شکفتن این جوانه! دردهای بیپایان بود،خندیدن این جوانه! تکرار مردن بود؛رشد کردن این جوانه! فاجعهای به نام غم بود ،زنده ماندن این جوانه! شکستن هفت استخوان بود رقصیدن این جوانه! این جوانه خود سراسر غم بود. و از برای زندگی این همه غم بسیار کم بود!! در ایام طفولیت آنگاه که بامداد ها میخندید؛ مرگ از پنجره ی سرد و نمور زیر زمین آرزوهایش می رویید. آهسته زیر لب می گفت زندگی زیباست! وه! چه خیال خامی است ،زیبایی این زندگانی روز های گرم تابستان اشک هایش را می نوشید و شبهای سرد زمستان غصه هایش را می پوشید دست در دست غم هایش می رفت سوی اولین احساس احساس عشق برایش احساسی پر از نم بود! نم اشک های پاییزی شده بود جویباری جالیزی زندگی تکرار مردن بود! روزگاربرایش تکرار این غم بود! روزگار چون پیچکی زیبا ولی بسیار در هم بود ! زندگی برایش گریستن فراوان بود، زندگی نگریستن به پیرمردی که آن ور خیابان بود ، روز ها تکرار می شد اشک ها رگبار می شد غم ها دشوار می شد مردن اجبار می شد بغض هایش را با صبحانه می نوشید غم هارا با هر بهانه می پوشید سوگ ها پشت هم می آمد،دیگریپسازآندیگر زندگی تکرار مردن بود در سرای عشق بازی بهره اش دود سیگار بهمن بود. روز مرگش اولین هفته جشن میهن بود، مرگ برای پایان این همه درد و غم بسیار کم بود.