Professional Documents
Culture Documents
94915
94915
آرش آذرپناه /عليرضا ارواحي /احمد اخوت /مهشيد اسالمي /فريد اسماعيلپور /رامين اعاليي /باهار افسري /همايون امامي /عباس بهارلو
شاپور بهيان /ماني پارسا /مريم پوراسماعيل /زهرا پورنيكصفت /اردوان تراكمه /مهدي جمشيدي /برنا حديقي /محمد حقيقت
نسيم خاكسار /کیهان خانجاني /ابراهيم دمشناس /ارشاد رضويان /پويا رفويي /مرجان ريختهگر /سهيل سمي /بشير سياح
شاهين شجريكهن /محمدرضا شيخي /نايب شيرازي /سعيده طاهري /صمد طاهري /جواد طوسي /علي عبداللهي /بصير عالقهبند
نويد غفاري /نيما فرحبخش /آيين فروتن /رحيم فروغي /حامد قصري /فرهاد كشوري /بابك كريمي /پيروز كالنتري /فرهاد محرابي
شاهين محمديزرغان /نفيسه مرادي /مهدي ملك /مرتضي مومني /محمدحسين ميربابا /امير نادري /صالح نجفي
سينهفيل
نوشتههاي منتخب عالقهمندان سينما و ادبيات(با اولويت مشتركين مجله) در سايت سينما و ادبيات منتشر ميشود.
درآمد نفتي در دهه هشتاد /آرش آذرپناه
..... 174سينماهاي شركت نفت در آبادان /عباس بهارلو
..... 180داستان مسجدسليمان و شركت نفت /شاپور بهيان
..... 184ممرضا ،كارگر پمپ هاوس /نسيم خاكسار
ِ
صنعت سوختن /ابراهيم دمشناس ..... 192اي
..... 196پتروفيكشن /سهيل سمي
..... 198نفت و ادبيات /صمد طاهري
..... 200روايت و تاريخ در پنجگانهي عبدالرحمان منيف /همه راهها به سينماي ايران
شهرهاي نمك ختم ميشوند /فيصل دراج /ترجمه :رحيم فروغي
داستان نفت /فرهاد كشوري
ِ ..... 208 ..... 131واروژ كريممسيحي ،شهرام مكري از ويژگيهاي سبكي
..... 216نقدي بر داستان بلند جزيره ،نوشته پرويز مسجدي /نفيسه كارگرداني در سينماي ايران ميگويند /سبك من ،شناسنامهي من
مرادي ..... 144سبكها و شيوههاي كارگرداني در سينما /شيشه و الماس/
..... 218بازخواني قديميترين سن ِد مربوط به نفت در ايران /نايب شاهينشجريكهن
شيرازي ..... 148خلق مولفههاي مشترك بر بستر كنش بيغايت /شاهين
*مطالب اين بخش بر اساس حروف الفبايي نام نويسندگان و محمديزرغان
مصاحبهشوندگانتنظيمشدهاست.
تقويمهاي شخصي
هيروگليف
..... 152مقالهي شخصي /احمد اخوت
..... 220تاريخ ازريختافتاده /ارشاد رضويان ..... 158واژهنامهي كهنه /ترجمه :احمد اخوت
..... 224لحن شاعرانهي كوچه ابرهاي گمشده /مشكل گرامري
مصدق /پويا رفويي
..... 228نفتگرفتن از آب گلآلود /ديلن تامس در آبادان
نوبل
بخشي از مطالب اين شماره از جمله مطلب «يادداشتي درباره فيلم درخت گالبي وحشي» ساخته نوري بيلگهجيالن
نوشته محمدعلي افتخاري را در سايت مجله دنبال كنيد.
سخنيباخوانندگان
«پدر بحق سينماي مدرن ايران» .از سهراب شهيدثالث ميگوييم .و اين عبارتي است كه امير نادري در اين پرونده با آن از او ياد ميكند .او
كه با كارگرداني دو اثر بسيار بااهميت ،تحولي اساسي در سينماي واقعگراي ايران پديد آورد قرار بود با جسم بيمار ،شكننده و روح حساسش يكي
از مهمترين دورههاي سينماي ايران را همراهي كند .سكون ،مالل ،روزمرگي ،نماهاي طوالني ،تكرار ،جملههاي تصويري ،انجماد عاطفي و...؛ به
مولفههاي فراواني در كارهاي شهيدثالث ميتوان اشاره كرد« .روزمره» و «روزمرگي» از جمله اين ويژگيهاست؛ در حالي كه نميتوان گفت دقيقاً
چه چيزي زندگي «روزمره» را ميسازد« .روزمره مقولهاي توخالي و مسئلهاي حلنشده است كه به نقدنويسان اجازه ميدهد با رويههاي انتقاديِ
برگزيدة خود پرسش كنند ».در مورد شهيدثالث ميتوان گفت بازنمايي زندگي روزمره در كارهاي او نقدي است بر جوامعي كه او در آنها زيست
و كار ميكرد .در ضمن ميتوان گفت بازنمايي زندگي روزمره در كار او تالشي بود براي ارائه بديلي در برابر قالبهاي سنتيتر و مسلطِ فيلمسازي؛
نه فقط در سينماي هاليوود بلكه در ديگر قالبهاي سينمايي كه در ايران و آلمان محبوبيت داشتند« .تكرار» تمهيد روايي ديگري است كه «از
حد القاي فكر گذر زمان و روال يكنواخت زندگي يا حتي ايراد بيانيهاي فلسفي دربارة زندگي فراتر ميرود .تكرار در عين حال مرجعي به دست ما
ميدهد تا تغييرهايي را كه در احساسات و عواطف شخصيتها روي ميدهد و زخمهاي روحي التيامناپذير درون آنها را بسنجيم و درك كنيم».
در پروندهاي كه پيشرو داريد از خاطرهنگاري در مورد سهراب شهيدثالث فاصله گرفته و تالش كرديم با برجستهكردن و تحليل عناصر و خطوط
اصلي آثارش به كاراكتر حساسش نقب بزنيم.
سينماي نوين آرژانتين محور بخش فيلمها و احساسها در اين شماره قرار گرفته و چيستي اين جنبش ،ريشهها ،سينماگران شاخص و
بستري كه در آن گسترش يافته مورد تحليل قرار گرفته است .با وجود تحسين و اقبال عموم و منتقدان توليدات جديد فيلمسازان را نميتوان ذيل
يك جنبش دستهبندي كرد؛ زيرا در اصول و انديشه با هم متفاوتاند.
«امر تازهي چشمگيري كه با اين نسل تجربه ميكنيم اين است كه سينماگران ،ديگر فيلمهايي دربارهي قهرمانان نميسازند ،آنها نميخواهند
با سينماهاي امريكايي يا اروپايي رقابت كنند و اين را درك كردهاند كه برآمده از جهان سوماند و بايد از واقعيت خودشان حرف بزنند و شاهدي بر
همين واقعيت باشند».
كارگردان صاحب سبك سينماي ايران كيست؟ اساساً تعريف ما از سبك چيست؟ گاه معناي سبك يا شيوه كارگرداني فيلم در سايه مكتب،
يا حتي موج و خيزش قرار ميگيرد .شايد بهترين شيوه براي تشخيص سبك نگاه پويا به كاركرد مكاتب در اثر باشد .تشخص فكري كه در يك
اثر هست و دائم پيگيري ميشود محصول شرايط است و ارتباط محكم و مستقيمي با زبان سينما دارد« .نه تكنيكهاي سينمايي و نه محدودهي
ژانر و فرم روايي و ساختار بصري ،به خودي خود هويتبخش نيستند و كارگردان را صاحب سبك و تشخص نميكنند ».اما نحوه به كارگيري
تكنيكهاي سينمايي و انتخاب بهترين گزينههاست كه كار را برجسته و متفاوت و يك كارگردان را صاحب امضا و شناسنامه ميكند .نكات كليدي
در مورد كارگرداني در سينماي ايران را از زبان شهرام مكري و واروژ كريممسيحي در ميزگرد بخوانيد.
داستان آشنا و غريبي است داستاننفت .نفت مانند استعمار تيغ دولبهاي است .كشف نفت را مهمترين عامل محرك در برساختن مدرنيزاسيون
و پايهگذاري بنيادهاي مدرنيته در ايران ميدانند .آيا بدون ورود مدرنيته در قالب ترجمه ،سينما ،نشريات و ...داستاننويسي مسجدسليمان ،آبادان
و اهواز چنان غني ميشد؟ آيا براي آفريدن مكان و زمان مدرن داستاني ،زيست در مكان و زمان مدرن نياز نبود؟ تيغ استعمار اما لبهي ديگري هم
دارد .نفت سبب نقمت مردم رنجديدهاي است كه آغاز دوران استعمار و زندگي استثمارگرانه كارگري در ايران را كليد ميزند.
پس از دريافت امر زمان و مكان مدرن براي داستاننويسي از استعمار ،نوبت آفريدن داستان مدرن اجتماعي /انتقادي در جنوب ايران فراميرسد.
نويسندگان مسجدسليماني؛ قباد آذرآيين ،يارعلي پورمقدم و غالمرضا رضايي در ميزگرد مفصل از تاثير نفت بر ادبيات داستاني ميگويند.
در پروندهي ادبي اين شماره به تاثير نفت در داستاننويسي ايران نگاه كرده و خط روايت را در گستره وسيع و جغرافياي متنوع جنوب پي
گرفتيم .اما اين ادبيات آنچنان غني و پربار است كه مانند نفت ،ذخاير بيپايان آن را بايد دوباره و چندباره اكتشاف و استخراج كرد.
پروندهي هنر و سياست اين شماره به كارنامهي ادبي و روشنفكري آرونداتي روي نويسنده و فعال سياسي نامدار هندي اختصاص يافته
است« .روي» با نوشتن دو رمان مهم «خداي چيزهاي كوچك» ( )1997و «وزارت واالترين سعادت» ( )2017كه اولي جايزهي ادبي بوكر را
برايش به ارمغان آورد ،و نيز نگارش نزديك به بيست عنوان كتاب در حوزهي سياسي و روشنفكري ،طي دو دههي اخير به يكي از چهرههاي مهم
ادبيات اعتراضي و روشنفكري آوانگارد تبديل شده است .او ميراثدار متفكراني چون اقبال احمد ،ادوارد سعيد و نوام چامسكي است .متفكراني كه
روشنگريهايشان از سازوكار قدرت و نگاه هوشمندانه و انتقاديشان نسبت به ماهيت توتاليتاريستي جهان حاضر ،سرچشمه بصيرت ،مقاومت و
آزادانديشيست.
نزديكشدن به كارنامه كاريِ پربار و شخصيت چندوجهي هوشنگ آزاديور كاريست سخت و ضروري؛ سخت از جهت گونهگوني كه
توامان جوه رهي شعر و ادب ،تئاتر و سينما ،فرهنگ و سنت و عرفان و ميل به كمال را در چهرهي خود دارد و ضروري از آن جهت كه بايد تالش
كرد تا تاريخ دور و نزديك اين خاك پرفرازونشيب و اشخاص دورانسازش به خط ممتد فراموشي گرفتار نيايند .كارنامهي كاري پربار و رنگارنگ
هوشنگ آزاديور او را به مثابه الگويي الهامبخش به ما معرفي ميكند؛ الگويي كه فرهنگ و ادب ،سينما و تئاتر معاصر ايران به او مديون است .در
اين پرونده در حد امكان وجوه مختلف كاري او مدنظر قرار گرفته است.
تحميل پايان -اصطالح فرانك كرمود در نقد و تحليل رمان مدرن -مضمون اصلي هيروگليف اين شماره است .امر همگاني به يكباره بر همگان
حادث نميشود ،باقيمانده و مازادهايي در پي دارد كه دست كم در خلق بين «تمامشدن» و «به كمالرسيدن» وقفه مياندازد.
مقالهي شخصي را آزادترين نوع ادبي خواندهاند« .از خودم ،توسط خودم و براي خودم مينويسم ».دكتر احمد اخوت در اين شماره از
مقالههاي شخصي ميگويد.
نوبل ادبي امسال به پيتر هانتكه نويسندهي اتريشي رسيد .در فرصتي كه داشتيم ترجمه مقالهاي از او بر اشعار عباس كيارستمي را تقديم
ميكنيم كه بسيار خواندني است.
5
سینمای جهان
يادداشت امير نادری درباره سهراب شهيدثالث
جهانبيني شاعرانه اما بسيار بُرنده فيلمهاي سهراب بود که يک سهراب شهيدثالث در واقع پدر بحق سينماي مدرن ايرانه .اگر
نفس تازه رو وارد ســينماي ما کرد و در واقع از اونجا و با کارهاي «يک اتفاق ساده» و «طبيعت بيجان» رو از تاريخ سينماي ايران
ي قصهاي کمرنگ سهراب بود که موج سينماي مدرن ايران با پايهها در بيارين من مطمئنم که يک پايهش سقوط ميکنه.
و همة اون نشــانههاي ديگهاي که ازش ميشناسيم در اوايل دهة ي چيزا از او يــاد گرفتيم .مــا از اون ياد گرفتيم که مــا خيل
پنجاه شروع شد« .يک اتفاق ساده» و «طبيعت بيجان» يک نوع تونستيم به نسل بعدي بديم .ما از سهراب ياد گرفتيم که تونستيم
ي پيچيدهاي دارن که ما تا اون موقع نديده بوديم. طنز سياه و خيل ي نه فقط من سينماي مدرن اون روز ايران رو به وجود بياريم .يعن
ي مثل ي بودن که آدم نمونهشــون رو فقط در جاهاي اينها چيزهاي ي کوچيکي از ي خيل بلکه خيليهاي ديگه .من هم يه بخش خيل
داستانهاي کوتاه چخوف يا غزليات خيام خودمون ميتونست پيدا اون جريان بودم و شــانس اين رو داشتم که سهراب رو از نزديک
ي اينور و اونور
کنه و با اينکه در ايران هم به صورت پراکنده کارهاي بشناسم .سهراب به سفارش محمدرضا اصالني و احمدرضا احمدي
انجام ميشد اما اين سهراب بود که با «يک اتفاق ساده» و «طبيعت ي ما بود فيلم «سازدهني» رو براي من مونتاژ کرد و اين آغاز دوست
ي داد.
بيجان» به اين جريانها شکل و معن که سالها ،چه در ايران و چه در خارج ،ادامه داشت.
ريتم اين فيلمها توي حرکت در نماها و حرکت شخصيتها و ي «يك اتفاق ســاده» و «طبيعت بيجان» ساخته شدن وقت
همچنين استفادهش از صداي محيط در حد يک شخصيت در قصه يه چيزي بودن مثل فرستادن شاتل به ماه .انقدر مدرن ،انقدر تازه،
فوقالعادهس .سهراب به ما ياد داد چه جوري از نابازيگران استفاده انقدر غيرممکن و انقدر متفاوت بودن که با هيچ چيزي که در اون
ي مهم هستن .اصال اين سبک فيلمسازي، ي خيل
کنيم .اينا همه خيل زمان داشت ساخته ميشد و يا قبلش ساخته شده بود نميخوندن
ي و پرداختن بهش به عنوان يک فيلم ساختن راجع به يه آدم معمول و قابل مقايسه نبودن .البته که اون موقع يک سري از کارگردانها
شخصيت دراماتيک رو ما از سهراب شهيدثالث داريم. ي ميکردن ،اما صداشون به هيچ جا نميرسيد داشتن کارهاي خوب
من ميخوام نسل جديد امروز ،سينماي امروز ،آدمايي که امروز يا اگه ميرسيد کم ميرسيد .سينما بيشتر يک مديوم غربيه و ايران
ي که تازه دارن کار ميکنن و ميخوان فيلم بسازن و بچههاي جوون ي به مديوم شعر و يک نوع طنز مينيماليستي گفتاري بيشتر متک
وارد اين رشته شدن يا دارن ميشن که قدمشون روي چشم ،اين ي بود که تونست اين دو تا رو به خوبي با هم بوده ،اما سهراب کس
چيزا رو بدونن و يادشون نره که سهراب شهيدثالث چه تاثير عميقي ي رو وارد يک مديوم غربي بکنه .کسي ترکيب کنه و اون حس ايران
ي رو براي ما باز کرد. بر سينماي مدرن ايران گذاشت و چه راه که اومد راه رو نشون داد و نشون داد که چطور ميشه از ذات اين
شــايد خيليها بخوان اين اهميت و اين کاري رو که سهراب مملکت و با احترام به فرهنگش ،با استفاده از مديوم سينما حرف زد
ي فکر ميکنم تاريخ براي ســينماي ايران کرد به روشون نيارن ول سهراب شهيدثالثبود.
ت��ا به امروز نش��ون داده و فردا و تا ابد هم نشــون خواهد داد که او به ما نشون داد که چه جوري ميشه راجع به يک خانواده،
ي بوده .چقدر بعدها تاثير سهراب شهيدثالث در سينماي ايران چ يک بچه در يک دنيايي که هيچوقت فهميده نميشه ،اونم تو يه شهر
فيلمسازها تقليد کردن از راه سهراب بدون اينکه حتا اسمشو بيارن. کوچيک و نه در تهران حرف زد .اصال خارقالعاده بود .تمام استيل
ي از سهراب چقدر بودن کساني که راه اون رو رفتن اما هرگز حرف فيلمسازيش پر از منش بود .انقدر به اون چه که ميکرد اطمينان
ي از اين بابت متأسفم .همونطور که گفتم به ميون نياوردن .من خيل ي ميساخت« .يک ي کوتاه
داشت که فيلمهاش رو توي زمان خيل
ي سينماي سهراب شهيدثالث بحق و بدون هيچگونه شکي ،پدر واقع اتفاق ساده» در دو هفته و فيلم بعديش «طبيعت بيجان» رو در
مدرن ايرانه. هشت روز ساخت و هيچوقت بيشتر از دو برداشت هم نميگرفت.
کساني که شانس دارن و امروز ميخوان حرفشونو نسل امروز و ي حلقه نگاتيو رفته بود و چهار مثال براي «طبيعت بيجان» با س
با استفاده از اين مديوم بزنن بايد يادشون باشه که چه کساني ،چه ي هم ي خوب تاشــو به تهيهکننده برگردونده بود .تهيهکننده خيل
ي از
ي رو برداشتن .توي اون آدمها ،سهراب شهيدثالث يک قدمهاي ي کمکش کرد تا اون فيلم رو بسازه. داشت ،پرويز صياد ،که خيل
مهمترينهاشون بوده و خواهد بود .يادتون نره! همونطوري که او به ي بود ،يک فيلمسازي س��هراب يک حرکتي بود ،يک جهان
ما منتقل کرد و ما به شما ،شما هم بايد به نسل بعدي منتقل کنين. انديشــهاي بود ،يک بينشي بود در مورد اينکه چطور ميشه يک
موضوع رو به فيلم تبديل کرد .در کاربرد صدا ،ريتم ،رنگ ،در کاربرد
کات، ديالــوگ و فاصلة اونها از هم ،در کاربــرد بداههپردازي ،در کاربرد
امير نادري قاببندي و کمپوزيســيون ،در انتقال يک حس ،در ارتباط آدمها
با همديگه ،در بودن آدمها کنار همديگه ،در ورود به يک صحنه و
نيويورک ،آوريل ۲۰۱۶ ي چيزهاي ديگه. رفتن به يک صحنة ديگه و و و ...خيل
سينما و ادبيات :چند سال قبل بنا داشتيم ويژهنامهاي براي سهراب شهيدثالث فراهم آوريم .بنا به داليلي گردآوري اين پرونده مقدور
نشد تا رسيديم به اين شماره .مطلب آقاي نادري به رسم امانت نزد ما مانده بود كه با اجازهي مجدد از ايشان اين يادداشت منتشرنشده را در
پيشاني پرونده ميآوريم.
6
سینمای جهان
غريبهای در اين حوالی
زندگي و آثار سهراب شهيدثالث با نگاهي به تاريخ سينماي ايران
همايونخسرويدهكردي
مرادي يا خانبابا معتضدي بود و پنج فيلم ناطق كه محصول كمپانيهاي «داستان كوتاه ابزاري است كه انسان لهشده به وسيله آن
هندي مانند امپريالفيلم بمبئي بودند و تهيهكنندگي وفيلمبرداري آنها جامعه مسلط بر خودش را مورد خطاب قرار ميدهد».
با عوامل هندي انجام ميگرفت و حتي كارگردان اولين فيلم ناطق كه (فرانك اوكانر)
اردشير ايراني بود ،در واقع ايراني نبود .البته چهار فيلم ناطق بعدي را
عبدالحسين سپنتا كارگرداني كرد كه شاعر بود و بازيگري نقش اول اين نزديــك بود ســهراب شــهيدثالث (مثل چندتاي ديگــر) آثار
فيلمها را بر عهده داشت .به هر حال از )1937( 1316به مدت يازده ماندگارتري برايمان خلق كند .حيف شد .واقعگرايي ويژه شهيدثالث با
سال يعني تا )1948( 1327هيچ اثري در ايران جلو دوربين نرفت. انتخاب اليههاي ناپيداي زندگي روزمره آدمهاي ظاهرا ً معمولي ،حيات
ابزارهــاي توليد در فيلمهاي صامت به طــرز عجيبي ابتدايي و ديگري خلق ميكند ،حيات تاريك و كندي كه فقر و تنهايي آدمها در
نامناسب بودند كه به خصوص توليد فيلمهاي ابراهيم مرادي را سخت و آن ،به موثرترين شــكل جلوي چش م ما جان ميگيرد .حيف شد كه
جانفرسا كرده بود .مرادي البته در دهه )1950( 1330هم فيلم ساخت سهراب شهيدثالث در ايران نماند ،افسوس كه او در آلمان هم ماندگار
ولي عبدالحسين سپنتا پس از فيلم «ليلي و مجنون» ()1927/1316 نشد و صدافسوس كه نماند .او سينما را در اروپا آموخت ولي در بستر
براي ســالها از ســينما كناره گرفت تا اينكه در ســالهاي 1346 سينماي ايران -سينماي مستند ايران -به بلوغ رسيد .نگاهي مختصر به
( )1967تا )1969( 1348با دوربين هشتميليمتري و هنرپيشههاي گوشههايي از تاريخ سينماي ايران مياندازيم.
غيرحرفهاي چند فيلم ســاخت كه در جلسه ســينماي آزاد در سال
)1971( 1350نمايش داده شــدند .صنعت سينماي ايران در واقع از سالهاي نخستين -ورود سينماتوگراف
ســال )1951( 1330بــا روي پردهرفتن هفت فيلم آغاز به كار كرد.
در ســالهاي بعد سينماي ايران هم از نظر كيفي و تشكيالتي (مانند گفتهاند كه وقتي فيلم «ورود قطار به ايستگاه» يعني اولين فيلم
انجمنها و جشنوارهها) و هم از نظر تعداد فيلمهاي توليدي رشد كرد. سينمايي در فرانسه نمايش داده شد ،فرانسويان كه از ديدن قطار در
در ســالهاي پاياني دهــه )1950( 1330ســروكله دو نفر در حال حركت ترسيده بودند جيغ كشيدند و برخي فرار را بر قرار ترجيح
ســينماي ايران پيدا شد .اين دو فرخ غفاري و دكتر اسماعيل كوشان ج سال بعد يعني در سال )1900( 1279 دادند در حالي كه چهار ،پن
بودنــد كه دوره دوم (يا به تعبير برخي از مورخان دوره ســوم) حيات وقتي در ايران فيلم گردش مظفرالدينشاه در باغ گل اوستاند بلژيك
سينماي ايران را آغاز كردند .اسماعيل كوشان تحصيلكرده اقتصاد در را نمايش دادند مردم ايران از ديدن گلها (و شــايد قيافه نزار شــاه)
آلمان بود كه كار سينمايي خود را از تركيه و با دوبله آغاز كرده بود .او خوشحال شدند .البته اروپاييان خيلي زود قابليتهاي هنري صنعت
در ايران عالوه بر تاسيس استوديوهاي ميترافيلم و پارسفيلم ،مجله و جديد را شــناختند .در حالي كه در كشور ما آوانس اوگانيانس« ،آبي
تشكيالت مرتبط با فعاليتهاي استوديويي را به راه انداخت .برخي او را و رابي» را با تربيتشــدگان پرورشگاه آرتيستي سينما سي سال بعد
پدر صنعت سينماي ايران ميدانند؛ عالوه بر تهيهكنندگي ،او كارگرداني يعني در )1930( 1309ساخت .او و ابراهيم مرادي جمعاً چهار فيلم
وفيلمبرداري چند فيلم را نيز انجام داد .فرخ غفاري سينماشــناس، صامت به سينماي صامت ايران تقديم كردند و صرف نظر از چند فيلم
منتقد و نويسنده سينمايي و دانشآموخته فرانسه بود .او در ايران اولين ناطق كه تا قبل از )1936( 1315از ســوي هنديها 1در ايران توليد
كانون فيلم را در نيمهدوم دهه )1940( 1320تاسيس كرد و فيلمخانه ال سينماي ايران تعطيل بود و تازه از سالهاي نيمه دوم دهه شد عم ً
ملــي ايران را به راه انداخت .در بيش از دو دهه فرخ غفاري پنج فيلم )1940( 1320بود كه فيلمهاي شبهوارداتي و دوبله در ايران توانستند
ساخت كه اين فيلمها را آغازگر سينماي مدرن ايران و غفاري را پدر ال توليد سينمايي به هنرهايي مثل تئاتر و موسيقي تكيه كنند و عم ً
هنر سينماي ايران دانستهاند. آغاز شد.
توليد فيلمهاي تجاري و صنعتي كه اغلب ملودرامهايي بودند كه با از سال )1929( 1308تا )1937( 1316جمعاً ن ُه فيلم در ايران
تقليد از آثار مصري ،هندي و تركي ساخته ميشدند ،از )1951( 1330 توليد شد .چهار فيلم صامت با مديريت و كارگرداني آوانس اوگانيانس
براي بيست سال رشدي صعودي داشت (البته از سال )1953( 1332 و ابراهيم مرادي ساخته شدند و عمدتاً محصول بنگاههاي ايراني مانند
به دليل كودتاي 28مرداد پنج شش سال توليد فيلمهاي سينمايي از پرسفيلم بودند و با عوامل ايراني ساخته شدند.فيلمبردار آنها يا خود
8
سینمای جهان
جلبنظر منتقدان ميشد ،قوانين به قسمي تغيير ميكرد كه پردههاي حداكثر بيستودو فيلم در ســال به حداقل دوازده فيلم سقوط كرد،
سينما بيشتر در اختيار آثار وارداتي قرار گيرند .حتي نمايش آثار ايراني ولي دوباره افزايش يافت تا اينكه در ســال )1973( 1352به رقم نود
در بسياري از سينماهاي لوكس باالي شهر تهران ممنوع بود .به هر حال فيلم رسيد و سپس دوباره سير نزولي گرفت .اين نزول تا دهه 1360
با وقوع انقالب و ممنوعيت واردات فيلم خارجي ،توليد آثار سينمايي از ادامه يافت.
48فيلم در ســال )1977( 1356به بيش از 95فيلم در سال 1370 در ميان انبوه آثار تجاري هرازگاهي آثاري مدرن و متاثر از سينماي
( )1991رسيد .پس از يك دوره ركود سه ،چهارساله ،با تاسيس بنياد اروپا يا فيلمهايي قصهگو ولي ساختارمند و منسجم توليد ميشد كه
سينمايي فارابي حمايت از ســينماي ملي در دستور كار قرار گرفت از جمله ميتوان به «بلبل مزرعه» (مجيد محسني) يا «شبنشيني در
و دهههايي درخشــان از جمله دوره دهساله 1365تا 1375با آثاري جهنم» (ساموئل خاچيكيان و موشق سروري) كه هر دو در سال 1336
درخور در ســينماي ايران رقم خورد .ســينماي ايران تا سال 2017 ( )1957ســاخته شدند اشاره كرد« .بلبل مزرعه» نمايش گستردهاي
هزاران حضور جهاني ،شــامل داوري جشنوارههاي معتبر و نامزدي و در اتحاد شــوروي داشت و «شبنشيني در جهنم» در بخش رسمي
دريافت جوايزي چون اســكار ،نخل طال ،خرس طال و شيرطال را در جشــنواره برلين به نمايــش درآمد .فيلمهايي چون «شــب قوزي»
كارنامه خود داشته است. ( )1964/1333ساخته فرخ غفاري يا «خشت و آيينه» ()1965/1334
در اينجا بد نيســت مروري بر ســرفصلهاي سينماي مستند، ساخته ابراهيم گلستان تالشهاي ديگري براي دستيابي به سينماي
تلويزيون ،كانونها و مراكز سينمايي داشته باشيم و به ويژه به عنوان هويتمند بودند كه البته تا ســالهاي پاياني دهه )1960( 1340كه
بستر تربيت سينماگراني مثل سهراب شهيدثالث ،عباس كيارستمي، فيلمهاي موســوم به موج نو در سينماي ايران ظهور كردند به جريان
كامران شيردل ،محمدرضا اصالني ،منوچهر طياب و ...نگاه دقيقتري قابل مالحظهاي منجر شد .موج پيشتازان سينماي هنرمندانه ايران از
به اين مراكز بيندازيم. اوايل دهه )1971( 1350با ظهور آثار بيضايي ،شهيدثالث (سينماگر
اين شماره ما) ،پرويز كيمياوي ،عباس كيارستمي ،داريوش مهرجويي و
مستندسازي ،راديو و تلويزيون ،كانونها ديگران پديدار شد .سينماگراني چون ورنر هرتزوگ يا مايكل وينترباتم
اين سينما را نوعي سينماي پســتمدرن ميدانند .عدهاي نيز به آن
مستندســازي در جذب و پرورش بسياري از سينماگران پيشرو جريان نئورئاليستي در ســينماي ايران اطالق ميكنند .در كنار اين
ايران نقش داشته است .بر اين باوريم كه اكنون و آينده سينماي ايران از سينما به آثار ناصر تقوايي و علي حاتمي و برخي از كارهاي مهرجويي
توجه به سينماي مستند بهره فراواني خواهد برد و توجه به انواع مختلف ميتوان اشــاره كرد كه آثار قابل توجه و پرمخاطبتري ميساختند.
مستند ،سينماي داستاني را نيز با خود به جايگاه باالتري خواهد رساند. همچنين سينماگران زن مانند رخشان بنياعتماد و ...نيز فيلمهاي قابل
غير از كســاني چون خانبابا معتضدي يا فرخ غفاري و چند نفر ديگر تاملي در همان زمان عرضه كردند .تا قبل از انقالب اســامي هرگاه
كه در ســالهاي اوليه دوران دوم حيات سينماي ايران ،مستندهايي توليد سينماي ايران باال ميرفت و آثار سينمايي موفق به فروش باال يا
9
سینمای جهان
مستند و داستاني و دهها اثر ديگر نويد سينمايي ميدادند كه واقعگرايي ساختند ،در دهههاي بعد تيمهاي كشورهاي امريكا (گروه موسوم به
و سينماتوگرافي را از دنياي مستند ميآموخت .در همين شماره سينما ســيراكيوز) ،فرانسه (گروه سيتروئن) و فيلمسازان آلماني (موسوم به
و ادبيات ميبينيد كه سهراب شهيدثالث هم از جمله همين هنرمندان ســنديكاي راهآهن) و فيلمسازاني از اين دست تهيه آثاري گزارشي از
بود .اينان از پيوســتن به ســينماي اســتوديويي و مبتذل دهههاي فقر و فالكت مردم ايران را در برنامه خود قرار دادند .هرچند اغلب اين
1330-1340بازماندند ولي با پيوســتن به مستندسازان فرهنگ و گروهها ورود تيمهاي كشــور خود را به عنوان منجي جلوه ميدادند.
هنــر يا تلويزيون يا مراكزي كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان، البته آمد و شد اين گروههاي خارجي و صنعتي امكان آموزش گروهي
سينماي آزاد و كانون سينماگران پيشرو توانستند امكان فعاليت پيدا از هنرمندان وطني را نيز به وجود ميآورد و جوانان ايراني نيز با فنون
كنند .برخي از آنان باالخره به جريان سينماي مستقل و قصهگو راه پيدا فيلمبرداري ،صدابرداري و گاه مونتاژ آشنا ميشد .مستندهاي مربوط به
كردند و گروهي همچنان در دنياي مستند باقي ماندند. صنعت نفت از اين نظر مهمترين فعاليت و آموزش را به انجام رساندند.
در زمينه فعاليتهاي تلويزيوني هم بد نيست از برخي كارها نام كه در همين شماره سينما و ادبيات در بخش ادبيات و نفت در اينباره
ببريم. بيشتر خواهيد خواند .بايد گفت كه با توجه به نظارت وزارت فرهنگ
«خانه قمرخانم» ( )1347ســاخته محســن هرندي« ،پ مثل بســياري از مستندهاي توليدشده در مورد هنرهاي بومي (رقصهاي
پليكان» (پرويز كيمياوي« ،)1348 ،سلطان صاحبقران» (علي حاتمي، محلي) يا توليدات صنايع دســتي بود و به ندرت واقعهاي ملي و مهم
« ،)1354پسر ايران از مادرش بيخبر است» (فريدون رهنما،)1354 ، را ثبت ميكردند.
«بوف كور» (كيومرث درمبخش« ،)1354 ،داييجان ناپلئون» (ناصر از ســالهاي نيمه دوم دهه )1950( 1330تا پايان دهه 1340
تقوايي« )1355 ،آتش بدون دود» (نادر ابراهيمي )1355 ،همچنين ( )1960و حتي بعد از آن تا انقالب اسالمي ،تحصيلكردگان عالقهمند
چند اثر در كانون پرورش فكري مانند «پديده» (محمدرضا اصالني)، ايراني كه در دانشگاههاي معتبر اتريش ،فرانسه ،ايتاليا و حتي امريكا
«سوءتفاهم» (فرشــيد مثقالي) هر دو در سال « ،1349آن كه خيال سينما را نزد بزرگان دهههاي 1960و 1970ميآموختند ،به تدريج به
بافــت و آن كه عمل كرد» (مرتضي مميــز« ،)1350 ،زنگ تفريح» كشور بازگشتند كه به نام برخي از آنها اشاره ميكنيم.
(عباس كيارستمي« ،)1351 ،پسر شرقي» (مسعود كيميايي،)1354 ، هژير داريــوش ( )1317-1374كه تحصيلكرده ايدك بود و
«بهارك» (اســفنديار منفردزاده« ،)1355 ،اميرحمــزه» (نورالدين عالوه بر فيلمهاي مطرحي كه ســاخت دبير جشنواره جهاني تهران،
زرينكلك ،)1356 ،ابراهيم وحيدزاده ،همچنين كهنمويي و زراعتي و مسئول سمينارهاي يونسكو در زمينه فيلمسازي مستند آسيا ،دبير
پوراحمد هم در سالهاي قبل از انقالب براي كانون فيلمهايي ساختند. نخستين جشنواره سينماي جوانان آسيا عضو هيات داوران جشنواره
از ادامه فهرست باالبلند فيلمها و كارگردانهايي كه در اينگونه قاهره و مدرس در دانشگاههاي تولوز و مدرسه عالي تلويزيون و سينما
فعاليتها و دور از جريان رايج فيلمسازي استوديويي فعاليت ميكردند بــود .هژير داريوش نقش مهمي در زندگي هنري فيلمســاز ويژه ما
خــودداري و تاكيد ميكنيم كه ســازندگان اين آثار در دهههاي بعد سهراب شهيدثالث داشت.
اغلب سرمايههاي سينماي ايران شدند و اگر سينماي ايران در جايگاه كامران شيردل (متولد )1318كه پس از تحصيل در دانشگاه
ارزشمندي در جهان قرار گرفته ميتوان و بايد به سهم اين دوران و اين رم در ســال )1964( 1343به ايران آمد و آثار درخشاني در سينماي
جريان اشاره كرد. مســتند دارد كه جوايز متعددي را از جشنوارههاي داخلي و خارجي
در مورد تولد ،رشد و زندگي سهراب شهيدثالث ابهامات و تناقضات نصيب او كردهاند.
زيادي در مصاحبهها و گزارشهاي موجود ديده ميشود .آنچه تقديم احمد فاروقي ( )1317-1372كه متولد فرانسه و تحصيلكرده
ميشود با توجه به بيشتر مدارک موجود است. فرانسه و امريكا بود و تجربه كار در استوديوفاكس را داشت .او آثاري در
تهران ساخت و برنده جايزهاي در فستيوال كن نيز شده بود.
رازها و روزهاي زندگي سهراب شهيدثالث خسرو ســينايي (متولد )1319فارغالتحصيل كارگرداني و
فيلمنامهنويسي از آكادمي هنرهاي نمايشي و همچنين تحصيلكرده
سهراب شهيدثالث در روز هفتم تيرماه 1943( 1322ميالدي) در رشــته موسيقي از كنسرواتوار وين اســت .او از سال 1346در وزارت
تهران ب ه دنيا آمد .در خانهاي حوالي خيابان دكتر قريب فعلي ،كوچه فرهنگ و هنــر ،از 1352در تلويزيون ايران به ســاخت آثار متعدد
دعوتي رشد كرد .پدرش کارمند بانک بود و خانواده آنها از وضعيت مالي اجتماعي و مستندهاي مختلف پرداخت .مستند «مرثيه گمشده» كه
نسبتاً مناسبي برخوردار بودند (يادنامه سهراب ،ص ،251يادداشت رضا روايت مهاجرت لهستانيها در جريان جنگ دوم به ايران است موفق به
جليلي) .پدر و مادر ســهراب وقتي او حدود دو سال داشت از هم جدا دريافت نشان ويژه از دست رئيسجمهور لهستان شد.
شدند و پدرش با زن ديگري ازدواج کرد .سهراب همواره تاكيد ميكرد منوچهر طياب (متولد )1316تحصيلكرده معماري از دانشگاه
که اين زن ،بسيار مهربان بوده و با او ،برادر و خواهرش رفتاري مادرانه فني وين و رشــته كارگرداني ســينما و تلويزيون و طراحي صحنه از
داشته است .تا زمان اخذ ديپلم ،پدر سهراب به خاطر طبيعت کارش در آكادمي هنرهاي نمايشي وين است .وي استاد رشته سينما ،عضو هيات
بانک ،مجبور به اقامتهاي طوالني و زندگي در شهرهاي مختلف بود. داوران يونســكو و ايرانشناس بزرگي است .او در راه اعتالي سينماي
از جمله ميتوان از کرمانشاه نام برد که البته در مورد تاريخ آن ميبايد مستند بسيار كار كرده است.
2
ابهامزدايي انجام شود. البته اين فهرست بسيار طوالني است و آنچه در اين مختصر گفته
همچنين از قزوين و اصفهان و مشهد نيز نام برده شده است 3،ولي شد بيشتر به سبب شرح بسترهاي رشد فيلمساز نيمويژه ماست.
ســن سهراب در زماني که در اين شهرها بودهاند و نام دبيرستانها (يا ابراهيم گلستان با «مستندهاي جنوبي» ،فروغ فرخزاد با «خانه
دبستانها) در منابع مختلف روشن نيست. سياه است» ،نادر افشار با «بلوط» ( ،)1345فريدون رهنما با «سياوش
در تهران شهيدثالث يک سال در دبيرستان البرز تحصيل کرده در تختجمشــيد» ( ،)1346ناصر تقوايي با آثار متعدد در نيمه دوم
(احتما الً ســال چهارم دبيرستان) و آنطور که خودش در مصاحبه با دهه ،1340پرويز كيمياوي با «يا ضامن آهو» ( ،)1349بهرام ريپور
مهدي سررشتهداري گفته (و البته ايرج کريمي هم به شکل ديگر به آن با «پرندگان مهاجر» ( ،)1350كيومرث درمبخش با «جرس» و «بوف
اشاره كرده) ،در مدرسه البرز سختگيريها را تاب نياورده و از سال بعد كور» ( ،)1354خســرو هريتاش ( )1356و محمدرضا اصالني با آثار
10
سینمای جهان
كودكان انداخت .به رغم وجود كساني مثل بيژن خرسند و پرويز دوايي در دبيرستان سد کرج در بلوار کشاورز کنوني (آب کرج آن زمان) ادامه
و خود خانم ليلي ارجمند ،كانون با ساخت فيلم در آنجا موافقت نكرد ال دبيرستان تخت جمشيد ناميده تحصیل ميدهد .اين دبيرستان قب ً
ولي سهراب توانست اجازه ساخت يك فيلم بيستدقيقهاي را از وزارت ميشده اســت .در نهايت از همين دبيرستان ديپلم متوسطه را اخذ
فرهنگ و هنر بگيرد .اين فيلم كه در نهايت به فيلم بلند او يعني «يك كرد .در دوران دبيرســتان در کالسهاي انجمن روابط فرهنگي ايران
اتفاق ساده» تبديل شد با هزينه سيزده هزار تومان در بندر شاه (بندر و فرانســه ،زبان فرانسه را فراگرفت .زبان انگليسي را در دبيرستان ياد
تركمن) توليد شد .مشهور است كه ميزان فيلم خام در نظرگرفتهشده با گرفته بود و وقتي بعدها به اتريش رفت يک ســال زبان آلماني را در
توجه به تعداد متوسط پنج برداشت با تالش سهراب و عوامل در نهايت اتريش آموخت .در تمامي خاطرهنويســيها و مقاالتي که به توصيف
با يك برداشت انجام گرفت .در نتيجه فيلم زمان چهاربرابري پيدا كرد دوران نوجواني ســهراب شــهيدثالث ميپردازد ،از هوش سرشار او و
و البته با دريافت مقداري فيلم خام از تهران فيلم به زمان كنوني رسيد. قريحهاش در داستانپردازي صحبت شده است .عشق به سينما نيز در
محمد زماني (پسربچه اصلي فيلم) كه بعدها در فيلم «طبيعت بيجان» کنار ناسازگاري و بلندپروازي او زبانزد بوده است.
هم با شهيدثالث همكاري كرد از ميان دانشآموزان يك مدرسه انتخاب پس از گرفتن ديپلم و در هجدهســالگي سهراب به اتريش رفت؛
شد و گفته شده كه معلم داستان فيلم هم عالوه بر اينكه واقعاً آموزگار جايي که مادر تنياش (زينت قمشهاي) با همسر و سه فرزندش در آنجا
مدرسه بود ،شعر ميگفت و آرزو داشت به دانشگاه تهران برود. زندگي ميکردند .سفر با اتوبوس ميهنتور انجام شد و گويا مادرش اص ً
ال
فيلم منتقدان را به دو گروه موافق و مخالف تقسيم كرد .افرادي از آمدن او اطالع نداشته است .يک خواهر و يک برادر در آنجا در را به
مانند پرويز دوايي و بهرام ريپور جزو موافقان و هوشــنگ حسامي و 4
روي او باز ميكنند كه به سهراب شباهت داشتند.
ژانت الزاريان جزو مخالفان فيلم بودند .حتي سيروس الوند هم كه در او در دوران دبيرستان با نام کساني مثل دکتر هوشنگ کاووسي و
آن زمان هنوز فيلمساز نبود به عنوان منتقد سينمايي در صف مخالفان هژير داريوش آشنا شده بود و آرزو داشت مثل آنها به مدرسه فيلمسازي
ايدک در پاريس برود ،ولي با پولي که از عمهاش گرفت در سال 1343
( )1964ابتدا به اتريش و پس از دو ماه از اتريش به فرانســه رفت ،تا
مانند هژير داريوش در ايدك سينما بخواند ولي به دليل امتحان ورودي
سخت (روانشناسي اجتماعي ،تاريخ سينما و شكلي از رياضي) وحشت
كرد و پس از يكماه و نيم به اتريش بازگشت (بر لوح روزگار )22:و به
فراگيري زبان آلماني پرداخت .در اتريش به مدرسه پروفسور کراس رفت
تــا بازيگري و کارگرداني بخواند و آنطور که خودش گفته پس از يک
سال مدرسه پروفسور کراس را رها ميکند (يادنامه سهراب،ص ،298
مصاحبه با حميدرضا صدر) و به مدرسه فيلم و تلويزيون اتريش رفت.
اين همان جايي اســت که منوچهر طياب و خسرو سينايي نيز در آن
تحصيل ميکردند .ابتدا به امتحان ورودي نميرسد و به عنوان مستمع
آزاد اجازه شــرکت در کالسها را مييابد و ميتواند نظر مثبت برخي
از اســتادان ،به ويژه استاد فيلمنامهنويسي را جلب كند .قبل از اينكه
فرصت شركت در امتحان ورودي را بهدست بياورد به بيماري سل دچار
ميشود و براي مدتي حدود دو ،سه ماه به ايران بازميگردد اما سرانجام
5
دوباره به اتريش بازميگردد.
پس از بازگشــت به اتريش يكي دو سال ديگر در مدرسه فيلم و
تلويزيون بوده تا اينكه خونريزي معده و بيماريهايش او را ناچار از ترك
مدرســه و رفتن به پاريس ميكند .در حدود سال 1347شهيدثالث
پس از چند عمل جراحي و مرخصشدن از بيمارستان در كنسرواتوار
مستقل فيلم فرانسه ثبتنام ميكند .او اين موسسه را بهرغم اينكه در
یک اتفاق ساده
حال حاضر عكس او را بزرگ كردهاند و به عنوان يكي از افتخاراتشان به
قرار داشت. ديوار زدهاند ،چندان معتبر نميداند (بر لوح روزگار .)26 :در سال 1348
«يك اتفاق ساده» نمايش عمومي نداشت اما هژير داريوش ،رئيس سهراب شهيدثالث راهي ايران ميشود.
جشنواره ،و پهلبد ،وزير فرهنگ ،فيلم را پسنديدند. بر اساس گفتههاي خود او در مصاحبههاي مختلف پس از تالش
قبــل از آغاز دهه 1350ســهراب اندكاندك با جامعه هنري و مختصري براي كار با فرخ غفاري يا فريدون رهنما در نهايت سهراب در
روشنفكري تهران آشنا شده بود و با آيدين آغداشلو ،ناصر تقوايي ،پرويز وزارت فرهنگ و هنر مشغول به كار ميشود .در اينجاست كه سهراب
صياد ،منوچهر انور و ...آمدوشد داشت .با همسر ايرانياش آزاده عباسي پس از ساختن بيستودو مستند باالخره فيلم كوتاه «آيا» را ميسازد.
نيز در همان ســالها آشنا شده و ازدواج كرده بود .اميد روحاني كه او فيلمهاي مســتندي كه سهراب از ساخت بعضي از آنها چندان راضي
هم از طريق آيدين آغداشــلو با سهراب آشنا شده بود همكاري با او را هم نبود اغلب مســتندهايي ده تا بيستدقيقهاي بودند كه به آداب و
در زمينه فيلمنامه و دستياري آغاز ميكند .روحاني ميگويد سهراب با سنن يا شــيوههاي زندگي شهري يا سنتي و بومي در نقاط مختلف
همسرش در آن زمان در زيرزمين خانه پدري در خيابان دكتر قريب كشور ميپرداختند .شهيدثالث تجربه بسيار ارزشمندي از ساختن اين
كنوني زندگي ميكرده است (يادنامه سهراب ،ص ،126يادداشت اميد مســتندها و كار در وزارت فرهنگ و هنر به دســت آورد .فيلم كوتاه
روحاني). سياه و سفيد كه سهراب براي كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان
بعد از آمادهكردن داســتان فيلم «طبيعت بيجان» ،پرويز صياد ساخت توانســت جايزه پالك طال را از جشنواره فيلمهاي كودكان و
و ناصر تقوايي (كانون ســينماگران پيشرو) او را به قطبي رئيس راديو نوجوانان بگيرد 6.اين مسئله سهراب را به فكر ساختن فيلمي در مورد
11
سینمای جهان
بازسازی صحنۀ مرگ
شصت دقيقه به خاطرات كودكي ،دوره درخشش اكسپرسيونيسم تلويزيون ملي ايران معرفي ميكنند كه قطبي با روي باز با او برخورد
و روزهاي ســخت تبعيد و زندگي اين بانوي ارزشمند ميپردازد. ميكند .تهيهكننده فيلم پرويز صياد است .تلويزيون ملي ايران كارهاي
گفتني اســت كه آيزنر همســر اول فريتس النگ بود و دوستي استوديويي و مونتاژ را عهدهدار ميشود (تدوين فيلم را روحاهلل امامي
نزديكي با هانري النگلوا رئيس سينماتك فرانسه داشت .لوته آيزنر انجامداده است) و كانون سينماگران پيشرو هم كار فيلمبرداري را به
حق زيادي به گردن فريتس النگ داشــت و شهيدثالث را كشف هوشنگ بهارلو سپرد .طراحي و اجراي تيتراژ و پوستر فيلم و بخشي از
«يك استعداد» از سوي خودش معرفي ميكند« .نظم يا همه چيز طراحي صحنه نيز كار مرتضي مميز بوده است« .طبيعت بيجان» در
رو به راه است» ( )1980اثر بعدي شهيدثالث با فيلمنامهاي كه به ســال 1354ساخته شده و در جشنواره برلين موفق به ربودن خرس
طور مشترك با ديتر رايفارت و برت اشميت نوشته شد ،محصول نقرهاي بهترين كارگرداني ميشود.
آلمان و 35ميليمتري است .اين فيلم از جشنواره شيكاگو جايزه همكاري سهراب با كانون سينماگران پيشرو و پرويز صياد ادامه
هوگو نقرهاي را بهدســت آورد« .آخرين تابستان گرابه» ()1980 پيدا كرد و بعدها به توليد فيلم «در غربت» ( )1354در آلمان منجر شد.
بر اساس داســتاني از توماس والنتاين (محصول تلويزيون آلمان با وجود پافشــاري هژير داريوش ،سهراب عضو اين كانون نشد.
فدرال16 ،ميليمتري 207 ،دقيقــه) اثر بعدي او و «يك زندگي او اين كانون را محفلي روشــنفكرنمايانه ميدانست (يادنامه سهراب،
چخوفي» ( )1981محصول مشترك تلويزيون آلمان فدرال ،اتحاد ص ،404مصاحبه با حميدرضا صدر).
شــوروي و ايتاليا كمتر از صد دقيقــه و به صورت 16ميليمتري
فيلم ديگري بود كه سهراب از سالها قبل درصدد ساختنش بود. فيلمسازي در آلمان
پس از «اتوپيا» ( )1982كه جايزه بهترين فيلم آكادمي هنرهاي
تجسمي 1983را از آن خود كرد و جزو فيلمهاي سه ساعت به شــهيدثالث وقتي براي شركت در مراسم برلين و دريافت جوايز
باالي شــهيدثالث بود و يكي دو فيلم ديگر بايد از «درخت بيد» فيلم «طبيعت بيجان» به آلمان ميرود ،سه ماه در آنجا ميماند و توليد
( )1984نام ببريم كه بر اساس داستان كوتاهي از چخوف و بخش اولين اثرش را آغاز ميكند .اين فيلم كه «در غربت» ()1975 /1354
اعظم آن در چكسلواكي فيلمبرداري شد. نام دارد با حمايت كانون سينماگران پيشرو (پرويز صياد) و به عنوان
تا ســال 1986كه وقفهاي چندساله در كار سهراب ايجاد شد محصول مشترك ايران (40درصد) و آلمان (60درصد) ساخته ميشود.
دو فيلم ديگر در كارنامهاش وجود دارد« :ساعت آبي» ( )1985كه هرچند در نمايش افتتاحيه فيلم فقط پرچم ايران ديده ميشود .پس
شهيدثالث بهدنبال مشــاجراتي با تهيهكننده ،نام خود را از تيتراژ از سه ماه به ايران برميگردد تا كارهاي فيلم «قرنطينه» را كه محصول
آن حذف كرد و فيلم «فرزندخوانده ويرانگر» ( )1985كه در زمره وزارت فرهنگ و هنر بوده پي بگيرد .ولي پس از سه روز فيلمبرداري
فيلمهاي مهم شــهيدثالث و روايت ديگري از دنياي پررنج انسان «قرنطينه» با مشــكل مميزي روبهرو ميشــود .به اين معنا كه مدير
اســت .پس از آن تا ســال 1991او نتوانست كار جديدي بسازد و پرورشگاه را كه ارتباط امنيتي داشته و با دربار مرتبط بوده از توليد فيلم
به دليل بازگشت بيماري ســرطان روده و خونريزي كبد مدتي به و كمونيست بودن شهيدثالث ميترسانند و گويا شهيدثالث حتي مورد
اغما رفت و در بيمارســتان بستري شد .پيش از اين سهراب مدتي تهديد قرار ميگيرد .البته سهراب در مصاحبههاي زيادي علت سفرش
در چكسلواكي زندگي كرده بود .پس از اين دوره او باالخره در سال را ابتدا آمادهبودن شرايط فيلمسازي در اروپا ميداند و البته دردسرهاي
1991فيلم سه ساعت و د ه دقيقهاي «گلهاي سرخ براي آفريقا» مميزي و مشكالت خانوادگي را نيز به آن ميافزايد و به حساسيتهاي
ال آخرين اثر شناختهشده اوست .او دو فيلمنامه را ســاخت كه عم ً 7
بهوجودآمده پايان ميدهد.
هم در دست داشت كه تدارك ساخت آنها با سفر او به قاره امريكا دو فيلم بعدي يعني «زمان بلوغ» ( )1976 /1355و «خاطرات
ناتمام ماند .در سال )1995( 1374ابتدا به تورنتو كانادا رفت ولي يك عاشق» ( )1977/1356قرار بود قسمتهاي اول و سوم يك
خيلي زود به اين نتيجه رســيد كه كانادا صنعت سينماي چنداني سهگانه را تشكيل دهند كه شهيدثالث مدتها به دنبال تهيهكننده
ندارد و پس از چند مــاه از تورنتو به فيالدلفيا نزد مادر و برادرش براي قسمت دوم آن بود .اثر بعدي شهيدثالث «تعطيالت طوالني
رفت .در فيالدلفيا پس از تحمل يك دوره ديگر بيماري كبد و چند لوته آيزنر» ( )1978در واقع مســتندي است محصول مشترك
روز اغما به شــكل معجزهآســايي بهبود يافت و از اغما خارج و از فرانســه و آلمان .فيلم 16ميليمتري و ســياه و سفيد است و در
12
سینمای جهان
اتوپيا ( ،)1983گيرنده ناشــناس ( ،)1983هانس ،نوجواني از آلمان بيمارستان مرخص شد .به توصيه دوستان از آنجا روانه لسآنجلس
( ،)1985درخت بيد ( ،)1984فرزندخوانده ويرانگر ( ،)1987گلهاي شد .در شهريور سال )1977( 1376به دليل نامشخصي به شيكاگو
سرخ براي آفريقا (.)1992 رفت .در بهار ســال بعد كمكم به شروع مجدد كار اميدوار شده بود
كه دو ســه روز پس از سالروز تولدش و در روز دهم تيرماه 1377
پينوشتها: ( )1998جسد بيجانش را در آپارتمانش يافتند.
زندگي خصوصي :غيــر از ازدواجش در تهــران كه به طالق
-1اولين كارگردان سينماي ناطق ايران يعني اردشير ايراني (-1348 منجر شــد او دو بار ديگر زندگي مشترك را تجربه كرد .حاصل يكي
)1263ايراني نبود .او اولين فيلم ناطق هندوستان را دو سال قبل از كارگرداني از آنها دختري اســت به نام ماشا (همنام با خواهر آنتوان چخوف) كه
و فيلمبرداري دختر لُر ســاخت .نام كامل او خانبهادر اردشير ايراني بود .او متولد )1983( 1362اســت .در سالهاي نيمه دوم دهه 1980نيز او
تهيهكننده فيلمهاي «دختر لر» (« ،)1312فردوســي» ( )1313و «شيرين همسري در چكسلواكي داشته است كه در مصاحبهاي در همين شماره
و فرهاد» ( )1313هم بود .شهرت او به خاطر ساخت فيلمهايي به زبانهاي با هنرپيشه زن فيلم «فرزندخوانده ويرانگر» به آن اشاراتي شده است.
هندي ،فارسي ،انگليسي ،آلماني ،اندونزيايي ،اردو و تاميل بود. براساس اطالعات موجود گويا او فرزند ديگري غير از ماشا نداشته است.
اردشــير ايراني كارآفرين موفقي بود كه مالك سالنهاي سينما ،بنگاه
گرامافون و بنگاه خودروهاي سواري هم بود. مشخصهها ،تاثيرات و سبك كار
-2خســرو پرويزي در نوشــتهاي در يادنامه سهراب (به کوشش علي
دهباشــي) آورده است که ســهراب در زندگينامه ويدئويي (اين زندگينامه به هر حال ســهراب محصول سينماي دهه 1960اروپا ،مدارس
ويدئويي اساساً وجود ندارد) خود اعالم کرده است« :در دوازدهسالگي که پدرم سينمايي و هنري اتريش و فرانسه و كارآزموده موج مستندسازي نيمه
در کرمانشاه ماموريت داشت ،من در مدرسهاي در اين شهر درس ميخواندم. دوم دهه 1340است ،بنابراين سينمايش رابطه بسيار نزديكي با واقعيت
شــنيدم يک فيلم ايراني به نام «بيستارهها» به نمايش گذاشتهاند .وقتي به داشــته ،و در عين حال سينمايي فلسفي و آثارش راوي تنهايي و فقر
تماشاي اين فيلم رفتم مفتون ». ...با توجه به اينکه فيلم بيستارهها در سال است .از قصهپردازي دور بوده و از مالل و غربت ميگويد ،آغاز و پايان
1338اکران شده است ،سهراب شهيدثالث در اين تاريخ نميتواند دوازدهساله ندارد و برشي از زندگي است .شهيدثالث در روايت همه موارد باال ،به
سوجوهاي اينجانب پدر سهراب هرگز در کرمانشاه در باشد و بر اســاس پر دنبال آن نبود كه با استفاده از موسيقي ،رنگ ،ريتم و قصهگويي اثري
سوجو معتبر باشد ،چه با کمي تساهل بتوان ماموريت نبوده است .چه اين پر فوري و زودگذر بر احساسات مخاطب بگذارد .برعكس نماهاي طوالني
نوشته صفحه 164کتاب يادنامه را با ترديد نگريست ،به نظر ميرسد مسئله و جملههاي تصويري او آنقدر بر روي پرده ميماند تا بر جان مخاطب
نام و نشان دبيرستانهاي سهراب و شهرستانهاي موضوع ماموريت پدرش بنشين .د
بايد ابهامزدايي شوند - 3.در صفحه 26يادنامه سهراب در نوشته احمد شهيدي آثار شهيدثالث سينمايي و مختص پرده بزرگ هستند .او مانند
(عموي سهراب) آمده است :سهيال خواهرش نقل ميکند «وقتي با خانواده در بسياري از بزرگان سينما ،توانست با صداقت و هوش سرشار و عشقي
اصفهان بوديم ،هر شب به اصرار او به سينما ميرفتيم». ... كه به ســينما داشــت راه تكامل را طي كند و بيان شاعرانهاش را در
-4بر اساس گفتههاي خود سهراب در مصاحبه با مهدي سررشتهداري، خدمت داستانگويي بهكار گيرد .كليد طاليي هميشه هوش ،صداقت
او سه خواهر و برادر در اتريش داشته (از ناپدري و مادر بيولوژيكش زينت) و و عشق به سينماست.
يک خواهر و يک برادر به نامهاي سهيال و سياوش از پدر و مادر واقعي خود .به باوجود آنكه او در آلمان توانســت به سردمداران سينماي نوين
نظر ميرسد از نامادري خود (فرح) خواهر يا برادري نداشته است. آلمان از جمله ويم وندرس ،ورنر هرتزوگ ،فاسبيندر و الكساندر كلوگه
-5يادنامه سهراب ،ص 248يادداشت رضا جليلي دوست دوران كودكي ملحق شود ولي عم ً
ال قبل از آنكه به سينماگري آلماني ،از نوع خود بدل
سهراب و بر لوح روزگار ،ص 25 شود آلمان و سينمايش را به سوي ينگه دنيا ترك كرد و از مرز دنياي
- 6مصاحبه با حميدرضا صدر :يكشنبه 26اكتبر ( 1997پاييز )1356 فاني نيز گذشت و به هر حال ما را از تماشاي «طبيعت بيجان» يا حتي
شيكاگو. «نظم» محروم كرد .آثار سهراب هرچند به بيان زندگي ميپرداخت و
-7يادنامه سهراب :علي دهباشي ،مصاحبههاي مختلف -و بر لوح روزگار ميتوانست سياسي ارزيابي شود ولي در واقع بازتاب زندگي پيچيده و
(مصاحبه با مهدي سررشتهداري) آسيبپذير خودش بودند هرچند زندگي همه آدمها وابسته به سياست
است.
منابع:
فيلمشناسي
- 1تاريخ جامع سينماي جهان نوشته ديويد ا ِ كوك ،ترجمه :هوشنگ
آزاديور الف :كوتاه و مستند
-2تاريخ سينماي ايران نوشته جمال اميد «قفس» (« ،)1348بزم درويشان» (« ،)1348مهاباد» (،)1348
-3تاريخ سينماي ايران ،نوشته مسعود مهرابي «رستاخيز» (تعمير آثار باســتاني تخت جمشيد) (« ،)1348دومين
-4فرهنگ فيلمهاي سينماي ايران جلد 1و 2و ،3جمال اميد نمايشگاه آسيايي» (« ،)1348رقصهاي تربتجام» (« ،)1348رقص
-5برداشت ناتمام :غالم حيدري (عباس بهارلو) بجنــورد» (« ،)1348رقصهاي محلي تركمــن» (« ،)1348آيا...؟»
-6مجله سينما و ادبيات شماره نهم ،تابستان 1385 (« ،)1350سياه و سفيد» (.)1350
-7مجله سينما و ادبيات شماره ،24بهار 1389 ب :بلند و داستاني
-8يادنامه سهراب شهيدثالث :به كوشش علي دهباشي يك اتفاق ســاده ( ،)1352طبيعت بيجــان ( ،)1353در غربت
-9بــر لــوح روزگار :گفتوگوي مهدي سررشــتهداري و ســهراب ( ،)1354وقت بلوغ ( ،)1976خاطرات يك عشق ( ،)1977تعطيالت
شــهيدثالث و مجلههاي :فصلنامه فارابي ،ماهنامه فيلــم ،گزارش فيلم و طوالنــي لوته آيزنر ( ،)1979نظم /همه چيز روبهراه اســت (،)1980
دايرهالمعارف بريتا نيكا آخرين تابســتان گرابه ( ،)1980آنتون چخوف :يك زندگي (،)1981
13
سینمای جهان
شهیدثالث و زندگی «روزمره»
ملکم َگو
کریستوفر ُ
ترجمه :صالح نجفی
مینویســد ،آن نوع فیلمهایی که بر اکران روزمــره مقولــهای توخالی و تعریــف خود مفهــوم «روزمره» کار
ســینمای ایران در دهۀ شــصت میالدی مســئلهای حلنشــده است که به بسیار دشواری است .نمیتوان گفت دقیقاً
سیطره داشتند ،یعنی هنگامی که او نوجوان نقدنویسان اجازه میدهد با رویههای چهچیــز زندگی «روزمره» را میســازد.
بود ،تابع گرایشهای واقعیتگریز و رمانتیک انتقادیِ برگزیدۀ خود پرسش کنند. آنچه ممکن اســت برای فیلمســازی که
و احساساتی بودند: از همین روست که هم مدافعان این در اوایل دهــۀ 1970میالدی (دهۀ 50
ســوای کارهای تازهای چون مفهوم هم مخالفــان آن میتوانند شمسی) فعالیت میکرد پیشامدی روزانه
جنوب شهر فرخ غفاری [،]1337 از آن برای توجیه دعاوی سیاســی یا عادتی یومیه بوده باشــد احتماالً زمین
بــازار در قبضۀ فیلمهای ســخیف خویش بهره بردارند ،خواه به معنای تا آســمان فــرق میکند بــا تجربههای
ایرانــی و هندی بود :رقــص ،آواز، شالودۀ محکم واقعیت ،سطح صفر ِ
یکنواخت فیلمسازی هرروزه و روالهای
شــیون و زاری و چیزهایی تو این بازنمایی فرهنــگ ،خواه به معنای که همــان زمــان در آلمــان غربی کار
مایهها .من در آنها همیشــه دنبال مجموعــهای از ظواهر گمراهکننده میکــرده .ایــ ُون مارگولیــس در کتابی
زندگی واقعی میگشــتم اما چیز که بر استثمار ایدئولوژیک سرپوش که دربارۀ امــر «روزمرۀ ایبررئالیســتی
چندانی پیــدا نمیکردم .یا به قول میگذارند ،بر آگاهی کاذبی جمعی. [بیشواقعیتگرایانه]» در فیلمهای شانتال
چخوف« ،آنها واقعیــات زندگی را چــاو در ادامــه مینویســد« ،به این آکرمن نوشته نشان داده است که چگونه
چنانکه بود مثــل آینه منعکس دالیل ،شــاید بهتر باشــد بهجای توضیح ســینمایی زندگی روزمره
ِ بازنماییهای
3
نمیکردند». سادۀ استداللهای موافق و مخالف مفهوم در سراســر قرن بیستم پیوندی تنگاتنگ
در تقابل با فیلمهای عامهپسند آن دوره روزمرگی به کاربردهای مشخص امر روزمره بــا بحثهای دامنــهدار و پیگیر در مورد
هم در ایران هم در آلمان ،ویژگی شاخص در روالهای بازنمایی بپردازیم 2.»...در مورد مفاهیم مربوط به رئالیسم [واقعیتگرایی]
شهیدثالث توداری عاطفی و لحن
ْ فیلمهای شهیدثالث ،میتوان گفت بازنمایی زندگی چگونگی
ِ در سینما داشــتهاند 1.بدینقرار
غیررمانتیک و پرهیز از احساساتیگری بود. روزمره در کارهای او نقدی است بر جوامعی بازنمایی روزمرگی یکی از مســائل دائمی
مسلماً در هیچیک از فیلمهای ثالث خبری که او در آنها میزیست و کار میکرد -نقدی فیلمسازان کشورها و مناطق مختلف بوده
از موسیقی متن نیست -و خیلی کم شیون کالن مدرنســازی ایران و
ِ بــر برنامههای است ،مســئلهای که عاری از استلزامهای
و زاری .او بیزاری خود را به صراحت از کاربرد زیربنای آن در رژیم شــاه ،روندی که خیل سیاسی و اخالقی نبوده است .همانطور
مفرط موسیقی در عموم فیل مهای سینمایی عظیمی از ایرانیان «عادی» را پشت سر نهاد که ری چاو [منتقد فرهنگی و متخصص
اظهار داشته است و اینکه موسیقی نوعاً برای و به امان خدا رها کرد ،و نقدی بر تعصب و سینما و ادبیات داستانی چین قرن بیستم
بهرهبرداری از احساسات و عواطف تماشاگر نارواداری جامعۀ آلمان و نژادپرستی پنهان و نظریۀ پسااستعماری] در جستار تازهاش
به کار میرود یا به قول ثالث «کالهگذاشتن آن -نقدی که در سراسر فعالیت سینمایی دربارۀ کاربردهــای روزمرگی در فیلم راه
س ِر» تماشاگر .ثالث استفاده از سروصدای آن برقرار مانــده .در ضمن میتوان گفت خانه [با عنــوان اصلی «مادر و پدر من»]
یدهد و میگوید« ،از نظر
محیط را ترجیح م بازنمایی زندگی روزمره در کار او تالشی بود ســاختۀ ژانگ ییمو (چین )2000 ،و در
من ،صدای باد و تندر یا قطرههای آب حکم برای ارائۀ بدیلی در برابر قالبهای سنتیتر حالوهوای عشق ســاختۀ وونگ کاروای
موسیقی دارند» 4.فیلمهای شهیدثالث یقیناً و مسلطِ فیلمســازی ،نهفقط در سینمای (هنگکنگ/فرانسه/تایلند )2000 ،نشان
این نکته را تصدیق میکنند .در اکثر آنها هالیوود بلکه همچنین در دیگر قالبهای داده اســت« ،روزمره» مفهومی انتزاعی
موسیقی بیرون از فضای داستان
ِ نشانی از سینمایی که در ایران و آلمان محبوبیت و و پرابهام اســت که بیانــدازه در معرض
ال هیچ نوع موسیقی به گوش نیست یا اص ً رواج داشتند .همانطور که خود شهیدثالث سوءاستفادۀ ایدئولوژیک است.
14
سینمای جهان
داستانهایی تلخ بر اساس واقعیات نمیآید.
مسلم روز تعریف کند .مردم همیشه به شکلی مشابه ،شهیدثالث مقالهای
حاضرند به این قصهها گوش کنند. کوتاه اما گزنده در نقد چیزی نوشــت که
دوست دارند دربارۀ جامعهای که در امریکازدگی روزافزون صنعت
ِ بهزعم او نشانۀ
5
آن زندگی میکنند چیزی بیاموزند. ســینمای آلمان غربی و نیز تمایل شدید
تصویری که بــا قدرت تمــام از این کارگردان سینماي جدید آلمان به اقتباس
نقلقولهــا از ثالث در ذهن خواننده نقش از آثار ادبی «کالســیک» میدانست؛ یا به
میبندد تصویر کارگردانی آگاه به مســائل تعبیر ثالث ،تنبلی و کاهلی کارگردانانی که
تصویر1
جامعــه اســت ،کارگردانی ســرخورده از میکوشیدند «نوابغ مرده را از گور» بیرون
دشواریهای ساختن فیلمهایی که دربارۀ بکشند تا بتوانند برای پروژههای خود بودجه
مســائل روزمرۀ آدمهای فراموششــده و دســتوپا کنند .اقتباسهای خود ثالث از
به حاشــیه راندهشــده در جامعه کندوکاو ادبیات به شــیوهای متضاد با شــیوۀ غالب
میکند .همین ســرخوردگی و نهچندان صورت بست (بهاســتثنای درخت بید که
احساس بیچارگی تمردآمیز یا تلخکامی در اقتباسی بود از قصهای کوتاه نوشتۀ آنتوان
تبعید خودخواســته بود که ظاهرا ً به ثالث چخوف) .اقتباسهای او از آثار نویسندگان
انگیزه میبخشید ،ســبک کارگردانیاش معاصرتر و گمنامتر آلمانی بود .برای مثال،
را شــکل داد و مقوم ماهیت ماخولیایی و گلهای سرخ برای آفریقا اقتباسی است از
تصویر 2
ذاتاً غیررمانتیک و کمتحرک بســیاری از رمانی به همین نام به قلم رماننویس مدرن
فیلمهایشبود. آلمانی ،لودویگ فِلس [متولد 1946آلمان
برداشت من از بازنمايي زندگي روزمره که اکنون ســاکن وین است] .رمان ساعت
در سينماي شــهيدثالث به ميزان زيادي آبی ( )1977کــه وقایعش در زمان جنگ
مديون نظريهپردازيِ اَندرو كل ِ ِون (Andrew میگذرد نوشتۀ نویســندۀ یهودی آلمانی،
) ،Klevanنويســنده انگليســي ،دربارة هانس فریک ،است -رماننویسی که ظاهرا ً
نمايش امر روزمره در سينماي روايي است: صاحبنظــران ادبیات آلمان عمدتــاً او را
به اعتقاد او ،امر روزمره در فيلمهاي روايي نادیده گرفتهاند و زندگی پرمصیبتش از قرار
بهصورت نوعي فرآيند افشاي غيردراماتيك معلوم شباهت زیادی با زندگی ثالث داشته.
تصویر 3
ظاهر ميشود .كل ِ ِون مبناي استدالل خود رمان او مایۀ الهام ثالث در فیلم هانس جوانی
را بــر اين ادعــا ميگذارد كــه نحوه بيان از آلمان بود ،داستان زندگی پسر کارگری در
اكثر فيلمهــاي روايي« ،علنــاً دراماتيك، ماههای آخر جنگ جهانی دوم که در نبود
ملودراماتيك يا كميك» است .اين فيلمها پدر یهودیاش با مادر و مادربزرگ بیمارش
ن بصري بهره ميگيرند از «پتانسيلهاي بيا زندگی میکنــد .در مجموع ،مقالۀ ثالث از
و نيازهاي تماشاگر را ارضا ميكنند» .كلون خشم و سرخوردگی آشکاری نشان دارد که
بر اين اساس به بررسي اين نكته ميپردازد یادآور دلزدگی او از صنعت فیلمســازی در
كه بعضي فيلمها «روايتهاي خود را حول ایران است.
محور گسترهاي از تجربههاي متنوع زندگي واقعیت زندگــی در جمهوری
تصویر 1.1
ســازمان ميدهند كه از دســترس وجه فدرال آلمان امروز را دیگر نباید در
قصهگويي ملودراماتيكي كه در ســينماي فیلمهای ما بازجســت .عذری که
جهان رشــد و تطــور يافته اســت بيرون میآورند بدتر از گناه است :میگویند
اســت»؛ يعني آن «تجربههاي زندگي كه صرفۀ مالی ندارد .پتانسیل اقتصادی
حول امور عادي يا تكراري ،بهظاهر مبتذل نــدارد .فرهنگ فرهنگ اســت و
يا پيشپاافتاده ،و لحظههــاي بيحادثه و تجارت تجارت! نمیفهمید؟ ...همۀ
يكنواخت شكل ميگيرند» 6.كلون در ميان آن جوانهایــی که این روزها بدون
چهار فيلمي كه تحليل ميكند -خاطرات شغل ول میچرخند و بهسراغ مواد
يك كشيش روســتا (روبر برسون،1950 ، مخدر و مشــروبات الکلی میروند،
تصویر 1.2
فرانســه) ،عشــقهاي يك بلوند (ميلوش همــۀ آن زنان طالقگرفته که تنها
فورمن ،1965 ،چكســلواكي) ،اواخر بهار با فرزندان خــود زندگی میکنند.
(ياســوجيرو اوزو ،1949 ،ژاپن) ،يك قصه کودکانی که بهجای پدر غالباً با پنج
بهــاري (اريك رومــر ،1990 ،فرانســه)- تا عمو و دایی آشنا میشوند ،یکی
مجموعهاي از تكنيكهاي مربوط به سبك پس از دیگری .آیا اینها موضوعات
و بازيگري در روايت شناســايي ميكند :از ارزشــمندی نیســتند؟ در نظــام
حركت ظريف دوربين ،قراردهي اشيا و آدمها دموکراتیکــی مثل نظام جمهوری
در قاب ،تا زبان بدن و تكرار ژستهاي ساده فدرال ،آدم توقــع دارد انتقادکردن
تصویر 1.3 اما بامعنا توسط بازيگران جلو دوربين ،نظير ُمجاز باشــد .آدم توقع دارد بتواند
15
سینمای جهان
هيــچ اتفاقي در فيلــم نميافتد يا سر خمكردن يك شخصيت يا شيوة خاصي
وقايع داســتان با شتاب زياد پيش در نشستن .به اعتقاد كلون ،اين تكنيكها
نميرونــد .اما ايــن نتيجهگيري نمايانگر ترجيح شيوههاي مهارشده و آرام و
موجب ناديدهگرفتن «ميدان بينايي متين در روايت اســت كه در تضاد است با
كاملتري» اســت كه جزء الزم و قالبهاي سنتيتر قصهگويي در سينما كه
الينفك روايت فيلم است و موجب كيفيت تئاتري و احساسي (بيانگر) دارند.
غفلــت از مفهوم وســيعتر روايت اين قســم شــيوههاي متفاوت قصهگويي
در فيلمهاي ســينمايي ميشود- -بنا به توضيح كلون با ارجاع مشــخص به
تصویر1.4
تماشــاگر بيش از هميشه بايد به صحنهاي از عشقهاي يك بلوند -از بيننده
«خطوط مورب و مايل اســتراتژي ميخواهد تا نســبتي تازه بين خود و فيلم
9
روايت» توجه كند. برقرار كند كه وسايل غيرمستقيمتري براي
كلون در ادامه مينويسد وقتي بيننده افشاي اطالعات داستان برميگزيند:
در «الگوپــردازي روايــي» فيلــم دقيقتر بنابرايــن بيننــده بايد عالقة
شــود درك بهتري از اين «خطوط مورب خــود را از حس تعليقي كه ممكن
و مايل اســتراتژي روايــت» خواهد يافت، اســت ســوالهاي پيرنگ بهوجود
اينكه چگونه وقايع و اعمال مبتذل هرروزه آورد متوجه چيزهاي ديگر سازد و
بهصورت مكرر و با «تغييرهايي بســيار كم بهجاي آن حواس خود را متمركز بر
تصویر 1.5
اما تعيينكننده» نشان داده ميشوند 10.براي قالب يا فرم بديل صحنه [يا فيلم]
مثال ،در اولين فيلم بلند شهيدثالث ،يك گرداند .بيننده بايد خود را با الگوي
اتفاق ســاده ( )1973دو صحنه هست كه طفرهرويهاي اين قالب جديد وفق
در آنها شخصيت مركزي فيلم ،پسربچهاي 7
دهد.
كه نقشــش را محمد زماني بازي ميكند، بنابرايــن ،كلون وانمــود نميكند كه
حضور دارد و به نظر من تكاندهندهاند .در تعريفي قطعــي از مفهوم «روزمرگي» ارائه
صحنه اول ،پسربچه وارد خانه ميشود ،در كرده اســت .كلون ميكوشــد نشان دهد
را پشت سرش ميبندد و به تشك خالي كه حــاالت عاطفي پيچيــده و وقاي ع تكراري
روي زمين پهن است نگاه ميكند (تصوير و بهظاهــر پيشپاافتادۀ هــرروزه چگونه
يك) ،جايــي كه مادر تازهدرگذشــتهاش ميتوانند به شيوهاي اساساً غيردراماتيك اما تصویر 1.6
معمــوالً ميخوابيــد .در صحنة بعدي كه پرمعني در فيلم تصوير شوند .راستش خود
آن هم در خانه ميگذرد ،پســرك شامي كلمة «افشا» ) (disclosureبهطور ضمني
حاضري و سردســتي ميخورد ،كمي نان داللت دارد بر روش محتاطتر و مخفيتري
و نوشــابه (تصوير دو) .اين صحنهها البته در قصهگويي ،روشي كه دغدغهاش بيشتر
فقــط در پسزمينة چنــد صحنه ديگري برمالكــردن تدريجي اطالعــات و ترغيب
كه پيشتر در فيلم شاهد بودهايم بهنظرم تماشــاگر به دقت بيشازپيش به جزئيات
تكاندهنده مينمايند ،صحنههايي كه ورود كوچك است و نهچندان گفتن يك داستان
پســربچه را به خانه نشان ميدهند -خواه به وسيله رازگشاييهاي مهم پيرنگ داستان
تصویر 1.7
وقتي از مدرسه برميگردد ،خواه از كمك به و انگيزههاي واضح شخصيتها .براي مثال،
پدرش در فعاليتهاي مربوط به ماهيگيري اميــر نادري بعضــي از فيلمهــاي قبل از
غيرقانوني -صحنههايي كه پسربچه پس از انقالب خودش را كه شــباهتهاي فراواني
بازگشت ب ه خانه از مادر بيمارش پرستاري با كارهاي شــهيدثالث دارند نمونههايي از
ميكند يــا غذاي داغي را كه مادرش آماده فيلمســازي «ضد پيرنگ» يا «ضد قصه»
كرده ،نشسته بر لب پنجره ،ميخورد .اين وصف كرده است 8.اما همانطور كه كلون
صحنهها نقطه مقابل صحنهاي اســت كه توضيح ميدهد ،فقدان سائق قصهگويي و
بدان اشــاره كرديم :صحنهاي كه پسرك شفافيت روانشــناختي ضرورتاً به معناي
تنهايي غذا ميخورد و ايستاده نه نشسته. بياعتنايي يا پشتكردن به پيرنگ و سير
تصویر 1.8
بدينقــرار ،تصاويــري كه پســرك را در تحول شخصيتها نيست:
حال غذاخوردن تنهايي نشــان ميدهند حضور تــداوم واضــح ...اجازه
حس خســران و غربت او را عيان ميكنند نميدهــد فيلمهــا را غيرروايي يا
درحاليكه شيء روزمرهاي چون يك تشك، غيرقصهگو بخوانيــم يا آنها را اص ً
ال
لبريز از معنا ميشود و يادآور حضور غايب بيعالقه بــه نقلكردن داســتان
مادر ميگردد .مهرناز سعيدوفا اشاره ميكند قلمداد كنيــم ...رعايتكردن تداوم
به اينكه چگونه تكرار فعل ســاده خوردن فضايي و زمانــي ،اما نه يكپارچگي
تغيير حالت عاطفي پسربچه را در سراسر علتومعلولي يا غايتشناختي ،آدم
فيلم منعكس ميكند. را ترغيــب ميكند تا نتيجه بگيرد تصویر 1.9
16
سینمای جهان
ميدهد و زخمهاي روحي التيامناپذير درون در دوميــن فيلم ايراني شــهيدثالث،
13
آنها را بسنجيم و درك كنيم». طبيعــت بيجــان ،و اولين فيلــم تماماً
ايدۀ تكرار كارهــاي يكنواخت روزمره آلمانياش ،وقت بلوغ ،اســتراتژي مشابهي
-و تغييرهــاي درون آن روالهاي تكراري بهكار ميرود 11.دو بار اولي كه سوزنبان پير
يكنواخت -كه مرجعي به دســت بيننده (زادور بنيادي) و همسرش (زهرا يزداني) را
ميدهــد تــا دگرگونيهــاي پنهــان يا در طبيعت بيجــان در حال غذاخوردن با
نامحسوس عواطف شــخصيتها را درك هم ميبينيم -بار دوم پسرشان هم هست-
تصویر 1.10
كند به قويتريــن وجه در فيلم وقت بلوغ توداري و شــيوة آرام و بيعجله ايشان در
نمايان ميشود ،در روال هرروزة پاككردن غذاخوردن حاكي از نوعي آشنايي و راحتي
آرايش مادر زماني كه هرشب از سر كار به در معيت يكديگر اســت .اما بار سوم ،فعل
خانه برميگردد .اين روال تكراري يكنواخت غذاخوردن از بيحرمتــي و رفتار عاري از
در ســه نوبت جداگانه در سراســر فيلم احترام كارگر جوان راهآهن پرده برميدارد،
تصوير ميشود و هربار با تفاوتهايي كه به سوزنبان جواني كه فرستادهاند تا جانشين
زحمت قابل تشخيص اما مهم و معنادارند، شوهر شود كه بهخاطر بازنشستگي اجباري
با «تغييرهايي بسيار كم اما تعيينكننده». بايد كارش را تــرك كند .وقتي مرد جوان
ترتيب تصويرهاي اين ســه سكانس نشان با حرص و ولع غذايــي را كه برايش آماده
ميدهد چگونه تكرار اعمالي معين توسط كردهاندمثلگاوميبلعد،همسرسوزنبانپير
تصویر1.11
شخصيتها و تكرار نماها و زواياي دوربيني در سكوت نگاهش ميكند ،نگاهي حاكي از
معين در طول اين ســه سكانس به بيننده تحقير خاموش اما ملموسي كه در چهرهاش
امكان ميدهد آنها را عمدتاً تابع نظموترتيبي ميتوان ديد .به همين قياس ،در وقت بلوغ،
ثابــت ،هرچند در قالبهايي فشــردهتر يا تكرار صحنههايي كه ميشــائيل خردسال
گستردهتر ،بيابد؛ همسان اما متفاوت .اين (با بازي مايك هنينگ) را در حال تنهايي
ن ميدهند كه سكانسها درعينحال نشا غذاخوردن نشــان ميدهند (تصوير سه)
شهيدثالث بر توانايي بيننده براي تشخيص -اولبار هنگام صبحانه ،موقعي كه بيصدا
تفاوتهاي ظريف ميان اين ســه سكانس پاورچينپاورچيــن در آپارتمان مادرش راه
تكيه ميكند و در بعضي لحظهها -همانطور ميرود تا از خواب نپرد؛ بار دوم هنگام شام،
تصویر 2.1
كه باز اميدوارم ترتيب تصويرهاي ذيل ثابت موقعي كه تنهايي مينشــيند ،همانطور
كند -از بيننده دعوت ميكند تا ،به تعبيري، كه مــادرش (با بازي ا ِوا مانهارت) جلو آينه
جاهاي خالي را با معناي واقعي پر كند. آرايــش ميكند تا براي كار تنفروشــي از
بنابراين ،بيننده در ســكانس آغازين خانه بيرون برود؛ و دو نوبت بعد ،ســر شام
فيلم كه حدود ده دقيقه طول ميكشد وارد هنگامي كه تنهايي غذا ميخورد و مادرش
اين روال يكنواخت و تكراري ميشود .نماي بــراي كار بيرون رفته -تكرار اين صحنهها
دور آغازين اتاق كمنوري را نشان ميدهد، آهستهآهســته انزواي فزايندهاش را فاش
با مقدار اندكي نور كــه از پنجره به درون ميكند ،بيآنكه بيخــود و بيجهت آن را
ميتابد و مركز قاب را روشــن ميســازد مؤكد يا مكرر كند.
تصویر 2.2
(تصويــر .)1.1در دو دقيقــهاي كه تيتراژ تكرار تمهيدي روايي است كه در همه
ابتدايي فيلم را ميبينيم هيچ حركتي وجود نوشيدن
ِ فيلمهاي شهيدثالث يافت ميشود:
ندارد .و تنها صداي قابل شنيدن تيكتاك بيوقفة پل در گلهاي ســرخ براي آفريقا؛
ساعتي در پسزمينه است .سرانجام تصوير سرزدنهاي بيشازپيش فرسايندهت ِر هربرت
ســايهنما و ضد نور پســر خردسالي مرئي به ســوپرماركت در نظم /همهچيز روبهراه
ميشود كه از كنار پنجره رد ميشود (تصوير است ( ،1980آلمان غربي)؛ يادداشتهاي
،)1.2و نوري در فضاي بيرون قاب ميلرزد و يهودستيزانهاي كه هانس دريافت ميكند و
اندك روشنايي بر اتاق مياندازد و بدينسان فعاليت ميشائيل براي رنگكردن آپارتمانش
تختخوابي و چند مالفة مچال ه در گوشه اتاق در خاطرات يك عاشق (همان ميشائيلي كه
تصویر 2.3
را آشكار ميســازد .تصوير قطع ميشود و در وقت بلوغ بازي ميكند و االن سنش باال
پسربچه را ميبينيم كه از شير آب آشپزخانه رفته -خاطرات يك عاشق يكجور دنبالة
مقداري آب مينوشد (تصوير )1.3و سپس فيلم قبلي است) 12.همانطور كه سعيدوفا
برميگرديــم به نماي دور قبلي از اتاق (كه ميگويد ،تكرار در فيلمهاي شهيدثالث «از
در تصوير 1.1ديديم) .پسربچ ه پاي در قاب حد القاي فكر گذر زمان و روال يكنواخت
ميگذارد تا به تختخواب برگردد .پســرك زندگي يا حتي ايراد بيانيهاي فلسفي دربارة
در ميــان راه مكث ميكنــد و برميگردد زندگي فراتــر ميرود .تكــرار درعينحال
به آشــپزخانه تا چراغ را خاموش كند .يك مرجعي به دست ما ميدهد تا تغييرهايي را
تصویر 2.4 مكث طوالني ديگر حدود چهل ثانيه داريم كه در احساسات و عواطف شخصيتها روي
17
سینمای جهان
عــرض اتاق را طي ميكنــد و چراغ باالي و سپس صداي چرخيدن كليدي در قفل
ميز توالتش را روشن ميكند (تصوير ،)2.4 در .تصوير قطع ميخورد به در آپارتمان كه
دوربين ابتدا فاصلهاش را با مادر كه آرايشش مادر از آن وارد ميشود (تصوير .)1.4نوري
را پاك ميكند حفظ ميكند و سپس نمايي كه از پاگرد به درون ميتابد به بيننده اجازه
از فراز شانة او از تصويرش در آينه ميگيرد ميدهد نگاه مختصري به پيكر و جامههاي
(تصوير .)2.5مادر آرايش صورتش را دقيقاً مادر بيندازد -و شيوة لباسپوشيدن و زمان
به شيوه و ترتيب دفعة قبل پاك ميكند اما بازگشتش به خانه قوياً حاكي از آن است كه
اين بار بلوزش را نميكند .و مطابق با توقع او روسپي اســت -و سپس دوباره به نماي
تصویر2.5
بيننده ،نما قطع ميخورد به پسرش كه در دور اتاق تاريك برميگرديم .پرهيب مادر از
تخت دراز كشيده (تصوير .)2.6اما اين بار به سمت راست وارد قاب تصوير ميشود و به
جاي برگشت به تصوير مادر در آينه ،نمايي طرزي نامحســوس در اتاق راه ميرود و از
از او ميبينيم كه در آشــپزخانه ساندويچ كنار پنجره ميگذرد و ســپس چراغ باالي
ديگري درست ميكند (تصوير .)2.7نماي ميز توالتش را روشن ميكند (تصوير )1.5
بســتهاي طوالني از ســاندويچ روي ميز و بدينسان آپارتماني دلگير و كماثاث پيش
هــم جايگزين نماي قبلي مادر ميشــود چشم بيننده ظاهر ميشــود .او برابر آينه
كه در آپارتمان اين ســو و آن سو ميرفت مينشــيند -دوربين از فراز شانة او تصوير
و كمي پول از كيف دســتياش درآورده و را قاب ميبندد ،به قســمي كه ميتوانيم
تصویر 2.6
روي ميز كنار ساندويچ گذاشته بود (تصوير انعكاس تصوير او را در آينه ببينيم (تصویر
.)2.8سپس سكانس مثل سكانس قبلي با -)1.6و با زحمت گردنبندش را باز ميكند،
نمايي از سيگاركشيدن مادر در تختخواب بلوزش را ميكند ،كفشهايش را درميآورد،
به پايان ميرسد (تصوير .)2.9اين سكانس، گوشــوارههايش را ،جواهراتــش را و –در
در مقايسه با ســكانس آغازين فيلم ،فقط نمايي درشت از تصويرش در آينه (تصوير
حدود ســ ه دقيقه و نيم طول ميكشد .اما -)1.8رژ لــب را پــاك ميكند و مژههاي
همانطور كه پيشتر گفتيم ،تكرار بعضي مصنوعياش را نيز درميآورد و قبل از آنكه
اعمال معين توســط مــادر (بازكردن در بلند شود و به آشــپزخانه برود صورتش را
اتاق ،روشنكردن چراغ ،پاككردن آرايش پاك ميكند .اين فرآينــد كه در خاللش
تصویر 2.7
صورت ،درستكردن ســاندويچ ،درآوردن چند نما از پســرش كه در تختخواب دراز
پول خرد از كيف دســتي و نهادنش روي كشيده گنجانده شده (تصوير )1.7حدود
ميز ،و سيگاركشيدن) ،و تكرار بعضي نماها ســه دقيقه و نيم طول ميكشد تا تكميل
و زوايــاي دوربين معين (تصويرهاي 1.1و شود .حالت ثابت و بياحساس چهره زن و
1.4 ،1.2و 1.5 ،3.2و 1.6 ،2.4و 1.7 ،2.5 سرشت عادتزده حركات او نشان ميدهد
و 1.10 ،2.6و ،2.8و سر آخر 1.11و )2.9 كه اين مناسك روزانه كار هرروزي اوست.
به بيننده رخصت ميدهد سكانس دوم را در آشــپزخانه ،منزلت دوگانــة او در مقام
يادآور سكانس اول بيابد و در كل پايبند به مادري مهربان و وسيلة اطفاي شهوت بهطرز
الگويي باشــد كه در سكانس آغازين فيلم تاثرآوري تركيب ميشود هنگامي كه او ،با
تصویر 2.8
برقرار شده است .اما درعينحال به بيننده لباس زير براي ناهار فرداي مدرسه پسرش
امكان ميدهد متوجــه حذفهاي اندكي ساندويچي درست ميكند (تصوير .) 1.9زن
شود كه روي ميدهند .بيننده ممكن است ساندويچ را با مقداري پول خرد كه از كيف
تكرار اين رويدادها را اسرافكارانه يا بيفايده دستياش درميآورد روي ميز ميگذارد تا
تلقي كنــد و زماني را كه به آنها اختصاص پسرش صبح بردارد (تصوير .)1.10سپس
يافته بيتناســب با مقدار اطالعات روايي در تختخواب سيگاري ميكشد و سرانجام
يا سير تحول شخصيتي كه نقل ميكنند به خواب ميرود (تصوير .)1.11
بيابد .اما تكرار اين رويدادها و حذفهايي كه حدود چهل دقيقه بعد در فيلم ،بيننده
مدت زمان آنها را كوتاه ميكنند از بيننده باز با ايــن روال تكراري و يكنواخت مواجه
تصویر 2.9
ميطلبند رويدادهايي را به ياد آورد كه در ميشود ،اما اين بار با حذفهايي قابل توجه.
سكانس بهطور كامل شاهدشان بوده .اين سكانس مورد نظر ديگربار با نماي دور ثابتي
تكرار ،در ترازي (ناخود)آگاه ،روال تكراري و از اتاق كمنور آغاز ميشود (تصوير .) 2.1اما
روزمرة كارهاي مادر را در ذهن بيننده حك اينبار فقط يك نماي نسبتاً كوتاه از میشائيل
ميكند ،دنبالة كنشها و تصويرهايي را كه ت خوابيده در پياش ميآيد كــه روي تخ
آن روال را تشكيل ميدهند .بدينسان تكرار (تصوير )2.2و سپس تصوير قطع ميخورد
رويدادهاي ســكانس اول در سكانس دوم بــه ورود مادر به آپارتمــان از در روبهروي
توقعاتي در بيننده در مورد آنچه در سكانس تخت .مادر لباسي مشابه لباس نماي ابتداي
سوم روي خواهد داد پديد ميآورد. تصویر 3.1 فيلم پوشيده است (تصوير .)2.3وقتي مادر
18
سینمای جهان
به بعد (تصوير .)3.1وقتي اين سكانس آغاز اما بار ســوم كه ايــن روال تكراري و
ميشود بيننده همراه با پسرك منتظر ورود يكنواخت را ميبينيم ،تغييري قابل توجه
مادرش به خانه اســت ،از اينكه او خودش در رفتــار مادر روي ميدهد كه درد و اندوه
را بــه خواب ميزند باخبر اســت ،و چون جانكاه او را برمال ميكند اما در همان حال
صداي گرية مادر را ميشــنود در نگراني او انحراف مشابهي از الگوي برقرارشده نماها
سهيم ميشود .اما همينكه اين پريشاني و زوايــاي دوربيني كه بــراي تصويركردن
روي مينمايد ،صحنه ناغافل پايان مييابد. اين روال يكنواخت بهكار رفته بود تاثيرات
ســپس نماي ديگري از ميشائيل در تخت بالقوه دراماتيك چنين تغييري را ميكاهد.
تصویر 3.2
(تصوير ) 3.10ميبينيم (در چهره او نگراني يا اگر از تعبير اي ُون مارگوليس دربارة فيلم
محسوس است اما صدايي از او درنميآيد) و ژان ديلمن وام بگيريم ،شهيدثالث -همانند
آنگاه دوربين برميگردد به نماي دور قبلي شــانتال آكرمن در ژان ديلمــن (،1975
اتاق (تصوير )3.11اما به جاي درنگكردن بلژيك/فرانسه) ،فيلمي كه وقت بلوغ ظاهرا ً
بر اين صحنه آهستهآهسته در سياهي محو شباهت چشمگيري بدان دارد ،البته منهاي
میگردد. صحنة قتل در شاهكار آكرمن« -سرمشق يا
با توجه به اينكــه وقت بلوغ به ميزان پارادايمي براي فرم و رفتار» برقرار ميكند اما
زيادي متكي به تكرار است و تاكيد واضحي فقط با اين هدف كه «اليه زير آن را هرچه
بــر زمانمنــدي دارد -يعني مــدت زمان بهتر فاش كند» 14.سكانس اين بار با كمي
تصویر 3.3
زيادي كه طول ميكشــد تا وقايع در قاب تفاوت آغاز ميشود ،با نمايي از ميشائيل كه
تصوير روي دهنــد و اختالف زماني كه به بيدار در تخت دراز كشــيده (تصوير )3.1و
هريك از اين وقايع (تكرارشونده) اختصاص ظاهرا ً منتظر برگشت مادرش به خانه است.
ميدهد -بايد گفت در اينجا شباهتهاي آنگاه تصوير قطع ميشود به همان نماي دور
آشكاري هست ميان فيلمهاي شهيدثالث و آشــناي اتاق تاريك (تصوير )3.2و سپس
ساختاري/ماترياليستيفيلمسازي
ِ شيوههاي برميگرديم به نماي قبلي از ميشائيل كه
بسياري از سينماگران آوانگارد اروپا و شمال چشــمهايش را ميبندد و خود را به خواب
امريكا (براي مثال به شــباهت كار او و كار ميزند (تصويــر )3.3هنگامي كه صداي
شــانتال آكرمن اشــاره كرديم) .همچون چرخيدن كليد را در قفل در ميشنود .آنگاه
تصویر 3.4
بســياري از فيلمهاي جريان موســوم به مادر وارد آپارتمان ميشود (تصوير ،)3.4از
فيلمسازيساختاري/ماترياليستي،فيلمهاي عرض اتاق رد ميشود و چراغ را مثل دفعة
ثالث تماشاگري فعال ميطلبند :فيلمهاي او قبل روشن ميكند (تصوير .)3.5اما اينبار
از بيننده دعوت ميكنند تكرار صحنهها و اندكي مكث ميكند تا صورتش را پيش از
رويدادها و اشيا و نماهايي معين را بازشناسد نشستن در آينه ورانداز كند (تصوير .)3.6
و بر تكــرار آنها تامل كند و به انحرافهاي نمايي از ميشــائيل كه چشم باز ميكند و
كوچك (يا شايد «طفرهرويهاي» جزئي) يواشكي به مادرش گوش ميدهد (تصوير
از ايــن الگوهــاي برقرارشــده توجه كند. )3.7پيش از نماي آشناي فراز شانه از تصوير
البته تنشهايي هســتند ميــان آن نوع مادرش در آينه ميآيد .اما اينبار ،مادر ديگر
تصویر 3.5
تجربه فيلمديدن كه فيلمهاي ثالث عرضه شروع نميكند به جامهكندن يا پاككردن
ميكنند و آنچه اســتيون هيت ،در درجة آرايش صورتش .اينبار كمي به سوي آينه
اول ،معلول تكرار در فيلمهاي ســاختاري/ خم ميشود :چهرهاش را وارسي ميكند و به
ماترياليستي ميخواند ،يعني قطعكردن يا نرمي چيزي را كه ظاهرا ً يك خونمردگي يا
مسئلهدارساختن همذاتپنداري سرراست كبودي نزديك دهانش است لمس ميكند،
بيننده (هرچند هيت تصديق ميكند كه ال آناگرچه بيننده به سختي ميتواند اص ً
همه فيلمها بيننــده را به همذاتپنداري را ببيند (تصوير .)3.8آنگاه مادر كه آشكارا
اوليه با تصوير برميانگيزند حتي اگر فاقد بههمريخته و پريشان است سرش را آويزان
توان بالقوه بــراي همذاتپنداري ثانويهاي ميكند و ميزند زير گريــه (تصوير .)3.9
تصویر 3.6
باشند كه شــخصيتهاي مشخصي درون غم او ،با توجه به بياحســاسبودن سابق
دنياي فيلم فراهم ميســازند)؛ و در ثاني، او ،دور از انتظار و غافلگيركننده است و اگر
نيتكليفيلمسازيساختاري/ماترياليستي، در طول مدت فيلم بيعاطفگي معمول او
يعني ايجاد حسي از عدم وحدت در بيننده، بهصورت امري عادي و ثابت جا نيفتاده بود
اغلب از طريق انعكاس يا بازتاب خود فرآيند تاثير كنونياش را نداشــت .اين نكته هم
فيلمســازي (و بدينسان ،اخالل در امكان معنادار اســت كه زاويهديد بيننده اينبار،
مايهگذاري عاطفي كامل و بدون مانعي كه برخالف سكانسهاي قبلي فيلم ،به شكلي
همذاتپنداريبيواسطهاوليهباتصويرپيش ظريف اما واضح با زاويهديد ميشائيل يكي
ميآورد) .بنا به استدالل هيت ،در تقابل با تصویر 3.7 ميشود ،يعني از نماي آغازين سكانس سوم
19
سینمای جهان
مشغول است .اين برش از آن روي ناگهاني آن شــخصيتها و فقدان عامليتشــان در
مينمايد كه تا اين لحظه در فيلم ،بيننده جريان روايت و هم از طريق تكرار بهظاهر
عادت كرده اســت شخصيتها را در حالي زائد اطالعات روايت.
تماشا كند كه تقريباً همة اعمال و وظايف از اين گذشــته ،افزون بر تكرار بعضي
روزانهشــان را بهطور كامل انجام ميدهند، امضاهاي مولفانه ،نظير استفاده از نماهاي
طوالني كشــدار و
ِ معمــوالً در نماهــاي طوالني و نماهاي دور كه ممكن اســت به
بيانقطــاع .بنابراين قطع ناگهاني تصوير از ياد بيننده مطلع بياورند كه مشغول تماشاي
نماي ميشائيل ،هرچند ممكن است اندك فيلمي از شهيدثالث است ،شهيدثالث هرگز
تصویر3.8
بنمايد ،ناگهاني جلوه ميكند زيرا بهنحوي نميكوشــد وحدت داســتان را بشكند يا
دور از انتظار در ميانة كنش روي ميدهد و ساختگيبودن دنياي قصهاي را كه روي پرده
نيز خشن جلوه ميكند زيرا زاويهديد بيننده به تصوير ميكشد برمال كند .همانطور كه
را بهطورموقت از زاويه ديد ميشــائيل دور اوالف مولر ميگويد ،شهيدثالث به احتمال
ميكند .آخر ،بيننده قبل از خود ميشائيل خيلي زياد اين قسم تمهيدهاي خودبازتابي
صحنه [يا عمل جنسي] مادرش را ميبيند يا انعكاس نفــس) (self-reflexivityرا
و بدينقرار نمايي كه ميبينيم شوكآورتر از «حقهبازي ،انحراف از اصل يا بهانهتراشي»
حاالت ديگر از كار درآمده اســت :مث ً
ال اگر تلقي ميكــرد ،يكجــور حواسپرتي از
حركت ماليم دوربين اين صحنه را نمايان «رئاليسم» اجتماعياي كه فيلمهاي او در
تصویر 3.9
ميســاخت يا اگر ابتدا نمايي از ميشائيل راه رسيدن بدان ميجنگند .و راستش شايد
ميديديــم كه به فضاي بيــرون از قاب به همين اخالق فيلمسازي است كه واضحترين ســينماي قصهگوي سنتي كه نوعاً موضع
چيزي كه تماشــاگر نميبيند خيره شده، وجه تمايز شهيدثالث از روالهاي خودبازتابي ذهني كموبيش ثابت و تثبيتشــدهاي به
ي نما به اين حد نميرســيد ،و ضربه روح فيلمسازان معاصر ايراني چون كيارستمي و بيننده عرضه ميكند ،روشهاي فيلمسازي
از قضا نماي بعد ميشائيل را نشان ميدهد پناهي و خانواده مخملباف بوده. ساختاري/ماترياليســتي به «تماشاگر به
كه بــه اين صحنه خيره شــده و از ديدن در نهايت ،فيلمهاي ثالث جايي در حد چشم ســوژهاي يكپارچه و داراي وحدت»
تصوير مــادرش در آينه خشــكش زده و فاصل روشهاي آزمونگراي فيلمســازي نمينگرند كه «تجربة زمانياش تابع وقايع
به نظر ميرسد د ِر آشــپزخانه او را از ديد ساختاري/ماترياليستيوروشهايسينماي روايت اســت و همان نسبتهايي را برقرار
مادرش مخفي كرده .اين نما بهخوديخود قصهگوي ســنتي جاي ميگيرند .مولر در ميكند كه فيلم برقرار ميكند و از تسلط
چيزي اضطــرابآور و آزاردهنده دارد زيرا ادامه مينويسد« ،فيلمهاي ثالث ميكوشند بر آن نسبتها لذت ميبرد ،از نگاه مستقري
اولينبار اســت كه در فيلــم از قرار معلوم با نشانهگيري دقيق سيلي سختي به گوش كه آن نســبتها به او عرضه ميكنند؛ نه،
گسستي كوچك اما قابل توجه در تداوم و بيننده بزنند» 16منظور مولر از «ســيلي» تماشاگر و تجربة تماشاكردن در اين روشها
پيوستگي فضا روي داده است .اوالً ،ميشائيل ســخت ،دقت ثالــث در ســاختاربندي در آستانه و سرحد هر ذهنيت تثبيتشدهاي
در همان موقعيتي قــرار ندارد كه پيش از تصويرهاي خويش از زندگي روزمره به قصد قرار ميگيــرد:به لحاظ مــادي بيثبات،
نماي تصوير مادرش در آينه داشــت ،زيرا واردكردن ضربه روحي به بيننده و نه از خود ناپايدار ،وراي ســازشهاي اصل واقعيت و
ميشــائيل اكنون بهوضوح از پسزمينه به بيگانهساختن اوست ،هنگامي كه واقعهاي اصل لذت« .مالل» كلمهاي است كه گاهي
ميانزمينة نما آمده اســت .وانگهي ،وقتي مشخصاً ترومايي يا معنادار در زندگي روزانه اين فيلمسازان براي وصف فيلمهايشان به
تصوير دوباره قطع ميخورد به تصوير درون شخصيتهايش اخالل ميكند. كار ميبرند ،ماللي كه همان ازدسترفتن
آينه و دوربيــن اندكي به جلو زوم ميكند لحظههاي پاياني وقت بلوغ مثال خوب [=ذهن-من
ِ وحدت خيالــي ســوژه-اگو
بهنظر ميرسد اين نما از زاويهديد ميشائيل ديگري از اين استراتژي «شوكآفريني» يا تماشاگر] است :مالل ركن اصلي مبارزة اين
فیلمبرداری شده است ،و این امر با توجه به «ايجاد ضربة روحي» به دســت ميدهند. فيلمسازان با قصههاي منسجم و منطقي
نظموترتیب نماها تا این لحظه غیرممکن و در صحنه مورد نظر ،ميشائيل را ميبينيم است»...
15
غیرمنطقی مینماید .آیا میتوان گفت خود كــه يك روز زودتر از موعد معمول به خانه امــا ،به رغم ســرعت بســيار ُكند و
میشــائیل این زاويهدید را پذیرفته پس از برميگــردد و تصوير مــادرش را در آينه روشمند فيلمهاي داستاني شهيدثالث ،اين
آنکه بیننده/دوربین پیش از او این زاویهدید ميبيند كه يكي از مشــتريانش را به خانه فيلمها روايتهايي واضح و قابل فهم دارند.
را اختیار کرده؟ بیننده هر تفسیری از این آورده و مشغول است. وانگهي ،فيلمهاي او ،برخالف بســياري از
موضوع داشته باشد ،بهنظر واضح مینماید اين ســكانس با نمــاي دوري از ورود فيلمهاي ساختاري/ماترياليســتي ،همواره
که ضربه روحی ناشی از کشف میشائیل بر ميشــائيل به آپارتمان از در روبهروي تخت دستكم يك شــخصيت مركزي دارند (و
کردگی مشابهی در سازمان فضایی
ِ اثر سوگم آغــاز ميشــود و دوربيــن در منتهياليه در فيلمي مثل اتوپيا (آلمان غربي)1983 ،
خود صحنه تکمیل و تشدید میشود. ديگر اتاق قــرار گرفته تا تخت مادر از نظر چند شــخصيت مركزي :پنــج زن كه به
عکسالعمــل خاموش میشــائیل به بيننده پنهان باشــد .همين كه ميشائيل خواســت خود و از روي نيــاز اقتصادي در
منظره عمل جنسي مادرش با پیامدهای در را ميبنــدد و كليد را به ديوار ميآويزد، فاحشــهخانهاي مشــغول بهكار ميشوند
احتماالً ضایعهبار این کشف او نیز ناسازگار تصوير ناگهان (تقريباً بهصورت جامپكات كه سرپرســتش مردي ساديست است)...
مینماید .او خشــم ،غم یــا اندوهی بروز يا برش پرشــي) قطع ميخــورد به نماي كه تماشــاگر ميتواند با او همذاتپنداري
نمیدهد .نه .آهسته کیف مدرسهاش را از بسته متوسطي (مديوم كلوسآپي) از آينه، كند ،گيرم اين همذاتپنداري به شيوهاي
شانه برمیدارد و بیصدا آن را روی زمین و تصوير مادرش كه با يكي از مشــتريانش راهبردي مسئلهدار شود ،هم از طريق انفعال
20
سینمای جهان
17
اهمیت خود را از دست بدهد. کنار میز میگذارد ،و چشم از تصویر درون
آینه برنمیدارد :سپس میچرخد و بیآنکه
پينوشتها:
چیــزی بگوید آپارتمــان را ترک میکند
1- See Ivone Margulies, Nothing ش از آنکه پــا از خانه بیرون بگذارد
-و پی
Happens: Chantal Akerman’s یکبار دیگر پشــتش را نــگاه میکند -و
Hyperrealist Everyday, (Durham: از پلــکان پایین میرود و وارد سرســرای
Duke University Press, 1996), همکف میشــود .درحالیکه میشــائیل
21-41. نشسته و منتظر است تا مشتری مادرش از
تصویر 3.10 2- Rey Chow, "Sentimental ساختمان بیرون برود ،فیلم تمام میشود.
Returns: On the Uses of the اگرچه این صحنه یکجور نقطه اوج روایت
Everyday in the Recent Films فیلم اســت ،پایانبندی فیلم پایانی بس
of Zhang Yimou and Wong Kar- مالیــم و بدون نتیجه نهایی اســت .هیچ
wai", New Literary History 33, سرشاخشــدن عاطفی میان میشــائیل و
no.4 (Autumn 2002): p.639. مادرش نمیبینیم و احساسهای میشائیل
3- Sohrab Shahid Saless, "Sohrab در پی کشف تروماییاش برای بیننده فاش
Shahid Saless and a Private نمیشود و حالت بیتفاوت چهرهاش امکان
Agony", Film International I, درک احســاسهای درونش را از ما سلب
تصویر 3.11 no.4 (Autumn 1993): 60. میکند .و راستش شهیدثالث کندوکاو در
world and that of Diary of a 4- Sadr, 55. تاثیرات ضایعهبار این واقعه بر میشــائیل
Lover in which the character 5- Sohrab Shahid Saless, "Culture را به فیلم بعدیاش ،خاطرات یک عاشــق
enters into a sick, anxious as Hard Currency or: Hollywood ( ،)1997موکــول میکند :پایانبندی آن
world, the boy has passed in Germany" in West German فیلم هم به همین اندازه شــوکآور است،
through puberty, then he Filmmakers on Film: Visions and زمانــی که در صحنه یکیمانــده به آخر،
collapses; it’s at this point Voices, ed. Eric Rentschler, 57 پیکر بیجان معشوق میشائیل ،مونیکا را
that the house is no longer a (New York; London: Holmes and ماموران پلیس که آپارتمان میشــائیل را
place of security." See Mamad Meier Publishers Ltd, 1988). تجسس میکنند زیر تختخواب میشائیل
Haghighat and Rahgozar, "This 6- Andrew Klevan, Disclosure پیــدا میکنند ،کشــفی که بــار دیگر با
Isn’t Pessimism: Interview of the Everyday: Undramatic خویشــتنداری و خونســردی همیشگی
with Sohrab Shahid Saless", Achievement in Narrative Film, سبک شــهیدثالث تصویر میشود (خود
trans. Timothy S. Murphy, (Trowbridge: Flicks Books, تصویر پایانی فیلم هم میشــائیل را نشان
Discourse 21, no.l (Winter 2000), 1-2. میدهد کــه کت مهارکننــده که به تن
1999): 179. 7- Ibid, 114. بیماران روانی میکنند میپوشــد .او را در
13- Saeed-Vafa, "Sohrab Shahid 8- Bahman Maghsoudlou, تیمارستانی حبس کردهاند).
Saless: a cinema of exile", 143. "Naderi on Naderi", International شهیدثالث این رویدادهای شوکآور
14- Margulies, 78. Film and Video Center, http:// را به شــیوهای ســراپا عاری از عاطفه و
15- Stephen Heath, Questions of www.ifvc.com/naderi-on-naderi. احســاس تصویر میکند :این شیوه کار
Cinema, (London: MacMillan, htm. او خیلی وقتها هراسانگیز اســت زیرا،
1981), 167-9. 9- Klevan, 61. بهواســطه ســبک ،این وقایع را همارز
16- Olaf Moller, "Olaf’s World: 10- Ibid, 62. دیگر رویدادهای عادی و پیشپاافتادهای
Sohrab Shahid Saless", Film 11- Far From Home was an میســازد کــه روال یکنواخــت و
Comment, (July-August 2004): Iranian-German co-production. تکــراری زندگــی روزمره شــخصیتها
13. 12- As Saless has elaborated: را شــکل میدهنــد و این هــمارزی با
17- Margulies, 75. "In Diary of a Lover غیرمنتظرهبودن آن وقایع و تاثیرات غالباً
آنچه خواندید ،بخش��ی از رساله خواندنی the character, who is a ضایعهبارشان مغایرت دارد .از این لحاظ
کریســتوفر ملکم گو با عنوان «ســینمای ایران continuation of the one from باز به نظر میرسد استراتژی شهیدثالث
در نمای دور» اســت .این رساله تز دکترای این Time of Maturity in his utter شــباهت خیرهکنندهای با استراتژیای
نویسنده در رشته فلسفه و فیلمپژوهی است که confusion, finds these four دارد کــه به اعتقــاد مارگولیس در ژان
در سال 2005به دانشگاه وارویک ارائه کرده: walls of the house to be the دیلمن شــانتال آکرمن در کار است -در
Christopher Malcolm Gow, perimeter of his world. He’s فیلــم آکرمن ،فرآيند حذف تفاوت میان
Iranian Cinema in long shot, a prisoner escaped from صحنههــای کار در خانــه و صحنههای
2005, University of Warwick, society ... Between the house تنفروشی در دنیای فیلم باعث میشود
Department of Film and of Time of Maturity in which -در «سلسلهمراتب نمایش»« -زشتی» و
Television Studies, pp.170-186. the mother defines the child’s «قباحت تخیلی» صحنههای تنفروشی
21
سینمای جهان
توگو با فرديكه بروهايم هنرپيشه نقش لوئيزه
گف
اشاره :گفتوگوهاي زيادي با سهراب شهيدثالث وجود دارد كه همه منتشر شده ،چهبسا بارها تكرار و به آنها اشاره
شده .بنابراين گفتوگويي منتشرنشده درباره او انتخاب كرديم .خانم فرديكه بروهايم هنرپيشه نقش لوئيزه در فيلم
«فرزندخوانده ويرانگر» كوتاه از او ميگويد.
هر كس به طور مرتب روزنامهی هفتگي فرايتاگ را) (Frei tagرا میخواند مطمئن ًا سهراب شهيدثالث را میشناسد.
در چندين مصاحبه با هنرمندان مختلف سعي شده خوانندگان با بيوگرافي و زندگي هنري شهيدثالث آشنا شوند و به
روشنشدن مشكالت اين كارگردان فرامليتي و شناختن كسي كه جامعه آلمان را از بيرون توصيف میکرد كمك شود.
خانم فرديكه بروهايم هنرپيشه آلماني كه در سال 1987در فيلم «فرزندخواندهی ويرانگر» ) (Wechselbalgنوشته
يورگن برستس ) (Jurgen Breestsبه كارگرداني سهراب شهيدثالث بازي میکرد از خاطراتش با ثالث میگوید .اين
فيلم ظاهرا ً كار ماقبل آخر او بوده است.
بيان میکرد كه بايد به آن توجه میکردیم ببيند؟ و اصرار كرد با من بيايد و به اين ترتيب * خانــم بروهايــم در فيلــم
ولــي نه جزء به جزء كه نقش را چگونه بايد ما دونفره به اولدنبورگ رفتيم. «فرزندخواندهی ويرانگر» شــما نقش
بــازي كنيم .من بايد خودم به چيزهايي كه جلوي هتل هاوانا هنرپيشه ديگري به لوئيزه ) (Luiseرا بازي كرديد آيا قبل
براي اجراي نقشم مورد نياز بود ميرسيدم .ما اسم هلگا يســكه ) (Helga jeskeمنتظر از بــه عهدهگرفتن اين نقش چيزي از
صحنهها را بسيار دقيق تمرين میکردیم و او بــود .زنگ هتل را زديــم و گفتيم كه براي شهيدثالث كه از 1970در آلمان غربي
در ابتداي كار حرفي نمیزد. مالقات با آقاي شــهيدثالث آمدهایم .ما را به زندگي میکرد شنيده بوديد؟
در صحنــهای در انتهــاي فيلم وقتي داخل راهنمايي كردنــد و چند لحظه بعد مــن قبل از ايــن فيلم هيــچ چيز از
كه لوئيزه گابي كوچولــو (دخترخوانده او و شهيدثالثآمد. شهيدثالث نمیدانستم .بايد بگويم كه من
همسرش) را با يك مالقه ميزند صدايش را * مالقاتتان چطور بود؟ خودم در ســال 1978از آلمان شــرقي به
خيلي بلند میکند .شهيدثالث به من گفت: من فقط میتوانم بگويم او يك شخصيت آلمــان غربي آمدم .قبــل از آمدن به غرب
لوئيزه رفتهرفته صدايش آرامتر میشود و از محترم و دوستداشــتني بود .در ابتدا گفت مقامات آلمان شرقي تابعيت مرا سلب كردند.
آن بدتر اينكــه او ديگر نمیتواند فرياد بزند من هيچ چيز نمیخواهم بشــنوم و شروع شوهرم چهار سال قبل از من آلمان شرقي را
چراكه فريادزدن نوعي رهايي و سبكشدن به تعريف داســتان فيلمش كرد .من شديدا ً ترك كرده بود.
ال متوجه شدم كه است .در آن لحظه من كام ً مجذوب نقش شــده بودم .شخصيت لوئيزه * ميدانيد توجه شهيدثالث چگونه
او چه میخواهد بگويد. آنچنان براي من قابل لمــس بود كه اصرار به شما جلب شده بود؟
در صحنه ديگري كه در آن لوئيزه بايد داشــتم نقش او را اجرا كنم .فكر میکردم احتمــاالً اواســط ســال 1985
يك قيچي را در دست میگرفت شهيدثالث لوئيزه براي عشــق و مورد قبول واقعشدن بــود كــه از ســازمان تئاتــر و تلويزيون
به «تفنگ» چخوف نظر داشــت و اينكه از میجنگد كه راهي اشتباه بود. ) (Zentrale Buhnen Fernesehenبــه
آنچه در صحنه وجود دارد بايد استفاده شود شــهيدثالث در پايــان به مــن گفت: من تلفن شد و گفتند كارگرداني ميخواهد
زيرا ارتباطي ميان آنهــا وجود دارد .معموالً هنرپیشههای ديگري هم براي نقش لوئيزه شما را ببيند .مدتها بعد از اين تلفن خبري
چنين نكاتي مدنظرش بــود نه اينكه مث ً
ال هســتند ولي شــما مورد نظر من هستيد. از او نشد كه البته غيرمعمول هم نبود .بعد
دست چقدر بايد باال برود .او به من در اجراي هنرپیشــهای كه نقش شوهر لوئيزه را بازي از مدتي دوبــاره از همان مركز به من زنگ
نقشــم آزادي زيادي میداد و همه چيز به میکرد از قبل مشخص بود :هنينگ ايسل زدند و گفتند شهيدثالث در شهر اولدنبورگ
خوبي پيش میرفت. ) (Henning Eisselكه تصادفاً دوســت ) (Oldenburgاســت و ميل دارد شما را
* همبازيبودن با كاترنيا باكارلي يكي از دوستان من از آب درآمد. مالقات كند.
) (Katharina Bacarelliكــه نقش * فيلمبرداري چطور بود؟ در آن زمان دوستي از شهر مونيخ نزد
گابيكوچولو را بازي میکرد چگونه بود؟ ثالــث میگفــت او برگمان نيســت و من بود؛ وقتي جريان را براي او تعريف كردم
مــا با هم خيلــي خوب كنــار آمديم. جزئياتي در كار نيســت .او نكاتي را از قبل فرياد كشيد كه :شهيدثالث میخواهد تو را
22
سینمای جهان
دليل به امريكا رفت .وقتي آنجا بود چند بار مونك ) (Egon Monkدر چكســلواكي روزي را كــه صحنه زد و خــورد بين من و
با هم تلفني صحبت كرديم و يك بار به من بودم به شــهر پوپراد ) (Popradدر شرق گابي فيلمبرداري شد ما هر كدام به تنهايي
گفت كه بايد انگليسي ياد بگيرم چون نقش اين كشور جايي كه او در آن زندگي میکرد گذرانديم؛ اين شرط شهيدثالث بود .ما دو تا
كوچكي براي من در نظر گرفته .میخواست رفتم .او آنجا با يك خانم اســلواك ازدواج فقط وقت تمرين و فيلمبرداري همديگر را
به هر طريقي شده در امريكا فيلم بسازد ولي كرده بــود و زبان اســلواكي هم ياد گرفته میدیدیم و هيچ كدام از قبل در مورد فيلم
متاسفانهنشد. بود .در نامهنگاريهايي كه با هم داشتيم از با هــم صحبت نمیکردیــم .كاترينا را تيم
* دربــارهی يورگن برســتس زندگي زناشويي و همسرش ابراز نارضايتي فيلمبــرداري از قبل آماده میکــرد ،او بايد
) (Jurgen Breestsو اين فيلم چيزي میکرد .اوايل سال 1990به آلمان برگشت میدانســت زد و خورد و ضربههايي كه به او
براي گفتن داريد؟ و مدتــي در برلين و زمــان كوتاهي هم در میخورد دردناك نيست .من اين روش او را
من میدانستم كه يورگن در زار بروكسن ال الكلي شدههامبورگ زندگي كرد .او كام ً خيلي میپسندیدم و عكسالعمل كاترينا در
بود و صحنههايي از فيلم را تماشا كرده بود. بــود .در اين مورد ما نمیتوانســتیم با هم صحنههای فيلمبرداري خيلي جالب بود.
بالفاصله بعد از آن شهيدثالث به من گفت كه حرف بزنيم .چــون او بالفاصله گفتوگو را * آيا بعد از فيلمبرداري با او تماس
يورگن خيلي تحت تاثير صحنههايي كه ديده قطع و جلسه را ترك میکرد. داشتيد؟
قرار گرفته اســت .در يك مصاحبه با مجله شهيدثالث فقط میخواست كار كند و مــا میخواســتیم بعــد از فيلــم
فيلم و تلويزيون يورگن در مورد فيلم گفت: زمان را از دست ندهد« .گلهاي سرخ براي «فرزندخوانــدهی ويرانگــر» دوبــاره با هم
من نمیدانم واقعاً لوئيزه فيلم همان لوئيزهي آفريقا» ) (Rosen Frafricaبا فيلمنامهي همكاري كنيــم .او پروژهی بعــدي خود را
من است يا نه ولي بسيار هيجانانگيز است. لودويگ فلز آخرين فيلمي بود كه شهيدثالث آماده میکرد« :پوچي عشق» كه داستانش از
* بعد از گذشت اين همه سال نظر كارگردانــي آن را بر عهده گرفت و به پايان لودويگ فلز ) (Ludwig Felsبود.
شما در مورد شهيدثالث چيست؟ رساند. از من پرســيد نقش عمه را میخواهم
شــخصيت به خصوص و پیچیدهای اينكه بعد از ايــن فيلم ديگر فيلمي يا مادر را؟ طبق معمول من داســتان فيلم
بــود .خودش ســد راه خــودش بود .يك نساخت مطمئناً به سازشناپذيري او ربط را وقتي در مرخصي بــودم دريافت كردم.
چيــزي مانند شــخصيت لوئيــزه .لوئيزه داشت .فكر میکنم او احساس میکرد در درست در همين زمان شهيدثالث سرطان
جلوي خودش را میگرفت كه نكند ذرهای صورت كوتاهآمدن خود را فروخته است. گرفت و كارگرداني فيلم را شــخصي به نام
خوشبختي احســاس كند .ياد نگرفته بود اصــول خود را داشــت و فيلمهايش را رادو گابرا ) (Radu Gabraاز روماني كه
خوشبختي چيســت و هيچ كس هم آن طوري میساخت كه خودش میخواست .او ســالها در آلمان زندگي كرده بود بر عهده
را به او نشــان نداده بود .اينكه مادر او در خريدني نبــود .در يكي از نامههایش به من گرفت و او هنرپيشه ديگري را انتخاب كرد و
دوسهســالگياش خانــواده را ترك كرده نوشت كه مجبور نيست در آلمان بماند چراكه من نقشي در اين فيلم نداشتم .سال 1987
بود بايد اتفاق بســيار تعيينکنندهای در در امريكا و فرانسه هم تهيهكنندگاني هستند در زماني كه من مشــغول بــازي در فيلم
زندگياش باشد. كــه او میتواند با آنهــا كار كند و به همين برتينيس ) (Bertinisبه كارگرداني آگون
23
سینمای جهان
مستندساز نظارهگر
ِ
در جستوجوی فيلمهای مستند سهراب شهیدثالث
عباس بهارلو
24
سینمای جهان
درخت بيد
همکارانش ســاختن فیلمهایی را به او نسبت دادهاند که صحت آنها هنر و مدیر کل آن وزارتخانه مراجعه کرد؛ اما وقتی به او ایراد میگیرند
به سهولت قابل اثبات نیست؛ بهعنوان مثال حسین ترابی فیلمی با نام که کارگردان باید صدایش بلند باشد ،و او چون کارگردانی را در صدای
قرهکلیسا را به شهیدثالث نسبت داده است( .ترابی ،حسین« ،شاید بلند نمیدید در را پشت سرش میبندد و چند روز بعد برای دیدار فرخ
آیندگان را بهکار آید»« ،فیلم» ،شــمارۀ 21 ،258شهریور ،1379ص غفاری به تلویزیون میرود که همکار و مشاور ارشد رضا قطبی ،رییس
)134مشهورترین فیلم دربارۀ قرهکلیسا را آربی اوانسیان ساخته است. تلویزیون ملی ایران ،بود .غفاری عازم جشنوارۀ کن بود و از شهیدثالث
در فیلمخانۀ ملی ایران نیز دو فیلم دیگر با این عنوان نگهداری میشود میخواهد که بعد از بازگشت از سفر به دیدارش برود .شهیدثالث فرصت
که یکی 16میلیمتری و رنگی و مدت زمان آن 40دقیقه است و به را از دســت نمیدهد و چند روز بعد دوباره به تلویزیون و این بار سراغ
نام مرتضیوند (بهعنوان کارگردان) ثبت شده است؛ و فیلم دوم در قطع فریدون رهنما میرود که در آن دوره سرپرستی گروه «ايرانزمين» را
35میلیمتری و با مدت زمان 11دقیقه (ســیاه و سفید ،فاقد صدا و بهعهده داشت .رفتار جلف چند دختر و پسر جوان در اتاق رهنما توی
بدون عنوان؛ در واقع کپی صفر) بیش از آن که به قرهکلیســا بپردازد ذوق ش��هیدثالث میزند و او سرخورده دوباره به فرهنگ و هنر میرود
دربارۀ تفریح و استراحت گروهی از زنان و مردان ،پیر و جوان ،در اطراف و برای استخدام فیلم کوتاه داستانی قفس را در قطع 16میلیمتری
قرهکلیسا است .متأسفانه هیچ نشانۀ قطعی که به استناد آن بتوان این با سرمایۀ شخصی و امکانات فرهنگ و هنر میسازد( .دهباشی ،صص
تصاویر را به شهیدثالث منتسب کرد وجود ندارد. 176-177؛ سررشــتهداری ،صص )29 ،30قفس داستان پسربچهای
ترابی همچنین از فیلمی با نام کاخ پهلبد در مهرشهر نام برده اســت که دایم صدای دعوای پدر و مادرش را میشنود و امکان ارتباط
(ترابی ،ص )134و محمد تهامینژاد نیز به نقل از او نوشــته اســت: بــا آنها را ندارد .تمام توجه او به یک قناریِ در قفس اســت که با آن
«سهراب شهیدثالث که پیش از این مهرشهر کرج را از آغاز ساختمان سرگرم میشود .گربهای قناری را میخورد و پسرک تنها میشود .خود
کاخ پهلبد تا پایانش در مهرشهر کرج ساخته بود( »...تهامینژاد ،محمد، شهیدثالث قفس را «فیلم بسیار بدی» میدانست که هر وقت ماجرای
«سینمای مســتند ایران عرصۀ تفاوتها» ،انتشارات سروش،1381 ، آن را بهیــاد میآورد به خنده میافتاد .روایتهای پراکندهای که از آن
ص )75هیچ فیلمی با این نام در فیلمخانه ثبت نشــده است؛ اما اگر موجود است نشان میدهد که شهیدثالث در نخستین فیلم تجربی خود
منظور از کاخ پهلبد «کاخ مروارید» باشد که در فاصلۀ سالهای 1345 تنهایی و انزوا و ارتباط را موضوع فیلم قرار داده است.
تا 1347با طراحی «بنیاد فرانک لوید رایت» در مهرشــهر کرج برای
اقامت شمس پهلوی ،همسر مهرداد پهلبد ،ساخته شد ،خود شهیدثالث 3
در گفتوگوهای منتشرشــدهاش نه فقط اشارهای به آن ندارد ،بلکه او
در آن ســالها در آلمان و فرانســه مشغول درس و مشق سینما بوده همانطور که اشاره شد شهیدثالث شمار فیلمهایی را که در مدت
و نمیتوانسته است فیلمی با چنین کیفیتی ساخته باشد؛ مگر آن که سه سال در فرهنگ و هنر ساخته بود 22عنوان اعالم کرده است .قطعاً
بعدها بر اساس «راش»ها و تصاویر آرشیوی چنین فیلمی را جفتوجور بســیاری از این فیلمها باید در جایی موجود باشند؛ اما از آن جا که در
کرده باشد ،که در این صورت هم نسخهای از این فیلم تا این زمان به عنوانبندی بسیاری از فیلمهایی که در ادارۀ کل امور سینمایی کشور
دست نیامده است. (وزارت فرهنگ و هنر) ســاخته شده نام سازندگانشان درج نیست و
شهیدثالث را ســازندۀ فیلم دیگری با نام اصالحات ارضی هم خود شهیدثالث هم هیچگاه به تفصیل دربارۀ فیلمهای مستندش سخن
میدانند .دربارۀ اصالحات ارضی چند فیلم ساخته شده که یکی از آنها نگفته انتساب پارهای از آنها به شهیدثالث دشوار و نیازمند اسناد موثقی
در سال 1348فیلمبرداری شده است؛ یعنی همان سالی که شهیدثالث است ،که متأسفانه در مورد تعدادی از آنها تا این لحظه چنین اسنادی
در ایران بوده اســت .نشانههایی وجود دارد که کارهای البراتواری این در اختیار نیست .مبنای انتساب پارهای از فیلمهایی که در این مقاله به
فیلــم در 27فروردین 1349انجام شــده و ناصر انصاری قطع نگاتیو آنها پرداخته شده در وهلۀ نخست صراحت عنوانبندی و شناسنامۀ
آن را انجام داده اســت .از شواهد این طور برمیآید که در سال 1351 خود فیلمها و در وهلۀ دوم اشارههای بسیار گذرا و کوتاهی است که خود
گفتوگوی دیگری برای این فیلم نوشــته شده یا گفتار قبلی جرح و شهیدثالث در گفتوگوهایش به آن فیلمها داشته و اسناد موثق دیگری
تعدیل شده است .این فیلم (در قطع 35میلیمتری ،محصول ادارۀ کل نیز صحت آن حرفها را تأیید میکند.
امور سینمایی کشور ،با زمان 14دقیقه و سیاه و سفید) فاقد عنوانبندی این اشــارهها اگر چه سرنخهایی به دست میدهند که شناسایی
چسب ابتدای فیلم درجِ است؛ اما نام شهیدثالث روی جعبۀ فیلم و نوار فیلمهای ش��هیدثالث را امکانپذیــر میکنند؛ اما گاهی پــارهای از
25
سینمای جهان
8دقیقه و 15ثانیه. بوده اســت (این فیلم نگاهی انتقادی به زندگی روستاییان تا پیش از
ابتدا از روي نقشــه محل دقيق و موقعيت شهر مهاباد مشخص اصالحات ارضی دارد).
ميشود .سپس با تصاويري محلههاي شهر ،بازار ،رقص محلي ،زمينهاي احمد شهیدی ،عموی شهیدثالث و منتقد فعال دهۀ ،1320مدعی
زراعي و چراي دامها توصیف ميشوند .گويش مردم كردي است و اهالی است« :سهراب مأموریتهایی که در اوایل امر بهعهده میگرفت منحصر
شهر کارشان پارچهبافي ،كفشدوزي ،كالهدوزي ،دامداري و كشاورزي. به تهیۀ فیلمهای کوتاه مستند بود .او بیآنکه توجهی به خواست دستگاه
با تصاویری از سد شــاپور اول ،که ساختمان آن از سال 1346توسط ســفارشدهنده داشته باشد همین مستندها را هم با دید و فکر خود
مهندسان ايراني و يوگسالوي شروع شده است ،جلوههایی از پیشرفت میساخت .درواقع محصول کار او از لحاظ کارفرما نقضغرض بود .آنها
منطقه نمایش داده میشــود .ســپاهيان دانش و كالسهاي پيكار با میخواستند این فیلمها را بهعنوان نشانههایی از بهبود زندگی طبقات
بيسوادي نیز فعال هستند و برای تأمين بهداشت درمانگاههاي مجهزي روستایی و کارگران قالب بزنند و یا توسعه و پیشرفت برنامههای عمرانی
ساخته شده است. و یا دائرشــدن مراکز هنری و ایجاد نمایشگاههای فرمایشی را به رخ
شهرهای ایران را بشناسیم :مهاباد فیلمی گزارشی و ساده و بکشند ،ولی وقتی نتیجۀ کار این فیلمساز جوان به روی پرده میآمد،
بدون خالقیت و نوآوری است که شهیدثالث تمایلی به درج امضای خود غالباً آه از نهادشــان برمیخاست( ».شهیدی ،احمد« ،سهراب در گذر
در عنوانبندی آن نداشت .خودش گفته است« :وقتی شما بدون هیچ زمان» ،نقل از «یادنامۀ ســهراب ،»...پیشگفته ،صص )29-30اما اگر
آگاهی قبلی وارد شهری میشوید و بایستی از همه چیز سر دربیاورید، فیلمهای کاخ پهلبد در مهرشهر ،خانۀ انصاف و اصالحات ارضی از
آنوقت معجزۀ مونتاژ را کشف میکنید» (شهیدثالث ،ص .)60 ساختههای شهیدثالث باشند ،موضوع آنها این مدعا را تأیید نمیکنند.
شهیدثالث در سالهایی که این فیلمها را میساخت نوع نگاهش به
خانۀ انصاف ()1348 سینمای مستند را با عبارتهای کوتاهی توضیح داده بود« :کلمۀ مستند
را دوست دارم ،راستش همینطوری دوست دارم .وقتی دوربین در یک
محصول :ادارۀ کل امور سینمایی کشور (وزارت فرهنگ و خط مستند کار میکند کاله س ِر دیگران نمیگذارد .توضیحاً میگویم که
هنر) 35 ،میلیمتری ،سیاه و سفید. ال در شهر ب نودونه منظورم مستند سفارشی نیست؛ استناد به اینکه مث ً
شهیدثالث گفته است« :یک فیلم راجع به خانههای انصاف ساختم درصد از مردم از طریق قاچاق زندگی خود را اداره میکنند .البته از آنجا
که پهلبد فیلم رو دید (البته فیلم نمایش داده نشد .یعنی تهیهکننده که زندگی این آدمها ماللآور هم هســت ،بنابراین تماشاچی را خوش
گفت نمیخوام)» (سررشتهداری ،ص )33و در جایی دیگر« :خودشان نمیآید ،ولی آدم میتواند خیلی مودبانه بعدا ًاز تماشاچی عذرخواهی کند.
ال میگفتند در مورد شهر مهاباد فیلم بسازید. پیشنهاد میدادند و مث ً باید گفت حقایق د ِم دست ما آن چیزی [است] که جلوی پای ما افتاده
یــا بروید در مورد خانههای انصاف یا رقص دراویش کار کنید( ».صدر، و ما هم راحت میبینیم و راحت بالطبع نادیده میگیریم .ولی اگر خیلی
حمیدرضا« ،چمدانهای باز ،چمدانهای بسته»« ،فیلم» ،شمارۀ ،213 لطف بکنیم و شعور بهخرج دهیم همانطور که میبینیم تحویل دوربین
دی ،1376ص .)120در فیلمخانۀ ملی ایران فیلمی با نام خانههای میدهیم و دوربین تحویل البراتوار میدهد و همینطور این سلسلهمراتب
انصاف نگهداری میشــود که در 19مهر 1346توسط جعفر ذهنی طی میشود ،و باالخره هم یک طوری میشود» (شهیدثالث ،ص .)60
اتالوناژ (تصحیح رنگ) شــده است .مدت زمان این فیلم 6دقیقه است مسلماً ثبت و ضبط هر واقعيتي كه جلو دوربين اتفاق ميافتد -هر
و در آن گویندۀ گفتار از ثمرات تشــکیل خانههای انصاف میگوید و اندازه هم كه جالب و جذاب باشد -فيل ِم مستند نيست ،بلكه دستباال
تصاویری آرشــیوی از تحویل اسناد زمینها به نمایندگان روستاییان ميتواند برداشتي خبري و گزارشي يا منفعالنه از يك موضوع يا ماجراي
توســط محمدرضا پهلوی و تصاویری از خانههای انصاف در پلدختر، واقعي باشد .ثبت رويداد و واقعه بر روي نوار سلولوييد فقط يك مرحله در
قریۀ کرمجکان ،بندر جاسک ،نظرآباد بزرگ ،طالقان و آهار نشان داده ساختن فيلم مستند است؛ شرط الزم براي ساختن فيلم مستند هست،
میشود. اما شرط كافي نيست .براي ساختن فيلم مستند بايد ايده ،فكر و انديشه
راست این است که اغلب کارگردانهای فرهنگ و هنر در سالهایی هم داشت .بهعبارت ديگر ،كارگردان براي ساختن فيلم مستند در وهلة
که فقط به دریافت حقوق ماهانه فکر میکردند و زحمت سفرهای دور نخست نياز دارد تا تصاويری جذاب و بديع داشته باشد و در وهلة بعد
و دراز و ســاختن فیلم را به خود نمیدادند با ترکیب و تلفیق تصاویر به اين تصاوير توالي منظم و دقيقي بدهد كه ايده و فکری در پس آن
آرشیوی «فیلم»ی سرهم میکردند تا پاسخگوی مقامهای مافوق خود مســتتر باشد .توالي و نظم تصاوير و هماهنگي آنها با صدا آن چيزي
باشند .مسلماً خانۀ انصاف نیز یکی از همین فیلمها است؛ اما اگر این است كه در سينما ساختار بصري و صوتي تعبير و اطالق ميشود.
کپی از فیلم در مهر 1346به البراتوار وزارت فرهنگ و هنر تحویل داده تا آنجا که به شــهیدثالث مربوط میشد او معتقد بود كه براي
شده باشد ،بعید است همان فیلمی باشد که شهیدثالث ساخته است؛ آفرينش آثار نمايشي ضروري نيست كه به دنبال موضوعهاي خارقالعاده
زیرا از قراین این طور برمیآید کــه او در این تاریخ در ایران و کارمند گشت ،بلكه موضوعهاي به ظاهر عادي هم ميتوانند نمايشي باشند.
فرهنگ و هنر نبوده است. منظور او اين بود كه بايستي توجه فیلمساز به اهميت شناخت و كشف
مسايلي باشد كه هر روز در مقابلاش اتفاق ميافتند؛ اما ممکن است
رستاخیز /تعمیر آثار باستانی تخت جمشید ()1348 متوجه آنها نشود .تبديل وقايع مستند به آثار نمايشي كار آساني نيست.
الزمة آن داشتن نگاهي حساس و انساني است ،نه فقط از سوي فيلمساز،
طرح فیلم و فیلمبردار :ســهراب شهیدثالث ،تدوینگر: بلكه همچنين از ســوي مخاطبان .مسئله اين است كه بتوان اهميت
روحاهلل امامی ،محصول :ادارۀ کل امور ســینمایی کشور35 ، تاريخي هر لحظه از زندگي انسانها را مطرح كرد.
میلیمتری ،رنگی ،مدت زمان 10 :دقیقه.
نمایش آثار باستانی تخت جمشید و عملیات ترمیم ویرانیهای آن. شهرهای ایران را بشناسیم :مهاباد ()1348
از معدود فیلمهای کوتاه مستند که شهیدثالث به آزمایشگری در
معنا و مفهوم شکل و محتوی پرداخت. محصول :ادارۀ کل امور سینمایی کشور (وزارت فرهنگ و
چنین فیلمهایی میتوانند این شانس را به سازندگانشان بدهند که هنر) 35 ،میلیمتری ،سیاه و سفید ،خرداد ،1348مدت زمان:
26
سینمای جهان
لباسهای بومی .مجموعهای از دو رقص بجنوردی که طراحی و اجرای بهجز ارزشهاي اطالعرساني با نگاهی كاوشگرانه به موضوع فیلمشان
رقص توســط روبرت دو وارن پرداختهتر از طراحی و کارگردانی خود بپردازند؛ اما رستاخیز فیلمی است که با چنین کیفیتی ساخته نشده و
فیلم است. فاقد جذابیت و كشش و انسجام است.
شــهیدثالث گفته اســت« :چهار تا فیلم هم ســاختم راجع به
رقصهای محلی ایران ،رقص ترکمن و رقص تربتجام و دو رقص دیگر دومین نمایشگاه آسیایی ()1348
که متأسفانه یادم نمیآد( »...سررشتهداری ،ص )32در فیلمهای رقص
دراویش ،رقصهای تربت جام ،رقصهای محلی ترکمن و رقص کارگردان :سهراب شهیدثالث ،فیلمبرداران :کریم دوامی،
بجنورد بیش از هر کس دیگری روبرت دو وارن سهم داشت ،که نامش محمود نوربخش ،حســین کمالی ،محصــول :ادارۀ کل امور
بهعنوان منشی صحنه ثبت شده است. سینمایی کشور 35 ،میلیمتری ،رنگی ،مدت زمان 21 :دقیقه.
دو وارن در اروگوئه متولد و در آرژانتین بزرگ شده بود .در مدرسه انجام عملیات ساختمانی مرکز دومین نمایشگاه آسیایی توسط
باله سلطنتی انگلســتان آموزش دیده و در مدت شش سال از اعضای مهندســان ،معماران و کارگران و تکمیل و تزییــن غرفهها و افتتاح
گروه باله ســلطنتی بود .او به درخواست وزارت فرهنگ و هنر به ایران نمایشگاه توسط محمدرضا پهلوی و فرح دیبا در 13مهر 1348و بازدید
آمد .ابتدا مدیریت هنری «ســازمان ملی باله ایران» را بهعهده گرفت مردم از نمایشگاه تا دوم آبان همان سال.
و پس از آن از خرداد 1346با تشــکیل «سازمان ملی فولکلور ایران» گزارشی «شیک» بهعنوان «انجام کار» ماهانه در وزارتخانۀ فخیمه
تالش گستردهای را برای گردآوری ،ثبت و پخش ترانهها و رقصهای که ظاهرا ً از دست شهیدثالث در رفته و نامش در عنوانبندی درج است؛
نواحــی ایران آغاز کرد .دو وارن معتقد بود هنر ایرانیها در جشــنها فیلمی خبری و گزارشی برای ثبت و ضبط رويدادي رسمی و دولتی که
و رقصهای محلیشان متجلی اســت و بهتدریج در حال فراموشی و امروزه فقط ارزش سندی و آرشیوی دارد.
در معرض نابــودی اســت .در دورۀ او دوازده گروه فنی برای پژوهش
و فیلمبرداری از رقصها ،لباسها ،ســازهای موسیقی محلی و ضبط و رقص دراویش ()1348
یادداشــت آهنگهای بومی به استانها ،شهرستانها و روستاها اعزام
شدند تا ترانههای فولکلوریک و عامیانه را که صدها سال توسط مردمان محصول :ادارۀ کل امور سینمایی کشور 16 ،میلیمتری،
نواحی ایران حفظ شده بود ثبت و ضبط کنند .هدف از این کار حفظ رنگی ،مدت زمان 6 :دقیقه.
این میراث فرهنگی برای آیندگان بود .شهیدثالث با همکاری و مشورت سن گردان تاالر رودکی.
ِ در دراویش ضبط اجرای رقص
دو وارن برای ثبت هنرنمایی هنرجویان «سازمان ملی فولکلور ایران» اثری سردستی و خام از مراسم دراویش با اجرای رقصندگانی که
چند فیلم ساخت .فیلمهای او نه بر پایۀ تحقیقی جامع ،بلکه در مقام ادای دراویش را درمیآورند.
کارمندی موظف ساخته شدند .در این فیلمها ابتکار عمل به دست دو
وارن ،رقصندگان «سازمان ملی فولکلور ایران» و فیلمبردارانش ریپور رقصهای تربتجام ()1349
و معصومی بود .خودش گفته است« :کارگردانی بودم که گفتم سه تا
دوربین الزم دارم و ســه تا دوربین هم گرفتم چون که رقص رو باید از کارگردان :سهراب شــهیدثالث ،فیلمبرداران :فریدون
چند طرف بگیرید» (سررشتهداری ،ص .)32-33 ریپــور ،نقی معصومی ،منشــی صحنه :روبــرت دو وارن،
تنظیم آهنگها :اسماعیل واثقی ،ضرب :روبن خاچاطوریان،
آیا...؟ ()1350 بازیها :فرزانه کابلی ،شکوفه وکیلی ،فتانه سرلک ،فرحدخت
محمودیان ،ژاله نیکپی ،غالمرضا سخایی ،جهانسوز فوالدی،
کارگردان :سهراب شهیدثالث ،مدیر فیلمبرداری :فریدون قاسم پاکرو ،صادق خرسندی ،صادق موسوی ،محصول :ادارۀ
ریپور ،محصول :ادارۀ کل امور سینمایی کشور16 ،میلیمتری، کل امور سینمایی کشور 35 ،میلیمتری ،رنگی ،مدت زمان11 :
سیاه و سفید ،مدت زمان 15 :دقیقه. دقیقه.
برندۀ جایزۀ بهترین فیلم کوتاه در چهارمین دورۀ جشنوارۀ اجرای رقصهای ســنتی و محلی تربتجام توســط رقصندگان
سپاس ()1351 آموزشدیدۀ «سازمان ملی فولکلور ایران».
مردی از نسل قدیم پرسشی را مطرح میکند و خود به آن پاسخ
میدهد :نســل جدید رفتارش تقلیدی و مفتضح است .این پرسش و رقصهای محلی ترکمن ()1349
پاسخ آن در گفتوگو با آدمهایی در کوچه و خیابان در میان گذاشته
میشود و با مراجعه به مکانهای فرهنگی و مذهبی و تفریحی پاسخهای کارگردان :سهراب شــهیدثالث ،فیلمبرداران :فریدون
متفاوتی دریافت میشود. ریپور ،نقی معصومی ،منشــی صحنه :روبرت دو وارن ،طراح
نمایش معاشرت و ولگردی و عالفی و تحصیل جوانان ،که نقش لباس :هما پرتویی ،محصول :ادارۀ کل امور سینمایی کشور35 ،
کارگردان بیش از انتخاب آدمها و گفتوگو با آنها نیســت؛ بدون ایدۀ میلیمتری ،رنگی ،مدت زمان 5 :دقیقه.
مشــخصی در پرداخت نماهای متفاوت فیلــم و تداخل آنها در هم؛ اجرای رقصهای سنتی و محلی توسط مردان ترکمن.
نگاهی به زندگی جوانان و گفتوگو با چند جوان که مسایل اجتماعی
و اخالقی خود را مطرح میکنند؛ نمایش شــکاف بین نســل امروز و رقص بجنورد ()1349
گذشته و بررسی فســاد اجتماعی ،که پارهای طرفهای گفتوگو آن
را نتیجــۀ پناهبردن جوانان به مواد الکلی و دوری از آموزههای اخالقی کارگردان :سهراب شــهیدثالث ،فیلمبرداران :فریدون
و مذهبی میدانند .شهیدثالث گفته است« :وقتی فیلم آیا...؟ رو برای ریپور ،نقی معصومی ،محصول :ادارۀ کل امور سینمایی کشور،
وزارت فرهنگ و هنر ساختم مسئلۀ جوانان در ایران مسئلۀ حادی بود» 35میلیمتری ،رنگی ،مدت زمان 10 :دقیقه.
(سررشتهداری ،ص .)33یا« :آیا...؟ فیلم تجربه بود ...نه تجربی .تجربه اجرای رقص ســنتی و محلی بجنوردی توســط مردان و زنان با
27
سینمای جهان
که در سال 1352ساخته شد .در این دوره سرگئی بوندارچوک ،فرانک از کارهــای قبلی نبود ،تجربه از نحوۀ برخورد آدمها بود؛ تجربه از نحوۀ
کاپرا ،جیمز میسون ،مرینال سن ،کلود ژژه ،یرژی کاوالرویچ و پییترو برخورد آدمها که ســ ِر راهتان سبز میشدند ،یا شما س ِر راهشان سبز
بیانکی داور جشنواره بودند و فیلمهای یک اتفاق ساده (شهیدثالث) و میشدید .در دانشگاه تهران دانشجویان با فحشهای رکیک از ما پذیرائی
مغولها (پرویز کیمیاوی) از ایران نمایش داده شدند ،که اولی برندۀ لوح کردند ،خیلی خوش گذشت .مجموعۀ برخوردها و صحبتهای ما آیا...؟
بز بالدار بهترین کارگردانی و دومی جایزۀ مخصوص هیئت داوران شد. را بهوجود آورد .آیا...؟ در دورۀ کوتاه فیلمســازی من فیلمی اســت با
خودش گفته اســت« :هژیــر داریوش به من گفتــه بود فیلم از خاطرههای خوش .من خیلی از قســمتهایش را درآوردم و کسی هم
فستیوال تهران بساز به سبک کلود للوش و من هم یک فیلم ساختم مجبورم نکرده بود؛ خیلی از قســمتهای بد و زائدش را ،چون خود من
که بعد همون باعث شد که من [ Break down nervousاحساس یکی از بازیگران فیلم آیا...؟ بودم .این فیلم مرا وادار کرد که راه مشخصی
افسردگی و بههمریختگی] بکنم» (سررشتهداری ،ص .)35یا« :من هم برای فیلمسازی انتخاب کنم .راهی که حداقل برای خود من مطلوب
یک فیلم مستند گرفتم که با مردم در کوچه و بازار صحبت میکردم .از بود» (شهیدثالث ،ص .)60
یکی میپرسیدم تو میدانی فستیوال چیست؟ میگفت :مسابقۀ فوتبال.
و یــا در کوچۀ مهران مردی بود که آینــه میفروخت .به او گفتم :آقا، پیک تخت جمشید ()1350
برگشت و گفت :نگیر ،نینداز ،عکس مرا نینداز .گفتم :سینما میروی؟
گفت :نه ،اگر هم بروم مجانی میروم و بعد قاهقاه خندید» (دهباشی ،ص کارگردان :سهراب شــهیدثالث ،محصول :ادارۀ کل امور
.)179یکی از افرادی که در این فیلم جلو دوربین شهیدثالث قرار گرفت سینمایی کشور 35 ،میلیمتری ،رنگی ،مدت زمان 66 :دقیقه.
بهمن مقصودلو بود« :روزی از طرف وزارت فرهنگ و هنر به او مأموریت (ناتمام)
میدهند فیلمی دربارۀ جشــنوارۀ تهران بسازد .از من خواست که در جعفر شریفامامی ،رییس مجلس سنا ،پیغامی را که در محفظهای
جلوی سینما شهرفرنگ آن زمان بایستم و در مورد ضعفهای جشنواره جاسازی شده ،به پیکی میسپارد .پیک در جاده و بیابان ،سوار بر اسب،
حرف بزنم .من نیز قبول کردم .اما ظاهرا ً این فیلم به دلیل لحن تند آن میتازد و پیغام را به پیکی دیگر میسپارد ،تا منزل به منزل و در پایان
مورد قبول مسئولین جشنواره واقع نشد و توقیف شد و دیگر خبری از روز به تخت جمشید رسانده شود.
آن به دست نیامد» (مقصودلو ،بهمن« ،شهیدثالث فرزند خلف برسون شهیدثالث هیچوقت نتوانست یا نخواست این فیلم را تدوین کند.
بود» ،نقل از« :یادنامۀ سهراب شهیدثالث» ،ص .)319 آنچه در فیلمخانۀ ملی ایران موجود اســت «راش»های فیلم با مدت
دربارۀ دومین جشــنوارۀ جهانی فیلم تهران دو فیلم (یکی 16و زمان 66دقیقه و 21ثانیه ( 1815متر) است ،که در صحنههای کوتاهی
دومی 35میلیمتری) دیدهام که در هیچکدام چنین صحنههایی وجود از آن شــهیدثالث هم دیده میشود که دوربین به دست دارد .او گفته
ندارد .در یکی از همین فیلمها خود شهیدثالث از دست فرح دیبا جایزه است که بیشتر مایل بود خودش فیلمبردارباشد« .من از همکاری با این
دریافت میکند. فیلمبردارها بســیار خوشحال بودم .اگر هوا گرم بود ،میگفتم در سایه
بنشینید و خنک شوید و اگر سرد بود میگفتم زیر آفتاب استراحتی
تعطیالت طوالنی لوته آیزنر ()1979 کنید .در حقیقت دوربین را خودم دســت میگرفتم و کار میکردم...
یادم میآید با مواد فرهنگ و هنر چهارصد حلقه فیلم را درون دوربین
The Long Vacation of Lotte H. Eisner/ Die 35میلیمتری گذاشتم و مثل اسب در محوطه تختجمشید دویدم تا
Langen der Lotte h. Eisner ببینم افکت این حرکت در آن محیط چه میشود .البته افکتش چیزی
کارگردان و فیلمنامهنویس :سهراب شهیدثالث ،با حضور: از کار درنیامد .فیلم اکسپوز شده بود ،اما چیز تماشایی نداشت» (صدر،
لوته آیزنر ،جن موسکوویتز ،هوارد ورنون و دیوید اُورب ِی (همگی ص .)120
در نقش خودشان) ،محصول :مالتیمدیا جیامبیاچ ،به نمایندگی
از :دبلیودرآر ،مالتیمدیا (آلمان و فرانسه)16 ،میلیمتری ،سیاه دومین جشنوارۀ جهانی فیلم تهران ()1352
و سفید ،مدت زمان 60 :دقیقه.
لوته آیزنر ،منتقد سینما و تئاتر ،مورخ نامآور سینما و همسر اول کارگردان :سهراب شــهیدثالث ،محصول :ادارۀ کل امور
فریتس النگ ،از خاطرات سالهای کودکی ،همسرش و همکارانش در سینمایی کشور 35،میلیمتری( .ناتمام)
دورۀ درخشــش اکسپرسیونیستهای آلمانی و روزهای جنگ جهانی گزارشی از روزهای برگزاری دومین جشنوارۀ جهانی فیلم تهران،
دوم ،متواریشدن و دوستی با هانری النگلوا ،رییس سینماتک پاریس،
میگوید .فیلم چهارده بخش بههمپیوسته دارد .1 :آغاز 1926؛ .2فیلم؛
.3مهاجرت (تبعید)؛ .4تعطیالت طوالنی؛ .5نام اسکوفیر؛ .6سالهای
اول در فرانسه؛ .7آشنایی با هانری النگلوا؛ .8روز یکشنبه 1979/6/24
(دیدار با جن موســکوویتز ،منتقد فیلم ،هوارد ورنون ،بازیگر ،و دیوید
اُوربی ،منتقد فیلم)؛ .9ماه مــی 1968؛ .10مرگ هانری النگلوا؛ .11
سینمای اکسپرسیونیســتی و پردۀ جادویی؛ .12تولد سینمای جوان
وطن
آلمان؛ ... .13و آینده؛ .14دلتنگی برای گذشته ،دلتنگی برای ِ
ازدسترفته.
فیلمی در بزرگداشــت و ادای دین بــه آیزنر که حق بزرگی بر
گردن هنرمندان همدورهاش ،بهویژه همســرش فریتس النگ ،داشت.
شهیدثالث ،همانطور که آیزنر توضیح میدهد ،نام فیلمش را از لحظۀ
خداحافظی آیزنر با خانوادهاش گرفته اســت ،که در روزهای جنگ و
یهودیکشــی ،برای بدرقۀ او به ایســتگاه راهآهن رفته بودند .آیزنر در فرزندخواندهي ويرانگر
28
سینمای جهان
چخوف برای شــهیدثالث تا آن حد بود که هیچ بازیگری را در نقش دورۀ رایش بایســتی از ترس کشورش را به تبعید ترک میکرد .او بعد
او قرار نداد و با استفاده از متن دستنوشتهها ،نامهها ،بخشهایی از از گریختن به فرانســه و مالقات با شوهرخواهر فرانسویاش ،بهعنوان
نمایشنامهها و ســفر به مکانهایی که چخوف در آن جاها زیسته شوخی اول آوریل ،گفته بود که برای تعطیالتی کوتاه به این سفر آمده
بود روایتش را از پیش برد .شهیدثالث گفته بود با آلبوم عکسهایی اســت؛ اما این تعطیالت طوالنی شد و آیزنر به وطنش بازنگشت ،و تا
که از چخوف بهجا مانده فقط خود او اســت که میتواند نقشاش را پیرانهسر در تبعید ماند« .خواب میبینم ،اغلب خواب میبینم که جوان
بازی کند. هستم».
شــهیدثالث فيلمش را از سالهاي آغازین زندگی چخوف آغاز مصاحبه و گفتوگو يكي از شيوههاي روايت در فيلمهای مستند
ميكند تا به مرگ او ميرسد .برای قراردادن چخوف در قاب تصویر شخصیتمحور است؛ آدمهايي جلو دوربين فيلمبرداري مينشينند
اســناد متنوعي در اختيار داشــت و با اســتناد به آنها بسیاری از و به پرســشهاي مصاحبهكننده پاســخ ميدهند يا با او گفتوگو
جزییات زندگي پُرفرا زونشيب چخوف را بهتصوير درآورد .او و همکار ميكنند؛ گاهي هم به فراخــو ِر حرفهايي كه بيان يا اطالعاتي كه
فیلمنامهنویساش پیتر اوربان آن چنان بر زندگی چخوف اشــراف بهدست داده ميشود به فيلم ،عكس يا اسنادي آرشيوي ارجاع داده
داشــتند که فیلم را از زاویۀ دید خود چخوف ســاختند و بهخالف ميشــود تا شاهد مثالي براي آن اظهارات باشد ،يا تعارض و تناقض
فیلمهای مشابه از حضور چخوفشناسان استفاده نکردند. آنها را نشــان دهد .در مواردي هم كه چند شاهد از يك موضوع و
آنتوان پاولوویــچ چخوف :یک زندگی از حيث عكسها رويداد وجود داشته باشند روايتهاي متقارن يا متفاوت آنها ميتواند
و اســناد موثق تاریخی بسیار غني است و به استناد آنها تصوير مكمل هم باشــد يا ابعاد و زواياي پنهان موضوع و رويداد را بيشتر
بيشوكم كاملي از چخوف ،براي كســاني كه او را نميشناســند آشــكار سازد .بديهي است مصاحبهگر -كه پرسشهاي كارگردان را
يا خوب نميشناســند ،بهدست ميدهد .شــهیدثالث معتقد بود مطرح ميكند -جهت و ســمت و ســوي كلي و نهايي فيلم را سر
تصاوير فيلم مســتند -در هــر نوع و قالبي -از حقيقت نشــأت و شــكل ميدهد تا به نتايجي كه مايل اســت يا تحقيقهاي وي بر
ميگيرند و حتي مســتندهايي كه براســاس اصول دراماتيك و آنها صحه گذاشته ،دست يابد .معموالً در مورد موضوعهاي سياسي
نمايشــي ساخته ميشــوند ،منشــأ حقيقي دارند .او در فیلمش و اجتماعي كارگــردان و مصاحبهكننده موضع بيطرف ندارند و در
همچون يك ژورناليست -يا دســتباال يك پژوهشگر حساس- تأييد يا در مخالفت با موضوع و مضمون مورد نظر خود ساختار كلي
عمل كردهاست؛ پژوهشگري كه شناختش از موضوع فيلمش از فيلمشان را سروشــكل ميدهند؛ اما در دنياي امروز ،كه مخاطبان
راه مطالعه و تحقیقی مفصل حاصل شده است .برخورد و مواجهة بيشتــر مايلند اســتقالل رأي و نظر آنها محفــوظ بماند و فقط
شــهیدثالث و اوربان با موضوع فيلم -در مرحلة تحقيق -شالودة اطالعات دســت اول در اختيارشان قرار گيرد تا خود بر اساس آنها
نهايي آنتوان پاولوویچ چخوف :یک زندگی را پيريزي كرده به داوري و قضاوت بپردازند ،مصاحبهكننده و فيلمســاز پرسشها را
اســت .کتاب مفصل و پُرعکسی که پییر اوربان منتشر کرده و با مطرح ميكنند و پاسخها را كنار هم قرار ميدهند تا شائبة اعمال و
نام «چخوف در قاب تصویر» ترجمه شــده گویای حجم منابعی تحميل نظر به مخاطبان ايجاد نشود.
است که آنها در اختیار داشتند؛ اما آن طور که در روایت و گفتار خاطرات طوالنی لوته آیزنر چنین کیفیتی دارد؛ اما ساختار
فیلم میشنویم« :این حرفها چه معنایی دارند؟ میتوانید هر چه و زيباييشناســي بصري خودويژهاي ندارد؛ فاقد تنوع روايت و ريتم
داســتان میخواهید بنویسید ،وقتی حقایق ُگم شدند ،آنها را با و ضربآهنگ تدوين اســت ،و فقط دورهبندی حرفهای آیزنر به آن
شعر جایگزین کنید». وحدت و انسجام داده است .ما ،در مقام مخاطبان فیلم ،پرسشهای
چخوف یک بار گفته بود وظیفۀ هنرمند این نیست که راهحل فیلمساز را از آیزنر نمیشنویم؛ اما دورهبندی چهاردهگانۀ فیلم نوعی
پیدا کند ،وظیفۀ او فقط این اســت که وضع را چنان ،بهدرســتی، ارتباط کالمی منسجم و جهتدار را شکل داده است که فقدان حضور
توصیف کند ،و چنان حق همۀ جوانب مسئله را ادا کند که مخاطب راویان متعدد و منابع آرشیوی را قابل تحمل ساخته است.
دیگر نتواند آن وضع را نادیده بگیرد ،و شهیدثالث -که بهتعبیر خود او
چخوف برایش «مسئلهای شخصی و خصوصی» بود که نمیتوانست آنتوان پاولوویچ چخوف :یک زندگی ()1981
خود را از زیر بار اثــرات فرهنگی دیدگاههای او خالص کند -گفته
اســت« :من فیلمهایم را از زاویۀ نگاه یک نظارهگر میسازم و با این Anton Pavloic Cechov - Ein Leben
روش اجازه میدهم که مخاطبانم خودشان به قضاوت بنشینند». کارگردان :سهراب شهیدثالث ،فیلمنامهنویسها :سهراب
شهیدثالث ،پیتر اوربان ،با حضور :آنتوان پی .چخوف ،اولریش
فن بوک ،لیدیا ا ِی آویلووا ،محصول :پرو ُوبیسفیلم ،رادیو و
تلویزیون آلمانغربی ،با رأی شبکۀ رادیو تلویزیون ایتالیا،
رادیو آزاد برلین ،شبکۀ ساثوســت 16 ،میلیمتری ،رنگی،
مدت زمان 95 :دقیقه.
مــروری بر حیــات فرهنگــی آنتــوان چخوف ،نویســنده و
نمایشنامهنویــس نامآور روس ،با اســتفاده از عکسها و اســناد،
آلبومهای خانوادگی و دســتنویسهای چخوف ،نامههای برادرش،
خواهرش و همســرش و واخوانی قسمتهایی از داستانها و اجرای
بخشهایی از دو نمایشنامۀ «ایوانف» و «مرغ دریایی».
شهیدثالث برای ساختن این فیلم ،که یکی از آرزوهای دیرینهاش
بود ،به سختی تهیهکنندهای پیدا کرد .او که همواره میگفت چخوف
«دیــن زیادی» بر گردناش دارد ،بــا تفاخر اعالم میکرد که اولین
پوستر گيرنده ناشناس کسی است که موفق شده است فیلمی دربارۀ چخوف بسازد .تقدس
29
سینمای جهان
سهرابشهیدثالث:
رگههای چخوفی ،شــاعرانهکردن مالل و یافتــن پناهگاه در خانه!
محمدحقیقت
البته افتخار بزرگی برایم بود و در ضمن اولین دستمزد خودم را در فرانسه طی سالهای بسیاری ،از )1973( 1352که با «یک اتفاق ساده»
از کمپانی این فیلم گرفتم .مرسی سهراب. در جشنواره جهانی فیلم تهران شگفتی آفرید تا به امروز ،مطالب ،تحلیلها
در ســال 1980ســهراب با فیلم «نظم» به پاریــس آمده بود و و تفسیرهای بسیاری بر آثار سهراب شهیدثالث به زبانهای گوناگون نوشته
میخواست با هم به دفتر « 15روز کارگردانان جشنواره کن» برویم زیرا شده که به قولی مثنوی هفتادمن کاغذ میشود.
از قبل ثبتنام فیلمش را انجام داده بودم .آقای پییر هانری دولو ،رئيس از اين رو در اینجا عالقهمندم چند ســند ،عکس و صفحاتی از یک
آن بخش فیلم را دیده بود و بسیار خوشش آمده و آن را انتخاب کرده بود. ســناریوی دیدهنشده سهراب شهیدثالث را ارائه کنم .وی عالقه بسیاری
ســهراب با فیلم آلمانیاش به کن رفت .ماجرای دیدارهای ما در پاریس، بــه فيلمنامه «ستاره یک شب تیره» داشت که در آلمان نوشته بود و
برلین و غیره ادامه داشت و نامهنگاریها و تلفنها همواره برقرار بود تا اینکه در اختیارم قرار داده بود تا شايد بتواند با یک کمپانی فرانسوی محصول
او از آلمان به امریکا رفت و روزی از شیکاگو زنگ زد و گفت« :بیمعرفت مشترک بسازند اما متاسفانه امکان ساخت آن برایش فراهم نشد .از سوی
چرا نمیآیی ما را ببینی ،من وضعم خیلی ناجور است ،نمیدانم چند روز دیگر ارتباطهایی با بازیگر بــزرگ ایتالیايي ،جان ماریو ولونته ،از طریق
دیگر زندهام »...دوسه روز بعد دوست مشترکی زنگ زد و گفت «سهراب سینماتک پاریس برقرار کرد تا «بیگانه» کتاب آلبر کامو را به فیلم درآورد
را خونین پشت در منزلش یافتهاند» .و این مصادف بود با 2ژوييه .1998 که متاسفانه به انجام نرسید.
درســت 4ژوييه ،دوست دیگری زنگ زد و گفت« :عباس در بیمارستان در اینجا به نوشــتن خالصهوار یکی دو مورد از برداشــتهایم از
درگذشت ».و البته 4ژوييه 2016بود -به فاصله دو روز در ماه ژوييه و با مجموعه فیلمهایش اکتفا ميکنم .آشنایی و نزدیکبودن با این هنرمند،
فاصله 18سال این اتفاق افتاد! مرا به شناخت متفاوتی از آثارش راهنمایی کرد.
-3عشق و دیوار :این عنوان سناریویی بود که عباس کیارستمی -1شوک اول :جلــو ســینما شــهرفرنگ ،آذر ،1352جمعیتی
(یادش گرامی باد) بعد از فروریختن دیوار برلین بر مبنای یک داســتان باورنکردنی میخواســت برای دیدن «یک اتفاق ساده» وارد سالن شود،
واقعی نوشــته بود و زندهیاد سهراب قرار بود یکی از نقشهای اصلی آن بلیت دوتومانی گیشه در آن روز به ده تومان در بازار سیاه رسیده بود! منی
را بازی کند! که از اصفهان با بیســت تومان آمده بودم تا طی ده روز جشنواره تهران،
این دو سینماگر بزرگ و بیهمتا ،نزدیکیهای بسیاری به هم دارند. روزی سه ،چهار فیلم ببینم ،سخت دلسرد شده و ناامیدانه به دنبال راهی
در نوع نگاهکردن به موضوعات ،سبک و شیوه کارشان ،استفاده از عوامل برای واردشدن به سالن میگشتم .پاسبانها دو بلیتفروش بازار سیاه را
خارج از کادر تصویر ،بهکارگیری صدا و اهمیت آن ،و بســیاری چیزهای دستگیر کرده بودند و کشانکشان با خود به داخل سینما میبردند ،من
دیگر .اگر سهراب قبول کرده بود در «عشق و دیوار» بازی کند به طور هم الی دستوپای آنها پنهان شــده و با سرعت برق خودم را به بالکن
قطع اثر درخشــانی تولید میشــد که برای هر دو بزرگوار خوب بود ،اما رساندم و البهالی جمعیت خودم را گم کردم که فیلم شروع شد .افسون
متاسفانه نشد ،و روزی حکایت آن را خواهم گفت .سهراب قرار بود نقش فیلم شده بودم ،فردای آن روز دوستی به من خبر داد که شهیدثالث در
خودش را بازی کند .داســتان فیلم مربوط به سینماگري ایرانی-آلمانی تاالر رودکی خواهد بود .به آنجا رفتیم و کارگردان را نزدیک پیشــخوان
اســت که با فیلم گلهايسرخ برای آفریقا ،جایزه بهترین فیلم سال پیدا کردیم و با شــعف بسیار به او تبریک گفتیم و سر حرف و آشنایی
آلمان را به دســت آورده و مراسم آن از تلویزیون پخش میشود .هنگام باز شــد .این جملهاش یادم نمیرود« :من روزی روی برخی حضرات را
خروج از محل مراسم ،یک جوان ایرانی مهاجر ،پیش سهراب میآید که به کــم میکنم».منظورش این بود که در صحنه بینالمللی مطرح خواهد
او تبریک بگوید .سهراب کنجکاو میشود که او در آلمان چه میکند و از شد/.کات/
اینجاست که داستان عاشقانه فوقالعادهای تعریف میشود .فيلمنامه بسیار -2پالن بعدی ،جلو سینماتک فرانسه :پاریس .مارس .1979
مدرن و گیرا و پراحساس نوشته شده و چنانچه ساخته میشد میتوانست اولین عید بعد از انقالب بود .سهراب را که از فرودگاه آورده بودند تا همان
نخل طالی دومی برای عباس به ارمغان بیاورد ،اما... شب در افتتاحیه مرور بر آثارش شرکت کند ،برای بار دوم دیدم که البته
-4نگاهی کوتاه و بریدهبریده به آثار شهیدثالث! مرا به جا نیاورد و طبیعی هم بود .آقای آلن مارشان برنامهریز سینماتک
در آثار شــهیدثالث موتیفهای مشــترک زیادی میتوان دید که مرا معرفی کرد و گفت این همان کســی اســت که مدتهاست پاشنه
بهراحتی میتوان مهر و امضای او را تشخیص داد که نشان ميدهد با اثری در ســینماتک را کنده و بارها به ما گفته چرا آثار شهیدثالث را نمایش
از این سینماگر روبهرو هستیم؛ از این جمله است: نمیدهید؟! ســهراب لبخندی زد و از آن روز به بعد بارها و طي سالها
خانه بهعنوان پناهگاه :از همان «یک اتفاق ساده» تا آخرین همدیگر را میدیدیم .روزی هم دعوت کرد که برای فیلمی که در فرانسه
فیلمــش ،به نقش خانــه در آثارش توجه کنیم .بــرای محمد ،نوجوان میســاخت (تعطیالت طوالنی لوته آیزنر) دستیار کارگردان او شوم.
30
سینمای جهان
تا خود را از جهان پیرامون دور نگه دارد. دبســتانی ،خانه محل آرامش است ،خسته از مدرسه و کار اجباری برای
در فیلم «هانس جوانی از آلمان» سرنوشت پسربچه یهودی و مادر پــدر (حمل ماهی و فروش آن) و دویدن دائم بین این مســیرها ،نهایتاً
و مادربزرگ بيمارش تصویر میشود که از ترس بیرونرفتن و رويارويي با خانه پناهگاه او محسوب میشود و آرام میگیرد .در «طبیعت بیجان»،
نژادپرستی پیرامونش ،اکثرا ً در خانه میماند و خانه حالت پناهگاه به خود پیرزن شــبانهروز در خانه است .چه جایی میتواند برای او امنتر از خانه
میگیرد .در فیلم «فرزندخوانده ویرانگر» زوج بورژوای بدون فرزند که باشد که ه م محل کارش (قالیبافی) است و ه م محل زندگیاش؟ پناهگاه
هیچ دلخوشیاي ندارند و زندگی ماللآور یکنواختی را میگذرانند ،برای شوهر سوزنبانش همخانه است ،هیچ جای دیگری را هم نمیشناسد .آنها
ایجاد نشــاط و رابطه برقرارکردن ،فرزندخواندهای را از پرورشگاه به خانه با اینکه زن و شــوهرند گويی غریبهاند .با هم حرفی برای گفتن ندارند با
میآورند (بهنوعی او را از خانه خودش جدا میکنند) ،اما در خانه جدید، این حال به هم وابستهاند ،فاجعه زندگیشان وقتی آغاز میشود که خانه
نمیتوانند محل امنی برایش ايجاد کنند ،وی اینجا غریبه است و سرانجام ال بیهویت (پناهگاه) را از آنها میگیرند .آنها به اجبار بار ســفر بسته و ک ً
به خانه خود (پرورشــگاه) پناه میبرد .در «گیرنده ناشناس» ،قهرمان و پادرهوا میشــوند .در اینجاســت که ادامه زندگی قهرمان شهیدثالث
ترک فیلم که از طبقه روشنفکر اســت اکثرا ً در خانه روزگار میگذراند. «در غربت» ادامه میيابد .در این فیلم نیز که شــخصیت اصلی -کارگر
در فیلم «اتوپیا» نيز همه روسپیها مجبورند در خانه سربستهای به سر ترک -ناتوان از برقراری ارتباط با جامعه اطرافش ،آلمان اســت ،به خانه
ببرند ،با این حال ارباب آنها با ایشان مثل غریبهها رفتار میکند .وقتی یکی پناه میبرد .فیلم «تعطیالت طوالني لوته آیزنر» مستند ساختهشده
از روسپیها بر اثر نامالیمات از این مخمصه فرار میکند ،باز به همین خانه درباره منتقد مهم تاریخنویس سینماست .خانم لوته ،همواره در خانه است
برمیگردد زیرا آنجا را محل امنی برای خود میپندارد .در «گلهايسرخ و در آنجاست که احساس راحتی و خودمانیبودن میکند ،سر ذوق آمده
برای آفریقا» به همین شــکل ،زوج آلمانی تازه با هم آشنا شده ،همه و به حرف درمیآید .او که از يك خانواده یهودی آلمانی اســت ،با رشــد
گفتوگوها و زندگی مشترکشــان و بعدها ،جنگ و جدالشــان در خانه آلمان نازی از کشورش فرار کرده و در غربت -فرانسه -خانهای یافته است
میگذرد؛ در اینجا خانه هم بهشت است ،هم جهنم! که همان ســینماتک است .در اینجا اکثر اوقات کار میکند ،در حقيقت
خانه را اگر محل امن و پناهگاه به حســاب آوریم ،خود ســهراب به نوعی به این خانه پناه برده اســت .در «وقت بلوغ» ،بچه نُهســالهای
شهیدثالث ،خانهای از خود نداشــت .دائم از شهری به شهری میرفت. که مادرش روســپی است ،خانه جای امنی محسوب میشود .به همین
همیشه اسبابهایش در چمدان بود .میشــود گفت« :سهراب ،مردی شکل در «خاطرات یک عاشق»؛ قصاب جوان و تنها که منتظر برگشت
چمدان بهدست». معشوقهاش است ،در خانه منتظر میماند .او ارتباطی با دنیای خارج ندارد،
شــهیدثالث وقتی فوت کرد ،جسدش را در خانه پيدا كردند زیرا به در خانه خود هم غریبه است و در اینجا پناه گرفته است .در فیلم درخشان
آنجا پناه برده بود! به چه جای دیگری میتوانست پناه برده باشد؟ اما در «نظم» ،کاراکتر اصلی مردی اســت که با همسرش زندگی میکند ،اما
وصیتنامهاش نوشته بود که خاکستر جسدش را روی آب دریاها بریزند ،تا نمیخواهد دیگر کار کند ،با جامعه در ستیز است و خود را در غربت حس
خانهای برایش نسازند و در نظر نگیرند! میکند ،از اين رو بهنوعی خود را در خانه حبس کرده ،به توالت پناه میبرد
31
سینمای جهان
سهراب شهيدثالث ،سرصحنه فرزندخوانده ويرانگر ،عكس: سهراب شهيدثالث و محمد حقيقت ،سرصحنه
آرشيو محمد حقيقت ،عكاس :محمد ح فرزندخوانده ويرانگر ،آلمان
دومین فیلمش را «طبیعت بیجان» گذاشته است. -5نکته دیگری که میتوان به آســانی در آثارش دید این است
دیالوگ خیلی کم در آثار شهیدثالث به کار میرود .شاید به «قدرت که شــهیدثالث مطالعهای موشــکافانه در مورد زندگیهای کوچک و
تصویر» بیشتر ایمان داشته است .آثارش گاه سبک کارهای یاسو جیرو روزمره کرده و این را همواره در کارهایش مدنظر داشــت .او از زاویههای
ازو و روبر برسون ،را به خاطر میآورد .روزی در گفتوگویی كه با هم کمتر دیدهشــده به زندگی افراد نگاه میکرد .وی بسیار باحوصله ،بدون
داشتيمگفت که عاشق کارهای لويیس بونوئل بوده و از آنارشیستبودن شعاردادن ،اما بااحساس و خیلی انسانی و عاطفی ،ولی سرد ،گاه یخزده،
او خوشــش میآمــد .این روحیه آنارشیســتی را در دو فیلم «نظم» و و بدون جبههگیری آدمهایش را پیشروی تماشــاگر میگذارد .داوید
«گلهايسرخ برای آفریقا» بهتر میتوان دید. اوبروی ،منتقد انگلیسی در ســالهای دهه هشتاد او را «شاعر مالل با
آدمهای شهیدثالث گرچه همدیگر را میشناسند و حتی در ميان چاشنی طنزهای چخوفی» معرفی کرده بود.
بسیاری از آنها رابطه فامیلی هم وجود دارد ،اما به نظر همه با هم غریبهاند! در تمامــی آثار شــهیدثالث ،روزها یکنواختانــد .کوچکترین
کمتر پیش میآید (بهجز فیلم آخرش) فیلم پردیالوگ ســاخته باشد. قهرمانپروری از یکسو ،و ناتوانی ارتباط برقرارکردن بین شخصیتها
آیا آنها حرفی بــرای گفتن با هم ندارند؟ هیچگاه شــوخی نمیکنند، از ســوی دیگر دیده میشــود .از نظــر تکنیــک کاری ،دوربین به
خوشگذرانینمیکنند؟ ســادگي به كار گرفتهشــده ،زاویهها همتراز قد پرســوناژها انتخاب
من که بارها با او نشستوبرخاست کرده بودم چندین بار از او سوال شــده و کلوزآپهای چندان نزدیک نمیگیرد .سکون دوربین بدون
کردم« :تو که خودت اینقدر در زندگی روزانه شوخ و بگو و بخند هستي، حرکتهای زائد ،حالتی نظارهگر و غیرمداخلهجو پیدا کرده ،و مسائل
چرا فیلمهایت اخمو و اینقدر کمحرف است؟» سهراب پاسخ داد« :آدم تابلووار ترسیم شده است.
وقتی پشت دوربین میرود گاه عینکش را عوض میکند». آيا قاببندیهای او در «طبيعت بيجان» یادآور فرم نقاشــیهای
پاریس 30سپتامبر 2019 (طبیعت بیجان) دورهاي در اروپا نيســت؟ شاید بیجهت نباشد که نام
دستنويس فيلمنامه منتشرنشده (ستاره يك شب) از سهراب شهيدثالث -از آرشيو شخصي محمد حقيقت
32
سینمای جهان
...و تلخی میوهای که در تابستان خوردیم:1
درباره مفهوم دیستوپیا در سینمای سهراب شهیدثالث
مهدی ملک
سبک مینیمالیستیفیلمساز سلولهای بیمرزی را بر میسازد که در فیلم «نظم» (- )1980هربرت اسالدوسکی -که خانهنشین
زندانیانآزاد در پهنههای بیکران آن زندگی خود را میمیرند .تجربه شده و از کارکردن دلزده ،صبحها در خیابان با فریاد «بیدار شوید»
مکانییک زندانی بیش از هر چیز دیگر تصاویر تکرارشوندهای است خواب همســایگانش را آشــفته میکند .هربرت از نگاههمســر،
که او از مکانهای ثابت ،خالی و تکراری در ذهن دارد و استراتژی همسایهها و دوستانهمسرش یک انگل است که از حقوق محقر
شهیدثالث تکراربیتنوع همین موقعیتهای مکانی در دل
مکانی همسر صندوقدارش تغذیه کرده ،کار نمیکند و مکانهای حضورش
فیلمهایش است که دیستوپیایی قفسمانند را برای شخصیتهایش در خانه محدود به میز غذا و دستشويي است .در صحنهای کلیدی از
رقم میزند. فیلم -هنگامی که او به همراه دوستانهمسرش در پارکی جنگلی
تقریباً تمامــیفیلم «طبیعت بیجــان» در اتاقنمورخانه است -در میانه دیالوگی میان او و یورگن معلوم مشغول قدمزدن
ســوزنبانپیر فیلمبرداری شده و در بیشتر زمان فیلم دیوار خالی میشود که شغل اصلیاش مهندس معماری است و برخالف دوست
خانه -که تنها یک عکس و یک آینه ب ر آنها آویخته شده -در کنار یورگن -حاضر نیست دست به کاری بزند که دوست همســرش -
سوزنبان و همسر و پســرش ،شخصیتی اصلی و پررنگ به شمار ندارد (طراحی خانه (قفس)های بيست ،سيمتری برای مردم).
میآیــد .دیوارهای رنگپریدهای که هر چه از زمان فیلم میگذرد هربرت چرخدندهای اســت که از مدار ارگانیک نظم ساعتوار
به واســطه فیلمبرداری با نور حداقلی تاریکتر شــده و کام ً
ال به جامعه ســرمایهداری بیرون زده و به ســازی ناکوک بدل شــده
پسزمینهای تاریک و تخت -مشابه نقاشیهای «طبیعت بیجان»- اســت .شاید همین تمثیل چرخدندهای که در هماهنگی با دیگر
بدل میشــوند با این تفاوت معنادار که ایــن بار به جای میوهها، چرخدندهها نمیچرخد مرکزیترین درونمایه در فهم ســینمای
ظرفها یا بطریها این شخصیتهای فرسوده انسانی هستند که شــهیدثالث باشــد .با این حال این ناکوکبودن بیشتر از آنکه به
چون سوژههای تاکسیدرمیشدهای بر قابهای تخت و ساکنفیلم شکســتن یا ترکدارکردن ساعتنظم نمادین بینجامد به شکلی
سنجاق شدهاند. از ساييدگی ،لهشدگی یا درهمشکستگیاین عنصر ناکوک ختم
شــهیدثالث دیستوپیای شــخصیتهای محذوف«طبیعت میشود :فرسودگی که عنصر فرسایش زمانی را نیز در خود دارد و
بیجان» و سایر فیلمهایش را با منطق مدرنیستیحذف میسازد. نهایت آن شکلی از سوژهزدایی است.
یکی از مهمترینحذفها در فیلمهای او حذف حرکتهای دوربین شهیدثالث یکی پس از دیگری در جبر چرخیدن
چرخدندههای
پیچیده ،زوم ،نما/نمای معکوس ،فوکوس/فولو ،نماهای سوبژکتیو و تکرار در مدار این ســاعت مهیب شــماطهدار مدام فرســوده و
ف آنها مانع فروکاستن امکانهای قضاوت است .تمهیداتی که حذ فرسودهتر میشوند .به همین خاطر است که وزن زمان در فیلمهای
اخالقی به قضاوتهای دمدستی و کلیشهایاز سر همذاتپنداری یا او این همه احساس میشود .از این رو در یک تقسیمبندینه چندان
ترحم میشوند .روایتها بدون راوی و از میانه آغاز میشوند به شکلی فروبسته تمامیفیلمهای او را میتوان بوطیقای کنش /بیکنشی
که انگار چشم دوربین در مقطعی مکانی-زمانی برای مدت زمانی در برابر هیوالی نامرئي جبرنظم نمادین ســرمایهداری به شمار
به روی برههای از زندگیاین شخصیتها باز و سپس بسته شده آورد .ســنجهای برای تابآوردن در دیستوپیايي قرن بیستمی که
است (واضح است که از این رو انتظاری از فلشبک یا فلشفوروارد جغرافیای آن از «مدرنیزاسیون بدون مدرنیته» نظام شاهنشاهی
س شخصیتها نه گذشتهای را نیز نمیتوان داشت) .بنابراین کابو ایران تا جامعه بازســرمایهداریآلمان غربی برکشیده شده است.
تروماتیک است و نه اضطرابآینده بلکه زمانی حال و اکنونی است شــهیدثالث در خدمت بیان
تماماستراتژیهای زیباییشناسانه
که انگار تا ابد در مســیری دایرهوار به دور خود میچرخد و پیش این ديستوپیاســت که با سه عنصر مرکزیمیزانسن ،زمان و زبان
نمیرود .زمان اکنونی که فاجعه در آن نه در نقاط عطف دراماتیک نقطهگذاری میشود و در نهایت این سه عنصر در عنصری فراتعینی
(مرگ مادر محمد در «یک اتفاق ســاده» ،بازنشستگیسوزنبان در هم ذوب میشــوند :کار به معنای شــغل اجتماعی .دارابودن
«طبیعت بیجان» یا دیدن صحنه اولیه توسط میشاييل در «وقت جایگاهی اجتماعی در ماتریس روابط تولیدی و شیءشده اجتماعی
بلوغ») که در شکلی از ماللدلمردگی است .فاجعهای که به تعبیر که چیزی جز چرخیدنی فرسایشی -با فشار چرخدندههای مجاور
والتر بنیامین نه در رخدادن امری فاجعهآمیز که معلولزمانی است کوچکتر یا بزرگتر -برای به حرکت درآوردنماشیننظم نمادین
که در آن هیچ اتفاقی رخ نمیدهد. سرمایهدارینیست.
شــهیدثالث برای بیاناین بیاتفاقی و مالل،
یکی از ابزارهای شــهیدثالث از آن برای برســاختن
نخســتین عنصری که
اســتفاده از مکانهای ثابت برای خلقموقعیتهای تکراری است. دیستوپیای خود استفاده میکند ،میزانسن است .میزانسنی که در
33
سینمای جهان
به نام «تاریخ کار» ادامه دهد .این دستورالعملهای سوژهزدایی در مکان در بیشتر فیلمهای او به دو یا سه مکان ثابت محدود میشوند
بطن نظم نمادین ســرمایهداری است که در مدرسه («یک اتفاق که در آنها گاه دیالوگها نیز همراستا با مکانها و موقعیتها تکرار
ســاده»« ،وقت بلوغ») ،کارخانه («در غربت») یا حتی به شــکل میشوند .این موقعیتها گاهی با سکون شخصیتها در مکانهای
دستورالعملهای جنسی در روسپیخانهی «اتوپیا» انسانها را به تکــراری همراهاند (طبیعت بیجان) ،گاه با حرکت شــخصیتها
ماشینهای منظم کار بدل میکند .دراینجا تخمین فاصله اندکی (محمد در طبیعت بیجــان) و گاه عالوه بر مکان و موقعيتها با
شــهیدثالث با نوشتههای کافکا پیدا میکند چندان
که سینمای تکراردیالوگها؛ برای نمونه تقریباً تمامدیالوگهایی که میشاييل در
مشــکل نیست .همین ســوژهزدایی در پس تکرار ماشینی مالل «وقت بلوغ» با مادرش مطرح میکند دیالوگهایی ثابت و تکراریاند؛
روزمره است که دراماتیکترین اتفاق ممکن زندگی -از دستدادن اجازهگرفتن از مادر برای خریدکردن برای پیرزن همسایه که با تکرار
مادر برای پسری نوجوان -را به یک اتفاق ساده بدل میکند .اتفاقی موقعیتها توسط پسر (هر بار پس از خریدکردن برای پیرزن کلید
ساده که باید آن را فراموش کرد تا چرخه تکراری زندگی از مدارش را روی میخ آویزان میکند) و مادرش تشدید میشود؛ مادری که
خارج نشود. هر شب دیروقت به خانه میآید ،سکهای برای پول توجیبیپسرش
روی میز میگذارد ،ساندویچی ساده برای او درست میکند و. ...
چنین کالستروفوبیایی را در فیلم «اتوپيا» نیز میتوان ردیابی
کرد .زنان تنها یک بار از خانه خارج میشــوند و آن زمانی اســت
که مــرد دالل آنها را برای معاینات پزشــکی دورهای به درمانگاه
میبرد .در حالی که در صحنههای داخلی آنها همواره پشت درهای
متعدد و بسته کلوپ آرنا هستند .هر دری که باز میشود باید بسته
شود ،تمام پنجرهها بستهاند و تمام پردهها فرو افتاده (به جز پرده
آشپزخانه) .النگشاتهای متعدد از راهرو با درهای بسته از دو سو
حســی از زندان را القا میکند 2.در اینجا نیز دیوارها لخت و تیره و
فاقد هرگونه دکوری هستند و بیشتر به مثابه پسزمینهای خالی در
برابر سوژههای بیجانروسپیخانه عمل میکنند.
شکل -1سوژههای تهیشده در برابر پسزمینه مکانیخالی به مثابه شــهیدثالث برای خلق دیســتوپیای خود جز بــا مکانها و
اشیای بیجان موقعیتهای تکراری به عامل دیگری نیــز نیاز دارد :زمان .زمانی
عنصر ســوم که الیناسیون ســوژهها را در جهان فیلمسازی که مطابق مفهومپردازیهای ژیل دلوز در ســینمای مدرن دیگر
ش��هیدثالث تکمیل کـ�رده و آنها را به نقطههای منکســری در
هســتیاش را مدیون حرکت نیست و خود واجد بعدی استعالیی
دیســتوپیای ســرمایهداری قرن بیســتمی بدل میکند ،ناتوانی شــهیدثالث زمان به واسطه برداشتهای
میشــود .در سینمای
شخصیتها در برقراری ارتباط با یکدیگر است .شاید این موضوع بلند وزن حضور خود را به رخ میکشــد.مسئلهای که ظهور بعد
تلخترین درونمایه فکری فیلمســاز باشــد چرا که امکان تشکیل استعالیی زمان در سینمای او را با دیگر فیلمسازانی مانند برسون
ال پتانسیل طبقهای از محذوفین جامعه سرمایهداری را ناممکن و عم ً یا تارکوفسکی یا حتی کیارستمی متمایز میکند این است که در
رهاييبخش و انقالبی در میــان این افراد اتمیزه را عقیم میداند. دل این سکوتها و سکونها هیچ اعجاز و مکاشفهای در کار نیست.
برای نمونه تمامی صحنههای جمع کارگرانترکدر غربت عاری آنچه در رفت و برگشتهای بیپایانمحم ِدیک اتفاق ساده ،سوزن
از حسی از یگانگیناشی از دغدغههای مشترک است چرا که عم ً
ال کردن همســرسوزنبان یا سکونهربرت در نظم ظهور مییابد نخ ِ
در زیر تازیانههای بهرهکشی سرمایهداری هر یک از این محذوفین کیلومترها با ابسوردیسم فعاالنهای که کامو در سیزیف طرح میکند،
(مهاجران ،کارگران ،روسپیان و )...باید صلیب خود را به تنهايي به فاصلــه دارد .با این حال مطابق ایــن اصل دیالکتیکیهگلی که
دوش کشند. کمیت نیز در حد خود دچار تغییر کیفی میشود در اینجا نیز این
شــهیدثالث زبان به طرز رادیکالی از کارکرد
در ســینمای زمان کش آمده و ماللانگیــز در حد خود چیزی را از درون خود
ارتباطیاش تهی میشود .روابط متقابل میان شخصیتها در فیلمها به بیرون پرتاب میکند :شــکلی از مادیت صرف .سوژههایی که با
معموالً چنان صلب و از پیش قالب گرفته شــده است که اتفاقاً در تهیشدن کنشگری ،فعالیت یا حرکت به مادیتی از گوشت و خون
هر جا ارتباط زبانی به بیش از چند جمله گســترش پیدا میکند تقلیل پیدا کردهاند مانند ســوزنبان در نمایی که قرار است جای
شکلی از سوءتفاهم یا خشونت بروز مییابد .در «یک اتفاق ساده» خود را به ســوزنبان جدید و جوان بدهد .در اینجا زمان طوالنیبه
دیالوگهایی که میان معلم و محمد رد و بدل میشود شکاف عمیق تصویرکشیدن پیرمرد در پسزمینه تاریک است که او را به شیئي
میان بدبختیهای او و گفتمان رســمی آموزشی مدرسه را هویدا (طبیعتی) بیجان بدل میکند (شکل .)1
میکند؛ در «طبیعت بیجان» تلخترین لحظه فیلم در اعالم خبر این تکرار فرمالیستیموقعیتها در بستر زمانی و مکانی مادیت
بازنشستگیسوزنبان بیان میشــود و در فیلم «در غربت» ،زبان بدنی شخصیتها را به قطعههای ماشین غولپیکر سرمایهداری بدل
آلمانی منشأ سوءتفاهمها و مشکالت کارگران مهاجر ترک در راه میکند .به تعبیر لوفور سرمایهداری در سایه تکرار بیامان موقعیتها
پیوندخوردن با جامعه بیگانه به شمار میآید. به واســطه نظمبخشــیدنزمانی-مکانی خودفرمزیستن با تمام
بنابرایــن زبان الکن و ازکارافتادهای که دیگر قادر به برقراری ناهمگونیهایش را کاالیی میکند .کاالها ،قطعهها یا چرخدندههایی
ارتباط میان افراد نیست در کنار کالستروفوبیای مکانی و ایستایی که بیامان باید به حرکتی همسان درآیند تا ماشین سرمایهداری به
شهیدثالث بدل میشود.
زمان به سومین عنصر برسازنده دیستوپیای پیش رود و سرنوشت تنندادن به این بازیتلخ سرنوشتی است که
شهیدثالث به
عنصری که بخشی از سازوکار ماشین «سوژهزدایی» نصیب هربرت در فیلم «نظم» میشود که نمونه مناسب سینمايي
شمار میآید .این «ســوژهزدایی» در فیلم «در غربت» به میانجی اســت اگر قرار بود روزی میشل فوکو تبارشناسیتاریخی خود را
34
سینمای جهان
اتوپیا
سوءاستفادهگرانه داده است .مادر شبها دیر به خانه میآید و در این تقابل س روصداهای آزاردهنده ماشــینآالت صنعتی ) (Noiseو
ساعت پسر یا خواب است یا خود را به خواب میزند ،ارتباط مادر و لرزشهای خفیف صدای انسانی ) (Voiceشکل میگیرد .حسین
پسر تنها به اجازهگرفتن هرروزهاش از مادر برای خریدکردن برای کارگر مهاجر ترکی اســت که تا شنیدن صدای زنگ پایانکار در
پیرزن همسایه و گرفتن پول توجیبی و ساندویچ خالصه میشود، کارگاهی صنعتی کار میکند و در پانسیونی به همراه دیگر مهاجران
بین میشاييل و همکالسیهایش ارتباطی مبتنی بر منطق مبادله ترک اقامت دارد .دراینجا انتخاب خودماشــین صنعتی بســیار
صرف (شکالت در برابر دوچرخهسواری) برقرار است ،پیرزن نابینا کنایهآمیز است :ماشین برش ) (Cutting Machineکه آشکارا
بر مبنای یک دستورالعمل خریدهایش را کنترل میکند (لمس ماشینی اســت که قطعهقطعه میکند .ماشینی که ریتم تکراری
سکهها ،مشخصکردن نقطهای معین برای ایستادن میشاييل و.)... سهمرحلهایاش (گذاشتن ورق ،برش و برداشتن) به ریتم زندگی
به شکلی کنایی تنها سکانسی از فیلم که احتمال در گرفتن دیالوگی حسین بدل شده است .در ده دقیقه آغازین فیلم صدایی جز صدای
واقعی انتظار میرود مالقات مادر و پســر با پدربزرگ است که آن گوشخراش دستگاهها به گوش نمیرسد و نخستین کالم انسانی
هم به صحنهای برای رگبار مالمتها و نفرینهای کالمیپدر علیه پس از سکوتممتد خیابانی که حسین را به پانسیون میرساند ،در
دختر بدکارهاش بدل میشود .به واسطه این کسوف ارتباطی است گفتوگوی تکراری و نیمهکارهاش با کارگری دیگر شنیده میشود.
شهیدثالث اغلب در سکوت
که صحنههای چندنفره در فیلمهای عقیمماندن زبان به مثابه بستر ارتباطی میان سوژههای انسانی
سپری میشــود («طبیعت بیجان») و صحنههای دیالوگهای کراپ»
دیستوپیای تئاتر ابسورد («در انتظارگودو» یا «آخرین نوار
دونفره معموالً صحنههایی تنشزا به همراه خشونت کالمی است بکت یا «کرگدن»یونســکو را به یاد میآورد) با این تفاوت که در
(برای نمونه دیالوگهای پشت میز هربرت و همسرش در «نظم» یا اینجا عنصر شوخطبعیاین نمایشنامهها جایخود را به جدیت و
خشونتهای کالمی فیلم «اتوپیا»). تلخیبیپایانی داده است .حسین با چند کلمه آلمانی که از روی
نوارهای کاست یاد گرفته است تالش میکند با زنی آلمانی در پارک
پینوشت: ارتباط برقرار کند با این حال این تالش به واسطه ناکامی او در انتقال
معنا به سوءتفاهم منجر میشود.
- 1شعر «ساقه» ،سروده احمدرضا احمدی درباره شهیدثالث شهیدثالث نیز نقشی
این بنبست ارتباطی در دیگر فیلمهای
منبع: مرکــزی دارد .در فیلم «وقت بلوغ» هیچ ارتباط انســانیمبتنی
-1سهراب شهیدثالث :نمای نزدیک ،نفیسی ،حمید .ترجمه: بر تفاهم زبانی میان شــخصیتها دیده نمیشــود و این ارتباط
مهدی ملک ،فرهنگ امروز ،ش ،21اسفند 1396 جای خود را به انواع و اقســام عادتها و قراردادهای بهرهکشانه و
35
سینمای جهان
ِا نسد ا د
دربارهی سهراب شهیدثالث
رامین اعالیی
شهیدثالث را همچون داستانهای کافکا 3اشباع کرده است .برای مثال سهراب شهیدثالث یک نویسنده/کارگردان است .فیلمنامههای او
اتوپیا را در نظر بگیرید .شهیدثالث در اتوپیا میگوید یک کارگر جنسی، حاصل یک چیدمان بسیار منظم صحنه و مجموعهای از میزانسنهای
یک زن بیچاره هرگز در انتظار یک زندگی خوب نیست .کارگر جنسی اســتادانه است .هر کسی یک بار نگاهی به فیلمنامههای او بیندازد با
یک بیخانمان است ،کسی که پیشتر تمام امر ممکن را فرسوده است. انبوه عظیمی از شرح صحنهها مواجه میشود .فیلمهای او پردیالوگ
او خسته نیســت زیرا یک آدم خسته دیگر نمیتواند محقق کند اما نیســتند ولی همین دیالوگهای کمشمار نیز چارهای جز دفنشدن
آدم فرسوده دیگر نمیتواند امکانپذیر سازد .زیرا دیگر امکانی در کار در زیر شــرح صحنههای پر از جزئیات او ندارند .او کارگردانی اســت
نیســت .اما به جز یک کارگر جنسی چه کسی میتواند این ژست را که در فیلمنامههایش حتی موقعیت اداشــدن دیالوگهای کمتعداد
اشغال کند؟ شهیدثالث در اتوپیا نشان میدهد که ذائقهی منحصربهفرد کاراکترهایش را مشــخص میکند .محدودهی حرکــت کاراکترها،
یک کارگر جنسی بیمعناست همانطور که در «درخت بید» ذائقهی زاویهی دوربین و گاه حتی نحوهی نورپردازی توسط خودش در متن
مر ِد قاتل بیمعناست .او مجرمی است که میخواهد قانون مجازاتش نوشـ�ته شده است 1.در اینجا باید فکر کنیم چه چیزی باعث میشود
کند ،اما مقاماتی که او به سراغش میرود ،او را مسخره کرده و از اتاق که دیالوگهای نامفهوم حســین در فیلم «در غربت» میبایستی در
بیرون میکنند .در اینجا شــهیدثالث در نزدیکترین جای ممکن به ال منظم و خاص گفته شــود؟ به واقع کار شــهیدثالث موقعیتی کام ً
کافکا میایســتد .او نیز همانند کافکا نشان میدهد که قانون یک در در هیچــی محض به طرز غریبی دقیق اســت .برای مثال در همین
پس آن چیزی نیست. اســت ،دری که رو به جایی باز نمیشــود .در ِ فیلم ،شهیدثالث تمام حرکتهای حسین را از پیش تنظیم میکند.
نه ورود به آن ممکن است و نه خروج از آن .این به واقع کافکا بود که کارگردانی این کار با وفاداری کامل به متن چندان دشوار نیست زیرا
ِ
نشان داد قانون فرمی است که به هیچ محتوا و معنایی داللت نمیکند. در نهایت قرار است که تنها یکسری طرحهای منظمی توسط بازیگر،
دربان در پاســخ به مردی در حال احتضار که مدتها جلوی د ِر قانون آن هم در درون یک منطق ه انجام شود .غذاخوردن ،کارکردن ،بازکردن
انتظار کشیده اســت ،در را میبندد و میگوید« :این در فقط برای تو کشــو با آدابی خاص ،نامهنوشتن ،نگاهکردن به ساعت به یک صورت
اینجا بود ».یعنی هیچ نیازی نیســت که در را پشت سر بگذاریم ،زیرا مشخص و الخ ...این حرکتها حکایت از یک تکرار منظم دارند .برای
اگر چنین کنیم با پوچی معنای آن روبهرو خواهیم شد .به این ترتیب مثال حسین همواره برای غذاخوردن یک کار منظم را انجام میدهد.
سخن قانون پوچ است ،اما مردم با قبول این پیام ِ شاید بتوان ادعا کرد حســین یکی از کاراکترهای فرسودهی شهیدثالث است که به شدت
پوچ بر پوچی امر واقع فائق میآیند .کاری که برای مثال شهیدثالث در کمیک و در عین حال جدی هستند .کارهای آنها از اساس بیهوده و با
اتوپیا میکند .او نشان میدهد که در عملکرد قانون [که در این فیلم این حال بسیار موشکافانه است .ژیل دلوز در توصیف این کاراکترهای
در قالب کاراکتر پاانداز طراحی شده است] عمق ،معنا و محتوایی وجود فرسوده مینویسد« :فرسوده چیزی سراسر بیش از خسته است .فقط
ندارد .گو اینکه عملکرد قانون در نهایت مبتنی بر یک ژرفای سطحی آدم فرسوده به اندازهی کافی ،خالی از منفعت و به قدر کافی محتاط
اســت .سطحی که اغوایمان میکند .این سطح اغواکنندهی قانون در است .به واقع اوست که به خوبی میتواند جدول و برنامههای خالی از
سایر فیلمهای شهیدثالث هم دیده میشود .در «طبیعت بیجان»« ،در معنا را جایگزین طرحها کند .آنچه برای او اهمیت دارد ،نظمی است
غربت»« ،نظم»« ،فرزندخواندهی ویرانگر» و «گیرندهی ناشناس» .به که در آن ،کاری كه او میبایســتی انجام دهد و ترکیباتی که او باید
واقع در سینمای شهیدثالث مصداقهایی از این دست بسیارند ،آدمهای دنبال کند ،بتوانند در عین حال دو کار -اگر دوباره الزم باشد -را انجام
فرسودهای که با ژرفای سطحی قانون در کشمکش هستند .آنها که به دهنــد و در ضمن همهی آن برای هیچ باشــد 2».چنین موقعیتی را
قول دلوز یکسری طرحها را با جداول و برنامههای بیاحساس جایگزین میتوان در کارهای شهیدثالث تشخیص داد .کاراکترهای فیلمهای او
میکنند .و در نهایت آنچه برای آنها مهم است ،این است که در نهایت ال عبوس و جدی هستند .این به واقع در معناباختگی مطلقشان کام ً
یک عمل به خصــوص باید با رعایت چه نظمی صورت پذیرد! عملی سیاست ابزورد نیز هست .آنجا که ما تمام امر ممکن را برای خودمان
که هر کاراکتر با کنترل نیروهایــی نامرئی انجام میدهد بدون آنکه میفرساییم .جمعیتی که عضو یک چندگانگی تودهای هستند ،هیچ
منشأ آنها را بداند .نیروهایی که برسازندهی قدرتاند و توامان بر بدن درکی از این مقوله ندارند .به واقع این دســته از انســانهای پارانوئید
کاراکترها اعمال میشوند .در درون یک منطقهی مدور .چیزی شبیه به ماللتبار و غمانگیزند .زندگی آنها همچون یک ژست سیاسی نمادین
فیگورهای بیکن .فیگورهای خوابیده یا لمیده .آنها که به دلیل خستگی است .آنها میخواهند به یک ژست نمادین از پیش موجود دست یافته
دراز نکشیدهاند ،بلکه فرسودهاند .اما آیا این به معنای افتادن به ورطهی و از این طریق با آن یکی شــوند .کنش بیمعنایی دقیقاً آنجاست که
انفعال و بیتفاوتی است؟ دلوز میگوید هرگز! در این صورت وضعیت چنین ژستهایی را به تمسخر میگیرد .این کنشیاست که سینمای
36
سینمای جهان
فرزندخواندهی ویرانگر .اتوپیا ،درخت بید و گلهای سرخ برای آفریقا. شما منفعل نیستید :سوق پیدا میکنید ،اما به سوی هیچ! کژریختگی
فیگورهای بیکن نشاندهندهی تنشی است که دنبال میکنند ،حالتی
پينوشتها: است که در آن تمام متغیرهای وضعیت با هم درآمیخته است و از نظم
حرکت درجا یا بالقوه است .همانِ داللت فراتر رفته است .پس این یک
-1البتــه این مــورد خود ثابت میکند که چطور رئالیســم ِ
تخت طور که بکت میگفت« :اینجا ،عزیمت از اینجا و رفتن به جایی دیگر ،یا
شهیدثالث یک بینش و انتخاب استتیک اســت .و اینکه چطور دوربین همینجا ماندن ،در آمد و شد ».در این حرکت بالقوه ما شدیدا ً با تاثیر
شهیدثالث در به تصویرکشیدن یک قاب به ظاهر خالی اما دقیق و منظم، نیروها بر بدن مواجهیم .کژریختی و هیجان پرترهها و کلههای بیکن
واجد یک خودآگاهی سینمایی است. نه به دلیل حرکت آنها ،بلکه به خاطر نیروهای انقباضی ،انبســاطی و
کژریختکنندهای است که از جهات مختلف بر بدن بیحرکتشان اعمال
2- "What matters for him is the order in which to شده است .به همین دلیل است که دلوز با دستاویز قراردادن کارهای
do what he must, and, following which combinations, بیکن ،نقاشی را «رویتپذیرکردن نیروهای رویتناپذیر» ميداند .این
be able to do two things at once-when it is again فیگورهای خوابیده یا لمیده در فیلمهای شهیدثالث فراواناند .دوباره
necessary-for nothing". به اتوپیا بازگردیم .در این فیلم کارگرهای جنسی استثمارشده حتی
-3برای مثال هنرمند گرسنگی کافکا را در نظر بگیرید .در این داستان پس از کشــتن و حذف کاراکتر پاانداز که نمایندهی قانون اســت نیز
موقعیت هنرمند گرسنگی ،موقعیتی سراسر متناقض است .کسی هنرمند حاضر به ترک عشرتكده نمیشوند .آنها پیشتر و پس از اطالع از ِخ ّست
گرســنگی را طرد نمیکند ،بلکه او پیش از این خود را طردشده مییابد. عجیب کاراکتر پاانداز در پرداخت مواجبشان نیز آنجا را ترک نمیکنند.
ارباب ســیرک او را برای کسب پول در اختیار میگیرد .مردم میبایستی چرا؟ مشخص نیست .همچون فیگورهای خوابیده یا لمیدهی بیکن که
برای دیدن او پول بدهند .هنرمند گرسنگی میخواهد دیده شود ،ولی با این منطقهی مدوری را که در درون آن محصور شــدهاند ترک نمیکنند،
حال نادیده انگاشته میشود .آنتاگونیست در آثار کافکا همواره برساختهی بلکه صرفاً در درون همان در آمدوشــدند .در «گلهای ســرخ برای
خود اجتماع است .آنها مشخصاً به دلیل وفاداری بیمارگونهشان به ذائقهی آفریقا» نیز کاراکتر اصلی فیلم آرزوی ســفر به آفریقا را دارد اما عم ً
ال
خودشان از ساحت نمادین بیرون رانده میشوند .در آثار او کسی قانون را هیچ کوششی برای نیل به این هدف از خود نشان نمیدهد .والدیمیر
به چالش نمیکشــد بلکه این خود قانون است که متناقض است .قانون اســتراگون بکت .آنها که در راهاند و متوقف نمیشوند ،اما در همان
ِ و
آنها را به خود راه نمیدهد و در عوض آنها از درز و شکافهای قانون نفوذ جایی که ایستادهاند و تکان نمیخورند .انتهای پردهی اول «در انتظار
میکنند .کافکا در اینجا خیلی هوشمندانه تناقض قانون را نشان میدهد :با گودو» این است:
حفظ چندگانگی .او موقعیت پارانوئید سوژهها را با واردکردن یک تروما بر -استراگون :خب برویم؟
هم میریزد .کاراکترهای کافکا معناباخته نیستند ،زیرا این خود معناست -والدیمیر :آه برویم.
که پتانسیل کدگذاری این کاراکترها را در خود ندارد .به واقع این کاراکترها (از جای خود تکان نمیخورند).
نیستند که در حال قلمروزدایی هستند بلکه این تناقض یک قلمرو واح ِد فیگورهایی که در درون یک حلقه ،روی یک صندلی ،تختخواب
زیر سیطرهی قانون است که آنها را به بیرون از مرزهای خود پرتاب میکند. یا نیمکت ،درون یک دایره یا منشور منزوی یا تکافتاده میشوند .این
شاید کار کافکا در نهایت نه ایستادگی در برابر قانون که گفتوگوی طوالنی حلقه به منزلهی یک جایگاه فیگــور میتواند یک صحنهی نمایش،
از در قانون باشد برای معنازدایی از صورت آن .هیچ فیگور آنتاگونیستی را یک آمفیتئاتر یا پردهی سینما باشد .بیحرکتی فیگورهای بکت نیز
در کار کافکا نمیبینیم .همهی پرترهها به گفتهی دلوز و گتاری در کارهای درست همچون فیگورهای بیکن تنش آنها در جایگاه منزویشان در
کافکا کلههایی خمشده به سمت قفسههای سینهی برآمدهاند ».هر کدام درون حلقه را نشان میدهد .والدیمیر و استراگون هر وقت میخواهند
از آنها فردی از دستهی افراد چندگانهای هستند با یک تشابه فیزیکی در حرکتی کنند ثابت میمانند .نه بــه این دلیل که نمیتوانند حرکت
اندام فروپاشیدهشان .به واقع کار او تهیکردن قانون از معنای خویش است کنند ،بلکه به این دلیل که دیگر جایی برای رفتن ندارند .به واقع پایان
[آنجا که فیگوری ترسیم میکند که در حد و مرزهای قانون نمیگنجد]. هر پردهی در انتظار گودو یک انسداد است .چیزی شبیه به فیلمهای
تهیکردن همه چیز از معنا .و تمســخر تمامی ژستهای ازپیشموجود. شــهیدثالث .هر آنچه که او در آلمان میسازد .یک انسداد .دو انسداد.
معناباختگی چیزی جز این نمیتواند باشــد .کاری که کافکا با ژســتها ســه انسداد .این نام همهی فیلمهای شــهیدثالث در آلمان است .در
میکند. غربت ،زمان بلوغ ،نظم ،هانس نوجوانی از آلمان ،گیرندهی ناشــناس،
37
سینمای جهان
شکستهشدن آینه
ماهیت رئالیسم در فیلمهای سهراب شهیدثالث
برنا حدیقی
فرمال و اســتتیکی است که به چنگ میآید و رئالیسم در قامت یک عموماً مفهومی که از رئالیســم در هنر و ادبیات کشور ما مطرح
مفهوم ،همارز یک شیوهی بیان یا یک سبکشناسی است تا مباحثی بوده اســت ،اشــاره به جنبههای اجتماعی اثر هنری یا ادبی داشته و
تماتیک .این گونه است که در بحث تئوریک پیرامون رئالیسم سینمایی، نسبت آن با واقعیت اجتماعی را مد نظر قرار داده است .به این ترتیب،
فیلمسازانی به گستردگی فالهرتی تا ولز ،ژان رنوار تا آلفرد هیچکاک در گفتمان رایج نقد در ایران ،وقتی از رئالیستیبودن یا نبودن اثر بحث
و ویلیام وایلر تا روبرتو روسلینی ،کنار یکدیگر و ذیل یک مفهوم مورد میشــود ،اشــاره به محتوا و مضمون اثر و این نکته است که تا چه
تحلیل قرار میگیرند. میزان ،آثار ساختهشده با چارچوب واقعیت اجتماعیای که در آن تولید
اگر بخواهیم نخستین فیلمهای شــهیدثالث یعنی «یک اتفاق میشوند مطابقت دارند .بر این اساس ،هر چه این انطباق بیشتر باشد،
ســاده» ( )1352و «طبیعت بیجان» ( )1354را مورد تحلیلی کلی اثر رئالیستیتر تلقی میشود.
قرار دهیم ،میتوانیم این فیلمها را واکنشــی تلقی کنیم نســبت به اما تا جایی که به مطالعات سینمایی بازمیگردد ،در بحث رئالیسم،
وضعیت سیاســی-اقتصادی ایران در دورهی پهلوی دوم .در دورهای به هیچ وجه با چنین مداخلهی اجتماعیای به مفهوم مواجه نیستیم.
که مدرنیزاســیون آمرانهی از باال به پایین ،و مفاهیمی نظیر ادغام در برای مثال ،مراد آندره بازن ،به عنوان اولین نظریهپرداز رئالیســم در
ســرمایهداری جهانی ،نظام طبقاتی جامعه را تغییر داد و شکلگیری مطالعات ســینمایی ،به هنگام تئوریزهکردن مفهــوم ،به هیچ وجه
طبقه متوسط و خردهبورژوازی ،هژمونی ایدئولوژیک خاص خود را در منوطبودن رئالیستیبودن یک فیلم به مولفههای مضمونی و تماتیک
جامعه پدید آورد ،شهیدثالث تصویرگر راندهشدگان و مطرودینی شد نیســت .به گونهای که از دید بازن ،رئالیسم طیف متنوعی از فیلمها
که در دشــتهای ماللانگیز و طبیعتهای بیجان به حال خود رها از «نانوک شمال» رابرت فالهرتی تا «همشهری کین» اورسن ولز را
شده بودند .شهیدثالث بهجای گامبرداشتن در راستای ایدهی پیشرفت دربرمیگیرد .دو فیلمی که نه تنها اشــتراک تماتیکی ندارند ،بلکه بر
یا آغوشگشــودن به سوی مدرنیتهی وارداتی غربی ،فیلمهای خود را اساس نسبتشان با واقعیت بیرونی ،متناقض همدیگر عمل میکنند.
به پیامدهای ســرمایهداری معطوف کرده بود .فیلمهای او سرشار از این گستردگی به این جهت بروز پیدا میکند که برای بازن به عنوان
مفاهیمی نظیر کاالییشدن روابط انسانی ،ازخودبیگانگی ،انزوا ،استثمار یک نظریهپرداز فیلم ،این نحوهی اجراست که یک فیلم را رئالیستی یا
و انجماد عاطفی هســتند .تبعیدشدگان فیلمهای شهیدثالث ،نهتنها از رئالیسم دور میکند .به گونهای که برای بازن ،فرم متعالی سینمایی،
صدایی در جامعه ندارند ،بلکه حتی در چارچوب روایت درون فیلم هم فیلمهایی هستند مبتنی بر ســه ویژگی فرمال :برداشت بلند ،عمق
صدایشان به زور به گوش میرسد. میدان و دوربین متحرک .ویژگیهایی که مبتنی بر آنها ،به زعم بازن،
دو فیلم نخست شهیدثالث ،برخالف فیلمهای موسوم به موج نو یک فیلم میتواند به تعالی زبان سینمایی دست یابد .این تعالی از دید
سینمای ایران ،که بر اساس مرکزیتیافتن کنش انسانی ،به دوگانهی بازن به آن سبب حاصل میشود که پیوستگی زمانی ،مکانی و علی و
بنیادین مالیخوليای اگزیستانسیالیستی مشحســن فیلم «گاو» و معلولی ،بر پایهی این خصایص به اوج خود میرسد و هیچ مازاد معنایی
عدالتطلبی همراه با عصیان فیلم «قیصر» منشعب میشدند ،بر عنصر خارج از تصویر سینماتوگرافیک قابل الصاقشدن به فیلم نیست .مازاد
تصادف یا یک جبر ماتریالیستی تاکید مینهند و در عوض دراماتیزه معناییای که در مکتب مونتاژ شوروی ،به واسطهی مونتاژ دیالکتیک،
کردن کنش ،آن را از هر گونه درامی تهی ســاخته و ماهیت حقیقی و در اکسپرسیونیسم آلمان به واسطهی طراحی صحنه ،لباس ،گریم،
آن بهعنوان خأل ،دشــواری یا حتی عدم کنش را برجســته میسازد. زوایای دوربین و نورپردازی بیانگرانه به تصویر سینمایی تزریق میشد
اینگونه ،ســکون و مالل به مشخصههای اصلی فیلمهای شهیدثالث و همین نکته بود که این جریانها را مطابق نظر بازن از زبان متعالی
بدل میشوند .مرگ ،این دراماتیکترین رخداد زندگی ،در «یک اتفاق سینمایی دور میساخت.
ساده» تنها اتفاقی که رقم میزند تغییر ماهیت تغذیهی پسر از آش به بر پایهی این مباحث ،جوهــرهی موجود در دیالکتیک واقعیت
ساندویچ و احتماالً عدم نیاز به آوردن آب برای شستن ظرفها از سوی بیرونی ،نه به واســطهی پرداخت تماتیک ،که بر اساس یک انتخاب
38
سینمای جهان
گرفته تا کنشهای مخالفخوانانه ،چه در وجه فردی و چه در وجه اوســت .پیش از اینها ،خود عنوان «یک اتفاق ســاده» دربارهی مرگ
گروهی ،چه در قالب مارکسیســم ،همگی در اوج دراماتیکبودن مادر درون فیلم ،ایدهی بنیادین سینمای شهیدثالث را بروز میدهد.
خود ب ه سر میبردند ،شهیدثالث با تکیه بر سبکی مینیمالیستی، تهیکردن رخداد از ماهیتش ،ايــدهاي که در فیلم بعدی« ،طبيعت
مشــاهدهگر ،بدون هیچ تالشــی برای روانکاوی شــخصیتها یا بيجان» ،با كاســتن جان از آن طبیعت بکر محقق شده ،و طبيعت
قضاوتشان ،به رئالیسمی دست مییابد که با تعریف رایج این مفهوم به چشماندازی تخت و رامنشدنی مبدل میشود .این طبیعت را هرگز
در ایران بهکل متفاوت است .همانطور که پیشتر اشاره شد ،عموماً نمیتوان بهعنوان پسزمینهای برای کنشهای انسانی در نظر گرفت.
رئالیسم در ایران به فیلمهایی اطالق میشود که باید آینهای از وضع ایستگاه راهآهن فیلم «طبیعت بیجان» انگار انتهای دنیاست .در این
موجود باشــند .به همین علت فیلم رئالیستی در گفتمان انتقادی نقطه ،دراماتیکترین کنش برای شهیدثالث ،سوزن نخکردن پیرزن در
در ایران ،فیلمی است اجتماعی که صادقانه و وفادارانه ،ناهنجاریها یک پالن-سکانس دهدقیقهای است.
و معضالت اجتماعی را بهتصویر میکشد .اما مطابق با تئوریهای توجه شــهیدثالث در ایــن دو فیلم ،بر عادیتریــن جریانها و
مطالعات سینمایی رئالیســم مجموعهای از قواعد فرمال است که مناســبات زندگی روزمره متمرکز اســت .در حین به تصویرکشیدن
ســعی میکند موضعی بیغرض به موضوع داشته باشد تا بتواند به مومنانهی همین امور پیشپاافتاده ،او ساختارهای قدرت زندگی روزمره
درون هســتی واقعی پدیدههایی که ضبط میکند ،نفوذ کند و آن را بهشکلی بیواســطه ،لُخت و حتی آزاردهنده استخراج میکند .در
را بشــکافد .رئالیسمی که به معنای نفوذ به پدیدهها و واقعیتهای فیلمهای شهیدثالث ،ســاختار قدرت در اجتماع ،در قالب مفاهیمی
روزمره و نحوهی بازنمایی و اجرای آن است یعنی قائلبودن به یک پیشینی ،کاالشدگی ســوژههای اجتماعی و تسلسل و تکرار جانکاه
زاویهدید به ظاهر ابژکتیو که همهی نماها به یک معنا ،محصول آن و م�لالآور نظم نمادین زندگی روزان��ه را رقم میزد .در واقع ،همهی
زاویهدید و گزینش اولیه و فرادستانهای باشد که کارگردان انتخاب فیلمهای او با تبدیلشدن انسان به کاال ،و مبدلشدن بدن او به ماشینی
کرده اســت .به همین علت ،رئالیسم سینمایی تنها آن چیزی که که باید بینقص و سر ساعت کار کند سروکار دارند .به همین علت است
به تصویر درمیآید نیست ،بنابراین تعریف محتوازدهی رئالیسم در که تصویر بدنهایی که به شکلی مداوم ،و در چرخههایی ابدی از تکرار
ایران ،تعریفی عقبافتاده و ارتجاعی است .اما رئالیسم شهیدثالث، و مالل به انجامدادن کاری مشخص و تغییرناپذیر مشغولاند ،تصویر
نه مطابق تعریف رایج این مفهوم در ایران ،بلکه یک انتخاب فرمال بنیادین سینمای شهیدثالث است.
و استتیک اســت .این ،آن رئالیسمی نیست که رسالتش در حکم فیلمهای شــهیدثالث اما برای به تصویرکشیدن موضوعات باال
آینهای در مقابل اجتماع ،بازنمایی واقعیتهای عموماً تلخ آن باشد، ســبک منحصربهفرد و ویژهای دارند .سبک مشاهدهای او مبتنی بر
بلکه انتزاعی است که در صورت به تصویر کشیدهشدن ،آن آینهی قابهای کمتحرک ،برداشتهای بلند ،نماهای دور و دوربینی است که
مقابل اجتماع را خدشهدار میکند ،چارچوب حاکم عرصهی نمادین به کندترین شکل حرکت میکند .نماهای ساکن و ثابتی که آدمها وارد
را ویران میکند و همــهی مختصاتی را که جامعه برای او تدارک آن میشوند یا ترکش میکنند ،نماهای ثابت طوالنی که بر اشیا تمرکز
دیده است پس میزند. میکند و فضاهای خالی در قابهای سینمایی از مشخصههای اصلی
زیباییشناسی بصری فیلمهای شهیدثالث است .دوربین او بدون هیچ
منابع: تالشی برای رویکرد روانکاوانه نسبت به شخصیتها ،در هر نما کام ً
ال
متمرکز بر یک کاراکتر است و شهیدثالث با رفت و برگشت مداوم میان
-1سینما چیست؟ ،آندره بازن ،ترجمه :محمد شهبا ،نشر هرمس کاراکترها ،برتری هر کدام در یک پالن را از بین میبرد.
-2سهراب شهیدثالث :تاریخ یک غیبت در :پاریس-تهران ،مازیار در دورهای که همهی کنشها ،از کنش حاکمیت در راســتای
اسالمی ،مراد فرهادپور ،انتشارات رخداد نو احیای تمدن بزرگ و تبدیل ایران به پنجمین اقتصاد بزرگ جهان
39
سینمای جهان
کا ر -خا نه
نگاهی به سینمای شهیدثالث
اردوان تراکمه
در خود فیلم نیز شــهیدثالث از طریق میزانسن و نوع قاببندی پالنهای در یادداشت پیش رو در تالشم تا از منظری دیگر به سینمای سهراب
خانه اسالدکوفسکی بیکار ،دائماً در حال یادآوری همین ایده است که مکان شــهیدثالث بپردازم و نشــان دهم که چگونه تقریباً تمام عناصر فرمال و
زندگی انسان معاصر چیزی جز سلولهای تنگ و انفرادی زندان نیست که ســاختاری فیلمهایش همگی در راستای ترسیم جهانی است که از طریق
در سکانس بینظیر تیمارستان نیز خود را نشان میدهد؛ انگار تمام نهادهای آن میتوان به تجربة زیستة فیگور «تبعیدی» و «غریبه» در جامعه معاصر
مراقبتی/کنترلی جامعه مدرن در حال تشکیل اردوگاهی بزرگ هستند برای نزدیک شــد؛ رویکردی که در این سالها به ویژه در فیلمهای پدرو کاستا
کســانی که تن به این سازوکار تحمیلی نمیدهند ،و برای آنها سلولهایی نیز شاهدیم .سینما در جهان شهیدثالث همواره در کار ارائة تصویری بدون
ایزوله در نظر میگیرد .شهیدثالث در «نظم» از طریق خانههای آپارتمانی سانســور از واقعیت آن چیزی اســت که میتوان سرمایهداری جهانیشده
مدرن و اتاقهای نگهداری تیمارستان نشان میدهد که ما در حال زیستن در متأخر دانســت .به این شکل در فیلمهای شهیدثالث سیاستی رادیکال ،به
یک اردوگاه بزرگ هستیم ،یک «آشوویتس» هرروزه و بیپایان ،برای همین سبک مدرنیستهای سیاسی تاریخ سینما ،تبیین میشود که از طریق فرم
است که اسالدکوفسکی که در طول فیلم در صبح روزهای تعطیل (یکشنبه) و زبان اثر نقدی ریشهای از سازوکار جامعه معاصر ارائه میدهد و همچنين
در خیابان فریاد «بیدار شوید!!» سر میداد ،در بخش پایانی فیلم در راهروهای خــود را در قالب روزمرگیای اشباعشــده و تهی از معنا تصویر میکند .به
تیمارســتان فریاد «آشوویتس!!» سر میدهد؛ که سوای شباهت آوایی این این ترتیب که این خود زندگی و «خانه» اســت که در تمامیتش ،بدل به
دو واژه در زبان آلمانی ،اشاره به همین منطق اردوگاه نیز دارد .حتی تیتراژ «کارخانه» شده ،مکان همیشگی استثمار تهیدستان و پرولتاریا .این برداشت
درخشان ابتدای فیلم نیز به نوعی به همین اشاره دارد ،وقتی که شهر را از که کارخانهها دیگر تنها مکانهای استثمار نیستند و خانه هم تحت سیطره
پشت میلههایی نشان میدهد که بیانی است از زندانی بزرگتر. منطق استثمار است و دیگر آن مکان امن و جایی برای تجدید قوا و دوباره به
با نگاهی به سینمای شهیدثالث میتوان پی برد که این تقریباً ایدهای کارخانه رفتن نیست ،یکی از فرضیههایی است که در تالشم نشان دهم در
مرکزی در اکثر فیلمهای اوست .از «طبیعت بیجان» و «یک اتفاق ساده»، مواجهه با سینمای شهیدثالث میتوان به آن پرداخت.
که در آن خانه تصویری از ویرانی و تباهشدگی زندگی آدمهاست ،تا فیلمهای «کارخانه» و «زندان» و «اردوگاه» در سرمایهداری متأخر بدل به فرمی
دوره آلمان« .در غربت» شاید به شیوهای واضحتر پیوند میان خانه و کارخانه شده است که تمامیت زندگی را در بر گرفته و دیگر «بیرونی» ندارد .بنابراین
را در ســاختار فیلم حک میکند .فیلم شامل روزمرگی یک کارگر مهاجر «خانه» به همان میزان «کارخانه» محل استثمار است؛ ایدهای بحثبرانگیز
ترک اســت که در خانهای جمعی و محقر بــا دیگر مهاجران ترک زندگی که در سطحی دیگر در فیلم «ژان دیلمان ،شماره ۲۳کهدو کومرس۱۰۸۰ ،
میکند و ما شــاهد صحنههایی از کار در کارخانه و لحظههای مردهای در بروکسل» به کارگردانی شانتال آکرمن هم آن را شاهد بودیم.
خانه جمعی هســتیم« .در غربت» به وضوح سعی دارد به ما نشان دهد که آکرمن در «ژان دیلمان »...این جابهجایی مفهومی/مکانی را در جهان
برای کارگران مهاجر« ،خانه» امتداد «کارخانه» است و البته سلول زندان .در دهه 1970به نقدی فمينیستی پیوند میزند تا نشان دهد که زنان همان
عین حال مطرودان شهیدثالث همواره در وضعیتی «گیر» افتادهاند که در آن پرولتاریــای مدرن ،و آپارتمانهای مدرن برای آنها همان کارخانههای قرن
بیرون از خانه نیز به معنای رهایی نیست .آنها دائماً در حالت از جاکندگی و نوزدهم برای کارگران است و «خانه» چیزی جز «زندان زنان» نیست و در
بیریشگی و رهاشدگی قرار گرفتهاند که باعث شده دیگر هیچ هویت و خانه نتیجه «مقاومت» نیز از همان جا آغاز میشود (قبلتر نیز این ایده را به شکلی
اصلیای نداشته و به آپارتمانها همچون اقامتگاههای موقتی که راهی برای فرمولهتر در «دو ســه چیزی که درباره آن زن میدانم» ژان-لوک گدار نیز
فرار از آنها نیست نگریسته شود .در «اتوپیا» یکی از دختران سرکش بعد از دیدهایم) .در این قیاس میتوان نگاهی کمی متفاوت را در جهان شهیدثالث
رفتن از روسپیخانه ،دوباره و برای پرداخت اجارهخانهاش مجبور میشود به کشف کرد .در آنجا موقعیت رهاشدگی و تبعیدی و مهاجربودن در عامترین
آنجا بازگردد؛ یا دیگر زنان آنجا که اساساً جا و مکانی برای زندگی بیرون از معنای این واژهها ترسیمگر پرولتاریای مدرن دوران ماست .اما وجه مشترک
روسپیخانهندارند. حائز اهمیت هر دو جهان همان جابهجایی کارخانه به خانه به عنوان مکان
برای همین شــاید بتوان نام فیلم( ،اتوپیا) ،را تفسیر دوبارهای کرد ،آیا استثمار و تباهشدگی است.
آرمانشــهر سرمایهداری جایی نیست که در آن انسانها مجبورند تحت هر خانه به این معنا عالوه بر مکان اســتثمار و بردگی (که به ویژه در دو
شرایطی نیروی کار خود و بدن خود را بفروشند و در عین آزادبودن مجبورند فیلم «اتوپیا» و «نظم» واضح است) به شکنجهگاه و سلول زندان نیز شبیه
بــرای ماندن در وضعیت اقتصادی ،تن به هر کاری بدهند؟ همان مردن در است ،تو گویی شهیدثالث در پی اثبات یکیبودن کارخانه و زندان در قالب
بردگی؟ «خانه»هاست.
گفتار متن شخصیت زن در «گیرنده ناشناس» ،که شوهر و فرزندانش در «نظم» شــهیدثالث در ســکانس پارک جنگلی ،دوســت معمار
را رها کرده اســت ،در پالنی درخشان در حالی که دوربین در حال حرکتی اسالدکوفســکی به او گله میکند که مجبور اســت برای درآمد بیشــتر
افقی بر روی خانــهای آپارتمانی پن میکند ،میگوید که برایش این خانه خانههــای کوچک و محقر آپارتمانی بیســت و هفتمتری طراحی کند و
همچون یک زندان است .دوست مهاجر و ترک او در آخر بر اين باور است که در ادامه میگوید «خانههای آپارتمانی شــبیه سلولهای زندان شدهاند».
40
سینمای جهان
میتوان در تکتک فیلمهای شهیدثالث ردیابی کرد« .درغربت» یا «نظم» یا فاشیسم آلمانی هنوز زنده است و اینک به جای یهودیان میخواهد اردوگاه
«فرزندخوانده ویرانگر» و حتی «طبیعت بیجان» و... مرگ برای مهاجران و خارجیها ترتیب دهد .از جمله با محبوسکردن آنها
در ســینمای شهیدثالث دائماً با تکرارهای مکانیکی و ماشینی اعمال در سلولهای آپارتمانی.
شخصیتها مواجهيم و حتی در خود ساختار فیلمها نیز دائماً میزانسنها و «وقــت بلوغ» و «خاطرات یک عاشــق» نیز خانــه را چونان فضایی
قابهایی تکرار میشوند تا هرگونه شور و حس رهایی از جهان آثارش زدوده ایزوله نشــاندار میکند که قهرمان اصلی راه فــراری از آن ندارد .حتی در
شــود و به یاری تکرارها و سکون آزاردهنده درون فیلمهایش ما مخاطبان «فرزندخوانده ویرانگر» شــهیدثالث خانه را همچون مکانی برای فروپاشی
دائماً ترغیب شــویم به خود فرم بیرونی وضعیت نگاهی اندازیم که چونان پیوندهای عاطفی و خانوادگی تصویر میکند ،نه جایی برای تشکیل خانواده،
زندانی بزرگ کاراکترهای درون داستان را در برگرفته .تکرار ماشینی همواره ایدهای که حتی در فیلم تاریخی «آخرین تابستان گرابه» نیز آن را شاهدیم.
این قابلیت را دارد که قسمی فاصلهگذاری ایجاد کند و یادآور شود به جای اما این فرضیه چگونه خود را در ریتم و مونتاژ و در کل ،در زمان زیسته
درگیری در داستان به خود این فرم ازخودبیگانه و غیرانسانی زندگی معاصر سینمای شهیدثالث و همچنین در فرم آثارش خود را نشان میدهد؟
نگاهی بيندازیم؛ زندگی شیئیشده که در آن دیگر تفاوتی بین اشیا و اسباب پالنهای داخلی فیلمهای شــهیدثالث اکثرا ً فضایی کالستروفوبیک
و وسایل خانه و کارخانه و آدمها نیست .تکراری که نشان میدهد چگونه فرم (تنگاهراسی) را شکل میدهند که به کمک شکل قاببندی و میزانسن و
سرمایه ،زمان ما را آنچنان یکسان و تهی میکند که زمان بر روی خودش تا حرکت بازیگران تشدید میشــود و به خوبی یادآور پالنهای سلول زندان
میخورد و دیگر تفکیکی ميان روزها در آن نمیشود قائل شد .همانطور که در تاریخ سینماست .قاببندیهای رامین موالیی (فیلمبردار همیشه همراه
یک زندانی در سلولش گذر زمان را فراموش میکند .به همین خاطر است شهیدثالث) همواره فضایی تنگ ،بســته و محدود را به تصویر در میآورد
که در فیلمهای شهیدثالث تفکیکی بین روزها نیست« ،در غربت» به عنوان و کاراکترش را چون بدنی تنها و اسیرشــده در داخل قاب قرار میدهد ،به
نمونه یا «طبیعت بیجان» حتی ،که زمانی اشباعشــده و بیانتها را تصویر شــکلی که انگار حتی تنفس برای قهرمانهایــش در این قابهای تنگ و
میکند و هیچ تمایزی بین روزها برقرار نمیکند ،گویی زمان سرمایهداری، خالی ســخت شده است .به این خاطر شاید بتوان دلیل عالقه وافر دوربین
یک زمان حال بیانتها در سلول زندان است. شهیدثالث به فضاهای بسته و تنگ را دریافت .اما وقتی دوربین شهیدثالث
در نتیجه شــاید این دلیلی باشــد که بدنهای انسانی در سینمای النگشاتهایی از شهر یا طبیعت نشانمان میدهد هم هیچ حسی از رهایی
شــهیدثالث اینقدر کند و کرخت به نظر میرســد .این بدنها دیگر حتی در تقابل با پالنهای داخلی القا نمیشود ،چرا که همواره از قبل عنصر حرکت
بدنهای خسته کارگران از کار برگشته نیستند ،بلکه بیش از آن شبیه به بدن در ایماژهای شهیدثالث جای خود را به سکونی بیپایان داده است و از این
زندانیاند یا حتی فراتر ،شبیه به بدنهای نیمهمرده زندانیهای اردوگاههای جهت تصویرهای منظرهگونش را اینچنین خالی از امید القا میکند.
مرگ .با حرکاتی ماشینی و بیحس ،گویی هر نوع «حساسیت» انسانیای در به این اعتبار دوربین شــهیدثالث اکثرا ً ثابت و بیحرکت و در سکونی
نتیجه تماس با جهان ،از آنها گرفته شده است. دائمی است .تو گویی شاهدی خاموش و نظارهگری بیتحرک است که تنها
به این ترتیب خود فیلمها نشــان میدهد که زمــان بیرون از زندان در حال ثبت فاجعه است.
در جامعــه مدرن همان زمان تهی و هدررفته و تخریبشــده درون زندان «گیرنده ناشناس» در بخش پایانی با تصویر زنی تنها در خانهای خالی
اســت .حال آنکه آلمان غربی و ایران دهه پنجاه شمسی که زمینه تاریخی قاب گرفته میشود که فضای خاکســتری پالن و نوع قاببندی که زن را
و جغرافیایی دو دوره از ســینمای شهیدثالث را شکل میدهند ،همواره در محصــور در خالی خانه تصویر میکند نمونــهای از این نوع قاببندیهای
تالش بودند که تصویری شاد و رنگی و سرشار از خود ارائه دهند و در مقابل شهیدثالث است« .در غربت» با موتیف کارگر مهاجر ترک نشسته بر تخت
شهیدثالث در تقابلی مستقیم تصویری خاکستری و تهی و مرده را از این دو نشاندار میشود یا در «اتوپیا» در پالنی مشهور دوربین تمامی زنان کارگر
جامعه نشانمان میدهد. جنسی را در قابی قرار میدهد که انگار قرار است به مخاطب بگوید از زندان
ســینمای شــهیدثالث به این اعتبار جســتوجویی نومیدانه برای قاب هیچ راهی برای رهایی نیست .در «هانس جوانی از آلمان» پالنی از خانه
«زمانهای ازدسترفته» است .نقدی ریشهای بر تجربه زمان در سرمایه و هانس را میبینیم که رو به پنجره است که میلههایی شبیه به میلههای زندان
فرم زندگی معاصر. آن را پوشانده ،نوعی قاب در قاب که نشان میدهد مفهوم قاب در سینمای
«زندان همان جامعهی ما در واقعیترین فرم خویش اس��ت .دقیقاً به شهیدثالث در حال ارجاع به تصویر زندان است.
همین دلیل وقتی با سوالهای وجودی و دلمشغولیهای هستیشناختی اما در بخش پایانی این یادداشــت مایلم به تجربه زمان در ســینمای
زندانیان مواجه میشوی ،الجرم به کیفیت وجود خودت شک میبری .اگر شــهیدثالث بپردازم و نشان دهم که چگونه شهیدثالث با استفاده از ریتم و
من در آن گوشــهی سرشار از هستی زندگی میکنم که زندانیها رویایش مونتاژ مخصوص به خودش در تالش است تا زمان زیسته کاراکترها و در کل
را میپرورانند ،آیا زمانم واقعاً آن قدر پر و سرشــار است؟ آیا واقعاً زندگیام سینمایش را به تجربه زمان زیسته یک زندانی تشبیه کند و نشانمان دهد
تباهشده نیست؟ ساختار زندگی مرا نیز رژیمهای مراقبتی تعیین کردهاند؛ که خود زندگی روزمره ما تحت رژیمهای مراقبتی/کنترلی سرمایه تبدیل
روزهایــم با تکرار مکانیکی به جلو پیش میرود -کار ،رفتوآمد ،تلویزیون، به زندگی یک زندانی شده است .مایکل هارت در مقاله مهم «زمان زندان»
خواب .من از ناراحتی فیزیکی یا فقر جنســی مشابهی -با آنچه بر زندانیان میگوید قدرتهاي حاكم از طریق تصرف زمان ما را به نوعی در بند میکند،
میگذرد -رنج نمیبــرم ،اما حتی بدون دیوارها و میلهها ،زندگیام به طرز چرا که معیار و میزان قدرت ،در تملکش بر زمان معنی پیدا میکند .در زندان،
غریبی شباهتهایش را با زندانی بودن به رخ میکشد .دقیقتر بگویم ،زمانم، مجرم محکومیتش را با بخشیدن اجباری زمان زیستهاش سپری میکند،
سرخوشانه یا کسالتبار ،اغلب به همان اندازه تهی و تباه شده است .به روزها و زمان مردم دارایی مهمی اســت که حاکم همواره در تالش است که آن را
هفتههای گذشته نگاه میکنم و باز هم تجربه تاخوردن زمان بر روی خودش زمان به بند کشیدهشده وبه بند کشد .از طرفی در سرمایهداری متاخر این ِ
1
را میبینم؛ زمان مثل یک آکاردئون فشرده شده است ،چون تهیست». تهی و هدررفته زندانی ،به کانون اصلی زمان خود جامعه بدل شده و سیستم
بــه یاری نهادهای مراقبتی خود و آپاراتوسهای ایدئولوژیکش زمانی کام ً
ال
پينوشت: برنامهریزیشده را برای ما تعبیه کرده است .کار-خواب-تلویزیون.
حتی برای اوقات فراغت ما هم برنامهریزیشده و این همة تجربة ما را
-1زمان زندان ،مایکل هارت ،ترجمه :محدثه زارع و ایمان گنجی ،ص 4 از زمان ،بسیار شبیه به تجربة یک زندانی در سلول زندانش میکند .زمانی
http://asabsanj.com/asab/files/hardt_prison.pdf آکنده از تکرار و ســکون و بدون هرگونه پیشــامدی .این ایده را به خوبی
41
سینمای جهان
سرزمین سالهای صفر
ِ سفر به
آیین فروتن
نابسنده است .شاید آنچه به واقع قادر است کلیت کارنامهی فیلمسازی در صحنهی پایانی ،پیرمرد سوزنبان در خانهی محقر و خالیاش یکه
بیان
شــهیدثالث و نگــرش او را توضیح دهد همانا اندیشــه ،بینش و ِ و تنها ایستاده ،و نور از پنجرهای در پسزمینه به درون اتاق میتابد؛ پیرمرد
ال در چنین مواجههای هستیشناسانه و انتولوژیک باشد زیرا گویی عم ً لحظهای در برابر آینهی کوچک روی دیوار میایستد و با مکث و درنگ
اســت که میتوان به سرشت و بنمایهی اساسی آثار او دست پیدا کرد. به تصویر چهرهاش مینگرد تا آنکه با برداشتن آینه برای همیشه وجود و
مسئلهای که تماماً در نحوهی عملکرد دوربین ،میزانسن و سبکپردازی یبَرد .این پایانبندیِ
کوچ بیبازگشت م
تصویر خود را از خانه به سفر و ِ
خاص وی نمود مییابد .اگر از یکسو ،دوربین و نگاه شهیدثالث همواره «طبیعت بیجان» ( ،)١٩٧٤واپسین تصویر و نما از دوران کوتاه اما پربا ِر
مبتنی بر فاصله و مشاهدهی بیکموکاست ،به دور از مداخله ،و بردباری و ِ
سرنوشت فیلمسازی سهراب شــهیدثالث در ایران است و عجیب آنکه
وفاداری نسبت به اموری است که توامان خلق و تصویر میکند ،از سوی شــهیدثالث نیز به نحوی کنایی کمابیش با فرجا ِم شخصیت سوزنبان
بینی هستیشناسانه
دیگر ،سبکپردازی و صورتبندیِ فرمیک این جهان ِ پیر فیلمش درهمتافته و عجین میشــود چرا که او نیز ادامهی فعالیت
است که به آن انســجام ،پیوستگی و قدرت میبخشد .سبکپردازی و فیلمسازی و زندگیاش را برای همیشه به جایی دور از خانه و سرزمینی
صورتبندیِ فرمی که یکسره خود را متمرکز و متعهد به کار با فیگور/ دیگر منتقل میکند .از همین منظر است که «در غربت» (- )١٩٧٥یا با
پیکرهای انســانی ،فضای فیزیکی و زمان میکند .به بیانی دیگر ،شاید ترجمهی عنوان انگلیسیاش« :دور از خانه» -برای سینمای شهیدثالث
ســینما برای سهراب شهیدثالث چیزی نیســت مگر همین وفاداری و عنوان نقطهعطف و دورهی گذا ِر فیلمسازیاش از ایران به آلمانِ آشکارا به
وقف نگاه برای نظاره و پیگیری حاالت ،ژستها ،فعالیتهای معمول و ِ به شمار میآید .اثری که بار دیگر همچون هنرمندش در وضعیتی میانه
کنشهای خُ رد روزمرهی فیگورهای انســانی در بطن مکان و زمان به برزخ میان اینجا و آنجا ،خانه و غربت ،بازگشــت یا ماندن و بینابین ،در ِ
مثابــ ه تکه و پارهای از آن -به عبارتی فضامندیِ زمان ،زمانمندیِ فضا، قرار دارد؛ شــبیه به شخصیت اصلی فیلم ،حسین و هماتاقیاش که در
بدنهای فضامند و زمانمند .پس جای تردید نیست اگر شهیدثالث با هر نهایت ،هر کدام بر سر این دوراهی مسیر متفاوتی را انتخاب میکنند و
فیل ِم خود ،اغلب فضاهایی معین را به تصویر میکشد :اتاقهایی کوچک ،با بغرنج زیستی ممکن بود ِ به واقع چه تصویری برای نمایش این موقعیت
مقیاس محدود .و شخصیتها یا دقیقتر فیگورهای انسانی آثار شهیدثالث شناسی منحصربهفرد ،پیوسته وِ مانن ِد آن نمای ماقبل آخر ،نگاه و هستی
اکثرا ً در بطن خانهها و اتاقهایی خاص ظاهر میشوند ،با پنجرههایی در قوامیافتهی شهیدثالث را بازتاب دهد :نمایی از پلکان مارپیچ و دایرهوار که
پسزمینه که هرازگاهی این آدمیان تکافتاده را به سوی خود میکشند و بیشتر به البرینت و هزارتویی میماند که گرداگر ِد پیکرهی انسانی تنیده
تنها راه ارتباطیشان با فضا و دنیای بیروناند؛ اتاقهایی که تختخوابهایی برزخ مداوم؛ زندگی و دنیایی که از ابتدا
شده است؛ یک فرم تکرارشونده ،و ِ
تکنفــره را در کنج و گوشــهای جای دادهاند کــه فیگورهای منتزع و در سینما و جهانبینی شهیدثالث اینچنین تصویر میشود ،چه زمانی که
جداافتاده هربار در میانهی مســیر دایرهوار و تکرا ِر روزمرگی بر لبهشان ِ
فضا/موقعیت دایرهوار ،هرباره و مکرر روستای کوچکی باشد که پسر این
نشســته یا غرق در افکار ناگفتهشان بر آن دراز میکشند و به نقطهای خردسال «یک اتفاق ساده» ( )١٩٧٣به دفعات آن را میپیماید یا خواه ِ
چشم میدوزند و خیره میشوند یا میزهای غذاخوری در آشپزخانه که زندگی هرروزهای که پیرمرد سوزنبان و همسرش در «طبیعت بیجان» ِ
قوت بخشــی از اعمال هرروزه را شــکل میدهند .و درست در بطن و آن را سپری میکنند.
محدودهی معین چنین فضاهایی است که زمان در فیلمهای شهیدثالث نمایش لحظاتِ عادی ِ سینمای شهیدثالث ،اغلب با تعبیر رئالیسم و
کارکرد و کیفیتی مشخص مییابد ،زمانهایی که گویی دقایق و گذر وقت و روزمرهی زندگی شناخته میشود .هرچند تعبیر رئالیسم برای سخن از
حالت تعلیق یا انجماد درآمده است؛ مشاهده و نظارهی وجودها و در آن به ِ آثار او نادرست نیست اما به نظر میآید تا اندازهی زیادی تلقی و توصیفی
42
سینمای جهان
اتوپیا 1983 -
باطل روزمرگی و تکرار تکاپوی ظاهری راه خروج و برونرفتی از حلقهی ِ پیکرهای انسانی گرفتار در فضاهای ایستا ،زمانهای مرده و ساعاتِ صفر
وجود ندارد .و وقتی پســرک پس از آنکه دوســتش به او اعالم میکند که به واسطهی بهرهگیری از صداها دوچندان میشوند .آنجا که زندگی
کــه «وقتت تمومه» ،به خانه بازمیگردد تا صرفــاً مادر را در لحظهای در بنیادیترین و عریانترین شکلش تصویر میشود؛ یک زندگی بیآرایه
تکاندهنده با مرد غریبهای بیابد ،پس مسیر حرکت بعدی نیز در ساختار و بیکموکاست آن گونه که هست!
ِ
بازگشت دوباره به راهپله ،به این فضای میانی و معماری فیلم معین است. همین جهانبینی و نگاه هستیشناســانه است که سبب میشود
مابین ماندن و رفتن ،ایســت و حرکت؛ و در ِ بین خانه و دنیای بیرون، حتی وقتی شهیدثالث مانن ِد شخصیتهایش در وضعیتی از جا کندهشده
وضعیت برزخمانن ِد کودک که در حالتی معلق و بیمکان در ِ نهایت همان ِ
ســاخت جایــی مکانی ) (dislocationتماماً به
ِ ِ
موقعیت جابه و در
راهروی ساختمان مینشیند. فیلمهایی آلمانی در محیط و فضایی جدید روی میآورد امتدا ِد مســیر
محوریت پنجرهها و آینهها در آثار شــهیدثالث -و بیشِ اهمیت و پیشین و آغازین او کماکان قابل ردیابی باشد .فلسفهای معین که به جای
از همه در آن فیلمهایش که اتکای بیشتری به تکشخصیتها دارند- آنکه فضای نوظهور آن را دستخوش تغییر کند ،همچنان سویههای ثابت
وضعیت هستیشناسانهی بنیادین برای فیگورهای انسانی ِ توامان از دو بنیادین خود را در فضا و مکان تازه دنبال میکند .شاید از همینروست،
ِ و
او خبر میدهند :اگر آینهها ،شــخصیتهای شهیدثالث را در موقعیتی که شهیدثالث با نخستین فیلم یکسره آلمانیاش« ،وقت بلوغ» (،)١٩٧٦
دوپاره و سرگشته نشان میدهند ،پنجرهها اغلب تنها راه پیون ِد درونیاتِ دگربار مانن ِد «یک اتفاق ساده» به نخستین مراحل زیست در جهان یا
ایــن آدمیان با فضای بیــرون و میل به خروج از ورطهی بیگسســت همان زمانهی خردسالی و ابتدا و آغاز مسیر زندگی بازمیگردد تا این بار
تکرار هســتند .از این رو ،وقتی شهیدثالث با «هانس ،جوانی از آلمان» تصویرکردن دنیای هر روزهی
ِ دوربین و نگاهش را معطوف به مشاهده و
( )١٩٨٥دگربار به برههای معین از زندگی و مسئلهی نوجوانی در بطن پسرکی آلمانی کند که اگرچه همچون همتای ایرانیاش در «یک اتفاق
جنگجهانی دوم بازمیگردد ،ابتدا همین ژست ایستادن هانس در برابر ی و اوقاتش در گیرودار با بیماری ،سکون و مرگ مادر نیست ساده» زندگ
بریدن میلههاست که ِ پنجره و در انتها ،کنش و تالش استعاری او برای اما همچنان دنیای خردمقیاس اطرافش و ســویههای بیترحم و گزنده
واجد معنا میشود و بخشی از میل و اضطرار ناگفتهی درونی شخصیت زندگی را با حضور کنار مادری بدکاره تجربه میکند که در تکراری جانکاه
را بازتاب میدهد .پنجرهها و آینههایی که برای شخصیتهای «خاطرات و محتضرانه برای بقا در جامعهی آلمان تقال میورزد .در «وقت بلوغ» نیز
یک عاشــق» ( )١٩٧٧و «نظم» ( )١٩٨٠نیز کارکردی یکســان دارند. اساس جهان فیلم است و دگربار مسئلهی پیوند میان بدن ،فضا و زمان ِ
مغاک روزمرگی و نظ ِم خدشهناپذیر تحمیلی اجتماع ِ میل به رهایی از اهمیت پنجرهها و آینهها در شــکلدهی به میزانسنهای شهیدثالث راِ
دوپارگی هویتی کــه در اولی ،مرد را به حالت تعلیق میان واقعیت و ِ و یادآور میشود :وقتی پسربچه هر زمان با چشمانی سرشار از تمنا و دریغ
وهم ،حقیقت و جنون درمیآورد و در دومی شــخصیت هربرت را -که از پنجره به دنیای بیرون و خیابانها مینگرد و زمانی که مادر در حالتی
در آغاز فریا ِد «بیدارباش» برای مردمان خوابزدهی شــهر سر میداد تا میان وجود و تصویرش در برابر آینه خود را نظاره میکند ،و البته
دوپاره ِ
پنجرههایشــان را بگشاین د -از منظر نظ ِم مستقر و مسلط به دیوانگی میان خانه و مدرســه ،و اینجا و آنجا
باز هم مســیرهایی که به دفعات ِ
میان
و فروپاشی روانی میکشاند؛ و برای آنکه هرچه مشخصتر نسبت ِ هر روز طی میشوند مانند لحظاتِ پایانی فیلم وقتی پسر کوچک سوار
فیگورها با فضا و زمان در ســینمای شهیدثالث را مشاهده کنیم ،به یاد بــر دوچرخهای در حرکت و چرخش دایرهوار به دور خودش میگردد و
آوریم چگونه کارگــردان در انتهای هر دو فیلم ،فیگورهای تنهامانده و شهیدثالث او را در النگشات به نحوی تصویر میکند که ماشینهایی از
تکافتادهاش را به حالت نشسته با پنجرهای در کنارشان تصویر میکند. چپ کادر داخل و خارج میشوند؛ گویی به رغم این حرکت و راســت و ِ
43
سینمای جهان
وقت بلوغ 1976 - درخت بید 1984 -
با آنکه شــهیدثالث کماکان در مقام یک شاهد و ناظر خاموش بیهیچ ت انســانهای به انزوا اما آثار شــهیدثالث صرفاً به نمایش وضعی
قضاوتی و صرفاً از منظری فلسفی با چنین کنشهایی مواجه میشود ولی راندهشده و جداافتاده خالصه و محدود نمیشود .شهیدثالث با فیلمهایی
به هر حال جای تردید نیست که در چشماندا ِز تلخاندیشانهی وی ،مرگ همچون «اتوپیا» ( )١٩٨٣و «فرزندخواندهی ویرانگر» ( )١٩٨٧توجه خود
عنوان قطعیتی ناگزیر در زندگی حضور و نقشی پررنگ ایفا میکند. ِ به را معطوف به تصویر همبودگیهای انسانی میکند؛ خواه آنکه نمایشی از
ال عشق -در قالب رابطهی میان زن و مرد -بایستی جایگزین نقشی که عم ً ارتباط و مناسباتِ میان آدمها در فضای فروبسته و محصور در چهاردیواری
آن باشد اما شهیدثالث بدبینی و شکاکیتش نسبت به امکان تجلی حقیقی یک فاحشهخانه باشد یا منزل خانوادهای خردهبورژوا که ایستایی ،سکون
آن را در زندگــی با صراحت به تصویر درمیآورد .از این رو در ســاحت درخودماندگی خللناپذیرش توسط گابی کوچولوی نافرمان و سرکش ِ و
و جهان ســینمایی وی ،امکان ارتباط و همرســانی میان زنان و مردان متزلزل میشود .اگرچه شهیدثالث ،پیش از این نیز بارها به مسئلهی نظ ِم
تماماً ناممکن مینماید .شخصیتهای زن و مرد در سینمای او معموالً ســرکوبگر و قها ِر جوامع مدرن یا بوروکراتیک پرداخته بود ،اما در اینجا
در پارکها -به مثاب ه تکهای از باغ عدن و بهشتی گمشده که زن و مرد از همین درونمایه با شدت و قدرت بیشتری به تصویر درمیآید .مشخصاً
آنجا به دورافتاده یا از آن کنده شدهاند -با یکدیگر مواجه میشوند یا با هم در «اتوپیا» که این نظم بیچونوچرا و توام با خشــونت از جانب رئیس
دیدار میکنند .آشناییها و دلدادگیهایی که نهتنها هرگز فرجام خوش رساندن
ِ فاحشهخانه دست آخر با شورشی جمعی از جانب زنان و به قتل
ندارند بلکه گویی حتی از ابتدا ،ابدا ً آغاز نمیشــوند یا در بهترین شکل مرد مالک به فرجام میرسد .این جنبه از طغیان و نافرمانی برای رهایی از
ممکن مانند «آخرین تابستان گرابه» یا «هانس ،جوانی از آلمان» صرفاً به وضعیت موجود بیش از هر وقت دیگر در کارنامهی فیلمسازی شهیدثالث ِ
عالق ه و وفاداری یکسویه بدل میشوند .پس به بیانی دیگر بیراه نخواهد پدیدار میشــود ولی چنان که به نظاره با فاصله و به دور از قضاوتهای
بود اگر بگوییم در سینمای شهیدثالث همواره عشق از مرگ سردتر است. جانبداران ه و هستیشناسانهی شهیدثالث بازمیگردد همین امکان رهایی
میان عشق ،مســیر زندگی ،مرگ و فضا در اما برای آنکه نســبتی ِ غایی و حقیقی از نظم مکرر هرروزه است که به پرسش گرفته میشود؛
سینمای شهیدثالث را ردیابی کرده باشیم ،میتوانیم به واپسین فیلم او وقتی میبینیم زنان دوباره همان زندگی پیشــین را از سر میگیرند ،به
«گلهای سرخ برای آفریقا» اشاره کنیم .در اینجا نیز در انتهای مسیر، نحوی که گویی اتوپیای راستین ابدا ً تحقق نیافته است .همین مقولهی
ال بیش جابهجایی مداوم و میل به رهایی از وضعیتهای تکرارشونده عم ً نگاه با فاصله ،خوددار و پرهیــز از قضاوتِ اخالقی در صحنهای از فیلم
از هــر زمان دیگر در کارنامهی شــهیدثالث -و این بار به عنوان آخرین نمود تمامعیارش را ظاهر میســازد وقتی مرد مالک در اتاق کوچکش
ایســتگاه -حضوری به غایت مهم دارند .اگر پیشتر شهیدثالث به مقوله -که با تختخوابی کنار دیوار بیشــتر مانند زندان و سلول انفرادی جلوه
جوانی و پیری به مثاب ه دو ســرحد زندگی به صورت جداگانه پرداخته میکند -در وضعیتی دوپاره به عکسهای قدیمی و تصویر کودکیاش
بود ،در «گلهای سرخ برای آفریقا» شخصیت مرد جوان (پُل) و پیرمرد مینگرد و این سوال را در ذهن پیش میکشد که به واقع چهچیز او را از
(توتســی) به یکدیگر میرســند تا رابطهای دیالکتیکی را شکل دهند. موقعیت گریزناپذیر و محتومی ِ دوران آرام و معصومیت کودکی به چنین
فضا/مکان تازهای در سر دارد تا شاید
ِ مرد جوان آرزوی ســفر به آفریقا و سوق داده است؟ نظم و مناسباتِ بیترحم اجتماعی به احتمال زیاد پاسخ
شــادمانی را آنجا بیابد ،ســفری که هرگز به دلیل رابطهی تراژیک او با سرنوشتِ این پرسشاند ولی آیا از سوی دیگر میتوانیم این مرد را ادامهی
زن زندگیاش میســر نمیشود و در سوی دیگر ،توتسی همچنان یاد و پسربچهی «وقت بلوغ» نیز در نظر آوریم؟ یا شاید او هم فرزندخواندهی
خاطرهی همسر متوفیاش را زنده نگه داشته است .فرجام تراژیک فیلم ویرانگری بوده که نظ ِم تحمیلی زندگی پیشــینش را تاب نیاورده و در
توامان پیرمرد را ناخواسته و جوان را خودخواسته به کام مرگ میکشاند. جستوجوی رهایی از این مکان ناخوشایند جدید سر درآورده است؟
این نه فقط واپسین جابهجایی و نقلمکان برای شخصیتهای سهراب منطق خدشهناپذیر تکرار، ِ در ســینمای شهیدثالث ،با آنکه نظم و
شهیدثالث که برای خود او نیز هست .سینماگر مولفی که همواره دغدغه، خردهکنشهای هرروزه و عدم تحقق غایی میل و اضطرار به رهایی بخش
جهانبینی و نگرشی معین نسبت به زندگی را با سینما پیوند داده بود عمده آثار او را شکل میدهند ولی عنصر و مولفهی تعیینکنندهی دیگری
طرح داســتانی تــازه ،خط فکری ،بیان و و در مواجهه با هر موضوع و ِ نیز در بطن جهان او گهگاه احضار میشود که همانا مقوله و درونمایهی
سبک سینمایی مشــخص ،ثابت و خاص خود را دنبال میکرد و مهم ِ مرگ اســت .گویی تنها شکل ممکن خروج از ورطه و چرخهی جانکاه
نبود آدمها و شخصیتهایش متعلق به کدام سرزمین یا زمانهی تاریخی زندان
ِ تکرار برای شخصیتهای شهیدثالث رهایی کامل و همهجانبه از
بطن وضعیتهای کالن، باشند زیرا برای او موقعیتهای بشری همواره در ِ دنیایی اســت که در آن به سر میبرند؛ مسئلهای که آشکارا در «آخرین
جهانشمول و فراگیری واقع شدهاند که مشاهده و نظارهشان اساسیترین تابستان گرابه» (« ،)١٩٨٠گیرنده ناشــناس» (« ،)١٩٨٣درخت بید»
شیوهی ادراک و دریافت است .نگریستن از پس پنجرهها به بیرون ،و از ( )١٩٨٤و «گلهای ســرخ برای آفریقــا» ( )١٩٩٢از وجوهی گوناگون
طریق آینهها به خویشــتن؛ و مگر سینما در ذات و سرشت خود چیزی شاهدش هستیم .مرگهایی که در سه نمونه آخر ،سرانجام با خودکشی
غیر از پنجره و آینه است؟ ن و اجتنابناپذیر رخ میدهند .البته شخصیتها به مثاب ه تنها راهحل ممک
44
سینمای جهان
سینمای بیچیز
ِ
با نگاهی به «یک اتفاق ساده» و «طبیعت بیجان»
محمدحسین میربابا
مهاجرت به اروپا نهتنها از جهان ســینمایی که در ایران ســاخته بود سهراب شهیدثالث فیگوری یکه در سینمای ایران بوده و با همین
فاصله نگرفت ،بلکه در امتداد مسیر همین دو فیلم حرکت کرد .هرچند مختصاتی که در ایران شــکل داد چمدان خود را بست و راهی آلمان
مهاجرت به کشــوری دیگر به خصوص اروپا برای یک هنرمند شرقی شد و چند فیلم درخشان دیگر ساخت؛ فیلمهایی که او را در زمرهی
حامل تغییرهای بنیادین در جهانبینی و ارائهی آثار متفاوت از سرزمین مهمترین فیلمسازان صاحب سبک تاریخ سینما قرار داد .شهیدثالث
مادری است ،اما جهانی که شهیدثالث در این دو فیلم خلق کرد امکان جزو پیشگامان سبک مینیمالیسم در سینما به شمار میرود .نکتهی
به تصویر درآمدن در زیســت-جهان غرب را داشت .هرچند داستان مهم این است که تمام ویژگیهای مهم و شاخص سبکی در سینمای
این دو فیلم در فضایی روســتایی و بهدور از مناســبات شهری بود و شــهیدثالث در همین دو فیلم بلندی که در ایران ساخت وجود دارد.
مختصات محلی و جغرافیای شرقی در آن پررنگ بود اما شهیدثالث با «یک اتفاق ساده» محصول سال 1352و «طبیعت بیجان» محصول
اتکای ویژه به فرم در این دو فیلم و خلق جهان سینمایی خاص خود ســال 1353دو فیلم بلند سهراب شهیدثالث هستند که در ادامهی
که برگرفته از یک هســتی با کمترین مازادهای اجتماعی بوده است، چند فیلم کوتاه و مســتند برای تلویزیون ایران ساخته شدند و اولین
سینمایش را به یک بســتر قابلحمل در سراسر جهان و هر نقطه از فیلمهای بلند شهیدثالث به شمار میروند؛ فیلمهایی که شهیدثالث
جغرافیای سیاسی زمان خودش تبدیل کرد .یعنی شهیدثالث حتی اگر را جزو پیشگامان «سینمای دیگر» یا همان «موج نو» سینمای قبل
برای مهاجرت کشوری مانند ژاپن یا آنسوی جهان یعنی آفریقا را نیز انقالب ایران قرار داد .شــهیدثالث بعد از ساختن این دو فیلم شرایط
انتخاب میکرد باز هم امکان ادامهی حیات ســینمایی را که در ایران ی ندید و برای همیشه تا زمان مرگش ایران را مهیای ادامهی فیلمساز
خلق کرده بود داشت .هرچند انتخاب اروپا منجر به ساخت فیلمهایی در سال 1377به آلمان مهاجرت کرد .هرچند در آلمان بالغبر ده فیلم
شد که با دستگذاشتن روی مسائل اساسی مهاجران از یکطرف و دیگر ساخت اما تا زمانی که زنده بود در جهان موردتوجه قرار نگرفت؛ به
وضعیتهای نهیلیستی شایع در اروپای آنزمان از طرف دیگر به شدت رغم اینکه شهیدثالث با نگاهی منحصربهفرد به فرم سینما نقش مهمی
واجــد مختصات فرهنگی اروپا بودند ،اما باز هم تمام این ویژگیها در در توسعهی زبان سینما در جهان داشته است .شهیدثالث فیلمسازی
دل جهان سینماتیکی قرار داشت که شهیدثالث از قبل آن را با خود اســت که آگاهانه در برابر عادات مألوف فهم عامه از سینما ایستاده و
به آلمان برده بود .شــناخت این جهان بهواسطهی مواجهه با دو فیلم با انتخاب فرمی متفاوت از ســینمای تجاری و حتی سینمای هنری
«یک اتفاق ساده» و «طبیعت بیجان» پایههای شناخت کل کارنامهی تا آنزمان زبان خاص خودش را شکل داده است .فرم مینیمالیستی
سینمایی شهیدثالث و ب ه تبع آن فیلمهای آلمانی او نیز هست. در فیلمهای شهیدثالث در کنار کمینهای از اتفاقات دراماتیک و فضای
شهیدثالث با همین دو فیلم از همان آغاز راه فیلمسازیاش سینما یکدســت روایی و تصویری منجر به این شد که سینمای شهیدثالث
را بهمثابهی فرم در نظر گرفته و برای او خلق جهان سینمایی خاص بیانیهای زیباییشناختی در برابر سینمای تجاری و حتی هنری جهان
خودش اهمیت زیادی داشته است .شهیدثالث این جهان را به مدد فرم در دههی هشتاد و نود میالدی گردد .شهیدثالث به رغم ظاهر ساده و
در سینما خلق کرده است .این در حالی است که سینمای ایران تا قبل ریتم کند و مالل مستتر در فیلمهایش جوانی یاغی و ناراضی و عصیانگر
از این فیلم را بهمثاب ه مدیومی روایی در نظر گرفته و مخاطب این سینما بود که هم در برابر عادات زیباییشــناختی عامه و هم تعریف هنر نزد
در کنار دســتاندرکاران آن تنها انتظار داستانگویی و روایت از فیلم روشنفکران و نخبگان ایستاد .شهیدثالث این ایستادگی را نه در صدور
داشتند .حتی جریان دگراندیش سینمای ایران که شامل سینماگران بیانیه یا ایجاد هیاهو بلکه با خود فیلمهای سینماییاش و فرم و نگاه
جوان و خوشفکری بودند که به زبان سینما مسلط بوده و دغدغههای ویژه به جهان در آثارش نشان داد .این جوان ناراضی و سرکش خیلی
اجتماعی را با سینمای هنری تلفیق میکردند و بهاینوسیله فیلمهای زود در کشــور خودش احساس غربت کرد و برای ساخت «در غربت»
مانــدگاری در دهههای چهل و پنجاه خلق کردنــد ،باز هم عمدتاً از (سال )1354و ادامهی فعالیت هنری جالی وطن کرد.
الگوهایی مشخص و آزمودهشده و بهتبع آن آشنا برای مخاطب سینما
در فیلمهایشان استفاده میکردند .الگوهایی که در فرم از قواعد مرسوم سینمابهمثاب هاسکلتتصویر
و آموختهشده در سینما تبعیت میکرد و از ایننظر داستان و روایت
بار متفاوتبودن فیلمهای ســینماگران پیشــرو یا همان بهاصطالح هر آنچه از ســینمای شهیدثالث و نگاه ویژهاش به فرم در سینما
«موج نو»يیها را به دوش میکشــید .شهیدثالث در تاریخ سینمای و همچنیــن تالقی این فرم با جهان آثار و در کل جهانبینی هنرمند
ایران فیگوری اســت که مقابل هر دو جریان سینمای تجاری و بدنه بخواهیم در دو فیلم بلند «یک اتفاق ساده» و «طبیعت بیجان» که
از یکطرف و سینمای روشنفکری از طرف دیگر ایستاده است .فیگور تنها فیلمهای ســینمایی او در ایران هستند وجود دارد .شهیدثالث با
45
سینمای جهان
فقر وسط کشیده شود و این مفهوم به موتیف اصلی فیلم تبدیل شود شهیدثالث در سینمای ایران قسمی مقاومت استتیک (زیباییشناختی)
چگونه از یک بیانیهی سیاسی به سمت سیاست زیباییشناختی حرکت اســت .این مقاومت به مدد فرم فیلمهای او شکلگرفته است .اما این
میکند؟ فقر در این دو فیلم بیشتر از اینکه مازادی روایی داشته باشد فرم خاص در فیلمهای او تنها رویکردی ســلبی در برابر فرم غالب در
یا با مولفههای آشنای مخاطب که همان داستان و روایت است پرداخته سینمای جهان نیست .این فرم در کار خلق جهان سینمایی شهیدثالث
شود به جهان اثر یعنی فرم آن سرایت کرده است .در اینجا فقر نه صرفاً است .یک جهان «بیچیز»!
یک موقعیت اجتماعی بلکه در ابتدا وجهی هستیشــناختی دارد .به مضمون و موتیف مشترک در این دو فیلم فقر است .شهیدثالث با
همیندلیل فقر مابهازای «بیچیزی» است .به این وسیله شهیدثالث دستگذاشتن روی فقر آ ن را از موضوعی اجتماعی-سیاسی فراتر برده
جهانی تهی و بیچیز را نمایش میدهــد .و این بیچیزی را ابتدا در و به ساحت زیباییشناسی وارد کرده است .هرچند در نهایت ساحت
درامزدایی از فیلمهایش نمایش میدهد .جهان فیلمهای شهیدثالث زیباییشناسی فیلمها با ساحت سیاسی و اجتماعی پیوند برقرار میکند
ن رو این دو فیلم صرفاً به یک فاقــد امکانهای دراماتیک اســت .از ای و از این نظر اســتتیک در سینمای شهیدثالث به امر سیاسی تبدیل
پیرنگ کلی اکتفا کرده و از داستانگویی پرهیز میکنند .فقر در جهان میشود .مقاومت شــهیدثالث در برابر فرمهای غالب و مألوف سینما
فیلمهای شهیدثالث بهمثاب ه بیچیزی است .و این متفاوت از تعریف چه ســینمای تجاری ،چه هنری نفس حرکت زیباییشناختی او را
فقر در نگاه عرفی اســت .در نگاه مرســوم فقیر بهمثاب ه «انسان ندار» به حرکتی سیاســی تبدیل کرده است؛ حرکتی که باید از آن بهمثابه
اســت .یعنی کسیکه فاقد دارایی است .در اینجا فقر در برابر ثروت یا سیاست هنر یاد کرد تا هنرمند سیاسی .همین اهمیت سیاست هنر
امکانها و امکانات قرار میگیرد .پس ابتدا ثروت و دارایی وجود دارد و در برابر هنر سیاسی سینمای شهیدثالث را واجد هستیشناسی هنری
در مقابلش فقدان آن به فقر تبدیل میشود .اما فیلمهای شهیدثالث از کرده اســت .همان نگاهی که مدنظر هایدگر بود .هایدگر جریان نقد
اساس بیچیز است .یعنی مبنای اولیهای بهنام دارایی وجود ندارد که هنری را که در تابعیت از خلق هنری است نقد هنرمند میداند تا نقد
فقدان آن نداری باشد .جهان فیلمهای شهیدثالث جهانی تهی از هر خود اثر هنری .یعنی همواره این هنرمند است که موضوع نقد و بررسی
امکانی است .این کاستن از امکانات زندگی به کاستن از امکانات روایی است و بهتبع آن هنرمند در تاریخ از خود اثر هنری مهمتر بوده است.
و دراماتیک منجر شده است« .بیچیزی» در فیلمهای شهیدثالث در این به فاصلهی اساسی اثر هنری با هستی و جهان بازمیگردد .در واقع
حکم کاستن از امکانهای زیستن است .کاستنی که منجر به مرگ مادر از دیــد هایدگر ما نباید اثر هنری را برگرفته از ذهن انتزاعی هنرمند
در «یک اتفاق ساده» و مرگ قریبالوقوع پیرمرد سوزنبان و همسرش بدانیم .یعنی خالق اصلی اثر هنری هنرمند نیست .خالق اصلی اثر هنری
در «طبیعت بیجان» شــده است .شهیدثالث به جای ایجاد مازاد به در واقع جهان و هستی است و اثر هنری نه همانند مازادی بر جهان و
شکل طراحی درام یا بازی بازیگران یا روایت و داستان مستقیم به سراغ هستی بلکه در امتداد آن باید نگریسته شود .از ایننظر هایدگر معتقد
فرم اثر رفته و این بیچیزی را در جوهرهی سینما که همان تصویر است است راهی که جریان نقد هنری در تاریخ طی کرده اشتباه استچراکه
تعبیه کرده و نشان ما میدهد .اگر رادیکالبودن را زدن به قلب چیزها بهجای پرداختن به هستی هنر و جهان اثر هنری به خود هنرمند و نقد
بدانیم شهیدثالث یکی از رادیکالترین فیلمسازهای سینماست چراکه او پرداخته است .زیباییشناسی فیلمهای شهیدثالث در خدمت ساحت
مستقیم به قلب حقیقت سینما یعنی تصویر زده و جهان مدنظرش را سیاست هنر است .اینجاست که او نیازی نمیبیند از خالل فیلمهایش
که تهی از هر امکانی برای زیستن است با حقیقت تصویر به مخاطب بیانیهی سیاسی خارجشده و او هنرمندی سیاسی قلمداد شود .اساس
نشــان داده است .برای سینماگرانی از جنس شهیدثالث تصویر دیگر زیباییشناسی فیلمهای او بهواسطهی مقاومت در مقابل جریان اصلی
میانجی انتقال مفهوم نیست .تصویر غایت کار هنری است .غایت هر و غالب سینما ،سیاسی است .حاال اگر در این میان پای مفهومی مانند
46
سینمای جهان
طبیعت بیجان
زدودن هر آنچیزی است که بر آگاهی کاذب مخاطب دست گذاشته چیزی دستگذاشتن روی هستهی مرکزی آن است .هستهای که در
است .سینمای شهیدثالث مواجههی مستقیم با حیات برهنه است .نام ظاهر کوچک و فشرده است ولی تمام جهان و هستی اثر هنری از آن
«طبیعت بیجان» از چنین نگاهی برآمده اســت .پیرمرد سوزنبان و پدید میآید.
همسرش امتداد طبیعتی هستند که سرمای زمستان را انتظار میکشد. این بیچیزی در صحنههای خالی ،پهنههای تهی ،فرم یکدست،
همانگونه که در زمســتان امکانهای زیستن کاسته شده و طبیعت میزانسنهای تخت و زاویهی مستقیم دوربین ،قابهای خالی از حیات
برهنه میشود ،انسانهای این فیلم نیز از همین قاعدهی طبیعی تبعیت و امکانات ،چهرهی ســرد و بیروح و بازی بیرونزدهی نابازیگران فیلم
میکنند .پیرمرد سوزنبان نمیداند چند سال دارد .معنای بازنشستگی دیده میشود .یک عنصر مهم دیگر تکرار است .اساساً یکی از مولفههای
را درک نمیکند .از پیشــرفتهای شهرهای مجاور خبر ندارد و هنوز مهم مینیمالیسم «تکرار» است .کارنامهی سینمایی شهیدثالث پر از
تصور میکند هر لحظه ممکن است سیل خط راهآهن را با خودش ببرد. تکرار موقعیتهای مشابه در فیلمهای مختلف است .این دو فیلم که
او عنصری از طبیعت اطراف خودش است .عنصری که همانند طبیعت از اســاس تکرار یکدیگر هستند .از این نظر هم تکتک این فیلمها و
رو بهسوی زمســتان دارد .رو به وضعیتی بیجان .شهیدثالث با تکرار هم کل سینمای شهیدثالث نمونهی عالی مینیمالیسم در سینماست.
موقعیتهای زیست روزمرهی پیرمرد و تکرار چند دیالوگ مشخص «طبیعت بیجان» تکرار همان موقعیت «یک اتفاق ساده» است .اتاق
در فیلم این اضمحالل را به ما نشان داده است .نکتهی مهم این است محقر با کمترین امکانات زیستی در هر دو فیلم جهان اصلی را شکل
که شــهیدثالث به دنبال نمایش این اضمحالل نیست .او ابتدا جهان دادهانــد .حرکات روزمره در ب َ َدویترین شــکل آنكه تنها برای بقا و
مضمحلشــده را به خود فیلم و سینما منتقل کرده و سپس تصویر ادامهی جبر زیســتن هستند .مانند غذاخوردن پسربچه و مادرش در
در حال احتضار را به مخاطب نشــان داده است .شهیدثالث به دنبال «یک اتفاق ساده» و غذا خوردن پیرمرد و پیرزن و پسرشان و سوزنبان
نشاندادن است و نه نمایشدادن .او هستهی واقعیت را در شکل لخت جدید در «طبیعت بیجان» .ولع ناشی از خوردن غذایی ساده نشان از
و عریان خود در قالب جوهر تصویر که از هر مازادی تهی شــده است آستانگی مرگ و زندگی دارد .گویی هر قاشق غذا تنها مرگ آنها را به
نشان میدهد .در «یک اتفاق ساده» نیز همین است .چرا ما همانند پسر تأخیر میاندازد و هیچ لذتی در آن وجود ندارد .فرم این دو فیلم نشان
از مرگ مادر متأثر نمیشویم؟ مرگ در جهان مازادی بر هستی نیست. از سیطرهی فقر در هســتی دارد .شهیدثالث آنچنان از عناصر فیلم
مرگ امتداد هســتی است .و شــهیدثالث بدون هیچ پرداخت خاص کاسته است که تنها اسکلت تصویر همراه با پوستی نحیف به روی آن
دراماتیک یا تمهید ویژهای در کارگردانی مرگ مادر را در امتداد جهان باقیمانده است .شهیدثالث در این دو فیلم سینما را زیر دستگاه پرتو
بیچیزی که تصویر کرده نشان میدهد .اینجاست که پدیدهای همچون ایکس قرار داده و شمایل استخوانبندی آن را به مخاطب نشان داده
مرگ که اتفاقی ویژه در هر شــرایطی است به یک اتفاق ساده تبدیل ت شدهایم تا
اســت .گویی ما به دیدن تصویر اسکلت معشوقمان دعو
میشود .شهیدثالث سینماگری است که امکانهای زبانی و فرمالیستی عشقمان را به آزمایش بگذاریم .سینما تا قبل از شهیدثالث عکسهای
سینما را گسترش داده و در این راه با زدودن هر چه بیشتر از عناصر پرنور و تصاویر پرشوری بود که برای نوازش چشمهای ما آراسته گشته
آشنای فیلمها همچون بازی بازیگران ،صحنهپردازی ،میزانسن ،حرکات و از ایننظر پر از مازادهای غیرحقیقی بوده اســت .شهیدثالث تصویر
دوربین ،قابهای زیبا ،عمق میدان و بســیاری تکنیکهای دیگر که استخوانهای عریان سینما را روبهروی چشمان ما قرار داده است.
زیباییشناسی مرسوم سینما را در تاریخ آن شکل دادهاند ،دریچهای روایتزدایی ،صحنهزدایی ،کاستن از عناصر بصری و نشاندادن
ن نظر در کار خلق متفاوت به روی جهان ســینماتیک گشوده و از ای ن حال عمیق از موقعیت انســان در جهانی تصویــری تخت و در عی
جهان سینماتیک اســت .راهی که او دقیقاً از همین دو فیلم بلندی بیچیز آزمودن پتانســیل سینما برای مواجهه با وضعیتهای برهنه
که در ایران ســاخت آغاز کرد و حتی شــاید بتوان گفت این دو فیلم و تهی اســت .تاریخ سینما پر از فیلمهایی است که مازادی از عناصر
رادیکالترین فیلمهای شهیدثالث در ارتباط با فرم در سینما باشند. ســینمایی را روبهروی مخاطب خود قرار دادهاند .شــهیدثالث درکار
47
سینمای جهان
یادنامهی سهراب شهید ثالث:
تاریخ یک جداگشتگی منحصربه فرد
نويد غفاري
48
سینمای جهان
همین خصلت سازشناپذیریاش بود: بدینترتیــب این فضاهای خالــی بیآنکه به چیز دیگری
«اینکه پس از گلهاي ســرخ برای آفریقا 15فیلم دیگری اشاره کنند ،خود به محتوای خویش بدل میشوند و از اين رو
ساخته نشد ،قطعاً به مصالحهناپذیریاش ربط داشت .به نظرم آگاهی دوربین مواجهیم .در اینجا
ِ با نوعی از بازتاب تصاویر در
ســهراب این حس را داشــت که اینگونه خــودش را خواهد حضور خود دوربین هم حس میشــود ،یعنی نوعی آگاهی از
فروخــت .و ثالث فروشــی نبود .اصول خودش را داشــت .او آگاهی دوربین که بدان میاندیشــد و آنرا همچون سوژهای ِ
فیلمهایش را آنطور که خودش میخواســت ،میســاخت» تحققیافتــه درک میکنــد .ایــن همان تعریــف کوگیتوی
). (Samsami, 2018a سینماتوگرافیک 6اســت .طبق تعریف ُدلــوز این کوگیتو یا
داســتان فرزندخواندهی
ِ یه نویســند 16
یورگن بریســت آگاهی بازتابی زمانی شکل میگیرد که تصویر محتوایش را در ِ
ویرانگر ،ضمن اشاره به پافشاری شهیدثالث بر سبک مختص به آگاهی دوربینی که خودآیین شده است ،بازتاب دهد. ِ
خودش ،دربارهی رابطهی فیلم شهيدثالث و داستانش میگوید: از نظــر ُدلوز قــابِ از پیش موجود 7عــاوه بر فائقآمدن
«مطمئن نیستم این هم همان لوئیزهی داستان من باشد ،اما بــر دوگانهی ســوبژکتیو-اُبژکتیو و جایگزینــی آن با تصاویر
یک لوئیزهی هیجانانگیز است» ) .(Samsami, 2018aاو نیمه ســوبژکتيو( 8که حاکی از امری متغیر و نامعلوم نیســت
نیز به سازشناپذیری شهیدثالث اشاره میکند: کــه بین دو قطــب ســوبژکتیو و اُبژکتيو نوســانکند ،بلکه
«از جنبــهی هنــری شــهیدثالث مطلقاً ســازشناپذیر امــری ثابت بر مبنای یک فرم زیباییشــناختی برتر اســت)
بــود .او به چیزی که میســاخت اعتقاد داشــت و باید او را ) ،(Deleuze, 1986.p.76جداگشتگی منحصربهفردی
همانگونه که بود میپذیرفتیم و اجازه میدادیم ادامه دهد... در شخصیت ایجاد میکند .این جداگشتگی منحصربهفرد خود
کارگردان بااســتعدا ِد نابغــه بود تا یک
ِ ثالث بــرای من یک نمادی از شخصیت و سرگذشت شهیدثالث است .فردی که نه
کارگردان تلویزیونی عــادی .او یک جهان کامل را نمایندگی با زادگاهش و نه هیچ کشور دیگری سازگار نشد .ناسازگاریای
میکرد » ).(Samsami, 2018b که با سازشناپذیریاش در پیوند بود.
ســازشناپذیری شهیدثالث باعث میشــد او نتواند برای سازشناپذیر ،صفتی است که همسر ،بازیگران ،نویسندگان
مــدت زیــادی در یکجا بــه کارش ادامه دهــد و به همین و دیگرانی که از نزدیک با ســهراب شهیدثالث ارتباط داشتند،
بودن همیشگی،خاطر او همیشــه در راه بود .بهرغم این در راه ِ بــر آن اتفاق نظر دارند .یکی از آنهــا فدریکه بروهایم 9بازیگر
شــهيدثالث به مدت چهارده سال عضو آکادمی هنر برلین بود نقش لوئیزه 10در فیلم فرزندخواندهی ویرانگر 11است .از نظر او
و با برخی از اعضای آن رابطهی نزدیکی داشت .آنچه در ادامه 12
بیهودگی عشق
ِ (که قرار بود فیلم دیگری را هم باعنوان یک
میآید ســوگنامهای اســت که هانس هلموت پرینتسلر 17در بر اســاس رمان لودویگ فلس 13با شهیدثالث کار کند )14علت
مراسم یادبود او در آکادمی هنر برلین میخواند: اینکه ســهراب پس از آخرین فیلمش فیلم دیگری نســاخت،
49
سینمای جهان
توجوی عشق زیربناهای روانشناسانهی فیلمهایشاند. و جس یادنامهای در گردهمایی اعضای آکادمی هنر
او برای ترســیم واقعیت اجتماعی نه از تصاویر مستند ،بلکه از
سبکســازی استادانه بهره میبرد :از طریق به صحنهدرآوردن وداع با سهراب شــهیدثالث .متولد 1944در تهران و متوفی
امور نامشــهود ،و شکلدادن به روزمرگیها .با تصاویر ،صداها، 1988در واشنگتن دیسی .عضو آکادمی ما 18از سال 1984
دیالوگهای مختصر ،و اغلب درافســونی کابوسوار از زمان و آیا نباید اعتراف کنیم که در واقع مدتهاســت با او وداع
مکان. کردهایم؟ برای مثال ســال ،1992پــس از آخرین فیلمش،
فیلمهایــش را تاریــک لقب دادهاند .خــودش نیز موافق رزهایی برای آفریقا ،بازتاب سهساعتهای از تنهایی و خشونت.
بــود .کارگردان این فیلمها ســازشناپذیر بــود .بیش از حد از آن پس دیگر در آلمان سفارشــی دریافت نکرد .یا ،1994
ســازشناپذیر و بیــش از حد تاریــک برای واقعیــت آلمان زمانــی کــه در فرانکفــورت بزرگترین جایزهی بنیاد نشــر
دههی90؟ یک تناقض غریب. مولفان 19را برای «مجموعه آثــارش» دریافت کرد( .مجموعه
اینگونه شد که شهیدثالث برای دومین بار مهاجرت کرد. آثار) بهمانند چیزی خاتمهیافته و به انتهارسیده.
سال 1974از ایران به آلمان آمد 1994 .از آلمان به امریکا .نه همچنان دو تا از فیلمنامههایش ،همراه با پژواک هنرمندی
به کالیفرنیا بلکه به ناکجایی در کالنشهرها :شیکاگو ،واشنگتن. که دورهاش سرآمده ،در کمیسیونها و هیاتهای تحریریهی
یــک وداع ســاکت و خاموش .در آوریل 98نشــانهای از تلویزیون پرســه میزنند .نه برای تامین مالی ،نه برای عرضه
حیات بروز میدهد اما ســه ماه بعد ،دومیــن و آخرین وداع. به بازار ،و نه برای پخش .شکســتخورده از برآوردن انتظارات
انگار که میخواســت ما را برای دردهایش دو بار مجازات کند مدیای دههی نود.
).(Prinzler, 1998 سال 1983شهیدثالث در متنی با عنوان «فرهنگ بهمنزلهی
آکادمی هنر برلین 24 ،اکتبر 1998 پول» مینویسد« :متاسفانه واقعیت در زندگی امروزهی جمهوری
فدرال آلمان هر چه بیشتر پنهان میشود» و در ادامه« :بهانهاش
پينوشتها: این است که پولی در آن نیست .صرفهی اقتصادی ندارد- .فرهنگ
-1این نقل قول از شهیدثالث اصالتاً به زبان فرانسوی فرهنگ است و اقتصاد اقتصاد! آیا نمیدانستید؟
است و Alexandra Jarchauبه زبان آلمانی برگردانده در اینجا امری رایج است که فردی به ادبیات کهن رجوع
است. کند یا نوابغ مرده را از گور بیرون بکشد تا آنها را بازسازی کند.
2- Ingmar Bergman جوانهای زیادی بدون موقعیت شغلی ،سرگرداناند و به الکل
3- Eva Manhardt و مواد مخدر روی میآورند .زنان مطلقهای که با فرزندانشــان
4- Tagebuch eines Liebenden تنها زندگی میکنند .کودکانی که به جای یک پدر ،بعضاً پنج
5- Reifezeit عمو را یکی پس از دیگری تجربه میکنند .اينها موضوع فیلم
6- Cinematographic Cogito نیستند؟ به نظرم در یک سیستم دموکراتیک مانند جمهوری
7- Pre-existing frame فــدرال آلمان نقد هم باید مجاز تقلی شــود .فــرد باید اجازه
8- Semi-subjective داشته باشد داستانهای تاریکی را که بر واقعیت استوار است،
9- Friederike Brüheim تعریف کنــد ».ثالث ادامه میدهد« :مخاطب پذیراســت .او
10- Luise مســائل جامعهای که در آن زندگی
ِ عالقهمند اســت از برخی
)11- Wechselbalg (1987 میکند ،باخبر شود».
12- Ein Unding der Liebe ِ
دســت باال گرفته بود؟ از آیا شــهیدثالث این مخاطب را
13- Ludwig Fels 1974تا ،1994بيست ســال آزگار ،این کارگردان ایرانی در
-14اما بــه دلیل بیماری ســرطان شــهیدثالث ،موفق آلمــان زندگی کرد و بیش از همــه در فرانکفورت و برلین ،به
نمیشود آنرا بسازد و یک کارگردان رومانیایی ساکن آلمان اســتثنای اقامتش در چکســلواکی .20حاصل این بيست سال
آنرا اجــرا میکند .او از معدود کســانی اســت که تا آخرین چهار فیلم ســینمایی ،هفت فیلم تلویزیونی و دو فیلم مستند
روزهای عمر شهیدثالث با او در ارتباط بود. است.
15- Rosen für Afrika عناوین فیلمها معمولیانــد و فقط برای متخصصان فیلم
16- Jürgen Breest آشــنایند :در غربت ،21زمان بلوغ ،یادداشــتهای روزانه یک
17- Hans Helmut Prinzler عاشق ،تعطیالت طوالنی لوته آیزنر ،22نظم ،23آخرین تابستان
-18آکادمی هنر برلینAkademie der Künste, ، گرابه ،24چخوف :یک زندگی- 25که دربارهی زندگی نویسندهی
Berlin محبوبش چخوف است -اتوپیا ،26گیرندهی ناشناس ،27هانس-
19- Stiftung des Verlags der Autoren نوجوانی از آلمــان ،28درخت بیــد ،29فرزندخواندهی ویرانگر،
-20سهراب شهیدثالث از اواسط دههی 80تا اوایل گلهاي سرخ برای آفریقا.
دههی 90در چکسلواکی اقامت داشت- .م هیچ یک از این فیلمها با استقبال عموم مواجه نشد و هر
21- In der Fremde یــک از آنها امضای محرز کارگردانــش را در خود دارد.مانند
22- Die langen Ferien der Lotte Eisner فیلمهای هربرت آخترنبــوش ،30هلما زاندرس برامس ،31ورنر
23- Ordnung 32
شروتر.
24- Grabbes letzter Sommer شهیدثالث با دقتی که میتواند وسواسگونه خوانده شود،
25- Tschechow ein Leben پرترههایی از دردهای بشر ترسیم کرد .تنهایی ،خشونت ،ستم،
50
سینمای جهان
traurig". Schauspielerin Eva Manhardt über 26- Empfänger unbekannt
den iranischen Filmemacher Sohrab Shahid 27- Utopia
Saless. Interview with Eva Manhardt. Der 28- Han-Ein Junge aus Deutschland
Freitag. 29- Der Weidenbaum
Samsami, Behrang (2018a): "Keine 30- Herbert Achternbusch
Psychologie!". Schauspielerin Friederike 31- Helma Sanders-Brahms
Brüheim über ihre Zusammenarbeit mit 32- Werner Schroeter
dem Filmemacher Sohrab Shahid Saless. Publication bibliography
Interview with Friederike Brüheim. Der Deleuze, Gilles (1986): Cinema 1. The
Freitag. Movement-Image. Minneapolis: University
Samsami, Behrang (2018b): Kulturgut of Minnesota.
(im) Fernsehen. Als langjähriger Prinzler, Hans Helmut (1998): Sohrab
Fernsehredakteur bei Radio Bremen Shahid Saless (1944-1998). Nachruf in der
wirkte Breest in den 1980er-Jahren an drei Mitgliederversammlung der Akademie der
Filmen des iranischen Drehbuchautors Künste. Berlin. Available online at http://
und Regisseurs mit. Im Interview berichtet www.hhprinzler.de/1998/10/sohrab-shahid-
Breest über die Zusammenarbeit. Interview saless/, checked on 10/23/2019.
with Jürgen Breest. Jádu. Samsami, Behrang (2017): "Jetzt schau
51
سینمای جهان
خاکستر نشین ها
جواد طوسی
ابتدا به شخصیت تبدیل میکند و عالوه بر آن ما را در معرض قضاوت سهراب شهیدثالث برای نگارنده ،همواره فیلمسازی قابل احترام
فردی و شخصیتی هرکدامشان قرار میدهد. و منحصربهفرد و صاحب سبک بوده است .او در ساحت یک فیلمساز
هاینزر :روحتو میخوام ،حرومزاده. چپ سوسیالیستیاش را متوجه آدمهای تنها و ملول مولف ،گرایشاتِ ِ
رناته :همه چیزمو ا َ َزم گرفتی .میکشمت ،فقط صبر داشته باش... و ته خطرسیدهای میکند که در رنجکشیدن وجه مشترک دارند .نگاه
اما حس خالقانه و شــخصیت غیرقابلپیشبینی شهیدثالث را تلخاندیششهیدثالثدراغلبفیلمهایش،ترکیبیازرئالیسموناتورالیسم
بالفاصله در عنوانبندی اولیه فیلــم میبینیم .دوربین در یک نمای است .همهی این مشخصهها و نشانهها گویای این واقعیتاند که او مثل
متوســط ثابت روی چهره هاینزر در پشت فرمان اتومبیلش متمرکز التاثیرپذیریفیلمسازانیچون هیچفیلمسا ِزاینجایینیست.البتهمتقاب ً
شده و برفپاککن روی شیشهی بارانخورده به طور مداوم و یکنواخت امیر نادری در «مرثیه» ،عباس کیارستمی در بخشهایی از «گزارش» از
حرکت میکند و ما چهرهی هاینــزر را در حالت «فلو /فوکوس» (در نظر کار با دوربین و کشدادن زمان و ابوالفضل جلیلی در چند فیلمش
شدن باران و ریزش مجدد آن) مشاهده میکنیم .شهیدثالث اثر پاک ِ از جمله «رقص خاک» را از شهیدثالث میتوان مشاهده کرد« .اتوپیا»
همین کنتراست را در مورد شخصیت مرد پاانداز تا انتهای فیلم حفظ در عین حالی که در ردیف فیلمهای دوره دوم فیلمســازی او از نظر
میکند .در سکانس بازدید هاینزر از خانه خالیای که برای محل کارش پررنگبودن خط داســتانی ،استفاده بیشتر از دیالوگ و تعدد آدمها و
در نظر گرفته اســت ،او را با تنبیهی در دست ،همچون فردی مستبد پیچیدهترشدن روابط و مناسباتشان قرار میگیرد ،ولی همان ضرباهنگ
میبینیم .رناته در ورودی ساختمان ایستاده و هاینزر طبق معمول با او کند و محدودیت فضا و لوکیشن فیلمهای دوره اولش را دارد .از جهت
برخورد کالمی توهینآمیزی دارد .دوربین آرام از او فاصله میگیرد و ترکیب دو لحن رئالیسم و ناتورالیسم و رنجپذیری آدمها نیز با اغلب آثار
به این شــکل اقتدارش را از بین میبرد و در ادامه ،مکث کوتاهی روی او همخوانی دارد.
چهره رناته دارد .اما بهعکس ،در صحنهای دیگر در شرایطی که هاینزر فیلم از یک ســالن اُپرا و مکــث روی صدای زن خواننده (همراه
در اتاقش روی کاناپه دراز کشــیده و ُمچ دســتش را روی چشمانش با موســیقی واگنر) شــروع میشــود و در انتها به همین لوکیشن و
قرار داده اســت ،دوربین به او نزدیک میشــود روی انگشتان لرزانش موقعیت بازمیگردد .گویی در این رفتوبرگشــت ،ما شاهد دیدن و
مکث میکند .سرککشــیدن دوربین به این خلوت و تنهایی هاینزر شــنیدن رنجنامهی چند زن تنها و بیپشتوانه و استثمارشدنشان از
(با همین شــکل ظاهری) در صحنهای دیگر تکرار میشود .عالوه بر کلی
ســوی یک مرد هستیم .اما آنچه باعث میشود فراتر از این نگاه ِ
آن ،واکنشهای عصبی و توام با ضجه و فریا ِد ناشی از سردرد میگرن مضمونــی به «اتوپیا» ارزش واالتری بدهیم ،نزدیکشــدن به خلوت
هاینزر به عنوان یک موتیف ،چندینبار در طول فیلم تکرار میشــود. نیروی استثمارکننده و روانشناسی شخصیتی اوست .در واقع ،در جمع
در چارچوب نگاه روانشناســانهی شهیدثالث نسبت به این شخصیت افراد این روسپیخانه ،هم زنان روسپی و هم مرد پاانداز (هاینزر) افراد
محوری فیلمش ،از یکسو با اَعمال و رفتار سادیستی و بددهنیهای رقتانگیزی هستند .در این میان بیش از همه نوع رابطه هاینزر با یکی
پیاپــی او به زنانی که برایش کار میکنند (بهویژه رناته) مواجهیم که از زنها (رناته) که به اصطالح «خانمرئیس» بقیه به حساب میآید و
به یک نمونهاش اشــاره میکنم« :یک نگاه به خودتون بندازین! چند رفتار توهینآمیزش با او ،بیشتر جلب توجه میکند .نکته قابل تامل
ال رناته تکیهکالمش به هاینزر تیکه گوشت ،شما فاحشــهها ».متقاب ً اینکه در فیلمی که بخش اعظمش در یک فاحشهخانه میگذرد ،اص ً
ال
در شــرایطی که مورد اهانت و ضرب و شتم قرار میگیرد ،این است: حس اروتیک به بیننده دســت نمیدهد .در اوایل فیلم ،بیرونپریدن
«فقط صبر ُکن ...صبر ».اما از ســوی دیگر ِد ُفرمهترین و در عین حال رناته از اتومبیل هاینزر و پیادهشــدن و دویدن هاینزر پشــت سر او و
درماندهترین چهرهی هاینزر را در صحنهای میبینیم که از سوی رناتو بازگرداندنش به داخل اتومبیل را شاهدیم .در مجادله لفظی بعدی آن
مورد اصابت تیغهی قیچی قرار گرفته اســت و همچنان به آن جمع دو در این وضعیت که در واقع شروع آشنایی جدی ما با این دو است،
زنان به شدیدترین شکل توهین و هتاکی میکند .همین آدم جلوتر، شهیدثالث با استفاده از کمترین کلمات ،این دو بازیگرش را در همان
52
سینمای جهان
به دوران کودکی خود و وضعیت بغرنج پدرش نزد رناته اشاره میکند.
شدن دوبارهی هاینزر نقش موثر دارد
بیان این مطلب ،هم در خاکستری ِ
و هم تاکیدیست بر عقدههای تلنبارشدهی یک بیمار سادیست .جدا
گرایش روانشناسانه و شخصیتپردازی خاکستری ،اقدام نهایی ِ از این
زنان روسپی در به قتلرساندن هاینزر با ضربات متعدد قیچی و شلیک
گلوله ،در خدمت بیان نمادینی است که خود شهیدثالث در گفتوگو
با علی دهباشی این گونه تشریح کرده است« :با وجود اینکه من فیلم
سمبلیک نمیسازم ،ولی این مرد پایهگذار یک قدرت و حکومت است و
آن پنج زن ملت هستند .چون میدانیم همهی ملتها همیشه صحبت
آزادی را میکنند ،چه آلمان ،چه فرانســه و چه ایتالیا ،دائم میگویند
آزادی ،آزادی .و بعد «سیســتم» انتخاباتی را هم خودشــان انتخاب
میکنند .یکی میرود حزب آزادیخواه را میگیرد ،یکی میرود حزب
فالن را میگیرد ،بعد که پشیمان میشوند و میبینند که دارند استثمار
میشوند ،میگویند باید دیکتاتور را از بین برد و وقتی دیکتاتور را از بین
1
میبرند ،خودشان شروع به استثمار همدیگر میکنند…».
توضیح خالــق اثر ،فصل ماقبل پایانی نیز (در کنار فصل ِ با این
هولناک عقدهگشایی زنان و به قتلرساندن هاینزر) تکاندهنده است: ِ
آپارتمان محل تجمع زنان و باز
ِ خالی راهرو بر دوربیــن ثابت باز نگاه
صــدای زنگ در آپارتمان که آمدن یک مشــتری را در این روزمرگی
یکنواخت خبر میدهد .حاال به جای هاینزر این رناته است که با روشی
دموکراتیکتر در آنجــا ا ِعمال مدیریت میکند و دور باطل همچنان
ادامه دارد« :خانمهای محترم مشتری داریم ،اجازه بدین برم سر کار».
کوچک کوچک» ِ ناخودآگاه یاد فیلم ارزشمند ماریو مونیچلی «بورژوای
قدیمی حسرتبهدل معصوم (جیووانی ِ ( )۱۹۷۷میافتم که آن کارمند
مرگ بدفرجام تنهاویوالدی با بازی درخشــان آلبرتو سوردی) بعد از ِ
پســرش ،به یک قاتل تبدیل میشود که دنبال طعمهاش در خیابان
سرگردان است.
به هر حال« ،اتوپیا» در کارنامهی فیلمسازی سهراب شهیدثالث،
فیلم غریب و همچنان کوبندهای است.
پينوشت:
53
سینمای جهان
فیلمها و احساسها
سعیده طاهری ،بابک کریمی« :فیلمها و احساسها» قصد دارد بستری باشد برای طرح و مباحثه حول آنچه در تاریخ
سینما و مطالعات و نقد سینمایی درخور توجه است و به هر سبب در متون سینمایی فارسی مهجور یا قدرنادیده مانده.
جریانی سینمایی ،سینمای یک فیلمساز ،یک تکفیلم ،منتقد یا نظریهپردازی سینمایی ،بررسی مسیر و رویکرد یک
نشریهی سینمایی و مسائلی همچون بازیگری ،فیلمبرداری ،فیلمنامهنویسی ،صدابرداری و در کل ،هر آنچه به هنر هفتم
مرتبط باشد ،میتواند در این بخش گنجانده شود.
سینمای نوین آرژانتین ،قسمت اول :در برنامهریزی برای تدارک پروندههای «فیلمها و احساسها» ،واکاوی مکتبها،
جنبشها و ســینماهای نوینی را مد نظر داشتهایم که در ادبیات سینمایی ما یا بهکل نادیده گرفته شدهاند یا در اندک
مواردی به آنها پرداخته شده است .در این روند ،و تا امروز ،دربارهی سینمای نوین تایوان ،سینماگران پساموج نو فرانسه
(فیلیپ َگ ِرل ،موریس پیاال و ژان اُستَش) ،مکتب برلین (اولریش کوهلر ،آنگال شانِلِک و مارن اده) ،سینمای نوین ترکیه
و ...پروندههایی تدوین کردهایم .اینبار به سراغ سینمای نوین آرژانتین رفتهایم و در دو پرونده به چیستی این جنبش،
ریشههایش ،سینماگران شاخصش و بستری که در آن گسترش یافته خواهیم پرداخت.
54
سینمای جهان
سینماینوینآرژانتین
میترو کونستانتاراکوس
ترجمه :بصیر عالقهبند
که در عین حال استودیوی فیلمسازی هم زودگذر حاصل از بازگشــت دموکراســی در کشــوری کــه حــوزهي فرهنگ
بودند. در ،1983آرژانتیــن ســالهای درازی را همیشــه در اوج بــوده و اکنــون رو بــه
امــروزه نســل اول دانشآموختگان در نابســامانی اقتصادی ســپری کرد .تازه ورشکستگی است ،آیندهای برای فرزندان
ایــن مدارس فیلمهــای اول و دوم خود را در 1996بــود کــه جشــنوارهي مار دل طبقهي متوســط در تحصیــل حقوق یا
ساختهاند یا اینکه شبکههایی موازی برای پالتا احیا شــد و صنعت ســینمای محلی پزشکی متصور نیست .بنابراین ،آنها بیشتر
تبلیغ ،تولید و توزیع آثار همتایان خود پدید توانست روی پای خود بایستد .تا آن زمان ترجیح میدهند عالیق خود را پی بگیرند.
آوردهاند .این کارگردانان و تهیهکنندگان از مطالعهي سینما منحصر به مدرسهي بنیاد نیمــهي دوم دههي 1990شــاهد فوران
پشــتیبانی منتقدان ،روشــنفکران و نیز سینما (سِ ــرک) ،1مخصوص تربیت عوامل نســلی از دانشجویان مشــتاق سینما بود
پیشکســوتان خود برخوردارند .از آنجا که حرفهای ،و باشگاههای سینهفیلیای میشد که با شــورش علیه صنعت ســینمای آن
چنین فیلمسازانی به راههای مرسوم توزیع کــه نمونهي معروفش نوکلئــو با مدیریت روزگار ،نوســازی درونمایهها و بنیادهای
فیلم دسترس��ی ندارند ،شبکهای با هدف سالوادور سـ�اماریتانو بود .در سال ،1984 زیباییشناسی ،و آشــتیدادن مخاطبان
نمایش رایگان آثار مذکور شــکل گرفته و باالخــره دانشــگاه بوئنوس آیــرس برای جوان و منتقدان فیلم با ســینمای محلی،
بدینترتیب رقابت فیلمهــای کوتاه رونق اولینبار رشتهي ســینما را تاسیس کرد. گسترش انفجاری جشنوارهها و رخدادهای
پیدا کرده است .نشریات جدیدی برای نقد پنج ســال بعد ،بخش «صــدا و تصویر» را پیرامون مفهوم مبهم «استقالل» چشمانداز
فیلم راهاندازی شدهاند :هاسیِندو سینه 4که در دانشکدهي معماری راه انداختند که باز سینمای آرژانتین را دگرگون ساختند .اما
به ساخت فیلمهای مستقل کمک میکند و هم به تربیت عوامل فنی اختصاص داشت، ویژگــی این فیلمها و فصل مشترکشــان
فیلم (به سردبیری فرناندو پنیا 5که مدیریت اما برخی از مباحث نظری را نیز پوشــش چیســت؟ آنها چگونه صنعت ســینمای
فیلموتــکا 6را نیز بر عهــده دارد) اکنون با میداد .این اتفاقات به شــکوفایی مدارس بومی را جانی دوباره بخشیدهاند؟ اهمیت
آل آمانته دل سینه 7که اندکی جاافتادهتر سینما در اواخر دههي 1980انجامید که زیباییشــناختی آنها در چیست؟ مخالف
است ،در رقابتاند. سراسر شهرهای بزرگ کشور را دربر گرفت. چه هستند و چگونه میتوان آنها را از غیر
قوانینــی کــه در ســال 1995برای نتیجه اینکه در برهــهای همزمان بیش از بازشناخت؟ مطلب حاضر میکوشد ضمن
س��ینمای آرژانتین وضع شــد ب��ه رغم هفتهزار دانشجو در بیستواندی مدرسه ارائهي تعریفی برای بهاصطالح «سینمای
نواقصش رشک کشورهای امریکای جنوبی مشغول به تحصیل سینما بودند؛ رقمی که نویــن آرژانتین» ،به کنــکاش در صحت
را برانگیخته؛ نواقصی از این قبیل که تامین برای امریکای جنوبی سابقه نداشت .در این چنین عنوانی بپردازد.
ســرمایه را تنها به یک منبع منحصر کرده میان ،موسسات خصوصی و البته معتبری
و جاذبــهي ســرمایهگذاری کمپانیهای مثل اونیورســیداد دل سینه- 2با مدیریت زیربنا
تلویزیونــی در فیلمســازی را از میان برده مانوئل آنتین( 3متولــد ،)1926کارگردان
اســت (چیزی که بهطور مثال در فرانسه سرشــناس دههي -1960وجود داشتند پــس از دیکتاتوی و شــادمانیهای
55
سینمای جهان
گوســفند پاتاگونیایی را روایت میکند ،اما
همچنان روی زوجی حاشیهنشین تمرکز
دارد).
20
آیــرس ()1996
ِ آنســوی بوئنوس
آلخانــدرو آگرســتی 21بــود که شــهر را
همچون کالفی درهمپیچیده از زندگیهای
گرهخوردهي ساکنان رنگارنگش به تصویر
22
درآورد (مانند برشهــای کوتا ِه ()1993
رابرت آلتمن) و تماشــاگران را با بیرحمی
بوئنوس آیرس امروزی آشــنا ســاخت؛ با
زاغهنشینها ،مس��افرخانههای دربوداغان
و خشونت ،پســماندههای سالها حکومت
خونبار دیکتاتوری .زوج پیری که دخترشان
نه ملکه
را در دوران حکومــت نظامیان کودتاچی
از دس��ت دادهاند خود را محبوس کردهاند گرفــت و تاریخ برگــزاری آن از نوامبر به یا ایتالیا دیده نمیش��ود) .با وجود چنین
ا از خان��ه بیرون نمیآین��د .آنها ازو اصلـ ً مارس انتقال یافت. ضعفهایی ،قوانین مزبور در منطقه بهترین
طریق یک آگهی تبلیغاتی دختر جوانی را نمونه از نوع خود هستند .در سال ،1998
به اس��تخدام درمیآورند تا برایشان از شهر چشماندازهای شهری خولیو ماهاربیس ،8مدیر بنیاد سینما ،وقتی
فیلم بگیرد و فقط به این شــرط دستمزد حمایــت مالی همــهي پروژههای در حال
او را میپردازنــد کــه از آنچه قرار اســت بهرغم تحســین و اقبال توامان عموم تولید را قطع کرد به اختالس متهم شــد.
ببینند رضایت داشته باشند .آنها از خالل و منتقــدان ،تولیدات جدید فیلمســازان اما در سال 1995بود که عداوت این بنیاد
تصاوی ِر دختر شــهر را پانزده ســال پس از آرژانتینــی را نمیتــوان ذیل یک جنبش سبب خیر شد و صنعت سینمای محلی با
دوران دیکتاتوری بازمییابند و به شــدت دستهبندی کرد ،زیرا در اصول و اندیشه با راهاندازی یک جشنوارهي رقابتی فیلم کوتاه
آن را پس میزنند (شــاید انتظــار دارند هم متفاوتاند .حتی نمیشود نام «نسل» بهنام داستانهای مختصر 9توجه دوازدههزار
مردم به این ســبک از فیلمسازی واکنش نو را بر آنها گذاشت ،زیرا از سنین مختلفی بیننــده را به خود جلب کــرد .در جریان
نشــان دهند؟) ،در واقع به این معترضاند هستند .البته در این میان دو گرایش اصلی 10
همین جشــنواره بود که برونو استانیارو
که ســاکنان زاغهنشــینها جزو «مردم» وجود دارد .اولی ،بازآفرینی موج نو فرانسه و آدریــان کائتانو 11با هم آشــنا شــدند و
نیســتند .شخصیت دختر به کمک فیلم و در ســینمای مارتین رختمان 14و استبان اولین قدمها را برای ســاخت پیتزا ،آبجو،
راهنمایی کودکی از اهالی بیغولههای شهر ساپیر :15آنها گرچه در نوع خود عمیقاً اصیل دودیجات ( 12)1998برداشتند و لوکرسیا
که خیابانها را به او نشان میدهد سویهي بودند ،اما نه راپــادوی ( 16)1992رختمان مارتل سرمایهي تولید مرداب ( 13)2001را
دیگری از پایتخت را کشف میکند. و نه ادویهي ( 17)1998ســاپیر نتوانستند فراهم ساخت .داستانهای مختصر آنقدر
آگرســتی اذعان مــیدارد که نیتش توجه عمــوم را برانگیزند و این تنها پیتزا، موفق بود که در سالهای 1997و 1999
از ســاخت این فیلم گرفتن آینهای مقابل آبجــو ،دودیجات بود که نگاهها را به خود نیز برگزار شد.
مخاطب و شـ�هر اسـ�ت ،زیرا هیچ فیلمی جلب کرد .نئورئالیسم ایتالیا سرچشمهي موفقیت غیرمنتظرهي سینمای نوین
دربــارهي بوئنــوس آیــرس معاصر وجود گرایش دوم بود ،البته بدون احساس ترحم ایــران با طعــم گیــاس ( )1997عباس
ندارد .چیزی که بــرای کارگردان اهمیت فیلمســازان ایتالیایی بــرای نمایش رنج کیارستمی -که انتظار میرفت در آرژانتین
دارد نه جلب توجه در زمان تماشــای فیلم دیگران. به فروش چندانی دســت نیابد ،اما تنها در
بلکه واکنــش مخاطب پــس از اتمام آن میدانیــم که جــای بازنمایی بصری یک سینما صدوپنجاههزار بلیت فروخت و
اســت ،وقتی که به آغوش شهر و به میان بوئنوس آیرس در سینما خالی است .بهطور حدود یک سال روی پرده ماند -باعث شد
لوکیشنهای فیلم بازمیگردد .این درسی سنتی این وظیفه بر دوش ادبیات گذاشته صنعت سینمای داخلی به امکان استقبال
اســت که گویا کائتانو و استانیارو در پیتزا، شــده ،اما امروزه تنها در ســینما میتوان عموم مردم از سینمای مستقل ایمان بیاورد.
آبجــو ،دودیجات با فرســتادن بازیگرها شــهر را آنچنان که باید به تصویر کشید، اولین جشــنوارهي فیلم پایتخت در آوریل
بــه داخل اُبلیســک عظیمــی (به صورت نه آنگون��ه که تلویزیون نش��ان میدهد. 1999که به ظاهر ســینمای «مستقل»
غیرقانونی) که نماد پایتخت اســت به آن پس آی��ا درونمای��هي حاشیهنش��ینی و را پوشش میداد ،بهرغم تبلیغات محدود
عمل کردهاند .آنسوی بوئنوس آیرس چنان لوکیشنهایی غالباً با چشماندازهای شهری چنان اشـ�تیاقی را برانگیخت که هر روز به
موج تحسینی را برانگیخت که موجب شد هستند که تازگی میآفریند؟ در سالهای محض شروع بلیتفروشــی تمام بلیتها
آگرســتی که به هلند مهاجرت کرده بود و اولیهي جنبش ،فیلمهــای مورد بحث به به فروش میرس��یدند .ظرف یک سال بعد
فیلمهای قبلیاش مثل عروســی پنهانی محرومیتهای اجتماعی سـ�کونتگاههای دولتهای ملــی و محلی به حمایت از این
( 23)1989در وطنــش به نمایش درنیامده حاش��یهای و بیغولههای اطــراف پایتخت نوع سینما روی آوردند و عنوان «مستقل»
بودند ،به آرژانتیــن بازگردد .او با این فیلم میپرداختند (یکی از استثناهای اولیهي این دیگر معنای خود را از دســت داد .موفقیت
به «عامل تحول» دانشجویانی بدل شد که زمستان ( 18)1997گرگوریو
ِ قاعده سرزمین این جش��نواره به ســرعت از جشنوارهي
از کارش شگفتزده شــده بودند .ساخت کرامر 19اســت کــه هرچند سرگذشــت باســابقه و پرزرقوبرق مار دل پالتا پیشی
56
سینمای جهان
فیلم با تجهیزات بسیار محدود ،اجتناب از
کلیشههای تلویزیونی ،استفاده از چهرههای
جدید ،دوربین روی دست ،ترکیب سینمای
مستند و داستانی ،ثبت مستقیم واقعیت،
بداههپ��ردازی و پرهیز از داس��تانگویی،
آگرستی را به پیشقراول سینمای مستقل
جوانان بدل ساخت.
اغلــب فیلمهــای کوتاه دانشــجویی
آرژانتینــی نیز روی همــان درونمایههای
شهری و جســورانهای تمرکز داشتند که
آنســوی بوئنــوس آیرس .اوضــاع ناگوار
( 24)1999نیز همینگونه اســت ،فیلمی
متشــکل از چهار قســمت به کارگردانی
دنیای جرثقیلها چهار فیلمســاز متفاوت (ن ُ
یکالس سعد،25
تجهیزات مرسوم فیلمبرداری بهطرز قابل ( )38)1995و آثــار تمثیلــی فرناندو پینو ماریانو دِروزا ،26سالوادور روسلی و رودریگو
27
توجهــی از هزینههای تولید کاســته و در سوالناس( 39تانگو ،تبعید گاردل (،40)1985 مورنو )28که در آن بوئنوس آیرس را همچون
حین فیلمبرداری و پساتولید امکان کار با جنوب ( )41)1988موضع میگیرد« :اولین میدان جنگ یا ماشینی تصویر کردهاند که
گروههای کوچکتر را فراهم ساخته ،امری عنصر جداییساز نسلها این است که حاال برای به عقبراندن حاشیهها ساخته شده
که مطلوب تهیهکنندگان مســتقل است. مردم هنگام تماشــای فیلمهای آرژانتینی است .از سویی ،نه حومهي شهرها دیگر آن
تولید زیباییشناسی
ْ البته اَشــکال جدید پاهايشان روی زمین است ».البته نحوهي بهشت امنی اســت که مردم را از خشونت
نوینی با خود به همراه آوردهاند .به ســبب تامین سرمایهي فوگا ِد سربروس که بخشی ش��هر در امان نگه میدارد و نه جنوب (که
محدودیت تجهیــزات ،فیلمهای مورد نظر از آن بر عهدهي شبکه تلویزیونی خصوصی به صورت ســنتی همان کارکرد را داشت).
به حالوهوایی نئورئالیستی با ابعاد تصویر کانال 13بود روی زیباییشناسی فیلم تاثیر در خوابگر ِد ( 29)1999فرناندو اســپینر،30
غیراســتاندارد (بر مواد خام مســتعمل و گذاشت و به همین دلیل از دیگر همتایانش قهرمانــان به جنوب اســتان محل زندگی
بعدا ً بزرگنماییشــدهي شانزده میلیمتری محافظهکارانهتر از آب درآمد ،کما اینکه در خــود فرار میکنند ،عملی کــه به نابودی
یا ویدئوی دیجیتــال) ،صحنههای واقعی، انتخاب بازیگران هم از بازیگران سریالهای آنها میانجامد و در دنیــای جرثقیلهای
بازیگران غیرحرفهای ،فیلمبرداری تکرنگ تلویزیونی یا تلهنووالها استفاده شده بود. ( 31)1999پابلــو تراپِرو 32هنگامی که رولو
(سیاهوســفید) و نورپــردازی مختصــر یا (با بازی لوئيس مارگانــی )33به کومودورو
ال بدون نورپــردازی (مثل آل آرماریوی اص ً زیباییشناسی ریواداوی��ا -در دوهــزار کیلومتری جنوب
( )2000گوســتاوو کورادو ) در سبکی
45 44 پایتخت -میرسد خود را در وضعیتی شبیه
مســتندگونه تمایل دارند .بــا این اوصاف، با توجــه به آنچه گفتیم ،بخشــی از سان خوستو ،محلهاش در بوئنوس آیرس،
باز هم تفاوتهای زیباییشناختی فراوانی گسســت ســینماگران جدید آرژانتینی با بازمییابد.
میان این فیلمها وجــود دارند .برای مثال پیشــینیان خود به نحوهي تامین سرمایه پس آیا درونمایههای شــهری ویژگی
بســیاری از فیلمهای مزبور به ندرت کات برمیگردد ،حال این ســرمایه چه از طرف معرف س��ینمای نوین آرژانتیناند؟ فوگا ِد
میخورند ،اما در ادویه شاهد هزارودویست دولــت باشــد ) (INCAAچــه از طرف ســربروس ( 34)1998فرناندو موسا 35کمی
ِ
کات هستیم. تلویزیــون ،آنها ترجیــح دادهاند که بدون پــس از پیتزا ،آبجو ،دودیجــات به اکران
برخــاف تکروی ســوبیِال ،ســبک وابستگی پولی فیلم بسازند .اما این استقالل درآمــد و داســتانش در زاغهنشــینهای
جدید نوعی از فیلمســازی اشتراکی است. ْ عمل تنها تـ�ا پایان مرحلهي تولید جوابگو بوئنوس آیرس میگذرد ،اما روشن نیست
کمااینکــه در دهههای 1960و 1970نیز است ،چنان که پابلو تراپِرو و آدریان کائتانو کــه او به جنبش مورد نظر ما تعلق دارد یا
اوضاع بر همین منوال بــود و کارگردانان، بهترتیــب بــرای توزیع فیلمهــای دنیای نه .دشواری تعریف عنوان «سینمای نوین
عوامل فنی ،فیلمبرداران (مانند اســتبان جرثقیلهــا و بولیــوی ( 42)2000با لیتا آرژانتین» در تعیین مصادیق آن است؛ برای
ســاپیر) و تدوینگران با ایمان به پیوندی استانتیچ ،43تهیهکنندهي سرشناس ،تماس مثال پرداخت موسا از حاشیهنشینی شهری
ْ
مش��ترک همدیگ��ر را ی��اری میکردند: گرفتند .فیلمهای کمخرجی که تجربی به عمیقاً با تراپرو ،کائتانو و اســتانیارو تفاوت
مرحلهي پساتولید پیتزا ،آبجو ،دودیجات نظر میرسیدند و ریســک سرمایهگذاری دارد .موســا رئالیسم جادویی را به رئالیسم
در اســتودیوی تراپِــرو به انجام رســید و روی آنها ب��اال بود ،االن به کاالی مطمئنی نو ترجی��ح میدهد :مثل وقتی که قهرمان
تهیهکنندگی آزادی ( 46)2001لیســاندرو تبدیل شــدهاند کــه حداقل ســرمایهي فیلم در فوگا ِد ســربروس دختر جوانی را
آلونسو را تراپِرو و رختمان بر عهده داشتند. اولی��هي خود را بازمیگردانن��د .اما در هر که دوست دارد شباهنگام در کنار رودخانه
عالوه بر آن ،بهجای تربیت ســتارگان نوپا حال بدون بهرهگیری از روشهای مرسوم و زیر نور ستارگان میبوسد .در عین حال،
نظام ستارهای جدیدی بر پایهي خصوصیات تامین ســرمایه فیلمبرداری بیشــتر طول کوئنتین آغازگر نسل جدیدی است که علیه
جســمانی شــکل گرفت (بــه بازیگرانی میکشــد ،زیرا فیلمبرداری طوالنیمدت رئالیسم جادویی الیسیو سوبیِال( 36آخرین
همچون لوئیس مارگانی ،هکتور آنگالدا،47 هزینهه��ا را پایی��ن میآورد .گذشــته از تصاویر غرقشدن کشتی ( ،37)1985بدون
49
دولــورس فونتســی 48و دانیــل هندلر آن ،ظه��ور ویدئوی دیجیتــال در قیاس با اینکه به مــن بگویی کجا مــیروی نمیر
57
سینمای جهان
فوگا د سربروس
دیگر فیلمســازان روزگار خود که الگوهای لیتــورال تحلیــل و نظریهپردازی شــد. توجه کنید) .یکی دیگر از ویژگیهای این
فیلمس��ازی اروپایی را ب��هکار میگرفتند، این بیــری بود که بــا فیلمهایی همچون مستقل نوین تقویت حضور زنانِ سینمای
کوشــید به کمک درونمایههــای عامیانه ســکهای برایمان بیندازیــد ( 61)1958و در میان افراد خــود (حداقل یک دوجین)
زیباییشناســی خاص خــود را خلق کند. ســیلزده ( 62)1961نخستينبار دست به و اخیرا ً توجه به پراکنش جغرافیایی است:
اساس فیلم اول او ،خاطرات یک پسر تنها ترکیب داس��تان و مستند زد .او تحتتأثیر ایالت س�اـلتا (لوکرس��یا مارتل و رودریگو
( ،70)1964بر اثبات این نکته بود که گرچه سینمای نئورئالیستی ایتالیا دنبالهي سنت موسکوســو ،)50پاتاگونیا (گرگوریو کرامر،
زندگی در حاشیهي جامعه و بهعنوان یک رئالیسم انتقادیای را گرفت که فیلمسازان دانیل بورمان 51و کارلوس سورین ،)52روزاریو
شورشی دو چیز متفاوت است ،اما در واقع متقدم هموطنش یعنی خوزه آگوســتین 54
(گوستاوو پوســتیلیونه ،53هکتور مولینا
فاصلهي بسیار کمی میان این دو وجود دارد. 64
فریرا ،)1889-1943( 63ماریو سوفیسی و فرنانــدو زاگــو ،)55همچنیــن فیلمهای
در برابر فیلمهای گروه سینه لیبراسیون 71با 65
( ،)1900-1977لئوپلدو تورس رئوس جــادهای دربــارهي پورتنیوسهایی 56که
محوریت پینو ســوالناس (متولد )1936و 66
( )1899-1960و هوگــو دل کاریــل وســط ناکجاآباد گیــر افتادهاند ،موقعیتی
اکتاویو ختینو( 72متولد )1935که خواهان ( )1912-1989آن را آغاز کرده بودند ،اما که به زنجیــرهای از مواجهــات غیرعادی
ایجاد تحوالت سیاسی بودند ،فاویویی قرار او از نمایش صرف دیدههایش فراتر رفت و و داســتانهای تودرتــو راه میدهد (مثل
داشــت که به نقش سینما در مبارزه برای در قامت یک مبارز ظاهر شد .بیری اولین ناگهان
ِ اســتراحتگا ِه ( 57)2001مورنــو و
آزادی اعتقادی نداشت و ترجیح میداد در نظریهپرداز ســینمای سیاســی در قارهي ( 58)2002دیگو لرمان.)59
محدودهي فیلمسازی سنتی باقی بماند. خود است ،دستاوردی که عنوان افتخاری نهایتاً از آنجا که بیشتر فیلمهای اول
سالها ســلطهي سانسور چنان رعبی پدر بنیانگذار یا به قــول بعضیها «پاپ» با پول خو ِد کارگردانان ســاخته میشدند
در دل مردم انداخته بود که دیگر کســی سینمای نوین امریکای التین را برایش به «از آنهــا انتظــار نمیرفت کــه کارکردی
جرات نمیکرد نظرات سیاسی خود را بیان ارمغان آورد. صنعتی داشته باشند ،بلکه هدف بیانگری و
کند؛ این وضعیــت در ممنوعه (،73)1997 با وجود این ،گرچه فیلمهای آرژانتینی تجربهورزی بود» .از سویی ،چون کارگردانان
مستند آندرس دیتال 74دربارهي سانسور، معاصر ارتباط چندانی با ســینمای بیری مذکور تمایل چندانــی به جذب مخاطب
به روشنی نمود یافته است .مضاف بر اینها، یا ســینمای متعهد دههي 1970ندارند، انبوه نداشتند ،نیازی نمیدیدند با استفاده
فســاد افسارگسیختهي رژیم ِمنِم 75بهواقع ولی در مقابل قرابتهایــی با آثار لئوناردو از شخصیتهای نسبتاً یا شدیدا ً استعاری
سیاست را از معنا تهی ساخت :در زمان این فاویو( 67متولــد )1938دارند .اعضای این همذاتپنداری تماشاگر را برانگیزند و چنین
رئیس جمهور بدوا ً پِرونیســت که به خاطر جنبش بهجز خویشــاوندی دورادورشــان چی��زی به آنها اجازه م��یداد بیشازپیش
اعتقاداتش پنج سال زندان کشیده بود ،در با فاویو و کارلوس ســورین (کــه تا زمان خاصبودگی خود را حفظ کنند :بدینترتیب
نهایت هر نشانی از ایدئولوژی محو شد و او با 68
ساخت هیستوریاس مینیماس ()2002 «فیلمسازان مستقل با سیاههای از اقدامات
اتخاذ همان سیاستهای اقتصادی دشمنان به مدت دوازده سال بیکار بود) بیشتر شبیه وغری��ب س��ینمایی عجیبالخلقه
ْ عجیب
سابقش کشور را بهسوی لیبرالیسمی نوین «بچهیتیمها» هستند .فاویو تصمیم گرفت آفریدند».
ســوق داد .در حالی که سینمای آرژانتین بــا اجتناب از روش بیــری بدون تظاهر به
در دهههای 1960و 1970آشکارا موضع مبارزهطلبی دنیای بهحاشیهراندهشــدگان سیاست
سیاسی میگرفت ،امروزه کارگردانان بهجای را تصویــر کنــد .فیلمهای او شــاعرانگی
آنكه مستقیماً دربارهي سیاست حرف بزنند بیشــیلهپیلهای دارند که آنهــا را به آثار پیشــرفتهای مزبور در کشوری رخ
بهتر میدانند که فیلمها خود بهمثاب ه عمل لئوپلدو توره نیلســون)1978-1924( 69 میدهد که ســینمای ملی ،رئالیســتی و
سیاسی وارد میدان شوند .وقتی هیچ حزبی نزدیــک و در ایجاد نوعی چهرهشناســی عامهپس��ند آن برای اولینبار با فیلمهای
از آنها پشــتیبانی نمیکند و همه در الک ملــی دخیل میســازند .فاویــو برعکس فرناندو بیری( 60متولد )1925و مدرسهي
58
سینمای جهان
خود فرورفتهاند ،مجبورند ابزارهای دیگری
برای بیان منویاتشان بیابند ،مث ً
ال با نمایش
بیچارگی حاشیهنشینان شهری .وضعیتی
که برای آنهــا طبیعیتر هم مینماید ،زیرا
«فقر نه وحشتی متعلق به بیرون از قاب یا
کارتپستالی از بیغولهها بلکه مادهي خام
سازندهي این فیلمهاست».
حتی فیلمهای جریان دیگری که از موج
نو فرانسه سرچشمه میگیرند و غیرسیاسی
به نظر میرسند ،جز تغییر رویکرد تفاوتی
در اص��ل ماجرا پدید نمیآورند :برای مثال
سیلویا پری ِتوی ( 76)1999رختمان بوئنوس
آیرس را ،همچون سیاســت معاصر ،تهی
از هر معنایی نش��ان میدهد .آن دسته از
کارگردانانی که در اینجا به آنها اشاره کردیم
سیلویا پریتو همگی با اهداف یکسانی به فیلمسازی روی
بيان چرندیاتی مانند اینکه «قوانین جنبش از اول به تهیهکنندگی لیتا استانتیچ کلید آوردهاند :افش��ای آنچه پنهان است ،آنچه
دگما جلــو آزادی مــا را میگیرد» آتش خورد -چیزی که در مورد فیلمهای دیگران ناگفته مانده ،حمایت از کسانی که جایگاه
مناظرهای پرتنش را برپا ســاخت .دو روز صدق نمیک��رد -و بودجهای بالغ بر بیش خود را در جامعه از دســت دادهاند و وقف
بعد در همان روزنامه جوابیهای شدیداللحن از یکمیلیون دالر از طــرف کمپانیهای خود به حیطهای محدود ،با این اســتدالل
به قلم آلخاندرو ماکری( 87کارگردان دغلباز سرمایهگذاری مشــهور دریافت کرد ،امری که از طریق مشــاهدهي چیزهای کوچک
( )88)1997به چاپ رسید .نسل نوینی که کــه به او این امــکان را داد تــا بازیگرانی در زندگی روزمره میتوان همهچیز را درک
همزمان با دگما متولد شده بود مزایای این همچون گراســیِال بورخس 84و مرســدس کرد .بنابراین ،در کشوری که به تازگی خود
سبک فیلمســازی طبیعیتر را میستود، موران 85را به خدمت گیرد. را از چنگال یک دیکتاتوری دیرپا رهانیده،
هرچند دلیل چنیــن موضعی در آرژانتین سینمای نوین اساساً ،بیش از هر چیزی، ســاختن فیلم خود به راه دیگــری برای
بیشــتر کمبود امکانات بــود تا اینکه مثل از موافقت نسل جدید با سبک متظاهرانه، تبلیغات سیاسی بدل میشود.
دانمارکیها به مقابلهای سفتوســخت با ُکند ،پرتاکیــد و دیالوگهــای تئاتری و
ســینمای تجاری هالیوود بیندیشند .البته پرطمطراقسینمایپسادیکتاتوریآرژانتین زبان
ســینمای بابابزرگها به نمایندگی سوبیِال حذر داشت .فیلمسازان جوان آرژانتینی هم
و تحــت حمایت بنیاد ســینما در پی آن مانند موج نوییهای فرانســه با فیلمهای تا به حال ،تنها کتاب انگلیسیزبانی که
بود کــه از تحقق آرزوهای ســینماگران حقبهجانب و تصنعی بیست سال گذشته به موضوع مورد بحث ما پرداخته مجموعه
نوپــا جلوگیری کند و حتــی فراتر از آن، سینمای کشورشــان به مبارزه برخاستند مقاالتی اســت بــا عنوان ســینمای نوین
جشــن ( 89)1998توماسِ چنان کــه در و در خارج [از کش��ور] بیش��تر تحویلشان آرژانتین :درونمایهها ،مولفان و جریانهای
وینتربرگ میبینیم ،نگذارد از زیر دست و میگرفتند« .ســینمای آرژانتین» به قول نوآورانه 77به گردآوری هوراســیو برناردس،
پای بزرگترها بلند شوند .در سالیان آتی، کوئنتین «ســینمایی شــعاری ،زیادهگو، دیگو ل ِ ِرر و ســرخیو وولــف .78این کتاب
تعدادی فیلم دگمایی در آرژانتین ساخته خودبرتربین و در خدمت بیان حقایق مورد به معرفی نس��لی از فیلمســازان میانسال
شدند :قســمتهای دوم و سوم سهگانهي قبول اکثریت بود». اختصاص دارد که ده سالی از نسل مد نظر ما
«خانهي گوستاوو پوستیلیونه (جشن تولد شــاید همین دلیل عالقهي شــدید پیرترند و اغلب سیوپنج تا چهلوپنج سال
( 90)2000و فیلــم ( )91)2000و فاکلنــ ِد آرژانتینیهــا به جنبش دگما 95باشـ�د: دارند و -احتماالً با تلقی «پلی» میاننسلی-
( 92)2000خوزه لوئیس مارکِس93؛ هرچند ابلهــان ( 86)1998الرس فونتریــه و ِ آنها را با عنوان «مولفان صنعتی» میخواند.
مارکِس پــس از اتمام کار دریافت که یک مستند پش��ت صحنهاش در اولین دورهي فرناندو اسپینر (خوابگرد ،جاذبه (،)79)2002
فیلم دگمایی ساخته است. جشنوارهي سینمای مستقل بوئنوس آیرس ادواردو میل ِویــچ( 80زندگــی از نگاه موریل
فیلمسازان جوان آرژانتینی برخالف بــه نمایش درآمد و پس از آن نویســنده/ ( )81)1997و فابیان بیِلینسکی( 82ن ُه ملکه
اسالفشــان بــه تصویرســازی پرترهها و کارگردان فیلم از طریق کنفرانس از راه دور ( )83)2000اولین نســل از دانشجویان -و
تعریــف سرگذشــتهایی در مقیــاس با جشنواره ارتباط برقرار کرد .کارگاهی هم البته استادان فعلی -سینما هستند که در
کوچــک روی آوردنــد که بــه گفتهي با مربیگری دستیار کارگردان و بازیگر نقش چارچوب صنعتی دست به تولید فیلمهایی
سرخیو وولف عبارت اســت از «تحدید، اول فیلم برگزار شد که در آن به دانشجویان با ساختار روایی کالسیک زدند که عناصری
شناسایی و تقلیل افعالی که محرک این -از جمله گرگوریو کرامر -کمک میکردند از سینمای مستقل نیز در آثار آنها به چشم
دنیاهای داس��تانیاند» .اما بهطور خاص، فیلم دگمای خودشان را بسازند ،فیلمهایی میخورند .حتی مرداب که بهعنوان شاهکار
دســتکم در ابتــدا ،این زبــان -یا عدم که در پایان جشــنواره به نمایش درآمدند. جنبش سینمای نوین شناخته میشود یک
آن -و گرایش به زندگ��ی روزمرهاند که پس از این ماجرا ،انتشــار مقالهي تندی از «فیلم صنعتی» است؛ گرچه مارتل با دیگر
فیلمهای مذکور را از سینمای اجتماعی الیسیو ســوبیِال در روزنامهي ال ناسیون با همتایانش همسنوسال است ،ولی فیلمش
59
سینمای جهان
( 103)1998لیلیــان مو ِریــو 104هنوز هم و گزافهگــوی پیشــین جدا میســازند.
آنگونه که باید و شاید در آرژانتین روی همانگونه که پیير پائولــو پازولینی در
پرده نرفتهاند .گرچه این ســینما حقیقتاً بورگاتههای 94رم کار میکرد ،اســتانیارو
بدون ســرمایهگذاری خارجی هم امکان و کائتانو برای نوشتن دیالوگهای پیتزا،
ادامــهي حیات دارد ،اما اگر قرار اســت آبجو ،دودیجــات در خیابانهای اطراف
دامنهي این جنبش هیجانانگیز فقط به ِ
بلیس��ک پایتخت پرس��ه میزدند .زبان اُ
جشــنوارههای جهانی محدود نشود باید جوان��ان حاشیهنشــین آرژانتینــی -که
بسترهایی برای توزیع و نمایش تولیدات در عن��وان فیلم هم تبل��ور یافته -برای
آن پدید آورد. دانشــگاهیان مبهم است و کار ترجمه را
دشوار ساخته ،اما هیچکدام از اینها مانع
پينوشتها: از موفقیت فیلم در جشنوارههای جهانی
نشد و جوایز معتبری را به خود اختصاص
)1- Institute of Cinema (the CERC داد .منتقدان اولینبار در جشنوارهي مار
2- Universidad del Cine دل پالتا به ســال 1997بــا پیتزا ،آبجو،
3- Manuel Antín دودیجات مواجه شــدند :ســرانجام با
4- Haciendo Cine فرارسیدن هزارهي جدید شکل گرفته -و فیلمی «زنده ،اصیل ،پرطراوت و صمیمی
5- Fernando Peña برای اولینبــار از زمان دوران دیکتاتوری طرف بودیم .فیلمــی که نه بوی نفتالین
6- Filmoteca ( )1976-1983آثار شوک عاطفی ناشی میداد ،نه با فرمولی ازپیشتعیینشــده
7- El Amante de cine از سرنوشت ناپدیدشدگان 98را در روایت ساخته شده بود و نه مملو از دیالوگهای
8- Julio Mahárbiz نمیبینیــم (گرچه این موضــوع در کار نخنمــا و تکــراری بود .بهجــای دکلمه
)9- Brief Stories (Historias Breves کســانی همچون آگرستی اص ً
ال محلی از تصاویری قدرتمند و خش��ن میدیدیم و
10- Bruno Stagnaro اعراب ندارد). بهجای دیالوگهای مطنطن صدایی زنده
11- Adrián Caetano میشــنیدیم» .زبان روی زیباییشناسی
12- Pizza, Beer, Smokes (Pizza, نتیجهگیری تاثیـ�ر میگ��ذارد :خشــونت موجود در
)Birra, Faso, 1998 دیالوگها «به تصاویری ترجمه میشــد
)13- The Swamp (La ciénaga, 2001
آیا سینما در مقابل بحرانهای بغرنج کــه دیگر امکان نداشــت بــا ترفندهای
14- Martín Rejtman
اقتصادی پاسخی دارد؟ پرسش این است فیلمبرداری یا طراحی صحنه آن را بزک
15- Estebán Sapir
که آیا «سینمای مســتقل حاصل بخت کرد».
)16- Rapado (1992
و اقبال اســت یا انتخاب»؟ پاسخ کائتانو متعاقبــاً شــخصیتهایی که با لحن
17- Fine Powder (Picado fino,
این اس��ت« :من نمیخواهم مولف باشم. زندگــی واقعی حرف میزدند به تولیدات
)1998
االن باالجبار در چنین جایگاهی هستم. تجاری حرفهایتر و برنامههای تلویزیونی
18- Winter Land (Invierno mala
اگر کسی به من پیشــنهاد ساخت فیلم نسل جدید تهیهکنندگانی همچون آدریان
)vida, 1997
ندهد خودم باید دست به کار بشوم ».آیا سوار 95نیز راه یافتند .طیف وسیعی که از
19- Gregorio Cramer
نســل نوین کارگردانان آرژانتینی وقتی دیالوگهای ضبطشده سر صحنه در کنار
)20- Buenos Aires Vice Versa (1996
با ســینمای صنعتی درگیر شوند و بخت اَشــکال عجیب دیالوگگویی در سیلویا
21- Alejandro Agresti
ســاخت فیلمهای پرهزینهتری را بیابند، پری ِتو گرفته تا اســتفاده از ســمپلهای
)22- Short Cuts (1993
ســبک خود را عوض میکنند؟ دستکم صــدا در ادویه و کمگویی و ریاضتطلبی
23- Secret Wedding (Boda secreta,
در مورد آثاری تجاری مانند خرس قرم ِز افراطی و تعمقبرانگیز آلونســو در آزادی
)1989 را شامل میشد .این فیلمسازان دریافتند
( 99)2002کائتانــو و آل بونائرنســهي
)24- Bad Times (Mala época, 1999 که به قول گوســتاوو جی .کاســتانیا:96
( 100)2002تراپ��رو اینگونــه ب��ه نظر
25- Nicolás Saad «س��کوت قویترین شــیوهي استفاده از
نمیرسد.
26- Mariano De Rosa صداست» .نســل نوین میتواند ادعا کند
اما حتــی اگر با کمــک فناوری هر
27- Salvador Roselli کــه ســینمای آرژانتیــن را «از چنگال
دو مرحلهي فیلمبرداری و پســاتولید با
28- Rodrigo Moreno افراط رهانیده؛ اسمها ،صفتها ،بازیهای
هزینــهای نازل انجام گیرند ،به این دلیل
29- The Sleepwalker (La
ساده که زنجیرهای برای توزیع فیلمهای اغراقآمیــز ،داد و هــوار ،شــوکهای
)Sonámbula, 1999
ســینمای نوین آرژانتین وجــود ندارد، عاطفی و امــور غیرواقعی؛ اکنون به خأل
30- Fernando Spiner
درخصوص مراحل بعد از پساتولید چنین رسیدهایم» .این مسئله با غیاب درامهای
31- Crane World (Mundo grúa,
حکمی نمیتوان صادر کرد .ســازندگان لباس��ی یا فلشبک رابطهي مســتقیمی
)1999
این آثار همچنان به زنجیرهي جشنوارهها دارد .فیلمهای مد نظر ما شدیدا ً معاصرند
32- Pablo Trapero
اتــکا دارند و فیلمها در خارج از کشــور و منحصرا ً به وقایع امـ�روزی میپردازند
33- Luis Margani
پورفیــادوس
ِ شناختهش��دهترند :لُــس 97
-حتی فیلمی مثل باربیکیوی ()1998
)34- Fuga de cerebros (1998
( 101)2001ماریانــو مانزور 102و یکبا ِر پوســتیلیونه را داریم که پیرامون موضوع
35- Fernando Musa
60
سینمای جهان
102- Mariano Manzur 36- Eliseo Subiela
103- Once (1998) 37- Last Images of the Shipwreck
104- Lilian Morello (Últimas imágenes del naufragio, 1985)
38- Don’t Die Without Telling Me
:منابع Where You’re Going (No te mueras sin
decirme adónde vas, 1995)
1- Sergio Wolf, "The Aesthetics of 39- Fernando Pino Solanas
the New Argentine Cinema: The Map 40- Tangos, the Exile of Gardel
Is the Territory", in Horacio Bernardes, (Tangos, l’exil de Gardel, 1985)
Diego Lerer and Sergio Wolf (eds), 41- The South (Sur, 1988)
New Argentine Cinema: Themes, 42- Bolivia (2000)
Auteurs and Trends of Innovation 43- Lita Stantic
(Buenos Aires: Fipresci, Ediciones 44- El Armario (2000)
Tatanka, 2002). 45- Gustavo Corrado
2- Quintín, "From One Generation 46- Freedom (La libertad, 2001)
to Another: Is There a Dividing Line?", 47- Hector Anglada
Themes, Auteurs and Trends of
in Bernardes et al., New Argentine 48- Dolores Fonzi
Innovation
Cinema. 49- Daniel Hendler
78- Horacio Bernardes, Diego Lerer
3- Gustavo J. Castagna, رFrom 50- Rodrigo Moscoso
and Sergio Wolf
one Vanguard to Another: Is there a 51- Daniel Burman
79- Gravedad (Adiós querida luna,
Tradition?", in Bernardes, et al., New 52- Carlos Sorín
2002)
Argentine Cinema. 53- Gustavo Postiglione
80- Eduardo Milewicz
4- John King, Magical Reels: A 54- Héctor Molina
81- Life According to Muriel (La
History of Cinema in Latin America 55- Fernando Zago
Vida según Muriel, 1997)
(London: Verso, 2000). 82- Fabián Bielinsky ، در لغت یعنی بندرنشین،Porteños -56
5- For background, see 83- Nine Queens (Nueve reinas, در آرژانتیــن اصطالحــاً یعنی اهــل پایتخت یا
Sarah Whitesel, "Menem and the 2000) اهالی بوئنوس آیرس که بزرگترین شــهر بندری
Ultramenemists Meet the Post-Menem 84- Graciela Borges . –م.آرژانتین هم بهشمار میآید
Era", Washington Report on the 85- Mercedes Morán 57- The Resting Place (El descanso, 2001)
Hemisphere, 18–16, http:// www.coha. 86- The Idiots (Idioterne, 1998) 58- Suddenly (Tan de repente, 2002)
org/newsletter/18-16.html (accessed 5 87- Alejandro Maci 59- Diego Lerman
December, 2003). 88- The Imposter (El impostor, 60- Fernando Birri
6- From Industry to Independent 1997) 61- Throw Us a Dime (Tire dié,
Cinema: Are There "Industry 89- The Celebration (Festen, 1998) 1958)
Authors"?’, a con-versation between 90- The Birthday Party (El cumple, 62- Flooded Out (Los inundados, 1961)
Horacio Bernardes, Diego Lerer and 2000) 63- José Agustín Ferreyra
Sergio Wolf, in Bernardes et al., New 91- 64- Mario Soffici
Argentine Cinema. The Flick (La peli, 2000) 65- Leopoldo Torres Ríos
7- Gustavo J. Castagna, "From 92- Fuckland (2000) 66- Hugo del Carril
One Vanguard to Another: Is There a 93- José Luis Marquès 67- Leonardo Favio
Tradition?", in Bernardes et al., New به زاغهنشینان شهر رم،Borgate -94 68- Historias minimas (2002)
Argentine Cinema. 69- Leopoldo Torre Nilsson
. –م.گفته میشود
8- Diego Lerer, "Pablo Trapero: 70- Chronicle of a Boy Alone
95- Adrián Suar
Man of Suburbia", in Bernardes et al., (Crónica de un nino solo, 1964)
96- Gustavo J. Castagna
New Argentine Cinema. 71- Grupo, Cine Liberación
97- The Barbeque (El Asadito, 1998)
98- Desaparecidos، 72- Octavio Getino
:منبع افراد دستگیرشدهای که در دوران سلطهي 73- Forbidden (Prohibido, 1997)
74- Andrés Di Tella
دیکتاتوری بدون هیچ رد و نشانی سربهنیست
Myrto Konstantarakos (2006), New
. –م.شدند رئیس جمهور،Carlos Menem -75
Argentine Cinema, In Traditions in
99- A Red Bear (Un Oso rojo,
این1999 تا1989 پیشین آرژانتین که از سال
World Cinema, Linda Badley, R. Barton
2002) . –م.سمت را در اختیار داشت
Palmer, Steven Jay Schneider (eds.), 76- Silvia Prieto (1999)
100- El Bonaerense (2002)
Edinburgh: Edinburgh University Press. 77- New Argentine Cinema:
101- Los Porfiados (2001)
61
سینمای جهان
جنبههایپرشمارسینماینوینآرژانتین
تامارا فالیکوف
ترجمه :بشیر سیاح
هژمونی خانوادهی متوســط یا متوسط رو به مثال مهاجران بولیویایی در بولیوی( 2ادرین کارگردانــان جوانــی کــه اکثرشــان
باالست ،از جمله مرداب( 19لوکرسیا مارتل) و کائتانو)3؛ شــخصیت دختر جــوان در دختر فارغالتحصیل یکی از چندین مدرسهی فیلم
خدمتکار سرخانه( 20خورخه گاگرو).21 مقدس( 4لوکرســیا مارتل)5؛ شخصیتهای در آرژانتین بودند ،در میانهی دههی 1990
اینها فیلمسازانیاند که از حد و مرزهای یهودی از طبقهی متوسط رو به پایین نظیر شروع به ساخت فیلمهای کمبودجه و مستقل
هویــت ملــی آرژانتین از طریــق فیلمهای خانوادهی آریل در آغوش گمشــده( 6دانیل کردند ،بهطــوری که در نهایت ســینمای
کمبودجه گذر خواهند کرد .از زمان آغاز این برمن)7؛ شخصیتهای کرهای-آرژانتیتی در مستقل نوین آرژانتین را بهوجود آوردند.
جریــان در میانهی دهــهی ،1990برخی از آیا برای من گریه میکنــی آرژانتین؟( 8بائه بخشی از این جریان به کمکهزینههای
فیلماولیها ،مثل پابلو تراپرو و ادرین کائتانو، یونســوک)9؛ الرا ،تدوینگر دوجنسگرا در مختصری که بنیاد ملی فیلم )(INCAA
در حال حاضر آنقدر شناختهشدهاند که اخیرا ً در انتظار مسیح( 10دانیل برمن) و همینطور در اواســط دهــهی 1990در اختیــار
هر یک برای ســاخت فیلمهای آتیشــان با موطالییهــا( 11آلبرتینا کاری) .12فیل ِم کاری فیلمسازان میگذاشت ارتباط پیدا میکند.
شرکتهای بزرگتری قرارداد بستهاند (تراپرو روایتی تجربی اســت ،بهطوری که بازیگری این تازهفارغالتحصیــان فیلمهای کوتاهی
عالوه بر بهراهانداختن شرکت فیلمسازیاش، که نقش کاری را ایفــا میکند ،حکایتها و ساخته بودند و تا جایی پیش رفته بودند که
22
ماتانزا سینه ،در ساخت خانوادهی متحرک خاطرههای والدین «ناپدیدشده»اش در طول بودجههای بیشــتری از طریق همکاریهای
با تهیهکنندهی پلیسها ،23پلکا (از شرکای جنگ کثیف 13را به چالش میکشد. مشــترک دریافت کنند (صندوق سرمایهی
دیزنی) ،همکاری کرد) .ادرین کائتانو با مجری این فیلمسازان در تالشاند از استثناگرایی هربرت بالز در جشنوارهی روتردام و برنامهی
مشهور تلویزیون ،مارسلو تینلی ،برای تولید آرژانتین عبور کنند ،تفکری که باعث شــده چشماندازهای جنوب شــرق در سوئیس).
24
مجموعهیتلویزیونییازدهقسمتیاختالفات آرژانتین به علت مهاجرپذیری زیاد از ایتالیا و این جریان به شبکههایی از جوانانی با عقاید
همکاری کــرد .او قبــل از ایــن همکاری، اسپانیا (یا در واقع مهاجرانی با هویت اروپایی) مشابه متکی است و نه به ساختارهای سنتی
نویسندگی و کارگردانی شــرح یک فرار 25را و فاصلهگرفتن از گذشتهی بومی خود ،از سایر فیلمســازی (اتحادیهی فیلــم ،انجمنهای
عهدهدار بود ،فیلمی که تامین سرمایه و حق کشورهای امریکای التین متمایز به نظر برسد. فیلمسازان و معدود استودیوهای فیلمسازی
توزیع آن را فاکس قرن بیستم آرژانتین متقبل به عبارت دیگر ،این نســل جوان فیلمساز در که هنوز وجود دارند).
شده بود .هرچند برخی از فیلمسازان به شهرت غالب اوقات از فرهنگ اروپایی تبعیت نمیکند. این ســینما با ســینمای مولفان قبلی
باالتری دســت یافتهاند و در معرض تبلیغات در عوض ،این فیلمسازان با اقلیتهای قومی و آرژانتین متفاوت است :برخی از فیلمسازان
بیشتری قرار گرفتهاند (برای مثال فیلم مولف طبقهی کارگر آرژانتین همدلی نشان میدهند جواندرامهاییجسورانهورئالیستیساختهاند
شناختهشدهی فیلمهای کمبودجه ،الخاندرو و در فیلمهايشان چهرهی متکثر و ناهمگون که زیباییشناسی آنها یادآور سینمای سیاسی
آگرســتی ،با عنوان والنتین 26را میراماکس هویت ملی در آرژانتین را به تصویر میکشند. جنبش ســینمای نوین امریکای التین در
در امریــکا توزیــع کــرد ،و در اولیــن فیلم فیلمهايشان از نقطهی دید پیچیدهتر طبقهی دهههای 1960و 1970هســتند (از جمله
هالیوودیاش ،خانهی ساحلی ،)2006( 27کیانو کارگــر (بهویژه پس از بحــران اقتصادی در ســاعت کورهها ،)1اما بهجای اینکه آشــکارا
ریوز و ساندرا بوالک نقشآفرینی کردند) .البته ســال )2001روایت میشــوند ،آنطور که بیانیههای جدلآمیزی بسازند یا تحت لوای
اینها همچنان مواردی استثنا بهشمار میروند. ال در فیلمهــای یک خرس قرمز( 14ادرین مث ً پرچم جنبشی سیاســی گام بردارند ،تالش
این کارگردانان «دورگه» اصطالح «مستقل» کائتانو) ،بوئنوس آیــرس( 15پابلو تراپرو )16و میکنند به مفهوم تابعیت آرژانتینی وسعت
را که بحثی داغ در جشــنوارهی بینالمللی تاکسی ،یک مواجهه( 17گابریال داوید) 18شاهد ببخشند و موضوعات و شــخصیتهایی را
فیلم مستقل بوئنوس آیرس در آوریل 2004 بودهایم .بهعالوه ،فیلمهایی ساخته میشوند که همواره از صحنههای ســینمای آرژانتین
بود ،زیر ســوال میبرنــد .بهرغم این واقعیت که هدفشان ساختارشکنی یا ازهمگسیختن پنهان بودهاند در فیلمهايشان بگنجانند .برای
62
سینمای جهان
پابلو جیوریلی
از بنیاد ملی فیلم ) (INCAAدرخواســت پرسشــی بیپاســخ مانده :چطور شهروندان که تفکیکی در کار نیست ،اما این پرسش را
سرمایه نمیکنند .همچنین ماریانو لیناس، آرژانتینــی را به دیدن فیلمهای ملی ترغیب به چالش کشیدند که آیا آرژانتین از صنعت
بهرغم ساختن تعداد زیادی فیلم با بودجههای کنیم؟ فیلمسازی تمامعیاری برخوردار است یا نه؟
بسیار پایین (ده فیلم) ،تا به حال از بنیادهای بگذارید مثالی بزنم :اقاقیاها ،32فیلم اول استودیوهای بزرگتر ممکن است ادعا کنند
اروپایی نظیر صندوق ســرمایهی ســینمای پابلو جیوریلی 33که خولیا مونتســورو معتقد که آرژانتین دارای صنعت فیلمسازی نیست
جهان برلین یا صندوق سرمایهی هربرت بالز است بزرگترین برندهی جشنوارهی فیلم سال تا بتوانند از یارانههای دولتی استفاده کنند ،و
روتردام درخواستی مبنی بر دریافت سرمایه 2011بود .اقاقیاها به چندین جشنواره دعوت از طرف دیگر ،تهیهکنندگان کوچکتر ممکن
نداشته .این فیلمها در مقایسه با همتایان خود شــد ،از جمله کن ،تورنتو و ونیز .در کن سه است خالف این عقیده را داشته باشند .اما یک
تجربیترند ،خارج از جریان اصلی سینما قرار جایــزه برد ،از جمله دوربین طالیی ،جایزهی مسئله روشــن است :تا اواسط دههی ،2000
دارند و با شــیوههای جاافتادهی فیلمسازی افقهای امریکای التین در ســن سباستین و سینمای نوین آرژانتین در خارج از مرزها مورد
همخوانیندارند. جایزهی بنیاد فیلم بریتانیا ،بهعالوه جایزهی تمجید قرار گرفته و جوایزی در جشنوارههای
معدنــی 39احتماالً
چشــمههای آب اصلی منتقدان فیلم آرژانتین ،کرکس نقرهای، معتبر بینالمللــی به دســت آورده :آغوش
ستایششــدهترین و دیدهشدهترین فیلم در ســال .2012بهرغم استقبال بینالمللی گمشده برندهی خرس نقرهای در جشنوارهی
لیناداس باشد .در حالی که فیلم با کمترین از فیلم در فرانســه و بریتانیا ،و با توزیع بیش برلین سال 2004شد ،آسمان کوچک( 28ماریا
سرمایه و با اســتفاده از تصاویر آرشیوی از از ســی نســخه برای اکرانهــای اروپایی، ویکتوریا منیز) 29چندین جایزهی منتقدان در
ســاحل آتالنتیک ساخته شــده ،برندهی توزیعکنندهی آرژانتینی توانست تنها سیزده جشنوارهی سن سباستین را تصاحب کرد و
جوایزی در جشنوارهی فیلم مستقل بوئنوس ســالن ســینما برای نمایش آن مهیا کند و تختخواب ننوئی پاراگوئهای( 30پاز انسینا)،31
آیرس شد و در حال حاضر دائماً در موزهی ال در حدود بيست و چهار هزار تماشاگر متقاب ً محصول پاراگوئه و آرژانتین ،برندهی یکی از
التین بوئنوس آیرس به
ِ هنر مدرن امریکای آرژانتینی به تماشای فیلم نشستند .از اقاقیاها جوایز منتقدان جشنوارهی کن شد .این فیلمها
دلیل شیوهی قصهگویی خالق و متفاوتش در خارج از مرزها تمجید فراوانی به عمل آمد که چشم جهانیان را به خود معطوف کردند،
به نمایش درمیآید .الخاندرو موگویالنسکی و ریویوهای مثبتی در خو ِد آرژانتین دربارهاش همگی از ساختههای فیلمسازان جوان بودند،
در فیلم خود ،حشــرهی طالیی ،40دست نوشته شد ،اما نتوانست تماشاگران آرژانتینی را فیلمسازانی که بسیاری از آنها را زنان تشکیل
به تمسخر وضعیت فیلمســازی میزند و به سینماها بکشاند. میدادند ،اتفاقی که بیسابقه بوده است.
نشــان میدهد که چطور ســینماگری از ســینمای نوین آرژانتیــن از فیلمهای جالب اینجاست که آرژانتینیهای کمی
کشــوری واقع در امریکای التین مشغول متنوعی برخوردار اســت و بــا مولفانی نظیر به تماشای این فیلمها نشستهاند .میزان فروش
همکاری با فیلمسازی از کشوری ثروتمند ماریانو لیناس ،34الخاندرو موگویالنسکی 35و -که مورد تحسین منتقدان قرار گرفتهاند -بین
نظیر دانمارک میشود .این فیلم که تولید الخاندرو فرناندز موخان 36در کنار تازهکارانی صدهزار تا دويســت و پنجاه هزار دالر است و
مشترک دو کشــور آرژانتین و دانمارک و 38
نظیــر الئورا ســیتارال 37و مارتین شــانلی تهیهکنندگان مدعیاند که فیلمی با بودجهی
در عیــن حال نقــد خودآگاهانهی چنین شناخته میشود .این فیلمســازان از چیزی متوســط (در حدود يك و نيم میلیون دالر)،
همکاریای اســت (که بسیار هم خندهدار کوئنتین منتقد آن را در
ِ نمایندگی میکنند که باید پانصد هزار دالر ســوددهی داشته باشد،
است) به سیاســتهای مضحک دریافت مقایسه با سینمای رسمی آرژانتین سینمای زیرا قیمت بلیتها بسیار پایین است .بهعالوه،
پول از صندوقهای ســرمایه اشــاره دارد. «غیررسمی» آرژانتین مینامد .او معتقد است در حالی کــه آرژانتین بازگشــتی دوباره به
از دیگر فیلمهای ســینمای نوین آرژانتین که فیلمسازان سینمای نوین آرژانتین عامدانه جشــنوارههای بینالمللی فیلم داشته ،هنوز
63
سینمای جهان
)27- The Lake House (2006 )2- Bolivia (2000
میتوان به فیلم تحسینشــدهی قصههای
)28- Little Sky (2004 3- Adrián Caetano
خارقالعاده( 41ماریانو لیناس) و دو فیلم اول
29- María Victoria Menis )4- The Holy Girl (2004
الخاندرو موگویالنسکی ،کاسترو 42و طوطی
)30- Paraguayan Hammock (2006 5- Lucrecia Martel
و قو 43اشاره کرد .همچنین باید از فیلم اول
31- Paz Encina )6- Lost Embrace (2004
الئورا سیترال ،اوستنده ،44و بانوی سگی 45که
)32- Las Acacias (2011 7- Daniel Burman
با همکاری ورونیکا لیناس 46ساخته شده،
33- Pablo Giorgelli ?8- Do U Cry 4 Me Argentina
شــانلی جوان در دربارهی
ِ نام برد .مارتین
34- Mariano Llinás )(2005
دوازده 47قصهی بلوغ دختــری نوجوان را
35- Alejandro Moguillansky 9- Bae Youn-suk
روایت میکنــد .و در نهایــت میتوان به
36- Alejandro Fernández Mouján )10- Waiting for the Messiah (2000
مســتند دامیانا کریگی( 48الخاندرو فرناندز
37- Laura Citarella )11- The Blondes (2003
موخان) اشاره کرد که غارت و کشتار بومیان
38- Martin Shanly 12- Albertina Carri
آچی پاراگوئه در اواخر قرن نوزدهم را بررسی
)39- Balnearios (2002 -13اصطالحی که به خشــونتهای دولتی در میکند .فیلم روی یکی از قربانیان متمرکز
)40- The Gold Bug (2014 آرژانتین علیه مخالفان مردمــی و گروههای چپ بین میشــود :زنی جوان که شــاهد ظلمهای
)41- Extraordinary Stories (2008 سالهای ۱۹۷۶تا ۱۹۸۳اطالق میشود- .م. استعمارگران در این منطقه بوده.
)42- Castro (2009 )14- A Red Bear (2002
ســینمای نویــن آرژانتین منعطف
)43- The Parrot and the Swan (2013 )15- El Bonaerense (2002
اســت و همواره در تالش بوده مخاطبان
)44- Oostende (2011 16- Pablo Trapero
ملی را به سمت خود مجذوب کند .این
)45- Dog Lady (2014 )17- Taxi, An Encounter (2001
تالشها کشمکشهایی را با صنعت ملی
46- Veronica Llinás 18- Gabriela David
فیلمســازی بهوجود آوردهاند ،اما تاریخ
)47- About Twelve (2014 )19- La ciénaga (2001
غنی ســینمای آرژانتین نشان داده که
)48- Damiana Kryygi (2015 )20- Live-in Maid (2004
این تالشها به بازسازی و نوسازی هنر و
21- Jorge Gaggero
صنعت سینمای این کشور منجر خواهد
منبع: )22- Rolling Family (2004
شد.
)23- Cops (1997
www.mubi.com/notebook/posts/ 24- Disputas پينوشتها:
the-many-facets-of-new-argentine- )25- Chronicle of an Escape (2006
cinema )26- Valentín (2002 )1- The Hour of the Furnaces (1968
لوکرسیا مارتل
64
سینمای جهان
شاگردانمدرسهى سينمايى بوئنوسآيرس
گرگوری َوالنس
ِ
ترجمه :محمدرضا شیخی
از ساخت شانزده فیلم نیز حمایت کرده است. ایجاد تغییرات بنیادین در فرآیند تولید ،بهویژه ســینمای آرژانتیــن که تــا مدتها
بازدید از اونیورسیداد دل سینه فرصتی سینمایی اونیورسیداد دل
ِ تاسیس مدرسهی صادراتــش به بیرون از مرزهای این کشــور
است برای ارزیابی کیفیت زیرساختهای این ســینه 13در بوئنوس آیرس در سال ،1991 صرفاً به فیلمهای فرناندو سوالناس( 1و پیش
مدرسهی ســینمایی که در محلهی تاریخی تقارن پیدا کرده است .هرچند مدتهای مدید از او لئوپلدو توره نیلسن )2محدود شده بود،
سانتلمو قرار دارد و شامل سه ساختمان است: پیش از تاســیس این مدرســه ،بدون کمک طی سه سال گذشــته به شدت پویا شده و
یکی اداری ،دومی متشکل از کالسهای درس موسســهی ملی ســینماتوگرافی و هنرهای حضور در جشنوارههای بینالمللی شاهدی
و سومی شامل ســالنهای کار و نمایش .در سمعی و بصری 14که البته سهولتی در فعالیت بر آن است :در سال ،1999سیلیوا پریهتو3ی
زمینهی تجهیزات فیلمبرداری و مونتاژ ،چیزی کارگردانهــای تازهکار ایجــاد نمیکرد ،به مارتین ِریتمــن 4در جشــنوارههای ونیز و
از امکانات و تجهیزات دانشجویان فمیس کم سختی میشد پروژههای سینمایی را راهاندازی سانفرانسیسکو حضور داشت؛ در سالهای
ندارد که بخواهد غبطهبرانگیز باشد .فقط اینکه کرد ،اما تاسیس اونیورسیداد دل سینه شرایط 6
جرثقیل 5پابلو تراپهرو
ِ 1999و ،2000دنیای
پالتوی اصلی این مدرســه را که بسیاری از را تمامعیار تغییر داد :این مدرسهی سینمایی جایزههایی را در جشنوارههای ونیز ،روتردام،
دانشجویان قدیمی سکانسهایی از فیلمهای بــا تامین فیلم خام ،پالتــو و تجهیزات برای آن خود کرد؛ در سال بوئنوس آیرس و هاوانا از ِ
خود را در آنجا فیلمبرداری میکنند نمیتوان دانشجویان قدیمی و همچنین مشارکت در ،2000مردابِ 7لوکرسیا مارتل 8در حالی در
با پالتوی مدرسهی فرانسوی قیاس کرد. تولید برخی پروژههــا ،فرصتهایی همگانی جشنوارهی برلین جایزهی بهترین فیلم اول را
فیلمبرداری دیگر رویایی دستنیافتنی برای فعالیتهای کارگردانی فراهم کرد .مث ً
ال آن خود کرد که جشــنوارهی کن با اکران از ِ
نیست :جوانان سینماگر با پشتوانهی فیلمنامه، بوکار ،)1995( 15دومین فیلم کوتاه پابلو کس آزادی 9لیساندرو آلونسو 10در بخش نوعی نگاه
دورهی آموزشــی و دوستانی که مثل آنها از تراپهرو ،تقریباً هیچ هزینهای برنداشت ،چون و بولیوی 11آدریان کائهتانو 12در بخش هفتهی
همین اونیورســیداد فارغالتحصیل شدهاند و این کارگردان در زمان دانشــجویی توانست منتقدان پیشتر مهر تاییدی بر این پویایی و
اغلب هم کار رایگان را میپذیرند ،بدون هیچ از تجهیزات این مدرســهی ســینمایی برای تحرک زده بود.
بودجهای کار فیلمبرداری را شروع میکنند. فیلمبرداری و مرحلهی پســاتولید استفاده
تازه بعد از فیلمبرداری اســت که مشکالت کند؛ همچنین با پذیرش این پیشــنهاد که تغییر بنیادین در فرآیند تولید
مالی ســر برمیآورند .مرحلهی پســاتولید چاپ آزمایشــی حلقههای فیلم در البراتوار
هزینههای باالیی دارد که غالب سینماگران سیاهوسفی ِد تازه تاسیسشدهی اونیورسیداد این وفور حضور آثار جذاب ســینمای
از پس آنها برنمیآیند .اینجاســت که زمان دل سینه انجام شــود ،از امتیاز دریافت نوار آرژانتین در جشنوارههای بینالمللی نهتنها
نشاندادن راشها به دوستان ،چه کارگردان سلولوئید و ظهور رایگان نیز بهره برد .تا به امروز از سر اتفاق نیست ،بلکه نتیجهی شکلگیری
چه تهیهکننده ،فرامیرسد .لیساندرو آلونسو در این مدرسهی سینمایی بیش از چهارصد فیلم شــرایط جدید اســت :آغاز فعالیت نسلی از
بیستوچهارسالگی و مدتزمانی کوتاه پس از کوتاه و چهار فیلم بلند تولید کرده؛ همچنین آفرینشــگران هنری (ســینماگران یادشده
دورهی آموزشی سهسالهاش در اونیورسیداد، در ساخت ن ُه فیلم بلند دیگر مشارکت داشته و همگی بین بیستوپنج تا چهل سال دارند) با
65
سینمای جهان
فیلمبرداری را شروع کنی». کارگردانــی کرده :صندلیهــای موزیکال.20 طــی نه رو ْز کار طاقتفرســای روزانهی یک
با توجه به مسائل مطرحشده میتوان به او قاطعانه به ظهور این نســل باور دارد« :این هیزمشــکن را در پامپا دنبــال میکند .پابلو
شمایی کلی از روند فیلمسازی دست یافت: جنبش میتواند ادامه داشته باشد؛ ُمد نیست. تراپهرو و مارتین ریتمن با مشاهدهی راشها و
کار ساخت فیلمها به لطف دوستی و همراهی در حال حاضر یازدههزار دانشجوی سینما در به پشتوانهی موفقیتهایی که خودشان کسب
و اندکــی پول جلو مــیرود .کارگردانان هم کشــور حضور دارند .بســیاری از آنها رایگان کرده بودند ،تامین مالی مرحلهی پســاتولید
برای اینکه در پستهای مختلف و گاه حتی در مراحــل مختلف ســاخت فیلم همکاری را بر عهده میگیرند و فرصت ســاخت آزادی
بدون دریافت دستمزد کار کنند ،ذرهای تردید میکنند ،از روی عشق و عالقه .بسیاری از آنها ( )2001را فراهم میکنند.
به خودشــان راه نمیدهند .عطف به همین میخواهند فیلم اولشان را بسازند».
موضوع بود که تراپهرو در جریان ساخت عصر بنا به اعتقاد بعضــی از آنها ،مثل ناتالی جنبشینسلمحور
کثیف )1998( 25هم تدوینگر بود ،هم دستیار کابیرون ،21تهیهکنندهی جوان ،این وضعیت
کارگــردان؛ و ویهگاس هــم به عنوان همکار چندان نخواهد پاییــد« :کارکردن مجانی در بنابراین ،شاهد همبستگی ژرفی هستیم
فیلمنامهنویس مدل )2000( 2673رودریگو درازمــدت جواب نمیدهــد .کار یعنی پول، کــه کارگردانــان آرژانتینی را بــا هم متحد
موسکوسو و دستیار کارگردان همین فیلم و و وقتی میشــنوم ســینماگرانی میگویند میکند .همهشــان همدیگر را میشناسند،
فقط برای امرو ِز )2000( 27آری ِل روتر 28و هم فیلمشــان را بدون هزینه ساختهاند ،از کوره بســیاری از آنها همدورهی آموزشی بودهاند
دستیار فیلمبردار بونانزای )2001( 29اولیسس درمیروم .نســل جدید اگر میخواهد س ِرپا و هرچند بایــد این را پذیرفــت که محافل
روزل 30فعالیت کرد. بماند باید ساختار تشــکیالتی داشته باشد. ســینمایی نمیتوانند حلقههای صاحبنفوذ
این وضعیت بیســابقه از برخی جهات مســئله اینجاســت که ســینماگران جوان را نادیده بگیرند ،اما دســتکم راه برای ورود
یادآور لحظهای ممتاز در تاریخ سینمای جهان عموماً نمیداننــد فیلم را چطور تولید کنند. ی اینبه چنین حلقههایی بسته نیست .همگ
اســت و برخی خبرنگاران (بیشتر در خارج از در اونیورسیداد دل سینه ،رشتهی تحصیلی کارگردانان کموبیش از بروز تغییرات ژرف در
آرژانتین تا داخل این کشور) برای نزدیککردن تولید هــم وجــود دارد ،امــا هیچکس این سیستم آگاهی دارند ،هرچند ممکن است برای
سینمای جوان آرژانتین به موج نو[ی فرانسه] رشــته را انتخاب نمیکند .همه میخواهند بیان این تغییرات از کلمات مشابهی استفاده
ذرهای تردید به خودشــان راه نمیدهند .این کارگردان شوند ».البته خو ِد ناتالی کابیرون در نکنند .بهعنوان نمونه پابلو تراپهرو چندی پیش
موضوع مایهی اعتراض ناتالی کابیرون است: اونیورسیداد کارگردانی خوانده و برحسب اتفاق اعتراف کرد« :تا همین دو سال پیش وقتی از
«واقعاً نمیشــود چنین چیزی گفت! موج نو -یا از سر دوستی -به تهیهکنندگی رو آورده ما میپرسیدند آیا نسل جدیدی از راه رسیده،
ثمرهی جنبشی نظری بود .هیچ اندیشهورزی است« :دوستم ،خوان ویهگاس ،در پایان دوران در جواب میگفتیم "نه ،همهی ما مستقلیم".
و تامل قابل قیاســی در آرژانتین وجود ندارد. تحصیلش موفق بــه دریافت کمکهزینهای اما حاال که کمی به عقب برمیگردم با خودم
هیچکس نگفته است "شیوهی فیلمسازی را از بنیاد آنتورچاس 22شــد .پروژهای داشت به 16
میگویم این نسل جدید یک واقعیت است».
تغییر دهیم ".ظاهــرا ً خیلی از جوانها فیلم اسم شــنبه که ترغیبش کردم آن را بسازد. خوان ویهگاس ،17کارگردان شنبه،)2001( 18
میسازند و همدیگر را میشناسند و به یکدیگر نمیدانست چطور از این کمکهزینه استفاده میگوید« :این نســل وجــود دارد و من هم
کمک هم میکنند؛ تاسیس اونیورسیداد هم کند ،و از من خواست بودجهی کار را ارزیابی افتخار میکنم که عضوی از آن هستم .البته
بیتردید نقشــی داشته در این میان .همین. کنــم :شــدم تهیهکنندهاش .بعــد رودریگو بحث صرفاً دربارهی کارگردانان نیست ،بلکه
هیچیک از سینماگران جوان نمیتوانند مثل موسکوسو 23و پابلو آگوئهرو 24از من خواستند دربارهی نسلی از تهیهکنندگان ،تکنسینها و
گدار و تروفو انقالبی در زبان سینماتوگرافیک فیلمشــان را تهیهکنندگی کنــم .بنابراین، بازیگران است .فیلمها هر کدام با دیگری فرق
ایجاد کنند». نمیشــود گفت که فیلمها بدون تهیهکننده دارند ،اما نقطهی مشترکشان این است که تن
حتی اگــر تمام این حرفها را نیز قبول در آرژانتین ساخته میشوند .البته گاهی هم به خطر دادهاند و آزاد و اصیلاند».
داشته باشیم باز هم باید گفت که این پویایی و خطرناک است که بدون آشنایی با مث ً
ال قوانین آنا کاتس ،19دســتیار کارگردان دنیای
تحرک خاص در غالب اوقات در سینمای ملی کار با سندیکاهای بازیگران و تکنسینها کار جرثقیل ،اولین فیلم خود را در ســال 2001
اونیورسیداد دل سینه
66
سینمای جهان
مرداب
آرژانتین معطوف میشــود و جوایز دریافتی شــروع پروژه ،کارگردانان اغلب نامزد دریافت تولید نمیشود و تاسیس مدرسهی سینمایی
هم شاهدی بر آن هســتند (جایزهی بزرگ کمکهزین ه از نهادهایی نظیر صندوق هوبرت نیز نمیتواند یگانه محرک و مسبب آن باشد.
ســال 2000برای دنیای جرثقیل ،دو جایزه بالز در روتردام میشوند .معرفی آثا ِر در حال در این زمینه ،شــرایطی گستردهتر ،از جمله
در سال 2001برای مرداب) .مدل 73که در ســاخت نیز گامی مهم بهشــمار میرود که قانون نرخگذاری بر بازار ویدئو و شــبکههای
سال 2000بهعنوان فیلمی در حال ساخت بسیاری از کارگردانان از آن استفاده میکنند: کابلی به منظور توزیع مجدد پول در فرآیند
در تولوز معرفی شد ،در سال 2001در بخش این کار فرصتی برای جلب کمکهای حرفهای تولید سینماتوگرافیک ،مشارکت دارند .ارزیابی
رقابتی جشنوارهی بوئنوس آیرس (و همچنین بینالمللی و تبلیغ دهانبهدهان در جریان آغاز دیهگو لرر ،مسئول بخش سینمایی کالرین،
در جشنوارهی سانفرانسیسکو) حضور پیدا اکران فیلم فراهم میآورد. اولین روزنامهی کشــور ،این است که چنین
کرد .شنبه نیز که در مارس گذشته بهعنوان جشنوارهی ســینمای مستقل بوئنوس شرایطی فرصتی برای بیپروایی نسل جدید
فیلمی در حال ســاخت در تولوز مطرح شد، آیرس که سومین دورهی آن در سال 2001 فراهم کرده« :هیچکس نمیگوید که تا همین
قرار است در بخش سینما دل پرزنتهی دورهی برگزار شد ،برای اولینبار تحت مدیریت یکی ده ســال پیش خیلــی از کارگردانان جوان
بعدی جشــنوارهی ونیز حضور پیدا کند و به از بزرگترین سینهفیلها و منتقدان آرژانتینی، نمیتوانستند بدون پول فیلم بسازند .هیچکس
زودی در آرژانتین روی پرده برود. ادواردو آنتین ،ملقب به کوئنتین ،برگزار شد. ال تالشی در این قبل از نسل اونیورسیداد اص ً
پس از این نوبت به مطبوعاتی میرسد این مرد با پیشــینهای نهچنــدان عادی (او ال تحت حمایت زمینه نکرده؛ و جوانــان اص ً
که هیچوقت چشــمهی ستایشهايشان از ال ریاضیدان و داور فوتبال بوده!) در ســالقب ً موسسهی ملی قرار نمیگرفتند ،موسسهای
سینمای آرژانتین خشک نمیشود :بهعنوان 1990نشریهی سینمایی اصلی آرژانتین ،ال که خودش مظنون به فساد بود و همیشه هم
نمونــه تراپهرو با دنیــای جرثقیل روی جلد آمانته ســینه ،را راهاندازی کرد .محور اصلی از کارگردانان خاصی حمایت میکرد».
ال آمانته سینه قرار گرفت و تمام مطبوعات جشنواره قاطعانه به سمت سینمای غیرتجاری امروز آنقدر فراوانی اســت که جا برای
غیرتخصصی سینما نیز این فیلم را پوشش تغییر مسیر داده و بوئنوس آیرس شاید بتواند شــیوهی تولید ســنتی (که برای کمک به
دادنــد و بدینترتیب جلــوهای رویدادگونه در مــاردل پالتا با پخــش بهترین فیلمهای ســینماگران جوان بیمیل هم نیست) و به
پیرامــون آن شــکل گرفت .بایــد گفت که ســینمای بینالمللی در منطقه ســینمای همان اندازه برای ســاختارهای جمعوجور و
پورت ِ ْنیوس( 33ساکنان بوئنوس آیرس) با عادتی مســلط را مســحور خود کند .یکی از علل جدید وجود دارد .مبتنــی بر همین دیدگاه
فرهنگی همهجاگســتر دارند
ِ که به زندگی موفقیت سومین دورهی جشنوارهی بوئنوس بود کــه مــردابِ ( )2001لوکرســیا مارتل
(کافی است گشــتی در شهر بزنیم و بهوفور آیرس معرفی جهانی هشــت فیلم آرژانتینی به تهیهکنندگــی لیزا اســتانتیچ ،31یکی از
سالنهای تئاتر ،کتابفروشیها ،کافههای بزرگ در این جشــنوارهی بســیار گرم و گیرا با آن بزرگترین تهیهکنندگان کشــور ،و با کمک
و کتابخانههای فراوان را ببینیم تا به این حرف سازماندهی بیعیبونقص است .در فرانسه جشــنوارهی ســاندنس و صندوق سینمای
اطمینان پیدا کنیم) ســینهفیلهای بزرگی نیز از سیزده سال پیش تاکنون در «همایش جنوب 32ساخته شد.
هستند .فیلمهایی از سراسر دنیا در پایتخت سینماهای امریکای التین» در تولوز بهترین حمایــت جشــنوارههای خارجــی نیز
آرژانتین اکران میشــوند ،شهری که میزبان فیلم تولیدی امریکای التین معرفی میشود البته راهکاری اساســی بــرای افزایش توان
هفتههای فیلم سینمای فرانسه ،اروپا و آسیا کــه در آن توجــه ویژهای نیز به ســینمای مالی شــماری از آثار بهشمار میرود :پیش از
67
سینمای جهان
دانیل هندلر 39که در 25وات و شنبه نیز بازی
میکند و هربار هم به شــدت باورپذیر ظاهر
میشود) ،و سانتاماریا ،کارمند پیشین بانک
که حاال خانهبهدوش شده .استعداد بازیگران
و شیوهی فیلمبرداری از شهر -بهویژه محلهی
یهودینشینی که چندان دیده نشده است-
باعث میشــوند هر گونه تکلف و تصنع را به
فراموشی بســپاریم؛ هرچند البته مشارکت
ایتالیــا در تولیــد این فیلم باعث شــده دو
بازیگر فوقالعاده بااستعداد به نامهای استفانیا
ســاندرلی 40و کیارا کاسلی 41در این فیلم به
ایفای نقش بپردازند که با توجه به استفاده از
صدای دوبله ،فیلم باورپذیریاش را از دســت
داده است.
شاید بتوان فقط برای امرو ِز آریل روتر را
برتر از شنبه دانست؛ نمونهای کامل از پرترهی راپادو
نســل جوان بوئنوس آیرس ،اثری استیلیزه و اســاس الگوی روایت چندگانه که این روزها نیز هست .هرچند در این شهر سالن سینمای
تلخ و شــیرین که تا مدتهــا ذهن را درگیر در ســینمای جهان محبوبیتی کسب کرده هنر و تجربه وجود ندارد ،اما مولتیپلکسهای
خود میکند .فقط برای امروز به تهیهکنندگی است ،پیرامون زندگی سه زوج شکل میگیرد. بوئنوس آیرس هم بــرای نمایش فیلمهای
اونیورســیداد دل ســینه دربرگیرندهی پنج دیدارهای اتفاقی ،عشقهای گذرا :این زوجها هالیوودی برنامهریزی میکنند ،هم سینمای
شخصیت اســت که در جستوجوی عشق طی بیســتوچهار ساعت از هم میگسلند و بومی و بینالمللی .جشنوارهی بوئنوس آیرس
بزرگی که به زندگیشــان معنا ببخشــد ،به دوباره در وضعیتــی دلگیرکننده و یأسآلود در یکی از تجاریترین ســالنهای سینمایی
سختی روزگار میگذرانند .فیلم پرترهای گرم به هم میرسند و بدینترتیب ابتذال فجیع و شهر برگزار میشود (کوئنتین ضمن اینکه با
و صمیمی از این شــخصیتها ارائه میکند، هولناک یک شــنبهی معمولی را در بوئنوس غرور میگوید «مثل روتردام» ،اظهار امیدواری
بــدون اینکه هیچوقت به تحقیر آنها بپردازد؛ آیرس به تصویر میکشند .هرچند این فیلم میکند که سطح این جشــنوارهی امریکای
آیلی چن ،42بازیگر فوقالعاده و شریک زندگی کنایهها و ارجاعات فراوانی به گونهای فرهنگ التین نیز به جشنوارهی هلندی برسد).
کارگردان ،در این فیلم ارائهکنندهی شخصیتی عامیانهی محلی دارد که درک آن برای کسی آرژانتینیها به شدت روزنامه میخوانند
بســیار مثبت است که در شــکلگیری آن که در آرژانتین زندگی نمیکند بسیار دشوار به (کالرین در پانصدهزار نسخه منتشر میشود)
بخش عمدهای از خودزندگینامهی عاشقانهی نظر میرسد (مثل استفاده از بازیگری مشهور و منتقدان ســینمایی نیز در این کشور هم
آنها نیز نقش دارد؛ مقدمهی خوشــبینانهی به اسم گاستون پالس 34در نقش خودش) ،اما قلمی خوانده میشوند ،هم محترماند .جدل
ِ
ایــن فیلم بــا مقدمههای دیگــر فیلمهای روایت یأس و سرخوردگی نسل جوان در شنبه پــوچ و بیهوده بین ســینماگران و منتقدان
جوانمحــور فاصله دارد .بــا این حال ،همان امری جهانشمول اســت .ترجمان این یأس درنمیگیــرد :در راهروهــا و دور میزهــای
مضامین تکراری در این فیلم نیز درهمتنیده روایتی درخشــان است که شخصیتها را در جشــنوارهها ،صاحبان هر دو حرفه سبکبال
ِ
شخصیت بازیگ ِر نوآموزی که مجبور شدهاند و نماهای داخلی خفهکننده (بهویژه ماشینها) و بانشاط کنار هم قرار میگیرند؛ کارگردانان
اســت بین فعالیتهای بازیگریاش کارهایی سرگشــتگی محبوس میکنــد و مضمون مطبوعات تخصصی اروپایی را نیز میخوانند
پیشپاافتاده هم انجام بدهد کام ً ِ
ال بیانگر یأس شــبانه را مورد کاوش قرار میدهد .شنبه در (پوزیتیف و کایه دو سینما جایگاهی ویژه در
و سرخوردگی نســل جوان آرژانتین است و جایگاهی بســیار نزدیک به 25وات (فیلمی این جشنواره دارند).
همان پرسشــی را مطرح میکند که شنبه و محصول سال 2001که دربارهی سرگشتگی
در انتظار مسیح نیز تالش میکنند پاسخی و ســرخوردگی در مونتهویدئــوی خلوت در بیان یأس
بــرای آن بیابند :اگر امروز زمان و امکاناتی در آخر هفتهای معمولی کنکاش میکند) ،یکی
اختیارمان قرار نگیرند کــه خودمان را برای دیگر از فیلمهای امریکای جنوبی ساختهی بــه گفتهی خــوان ویــهگاس افزایش
فردا آنطور که باید و شــاید آمــاده کنیم، همســایگان اروگوئهای ،خــوان پابلو ربال 35و چشمگیر نشریات ســینمایی در سایهی ال
چطور میتوان امیدوار بود که فردایی بهتر در پابلو استول ،36به نوعی یکی از واکاویدهترین آمانته ســینه یکی از وقایع چشــمگیر این
انتظارمان باشد؟ البته زیباییشناسی فقط برای سوژههای سینمای جوان آرژانتین را بررسی دهه است« :سینمای کوچک آرژانتین نهتنها
امروز با دیگر آثار مشابه فرق دارد :آریل روتر به میکند .در واقع شمار زیادی از فیلمها گروهی زادهی رونق و شــکوفایی مدارس سینمایی
ال مشهود متاثر از سرخوش در کنار شکلی کام ً
از شــخصیتهای جوان را پیرامون مضامین بلکه زادهی تجدید حیات نقد اســت ،آ ن هم
ه ِم وونگ کار-وای اســت و در سکانسهایی ناممکنی دســتیابی به جایگاه بیحوصلگی، به لطف ظهور نشریاتی مانند ال آمانته ،فیلم،
ِ
که زوج جوان شبانه و با موتور در خیابانهای شایسته در جامعه ،دشواری زندگی زیر یک هاسیندو ســینه و الکوزا که تمام دنیای نقد
شهر پرسه میزنند ،به این فیلم ارجاع میدهد. ســقف ،هراس از بزرگشدن ،کارکردن و ...را را تحتتاثیر قرار دادند .حس میکنم من هم
البته سفر سینماگر چینی به بوئنوس آیرس مســیح دور هــم جمع میکند .در انتظار بخشــی از این دو پدیــدهام ».امروز ویهگاس
37
ِ
کارگردانان دیگری را نیز درگیر کرده اســت: ( )2000دانیل بورمان 38مسیر دو شخصیت نهتنها عضو هیات تحریریهی ال آمانته بلکه
44
واگن سیگاریهای )2000( 43ورونیکا چن گمشده را دنبال میکند :آریل جوان (با بازی کارگردان شنبه نیز هســت .این فیلم نیز بر
68
سینمای جهان
تصنع تحملناپذیر میشود ْ که البته از شدت
به شدت وامدار سرخوش در کنار هم است.
کارگردانی مشترک چهار
ِ عصر کثیف ،به
سینماگر جوان و به تهیهکنندگی اونیورسیداد،
و کریسمس مبارک )2000( 45که سینماگری
اندکی مسنتر بهنام لوچو بندر 46کارگردانیاش
را بر عهده داشته و به لحاظ فرمی و مضمونی
به فقط برای امروز و شــنبه نزدیکتر است،
در همیــن حالوهوای یأس و ســرخوردگی
شهری قرار دارند .در اینجا نیز همچنان بحث
شخصیتهایی (در سنین مختلف) در میان
اســت که به هم برمیخورند ،همدیگر را گم
میکنند و در بوئنوس آیرس ســرگرداناند،
بیآنکه معنایی برای زندگیشان پیدا کنند.
کریســمس مبارک که اســتعاریتر است و
سیلویا پریه تو
زیباییشناسیاش نیز تجملیتر و نمایشیتر
حاشیهی ناامیدی ابتدای فیلم عاقبت کلوپی مارتین ریتمن ،کارگردان راپادو )1992( 50و (ب ِنــدر از دنیــای تبلیغات میآیــد و البته
راهاندازی میکند که تمام زنهایی که نام و نام سیلیویا پریهتو .)1999( 51هرچند فقط فیلم تهیهکنندگی فیلمش را نیز از طریق شرکت
خانوادگیاش را دارند در آن گردِهم میآیند. دوم با استقبالهای جشنوارهای روبهرو شد ،اما فیلمسازی تبلیغاتی خودش بهنام ب ِندر سینه بر
فیلم اول از نگاه بســیاری از جوانان سینماگر عهده داشته) ،اثری است تاریک که از قابی به
کشور نوظهور گونهای فیلم کالت اســت .کوئنتین راپادو را ظاهر شاد (شب کریسمس) استفاده میکند
«فیلمــی آغازگر جنبش کنونــی» مینامد. تا بهتر بتواند بر حزن و اندوه شخصیتهایش
لوکرسیا مارتل اینطور ادامه میدهد: ریتمن اولین کســی بود کــه در فیلمهایش تاکید داشته باشد؛ همهچیز در شب میگذرد،
«ایــن گزینــهی درنــگ روی یــأس و از زبــان کوچه و خیابان اســتفاده کرد و به در گرمایی شدید ،در خیابانهایی که تقریباً
جوان بهویژه برآمده از
ِ سرخوردگی نســل قول لوکرســیا مارتل یکی از ســنگبناهای پرنده در آنها پر نمیزند ،در مکانهایی متروک
طبقات غیرمرفه و همچنین فقر و بینوایی سینمای جوان آرژانتین را گذاشت« :یکی از یا آپارتمانهایی ماتمزده.
یکی دیگر از گرایشهای عمده است .از این تکاندهندهترین مســائل ارادهی معطوف به وفور چنیــن فیلمهایی بــا مضمون و
لحاظ خودم را کمی هممســیر با مارتین ضبط زبان عامیانــه و تالش برای عادتدادن زیباییشناسی نزدیک به هم نمیتواند اتفاقی
ریتمــن میدانم ».مــرداب ،53اولین فیلم گوش به شنیدن شیوههای گفتاری الیههای باشــد .تمام آنها نوعی یأس و ســرخوردگی
بلند مارتل ،از نظر اولویتدهی به میزانسن مختلف اجتماعی است .چنین ارادهای به این واقعی را بیان میکننــد .حتی تصنعیترین
بهجای دیالوگ (و از این نظر با شــنبه که فیلمها هویت میبخشــد .مسیر مهم دیگر ســکانسهای شــنبه (دوســتی بیوفا در
پر از دیالوگهای درخشان اما پایانناپذیر همانی اســت که اهمیت زیادی به دیالوگها پرسهزدنهای شبانهاش به محبوبهی سابقش
اســت ،فاصله دارد) و همچنین استفاده از نمیدهد و زیادی شــفاف و زیادی دراماتیک برمیخورد) یا فقــط برای امروز (پیتزایی که
زبان عامیانه ،شبیه فیلمهای ریتمن است. نیست ».این یکی از ویژگیهای عمدهی راپادو پیش از سروکردن برای نیروهای پلیس در آن
فیلمهای او فاصلــهای ژرف با حالوهوای است :دیالوگ در آن چندان حضوری ندارد و تف میاندازند؛ ایدهای که مستقیماً از کازینوی
شهریِ مأیوس و ســرخورده دارند و هیچ چندان داللتگر و بامعنا هم نیست .میزانسن اسکورســیزی آمده) نیز حســی از ناراحتی
درنگی روی مشکالت نسل جوان نمیکنند. همهکاره است و سرگشتگیهای شخصیتها منتقل میکنند .معدود تالشهایی که برای
با خنده میگوید« :شاید صرفاً به این خاطر را در پایتخــت ،چه پیاده چه با موتور ،ضبط ساخت کمدیهای صریح جوانمحور صورت
باشــد که من به اندازهی دیگر سینماگران میکند و بدبیاریهای این آدمهای بازنده را میگیرند همگی حاکی از شکســتهای تلخ
آرژانتینی جوان نیستم ».از بین سینماگران پی میگیرد و با طمأنینه به مشاهدهی کارها و دردنــاک هنریاند ،و فقط برای امروز یکی
ذکرشــده در این مقاله ،او همراه ریتمن و و رفتارهایش میپردازد .یاد پرترهی دیگ ِر نسل از معدود فیلمهایی اســت که بیشتر شیرین
ب ِندر تنها کســانیاند که در اونیورســیداد جوان میافتیم که در سال 1978روح تازهای است تا تلخ اما توی ذوق هم نمیزند .نه مدل
تحصیل نکردهاند .لوکرسیا مارتل در مرداب بیکارهی 52نانی مورتی.
به سینمای ایتالیا دمید : 73رودریگو موسکوسو (سه همدست سراسر
یک روز معمولــی را در زندگی خانوادهای ســیلویا پریهتو ،دومین فیلم ریتمن ،اهمیت کشور را با شورولتی قدیمی زیر پا میگذارند)،
در ســالتا (در شــمال ،نزدیک بولیوی) به بیشــتری به دیالوگها میدهد ،اما همچنان 49
هتل 47رودریگو مورنو ،48آندرس تامبورینو نه ِ
تصویر میکشد :مِچای حدودا ً پنجاهسالهی بهعنوان شــخصیتهای اصلــی از آدمهای و اولیســس روزل (محصول سال 2001که
دائمالخمــر؛ مومی ،دختــر کوچکتر ،که بینامونشــانی اســتفاده میکند که آسایش در آن دو دوســت در روستایی دورافتاده گیر
مخالف رفتن ایزابل ،خدمتکاری است که چندانی ندارند .البته بینامونشــانی و میل به میافتند و همانجا زندگی جدیدی را از سر
با او روابط متشنجی دارد؛ خوزه ،پسری که خــروج از آن یکی از پایههای دراماتیک فیلم میگیرند)کمترینتوجهیبرنمیانگیزند.
با همسرش کشــمکش دارد؛ و ِورو ،دختر ت اصلی ،سیلویا نیز هســت ،چرا که شخصی ســینماگری ،کمی مســنتر از نســل
بلوند زیبایی که برادرش شیفتهی اوست. پریهتو ،زمانی که متوجه میشود همنامهایی اونیورســیداد ،در نقــش پدر معنــوی این
از همان عنوانبنــدی ابتدایی ،کارگردان دارد ،دوباره میل به زندگی پیدا میکند .او در سینماگران مأیوس و سرخورده ظاهر میشود:
69
سینمای جهان
با انتخاب طبیعت بهعنوان قاب اصلی خود جریان جســتوجوی عشــق ســابقش با دنیایی شخصی را به دور از هنجارها خلق
56
حیوان
ِ به این مجموعه نزدیک میشوند. زنــی دیگر مالقات میکنــد .این مر ِد تنها میکند :چیزی غیرواقعی در این بدنهایی
( )2001سرخیو بیتزیو 57از همان تاروپودی و رهاشــده (تمام دارایــی و پولش دزدیده است که صندلیها را روی زمین میکشند
استفاده میکند که نمونهی بهترش را در میشود) در خلقوخوی رفتاری این زن که و کنار اســتخری مردابگونه که نباید در
سینمای وودی آلن شاهدیم :مردی عاشق صاحب رســتوران است چیزهایی میبیند آن تن به آب بزنند ،گیجومنگ لیوانهای
ششش 58...پابلو آگوئهرو
ِ یک بره میشود. که بر اساس آنها فکر میکند میتواند با او نوشیدنیشــان را تکان میدهند .یکی از
( ،2001در مرحلــهی پســاتولید) ،اثری خانوادهای جدید تشکیل دهد .ارث با لحنی بزرگترین امتیازات میزانســن این است
اســتعاری و غریب که در بیابــان مندوزا سبکســرانه حرفهای بســیاری دربارهی که بلد است به تمام پرسوناژها شخصیتی
فیلمبرداری شده و شباهتهایی به دنیای شرایط زندگی طبقهی متوسط آرژانتین بر چشــمگیر و تاثیرگذار بدهد .فیلم تالش
شــازده کوچولــو دارد و در آن پیرمرد و زبان میآورد؛ اســتفاده از نقطهی دید یک میکند دربارهی ایدهی خانواده چشماندازی
دخترکی با هم حرف میزنند ،بدون اینکه خارجی فرصتی فراهم میکند تا به شیوهای تیــره خلق کند ،در حالی که دیگر فیلمها
همدیگر را درک کنند. اصیل مکاننگاری شهر را درک و بر اساس کموبیش با طعنه و کنایه به چنین سوژهای
در هر صورت ،آثار اندکی وجود دارند دیالوگهای ردوبدلشده مقایسههایی بین موزیکال آنا
ِ میپردازنــد .مث ً
ال صندلیهای
که به کاوش حالوهوای رئالیستی دنیای دنیای «توســعهیافته» و کشوری نوظهور کاتــس یک روز نهچنــدان معمولی را در
جرثقیــل بپردازند .تنها بولیــوی آدریان برقرار کنیم. زندگی خانوادهای در بوئنوس آیرس نشان
کائهتانو ( )2001به آن نزدیک اســت که معــدود فیلمهایی مثل مــرداب که میدهد :پسر ولخرج خانواده که پیشتر به
زندگی روزمرهی مهاجــری بولیویایی در داستانشــان خــارج از بوئنــوس آیرس امریکا مهاجرت کرده ،قرار اســت اقامتی
بوئنــوس آیرس را روایــت میکند که در میگــذرد ،اعضــای طبقــات غیرمرفه را کوتاه نزد خانوادهاش داشــته باشد و فردا
رستورانی در این شهر به آشپزی مشغول بهعنوان شــخصیتهای اصلــی در نظر صبح دوباره عازم شــود :هر کسی دوست
اســت .پیرنگ ایــن فیلم سیاهوســفید میگیرند؛ از جمله آزادی که روزگار معمولی دارد از حضــور او بهرهمند شــود ،بهویژه
(مشــکالت کاری و مالقات با زنی که او را یک هیزمشکن را دنبال میکند و لیساندرو خواهر و معشــوقهی سابقش که واقعاً او را
درک میکنــد) و توجهی که به جزئیات و آلونسو نیز در قاببندی و فیلمبرداری آن میپرستند .این فیلم ضمن بررسی دقیق
ریزهکاری معطوف میشــود یادآور سبک استعداد خودش را بروز میدهد؛ به بونانزای زندگی معمولــی خانــوادهای از طبقهی
تراپهرو اســت ،با این حال آنقدر از دنیای اولیســس روزل نیز میتوان اشاره کرد :با متوسط ،کمدی بســیار پرشور و حرارتی
جرثقیــل فاصلــه دارد کــه نمیتواند در تماشای این اثر برجسته و درخشان سخت اســت که آنا کاتــس را نهتنهــا در مقام
زیرگروه آن قرار گیــرد و بهویژه ارزش آن اســت درک این نکته که چطور میشود نمایشــنامهنویس (این فیلم ابتدا تئاتری
در این است که به توصیف زندگی سخت مولف آن یکــی از کارگردانان فیلم حقیر بود که همیشــه در بوئنــوس آیرس روی
مهاجرانی که از بولیوی ،همسایهی فقیرتر هتل نیز باشد .بونانزا فعالیتهای روزمرهی صحنه میرفت و بعد به لطف مشــارکت
آرژانتین میآیند میپردازد. اعضای یک خانوادهی شــکارچی را دنبال اونیورسیداد دل سینه در تولید ،به شیوهی
خو ِد تراپهرو نیز البته مسیرش را عوض میکند :به دامانداختــن مارها و حیوانات دیجیتال فیلمبرداری شــد) و کارگردانی
کــرده و خیلیها را کــه در بوئنوس آیرس وحشــی ،ســاخت تله ،فــروش حیوانات بااستعداد بلکه بهعنوان بازیگری الهامبخش
فکر میکردند او تنها یــک فیلم خوب در در بــازار و ...این فیلم شبهمســتند (مثل مطرح کرد.
کارنامهاش دارد به ســکوت واداشته است. آزادی) به این مسئله میپردازد که زندگی، ارثِ )2000( 54پائــوال هرنانــدز 55نیز
نایکور ( )2000شبهمستندی خندهدار است نیازها و آرزوهای یک خانوادهی روستایی کمدی اســت ،فیلمی کــه در آن جوانی
که به سبک نقرهی فراموششده 59ساخته چیســتند .دو فیلم عجیب و غیرعادی نیز آلمانــی که بــه بوئنوس آیــرس آمده ،در
شاهدان حماسهی فانتزی یک تفنگدار
ْ شده:
دریایی خیالی را روایت میکنند .نایکور ،فیلم
کوتاهی (چهلوپنــج دقیقه) که به صورت
ویدئویی فیلمبرداری شده ،تداعیکنندهی
تراپهرویی جدید -کارگردانی تخس ،دارای
اســتعدادی واقعــی در حــوزهی مونتاژ و
شیفتهی تجربهگرایی -است.
چیزی که بخش عمدهای از این فیلمها
را ،فارغ از فیلمبرداری در شهر یا خارج از شهر،
و جدای از تمایالت رئالیستی یا استعاری ،به
هم نزدیک میکند ،این میــل به انتقال امر
روزمره ،عالق ه به شــخصیتهای معمولی و
حرفزدن دربارهی مشــکالت پیشپاافتاده
اســت ،نه صحبــت از یک زندگــی ایدهآل،
رویایی و خیالی .خالصهاش آن چیزی است
که کوئنتین میگوید« :امر تازهی چشمگیری
که با این نســل تجربه میکنیم این است که
لیساندرو آلونسو
70
سینمای جهان
39- Daniel Handler 13- Universidad del cine سینماگران دیگر فیلمهایی دربارهی قهرمانان
ْ
40- Stefania Sandrelli 14- Instituto nacional de نمیســازند ،آنها نمیخواهند با سینماهای
41- Charia Caselli cinematografia y artes امریکایی یا اروپایی رقابت کنند و این را درک
42- Aili Chen audivisuales کردهاند که برآمده از جهان ســوماند و باید از
43- Wagon fumador (Wagon 15- Negocios ف بزنند و شاهدی بر ت خودشــان حر واقعی
)fumeur -16تمامــی نقلقولهــای این مقاله همین واقعیت باشند».
44- Veronica Chen برگرفته از گفتوگوهای گرگوری َوالنس در آرژانتیــن در مقام یکی از کشــورهای
)45- Felicidades (Joyeux Noël تولوز (مارس ،)2001بوئنوس آیرس (آوریل نوظهوری که اخیــرا ً موفقیتهای اقتصادی
46- Lucho Bender )2001و پاریــس (ژوئیه )2001هســتند. بسیاری را پشت سر گذاشته ،در حال حاضر
47- El descanso َوالنس آنها را از انگلیسی و اسپانیایی به فرانسه درگیر بحرا ن جدیدی شــده که کارشناسان
48- Rodrigo Moreno ترجمه کرده است. بینالمللی را نگران کرده است 60.باید دید آیا
49- Andrés Tambornino 17- Juan Villegas سینما از چنین پسرفتی جان سالم بهدر میبرد
50- Rapado 18- Sabado یا نه .استیالی تلویزیون آرژانتین بر تولیدات
51- Silvia Prieto 19- Ana Katz سینماییای که تا به امروز استقالل خودشان
52- Ecce bombo 20- El juego de la silla (Les را حفظ کرده بودند ،این نگرانی را در پی دارد
-53نسل جدید بیش از سیلیویا پریهتو، )chaises musicales که ممکن اســت اوضاع از این هم بدتر شود.
دنیای جرثقیل و آزادی به همین فیلم بهعنوان 21- Nathalie Cabiron اما نسل سینماگران برآمده از اونیورسیداد دل
بهترین فیلم ســینمای جوان آرژانتین اشاره 22- Antorchas سینه ثابت کرده است که آنچنان وابستگیای
میکند. 23- Rodrigo Moscoso به مولفه اقتصادی ندارد و حتی چنین اوضاعی
)54- Herenica (Héritage 24- Pablo Agüero میتواند مایهی الهامش نیز باشد.
55- Paula Hernandez )25- Mala epoca (Sale époque
56- Animalada 26- Modelo 73 پينوشتها:
57- Sergio Bizzio 27- Solo por hoy (Seulement
58- Shhh... )pour aujourd’hui )1- Fernando Solanas (1936
59- Forgotten Silver (Peter 28- Ariel Rotter 2- Lepoldo Torre Nilsson
)Jackson, 1995 29- Bonanza )(1924-1978
-60این مقاله زمانی نوشــته شده که 30- Ulises Rosell 3- Silvia Prieto
واحد پول آرژانتین بخشی از ارزش خود را از 31- Lisa Stantic )4- Martin Rejtman (1961
دست داده ،امری که ممکن است بسیاری از 32- Fonds Sud Cinéma 5- Mundo Grūa
کشورهای نوظهور اقتصادی را درگیر چالش 33- portenos )6- Pablo Trapero (1971
کند. 34- Gaston Pauls 7- La ciénaga
35- Juan Pablo Rebella )8- Lucrecia Martel (1966
منبع: 36- Pablo Stoll 9- La libertad
37- Esperando al Mesias (En )10- Lisandro Alonso (1975
Positif, No 487, Septembre )attendant le Messie 11- Bolivia
2001, pp.55-60. 38- Daniel Burman 12- Adrián Caetano
71
سینمای جهان
سین ه فیل
سینما مدتهاست که دیگر در کلیشههای محدود و دوگانۀ معروف «هنر» یا «صنعت» نمیگنجد .با زمان و زمانهاش پیش رفته و
به همت فیلمسازان و مخاطبان ،مشتاقانش ،قد کشیده و همزمان تالش کرده تا تمامی امکانات موجود را بسنجد و بگستراند .حاال
دیگر نه تنها با سیا هوسفیدهایی از جمله هنر انتزاعی یا سرگرمکننده مواجه نیستیم ،بلکه به پدیدهای تاریخی مینگریم که مخاطب
روایی جدید و خوانشهای زیباییشناسانه قرار میدهد .تابلویی پرنقش
ِ ی-مشتاق را در برابر گوناگونی گستردهای از شکلهای بیان
و عظیم که گاه تعاریف و شناخت پیشینی ما را از سینما به چالش میکشد .موقعیتی جذاب که مخاطب به فراخور نیاز و توان از آن
بهره میبرد ،چه به عنوان پژوهشگر در دپارتمانهای مطالعات سینمایی دانشگاهها و چه به عنوان بینندۀ شیفته و فریفتۀ پردۀ بزرگ
و سالنهای تاریک؛ هر دو و همه در کنار هم و بدون هیچ ارجحیت پیشساخته و کاذبی به پردۀ نقرهای چشم دوختهاند .درست در
سینمایی سینهفیل متولد میشود ،در ردیفهای موازی صندلیهای سالن تاریک و بهرۀ برابری
ِ همین لحظه و دقیقه است که جهان
که از انعکاس نور آپارات به همه میرسد .گرچه این مساوات در دریافت ،عموماً و لزوماً به اشتراک در برداشت نزد مخاطب از آنچه
میبیند،منجرنمیشود.
من و همکارانم در بخش «سینهفیل» مجلۀ «ســینما و ادبیات» سعی میکنیم دربارۀ «سینما» و شاید بحثهای ناگفته یا کمتر
قربانی عالقه
ِ گفتهشدهاش بنویسیم .رویکرد ما پیش از هر چیز سینهفیلی خواهد بود؛ با این حال تالش خواهیم کرد تا دقت علمی،
و عشق نشود؛ عشق به سینما.
72
سینمای جهان
حق حرفزدن را گدایی نمیکنند
مه ،68من ،ما و آنچه بر ما گذشت
ترجمه :محمدرضا شيخي
غیرممکن اســت کلیت سینما ،و در حالتی است؟ منظور از بازنمایی چیست؟ و البته قبل پرسشنامه
تعمیمیافتهتــر ،کلیت جامعــه از آن تاثیر از هر چیز باید ببینیم منظور از بازنمایی هنری
نپذیرفتهباشد. چیست؟ -1آیا فکر میکنید مــه 68بازنمایی
ی دوبور.
-1الف :از دید من ،فیلمهای گ آیا بازنمایی رویدادی جمعی با آن همه درست هنریاش را در سینما یا جاهای دیگر
جنگل باالدست «ژیف-سور- ِ -2توی پیچیدگــی و تناقض ،میتوانــد به صورتی یافته است؟
ایوت» 1یک معدن شن هست .سیزده سالم دیگرجز در بستر ارتباط تاریخی یا البته در -1الف -به نظرتان کدام فیلم به بهترین
بود؛ هوا هم که عالی .برای اولینبار عاشــق بستر اندیشۀ نظری «درست» باشد؟ آیا این نحو حالوهوای مه 68را درک کرده یا بازتاب
دختری شــده بودم به اسم کریستین ،مثل بازنمایی میتواند به صورتی دیگر جز حالت داده است؟
شخصیت «آب سرد»2؛ با او و چند نفر دیگر از تقطیعشده انجام پذیرد؟ منظورم این است که -2مه 68چه حضوری در زندگی و کار
دوستان کالسها را میپیچاندیم و میرفتیم آیا ســینما (بیاییم کار را ساده کنیم و درباره شما داشته؟
آنجــا ،بعد هم که در طول مــه 68درس و حوزههای دیگر حــرف نزنیم) میتواند چیز -3موریس بالنشــو در کتاب «اجتماع
مدرسه تعطیل شــد .غروبها هم میرفتیم دیگری جز امری ذهنی باشد ،و آیا میتواند اعترافناپذیر» مینویســد« :مه 68نشــان
ساعتها با آهنگهایی مثل "Sad-Eyed -اگر قرار باشد همین «درست»بودن را هدف داد که ارتباط لحظهای ممکن اســت بدون
"Lady of the Lowlandsبــاب دیلن قرار دهد -ادعای دیگری داشــته باشــد جز نابهنگامی
ِ هیچ طرح و نقشــهای ،همچون
میرقصیدیم. ِ
دیالکتیک بازتاب برداشتی که به عنوان تجربۀ ال در جشــنی که در مالقاتی خوشیُمن مث ً
نشریات «آکســیون» و «النراژه» را که امر واقع دارد .البد منظور شــما از «بازنمایی اجتماعــی مقبول یا مورد
ِ آن تمام اَشــکال
پدرم از پاریس با خودش میآورد ،میخواندم. هنری» همین است .اما قبول کنید که چنین انتظار زی رورو میشوند ،امکان بروز پیدا کند،
با همین دو تا چش م خودم دیدم که پرچمهای ترکیبی خیلی گنگ و نامفهوم است. و این پیشدرآمدی اســت که به هر کسی
سرخ و سیاه جلوی سرد ِر اودئون کنار هم قرار به عبــارت دیگر ،آیــا فیلمهایی وجود فرصت میدهد تا بدون تمای ِز طبقاتی ،سنی،
ال هم حواســم بود که لحظه گرفتهاند و کام ً داشــتهاند که بهواســط ه نگاهــی خاص و جنسیتی یا فرهنگی ،با اولین کسی که از راه
خیلی مهمی شکل گرفته است. منحصربهفــرد به دنیــا -و بنابرایــن الزاماً میرسد ،همچون کســی که از پیش عزیز
با گوشت و پوستم احساس کردم که دنیا «نادرســت» -تجربه تاریخی مه 1968را در میداریمش ،باب معاشرت را باز کند ،دقیقاً به
به لرزه درآمده .داشــتم در لحظهای تاریخی مقام چنین تجربــهای درک کرده و فهمیده غریب آشناست». ِ این علت که چنین کسی
زندگی میکردم ،یا شــاید هم توهم چنین باشــند؟ آیا تابهحال فیلم داستانیای وجود آیا این موضوع به تجربه شما از مه 68یا به
چیزی را داشــتم .اما حس میکردم که قرار داشته که گذر تاریخ را درک کرده و فهمیده ایدهای که از آن گرفتهاید ربطی دارد؟
است همهچیز زیرورو شود. باشد؟ منظورم البته این است که به شیوهای
به خصوص سفتوسخت به این اعتقا ِد حقیقتگرا این کار را کرده باشد .من که شک اُلیویه آسایاس
راسخ پایبند ماندم که چنین امری امکانپذیر دارم .و اگر معنای پرسش شما این است که
است ،چون فرصت مشاهدۀ آنرا در اختیار ی داستانهای مسخره، ببینیم آیا سوای بعض -1مطمئن نیســتم متوجه منظورتان
داشتم. داستانهایی هم وجود داشتهاند که تصویرگ ِر شده باشــم .کدام رویداد تاریخی «بازنمایی
-3دوست دارم اینطور فکر کنم که مه مه 68باشند یا بستر روایتشان مه 68باشد، درست هنری»اش را داشته است؟ باید درباره
حاصل یک نقشــه، ِ 68ثمرۀ یک طرح بود و خود شــما هم مثل من خوب میدانید که کلمات به توافق برســیم :چه چیزی درست
73
سینمای جهان
رمون دوپاردون كلود للوش
چند ماه از آغاز به کارش گذشته بود .بعد از نبودم ...بیشتر در دیگر جاهای دنیا پیامدهای نــه یک جور حادثه جوی یــا نوعی مواجهۀ
اولین قســمت این برنامه که رئیس پلیس و ســال 68را حس کردم .بعدهــا ،از خواندن پیشبینینشدۀ جهانی .و البته دوست دارم
چند مقام دانشگاهی را رویاروی دانشجویان خاطرات پیير گلدمــن در کتاب «خاطرات اینطور فکر کنم کــه چنین چیزی ویژگی
(از جملــه دانیل کوهن-ب ِندی) قرار داد و آن 6
لهستانی متولد فرانسه»
ِ تاریک یک یهودیِ اجتماعی مقبول
ِ تاریخ است که «تمام اَشکال
آزادی بیانی را که در خیابانها و آمفیتئاترها (انتشارات سوی )1977 ،منقلب شدم و برایم یا مورد انتظار را زیرورو کند» و به این ترتیب
حکمرانی میکرد و قرار بود بهزودی کارخانهها سوالهایی مطرح شد درباره غیاب مشارکت ناگفتنی تا آن روز
ِ امکانی فراهــم آورد تا امر
و تئاترها را نیز فتح کند ،به تلویزیون منتقل آفریقا و امریکای جنوبی در رویدادهای سال سرکوبشده بیان شود ،امری که هیچ امیدی
کرد ،حاال قرار است دومین برنامۀ پانو بهطور 1968در دنیا... به این نبوده که روزی به زبان بیاید .همان امر
ویژه به رویدادهای جاری اختصاص یابد .اما ناگفتنی ،همان امر بیانناپذیری که هر کسی
وزیر اطالعرسانی (آلن پرهفیت) متوجه اوضاع 7
ژان-پل فارژیه تکهای از آنرا در سکوت محض و در اعماق
میشود .قسمت دوم پانو سانسور و بنابراین وجودش به دوش میکشید و کام ً
ال به این باور
از پخش پانو جلوگیری میشود .خبرنگاران، (آلیس ســیزد ه
ِ -1اگــر بچههای من داشت که خودش به تنهایی این بار را به دوش
کارگردانان و تکنســینهای تلویزیون دست نوئمــی یازده ســا لونیمه در
ِ ســا لونیمه، میکشد .و این امر ناگفتنی ،در لحظهای که
به اعتصاب میزنند و بدین ترتیب اشتباهی ســال )98چنین سوالی از من میپرسیدند به لحاظ اجتماعی زیسته میشود و با صدایی
جبرانناپذیــر مرتکب میشــوند :به جای (البتــه خیلی اتفاقی همین چند وقت پیش بلند به بیان درمیآید ،فورا ً همین صمیمیت و
تصاحب ابزار و امکانــات کاریِ خود و تولید متوجه شــدم که عبارت «مه »68برای آنها همین بداهتی را باعث میشود که بالنشو از
آزادانۀ اطالعات آزاد ،جای خود را به «زردها» تداعیکننده هیچ چیزی نیســت) ،شــاید آن حرف میزند.
میدهند .این همان چیزی اســت که فیلم میگفتم بلــه ،فیل م مادرتــان «پانو پخش امروز هــم تا حــدودی چنین چیزی
دانیل یاگی و اودی روس (یکی سوئیســی و نخواهد شــد» 8را ببینید .در واقع مه 68در امکانپذیر است.
دیگری لوکزامبورگی که هر دو تحصیلکردۀ همیــن فیلم ،به کارگردانــی دانیل یاگی 9و
ایدک بودند) در ســبکی روایی که ضمیمۀ اودی روس ،کــه در بطن رویدادها میگذرد 3
رمون دوپاردون
موضوعش شده اســت تعریف میکند :موج و پس از تدوین طی تابســتان همان ســال،
قسمت تصاویر فوری و تفاسیرِ رویدادها به دو ابتدا در پی از سرگیری فعالیت سینماتک و -1جاهــای دیگــر بلــه (عکاســی/
پرحــرارت کــه در واقــع ویژگیهای اصلی ال لوکارنو) بهبعد نیز در چندین جشنواره (مث ً صدابرداری /گرافیسم) ،اما سینما ...نه!
تلویزیون به شمار میروند ،تقسیم میشود. نمایش درآمــد ،در همان ابتدای کار یکی از -1الف -سکانســی از «ته آسمان سرخ
شاید به همین خاطر باشد که در آن دوران به درســتترین بازنماییهای خود را پیدا کرد، است» («پوزخند بدون گربه») 4کریس مارکر!
آن کمتوجهی شد .سینهفیلها رویای سینما چرا که این فیل ِم نیمهداســتانی اطالعرسانی و «مــرگ در سیســالگی» («نیمی از یک
را داشتند نه پساسینما .با این حال اینکه در تلویزیونی را به عنوان خط حمله و هســتۀ زندگی») 5رومن گوپیل.
مه 68تلویزیون به عنوان قلب هدف در نظر مشاهدات خود برگزید و به قلب هدف سیاسی -2دورانی منحصربهفرد برای عکاسانی
گرفته شــود به معنای داشتن شامهای قوی شلیک کرد. مثل ما کــه برای آژانس عکاســی گاما کار
بود که دهههای بعدی حقانیتشرا نشــان منظور از پانو همان «پانوراما» است ،مجلۀ میکردیم.
داد .فیلم همــان چیزی را میگوید که نظام هفتگی شبکۀ دوم تلویزیون که آن روزها فقط -3از آنجا که دقیقاً در ماه مه در پاریس
74
سینمای جهان
«سینهتیک» منتشر شــد ،با این هدف که به عنوان پادزهری کــه آنرا نیز خیلی زود حاکم (و البته مکلوهان نیز) میدانســت و
سینمایی حامل حالوهوای ماه
ِ تنها نشریه قورت دادم ،گفتم که قصد دارم سینماگر هم خدمتگزاران این دستگاههای ایدئولوژیک از
مه باشــد .بعد هم آتش به جان پایگاه اصلی بشوم .سیر تحول کلیسا (کشیشهای کارگر، آن غافــل بودند (و همچنان نیز به ادامۀ این
واکنشهــا افتاد« :کایــه»! در واقع این آغاز واتیکان دوم ،الهیات آزادیبخش ،و )...فرصتی غفلت تمایل نشان میدهند).
گامی بلند به ســوی «کایه» بود .و همچنان در اختیارم قرار مــیداد که اعتقاد پیدا کنم -1الف -این «حالوهوای ماه مه» بیشتر
به حقههای خودم برای رسیدن به این آرزو میتوانم به هر دو کار بپردازم .وقتی در اکتبر از آنکه در «فیلمی مثل فیلمهای دیگ ِر» گدار
ادامه میدادم .بعد هم دوران ویدئو از راه رسید 1967به پاریس آمدم خیلی سریع با نشریات دیــده شــود کــه در اوت 1968و با حضور
(دنه بهم گفت :باید در این زمینه طوری کار سینمایی تماس گرفتم .در ماه مه تازه داشتم بازیگران خود همین جشن فیلمبرداری شد ِ
کنی که نشود نادیدهات گرفت ،من هم گفتم: اولین نقدهایم را در «تریبون سوسیالیست» اما البته مثل خماریِ پس از مستی غوطهور
چشــم) ،بعد از آن هم ،خداحافظ «کایه» و ارگان حزب سوسیالیسـ�ت متحد ()PSU یبُــرد؛ و البته کام ً
ال در بیتحرکی بهســر م
ســام تلویزیون ...این روزها شصتوسومین منتشر میکردم و همانجا نیز به فعالیتهای بیشــتر از آنکه در «تابستان» مارسل حانون
فیلمم («مــن ری») را تمام کردهام .ممنونم سیاســی میپرداختم .وقتی این روزنامه را منیت مدامدیده شود که در آن گردبادهای ّ
مه .68 بعــد از پایان میتینگها پخــش میکردم، چرخ میزنند ،در «نســیمی از شرق» گدار و
-3دقیقاً به معنای «معاشــرت با اولین گوشهچشــمی هم به خوانندهها میانداختم گورن است که بیشتر به چشم میخورد ،اگر
ازراهرسیده مثل محبوبی قدیمی»! خاطرات که ببینــم روی صفحــه فرهنگ هم مکث نخواهیم بگوییم از همۀ فیلمها بهتر است :علت
رابطههای آسان و شهوتآلود و توهم دربارۀ میکنند یا نه! شرکت در رویدادها -از همان این است که این فیلم تالش میکند انقالب
اینکه چنین رابطههایی پایدار خواهند ماند؛ اولین روزهای برپایی تظاهرات ،ابتدای ماه مه، ایدئولوژیکــی را که افراد فــراوان و تودههای
همۀ اینها در نگاه اول زیباســت .دوباره هم و قبــل از آن ،در اعتراضات برای بازگرداندن مختلــف در ســال 1968در دنیا (و نه تنها
میتوان این رابطهها را از ســر گرفت .مه 68 النگلوا به سینماتک -فرصتی در اختیارم قرار در فرانسه) از سر گذراندند ،با زیر سوالبردن
به معنای یورش امر سوبژکتیو و آزادی فردی داد تــا اعتراف کنــم آرزوی قلبیام در کدام دستگاهها و تجهیزات سنتی ،و البته از جمله
به انواع و اقســام محدودیتهاست؛ از جمله طرف قرار میگیرد :در طرف سینما ،تصاویر، دســتگاهها و تجهیزات سینماتوگرافیک ،به
محدودیتهای سیاسی .مثل خو ِد من و نیکل خالقیت ،و پرداختن به جنســیتی که وجه خود فرمهای سینما نیز تعمیم دهد .فیلیپ
و پیير که قرار شد یک شب نگهبانی از مقر استعالیی نداشته باشد .مه 68باعث شد در سولرز نیز با «اَش( ».انتشارات سوی)1973 ،
حزب سوسیالیست متحد را به عهده بگیریم وقت صرفهجویی کنم (یک سال؟ ده سال؟) با موفقیت همین حرکت را در ادبیات انجام
تا مراقب حمله فاشیستها باشیم :این حس چون خیلی سریع رفتم به همان جایی که فکر میدهد .اما با خواندن «تئاتر شبات» فیلیپ
ناگهانی به ما دســت داد کــه داریم از «زن میکنم به هر حال باید میرفتم. راث (انتشارات گالیمار) که اخیرا ً منتشر شده
چینی» فاصلــه میگیریم و به «ژول و ژیم» در ماه اکتبر و در «اســتودیو ( »43که -و به تاثیرات همین جنبش آزادیبخش در
نزدیک میشویم. آن روزها ژان کوله با اســم «سینما ناسیونال امریکا میپــردازد -با خودمان میگوییم که
پوپولر» راهانــدازیاش کرده بود) برنامهای با فیلم یا رمان مه 68هنوز راه درازی در پیش
رومن گوپیل
10
عنوان هفتۀ ســینمای سیاسی با مسئولیت دارد.
من برگزار شــد که در جریان آن «تابستان» -2در مه 68دانشجوی الهیات در پاریس
-1بله قطعاً ،با مجموعۀ کامل ســریال مارســل حانون و «فیلمی شــبیه فیلمهای بودم (در دانشگاه کاتولیک ،خیابان آساس)؛
11
تلویزیونی «هلن و پسرها». دیگر» را نشان دادم (و برای نخستینبار هم انتخاب این رشته نتیجۀ ذوق و عالقهای بود
-1الف -اپیزود 22مارس « 1998هلن با گدار مالقات کردم) .حانون که داشت یک که در سنین پایین دچارش شدم :آرزویم این
و پسرها». نشریه راهاندازی میکرد به من هم پیشنهاد بود که کشیش شوم ،یعنی چیزی که مادرم
-2امکان پاسخگویی به همین مجموعه همکاری داد .در دسامبر 1968اولین شمارۀ بیشتر از همهچیز در دنیا دوست داشت .اما
پرسشهای شما ،که شاید در 1967امکانش
نبود.
-3مارکس نقل به مضمون چنین چیزی
نوشته...« :رویدادها همیشــه دوبار بازتولید
میشــوند :یک بار به صورت تراژدی ،یک بار
به صورت کمدی .»...بنابراین تنها پرســش
بزرگ این اســت :آیا پرسش شما تراژدی مه
68اســت؟ مه 68آیا نمایش کمدیِ کمون
کمون تراژدی 1830است ...انقالب
ْ است؟ آیا
اکتبر آیا...؟
12
مارین کارمیتز
75
سینمای جهان
یکی از بهترین فیلمهای گدار است .این فیلم تعجب اســت که جنبش سینماگران جوان حسب همیننظرات تغییر شکل میدهند .و
در لوالی بین گدار متقدم و گروه ژیگا ورتوف اینقدر کم دغدغه آینده شغلیاش را دارد .مث ً
ال این کار بعد از رویداد تاریخی میآید .البته در
قرار دارد .واقعاً با مه 68در ارتباط است. بر سر «همه چیز روبهراه است» 14و «ضربه در همان روزهای مه 68از رویدادها فیلمبرداری
-2فیلم کوتاهی ساختم درباره مه 68به برابر ضربــه» بحث و جدلهایی جدی به راه صورت گرفت و نتیجهاش شــد مستندهای
اسم «نامزد ،بازیگر و دالل محبت» .15آن روزها افتاد .رویکرد من این بود که شناخت و آگاهی جذابی مثل «ازسرگیری کار در کارخانههای
در مونیخ به ســر میبردم و نه در رویدادهای و سوادم را در خدمت مبارزات کارگری به کار ونــدر» و چند فیلم دیگــر .در ادامه اتفاقات
فرانسه حضور داشتم نه در رویدادهای ایتالیا. بگیرم و بعد با بسیج عمومی گسترده مردم زیادی رخ داد چون سالهای دهه هفتاد نیز
خودم را دور از آنها احساس میکردم و قبل در سرتاســر فرانسه توزیع فیلم را در همهجا مثل سالهای میانی دهه پنجاه دورهای بود
از عزیمت به فرانسه ،به عنوان ادای احترام به گسترش دهم« .همه چیز روبهراه است» که سرشــار از رقابتهای خالقانه .در دهۀ پنجاه
فرانسویها «نامزد ،بازیگر و دالل محبت» را بازسازی «ضربه در برابر ضربه» است به عنوان تئاتر جدید ،ســینمای جدیــد« ،رمان نو»،
ساختم. دیدگاه ژاک-لوک گدار مطرح میشود .بحث هنر تجســمی خارقالعاده (ســوالژ ،ربرول،
-3تجربهای درباره مه 68ندارم .من هم بر سر این است که دیدگاه هنرمند با جدیت جاکومتی ،دوبوفه ،تاپیِس ،و ،)...قانون اساسی
16
همان پاسخی را میدهم که در «امپدوکلس» بیان شــود .االن به نظرم هر دو موضع جالب جدید ،و روزنامهای جدید به اسم «اکسپرس»
آمده "Jeder sei wie alle" :یعنی کاش توجهاند اما آن روزها خیلی بینشــان فاصله داشتیم .در دهۀ هفتاد نیز با پدیدۀ مشابهی
همه مثل هم باشــند .ایــن گفتمان اصلی بود .این روزها دیگر نمیشــود سراغی از این ایــن بــار در بین نقاشــان مواجــه بودیم:
کمونیستی
ِ امپدوکلس است که آنرا اتوپیای مناقشات تئوریک گرفت. فرومانژه ،مونوری ،روسیاک و بسیاری دیگر،
هولدرلین مینامم .نمیتــوان از این زیباتر -3ایــن بهویــژه راهکاری بــود برای جوشوخروشــی در سینما ،فالسفهای نظیر
بیانیهای دموکراتیک نوشت. روشــنفکران یا برای آنچه همچنان میتوان فوکو ،دلوز ،گتاری ،بارت و غیره ،و همچنین
بورژوازی یا خردهبورژوازی نامید ،تا از پشت روزنامهای به اســم «لیبراسیون» .بسیاری از
17
ژان-پیير تو ْرن دیوارها ،آپارتمانها ،دانشــکدهها و اعتماد به روشــنفکران و سینماگران تمام نیروی خود
نفسها و دانششان بیرون بیایند و آغوششان را را صــرف پرداختن به مبــارزات میکردند
-1فکــر نمیکنــم بازنمایــی بتواند به روی دیگران ،به روی بخشندگی ،شکستن (مبارزات کارگری ،جنبش ضد روانپزشکی،
«درســت» باشــد .شــاید «جامع» واژهی انحصار دیگران ،به رسمیتشــناختن حق شــورش در زندانها ،مبارزه بــرای دفاع از
مناسبتری باشــد .چون در مه 68مشکل آزادی بیان ،حقوق مهاجــران ،زنان ،جوانان حق سقط جنین ،مبارزات همجنسگراها)؛
این بــود که بدانیم دوربین در کدام ســوی و انواع و اقســام آدمهای طردشده بگشایند. جنبشی سراسری برای اعتراض و مبارزه .من
سنگرهای خیابانی قرار دارد .شما از کدامیک روزنامهای مثل «لیبراسیون» بهخوبی چنین به سهم خودم تهیهکنندگی فیلمی را به عهده
از طرفهــا فیلم میگیرید؟ به همین خاطر دیدگاهی را نمایندگــی کرد .حتماً آدمهای داشتم که به نظرم میتواند شاهدی باشد بر
است که در فیلمهای من ،همیشه نگاههای طردشده هم احساس مشابهی داشتند اما از یکی از جنبههای ایــن رویدادها؛ «مرگ در
رو به دوربین را نگه میدارم :این مســئلهای دیدگاه آنها چنین کاری مشروع بود ،فرصتی کارگردانی رومن گوپیل .اما
ِ سیسالگی» به
اخالقی است که مشخص کنیم از کجا داریم فراهم میکرد برای دسترسی به چیزی که از هیچ فیلم منحصربهفردی وجود ندارد چون
فیلم میگیریم .مستند «جرات مبارزه ،جرات آنها سلب شده بود. باید بهناچار بــه چندجانبهگرایی مبارزات از
پیروزی» 18از منظر جایگاهی که من در آن رویکردهای مختلف پرداخت.
زمان داشتم ،فیلم «درست»ی است اما امروز ژان ماری اشتراب و دانیل اوئیه پایان بخشی از زندگی -2مه 68آغاز و ِ
اگر نگاهش کنم ناگزیر انتقادهایی به آن وارد من بود .پایان فعالیت در حوزۀ کارگردانی بعد
اســت :فیلمی زیادی تدوینشده که تالش -1بیپاسخ. از «ضربــه در برابر ضربه»13؛ آغاز فعالیت در
میکرد «چیزی برای خواندن» ارائه دهد برای -1الف« -فیلمی شبیه دیگر فیلمها» که حوزۀ تدوین و فروش فیلم ،که هر دو ارتباطی
درونی با مه 68داشــتند ،چون تالش کردم
انقالب درونیای را که این رویدادها برای من
داشــتند منتقل کنم .میخواستم در کاری
که به عنوان تهیهکننده و توزیعکننده انجام
میدادم به ســرمایه و آوردۀ 68وفادار بمانم،
قوه خیالپردازی را همچنان در منصب قدرت
نگه دارم و در طرز اســتفاده از تناقضاتِ بین
متن و حاشــیه تا ته خط پیش بروم .تالش
میکردم در حوزۀ تولید یک منطقه آزاد خلق
کنم که علیه نظم مستقر باشد ،و همچنین
از تمامی امکانات اســتفاده کنم تا دســت
هنرمنــدان را باز بگــذارم .در آن دوره دارای
فرهنگی سیاسی بودیم ،داشتیم از مارکسیسم
خارج میشدیم ،داشــتیم دربارۀ رابطۀ بین
اقتصــاد و کار هنری فکر میکردیم .بیش از
بیســت پروژۀ پیریزیِ مجــدد در «مجمع
يوهان فان در كوكن سراسری سینمای فرانسه» وجود داشت! مایۀ
76
سینمای جهان
و قحطی ،متوجه نظم جهان شــدم .در طول آن است .و حســرت میخورم از اینکه امروز اینکه بشــود تاریخ را درک کرد و تغییر داد؛
غیبتم ،ای ُون با «مــراد» خودش به تجربهای نمیتوانم مثل آن روزهــا در چنین دنیایی پیچیدگی
ِ بدون اینکه جایگاه چندانی برای
عظیم دســت زد .ازدواج ما غیرممکن شده زندگی کنم. تحلیل تماشاگر قائل باشد!
ِ زندگی یا آزادی
بــود .ای ُون رفت تا ابتدا در لندن و بعد هم در -3در این نقل قول تقریباً وضعیتی را -1الــف -دو فیلم روی من خیلی تاثیر
هند زندگی کند و همانجا هم از مراد خودش میبینم که خودم در مه 68زندگیاش کردم. گذاشــتند :یکی ،قبــل از رویدادها« ،خدای
صاحب بچه شــد -این را بعدها فهمیدم .من و ویژگی خاص نســل ما شاید این باشد که ســیاه و شــیطان ســپید» 19گلوبر روشــا
هم با ن ُش آشــنا شدم و هنوز هم با او زندگی بیوقفه میل داشــته فرصتی برای بروز این ( )1964و دیگــری ،بعد از رویدادها« ،فاکس
میکنم؛ راهم را نیز به ســمت ســینمایی شادمانی فراهم کند. و دوســتانش» 20از فاســبیندر ( .)1975دو
جستوجو کردم که صراحتاً سیاسیتر باشد، ســینماگر طرفدار خشــم« .جرات مبارزه،
ســینمایی که آن روزها به نظرم کام ً
ال الزم و 22
یوهان واندر کوکن جرات پیــروزی» هر چند وجهــی افراطی
ضروری بود. داشــت و شاید به خاطر حکمهای قطعیای
هر چند آن عرفان مــه 68ما برای من -3-2-1مقدمات تحوالت سال 1968 که صادر میکرد غیر قابل تحمل باشد ،اما باز
کاری از پیش نبــرد ،اما باز هــم نمیتوانم در هلند با جنبش ضدحکومتی پِرو ُو 23فراهم هم تالشــی بود زیباییشناختی ،تحت تاثیر
دربــارهاش با تحقیــر و اهانت حــرف بزنم. شد ،جنبشی سرگرمکننده و دادائیستی که «اکتبر» آیزنشــتاین (کشفی تازه) و «کتاب
ایدۀ عشــق و هنر در مقام نیروهای محوری نقشی بسزا در سالهای 1965تا 1967ایفا کوچک ســرخ»(!) ،و همچنین تالشــی بود
جامعهای شایسته ،جایی در درون من تایید کــرد .از نگاه من ،بحث صرفــاً درباره ماه مه برای زیســتن تاریخ به همرا ِه درک آن برای
شده است .باور دارم که این ایده -به شیوهای نیست ،بلکه درباره کل سال 1968است .در اینکه نقش خودم را به عنوان سینماگر بازی
البتــه متناقــض و تکهتکه -در بســیاری از غالب اوقات ،خاطراتم حول یک فیلم شــکل کنم .فیلمی اســت غوطهور در روح زمانه که
فیلمهای من بیان میشود. میگیرد ،و در این مورد خاص نام فیلم «روح میتواند نسل امروز را برای خوانش رویدادها
دارم از کالیفرنیــا برایتان مینویســم و زمانه» است؛ فیلمی چهلدقیقهای که فرصتی از جمله جنونی که ما در آن محبوس شــده
دیروز در مســیر السوگاس بــه «دث ولی» در اختیارم قرار داد تا جهشی در مسیر آزادی بودیم یاری کند :بازتولید اشــتباهات حزب
که از بیابانی بــزرگ در جنوب غربی امریکا روایت داســتانی و گفتمان مســتند داشته کمونیســت فرانســه ) (PCFبا قدرتی ده
میگذرد ،به «زابریسکی پوینت» رسیدیم ،در باشــم .چالش مورد نظر در این فیلم پدیده برابر ،اشتباهاتی که همزمان آنها را افشا نیز
«اقیانوسی»
ِ حالی که نمیدانستیم آن مکان هیپیگری بود :آیا امکان دارد با پشــتکردن میکنیم .این فیلمی است حاکی از تناقضها،
فیلم آنتونیونی همینجا و در دسترس ماست. به جامعۀ موجود جامعهای موازی تولید کرد فیلمی که از نگاه من تجربی است ،تجربهای
و امروز میگویم ایــن فیلم که بعد از مه 68 (که احتماالً موفق شــود مرکز اصلی جامعۀ در حوزۀ سینماتوگرافی و به همان اندازه در
ال متفاوت تعلق داشت ،به آمد و به بستری کام ً کنونی را به ســمت خود جلب کند و آنرا از حوزۀ سیاست .ده سال زمان برد تا دوباره به
قویترین شیوه حال و هوا و تاثیرات «مه 68 کار بیندازد و تغییر شکل دهد -و تمام اینها این موضوع برگردم و یاد بگیرم چیزها را بهتر
من» را بیان کرده است. را به شیوهای غیرخشــونتآمیز اما از رهگذر بشناسم و با «تکیه به دیوار» 21پاسخی برای
شورش سادهدالنۀ طبقات متوسط؟ انفجار خشــونتآمیز معانی انجام دهد)؟ یا «جرات مبارزه ،جرات پیــروزی» ارائه کنم.
البد -و هنوز هم... اینکه آیا مســیر به سمت تغییر میبایست از امروز حس میکنم برای رویارویی با امر واقع
رهگذر مبارزه سیاسی در دل جامعه بگذرد؟ هم زمان بیشتری صرف میکنم هم تواضع
کلود للوش از همان بهار 1968خانه ما در آمســتردام پر بیشتری دارم.
از انواع شخصیتهای مرتبط با «صحنه» بود. -2مه 68زندگیام را زیرورو کرد .بعد از
1و -1الف -مه 68خیلی بد فیلمبرداری ســیگار میکشــیدند و هر چه دم دستشان 68سینما را ترک کردم و رفتم سراغ کارخانه،
شد .فریاد بلند عشق بود و هیچ کس نتوانست میرســید میخوردند .من غالباً مورد لطف چون فکر میکردم با حرفزدن دربارۀ برخی
سینماتوگرافی
ِ به شیوهای صحیح آنرا در قالب دوســتان جدیدم بودم؛ اما در حالی که ای ُون، مســائل بدون آزمودن آنها ،صداقت به خرج
ناطق بازتاب دهد .البد این قضیه با مســئله عشق دوران جوانیام که از 1960با او زندگی ندادهام .این کار باعث شــد هم واقعیتهای
عذاب وجدان و احســاس گناه ارتباط داشته میکردم ،بیش از پیش درگیر اندیشهای بود کارگری را بشناســم ،هم آنها را شریک شوم
است .بعضیها خودشان را بهخاطر مایهداربودن که من ناشــیانه آنرا «عرفانی» میخواندم، و هم دوستشــان بدارم ،تا سال 1978یعنی
مقصر میدانستند .خو ِد من تازه رنگ آسایش خودم همیشه درگیر شک و تردیدهای خودم زمانی که به شدت هوس کردم دوباره به سینما
را دیده بودم .بر اســاس همین واقعیت و به توپنجه نرم میکردم.بودم و با آنها دس برگردم .مه 68رویدادی اساســی برای درک
خاطر اینکه زیادی درگیر مشکالت شخصی صبــح روز 21اوت 1968رادیو از حمله زندگی و لــذتِ همجواری با دنیای آدمهایی
خودمان بودیم ،فرامــوش کردیم این رویداد ارتشهای کشــورهای عضو پیمان ورشو به بود که قوانین حاکم بر دنیای بورژوازی دربارۀ
را فیلمبــرداری کنیم ،در حالی که دربارهاش پراگ خبر داد .چیزی نگذشــته بود که لویی آنها اجرا نمیشود ،هر چند البته همین دنیای
موضعگیری کــرده بودیم .در جریان وقفهای وان گاســ ِت ِرن 24تلفــن زد و دعوتم کرد تا به کار نیز سرشــار از تناقضهاســت :کارگران
که در روند برگزاری جشــنواره کن بهوجود عنوان فیلمبردار و دســتیار ،بروم از جنگ در حرفهای با کولهبار بیست سال سابقۀ فعالیت
آمــد ،حتی یک لحظه هم به این فکر نکردم بیافرا فیلمبرداری کنم .باید ســریع تصمیم مبارزاتی ،کارگــران جوان ،زنــان ،کارگران
که دوربینم را درآورم و فیلم بگیرم ،در حالی میگرفتم و همان شب حرکت میکردم .از باب مهاجری که با مبارزه طبقاتی آشنا میشوند
که امکان ایــن کار فراهم بود .هیچ کس کار محک نظر اطرافیانم که عقیده داشتند «دنیا را و رادیکالیتهای را بروز میدهند که در غالب
خــودش را انجام نــداد .از طــرف دیگر این به دوش میکشــیم؛ چندان اهمیت ندارد در اوقات نهادهای سیاسی فاقد آن هستند .اما
رویداد بازتابی از گذشــته را جلوهگر میکرد؛ کجای جهان باشــیم» ،این پیشنهاد را قبول نکتۀ اساسی درباره مه 68میل شناخت این
ال به این صورت که کار موج نو ،بهویژه کار مث ً کردم .بعد از هشــت روز زندگی در وحشت دنیا و سهیمشدن در سرگذشت و لذتهای
77
سینمای جهان
راهاندازی کرد. بدون اینکه مجبور به خودسانســوری باشند کارگردانهای کوچک -از کسی نام نمیبرم
4- Le fond de l’air est rouge این کار را انجــام دهند .تا پیش از این ،همه البته -را از مد میانداخت .دیگر تماشای آثار
)(A Grin without a Cat, 1977 چیز در خلوت اتفــاق میافتاد ...مه 68همه موج نو به همان شــیوه قبلی غیرممکن بود.
5- Mourir à trente ans (Half a چیز را گفت ،صاف و پوستکنده ،و کسی هم برخی از این آثار منســوخ و ازمدافتاده شدند.
)Life, 1982 به خاطر شنیدن این حرفها ُنمرد .بنابراین مه 68این فرآیند تفکیکسازی را انجام داد و
6- Souvenirs obscurs d’un juif ما اجازه پیدا کردیم که همه چیز را نشــان مجبورمان کرد زمانی دست به ارائه آمار بزنیم
polonais né en France دهیم .این را هم اضافه کنم که شــورش ماه که هیچ کس ایــن کار را نمیکرد .این دوره
( Jean-Paul Fargier -7متولــد مه از نظر مضمونی صرفاً تاثیری محدود روی هنوز هم قابلیت آ ن را دارد که دربارهاش فیلم
)1944کارگــردان ،تهیهکننــدۀ تلویزیون، انتخابهای سینمایی من گذاشت. ساخت .شاید امروز ،با نگاهی به گذشته ،بشود
روزنامهنگار ،منتقد هنری و منتقد سینمای -3این جمله بالنشو البد درست است. فیلمی جذاب با حضور «بازماندهها» ساخت.
فرانسه. البته به نظرم فقط کمی درست است .من انواع دربــاره این دوره ،تا حاال در ســینما چیزی
)8- Pano ne passera pas (1970 و اقسام آدمها را دیدم که ممکن بود هیچوقت ندیدهام جز شکلی از عوامفریبی.
9-Danielle Jaeggi آنها را نشناسم .تمام این نشستهایی که در -2کموبیــش ضدونقیض بود .خیلی از
( Romain Goupil -10متولــد جاها و ســاعتهای مختلف برگزار میشد، سینماگران عالقهای به یادآوری خاطرات مه
)1951کارگردان فرانســوی و فعال سیاسی خیلی تازگی داشت .کشف دیگری .با این حال 68ندارند .خو ِد من شخصاً طی ده روز درگیر
تروتسکیست. مــن به خاطر موفقیت «یک مرد و یک زن» تنش بودم و بسیار آشفتهخاطر ،و بعد دوباره
11- Hélène et les Garçons (Jean- موقعیت شکنندهای داشتم؛ که البته تجربه مســیرم را پیدا کردم .البته که این شــوکی
)François Porry,1992-1994 دردناکــی نیز بود .برخالف انتظارم دیدم چه بود برای من .توقف جشــنواره کن نشان از
( Marin Karmitz -12متولد 1938 نفرت عمیقی نسبت به من وجود دارد .اذیتم خشمی شــدید داشت .مسائل اساسی گفته
در بخارست) تهیهکننده و کارگردان فرانسوی کرد .نهایتاً سی سال بیشتر نداشتم و تازه وارد شد .اما الزم نبود با پذیرش این خشم جمعی،
و بنیانگذار شرکت سینمایی .MK2 بعضی گروهها شده بودم که این حس نفرت زیادی خودمان را جدی بگیریم .خو ِد من چند
)13- Coup pour coup (1972 عمیــق را درک کردم .چنین چیزی فرصتی پروژه فیلم داشتم که هیچ تغییر مسیری در
14- Tout va bien (Jean-Luc در اختیارم قرار داد تا خودم را کنار بکشــم و آنها ندادم .از این رویدادها جنبه مثبتشان را
)Godard, 1972 هر چه سریعتر مسیر خودم را پی بگیرم .اما حفظ کردهام .این رویداد نشــاندهندۀ پایان
15- La Fiancée, la comédienne متوجه شدم که شاید الزم است بدون عشق سانســور بود ،پایان تمام سانسورها .با خودم
)et le maquereau (1968 کار کنم .مه 68چشمهای مرا روی تنهاییام گفتم« :حاال ســینما خواهد توانســت همه
-16نام شــعری از فردریش هولدرلین در مقام سینماگر باز کرد. چیز را نشــان دهد .دیگر هیچ چیز را پنهان
شاعر آلمانی (.)1770-1843 نخواهند کرد ».معرکه بود .من هیچوقت روی
( Jean-Pierre Thorn -17متولــد پينوشتها: سینمای تحریککننده کار نکر دهام .همیشه
)1947کارگردان فرانسوی. عالقهام به ســمت احساسات و روابط انسانی
18- Oser lutter, oser vaincre Gif-sur-Yvette -1شــهری در بوده است .اما بعد از این بهار ،برای خودم دیگر
)(1968 24کیلومتری جنوب غربی پاریس. هیچ محدودیتی تعریف نکردم .فکر میکنم
19- Black God, White Devil 2- L’eau froide (Olivier Assayas, بسیاری از سینماگران احساس آزادی کردند؛
20- Fox and his freinds )1994 بهویژه برای نشــاندادن روابط جنسی! شاید
21- Le dos au mur ( Raymond Depardon -3متولد تهیهکنندگان بودند که بیشترین بهره را از مه
22- Johan van der Keuken )1942عکاس ،کارگــردان ،روزنامهنگار و 68بردند( ...میخندد) .جدیتر اگر بخواهم
23- Provo فیلمنامهنویس و مستندســاز فرانسوی که بگویم ،تمام آنهایی که تمایل داشتند روابط
24- Louis van Gasteren در ســال 1966آژانس عکاسی «گاما» را جنســی را روی پرده نشان دهند ،توانستند
مارتين كارميتز
78
سینمای جهان
1
سینمایکنشگر
پل داگالس گِ رانت
ترجمه :مهدی جمشیدی
بار در شماره فوریه 1974مجله ظاهر شد. نشده و دامنه آن بسیار محدود است. سینمای کنشگر چیست؟
این نوشــته به فیلمهایی اختصاص داشت به دنبــال دگرگونیهای مــداوم این
که در «حواشی نظام تولید-توزیع سینمای اصطالحات ،مجلــه ا ِکران به عنوان یکی از اصطالح ســینمای مبارز یا سینمای
تجاری و در ابتدا به صورت 16میلیمتری، محلهای تبادل نظر با بیشترین عالقه به کنشگر به دنبال جنبش ماه مِه 68به کرات
سوپر 8یا ویدئویی ساخته میشدند» .ستون طرح این موضوع پدیدار شد .مارسل مارتَن تعریف و بازتعریف شــده است و از خالل
سینمایی گی اِنبِل همواره برچسب «زندگی و آنری مو ِره در پی جدایی از مجله سینما مقاالت منتشرشده در مجالت سینمایی
از آن ماســت» 8را در کادری مربعشکل و وابسته به فدراسیون سینهکلوبهای فرانسه نظیر پوزیتیف ،کایهدوســینما ،ســینما،
بزرگ باالی صفحه در خود داشت .همچنین مجلــه ا ِکران را در ژانویه 1972تاســیس ِاکران ،2ســینما ایماژ ا ِ ُسن 3و سینهتیک
نوع سینمای مورد بحث با فونتی کوچکتر كردنــد .این مجله بخــش قابل توجهی از و بســیاری دیگر مورد بحث و بررسی قرار
در گوشه پایین سمت راست حک میشد. نوشتههایش را به اَشکال گوناگون سینمای گرفته اســت .طی ســالهای دهه هفتاد،
آنچه در گوشــه اولین نوشــته این ستون سیاســی اختصاص میداد کــه غالباً زیر شرکتکنندگان در این مباحث کوشیدهاند
ســینمایی به چشــم میخورد ،سینمای نظر گی اِنبِل 7اداره میشــد .گــی اِنبِل و تا اصطالحــات جدیدی را برای اشــکال
موازی بود .برخی فیلمهای ذکرشــده در دنیل سِ رسو در شــماره دسامبر 1975به ی-سینمایی مختلف این کنشهای سیاس
ســتون سینمایی آغازین از تور ا ِ ب ِن ،ویدئو اختصار این نوع سینما را با عنوان سینمای در نظر بگیرند .در مقطعی کریستیان زیمر
دوو و فِران پِئیزان انتخاب شدند که هریک کنشگر معرفی کردند؛ تعریفی نسبتاً باز که 4
و فیلیپ ما ِرک اصطالح سینمای موازی
آشکارا به ســنت سینمای کنشگر پایبند میتوانست بیانگر تحوالت مختلف (و بعضاً را برای این نوع ســینما بــهکار میبردند؛
بودند .شــماره مِه 1975بــود که به تیتر نوآورانه) در آینده این گرایش به ســینما عنــوان اولیهای که در جســتوجوی آن
فرعی مقاله با عنوان «ســینمای کنشگر» باشد: بود تا چارچوبی مســتحکم برای تعریفی
مزین شد .این جابهجایی در عناوین فرعی «این عنوان [ســینمای کنشــگر] به جامعتر از ســینمای سیاسی فراهم كند
بین «کنشگر» و «موازی» در این سال ادامه فیلمهایی اطالق میشود که عموماً دارای کــه لزوماً به مفهوم مبارز محدود نشــود.
داشت تا اینکه از سال 1976تا 1978واژه ی دوســویهاند؛ یکــی اینکه با بودجه ویژگ حتی فیلمهای تجربــی ،آوانگارد و جریان
«کنشگر» تثبیت شد. بسیار اندک در حواشی نظام تولید سینمای اصلیتوانســتند راه خود را به این الگوی
مجله ا ِکران در ویژهنامهاش که به سال تجاری ساخته میشــوند و دیگری اینکه کلــی و رها از قیدوبند پیدا کنند و در این
1978منتشــر شــد این عنوان را در نظر هدفشــان مداخل ه سیاســی کوتاهمدت یا امکان همراهی با ژانرهای حاشیهای اندک
گرفت« :ده سال پس از مِه ...68جنبههایی مداخله ایدئولوژیک بلندمدت است». مسیری متفاوت از سینمای کنشگر نابتر
از ســینمای معترض» .این اولین شماره از در حالی که این تعریف از ســینمای را در پیش گرفتنــد .بعدها ،اصطالحاتی
سینمآکسیون بود که تاکنون ادامه داشته کنشــگر میبایست نســبتاً دستنخورده همچون سینمای گسســت 5و سینمای
و تمرکزش بر آن نوع سینمایی است که در باقی بماند ،اما جدل بر سر رسیدن به یک مداخلهگر 6بــرای فراچنگآوردن روح این
ملی غالب فعالیت میكند. حواشی تولیدات ِ اصطالح مناسب یا شکلی عمومی از آن در نوع سینمای سیاسی استفاده شد .تمرکز
رویکرد ده سال پس از مِه ...68به سینمای میان سطر به ســطر صفحات مجله ا ِکران بر این اصطالحات نشانگر این فهم از فضای
ال جامع بود و به موضوعاتی از کنشگر کام ً ادامه داشت .ستون سینمایی مختص گی مبارزه بود که به زعمش این سینمای بعضاً
قبیل زیباییشناسی ،نقاط قوت فرهنگی و اِنبِل با عنوان «زندگی از آن ماست» اولین ناشــناخته به نوعی به اندازه کافی ترسیم
79
سینمای جهان
به این تعاریف انجامید:
اســتنباط مــا از اصطالح ســینمای
کنشگر ،سینمایی است که دارای سه ویژگی
زير باشد:
این نوع سینما در جوامع سرمایهداری
و کشورهای پیشرفته [غرب] یا استعماری
[جهان سوم] عمدتاً در حاشیه نظام تولید
و توزیع سینمای تجاری به فعالیت مشغول
اســت [ ]...با این حال سینمای کنشگر در
کشورهای سوسیالیستی مشخصی میتواند
وجود داشته باشــد؛ کشورهایی که به این
بینش رسیدهاند که این نوع سینما در بستر
مبارزات طبقاتی کارایی دارد ،همانگونه که
چین نشــان داد که این امر بعد از انقالب
ادامه دارد .ژیگا ورتوف و مدودکین دقیقاً با نمایی از فیلم «به امید دیدار به زودی»
همین روحیه در اتحاد جماهیر شوروی نوپا
کار میکردند. را کردیم تا «حیات» یک جریان سینمایی عملی همچون نقش فیلمسازی فمينیستی
این نوع سینما به دلیل اعمال منطق را حفظ کنیم؛ جریانــی که در رویدادهای و ژانرهای ســینمای تجربی و داســتانی
حاکم بر نظام سرمایهداری تقریباً همواره با مِه 1968متولد شــده بود و قصد داشت میپرداخت .مجله ا ِکران در شماره مِه 1979
ابزار محدود تولید میشود 16 :میلیمتری، هوایی تازه بر ششهای هنر هفتم بدمد و در مقالهای مفصل به قلم چند نویســنده
ســوپر 8یا حتی ویدئو .این محدودیت بر آن را از مالل موجود در سینهفیلی سنتی، با عنوان «فرمودید سینمای مداخلهگر؟»
سرنوشت این فیلمها و این نوع سینما که متعصب و آکادمیک خــاص کند .از نظر تعدادی پیشنهاد برای اصطالحات مختلف
به ندرت میتواند ادعــای پیچیدگیهای ما بزرگترین شایســتگی مجله ا ِکران که ارائه داد .این مقاله دارای «هفت پیشـ�نهاد
فنی فیلمهای تجاری را داشته باشد ،بسیار همچنان باقی خواهد ماند ،استقبال از این ارائهشده از سینمآکسیون برای گرایشهای
تاثیر میگذارد .در فرانسه تنها راه مطمئن گسست سینمایی است .اگر از هر شماره به جدید در ســینمای فرانسه بود» .گی اِنبِل
موفقیت یک فیلم از این نوع ،در گرو رندی شمارهای دیگر قادر بودیم هر چند بخشی و افرادی دیگر در سینمآکسیون نظیر ُرنه
اعضای آنهاست .فیلمهای کوتاه و حتی بلند از پیچیدگی و واقعیت جنبشی سینمایی ُوتیه فیلمسازی از ناحیه ُبرتاین فرانسه هفت
هرگز سود فروش ندارند. را شــرح دهیم که با مخاطــرات زندگی، متن را منتشــر کردند که هریک با تیتری
این نوع ســینما ،سینمایی مبارزهجو سیاستها و خطمشی زندگی مواجه بوده، تحریکآمیز ســعی در زنده نگهداشــتن
است که از همان آغاز و همچون تعریفش پس این ســتون سینمایی توانست ه نقشی شعلههای سینمای کنشــگر داشت؛ و در
بــا عملکرد ضداطالعاتــی و جریان حاکم فراتر از محتویــات صفحاتش ایفا كند .در عین حال به صورت مستقل تعاریف ،نام و
بر اطالعرســانی ،مداخلهای یا آمادهسازی نهایــت «زندگی از آن ماســت» فقط یک رســالت سیاسی خود را در معرض نمایش
طبقات ،خــود را در خدمت طبقه کارگر و آغاز خواهد بود .مطمئناً به این مبارزه ادامه قرار میداد.
اقشار عادی جامعه قرار داده است؛ سینمایی خواهیم داد .به این دلیل است که من عنوان «زندگی از آن ماس��ت» (حاال دیگر با
که در سطح جهانی به مبارزه با امپریالیسم این نوشته کوتاه را نه «وداع با اسلحه» که عنوان فرعی سینمای مداخلهگر) در دسامبر
و نظام سرمایهداری برمیخیزد .فیلمسازان «به امید دیدار به زودی» گذاشتهام؛ عنوان 1979شاهد واپسین انتشار خود بود .مجله
بســیاری در حوزه سینمای کنشگر وجود نخستین فیلمی از گروهی مبارز که کریس ا ِکران نه تنها در آستانه تغییر در س روشکل
دارند که به صورت داوطلبانه کار میکنند و مارکر آن را در سال 1967تاسیس كرد. بلکه شــاهد تلفیق با مجله سینما ایماژ ا ِ
به دستمزدهای پایینتر و الاقل خیلی کمتر اِنبِل در شماره جدید مجله ا ِکران در ُســن در ژانویه 1980بود .آخرین ستون
از آن چیزی که میتوانست در همکاری با فوریه ،1980پروندهای بــا عنوان «آینده سینمایی آن گفتوگویی با ژان میشل کری
پروژههای «بــزرگ» طبق بودجه اتحادیه ســینمای مداخلهگر اجتماعی» گردآوری مستندساز سیاسی بود که با بخشی با عنوان
گیرشان بیاید ،قانع هستند. کرد .بستهشدن پرونده دهه 70با این عنوان «به امیــد دیدار به زودی» 9آغاز میشــد.
در نگاه گســترده ،این آن ســینمایی نشــانگر آن است که هنوز پرسشهایی در عنوان مذکور ارجاعی اســت به مســتند
است که بنا به تعاریف ذکرشده به آن واژه باب این نوع ســینما باقی مانده حتی اگر کریس مارکــر و ماریو ما ِره با همان نام که
«کنشگر» اطالق میکنیم. سردبیران این مجله به گونهای بر سر نام آن 10
جرقهای شد برای تاسیس گروه مِدودکین
آنچه از این بحث برمیآید این است که به توافق جمعی رسیده باشند. بزانسن .11اِنبِل در پایان آن ستون
در منطقه ُ
تاکید بر هر گونه تعریف مستقل از این دوره سِ
با وجود اين شــاخصهایی که رسو سینمایینوشت:
خطر محدودکردن بدنه سینمای کنشگر را و اِنبِل در شــماره دسامبر 1974در مجله امــروز آخرین بــاری اســت که این
با خود یدک میکشد .با این حال سِ رسو و ا ِکران به توصیــف آن پرداختند ،از خالل ستون ســینمایی را میخوانید« ،زندگی
اِنبِل شرحی جامع و در عین حال مشخص مباحث مربوط به چه نامیدن این نوع سینما از آن ماســت» برای نخستينبار در شماره
ارائه میدهند که مدل کاری برای مطالعه هنوز به قوت خود باقی است .این شاخصها 22فوریه 1974منتشــر شد .نزدیک به
این مورد را فراهم میكند]...[ . با تفاسیر بیشتری که درباره آن انجام گرفت، شــش سال و تقریباً هر ماه تالش خودمان
80
سینمای جهان
دانشجویان ایدک
والدین کنونی خوشگذران و خودپسند که دوره واکنشهــای بزرگ بــود اگر نگوییم دلیل تمرکز بر مسئله کارخانه در این
قادر به تربیت فرزندانشان نیستند. همه مردم الاقل درصــد باالیی از مردم به آثار پاســخی بود بر روایتهای تحقیرآمیز
انگیزه شخصی پشت شرح حال لینار نوعی در پی اســتفاده از حق آزادی بیان و و فزاینــده از رویدادهای مِــه .68یکی از
ال واضح است و در عین حال بازتاب آن کام ً ابراز نظر بودند و تمامي کارخانهها ،گروههای مهمترین عناصر فیلمهای مورد اشاره تقابل
نگرشی اســت که به واسطه ارزیابی دوباره دهقانی و غیره در آن مشــارکت داشتند. با این ایده بود که صرفاً دانشجویان انقالب را
این رویدادها پدید میآید .کتابخانه عمومی پس نه تنها این ایده مسخره به نظر میآید جلو بردند .موضوعی که هم از جریان اصلی
نیویورک در سال 2008جلسه مناظرهای بلکه اساساً اشــتباه است .بیاهمیتشدن و هم از مطبوعات رســمی جناح چپ آن
بیــن برنار-آنــری ل ِوی و اســاوی ژیژک روایتهای مــاه مِه 68وقتــی پیچیدهتر زمان نشأت میگرفت .در عوض این فیلمها
تدارک دید .در اوایل جلســه لوی موضوع میشود که بدانیم این سوءتفاهمات ریشه تصاویری را ارائه میدادند که در آنها نقش
مِــه 68را مطرح كرد و در ادامه به ســراغ ف تاریخی دارد و بعضاً از
در نظرات مختلــ اصلــی را در طول رویدادها و میزان حضور
شعار مائوئیســتها رفت که «دیگر زمان فهم و احســاس همدردی نســبت به این در سیاستهای رادیکال حوزه سیاسی پس
آن فرارسیده که طبقه کارگر پرچم متعلق رویدادها و افراد مشارکتکننده در آن نشأت از مِه ،68طبقه کارگر (عمدتاً متشــکل از
بــه انقالب را از دســتان لرزان و نامطمئن میگیرد .یکــی از این روایتهای افراطی و کارگران کارخانه) بر عهده دارد .دلیل حیرت
دانشجویان بیرون بیاورد» .مقصود وی از این نادرست جوانهای دهه شصت [میالدی]، ِ از نقش طبقه کارگر مستقیماً با روایتهای
حرف این بود که ژیمار و شرکتش رویدادها از آن رئیسجمهوري پیشین فرانسه نیکال متوالی و ضعیف از رویدادهای مِه 68مرتبط
را رهبری کردهاند .استفاده لوی از این شعار ســارکوزی از طیف راســت میانه اســت. است .یکی از مثالهای عجیب و غریب در
این ادعا را تقویت میکرد که در واقع طبقه دیگری بیشتر شامل گرایشهای انتقادی این گونه اظهارنظرها و روایتهای انحرافی را
کارگر در انقالب و تحــوالت فرهنگی آن از ســوی فرزندان کســانی است که در آن میشل آندریو از اعضای موسس فیلمسازی
حضورچندانینداشت.مفهومینشأتگرفته رویدادها مشــارکت و به وقایع سیاسی آن ش سینمایی بازگو جمعی در کارگاه پژوه
از دیدگاهی که در آن پاریس و دانشجویان اشراف داشــتند .ویرژینی لینار دختر روبر میکنــد .آندریو پــس از تکمیل فیلمش
ساکن در منطقه کارتیه التَن گردانندگان لینار موســس اتحادیه کمونیستی جوانان «تعطیالت کلمنس» در ســال ( 2008که
اصلی رویدادها محسوب میشوند. مارکسیست-لنینیســت کتابی را با عنوان اتفاقاً در مورد همســر یک کارگر کارخانه
13
در کتاب دوجلدی با عنوان «نسل» «روزی که پدرم از صحبت دست کشید»،12 در سال 1967اســت) با روزنامهنگاری از
نوشته ا ِروه آمون و پاتریک روتمن نیز همین منتشر كرد .این کتاب با شرحی از تجربیات اومانیته روزنام ه حزب کمونیســت فرانسه
یشود .گرچه این کتاب منبعافسانه تبلیغ م نویســنده که در خانوادهای با گرایشهاي رودررو میشود و بدین سان نقل میکند:
مهمــی در تاریخ چپ رادیکال به شــمار چپ افراطی زندگی کرده ،شروع میشود. در ســال 2008فیلمی در َسن نازار
میآید که در طول رویدادها رشد کرده اما خانوادهای که رخدادهای سیاســی بر آن ساختم و همان موقع روزنامهنگار جوانی از
به رغم دوجلدیبودنش بسیار محدود است؛ تاثیرگذار بوده و باعث فروپاشــیاش شده اومانیته گفتوگویی با من انجام داد .وقتی
هم در عرصــه اجتماعی و هم جغرافیایی. و بالطبع بر آینده دختر نیــز اثرگذار بوده بحــث به ماه مِه و رویدادهای آن کشــید،
بدیــن معنی کــه بحث به طــور کلی در است .نویسنده به عنوان ضمیمه مجموعهای شــروع کرد به پرحرفی و تکــرار مکررات
محدوده شــهر پاریس صورت میگیرد و از گفتوگوهایی با محوریت نســل خود به تاریخگذشــته در مورد اینکه آن رویدادها
تمرکز تنها بر فرهنگ جوانان این شهر است. کتاب میافزاید؛ افرادی همچون ســاموئل چیزی نبودند جز دورهمی یک عده دانشجو
از برجستهترین کتب انتقادی در برابر این کاسترو فرزند رونالد کاسترو ،پییر ژیمار و و هیپی .من هم عقیــدهام را به وی گفتم
نگرش ،اثر کریستین راس به نام «مِه 68و ایو میلر دختر ژاک آلن و ژودیت میلر .تمام ولی از آنجا که چنین نظر نســنجیدهای از
زیست پس از آن» 14است .احتماالً بازنگری شرح حال این کتاب بیانگر فرهنگ نسلی ســوی روزنامهنگار اومانیته را واقعاً انتظار
مســتندهایی کــه از آن رویدادها گزارش اســت که از دل آن رویدادها بیرون آمدند؛ نداشــتم ،عصبانی شــدم .آن رویدادها در
81
سینمای جهان
محسوب نمیشد]...[ . همسو با جریان چپ ندارد) ،به رغم اهمیت میدهند و به سیاسیشــدن طبقه کارگر
این پرسش ،در واقع موضوع این نیست که بعد از آن اشــاره میكنند به مراتب بهتر از
کیفیتزیباییشناختی چرا این نوع فیلمها برای سینماروهای عادی خواندن متونی اســت که سعی در پاسخ و
شناختهشده نیست بلکه مسئله این است استدالل در این زمینه دارند .فیلمهایی که
بــا توجه به وضعیــت پیشآمده ،این که چرا متخصصان ،مورخان سینما یا حتی در این کتاب بررســی میشوند به وسیله
نتیجهگیری بسیار ســخت است که عدم مورخان چپ افراطی فرانسه با این اصطالح کارگــران اتحادیهها ،کارگران مســتقل و
نمایش شایســته و اندک این فیلمها نه در [ســینمای کنشگر] آشــنایی ندارند .این آنهایی که هیچ گونه سبقه سیاسی ندارند
رویکرد پروپاگاندایی به فیلم و نه به خاطر پرسش حتی بر کنجکاوی ما میافزاید وقتی و در ابعادی محدود فیلمسازان ،دانشجویان
صنعتی ساختهنشدنشان است ،بلکه امکان به انبوه نوشــتهها و توجهات صورتگرفته و کارگران مهاجر ساخته شدهاند .شاید یکی
ســومی هم برای محرومیــت نمایش آنها به مِه 68در دنیای انگلیســیزبان از لحاظ از مهمترین نکات فیلمها این است که زن و
وجود دارد و آن مسئله کیفیت است .مسئله نظری ،سیاسی ،ادبی و مطالعات فیلم جریان مرد هر دو سهم یکسانی در هم سوژهشدن
اشارهشــده به گونهای جدی محل بحث و اصلی نظر میافکنیم. و هم ســاختن آنها دارنــد .حتی با رعایت
جدل است و یکی از پرسشهای طرحشده اگر به ســنتهای مشــابه در ســایر احتیاط مبنی بر اینکه موضوع محوری این
در این چارچوب کــه تاریخ طول و درازی ال امریکای التین) بنگریم ،تقریباً
مناطق (مث ً پروژه از طریق مونتاژ مطرح میشــود ولی
دارد این است که جنبههای زیباییشناختی همان الگوهای ســینمایی (به عنوان مثال شواهد بصری آنها ،به تنهایی شاهد وجود
تا چه حدی برای انتقال ایدههای سیاسی آثار خورخه ســانخینز ،فرناندو سوالناس و طبقه کارگری قدرتمند و رادیکال اســت
مورد نیازند]...[ . ال شناختهشدهاند وپاتریسیو گوزمان) کام ً کــه در برابر هرگونه حرکت ارتجاعی در به
میشــود گفت تمامي مطالعات مربوط به حاشیهراندن طبقهاش مقاومت میکند.
تولید ،تحتالشعاع نظریه تاریخ سینمای کشورشان را شامل میشوند.
با عنایت به تبادل فرهنگی بسیار ،در برخی در جستوجوی فقدان حضور
از میان علتهای احتمالی عدم حضور موارد مشکوک به خصوص فرهنگ فیلمبین
سینمای کنشگر در تاریخنگاری سینمای ایاالت متحده امریکا و فرانســه ،استدالل سینمای کنشگر در زمان اوج تولیداتش
فرانسه ،تحتالشــعاع قرارگرفتن تولیدات خاصبودن ســینمای کنشــگر کمرنگ و با جمله کلیشــهای که بین منتقدانش به
این گونه آثار توســط نظریــه ،قطعاً یکی حتی تعجبآور اســت .گرچه در ارتباط با جریان افتاده بود ،مواجه شــد که اشــاره
از جالبترین آنهاســت .آنچه این جنبه از پذیرش سینمای کنشگر در مطالعات فیلم داشــت به یکی از دالیل منزویشدن این
غفلتهــا را در این باب قابل تامل میكند کشورهای انگلیسیزبان عامل دیگری نیز سنت سینمایی از تاریخ سینمای فرانسه:
این اســت که نظریهای که مقدم بر تولید موثر اســت و آن تعداد اندک کپیهای در «سینمای کنشگر ،ســینمای آزاردهنده
(و توزیع) بود خود جزء جداییناپذیر پروژه دســترس این نوع فیلمهاســت .به وضوح و ماللآوری اســت ».سینمای کنشگر در
مبارزه چپ افراطی در مقام کل میشــود. محدودیتهای اقتصــادی اجازه توزیع این دوره توسعهاش بیشتر به پروپاگاندا محکوم
همانطور که در بررسی ادبیات سینمایی نوع فیلمها را در سطح بینالمللی نمیدهد میشــد و به زعــم منتقدانش نــه دارای
(هم جهان فرانسهزبان و هم انگلیسیزبان) و نمیشود به بهبود این امر امیدوار باشیم. جنبههای زیباییشــناختی واقعی بود و نه
منطبق بر ایــن دوره خواهیم دید ،تمرکز ارزش فرمال .در فصلی از کتاب ،فیلمسازی
بخش اعظمی از این تاریخنگاری بر مباحث پروپاگاندا میپرســد ماللآور و آزاردهنده برای چه
نظری است که اندکی قبل و یک دهه پس کســانی؟ به عبارت دیگر این سینما برای
از رویدادهای مِه 68حاکم بود« .سینما و فیلمسازی در سینمای کنشگر در نظر شرکتکنندگان در آن خستهکننده است یا
بخیه» نوشته ژان پییر اودار یکی از مقاالتی عامه با ســینمای پروپاگاندا درهم آمیخته کسانی که به واسطه آن به چالش کشیده
است که نمونهایترین گرایش به این مقوله است .حزب کمونیســت فرانسه آرشیوی میشوند؟ برخالف این عقیده تا زمانی که
در مطالعات ســینمایی محسوب میشود مفصل از این نوع فیلمها در محل مخصوص سینمای کنشگر ریشه در زبان سیاسی زمان
و به تفاســیر میلری ژاک لَکان و رویکرد خود نگهــداری میکند .هر چند نمایش و خود داشت بهرغم تمام محدودیتهایش
آلتوســری به ایدئولوژی میپردازد (ژاک توزیع این سینما و فیلمهای آن در خدمت سینمایی بهغایت پرشور بود و سودای تغییر
آلن میلر خود از اعضای حزب [مائوئیستی] اهداف و دســتورات حزب هستند و اینکه دنیا را در سر داشت؛ به کمک رسانهای که
پرولتاری چپ و متعاقبش روزنامه لَکوز دو راهبردهای زیباییشناســانه در فیلمهای به زعم تولیدکنندگانش بسیار مناسب این
پوبل 15بود) .اين مقاله در ســال 1969در خبری و انتشــار آن را طــوری که دلخواه امر مینمود یعنی سینما.
فرانسه منتشــر و به سال 1978در مجله حزب است به کار میگیرند .به عنوان مثال،
اســکرین به زبان انگلیســی ترجمه شد. اگر چه این وضعیت تا اندازهای در دهه اخیر سوژهای خاص
پابهپای مقاله «بخیه» (و تفاسیر بسیاری تغییر کرده ولی این فیلمها به صورت دائمی
که بر آن نگاشــته شد) ،مقاالت نقادانه در در جشــنوارهها ،سالنهای سینما یا در هر ســینمای کنشــگر در ظاهــر امــر
سینهتیک از نویســندگانی که به تِلکل فضایــی که «غیرحزبیها» و فیلمســازان میتوانست ســوژهای مختص فرانسویها
وابسته بودند و مقاله «تاملی بر تکنولوژی از آن ســودی به دست آورند ،نمایش داده باشد ،و این سوال را در ذهن ایجاد میکرد
و ایدئولوژی» نوشته ژان-لويی کومولی در نمیشوند .در واقع مسئله توزیع ،دغدغه آن که این نوع سینما چقدر میتواند مخاطب
کایهدو ســینما در این فضای نظری مبارز دســته از افرادی که به یک حزب سیاسی را در خارج از مرزهای فرانســه درگیر کند
ســهیم بودند .این مقاالت و این شــکل وابســت ه نبودند ،حزب کمونیست فرانسه (منظور مخاطبی است که عالیق و باورهای
82
سینمای جهان
9- Abientôt j’espère موقع نقد برتریجویانهای داشت ولی کام ً
ال نظریهپردازی به نظریه فیلم شــوک وارد
10- Le groupe Medvedkine تفرقهافکن نبود؛ در عوض مضمون نامهاش کردند .آنها ناتمام رها شده و کنار گذاشته
گروهی متشکل از فیلمسازان فرانسوی سعی در یافتن فضایی داشت برای تبادل شده بودند تنها به این دلیل که مسئلهای
و کارگران کارخانه نساجی رودیاستا که به بین مواضع خود و ســردبیران کایه .با این بغرنج بــه نظر میرســیدند و همچنین
وسيله کریس مارکر بنیان نهاده شد .مارکر حال اِنبِل پس از شروع صمیمانه نامهاش به خاطــر معرفی مطالعــات فرهنگی و
اسم گروه را از نام فیلمساز روسی محبوب و دعوت به گفتوگو در زمانه «بیحرمتی» متعلقات آن و گســترش آثار لَکان و لويی
خود الکساندر مِدودکین گرفت .م بالفاصله اعالم کرد که وی مخالف رویکرد آلتوسر در کنار دیگر گرایشها (نظیر رشد
Besançon -11نــام شــهری در مجله در طول دوره ساختگرایانه ،در طول نظریهپردازی پســتمدرن و گرایشهای
فرانسه در همسایگی مرز سوئیس .م دوره تجدیدنظرطلبانــهاش و طی دورهای شناختی در نظریه فیلم)]...[ .
12- Le Jour où mon père ی نامیده میشود، که (ادعا دارد) مائوئیست اِنبِل با سینمای کنشگر یک رابطه
s’est tu است .اِنبِل عالوه بر این قبل از رسیدن به خارقالعاده داشت و حساسیتهای وی
13- Génération, امکان یک اتحادیه کار تصمیم میگیرد که بیشــتر با مجله ا ِکران مطابقت داشت تا
14- May ’68 and Its اشــتباهات مجله را برشمرد .وی با بحثی با کایهدو ســینما و به ویژه ســینهتیک.
Afterlives مشهور درباره فیلم «اوتون» 16ساخته ژان گرچــه وی گهگاهــی وارد بحثهــای
15- la cause du peuple ماری اشــتراب آغاز میکند که پوزیتیف انتقــادی حول مقولــه کارکــرد موثر
16- Othon, 1970 بــه ارزیابی مثبت کایــه از آن تاخته بود؛ سینمای سیاسی در فرانسه میشد و در
منتقدان پوزیتیف معتقــد بودند کایه در دنبالکردن تِلکل آوانــگارد به گونهای
این متن ترجمه فصلی است (با اندکی اینجا روشــی ابهامگرایانه در پیش گرفته موثر به بحثی بازمیگشت که با نوشتن
تلخیص) از کتاب «ســینمای کنشــگر: است. با «درجه صفر نوشــتار» روالن بارت و
فیلمسازی سیاســی و مِه »68نوشت ه پل «ادبیات چیست؟» ژان پل سارتر شروع
داگالس گِرانت به نام «اعتراضات خودجوش پینوشتها: شده بود]...[ .
و سینمای خودجوش در مِه :68ا ِی .آر .سی 1- Cinema Militant اِنبِل در نامهای به کایه دو سینما در
(کارگاه پژوهشهای سینمایی)» ،انتشارات 2- Ecran شــماره 248که با عنــوان «کار هنری و
وال فِالور ،دانشــگاه کلمبیا ،چاپ ،2016 3- La revue du cinema image et مبارزه ایدئولوژیک» منتشر شد ،سردبیران
صص 7-15م. son مجلــه را مورد خطاب قــرار داده و اغلب
Paul Douglas Grant, 4- cinéma parallèl با تب و تاب توضیــح میدهد که به زعم
Cinéma Militant, Political 5- cinémas de rupture وی مجله در نگاه به مســئله تولید فیلم
Filmmaking and May 1968, 6- cinéma d’intervention و فهمش از مارکسیسم-لنینیســم دچار
WALLFLOWER PRESS, 2016, 7- Guy Hennebelle کجفهمی شــده اســت .گرچه بیتردید
P 7-15 8- La vie est à nous قرائتش بــه مثابه یــک مخالفخوان آن
کریس مارکر
83
سینمای جهان
هنر و سیاست
84
سینمای جهان
فرهاد محرابی :پروندهی هنر و سیاست این شماره را به آرونداتی روی نویسنده و فعال سیاسی نامدار هندی اختصاص دادهایم.
روی در اواخر دههی نود میالدی و با رمان «خدای چیزهای کوچک» ) (The God of Small Thingsکه جایزهی بوکر را برای
او به ارمغان آورد به شهرت جهانی دست یافت .رمان دوم و آخرین رمان او «وزارت واالترین سعادت»(The Ministry of
) Utmost Happinessبه فاصلهی بیست سال بعد از رمان اول و در سال ۲۰۱۷منتشر شد .آرونداتی روی اما در دو دههی
مابین این دو اثر همپای دلمشغولی به ادبیات -و به مثابه جزئي الینفک از آن -به روشنگری در عالم سیاست نیز مشغول بوده
و قریب هيجده عنوان کتاب در حوزهی روشنفکری و نقد سیاسی منتشر کرده .او را به عنوان یکی از سرسختترین چهرههای
ضدجهانیســازی و ضدسرمایهداری میشناسند .همچنین یکی از پیگیرترین و برجستهترین روشنفکران آوانگارد در نقد
سیاست خارجی ایاالت متحده و مشی امپریالیستی و جنگطلبانهی سیاستمداران واشنگتن .روی همچنین یکی از مهمترین
منتقدان نارندرا مودی نخستوزیر راستگرای هند و سیاستهایش در حمایت از افراطگرایی هندوست که همواره به مثابه
خطری عمده برای جامعهی چندفرهنگی و متکثر هند مطرح بوده .در نظر روی فاشیسم نژادپرستانهی مودی از آن رو در سطح
جهانی با واکنش چندانی از طرف رسانههای عمده مواجه نمیشود که بازار هند و منافع اقتصادی آن برای «اقتصاد جهانی» و
«جریان آزاد سرمایه» در جهان نئولیبرال کنونی جایگاهی به مراتب واالتر از مسائل حقوق بشری دارد .در ماه سپتامبر امسال
استقبال پرشور ترامپ از مودی در تگزاس را شاهد بودیم آن هم درست پس از تجاوز هند به کشمیر که سکوت مطلق غرب
را در پی داشت .سکوت غرب البته ابعاد دهشتناک دیگری نیز دارد .هند و پاکستان دو کشوری که هر دو دارای سالح هستهای
هستند کالهکهای اتمیشان را به سوی هم نشانه رفتهاند و برای چندمین بار جهان را در آستانهی یک فاجعهی دیگر قرار
دادهاند .در این فضاست که به سراغ آرونداتی روی رفتهایم تا مروری بر کارنامهی روشنفکری و ادبیاش کرده باشیم .کسی
که یکی از مهمترین مدافعان استقالل و آزادی کشمیر ،و نیز از برجستهترین منتقدان سیاستهای آپارتایدی و نژادپرستانهی
اســرائیل بوده ،و رویکرد آزاداندیشانه و کالنش به تراژدی حاکمیت سرمایه در جهان کنونی و تهدیدی که نئولیبرالیسم و
سیاستهای جنگطلبانهی غرب متوجه کشورهای گوناگون کرده وجه ماندگار و درخشان کارنامهی ادبی و سیاسی او خواهد
بود .او میراثدار متفکرانی چون اقبال احمد ،ادوارد سعید و چامسکیست .متفکرانی که پردهدریهایشان از سازوکار قدرت و
نگاه هوشمندانه و انتقادیشان نسبت به ماهیت توتالیتاریستی جهان حاضر ،سرچشمهی بصیرت ،مقاومت و آزاداندیشیست.
در جهانی که هر دم بیشتر در تاریکی فرو میرود بصیرت روشنفکرانی چون روی سرچشمهی بیپایان خشم و اعتراض خواهد
بود .سرچشمه تعمق و فرارفتن از کلیشههای فکریای که نئولیبرالیسم به ما عرضه میکند .کلیشههایی برای القای توهم آزادی
و دموکراسی .روی زمانی نوشته بود:
«دموکراسی ،گاو مقدس دنیای مدرن ،دچار بحران است .بحرانی عمیق .همه گونه عمل شنیعی دارد به نام دموکراسی انجام
میشود .این واژه کمابیش بدل به واژهای توخالی شده ،صدفی خوشظاهر ،تهیشده از هر گونه معنا و مفهومی .میتواند بدل
به هر آنچه بخواهید بشود .دموکراسی روسپی جهان آزاد است ،میخواهد جامه از تن به درآورد ،یا بر تن کند ،میخواهد تمامی
ذائقهها را ارضا کند ،آماده است تا بنا بر خواستهای که از آن شده مورد استفاده یا سوءاستفاده قرار گیرد».
85
سینمای جهان
دلبستهی چه چیز باید بود؟
آرونداتی روی
ترجمه :فرهاد محرابی
توضیح مترجم :مطلب زیر ترجمهی فصل اول و نیز بخشهایی از فصل چهارم کتابی است که جان کوساک بازیگر مشهور سینمای هالیوود و فعال سیاسی آوانگارد
امريكایی به همراه آرونداتی روی مشترک ًا به چاپ رساندهاند .کتابی با عنوان «آنچه میتوان گفت و آنچه نمیتوان» (Things that Can and Cannot
) Be Saidکه در سال ۲۰۱۶منتشر شد .کتاب ساختاری جستارگونه و گفتوگومحور دارد و شرحی است از دیدار و گفتوگوی کوساک و آرونداتی روی با ادوارد
اسنودن افشاگر اطالعاتی مشهور امريكایی در مسکو .دیداری که در آن دانیل السبرگ افشاگر نامدار و تحلیلگر سیاسی سرشناس امريكایی نیز آنها را در آن همراهی
میکند؛ کسی که افشاگریهایش در مورد اسناد فوقسری پنتاگون در مورد جنگ ویتنام نقشی بزرگ در آگاهیبخشی همگانی نسبت به سازوكار تصمیمگیریها
در سطوح عالی نظامی ایاالت متحده در دههی هفتاد داشت .وضعیت و انگیزهی اسنودن که به دلیل افشاگریهایش از عملیاتهای جاسوسی آژانس امنیت ملی
و سازمان اطالعات مرکزی امريكا از سال ۲۰۱۳در مسکو و در تبعید به سر میبرد بهانهای میشود برای آرونداتی روی تا بار دیگر دیدگاههای انتقادیاش در باب
سیاستهای میلیتاریستی ایاالت متحده ،سلطهی نئولیبرالیسم و دغدغههای فلسفی -ادبی خود در باب وضعیت کنونی جهان را در قالب گفتوگوها و جستارهایی
اعتراضی و جذاب پی بگیرد.
مربوط به حریم خصوصی شهروندان ایاالت یک روز صبح وقتی داشتم نگاهی به بخش اول :آنچه میتوان گفت و آنچه
متحده میچرخد. اخبار میانداختــم [-خبرهايی در مورد] نمیتوان
فیلســوف و عارف رودلف اشــتاینر ترس و وحشــت در خاورمیانه ،رویارویی
) (Rudolf Steinerمیگوید که هر گونه روســیه و امريكا در اوکراین -بــه ادوارد گفتوگوی جان کوســاک با آرونداتی
بینش یا حقیقتی کــه به صورت مجزا در اسنودن فکر کردم و اینکه چگونه در مسکو روی
نظر گرفته شــده و از زمینهی کلیتر خود مانــده .به گفتوگویی خیالــی مابین او و
منفک شود دیگر نمیتواند حامل معنایی دانیل السبرگ (کسی که اسناد پنتاگون را «مفروض اســت که هر دولت-ملتی
حقیقی باشد: در دوران جنگ ویتنام افشا کرد) فکر کردم. تمایل دارد بدل به یک امپراتوری شــود.
«هر زمان که تفکری در قلمرو آگاهی و بعد به شــکلی جالب ،در خیالم شخص بهواســطهی بانکها ،قوای نظامی ،پلیس
ظهــور میکند ،تا زمانی کــه در ترکیبی ســومی نیز راهش را به درون اتاق باز کرد، مخفــی ،پروپاگاندا ،محاکــم و زندانها،
موزون با باقی افکارم قرار نگیرد آرام نخواهم آرونداتی روی نویسنده .به ذهنم خطور کرد معاهدات ،منابع مالــی ،مالیاتها ،قوانین
گرفت .مفهومی چنین منفک و جداافتاده که جمعکردن این سه نفر در کنار هم کار و دســتورالعملها ،افســانههایی در باب
به طــور کلی تحملناپذیر اســت .من به جالبی خواهد بود. فرمانب��رداری مدن��ی ،در بهترین حالت
سادگی به این امر آگاهم که توازن درونی شنیده بودم که «روی» قرار است در ایدههایی در باب فضیلت شهروندی...
پایــداری در بین تمامی اندیشــهها وجود شیکاگو سخنرانی کند ،و چندباری نیز او را با این حال باید گفت که از منظر چپ
دارد ...از ایــن رو هر گونه جداییای از این مالقات کرده بودم .خیلی سریع این حس سیاســی ،و به درستی ،ما چیزی بیش از
دست امری نامعمول خواهد بود ،امری فاقد به انسان دست میدهد و بالفاصله به این این را انتظار داریم .ما به کسانی که حدی
حقیقت .زمانی کــه ما به قلمرو ذهن وارد نتیجهگیری میرسد که در او هیچ ذهنیت از شفقت را نشان میدهند بیشتر اعتماد
شدهایم که در آن کلیت جهان فکریمان یا فرض از پیش متعینــی وجود ندارد .در میکنیم .به شکلی مشـ�روط اما غریزی،
ماهیت یک تــوازن درونی تــام و تمام را ال بر من آشکار جریان گفتوگوهایمان کام ً با آنهایی همنظریم که دســتهبندیهای
در خود دارد ،از حــس رضایتی برخوردار شده بود که آنچه در اغلب بحثهای پیرامون دهشتناک اجتماعیای را محکوم میکنند
میشویم که ذهنمان برای دستیابی به آن نظ��ارت ) (surveillanceو افشــاگری که حاصلشــان اجتنابناپذیری جنگ و
تالش میکند .ما این احساس را داریم که ) (whistleblowingمغفــول میماند و فراگیری فقر و تنگدس��تی انسان است ،و
حقیقت را در تملک خود داریم». گفته نمیشــود ،دیدگاه و زمینهایســت به خودخواهی جمعی میدان داده ،به امیال
به بیان دیگــر ،هر گونه اندیشــهی از منظری بیــرون از ایاالت متحده و اروپا. و آشــفتگی دامن زده ،و کرهی زمین را به
جداافتادهای که نســبتی بــا دیگر افکار مباحثات پیرامون این مفاهیم به مرور حول سوی نابودی سوق میدهند».
نــدارد و با این حال به عنوان اندیشــهای محور مداخالت بیش از حد شــرکتهای -دانیل بریــگان« ،کابوس پروردگار:
درست در نظر گرفته شده (به مثابه نوعی بزرگ )(corporate overreachو حقوق کتاب کشف و شهود» ()۱۹۸۳
86
سینمای جهان
آرونداتی روی ،جان کوساک و ادوارد اسنودن در هتل ریتز -کارلتون مسکو
جان کوساک :در شــرایطی که او سیاســت خود او چیزی بود که بیشتر با حقیقت جزئي) فقط یک سیاست اشتباه
[اسنودن] در آن قرار دارد ،زمانی که بحث مشی جولیان آسانژ همخوان بود .زمانی به نیست ،بلکه به نوعی و در شکل بنیادینی
کنترل تصویــرش ،و پیامی که میخواهد من گفت« :اسنودن قدیس فکور و شجاع غیرحقیقی نیز هست ...برای من ،نوشتهها و
برساند مطرح اســت ،فضای خیلی کمی اصالحات لیبرال است»؛ «و جولیان آسانژ افکار آرونداتی روی در راه چنین یگانگیای
برای خطاکــردن دارد ،و تا همین جا هم پیامبری رادیکال و رامنشدنی است که این در حوزهی تفکر تالش میکنند .و برای او،
کار فوقالعـ�ادهای انجـ�ام داده .اما تو با آن سرکشی را از شانزدهسالگی دنبال کرده». آنچنان که در نزد اشــتاینر ،مسیر خرد از
شــمایلنگاری ) (iconographyخاص من بســیاری از گفتوگوهای خودم مسیر قلب ما میگذرد.
مشکل داری؟ بــا «روی» را ضبط کرده بودم که دلیلش من دان [دانیل السبرگ] و اد [ادوارد
آ.ر :نسلکشــی بومیــان امريــكا را چیزی نبود جز اینکه آنها چنان فشــرده اسنودن] را از آنجا که هر سه در بنیاد آزادی
فراموش کن ،بــردهداری را فراموش کن، بودند که احســاس کرده بــودم نیاز دارم مطبوعــات (Freedom of the Press
هیروشــیما را فراموش کــن ،کامبوج را چندینبــار به آنها گوش دهــم تا دریابم ) Foundationکار میکردیم میشناختم.
فراموش کن ،ویتنام را فراموش کن ،متوجه که دقیقاً در بــاب چه چیز با هم صحبت و همچنین میدانستم که «روی» هر دو را
منظورم میشی... میکردیم .به نظر نمیآمد که او متوجه این بسیار تحسین میکند ،اما از عکس اد که در
ج.ک :چرا باید فراموش کنیم؟ موضوع شــده بود و اگر هم پی برده بود به آن او پرچم امريكا را در آغوش گرفته بود و
(خنده) نظر نمیآمد اهمیتی برایش داشته باشد. روی جلد مجلهی «وایرد» ) (Wiredچاپ
آ.ر :من فقــط دارم میگویم ،در یک زمانی که از او پرســیدم که آیا امکان دارد شده بود دل خوشی نداشت .از طرف دیگر،
سطحی ،خوش��حالم -در واقع ترسیدهام- تا از رونوشــت چند تا از گفتوگوهایمان تحت تاثیر چیزی قرار گرفته بود که او در
که مردمانی با چنان هوش ،با چنان حس اســتفاده کنم پاسخ داد« :مشکلی نیست، مصاحبه گفته بو د-به طور مشخص بخش
ش��فقتی وجود دارند که از دولت بریدهاند. فقط مطمئن شــو که بخشهای بیمعنی مربوط به عواملی که باعث شــده بود این
آنها قهرمان هستند .قطعاً این طور است. صحبتهایمان را حذف کنی .دســت کم کار را انجام دهد که به در اختیارگذاشتن
جانشان را به خطر انداختهاند ،آزادیشان آنچه مربوط به صحبتهای من است». دادههــای همزمــان )(real-time data
را ...اما بعد آن بخش دیگری از من هست دستگاه ضبط صوت را روشن میکنم: از فلسطینیان ســاکن در ایاالت متحده با
که فکر میکند ...تو چگونه زمانی به چنین آرونداتــی روی :همهی چیزی که دولت اسرائيل از سوي آژانس امنیت ملی
چیزی اعتقاد داشتهای؟ فکر میکنی از چه میگویم این اســت :پرچــم امريكا برای )National Security Agency (NSA
طریق به تو خیانت شده است؟ آیا ممکن مردمــی که بیرون از امريكا هســتند چه مربوط میشــد .او فکر میکــرد که آنچه
خواهد بود که دولتی اخالقی داشته باشیم؟ معنایــی دارد؟ معنای آن در افغانســتان، دان و اد انجام داده بودند اعمالی بودند که
یک ابرقدرت اخالقــی؟ مردمانی را که بر عراق ،ایران ،فلسطین ،پاکستان -حتی در شجاعتی فوقالعاده در آنها بود ،هر چند تا
این باورند که تندرویها و جنایتها صرفاً طبیعی» شما هند چیست؟ِ «همپیمان آنجا که من میتوانم نظری دراینباره بدهم،
87
سینمای جهان
و نامبارک ...منافــع کوتاهمدت تو مصائب لغزشهایی بودهاند درک نمیکنم ...البته
بلندمدت بقيــهي جهاناند -برای همه ،از که در تئوری آن را میفهمم ،اما ...بخشی
جمله خود شــما .و من را ببخش ،دارم از از وجودم میخواهــد آن نامفهومبودن را
لفظ «تــو» و «ایاالت متحده» یا «امريكا» در خود حفظ کند ...برخی اوقات خشــمم
استفاده میکنم ،زمانی که در واقع منظورم جای درد و رنجی را که آنها متحمل شدهاند
دولت ایاالت متحده اســت .تفاوت بزرگی میگیرد.
وجود دارد .خیلی بزرگ. ج.ک :باشــه قبول ،اما فکر نمیکنی
ج.ک :بله. یک مقداری داری سخت میگیری؟
آ.ر :یکیکردن این دو به شکلی که من آ.ر :شاید (با خنده) .اما بعد ،همانگونه
انجام دادم حماقتآمیز است ...در دامافتادن که همیشــه آن را با صدای بلند گفتهام،
اســت -موجب میشــود که مردم خیلی همواره میگویم کــه بزرگترین چیز در
راحت بیاینــد و بگویند« :آها ،این خانم یا ایاالت متحده این بوده که مقاومتی از درون
آن آقا ضدامريكاییانــد» ،در حالی که ما در آن وجود داشته است .سربازانی بودهاند
نیستیم .البته که نیستیم .در مورد امريكا که از جنگیدن سر باز زدهاند ،که مدالهای
چیزهایی هست که عاشقشان هستم .در هر افتخارشان را به آتش کشیدهاند ،کسانی که
حال ،یک کشور چگونه چیزی است؟ وقتی معترضانی باوجدان بودهاند .فکر نمیکنم
مردم میگویند« ،برایمان از هند بگو» ،من کتاب «آنچه میتوان گفت و آنچه نمیتوان» جان
کوساک و آرونداتی روی که ما هرگز معترضی باوجدان در ارتش هند
پاســخ میدهم« ،کدام هند؟» ...سرزمین داشتهایم .حتی یکی .در ایاالت متحده شما
شــعر و طغیان جنونآمیز؟ کشــوری که ســاح کنید ،و بعد آن را بمباران کنید؟ این تاریخ پرافتخار را دارید ،متوجه منظورم
موسیقیای فراموشنشدنی و پارچههایی آشــوب و ویرانی در منطقه ایجاد کنید؟ میشوی؟ و اسنودن بخشی از آن است.
ظریف و بیهمتا تولید میکند؟ کشوری که وانمــود کنید کــه دارید با اســامگرایی ج.ک :چیــزی در درونــم میگوید
سیستم طبقاتی مبتنی بر کاست را ابداع افراطی مقابلــه میکنید ،حــال آنکه در که اســنودن رادیکالتر از آن چیزی است
کرد و از نسلکشــی مسلمانان و سیکها واقع دارید تمامی رژیمهایی را که نشــانی که از خود بروز میدهــد .باید آدم خیلی
استقبال کرد و همینطور از حلقآویزكردن از اســامگرایی افراطــی در آنها نیســت محاسبهگریباشد...
دالیتها [دونپایهتریــن مردمان در نظام سرنگون میکنید؟ گناهشان هر چه باشد آ.ر :دقیقاً از یازدهم سپتامبر به بعد...
طبقاتی آیین هندو]؟ کشوری که افرادی در آنها دولتهای اسالمگرای افراطی نیستند، قرار بوده اســت که ما هر آنچه در گذشته
آن میلیاردها دالر ثروت دارند؟ یا کشوری عراق چنین دولتی نبود ،ســوریه نیست، اتفاق افتــاده را فراموش کنیم از آن رو که
که در آن ۸۰۰میلیون نفر با دســتمزدی لیبی نبــود .افراطیترین دولت بنیادگرای یازدهم سپتامبر جایی است که تاریخ از آن
کمتر از نیــمدالر در روز زندگی میکنند؟ اسالمی در واقع متحد خود شما عربستان آغاز میشود .بسیار خوب ،از سال ،۲۰۰۱
کدام هند؟ وقتی مردم میگویند «امريكا»، سعودی است .در سوریه ،شما طرف کسانی چه تعداد جنگ آغاز شده است ،چند کشور
منظورشان کدام امريكاست؟ امريكای باب هستید که به دنبال آناند تا اسد را به زیر با خاک یکســان شــدهاند؟ و االن داعش
دیلن یا امريكای باراک اوباما؟ نیواورلئان یا بکشند ،درســته؟ و بعد به یکباره شما در ([ )ISISکــه با عنوان دولت اســامی در
نیویورک؟ تا همین چند سال پیش هند، جانب اســد قرار میگیرید و میخواهید با عراق و شام (داعش) نیز شناخته میشود]
پاکستان و بنگالدش یک کشور واحد بودند. داعش بجنگید .مانند یک نرهغول دیوانهی شیطانی جدید است -اما چگونه این شیطان
در واقع ،اگر ایالتهای شاهزادگان را هم به آش��فتهحال مای��هدار خواهد ب��ود که در ســر برآورد؟ آیا آنچه داعش انجام میدهد
حســاب آوری ما کشورهای بسیاری را در حالتی ولنگار و بیهدف در محلهای فقیر با شیطانیتر اســت ،که دوره بیفتیم و مردم
دل خود داشتیم ...بعد بریتانیاییها مرزها جیبهای پر از پول و دستانی پر از سالح و -که عمدتاً ولی نه صرفاً شیعیان هستند-
را کشــیدند و االن ما سه کشوریم ،دو تا از مهمات میچرخد ،و آنچه دارد را به اطرافش را قتلعام کنیم ،گلویشان را بشکافیم؟ در
آنها سالحهای هستهای را به سوی یکدیگر میاندازد .تو حتی نمیدانی که این چیزها ضمن ،شــبهنظامیان مورد حمایت ایاالت
نشانه رفتهاند -بمب هندوئیسم رادیکال و را داری به چه کسی میدهی -کدام دسته متحده نیز به چنین اعمالی دست میزنند،
بمب افراطگرایی اسالمی [القاعده ،داعش از آدمکشان را داری در مقابل دستهی دیگر هر چند آنها سر بریدن سفیدپوستان را در
و.]... مسلح میکنی -احساس خیلی منطقیای تلویزیون نمایــش نمیدهند .یا اینکه این
ج.ک :افراطگرایــی اســامی و را برمیانگیــزد زمانی که در واقع ...تمامی شیطانیتر خواهد بود که منابع آب را آلوده
استثناگرایی امريكایی با یکدیگر همبسترند. این ویرانیای که متعاقب حادثهی یازدهم کنیم ،جایی که اورانیوم رقیقشده را در آن
تو گویی عاشق یکدیگرند... ســپتامبر رخ داد ،تمامی کشــورهایی که نگهداری میکنند بمبــاران کنیم ،جلوی
آ.ر :این تختخوابی متغیر اســت در بمباران شدند ...باعث شعلهورشدن و تشدید ارسال دارو را بگیریم ،که بگوییم نیممیلیون
مهمانخانهای ارزان ...هندوئیســم رادیکال این دشمنیهای قدیمی شد .ایاالت متحده کودکی که به خاطر تحریمهای اقتصادی
هم جایی روی آن رختخــواب برای خود لزوماً دلیل این دشمنیها نبود؛ تاریخ آنها به در شرف مرگ هستند «هزینهی سنگینی»
دست و پا کرده .سخت است که رد و نشان قرنها پیش از شکلگیری ایاالت متحده 1
است ،که با این حال «ارزشش را داشته»؟
طرفهای مختلف را پــی بگیری؛ خیلی برمیگشــت .با این حال ایاالت متحده از ج.ک :این را مادلین آلبرایت در مورد
سریع تغییر میکنند .هر کودک جدیدی درک ایــن نکته ناتوان اســت که در واقع عراق گفته بود.
که میزایند آخرین فرزند از مجموعه ابزاری حضــورش [در آن منطقه] تا چــه اندازه آ.ر :بله ،عــراق .آیا این امر پذیرفتنی
است که برای شروع جنگهای بیپایان به بیجا و نامتناسب اســت .و چقدر شریرانه خواهد بود که کشــوری را مجبور به خلع
88
سینمای جهان
بیرون [از ایاالت متحده] فهمیدن دشــوار کار میرود.
نخواهــد بود برای اینکه مردم از داســتان ج.ک :اگــر تــو کمک کنــی و یک
خبر دارند .اما اینجا ،به نظر میرســد که دشمنی را بتراشی کاری «واقعاً» شیطانی
بسیاری خیلی مطیعانه پروپاگاندا را دربست است ،میتوانی به این واقعیت اشاره کنی
میپذیرند. که این حقیقتاً امری شــیطانی اســت ،و
خــب این یک بحث بــود .حاال یکی بگویی« ،آهای ،این واقعاً شیطانی است».
دیگر: آ.ر :دشــمنان تو همیشــه تراشیده
ج.ک :خــب تو چه فکــر میکنی؟ شــدهاند تا بــا اهدافی که در ســر داری
چیزهایی که بــه آنها فکر میکنیم همان همخوان شوند ،درسته؟ تو چگونه میتوانی
چیزهاییاند که نمیتوانیم در موردشــان یک دشمن خوب داشته باشی؟ تو باید یک
در یک جامعهی متمدن صحبت کنیم ،اگر دشمن تماماً شیطانی داشته باشی -و بعد
تو یک حیوان خانگی خوب و دســتآموز این شیطانیبودن باید به پیش رود.
باشی؟ ج.ک :باید متاستاز کند ،درسته؟
آ.ر( :میخندد) بیاخالقی گاه و بیگا ِه آ.ر :بله .و بعد ...چند بار باید به گفتن
موعظه در باب عدم بهکارگیری خشونت؟ همان چیزهای همیشگی ادامه دهیم؟
[این جمله اشــارهای بــود به کتاب ال خسته و درمانده ج.ک :بله ،آدم کام ً
«قدمزدن با رفقا» ،که حکایت روی اســت تصویر ادوارد اسنودن روی جلد مجلهی وایرد
میشود.
از روزهایی که در جنگلهای مرکزی هند آ.ر :حقیقتــاً هیــچ جایگزینی برای
در بین چریکهای مســلح ســپری کرد از جنگ ،زنان دانشــمند بودنــد ،موزهها حماقت وجود ندارد .بالهت مادر فاشیسم
که ب��ا نیروهای ش��بهنظامی و گروههای را مدیریت میکردند ،پزشــک بودند .من است .واقعاً هیچ دفاعی در برابرش ندارم که
ستیزهجویی مبارزه میکردند که هدفشان صدام حسین یا اشغال افغانستان از سوي بکنم...
بیرونراندن مردمان بومی از زمینهایی بود شوروی را که بیرحمانه بود و صدها هزار ج.ک :یک مشکل واقعی است.
که به کمپانیهای استخراج معادن واگذار نفر از مردم را به کام مرگ کشاند ستایش (هر دو میخندند).
شده بودند]. نمیکنم -این حادثه ویتنا ِم اتحاد جماهیر آ.ر :موضوع دروغهایی که میگویند
ج.ک :در ایاالت متحده ما میتوانیم شوروی بود .فقط دارم میگویم که اکنون نیست ،این کیفیت دروغهاست که خیلی
در مورد داعش صحبت کنیم ،اما نمیتوانیم در این جنگهای جدید ،تمامی کشــورها تحقیرآمیز میشود .آنها حتی از اهمیتدادن
در مورد فلسطین چیزی بگوییم. در بیثباتی و آشوب فرو غلتیدهاند -زنان به به چنین چیزی هم دست برداشتهاند .همه
آ.ر :اوه ،در هند ،ما میتوانیم در مورد درون برقعهایشان پس رانده شدهاند -و این چیز یک بازی اســت .حوادث هیروشیما و
فلســطین صحبت کنیم ،امــا نمیتوانیم انتخابشان نبوده است .منظورم این است که ناکازاکی اتفاق میافتند ،صدها هزار کشته
چیزی در مورد کشمیر بگوییم .این روزها، برای من یک موضوع فرهنگی است که در روی دست میگذارند ،و پرده پایین میآید
نمیتوانیم در مورد قتلعام هزاران مسلمان آن زنان از حس اطاعت و سرسپردگیشان و این پایان کار اســت .بعــد قضیهی کره
در گجرات صحبت کنیم که در روز روشن بیرون نیامدهاند ،اما ترس آینده ،شــخصی اتفاق میافتد .ویتنام اتفاق میافتد ،تمامی
انجام شــد ،به این دلیل که نارندرا مودی پیدا شود و به من بگوید« :آرونداتی ،برگرد آن چیزهایــی که در امريكای التین اتفاق
ممکن است نخستوزیر شود [همانطور به درون پیلهی خودت ،و درون آشپزخانهات افتاد رخ میدهــد .و هر چند وقت یکبار
کــه او متعاقباً در ماه مــی ۲۰۱۴به این بنشین و بیرون هم نیا ».میتوانی خشونت این پرده پایین میآید و تاریخ دوباره از نو
مقام رسید] .2آنها تمایل دارند که بگویند، چنین چیزی را تصور کنی؟ این آن چیزی آغاز میشــود .اخالقیات جدید و خشم و
«گذشــتهها را فراموش کن» .گذشتهها. اســت که برای این زنان اتفــاق افتاده .در نفرت جدیدی سرهم میشود ...در تاریخی
کلمهای زیبا… اما ازمدافتاده. ســال ،۲۰۰۱به ما گفته شــد که جنگ فراموش شده.
ج.ک :همچــون یــک خداحافظی در افغانســتان یک ماموریت فمینیستی ج.ک :و پیشزمینهای فراموششده.
شیرین به نظر میرسد. بوده .تفنگداران دریایی مشغول آزادکردن آ.ر :بلــه ،بیهیــچ پیشزمینــه یا
آ.ر :و ما میتوانیــم تصمیم بگیریم زنان افغان از دست طالبان بودند .آیا واقعاً حافظــهای .بــا این حال مردمــان جهان
کــه مطلوبترین مکان بــرای فرودآمدن میتوانی فمینیســم را بــا بمبارانکردن برخــوردار از حافظهاند .زمانی بود که زنان
نشانهای تاریخ کداماند .تاریخ در حقیقت در یک کشــور رواج دهی؟ و حاال ،بعد از افغانستان -دستکم در کابل -در اجتماع
مطالعهی آینده است نه گذشته. بیستوپنج سال جنگ وحشیانه -ده سال حضور داشتند .اجازه داشتند که تحصیل
ج.ک :من فقط میخواهم بدانم که در بر ضد اشغالگری شــوروی ،و پانزده سال کنند؛ پزشــک و جراح بودنــد ،آزادانه در
مورد چه چیز نمیتوانم صحبت کنم ،تا در اشــغالگری ایاالت متحده -طالبان دوباره خیابانهــا قــدم میزدنــد ،آن چیزی را
مناسبات اجتماعی از ورود به آن اجتناب به سوی کابل رهسپارند و به زودی دوباره میپوشیدند که دوست داشتند .این زمانی
کنم. فعالیت اقتصادی بــا ایاالت متحده را آغاز بود که افغانستان تحت اشغال شوروی قرار
آ.ر :تو میتوانی به عنوان نمونه بگویی میکنند .من در امريكا زندگی نمیکنم اما داشت .بعد ایاالت متحده کمک مالی خود
که جداکردن سر مردم به شکل فیزیکی با زمانی که اینجا هستم ،این احساس را دارم را به مجاهدین آغاز میکند .ریگان آنها را
ال یک چاقو خطاست ،که به طور ضمنی مث ً که ســرم در درون یک دستگاه آسیابکن «بنیانگذاران» افغانســتان نامید .این امر
به این معناســت که منفجرکردن سرشان قرار دارد -مغزم دارد بهواسطه این شیوهی در عمل طالبان را به وجــود آورد .و برای
بهوسیلهی یک پهپاد مشکلی ندارد ...غیر گفتاری که به کار میبرند هم زده میشود. زنان چه اتفاقی افتــاد؟ در عراق ،تا پیش
89
سینمای جهان
آهوانی در مســیر شهرت و کامیابی ،که از -باشه رفیق .بزن بریم. از این است؟
خجالت مردمان شهوتپرســتی که آنها را ج.ک :خب البتــه ،یک پهپاد خیلی
به رویایشان برســانند درخواهند آمد .در *** دقیق عمل میکند ...و به شــکلی اســت
راهروها ،به مشتپرانیهایی جدی برخورد که خیلی ســریع کارش را انجام میدهد.
میکنــی ،آوازخوانیهایــی فریادگونه ،و دلبستهی چه چیز باید بود؟ قربانیان عذاب نمیکشند ،درسته؟
پیشخدمتهایی ساکت و یونیفورمپوش ،که آرونداتی روی آ.ر :امــا بعضــی مازلیمهــا
میزهای چرخدار را با کوهی از غذا و ظروف )–(muzzlimsآن گونه که شما نامشان
نقرهای بــه داخل اتاقها هدایت کرده یا از نشســت مــا آدمهــای معمولــی را تلفظ میکنید -هم هستند که قصابان
آنها خارج میکنند .در اتاق ۱۰۰۱آنقدر به ) (Un-Summitدر مسکو یک مصاحبهی خیلی خوب و حرفهای هســتند .آنها هم
ساختمان کاخ کرملین نزدیک بودیم که اگر رسمی نبود .یک مالقات زیرزمینی پلیسی خیلی سریع انجامش میدهند.
دستت را از پنجره بیرون میبردی تقریباً و اس��رارآمیز هم نبود .دســتاورد بزرگش ج.ک :چه چیز دیگــری را میتوان و
میتوانستی آن را لمس کنی .بیرون برف آن بــود که بــا ادوارد اســنودنی محتاط، نمیتوان گفت؟
میبارید .در قلب زمستان روسیه بودیم -که دیپلماتمنش ،و مقرراتی روبهرو نشــدیم. آ.ر :این موضوع خیلی جالب است...
هرگز به قدر کافی به اهمیت نقشــش در کمتریــن بهرهاش (هر چنــد میدانم که در مــورد ویتنام ،تو میتوانی بگویی« ،این
[سرنوشت] جنگ جهانی دوم اشاره نشده. این کلمه توصیف مناسبی نیست) نیز آن آسیاییها ،آنها ارزشی برای جانشان قائل
ادوارد اسنودن خیلی ریزجثهتر از آن بود که شوخیها ،طنز و شیرینزبانیهایی نیستند ،و به این دلیل ما را مجبور میکنند
چیزی بود که تصــور کرده بودم .کوچک، را کــه در اتاق ۱۰۰۱اتفاق افتاد نمیتوان که بار سنگین نسلکشی را روی شانههای
چابــک ،آراســته ،همچون یــک گربهی بازسازی کرد .نمیتوان دربارهی این نشست خود بگذاریم» .این کم و بیش یک نقل قول
خانگــی .از دان با هیجان بســیار و از ما با با جزئیاتی که شایســتهاش است چیزی مستقیم است.
گرمی استقبال کرد. نوشــت .با این حال نمیشــود چیزی هم ج.ک :از ویلیام وست مورلند.3
با لبخند به مــن گفت« :میدانم چرا دربارهی آن ننوشــت .به این دلیل که این آ.ر :بله ،وســت مورلند را داشــتیم و
اینجایید». نشست اتفاق افتاد .و به این دلیل که جهان همینطور جناب قدیس رابرت مکنامارا،4
« -چرا؟» هزارپایی است که برای آنکه تنها اندکی به کســی که ویرانی در ویتنام تحت هدایت
« -که من را رادیکالتر کنید». پیش رود نیازمند میلیونها گفتوشــنود او انجام شد و همینطور برنامهریزی برای
خندیدم .روی نشیمنگاهها ،چارپایهها و حقیقی اســت .و این گفتوگو ،بیشک، بمباران توکیو که در آن تنها در یک شب
صندلیهاي مختلف و همینطور تختخواب گفتوگویی حقیقی بود. بیش از هشتاد هزار نفر کشته شدند .بعد
مخصوص جان نشستیم.
ِ او به ریاست بانک جهانی رسید ،که خیلی
دان و اد خیلــی از دیــدن یکدیگــر آنچه اهمیت داشت ،شاید حتی بیش عالی و درستوحسابی از مستمندان جهان
خوشحال بودند ،و چیزهای زیادی داشتند از آن چیزی که در آن اتاق گفته شد ،حال حمایــت میکرد .در انتهای عمر خود یک
که به هــم بگویند ،که ایــن حس وجود و هوایــی بود که در آنجا جریان داشــت. ســوال خیلی آزارش میداد و آن این بود
داشت که ورود به گفتوگویشان غیرمودبانه ادوارد اسنودنی آنجا بود که پس از حوادث که« :برای تحقق امر خوب تا چه میزان باید
خواهد بود. یازده ســپتامبر آنچنان که خودش گفته دســت به اعمال شیطانی بزنیم؟» این هم
بود «خیلی سفتوسخت بوش را ستایش نقل قول بود.
]…[ میکرد» و برای جنگیدن در عراق ثبتنام ج.ک :این یک عشق کشنده است.
کرده بود .اما کسانی از ما نیز بودند که پس آ.ر :نوعــی ایثار و ازخودگذشــتگی
به طرز عجیبی ،وقتی به گذشته فکر ال خالفاز یازده سپتامبر خیلی مصمم کام ً المصب...
میکنم و دیدار در هتل ریتز مسکو را به اینها را انجام داده بودند .برای این گفتوگو
یاد میآورم ،اولین خاطرهای که در ذهنم ال ویران شدهالبته کمی دیر بود .عراق کام ً ***
نقش میبندد تصویری از دانیل السبرگ بود .و االن دیگر نقشهی آنچه با چنان حس
اســت .بعد از تمام آن ساعتهایی که به غرورانگیزی «خاورمیانه» خوانده میشد، ایــن گفتوگوها زمانی کــه دور میز
گفتوگو گذشــت و او مسیحوار در حالی به شکل وحشــیانهای (برای چندمینبار) غذاخوری نشسته بودیم انجام شد ،در یک
که دستانش را باز کرده بود در هوا تکان دوباره ترســیم میشــد .اما هنوز ،ما آنجا چادر غذاخوری خیابانی در نیویورک ،یک
تخت جان دراز کشــیدهمیداد و بر روی ِ بودیــم ،تمامیمان ،و داشــتیم در هتلی رستوران کوچک پورتوریکویی که تبدیل
بود ،گریســت ،برای آنچه ایاالت متحده عجیبوغریب در روســیه با هم گفتوگو شد به یک جای محبوب.
بدان بدل شده بود -کشوری که «بهترین میکردیم. یکدفعه و ناگهانی تصمیم گرفتم که با
مردمانش» باید یا به زندان بروند یا تبعید قطعــاً عجیبوغریب بود .البی مجلل دهلی نو تماس بگیرم:
شوند .اشــکهایش هم مرا متاثر کرد و هتــل ریتز-کارلتون مســکو پر بــود از -میخوای بریم مسکو و دان السبرگ
هم آشــفته -از آن رو که آنها اشکهای میلیونرهای مست ،تازهبهدورانرسیدهها، و اد اسنودن رو ببینیم؟
مــردی بودند کــه سیســتم را چنان از و زنــان جوان جــذاب و خوشــگذران ،با -مزخرف نگو...
نزدیک و چشم در چشــم نگریسته بود. شــمایلی که نیمی همچون روستاییان و یآی -گوش کن اگر جورش کردم ،م
مردی که زمانی در ردیف نخست کسانی نیم��ی دیگر چون یک مدل برجســتهی بریم؟
بود که با آنهایی کــه کنترل آن نظام را دنیــای مد ،که خــود را در آغوش مردانی سکوت شد ،و لبخندی را پشت گوشی
بر عهده داشــتند در ارتباط بود ،کسانی خوش ســروزبان میانداختنــد؛ همچون تلفن حس کردم.
90
سینمای جهان
كه با بیاعتنایی تام ایــدهی پایانیافتن
حیات بر روی این کرهی خاکی را در سر
پرورانده بودند .کسی که هر آنچه داشت
را بــه خطر انداخت تا جلوی فعالیتهای
خطرناک آنها را بگیرد و آن را فاش کند.
دان با تمامی استداللهای له و علیه این
موضوع آشــنایی دارد .او اغلب از واژهی
«امپریالیسم» برای توصیف تاریخ ایاالت
متحده و سیاســت خارجیاش استفاده
میکنــد .او اکنون ،چهل ســال پس از
آنکه اســناد سری پنتاگون را برای عموم
برمال کرد میداند که هر چند افراد خاص
میآیند و میروند ،سیســتم همچنان به
کار خود ادامه میدهد.
اشــکهای دانیل السبرگ مرا بر آن
داشت که در باب عشق بیندیشم ،در باب
فقدان ،در باب رویاها ،و از همه مهمتر در
باب شکست.
عشــقی که نثار میهنمان میکنیم
چگونــه عشــقی اســت؟ کشــوری که
رویاهایمــان را محقــق ســازد چگونه
کشوری اســت؟ این رویاهایی که اکنون
درهمشکسته شــدهاند چگونه رویاهایی
بودند؟ آیا عظمت ملتهای بزرگ مستقیماً
بــا قابلیت آنها در ســبعانه رفتارکردن و
جنایتکاربــودن مرتبط اســت؟ آیا قلهی
«کامیابی»های یک کشــور علیالقاعده
به همان میزان عمق ناکامیهای اخالقی
آن را نیز تعین میبخشــد؟ و ناکامی ما
چطور؟ نویسندگان ،هنرمندان ،پیشروها،
افــرادی بــا عقایــد ضدملــی ،آدمهای
تکرو و خودمدار ،انســانهای ناراضی و
مخالفخوان -ناکامــی تخیلمان چطور؟
ناکامیمــان در جایگزینکــردن افــکار
ادوارد اسنودن
مبتنی بــر پرچمها و کشــورها با ابژهی
William Westmoreland -3 دادهاند ،او خیلی ساده پاسخ داد که آن کمتر مرگآفرینی از عشق؟ این گونه به
ژنرال ارتش امريكا که فرمانده نیروهای موضوع «تصمیم بسیار دشواری بوده» با نظر میآید که نوع بشــر قادر نیست که
امريكایی در جنــگ ویتنام در فاصلهی ایــن حال وقتی تمامی جوانب را در نظر بدون جنگ روزگار بگذراند ،اما همینطور
ســالهای ۱۹۶۴تــا ۱۹۶۸بــود .او بگیریم «ما فکر میکنیم که ارزشــش را نمیتواند بدون عشق نیز به زندگی ادامه
همچنیــن پس از آن فرماندهی ســتاد داشته»- .م دهد ،از این رو نکته آن اســت که ما باید
مشــترک ارتــش ایاالت متحــده را در -2نارندرا مودی نخستوزیر کنونی دلبستهی چه چیزي باشیم؟
فاصلهی ســالهای ۱۹۶۸تا ۱۹۷۲بر هند در زمان حادثهای که در سال ۲۰۰۲
عهده داشــت .گفتاری مشهور از او باقی رخ داد و به قتلعام گجرات معروف شد پينوشتها:
مانده که میگوید« :انسان شرقی همان وزیر ارشــد آن ایالت بود .در آن حادثه
ارزشی را که انســان غربی برای زندگی نزدیک به ۸۰۰مســلمان و ۲۵۰هندو -1وقتــی در ۱۹۹۶از مادلیــن
قائل است برای آن در نظر نمیگیرد»؛ و در درگیریهای مذهبی کشــته شدند. آلبرایت که در آن زمان سفیر امريكا در
اینکه «ما برای زندگی و کرامت انسانی منتقدان مــودی همچون آرونداتی روی سازمان ملل بود و بعدها به مقام وزارت
ارزش قائلیم حال آنکه این چیزها ارزشی همواره بر نقــش پررنگ او در دامنزدن امور خارجه دولت بیل کلینتون رســید
نزد آنها ندارند» -.م به این درگیریها و حمایت او از کشتار در تلویزیون پرســیده شد که چه حسی
Robert McNamara -4وزیــر مسلمانان توسط هندوها اشاره میکنند در مــورد این واقعیت دارد که نزدیک به
دفاع ایاالت متحده در فاصلهی سالهای و ایــن حادثه را نشــانهای از فاشیســم نیممیلیون کودک عراقی به واســطهی
۱۹۶۱تــا ۱۹۶۸در دولتهای جان اف. نژادپرســتانه و تندروانهی قومی-نژادی تحریمهــای اقتصادی امريــكا و برنامه
کندی و لیندون جانسون .م مودی میدانند- .م نفت در برابر غذا جان خود را از دســت
91
سینمای جهان
جایی برای ادبیات
آرونداتی روی
ترجمه :مرجان ریختهگر
ســخن مترجم :متن زیر بخش نخست سخنرانیایست که آرونداتی روی امســال در تئاتر آپولوی نیویورک در تاریخ ۱۲می ایراد کرده است .این سخنرانی ب ه
آزادی نوشتن آرتور میلر»
عنوان بخشی از جشنواره جهانی ادبیات بنیاد پن ) (Pen World Voicesو در قالب سخنرانیهای ساالنهی آن با عنوان «خطابهی ِ
) (The Arthur Miller Freedom to Write Lectureهر سال به وسيله یکی از برجستهترین نویسندگان ادبی یا غیرادبی جهان ایراد میشود.
خطر انداخته و آن را آکنده از پناهجویان کرده میخوانند؛ کمی آرتا فرانکلین ،جیمز براون، به خود میبالم که از سوی بنیاد PEN
اســت .در این رابطه بیشترین تقصیر یکسره قطعهای از استیوی واندر یا لیتل ریچارد .چه Americaدعوت شدهام تا سخنرانی امسال
بــر دوش دولت ایاالتمتحده اســت .هفده جایی بهتر از این تاال ِر پر از تاریخچه وجود دارد «آزادیِ نوشــتن آرتور میلــر» را ارائه دهم.
سال پس از تجاوز به افغانستان و بازگرداندن تا در آن ،با هم به جایی برای ادبیات بیندیشیم؛ گمــان میکنم اگر مــن و آرتور میلر از یک
آن کشــور به عصر ســنگ ،تنها بــه انگیزه آن هم در این دوره از زمان که عصری دارد به نســل میبودیم و من شهروند ایاالتمتحده
ســرنگونکردن طالبان ،دولت ایاالتمتحده پایان خود نزدیک میشود که باور داریم اگرنه بودم ،هنگامی که هر دو به کمیتهی بررسی
دوباره درگیر مذاکره با همان طالبان است .در بهخوبی ،اندکی آن را دریافتهایم. فعالیتهای ضدامريكايي 1HUACاحضار
این میان عراق ،لیبی و ســوریه را نابود کرده ی که یخهای قطبی آب میشوند، در حال شده بودیم ،به یکدیگر برمیخوردیم .پیشینه
اســت .صدها هزار تن جان خود را در جنگ اقیانوسها گرم میشــوند ،ســفرههای آب پاک پاک اســت .در میان نام من در هنــد ِ
و تحریم از دست دادهاند؛ منطقه سرتاسر در زیرزمینــی افــت میکننــد ،در حالیکه افراد ضدملی هند ،نام من در باالی فهرست
آشــوب فرو رفته است و شهرهای باستانی با رشتههای وابستگی متقابل زیستن در زمین Aق��رار دارد آ ن هم نه به این دلیل که با A
خاک یکسان شدهاند .در میان ویرانی و آوار، را میدریم ،در حالیکه هوش هراسآور آدمی آغاز میشود .این فهرست ،این روزها فهرست
هیوالیی به نام داعش ) (ISISســر برآورده ما را به شکستن مرزهای میان انسان و ماشین بلندباالیی شده و شــاید بهزودی از فهرست
اســت .این هیوال در همهی جهان گسترش میکشاند و گستاخی هراسآورترمان مایهای نام میهنپرستان نیز پیشی بگیرد .بهتازگی،
یافته و مردم عادی را که کوچکترین ارتباطی است تا کمتر بتوانیم بقای سیارهی خود را به ضدملیبودن معیار سادهای پیدا کرده است:
با جنگهــای امریکا ندارند بدون تبعیض ،به بقای خود بهعنوان یک گونه پیوسته بدانیم؛ اگر به نارندرا مودی (نخستوزیر) رای ندهید،
قتل رسانده است .دولت ایاالتمتحده در چند درحالیکــه هنر را بــا الگوریتمها جایگزین پاکستانی هستید .نمیدانم پاکستان دربارهی
سال گذشــته با نگاه به جنگهایی که به راه میکنیم و به آیندهای چشــم دوختهایم که آمار رو به رشــد جمعیت خود چه احساسی
انداخته و همچنین با توجه به معاهداتی که شاید در آن برای مشــارکت در فعالیتهای دارد.
خودسرانه زیر پا گذاشته است ،به شکلی تمام اقتصادی به بیشتر مردم نیازی نباشد یا مجالی دریغ که این بار نمیتوانم به کسی رأی
و کمال با تعریف خود از یک دولت ســرکش در اختیارشان قرار نگیرد؛ در همین زمان است بدهم چرا که امــروز ( ۱۲می) ،روز انتخابات
همخوان اســت؛ و اکنون با تمسک دوباره به که خونسردی سفیدپوستهای خودبرترپندار در شــهر من ،دهلی است .دوستان و رفقای
همان تاکتیکهای هراسانگیز قدیمی ،همان را در کاخ سفید ،و امپریالیستهای نورسیده من (بهجز آنهایی که در زندان هستند) ،بیرون
دروغهای چندباره و همان اخبار جعلی خود را در چین داریــم؛ نئونازیهایی را داریم که از غرفههای انتخاباتی با اضطراب بسیار صف
درباره سالحهای هستهای ،قصد بمباران ایران بار دیگر در خیابانهای اروپا گرد هم آمدهاند، کشیدهاند و امیدوارند سرنوشت ترکیه و برزیل
را دارد .این بزرگترین خطایی خواهد بود که ناسیونالیستهای هندو در هند و شاهزادههای در انتظار ما نباشــد .جهــت آگاهی و ثبت،
تاکنون مرتکب شده است. قصاب بیشمار و خودکامههای کوچکتر را در دعوتنامهی این ســخنرانی را پیش از اعالم
بنابراین همانســان که بهسوی آینده کشورهای دیگر داریم که دارند ما را به ناکجا تاریخ انتخابات هند پذیرفتم .پس یادتان باشد
رهســپاریم ،در هنگامــهی هجــوم بالهت، میبرند. اگر آقای مودی تنها با یک رأی در انتخابات
الیکهــای فیسبوکــی ،راهپیماییهــای همانطور که بسیاری از ما گمان میکنیم پیروز شود ،شما همه در گناه آن شریکید.
فاشیستی ،کودتای اخبار جعلی ،و آنچه بیشتر «دنیای دیگری نیز وجود دارد» ،این افراد نیز بههر حال ما در هارلم افســانهای و در
به رقابتی بهســوی نابــودی میماند ،جایگاه همین پندار را در سر دارند؛ و این رویای آنها تاالر تئاتر آپولو هستیم؛ جایی که دیوارهای
ادبیات کجاســت؟ چه چیز ادبیات انگاشته و کابوس ماست که دارد به طرز تهدیدآمیزی آن آثار موسیقی مدهوشکنندهای را که در
میشــود؟ چه کســی [در مورد پاســخ این تحققمییابد. اینجا ساخته شده است شــنیده یا پنهانی
پرســش] تصمیم میگیرد؟ روشن است که جنگهای بدون توجیه ،همراه با تصدیق بایگانی کردهاند .شاید نیز هنگامیکه کسی
این پرســش تنها یک پاسخ روشنگرانه ندارد و تشویق طمع سرمایهداری ،کرهی زمین را به نیســت تا بشــنود ،آنها را با خــود زیر لب
92
سینمای جهان
ی است اســت که اجماعی در حال شکلگیر و بازدارندگان ضدملی توســعه و پیشــرفت پس اگــر بر من خرده نمیگیرید ،میخواهم
که میگوید تغییــر اقلیم ،بزرگترین چالش توصیف میشــدند .نخستوزیر پیشین هند درباره تجربهی خود از نویســندگی در خالل
امنیتی جهان است .واژگان همسایه با آن نیز که یک مبلغ بازار آزاد اســت ،چریکهایی را این دوران صحبت کنم؛ از چگونه نوشتن در
بهطور فزایندهای دارد نظامیسازی میشود؛ و که بیشترشان بومیان و آدیواسیها هستند، این دوران و در کشوری مانند هند که همزمان
بیگمان ،قربانیان آن بهزودی به دشمنان این و داشــتند علیه پروژههای استخراج معادن سدههای گوناگون را از سر گذرانده.
جنگ نوین بیپایان تبدیل میشــوند .اعالن شرکتهای بزرگ در جنگلهای مرکزی هند چند ســال پیش ،در ایستگاه راهآهن و
شــرایط اقلیمی اضطراری متعدد نیز اگرچه مبارزه میکردند« ،بزرگترین چالش امنیتی در حالیکه چشــمبهراه قطارم بودم ،داشتم
نیکخواهانه است ،میتواند بر سرعت این روند داخلی» نامیــده بود .جنگی به نام «عملیات روزنامــهای را میخوانــدم .در یک صفحهی
بیفزاید .تا همین جا فش��ار برای خارجکردن شکار سبز» )(Operation Green Hunt داخلی متوجه گزارش خبری کوتاهی شـ�دم
مباحثات از «چارچــوب پیماننامه تغییرات علیه آنها اعالم شد .جنگلها آکنده از سربازانی دربــاره دو مرد که به اتهام جاسوســی برای
اقلیمی سازمان ملل» ) (UNFCCو بردن شد که دشمنانشان تهیدستترین مردم جهان حزب ممنوعه و زیرزمینی کمونیســت هند
آن به ش��ورای امنیت سازمان ملل آغاز شده، بودنــد .در جاهای دیگری همچــون آفریقا، (مائوئیست) دستگیر شده بودند .در گزارش
که به این معناست که ،بیشتر نقاط جهان از استرالیا و امریکای التین نیز داستان از همین آمده بود که از میان اقالم کشفشــده از آن
تصمیمگیری در این زمینه مستثنا شده و امور قرار بوده است. دو مرد ،کتابهایی از آرونداتی روی نیز وجود
یکراست در دستان همان مظنونین قدیمی و حــاال مضحکترین وجــه قضیهاین داشته اســت .چندی پس از آن با یک استاد
دانشگاه آشنا شدم که بیشــتر زمان خود را
صرف ســازماندهی دفاع حقوقــی از فعاالن
زندانی میکرد که بیشتر آنها دانشجویان جوان
یا روستاییانی بودند که به دلیل «فعالیتهای
ضدملی» در زندان به سر میبردند .فعالیتهای
ضد ملی که در بیشتر موارد به معنی اعتراض
به استخراج معادن و پروژههای زیربنایی بود،
دهها هزار تن را از سرزمینها و خانههایشان
آواره کرده بود .او به من گفت که در اعترافات
بسیاری از زندانیان که بیشتر با اعمال فشار و
زور از آنها گرفته شده بود ،به نوشتههای من
اشاره شده که به باور پلیس عامل گمراهی آنها
بوده است.
او گفت« :آنها دنبال تو هستند؛ دارند علیه
تو پروندهسازی میکنند».
کتابهــای مورد بحــث ،رمانهای من
نبودنــد (در آن دوره تنها یکی از آنها ،یعنی
«خدای چیزهای کوچک» را نوشــته بودم).
این کتابها غیرداستانی بودند .گرچه به یک
معنا داســتانی نیز بودند؛ گونههای مختلفی
از داستان بودند و همچنان ،داستان انگاشته
میشــدند .داســتانهایی دربارهی حمالت
گستردهی شرکتهای بازرگانی به جنگلها،
رودخانههــا ،فرآوردههای زراعــی و دانهها،
داستانهایی دربارهی سرزمینها ،کشاورزها،
قوانیــن کار و خو ِد سیاســتگذاریها؛ و بله؛
پس از حوادث یازده ســپتامبر ،داستانهایی
دربــارهی حمــات ایاالتمتحــده و ناتو به
کشــوری پس از کشــور دیگر .بیشــتر این
داســتانها دربارهی کسانی بود که علیه این
حمالت مبارزه کردهاند؛ داستانهایی مشخصاً
دربارهی رودخانهها ،کوهستانها ،شرکتها و
جنبشهای مشخص مردمی که همهشان با
روشهایی خاص سرکوب میشدند .این افراد،
مبارزان راستین سرزمینها و بومیانی با پیامی
جهانی شناخته میشدند که بحران را پیش از
اینکه بهعنوان بحران شناسایی شود ،دریافته
ن حال ،همواره ب ه عنوان تبهکار بودند؛ و با ای
93
سینمای جهان
قرار گیرد .بار دیگر ،کشــورهای متمول که
پدیدآورندگان این مشــکل هستند ،آنچه در
این امر میبینند این اســت که از راهحلهای
پیشنهادی خود ســود خواهند برد؛ راهحلی
که نبوغآمیزبــودن آن در قلب بــازار نهفته
اســت و دربرگیرنده خرید و فروش بیشــتر،
مصرف بیشتر و سودآوری بیشتر برای عدهی
به خصوصــی خواهد بود؛ به ســخن دیگر،
سرمایهداریبیشتر.
هنگامیکه این گفتارها برای نخستینبار
منتشر شدند (نخست در مجالت کثیراالنتشار،
آرتور میلر در کمیته ی بررسی فعالیتهای ضدامریکایی 1956 سپس در اینترنت و سرانجام بهعنوان کتاب)،
در برخی محافل و بهدســت کسانی که لزوماً
از نظرگاه سیاسی با آنها مخالف نبودند ،مورد
تردیدی نهیکننده قرار میگرفتند .نوشتار با
آنچه بهطور معمول ادبیات خوانده میشــد،
زاویه داشــت .نهیکنندگی در میان آنها که
به طبقهبندیها گرایش داشــتند ،واکنشی
قابلدرک بود زیرا نمیتوانستند تصمیم بگیرند
که این گونه از نوشتار چیست؛ رساله یا مجادله،
آکادمیک یا ژورنالیســتی ،ســفرنامه یا تنها
یک ماجراجویی ســادهی ادبی؟ برای آنها که
میگفتند« :چرا دیگر نمینویسی؟ چشمبهراه
کتاب بعدیات هستیم» ،مستقیماً نوشتار به
حساب نمیآمد .دیگران هم گمان میکردند
که من تنها قلمی برای به کارگماشتن هستم.
با هر گونه پیشــنهادی روبهرو شدم« :عزیزم،
آرونداتی روی در جوانی
قطعهای را که دربارهی سدها نوشتی دوست
میکردم ،دشوارتر اســت .واقعیت و داستان پناهگاه نیاز داریم .من ایدهی ضرورت داشتن داشــتم .ممکن اســت که برای من دربارهی
در برابر هم قرار نمیگیرند .یکی از آنها لزوماً ادبیات را بسیار دوست دارم .ادبیاتی که پناهگاه کودکآزاری بنویسی؟» (این واقعاً اتفاق افتاد).
حقیقیتــر ،واقعیتر و راســتینتر از دیگری فراهم میکند؛ پناهگاهی از هر نوع. آقایان ردهباال هم برایم سخنرانیهای قاطعی
نیست و حتی در مورد من ،بیشتر از دیگری بهتدریج سازشــی ضمنی حاصل شد در مورد چگونهنوشتن ،زمینه نوشتن و لحنی
[واقعی] خوانده نمیشود .تنها میتوانم بگویم و آغاز کردند به «نویســنده-فعال سیاسی» که باید اتخاذ کنم ارائه دادند.
که تفاوت میان این دو را هنگامیکه مینویسم، خواندن من .در این دســتهبندی بیچون و ولی در جاهای دیگر که میتوان به آنها
در کالبد خود احساس میکنم. چرا ،داســتانها سیاســی نبودند و مقاالت اماکن در محدودهای بیــرون از بزرگراه [که
با نشســتن در کنــار آن دو اســتاد ،از ادبــی نبودنــد .به یــاد دارم کــه در تاالر منظور همان حوزههای عــاری از خوانش و
پیشنهادهای متناقضشــان لذت بردم .آنجا سخنرانی دانشکدهای در حیدرآباد ،در برابر تکلیف رسمی به نوشتن و فکرکردن] گفت،
نشستم ،لبخند زدم و به نخستین پیامی که پانصد یا ششــصد دانشجو نشسته بودم .در گفتارها به دیگر زبانهــای هندی برگردان
از جان برجر دریافت کــرده بودم فکر کردم. سمت چپ من ،سرپرســت آن رویداد که شدند ،به صورت رساله چاپ شدند و به رایگان
دستنوشــتهای زیبا بود از نویســندهای که معاون دانشکده بود ،نشسته بود و در سمت در جنگلها و درههــای پیرامون رودخانهها،
ســالها قهرمان من بوده است« :داستانها و راســتم ،یک استاد شــعر .معاون دانشکده توتاز قرار گرفته در روستاهایی که مورد تاخ
مقاالتت ،همچون دو پا تو را به سرتاسر جهان در کنار گوشــم گفت« :شــما نباید وقت بودند و فضاهای دانشگاهی که دانشجویانشان
میبرند» .این دستنوشته ،همه چیز را برای ن کنید .مقاالت بیشــتری را صرف داســتا از دروغ خسته شده بودند ،پخش شدند؛ زیرا
من روشن کرد. سیاسی چیزی است که باید روی آن تمرکز این خوانندگان ،در خط مقدم از آتشــی که
کنید ».اســتاد شــعر گفت« :چه وقت به داشت وسعت میگرفت سوخته بودند و نگاه
پينوشت: داستاننویسی برمیگردید؟ رسالت راستین متفاوتی در این باره داشتند که ادبیات چیست
The House Un-American-1 شما داستاننویســی است .کارهای دیگری یا چه باید باشد.
)Activities Committee (HUAC که انجام میدهید گذراست». این موضــوع را عنوان میکنــم زیرا از
کمیتهی بررسی فعالیتهای ضدامریکایی ،کمیتهای در مــن هرگز احســاس نکــردهام که آثار همینجا آموختم که نویسندگان و خوانندگان
مجلس نمایندگان ایاالت متحده بود که در سال ۱۹۳۸ داستانی و غیرداستانی من دو حزب در حال هستند که جایی برای ادبیات ساختهاند .جایی
تاســیس شد و هدف آن بررســی فعالیتهايی بود که کشــمکش برای به کنترل درآوردن یکدیگر برای ادبیات ،جایی است که از برخی سویهها
ظن آن میرفت که با ایدههای کمونیستی پیوند داشته هســتند .بیگمان آثار یکسانی نیستند ولی شکننده اما در عین حال فناناپذیر است .اگر
باشند-.م شناســایی تفاوتهــای آنهــا از آنچه تصور شکسته شود ،ما آن را بازسازی میکنیم زیرا به
94
سینمای جهان
نمیخواهم مفسر شرق برای غرب باشم
گفتوگو با آرونداتی روی
َگری یانگ
ترجمه:مهدیجمشیدی
کسانی که منتظرند سوریها به آلمان با کاست کنار بیاید .گمان میکنم در ایاالت توضیــح مترجم :متن حاضــر یکی از
بيايند و به آنها رسیدگی کنند ،کسانی متحده آنها نتوانســتند با نژادپرستی مبارزه آخرین مصاحبههای آرونداتی روی است که
که در جنبش اشغال والاستریت حضور کنند .تمام نوشتههای من از زمان [نوشتن] در ۳۱می ۲۰۱۹با روزنامهی گاردین انجام
داشتند یا جنبش «جان سیاهان مهم «خدای چیزهای کوچک» به بعد بســیار با شده است.
است» 3.ما این همه فوران چشمههای این امور سروکار دارد .به خاطر اینکه کاست ***
همدردی را شاهدیم. موتوری است که چرخهای هند مدرن را به *یکــی از چیزهایی کــه مرا در
بلــه ،ایــن همبســتگی وجــود دارد. حرکت درمیآورد .کار اشتباهی است اگر در این برهه کنونــی به تعجب وامیدارد،
فکر میکنــم در ایاالت متحــده «جنبش هند بگویید« :کاست یک طبقه [اجتماعی] شوکهشــدن ما از نتایــج انتخابات
اشــغال» ،4لحن مردم را تغییــر داد .امروزه است ،رفیق» .این درست نیست. اســت .اینکه مودی در هندوستان و
مردم دربــاره 99درصد و يك درصد حرف *بدیهی است در شرایط گوناگون راســتگرایان در انتخابات استرالیا نه
میزنند .حرفهایی کــه اجازه مطرحکردن میتــوان یک الگوي [سیاســی] را با تنها برای یک بار که دوباره نیز انتخاب
آن را نداشتند ،مطرح میکنند .ب ِرنی سندرز طیف وســیعی از فرمولها تکرار کرد: شــدهاند؛ امــکان دارد ترامپ نیز در
را داریــد که قبل از این کســانی چون او را 1
ترامپ پس از اوباما میآید و بولسونارو انتخابات آتی پیروز شود و شاید بوریس
نداشــتید .فهم درستی از شــرایط به وجود هم پس از حــزب کارگر .ما این فضا را جانســون هم به مقام نخستوزیری
آمده ،حتی در امريكا که هیچ گاه فکرش را خلق میکنیم ولــی روی آن خوب کار بریتانیا برسد [امری که چند ماه بعد هم
نمیکردید که چنین چیزی اتفاق بیفتد .و نمیکنیم و در نهایت یک شــخص با اتفاق افتاد] ،و هر بار ما در شــوک فرو
میخواهم بگویم مقاومتی فوقالعاده ،عمیق یک توپ (جرثقیل) مخرب آن را ویران میرویم.
و هوشمندانه در هند وجود دارد که دستکم میکند .آیا این اشتباهی در آموزههای من تا همین چند وقت پیش در ایاالت
اگر پیروز هم نشــود به میزان قابل توجهی سیاسی است یا اشتباه یک برنامه کاری متحده بودم و بسیار جالب بود دیدن اینکه
موفق و خارقالعاده خواهد بود. سیاسی؟ اشکال کار ما کجاست؟ شــخصی مثل ترامپ که مسخره میشد و
*چگونه ایــن امر را بــه عنوان پس از قتلعام مسلمانان در سال 2002 به او میخندیدند ،به احتمال بســیار قوی
شخصی که بیشتر زندگی خود را وقف که در جریان آن دوهزار نفر ســاخی شدند دوبــاره برگــردد .ولی تفاوت زیــادی بین
چیزهای متاثرکننده در مسیری متفاوت درســی گرفتم 2.درباره آن نوشــتم و گمان مودی و ترامپ وجود دارد .مودی ســازمانی
کرده ،معقول میپندارید؟ از یک طرف میکردم که تشریح وقایع شکلی از سیاست 95ساله با ششصد هزار داوطلب را در َسلف
پول وجود دارد و رشوهخواری که فزونی است .گفتن این امر که« :این حادثه رخ داد خویش دارد .مردم مدتهاســت که به این
گرفته و از طرف دیگر شما بحث مقاومت و این افراد کشــته شــدند ».اما مردم صرفاً کار مشغولاند.
را دارید که پیچیدهتر از قبل شــده ،و برگشــتند و گفتند« :خب کــه چي؟ آنها *اکنون هم ،به رغم شــیو ههای
قابل بحث و تجزیه و تحلیل است .آیا شایســته این قتلعام بودند ».و شما متوجه مقاومت ما و در حالیکه چپ میتواند
این موضوع در شما حس خوشبینانهای میشوید که همدردی هیچگاه نقش اصلی تعداد بیشتری از مردم خیابان را جذب
به جای میگذارد یا حسی بدبینانه؟ راهنمــا را در این زمینه نخواهد داشــت و كند به نظر نمیرســد قادر باشیم آن
این حس لحظــه به لحظــه و روز به همیــن امر اکنون مشــابه تــرس مفرط از همبســتگی را به چیز موثري تبدیل
روز تغییر میکنــد؛ اعم از اینکه در مقیاس مهاجران اســت که شاهدش هستم ،و مورد کنیم .این یک معمــا در برهه کنونی
کالن میاندیشید یا آنکه آن را امری بسیار قبول اکثریت نیز اســت .چطــور باید آن را است که با وجود اینکه امريكا چهار تا
آنی و کوتاهمدت میپندارید .حس هراســی مدیریت کنیم؟ از بزرگتریــن تظاهرات تاریخ خود را
بزرگ در من ایجاد میکند و این موضوع به *گرچه گاهی اوقات پاسخی وجود در دو سال اخیر داشته ،هنوز ترامپ به
انتخابات مربوط نمیشود که چیز جزئیتری دارد ،ندارد؟ از روشــنفکران پیشرو لحاظ زیست سیاسی دوام آورده است.
است نســبت به مقیاس آنچه من میبینم. گرفته تا طیف گســتردهی مردمی که در هنــد وقتی آنهــا میگویند چپ،
جمعیت مردم زیاد و منابع بسیار کم است. این برهه ارتجاعی را دورهای ســخت مقصودشان احزاب کمونیست است .و اینجا
چه آب باشد و چه زمین ،بیکاری و ناامیدی میدانند .معترضــان ضدجنگ ،همه بزرگترین اشتباه چپ این بود که نتوانست
95
سینمای جهان
کتاب «قلب فتنه انگیز من» آخرین کتاب آرونداتی روی نارندرا مودی و دونالد ترامپ
استونی رفته بودم فردی به من گفت« :این و اقدام قانونــی علیهتان .راحتتر هم موج میزند .آنچه در ظاهر به چشم میخورد،
همان کودکی من بود ،چطور این همه راجع میشد زندگی کنید؟ تضاد دو کاســت یا دو مذهــب یا دو طبقه
به آن اطالعات دارید؟» فکر نمیکنم این موضوع با داستانی یا اجتماعی اســت -ولی در الی ه زیرین شاهد
روزنامههــا و مجــات خارجی زیادی غیرداستانینوشــتن سروکار داشته باشد ،به پیدایش بحران هســتید .و سپس[ ،ناگهان]
به من ميگويند :که «امــکان دارد برای ما سیاســت مربوط اســت .برای من به عنوان توجهتــان بــه پرندهای جلب میشــود که
بنویســید؟» اما من از یــک چیز اطمینان فردی که در این کشور زندگی میکند عملی آشیانهاش را بر روی درختی بنا کرده و سعی
دارم و آن این است که نمیخواهم مفسری تحقیرآمیز خواهد بود اگر تالش نکنم درکم میکنید همهی چیزهــای دیگر را فراموش
از شرق برای غرب باشــم .نمیخواهم زبان از امور را ارتقــا دهم .گمان میکنم این نیز کنیــد .با خودم میگویم هر اتفاقی کهافتاد
نوشــتاریام را در قالبــی متناســب با این از فقدان نوعی حس جاهطلبی در من ریشه بیایید چیــزی را از آنچه بر ما ،بر ذهنمان و
نشریات تنظیم کنم .دوست دارم آنگونه که میگیرد .وقتی «خدای چیزهای کوچک» را تخیلمان روی میدهد در خود نگه داریم.
میخواهم بنویسم .اگر با قالب شما متناسب مینوشتم هیچ ایدهای نداشتم مبنی بر اینکه *کتاب جدید شما شامل مجموعه
بود ،چه خوب ،اگر هم نبود ،باز هم چه خوب؛ کار موفق خواهد شــد یا نه .فقط خوشحال مقاالتی اســت که در طول 20ســال
من برای اینجا مینویســم .بحث اینجاست بــودم از ایــن واقعیت که اکنــون از لحاظ نگاشتهاید 5.در پیشگفتار آن دربارهی
که نبرد دارد در اینجــا اتفاق میافتد .واقعاً مالی مســتقل شدهام و میتوانم هر کاری را انتشــار رمان خود« ،خدای چیزهای
نیــازی نمیبینم تا آن را توضیح دهم ،چون که بخواهم و هر فکری که به نظرم برســد کوچک» نوشتهاید که پرفروش هم بوده
فکر میکنــم خوانندگان هم بــه اندازهی انجام دهم .غریــزهام من را وادار میکرد که و تحسین شدید بابت نوشتن این الگو
نویسندگان اسرارآمیز هستند و آنچیزها را از دنیای ادبیات دور باشــم .بسیار درباره آثار از یک هند جدید که واقع ًا نمیخواهید
میفهمند .مجبور نیستید این توضیحات را به غیرداستانی حرف میزدم و ارتباط داشتم ،به با مسیری که در سیاست پیش گرفته
خورد آنها بدهید. خاطر اینکه نیاز بود درباره آن صحبت شود و همداســتان باشــید .پس به نظر یک
*میخواهم درباره مقاله «دکتر و این صرفاً درباره من نیست .درباره بسیاری از تغییر جهت در تمایل یا در ایدهی آنچه
قدیس» ســوال کنم؛ شما در آن مقاله مردمی است که گرفتار این جنگها شدهاند نوشت ه شما قصد دارد انجام دهد صورت
استدالل میکنید که مخالفت بهمیراو و همین طور دربارهی خود جنگها که آنها گرفته .از اين رو دوست دارم بپرسم فکر
رامجی آمبدکار 6با مقام تقریب ًا الوهی نیز مهماند. میکنید این مقاالت به چه کار میآیند؟
گاندی ،از ســوي قشــر نخبه هند به *بسیاری از آثار شــما ریشه در امیدوارید که این کتاب چه بکند؟
منظور تقویت اید ه خاصی از کشور هند هندوستان دارد اما بسیاری از آنها در مــن به قدرت روایت اعتقــاد دارم .ذاتاً
و به خصوص نظام کاست سرکوب شد. خارج از کشور ترجمه میشود .داریم یک قصهگو هســتم .بنابراین به محض ورود
همین تکریم گاندی و «نامرئیشدن» دربارهی بومشناســی ،محیط زیست، به دره نارمادا [که دويست و پنجاه هزار نفر
آمبدکار در تاریخ را در این برهه کنونی فساد دولتی ،فاشیسم و نظام اشتراکی به خاطر سدی که در آنجا ساخته شد ،آواره
چطور دریابیم؟ سوسیالیستی صحبتميکنیم .وقتی به شدند] فهمیدم که قصهای در دل خود دارد.
خب ،البته در غرب کــه کام ً
ال نامرئی جاهای مختلف جهان سفر میکنید آیا این قصه بايد به نحوی متفاوت از قصههایی
اســت .اما در هنــد همواره مرئی اســت و پیوند بیــن آثارتان با جایی را که از آن درباره کودکان ،هویت و کاست گفته میشد.
صدایش رساست .به افرادی که هرازگاهی به دیدن میکنید به راحتی مییابید؟ *اکثر نویسندگان ،داستاننویسها
اینجا میآیند میگویم که اگر به فقیرترین این پرسش خیلی جالبی است« .خدای آن پریدن [در قلب حادثه] را نداشتهاند.
خانههــا د ر هند بروید ،پرتــرهای از گاندی چیزهای کوچک» در مورد روستای کوچکی آیا به این دلیل است که راحتتر خواهد
پیــدا نمیکنید ،پرترهای از آمبدکار اســت در جنوب هند اســت؛ جایی که آنجا بزرگ بود که آن را انجام ندهید؟ فهرســت
که مییابید .اما همهی ما [به نوعی] ســوژه شــدم ،با فرهنگ خیلی خاصش .کتاب به چیزهایی که در کتاب آوردید واقع ًا برای
ایــن تحریف تاریخی خودمــان بودهایم که چهل و دو زبان ترجمه شــده است .وقتی به شــما رخ داده از قبیل تهدید به مرگ
96
سینمای جهان
در برخی وجوه عمیقاً نگرانکننده اســت و
خشمگینمانمیکند.
*به نظر این امر خصیصهای است
از راســت مدرن که قادر است مردم را
متقاعد کند که امــوری رخ دادهاند در
حالی که در واقــع رخ ندادهاند ،و آنها
را بــه انجام کارهایــی مجاب کند که
بهشان آسیب میرساند .به شخصه به
آن ظرفیتهایی عالقه دارم که مردم را
وادار میکند تا بر ضد منافع خودشان
عمل کنند.
خب میتوانم بگویم کــه یکی از نقاط
ضعف عمده چپ حتی بــه زعم من از نوع
آرونداتی روی در حال گل دادن به نگهبانان زندان در دهلی نو .او در سال 2002برای مدت کوتاهی به جرم
کمونیستیاش ،تقلیل همهچیز به ماتریالیسم
آنچه «اهانت به دادگاه خوانده شد» به زندان رفت. و فقدان توانایی در فهم وجوه روانشــناختی
پیچیدهایســت که مردم دارند .صدها هزار
تکاندهندهی قتل عام گجرات در ســال ۲۰۰۲ توضیح دهید؟ دهقان در هند به خاطر بدهی مالی دست به
است که طی آن صدها مســلمان در این ایالت مســئله واقعی بــرای مــن در مقالهام خودکشی میزنند .اما به این سادگیها هم
به دست افراطگرایان هندو به قتل رسیدند .طی «جنگ آقــای چیدامبارام» خالصه شــده نیست :اینکه [بگوییم] چون مردم گرسنهاند
این درگیریها همچنین قریب به دويست و پنجاه اســت .با یک کوه تخت در ایاالت اودیشــا پس انقالبی رخ خواهــد داد ،اینگونه اتفاق
هندو نیز کشته شدند. شــروع میکنم .وقتی زمینشناسان به کوه نخواهد افتاد.
Black Lives Matter -3یک جنبش مینگرند بوکسیت (هیدروکسید آلومینیوم) *فکر میکنید چه مدت طول بکشد
بینالمللی است که از جامعه سیاهپوستان امریکا میبیننــد و میفهمند که باید این ماده را از که وضع به همین منوال باشد پیش از
آغاز شــد و برای مقابله با خشونت و نژادپرستی آنجا اســتخراج کنند ولی وقتی مردم عادی آنکه چپ ،در هر شکلی که هست ،بدان
علیه سیاهپوستان فعالیت میکند .این جنبش به آن نــگاه میکنند؛ مردمی که در آن کوه وقوف پیدا کند؟
به صــورت منظم بــه ســازماندهی اعتراضات زندگی میکننــد آن را کوهــی متخلخل به نظرم بحــران آتی -معضل همزمان
مردمی به کشتهشــدن سیاهپوســتان به دست میبینند که مخزن آب اســت ،قرنهاست بحــران اقلیمی و هوش مصنوعی -به معنی
نیروهای پلیس و نژادپرســتی سازمانیافته در که آب بارانهای موسمی و آبهای سطحی نگاه دوبارهایســت به مفهوم چپ و راست
سیستم قضایی و پلیس میپردازد- .م را در خود ذخیره میکند .برای شرکتهای در نــزد ما .این دســتهبندیهایی که داریم
-4جنبش اشغال به انگلیسیOccupy : معدنکاری ارزش کوه به قیمت بوکســیتی قرار نیست به همین شستهرفتگیای باشند
movementیک جنبش اجتماعی اعتراضی است که از آن اســتخراج میشود .اما برای که االن برای آنها در نظر میگیریم .با توجه
بینالمللی علیه نابرابــری اجتماعی و نابرابری مرد ِم آن منطقه ،بوکسیتی که از کوه خارج به کاهش منابع و افزایش سطح آب دریاها،
اقتصــادی اســت که نمونــه بارز آن اشــغال شده باشد هیچ ارزشی ندارد .بنابراین مقاله با مردم در قالب قبیله ،کاســت ،نژاد ،ملت [و
والاستریت در سال 2011بود- .م این پرسش پایان مییابد :میتوانیم دست به منابع در حال هر اجتماعی] نســبت به این
ِ
-5منظــور کتاب «قلــب فتنهانگیز من» بوکسیت موجود در کوه نزنیم؟ این بستگی کاهــش ادعای مالکیت میکنند .و راســت
است که شــامل مجموعهای از مقاالت سیاسی به قوهی تخیلی دارد که نه چپ آن را دارد، همواره آماده است تا نفرتپراکنی کند.
روی در طول دو دههی گذشته است. نه راســت .این آن فهم و ادراکی است که به *اما ما نباید آماده باشیم؟
-6حقوقــدان ،اقتصاددان ،سیاســتمدار آن نیاز داریم :اینکه تصمیم بگیریم بدون آن چرا ،باید باشیم .ولی نکته اینجاست که
و اصالحگر اجتماعی هنــدی و نیز اولین وزیر چگونه کار را پیش ببریم. چگونه عدالت را پیشنهاد میکنید -اگر این
قانون هند اســتقاللیافته و معمار اصلی قانون *فکر میکنید میتوانیم بوکسیت واقعاً آن چیزی است که پیشنهاد میکنید-
اساسی هند است .او به باباصاحب مشهور است را در کوه رها کنیــم؟ آیا اين ظرفیت زمانی که عدالت ســاح مبارزه نیست؟ این
چرا که الهامبخش جنبش مدرن بودایی و کارزار خیالپردازی را در خود داریم؟ بیعدالتی اســت که سالح است .قصدم این
مخالفت با تبعیضهای اجتماعی علیه دالیتها بعضی از ما بله و بعضی نه .من میگویم نیســت كه جبههی خودمان را با اشــاره به
یا هم��ان نجسها و همچنین حمایت از حقوق که از افرادی که این قوهی تخیل را دارند و به اینکه تا چه حد ناتوان از تاثیرگذاری بودهایم،
زنان و کارگران بودهاست- .م نبرد ادامه میدهند ،باید حمایت شود .اولین زیر سوال ببرم ،به خاطر اینکه فکر نمیکنم
7-Arundhati Roy, My گام حفظ آن قوهی تخیل اســت ،و سپس آن هم لزوماً کار درســتی باشد .به این فکر
Seditious Heart, Hamish حرکت بر مبنای آن. میکنید که اوضاع چقدر بدتر میبود اگر این
Hamilton; (2019). نیروی مقابله به مثل وجود نمیداشت.
منبع: پينوشتها: *در انتهای مقدمــه کتاب «قلب
فتنهانگیز من» 7میگویید که پرسشي
https://www.theguardian.com/ -1ژائیر بولسونارو :رئیسجمهور راستگرای که پیشرویمان اســت این خواهد بود
books/2019/may/31/arundhati-roy- برزیل- .م که چه کســی یا چه چیزی بر جهان
novelist-god-small-things-activism -2منظــور آرونداتــی روی رخــداد حکمرانی خواهد کرد؟ میتوانید اين را
97
سینمای جهان
1
تنهایینوامچامسکی
آرونداتی روی
ترجمه :مریمپوراسماعیل
بازار آزاد هم ممکن اســت ب ه همراه برجهای هم بیامیزند که بهترین تناسب را با منافعشان «برایــم مهــم نیســت واقعیتها چه
دوقلوی مرکز تجارت جهانی فرو بپاشند. دارد (آنها از اخبار هم سود میبرند)؛ اینکه این میگوینــد ،من هرگز از طرف ایاالت متحده
البته که این اتفاق نیفتاد .این اسطورهها کار را چگونه انجام میدهند موضوع بسیاری از امریکا از کسی پوزش نخواهم خواست».
همچنانزندهاند. نوشتههای سیاسی نوام چامسکی بوده است. (جرج دبلیو بوش ،رئیس جمهور پیشین
بــههر صورت ،این مقــدار پول و انرژی برای مثال ،س��یلویو برلوس��کونی حق امریکا)
که دســتگاه نثار تجــارت «مدیریت» افکار نظــارت بر مدیریــت مهمتریــن روزنامهها، در خانــهام در دهلــی نو نشســتهام و
عمومــی میکند وجه روشــنتری هم دارد: مجلهها ،کانالهای تلویزیونی و ناشران ایتالیا درحالیکه از یک کانال تلویزیونی امریکایی
این نشاندهندة ترس از افکار عمومی است؛ را دارد .روزنامه فایننشالتایمز گزارش میدهد اخباری را تماشا میکنم با این شعار تبلیغاتی
نشــاندهندة نگرانیای دیرپا و موجه است از ال حدود نود درصد از که« :نخســتوزیر عم ً که« :گزارش با ما ،تصمیم با شــما» ،لبخن ِد
اینکه اگر مردم به ماهیت حقیقی آنچیزهایی بينندگان ایتالیایی تلویزیون را تحت نظارت دندان
ِ سرخوشانهی نوام چامســکی را با آن
پی ببرند کــه به نام آنها انجام میشــود (و دارد ».بهــای آزادی بیان چیســت؟ آزادی لبپرشدهاش تصور میکنم.
بهتمامی درکش کنند) ممکن است بر مبنای بیان برای چه کســانی اســت؟ در حقیقت همه میدانند نظامهای خودکامه ،فارغ
آن آگاهی دســت به عمل بزنند .قدرتمندان مثال برلوسکونی افراطیترین نمونه است .در از ایدئولوژیای که دارند ،از رسانههای جمعی
خوب میدانند کــه واکنشهای مردم عادی دموکراســیهای دیگر -بهخصوص در ایاالت برای تبلیغات سیاسی [پروپاگاندا] استفاده
همیشــه هم توام با بیرحمی و خودخواهی متحده -ســلطانهای رسانه ،گروههای فشار میکنند .اما در مــورد نظامهای با انتخابات
نیست[ومیتواندسویههایفداکارانةاجتماعی پرقدرت ،و عالیرتبههای دولت مثل فلسهای دموکراتیک در «جهان آزاد» چه؟
هم بیابد] (وقتی آدمهای عادی شروع میکنند ماهی بهشکلی بسیار پیچیده و در عین حال اینروزها به لطف چامسکی و همکارانش
به سبکسنگینکردن سود و هزینه ،هر چیزی کمتر عیان با هم همپوشانی دارند. در تحلیلگری رســانه ،برای هزاران و شــاید
اعم از یک وجدان معذب میتواند معادلهها را با بوش پســر با گروه فشــار (روابط جرج ِ میلیونها نفر از ما کمابیش بدیهی است که
سرانگشتی بههم بزند) .به همین علت است که صنعت نفت ،صنایع دفاعی ،شــرکت انرژی افکار عمومی هم در «بــازار آزادِ» نظامهای
اینجور آدمها را باید در برابر واقعیت محافظت انرون ،2نهادهای دولتیای که بهتدریج تحت دموکراتیک ،درســت مثل همه محصوالت
کــرد؛ باید آنها را در یک اقلیم کنترلشــده تصــرف انرون قرار میگرفتنــد و روابطش با تولید انبوه -مثل صابون ،کلید برق یا تکهای
پرورانــد؛ در یک واقعیت جرحوتعدیلشــده رسانههای جمعی همهاش اینروزها در زمره نان -دستکاریشده است .این را هم میدانیم
درست مثل جوجهها و خوکهای کبابی که دانش همگانی است). که گرچه ممکن است طبق قانون اساسی و
در آغل نگهداری میشوند. پس از یازده ســپتامبر ســال ۲۰۰۱و قانون قضا ،گفتوگو ،بحث و ســخنرانی آزاد
کســانی از ما که موفق شــدهایم از این حمالت تروریستی به نیویورک و واشنگتن، باشد اما فضایی که در آن میتوان این آزادی
سرنوشـ�ت فرار کنیـ�م و در حیاطخلوتمان عملکرد جنجالبرانگیز جریان اصلی رسانه در را عملی کرد از ما سلب میشود و به بهترین
[همان حوزههای اندیشگیمان] داریم زمین امریکا بهعنوان سخنگوی دولت ،میهنپرستی پیشنهاددهندگان مزایدهها واگذار میشود.
[حقیقت] را میکاویم دیگر آنچه در روزنامهها کینهتوزانهاش ،تمایلش به انتشار آگهیهای در نظر عدهای ،سرمایهداری نئولیبرال فقط
میخوانیم و در تلویزیون تماشا میکنیم را باور منتشرشدة پنتاگون بهعنوان اخبار و سانسور ِ
انباشت سرمایه نیست بلکه برای بعضی متوجه
نمیکنیم .ما [برای شنیدن حقیقت] گوش بیپردة باورهای مخالف دستمایه طنز تلخ در ِ
انباشت قدرت و برای از این عده معطوف به
تیز کردهایم و در جستوجوی راههای دیگری کشورهای دیگر جهان شد. بعضی دیگرش��ان متوجه انباشت آزادی هم
برای درک جهان هستیم .ما بهدنبال [شنیدن] ســپس بــازار بورس نیویــورک درهم هست .برای بقيهي مردم جهان -راندهشدگان
قصههــای ناگفتهایم؛ اشــارهای گذرا به یک شکست و شرکتهای هواپیمایی ورشکسته از بدنة حاکمیت -برعکس ،نئولیبرالیسم یعنی
کودتای نظامی ،نسلکشیای گزارشنشده، کمک مالی کردند و حتی از دولت درخواست ِ سلب سرمایه ،ســلب قدرت و سلب آزادی.
گزارش یک جنگ داخلی در کشوری آفریقایی صحبت از دورزدن قوانین انحصاری دارو بود آزادی بیان در «بازار آزاد» بدل به کاالیی شده
تکستون باریک یک روزنامه بعد از یک
ِ که در تا داروهای بدون نشان تجاری را برای مبارزه است مثل کاالهای دیگر؛ عدالت ،حقوق بشر،
صفحة کامل تبلیغات لباسزیر نوشته شده با هراس [شیوع] سیاهزخم تولید انبوه کنند آب آشامیدنی و هوای پاک فقط در دسترس
است .همیشــه یادمان نمیماند و بسیاری از (چیزی که البته بســیار مهمتر و حیاتیتر از کسانی است که استطاعت مالیاش را دارند.
بینش آسانیاب و ِ ما حتی نمیدانیم که این تولید انبوه داروهای اینچنینی برای مبارزه با طبیعتاً آنها که چنین اســتطاعتی دارند از
این بیاعتمادی [انگار] غریزیمان نسبت به ایدز در آفریقا بود!) بهیکباره این تصور بهوجود آزادی بیان بهره میبرند تا آن نوعی از محصول
رسانههای جمعی ،اگر بهلطف کار بیوقفه و جفت همزاد آزادی بیان و آمد که پنداری دو ِ را سر هم کنند ،آن نوعی از باور عمومی را به
98
سینمای جهان
اختالف نظر دارد؛ و بدتر از همه ،آزادی ارتکاب و تبدیل به یک امپراتوری میشــود مقیاس تغییرناپذیر یکی از عالیترین اذهان جهان در
به این جنایتها علیه بشریت بهنام «عدالت»، عملش تغییرات گستردهای میکند .پس بهتر تحلیل رسانه نمیبود ،در بهترین حالت یک
بهنام «درستکاری» و بهنام «آزادی». نیســت تصریح کنم که من بهعنوان یکی از ظن سیاســی و در بدترین حالت یک اتهام
جان اَشــکرافت ،دادســتان کل امریکا رعایای امپراتوری ایاالت متحده حرف میزنم؟ بیپایه [نسبت به رسانه] بود و این فقط یکی از
تصریح کرده است که آزادیهای ایاالت متحده بهعنــوان بردهای که به خــود اجازه میدهد شیوههایی است که با آن ،نوام چامسکی درک
«هدیة هیچ دولت یا بخشنامة قانونی نیست... پادشاهش را نقد کند؟) مــا را از جامعهای که در آن زندگی میکنیم
بلکه موهبتی اســت از جانب خدا» .پس در اگر از من میخواستند یکی از مهمترین از اساس اصالح کرده است؛ یا آیا بهتر نیست
اساس ما با کشوری روبهرو هستیم که مجهز ارمغانهای چامسکی به جهان را انتخاب کنم، بگویم درکمان از قواعد پیچیدة دیوانهخانهای
به وکالتنامهای از آسمانهاست! شاید همین انتخاب من این واقعیــت میبود که او نقاب که همهمان داوطلبانه در آن بستری هستیم؟
موضوع توضیح بدهد که چرا حاکمیت ایاالت از چهرة این جهان زشــت ،دستکاریشده و رئیــس جمهور ،جــرج دبلیــو .بوش
متحــده از داوری خودش با همان معیارهای بیشفقتی برداشته است که پشت واژة زیبا و درحالیکه دربارة حمالت یازدهم سپتامبر به
اخالقیای که دیگران را داوری میکند اجتناب روشن «آزادی» به زندگیاش ادامه میدهد .او نیویورک و واشنگتن صحبت میکرد دشمنان
میورزد (هــر فریادی برای انجــام اینگونه این کار را معقوالنه و با تکیه بر مشاهدههایش امریکا را «دشــمنان آزادی» خواند .او گفت:
داوری ،بــا تمســک به [ایــدهی] «همارزی انجام داده است .انبوه شــواهدی که او برای «امریکاییها میپرسند چرا آنها از ما متنفرند؟
اخالقــی»(moral equivalence) 4خفه برساختن ادعاهایش بهصف میکند حقیقتاً [و پاسخ داد ]:آنها از آزادیهای ما متنفرند؛ از
میشود) .شــگرد حاکمیت امریکا این است شــگفتآور و ترسناک اســت .فرضیة پایه آزادی مذهب ،آزادی بیان ،انتخابات آزاد و از
که خود را در موضع آن خیرخواه بزرگی قرار در روش [پژوهش] چامســکی ایدئولوژیک اتحادمان با هم بهرغم اختالفنظرها متنفرند.
بدهد که کردار نیکش در کشورهای بیگانه را نیست بلکه بهشدت سیاسی است .او مسیر اگر مردم ایاالت متحده بخواهند جواب
بومیهای دغلباز این کشورها بههم میریزند؛ طوالنی پژوهشــش را با بیاعتمــادی ذاتی واقعی آن سوال را بدانند (که بهتمامی متضاد
آنها که امریکا تالش میکند بازارشان را آزاد یک آنارشیس��ت نسبت به [نهاد] قدرت آغاز است با آنچه در کتاب دستورالعمل یک کودن
کند ،تالش میکند جامعهشان را مدرنیزه کند، میکند .او ما را با خود به ســفری در سرتاسر برای ضد-امریکاگرایــی 3آمده ،یعنی« :چون
به زنانشان آزادی و جانشان را نجات بدهد. لجنزار دستگاه حاکمیت ایاالت متحده میبرد آنها بهما حســادت میکنند»« ،چون آنها از
شاید این باور به الهیبودن ،این موضوع و ما را از میان هزارتوی دهلیزهای گمراهکنندة آزادی متنفرند»« ،چون آنها بازندهاند»« ،چون
را هــم توضیح بدهد که چرا حاکمیت امریکا سرگیجهآوری راهنمایی میکند که حاکمیت، ما خوبیم و آنها شــیطاناند») من میگویم
این حق و آزادی را ب ه خود اعطا کرده است که تجارتهــای کالن و تجــارت مدیریت افکار چامسکی بخوانند .نوشــتههای چامسکی را
مردم را «بهخاطر مصلحت خود آنها» بکشد و عمومی را بههم متصل میکنند .چامسکی دربارة دخالتهای نظامی امریکا در هندوچین،
بهکلی نابود کند. ب ه ما نشــان میدهد که چگونه عبارتهایی امریکای التین ،عراق ،بوســنی ،یوگسالوی
وقتی رئیس جمهور بوش پسر حمالت چون «آزادی بیان»« ،بــازار آزاد» و «جهان سابق ،افغانســتان و خاورمیانه بخوانید .اگر
هوایــی ایاالت متحــده علیه افغانســتان را آزاد» اگر نگوییم کام ً
ال با آزادی بیارتباطند، عموم مردم ایاالت متحده چامسکی بخوانند
اعالم کردچنین گفت« :ما ملتی صلحطلب پیوندی ناچیز با آن مییابند .او برایمان فاش شاید سوالهایشان را کمی متفاوتتر تنظیم
هســتیم ».و ادامه داد« :این رســالت ایاالت میکند که در میان آزادیهای بیشماری که ن صورت که« :چرا آنها بیشتر کنند .مث ً
ال ب ه ای
متحدة امریکاســت بهعنوان آزادترین ملت حاکمیت ایاالت متحده ادعایش را دارد ،آزادی از این از ما متنفر نیستند؟» یا «آیا تعجبآور
دنیا؛ ملتی که برپایة ارزشهای بنیادینی بنا کشتار ،حذف و تسلط بر مردمان دیگر هم به نیست که یازده سپتامبر زودتر از اینها اتفاق
شده اســت که تنفر را نمیپذیرد ،خشونت خورد؛ آزادی بنیانگذاری و تامین
چشــم می َ نیفتاد؟»
را نمیپذیرد ،جانیان را نمیپذیرد ،شــیطان مالی مســتبدان و خودکامگان در سرتاســر متاســفانه در ایــن روزگار ملیگرایی از
را نمیپذیــرد .و ما در ایــن راه از پا نخواهیم جهــان؛ آزادی آموزش ،تجهیز و پناهدادن به واژههایی مثل «ما» و «آنها» استفادة سطحی
نشست». تروریستها؛ آزادی سرنگونی حکومتهایی و سرسری میشــود .مرز میان شهروندان و
امپراتوری امریکا بر شالودهای دهشتناک که با انتخابات دموکراتیک برپا شدهاند؛ آزادی دولت را نه فقط حاکمیت ،بلکه تروریستها
تکیه دارد :قتلعــام میلیونها نفر از بومیان انباشت و استفاده از سالحهای کشتارجمعی عامدانه و با موفقیت دارند محو و نامشــخص
امریکا ،دزدیدن زمینهایشــان و بهدنبالش شیمیایی ،میکروبی و هستهای؛ آزادی جنگ پشت حملههای تروریستی ،و میکنند؛ منطق ِ
کشــیدن میلیونها نفر از
ِ ربودن و بهبردگی با هر کشوری که حکومتش با حاکمیت امریکا جنگهای «تالفیجویانه» علیه حکومتهایی
که «از تروریســم حمایــت میکنند» یکی
است :هردویشان شهروندان را بهسبب اَعمال
حکومتهایشانمجازاتمیکنند.
(در پرانتــز بگویــم :درک میکنم که
نقدکردن حکومت امریکا از سوی چامسکی
بهعنوان یک شــهروند این کشور مناسبتر
است تا از سوی شخص من که یک شهروند
هندوستان هســتم .من وطنپرست نیستم
و آگاهــی کامل دارم از اینکه رشــوهخواری،
قساوت و ریاکاری بر باطن سربی همة دولتها
داغمه بســته اســت اما وقتیکه یک کشور
دست میکشد از اینکه فقط یک کشور باشد
99
سینمای جهان
آستانة پایان بود و صدها هزار نفر از مردم ژاپن
که کشته شدند و بیشــمار دیگرانی از آنها
که برای نسلهای متمادی با انواع سرطانها
زمینگیر شــدند تهدیدی برای صلح جهانی
نبودند .آنها غیرنظامی بودند .درست همانطور
که قربانیان بمباران برجهای تجارت جهانی و
پنتاگون غیرنظامی بودند .درست همانطور
که صدها هزار نفــر از مردمی که در عراق به
سبب اقدامات قهرآمیز به رهبری امریکا کشته
شدند غیرنظامی بودند .بمباران هیروشیما و
ناکاساکی آزمایشی بیشفقت و محاسبهشده
بود که به اجرا درآمد تا قدرت امریکا را اثبات
کند .در آ ن زمان ،رئیس جمهور ترومن آن را نوام چامسكي وآرونداتي روي
«بزرگترین رویداد تاریخ» توصیف کرد. بومیان میکنند ...شاید آنها واکنش متفاوتی تیرهپوستان آفریقا و آوردنشان برای کار روی
ب ه ما میگویند کــه جنگ جهانی دوم میداشــتند اگر از آشویتس یا داخائو 7دیدن این زمینهــا .هزاران نفر از این بردگان حین
«جنگ برای صلــح» و بمب اتم «جنگافزار میکردند و ســنگقبری بــا این مضمون جابهجایی میان این دو قــاره در دریا مردند
صلح» بــود .دعوتمان میکنند باور کنیم که مییافتند که« :اینجا زنی خفته ،یک یهودی، آنهم در حالیکه مثل احشــام ،در قفس با
سیاست انباشت سالح اتمی از جنگ جهانی که خانواده و مردمانش خود و داراییشــان را کشتی حمل میشــدند[ .ترانهی] «از آفریقا
سوم جلوگیری کرد (همة اینها پیش از روی نثار رشد و شکوفایی این ملت بزرگ کردند». دزدیدنم آوردنم امریکا» از آلبوم سرباز بوفالو5ي
آمدن جرج بوش پســر و «اصل سیاسی کار ِ چگونه ایاالت متحده گذشتة هولناکش باب مارلی یکدنیا غم ناگفتنی در خود دارد:
حملة پیشگیرانه» است). را پشت سر گذاشته و حاال با لبخندی ملیح از فقدان کرامت انسانی خبر میدهد؛ از فقدان
اما آیا بعــد از جنگ جهانی دوم ناگهان بر لب جلوهگر شده است؟ آنهم بدون اینکه سرزمینهای بکر و دســتنخورده؛ از فقدان
صلح از آســمان نازل شد؟ شکی نیست که مسئولیت آن گذشته را به عهده گرفته باشد؛ آزادی و از غرور خردشدة آدمها .نسلکشی و
در اروپا و امریکا صلحی (نســبی) برقرار بود بدون اینکه درصدد جبران خسارتها برآمده بردهداری شالودة اجتماعی و اقتصادی همین
-اما آیا میشود آن را صلح جهانی به حساب باشد؛ بیآنکه از سیاهان آفریقا یا بومیان امریکا ملتی را فراهم میکند که ارزشهای بنیادینش
آورد؟ مگر اینکه جنگهای نیابتی وحشیانه پوزش خواسته باشــد و بیشک بدون اینکه تنفر ،آدمکشان و شیطان را نفی میکند.
را در سرزمینهایی که رنگینپوستان زندگی رویهاش را تغییر داده باشد (حاال هم که دارد این قطعه از چامسکی است که در نوشتار
میکردنــد (چشــمبادامیها ،کاکاســیاهها، ستمگریاش را صادر میکند) .امریکا هم مثل «جعل رضایتمندی»(The Manufacture
کودنهای ویتنام ،غالمسیاهها و تپالهها )9اص ً
ال بسیاری از کشورها تاریخش را بازنویسی کرده )of Consentدربــارة بنیانگــذاری ایاالت
جنگ به حساب نیاوریم. است اما آنچه ایاالت متحده را از سایر کشورها متحده امریکا آمده:
ایاالت متحدة امریکا از جنگ جهانی دوم متمایز و او را سرآمد این مسابقه میکند این «چنــد هفته پیــش در تعطیلــی روز
به بعد یا با این کشــورها -از میان کشورهای اســت که امریکا از خدمات قدرتمندترین و شکرگزاری همراه با بعضی دوستان و اعضای
دیگــری که میتوان نام بــرد -درگیر جنگ یبَرد:
موفقترین شرکت تبلیغاتی جهان بهره م خانواده مشغول قدمزدن در یکی از پارکهای
بوده یا به آنها حمله کرده است :کره ،گواتماال، از هالیوود. ملی بــودم .خیلی اتفاقی به ســنگقبری
کوبا ،الئوس ،ویتنــام ،کامبوج ،گرانادا ،لیبی، در محبوبتریــن خوانش این اســاطیر برخوردیــم که رویش این جملهها نوشــته
الســالوادور ،نیکاراگوئه ،پاناما ،عراق ،سومالی، عامهپســندی که بهعنوان تاریخ جا زدهاند، شده بود« :اینجا یک زن بومی خفته ،زنی از
سودان ،یوگسالوی و افغانستان .این فهرست «خلوص نیت» امریکا در طول جنگ جهانی قبیلة وامپانوگ 6که خانواده و قبیلهاش خود
باید شامل عملیات مخفیانة حاکمیت امریکا دوم اوج گرفــت (که به آن جنگ امریکا علیه و سرزمینهایشان را نثار پیدایش و رشد این
در آفریقا ،آسیا و امریکای التین؛ کودتاهایی فاشیســم هم میگویند) .آنچه در هیاهوی ملت بزرگ کردند».
که امریکا مهندسی کرده است و دیکتاتورهایی شــیپور پیروزی و آواز فرشــتگان گم شده ال درســت نیســت بگوییم البته که اص ً
که او تجهیز و حمایتشان کرده هم باشد ،باید این حقیقت اســت :زمانیکه فاشیســم در مردمان بومی امریکا خود و سرزمینهایشان
شــامل جنگ اسرائیل با پشتیبانی امریکا در اروپا جوالن مــیداد حاکمیت امریکا بهواقع را نثار چنین هدف واالیی کردند بلکه آنها در
لبنان که هزاران کشته برجا گذاشت هم باشد؛ بر آن چشــم بســت؛ زمانیکه هیتلر برنامة دوران یکی از طوالنیترین نسلکشــیها در
باید شامل نقش کلیدی امریکا در تنشهای نسلکشــیاش را پیش میبــرد دولتمردان تاریخ بشر ،ســاخی ،لتوپار ،پراکنده و آواره
خاورمیانه آنجاکه هزاران نفر در مبارزه علیه ایاالت متحده از ورود پناهجویان یهودیای که شــدند؛ آنچه ما اکتبر هر سال در روز کلمب،
اشغال غیرقانونی ســرزمینهای فلسطینی از آلمان گریخته بودند خودداری کرد .امریکا به افتخار کریستف کلمب -که خودش جانی
کشته شدند هم باشــد .باید به این فهرست درســت بعد از بمباران پرل هاربر 8بهدســت سرشناسی در کشــتار جمعی است -جشن
نقش امریکا در جنگ داخلی افغانســتان در ارتش ژاپن وارد جنگ شــد .آنچه در هلهلة میگیریم .صدها نفر از شهروندان امریکا ،این
دهــة 1980را هم اضافه کرد ،جنگی که در پرسروصدای پیروزی خفه شد ظالمانهترین مردمان نجیب و خوشنیــت ،دائماً گرد این
آن بیش از یک میلیون نفر کشــته شــدند. کار حاکمیــت امریــکا بود یــا درحقیقت، گ قبر جمع میشوند و آن را میخوانند ســن
بهعالوة بایکوتها و تحریمهایی که مستقیم وحشــیانهترین کاری کــه جهــان تابهحال بدون اینکه آش��کارا واکنشی [به آن] نشان
و غیرمســتقیم منجر به مــرگ صدها هزار شاهدش بوده است :بمباران اتمی غیرنظامیان بدهند ،شاید بهجز احساسی از رضایت قلبی
انسان ،آشــکارتر از همه در عراق شده است. در هیروشیما و ناکاساکی .آنموقع جنگ در از اینکه دارند اندکی قدردانی نثار فداکاریهای
100
سینمای جهان
بین دو سمت یک مناقشــه (در این مورد خاص از یــک دهه طول کشــید .هــزاران نفر از وقتی همة اینها را کنار هم میگذاریم بهنظر
شــوروی و ایاالت متحــده) و در عصر ما جهان مردم کشــته شدند .ایدهشــان این بود که میآید که انگار یک جنگ ســوم جهانی هم
غرب به سرکردگی امریکا و بقيه جهان تساوی و بمباران بایــد در چنان مقیــاس عظیمی وجود داشته است و انگار حاکمیت امریکا یکی
هموزنی اخالقی قائل شد .بر همین مبنا جنایات باشــد که روســتاییان را از وحشــت ،به از سردمداران اصلیاش بوده (یا هست).
و اعمال شنیعی که از سوي امریکا انجام میشود ی کهمهاجرت بهسوی شــهرها وادارد؛ جای بسیاری از مقالههای چامسکی در کتاب
به واسطهی اینکه در نهایت برای کشورها «خیر و بتوان آنهــا را در کمپهای پناهندگی نگه «در جســتوجوی دالیل دولــت»(For 10
آزادی» به ارمغان میآورد قابل توجیه است. داشت .ساموئل هانتینگتون این اتفاق را به ) Reasons of Stateدربارة تجاوز امریکا به
5- Buffalo Soldier روند «شهرســازی» مربوط دانست (وقتی خاک ویتنام شمالی ،ویتنام جنوبی ،الئوس و
Wampanoag -6قبیلــهای از بومیــان در مدرســة معماری در هندوســتان درس کامبوج است؛ جنگی که بیش از دوازده سال
امریکا که بازماندهشان امروز در جنوب شرقی ایالت میخواندم چیزهایی دربارة شهرســازی یاد طول کشید؛ پنجاه و هشت هزار امریکایی و
ماساچوست زندگی میکنند. گرفتم اما یــادم نمیآید که بمباران هوایی نزدیک به دو میلیــون ویتنامی ،کامبوجی و
Dachau -7از بزرگترین اردوگاههای کار جزئی از برنامة درسیمان بوده باشد). الئوسی جانشــان را از دســت دادند .ایاالت
اجباری در آلمان نازی. متحده نیممیلیون پیادهنظام مســتقر کرد و
Harbor Pearl -8بنــدری اســت در پينوشتها: بیشتر از شش میلیون تن بمب ریخت.
مجمعالجزایر هاوایی که ارتش ژاپن در دســامبر با اینهمه -و اگرچه با تماشــای اغلب
1941پایگاه نیروی دریایی امریکا را در این بندر -1ایــن مطلــب ترجمــهی بخشــی از فیلمهای هالیوودی باورش برایتان ســخت
بمباران کرد. مقدمهایســت کــه آرونداتی روی بــرای کتاب خواهد شد -امریکا جنگ را باخت!
-9نویسنده در اینجا به واژگان تحقیرآمیزی چامسکی «در جستوجوی دالیل دولت» نوشته و جنگ از ویتنام جنوبی شروع و به ویتنام
اشــاره میکند که در زبان انگلیســی خطاب به سپس در کتاب خود او با عنوان «گفتوگو در باب شمالی ،الئوس و کامبوج کشید .بعد از اینکه
غیرسفیدپوستان ب ه کار میرود. جنگ» که شامل مجموعه مقاالت سیاسی اوست ایاالت متحده نظام سیاســی متبوعش را بر
-10کتاب شــامل مجموعــهای از مقاالت بازنشر شده: سر کار آورد ،خود را به جنگ علیه یک قیام
چامســکی اســت که در دههی هفتاد و در اوج War Talk, Arundhati Roy, South کمونیســتی دعوت کرد؛ قیام پارتیزانهای
مباحثات مربوط به تجاوز ایاالت متحده به ویتنام )End Press, (2003 ویتکنگ کــه به نواحی روســتایی ویتنام
نوشــته شــده .بخش اول کتاب به بررسی دقیق 2-Enron جنوبی نفوذ کرده بودند؛ جاییکه روستاییها
و موشــکافانهی مدارک افشاشــدهی فوق سری 3- Idiot’s Guide to Anti- پناهشان میدادند .این درست همان الگویی
پنتاگون معروف به «اســناد پنتاگون» اختصاص Americanism بود که روســیه تکرارش کــرد وقتیکه در
یافته و در پی فهم انگیزههای اصلی حمله به ویتنام -4ایــدهای معروف در علوم سیاســی که 1979خــود را به افغانســتان دعوت کرد.
است .در سایر بخشها چامسکی دیدگاههایش در خصوصاً به واسطهی مباحثات مربوط به مقایسهی هیچکس در «جهــان آزاد» در این واقعیت
باب ماهیت نهاد دولت و نظرگاه آنارشیستی خود اخالقــی اعمــال دو ابرقدرت جنگ ســرد انجام شکی ندارد که روســیه به افغانستان تجاوز
در باب سیاست را بسط و توضیح میدهد. میگرفت و از طرف حامیان سیاســتهای ایاالت نظامی کــرد .حتی یک وزیر امور خارجه در
« Glasnost -11فضــای بــاز» در دوران متحده مشهور شد .ایدهی «همارزی اخالقی» در 11
اتحاد جماهیر شوروی بعد از گالسنوست
رهبری میخائیل گورباچف. شکلی ساده به این معناســت که لزوماً نمیتوان تجــاوز نظامی کشــورش به افغانســتان را
«غیرقانونی و غیراخالقی» خواند .اما اینجور
خودکاویهــا و خویشــتنبینیها هرگز در
ایاالت متحده امریکا وجود نداشــته اســت.
در 1984و در یک افشــاگری حیرتانگیز،
چامسکی نوشت:
«من تمام بیستودوســال گذشــته را
مشــغول جســتوجو بودهام تا در مهمترین
مطبوعات یا پژوهشهای دانشــگاهی ،چند
منبعی [با کلیدواژههای] تجاوز نظامی امریکا
به ویتنام جنوبــی در ( 1962یا تابهحال) یا
حملة امریکا به ویتنام جنوبی یا تهاجم امریکا
به هندوچین بیابم و موفق نشــدهام .چنین
رویــدادی در تاریخ وجود نــدارد .درعوض،
آنچه هســت دفاع از ویتنام جنوبی در برابر
تروریستهایی اســت که از بیرون (یعنی از
ویتنام شمالی) حمایت میشدند.
این است آنچه در تاریخ وجود ندارد!»
در 1962نیــروی هوایی امریکا ویتنام
جنوبی [عمدتاً] روســتایی را بمباران کرد؛
ِ
جاییکه هشــتاد درصد جمعیت کشور در
آنجا زندگی میکردنــد .این بمباران بیش
101
سینمای جهان
ستيزباامپراتور
سخنرانی در شهر پورتو آلگری ،برزیل ۲۷ ،ژانویه 2003
آرونداتی روی
ترجمه :باهار افسری ،نیما فرحبخش
اصطالح «اصالحات» مربوط به طبقه کارگر، ( WTOسازمان تجارت جهانی) حکم بازار از من خواســته شده اســت تا در باب
مردم را از سرزمینشــان بیرون میاندازد و از آزاد را پیدا کرده و خصوصیســازی و تبدیل چگونگــی رویارویی با امپراتور صحبت کنم.
کار بیکارشــان میکند .صدها کشاورز فقیر سازمانهای دولتی به شــرکتهای تجاری این ســوالی بزرگ است و من پاسخ آسان و
کش دست به با اســتفاده از ســمهای آفت ُ مستقل مورد استقبال دولت و نخبگان هندی سرراستی برای آن ندارم.
خودکشی میزنند .گزارشهاي منتشرشده واقع شده است. وقتــی از ســتیز با «امپراتور» ســخن
از مرگومیر ناشــی از قحطی و گرسنگی از تصادفی نیست که نخســتوزیر ،وزیر میگوییــم ،نیازمنــد شــناختن معنــای
سرتاسر کشور بهگوش میرسد. امــور داخلــی ،وزیر امور مربــوط به کاهش «امپراتوری» هستیم .آیا این واژه همان دولت
آنزمان کــه اقلیتی گزیده بــه دنبال ســرمایهگذاری در حوزهی عمومي-کسانی ایاالتمتحده (و همچنین اقمار اروپاییاش)،
اهداف خیالیشان به عرش آسمان رسیدهاند، که توافقنامهی شرکت اِنرون 2با هند را امضا و نیــز بانــک جهانی ،صنــدوق بینالمللی
مالباختگان در حال سقوط دائم به قع ِر جرم، كردند ،کسانی که تاسیسات زیربنایی کشور را پول ،ســازمان تجارت جهانی و شرکتهای
جنایت و بزهکاری و هرجومرج و آشــوباند. به شرکتهای چندملیتی میفروشند ،کسانی ی است فراتر از آن؟
چندملیتی است؟ یا چیز
تاریخ نشــانمان داده که این فضای ناکامی و که خواهان خصوصیســازیِ آب ،برق ،نفت، در بســیاری از کشــورها ،امپراتــوری
یأس و سرخوردگی ملی بستری مناسب برای زغالسنگ ،فوالد ،بهداشت ،آموزشوپرورش موجب رشد ســریع مباحث دیگر مربوط به
رشد فاشیسم است .دو بازوی دولت هند حمله و ارتباطات راهدور هســتند– همهوهمه اعضا آن و برخی پیامدهــای جانبی خطرناک از
گازاَنبری تمامعیاری را شکل دادهاند .همزمان ستایندگان 3 RSSهستند RSS .سازمانی
ِ یا قبیل ناسیونالیســم افراطی ،تعصبات دینی،
که یک جناح ســرگرم چوبِ حــراجزدن به ت ِراستی متشــکل از ناسیونالیستهای دس فاشیسم و البته تروریسم میشود .تمام اینها
قسمتهای بزرگی از هند است ،جناح دیگر، افراطی پیرو آیین هندو است که به صراحت شانه به شانهی پروژهی جهانیسازی یکپارچه
برای منحرفكردن افکار عمومی ،ارکســتر هیتلر و روشهایش را تحســین کرده است. (پروژهی گسترش جهانی شرکتها) 1در حال
همســرایی رعبآور و زوزهوار میان فاشیسم
ُ برچیدن و پایاندادن به دموکراسی با شتاب پیشرویهستند.
مذهبی و ناسیونالیسم هندو را رهبری میکند. تعدیل ساختاری آغاز
ِ و در نتیجهی برنامهی بگذارید روشــنتر بیان کنــم .در حال
این جناح گر ِم اجرای آزمایشهاي هستهای، میشــود .در حالیکه پروژهی جهانیسازی دموکراسی جهان-
ِ حاضر ،هند -بزرگترین
بازنوشــتن کتابهای تاریخ ،به آتشکشیدن یکپارچــه به زندگی تودهی مردم هند هجوم در صف مقدم این پروژه اســت .بازار ناشــی
کلیساها ،و تخریب مســاجد است .و این در میآورد ،خصوصیســازی گســترده و آن به از تقاضای یک میلیارد جمعیتش از ســوي
102
سینمای جهان
ِ
پشــت برای بهتصویب رســاندن «توافقات برای بازگشــت به رأس قدرت انتخاب شده ی است که سانسور عقاید ،نظارت دائمی، حال
پرده»شان ،برای خصوصیسازی محصوالتی بود .هیچکس برای این نسلکشــی مجازات تعلیق آزادیهای مدنی و حقوق بشر ،تعیین ِ
که عمل میآوریم ،آبی که مینوشیم ،هوایی قتلعام،
نشــد .نارندرا مــودی 5معمار ایــن ِ اینکه چهکسی -بهویژه در خصوص اقلیتهای
که نفس میکشیم ،و رویاهایی که میبینیم، عضو برجســته ،RSSبرای دومیــن بار به مذهبی -شــهروند هند هســت و چهکسی
جهانیســازی یکپارچــه نیازمنــد ائتالفی سِ َمت فرماندار گجرات دســت یافت .اگر او نیســت ،در حال بدلشــدن به امری رایج و
بینالمللی میان دولتهای سرسپرده ،فاسد و صدامحســین بود ،هر کدام از این شقاوتها معمول است.
خودکامه در کشورهای فقیرتر برای گشودن یک اخبار ســی ان ان میشد .اما از آنجا تیت ِر ِ در ماه مارس گذشته ،در ایالت َگ َجرات،4
راه اصالحات غیرمردمی و سرکوب شورشها که او صدامحسین نیست -و از آنجا که «بازا ِر» جمعی
ِ دوهزار نفر از مسلمانان ،در کشتار دسته
و طغیانهای تودههاست. هند بهروی سرمایهگذاران بینالمللی گشوده مورد حمایت ِ
دولت ایالتی ،قتلعام شــدند.
جهانیسازی یکپارچه -موافقید که آن اســت -این کشتار دستهجمعی و بیرحمانه آماج حمالت بودند .پیش ِ مسلمان بهویژه زنان
را با نام حقیقیاش-امپریالیســم -بخوانیم؟- حتي اسباب گرفتاری و عذابش نشد. از آنکه زندهزنده آنها را بســوزانند ،عریانشان
نیازمنــد مطبوعاتی اســت کــه تظاهر به در هند ،بیشاز یکصدمیلیون مسلمان کرده و به شکل گروهی به آنها تجاوز کردند.
مســتقلبودن میکنند .امپریالیسم نیازمند زندگی میکنند :بمبی ساعتی در سرزمین آبا آتشافروزان ،دکانها ،منــازل ،کارخانههاي
محکمههایی است که وانمود میکنند در حال و اجدادیمان در حال تیک-تاککردن است. نساجی و مساجد را غارت کرده و به عمد آنها
اجرای عدالتاند. همهی اینها برای بیان این نکته است که را به آتش کشیدند.
در این اثنا ،کشــورهای شمالی کنترل این یک افسانه اســت که بازار آزاد ،مرزهای بیــشاز یکصدوپنجاه هزار مســلمان
مرزهایشــان را بیشــتر کرده و ســاحهای ملــی را از میان برمیدارد .بازار آزاد ،تهدیدی از خانههایشــان بیرون رانده شــدند .بنیان
کشــتا ِرجمعی انبار میکنند .بــا اینهمه برای قدرت و تمامیت ملی نیست ،بلکه بازار اقتصادی جامعهی ِ
اقلیت مسلمان از پایه ویران
باید اطمینان یابند کــه تنها این پول ،متاع، آزاد بنیانهای دموکراسی را رفتهرفته سست شده است.
پروانههای ســاخت و بهرهبرداری و خدمات میکند. آنزمان که گجرات در آتش میسوخت،
هستند که جهانی شــدهاند ،نه جنبشهای همچنان که نابرابری و اختالفِ طبقاتی وقت هند در شــبکه MTV نخســتوزیر ِ
مســتقل مردمی ،نه توجه و احترام به حقوق میان اقشــار ثروتمنــد و بیبضاعت افزایش ســرگرم تبلیغ کتاب جدید شعرش بود .در
بشــر ،نه معاهدات بینالمللــی در خصوص مییابد ،جدال بر ســ ِر انحصــار و بهکنترل ژانویهی همان ســال ،رژیمی که آن کشتار را
تبعیض نژادی یا ســاحهای شــیمیایی و درآوردن منابــع و امکانات شــدت مییابد. ســازماندهی و رهبری کرد ،با اکثریتی قاطع
103
سینمای جهان
امریکا تاریخی پُررم زوراز داشــت .رازآلود ضد تروریسم ،مردانی کتوشلوارپوش سخت هســتهای یا انتشــار گازهــای گلخانهای یا
بهخصــوص از منظ ِر مردمــان خودش .اما مشغول به کارند. تغییرات شــرایط اقلیمی؛ یا -خدایی نکرده-
حاال این رمزورازها ،خو ِد تاریخاند و تاریخ در حالیکــه بمبها چــون بارانی بر عدالت و دادگستری.
آگاهی همگانی نیســت ِ خود چیــزی جز سرمان نازل میشــوند ،ناوهای موشکانداز، از این رو ،این -تمام اینها -امپراتوری نام
و خیابانهــای این کشــورند که ســخن موشــکهایِ کروز را بهســویِ دیگ ِر آسمان دارد .این ائتالف وفادارانه ،این انباشت شرمآور
میگویند. پرتاب میکنند ،ما میدانیم که قراردادهایی مستهجن قدرت ،این فاصلهی بیشاز حد ِ و
امروز ،ما آگاهيم که همهی برهانهایی در حــال امضاشــدناند ،امتیازنامهها ثبت و تعمیقیافته میان آنان که تصمیمات را اتخاذ
که در جهت تشدید جنگ علیه عراق بهکار لولههای انتقال نفت نصب میشــوند ،منابع میکنند و آنهایی که قربانی این تصمیمات
بســته میشــوند ،هر کــدام دروغی بیش طبیعــی به غــارت میرونــد ،آب به بخش هستند.
مضحکترین ایــن دروغها تعهد
ِ نیســتند. بوش پسر خصوصی واگذار میشــود و جرج ِ آرمان ما ،بصیرتِ ما نســبتبه ِ نبر ِد ما،
عمیق دولت ایاالت متحده برای آوردن صلح نقشــهی ورود به جنگی علیه عراق را در سر جهانی دیگر باید این فاصله را از میان بردارد.
به عراق است. میپرورد. بنابرایــن چگونــه میتوانیــم در برابر
قتلعا ِم مردم برای محافظت از آنها در اگر به این نبرد همچون ستیزی تنبهتن «امپراتور» ایستادگی کنیم؟
برابر دیکتاتوری و فســاد ایدئولوژیک ،البته، بین «امپراتور» و آن دسته از ما که ایستادگی خبر خوب این اســتکه چندانهم بد
یکیاز ســرگرمیهایِ دیرین ایاالت متحده کردهایم بنگریم ،ممکن اســت چنین بهنظر عمل نکردهایم .پیروزیهایی وجود داشــته
اســت .اینجــا در امریکایِ التیــن ،بیشاز برســد که ما مغلوب میشــویم .اما شیوهی اســت .اینجا در امریکای التین ،پیروزیهای
هرجایِ دیگری به این مسئله واقفید. دیگری برای نگریستن به این نبرد وجود دارد. بسیاری داشــتهاید .در بولیوی ،کوچابامبا را
در این نکته که صدا م حسین دیکتاتوری ما ،همهی ما که اینجا گرد آمدهایم ،هر کدام دارید .در پِرو ،قیام آرکیپــا بوده ،در ونزوئال،
ظالم و خونخوار است ،هیچکس شکی ندارد به سبک و سیاق خود عرصه را بر «امپراتور» هوگو چاوس به رغم تالشهای بسیار دولت
(هم او بود که بدتریــن افراطگریهایش از تنگ کردهایم. ایاالتمتحده ،مشغول مقاومت است.
ســوي دولتهای ایاالت متحده و بریتانیایِ ممکن اســت کــه راهــش را -هنوز- و جهان به مردم آرژانتین چشم دوخته
کبیر مورد حمایت قرار میگرفت) .هیچ شکی بهتمامی ســد نکرده باشیم ،اما او را از سریر اســت ،مردمی که در تالش برای بازســازی
نیســت که وضعیت عراقیها بدون وجود او پادشــاهی پایین کشیدهایم .او را واداشتهایم کشورشان از خاکستر ویرانی بزرگی هستند
بهتر میشود. که نقاب از چهره بردارد و درها را بگشــاید، که صندوق بینالمللی پــول ) (IMFبهبار
اما جهان هم ،بدون شک ،در غیاب آقای ِ
درنهایت بدنهادی پیشرویِ ما ،عریان
حاال او ِ آورده است.
بوش وضعیت بهتــری را تجربه خواهد کرد. و بدســگالیاش ،بر صحنهی عالم ایســتاده در هند جنبشی که علیه جهانیسازی
حقیقت این است که او بسیار خطرناکتر از است. یکپارچه شــکل گرفته نیرویی بالقوه دارد و
صدام حسین است. ممکن اســت این امپراتوری با تمام قوا آمادهی بالفعلشدن بهعنوان تنها قوایِ موجود
پس آیا باید بوش را هم با بمب و خمپاره وارد جنگ شود ،اما اکنون این جنگ ،جنگی سیاسی در مقابل فاشیسم مذهبیاست.
از کاخ سفید بیرون بکشیم؟ علنیاست .آنقدر شنیع که حتي خود او تابِ درخشــان جهانیسازیِ
ِ و اما ســفیران
واضح و مبرهن است که بوش ،صرفنظر دیدن بازتابش را ندارد .آنقدر قبیح که حتي یکپارچه -اِنــرون ،ب ِکتِلُ ،6ورلــدکام ،7آرتور
از واقعیات موجود و بیتوجه به افکار عمومی مردمان خود را نیز ب ه سخره گرفته است .اما ِ سال پیش کجا بودند و امروز کجا اندرسونِ -8
بینالمللی ،دســتور جنگ با عــراق را صادر این جنگ پــساز آنکه اکثریت امریکاییها هستند؟
میکند. پیمان ما شوند ،دیری نمیپاید.
ِ هم و البته اینجا ،در برزیل ،ما باید این سوال
میان همپیمانانش،ِ از سربازگیری برای همین چنــد رو ِز پیش در واشــنگتن سال پیش ،رئیسجمهور چه را بپرسیم ...که ِ
امریکا آمادهی جعل حقیقت اســت .بازی با دويست و پنجاه هزار نفر در مخالفت با جنگ کسی بود ،حاال چ ه کسی است؟
بازرسان تسلیحاتی ،تمکینی مشمئزکننده عراق راهپیمایی کردند .هرماه این اعتراضات هنوز کــه هنوز اســت ...خیلــی از ما
و توهینآمیز از ســوی دولت ایاالت متحده با نیروهای فزایندهای بهپیش میروند. لحظاتی از ناامیدی و یأس را تجربه میکنیم.
نسبت به چند مورد تحریفشده و مخدوش از تا پیش از يازده سپتامبر سال ،2001 سایبان گستردهی جنگ بر ِ میدانیم در زیر
قواعد رفتار بینالمللی است .این شرایط مثل
این است که در مخصوص ورود سگها را باز
بگذاری ،تا متحدین لحظهی آخری امریکا یا
شاید سازمان ملل نیز از میانش بخزند و وارد
شوند.
اما اکنون برای رســیدن به تمامی این
مقاصد و اهداف ،جنگی جدید علیه عراق آغاز
شده است.
ما چ ه کاری میتوانیم بکنیم؟
میتوانیم حافظههایمان را مرور کنیم،
میتوانیم از تاریــخ درس بگیریم ،میتوانیم
عقایــد عمومی را آنقدر بلنــد فریاد بزنیم تا
اینکه صدایش کر ُکننده شود.
نارندرا مودی نخستوزیر راستگرای هند
104
سینمای جهان
آ ن پس ،انرون به مثالی شناختهشــده برای پينوشتها: میتوانیم این جنگ را تبدیل به شیشهی
کالهبرداری و فساد عمدی تبدیل شد. عم ِر زیادهخواهیهــایِ دولت ایاالت متحده
Rashtriya Swayamsevak -3 :Corporate Globalization -1 دســت جــرج بوش و تونی ِ کنیم .میتوانیم
Sangh:تشــکیالتی راســتگرا ،هنــدو- فرآیند جهانیســازی که در آن شرکتهای بِل ِر و همپیمانانشان را رو کنیم .دست ائتالفِ
ناسیونالیســت و شــبهنظامی که به عنوان ی الزم برای رشــد و بزرگی که منابــع مال کشهایِ بُزدل ،مسمومکنندههای آب، ضعیف ُ
اصلی حزب حاک ِم هند ،بهاراتیا جاناتا
هستهی ِ توســعهی کشورهای توســعهنیافته به مد ِد افروزان ترسویی که نشستهاند و از راه
ِ جنگ
)(Bharatiya Janata Partyشــناخته فناوری پیشــرفته و دخیلكردن اتوماسیون دور بمباران میکنند.
میشود. غربــی در فرآینــد تولیــد (جایگزینــی نافرمانی
ِ به هزار شیوهی گوناگون قادریم
:Gujarat -4ایالتی در ساحل غربی هند دستگاههای خودکار به جای نیروی انسانی) مدنی را از نــو ابداع کنیم و ُکپهی خاری در
با جمعیتی بیشاز شصت میلیون نفر و دارا را در اختیار دارند ،در سرتاســر دنیا دفاتر و چشمشان شویم.
بودن خط ساحلی با دریای عرب بالغبر هزار و کارخانههايخود را گســترش میدهند .این وقتــی که جرج بوش میگوید «شــما
ششصدکیلومتر طوالنیترین ساحل این کشور گسترش موجب ایجاد تغییرات چشمگیری میتوانیــد یــا طرف ما باشــید یــا طرف
را داشــته و در همسایگی پاکستان قرار دارد. در زندگــی تــودهی مردم در کشــورهای تروریستها» میتوانیم بگوییم «نه ،ممنون».
مرکز پیشــین این ایالت «احمدآباد» و مرکز توسعهنیافته میشود؛ تغییراتی که همیشه میتوانیم ملتفتش کنیم که مردم دنیا هیچ
کنونی آن «گاندینگــر» )(Ganhinagar در مسیری صحیح و ســودمند (برای مردم ماوس نابکار
نیازی ندارند که بین یک میکی ِ
است .بالغبر هشــتاد و هشت درصد ساکنان این کشورها) نخواهد بود. و رادیکالهای مذهبی مجنون یکی را انتخاب
ایــن ایالت از پیروان آیین هندو و کمتر از ده :Enron -2شــرکت امریکایی تامین کنند.
درصد آنها مســلمان هستند .زبان غالب این انــرژی ،فرآوردههای اساســی و خدمات که استراتژی ما نباید تنها ستیز با امپراتور
ایالت گجراتی -از زبانهای هندوآریایی -است. یکی از بزرگترین شــرکتهای انرژی جهان باشــد بلکه باید از هر سو محاصرهاش کنیم.
بيست و پنج درصد از تولید منسوجات هند محسوب میشد و در زمینههای تولید برق و راه نفسکشیدن را بر او ببندیم .شرمسارش
متعلق به این ایالت است. گاز طبیعی ،انتقال نفتخام و ا ِ لاِنجی ،تولید کنیم .به ســخره بگیریمش .بــا هنرمان ،با
Narendra Damodardas -5 محصوالت پتروشــیمی و کاغــذ و مبادلهی موســیقیمان ،با ادبیاتمان ،با سماجتمان ،با
Modi:سیاســتمدار هندی و چهاردهمین کاالها و محصوالت اقتصادی فعالیت میکرد. شادی و ســرورمان ،با زیرکی ،با سرسختی
حالحاضر و از
نخســتوزیر این کشور که در ِ این شــرکت در ســال 1985میــادی در تام و تماممان -و با نقل تکتک قصههایمان؛
ســال 2014در این سِ ــ َمت قرار دارد .وی از هیوستون تگزاس از ادغام شرکتهای محلی ِ قصههایی سوا از داستانهایی که مجبورمان
ســال 2001تا 2014فرماندار ایالت گجرات Houston Natural Gasو InterNorth میکردند تا باورشان کنیم.
بود .او اولین نخســتوزیری در هند است که ش از ورشکستگیاش در پایهگذاری شــد .پی انقالبی همبسته ،اینچنین اوِ ِ
حرکت این
عضو کنگره ملی هند ) (INCنبوده و یکیاز دســامبر ،2011با داشــتن بيست و نه هزار اوج قدرت بهزیر میکشد -اگر چیزهایی را از ِ
اعضای حزب بهاراتیا جاناتا و تشکیالت RSS کارمند ،شــرکتی عمده در صنایع برق و گاز را کــه میفروشــند نخریم .دیگــر خریدار
است. طبیعی ،ارتباطات و صنایع کاغذسازی بود که ایدهها ،نســخهای که از تاریخ ارائ ه میدهند،
:Bechtel -6بزرگتریــن شــرکت ســال مالی 2000بیشاز صد ِ درآمد آن در جنگها ،سالحها ،این تصور که تمامی اینها
مهندســی و ساختوســاز در ایاالت متحده و يك میلیارد دالر برآورد شــد .مجله معتبر اجتنابناپذیر است ،نباشیم.
امریکا. امریکایی فورچون برای ششســال متوالی از فراموش نکنیم :اینگونه ما پُرشماریم و
:MCI WorldCom -7شــرکت انرون با عنوان «نوآورانهترین شرکت امریکا» آنها اندک .آنها بیشــتر به ما نیازمندند تا ما
مخابراتیامریکایی. نامبرد .در اواخر سال ،2001از گزارشهايي به آنها.
:Arthur Anderson-8شــرکت پرده برداشته شد که شــرایط مالی انرون را شکلگیری جهانی دیگر نهتنها ممکن
حسابداری و خدمات مالیاتی امریکایی که در مالی سیستماتیک و بهواسطهی کالهبرداری ِ است ،بلکه تولدش نیز نزدیک است .در یک
سال 2002کیفرخواستی مبنیبر همکاری با نهادینهی طرحریزیشده ،پایدار جلوه میداد، رو ِز آرام ،من صدای نفسهای نخستینش را
شرکت اِنرون دریافت كرد. رســوایی انرون معروف شــد .از
ِ چیزیکه به بهگوش میشنوم.
105
سینمای جهان
کوشیدن و دانستن
*
دیباچهی کتاب «منطق عدالت بیمنتها» نوشتهی آرونداتی روی ()۲۰۰۱
جان برجر
ترجمه :زهرا پورنیکصفت
سخن مترجم :جان برجر ( )1926-2017منتقد هنری ،رماننویس ،شاعر ،نقاش و فعال سیاسی سرشناس بریتانیایی یکی از نزدیکترین دوستان آرونداتی روی بود.
کسی که نگاهش به هنر و پیوند میان سیاست و ادبیات در اندیشهاش تاثیری ژرف بر چشمانداز فکری-ادبی روی داشته است .در این نوشتار پیچیده و چندالیه
برجر سعی دارد تا ساحتی را که نوشتههای روی در آن جای میگیرند تشریح كند و اهمیت زیباییشناختی و اعتراضی آنها را پیش چشمانمان قرار دهد .از دوست
عزیزم فرهاد محرابی برای کمکهایش در ترجمهی این متن و شناخت بهتر جهان فکری و پیچیدگیهای زبانی برجر سپاسگزارم .ترجمهی شعر داخل متن یکسره
از آن اوست.
میگیری». مقایسهی میزان ترس و انزجار همانقدر دوست دارم در آغاز این کتابِ صریح و
در مقابل ،همانهایی که اکنون گمان عبث و افراطی اســت که مقایســه میزان روشن ،بخشی از مقالهی «جنگ صلح است»
میبرند این حق را دارند تا بر جهان حکمرانی شجاعت ،و این به این دلیل است که هیچکدام [نوشتهی آرونداتی روی] را نقل کنم:
کنند اعمال افراطی را کــه پیش از تراژدی از آن دو را نمیتوان از بیرون مورد ارزیابی قرار «هیــچ چیــز نمیتواند یــک اقدام
نیویــورک رخ داده بود نادیده و دســت کم داد .گذشته از هزاران قربانی بیگناه و بیخبر تروریســتی را توجیه کنــد و آن را موجه
میگیرند ،یا آنها را نامربوط تلقی میکنند. از همــه جا که در این حملهی تاریخی جان بداند ،خواه این اقدام از ســوی بنیادگرایان
هر گونه درخواســت و هشداری در ارتباط با باختند ،نوزده هواپیماربا جانشان را از دست مذهبی ،گروههای شبهنظامی غیردولتی ،یا
این مصائب که پشــت سر هم رخ داده است دادند و همین طور ســیصد و چهل و ســه جنبشهای مقاومت مردمی صورت پذیرد،
ناشنیده باقی میمانند (در این زمینه جستار آتشنشــان منهتن که در همان روز کشته خواه یک حکومت شناختهشده ،لباس مبدل
زنــده و درونی و متهورانهی روی« :مصلحت شــدند (کسانی که آن گونه که بوش فورا ً به یک جنگ تالفیجویانه را بدان بپوشــاند.
عمومــی بزرگتــر» (The Greater آن اشاره کرد انسانهایی بزدل نبودند). بمباران افغانســتان یک اقدام انتقامجویانه
) Common Goodدر باب پروژههای سد آنچه باید مقایســه شــود مقایســهی برای آنچه در نیویورک و واشــنگتن رخ داد
درهی نارمادا را بخوانید). عکسالعملهایی است که نسبت به اعمال تروریستی دیگر علیه
ِ نیست .بلکه یک اقدام
چرا شنیده نمیشود؟ اولین و مهمترین شدید افراطی مختلف صورت میگیرد .این مردم جهان اســت .هر انسان بیگناهی که
دلیل آن این است که این مصیبتها و بالیا تــراژدی در نیویورک بالفاصلــه دولتمردان کشته میشود بايد به شمار تلفات وحشتناک
پیامد مســتقیم تالش بــرای تحمیل نظام کشورهای جهان اول را بسیج کرد و جنگی شهروندانی که در نیویورک و واشنگتن جان
اقتصــادی جدید جهان (یک بــازار انتزاعی را رقــم زد که اهداف آن دســتنیافتنیاند. باختند اضافه شود نه آنکه با آن قیاس شود».
غیرمعقول و بیاساس) در همه جای دنیاست دالیل خاصی وجود داشت که بر مبنایشان در حادثــه يــازده ســپتامبر ،2001
که بر این عقیده اصرار میورزد که واالترین واژهی «تراژدی» را به کار بردم :آنچه رخ داد خلبانانی که به نیویورک و واشنگتن حمله
وظیفهی انسان سودآوری اســت .از واژهی شــرایطی تراژیک را به زندگی هزاران هزار کردند برای همیشه به یک «وضعیت عادی»
واالترین استفاده کردم چراکه این ذهنیت را مــردم تحمیل کرد .دلیل دیگــری که این خاتمه دادند ،و در پی آن به احساس امنیتی
القا میکند که چگونه این پافشاری نتیجهی واژه را به کار بردم این است که درست مانند کــه در جهان اول از زمان فروپاشــی اتحاد
یک خشــکمغزی جدید سکوالر است که همهی تراژدیها انتقام و قتل عام دقیقاً قابل جماهیر شوروی مستولی شده بود (بگذارید
در اصــل در اتاقهای فکــر مبتال به جنون پیشبینی است .روی مینویسد: این نکته را در حاشیه بگويم که چگونه اغنیا
خودبزرگبینی شیکاگو پرورانده شده است. «بــرای مردم عادی امریکا که به تازگی خود را مردمان اول مینامند) .این «وضعیت
پس از آن نوبت به جهل و تکبری میرســد عزادار شدهاند قطعاً سخت است تا با چشمان عادی» با فقر ،حقارت ،و درد و رنج بســیار
که به طور طبیعی با چنین خشکمغزیای اشکبارشان به دنیا نگاه کنند و با آنچه ممکن زیادی همراه بود که شــدت آن با آنچه در
همراه است تا ناشنوایان را ناشنواتر سازد. است برایشان بیتفاوتی به نظر برسد مواجه مرکز تجــارت جهانی آن روز صبح [یازدهم
بهعالوه،گمانمیکنمتوضیحمحتملتر شوند .این بیتفاوتی نیست .پیشگویی است. سپتامبر] اتفاق افتاد ،و مرکز نظام اقتصادی
دیگری برای این ناشنوایی وجود داشته باشد: امر غافلگیرکننــدهای در اینجا وجود ندارد. جدید جهــان فرو ریخت قابل قیاس بوده و
ترسی پنهان و عمیق از میلیاردها انسانی که این اتفاق درک ضربالمثل معروفیاست که هست .همهی این کنشهای افراطگرایانه به
به حاشیه رانده شدهاند ،ترسی که هیچ گاه به میگوید از هر دســت بدهی از همان دست یکدیگر پیوند خوردهاند.
106
سینمای جهان
سوداگرانه بیدرنگ به خطر میافتند .از زمان آنها تنها تا پایان دوران زمامداریشان اعتبار آن اذعان نشــده ،کابوسی که هیچگاه به آن
کنارهگیری یکجانبه بوش از معاهده کیوتو دارد ،نه بیشــتر .هیچکس نسلهای آتی را اعتراف نشــده ،ترس از آنهایی که این نظام
-با وجود آنکه در وعدههای انتخاباتی کام ً
ال در نظر نمیگیرد (مگــر از روی زبانبازی). جدید دارد آنها را حذف میکند چرا که آنها
خالف آن را اظهار کــرده بود-همان اتفاق پیشبینیناپذیری بازار همهی آینده و زمان مشتری نیستند و هیچگاه نخواهند شد .در
مشابه برای سیارهی ما افتاد .و این وضعیت نیامده را ربوده است. حادثه يازده سپتامبر کابوسی همتراز همین
حاضر آن چیزی است که دموکراسی نامیده در این میان ،تصمیمگیرندگان حقیقی امر به واقعیت تبدیل شد ،حقیقتی که تاحدی
میشود .که برای ما غایت فرجامشناسانهی انتخابهایشــان را به رغم نوســانهایی که تشنج حاصل از آن را توضیح میدهد.
دوم را به ارمغان میآورد که با زبان ســروکار هرساعت و اغلب هر روز رخ میدهند كرده در مقالهی دیگــری ،آرونداتی روی بر
دارد. ی بازنشستگی و بازار را اداره میکنند .مستمر نیروهای پشت پردهی جهانیسازی گسترده
روی مینویســد« :من شاهد قتل عام (همهی آن وعده و وعیدها در مورد آتیههای از سوي شرکتهای چندملیتی(corporate
تشــریفاتی زبان تا جایی که قادر به درک و کوچک فــردی) تحت تاثیــر فعالیتهای ) globalizationانگشت میگذارد و ما را
وادار میکند تا دریابیم که آنها نوع جدیدی از
پادشاهیهستند:
«قدرتمند ،بیرحم و تا بن دندان مسلح.
این نوعی پادشاهی است که دنیا تاکنون به
خود ندیده است .سرمایههای خام و اولیه در
قلمرو پادشاهیاش هستند ،بازارهای در حال
ظهور را تســخیر میکند ،در طلب سرمایه
دست به دعا میشــود ،مرزهایش نامحدود
است و سالحهایش هستهای.برای اینکه او را
در ذهن خود مجسم کنید و به خوبی درکش
کنید باید خود را در لبهی عقالنیت قرار دهید
و برای آنکه مورد تمسخر و استهزا قرار گیرید
کام ً
ال آماده شوید».
بلــه بــر لبــهی عقالنیت .عــاوه بر
گســترش فقر همهجانبــه و تغییر مکان و
جابهجایــی (واژهای که زعمای قوم به جای
بیخانمانی استفاده میکنند) ،جهانیسازی
در کشورهای جهان اول به افراطیگریهای
دیگری منجر شده است که این بار ،سرشتی
فرجامشناسانهی ) (eschatologicalدارد.
به واژهای که به کار بردهام نخندید .عواقب آن
از هماکنون روشن است.
برای آنهایی که در آســایش نسبی در
کشورهای جهان اول زندگی میکنند مفهوم
آینده دیگــر به مثابه یــک نقطهی مرجع
وجود نخواهد داشــت .اگرچه برای بشــر،
عقالنیت به پذیرش و تصدیق پیوســتگی
میان درگذشتگان پیشــین و آنهایی که در
انتظار زادهشدن هستند بستگی دارد .جوامع
ثروتمندتر به طرز فزایندهای از بُعد زمان که
برای هر زندگی معنوی ضروری است محروم
میشوند.
افــراد میتواننــد این بعد گمشــده را
نزد خودشــان در نظر آورند و اگر بخواهند
آن را بــا یکدیگــر به اشــتراک بگذارند به
سوی فرقهگرایی کشــیده میشوند .اما این
چشــمانداز از سیاســت که یک راه و رسم
محلی یا ملی برای انتخاب آینده اســت و به
جانب آن تمایل دارد از عرصهی سیاســت
ربوده شــده .سیاستمداران تنها در فاصلهی
مابین یک نظرســنجی تا نظرسنجی دیگر
زندگی میکنند و دوراندیشانهترین پروژهی
107
سینمای جهان
تخیل بايد دســتهبندی دقیق و منسجمی
داشــته باشــد تا بتواند در بین و میان آن
توخیز بپردازد .اینتقســیمبندیها به جس
ی است که احتماالً اشتباهات بسیار آن چیز
ت خارجی امریکا را بزرگ و پی در پی سیاس
تا حدی توضیح میدهد .رونالد ریگان در سال
1985گروهی از مجاهدین افغانستان را در
کاخ سفید پذیرا شد و اعالم کرد که مهمانان
او «از منظــر اخالقــی همتــراز پایهگذاران
امریکا» بودند یعنی جرج واشنگتن و توماس
جفرسون.
پرسش کلیدی امروز این است :چه چیز
شــخصی را بدل به یک تروریست میکند و
در افراطگری ،چه چیزی خودکشــی را به
شــهادت تبدیل میکند؟ (مقصــود من در
اینجا داوطلبان بینام و نشان هستند ،رهبران
تروریست داستان دیگری دارند) چیزی که
فرد را به یک تروریست بدل میکند در ابتدا
شکلی از ناامیدی است .اگر بخواهم دقیقتر
بیان کنم راهی برای پیشتر رفتن است و فرد
با اهدای زندگی خــود به این ناامیدی معنا
میبخشد.
به همین دلیل است که واژهی خودکشی
جان برجر
تا حدی غیردقیق است زیرا این پیشروی و
خرق عادت ،احســاس پیروزی را در آن فرد است. دریافت آن هســتم بودهام ».او در کنفرانس
ی است برمیانگیزد اما آیا این پیروزی بر کسان بــدون شــک شــخصی در پنتاگون جهانی آب در شــهر الهــه در هلند این را
که او قرار اســت از آنها متنفر باشد؟ نه ،من دربــارهی کاربرد این اصطــاح تردید کرده گفت ،جایــی که چندین هزار کارشــناس
شــک دارم .این پیروزی علیه تسلیم است، و همین سبب شــده که آن را تغییر دهند. دربارهی خصوصیســازی آب در جهان به
علیه تلخی اســت ،علیه احساس پوچیاي همان اقدام نسنجیدهی انتقامجویانه اکنون بحث و گفتوگو میپرداختند .یک کارشناس
است که زادهی یک ناامیدی شدید است. «آزادی پایدار» )(Enduring Freedom امریکایی اظهار داشت که «خداوند رودخانهها
برای کشــورهای جهان اول مشــکل نامیده میشــود .پایداری به معنای ظرفیت را به ما اعطا کرده اما سیستم آبرسانی خاصی
اســت چنین ناامیدیای را تصور کنند نه به دوام آوردن است اما به همان میزان به معنی را مشــخص نکرده و به همین دلیل اســت
این دلیل که آنها در رفاه نســبی قرار دارند رنج و مصیبت ،و شاید از پس آزمونی دشوار که ما به بنگاه خصوصی برای انجام این کار
(رفاه ناامیدیهای خاص خودش را به وجود برآمدن نیز هست .آزادی ،بنابر سرشت خود، نیازمندیم» .روی ادامه میدهد:
میآورد) بلکه بــه این دلیل که ذهن آنها را در یک دگرگونی مدام و همیشگی قرار دارد «در مقام نویسنده ،فرد هم ه زندگیاش
دائماً منحرف میســازند و توجهشــان را به که به آنچه بايد با آن رودررو شــود پیوسته را صرف سفر به قلب زبان میکند و میکوشد
سمت دیگری ســوق میدهند .ناامیدی که اســت .در نتیجه ایــن دو اصطالح [عدالت تا فاصله میان تفکر و زبان را به حداقل برساند،
من از آن سخن میگویم درد و رنجکشیدن بیمنتها و آزادی پایدار] خطایی زبانیاند چرا حتی اگر نتواند این فاصله را به تمامی از میان
از شرایطی است که آنها را مجبور ساخته به که هر دو بدون کوچکترین درک و آگاهی بردارد .در الهه ،به شکلی تصادفی با نامگذاری
مسیرشــان ادامه دهند و به طور مثال برای از تالش انسان برای شفافسازی که هر زبانی جدیدی برخورد کــردم؛ با «دنیایی فرعی»
چند دهــه در کمپهای پناهندگان زندگی را تحت تاثیــر قرار میدهد در کنار یکدیگر ) (sub-worldکه تمام تالش کســانی که
کنند. قرار گرفتهاند. در آن به سر میبرند مخفیساختن مقاصد و
این ناامیدی شامل چه چیزهایی است؟ به شــکلی هولنــاک« ،آزادی پایدار» نیات است .آنها در فضایی بین آنچه میگویند
احساسی که زندگی تو و کسانی که در کنار دقیقاً آن چیزی را توصیف میکند که مردم و آنچه میفروشــند زادوولد کرده و شکوفا
تو زندگی میکنند هیچ ارزشی ندارد .و این افغانســتان امروز به واسطهی آن در میانهی میشوند».
در سطوح متفاوت احساس میشود .تا جایی خاک و ویرانی متحمل رنج و عذاب میشوند. امروزه اقداماتی که با آن قدرتمندترین
که بدل به امری مطلق میشود یعنی همان آنها (کسانی که در کشــورهای جهان آخر کشور جهان فقیرترین کشور را بمباران کرده
چیزی که در نظام اســتبدادی رخ میدهد، زندگی میکننــد) رنجی را تحمل میکنند و آن را بــا خاک یکســان میکند «عدالت
وضعیتی بدون امکان هیچ گونه فرجامخواهی. که کاخ ســفید و پنتاگون نــام آزادی بر آن بیمنتهــا» )(Infinite Justiceنامیــده
مینهند. میشــود .اصطالح بیمفهومی که عاری از
هر سحرگاهان به جستجو این از بینبردن معنای واژهها (آســیب هرگونه آیین دادرسی جزایی است و به نحو
که بیابیم تهماندههایی را جانبی که به زبان تحمیل شده است) ناگزیر مضحک و اسفباری یادآور جاروجنجال برخی
که یک روز بیشتر دواممان دهند به کاهش قوهی تخیل منجر شــده چرا که کمپینهای تبلیغاتی برای کاالهای تجاری
108
سینمای جهان
جان برجر و آرونداتی روی
در جهانمان به تمام و کمال زندهبودن ،بدان اینها هفت پلــهی ناامیدیاند :هر یک
گونه که هســت ،و به آنهایی که این جهان برای یک روز هفته که در افراد شــجاعتر به هوشیاریِ د ِم بیداری
برایشان غیرقابل تحمل شده نزدیکشدن و کشف و شــهودی ره میبرد که به این ختم از اینکه در این برهوت قانونزده
به صدای آنان گوشسپردن. میشــود که زندگیشــان را در اعتراض به نشان از هیچ حقی نیست
قطعاً او پاسخ این سوال را بهتر از خود نیروهایی که جهان را بــه جایی که اکنون
من خواهد داد: هست کشــاندهاند ،اهدا کنند و این تنها راه تجربهی سالیان پیش چشمان است:
«تنها رویایی که ارزش داشــتن دارد... کمکطلبیدن از همگان است که از ناامیدی هیچ چیز بهتر نخواهد شد
این اســت که آرزو کنی تا آن زمان که زنده بسی بزرگتر است. تنها وخامتش فزونی خواهد یافت
هستی زندگی کنی و تنها زمانی که مردهای بگذارید اکنــون به آنچــه روی گفته
بمیری»... بازگردیم: حقارت پیبردن به اینکه
این دقیقاً به چه معناست؟ «برای اینکه او را در ذهن خود مجســم تغییر هیچ چیز «تقریباً» ممکن نیست
دوستداشتن و دوســت داشتهشدن. کنید و به خوبی درکش کنید (این پادشــاه و انگشتنهادن بر همان قید «تقریباً»
هرگز فراموشنکردن ناچیزبودن خود .هرگز جدید را) باید خود را بر لبهی عقالنیت قرار تنها به بست ِه د ِر دیگری ره میبرد
عادتنکردن به خشونت دهشتناک و نابرابری دهید».
شرمآور جهان پیرامونمان .در غمانگیزترین این شهادت یک نویسندهی خارقالعاده گوشسپردن به هزاران قول و پیمان
فضاها به دنبال شادی و شعفبودن .زیبایی را است اما همچنین شهادتی است که میلیونها که بیوقفه و محتوم میگذرند
درمخفیگاهشدنبالکردن .هرگزسادهنکردن انســان دیگر آن را به عنوان بخشی از تجربه فارغ از تو و نزدیکانت
آنچه پیچیده است و هرگز پیچیدهنکردن آنچه شخصیشــان باز خواهند شناخت .وسوسه
ساده است .توانایی را ارجنهادن و زورگویی را شــدهام این را بگویم که جهــان هیچ گاه مثال آنان که در برابر بمبارانی که بدل به
نفیکــردن .در نهایت ،دیدن .کوشــیدن و بدین اندازه آشفته نبوده است .البته ممکن خاک و خاکسترشان میکند
فهمیدن .هرگــز رویبرنگرداندن .و هرگز و است نادرست باشد .جهان هیچ گاه با چنین پایداریمیکنند
هرگزفراموشنکردن. آشفتگی همگانیای مواجه نبوده است .تنها
فرانسه در مواجهه بــا آن میتوانیم به این نکته پی بار سنگین معصیت جنایاتی که تو خود
14اکتبر 2001 ببریم که چه بایــد انجام دهیم .و این دقیقاً مرتکب شدهای
منبع: همان چیزی اســت که آرونداتــی روی در سنگینباری که دفتر معصومیت را
صفحاتی که در ادامــه خواهید خواند انجام برای همیشه میبندد
*The Algebra of Infinite داده است .او میداند که چه باید انجام دهیم. که قربانیان بیشمارند
Justice, Arundhati Roy, بنابراین نمونهای ارائه میکند .چه نمونهای؟
(Penguin, 2001).
109
سینمای جهان
چهره
هوشنگ آزادیور :حاشیهی حاشیه
بصیر عالقهبند :سینمای مستند ایران با وجود استعدادهای شگرفش همواره از سوی نهادهای گوناگون سینمایی از جمله نقد فیلم
مورد بیمهری قرار گرفته اســت .در واقع ،جایگاه حاشیهای مستند در سینمای ایران بیش از آنكه ناشی از وجوه ذاتی آن باشد
بهعلت ناآگاهی و انفعال ارباب سینما بوده است .یکی از چهرههای درخشان و البته مغفولماندهي مستند ایران هوشنگ آزادیور
است .انسانی فرهیخته ،ذواالبعاد و متنوعالمشرب که بهرغم فعالیتها و تواناییهای ارزشمندش در طول قریب به پنج دهه حیات
هنری و فرهنگی آنچنان که باید و شاید شناخته نشد .در نتیجه ،او نیز با مرگش به خیل پرشمار چهرههای تاریخ ناگفتهي هنر
ایران پیوست .با توجه به رسالتی که بخش «گریز از مرکز» در کاوش گوشههای نکاویدهي سینمای ایران بر دوش خود میبیند ،به
صرافت افتادیم تا نوری هرچند اندک بر زوایای مختلف کارنامهي این هنرمند ارزنده بتابانیم .مستند و شعر ،بهمثابه برجستهترین
نمودهای شخصیت هنری آزادیور ،دو محور اصلی مقاالت پروندهي حاضر است .از اینرو ،تالش کردهایم تا به نسبتی متعادل از
ایندو دست یابیم .آنچه پیش رو دارید مشتمل بر سه مقاله و یک مصاحبه است و شاید خالی از لطف نباشد که بدانید مصاحبهای که
خواهید خواند واپسین گفتوگویی است که با آزادیور بهعمل آمده .سخن را به درازا نمیکشانم که گفتنیها را همراهانم در «گریز
از مرکز» سوم گفتهاند و نیازی به توضیح بیشتر نیست ،جز اینكه از مرتضی مومنی و حامد قصری بهسبب همکاری صمیمانهشان
کمال تشکر را دارم.
110
سینمای جهان
هوشنگ آزادیور بر صحنه
همایون امامی
پذیرفت کــه در آن زمان تئاتر ما در چارچوبی بومی محبوس در مــورد هوشــنگ آزادیور چــه میتوان نوشــت که
مانده بود و تنها به کارکرد سیاســی ،فرهنگی ،بومی خود دل شایستهي او باشــد و در عینحال از لحن مبالغهآمیز و تاکید
خوش داشته بود .ابزاری تا به فراخور ظرفیت تأثیرگذاریاش بر انتساب جنبههای متعالی مرام و جنم و خلقوخوی انسانی
زمینه را برای تحوالت اجتماعی مساعد سازد. او تهی باشــد .هوشــنگی را تصویر کند که واقعــاً بود با تمام
در چنین موقعیتی این ضرورت حس میشــد که تئاتر ما جنبههای خلقوخویش چه متعارف و چه نامتعارف .آنطور که
از این موقعیت فراتر رفتــه و پیوندهای خود را با تئاتر جهان خود ما هســتیم .آنطور که یک انسان میتواند باشد آمیزهای
برقرار ســازد ،تا از این رهگذر عالوه بر بالندگی در حوزههای از منش و روشهای نیک و نکوهیده انسانی.
فرم و تکنیک و زیباییشــناختی ،افق دید خود را در مواجهه از هوشــنگ میگفتم .هوشنگ آزادیور ،شاعر ،سینماگر،
با واقعیت وســعت بخشد .چنین میشود که در سال 1347با کارگردان تئاتــر و مترجمی که عمر خود را وقف گســترش
تالش خجسته کیا ،فریدون رهنما و آربی آوانسیان و همراهی فرهنگ ســینما و نمایش این دیار کرد .پس از ســفر مینوی
رضــا قطبی رئیس وقت ســازمان رادیوتلویزیــون ملی ایران، هوشــنگ دوســتان و همکاران بســیاری در رثای او نوشتند
کارگاه نمایش شکل میگیرد .ناگفته نماند که اندیشه پیدایی از جمله ای��ن قلم که در نش��ریههای ماهنام��هي «فیلم» و
و ش��کلگیری کارگاه نمایش در ادامهي منطقی برپایی جشن «ســینماحقیقت» بــه جنبههایی از فعالیتهــای فرهنگی و
و هنر شیراز بود که همهساله به مدت ده روز با انگیزه آشنایی فیلمهای مســتند وی قلماندازی کرد .دوســتان دیگر هر یک
بــا هنر روز جهان و گســترش همهجانبه هنــر ایران -اعم از به زندگی و شــعر وی پرداخته ،با تحلیل برخی شــعرهای او،
موســیقی و رقص و باله و تئاتر و ســینما -برگزار میشد .چرا جایگاه آزادیور را در جریان شــعریِ موسوم به «شعر دیگر»
که پس از برگزاری نخستین جشن هنر شیراز در سال 1346 بررســی کردند .ولی فعالیتهای نمایشی آزادیور در کارگاه
این اندیشــه مطرح میشــود که به منظور تجربه و تمرین و نمایش مورد توجه قرار نگرفت و کســی در مورد آن ســخن
غور در یافتههایی که از مواجهه با تئاتر جهان دریافت شــده نگفت.
اســت نهادی باید برای کاربســت و تجربه عملی این یافتهها کوشــیدم در این مجال این خأل را پر کنم .این نوشته با
تاسیس شــود .اندیشــهای که ســرانجام در 14خرداد سال این قصد برابر شماس��ت؛ اما بگذارید نخس��ت از زمینهي این
1348با تاسـ�یس کارگاه نمایش محقق میشـ�ود .تلویزیون فعالیتهــا ،یعنی از کارگاه نمایش آغاز کنم ،و اینکه چه بود و
ملی ،س��اختمان دوطبقهي خانم جانبازیان ،واقع در چهارراه چرا بود و فرجامش چه شد.
یوس��فآباد -تقاطع حاف��ظ و جمهوری -بنبس��ت کالنتری کارگاه نمایــش در 14خرداد ســال 1348عم ً
ال فعالیت
را اجاره کــرده و به این ترتیب کارگاه نمایش با سرپرســتی خــود را اعالم کرد .تئاتــر ایران در آن زمان یــا به تئاترهای
بی��ژن صفاری و مدیریت عباس نعلبندیان در این سـ�اختمان ســرگرمکننده اللهزاری محدود میشــد یا به تئاترهایی که
هشتادمتری آغاز به کار میکند. توسط اداره تئاتر با تاکید بر وجه هنری ،اجتماعی سیاسی در
نخستین نمایش کارگاه ادیپ ...ادیپ نام دارد که ترجمه تاالر 25شهریور یا تئاتر ســنگلج امروز اجرا میشد 1.رویکرد
و اقتباسی است از نمایش��نامهي ادیپ شهریار سوفوکل و در این تئاترها عمدتاً سیاسی بود و کارگردانان آن در عین حال که
اســفندماه 1348روی صحنه میرود .ترجمهای از ایرج انور با میکوشیدند به لحاظ اجرا و فرم اصول حاکم بر زیباییشناسی
کارگردانی مشــترک انور و شهرو خردمند .نمایشهای بعدی تئاتر را نادیده نگیرند؛ ولی توجه و تاکیدشان بر پیام سیاسی،
عبارتاند از ویس و رامین ،بکت ،5پرومته و... اجتماعی اثر پررنگتر از دغدغههای زیباییشناختی بود و در
به تدریج عالقهمنــدان دیگری به کارگاه میآیند و تعداد عمــل به دور از تحوالتی بود که پــس از جنگ جهانی دوم و
نمایشهای در حال کار بیشــتر میشــود .دو سال از تاسیس در قالب تئاتر تجربی میرفت در سپهر جهانی تئاتر طرحی نو
کارگاه گذشــته و تفاوتها در نحوه کار خود را آشکار کرده و درافکند .بیتردید ارزشهای فرهنگی ،سیاسی ،اجتماعی این
ضرورت گروهبندی فعاالن را پیشرو مینهد .نخســتین گروه رویکرد به تئاتر غیر قابل تردید است؛ ولی این نکته را هم باید
111
سینمای جهان
نمایش «پژوهشی ژرف و سترگ و نو »...اولین شب اجرا در استادیوم حافظیهی شیراز اعضای کارگاه نمایش ،نوروز ،1352عکس از بهمن جاللی
میبردند .هموغم آن��ان ایجاد فضایی بود که همهي همراهان به سرپرســتی ایرج انور و شــهرو خردمند عنوان «گروه تئاتر
کارگاه با خالقیت خود در همافزایی خالقیتی گســتردهتر به تجربی» را بر خود مینهند.گروه دوم که با نمایشهای پاتوغ و
هم یاری رســانند .طبعاً در هدایت ،شــکوفایی استعدادهای پاانداز نوشته و کار اسماعیل خلج آغاز میکنند ،گروه «کوچه»
بازیگران و کارگردانان گروه -اعم از گروههای ثابت سهگانه یا را تشــکیل میدهند و ســرانجام «گروه بازیگران شهر» که به
کارگردانان میهمان -در مسیر مکاشفه است .مکاشفهای که به سرپرســتی و کارگردانی آربی آوانســیان فعالیت خود را آغاز
فرد کمک میکند بهترین را خود کشف کند تا اینکه خواسته میکند.
باشد مجری صرف خواســتههای کارگردان یا مدیران کارگاه هوشنگ آزادیور از ســوی تلویزیون مأمور میشود تا از
باشــد .چنین اســت که عمدتاً بدیههپردازی اساس کار قرار اجرای نمایشــنامههایی که در کارگاه به روی صحنه میروند
میگیرد و کارگردان تراوشهای ذوقی بازیگرانش را همســو فیلمبــرداری کرده و به این ترتیب اجــرای این پروژه را ثبت
و همجهت میسازد تا در عین رس��یدن به نتیجهي مطلوب، تصویری کند .نخســتین تالشهای آزادیور عمدتاً به خاطر
خالقیت بازیگران و دیگر همکاران در مســیر شــکوفایی قرار تاکیــد بر ثبــت تصویری و مســتندنگاری اجراهــا به همان
گیرد .بر چنین بستری آزادیور که در تجربه سینمایی ساخت صورتی که هســت ،بحث ضرورت عدم استفاده از منابع نوری
فیلم چشمه( )1348نیز در سمت دستیاری آوانسیان به عنوان اضافی را پیــش رو مینهد که در عمــل بهخاطر عدم امکان
کارگردان با وی همکاری داشــته است بر آن میشود تا خود کیفیتمند چنین اقدامی از دســتور خارج میشود .نتیجهای
دســت به کارگردانی زده و نمایشــی از آثار خوزه تریانا به نام که دســتیابی بــه آن مدتی طول میکشــد ولی همین مدت
شــب جنایتکاران که خود -با همکاری عدنان غریفی -آن را کوتاه کافی اســت تا آزادیور جذب شخصیت آربی آوانسیان
ترجمه کرده ،در فروردینماه 1352بر روی صحنه ببرد. و فعالیتهای نوگرایانهي او شــده و با حفظ سمتش به عنوان
«این نمایش حول محور پدرکشــی دور میزند و به کارگردان تلویزیون آنجا ماندگار شــود و ناگفته پیداســت که
صورت مراســم آیینی اجرا میشــود .و شباهتهایی به بیهیچ تردیــدی به گروه «بازیگران شــهر» بپیوندد .یکی از
کلفتهای ژان ژنه دارد .دو پسر و یک دختر را میبینیم مهمترین تجربههای آزادیور در زمینهي دستیاری کارگردان
که کشتن پدر و مادرشان را بازی میکنند .بازی مرگباری -آربی آوانس��یان -اجرای نمایشنامهي ناگهان هذا حبیباهلل...
که وجه یادآوریاش «شب جنایتکاران» است .این بازی نوشــته زندهیاد عباس نعلبندیان است که در سال 1351به
تمــام ابعاد آن از طرف بازیگران خوب تمرین میشــود صحنه میرود.
تا بتواننــد تصمیم خود را برای کشــتن والدین خود به سیاس��تهای مدیریتی در کارگاه نمایش بیش از هر چیز
مرحل��هي اجرا بگذارند .آنها دائماً نقش همهکس را بازی بر شکوفایی استعدادهای فردی اســتوار است؛ به این صورت
میکنند ،نقش پدر ،مادر ،عمه ،همسایهها ،پلیس ،قاضی که آربی آوانســیان در کنار زندهیــادان بیژن صفاری بهعنوان
دادگاه ...و با این ترفند در حرکات نمایشــی بارها انتقام سرپرســت کارگاه و عباس نعلبندیان بهعنــوان مدیر کارگاه،
2
خود را از پدر و مادرشان میگیرند». رهبری گروههای فعال را نه در ارتباطی اداری که فرد را ملزم
آزادیور در کارگردانی این نمایش که سه پرسوناژ بیشتر به پذیرش و اجرای نظر و اراده مســئوالن کارگاه سازد؛ که با
ندارد ،دســت به ابتکار جالبی میزند به این صورت که نقش احترام به اندیشــه و ذوق بازیگــران ،به صورتی هدایتی پیش
112
سینمای جهان
نمایش «ویس و رامین» در تختجمشید ،عکس از ریچارد دیکسون فیلم «چشمه» بهکارگردانی آربی آوانسیان .حضور آزادیور بهعنوان دستیار کارگردان
در فروردینماه ســال 1358گروهــی با یورش به کارگاه پرسوناژهای زن را به مردان (هوشنگ توزیع و فریدون یوسفی)
نمایش و اشــغال آن ،روند فعالیتهای آنرا متوقف کرده که و نقش پرسوناژ مرد را به زن (مهوش افشارپناه) میسپارد.
ال از ادامهي فعالیت کارگاه ممانعت بعدها بهصورتی رسمی عم ً نخستین تجربه کارگردانی تئاتر آزادیور از سوی منتقدان
میشود .تعطیلی کارگاه باعث پراکندگی اعضای آن شده ،برخی با تحســین روبهرو شده و بهنام ناطقی در روزنامه آیندگان به
به خارج از کشور مهاجرت میکنند (علیرضا مجلل ،ایرج انور، ستایش کارگردانی آزادیور میپردازد:
هوشنگ توزیع و )...و برخی دیگر میمانند و میکوشند راهی «بــرای هوشــنگ آزادیور که با شــب جنایتکاران
برای تــداوم فعالیتها و آموزههای ارزشــمند کارگاه نمایش نخســتین تجربه کارگردانیاش را برای صحنه به نمایش
بگشایند .تالشی که در عمل راه به جایی نمیبرد. میگذارد ،این اجرا یک موفقیت بزرگ اســت .همین طور
آزادیور نومید از بازگشــایی و شروع مجدد فعالیتهای برای بازیگران جوانی که او را یاری دادهاند .آنچه در اجرای
کارگاه ،بر مستندسازی در تلویزیون و ترجمه متون تاریخی و این نمایشــنامه اهمیت دارد ،خاصیتهای نمایشــی آن
نمایشــی متمرکز شده و شور و شوق تئاتری خود را با ترجمه اســت .حرکت بازیگر است از یک شخصیت به شخصیت
آثار گرانسنگی چون تاریخ تئاتر جهان (در سه جلد) و رومئو دیگر .این حرکت را بازیگران با عوضکردن کاریکاتورهایی
و ژولیت ادامه میدهد. 3
که از آدمها ارائه میکنند نشان میدهند».
روانش شاد و یاد و خاطرهاش گرامیباد. آزادیور همچنــان بــه همکاری خود بــا کارگاه نمایش
ي فال دو بورس تحصیلی به نامش زده ادامــه میدهد تا قرعه
پينوشتها: میشــود :ابتدا برای یک دورهي کوتاهمدت رهســپار فرانسه
شــده تا با حضور در تلویزیون فرانسه ،مجالی برای آشنایی با
-1به موازات این دو جریان ،باید از جریان تئاتر دانشجویی شیوههای نوین برنامهسازی در استودیو بیابد .
و نیز فعالیتهای گروه آناهیتا به سرپرســتی مصطفی و مهین بورســیه دوم کاملتر است و او را در سال 1354-1355
اسکویی و گروههای تناتری شهرستانها نیز یاد کرد. رهســپار امریکا میکند تا در دانشــگاه ییل 4ادامهي تحصیل
-2خــرمزاده اصفهانی ،ســتاره :کارگاه نمایش از آغاز تا بدهد .در آنجا مدرک فوق دیپلم 5او را به خاطر ســطح باالی
پایان( ،)1348-1357نشر افراز ،تهران ،1387 ،ص 443 نمــرات و دانش تجربی و نظری وی معادل لیســانس ارزیابی
-3ناطقی ،بهنام :روزنامه آیندگان ،ســال ششــم ،شماره کــرده و در پایــان او را در ســال 1358با اعطــای مدرک
،1595چهارشنبه 22فروردین ،1352ص 4 فوقلیسانس فارغالتحصیل میکنند.
4- Yale وقــوع انقالب و شــور و هیجان زایدالوصفــی که در آن
-5دورهي تحصیل در مدرســه عالی تلویزیون و ســینما موقعیت قلب هر ایرانی جدامانده از وطن را در خود میفشارد،
-که هوشــنگ آزادیور از فارغالتحصیالن نخســتین دورهي اندیشه آزادیور را از ســودای ادامه تحصیل بازداشته و راهی
آن در ســال 1349محســوب میشود -تا ســالهای پس از ایران میکند .او در بازگشت به کار مستندسازی در تلویزیون
انقالب دورهای دوســاله بود که با اعطای مدرک فوق دیپلم به ملی ایران که حاال دیگر به ســیمای جمهوری اســامی ایران
فارغالتحصیالنش خاتمه مییافت. تغییر نام و ماهیت داده است مشغول میشود.
113
سینمای جهان
ّ
خط ِ خونی از گلوی یک ستارهی تنها
سرکردن با شعرهای هوشنگ آزادیور
پیروز کالنتری
114
سینمای جهان
و خون شاعر است .خودش گفته هستی را در زبان شعر میجوید و با شعرهای شعرای «شعر دیگر» و «شعر حجم» آشنا هستم و
این زبان را برآمده از الهام ،معرفت ،ناخودآگاه ،رویا ،واژه ،اســطوره و دنبالش��ان کردهام .از میان آنها در سالهای دورتر یداهلل رویایی و در
فرهنگ میداند .مولوی گفت« :خون چو میجوشــدَ ،م َنش از شعر س��الهای اخیر بیژن الهی مطرح شده و انتشار شعرها و روایتها و
رنگی میدهم» و هوشنگ این تکه را بر سر دفتر شعرش مینشاند: ترجمههای شعری او ،و نیز شعرهای چند شاعر دیگر آن دوره ،این
فضای شعری را موضوع و مطرح کرده است .اما دنیای شوخ و سرزنده
شعر من حاشیهدوست، و ذهن و عین خالص شاعرانهی هوشنگ ،برای ِ
از پنجه در نمیزند حاشیهای و فضایی خودمانی میآفریند در میان جریانی که خود در
وقتی که میآید حاشیهی شعر آشنا و مطرح آن دوران ما زندگی کرد ،و شاید همین
شعر حاشیه در حاشیهی هوشنگ است که مرا اینچنین جذب میکند.
در پنجه فرو میشود همین در گوشهها بودن و زیستنی اینقدر عاشقانه و در خلوت با شعر
و خون به در میزند. و به یمن شعر زندهماندن.
این تنفس شعر و درآمیختگی هستی و ایام و وجود هوشنگ کلمات جداجدا
با شــعر و حس و شور و ســرزندگی باالی برآمده از این احوال در بریدهبریده
ش��عرهایش است که او را در میان دیگر شعرای «شعر دیگر» ،و در مشق پرواز میکنند
تفاوت با آنها ،برایم خاص و خالص و جذاب میکند .او میگوید که و شاعر مشق جنگ
توجوی زبان دیگری در در کنار دیگر شاعران «شعر دیگر» در جس و عشق
شعر بودهاند ،اما ش��عرهای او ،برخالف مثال شعرهای بیژن الهی یا سرا
محمدرضا اصالنی ،از زبانآوری و صناعت و عیانآلودگی فرم و زبان زیر
دور است و من شعر او را ،در میان حالهایی که خود او برشمرده و میشود
در ب��اال نقلش کردم ،درگیرتر و عجینتر با رویا و ناخودآگاه و واژه و میان خرتوپرتهای دیگر.
الهام میبینم تا اسطوره و معرفت و فرهنگ .نه اینکه اینها نباشد ،یا
گم باشد در شعرهایش .اینها اما در احوال و زندگی شاعری هوشنگ یک خاصیت و جذابیت اصلی شعر هوشنگ برای من ،دورزدن
زبان بیان باز میکنند و آهنگ تفکر و تکلم س��از میکنند .انگاری ال در شعرهای فخر و صالبت و شکوه در کالم شاعرانه است .آنچه مث ً
هوشنگ شاعر است ابتدا ،و حاال باید شعرهایش را بگوید .مثل فروغ، شاملو هست و در اخوان و خیلی از شعرای بعد از آنها ،و نیما خواست
و مثل احمدرضا احمدی .ترکیب «چشم شاعر» دلدار که او را «شاعر که از آن بگریزد و شــعر را ســاده و به نثر نزدیک کند و در نامهها و
چشم شاع ِر تو گشتیم شاع ِر تو»ِ چشــم» دلدار کرده ،در سطر «از متنهای تعریف شعرش بیش از کالم شعریاش در انجام آن توانا بود،
بیانگر بسیاری معناها در این ساحت است. و فروغ و سپهری و احمدرضا احمدی ،در تداوم و دایرهی شعر نیمایی،
هوشنگ با سینما و تئاتر مانوس بود و تصویر و روایت میشناخت در انجامش موفق ش��دند .خصوصیت کار هوشنگ اما در بکربودن و
و تصاویر پروپیمان زندگییافته در شعرها و خردهروایتهای جاری زایش از نوی تالشها و حاصلهای شــعریاش اســت .انگار قبل از
در اینجا و آنجا ،بخش مهمی از ابزار حسآمیزی شــاعرانهاش است او شــعر و شــاعری در کار نبوده و او ،همچون کودکی ،با شعر زبان
و موجب ماندگاری شــعر او در خاطر من شــده اســت .دو بند از پس پشت، به گفتن گشوده است .مثل فیلمساختن کیارستمی .بی ِ
شــعرزمزمههای زیر لب برای پلک پریدهی ،Nicoبا این شمایل بیبار سنگین ذهنیت و کالم بزرگانه ،بیمسئولیت پاسخ به وفاداری
هایکووارشان ،بهخوبی این وجه شاعری او را مینمایاند: و پاسداری از شعر ،اما مدام درگیر شعربودن ،باز همچون کودکی که
تازه زبان باز کرده و حرفزدن (تو بخوان شعرگفتن) انگاری یک بازی
۱ تازه و بهشدت جذاب زندگی پیش رویش شده است.
نشسته به زخمهی تار
نشسته چنان که بگوید جهان رویاست
فا- چیزها رویاست
تا پهلوش بشکافد. زندگی رویاست
آنچه هست نیست
۲ آنچه نیست نادیده مانده
سفر از گیسوش آمده- و ما تلواسه میکنیم در زمان و مکان
تنگ و به اجدادمان میپیوندیم
صداش را
نمیتواند بردارد جد من است
رویای من ّ
بی که قلبش را بگذارد رویای من شعر من است.
پرندهی نادان.
این درگیری مدام با شعر و موضوعبودن خود شعر را در شعرهای
هوشنگ در شعرهای تازه و گفتهشــده در دههی هشتادش، بیژن جاللی هم میبینیم .او هم ،چون کودک تازهزبانبازکرده با شعر
پیــری اســت از آدمها بریده و رفیق اشــیا و حیوانها شــده که روبهرو میشود و گفتن شعر برایش انگار بازیای تازه/ساده کشفشده
کودکوارتر از گذشته -حتی -شعر میگوید و موضوع و حتی اسم و نیاز پرکشش به حرفزدن یک کودک است.
شعرهایش انگاری میشود اشیا و عناصر تازهکشفشدهی عینک و شــعر و شاعری برای هوشنگ اما امری آمیخته به ن َ َفس و رگ
115
سینمای جهان
یا: آهو و فوتبال و زنبور و گربه و کاغذ سفید و شاپرک ،و روایتهایش
هم به قصهگوییهای کودکانه راه میبرد:
وقتی شکستی تنها میمانی
با مشتی برهوت و تکهای از قلبت کدام عینک دور یا نزدیک؟
ما همه سایهایم کدام راست است؟
عشقهامان سایه است نه جهیدهام نه صدای تو زیباست
خونمان سایه است نه خواب دارم نه تصویری از بهار
پس درد از کجا میآید؟ اینجا
توی پیراهنم
ی را گره میزند به گور و مرگ:
یا در اینجا که کودک چه دارم جز مرگ
باید مرکب فراهم آرم و گریه ساز کنم اما چه سردست جنون مدارا
و شعر بهمن را با هقهق آغاز کنم میان این همه ناشناس
تا برفاب خروشان نباشی و
ّ وقتی
میسوزد از بهار سیاه. این همه سقف را بریزی پهلوی پا.
116
سینمای جهان
سینماکلمهاست
گفتوگویی منتشرنشده با هوشنگ آزادیور
تهیه و تنظیم:
حامد قصری
* رابطهي فریدون رهنما با سینمای آزاد به چه شکلی قرارم با هوشــنگ آزادیور ،همراهی در ســاخت مستندی
بود و آیا او را در پروژههای سینماییاش همراهی کردید؟ دربارهي فریدون رهنما بود .چند گفتوگوی پراکنده با او داشتم.
در سینمای آزاد همهي کارها را بصیر نصیبی میکرد .رهنما پیشتر و در سالهای دور به اصفهان میآمد و به بچههای سینما
تنها حامی بود و از بچههای سینمای آزاد حمایت میکرد .ببینید درس میداد .دوســت صمیمی زاون بود .چند کارگردان مولف
ســینمای آزاد بودجهي چندانی که نداشت .اما رهنما سینمای ایران پیش از ســاخت ،فیلمنامهي کارهایشان را به او میدادند.
آزاد را رهبــری و حمایــت میکرد .من خــودم در کنار گود به خودش میگفت« :بهمن فرمانآرا لطف دارد و فیلمنامههایش را
بچههای ســینماي آزاد هم کمک میکردم .چون کار بچههای برای اظهارنظر به من میدهد» .صدایش خش و کشــش غریبی
ســینمای آزاد را متفاوت از ســینمای روز میدیدم .و خب من داشــت .یک کلمه را در حد یک دقیقه کش میداد و میگفت
در هیچیــک از فیلمهای رهنما حضور نداشــتم یعنی از عوامل ال ســینما هنر متن است .سینما کلمه همهچیز متن است ،اص ً
فیلمهای او نبودم. است ،که همهي هنرها را در خودش بهصورت خوابوبیدار دارد.
آخریــن باری که با او گفتوگو میکردم غمانگیزتر از همیشــه
* آیا اشعار و تفکرات شاعرانهي فریدون رهنما هم گفت« :روزگار من این روزها خیلی خراب اســت» .تا اینکه خبر
روی شما تاثیر گذاشته بود؟ رفتنش را شنیدم .گفتوگويي که در ادامه میخوانید بخشی از
ال .اما من برای فریدون رهنما شعر میخواندم .و حتی نه ،اص ً گفتوگوهای پراکنده با این هنرمند تاثیرگذار است.
یک شعر هم برایش نوشتهام که در چاپ دوم کتاب شعرم چاپ * از ارتباطتان با فریدون رهنما بگویید.
شده است .بله ،یک شعرم را هم به فریدون رهنما تقدیم کردهام. فریدون رهنما در دانشــکدهي تلویزیون در مدرسهي عالی
این شعر اص ً
ال دربارهي رهنماست .نه اینکه بهیاد رهنما باشد ،نه. ســینما استاد من بود .و بعدها بهتدریج بههم نزدیکتر شدیم و
در این شعر خیلی از زاویهي نزدیک به رهنما نگاه کردهام. تنها یک استاد برای من نبود .میتوانم بگویم دوستیهای دور و
* مستند گل قالی را هم پیش از انقالب ساختید .در نزدیکی با هم داشتیم .رهنما به من خیلی نصیحتهای سینمایی
ساخت این مســتند دانشجوی رهنما بودن بیشتر تاثیر میکرد .تاکید میکرد که حتماً به ســراغ سینمای مستند بروم
داشت یا تالش و سماجت و لیاقت خودتان؟ و اینکه سینمای ایران نیازمند مستندسازان خوب است .رهنما
مستند برای فریدون رهنما یک امر حیاتی بود .مستند برایش آرزو داشت سینمای مستند تقویت شود.
زندگی بود .وقتی عالقهي ما را در ساخت مستند میدید خوب * شما در کدام دوره دانشجوی مدرسه عالی سینما
حمایت میکرد .انــرژی میداد .رهنما یک جریان بود .یک معلم بودید؟
بود .ذات س��ینما برایش اهمیت داشت .رهنما شاعر بود .رهنما م��ا در نخســتین دورهي آن بودیم و همدورهي حســین
مولف بود ،و چون ما هم به شــعر عالقه داشــتیم ،به قاب عالقه طاهریدوست و ...بودم یعنی سنگبنای آن با ما بنا نهاده شد.
داشتیم ،به عکاسی عالقه داشتیم ،به مستند عالقه داشتیم ،خب * گویا رهنما واقعیتگرایی فیلم را که بعدها کتاب هم
ای��ن حمایت خودبهخود صورت میگرفت .رهنما عالوه بر اینکه شد در دانشکده تدریس میکرد؟
یک هنرمند و استاد بود ،یک انسان بامعرفت نیز بود. بله ،واقعیتگرایی فیلــم را ابتدا برای ما تدریس میکرد ،و
* بخشــی از تفکرات سینمایی شــما از ریشههای بعده��ا بهصورت کتاب درآورد .یعنی در ابتدا کتاب نبود و وقتی
عکاسی برمیآید؟ اس��تقبال را دید ،تصمیم گرفت یادداش��تهایش را کتاب کند.
خب بهخاطر این است که یکی از بهترین عکاسان آن زمان وقت��ی هم کتاب درآمد خوب مورد اس��تقبال ق��رار گرفت .آن
یعنی احمد عالی اس��تاد ما بود .مــن از احمد عالی کادربندی، زمان که فریدون رهنمــا واقعیتگرایی فیلم را تدریس میکرد
مس��تندنگاری و خیلی عناصر اولیهي هنر را آموختم .عالی ما را ما دانشجویان س��ینما خیلی کمسواد بودیم .این کتاب سواد ما
ال شاگردان تنبلی نبودیم به کار عملی ترغیب میکرد و ما هم اص ً را باال برد.
117
سینمای جهان
آن آشــنایی کامل داشــتم .یک روز ،روزی یک ساعت روی این و مرتب به دنبال ســوژههایی بودیــم که عالی به ما گفته بود .آن
کتــاب کار میکردم و در برخی از روزها که ســرحال بودم تا ده زمان همهي دانشجویان مدرسهي عالی سینما دانشجوی واقعی
ساعت .میدانید بر اساس برنامه ازپیشتعیین شده کار نمیکردم. بودند و از استادانشان حرفشنوی داشتند .البته عکاسی برای ما
خیلیخیلی وقت گذاشــتم .همانطور که گفتم من از سالهای به احمد عالی ختم نمیشــد .کامران عدل هم در دانشکده استاد
قبل با کتاب به زبان اصلی آشــنا بــودم و آن را بهخوبی خوانده استادان عکاسی
ِ ما بود و به ما عکاسی یاد میداد .ما دو ترم با این
و احساس میکردم حیف اســت به بچههای سینمای ایران و به کالس داشتیم.
کار کا ِر سختی
دانشجویان هنر یا حتی عالقهمندان منتقل نشودْ . * یکی از ترجمههای مهم شما کتاب دوجلدی تاریخ
بود .خب حتی یک دورهای نشــر چشمه تعطیل شد و کتابهای جامع سینمای جهان تالیف دیوید ا .کوک است ،چه شد
این نشــر خوابیده بود و اجازه نشر نداشت .البته موردهای زیادی که به فکر ترجمهي این کتاب افتادید؟
از کتاب گرفته شد که نشر چشمه هم از خیر چاپ گذشته بود تا آن زمانی که من بهدنبال ترجمــهي این کتاب بودم ،کتاب
اینکه دوباره اجازهي چاپ دادند و کتاب من هم سالمت چاپ شد. دسترس بهخصوص
ِ آکادمیک در زمینهي تاریخ سینمای جهان در
این کتاب نهتنها یک کتاب مرجع که یک کتاب ریشهایست که دانشجویان ســینما نبود ،هر چه بود از منابع جستهگریخته بود.
فرآیند سینما را از دوران عکاسی آغاز میکند. امــا این کتاب تنها بحث تاریخ را نمیگوید و همانطور هم که از
* البته این دســتیابی دانشجویان کشور ما به منابع اسمش پیداست یک کتاب جامع دربارهي سینمای جهان است که
هنر پیش��تر و نزدیک به سی سال پیش با ترجمهي شما به بحث تدوین و فیلمبرداری هم میپردازد .هدف این کتاب تاویل
از کتاب سهجلدی تاریخ تئاتر جهان اسکار براکت آغاز و بیان دورانهای مهم سینما از بدو پیدایش تا دههي نود میالدی
شده بود؟ است .چیزی که برای من در ترجمهي این کتاب و مولف آن جالب
بله ،در ترجمهي آن کتاب من جوانتر بودم .انرژی بیشتری توجه بود ،روایت و داســتان در سینماست .من در کتاب دیوید ا.
داشــتم .کتاب براکت را تنها برای تئاتریها مفید نمیدانستم، کوک یک نوع صبر و حوصله دیدم و همه اینها باعث شد که دست
تاریخ تئاتر به نظر من برای معماران و بهخصوص ســینماگران به ترجمه این کتاب بزرگ بزنم.
هم مفید اســت .متاسفانه ما در پیشبرد هر کارمان از تاریخ آن * و این کتاب سختیهای خاص خودش را هم داشت و
کار بیخبریم .آیا بهتر نیســت اگر میخواهیم سینما یا تئاتر را چند سالی هم منتشر نمیشد؟
شــروع کنیم یا اگر میخواهیم کارگردان بشــویم از تاریخ آن از صفر تا صد کتاب را خودم انجام دادم .خیلی پای این کتاب
آغاز کنیم؟ س��ختی کشیدم .کتاب کوک برای من تنها یک ترجمه نبود ،من
* دورهای هم در انتشارات فرانکلین کار میکردید؟ با این کتاب زندگی کردم .روی این کتاب خیلی حســاس بودم و
بله ،آقای امامــی و آقای صنعتی بزرگان آنجا بودند .من از حتــی صفحهبندی کتاب را هم خودم انجــام دادم .غلطگیری،
فرانکلین و روزگاری که در آنجا ســپری کردم بسیار آموختم. درســتکردن نمایه ،همــه و همه کار خودم بــود .در مجموع
فرانکلین برای خودش یک دانشــگاه بــود .آن آدمهای خوب ترجمهي این کتاب دوجلدی چهار س��ال طول کشید .در حالی
روزگار ،با آن علم و دانش ،بیادعا در فرانکلین کار میکردند. که وقتی برای نخستینبار در دنیا منتشر شد بهدستم رسید و با
118
سینمای جهان
هویت ایران و ملیگرایی
در مستند آندره مالرو و تمدن ایران در موزهی لوور
علیرضا ارواحی
پس از نمایش تصاویری از آثــار تاریخی ایران در موزهی لوور، هوشــنگ آزادیور در بسیاری از مســتندهای خود مانند
مالرو نشان داده میشود که دربارهی تمدن و هویت ایران سخن آنــدره مالرو و تمدن ایــران در موزهی لوور بــه هویت ایران و
میراند 1.او به نکاتی اشــاره میکند که در راستای هویت ملی فرهنگ ایرانی پرداخته است .بهنظر میرسد این فیلمساز برای
ایران است 2و ویژگیهایی را برای این کشور در نظر میگیرد که ساخت این مستند از استاد خود یعنی فریدون رهنما وام گرفته
بر تمایز ایران از دیگر کشــورها تاکید میکند و ادبیاتی را بهکار اســت .رهنما در فیلمهای خود سعی داشت تا گذشتهی ایران
میگیرد که شبیه ادبیات ناسیونالیسم رمانتیک است .آزادیور را بازخواند و آن را در نســبت با امروز بازشناسد .آزادیور نیز با
در این مســتند از ملیگرایی رمانتیک مالرو فراتر میرود و نگاه تاثیر از رهنما به این گذشته روی میآورد و در فیلم آندره مالرو
ملیگرایِ خود را جایگزین آن میکند تا هویت ایران را از منظر و تمدن ایران در موزهی لوور به گذشتهی فاخر ایرانی میپردازد
یک ایرانی آشنا به مدیومهای مختلف هنری فرابخواند. و آثار تاریخی و باســتانی (متعلق به ایران) موزهی لوور را نشان
هویت دارای دو معنای بهظاهر متناقض اســت ،با بررسی میدهد .آزادیور زمانی که از فرانسه به ایران برمیگردد ،طرح
ریشهشناســی این واژه مشــخص میشــود که واژهی هويت جامعی را برای شــناخت فرهنگ و هنر ایران به تلویزیون ارائه
) (Identityاز لحاظ لغوي از واژهی Identitasمشــتق شده میدهد که توسط رئیس وقت تلویزیون نیز تایید میشود .وی
است و به دو معناي ظاهرا ً متناقض به کار ميرود -1 :همساني دربارهی این طــرح میگوید« :آن طرح به نوعی آرشــیوی از
و يكنواختي -٢تمايزي که دربرگيرندهی ثبات يا تداوم در طول فرهنگ و هنر ایران یا بهعبارتی یک نوع دایرهالمعارف تصویری
زمان است (گلمحمدی .)1380 ،دو معنای این واژه یعنی تشابه بود که همهی مسائل فرهنگی و هنری ایران از قبیل معماری،
و تمایز در پیوند هستند و افراد و گروهها و ملتها همواره سعی شهرسازی ،موســیقی ،خط ،آیینها و مذاهب را شامل میشد.
میکنند تا تمایز و تشــابهی بین خود و دیگران قائل شــوند تا فیلم گل قالــی اولین فیلم از این مجموعــه بود» (مصاحبهی
بتواننـ�د موقعیت خود را در یک فرهنگ بازیابند و بشناسـ�ند. مهبود مهرنوش با هوشنگ آزادیور).
گفتههای مالرو در همین راســتا قرار میگیرد و به ویژگیهای آزادیور در راســتای چنین نگاه و تفکری ،مســتند آندره
بسیاری از ایرانیان میپردازد و آن را در نسبت با دیگر ملتها در مالــرو و تمدن ایران در موزهی لوور را میســازد .حضور مالرو
نظر میگیرد .ویژگیها و گزارههایی که برای ایران بیان میکند بهعنوان یکــی از مهمترین سیاســتمداران عرصهی فرهنگ و
چنین اسـ�ت« :ایــران در حال بیداری و آگاهی بر گذشــتهی منتقد هنری فرانسه در این اثر حائز اهمیت است .در این فیلم
119
سینمای جهان
تا بر هویت فاخر ایران تاکید کند .همچنین به تشــابهات ایران پرافتخــار خویش و در حال صحهگذاشــتن بر آن اســت و در
با دیگــر فرهنگها میپردازد و به هویــت ایران ارزش دیگری عظمت این گذشــته تردیدی نیست» یا «برای یونان و روم آن
ربای دوران صفویه را همچون میبخشد :کاشیکاریهای هوش ُ روزگاران ،دنیای ایرانی دنیای شعف بود یعنی این که پیش از هر
باغی خیالانگیز و سمبلی از باغ بهشت میشناسد .همانطور که چیزی تجمل بود و هنر و تمدن ایرانی بیش از آن که پرتجمل
پیشــتر آمد ،اسالم ایرانی را اسالم شادمانه نام مینهد و معادل باشــد مدرن بود» .مالرو در این گزارهها عالوه بر درنظرگرفتن
این شــادی را در رنســانس ایتالیایی بازمییابد .از همه مهمتر گذشــتهی ایران ،این گذشــته را مدرن میدانــد و از نگاه دو
شــهر اصفهان دوران صفویه را با شــهر کوروش شبیه میبیند تمــدن بزرگ آن زمان یعنی یونان و روم نیز بهره میگیرد تا بر
اگرچه مشــخص نمیکند دلیل این شــباهت چیســت .و در گفتههای خود تاکید کند .همچنین در ادامه به تصور نادرست
نهایــت میگوید« :ما وقتی از ایران ســخن میگوییم این خود یونانیان اشــاره میکند« :یونانیان کلمهی بربر را نادرست برای
سخنگفتن از یکی از رویاهایمان است ».با بررسی این گزارهها پارسیان استعمال میکردند ».مالرو فراتر میرود و شروع تاریخ
میتوان پی برد که بســیاری از آنها ایرانی را تجسم میکند که انسانی را از دوران کوروش میداند ،چرا که در گفتههای کوروش
نس��بتی با ایران دوران پهلوی دوم ندارد .در واقع ،مالرو در پی به عدالت پرداخته شده است .پس از وصف پرطمطراق و ُمط ّول
آن اســت تا با توجه به گذشتهی ایران هویتی را بسازد و در پی از کوروش و هخامنشــیان ،به ساســانیان اشــارهی مختصری
نسبت آن با زمان حال خویش نیست و از حال به گذشته رجوع ایران دوران
ِ میکند و ســپس به ســراغ صفویه میرود .مالرو
میکند و زمان گذشته را به حال نمیآورد. صفوی را کشــوری میداند که در یکی از بزرگترین رویاهای
چنان که پیشــتر گفتیم ،هویت بــه مجموعه خصوصیات بشــری حلول کرده است .در ادامه به ویژگی قصهگوی ایرانیان
و ویژگیهایی اطالق میشــود که بر شــباهت و تمایز استوار میپردازد و میگوید« :اگر در خیابان از پنجاه نفر بپرســید که
اســت .آنچه یک ملت را هویت میبخشد شــباهتی است که دربارهی هزار و یک شب چه فکر میکنند آنها به شما خواهند
باعث تفاوت آنهــا از ملتهای دیگر میشــود .مالرو نیز عالوه گفت که ایرانیان بزرگترین قصهگویان و راویانی هســتند که
بر ذکر شــباهتها همزمان به تمایزها نیز اشاره میکند .برای تاکنون وجود داشــتهاند ».و قدرت خالقه و شاعرانهی ایران را
مثال میگوید« :هنگامی که کوروش نخستین لشکرکشیهای چنان فراگیر میداند که هر آنچه در دنیای اســامی رنگ شعر
بزرگ را آغاز کرد ،ایران با مابقی دنیا ،با سومریها و بابلیها که داشــته باشد زیر نام ایران مینهند و بهطور کلی کیش هنرپرور
جانشین دنیای هند شــده بودند و بهطور کلی با همهی شرق ایرانی را دارای مجموعهای غنی میشناسد که به جهان عرضه
تفاوت آشکاری داشت» یا استعمال کلمهی بربر برای پارسیان شده است و همچنین میگوید« :ایران آشتی را در خود داشت
را نادرست میداند .همچنین نارا سرزمین افسانهای ژاپن یا شهر و آشتی را زیسته است» و «ایران اسال ِم شادمانه را آفرید» .وی
ونیز و غرناطه را تصویری از هنر و زیبایی میداند ولی در نهایت با بیان این گفتهها و برشمردن ویژگیهای دیگر سعی میکند
120
سینمای جهان
هیچ یک از آنها را همپای اصفهان نمیشناسد و در همین راستا
میگوید« :وقتی شــما به حیاط یک مسجد عربی یا ترک نگاه
میکنید در مقایسه با مسجد بزرگ اصفهان بهخوبی میتوانید
قــدرت و نبوغ صفوی را دریابید زیرا گویی به یکباره از آن همه
خشکی و بیروحی قدم به بهشت نهادهاید ».مالرو در سخنرانی
خویش به ویژگیهای متمایز و مشابه ایران میپردازد و همزمان
هویت ایران را در نسبت با خودش و دیگر ملتها و اقوام تعریف
میکند .گفتههای مالرو -نه نگرش و رویکرد وی -در این فیلم
یادآور ادبیاتی است که ریشه در دوران قاجار و انقالب مشروطه
دارد .ادبیاتی که در این دوران شــکل گرفــت به هویت ایران
میپرداخت و سعی در تقویت روحیهی ملیگرایی و ناسیونالیسم
ایرانــی داشــت .ادبیاتی که با پرداختن به ســابقهی تاریخی و
گذشــتهی پرافتخار ایران چنین روحیــهای را پرورش میداد.
در این میان میتوان به متــون افرادی همچون میرزا فتحعلی
آخوندزاده و میرزاآقاخان کرمانی اشاره کرد 3.روشنفکران دوران
قاجار و پس از آن پهلوی ســعی کردند تا با پرداختن به هویت
ایرانی و رویآوردن احساســی به گذشــتهی ایــران ،روحیهی
ناسیونالیسم را ترویج کنند .تماس این روشنفکران با غرب باعث
شــد تا بیش از پیش به هویت ملی روی آورند و پیشرفت ایران
را در گرو ملیگرایی و ایجاد همبســتگی ملی بدانند و استیالی
مغربزمین بر ایران را یکــی از دالیل مهم عقبماندگی ایران
بشناســند« .اشرف» در کتاب هویت ایرانی بر این باور است که
چنین نگرشی به «بنیان ایدئولوژیک دولت پهلوی 4تبدیل شد
و به ایجاد یک دولت-ملت مدرن ایرانی کمک کرد» .همچنین
اشــاره میکند که اندیشمندان غربی نیز در قوام چنین نگرشی
نقش مهمی ایفا کردند تا گروههای ناسیونالیســت ایرانی شکل
بگیرد (اشــرف .)26 :1396 ،مالرو نیز بهعنــوان نمایندهای از
آن همه اشــیای تاریخی ایران در مــوزهی لوور ،عصبانی بودم. کشور فرانسه در گفتههای خود به سابقهی پرافتخار ایران رجوع
مستند را هم با همهی عصبانیتم ساختم .هر چند بعدها با خودم میکند و دوران هخامنشیان و سپس صفویه را دوران شکوفایی
میگفتم چه بهتر! دســت کم آنها ،بهتــر از ما ،از اینها مراقبت فرهنگ و هنر ایران میداند ،هرچند این گذشته را در نسبت با
خواهند کرد» (گفتوگوی محمدی با آزادیور) .این فیلمســاز زمانهی خودش بررســی نمیکند .دوران پهلوی نیز با توجه ب ه
نــگاه انتقادی و اعتراض خود را در چندین نما نشــان میدهد نشناسان ،روزگار هخامنشیان نظرات این شرقشناســان و ایرا
و ســعی میکند تا پاسخی تصویری برای گفتههای مالرو بیابد را قابل اتکا دانســت و تاکید بسیاری بر ســازههای این دوران
و تناظری میان زبان تصویر و زبان نوشــتار 5ایجاد کند .در ابتدا مانند تخت جمشید کرد .آنچه در میان افرادی همچون رهنما و
دوربین میان آثار ایرانی موزهی لوور پرسه میزند 6و سپس روی آزادیور قابل ذکر است ،گذر از چنین نگاه و نگرش غالب دوران
بز کوهی بالدار تمرکز میکند ،شیئی که تمام ظرایف آن دیده پهلوی دوم اســت .اگرچه رهنما در فیلمهای خود مانند تخت
میشــود .کارگردان پس از نمایش اشیا و آثار باستانی بهسراغ جمشید و سیاوش در تختجمشید ،به بنای تخت جمشید توجه
گفتههای مالرو میرود .مالرو در گوشهای زیر یک ستون سنگی میکند ولی این بنا در نســبت با زمان حال شناخته میشود و
مرتفع ایســتاده اســت و حرکت نمیکند .آزادیور میگوید: تختجمشید وجه موزهای خود را از دست میدهد و از ایستایی
«یک هفتهای در فرانســه مشغول شناسایی و امور اولیه بودیم. به پویایی میانجامد .در واقع ،نیروی گذشته به سکون نمیرسد
سپس مشغول دکوپاژ شدیم که مالرو در موزه چه کار کند .اما و خــود را با نیــروی حال مواجه میکند و «گذشــته» پس از
وقتی به او رسیدیم ،دکوپاژ ما را نپذیرفت و گفت« :من همین بازشناسی به «حال» انتقال مییابد .بهعبارتی ،گذشته به حال
گوشه میایستم و حرفهایم را میزنم ،اینور و آنور نمیتوانم مینگرد و حال به گذشته نظر دارد.
بیایم ».خودش فیلمسازی هم کرده بود و بلد بود» (گفتوگوی برای بیــان پویایی این گذشــته ،مدیومهای هنری نقش
محمدی با آزادیور) .آزادیور پیش از اینکه فیگور بدون تحرک بســزایی میتوانند ایفا کنند .آزادیور بهعنوان حامی فرهنگ و
مالرو را بهتصویر بکشــد ،مجسمهای را نشان میدهد که شبیه هنر ایرانزمین ،همواره سعی داشت تا ایدههای خود در زمینهی
نقاب اســت .پیوستگی این تصاویر باعث میشود تا مخاطب به شناخت گذشــتهی ایران را با پرداختن به مدیومهای مختلفی
بیحرکتی مالرو بیشتر پی ببرد و آن را همچون مجسمهای در همچون تئاتر ،سینما و شعر گســترش دهد .آزادیور در فیلم
میان دیگر مجسمههای موزه در نظر بگیرد .حال پرسشی مطرح آندره مالرو و تمدن ایران در موزهی لوور بهطور مشخص مدیوم
میشود :آیا مخاطب با چنین تدوینی میتواند تصور کند که آن ســینما و شعر را بهکار میگیرد و گذشتهی ایران را در مواجهه
که روبهروی دوربین ایستاده است نقابی بر چهره دارد؟ همچنین با نظرات مالرو بازخوانی میکند .آزادیور اذعان میکند که در
نسبت ستون سنگی با مالرو آشکار میشود و میتواند استعارهای ساخت چنین فیلمی -بهخاطر وجود آثار باستانی بسیار از ایران
عظمت فرهنگ و تاریخ ایران در مقایسه با یکی از مهمترین ِ از در موزهی لوور -عصبانی بوده اســت« :یادم هســت از تماشای
121
سینمای جهان
آزادیور). پایان گفتههای مالرو ،زاویه
نمایندگان فرهنگی فرانسه باشد .در ِ
« -3آثار آنان مشــحون اســت از احســاس دلتنگی برای و فاصلهی دوربین بهگونهای است که یک مجسمهی شیر لمیده
میهن باستانی ،بزرگداشت اساطیر ایرانی ،دین زرتشت و تکریم دیده میشود .جهت سر شیر به سمت این سیاستمدار فرهنگ
زرتشــتیان ،برتری ملیت ،وطنپرســتی در معنــای فداکاری و و هنر فرانسه است .گویی شنوندهی سخنان وی در سالن موزهی
شهادت برای حفظ وحدت ملی و تمامیت ارضی سرزمین پدری لوور ،همین مجســمه است .باز پرسش دیگری میتوان داشت:
و مــادری و بیزاری از تازیان و مغوالن و ترکان که در این دیدگاه آیا مخاطب میتواند تصور کند که مالرو در هیبت یک مجسمه
پایــه و مایهی همهی ناکامیها و عقبماندگیهای ایران و ایرانی و بهطور استعاری ،برای یک مجسمهی دیگر سخن میراند؟
بودهاند» (اشرف.)27-28 :1396 ، اگر پاسخ این پرسشها مثبت باشد ،میتوان گفت هویتی که
-4مفاهیمی همچون «سرزمین مادری» و «وطنپرستی» آزادیور از ایــران در نظر دارد با آنچه مالرو در این فیلم میگوید
متفاوت اس��ت .هویت همواره پویاس��ت و اصول ثابتی برای آن
و انتشــار مجالتی همچون «کاوه» و «ایرانشــهر» و بزرگداشت
نمیتوان در نظر گرفت و تفاوتها و تشابهها نقش مهمی در تعریف
جشــنهای 2500ســالهی امپراتوری ایران و ســرانجام تغییر هویت دارند .هویت ایران برای افرادی همچون مالرو -البته در این
تقویم ملی از هجری اسالمی به شاهنشاهی ابداعی ،یعنی زمان فیلم -در جهت تبیین ملیگرایی رمانتیک 7است و با توجه بهنظر
شکلگیری امپراتوری ایران به دست کوروش بزرگ ،و شکلگیری اشرف چنین نگاهی در راستای اهداف سیاسی دوران پهلوی دوم
فرهنگســتان زبان فارســی زادهی چنین نگرشی است (اشرف، و ناسیونالیسم برآمده از دوران هخامنشی بود .این عده بر مسائل
.)27-28 :1396 احساســی و هیجانی و حتی شعاری دست میگذاشتند و در پی
-5رهنما نیز به تفاوت میان زبان نوشتار و زبان تصویر قائل بازخوانی بهرو ِز گذش��ته نبودند .فارغ از این افراد ،عدهی دیگری
ِ
اســت« :من به امر زبان همیشه فکر میکنم زیرا استخوانبندی همچون محمد مصدق در پی توسعهی یک جامعهی مدنی گام
بیان است .شاید حتی الزم باشد بگوییم همه چیز سرانجام به زبان برمیداشتند و چنین جامعهای را پیششرط شکلگیری جامعهی
بازمیگردد .البته من از آنهایی هستم که معتقدم سینما عهدهدار ملی میدانستند .ایجاد زیرساختهای ملی در اولویت برنامههای
به اصطالح پیکشی زبان نیست .تصویر ،زبان خود را دارد اما زبان این گروه قــرار میگرفت .گروه دیگری هم با توجه به آموزههای
نیست» (گفتوگو با نصیبی ،پســر ایران .)113 :در واقع رهنما مارکسیسم شکل گرفت و هویت ملی را نپذیرفتند و بهجای واژهی
سینما را دارای زبانی میداند که زبان نوشتار نیست و میان این دو مردم از خلق استفاده کردند .این گروه حامی ایدئولوژیهای چپ
زبان مرزی میگذارد .به نظر میرسد که آزادیور نیز به تبع استاد بود .تعبیر چهارم از هویت ملی ایرانی با برداشــت مذهبی همراه
خود چنین نگاهی را در آثار خود میپروراند و سعی میکند تناظر بود و افرادی همچون علی شریعتی و مهدی بازرگان از هواخواهان
میان این دو زبان را دریابد :میتوان به تصاویر شاعرانهی شعرهای اصلی این هویت مذهبی-ملی بهشمار میآمدند (اشرف:1396 ،
وی و همچنین شاعرانگی تصاویر مستندهایش اشاره کرد. .)216-219بهزعــم نگارنده افرادی مانند رهنما و بالطبع برخی
-6حرکت در موزهی ایران باســتان همچنین در فیلم پسر از شــاگردانش مانند آزادیور در رستهای قرار میگیرند که برای
توسعهی فرهنگی و هنری گام برداشتهاند (رستهی دوم) .هویتی
ایران از مادرش بیاطالع اســت ســاختهی رهنما دیده میشود.
که به بازخوانی گذشــتهی یک ملت توجه دارد و با تعاریف سه
اولین مســتند محمدرضا اصالنی با نام جام حســنلو یکی دیگر
گرایش دیگر همسو نیست .این افراد با توجه به مدیومهای هنری
از همراهــان رهنما و از دوســتان آزادیور هم دربارهی یک جام و مباحــث مربوط به آن ،به هویت ملــی میپرداختند و آن را با
تاریخی است .بهنظر میرسد شناخت آثار تاریخی در میان رهنما زیرساختهای فرهنگی و هنری گســترش میدادند .هوشنگ
و همراهان وی اهمیت دوچندان داشته است. آزادیور با ارائهی طرحی جامع برای شناخت فرهنگ و هنر ایران،
-7یکی از مهمترین مصداقهای ناسیونالیسم رمانتیک در امروز ساخت مستند برای هنرمندانی همچون جلیل ضیاپور ،منوچهر
ایران استفاده از نشان «فروهر» توسط ایرانیان غیرزرتشتی و ساخت صفرزاده و محمود ماهرالنقش و مستندهای گل قالی ،قالیشویان،
مجسمههای الگوبرداریشده از سازههای ِبنای تخت جمشید است. عید قربان در کاشان ،عاشــورا در روستای دوان ،شاگرد عشق و
آندره مالرو و تمدن ایران در موزهی لوور در پی تعریف دیگری از
منابع: هویت ملی است .او بهدلیل مهارتش در شعر و تاثیرپذیریاش از
رهنما توانست تصاویر برگرفته از آثار فرهنگی ایران را با شاعرانگی
- 1اشــرف ،احمد ،هویت ایرانی (از دوران باســتان تا پایان و استعاره بیامیزد و با رجوع به گذشتهی تاریخی ایران ،آن را برای
پهلوی) ،ترجمــه و تدوین دکتر حمید احمدی ،چاپ ششــم، «حال» بازخوانی کند و گذشته را به حال بیاورد ،نه صرفاً از حال
،1396نشر ني. به گذشته رجوع کند.
-2گلمحمــدی ،جهانیشــدن و بحــران هویت ،مجلهی
پینوشتها:
مطالعات ملی ،شمارهی ،10صص 11تا ،48زمستان .1380
-3محمدی ،صابر ،دو قبض و دو بسط در چتر آفتابی ظهر، - 1متن گفتار مالرو در این فیلم توسط پرویز نقیبی و الدن
گفتوگو با هوشــنگ آزادیور ،روزنامهی فرهیختگان 5 ،مرداد ثمری ترجمه و ســپس توسط هوشــنگ آزادیور ویرایش شده
.1395 است.
-4مهرنوش ،مهبود ،خوب دیدن ،خوب شنیدن ،مصاحبه -2در مصاحبهای از آزادیور پرســیده میشود« :حرفهای
با هوشنگ آزادیور ،روزنامهی کارگزاران.1385 ، مالرو در این مستند ،یکســره مربوط به اطالعات خود اوست یا
-5نصیبــی ،نصیب ،گفتوگوی فریــدون رهنما و نصیب متنــی در اختیــار او قرار دادید؟» وی پاســخ میدهد« :همهی
نصیبی ،مجلهی نگین ،شمارهی ،82اسفند .1350 حرفها از خود اوســت» (گفتوگوی صابر محمدی با هوشنگ
122
سینمای جهان
هنر دیدنشعر
ِ ِ
کاری هوشنگ آزادیور
ِ مروری مختصر بر کارنامهي
مرتضیمومنی
شــاید فقط پمپ خون باشــد» بههمت انتشــارات رشدیه به ِ
شــخصیت نزدیکشــدن بــه کارنامــهي کاریِ پربار و
چاپ رســید .اواخر دههي چهل بود که بهمنظور ضبطِ اجرای چندوجهی هوشــنگ آزادیور کاریست ســخت و ضروری؛
تئاترهای «کارگاه نمایش» پایش به آنجا باز ،و با آربی آوانسيان گریزپایی فیگوری کوبیستی که
ِ ســخت از جهت گونهگونی و
آشنا شــد .آزادیور میگوید بعد از همهي دورههای تحصیلی توأمان جوهرهي شــعر و ادب ،تئاتر و سینما ،فرهنگ و سنت،
در دانشــکده تلویزیون ملی ،استودیوی رادیو تلویزیون فرانسه و عرفــان و میل به کمــال را در چهرهي خود دارد؛ و ضروری
) (ORTFدر پاریس ،و تحصیالت تکمیلی در دانشــگاه ییل، از آن جهت که باید تالشــی کرد بهمنظور گسستن خط ممتد
2
آنچه برایش باقی ماند ،فریدون رهنما و آربی آوانسيان بودند. تاریــخ دور و نزدیک این خاک
ِ فراموشــی ،و انفصال مدام از
آزادیور پیــش از آنکه برای گــرو ِه «ایرانزمین» 3تلویزیون اشخاص تاریخسازش.
ِ پرفرازونشیب و
ملــی و فریدون رهنما ،اولین فیلمش « ُگل قالی» را بســازد، کارنامهي کاریِ پربار و رنگارنگ هوشــنگ آزادیور او را
در کارگاه نمایش دســتیار و همراه همیشگی آوانسيان بود ،و بهمثابــه الگویی الهامبخش به ما معرفــی میکند؛ الگویی که
درخشــان او «چشمه» ( .)1351تئاتر در
ِ همینطور در فیلم در عین ناکامیها و نامرادیهای همیشگی ،لحظهای از تالش
آن دوره برای آزادیور جدی شد به گونهای که نمایشنامههای برای آگاهبودن و آگاهســاختن ،عاشــقبودن و گستردن عشق
«شــب افسونشده» (اسالومیر مروژک) و «شب جنایتکاران» داالن کمنور و پرپیچوخم این زمانه ،چه
ِ دست نمیکشد؛ و در
(خوزه ترایانا) را در پالتوهای کارگاه با ترجمهي خودش روی چیز جز عشقی حقیقی و جاری میتواند نجاتبخش باشد؟
صحنه برد (که نمایشــنامه خوزه ترایانای کوبایی در سال 96 در ایــن یادداشــت -در حد بضاعت -تالش میشــود به
از سوي نشر مسطر به چاپ رسید) .آزادیور جوهرهي شعر را اهمیــت کارنامهي کاری و جایگاه فرهنگی-هنری هوشــنگ ِ
در تئاترهای کارگاه نمایش پیدا کرده بود ،و عالقهي مداومش آزادیور اشــاره شود؛ الگوی الهامبخشــی که فرهنگ و ادب،
بردن ایدهها و عالقهمندیهایش،
به تئاتر و ناکامی در بهصحنه ِ سینما و تئات ِر معاصر ایران به او مدیون است.
و همچنیــن ضرورتی فرهنگی او را بهســمت ترجمهي کتاب
مرجع «تاریخ تئاتر جهان» (نوشــتهي اســکار براکت) سوق آزادیور و کتابهایش؛ خاک و ریشه ،آب و رویا
داد ،که در ســه جلد بهســال 63از سوي نشــر نقره ،و نشر
چاپ دهم رسید .و البته اینمروارید چاپ شــد؛ و امســال به ِ آزادیور ســال 1321در یک خانوادهي کارگری به دنیا
بهمعنی دوری او از عالم ســینما یا شعر نبود؛ برای آزادیور، آمد .پدرش فعالیتهای سیاسی میکرد و کمتر وقت داشت به
و همنسالنش ،و دیگر همراهان فریدون رهنما« ،هنر» مسئله خانه و خانواده برســد .از همان دوران کودکی عشق به شعر و
بــود ،و بین هنرهــا آنقدرها تمایزی نبود؛ کافیســت کتاب موسیقی در او شعله کشید ،بهگونهای که عادت داشت پابرهنه
گرانقدر «واقعیتگرایی فیلم» رهنما (نوشتهشــده به ســال در کوچهپسکوچههــا به دنبــال تصنیففروشهایی که آواز
1957و بازگردانی به فارسی بهسال )1972را به یاد بیاوریم؛ میخواندند بدود ،و شعرها را با ولع به حافظه بسپارد .در همان
دورانی کــه رئالیســم/واقعگرایی زیر ســایهي نظریهپردازان دوران بود که با براد ِر کوچکش با یک بلیت ،دونفری پابرهنه به
مطرحی چون آندره بازن و زیگفرید کراکوئر 4به کالننظریهي رفتن
ِ سینما میرفتند؛ با پای برهنه به آن دلیل که مادر متوجه
عالم ســینما تبدیل شــده بود ،رهنما با تکیه بر دغدغههای آنها به ســینما نشود؛ و چه کســی باورش میشد که میتوان
عین تسلطش به باســتانی و مفاهیم حکمتهای شــرقی ،در ِ پابرهنه به سینما رفت 1.عشق به شعر باعث شد اولین کتابِ او
گفتمانهای انتقادی-ادبی غربی ،سینما را به دیگر رشتههای مجموعه شعری باشد به نام «پنج آواز برای ذوالجناح» (که در
هنری ،یعنی نقاشی ،پیکرتراشــی ،معماری ،موسیقی ،رقص، سال 1350به چاپ رسید) ،و همین مجموعه بههمراه اشعاری
تئاتر ،نثر و شعر پیوند میدهد و شاکلهي کتابش را در قیاس جدید در سال 94با عنوان «هر قلبی که میتپد عاشق نیست
123
سینمای جهان
در سال 1379کتاب تالیفی-پژوهشی «بدیههسازی؛ شیوهي
بیان هنری در فرهنگ ســنتی ایرانی و اسالمی» را به رشتهي
تحریر درمیآورد؛ کتابی کمنظیر ،ارزشــمند و مهجور که در
جستوجوی ریشههای هنر ایرانیســت .مایهي شگفتیست
مترجم کارکشــتهای که در پاریس و نیویورک تحصیل کرده
و پیوســته با قواعد و چارچوبهای غربی مواجه بوده ،چگونه
لحظهای از توجهش به ریشهها و بنیانهای مکتوم و نانوشتهي
آبوخاکش غافل نمیمانــد .آزادیور در این کتاب جوهرهي
هنــر و فرهنگ شــفاهی و معنوی ایران را بــا هنر و فرهنگ
مکتوب و قاعدهمن ِد غربی قیاس میکند .کتاب آرای طیفهای
مختلفی را پوشــش میدهــد؛ ناصر خســرو و محمد غزالی،
تیتوس بورکهارت و فریتهوف شــوان ،دکتر تقیپورنامداریان
و دکتر جالل ســتاری ،یرژی گروتفســکی و پیتــر بروک ،و
آندره مالرو
مرتضی مطهری و علی شــریعتی .و جایی با تواضع و به اقتضا،
بهجــای ترجمهي «تاریخ تئاتر» خودش از «تاریخ تئاتر اروپا»
هاینتس کیندرمن (ترجمه سعید فرهودی) بهره میبرد .حرف
از تواضع شد ،آیا تواضع به هنر و هنرگر ربطی دارد؟ بله ،بازن
مینویسد« :سینماگر واقعگرا فرد بیهنری نیست هرچند اثر
او خالــی از "هنریت" به نظر آید .چنین ســینماگری در هن ِر
افتادگی و "خضوع" که واالترین ویژگی هنری و انسانیســت
7
مهارت دارد».
این همه نوشتهام و هنوز به کتاب «تاریخ جامع سینمای
جهان» (دیوید کوک) نرســیدهام .کتاب مرجعی دوجلدی که
در سال 1380بهچاپ رسید ،و تا بهحال بهچاپ سوم رسیده
است .و چه چیزی جز عشق و توجه به بنیان و ریشه ،یک فرد
را وامیدارد در عین ســختیها و تلخیهای بیشمار اینگونه
خود را وقــف فرهنگ و هنــ ِر خاکش کند؟ گفته شــده که
آزادیور برای جبران کمکاریاش در دنیای ســینما این کتاب شاگرد عشق
را ترجمه کرده .کدام کمکاری؟! تا سال 80آزادیور نزدیک به
سینما با دیگر هنرها و نسبتش با واقعیت شکل میدهد 5 .هنر
هجده فیلم ساخته بود که تقریباً هیچکدام به نمایش درنیامده
بهمثابه یک کل ،دغدغهي دیگر همراهان رهنما و همدورههای
بودند .این کتاب نیز مانند ترجمهي تاریخ تئاتر ،یک پیریزی
آزادیور نیز بود؛ ناصر تقوایی در دانشــگاه ادبیات خوانده بود
و بنیانگــذاریِ مهم بــود .و آزادیور در ترجمه ،و توجهش به
و دغدغهي نوشتن داشــت ،محمدرضا اصالنی فارغالتحصیل
آنمخاطب ،آنقدر دقیق و لطیف اســت که گویی کتاب را از ِ نقاشی بود و شــعر میگفت ،منوچهر طیاب در وین معماری
خود میکند؛ و ترجمه به تالیف آغشته میشود( .در پیشگفتار
خوانده بود ،خسرو سینایی نیز در وین موسیقی خوانده بود و...
ترجمــهاش از «رومئو و ژولیت» بیان میکند همانقدری باید
چنین نگرشی به هنر ،به این هنرگران 6امکان میداد در ضبط
به شکســپیر توجه کرد و به آن وفادار بــود ،که به مخاطب).
و فراچنــگآوردن «واقعیت» جدیتــر عمل کنند ،و با تالش
دانش قابل توجه آزادیور از هنر و تئاتر ،به هرچه روانترشدن
بتوانند به هدفِ اصلی گروه «ایرانزمین» نائل آیند؛ رســیدن
ایــن ترجمه کمک میکند؛ و در پینوشــتها و توضیحات به
جان فرهنگی در حال احتضار .همین به ریشههای خشک و کم ِ
ظرافت اصطالحاتی چون میزانسن ،فارس ،بورلسک ،وودویل،
توجه به بنیانها بود که آزادیور را به ترجمهي «تاریخ تئاتر»
اسلپاســتیک و ...را تعریف میکند و ابهامی برجا نمیگذارد.
براکت واداشــت؛ چه آنکه در آن زمــان مرجعی دربارهي این
در جلد اول کتاب اســت که در بخش سینمای دههي بیست
مدیوم غربی وجود نداشــت .آزادیور در پیشــگفتار جلد اول
مکتب مکسنت ،و در صفحات مربوط ِ هالیوود و اسلپ استیک
«تاریخ تئاتر» مینویســد که امیدوار اســت ایــن کتاب برای
به باســتر کیتون ،اطالعاتِ تئاتری او در پانوشــتی چشمنواز
همهي دستاندرکاران تئاتر ،و حتی «سینما» ،مفید و مغتنم
توجــه خواننده را جلب میکند؛ جایی که از عالقهي غولهای
باشــد .در واقع توجه به بنیان و ریشه از دالیل ترجمهي این
تئاتــریای همچــون بکت ،یونســکو ،لورکا بــه کیتون پرده
کتاب بوده؛ چرا که بعید است سینمای کشوری بدون شناخت
سوررئالیستی لورکا به نام
ِ فارس
ِ برمیدارد ،و به نمایشــنامهي
کافی و شایســته از هن ِر کهن تئاتــر ،و تکیه به آموزههای دو
«باســتر کیتون قدم میزند» اشــاره میکند (جلد اول ،چاپ
هزار و پانصد ســالهاش ،به بالندگی برسد .در پیشگفتار کتاب
سوم ،ص .)259ترجمهي نمایشنامهي «کورس» کازانتزاکیس ِ
این موضوع مطرح میشود که چرا براکت از سنتهای نمایشی
یونانی« ،راهنمای کوچک نمایشــنامههای شکســپیر» (جان
ایرانی ســخنی نگفتــه ،و آزادیور برای آن دالیل بهنســبت
گودوین) و رمانی برای کودکان بهنام «گوســفندی که خیلی
مبســوطی میآورد از جمله آنکه سنتهای نمایشی ایرانی در
کوچک بود» (راب لویس) که به چاپ ششــم رسیده ،از دیگر
شکلگیری قواعد و چارچوبهای تئاتر متداول غربی بیتاثیر
ترجمههای او هســتند8.و 9بگذرم تا بهواســطهي پنج فیلم از
بوده .دغدغهي سنتهای نمایشی ایران با آزادیور میماند تا
آزادیور که اخیرا ً در دسترس قرار گرفته ،به سینمای آزادیور
124
سینمای جهان
برســم؛ اما پیــش از آن باید به طنین خاص صدای او اشــاره
کرد؛ صدایی که در بسیاری فیلمها خوش نشسته؛ از «خواف»
(حسین رسائل) ،تا «خاطرات یک هفتادوپنجساله» (اصالنی)
و «تهران؛ چند درجهي ریشــتر؟» (پیروز کالنتری) .در ادامه
10
بهبررسی مختص ِر گوشههایی از سینمای او میپردازم.
125
سینمای جهان
خوابگرد در آن پنهان گشتهاند .کوچههایی که گویی خطیاند
به بیراهه؛ بیراهههایی که اما ســرانجام سر از راه درمیآورند؛
18
راهی که تنها فرشتگان را بدان راه تواند بود.
بعــد از این فیلــم ،آزادیور «عید قربان در کاشــان» را
ســاخت؛ فیلمی با مدتزمانی کمتر از بیست دقیقه ،و نزدیک
فیلم قبلی .فیلم با نماهای نزدیک از چهرهي شتری بهســبک ِ
شروع میشود که مردم طی مراسمی آیینی او را میآرایند؛ در
حالی که در گفتار متن فیلم ،از قصص قرآن و داستان ابراهیم
و اسماعیل ،و «تفسیر ســورآبادی» 19ابوبکر عتیق نیشابوری
وام گرفته میشــود .رابطهي صدا و تصویر در این قســمت از
فیلم بهشــکلی بیتاکید و درونی ،بیانیهي صدای آیزنشتاین/
پودوفکین/الکســاندرف (بهتاریخ پنجم اوت )1928را بازتاب
ُ
میدهد؛ «صــدا همچون کنترپوان 20در مقابل مونتاژ بصری».
عید قربان
گسســت صدا از تصویر ویژگیای اســت که تئودور آدورنو و ِ
هانس آیزلر نیز در کتاب «طراحی فیلم» ( )1947خود مطرح افزون بر این «تاثیر ازخودبیگانگی» به آن مفهومی که برشت
میکنند؛ و این تکنیک را رویکردی انتقادی در برابر هنجارهای مدنظر داشــت ،نسخهای مادهگرایانه از سادگیست که در این
ویژگی
ِ مســلط و نگرهي «اثر هنری جامع» میپندارند 21.این ســینما اعمال میشود .در آثار برشــت ،و نیز در این سینما،
پیشــرو در سینمای شــاعرانهي ایران و فیلمهایی که ذکرش احساس خروج از زمان و مکان ،در نتیجهي حالوهوایی پدید
رفت («خانه سیاه است»« ،سیاوش در تخت جمشید»« ،جام میآید که با آنچه فرمالیســتها «آشــناییزدایی» مینامند
حســنلو»« ،چه هراســی دارد ظلمت روح» و )...بارز و آشکار یکســان اســت [ ]...هدف ســینمای ایران هدایت ما بهسوی
اســت؛ خصوصیتی کــه میتوان ردش را تا ســینمای متاخ ِر چیزیست که آن را بهواســطهي نبود واژهای مناسبتر ذات
ژان-لوک گدار 22و ترنس مالیک پیگیری کرد .گویی آزادیور مبهــم بیل نیکولز در
ِ درون»
ِ یــا درون مینامیم« 16».ذات یا
زمان معمول و زمینی را بهمیخواهد بهواســطهي این ویژگی ِ اینجا بیارتباط با «فتوژنی» امپرسیونیستها نیست .اما میشل
ساحتی آسمانی بیامیزد. شیون ،نظریهپرداز فرانسوی که بر مبحث «صدا» (در سینما)
«آنــدره مالرو و تمدن ایران در موزه لوور» ســال 1355 صاحب واژهای ابداعیســت بهنــا ِم «فنوژنی»
ِ تخصص دارد،
ساخته میشــود؛ حدودا ً ده روز پس از آنکه فیلمبرداریِ فیلم ( :Phonogenyکیفیــت خاص و منحصربهفرد صدای برخی
بهپایان میرســد ،مالــرو از دنیا میرود 23.مالــرو ،نوولنویس فیلمها) .بیراه نیســت اگر فیلم آزادیور را واجد این ویژگیها
مطرح و چهــرهي فرهنگی مهــم فرانسویســت؛ 24که طی بدانیم .تصاویر فیلم زنان پوشیده در حجابِ رنگارنگ را نشان
ســالیان 1947-1950ســه جلد از مطالعات خود را با عنوان میدهــد ،و همیشــه کودکی حضــور دارد در تصاویر؛ زنی با
«روانشناسی هنر» منتشر کرد و در سال 1960وزیر فرهنگ مشــغول قالیبافیست درحالیکه با پایش
ِ کودکی در آغوش
فرانســه شــد .آندره بازن ،مالرو و روژه لینار را تنها صداهایی کودک دیگرش را تکان میدهــد؛ و زنی با صدایی ِ گهــوارهي
میدانســت که در زمینهي فیلم ناطق ارزش شــنیدن دارند؛ توأمان ســرورانگیز و غمآلود ،آوازی محلی میخواند؛ صدایی
و بازن آشــکارا تحتتاثیــر مقالهي «طرحی از روانشناســی که گویی ما را همزمان به دوران پیشاســرمایهداری (آدورنو و
ســینما»ی مالرو ،منتشرشــده بهســال 1940بود 25.مالرو با ِ
ساحت ماد ِر پیشاادیپی (گیلین استادلر) فرا میخواند. آیزلر) و
چنین صبغهای روبــهروی دوربین آزادیور قرار میگیرد ،و با و آری ،فیلــم آزادیور را میتوان از خالل مباحث «ســینما و
شــوق و عالقه از تمدن ایران میگوید« :ایران در حال بیداری امر اســتعماری» و «فمینیســم» مطالعه کرد؛ و در سالی که
و آگاهی بر گذشتهي پرافتخار خویش و در حال صحهگذاشتن آزادیور «گل قالــی» را ســاخت هنوز نظریات فمینیســتی،
بر آن اســت و در عظمت این گذشــته تردیدی نیست .تاریخ بهجد ،وارد مباحث مطالعات ســینمایی نشده بود 17.و همین
انســانیت زمانی آغاز شد که عدالت بر زمین گسترده شد .و ما آوای مادرانه اســت که فیلم «عاشــورا ،در روستای دوان» را
به طور مشــخص و موکد میدانیم که چگونه و بهوسیلهي چه برای همیشه در محاق نگه داشــته است« .گل قالی» فیلمی
کســی این تاریخ آغاز شد؛ بهوسیلهي کوروش؛ چرا که او بود ملیگراست (هرچه نباشد در گروه «ایرانزمین» ساخته شده
که گفت باید با مغلوبان بهعدالت رفتار شود ».مالرو هنر ایران اســت) ،و ملیگرایی معموالً امری مردانه اســت؛ اما در فیلم
باســتان را هنری مدرن میداند؛ و تختجمشید هخامنشیان آزادیور تمرکــز و توجــه به زنان و کودکان اســت؛ مردمان
و اصفهــان صفویه را آرمانشــهرهایی فراتــر از ونیز و غرناطه هنرمندی کــه بیجایگاه و بیطبقه هســتند .جایی از فیلم،
میشناس��د که در آنها رویاهای بشریت ،ایجاد همبستگی بین آزادیور از دختر مهجوری میپرســد بــرای قالیای که بافته
خدا و انسان ،و اسطورههای شاعرانه متجلی شده و جسمانیت چقدر دستمزد میگیرد و دختر بهسادگی میگوید« :هیچی».
یافته .او باور دارد ایران بود که اسالم شادمانه را در تاریخ ثبت اما طبعاً فیلم آزادیور بهواســطهي آغشــتگیاش به شعر در
کرد؛ و این همان کاریســت که رنسانس با مسیحیت خشک این ســطح متوقف نمیماند و تصویری اگزوتیک و ترحمانگیز
قرون وسطی انجام داده بود. از زنان و کــودکان ارائــه نمیدهد بلکه آنها را انســانهایی
آزادیور پیــش از آنکه بر صحبتهای مالرو در قابی ثابت سعادتمند میداند که به طبیعت نزدیکاند ،و هنرگرانی بزرگ
و بیحرکــت مکث کنــد ،از خیابانهای پاریــس و رفتوآمد و بیناماند .آنها در کوچهپسکوچههایی زندگی میکنند که از
روزانهي مردم فیلــم میگیرد و نور روز پاریس را بر نوار فیلم میان کاهگلهای بیغولههایــش ناگهان گنبدی آینهي آفتاب
خود ثبت میکند؛ تصاویر روشــنی کــه همجنس با تصاویر و میشــود؛ و خانههاشــان خانههایی جادوییســت که پریانی
126
سینمای جهان
باشــد .رابطهي صدا (منظور گفتار متن اســت؛ و نه حاشیهي حالوهوای فیلمهای موج نو فرانســهي اوایل دههي شــصت
صوتی درخشــان فیلم) و تصویر در ایــن فیلم کمتر به تقابل پاریس آن دهــه مدتی زندگی ِ هســتند (و خب آزادیور در
صدای کنترپوان و تصاویر مونتاژی (نظریه صدای آیزنشتاین/ کــرده بوده) .و بعد به درون موزه میرود؛ در حالی که دوربین
ِ
گسست صدا-تصویر (آدورنو /آیزلر) پودوفکین /الکساندرف) و همچنان متحرک اســت اما از بیتابی و شیطنت خیابانیاش
میپردازد .در «گل قالی» این گسست و تقابل ،صدا و تصویر را کاســته شــده ،و با تردید و احترام در داالنهایی که تاریخ را
به خطوطی موازی شبیه کرده بود که بهسوی ساحتی متعالی در خود حفظ کردهاند حرکت میکند .طریقهي رفتار دوربین
در حرکت بودند؛ در حالی کــه فاجعه در «مهاجرین جنگ» آزادیور در ایــن فیلم یادآور فیلــم «همهي خاطرات جهان»
اساســاً وجود ســاحت متعالی را متزلزل و دچار پرسش کرده (آلن رنه ،فرانســه )1957 ،اســت؛ آزادیور با همان احترام و
است .آزادیور در این فیلم گاه حتی بهجای شع ِر همیشگی به باســتانی ایرانی فیلم میگیرد که رنه
ِ وقاری از موزه و اشیای
شعار روی میآورد .اما نمیتوان خردهای گرفت؛ چرا که شعار از کتابها و قفســههای کتابهای آرشیوشدهي کتابخانهای
در چنــان وضعی طبیعی ،و حتی اخالقی ،مینمود .تصویر در جنس رویا ،تختجمشــید و اصفهان و ِ بیپایان 26.و چیزی از
این فیلم آشکارا در مرتبهای باالتر از گفتار قرار میگیرد .فیلم پاریس را بهیکدیگر میآمیزد؛ رویایی که بهقول مالرو هنوز در
ترسیمگر دقیق و دلســو ِز مصیبتی هولناک است .تالش دارد غرب نمرده؛ و رویایی که روزگاری در ایران جسمانیت داشته؛
همهي تصاویر را ببیند و ضبط کند ،و همهي صداها را بشنود. و رویایی که بهواسطهي سینما میتوان آن را احضار کرد.
در پایــان دوربین از قاب پنجرهي ویرانــهای به غروب زیبای رویا اما همیشه به آرمان و تعالی آمیخته نیست؛ که گاهی
خورشــید برفراز ســاحل دریایی آرام خیره میشود؛ که شاید کابوس و درد است .و آزادیور در «مهاجرین جنگ» ()1360
آرامش تصویر اشارهای باشد به ساحتی فارغ از خون و فاجعه. ِ دل کابوس و فاجعه میزند تا ترسیمگر دردی تاریخی باشد. به ِ
بهنظر محمد غزالی موســیقی «نمودگاریســت از جمال این فیلم در کنار فیلم «جستوجوی دو» (امیر نادری) اولین
آن عالم؛ چه هر جمال و ُحســن که در این عالم محســوس فیلمهایی بودند که به جنگ تحمیلی پرداختند .آزادیور ،که
اســت ،همه ثمرهي حســن و جمال آن عالم است» 27.بهنظر هنری-فرهنگی نیویورک
ِ تازه از دانشــگاه ییل و پاتوقهــای
آزادیور هنر خالقیتیســت بیرون از زمان و وابســته به یک دل فاجعــه میزند و بــا دوربینش نهتنها بازگشــته بــود ،به ِ
اقلیم ماورایی .در این مفهوم خدا همواره با تمام اشیا هست ،و فاجعــه را نظــاره ،که آن را تجربه میکنــد .صدای همهمه و
در ما هســت ،و ما تنها هنگامی که سعادت و شرف آن را پیدا سوت و گلوله ،و آژیری ممتد بر تیتراژ آغازین پخش میشود؛
میکنیم بر آن چیز اشــراف مییابیم .چنان که گویی از آغاز و شــرو ِع فیلم مردمــی آوارهي خیابانها را نشــان میدهد؛
خیابانهایــی آلوده به خاک و خــون و آتش .دوربین لرزان و
مضطربِ آزادیور پاهای برهنــه ،اندامهای خاکی و خونی ،و
چشــمان خیس و مبهوت آوارگان را ضبــط میکند .صدای
بمــب و خمپاره ،گفتوگوهای ســریع و فریادهای منقطع ،و
آژیری ممتد همراه تصاویر میشود .بعد از چند دقیقه همهي
صداها محو میشــود و تنها صدای ممتد آژیر تصاویر را اشباع
میکند؛ آژیــر بیوقفه و ممتدی که بهمــرور ،صدای فیلم را
به ساحتی انتزاعی و ناآشــنا میرساند به هنگامی که تصاویر
غلظت فاجعه انتزاعی و غیرواقعی مینمایند. ِ فیلــم نیز از فرطِ
حاشــیهي صوتی فیلم بهقدری ظریف و حیرتآور است که با
فیلم «اینک آخرالزمان» (کوپوال ،که در همان سالها ساخته
شــد) قابل قیاس اســت تنها با این تفاوت که فیلم آزادیور،
بهخــاف امکاناتِ تقریبــاً نامحدودی کــه در اختیار کوپوال
دل فاجعهای واقعی ،با چشــمانی خیس و مضطرب، بــود ،در ِ
مهاجرین جنگ
ســیاق ســینماوریته و با امکاناتی محدود و حداقلی ساخته ِ به
شــد .همانطور که از اســم فیلم برمیآید فیلــم به وضعیت
آوارگانی میپــردازد که از از غرب و جنــوب ایران مجبور به
طلبی
مهاجرت شدهاند .آزادیور با رویکرد پژوهشی و حقیقت ِ
همیشــگیاش ســعی میکند با بیطرفی ترسیمگر وضعیت
باشــد .او کمکهای فراوان مردمی ،و تالش و کوشش سازمان
امور جنگزدگان را بهتصویر میکشــد؛ تالش و کوششی که
البتــه در برابر عظمت فاجعه کمتوان بــود و ناکافی .آزادیور
خانههایی سازمانی را نشان میدهد که در آن مردم مهاجر پناه
داده شدهاند؛ مردمی که البته از طبقهي متوسط و کارمندان و
بازاریان تشــکیل میشدند .طبقهي باالتر در همان آغاز جنگ
امن تهران رســاندند؛ در حالی که طبقهي خــود را به مناطق ِ
دستشویی خانههای سازمانی ،و
ِ و حمام کارگر و روستاییان در
چادرهای نازک و بیبنیان بیابانها سکنی داده شدند .آزادیور
مهاجرین جنگ ِ
تاریک بیپناهان و بیصداها تالش میکند صدای در ِد سرد و
127
سینمای جهان
در روســتای دوان» (« ،)1359مهاجریــن جنگ» (،)1361 بوده اســت .چنین سیر و سلوکی از هنر را تنها از راه تجربهي
«قصــهي دارو» (« ،)1364خاویار ،مروارید ســیاه» (-1367 درونی و پاک و شفافشدن میتوان دریافت ،لذا بهصورت یک
« ،)1366کارخانهي سیمان ارومیه» (« ،)1367نقاشان معاصر جریان معقول و معمول آموزشــی نمیتوان آموخت .آموزش
ایران» (« ،)1368دکتر قریــب» (« ،)1370جبار باغچهبان» هنــری را همچون سیروســلوک عرفانی باید سینهبهســینه
(« ،)1371پروفســور شــمس» (« ،)1372شــاگرد عشق» آموخت (آزادیور؛ « .)51 :1379شــاگرد عشــق» (،)1378
(« ،)1376ضیافت خط و نقش» (.)1379 ایرانی آزادیور 28،حکایت این رابطه ،و این سیر و
ِ داکیودرامای
سلوک است .کودکی دهساله آرزو دارد مانند پدربزرگش عاشق
پینوشتها: باشد؛ ساز بزند و شاعر باشــد؛ و تحت راهنماییهای استادی
عاشقپیشه ،برای دســتیابی به چنین جایگاهی میآموزد که
-1مصاحبــهي مهبــود مهرنوش با هوشــنگ آزادیور، باید ســینهاش را از تاریخ و طبیعت سرریز کند؛ که به صدای
روزنامهي کارگزاران1385 ، ُگل و آب ،و ســنگ و زمین گوش بسپارد؛ و صداهای روحانی
-2مصاحبــهي تلویزیونــی همایون امامی با هوشــنگ نهفته در ســازش را کشــف کند؛ که باید بیحجاب نگریست
آزادیور در برنامهي «گنجینه» ،شبکه مستند و ش��نید ،و پاک ش��د ،و به حضور خدا پیبرد .که «معرفت
-3گروهی که بهســال 1346در تلویزیون ملی با هدایت عبارتســت از دیدن اشــیا و هالک همه در معنی 29».در فیلم
فریــدون رهنما بهراه افتاد .کار این گروه شناســایی و معرفی «شــاگرد عشــق» ،صدا رنگ میگیرد و جسمانیت مییابد؛ و
اقوام و ســنتهای گوناگون ســرزمین ایران بــود .از اعضای رنگها و اشیا بهصدا درمیآیند؛ و ماده و فراماده در هم ادغام
این گروه میتوان از هوشــنگ آزادیور ،نصیب نصیبی ،ناصر میشوند؛ و ســینما ،این مدیو ِم تکنولوژیک و مدرن به سنتی
تقوایی ،محمدرضا اصالنی ،پرویـ�ز کیمیاوی ،منوچهر طیاب، کهن و مهجور میآمیزد .و عاشــق نه ســرگردان ،که حیران
حسین رسائل ،هژیر داریوش و ...نام برد. میماند و رقصان ،در بست ِر بیپایان شوق و شعوری بیانتها...
-4کتاب «نظریه فیلم» کراکوئر ســال ،1960و در واقع
بعــد از نگارش کتاب «واقعیتگرایی فیلم» (رهنما) ،منتشــر موخره؛ «کیست کو مانده؟ کیست کو خسته است؟»
شــد .گرچه کتاب مشهور «از کالیگاری تا هیتلر» پیش از این
به چاپ رسیده بود. اینهمه کــه آمد ،تنها تالشــی بود کوچک و نابســنده
-5گرچه بررســی و مقایسهي نظرات رهنما با آرای بازن بهمنظور معرفی ،و احیاناً بررسی گوشههایی از کارنامهي پربار
و کراکوئر بجا بهنظر میرســد امــا در این مختصر نمیگنجد دل تنگنظریهای متعدد هوشنگ آزادیور؛ کارنامهای که در ِ
و مجالی بهخصــوص میطلبد .دیدگاه رهنمــا مبنی بر آنکه و بیمهریهای همیشگی قوام یافت .هوشنگ آزادیور در نهم
افزایش و پیشرفت وســیلههای شکار واقعیت و بهرهبرداری از اردیبهشــتماه سال 97از دنیا رفت .امثال آزادیور همانقدر
ال همسو آن ،در بهچنگآوردن واقعیت میتواند موثر بیفتد ،کام ً نســبت به هنر حساس بودند (و هســتند) که نسبت به خاک
بــا نظریات واقعگرای بازن و حمایتش از پیشــرفتهای فنی و تاریخشان؛ آنها در زمانهي ســیطرهي فیلمفارسی و ابتذال
سینماســت ،و از سویی وقتی رهنما از کانت اصطالح «نومن» فیلم ایرانی و هنر ایرانی داشــتند؛ و در
فرهنگی ،دغدغــهي ِ
)( (Noumèneبه معنای آنچه نامحســوس و ناپیداســت؛ که آرزوی تعالی اخالقی و معنــوی بودند .اما دریغا؛ هر قلبی که
در برابر «پدیــدار» ) (Phenomènesقــرار میگیرد) ،و از میتپد عاشق نیست ،شاید فقط پمپ خون باشد...
الیبنیتــس ،اصطــاح «مونــاد») (Monadesرا (به همان
معنای ام ِر نامحســوس) وام میگیرد ،از امیدش به برگذشتن گزیدهي فیلمشناسی:
از امر محسوس به امر نامحسوس و ناپیدا میگوید ،بیشباهت
با آرای بازن و «هستیشناســی تصویر عکاســی» ،و ترکیباتِ «گل قالــی» و «قالیشــویان» (« ،)1353عید قربان در
کاتولیســتی-عرفانی «نقاب مرگ» و «دستمال سنت
ِ محبوبِ کاشــان» (« ،)1354آندره مالرو و تمدن ایران در موزه لوور»
ورونیکا»ی او نیســت .از طرفی رهنما و کراکوئر هر دو نسبت (« ،)1355استراحتگاه» ( ،1357بهزبان انگلیسی)« ،عاشورا
علم مادیگرا و محدود به واقعیتهای بیرونی انتقاد دارند. بــه ِ
امــا آنچه رهنما را از کراکوئــر ،و حتی بازن ،متفاوت میکند،
گرایشــش به هنر آوانگارد اســت؛ و این در حالیست که در
آرزوی گرایش همگان به عالم هنر ،و شــرکت همگان در امر
کشــف واقعیت بود .اینهمه را گفتم تا صرفاً اشارهای کنم به
آنکه بیهوده نبوده که رهنما ،راهنمای شــعر و ســینمای آن
سالیان بوده است.
-6رهنما در کتابش ،از آنجا که پســوند «مند» بهمعنای
یک پیشه نیست ،بهجای هنرمند« ،هنرگر» را پیشنهاد میکند
(ن.ک .پانوشت صفحهي 8کتاب «واقعیتگرایی فیلم»).
-7انــدرو ،دادلی« ،تئوریهای اساســی فیلم» ،ترجمه:
مسعود مدنی ،تابان خرد ،1395 ،ص 274
-8آزادیور قبــل از آنکــه به اســتخدام تلویزیون ملی
دربیاید ،در موسســه انتشــارات فرانکلین ،کتابهای جیبی، گل قالی
128
سینمای جهان
دو است .اولین تراژدیها (آثار سوفوکلس) ،اوایل دههي سی، مشــغول بود ،و مدتی بعد در مجله «پیک کودکان» مشغول
بهترجمهي مسکوب وارد بازار شد؛ همانگونه که اولین تاریخ شــد؛ و در همان زمان با قواعد چاپ و صفحهبندی آشنا شد.
تئات ِر مرجع ،با فاصلهای سیساله از ترجمهي مسکوب ،بههمت در واقع گویی ترجمهي این کتاب ادای دینیست به آن دوران.
ِ
فرهنگ ایران شد. آزادیور وارد عرصهي هنر و -9پیونــد کودکانگی و اشــعار آزادیور در مطلب آقای
Counterpoint -20اصطالحــی که از موســیقی وام پیروز کالنتری در همین پرونده بررسی شده است.
گرفته شده ،که در آن نواهای متضاد یکدیگر را قطع میکنند. -10همچنین میتــوان به ترجمــهي مقاالتی همچون
این ویژگی در آثار باخ قابل پیگیریست. «دراماتورژی هامبورگ» نوشــتهي گوتهولت ا ِفرائیم لسینگ
-21استم ،رابرت ،همان ،ص 90 (چاپ در مجلهي «تئاتر» ،شمارهي « ،)39هنر تئاتر» نوشتهي
-22بیش از بیســت ســال پیش از آنکه گدار در «فیلم گوردن کریگ (مجلهي «هنر» ،زمســتان ،1373شــمارهي
سوسیالیســم» ،آلن بدیو را در ســالنی خالی بنشاند تا بدیو « ،)27برتولت برشــت ،بهعنوان کارگردان» نوشتهي کارل وبر
دربارهي فلســفه ســخنرانی کند آزادیور در «نقاشان معاصر (مجلهي «هنر» ،پاییز ،1377شــمارهي « ،)37بنیادگذاران
ایرانی» ،اســتاد جلیل ضیاپور را نشان میدهد که در سالنی تئاتر نوین» نوشــتهي آنتونن آرتو (فصلنامهي هنر ،شمارهي
خالی در حال سخنرانیست و شعر نیما را میخواند« :قوقولی ،)28اشــاره کرد .و مقاالتی تالیفی ماننــد «قتل کارگردان»
نشــیب رهی
ِ نهفت خلوتِ ده ،از
ِ درون
ِ قو! خروس میخوان َد از (مجلهي «هنر» ،بهار ،1377شــمارهي « ،)35تئاتر :نســبت
تن مردگان دوان َد خون .»...فیلمی که رگ خشک ،در ِ که چون ِ فیزیک و متافیزیک در هنر» (مجلهي «هنر» ،زمستان ،1379
متاسفانه در دسترس نیســت ،و نگارنده در جستوجوهایش شمارهي ،)46و «آسیبشناسی تئاتر و ترجمهي متون تئاتری
تنها موفق شــد صحنههایی کوتــاه از آن را ببیند ،و از خالل به فارسی» (مجلهي «آینهي خیال» ،شمارهي .)10ترجمهها
سبک حیرتانگیز فیلم شود، ِ همان صحنههای کوتاه ،مبهوتِ عمیق آزادیور نسبت به هنر ِ و مقاالتی که نمایانگر دغدغهي
و حسرت بخورد. تئاتر هســتند .طبعاً بررسی شایســتهي فعالیتهای تئاتری
-23نقل از گفتوگوی صابر محمدی با هوشنگ آزادیور، آزادیور به مجالی دیگر نیاز دارد.
روزنامهي فرهیختگان 5 ،مرداد 1395 -11مجلهي «فیلم» ،آذر ،67شمارهي ،71ص 81
-24بســیاری از آثار او مانند «ضدخاطــرات»« ،امید»، -12آزادیور ،هوشنگ« ،بدیههسازی شیوهي بیان هنری
«سرنوشت بشر»« ،دوران تحقیر»« ،فاتحان» ،و «راه شاهی» در فرهنگ سنتی ایرانی و اسالمی» ،تبیان ،1379 ،ص 91
توســط مترجمان فرهیختهای همچون ابوالحسن نجفی ،رضا -13مصاحبهي آزادیور با «هنر آنالین»
سیدحســینی ،و سیروس ذکاء ترجمه شــده و در بازار کتاب -14اســتم ،رابرت« ،مقدمهای بــر نظریهي فیلم» ،گروه
موجود است. مترجمان بهکوشش احســان نوروزی ،سوره مهر ،1393 ،ص
-25برای آشنايی بیشتر با نظریات سینمايی آندره مالرو 66
و تاثیراتش بر آرای آندره بــازن ،رجوع کنید به کتاب «آنچه آل شعر «حجم» بود؛ -15تصویر ،همچنین اساس و ایده ِ
ســینما هســت!» (دادلی اندرو ،ترجمهي مجید اخگر ،نشــر و آزادیور از امضاکنندگان بیانیهي شــعر حجم« .تا ســالها
بیدگل) پیش تکلیف شعر را تصمیم گوش تعیین میکرد ...حاال نوبت
-26جالب آنکه آلن رنه داماد آندره مالرو بوده است. چشــم رسیده است .قرن فیلم اســت و فصل انتقام چشم در
-27محمــد غزالی« ،کیمیــای ســعادت» ،احمد آرام، شــدت عبور ذهن از میان فاصلههای سهبعدی» (مقالهي «در
کتابفروشی مرکزی ،1355 ،ص 370 حاشیهي بیانیهي شعر حجم» ،نوشتهي یداهلل رویایی).
-28داکیودراما (مســتند-درام) فیلمیســت با محتوای -16نیکولز ،بیل« ،ســاختگرایی ،نشانهشناسی سینما»،
مســتند و فرم داســتانی .برای مطالعهي بیشتر در این رابطه عالءالدین طباطبایی ،هرمس ،1395 ،ص 318
رجــوع کنید به «ســینما و ادبیــات» ،شــماره ،68مقالهي -17فمینیستهای دوآتشهي بریتانیایی ،کلر جانستن و
«داکیودراما در ایران» نوشتهي بصیر عالقهبند لورا مالوی ،در همان ســالها بود کــه مقالههای جدلی خود
-29تذکرهاالولیا ،ذکر حسین منصور حالج را منتشر کردند؛ جانســتن در « 1973سینمای زنان بهمثابه
ضدســینما» را منتشر کرد؛ و مالوی در 1975مقالهي «لذت
بصری و سینمای روایی».
-18این فیلم در واقع قســمت دومی داشته که بهخاطر
نمایــش فقر ،در ازای مــزد اندکــی ،آزادیور را از مونتا ِژ آن
بازداشتند (مصاحبهي تلویزیونی همایون امامی با آزادیور).
-19این همان متنیست که شاهرخ مسکوب در خاطرات
روزانــهاش و کتاب «کارنامهي ناتمــام» (گفتوگو با علی بنو
عزیزی) از عالقهاش به آن ســخن میگوید .و شاهرخ مسکوب
ال از دو جنبه بهیکدیگر مربوطاند؛ یک و هوشــنگ آزادیور اق ً
آنکــه در زمانی کــه آزادیور در دانشــکدهي تلویزیون ملی
ال تحتتاثیر معلمش فریدون رهنما بود، تحصیل میکرد و کام ً
شاهرخ مسکوب نیز از مدرسان آن دانشکده بود ،و بعید نیست
آزادیور در کالسهای مسکوب دانشجوی او بوده باشد .و دو،
گل قالی
از آنجهــت که دو عنوان از اولینهای تئاتر ایران ،مدیون این
129
سینمای جهان
واروژ كريممسیحی ،شهرام مکری
عوجور درجواد طوســي :اولین بار در حریم امن رفاقت با واژه «ســبک» ،ارتباط جدی داشتم .پاتوغم خانهای جم
خیابان خورشید ،نزدیک میدان ژاله بود که دوست دوران دبیرستانم جلیل با خانوادهاش آنجا را دربست اجاره کرده
بودند .در اتاقی که به جلیل اختصاص داشت ،داستان و شعر و مقاله میخواندیم و از سیاست و آرمان و عدالتخواهی
میگفتیم و روی صفحه گرام «تِپاز»شــان ،ترانههای ویگن و فرهاد و دلکش و بنان و آهنگهای فرانک سیناترا و تام
جونز گوش میدادیم .یک بار که بحثمان در مورد سینما و فیلمهای مورد عالقهمان ُگل انداخته بود ،جلیل یکدفعه
سبک کار مسعود کیمیایی خوشم میآد .یه آدمو َع َلم میکنه و در موقعیتهای مختلف ِ با شور و حالی خاص گفت «از
حسی و عاطفی و خانوادگی و اجتماعی نشــونش میده و با این جور باال و پایینکردنش ،گاه یک قهرمان میبینیم،
گاه یک ضدقهرمان و گاه ترکیبی از هر دویشــان» .من هم که با او در مورد این فیلمساز و آثارش همعقیده بودم ،از
ستیزاندیشیدن آدمهایش
ِ جنس بازی و شخصیتهایش در یک موقعیت نمایشی و نگاه تراژیک و مرگآگاهش و به ِ
قالب همین «سبک» میگفتم.
ِ در
غریزی دوران جوانیام ،در مباحث تئوریک و نظریههای سینمایی با قرائتهای ِ جدا از این نگا ِه بیشــتر حســی و
متنوعی در مورد سبک روبهرو میشویم که میتواند مبتنی بر شناخت و تفکر و تداوم حیات طبیعی یک هنرمند (در
ي تالیف کارگردان آن مربوط میشود .در واقع ،فیلمساز صاحب سبک اینجا فیلمساز) باشد .سبک هر فیلم به شیوه
دادن فضای دراماتیک مقابل
ِ ن «سازما اگر باشد. داشته دیدگاه حال عین میباید سلیقه و ذوق و شعور هنرمندانه و در
ي سبک فیلم باشند ،برجستهکردن و به کاربردن اصلی شکلدهنده
ِ دوربین (میزانسن و قاببندی) و تدوین» عناصر
ارادی یکی از آنها که متناســب با روایت فیلم یا توصیف و بیان رویدادها باشــد« ،ویژگی سبکی» آن اثر محسوب
میشــود .با این پیشفرضها ،ســبک در تداوم آزمون و خطا هم موضوعیت دارد ،یا صرف ًا در شرایطی تثبیتشده
و توام با تکامل فیلمساز قابلیت اســتناد پیدا میکند؟ از طرفی ،میبینیم که ویژگیهای سبک عمدت ًا در کلیت اثر
ال شــکل یا شیوهي تدوین ،بهکارگیری اجزا نیز جلوههایی از آن را میتوان دید .مث ًهنری متجلی میشــود ،اما در
عناصری چون صدا ،عدســیها ،حرکت دوربین ،میزانســن ،رنگ ،بازیگری و دیالوگ ...به عنوان چند نمونه ،توجه
کنیم به کاربُرد صدا در آثار «روبر برسون» و «آلفرد هیچکاک» ،موسیقی در اغلب آثار «استانلی کوبریک»« ،جامپ
روانشناختی شخصیتهای داستان در آثار «آنتونیونی»،
ِ ِ
حاالت عاطفی و کات» در آثار اولیه «ژان-لوک گدار» ،بیان
«آلن رنه» و «ویســکونتی» ،تفاوت نوع وســترنهای «جان فورد»« ،هوارد هاکس» و «آنتونیمان» با «آرتور پن» و
ال بر سبکپذیری «مارتین اسکورسیزی» صحه بگذاریم ،کجاها او از «سام پکینپا» .در همین زمینه اگر بخواهیم مث ً
نماهای خالق استفاده کرده و کجا به روش سنتی پایبند بوده است؟ یا استفاده از نماهای بصری چشمگیر برای ایجاد
احساســات ناخودآگاه در مخاطب را در «پایین شهر»« ،راننده تاکسی» (سکانس ُکشتن مرد پاانداز و آمدن پلیس و
فرم اجرایی و حرکت اسلوموشــن دوربین)« ،گاو خشمگین»« ،تنگه وحشت»« ،رفتگان»« ،دارودسته نیویورکی» و
«گرگ وال ا ِستریت» (دو مورد اخیر تمرکز روی قاببندی و توجه به ریتم) میبینیم.
ي محوری «سبک» استناد تاریخی داشته از ســوی دیگر ،نظریات و تئوریهای سینمایی هر کدام میتوانند به نقطه
ال آندره بازن بر اســاس نظریه توصیفیاش معتقد بود باشــند ،یا در حوز هي نظری خود آن را پیشــنهاد دهند .مث ً
ِ
واقعیــت عینی (نه ذهنی) به روش «تقطیع و تدوین» واقعیت را مخــدوش میکند .زیگفرید کراکوئر ،به بازتولید
فتوگرافیک (بدون اهمیتدادن به میزانســن) اعتقاد داشت .یا شکلگرایی نو (نئوفرمالیسم) دیوید بوردول را داریم
که به شکلگرایی روسی معتقد است.
کردن دوران جوانی و رسیدن به یک تعریف و ِ ت رفاق و زندگی ســبک آن برای فارغ از این موارد و گذرتاریخی ،دلم
خزان عمر ،حسابی تنگ شده… ِ توافق بیتکلف از «سبک» در این
ِ
از راست :جواد طوسي ،واروژ كريممسیحی ،شهرام مکری /عكسها :امير گرشاسبي
طوسي :آق��ا شهرام قبول دارید كه «سبک» جدا از «ژانر» برای جواد طوس��ي :نميدانم چقدر اين را قبول داريد كه پايهريزي
خودش جایگاه مستقلی دارد؟ تاريخي دورانش است؟ از يكِ «سبك» تابع شرايط فرهنگي ،اجتماعي،
شهرام مکری :راستش ،عالوه بر اینکه فکر میکنم این دو از هم منظر ديگر نيز سبك در يكسري مناسبات مرتبط با سينماي حرفهاي،
قابل تفکیک هستند ،یک چیز دیگر هم این بین قرار میدهم و اسمش ال يك نمونهي متقدم بر قالــب خودش را به تدريج پيــدا ميكند .مث ً
را مکتب میگذارم. اساس سير تاريخي سينماي خودمان آوانس اوگانيانس است .چه بسا
طوسي :مثل نئورئالیسم يا اكسپرسيونيسم آلمان يا مكتب مونتاژ اگــر او اين روند را جدا از آن دو تجربه اوليهاش «آبي و رابي» ()1309
(فرماليسم)... و «حاجي آقا آكتور سينما» ( )1312ادامه ميداد ،پيشنهاددهندهي
ال شاید خوب باشد که یک نگاه اجمالي به هر کدامشان مکری :مث ً جنس خاصي از روايت در دل فانتزي ميشــد كه متاسفانه اين اتفاق
بیندازیم و ببینیم تفاوتشان با هم در چیست؟ ژانر یک تقسیمبندی نيفتاد و بعد هم شــاهد يك دوران فترت طوالني در فاصله سالهاي
امریکاییست ،که اروپاییها در مورد سینمای امریکا انجامش میدهند، 1315تا 1327در سينماي خودمان بوديم .بر اساس اين توضيحات
وقتی مکاتب سینمایی را بررسی میکنیم ،میبینیم محصول تفکر یا هر كدام از دوستان كه مايلاند بحث را آغاز كنند.
فلسفه اروپایی هستند .همین ایس��مهایی که از آن در سينما حرف واروژ كريممسیحی :به نظر من ،سبك و مواردي از اين دست
میزنیم جزو مکاتب س��ینمایی محس��وب میش��وند .نئورئالیسم و در مجموعهي فیلمسازی است که تاثیر دارد .من به عنوان سازنده روي
اکسپرسیونیسم و سوررئالیسم در سینما .حتی بعضی از غیرایسمهایی كارم اسم سبكي را نميگذارم .به نظرم قبلیها هم این طوری بودهاند.
ال وقتی داریم راجع که شامل ویژگیهای مکاتب سینمایی میشوند .مث ً ال در این سبک كار كند يا فرض کنید کسی فکر نکرده است ،برود مث ً
به مکتب مونتاژ حرف میزنیم ،راجع به یک ایسم حرف نمیزنیم .ولی ال به اين فكرشبیه اوزو يا کوروساوا فيلم بسازد .يك فیلمساز جدی اص ً
اسمش روی خودش است و یک مکتب سینمایی است؛ مانند مکتب نميكند برود در سبک این آقا يا این ژانر کار کند .او فیلمش را میسازد.
مونتاژ در شوروی .یا وقتی راجع به سینمای آزاد انگلستان ،یا حتی به بعد شما به عنوان منتقد و بیننده میگویید این فيلم در کدام ژانر قرار
نظر من فیلمنوآر صحبت میکنیم ،داریم به مکاتب ســینمایی اشاره میگیرد .یک وقت است که تو داری تقلید میکنی .در واقع ،تقلیدکردن
ميكنيم .تفاوت کوچکی كه فيلم نوآر دارد اين اســت كه پرورشش با خلقکردن ،دو مسئله جداگانه است و ربطی به هم ندارند .تو وقتی
در امریکا اتفاق میافتد ،اما اگر بخواهم ویژگیهای مکاتب سینمایی را یک چیزی را داری خلق میکنی ،در درونت باید اتفاق بیفتد .نکتهای
بگویم ،به سوال اول شما میرسم .یعنی فکر میکنم آن تعریفی که شما که در س��ینما خیلی صحبتش نمیشود ،صداقت در كارتان است هر
در سوالتان ارائه دادید بیشتر منطبق بر مکاتب سینمایی است .غالباً چقدر صادقتر باشيد ،نزدیک به آن سبکي میشوید که در تمام طول
یک شرایط اجتماعی به وجود آمده و به دنبال آن یک مکتب زاده شده زندگی ،تجربههايت تو را به آن سمت سوق داده است .سینمای واقعی
است .وقتي هم آن شرایط اجتماعی از بین رفته ،آن مکتب افول کرده آن است که چه چيزي را اجرا کنید؟ اگر آن را درست اجرا کنید ،خود
اســت .یکی دیگر از ویژگیهای مكاتب سينمايي این است که ریشه ب��ه خود در یکی از همین ژانرها قرار ميگيريد .برای اینکه تو ابتدا به
ال ما سوررئالیســم را در نقاشی و هنرهاي در هنرهای دیگر دارند .مث ً ساکن که نیستی .به هر حال این چیزی که ما داریم در موردش حرف
تجسمي و ادبيات و در سینما میبینیم يا مينيماليسم را عالوه بر ادبیات میزنیم ،بيش از يك قرن است که در دنیا دارد کار میشود .شبیه ما
و موسیقی ،در سینما هم میبینیم .اما ژانرها بیشتر از تعاریف سینمایی هم آدمها زیاد بودهاند و چه سبکها و ژانرها هم به وجود آمده است.
برخوردارند .وقتی ما از ژانر وسترن ياد ميكنيم ،مطلقاً راجع به مفهومي کافیســت خودمان را محدود نکنیم که برویم در فالن ژانر .به محض
ی حرف میزنیم .ولی وقتی به مينيماليسم اشاره ميكنيم ،انگار سینمای اینکه این کار را کنیم ،قافيه را باختهايم.
132
سینمای ایران
بين کسی که تولید میکند ،با کسی که خلق میکند .خلقكننده هیچ راجع به یک سابقه فکري و یک تولید بزرگتر حرف میزنیم .خیلی
وقت تابع اينها نمیشود و شرایط به اندازه کافی به او فشار میآورد. وقتها در بحثهایی که اینجا مطرح میشود ،مفهوم مکتب و ژانر را
طوسي :خب این در دل سبک ،یک واکنش نیست؟ جابهجا یا درهمآميخته یا شبیه هم به كار ميبريم .حاال کنار این دو،
كريممسیحی :میتواند واکنش باشد ،ولي به سبک و اینها ربطی سبک را نگاه فردی و امضاي فیلمسازان میدانم که آقای کریممسیحی
ندارد .ببینید ،شما ميبينيد كه بيست یا چهل سال پیش ،فیلم شکل و ال الرسهم به آن اشاره كرد .یعنی ما به سبک عباس کیارستمی يا مث ً
ظاهر دیگری داشت ،حاال ،این ظاهر عوض شده است .در واقع ،این آدم فونتریه داریم فیلم میسازیم .یعنی سبک را معادل کلمه استایل در
تکامل خودش را کرده است ،ولی معنیاش این نیست که تغییر درونی نظر میگیرند .یک نوع رفتار شخصی با فیلمهاست .حاال ممکن است
دارد اتفاق میافتد .تکامل دارد رخ ميدهد ،ولی یک جور تطابقدادن فیلمسازي در يك مکتب يا ژانر سینمایی فیلم بسازد ،اما سبک خودش
با جامعه است تا بتوانیم حرفمان را بزنیم و کارمان را بکنیم .هی مدام را ارائه بدهد .فیلمسازان صاحب سبک دنیا كه ميشناسيم ،بين ده تا
به ما فش��ار میآید و در عين حال ناچاریم با این شرایطی که هست بيست نفر بيشتر نيستند و يكي از ویژگیهایشان این است که دنبالهرو
كنار بياييم ،چون در غیر این صورت بايد کاسه کوزهمان را جمع کنیم. پیدا میکنند .حاال با چنین تعریف و تقسیمبندیای ،میتوانیم مث ً
ال در
طوسي :در ارتب��اط با همين س��بکپذیری ،بعضیها معتقدند مورد مکاتب تعاریف را کمي گستردهتر کنیم .میتوانیم بگوییم که ریشه
بیضایی در بازیگرفتن و ارائه آن خيلي موقعیتهای نمایشی را غلوآمیز در هنرهای دیگر دارند و محصول ش��رایط اجتماعی هستند و اوج و
برگزار میکند .بعضیها هم میگویند که این تعمد است تا فرصت را ال نئورئالیسمفرود دارند .مکاتب سینمایی همیشه این طوری بودهاند .مث ً
به بازیگرش براي موكدكردن حرف كنايهآميز يا تلخ و هشداردهندهي ایتالیا ،یک دوره به اوجش میرس��د و سپس افول پیدا میکند .ولی
ال آن تكگويي ترديدآميز و در عين حال بدبينانه زمانــهاش بدهد .مث ً سبک را میتوانیم در روش شخصی یک فیلمساز در طول مدتی که کار
در پايانبندي «مرگ يزدگرد» به دورهي تاريخي ناپيداي بعدي اشاره فیلمسازی انجام داده است ،دنبال کنیم.
دارد .يا در صحنهاي از «سگكشــي» ،شخصيت مركزي فيلم (گلرخ طوسي :البته در جوامعي مثل ما كه يكسري التهابات اجتماعي،
كمالي) با بازي مژده شمسايي را با چهرهاي كبود و دفرمه جلوي قاب سياسي و فرهنگي را تجربه ميكنند ،در دل سبك ،زمينههاي انطباق
دوربين ميبينيم كه تكگويي معترضانهاش را رو به دوربين با اجرايي ال يك دوره از فيلمسازي ژان-لوك عيني و تاريخي هم اهميت دارد .مث ً
نمايشــي ادا ميكند .خب اين نوعي واكنش نسبت به شرايط موجود گدار در دهه شصت ،به فيلمهاي مصاحبهگونه به سبك «سينما وريته»
جامعهنيست؟ اختصاص دارد كه متاثر از مستندسازاني چون ژان روش و كريس ماركر
كريممسیحی :در واقع ،همین را دارم میگویم .البته من این را اســت .همچنين او در فاصله سالهاي 1968تا 1971فيلمهاي تند
قبول ندارم که دارد بازي اغراقآميز ميكند .بيضايي سعی دارد بازی را سياسي ميسازد كه شــماري از آنها ناياب شدهاند .اين سبكپذيري
ال وقتی روي صحنه «مرگ یزدگرد» را اجرا میکند، درست بگیرد .مث ً همراه با واكنشهاي راديكال اجتماعي-سياسي را در دورههاي مختلف
خب صحنه با پرده متفاوت است .اينها دو مقوله جداگانه هستند .در فيلمســازي فرانچسكو رزي هم ميبينيم .در سينماي خودمان بهرام
نتیجه آنجا طبیعتاً بازیگرش ناچار است غلو کند تا بتواند حس مورد بيضايي كه واروژ عزيز با او همكاري مداوم داشته است ،يك نوع سبك
نظر را منتقل کند .اما وقتی تو در پرده ســینما داری عكس درشــت نمايشي را در مديوم سينما پيشنهاد ميكند كه نشانههايش را در جنس
میگیری ،ديگر اين بيان غلوآميز الزم نیست .در عين حال ،او حرفش را بازيها ،شيوه ديالوگنويسي و تكگوييها و نوع استفاده از لوكيشن
با توجه به شرایطی که در آن هست ،ميزند .غیر از بیضایی ،فيلمسازان ميبينيم .اين تركيب ســبك با نگرش و واكنشهاي اجتماعي را در
ديگري هم هستند كه درست کار میکنند و به حرفي كه ميزنند باور آثار متاخر بيضايي ،ميتوان در «سگكشي» و «وقتي همه خوابيم» به
دارند .به شهيدثالث برميگردم« .طبيعت بيجان» او در آن دوره فیلم وضوح شاهد بود .در تداوم آن سبكي كه رفتهرفته از «رگبار»« ،غريبه
درخشانی است. و مه» و «كالغ» و «سفر» و «چريكه تارا» و «مرگ يزدگرد» و «شايد
ی کنم .ولی اینجا قائل طوســي :نمیخواهم بحث را ش��خص وقتي ديگر» و «باشو غريبه كوچك» و «مسافران» شكل گرفته و هويت
به تفکیک ش��دید و «طبيعت بيجان» را درخشان ميدانيد و نامي مســتقل پيدا كرده است ،در دو فيلم آخر كارنامه سينمايي او با يك
از «یک اتفاق س��اده» نبرديد .آيا اين فيلم سنگبناي اين نوع نگاه و ال كابوسگونه و هذياني روبهرو هستيم .انگار هيچ چيز سر فضاي كام ً
زيباييشناسي را نگذاشت؟ جاي خودش نيســت و آدمهاي منتخب اصلياش در دنيايي پريشان
كريممسیحی :خب «طبيعــت بيجان» روی من تاثیر خیلی مــورد بهرهبرداري و تجاوز قرار ميگيرند .در «وقتي همه خوابيم» كه
ال من ممکن نیست بتوانم یک پالن آن را بگیرم. بیشتری گذاشت .اص ً مورد بيمهري منتقدان قرار گرفت ،مرز بين واقعيت و پشت صحنه و
منظورم اين است كه پشت دوربین بروم و با آن ريتم كند و كشدار به ذهنيت و عينيت به هم ميريزد و موسيقي محمدرضا درويشي با آن
ال نمیتوانم فکر کنم كه اینقدرزندگي روزمرهي يك پيرزن بپردازم .اص ً تم و دستمايه برنارد هرمنياش ،اين دنياي مضطرب و هولناك را هر
طول میکشد .اما معنیاش این نیست که این فرم و اجرا غلط است. چه بيشتر توصيف ميكند.
من بارها اين فیلم را دیدهام و خیلی از آن خوشــم میآید ،ولي خودم كريممسیحی :ببینید ،این برمیگردد به کاراکتر کسی که این
�لا جهان را اين گونه نمیبینم .اگر بخواهم آن کار را کنم ،شــاید اص ً کار را دارد میکند .بیضاییاي كه من از نزدیک میشناسم ،هیچ وقت
یک چیزی در بیاید ،دم خروس از یک جایی بیرون میزند .حرفی که به اين فکر نکرده است که با كارش ژانر بسازد يا سبكي را کار کند .او
من میخواهم بزنم این است ،که این سبکهایی که شما تقسیمبندی در یک جامعه دارد زندگی میکند و با آن خودش را وفق میدهد؛ اين
میکنید ،همه اکتس��ابی و ساختگی هستند .بیشتر هم منتقدان یا به منزلهي كنارآمدن نيست .طبیعتاً اينها تاثیر متقابل دارند .همین طور
کسانی که از بیرون نگاه میکنند میسازند .در گسترهي فرهنگ هم به که بیضایی تاثیرش را میگذارد ،جامعه هم روی او تاثیر میگذارد .هر
نظرم همین اتفاق افتاده است .امپرسیونیستها که نیامدهاند بگویند ما چقدر محيط و فضا محدودتر میشود ،بیضایی هم انتزاعیتر میشود.
میخواهیم در اين سبک کار کنیم .اساساً كليت هنر ،یک بخشیاش به نظرم بیضایی دارد صادقانه کار میکند .یعنی در آن لحظه ،کاری را
اکتسابی و بخش ديگرش درونی است .خب ،من از اورسن ولز خیلی میکند که باورش دارد .شرایط به او اجازه نمیدهد بیشتر از این پرواز
خوش��م میآید ،ولی کار او را نمیتوانم بسازم .فرق بین نقاشی اصلی کند .در نتیجه خود به خود این راه را پیدا میکند؛ انتخابی نیست براي
و كپي همین اس��ت .البته کپیکاری ،به نظرم یک نوع هنر است که كسي که دارد خلق هم میکند .ببینید ،من مدام دارم فرق میگذارم
133
سینمای ایران
مجموعهای از همهي اینهاست .یک ويژگي است که سلیقه شخصی را بعضیها دارند .ولی كار اصالت ندارد .ســینما هم از این قاعده مستثنا
در من ساخته است .آن سلیقه شخصی باعث شده است که من روي نیست .یا ما بلد هستیم فیلممان را بسازیم و نسبت به آن صادق باشيم،
یک مدلی تمرکز و سعی کنم با آن مدل ،سبک خودم را ارائه بدهم یا یا بلد نیستیم و به هرز میرویم.
حداقل به سبکی در ارائهدادن کارم برسم .اما ممکن است آدم در همهي طوسي :اگر بپذيريم كه سبك ،يك نظام فرمال است كه ميتواند
این مدلها به بنبست برسد يا بخواهد روشش را تغییر بدهد .منتها در يك ســاختار تصويري را اصل و مبنا قرار بدهد ،گاهي اوقات در روند
ســوال شما ،برای من یک بخش پنهانی وجود دارد که خیلی دوست كاري يك فيلمساز ميبينيم كه تا يك جا مرا در موقعيتهاي بصري
ال در جامعه ما ودارم راجع به آن حرف بزنیم .آن هم این است که آیا اص ً مختــص به خود قرار ميدهــد .اين تكرار و حالت اسلوموشــنگونه
شرایط عمومي کشور ما ممکن است فیلمساز یا آرتیست صاحبسبک رفتهرفته سبك سهراب شهيدثالث ميشود و نمونههاي آلمانياش را
به وجود بیايد؟ آقای کریممســیحی به نقاشی اشاره کردند .ما تاریخ در «غربت» و «وقت بلوغ» ميبينيم .اما از يك جا به بعد ،شيوه روايت
ال مکتب هراتی يا نقاشی ایران را كه نگاه کنیم ،یک موقعی میتوانیم مث ً و نوع مواجههي شــخصيتياش متفاوت ميشود كه نمونه شاخص و
مینیاتوری را در آن ببینیم .ولی آيا در تاریخ معاصر ایران توانستهايم در موفقــش را در «اتوپيا» ميبينيم .يا امير نادري را در نظر بگيريد .يك
نقاشی ،به سبک برسيم یا مکتبي را به وجود آوريم؟ آیا در موسیقی يا جا انگار ميخواهد به سهراب شهيدثالث در فيلمي همچون «مرثيه»
معماری توانستهایم اين كار را بكنيم؟ اداي دين كند .يك آدم تنها از زندان بيرون ميآيد و دور باطلي را در
طوسي :من الاق��ل دو نمونهاش را میتوانم بگویم :علی حاتمی مناطق مركزي و جنوبي شهر تهران طي ميكند و در نهايت در حالت
و از منظر دیگر ،مسعود کیمیایی .آن شكل استفادهي علي حاتمي از مستي البهالي اتومبيلها در ميدان شوش سكندري ميخورد .نادري
آكسسوار صحنه و جوالندهي در لوكيشن ،آن نوع ديالوگنويسي موزون اين پرســهزني كسالتبار يك آدم بيخانمان را به شيوهاي از عكاسي
و نگاه حسرتخوار و عمدتاً تراژيك و ...آن شيوهي برخورد با تاريخ ،يا ناتوراليستيتبديلميكند.
در سينماي كيميايي آن فردگرايي ستيزنده و تراژيك و اهميت كالم و مکری :به عنوان فیلمسازی که داریم یک سبکی را کار میکنیم،
نگرش مرگآگاهانه را نبايد سبكپذيري در يك ساحت تالیفی بدانيم؟ ممکن است یک زماني در فعالیت کاریمان ،از این استایل کارکردن
مکری :به هر حال ما وقتی سبک به کار میبریم که بتوانیم -به ال خودمان به بنبست برسیم .چون سبک یک نوع خسته شویم يا اص ً
ال مسعود کیمیایی بوده است .یعنی داریم قول شما -بگوییم اين فیلم مث ً مکاشفهي خود آدم با کاری است که دارد انجام میدهد.
يك فيلم را به جای اینکه به یک مکتب یا ژانر سینمایی وصل كنيم ،به طوسي :آن نظام فرمال را قبول دارید که....
يك آدم نسبت ميدهيم .انگار داریم راجع به یک سبک حرف میزنیم. مکری :روش شناسایی سبک تمرکز خالق اثر روی ایدههایی است
ال میگوییم ،طرف فیلمش کیمیاییوار ،بیضاییوار ،علی حاتمیوار و مث ً ک��ه در اثر هنریاش آن را بیان میکند .یعنی دائم بازیکردن با آن و
کیارستمیوار است .در حالی که اگر ما راجع به مکتبشان حرف بزنیم، به آن ارجاعدادن و گسترشدادنش و از منظرهاي مختلف به آن دوباره
باید بگوییم فیلمش ترسناک يا امپرسیونیستی ،يا اکسپرسیونیستی نگاهکردن .ممکن است واقعاً کشف و شهود یک آرتیست با اثر هنریاش
يا ملودرام اس��ت .انگار داریم به یک گونه اشاره میکنیم .واقعیت این یک جا به بنبست برسد .شما سوالتان از آقاي كريممسيحي این بود که
است که برای من ،این سوال بزرگ وجود دارد .من نمیگویم که فیلم آیا سبک هم میتواند محصول شرایط اجتماعی اطرافمان باشد؟ قطعاً
حاتمیوار یا اصغر فرهادیوار نداریم .ولی واقعیت این است که سبک میتواند .چون ما در این وضعيت اجتماعی داریم زندگی میکنیم .ما
در یک جايگاه بزرگتری دارد با ماهیت زبان سینما کار میکند .مث ً
ال دیتاهایی که داریم براي خلقكردن میگیریم ،در این شرایط اجتماعی
اگر برادر من در خانه یکتکيه کالمی داشــته اســت ،من در محیط دارد اتفاق میافتد .منتها حرف آقای کریممسیحی این است که شايد
خانه میتوانم بگویم مثل شهروز حرف میزنم .مثل داداشم .همه هم ما نتوانیم خیلی انگشت روی جای مشخصی بگذاریم و بگوییم که به
میفهمند که مثل شهروز حرفزدن يعني چه؟ ولی اگر در خیابان یا ال به دلیل این کتابی كه لحاظ این اتفاق ،ســبکم این طوری است .مث ً
ال فالنی مثل شهروز حرف میزند ،اول سر کوچهمان بروم بگویم که مث ً خواندهام ،يا معاشرتهایی که دارم ،سبکم این گونه است .سبک انگار
134
سینمای ایران
آن چیزی است که ما روی پرده داریم میبینیم؛ صدا و دیالوگهایی که از من میپرسند که شهروز کی هست؟ مگر چطور حرف میزند؟ چون
به فارسي زيرنويس میشوند .در نتیجه به راحتی با یک فیلم امریکای که او هنوز در یک جامعه بزرگتر معرفی یا تایید نشده است .مشکل
جنوبی ،ژاپنی و ...ارتباط برقرار ميكنيم .اما به محض اینکه داســتان من با سبک در سینمای ایران با مدل فیلمسازانی که از آنها به عنوان
ژاپني داریم میخوانیم ،حتماً میدانیم یک مترجم این را به آلماني و فیلمسازان صاحب سبک نام ميبريم ،این است که ما دائم باید آن «در
آن مترجم آلمانی نيز آن را به فارسی برگردانده است .اینکه میگویند سینمای ایران» را به آنها بچسبانیم .ولی وقتی که داریم راجع به گدار يا
بگذارید ببینیم فالن ترجمه چه دارد میگوید ،يا چرا این ترجمه با آن سبک فونتریه در فیلمسازی حرف میزنیم ،انگار که در جهان سینما
ترجمه فرق میکند ،چون دو دنیای مختلف از یک نویسنده را دارند به داریم راجع به آن حرف میزنیم.
ما نشان میدهند. طوسي :منظورتان اين است كه فیلمسازان صاحب سبک ايراني،
طوســي :بهتر اســت روي خود سينما متمركز شــويم و اين محدود به هويت بومی و اقلیمیشان هستند؟
سبكپذيري را در دورههاي مختلف سينماي ايران مورد بررسي قرار مکری :بله.
ال ســاموئل خاچيكيان در اواخر دههي سي و نيمه اول دهه دهيم .مث ً طوسي :خب چرا اين اتفاق در یک بُعد گستردهتر نیفتاده است؟
چهل يك شيوه صناعتي را در نورپردازي ،تدوين ،تقطيع نماها و ايجاد مکری :به نظرم ،فرهنگ ما به فرهنگ جهانی متصل نشده است.
ريتم و ضرباهنگ و ...استفاده از افكت ،تجربه ميكند و رفتهرفته نام او همايون دهکردی :در ادبیات وقتی ما داریم راجع به ســبک
(سام ِول )...به اندازه يك بازيگر ستاره در جهت جذب تماشاگر اهميت صحبت میکنیم ،با اين تقس��يمبندي روبهرو هستيم .یکی (از لحاظ
مييابد .در عين حالي كه قبول دارم سينماي همچنان در حال آزمون علمی) سبکهایی که به مکتب نزدیک میشود .ديگري سبک ادبی
و خطاي ما آن قابليت حرفهاي را در انطباق با نمونههاي موفق سينماي ی اس��ت .یکی هم سـ�بک زبانی اسـ�ت که داریم .ولي من در یا هنر
دنيا نــدارد ،ولي با كمي اغماض ميتوانيم ايــن گونه مصاديق را در صحبتهای شما و دوستان اين تقسيمبندي را در حوزه سينما نديدم.
دورههاي تاريخي بعدي (به ويژه دوران موج نو) مشاهده كنيم. مکری :ببینید! وقتی در ادبیات راجع به ســبک حرف میزنیم،
كريممس��یحی :دورهاي كه به آن اشاره كرديد ،دورهي مهمی ناخودآگاه داریم به مکتب هم ميپردازيم .میدانید چرا؟ به این خاطر
است .خاچیکیان قبل از اینکه به او بگوییم کارگردان ،تکنسین درجه که ادبیات به زبان بومی وابسته است .یعنی ما وقتی از داستان در ادبيات
یکی اس��ت .او با دیدن ريزبينانهي فيلمهاي شاخص و خوشساخت ایران سخن ميگوييم ،داریم راجع به کلمات فارسی حرف میزنیم .در
خارجي ،تکنیک را وارد ســینمای ایران کرد .از اين جهت ،نمیتوانید نتیجه ،ما توقعی از نویسندگان فارسیزبان نداریم که سبکشان جهانی
بگویید او صاحبســبک است ،برای اینکه فيلمهاي موفق و پرفروش باشد.
آن دورانش کپی سینمایی است که آن موقع در جهان (به ميزان باال) دهکردی :البته سبک زبانی با سبک هنری و سبک علمی فرق
دارد توليد ميشود. ال فرض كنيد سبك نوشتاري احمد محمود مبتني بر نوعي دارد .مث ً
مکری :این همان حرفی اس��ت که من هم دارم میزنم .ما آثار واقعگرايي است ولي س��بك زبانیاش لهجه و گویش خاص خودش
آن دوران ساموئل خاچیکیان را فیلمهای پلیسی میدانیم .فیلمهای را دارد.
پلیسی سیاه میدانیم .اگر بگویند چه مدل فیلمی است ،میگوییم که مکری :آیا آن قابل برگرداندن به زبان جهانی هست؟ میخواهم
فیلمپلیسی-جناییمیسازد. بگویم ادبیات ،در موقع نوشتن به فارسی است و ابزاری جز کلمه ندارد،
كريممسیحی :نكتهاي را هم در مورد جايگاه سبك در ادبيات برای تبدیلشدن به فرهنگ جهانی نیاز به ترجمه دارد .یعنی خود واژه
ال با هم قابل مقايســه نيســتند .وقتی شما و ســينما بگويم كه اص ً (به واسطه مترجم) دوباره باید تبدیل به واژه دیگری شود .مترجم وقتی
مینشینید و قصه مینویســید ،یک قلم و کاغذ و خودت در خانهات وسط میآید ،کلمه را دارد تغییر میدهد.
هس��تي .در نهايت اين را در نظر میگیرید که کجا سانسور میشود و دهکردی :زبان را فقط...
آنها را نمیآورید .خودسانسوریای که به وفور در سینما وجود دارد و مکری :ادبیات شاکله اصلیاش ،همین زبان است .سینما ،تصویر و
135
سینمای ایران
ده فيلم بسازم تا بگويند سبكش اين است يا صاحب یک ژانر میشود. ما تخصصش را به خوبي پیدا کردهایم! در ادبیات ،وقتي خودسانسوری
ال این فرصت ،االن در اختيارمان نیست .ما راجع به چه کسی و چه اص ً میکنید ،در کنارش یک چیزی دارید .اين را برميدارید و آن را جایش
سينمايي داریم حرف میزنیم؟ االن به خصوص در این دوره ،سرمایه میگذارید و این درس��ت میشود .ولي این در سینما ،صدق نمیکند.
بیفرهنگ دارد حكومت ميكند .بله ،يك جا سرمایه مثل «متروگلدين برای اینکه الاقل بيســت تا آدم در کنار هم ایستادهاند و كار ميكنند.
ماير» نظر میدهد كه كارش را بلد اســت .مینشیند و با کارگردانش یک س��رمایه وارد كار ش��ده كه روزبهروز دارد هزينه ميشود .پس ما
بحث میکند و او را قانع میکند که اگر ما ميگوییم فالني باید بازی ناچاریم طوری کار کنیم که این بودجه برگردد .در نتیجه نمیتوانیم
کند و اين شخص بازی نکند ،به این دلیل است .اينجا حاال من كاري به سينما را با ادبیات مقایسه کنیم .از طرفي در اين وضعيت بغرنج حاكم
پولهای کثیف و این حرفها ندارم ،افرادي آمدهاند كه اص ً
ال نميدانند ال با هیچکاک مقایسه کنیم. بر سينمايمان نمیتوانیم خودمان را مث ً
سينما يعني چه؟ ميگويد آخرش را این طوری کنی ،بهتر میفروشد. هیچکاک در یک جایی کار میکــرد که به او میگویند آقا این پول،
خب من کوتاه نمیآیم و ده سال به ده سال هم نمیتوانم فیلم بسازم. تو برو فکر کن که چطور میخواهی کار کنی؟ بنابراين همان زني که
یک کسانی هم ناچار هستند که کوتاه بیایند .از طرفي ،ما چقدر امکان در ذهنش بود ،در فیلم میآید .و يك سير مداوم مفهومي در شماري
نمایش داریم؟ خب ،این باعث انش��قاق میش��ود .بعضیها هم فکر از آثارش پيدا ميكند .همين رفيقمان ،سعيد ابراهيميفر را به ساخت
میکنند آقای کیارس��تمی فيلمهايي ساخته و به جشنوارهها برده و فيلمي ترغيب كردند كه دغدغهي خودش نبود .بعد هم نتوانست اين
جایزه گرفته است .بعد به خاطر همين جایزهها ،فیلمش را خریدهاند و مس��ير را ادامه دهد .يك روز كه در دفتر «كادر فيلم» بوديم ،مرحوم
یک پولی برگرداندهاند .اینجا یک عدهای ،بدون آنکه بدانند ،دنبال این خاچيكيان پيشمان آمد و به من گفت« :به تو حسودیام میشود ،چون
خط افتادهاند .در صورتي كه مرحوم کیارستمی کارش را بلد بود .این تو توانســتی آن چیزی را که میخواستی بسازی ،ولي من هيچ وقت
اواخر سينماي اصغر فرهادي مد شــد .در حالي كه او خودش حدود نتوانستم ».منظورش فيلم «پرده آخر» بود .البته خود من هم بعدا ً آن
بيست سال كار كرده تا در اين وضعيت تثبيتشده قرار گرفته است. شرايط مطلوب را براي ساخت فيلمهاي مورد عالقهام پيدا نكردم .با اين
طوســي :حاال خودت چقدر قبول داری که با همین وضعیت وصف شما چگونه انتظار داريد که ما صاحب سبک خودمان شویم؟ ما
موجود و گذشــته و حال سینمای ایران ،ما به تعداد محدود فیلمساز داریم زور میزنیم خودمان را به آن چیزی که میخواهیم نزدیک کنیم.
صاحبســبک داشــتهایم؟ اگر بخواهيد از آنها نام ببريد ،چه افرادي يك جاهايي هم به ناگزير ،وامیدهیم.
هستند. طوسي :این گفته شهرام را چقدر قبول دارید كه به لحاظ معضالت
كريممس��یحی :نميخواهم تكتك اســم ببرم ،ولي همه ما فرهنگی و مناسبات غيرحرفهاي جامعهمان ،نتوانستهايم آن برد جهانی
اغلبشان را كه پاي كارشان ايستادهاند ميشناسيم .نادري تاثیر خودش را در مفهوم متعالي سبکپذیری در سينماي خودمان تجربه كنيم؟
را گذاشــته و رفته است ،كه البته نبايد ميرفت .بيضايي ،كيميايي و ال ما به آنجا نرسیدهایم که بخواهیم كريممس��یحی :ببین ،اص ً
مهرجويي هستند و علي حاتمي رفت .از فيلمسازان اين دوران ترجيح خودمان را با آنها مقایس��ه کنیم .آنها در فضای دیگری کار میکنند.
ميدهم نام نبــرم ،چون يكي را از قلم مياندازم و بعد دلخوري پيش سینما آنجا اختراع شده است و ما ش��روع کردیم به کپیکردن .تازه
ميآيد. جلوی همين س��ينماي وارداتی از همان دورهي شــاه هزار تا سنگ
طوسي :بر اساس گفته شهرام ،آیا فقط کیارستمی توانست این ال به امیر نادری اجازه نميدهند «تنگنا» را بســازد .من ميگذارند .مث ً
سیر انتقالی بیرونی را در آن بُرد جهانی برقرار كند؟ آن موقع جوان بودم .در نتيجه سـ�ناریوي فيلمش به اسم من میآید
كريممسیحی :به نظرم کیارستمی هوشــی را که در خارج از و در وزارت فرهنگ تصویب ميشود .یا کامران شیردل که همان يك
سینما داشت ،بیش از هوشــش در سینما بود .اینکه چطور میشود ال جایی نیست که تو فکر کنی و کار فیلم بلند را میسازد .پس دیگر اص ً
ســینما را عرضه کرد ،نکته مهمی است .او میخواهد وارد آن جوامع من فيلمساز بايدمستمر داشته باشي تا سروكله ژانر و سبك پیدا شودِ .
136
سینمای ایران
در جاهای دیگر -مثل موج نو در سینمای فرانسه -است .یعنی گروهی جهاني شود و موفق هم میشود .من بدم نمیآید فیلمی که میسازم
از فیلمسازان که لزوماً مشابه يكدیگر هم کار نمیکنند ،اما در مقابل ال قواعد كار را بلد نیستم .من پيش بروم بيرون و نشان بدهم ،ولی اص ً
جریان رایج سینمای كشورشان ایستادگی میکنند .مث ً
ال موج نو برزیل، خود ميگويم كه فیلمم را ساختهام و آقای ایکس که پخشکننده یا
شبیه موج نو فرانسه نیست .حتی موج نو فرانسه هم شبیه هم نیستند. تهیهکننده است ،برود و خودش این کار را بکند .اما کیارستمی این کار
طوســي :این پارادوکس غریب جامعه خودمــان را هم كمي را نمیکرد .او فکر میکرد که چه بسازد که آنها را بتواند پخش کند و
توضيح بده .جامعهای که هنوز در ســال 98به ســنت وفادار است و موفق هم بود .این از یک هوش میآید.
اجراي متفــاوت آن را در روابط فردي و اجتماعي ميبينيم ،بعضي از طوسي :آقاشــهرام تو چه نظري داري؟ به هر حال ،كيارستمي
فيلمسازانش مفاهيم پستمدرنيستي را پيشنهاد و براي آن يك زبان يكي از قابلبحثترين فیلمسازان از نظر این سبکپذیری است .چقدر
ال خودت يكي از آنها هستي و اميد بنكدار و اجرايي پيدا ميكنند .مث ً این دورههای مختلف کاریاش را ميتوان در قالب يك ســبك مورد
كيوان عليمحمدي و ماني حقيقي به شــكلي ديگر .اين چقدر زاييده ال میگویند دورهي کانوني او .آیا در دل آن مجموعه ارزيابي قرار داد؟ مث ً
جامعه كابوسزده و چندوجهي معاصر ماست كه مفاهيم و شيوههاي فیلمهایی که نقاط شاخصش« ،لباس برای عروسی» و «مسافر» و بعد
بيانياي از اين دست ميتواند منطق خودش را داشته باشد؟ شناسي سبكي وجود
ِ «قضيه شكل اول ،قضيه شكل دوم» بود ،اين نشانه
مکری :میدانید که از چه چيز جامعه خودمان میترســم؟ از دارد؟ از يك جا به بعد با بياني تغزلي و شاعرانه و استفاده از نابازيگران
بیشکلبودنش .همیشه بیشکلی برای من یک هیوالست .یعنی وقتی روبهرو هستيم .او در عين حال ميخواهد اين دنيا و مناسبات جاري در
یک چیزی را نتوانم ترسـ�یم کنم ،و برايم شـ�کل نداشته باشد ،اص ً
ال آن بيانگر جهانبيني اين دورانش باشد و از جهاتي هم جواب ميدهد.
نمیدانم مواجههام با آن چگونه است؟ به نظرم اينجا مظهر بیشکلی مکری :این کاری که شما در این جلسه انجام میدهید و راجع به
است .بیشکلی ،یعنی اینکه تو نتوانی هیچ چیزش را توصیف کنی و آن صحبت میکنید براي من خيلي جالب است و فکر میکنم که چقدر
ارتباط و اجزايش را با هم بفهمي و بگويي اینجایش این طوری است .يا نیاز سینمای ما هم هست .بد نيست كه ما یک چنين تقسیمبندیهايي
ال انگشت بگذاری و بگویی این روند این طوری طی شده است. نتواني مث ً داشته باشيم و یک ذره بفهمیم در سینمایمان چه اتفاقی افتاده است.
ما االن واقعاً شکل دولتمان را هم نمیدانیم چطوری است. دورهه��ای مختلف را از این منظر م��رور و قابل بحث كنيم .واقعاً دلم
طوسي :خود این بیشکلی ،به يك فرم تبديل نشده است؟ برای چنین حرفهایی تنگ ش��ده است .فکر میکنم همان گونه كه
مکری :یکی از چیزهایی که باعث اقبال به پستمدرنیســم در آقاي كريممسيحي گفتند ،سینمای ایران چند مکتب را در دل خودش
ایران شده اين است که پستمدرنیسم بیشکل بیشکل بود .یعنی انگار داش��ت .در واقع اینها ،مکاتب ارژینال خودش نبوده است و از جاهای
یک چیزی پیدا کرده بودیم ،به اسم پستمدرنیسم که میتوانست بر ال ما نئورئالیسم را در سینمای ایران داشتهایم .ولی دیگر وارد شد .مث ً
وضعیت جامعهمان منطبق باشد .که همان بیشکلی است .این تطابق میدانیم که در اصل یک مکتب ســینمایی است که از جای دیگری
تاریخی ،یکباره اتفاق افتاد. آمده و ما مدل آنها را یک طور دیگری پیاده کردهایم .يا مینیمالیسم
طوســي :خیلیها میگویند پستمدرنیســم ،یک واکنش به در ســینمای ایران از دوران سهراب شهیدثالث داشتهايم كه هنوز هم
ایدئولوژی است. پیروانی دارد .حتی استايل «دگما »95را در ایران ،بعضی از فیلمسازان
كريممسیحی :واقعیت این اس��ت که جامعهي روشنفکرمان، دنبالش رفتهاند .مث ً
ال مانی حقیقی یا بنده تاثیراتی از آن داشتهايم .يادم
روشنفکر نیست .در سینما چند نفر داریم که به معنای واقعی خودش ی مانی فیلم «آبادان» را ساخت ،گفتوگوهای مفصلی درباره هست وقت
روشنفكر باش��ند؟ ما مقلد هستیم ،در صورتي كه پستمدرنها نگاه تاثیر «دگما »95به عنوان یک مکتب سینمایی صورت گرفت .یا یک
میکنند .آخرین تفکرات غرب اینجا میآید و ما میبینیم ،بدون اینکه ایده خیلی مهمی که البته نمیشود فهمید که در همه جای دنیا که
این دوره را طی کرده باشیم .ميبخشي شهرام ،منظورم تو نیستی .یک آیا این را باید جزو مکاتب قرار داد یا نه ،جریان «موج نو» در سینمای
دفعه با پستمدرن روبهرو ميشويم ،فالني ميگويد چقدر خوب است ایران است .به هر حال به نظر میرسد اين جريان متاثر از یک تعریف
137
سینمای ایران
از این طرف چیزی وجود ندارد .باید این مرحله طی شــود .سینمای که اینجا من یکی بسازم .این ديگر پستمدرن نیست ،همان تقلیدی
هندوس��تان توانست در یک شکل عامهپسندش برای خود مخاطبان اســت که ما داریم .چرا اين وضعيت اتفاق میافتد؟ برای اینکه بستر
جهانی پیدا کند .شاید اگر «فیلمفارسی» ادامه پیدا میکرد ،ما هم امروز ال به ما فرصت داده نشده است كه رشد کنیم. ما درست نیســت .اص ً
ال مکاتب هنری در دنیا، میتوانستیم چنین کاری را انجام بدهیم .مث ً ی ما از دوره قاجار ش��روع و مدام منقطع میشود و از بین روش��نفکر
اجازه ارائه پیدا کردند ،شــاید اگر مکتبی در ایران بدون تخطئهكردن میرود و همين طور روی هوا ماندهایم .چرا شعرمان در این دوره آخر
امکان ارائه پیدا میکرد ،ما االن مسیر رو به جلویی داشتیم .میخواهم اســتخوان دارد و امثال شاملو و ابتهاج متولد ميشوند؟ برای اینکه ما
بگویم که این موضوع فقط مربوط به فیلمسازان نیست .جامعه منتقدان حافظ داریم .ولی ما کجا فیلمساز یا متفکر آنچنانی داریم؟ متاسفانه به
ما هم ،مگر چیزی از خارج از کشــور پذيرفته شده باشد که تاییدش دورهای هم خوردهایم که هر کسي دارد وارد میشود .دوره قاجار وقتي
کنند .یعنی تفکری را که فکر کنند در ایران تولید شــده باشــد هم میخواســت یک فکری از آن سمت بیاید ،شش ماه طول میکشید
نمیپذیرند. کــه دریا را دور بزند و یکی از آنجا بیاید و بگوید آقا چنین چیزی هم
طوسي :چرا؟ هست .االن این طوری نیست ،این را من باز میکنم و ميبينم چیزهای
مکری :وقتي فیلم «ماهی و گربه» را ساختم ،اولین نقدهایی که به عجیب و غریبی در دنیا در حال اتفاقافتادن است .بعد نگاه میکنم به
ال «كشتي روسي» من شد این بود که خب ،فیلم پالن-سکانس که مث ً ال چیز دیگری است .وقتي كه جامعه رو به رشد نیست، اين طرف ،اص ً
الكساندر ساكوروف بوده است .اما هیچ کدام از منتقدانی که این حرف طبیعتاً آدم روشنفکر به معنای واقعی به وجود نمیآید ،یا اینقدر نادر
را زدند ،بعــد از دیدن «بردمن» (مرد پرندهاي) ايناريتو و «ويكتوريا» هستند که نمیتوانند کاری کنند.
سباستيان شيپر نگفتند فیلم «كشــتي روسي» که قبل از ویکتوریا همين برخوردي را كه با فيلم «خانه پدري» كيانوش عياري شده
ساخته شده بود .میخواهم بگویم که این فقط معضل ما فیلمسازان است در نظر بگيريد .سکانس درخشان قتل دختر ،به نظرم از معدود
نیســت ،معضل منتقدان و روشنفکران و جامعه ما هم هست .به این ال به کل تاریخ سینمای ایران میارزد .اما هر سکانسهایی است که اص ً
خاطر که چون هیچ چیزی تولید نکرده اســت ،دیگر نمیتواند حتي کس که به عياري میرسد میگوید اين صحنه را دربیار .خب این کجا
ق میافتد ،ببيند .باید چشممان سلیقه ببیند، تولیدی را که دارد اتفا باید رشــد کند؟ یعنی دفعه بعد ،دنبال راهی میگردد که یک چیزی
گوشمان سلیقه بشنود و مغزمان باید با سلیقه مواجه شود .وقتی هیچ بسازد که از سانسور رد شود.
کدام اینها نیست ،نمیشود از فیلمساز توقع معجزه داشت. طوسي :جــدا از این نگاه سختگيرانه و خیلی اتوپیایی آقا واروژ،
طوســي :شــما قاعدتاً در خالل تمريــن و اجــراي مفاهيم فكر ميكنم حتی آن تعداد از فیلمســازان ما که دارند در اين فضاي
پستمدرنيســتي ميخواهيد واكنشــي هم نســبت به شرايط اين هذياني تمرین پستمدرنیستی میکنند ،خودشان هم به نحوی تخلیه
سالها داشته باشــيد .از طرفي نظريهپردازان بر اين عقيدهاند كه در ایمان
ال شک در ایمان جامعهي مدرنیسم ،اينجا به شک در ِ ميشوند .مث ً
پستمدرنيسم شــاهد از بینرفتن تمایز بین هنر متعالی با فرهنگ جامعه س��نتیاي که آن گذار منطقي از سنت به مدرنيته را نداشته
عامیانه هســتيم .این چقدر میتواند بستر مناسب اجرایی خودش را تبديل ميشــود .حاال فيلمســازي با اين گرايش و تعلق خاطر دلش
داشته باشد؟ میخواهد شک خودش را از طریق مفاهیم پستمدرنیستی بروز دهد.
مکری :ببینید! پس��تمدرن همانطور که انفجاری شروع شد، حاال چون ورود به این حوزهها کاربلدی خودش را میخواهد ،اگر اصول
همان طور هم ســریع رو به پایان است .یعنی همان طور که االن در و قواعد تماتیک و ساختاری را به درستي رعايت و اجرا نكني ،تجربهات
فیلمسازان پساپستمدرن داریم
ِ سینمای دنیا از فیلمسازانی به عنوان تصنعي ميشود .بنابراين شهرام مکری يك استثناست که حاال ميتواند
حرف میزنیم ،در سینمای ایران هم یک مقدار این تب فروکش پیدا ی ایجاد کند و کمکم ای��ن فضا و موقعيت را دربیاورد و نوعي باورپذیر
میکند .همان طور که اشــاره شد ،بیشتر این نگاه منطبق بود بر آن مخاطبان خاص خودش را پیدا کند .ولی در مورد نسخههاي ژنريكي
اتفاقي که در سطح سینمای دنیا داشت ميافتاد .اما به هر حال ،جامعه كه كم و بيش در اين شــكل و قالب فيلمسازي هستند ،چه تحليل
ما بیشتر پذیرای ایدئولوژیای بود که به عنوان ایدئولوژی پستمدرن واقعبينانهاي داري؟
میشناسیم تا ایدئولوژی مدرن .به همين جهت ،این دوره را طی نکرد مکری :به هر حال ،در اين جامعه باید یک اتفاقي بيفتد تا به تولید
يا حداقل درســت اين اتفاق نیفتاد .ارجاع میدهم به کتاب «ایرانیان فکر و اندیشه برسیم .ما نمیتوانیم از سینماگرانمان توقع تولید اندیشه
چه رویایی در سر دارند» ميشل فوکو که گفت انقالب ایران ،نخستین ال در حوزه فلسفه در ایران تولید داشته باشیم ،وقتی که این اندیشه مث ً
انقالب پستمدرن دنیا بود .او با مولفههای پست مدرن ،انقالب ایران را نمیشود .حداقل میتوانم بگویم در حوزهي فلسفه شرق ،ایدهای برای
توصیف کرد .به این خاطر ایدههای پستمدرنیستی بیشتر طرفدار پیدا ارائهکردن نداریم .یعنی سالهاست که فیلسوفان چینی و ژاپنی ،جای
کرد و بیشتر روی آن کار شد و کتابهایش بیشتر انتشار يافت. ال در حوزهي موسیقی ،االن آهنگهای فیلسوفان ایرانی را گرفتهاند .مث ً
طوسي :یک مقدار هم به خاطر عبور از خط قرمز نبود که در این کرهای پاپ ،دنیا را فراگرفته اس��ت .ولي ما کجا در حوزهي موسیقی
فضای بیزمان و مکان و ناکجاآباد ،تو بهتر میتوانی حرفهایت را بزنی؟ مردمپسندمان توانستهایم جایگاه درجه یک و ویژهای برای خودمان به
مکری :پستمدرنیسم چون این وضعیت متناقض را میساخت، وجود بیاوریم؟ االن موسیقی عربی در هر جای دنیا بگوییم میفهمند
راه خوبی برای این بود که همه این اتفاقات داخلش بیفتد. یعنی چه؛ همين طور موس��یقی ژاپنی و کرهای و چینی .ولی آيا اين
طوســي :باز ميرســيم به واروژ عزيز .با مرور همين چند كار در مورد موسیقی ایرانی ما در سطح جهان مصداق دارد؟ ما چه مدل
محدودت («سلندر»« ،پرده آخر» و «ترديد») به اين نكته پي ميبريم موسیقی داریم؟ این را میخواهم بگویم که یک مجموعهای در جامعه
كه هر چند سبك در يك سير مداوم كاركردن ميتواند به وجود بيايد، ما وجود دارد که ما را به مرتبه تولید فکر نمیرس��اند .فيلمساز ما در
ولي نوع انتخابهايت به گونهاي اســت كه انگار حاضر نيستي به هر چنين شرايطي چه كار بايد بكند؟ مثل وقتی که اندیشهای وجود ندارد،
كاري تن بدهي .ولي اين نگاه كمالگرا با گذشــته و حال سينماي ما یا شما باید دنبال اندیشه نروید یا فکر کنید چه اندیشههای ورودیای
ال سازگاري ندارد.اص ً وجود دارد که میتوانید از آنها استفاده کنید .به نظرم ،فیلمسازان ما،
كريممسيحي :جواب شما در زندگی من هست .بین دو تا فیلم مس��یری جز اینکه ببینند االن چه سبک و ایدههایی در دنیا بهروزتر
هيجده سال فاصله است .چرا؟ است و سعی کنند برگردانی از آن را در ایران داشته باشند ،ندارند .چون
138
سینمای ایران
غفاري و «خشت و آيينه» ابراهيم گلستان چنين ويژگي يگانهاي دارند. طوسي :خب آدمی که در نقطهي دید ذهنیاش ،این سبکپذیری
كريممســيحي :به نظرم اینها استثنا نیســتند .گلستان یک را موكول به آینده و سير منطقی كارش كرده است ،به ناگزیر در یک
شــخصیت قائم به کارش است .یعنی خودش را باور دارد .این نکتهي ِ انقطاع تاریخی ديگر قرار میگیرد.
خیلی مهمی است .حاال او به عنوان یک آدم رشد ميكند .ممکن است كريممسيحي :به هر حال من برای خودم یک ارزشی قائل هستم
ال ده ســال بعد با خودش بگويد که حتی منجر به این شــود که اص ً و چون سينما را خيلي دوست دارم و آن را وسيله بيان خود ميدانم،
«خشت و آیینه» را اشتباه کردم و حاال بهتر است که این طوری بسازم. نميتوانم در متن آن دروغ بگويم .اولين چيزي كه فضاي اجتماعي را
این را تو نمیتوانی بگویی که گلستان تغییر سبک داده است .گلستان، اين قدر غبارآلود و مسموم كرده ،رياكاريست .از سينماگرش گرفته تا
گلستان است. غيرسينماگر .همه بدون استثنا داريم دروغ ميگوييم .وقتي اين محيط
طوسي :اين ويژگي از قصهها و فيلمهاي مستندش چون «موج، پالوده شــود ،همه چيز درست ميشود .من در چنين شرايطي دارم با
مرجان ،خارا» هم ميآيد... خودم مدام كلنجار ميروم كه واندهم .خب وقتي ســناريويي را كه به
كريممسيحي :این آدم در این جهان خاکی دارد زندگی و طبیعتاً من پيشنهاد شده و حاال پول هم در آن است دوست ندارم ،پيش خودم
رشد و تغییر میکند .این تغییرات ممکن است که در کارت بیاید .تو ميگويم براي چه بايد آن را بســازم؟ آن فيلمها و مضاميني كه دلم
در سیر بررسی چنين آدمي ميگويي که اگر گلستان از اینجا به اینجا ميخواهد بسازم ،هي به ديوار ميخورد .اتفاقاً من تمام اين مدت سعي
ال ديدگاه و نثرش تابع این فیلسوف يا فالن شاعر رسیده ،تا این دوره مث ً كردهام كار كنم.
بوده .حاال خود به خود عوض شده است .تغییر میتواند جهت مثبت يا طوســي :پس اين به وسواس بيش از حد برنميگردد؟ مث ً
ال در
منفی داشته باشد .تو نمیتوانی بگویی که این آدم سبک عوض کرده مورد فيلمنســاختن تقوايي ميگويند خودش هم تا حدودي به دليل
است .من تمام حرفم همین است که سبکی وجود ندارد .سبک را من تكرار زياد برداشتها كه با قواعد حرفهاي اين دوران و تهيهكننده بخش
وقتی در آن کار میکنم ،با خودم میسازم و میآورم .حاال توی بیننده يا خصوصي سازگاري ندارد مقصر است.
منتقد ،نگاه میکنی و میبینی این چند فیلمی که گلستان کار کرده و ال مقصر نیست .او چیزی كريممسيحي :نه ،به نظرم تقوایی اص ً
ده تا فیلمی هم که آقای ایکس در امریکا کار کرده است ،چقدر نزدیک را كه فکر میکند درســت است ،ميخواهد .باید آن شرایط را برای او
ال در این سبک یا در این ژانر جا میگیرند. به هم هســتند و اینها اص ً به وجود بیاوریم .به بیضایی هم این ایراد را میگیرند .چرا شهیدثالث
این را او انتخاب نکرده است .تمام حرف من این است که ما سبك يا ش میگویند سختگیر بوده است؟ او طوری بلد بود را همه دوروبريهاي
ژانرمــان را انتخاب نمیکنیم .اگر انتخاب کنیم ،باختهایم .برای اینکه کار کند که خودش باور داشــت .در نتیجه شرایط نمیگذارد تقوایی
شروع میکنیم به تصنعي کارکردن و وفقدادن خودمان با آن چارچوب. کار کند .وقتی یک پالن میخواهد بگیرد ،بايد آن امکانات الزم را در
طوسي :آقا شــهرام ،یک دورهای هست که ما حاال سبک را در اختيارشبگذارند.
یک حضور تجمعیافته داریم میبینیم و مجموعهای از فیلمسازان جوان طوسي :گاهي اوقات ميبينيم يك فيلمساز حتي با يك اثرش
س روکلهشان پیدا میشود .مثل علیرضا امینی و سامان سالور و پرویز شناسنامهاي از خودش به جا ميگذارد كه قابليت صاحب سبكشدن
شهبازی و بهمن قبادي و مجید برزگر و خودت و مانی حقیقی ،حتي ال خودت با «پرده آخر» و بازخورد مثبتي زودهنگام را پيدا ميكند .مث ً
جعفر پناهي و مازيار ميري دورهي اول كارشان .اینها اساساً چقدر زاییده كه در جشنواره فيلم فجر داشت ،چنين موقعيتي را به دست ميآوري.
جنس کاری که سالور در «چند كيلو ال آن ِ دوران خودشان هستند؟ مث ً اين نوع بازي با نمايش و واقعيت و درهمآميختهشدنشان كه استمرارش
خرما براي مراســم تدفین» تجربه ميكند ،یک ناکجاآباد با یکسری را -نه در آن حد چشــمگير و جاافتادهي «پــرده آخر» -در «ترديد»
آدمهــای بختکزده و بُزبیار که همین طوری برایشــان این بدبیاری ال «مغولها»ي پرويز كيمياوي هم با اينكه بازخورد هم ميبينيم .مث ً
ال علیرضا امینی در «نامههای به قول مع��روف دارد ر ج میزند .یا مث ً نمايشي خوبي نداشت ،تجربهاي متفاوت در تداوم حيات موج نو بود .يا
باد» و بهمن قبادي در «زماني براي مستي اسبها» و جعفر پناهي در حتي چند سال جلوتر از شكلگيري موج نو ،دو فيلم «شب قوزي» فرخ
139
سینمای ایران
شوند ،باید فکر کنند که حاال میخواهیم چه کار کنیم؟ در صورتي كه «دايره» و به ويژه «طالي سرخ» .ولي ميبينيم اينها همهي آن ذوق و
ســینمای مخاطب خاص ،همین کاری را که االن دارد میکند انجام خوشفکریهای اولیهشان در مسیر بعدی ،یا اساساً عوض میشود یا
خواهد داد .اگر فيلمسازان آن مقطع نتوانستند يا نخواستند آن سبك انقطاع و افول و پسرفت غمانگیزی شامل حالشان است .در صورتی که
و سياق را ادامه بدهند ،به نظرم دليلش اين بود كه ناگهان با درهايي آنها ميتوانستند به عنوان مجموعهای از فیلمسازان جواني که به هر
مواجه شدند كه به رويشان باز شده بود و در سن و سالي هم بودند كه حال در قالب فرم و نگرش اجتماعي و مواجهه با انسان حرفهایی برای
ميخواستندفيلمبسازند. گفتن داشتند ،نهضتي را پايهريزي كنند .چرا اين اتفاق نيفتاد؟
طوسي :بضاعت و جوهره و حس خالقانهي فيلمساز در دورههاي مکری :یک ذره شرایط جامعهي ایران را با شرایط تاریخ سینما
مختلف فعاليتش را نبايد در نظر گرفت؟ در دنیا ،ميتوانيم با هم منطبق بکنیم .كشور ما واقعاً وضعیت ویژهای
مکری :واقعیتش این است که من خیلی هم تفاوتی بین بضاعت ي میگویم كه اگر پاسپورت کشور دارد .من همیش��ه این را به شوخ
ســینماگران جــوان و قدیمیترمان نمیبینم .در همــهي دورانها، ال صد تا کشــور را بروند، ما قابلیت این را داشــت که آدمها با آن مث ً
فیلمسازانی هستند که خوب کار کردهاند .مث ً
ال قبل از انقالب ،ما صدها نصف تاریخ سینمای ایران تغییر پیدا میکرد .یعنی به خاطر ویزاگرفتن
فیلم بهدردنخور و دهها فیلم خوب هم داریم .در سالهای دهه شصت و فس��تیوالرفتن ،فیلم نمیساختیم .اگر پاسپورت معتبری داشتیم،
که االن به عنوان ســالهای خوبی از آن اسم میبریم ،واقعاً ما صدها احتماالً تاریخ سینمایمان تبدیل به آدمهایی میشد که واقعاً دوست
فیلم بهدردنخور داریم .مگر غیر از این است؟ ولی دهها فیلم خوب هم دارند فيلمشان در محافل خاص دیده شود .ببینید ،ما همهي درهای
در همان ســالها ساخته شد .فکر میکنم در سالهای دهه هفتاد و جامعه جهاني سینمایی را روی کشــورمان بسته نگه داشتهایم .بعد
هشتاد هم همین اتفاق افتاده است .ما قطعاً همیشه حجم فیلمهای یکباره به واس��طه حضور ویدئو و آزادشدنش و آمدن ماهواره این درها
بهدردنخورمان بیشتر از فیلمهای بهدردبخور بوده است .از سینماگران انگار باز شد .یعنی ما در دورهای بعد از انقالب ،ارتباطمان با سینمای
نسلهای قدیمیتر ،در كنار آقايان مهرجويي ،کیمیایی ،حاتمي ،تقوايي، دنیــا کم یا محدود به یک تعداد آدم خاص شــد .ولی بعد یکباره به
بيضايي ،نادري ،شهيدثالث و ...یک عالمه فیلمساز داشتهایم که حتی واسطه آمدن فیلم ویاچاس و آزادشدن ویدئو و سپس آمدن ماهواره
یادمان هم نمیآید چه کسانی بودند و چه فيلمهايي ساختند يا االن این درها یکباره باز شــد .هجوم این همه رابطه عجیبی که پيوند پیدا
كه فیلمهایشـ�ان را میبینیم میخندی��م و میگوییم اینها چه بوده کرد با ســینمای روز دنیا ،به نظرم روی کار مجموعهاي از فيلمسازان
ال یک که آن موقع تولید میشــده است؟ چون ما غربال میکنیم .مث ً در ایران تاثیر گذاشت و این مثل یک سیل بود .اینقدر شدید بود و با
کالت مووی ،به اسم «پرده آخر» داریم که دیگر خودش فیلم نیست. قدرت آمد ،که واقعاً تحت تاثیر قرار داد .شماري از نيروهاي جوان در
میزانسنها و بازیگران و دیالوگهایش را حفظ هستیم .اما همان سال سالهای مختلف یکباره شروع کردند به ساختن فیلمهایی که نسبت
توليد «پرده آخر» ،انبوهی از فیلمهای بد در ســینمای ایران ساخته به سینمای ایران متنوع و متفاوت به نظر میرسید .اما بعد ،همهي آن
شده است. فیلمها هم بالتکلیف باقی ماندند .به این خاطر که بازارشان ،بازار واقعی
وقتی مکاتب ســینمایی (مانند مينيماليســم) در ایران شکل و مخاطبشان ،مخاطب واقعی نبود .آنها نمیدانستند فیلم را چرا یا برای
گرفتند ،حتماً یکســری پیرو دارند که به قول آقای کریممســیحی، کی دارند میسازند .يكباره این حباب از بین رفت .من فکر میکنم اگر
هســتهي اصلی فکر را پیروی نمیکنند .آقای کیمیایی را مثال بزنم. ما به شرایط جهانی برگردیم و یک روزی تصمیم بگیریم که با دنیا سر
ايشان مدل فيلمسازياش نتیجه مدلی است که به جهان و دنیايش و آشــتی داشته باشیم و فیلم خارجی در کشور ما اکران شود ،اتفاقاً آن
به روابطش دارد نگاه میکند .اگر من فیلمی بسازم که آدمهایش شبیه سینمایی که زودتر از صفحه روزگار محو خواهد شد همین سینمای
فیلمهای آقای کیمیایی حرف بزنند و راه بروند و دعوا کنند ،معنایش عامهپسند ماست .یعنی سینمای مخاطب خاص ایران ،به هر حال دارد
این نیست که من یک فیلم در اندازه فیلمهاي آقای کیمیایی ساختهام. سعی میکند با نمونههای خارجیاش در محافل خارجی ،رقابت داشته
آن جوهره اصلي مهم اســت كه معلوم نيست من به آن برسم .آقای ال آن محفل و محل رقابت ممکن است فستیوال باشد .اما باشــد .مث ً
کریممســیحی ،اینجا نشستهاند و مثالی که ميخواهم بزنم به خاطر سینمای تجاری ایران از این وضعیت گلخانهای که این روزها مد است،
حضور ایشان نیست .عكســش هم در مواردي صادق است .امیدوارم نهایت سوءاستفاده را دارد میکند .به محض اینکه این دیوار شیشهای
اگ��ر این گفتوگو را آقای بیضایی ميخوانند بدانند که من خیلی به فرو بریزد و يك فیلم سرگرمکننده خوب يا کمدی درجه يك يا اکشن
ایشان ارادت دارم .نظر شخصیام اين است كه «پرده آخر» یک جاهایی خیلی خوبی بیاید ،آن موقع سینمای تجاری ما از دور خارج خواهد شد.
کاملتر و باالتر و مهمتر از برخی فیلمهای آقای بیضایی قرار میگیرد. چون سینمای مخاطب خاصمان ،همان روند زندگیای را که تا حاال
كريممسيحي :من الفبای سینما را از بیضایی دارم. داشــته است ادامه میدهد .یعنی چهار تا مخاطب و دو سالن نمایش
مکری :شما نشنیده بگیرید! میدانم که شما روی آقای بیضایی کوچک دارد.
تعصب داريد .ولي من برداشت شخصی خودم را راجع به فیلم «پرده طوسي :به هر حال امكان ديدهشدن و نمايش نمونههاي موفق
آخر» گفتم .ماجرا سر این نیست که ما فقط میزانسن را سر صحنهمان فيلم خارجي در ژانرها و ســبكهاي مختلف سينمايي ،سليقه ايجاد
اجرا کنیم .خب دیدیم خیلی از فیلمسازان ما این کارها را کردند ،ولی ميكند و ذائقهي نازلشده را تغيير ميدهد.
ال ما فقط میزانسن انتقالی بچینیم فیلمشان که فیلم بیضایی نشد .مث ً مکری :حتماً متوجه شدهايد که این اواخر وبسایتهای دانلود
و فکر کنیم چون آقای بیضایی میزانسن انتقالی داد ،ما هم بدهیم ،و فیلم خارجیها را بســتهاند .دلیلشان چه بود؟ میگفتند کسی از این
اتفاقي ميافتد .نکته سر این است که ما یک چیزی را باید پیدا کنیم .به ایرانیها دانلود نمیکند ،همه میروند از آن سمتی دانلود میکنند .خب
نظرم تحلیلی که از سینمای عباس کیارستمی انجام گرفت ،پیداکردن این اتفاق اگر در سینما و نمايش فيلم خارجي خوب و خوشساخت
جوهر سینمای کیارســتمی نبود بلکه این بود که اگر کیارستمی با بیفتد ،کســی اینها را نمیبیند .میروند و اصلیهایش را میبینند .به
نابازیگر کار کرد ،خب ما هم اين كار را بكنيم .اگر کیارستمی در روستا همین خاطر میخواهم بگویم که مشــکل اصلی ،سینمای مخاطب
فیلم میســازد ،ما هم بسازیم .بعدها فهمیدند آقای کیارستمی اص ً
ال خاص ما نیست .سینمای مخاطب عاممان ،یک شرایط انحصاری در
بداهه هم کار نمیکرده است ،ولي آنها فکر میکردند چون ظاهر چیزی اکران ،نمایش ،چرخش مالی و اقتصادی درســت کرده است و نهایت
که دارند میبینند بداهه و مســیر رسیدن به آن هم بداهه است ،پس استفادهاش را هم دارد میبرد .آنها هستند که اگر با سینمای دنیا مواجه
140
سینمای ایران
میدهم .الاقل اگر آن فکر تو درنیامده و توی فيلمت نيست ،این دو فکر همان کار را بکنند .به نظرم یک دورهای هم ،این دنبالهرويها آسیب
را کنار هم بگذاریم تا شاید به یک فكر سوم برسیم .این در مواقعی است ال خودشان هم رها کردند و بیخیال شدند ،چون نتیجهای هم زد .اص ً
که تدوینگر دخالت میکند و به ندرت اتفاق ميافتد .در وهله اول ،به در آن نمیتوانستند بگیرند.
عنوان تدوینگر ،تو باید تابع فکر اصلیاي باشي که نویسنده و کارگردان طوسي :ببینید ،میخواهم بگویم یک فرصتی برای شكلگيري و
در اختیارت میگذارند كه بتوانی آن را درســت و در کوتاهترین زمان تولد یک جنسي از «سینمای مستقل» پيش آمد كه میتوانستند این
منتقلكني. فرصت تاریخی را به یک جهتدهي و ســبكپذيري درست تبدیلش
طوسي :آيا يك تدوينگر خوب و باذوق حداقل نميتواند يك نقطه کنند .بله ،قبول دارم كه به لحاظ تغيير و جابهجايي سياســتها موج
ال ما تدوين موازي ومكمل ايجاد سبك در يك اثر سينمايي باشد؟ مث ً ِ چندان مثبتي متوجه اين گونه آثار و سازندگانشــان نشــد و اساساً
تداومي داريم .شما اهميت تدوين در سكانس «پلههاي اودسا»ي فيلم ال ميگفتند اين نگاه ديگري نسبت به اين نوع فيلمها اعمال شد .مث ً
«رزمناو پوتمكين» ســاخته آيزنشتاين را در نظر بگيريد .بعدا ً همين ال در گيشه جواب نميدهد و به همين خاطر كسي حاضر فيلمها اص ً
سكانس به يك كالس درس تبديل شد و حتي فيلمسازاني چون برايان نيست برايشان ســرمايهگذاري كند .البته بايد بپذيريم كه بعضي از
ديپالما در «تسخيرناپذيران» و فرانسيس فوردكاپوال در «پدرخوانده» اين فيلمســازان هم در چنين قالب و فرمي خودشان را تكرار كردند
به آن ارجاع كردند. و چارچوب فيلمنامه زياد برايشان جدي نبود .خودتان با در نظرگرفتن
كريممسيحي :در اين سكانس آیزنشتاین به عنوان مونتور دارد فضاي عمومي و فرهنگي جامعه ما ،چه نوع نگاه و افق ديدي نســبت
فکر کارگردان را که خودش هســت ،به ما منتقل ميكند .اساساً آن به موجوديت و آينده «سينماي مستقل» داريد؟ اساساً اين نوع سينما
صحنه ،این تدوین را ایجاب میکند. ميتواند در اينجا و شرايط كنوني ،متحول و جريانساز باشد و سبك و
طوسي :پس در فيلمهاي شاخصي مانند «باني و كاليد» آرتور سياق متفاوت و بكري را رقم بزند؟
پن« ،اين گروه خشن» سا م پكينپا« ،پدرخوانده» و «اينك آخرالزمان» مکری :اگر منظورتان اين نگاه و تفكر مستقل با «سينماي ايران»
فرانسيس فوردكاپوال و «گاو خشمگين» مارتين اسكورسيزي ،تدوينگر است ،بايد بگويم چنين اتفاقي نميافتد .ما طي همين سالهاي اخير،
به عنوان يك عنصر خالق در كنار كارگردان ،نقش موثري در تشخص فهميديم که نظام ارزشی پول است و هر چیزی با پول قابل خریدن و
بصري و زبان متكي به فرم اين گونه آثار ندارد؟ انتقال است .انگار جامعه ما خیلی زود این نکته را از مناسبات اجتماعی
كريممســيحي :اگر کارگردان صاحب ســبک نباشد ،هیچ دريافت .فهمید که با پول همه کاری میشود کرد .در نتیجه ،به سمت
تدوینگری نمیتواند كاري بکند .تدوینگر حرفهاي بايد بتواند آن فکر پولســازی رفت .اگر قبل از آن فکر میکردند که آدم باســواد شخص
ال در «باني و كاليد» یادت باشد ،آرتور اصلی را خوب منتقل کند .مث ً محترمی است ،بعد فهمیدند که آدم پولدار از اين احترام برخوردار است.
پن پشت دوربين ایستاده است .در نتیجه ،او دقیقاً میداند که چه دارد يعني همه چيز يك جور جابهجا شد و پول جاي همه چيز را گرفت .بعد
میگوید و از ســناریویش چه ميخواهد .ذوق و تالشي که تدوینگر به اين باور رسيدند فيلمي كه در حوزه ايدئولوژي دارد كار ميكند ،فيلم
خوب باید به خرج بدهد ،این است که فیلم را خراب نكند و در صورت خوبي است .بعد فهميدند فيلمي كه پول ميسازد ،فيلم خوبي است.
لزوم نقطهي مكمل فكر اصلي كارگردان باشــد .در واقع تدوينگر يك به همين خاطر يكباره همه گفتند حاال چه كار كنيم كه پول بسازيم و
پيشــنهاددهنده براي شــكليابي هر چه بهتر دنياي يك فيلمساز و پولدار شويم .با اين جابهجايي ارزش ،همه چيز تغيير پيدا كرد.
ديدهشــدن ظرافتهاي بصري كارش است .ولي اينكه من بیایم از نو طوسي :اين نگاه و تحليل تلخ و نااميدانهتان سوالهاي ديگري
يك فيلم روی میز مونتاژ بسازم ،این دیگر باید طرف خیلی پرت باشد. را قابل طرح ميكند ،ولي از بحث اصلي دور ميشــويم .بگذريم ...آقا
مکری :در واقع ،ســبک ،حاصل یک تفکر است .به نظر میرسد واروژ با توجه به فعاليت جداگانهات در حوزه تدوين ،به يكي از نظريات
که اين تفكر در مکانیســم کلی فیلم از طرف مولف اصلیاش ،يعني ســينمايي كه سه عنصر اصلي ايجادكننده سبك فيلم را ميزانسن و
كارگــردان میآید .ولی مواقعي پيش ميآيد که این تفکر مشــخصاً قاببندي و به ويژه تدوين اعالم كرده ،اشاره ميكنم .اينكه ميگويند
ال یک زاییده آن کســی که ما تصور میکنیم مولف است ،نباشد .مث ً فالني تدوينگر خوب و ماهري است ،آيا واقعاً بر اساس بضاعت سينماي
کارگردان با تدوینگر و آهنگساز و فیلمبردارش ،راجع به پالنهايي كه ما يك تدوينگر ميتواند نقشي در سبكپذيري داشته باشد ،يا تحت هر
ميخواهد بگيرد همفكري ميكند .انگار كه در چنين روابط و مناسباتي شرايطي زير نفوذ و ارائه طريق كارگردان است؟
همکاری در درستکردن س��بک دارد به وجود میآید .بعضیها هم كريممسيحي :از نظر من ،یک تدوینگر خوب آن است که فكر و
ال ما در سینمای ایران ،علیتهیهکنندگان را صاحب سبک میدانند .مث ً نگرش كارگردان را به بهترین شکل به بیننده منتقل کند.
عباسی را داشتیم که به نظر میرسید یک استایلی برای فیلمهایی که طوسي :یعنی فقط يك تکنسین چيرهدست باشد؟
دارد تهیه میکند دارد .چرا؟ به این خاطر که میخواهند بدانند ،نگاه كريممسيحي :در واقــع فقط تکنیک نیست .تکنیک مونتاژ را
مولف ،نگاهی که حاکم بر فضای یک فیلم است ،از کجا و توسط چه که ظرف يك هفته شما میتوانید یاد بگیرید .اینکه من بفهمم شهرام
ال آقای عباس گنجوی (در مقام تدوينگر) در كسي شکل میگیرد؟ مث ً مكري که این فیلم را ساخته ،منظورش چیست و چگونه میشود آن
دورهاي كه از «بلوچ» تا «خط قرمز» با آقاي كيميايي همكاري داشتند، را بهتر منتقل کرد .به نظرم تدوینگر صاحب سبک نیست .او تابع نوع
با هم به خوبي «مچ» بودند .به هر حال ،ما فیلمها را که میبینیم ،فکر راشهایی است که در اختیارش میگذارند .در واقع ،تابع فکر کارگردانی
ال آقای گنجوی میکنیم که مولفشان آقای کیمیایی هستند .چون مث ً است که فیلم را دارد میسازد .اینکه من بیایم کاتهای خوب بزنم و
لحن آقای کیمیایی را به
در فیلمهای دیگران که کار میکنند ،همین ِ ا ِعمال سلیقه کنم ولی فکری را که كارگردان کرده است به نحوی دور
آن فیلمها نمیتوانند تزریق کنند. بریزم ،این تدوین خوبی نیســت .فیلم خوب یا بد ،به من ربطی ندارد.
ال اسكورسيزي دست از طوسي :از زاويهي ديگر ميبينيم كه مث ً من باید کشــف کنم که کارگردان با این راشهایی که در اختیار من
سر تدوينگر چيرهدستش تلما شونميكر كه از «گاو خشمگين» به بعد با گذاشــته ،فكر و نظرگاهش چه بوده است؟ بارها این تجربه را من در
او همراه بوده است ،برنميدارد .خب حتماً قريحهاي در اين زن تدوينگر تدوين داشــتهام كه كارگردان میآید و میگوید که «منظور من این
وجود داشته كه زمينهساز اين همكاري مداوم شده است. بوده اســت» .بهش گفتهام که «آقا جان این راش که به من دادهای،
مکری :واقعيتش را بخواهيد ،آن قداســتی که به کارگردان در از توش اين منظور در نمیآید!» حاال من اگر الزم باشــد ،به آن فکر
141
سینمای ایران
فیلم را بدون تیتراژ نگاه کنید و به مولف هم اهمیت ندهید .ببینید که اندیشیدن داده میشود ،خیلی دقيق نیست؛ خصوصاً در سينماي امروز.
فیلم چیست؟ ولی در مقابل این ،یک عالمه تئوری دیگر وجود داشت یک موقع فیلمبردار آدم فنی محسوب میشد ،مونتور آدمی بود که با
ال میگفت مهم اســت که این جمله را شهرام میگوید یا آقای که مث ً موویال بلد بود کار کند .االن که ديگر این طور نیست ،من فکر میکنم
بیضایی یا آقای کریممسیحی چون آنها مراحلي را طی کردهاند تا به که فیلم در سينماي عصر كنوني ،مولفانی دارد.
آن جمله رسیدهاند .در ایران با استناد به مرگ مولف ،ميگوييم ،خب طوسي :یعنی مرگ تئوري مولف...
فيلمي را كه کیارستمی ساخته ،اگر من ساخته بودم به آن نخل طال مکری :حاال مرگ تئوری مولف ،یک کمی رادیکالتر به چنین
نمیدادند .یعنی مولف را سريعاً مصادره به مطلوب میکنیم .نه اص ً
ال به ایدهای اشاره میکند.
فرآيندش کار داریم ،نه به آدمهایش و نه به اینکه چه گفتند. ال از دل «نگره مولف» و طوسي :جلوتر اين توضيح را بده كه اص ً
طوسي :در انتهاي ميزگرد ،باز ميخواهم به بعضي مشخصههاي مباحث و نظريات آندره بازن و اندرو ساريس و نويسندگان مجله كايه دو
كاريِ فيلمساز مورد عالقهتان اشاره كنم كه از جهتي با موضوع بحثمان سينما و تشخصدادن به ميزانسن و ...سبكي بيرون آمد؟
انطباق دارد .تعلق خاطر بهرام بيضايي به هيچكاك در چند فيلمش مکری :میدانید ،تا پیش از قضيه تئــوری مولف ،در واقع یک
مانند «شايد وقتي ديگر» و «وقتي همه خوابيم» و همين طور فيلمنامه کمپانی صاحب فیلم بود و برايش تصمیم میگرفت .این کمپانی بود
«شب سمور» كه مسعود كيميايي با نگاهي آزاد به آن «خط قرمز» را كه سناریویی را انتخاب میکرد ،ستارگانی را میچید ،فیلمبردار و بعد
ساخته است ميبينيم .اما او وقتي به عنوان تدوينگر با امير نادري در کارگردانی را استخدام میکرد .کارگردان وظیفهاش بود که آن سناریو
«دونده» همكاري ميكند ،ريتم و فرم اجراي متفاوتي دارد. را به واسطه آن فیلمبردار و عوامل فنی و ...جلوی دوربین ببرد .تئوری
كريممسيحي :من خیلی با این موافق نیستم که بیضایی تحت مولف ،ایدهای که به وجود آورد این بود که برخی از کارگردانان در دنیا
تاثیر هیچکاک است .او هیچکاک را خیلی خوب میشناسد ،ولی فیلم مثل هیچکاک و فورد هستند (آن موقع در مورد امریکاییها میگفتند)
خودش را میسازد. که هر فیلمنامهای را که کمپانی به آنها پیشــنهاد بدهد ،با هر بازیگر
ال ربطی به هیچکاک ندارد و راجع به سه چهارم نوشتههايش اص ً و فیلمبرداری نمیســازند .برخی از کارگردانان جهان هم هستند که
اساطیر ایران است .هیچ کدام از فیلمهايش ،به جز فیلم کوتاه «سفر» فیلمنامهای که ایدئولوژی را هدایت کند ،با عواملی که به آن ایدئولوژی
ال قرار بوده «عیار تنها» را آن چيزي نبوده كه میخواســت بسازد .مث ً کمک میکنند جلوی دوربین ببرند .اینها كارگردان مولف هستند .در
بســازد« ،غریبه و مه» شده است .قرار بوده «حقايق درباره لیال دختر واقع تئوری مولف ،ایدهای که آورد این بود که یک چیزی ،باالتر از تولید
ادریس» را بسازد ،شده «کالغ» .در نتیجه ،بیضایی فقط این نیست که کمپانی وجود دارد و آن ،ایدئولوژی شــکلدهندهي آن فیلم است که
االن میبینید .باید برگردید و نوشتههایش را بخوانید و کشفش کنید. متعلق به کارگردان است.
ال چه دارد بروید فیلمنامه «فتحنامــه کالت» را بخوانید و ببینید اص ً ال فیلمهای وسترن جان طوسي :اهمیت میزانســن چطور؟ مث ً
میگوید .اگر بیضایی فقط این چند فیلم را ساخته بود ،میگفتیم بله، فورد را از ترکیببندی قاب و سایهروشــنی که در آن ایجاد شده ،نوع
تحت تاثیر هیچکاک بوده است .ولی درباره نوشتههایش چ ه میگویید؟ آبي آميختهاستقرار بازیگران ،حضور پررنگ «مانيومنت ولي» يا آسمان ِ
او زبان خودش را دارد .راجع به مونتاژ «دونده» گفتید .اين فيلم اص ً
ال با لكههاي سفيد ابر در پسزمينه و باالي قاب ميتوان شناسايي كرد و
سناریو ندارد و همه چیز سر میز ساخته شده است .این همان موردي سبكي مستقل در اين ژانر به نام او با اين مشخصهها به ثبت ميرسد.
اســت که من گفتم مونتور میتواند نظر بدهد .حاال مینشیند نادری مکری :حتماً همین است .در واقع ميشود گفت جان فورد پدر آن
فیلم را ميبيند و نظرش را میگوید و تاثیرش را میگذارد .تاثیر به اين سینمای وسترنی است که ما میشناسیم .ولی یکی از دالیل اهمیتش،
صورت كه نشســتهاند با هم مشورت و راجع به ساختار فیلم صحبت مولف صاحب سبک میشود ،جهان این بود که حاال وقتی یک فیلمساز ِ
كردهاند و بعد میرســند به یک فكر واحد و آن وقت او بلد اســت که شخصی خودش را غالب میکند به آن چیزی که اسمش را زبان سینما
چطور ب ُِبرد. میگذارند .یعنی انگار شما دارید فیلم را با دستور زبان فورد میبینید.
طوسي :در چارچوب آن ســلیقه اينجــا خود مونتاژ نیست که میگویند هیچکاکی يا جان فوردی .آن تفاوتی که به نظرم وجود دارد،
پیشنهاد اســتفاده از صدا را در «دونده» ميدهد؟ آن دادكشيدنها و همان چیزی اســت که اول بحثم راجع به آن صحبت کردیم .اینکه
استفاده از واژگان ،همراه با تقطیع نماها... چقدر دنیای من آمده و خودش را به دنیای سینما تحمیل کرده است.
درونی بهرام
ِ ســلیقه به گرددكريممسيحي :سلیقه بــاز برمی من مولف را میتوانید ببینید؟چقدر از دل فیلمی که دارید میبینیدِ ،
بیضایی .او خود به خود این گونه جهان را میبیند .نادری هم میبیند طوســي :خب این جاذبهای که میتواند بخشــی از آن قواعد
که چقدر خوب است و ميپذيرد. هنرمندانه به ذات و زبان ســینما باشــد و ما هنوز باز ،مصاديقش را
طوسي :در این تداو ِم آزمون و خطا که سینمای ایران دارد تجربه کمابیش داریم ،چــرا از یک جا به بعد با همان نگاه رادیکال به مرگ
میکند ،آیا در یک نقطه تثبیتشده ما نمیتوانیم براي «سبک» مابهازا مولف تبدیل میشود؟ چرا استمرار تاریخیاش را با حضور فيلمسازاني
ال ژانر جنگي بر اساس آن و مصادیق عینی و اینجایی قائل شویم؟ مث ً با اين نشانهها و مشخصهها حفظ نكنيم؟
رخداد هشتســاله شكل گرفت و مجموعهاي از فیلمسازان سینمای مکری :ببینید ،آخر موضوع «مولف» یک بحث خیلی پیچیدهای
جنگ ما معرفيشدند و بعضاً هويت و تشخصي انكارناپذير پيدا كردند. را بــاز در توزیع هنر به وجود میآورد .نگاه کنید ،از یک دورهای جای
ال شخصاً معتقدم رسول مالقليپور با ساخت فيلمهايي چون «سفر مث ً تماشــاگر ،یک بحث جدی شــکل میگیرد بین خالــق اثر هنری و
به چزابه»« ،نجاتيافتــگان»« ،هيوا» و «مزرعه پدري» براي خودش تماشاچی اثر هنری .اینکه کدامشان اهمیت دارند؟ از یک جایی به بعد،
در اين ژانر ســبكي ايجاد كرد كه برخي نشــانههايش را در آن لحن بحث جدی دیگری مطرح ميشود راجع به اینکه آیا محصول مهم است
معترضانه و آنارشيستي و دنياي آخرالزماني و شيوهي روايتپردازي و... یا پروسهي رسیدن به محصول؟ به همین خاطر ،یک دفعه ایده دیگری
درهمآميختگي واقعيت و تخيل ميبينيم و ميشود امضاي مالقليپور. ال محصول اثر هنری که اهمیت ندارد! مهم شکل گرفت .گفتند آقا اص ً
در واقع از درون يك رخداد تاريخي ،سبكي رقم زده شد. این اســت که فرآيند خلق اثر هنری چیست .که به تولید اثر هنری
كريممسيحي :همهي کارهایی که ما داریم میکنیم ،در اثر یک میانجامد .چنين بحثهای پیچیدهای در جهان هنر ش��کل گرفت و
رخداد و یکسری اتفاقات شكل ميگيرند .به نظرم مالقلیپور فرقش با مجموعهي چنین مباحثي به تئوری مرگ مولف انجامید .گفتند که
142
سینمای ایران
ردیابی است ،در مکتب مینیمال عباس کیارستمی نيز عينيت داشت. بقیه ،اين است كه نسبت به کاری که ميكرد ،آدم صادقي بود .آدمهايي
او با ایدهي حذفکردن كه یکی از شــاخصهای مکتب مینیمالیسم هستند كه آنچه را كه فكر ميكنند ،همان را اجرا میکنند .ممکن است
است ،توانست اینقدر کار کند که حذفکردن را به خو ِد فیلم برساند. ال خوشم نیايد .این ربطی ندارد .مالقلیپور به نظرم من از ژانر جنگ اص ً
ال در «شیرین» تماشاچی مقابل تماشاچی بنشیند و فیلم نگاه کند. مث ً صادقترین فیلمساز جنگ بود.
یعنی ما یکسری تماشاچی روی پرده سینما ببینیم .يا مث ً
ال در فیلم طوسي :در جمع محدود فیلمسازان صاحبسبک که قدر مسلم
«طعم گیالس» ،لوکیشن را محدود به ماشین ميکند و ...این همان از زاویه دید خودت بیضایی يكي از آنهاست ،مهاجرتش در این فضای
چیزی است که در سینمای کیارستمی برای من قابل ردیابی است و بلبشوي حاكم بر سينماي ما اجتنابناپذیر بود؟
منحصر به فردش میکند .و این منحصر به فردبودن ،میتواند برای ما كريممسيحي :البد .تا آنجا که م
ن میدانم ،بيضايي از ایرانیترین
سینمابسازد. آدمهایی است که در زندگیام به آنها برخورد کردهام؛ يكي از عاشقترین
طوسي :ولــی از یک منظر دیگر ،بعضی از منتقدان کیارستمی آدمها به این فرهنگ و این کشور .حاال اگر شرایطی پیش میآيد و ناچار
بر این عقيده هس�تـند که او تئوری ح��ذف را گاهی آنقدر بیرحمانه میشود که برود...
به کار میبرد ،که بخشــی از قواعد عرفی و بازی سینما را انگار که به طوسي :آقاشهرام به عنوان حسن ختام باز برسيم به كيارستمي
نفع خودش مصادره به مطلوب میکند .یعنی محوریت کارگردان آنقدر و يادي از او كنيم .ذهن ســيال و جستوجوگر او در تداوم تجربههاي
بیرو ن میزند که انگار بقيه عوامل محلی از اعراب پیدا نمیکنند. گوناگون در چندين دوره از فعاليت هنرياش ،در نهايت مثل اينگمار
مکری :ببینید وضعيت سبک همین است .یعنی بستگی دارد برگمان به یک نوع ســادگی در کارهای آخرش «کپی برابر اصل» و
که شما کجایش قرار میگیرید .هیچکاک كه ما االن همه به عنوان «مثل يك عاشق» ميرسد .این به چه برمیگردد؟
الگو از او اسم میبریم ،وقتی میخواست فیلم «روانی» را بسازد ،در مکری :اتفاقاً ما فیلمســازان خوب زیادی در ایران داریم که در
واقع قهرمان داستان را در نیمه فیلم ُکشت .کاری که هیچکاک آن ژانرهــا و مدلهای مختلف و حتی مکاتب مختلف ســینمایی فیلم
زمان با زبان سینما داشــت انجام میداد ،منحصر به خودش بود .و ال فیلمسازان خوبی داریم که فیلمهای پلیسی يا جنگي ساختهاند .مث ً
اال اگر قرار بود او تعاریف ســینما را همان طور که آموزش داده بود يا درامهای اجتماعی ساختهاند .این حرفی که میخواهم بزنم ،معنایش
پیش ببرد ،معنایش این بود که نمیتوانست قهرمانش را وسط فیلم بیارزشکردن کار فیلمسازان سینمای خودمان نیست .ولی حقيقتش
بکشد .اما هیچکاک ایدهي خودش را در مورد فیلم به کار برد .مسئله ک میدانم ،عباس را بخواهيد ،تنها س��ینماگری را که صاحب س��ب
ال ماجرای سبک این است که کجا ما خودمان سبک همین است .اص ً کیارستمیاست.
را تاثیرگذار بر قوانین میبینیم ،نه اینکه قوانین بر ما تاثیر بگذارند. طوسي :حاال بر اســاس تمام ایــن صحبتهایی که کردیم اگر
اندی وارهول فیلم ساخته است و میدانید که 24ساعت تمام دوربین بخواهید یک تعریف کلی از سبک ارائه بدهید كه با كيارستمي انطباق
یک جای ثابت اســت .سبکش هم ممکن است تماشاچی سینمایی داشته باشد ،چيست؟
نداشته باشد. مکری :من فکر میکنم که نگاه شــخصی كيارستمي ،میتواند
طوسي :به اين ســبكپذيري در ســينماي حال و آيندهمان، زبان ســینما را تحت تاثیر قرار بدهد .به طــوری که ما وقتی فیلم را
ميتوان خوشبين بود؟ داریم نگاه میکنیم ،قبل از دیدن قوانین ســینما ،آن نگاه شخصی را
مکری :من فکر میکنم که فع ً
ال باید به تکستارهها و استثناها دریابیم .این به نظرم میتواند تعریف ســبک باشد .عباس کیارستمی
دلخوش باشیم تا ببینیم چه میشود .اگر االن از من بپرسید ،میگویم دارای چنین شرایطی در سینمای ایران بود .به همین خاطر ،وقتی ما
که نه ،خیلی خوشبین نیستم. ال از «نوری بیلگهجیالن» هم فیلم میبینیم ،میگوییم که یک فیلم مث ً
طوسي :اين کار آخرت« ،جنایت بیدقت» باز یک تجربه شخصی کیارستمیوار ساخته است .به همین خاطر وقتی دیوید لینچ «داستان
است؟ سرراســت» را ساخت ،میگفتند مثل کیارستمی فیلم ساخته است.
مکری :اتفاقاً فیلم برخالف اسمش ،بیشتر دربارهي سینمای ایران این را میخواهــم بگویم كه این مدل میتواند تعمیم پیدا کند .حاال
ال عباس كيارستمي در است .يك نوع نمايش در نمايش؛ كاري كه مث ً خود ویژگیهای سینمای عباس کیارستمی چه بود که این وضعیت
«كلوزآپ نماي نزديك» كرد .فکر میکنم كه فیلمسازان هميشه یک را داشت؟ من فکر میکنم آن ایدهای که اتفاقاً از یک مکتب سینمایی
فیلم سیاه و سفید میسازند. ال در آثار سهراب شهیدثالث هم قابل میآمد ،یعنی مینیمالیسم که مث ً
143
سینمای ایران
شيشه والماس
سبکها و شیوههای کارگردانی در سینما
شاهینشجریکهن
ریتم را در جابهجاییهای سریع دوربین حفظ کنند و ضمناً کاتها را سبکها و گرایشهای ســینمایی عموماً از طریق شناسههایی
هم بپوشانند ،اما ویپ پَن در دست پل تامس اندرسن به برگ برندهای مشخص طبقهبندی و تفکیک میشوند ،از اکسپرسیونیسم آلمان تا
تبدیل میشود که با آن ،تنش صحنه را کنترل میکند و استادیاش نئورئالیســم ایتالیا و موج نو فرانسه .فرم بصری و ساختار روایی فیلم،
در دکوپاژ و طراحی نماهای متحرک را به رخ میکشد .آیا راز و شگفتی ریشههای سبکیاش را آشکار میکند و گاه شیوة تولید و فضای تکوین
در ویپ پَن است یا در پل تامس اندرسن؟! و تکامل فیلم نیز به مثابه برچسب هویت عمل میکنند و تعلق اثر به
ترکینگ و اســتفاده از سکانسهای پیوستة طوالنی ،نه تکنیک دامنههای موجود را بازمینمایند.
خاص و دور از دسترســی اســت و نه مهارت ویژهای میخواهد ،و در فیلمنوآر یا وسترن را با تماشای چند سکانس یا حتی با تشخیص
فیلمهای سینمایی بسیار هم پرکاربرد است ،اما همین تکنیک بنیادی مولفههایی آشنا در صحنهپردازی و شیوة طراحی نور و حرکت دوربین
به امضای آلفونســو کوارون تبدیل شده؛ چه در جاذبه که دوربینش میتوان با اطمینان شناخت و قالبها و ژانرهای سینمایی هم با عناصری
در فضا معلق اســت و چــه در فرزند انسان که ویرانة پس از جنگ قطعی و روشن ،قابل تشخیصاند .اشتراک در عناصر روایی ،و داستان و
آخرالزمان را تصویر میکند .همینطور پرسپکتیو تکنقطهای که خیلی ال وسترن فیلمیست که داستانش در غرب موضوع ،ژانر را میسازد؛ مث ً
از کارگردانهــا به کار بردهاند اما اســتنلی کوبریک آن را به مولفهای وحشی میگذرد و درام رمانتیک ،محور اصلیاش یک رابطة عاشقانه
ال یکــی از شناســههای امضایی کوبریک ســبکی تبدیل کرده؛ اص ً است .اشتراک در فرم و عناصر بصری و ساختار سینمایی نیز استایل
همین است .یا نمای لو -انگل از درون صندوق عقب اتومبیل (ترانک یا سبک فیلم را میســازد .از این جهت ،فیلمنوآر یک ژانر سینمایی
شــات) که بهخصوص در ده بیست سال اخیر بسیار پرکاربرد بوده اما به معنای آکادمیک شناخته نمیشود ،هرچند اشتراکاتی در الگوهای
به نام کوئنتین تارانتینو ثبت شــده و حتی وقتی در ســریال موفق و روایی اغلب فیلمهای نوآر وجود دارد .در واقع نوآر تحت عنوان استایل
خوشساختی مثل زدن به سیم آخر ) (Breaking Badبه کار فیلم تعریف میشود و هر داستانی را میتوان در چارچوب این استایل
میرود ،ادای دینی به سینمای تارانتینو تلقی میشود .به همین ترتیب، روایت کرد .اما سبک کارگردانی با سبک فیلم تفاوت دارد و تشخیصش
دالی زوم یا زوم با قرقره را صدها کارگردان به کار بردهاند ،اما نه آنچنان قدری دشوارتر است.
تکاملیافته و بدیع که آلفرد هیچکاک در سرگیجه به عنوان مولفهای تکنیکهایی که یک کارگردان ســینما به کار میگیرد عموماً و
سبکی به کار برده و جانمایه و هویت و حتی سروشکل و بافت بصری در نود درصد موارد همان چیزهاییســت که به عنوان دستور زبان و
فیلم را با همین تکنیک ساده دگرگون کرده است؛ نمونهای متعالی از ابزارشناسی سینما از سوی سایر کارگردانها هم به کار گرفته میشود
ساختارمندیِ فرم در سینما. و در تمام دانشــکدهها و آموزشگاههای سینمایی به صورت استاندارد
در حوزة نظریه و تئوری فیلم هم محدودة مشخصی تعریف نشده تدریس میشــود .هیــچ کارگردانی ،دســتکم در اکثر تکنیکها و
که به کار یک فیلمساز هویتی یگانه بدهد .بنیادیترین برداشتها از تمهیدهایی که به کار میگیرد ،منبع منفرد و اختصاصی ندارد و ابزار
سبک کارگردانی ،صرفاً محدودههای کلی حرکت فیلمساز را تئوریزه کارش همانهاییســت که همه میشناســند .پس چگونه است که
میکنند .اینکه ســرگئی آیزنشــتاین برای تدوین و ویرایش نماهای فیلمسازانی مثل وس اندرسن (هتل بزرگ بوداپست) ،ژان پیير ژونه
فیلمبرداریشــده اصالت قائل است و میگوید فیلم اساساً در مرحلة (دنیای شگفتانگیز املی پولن) ،تیم برتن (ادوارد دستقیچی)
تدوین ساخته میشــود ،و آندره بازن بر اهمیت نماهای بلند و ثبات یــا ترنس مالیک (ینگــه دنیا ،خط باریک قرمز) با ســبکهای
صحنه تاکید میکند که تماشاگر خود انتخاب کند که بر کدام جزء از اختصاصیشان به جا آورده میشــوند و هیچکس تردیدی ندارد که
صحنه متمرکز شود ،صرفاً دو مکتب متفاوت است .استایل کارگردانی جهان ســینمایی و بافت بصری آثار این فیلمسازان ،منحصر به فرد و
با چینش میزانسن و طراحی نماها شکل میگیرد و نظریهها بیشتر به صاحب شناسههای امضایی است .دقیقاً چه عناصری سبک کارگردانی
کار دستهبندی تاریخی و طبقهبندی فیلمها میآیند ،نه اینکه در زمان یک فیلمساز را شکل میدهند و چگونه میتوان مولفههای بنیادی و
طراحی تولید ،راهگشا باشند و به کارگردان جهت بدهند. هویتساز را از جلوهگریهای تفننی و بازیهای فرمی تشخیص داد؟
رفتار و عادتهای فیلمساز سر صحنة فیلمبرداری هم عموماً ربطی خیلی از فیلمسازها از تکنیکهای مشابه استفاده میکنند؛ گاه
به سبک کارگردانی ندارد .در سینمای ایران رایج است که فالن فیلمساز حتی به وفور .اما نوع اســتفادة یک کارگردان خاص از تکنیکی که به
برای خودش قائل به سبک و استایل شخصی است ،صرفاً به این دلیل مثابه شــگرد ویژهای برای بیان یک مفهوم روایی یا انتقال یک عنصر
ال فیلمنامه بــه بازیگر نمیدهد ،یا دکوپاژش را در لوکیشــن که مث ً بصری کاربرد دارد ،آن تکنیک را به مولفهای ســبکی تبدیل میکند.
فیلمبرداری کامل میکند ،یا به تمرین و بداههپردازی متکی اســت. قطعاً همة دانشآموختههای کارگردانی سینما تکنیک ویپ پَن را بلدند
در حالی که هیچ کدام از اینها مولفة سبکی نیستند و فقط عادتهایی و صدها کارگردان آن را در فیلمهایشان به کار بردهاند که یکپارچگی
144
سینمای ایران
حرامزادههای لعنتی
وس اندرسن :مثل نقاشی که پالت رنگش بازتابدهندة جهان برآمده از خلقوخو و شــخصیت کارگردان تلقی میشوند .بگذریم که
فکری و ســبک هنریاش است ،اندرســن هم طیف رنگهای گرم ال فیلمنامة کامل نداشتن خودش یک ضعف بالقوه است ،مگر آنکه اص ً
و تند را با تنالیتة یگانهای که امضای اوســت در تصویرســازی به کار شیوة تولید خاصی طراحی شــود که در تناسب با این نوع نگرش به
میگیرد؛ طوری که با دیدن چند فریم از فیلمی که او ساخته ،میتوان ال در سینمای هنری و مستقل امریکا و اروپا ،فیلمهای فیلمنامه باشد .مث ً
کارگردانش را حدس زد .ســبک بصری او با تاکیدی وســواسگونه آوانگارد با این استراتژی فیلمبرداری میشوند که مفهوم «پشت صحنه»
روی بافت و رنگ تصویرها تعریف میشــود و البته زمینههای روایی حذف میشود و به بازیگران گفته میشود که هر لحظه ممکن است
فیلمهایش هم کموبیش همسو هستند .مایههای فانتزی فیلمهای او دوربین روی شــما بیاید ،حتی در لحظات اســتراحت بین دو نما .در
از لحاظ گرافیکی یادآور ژونه یا دلتورو یا حتی تری گیلیام است ،اما چنین قالبی ،ممکن است فقدان فیلمنامة کامل را انتخابی هدفمند در
از لحاظ روایی با نوعی جدیت و تلخی هجوآمیز آمیخته است که وجه نظر گرفت ،وگرنه برای فیلمی از جریان اصلی که به قصد اکران عمومی
بارز آثار اوســت .در قاببندی ،به دوربین ثابت و نماهای مســتقیم و ساخته میشود ،فیلمنامه نداشتن نهتنها امتیاز و فیگور هنری نیست،
بیحرکت عالقه دارد و معموالً نقطة استقرار دوربین را طوری انتخاب که نشانة تفکر آماتوری یا بدتر از آن ،شارالتانیسم است .کارگردانهای
میکند که گویی کل صحنه یک قاب نقاشی است و چشم ناظر هم از سینمای ایران که عادت کردهاند بعد از همان فیلمهای اول و دومشان
روبهرو تماشاگر صحنه است؛ انتخابی که اغلب کارگردانها از آن پرهیز مصاحبه کنند و از «سینمای من» و «سبک من در کارگردانی» حرف
دارند چون حس سهبعدی صحنه را مخدوش میکند و ضمناً با تغییر بزنند ،بهتر است قبلش یک اسکن سریع در کارنامهشان بکنند و ببینند
زاویة دوربین و بازی با نور و سایه و اندازههای قاب و جاگذاری اشیا در کدام مولفههای سبکی در آثارشان برجسته است؟ اینکه بدون دکوپاژ
عمق میدان ،میتوان خیلی راحت و بیدردسر نماهای هنری گرفت و و متن دقیق برویم ســر صحنه و کل گروه را وادار کنیم که در صحنه
قابهای متنوع و بدیع بست. مستقر شوند و بعد تازه با فیلمبردار مشورت کنیم که دوربین را باید
مارتین اسکورسیزی :کارگردان بزرگ هالیوود با حدود شصت کجا بکاریم و بازیگر از کجا وارد قاب شــود ،سبک کارگردانی نیست،
تجربة فیلمســازی که اغلب هم موفق و ستایششده هستند ،قلهای تنبلی آماتوری است.
نمانده که در سینما فتح نکرده باشد .کارنامة پربار اسکورسیزی به تنوع قطعاً ترنس مالیک و تارانتینو هم شیوههایی شخصی در رفتار و
ژانر و تمایل سرخوشانة استاد به تجربهکردن فضاها و قالبهای جدید سلوک سینماییشان دارند و سر صحنه آداب خاصی را رعایت میکنند.
و نیازموده مشهور است ،اما حتی در همین مجموعة گسترده و متنوع ممکن است برای رساندن بازیگر به نقش ،از مسیر نامتعارف و ویژهای
نیز ،برخی تکنیکها و انتخابهای کارگردان به عنوان شناســههای ال صحنة فیلمبرداریشان را قرنطینه کنند؛ مثل عبورش دهند یا مث ً
امضایی کار او قابلتشخیصاند .اول از همه استفادة بیمحابای استاد اصغر فرهادی خودمان و دیســیپلین پادگانیاش سر صحنه که اتفاقاً
از نماهای اسلوموشــن کــه از همان اولین فیلمش تا ســاختههای بازیگران عادتکرده به یکهتازی و لوسبازی،
ِ برای ســینمای ایران و
تحسینشدة متأخر ،همواره با یک مقصود به کار گرفته شده :تشدید بدجوری هم جواب میدهد! دربارة هوش شــخصی آقای کیارستمی
تنش صحنه و باالبردن هیجان بهخصوص در سکانسهایی که فشار و تمهیدهای یگانهاش برای اجرای بیکموکاست ایدههایش ،کتابها
روانی یا کشمکش عاطفی وجود دارد و کارگردان میخواهد این وجه نوشته شده و خواهد شد و نحوة رفتارش با بازیگران و عوامل صحنه به
از درام را پررنگتر کند .تکنیک بعدی ،نماهای تعقیبی و ترکینگهای حکایتهای تاریخی سینمای ایران بدل شده است .اما هیچ کدام از اینها
طوالنی است که دوربین با موقعیت همراه میشود و یک شخصیت را سبک فیلمسازی یک کارگردان را تعریف نمیکند.
در مجموعهای از حرکتها و جابهجاییهای سریع ،به تصویر میکشد. چند نمونه را مرور کنیم:
145
سینمای ایران
هتل بزرگ بوداپست
میشــود؛ بهخصوص که در مواردی متن نریشن با صدای چند راوی در سینمای اسکورسیزی این تمهید معموالً برای ایجاد یک نقطة فرود
مختلف روایت میشــود و لحن زمزمهوا ِر راوی ،معادلی برای استایل و نزدیککــردن فضای دراماتیک به فضای واقعــی کاربرد دارد .مثل
ادبی «جریان سیال ذهن» است و نوعی کلنجار اگزیستانسیالیستی را نماهای بلند و بسطیافته در رانندة تاکسی و رفقای خوب .اما فراتر
در الیههای زیرین اثر آشکار میکند و به سطح میآورد .در ینگه دنیا از تمام این تکنیکها و الگوهای فنی ،یکی از سادهترین ابزارها در دست
این تمهید به عنصری بنیادی در شــکلدادن به ساختار و لحن فیلم اسکورسیزی ،نوع استفادة استاد از موسیقی عامهپسند است .هزاران
تبدیل میشود .از لحاظ موضوع و ساختار روایی نیز ،فیلمهای مالیک فیلم در باند صوتیشان قطعههای موسیقی ُمد روز را میگنجانند ،اما
کشمکش و هماوردیِ انسان و طبیعت را تصویر میکنند و در بطن و در فیلمهای اسکورسیزی این عنصر صوتی ساده ،به مولفهای سبکی
نهادشان از نماد و اسطوره و تاریخ بهره میگیرند تا این هماوردی را در تبدیل میشود و عنصری تعیینکننده در شکلگیری حالوهوای فیلم
قالب یک خوانش فلسفی پیش روی مخاطب بگذارند. و حتی لحن روایت است .برای نمونه ،قطعههای مشهوری از رولینگ
تیم برتن :جهانی که برتن تصویر میکنــد جهانی متزلزل و اســتون در رفقای خوب ،کازینو و درگذشته گنجانده شده که در
تیرهوتار است که شخصیتهایی منزوی و تکافتاده و عجیبوغریب مواردی جزو نمونههای آموزشی هستند و در دانشکدههای سینمایی
ال هویتمند ،مثلدر آن زندگی میکنند .جهانی با عناصر بصری کام ً تدریس میشوند.
جنگلی سیاه و اسرارآمیز که هر شاخهای از هر درختی را دنبال کنی ترنس مالیک :فیلمساز کنارهجو و متکی به غریزهای که بیست
ریشــههایش از مرگ آب میخورد .تجربههای برتــن در گرافیک و ســال بین دو فیلمش (روزهای بهشت و خط باریک قرمز) فاصله
انیمیشن ،در تمام فیلمهایش مشهود است و زیباییشناسی گوتیک افتاد و بعد از آن هم هفت ســال طول کشــید تا ینگه دنیا (The
آثار او با آمیزهای از مشرب افسانهگون برادران گریم و فرهنگ فولکلور ) New Worldرا بســازد ،بیش از هر چیز به استانداردهای هنری
اروپای قرون وســطی تلفیق میشــود .رنگهای تیــره و حجمهای خودش اهمیت میدهد و ترجیحش این است که فیلم نسازد ولی اگر
نامتعارف و زوایای تند و خطوط عمودی ،مستقیم از سبک گوتیک وام میسازد مطابق ایدهها و سالیق خودش باشد .مهمترین ُمهر و نشان
گرفته شده ،و این مختصات گرافیکی ،حتی در طراحی لباس و صحنة مالیک ،دلبستگیاش به «ساعت جادویی» است؛ دقایق پیش از طلوع
فیلمهای برتن نیز به کار گرفته شده .به همین دلیل زمینة کلی آثار ال در ینگه دنیا زیباترین سکانسهای حضور و غروب خورشید که مث ً
او ،برآمده از الگوییست که فیلمسازان اکسپرسیونیست آلمانی از قبیل شــخصیتها در طبیعت و آبتنیشان در اقیانوس را در همین ساعت
فریتس النگ و روبرت وینه تثبیت کردهاند .ارجاعهای متعدد تیم برتن جادویی فیلمبرداری کردهاند و حــس رازآمیز صحنه حاصل همین
در فیلمهایش به اتاقک دکتر کالیگاری ( ،)1920شاهکار سینمای زمانبندی است .ضمن اینکه مالیک از نور طبیعی برای فیلمبرداری
صامت به کارگردانی وینه ،نشاندهندة تاثیر این جریان بر ذهن و سلیقة استفاده میکند و طیف رنگهای منتخبش هم عموماً مات و همجنس
بصری اوســت .فیلمی که منبع الهام برتن در ادوارد دستقیچی و هستند که همین ویژگی باعث میشود بافت بصری فیلمهایش کیفیت
سوئینی تاد بوده و دامنة نفوذش در فیلمهای دیگر برتن مثل بتمن منحصر به فردی پیدا کنند .در فیلمهای متاخرش ،از خط باریک قرمز
بازمیگردد نیز مشهود است. به بعد ،او استدیکم را کشف کرد که به نماهای ایستا و برداشتهای
کوئنتین تارانتینو :فیلمســاز نابغة امریکایی شاید تنها چهرة بلندش دینامیسم پویاتری بخشید و تاثیرش را در نماهای مغازلة کالین
سینمایی ســالهای اخیر باشــد که میتوان بدون ترس و تردید با فارل و کوریانکا کیلچر (کاپیتن جان اسمیت و پوکوهانتس) در ینگه
غولهایی از نوع هیچکاک یا فورد مقایسهاش کرد .البته ویژگی اصلی دنیا میتوان دید .همینطور اســتفادة فراوان مالیــک از ُویس -اُور و
تارانتینــو ،نبوغ بیمانندش در بازآفرینــی و درهمآمیزیِ خاطرههای صدای راوی روی سکانسهای فیلم ،به نوعی مولفة امضایی او محسوب
146
سینمای ایران
پالپ فیکشن
ترکینگ) ایجاد میکند (و در برخی سکانسها گویی دوربین بهنرمی ســینماییاش اســت و مهارتی که در گنجاندن تکهــای خوب و
در اطراف شخصیتها میرقصد و اطراف صحنه چشم میگرداند) ،تا گرانبهای فیلمهای محبوبش در ســاختههای خودش دارد .از سوی
فرمی زک اسنایدر که یک نمای واحد را در سه سرعت عشوهگریهای ِ دیگر او واژهپرداز فوقالعادهایست و دیالوگنویسیاش نقطة قوت آثار
اسلوموشــن ،نرمال و فستموشن تصویر میکند و به جای کاتهای اوست ،و نیز استعدادی که در طراحی موقعیتهای دراماتیک و خلق
سریع (که در فیلمهای اکشن از نوع سهگانة جیسن بورن رایج است) تنش و هیجان دارد ،اما در کنار همة اینها ،تارانتینو از لحاظ ســبک و
دوربینش روی جزئیات یک قاب ثابت میرقصد .از دیوید لینچ و نماهای شیوة اجرای بصری هم صاحب امضایی منحصر به فرد است .او از هرچه
رویاگون (رویای جان مریک در مرد فیلی) تا منطق سوررئالیســتی که بتواند وام میگیرد؛ از فیلمهای کاراتهای هنگکنگی و بیموویهای
جادة مالهالند و بزرگراه گمشده و رئالیسم جادویی آثار متأخرش ،و ارزانقیمت همانقدر با اشــتیاق «بازیافت سینمایی» میکند که از
عظمت هیوالوار ماشینهای صنعتی و اصطکاک پیستونها و سیاهی اسکورسیزی و سم پکینپا و کوروساوا .حتی الگوهای تکنیکی مشابهی
ال در محوطة دفع زباله در کلهپاککن و ارة مکانیکی دودکشها (مث ً هم بین کارهای او و اسکورســیزی مشــترک است :از جمله نماهای
بزرگ تویین پیکس) ،و نیز خالقیت جنونآمیز نیکالس ویندینگ تعقیبی طوالنی ،تراولینگ ،و نماهای هوایی که با اســتفاده از کرین
رفن در رانندگی ) (Driveو شــیوة نزدیکشدنش به مفهوم رنگ فیلمبرداری شده و دوربین باالی سر بازیگر حرکت میکند .همچنین
و بازشناســیاش از نور ،و همینطور برادران کوئن و ایناریتو و فینچر در استفاده از قطعههای موسیقی عامهپسند هم تارانتینو اشتیاقی از
و جیمز کامرون و دهها کارگردان صاحب سبک دیگر ،و این تازه جدا جنس اسکورسیزی نشان میدهد (سکانس قتل عام عروس در بیل
از غولهای سینمای کالسیک و خدایان سینماست؛ وگرنه فقط برای را بکش ،جلد اول را به خاطر بیاورید) .اما سبک هایپ ِر سکانسهای
فیلمساز میانهحالی مثل راجر کورمن باید ویژهنامهای مستقل تدارک خشن و محوریت شــخصیتهای زن در فیلمهای تارانتینو (مث ً
ال در
دید یا برای تحلیل و آنالیز فیلمی مثل عجیبالخلقهها )(Freaks پالپ فیکشــن و بیل را بکش) از شناسههای اختصاصی اوست .و
اثر تکاندهندة تاد برانینگ مقالهای جداگانه نوشت. البته تکنیکهایی مثل ترانک شات و ایستادن بازیگران در حالتی که
آنچــه از این مختصــر میتوان نتیجه گرفت ،این اســت که نه قامتشان مثل برجهایی بلند روی قاب سایه انداخته و گرافیک نمادین
تکنیکهای سینمایی و نه محدودة ژانر و فرم روایی و ساختار بصری ،به خون و آرایش شانه به شانة بازیگران در دوئتهای متعدد.
خودی خود هویتبخش نیستند و کارگردان را صاحب سبک و تشخص ***
نمیکنند .اغلب فیلمســازانی که در تاریخ سینما به عنوان کارگردان مثل مال نصرالدین که نســنجیده و بدون حسابوکتاب ،کاسة
صاحب سبک شناخته میشوند ،کموبیش همان تکنیکهایی را به کار کوچکی را زیر گاو شیردهی گذاشته بود و تازه وسطهای کار متوجه
بردهاند که در دسترس همه هست و اتفاقاً از سوی بعضی کارگردانها شده بود که این ظرف را گنجایشــی به اندازه نیست ،نگارنده هم در
بسیار پردامنهتر هم استفاده میشود .اما قطعاً کیفیتی در انتخابهای میانههای مثالزدن ،تازه دستگیرش شده که با یکی دو مقاله نمیتواند
یک فیلمســاز وجود دارد که کارش را برجســته و متفاوت میکند و حتی بخش کوچکی از کارگردانهای صاحب ســبک را با مولفههای
همان تکنیک معمولی در فیلم او تا این اندازه خوش مینشیند .و مگر سبکیشان فهرست کند!
کارگردانی سینما ،چیزی جز مهارت در انتخاب بهترین گزینههاست؟ نمونهها فراواناند و پرداختن به همه ممکن نیســت .از تکنیک
به همان نسبت که انتخاب بازیگر و لوکیشن در سرنوشت فیلم تاثیر استدیکم که دیوید اُ .راسل در فیلمهای متأخرش بهخصوص Silver
دارد انتخــاب تکنیکها و تمهیدهای درســت هم در تعیین جایگاه Linings Playbookو American Hustleبه کار گرفته و
کارگردان تعیینکننده و موثر است. دوربین با اینکه ثابت نیست ،اما حسی از حرکت آهنگین و موزون (شبیه
147
سینمای ایران
خلق مولفههای مشترک بر بستر کنش بیغایت
شاهینمحمدیزرغان
یا رمان بتواند از «من» سخن بگوید .فرانسوا تروفو 8نیز در مقاله برای ورود بــه بحث کارگردانی و آنچه یــک کارگردان در
بیانیهمانند معروفش که در سال 1954در نشریه کایهدو سینما اثرهای خود پیش میراند و به نمایش درمیآورد ،ابتدا سه مقدمه
به چاپ رسید ،سنت کیفیت را سرزنش میکند .بازن 9در مقاله بهصورت جداگانه بحث میشوند و سپس نسبت آنها با سینمای
۱۹۵۷خود -خطمشی مولفان -10تئوری مولف را اینگونه خالصه امروز ایران مورد بررســی قرار میگیــرد .در مقدمه اول به دلیل
کرد« :تئوری مولف یعنی قدرت انتخاب مولفههای شــخصی در آشــنایی مخاطبان با تئوری مولف ،تنهــا برای معرفی منظرگاه
فرآیند خالقه هنری که همچون مرجع و معیاری عمل کند که از ابتدایی این یادداشــت ،بسیار کوتاه به این تئوری پرداخته شده
فیلمی به فیلم بعد حضورش را حفظ کند .این حضور حتی روندی است .مقدمه دوم از مقاله جورجو آگامبن 1و ارجاع او به شخصی
خاص را هم دنبال کند ».منتقدان مولفگرا میان متورانسن ،یعنی بــه نام مارکوس ترنتیوس وارو 2کمــک گرفته و با طرح بحث از
کسی که به قواعد سینمایی مسلط و به فیلمنامهای که به دستش منظری جدید صورتبندی شده است .مقدمه سوم به نسبت ژیل
میدهند پایبند است و مولف ،یعنی کسی که از میزانسن استفاده دلوز 3و کارملو بنه 4برای طرح مسئله ماژور 5و مینور 6میپردازد.
میکند و آن را بهعنوان بخشی از احساس خویش به کار میبندد، درنهایت چارچوب کلی را که از این مفاهیم ســاخته میشوند بر
11
تفاوت قائل شدند. سینمای ایران سوار خواهم کرد.
مولف از این منظر کســی است که عالیق ،سالیق ،عقاید و
نظرهای او درباره کلیــات و جزئیات زندگی در روایتی که به آن کارگردان بهمثابه مولف
میپردازد ،دخیل باشــد .به بیان دیگر ،اثر بیان داستان بر بستر
جهانبینی مولف باشد .بنابراین آنچه از نظریه مولف میتوان بیان الکساندر استروک ،7در مقالهای با عنوان «تولد یک آوانگارد
داشــت ،این اســت که کارگردان در خدمت اجرای یک متن از جدیــد :دوربین-قلم» که در 1948نوشــت ،راه تئوری مولف را
پیش موجود نیست ،و او تنها یک صحنهپرداز نیست .رخدادها و هموار کرد .در آن مقاله ،او بر این نکته پای فشــرد که سینما در
صحنههای فیلمنامه با عناصر روایی همه بسان یک عامل واسط حال تبدیل به شــکل بیانی جدیدی است که آن را به نقاشی یا
عمل میکنند و سازگار با الگومندی ویژه ذهنیت او در فیلم ،جامه رمان شبیه میسازد .استروک ادعا کرد که فیلم باید همانند شعر
148
سینمای ایران
اشاره میکند که نه چیزی را میسازد و نه انجام میدهد بلکه به حضور میپوشند .همه عناصر و عوامل چون ماده خامی در دستان
پیش میراند .یعنی کارگردان مولف قبل آنکه به مولف تبدیل شود کارگردان مولف ،شکل نهایی خود را مییابد .آنچه به دید بیننده
با کنش ساختن روبهروست و در ادامه دیگر چیزی نمیسازد بلکه میرسد ،حاصل گذر مواد متنی به وضعیت اجرا ،از درون صافی
آن ساختهاش را ادامه -نه تکرار -میدهد .به عبارتی مولفشدن ذهن و خالقیت مولف ســینمایی است .مولفی که در فرآیند این
نوعی حرکت از facereبه gerereاست. گذر در آثار گوناگون خویش ،همواره نشانههای حضور خود را بر
12
آنها مهر میکند.
مولف مینور و ماژور
کارگردانی از جنس کنش
در این مرحله ســینما را در گوشــهای قــرار میدهیم و از
تئاتر کمک میگیریم و به سراغ کارملو بنه و ژیل دلوز میرویم. جورجو آگامبن در مقالهای با عنوان «یادداشتهایی در باب
کارملو بنه ،نویسنده و کارگردان تئاتر و سینما( ،به قول خودش) ژســت» با ارجاع به وارو نویسنده رومی ،در تالش است ژست را
پروتاگونیســت و (به قول دلوز) عملگر (و نه بازیگر) ،نظریهپرداز، مانند او کنشی معرفی کند که از ساختن و انجامدادن -اجراکردن-
اجراگر ،و آهنگســاز تجربی ایتالیایی ،چهــرهی تمامعیار تئاتر جداست .او در ادامه قلب سینما را نه تصویر بلکه ژست میداند و
ضدبازنمایی دوران معاصر اســت .او از معدود کســانی است که ماهیتاً سینما را در ردیف اخالق و سیاست قرار میدهد .اما بخش
پس از آنتونن آرتو و تئاتر طاعونی شقاوتش ،رویکرد سختگیرانه نخستین قسمت چهارم این مقاله که یادداشتهای وارو بهصورت
دلوز در قبــال تئاتر را برآورده کرده ،و فــرم درونی تئاتر ،ثبات مستقیم آورده شده است ،به بحث ما مربوط میشود:
اجرایی-مفهومیاش ،و ترکیببندی مولفهها تحت ســهگانهی «آدمی میتواند چیزی را بسازد) (facereبیآنکه آن را انجام
اقتدارگرای کارگردان ،مولف و متن را سرتاســر استحاله دادهاند، دهد ) ،(agereهمچنان که یک شاعر نمایشنامهاش را میسازد
آنجا که خود ســنت انتقادی در تئاتر ،نمایش ،و اجرا مانند تئاتر یا خلق میکند ) (facitاما آن را اجرا نمیکند یا انجام نمیدهد.
برای همگان ،تئاترهای موسوم به سایکودرام ،تئاتر مارکسیستی یا از سوی دیگر ،بازیگر ،نمایشنامه را اجرا میکند ) (agitاما آن را
نمونهی برشت و تئاتر مردمی نیز به نقد کشیده میشوند .درواقع، نمیســازد .بهاینترتیب ،نمایشنامه توسط شاعر ساخته میشود
بنه همچون دلوز/آرتو درمییابد که نقد قدرت همواره مســتلزم ) ،(fitاما اجرا یا انجام )(agiturنمیشــود و توسط بازیگر اجرا
بازنمایی است ،چراکه بازنمایی «رابطهای وساطتیافته از حرکت»، یا انجام میشــود اما ساخته نمیشود .از ســوی دیگر ،فرمانده
آفرینش و تولید ارائه میکند ،لجامگسیختگی رهاییبخش موجود ) (imperatorازآنجهت که میگویند امور را تمشــیت میکند
در بیواسطگی را تقلیل میدهد ،و «نمیتواند خود اثر را به حرکت ) ،(gerereنه چیزی را میسازد و نه کاری را انجام میدهد بلکه
بدل کند» .بنه عالقه زیادی به انگارههای مینور و ماژور که مفاهیم کارها را پیش میبرد و رتقوفتق میکند ،یعنی پشــتیبان امور
اساسی دلوزی هستند و دریچه ورود ما به بحث است ،دارد.
15
است ،معنایی که ریشهاش به کار کسانی بازمیگردد که بارها را به
دلوز در یادداشــت ارائه دوبارهی مازوخ مینویسد که ادبیات دوش میکشند یا بهاصطالح پشتیبان کارهایند ».
14 13
اقلیت نــه با یک زبان محلی که ویژگی معرفش باشــد ،بلکه با بنابراین وارو ســه کنــش را از هم جدا میکنــد،facere :
نوعی تلقی تعریف میشود که بر مبنایش زبان اکثری را به انقیاد .gerere ،agereاین سه به ترتیب به معنی ساختن ،انجامدادن
در مــیآورد .او با گتاری تکرار میکنــد که یک اقلیت هرگز به یا اجراکــردن و امور را به پیشبردن ،بار را به دوشکشــیدن و
سوی حاضرآماده وجود ندارد بلکه تنها روی خطوط گریز ایجاد ادامهدادن هستند.
میشــود 16.ماژور و مینور بیشتر توصیفگر کاربردهای متفاوت معنی کنش ســوم که در ترجمه فارسی مغفول مانده و در
از زبانی یکســاناند و نه زبانهایی متفاوت .ادبیات ماژور با قواعد ترجمهی انگلیسی بینتی و کازارینو به آن توجه شده است carry
ازپیشساخته ،مســلط و هنجارین سروکار دارد و از حیث زبانی onبه معنی ادامهدادن اســت که در ادامه به این بخش خواهیم
بیش از همه با ثوابت پیوند میخورد ولی ادبیات مینور با قواعدی پرداخت.
ابداعی ،سیال و ضدهنجارین ســروکار خواهد داشت و از حیث نکتهای که آگامبن به آن در ادامه پرداخته است ،خط تمایزی
زبانی بیش از همه با متغیرها پیوند خواهد خورد .بنابراین ادبیات اســت که وارو ميان facereو agreeمیکشد و از ارسطو نشات
مینور زبان اقلیت نیســت بلکه ادبیاتی است که یک اقلیت در میگیرد .عملکردن ) (praxisو ساختن ) (poiesisبه دو جنس
یک زبان اکثریت میسازد و شرایط انقالبی هر ادبیاتی است که مختلف تعلق دارند .یعنی دقیقاً همان facereو agereکه وارو
باید در بطن آنچه ادبیات ماژور نامیده میشــود ،تولید شود .در نیز بدان اشــاره کرده اســت و تازگی کار وارو در بیرونکشیدن
ادبیات ایران ،یوشــیج ،هدایت و نعلبندیان ،همگی به فارسی یا مفهوم سوم اســت .بر اساس این مفهومسازی میتوان مسئله را
زبان ماژور مینویسند اما ارتعاشی زیر این زبان وارد میکنند که اینگونه مطرح کرد:
وقتی متونشان را میخوانیم به خودمان میگوییم فارسی را طور کارگردان جهان فیلم خود را میسازد که به معنی اول کنش
17
دیگری میشنویم. یعنی facereاســت .این را به هــر کارگردانی که فیلمی تولید
بر این اســاس مولف مینور بدون آینده یا گذشته تنها واجد میکند ،میتوانیم اطالق کنیم .کنش سوم یعنی gerereبه معنی
نوعی شدن یا یک میانه است که به واسطهاش با دیگر زمانها و ادامهدادن ،امور را پیشبردن و رتقوفتق آن است که اگر بخواهیم
مکانها ارتباط میگیرد .برای نمونه گوته 18که آموزههای سفت و این لغت را برای کارگردان ســینما به کار ببریم به آن دســته از
سختی به کالیست 19داد ،توضیح میداد که یک مولف بزرگ یا یک آنان تعلق دارد كه مولفههای خود را در آثار بعدیشــان «ادامه
مولف ماژور میبایست خودش را وقف زمانهاش کند اما کالیست میدهنــد» .البته باید به این نکته پرداخت كه وارو به امپراتوری
149
سینمای ایران
کارنامه کاری خــود حرکتی دارد از کنش ســاختن به کنش به نحوی العالج مینور بود .به قول بنه ،ضدتاریخیگری اســاس
نظارت و ادامهدادن .به طرز عجیبی در کلمه کارگردان در زبان نگاه به مولف است :میدانی چه کسانی را باید در کشورشان دید؟
فارسی از «کار» استفاده شده است .باید توجه کرده که یکی از کسانی را که بزرگترین میخوانند .اما مولفان بزرگ همان مولفان
وجوه تمایز انسان از حیوان عالوه بر ناطقبودن همین کار است! مینور ،مولفان نابهنگاماند .این مولف مینور است که شاهکارهای
کاری کــه هدف ،مقصود ،پایان و غایت دارد .پس کارگردان در راستین فراهم میآورد .مولف مینور زمانهاش را تفسیر نمیکند ،او
پی هدفی چیزی میســازد اما کارگردان مولف چیزی با هدف 20
دیگر زمانی متعین ندارد بلکه زمان به او وابسته است.
(پوئسیس) نمیســازد بلکه با ادامهدادن و تمشیت امور ،از دل از ســوی دیگر دلوز در مصاحبهاش با کایهدو سینما درباره
زبان ماژور ارتعاشــی در دل سینما ایجاد میکند و از وابستگی کارگردان مولف اینگونه مسئله را مطرح کرده است:
بــه زمان و بازنمایی جامعه و تصاویر فراتر میرود .با این تعریف « انــواع گوناگون تصویر ،نقدا ً وجــود ندارند ،باید آنها را خلق
از مولــف که بر چارچــوب آگامبن/وارو ،دلــوز و تئوری مولف کرد .یک تصویر تخت یا ،برعکس ،عمق میدان همواره باید آفریده
فرانسوی بنا شده اســت ،آیا کارگردانی با این مشخصات را در یا بازآفرینی شود .میشود گفت نشانهها ) (signsهمواره متضمن
ســینمای امروز ایران میتوان پیدا کرد؟ سبک را اگر یکسری نوعی امضاکردن ) (signatureهســتند .با این حســاب ،تجزیه
قواعد مشخص و ثابت در نظر بگیریم که کارگردان در آثار خود و تحلیل تصویرها و نشـ�انهها باید با تکنگاریهایی درباره مولفان
تکرار میکند میتوانیم از اصغر فرهادی ،شــهرام مکری ،مجید ) (auteursبــزرگ [یا به تعبیری «کارگردانهای خالق»] همراه
برزگر ،محمد شیروانی و از قدیمیترها بهرام بیضایی نام ببریم. شــود .مثالی بزنم :به گمان من اکسپرسیونیسم نور را در نسبت با
برای نمونه بهرام بیضایی را به دلیل برجستهسازی عناصری که ظلمت بیان میکند و نسبت آنها از مقوله درگیری و گالویز شدن
از جهانبینی و دلمشــغولیهایش ناشی میشود و استفاده او از است .در مکتب سینمای فرانسه پیش از جنگ ،این نسبت یکسره
شــیوه خاص گفتاری و رگه تئاتری ،کارگردان مولف میدانند. فرق میکند :هیچ درگیری و گالویزشدنی در کار نیست ،آنچه هست
عناصــری مانند بیگانه ،زن ،هویت ،ســنت و مدرنیته و جامعه جابهجاشدن نوبتی اســت؛ نهتنها خود نور در حکم حرکت است،
کلیتی تکرارشــونده در آثار بیضایی هســتند که پیوستاری را بلکه با دو نور متناوب سروکار داریم :نور خورشید (آفتاب) و نور ماه
شکل میبخشــد که در ســطحی کالن آثار وی را به هم ربط (مهتاب) .قضیه شباهت فراوانی به کارهای روبر دولونه 21نقاش دارد.
میدهنــد .یا برای اصغــر فرهادی نیز عناصری از این دســت این یک جور «آنتیاکسپرسیونیســم» است .اگر کارگردان مولفی
برای بازنمایی طبقه متوســط امــروز ایران معرفی میکنند که مثل ژاک ریوت این روزها به مکتب فرانســوی تعلق دارد ،علتش
آثار وی را مرتبط میکنند .اما آیا این عناصر که مثال زده شــد این است که او این درونمایه دو نوع نور را از نو کشف و بهطور کامل
چیزی جز مفاهیم بیرونکشــیده از محتوای فیلم هستند؟! آیا روزآمد کرده .او با این درونمایه قیامت کرده است .او نهفقط مانند
زبان جدیدی در زبان اکثریت به ظهور رســیده است كه آنها را دولونه است بلکه مانند نروال 22در شعر است .او نروالیترین و درواقع
از زمانه خویش گسســته کنــد و کاری رها و آزاد از قیود ثابت یگانه فیلمساز نروالی سینماست ... .کارگردانهای مولف و خالق
به همراه داشــته باشد؟ در حالت ســاده کارگردان مولف را از سینما مانند ادگار وارز 23کار میکنند .آنها الجرم با آنچه در اختیار
اصحاب روشــنفکر جامعه میدانند که با شخصيت عمیق خود دارند کار میکنند ،منتها خواستار تجهیزات و آالت تازه میشوند
فیلمی میسازد که درآخر به قضاوت اجتماعی یا اخالقی منجر [آالت در اینجا در مقابل instrumentsآمده که ایهام دارد ،هم به
میشود و از دل این جریان مسائل شخصی خود را چه خودآگاه معنای ابزارها و هم آالت موســیقی یا سازها .ادگار وارز را به جهت
و چه ناخودآگاه بروز میدهد .این کارگردانان تجربهای پیچیده و کاربرد آالت و امکانات تازه الکترونیکی «پدر موسیقی الکترونیکی»
چندالیه به تماشاگران عرضه میکنند .این «من» کارگردان که میداننــد] .این آالت و تجهیزات وقتی به دســت کارگردانهای
بر پرده نقش بس��ته است ،به سبک کارگردانی بر اساس دکوپاژ درجهدو میافتند هیچچیز نویی تولید نمیکنند و فقط ایدههایی
یا میزانسن مربوط میشود .بر این اساس افرادی مانند کیانوش بدلی و دســت دوم به بار میآورند .ایدههای کارگردانهای مولف
عیــاری و بهرام بیضایی را میتــوان مولف در نظر رفت .این دو بزرگ است که آن آالت و تجهیزات تازه را به خدمت میگیرند .به
در نسبت فرد و جامعه زمانه خود را توصیف میکنند اما مولف همین سبب است که من فکر نمیکنم سینما خواهد مرد و جایش
در زبان اکثریت ،زبانی دیگر خلق میکند بدون اینکه چیزی با را به تلویزیون یا ویدئو خواهد داد .کارگردانهای خالق هر وسیله و
هدف و غایت (هدف و غایت از منظر«کار») مشــخص سازد .به 24
امکان تازهای را میتوانند به خدمت گیرند».
عبارت دیگر آنها تنها این نســبت را بازنمایی کرده و توصیفگر پس در این چارچوب ،کارگردان مولف در سینما ،کارگردان
زمان و جامعه خویش هســتند ،بدون اینکه پیچیدگی در خود خالقی اســت که از قواعد هنجاری و ســخت یا به عبارتی زبان
زبان رخ دهد .شاید پالنسکانس و روایت ریاضیوار با پیچیدگی ماژور ســینما استفاده میکند تا ســینمایی اقلیت در سینمای
ظاهــری در آثار مکری در ســینمای ایران جدیــد و نو به نظر اکثریت بســازد (توجه کنید که این اقلیت و اکثریت همانطور
برســند اما اســتفاده از این قواعد ،آثار او را به فیلمهای بدلی که توضیح داده شد ،آماری و کمی نیستند بلکه کیفی هستند).
تبدیل کرده و نه انقالبی در کار اســت ،نه ارتعاشــی و نه زبان بهعبارتدیگر ،کارگردان مولف ،یک مولف مینور است.
جدیدی و تنها با همان بازنمایی به روش دیگری مواجه هستیم.
این حالت شــبیه به این اســت که فیلمی را در ایران و با زبان کارگردان مولف در سینمای ایران
انگلیســی بســازیم .در اینجا زبان گفتاری تغییر کرده است اما
زبان سینما چطور؟ سینمایی که به قول آگامبن از همان جنس با توجه به ســه مقدمه آغازین میتوان کارگردان مولف را
سیاســت و اخالق است .اگر جمالت آخر مقاله او را مطابق این اینگونه صورتبندی کرد :کارگــردان مولف یا خالق در طول
150
سینمای ایران
شاپور عظیمی ،چاپ دوم ،نشر سوره مهر چارچوبی که ساخته شد ،درآوریم ،میتوان گفت ،همانگونه که
-12راودراد ،اعظــم ،همایونپور ،کیــارش ،1383 ،جامعه هر متن فلسفی بزرگ بهمثابه دهانبندی است که خو ِد زبان و
هنرمند و هنرمند جامعه :تحلیل جامعهشناختی آثار سینمایی خــو ِد در-زبان-بودن را در معرض دید میآورد ،ســینمای یک
بیضایی ،نشریه هنرهای زیبا ،شماره ،19صص 85-94 کارگردان مولف ،خو ِد ســینما را در معــرض دید قرار میدهد.
-13بخش اول از ترجمه انگلیســی لیز هرون و بخش دوم بنابراین ،اســتفاده از روایت پیچیده و تکرار عناصر شــخصی و
از ترجمه انگلیسی وینچنزو بینتی و چزاره کازارینو استفاده شده تالش برای بازنمایی جامعه ،همگی وسایلی واسطهمند هستند
است تا در پیشبرد هدف این یادداشت بهتر به کار آید. که در ساحت هدف معنی پیدا میکنند و شاید در اینجا بتوان از
-14آگامبن ،جورجو ،۱۳۹۷ ،کودکی و تاریخ ،درباره ویرانی سینماگر ماژور یا سینماگر بزرگ صحبت کرد اما از مولف مینور
تجربه ،مقاله یادداشــتهایی در باب ژست ،ترجمه :پویا ایمانی، که زمان را به خود وابسته کند و خود زبان سینما را در معرض
چاپ چهارم ،نشر مرکز دید قرار دهد ،اثری نخواهیم یافت.
-15غالمی ،پیمان ،1395 ،یک مانیفست کمتر (تئاتر کارملو
پينوشتها:
بنه)www.asabsanj.com ،
-16همان 1- Giorgio Agamben
-17همان )2- Marcus Terentius Varro(116-27 B.C
18- Johann Wolfgang von Goethe 3- Gilles Deleuze
19- Heinrich von Kleist 4- Carmelo Bene
-20دلوز ،ژیل ،1395 ،یک مانیفست کمتر ،ترجمه :پیمان 5- Major
غالمیwww.asabsanj.com ، 6- Minor
21- Robert Delaunay 7- Alexandre Astruc
22- Gerard de Nerval 8- Francois Truffaut
(Edgar Varese -23آهنگساز فرانسوی) 9- Andre Bazin
-24گفتوگوی کایه دو سینما با ژیل دلوز درباره حرکت- 10- La politique des auteurs
تصویر ،1392 ،ترجمه :صالح نجفی ،روزنامه شرق ،شماره 1858 -11استم ،رابرت ،1389 ،مقدمهای بر نظریه فیلم ،ترجمه:
151
سینمای ایران
تقويمهاي شخصي
مقالة شخصی
احمد اخوت
كودكي كه از پايين به آدمها نگاه ميكني همه قدبلند بهنظر ميرسند) تقويمهاي شــخصي هم براي خودشان عالمي دارند .يك تقويم
و دائم خطكشي را كف دستش ميزد .بايد از جلو اين آدم ترسناك رد عمومي داريم كه به قول فرهنگ ســخن «حســاب ماهها ،هفتهها و
و وارد مدرسه ميشدم .بدترين دوران زندگيام از همان روز شروع شد. ال بيستونهم اسفند كه روز روزهاي ســال را در آن مينويسند» .مث ً
روز 28فوريه ســال 1571در زندگي ميشــل ا ِيكم دومونتني مليكردن نفت است (روزي كه طفلك جايش ته تقويم است و چون
( )1533-1592اديب ،سياستمدار و ُجستارنويس فرانسوي روزي مهم اين روز يك روز مانده به عيد نوروز و خودبهخود تعطيل است معموالً
و اين تاريخ را حتماً در تقويم خصوصياش ثبت كرده بود .در اين روز مردم به آن توجه ندارند و نميفهمند كه اين تعطيلي هم وجود دارد.
38ســال داشت و به قول خودش «خسته و بيزار از وظايف ديواني و البته اين نهتنها روزي مبارك اســت بلكه بوي عيد هم ميدهد و در
پارلماني» تصميم گرفت كه ديگر كار تكراري بس است و ميخواهد حقيقت نوعي عيدي به ملت اســت)؛ يا بيستوششم مهرماه 1330
باقيماندة عمر را به دلش بپــردازد و دنيا و مردمانش را به حال خود روزي اســت كه زندهياد دكتر مصدق ســخنراني معروفش را دربارة
بگذارد و فقط بخواند و بنويسد .احتماالً از آن وقتها بود كه به پشت مليكردن صنعت نفت در ســازمان ملل ايراد كرد .بماند كه اين روز
سرت نگاه ميكني و ميبيني بيشتر عمرت سپري شده و ته آن وقت تعطيل نيست و يادش را نه همه تقويمها بعضي از آنها گرامي ميدارند
چنداني باقي نمانده است .او از ثروتي كه پدرش (از راه شرابسازي و (درست است تقويمها هم سياسياند).
صنعت ماهيگيري) برايش به ارث گذاشــته بود ،به همراه خانوادهاش، نوع ديگر تقويم شخصي است .احتماالً بيشتر ما بعضي از تاريخها
متشــكل از همسرش (زني كه ميانة مونتني با او چندان خوب نبود و ال ويليام فاكنر روز بيستوپنجم در زندگيمان مهم و يادماندني است .مث ً
خانمش را زني سبكمغز ميدانست) و يگانهدخترش (به نوشتة مونتني جون 1925كه در كافهاي در نيواورلئان با شــروود اندرسون آشنا شد
همســرش شش دختر «برايش به دنيا آورد كه فقط يكي از آنها زنده و ايــن مالقات زندگــياش را «زيرورو كرد» (عينــاً كالم خودش در
ماند») راهي خانة خلوتش موسوم به «برج مونتني» شد .اينجا «برج گفتوگويش با دانشجويان ويرجينيا) برايش روزي مهم و از يادنرفتني
گردي داشت كه اشكوب همكف آن نمازخانه خانواده بود .در اشكوب بود .او در آن زمان جوان بيستونهسالة گمنامي بود كه تازه از شهرك
اول تكاتاقي را براي خود ســامان داد ،بــراي وقتي كه بخواهد تنها آكسفورد ميسيسيپي به نيواورلئان آمده بود و آرزويش نويسندهشدن
بماند .در اشكوب دوم زير سقفي از تيرهاي چوبي ،دورتادور و از باال به بود و با راهنماييهاي استاد اندرسون رمان مزد سرباز را نوشت و اين
پايين رفهايي بر ديوار نشاند تا كتابهايش را جا دهد .جايي از ديوار، در سال 1926منتشر شد ،فروش خوبي داشت و باعث دلگرمي فاكنر
اين جملهها را داد نقش كنند« :به ســال 1571بعد از ميالد ،در سن شد و او به قول خودش «به راه افتاد».
سيوهشتســالگي ،در شب پيش از نخستين روز ماه مارس ،سالگرد نيــازي به فكركردن نيســت .هركس از ايــن تاريخها در تقويم
زادروزش ،ميشل دومونتني كه مدتهاست از بردگي در ديوان پارلمان ال روزهاي تولد دو دخترم .ســالها و روزها كه خصوصياش دارد .مث ً
و از خدمت به جمهور خســته گشته ،آگاه از اين كه هنوز مرد ميدان جاي خود را دارند ،حتي ساعت تولدها را يادم هست و اينها در تقويم
است ،اينجا گوشه گرفته تا در آغوش فرزانگان پاك آرامش و آسايش خصوصيام ثبتاند .يا ســوم مهر 1336را كه پا به مدرســه گذاشتم
يابد .همينجا روزهايي را كه از زندگياش مانده خواهد گذراند .با اميد هرگز فراموشم نميشود .واقعاً به جايي پاگذاشتن بود انگار بخواهيد از
به اين كه بختيارياش دهد تا از اين خلوت و اين عزلت ريشسفيدانه خط مرزي بگذريد و وارد سرزميني ديگر شويد .اول مهر مصادف بود
به تمامي بهره برد ،ماندة عمرش را وقف بازيافتن آزادي و ســبكباري با پنجشنبه و هرچند در آن زمان در اين روز هم مدرسهها داير بود اما
و سرخوشي كرده است ».همان كرد و زانپس ،عمدة وقتش را اينجا حتماً براي سهولت شنبه سوم مهر را شروع مدرسهها اعالم كرده بودند.
گذراند .كتابهاي كتابخانه را ،كه شمارشان سالبهسال افزون ميشد، دستدر دست مهربان پدر (دستي كه افسوس يك سال بعد دستم را
بارها خواند وجملههايي گزيده از آنها را داد روي تيرهاي چوبي و بر لبه رها كرد و مرا براي هميشه تنها گذاشت و رفت كه رفت) راهي مدرسه
رفها نقش كنند» 1.اينجا تا پايان عمر ،به مدت بيستودو سال تا توان شدم و او مرا تا نزديك دبستان همراهي كرد و خيلي ساده گفت «اين
داشت نوشت ،مقالههايي كه با رسالهها و نوشتههاي معمول فاضلمآب هم مدرسة شما» .دم مدرسه مردي عبوس و بلندقد ايستاده بود (در
152
شعر و داستان
كه ببينيد من چقدر باسوادم« .همانطور كه گفتيم دالهاي داللتي تفاوت بسيار داشــت و خودش به آنها ُجستار) (Essaiميگفت .در
ال نشان سمتگيريشان فقط به يك سوژه است و بس .همان كه قب ً برجش ،پناهگاهش از 1570تا ( 1592پايان خط) صدوهفت جستار
داديم .سوية ديگري وجود ندارد» (چنين جملهاي عيناً وجود دارد) .اين در موضوعهاي مختلف متنوع نوشت (از بوطيقاي پو و دعا بگيريد تا اين
من به توان چند است :مركز دايره.«ما» نه جانشين «من» بلكه ِ كه «هرچيز خزان خودش را دارد») .تمام اين جستارها در سه كتاب
اما در مقاله شــخصي فقط با يك من ســروكار داريم كه درباره منتشر شده است.
خودش و ديگران حرف ميزند .اين من بيشــتر و بهطور مشخص با زندهياد دهخدا در لغتنامه دربارة جستار يادداشتي نوشته و اين
جستارهاي مونتني سروكلهاش پيدا شد .ميگويد (استخوانهايش هم را معادل بحث و فحص و پژوهش دانسته است ،تقريباً معادل برابرنهاد
ي نمانده اما همچنان «ميگويد») موضوع جستارهايم خودم هستم. باق استاد احمد سميعي (مترجم گزيدهاي از جستارهاي مونتني به فارسي)
از خودم ،توسط خودم و براي خودم مينويسم« .شور و شعفي با خود». براي :Essaiتتبعات.
من فقط ميتوانم (فقط اين صالحيت را دارم) از خودم حرف بزنم .تازه در جستار (كه بحث دقيق معاني و بيان آن ميماند براي فرصتي
اين خودنويســي را هم نبايد چندان جدي بگيريد .اعتبارش تا زمان ديگر) با صداي فرد متشــخص بيادعايي روبهرو هستيم كه به دنبال
خشكشدن جوهر قلمم است .او بيشتر براي دل خودش ،و شايد هم اثبات حكمي نيست ،خودش را مركز ثقل جهان نميداند و نميخواهد
كمي براي ديگران ،مينوشت. نظر ديگران را مردود و بياعتبار كند و اين صداي تنها تمام هستياش
در يكي از جســتارهايش (در كتاب دوم ،جستار هفدهم) تمثال متكي به تجربه شخصي نويسنده است ،آنچه كه به قول مونتني« :چيزي
تمامقد خود را ترســيم كرد (در حقيقت كمي تا قسمتي لختشدن كه به كار من آيد چه بسا به كار ديگري هم بيايد 2».او به همهجا سرك
جلو ديگران)« :من ،در مجموع ،درشــت هيــكل و خپلهام .بيآنكه ميكشد و هر مضموني برايش مطلوب است و «هرگز درصدد آن نيستم
چاق باشــم صورت پُري دارم .مزاج نفساني من نيمشاد و نيمغمزده كه آنها را تمام و كمال عرضه بدارم چون در هيچ چيز تمامي نميبينم.
است ،ميانة َدموي و ســوداوي [حاال وقتش است كه نقل قولي را از آنان نيز كه به ما نشاندادن تمامي را نويد ميدهند آن را نميبينند]...[.
نويســنده محبوبش مارتياليس وسط جستارش بياورد ،وصف خود از خود را ميشــكافم و در شكاف سيخي فرو ميكنم ،نه هرچه گشادتر
زبان ديگران]: بلكه هرچه عميقتر .و هم غالب اوقات خوش دارم اين مضمونها را با
«ازاينرو پاهايم از ُكركهاي مخملي و ســينهام از پشم پوشيده پرتوي غيرعادي به چنگ آورم .اگر خود را كمتر از اين ميشــناختم،
شده است». خطر ميكردم و در موضوعي از موضوعات به غور مينشستم .در اينجا
(مارتياليس ،هجويات)36 ،II ، بذر كلمهاي و در آنجا بذر كلمهاي ديگر را ميافشانم ،مستورههايي جدا
تا سنين باالي زندگي ،از سالمتي قرين زورمندي و چستوچاالكي از مجموع كه بيطرح و انگاره و فارغ از دنباله خود از هم پرت افتادهاند.
برخوردار بودم كه بهندرت بيماري آن را مختل ميكرد .يا شايد چنين در بند آن نيســتم كه از آنها چيزي كه به كار آيد بسازم يا بر سر آن
بودم ،چون به آنچه امروز هستم عالقهاي ندارم و هماكنون در راههاي بايستم بيآنكه به دلخواه دگرگونه شوم يا به شكوترديد و صورت اصلي
پيري گا م نهادهام و ديرزماني اســت كه چهلســالگي را پشــت سر خود يعني جهل ،باز گردم».3
گذاشتهام: به اســتناد فرهنگ وبستر Essai ،فرانسوي و Essayانگليسي،
«نيرو و زور دوران بلوغ اندكاندك هــر دو به معناي جســتار ،از واژه التيني ( Exagiumمتشــكل از
با باالرفتن سن كه آغاز افول است درهم ميشكنند» بيرونآوردن= =Agere + Exانجامدادن) گرفته شده است ،يعني
(لوكرتيوس ،دربارة طبيعت ،سرود دوم). استخراجكردن ،سنجيدن و عيارسنجي؛ سنجش .جستار در نوع خود
آنچه ازاينپس خواهم بود ،چيزي جز نيمة هستي نخواهد بود، بيهمتاســت ،به قول آقاي ســميعي (مترجم تتبعات مونتني)« :نه
ديگر آن من نخواهد بود .من همة روزها از خود ميگريزم و خود را از گردآوري است ،نه شرح ،نه درس و اندرز ،نه كلمات قصار و نه اخالقيات؛
خويشتن ميربايم 5».تمثالنويسي مونتني ادامه دارد. زندگينامة مولف هم نيست چون جريان حوادث عمر نويسنده را گزارش
مونتني هدف از نوشتن جستارهايش را در اين ميديد كه از خودش ميكند .اعترافات به شيوة قديس آگوستينوس يا اثر روسو هم نيست .آن
و تجربههايش سخن بگويد و همچنين برگرفتههايي را از كتابهاي را خاطرات يا يادداشتهاي روزانه هم نميتوان شمرد .اثري تخيلي هم
ال ميتوان دفتري را محبوبش در نوشــتههايش كارســازي كند .كام ً كه دگرگونسازندة واقعيت باشد نيست» 4.هرچند هيچكدام از اينها به
مجســم كرد كه در آن از كتابهايي كــه ميخواند نقلقولهايي را تمام نيست اما (و اين اما بسيار مهم است) از همه اينها ميتواند استفاده
مينوشت تا اينها را در جستارهايش بياورد .در حقيقت شكلي از صنعت كند! جســتار شكلهاي گوناگون دارد كه يكي از اينها مقاله شخصي
تضمين را بهكار ميبرد .ديديد چه استادانه براي سخنان مارتياليس و ) (Personal Essayموضع جســتار من است .اينجا يك من داريم
لوكرتيوس وسط جستارش جاهاي مناسبي پيدا كرد. كه به قول گرترود استاين «از خودش و ديگران و موضوعهاي مختلف»
البته نويســندة مقالة شــخصي كه ميخواهد خود را در مقابل ال از نوشتن ،كودكي ،سفر ،تنهايي ،دوري ،بيماري سخن ميگويد .مث ً
ديگــران عريان كند و وجودش را در برابر ديد آنها بگذارد كار بســيار و مرگ .در واقع از همه چيز ممكن اســت حرف بزند .اين من آدمي
دشواري در پيش دارد .مونتني ميگويد« :سالهاست كه منظور نظر ال دوست ندارد دربارة كتابها اســتادمآب و عصاقورتداده نيست .اص ً
من جز خودم نيســتم ،جز بر خودم نظارت ندارم و جز در خودم غور و صاحبنظران مســتطاب مد روز حرف بزند و معموالً بيخود چپ و
نميكنم و ،اگر چيزي ديگر را مطالعه ميكنم براي آن است كه بر فور راســت نقل قول نميآورد .حرف خودش و دلش را ميزند .هرگز در
آن را بر خود يا بهتر بگويم در خود منطبق سازم [ .]...با اينهمه هيچ لواي فروتني و براي پرهيز از «منگويي» ،من او به ما تبديل نميشود.
توصيفي از وصف خودگفتن دشوارتر و البته سودمندتر نيست .تازه براي نميدانم داســتان چاق ) (Fatاثر ريموند كارور را يادتان هست يا نه؟
آفتابيشدن [همان آمدن جلو صحنه و خود را در معرض ديد ديگران ت جالبي آفريده است،كسي كه از خودش با ضمير «ما» حرف شخصي
قراردادن] بايد موي خود را شانه كرد و ظاهر موجه و مرتب بههم زد. ميزند« .ما دلمان يه كم بستني ميخواد ».ماشاءاهلل اشتهايش خوب
لذا پيوســته خود را ميآرايم ،چون پيوسته خود را وصف ميكنم .از است و چقدر ميخورد .البته او حس همدردي خواننده را برميانگيزد
خود گفتن عليالرسم عيب محســوب و ،يا نفرت به خودستايي ،كه چون ظاهرا ً آدمي صادق و تا حدودي مظلوم اســت .اما بسياري از اين
ظاهرا ً هماره به شهادتهاي شخصي بسته است ،منع ميشود [ ]...اما «ما»هاي نظريهپرداز فاضل آدم را دلزده ميكنند .دائم نمايش ميدهد
153
شعر و داستان
امروز كه هشتادسالگي را از سر گذراندهام ،هميشه خواندهام و هميشه هرچند درست باشد كه با مردم از خودگفتن لزوماً خودبيني باشد ،من،
كوشيدهام آنچه را ميخوانم بفهمم [ ]...هرچه به دستم رسيده كه برايم بنابر طرح كلي خود ،نبايد از عملي خودداري كنم كه اين خصوصيت
قابل فهم بوده در خواندنش كوشيدهام. بيمارگونه را آفتابي سازد ،چون اين خصوصيت در من است و نبايد اين
ازاينگذشــته ،زندگي پرفرازونشيبي داشــتهام ،در جاهايي و با نقــص را پنهان دارم -نقصي كه نهتنها آن را در كار ميآورم بلكه ابراز
كساني اغلب يكسره متفاوت با ديگران زيستهام و براي گذران زندگي 6
ميكنم».
يا دستيابي به آرزوهايم شغلهاي گوناگوني در پيش گرفتهام و اينها البته دشــوار است كه «آفتابيكردن» خود به چه اَشكال است و
مرا از آگاهيهاي گوناگوني برخوردار ســاخته است .ازاينرو ،در چشم ال ديده شويم يا زياد به چشم احتماالً چه شگردهايي را ميزنيم كه كام ً
هر متخصصي نســبت بــه تخصص او فردي عامــي و در زمينههاي نياييم .راحت گوشهاي باشيم .آفتابيشدن «من» در متن و درجههاي
ديگر دانشــمند جلوه ميكنم .اگــر بخواهم منصف باشــم ،جز در ال كسي ازوضوح آن ممكن است بهصورتهاي گوناگون انجام شود .مث ً
فرهنگنويسي نميتوانم مدعي تخصصي باشــم ،كه آن هم ممكن بيرون به ما نگاه كند و حداقل مشخصاتمان («توصيف شناسنامهاي»
است از نگاه فرهنگنويسان ادعايي بيش نباشد .علت توفيق نسبيام فرد) را ثبت كند .براي مثال كسي مانند عمران صالحي ،در مقدمهاش
در فرهنگنويسي و در ترجمه و ويرايش هم از سويي توانايي در ساده بر جستار سفرنامه قبله عالم كه «شناسنامه» مهدي اخوانثالث را
و درستنويســي و از سوي ديگر اين آگاهيهاي بسيار گوناگونم بوده مينويسد:
9
است». نام :مهدي نا م خانوادگي :اخوانثالث نامهاي مســتعار :م .اميد
مقالة شخصي گزارش يك زندگي ن ُه صفحه است ،اثري خواندني محل تولد :مشهد تاريخ تولد 1307 :محل وفات :تهران (آرامگاه :توس)
كه توصيه ميكنم حتماً آن را بخوانيد .واقعاً صداقت و فروتني را اينجا تاريخ وفات 1369 :نام فرزندان طبع :زمستان -آخر شاهنامه -از اين
ميشود ديد .غالمحسين صدريافشار كه آثار ارزشمندي را ترجمه و اوستا -بهترين اميد -نقيضه و نقيضهسازان -مرد جنزده 7»...شرمندهام
تاليف كرد و همينطور فرهنگهاي گوناگون را ،با همكاري خواهران كه اين مشخصات بايد زير هم مانند پرسشنامه ميآمد اما چه كنم كه
حكمي ،نسرين و نسترن ،از خود به يادگار گذاشت سال گذشته بيهيچ گاهي گراني عجيبوغريب كاغذ نميگذارد كارت را درست انجام دهي!
خبر و خداحافظي ناگهان گذاشت رفت و پشت سرش را هم نگاه نكرد. يا خود نويسنده يا شاعر (همين عزيز رفته به ديار سايهها) ممكن است
گاهي اين مننويسي خاطرات زندگي ،يا برشي از آن نيست بلكه «شناسنامه» خودش را بنويسد:
در ارتباط با موضوعي اين من به صحنه ميآيد و از خودش ميگويد.
اينجا با كسي سروكار داريم كه به گذشتهاش اشراف دارد و نسبت به آن شناسنامه شاعر
داوري ميكند (در بيشتر مقالههاي شخصي نوعي داوري وجود دارد).
ال هم نميگويد ميخواهد آدم منصفي باشد .حرفش را خيلي صريح اص ً ال اهل«پدرم اسمش علي بود و از آن «عطار-طبيبان» بود و اص ً
ميزند .نمونهاش مقاله شخصي احمد شاملو است در پاسخ به نشرية فهرج يزد بود اما كوچكرده و پروردة خراســان بود .او زني داشت به نام
لوح كه از او پرسيده بود «مدرسه چه فايدهاي دارد؟»و از شاعر بزرگ مريم اهل خراسان ،و در 1307شمسي هيچآقايي را كه من باشم در
خواست مقالهاي در اين موضوع بنويسد .شاملو براي مقالهاش عنوان دامن روزگار افكند و اين هيچآقا همينطور بزرگ توس خراســان به ِ
«نميدانم مدرسه چه فايده دارد» را انتخاب كرد .او ،شخصي در ارتباط ميشــد ،تا روزي و روزگاري كه ديد دارد براي خودش ِدل ِي ِدل ِي آواز
با مدرسههايي كه ميرفت ،سخنش را اينطور آغاز كرد: ميخواند.
«از شهرســتان كه به تهران آمديم كالس نهم بودم .اول مدرسة 8
و اما چه آوازي! مسلمان نشنود ،كافر نبيند»...
ايرانشهر ميرفتم ،چهارراه مخبرالدوله و بعد مدرسة فيروزبهرام ،چهارراه شناسنامه مختصر و مفيدي بود به قلم اخوانثالث دربارة خودش،
قوامالسلطنه ،چون ميخواستم زبان آلماني ياد بگيرم .آنجا را هم ول هيچآقايي كه خالصة خود بود و چقدر جايش در اين دنيا خالي است.
كردم رفتم كالس اول هنرستان ايران و آلمان ،ته خيابان سوم اسفند. حاال اگر درج ة وضوح «من» را خيلي بيشــتر باال بريم ميرسيم
هنرســتان صنعتي بود .درس فني هم داشــت ،يعني يك تكه آهن به يك مقالة شــخصي بسيار خواندني با عنوان گزارش يك زندگي
ميدادند سنباده بكشيم .جنگ دوم شروع شده بود اما هنوز آلمانها به قلم غالمحسين صدري افشار ،نوشتهاي كه هرچند شباهتهايي به
در ايران بودند .آن موقع از مدرســه فرار ميكردم و ميرفتم كتابخانة مقالة زندگينامة خودنوشت ) (Autobiographical Essayدارد اما
مجلس مجله و روزنامه ميخواندم .يادم هست از مجله صنعتوفنون، متفاوت از آن است چون در زندگينامةخودنوشت توالي زماني كام ً
ال
چاپ تركيه ،كه مصور بود خوشم ميآمد. حفظ ميشود حالآنكه در گزارش يك زندگي ذهن نويسنده پرش
از سر كالسنشستن و درس و جبر و هندسه هيچ خاطرهاي ندارم. دارد و چندان در قيد ترتيب زماني نيست .بيشتر حالوفضا او را هدايت
شــايد فكر كنيد درس ادبيات را دوست داشتم ،اما نه .يادم هست كه ميكند و حاصلش ميشود يك مقاله شخصي ماندگار و بسيار تأثيرگذار
اولين ســاعت درس ادبي ما انشا بود .رفتم جلو كالس انشايي خواندم كه من كه زياد آدم نازكنارنجي نيستم يكي دو جايش گريهام گرفت:
و معلم صافوپوســتكنده گفت« :خودت ننوشتي ».آن چنان به من «بارها كساني از من خواستهاند شرح حالم را بنويسم و من از ترس
برخــورد كه آن را پاره كردم ريختم كــف كالس .رو كردم به معلم و اينكه ناخواســته دچار رجزخواني و گزافهگويي شوم و بعد خودم هم
اهانت ركيكي پراندم كه باعث شد يك پسگردني رو به قبله نثارم كند باورم بشود ،اين كار را نكردهام .چندي پيش به اين فكر افتادم خودم را،
و از در كالس رفتم بيرون .يادم نيست چه نوشته بودم ]....[ .هيچوقت آنگونه كه خود ميشناسم ،معرفي كنم.
نسبت به مدرسه و دانشگاه احساس خوبي پيدا نكردم .هميشه برايم من فرهنگنويس ،مترجم و ويراســتارم .ميتوانم نوشتهها را به
نفرتانگيز بود .بزرگترين تصميمــي كه گرفتم اين بود كه يك روز زبانهاي انگليســي ،عربي و تركي بخوانم و كمابيش بفهمم .با زبان
صبح گفتم ديگر نميروم مدرسه؛ و نرفتم .رفتم توي يك كتابفروشي التيني هم بسيار كم آشنا هســتم .اما به اين زبانها حتي نميتوانم
فروشنده شدم .پدرم كه نظامي بود دخالت نميكرد ،چون فكر ميكرد درستوحسابي ســاموعليك بكنم ،چه رسد به حرفزدن و نوشتن
توي رويش ميايستم و نميخواست اينطور بشود [.]... (مگر به تركي آذري كه زبان مادريام اســت) .در مورد چيزهاي ديگر
در ســال 1321كه پس از چندماه از زندان متفقين آزاد شدم، هم همينطور است .چون مدرسه را نيمهكاره رها كردهام ،جز مقدمات
هنوز نانخور پدرم بودم .رفتيم رضائيه و آنجا رفتم مدرســه .مضحك علوم را فرا نگرفتهام .اما تا توانســتهام كتاب خواندهام .از پنجسالگي تا
154
شعر و داستان
در ســتايش و معرفي صمد بهرنگي بود كسان ديگري خواندند و سر بود .آدمي كه زندان برود و نه به عنوان سياسي قبولش كنند و نه مبارز
كالسهاي انشايشان ارائه دادند .اما همة كتابها گم شدند .همراه با اجتماعي ميشود چاقوكش بيسرپرست .من هم جزو چاقوكشها بودم
رضا كه پنجاه سالي هست ازش بيخبرم 11».كتابها و آدمهايي كه گم و در مدرسه همه ميدانستند زندان رفتهام .دوران مدرسه وحشتناك
ميشوند .جريان ادامه دارد. بود ،اين يكي وحشتناكتر از همه ]...[ .هيچوقت به بچههايم نگفتم چه
چه صميمانه و تاثيرگذار از كتابهاي گمشدهاش گفت .همينطور بكنند ،چه نكنند .آنها هم مثل خودم ول بودند .نميدانم مدرسه چه
ي ســياه كوچولو و الدوز و كالغها و از زمانهاي از دســترفته .از ماه ال مدرسهرفتن و نرفتن براي بچهها عليالسويه است. فايدهاي دارد .اص ً
همچنين آبادان كه شهر كودكياش بود و دائم به آن باز ميگشت .در باالخره يك چيزي ميشوند .اين ديگر ربطي به مدرسه ندارد 10».من
بيشتر داستانهايش ردي از آن هست .آبادان او .هزار كتابي كه گم در اين برگرفته كمتر از نصف مقالة شاملو را آوردم .حيف است كاملش
كردم نمونه كامل يك مقالة شخصي است .لحني خودماني ،صميمي را نخوانيد.
و تاثيرگذار دارد .هرچند جملهها را به اصطالح نشكســته اما لحنش من اينجا ،مقالهاي شــخصي دربارة مقالة شخصي ،مطابق حرف
گفتاري است .انگار حضوري با ما حرف ميزند .صداي خودش را دارد. گرترود اســتاين پيش ميروم كه گفت مقالههايش دربارة خودش و
مانند اين كه راوي اول شخص متشخصي برايمان داستان تعريف كند. ديگران است و اينها را براي خودش و غريبهها مينويسد .مقالة شخصي
اينجا هم مانند هر مقالة شــخصي نويســنده موضوعي معين در واقع دو طيف بيشــتر ندارد .طيفي گســترده از آنها خودنويسي
(هــزار كتابي كه گم كردم) را به همــراه روايتهايي دربارة آن دنبال اســت :نوشتن بهوسيلة خود و دربارةخود نويسنده .نمونههايي از اين
ميكند (يكي از تعاريف مقالة شخصي اين است :روايتي همراه با ابراز دسته آوردم .حاال بايد سري بزنم به طيف دوم :نويسندهاي كه دربارة
عقيده) .ببينيد داستان گمشدن نادرويش عباس پهلوان و بعضي از ال زماني كه دربارةكتابهاي ديگران (آدمها و موضوعها) مينويسد .مث ً
آثار نادر ابراهيمي را چگونه تعريف ميكند« :تابستان همان سال براي ناخواندهمان مينويسيم و اين كه چرا بعضي از كتابها ميزنند توي صف
اولينبار سفري رفتم به تهران .نخستينباري بود كه دلباختة دختري و درحاليكه هنوز نوبتشان نشده آنها را زودتر ميخوانيم .يا كتابهايي
ن باري بود كه شدم [مقالة شخصي از اين اعترافها كم ندارد!] و اولي كه در كتابخانه چپچپ به ما نگاه ميكنند اما آنها را ناديده ميگيريم
پايم به يك كتابفروشي باز شد .نادرويش مجموعه داستاني از عباس و نميخوانيم .واقعاً گاهي چه آدمهاي روداري ميشــويم .همينطور
پهلوان و دو جلد آينة محمد حجازي و افســانه باران از نادر ابراهيمي كتابهايي كه آرزو داريم آنها را بخوانيم اما همچنان دســت ما كوتاه
كتابهايي بودند كه آن سال خريدم و خيلي سال بعد گمشان كردم. است و خرما بر نخيل .يا داستانهايي كه مدتهاست ميخواهيم آنها
بعدتر مصابا و روياي گاجرات (با نام عجيبش) را از كتابفروشي اميركبير را بنويسيم و هنوز نشده است .بايد بشود ،اما نميشود! زور كه نيست.
حسين حقايق در آبادان خريدم .كمكم راهي به كتابفروشي اِلفي پيدا همچنين كتابهايي كه مطمئن هستيم آنها را خريدهايم اما نيستند.
كردم .با نعمت و خســرو و مصطفي پياده راه ميافتاديم و از پشــت معلوم نيست كجا گم شدهاند .عباس عبدي (كه همچنان داغ رفتنش
بيمارستان شماره 2شركت نفت راهي به محلة بريم و منطقة سهگوش بر دلم تازه اســت و بسيار به يادش هستم) مقالهاي شخصي نوشت با
آن ميجستيم .در كتابفروشي الفي كه به شيوة فروشگاههاي امروزي و عنوان هزار كتابي كه گم كردم كه هنوز در سايتش راه آبي زندگي
مدرن اروپايي (بعدها در دانمارك و سوئد و آلمان ديدم و اخيرا ً هم در ميكند (نوشتههاي پسامرگي نويسنده) و شما ميتوانيد متن كاملش را
زير پل كريمخان تهران!) اداره ميشد (طبقة بااليش كافيشاپ بود و بخوانيد :دربارة كتابهايي كه داشتيم و ديگر نيستند:
شير و شيرينيهايش دهان هركسي را آب ميانداخت) و روزنامههاي «هنوز در فكر آن شــاهنامهام .قطع بزرگ با اوراق بادكردة كاهي
معروف انگليسي به تاريخ روز عرضه ميشد و كتابهاي انتشارات معتبر كه سنگينترش مينمود و بود ]...[ .عمو مشهدي محمود ،عموي پدرم،
12
خارجي موجود بود». در حاشــية اين كتاب قديمي اشعار خودش را نوشته بود .داستاني به
در سرتاســر مقاله روايتي دلنشين را همراه با ابراز عقيده داريم: سبكوسياق فردوسي كه حكايت مبارزة واقعي گروهي از روستاييان را
«فونتاماراي اينياتســيو ســيلونة ايتاليايي را [كتابي كه دبير شيمي با كدخداي ظالمشان سروده بود .مردان در پستوي خانهاي جمع شده
هنرســتانش ،مردي با ســر و هيكل ورزشــكاري به قول امروزيها بودند .هركدام به شكلي از كدخداي ظالمي كه مورد حمايت اربابها
«ماسِ لي» كه ظاهرا ً عاشق كتابهاي سيلونه است ،آن را دست عباس و امنيههاي منطقه هم بود آزاري جدي ديده بودند .يكيشان او را به
ميبيند و از او ميخواهدكتاب را به در خانهشان ببرد] ،كتابي در قطع شام و كباب دعوت كرده بود و همانطور كه او را چشمانتظار منقل و
جيبي ،به خاطر منوچهر آتشي كه مترجمش بود دوست داشتم ».از بساط دود و دم گوشة اتاقي نشانده بود پرده پس ميرفت و همة مردان
اين ابراز عقيدهها باز هم هست. آبادي با ســام و سرفه وارد ميشدند .همه به شعر توصيفشده بود.
هزار كتابي كه گم كردم مانند اغلب مقالههاي شخصي مبتني صبح كدخدا را روي نردبان و زيلويي از ده برده بودند .ديگر رو و آبروي
و متكي بر توالي زماني نيســت و بيشتر مقالهاي موضوعمحور است و ماندن و توان راهرفتن بر دو پاي خود را نداشت.
ال در آن معلوم است .يعني اين برايش اهميت دارد و نظر نويسنده كام ً بعدها در آبادان قالب ماهي پرويز قاضيســعيد و تاراس بولباي
ال پنهان نميكند .ديديد شاملو چه فردي صاحب عقيده كه اين را اص ً نيكالي گوگول را گم كردم .يول براينر با سر تراشيده شمشير بر دست
راحت و صريح نظرش را دربارة مدرسه و دانشگاه ابراز كرد« :هيچوقت درازشدة افسر به گمانم لهستاني فرود ميآورد و توني كرتيس جوان
نسبت به مدرسه و دانشگاه احساس خوبي پيدا نكردم .هميشه برايم خالف ســنت قزاقي دل در گرو كريستين كوفمان غيرقزاق گذاشته
نفرتانگيز بودند ».او سعي نميكند خنثي حرف بزند (مقالة شخصي بود .الوسون در معبد مرگ ،جاسوسة چشمآبي امير عشيري و افشين
داراي سمتگيري اســت) اداي بيطرفبودن از خودش در نميآورد و بابك مازيار سبكتكين سالور نيز از اين دسته گمشدگان زمانهاي
و مثل بعضي از «مقالههاي علمي» دائم از «صاحبنظران» نقل قول خيلي دور بودند.
نميآورد و به هرجا بخواهد ســرك ميكشد .بيخود نيست كه مقالة اما ماهي ســياه كوچولو و اولدوز و كالغها و كچل كفترباز و چند
شخصي را آزادترين نوع ادبي دانستهاند. كتاب ديگر را ،وقتي در بســتر بيماري افتاده بودم يكي از دوســتان
در مقالة شخصي نويسنده با خواننده خودماني و صادق است .يا همكالســيام برايم آورد .تا آن موقع اين همه كتاب از يك نويسنده
دستكم اين طور وانمود ميكند و معموالً مبهم و دوپهلو حرف نميزند و در يــك زمان نخوانده بودم .تصميم گرفتم خالصــهاي از هركدام
و حرفش را تغيير نميدهد و اينجا قاعدتاً راوي غيرمعتمد معني ندارد. بنويسم و مقالهاي فراهم كنم .بعدها همان مقاله را كه به شكلي ابتدايي
155
شعر و داستان
كشتي يك نفر را متالشي خواهد ساخت ،آن «جوشهايي» كه روي هرچند ظاهرا ً قرار است نويسنده بيايد جلو صحنه و واقعاً حرف دلش
آب معلق ميزند نشان ميدهد كه پشــتهاي در زير آب دارد تحليل را بزند و استادبازي در نياورد و راستوپوستكنده خودش باشد اما (باز
ميرود و مســير آب تغيير ميكند ،آن خطوط و دوايري كه آنجا روي هم اين اماي دردسرساز!) هميشه اين طور نيست چون ما معموالً هواي
آب آرام ديده ميشوند اخطار ميكنند كه در آن لحظة پردردسر عمق خودمان را داريم! مونتني جملة دوپهلوي جالبي دارد .ميگويد« :گاهي
آب بهطور خطرناكي كاهش مييابد ،آن رشتة نقرهاي در ساية جنگل اوقات اين احساس به من دست ميدهدكه نبايد به داستان زندگيام
شكافي است از فرو افتادن يك صخرة تازه كه در رودخانه بهترين جا خيانت كنم ».اين جمله ظاهرا ً يعني گاهي اوقات احساس ميكنم در
را براي شكار كشتيها اختيار كرده است ،و آن درخت دراز خشكيده با ارتباط با زندگي خودم حقيقت را نميگويم و نبايد اينچنين باشــم.
يك شاخه منفرد زياد دوام نخواهد داشت ،آن وقت بدون اين عالمت جالب است كه او براي خيانت واژة betrayرا بهكار ميبرد كه به دو
سرحدي قديمي دوستانه كسي چطور در شب از اين كوره جاي خواهد معناي خيانتكردن و هم لودادن و آشــكاركردن است .يعني هرچند
گذشت؟ نبايد به حقيقت زندگيام خيانت كنم اما نبايد هم همه چيز را لو بدهم!
نه ،زيبايي و دلفريبي همه از آن رودخانه رخت بربسته بود .ارزش ال كار درستي نيست .بايد جاهايي عرياني كامل ،آن هم جلو صحنه ،اص ً
ال براي من داشــت اكنون تبديل به سودي شده هر ســيمايي كه قب ً از بدن (وجود) را پوشــيده نگه داشت .بنابراين مقالة شخصي واقعيت
بود كه ميتوانســت در جهت قطبيابي و سالم كشتيراندن را براي بهعالوة خيال (داستان) اســت .تا حدودي واقعيت را تغيير ميدهي.
من فراهم آورد .از آن روزگار تاكنون من قلباً به حال پزشــكان تأسف روايتهايي را از جاهاي مختلف پيدا ميكني و كمي (و بايد بر اين واژه
خوردهام .آن تابش قشنگي كه روي گونهاي زيباست در نظر يك پزشك تأكيد كرد) در آن دست ميبري .اين كار ممكن است ناخودآگاه انجام
جز پديدهاي كه روي بيماري خطرناكي موج ميزند چه معني ديگري شود .من در هشتسالگي پدرم را از دست دادم و اين بر زندگيام تاثير
خواهد داشت؟ آيا فريباييهاي ظاهر آن زن به نظر او با نشانهها و عالئم بســيار (واقعاً خيلي زياد!) گذاشت و االن پس از گذشت شصت سال
فساد باطني همراه نيست؟ آيا او هرگز زيبايي آن زن را ميبيند يا او را هنوز هم به قول شاملو «در فكر آن كالغم در درههاي يوش» .بيشتر
صرفاً با نظر حرفهاي نگاه نميكند و براي خود فقط وضع ناسالم او را از پدرم دســتي را به ياد ميآورم كه دائم مينوشت و كتابهاي مورد
تفسير نمينمايد؟ و گاهي به اين فكر نميافتد كه ببيند آيا از آموختن عالقهاش را استنساخ ميكرد .معتقد بود اگر بخواهي كتابي را درست
13
حرفة خود بيشتر سود برده يا بيشتر زيان ديده است؟» بفهمي بايد از روي آن بنويسي .اين دستنويسا هميشه برايم مهم بوده
مــارك توايــن زندگي بــر روي ميسيســيپي را در است .دستي قلم ريز به دست كه پشت ميز تجارتخانهاش (جايي در
چهلوهشتســالگي در سال 1883نوشــت؛ زماني كه به ميانسالي حقيقت نه محل كســبوكار بلكه بيشتر اتاق تحرير) بياعتنا به دنيا
رسيده بود .بيشتر مقالههاي شخصي محصول همين دوراناند .زماني (مظنة انجير و كتيرا و ريسمان و فاميلهاي وابسته) فقط مينوشت.
كه نويســنده به دورة كمال و آرامش ميرسد و ديگر معموالً آن آدم بارها از خود پرســيدهام چگونه پدرم ممكن بود به من كودكي شش
جنگي سابق نيست! به قول مونتني وقتي برميگردي به پشت سرت هفتســاله گفته باشــد .اگر بخواهي كتابي را بفهمي بايد از روي آن
نگاه ميكني و ميبيني برايت وقت چنداني باقي نمانده اســت .حاال ال يادم هست كه برايم سوال بود پدرم چه مينويسد بنويسي .البته كام ً
نويســنده دورة جدلي جواني پرشــور را پشت سر گذاشته كه دائم از و يكي دوبار هم در اين باره از او سوال كردم اما دقيقاً يادم نميآيد چه
كتابهاي مستطاب نقلقول ميآورد و جهان را به «پيشوپس از من» جوابي داد .خودمانيم چه ميتوانست جواب دهد؟ بگويد آنچه رونويسي
تقســيم ميكرد و ميخواست آن را تغيير دهد .حاال همه چيز بيشتر ميكند رســالهاي است از مرحوم فالن در باب اين كه ما روز قيامت با
برايش دلي است و اصرار ندارد ثابت كند حرفش درست است و ديگران كدام بدنمان (جسمي يا روحاني) زنده ميشويم؟ آن هم به من كودكي
اشــتباه فكر ميكنند .او از «دورة تئوري» (كه افراد ،معموالً جوانان، كه تازه وارد دبستان شده بود؟ بنابراين حقيقتش درست نميدانم اين
دوست دارند در حرفها و نوشتههاي خود دربارة نظريههاي مختلف جمله از كجا آمده است .ما هميشه كمي تا قسمتي در واقعيت دست
صحبت كنند) گذشته است .او يك موضوع ظاهرا ً ساده را ميگيرد و تا ميبريم .اين كار هميشه آگاهانه و عمدي نيست .بسياري اوقات آرزويي
عمق آن پايين ميرود .گرچه در اين ساحت ممنوعيتي وجود ندارد .اما است.
نويسندة مقالة شخصي معموالً به مطالب مختلف نوك نميزند .عمقي مسلم است كه كسي يك «من» ثابت ندارد و «خود»هايمان در
برخورد ميكند .هنر پايينرفتن. طول زمان تغيير ميكنند .مارك تواين كتاب خواندني زندگي بر روي
در اينباره ،مقالة شخصي (كه بعضي آن را داستان تصور كردهاند) بار ميسيسيپي را نوشته اســت كه اين را استاد ابوالقاسم حالت در
ديگر به سوي درياچه (Once more to the lake) 14مثالزدني سال 1346به فارسي ترجمه كرده است .اين اثر در حقيقت زندگينامة
است .نمونة خوبي بر اثري كه به نظر ميآيد روايت غيرداستاني سادهاي خودنوشت مارك تواين است .اينجا مطالب مستقل ،اما همه با محوريت
بيش نيســت درحاليكه اگر آن را دقيق (چند بار) بخوانيم ميبينيم ال مقالة شخصي دو طرز رودخانة ميسيسيپي فراوان وجود دارد .مث ً
مقالة شخصي اليهداري است كه بايد اينها را كشف كنيم .نويسندهاش نگاه به رودخانه) (Two Ways of Seeing a Riverكه هرچند
اي .بي .وايت ( )1898-1985روزنامهنگار و داستاننويس امريكايي از يكي از فصول كتاب اســت اما به صورت مستقل هم چاپ شده است.
بنيانگذاران نشــرية نيويوركر در سال 1925است .از او نوزده كتاب به در اين فصل مارك تواين از خودش مينويسد كه چگونه در نوجواني
يادگار مانده است. مجذوب غروب خورشيد ميشد و مانند شخص افسونشدهاي مدتها
بار ديگر به سوي درياچه مقالهاي شخصي است كه راوياش دم رودخانه ميايستاد و زيباييهاي منظرة فرورفتن خورشيد «در دريا
احتماالً خود وايت است و شباهتهايي به خود او دارد .ميگويد در سال را مينوشيد» .اما سالها بعد كه در كشتي كار ميكرد غروب رودخانه
1904پدرش در كنار درياچة بلگراد واقع در ايالت مين چادري كرايه به چيز متفاوتي تغيير پيدا كرده بود .او هم ديگر آن آدم سابق نبود .ماه
كرد و هم ة ما اعضاي خانوادهاش را به مدت يك ماه (آگوســت) براي و خورشيد فريبندگيهاي سابق را نداشت و هيئت ديگري يافته بود.
گذراندن تعطيالت اينجا برد تا خوش باشيم و نفسي تازه كنيم .بماند حاال با نگاه به خورشيد و وضعيت حالت آن ميفهمد كه «ما فردا باد
كه همان روز اول از بچهگربههاي آنجا عفونت قارچي گرفتيم و كارمان خواهيم داشت ،از آن تنة درخت بايد متشكر بود چون خبر ميدهد كه
درآمد اما خب در مجموع سفر خوبي بود و خوش گذشت. آب رودخانه دارد باال ميآيد .اگر آن تير عمقنما كه كج شده همينطور
بعد سالها ميگذرد و حاال راوي كه مرد بزرگسالي است تصميم از جا درآيد اشاره به صخرة هولناكي ميكند كه در يكي از اين شبها
156
شعر و داستان
حاال ،درحاليكه آن را ميپوشد ،وقتي ميخواهد كمربند مايو را محكم ميگيرد برود ســري به درياچه بزند ببيند در اين سالهاي غيبت او
كند ناگهان راوي آشوب كشــندهاي را در وجودش احساس ميكند. چه به روزگار آن آمده اســت .پسرش را هم با خود ميبرد .دو به دو.
انگار كمربند مايو طنابي است كه ميخواهند دور گردنش بيندازند .از طبيعي اســت كه خيلي چيزها از ذهنش پاك شده باشد .اما همة
خاك به خاك (البته اين جملةآخر در مقالة شخصي وايت نيست و اين اينها آرامآرام به ياد راوي ميآيند و تكههايي از گذشــته را بازسازي
نتيجهگيري من است) .به هر صورت پايان نزديك است. ميكند .شب اول ،دم صبح ،همانطور كه راوي كنار پسرش در چادر
پــدر رفت ،من هم ميروم .همه ميميرنــد .بعضي از مقالههاي خوابيده و چشمهايش را بسته است احساس ميكند پسرش بلند شد
شخصي به كشف ميرسند. و بيسروصدا از چادر بيرون رفت .ميشنود كه سوار كرجي دم چادر
شد و شروع كرد به پاروزدن .درست مانند خودش كه عاشق اين بود
پينوشتها: كه دم صبح از چادر بزند بيرون و برود كرجيســواري روي درياچه.
بازسازي گذشته ادامه دارد .راوي هرجا ميرود سايههايي را از گذشته
-1ميشــل دو مونتنــي ،در باب دوستي و دو جستار ديگر، ميبيند .با پســرش ميرود ماهيگيري .همانطــور كه دم درياچه
ترجمه :الله قدكپور ،نشر گمان ،1395 ،صص .20-21 نشستهاند و قالبهايشان توي آب است ميبيند سنجاقكي آمد روي
-2ميشل دو مونتني ،تتبعات ،ترجمه :احمد سميعي (گيالني)، سيم ماهيگيري نشست .درست مانند گذشته .با پدرش ،هنگامي كه
نشر سخن ،1383 ،ص .90 كنار هم دم درياچه به ماهيگيري مينشســتند سنجاقكها دوست
-3همان. داشتند بيايند روي سيم بنشينند و يكجا ،در بازارچة كنار درياچه
-4همان ،ص .17 چشمش به بطريهايي ميافتد كه توي آنها ماهي كپور (ماهي قنات)
-5تتبعات ،صص .104-105 براي فروش است .اينها هم در گذشته بود .حالو فضاي دهكدة كنار
-6همان ،صص .91-92 درياچه و بازارچة آن مانند خود درياچه ذرهاي تغيير نكرده است .فقط
-7عمران صالحي ،يك لب و هزار خنده ،انتشــارات مرواريد، قارقار آزاردهنده قايقهاي موتوري جديد اســت و در دوران كودكي
،1377ص .12 راوي گردشــگران با قايقهاي پارويــي رفتوآمد ميكردند و از اين
-8مهدي اخوانثالث ،بهترين اميد ،انتشارات آگاه ،1355 ،ص صداهاي ناهنجار خبري نبود .در يك صحنه كه راوي و پســرش دم
.17 درياچه زير باران نشستهاند (بسيار جاي ما خالي) و ماهي ميگيرند
-9غالمحسين صدريافشــار« ،گزارش يك زندگي» ،نگاه نو، راوي واقعاً احساس ميكند پدرش است و پسرش خود اوست .نه اين
تابستان ،1393شماره ،102ص .216 كه به ياد گذشته بيفتد ،گذشته احيا و جايش با حال عوض ميشود.
-10احمد شاملو« ،نميدانم مدرسه چه فايده دارد» ،لوح ،شماره ال گذشته سپري نشده است .به قول فاكنر گذشته نگذشته است. اص ً
هشتم ،خرداد .1379 راوي تبديل ميشود به مردي كه نزديك پايان دورة ميانسالي است
-11عباس عبدي« ،هزار كتابي كه گم كردم» ،راه آبي ،سايت (در صورتي كه در واقعيت ،خود فعلي او هنوز چند سالي با ميانسالي
عباس عبدي داستاننويس. فاصله دارد) .ســالها حذف ميشوند و گويي گذر آنها توهمي بيش
-12همان. نبوده است .بهراستي چه خوب كه همه اين سالها را به ذهنش سپرد
-13مارك تواين ،زندگي بر روي ميسيســيپي ،ترجمه: و در مغزش ذخيره كرد .واقعاً ارزشــش را داشــت كه پدرش (يعني
ابوالقاسم حالت ،انتشارات جيبي ،1346 ،صص .97-98 خودش را!) احيا كند.
14- E.B. White, "Once more to the lake", در پايان نوشته راوي ميگويد پسرش ميخواهد برود در درياچه
Harper’s Magazine, 1941. شنا كند .پســر مايواش را انداخته بود روي بند رخت تا خشك شود.
157
شعر و داستان
واژهنامهی كهنه
ليديا ديويس
ترجمه :احمد اخوت
سخنمترجم
آنچه ميخوانيد ترجمه داستان The Old Dictionaryاثر ليديا ديويس (متولد سال )1947داستاننويس و مترجم امريكايي است كه تاكنون هفت مجموعه
ال داستان چندالية لنگة جوراب كه در مجموعه داستان كوتاه از او به زبان انگليسي منتشر شده است .او در كشورمان نويسندهاي نامآشناست و از او چندين اثر (مث ً
به انتخاب مترجم منتشر شده است) به زبان فارسي ترجمه شده است .ديويس همچنين از مترجمان شاخص از زبان فرانسه به انگليسي است و آثاري را از پروست
(راه سوان) ،فلوبر (مادام بوواري) و نوشتههايي را از موريس بالنشو ،ساموئل بكت ،ميشل فوكو ،آليس فولتون و ...از زبان فرانسوي به انگليسي ترجمه كرده است.
داســتان واژهنامة كهنه نمونه خوبي از داســتاني است كه شباهتهاي زيادي به مقاله شــخصي دارد و در واقع مكمل نوشته من (مقاله شخصي) در اين شماره
سينماوادبيات است .اينجا ،مانند مقالة شخصي ،راوي اول شخصي را داريم (فردي كه اسم و جنسيتش مشخص نيست) كه بهصورت جريان سيال ذهن (بدون هيچ
پاراگرافبندي) از فرهنگ لغت قديمي صدوبيستساله و همينطور گلهاي خانهاش ،سگ و پسرش برايمان سخن ميگويد .از نظر او اشيا هويت و تشخص دارند.
بههمين دليل او با فرهنگ لغتش «مشورت ميكند» و در واقع نظرش را دربارة يك واژه جويا ميشود (در زبان انگليسي consulting a dictionaryبه
معناي رجوع به فرهنگ لغت است در صورتي كه راوي داستان معناي ديگر ( consultمشورتكردن) را در نظر ميگيرد و «عقيدة» فرهنگ لغت را جويا ميشود).
از نظر راوي موجودات عالم به دو دسته جاندار و بيجان تقسيم ميشوند .پسرش ،گلها و سگ راوي به دسته اول تعلق دارند و فرهنگ لغت (هرچند داراي هويت
ال منطقي و تا حدودي مكانيكي است .ميخواهد همهچيز را طبقهبندي و تشخص است) جزو طبقة موجودات بيجان است .راوي ،اين آدم غريب ،داراي ذهني كام ً
كند (گل دو نياز دارد ،سگ شش نياز و خواستههاي پسرش متعدد و شايد بيپايان است) و تكليفش را با دنيا روشن كند .اگر پسرش خود را كثيف كند اين ديگر به
او مربوط نيست و مجبور ميشود به كسي پول بدهد پسرش را تميز يا فرهنگ لغتش را برايش گردگيري كند .فع ً
ال داستان آماده است كه او (و نه آن!) را بخوانيد:
يا حتماً شــامش را ســر ميــز بخورد .يا كه ترجمة فعليام به پايان برســد يقين يك فرهنگ لغــت قديمي دارم كه
اينقدر با تلفن حرف نزند و به كارهايش دارم كــه وضع كتابم بــه مراتب بدتر از صدوبيست ســالي از عمرش ميگذرد و
برسد .اين همه كه انجام تكاليف و وظايف وقتي اســت كه كار را شروع كردم .بماند بــراي ترجمة اثري كــه در برنامة كاري
روزم رهاش ،حاال هرچه كه هســت ،برايم كه وقتي امروز واژهنامة عزيزم را از قفسة امســالم اســت دائم بايد به آن مراجعه
مهم اســت آسيبرســيدن بــه او برايم كتابخانه برداشتم ديدم خودمانيم تابهحال كنم .حاشــيه صفحات قطع وزيرياش
چندان اهميت ندارد و دلنگرانش نيستم. چه خوب ،حتي بيشتر از آنچه هواي پسر قهوهايرنگ و شــكننده شــده اســت.
از خود ميپرســم چرا از پسرم دستكم جوانم را دارم از آن مراقبت كردهام .هربار هربار ميخواهم صفحــهاي را ورق بزنم
به اندازة فرهنگ لغت قديميام مواظبت ال دقت ميكنم به آن سراغش ميروم كام ً ممكن است پاره شود .همينطور هنگام
نميكنم؟ شــايد دليلش اين اســت كه آسيب نرســانم و درست مواظبش باشم. بازكردن اين كتاب ارجمند دور نيســت
قاموس موجودي شــكننده و آسيبپذير نگراني اصليام اين است كه نكند قاموسم كه شيرازهاش از هم بگسلد .همين حاال
اســت .ترديدي نيســت كه وقتي گوشه صدمه ببيند .آنچه امروز باعث تعجبم شد هم كتاب از وسط نصف شده است .هربار
صفحــة فرهنگ لغت را تــا بزنند لطمه اين بود كه ديدم هرچند قاعدتاً بايد پسرم ميخواهم درباره واژهاي با آن مشــورت
ميبيند .پســرم وقتــي جايي مدتي خم بيشتر از فرهنگ لغت قديميام برايم مهم كنم و نظرش را بپرســم بايد ببينم واقعاً
شــود يا سگمان را به دوش بكشد به نظر باشــد اما نميتوانم بگويم هربار با پسرم آن لغت ارزشش را دارد كه قاموسم را به
نميرسد كه مثل قاموس شكننده باشد. ســروكار دارم توجه عمدهام به اين است خطر بيندازم و مزاحمش شــوم يا نه .از
او مسلماً بدني قوي و انعطافپذير دارد و كه به او آسيب نرســانم .تقريباً هميشه آنجا كه براي پروژة فعليام بايد دائم آن
برخوردهاي من با پسرم به اين راحتيها موضوع ديگــري از او برايم اهميت دارد. را بهكار بگيرم ميدانم كه به آن آســيب
به او آســيب نميرساند .بارها پيش آمده مث ً
ال امروز بايد چه تكاليفي را انجام دهد. ميرســانم ،حاال امروز نه ،فردا و و زماني
158
شعر و داستان
كند اما پسرم كه كثيف ميشود نه خودم خوشم نميآيد .از شما ميپرسم اگر گل كه بــه بدنــش صدمــه زدهام اما كمي
ميتوانم تميزش كنم و نه به كســي پول گلدان قشنگ نباشــد چرا بايد كسي از بعد خوب شده اســت .گاهي خودم هم
بدهم اين كار را بكند .واقعاً ســخت است آن خوشش بيايد؟ به من حق نميدهيد متوجهام و خوب ميدانم كه عجب باليي
او را تميز نگه داري و دشوارتر از اين اگر با چيزي كــه زيباتر از اين اســت رفتار سرش آوردم ،البته ميزان اين آسيب برايم
بخواهي هرطور شــده بــه او غذا بدهي. بهتري داشته باشــم؟ باز هم خانهام آباد چندان روشن نيســت ،اما خب زخمش
پســرم به اندازه كافي نميخوابد ،شايد تا با گياهي كه قيافه قشــنگي ندارد خوب به مرور خوب ميشــود .بماند كه دشوار
حدودي به اين دليل كه من سخت تالش رفتار ميكنم .بنابراين بايد بتوانم با پسرم ال خوب شــد اســت بگويي زخمش كام ً
ميكنم او حتماً خوب بخوابد .گياهان به وقتي سرووضع خوبي ندارد و در مواقعي يا اين كه براي هميشــه كمي از آسيب
دو ،و شايد هم به سه چيز نياز دارند .سگ كه از رفتارش خوشــم نميآيد درســت باقي مانــد .وقتي فرهنــگ لغت صدمه
به پنج يا شــش چيز .واضح است كه من برخــورد كنم .يعني فكر كنم توانايي اين ببيند بــه خوديخود خوب نميشــود.
چندتا از اينها را بــه او ميدهم و چندتا كار را دارم .رفتارم با ســگمان به مراتب شــايد من رفتار خوبي بــا فرهنگ لغتم
را نميدهــم .بنابرايــن ميبينيد كه چه بهتر از طرز برخوردم با كوزههاي گلمان دارم چــون از من تقاضايــي ندارد ،فقط
خوب از او مراقبت ميكنم و حواســم به اســت .هرچند او موجودي پرسروصدا و كار ميكند و مقابلهبهمثل در قاموســش
سگ هســت .پسرم عالوه بر مراقبتهاي خواستههايش بيشــتر از گلهاست .اما نيســت .حتماً من رفتار مهربانتري دارم
جسمي به چيزهاي ديگري نيز نياز دارد آب و غذادادن به او كار ســادهاي اســت. نســبت به موجوداتي كه از خود واكنش
و اينها دائم در حال ازدياد و تغييرند .آنها هرچند نه هميشــه اما بيشتر اوقات او را نشان نميدهند .بگذريم كه هرچند فكر
درست وســط جمله ممكن است عوض با خود ميبرم بيــرون كمي راه ميرويم. نميكنم گلهاي خانه چندان واكنشــي
شوند .بنابراين نه هميشه اما اغلب اوقات دامپزشــك گفته اســت هرگز نبايد به از خــود بروز دهند اما مــن باز هم رفتار
ميدانم نيازهايش چيست .البته بماند آن جايي نزديك سرش ضربه بزنم ،شايد هم خوبي با آنها ندارم .گلها يكي دو خواهش
وقتهايي هم كه ميدانم به چه چيزهايي گفت به هيچ جاي بدنش محكم نزنم ،اما بيشــتر ندارند .تقاضاي اولشان نور است
نياز دارد قادر نيستم اينها را در اختيارش من هرازگاهي با كف دســتم به بينياش كه مــن اين را بــرآوردهام و آنها را جاي
بگذارم .هر روز ،بيشــتر مواقــع آنچه او ميكوبم .فقط با اطمينان ميگويم وقتي نورگيري گذاشتهام .خواسته دومشان آب
ميخواهــد را به او نميدهــم .بعضي از ســگمان خواب اســت خيلي مواظبش است .من هرچند نه هميشه به موقع اما
كارهــا ،و البته نه همة آنهايي را كه براي هســتم .بهتر اســت اينطور بگويم اگر بــه هرحال به آنهــا آب دادهام .به خاطر
واژهنامه قديميام ميكنم ميتوانم براي موجودي زياد فعال يا زنده نباشد ميانهام همين كمآبي آنها خوب رشد نميكنند و
پســرم هم انجام دهم .مث ً
ال با قاموســم با او خوب اســت و شكي نيست كه با او بعضيهاشان خشك ميشوند .بيشترشان
سنجيده و با ماليمت كار ميكنم و هواي دوســتانه رفتار ميكنم .اگر به آن توجه بهجاي آنكه قيافه خوشگلي داشته باشند
سنش را دارم .رفتارم با او با احترام همراه نكنــم از رفتارم ناراحت نميشــود و اين ظاهــر نــزار و غريبي دارنــد .بعضي از
اســت .پيش از استفاده از آن چند لحظه نهتنها برايم آرامشــي بزرگ اســت بلكه اينها وقتي خريدمشان سرحال بودند اما
توقف و فكر ميكنــم .محدوديتهايش از ايــن موضوع لذت ميبــرم .موجودات چون درست ازشــان مراقبت نكردم حاال
ال تشــويقش نميكنم را ميشناسم .اص ً غيرزنده تنها تغييري كه از خود نشــان چندان حالوروز خوبي ندارند .بيشترشان
كارهايي را فراتر از توانايياش انجام دهد ميدهند اين است كه گرد ميگيرند .گرد همچنان در همان كوزههاي پالســتيكي
ال بــاز روي ميز دراز ال بهصورت كام ً(مث ً چندان آســيبي به آنها نميرساند .حتي بدتركيب هســتند كــه آنهــا را از بازار
بكشد) .بسياري اوقات تنهايش ميگذارم. ميتوان از كسي خواست آنها را گردگيري خريدم .راســتش را بخواهيد زياد ازشان
159
شعر و داستان
160
نقدو بررسی
میزگردی درباره نفت و داستان
161
نقدو بررسی
از راست :کیهان خانجانی ،غالمرضا رضایی ،یارعلی پورمقدم ،قباد آذرآيين /عكسها :نسيم اعتمادي
از روی تپهها قیرهای فروزان به سنگرهای لشکر یونان پرت میکردند. کیهان خانجانی« :مشحیدر از هولش شیشه نفت را رو موش
به اعتبار مجاز جزء از کل منظور از قیر در اینجا همان نفت است .در خالی کرد و موش جاخالی داد و نصف نفتها ریخت رو زمین و ژاندارم
عهد عتیق و در سفر پیدایش خداوند به نوح میگوید کشتی را بساز و فوری کبریت کشــید و گرفت زیر پوزه مــوش که موش ُگر گرفت و
درون و بیرونش را با قیر اندود کن .یا در سفر خروج آمده به هنگام تولد شاگرد شوفر هولکی انداختش رو زمین .جمعیت با ترس و شتاب میدان
حضرت موسی او را در زنبیل یا سبدی میگذارند -و در بعضی جاها به را برای فرار موش خالی کرد .موش چون تیر شهابی که شب تابستان
تابوت اشاره میکند -که از نی ساخته شده و با قیر اندودش میکنند. میان آسمان ُگر بگیرد ،الو گرفت و دیوانهوار پا گذاشت به فرار ،گویی
در متون کهن خودمان در شاهنامه فردوسی و در قصهی اسکندر بیتی در میان جمعیت وبا افتاده بود که همه پا گذاشتند به فرار .موش مثل
هست که میگوید :شبی نفت و روغن بیامیختند /همی بر سر گوهران پاچهخیزک در رفت و رفت تا رسید زی ِر نفتكش و تا جمعیت خواست به
ریختند .که به حکایت بستن سد یاجوج و ماجوج توسط اسکندر اشاره خود بجنبد ،نفتکش با صدای رعدآسایی منفجر شد و باران بنزین بر سر
دارد .یا در داستان رزم اسکندر با هندیها آنجا که آهنگران میخواهند مردم و دکانها بارید و دنبال آن ناگهان انبار بنزین ،مانند بمبی ترکید
بارگی بس�اـزند ،میگوید :به گردون همی راندند پیش شــاه /درونش و سیل سوزان بنزین مثل اژدها دنبال مردم فراری توی دهکده به راه
بیاکنده نفت سیاه /سکندر بدید آن پسند آمدش /خردمند را سودمند افتاد ».قسمتی که خوانده شد ،پایانبندی داستان کوتاه «پاچهخیزک»
آمدش .سعدی در گلستان میگوید :هندویی نفطاندازی همی آموخت اســت از صادق چوبک .میتوان برای مبحث «نفت و داستان» ،از آن
حکیمی گفت تو را که خانه نئین است بازی نه این است .که خود نفط خوانشی داشت اینگونه :مماثلهای از وضعیتی که نفت و فرآوردههایش
(نفت)اندازی یکی از فنون جنگی بــوده در آن زمانها و الی آخر .در برای مردمان ما رقم زده اســت .اگر بخواهیم مروری کلی بر موضوع
حدودالعالم یا نزهتالقلوب و جاهایی دیگر نیز از نفت نام برده شده. نفت در رمان فارسی داشته باشیم ،شکل اجمالیاش شاید چنین باشد:
با کش��ف نفت کار دس��تی به کار ماشینی تبدیل میشود و در صادق هدایــت در «توپ مرواری» گاه کنایاتی در باب نفت میگوید.
ماشینهای بخار مورد استفاده قرار میگیرد که باعث شتاب و تسریع در رمان «همسایهها» احمد محمود با نگاهی واقعگرایانه مراحل رشد
در روند صنعتیشدن میشود .چون میخواهم بحث را به موضوع نفت یک نوجوان را در موازات رشد ملیشدن نفت و فعالیتهای حزبی بیان
و مدرنیسم در داستان پیوند بزنم ناگزیر از خیلی از جزئیات میگذرم. میکند .در رمان «طوبا و معنای شــب» شهرنوش پارسیپور به وقایع
در ایران نیز حوادث مهمی مانند کشف نفت در مسجدسلیمان ()1287 دهه سی به شکلی کلگرایانه پرداخته است؛ ورود جوانان به حزب توده
جنگ جهانی اول ،سقوط سلطنت نیمهفئودالی قاجار ،انتقال حکومت به و گفتههای مصدق و غیره .در رمان «اهل غرق» منیرو روانیپور ،ورود
سلسلهی پهلوی موجب تغییر و تحوالتی میشود .کارشناسان خارجی نفت به آبادی «جفره» سنتها و تعادل را برهم میزند .رمان «چراغها
به کش��ور وارد میشوند که در حقیقت یک نوع تقابل فرهنگ غرب و را من خاموش میکنم» زویا پیرزاد بهطور غیرمستقیم به ملیشدن نفت
شرق به وجود میآید .در همین زمانها جریان فرهنگی در کشور که از میپردازد؛ پدر خانواده مهندس شــرکت نفت است و گرایش سیاسی
زمان مشروطیت دستخوش تغییر و تحوالتی شده بود شتاب بیشتری دارد و با آنکه میتواند در محلهای بهتر زندگی کند ،از بورژوازی دوری
به خود میگیرد .نیما در ســال 1299یعنی به فاصلهی یک دهه بعد میکند .اثر دیگر که به موضوع صنعت نفت و دولت مصدق پرداخته،
از کشف نفت با س��رودن «قصهی رنگپریده» در شعر فارسی ظهور رمان «دکتر نون زنش را بیشتر از مصدق دوست دارد» است از شهرام
میکند .هم این شعر و هم قطعهی «ای شب» مقدمهای میشود برای رحیمیان .و البته بسیاري آثار دیگر که به طور مستقیم و غیرمستقیم به
سرایش منظومهی «افسانه» .سال 1301همزمانی دارد با سرودن افسانه این مبحث مهم تاریخی پرداختهاند .با این مقدمه میتوانیم سیر نفت را
و چاپ مجموعه داستان «یکی بود یکی نبود» جمالزاده ،رمان «تهران در آثار مکتوب تاریخی و ادبی ایران پی بگیریم.
مخوف» مشفق کاظمی و نمایشنامهی «جعفرخان از فرنگ برگشته» غالمرضا رضایی :اهمیت و تاثیر نفت تنهــا به دوران معاصر
حسن مقدم .جمالزاده به مثاب ه نقطهی پایانی بر ادبیات مشروطه است برنمیگردد و سابقهی دیرینی دارد که در متون گذشته هم به آن اشاره
و پی یا بنایی را میگذارد .که چند سال بعد هدایت با انتشار مجموعهی شده .هرودوت در محاصره شهر آتن از جانب ایرانیها میگوید :ایرانیها
162
نقدو بررسی
این تنوع زبان ش��هروندی ،س��بب تنوع زبان روایت داستانی و دایره «زنده به گور» به این بنا اعتال میبخشد .خاستگاه داستان هدایت در
داستانی نویسندگان آن خطه میشود .بحث ِ واژگان برای دیالوگهای غرب است و از این حیث میتوان او را اولین نویسندهی ایرانی دانست
«چندصدایی» باختین بر چندمعنایی داللت میکند که در اینجا مرا ِد که نخستین داس��تان مدرن را در ایران مینویسد .بعد از هدایت نیز
منظور نیست اما بحث «سمفونی زبانی» که آقای علیمحمد حقشناس نویس��ندگان دیگری داریم ،اما هنوز جا دارد تا به مدرنیسم مورد نظر
به کار میبرد ،اصطالح بسیار خوبی است تا با آن بتوان وضعیت زبان که به صورت یک جریان است برسیم .در واقع نیما و هدایت به دلیل
در شرکت-شــهرهای نفتی را توصیف کرد .زبانهای گوناگون چون شــناخت و احاطه به زبان و ادبیات فرانســه و مفاهمه و مراوده با آثار
ســازهای گوناگون در خدمت سمفونی مدرنیسم .سمفونی زبانی در شاعران و نویسندگان غربی جریان نویی را بنیان مینهند .آنها به اضافه
داستانهای نویسندگان جنوب ملموس است .صادق هدایت برای اینکه برخی از نویسندگان دههی چهل به مثاب ه جزیرههایی هستند که به هم
این سمفونی زبانی را در آثاری چون «توپ مرواری» و «علویهخانم» و متصل نیستند .در واقع انگار به تبع این نویسندگان میخواهیم قبا و
امثالهــم به وجود بیاورد ،به ازای هر َمثلی که دایهاش برایش میآورد، جامهای نو و مدرن به جامعه بپوشانیم در حالی که جامعه شکل و روالی
پولخردی به او میداد .یا امیرحســن چهلتن مجبور است دود چراغ سنتی دارد و مظاهر مدرنیسم را در آن نمیبینیم .با کشف نفت است که
بخورد و این ســمفونی زبانی را از کتابهای مختلف دربیاورد .اما این ما با زیرساختها و مظاهر مدرن به طور واقعی آشنا میشویم ،به دلیل
سمفونی زبانی در آن شرکت-شهرهای نفتی منتشر بود و متعاقباً در اینکه کارشناسان غربی باید مدت زیادی را در اینجا بگذرانند و جهت
آثارنویسندگانش. رفاه حال آنان اولین شرکت-شهرها در مسجدسلیمان و آبادان ساخته
یارعلی پورمقدم :از گرگ و ميش روز پنجم خرداد سال 1287 میشوند .این شرکت-شهرها زیرساخت مدرن دارند یعنی از شبکهی
هجري شمســي مطابق با 26مه 1908عيسوي كه متهي مهندس فاضالب ،شبکه بهداشت و درمان و بیمارستان ،آموزشگاههای پرستاری
جرج برنارد رينولدز انگليســي در عمق سيصدمتري ميدان نفتون به و فنی ،آموزش��گاه زبان و ...برخوردارند .اعزام دانشجو به خارج صورت
مغز استخوان ج ِد امجدمان خليد شهري روي نقشهي جغرافيا بنا شد میگیرد البته منفک از نظام موجود .یعنی شرکت نفت برای خودش
كه بر اســاس يك ضرورت صنعتي برپا شــده بود و هيچ شباهتي با این آموزشگاهها را خارج از حیطه و روال آموزش و پرورش بنا مینهد.
ديگر شهرهاي ايران كه عمدتاً حول محور سنت به وجود آمده بودند عالوه بر این امکانات فرهنگی رفاهی مانند سینما ،کتابخانه ،باشگاه،
نداشــت و اين شــد كه مردماني از اقصي نقاط به دنبال رزق روزانه استادیوم ورزشی ،اس��تخر و دیگر امکانات را داریم .خب در سینماها
روانه اين ناحيه صنعتي شدند كه هر كدام به زبان مادريشان سخن نمایش فیلمهای انگلیسی و امریکایی بهروز است و به زبان اصلی که
ميگفتند و ســليقهي غذايي خود را داشتند .انگليسيها با اسكاچ و انگیزهای میشود برای آموختن زبان در نزد برخی و مترجمانی از دل
برندي آمدنــد ،هندوها با ادويه مرغ تندوري و اصفهانيها با بريوني و این وضعیت پدید میآیند :گلس��تان ،دریابندری ،صفریان ،تقیزاده و
ارامنه با گاتا و مارتادال و بختياريهاي طعم آرزو به بوي كباب از ييالق همهی اینها کمک میکنند به جریانی نو در ادبیات کشور .با داشتن
و دامنههاي زردكوه سرازير شدند تا هر كدام سفرهي خود را در گرمسير همهی ایــن امکانات و زمینهها از اواخر دههی پنجاه داســتان ما به
برپا كنند .پس اين تنوع زباني و غذايي چارهاي نداشت جز آنكه براي ســمت و سوی مدرنیسم شتاب میگیرد و در دهه شصت وجه غالب
باالبردن ميزان استخراج نفت به يك همزيستي مسالمتآميز برسد. داستاننویسیمان میشود .سپانلو با توجه به همین زمینههاست که
مسجدسليمان تنها شهري بود كه سنت و صنعت توانستند در جوار میگوید :مدرنیسم داستانهای فارسی عمدتاً مرهون داستاننویسی
هم به دركي متقابل دســت پيدا كنند .براي مثال قبرستان محلهي خوزستان است .نویسندگان دههی شصت با سنتشکنی و نوآوری در
نفتون كه قديميترين گورستان مسجدسليمان محسوب ميشود ديوار سبک و صناعت هم در موضوع و هم در معنا تالش میکنند قالبهای
به ديوار قبرستان مسيحيان ايجاد شد و نون ارمني (گاتا) نه تنها براي پیشین را به نحوی بشکنند و طرح نویی دراندازند که به رشد و رونق و
ما بختياريها نجس نبود بلكه دارويي بود كه خوردن آن ميتوانست تنوع شیوههای پرداخت منجر میشود.
كودكاني را كه به لكنت زبان مبتال شده بودند شفا ببخشد .همين تفاهم خانجانی :بحث اولی که میتوان مطرح کرد ،رابطه نفت و زبان و
غذايي در حوزه زبان نيز اتفاق افتاد .مث ً
ال در خانه ما اگر تنهات به تنه داستان است .وقتی شهر-شرکتهای نفتی احداث میشوند ،مهندسانی
پدرم كه كارگر شركت نفت بود ميخورد غرولندش بلند ميشد: میآیند و کارگرانی میگیرند .این مهندســان انگلیسیزبان هستند،
-هي گراز چته؟ سي چه اكسيندنت ميكني؟ کارگران و شــهروندان از نقاط مختلف ایران و جهان (ازجمله هند و
رضایی :به طور کلی نویس��ندگان خوزستانی زبان و بیانی ساده امریکا و )...میآیند ،و زبانهای انگلیسی و عربی و لری و ارمنی و فارسی
دارند ،ترکیبی از امکانات صرفی و نحوی با گونهای زبان گفتار .احمد و ...درهم میآمیزند .وقتی شــهر و امکانات و امنیت به وجود میآید،
محمود این طور است .گفتوگوها در آثار او بافتی جنوبی دارند و زبان قومهای دیگر هم س��ر میرسند ،با ادیان مختلف ،اصفهان و شیراز و
داس��تانیاش زنده ،موجز ،تصویری و در حرکت است که اوج آن را در چهارمحال و ...ارمنی و یهودی و زرتشتی و ...البته زبان غالب مردم در
«مدار صفر درجه» میبینیم .بهرام حیدری ،فدایینیا ،یارعلی هر کدام مسجدسلیمان لری است .داستان «هفتخاج رستم» یارعلی پورمقدم،
به گونهای دیگر عمل میکنند .با استفاده از امکانات لهجه و بهکارگیری ِ
آرکائیک گاه فارســی معیار اســت ،گاه فارســی محاوره ،گاه فارسی
ش��مار محدودی از واژگان محلی و بومی .در کار فدایینیا تاثیر شعر فردوســی ،گاه با واژگان عربی ،گاه لری ،گاه انگلیسی .وقتی راجع به
حج��م را به خوبی میبینیم ضمن اینکه زبانی که در کارهای یارعلی داستان حرف میزنیم ،ماده خامش زبان است .وقتی راجع به مدرنیسم
است از امکانات دیگری نیز سود میبرد که به ادبیات کهن پهلو میزند حرف میزنیم ،یکی از اساســیترین عناصرش زبانورزی است .انگار
مخصوصاً از شاهنامه و در بعضی جاها نیز رد پای زبان مکتوبات قاجاری نفتی خوزستان بدل به برج باب ِلی میشوند که زبانهای
شهرهای صنعت ِ
هم در آن دیده میش��ود که به اقتضاي راوی و موضوع داستان تغییر برعکس برج باب ِل اسطورهای ،اتفاقاً
ِ اما شوند
ی م پژواک مختلف در آن
میکند و از این لحاظ با نویسندگان دیگر تفاوت میکند .به این دلیل نسبت به همدیگر درک دارند ،مفاهمه دارند ،بدهبستان دارند .اگرچه
در معدود داستانهای او زبان و بیان ساده نیست و کمی مغلق میشود. شکلهایی از سلس��لهمراتب و طبقاتِ زبانی (مهندسی و کارمندی و
ال در داستان «حوالی کافه شوکا» یا «هفتخاج رستم» .داستانهای مث ً کارگری) به وجود میآید که در نهایت س��بب به وجودآمدن سنتزی
کورش اسدی از لحاظ زبانی از ایجاز و پیراستگی مطلوبی برخوردارند و زبانی به نام «ملیشدن صنعت نفت» میشود .جالب اینکه دو واژهي
جمالت تا حد ممکن تراش خوردهاند که به زبانی شاعرانه پهلو میزند. اصلی این گزاره« ،صنعت» و «نفت» را انگلیسیها رقم زدهاند .بگذریم.
163
نقدو بررسی
مستعمره و اســتعمار چطور و چه هنگام کمرنگ و خالصه در سال پورمقدم :اگر اين نكته غالمرضا صحت داشته باشد كه رد پاي
1329با ملیشدن صنعت نفت بدل به برج باب ِل اسطورهای میشود. ادبيات كهن در نوشــتهجات من قابل تشخيص است پس بيانصافي
دیگر یکدیگر را نمیفهمند .زبانهای سیاسی حزب توده و جبهه ملی اس��ت اگر از بخت بلندم ذكري به ميان نياورم و از اولين نمايشنامهام
و مذهبیون نیز به آن زبانهای بومی و غربی و اقلیتی اضافه میشوند. (آه اسفنديار مغموم) ياد نكنم :سال 56آخرهاي خدمت سربازي بود
شرکت نفت در بخشهای فرهنگیاش فعالیتهایی میکند ،سفارش كه در پاســيو خانهي دوســتي كه امروزه در راستهي كهنه اصحاب
ســاخت فیلم کوتاه میدهد ،بولتن و نشریه و کتاب منتشر میکند، سينما اسمي در كرده است مشغول تفريح بوديم كه با آگهي مسابقهي
مبارزان ایرانی/
ِ مترجمان را به کار میگیرد .جالب است که منتقدان و نمايشنامهنويسي جشنواره ضاله طوس مواجه شدم و گفتم بنشينم بلكه
جنوبی اســتعمار ،برای تبلیغات آرمان و مبارزهي خود ،از مدرنیته و ِ ت��وي گوش جايزه اول بزنم كه پونزده هزار تومن بود .تا آن زمان تنها
مدرنیزاســیون آنها ،از دستگاه چاپ و امکانات آنها ،علیه آنها استفاده آشناييام با مطبوعات خبرنگاري مجله دنياي ورزش در مسجدسليمان
میکننــد و اعالمیه و اطالعیه و مجله منتشــر میکنند ،یا در همان بود .نشســتيم و نوشتيم و فرستاديم و اول شديم و كتاب هم به زيور
فیلمهایی که به سفارش آنها میسازند به نقد آنها میپردازند تا تودهها طبع آراســته شد و بامزهتر اينكه نمايشنامه مرحوم منوچهر شيباني
را آگاه سازند .استعمار و ضداستعمار مانند دو خط موازی میشوند که شاعر و نقاش و طراح رقص و چه و چه دوم شد .سرتان را درد نياورم من
آغاز آنها به یکدیگر متصل اســت ،از امکانات متقابل سود میجویند؛ با كتاب «آه اسفنديار مغموم» در گروه تهيهي درس ادبيات دانشگاه آزاد
اســتعمار نفــت و نیروی کا ِر اینــان را میخواهد ،اینــان مدرنیته و كه عبدالرحيم احمدي رئيسش بود و بعد از 57با ادغام مدارس عالي
مدرنیزاسیون استعمار را .اما مدام شکاف وسیع میشود و سبب میشود پارس و ادبيات انگليسي و زبانهاي خارجي و مدرسه عالي ترجمه و
که داســتانهایی به شیوهي ادبیات مدرن انتقادی نوشته شود .حتی مدرسه عالي علوم ارتباطات به دانشگاه طباطبايي تبديل شد ،استخدام
از فضای بوشهر ،آثاری چون «تنگسیر» صادق چوبک و «سیاسنبو» شــدم تا به حكم تاسي كه به موقع خوش مينشيند كمك ويراستار
محمدرضا صفدری و ...نوش��ته میشود .پیداست که از جایی به بعد، آقايان ابوالحس��ن نجفي و احمد سميعيگيالني شــوم كه با عنوان
مفاهمهي زیستی و کاری و زبانی که از همان اول ترک داشت ،گسسته ويراستار ارشد درس مينوشتند .و آنجا بود كه توانستم بابت حقوقي كه
میشود و شکل تازهای از داستان مدرن انتقادی به وجود میآید. ميگيرم به اسفنجي مبدل شوم كه ادبيات كهن را جذب ميكند تا در
آذرآیین :اجازه میخواهم تکه کوتاهی از رمان «فوران» را بخوانم پيرانهسري از زبان رضايي بشنود كه رد جراحت ادبيات كالسيك ايران
که مصادف است با مناسبت ورود اولین گروه فرنگیها ،و عکسالعملی بر الش نوشتههايش پيداست.
که دو گروه از مردم بومی در برخورد با آنها داشتند« :گروهی به تایید قباد آذرآیین :اصطالحی در بختیاری داریم به نام «لُرفرنگی»
گفتند راست میگویند همتباران ،ما نباید به غریبهها اطمینان کنیم. که در حقیقت به نوعی اختالط مدرنیسم و سنت است .لُرفرنگی ،نه ل ُ ِر
پشتبندحرفهایشانبیتیبومیوهشدارآمیزخواندند-».مادرفرهنگ فرنگی ،یک اصطالح است ،یک صفت مرکب .یعنی شما چیزهایی را از
بختیاری شخصیتی داریم به نام خالوزال یا هالوزال که آدمی دوراندیش غرب گرفتهاید ،از انگلیسیها ،یک چیزهایی هم به آنها دادهاید .یعنی
و عاقبتاندیش است ،عاملی است یا نمادی است که هشدار میدهد: دقیقاً بدهبستانهایی صورت گرفته است .خیلی از فرنگیهایی که آنجا
«خالوزال خوب میگوید .از او بگیرید گوش .اسبهایتان را زین کنید. آمده بودند ،لری یاد گرفتند .حتی ارمنیهایی با بومیهای شهر وصلت
خودتان را یراقپوش ».این از گروه مخالف ،حاال گروه موافق« :نفوس کرده بودند .دندانپزشکی تجربی بود که زن موری (از تیرههای بزرگ
بد نزنید حضرات ،این آدمهای آراس��ته و ت روتمیز حتماً با خودشــان بختیاری) گرفته بود .منظور اینکه این دادوستد زبانی هم ناگزیر بود که
برکت برایمان آوردهاند .غریبهها پول داشتند .با پولشان کدخدا ،خان انجام شود ،و هم به عنوان یک معامله صورت میگرفت.
ال سنگهایشــان را با شاه و باالباالییهاو کالنترها را اجیر کردهاند .قب ً خانجانی :بحــث دومی که میتوان مطرح کــرد ،رابطه نفت و
واکنده بودند .پا که سفت کردند ،گفتند زمینهایتان را میخواهیم تا زبانی
سیاست و داستان اســت .حال ببینیم آن مفاهمهي زیستی و ِ
164
نقدو بررسی
بعد رتبههای باالتر« ،سینور استاف» داشتیم و «جونیور استاف» .اولین در آنه��ا چاه بزنیم .چوبهای جنگلهایتان را میخواهیم ،روغنهای
کاری که کردند ،قشری درست کردند به نام « ِچکِر»ِ .چکِر ،نه کارمند خوش��تان را میخواهیم برای دیگهای بخارمان ،خر و قاطرهایتان را
بود نه کارگر ،یعنی امکانات کارمندی را نداشت ولی از کارگری کمی میخواهیم .بابت همه اینها به ش��ما پول میدهیم »...آخرسر گفتند:
من
باالتر بود .این عامل ،خودش تفرقهانداز بود .یعنی کسی که تا دیروز با ِ «خودت��ان را هم میخواهیم ،به خودتان هم مواجب میدهیم .از این
کارگر بود ،حاال شایستگی نشان داده یا پاچهخواری کرده یا هر چیزی، پس ش��ما برای ما کار میکنید .به جای رعیت ،ما به شما میگوییم
ال در خانه کارگری و از طبقه کارگر کنده ش��ده و ِچکِر ش��ده بود .مث ً کولی (عمله) »...حاال میرســیم به مسئله سیاست ،من فکر میکنم
منمقابل ِ
ِ مینشس��ت ولی اتوبوسهای کارمندی سوار میشد .یعنی دلیل اینکه مردم از حربه خودشان (خارجیها) علیه خودشان استفاده
کارگر قرارش دادند .طبیعتاً مبارزات اولیه خام بود .بهاصطالح هنوز قوام کردند ،رسیدن به یک نوع آگاهی بود .یعنی پدران ما استثمار شدند و
پیدا نکرده بود و با شکست روبهرو میشد .الزم بود که آغاز این مبارزه مردند یا بازنشسته شدند یا یک گروهی «سالی دو ماه» شدند -یعنی
از ش��هری بزرگتر یا یک محیط کارگری بزرگتر به مسجدسلیمان دو ماه از هر س��ال کار حقوق شرکت نفتی را به او میدادند و میرفت
میآمد ،مث ً
ال از آبادان یا امیدیه یا آغاجاری... پی کارش -یک روســتایی با آن پول چه کار میتوانست بکند در سن
رضایی :وقتی در اقتصاد یک کش��ور نفت قلب تپنده میشود با پیری یا میانس��الی؟ از روستا رانده و از شرکت هم کنده و مانده! نسل
هرگونه آسیب و خدش��های در چنین موقعیتی آن مناسبات به هم بعدی (نسل ما) به این نتیجه رسیدند که دارند استثمار میشوند و گول
میخورد .دیدید که در قبل از انقالب این همه تظاهرات شد ولی وقتی این پدیدههای غربی را نباید بخورند .درست است خیلی از امکانات در
کارگران شرکت نفت اعتصاب کردند چقدر تعیینکننده بودند .پس اختیارشان بود؛ باشگاه ،تفریح ،بیلیارد ،سالنهای آنچنانی و ...اما جامعه
نفت در کشور ما میش��ود کانون سیاست .در گذشته هم اختالف و ال ل ِین کارمندی و ال طبقاتی بود .هنوز هم آثارش را میبینیم .مث ً کام ً
تضاد طبقاتی بهوجودآمده خیلی عیان بود .االن هم اینجور است .مث ً
ال ل ِین کارگری ...و در این بین ،گروهی هم بودند که هیچکاره بودند .این
میگفتند :سینمای کارگری یا اتوبوس کارگری و الی آخر .پشتبند آن گروه از روستا کنده شدند و آمدند حاشیه شهر و برای خودشان آلونک
بسیاری از جاها مثل کتابخانهها و سینماها به ما روشنگری میدادند .در درست کردند .اینها هیچ از امکانات شرکتی استفاده نمیکردند ،فقط
قضیه سپاه دانش هم به همین صورت بود .رژیم بعد از جریان اصالحات نس��ل بعد از اینها (فرزندان کارگران) ما بودیم .ما در اثر
ِ عمله بودند.
ارضی جوانانی را به روستاها میفرستاد و جوانان برخاسته از دل چنین همان اطالعاتی که از فیلمهایشان در سینماها گرفتیم ،یا نشریاتی که
وضعیتی دست به روشنگری میزدند و از فقر و محرومیت مینوشتند. توپاشکسته «نیوزویک» میخواندیم، ترجمه میشد ،یا با انگلیسی دس
در واقع یک نوع رابطهی دیالکتیکی شکل میگیرد .از طرفی جبههی آگاه شدیم .فروشگاههایی وجود داشت به نام «بینالملل» یا «تاپو» که
ملی و حزب توده ب��ه آنجا میآیند چون پایگاه جنبشهای کارگری بهترین نشریات روز غرب را آنجا میخواندیم یا بهترین فیلمهایی را که
میش��ود مسجدسلیمان و آبادان .در دههی سی در مسجدسلیمان و سالها بعد ،سینماهای تهران نشان دادند ،میدیدیم .خب ،پس یکسری
آبادان تظاهــرات خونینی صورت میگیرد و در قضیهی ملیشـ�دن اطالعات آنها به ما دادند .البته امکانات را در درجه اول برای رفاه حال
نفت هم کارگران اکثریت طرفدار مصدق و ملیش��دن نفتاند تا این خودش��ان آوردند ،ما هم در حاشیه امکانات ،از آن استفاده میکردیم.
تبعیضها را به زعم خود ریشهکن کنند .حداقل در مقابل حق و حقوق همینها به ما آگاهی داد .یعنی استعمار یا استثمار ،ناخواسته ،داشت
تضیيعشدهش��ان و تبعیضها تا حدودی روش��ناند و واکنش نشان ما را آگاه میکرد .همین آگاهی ،عامل مبارزه با افرادی بود که مدرنیته
میدهند. و برخ��ی از نعمتهایش را ناگزیر به ما داده بودند .آن امکانات را علیه
پورمقدم :ببخشيد كه من به جاي آسيبشناسي متديك دستور خودشــان به کار بردیم .البته وقتی به آگاهی رسیدیم ،سعی کردند با
جلســهاي كه ميخواهد به رابطه نفت و ادبيات بپــردازد فقط بلدم یکسری تطمیع ،مث ً
ال باالبردن حقوقها یا باالبردن «گِرید»ها راه ما را
قصهپردازي كنم ولي پربيربط نيســت اگر از خاطرهاي ياد كنم تا در ال ما در شرکت نفت ،کارگر داشتیم ،کارمند داشتیم، تغییر دهند .مث ً
165
نقدو بررسی
از احمد محمود از همین سنخ اس��ت .داستان به غارتگری ،مرگ ،و ضمن آن از نتايج و چشــماندازهاي اين تضاد طبقاتي كه قرار بود در
اضمحالل یک شهر میپردازد که میخواهند به خاطر برقراری دکل بزنگاهي تاريخي به روشنگري منجر شود قدري پرحرفي كرده باشم.
نفتی آن را ویران کنند و با بولدوزر به جان نخلها و خانهها میافتند. سال 58اولين دورهي نمايندگي مجلس شوراي اسالمي من نيز همراه
یا در داس��تان «مهاجرت» تقوایی که به فرار یا برگشتن خارجیها به با 28نفر ديگر در فرمانداري مسجدسليمان كانديداتوري خود را ثبت
کشورشان بعد از جریان ملیشدن نفت اشاره میکند .در داستانهای و اعالم كرديم .هنوز كليهي گروهها و احزابي كه بعدا ً غيرقانوني اعالم
اولیهی خاکسار نیز رگههای سیاسی بسیار قویست .که همگی به نفت شدند نه تنها علني و با آرم و بيرق خود فعاليت ميكردند بلكه هر يك
و حاشیه و تبعات آن مثل فقر ،بیکاری و جدال کارگر و کارفرما معطوف كانديدايي معرفي كرده بودند .در ميان اين 28نفر شيرينعقلي بود كه
نمیشود و گاهی رنگ و بویی دیگر به خود میگیرند .در کار برخی نیز ظاهرا ً از جانب اجامر شهر پيش انداخته شده بود تا البد در طول پانزده
ميلیتاریسم یا نظامیگری حاکم موضوع داستان یا مورد نقد و نقادی روز مبارزهي انتخاباتي با بزرقصاني كمي خنده و تفريح كنند .در اثناي
قرار میگیرد مانند داستان «معاملهچیها» از منوچهر شفیانی یا چند اين مدت اعالميههايي كه از طرف من در شهر پخش ميشد با امضاي
داستان از اصغر عبداللهی. عضو كانون نويســندگان ايران و عضو هيات علمي دانشگاه آزاد ايران
خانجانی :بحث ســومی که میتوان مطــرح کرد ،رابطه نفت و صادر ميشــد ولي سرانجام كه آرا شمرده شد نماينده يكي از گروهها
زمان/مکان و داســتان است .داســتان مدرن ،یکسری ملزومات دارد. بود كه با باالترين رأی از صندوق در آمد كه از مجلس اعتبارنامهاش را
این ملزومات ،دیگــر با تعاریف قدیم و عتیق ما در متون کهن درباره نگرفت ولي جالبتر از آن اين بود كه بعد از شمارش آرا شيرينعقله نفر
زبان و مکان و زمان همخوان نیست .کشف نفت ،و به تبع آن ،حضور بيستوهفتم شد و عضو كانون نويسندگان و عضو هيات علمي دانشگاه
استعمار ،و به تبع آن -برای استخراجش -کشف تکنولوژی ،و به تبع بيستوهشتم .من براي وكالت نرفته بودم ولي نميخواستم نفر آخر هم
آن ،مدرنیزاسیون و مدرنیته ،تعاریف جدیدی به وجود آوردند از زبان و شوم .اعتراف ميكنم كه اين دهنكجي چنان برخورنده بود كه بهرغم
مدرن داستانی
ِ مکان و زمان .درباره زبان صحبت شد ،میماند دو عنص ِر تب ،ســاكم را برداشتم و با اتوبوس لوان تور به تهران برگشتم تا ديگر
قیاســی گذشته از زمان« :پسین میآیی س ِر ِ دیگر .آن تعریف کلی و براي تماشاي تضاد طبقاتي و عصر روشنگرياش به زادگاهم برنگردم.
قرار؟» دیگر جوابگو نیســت« .پسین» دقیقاً چه زمان است؟ با آمدن پدرم مرد نرفتم .مادرم مرد نرفتم و حاال كه كدورت چنان كهنه شده
زمان شبانی که صبح و کارخانه و ســاعت کار ،یکربع هم مهم استِ . كوتوك اس��ت كه هيچ حرف حسابي را نميپذيرد گاهي در جواب ت
شبش همراه بود با صدای زنگولهها ،وارد مفاهیمی جدید میشود که ال براي يك جلسهي داستان سري همشهرياني كه پيشنهاد ميكنند مث ً
یکی از مظاهرش سوت کارخانه است .در مورد مکان هم همینطور .در به آنجا بزنم با گندهدماغي همه چيز را منوط كردهام به اين شرط محال
«تابستان همانسال» ناصر تقوایی ،وقایع ملیشدن نفت ،از زاویه چند كه تا خياباني را به نامم نكنيد ديگر پا به شهر اللهها و لولهها نخواهم
مکان نگریسته و پرداخته میشود؛ کافه ،خیابان ،بارانداز و ...جالب اینکه گذاشت!
تمام این مکانهای مدرن از پدیدههایی هستند که استعمار ساخت. رضایی :نفت در مناسبات بینالمللی حرف اول را میزند و باعث
اســتعمار تیغی دولبه بود ،و این را البته در هند و آفریقای جنوبی و تغییر و تحوالتی میش��ود طبیعتاً به داس��تانها هم ورود میکند و
نیجریه و ...دیدیم .جالبتر اینکه این کشورها نوبلیست ادبیات دارند. تاثیرگذار است و در بس��یاری از داستانها این گرایش سیاسی دیده
آنهــا بودهاند که تعاریف مکان و زمان و حتــی زبان را در ما دگرگون میشود به قولتری ایگلتون نویسندهی جهان سوم هر چقدر بخواهد
ال آماده بودیم برایکرده و مدرن کردند .البته با انقالب مشــروطه کام ً از سیاست احتراز کند باز حضور دارد ،اما تردستی و هنر نویسنده باید
چنینتغییری. این باشد که داستانها با اینکه سیاسی هستند هیچ نشانهی آشکاری
پورمقدم :با اســتخراج نفــت كه با خود مهندســي صنايع و از سیاس��ت به ما ندهند و آن را ببرن��د در الیههای دیگر که اینها را
برنامهريزي و تحليل سيستمها و مديريت زمان را آورد صداي زنگولهي میتوان وجه سیاس��ی داستان دانست .داس��تان «شهر کوچک ما»
166
نقدو بررسی
عنصر داس��تانی اشارهکنم که نویسندههای خوزستانی در آن مهارت زندگي شــباني جاي خود را به آژيري صبحگاهي داد كه در سه نوبت
خاصی دارند و بیربط به بحثمان نیست .یعنی عنصر گفتوگو و توصیف مثل آژير قرمز زمان جنگ در تمام شهر شنيده ميشد .اولين آژير يك
در داس��تان .به این دلیل که ش��رکت نفت از لحاظ کاری و مالی یک ربع به هفت به صدا درميآمد كه همان قدقامت صالت بود .آژير دوم
نوع ثبات و آرامش نسبی به شما میداد .کارکنانش در آنجا میماندند كه يك ربع بعد به گوش ميرسيد معني و مفهوم آن اين بود كه بند
تا بازنشسته ش��وند و بعد سعی میکردند فرزندانشان را در همان جا كفشهايتان را ببنديد و با آژير سوم كه هفت و ربع در شهر ميپيچيد،
استخدام کنند .در حالی که در استانهای دیگر این امکان کمتر بود پدرم ميدانست بايد دست مرا بگيرد و خود را به ايستگاه اتوبوسهاي
و مجب��ور بودند برای کار هجوم بیاورند به این منطقه .همین ثبات و كمرشكني برساند كه او و ساير كارگران را به وركشاپهايشان ميبرد.
آرامش به تو تمرکز و تامل میداد .خانههای شرکتی یا همان لینهای كمرشكن كه ميرفت من با شاخ ه گلي به خانه برميگشتم كه به روال
کارگ��ری معروف مثل کوچههایی بودند که آدمها هر روز در کنار هم معمول يكي از همكاران پدرم از باغچهي خانهاش برايم ميآورد .درست
مینشستند به گفتوگو ،و از این طریق در دیالوگنویسی مهارت پیدا در همين زمان و حتي هنوز هم شهري مانند اصفهان كه امروزه يكي
میکردند ضمن اینکه همین ثبات و ماندگاری به قدرت توصیفکردن از قطبهاي صنعتي محسوب ميشود همچنان در چنگ سنت است.
آنها کمک میکرد .موضوع دیگر که چند بار به آن اش��اره شد بحث صنايع سنگين گرداگرد اصفهان برپا شدهاند تا شهر همچنان با قواعد
مکتب جنوب و مکتب اصفهان به عنوان دو قطب داس��تانی در ایران ُكند و دس
توپاگير بازاريان و مسگران و منبتكاران و حجرهداران اداره
است که ما در کتاب «دریچه جنوبی» در بحث اطالق ادبیات اقلیمی و شود .يكي از وجوه افتراق دو نحله داستاننويسي كه امروزه به مكتب
مکتبهای نامبرده این نامگذاری و نگاه را مورد نقد قرار دادهایم .آقای جنوب و مكتب اصفهان معروف شده ناشي از همين تاثير صنعت و سنت
سپانلو با وجود احاطهای که روی داستان داشت به نظر کمی عجوالنه است .داستاننويسي جنوب به خاطر شرايط اقليمي و نوع معيشت و
و شتابزده برخی عناوین را مطرح کردند و شاید اگر بیشتر به جزئیات سرعت كه خصيصهي مناطق صنعتي است و به مدد ديلماجهايي كه
میپرداخت این را در میآورد .اوالً جغرافیا در داستان مکتب به وجود ادبيات قاره امريكا را ترجمه ميكردند به سمت يوكناپاتافا ويليام فاكنر
نمیآورد و داس��تان در قامت خودش داس��تان است و باید با معیار و غش كرد و مكتب اصفهان به خاطر سيطرهي سنت و وجود مترجمان
عناصر خودش آن را بسنجیم .چیزی که سپانلو گفت و منتقدان دیگر فرانسويزبان به شيوه مارسل پروســت به جستوجوي زمانهاي از
هم به تبعیت و دنبالهروی از او عنوان کردند موقعیت داستان را به عنوان دســترفته رفت -همين جا بگويم كه هيچ كــدام از اين دو نحلهي
یک اثر هنری تقلیل میدهد به یک بحث جامعهشناختی و تکنگاری. داستاننويســي بر هم رجحاني ندارند و هر يك اگر اوستابنويس شود
پورمقدم :در اينكه جهان داســتان يك واقعيت مستقل است و بيشك ما را با اثر درجه يكي مواجه خواهد كرد -من پيش از اين نيز
جهان واقعي يك واقعيت ثانوي محسوب ميشود ،چگونه ميتوان تاثیر در جايي گفتهام كه تا قهرمان داستاننويسي اصفهان دوچرخهاش را
اقليمي به نام ماكوندو را بر رمان «صد سال تنهايي» ناديده گرفت؟ كنار زايندهرود روي جك بگذارد و سهتارش را كوك كند و لبیتر كند،
رضایی :اگر برای تقس��یمبندی باش��د ی��ا از منظر جغرافیایی قهرمان داستاننويســي جنوب با ديلم سه نفر را كشته است و دارد از
نشانهگذاری کنیم یعنی داستانها را بر اساس جغرافیای آنها طبقهبندی مرز ميگريزد.
کنیم اش��کالی ندارد .اما در نقد جدی داستان اصطالح اقلیمی به کار رضایی :به نظرم بهتر است از منظر داستان مدرن به زمان و مکان
نمیآید و هیچ کمکی به نقد و شناخت ما نمیکند .داستان در وهله نگاه کنیم که مقولهایست سیال و ذهنی که سازوکار خودش را دارد
اول داستان است به مثابه یک دنیای خلقشده در برابر واقعیت .مکان و بیشتر به دنبال نشاندادن ذهنی آشفته است که نظم و قاعدههای
داس��تانهای «زنی که مردش را گم ک��رد» از هدایت« ،گیلهمرد» از پیش��ین در آن فرو ریخته چون دوران مدرن ،دورهی فروپاشی است
علوی« ،چرا دریا توفانی ش��د» از چوبک« ،معصومها»ی گلشیری و ضمن اینکه هر دو مقوله تاحدودی به زاویه دید در داس��تان ربط پیدا
«عزاداران ب َ َیل» بیشتر در روستا میگذرد آیا باید آنها را داستان اقلیمی میکنند .اما چون بحث نفت و تاثیر آن مطرح است میخواهم به دو
167
نقدو بررسی
پورمقدم :به گمانم از مغازله نفت و سكوالريســم و داستان خواند؟ همه لحظات این داس��تانها در خدمت ساخت و پرداخت
آثاري خلق شــد كه چون توانستند باورپذير تلقي شوند به اتهامي شخصیت و جهان داستان اس��ت .ماجرا و ساختار داستان ایجاب
عليه واقعيت تبديل شدند .فراموش نكنيم كه اگر واقعيت ميتوانست کرده مکان داس��تان در آنجا باشد و نویس��نده ناچار بوده بستری
در هيئت يك شــخصيت حقيقي يا حقوقي ظاهر شود به سهولت مناس��ب برای داستان خود بس��ازد .ضمن اینکه نویسنده مکان را
ميتوانست با اين استدالل كه نويسندگان تنها شياداني هستند كه مانند زبان ،شخصیت ،فضا و درونمایه و دیگر عناصر انتخاب و با هم
قادرند با بيان يك داستان باورپذير ناهنجاريهاي ذهنشان را به او ترکیب میکند تا اثرش را شکل بدهد و نقد داستان به مثابه یک اثر
نســبت دهند اقامه دعوا كند و به راحتي قادر بود حتي زيلوي زير هنری هیچ ربطی به شمالی و جنوبی بودن آن ندارد.
پاي نويسندگان را نيز به عنوان خسارت مطالبه كند .همه جا گفتهام پورمقدم :از «گرگ» آقاي گلشيري گفتي و حيفم ميآيد به
و در اين ميزگرد نيز ميگويم :تنها شــغلي كه كراهت مشــغلهي اين نكته اشاره نكنم كه گرچه ايشــان تا نوجوانياش را در آبادان
نويسندگان را دارد طبابت مرداني است كه پزشك زنان و زايماناند سپري كرده بود ولي در رمان جننامه وقتي دارد يك بعدازظهر گرم
و اگر كســي بخواهد مچم را بگيرد كه پس خودت چرا مينويسي و شرجي آنجا را مينويسد انگشت كوچيكه نسيم خاكسار نميشود
شرمنده و الكن خواهم گفت :فقط و فقط براي تاريخ ادبيات! وقتي يك لنگ ظهر مردادماه آبادان را توصيف ميكند.
آذرآیین :هم آبادان و هم مسجدسلیمان ،قبل از آمدن شرکت آذرآییــن :در مورد تفاوت سـ�نت یا صنعـ�ت در اصفهان و
ال هویت شهری نداشتند .مسجدسلیمان نفت ،به عنوان ش��هر ،اص ً خوزستان نکتهای بگویم .به دلیل همین تفاوت است که در اصفهان
قش�لاق بختیاریها بود ،هویت شهری نداشت ،اینجا و آنجا چندتا داستانهای رئال ،داستانهای موفقی نمیتوانند باشند .البته ممکن
کپر محقر بود برای اســکان موقت .بنابرایــن در این جاها چیزی اســت استثنا هم باشــد .اما آن تحرکی که باید داشته باشد ،باید
به نام مســجد وجود نداشــت تا مذهبی بخواهد پا بگیرد و بعدها من نویسنده ملموس چیزی باشد که به چشــم بیاید ،یعنی برای ِ
با سکوالریس��م وارداتی مقابله کند .آبادان یک عشیرهنشین غالباً باشد .آن رئالیسم عریان موجود در داستان خوزستان و آن ذهنیت
عـ�رب بود به نام عبادان .چندتا نخل داشــتند و تمام .صنعت این موجود در داس��تان اصفهان ،بازخورد همان تفاوت سنت و صنعت
انس��جام را به آن مکان داد و به شــهر تبدیلش کــرد و عبادان را است.
آبادان کرد .یا مسجدس��لیمان را بهش میگفتند تلخر یا اســامی خانجانی :بحــث چهارمی که میتوان مطــرح کرد ،رابطه
دیگر .بعد شرکت نفت تبدیلش کرد به اَداره و بعد مسجدسلیمان. نفت و سکوالریســم و داستان اســت .میتوان بین تفکر مذهبی
یا ِس ...ریشه و عامل این تغییرات در حقیقت نفت بوده .نفت و اِمآ داستان اصفهان
ِ صفویه و معماری درونگرا و هنرهای مســتظرفه و
هم کی و چطور آمد؟ انگلیسیها آوردند ،منظورم صنعتش را .پس ارتباطی یافت .دو نقطهي خوزســتان بیشــتر داســتانپرور بوده،
هیچ زمینهای وجود نداشــت که بخواهد مقایسه شود با اصفهان و آبادان و مسجدســلیمان؛ و بعد اهواز ،آنهم بیشتر به خاطر مرکز
صفویه .چیزی نبود که بخواهد جلوی سکوالریسم را بگیرد .صنعت، استانبودن .گویی در شهرهای مذهبی خوزستان بهمراتب داستان
آیین خودش را آورد .ولی اصفهان پشتبندش چیزهایی داشت که ِ کمتر میبینیم .گویی سکوالریسم ،داستانهای آن نقاط را نسبت به
ســد بود .به بهرام حیدری گفتند :تو چرا این همه کفر توی کتابت داستانهای بسیاری از نقاط ایران ازجمله اصفهان خیلی برونگراتر
گفتی؟ بهرام حیدری برایم تعریف کرد :دســت بازپرس را گرفتم کرده .ما مرزهایی دیگر در جاهای دیگر کشور داشتهایم ،در خراسان
و گفتم :بیا توی یک خیابان شـ�هر بـ�ا هم قدم بزنیم ،تا ببینی که و سیستان و بلوچستان و مازندران و ایالم و کردستان و آذربایجان
این مردم ،حرفزدنشــان چیزی که شما به عنوان کفر میگویید، شرقی و غربی ،اما لزوماً این استانها مهد داستان نمیشوند؛ داستان
ال ...به ُگردهات ... ،به کولت و ...بخشی از
تکیهکالمش��ان اس��ت؛ مث ً نیاز به پشتوانهي سنت ادبی و مواجهه با غرب دارد .اصفهان سنت
مسئلهي سنت و صمیمیت جنوبی برمیگردد به همان نبو ِد مانع ادبی داشت و مواجهه با غرب را از طریق ترجمه و سفر مترجمانش
مذهبی ...در مسجدسلیمان ،رسمی بود به نام «رفتن به آب و هوا». تجربه کرد و عد ِم سکوالریسم را بدل کرد به درونگرایی در داستان
ال سه ماه تابستان که نمیشد آنجا زندگی کرد ،شرکتنفتیها، مث ً جایگزینی تفکر صفوی،
ِ یافتن معنویتهایی از جنس دیگر برای
ِ یا
آنها که دستشان به دهانشان میرسید ،میرفتند طرفهای اصفهان ِ
معنویت بورخســی .اما جنوب و گیــان ،دو منطقهاند با ازجمله
ال مادربزرگ یا پدربزرگ پیر یا شهرکرد .خیلی پیش میآمد که مث ً مرزهای دریایی .نخست اینکه مردمان دریا و فرهنگ و باور و آیین
خانواده نمیتوانست با فرزندانش برود .میسپردندش دست همسایه دریا و «ادبیات بحری» توفیر دارد با «ادبیات ّبریِ » عراقات (مناطق
و همس��ایه س��ه ماه از او مثل عضوی از خانواده خودش نگهداری خشک) .ارامنه و روسها و لهستانیها و خیلیها آمدند به گیالن و
میکرد ،بیمزد و منت. مراوده و مفاهمه رخ داد .استعمار در مسجدسلیمان و آبادان میتواند
خانجانی :بحث پنجمی که میتوان مطرح کرد ،رابطه نفت و پایگاه داشته باشــد چون نوعی سکوالریسم برقرار است .شمال و
اومانیسم و داستان است .انسانمحوری و فردیت ،بحثی غربی است. جنوب ایران فرهنگپذیرند .عشــیرهي جنوب بالفاصله مفاهمهای
واقعیت این است که الاقل بخشی از این اومانیسم را استعمار با خود با غربیها برقرار میکند .این تفاهم در سطوح ادیان و افکار و اقوام
آورد .شما در ایل مستحیل هستید اما در شرکت-شهر ،کار و خانه و است .جنوب و شمال یک چیز مشترک دیگر هم دارند ،آن هم این
دفترچه و حقوق جداگانه دارید .امنیت شغلی و مواجهه با فرهنگ و است که «مکان» گشوده اســت ،هم به روی افراد خارجی ،هم به
هنر غرب و عواملی اینچنین ،سبب شد داستاننویسان خوزستان، روی طبیعت و فضای بیرونی .جالب است که بختیاریها به حیاط
با وجود تاثیرپذیــری از همینگوی و فاکنر و دیگــران ،و با وجود میگویند صحرا .چون شــما دیوار بلند نمیبینیــد و در درون آن
تاثیرپذیری از یکدیگر ،به لحاظ سبکی ،مستقل نیز باشند .هم نقاط بیرونی اصفهان را نمیبینید .برای همین،
ِ دیوار بلند هم اندرونی و
مشترک با همینگوی و فاکنر و خودشان دارند ،و هم نقاط افتراق. اصفهانیهــا مجبورند طبیعت را به خانه بیاورنــد؛ بر در و پنجره
یعنی هــم در جریان جنوب (نه مکتب جنوب!) بودند ،هم فردیت کندهکاری کنند و روی دیوار نقاشی کنند و پاسیو درست کنند .اما
ال بهرام حیدری ،علیمراد فدایینیا ،یارعلی و ســبک داشــتند؛ مث ً خانههای گیالن و آبادان و مسجدسلیمان دیوارهای بسیار کوتاهی
پورمقدم ،قباد آذرآیین ،فتحاهلل بینیاز ،فرهاد کشــوری ،غالمرضا داشــتند .به همین دلیل ،به قول سینماییها ،نماهای النگشات
رضایی ،شاپور بهیان ،داریوش احمدی و ...در مسجدسلیمان؛ و ناصر بسیاری در داستاننویسی جنوب و شمال میبینید.
168
نقدو بررسی
به طور کلی در خوزس��تان عالوه بر گستردگی و تنوع جغرافیایی، تقوایی ،ناصر موذن ،نسیم خاکسار ،اصغر عبداللهی ،قاضی ربیحاوی،
دریا و کوه ،تقابل سنت و مدرنیسم ،تنوع فرهنگ قومی ،همسایگی محمد بهارلو ،زویا پیرزاد ،صمد طاهری ،جمشــید خانیان ،کورش
با کشورهای خلیجفارس ،باورهای متنوع را داریم که دست نویسنده اســدی ،سعید عباســپور ،عباس عبدی و ...در آبادان .این بحث را
را ب��رای پرداختن به س��وژههای مختلف باز میگ��ذارد .از طرفی میتوان درباره داستاننویسان سایر نقاط جنوب پی گرفت.
همینطور که گفته ش��د جنگ و تبع��ات آن و مهاجرت را داریم آذرآیین :یارعلی خیلی زود کنده شد از مسجدسلیمان .درست
که در جای دیگر کش��ور مستقیماً با آن مواجه نیستیم .گذشته از است که در کارهایش همان اصالت بختیاری و کلمات و گاه سوژه و
آن بحث قاچاق ،جدال کارگرها با خارجیها یا تبعید و بس��یاری از فضا هســت ولی سعی کرد دیگر آنطوری ننویسد ،یا ناگزیر شد که
مولفههای دیگر را داریم .ش��اید برخی از آنها با ش��مال کشور هم طور دیگری بنویسد.
مشترک باشند ولی گسترهی اینها در جنوب بیشتر است .مطمئناً پورمقدم :مشغول ذمهي تاريخ ادبياتي كه ذكرش رفت خواهم
همین تنوع موضوع و فضا ،تنوع کاراکتر و خیلی چیزها را به دنبال شــد اگر همين جا اعتراف نكنم كه بعد از خواندن مجموعه داستان
خود میآورد .نویسندگان خوزستانی داستانهایشان عمدتاً در دو «اللي» بهرام حيدري چنان به وجد آمدم كه تصميم گرفتم متناسب
فضا و دو نقطه میگذرد .یکی در فضای ش��هری و حاشیهی آن و با بضاعتم در زمينهي ادبيات اقليمي -به قول يارو گفتني -طبعآزمايي
یکی در روس��تا و مناطق دور و پرت .نمیدانم سپانلو گفته یا کس كنم كه حاصل آن نمايشنامهاي به نام «اي داغم سي رويينتن» شد
دیگری نقل به مضمون است که :هرچه از محیطهای صنعتی دور كه هنوز هم هر بار اپيزود آخرش را ميخوانم نميتوانم جلوي بغضي
میشویم و به کالف درهها میرویم تضادها و تناسب دنیای مدرن را بگيرم كه در پيرانهسري مثل ويفر مينو ترد و شكننده شده است.
امروز در تقابل با آثار آن جهان سپریش��ده بیش��تر جلوه میکند اگر بهرام حيدري مجموعه داســتان «اللي» را ننوشته بود هرگز از
و بدویت کمکم خودش را نش��ان میدهد و وجه غالب میشـ�ود، نمايشنامهاي به نام «اي داغم سي رويينتن» اثري نبود.
اما مدرنیس��م به شکل یک شبح یا س��ایه و خاطره در ناخودآگاه رضایی :به لحاظ وجوه اش��تراکی فکر کنم نمودش بیشتر در
شخصیتها یا در ذهنیتها زیست میکند .مثل برخی آثار منوچهر اس��تفاده از عوامل جغرافیایی باشد تا سبک نوشتن .مواردی مانند
شفیانی و بهرام حیدری .ضمن اینکه کلیت داستانهایی را که در گرما ،آفتاب ،نخل ،خش��کی ،ش��رجی ،معم��اری و غیره به دلیل
ارتباط با نفت هست میتوانیم به دو بخش تقسیم کنیم .دستهی همجواری و زیس��ت در یک محیط طبیعیست و در آثار بسیاری
اول داستانها یا رمانهایی که مستقیم به تاریخچهی کشف نفت از نویس��ندگان امریکای جنوبی یا جاهای دیگر نیز به شکلی دیده
میپردازند .مانند «س��رود مردگان» و «مستر جیکاک» از کشوری میشود .چیزی که مهم است آن فردیت و وجوه افتراقیست که به
یا «ف�وـران» از آذرآیین ک��ه وجه تاریخی در آنها پررنگ اس��ت. زمینههای فکری و تربیتی هر نویسنده برمیگردد .مورد بعدی که
دستهی دوم داس��تانهایی هستند که به حواشی و تبعات مسائل آذرآیین به آن اشاره کرد بحث مهاجرت است که از مباحث تاثیرگذار
نفت میپردازند و طیف وس��یعتری را شامل میشوند ،مانند رمان در جریان داستاننویس��ی خوزستان است .بعد از شرایط اجتماعی
«همس��ایهها»« ،زمستان ش��صت و دو» کار خانم پیرزاد« ،اندکی در دهه ش��صت و جنگ هشتساله وقتی مسئلهی مهاجرت پیش
س��ایه» از بیگدلی و ...در داس��تان کوتاه ه��م میتوان از مجموعه میآید بسیاری نویس��ندگان از مکان خود کنده میشوند -عمدتاً
داستان «تابستان همانسال» تقوایی یا «حادثه در جوکیکالب» از نویسندگان آبادانی -وفضاهای دیگر را تجربه میکنند .نسیم خاکسار
میناوی و داستانهایی از عبداللهی یا «ده سوخته» و «هفت خاج» در داستان «سگی زیر باران» از فضای غربت و مهاجرت مینویسد
از یارعلی« ،استخر» از فرهاد کشوری« ،یک حکایت ساده» از بهیان، و داس��تان زیبایی خلق میکند ،نویسندگان دیگر مانند ربیحاوی،
«جانی گیتار» از احمدی و ...آن اومانیسمی هم که گفته شد در هر بهارلو ،طاهری و اسدی و ...هم مکان داستانهایشان میشود تهران،
دو طیف داستانها به چشم میخورد. شیراز و ...که در نوع خود همهی اینها شاید اتفاق خوشایندی باشد.
169
نقدو بررسی
نگاهی به چهل داستان برآمده از نفت
آرش آذرپناه
170
نقدو بررسی
او را دارنــد .خواندن همین مختصری از داســتان هم گرایش در جامعهي امــرو ِز ایران دو دیدگاه کلــی دربارهي تاثیر
اجتماعی نفت را مشــخص ِ تمثیلی صفدری در مواجهه با وجوه سیاســی و اجتماعی نفت و آثار کشــف آن بر حیات اجتماعی
ميکند؛ نفت ســبب تجاوز بیگانه به حریم ایران شــده است و امروز وجود دارد؛ دیدگاه نخستین کشف نفت را مهمترین عامل
به وســیلهي آن کارگر ایرانی را نیز آتش میزند و داغ میکند. محرک در برساختن ایران مدرن و پایهگذاری بنیادهای مدرنیته
مرگ دلخراش «السنو» با قیر داغ در پایان ،جز سوزاندن کارگر سبب ِ در ایران از اواخر دورهي قاجار میداند و دیدگاه دیگر آن را
به وســیلهي محصولی که هم در زمین خودش پیدا شده و هم نقمت مردم رنجدیدهای میداند که آغاز دوران استعمار و زندگی
خودش با جانکندن آن را اســتخراج کرده اســت و بیگانگان استثمارگرانهي کارگری در ایران را کلید میزند .در این گرایش
کنایی
ِ همان سالح را برای فالکت خود او به کار میبرند ،معنایِ نفت آشــکارا مادهای سیاه -هم در ظاهر و هم در تمثیل -است
دیگری را تداعی نمیکند. که زندگی سیاه و نکبتبار نخستین کارگران بخش صنعت در
این نوع نگاه را چنانکه گفتیم در بســیاری از داستانهای پادشاهی
ِ ایران را در نخستین دهههای قرنی میسازد که پایان
کارگری دهههاي چهل تا شصت ،از ناصر تقوایی گرفته تا اصغر قاجار بود .کارگران در استثمار بدترین نوع سرمایهداری ،یعنی
عبداللهی و محمدرضا صفدری و صمد طاهری ،میشود دنبال ســرمایهداریِ استعماری ،از جان و جسم تهی میشوند تا غرب
همانسال» ناصر
ِ «تابستان
ِ کرد .همچنان که یکی از داستانهای کاالهای تازهاش را به جهان بفروشد.
صنعت برآمده ِ جنــس نگاه به
ِ تقوایــی را نیز میتوان به همین سیاسی-اجتماعی معطوف به نفت و
ِ از میان این دو دیدگاه
کشــف نفت افزود؛ چرا که در آن داســتان نیز کارگر پس از ِ از زمینههای اجتماعی مربوط به آن ،ادبیات احتماالً تنها مدیومی
آنکه طعمهي دستگاه میشود ،خونش به دست دیگران شسته اســت كه هر دو را پوشــش میدهد .در بخشی از آثار منتسب
میشود تا چرخدندههای صنعت -بخوانید چرخدندههای غارتِ به رئالیسم سوسیالیستی یا آثار پسااستعماری ادبیات داستانی
استثمار کارگران -از حرکت دمی بازنایستد. ایران ،نفت آشــکارا نقش عنصر مخــرب و واپس نگهدارندهي
بــاری اگر دههي چهــل و اوایل دههي پنجاه ،داســتان جامعهي انســانی را برای مردم ایران و به ویژه طبقهي کارگران
وابســته به نفــت ،نوعی رویکــرد منتقدانه به بهرهکشــی از ایفا میکند.
کارگران بخش صنعــت دارد؛ و در آثار تقوایی ،احمد محمود، این گرایش اگرچه از دهههاي ســی و چهل آغاز میشود
ازخودبیگانگی
ِ محمد ایوبی یــا ناصر موذن ،انتقاد به صنعت و ال در داســتانهای «تابستان همانسال» اثر ناصر تقوایی یا و مث ً
شدن اجتماع در دههي سی ،بدل به فرهنگی ناشی از صنعتی ِِ داستانهای ناصر موذن نمود انتقادی از فرهنگ استثمارگرانهي
انتقاد از سیستم اســتثمارگر میشود؛ این انتقاد در سالهای تحت ســیطرهي صنعت را به نمایش میگــذارد اما در دههي
آخر دههي پنجاه ســویهي روشنتری میگیرد و نوک پیکان پنجاه در رمان مشهور «همســایهها» اثر احمد محمود وجهی
حاکمیت حکومت پهلوی بهعنوان متولی ِ را مســتقیماً متوجه مســتقیم و واضحتر پیدا میکند که بیپرده و آشکار مرتبط با
عامل نفت میگرداند .درواقع سیر این رویکرد از دههي ِ اصلی عنصر نفت است .در رمان «همسایهها» بخش تظاهرات کارگری
ســی تا دههی پنجاه مدام تیزتر و روشنتر میشود .در دههي و صحنهي ســرکوب بیرحمانــهي آن و همچنین بخشهای
هویتی ناشی از ِ ســی در داســتانهای بهرام صادقی صرفاً بی مربوط به کودتای بیســت و هشت مرداد که نیمهي دوم رمان
زندگی شــهری و ادای مدرنیسم منعکس میشود و در بعضی را زیر ســیطرهي خود دارد ،علناً عنصر «نفت» را در جوار یک
از داســتانهای ابراهیم گلســتان مثل «ظهر گرم تیر» تضاد رمان دربارهي «عشــق و بلوغ» قرار میدهــد و آن را به مثابه
جامعــهي نــاآگاه در برابر صنعت وارداتی از غــرب ،که طبعاً «ایران در حال بالغشــدن» ِ سرســپردگی
ِ عامل اول بدبختی و
ازخودبیگانگی ناشی از
ِ حاصل پول نفت اســت و بیهویتی و ِ
شــخصیت نخســت رمان از معرفی میکند .در حقیقت ،خالد،
آن به سخره گرفته میشود .اما این بیان طنزگونه و طعنهآمیز زندانی
ِ اوج سرخوشی و عاشقیهای نوجوانی با بدلشدن به یک
در دههي چهل انتقادیتر میشــود و به داستانهای کارگری نفتی ایران معترض است ،یکباره به سیاســی که به اســتثما ِر ِ
میرســد تا ســرانجام در دههي پنجاه خشمگین و پرخاشگر پیرســالی و بلوغ زودرس میرســد .این خود آشکارا تمثیلی از
میشــود .این نوک تیز پیکان انتقاد از نفــت عبور میکند و کشف نفت ،گویا به زعم نویسنده رشد ِ ایران است که تحت تاثیر
به حاکمیــت مدیریتکنندهي نفت میرســد؛ تــا جایی که طبیعی خود را طی نمیکند و یکباره از دوران پیشامدرنیسم به
اسالم کاظمیه در داستان مشهور خود «غولومی» ،شخصیتی اجتماعی آن نیست و بنابراین
ِ فضایی میغلتد که خاص طبیعت
میسازد که «نفت» میفروشد و قصابی میکند و از این طریق به بهانهي مدرنیسم در دام استعمار گرفتار میشود.
(نفتفروشی و قصابی) ارتزاق میکند و با پول فروش پیتهای بعدتــر از همســایهها این گرایش در نویســندگان دههي
نفت اســلحههایی چــون چاقو و قمــه و زره میخرد تا بدین شصت ،به خصوص در نویسندگان مکتب جنوب ادامه مییابد.
ترتیب «نفت» در این داســتان آشکارا حضور یابد و تمثیلی از ال نمادینی محمدرضا صفدری در داستان «سیاسنبو» به طرز کام ً
غارت نفت ملی و نقش شخص شاه را در فروش نفت و سالخی نفت را ســبب فالکت و اســتثما ِر کارگر ایرانی در برابر نیروی
مخالفانش در این میانه به نمایش گذارد .غولومی پدری بانفوذ اســتعمارگر و اســتثمارگر میداند .در انتهای همین داستان،
و زورمند در محله و شــهر داشــته ،اما خود نــه از نفوذ پدر کارگر قیراندودشــده در قیر داغ ،نمایندهای برای سوختن یک
بهــرهای برده و نه از قدرت بدنی او ،از این رو قصابی میکند و آتش آتش نفت (بخوانید ِ نسل یا یک طبقهي وسیع از مردم در ِ
در محلهها نفت میفروشــد تا از راه این دو شغل ،پول خریدن ناشی از نفت) به شمار میرود .این بالیی است که «خارجیها»
سالح را به دست آورد و اقتداری مجازی برای خود کسب کند نخست داستان صفدری میآورند .او که به ِ بر سر السنو ،کاراکتر
و لوطیهــا و جاهلهای محل را نیز بهعنــوان مرید و پیروان طمــع نان درآوردن از نفت برای کار به آبادان آمده ،در تقابل با
خود جذب كند .داستان آشــکارا تعریضی به فرزند رضاشاه و نیروهای بیگانهای قرار میگیرد که آنها هم آشــکارا برای غارت
بر ســر تخت نشســتن وی به دنبال پدر است .او نیز همچون نفت آمدهاند و در اقدامی نمادین قصد تجاوز به حریم خانوادگی
171
نقدو بررسی
در داســتان ،در جهت پدیدآمدن خاصیتی ضداســتعماری و غولومــی ،اتوریتهي نظامی و اقتــدار ذاتی پدر را ندارد پس با
حمایتگر از طبقهي کارگر اســت .همچنان که در داستانهای فروش نفت کشــور و تزریق پول بــه ایادی حکومت و تطمیع
کارگری صمد طاهری یا داســتانهای اولیهي قاضی ربیحاوی شعبان بیمخها ،همچون غولومی که او نیز در جذب جاهلها
ال دارد این اگرچه نفت بــه وضوح حضو ِر فیزیکی ندارد اما عم ً و لوطیهای محل میکوشد ،با کسب اقتداری ظاهری ،به مدد
سنت را تقویت میکند. ابزا ِر اسلحه ،تالش میکند فرمانروایی پدر را ادامه دهد .پایان
در دیگر داســتانهای مکتب جنوب نیز نفت حضور خود داستان که فروریختن غولومی در زیر سنگینی سالحهایش را
اجتماعی زمانه تثبیت
ِ بازآفرینی تصویریِ وضعیت
ِ را در جهت نمایش میدهد ،نوعی پیشبینی جامعهشناســانه و سیاسی از
میکند؛ به خصوص در داســتان کوتا ِه جنگ که «عامل نفت» وضعیت نهایی نظامهایی چون نظام پهلوی است که اتوریتهای
ال درویرانی ایران به خــود میگیرد .مث ً
ِ شــکل بهانهای برای را که ذاتــاً ندارند از معرض فروش نفت به دســت میآورند.
داســتان «اتاق پرغبــار» از اصغر عبداللهی کــه در مجلهي بنابراین نفت در این جنس داســتانهای مســتقیم انتقادی-
«گردون» چاپ میشــود و از بهترین داســتانهای کوتاه آن مبارزاتی ،نه تنها همچون داســتانهای کارگری باعث فالکت
دوران به شــمار میرود ،حضور نفت در حد سمبلیک و صرفاً حاکمان آنها نیز میشــود و وجهی
ِ کف اجتماع که باعث زوال
فضاپردازانه باقی میماند .اما از آنجا که تاسیســات نفتی مورد انتقادیتر و همهشــمولتر اما سیاسیتر به خود میگیرد .در
اصابت قرار گرفته و نمایش بمباران پاالیشــگا ِه نفت آبادان در داستان کاظمیه ،شاه با پولی که از فروش نفت
ِ پیام اســتعاری
این داستان با تاکید صورت میگیرد ،میتوان نفت را در منظر به دست میآورد ملت زیر دستش را سالخی میکند و به این
ناخودآگا ِه نویســندهاش مظهری بــرای فالکت و ویرانی ایران ترتیب اگر نفت در داســتان دههي چهل فقط کارگران را سر
دانســت .این تصاویر را میتوان در رمان «زمین ســوخته» از میبُرید اینک تمام ملت را سالخی میکند و انتقاد نویسندگان
احمد محمود نیز به نوعی دیگر دنبال کرد .این دقیقاً رویکردی نویسندگان
ِ به بهرهکشی حکومت با دستاویز نفت زیر سیطرهي
اســت که روشــنفکران دههي هفتاد شمسی در مصاحبهها و چپگرایی چون کاظمیه و محمود تیزتر و مستقیمتر میشود.
یادداشتهایشــان در جراید دنبال میکنند و بنابراین نفت را امــا پس از دههي پنجاه و با پیروزی انقالب و آغاز دههي
نمــادی برای ویرانی ایران و دســتاندازی بیگانگان و بهانهي شصت خورشیدی ،نفت به عنوان سوژهای نمادین برای مبارزه
نکبت و بدبختی ملت میدانند؛ اندیشهای که از نیمهي دههي سیاســی طبقهي حاکم
ِ ِ
ســرکوفت با حکومت پهلوی یا ابزار
هشتاد با پاگذاشتن نســل جدیدی از نویسندگان به عرصهي خشم تمثیلی نهفتهِ کارکرد خود را از دست میدهد ،بنابراین
روشنفکری و مطبوعات ،به طرز خزنده و غیرمحسوسی تغییر در رمان «همسایهها» یا داستان «غولومی» از دیدگاههایی که
میکند .نســل جدید داســتان ایران بدون آنکه مســتقیماً از نفت را ابزار انتقاد از حکومت میکند حذف میشــود .بنابراین
نفــت صحبت کند ،خود را از مواهــب آن برخوردار میبیند و داستان دههي شــصت با عبور از دههي پنجاه گویا به دههي
مدرنیسم ظاهری و رفاه شهریِ ناشی از اقتصاد نفتی -پس از ِ چهل بازمیگردد .در این داســتانها ،هرچند کارگری باشند،
گرانی قیمت نفت -را میســتاید و بنابراین داستان رادیکال و خشــم و انتقاد به حکومت جای خود را به همان دیدگاه اول
چپگرای دهههاي چهل و شصت را به داستان راستگرا و خنثی اجتماعی نســبت به نفت میدهد؛ یعنی نگاهی که این ماده را
و لیبرال دههي هشتاد و اوایل دههي نود بدل میکند. کف اجتماع میبیند .به خصوص که مایهي اســتثمار طبقهیِ ِ
بــه این ترتیــب باید اذعان کــرد برخالف تصــو ِر عمو ِم داســتان کوتاه دههي شصت به شــدت وامدار سنت داستان
داســتان فارسی ،بخش عمدهای از داستان نفت نه ِ خوانندگان
ِ کوتــاه دههي چهل ایــران بود و از این رو در داســتانی مثل
سنت خوزستان یا قصههای ِ داستان رئال و مستقیمگویانهي
ِ در «سیاســنبو» یا حتی در «اکو ســیاه» از صفدری ،نفت عم ً
ال
کارگریِ مکتب جنوب که مستقیماً با عامل نفت سروکار دارند،
بلکه دقیقاً در داســتانهای نســل چهارم و پنجم داستان ،در
مرکز ایران و در دههي هشتاد ،یعنی سالها پس از انقالب رخ نسل جدید داستان ایران بدون آنکه مستقیم ًا از نفت صحبت کند،
میدهد؛ داستانی که اگرچه نشانی از نفت ،فضای پتروشیمی، مدرنیسم ظاهری و رفاه
ِ خود را از مواهب آن برخوردار میبیند و
ِ
بویناک کارگــری و نگاه نقادانهي ضداســتعماری که جهــان
ِ شهری ناشی از اقتصاد نفتی -پس از گرانی قیمت نفت -را میستاید ِ
محصول مســتقیم نفت اســت در آن دیده نمیشود ،و بیشتر و بنابراین داستان رادیکال و چپگرای دهههاي چهل و شصت را به
بــه فضاهای تازهي شــهری مثل کافهها و پاســاژها و برجها داستان راستگرا و خنثی و لیبرال دههي هشتاد و اوایل دههي نود
میپــردازد ،اما آشــکارا حاصل توهمی از مدرنیســم اســت بدل میکند.
که با رشــد طبقهي متوســط کاذبی که از پــول نفت ارتزاق خوانندگان
ِ به این ترتیب باید اذعان کرد برخالف تصو ِر عمو ِم
میکند پدید آمده اســت .خردهبــورژوازی قارچگونهای که به داستان رئال و
ِ داستان فارسی ،بخش عمدهای از داستان نفت نه درِ
اســم طبقهي متوســط در مرکز ایران و شهرهای بزرگ دیگر ِ کارگریمکتبجنوبکه ِ سنتخوزستانیاقصههای مستقیمگویانهي ِ
در دههي هشــتاد شمسی رشــد میکند بدون آنکه فرهنگ مستقیم ًا با عامل نفت سروکار دارند ،بلکه دقیق ًا در داستانهای نسل
اجتماعی متشخص و مخصوصی را با خود حمل کند ،از راویِ چهارم و پنجم داستان ،در مرکز ایران و در دههي هشتاد ،یعنی سالها
داستانهایِ دههي هشتاد انسانی مبهوت و متعجب از درودیوار پس از انقالب رخ میدهد؛ داستانی که اگرچه نشانی از نفت ،فضای
شهری میســازد که یکباره با اقتصاد حاصل از نفت زرقوبرق ِ
بویناک کارگری و نگاه نقادانهي ضداستعماری که جهان
ِ پتروشیمی،
گرفته اســت .در حقیقت آنچه ما به اســم داستان شهری از محصول مستقیم نفت است در آن دیده نمیشود ،و بیشتر به فضاهای
داســتان دههي هشتاد میشناسیم ،بیشــتر داستان آدمهای تازهي شهری مثل کافهها و پاساژها و برجها میپردازد ،اما آشکارا
روســتاییای اســت که در شهرشان پرســه میزنند و مات و حاصل توهمی از مدرنیسم است که با رشد طبقهي متوسط کاذبی که
مبهوت زرقوبرق درودیوار آن میشــوند؛ زرقوبرقی که گویا از پول نفت ارتزاق میکند پدید آمده است.
172
نقدو بررسی
زیرمتن داســتان حذف میکند و آنچه از آن باقی میماند یک با رنگزدن پوســتهي روستایی بزرگ آن را به شهری فریبنده
راوی گیج و مبهوت است که شیفتهوار به پاساژها و آپارتمانها بدل کرده اســت؛ بیخبر از آنکه این تجمالت و رنگآمیزی،
مینگرد و ظاهر شه ِر برآمده از اقتصاد نفتی را میستاید و هیچ محصول همان مادهي سیاهی اســت که در دهههای پیشین
مجیزگویی
ِ تحلیلی از زیر آن به دست نمیدهد و از اساس جز امثال «الســنو» در داستان «سیاسنبو» را ســوزانده است یا
ِ
وضعیت موجود امکان انتقاد یا تحلیل دیگری را ندارد ،چرا که همســایگان «غولومی» را غارت کرده است .از این رو میشود
اجتماعی پیش از خود را نفی کرده است .به
ِ سنت اندیشــهي غالب اواخر دههي هفتاد و سراســر دههي هشتاد را
داســتان ِ
ِ
این ترتیب اســت که این نوع داستان برخالف داستان دههي محصول آن نگرش اجتماعی دوم به عنصر نفت دانست که در
پنجــاه -در زمانهي خودش -مورد حمایــت ضمنی گفتمان ابتدای این مقاله عنوان شــد؛ نگرشی که به صورت تلویحی و
غالــب زمانه قــرار میگیرد و در عین حال با اینکه داســتانی
ِ غیرمستقیم نقش اجتماعی نفت را میستاید و آن را سبب رفاه
انتقادی به شــمار نمیرود و در مغز با گفتمان مسلط همسو کنونی خویشــتن میداند .این دیدگاه ایران مدرن یا به ظاهر
اســت و همچنین به رغم غیراعتراضی و خنثیبودن ،به دلیل مدرن را تحسین میکند و با شیفتگی به آن و به درودیوار آن
زرقوبرق توصیفی که از مظاهر تازه میدهد بخشی از عوام را و خیابانهای آن و به مظاهر شــهریِ آن مینگرد .درســت به
نیز جذب میکند و به واسطهي ظاهر لوکسش در مقابل عوام دلیل همین شیفتگی نســبت به ظواهر است که داستان این
باطن خنثی و همســوی خود را نهان و وانمود میکند که به دوره داســتان کمخردانهتری نسبت به داستان دهههاي چهل
جریان داستان منتقد اجتماعی وابسته است .بدین سان ،شاید تا شصت به شمار میرود و از این رو سنت داستانی گذشته را
در هیچ دورهای مثل دههي هشــتاد شمسی ادبیات ایران اين بیاعتبار میکند و وقعي نمینهد .روشنفکران منسوب به این
قدر وابســته به عنصر نفت نبوده باشد ،هرچند نام و نشانی از دســته ،حتی برای تحقیر نوعی از داستان آن را دههي چهلی
آن در داستانها دیده نشود و در کارکردی برعکس کارکرد آن یا دههي شصتی خطاب میکنند .به این ترتیب داستان دههي
در دههي چهل ،به جای گرایشی انتقادی ،نقشی کام ً
ال همراه هشتاد رشتهي سنت داستانی پیش از خود را با خودش قطع
و ستایشگرانه پیدا کرده باشد. اجتماعی ریشــهداری را از
ِ میکند و به این ترتیب اندیشــهي
173
نقدو بررسی
سینماهای شرکت نفت در آبادان
ناصر تقوايي ،که در سال 1320شمسی 1940 /میالدی در آبادان متولد شده ،گفته است« :ايران در طول تاريخ معاصر خود تحت
تأثير سياستهاي خارجي بوده است ،شايد در خيلي از شهرهاي ايران مردم طعم تلخ استعمار را نچشيده باشند؛ اما سياستهاي عمومي
كشور تابع سياستهاي استعماري بود .خوزستان منطقهاي بود كه به دليل وجود نفت بيش از مناطق ديگر مورد توجه استعمارگران
بود .اين رابطة استعماري مناسبات اجتماعي و فضايي ساخته بود كه در شهرهاي ديگر ايران به آن وضوح مشاهده نميشد .در زادگاه
من آبادان محلههايي بود كه انگليسيها و كارمندان عاليرتب ة شركت نفت سکونت داشتند و ورود به آنجا براي ما غیرشرکتیها ممنوع
بود ،سينماهايي بود كه ما حق ورود به داخل آنها را نداشتيم؛ مخصوص امريكاييها و انگليسيها و اروپاييهايي بود كه در تأسيسات
نفتي جنوب كار ميكردند .البته سينماهايي هم مخصوص كارگران و كارمندان ايراني بود .همه چيز طبقهبندي شده بود ،و ما كه قوم
و خويشي در شركت نفت نداشتيم ،طبعاً د ِر اين مكانها به روي ما بسته بود .سياست انگليسيها و کارگزاران شرکت نفت اين بود
كه بهعنوان يك اقدام رفاهي براي كارمندان خود ،كه آنها را به آبادان و شهرهاي ديگر جنوب فرستاده بودند ،امكانات فرهنگي فراهم
ميكردند و آخرين آثار فرهنگيشان -از جمله فيلم ،كتاب ،مجله و روزنامه -را براي آنها تهیه و تأمین ميکردند تا مأمورانشان و
بچههاي آنها براي مدتي كه از كشور خود دور بودند از تحوالت فرهنگيشان عقب نمانند» (نقل از :بهارلو ،عباس« ،معرفی و شناخت
ناصر تقوایی» ،نشر قطره ،1382 ،ص .)20
خصوصیت ديگر آبادان در آن سالها مهاجرپذیری و مهاجرنشيني بود .ساكنان آبادان متشكل از مرد م شهرهاي گوناگون ايران
بودند و اصفهاني و شيرازي و بلوچ و ُكرد و لُر و عرب و آذري و همچنین انگلیسیها ،امریکاییها ،هندیها ،پاکستانیها و رنگونیهای
برمه در کنار هم زندگي ميكردند .آبادان در آن روزها شهري زنده و پُرجنبوجوش بود ك ه انواع فعاليتهاي فرهنگي و هنري در آنجا
رواج داشت :باشگاههاي تفريحي و سالنهاي سينماي مدرن و كتابخانههايي كه در آنها كتابها و نشریههایی به زبانهای فارسي
و انگليسي و عربي امانت داده ميشد ،و انجمنهاي تئاتر و عكاسي و باغباني و كنسرتهاي موسيقي خارجي و ايراني و جلسههاي
سخنراني در زمينههاي ادبيات و موسيقي و نقاشي و مسابقههاي ورزشي دايماً برگزار میشد.
174
نقدو بررسی
یک باشــگاه ورزشــي و تفريحي خصوصی به نــام «جيمخانه» پس از کشــف نفت در شــهر مسجدســلیمان در ســال
) ،(Gymkhana clubبا گنجایش حدود هزار نفر برای کارکنان 1287ش1908 /م ،بــه منظور تصفیۀ نفــت خام و صدور آن به
انگلیسی ش��رکت دایر کردند ك ه گاهی در آنجا فيلم آموزشی خارج از کشور ،عملیات ساختوسا ِز پاالیشگاه عظیم نفت آبادان
و تبلیغ��ی هم نمايش داده ميش��د« .باشــگاه جیمخانه» ،که از ســال 1288ش1909 /م توسط شرکت نفت ایران و انگلیس
حتی نامش هم برای افراد بومی ناشــناخته بود ،دارای تاالرهای ) (Anglo-Persian Oil Companyآغاز و در سال 1291ش/
سخنرانی ،میزهای بیلیارد ،نوشگاه و سالن غذاخوری بود ،و اکثر 1912م آمادۀ بهرهبرداری شد .عمر تاالرهای موقت نمایش فیلم
کارکنان انگلیســی شرکت بعد از کار روزانه اوقات فراغت خود را در شه ِر صنعتي آبادان هم بیشوکم برابر با همین ایام است.
تا پاسی از شب در آنجا میگذراندند .سینمای «جیمخانه» روباز درواقع کارگزاران انگليسي APOCنخستین کسانی بودند
و تابســتانی بود ،و اوایل دهــۀ 1330ش /اوایل دهۀ 1950م به ش فيل م برپا كردند ،و با دســتگاه آپارات ي نمايــ
کــه مکانی برا
ي بريم» (و در دهۀ 1340ش به «سینما نفت ي تابستان
«سينما جمعوجوری ك ه از بریتانیا به آبادان آورده بودند ،فيلمهاي کوتاهي
آبادان») تغییر نام داد. ن اصلي برای کارمندان و مباشــران خود نمایش دادند. را ب ه زبا
هدف سر جان کادمن ،رئیس کمیتۀ ،APOCاز راهانداختن این فیلمها عمدتاً جنبۀ آموزشــی و سرگرمکننده داشتند ،و نه
باشــگاههای تفریحی و ورزشــی نظیر «جیمخانه» این بود که ط مرد م شهر ،بلکه كارگران ايراني و هندي شرکت نيز به این فق
نوعی «هســتۀ بریتانیایی» در مناطق نفتخیز ایجاد شــود ،و تاالر نمایش خصوصی راه نداشتند .بهتدریج به صالحدید کمیتۀ
کارکنان انگلیسی شــرکت با عضویت و حضور در این باشگاهها انگلیسی APOCدر مناطق پُرجمعیت شهر با اتومبیل و آپاراتِ
و انجام فعالیتهای اجتماعی و بهخصوص ورزشــی (و به ندرت ســيار فيلمهاي خبري و بهداشتي و تبليغي به زبان اصلي برای
مذهبی) «روحیۀ فرادموکراتیک مدرن» ("the modern ultra- عموم نمايش داده میشد .اگرچه مردم چيز چنداني از محتوای
)" democratic spiritخــود را حفظ و «بیثباتی» و ســختی آن فيلمها دستگيرشــان نميشــد ،هر بار پس از اطالع از مكان
زندگــی دور از وطن را تحمل کننــد (BP 71183, unsigned نمايش در محل ازدحام میکردند« .سينماي سيار» در سالهای
) .and undated office note from circa 1926کادمــن در روستایی قرنطينه (شطيط) ،و بعدها در حياط ِ نخستین در محل
ماه مارس 1920م پس از دیدار با کارکنان انگلیســی پاالیشگاه بزرگ دبيرستان رازي امکان یا وسیلهای برای نمایش فیلم بود.
آبادان ،روحیۀ آرمانی آنها را که با تفریح و ورزشهای گوناگون همزمان با پايانيافتن كارهاي ســاختماني و تأسیســاتی
خو کرده بودند ستود ،و از 50 ،60نفری که در باشگاه عضو نبودند پااليشگاه و نزديكشدن به زمان بهرهبرداري ،کارگزاران APOC
دعوت به مشارکت کرد. در كنار ساير امكانات و تسهيالت رفاهي نظير خانههاي مجلل و
درواقع فعالیتهای اجتماعی ،فرهنگی و ورزشی مثل عکاسی، مشجر ،بيمارستان و فروشگاههاي بزرگ در منطقۀ سرسبز بریم،
باغبانی ،قایقرانی ،فوتبال ،تنیس ،گلف ،شــطرنج ،اسبدوانی و ل ســازماني رؤســا و كارمندان عاليرتبةشركت، نزديك به مناز
175
نقدو بررسی
سرســبزی از آبادان ساخته شد که صندلیهای آن نیمکتهای مانند اینها همه به این منظور بود که حس و حال انگلیسیبودن
چوبی خوشساخت بود و گنجایش زیادی داشت (عکس منحصر ِ در جنوب ایران حفظ و بازتولید شود.
بهفردی از این سالن در آرشیو BPموجود است). براســاس تصمیم کمیتۀ APOCاز سال 1922این گونه
به دلیل حضور گســتردۀ کارگران و کارمنــدان هندی در فعالیتها تنو ع بیشتری پیدا کرد و بهتدریج سالنها و باشگاههای
آبــادان ،که آنها هــم کمابیش غم دوری از وطن را داشــتند، چوگان ،اســكواش ،هاکی ،کارتینگ ،بدمینتن ،کریکت و مانند
«باشگاه هندیها» ) (Indians clubمختص کارکنان هندی و اينها نیز راهاندازی شــدند؛ اما سرآمد همۀ آن امکانات تفریحی
خانوادههای آنها ساخته شد .این باشگاه مجهز به تاالر سخنرانی، ســینما بود ،که بعدها با رواج فیلم صدادار و تماشــای فیلمهای
سالنهای ورزشی ،سالن نمایش و رستوران بزرگی بود که غذاهای زندگی دور از وطن را تحملپذیر میکرد .در همان
ِ مستند خبری
هندی نیز در آنجا طبخ میشد .در این باشگاه عمدتاً فیلمهای ســالها از زبان یکی از کارکنان شرکت نفت نقل شده است که
هندی به نمایش درمیآمــد ،و در زیر پردۀ نمایش یک پیانوی بســیاری از مردم رفتن به ســینما را به خواندن روزنامه ترجیح
مارک کرگ ) (Korgگذاشته بودند که افسری هندی ،که نواختن میدادند:
پیانو را در نیروی دریایی انگلیس آموخته بود ،پشت آن مینشست "[it brings] familiar scenes of home, bringing
و متناســب با صحنههای فیلم ملودیهایی را مینواخت .پس از back vividly and clearly happy memories of
ملیشدن صنعت نفت ( 29اسفند 1329ش 20/مارس 1951م) leave and youth… Give an Abadan audience a
و خروج اکثر کارکنان هندی شرکت نفت این باشگاه تعطیل شد. picture of Piccadilly, with the roar of the traffic
آبــادان در این دوره از لحــاظ جغرافیایی و طبقاتی به چند and the occasional hoot of a motor horn rising
بخش کمابیش مجزا تقســيم شــده بود :يك بخش متعلق به and they ask for nothing more… Some people in
کارکنان APOCدر نواحي بريم ،ســهگوش ،باواردة شــمالي و "Abadan prefer the cinema to mail day.
جنوبي ،پارك آريا ،بهمنشــير ،جمشيدآباد ،فرحآباد ،بهار ،فيروز، (APOC Magazine vol. 5 no. 1, January 1929,
و یک بخش غيرشركتی شامل مركز شــهر ،ناحية بازار ،ساحل )p. 46
اروندرود ،احمدآبادُ ،كفيشــه ،ظلمآباد ،ابوالحســن ،چادرآباد و کمیتۀ ،APOCکه در مناطق نفتخیز خوزستان «سینما
روستاهايي كه در دل نخلستانها جای گرفته بودند. نیلســون» ) (Neilson Cinemaو باشــگاههای مجهــزی
پيــش از جنــگ جهانــي دوم ،در حدفاصل مرکز شــهر برای کارکنان انگلیســی شــرکت تأســیس کرده بود ،در سال
و بــاواردۀ جنوبي ،عملیات ساختوســاز ســينماي مجللي از 1305ش1926/م پیشنهاد استفاده از سینما بهعنوان وسیلۀ مؤثر
آجرنســو ِز قرمزرنگ (موسوم به آجر لندني) آغاز شد كه در سال اجتماعی برای سرگرمی و ابزار قدرتمندی برای تبلیغات را اعالم
1323ش1944/م ،قبل از آنکه تزیینات داخلی آن بهاتمام برسد، کرد .درحقیقت پیشــنهاد اعضای کمیته برای پخش و نمایش
با نام «سينما تاج» افتتاح شد« .سینما تاج» بهعنوان زیباترین و فیلم در نقاط مختلف خوزستان براساس سرمشق و شباهتهای
ت و فقطمجهزترین سینمای خاورمیانه 1178نفر گنجايش داش نظامــی «انجمن مردان جــوان مســیحی» (Young Men’s ِ
رؤســا ،مدیران و كاركنان عالیرتبۀ شــركت نفت از آن استفاده Christian Association) YMCAبــود .بر این اســاس در
میکردند( .نگارنده اول بار در شــهریور 1364مقالهای تفصیلی نخستین اقدام دستگاههای نمایش قدیمی و منسوخشده از رده
دربارۀ این سینما و سایر سینماهای آبادان در مجلۀ «فیلم» شمارۀ خارج و دستگاههای جدیدی ،که هر کدام بالغ بر 50دالر قیمت
،28صص 28-30نوشــت ،که بعدها بدون ذکر مأخذ بارها نقل داشتند ،خریداری شــدند .کادمن شخصاً مسئولیت خریداری و
شــد) .صندلیهای راحت سینما با روکش پارچهای ،که از لندن تحویــل منظم و به موقع این دســتگاهها را بهعهده گرفت ،و در
آورده بودند ،و تجهیزات نور و صدای ســینما و آکوستیک سالن اواخر دهۀ 1920م نخستین سالن بزرگ نمایش فیلم در منطقۀ
176
نقدو بررسی
ط ب ه ســال 1331ش1952 /م در دســت است که عنوان مربو براساس استانداردهای جهانی طراحی و اجرا شده بودند .معمارانی
تعدادی از آنها به این شرح است (توضیح این نکته ضروری است که در نقشــۀ ساختمان ســینما دقت کردهاند نمای آن را شبیه
که عنوانی که برای ترجمۀ فارسی فیلمها انتخاب میشد در اغلب شیر نشستهای میدانند که یادآور نشان شرکت نفت است .نجف
موارد ربطی به نام اصلی فیلم نداشت) 3 :مهر 25/سپتامبر« :یخباز دریابندری ،که زادۀ آبادان است و در همان سالها کارمند شرکت
قهرمان» )(Countess of Manteristan؛ 5مهر 27/سپتامبر: نفت بود و برای نشــریۀ «خبرهای روز» یادداشتهای سینمایی
«مونتانــا» )(Montana؛ 10مهر 3/اکتبر :پاندورا )(Pandora؛ مینوشــت ،گفته است« :سینما تاج سینمای بسیار خوبی بود و
13مهر 6/اکتبر« :جانی بلیندا» )(Johnny Belinda؛ 10آبان/ ال تمام نشده بود که جنگ قبل از جنگ ساخته شــد .هنوز کام ً
اول نوامبر« :پیروزی با ماست» )(I’ll Get By؛ 11آبان 2/نوامبر: درگرفت .یعنی توی سینما هنوز کامل نبود .صندلیهایش را هم
«رانندۀ تاکسی» )(Yellow Cabman؛ 14آبان 5/نوامبر« :برای از چوب بشکهها ساخته بودند .ولی سینمای بسیار عالی بود .من
خاطر او» ) 16 ،(To the Victorآبان 7/نوامبر« :گنجهای برباد بعدها سینماهای بسیاری را دیدم ،بهنظرم سینما تاج آبادان یکی
رفتــه» ) (The Treasure of the Sierra Madreو 23آذر/ از بهترین سینماهای دنیا بود .سیستم صوتیاش بسیار عالی بود»
14دسامبر« :جنایت در شب» ).(fear in the night («گفتوگو با نجف دریابندری» ،مهدی مظفریساوجی ،انتشارات
«سينما تاج » در سال 1336از قسمت شرقي شكاف عميقي مروارید ،1388 ،صص .)39-40
ب افسوس اهالي بابت آسیب به یکی از نمادهای برداشت كه موج بوفة مخصوص «ســینما تاج» در طبقة فوقاني قرار داشت و
شهرشان شد .اين شكاف با بررسی و کمك مهندسان انگليسي و همه نوع تنقالت و نوشــیدنی در آنجا عرضه و صرف ميشــد،
ايرانی شرکت در سال 1337ترميم شد. و برخالف سینماهای سراســر کشور هیچكس تخمه و آجيل و
در کنار «سینما تاج»« ،باشــگاه جیمخانه» با تغییر نام به يبُرد .این سینما ،به
نوشــیدنی را همراه خود ب ه سالن نمايش نم
ي بريم» همچنان در انحصار کارمندان شرکت ي تابستان
«سينما دلیل امکانات مناسبی که داشت ،بهجز نمایش فیلم ،محل اجراي
نفت و خانوادۀ آنها بود ،و دســتکم ســه روز در هفته (جمعه، تئاتر و كنسرتهاي بزرگی از خوانندگان ایرانی و خارجی هم بود
یکشنبه و سهشــنبه) فیلمهایی را که در «سینما تاج» نمایش (به واسطة زيبايي منحصر بهفرد «سینما تاج» عكسهاي زیادی از
داده میشدند ،در این سینما اکران میکردند« .دزدان صبحگاهی» نمای بیرونی آن موجود است که از همان دهۀ 1320ش1940/م
) (Sundownersبا نقشآفرینی رابرت پرستون؛ «آسمان زرد» بهعنوان كارت پستال تكثير میشد).
) (Clouded Yellowبا بازی جین سیمونز و «مردی روی برج در آبان 1327اعالم شد« :چون کارمندان نوبتکار که شبها
ایفــل» ) (Man of the Eiffelبا بازی چارلز الفتن عنوانهای سرکار هســتند نمیتوانند بسینما بروند ،لذا تصمیم گرفته شده
فیلمهایی هستند که در روزهای آخر مهر /1331اکتبر 1952در است هفتهای سه روز ،یکشــنبه ،سهشنبه و چهارشنبه صبحها
این سینما نمایش داده شدند. از ســاعت نُهونیم در ســینما تاج برای آنها و خانواده کارمندان
پس از اینها« ،سینمای باشگاه گلستان» در منطقة بریم فیلمهائی بمعرض نمایش گذارده شود» («اخبار هفته» ،شمارۀ
برای استفادة كارمندان غیرطبقهبندیشده (ممتاز) و خارجی 21 ،105آبان ،1327ص .)22
شــركت نفت و اعضاي خانوادة آنها تأســيس شد« .باشگاه فهرستي از برخي فيلمهاي نمايشدادهشده در «سينما تاج»
177
نقدو بررسی
محروم « ُكفيشه» ساخته شده بود 900 ،نفر گنجايش داشت. گلستان» درواقع مرکزی تفریحی بود که باغ پُردارودرخت آن
صندليهاي اين ســينما نيمكتهاي چوبي با پايههاي آهني مکانی برای صرف شــام و نوشیدنی و گوشدادن به موسیقی
بود كه بعدها تبديل به صندليهاي آهني شــد .اين ســينما بود ،و سالن مجهزی هم با 200صندلی داشت که در آن فیلم
از دهۀ 1340به بعد براي اســتفادة همگان (افراد شــركتي و نمایش میدادند .در دهۀ 1340اعضای این باشــگاه 289نفر
غيرشركتي) آزاد بود .در سال 1331ش1952/م سریال «مرد بود.
اتــم» (مهر /اکتبر در چند روز متوالی) ،ســییرا ( 25مهر17/ ن تعــدادی از فیلمهایی که در مهر 1331ش /اکتبر عنوا
اکتبــر) ،فیلم عربی «عشــق و انتقام» /مراة الشــیطان (30 1952در این ســالن نمایش داده شــدند از این قرار است3 :
مهــر 22/اکتبر)؛ «خیابان یکراه» ( 7آبــان 29/اکتبر)؛ فیلم مهر 25/ســپتامبر« :جانــی بلینــدا» )(Johnny Belinda
عربی «دختری از فلسطین»« /فنی من فلسطین» ( 14آبان5/ با بــازی جین ویمن؛ 12مهــر 5 /اکتبر« :خلبــان بیباک»
نوامبر) و فیلم عربی «وداد» ( 5آذر 26/نوامبر) در این ســینما ) (Chain Lightingبا بــازی همفری بوگارت؛ 17مهر10/
نمایش داده شدند. اکتبر« :شــراره عشــق» ) ،(Humoresqueبــا بازی جون
در ایــن ســينما ،کــه كارگران هنــدي و پاکســتانی و کرافورد و جــان گارفیلد؛ 19مهر 12/اکتبــر« :تعطیالت در
ایرانی شــركت نفت مشــتریهای آن بودند ،بيشتر فيلمها و هاوانــا» ) (Holiday in Havanaبا بازی دســی ارناز و 26
سريالهاي هندي و عربي و گاهی ایرانی نمايش داده ميشد. مهر 19 /اکتبر« :عواقب شــوم جنایت» )(Captain Carey
فيلم پُرطرفدار «هنساي عرب» ) (Arabic Hansa, 1941و با بازی آلن الد.
فیلم مشهور هندی «سِ كندر» ) (Sikandar, 1941مكرر در با گســترش فعالیت پااليشــگاه در تصفیه و صدور نفت
این ســینما نمايش دادهشدند .اشــعار فيلم اخير را ابوالقاسم خام و افزایش شــمار کارکنان شــرکت نفت ،کمیتۀ انگليسي
حالت ،ســازندة اشــعار و تصنيفهاي روز که در آن ســالها ي آنكه نشــان بدهد مخالــف هرگونه تبعيض APOCبــرا
کارمند شرکت نفت بود ،سروده بود. ع بهمنظور حفظ تبعيض ،براي كارمندان طبقاتی است ،درواق
يكي از سينماروهاي قديمي آبادان به ياد ميآورد كه بعد و كارگران ايراني و هندي شــركت نيز چند باشــگاه و سالن
از جنــگ جهاني دوم ،در اواخر دهــة ،1320كارگران هندي سينمای مجزا تأسيس كرد.
كه براي تماشــاي فيلم به «سينما بهمنشــير» ميرفتند در «سینما تابستانی باشــگاه ایران» (واقع در پارک آریا) برای
ســر راهشــان با «گنداب»هاي مصنوعي روبهرو ميشدند كه کارمندان شــرکت نفت که در محلههای بهمنشــیر ،فرحآباد،
جوانهاي رند و عالقهمند به سينما ايجاد ميكردند .اين افراد پیروزآباد ،بهار و ســیکلین ساکن بودند ساخته شد ،و تا دهۀ
در ازاي گرفتن مبلغي پول هنديهايی را كه نميخواســتند 1340حدود هزاروســیصد نفر عضو این باشگاه بودند« .مرد
کفش و لباسشان كثيف شود بهدوش ميگرفتند و از گنداب عجیب» بــا نقشآفرینی دانی کی و رجینیــا مایو ( 24و 25
مصنوعی عبور میدادند ،و بهاينترتيب هزينة بليت و تنقالت اردیبهشت )1327؛ «سه احمق عاقل» با بازی لیونل باریمور،
خود را فراهم میکردند. مــارگارت اوبریان و تومــاس میچل ( 26و 27اردیبهشــت
«باشــگا ه پيروز» با 600-700نفــر گنجايش در منطقۀ )1327؛ «ســالهای ســبز» با بازی توم دریک ،بورلی تیلر و
پیروزآباد برای استفادۀ كارگران شرکت نفت که در محلههای هیوم کرونین ( 22و 23مرداد )1327؛ «تأثیر بوسه» با بازی
پیروزآباد و بهار سکونت داشتند ساخته شد .این باشگاه حدود دونالد رید ،توم دریک و اورت هارتون ( 24و 25مرداد )1327؛
دو هزار عضو داشت. «ابوت و کاستلو در هالیوود» ( 26و 27مرداد )1327؛ سریال
ش ديگر هم وجود داشت عالو ه بر اينها ،چند سالن نماي «مرد اتم» (اول مهر 23 /1331ســپتامبر )1952؛ «دوست با
كه به مناســبتهاي خاص جلسۀ نمایش فيلم داشتند :سالن تدبیر» ( 2مهر 24 /سپتامبر) و «یخباز قهرمان»Countess /
نمايش پااليشــگاه آبادان كه در موقــع بازديد افراد فيلمهاي 9( of Manteristanمهــر /اول اکتبر) عنوانهای پارهای از
ويژهاي نمايش ميداد ،و ســالن نمايش دانشكدة نفت كه در فیلمهایی بودند که در این سینما نمایش داده شدند.
آنجا بيشتر فيلمهاي علمي و آموزشي نمايش داده ميشد. «باشــگاه آبادان» با دو ســالن در منطقة بهمنشير برای
الزم به یادآوری است که شركت نفت براي تهيه و تأمین کارگران ســاکن محلههای بهمنشــیر و فرحآباد در منطقهای
فيلم ،بهطور مســتقيم با كمپانيهاي مشهور فيلمسازي مثل وسیع و مشــجر نزدیک زمین فوتبال رضا پهلوی ساخته شد.
«متروگلدوين ماير»« ،كلمبيا»« ،فوكس»« ،يونايتد آرتيستز» سالن زمستاني سينما 700نفر و محوط ة تابستاني آن 1500
و «والت ديسني» قرارداد بسته بود .از اینرو برخي از فيلمهايي نفر گنجايش داشت .این باشــگاه و امکانات آن ویژۀ كارگران
كه در ســينماهاي لندن به نمايــش درميآمدند همزمان در شــركت نفت و خانوادة آنها بود ،و حدود ســه هزار نفر عضو
«ســينما تاج» و ساير ســينماهاي كارمندي شركت نفت نیز داشــت .در طبقۀ فوقانی سالن زمســتانی کتابخانۀ بزرگی
به زبان اصلی نمايش داده ميشدند .نمايش اين فيلمها بدون برای اعضــا دایر بود که روزنامه و نشــریههای صنعت نفت و
ا ِعمال هرگونه نظارت و سانسور از سوي مقامهای ايراني انجام کتابهای فارسی و انگلیســی به اعضا امانت میداد .محوطۀ
ميگرفت ،و «ادارة فرهنگ و هنر آبادان» در سال 1349موفق سینمای تابســتانی در وسط محوطۀ چمن و سرسبزی تعبیه
شد نظارت خود را تا حدودي بر نمايش این فيلمها اعمال كند. شــده بود که در جوارش رســتوران باشــگاه قرار داشت و در
تا قبــل از انقالب اغلب فيلمهاي ســينماهاي شــركت صحــن آن میزها و صندلیهایی برای بازی تمبلو چیده بودند.
نفت -بهجز «سينما بهمنشــير» -به زبان اصلي نمايش داده گوشه و کنار این محوطه بلندگوهایی نصب بود که از غروب تا
ميشدند« .سينما بهمنشــير» در فصلهای غيرباراني بهطور پاسی از شب صدای موسیقی طنینانداز بود.
متوالي ،همهروزه نمايش فيلم داشــت؛ اما در ساير سينماهاي «سينماي تابســتاني بهمنشــير» ،كه در سالهاي اولية
شرکت نفت فقط سه روز در هفته (عمدتاً دوشنبه ،سهشنبه و تأســيس برای استفادة كارگران هندي شركت نفت در منطقة
178
نقدو بررسی
داســتان گفتگوهای تلخ و بدخلقانهایست که او با زنش دارد، پنجشنبه) فیلم نمايش داده میشد.
و خاطرات گوناگونی که در ســرش میگذرد .فیلمی که اخیرا صنعــت نفت آبادان ،بعد از ظهر روزهای چهارشــنبه هر
در هالیوود بهمین نام "برفهای كليمنجارو" تهیه شــده بنای هفته با انتشار نشريهاي به نام «مشعل» ،جدول برنامة هفتگي
آن بر اساس داستان کوتاه همینگوی است .چیزی که هست، سينماها را با ذكر روز و ساعت نمايش ،و اين كه چه روزهايي
تهیهکننــدگان فیلم نتوانســتهاند برای اثــر "کازانوایی" خود فيلمها به زبان اصلي و چه روزهايي دوبله نمايش داده خواهند
بخاطراتی که همینگوی برای هاری نوشــته است ،اکتفا کنند. شــد ،اعالم ميكــرد .همچنين براي اطــاع عالقهمندان ،در
برای اینکه "برفهای كليمنجارو" روی پرده بیاید ،ناچار مقداری يكدو صفحه ،با نوشــتن خالصة داستان فيلمهاي هر هفته،
ماجرا بر آن افزوده شده ،و مقداری از استیل خاص همینگوی كارگردان ،بازيگران و فيلمبردار هر فيلم معرفي ميشــد .عين
که زودگذری و کوتاهنویسی است ،کاسته گردیده است .در این هميــن مطلب نيــز در همان روز از صــداي «راديو نفت ملي
فیلم نقش "هاری" را گریگوری پك ،بازیگر معروف بعهده دارد آبادان» پخش ميشد.
که هرچند برای تیپ "هاری" قدری جوان و ریز مینماید ،ولی همچنيــن در نشــرية روزانــة «خبرهــاي روز» جدول
بهرحال ناســازگار نیست .نقش زن او را "سوزان هایورد" بازی سينماهاي شركت نفت و سالنهاي خصوصي منتشر ميشد،
میکند .اما غیر از این دو تن که در صحنه مقدم فیلم هستند، و نجف دريابنــدري ،دكتر حميد نطقي ،ابراهيم گلســتان و
در زمینه فیلم ،یعنی در خاطرات "هاری" نیز بازیگران دیگری محمود فخرداعي يادداشــتها و نقدگونههايي بر اين فيلمها
ظاهر میشــوند که "اوا گاردنر" یکی از آنهاست» («خبرهاي مينوشــتند .بهعنوان مثال دريابندري در یادداشــتی بر فيلم
روز» ،شمارة ،239سهشنبه 18آذر ،1331ص .)4 «برفهای كليمانجــارو»The Snows of Kilimanjaro /
بهاي بليت سينماهاي شــركت نفت ،به دليل پايينبودن (هنری کینگ )1952 ،نوش��ته اس��ت« :برفهای كليمنجارو»
ال از اواخر دهةســطح دستمزد كارگران بســيار ارزان بود؛ مث ً معروفتریــن داســتان کوتاه ارنســت همینگــوی و یکی از
،1330تا قبــل از جنگ ايران و عراق ،بهاي بليت «ســينما معروفترین داستانهای کوتاه ادبیات آمریکاست .مردی بنام
بهمنشــير» 3و 6ريال بود ( 3ريالي براي قســمت جلو و 6 "هاری" همراه با زنش در گوشــۀ دورافتادهای از آفریقا وامانده
ريالي براي قســمت عقــب و نزدیک بــه آپاراتخانه .اين دو است .پایش هنگام پیادهشدن از ماشین زخم برداشته و چون
قسمت بهوسيلةنردۀ آهني ازهم جدا ميشد) .همچنين بهاي زخم را آســان گرفته پایش ورم کرده و دچار غانقاریا شــده
بليت سينماي كارگري «باشگاه آبادان» نیز در همین سالها، اســت .وسیلهای نیست که او را بشهری یا جایی که آنجا امید
يكي دو ريال بيشتر از «سينماي بهمنشير» بود. به عالجی باشد برســاند .مرد میداند که خواهد مرد .داستان
«سينماهاي تاج»« ،بهمنشير»« ،آبادان» و «پيروز» ،بعد از جایی شــروع میشــود که رنجها و دردها تمام شده و دیگر
از انقالب تا چند روز قبل از آغاز جنگ ایران و عراق بانمايش "هاری" فقط انتظار مرگ را میکشد .نخستین جملۀ داستان
فيلم فعال بودند ،و بعد از آن تعطیل شــدند« .سینما تاج» در "حسنش در اینست که پایم درد نمیکند" ".هاری" در اینستُ :
ســالهای اخیر کماکان برای عموم دایر است ،و فیلمهای روز انتظار مرگ لَم داده اســت ،مدام در گذشتۀ خود سیر میکند.
سینمای ایران در آنجا نمایش داده میشود. خاطراتش پرحادثه و از نوع خاطرات "کازانوا" اســت .سراسر
179
نقدو بررسی
داستان مسجدسلیمان
و شرکت نفت
شاپور بهیان
180
نقدو بررسی
قرار دارند ...آنها ویالهایی با حیاطهایی چند هزار متري در اختیار دارند، امروز نوشتن درباره «جنوب» و مخصوصاً نفت به صورت داستان
با یک یا دو گاراژ و استخر ،اتاقهایی برای اسکان آشپز و نوکر و باغبان؛ تقریباً تبدیل به یك مد شده است .جنوب اکنون به موضوعی شیءشده
ضمن اینکه شرکت برایشان تسهیالتی از نوع وام بدون بهره ،استفاده در موزه موضوعات جذاب و غریبپسندی که از سرزمینهای دوردست
از امکانات باشگاه ،از جمله دانسینگ و سینما در نظر میگیرد .شرکت و نادیده سخن میگویند ،بدل شده است؛ جنوبی با درختهای نخل،
وقتی احساس میکند دیگر نیازی به کارگرها ندارد ،دست به اخراج و زهم ماهی و دریا و شرجی و رودخانه کارون و پل معلق و غلو و عبدو
بازخرید آنها به صورت «سالی دو ماه» میزند .مقرری در حدود هفتاد و شــیرو و گرگو و دیالوگها پر از «مو»« ،سیتو» و «په چه» و از این
تا هشتاد تومان به آنها میدهد .کارمندهای خود را هم به جاهای دیگر قبیل .گویی نویسنده مولفههای نظرگیری در صندوقچه مشترک زبانی
منتقل میکند .تمام این سه ناحیه را هم به تعطیلی میکشاند .خانهها در اختیــار دارد و هر بار مثل دیگر نویســندگانی که به این گنجینه
میافتد دست «چند زالوصفت» که آنها را هم ساواک و شرکت تعیین دسترســی دارند ،مشــتی کلمات و تصاویر و عبارت از پیشآماده را
میکند تا پنجرهها و لولههای این خانههای متروک را بفروشند .از سویی برمیکشــد و میکس میکند و داستانی جنوبی مینویسد و فراموش
هیچکس نمیتوانست در سطح شهر بدون مجوز شرکت خانهای بسازد؛ نمیکند که بوی نفت را نیز از خلل و فرج داســتانش جاری کند .چه
حتی در پســتیوبلندیها و کنار درههــا و روی کوه و تپهها [اگر چه بهتر که پاالیشگاههای داستانش چند سوت کشدار هم بکشند تا معلوم
فرد میتوانست خطر کند و شبانه خانهای را که به آن «تو» میگفتند شود که او برای خواننده سنگتمام گذاشته است.
ســر هم کند که عبارت بود از یک چهاردیواری مکعبشکل با دری و اما در «اللی» بهرام حیدری خبری از این مولفهها نیست .چیزی
پنجرهای و برای آنکه ساواک کاری به «تو»ی او نداشته باشد ،عکس از پیشآماده در اختیار نویسنده نیست .نویسنده به این فکر نمیکند كه
شاه و فرح را هم که از کتابهای درسی بچههایش کنده بود به دیوارها فضا را چگونه توصیف کند ،از چه صداهایی استفاده کند ،چه نامهایی را
بچسباند ،اما ساواک در صورتی که متوجه میشد غالباً این ساختمان به کار بگیرد که فضای موعود جنوب را برای خواننده جنوبپسند بیشتر
را خراب میکرد .در نتیجه میتوان این طور برآورد کرد که بسیاری از تداعی کند .اللی حیدری منزلگاه بادهای ســرخ ،باد آتشین ،گرمای
خانههایی که روی تپهماهورهای مسجدسلیمان ساخته شدند ،پنهانی و طاقتسوز و مستاصلکنندهای است که امان از آدم میبرد ،سست و
با ترسولرز ساخته شدند و زمانی که به این خانهها از دوردست نگریسته بیحالش میکند .باد گرمی است که فانوسها را کور میکند .همچون
شود ،درهای باز آنها ،همچون فریادی از سر وحشت آدمی مینماید که خود وزش ظلمت که در سراسر «اللی» میوزد .از داستان اول «ناهار
هر لحظه منتظر است در همش بکوبند] .آب برای کارگران به صورت فردا کباب است» تا آخرین داســتان آن تا گلمحمد و آقای مرادی؛
جیرهبندی اســت اما برای کارمندان و باالتر از آنها ،بیحسابوکتاب پیدا و پنهان.
است .حیدری-مرادی معتقد است که اگر آب کارون را که به شطالعرب آقــای مرادی که همزاد خود حیدری اســت در «ایســتگاهی
میریزد کانالیزه کنند به سمت سرزمینهای بیآب بختیاری ،کشاورزی برای آرامیدن» درباره رابطه نفت و شــرکت نفت و مناطق نفتی مثل
رونق مییابد ،گیاه و دام زیاد میشــود .علف ذخیره میشود .گله زیاد مسجدســلیمان« ،عنبل و اللی» و نفت سفید سخن میگوید .زمان
میشود .درخت میوه و جنگل و جنگلستان شکل میگیرد .عشایری داستان مربوط است به احتماالً اوایل دهه پنجاه [اگر چه زمان روایت
دیگر مجبور نیست ییالق قشــاق کند .ثروت افزایش مییابد و فقر مربوط است به ســالهای بعد از انقالب] یعنی زمانی که طبق گفته
و تیرهروزی روســتایی و عشایر هم به پایان میرسد .فقری که سبب مرادی مسجدسلیمان حدود سیهزار جمعیت داشت .گفتوگویی بین
میشود روستاییان و عشایر بهرغم آنكه سرزمینشان منبع عظیم ذخایر مرادی و دوســتان همفکرش به شیوه سقراطی در میگیرد در مورد
نفت و گاز اســت ،چوب خشــک درخت کنار و تپاله و پشکل و خار اینکه چرا مسجدسلیمان با اینکه شهر کوچک و تقریباً گمنامی است،
بسوزانند برای گرما و سوخت .فروش نفت شش میلیون بشکه در روز ن همه روشــنفکر و شاعر و نویسنده دارد .جوابهای مختلفی داده ای
است .یکپنجم ذخایر گاز در اینجا تولید میشود. میشود .از جمله اینکه فقر و مرارت و بدبختی مردم سبب شده است که
آگاهی از این وضعیت ،آگاهی از این فقر و علت و بانی آن ،جوانان «جوانهای روشن» به فکر بیفتند .در نتیجه یا سر از نوشتن درمیآورند
را به سوی نوشتن و عمل میکشاند .اگر چه حیدری-مرادی قضیه نفت یا زندان .تعداد شاعران و نویسندگان مسجدسلیمانی که در مجلهای
و شرکت نفت را به طور کلی بیان میکند و حرفی از دورههای زمانی مثل فردوسی شعر و داستان منتشر میکنند -از جمله خود حیدری-
روایت زده نمیشود و سخنی از جزییات موضوع به میان نمیآید ،اما بیش از تعداد نویسندگان و شاعران سایر شهرها از جمله آبادان و اهواز
حيدري-مرادی ،ضمناً به نقش باشگاههای کارگری از بابت فراهمکردن است .حیدری -مرادی علت این امر را وجود شرکت نفت و رفتار دوگانه
امکانات تماس جوانان طبقه کارگر با مجلهها و نشــریات روشنفکری آن با کارکنان خود میداند .شــرکت نفت ابتدا از کارگران ساده برای
اشاره میکند .بهعنوان مثال از مجلههایی سخن میگوید که «میشد کارهای سخت مثل حفر چاه استفاده میکند .اما امکانات ناچیزی در
آنها را توی باشگاه کارگری کاوه خواند» .حیدری-مرادی میتوانست از اختیار آنها قرار میدهد .شرکت کارگرها را در خانههای بيست فوتی و
نقش سینما ،کتابخانهها ،روزنامهفروشیها ،کتابفروشیها نیز بگوید که حتی ده فوتی جا میدهد؛ خانههای بدون برق و آب و گاز ،با شیر آب
وجودشان رونق اندیشه ،عمل و نوشتن را به دنبال داشت که شرکت عمومی و مستراحهای بدون فاضالب شهری .خانههایی دواتاقه برای
نفت خواهناخواه بهرغم همه مضایقش به همراه آورده بود .چنان است متاهلها با آب و برق و گاز و سهاتاقههایی برای کارگران مطیعتر .حقوق
که گویی شــرکت در دل خود تضادی را پروراند که خود نطفهاش را کارگر حدود سيصد الی چهارصد تومان است .کارمندها حقوقهایی
بسته بود .تبدیل مسجدسلیمان به شهری تقریباً مدرن ،برخوردار از چهــار پنج برابر کارگرها میگیرند و در محلههایی به نام «جیتایپ»
همه امکانات زندگی مدرن؛ از جمله مطبوعات و کتاب ...شاید مسیری اسکان داده میشوند .این خانهها در بهترین محالت شهر در جایگاهی
که حیدری-مرادی از سمتوســوی مطالعاتی خود ترسیم میکند، مســطح بدون پســتی و بلندی با دارودرخت و مورد و سبزی و همه
مسیر غالب اهل کتاب مسجدســلیمان حتی در نسل بعد از او بوده امکانات زیستی ساخته میشوند؛ مجهز به یخچال و پنکه و غیره .بهتر
باشد .خواندن آثار حسینقلی مستعان ،جاللالدین نعمتالهی ،شاپور از این «بنگل ه»ها هستند که در اختیار کارمندان عالیرتبه و انگلیسیها
181
نقدو بررسی
شده است .بوی گوگرد در سراسر بیبیان پراکنده است و کسانی که آریننژاد ،جواد فاضل ،محمد مسعود ،و کمکم ،سعید نفیسی ،دهخدا،
اولینبار وارد آنجا میشوند سردرد میگیرند« :کارخانه گوگردسازی بعد ماکسیم گورکی ،آنتوان چخوف.
بوی گوگرد را مثل هر روز مزه صبحانهی بیبیانیها میکند ...سحر را زمان روایت مجموعه داستان «اللی» زمانی است که شرکت نفت
کامل میکند کارخانه گوگردسازی با سوت کارخانه« ،».با بوی اسید بســاط اکتشاف و استخراج و حفاری خود را از مسجدسلیمان و اللی
سولفوریک صدای تنفس کارخانه»« ،حاال دوباره بوی اسید سولفوریک تقریباً برچیده است؛ یعنی این مجموعه را باید بر بستر غیبت نهادی
کارخانه .صدای وزوز کارخانه .صدای گرما .دوباره بیبیان« ،».گلهای مهم با تاسیســاتی عظیم که ثروتی بیکران به بار آورده است خواند و
میگذرد .این حوالی جای هر چه هســت جز گله .اول صدای زنگوله خود کسانی که صاحبان اصلی این ثروت هستند ،کوچکترین سهمی
قوچ پیشاهنگ پنداری .تمام بیبیان را صدای زنگوله میپوشاند ...شهر از آن نمیبرند.
مردگان پنداری در یک دســته گل سرخ شعلهای [منظور شعلههای «اللی» حیدری شهرکی شرکتنفتی است که شرکت نفت آنجا را
گاز مازاد یا غیرقابل اســتفادهای است که در اطراف شهر روشن بود ترک کرده است .در داستان «ناهار فردا کباب است» ،اولین داستان این
تا بیهوده بسوزد] .البرز پدر میم که کارگر کارخانه است ،با بوی نفت مجموعه ،وقتی مینیبوس مسجدسلیمان -اللی به آخرین ایستگاهش
لباســش ،با بوی گوگرد که تازه از کارخانه بلند شده است ،هر روز به میرسد ،نزدیک «بیســتفوتیها» -نگه میدارد تا فرنگ شخصیت
طرف کارخانه میرود .او جوان چوپانی بود که برای کار در کارخانه وارد لندن
اصلی داستان را پیاده کند ،راننده به شوخی میگوید« :یاال ،اینم ِ
بیبیان شد و هنوز دو سالی نگذشته بود که پیر شد .در فاصله میان اللی ».راوی سپس به شرح بیستفوتیها میپردازد« :بیستفوتیها،
«دو منزلیها»[خانههای کارگری] تا کارخانه .مرخصیاش فقط برای سه ردیف خانهي متروک شرکت نفت بود .هر ردیف ،سه ردیف کوچک
مردههاست .اگر اخراجش کنند هیچ ندارد بخورد .صورت تاریکش به بود با کمی فاصله و هر ردیف کوچک ،شش خانه و هر خانه یک اتاق
تاریکی در کارخانه است .او از اولین نسلی است که اتفاقی یا عمدی سر دراز و باریک که با تیغهای دو اتاق میشــد؛ تیغهای که راه دو اتاق را
از بیبیان درمیآورند». باز میگذاشــت ...شــرکت که رفت ،اول در و پنجرهها به غارت رفت
فرهاد کشوری در رمان «سرود مردگان» مشخصاً به کشف نفت بعد یواشیواش تیرآهنها و ســقفپوشهای چند خانه را دزدیدند تا
در مسجدسلیمان میپردازد .ماندنی احمدی قهرمان این رمان ،از آغاز مردم آمدند نشســتند؛ برزگر ،حمال ،کارگر ،بیکاره ،گدا ...با سنگ ،با
عملیات حفاریِ چاه نفت شماره یک مسجدسلیمان در کنار مهندس تکهپارههای آهن ،با حصیر ،با صندوق میوه ،حیاط درست کردند .چند
رینولدز ،نماینده ویلیام ناکس دارسیاست و ازشاهدان فوران نفت از نفر حیاط کاهگلی درست کردند .قرصهای درشت و پهن تپاله ،خیلی
این چاهاست .ماندنی احمدی در آغاز داستان ،پیرمردی است که همسر از حیاطها را بلندتــر کرد .بیرون حیاطها ،روبهرو ،تا لب جاده ،تا مرز
و فرزندش را از دست داده و در بند خاطرات گذشته و رویدادهایی است کپه تپاله و خاک و آشغال و مدفوع بود با چند سگ لولههای نفتُ ،کپه ُ
که در منطقه نفتی از ابتدای کار به چشم دیده؛رخدادهایی همچون ماندگار .این سگها را همیشه میبینی که با شاخ بزی که پیدا کردهاند
دکل چاه
آمدن مهندس رینولدز به منطقه نفتی و آوردن تجهیزات و ِ یا با پالستیکی که در آن قطرههای ماست هست و به دندان گرفتهاند،
از «در خزینه» به مسجدســلیمان و تالش برای حفر چاه نفت که در میگریزند به گوشهای »...پیداست که سهم این مردم از لولههای نفت
آن منطقه به نفت رســید .فعلهگیکردنهای ماندنی ،شب نخوابیها چقدر است .تپالهها این را نشــان میدهند .اما سهم دیگرشان هنوز
و بیگاریهایش ،زندگی در چادر و خانههای ســازمانی ،گرفتاریها و مانده اســت« :نزدیک به کنار خانهها ،دو تریلر میآمدند که رد شوند
درگیریهایش با همکارها ،با اِمپیها با میرزاابراهیم ،کودتای 28مرداد، و بیفتند توی جاده .برای حفر چاه جدید نفت ،در رفت و آمد بودند...
سیاسی تنها پسرش یادگار که به مرگ ِ ِبلَکلیستشدنش ،فعالیتهای چون معلوم بود که عبور این ماشینها یعنی چه ،هنوز به کنار خانهها
مشکوک و مرموز او منجر میشود .و ماندنی هر چه میکوشد ،جنازهی نرسیده بودند که فرنگ و مســعود و کرم و قاسم و زنش و ماهپری از
یادگار را پیدا نمیکند (رحمان چوپانی ،سایت مرور). خانههای دیگر ،شروع کردند به فحشدادن ...دیوارهای خاک بهزودی
در مجموعه داســتان «بوی خوش آویشن» ،کشوری به حضور میرسید و بر سرشان خراب میشد .خاک که در تابستان بسیار نرم و
ت نفتاند و تاثیر آنها بر زندگی بومیان
خارجیهایی که در استخدام شرک ریز بود و به گوش و حلق و چشم و بینی میرفت و میچسبید ...اللی،
مسجدسلیمان میپردازد .سینما ،محل نزاع شرکت نفت و شهربانی و دشت است .صاف و بیشتر ،ول و خاک :پس هر شب عبور ماشینهای
بچههایی است که اجازه ورود به سالن سینما را ندارند .آنها مجبوراند چاه از این نقطه میانبر ،سهمی از خاک به مردم میداد »...تا پیش از
از روی دیوار یا از روی تپه فیلم را ببینند یا به تعریفی که دیگران برای این آرزوی مردم این بود كه بچههایشان بروند شرکتنفتی شوند .اما
آنها میکنند قناعت کنند .و به خطراتی مثل عقربگزیدگی تن بدهند. حاال آرزویشان این است که بچههایشان وارد ارتش شوند بلکه برنجی
در داستان «استخر» نگهبان یک مجموعه که به پسرش اجازه میدهد گوشتی گیرشان بیاید .کارخانجات ارتش حاال دارد جای شرکت نفت را
پنهانی به شنا در استخر مشغول شود ،با آمدن مستر لينك بچه را آنقدر در مسجدسلیمان میگیرد.
در آب نگه میدارد تا خفه شود .داستان «سکه» به بچههایی میپردازد اگر «اللی» حیدری مجموعه داســتانی است که بر بستر غیبت
که با وجود خطر دستگیری و کتکخوردن از دست پاسبانها ،در سالن شرکت نفت روایت میشود ،نویســندگان مسجدسلیمانی بعد از او،
سینمای شرکت نفت به جستوجوی سکههایی برمیآیند که از جیب بیشتر درباره زمان حضور شرکت نفت نوشتند .چه درباره آغاز و ظهور
فرنگیها موقع تماشای فیلم بر کف سالن سینما میریزد. نفت ،و چه درباره مسائلی نوشتند که حضور شرکت نفت برای مردم و
کشــف نفت موضوع اصلی رمان «فوران» از قباد آذرآیین است. کارگران شرکت نفت پدید آورده است.
«فوران» در واقع روایت صدوچندساله آمدن و رفتن نفت و تبعات آن ن آثاررمان «میم» از علیمراد فدایینیا شــاید یکی از نخستی
است« .فوران» روایت زندگی سه نسل از یک خانواده است؛ شخصیت نویسندگان مسجدسلیمانی باشد که درباره تقابل میان روستا و طبیعت
اصلی داســتان «بختیار» کهآخرین شب زندگیاش را در بیمارستان و شهر و کارخانه اســت .محل وقوع داستان« ،بیبیان» از محلههای
شــرکت نفت میگذراند طی یک شب داستان زندگی خود را به یک قدیم مسجدســلیمان اســت .زمان بیبیان با سوت کارخانه تنظیم
182
نقدو بررسی
زنها با هم گالویز میشوند و یکدیگر را در چاه میاندازند .در داستان پرستار میگوید .در رمان به برخورد سنت و مدرنیته و وضعیت کارگرا
ن
«جانی گیتار» از مجموعه داستان «خانه کوچک ما» تاثیر فیلم و سینما ی میکردند ،نیز پرداختهو خارجیهایی که در مسجدســلیمان زندگ
«نفتون» شرکت نفت بر تعدادی نوجوان را میبینيم و فضای وهمناکی
ِ شده است .فوران روایتی است که قهرمان داستان ،بختیار البرزی که به
که گویی بوی کباب و سیگار و مشروب نه از سالن سینما که از خود بیماری سرطان مبتالست ،در آخرین شب زندگیاش داستان خود را
پردهای ساطع میشود که فیلم در آن به نمایش درمیآید و مرد سوار برای پرستار بیمارستان شرکت نفت بازگو میکند.
بر اسب در سالن سینما بعید نیست که از درون خود پرده بیرون جهیده فتحاهلل بینیاز در رمان «مکانی به وسعت هیچ» ،به تاثیر اکتشاف
باشد .در داستان «خانه کوچک ما» راوی و غریبه همراهش به دیدن نفت بر فرهنگ بومــی بختیاری میپردازد .در اینجا شــرکت نفت،
شعله عظیم گازی میروند که در کنار درهای بیهوده میسوزد« :رفتیم زمینهای وســیعی از خانهای بختیاری میخرد و تاسیسات کشف
پشت بنگلههای پارک ،جایی که آتش مهیبی به آسمان زبانه میکشید و اســتخراج نفت را در محدوده مسجدســلیمان مستقر میکند و با
و تمام خانهها و کوههای اطراف را روشــن میکرد .باد آتش را در خود اجیرکردن روســتاییان از زمین رانده بختیاری به بهرهکشی از آنها و
میپیچاند و رهایش میکرد و هر بار که رهایش میکرد ،وحشیانه به تغییر ساختار ایلی میپردازد .بعد از پنج سال فعالیت از «نمره هفت»
ســویی حملهور میشد و هوفهوفش آدم را میترساند .نزدیکش که میرود .اما آنچه بر جا میماند ،تبدیل استثمار خارجی به استثماری
شدیم انگار میخواست به ما حملهور شود». بومی ،تباهی اسطورهها و فرهنگ توده و ارزشهای اخالقی است (جواد
در رمان «وقتی فاخته میخواند» از غالمرضا رضایی که بر محور اسحاقیان ،جهان کتاب،شماره .)۲۰۹
قتل یک هندی شــکل میگیرد ،با صحنهای از نفتپاشــی بر روی یارعلیپورمقدمدرداستان«دهسوخته»درمجموعه«گنهگنههای
جادههای خاکی شهر روبهرو میشویم« :بوی گس خاک و نفت کوچه زرد» روایت پیرمردی از کارگران شرکت نفت را بازمیگوید که بعد از
را انباشته بود .تانکر شرکتی خیابان خاکی را نفت میپاشید .زمین از سالها کار در شرکت نفت در سن پیری نيازمند کمک فرزندانش است.
قطرههای سیاه و مواج نفت برق میزد .چند زن و بچه سطل به دست او بیمار و فرتوت و خسته است و کمترین انتظارش از زندگی برآورده
پابرهنه دنبال ماشین میدویدند». نشده است و با این حال در آخرین دم روایت خود ،پسرش را سرزنش
و سرانجام در داستانی به نام «یک حکایت ساده» -در مجموعه میکند که با حرفکشیدن از او باعث شده بیبیسی را -که با تداعی
گزیده نویسندگان جنوب به نام «از دریچه جنوبی» -از نویسنده دیگری میتواند ما را به طور غیرمستقیم به شرکت نفت و حضور انگلیسیها در
اهل همین شهر ،خانههایی را میبینيم که روی لولههای عظیم تهی از ایران وصل کند -از دست بدهد.
گاز شرکت نفت ساخته شدهاند و سیلی را میبینیم که پلهای قدیمی داریوش احمدی در داستان «شقایق گل نخلستان» -در مجله
هفتاد ،هشتادســاله انگلیسی را از جا میکند و رفتارش با شهر چنان فردوسی -از تانکری میگوید که برای محالت نفت میبرد؛ هر محله
است که گویی میخواهد طومارش را برای همیشه در هم بپیچد و به یــک چاه مخصوص دارد که نفــت را در آن میریزند و زنی وارد چاه
حیات خودش و شرکت نفتش پایان دهد. میشود و سطلسطل سهم نفت زنان دیگر را میدهد .در این داستان
183
نقدو بررسی
مم رضا ،کارگر پمپ هاوس
نسیمخاکسار
184
شعر و داستان
چیزایی رو که رو دیوار پمپ هاوس از قدیم مونده پاک کنین. ظهر بود .آفتاب تیز و ترکه از فرق آســمان میتابید روی سقف
عباسو گفت :یعنی مجبوری به ئی کار؟ ســفالی دو ردیف افقی و عمودی از خانههای شرکتی .نزدیک به این
-ها .رئیســم گفته .از کالنتری هم مامور اومده بود هفته پیش خانهها ،یک تانکی آب بود ،یک میدانچه و قبرستان یهودیها .عباسو
اینجا ،که ّال ّبل نداره .اینا رو باید خیلی زود پاک کنین. و پرویزو از خانههاشــان که در ردیف افقی بــود ،زده بودند بیرون و
پرویزو گفــت :کمکت میکنیم به این شــرط کــه فردا بری میرفتند بنشینند در خنکای سایهی زیر پایههای تانکی .جایی که
دوچرخهتوبگیری. سبُر هوای توی خانه را نداشت .از میدان خاکی جلو هواش آن ُهرم نف
مم رضا گفت :اگه فقط به حرف راضی میشین ،باشه. قبرستان گذشتند .رسیدند به جایی که تانکی با رنگی سربی آن باال
عباسو گفت :برا خودت میگیم .اگه بگیریش هر صبح با دوچرخه سر پایههایی بلند و قرمزرنگ ایستاده بود .سطح سیمانی زیر تانکی به
میای سرکار .خودت بگو ،بده؟ ارتفاع نیممتر از زمین بلندتر بود .کونشان که جا گرفت روی آن ،عباسو
مم رضا گفت :باالخره میاین کمکم یا نه؟ با نگاه به «پمپ هاوس» که درش باز بود ،گفت :پرویزو! تو فکر میکنی
عباسو و پرویزو به هم نگاهی کردند بعد دوتایی رفتند به کمک مم رضا رفته دوچرخهشو گرفته؟
مم رضا که شــعارهای روی دیوار را که از تابستان سال پیش ،بعد از پرویزو گفت :اگه از مو میپرسی؟ نه رفته ،نه گرفته.
کودتای بیستوهشت مرداد ،هنوز روی دیوارها مانده بود پاک کنند. -پس چرا بیرون نمیآد؟
مم رضا دو نیمه آجر شرکتی داد دستشان روی شعارها بکشند. -اگه بیرون نیاد یعنی رفته دوچرخهشو گرفته؟
خودش هم با ســطل آب ایستاد کنارشان تا از باالی دستشان آب به -هاُ ،ککا ،حتماً .حاال ببین مو راس میگم یا نه.
دیوار بپاشد .عباسو و پرویزو بعد از آنکه ربع ساعتی با جدیت روی اسم هنوز حرفشــان تمام نشــده بود که مم رضا بــا هیکل الغر و
کاندیدای کارگران؛ علی امید ،بعد روی نان ،آزادی ،مسکن و کارگران لندوکش ،سطل آب در دست میان قاب در پمپ هاوس پیداش شد.
کارگران ،اتحاد ،آجر کشیدند ،خیلی زود خستهشان شد و آجرهاشان پاش را که بیرون گذاشت برای دیدن چشمانداز دور چشمانش را تنگ
را انداختند روی زمین. کرد .پرویزو برایش دست تکان داد.
مم رضا گفت :کجا؟ -داره نگا میکنه ببینه نعیمو رفته باال میلهها نشسته یا نه.
پرویزو گفت :ما رفتیم .بقیهاش بمونه برا یه روز دیگه. عباسو گفت :ها ،به خدا .از نگاهکردنش پیداس.
مم رضا گفت :روز دیگه! حرفايی میزنی تو هم .همی امروز باید پرویزو نگاه کرد الی میلهها ببیند نعیمو جایی خودش را آن باال
پاک بشه. قایم کرده است یا نه.
-زیاد جدیشون نگیر مم رضا .اگه اومدن بگو مابقی را فردا پاک عباسو گفت :خب حاال بریم سراغش یا نه؟
میکنیم. پرویزو گفت :اگه برا اینه که بدونیم دوچرخهشــو گرفته ،نه! از
مم رضا دستتنها کمی روی شعارها آجر کشید بعد رفت نشست همینجام که نشستیم میتونم بگم ،نگرفته .از فیسش پیداس .ببین
روی چارپایهای جلو در و سیگاری روشن کرد. سطل به دست چطور ما رو دید میزنه .اما خب .برای دلخوشی تو هم
فکر کرد حق با بچههاســت .بهتر است بقیهاش را بگذارد برای که شده بیا بریم.
شیفت بعدی. هردو پايین پریدند و سالنهسالنه رفتند نزدیک مم رضا.
هنوز ســیگارش را تا ته نکشیده بود که عباســو و پرویزو را باز عباسو گفت :سالم مم رضا!
جلوش دید. مم رضا گفت :علیک سالم.
-ها پسرام اومدین برای کمک؟ پرویزو گفت :خوبی؟ سرحالی انشاال؟
عباسو گفت :نه .میخوایم بگیم اگه بخوای ،میتونیم پیش از اون -خدارو شکر بد نیسم.
که دوچرخهتو بگیری یادت بدیم دوچرخهسواری. عباسو گفت :با ما که بد نیسی مم رضا؟
-چطوری؟ -نه با شــما دوتا بد نیسم .با اون لق دراز الغرو بدم .تا چشممو
پرویزو گفت :همهش سه قران خرجشه .از همین ممد دوچرخهای دور میبینه میره باالی میلهها میشینه .نمیگه خدا نکرده اگه یه دفه
میتونیم یه دوچرخه برات کرایه کنیم .ســاعتی سه قران کرایهشه. بیوفته پايین ،خِ ر مونه میگیرن.
یهروزه یاد میگیری. پرویزو گفت :حاال که نرفته .سی چه خودتو عذاب میدی .تو بگو
-نه .نمیخوام .تا بیارینش اینجا یه ساعتش تموم شده. رفتی دوچرخه تو گرفتی یا نه؟
عباســو گفت :قول میدیم زود بیاریمش .همش بیس دیقه تو -نه پسرم .هنوز زوده برام .ده دفعه گفتوم .اینم یازدهمیش .هنوز
راهیم. زوده.
-بیس دیقه؟ خیلیه! عباسو گفت :حیفه .سی خودت میگیم .شرکت نفت داره ُمفتی
پرویزو و عباسو نگاهی به هم کردند ،بعد عباسو گفت: ُمفتی دوچرخه هرکولس اعال بهت میده ،نمیری بگیریش.
-ربع ساعت .خوبه؟ -به قول زنم ،خُ ب گرفتم .چکارش کنم.
مم رضا رفت توی فکر ،بعد سرش را باال انداخت. مم رضا هروقت پسرهای دوازده سیزدهسالهای مثل عباسو و پرویزو
چند ماه پیش همه جا پخش شده بود شرکت نفت به کارگرها و مردهای همسن خودش را سوار بر دوچرخه میدید از تعجب انگشت
دوچرخه هرکولس میدهد .از آن وقت به بعد مم رضا بیشتر شبها به دهان میماند چطور میتوانند تعادلشان را روی وسیلهی مثل آن
خواب آن را میدید .خواب میدید رفته به اداره کارگزینی شــرکت نگه دارند .به نظرش میرسید این کار ،مهارت و پشتکار خارقالعادهای
نفت ،برگه تقاضای دوچرخه را انگشــت زده و منتظر نشســته روی چون کار بندبازان سیرکها میخواهد که در وجود او نیست.
نیمکتی بغل انبار ،تا انبــاردار بیاید و دوچرخهای نو تحویلش بدهد. عباسو گفت :این چه حرفیه میزنی مم رضا .سوارش میشی.
ممرضا همیشه پیش از تحویلگرفتن دوچرخه ،ترسی غریب به جانش -چه جوری؟ مو که بلد نیسم.
میافتاد .خودش را باالی دیوار بلند و باریکی میدید که راه به جایی پرویزو گفت :مو و عباسو یادت میدیم.
ندارد .هراسان از خواب میپرید. -سخته بووام .سخته پسرام .به جای این حرفا بیاین کمکم ئی
185
شعر و داستان
عباسو گفت :مم رضا اینقد زور نیار به دوچرخه .باش راحت باش. او خوابــی را کــه دیده بــود با همان پایان همیشــگی و ترس
مونه نگاه کن .مث مو ببرش. ناگهانیاش ،اول برای زنش لیلی بعد در طی روز برای خیلیها تعریف
و یکدست به فرمان ،آرامآرام کنار دوچرخه راه افتاد .دوری کوتاه میکرد .میگفت نمیدانم چه کنم .شاید برای ریختن ترسم هم که
زد و برگشت جلو مم رضا. شده بهتر اســت بروم اداره کارگزینی و دوچرخه سهمیام را تحویل
-البته حاالحاال زوده مث مو یه دستی ببریش .خواسم نشونت بگیرم .لیلی در جواب به او میگفت تو که نه دوچرخهسواری بلدی ،نه
بدم که نباید زیاد به فرمون فشار بدی .شُ ل بگیرش و همراش راه برو. جرات یادگرفتنش را داری و نه دوست داری مثل خیلیها کلک بزنی
نترس! به شرکت و بعد از گرفتن بفروشــیش ،پس به چه دردت میخورد.
مم رضا سری به موافقت تکان داد و فرمان دوچرخه را گرفت .آرام میخواهی بگذاری گوشهی حیاط زنگ بخورد.
یک پاش را بلند کرد و زمین گذاشت و بعد پای دیگر ،به همان روال، مم رضا از حرف او خیلی ناراحت میشد اما چون حقیقتی در آن
با چشــماش رو به فرمان دوچرخه و کمی جلوتر از آن ،و ادامه داد به میدید سکوت میکرد و هیچ نمیگفت.
رفتن ،کنار آن ،محتاط و سنجیده که نیفتد یکدفعه ،یا پاش بخورد به پرویزو گفت :قبول کن دیگه؟ و دستش را دراز کرد :بیا و سهقرانی
رکاب و سکندری برود .هرطور بود دوری زد دور محوطه و برگشت سر رو بده و تمومش کن.
جای اولش .انگار کوه کنده بود .نفس بلندی کشید که شوقش را هم مم رضا با اکراه دست کرد توی جیبش .سه سکه یکقرانی درآورد
از آموختن لو میداد. و نومیدانه گذاشت کف دست پرویزو.
پرویزو گفت :یــه دور کافی نیس .باید چند دور بزنی که عادت -طولش ندینها؟
کنی بش. -نه.
مم رضا دوچرخه را با دو دســت گرفت و چندباری باز با همان عباســو و پرویزو که رفتند ،مم رضا رفت توی پمپ هاوس .اول
ُکندی و احتیاط اولینش دوری زد توی محوطه .در دور آخر سعی کرد ارتفاع آب تانکی را در دستگاه نمودار فشار آب وارسی کرد .صفحهی
مثل پرویزو با یک دست دوچرخه را با خودش ببرد .فرمان کج شد توی نمودار تازهای هم درآورد گذاشت دم دست که وقتی صفحهی قبلی
شکمش و شانس آورد که نیفتاد. به آخر رسید زود عوض کند .بعد برگشت بیرون و از نو شروع کرد به
عباسو گفت :خب بریم سی قدم بعدی. آجرکشیدن روی شــعارها .اما باز زود خستهاش شد و نشست روی
مم رضا گفت :اگه موفق شدم ،سی جفتتون یه جایزه میدم. چارپای ه و منتظر شد تا عباسو و پرویزو پیداشان شود .دقیقه به دقیقه،
عباســو دوچرخه را نگه داشت ،پرویزو هم مم رضا را کمک کرد ساعت بغلیاش را از جیب در میآورد و به آن نگاه میکرد.
لنگ راســتش را بلند کند بگذارد آن طرف میله و بعد خودش را باال وقتی از دور عباســو را دید که پرویزو را پشــت ترک نشــانده
بکشد و سر زین بنشــیند .وقتی مم رضا نشست سر زین با ترس و و رکابزنان میآید طرفش ،از جا پاشــد .کمی که نزدیک شــدند،
شوقی که نمیتوانســت پنهانش کند خندهای کرد و با دست شانه دستهایش را تندتند تکان داد برای آنها و بلندبلند گفت:
عباسو را چسبید. -ها ماشاله .ها ماشاله .الحق که پسرای خوشقولی هستین .سر
پرویزو گفت :مم رضا خوب گوش کن .نمیخواد اول پا بزنی! فقط وقت اومدین.
پاتو بذار رو پایدان و نگه دار .فهمیدی؟ دستت رو هم از شونه عباسو عباســو دوچرخه را آرام جلو مم رضا نگه داشت .پرویزو از پشت
وردار و سکان را بگیر! ترس برت نداره .ما از پشت گرفتیمت. ترک پايین پرید و گفت:
مم رضا که چشمانش برای یک لحظه از ترس کالپیسه رفته بود، -دیر که نکردیم؟
دســتش را با احتیاط از روی شانه عباسو برداشت و فرمان را محکم و دست کرد توی جیبش و قبض کرایه را درآورد و نشانشداد:
گرفت .اطمینان اندکش از نیفتادن ،از اطمینان به نیروی خودش نبود، اینجا رو ببین! ئی ســاعت گرفتنشه ،ئیام ساعتیه که باید برش
به دستهای عباسو و پرویزو بود که هنوز او و دوچرخه را محکم گرفته گردونیم .ئی هم مبلغیه که به او دادیم.
بودند .با اینهمه ،تا به فرمان عباســو که پا بگذارد بر پایدان ،پایش را مم رضا گفت :قبض سی خودتون .به مو بگین چطو میخواین
از زمین برداشت و گذاشت روی رکاب ،همان اندک اطمینانش را هم یادم بدین؟
از دســت داد و کج شــد به یک طرف و افتاد روی آنها .ده بیست بار عباسو گفت :اول بگو تا حاال دوچرخه دستت گرفتهای یا نه؟
دیگر این کار را کردند .اما هربار که مم رضا پایش را از زمین میکند، مــم رضا گفت :یادم نمیآد .بگو چن بــار .همونائی که اون وقتا
جلو چشماش سیاه میشد ،سرش گیج میرفت و میافتاد یکطرف. اومده بودن رو همین دیوار شعار بنویسن ،چن باری بعدش بازم اومدن
آخرین بار که بدطور خورده بود زمین و دســت و بالش کمی زخمی پیشم که با دوچرخههای خودشون یادم بدن .اما خب .فرصت نکردن
شده بود ،مایوس از جا بلند شد .نگاهی کرد به دوچرخهی افتاده روی بیچارهها .از بواهاتون بپرسین اونا بهتر میدونن.
زمین ،بعد به ساعتش ،دید فقط پانزده دقیقه مانده به پایان وقت کرایه. عباسو گفت :پس اول بگیر دستت ،باش کمی راه برو که ترست
رفت تکیه داد به دیوار و گفت :نمیخوام .حاال دیگه معلومتون شــد بریزه ،تا بریم سی قدم بعدی.
نمیتونم؟ ئی چن دیقه آخرم خودتون سوارش بشین و کیف کنین. مم رضا گفت :یعنی دست گرفتنش هم سخته؟
بعد ببرین پسش بدین. پرویزو گفت :میخوایم ترسات بریزه.
عباسو پرید روی دوچرخه دوری زد در همان محوطه و بیآنکه و برای نشاندادن به او ،خودش پیشقدم شد .فرمان دوچرخه را
پیاده شــود یا پایش را زمین بگذارد ،نشسته بر زین ،دوچرخه را نگه از یک بر گرفت .بیآنکه سوارش شود در همان محوطهی جلو پمپ
داشت بیآنکه به چپ یا راست کج شود :ببین مم رضا چقد آسونه .تو هاوس ،پیاده یک دور زد و برگشت.
خیلی سخت میگیری. -ببین مم رضا همی کاری که مو کردم بکن .اگه از این کار نمره
بعد پرید پايین. قبولی بگیری ،برداشتن قدمای بعدی برات آسونتره.
مم رضا گفت :نه .سخته برام .اصلن نگاتون که میکنم میترسم. مم رضا به تقلید او فرمان دوچرخه را با دستهاش گرفت .اما تا
پرویزو گفت :واقعاً دیگه نمیخوای یاد بگیری؟ یه کم استراحت دوچرخه را حرکت داد سنگینی تنش را چنان انداخت روی دوچرخه
کن شاید نظرت عوض بشه .اگه بخوای میتونیم تا یه ساعت دیگه هم که نزدیک بود بیفتد.
186
شعر و داستان
بیآنکه بگذارند بداند کســی پشتش را نگرفته و باز گرفتندش و باز نگهش داریم.
ولش کردند تا حس کردند رسیده است وقتش که دیگر عقب بکشند عباسو هم پشتی او درآمد :آره مم رضا .بیا این کارو بکن!
به تمامی و فقط دنبالش بدوند در میدان خاکی جلو تانکی و خانهها مــم رضا گفت :نه نمیارزه .تا بخوایــن برین و دوباره قبض تازه
که زمینی صاف و هموار و بدون قلوهســنگ داشــت و چشماندازی بگیرین ،غروب شده.
محدود که ختم میشــد به جایی که ماشینهای شهرداری بخشی -نه ،نمیخــواد .به اونا چه مربوطه .اونا فقط ســاعت میزنن.
از آشــغالهای شهر را در آن میریختند .و دادزنان به او بگویند حاال هرچقدر دیر کردیم مهم نیس .فقط باید پولشو بدیم.
پا بزند .و او تا نیمه پا زد و جرات نکرد پیشــتر برود و همان روال را مم رضا گفت :خب .پس یه ساعت دیگه هم نگهش داریم.
ادامه داد و مستقیم رفت جلو و هرچقدر عباسو و پرویزو دادزنان بپیچ عباسو و پرویزو فرصت کوتاهی دادند به مم رضا نفسی تازه کند و
بپیچ کردند ،گوش نکرد و همان طور به نیمه ،رکاب زد و راســت و روحیهاش را که از چندبار زمینخوردن باخته بود به دست بیاورد .بعد
مستقیم رفت جلو ،تا خورد به دیوار اولین ردیف خانههای جلو تانکی دوباره سراغش رفتند .این بار دوچرخه را بردند نزدیک تیر چراغ برق تا
و افتاد زمین .در همان حالت افتاده وقتی برگشــت و عباسو و پرویزو مم رضا بر زین بنشیند .راهنماییاش کردند دستش را بگیرد به تیر که
را در فاصلهای دور از خودش دید ،خوشــحال شد .خوشحال شد که نیفتد ،و گذاشتند برای چند دقیقهای همانطور بماند ،تنها و دست بر
مسافتی را رفته است بی اتکا به آنها و به نیمه رکاب زده بود .پا شد و تیر و پا روی رکاب .بعد گفتند دستش را آرام از روی تیر چراغ بردارد
از نو دوچرخهاش را دست گرفت و این بار بدون تکیه به جایی و کمک و فرمان را بگیرد .هردو از پشت دوچرخه را و مم رضا را محکم گرفته
کســی پاش را گذاشت طرف دیگر میله وسط و با حرکت پا مقداری بودند .هنوز فاصلهای را با هم نرفته بودند که مم رضا دوباره کج شد به
رفت جلو ،اما جرات نکرد روی زین بنشیند تا عباسو و پرویزو آمدند یک سمت و به پهلو افتاد روی زمین .مم رضا از این بار زمین خوردن
کمکش و این بار راند به سمت پمپ هاوس و باز جرات نکرد که یک شکسته نشد .انگار سر لج افتاده بود .محکم از جا پا شد .پا بلند کرد
چرخ کامل رکاب را بگرداند و همان نصفهنصفه پا زد و رفت جلو ،راست و آنســوی میله گذاشت و نشست بر زین .سعی کرد نگذارد سیاهی
و مستقیم ،بیگوشدادن به داد و فریاد و بپیچ بپیچ عباسو و پرویزو تا از نو بیاید جلو چشمش و زمینش بزند .پا گذاشت روی رکاب .بچهها
خورد به دیوار پمپ هاوس و افتاد .از جا که بلند شد دوچرخه را تکیه آرام هلــش دادند به جلو و در دوطرفش همراه با او دویدند و مم رضا
داد به دیوار ،برای عباســو و پرویزو از دور دستی تکان داد و یکراست دید که انگار دارد میرود .بیآنکه پا بزند .و صدای عباســو و پرویزو را
رفــت توی پمپ هاوس .اندازه ارتفاع آب را توی تانکی نگاه کرد .بعد میشنید که بارکاهلل ،بارکاهلل میگفتند به او و از پشت گرفته بودند او
رفت پیچ فشار آب را در لولهای که آب به تانکی میبرد کمی زیاد کرد. را و دوچرخه را ،که باز سیاهی آمد و مثل ابری جلو چشمانش ایستاد.
صفحه تازهای هم توی دستگاه نمودار فشار آب گذاشت و بیرون آمد. ترسید .کج شد به سمت پرویزو که به سختی او را و دوچرخه را گرفته
به عباســو و پرویزو که عرقریز در برق آفتاب پای دوچرخه ایستاده بود؛ به زور دســت و بازو .و زور میآورد تا از سقوط او جلوگیری کند.
بودند نگاهی کرد و گفت: اما سنگینی او به حدی بود که زور پرویزو برای مقابله با آن کفاف نکرد
-شــما رو هم به عذاب انداختم زیر افتو .میترسم خسته شده و بــاز خورد زمین .محکم .در همان حالت خوابیده و افتاده بر زمین،
باشین. نگاهی کرد نومیدانه به عباسو و پرویزو و آرنجهای زخمیاش ،بعد با
عباســو با صورتی که ازش عرق میریخت گفت :نه مم رضا .ئی فشار دست به زمین از جا بلند شد و گفت :خستهتون کردم ها پسرام.
چه حرفیهی میزنی؟ فقط باید بگم ئی ساعت هم داره تموم میشه. ببخشین .
بازم بریم یا نه؟ عباسو گفت :مم رضا فکر خستگی ما نباش .ما هم تا یاد گرفتیم
مم رضا گفت :بریم .اینقد بریم تا یاد بگیرم. ایقدر خوردیم زمین که نپرس.
بو موسی که چند لحظه پیش کیسه پارچهای به کول از خانهاش -یعنی شما هم جلو چشمتون سیا میشد؟
زده بود بیرون و رسیده بود به سطح سیمانی زیر پایههای تانکی که پرویزو گفت :پس چی .بدتر از سیاهی .ظلمات.
بنشــیند آنجا و کلهقندهایش را خُ رد کند ،به محض آنکه خودش را عباسو گفت :ولی داشتی میرفتیها دیگه .خودت هم فهمیدی؟
از پهلو باال کشــید و جا خوش کرد در سایهسار سیمانی زیر تانکی، -ها فهمیدم .اما ســیاهی که اومد کارمو خراب کرد .یهو پیش
قندشکناش را از توی کیسه در آورد و با دیدن مم رضا کنار دوچرخه، چشمام سیا میشــه .نمیدونم از کجا میاد .وقتیام میاد دیگه کارم
از همان دور بانگ کرد :خدا قوت .پس باالخره همت کردیها؟ تمومه .خودم میدونم .همون ســالی هــم که با اونا تمرین میکردم
بو موسی در ردیف خانههای عمودی نزدیک به تانکی مینشست. همیطور میشــد .تا روی زین مینشستم این سیاهی میاومد جلو
مم رضا بینگاه به او بانگ کرد :ها! انشاال! چشمام.
از نو نشســت بر زین .این بار عزم کرده بود هرطور شده رکاب را عباسو گفت :درست میشه .فقط زود نومید نشو.
یــک دور کامل بگرداند و اگر از پس آن برنیامد ،حداقل بتواند هنگام و باز برگشتند سر جای اولشان پای تیر چراغ برق و زیر بغلش را
راندن ،فرمان را کج کند به ســمتی و نیفتد .اما باز هم موفق نشــد. گرفتند و نشاندنش بر زین .مم رضا امیدوار بود این بار سیاهی نیاید و
کمکش هم کردند ،نشد .تا میرفت رکاب را بیشتر از نیمه بچرخاند یا این گام آخری را هم بردارد و نگذارد به دور دیگر برسد .یک دست به
فرمان را کمی کج کند به سمت راست یا چپ ،همان سیاهی میآمد تیر و یک دست بر شانه عباسو کمی به اطرافش نگاه کرد و به دورترها،
و جلو چشــمانش میایستاد .آن وقت انگار که بار اولش است بر زین بعد به پايین پاش ،تا دیدن از ارتفاع زین را برای چشمش عادی کند.
نشســته ،یا دوچرخهای را در دست گرفته ،با همان ترس قدیمی که بعد با این اطمینان که بچهها از دو سمت هوای او و دوچرخه را دارند
به جانشافتاده بود کج میشــد به یک سمت و خودش و دوچرخه دستهایش را آرام از روی شانه عباسو و تیر برداشت و فرمان را با دو
میافتادند بر خاک .هر کار کردند ،موفق نشد .مم رضا فقط یاد گرفت دست محکم گرفت.
بســرد پايین و پایش را بگذارد وقتی میخواهد بپیچد ،از روی زین ُ -عباسو گفت :آمادهای مم رضا؟
زمین و بعد کون چرخ عقب را بگرداند به سمتی که میخواهد براند -ها!
و بعد با فشار پا بر زمین دوچرخه را از نو حرکت دهد و به حرکت که آنها آرامآرام هلش دادند به جلو .هی ماشــاله ماشاله گفتند و در
افتاد ،بنشیند بر زین و نیمهنیمه پا بزند رو به جلو .و راست و مستقیم فاصلههایــی کوتاه ولشکردند به حال خودش تنها و بیاتکا به آنها،
187
شعر و داستان
-انشاال! برود ،بیآنکه به راست یا چپ بپیچد.
حیدر بعد از نگاهی شــیفتهوار به دوچرخه ،رو به مم رضا گفت: بعد از آخرین دور ،دوچرخه را داد دســت عباسو و پرویزو و رفت
وقت ندارم زیاد پهلوت بشینم .فقط اینو بت بگوم و برم .حاال که رفتی نشست روی چارپایه عباسو گفت :خب حاال چکار کنیم .برش گردونیم
گرفتیش یادت نره ازش خوب مواظبت کن! دوچرخههای شرکتی را دوچرخه رو یا نه؟
خیلی زود میدزدن. مم رضا گفت :برش گردونین .برا امروز دیگه بســمه .همیقد که
-جدی میگی حیدر یا میخوای مونو بترسونی؟ امروز یاد گرفتم بسمه.
-نه ُککا جدی میگم .نــگاه کن بش! جنس ئی دوچرخهها با پرویزو گفت :هنوز مونده که تموم کنی مم رضا.
دوچرخههای معمولی خیلی فرق داره .میرن نمرههای زیر زینشو با مم رضا دست کرد توی جیبش و یک اسکناس یکتومانی درآورد
چکش عوض میکنن بعد رنگش میزنن و دو برابر قیمت دوچرخههای و داد به آنها.
معمولیمیفروشنش. -اینم ســی کرایهی اضافــی ،اگر چیزی هم ازش موند ســی
حیدر که رفت ،مامور کالنتری پیداش شد .وقتی مم رضا او را دید خودتون .خواسین دوچرخهسواری کنین .خواسین هم برین سینما.
که از دور سالنهسالنه نزدیک میشود پا شد نگاهی کرد به دیوارهای برا امروز دیگه بسمه.
پمپ هاوس .دید حیدر هم مثل او بخشــی از نوشتهها را پاک کرده، پرویزو گفت :خوب پیش رفتیها مم رضا .زیاد عقبش ننداز یادت
اما هنوز چندتایی مانده است .فکر کرد تا اینها را پاک نکند این مامور میره .فردا خوبه بیایم سراغت یا نه؟
دست از سرشان برنمیدارد .مامور کالنتری که همان مامور هفته پیش مم رضا گفت :ها .بمونه برا فردا.
بود و لباس شــخصی تنش بود به او نزدیک شد .اول نگاهی کرد به و نگاه کرد به بو موســی که با ســ ِر پايین همچنان مشــغول
دیوارهای دورتادور پمپ هاوس ،بعد آمد جلو مم رضا ایستاد. قندشکستنبود.
-دوچرخهی نو داری! مم رضا وقتی شب دیروقت برگشــت خانه ،از دوچرخهسواری
-ها سرکار. آنــروزش چیزی به زنش نگفت .فکر کرد تا خوب و کامل یاد نگرفته
-از شرکت گرفتیش؟ چیزی نگوید .شامش را که خورد زود گرفت خوابید .آن شب در خواب
-ها سرکار. دید بدون ترس ،با برگه تحویلگرفتن دوچرخه در دست ،رفته سراغ
-اینا را هم که هنوز پاک نکردین؟ انباردار شرکت نفت و از همانجا جلو چشم کارگری که دوچرخه را به
-پاک میکنیم .چیزی نمونده. او تحویل داده ،پریده روی دوچرخهاش و رکابزنان ،میدان سبز جلو
-کی؟ اداره کارگزینی را با چهار نخل بلند زینتی و گلهایی در حاشیهی آن،
-همی امروز. چندبــار دور زده و بعد خیابانی دیگر را در پیش گرفته و رفته جلو .و
-طولش ندینها؟ بعد از گذشتن از چند خیابان شلوغ در یک چشم به همزدن خودش
-نه سرکار. را رسانده است به محل کارش.
و به تعارف گفت :ســرکار بفرما بشین چای درست کنم .همی مم رضا آن روز بعد از بلندشــدن از خواب و دست و رو شستن،
پیش پای شما رسیدم .رفته بودم دوچرخهمو بگیرم. بیاینکه بــه زنش چیزی بگوید از خانه زد بیرون و با اتوبوســی که
مامور کالنتری نگاهش را گرداند باز روی دوچرخه. ایستگاهش نزدیک به خانهشان بود یکراست رفت به اداره کارگزینی.
-دوچرخهی محکمیه .ساخت انگلیسه فکر میکنم. کاغذی را که جلوش گذاشــته بودند سر ضرب انگشت زد و کاغذ در
-ها سرکار .ساخت انگلیسه. دست رفت به انبار شرکت نفت و دوچرخهاش را تحویل گرفت .یک
-سوارش شدی هنوز یا نه؟ دوچرخه هرکولس قرمزرنگ که پشت زینش یک کیف کوچک چرمی
-نه سرکار. ســیاه داشــت .از باال تا پايین خوب دیدش زد .دستی روی میلهها و
مامور رفت طرف دوچرخه ،فرمانش را در دست گرفت و چندبار فرمانش کشید .بعد آرامآرام دوچرخه به دست از محوطهی انبار بیرون
محکم با مشت کوبید روی زینش. زد .وقتی به میدانی که شب در خواب دیده بود رسید لحظهای ایستاد.
-چه فنری داره المصب! به نخلهای زینتی دورتادور و به گلهای سرخ و سفید وسط آن نگاهی
بعد دوباره رو کرد به مم رضا: کرد .همه چیز این دنیای دوروبر ،درست مثل دنیای توی خوابش بود.
-پاک کردن اینا را هم دیگه طولش ندین .همی امروز تمومش فقط خودش آن آدمی نبود که توی خوابش بود .نمیتوانست آنطور که
کنین .یا خودت یا شیفت بعدی .طولش ندین واال براتون بد میشه. در خواب دوچرخهسواری کرده بود روی دوچرخ ه هرکولسش بپرد و
-چشم سرکار .مطمئن باش .قول میدم خودم تمومش کنم. رکاب بزند و با سرعت دور میدان بچرخد.
و فکــر کرد با رفتن او میرود عباســو و پرویزو را صدا میکند، با نگاه به ماشینها که تندتند در خیابان میگذشتند ،ترسید توی
با کمک آنها میافتد به جان دیوار و بعد تمرین دوچرخهســواریاش خیابان سوار دوچرخهاش شــود .فرمان دوچرخه را گرفت دستش و
را ادامه میدهد تا غروب .شــب که شد ،رکابزنان سوار بر دوچرخه توی پیادهرو راه افتاد .وقتی رســید سرکار کمی دیر شده بود .حیدر،
زنگ روی فرمان میرود به ســمت خانهاش .دم در که رسید ،آنقدر با ِ کارگر شیفت قبلی منتظر او بود .وقتی او را دوچرخه به دست از دور
دلنگدلنگ میکند تا لیلی از خانه بیاید بیرون و ببیند او را دوچرخه دید دوید جلو:
در دســت و بعد جلو او در همان میدان جلو خانهشــان اگر بتواند، -پس مم رضا آخرش تصمیمتو گرفتی .ماشاال به ارادهت .ماشاال
تمامرکاب ،چند دوری میزند تا لیلی حرفش را پس بگیرد. به غیرتت .کار خوبی کردی.
مامور که پشتش را کرد به او ،دوچرخه را گذاشت پشت دستگاه، -آه عامــو حیدر .بایــد ئی کار را میکردم .خواب داشــتن ئی
توی پمپ هاوس و در را قفل کرد و با لنگهای بلندش تندتند شلنگ دوچرخه داش دیگه دیوونهم میکرد.
برداشت به سمت خانه عباسو .وقتی از بغل تانکی میگذشت از هول -حاال بگو یادم گرفتی برونیش یا نه؟
و شــتابی که داشت ،نگاه کوتاهی هم نکرد به پایههای بلند تانکی و -ها ُککا .کمی تمرین کردم دیروز .امروز دیگه تکمیلش میکنم.
میلههای وسط ،ببیند نعمیو سر یکی از آنها نشسته است یا نه .عباسو -بگو انشاال!
188
شعر و داستان
عباســو و پرویزو سعی کردند بعد از استراحتی طوالنی او را از نو که بیرون آمد تندتند به او گفت برود پرویزو را صدا کند و دوتایی بیایند
وادار کنند به تمرین ،موفق نشــدند .وقتی مم رضا برگشت به کارش کمکش که دوچرخهاش را گرفته است.
و مشغول شد به روغنکاری چرخدندههای دستگاه و تعویض صفحه وقتی برگشت ،دوچرخ ه را بیرون آورد و گذاشت سر جای اولش.
نمودار فشــار آب ،آنها هم سالنهسالنه رفتند به سمت تانکی که در میخواســت بچهها که پیدایشان میشــود ،همان دم که میرسند،
ســایه خنک زیر پایههای آن کمی لم بدهند .وقتی دراز کشیدند بر ببینند آن را و حظ کنند از نوبودن آن و محکمیاش .خودش هم رفت
زمین ،نعیمو را آن باال دیدند .دوربین به دســت طوری نشسته بود نشست روی همان چارپایهی جلو در و نزدیک به آن که بتواند خوب
در زاویه بین دو میله که به سختی از پايین دیده میشد .نعمیو رو به تماشایشکند.
نخلســتان ،که از دور سیاهی میزد ،راههای خاکی نزدیک به آن را از میدان خاکی دوروبر خالی بود .و آفتاب میتابید بر خاک و آهن و
توی دوربینش نگاه میکرد. بامهای سراشیبی و سفالین خانههای روبهرو .دو سگ الغر ولگرد شکم
عباسو در همان حالت درازکش ،با صدايی که میدانست به گوش خوابانده بودند پای لولهی گندهای که آب به تانکی میرساند .دهانشان
نعمیو میرسد گفت :پسر چی نگا میکنی اون باال! از گرما باز بود .عباسو و پرویزو که پیداشان شد ،مم رضا بیطاقت از جا
نعیمو با تکاندادن یک دست عالمت داد صدای او را شنیده است. پا شد و رفت کنار دوچرخهاش ایستاد .زد به سرش مثل مامور کالنتری
بعد فرز و چابک بند دوربینش را به گردنش انداخت و از روی میلهای با مشــت چند بار محکم روی زین بکوبد .اما جرات نکرد .تنها روی
که روی آن نشســته بود ،خودش را کشاند به سمت یکی از پایههای زیناش چند بار نرم دست کشید .انگار پشت اسبی را نوازش میکند.
بلندی که پنهان بود از چشمرس مم رضا ،و پايین لغزید .پاش که به عباسو گفت :آفرین مم رضا .بگو چطور آوردیش اینجا؟ راسشو بگو
زمین رسید ،عینهو گربهای ،قوزکرده و دست به دوربین ،خمانخمان سوارش هم شدی هنوز یا نه؟
رفت جلو و کنار عباسو و پرویزو روی زمین دراز کشید. مم رضا گفت :خدا وکیلی نه .جرات نکردم .ترسیدم بیفتم و هنوز
-باالخره یادش دادین ،یا نه؟ هیچ نشده یه جاییاش خراب بشه .ببینین چقد نوه!
عباسو گفت :آره ،تقریباً .اما تو بگو اون باال چه دید میزدی؟ پرویزو گفت :چی خراب بشه مم رضا .مگه شیشهن .از آهنه همه
-هیچی. جاش .فقط اینو ســیت بگوم که تا زوده یه قفل و زنجیر حســابیام
-راسشو بگو .ما خودمونم میدونیم چرا میری اون باال؟ براش بخر.
-نمیدونین! عباســو گفت :پرویزو راس میگه .دزدای دوچرخههای شرکتی
پرویزو گفت :لفتش نده بگو دیگه. خیلی زیادشدهن.
نعمیو گفت :نه باید قول بدین! و بــا احتیاط و دودلی رفت جلو و دوچرخه را از دســت مم رضا
عباسو گفت :نگفتیام ،نگفتی .خودمون میدونیم. گرفت و برابر چشمهای حیرتزدهی او ،جستی زد روی آن و دوری زد
نعمیو گفت :خب اگه میدونین چرا میپرسین؟ در میدان خاکی و برگشت.
پرویزو گفت :باشه قول میدیم. عباسو گفت :مم رضا منم یه امتحانیش کنم یا نه؟
نعمیو رو عباسو گفت :تو هم قول میدی؟ مم رضا با اکراه گفت :ها پسرم .ولی مواظبش باش.
عباسو سرش را به موافقت تکان داد. عباسو گفت :چشم!
نعیمو هیچ نگفت .در همان حالت خوابیده ســر چرخاند سوی و پرید روی دوچرخه و مثل پرویزو دوری در میدان زد و با سرعت
ردیف خانهها ،به سوی کوچهی تنگ بین آنها که جوی کوچکی مثل برگشت جلو مم رضا و محکم ترمز کرد.
الشــه دراز ماری مرده وســطش افتاده بود .چند تا مرغ و خروس و -معرکهس مم رضا .عین اسبی میتونی باش بتازی!
چند اردک روی خاک دو ســمت الشه نوک به زمین میزدند .یکی -انشاال!
از خروسها قوقولوییکرد و دور مرغی که نزدیکش بود چرخیزد. مم رضا دوچرخه را از دست عباسو گرفت .کمی ایستاد بعد یک
عباسو گفت :ها! پس چرا ساکت شدی؟ پایش را بلند کرد و به زور گذاشت آن طرف میله و با احتیاط دوچرخه
نعیمو گفت :بهتره هیچی نگوم. را جلو راند و بر زین نشســت .با کمک عباسو و پرویزو چند دوری زد
عباسو گفت :میترسی؟ توی میدان و سعی کرد کار نیمهتمام دیروزش را به جایی برساند اما
نعیمو گفت :ها .میترسم .خوب شد. انگار نمیشد .انگار چیزی در وجودش بود که نمیگذاشت جلوتر از آن
و بینگاه به آنها از جاش بلند شد و از روی سطح سیمانی پرید برود .هر کار میکرد رکاب را یک دور کامل بچرخاند نمیتوانســت و
پايین و رفت طرف دیوار گلی قبرستان و راستهی آن را گرفت و رفت هربار که از نیمه بیشتر میرفت سرش گیج میخورد و میافتاد زمین.
جلو. باالخره بعد از نیمساعتی چرخیدن در میدان و خسته از سوارشدن،
عباســو حیرتزده از جاش بلند شد و نشست .نگاهکنان به او و پیادهشــدن ،راندن و افتادن و برخاستن ،س روروی عباسو و پرویزو را
سایهاش که چسبیده به پاهای او روی زمین و دیوار لق میزد ،گفت: بوســید و گفت :تموم پسرام ،تموم! مونه ببخشین! بیش از این دیگه
پس چش شد یه دفعه؟ نمیتونم جلو برم.
پرویزو که در پی او بلند شده بود شانهاش را باال انداخت :نمیدونم. عباسو و پرویزو با هم گفتند :همین!
عباســو گفت :مطمئن باش ،قضیهی روی همریختن فاطی با مم رضا گفت :ها! دیگه بســمه .اگه دلتون سیم میسوزه ،بیاین
خداداده. کمکم کنین ئی چیزایه رو دیوار پاک کنیم.
پرویزو گفت :اینو که همه میدونن. عباسو گفت :ما سی خودت گفتیم.
عباسو گفت :شاید این بار فاطی رو از اون باال با کسی دیگه هم مم رضا که از کمک آنها برای پاککردن شــعارهای روی دیوار
دیده؟ نومید شــده بود ،دوچرخهاش را برد گذاشــت توی پمپ هاوس تا
پرویزو گفــت :با هرکی که دیده ،دیــده .خب بیچاره چه کنه. به کارهایش برســد .و نیرو و جراتش را ذخیره کند برای شــب ،که
شوهرش چهار ساله رفته کویت یه سفرم برنگشته. بتواند با همان نیمهنیمه رکابزدن ،ســوار بر دوچرخه برود به خان ه و
عباســو گفت :میخوای بگی نعمیو یکی دیگــه رو را دیده پای دلنگدلنگکنان لیلی را از خانه بکشد بیرون.
189
شعر و داستان
-یاســین تورو خدا وقت کردی باقیمانده ئی چیزایه رو دیوارو نخلها؟
پاک کن. پرویزو شــانه باال انداخت و با شــنیدن صدای پای مم رضا که
یاسین گفت :شو نمیشه مم رضا .اینا کار روزکاران .راسشو بگم پاکشان به سمت آنها میآمد ،به سوی او چرخید .مم رضا نزدیکشان
مث زخمیه روی دلم .سنگ که روشون میکشم دردم میاد .بذارشون که شد ،گفت :بازم ئی تخم سگ لق دراز رفته بود باال؟
سی فردا .عمو حیدر پاکشون میکنه. عباسو گفت :نه مم رضا .ما که ندیدیم.
مم رضا گفت :او ســهم خودشــه پاک کرده .تو هم پاک کردی -خودم دیدمش بغلتون دراز کشیده بود.
کردی .اگر نکردی فردا خودم تمومش میکنم. پرویزو گفت :ما که ندیدیم از کجا پیداش شد.
بعد از یاسین خداحافظی کرد و به همان روال که یاد گرفته بود و مم رضا گفت :حاال ببینین .مو میترســم ئی دوربین آخرش یه
انگار عادتش شده بود بیاعتنا به فریادهای تشویقآمیز یاسین که رکاب باليی سرش بیاره.
را کامل دور بزند ،نیمهنیمه رکابزنان به سمت خانهاش راند. پرویزو گفتُ :ککاش حمید از کویت براش آورده.
به خانه که رسید ،همانطور که در خیال کار را پخته بود ،آنقدر با مم رضا گفت :یعنی سوغاتی قحط بود .خب براش یه المپ دستی
زنگ دوچرخه درینگ درینگ کرد و با پا به در کوبید تا لیلی در را باز سهرنگ میآورد.
کرد .وقتی لیلی مم رضا را دوچرخه به دست توی کوچه دید از تعجب عباســو گفت :زیاد ســخت نگیر مم رضا .بعد از یه مدتی براش
جیغ کوتاهی کشید. عادی میشه.
مم رضا گفت :نه .اول بیا دوچرخهسواریمو ببین بعد جیغ بزن. مم رضا گفت :اگه خاطرشو میخواین به ُککاش بگین ئی دوربینه
و یک لنگش را بلند کرد و گذاشت آنسوی میلهی وسط و با پا ازش بگیره .ئی را که نداشته باشه ،دیگه باالی میلهها نمیره.
دوچرخه را کمی حرکت داد و نشست بر زین .جلو چشمان از تعجب عباسو گفت :چشــم مم رضا .اونو بذار به حال خودش حاال .بگو
بازمانده لیلی چند دوری زد توی همان محوطهی خاکی جلو خانهشان، میخوای باز تمرینه ادامه بدیم یا نه.
بعد از دوچرخه پایین آمد. مم رضا گفت :نه ،پســرم .ســی امروز دیگه بسمه .میخوام ئی
روز بعد وقتی مم رضا ســر کار رســید ،تمــام فکر و ذکرش چیزای رو دیوارو پاک کنم .میاین کمکم یا نه؟
پاککردن باقیمانده شــعارهای روی دیوارهــای پمپ هاوس بود. عباسو گفت :بذارشون برا بعد.
حوصله دیدن مامور کالنتری و س روکلهزدن با او را نداشت .میدانست -نمیشه.
عموحیدر به آن اندازه که تقسیم کار کرده بودند ،کار خودش را کرده پرویزو گفت :یعنی تا آخرش میخوای همیطور نیمهنیمه پایدان
است .انتظار بیشتری از او نداشت .عموحیدر که رفت ،دوچرخهاش بزنی.
را بُرد گذاشت پشت دستگاه .با سطلی پر از آب و چند تکه آجر زد -ها .مگه بده .همینم از سرم زیاده.
بیرون .رفت کنار دیواری ایستاد که هنوز روی آن چند شعار مانده برگشت به پمپ هاوس .سطل آب را زیر شیر گرفت و تا نیمه پر
بود .و شروع کرد به پاککردن .بعد از مدتی آجرکشیدن روی دیوار کرد .با دو نیمه آجر رفت کنار دیوار ایستاد .عمو حیدر یکی از شعارها
وقتی متوجه شــد نیمی از کار را تمام کرده ،آب سطل را پاشید به را طوری پاک کرده بود که بیشــتر از پیش خوانده میشد .چند بار
دیوار و رفت نشست روی چارپایه و روبهرویش را نگاه کرد .تردیدی روی آن آجر کشــید و سفیدی به جامانده از رنگها را چنان پخش
نداشــت بقیه را تا غروب پاک میکند .آفتاب داغ میتابید همه جا. کرد میان آجرها که معلوم نمیشــد زیر آنها چی نوشته شده است.
در سایهی پهن زیر پایههای تانکی کسی دیده نمیشد .فقط پايین، دوباره خستهاش شد .بیمیلیاش به پاککردن شعارها از بیحوصلگی
دوروبر آن ،یکی دو سگ ولگرد پای لولههای آب لم داده بودند .چند و تنبلی نبود ،از حسرت و غصههایش برمیخاست و از فکرکردن به آن
بز ماده هم با پســتانهایی آویزان به علفهای خشک بیرونزده از وقتها که چه ناگهانی تمام شد .فکر کرد همینها حتماً در وجود عمو
الی ترکهای خاک پای لولهها و کاغذپارههای روزنامه که اینور و حیدر و همکار دیگرش یاسین نیز میگذرد .با این فکر که فردا کار را
آنور افتاده بود ،دندان میکشــیدند .مم رضا با نگاهکردن به میدان تمام میکند برگشت و نشست روی چارپایه.
خالی و بیتماشاگر روبهرویش ،رویای خوشی را به یاد آورد که شب نزدیکیهای غروب ،وقتی میخواســت سری به انبار زیر تانکی
پیش از تحویلگرفتن دوچرخهاش دیده بود .فکر کرد چقدر خوب بزند ،بوموسی را دید تک و تنها ،به دیوار قبرستان تکیه داده است .آن
میشد اگر میتوانست حتی یک بار هم که شده درست و حسابی با چنــان توی خودش فرو رفته بود و نگاه میکرد به روبهروش که انگار
چرخاندن دور کامل رکاب ،دوری توی میدان بزند .انگار همین یک حواسش به هیچ جا و هیچ کس نیست .مم رضا هیچ وقت او را در این
دور هم برایش کافی بود .حتی اگر تا ماهها و سالها بعد جرات نکند حالت ندیده بود .دل به شک دو قدمی پا برداشت طرفش بعد پشیمان
باز امتحان کند که میتواند یا نمیتواند .غرق در این فکر و خیالها شــد .رفت طرف انبار .وقتی برگشت ،بوموسی را سر جایش ندید .از
یکباره صدای پرویزو و عباســو و یاسین و دوستهای قدیمش توی دور ســایهاش را دید زیر نور چراغ برق محوطه جلو پمپ هاوسکه
گوشش پیچیده شد .صداهايی که او را تشویق میکردند به این کار. سالنهسالنه ،با شانههای خم به سمت محوطه پشت قبرستان میرفت.
مم رضا از جا پاشد ،رفت دوچرخهاش را از توی پمپ هاوس بیرون وقتی یاسین ،کارگر شیفت شب ،آمد کار را تحویل بگیرد ،مم رضا
آورد .یک پایش را بلند کرد و گذاشــت طرف دیگر میلهی وســط. ویرش گرفت جلو او هم نمایشی بدهد .دوچرخهاش را دست گرفت و
دوچرخــه را پا بر زمین کمی حرکــت داد ،چرخها که به دور افتاد، بــا احتیاط جلو او دوری در همان حوالی زد .با این کار ،برای رفتن به
نشست بر زین و نیمهنیمه رکابزنان راند به جلو .دور اول نتوانست. خانه در آن وقت شب به خودش هم جرات بیشتریداد.
تا میخواست رکاب را از همان حد معمولی که میتوانست ،بیشتر یاسین با دیدن نیمهنیمه رکابزدن او با خنده گفت :مم رضا پس
بچرخاند ،تعادلش را از دســت میداد و میافتاد .یکی دو دور زد و چرا پاتو تا آخر نمیبری پايین؟ میترسی بیوفتی؟
در دور سوم یا چهارم ،وقتی وسط میدان رسیده بود و داشت از حد مم رضا گفت :ها وال .خداييشو بخوای همینه.
معمول کمی بیشتر رکاب را میگرداند ،و خوشحال از این که انگار یاسین گفت :جرات کن .یک بار که بری دیگه تمومه.
ابر سیاه جلو چشمانش پیدا نشده ،و طلسم ظلمات شکسته ،یکدفعه مم رضا گفت :نمیتونم.
با صدای بلند و کشیده جیغی که از توی کوچه بین دو ردیف خانهها دوچرخهاش را تکیه داد به دیوار و رو به یاسین گفت:
190
شعر و داستان
-حتما همینه دیگه .واقعاً نمیدونم چه بگوم! برمیخاست ،مم رضا و دوچرخهاش با هم پهن زمین شدند .مم رضا
-خودمم نمیدونم. وحشتزده از جا بلند شد .زن بوموسی را دید که توی سرزنان و یقه
عباســو گفت :هرکی بود از همون جلو در اداره کارگزینی که پارهکنان فریاد میزند :برسین! برسین به دادم .داره دخترمه میکشه.
دیروز تحویلش گرفتی دنبالت کرده بود. آی مردم! برسین به دادم!
پرویزو گفت :مونم همینو میگم .شک ندارم تو همی قبرستون همزمان با جیغ و فریادهای زن بوموســی ،انگار همســایهها
براش کمین کرده بودن .دزدای دوچرخه از قاچاقچیا زرنگترن. منتظر پشت در کمین کرده باشند ،بُربُر ،زن و مرد و دختر و پسر از
عباســو گفت :ئی دور و ورا رو خوب گشــتی؟ شاید هنوز تو خانههاشان زدند بیرون .مم رضا اولین نفر بود که خودش را رساند
قبرستون قایم شده باشن؟ به زن بوموسی و با دیدن او که جیغکشان و توی سرزنان به در باز
-پسرم ،همه جا را نگا کردم. خانهشان اشاره میکرد ،دوید توی خانه آنها .دید بوموسی موهای
پرویزو گفت :چه بدبختی! واقعاً حیف شــد .دوچرخهی خوبی دخترش خجو را با یک دســت در چنگ گرفته و کشانکشان بر
بود. روی زمین او را با خودش میبرد به طرف قندشــکنش که دور از
مم رضا گفت :خوب یا بد ،هرچی بود دیگه از دسم رفت. او پای تنور روی زمین افتاده اســت .مم رضا با سرعت قندشکن را
عباســو گفت :چه بدشانســی آوردی تو هم .اینهمه خوابشو از جلو دست بوموسی ربود و با یک حرکت بلند آن را از سر دیوار
دیدی .یه روز نگذشته از دستت درآوردهن. پرتــاب کرد بیرون از خانه و با کمک یکی دو تا از همســایهها که
مم رضا گفت :چه بگوم .خودت بگو چه بگوم؟ سروکلهشان جخت پیدا شده بود توی حیاط ،به زور موهای خجو
پرویزو گفت :مو نمیدونم مم رضا .فقط میتونم بگم بدشانسی را از توی چنگ بوموسی درآورد .خجو که رها شد از دست پدر ،از
مم رضا .همی. میان در دوید بیرون و بوموسی هم که چیزی دم دستش نمیدید
عباسو گفت :هنوزم خوب یاد نگرفته بودی پایدان بزنی. چوب ته سیاه بغل تنور را برداشت و شلشل در پی او بیرون دوید.
-ها .چه بگوم .طوری نیست شد که انگار دوچرخهای نداشتم مم رضا و بقیه ها جوواج به هــم نگاهی کردند و بعد از خانه زدند
از اول .اص ً
ال. بیرون .زن بوموسی همچنان توی کوچه جیغ میکشید و رحمرحم
پرویزو گفت :ها واال! میکرد و همسایهها از چیزهايی درباره خجو و رابطهاش با پسری
عباســو رو به نعیمو که همچنان ساکت تکیه به تیر داده بود، غریبه که به ناگهان شایعه شده بود تندتند و بریدهبریده حرفهایی
گفت :پس دوربینات کو؟ میپراندنــد .مم رضا با دیدن جمعیت توی کوچه یاد دوچرخهاش
-گذاشتمش توی خونه. افتاد .هراسان جمعیت را کنار زد و دوید سر کوچه .چشم انداخت
-راستشو بگو؟ تو خجو رو لو دادی؟ توی میدان .دوچرخهاش را ندید .پریشــانحال دوید این طرف و
نعیمو گفت :اگه میخواسم لوش بدم به شما لوش میدادم. آن طرف .چندباری هم نومیدانه های های و دوچرخه دوچرخهای
پرویزو گفت :پس بوموسی از کجا خبر شد؟ کرد ،اما نه کسی حواســش به او بود و نه خودش در آن هیروویر
نعیمو شانهاش را باال انداخت :مو از کجا بدونم؟ فکر میکرد کاری از دســتش برمیآید .بعد از چند بار پرسیدن از
پرویزو گفت :تو دوربین به دستت بود تا حاال و هی از باال مردمو این و آن و دورزدن تو و دور قبرســتان ،گیج و غمگین برگشــت
دید میزنی .نمیدونی؟ جلو پمپ هاوس .چارپایهی گوشهی دیوار را کشید جلو و نشست
نعیمو چهره درهم کشید و هیچ نگفت. روی آن .مردم محله که توی کوچه و دم خانههاشان دو سهنفری
عباســو گفت :خدا رو شکر به خیر گذشــت .اگه یه وقت خدا دورهم جمع شــده بودند ،بلند بلند با هم حرف میزدند .دستهای
نکرده دســت بوموسی میرسید به قندشکن معلوم نبود خجو زنده بوموسی را در میان گرفته و دستهای دیگر زن بوموسی را .مم رضا
میموند یا نه. با نگاه به آنها ،به دوچرخهاش فکر میکرد و این که چطور در یک
عباسو با نگاه به مم رضا که غمگین و حیرتزده داشت به آنها لحظه غفلت آن را از دست داده بود .وقتی از دور نعیمو را دید که
نگاه میکرد ،گفت :مم رضا حاال چی میخوای ما سیت بکنیم؟ با قد دیالقش و سر پايین بیآنکه دوربین به گردنش باشد ،دارد به
مم رضا همانطور که سر چارپایه نشسته بود ،به میدان دور و به او نزدیک میشود ،از جایش بلند شد .برای یک لحظه خوشحالی
جای خالی دوچرخهاش نگاه کرد و هیچ نگفت. گذرايی به او دست داد نکند نعیمو در این شلوغبازار سر میلهها بوده
پرویزو گفت :چه بدشانسی آوردی تو هم. و با دوربینش دیده چه کســی دوچرخهی او را دزدیده است .چند
مم رضا گفت :چه بگوم .تو خودت بگو چه بگوم؟ قدمی رفت جلو .نعیمو از کنار او با سکوت گذشت و رفت تکیه داد
عباسو رفت و همان دو نیمه آجری را که افتاده بود روی زمین، به تیر چراغ برق.
از پای دیوار برداشت و رو به پرویزو و نعیمو گفت :بیاین حداقل اینا مم رضا گفت :ببینم خبری از دوچرخهام داری؟
را براش پاک کنیم. -نه.
پرویزو گفت :ها ُککا .حق با تونه .کار دیگهای که از دســتمون -پس سی چی اومدی اینجا؟
برنمیآد. -خواسم بیام کمکت ئی چیزای رو دیوار رو پاک کنم.
و شُ ل و بیحال رفت جلو ،یکی از نیمهآجرها را از دست عباسو مم رضا ســری با اندوه تکان داد و رفت دوباره روی چارپایهاش
گرفت و شروع کرد به سايیدن رنگهای روی دیوار .نعیمو هم سطل نشست .از دور دید عباسو و پرویزو تندتند دارند به طرفش میآیند.
خالی را برداشــت و رفت توی پمپ هاوس .بعد با ســطل پر از آب نزدیک که شــدند عباســو نفسزنان پرســید :مم رضا راسته که
برگشت و کنارشان ایستاد که روی دستشان هنگام آجرکشیدن بر دوچرختو دزیدهن؟
دیوار آب بریزد. -ها پسرم .گذاشته بودمش میون همی میدون فقط برا یه دیقه
برم کمک ننه خجو که ئی بال سرم اومد.
اوترخت پرویزو گفت :مو که بت گفته بودم مواظبش باش!
ژانویه 2014 -ها واال .چه کنم .شاید از بختم بود.
191
شعر و داستان
صنعت سوختن
ِ ای
ابراهیمدمشناس
دستهای دیگر جانب کوهسار را ،دستهای جانب دریا را ،و منازل گل سرخ گفت که آتش اندر نفت زنید
دشت و کوه جنوب را به شبروان مینمایاندند و سینهی آسمان که دولت دولت ماست
را پس از سرخی غروب ،سرخ نگه میداشتند و میسوختند. مقامات حمیدی
واگذاری امتیاز کشــف نفت به انگلیس ،آن را فراتر از عملی نفت کشــفی تازه و معاصر نیســت ،در تمام متون مقدس
کیمیاگرانه از زمین اســتخراج کرد و تمام هســتی ما را به خود خاورمیانی (اوســتا ،متون مانوی و عهد عتیق) از آن یاد شــده و
آغشــت ،چنان که به قــول تاریخنگاری ،تمــام تاریخ معاصر ما از کاربستهای آن سخن رفته ،آن را به شاهان و پیامبران اسناد
نفتیست .در آغاز این دوران است که به قول احمد اشرف در کتاب دادهاند :حمورابی ،کورش ،نوح ،خشایارشــا ،اسکندر و موسی که
طبقات اجتماعی ،دولت و انقالب در ایران ،اقتصاد ایران به اقتصاد چه فایده و بهرهها از آن بردهاند ،از طب و جنگاوری و روشــنایی
جهان میپیوندد و روند صنعتیشدن را میآغازد ،تجربهای که با که سکه به نام آنها خورده است؛ از جمله در آغاز شناخت خواص
بسیاری اما و اگر همراه است اما به شیوهای بیسابقه زیست انسان نفت ،در حکایتی منقول است که برای نشاندادن خاصیت آن در
ایرانی را دستکم در مناطق نفتخیز از بنیان دگرگون میکند؛ حضور اسکندر بردهای را به قیر و نفت اندودند و آغشتند و آتش در
شهرها و شــهرکهایی شــرکتی چون آبادان ،مسجدسلیمان، زدند .تصویری که در حد فاصل دوهزارهای ،در داستان سیاسنبو
آغاجاری ،ماهشــهر ،اهواز و امیدیه میســازد و زمینهساز ظهور از محمدرضــا صفدری به لونی دیگــر حامل قصدی دیگر بازش
طبقهای از کارگران صنعتی در این مناطق میشــود .در مناطق مییابیم .عقوبت گرهخورده با نفت است که آن را همچون دشنام/
استخراج و انتقال و تصفیه و صادرات نفت ،شیوهای کار و تولید و نفرینی از زبان جنوبی ،نثار دیگری میکند و نفت را حوالهی پدر
نظام اداری و سبک زندگی تحت مدیریت غربی شکل میگیرد. شخص میکند :هوس سوختن دیگری .از معنیسازی شرقی بنا
در این مناطق ،کارشناسان غربی همراه با نیروی کاری از شبهقاره بــه نقل دهخدا که نفت را به نابط و خارج و المع و مشــرق گره
تحت اســتعمار بریتانیا و در جایگاهی فروتر در کنار نیروی کار میزند و چه بســا راه ببرد به نور ســیاه ،تا نگاه غربی که آن را
بومی و مهاجرانی از دیگر نقاط مشــغول به کار بودند .تاســیس حاملی از انرژی میداند در روایات فارسی حامل تجربه سوختن و
مراکز تفریحی ،سینماها ،باشگاهها ،کلینیکها و درمانگاهها ،مراکز هراس از آن و پرهیز آن است از پرهیزاندن سعدی آن هندو را که
آموزشی برای تربیت نیروی کاری جدید ،بولتنها و نشریات این نفتاندازی میآموخت که «تو را که خانه ن ِیین اســت کار نه این
مناطــق را نیز نباید از قلم انداخت .طبعاً نیروی ایرانی در بدو امر است» .تا خودسوزی آیدا خواهر آیدین در آبادان به روایت عباس
دسترسی سهلالوصولی به چنین امکاناتی در شرایط استعماری معروفی در سمفونی مردگان .گذشته از این سوختن متعدی ،نفت
نداشت ولی پلک بستهاش در برابر شعشعهی مینیاتوری از جهان از خود و برای خود نیز میسوزد؛ از دمدمهی کودکی به یاد دارم
نو از هم پاشــید .تجربهای که روایتش بــرای مردمانی که هنوز شــعلههایی که میسوختند در شب جانب دشت را مینمودند و
192
نقدو بررسی
برای مخازن نفتی که رو به گســترش دارد و دست روی خانه و درگیر زیست سنتی زهدگرایانهای بودند ،رفاه و نونواری آبادان و
زمین مردم میگذارد و کشاورزی و قاچاق ،اقتصاد در سایهی شهر کواتر قابل هضم نبود .به قولی شاید از همین رو ،از آن روایت تعبیر
را مختل و تصاحب میکند و با توسل به بازوی نظامی بومیان را به الف و الفزنی میشد.
بیجا میکند .ســپانلو در بازآفرینی واقعیت در یادداشتی بر این روایتی که حسن کامشاد ،کارمند شرکت نفت ،از آبادان شهر
داســتان محمود ،از مردم شهر به کسانی تعبیر میکند که «در تمامعیار نفتی میدهد از این چشمانداز شایان توجه است؛ او در
لبــهی یک دوران زندگی میکننــد ،در فرصت تحویل و تحول کتاب حدیث نفس ضمن توصیفی سرشار از جزئیات آبادان ،آنجا
از دنیایی بــه دنیایی» .در کنار این لبهی تاریخی میتوان لبهای را شــهری بیگانه تعبیر میکند و تشکیالت نفتی آن را برآمده از
مکانــی دید :لبهای جغرافیایی که از دورهی صفویه به جغرافیای تفکری اســتعماری میداند که از نظر ســازمان اداری آموزنده و
جزایر و سواحل و پسکرانههای خلیج فارس اطالق میشده است. کارآمد اســت و روادار تمامعیار سیاست تفکیک نژادیست و در
تا پیش از رسیدن به نفت ،بریتانیا با مرکز و پیرامون ایران سیاست عیــن حال ،از آن بهویژه پس از جنگ جهانگیر دوم چون لندنی
دوگانهای را معمول میداشت سپس به نفع فکر امپراتوری رویه کوچک یاد میکند .در روایتی پارودیک رضا قاسمی در اشاره به
قرن نوزدهمی خود را برگرداند ،در نتیجه نمایندگان ،کنسول و جشن بیکران ارنست همینگوی ،در رمان وردی که برهها میخوانند
دیپلماتهای خود را در جنوب و غرب ایران جابهجا کرد .ویلیام از ماهشــهر دهه چهل و پنجاه چون پاریس خودش یاد میکند.
مــک دووال را که گرایش و همســر ایرانی داشــت از جنوب به تلقی قاسمی از این فضا فراتر از گالیه و مالل کامشاد است و نظر
کرمانشــاه فرستادند و آرنولد ویلسون ،افسر سیاسی هند را برای به ستایش پیدایش و رواج عنصری کارناوالی در فرهنگ چلتکه
مشاوره و راهنمایی شــیخ خزعل و دادن تضمینهای بیشتر به مناطق نفتی دارد .اما مالل و آزردگی از ورود به فضای بیگانه را به
او جایگزین کرد (انصــاری .)136-137 :1377 ،او که برخوردار خوبی به خاطر دارم که گاه بومیان بافت قدیم از گسیل فرزندان
از تجربه سیاســی فضای استعماری هند بود و فارسی را همانجا خود به شهری نفتبنیاد در فاصلهای پنجاهکیلومتری حتی کمتر،
آموخته بود درپی زبانهای محلی نیز بود درک روشنی از ایران و چون امیدیه و سربندر اجتناب میکردند .فضای بیگانه خصوصاً
شرایطش داشت و در عین حال تمایلی به حل مسائل و مشکالت آنجا حاد میشــود که ویرانی زیســت و معیشــت مالوف را در
آن نداشــت؛ جایگزین او ،ماژور هاورث هم گرایش رادیکالی در همکناری و آســیبدیده از آن ببینیم ،به ویژه در مثل کالسیک
سیاست داشت در عین اینکه برخوردار از ستیزهگری ذاتی برای آن ،داستانکوتاهی از احمد محمود ،در شهر کوچک ما:
تبلیــغ عقایدش بود .جوهرهی این تفکــر جدید را در یک کالم بامداد یک روز گرم تابســتان آمدند و با تبر افتادند به جان
مصرانهی آنها میتوان چنیــن بازگفت که ایرانیان توان و صالح نخلهای
ادارهی خود را ندارند؛ از این رو حضور فرمانروایانی اروپایی ضروری بلندپایه...هر بار که دار بلند درختی با برگهای ســرنیزهای
مینماید (همان .)138 ،تفکری کــه با امتیازات ،هدایا ،منافع و تو درهم و غبارگرفته ،از بن جدا میشــد و فضا را میشــکافت
خدماتی که در اختیار ایرانیان سرکش قرار میگرفت ،روی خوشی و با خشخش بســیار نقش زمین میشــد «هو» میکشیدیم و
به آن میدادند. میدویدیم و تا غبار شــاخهها و برگها بنشیند خارکهای سبز
یکی از محورهای اساسی ماموریت ویلسون نظارت بر مرزهای نرسیده و لندوکهای لرزان گنجشکها را که النههاشان متالشی
جنوبی و غربی کشــور زیر نظر شرکت نفت ایران و انگلیس بود. میشد چپو کرده بودیم و بعد ،چندبار که این کار را کرده بودیم،
در ایــن ماموریت او بر اســاس موافقتنامــه 1912همکارانش سرکارگر ،کاله حصیری را از سر برداشته بود و دویده بود و با ترکه
را وامیدارد مناطق منتقلشــده به ترکیه را روی نقشــه کام ً
ال دنبالمان کرده بود ...با حسرت نگاهشان کرده بودیم که نخلستان
مشخص کنند .خطوط مرزی که اعتبار ثانویه دارد و در این میان پشــت خانه ما از سایه تهی میشــد و تنههای نخل رو هم انبار
تابعی از خطوط لولههای نفت اســت .او در عین حال به اشتباه میشــد و غروب که شد از پشــت دیوار گلی خانههای ما تا حد
نقشــهبرداران زیر نظر خودش اذعان دارد که به ارائهی نقشهای ماسههای تیرهرنگ و مرطوب کنار رودخانه ،میدانگاهی شده بود
دیگر پس از دو سال منجر میشود با این حال اعتراف میکند که توتاز...
که جان میداد برای تاخ
اگر مســئولیت فراتری داشت میتوانست آن اشتباهات را اصالح میدان نوپدید ،نه جایی برای اسبریزی راوی ،که سایتیست
193
نقدو بررسی
از فضای مثالی مینیاتوری باغ بهشتیست که ادبیات کهن تصویرش کند (ویلسون.)309 :1396 ،
میکند؛ مجلسنویسان و واقعهنویسان روایت آنجا را واپس نهادهاند تاریخ نفت ،همواره درگیر مسئله و مسئلهسازی مرزها بوده،
و بــه همین اکتفا کردهاند که :نیست آن سوتر ز عبادان دهی حتی پس از ملیشدن صنعت نفت :استقالل بحرین ،جنگ ایران
(منوچهریدامغانی) یا چنان که در متون اشــراقی آمده :عبادان و عراق ،جنگهای خلیج فارس ،جزایر ســهگانه ...در این شرایط
مدینه فی جزیره لیس ورا بلد و ال قریه .مرز تاریکی و روشنی. مرزها مدام در حال تعلیقاند :آنچه پارهای از تمامیت ارضی یک
این مرز را به عجایبنامهنویســان واگذارکردهاند ،زمینی حاره که واحد سیاسیست ،بیرون میافتد؛ برای نمونه ،مرزهای اتحادی که
هوایی فاسد دارد .بسنجید با گفتار متأخر کامشاد. شیخ خزعل رهبری آن را به عهده داشت ،از مناطق ایرانی که او
نفت و صنعت غربیاش به واسطهی تعلیق مرزها فرصتی مهیا ال شامل روستای زین اجارهدار آن بود ،فراتر میرفت چنانکه مث ً
کرد تا خط روایت فارســی در کارگاه بیرونات تولید شود :نوشتن از توابع بصره میشد که خود قلمرو عثمانی بود؛ در مناقشاتی که
در کارگاه ،عاملیــت ادبیات را که تا پیش از این معموالً در انحصار برای شیخ با مقامات محلی بصره پیش آمد ،بریتانیا در اثنای اجاره
کارگــزاران بود ،بــرای طبقه کارگر ممکن کرد .در ســرآغازهای جزیره برای برپایی پاالیشگاه که در آستانه جنگ برایش حیاتی
نوشــتار مدرن فارســی ،در آثار شــاخصی جایگاه تولید بیرون از بود ،در راستای عملیکردن فکر امپراتوری ،از شیخ حمایت کرد
قلمرو سیاسیســت ،رمان ،داستان کوتاه ،مقاله ،روزنامهنگاری در (بنگرید به انصاری ،فصل .)4در این مغازهی اجارهشــده ،در این
هند و عثمانی و اروپا و مصر .انتشــار بوف کور و فارسی شکر است ح دوحــدود ،بر این صفحه که هر دم به قطعی در میآید ،چگونه
نمونههایی از این دســتاند .اگــر آنها با مهاجرت به چنین امکان میشود نوشت؟
و توانشی رســیدند ،نفت در ایران یک چنین بیرونی بنیاد کرد تا در داســتانی که باالتر از آن یاد کردم ،احمد محمود نشــان
ســرزمینهای بینوشتار ما (؟) نوشتن بیاغازند؛ سرزمینهایی که میدهد که ادبیات مرسوم در روند نفتیشدن چگونه بیجا میشود
مورخ ادبی معاصر ،حسن میرعابدینی ،تحت استعارههایی چون در و پیش از آن ،بیمخاطب .پدر راوی شــبها انوار (سهیلی) و اسرار
مرز نیستی و برهوت از آنها یاد میکند. قاسمی میخواند ،ادبیات روضهای از حسین واعظ کاشفی نویسنده
در اینجا نباید از تمایزی آشــکار غافل بود :نوشتن در فضای روضهالشهدا ،ادبیاتی شکلگرفته در باغات و بوستان و گلستان و
بیگانه .راوی جمالزاده در فارسی شکر است در فضای هراس از بیگانه بهارســتان و کوشکها ،ولی درآغاز داســتان ویرانی روضه و باغ و
و زبانش مینویسد و در عین حال میخواهد دموکراسی ادبی را به نخلســتان را میبینیم و برآمدن دکلهایی که مدام شعلهورند؛ از
واســطهی رمان در فضای فارسی قابلگی کند .این فضا نثر فارسی آن جهان رمزی تمثیلیای که حســی از باغ بهشــت در مخاطب
را به دو ســو کشاند؛ یکی نثری شــبهمعیار و دیگری نثر فخیم و برمیانگیزد پا به جهانی میگذاریم با واقعیتی سوزان که با دقتی
آرکائیک. عینی تصویر میشــود .پــس از ویرانی فضا/کتاب بــاغ و برآمدن
نویسندگانی که درکارگاه مناطق نفتی مینوشتند ،در فضای دکلهاســت که از بند دوم و سوم داستان راوی اعالم میکند که
زبانی متکثری کار میکردند و کار تولید میکردند :فارسی ،انگلیسی، پدرش انوار و اســرار قاسمی نمیخواند .راوی در همسایهها نیز از
عربی و مجموعهای از زبانهای محلی که حامل ساختارهای نحوی/ نهجالبالغه یادی میکند ،کنایتیست از نوشتاری مدرن که افشاگر
واژگانی تاریخی فارسیســت ،در فضایی ترجمانی .بیهوده نیست است چون اعالمیهها.
شمار بسیاری از نویسندگان جنوب در عین حال ،مترجماند :ابراهیم نفت با ویران کردن باغ ،کارگاه بنا میکند ،خوزســتان دیگر
گلستان ،نجف دریابندری ،صفدر تقیزاده ،صادق چوبک ،محمدعلی توی باغ نیســت؛ بیرونافتادنی در عین آگاهــی .آبادان ،و عموماً
صفریان ،ناصر مؤذن ،عدنان غریفی ...حتی نویسندهای چون احمد خوزستان در مقام متوسع بیرونات ،جایگاهی در تولید ادبیات فارسی
محمود برای انتشــار آدم زنده خــود را در مقام مترجم بازمییابد. ماچول سپس ِ نداشــت .ناصرخسرو در گذرش از بصره به عبادان و
حضــور مترجمان در فضاهای کاری و کارگاهی و ســتادی و تهیه معشورشدهی آنگاه ماهشهر ،شاعری قطرانوار نیافت که غوامض
گزارش و متن برای بولتنها و نشریات داخلی و تربیت نیروی انسانی دیوان منجیک را برایش بازگوید .البته نباید گمان برد آنجا صفحهای
در مدارس و دانشکدههای نفتی ،آنها را با زبان زندهی مدرنی آشنا برهوت بود ،رجوع به تذکرههای ادبی نشــان از آن دارد که زندگی
ســاخت که از ادبیات آشــناییمیزدود .نویسنده مترجمی چون ادبیای درخود ،آنجا جریان داشت اما فضای عمومی ادبیات فارسی
اسماعیل فصیح دورههای درسی بسیاری در اهواز و ماهشهر و آبادان را از خود برنمیانگیخت .میتوان متصور بود ترکیب جمعیتی زبانی
گزارشنویسی علمی صنعتی تدریس کرد. و زمینهی فرهنگی دراین مرزکشی بیتاثیر نباشد و حس بیگانگی
در این فضای چندالیهی زبانیست که ابراهیم گلستان با لحنی را که کامشاد از آن سخن میگوید بیشتر نکند:
افتاده در عین حال پرسشگر مقارن گفتار نیما در نامههایش در ترغیب مخزنهای نفت ،دودکشهای پاالیشگاه ،دکلها و کشتیهای
کاربرد کلمات بومی ،در یکی دو عبارت کوتاه در سرآغاز کتاب آذر ،ماه نفتکش بر پهنهی شط ،نخستین مناظری بود که به چشم میآمد.
آخر پاییز ( )1327مینویسد ،اینجا کلماتی آمده چنان ...گناهی ندارند سوت پاالیشگاه ،صبحها و عصرها خبر از آغاز و پایان کار میداد.
که در تهران کاربرد ندارند (نقل به مضمون) .افزودن کلمات و نحو و بوی تند و زنندهی گاز پاالیشــگاه ،مدام مشام آدم را میآزرد.
الحان بیرونات بریافته از چشماندازیست که مراودات بینازبانی فضای دریک ســال و چند ماهیکه آنجا گذراندم ،هیچ گاه به این بو ،به
کارگاه رو به ادبیات فارسی در این صفحه گشود به ویژه ترجمههای هرم داغ گرما و شــرجی و آسمان سرخ ،به قورباغهها ،مارمولکها،
گلســتان و دریابندری و صفریان و تقیزاده از ادبیات جنوب امریکا، وگلهای خرزهرهی آنجا عادت نکردم .اغلب مریض بودم و مدتی در
همینگوی ،فاکنر ،و تواین .این رویهی زبانی ،در واقع بخشی از تحقق بیمارستان شرکت نفت بستری شدم.
ایدهای بود که جمالزاده در مانیفست خود در مقدمهی یکی بود یکی طبع حساس کالسیستی چون ایشان دوسه دهه بعد نیز درگیر
نبود ( )1300طرح کرده بود :مسئلهی دموکراسی ادبی و آگاهی آحاد حس بیگانگیست ،چنان که در اثر اکادمیک خود ،پایهگذاران نثر
ملت از احوال همدیگر و نقش همذاتپندارانهای که پیش میکشد و جدید فارسی ،هیچ یادی از مد و مه ،نثر سبکدار ابراهیم گلستان و
سبب همدلی میشود .با ادبیات مناطق نفتی بود که به طور فراگیری دیگر نثرنویسان خوزستان نمیکند .آبادانی که او تصویر میکند دور
194
نقدو بررسی
حسین آتشپرور... از فضای رمان تاریخی و زبان آرکائیکی که همسو با سیاست فرهنگی
نشانی بر میل به نوشتن در صفحات سفید ،اگر نگوییم حواشی... باستانگرایانهی پهلوی اول بود فاصلهگذاری شد .نویسندگانی که در
تاثیرات حاشــیه و بیرون را خوزستان و شیر سیاهش به وضوح جنوب مینوشــتند ،در برابر زبان حال آنها در مفهوم عمومیاش که
نشان داد ،زمانی که احمدشاملو مینوشت: دیروزی و کهن و توماری و درونگرایانه و منشیانه بود زبانی تصویری،
خون آبادان صدادار و لحــن و لهجهمند طرح کردند .زبانی که نشــانگر تفاوت
در قلب من میزند تنبور فرهنگی ،جنسی و طبقاتیست ،زبان قال که مانند فضای کار و کارگاه،
و نفس گرم و شور مردان بندرمعشور پرهیاهو و قیل و قال است ،زبان دادوقال است ،زبان اعتراض و اعتصاب
در احساس خشمگینم است ،قال ،گرمای دم و بازدمیست که در گفتار هست و میزان باالی
میکشدشیپور صداست در مراودات اجتماعی بیرونات .در مقام زبان کارگاه راهیست
به اکتشاف لحظهی کار و کارگربودن و امکاناتی که برای آدمی درگیر
خونی که در اســماعیل براهنی به خون خوزســتان بازنوشته آن پیش میکشد و تجربه نو در زبان و روایت فارسی ،اساساً در همین
میشــود .همسایهها از احمد محمود الگویی در روایتهای شهری زبان قال که متکی و تولیدشدهی بدن است صورت گرفته؛ زبانی که
شــد .در رمانهایی از احمد آقایی ،الیاس پورغالم ،حسین سناپور، عموماً بنا به تفکر ایدهآلیستی فارســی کالسیک تا پیش از این به
شهریار عباسی ...تهیه کتابشناسییی از آثاری داستانی که به آبادان سود زبانی دیگر واپسزده شده است .قال ،صریح و کنشگر پایبند و
اشــاره و ارجاع دادهاند میتواند نتایج و آمار شایان توجهی داشته مبادی آداب مجالس نیست .مصالح اساسی آن فعل و دیالوگ و صوت
باشــد که در عین آن بیگانگی پیشگفتــه میتواند آن را عمومی اســت ،حرکت در فضای کارگاه .این مسئله از آنجا اهمیتی اساسی
و آشــنا نشــان دهد .در اینجا قصدم نفی ویژگی محلی آن ادبیات مییابد که زبان حال ،مصدر ادبیاتی مجلسیست که در محضر یک
نیست ،بل با کلیت محلیبودنش همداستان نیستم؛ نفت ،سیاست روایتشــنوی بزرگ گزارده میشود و اجتماع تودهشدهی انسانی را
و اقتصاد نفتی در مقیاسهای ملی منطقهای جهانی ،زیست ایرانی دعوت به نشستن میکند ،مجلس جاییست برای نشستن ،تنسپردن
را دگرگون کــرد ،در کودتاهایی موجب جابهجایی مکرر در قدرت و سرسپاری :تولید مخاطب منفعل.
شد .با محلیخواندن ادبیات ناظر بر این تاریخ عمومی که به روایت نشســتن در کارگاه از لونی دیگر است ،امتناع از کار ،مطالبهی
و بازنمایــی آن میپردازد ،به نوعی هــردو را مخدوش و ناوفادار به شــرایط و حقوقی انسانی .ادبیات زمینهای نفتی با کارگاه همراهی
واقعیت میکنیم. ندارد ،ضمن روایت و نمایش آن ،واکنشیست به صنعتیشدن نابطئی
در کارگاه نفت و ادبیات ،فراتر از مناسباتی دیپلماتیک ،الیههای و بیرونی ،و بردگی ماحصل آن .گرایشهای رمانتیســتی بازگشت
فرودســت تودهی مردم با غرب در شکل بیرودربایستیاش رودررو به روســتا و طبیعت و روایت فرهنگ شفاهی طبقه دهقان و کارگر
شد ،با هند مستعمراتی روبهرو شد ،سبعیت تجربهی استعمار را دید به ترتیب در تصویر روســتای بیبیان ،میم ،خوابنامه مارهای ایرانی
و لمــس کرد .امری که کامشــاد در مقام نماینده مرکز با آن بیگانه علیمراد فدایینیا ،اللی بهرام حیدری ،منوچهر شفیانی و محمدرضا
بود و نمیپذیرفت ،دیدارش او را میآزرد؛ خوزستان از سویی میزبان صفــدری ،به همچنین عدنان غریفی در مــادر نخل و جنبشهای
اقتصادهای جهانی بود ،از سوی دیگر افزون بر بومیانش میزبان نیروی کارگری در عموم داستانها و رمان جنوب ،نشانی بر چپنشستنی
کاری بود از اقوام مختلف ایرانی که در سلســلهمراتب نفتی فروتر از انتقادی با کارگاه بود.
نیروی کار هندی قرار میگرفــت .ایرانیان راهنایافته در کارگاه نفت ادبیات جنوب یا مکتب خوزستان یا زمینهای نفتی ،کم و کمتر
که دیگر محلی از اعراب نداشــتند و در شمار نمیآمدند .نوار نفتی روایت داخلی جامعی به افق خودش داده اســت .پیدایی و گسترش
جنوب جایی بود که ایران در مناســبتی استعماری با جهان رودررو آن تابعی از شرایط نفتی چنان شتابنده بود که به سعی محمدعلی
میشــد و در ادبیات کارگاه ،آن تجربه را روایت میکرد .روایتی که سپانلو ،شــاعر تهران ،تحت عنوان باالیاد طبقهبندی شد؛ نامیدنی
ذیل ادبیات پسااستعماریای قرار میگرفت که پس از جنگ جهانگیر شــتابزده ،از آن رو که در مقام جنبش و جریانی مــدرن ،در تداوم
دوم صفحهای گشــوده بود؛ محلیدانستن این ادبیات راه میبرد به سنت ادبی کالسیستی چون ملکالشعرای بهار نامیده شد :خراسانی،
حفظ روایت رســمی و دلخواستهای از تاریخ این بروبوم که شائبهی عراقی ،هندی و ...مبتنی بر جغرافیا بیدرنظرداشت سویههای شکلی،
استعمارشنباشد. مضمونی این ادبیات .طبقهبندی فوق اساســاً وجه ادبی قلیلی دارد
و بیشــتر ناظر بر یک بررســی تاریخی مولفشناختیست بر بستر
منابع: یک جغرافیا .چهرههای شناختهشــدهای از این ادبیات ،خروج خود
را از ایــن طبقهبندی در گفتارهایی پراکنــده اعالم کردهاند :محمد
- 1حســن کامشــاد به نقل از مجید جواهریزاده،1396 ، بهارلو ،محمدرضا صفــدری و صمد طاهری ...میتوان گمان برد که
پاالیشگاه آبادان در 80سال تاریخ ایران ،نشر شادگان این امتناع تا حدودی واکنشیســت به تصویر مخدوش و کلینمای
- 2احمد محمود به نقل از محمدعلی سپانلو 1381،بازآفرینی چنین طبقهبندیای و اسنادات عام به موردی خاص؛ دانشی آغشته
واقعیت ،نشر نگاه به خرافههایی ادبی که بعدها مبنا و مالک شبیهسازی مکرری شد.
- 3مصطفی انصاری ،1377 ،تاریخ خوزستان (دوره خاندان محلیدانســتن و بومیخواندن آن ادبیات ،محل مناقشهست و
کعب و شیخ خزعل) ترجمه :محمد جواهرکالم ،نشر شادگان جای تردید دارد ،پس راندن آن ادبیات به بیرون و بیرونات.
- 4سر آرنولد ویلســون ،1396 ،جنوب غرب ایران ،ترجمه: ال زمینهساز گفتوگو شد .بسیاری از نویسندگان فضای کارگاه عم ً
فریور جوانبخت موثق ،نشر پیام امروز اقلیمها و نواحی دیگر آمدند و در قلمرو نفتی و کارگاه آن نوشــتند:
- 5محمدباقر وثوقی 1382جغرافیای تاریخی بیرونات ،مجله آلاحمد ،تکنگاری جزیره خارک؛ غالمحســین ساعدی ،اهل هوا و
تاریخ دانشگاه تهران شماره 4و5 ترس و لرز؛ محمود دولتآبادی ،باشبیرو؛ حسین دولتآبادی ،کبودان؛
-6عنوان یادداشت ،سطریست از شاعر جنوبی فرزادآبادی اســماعیل فصیح ،زمستان 62؛ هوشنگ گلشیری و داستانهایی از
195
نقدو بررسی
پتروفیکشن
سهيل سمي
و دریا که بر شاخههای درختان مردهاند .و در نهایت حتی زندانیان شوکم تازهایست که خود پتروفیکشن در ادبیات اصطالح بی
زندان منطقه که درگیر آلودگی ناشی از استفاده از نفت میشوند. م��ن پیش از اين با آن آش��نا نبودم .پیشــنهاد دادند که در این
طبیعیست که در این نوع رمان یا داستان ،خواهناخواه ،جنبهی مورد متنی ترجمه کنم .اما متونی که من دیدم بیشتر از دیدگاه
سیاس��ی کار بس��یار محس��وس خواهد بود .این مسئله محتوم اقتصاددانان سیاسی به موضوع پرداخته بودند ،همان کسانی که
است .چون نفت همیشه یعنی ش��رکتهای نفتی بزرگ .یعنی مارکس در دستنوش��تههای فلسفی اقتصادی ظاهرا ً دل چندان
استعمار .یعنی ابرقدرتها و سیاستهایشان برای سوءاستفاده از خوش��ی از آنها ندارد .بنابراین تصمیم گرفتم کميبررسی کنم
کشورهای صاحب نفت .در همین راستاست که سواالتی مطرح و با استفاده از بعضی منابع که البته زحمت نوشتنشان بر گردن
ال اینکه پتروفیکشن نوعی ژانر ادبیست یا مضمون میشوند .مث ً دیگران بوده شــرح مختصری ارائه بدهــم از این اصطالح تقریباً
ادبی؟ آیا پتروفیکشن به رمانهای نوناتورالیستی نزدیک میشود جدید برای کســانی که احتماالً مثل من این کلمه را برای اولین
یا رمانهای نورئالیس��تی؟ و در این صورت شــاید مسئلهای که بار میخوانند .پتروفیکش��ن ،حاصل جمع دو کلمهی پترول به
گئورگ لوکاچ در مقایسهی رمان رئالیستی و رمان ناتورالیستی معنای نفت و فیکش��ن به معنای ادبیات داستانیست .فیکشن
مطرح کرده در اینجا نقش تعیینکنندهای پیدا کند .لوکاچ رمان دربرگیرندهی کل انواع ادبی نیست و چنانکه از اسمش پیداست
ناتورالیستی را عمدتاً توصیفگر منفعل دنیا قلمداد میکرد .حال رمان و داستانهای کوتاه یا بلند و حسبحالنویسی و امثالهم را
آنکه معتقد بود رمان رئالیستی توصیف فعاالنه دارد .از این منظر شامل میشود .اگر اولینبار توجه به نفت و فرآوردههای بیشمار
شــاید بتوان گفت که پتروفیکشن ممکن اســت به سهولت به ال در ســاحت شــعر مورد توجه قرار میگرفت شاید حاال آن مث ً
ابزار کار مفیدی برای کشــورهای قدرتمند یا بهتر است بگوییم اصطالحی مثل پتروپوئتری داشتیم .این اصطالح را گویا اولینبار
ش��رکتهای قدرتمند و صاحبانشان تبدیل شود .ارائهی دنیایی آمیتاف گوش در مروری که بر رمان عبدالرحمان مونیف نوشت به
س��ترون و تباهشــده در نتیجهی اســتفاده از سوخت فسیلی و کار برد .رمان مورد نظر که در سال 1984به زبان عربی چاپ و سه
توپابســتهی این نوع توسعهی توصیف ما به عنوان قربانیان دس سال بعد به انگلیسی ترجمه شده است .اما این حرف به این معنا
ویرانگر .الق��ای نوعی حس جبر .همان طور که در بســياری از نیست که موضوع نفت پیش از این تاریخ مورد توجه نبوده .بعضی
فیلمهای سیاسی شاهد این نوع رویکرد هستیم .به تصویرکشیدن منتقدان حتی گوته را از اولین کسانی میدانند که چنین رویکردی
کشورهای قدرتمندی که حتی میتوانند در خانههايمان ما را زیر نسبت به محیط زیست و ارتباطش با زندگی انسان اتخاذ کرده.
نظر داشته باشند و مایی که جز سوختن و ساختن با دستگاههای رمان مونیف ،نویس��ندهی عربستان سعودی ،شهرهای نمک نام
بزرگ سرمایهداری و آدمکشهایشان چارهی دیگری نداریم .این داشت .در این رمان نفت در پسزمینهی اثر حضوری پررنگ دارد
سوالها در پیوند با اصطالح پتروفیکشن همگی جای کار دارند. و در تعیین ارتباطات و نوع زندگی شخصیتها موثر است .همین
ال در سالیان گذشته ش��اهد ضربخوردن اصطالحاتی چون مث ً ی دیگری به نام هلویهابیال در سال 2010رمانی اواخر نویسنده
پترودالر یا پتروکاپیتالیس��م و غیره بودیم .در این کلمات بخش نوشت با عنوان نفت بر سطح آب .در این رمان تاثیرات استفاده از
اول توصیفگر کلمهی دوم اس��ت .چه نوع دالری؟ دالری که از این سوخت فسیلی با شدت و حدت بیشتری توصیف شده است:
راه استخراج و فروش نفت حاصل میشود .چه نوع کاپیتالیسم؟ آبزیانی که به شکل تاثرانگیزی میمیرند .پرندگان حواشی رودها
196
نقدو بررسی
از دس��ت رفته وجهالمعامله قرار میگیرد .در فیلم اشارههای ي که ریشه در فعالیت شــرکتهای بزرگ نفتی و کاپیتالیس��م
ریز و هوشمندانهای وجود دارد .فرماندهی نظاميشهر سنگی زدوبندهایشان دارد .حاال چه نوع فیکشنی؟ شاید جوابدادن به
مردی بیمار اس��ت .او مثــل گروههای تروریســتی همچون این سوال هنوز زود باشد.
داع��ش و غی��ره فداییانی دارد .جالب اینکه ایــن فداییان که اما بیتردید در همین مدت کارهای مفیدی هم نوشــته
بیهیچ تردیدی در کمــال افتخار حاضرند جان خود را فدای شده .کار اس��تفنی لومنجر با عنوان نفت زنده :فرهنگ نفت در
فرماندهشــان بکنند تا در دنیای دیگــر یعنی واالهاال در کنار قرن امریکایی از جملهی همین آثار اس��ت .در کتاب آمده است
رهبرشان باشند درســت هنگام مرگ عنقریب به همسنگران که رسانههای نفتی همه جا هستند .نفت همه جا حضور دارد .در
خــود رو میکننــد و بعد با اشــاره بــه چشمانشــان به آنها فیلم و کتاب و ماشین و مواد غذایی و موزهها و شهرهایمان .پس
میگویند شاهد من باش .این مسئلهی چشم و شاهدگرفتن و پتروفیکش��ن میتواند بالقوه راهی برای درگیرشدنمان با فرآیند
شاهدبودن شما را به یاد چیزی نمیاندازد؟ بله .مفهوم شهادت درک ارتباطمان با نفت باش��د .ارتباط ما و فرزندانمان و محیط
که گروههای تروریستی از آن سوءاســتفاده میکنند تا برای محدودی که در آن زندگی میکنیم .امروز ضرورت توجه به این
مثال پیروان وهابی خود را به غیرانس��انیترین کارها وادارند. نوع آثار بیش��تر شده اس��ت .در عرصهی سینما چند دهه پیش
در فیلم مکس دیوانه بعد از دلخوشیهای بیپایه قهرمانان اثر فیلم امریکایی پروندهی پلیکان را دیدیم .اما صنعت ســینمای
به این نتیجه میرســند که باید به شهر سنگی برگردند و در غرب تمایل چندانی به پرداختن به این موضوع ندارد .شــاید این
مقابل نفت یا گازوئیل از مایع حیاتبخش ،یعنی آب بهرهمند بیش��تر وظیفهی ما باشد ،ما در مقام کســانی که زیر پایمان پر
شوند .اما در آخرالزمانی که با این روند به آن نزدیک میشویم نفت بوده .به دلیل وجود همین نفت بارها بازیچه قرار گرفتهایم.
شــاید دیگر هیچ صخرهای که از فرازش آب جاری شود وجود زندگی خودمان و فرزندانمان در گرو سیاســتهای جهانی نفتی
نداش��ته باشد .شاید وقتی به خود بیاییم که دیگر هیچ امیدی قرار گرفته .از این جهت شــاید جا داشــته باشد به عبدالرحمان
نباش��د .از این نظر پتروفیکشــن در دوران ما شاید هشداری مونیف ،نویسندهی شهرهای نمک ،تبریک بگوییم .در رمانهایی
بسیار جدی باشد .شاید بهتر باشد که نویسندگان فارسیزبان که به قلم نویســندگان جنوبی نوشته شــده یا دربارهی جنوب
نیز به جد به این موضوع توجه کنند .در پایان برای آشــنایی نوشته شده نویسندگان کشور خودمان هم به این موضوع توجه
بیشتر فهرست کوتاهی از بعضی آثار شناختهشدهتر در حوزهی کردهاند .با این حال شاید هنوز نتوان گفت که ما در ایران صاحب
پتروفیکش��ن و پتروفیلم ارائه میش��ود :نفت از آپتن سینکلر پتروفیکشن هستیم .روشن اســت که این نوع مضمون یا شاید
امریکا-1927 ،گزیدههای داســتان و مقاالت جنگ گل از کن این ژانر خصلتی دارد که موجب میشــود روح اثر بســیار تحت
س��ارو ویرا ،نیجریه -شــهرهای نمک از عبدالرحمان منیف، تاثیر منطقهی جغرافیایی باشد .پتروفیکشن نویسندهی سعودی
عربس��تان سعودی -عش��ق در قلمرو نفت از،نوال السعداوی، با پتروفیکشن نویسندهی ایرانی یا ونزوئالیی فرق خواهد داشت.
مصر -1985 ،جرج میلر و مکس دیوانه ،جادهی خشم2015 ، ش��اید بتوان یک نمونه از این آثار را ،البته در س��ینما،
و در نهایــت کورمک مک کارتی و جــاده از آمریکا محصول فیلــم مکس دیوانه ،جادهی خشم در نظر گرفت .فیلميبا
.2016 رنگ و بوی آخرالزمانی که در آن یک تریلی سوخت در جهان
197
نقدو بررسی
نفت و ادبيات
صمد طاهري
پيش از آنكه دانشكدهي نفت شكل بگيرد ،شركت نفت كه نياز شــايد بتوان گفت وقتي كه در اواخر دورهي قاجار چاه شماره
مبرمي به مديران و كارشناســان داخلي داشت كه بايد جاي خالي يك نفت در حوالي مسجدســليمان فوران كرد ،دوران جديدي در
متخصصان انگليسي را پر ميكردند ،نخبگان تحصيلكردهي خود كشور ما آغاز شد .اما زماني كه در دورهي پهلوي اول ،بريتانياي كبير
را براي كارآموزي و كســب مهارت به انگلستان ميفرستاد .در اين بزرگترين پااليشگاه نفت خاورميانه را درجزيرهي آبادان بنا نهاد،
ي دوساله و گاهي سه چهارساله ،قشري از متخصصان دورههاي يك بيترديد مهمترين گا ِم مدرنيسم در سرزمين ما برداشته شد .اين
ورزيده و كارآزموده در صنعت نفت پديد آمد كه عالوه بر آشــنايي پااليشگاه به دليل وسعت زياد و حجم باالي توليداتش نياز به تعداد
بــا تمدن و فرهنگ غرب ،زباندان نيز شــده بودند و از ميان آنان كثيري كارگر و كارمند فني و غيرفني داشت .از جوشكار و برقكار
تني چند از نخبهترين مترجمان كشــورمان پا به عرصهي ادبيات و نجــار و بنا گرفته تا مهندس شــيمي و نفت و پااليش .از طرفي
گذاشتند .كساني چون نجف دريابندري ،صفدر تقيزاده و محمدعلي انواع مدارس فني كارآموزي و كارگاهها و دانشكدههاي مرتبط شكل
صفريان عمدهي آثار نويســندگان غرب -و به ويژه داستاننويسان گرفت ،از طرفي انواع شغلهاي حاشيهاي پديد آمد و از طرف ديگر
پيشــرو امريكايي -را به فارسي برگرداندند .چند نفري نيز به جمع شهركها و محلههاي كارگري و كارمندي ساخته شد .خيل عظيمي
نويسندگان كشور پيوستند .نويسندگاني كه گاهي به تفنن دست كارگر ساده و فني براي كار در پااليشگاه و ادارات مرتبط با آن مورد
به ترجمه نيز ميزدند كه از اين ميان ابراهيم گلستان و اسماعيل نياز بود و خيل عظيم ديگري چون راننده و نانوا و باغبان و نگهبان و
فصيح را ميتوان نام برد .اينان اغلب از زمرهي مديران و كارمندان آشپز و پزشك و پرستار و معلم و آتشنشان و ...براي سرويسدهي
عاليرتبهي شركت نفت بودند ،اشخاصي خودساخته كه هم متون به گروه اول .لشكر عظيمي از جويندگان كار به سمت آبادان سرازير
كهن فارسي و چندوچون زبان مادري را به خوبي ميشناختند و هم شد ،از شــمال و جنوب و شرق و غرب .شايد انگشتشمار شهر و
به قدر كفايت بر زبان و ادب انگليسي تسلط داشتند. روستايي را بتوان نام برد كه نيروي كاري به اين شهر گسيل نكرده
با آغاز نهضت مليشدن صنعت نفت ،فعاليت گروههاي چپ و باشد.
بهويژه حزب توده در مناطق نفتخيز صدچندان شد و اين مناطق شهري مهاجرنشين پديد آمد از همهي اقوام بزرگ و كوچك
وارد پرتشنجترين دوران تاريخ خود شدند .اتحاديهها و سنديكاهاي اين سرزمين و قشر كارگر صنعتي ،به مفهوم واقعي كلمه ،براي اولبار
كارگري كه از سال 1328به تدريج شكل گرفته بودند در سال 32 در شــكل وسيع و انبوه آن به وجود آمد .هر قوم و قبيله و گروهي
ق كاري و تامين اجتماعي به اوج همبستگي صنفي رسيده و حقو كــه آمده بود ،فرهنگ و زبان و گويش منطقهي زادگاهش را هم با
خود را مطالبه ميكردند .اغراض سياسي بعضي از افراد و گروهها نيز خودش آورده بود .حال از سويي اينان بايد در كنار هم كار ميكردند
به آتش تظاهرات و اعتصابات دامن ميزد. پــس به ناگزير بايد زبان و گويش معيــاري را به كار ميبردند و از
با كودتاي 28مرداد 32دوران جديدي در كل كشور و از جمله ســوي ديگر فرهنگ و اصطالحات مربوط به نفت و پااليش ،نوعي
مناطق نفتخيز آغاز شد .خفقان سياسي تسلط يافت و نويسندگان زبان صنفي را بينشان رايج و متداول كرده بود .نسل دوم اين افراد
و شاعران و مترجمان نيز طعم زندان و اخراج و تبعيد را چشيدند. كه زادگاهشان آبادان بود ،به دليل انقطاع از زادبوم پدري ،و غلبهي
جداي از قشر مديران نخبه ،قشر كارگران و فرودستان اين مناطق مدرنيسم صنعت نفت ،فرهنگ بومي منطقهي خود را به تدريج به
نيز نويسندگان و شاعران خود را پديد آوردند كه نامدارترينشان احمد كناري نهاده و همگي در فرهنگ بزرگ غالب هضم شدند.
198
نقدو بررسی
شخصيتسازي ،فضاســازي ...همگي آيتمها و مولفههايي هستند محمود و هوشنگ چالنگياند .و سپس ناصر تقوايي ،نسيم خاكسار،
كــه در هر دو هنر كاركردي تقريباً يكســان دارند .حتي مولفهي منوچهر شــفياني ،بهرام حيدري ،پرويز مسجدي ،هرمز عليپور،
تصويرسازي هم از اين قاعده مستثني نيست .يكي تصوير را با كلمه عدنان غريفي ،مسعود ميناوي ،يارعلي پورمقدم ،يارمحمد اسدپور،
ميسازد و ديگري با فيلم .همانگونه كه فضا را. ســيدعلي صالحي ،داريوش احمدي ،محمد ايوبي ،پرويز زاهدي و
ال مشهود و تاثير سينما بر داستاننويسان مناطق نفتخيز كام ً در نسل بعد قاضي ربيحاوي ،اصغر عبداللهي ،صمد طاهري ،فرهاد
بارز است .از احمد محمود و ناصر تقوايي گرفته تا قاضي ربيحاوي كشوري ،كورش اسدي ،ابراهيم َدمشناس ،نسترن مكارمي ،بهروز
و اصغر عبداللهي و ...شــايد بتوان گفت تصويريترين داستانهاي ناصري ،و ...بسياري ديگر كه حضور ذهن ندارم تا نام ببرم.
معاصر ما متعلق به اين مناطق است .يعني داستانهايي كه به سادگي مناطق نفتخيز خوزستان به حوزههاي جغرافيايي-فرهنگي
قابليت تبديلشــدن به فيلم را دارند .نويسندگاني كه از كودكي و متفاوتي تعلق داشــتند؛ حوزهي روستاهاي كوهستاني با غلبهي
نوجواني رفتن به سينما و تماشاي فيلم جزئي جداييناپذير از زندگي لرهاي بختياري (مسجدسليمان) ،حوزه شهري-روستايي جلگهاي
روزمرهشان بوده ،سينما خواسته و ناخواسته ذهنيتي تصويرپرداز را با غلبهي اعراب بومي و لرهاي بختياري (اهواز ،آغاجاري و ماهشهر)،
در آنها شكل داده .پس زماني هم كه به عنوان داستاننويس دست به حوزه شــهري مهاجرنشين با غلبهي مهاجرنشينان و اعراب بومي
قلم ميبرند آن ذهنيت خودآگاه و ناخودآگاه شروع به تصويرپردازي (آبادان) .فرهنگ نخلداري با مالكيت عربي ،فرهنگ عشيرهاي-ايلي
ميكند. دامدار ،فرهنگ رودخانهاي و ماهيگيري ،فرهنگ دريانوردي و تجارت
جذابيت تصوير متحــرك در آن زمان به حدي بوده كه پيش دريايي ،فرهنگ نيروي دريايــي ،و از همهي اينها مهمتر فرهنگ
از ايجاد سازمان تلويزيون ملي ،بسياري در آبادان تلويزيون داشتند ويژهي صنعت نفت .تركيبي از دو يا چند فرهنگ در هركدام از اين
و فيلمهاي انيميشــني را كه ناوگان بريتانيا از لندن به كويت رله مناطق شكل گرفته بود و در آبادان تركيبي از همه اين فرهنگها.
ميكرد ،دريافت و تماشا ميكردند. در دهههاي چهل و پنجاه خورشــيدي يكــي از مهمترين و
تاثير متقابل ادبيات بر سينما نيز در اين مناطق انكارناپذير است. فراگيرترين راههاي ارتباط با جهان غرب سينما بود .از لحاظ تعداد
كمااينكه ناصــر تقوايي دو تا از مطرحترين فيلمهايش« ،داييجان سالنهاي ســينما آبادان پس از تهران در رتبهي دوم قرار داشت.
ناپلئون» و «ناخدا خورشيد» ،را با اقتباس از داستانهاي همينگوي عالوه بر ده دوازده ســينماي خصوصي در نقاط مختلف شهر ،هر
و پزشكزاد ساخته است و امير نادري فيلم « تنگسير» را با اقتباس محلهي شــركت نفتي -چه كارگري و چه كارمندي -نيز باشگاه و
از رمان چوبك. سالن سينماي وي ژهي خود را داشت .يعني بيست و سه چهار سالن
تعامــل و ارتباط صنعت نفت با دنيــا و به ويژه با جهان غرب سينما در آبادان فيلمهاي روز سينماي فرانسه ،ايتاليا ،انگلستان و
قويترين نقطهي اتصال فرهنگ ما بــا دنياي صاحب تكنولوژي، بيش از همه امريكا را نمايش ميداد .بيدليل نيســت كه دو تن از
سينما و ادبيات مدرن بوده است و از اين رهگذر مناطق نفتخيز به نخبهترين كارگردانان سينماي كشورمان ،ناصر تقوايي و امير نادري
عنوان ورودي اول بيشترين تاثير را در هر سه بخش پذيرفته ،هضم از اين شهر برخاستهاند.
كرده و سپس بومي خود كردهاند. اگــر ادبيت ادبيــات را كنار بگذاريم ،ســينما و ادبيات داراي
شيراز -آبان 98 مولفههاي مشتركي هستند .سوژه ،نوع روايت ،زاويهي ديد ،ساخت،
199
نقدو بررسی
روایت و تاریخ در پنجگانهی نفتی عبدالرحمان منیف
فیصل دراج
ترجمه :رحیم فروغی
اشاره :عبدالرحمان منیف ( )1933-2004سعودی شمرده میشود ،اما عالوه بر عربستان سعودی ،در اردن و عراق و سوریه و مصر و لبنان
زیسته و درس خوانده و کار کرده و نوشته است .او سال 1961از دانشگاه بلگراد دکترای اقتصاد گرفت و حوزهي تخصصیاش اقتصاد نفت
بود .تا پیش از شکست 1967میکوشید آرمانهای عدالتخواهانهاش را از راه مبارزات سیاسی پیگیری کند ،اما پس از آن ناکامی بزرگ،
عطای سیاست را به لقایش بخشید و آرزوهایش را در ادبیات دنبال کرد .تجربهي زیستی و تحصیلی و کاری و مبارزاتی منیف ،به اضافهي
آرمانها و دغدغههایش ،او را واداشت داستان اکتشاف نفت را در شبهجزیرهي عربستان ،و نیز پیامدهای سیاسی ،اجتماعی ،فرهنگی آن را در
پنجگانهای به نام «شهرهای نمک» بیافریند .شهرهای نمک نام کلی پنجگانه است ،اما هر جلد نام جداگانهای نیز دارد« .برهوت»« ،شکاف»،
«بیابان ظلمات» نامهای پنج جلد این رماناند.
ِ «تکنوازیهاي شب و روز»« ،نهالستان» و
فیصل دراج ( )1943منتقد فلسطینی در مقالهای مفصل به بررسی این رمان پرداخته که ترجمهي بخشی از آن در ادامه میآید:
موضوع را پیشتر در رمانی به نا ِم «مسابقهي زندان یکی از سازوکارهای ثابت در جامعهي اما «شهرهای نمک» ،آسان نیست آن
مســافتهای طوالنی» ( ،)1979بررسیده عربی است؛ حتی میتوان گفت تنها سازوکا ِر را رمانی تاریخی بخوانیم و به این نامگذاری
کشــمکش نیروهای استعماری را در
ِ بود و ثابت در سیاستهای پربرخوردی است ،که بسنده کنیم زیرا رویدادهای آن و تاثیرات
مقطع زمانی نیمهي قرن بیستم بر س ِر نفت ِ زندانهای کوچک را میپروراند و جامعه را به این رویدادها همچنان پیش چشم ما جریان
ایران روایت کرده بود؛ در «شهرهای نمک» زندان بزرگی تبدیل میکند .زنداني «شرق ِ دارنــد یعنی همین حاال ،و در گســترهي
نفت عربی میرود.( ،)1984از ایران به سرا ِغ ِ مدیترانه» ،که روحش برای همیشه ویران منطقهيعربی.
شکســت ژوئن 1967آغاز میکند کهِ او از شده است ،چیزی نیست جز مقصو ِد قدرت، «عبدالرحمانمنیف»
موضو ِع زنــدان را پیش روی او میگذارد؛ و قدرتی که خــود را در محاصرهي جامعهای در رمانهای عبدالرحمان منیف قدرت
موضو ِع زندان ،او را به موضو ِع نفت میکشاند. قــرار داده ،که خود نیز آن را محاصره کرده و شکست به فضایی همگن تعلق دارند؛ او از
همه چیز روشن است؛ قدرت زندان است و است؛ این دو سرانجام به دوگانهي گورستان هر دو آنها رابطهي واحدی میسازد .قدرتِ
ِ
روایت نفت شکســت؛ و نفت -شکســت و گورستانبان ،منتهی میشوند. انحصاری ،که فریا ِد استقالل سر میدهد،
شوخطبعانهای است دربارهي ملتهایی که منیف ،زنــدان را از قدرت و قدرت را از میدان نبرد بکشاند،
ِ انسان را پیش از آنکه به
آنچه به دیگران یاری میرســاند ،آنان را به مشروعیت ناموجودی میگیرد ،که حاکمان، ِ شکست میدهد؛ هستیاش را میستاند؛ و
شکست و ناکامی میکشاند. جایگزین آن
ِ سرکوب و تکثیر ِگورستانها را بیرون هستی پرتاب ِ او را ،در قید و بند ،به
دوران پس
ِ به نظر میرســد نفت ،در میکنند .پرسش از سرکوب ،که پرسش از اســتقالل فرضی را
ِ میکند .ایــن قدرت
از ژوئن ،67دورانســاز است؛ دو مرحلهي آزادی را بیدار میکند ،او را به موضو ِع نفت تنها در انحصا ِر خود میداند .چنین اســت
پیــش و پــس از آن را از هم جدا میکند؛ زندان
ِ میکشاند .منیف باور داشت که نفت که ،در رمان منیــف ،به زندان مکانی فراخ
و روشنایي مرحلهي پیشــین را با تاریکي گستردهي دیگری است؛ که قدرت و جامعه مدخل
ِ داده میشود؛ و زندان آغا ِز سخن و
مرحلهي پســین از میان میبرد .نمادهای به شکلی نابرابر در آن در کرد و کارند .رازی اساسی به واقعیت است .زندان در نخستین
سیاسی ،قدرت ،فرهنگ ،هنر ،دین ،و روش در نفت نیســت؛ مادهي طبیعی بیطرفی رمان منیــف« ،درختان و تــرور مزروق»
زندگی خودش را تولید میکند؛ متفاوتها است با فایدههای بسیار؛ شر ،در انحصاراتِ ( ،)1973حضور دارد؛ در «شرق مدیترانه»
را همســان میکند؛ دورگهها و دوگانهها را یکپارچهي نفتی اســت؛ انحصــاری که بر ( ،)1975غالب اســت؛ و در «اکنون ،اینجا،
با هم مأنوس میکند؛ پدیدههای اجتماعي قدرتهایی فرمان میراند ،که به نوبهي خود یا ،بار دیگر شــرق مدیترانــه» (،)1991
پرشــماری پدید میآورد که بیسابقهاند؛ بر رعیتشان فرمان میرانند .منیف ،که این حضورش را از سر میگیرد .به نظر میرسد
200
نقدو بررسی
عبدالرحمان منیف
که زیاندیدگان را به تصو ِر آن مکان -اصل را در آنها میگنجاند؛ هیچ شکستخوردهای پایههای شکست را اســتوار میکند؛ برای
مجهز کند؛ به گونهای که آنچه بوده و نابود نیست ،مگر اینکه کسی او را شکست داده شکست زایا و پویاي عجیبغریبی ِ آفرینش
ِ
رنگ بهشــت به خود میگیرد؛ و آن شدهِ ، روایت متفاوت ،که یکی دیگری ِ اســت .دو میکوشــد؛ و تفاوتهاي حاکم و محکوم
نابودشــدهي زیبا پس از مدتی بازمیگردد. را شکســت میدهــد ،و خواســتا ِر قدرتِ را ،شــاید کمابیش ،از میان میبرد .چیزی
مکانی که به زور ســتانده شده ،در جایگا ِه خدمتِ پیروزمندی اســت که نوشتن را در رقابت شکســتخوردگان برای ِ نزدیک به
تکینی مینشــیند؛ به کسی که در پي پناه قدرت قرار میدهد .منیف میخواســت با تالش موفقیتآمیزشان ِ تجدی ِد شکست؛ یا
باشد ،پناه میدهد؛ و او را سرشار از آرامش و روایت قدرت ِ روایت دیگری ،به رویارویی با ِ برای برقراری شکستی کامل .گویا منیف ،که
مکان مغلوبی است که ِ امنیت میکند .آنجا، احوال شکستخوردگان را روایت کند؛ ِ برود؛ دورانی ملیگرایانه را خوشبینانه زیسته بود،
بهشت از دسترفته ِ فقدان ،آن را تا جایگا ِه و از اندوهشان بکاهد. پرسش ِ و این دوران ســپری شده بود ،باید
باال برده؛ و تــرس از آینده ،صفاتِ کمال را روایت مادر اســت؛ و دو ِ ِ
روایــت نفت، ناگوارش را پیش میگذاشت :اگر نفت ابزا ِر
به آن ارزانی داشته اســت .منیف ،رمانش روایت بزرگ را در برمیگیرد که در فرجامها ِ سقوطی شرمآور باشــد ،چه فایدهای دارد؟
را با این ســطرها آغاز میکند« :اینجا وادی روایت ِ با هم متفاوتاند؛ پشــت سر این دو، نفت عربی، چه کسی تصمیم میگیرد که ِ
بیابان خشک ِ چشمههاست؛ ناگهان ،در میان قدرتمندی ایستاده است که روایتها را به شکســت عربها شــود؟ نفت از چه ِ ِ
باعث
و لجباز ،این تکهي سرسبز سر برآورده است؛ روایت ِ دنیا میآورد و به خاک میســپارد. ســرزمینی فوران میکند؛ و سودش به چه
دل زمین فوران کرده؛ یا از آســمان انگار از ِ شکستخوردگان،درمکانیقدیمیوموروثی سرزمینی میرود؟ در این پرسش ،تناقض
فروافتاده اســت .با تما ِم پیرامونش متفاوت ظهور میکند ،که بیگانهي از راهرسیدهای آن جیب ِ طنزآلودی احساس میشود :نفت به
اســت؛ یا شاید بهتر است بگوییم بین آنجا مکان
ِ را قل عوقمع کرده؛ و بر ویرانههای آن غربیان مــیرود؛ و عربها را به وســایل و
با پیرامونش هیچ ربطی نیست؛ برای اینکه تــازهای ،جدا از آن ،بناکرده اســت .این دو مصنوعاتِ نفتی نیازمند میکند.
انسان را سرگردان کند و نفسش را بند آورد؛ مکان ،به لحاظِ زیست و معیارها و احکام ،با منیف ،در شهرهای نمک ،در اکتشافِ
تا به پرســش ،و بعد هم تعجب ،برانگیخته هم متفاوتاند؛ یکیشان دیگری را خاموش نفت درنگ میکند؛ خطیرترین رویداد در
شود که :چگونه در چنین مکانی آب و سبزه کرده و بر ویرانههای آن ایســتاده است .این مدرن عربی ،دیدگاهی ب ه تاریخ دارد؛ ِ تاریخ
ِ
بیرون زده است؟ اما این تعجب کمکم رنگ بین دو دوران ،منیف را ،که جدایي هولناک ِ اما تاریخ نمینویسد؛ بلکه آنچه را میبیند
میبــازد؛ تا نوعی احتــرا ِم مبهم جایش را میخواست صدایی همزمان فردی و جمعی شکل فردی و جمعی مینویسد :فردی، ِ به
بگیرد؛ بعد هم درنگ( ...ص« .»)17 :وادی مکان مردهای را که پیشتر ِ باشد ،وادار کرد وقتی به نیابت از دیگری اقدام به نوشــتن
شکل مکان-معجزهای جلوه ِ چشمهها» به کند؛ تا به آن گوش بســپارد و بــود ،بیدار میکند؛ و جمعی وقتی دیدگاهها و افقهای
میکند که خالفِ انتظار از زمین سر برآورده؛ فرجامش را از دیدگا ِه شکستخوردگانی که مورد انتظار را با دیگران به اشتراک میگذارد.
یا در شبی خجسته از آسمان فروافتاده است. در آن مکان زیســتهاند ،روایت کند؛ روایتی این دیگران ،که منیــف صدایش را به آنان
این خیری فراگیر است؛ مکانی در امان که خاص ،که تصوراتِ شکستخوردگان را بین عاریت میدهد ،انســانهایی هســتند که
تن به اضطراب نمیدهد؛ و خشونتش ،اگر ي تاویل از لحظه
آنها به اشتراک میگذارد و ن تاخته؛ سرنوشتشان متجاوزی بیگانه به آنا
خشن باشد ،تنها دعوایی صمیمانه است .در آنان دور میشود. را از دستشــان گرفته؛ و زور و جالی وطن
این صفتها و صفتهای دیگر که حیرت و روایت مــکان را از دیدگا ِهِ نویســنده، و انتظار را میانشــان پراکنده اســت .راوی،
تامل را برمیانگیزند؛ و انسان را به تعجب و کسانی مینویسد که در آن بودهاند و منتظر روایــت شکســتخوردگان را در پنج جلد
احترامی مبهم وامیدارند؛ «وادی چشمهها» بازگشــت آناند؛ او به همین خشنود است مهاجم پیروز
ِ روایت میکنــد؛ و روایتهای
201
نقدو بررسی
و نشــانههایش چاهها و ســیمهاي خاردار
و تحــرکاتِ مرمــوز و غرشهاي مکانیکي
بینهایت ترسناکاند .به این معنا ،جملهيِ
روایت زیبایی «اینجا وادی چشمههاست» ،از ِ
ســخن میگوید؛ اما آن دیگــری را احضار
میکند؛ دوران مبرا را ســوی گور میراند و
بر آن خاک میریزد.
شکســتخوردگانی که از فهم معنای
سرکش ماشــینآالت ناتواناند ،از پیروزی
ش ِر مبهم ،بر خیر روشنی سخن میگویند،
که پیروزی بر آن ممکن نیست؛ یعنی از رو ِز
قیامت« :میگویند رو ِز قیامت؟ امروز همان
رو ِز قیامت است .میگویند وقتی آهن روی
آهن راه برود؟ امروز دیدم که آهن روی آهن
راه میرفت (ص ،70ج »)1آگاهی اسطورهای
به موضوعاتی خیالی تبدیل میشود و آنان دارد؛ و نیز مکانهاي در حال هبوط را .شاید مکان-اصلی اســت که بیشــتر به اسطوره
موضوعــاتِ حقیقی را در ایــن موضوعاتِ همین اندیشهي مکان-مثال ،که بازتابها و نزدیک است؛ اسطورهای که آگاهی ساکن در
مهاجمان
ِ خیالی میبینند .در چنین تصوری تاثیرات افالطونی ،و نیز بازتابها و تاثیرات اسطورهها آن را احضار کرده است؛ و آیندهي
استعمارگر میشــوند «کافران ،خوکها، دیگری در خود دارد؛ نویسنده را برانگیخته مبهم را با گذشتهای طالیی روبهرو میکند که
عفریتها ،شیاطین ،حرامزادهها ،جادوگران، تا با آگاهی نافذ و تیزبین ،حقیقت و زیبایی رخ میپوشاند؛ اما نمیمیرد .مکانی متفاوت
ارواح نفرینشده »...همه چیز میشوند؛ جز حقیقت پیچیدهي مکان، ِ را یگانه کند؛ زیرا که تضمین بازگشتش در خود اوست؛ زیرا
آنچه هستند .زیرا آگاهی اسطورهاي کسانی زیبایي آشکا ِر آن است؛ زیرا زیبایي آشکار، خالفِ توقع از زمین ســر برآورده؛ یا خالفِ
که از این آگاهی برآمدهاند ،خو ِد آنان را نیز به پشــت این زیبایيِ حقیقت پنهان اســت. ِ ساکنان
ِ انتظار از آســمان فرو افتاده است.
موجوداتِ اسطورهای دیگری تبدیل میکند؛ خیرهکننده ،ماهیتی درپرده است؛ این همان این سرزمین ،مانن ِد ســای ِر موجوداتش ،به
یا به آینهي معکوســی براي «دیگری» که خوانش زیبایی اســت؛ یا همان ِ حقیقت به شکل خو ِد آن هســتند؛ زیبایی سراغ آنان ِ
آنان را اختراع کرده اســت؛ آنوقت ،خود را لباس حقیقت پوشــیده زیبایی مطلق ،که ِ میآیــد و آنان به ســراغ زیبایی نمیروند:
به مومنان و پاکان و پرهیزکاران و ارواح پاک است. «کمی بلندباال ،اســتخوانبندی متناسب،
شبیه میدانند .آگاهي اسطورهای« ،دیگري روایــت شکســتخوردگان ،به الیهي ِ دستهای مستقیم و الغر ،همچنین کمر و
مومن متوهمش میگیرد؛ ِ ملعون» را از خو ِد متبرک زمینی تکیه دارد که ســبزه آن را ِ شانهها ،طوری که هر کس نگاهشان کند،
اما به چیزی دســت نمییابد؛ زیرا تنها به فرش کرده ،و به قامتهای باریک اندامی که خیل اسبانیاند که پروردن و گمان میبرد ِ
خیاالت خود دست یافته است؛ نه به چیزی به اسبهای اصیل میمانند .با اینکه در تصو ِر دواندنشان طوالنی شده و بیش از آنچه باید
دیگر. شکستخوردگان همیشه چیزی هست که الغر شدهاند؛ اما همچنان نیرومند و عضالنی
منیف ،وقتی مکان-اصــل را توصیف به انحطاطِ دورانها باور دارد؛ اما چیز دیگری و زیبایند( ...ص .»)15اسبها ،که مجا ِز نیرو
میکند ،تصــوراتِ شکســتخوردگان را هم هست که زیبایي گذشتهي سپریشده ساکنان مکان تصریحِ ِ
سرشت و زیباییاند ،به
میگیــرد ،و با تصویری متفــاوت ،معناي اکنون پیروز ،که بر ویرانههای ِ را از زشــتي میان انسان
دارند؛ و به نوعی یگانگي مبارک ِ
خــود را تاویل میکنــد؛ انگار ســرانجا ِم آن گذشته بنا شده ،میزایاند .این دو مکان و طبیعت که انشقاق و جدایی نمیشناسد.
شکستخوردگان را میانشــان به اشتراک با هم متناقضاند و یکدیگر را نفی میکنند؛ دوران حماسهسرایی ،که ِ چیزی نزدیک به
میگذارد؛ و خود چیزی را میبیند که آنان بنابراین ،بــود یکی از آنها ،نبــود دیگری عالم غنایی به آن تکیه دارد؛ انســان را بین
میاننمیبینند .تصوری که نویســنده در ِ اســت .برای همین گذشــته در جایگاهی استخوانهای پهلوی طبیعت میگذارد؛ و
دیگران پخش میکند ،در دو نگرش موازی انسان زندهی رها
ِ اعلی ،و گشــوده بر روی زبان طبیعتی سخن میگوید ،که انسان به ِ
ظاهر میشود؛ هر دو دیدگاه چیزهایی دارند و مبراي خودانگیخته مینشــیند؛ و آنچه سرشار از ستایش و سعادت است.
که داللتشان را اســتحکام بخشد .دیدگاه آن را جارو کــرده و کنار زده ،در جایگاهی «اینجا وادی چشمههاست ،»...جملهای
نخســت از چهرههای روشــن و قامتهای سفلی و گرفتهبســته و مکانیکی و عجیب است که به آیندهای نامأنوس اشاره دارد؛ و از
متمایــز خبر میدهــد؛ و کارهایی که این مستقر میشود .گویا نفت ،که آنچه نیازمن ِد سفری قریبالوقوع خبر میدهد .به عبارت
چهرههای روشــن و قامتهاي متمایز بروز آن اســت را با خود آورده ،بیمکان-اصلی یمنی العید ،زیباییای سوي مرگش رهسپار
میدهند؛ انگار طبیعت از ســبزه و باران و گناهکار اســت؛ بیهیچ آگاهي اسطورهای است؛ و مرگی هولناک سوي روایتش پیش
دشــت و درهها آفریده شده است؛ و بیابان میان این دو
برکت آســمانی .تفاوت ِ ِ و هیچ میرود .زیبایي رهســپار را ،که در روایتش
رنگهای گوناگون اینها را بر انسان منعکس طبیعت تغزلی از یک سو، ِ میان
فضا ،تفاوت ِ روایت دیگری برمیانگیزد ِ آرمیده اســت،
میکنــد .دیــدگاه دوم ارزشهای اصیلی و از ســوی دیگر ابزاری است که تنها کاری که زیباتر اســت؛ زیرا زیباییای است که به
را اعــان میکند ،که در انســانهایی ،که پیرامون آن میکند،ِ ِ
طبیعت مبــرا و که با معجزه ارجاع میدهد .عبدالرحمان منیف،
تجس ِد شرافت و کرامت و پاکی و قناعتاند، کشتن آن است .در براب ِر فضای روشنی که مکان ازدســترفته را ،آنگونه که حافظهي ِ
اســتقرار دارند .روشن اســت که راوی ،که نشانههایش نخل و ستاره و اسباند؛ فضای شکســتخوردگان خواســته ،بنا میکند؛
انســان را از طبیعت مشتق میکند ،وقتی ف-مستتر، دیگری ایستاده ،تاریک و مکشو ن-مثالی که سفر از آن نفرین را به دنبال مکا
202
نقدو بررسی
نظامی حسابشــده به جاي ســنتهاي بیثمر از وقتی جملهای شده در روایتی که نامهای انسانها را گرامی میدارد ،بیدرنگ
قبیلهای ،آمیزهي انســانهاي ناهمگون به دیگری ساخته ،منتظ ِر چیزی نیست؛ روایتی انســان را گرامی میدارد .زیرا هر مخلوقی،
ساکنان همگون ،قفسهاي سیمانی ِ جاي که سرآغازش ریشهکنکردن و الغاي دیگران کوچک یــا بزرگ ،نام مشــخصی دارد که
به جاي خانههاي سادهي گلی ،و «دکتر»ی، است. به آن شــناخته میشود .شــاید منیف با
که طبابت و تجارت را یکی میداند ،به جاي بزرگ نفت شــروع ِ ِ
روایت فاجعــه از «کاشف امریکایی» ِ «استراتژي نامگذاری» به
طبیب آبادی .انسانهایی که به اسبان شبیه ِ میشود؛ روایتی که روایتهایی را میزایاند، بازمیگردد؛ که معتقد بود نامگذاری خلق
بودند ،پای در دورانی دوگانه میگذارند؛ که و روایتهــاي دیگری را از میــان میبرد؛ اســت و خلق از گذ ِر نامگذاری در تخصص
بنا به گفتهي منیف در یک مصاحبه ،قیافهي اســطورهي مکان-مثــال را در حافظــهي و صالحیت پیروزشــدگان اســت .زمینی
انسانها با بشکه اشتباه میشود .چنین است شکستخوردگان مستقر میکند؛ پیش از آمدن او خلق
ِ کــه آن را «حفاری» کرده ،با
نخست رمان ،با «وادی چشمهها» و ِ که جل ِد آنکه به جای آن شهری ساختهي «شیاطین» شده است .روشن است که منیف ،بیدرنگ،
صاحب
ِ «متعب هذال» شروع میشود ،که بنا کند .این چیزی اســت که جل ِد نخست فرجا ِم شکستخوردگان را با آگاهي متفاوتی
فرزن ِد تازهای شــده اســت؛ و جل ِد دوم ،با «شــهرهای نمک» ،با نام «برهوت» ،بیان تاویل میکند؛ انگار در «روز قیامت» طمعی
ِ
درگذشت پایتخت سلطنت ،و باِ «موران»، میکند؛ مقدمهای سوگوارانه برای چهار جلد بــه نفت و انحصــار آن میبینــد؛ و اعالن
مثل خودش «پادشاهي که پادشا ِه دیگری ِ مکان نخست چیزی ِ بعدی .البته در زیبایی میکند آنچه بوده اســت ،هرگز بازنخواهد
از پي او میآید» .انتقالی داللتگر ،که سایهي مکان بعدی را نشان میدهد. است که زشتی ِ گشت« .متعب هذال» و فضیلتهایش غیب
مکان پیشین میگستراند. سنگین مرگ را بر ِ ِ مکان دیگر معارض اســت؛ ِ مکانی که بــا روح
میشوند؛ مرگ ،رانندهای ارمنی را ،که ِ
جایگزیني عمیق ،در معناي رواییاش، انســانهایی که بعدیها با آنان بیگانهاند؛ و «طبیب آبادی» ِ زیبایی دارد ،با خود میبرد؛
در نگرشهاي گوناگون به چشم میخورد: رویاهایی که کابوس نشانههایشان را زدوده، را شکســت میدهد و روانهي گور میکند؛
روایت قدرتِ مسلط ،که عرصه ِ گســترش
ِ یا به زودی میزداید .راوی دربارهي «متعب در برابر شکستخوردگان راهی جز مرگ ،یا
بدون
را بر روایتهاي انســانهاي معمولي ِ بسان
هذال» میگوید« :آرام که باال میرفتِ ، دیدار با آگاهیای که موضوعات و خیاالت را
قدرت تنــگ میکند .پــس از روایتهاي بسان ابری
خیمهي بزرگی به نظر میرسید؛ ِ به هم نمیآمیزد ،نیست.
دوران برائــت ،قــدرت،ِ زا دوولدکننــده در دیده میشــد؛ اما وقتی حرکت شتابانش را مــکان زیبایــی و حقیقت را ِ منیف،
روایت خــودش را تحمیل میکند؛ و بقیه ِ مثل پرندهي سفیدی شد؛ بعد شروع کرد؛ ِ از تصــوراتِ شکســتخوردگان میگیرد؛
را به حاشیهي متروکی پرتاب میکند ،که رفت؛ تا اینکه متالشی و ناپدید دور و دورتر به آگاهیاش بســنده میکنــد و به مکانی
زبانهــاي فقی ِر نگران در آن دچار اضطراب ص .»)16راوی خیمه و بیابان را به شــد ( ... بیسابقه منتقل میشــود که نه از زیبایی
دوران پیشــانفت ِ میشــوند .قدرتی که در ساکن قدیمش ِ هم متصل میکند؛ و خیمه و در آن خبری هســت و نه از حقیقت؛ تنها
به چشــم نمیآید؛ و نمیخواهد به چشم را به طبیعــت پیوند میدهد .بنابراین ،مر ِد لباس مصلحت حقیقت ،نفت اســت؛ کــه ِ
آید؛ بعدها بر هر چه غی ِر خودش مســلط رفته و پرنده و ابر ،وجوهی از یک ماهیتاند؛ به تن دارد .فرجــا ِم «متعب هذال» ،فرزن ِد
آن خود میکند؛ بر میشــود؛ روایتها را از ِ انــگار در مکانهاي آینده چیزی اســت، اصیل بیابان ،به گــوری گمنام میانجامد؛ ِ
عناصرشان تنگ میگیرد؛ و خو ِد آنها را به که پرنده را به تبعید میفرســتد؛ و ابرها را جاي «وادی چشــمهها» چاههای اســتوا ِر
روایتی غالــب دگرگون میکند؛ روایتی که مصادره میکند. پشت ان عربی» ِ «حر ِ
نفت سر برمیآورند؛ و ّ
روایتهای دیگر را کنار میزند .روشن است ان «حر ِ
از پــی وادي قدیمي نعمــتّ ، ان امریکایی» نفسنفس میزند. «حر ِ
ســ ِر ّ
که قدرت ،وقتی روایتها را در بند میکند، امریکایی» میآید؛ و قــدرتِ نفتی ،فضاي هــر چــه نفسنفسزدنهای کلیشــهای
زندگی را در بند میکند؛ زیرا زندگی همان بیابان آزاد را در دست میگیرد؛ قدرتی که ِ بیثمر بیشتر میشود ،آبادي ثانوی استقرا ِر
روایتهایند ،و روایتها گرامی ِ
داشت زندگی. نشانههای هر دو مکان را با ابزارآالتِ بیگانه با بیشتری مییابد؛ و آبادي نخستین بیشتر
درونگراشدن شخصیتها و فقر صداها
ِ نتیجه زمان انقطا ِع فاجعهبار
آنان دگرگون میکندِ . دوران دیگر را
ِ دوران پیروز،
ِ تحقیر میشود.
و آشفتگي چهرههاست؛ زیرا قدرتِ بسته ،که زمان جایگزیني اجباری، بین دو دوران است؛ ِ ِ دوران بیثمری را که منتظر ِ نابود میکند؛
پادشاهی را جایگزین پادشا ِه دیگر میکند ،از جایگزیني سلطهي مستبدانه به جاي برائت، دوران
ِ فردایش است .واقعیت این است که
203
نقدو بررسی
رمان از حواشــي روایی گرفته میشود میالدش را برمیدارد و سوی مرگ میرود؛
که به انسانها ارجاع میدهند؛ انسانهایی روایت تــازهای میآید ،که درِ و دومــی از
که قدرت احضارشان کرده و آنان را زی رورو میالدش مرگ خانه میکند .با اینکه پادشاه
حقیقت قدرت ِ کرده اســت؛ چیزی کــه از ظاهر است و نیست ،اما درهایش کلیدهای
و «عنصــر اصلي» آن خبــر میدهد؛ انگار بسیار دارد :از خادمی که لغزشی زبانی ِ
باعث
حواشــي کوچک آینههای بزرگی باشــند ناشناس گشادهدستیِ نابودیاش شــده؛ تا
میان پادشــاه و نشــانههایش فاصله کــه ِ که زندگی پادشــاه را با ضربهي چاقویی یا
عنوان انســان در براب ِرِ به را او و اندازند؛
می شلیک گلولهای میگیرد .منیف ،مانن ِد هر ِ
خواننده قرار میدهند؛ انسانی که تفاوتی با آفرینندهي بزرگــی ،از مدخلهاي متعدد
دیگران ندارد؛ و عادتهــاي اقتدارگرایی و به کنــ ِه موضوعش رخنه میکند؛ از جمله:
ســیطرهي عادتهاي روزمره و رم زورازها او پادشــاه و اطرافیانش ،زنانش ،نگهبانانش،
شخصیت «آرایشگر» نمونهای ِ را ساختهاند. ســفرهایش ،کاخهایــش ،اتومبیلهایش،
از اضال ِع قدرتِ جنبی اســت ،که سلطان را مستشا ِر خارجیاش و علماي صالح .منیف،
میبینــد و دیگران را وامیدارد او را ببینند؛ از فضاي بستهی پادشاه -به این دلیل بسته
کارمن ِد دونپایهي شامی که شغلش او را به که روایت پادشــاهان در دوران نورســیده
سرزمینهاي ناشناخته میکشاند ،به اندک روایت واحدی است -به فضاي قدرت ،که در چهرهها و صداهای گوناگون روی میگرداند
لیرههــاي ثابت فکر میکند کــه روز مبادا عناصرش گسترده و در معنایش بسته است، و به یک چهره بسنده میکند؛ چهرهای که
به کارش آینــد؛ روزی که چندان هم مبادا نفوذ میکنــد؛ فضایی آکنده از کمدیهاي در چهرههاي همانند تکثیر میشود.
ازدواج دخترانش با کارمندانی ِ نیست؛ مث ً
ال سســت ،و از تراژدیهایــی که هیچ کس دوران «وادی چشــمهها» نســلهاي ِ
که در اهمیت چیزی کم ندارند .خویشاوندي ِ
عالمت نمیتواند بشماردشان .پادشاهی که پیدرپــی را بــا سرشــتها و چهرههــا و
سببی ،معنای اهمیت را در قدرتی که شکل انسان در آن ناپدید شده ،چیزی نیست جز تخم هر ویژگیهاي گوناگون میپروراند؛ و ِ
میگیرد و جامعهای شکلگرفته را مدیریت آینههاي به ردیف چیدهشدهي خود ،که آنها نســل بعدی میگذارد .خالفِ
ِ نســل را در
میکند ،آشــکار میکند؛ و بر ساختا ِر فقی ِر را با خشنودی برمیگزیند ،و اگر روح را تیره جایگزین
ِ دوران اقتدارگرا ،که پادشــاهی را
ِ
اقتــداری داللت میکند که «آرایشــگر» بنمایند ،به سنگ میکوبدشان .روایتهاي نسلی با ویژگیهاي گوناگون میکند؛ و بعد،
بیگانه را با دســتگا ِه قدرت پیوند میدهد؛ پادشاه در الیهای از آن ،از روایتهاي دیگر این پادشاه دیگران را تولید مثل میکند؛ تا
و عناص ِر دســتگا ِه قدرت را بــه خانوادهي روایت «آرایشگر»ی که او راِ بافته میشود .از در ویژگیها و مسلک و مرام همانن ِد او باشند.
«آرایشگر» ِ بیگانه نزدیک میکند .به نظر غرق در رنگ میکند؛ «طبیب» که جواني سبب همین همانندی که به مسلک و مرام به ِ
میرسد«آرایشــگر» ،از نظــ ِر روایی ،مانند عــروس بیچارهای
ِ دوباره به او میبخشــد؛ اهمیت میدهد و بــه چهرهها توجه ندارد؛
خیلی از همردههایش ،مدخلی ب ه تاال ِر بزرگ که در چشــمبههمزدنی هالکش میکند؛ دوران اقتدارگرایی بستهای فرا میرسد؛ که ِ
پادشاه است؛ راهر ِو مجهز به اثاثیهای ،که در «شــیخه» ،پیرزنی که با دیگران میآمیزد؛ آغازش روشــن و پایانش معلوم است .چی ِز
ن تاالری پررم زوراز قرار دارد. انتهاي آ همســ ِر بزرگ که در پند و مشورت خست تازهای در آن نیست؛ و با رویدا ِد غافلگیرانه
روایت راهروهاي مجهز به اثاثیه، ِ پس از به خرج نمیدهد؛ «اختگان» که زبان و نگاه بیگانه است .فضاي انساني متنوع ،که معنا
توآمد میکنند؛ که آدمهاي زیادی در آنها رف آنان را به کشتن میدهد؛ حادثهای اتفاقی، را دچار تزلزل و تهدیــد میکند؛ خورده و
پادشــاهی میآید که همهي روایتها به او مسئول شبگردان ،روزنامهنگار ،و خأل روحی ِ مملکت اشیا سربرمیآورد ِ ساییده میشود؛
ختم میشــوند؛ و همراه با او شاهزادگانی که از «ســلف» به خلف منتقل میشــود. و شیءشدگي معنا افزایش مییابد .بنابراین
میآیند که قصرها را لباس خود کردهاند و روایت بســته در روایتهای متعددی ِ این در قدرتِ ایستاي بسته معنایی نیست؛ القاب
نماد قصرهایی هستند که همسران را چون تکثیر میشود که هر چه به پادشاه نزدیک و آیینها و اصول ثواب و عقاب در آن با هم
شاهزادگان
ِ لباس بر تن دارند ،همسران نیز با میشوند ،بستهتر ،و هر چه از آن دور شوند، برابر میشوند .از این ایستایي گستاخ که به
خوشاقبال یــا کماقبال پیــش میآیند. گشودهتر میشــوند .منیف ،وقتی دایرهي نامها و عنوانها دلخوش است؛ روایتهای
پادشاهان ،و همچنین شــاهزادگان ،از پي تنگ اقتدارگرایی را با حواشي انساني تودرتو ِ همانند با معناهای احمقانه و کودن بیرون
هم میآیند ،مثل از پیهمآمدن روایتهاي گسترش میدهد ،سندهاي رمانی بازتولید میآیــد؛ و خردهریزهــاي روایتهــا را در
بسته ،در خطی مستقیم ،که هیچ جابهجایی نمیکند؛ بلکه رمانش را سن ِد بزرگی فرض حاشــیهي انســاني متروکی رها میکند.
در آنها نیســت؛ زیرا پســ ِر پادشاه آمادهي میکند ،که تنها با خودش مقایسه میشود؛ قــدرت ،به اوام ِر قدرتِ مســتبد نظر دارد؛
جانشــیني پدرش است؛ به همان اندازه که بیرون رمان است نیز با آن سنجیده ِ و هر چه نه بــه چیز دیگر .به این معنا ،تکثر روایات،
پدرش مهیاي جانشــیني پدربزرگش بوده میشود؛ خواه قدرتِ نفتي ثروتمندی باشد، شکل زندگی است؛ مانند نقیضش تعبیری از ِ
اســت .فضایی که در آن هیچ مجالی برای یا قدرتی که نفت آن را از دست داده و خود بنابراین در عرصهای که مرگ سکنا دارد و
برآورد و پیشگویی و گمانهزنی ،مگر بسیار قوخوی نفت گرفته است .از سن ِد رمانی، خل شکل جمعی ِ مرده میزاید ،هیچ روایتی به
اندک ،نیست؛ در این فضا ،زمان متوقف شده منبع ســندهای دیگر است ،توالیهایی که ِ نیست .همانگونه که در قدرتی که قوامش بر
است ،و مکان ،برخالفِ پوستهي درخشانش، روایی ســر برمیآورد؛ که به گفتهي محمد چ تاریخی وجود ندارد .پس تناوب است ،هی
به خشکی نشسته اســت .برای همین این دوران زندهای آغاز میشــوند که ِ دکروب ،از دوران کنسروشده و مثلهشده ،تول ِد روایت ِ در
دامان
ِ دوران ایستا و همگونی را در ِ روایتها دوران دیگری
ِ به و داده؛ فیصله را مرگ آن مصادره شده است.
دوران بیرونی بریده و ِ از که پرورند، ی خود م بین مراقبت و انتظار در نوسان ِ که انجامند می پس از «متعب هذال» پادشاه میآید؛
به محاصرهي خود درآمده اســت؛ انگار این است. و پس از پادشــاه هیچکــس نمیآید .اولی
204
نقدو بررسی
یخبندان
ِ آن وامیگذاردِ .
روایت اسبهایی که زهدان روایتهاي بعدیاند،
ِ روایاتِ نخستین
اروپا آنها را میکشــد ،حاوی مرثیهای برای به دور از روایتهاي متفاوتی که رویدادهاي
پادشــاه باشــند یا نباشــند ،مانن ِد هذیان زنده و زیسته آنها را منفجر کنند .این همان
«طبیب عرب» در شــهری اروپایی ،چیزی ِ چیزی است که همهي روایتها را ،به یک
نیست جز تصویری از وجودی که بیهودگی روایتِ روایت ساده و خالصه میکند ،و آن
با آن درآمیخته است .این مرگ در زندگی، رفتن پادشــاهی است ،که پادشا ِه ِ آمدن و
همان چیزی است که قصهاش را شهرهاي دیگری از پیاش میآید و تناوب و ایستایی
غریبکوتاهمدتمیگویند؛شهرهایی عجیب ِ را استحکام میبخشد.
که «شــهرهاي نمک» خوانده میشــوند؛ از نظر معنایی ،پادشاه مرجعی به نظر
سیمانشان نمک اســت و آهنشان را باران میآید که در ح ِد اعال مور ِد اطاعت اســت؛
ذوب میکند. حاکمی که با کمیت جادو شــده؛ کمیتی
خواننــده ،قدرتِ نفتی را نخســت در جنون کمیت به ِ که اختالفی در آن نیست؛
روایتهاي حاشیهای میبیند؛ بعد در تصوی ِر عنوان یک باور در زندگی مستقر میشود؛ ِ
پادشاه ،و با ِر سوم در شخصیت-مجازی که انباشــتن اتومبیلها و کاخها و زنها و
ِ و به
«صبحی محملچی» یــا «حکیم» خوانده فوج پرندگانی ِ و خوردگان ت شکســ ناکامي
و بالغت سرآمد است؛ مجا ِز فراگیری است دوران نفتی در
ِ میشــود؛ و بیانکننــدهي که گلولهها تعقیبشان میکنند ،میپردازد.
جهان عرب که در انحالل فرومیرود؛ ِ برای دورانِ ي
ه کنند
ن دوران عربی است؛ و نیز بیا
ِ روشن است که معناي ذاتي پادشاه ،یعنی
دوران «متعب هذال» اســت؛ ِ مطلق
ِ نفــي شخصیت ِ دوران «شهرهای نمک».
ِ دومی در وظیفهي او ،در تیرگی و آشفتگی میماند؛
طبیعتگراي مبرایی که از حقیقت و زیبایی پایان جلد اول
حکیم ،در گسترهي نوشتار از ِ بین تراژدی و کمدی در نوســان اســت؛ و ِ
ساخته شده بود .اگر در «متعب هذال» چادر تا صفحههاي پایانی جل ِد پنجم امتداد دارد. همزمــان در این دو رابطــه قرار نمیگیرد.
و ابر و اســبهاي الغر و پرندهای هست که انگار او در رون ِد زندگی خود رون ِد قدرت نفتی در لحظهي نخســت به تراژدی اشاره دارد؛
در هوا ذوب میشود؛ در «محملچی» چرک را روایت میکند؛ یــا در رون ِد اقتدارگرایی زیرا آغا ِز قدرت قتل اســت و پایانش خلع و
است و گندیدگی و فلزهاي زنگزده؛ و مهی چیزی هســت که او به آن نیاز دارد؛ و آن را تبعید ،یا کشــتنی دیگر ،و در لحظهي بعد
که شکلها تحقیرش میکنند .عبدالرحمان ضروری میبیند« .حکیم» ،در الیهي مکان، کمدی به نظر میآید؛ زیرا آنچه نخست خود
شخصیت روشنفکر ِ منیف ،با مهارتی زیرکانه گذارش به لبنان و مصر و ســوریه و اروپا و را متین مینمایاند ،نشانههایش فرومیریزد
را نفتی ساخته اســت؛ کسی را که طرفدا ِر امریکا و خلیج میافتد؛ و نیز به «شهرهای و در خأل فرومیافتد .اما با این حال تراژدي
ثروت نفت اســت؛ روشنفکری را شغل قرار نمک» ،شــهرهایی کــه بالهایی نیرومند فرضی وجود ندارد؛ الزمهي آن ،دستکم در
داده؛ به فروپاشی ترغیب میکند؛ اخالق را روح مردهاش بخشــیدهاند .او در الیهي به ِ میان آزادی و ضرورت تصور هگلی ،مبارزه ِ
خفه میکند؛ ثروت را حقیقت میشمارد؛ و ارزشها ،فروپاشی خالص است؛ با مردگان اســت؛ که از سلطان و تواناییهاي او به دور
حقیقت را همیشــه به کاال تبدیل میکند. و زندگان و حــال و حرام تجارت میکند؛ اســت؛ کمدی نیز به همین انــدازه غایب
مــردی بیچهره ،روشــنفکری بیکرامت، دین او مصلحت اوست؛ عقیدهاش ثروتش؛ ِ اســت؛ زیرا کمدی تراژدي وارونه اســت؛ و
قامتی بیقوام ،که مرجعش بیرون از خودش و میهنش پولش؛ مقدس را زیر پا میگذارد آزادیای را کــه در ضــرورتِ آن زیادهروی
قرار دارد؛ و مرجع بیرونیاش پستی گسترده و رذیلت را تقدیــس میکند .اما در الیهي شده ،تا مرزهاي گسست توخالی میکند.
اســت و فرومایگي بیمنتهایی ،که در نظا ِم شغل ،شــغلهاي متعدد دارد؛ شغلهایش زمینواقعیت این است که پادشاه همیشه بر ِ
ثروت-حقیقت مستقر اســت؛ و بیشتر در کاذباند و روبه افزایش؛ تعدد شــغلهایش دیگران ایستاده؛ با دوربینی عاریهای سرگرم
ویرانههاي روحی مرده .منیف ،که به دفاع از مصلحت اوســت و رو به افزایشبودنشــان است؛ و با عقلی فکر میکند که «هامیلتون»
کرامت روشنفکری برمیخیزد ،و شغلکردن ِ فرصتطلبــی و ابنالوقتی اســت؛ و طمع ندارد؛ و «اسبان» را به سرزمینی میبرد که
آن را محکوم میکنــد؛ تصوی ِر فراگیرتری بیمنتهایــش او را به دروغ ترغیب میکند. از اســبان استقبال نمیکنند .نه تراژدی به
جهــان عرب ارائه میدهــد؛ جهانی که ِ از او پزشک است؛ نصیحتگوي پادشاه است؛ او پنــاه میدهد و نه کمدی او را میپذیرد؛
روشــنفکرش فرومایهای است که به یاری رجل امنیتی است؛ خبرچین روزنامهنگار و ِ تا اینکه در تناقضگویي طنزآمیزی مستقر
مرگ برمیخیزد و زندگی را هجو میکند. و شــاه ِد دروغین است؛ به علم و دین فتوا میشود ،که به فروپاشي درونی تصریح دارد؛
تاکید میکند که رمان سند ملی استوار ،و میدهد؛ و بیشتر فتواهایی میدهد که این دوران نفتی آن
ِ و نیز به نابــودي دورانی که
زمینهاي برای شناخت است؛ با تصاویر رمان دو را ،یعنی علم و دین را ،به کالب ِد مردهای را آورده است .بنابراین ،معناي پادشاه همان
چیزهایی را میگوید که «علوم اجتماعی» با تبدیل میکنند .او روشنفک ِر فرومایه است؛ بیمعنایی است؛ همان که او را وامیدارد در
مفاهیمنمیگویند. تجس ِدفراگی ِردورانهايانحطاط.صفحههاي آن او نیست ،حرکت کند و کیانی کیانی که از ِ
«کاتب ِ از نظ ِر تاریخی« ،محملچی» به مربوط به «حکیم» در رمان طوالنی است؛ به را نظاره کند که نمیتواند آن را به تملک خود
دوران
ِ پادشــاه» بازمیگردد که پیــش از این معنا ،این صفحهها نشانههاي روشنفکری درآورد .انگار بین این دو کیان خأل هولناکی
دوران
ِ مدرن بوده است؛ و از نظ ِر ارزشی ،به را کــه روحش را فروختــه پی میگیرند؛ و باشد که این دو آن را نمیشناسند .معناي
ویراني سرکش در براب ِر مرزبندی ارجاع داده ارواح
اشارهای هستند به دورانهاي عربی که ِ اقتدارگرایی ،در قصرهاي بیهوده و بیهودگي
میشود .او قدرت را منبعی برای حقیقت- مردگان در آنها سیر میکند. تاریخ واقعی
قصرهایی تهنشین میشود ،ک ه ِ
زبان آن شغل روشنفکری و ِ ثروت میبیند؛ ِ دکتر «صبحی محملچی» ،در الیههاي با آنها توازی دارد ،و با آنها برخورد نمیکند؛
را از قدرت مشتق میکند؛ و ماسکهایی را گوناگونش سرشــتنماي روشنفک ِر نفتی توپاشها بلکه زمانی خالی اما آکنده از ریخ
که میخواهد بر چهــرهاش میرویاند .گویا است ،در آلمان پزشکی خوانده؛ در سخنوری و اتومبیلها و شمشــیرهاي طالیی را برای
205
نقدو بررسی
دارد که بر بودنش تصریح میکنند؛ ابزاری، میدهد؛ و «محملچــی» ،از این حیث که دستیابی به لقبی علمی تول ِد تازهای است؛
جنگ کردن ِ
برافروختن جنگی ،و خاموش ِ ِ یا َمجاز است ،قدرتِ پیشــامدرنی را توضیح عوالم قدرت تول ِد تازهي دیگر؛ ِ پاگذاشتن در
دیگری .برای همین «هامیلتون» زمانهاي میدهد که براي نابودي هرآنچه ارتباطی با انباشتن ثروت و اشیا تول ِد تازهي بعدی...ِ و
مشخصی از رمان غیب میشود؛ غیابش به مدرنیسم اجتماعی دارد ،تالش میکند؛ از ِ او ،هرچه متولد میشود ،میمیرد؛ و هرچه
درازا میکشد ،و این غیاب مانند حضورش ِ
دولت قانون فرهنگ اجتماعی و ِ سیاست و به رســتاخیزی از آن مــرگ برمیخیزد،
کنشــگر میماند؛ برای اینکه او هرگز براي گرفته ،تا برســد به «روشــنفکر»ی که با بیشتر میمیرد؛ تا اینکه به جنازهای ناطق با
همیشه غایب نمیشود .در جل ِد ِ
اول رمان، اســتفاده از قدرتِ مدرنیته ،که برابری را بر لباسهاي شیک و تصویرهاي بسیار منتهی
پــس از آنکه چاههاي نفــت روی تپههاي همگان گسترده است ،قدرتِ مستقر را نفی میشــود .از تولدهاي پیدرپی روایتهایی
برائت باال رفت ،کمسو ظاهر میشود؛ و در میکند .انگار در فاسد-مثال چیزی هست، ِ
پزشــک روایت اول دربارهي ِ بیرون میآید:
جل ِد سوم ،وقتی استعمار عادی شد و نفت که قدرتهاي سرکوبکنندهي فرهنگ را، ِ
روایت جوانی که در پی همســری اســت؛
پروژهای امکانپذیر ،روشنتر رو مینماید؛ و قدرتهایی را که به کا ِر فرهنگی بدبیناند دوم دربارهي پزشــکی که با «هیات اعزامی
نخست «تکنوازیهاي ِ سطرهاي صفحهي رسوا میکند؛ انگار در آن چیزی هست که روایت سوم دربارهي ِ به حج» همراه میشود؛
شــب و روز» ایــن را میگویند« :شــروع رسان قدرتها را سنگسار روشنفکران یاری ِ ِ «حران»؛ چهارم دربارهي انسان آزمندی در ّ ِ
ِقرن ،دهههاي نخست» اما در جل ِد پنجم، میکند؛ قدرتهایی که از نادانسازی و نش ِر پیچک باالروندهای که چاپلوســي پادشاه ِ
«بیابان ظلمــات» ،او بیدرنگ بازمیگردد:ِ خرافات استقبال میکنند. را میکند؛ پنجمــی دربارهي درآمیختن با
«اندرزگویــی کــه اشــتباهات را تصحیح «صبحــی محملچــی» ،در الیههاي روایت آخر دربارهيِ پادشــاه و دامادي او؛ و
قرن بیستم گذشته میکند» ،چند دهه از ِ گوناگونش ،بر «فسادی که خوی و خصلت موجود فروپاشــیدهای که تلوتلو میخورد
روایت موسِ س روي زمین بنا ِ و مملکتی که عربی گرفته» نور میتابانــد؛ پدیدهای که و با اشــیا حرف میزند ...روشــنفک ِر نفتی،
کرده ،پیشــرفت کردهاست .در جل ِد سوم یک عرب را در ساختا ِر فاس ِد نفتی مستقر بیچارگــي خــود را میپرورانــد و مراقبت
آنجا که آفرینندهي روایتها «زمینش» را جوامع عربی که ِ میکند؛ و فسا ِد نفتی را در میکند؛ به آن بسنده میکند و از هرچه با
آزمون
ِ بررسی میکند ،آمده اســت« :این نفت ندارند .معنا ،که خود بیمعنایی است، یبُرد؛ حتی اگر سرشــتش متناقض باشد م
ماقبل آخ ِر هامیلتون براي برپایي مملکتی ِ در شــخصیتهایی که نفت میمیراندشان دختر لطیفی باشد که سلطان او را میبلعد
روي زمیــن اســت( ...ص .»)19خالــق، و در شــخصیتهاي متفاوتــی کــه نفت و استخوانهایش را به کناری میاندازد .این
آزمودن
ِ نقش او
نیازی به آزمون ندارد؛ زیرا ِ فربهشان میکند و روحشــان را میگیرد، است که «دختر» روحش را با مرگ نجات
مخلوقاتش است؛ به آنها حکومت و حکمت ظاهر میشود .کسی که روحش را ،از روي میدهــد؛ به دور از «مــادر»ی تنداده ،که
میآموزد؛ و نیز ادارهکردن مملکتهایی را قصد ،یــا با گذشــت روزگار ،فروخته ،مال بین آغوشها دســت به دست میشود؛ و ِ
آن خودشان نیست .پس از چند دهه، که از ِ دوران
ِ میاندوزد؛ و کســی که روحش را از «برادر»ی که مسی ِر پدرش را در «مرحل هي
که مملکت سامان گرفته است ،هامیلتون کثافــت و آلودگی نجــات داده ،میمیرد. ی میگیرد؛ مرحلــهای که در آن، تــازه » پ
تخت پادشاهی منتظر به شــاهزادهای که ِ ارواح
پیرزن سادهي شامی میمیرد؛ چرا که ِ ِ کامیابی با ثروت و امنیت و اطالعات مرکزی،
اوست ،میگوید« :جناب شاهزاده ،به راستی سخنان بیمعناي «شیخه» و دخت ِر ِ مردگان، و پروژههاي صهیونیستی آمیخته است.
شــما نیاز به پهنهي بزرگی از دریا دارید؛ مثل شتر رویش سنگینی جوانی که پادشاه ِ شخصیـت-آینـــــهها «روشـــنفکر
آری پهنهی ِبزرگی از دریا ،تا با این پهنهي میکند ،دلش را به درد آوردهاند« .همسر»ی آیندهنگــر»ی را بازتــاب میدهنــد که با
عظیم از بیابان که دارید ،توازنی برقرار کند... که غبار و فراموشی بر او نشسته میمیرد؛ ...و کامیابي ذاتیاش زادبومها را نابود میکند؛ و
(ص ،6جلد .»)5دریایی که داشتنش ناگزیر مرگ سختکوش که سوي ارواح شاید این ِ نیز قدرتِ امریکاییشدهای را که روشنفکر
اســت ،همان هامیلتون است ،که بیابان را مبرا میخزد ،همان چیزی اســت که راوی امریکایی تولید میکند؛ همچنین معیارهاي
با کشتیهاي سنگین از آتشبار و نصیحت را وامــیدارد صفحههاي طوالنی را در جلد متزلزلــی را بازتاب میدهند که همســر
مدیریت میکند؛ و بیابان ،همان شــاهزاده اسبان نجیبی اختصاص دهد که ِ چهارم به و دختر و روح را به بازارهاي در دســترس
است ،که کشــتیها عناصر اصلی امارتش اگر از مکانهایشــان دور افتند میمیرند؛ سوق میدهند .همهي آینهها از گندیدگي
پاســخ شاهزاده روشن ِ را برایش میآورند؛ برعکس «حکیم» که ثروت را مکانی مبارک دوران اقتدارگرایانهای خبر ِ روح انســانی در ِ
است« :با اینکه او معناي کلي سخنی را که و بیهمتا میداند. میدهند که ویرانی را مهندســی میکند.
هامیلتون آنگونه ادا کرد که مؤمنی نمازش رسیدنِ پایان به از پس قدرت، ِ
روایت امکان مبادلهي داللت بین ِ تما ِم پرسش در
را ادا میکنــد ،یا همانگونه که متوســلی روایت انسانها در مکان-اصل ،آغاز میشود. ِ قدرتِ نفتی و روشــنفک ِر نفتی است؛ اولی
دعایــش را رو به نیروي ناشــناختهای باال دو روایتی که یکــی از آنها دیگری را محو همهي درهایش را به روی «دانشآموختهي
میفرســت د تا او را یــاری کند ،فهمید؛ اما روایت مؤسِ سِ پشت ســ ِر آنها ِ میکند؛ و مدرنی میگشاید که جوهرش نیرنگبازی
حیران ماند( ...ص)»« .هامیلتون» سخنش روایت نفت ،آنگونه که در ِ میایستد .یعنی ولع کمیت و سخندانی و ســخنچینی و ِ
را سوي «نیروی ناشناخته»ای روان میکند، «هامیلتون» ،آفریننــدهي روایتها تجلی مبتذل و چاپلوســی و ناداني مدعي دانایی
که هنوز به روشــنی شکل نگرفته است؛ و روایت خود را میآفریند و دربارهي ِ میکند، و «تجدیــ ِد جواني» پادشــاه و پیرامونش
شــاهزاده ،که او نیز شــکل نگرفته است، روایتهــاي دیگــران تصمیــم میگیرد. است؛ و دومی به سرا ِغ قدرتی تهی میرود
«معناي کلي سخن» را درمییابد؛ نه بیشتر، آفرینندهي روایت ،همانگونه که باید ،ثابت که شیفتهي ثبات و خشونت و فساد است.
بین دو طرف رابطهي شاگرد با استاد است؛ اســت و در حضور خست به خرج میدهد؛ این همپیماني دو طرفِ متزلزل اســت که
یا رابطهي خالق بــا مخلوق؛ «هامیلتون» پشــت روایتش روی میپوشاند؛ چیزهایی هر کدام تصوی ِر دیگری و امتدا ِد آن اســت.
روایتی نــدارد؛ روایتهاي او بر مخلوقاتش دارد که بر آثارش داللت میکنند؛ اگر بخواهد روشنفک ِر نفتی ،از این حیث که فرد است،
استوارند؛ وقتی «نیروي ناشناخته» سامان میآید یا جانشینی میفرستد؛ نشانههایی ِ
وظایف آن را شرح ســاختا ِر قدرت نفتی و
206
نقدو بررسی
تاریخ تــاراج ملتها را در ِ میکند کــه دامان مرگ ســقوط کردهاست. ِ و بعد به گرفت ،مکانهایی محو میشوند و مکانهای
مکان
ِ اند، ه بررســید جهانــی» «دوران
ِ سرنوشت شــخصیتهاي گوناگون ِ حتی دیگری زاده میشوند.
مشــخصی را به صیغــهي جمع یا مفرد روایت بزرگِ مرهون
ِ همه هایشــان ق و اف «هامیلتــون» ،بر خــافِ تفاوت در
فرانمیخوانــد .اگر خواننده به رمانهاي هســتند؛ روایتی که روایتهــا از آن زاده شأن پادشاه توانایی ،به اشــاره ،خود را هم ِ
امریکای التین یا آفریقــا مراجعه کند، میشوند .بنابراین عجیب نیست که زیبایي معرفی میکند؛ او نیازی به نام ندارد؛ نشانه
شاخصِ متون
ِ متن منیف را در میتواند ِ «وادي چشمهها» با سوگواره اشتباه شود و و اشــارهي او باالتر از همهي نامهاست .با
دیگر بخواند؛ یا آن متون را در «شهرهای سرآغا ِز «شهرهاي نمک» دربارهي زیبایی «محملچی» دیدار میکنــد و نمیکند؛
نمــک» بخواند؛ و بفهمــد که منیف در و حقیقت ســخن بگوید ،ســرآغازی که در کاخهاي پادشــاه بــا او دیدار میکند؛
«رمان دیگری» نیز کوشــیده ِ زمینهي آشکارا سوگوارانه است. خالق روایت ِ اما با او دیــدار نمیکند ،زیرا
اســت؛ رمانی که با روایتی درســت ،به رمــان طوالنــیاش را از ِ منیــف، موسِ س است؛ روایتی که آورندهي سلطان
«دوران جهانی» ِ رویارویی روایت تقلبی توالیهایــی روایی در هــم میتند ،که و «کاتب» اوست؛ و نیز آورندهي آنچه این
میرود. دوران پیشــانفت و پســانفت ارجاع ِ به روایت مؤسِ س که ِ دو را با هم طرد میکند.
مرجع بیروني اصلی در رمان منیف، ِ «دوران جهانی»، ِ بــه نیز و دهنــد؛ ی م آورندهي نفت و آثا ِر آن است ،بین آنچه بود
مخاطب عربــی تمثل میجوید که از ِ به کــه در آنچه «زی ِر زمین» اســت دقیق خوانش خــود فاصلهای قاطع میگذارد؛ ِ و
تجربهي جمعی بهرهمند اســت؛ اثرات میشــود و از آنچــه روي زمین اســت تاکید میکند که آنچه بــوده باز نخواهد
نفت را زیسته و از روایتهاي نفتی آسیب زمان
روی برمیتابــد .در ظاهر ،رمان در ِ گشــت؛ و آنچه از این پس خواهد بود در
دیدهاست .خوانندهای که «کتاب» را به منابع بیروني چســبیده به ِ متوالــیاش، خالق روایت اســت .به ِ تخصص و اختیا ِر
ِ
متن تبدیل میکند؛ آن را تاویل میکند؛ پیشرفت قدرتِ نفتی را،ِ اکتشافِ نفت ،و دوران نو ِ ِ
روایت خلق، ِ
روایت همین سبب
جاهاي خالیاش را پر میکند و متن را، «نقل»ِ به گونهای روایت میکند که انگار و کلی اســت ،که انسان از دریچهي آن به
با تما ِم آشــکار و پنهانی که در آن است، تجربههاي زیسته یا خالصهي روایتوار دوران
ِ گذشته و آینده نگاه میکند؛ و اگر بر
به پرســش میگیرد .در این پرسشگری کتابهایی باشــد که موضوع را مطالعه متفاوتی تکیه کند ،نگاهش به خطا خواهد
تاریخ زیســتهای مینگرد که ِ خواننده به و بررســی کردهاند« .شــهرهای نمک» صفت موسسبودنش را از ِ رفت .این روایت،
آن را میشناســد و برایش آشناســت؛ منبعی بیرونی را در بر میگیرد؛ به لحاظِ عنوان
ِ به خود گماردن
ِ برای توان عظیمش ِ
به تاریخــی مینگرد که به شــکلهای هنری عریانــش میکند؛ تا از آن فاصله مرجع دورانی مســلط اقتبــاس میکند؛ ِ
گوناگون نوشته میشود؛ و نوشتار رمانی گیــرد و به رویدا ِد نفتي خودبســندهای روایتهایی را تحمیل و روایتهای دیگری
با شــکلهاي دیگر گفتوگو میکند؛ یا برسد که واقعیت آن را به صیغهي جمع دورانِ را ملغــا میکند؛ زیرا ایــن دوران،
اینکه گفتوگو را کار ســنگینی میبیند روایت میکند؛ روایتــی دربارهي بیرون اصلی است؛ پیش از آن چیزی نبوده است؛
روایت واحدی ِ که ضرورتی ندارد .منیف خلق
از آن رویــداد در کار نیســت .این ِ نفت را به همهي رابطهها اضافه میکند و
روایت ناهمسنگ تشکیل ِ را که از ســه خلق دوبــارهي آن ،با واقعیت اســت؛ یا ِ سبک ِ دین نفتی، میگوید :روشنفک ِر نفتیِ ،
شــده ،روایت میکند؛ او این روایت را از مصالح گوناگونی که اساسشان شناخت ِ عقالنیت نفتی و ...به همین ِ زندگي نفتی،
زاویهدی ِد شکستخوردگان ،از زاویهدی ِد و تجربــه و تخیل و بینش و تکنیکهاي روایت افســونگ ِر «وادي چشمهها» ِ دلیل،
شناخت عینیتگرا ِ خودش ،و از زاویهدی ِد ادبی متناسب اســت .بنابراین ،رمان ،به روایت ِ چیزی نیســت جز وجهی از وجو ِه
روایت میکند. آن اندازه که متنهاي ادبیای را احضار مؤسِ ــس ،که نفت او را به سخن درآورده
207
نقدو بررسی
داستان نفت
ِ
فرهاد کشوری
و میبردند مسجدسلیمان .برای عبور ارابهها و حمل تجهیزات چاه باید چشمهی نفت « َد ِره ِخرســان» مسجدسلیمان که اهالی بومی
در دل تپهها و کوهها راه باز میکردند .تجهیزات چاه را در بندر آبادان بختیاری وقتی به نزدیکیهایش میرسیدند ،راهشان را کج میکردند
بار کشتیهای کوچکتری میکردند و از طریق رود کارون ،در روستای تا از بوی بدش در امان باشــند ،رینولدز انگلیسی را به کنارش کشاند.
« َدر خَ زینه» ،میان اهواز و مسجدسلیمان ،تخلیه میکردند و بار ارابه به چشــمهای که بعدها ،چاه شماره یک نام گرفت .جایی که در مالکیت
مسجدسلیمانمیفرستادند. طایفهی شِ هنی بود و محل گذر و توقف و گرمسیرشان .مردم محلی
با طوالنیشدن حفر چاه در مسجدسلیمان و احتساب هزینهی از نفتش اســتفادهای نمیکردند و چشمه در انحصار خانوادهی قیری
زیاد حفاری در چیاسرخ و مامات ِین ،تلگرامی از دارسی به دست رینولدز در شوشتر بود .قیریها نفت را میبردند و از جمله برای عایقکردن و
رســید که کار در مسجدســلیمان را متوقف کند و به لندن برگردد. درزگیری به سازندگان و صاحبان لنجها و قایقها میفروختند.
حفاری بیفایده اســت و او از پس هزینههایش برنمیآید .رینولدز که انگلیسیها اولینبار در دالکی برازجان دست به اکتشاف نفت زدند
میدانست چاه به نفت میرسد ،جواب دارسی را با نامه داد تا در لندن و موفق نشــدند .بعد ویلیام ناکس دارسی وارد کارزار کشف نفت شد
دیر به دستش برسد و او فرصت بیشتری داشته باشد. و جرج رینولدز را به میدان فرســتاد .رینولدز پیش از آن که به سراغ
پس از گذشت یک ســال از شروع حفاری چاه ،در ساعت چهار چشــمهی نفت «دره خرســان» برود ،با گروهش دست به حفر چاه
صبح پنجم خــرداد 1287صدای مهیبی کارگرهای شــبکار را به دیگری در مسجدســلیمان زده بود .آن چاه به نفت نرســید .پیش از
وحشت انداخت و انگلیسیها را بیدار کرد .چند لحظه بعد باران نفت بر آن در روستای مامات ِین از توابع رامهرمز به جان زمین افتاد و نتیجهای
س رورویشان بارید .چاه فوران کرده بود .کارگرهای روزکار ،همسرانشان نگرفت .رد پای رینولدز را پیش از مامات ِین در چیاســرخ میتوان پیدا
و عشایر دوروبر ،خودشــان را به اطراف چاه رساندند .صدای ِکلزدن کــرد« :چند ماه پس از انعقاد امتیازنامه (/1902م /1281ش) عدهای
زنها بلند شد .گاو و گوسفند سر بریدند و توشمالها ،ساز و دهل زدند. حفار تحت سرپرستی مهندس رینولدز در شمال قصرشیرین در محلی
مرد و زن شادی کردند و رقصیدند .دیگر چه میخواستند ،چاهشان به موسوم به چاه ســرخ (چیاسرخ) که اکنون جزئی از خاک عراق است
نفت رسیده بود. 1
اقدام به حفاری کردند».
درآورد .آنها هم مثل کارگرها
کمپانی خرهای زیادی را به استخدام کلنگ بزرگ حفاری شــبانهروز به جان چشــمهی نفت «دره
شماره داشتند .گویا حقوقشان همسان کارگرها بود .کارگرها َدلههای خرســان» افتاد .صدای مهیبش خواب از سر کارگرها و کارکنان چاه
نفت را بار خرها میکردند ،میراندند و میبردند به محلهی تلخابِ .
نفت میپرانــد .در ابتدای حفاری ،انگلیســیها و میرزاها در چادر زندگی
دلهها را در مخزن بزرگ ارابهها میریختند .قاطرها ،ارابهها را میکشیدند میکردند .عدهای از کارگران در غار و اش��کفت ،تعدادی از آنها هم در
و میرفتند درخزینه تا کشتیها ،نفت را به آبادان و از آن جا به انگلیس سیاهچادر و گروه دیگری در زیر آسمان .کارگرها مدام هیزم میشکستند
ببرند .انگلیسیها از مسجدسلیمان تا درخزینه راه آهن کشیدند .حمل و در آتشدان دیگ بخار میریختند تا کلنگ حفاری به حرکت دربیاید
نفت راحتتر شد .قاطرها بشکهها را روی ریلها میکشیدند .بعد قطار و زمین را حفر کند .کارگرها و عشای ِر دوروبر ،در دل دعا میکردند که
نفت آمد .بعد از آن ،خطوط لوله ،نفت را به پاالیشــگاه تازهساز آبادان چاه زودتر به نفت برسد .چون از میرزاها شنیده بودند که اگر حفاری به
میبرد .نفت میرفت و به پوند و تومان بدل میشــد .ســهم عمده را منبع نفت برسد ،نان مردم محلی میافتد توی روغن و ایران گلستان
صاحبان کمپانی و دولت فخیمهی انگلیس میبردند .سهم کمی هم تازه آنها نفتی داشتند که
میش��ود .مگر از فرنگیها چه کم داشتند؟
به حاکمان وطنی میرسید .سبیل عدهای هم در منطقه چرب میشد. فرنگیها برایش لهله میزدند .برای بختیاریها و کسانی که فعلهگی
سر صاحبان اصلی نفت ،کارگرها و خانوادههای رهاشدهی کشتگان چاه رینولدز و چاه را میکردند ،از همان آغاز با مرگ شروع شد .مرگ در راه
و اهالی منطقه و سایر مردم مملکت بیکاله میماند .ثروت نفت ماند حمل تجهیزات چاه .آن هم با ارابههای بزرگی که قاطرها میکشیدند
208
نقدو بررسی
ایــن کار در بخش خدمات شــرکت نفت و به همت کســانی انجام بــرای اربابها و دیوانگی چاه برای کارگرها و دیگر کارکنانش .چاه که
میگرفت که سینمای جهان را به خوبی میشناختند .همین فیلمها دیوانه میشد ،یا آتش میگرفت که کارکنانش را میسوزاند یا لولهای
بود که عدهای از کودکان و نوجوانان آن ســالها را شیفتهی ادبیات و ازش میترکید و آدمهایِ چاه با استنشاق گاز هیدروژن سولفوره مثل
هنر کرد. برگهای خزانزده به زمین میافتادند.
با اعتصاب سال 1325در شــهرهای نفتی خوزستان ،کارگرها انگلیســیها از همان ابتدا ،نظامی طبقاتی را در میان کارکنان
بخشی از حقوقشــان را به دســت آوردند .محدودکردن ساعات کار، کمپانی ایجاد کردند .فاصلهی زیادی بین خودشان و میرزاهای ابتدای
تعطیلی جمعه ،مشخصكردن حداقل دستمزد ،دریافت جیره ماهانه کار و کارمندهای بعدی و کارگرها بود .فاصلهی دستمزد کارمندها و
(رشــن) ،آرد ،برنج ،شکر ،حبوبات و ا ِمشی و . ...با این اعتصاب بود که کارگرها هم زیاد بود .نوع مســکن و امکانات زندگی کارگر و کارمند
شــرکت نفت بعد از این واقعه برای جلوگیری از گسترش اعتراضات خیلی تفاوت داشــت .حتی محلهها هم از هم جدا بود .این شیوه در
به اقدامهای پیشگیرانهای دســت زد ،از جمله ساختن خانه و ایجاد شرکت نفت هم ادامه پیدا کرد .خانههای انگلیسیها در ا ِسکاچ ِک ِرسِ نت
محلههای کارگری با امکانات و زیربناي بیشــتر ،باشــگاه و ســینما. و َکمپ ِک ِرسِ ــنت بود .بعدها کارمندهای عالیرتبهی شــرکت نفت
همین کارگرها چند سال بعد از این اعتصاب ،وقتی میخواستند دفتر همسایهشانشدند.
سندیکایشــان را در مسجدسلیمان افتتاح کنند ،ماموران شهربانی با انگلیسیها به جای شهری یکپارچه ،مناطقی جدا از هم و تکهتکه
شلیک گلوله ،سه نفر از آنها از جمله دو تن از رهبران سندیکا ،بهارآقا بــه وجود آوردند تا مانع تجمع کارگرها و ســایر کارکنان در یک جا
عالســوند و صفر محمدی و یکی از اعضای ارمنی سندیکا ،آندرانیک شوند .در مسجدسلیمان محلههایی چون نمره یک ،بی بی یان ،نمره
نوراویان را میکشند .سهم بهارآقا عالسوند ،رئیس سندیکای کارگری، هشت ،سی ب ِ ِرنج ،چهار بیشه ،تَلخاب ،ن َفتَکَ ،کلگِه ،ت ِمبیِ ،ریل ِوی و ...
دکل نفت کوچکی است که اعضای سندیکا در گورستان چهاربیشه بر را ساختند .غالباً کسانی که در بی بی یان خانه داشتند ،چه بسا محل
قبرشگذاشتند. کارشان نمره یک بود و ساکنان نمره یک ،در بی بی یان کار میکردند.
بعد از کودتــای 28مرداد بالهای دیگری ســ ِر کارگرها رفت و ساعات کار طوالنی بود .سرویسی هم در کار نبود و مسیر کارشان را باید
سندیکاهایشان را که با خون دل راه انداخته بودند تعطیل کردند. پیاده میرفتند .شمارهی استخدامی کارگرها ،روی پشت لباس کارشان،
اوايل دههی چهل شرکت نفت با دستورالعمل کاهش کارگرها، درشت و به انگلیسی نوشته میشد تا ام.پی.های موتورسوار در هر جایی
معروف به «سالی دو ماه» گروهی از آنها را با پرداخت سالی دو ماه مزد آنها را رصد کنند .باید چند دهه میگذشــت تا با اعتراض و اعتصاب،
اخراج و از خانههای شرکت بیرون کرد .بسیاریشان کاری پیدا نکردند شماره را از روی لباس کارشان بردارند .پس از آن هویتشان به جای یک
و وقتی پولشان تمام شد به فالکت افتادند .البته کسانی هم بودند که با شماره ،نامشان و موجودیت شخصیشان شد.
دادن رشوه از این مهلکه جستند. اکتشــاف نفت ،حضور انگلیسیها و کمپانی و بعد شرکت نفت،
ســالها پیش ،اوايل دهه پنجاه ،وقتی از جلو بانک رفاه کارگران مدرنیسم را به مناطق نفتخیز آورد .در مناطق عشایرنشین و روستایی
در میدان نمره یک مسجدسلیمان میگذشتم ،ازدحام کارگرهایی را و حتی خالی از سکنه ،شهر و شهرک ایجاد شد .انگلیسیها ماشینآالت،
زودرس آنها را به دوران بازنشستگی
میدیدم که انگار بیماری و کهولت برق ،آب لولهکشــی ،جادهی آسفالت ،سیســتم فاضالب ،بهداشت،
پرت کرده بود .بعضیهایشان عصا به دست داشتند و به سختی توی بیمارستان ،آموزشگاههای پرستاری و آموزشگاه فنی و حرفهای ،باشگاه،
صف دریافت حقوق ،جلو بانک ایستاده بودند .زیر بغل عده دیگری را باشگاه سوارکاری و زمین گلف و سینما را با خود آوردند.
فرزندانشان گرفته بودند .گروهی هم با وجود عینک طبی ،چشمهایشان از دههی سی سینمای شرکت نفت در اذهان کودکان و نوجوانان
خوب نمیدید و همسرانشــان دستشان را گرفته بودند .عدهای از این اثر عمیقی گذاشت .هفتهای دوشب فیلمی دوبلهشده ،از بهترین آثار
بازنشســتگان دهههای سی و چهل ،بیش از چهل سال از عمرشان را
ِ سینمایی جهان را در سینماهای کارگری و کارمندی نمایش میدادند.
209
نقدو بررسی
تنها ،بازوی کارشان را داشتند .حاال برای بازویشان کاری نبود. در گرما و ســرما و شرایط ســخت برای کمپانی و بعد کنسرسیوم و
نفت یکی از مناطق نفتخیز تمام میشــد ،شرکت بعد از آنکه ِ شرکت نفت کار کرده بودند .نسلهای بعدی کارگرهای شرکت نفت،
کارکنانش را به مناطق دیگر میفرســتاد .در شهرکهای نفتی ،در و با افزایش قیمت نفت در اوایل دهه پنجاه ،دستمزدشان بیشتر شد و
پنجرههای خانههای شــرکتی را جوش میدادند (ا َ َنبل) و اداراتش را شرایط اقتصادی بهتری پیدا کردند.
برمیچیدند (هفتکل ،اللی ،نفت ســفید) و میرفتند .نه خانی آمد و کمپانی ،کنسرسیوم و بعد شرکت نفت از دادن خدمات به افراد
بوکارشــان از ق َِبل حضور نه خانی رفت .مردمان حاشــیهای که کس غیرشرکتی ساکن شهرها و شهرکها خودداری میکردند .کمپانی و ِ
شرکت نفت بود دست خالی میماندند .شرکت نفت خانههای ا َ َنبل را بعد شرکت نفت مالک زمینهای مناطق نفتخیز بودند .سران کمپانی
نه به کارکنان خودش و افراد بومی غیرشرکتی فروخت و نه به کسان در مسجدسلیمان در ازای پول ناچیزی صاحب بخشی از زمینها شدند
دیگری واگذار کرد .در طول ســه سالی که پنجشنبه جمعهها از اللی و بعد بخش بیشتری را تصاحب کردند .به جز کمپانی ،به کسی اجازه
به مسجدسلیمان میرفتم و برمیگشتم ،از پنجره مینیبوس ،ا َ َنبل را توســاز نمیدادند .بعدها شرکت نفت هم همین شیوه را دنبال ساخ
میدیدم که انگار شهرکی بمبارانشده بود .بعد از رفتن پرسنل شرکت کرد .مســکن کارکنان ابتدا به کمپانی ،بعد به کنسرسیوم و شرکت
نفت و برچیدن ادارات در ا َ َنبل ،بومیان منطقه به سراغ خانهها رفتند. نفت تعلق داشــت .غیرشرکتیها برای ایجاد ســرپناه ،شبانه دست
اول در و پنجرهها و بعد سقفهای کنگرهدار را کندند و بردند. توساز میزدند .این جنگ شــبانه با ساخت یک اتاق شروع به ساخ
شوق و ذوق ِکلزدن و رقص ،برای شادیِ فوران نفت چاه شماره میشد .دســت ام.پی.های کمپانی و حراستیهای شرکت نفت برای
یک ،بسیاری را مغبون بر جای گذاشت .به ویژه روستايیان و عشایر که ویرانسازی ،باز و از نظر خودشان قانونی بود .بسیاری از آن تکاتاقهای
انگار نه انگار چاههایی به نفت رســیدند و استخراج و پوند و بعد دالر شبساز را ام.پی.های کمپانی و بعدها مامورهای حراست شرکت نفت
شدند. خراب میکردند .در این شیوه خانهسازی ،عالوه بر بنا ،عدهای از قوم و
چهل خورشــیدی ،در سه شهر نفتی ِ ویژه به و ســی یه ده در شخص خانهساز به کمکش میآمدند تا شبانه کار ِ خویشها و آشناهایِ
خوزستان ،مسجدسلیمان ،آبادان و اهواز ،جریانهای داستاننویسی پا را تمام کنند .این خانههای شبانه ،بر باال و کمرکش کوه و تپه و لب دره
گرفت .در حالی که در شــهرهای غیرنفتی و سنتی دزفول ،شوشتر، ساخته میشد .حاصل این شیوه بساز و خرابکن ،شهر بیقوارهای است
بهبهان و رامهرمز و ...این چنین نشد .این جریان در شهرهایی به وجود که هر خانهاش ساز خودش را میزند .گاهی سماجت مردم در ساخت
آمد که خیل غیرشــرکتیها در کنار شرکتیها زندگی میکردند .در دوباره و چندبارهی خانهی تخریبشده ،مانع ویرانی مجددش میشد.
مسجدسلیمان ورود صنعت ،پاالیشگاه کوچک بیبییان ،کارخانهی تراژدی ماجرای نفت هنگامی مردم غیرشرکتی را شوکه میکرد
گوگردســازی و لیمونادســازی دنیای تــازهای را بــه روی کارگرها، که نفت چاهها تمام میشد و کنسرسیوم و بعد شرکت نفت بساطشان
کارمندها و دیگر ســاکنان شهر گشود .کارخانهی یخسازی در ابتدای را جمع میکردند و میرفتند .مردم غیرشرکتی و حاشیهای ها جوواج
کار ،در چشــم افراد بومی انگار جادوگری بود .پدیدههای نویِ دیگر و میماندند .حضور شرکت برای کارگرهای غیرشرکتی کا ِر موقت و نان
فراغت دنیای تازهرسیده ،به ویژه جادوی سینما، ِ شیوهی گذران اوقات بخور و نمیر و برای کسبه درآمد داشت .رفتن شرکت از مناطق نفتخیز،
در این جریانسازی اثرگذار بود .بعدها با ساخت باشگاههای کارگری انداخت .آنها نه کشاورز بودند و
اقشار زحمتکش محلی را به فالکت می
و کارمندی ،بیشــتر کارکنان در آن مکانهــا همدیگر را میدیدند و بود .آنها
نه دامدار .برای مدتی باور و پذیرش آنچه بر سرشان رفته سخت
210
نقدو بررسی
را در روایت داستانهایشــان بــه کار میبردند ،همین فیلمهایی بود چند ساعتی را در کنار هم میگذراندند .تعداد نویسندگان در آبادان و
که بسیاریشان را هر هفته ،به سینماهای کارگری میکشاند .احمد مسجدسلیمان در دهههای گذشته پرتعدادتر از اهواز بود .چون تعداد
محمود میخواست به ایتالیا برود و فیلمساز شود. کارکنان شرکت نفت در اهواز کمتر از دو شهر دیگر بود .مسجدسلیمان
در اهواز به دلیل وضعیت خاص کمپانی ،کنسرسیوم و شرکت نفت چاههای نفتش را داشت و آبادان پاالیشگاهش را.
و محدودیت محلههایش ،شهر که پا گرفت محلههای غیرشرکتی رشد مسجدسلیمان کنونی در دوران باستان شهری به نام پارسو ماش
زیادی کردند .به همین علت مکانهای شرکت نفتی در آثار نویسندگان بود .این شهر بعد از حملهی اعراب ویران و از صفحهی روزگار محو شد.
اهوازی کمتر است. آثار تاریخی کهن ایران ،در مسجدسلیمان و اطرافش وجود دارد.
شــیوهی دیگری از روایت نفتزدگان ،مبارزهای اســت که شاید نویسندگان مسجدســلیمانی پشــتوانهی غنی فرهنگ قومی
بتوانند از برزخی که گرفتارشاند رها شوند .خالد در رمان «همسایهها» لحن
بختیاری را در پشت سر داشتند .به ویژه زبان بختیاری که از آن در ِ
در صدد تغییر اوضاع سیاسی-اجتماعی است که س روکارش به زندان روایت ،گاه از تکواژهها و اصطالحات و در لحن گفتوگوی آثارشــان
میافتد .زندان دانشگاهش میشــود و سر از «داستان یک شهر» در استفاده میکردند .مسجدسلیمانیها بیشترین رمانها و داستانهای
میآورد« .داســتان یک شهر» با بگیرببندهای کودتای 28مرداد آغاز نفتی را نوشــتند .به علت پراکندگی محلههــا که در کنار محلههای
میشود که باعث و بانیاش نفت است .در بیست و هشت مرداد ،نفت غیرشرکتی بودند و پیوند و ارتباطی که بین بختیاریها بود ،داستانی
اســت که آدمها را زندان و تبعید و اعدام میکند و راه تنفس سیاسی از شهر مسجدسلیمان نوشته نمیشد که حداقل نشانههایی از صنعت
را میبندد. نفت نداشته باشد.
«داســتان یک شهر» احمد محمود روایت کودتا و پیامدهای آن نوشتن از محیطهای شــرکت نفت و حاشیههای آن بخشی از
برای کسانیست که در پی تغییر اوضاع کشور و دفاع از مردمی بودند داستاننویسی عدهای از نویسندگان خوزستانی است .در مسجدسلیمان
که از ثروت زیر پایشــان سهم چندانی نداشتند« .داستان یک شهر»، زندهیاد منوچهر شــفیانی ،بهرام حیدری ،علیمراد فدایینیا ،یارعلی
داستان شهر مطرودان است .اما همهی شخصیتهای رمان ،مطرودان پورمقدم ،قباد آذرآیین ،فتحاهلل بینیاز ،غالمرضا رضایی ،شاپور بهیان،
و تبعیدیان نیستند .تیمور بختیار و آزموده و سرگرد جانب و سرگرد داریوش احمدی ،بهروز ناصری و جهانشاه محمودی ،در آبادان؛ ناصر
زیبنده و گروهبان شهری و گروهبان ساقی و دیگرانی هستند که در تقوایی ،نسیم خاکســار ،ناصر مؤذن ،عدنان غریفی ،پرویز مسجدی،
پی حذف و زندانیکردن و تبعید آدمهاییاند که نه تنها مثل شریفه و محمد بهارلو ،قاضی ربیحاوی ،صمد طاهری ،داریوش عبدالهی ،زویا
خورشــیدکاله و علی از سرنوشتشان فرار نمیکنند ،بلکه میخواهند پیرزاد ،طال نژادحسن و عباس عبدی و در اهواز احمد محمود ،محمد
گردش زمانه را تغییر دهند .کودتاچیان با حذف و شکنجه و زندان و ایوبی ،ناصر آقایی ،احمد بیگدلی ،مهدی ربی ،آرش آذرپناه و خداداد
تبعید قصد طردشان را دارند .وقتی نوشین را بعد از شکنجه ،با بدنی باپیرزاده .هرکدام رمان و داستانهایی دارند که بوی نفت میدهد و یا
شوالش و بیهوش میآورند به اتاقی که کیپ تا کیپ آدم چپاندهاش آ روایت حاشیهنشــینان نفت است .اینها اعضای سه جریان ادبیاند که ِ
تویش و به ســینه میخوابانندش کف اتاق تا مبــادا با هر حرکتش نویسندگانش در فضای مدرنیسمی که صنعت نفت با خودش آورد و در
زخمهای شالق گروهبان شهری دهان باز کند حالش آنقدر بد است بستر فقر و معضالت کنارش ،به نوشتن روی آوردند.
که پتوی تاشدهای زیر سینهاش میگذارند تا دهانش به زمین نچسبد جریان داستاننویســی مسجدســلیمان شهری-روستایی بود.
نگهبان توی
ِ و بتواند نفس بکشد .وقتی به در بستهی سلول میزنند، نویسندگان بختیاریِ مسجدسلیمان به جز استثناهایی ،غالباً با روستای
راهرو قفل در را باز میکند .به او میگویند که نوشین به دوا و درمان نیاز پدریشــان در ارتباط بودند ،معلم روستا بودند یا دستکم به روستا
دارد .سرباز میگوید نیست .وقتی به او میگویند ممکن است بمیرد، توآمد داش��تند .یا دورهی خدمت سپاه دانش خود را در روستایی رف
نگهبان میگوید یک سگ کمتر! فرهنگی قومی با ایل
ِ وابستگی گذشته آن از بودند. گذرانده بختیاری
شوالش از شــاقهای نگهبــان نمیداند مردی که پشــتش آ بختیاری داشتند .این ارتباط قومی در نویسندگان آبادان و اهواز کمتر
گروهبان شهریست ،کسیست که نمایشنامههای نو را برای اولینبار بود .نویسندگان آبادان و اهواز بیشتر شهرینویساند .ساکنان آبادان از
در این مملکت بــه روی صحنه برد و بنیانگذار تئاتــر مدرن در این آبادان پیش از انقالب مدرنترین شــهر ِ اقصی نقاط ایران آمده بودند.
سرزمین است. ایــران بود .هرکس از هر قوم و منطقــهای از ایران به آن جا میرفت،
شــیوهی عینی و سینمایی احمد محمود پردهی بزرگی برابر ما شــهر ُمهر خودش را بر او میزد .او دیگر آبادانی میشد .عالوه بر ورود
ميگشــاید و ما را چون ســینما ،بر صندلی مینشاند .احمد محمود صنعت نفت در آبادان ،بندربودنش که آن هم رونقش را از نفت داشت،
توگوهایش همان طور که وقایع توگونویسی اســت .گف اســتاد گف چشمانداز دریا را بر آثار نویسندگانش گشود.
رمان را پیش میبرند ،به شخصیتپردازی و کشمکش داستان کمک اهواز از شــهرهای کهن تاریخی ایران استُ .گندی شاپور هم با
میکنند و با نقش مهمشان در صحنهها ،ساختار رمان را پی میریزند. حملهی اعراب از رونق افتاد و دیگر پا نگرفت .ورود نفت باعث رونق و
گفتوگوها چنان به دقت انتخاب و چینش شدهاند که یکی از ارکان احیاي دوبارهی شهر شد .شهری که در عصر ساسانیان مرکز معروف
مهم شخصیتسازیاند .زبان رمان روان و جاندار است و یکی از نقاط طبابت ُگندیشاپور را داشت ،هنگام ورود صنعت نفت روستایی بیش
واکنش شخصیتها را غنی میسازد. ِ قوت اثر اســت .روایت ،کنش و نبود.
حافظهی خوب محمود در بهکارگیری اصطالحات و ضربالمثلهایی توگونویسی مشخصاتآثارنویسندگانخوزستانی،عینگرایی،گف
که در سالهای پیش از انقالب در زبان مردم خوزستان جاری بود ،به جاندار ،کشش داســتانی و وقایع بدیع است .برخالف سکون ظاهری
غنای زبان آثارش میافزاید. شــهرهای ســنتی ،جریان زندگی در شــهرهای نفتی پرتپش بود.
ناصر تقوایی ورود جانانهای به ادبیات داستانی ما داشت و زود قل ِم زودآشــنایی مردمان خوزستان ،بیرونریختن بسیاری از آنچه در دل
داستاننویسیاش را زمین گذاشت .او با همان تعداد اندک داستانهایش داشتند برای دیگران ،به گسترهی سوژهیابی و جوالن نویسندگان در
در داستاننویسی خوزستان و ایران اثرگذار بود .تقوایی بعد به عرصهی این پهنه وســعت میداد .سینما و جادویش به ذهن و خیال کسانی
سینما پا گذاشت و در آن جا هم نشان داد که هنرمندی تواناست. میدان میداد که بعدها دســت به قلم بردند و نوشتند .حتماً یکی از
در داستان «مم رضا ،کارگر پمپ هاوس» از نسیم خاکسار ،رابطهی علتهایی که نویسندگان خوزستانی بیشتر شیوهی عینی و دراماتیک
211
نقدو بررسی
داستانیست که همچنان ادامه دارد .با آمدنش نیمچه امیدی در دل انسانی بین دو نوجوان عباسو و پرویزو و مم رضا باعث میشود که دو
حاشیهنشینها مینشاند و با رفتنش چشمانداز هولناکی برایشان رقم نوجوان تالش کنند به مم رضا دوچرخهســواری یاد بدهند .ممرضا از
میزند. گرفتن دوچرخهی مجانی شرکت نفت سرباز میزند ،چون فکر میکند
منوچهر شــفیانی که آغازگر ادبیات داستانی در مسجدسلیمان نمیتواند دوچرخهسواری یاد بگیرد .اما اصرار دو نوجوان باعث میشود
اســت ،در مجموعه داستانش معاملهچیها ،روایتگر رهاشدگان است. به آنها بدهد تا دوچرخهای کرایه کنند و به او دوچرخهســواری پول
کسانی که در حوالی نفتاند و انگار در جهان دیگری زندگی میکنند. بیاموزند .ســرانجام در روایتی زیبــا و جزئینگر بعد از زمینخوردن و
شفیانی نویسندهی مستعدی بود که متاسفانه جوانمرگ شد .چهبسا اگر تالش چندباره ،ممرضا یاد میگیــرد که نیمپا دوچرخه براند .هرچه
زنده میماند و به نوشتن ادامه میداد نویسندهی َق َدری میشد. سعی میکند نمیتواند از آن جلوتر برود .مم رضا دوچرخه را از شرکت
بهرام حیدری در مجموعه داستان «اللی» ،با شیوهی جزئینگرش، نفت میگیرد و همان روز با آن به خانه میرود تا زنش را غافلگیر کند:
فقر ،بیپناهی و درماندگی مردمانی را به تصویر میکشــد که قرار بود «به خانه که رسید ،همانطور که در خیال کار را پخته بود ،آن قدر زنگ
سهمی از گنج زیر پایشان را داشته باشند .او دغدغهها ،ذهن و خیال و دوچرخــه درینگدرینگ کرد و با پا به در کوبید تا لیلی در را باز کرد.
تخیلش آنها را
لحن مردم بختیاری را به خوبی میشناسد و به کمک وقتی لیلی ممرضا را دوچرخه بهدست توی کوچه دید از تعجب جیغ
میسازد .شخصیتهای آثارش آن چنان زندهاند که گاهی انگار از میان کوتاهی زد.
حروف بیرون میزنند و راستراست راه میروند. ممرضا گفت« :نه ،اول بیا دوچرخهسواریمو ببین بعد جیغ بزن».
زندهیاد فتحاهلل بینیاز از نویسندگانیست که سه رمان نفتی دارد. چند دوری زد توی همان محوطهی خاکی جلو خانهشان ،بعد از
او در «مکانی به وسعت هیچ» رهاشدگی آدمها را به خوبی تصویر کرده 2
دوچرخه پایین آمد».
هفت کوچک و کمجمعیت ،با آمدن شرکت نفت به وجود است .نمره ِ پاسبانی هم هر روز میآید و از ممرضا میخواهد شعارهای سیاسی
میآید .روســتايیان با جذب در شغلهای موقت حاشیهای و روزمزد روی دیوار پمپ خانه را پاک کند .معینو هم با دوربینی که برادرش از
شرکت ،زندگی نیمهفقیرانهای را میگذرانند .با رفتن شرکت نفت ،نمره کویت برایش آورده ،پنهانی آدمهای کوچه را زیر نظر دارد تا مگر عشقی
هفت به گورستانی بدل میشود و مردم غیرشرکتی و مستاصلش به ممنوع را برمال کند.
جان هم میافتند. در روایت این داســتان زیبا مثل همــه چیزهای دیگر زمانه که
«چون نبض نمره هفت ،که مانند هر مکان دیگر نفتخیز در دهانه کســانی انگار با ســیر عادی زندگی آرام این آدمها مخالف باشند ،از
چاههای نفت بود ،در پنجمین سال حضور شرکت نفت از حرکت باز بیرون دایره ،با دخالتشان شــادیهای کوچک را به رنج و عذاب بدل
ایســتاد .نبض که آرام گرفت ،خارجیها و کارمندان و کارگران از آنجا میکنند .ممرضا برای نجات خجی از دست پدرش ،بُوموسی دوچرخه
رفتند ،درهای خانههای کارگری و کارمندی و ســاختمانهای اداری را رهــا میکند و میرود .بعد که برمیگــردد دوچرخه را توی میدان
صنعتی به طرز غم انگیزی قفل شدند( ».صص)16-17 نمیبیند .دزدی ،دوچرخه را میدزدد و ممرضا و عباســو و پرویزو را
کمپانی ،کنسرسیوم و شرکت نفت دریچههای تازهای را به روی ناراحت میکند .در پایان معینو به اتفاق عباسو و پرویزو شعارهای روی
مردم محلی گشودند که زمین و دام و زندگی دشوا ِر کوچنشینی را رها دیوار را پاک میکنند.
آمدند .آنها که شانس باهاشان یار بود استخدام و
کردند و به استقبالش یکی از عواملی که داستانی را جاندار و خواندنی میکند این است
دیگران که کم نبودند ،حاشیهنشین شدند« .نفت چیزهای تازهای هم با که داستاننویس آدمهای داســتانش را خوب بشناسد .این شناخت
خودش به نمره هفت آورد .اما همین هم جهانی نو و پرجاذبه بود ،چون صمیمیتی ایجاد میکنــد که انگار آدمها آنچه میگویند و میکنند،
در چنین جهانی بود که ایل بختیاری میوه و لیموناد ،لباسهای امروزی درســت همان چیزی اســت که باید درخور شخصیتشان باشد .این
و کفش ،صابون و ناخنگیر و خیلی چیزها را شــناخت و ک موبیش با شیوه بدون سالها نوشتن و شناخت عناصر و ظرفیتهای داستان و
بودههای زمانه آشنا شد و در همین جهان بود که دورادور از وجود برق تجربهاندوزی و ذهنورزی امکانپذیر نیست .وقتی آثار نسیم خاکسار را
و آب لولهکشیشده و ماشین و تلگراف باخبر شد .نستر میگفت این میخوانیم همهی اینها دست به دست هم میدهند تا داستانهایش را
جهان آنقدر وسوسهانگیز بود که همهی حاشیهنشینها شبهای عید تا دنبال کنیم و بخواهیم بدانیم پایان کار چه میشود .بعد از خواندن هم،
صبح بیدار میماندند تا ستارههای زهرا و زهره را ببینند و موقع وصال تم انسانی آثارش با ماست و رهایمان نمیکند.
آنها آرزو کنند که سال آینده در شرکت نفت راه پیدا کنند ،دستگاهی در داستان «حادثه در جوکی کالب» از مجموعه داستان «پَ َپرو و
که پانزده روز یک بار حقوق میداد ،دو اتاق خشــت و گلی در اختیار گلهای کاغذیِ » مسعود میناوی ،بعد از خل ع ید ،انگلیسیها دارند ایران
کارگرانش میگذاشت و هرازگاهی قدری آرد و نخود و لوبیا و امشی به را ترک میکنند .غضبان ،سوارکار کحیالن ،اسبی که بارها کاپ و مدال
آنها میداد» (ص .)16 گرفته ،به باشگاه سوارکاران میرود تا اسب را از صاحبش ،جانسن بخرد.
در رمان «علیاحضــرت فرنگیس» ،بینیاز وضعیت زندگی و کا ِر اما جانسن حاضر به فروش نمیشود« :در یک چشم بههمزدن ،غضبان
کارگرها را ســ ِر چاههای پاریس (ابوالفارس سابق) ،در منطقهی نفتی جانســن را دید که از اسب فاصله گرفت و هفتتیر به دست پیشانی
آغاجاری به خوبی روایت کرده اســت .همان شــیوهی بساز و بعد از زیبای کحیالن را نشانه رفت.
رفتــن یا به امان طبیعت و دزدها رها یا ویران کن شــرکت نفت که غضبان لرزید و فریاد زد« :نه ...نه...نه»...
مبادا بنیبشری به علت به دنیاآمدن روی زمین این مملکت ،سهمی صدای تیــر در اصطبل ترکید .اســبها رم کردند و به هم تنه
منبع طبیعتداده داشته باشد و دستش به پارهآجری از خانهای از آن ِ زدند .کحیالن روی دو پا بلند شد ،شیهه کشید و به زانو غلتید .روی
برســد .بعد از پایان کا ِر چاه و به نفترسیدنش ،کارگرها و کارمندها پیشانیاش ،که حاال دیگر سفید نبود ،حفرهای دیده میشد که خون از
میکوچیدند و س ِر چاه دیگری میرفتند تا آن را هم به نفت برسانند و آن به دیوار شتک میزد.
بازهم باروبندیلشان را ببندند و به جای دیگری بروند. غضبان چون کوهی در خود فرو ریخت.
آدمهای شرکت نفت دروپنجرهها را جوش میدادند و میرفتند. اسبها به بیرون یورش آوردند.
ادارهی حراست شرکت نفت چهارچشمی مواظب بود مبادا روستایی، اسبها رها بودند» (ص .)60
کسی ،جوشها را بشکند و ساکن خانهها شود .اول سروکلهی دزدها به حال خود رهاشدگی آدمهای وابسته به کمپانی و شرکت نفت
212
نقدو بررسی
پیدا میشد و بعد طبیعت ،ویرانگریاش را آغاز میکرد .بینیاز به خوبی،
زندگی کارگرها را در ســ ِر چاهها تصویر میکند .بهترین بخش رمان،
روایت زندگی شخصیت اصلی و کارگرهای ساکن «پاریس چهار» است.
ای کاش نویسنده شخصیتهایش را به روستاهای مسجدسلیمان و
شهر شــیراز نمیبرد و در همان پاریس چهار میماند و رمانش را به
پایان میرساند.
در رمان «خیبر غریب» ،بینیاز کوی کارگرها و کارمندهای «نمره
بیستوســه» را به کمک حافظهی قوی و به مدد تخیلش به خوبی
میسازد .با آوردن نام فیلمها و هنرپیشههایی که در سینمای باشگاه
کارگری البر ِز میانکوه نمایش میدادند ،فضای حاکم بر فکر و عالقهی
جوانان محیطهای شرکت نفتی آن روزگار را ثبت میکند. ِ نوجوانان و
سالهاســت که نه «نمره هفت» ،نه «پاریس چهار» و نه کویِ «نمره
احمد محمود
توسه» ،هیچ کدام وجود ندارند .بینیاز هوشمندانه پاریس چهار، بیس
فراموشی نفت بیرونِ آتش
ِ میان از را سهوت بیس نمره کوی و هفت نمره
کشید و به قالب کلمات درآورد.
رمان «فوران» از قباد آذرآیین ،حکایت کسانیســت که در متن
کا ِر نفت یا در حاشــیهاند و چیزی دستشان را نمیگیرد .آذرآیین از
نسل اول داستاننویسان مسجدسلیمانی است که در اواخر دههی چهل
اولین داســتانش به نام باران در ُجنگ بازار رشــت چاپ شد .داستان
« ِربِلپوش» او ماجرای رفتن گروهی نوجوان به سینمای شرکت نفت
اســت .از جمعشان تنها یک نفر ربل به پا دارد و بقیه دمپایی پایشان
است .دربان سختگیر مانع ورود دمپایی بهپاها به سینما میشود .قرار
میگذارند ا ِسی نیموجبی که ربل به پا دارد ،بلیت بخرد و برود تو .بعد
ربلهایش را از روی دیوار فلزی سینماتابستانی بیندازد بیرونِ .رب ِلها
را یکــی از بچهها پا کند و برود تــو .چندبار این کار را انجام بدهند تا
اسماعیل فصیح نفر آخر هم برود توی ســینما .از شــانس بدشان ربلها به کاله غالم
پاسبان میخورد و کالهش را میاندازد توی چالهی آب باران .بچهها از
پشت دیوار تنها به گفتوگوی شخصیت اصلی فیلم (جان وین) گوش
میدهند.
آذرآیین در بیشتر داستانهایش از جمله مجموعهی «روزگار شاد
نشینان نفت میپردازد که با وجود
ِ و ناشاد محلهی نفت آباد» ،به حاشیه
کار و زحمت ،دستشان از همه جا کوتاه است.
داستان «ده سوخته » یارعلی پورمقدم ،شیوهی دیگری در روایت
آدمهای نفتی اســت که گرچه رنجها بردهاند اما چیزی دستشــان را
نگرفته است .کارگر بازنشستهای از مسجدسلیمان به خانهی پسرش در
تهران میرود تا او را که بیمار است به دکتر ببرد .پیرمرد حس میکند
رها شــده است و کسی به او توجهی ندارد .گفتوگویش با پسرش تا
پایان داســتان ادامه دارد .آن قدر ســرش گرم حرفزدن میشود که
وقت اخبار رادیو بیبیسی میگذرد .بخشی از حرفهایش از ماجرای ِ
نسیم خاکسار
استخدامش در کمپانی« :گفت« :تا حال تو شرکت نفت کار کردی؟»
گفتم« :دو ســال پیش به آبادان صاحاب ».گفت"Certificate?" :
سابقه کار به جیبم بود و میدونستم علت اخراج ،غیبت نامربوط بود.
گفتم باداباد .تا برگه رو دید گفت« :های های های های ،شــما تنبلی
کرد ،آبادان ».گفتم« :واهلل صاحاب ،سالی که برادرم عمرشو داد ،یه چند
روزی رفتم ده سوخته .کفن و دفنش چند روزی طول کشید ،برگشتم،
اخراجم کردن ».هیچی ما با روزی هفده ریال و یه کارت خواروبار از قرار
بیست کیلو آرد و یه کیلو شکر و یه پاکت چای سرنیزه ،رفتیم سر کار».
پورمقدم با به کاربردن شیوهای نو در روایت ،ساختاری منسجم،
انتخاب زاویه دید مناسب ،نثر برجسته و دایرهی وسیع واژگان ،چندتایی
از بهترین داستانهای کوتاه چند دههی گذشتهمان را نوشته است.
مجموعه داســتان «از این مــکان» از قاضی ربیحــاوی ،روایت
توپازدن افتادگان اســت که با وجود همهی تالششان برای یک دس
ناصر تقوایی زندگی بخــور و نمیر ،عوامل بیرونی چون جنــگ و بیکاری و ِ
مرگ
213
نقدو بررسی
را نوشــته اســت .او حال و هوا و فضای داستانهایش را خیلی خوب خانواده ،آنها را به حاشیه میراند .ربیحاوی حال و هوا و فضای
نانآور
میسازد. داســتانهایش را به خوبی میسازد .او داســتانهایش را با جزئیاتی
زندگی برای بعضی از آدمها تاوان دارد .رمان «برگ هیچ درختی» مینیاتوری مینویسد .همین جزئیات مینیاتوریست که داستانهای
از صمــد طاهری ،روایت این تاوان اســت .نفت هم انــگار تاوان دارد. درخشــانی چون شب بدری ،گلدان ،زخم و حفره را به داستاننویسی
نفسکشیدن هم .کسانی که به دنبال تغییر زمانهاند عقوبت میبینند: ما افزوده است.
«من آدم بیشــرفی هســتم .این را عمه کوکــب گفته .عمه کوکب نوشــتن عشق و شور و حوصله ميخواهد .واگذاري عمر است به
هیچوقت حرفِ بیربط نمیزند .خودم زنگ زده و خبرش کرده بودم .با جادوي كلمات .گاهي بيرونكشــيدن واژههــا از دهان گرگ ،در اوج،
پول گلولهها را
وانتبار لکنتهای آمده بود .البد اول رفته بود دادستانی و ِ ي است پرومتهوار .كورش اسدي همه اينها را داشت بهاضافه چيزي كار
پرداخته بود که دژبانی اجازه داده بود بیاید توی پادگان. كه او را زنداني ادبيات داســتاني كرد .بهتر است بگويیم او كشته اين
جنازهی عموعبــاس دراز به دراز افتاده بود روی برانکار ِد کهنهی وادي بود .جانش را در رهن كلمات گذاشت .از اولين مجموعهداستانش،
خونآلود .با چهار سوراخ کوچک سیا ِه روی سینهی چپش .چه دقتی! «پوكهباز» قصد داشت داستانهايي بنويســد از آن خود و از منظر و
هرکه زده بود دست مریزاد داشت .یعنی داشتند .چون جوخهها معموالً نگاه جزئينگر و تجربهگرايش ،جوري ببيند كه خاص خودش باشــد.
ســهنفره بود .چرا این یکی شده چهارنفره؟ یادم باشد حتماً از سرگرد كندهشدنش از آبادان با جنگ و آوارگي و سرانجام سكونتش در تهران
محالتیبپرسم»... او را يكجانشين نكرد .آوارگي دروني با او بود و سر از رمان درخشانش
ُحسن کار طاهری این اســت که مثل گروهی از نویسندگان «كوچه ابرهاي گمشده» درآورد .كارون ،كارون بيخانمان ،در ابتداي
جنوبی شخصیتهایش را طوری میسازد که هنگام خواندن آثارش رمان روي سقف كانتينری ميخوابد و تا آخر ،آوارهی ماجراهاي رمان
انگار آنها را دیدهای یا میشناسی.
آن چنان زندهاند ،که فکر میکنی اســت .چه چيزي اسديِ عاشــق كلمات و داستان را در اوج خالقيت
فرعیترین شخصیتش هم ساخته میشود .این از مقولهی تجربهی به بنبســتي ميكشاند كه چون هدايت در را به روي دنيا ميبندد .او
زیستهی غنی است که گیر هر نویسندهای نمیآید .او داستانهایش ميخواست نويسنده تمامعيار و حرفهاي باشد و با ساماندادن كلمات
را خیلی خوب روایت میکند. و انتقال آموختههايش گذران زندگي كند .آن هم كاري نشــد در اين
محمد بهارلو در رمان «سالهای عقرب» ،چند روزی از زندگی روزگار.
اســحاق و دیگر کارگرهای تبعیدی را روایت میکند؛ کارگرهایی اسدی عالوه بر خبرهبودن در داستاننویسی ،داستانشناسی پیگیر
بوهواکه به علت شــرکت در اعتصابهای متعــدد ،به بندری بدآ و مقالهنویسی تیزبین بود .او با همکاری غالمرضا رضایی ،داستاننویس
تبعید شدهاند .در تبعید هم از پا نمینشینند و سرانجام میخواهند خوزســتانی ،کتاب ارزشــمند «دریچــهی جنوبــی» ،تاریخچهی
دســت به عمل بزننــد و اداره کار را بگیرند .بهارلو در این رمان به داستاننویسی خوزســتان را گردآوری ،نقدنویســی و تالیف کردند.
خوبی مشــقتی را که به این گروه از آدمها تحمیل میشود ،روایت کتاب «دریچهی جنوبی» ،به سالها سرسرینویسی از داستاننویسی
میکند .اسحاق ،زنش ،فرزندش ،مادرش ،دوستانش و حتی قناریِ خوزستان پایان داد.
تنهایش که دیگر نمیخواند ،همه ،روزشان را با ترس و دلهره شروع در داســتان «نگهبان مردگان» از اصغر عبداللهی ،در هنگامهی
میکنند و به پایان میبرند .هر در زدنی صاحبخانهها را به وحشت جنگ ،سه سرباز به نوبت نگهبان ویالهای خالیاند که انگلیسیها ،سی،
میاندازد .تنها جانشان را دارند که کف دستشان گذاشتهاند .بهارلو در آنها زندگی میکردند.سی و پنج سال پیش از اواخر دههی پنجاه
در این رمان ،مبارزهی نابرابر را به خوبی روایت میکند. ارواح مردگان انگار به خانههایشان برگشتهاند و زندگی شبانهای دارند.
در رمــان «وقتی فاخته میخوانــد» ،از غالمرضا رضایی ،قتل ســربازها ســرانجام جرات میکنند و آنچه دیدهاند به گروهبانشان
ناخواســتهای همه چیز را به هم میریزد .عشــاقی چون خسرو و میگویند .گروهبان باور نمیکند .پیرمرد کلیدداری میآید و در خانهها
رعنا با سر در ورطهی قتل مردی هندی میافتند و راه پس و پیش را باز میکند .گروهبان با دیدن پیرمرد بیهوش میشــود ،سربازها به
ندارند .یکی به جرم قتل و دیگری پنهانکردنش .جمعه و کافهاش دنبال پیرمرد و صدای کلیدهایش در تاریکی شب میدوند و به خانهاش
هــم در این ماجر درگیر میشــوند .آخر قتــل در حوالی کافهاش میرسند .از زنش سراغ پیرمرد را میگیرند .زنش راز ناتوری پیرمرد را
اتفاق میافتد .او به خاطر دوستش خسرو ،دروغ میگوید .فریدون میگشاید .او که زار دارد ،سالها پیش باغبان انگلیسیها بود.
آواره که سالهاســت در جستوجوی عشقش سویدا شهر به شهر عبداللهی قدر داســتان کوتاه را میداند .به همین علت است که
میرود ،سرانجام به دنبال رد پایش به مسجدسلیمان میرسد .او را داســتان درخشــانی چون «اتاقی پر از غبار» و چند داستان خوب ما
هم شــهربانی درگیر ماجرا میکند .مقتول از هندیهایی است که
همراه انگلیس��یها به مناطق نفتخیز آمدهاند .عدهای از آنها نوکر
و آشپز انگلیسیها بودند .گروهیشان در کمپانی کارگر و تعدادی
هم اس��تادکار ش��دند .بعضی از آنها با بختیاریها وصلت کردند و
بسیاریشان بعد از بازنشستگی در ایران ماندند .در پایان رمان ،قتل
دست و پای همه را میبندد.
در رمان ،شخصیتها با طبیعت اطرافشان به خوبی پیوند دارند
و چشــماندازها در نگاه شخصیتها به خوبی روایت میشود .رضایی
کلمات بختیاری را چون ت ُُرکیدن ،لو وا لو ،دراز دره ،مازه ،هوالهول،
رســر ،کول و دل به شک و واژههای دیگر را به خوبی و بجا به کار َس َ
میبرد .او در مجموعه داســتان «سایه تاریک کاجها» ،شاخصههای
مثبت کارش در مجموعههای پیشینش را گسترش میدهد و نگاهش
چنگ ذهن و به واقعیت داســتانی دگرگون میشود .واقعیت انگار از ِ
فکر شخصیتها میگریزد و در مواردی از پس مه غلیظی به سختی محمد بهارلو
214
نقدو بررسی
مسافرها و راننده را رها میکنند. دیده میشود .ش��خصیتها به آنچه دیدهاند و بر آنها گذشته شک
انگلیس در دورهی ملیشدن صنعت نفت به هر ترفندی برای میکنند .رضایی در روایت آثارش تکنیکهایي نو به کار میبرد .توجه
به زیرکشــیدن و بیحرمتکردن دکتر مصدق دست زد .از جمله به فرم و پیراستگی نثر از دیگر شاخصههای کار اوست.
فرســتادن ماموری به نام جیکاک به میان عشایر بختیاری .آن هم گروهی از ارامنهی شــاغل در شــرکت نفت چه کارگر و چه
دور از شــهر مسجدسلیمان .جیکاک زبان فارسی و بختیاری را به حزبی سالهایِ کارمند در روشنگری سیاسی ،مبارزات سندیکایی و
خوبی میدانست .کالهی نسوز داشت و عصایی که در آن باتری کار بیســت تا سی و دو نقش فعالی داشتند .زویا پیرزاد در «چراغها را
گذاشته بود .سالح سومش شعری بود که احساسات مذهبی مردم من خاموش میکنم» ،زندگی خانوادهی آرتوش سیمونیان ،کارمند
را تحریک میکرد: شــرکت ِ
نفت ساکن بوارد ه آبادان ،ارتباطشان با فامیل و دوستان و
2
هر که مهر علی به دل ِسِ ه نفت ملی سی ِچنِسه؟ همســایههای ارمنی و شهر را از دید همسرش کالریس به زیبایی
و بــا همینها مردم را بــه دنبال خودش کشــاند .خاک زیر تصویر کرده است .از محاسن رمان ،شخصیتپردازی دقیق از آدمها،
پایش را شفابخش و درد و مرضبند میدانستند و توی کیسههای حتی نقشی فرعی چون آقا مرتضای باغبان است .جاافتادن درست
کوچک میریختند و به تیرک ســیاه چادرها یا سردر خانههایشان احســاس ،منش ،کردار و کالم شخصیتها و نگاه زنانهی کالریس،
میآویختند .او اهالی روســتاها را در دو دستهی طلوعی و سروشی «چراغها را من خاموش میکنم» را رمان گزیدهای میکند.
از هم جدا کرد .طلوعیها و سروشیها برای پیشیگرفتن از هم ،در داســتان و رمان غالبــاً روایت اعمال و افــکار و بود و باش و
رسیدن به مقصود رقابت میکردند .سرانجام جادوی عصا و کالهش درگیری یک شخصیت اصلی و شخصیتهای فرعی دیگر است .مگر
برمال میشــود و از منطقه میگریزد .مسجدسلیمانیها به آدمهای واقعهی مهمی که شهر را هم درگیر داستان و به شخصیت بدلش
ســیاس و آبزیرکاه میگفتند جیکاک .آمــدن جیکاک به میان کند .در داســتان درخشان «یک حکایت ســاده»ی شاپور بهیان،
بختیاریها به سال طلوعی معروف است. مسجدسلیمان شــخصیت اصلی اســت که از پس شخصیتهای
انگلیــس خودش را صاحب بالمنازع نفت ایران میدانســت و خواهد آنها را پس بزند .شهری
داس��تان مدام سرک میکشد و می
حاضر نبود کوتاه بیاید و مایملک شــخصیاش را با کشــور ایران که ســالهای رونقش به پایان رســیده و حاصل فوران چاههایش،
تقسیم کند ،چه برسد به نخســتوزیری که بخواهد دستش را از نشت نفت و گاز سمی در محلهها ،کوچهپسکوچهها ،حتی خانهها
غارت نفت کوتاه کند .یکبــاره چهرهی دموکراتش پس میرود و و تقسیم آسم و بیماریهای قلبی و مرگ تدریجی برای گروهی از
نیمهی اســتعماری پا به میدان میگــذارد .همهی درها را به روی مردم ،چون مجازاتی است برای داشتن گنجی در زیر پایشان.
مصدق و سیاســت ملیگرایانهاش میبندد و نمیگذارد کسی نفت باران سیلآســا میبارد .اما شــهر درههایش را دارد .سیل پل
ایــران را بخرد .ســرانجام چرخ را بر همان روال ســابق به گردش انگلیسیســاز را میشــکند و مرگ را با خود میآورد .با ســیل و
درمیآورد. موشکباران عراقیهاِ ،خ ِزل پیر بلوطی ،پیرزنی (مکینه) و دو بچه را
نویسندگان هر سه شهر با ذهنیتی آرمانخواهانه مینوشتند تا میکشد .خبر قتل پیرزن (مکینه) و بچهها در شهر میپیچدِ .خ ِزل
دهند .آنها نگاهی خوشبینانه
چیزهایی را که رنجشان میداد تغییر از شهر بیرون میزند ،ده به ده و کوه به کوه میگریزد .در تعقیب و
به آینده داشــتند ،چون معتقد بودند که جهان رو به خوبی میرود گریزش انگار شهر به دنبال دستگیری و فراریدادنش است .شهری
و ســرانجام ،بدی مستاصل و درمانده میشود ،شکست میخورد و خســته او را دنبال میکند تا روزی که درمانده از گریز ،برمیگردد
چرخ بر مدار افتادگان به گردش درمیآید. تــا پولی فراهم کند و به کویت برود .پســرخواهر نوجوانش او را لو
اگر چه نوشــتن داســتانهای نفتی فروکش کرده است ،اما میدهد .سرانجام زیر نگاه شــهر اعدام میشود .تصویری طنزآمیز
داستان نفت همچنان ادامه دارد. از آثار بهجامانده از نفت« :خانه ،در باالی تپه بلندی قرار داشــت؛
مهر ،1398شاهینشهر بناشده روی لولهی بیست و چهار اینچ گاز شرکت نفت ،با حصاری
پينوشتها: از تایر و پلیت و شاخهی خشکیدهی درخت و یک نئون شکسته که
برعکس گذاشته بودنش توی بقیهی اجزای حصار که رویش نوشته
- 1نمایش فیلم یا «بازی شب» در منطقه چیاسرخ قصرشیرین، شــده بود «بوتیک اســب» و بقیهاش را نمیشد خواند؛ شهر حاال
غالمرضا بهنیا ،مجلهی سیاهمشق ،شماره ،16صص 121-122 چنان میدیدش که انگار قب ً
ال آنجا نبوده».
-2هر که مهر علی به دل دارد به نفت ملی چه نیازی دارد؟ بهیان عالوه بر داستاننویســی ،مترجمی خوب و مقالهنویسی
تواناست.
داریــوش احمدی با چاپ اولین اثــرش «خانهی کوچک ما»،
نشان داد که نگاهی جدی به داستاننویسی دارد .او به خوبی حال و
روز حاشیهنشینهای نفت را روایت میکند .در داستان «تمرین در
شبی تاریک» ،عدهای جوان بیکار و مستاصل در جادهای ،در حوالی
مسجدســلیمان خردهشیشه و میخ میریزند و در کمین ماشینها
مینشینند .الستیکهای سواریِ پر از مسافری روی شیشه و میخ
میرود و پنچر میشود .س روکلهی جوان ریشویی پیدا میشود و از
راننده و مسافرها میخواهد تا با او به روستایشان بروند و استراحت
کنن��د .آنها را از تپهی بزرگی باال میبــرد .چند نفر دیگر به جوان
ریشو ملحق میشوند .میخواهند داروندار مسافرها را ازشان بگیرند
و با اعمال خشــونت با آنها ،خودشــان را برای کارهای بزرگتری
کنند .آنها که با فوران پوند و دالر از چاههای نفت ،حتی یک
آماده
فتحاهلل بی نیاز پنی و سنت در جیب ندارند ،متوجه میشوند که اینکاره نیستند و
215
نقدو بررسی
بازنمود تمام و کمال گفتمان نفتیچپ
نقدی بر داستان بلند جزیره ،نوشتۀ پرویز مسجدی
نفیسه مرادی
او از پیش تعیینشده فاصله بگیرد و آنطور که میخواهد عمل «جزیره» ،روایت پســر جوانی به نام ناجی اســت که جز
کند و در این راه تا حدی موفق است. فضــای محدود جزیــرۀ زادگاه و محل ســکونت خود ،جایی و
آنچه در داستان «جزیره» ،که در سال 1358منتشر شده، کســی را نمیشناسد .شکل و شــیوۀ زندگی مردمان جزیره ،با
گرفتن آن از گفتمان غالب دهۀ پنجاه و حتی
ِ اهمیت دارد فاصله ورود نیروهای اکتشاف نفت و آوردن کارگران از سایر شهرهای
دهههای قبل و بعد از آن است .برتریطلبی دیگری ،مورد ظلم جنوبی به جزیره ،به یکباره تغییر کرده اســت و مشکل اصلی
قرارگرفتن بومیان از ســوي خارجیها و سرانجام مغلوبشدن ناجــی و دیگر مردم جزیــره در مواجهه با این تغییر را میتوان
بومیان در برابر تجاوز و اعمال خشونت خارجیها ،از ویژگیهای عدم آگاهی و شــناخت آنها از وضعیت جدید و ناتوانی آنها در
اصلی فضاهای داســتانهای دهههاي چهــل و پنجاه بوده؛ اما هماهنگساختن خود با وضعیت جدید دانست .حتی ناجی ،که به
در داســتان «جزیره» ،چهرۀ بومــی و چهرۀ دیگری به واقعیت واسطۀ شغلش ،که کارگر آشپزخانۀ شرکت استخراج نفت است،
نزدیکتر میشــوند .از گفتوگوهای میان ناجی و دیگر اهالی بیشــتر از دیگر بومیان جزیره با کارگران و مسئوالن شرکت در
جزیره ،متوجه میشویم که مردمان جزیره ،که شغل اصلیشان، ارتباط است؛ تا مدتها تصور میکند کارگران شرکت با روسای
پیش از ورود خارجیها به جزیره ،ماهیگیری بوده ،خود به اختیار خارجی خود همدســت شدهاند تا جزیره را تصرف و بومیان آن
و میل خودشــان و به امید کسب درآمد و رفاه بیشتر ،تصمیم را بیــرون کنند؛ تا اینکه به طور اتفاقی با یکی از کارگران به نام
گرفتهاند به استخدام شــرکت نفت دربیایند و از طرفی ،چون خلف آشنا میشــود و متوجه میشود که خلف نیز مانند خود
دانش و مهارت الزم برای کار با دستگاهها و ماشینآالت شرکت او درون نظم سلســلهمراتبی ایجادشده از سوي دیگری ،نقش
را ندارند ،شــغلهای به لحاظ فیزیکی سختتر و سطحپایینتر ازپیشتعیینشدهای دارد .خلف ،بچۀ آبادان است و معتقد است
به آنها داده میشــود .داستان با توصیف جزئیات فضای غمزدۀ پیداشــدن نفت در آبادان ،فضای آبادان را به گونهای دگرگون
جزیره آغاز میشــود و از حضور و هیاهوی کارگران غیربومی و ساخت که بومیان آنجا چون قادر به تطبیقدادن خود با شرایط
ماشینآالت عجیبوغریبی سخن میگوید که آرامش جزیره را جدید نبودند ،ناچار شــدند در حاشیه قرار بگیرند .اما خلف ،در
برهمزد ه و باعث شــدهاند بومیان جزیره ،که صاحبان و ساکنان عمل به گونهای دیگر رفتار میکند و خودش را کنار نمیکشد.
اصلی آن هســتند ،خــود را در زادگاه خویش غریب و بیکس همین از او شخصیتی متمایز از ناجی میسازد .آنچه خلف به آن
حس کنند .در صفحات آغازین داســتان ،با اشارۀ مرد سرخرو باور دارد و سعی میکند ناجی و دیگران را هم متوجه آن سازد،
که از مسئوالن شرکت است ،یادگار را که میخواهد در شرکت تالش برای شنیدهشــدن است؛ او سعی دارد از نقشی که برای
216
نقدو بررسی
نشــان دهد که آنچه عامل اصلی رنج مردم جزیره اســت؛ نه کار کند ،اســتخدام نمیکنند و در اواســط داســتان متوجه
حضور دیگری ،که هراس از آن و ســتیز با آن است .ناجی ،در میشــویم که او را در جزیره زندانی کردهاند؛ اما عملکرد فضای
ابتدای داســتان ،کارگران غیربومی را دیگری میپنداشت ،از کلی داســتان در خدمت اقلیت بومیان است .ماموران اکتشاف
آنها هراس داشــت و آنها را همدست بیگانگانی میدانست که و اســتخراج نفت ،بخش وســیعی از جزیره را اشغال کردهاند و
میخواهنــد او را از زادگاهش بیــرون کنند ،اما پس از تعامل روزبهروز ،تاسیسات و ساختمانهای خود را گسترش میدهند
با آنها توانســت هم حق خود را از کار در آشــپزخانۀ شرکت تا جایی که مردم جزیره نگران این هستند که مبادا همین روزها
بگیرد ،هــم به موقعیت و جایگاه خویش آگاه شــود و هم به آنهــا را از زادگاه خود بیرون کنند؛ اما از جمعیت این ماموران،
یــاری دیگران ،به املیــا در دفاع از خانۀ خــود کمک کند. فقط مرد سرخرو و ســرکارگر در داستان حضور دارند؛ آن هم
تعامــل میان مردمان جزیره که ناجی نمونۀ آگاه آنهاســت ،با حضوری کوتاه .تمامی گفتوگوها و کنشهای داستان ،متعلق
کارگران غیربومی که خلف و ابراهیم نمایندۀ آنها در داســتان به بومیان و کارگران غیربومی اســت که هدف واحدی را دنبال
هستند ،میتوانست در سطح رابطۀ میان مردم بومی جزیره و میکنند؛ گرفتن حق خود از خارجیهایی که در خاکشان ساکن
ماموران خارجی اکتشــاف و استخراج نفت هم صورت گیرد و شــدهاند و به واسطۀ این حضور ،ثروت بسیاری نصیبشان شده
فضای دیگری برای هر دو طرفِ این مواجهه ایجاد کند .آنچه است .در پایان داستان ،بومیان موفق میشوند مانع خرابشدن
بومیان جزیره را دچار شــگفتی و هراس و وادار به واکنش در خانۀ املیال شــوند ،چیزی که از ابتدای داستان ،ناجی و املیال
مقابل خارجیها میکند ،صِ رف تغییرات ناگهانی ایجادشده در نگران آن بودند.
سرزمینشان به واسطۀ حضور خارجیها نیست ،بلکه این است داســتان فارغ از تصویرهای ســطحی بازداشت یادگار و
که هیچ نقشــی در این تغییرات ندارند و از نفتی که منشأ این آتشزدن کشــتی به وسيله سلمان ،برادر یادگار ،برای گرفتن
تغییرات شــده و ثروت فراوانی را نصیب دیگران کرده ،سود و انتقام برادرش و صحبت از نادیده گرفتهشدن حقوق کارگران
بهــرهای نمیبرند ،پس به ناچار خود را خــارج از نظا ِم جدید و مجروحشــدن آنها در حین کار به خاطر نبودن امکانات الزم
پیادهشــده در خاکشــان میبینند و برای تبیین جایگاه خود، و ایمنــی ،که وضعیت تلخ زندگی مردم جزیره را پس از ورود
یا به مقابله و ســتیز با این نظام میپردازند یا به ترک جزیره خارجیها به جزیره نشــان میدهد؛ در الیههای زیرین سعی
و پیداکــردن پایگاهی دیگر فکــر میکنند که آن را جایگزین دارد از عملکــردن در چارچوب گفتمان شرقشناســانه که
جزیرۀ خود سازند. به تقابل و تضاد شــرق و غرب دامن میزنــد ،فاصله بگیرد و
217
نقدو بررسی
ســند مربوط به نفت در ایران
ِ بازخوانی قدیمیتر ین
ِ
نایب شیرازی
پیشینه نفت و مسائل پیرامون آن در ایران نیاز به واکاوی و بازبینی دوباره دارد .شناخت و کاربرد نفت در ایران به استناد الواح گلی بازمانده از
دوران کهن و تاریخنویسانی همچون هرودوت 1پیشینهای چند هزارساله دارد .واژه نفت با امالی متقدم آن (نفط) در تاریخ و ادبیات فارسی نیز فراوان
به کار رفته است 2اما اسنادی که به صورت مستقیم به استخراج و یا اجاره چاه نفت اشاره کرده باشد هنوز به درستی مورد مداقه و معرفی قرار نگرفته
است .سندی که در اینجا به معرفی و خوانش آن پرداختهایم بسیار حائز اهمیت است .این سند تاکنون قدیمیترین فرمانی است که از استخراج،
بهرهبرداری و چگونگی اجارهدادن آن ما را آگاه میکند ،اگرچه با توجه به تصریح متن سند ،این فرمان در امتداد فرامین پیشین و برای تجدید آنها
صادر شده است ،لذا میبایست قبل از این نیز اسنادی صادر شده باشد که تاکنون متن آنها یافته و گزارش نشده است.
اصل این سند در آرشیو دولتی گرجستان به شماره ثبت 1452و در اندازه 46/5 × 23/3موجود است .این سند تاکنون سه بار چاپ 3و خوانش
شده است ،اما هیچ کدام از آنها اهمیت سند و موضوع آن را به درستی درنیافتهاند .خوانش ما در مواردی متفاوت است و افتادگی و نواقص آنها را
برطرف نموده است .از آنجا که این مقاله صرفاً به معرفی و ارتباط آن با مسئله نفت در ایران نگارش یافته به خوانش رویه سند اکتفا شده است.
پينوشتها:
هواهلل سبحانه
بـ[سم اهلل الرحمن الرحیم]
یا محمد [یا علی]
[(مهر)]:
«اهلل محمد علی /بنده شاه والیت طهماسب /فی سنه /946گر کند بدرقه
لطف تو همراهی ما /چرخ بر دوش کشد غاشیه شاهی ما»
[ 1/در این وقت مرحمت بیدریغ شاهی] شامل حال دولت مآب 2/سعادت
نصاب سراجالدین 1بیک و معینالدین اخوه موالنا عطاهلل3/
فرموده مالیه اراضی شلتوککاری و باغات و [دو حفره] چاه نفت من اعمال
2
پينوشتها:
218
نقدو بررسی
هيروگليف
«تحميل پايان» -اصطالح فرانك كرمود در نقد و تحليل رمان مدرن ،-مضمون اصلي هيروگليف اين شماره است .امر همگاني به
يكباره بر همگان حادث نميشود ،باقي مانده و مازادهايي در پي دارد كه دستكم در خلق ادبي بين «تمامشدن» و «به كمالرسيدن»
وقفه ميافكند .در توازي با پرونده بخش ادبيات اين شماره سينما و ادبيات دو مقالهي هيروگليف به رمان «كوچه ابرهاي گمشده»
كورش اسدي اختصاص يافته است« .از ريختافتادن تاريخ» -مقالهاي ار ارشاد رضويان -نشان ميدهد كه به چه نحو رمان ،امر
تاريخي را به ماوراي تقدم و تاخرهاي زماني احاله ميدهد .در همين حال و هوا« ،اشــكال گرامي مصدق» ،با دستمايه قراردادن
دعواي حقوقي ايران و بريتانيا شرايطي فراهم ميآورد تا رخداد روايت و اخالل در قواعد بوطيقايي را در سير رمان اسدي برجسته
سازد .به عبارتي رمان قبل و بع ِد تازهاي خلق ميكند كه منطبق بر رويدادهاي وقايعنگارانه نيست .فيلمنامه گمشده ديلن تامِس،
شاعر معاصر و پرآوازه انگليس ،در قياس با «كوچه ابرهاي گمشده» كورش اسدي مطلب آخر هيروگليف اين شماره را در برميگيرد.
در هنگامه مليشدن صنعت نفت تامس به ايران ميآيد تا فيلم مستندي منطبق بر منافع دولت بريتانيا تهيه كند .با چند اتفاق ظاهرا ً
نامربوط و همين طور آشنايياش با جواني ايراني -ابراهيم گلستان -از انجام اين كار صرف نظر ميكند .ابعاد اين رويكرد شاعر
پس از هفت دهه همچنان در هالهاي از ابهام است.
219
نقدو بررسی
تاریخ ازریختافتاده
ارشاد رضویان
کتاب ساختگی بود .مسخره بود .ترکیبی بود از صفحههای چند کتاب -1رمان ««کوچه ابرهای گمشده»»ی کورش اسدی که کوششی
گوناگون» (ص .)302 است تا لمس لحظهای تاریخی را پدیدار کند ،دست بر قضا ،خود متاثر
به این ترتیب میتوان خط واصلــی برای این دو عنوان مفروض از تاریخی اســت که در فاصلهی زمانی نوشــتن این رمان ( )1385تا
دانست« :کوچه ابرهای گمشده» ،رمانی است که پایانش رویت میشود زمان مجوز چاپش ( )1395رخ داده است .عنوان این رمان که در ابتدا
ولی روایتش قالب کتاب نمیگیرد .اثری که نحوهی تکوین را جایگزین «پایان محل رویت اســت» انتخاب شده بود ،به ناچار و پس از ده سال
تقدیر تاریخی ساخته است: دوندگی برای اخذ مجوز ،به «کوچه ابرهای گمشده» تغییر پیدا کرد.
«وقتی مجبور باشم جواب به تاریخ بدهم احساسم خفه میشود. بنابراین میتوان این آخرین اثر داستانی کورش اسدی را کتابی دانست
راه به داستان پیدا نمیکند .عمرم تلف شد برای نوشتن داستانهایی که که با نفخهاي نیچهای ،نامهای تاریخ را بر چهره دارد و در تالش است تا
مال من نبودند از من نبودند .باید به مذهب جوابگو میبودم .به تاریخ .به پندارهای گمشده ،رویاهای فراموششده را که روزگاری چون لشکری از
فرهنگ .باید با داستان به این میرسیدم که بگویم فرهنگ ما فرهنگ استعارههای متحرک اعتبار داشتند ،به صحنه روایت بازگرداند .در چنین
پوشیدگی است .خب بله هست .ولی این چه ربطی دارد به داستان من. صحنه و فضای پروجکتیوی اســت که کورش اسدی چون هنرمندی
به احســاس و خیال من که قرار است پرکننده یک متن سفید باشد» مانریســت فیگور تاریخی ازریختافتاده را رویت میبخشد .برگهای
(ص .)161 ریختهشده به کف خیابان ،جوب و در معرض باد پاییزی در این رمان
- 2شــاید «محل رویت پایان» را بتوان کشف حقیقتی در نظر خبر از متن آشفته و سرگیجهآوری میدهد که هر چند نمیتوان چیز
گرفت که در نهایت نصیب راوی این رمان (کارون) میشود .زنی مرموز زیادی ازش ســر درآورد اما حس قوی و شدیدی با خواندنش پدیدار
به نام شیده در مهمانی دوستش ممشــاد از او که بساط کتابفروشی میشود:
کنار خیابان انقالب دارد میخواهد تا قرار فردا عصر ،کتابی را با عنوان «داشــت برگ میخورد در هوا .کتابی رها .که هزار سال هم که
«کوچه ابرهای گمشده» برایش پیدا کند ،محل قرار تقاطع کارگر-بلوار میافتاد ولی باز انگار نمیرسید به زمین .و برگ میخورد در هوا .پایین
کشاورز است .این محل قراری است آشنا در حافظه کارون ،او که سالها میغلتید و نمیرســید به جایی .و برگ میخورد میخورد و میآمد
سوکارش را ازپیــش نوجوانی بود که در آتش جنگ جنــوب همه ک زمین ولی زمین نبود و جان بود و-
دســت داده به تهران پرتاب میشود ،برسقف کانتینری در کوچهای از یک کوچه
بلوار کشاورز سکنی میگزیند و از طریق بساط کتابفروشی کنار خیابان دیروز یک کوچه بود.
روزگار میگذرانــد و این روزگار قرین روزهای خاکســتری و زخمی گم شده.
تهرانی است که دیوارهایش با شعارها ،خیابانهایش با راهپیماییها و کوچه.
بساط کتابهایش با بیانیههای حزبی آکنده است و کارون که در ابتدا کوچه ابرهای گم شده» (ص .)113
تماشــاگر صرف است ،در مسیر عشــقی که به دختری چریک به نام عنوان «کوچه ابرهای گمشــده» ،همزمان هم عنوانی تاولزده بر
پریا پیوند خورده است به وقایع و تحوالت تاریخی-اجتماعی پیرامونش پوســت این رمان است و هم عنوان کتابی است که متنش به تاروپود
وصل میشود .اما این روزگار مستعجل با بگیر و ببندهای آن دوران و رمان پیوسته است و ردپایی دارد که تکهتکه در گریزهای روایت رمان
دستگیری پریا و مفقودشدنش خاتمه مییابد .محل قرار شیده و کارون مجال رویت مییابد« .کوچه ابرهای گمشــده» ،جایی رمانی است که
سالها بعد درست مکانی است که کارون قرار رفتن به سینما را با پریا وجود دارد ولی خوانده نشده است (ص ،)26جایی کتابی است حامل
گذاشته بود و این قرار الجرم با دستگیری پریای در حال گریز ،محقق رمزهای تشــکیالتی که به مقصد و مقصود نرسیده است (ص ،)252
نمیشود .حکایت کارون و پریا و خیابان انقالب و زمان بگی روببندها در جایی کتابی تخیلی در مورد آدمهای خیالی عنوان میشود که وجود
نهایت با گفتههای شــیده به کارون روایت تازهای میگیرد و گرههای خارجی ندارد و فقط بهانهای قرار گرفته است تا حرفهایی به واسطه آن
تازهای از آن باز و همزمان معماهای تازهای در آن پدیدار میشود. زده شود (ص ،)196در پایان اما با رویت این کتاب متوجه میشویم که
-3صحنهی شروع رمان «کوچه ابرهای گمشده» و صحنه پایانش این کتاب کالژی از چند کتاب دیگر است:
درســت در یک مکان روایت میشود و این دو صحنه به فاصله زمانی «کتاب را ورق زد .جنس کاغذ هر ورق با ورق دیگر تفاوت داشت.
220
نقدو بررسی
عناصــر و المانهای طبیعت در این رمان به نحوی جمع شــدهاند تا یک شبانهروز به همدیگر میرسند .نقطهی شروع رمان زمانی است در
برگها ،آبهــا و ابرهای «رویتپذیر» این رمــان را ریختنی ،جاری، برگریزان اول پاییز ،کارون سراســیمه از خانه محل مهمانی دوستش
گذرکردنی و «رویتناپذیر» کنند .اما همچنان این امر رویتناپذیر ،به ممشاد بیرون میزند و این در حالی که نیروی ناشی از دیدن کابوسی
این کوچه «بازگشت جاودانه» دارد تا «اینهمانش» را متفاوت سازد. که دیده اســت او را حسابی آشفته کرده است ،او در کابوسش زنی را
« -5کوچه ابرهاي گمشــده» میتواند عنوان فرضیاي باشد که، دیده که با دهانی باز و آروارههای مهیب ،قصد دارد سر تا گردن کارون را
راوی این رمان به جای نویسنده بر کتابی که در دست داریم و میبینیم در دهان خود فرو برد تا تشنگیاش را فرو نشاند .پایان رمان هم با بلوای
و میخوانیم ،اطالق کند .گسستگی حروف این عنوان هم میتواند با این خودسوزی شیده روایت میشود که خود را به وسیله مهره فال گردنش
فرض اعتبار گیرد که برای کارون بین عمل «دیدن» و عمل «خواندن» در حال تابخوردن آتش زده است ،حین سوختن کتابی از دست شیده
فاصلهای وجود دارد .این فاصله شکل کلمات و آهنگ خواندن را تغییر میافتد و به سمت جوب میرود .کابوس زنی که در تمنای آب است به
میدهد ،شکسته میکند و افزون بر این کارون با ترسهایی که درش رویت شعلههای آتش زنی دیگر ختم میشود و کارون با تاخیری زمانی
ریشه دوانده ،گاه زبانش در تکلم به لکنت دچار میشود .کنش نوشتاری به این رویت ،روایت میدهد:
این رمان هم کنشیمسئلهدار است و این قضیه را پیش میکشد که «توی چشمهای خودش خم شــد توی جوب .بر آب برگهای
راوی رمان تلقی خاصی را از روایت تاریخی ممکن کرده اســت .روایت دیروز و پریروز میگذشت از او که یک جای دیگر بود همیشه و همیشه
«من»هایی اســت« ،منعشــده» که از زبان یکدستشدهی مفروض دیر میرسید .میرسید و تمام ماجرا ازلی میشد .نه آغازی و نه پایانی
سررسیدهای تاریخشده حذف شدهاند: و فقط کوچهای با تکههای مــذاب واقعیت یک زن .چقدر واقعی بود
«محتویات این دفتر کمترین ربطی به داســتان ندارد .این دفتر، چکههای زنی که از ناکجا آمده بود ،آتش شده بود و مرگ مهرهاش را
اولش سررسید بود .من یکییکی تاریخهای سر هر صفحه را زدم چیدم. به سویی غلتانده بود؟
زشتترین کار این است که بخواهم در یک سررسید داستان بنویسم. برگ میگذشت
سررسیدی که باال تا پایینش را تاریخ گرفته است. ابرهای آسمان میگذشتند
و مرگ میگذشت».
من به این ترتیب میتوان گفت بین «امر رویتپذیر» که کنش دیدنی
از است ) (point of viewچه دیدن کابوس و چه دیدن زنی که خود
تاریخ را آتش زده اســت ،با نقطه روایتش) (point of narrationتاخیری
نفرت وجود دارد ،تاخیری که حاصل وقفههای ادراکی است که در تصورات
دارم» (ص .)160 راوی ایجاد میشــود ،و بر اثر این وقفههایی که بیــن دیدن و ادراک
عمل خواندن این رمان هم پدیدهای اســت بحرانی و ملتهب که آن بــه وجود میآید ،در این رمان با روایتی ســ روکار داریم که یا «از
تختشــدگی معناپذیر و فهم رمان را مثل هر رمان مدرن دیگری تا رویتپذیرشدن» میگریزد یا از روایت .روایت یک امر رویتناپذیر که
حدی ناممکن میکند .وقفهای که بین دیدن و خواندن ایجاد شــده خود را در گذشته ناممکن و در آینده محال میداند و بر پشت درها و
است ،زمینهساز رویتناپذیری معنا و زبان رمان است .کارون و شیده هر دیوارهای اکنون میکوبد تا بتواند رویتپذیر شود ولی همواره نمیتواند.
دو طاقت تماشای واقعیت را از دست دادهاند ،و الجرم به وضعیتی گرفتار « - 4کوچه ابرهای گمشــده» با کابوس آب شروع میشود و در
شــدهاند که امکان شناختی برایش مهیا نیست .شیده از کابوسهای شــعلههای آتش خاکستر میشود ،در میانه روایت هم پشته خاکی را
زندگی مخفی و مخفیکاری ذهن مغشوشی پیدا کرده که قدرت فرار گزارش میدهد که جنازهای مدفــون دارد ،راوی رمان هم عنوان رود
و بیــرونزدن از دل حوادث منجر بــه بگی روببندها را پیدا نمیکند و کارون را دارد و در عین حال رنگ چشــمهایش هم آبی اســت و بر
همزمان با پریا گرفتار دیوارهای زندان میشود و کارون در شوک دیدن اثر مصرف مخدر وضعیت حسی و ذهنیاش گداختگی و سیالن دارد،
دستگیری پریا چشمانش خیره به لکه سفید پای در حال گریز پریا بر ابرهایی که در آسمان میگذرند و ناپدید میشوند ،خبر از بادی میدهند
دیوار مانده اســت .شیده در انتهای بنبست کوچه و کارون در آسمان که بر صفحات و برگهای پاییززده این کتاب وزیدن گرفته است ،همه
221
نقدو بررسی
دیوارنوشتی ماندگار برای کارون رقم زده است .جای پایی در تقال برای خیالش منزوی میشوند .حال و هوای ذهنی کارون درگیر خوابها و
باالرفتن از کوچه و دیوارش و خالصیای که میســر نمیشود .پاهای بختکهای جنوبیاش ،با رویاهای محققنشده ومسئله بلوغش ،حسرتی
پریا از گریز ناتوان میشود و اسیر دستهای ماموران .کارون بهتزده را در او ایجاد کرده اســت ،و تجربههای شوکآور ،بهت فلجکنندهای
پریا را میبیند که بیهیچ گفته تن به سرنوشت میسپارد و پانوشتی به او داده اســت ،در نهایت هم اعتیادش ،موانع جمعشدهای است که
برای او به دیوار .پانوشت دیگر تصویر کرگدنی است که کارون به دیوار سبب میشود حرفهای او پیچیده و مبهم باشد .کارون شخصیتی است
آشپزخانهاش آویخته است .کرگدن تصویر او هم کردار پریا را دارد در آشفتهحال که حضورش چفت و بست درستی با واقعیت و محیطی که
پوست روی پوستآوردن و هم کارون را به یاد «رفتار دوران پنهانها، شوقوس ميان حال و گذشته تجربه میکند ندارد .حضوری دائم در ک
عصر آدمهای پوســتکلفت ،روزگار تعطیل تن و حلشدن در درد» دارد و واقعیت اطرافش با درون مشوشش دائم تداخل دارد و از این رو
میاندازد. حکایت تاریخی و جغرافیایی را که به میانجی او روایت میشود ،میتوان
کارون افزون بر این لکهی پا ،تکهاســباب به جامانــده از پریا را تا اندازه زیادی روایتی غیرقابل اعتماد دانست .شاید هم به همین دلیل
در کارتنی به عنوان موزهخانه گردآوری میکند« .به جاگذاشــته» و عاجزشدن از فهم و شناخت دیدهها و تجربههاست که کارون به خواندن
«گذشــته» دو نوع تجربه تاریخی-جغرافیایی را در زندگی این رمان و کتابهای دســت دوم روی میآورد ،میشــود حدس و گمان داشت
راویاش ،از هم متفاوت کرده اســت ،بروز این تفاوت ،استراتژی رمان که درک و دریافت همین کتابها و رمانهایی که میخواند سرانجام
را در برجســتهکردن تفاوت همواره موجود بین تجربه مواجهه با امر پرانتزی در رویاها و تفکرات و نحوه زیســت-جهانش باز میکند و به
تاریخی و تجربه نوشتن از این مواجهه مشخص میسازد .در حین اینکه دنبالش نیرویی نادیدنی روایت اصلی او را در رمان در ســیالنی مدام
خاطرات روزهای گذشــت ه با پریا و حسرت آنچه وقوع نیافته به ذهن به روایتهای فرعــی و تصادفی ،پیچ و تاب میدهد .کارون درمییابد
آشفته کارون هجوم آورده است ،او در کیسه دوست رفتگرش به طور کتاب نایابی که شیده از او خواسته است و هیچ کتابفروشی آن را ندارد
تصادفی دستنوشتههایی را پیدا میکند که به ظاهر نوشتههای دو نفر همان کتابی است که سالها پیش پریا به او داده است و این کتاب خود
به نامهای رامین و ســامان است ،خواندن این دستنوشتهها راویها و مونتاژشده از چندین کتاب نامربوط است.
روایتهای دیگری را با روایت کارون قاطی میکند. - 6کتابی که مونتاژ کتابهای دیگری است و راویای که کارش
- 8ایــن دو روایت و راوی به مرور تداخلها و تقابلهایی را با هم خرید و فروش گذشتهی مردم و کتابخانههای شخصی آنها شده است،
پیدا میکنند .روایت «جن»زده از «پری» به جامانده در دیوار «کوچهی به نحو خاصی توازی روایت پیدا کردهاند ،پریا از کتاب برای پنهانکردن
پریا»ی کارون ،با روایت نابه«ســامان» رامین از «گمشــدهاش» و از بیانیههای حزبی استفاده میکرده است .وقتی کارون از او میخواهد که
«جنینی» که در شکم همسرش سیما ،حیات یافته است ،همسو شده کتابهایش را برای فروش به او بسپارد ،در جواب میگوید کتابهای او
است ،کارون با از دستدادن پریا ،به خواندن روی میآورد ،در حالی که با کارون متفاوت است .با نسبت دیفرانسیلی خاصی که بین کتابهای
رامین ،به نوشــتن میپردازد .جنخواندن و جنیننوشتن در این رمان کارون و پریا برقرار میشود میتوان گفت کتاب در دست کارون ،کتابی
همسطح شده و درهم نفوذ میکنند ،تا سرگذشت روایتهای کارون است که صفحههایی از آن کم شده است و «کوچه ابرهای گمشده»،
و رامین را به نحوی به هم مرتبط میســازد .در بخشی از نوشتههای یعنی کتابی که پریا به کارون داده ،همواره مازادی بر کتاب دارد .مازادی
رامین میخوانیم که ســامان همان جوان کلتبهدستی است که وارد پنهان که حس میشــود اما خوانده نمیشــود .با چارچوب مفهومی
عمارت محل اختفای پریا و شیده میشود و آن دو را میترساند ،بعدها الیبنیتسی میتوان گفت کتاب «کوچه ابرهای گمشده»ای که پریا به
شــیده حدس میزند که رابطهای بین آن جوان و معلمش (ممشاد) کارون داده اســت یک جهان ممکن و در عین حال ناهمامکان با رمان
وجود داشته اســت .کلت این جوان سرانجام سبب اختالف و جدایی «کوچه ابرهای گمشده»ای است که روایت میشود .این جهان ممکن و
شــیده و پریا از هم ،ماجرای دستگیری و شاید سبب مرگ پریا شده در عین حال ناهمامکان همواره و پیوسته نیرویی را به جهان کتاب وارد
اســت .سارا دختری که همسایه کارون است و به او دلبستگی خاصی میکند که اثری است دیدنی و نه خواندنی .شبی که ناخواسته کارون به
دارد ،وقتی دستنوشتههای رامین را در آشپزخانه کارون پیدا میکند پوست ماهگرفته گردن پریا نزدیک میشود و نفسش با پوست او تماس
و میخواند یاد نوشــتههای پدرش میافتد ،و نیــز اذعان میدارد که میگیرد ،با رعشهای نابهنگام در سراسر بدن او مواجه میشود .پریا به
پدرش مشــاجرههای طوالنی با مادرش دارد ،با توجه به اينکه کارون او میگوید که« :این تن را من برای شکنجهشدن نیاز دارم .برای اینکه
دستنوشتهها را نزدیک محل خانهاش پیدا کرده،اي بسا که رامین همان همه چیز اینجا پنهان بماند .توی مغز من ».پریا در دوگانگی پوست و
همسایه ندیدهاش و پدر سارا باشد و سارا روزی جنینی بوده که رامین مغز به سر میبرد .پوست روی پوست میآورد تا برآمدگی بیرونیاش
قصد از میانبرداشتنش را داشته است .چرا که این جنین برایش یادآور کلماتی را که در نهانخانه مغزش فرو رفته است ناپیدا و نادیدنیتر سازد.
«جنایت» و «خیانتی» بوده که ســبب گمشدن و سرانجام خودکشی شکنجه پوست بدل به لذت مغز میشود .پوست روی پوست ،همانند
سامان شده است. کتابی که ورق روی ورق میآورد ،هر ورق اما از جایی دیگر و ناهمخوان
- 9در کنــار واکنشهای متفاوتی که کارون و رامین نســبت به با ورق پیشین ،این روایتی است تودرتو که کتاب پریا به دست کارون
گمشــدن پریا و سامان بروز میدهند خود پدیدار غیاب پریا و سامان داده است ،کتابی که همزمان که برگ یا پوست خود را عریان میکند
هم تفاوتی دارد که میتوان آن را با ارجاع به رمان چندجلدی مارسل همزمان مغز روایتش را پنهان و دور از دســترس میسازد ،کتابی که
پروســت (در جستوجوی زمان ازدســترفته) ،در عناوین دو مجلد میشود نگهش داشت اما نمیتوان خواندش.
مشــاهده کرد ،پریای کارون «اسیر» شده و سامان رامین «گریخته» «و بعد همهی آنها چرکنویس شدند
اســت .پریا با «چشمبند» اسیری به کارون چشمخواندن را (در مقابل شدند چرکهای اندامهای دیگران
لمسنشدن) عطا کرده و سامان گریخته از مثلث رابطه (سامان-رامین- چرکهایمستعار
سیما) برای رامین جنین رابطه دونفره و دستنوشتههای خودکشی و و چیزی زیر اینها میدرخشید و داستان روشن میشد.
دست نوشتن باقی گذاشته است. مــرا رویت کنیــد در آتشهایم -چنیــن میگوید من مخفی»
- 10کارون در گذاری که از خانه ممشاد به خیابان و کوچه و خانه (ص.)77
دارد مدام با موقعیتهای صوتی و تصویری مواجه میشود که حافظه - 7اگر پوست پریا حرفی برای اعتراف ندارد در عوض جای پایش،
222
نقدو بررسی
دیگر «موجود» نیستند اما «باشنده» شدهاند .مردههایی که گامهای غیرارادی او را فعال میکنند .جنی «که در دیوار خاطرات کارون خانه
دیگر نردبان نوشــتار را برای فهم نحوه نوشتن تاریخ به سبک ادبیات کرده ،چون صدای زنگولهی حشــرهای در حمام (که شاید از خواندن
برمیدارند تا از «ریشهها» به «رویاها» هجوم آورند« .باشندگی» آنها در «مسخ کافکا» به ذهن کارون رسوخ کرده) ،پیراشکی میدان انقالب (در
روایت تاریخی ،نه مواجههاي با زمان دارد و نه مواجههای با مکان ،تعبیر مقایسه با ساندویچ آشغالی که در زمان کنوني میخورد) ،زن-مردی که
نیچهای «نابهنگام» برای این موجودات محذوف ،مفهومرســان است. مانند پریا با بدنی زنانه و ظاهری مردانه مقابلش در کوچه گم میشود،
رمان «کوچه ابرهای گمشــده» پرسشی را از صحنهای خاص مطرح همه و همه نشانهها و سمپتومهایی است که گذشته وقوعنیافته را مدام
میکند :ما زندگیمان را بعــد از دیدن این صحنه ،صرف ندیدن چه «احضار روح» میکند و کارون برای مستدامداشتن مراسم احیای این
چیزهایی میکنیم؟ چیزی که آشوب این رمان را رقم زده است به این گذشته به آداب خلوت منقل و وافور خانقاه ممشاد و به آشپزخانه مجاور
صحنه و این پرســش برمیگردد ،صحنهی ناتمام ،صحنه محرومیت، تصویر کرگدنش پناه برده اســت .در برابر کارون گیرکرده در گذشته،
صحنه بازداشت .یک بازمانده و بازگشتی ناممکن .رازی زیر سنگ. ممشاد کسی است که گذشته بازیاش نداده است.
- 13یک سر ادراک بدنمند تاریخی-جغرافیایی این رمان مابهازای -11ممشاد سرمایهداری است عالقهمند به کتاب و خواندن که
امر از دسترفته و زمان سپریشده ،ترشحات روایی این رمان است. به ناگاه بر بســاط کارون سبز میشود و پس از مدتی رابطهی دوستی
به عبارت دقیقتر این رمان به جای روایت از امری تاریخیمســئله خاصی با او برقرار میکند .دوســتیای که از حد معمول فراتر رفته و
«ســرایت» و «نفوذ» را پیش میکشد .جایی که میتوان جغرافیا را ممشاد نقش پدری را برای کارون بازی میکند .هم او را سامان میدهد
از شــکم تاریخ بیرون کشید ،صفحهای است که لکهای از الیهای به و هم به تشــکیالت و مهمانیهای شــبانهاش دعــوت میکند .مدام
الیه دیگرش نفوذ کرده است .روایت یک سرایت .ترشح و پرتاب تف به کارون گوشــزد ميكند که باید بتوانــد نبض زمان را بگیرد و همه
ابلیسه (شخصیت جانبی رمان)« ،تهوع» و استفراغ راوی ،بیرونریختن سرمایهاش را تخصصی در جایی واحد بگذارد .ممشاد اما با روایتی که
«هســتی» که با «نیســتی» گره خورده است .نوشتن و بلعیدن امر شــیده از گذشتهاش میدهد تیپ شخصیت قابل تاملی پیدا میکند.
هضمنشدنی ،کاری اســت که دیوارهای شهر را به ممشاد یا همان معلم سابق شیده یا همان مافوق
عرصه پدیداری تازهای رســانده است .دندانهای تشکیالتی شــیده و پریا ،فردی است که میتواند
مدفون به کمک جنها شتافتهاند (اشاره به داستانی زندگیهای مخفی داشته باشد و با ذهن متمرکز و
که شیده برای کارون تعریف میکند) تا قدرت هضم خونسردی غیرانسانیای که دارد به موقع از آشوب
حذفشــدهها را مختل کنند .در روایت یکدست و کابوس حوادث جان سالم به در ببرد .ممشاد به
دیوارها توسط سیمان ،مستی فهم لذتی رقم خورده دقت جریان روشــنفکری ادبیات را زیر نظر دارد.
است که مانند خالیکردن چرک یک کورک کهنه نقدهای او به صادق هدایت و گلســتان ،چوبک و
هست که سرش خود به خود دهن باز کرده باشد و با آلاحمد ،پراکندگی کار آنها را در حوزههای مختلف
کمترین فشاری از سوراخ پیچ بخورد و بیرون بیاید». نقد و ترجمه و نویسندگی و نوکزدنشان به مذهب
شور دیونیزوسی ،شورشی نابهنگام برپا کرده است و تصحیح متون و فرهنگ عامیانه کاری بیفایده
پلیس از نوشتههایی که بر روی دیوارها سبز شده قلمداد میکند .به گفته ممشاد اقتصاد است که
است با وجودی که جمالتی نامفهوم و بیزیان تلقی ســرمایه آدمی را موقعشــناس و گوش بهزنگ و
میشود ،کالفه است .پوست دیوارها ترک برداشته و متمرکز میسازد تا حتی خرید و فروش کتاب را
چیزی پنهان را به سطح روایت ،رویانده و رویت داده که به ظاهر کاری است فرهنگی ،با مفید فایدهبودن
اســت .چیزی گویا از دیوار بیرون زده که کارون را و بورس فروش کتاب آشــنا میکند .تضاد کارون
یاد آن سبز وحشی درهم باغچهها و خانههای جنوب میاندازد که هر با ممشاد ،تضاد کتابفروشی است که بساط کوچک کتاب را گوشهای
ریشهاش زیر خاک ،یک طرف میرفت و ریشههای دراز سفت سمجی پهن میکند و مدام از دست ماموران کنترل خیابانی در حال فرار است
داشت و کنده نمیشد و وقت کندهشدن خاک را تا آخر دنیا هم انگار با با کســی که توانی دارد تا با مافیای قدرتش بورس کتابهای درسی و
خود میکند و باال میآمد و ته نداشت .دیوارها به جای نوشته ،نویسنده آموزشی را به ویترین کتابفروشیهای خیابان انقالب بکشاند .معنای
شدهاند .سری مخفی خود را به دیوار کوبیده است تا در دل آن روزنی شکستها و بیخانمانیهای کارون مقاومتی است که او از جذبشدن
ایجاد کند .جنهای دیوار جنین میشوند .کوچه معشوق در امتداد در تشــکیالت ممشاد دارد .میتوان گفت سنتی که کورش اسدی در
دیوارهایش سرها و خیابانهای تازه میآفریند .واقعیت به آب و رنگ رمان «کوچه ابرهای گمشده» در پیش گرفته است در ادامه نویسندگانی
لوپر میدهد تا «جلوههای جالل سبز شود» .چهارراه کتابی خیال با است که ممشاد استهزا میکند .کورش اسدی گویی در کشوی مخفی
است که دوباره در وزش بادها به سرایت ابرهای گمشده میرسد. این نویسندگان را در زمان حال باز میکند و دستنوشتههای خود را در
« -14کوچه ابرهای گمشــده» با کابوســی شروع میشود، این کشوی خاص قرار میدهد:
کابــوس زنی با دهــان بــاز و آروارههای مهیب .ایــن کابوس و «هنری که من امروز به آن باور دارم چیزی شبیه این فاشکردن
سرگذشــت راوی این رمان مــا را به یاد جملهای از «اســتیفن اســت :فاشکردن یک کشوی بسته .رسیدن به یک کشوی بسته و از
ددالوس» -شــخصیت رمــان اولیس جیمز جویــس -میاندازد: کشوی بسته رسیدن به کلید» (ص .)160
«تاریخ کابوســی اســت که دســت و پا میزنیم که از آن بیدار - 12مدرســه مردگان برای «هلن سیکسو» ،نویسنده و متفکر
شویم» ،کابوسهای کارون مغزش را تا مغز خورده و از او موجودی فرانســوی ،اولین گام بر نردبان نوشتار اســت ،نوشتن داالنی بین دو
نیمهزنده ،نیمهمرده ساخته است .او برخالف ممشاد هیچ تالشی کرانه میسازد ،همزمان که امری ممتد میشود ،اشتدادی را هم ایجاب
برای قرارگرفتن در قاب پیشــرفت ،خــوب زندگیکردن و تغییر میکند .نوشتن در رمان «کوچه ابرهای گمشده» نوشتن از ضخامت
ندارد ،اما همین بیتحرکی ،منجمدشدن ،همچون پالنهای ثابت اســت .از مقایســه تاول پا به تاولی از پا بر دیــوار و تاول بدنی در دل
و بیحرکت سینمایی «یاســوجيرو اوزو» ما را متوجه خود زمان گوری گمشده میرسیم .مردگان هلن سیکسو ،بر اثر مرگ به «درجه
میکند .زمانی که خودش حرکت است. صفر جهتیابی» در کوچهی «کوچه ابرهای گمشده» رسیدهاند .آنها
223
نقدو بررسی
مشکل گرامری مصدق
لحن شاعرانهي کوچه ابرهای گمشده
پویا رفویی
از نظریهپردازان آثار روایی مدرن بهشــمار میآید .این مقوله من از مکانهایی میگویم که در آنها چون سبدی پر از
عبارت از این اســت که بحران اصلــی روایت در ادبیات مدرن اجساد دختران خردسال ،بدنهای شاعرانه میسازند.
«خاتمهدادن» یا «تحمیل پایان» بر روال و روندی اســت که -آلخاندرا پیزارنیک
بدون روایتکردن ،هیچ پایانی بر آن مترتب نیست .برای مثال در دعوی حقوقی ایران و بریتانیا پس از ملیشدن صنعت
میتــوان فرم رمان را بــا فرم اخبار در رســانهها و روزنامهها نفت و ارجاع ایــن پرونده به دیوان دادگســتری بینالمللی،
مقایس ه کرد .در اخبار« ،خطهای خبری» یکی بعد از دیگری یکی از اختالفات بین دو کشــور این بود که «ایران صالحیت
به ترتیب اولویت رســانه مطرح میشوند و ارتباط بین خبرها دیوان را در مورد اختالفاتی قبول داشــت که بعد از آن تاریخ
یا خاتمهیافتن گزارش ارائهشــده ،حائز هیچ اهمیتی نیســت. (اعالمیــهي مورخ اکتبــر 1930که در ســپتامبر 1932به
خبرها منفصــل از یکدیگر مطرح میکننــد و نقص یا تغییر تصویب رســیده) حاصل شــود و «ناشــی از احوال یا اهمالی
در دادههای خبری ،بر عهدهي رســانهي خبررســان نیست. باشــد که بهطور مستقیم یا غیرمســتقیم با اجرای معاهدات
حال آنکه در روایت ،اصل بر تمامشــدن ماجراســت .جنبهي یا مقاولهنامههای ایران ارتباط داشــته و موخر بر تصویب این
بغرنج این مســئله در ادبیات مدرن آن اســت که رویدادهای اعالمیه باشد» (موحد .)1378:446 ،تعبیر «موخر بر تصویب
زندگــی به نحوی رقم میخورند که به راحتی نمیتوان پایانی این اعالمیــه» در عبارت "et posterieurs a la ratification
بر آنها متصور شــد .تجلی ســرمایهداری بــه منزلهي بحران " de cette declarationمیتوانســت به اول یا آخر جملهي
دائمی ،همواره ماجراهایی میآفریند که با تکیه بر شــیوههای تازه یا جملهي بعدی راجع شــود ،در صــورت اول کافی بود
پایانبندی در ادبیات پیشامدرن نمیشود به نقل آنها پرداخت. که اختالف در «ناشــی از احوال یــا اعمال» موخر بر تصویب
ذکر این نکته نیز خالی از لطف نیســت که پایان ،نه ناشی از اعالمیه باشد و انگلســتان برای اثبات دعوی خود میتوانست
کنش راوی یا شخصیت ،بلکه موقعیت یا چشماندازی است که به هریک از معاهدات یا مقاولههای ایران استناد کند .جملهي
به صورت انفعالی مخاطب را در معرض قرار میدهد و موجبات فرانسه مدنظر دولت انگســتان به هر دو صورت درست بود و
دگرگونیاش را فراهم میکند .به عبارتی ،مخاطب با تجربهي این احتمال بود که در استدالل حقوقی ،دلیل محکمهپسندی
خاتمهي روایت دیگر همانی نیست که پیش از اینبوده است. بهشــمار آید .ولــی در رأی دادگاه« ،منظر زبانی نابِ » دولت
«کارون» -شــخصیت اصلی کوچه ابرهای گمشــده- انگلســتان مورد قبول قــرار نمیگیرد و دیــوان بینالمللی،
دســتفروش کتابهای کهنهي خیابان انقالب ،جنگزدهای از «منظــر تاریخی دولت ایران» را در قیاس با آن ارجح میداند
خوزستان که با دست خالی سر از پایتخت درآورده است ،مرد (موحــد .)1378:440،این بخش از مجادلهي دولتهای ایران
تنهایی شــبیه به راوی بوفکور ،پناهآورده به افیون و گالویز و انگلیس ،فارغ از بحث تخصصی حقوقی ،از وجهی بوطیقایی
با اجنات و هذیانهــا و در عینحال گرفتار در جهان زنها و نیز برخوردار است و بحثی مشــابه با آن در سیر مباحث نقد
زنانگیها ،شــاهد گنگ و میخکوب التهابات سیاسی سالهای م میخــورد .دولت انگلیس متن را به ادبی معاصر نیز بهچشــ
دههي شصت شمســی ،دلباختهي پریا ،زن جوانی که از قرار نحوی «میخوانــد» که «موخر بر تصویــب» ،به جای پایان
معلوم با گروه یا گروهکی سیاسی در ارتباط است و در کوران جمله ،شــروع جملهي تــازهای باشــد .و در مقابل مصدق و
حوادث آن ســالها غیبــش زده یا از بین رفتــه و از «پری» دولــت ایران ،همین تعبیر را به منزلــهي پایان جمله در نظر
محفل «ممشــاد»،ِ بــه «جن» قلب ماهیــت یافته ،پای ِ
ثابت میگرفتند .از بُعد دســتور زبان ،حق با دولت انگلیس بود ،اما
تودلبازیها
تکنوکرات ثروتمندی که با خاصهخرجیها و دس ناظر بر دالیل تاریخی موثر در رأی دادگاه ،چنین برمیآید که
از بدو آشــنایی اتفاقی با کتابفــروش ،او را زیر بالوپرگرفته و متن را مصدق درست خواندهاست.
ش کرده ،رفیق و هممشــرب ســپور محل از هر بابت حمایت با تاکید بــر تعبیر «موخر بر تصویــب» و با الهام از رأی
سکونتش -کوچهي کاریز -که از اثر دیدار و گپوگفت مختصر صادره از دیوان بینالمللی الهه ،شــاید بتوان مقولهای در نقد
آغاز رمان ،کیسهای به دســتش افتاده محتویِ یادداشتها و ادبی معاصــر را فتح باب کرد که مشــغولیت ذهن تنی چند
224
نقدو بررسی
نثر شاعرانه خود را با این دفاعیه توجیه کند که «در انگلیس، بریدهروزنامههایــی حاکــی از اســرار مگو و تابوشــکنیهای
نثر عهدهدار وظایف کثیفیشــدهاســت» .با اینهمه ،لحن دو مرد که در خالل نوشــتههایی پراکنده یکیشــان به اسم
شاعرانهي کورش اسدی به خصوص در روایت کوچه ابرهای نویس نوقلم سال انقالب -میکوشد تا ماوقع
رامین -داســتان ِ
گمشده ،شــباهت و ربط چندانی به شیوه روایی وولف ندارد. را به شــکل روایت در آورد ،به احتمال منفعلترین شخصیت
این خصیصه ،ناشــی از رویکردی اســت کــه از این پس به داستانی ادبیات معاصر فارسی اســت .کموبیش در کل رمان
«وضعیت موخر بر تصویب» از آن مراد میکنیم. جز پاسخ به محرکهای حیاتی و حسی دست به هیچ اقدامی
روایتگری ،پیش از هر چیز مســتلزم همزیســتی اکنون و نمیزند .موقعیتهایی که مقتضی پاســخی فراتر از واکنشی
گذشــته است ،در هر قصهای واجب است که نخست گذشتهي حســی یا حیاتی اســت« ،کارون» را به وقفــه و درنگ دچار
رخــداد با اکنــون نقل آن رخداد نســبتی پیدا کرده باشــند. میکند .تجربهي دو دهه انزوا از او حیوانی کرگدنی ساخته ،که
از این بابت ،هر داســتانی ،فارغ از ســیر ماجراها و فحوای نظر در برابر تغییرات محیط پیرامونش پیش از هر چیز میترســد،
شخصیتها و شیوهي روایتش «خوشبینانه» است ،زیرا حکایت حیوانی اســت ترسخورده و برحســب ترسهایــش در برابر
از آن دارد که راوی جان به در برده اســت و آنقدر زنده مانده تهدیدها دو آستانه بیشتر ندارد :آستانهگریز و آستانهي حمله.
تا ماجرایی را بازگو کند .در مقابل ،شــعر ،خاصه شعر مدرن ،به تا ســطحی از تهدید را تحمل میکنــد و پا بهفرار میگذارد،
فاجعهای میپردازد که نجاتی از آن نیســت .فصل ممیز روایت اما در برابــر تهدیدهای بزرگتــر ،تهدیدهایی که جهانش را
اورفهای از هومری همینجاست .اورفه بر خالف هومر نمیتواند برمیآشوبد ،حالتی تهاجمی دارد ،اوج تهاجمش آنجاست که
شــاهد ماجراهای خونباری باشــد و بعد از واقعه ،به حکایت از در برابر امکانپذیریها ،توســعهو پیشرفت در زندگی روزمره،
آنها بپردازد .اورفه در ســفرش به جهان مردگان به قصد یافتن پیشنهادهای امیدبخش و آتیهساز «ممشاد» مقاومت میکند
همســرش ،اورودیکه ،پا در ماجرایی میگذارد که نجاتی از آن و به «زندگی خوب» تن نمیدهد .از دیگر ویژگیهای کارون،
نیست .نمیتواند به عقب ،به گذشتهای رجعت کند که زمان را یکی هم این اســت که در لحظههای بحرانــی به تهوع دچار
برایش مصیبتبار و تروماتیک ساخت ه است .این است که به جای میشــود .با اینهمه جهان کارون و حتــی تهوعش ،ربطی با
انتخاب زبانی تاریخی ،زبانی مناسب درخور رویدادها ،به تاریخ تهوع روکانتن ندارد .و چهحاجت به بیان که این همهي ماجرا
زبان ،زبانی به لکنت دچار و پروقفهمبتالســت .کارون در سیر نیست .کارون ،وارث مسئلهي تحولیافتهای است که میتوان
اتفاقات رمان اسدی شخصیتی اورفهای است و نمیتوان و نباید از آن به «مشکل گرامری مصدق» تعبیر کرد.
او را با شخصیتهای روایتهای هومری مقایسه کرد .فاجعهای را غالب مخالفان و موافقان آثار اســدی جملگی بر این نظر
از سر گذراندهاست که نمیتواند پس از آن بین گذشته و اکنون متفقاند که آثار او لحن شــاعرانهای دارد و چندان از شیوهي
ارتباط محکمی پیدا کند .در اصطالح پدیدهشناســان ،او عاجز مالوف نثرنویســی تبعیت نمیکند .برخــی مدعیاند که لحن
از «اکنونیســازی» ) (presentificationاست .زمان در جهان شاعرانه ،سرپوشــی در قصههای ضعیف و ناتوانی در پرداخت
کارون از جریان افتادهاســت .توالی لحظهها ،در نظرش حامل داستان است .بعضی هم این لحن را عنصری ساختاری قلمداد
نیروی رانشــگری نیست که اکنون را در کنار گذشته به سیالن میکننــد و بر ایــن باورند که بدون این لحن درک داســتان
وامیدارد .گویی ســیل لحظهها به سدی برخورد کرده است و به نقــص و خلل دچار میآید .همین تحســین یــا تقبیح را
مسیر زمان تغییر یافتهاست .مضاف بر این ،اکنون نیز به شکل نویسندگان و منتقدان دههي بیست میالدی به آثار ویرجینیا
قابی تهی از تصویر راکد و ایستا مانده است .همانطور که فرانک وولف نیز نســبت میدادند و همین امر باعث شد تا وولف در
کرمود در شَ ــم پایانبندی مطرح میکند ،روایت خاطرههای مقالهای خطاب به رماننویســان رئالیســت آن زمان انگلیس،
225
نقدو بررسی
زن در زندگیاش تجلی کرده اســت .اولین زن ،پریاست که بعد گذشته ،هیچ ربطی با عمل یادآوری ندارد ،بلکه همواره بازسازی
از غیابش کارون را غریبــه و بیگانه با آدمهای پایتخت منزوی گذشتهای در کار است که شاخصهای اجتماعی و فرهنگی به
و ســرخورده رها میکند ،راه گذشته سد میشود و زمان برای شکل یادگارهای زمان بدان مجال میدهد .از اینرو ،رویدادهایی
کارون میایستد .زن دوم شیده است که با او در مهمانی ممشاد مثل کودتا و تبعید راه را بر فرآیند اکنونیســازی سد میکنند
آشنا شده است .شیده به او سفارش کتابی به اسم کوچه ابرها و در این حالــت ،آیندهي خالی یا آیندهي مســدود ،اکنون را
داده است .در عین حال ،ممشاد که بنا به روحیهاش هیچ ارزشی به شــکل شــلنگی درمیآورد که آن را از وسط خمانده باشند
برای زنها قائل نیست ،از کارون میخواهد تا کاری به کار شیده ) .(Kermode:2000:128این همان بالیی اســت که بر ســر
نداشتهباشد .در ادامهي رمان معلوم میشود که شیده و داستان کارون کوچه ابرهای گمشــده آمده است و لحن شاعرانهای
شیده حلقهي مفقوده از زمان گمشدهي کارون است .زن سوم، که از آن سخن میگویند به دلیل تجربهي تروماتیکی است که
سارا ،دختر نوجوان همسایه طبقهي پایین کارون است ،که راوی همزیستی اکنون و گذشته را محال کرده است .به همین خاطر،
از او به «سیزدهســالهي شدید» یاد میکند .در مهمانی ممشاد، راوی جملههــا و پاراگرافهای رمان را به شــیوهي «موخر بر
ســارا هم کارون را همراهی میکند .از البهالی حرفهای سارا تصویب» تنظیم میکند .گاه جملهای از هم میگسلد و ارتباط
کارون درمییابد سامان یا نویسندهي یادداشتهای پراکندهای نحوی قطع میشود و گاه حتی کلمهها به شکل حروفی جدا بر
که بین زبالهها پیدا کرده است ،پدر ساراست. صفحه نقش میبندند .نخستینبار در صفحه ،18کارون اعتراف
در مقابــل کارون ،موجــودی که زمان برایش ایســتاده میکند که در گذشــته گیر کردهاست .در ادامه چند صفحهي
است ،ممشــاد مظهر بدنی پساانقالبی است که شیفته توسعه بعــد ضمن نقل اتفاقی که برای پریا افتاده اســت ،او را «زنی با
و پیشــرفت ،روزبهروز اوضاع بهتری پیــدا میکند و به ثروت آروارههای آه و لکهای از ماه» توصیف میکند و البته در این وصف
بیشتری میرسد .ممشــاد در آغاز یکی از مشتریهای بساط هیچ وجه شاعرانهای نیســت .پریا در واقعیت نیز روی گردنش
کارون اســت که به تدریج با او طــرح رفاقت میریزد و نقش لکــهای ماهگرفتگــی دارد و تقدیرش بهنحــوی رقم میخورد
حامی مالی کارون را برعهده میگیرد .لحظهي آشنایی این دو که بر خالف میل باطنیاش ،برای حفظ رابطهي عاشــقانهاش
بیاندازه درخور تامل است .وقتی کارون از او میپرسد که چطور درگیر ماجرایی سیاسی میشود .در صفحه 28کارون صراحت
به جنوبیبودن او پی برده است ،ممشاد چنین پاسخ میدهد: بیشــتری پیدا میکند و از زندگی پس از غیاب پریا در خانهي
«لهجهات از بوی نفت هم تندتر است» (اسدی.)1395:183، واقع در کوچهي کاریز چنین تصویری ب ه دستمیدهد« :مثل
ممشــاد زیر بالوپر کارون را میگیرد و او را از خیابانخوابی حبس توی قبر بود .بود و بود و بود تا زمان کار خودش را کرد».
نجات میدهد و خانهای در کوچه کاریز در اختیارش میگذارد در کنار تجربهي انقالب ،جنگ هم کار خودش را کرده اســت.
و به این ترتیب ،کارون سر از کاریز درمیآورد .در خاتمه رمان، وصــف «پکیدن» خانه ،مرگ پدر و مــادر ،جداافتادن از فروق،
کتاب کوچه ابرها را که آب میبرد ،کارون نیز شناور در کاریز دوست صمیمیاش نیز در شــکلدادن به ادراک زمانی کارون
یا کهریز حامل کتــاب با پسزمینهای از صدای قارقار کالغها نقش داشــتهاست« :همهچیز به آنی ویران شد و وارونه شدند
دوباره به صحنهبیآغازین کتاب غلت میخورد. خانهها و تمام یک زندگی شد شبیه بعد» (اسدی.)1395:36 ،
با آنکه ممشــاد به کارون ســرپناهی بخشــیده و از نظر صریحترین جلوه از جهان زمانمند کارون در صفحهي 40آمده
مالــی حمایتش کردهاســت ،همچنان دنجتریــن جای جهان است« :زندگیاش همینجور گذشته بود .پشتکردن ب ه حال و
خیابان اســت .بخش اعظمی از رمان اسدی در خیابان انقالب، رفتن ب ه جاهای قبل .توی گذشت ه میچرخید و حال ،در کنارش
امیرآباد ،پارک الله ،و به خصوص بلوار کشاورز تهران میگذرد. میچرخید .بياعتنا به هم میچرخیدند و از هم میگذشتند».
گوشــهای از بلوار کشــاورز ،جایی حوالی سینما ،محل آخرین حال و گذشــته دیگر مثل دوایری متحدالمرکز نیســتند تا به
دیدار کارون و پریاســت ،همانجاســت که پریا حین گریز از ذهنیت کارون انســجام ببخشــند .به بیان بهتر ،کارون در سه
دست تعقیبکنندگانش به محلی میرسد که شهرداری مشغول چرخهي زمانی لتوپار شــده است .این سهچرخه با حضور سه
226
نقدو بررسی
صدا و صوت .اعتراف برهنگی است .برهنگی کسلکننده است. رنگپاشــی آن اســت .کف کفش پریا رنگی میشود و وقتی از
چشمزننده اســت .آدمی که زیاد حرف میزند آدمی است که دیواری باال میکشد گیر میکند و گیر میافتد .با همه تغییرات
برهنه میشود» (اسدی.)1395:75 ، بلوار ظرف دودههي بعد جای پای پریا بر روی دیوار مانده است
همانطور که اشــاره کردیم در سیر رسیدگی به پروندهي (اسدی .)1395:141 ،لکهي روی دیوار و جای پای پریا ،یادآور
شکایت ایران و انگلیس ،تعبیر «موخر بر تصویب» را انگلیسیها صحنهای است از اوایل رمان :رنگپاشی و پرکردن جای گلولهها
بهنحوی میخواندند که بنا به خواست و منافعشان ،قراردادهای در خیابان انقالب .لحظهای که کارون به زیباســازی دیوار نگاه
نفتی به شیوهي سابق ادامه یابد .ولی طرف ایرانی همین تعبیر میکند به عبارت «قالب فرهنگــی» برمیخورد .این قالب که
را لحظهي بــه معنای قبل و بعد تــازهای تلقی میکرد که با بههیچوجه استعاری یا نمادین نیست ،در جهان ممشاد تجسم
ملیشــدن نفت به آیندهای دیگرگون اســتحاله پیدا میکرد. کاملــی پیدا میکند .از صفحــهي 130رمان به بعد ،کارون به
موخــر بر تصویب داللت بر بحــران بوطیقایی خاصی میکند جای بلوار از «جاللیه» استفاده میکند .ترجیح میدهد تا محل
که زبان از بازنمایی یا معنارســانی بازمیایســتد و میدانی از دســتگیری پریا را جایی در جاللیه بدانــد .جایگزینی جاللیه
نیروهایی شــکل میگیرد که شــکل متعارف خواندن متن را بهجای بلوار ،یادآوری تجمــع بزرگ و خونین هواداران مصدق
از کار میاندازند .و درســت در این لحظهاست که راه خواندن هشت سال پس از کودتای 32است که در تاریخ معاصر ایران از
متن تاریخی باز میشــود .در قدم نهایی ،مخاطب مثل کارون آن به اجتماع جاللیه یاد میکنند .میبینیم که کارون از دیدن
درمییابــد که خوانــدن تاریخ و خوانــش تاریخی از محاالت لکهي یادگارمانده از پریا به جای تجربهي مستمر زمان ،تا آنجا
اســت و تنها میتوان تاریخ را خلقکرد .خلق تاریخ بهمعنای عقب و عقبتر میرود که حتی چشــمهای آبیاش را به دوران
جعل یا تحریف رویدادها نیســت ،بلکه بحث بر برشــی است اســتعمارگران پرتغالی در جنوب نسبت میدهد .کار به همین
که بین جنهای گذشــته و جنینهــای آینده ،حدفاصلهای جا ختم نمیشود ،در اواخر رمان به «خانقاه» ،طبقهي تحتانی
تازه میآفریند. منزل ممشــاد که میرود تا با افیون خود را آرام کند ،خانقاه را
برای روشنترشــدن مطلب میتوان بهطرح این پرســش خیشخانه مینامد و زمان را تا دوران سلطنت سلطان مسعود در
پرداخت کــه تجربهي تاریخی ممشــاد و کارون چه فرقی با تاریخ بیهقی عقب میکشد.
هم دارند .در نظر ممشــاد ،تاریخ را باید با اصل ترقی سنجید. مشکل بزرگ کارون این است که با غرقشدن در اکنونی
از چشــم او پس از دوران اســتقرار الزم اســت که دورانی به مســدود در برابر آینده و منفصل از گذشته ،به هیچ سنتزی از
ثبات اختصاص یابد و پس از آن دوران شــکوفایی فرامیرسد. اتفاقهای اطرافش دســت نمییابد .در صفحه ،167خیره به
عالمت دوران شکوفایی از چشم ممشاد رونق کتابهای کنکور غنچهای آنقدر نگاه میکند و نگاه میکند تا گلبرگها همه باز
و درســی و توامان رکود بازار آثار ادبی اســت .مردم تحصیل شوند ،اما در پایان به این نتیجه میرسد که «شدن» گلبرگها
میکنند و به راه گذشــتگان ادامــه نمیدهند .به این ترتیب، را ندیده است .اوج این حالت کارون زمانی است که در هنگامهي
«بقالی» جای خود را به «ســوپر» میدهد و دوران شکوفایی آشــوب ،در حوالی پارک الله ،از پیرمردی ساعت میپرسد و
نضج میگیرد .ولی در نظر کارون ،همزمان با رونق کتابهای پیرمرد با خونســردی به او جواب میدهد« :چهار الی دقیقه».
کنکور ،کتابهای فال و خرافات هم مشــتریهای زیادی پیدا کارون خیال میکند اشتباه شــنیده است .دوباره میپرسد و
کردهانــد و همین نشــان میدهد که یکجــای کار میلنگد دوباره همان جواب را میشنود .ولی چرا خیابان از خانه جای
(اســدی .)1395:96 ،در صحنهای دیگــر از رمان ،کارون در دنجتری اســت؟ نخســت آنکه خیابان به جای نشستن ،محل
خیابان انقالب کارگری را میبیند که مشغول وصلهکردن کت راهرفتن است .به تعبیر کارون ،خیابان انقالب کتابی است که
پارهاش ،بیاعتنا به اطراف سیگار میکشد و به هیچکس محل سر چهارراههایش تندتند ورق میخورد (اسدی)1395:142 ،
نمیگذارد .و این همان کارگری اســت که خود را ســپر پریا دوم آنکه خیابان جایی است که گذشته را در خود نگهداشته
میکند تا زخمیاش نکنند .و جالب اینجاســت که همان کت و یــادآوری مجال بروز میدهد .بــا این همه ،لحظهي «موخر
را وصلهمیزند. بر تصویــب» کارون زمانی رقم میخورد کــه میفهمد دیگر
اســتفراغهای وقت و بیوقت ،شخصیت رمان را وامیدارد نمیتواند خودش باشد و باید به کرگدنشدن دگردیسی یابد.
تا معنی این کلمه را در لغتنامه پیدا کند ،و همان جاســت که کرگدن تصویر متحول کوچه ابرهای گمشده است .در آغاز
درمییابد این کلمه بهجز معنای متعارفش ،به معنی توانایی در اســتعارهای اســت از دیوارهای شــهر که دوره به دوره بر آن
انجام کاری است .موازی با این دریافت تازه ،سامان هم میفهمد رنگ زدهاند و پوست روی پوستش آوردهاند .در ادامه ،کرگدن
که نوشتن نوعی تصمیمگیری برای آینده است و مرور خاطرات یادآوری است از سرود بودا« :به کردار کرگدن تنها سفر کن»،
گذشــته بهتنهایی کفایت نمیکند ،بلکــه خاطره باید تکانهای و در پایان تن تازهای میشــود که کارون باید در آن سکونت
ایجاد کند تا نوشته به شکل صورتی از بودن درآید. کند .کرگدن خالصهای اســت از فرآیند پوشــاندن و «پوست
روی پوستآوردن» .جالب اینجاست که در هذیانهای کارون،
منابع: خانهي ممشاد مملو از جن و جنین است .این دو کلمه در کنار
جنون ،هر ســه از ریشه «جنن» است که در معنای بسیط آن
-1موحد ،علیمحمد ،1378 ،خواب آشــفتهي نفت: در عربی پوشــاندن است .در طرف مقابل ،بنابر تجربهي موخر
مصدق و نهضت ملی نفت ،تهران :نشر کارنامه. بر تصویبی که اکنون مســتمر را به قبــل و بعدی تازه تقویم
-2اســدی ،کورش ،1395 ،کوچه ابرهای گمشــده، میکند ،با نوشتنی سروکار داریم که به زعم سامان ،همسایهي
تهران :نیماژ. طبقهي پایین و نویســندهي یادداشتهای بین زبالهها ،برهنه
3-Kermode, Frank.2000. Sense of an Ending. میکنــد« :ادبیات عرصهي وهم اســت-هرجومرج موجودات
London: Oxford ذهن که دنبال زباناند .میگردند تا به زبان بیایند -برسند به
227
نقدو بررسی
نفتگرفتن از آب گلآلود
دیلن تامس در آبادان
توصیف جامعی از خندق تهران به دست به جای حمایت از دولت متبوعش و برآوردن حوالی هفتاد سال پیش ،دقیقترش
داده است .دیلن تامس ،ضمن دلجویی از ماموریت خود ،رأیش برمیگردد و از ادام هي ي ،1951دیلن تامس ،شاعر در نهم ژانوی ه
همسر خیانتدیدهاش ،نکبت و فالکت را نیز همکاری با پروپاگاندای بریتانیا در هنگام هي انگلیسی ،به ایران میآید تا به سفارش شرکت
جزءبهجزء شرح داده است .در یکی از چهار ملیشدن صنعت نفت سر باز میزند. نفت ایران و انگلیس )(AIOCفیلمنامهای
نامهاش به کایتلین ،به شیوهای کم و بیش در این اوان دیلن تامس با چندمسئل هي بنویسد که گویا مضمون آن خدمات و تاثیر
سینمایی مردی را به تصویر درآورده که در بغرنج در زندگیاش دست و پنجه نرم میکند. حضور بریتانیا در کشوری عقبمانده است.
آب خندق ادرار میکند و چند قدم جلوتر نخست بیماری سخت پدرش و ضعف قوهي در این سفر رالف کین فیلمساز ،تامس را
از همان آب مینوشد .ژندهپوشی مردم ،به بینایی اوست .در شعرهای این دوران تامس، همراهی میکند .تامس پنج هفته در ایران
ي بچهها
خصوص لباسهای کثیف و پارهپوره حساسیت او نسبت به احوال پدرش بهخوبی اقامت میکند و در 14فوریه به انگلیس
و چادرهای زنها نظرش را جلب کرده است. پیداست .این را هم میدانیم که تامس ،یک بازمیگردد .پس از هفت دهه ،از فیلمنام هي
ي دولت انگلستان از بیمارستان خیری ه سال قبل از سفرش به ایران به توری گردشی تامس ،هیچ اطالعی در دست نیست .بعضی بر
در تهران نیز بازدید میکند .همانجاست در امریکا رفته است و زار و نزار با کوهی از ي تامس ،در بایگانی این گماناند که فیلمنام ه
که میفهمد اغلب بستریشدگان کودکانی مشکالت به وطن بازگشته است .ابتالیش به شرکت نفت ایران است .برخی معتقدند که
ي شدید دچار گرسنهاند که به سوءهاضم ه الکل و ناتوانیاش در مهار مصرف معضالت این فیلمنامهرا وزارت اطالعات و تبلیغات آن
شدهاند .شاعر از چشمهای از حدقه بیرونزده زیادی به بار آورده است .و برای تکمیل زمان بریتانیا نپسندیده و کنار گذاشته است.
نوشته است و شکمهایی آماسکرده .بچهای را فهرست شوربختیهای شاعر ،آن طور که از عدهای هم بر این نظرند که تامس فیلمنامه را
سوجومیبیند که دستش را قطع کردهاند .پر ي تامس به قلم گودبای برمیآید، زندگینام ه ننوشته است و دست خالی از ایران مراجعت
میکند و کاشف به عمل میآید این بچه از چند هفته پیش از سفر به ایران مشکل دیگری کرده است .بر این منوال از پنج هفته اقامت
فرط گرسنگی غش کرده و در آتش افتاده ي پرل کازین، نیز سر بر میکند .شاعر دلباخت ه تامس در ایران و حضور در شهرهای تهران،
و نیمی از تنش سوخته است .سپس تامس ي هارپرز بازار میشود و هزار سردبیر مجل ه اهواز ،آبادان ،شیراز و احتماالً اصفهان نیز
ناهار را در مصاحبت با مردی صرف میکند امید در دلش جوان ه میزند .ولی کازین ،او گزارش یا سند معتبری در دسترس نیست.
که از قراردادهای نفتی و عواید مزارع و اجارهي را بیمار و افسرده رها میکند و به وعدهها تنها منابعی که در اختیار داریم چهار نامهای
امالکش به درآمد هنگفت سي میلیون پوندی و تقاضاها هیچ وقعی نمیگذارد .قوز باالی است که تامس به همسرش کایتلین نوشته
رسیده است .تامس در نامهاش به کایتلین ،او قوز این که مارگارت تایلر ،حامی و دوست است و البته در سالهای اخیر ،خاطرات جوان
را مردی فرهیخته وصف میکند. ي تامس به خانوادگی تامس ،نامههای عاشقان ه ي آن دوران و شرح دیدارش با تونهسال ه
بیس
با قطار به اهواز میرود ،هوای گرم، ي پست خارج کازین را به لطايفالحیل از اداره ي الغر اضافهشاعر ویلزی نیز به این اندوخت ه
دسترسی دشوار و گرانی الکل طاقتش را میکند و به دست همسر تامس ،کایتلین شده است .پژوهشهاي پروفسور گودبای،
طاق میکند 24 .ساعت در قطار ماندن میرساند .مزید بر این همه ،مشکالت مالی استاد ادبیات دانشگاه سوآنسی و منتقد و
کالفهاش میکند .از اهواز به آبادان« -آبادان هم شاعر را جان به لب کرده است .مجموع زندگینامهنویس دیلن تامس حاکی از آن است
حالبههمزن» -میرسد و همانجاست که این مکافات ،تامس را برآن میدارد تا در ازای که با میانجی دکتر مسعود نریمانی شخصی را
در مهمانسرای شرکت نفت با ابراهیم گلستان 250پوند دستمزد بدون احتساب مخارج ،به یافته است که با دیلن تامس در دوران اقامتش
آشنا میشود .فالکت ساکنان آبادان ،بچههای ایران بیاید و فیلمنامهای تبلیغاتی در ستایش ي نزدیکی داشته است .جوان در ایران رابط ه
نیمهعریان ،عدم دسترسی به بهداشت ،زندگی حضور بریتانیا و در مخالفت با ملیشدن نفت بیست و نهسالهای که تامس پریشان و مغموم
مشقتبار زنها کفرش را درآورده است. ایران بسازد. آن ایام را تاحد زیادی همراهی کرده ،کسی
ي خراب انگلیسیهای عالوه بر این از روحی ه با هواپیما به تهران میآید و در نامهای نیست جز ابراهیم گلستان.
ساکن آبادان نیز غفلت نمیکند« :اكثرشان توگذارش در پایتخت به کایتلین از گش دیلن تامس از بازدیدش در آبادان
به ناراحتیهای اجتماعی و جنسی» دچارند. ایران مینویسد .آن قدر او را در اماکن ایران با اصطالح "pouring water on
تامس بیپروا از سیاست انگلستان و همدستی چرخاندهاند که «خون مالل را درآوردهاند». "troubled oilیاد کرده است .تعبیری
حکام ایرانی انتقاد میکند .درمییابد که به موزهها ،کاخها ،کتابخانه ،و مجلس شورای است دوپهلو .از یک طرف معنای تحتاللفظی
ماموریتش جنایتبارتر از آن چیزی است که ملی میرود و هیچ چیزی نظرش را جلب آن« ،آب ریختن بر نفت آشوبزا» معنی
در آغاز میپنداشته .حالش شبیه حال مارلوی ي تهران هوش نمیکند .ولی بازار سرپوشیده میدهد و از طرف دیگر پیداست که تامس
دل تاریکیِ کنراد است که با دیدن کنگوی از سرش میرباید .بوی ادویه ،فرش و غذاها "fishing ح in troubled با اصطال
دوران لئوپولد از خودش بیزار شده است. هواییاش میکند .با پرسهزنی در بازار و اطراف "=(watersماهیگرفتن از آب گلآلود) بازی
در یکی از نامهها ،آبادان را به گهواره تمدن آن درمییابد که مردم از آب شرب بیبهرهاند. زبانی کرده است .چه اتفاقی افتاده که تامس
228
نقدو بررسی
سوخته در آتش ذهنش را سخت مشغول کرده ي کالم میکشد به اینجا همین طور رشت ه ایران تشبیه میکند ،گهوارهای که بین بوی
است .کودک سوخته ،تصویر مکرری است در که ایران کشوری است کویری و جزو مناطق خوش کندر و بوی گند عرق زیر بغل کارگران
شعرها و داستانهای تامس .در ایام بمباران شمالی ،خبری از جنگل در آن نیست .زندگی شرکت نفت در نوسان است .با اینهمه از
لندن در جنگ جهانی دوم ،تامس الابالی و اغلب ایرانیان با خاک گره خورده است و به طبیعت آبادان خوشش آمده است .شهری را
سرگشته حریق خانههای زیادی را بهچشم ي اسکندر ،تحولی همین خاطر بعد از حمل ه وصف میکند که دوازده ماه سال سبز است.
دیده است .شبها در رادیو شعر میخوانده در معماری ایرانی روی میدهد و آن ،اینکه سینما دارد .بر خالف تهران ،بلوارکشی شده
و گاهی زیر آواز هم میزده .ولی حتی پیش خشت جای سنگ را میگیرد .گلستان حافظ ي مخازن نفت را از قلم نمیاندازد.
است ،منظره
از جنگ هم البهالی شعرها و داستانهایش را در کنار چاوسر ،شاعر انگلیسی مینشاند، حتی حیوانات را هم توصیف میکند .بر خالف
کودکی هست که میسوزد و کسی به فریادش ي ادبیات ایران را به رخ تا قدمت و پیشین ه تهران که در آن از زندگی شبانه خبری نیست،
نمیرسد .شعر «اِبا از عزای کودک لندنی ،در شاعر بکشد .بعد از معماری به سراغ موسیقی آبادان زندگی شبانه دارد .در این بین ،تامس
آتش» نمونهای از این کابوس شاعران ه است. میروند .پیداست که بحثشان گل انداخته هرجا فرصت مناسب -یا حتی نامناسبی -پیدا
داستان کوتاه «کودکسوزان» نیز نمون هي است .تامس به انتزاع در هنر اشاره میکند و میکند از همسرش طلب بخشش میکند و
دیگری است از همین موتیف ذهنی تامس .به ي انسانیگلستان بر این نظر است که حنجره امیدوار است که میانهشان دوباره خوب بشود.
عبارتی ،بیمارستان خیریه انگلستان در تهران در موسیقی ایرانی در حکم نوعی ساز است .به در این گیرودار است که گلستان را
حامل تصویر تامسواری بود که پیش از خود «دل ای دل»ها و «جانم ای جان»های وسط میبیند .خودش را معرفی میکند .گلستان
شاعر به محل رویتش آمدهبود .در خاتمه شعر آواز اشاره میکند .ولی تامس چیز زیادی کنجکاو است بداند که این آقای تامس با
«ابا از عزای »...نوشته بود« :بعد اولین مرگ، سردر نمیآورد و در عوض از شعری حرف دایلون تاماس شاعر نسبتی دارد یا نه .در
مرگ دیگری در کار نیست ».و چه بسا به میزند که در آن کلمهها و آوای آنها چنان یوششساله است این زمان دیلن تامس س
«مرگ بعد مرگ» را از تهران تا آبادانِ چشم انتزاعیاند که انگار به قطعهای از باخ گوش تونه سال دارد .تامس تلفظ و گلستان بیس
پی گرفته بود و با شم شاعرانهاش فهمیدهبود میکنیم .گلستان تجاهل میکند و به تامس درست اسمش را به گلستان یاد میدهد
که برای چه او را به ایران فرستادهاند .با گذشت میگوید چیزی از باخ نشنیده است .تامس و البد هر دو از دیدار به شگفت آمدهاند.
هفتاد سال هنوز محققان و منتقدان آثارش در فریب میخورد و به معرفی باخ میپردازد و تامس متعجب از اینکه کسی در آبادان او
جستوجوی راز آن فیلمنامهاند و نمیدانند که ي موسیقی ساخته اینکه باخ 1013قطع ه را میشناسد و برخی شعرهایش را خوانده
تامس با ماموریت ناتمام و ناکام خود چه کرده است و چه و چه .خوب که تامس باخ را است ،و گلستان متعجب از اینکه شاعر
است .از کجا که در الهامی شاعرانه یا یکی از وصف میکند گلستان از فانتاسیا حرف روی جلد مجلهها را در برابرش میبیند.
هذیانهای کورساکفی و عطشزدگیهایش، میزند .گلستان رد انتزاع را در نقاشی ایرانی در طول این سفر و ضمن بازدید از مراکز
پسر گرسنهای با شکمی ورمکرده ،چشمهایی پیمیگیرد و به شعر میرسد. نفتی ،بحثهای جالب و زیادی بین این دو
ورقلمبیده و دستی قطعشده و تنی سوخته ي اول تامس به کایتلین ،تهران در نام ه درمیگیرد .گلستان از حافظ برایش میگوید
تکلیفش را یکسره نکرده باشد .شاعر که در شهر زخمها ،مرضها و کادیالکهاست. و چند بیتی را دستوپا شکسته ترجمه
ي جنگ اول به دنیا آمده بود ،آخرین آستان ه ک موبیش «کثیف» ،صفتی است که تامس میکند .تامس اسم حافظ را هم نشنیده
شعرش «شعر تولدش» را ناتمام گذاشت و دو برای هر گوشه از تهران به کار برده است .اما است .حال و روز شاعر را از پیش میدانیم.
ي سقوط دولت مصدق سال بعد در هنگام ه ي آبادان لحنش عصبانی است .به نظر در نام ه برای تامس جالب است که شراب را در ایران
درگذشت. ي
میرسد که تصویر کودک یکدست گرسن ه به جای بشکه در کوزه درست میکنند .و
229
نقدو بررسی
نوبل
پتر هاندکه
ترجمه :علی عبداللهی
اشارهی مترجم :همراه با باد ،مجموعه شعری است از عباس کیارستمی ،که به قلم شیرین کوم و هانس-اولریش مولر-شِ ِوفه ،از فارسی به آلمانی ترجمه و در نشر
زورکامپ ،آلمان ،در سال ،2004منتشر شده است .کتاب مفصلی نزدیک به دویست و پنجاه صفحه .این کتاب ،پسگفتاری خواندنی به قلم پتر هاندکه نیز دارد که در
اینجا برگردان آن را میخوانید .تا جایی که میدانم کتاب یادشده به زبانهای انگلیسی و ایتالیایی هم منتشر شده است .زبان هاندکه در این پسگفتار ،مثل بیشتر آثارش
بسیار پیچیده و خاص خودش است .او از باشو و خیام و حافظ و مولوی در این نوشته سخن به میان میآورد .در مورد رباعی خیام ،توانستم اصل رباعی نقل قولشده
از وی را بیابم و در اینجا بیاورم ،چون متنش کامل آمده بود ولی در مورد دو سه سطر نقلشده از غزل مولوی ،هر چه گشتم در این مجال اندک نتوانستم اصل آن
را بیابم ،آنهم به دو دلیل :نخست اینکه ترجمههای آزاد از آثار مولوی بسیار است و یافتن چند سطر خالصهشده از یک غزل ،کمابیش غیرممکن مینماید .دو دیگر
اینکه مجال اندک بود و نویسنده هیچ منبعی نیز برای هیچکدام از نقلقولهایش در هیچ کجا نیاورده بود و ننوشته بود از کدام ترجمه به کدام زبان بهره برده !...در
عوض تمام شعرهای نقلشده از کیارستمی در این متن ،که کم هم نیستند ،نعل به نعل عین متن اصلی هستند و سعی نکردم ،با آنکه در غربت دسترسی به کتاب
فارسی برایم امکان نداشت ،نظیر برخی ،از ترجمهی آلمانی بازترجمهاش کنم .و یک خردک پیوست دیگر! :ئیدوال کلمهای یونان باستانی است به معنی تصویرک یا
خردکنگاره ،که طبق آثار دموکریت و اپیکور ،از اشیا جدا میشوند و به سمت اندامهای حسی ما میآیند و دریافت و التفات را در ما ممکن میسازند .بنا بر باور اتمگرایان
یا ذرهباورانی چون این دو فیلسوف ،تمام اشیا و اعیان ،از ذراتی (اتمهایی) تشکیل شدهاند که در شکل ،اندازه ،کیفیت ،وضعیت و ...از هم متمایزند و بر روی هم باعث
ایجاد معرفتی از خود و پیرامون در ما میشوند...
230
نقدو بررسی
میراث را میشــود نگاره به نگاره حس و دیگرگونه از باشو ،نمیتوان مسیر پشت -1برف میبارد /از ابری ســیاه /به
کرد و میتوان بــا پیگیری همین رد پا، سر گذاشته در اثنای رهپویی را ،با ابعاد سپیدی برف.
کنــش خواندن را پرثمرتــر کرد .چنین زمانی-مکانی همسان و همکاربرد با سفر -2جوجههــای یــکروزه /تجربه
نیایی البته لزوماً (برای ما آلمانیزبانها) وی سنجید ،حتی با تمام شعرهای شاعر کردند /نخستین باران بهاری را.
حکم حافظ را برای گوته ندارد .به همان کهن ژاپنــی که با تمهیدات و توصیفات -3صد ســرباز گوش به فرمان /به
میــزان در اینجا نیــاکان دیگری نیز به روایی مبســوط مکانی ،دادههای زمانی، خوابگاه میروند /در آغاز شبی مهتابی//
ذهــن متبادر میشــوند ،کــه در میان روایات ضمنی گاهگاهی و گاهشــماری رویاهای نافرمان.
بســیاران الهامبخش روحی کیارستمی موجود به نثر هــم اینجا آنجا دارد .ولی -4ســپیدی کبوتر /گم میشود در
بودهاند ،و مشخصاً میشود از دو تن نام ژاپنی روان به
ِ با این همه ،راهب رهنورد ابرهای سپید //روز برفی.
برد :عمر خیام ،شاعری قریب هزار سال جانب شمال از دل نیپون (ژاپن) و مدار -5در بازیهای کودک و مادربزرگ/
پیش از ما ،و دیگری یک سده و خردهای دورانی سفر پرجنبوجوش کیارستمی، آن که همیشه میبازد /مادربزرگ است.
بعــد از وی ،جاللالدین رومی (مولوی). درســت در یک جایگاه قرار میگیرند و *
به نظر میرسد از فلســفهورزی مطابق همعرض میشــوند ،و سفر او نیز همانی درخشان
ِ شعری تصاویر همین تمام
سنت یونانیان باستان و پیش از هر کس میشــود که باشو داشــت ،گواینکه در کوتا ِه ســه و دســت باال چهارســطری،
فلســفهی افالطون ،کــه در رباعیهای آن ،مدتهــای مدیــد ،چرخش تصاویر ســرزمین توصیفناپذیــری پیــش
خیام به وفور میبینیمش ،هیچ ،ابدا ً هیچ منتهی به شــمال ،بیشخص ،بی«من»، چشــم مخاطب میآورنــد .و همزمان
عنصری به شعر کیارســتمی راه نیافته بیهیچ چشــم ظاهر میشــوند ،باز هم باعث میشــوند ،در تکتک شــعرهای
باشــد ،نه از شــورش وی علیه آسمان به طرز ناخواســته ،یک «من» واضح در لحظهگرا ،سرزمینی را به وضوح ببینیم.
فانی چندروزه ،نه از
آفریدگان ِ
ِ باالس ِر ما شعرها همکنشــی و همدردی میکند، -همانند «روستا»یی ،که سرزمینی را.-
اشتیاق وی به طرحافکندن و بنیانگذاری که از این لحظه به بعد حین این ســفر ســرزمینی بــه ناگهان آشکارشــونده و
جهانی جدید: تمامــاً تصویر-پشــت-تصویر ،حتی در بیحدومــرز در خردینگی مدام و نوبهنو
«گر بر فلکم دست بدی چون یزدان زمان ،مدام بیســوژه-نامرئی میشــود، محوشــوندهی تصاویر .و به همان سان،
برداشتمی من این فلک را ز میان ولی موضوع (ســوژه) ،کماکان چشــم زمان توصیفناپذیری هم هست ،که در
از نو فلکی دگر چنان ساختمی مولف باقی میماند .افزودهشــدن «من» آن ایــن تصاویر کوچک بــازی میکند.
کآزاده به کام دل رسیدی آسان». به این ســیاق ،البته دیرگاه رخ میدهد، و از قضا چنان زمان نامشــخصی اســت
و نیــز هیــچ تاثیــر آشــکاری از کمابیش در یکسوم آخ ِر سفر ،که البته که تصویرکها را اساســاً به بازیکردن
اشــتیاق مذهبی بزرگ-مرشد (موالنا) پس از آن دیگر تاثیر موکدانهی بیشتری وامــیدارد؛ آنهم در ســه ،چهــار گا ِم
جاللالدیــن رومی (چیــزی نظیر «آن میگذارد ،-همین هم اعتماد خواننده به گریزپای ســطر ،و ریتم و نواخت (دست
یقین ســترگ») وی ،که در شــعر ،در ســفر را تقویت میکند« .خوب که فکر باال فصلها را میشود در شعرها تشخیص
غزلهایــش (یعنی در همــان «تنیدن میکنم /نمیفهمم /دلیل پینهی دستان داد ،کــه البته در آنها هــم ،هیچ مدار و
در پیرامــون خــود» و «طلب و تقال»ی تهیدســتان را»// .وقتی قــرص ماه باال روال یگانهای وجود ندارد .و شعرها بهار،
یــار) ،به مثابه ریتم تنفــس وجدآمیز و میآید /از خاوران /احســاس عاشقانهام تابستان ،پاییز ،زمســتانی ظاهری را با
همزمان سرخوشانه در نیایشی مدام رو اوج میگیــرد /اندکــی» «//کفشهایم خود میکشــند ،و دایره بــه هیچ وجه
به تعالی تحقــق مییابد ،و در آن مجال خیس میشوند /هنگام عبور /از کشتزار بسته نمیشود) .مسلماً پربیراه نیست که
مییابی در همان نگاه اول ،حضور و کرد شبدر ».و چنین است که رهنورد ژاپنی با توجه به فرم شــعرها ،به ذهن کســی
و کاری الوهی را تقدیس کنی ،و زندگی قرن شــانزدهمی و آوارهی ایرانی کام ً
ال خطور کند که سرزمین تداعیشده ژاپن
واالیی بیابی ،به مفهوم...« :در کوه و دره متفاوت قرن بیســت و بیستویکمی هر اســت -با آنکه عباس کیارستمی اینجا
نبود ...،/به جستوجویش به کعبه رفتم،/ کدام به شــیوهی «خود» ،با محاسبهی و آنجا ســهوا ً قالب خــاص هفدههجایی
آنجا هم نیافتمش ،/به قلبم نگریســتم،/ زمانی هجرت پیامبر به شــهر (مدینه)، هایکو را «نادیده گرفته» و به آن توجهی
آنجــا دیدمــش »...و البتــه ،صدالبته کمابیــش در قــرن شــانزدهم -هر دو نشان نداده است -و دورهی شعرها هم،
اگــر خواننده نگاهی به قلب شــعرهای سفرشان دمدمای پایان به هم میرسند، سدهی شــانزدهم ،زمانهی شــاعر آواره
کیارســتمی بیفکنــد و همزمان به قلب در معنای دگرگونشدهی آن دو سطریِ بیوطن و بیجا یعنی باشــو را به ذهن
خودش رجوع کند ،ابــدا ً این امر بر وی باشو ،به این قرار« :بیخانه ،میان زمین متبادر میکند .شــاید در عمل بتوانیم
پوشــیده نمیماند که عمرخیا ِم ابدیت- و آسمان /:دو آواره». شعرهای کیارستمی را گونهای همآوایی
ناباور و این دم-غنيمت-شــما ِر امروزی، * و همدلی با زمانبندی ســفر شاعرانهی
و نیز آن نخســتین درویش ســماعگر، در نخســتین خوانش ،بــاز هم به باشــو به «سرزمین فراپشت» بخوانیم ،و
مولوی رومی ،و همین شــعرهای بعد از طرز ناهمســانی ،فاصله یا تمایزی میان این صدالبته فقط به خاطر تصاویر مدام
نخستین و دســت باال چهارمین گام ،از شبح شــعری دورانی و بیشتر حلزونوار تکرارشــوندهی برف و برفبار هم نیست.
جنبوجوش پایکوبی دست کشیده نیز و مارپیــچ ،با آوارهی پیشکســوت اولیه وانگهی کیارســتمی در شعرهای خود،
رهروانی شانهبهشانهی هم هستند .آنچه در ســرزمین خودش در ایران یا پرشیا سفری تنها و منزوی را بازنمایی میکند،
نــزد خیام و طبعاً در حافظ« ،شــراب» آشــکار میشــود ،و ازاینروست که این ولی نکته اینجاست که به وجهی متمایز
231
نقدو بررسی
ایجــاد کرد ،قطعاً نه یگانــه امکان ،ولی خیــام که همزمــان هر دو میــراثدار ال زمینی آن،نام میگیرد (بــه روال کام ً
به هــر روی گونــهای امــکان خواندن یونانیان کهناند ،در آنچه در ایمانشــان فــارغ از هیچ معنای پنهان در پشــت و
نــه چندان متنافر با ایــن کتاب (از این هم فروتنانه اســت و هــم بنیادین- ،و پســلهاش) ،نزد عباس کیارستمی ،مث ً
ال
حرفم البته نباید چنین افاده شود که هر در آن فلســفه و دین بــا هم به دیداری ال «مهتاب» است ،و مث ً
ال «باد» است ،مث ً
خوانندهی دیگری هم البد باید تکتک یگانه میرسند -،و در آنچه به آرایهها و «باران» و بر همین سیاق« ،شبنم» ،یک
برگهها را از هم جدا کند و بعد به دست تصاویر ،به لحظه-تصویرکهایی مربوط «ســیب» ،یک «مداد نوک تیز» ،و یک
باد بسپاردش .یا نکند چنین است؟). میشــود که میان قلب شيء و آنچه در «خط آهن متروک» اســت .و آنچه نزد
* منظر نگرنده به آن و درخشــنده به هر رومی در آن دوســت درگذشــته است،
اوایــل بهار یا شــاید هم زمســتان سوی اســت ،مربوط میشود ،آیا همان کــه الوهیت را بــه مثابه قــادر متعال
گذشــته ،فیلــم کوتاهــی از عبــاس چیزی نیســت کــه نیاکان هلنــی ما با تجربه کرد ،در کیارســتمی به هر روی،
کیارســتمی را دیدم ،ســاخته شده در شــگفتی ظریف و نازکآرایــی ،ئیدوال پژواکــی دو ِر دور اســت ،کــه در اینجا
یک پــان- ،االن به نظــرم میآید این مینامیدنــدش ،فــرم کوچکشــده یا کمابیش چنین بیان میش��ود« :ماه /به
طوری بود ،-فیلم احتماالً بیست دقیقه همواره تلطیفیافته و ظریف ئایدون ،یا شمشــادهای خیس میتابــد /لحظهای
بیشتر نبود ،از ساحل دریای خزر ،جایی تصویر ،و باور؟ البته که باور و دانایی در پس از باران // ».به دنبال سراب /به آب
در شــمالیترین نقطهی ایران ،در فیلم یکجا. رسیدم /بیاحساس تشنگی //.گریه امانم
فقط امواجــی کموبیش نــرم و لطیف و اکنون این پرسش :چگونه میشود نمیدهد /وقتی /جایی برای گریســتن
میدیدی و بعد تکه چوبی وارد میشد، این کتاب شعر را با چیزی غیر از ئیدوال، نیســت //.نه خاور /نه باختر /نه شمال/
یک بار بر ســر موجها به کنار ماسههای چیزی غیــر از «تصویرکها» خواند؟ آیا نه جنوب /همین جا که من ایستادهام».
ســاحل میآمد و بعد دوباره آب با خود باید یکجا و بــه دقت خواندش؟ یا با هر آیا در اینجا بگویینگویی ردپای مولوی
میبردش ،همین طــور الی آخر و تکرار تصویرکی دســت از خواندن بازکشید ،و را به توازی شــاعر آشــکار نمیبینید؟)
همیــن رفتامد .بعد از مــدت زیادی که درنگ کــرد ،و در پیرامون و /یا در خود «شبدرها پنهان کردهاند در خود /شبنم
گویی کوتاه به نظــر میآمد ،تکه چوب نگریســت؟ یا همیشه به هر روی بعد از صبحگاهی را« //».در جمع ســوگواران
–«ناغافــل» ،-شکســت و دو تکهچوب خوانــدن چندتایی از آن ،بعد از خواندن ســیاهپوش /کودک /خیره به خرمالوها
کوچکتر شدند ،که با همدیگر روی آب عکسهــای زمینی و هوایی بیشــتری مینگــرد« //».در زیارتگاه /به هزار چیز
تاب میخوردند .و در پایان ،یکی از آنها از آن؟ یــا تازه بایــد روز بعد خواندن را اندیشیدم /بیرون که آمدم /برف نشسته
غیبش زد ،رفت به پهنهی باالدست دریا، ادامه داد ،بعد فــردا و پسفردا نیز؟ بعد بود ».و سرانجام در شــعر؛ «ببخشید و
و تمام فیلم همین بود و بس. از آغاز تابستان؟ یا پایان پاییز؟ و اکنون فراموش کنیــد /گناهانــم را /اما نه آن
* اینجا پــای یک «من»ی هم به بازی باز گونه /کــه به کلی فراموششــان کنم».
«کالغ ســیاه /بــا حیــرت بــه میشــود :من ،منی که این را نمیدانم. آیا این پژواکیســت دور و اساساً آرام؟
خــود مینگرد /در دشــت پوشــیده از من نفهمیدهام که با چه ریتم و نواختی، آیا بر این قــرار ،پژواک ،هر چه دورتر و
برف«//».بارش تگرگ /بر تخم گنجشکی با چه درنگ و مکثهایی میشود هایکو- آرامتر باشــد ،به همان میزان شنیدنیتر
خرد /پرواز پرندهای کوچک«//».ســیب غزلهای کیارســتمی را خواند؟ یا شاید است؟ به همان میزان نیز دعوتکنندهتر
کوچــک /بــه دور خــود میچرخد /از هم چنین بشــود :یک بــار در یک روز به شنفتن؟ و به همان اندازه ،کهرباوارتر
فروریختن آبشاری کوچک«//».مرد نابینا/ بهاری آفتابی بادخیز ،مشغول خواندنش و به خود کشــندهتر؟ و با این تفاســیر،
ساعت میپرسد /از کودک دبستانی//». بودم ،نه تمام مجموعه ،بلکه نســخهی این غزل-پارههای کیارســتمی ،چیزی
«شیشهی نوشابهی شکســته /لبریز /از هنوز شــکل نهایی کتــاب (ترجمه) به کمابیش خیرهکننده ،بــه همان میزان
باران بهاری«//».سالهاست /مثل پر کاه/ خودنگرفتهی این شعرها ،موقع خواندن امــروزی و معاصر در خــود دارند؟ اگر
در میان فصول /سرگردانم» (تو هم آیا؟) بســتهی تکبرگهای ازهمگسســته و نبود تکرار غزلهای فراگیر و گستردهی
«همیشه ناتمام میماند /حرفهای من/ جدا ،نشســته بودم و داشــتم به ترتیب مولوی کــه قادرند در حکم توش و تقال
با خودم( »...مــال تو هم؟) «کفشهایم خواندنشــان فکر میکردم ،ناغافل بادی و طلــب ،و نیــز کنــش و درهمتافتنی
خیس میشوند /هنگام عبور /از کشتزار تند وزیدن گرفت ،و با آنکه پارهســنگی امروزی ،نه فقط در جهان ایرانی ،خوانده
شبدر( ».کفشهای من هم همین طور). برگه-شــعرها را محکم زیر خود گرفته و تجربه شــد ،آیا همین تقلیدوارههای
«زنی آبستن /میگرید بیصدا /در بستر بود ،در چشم برهمزدنی ،انبوه برگها از مهگون بیرنگ و روشونده به گاه تجلیِ
مردی خفته...». روی میز غیبشان زد ،و به دوردستترین از جهــان تصویری و نگارههای همچنان
* گوشــهی باغ راهی شدند .بعد ،در تالش از منظر فلســفی برجسته در زمان خود
شــعر کوتاه اما نه کوچک نیکالس و تقال برای ســرهمکردن برگهها ،دچار را نشــان نمیدهند و آشکار نمیسازند؟
بورنــز بــا پیشانینوشــتهی «در قطار پریشــانی عالجناپذیری شدم -،ولی این چه چیــز از این «تابوت عدم»ی که «ما
پاتراس-آتن» با این سطر تمام میشود: پریشــانی ،همین که دوباره ناخواسته به در آن فرو میافتیــم» ،در نزد معاصران
«ســرودکی خرد ،زمزمهگر -».تصویرک مســیر خواندن برگشــتم ،ابدا ً تا به آن ما «کلید»ی شــده که بیصدا ،از گردن
خردی پرواز میکند... آشــفتگی
ِ انــدازه عالجناپذیر نبود .این زنی شــالیکار «فرو میافتد» در کشتزار
بهار 1382 /2004 رهاورد باد ،یک جــور امکان خواندن را برنج ،پس کیارســتمی هم البته همانند
232
نقدو بررسی
*
نگاهی به کتاب « از غم بال درآوردن»
عزیز ،مهاجرت و خیلی دیگر از انواع فقدانها مارا به سمت مادر به مثابه موطن ،سرزمین ،رگ و ریشه .در رمان «از
تحمل غمی میبرد که در هر انسان با توجه به زندگی که بر او غم بالدرآوردن» اثر «پیتر هانتکه» با راویاي طرف هستیم که
گذشته متفاوت است .مادر دنیا را ترک کرده و پسر میخواهد مادرش را از دست داده و تالش میکند با بازگوکردن زندگی
از او بنویسد .میخواهد در تنهایی برای تنها راهی که میداند این زن خودش را از ترومای این تجربه تلخ خالص کند .داستان
تسالیش میدهد بنویسد .در جایی از داستان میگوید: با مرگ مادر آغاز میشود؛ مادری که با مصرف بیش از اندازهی
«حاال همدردی میتوانست بدترین چیزی باشد که در قرصهای خوابآور به زندگی خود پایان داده است .پسر با
کالمی یا نگاهی ابراز میشد .همدردها را یا پس میزدم یا مرور خاطرات او؛ هر آنچه از زندگی مادر به یاد میآورد را به
دور میزدم .آخر نیاز داشتم حس کنم آنچه از سر میگذرانم تصویر میکشد .روایت با تصاویر و فضاسازی شروع میشود و به
فهمناپذیر است؛ از این رو فقط وحشت معنادار و واقعی به نظر شکلی واقعگرایانه تاریخچهی چند نسل را با استفاده از یک خط
میرسید .کسی اگر در موردش با من حرف میزد، داستانی که به زندگی دختری از کودکی تا پیری
دلتنگیام عود میکرد ،همه چیز دوباره غیرواقعی میپردازد؛ بازگو میکند .تصویر مادر و زندگیاش
میشد .با این حال ،بیهیچ دلیلی گاهی با آدمها همان تصویر وطن است که شکل میگیرد،
دربارهی خودکشی مادرم حرف میزدم ،منتها میجنگد ،به بلوغ میرسد و در آخر اما به قامت
چنانچه جرات میکردند حرفی میزدند ،از کوره پریشانی از هم میپاشد .رمان پیشرو اگرچه
در میرفتم .آنچه واقعاً از آنها میخواستم این پالتی یکخطی و بیدردسر دارد اما هستههای
بود که موضوع را عوض کنند و به بهانهای سر به نهفته در معنای داستان چیزیست که در انتها
سرم بگذارند»... مخاطب را به فکر وامیدارد .تاریخی که در داستان
در بزرگترین تجربهام در فقدان ،هرگز با نشاندادن زندگی خانوادهها روایت میشود و
نمیخواستم ضعف نشان بدهم .تمامی کلمات حالی که با خودکشی مادر با صفت رنجور و
و حرفها برایم تکراری ،بیهدف و بیمعنی پریشانبودن در قالب کلمات تفسیر میشود.
بود .هیچکس با هیچ تجربه یا سطح شناختی آلمان جنگزده در آستانهی فروپاشیست.
نمیتوانست آرامم کند .هیچ فهمی الیق درک فاشیست دردهای بیدرمان به جای گذاشته است.
درد من نبود .جملهای که در مغزم در مقابل تالش اطرافیان تصویر ملتی در قاب تاریخ مبهم و تار شده است .لکهی ننگ را
خودش را تکرار میکرد این بود که باید من باشی و او را از نمیشود شست .فقر گریبانگیر تمام آلمانیهاست .باید باج داد
دست داده باشی تا بفهمی عمق درد کجاست .آری شاید در تا اعتماد دوبارهای برای تعامل شکل بگیرد .آلمان شرقی پارهای
تجربه درد یگانه نیستیم ،یا شاید نيازي در ما وجود دارد که منزوی از تاریخ است و تالش برای بازسازی بیثمر .آلمان ،شیر
میخواهد دردمان را ورای تصور بسازد تا چیزی واقعی به ما بییال و دم تصویر میشود در زنی که پس از عصیان تسلیم شده
بدهد برای چنگزدن به آن .چیزی که جای آن را از دست و باید تالش کند تا خانوادهای را بسازد.
داده بگیرد .رویا و تصور غیرواقعی سوگوار را درمانده میکند؛ از سوی دیگر اصلیترین کارکرد متن ،پرداختن به مقولهی
چیزی در میان غم باید زاده شود تا دستمایه تحمل واقعیت مرگ و غم حاصل از آن برای اطرافیان ،است .نوع بشر از تولد
شود .در تجربه پسر راوی داستان غم خودش را به گوشهای تا لحظهی مرگ بارها طعم فراق و از دستدادن را میچشد.
کشیده و ضربهی از دستدادن ناگهانی مادر را در پنجاه و آدمی در هنگام تولد با جدایی از زهدان مادر اولین فقدان را
یکسالگی پنهان میکند .داستان بیوگرافی نیست ،غمنامه تجربه میکند .از دستدادن پناه امن و آرامش ،طالق ،مرگ
233
نقدو بررسی
نتوانسته تغییر کند .شاید تصاویر و المانهای استفادهشده در نیست ،حتی سرگذشت و خاطره هم نیست .داستان عظمتی
کار هانتکه کلیشه به نظر بیاید اما تمامی واژگان در خدمت خلق دارد به اندازهی تاریخ ،به اندازهی واقعیت .شاید یکی از دالیلی
مسئلهای جهانیست که سالها گریبانگیر زنان است و تاکنون که هانتکه در تصویرکردن داستان از عنصر خیال هیچ بهرهای
راه فرار یا راهحلی برایش پیدا نکردهاند .زن مانده است و سقط نگرفته و تک به تک ماجراها را از دید راوی به واقعیترین حالت
پنهان دردهایش. ممکن به صحنه میکشد همین کشمکشیست که درونیات
«در این منطقهی روستانشین کاتولیک ،هر اظهار عقیدهای پسر در مقابل ترومای مرگ مادر دارد .نیاز به جایگزین برای
مبنی بر اینکه زن زندگیای متعلق به خودش داشته باشد، تحمل درد .جایگزینی واقعی و در دسترس که جای نبود را
خیرهسری محسوب میشد ...حتی در شادی ،زن حیا میکند پر کند .پسر خاطره به یاد نمیآورد ،داستان زندگی مادر را
زیرا شادی مایه شرمساری است( »...مفهوم این سطرها برای مینویسد .کاتب روایت سعی در حقیقی جلوهدادن تاریخی
زنان در تمام نقاط دنیا آشناست). دارد که با زندگی مادر روایت میشود .هرقدر که نویسنده
هانتکه قوی مینویسد ،با جمالت بازی میکند مفاهیم را محکمتر و داناتر گام برمیدارد هدف کسب آرامش و دستمایه
ساده اما با زبانی دیگر میگوید« .چقدر دلش میخواست جدی جدید روشنتر میشود .اما راه تسلی تا چه اندازه به دیدگاه
جدی جلف باشد!» گاهی به درونیات سقوط میکند و گاهی ما شبیه است؟ و آیا این آخرین نقطه ساختهشده برای حس
از بیرون وقایع را روایت میکند .کم یا زیاد کارکرد نوع بیان و خسران کمتر ،کارکردی در برابر اندوه ما دارد؟ برای من هیچ
شیوهی نگارش را میتوان در راستای مضامین مطرحشده خوب چیز در انتها واقعی نشد و حتی خودم هم در درک ضربهی
ارزیابی کرد و با تمامی سختیهای نثر اثری تاثیرگذار با الیههای مهلک ازدستدادن ناتوان ماندم .شاید اما در پایان راوی رمان
جذاب را خواند. بتواند چیزی واقعی خلق کند...
«در انتهای نامهاش خطاب به من ،گذشته از اینکه صرفاً در انتها نمیتوان تالش نگارنده را در بیان یک درد مشترک
حاوی توصیههایی برای تشییع جنازهاش بود ،نوشته بود که آرام نیز نادیده گرفت .در بطن کار نارضایتی مکرر و جمعی زنان
آرام است ،خوشحال از اینكه دست آخر آسوده به خواب میرود. جامعه وجود دارد .بالغشدن ،کمی خوشگذراندن ،باروری ،کار
ولی من مطمئنم که حقیقت ندارد»... خانه ،کمی معاشرت ،بیماری ،درد و در انتها مرگ .این سرنوشت
* نوشته پتر هانتکه ،ترجمه پويا رفويي ،انتشارات رخداد نو محتوم زنان جامعه است .سرنوشتی که حتی با مدرنشدن هم
234
نقدو بررسی
نقد کتاب
راوی خاموش
نظری بر داستان دشت خاموش از میترا معینی
ابراهیمدمشناس
راوی داستان است .گمانش از دعوت دلدادهاش سفر کاری به رامجرد است. توگذار دو دلداده در کوه و دشت و «دشت خاموش» روایتی از گش
زن پس از بازنشستگی مرد جانشین او شده است .مرد خبر میدهد که به دمن بلوکات حومه شیراز است که از صبح تا غروب درازا میکشد .در میانه
بقعه ایوب نبی میروند؛ تغییر مسیری معنادار .در راه پیری ماندهدرراه را داستان مرد فاش میکند که ماجرا چیز دیگریست؛ مرگ او را پی گرفته
سوار میکنند .میان آنها از حالج سخن میرود .پیر شطحواره حالج را از و این دیدار آخر است .از همین رو مرد میخواهد برود امریکا دخترش را
خودشان میداند اما مهندس روایتی دیگر پیش میکشد: ببیند ســپس همانجا کنار مادرش دفن شود .از سوی زن نیز داستان با
مهنــدس رو کرد به من گفت« :آه تنگ تــور .میدونی تنگ تور و وداعش از مادر میآغازد.
دشت بیضا چه عجب جا و سرزمینیه؟ تو بگو سرزمین مقدس .ده این قوم داستانهای میترا معینی سیری عمدتاً خطی دارد و روایتش متکی بر
خویشمان زادگاه حسینابنمنصور حالج هست ...حالج انسان بزرگی بود حافظه درونی داستان است؛ مجموعه عناصر موجود در متن که در کنش و
که با یهوهی شماها شوخیها داشت .سربهسر هم میگذاشتن .یعنی زبان واکنش برهم روایت آن را پیش میبرند :داستان عمدتاً بر محور گفتوگوی
هم را میفهمیدن .میدانی؟ تو نمیدانی که .اگر انجیر میخواستی یا رطب دو دلداده ،گزارش ســیر و سفر و ماوقع خالل آن تا پایان روز ادامه دارد.
کافی بود بیفشانیش» (ص .)14 داستان در عین حال ،خالفآمد دیگر داستانهای نویسنده از حافظهای
روایــت مهندس باور مخاطبانش را ذیل باور خــود میآورد و آن را تاریخی برخوردار است تا آشکارگر یکی درونمایه کمتر روایتشده داستان
آبشــخور آنها میداند و داســتان را از روایتی روزمره و جغرافیای اکنونی باشد و خواننده را داللت دهد به داستانها و روایات پیشین ،بلکه داستان
تقویمی به جغرافیایی مثالی گذر میدهد؛ تنگ تور و دشت بیضا تبادری را در پرتو آن باز-خواند؛ روایاتی که عموماً نودینگزینی را قصه میکنند؛
عهد عتیقی مییابد .سفر آفاقی آنها پا به جهانی انفسی میگذارد .گفتار او باز-خوانی و «وازنوشتی» که به داستان او وجهی امروزینه و معاصر میدهد.
بر دیگر مکانها نیز پرتو میافکند به ویژه که لحظه اکنون را به ازل گره مشخصاً میخواهم به کاراکتر و آرکیتایپ نگار نامسلمان ،حور نامسلمان
میزند (ص )13ســوی داللت مکانها دیگرسو میشود آنجا که از شهر و کافر در مقام یکی چهره نوعی معشــوق اشــاره کنم که در گفتارهای
خارج میشوند؛ شهری که در عموم داستانهای سنتی فارسی با گلبانگ گونهگون غنایی عاشقانه فارسی بازتابیده شدهاست .نمونههای شاخص آن
مســلمانی گره خوردهاست :دروازه قرآن را رد کرده بودیم (ص )10و در را در عطار و روایتش از شیخ صنعان ،بازتابش در حافظ و چکیدهشدنش
جوار آن کوه اهلل اکبر که قرینه کوه بقعه ایوب نبی میشود .بلوک رامجرد در تصویر کفر زلف تا شــعر و شاعری فایز دشتستانی تا پارهای داستان و
نیز همین دامنه داللت را میگیرد؛ مولف فارســنامه در باب وجه تسمیه رمان فارسی از بوف کور تا آینههای دردار ،سمفونی مردگان و اسفار کاتبان
رامگرد ،نام نخست آنجا ،اشاراتی دارد و آن را شهر شاد و خرم ،شهر خدایان میتوان دید.
و شهر فرشتگان معنی میکند .مهندس بنا به رنج و مواجههای که با مرگ گویا تابوی رابطه غیرعرفی با زن مســلمان و مهمتر از آن ،روایتش
دارد از آنجا در میگذرد و رو به حالج و ایوب میآورد .مهندس البته التفاتی زمینهساز آن شد که تنشها و تمایالت عاطفییی چنین پسندیده است
به عرفانی زمینیشده دارد هر چند میتوان رد منازعات قشری مذهبی را تا بر بستر منازعات مذهبی نقل شود تا با اراده روایات دینی همسو شود.
نیز در آن داستان دید: ای بسا نیز روایت شده برای تجهیز و ترغیب نیروی جنگی و گسیلش به
خانــم فوالد میگفت« :ايش مرتیکه ایکبیــری جهود .نخورین بابا سرحدات در غزواتی چون حدیبیه ،به گروهی بهانهجو و تنزن از جنگ
نجسه» (ص .)11 وعده آشــنایی با زنان فتنه و زیباروی آن حدود که شامات باشد ،سخن
یا یکی دیگر از همکاران او میگوید اگر خاخام نبودی میگفتم حتم رفت ه است .عاشق مسلمان در پی معشوق نامسلمان چون بید بر سر ایمان
پالونت کج اســت .اما او خود جانب جهان را گرفته و از در صلح در آمده، خویش میلرزید و رودرروی دین میایســتاد و ...به وصال میرسید و در
حتی خصلت نوعی همکیشــانش را هجو میکند (ص .)10پیر دو جا او بزنگاهی توبه میکرد و به دین رجعت مینمود و معشوق را به دین خود
را حاجی صدا میزند .در این دیدار به شــناخت بیشتری از او میرسیم؛ میگرواند.
مهندس به شــاگرد و دلدادهاش سفارش میکند که باید از زمین و زارع آنچه عمدتــاً در گفتوگو با متون متقدم صــورت گرفته همدلی
درس بگیرد (ص .)11ســخنی که سپس در ذکر حالج معنایی فارغ از و همراهیست« .دشــت خاموش» اما از معدود داستانهاییست که در
زمینه شغلی پیدا میکند: این سنت پارودیک عمل میکند؛ داستان جایگاه عاشق و معشوق را بدل
گفت« :یکی از شــوخیهاش هم این بود که «کدام نقطه زمین از ی با روزگار ما دارد .در این داستان،
میکند ،امری که مناسبت واقعگرایانها
تو خالی اســت که خلق تو را در آسمان میجویند؟ دلداده بود بر خدای معشــوق مسلمان است هرچند تصریح نمیشود شاید از این رو که خود
235
نقد کتاب
تعلیمــی دارد ،راوی را به قطب دیگر میراند و داناییاش را نفی میکند خویش( »...ص )14
و بر آن تاکید میکند: در مقصد نیز تصویری خالفآمد از آســمان داده میشود :آسمان
«معنی این را میدانی؟ نمیدانی که» (ص .)13 فیروزهای بدون یک لکه ابر ،غدار باالی ســرش ایستاده بود (ص .)18او
پس از این نفی است که او به تصریح روایت را به دست میگیرد و در پیش از این از باورهای راوی میپرسد ،زن میگوید به شیوه خودش باور
روایتی قطعهوار سرگذشت حالج را وا میگوید تا افزون بر آن مجال روایت دارد (ص .)13همیــن آنها را به هم نزدیک کرده اســت (ص )15و ،در
از پیر را نیز بگیرد .مهندس در مقام یک کعباالخبار روی دیگر روایت را توسوی فضای قدس در کوه مقصد اســت که مهندس تلقی او را از سم
موکد میکند .روایتش در پی واستانی و مصادره حالج است؛ از همین رو ایوب دگرگونه میکند:
برابر ضمیر اول شخص جمع منفصل پیرمرد ،بالفاصله ضمیر اول شخص گفتم« :مهنــدس ،جای عجیبیه .چرا این درختــا رو تا باالی کوه
جمع متصل میآورد و ساختار ازی آن را بدل به ساختاری بایی میکند کاشتن؟»
(ص .)14 گفت« :بپرس چرا ازباال تا این پایین کاشتن؟» (ص )16
تصویری که از پیر داده میشود در همین راستاست؛ پیری بینشان سپس مطلوبش را از این سیر و سلوک به زندگی دنیوی زمینی بیان
از فرهمندی ،درراهمانده ،خفته و خوابآلود ،چشمچران ،و آسیبپذیر از میکند« :بذار بوی کتلتها برمان گرداند پایین( »...ص )17
آفتاب بیسایبانی بر سر که از چهرهی نوعیاش فاصله دارد .روایت مهندس داســتان اما بهرغم زمینســتایی مهندس ،به میانه روی دشــت
جایی قرار میگیرد که به کالم موجز پیر خاتمه دهد .او در همان نقطه باز برنمیگــردد؛ همان باالی کوه ایوب پایان میگیرد .راوی به باور مهندس
به راوی فرمال یادآور میشود که میدانی؟ نمیدانی که .حکم مهندس میگرود :خودم را کشاندم نزدیکتر .کتاب را باز کرد (ص .)20
در مــورد راوی و پیرمرد اثبات واحدی ندارد؛ آنچه او از کرامت و معجزات داســتان با بیان آرزوی مهندس مبنی بر ماندن در همینجا پایان
اولیا در قطعه خودش روایت میکند ،پیر مانده در راه و خوابزده ،به عمل میگیرد .داستان روشن نمیکند کجا.
نشان میدهد :از بقچهاش کمی نان تیری و انجیر خشک درآورد و به من عموم روایات مذهبیای که تقرب زن را به آیین مرد بازگو میکنند،
داد (ص .)15پیرمرد خواست مهندس از راوی را مبنی بر درسگرفتن از مجال تامی به او نمیدهند .جستوجویی در دشت خاموش نشان میدهد
خاک و زمین برآورده کرده است؛ او همان زارعیست که مهندس سفارش روایتگری زن ســویهای فرمال دارد .روایت در ژرفساخت خود همچنان
درسگرفتن از او میدهد .راوی اما اقرار و اعتراف میکند مردانه .مذهبیست .بزرگترین راوی زن در تاریخ دینی
راه را بلد نبــودم (ص )15از آن پس ادامه حرکت به ما روایاتش نامعتبر دانسته میشود .در طرح و گسترش
هدایت مهندس اســت؛ از همین روست که داستان به این داســتان زن بین دوگانه دانستن /ندانستن حرکت
صیغه جمع روایت میشود :انداختيم توی خاکی شنی و میکند .آنچه کسی را در مقام راوی و روایت قرار میدهد،
یکدستی که از باالی دشت بیضا میرفت سمت شمال همین دانستن است :میدانستم کار واجبی دارد البد و
(ص )15خط ســیری که میتواند نشان از یک سیر و اول صبح یعنی ساعت شش و نیم ،نپرسیدم کجا (ص
ســلوک عارفانه داشتهباشــد .در ادامه باز راوی در مقام .)9البد و یعنی دانستن را موکد و یقینی میکند .از یاد
مخاطب روایت قرار میگیرد :چای خوردیم .خاطرههای نباید برد که دانستن و داستان در فارسی از نظر اشتقاق و
بامزه را مرور میکرد و میخندیدیم (ص .)17 معنی چقدر میتوانند پیوستگیهایی با هم داشته باشند.
در درازای راه همچنان که راوی جابهجا میشود ،زن رابطه دو دلداده در آغاز استاد-شاگردیســت ،آشکارگر
اعتراف به ندانستن میکند (ص .)17 معنایی از داستان ،یعنی آموختن و یاددادن .بنا به همین
هر چه به کوه ایوب نزدیکتر میشــدیم ،ندانستن رابطهست که کار استاد به شــاگرد واگذار میشود .در
او مکرر و موکد میشود .گیج و مات میشود (ص .)19 داستان نیز به او اجازه روایت میدهد .طی یک شوخی
خاموش میشود؛ شاید بشود گفت دشت خاموش مهندس لویحیم واگذاری کار را مشــروط به گندنزدن
اشارتیســت به سکوت پایانی راوی زن .در شبســتان میان الواح ناخوانا میکند (ص .)11از میانه داســتان ،مراتب فروتری از دانســتن راوی رخ
سرگیجه میگیرد ،نمیتواند بخواند .ماحصل گفتوگوی او با دلدادهاش میدهد :فقط میدانســتم مقبره ایوب نبی همان حوالی است (ص .)10
یک کلمه است« :کاش( »...ص .)19 ســپس مهندس بنیاد آموزش و آموختگی او را را مورد تردید و شوخی
سپس همچون پیر چرتش میگیرد .آنجا مهندس اعترافی میکند که قرار میدهد در حالی که راوی پیش از این میخواســته سوادش را به رخ
یک داللتش اشاره به دالیلی باشد که چرا روایت را به زن تنفیذ و تفویض بکشد (ص .)10تا بتواند کار را به دست بگیرد .به رغم جانشینی ،مهندس
کرده است و از این پس گویا قصد دارد روایتگریاش را تعلیق کند: همچنان که در آغاز داستان میبینیم همچنان بر کارها نظارت دارد و تصور
گفت« :میدانی برای نگهداشــتن یک چیز قشــنگ چه باید کرد؟ راوی بر این است که به ماموریت کاری میروند.
نمیدانــی! نباید راجع به آن حرفی زد حتــی نباید فکر کرد ...چون فرار ورود مهندس به روایت نیک نشــان میدهد که روایت زن نیز چون
میکند» (ص .)19 کارش مشروط است .در واقع پس از این بخش است که اگرچه صریحاً او
در یکسوم پایانی داستان ،زن مکرر سکوت میکند؛ چیزی نگفتم س آشکار میشود و روایت را را منع روایت نمیکند ،چهره روایتگر مهند
(ص )16آرام میرفتیم ،بی سخنی (ص .)18نمیتوانستم بخوابم (ص مهندسی میکند؛ گفتهای از او ،گفتار راوی را میان گیومه خود میکشد و
« .)19کاش ( »...ص .)19در شبســتان که عالوه بر فضای قدســي، روایتش را در حصر خود در میآورد:
داللتی زنانه نیز دارد ،این فقط صدای مهندس اســت که میپیچد و با لهجه خودش میگفت« :حاال پالونم کجه .کجاشو دیدی ...و قاه قاه
میخواند ،در حالی که متکلم وحده شــدهاست و زن ،راوی پیشین، میخندید» (ص .)11
تســلیم میشود ،هر چند تسلیمی تمام نیست ،او هنوز جورابهایش صدای راوی «وازنوشــتی» از گفته اوست .مهندس میان راه دانش و
را به پا دارد و هنوز بر همان عهد اســت .به اشاره مهندس است که پا دانایی او را میآزماید:
برهنه میکند. گفت« :اسم دیگرش چیه؟ اگر گفتی که معلومه خوب زرنگی».
گفتم« :گل فراموشم نکن».
از مجموعه داستان «آقای چنار با من ازدواج میکنی؟» نشر نیماژ1397 ، پس از این اســت که مهندس در گفتاری نســبتاً بلند که سویهای
236
نقد کتاب
مدرنیته :گذر از مســیحیت ،بازگشت به پاگانیسم
جهان چگونه مدرن شد؟ (داستان یک پیچ ،یک کاتب ،یک کتاب)
مانی پارسا
از آن میراث عظیم جز سطوری چند بر جای نمانده است .پارمنیدس فرض کنید که دیرزمانی در جایی تاریک به سر بردهاید .جسم و
منظومهی فلسفی مفقودشدهی خود را درباب طبیعت نام نهاده بود. جانتان با ظلمت عجین شده است .هیچ خاطرهای از روشنایی ندارید.
نام اثر مفقودشدهی هراکلیتوس نیز ،چنانکه در مآخذ باستان مذکور ِ
حسانیت اجسام ،حرکت ،فواصل، ِ
مادیت چیزها ،رنگها، هیچ تصوری از
است ،همین بوده است .آناکساگوراس ،آناکسیمندروس ،و امپدوکلس مکانیت بنفسه و مکانیتی که اجسام در آن باشیدهاند .در این زمانهی ِ
نیــز هر کدام اثری به این نام داشــتهاند که از آنها جز قطعاتی اندک ُعسرت ،اشباحی مرموز که شما فقط صدایشان را میشنوید گوش و
برجای نمانده اســت .رومیان پس از غلبه بر یونانیان یکچند میراث هوشتان را پر کردهاند؛ هیچ معنای حروف را نمیدانید .مکلف بودهاید
عظیم فلســفی یونان را بــه هیچ گرفتند ،امــا رفتهرفته و با غلبهی به تکرار ،تکرار ،تکرار .نام تعدادی قدیس را چونان پُتک بر جمجمهتان
یونانیمآبی بر روان رومی ،مکاتب فلسفی یونانیان در میان اندیشمندان کوبیدهاند ،هیچ کس نباید به کل بیندیشد؛ کل ،بیانگ ِر مکان است و
رومی رواج یافت و درست به مانند فالسفهی یونانی که اپیکوریانشان در موقف چیزها .چیزها وجود ندارند.مکانِ ،
برابر رواقیانشان صف میآراستند ،اپیکوریان و رواقیان رومی نیز در برابر ناگاه ،طلسم از یاد جهان برداشته میشود .نور تابیدن میگیرد.
هم صف آراستند و مباحثی پرشور به راه انداختند ،که ،البته و به طریق در کمال حیرت میبینید که در جایی هستید و دیواری نیست .جهانی
اولی ،لطف سخن یونانیان را بهتمامی ندارد ،مگر در آثار سیسرو ،سنکا، فراخ پیش رویتان اســت .هیچ نمیشناسید .این چیست؟ -چه بوی
و البته لوکرتیوس ،آن هم تا حدودی. خوشــی دارد! این چیست؟ شبی ِه آب اســت ،اما چرا روان است؟ آبی
بــاری ،از میان آن همه اثــر ،چه یونانی چه رومی ،هیچ اثری که شما تا به حال ندیده نوشیدهاید در تُنگ بوده است .هرگز آبِ روان
به اندازهی منظومهی لوکرتیوس تأثیرگذار و دورانساز نبوده است ،و ندیدهاید .شما تازه متولد شدهاید اما راهنمایی ندارید .چون تصورتان
شگفتا که دورانساز نه به دوران خود ،بل در هزار و چهارصد سال بعد. تاریک است ،تصویرهاتان هم تاریک استُ .مصحفی مییابید میخوانید.
مســیحیت آثار و اندیشههای افالطون و ارسطو را جذب کرد ،اما آثار زیباست .همان زبان است که نمیدانستید ،اما حاال ،به حک ِم زیبایی،
اپیکوریان و مادهباوران یونانی و رومی را یکسره به زبالهدانی فراموشی میفهمید .بهغایت مستدل ،خورن ِد روز و روشنایی ،رهاییبخش.
فرستاد .بخت با بشریت یار بود که پوجو براچولینی کتاب لوکرتیوس این همان کتابیســت که اروپاییان در آستانهی رنسانس ،در
را یافت و همین کتاب بود که نام چیزها را چنانکه بودند به بشریت دوران هزارســالهی تاریکی یافتند .شگفتا که در این هزار و
ِ منتهاالی ِه
باز آموخت .به یاد سکانس «طاعون فراموشی» میافتیم در صد سال چهارصد سال نگهبان این کتاب پُرمفسده راهبان دیرهای تظاهر و ریا و
زدگان فراموشــی نام چیزها را مینوشتند و برِ تنهایی ،مارکز .طاعون خدعه بودهاند .آنان نیز نسخهی تازه از نسخهی بر اثر زمان رو به نابودی
چیزها میآویختند تا وقتی از فراموشــی به در آمدند نشانهای داشته تهیه کردهاند و گذاشــتهاند جای نسخهی قبلی که بماند همانجا و
باشند .روی کاغذی نوشتند «گاو» و بر گردن گاوی آویختند .بگذریم ناخوانده روی در پوسیدگی نهد تا سدهای دیگر راهب کاتبی دیگر امریه
از ایــن تناقض که اگر به یاد نیاوری که مصداق «گاو» اســت ،منطقاً دریافت کند برای استنساخ جدید از نسخهی قبلی ،که البته شاید راهب
نمیتوانی به یاد آوری که «نشــانگان» به «گاو» راجع اســت .درباب بعدی فضلی میداشت و کتاب را نیست و نابود میکرد .اما اگر چنین
طبیعت چیزها حکم آن نشــانه را داشــت برای چیزها .البته به این میکــرد ،نه «پیچ» چونان حقیقت میبود نه «پیچ» چونان فرضیهی
سادگیها پذیرفته نشد .تا مدتها پس از یافتهشدن مغضوب اصحاب لوکرتیوس.
کلیسا بود .بزرگترین دشــمن این کتاب در پنجاه سال بعد از تولد کتابی که اروپاییان در آســتانهی ورود به روشنایی یافتند ،در
دوبارهاش ،جیروالمو سا ُوناروال بود -کشیش و رهبر فلورانس و دشمن باب طبیعت چیزها بود ،سرودهی تیتوس لوکرتیوس کاروس ،شاعر-
سرســخت رنسانس .اما این دشــمنیها مانع از آن نبود که فیلسوف فیلسوف اپیکوریمسلک رومی ( 99-55قم) ،در شرح مبانی فیزیک
سیاســی بزرگ دوران ،نیکولو ماکیاوللی ،محیالنه از این کتاب بهره و اخــاق اپیکوروس ،که تا پیش از برآمدن مســیحیت آبایی چونان
نگیرد و نشانهها و مضامین آن را در کمال مراقبت در ُکنه اندیشههایش شــاهکاری ستوده بود و از آن هنگام ،یعنی هزار و چهارصد سال بعد،
بار نگذارد .اثبات شده است که نسخهی موسوم به Ms Rossi 884 که به سعی پوجو براچولینی ،شکارچی کتاب اومانیست ،از تاریکی به
در کتابخانهی واتیکان ،به خط ماکیاوللیست که ُمهر و امضای کاتب روشنایی آمد ،ستایش از آن کاستی نگرفته است .صرف عنوان کتاب
را پوشــانده است تا از سا ُوناروال و ســا ُوناروالها در امان بماند .طنز را بیانگر آن ســنت فکریست که اثر در آن جای میگیرد :سنتی که از
ببین :در باب طبیعت چیزهای لوکرتیوس مغضوب کشیشان به خط پارمنيدس تا امپدوکلس سراسر دوران باستان را درمینوردد -اگرچه
237
نقد کتاب
از همان مادهای ساخته شــدهایم که همهی چیزهای دیگر نیز از آن ماوکیاوللی همانقدر مغضوب کشیشان و اخالقیمآبان در قطب جهانی
ساخته شدهاند. کلیسا نگهداری میشود .از آن شگفتتر ،پوجو براچولینی ،کاشف این
- 7جامعهی انسانی نه در عصر زرینی از فراوانی و فراغبال، کتاب ،کاتب مخصوص چند تا از پاپهای مشهور دوران خودش بود،
بلکه در جریان جنگی ابتدایی بر سر بقا آغاز شد .ذیل این گزاره و شگفتا که مشهورترین این پاپها بالداساره کوسا بود مشهور به جان
چند گزارهی منفرد گرد میآیند .نخست اینکه زبان بهیکباره خلق و به بیستوسوم ،که چون بر دست کاردینالها و با کمک حکمرانان اروپا
آدمی عطا نشده است .دوم اینکه فنون و هنرها نتیجهی استعدادهای برافتاد ،نام جان بیستوسوم را نیز از دست داد و دیگر هیچ پاپی این
مشترک بشرند .سوم اینکه روح عطیهای مستقل از بدن نیست .روح نام را برای خود برنگزید تا مباد که به نفرینی چون نفرین بالداســاره
ذرات ریز پراکنده در بدن است که با مرگ جسم محو میشود .چهارم کوسا دچار شود .به هر روی ،این اومانیست کرم کتاب شیفتهی زبان و
نادانی اوست.
اینکه اوهام متافیزیکی بشر نتیجهی ترس ،تمنا و ِ فرهنگ باستان ،پوجو ،فرصت شکار در باب طبیعت چیزها را نمییافت،
- 8شیاطین یا اشباح ،هیچیک وجود ندارند .روشن است اگر مخدومش برنمیافتاد.
که این گزاره االهگان یونانی و رومی را نشانه گرفته است ،اما تبعات آن کتاب بسیار خوشخوان و خوشترجمه و خوشدست جهان
دامن مسیحیت را نیز میگیرد. چگونه مدرن شد؟ گزارشیست نغز و پرکشش دربارهی چگونگی یافتن
- 9باالترین هدف حیات انسانی ،افزایش لذت و کاهش این کتاب ،زندگی و آثار پوجو براچولینی و معاصران اومانیست او ،فضای
درد و رنج است .این حکم درواقع در پیشزمینهی مکتب اپیکوری عمومی آرا و نظریات در آستانهی رنسانس ،و البته تأثیری که در باب
جای میگیرد و آماج بیشــترین حمالت نیز بوده است ،هم در دوران طبیعت چیزها بر آیندگان نهاد و به یک معنی موجد اندیشههایی شد
باستان ،هم پس از ظهور مسیحیت .مخلص کالم اینکه اگر نیک بنگری، که امروزه بدان اطالق «مدرنیته» میکنیم.
هر مطلوب و آرمانی پوچ است ،پس آن به که از موضعی امن و امان به اما این کتاب آشــوببرانگیز ،ایــن منظومهی آب در خوابگه
تماشای این هیاهوی پوچ جنونزده بنشینیم. مورچگان افكنده ،چه میگفت؟ نویسندهی کتاب جهان چگونه مدرن
- 10بزرگترین مانع در راه لذت درد نیســت ،وهم است. شــد؟ یازده گزاره از این کتاب بیرون میکشد و چونان سرجمع آرای
وهم است که ما را به جســتن چیزی برتر و ورای کتاب پیش مینهد .البته فراموش نمیکند که بر
جهان وامیدارد .انسان موجودی فانیست با اوهامی ایــن نکته نیز صحه نهد کــه بهواقع ،جز محتوای
نامتناهی .اما آیا این معنی در سرشــت آدمی نهاده کتاب ،فرم کتاب و ضرباهنگ کلمات و شکوه سخن
نیســت؟ یعنی که آیا میتوان گفت آدمی ضرورتاً لوکرتیوس نیز همســنگ معانی آن تاثیرگذار بوده
فانی و ضرورتاً متوهم است؟ لوکرتیوس باور ندارد که است .این یازده گزاره را در آن زمانه و آن فضا تصور
چنین باشد .او وهم آدمی را ریشخند میکند. کنیم تا دریابیم تأثی ِر دورانساز آن چه اندازه بوده
-11فهم طبیعــت چیزها موجب حیرت است و چرا چنین تأثیری نهاده است .و در نظر آوریم
عمیق میشود .ممکن اســت آدمی به واسطهی زمان
که این سخنان هزار و چهارصد سال پیش از ِ
دریافت گزارههای پیشگفتــه در حس تهیبودن کاشف آن ،بر زبان بشر جاری شده بود:ِ پوجو،
فرو رود .تهیبودنی آمیخته با حیرتی جانكاه .فلسفه - 1همهی چیزها از ذرات مشاهدهناپذیر
درواقع راهی بود که بشــر برای فرونشاندن حیرت ساخته شده است .چون لوکرتیوس به زبان شعر
برنهاد .لوکرتیوس درســت عکس این را میگوید. ســخن میگوید ،از لفظ فنی «اتم» بهره نمیبرد.
هرچه بیشتر بدانی ،در حیرتی بیشتر فرو میروی ویژگی بنیادی اتمها (ذرات) این است که نه ساخته
و «آنچه ژرفترین حیــرت را بیدار میکند دقیقاً شدهاند نه نابود میشوند .پس ،نه اولی متصور است
دانستن وضع امور ،یا طرز بودن چیزها است». نه آخری.
لوکرتیــوس دیر نزیســت و در جوانی - 2همهچیز در نتیجهی یک پیچ به وجود
درگذشــت .مخالفانش داســتانی پرداختهاند که او چندان در میآید .مراد این است که نظمی در کار نیست .ذرات در حرکتی مداوم
مجلس عیشی به لذتهای افراطی درآویخت که تاب نیاورد و و تصادفی ســیر میکنند .پیچ لحظهایست که در آن ذره در زمان و
مرد .هیچ سندی در اثبات این داستان نداریم .در نفیاش هم. مکانی پیشبینیناپذیر اندکی از مسیر خود منحرف میشود .اگر چنین
آنچه مســلم است ،در دنیای باستان قطب مخالف لوکرتیوس، پیچی نمیبود ،حرکت ذرات یکباره و سهمگین میبود و همهچیز را
سیسروی کبیر ،نیز که منظومهی او را خوانده بود ،بر عظمت در چشمهمزدنی نیست و نابود میکرد.
و لطف آن صحه نهاده بود .ســخت اســت خیال کنیم یکی از - 3پیچ منشــأ اختیار است .اختیار نتیجهی پیچ به معنای
معاصران و معاشــران لوکرتیوس داستان مرگ او را چنانکه پیچ تصادفی ذرات بنیادی نمیبود، گزارهی دوم است ،از آن رو که اگر ِ
متداول است مستند کرده باشد و همان مستند ،و فقط همان، حرکــت ذرات در زنجیرهای متعین امتداد داشــت و در این صورت
از گزند زمان در امان نمانده باشــد و نیست شده باشد .هرچه آزادی ممکن نمیبود .خود پیداست که این حکم چه اندازه با باورهای
هست ،پیداشــدن کتاب او الاقل گزارههای او را دربارهی پیچ تقدیرگرایانهی مسیحیت مغایر است.
در مورد خود او اثبات میکند .اگر بالداساره کوسا بر نمیافتاد، - 4طبیعت بیوقفه در کار تجربهگریست .این حکم نتیجهی
پوجو در مســیر معهود خود همچنان پیش میرفت و چه بسا اثبات وجود ذره و چونی آن است .معنای آن هم این است که بدایت و
یگانه نسخهی کتاب لوکرتیوس از میان میرفت. نهایتی در کار نیست.
- 5عالم برای انسانها یا به خاطر آنها خلق نشده .از نظر
لوکرتیوس هرچه مســلم است که عالم را پایانی نیست ،هیچ نشانه و
استیون گرین بلَت دلیلی در اثباتِ دوام و بقای ابدی نوع بشر وجود ندارد.
ترجمه :مهدی نصراهللزاده - 6انسانها موجوداتی منحصربهفرد نیستند .مراد این است
تهران :بیدگل8931 ، که گونهی انسان بخشی از فرآيند مادی بسیار بزرگتریست و ما نیز
238
نقد کتاب
Publisher and Managing Director: Homayoun Khosravi Dehkordi
Editor in Chief: Niloofar Niavarani
Consultants: Behrooz Soltanzadeh /Shahriar Khalafi/ Reza Molaee
Graphic Design: Saman Salimian
Internal Affairs: Mojdeh Kalhor