Professional Documents
Culture Documents
مارکس و انگلس
پيشگفتار چاپ آلمانى
"مانيفست حزب کمونيست "
سال ٢٧٨١
"اتحاديه کمونيستها" اين سازمان بينالمللى کارگرى ،که بديهى است در شرايط آن روز تنها ميتوانست
بصورت سازمانى مخفى وجود داشته باشد ،در کنگره خود که در نوامبر سال ٧٤٨١در شهر لندن انعقاد يافته
بود ،ما امضاء کنندگان زيرين را مأمور ساخت برنامه مفصل تئوريک و عملى حزب را براى انتشار تهيه
نماييم .بدين ترتيب" مانيفست" زيرين بوجود آمد و چند هفته قبل از انقالب فوريه[] ٧دستنويس آن براى چاپ
به لندن فرستاده شد" .مانيفست" که ابتدا به آلمانى بچاپ رسيد ،دستکم دوازده بار بدين زبان با چاپهاى
گوناگون در آلمان و انگلستان و آمريکا نشر يافت .ترجمه انگليسى آن که بوسيله ميس هلن مک فارلن انجام
يافته بود براى نخستين بار در سال ٧٤٨١در شهر لندن در " "Red Republicanمنتشر گشت و سپس در
سال ٧٤١٧اقال سه بار در آمريکا ،ترجمههاى مختلفى از آن نشر يافت .ترجمه فرانسه ،براى اولين دفعه کمى
پيش از قيام ماه ژوئن سال ٧٤٨٤در پاريس از چاپ خارج و اخيرا نيز در " "Le Socialisteچاپ
نيويورک منتشر شده است .ترجمه جديدى در دست تهيه است .ترجمه لهستانى آن اندکى پس از نخستين چاپ
آلمانى در لندن نشر يافت .ترجمه روسى آن در سالهاى شصت در شهر ژنو انجام گرفت .به زبان دانمارکى
نيز اندکى پس از انتشارش ترجمه گرديد .
گرچه در عرض بيست و پنج سال اخير شرايط و اوضاع قويا تغيير يافته ،با اين همه ،اصول کلى مسائلى که
در اين "مانيفست" شرح و بسط داده شده است رويهم رفته تا زمان حاضر نيز به صحت کامل خود باقى مانده
است .در بعضى جاها شايسته بود اصالحاتى بعمل آيد .اجراء عملى اين مسائل اصولى ،همانطور که در خود
"مانيفست " ذکر شده ،هميشه و همه جا مربوط به شرايط تاريخى موجود است و به همين جهت براى آن
اقدامات انقالبى که در پايان فصل دوم قيد گرديده است به هيچ وجه اهميت مطلق نميتوان قائل شد .در شرايط
امروزى شايسته بود که اين قسمت از بسى لحاظ بشکل ديگرى بيان شود .نظر به تکامل فوقالعاده صنايع
بزرگ در عرض بيست و پنج سال اخير و رشد سازمانهاى حزبى طبقه کارگر که با اين تکامل صنعتى همراه
است و نيز نظر به تجربيات عملى که اوال در انقالب فوريه و آنگاه بميزان بيشترى در کمون پاريس ،يعنى
هنگامى که براى نخستين بار مدت دو ماه پرولتاريا حکومت را بدست داشت ،حاصل آمده اين برنامه اکنون در
برخى قسمتها کهنه شده است .بويژه آنکه کمون ثابت کرد که "طبقه کارگر نميتواند بطور ساده ماشين دولتى
حاضر و آماده اى را تصرف نمايد و آن را براى مقاصد خويش بکار اندازد" (رجوع کنيد به "جنگ داخلى در
فرانسه .پيام شوراى کل جمعيت بين المللى کارگران["] - ٢چاپ آلمانى صفحه ،٧١که در آنجا اين فکر بطور
کاملترى شرح و بسط داده شده است) .بعالوه بخودى خود واضح است که انتقاد از نوشتههاى سوسياليستى
براى امروز ناقص است زيرا اين انتقاد فقط تا سال ٧٤٨١را در بر ميگيرد و نيز مسلم است که مالحظات
مربوط به مناسبات کمونيستها با احزاب گوناگون اپوزيسيون (فصل چهارم) ،گو اينکه رئوس مسائل آن حتى
امروزه نيز به صحت خود باقى است ،ولى باز برخى از جزئيات آن کهنه شده زيرا وضع سياسى کامال تغيير
کرده و تکامل تاريخى ،اغلب احزابى را که از آنها نام برده شده از صفحه روزگار زدوده است .
با اين وجود "مانيفست" سندى است تاريخى ما ديگر خود را محق نميدانيم که در آن تغييرى وارد سازيم.
ممکن است ميسر شود که در چاپ بعدى مقدمهاى ترتيب دهيم که فاصله زمانى بين ٧٤٨١تا امروز را در بر
گيرد؛ اقدام به چاپ کنونى "مانيفست" براى ما چنان غير منتظره بود که وقت انجام اين کار را نداشتيم .
نخستين چاپ روسى "مانيفست حزب کمونيست" ترجمه باکونين ،در آغاز سالهاى شصت[] ٧انتشار يافت .اين
نسخه در مطبعه "کولوکل" به طبع رسيده بود .در آن هنگام چاپ روسى "مانيفست" در باختر ميتوانست تنها
بمثابه يک نوع طرفه مطبوعاتى تلقى شود .ولى اکنون ديگر يک چنين نظريهاى محال است .
اين که تا چه اندازه در آن هنگام (يعنى در دسامبر سال )٧٤٨١عرصه شيوع جنبش پرولتاريا محدود بوده
است موضوعى است که بهتر از همه آخرين فصل "مانيفست" تحت عنوان" مناسبات کمونيستها در کشورهاى
مختلف با احزاب مختلف اپوزيسيون" نشان ميدهد .اتفاقا اين فصل موضوع روسيه و اياالت متحده آمريکا را
کسر دارد ،اين زمانى بود که روسيه آخرين ذخيره بزرگ همه ارتجاع اروپا محسوب ميشد و اياالت متحده
آمريکا نيروهاى اضافى پرولتارياى اروپا را از راه مهاجرت ميبلعيد .هر دو اين کشورها به اروپا مواد خام
تحويل ميدادند و در عين حال بازار فروش فرآوردههاى صنعتى اروپا محسوب ميشدند .در نتيجه هر دو آنها،
در آن زمان هر يک به نحوى تکيه گاه نظام موجود اروپا بودند .
اکنون چقدر اين وضع تغيير کرده است! مهاجرت اروپائيان همان عاملى بود که رشد سريع عظيم کشاورزى
را در آمريکاى شمالى ميسر ساخت و اين کشاورزى با رقابت خويش اساس مالکيت بزرگ و کوچک ارضى
اروپا را به لرزه درآورده است .بعالوه اين مهاجرت به اياالت متحده آمريکا امکان داد به آنچنان حد و با چنان
نيرو و جديتى از منابع پر ثروت تکامل صنعتى خود بهره بردارى کند که در مدت کوتاهى بايستى به انحصار
صنعتى اروپاى باخترى و بويژه انگلستان خاتمه دهد .اين هر دو کيفيت بنوبه خود به آمريکا نيز تأثير انقالبى
ميبخشد .رقابت فِرمهاى بزرگ متدرجا مالکيت کوچک و متوسط فالحتى فِرمها را که پايه کليه نظام سياسى
اين کشور است مغلوب خود ميسازد؛ در عين حال براى نخستين بار در مناطق صنعتى جمعيت پرولتاريا رو
به افزايش ميرود و سرمايه بطور افسانهوارى متمرکز ميگردد .
حال به روسيه بپردازيم! در دوران انقالب ٧٤٨١-٧٨٨٤نه تنها سالطين اروپا بلکه بورژواهاى اروپايى نيز
تنها طريق نجات از دست پرولتاريا را ،که تازه شروع به بيدار شدن کرده بود ،مداخله روسيه ميدانستند .تزار
را سرکرده ارتجاع اروپا اعالم نمودند .اکنون وى در گاتچينا ،اسير جنگى انقالب است و روسيه طاليهدار
جنبش انقالبى اروپاست .
وظيفه "مانيفست کمونيستى" عبارت بود از اعالم نابودى آتى و احتراز ناپذير مالکيت کنونى بورژوازى .ولى
در روسيه ،بموازات التهاب پر تب و تاب سرمايهدارى که با سرعت تمام در حال رشد و گسترش است و نيز
بموازات مالکيت ارضى بورژوازى که فقط حاال در حال تکوين است ما بيش از نيمى از اراضى را در
مالکيت اشتراکى دهقانان مشاهده ميکنيم .اکنون اين سؤال پيش ميآيد :آيا آبشين روس -اين شکل مالکيت اوليه
دسته جمعى زمين که در حقيقت اينک بسختى مختل و خراب شده -ميتواند بالواسطه به شکل عالى يعنى به
شکل کمونيستى مالکيت زمين مبدل گردد؟ يا آنکه بر عکس بايد بدوا همان جريان تجزيهاى را بپيمايد که
مختص سير تکامل تاريخى باختر است؟
تنها پاسخى که اکنون ميتوان به اين سؤال داد اين است :اگر انقالب روسيه عالمت شروع انقالب پرولتارياى
باختر بشود ،بنحوى که هر دو يکديگر را تکميل کنند ،در آن صورت مالکيت ارضى اشتراکى کنونى روسيه
. گردد کمونيستى تکامل منشاء ميتواند
متأسفانه پيشگفتار چاپ کنونى را من بايد به تنهايى امضاء کنم .مارکس -مردى که همه طبقه کارگر اروپا و
آمريکا به او بيش از هر فرد ديگرى مديون است -اينک در گورستان هايگيت آرميده و هم اکنون بر مزار او
نخسين گياه روئيده است .به هر صورت پس از درگذشت او ديگر نميتواند سخنى از جرح و تعديل يا اضافه و
تکميل "مانيفست" در ميان باشد .به اين جهت من بويژه ضرورى ميدانم که مراتب زيرين را با وضوح کامل
يکبار ديگر بيان دارم .
آن فکر اساسى که سراسر "مانيفست" را بهم پيوند ميدهد ،يعنى اين که توليد اقتصادى و سازمان اجتماعى هر
عصرى از اعصار تاريخ که بطور ناگزير از اين توليد ناشى ميشود بنياد تاريخ سياسى و فکرى آن عصر را
تشکيل ميدهد ،و اينکه بنابراين کيفيت (از هنگام تجزيه شدن مالکيت اشتراکى اوليه زمين) سراسر تاريخ
عبارت بوده است از تاريخ مبارزات طبقاتى ،مبارزه بين استثمار کنندگان و استثمار شوندگان ،بين طبقات
حاکم و محکوم و در مدارج گوناگون تکامل اجتماعى و نيز اينکه اکنون اين مبارزه بجايى رسيده است که
طبقه استثمار شونده و ستمکش (پرولتاريا) ديگر نميتواند از يوغ طبقه استثمار کننده و ستمگر (بورژوازى)
رهايى يابد مگر آنکه در عين حال تمام جامعه را براى هميشه از قيد استثمار و ستم و مبارزه طبقاتى خالص
کند - ،اين فکر اساسى کامال و منحصرا متعلق به مارکس است[]. ٧
من اين نکته را بارها گفتهام ولى بخصوص اکنون الزم ميدانم که آن را در مقدمه خود "مانيفست" نيز ذکر
. نمايم
انگلس ف.
لندن ٢٤ -ژوئيه سال ٧٤٤١
[] ٢من در پيشگفتار ترجمه انگليسى چنين نوشتهام" :به اين فکر که بعقيده من بايد براى تاريخ همان اهميتى را
داشته باشد که تئورى داروين براى زيست شناسى دارد ،هر دوى ما از چند سال پيش از سال ٧٤٨٨بتدريج
نزديک ميشديم .اين را که تا چه اندازه من مستقال در اين مسير پيش رفته بودم از روى کتاب من موسوم به
"وضع طبقه کارگر انگلستان" بخوبى ميتوان فهميد ،ولى هنگامى که در بهار سال ٧٤٨٨بار ديگر مارکس را
در بروکسل مالقات کردم وى اين فکر را پرورانده بود و تقريبا با همان عبارات روشنى که فوقا ذکر کردهام
برايم بيان داشت( "حاشيه انگلس براى چاپ آلمانى منتشره در سال ).٧٤١١
پيشگفتار چاپ انگليسى
"مانيفست حزب کمونيست "
سال ٢٧٧٧
"مانيفست" بعنوان برنامه "اتحاديه کمونيستها" يا سازمان کارگرى که در آغاز منحصرا آلمانى بود و سپس به
يک سازمان بينالمللى تبديل شد و در آن شرايط سياسى که تا سال ٧٤٨٤در اروپا وجود داشت ناچار
ميبايستى بصورت يک جمعيت مخفى باقى بماند ،منتشر گرديد .در کنگره اتحاديه ،که در نوامبر سال ٧٤٨١
در لندن تشکيل يافت به مارکس و انگلس مأموريت داده شد که برنامه کامل تئوريک و عملى حزب را براى
انتشار تهيه کنند .اين کار براى ژانويه ٧٤٨٤پايان يافت و دستنويس آلمانى چند هفته پيش از انقالب ٢٨فوريه
فرانسه براى طبع به لندن فرستاده شد .ترجمه فرانسوى اندکى پيش از قيام ژوئن ٧٤١٤در پاريس از طبع
خارج شد .نخستين ترجمه انگليسى که بوسيله ميس هلن مک فارلين انجا شده بود ،در ""Red Republican
متعلق به جرج جوليان هارنى در سال ٧٤٨١در لندن نشر يافت .ترجمههاى دانمارکى و لهستانى نيز از طبع
خارج شد .
شکست قيام ژوئن ٧٤٨٤پاريس ،اين نخستين نبرد بزرگ پرولتاريا و بورژوازى ،باز هم براى مدتى انجام
خواستهاى اجتماعى و سياسى طبقه کارگر اروپا را عقب انداخت .از آن موقع ،مجددا مانند قبل از انقالب
فوريه ،تنها گروههاى مختلف طبقه دارا بودند که براى احراز برترى و تسلط با يکديگر مبارزه ميکردند .طبقه
کارگر ناچار شد براى بدست آوردن آزادى سياسى در فعاليت عملى مبارزه کند و وضع و موقع جناح افراطى
قسمت راديکال طبقه متوسط را اشغال نمايد .هرگونه جنبش مستقل پرولتارى ،مادام که آثار حياتى از خود
بروز ميداد ،بيرحمانه سرکوب ميشد .مثال پليس پروس موفق شد کميته مرکزى اتحاديه کمونيستها را ،که آن
هنگام در شهر کلن بود ،کشف کند .اعضاء اين کميته توقيف شدند و پس از هجده ماه بازداشت ،در اکتبر سال
٧٤٨٢به دادگاه تسليم گرديدند .اين" دادرسى کمونيستهاى کلنى" که مشهور است ،از ٨اکتبر تا ٧٢نوامبر
بطول انجاميد .هفت نفر از متهمين از سه تا شش سال به حبس در قلعه محکوم شدند .بالفاصله پس از صدور
حکم ،باقيمانده اعضاء علىالظاهر اتحاديه را منحل ساختند .و اما "مانيفست" بنظر ميرسيد که از آن موقع
محکوم به فراموشى است .
هنگامى که طبقه کارگر اروپا مجددا به اندازه کافى نيرو گرفت تا هجوم تازهاى را بر ضد طبقات حاکمه
شروع کند ،جمعيت بينالمللى کارگران ظهور کرد .ولى اين جمعيت که به منظور روشن و صريحى يعنى به
منظور گرد آوردن و متحد ساختن کليه نيروهاى مبارز پرولتارى اروپا و آمريکا تشکيل شده بود ،نميتوانست
بالفاصله اصولى را که در "مانيفست" بيان شده بود اعالم دارد .برنامه بينالمللى ميبايستى آنقدر وسيع باشد که
هم براى تريديونيونهاى انگليس و هم براى پيروان پرودون در فرانسه و بلژيک و ايتاليا و اسپانيا و هم براى
السالينهاى[] ٧آلمان قابل قبول شمرده شود .مارکس هم اين برنامه را بنحوى نوشته بود که همه اين احزاب را
راضى کند ،کامال متکى به رشد فکرى طبقه کارگر بود ،رشدى که ميبايستى ثمره حتمى فعاليت مشترک و
تبادل آراء باشد .خود حوادث و زير و بمهاى مبارزه بر ضد سرمايه -و ضمنا شکستها بيش از فتحها -ناچار
ميبايستى به کارگران بيهوده بودن نسخههاى گوناگون اکسير مانندى را که مورد عالقه آنان بود ،بفهماند و
کارگران را براى درک کاملتر شرايط واقعى رهايى طبقه کارگر آماده نمايد ،حق هم بجانب مارکس بود.
هنگامى که بينالملل در سال ٧٤١٨منحل شد ،کارگران به کلى با آنچه که در آغاز تشکيل آن ،يعنى در سال
٧٤٨٨بودند ،تفاوت داشتند .پرودونيسم در فرانسه و الساليانيسم در آلمان در حال زوال بود و حتى
تريديونيونهاى محافظه کار انگليسى ،که اکثريت آنها مدتها بود رابطه خود را با بينالملل گسسته بودند ،بتدريج
به جايى رسيدند که سال پيش رئيس کنگره آنها در سوانس توانست از جانب آنها بگويد" :ديگر ما از
سوسياليسم قاره وحشتى نداريم" .در واقع اصول "مانيفست" بين کارگران کليه کشورها انتشار فراوانى يافت .
بدين ترتيب خود "مانيفست" هم مجددا اهميت درجه اولى را کسب نمود .متن آلمانى از سال ٧٤٨١به بعد
چندين بار در سوئيس و انگلستان و آمريکا تجديد چاپ شد .در سال ٧٤١٢در شهر نيويورک به انگليسى
ترجمه گرديد و در " "Woodhull and Claflinls Weeklyبه طبع رسيد .از روى اين ترجمه انگليسى
ترجمهاى به فرانسه انجام گرفت و بعد در " "Le Socialisteنيويورک انتشار يافت .از آن هنگام به بعد الاقل
دو ترجمه ديگر انگليسى با کم و بيش تحريف در آمريکا به عمل آمد و يکى از آنها در انگلستان تجديد طبع
شد .اولين ترجمه روسى ،که مترجم آن باکونين بود ،در اوان سال ٧٤٨١در مطبعه "کولوکل "متعلق به
گرتسن واقع در ژنو بطبع رسيد .ترجمه دوم روسى ،که از آن بانو ورا زاسوليچ قهرمان بود[ ]٢ايضا در شهر
ژنو در سال ٧٤٤٢انتشار يافت .چاپ تازهاى به زبان دانمارکى در ""Socialdemokratisk Bibliotek
کپنهاگ در سال ٧٤٤٨بيرون آمد .ترجمه جديد فرانسه در " "Le Socialisteپاريس در سال ٧٤٤٨طبع
شد .از روى اين ترجمه اخير يک ترجمه اسپانيولى بعمل آمد و در سال ٧٤٤٨در مادريد نشر يافت .از
طبعهاى مجدد متن آلمانى ذکرى بميان نميآورم ،اين متن الاقل دوازده بار به زبان آلمانى تجديد طبع شد.
ترجمه ارمنى ،که ميبايستى چند ماه پيش در قسطنطنيه منتشر گردد ،بطورى که به من گفتهاند ،انتشار نيافت و
تنها علت آن هم اين بود که ناشر ميترسيد کتاب را بنام مارکس پخش کند ،مترجم هم حاضر نبود "مانيفست" را
بعنوان اثر شخصى خود جا بزند .راجع به ترجمههاى بعدى به زبانهاى ديگر چيزهايى شنيدهام ولى خودم اين
ترجمهها را نديدهام .بدين ترتيب تاريخچه "مانيفست" تا حدود زيادى تاريخ جنبش معاصر کارگرى را منعکس
ميسازد .در حال حاضر اين اثر در ميان نوشتههاى سوسياليستى بدون ترديد رايجترين و بينالمللىترين آثار
است و برنامه مشترکى است که ميليونها کارگر از سيبرى تا کاليفرنى آن را پذيرفتهاند .
با وجود اين هنگامى که ما اين کتاب را مينگاشتيم نميتوانستيم آن را مانيفست سوسياليسم بناميم .در سال ٧٤٨١
نام سوسياليست از طرفى به طرفداران سيستمهاى مختلف تخيلى مانند طرفداران اوئن در انگلستان و فوريه در
فرانسه اطالق ميشد که هر دوى آنها ديگر بصورت طريقتهاى محدودى در آمده و بتدريج در حال زوال بودند؛
و از طرف ديگر به انواع افسونگران اجتماعى اطالق ميشد که وعده ميکردند ،بى آنکه کوچکترين ضررى به
سرمايه و سود آن وارد شود ،کليه مصائب اجتماعى را بوسيله وصلهکاريهاى گوناگون چاره کنند .در هر دو
حالت اينها افرادى بودند که در خارج جنبش طبقه کارگر قرار داشتند و ديدگان خود را بيشتر به طبقات
"تحصيل کرده" دوخته و از آنها کمک ميطلبيدند .و اما آن قسمت از طبقه کارگر ،که به غير کافى بودن
کودتاهاى صرفا سياسى معتقد شده بود و لزوم تغيير اساسى سازمان کليه جامعه را اعالم مينمود ،در آن ايام
خود را کمونيست ميناميد .اين يک کمونيسم زمخت و نتراشيده و کامال غريزى بود؛ ولى اين کمونيسم بتدريج
به نقطه اساسى دست مييافت و در محيط طبقه کارگر به اندازه کافى نيرومند شده بود که بتواند کمونيسم تخيلى
کابه را در فرانسه و کمونيسم تخيلى وايتلينگ را در آلمان بوجود آورد .بدين ترتيب در سال ٧٤٨١سوسياليسم
جنبش بورژوازى بود و کمونيسم ،جنبش طبقه کارگر .سوسياليسم در قاره الاقل "محترم" بود ولى کمونيسم
برعکس .و از آنجا که از همان بدو عمل ما بر اين عقيده بوديم که "نجات طبقه کارگر فقط ميتواند بدست خود
طبقه کارگر صورت گيرد" در انتخاب يکى از اين دو اسم ترديد و تأمل را جايز نشمرديم .بعالوه از آن ببعد
هم هرگز بفکر ما خطور نکرد که از اين نام انصراف جوييم .
با آنکه "مانيفست" اثر مشترک ماست ،ولى خويشتن را موظف ميدانم متذکر شود که آن اصل اساسى که هسته
اصلى کتاب را تشکيل ميدهد به مارکس تعلق دارد .آن اصل اين است که در هر يک از اعصار تاريخ شيوه
مسلط توليد و مبادله اقتصادى و آن نظام اجتماعى که ناگزير از اين شيوه ناشى ميگردد زيربنايى است که بر
روى آن تاريخ سياسى آن عصر و تاريخ تکامل فکرى آن بنا شده و تنها بوسيله آن زيربنا ميتوان اين تاريخ را
توجيه نمود؛ و بنابراين سراسر تاريخ بشريت (از زمان تجزيه شدن جامعه طايفهاى اوليه که زمين در آن
مالکيت اشتراکى بود) تاريخ مبارزه طبقاتى و پيکارى بين استثمار کننده و استثمار شونده و طبقات حاکم و
محکوم بوده است و تاريخ اين مبارزه طبقاتى ،ضمن تکامل خود اکنون به مرحلهاى رسيده است که در آن
طبقه استثمار شونده و محکوم يعنى پرولتاريا نميتواند از سلطه طبقه استثمار کننده و حاکم ،يعنى بورژوازى،
رهايى يابد مگر آنکه در عين حال و براى هميشه تمام جامعه را از هر گونه استثمار و ستم و تقسيمات طبقاتى
و مبارزه طبقاتى نجات بخشد .
به اين فکر که به عقيده من بايد براى تاريخ همان اهميتى را داشته باشد که تئورى داروين براى زيست شناسى
دارد ،هر دوى ما از چند سال پيش از سال ٧٤٨٨بتدريج نزديک ميشديم .اين را که تا چه اندازه من مستقال در
اين مسير پيش رفته بودم از روى کتاب من موسوم به "وضع طبقه کارگر انگلستان["] ٢بخوبى ميتوان فهميد
ولى هنگامى که در بهار سال ٧٤٨٨بار ديگر مارکس را در بروکسل مالقات کردم وى اين فکر را پرورانده
بود و تقريبا با همان عبارات روشنى که فوقا ذکر کردهام برايم بيان داشت .
از پيشگفتار مشترکى که براى طبع آلمانى منتشره در سال ٧٤١٢نوشتهايم جمالت زيرين را نقل ميکنم :
"گرچه در عرض بيست و پنج سال اخير شرايط و اوضاع قويا تغيير يافته ،با اين همه ،اصول کلى مسائلى که
در اين "مانيفست" شرح و بسط داده شده است رويهم رفته تا زمان حاضر نيز به صحت کامل خود باقى مانده
است .در بعضى جاها شايسته بود اصالحاتى بعمل آيد .اجراء عملى اين مسائل اصولى ،همانطور که در خود
"مانيفست " ذکر شده ،هميشه و همه جا مربوط به شرايط تاريخى موجود است و به همين جهت براى آن
اقدامات انقالبى که در پايان فصل دوم قيد گرديده است به هيچ وجه اهميت مطلق نميتوان قائل شد .در شرايط
امروزى شايسته بود که اين قسمت از بسى لحاظ بشکل ديگرى بيان شود .نظر به تکامل فوقالعاده صنايع
معاصر در جريان سالهاى ٧٤٨٤به بعد و رشد سازمانهاى حزبى طبقه کارگر که با اين تکامل صنعتى همراه
است ،و نيز نظر به تجربيات عملى که اوال در انقالب فوريه و آنگاه بميزان بيشترى در کمون پاريس ،يعنى
هنگامى که براى نخستين بار مدت دو ماه پرولتاريا حکومت را بدست داشت ،حاصل آمده اين برنامه اکنون در
برخى قسمتها کهنه شده است .بويژه آنکه کمون ثابت کرد که "طبقه کارگر نميتواند بطور ساده ماشين دولتى
حاضر و آمادهاى را تصرف نمايد و آن را براى مقاصد خويش بکار اندازد"( .رجوع کنيد به ک .مارکس.
جنگ داخلى در فرانسه .پيام شوراى کل جمعيت بين المللى کارگران ،چاپ آلمانى صفحه ،٧٨که آنجا اين فکر
بطور کاملترى شرح و بسط داده شده است[]). ١بعالوه بخودى خود واضح است که انتقاد از نوشتههاى
سوسياليستى براى امروز ناقص است زيرا اين انتقاد فقط تا سال ٧٤٨١را در بر ميگيرد و نيز مسلم است که
مالحظات مربوط به مناسبات کمونيستها با احزاب گوناگون اپوزيسيون( فصل چهارم) ،گو اينکه رئوس مسائل
آن حتى امروزه نيز به صحت خود باقى است ،ولى باز برخى از جزئيات آن کهنه شده زيرا وضع سياسى
کامال تغيير کرده و تکامل تاريخى ،اغلب احزابى را که از آنها نام برده شده از صفحه روزگار زدوده است .
با اين وجود "مانيفست" سندى است تاريخى و ما ديگر خود را محق نميدانيم که در آن تغييرى وارد سازيم ".
ترجمه کنونى متعلق به ساموئل مور است که قسمت عمده "کاپيتال" مارکس را ترجمه کرده است .ما مشترکا
آن را از نظر گذرانديم و من چند نکته توضيحى که داراى جنبه تاريخى است به آن افزودم .
[] ٢خود السال پيوسته بما ميگفت که وى شاگرد مارکس است و بدين دليل "مانيفست" را پايه نظرات خود
ميداند .ولى در تبليغات عمومى خود ،در سالهاى ٧٤٨٢-٧٤٨٨از خواست شرکتهاى تعاونى توليدى که دولت
با اعطاء اعتبارات از آنها نگهدارى مينمود ،گامى فراتر نگذاشت( .حاشيه انگلس )
[] The Condition of the Working Class in England in 1884, By Fredrich Engels. Translated by ١
Florence K. Wischnewetzky, New York, Lovell - London. W.Reeves 1888.
[] The Civil War in France, Address of the General Council of the International Working men's ١
Association- London, Truelove, 1871
پيشگفتار چاپ آلمانى
"مانيفست حزب کمونيست "
سال ٢٧٨١
از زمانى که سطور فوق نگاشته شده است[] ٧يکبار ديگر الزم آمد که "مانيفست" بزبان آلمانى چاپ شود و
بعالوه براى خود "مانيفست" هم حوادث بسيارى رخ داده است که جا دارد در اينجا ذکرى از آن بميان آوريم .
در سال ٧٤٤٢در ژنو دومين ترجمه روسى که بوسيله ورا زاسوليچ انجام گرفته بود نشر يافت؛ پيشگفتار آن
از طرف مارکس و من نوشته شد .متأسفانه متن دست نويس آلمانى را گم کردهام و مجبورم آنرا دوباره از
روسى ترجمه کنم و اين خود به اصل اندکى صدمه ميزند[]. ٢پيشگفتار اين است :
"نخستين چاپ روسى "مانيفست حزب کمونيست" ترجمه باکونين ،در آغاز سالهاى شصت انتشار
يافت؛ اين نسخه در مطبعه "کولوکل" به طبع رسيده بود .در آن هنگام چاپ روسى" مانيفست" در
باختر ميتوانست تنها بمثابه يک نوع طرفه مطبوعاتى تلقى شود ولى اکنون ديگر يک چنين نظريهاى
محال است .
اين که تا چه اندازه در آن هنگام (يعنى در دسامبر سال )٧٤٨١عرصه شيوع جنبش پرولتاريا محدود
بوده است موضوعى است که بهتر از همه آخرين فصل "مانيفست" تحت عنوان" مناسبات کمونيستها
در کشورهاى مختلف با احزاب مختلف اپوزيسيون" نشان ميدهد .اتفاقا اين فصل موضوع روسيه و
اياالت متحده آمريکا را کسر دارد .اين زمانى بود که روسيه آخرين ذخيره بزرگ همه ارتجاع اروپا
محسوب ميشد و اياالت متحده آمريکا نيروهاى اضافى پرولتارياى اروپا را از راه مهاجرت ميبلعيد.
هر دو اين کشورها به اروپا مواد خام تحويل ميدادند و در عين حال بازار فروش فرآوردههاى صنعتى
اروپا محسوب ميشدند .در نتيجه هر دو آنها ،در آن زمان هر يک به نحوى تکيهگاه نظام موجود اروپا
بودند .
اکنون چقدر اين وضع تغيير کرده است! مهاجرت اروپائيان همان عاملى بود که رشد عظيم کشاورزى
را در آمريکاى شمالى ميسر ساخت و اين کشاورزى با رقابت خوش اساس مالکيت بزرگ و کوچک
ارضى اروپا را بلرزه درآورده است .بعالوه اين مهاجرت به اياالت متحده آمريکا امکان داد به آنچنان
حد و با چنان نيرو و جديتى از منابع پر ثروت تکامل صنعتى خود بهره بردارى کند که در مدتى کوتاه
بايستى به انحصار صنعتى اروپاى باخترى و بويژه انگلستان خاتمه دهد .اين هر دو کيفيت بنوبه خود
به آمريکا نيز تأثير انقالبى ميبخشد .رقابت فِرمهاى بزرگ متدرجا مالکيت کوچک و متوسط فالحتى
فرمرها و پايه کليه نظام سياسى اين کشور را مغلوب ميسازد؛ در عين حال براى نخستين بار در
مناطق صنعتى جمعيت پرولتاريا رو به افزايش ميرود و سرمايه بطور افسانهوارى متمرکز ميگردد .
حال به روسيه بپردازيم! در دوران انقالب ٧٤٨٤-٧٤٨١نه تنها سالطين اروپا بلکه بورژواهاى
اروپايى نيز تنها طريق نجات از دست پرولتاريا را ،که تازه شروع به بيدار شدن کرده بود ،مداخله
روسيه ميدانستند .تزار را سرکرده ارتجاع اروپا اعالم نمودند .اکنون وى در گاتچينا ،اسير جنگى
انقالب است و روسيه طاليهدار جنبش انقالبى اروپاست .
وظيفه "مانيفست کمونيستى" عبارت بود از اعالم نابودى آتى و احتراز ناپذير مالکيت کنونى
بورژوازى .ولى در روسيه ،بموازات التهاب پُر تب و تاب سرمايهدارى که با سرعت تمام در حال
رشد و گسترش است و نيز بموازات مالکيت ارضى بورژوازى که فقط حاال در حال تکوين است ما
بيش از نيمى از اراضى را در مالکيت اشتراکى دهقانان مشاهده ميکنيم .اکنون اين سؤال پيش ميآيد:
آيا آبشين روس -اين شکل مالکيت اوليه دسته جمعى زمين ،که در حقيقت اينک بسختى مختل و
خراب شده -ميتواند بالواسطه به شکل عالى يعنى به شکل کمونيستى مالکيت زمين مبدل گردد؟ يا
آنکه برعکس بايد بدوا همان جريان تجزيهاى را بپيمايد که مختص سير تکامل تاريخى باختر است؟
تنها پاسخى که اکنون ميتوان به اين سؤال داد اين است :اگر انقالب روسيه عالمت شروع انقالب
پرولتارياى باختر بشود ،بنحوى که هر دو يکديگر را تکميل کنند در آن صورت مالکيت ارضى
اشتراکى کنونى روسيه ميتواند منشاء تکامل کمونيستى گردد ".
سپس ترجمه تازهاى به زبان دانمارکى در " "Social-demokratisk Bibliotek, København 1885منتشر شد.
متأسفانه اين ترجمه کامل نيست و برخى قسمتهاى اساسى آن که گويا براى مترجم مشکل بوده است از قلم
انداخته شده و بطور کلى در برخى قسمتها آثار عدم دقت مشهود است و اين نکته از آن نظر بيشتر مايه تأسف
است که ،اگر روى کارى که شده است قضاوت کنيم ،معلوم ميشود در صورتيکه مترجم دقت بيشترى مبذول
ميداشت ميتوانست به نتايج ممتازى نائل آيد .
در سال ٧٤٤٨ترجمه جديدى بزبان فرانسه در " "Le Socialisteپاريس انتشار يافت؛ در بين ترجمههايى که
تا امروز شده است ،اين بهترين ترجمه محسوب ميشود .
در همان سال از روى همين ترجمه فرانسوى ترجمهاى بزبان اسپانيولى بعمل آمد که در ابتدا در مجله "El
"Socialistaکه در مادريد منتشر ميشود و سپس بصورت رساله جداگانهاى چاپ شد :
"Manifesto del Partido Comunista", por Carlos Marx y F. Engels. Madrid Administración de "El
Socialista" Hernan Cortés 8.
بعنوان يک نکته جالب الزم به ذکر ميدانم که در سال ٧٤٤١دستنويس ترجمه ارمنى" مانيفست" به ناشرى در
قسطنطنيه تسليم شد تا آنرا بچاپ رساند؛ ولى اين مرد حسابى جرأت نداشت چيزى را که نام مارکس بر روى
آن است چاپ کند و بيشتر صالح دانست که مترجم تأليف کتاب را به خود منتسب سازد ولى شخص اخير با
اين پيشنهاد موافقت نکرد .
در انگلستان چند بار ترجمههاى آمريکايى کم و بيش ناموثقى منتشر شد سرانجام در سال ٧٤٤٤ترجمه موثقى
منتشر شد .اين ترجمه را دوست من ساموئل مور انجام داد و ما دو تن قبل از دادن به مطبعه آن را يکبار ديگر
: است چنين آن عنوان گذرانديم. نظر از
"Manifesto of the Communist Party, by Karl Marx and Frederick Engels. Authorized English
Translation, edited and annotated by Frederick Engels. 1888 London, William Reeves, 185 Fleet
st. E.C.".
بعضى از مالحظاتى که من براى آن ترجمه نوشتهام به چاپ فعلى ضميمه است .
"مانيفست" براى خود داراى سرنوشتى است .هنگامى که "مانيفست" انتشار يافت پيشگامان سوسياليسم علمى،
که در آن هنگام تعدادشان کم بود ،آن را با شور و شعف فراوانى استقبال کردند (و اين موضوع را ترجمههايى
که در پيشگفتار اول از آنها نام بردهايم ثابت ميکند) ولى بزودى ارتجاعى که بر اثر شکست کارگران پاريس
در ژوئن ٧٤٨٤آغاز گرديد مانيفست را در طاق نسيان گذاشت و سرانجام اين کتاب در نتيجه محکوميت
کمونيستهاى کلنى در نوامبر سال " ٧٤٨٢طبق موازين قانونى" غير قانونى اعالم گرديد .جنبش کارگرى که با
انقالب فوريه مربوط بود از صحنه اجتماعى ناپديد گشت و "مانيفست "نيز همراه اين جنبش از ميدان بيرون
رفت .
هنگامى که طبقه کارگر اروپا مجددا به اندازه کافى نيرو گرفت تا هجوم تازهاى را بر ضد حاکميت طبقات
حاکمه آغاز کند "جمعيت بينالمللى کارگران "ظهور کرد .هدف جمعيت اين بود که کليه نيروهاى مبارز طبقه
کارگر اروپا و آمريکا را در ارتش بزرگ واحدى گرد آورد به همين جهت اين جمعيت نميتوانست بالواسطه
طبقه اصول مشروحه در "مانيفست" دست بکار شود ،بلکه ميبايستى آن چنان برنامهاى داشته باشد که در را
به روى تريديونيونهاى انگليسى و پرودنيستهاى فرانسوى و بلژيکى و ايتاليايى و اسپانيايى و السالينهاى[] ١
آلمانى نبندد .اين برنامه -يعنى مقدمه آئيننامه بينالملل را -مارکس با چنان استادى نگاشت که حتى باکونين و
آنارشيستها نيز به اين استادى اذعان کردند .مارکس به پيروزى نهايى اصول مشروحه در "مانيفست" اطمينان
راسخ داشت و کامال متکى به رشد فکرى طبقه کارگر بود ،رشدى که ميبايستى ثمره حتمى فعاليت مشترک و
تبادل آراء باشد .حوادث و زير و بمهاى مبارزه بر ضد سرمايه -و ضمنا شکستها بيش از فتحها -نميتوانست
به کارگران نشان ندهد که تا چه اندازه وسائل اکسير مانندى که تا آن زمان از آن پيروى ميکردند ،بى پر و پا
است ،و نميتوانست مغزهاى آنان را براى درک کاملتر شرايط واقعى رهايى طبقه کارگر آمادهتر نکند .حق هم
بجانب مارکس بود .هنگامى که بينالملل در سال ٧٤١٨منحل شد ،طبقه کارگر بکلى با آنچه در آغاز تشکيل
بينالملل ،يعنى سال ،٧٤٨٨بود تفاوت داشت .پرودونيسم کشورهاى رومن و الساليانيسم خاص آلمان در حال
احتضار بود و حتى تريديونيونهاى مافوق محافظه کار انگليسى تدريجا به جايى رسيدند که در سال ٧٤٤١
رئيس کنگره آنها در سوانس توانست از جانب آنها بگويد" :ديگر ما از سوسياليسم قاره وحشتى نداريم" .و اما
در سال ٧٤٤١سوسياليسم قاره تقريبا منحصر به تئورى بود که در "مانيفست" تشريح شده است .بدين ترتيب
تاريخ "مانيفست" تا حدودى تاريخ معاصر کارگرى را ،از سال ٧٤٨٤به بعد ،منعکس ميکند .در حال حاضر
اين اثر در ميان نوشتههاى سوسياليستى بدون ترديد رايجترين و بينالمللىترين آثار است و برنامه مشترک
تودههاى چندين ميليونى کارگران کليه کشورها از سيبرى تا کاليفرنى است .
با اين وجود هنگام نشر اين کتاب نميتوانستيم آن را مانيفست سوسياليستى بناميم .در سال ٧٤٨١سوسياليست
به دو نوع اشخاص اطالق ميشد :يکى به طرفداران مکاتب مختلف تخيلى مخصوصا به طرفداران اوئن در
انگلستان و فوريه در فرانسه که هر دو آنها در همان موقع بصورت طريقتهاى محدودى درآمده و بتدريج در
حال زوال بودند .و ديگرى به انواع افسونگران اجتماعى که وعده ميکردند بى آنکه کوچکترين ضررى به
سرمايه و سود آن وارد کنند مصائب اجتماعى را بوسيله انواع وسائل اکسير مانند و وصلهکاريهاى گوناگون
چاره کنند .در هر دو حالت آنها افرادى بودند که در خارج جنبش کارگرى قرار داشتند و ديدگان خود را بيشتر
به طبقات "تحصيل کرده" دوخته و از آنها کمک ميطلبيدند؛ و برعکس ،آن قسمت از طبقه کارگر که به غير
کافى بودن کودتاهاى صرفا سياسى معتقد شده و خواهان تغيير اساسى اجتماع بود ،در آن ايام خود را
کمونيست ميخواند .اين يک کمونيسم خام و صرفا غريزى و از بسيارى لحاظ زمخت ولى به اندازه کافى
نيرومند بود براى آنکه دو سيستم کمونيسم تخيلى يعنى کمونيسم "ايکارى" متعلق به کابه را در فرانسه و
کمونيسم وايتلينگ را در آلمان بوجود آورد .در سال ٧٤٨١سوسياليسم جنبش بورژوازى بود و کمونيسم
جنبش کارگرى .سوسياليسم دستکم در قاره کامال برازنده شمرده ميشد ولى کمونيسم درست برعکس .و از آنجا
که ما از همان موقع عقيده راسخى داشتيم به اين که "نجات طبقه کارگر فقط ميتواند بدست خود طبقه کارگر
صورت گيرد" در انتخاب يکى از اين دو نام حتى لحظهاى هم ترديد را جائز نديديم و از آن ببعد نيز هرگز
بفکر ما خطور نکرد که از اين نام انصراف جوييم .
"پرولتارهاى جهان متحد شويد!" وقتى که ما چهل و دو سال پيش ،در آستانه انقالب پاريس ،يعنى اولين
انقالبى که پرولتاريا در آن با مطالبات خاص خود شرکت نمود ،اين صال را در جهان در انداختيم تنها چند
بانگ معدود به نداى ما پاسخ داد .ولى در ٢٤سپتامبر ٧٤٨٨پرولتارهاى اکثر کشورهاى اروپاى باخترى در
جمعيت بينالمللى کارگران ،که خاطره پر افتخار آن پيوسته پايدار خواهد ماند ،متحد شدند .درست است که
خود بينالملل رويهم رفته تنها نـُه سال زندگى کرد ولى اينکه اتحاد جاويد پرولتارهاى همه کشورها ،که شالوده
آن را اين بينالملل ريخته است ،هنوز باقى است و حتى استوارتر هم شده است موضوعى است که وضع
کنونى بهترين شاهد آن است .زير امروز ،در لحظهاى که اين سطور را مينگارم ،پرولتارياى اروپا و آمريکا
نيروهاى خود را براى اولين بار بصورت ارتش واحدى در زير پرچم واحد و بخاطر نزديکترين هدف واحد
گرد آمده است ،سان ميبيند .اين هدف عبارت است از قانونى کردن هشت ساعت کار طبيعى روزانه که آنرا
حتى در سال ٧٤٨٨کنگره بينالملل در ژنو و سپس بار ديگر کنگره کارگران پاريس در سال ٧٤٤١اعالم
داشته است .منظره امروز به سرمايهداران و مالکين همه جهان نشان خواهد داد که پرولتارهاى همه کشورها
اکنون واقعا متحد شدهاند .
چشم خود ميديد ! به تا اين منظره را من بود کنار ايکاش مارکس اکنون در
.انگلس ف
لندن ،اول ماه مه سال ٧٤١١
[] ٢مقصود انگلس پيشگفتارى است که براى چاپ آلمانى منتشره در سال ٧٤٤١نگاشته است .هـ.ت .
[] ١اصل آلمانى پيشگفتار گم شدهاى که مارکس و انگلس براى چاپ روسى "مانيفست" نگاشتهاند و انگلس از
آن ياد ميکند پيدا شده و اکنون در بايگانى انستيتوى مارکس-انگلس-لنين ضبط است .اين پيشگفتار در چاپ
کنونى از روى اصل آلمانى ترجمه شده است .هـ.ت .
[] ١السال در روابط خود با ما پيوسته دعوى داشت که وى "شاگرد" مارکس است و بدين دليل مسلم است که
پيرو نظريات "مانيفست "ميباشد .ولى طرفداران او روش ديگرى داشتند و از خواست وى دائر بر ايجاد
جمعيتهاى تعاونى توليدى با اعتبارات دولتى فراتر نميرفتند و طبقه کارگر را به هواداران کمک از جانب
دولت و هواداران کمک از جانب خود ،تقسيم ميکردند( .حاشيه انگلس )
پيشگفتار چاپ لهستانى
"مانيفست حزب کمونيست "
سال ٢٧٨١
خود اين حقيقت که چاپ تازهاى از "مانيفست کمونيستى" به زبان لهستانى ضرورى شده است اجازه ميدهد
نتيجهگيريهاى چندى بشود :
مقدم بر همه شايان ذکر است که "مانيفست" در اين اواخر به يک نوع نمودار رشد صنايع بزرگ قاره اروپا
مبدل شده است .به همان ميزان که در کشور معينى صنايع بزرگ رشد و توسعه يابد در بين کارگران اين
کشور ميل به آگاهى از وضع خود بعنوان طبقه کارگر در قبال طبقات دارا ،تقويت ميگردد؛ جنبش
سوسياليستى در ميان آنها دامنه ميگيرد و تقاضاى "مانيفست" فزونى مييابد .بدين ترتيب از روى مقدار نسخ
منتشره" مانيفست" بزبان يک کشور معين ،ميتوان بطور نسبتا دقيق نه تنها وضع جنبش کارگرى بلکه حتى
درجه تکامل صنايع بزرگ اين کشور را نيز معين کرد .
به همين جهت طبع جديد "مانيفست" بزبان لهستانى حاکى از ترقى قطعى صنايع لهستان است .و اين که در
واقع چنين پيشرفتى در عرض دهسالى که از انتشار آخرين طبع اين کتاب گذشته ،انجام گرفته است ،به
هيچوجه نميتواند مورد ترديد قرار گيرد .کشور سلطنتى لهستان ،لهستان کنگرهاى يک ناحيه صنعتى مهم
امپراتورى روسيه شده است .در حالى که صنايع عمده روسيه در نقاط مختلفى پراکنده است -قسمتى در خليج
فنالند ،قسمت ديگر در مرکز (مسکو ،والديمير) ،قسمت سوم در سواحل درياى سياه و درياى آزوف و غيره -
صنايع لهستان در يک عرصه نسبتا محدودى متمرکز شده و هم از مزايا و هم از معايب يک چنين تمرکزى
برخودار است .کارخانهداران رقابت کننده روسى وقتى به مزاياى اين تمرکز اقرار کردند که ،با وجود ميل
آتشين به روسى کردن لهستان ،تقاضا نمودند بر ضد لهستان عوارض و حقوق گمرکى وضع شود .و اما
معايب آن خواه براى صاحبان صنايع لهستانى و خواه براى دولت روسيه عبارت از اين است که افکار
سوسياليستى بين کارگران لهستان با سرعت انتشار مييابد و تقاضاى "مانيفست" روزافزون است .
ولى اين تکامل سريع صنايع لهستان ،که از ميزان صنايع روسيه باالتر رفته است بنوبه خود دليل تازهاى بر
نيروى حياتى پايان ناپذير ملت لهستان و ضامن جديدى براى استقرار حاکميت ملى لهستان در آينده است .و
احياء يک لهستان مقتدر و مستقل هم امرى است که نه تنها مربوط به خود لهستانيان بلکه مربوط به همه ما.
همکارى صادقانه ملل اروپا در عرصه جهانى در صورتى ميسر است که هر يک از اين ملتها در خانه خود
صاحب اختيار کامل باشد .انقالب ٧٤٨٤که در جريان آن مجاهدين پرولتارى ناچار شدند در زير لوى
پرولتاريا ،در ماهيت امر ،کار بورژوازى را انجام دهند ،در عين حال بدست مجريان وصاياى خود -يعنى
لوئى بناپارت و بيسمارک -به استقالل ايتاليا و آلمان و مجارستان جامه عمل پوشاند .ولى لهستان را ،که از
سال ٧١١٢بيش از مجموع اين سه کشور براى انقالب خدمت کرده بود هنگامى که در سال ٧٤٨١در منگنه
نيروهاى روسيه ،که ده برابر نيروى لهستان بود ،ذليل و ناتوان گرديده بود ،بحال خود گذاشتند .شالختها
نتوانستند نه از استقالل لهستان دفاع کنند و نه آن را دوباره بدست آورند ،براى بورژوازى اکنون اين استقالل
حد اقل علىالسويه است .ولى با اين وجود براى همکارى همآهنگ ملل اروپا ،استقالل لهستان ضرورى است.
اين استقالل را تنها پرولتارياى جوان لهستان ميتوان بدست آورد و اگر بدست آورد استقالل در دستهاى او
مأمون و مصون خواهد بود ،زيرا استقالل لهستان براى کارگران بقيه اروپا به همان اندازه ضرورى است که
. لهستانى کارگران خود براى
انگلس ف.
لندن ٧١ ،فوريه ٧٤١٢
پيشگفتار چاپ ايتاليايى
"مانيفست حزب کمونيست "
سال ٢٧٨١
انتشار" مانيفست حزب کمونيست "تقريبا بطور دقيقى مصادف شد با روز ٧٤مارس ٧٤٨٤يعنى روزهاى
انقالبهاى ميالن و برلن يا قيام مسلحانه دو ملت ،ايتاليا و آلمان که يکى از آنها در مرکز قاره اروپا و ديگرى
در مرکز کشورهاى مديترانه قرار دارد؛ اين دو ملت تا آن زمان بر اثر تفرقه و پراکندگى و مناقشات داخلى
ضعيف شده و به همين سبب تحت سيطره بيگانگان قرار گرفته بودند .اگر ايتاليا تابع امپراتور اتريش بود آلمان
نيز زير يوغ تزار کل روسيه قرار داشت ،که اگر چه بشکل مستقيمتر ولى در هر صورت کمتر از اسارت
ايتاليا محسوس نبود .عواقب حوادث ٧٤مارس ٧٤٨٤ايتاليا و آلمان را از اين ننگ رهايى بخشيد؛ اگر طى
ساليان بين ٧٤٨٤تا ٧٤١٧اين دو ملت کبير قائم بذات شدند و استقالل هر يک از آنها بنحوى مستقر گشت،
اين بدان جهت بود که ،بقول مارکس ،همان کسانى که انقالب ٧٤٨٤را سرکوب کردند على رغم اراده خويش
به مجريان وصاياى آن مبدل گرديدند .
همه جا اين انقالب را طبقه کارگر انجام داد؛ طبقه کارگر بود که باريکادها در خيابانها را برپا ميکرد و جان
خود را نثار مينمود .ولى تنها کارگران پاريس بودند که از برانداختن حکومت ،منظور کامال روشنى داشتند و
آن عبارت بود از برانداختن نظام بورژوازى .اما ،با آنکه آنها از تضاد ناگزيرى که بين طبقه آنها و
بورژوازى وجود داشت بخوبى با خبر بودند معهذا نه تکامل اقتصادى کشور و نه سطح تفکر توده کارگران
فرانسوى هيچکدام هنوز به آن پايه نرسيده بود که تجديد نظام اجتماعى را ميسر و ممکن گرداند .به همين
جهت ثمرات انقالب را در ماهيت امر طبقه سرمايهداران به چنگ آورد .در کشورهاى ديگر نيز مانند ايتاليا و
آلمان و اتريش ،کارگران از همان ابتدا تنها عملشان اين بود که به بورژوازى کمک کردند تا حاکميت را
بدست گيرد .ولى در هيچ کشورى سيادت بورژوازى بدون استقالل ملى ميسر نيست .به همين جهت انقالب
٧٤٨٤ميبايستى به وحدت و استقالل آن مللى که تا آن زمان فاقد چنين وحدت و استقاللى بودند ،يعنى ايتاليا و
آلمان و مجارستان ،منجر گردد .حال نوبت به لهستان رسيده است .
بدين ترتيب ،اگر هم انقالب سال ٧٤٨٤انقالب سوسياليستى نبود ولى جاده اين انقالب را کوبيد و زمينه را
برايش مهيا ساخت .نظام بورژوازى که در همه کشورها مسبب رونق و اعتالى صنايع عظيم شده ،در عين
حال در عرض ٨٨سال اخير همه جا پرولتارياى انبوه و مجتمع و نيرومندى را ايجاد کرده است .بدين سان،
بقول "مانيفست" نظام بورژوازى گورکن خود را بوجود آورده است .بدون استقرار استقالل و وحدت هر يک
از ملل ،نه يگانگى بينالمللى پرولتاريا ممکن است و نه همکارى مسالمتآميز و آگاهانه اين ملل براى نيل به
هدفهاى مشترک .براى آزمايش اين سخن سعى کنيد يکى از اقدامات و عمليات مشترک بينالمللى کارگران
ايتاليايى و مجار و آلمانى و لهستانى و روسى را در شرايط سياسى قبل از سال ٧٤٨٤در نظر خود مجسم
کنيد !
پس نبردهاى سال ٧٤٨٤بيهوده نبوده است .اين چهل و پنج سالى هم که ما را از اين دوران انقالبى دور
ميگرداند بيهوده نگذشته است .ثمرات آن در حال نضج است و من فقط مايل بودم که انتشار اين ترجمه
ايتاليايى مبشر خوش قدم پيروزى پرولتارياى ايتاليا باشد ،همانطور که انتشار اصل کتاب مبشر انقالب جهانى
بود .
"مانيفست" با عدالت و انصاف تمام حق آن نقش انقالبى را که سرمايهدارى در گذشته ايفاء کرد ادا ميکند.
نخستين ملت سرمايهدارى ايتاليا بود .پايان قرون وسطاى فئودالى و آغاز دوران معاصر سرمايهدارى در
سيماى با عظمتى مجسم ميشود .اين سيما -دانته ايتاليايى ،آخرين شاعر قرون وسطى و در عين حال نخستين
شاعر عصر جديد است .اکنون نيز مانند سال ٧١١١عصر تاريخى نوين آغاز ميشود .آيا ايتاليا ،دانته جديدى
که ساعت تولد اين عصر جديد ،يعنى عصر پرولتارى را توقيع کند ،بما خواهد داد؟
انگلس فردريش
لندن ،اول فوريه سال ٧٤١١
مانيفست حزب کمونيست
شبحى در اروپا در گشت و گذار است -شبح کمونيسم .همه نيروهاى اروپاى کهن براى تعقيب
مقدس اين شبح متحد شدهاند :پاپ و تزار ،مترنيخ و گيزو ،راديکالهاى فرانسه و پليس آلمان .
کجاست آن حزب اپوزيسيونى که مخالفينش ،که بر مسند قدرت نشستهاند نام کمونيستى روى آن
نگذارند؟ کجاست آن حزب اپوزيسيونى که بنوبه خود داغ اتهام کمونيسم را خواه بر پيشگامترين
عناصر اپوزيسيون و خواه بر مخالفين مرتجع خويش نزند؟
همه قدرتهاى اروپا اکنون ديگر کمونيسم را بمثابه يک قدرت تلقى ميکنند .
حال تماما وقت آن در رسيده است که کمونيستها نظرات و مقاصد و تمايالت خويش را
در برابر همه جهانيان آشکارا بيان دارند و در مقابل افسانه شبح کمونيسم ،مانيفست
حزب خود را قرار دهند .
به اين منظور کمونيستهاى مليتهاى کامال گوناگون در لندن گرد آمدند و "مانيفست" زيرين را
که اکنون به زبانهاى انگليسى و فرانسه و آلمانى و ايتاليايى و فالماندى و دانمارکى انتشار
مييابد ،طرح ريزى کردند .
→↑←
مانيفست حزب کمونيست
فصل اول
پرولتارها[]٢ بورژواها و
تاريخ کليه جامعههايى که تا کنون وجود داشته[] ٢تاريخ مبارزه طبقاتى است .
مرد آزاد و بنده ،پاتريسين و پلبين ،مالک و سرف ،استادکار[] ١و شاگرد -خالصه ستمگر و
ستمکش با يکديگر در تضاد دائمى بوده و به مبارزه اى بالانقطاع ،گاه نهان و گاه آشکار،
مبارزهاى که هر بار يا به تحول انقالبى سازمان سراسر جامعه و يا به فناى مشترک طبقات
متخاصم ختم ميگرديد ،دست زدهاند .
در نخستين ادوار تاريخ ،تقريبا در همه جا ما شاهد تقسيم کامل جامعه به صنوف مختلف يا
درجهبندى گوناگونى از مقامات گوناگون اجتماعى هستيم .در رم قديم ما به پاتريسينها،
شواليهها ،پلبينها ،بردگان و در قرون وسطى ،به اربابان فئودال ،واسالها ،استادکاران،
شاگردان و سِرفها برخورد ميکنيم و در ضمن تقريبا در همه اين طبقات نيز درجهبندى خاصى
وجود دارد .
جامعه نوين بورژوازى ،که از درون جامعه زوال يافته فئودال بيرون آمده ،تضاد طبقاتى را از
ميان نبرده است ،بلکه تنها طبقات نوين ،شرايط نوين جور و ستم و اشکال نوين مبارزه را
جانشين اشکال و شرايط کهن ساخته است .
ولى دوران ما ،يعنى دوران بورژوازى ،داراى اين صفت مشخصه است که تضاد طبقاتى را
ساده کرده است :سراسر جامعه بيش از پيش به دو اردوگاه بزرگ متخاصم ،به دو طبقه بزرگ
که مستقيما در برابر يکديگر ايستادهاند تقسيم ميشود :بورژوازى و پرولتاريا .
از سِرفهاى قرون وسطى اهالى آزاد نخستين شهرها پديد آمدند؛ از اين صنف شهرنشينان آزاد
نخستين عناصر بورژوازى نشو و نما يافتند .
کشف آمريکا و راه دريايى دور آفريقا ،براى بورژوازى ،که در حال ارتقاء بود ،زمينه تازهاى
بوجود آورد .بازار هند شرقى و چين و استعمار آمريکا ،مبادله با مستعمرات ،افزايش وسائل
مبادله و کاالها بطور عموم ،به بازرگانى و دريانوردى و صنايع چنان تکانى داد که تا آن زمان
بيسابقه بود و بدينسان تکامل سريع عناصر انقالبى جامعه فئودال را که در حال انحطاط و سقوط
بود ،موجب گرديد .
شيوه پيشين فئودالى يا صنفى توليد اکنون ديگر تقاضا را ،که بموازات بازارهاى جديد در کار
افزايش بود ،نميتوانست تکافو کند ،جاى آن را صنايع يدى گرفت .استادان کارگاه بوسيله صنف
متوسط صنعتى رانده شدند؛ تقسيم کار بين سازمانهاى حرفهاى گوناگون از ميان رفت و جاى
خود را به تقسيم کار در هر يک از کارگاههاى جداگانه داد .
اما بازارها دائما در حال رشد و تقاضا پيوسته در حال افزايش بود .صناعت يدى هم ديگر از
عهده تکافوى آن برنميآمد .آنگاه بخار و ماشين در توليد صنعتى انقالبى ايجاد کردند .صنايع
بزرگ جديد جاى صناعت يدى را گرفت و جاى صنف متوسط صنعتى را ميليونرهاى صنعتى،
سرکردگان لشگرهاى کامل صنعتى ،يعنى بورژواهاى نوين گرفتند .
صنايع بزرگ ،بازار جهانى را ،که کشف آمريکا آن را زمينه چينى کرده بود ،بوجود آورد.
بازار جهانى به تجارت و دريانوردى و ارتباط از راه خشکى بسط فوقالعادهاى داد .اين امر
بنوبه خود در توسعه صنايع تأثير کرد و به همان نسبتى که صنايع و کشتىرانى و راه آهن بسط
مييافت ،بورژوازى نيز رشد و تکامل ميپذيرفت و بر سرمايههاى خويش ميافزود و همه طبقاتى
را که بازماندگان قرون وسطى بودند به عقب ميراند .
بدين ترتيب مشاهده ميکنيم که بورژوازى نوين خود محصول يک جريان تکامل طوالنى و يک
رشته تحوالت در شيوه توليد و مبادله است .
هر يک از اين مراحل تکامل بورژوازى ،کاميابى سياسى مربوطاى[ ] ٨را از پى داشت.
بورژوازى که هنگام تسلط اربابان فئودال صنفى ستمکش بود در کمون[] ٨بصورت جمعيتى
مسلح و حاکم بر خويش در آمد ،در اينجا -جمهورى مستقل شهرى بود و در آنجا" -صنف
سومى" که به سلطنت ماليات ميپرداخت[] ٨و سپس در دوره صناعت يدى در سلطنتهاى صنفى
يا مطلقه حريف اشرافيت گرديد و بطور کلى پايه اساسى سلطنتهاى بزرگ قرار گرفت ،و
سرانجام پس از استقرار صنايع بزرگ و بازار جهانى ،در دولت انتخابى نوين براى خويش
سلطه سياسى منحصر بفرد بدست آورد .قدرت دولتى نوين فقط کميتهاى است که امور مشترک
همه طبقه بورژوازى را اداره مينمايد .
بورژوازى در تاريخ نقش فوق العاده انقالبى ايفا نموده است .
بورژوازى ،هر جا که بقدرت رسيد ،کليه مناسبات فئودالى پدرشاهى و احساساتى را بر هم زد.
پيوندهاى رنگارنگ فئودالى را که انسان را به "مخدومين طبيعى" خويش وابسته ميساخت،
بيرحمانه از هم گسست و بين آدميان پيوند ديگرى ،جز پيوند نفع صرف و" نقدينه" بى عاطفه
باقى نگذاشت .هيجان مقدس جذبه مذهبى و جوش و خروش شواليهمآبانه و شيوه احساساتى
تنگنظرانه را در آبهاى يخ زده حسابگريهاى خودپرستانه خويش غرق ساخت .وى قابليت
شخصى انسان را به ارزش مبادلهاى بدل ساخت و بجاى آزاديهاى بيشمار عطا شده يا از روى
استحقاق بکف آمده ،تنها آزادى عارى از وجدان تجارت را برقرار ساخت و در يک کلمه،
بجاى استثمارى که در پرده پندارهاى مذهبى و سياسى پيچيده و مستور بود ،استثمار آشکار،
خالى از شرم ،مستقيم و سنگدالنهاى را رايج گردانيد .
بورژوازى انواع فعاليتهايى را که تا اين هنگام حرمتى داشتند و بدانها با خوفى زاهدانه
مينگريستند ،از هاله مقدس خويش محروم کرد .پزشک و دادرس و کشيش و شاعر و دانشمند
را به مزدوران جيره خوار مبدل ساخت .
بورژوازى آشکار ساخت که چگونه لختى و تنآسايى ،مکمل برازنده قدرتنمايىهاى خشونت
آميز قرون وسطائى بود ،همان قدرتنمايى که مرتجعين تا بدين حد ستايندهاش هستند .وى براى
نخستين بار نشان داد که فعاليت آدمى مستعد ايجاد چيزهاست و عجايبى از هنر پديد آورد ،که به
کلى غير از اهرام مصر و لولههاى آب رم و کاتدرالهاى گـُتى است؛ لشگرکشىهايى انجام داد
که بالمَرّه از مهاجرتهاى اقوام و قبايل و محاربات صليبى متمايز است .
بورژوازى ،بدون ايجاد تحوالت دائمى در افزارهاى توليد و بنابراين بدون انقالبى کردن
مناسبات توليد و همچنين مجموع مناسبات اجتماعى ،نميتواند وجود داشته باشد .و حال آنکه بر
عکس اولين شرط وجود کليه طبقات صنعتى سابق ،عبارت از نگاهدارى بال تغيير طرز کهنه
توليد بود .تحوالت الينقطع در توليد ،تزلزل بال انقطاع کليه اوضاع و احوال اجتماعى و عدم
اطمينان دائمى و جنبش هميشگى ...دوران بورژوازى را از کليه ادوار سابق مشخص ميسازد.
کليه مناسبات خشکيده و زنگ زده ،با همه آن تصورات و نظريات مقدس و کهن سالى که در
التزام خويش داشتند ،محو ميگردند ،و آنچه که تازه ساخته شده ،پيش از آنکه جانى بگيرد کهنه
شده است .آنچه که مقدس است از قدس خود عارى ميشود و سرانجام انسانها ناگزير ميشوند به
وضع زندگى و روابط متقابله خويش با ديدگانى هشيار بنگرند .
نياز به يک بازار دائمالتوسعه براى فروش کاالهاى خود ،بوروژازى را به همه جاى کره زمين
ميکشاند .همه جا بايد رسوخ کند ،همه جا ساکن شود و با همه جا رابطه برقرار سازد .
بورژوازى از طريق بهرهکشى از بازار جهانى به توليد و مصرف همه کشورها جنبه جهان
وطنى داد و على رغم آه و اسف فراوان مرتجعين ،صنايع را از قالب ملى بيرون کشيد .
رشتههاى صنايع سالخورده ملى از ميان رفته و هر روز نيز در حال از بين رفتن است .جاى
آنها را رشتههاى نوين صنايع که رواجشان براى کليه ملل متمدن امرى حياتى است ميگيرد- ،
رشتههايى که مواد خامش ديگر در درون کشور نيست ،بلکه از دورترين مناطق کره زمين
فراهم ميشود ،رشتههايى که محصول کارخانههايش نه در کشور معين ،بلکه در همه دنيا به
مصرف ميرسد .بجاى نيازمنديهاى سابق ،که با محصوالت صنعتى محلى ارضاء ميگرديد،
اينک حوايج نوين بروز ميکند که براى ارضاء آنها محصول ممالک دور دست و اقاليم گوناگون
الزم است .جاى عـُزلَتجويى ملى و محلى کهن و اکتفاء به محصوالت توليدى خودى را رفت و
آمد و ارتباط همه جانبه و وابستگى همه جانبه ملل با يکديگر ميگيرد .وضع در مورد توليد
معنويات نيز همانند وضع در مورد توليد ماديات است .ثمرات فعاليت معنوى ملل جداگانه به
مِلک مشترکى مبدل ميگردد .شيوه يک جانبه و محدوديت ملى بيش از پيش محال و از ادبيات
گوناگون ملى و محلى يک ادبيات جهانى ساخته ميشود .
بورژوازى ،از طريق تکميل سريع کليه ابزارهاى توليد و از طريق تسهيل بى حد و اندازه
وسائل ارتباط ،همه و حتى وحشىترين ملل را به سوى تمدن ميکشاند .بهاى ارزان کاالهاى
بورژوازى ،همان توپخانه سنگينى است که با آن هر گونه ديوارهاى چين را در هم ميکوبد و
لجوجانهترين کينههاى وحشيان نسبت به بيگانگان را وادار به تسليم ميسازد .وى ملتها را ناگزير
ميکند که اگر نخواهند نابود شوند شيوه توليد بورژوازى را بپذيرند و آنچه را که به اصطالح
تمدن نام دارد نزد خود رواج دهند بدين معنى که آنها نيز بورژوا شوند .خالصه آنکه جهانى
همشکل و همانند خويش ميآفريند .
بورژوازى ده را تابع سيادت شهر ساخت .شهرهاى کالن بوجود آورد ،بر تعداد نفوس شهر
نسبت به نفوس ده بميزان شگرفى افزود و بدينسان بخش مهمى از اهالى را از بالهت زندگى ده
بيرون کشيد .به همان شيوه که ده را تابع سيادت شهر ساخت ،کشورهاى وحشى و نيمه وحشى
را نيز وابسته کشورهاى متمدن و ملتهاى فالحت پيشه را وابسته ملل بورژوا و خاور را وابسته
باختر نمود .
بورژوازى بيش از پيش از پراکندگى وسائل توليد و مالکيت و نفوس را مرتفع ميسازد .وى
نفوس را مجمتع ساخته است ،وسائل توليد را متراکم نموده و مالکيت را در دست عده کمى
تمرکز بخشيده است .نتيجه قهرى اين وضع تمرکز سياسى است .شهرستانهاى مستقل که تنها بين
خود روابط اتحادى داشتند و داراى منافع و قوانين و حکومتها و مقررات و گمرکى مختلف
بودند ،بصورت يک ملت واحد ،قانون گزارى واحد و منافع ملى طبقاتى واحد و مرزهاى
گمرکى واحد درآمدند .
بورژوازى در عرض مدت کمتر از صد سال سيادت طبقاتى خود ،آنچنان نيروهاى توليدى پديد
آورد که از لحاظ کميّت و عظمت باالتر از آن چيزى است که همه نسلهاى گذشته جمعا بوجود
آوردهاند .رام ساختن قواى طبيعت ،توليد ماشينى ،بکار بردن شيمى در صنايع و کشاورزى،
کشتيرانى ،راه آهن ،تلگراف برقى ،مزروع ساختن يک سلسله از بخشهاى جهان ،قابل
کشتيرانى کردن رودها ،پيدايش تودههايى از جمعيت که گويى از اعماق زمين ميجوشند ...کدام
يک از اعصار گذشته ميتوانستند حدس بزنند که در بطن کار اجتماعى يک چنين نيروى توليدى
مکنون است !
بدين سان مشاهده کرديم که وسائل توليد و مبادلهاى که بورژوازى بر بنياد آن استقرار يافت ،در
جامعه فئودال ايجاد شده بود .در مرحله معينى از رشد اين وسائل توليد و مبادله ،مناسباتى که در
داخل آن توليد و مبادله جامعه فئودالى انجام پذيرفت يعنى سازمان فئودالى کشاورزى و صنايع،
و يا بعبارت ديگر ،مناسبات فئودالى مالکيت ،ديگر مطابقت خود را با نيروهاى مولدهاى که
رشد يافته بودند از دست دادند ،و به جاى آنکه توليد را پيشرفت دهند سد راه آن شدند و به پابند
آن مبدل گرديدند .ميبايستى آنها را خُرد کرد و خُرد هم شدند .
رقابت آزاد و سازمان اجتماعى و سياسى متناسب با آن ،همراه تسلط اقتصادى و سياسى طبقه
بورژوازى جانشين آنها شد .
نظير همين جريان نيز در برابر ديدگان ما انجام ميپذيرد .جامعه نوين بورژوازى ،با روابط
بورژوازى توليد و مبادله و با مناسبات بورژوازى مالکيت آن ،جامعهاى که گويى سحر آسا
چنين وسائل نيرومند توليد و مبادله را بوجود آورده است ،اکنون شبيه جادوگرى است که خود
از عهده اداره و رام کردن آن قواى تحت االرضى که با افسون خود احضار نموده است بر
نميآيد .حال ديگر يک چند ده سال است که تاريخ صنايع و بازرگانى تنها عبارتست از تاريخ
طغيان نيروهاى مولده معاصر بر ضد آن مناسبات مالکيتى که شرط هستى بورژوازى و سلطه
اوست .کافى است به بحرانهاى تجارتى اشاره کنيم که با تکرار ادوارى خويش و به نحوى
همواره تهديدآميزتر هستى تمام جامعه بورژوازى را در معرض فنا قرار ميدهند .در مواقع
بحران تجارتى هر بار نه تنها بخش هنگفتى از کاالهاى ساخته شده ،بلکه حتى نيروهاى مولدهاى
که بوجود آمدهاند نيز نابود ميگردد .هنگام بحرانها يک بيمارى همگانى اجتماعى پيديد ميشود که
تصور آن براى مردم اعصار گذشته نامعقول بنظر ميرسيد ،و آن بيمارى همگانى اضافه توليد
است .جامعه ناگهان به قهقرا باز ميگردد و بغتتا بحال بربريت دچار ميشود ،گويى قحط و غال و
جنگ عمومى خانمانسوزى او را از همه وسائل زندگى محروم ساخته است؛ پندارى که صنايع
و بازرگانى نابود شده است .چرا؟ براى آنکه جامعه بيش از حد تمدن ،بيش از حد وسائل زندگى
بيش از حد صنايع و بازرگانى در اختيار خويش دارد .نيروهاى مولدهاى که در اختيار اوست،
ديگر بکار تکامل تمدن بورژوازى[] ١و مناسبات بورژوازى مالکيت نميخورد؛ برعکس ،آن
نيروها براى اين مناسبات بسى عظيم شدهاند و مناسبات بورژوازى ،نشو و نماى آنها را مانع
ميگردد؛ و هنگامى که نيروهاى مولده در هم شکستن تمام اين موانع و سدها را آغاز ميکنند،
آنگاه سراسر جامعه بورژوازى را دچار پريشانى و اختالل مينمايند و هستى مالکيت بورژوازى
را دستخوش خطر ميسازند .دايره مناسبات بورژوازى بيش از آن تنگ شده است که بتواند
ثروتى را که آفريده خود اوست در خويش بگنجاند .از چه طريقى بورژوازى بحران را دفع
ميکند؟ از طرفى بوسيله محو اجبارى تودههاى تمام و کمالى از نيروهاى مولده و از طرف
ديگر بوسيله تسخير بازارهاى تازه و بهرهکشى بيشترى از بازارهاى کهنه .و باالخره از چه
راه؟ از اين راه که بحرانهاى وسيعتر و مخربترى را آماده ميکند و از وسائل جلوگيرى از آنها
نيز ميکاهد .
ولى بورژوازى نه تنها سالحى را حدادى کرد که هالکش خواهد ساخت ،بلکه مردمى را که اين
سالح را بسوى او متوجه خواهند نمود ،يعنى کارگران نوين يا پرولتارها را نيز بوجود آورد .
به همان نسبتى که بورژوازى ،يعنى سرمايه ،رشد ميپذيرد ،پرولتاريا ،يعنى طبقه کارگر
معاصر نيز رشد مييابد .اينان تنها زمانى ميتوانند زندگى کنند که کارى بدست آورند و فقط
هنگامى ميتوانند کارى بدست آورند که کارشان بر سرمايه بيافزايد .اين کارگران ،که مجبورند
فرد فرد خود را بفروش رسانند ،کاالئى هستند مانند هر کاالى ديگر ،و بهمين جهت نيز
دستخوش کليه حوادث رقابت و نوسانات بازارند .
بر اثر توسعه استعمال ماشين و تقسيم کار ،کار پرولتاريا هر گونه جنبه مستقالنه خود را از
دست داده و در نتيجه لطف کار نيز براى کارگر از بين رفته است .کارگر به زائده ساده ماشين
مبدل ميگردد و از وى فقط سادهترين و يکنواختترين شيوههايى را ميخواهند که آسانتر از همه
فراگرفته ميشود .بدين جهت مصارفى که براى کارگر ميشود تنها منحصر ميگردد به تهيه
وسائل معيشتى که براى حفظ خودش و بقاء نسلش ضرورى است .و بهاى يک کاال ،و از آنجمله
کار[ ،]٤مساوى با مصارف توليد آنست .به همان نسبت که بر نامطبوعى کار افزوده ميشود ،به
همان نسبت نيز مزد کاهش ميپذيرد .حتى از اين هم باالتر؛ به همان نسبت که استعمال ماشين و
تقسيم کار توسعه مييابد ،به همان نسبت نيز بر کميّت[] ١کار افزوده ميگردد ،خواه بحساب
ازدياد ساعات کار و خواه در نتيجه افزايش کميّت کار الزم در يک مدت زمان معين و يا در
نتيجه تسريع حرکت ماشين و غيره .
صنايع معاصر ،کارگاه کوچک استادکار پاتريارکال را به کارخانه بزرگ سرمايهدار مبدل
ساخت .تودههاى کارگر ،که در کارخانه گرد آمدهاند مانند سربازان متشکل ميشوند .کارگران
بمثابه سربازان عادى صنعتى ،تحت نظارت سلسله مراتب کاملى از درجهداران و افسران قرار
ميگيرند .آنان نه تنها غالمان طبقه بورژوازى و حکومت بورژوازى ميباشند بلکه هر روز و
هر ساعت ماشين و ناظرين کارخانه و بيش از همه خود بورژواهاى صاحب کارخانه آنان را به
قيد اسارت خويش درميآورند .هر اندازه که اين استبداد ،سودورزى را به نحو آشکارترى هدف
و مقصد خويش اعالم دارد ،به همان اندازه سفلهتر و منفورتر است و همانقدر خشم بيشترى را
متوجه خويش ميسازد .
هر اندازه مهارت و زور بازو در کار دستى کمتر الزم آيد ،بدين معنى که صنايع معاصر بيشتر
رشد يابد ،به همان اندازه کار زن و کودک بيشتر جانشين کار مرد ميشود .اختالف سن و جنس
ديگر براى طبقه کارگر اهميت اجتماعى خود را از دست ميدهد ،همه افزار کارند که بر حسب
سن و جنس مصارف مختلفى را الزم دارند .
همينکه استثمار صاحب کارخانه از کارگران انجام پذيرفت و کارگر سرانجام مزد خويش را
دريافت داشت ،تازه قسمتهاى ديگر بورژوازى مانند صاحب خانه و دکاندار و گروگير و غيره
بجانش ميافتند .
قشرهاى پايينى صنف متوسط ،يعنى کارخانهداران کوچک ،کسبه و رباخواران کوچک،
پيشهوران و دهقانان ،همه اين طبقات به صفوف پرولتاريا داخل ميشوند .عدهاى بدان سبب که
سرمايه کوچک آنها براى دائر ساختن بنگاههاى عظيم صنعتى رسا نيست و از عهده رقابت با
سرمايهداران بزرگتر برنميآيند و عدهاى براى آنکه مهارت شغلى آنان در قبال وسائل جديد توليد
بىارزش ميشود .بدينسان از تمام طبقات اهالى افرادى در زمره پرولتاريا وارد ميشوند .
پرولتاريا مراحل گوناگون رشد و تکامل را ميپيمايد .مبارزهاش بر ضد بورژوازى موازى با
زندگيش آغاز ميگردد .
در ابتدا کارگران فرد فرد مبارزه ميکنند ،بعدها کارگران يک کارخانه و آنگاه کارگران يک
رشته از صنايع در يک ناحيه بر ضد فالن بورژوايى که آنان را مستقيما استثمار مينمايد آغاز
مبارزه ميگذارند .حمله کارگران تنها بر ضد مناسبات توليدى بورژوازى نيست بلکه بر ضد
خود افزارهاى توليد نيز هست .بدين معنى که کاالهاى بيگانهاى را که با آن رقابت ميکند نابود
ميسازند ،ماشينها را در هم ميشکنند ،کارخانه را طعمه حريق ميکنند و ميکوشند تا با اِعمال
زور مقام از دست رفته کارگر قرون وسطايى را بازيابند .
در اين مرحله کارگران تودهاى را تشکيل ميدهند که در سراسر کشور پراکنده و در اثر رقابت،
دچار افتراق است .هنوز يگانگى تودههاى کارگر ثمره اتحاد خود آنان نيست بلکه نتيجه يگانگى
بورژوازى است که براى احراز مقاصد سياسى خويش بايد همه پرولتاريا را به جنبش درآورد و
در اين هنگام هنوز قادر است اين کار را انجام دهد .در اين مرحله پرولتارها بر ضد دشمن خود
مبارزه نميکنند .مبارزه آنان بر ضد دشمن دشمن يا بازماندگان سلطنت مطلقه و مالکين زمين و
بورژواهاى غير صنعتى و خرده بورژوازى است .بدين سان همه جنبش تاريخى در دست
بورژوازى تمرکز مييابد و هر پيروزى که در اين حالت بدست آيد پيروزى بورژوازى است .
ولى در نتيجه ترقى صنايع نه تنها تعداد پرولتاريا افزايش مييابد ،بلکه پرولتاريا بصورت
تودههاى بزرگى گرد آمده نيرويش فزونى ميگيرد و اين نيرو را بهتر حس ميکند .به نسبتى که
استعمال ماشين بطور روزافزونى اختالف کار را از ميان ميبرد و تقريبا مزد کار همه را بطور
مساوى تا ميزان نازلى سقوط ميدهد به همان نسبت مصالح و شرايط زندگى پرولتاريا نيز بيش
از پيش همانند و يکسان ميشود .رقابت روز افزون بين بورژواها و بحرانهاى تجارتى که ناشى
از اين رقابت است ،مزد کارگران را پيوسته بصورتى ناپايدارتر درميآورد .کار ماشين ،که به
سرعتى هر چه تمامتر تکامل و همواره بهبود مييابد ،وضع زندگى کارگران را نامطمئنتر
ميگرداند .تصادمات بين افراد جداگانه کارگر و افراد جداگانه بورژوا بيش از پيش شکل تصادم
ميان دو طبقه را بخود ميگيرد .کارگران در آغاز کار بر ضد بورژوازى دست به ائتالف
ميزنند[] ٧١و براى دفاع از مزد کار خود مشترکا عمل مينمايند و حتى جمعيتهاى دائمى تشکيل
ميدهند تا در صورت تصادمات احتمالى بتوانند وسائل معيشت خويش را تأمين کنند .در برخى
نقاط مبارزه جنبه شورش بخود ميگيرد .
گاه گاه کارگران پيروز ميشوند ولى اين پيروزيها تنها پيروزيهاى گذرنده است .نتيجه واقعى
مبارزه آنان کاميابى بالواسطه آنان نيست بلکه اتحاد کارگران است که همواره در حال نضج
است .رشد مداوم وسائل ارتباط که محصول صنايع بزرگ است و کارگران نواحى گوناگون را
به يکديگر مربوط ميسازد ،در اين امر به وى مساعدت مينمايد .تنها اين رابطه الزم است تا تمام
کانونهاى مبارزه محلى را که در همه جا داراى يک خصلت واحد است بصورت يک مبارزه
طبقاتى و ملى متمرکز سازد .هر مبارزه طبقاتى هم خود يک مبارزه سياسى است .و آن يگانگى
شهرنشينان قرون وسطى براى ايجادش ،در اثر وجود کوره راههاى روستايى نيازمند قرنها
بودند ،پرولتارياى معاصر بوسيله راه آهن در عرض چند سال بوجود ميآورد .
اين تشکل پرولتاريا به شکل طبقه و سرانجام بصورت حزب سياسى ،هر لحظه در اثر رقابتى
که بين خود کارگران وجود دارد مختل ميگردد .ولى اين تشکل بار ديگر قويتر و محکمتر و
نيرومندتر بوجود ميآيد و از منازعات بين قشرهاى بورژوازى استفاده نموده ،آنها را ناگزير
ميکند که برخى از منافع کارگران برسميت شناخته شده و به آن صورت قانونى داده شود ،از
اين قبيل است قانون مربوط به روز کار ده ساعته در انگلستان .
بطور کلى تصادماتى که در درون جامعه کهن وجود دارد از بسيارى لحاظ به جريان رشد
پرولتاريا مساعدت مينمايد .بورژوازى در حال مبارزه بالانقطاع است؛ در آغاز بر ضد
اشراف ،سپس عليه آن قسمتهايى از بورژوازى که منافع آنها با پيشرفت صنايع متضاد است و
بطور دائم عليه بورژوازى همه کشورهاى بيگانه .طى همه اين مبارزات بورژوازى ناگزير
است از پرولتاريا استمداد کند و وى را به يارى طلبد و بدين سان او را به عرصه جنبش سياسى
بکشاند .بنابراين اين خود بورژوازى است که به پرولتاريا عناصر آموزش خود[] ٧٧را ميدهد،
به عبارت ديگر سالح ضد خويش را در اختيار وى ميگذارد .
و اما بعد ،چنانکه ديديم ترقى صنايع قشرهاى تام و تمامى از طبقه حاکمه را به داخل پرولتاريا
ميراند و يا الاقل شرايط زندگى آنها را دستخوش تهديد قرار ميدهد .اينان نيز به ميزان زياد،
عناصر آموزش را[] ٧٢براى پرولتاريا همراه ميآورند .
سرانجام ،هنگامى که مبارزه طبقاتى به لحظه قطعى نزديک ميشود ،جريان تجزيهاى که در
درون طبقه حاکمه و تمام جامعه کهن انجام ميپذيرد ،چنان جنبه پرجوش و شديدى بخود ميگيرد
که بخش کوچکى از طبقه حاکمه از آن روگردان شده به طبقه انقالبى ،يعنى طبقهاى که آينده از
آن اوست ،ميپيوندد .به همين جهت است که مانند گذشته ،که بخشى از نجباء بسوى بورژوازى
ميآمدند ،اکنون نيز قسمتى از بورژوازى و يا عدهاى از صاحبنظران بورژوازى که توانستهاند
از لحاظ تئورى به درک جنبش اجتماعى نائل آيند ،به پرولتاريا ميگروند .
بين همه طبقاتى که اکنون در مقابل بورژوازى قرار دارند تنها پرولتاريا يک طبقه واقعا انقالبى
است .تمام طبقات ديگر ،بر اثر تکامل صنايع بزرگ راه انحطاط و زوال ميپيمايند و حال آنکه
پرولتاريا خود ثمره و محصول صنايع بزرگ است .
صنوف متوسط ،يعنى صاحبان صنايع کوچک ،سوداگران خردهپا ،پيشهوران و دهقانان ،همگى
براى آنکه هستى خود را ،بعنوان صنف متوسط ،از زوال برهانند ،با بورژوازى نبرد ميکنند.
پس آنها انقالبى نيستند بلکه محافظه کارند .حتى از اين هم باالتر ،آنها مرتجعند .زيرا ميکوشند
تا چرخ تاريخ را به عقب برگردانند .اگر آنها انقالبى هم باشند تنها از اين جهت است که در
معرض اين خطرند که بصفوف پرولتاريا رانده شوند ،لذا از منافع آنى خود دفاع نميکنند بلکه
از مصالح آتى خويش مدافعه مينمايند ،پس نظريات خويش را ترک ميگويند تا نظر پرولتاريا را
بپذيرند .
لومپن پرولتاريا ،اين محصول انفعالى پوسيدگى تحتانىترين قشرهاى جامعه کهن ،در جريان
انقالب پرولتارى ،در برخى نقاط بطرف جنبش کشيده ميشود ولى بر اثر وضع عمومى زندگى
خويش بسى بيشتر متمايل است که خود را به دسايس و تحريکات ارتجاعى بفروشد .
در اوضاع و احوال زندگى پرولتاريا ،ديگر شرايط جامعه کهن نابود شده است .پرولتار
مايملکى ندارد؛ مناسبات وى با زن و فرزند با مناسبات خانوادههاى بورژوازى هيچگونه وجه
مشترکى ندارد ،کار نوين صنعتى و شيوه نوين اسارت در زير يوغ سرمايه ،که خواه در
انگلستان و فرانسه و خواه در آمريکا و آلمان يکنواخت است ،هر گونه جنبه ملى را از پرولتاريا
زدوده است .قانون ،اخالق ،مذهب ،براى وى چيزى نيست جز خرافات بورژوازى که در پس
آنها منافع بورژوازى پنهان شده است .
تمام طبقات پيشين ،پس از رسيدن به سيادت ،ميکوشيدند آن وضع و موقع حياتى را که بچنگ
آوردهاند تحکيم کنند و تمام جامعه را به شرايطى که طرز تملک آنها را تأمين کند ،تابع سازند.
اما پرولتارها تنها زمانى ميتوانند نيروى مولده جامعه را بدست آوردند که بتوانند شيوه کنونى
تملک خود و در عين حال همه شيوههاى مالکيتى را که تاکنون وجود داشته است از ميان ببرند.
پرولتارها از خود چيزى ندارند که حفظش کنند ،آنها بايد آنچه را که تا کنون مالکيت خصوصى
را حفاظت مينمود و آنرا مأمون و مصون ميساخت نابود گردانند .
کليه جنبشهايى که تاکنون وجود داشته يا جنبش اقليتها بوده و يا خود بسود اقليتها انجام ميگرفته
است .جنبش پرولتاريا جنبش مستقل اکثريتى عظيم است که بسود اکثريت عظيم انجام ميپذيرد.
پرولتاريا ،يعنى تحتانىترين قشر جامعه کنونى ،نميتواند برخيزد و نميتواند قد برافرازد بى آنکه
تمام روبناى شامل آن قشرهايى که جامعه رسمى را تشکيل ميدهند ،منفجر گردد .
مبارزه پرولتاريا بر ضد بورژوازى در آغاز ،اگر از لحاظ معنى و مضمون ملى نباشد از لحاظ
شکل و صورت ملى است .پرولتارياى هر کشورى طبيعتا در ابتداى امر بايد کار را با
بورژوازى کشور خود يکسره نمايد .
ما ضمن توصيف مراحل کلى رشد و تکامل پرولتاريا آن جنگ داخلى کم و بيش پنهانى درون
جامعه موجود را ،تا آن نقطهاى که انقالبى آشکار درميگيرد و پرولتاريا با برانداختن
بورژوازى از طريق زور ،حاکميت خويش را پى ميافکند ،دنبال کردهايم .
چنانکه ديديم ،کليه جوامعى که تاکنون وجود داشتهاند ،بر بنياد تضاد طبقات ستمگر و ستمکش
استوار بودهاند .اما براى آنکه بتوان طبقهاى را در معرض جور و ستم قرار داد الزم است
شرايطى را تأمين نمود که طبق آن ،طبقه ستمکش الاقل بتواند بردهوار زندگى کند .سِرف در
شرايط سرواژ به عضو کمون مبدل گرديد -چنانچه خرده بورژوا در زير يوغ استبداد فئودالى
به بورژوا تبديل شد .برعکس کارگر معاصر ،بجاى آنکه با ترقى صنايع ،راه ترقى طى کند،
پيوسته به وضعى نازلتر از شرايط زندگى طبقه خويش سقوط مينمايد .کارگر دم بدم مسکينتر
ميشود و رشد مسکنت از رشد نفوس و ثروت هم سريعتر است .بدينسان آشکار ميگردد که
بورژوازى قادر نيست که بيش از اين طبقه حکمرواى جامعه باقى بماند و شرايط طبقه خويش
را بعنوان قوانين تنظيم کنندهاى به تمام جامعه تحميل کند .وى قادر به حکمروايى نيست چون
نميتواند براى بردهاش حتى زندگى بردهوارى را تأمين نمايد و مجبور است بگذارد بردهاش به
چنان وضعى تنزل نمايد که بجاى آنکه خود از قِ َبلِ آنان تغذيه نمايد آنها را غذا بدهد .جامعه
نميتواند بيش از اين تحت سيطره بورژوازى بسر َبرَد .بدين معنى که حيات بورژوازى ديگر با
حيات جامعه سازگار نيست .
شرط اساسى براى وجود و سيادت طبقه بورژوازى عبارت است از انباشته شدن ثروت در
دست اشخاص و تشکيل و افزايش سرمايه .شرط وجود سرمايه کار مزدورى است .کار
مزدورى منحصرا به رقابت فيمابين کارگران بسته است .ترقى صنايع ،که بورژوازى مجرى
بالاراده و بالمقاومت آن است ،بجاى پراکندگى کارگران ،که از رقابت آنها ناشى است يگانگى
انقالبى آنها را با ايجاد جمعيتهاى کارگرى بوجود ميآورد .بنابراين با رشد و تکامل صنايع
بزرگ ،خود آن شالودهاى که بورژوازى بر اساس آن به توليد مشغول است و محصوالت را
بخود اختصاص ميدهد فرو ميريزد .بورژوازى مقدم بر هر چيز گورکنان خود را بوجود
ميآورد .فناى او و پيروزى پرولتاريا بطور همانندى ناگزير است .
→↑←
پرولتارها و کمونيستها
کمونيستها حزب خاصى نيستند که در برابر ديگر احزاب کارگرى قرار گرفته باشند .
آنها هيچگونه منافعى ،که از منافع کليه پرولتارها جدا باشد ندارند .
آنها اصول ويژهاى[] ٧١را بميان نميآورند که بخواهند جنبش پرولتارى را در چهارچوب آن
اصول ويژه بگنجانند .
فرق کمونيستها با ديگر احزاب پرولتارى تنها در اين است که از طرفى ،کمونيستها در
مبارزات پرولتارهاى ملل گوناگون ،مصالح مشترک همه پرولتاريا را صرف نظر از منافع
مليشان ،در مد نظر قرار ميدهند و از آن دفاع مينمايند ،و از طرف ديگر در مراحل گوناگونى
که مبارزه پرولتاريا و بورژوازى طى ميکند ،آنان هميشه نمايندگان مصالح و منافع تمام جنبش
هستند .
بدين مناسبت کمونيستها عمال ،با عزم ترين بخش احزاب کارگرى همه کشورها و هميشه
محرک جنبش به پيشاند؛ و اما از لحاظ تئورى ،مزيت کمونيستها نسبت به بقيه توده پرولتاريا
در اين است که آنان به شرايط و جريان و نتايج کلى جنبش پرولتارى پى بردهاند .
نزديکترين هدف کمونيستها همان است که ديگر احزاب پرولتارى در پى آنند ،يعنى متشکل
ساختن پرولتاريا بصورت يک طبقه ،سرنگون ساختن سيادت بورژوازى و احراز قدرت حاکمه
سياسى پرولتاريا .
نظريات تئوريک کمونيستها به هيچوجه مبتنى بر ايدهها و اصولى که يک مصلح جهان کشف و
يا اختراع کرده باشد نيست .
اين نظريات فقط عبارت است از بيان کلى مناسبات واقعى مبارزه جارى طبقاتى و آن جنبش
تاريخى که در برابر ديدگان ما جريان دارد .الغاء مناسبات مالکيتى که تاکنون وجود داشته،
چيزى نيست که صرفا مختص به کمونيسم باشد .
کليه مناسبات مالکيت پيوسته دستخوش تغييرات دائمى تاريخى و تبدالت هميشگى تاريخى بوده
است .
مثال انقالب فرانسه مالکيت فئودالى را ملغى ساخت و مالکيت بورژوازى را جانشين آن نمود .
صفت مميزه کمونيسم عبارت از الغاء مالکيت بطور کلى نيست ،بلکه عبارت است از الغاء
مالکيت بورژوازى .
و اما مالکيت خصوصى معاصر بورژوازى ،آخرين و کاملترين مظهر آنچنان توليد و تملک
محصولى است که بر تضادهاى طبقاتى و استثمار فرد از فرد[] ٧٨مبتنى است .
از اين لحاظ کمونيستها ميتوانند تئورى خود را در يک اصل خالصه کنند :الغاء مالکيت
خصوصى .
ما کمونيستها را مورد مالمت قرار ميدهند که ميخواهيم مالکيتى که شخصا بدست آورده شده و
نتيجه کار خود شخص است ،مالکيتى را که بنياد همه آزاديها و فعاليتها و استقالل فردى را
تشکيل ميدهد ملغى سازيم .
مالکيتى که حاصل دسترنج و ثمره کار و کدِّيمين است! آيا مقصودتان مالکيت خرده بورژوازى
و خرده دهقانى است که متعلق به قبل از دوران مالکيت بورژوازى بود؟ چه الزم است که ما آن
را ملغى سازيم ،اين رشد صنايع است که آن را بطور روزمره ملغى ساخته و در کار الغاء کامل
آن است .
ولى مگر کار مزدورى يعنى کار پرولتاريا براى وى مالکيتى ايجاد ميکند؟ به هيچ وجه .کار
مزدورى ،سرمايه يعنى آن مالکيتى را بوجود ميآورد که کار مزدورى را استثمار ميکند و تنها
در صورتى ميتواند افزايش يابد که کار مزدورى جديدى ايجاد نمايد تا مجددا استثمارش کند.
مالکيت در شکل کنونى آن مبتنى بر تضاد بين سرمايه و کار مزدورى است .اکنون هر دو
جانب اين تضاد را مورد بررسى قرار دهيم .
سرمايه دار بودن تنها به معناى اشغال يک مقام صرفا شخصى در توليد نيست بلکه به معناى
اشغال يک مقام اجتماعى در آن نيز هست .سرمايه يک محصول دسته جمعى است و تنها به
و سيله فعاليت مشترک عده کثيرى از اعضاء و فقط بوسيله فعاليت مشترک همه اعضاء جامعه
ميتواند به حرکت درآيد .
پس سرمايه يک نيروى فردى نيست بلکه نيرويى اجتماعى است .
بنابراين هنگامى که سرمايه به يک مالکيت دسته جمعى ،متعلق به کليه اعضاى جامعه مبدل
گردد ،اين عمل در حکم آن نيست که مالکيت خصوصى به مالکيت اجتماعى تبديل شده است،
تنها خصلت اجتماعى مالکيت تغيير مييابد و مالکيت جنبه طبقاتى خود را از دست ميدهد .
بهاى متوسط کار مزدورى عبارت است از حد اقل مزد ،يعنى مجموعه وسائل معيشتى که براى
يک کارگر الزم است تا بتواند بعنوان کارگر زندگى کند .بنابراين آنچه را که کارگر مزدور بر
اثر فعاليت خويش بکف ميآورد ،بزحمت براى تجديد توليد زندگيش کافى است ،ما به هيچ وجه
در صدد آن نيستيم که تملک خصوصى محصوالت کار را ،که مستقيما براى توليد مجدد زندگى
بکار ميرود ،از ميان ببريم .اين تملکى است که مازادى ايجاد نميکند تا با آن بتوان زحمت
بازوى ديگرى را محکوم حکم خويش ساخت .ما تنها ميخواهيم جنبه مصيبتبار اين تملک را از
ميان ببريم زيرا در اين طرز تملک کارگر تنها براى آن زنده است که بر سرمايه بيفزايد و تا
زمانى زنده است که مصالح طبقه حاکمه مقتضى شمرَد .
در جامعه بورژوازى کار زنده فقط وسيله افزايش کار متراکم است .در جامعه کمونيستى کار
متراکم فقط وسيلهاى است که جريان زندگى کارگر را توسعه بخشيده و آن را سرشارتر و
آسانتر ميگرداند .
بدين ترتيب در جامعه بورژوازى ،گذشته بر حال حکمرواست ،در صورتى که در جامعه
کمونيستى ،حال بر گذشته حکمروا خواهد بود .در جامعه بورژوازى سرمايه داراى استقالل و
واجد شخصيت است و حال آنکه فرد زحمتکش محروم از استقالل و فاقد شخصيت است .
از بين بردن همين مناسبات است که بورژوازى آن را از بين بردن شخصيت و آزادى مينامد!
وى حق دارد .در واقع هم سخن بر سر از ميان بردن شخصيت بورژوازى و استقالل
بورژوازى و آزادى بورژوازى است .
در داخل چهارديوار مناسبات توليدى کنونى بورژوازى ،مفهوم آزادى عبارت است از آزادى
بازرگانى ،آزادى داد و ستد .
ولى با برافتادن رسم بازرگانى ،بازرگانى آزاد نيز از ميان خواهد رفت .سخنوريهايى که درباره
بازرگانى آزاد ميشود ،مانند انواع رجزخوانيهاى ديگر بورژواهاى ما درباره آزادى ،بطور کلى
فقط براى بازرگانى غير آزاد و براى شهرنشينان برده شده قرون وسطائى ميتواند معنى و
مفهومى داشته باشد نه براى الغاء کمونيستى بازرگانى و مناسبات توليدى بورژوازى و نيز خود
بورژوازى .
شما از اينکه ما ميخواهيم مالکيت خصوصى را لغو کنيم به هراس ميافتيد .ولى در جامعه کنونى
شما ،مالکيت خصوصى براى نه دهم اعضاى جامعه لغو شده است .اين مالکيت همانا در سايه
آن موجود است که براى نه دهم ديگر موجود نيست .بنابراين شما ما را سرزنش ميکنيد که
ميخواهيم مالکيتى را ملغى سازيم که محروميت اکثريت مطلق جامعه از مالکيت ،شرط
ضرورى وجود آن است .
بالجمله شما ما را مالمت ميکنيد که ميخواهيم مالکيت شما را ملغى سازيم .آرى ،واقعا هم ما
همين را خواستاريم .
ا ز آن لحظه که ديگر تبديل کار به سرمايه و پول و عوايد ارضى و خالصه به يک قدرت
اجتماعى ،که بتوان انحصارش نمود ،ميسر نباشد ،يعنى از آن لحظه که مالکيت شخصى ديگر
نتواند به مالکيت بورژوازى مبدل گردد ،از همان لحظه است که شما اظهار ميداريد شخصيت
از ميان رفته است .
بدين سان اقرار داريد که منظور شما از شخصيت چيز ديگرى غير از شخصيت فرد بورژوا
يعنى مالک بورژوا نيست .چنين شخصيتى حقيقتا هم بايد از بين برود .
کمونيسم از احدى امکان تملک محصوالت اجتماعى را سلب نمينمايد بلکه تنها از کسانى اين
قدرت را سلب ميکند که از طريق اين تملک کار ديگران را نيز محکوم خود ميسازند .
معترضانه ميگويند که بر اثر الغاى مالکيت خصوصى هر گونه فعاليتى متوقف ميشود و لَختى و
بطالت همگانى همه جا را فرا ميگيرد .
در اينصورت ميبايستى جامعه بورژوازى مدتها پيش بر اثر لختى و بطالت نابود شده باشد زيرا
در اين جامعه آنکه کار ميکند چيزى بدست نميآورد و آنکه چيزى بدست ميآورد کار نميکند.
همه اين بيم و هراسها به اين تکرار مکرر محدود ميشود که وقتى سرمايه وجود نداشت کار
مزدى نيز ديگر وجود نخواهد داشت .
کليه آن ايرادهايى را که به شيوه کمونيستى تملک و توليد محصوالت مادى وارد ميآورند ،عينا
همانها را به شيوه تملک و توليد محصوالت کار دِماغى نيز انطباق ميدهند .بهمان سان که براى
بورژوا الغاء مالکيت طبقاتى در حکم الغاء خود توليد است ،بهمان ترتيب براى وى الغاء
آموزش فرهنگ طبقاتى نيز در حکم الغاء آموزش بطور کلى است .
ولى آن آموزشى که وى در زوالش نُدبه سرايى ميکند همان است که اکثريت عظيم انسانها را به
زائده ماشين مبدل ميسازد .
اما شما الغاء مالکيت بورژوازى را از نظرگاه پندارهاى بورژوامآبانه خود درباره آزادى و
فرهنگ و حقوق و غيره مورد سنجش قرار ندهيد و در نتيجه با ما به مجادله نپردازيد .ايدههاى
شما خود محصول مناسبات توليدى جامعه بورژوازى و مناسبات بورژوازى مالکيت است،
همانطور که احکام حقوقى شما نيز تنها عبارت است از اراده طبقه شما ،ارادهاى که مضمونش
را شرايط مادى زندگى طبقه شما تعيين ميکند .
شما در اين پندار مغرضانه خود ،که وادارتان ميسازد مناسبات توليدى و مناسبات مالکيت خود
را از مناسباتى تاريخى که طى جريان تکاملى توليد تغيير ميکند ،جدا انگاشته و آن را به قانون
جاودان طبيعت و تفکر بدل کنيد ،با همه آن طبقاتى که قبل از شما حکمروايى کرده و راه فنا
سپردهاند شريک و سهيميد .هنگامى که سخن از مالکيت بورژوازى بميان ميآيد شما جرأت
نداريد آنچه را که در مورد مالکيت دوران باستان و عهد فئودالى ميکنيد ،در اين مورد نيز درک
کنيد .
و اما الغاء خانواده! حتى افراطىترين راديکالها نيز از اين قصد پليد کمونيستها به خشم
درميآيند .
خانواده کنونى بورژوازى بر چه اساسى استوار است؟ بر اساس سرمايه و مداخل خصوصى .
خانواده بصورت تمام و کمال تنها براى بورژوازى وجود دارد و بىخانمانى اجبارى پرولتارها
و فحشاء عمومى مکمل آن است .
خانواده بورژوازى طبيعتا با از ميان رفتن اين مکمل خود از بين ميرود و زوال هر دو با زوال
سرمايه توأم است .
ما را سرزنش ميکنيد که ميخواهيم به استثمار والدين از اطفال خود خاتمه دهيم؟ ما به اين جنايت
اعتراف ميکنيم .
ولى شما ميگوييد که وقتى ما بجاى تربيت خانگى تربيت اجتماعى را برقرار ميسازيم،
گراميترين مناسباتى را که براى انسان وجود دارد از ميان ميبريم .
اما مگر تعيين کننده پرورش خود شما جامعه نيست؟ مگر تعيين کننده اين پرورش آن مناسبات
اجتماعى که در درون آن به کار پرورش مشغوليد و نيز دخالت مستقيم و يا غير مستقيم جامعه
از طريق مدرسه و غيره نيست؟ کمونيستها تأثير جامعه در پرورش را از خود اختراع نميکنند؛
آنها تنها خصلت آن را تغيير ميدهند و کار پرورش را از زير تأثير نفوذ طبقه حاکمه بيرون
ميکشند .
هر اندازه که در سايه رشد صنايع بزرگ پيوندهاى خانوادگى در محيط پرولتاريا بيشتر از هم
ميگسلد و هر اندازه که کودکان بيشتر به کاالى ساده و افزار کار مبدل ميگردند ،به همان اندازه
ياوهسرايىهاى بورژوازى درباره خانواده و پرورش و روابط محبت آميز والدين و اطفال بيشتر
ايجاد نفرت ميکند .
بورژوازى يکصدا بانگ ميزند :آخر شما کمونيستها ميخواهيد اشتراک زن را عملى کنيد .
بورژوا زن خود را تنها يک افزار توليد ميشمرد .وى ميشنود که افزارهاى توليد بايد مورد بهره
بردارى همگانى قرار گيرند لذا بديهى است که نميتواند طور ديگرى فکر کند جز اينکه همان
سرنوشت شامل زنان نيز خواهد شد .
وى حتى نميتواند حدس بزند که اتفاقا صحبت بر سر آن است که اين وضع زنان ،يعنى صرفا
ابزار توليد بودن آنان ،بايد مرتفع گردد .
وانگهى چيزى مضحکتر از وحشت اخالقى عاليجنابانه بورژواهاى ما از اين اشتراک رسمى
زنان ،که به کمونيستها نسبت ميدهند ،نيست .الزم نيست کمونيستها اشتراک زن را عملى کنند،
اين اشتراک تقريبا هميشه وجود داشته است .
بورژواهاى ما ،به اين که زنان و دختران کارگران خود را تحت اختيار دارند ،اکتفا نميورزند و
عالوه بر فحشاء رسمى لذت مخصوصى ميبرند وقتيکه زنان يکديگر را از راه بدر کنند .
زناشويى بورژوازى در واقع همان اشتراک زنان است .حداکثر ايرادى که ممکن بود به
کمونيستها وارد آوردند اين است که ميخواهند اشتراک رياکارانه و پنهانى زنان را رسمى و
آشکار کنند .ولى بديهى است که با نابود شدن مناسبات کنونى توليد ،آن اشتراک زنان که از اين
مناسبات ناشى شده ،يعنى فحشاء رسمى و غير رسمى ،نيز از ميان خواهد رفت .
و نيز کمونيستها را سرزنش ميکنند که ميخواهند ميهن و مليت را ملغى سازند .
کارگران ميهن ندارند .کسى نميتواند از آنها چيزى را که ندارند بگيرد .زيرا پرولتاريا بايد قبل
از هر چيز سيادت سياسى را بکف آورد و بمقام يک طبقه ملى[] ٧٨ارتقاء يابد و خود را
بصورت ملت درآورد؛ وى خودش هنوز جنبه ملى دارد ،گرچه اين اصال به آن معنايى نيست
که بورژوازى از آن ميفهمد .
جدايى ملى و تضاد ملتها بر اثر رشد و توسعه بورژوازى و آزادى بازرگانى و بازار جهانى و
يکسانى توليد صنعتى و شرايط زندگى منطبق با آن ،بيش از پيش از ميان ميرود .
سي ادت پرولتاريا از ميان رفتن اين جدايى و تضاد را بيش از پيش تسريع ميکند .اتحاد مساعى
الاقل کشورهاى متمدن ،يکى از شرايط اوليه آزادى پرولتارياست .
به همان اندازهاى که استثمار فردى بوسيله فرد ديگر از ميان ميرود ،استثمار ملى بوسيله ملل
ديگر نيز از ميان خواهد رفت .
با از بين رفتن تضاد طبقاتى در داخل ملتها مناسبات خصمانه ملتها نسبت به يکديگر نيز از ميان
خواهد رفت .
اتهاماتى که از نقطه نظر مذهبى ،فلسفى و بطور کلى ايدهئولوژيک به کمونيسم وارد ميشود به
هيچوجه درخور بررسى مفصلى نيستند .
آيا ژرف انديشى و بصيرت خاصى الزم است براى آنکه پى ببريم که تصورات ،نظريات و
مفاهيم و در يک کلمه شعور انسانها همپاى شرايط معيشت و مناسبات اجتماعى و زندگى
اجتماعى آنها تغيير مييابد؟
تاريخ ايده ها چه چيز ديگرى جز اين حقيقت را مبرهن ميسازد که محصوالت ذهن ،موازى با
محصوالت مادى تحول ميپذيرد؟ ايدههاى رايج و شايع هر زمانى پيوسته تنها عبارت بوده است
از ايدههاى طبقه حاکمه .
از ايدههايى سخن ميرانند که تمام جامعه را انقالبى ميکند؛ ذکر اين نکته تنها اين حقيقت را
روشن ميسازد که در درون جامعه قديم عناصر جامعه جديد تشکيل شده است و اينکه زوال
افکار کهن همپا و همراه زوال شرايط کهن زندگى است .
هنگامى که دنياى قديم در دست زوال بود مذاهب کهن مغلوب مذهب مسيح شدند .هنگامى که در
قرن ٧٤عقايد مسيحى در زير ضربات افکار تجدد طلبانه نابود ميشد ،جامعه فئودال با
بورژوازى که در آن ايام انقالبى بود در کار پيکارى مرگبار بود .ايدههاى مربوط به آزادى
وجدان و مذهب ،فقط مظهر سلطه آزادى رقابت در عرصه وجدانيات[] ٧٨بود .
به ما خواهند گفت" :ولى" "ايدههاى مذهبى و اخالقى و فلسفى و سياسى و حقوقى و غيره قطعا
در مسير تکامل تاريخى تبدالت و تطوراتى يافتهاند .اما خود مذهب و اخالق و فلسفه و سياست
و حقوق در جريان اين تبدل و تطور محفوظ مانده است .
بعالوه حقايق جاويدانى نظير آزادى ،عدالت و غيره وجود دارد که براى کليه مراحل تکامل
اجتماعى مشترک است .و حال آنکه کمونيسم ،بجاى آنکه بدل تازهاى بياورد ،حقايق جاويدان
مذهب و اخالق را از ميان ميبرد و بدينسان با سراسر سير تکامل تاريخى که تاکنون وجود
داشته مخالف است ".
اين اتهام سرانجام به کجا منجر ميشود؟ تاريخ کليه جوامعى که تاکنون وجود داشته ،در مسير
تناقضات طبقاتى ،که طى ادوار مختلف اشکال گوناگونى بخود گرفته سير کرده است .
ولى اين تناقضات هر شکلى که بخود گرفته باشند ،باز استثمار شدن بخشى از جامعه بوسيله
بخش ديگر حقيقتى است که براى کليه قرون گذشته عموميت دارد .بدين مناسبت عجبى نيست که
شعور و ادراک اجتماعى کليه قرون و اعصار گذشته ،على رغم همه اختالف شکلها و تفاوتها،
با شکلهايى يکسان و معين ،يعنى با آن شکلهايى از معرفت سير ميکند که تنها بر اثر نابودى
نهايى تناقض طبقات بکلى نابود خواهند شد .
انقالب کمونيستى قطعىترين شکل گسستن رشتههاى پيوند با مناسبات مالکيتى است که ماتَرَک
گذشته است؛ شگفت آور نيست اگر اين انقالب در جريان تکامل خود با ايدههايى که ماتَرَک
گذشته است به قطعىترين شکلى قطع رابطه کند .
در فوق ديديم که نخستين گام در انقالب کارگرى عبارت است از ارتقاء پرولتاريا به مقام طبقه
حاکمه و به کف آوردن دمکراسى .
پرولتاريا از سيادت سياسى خود براى آن استفاده خواهد کرد که قدم بقدم تمام سرمايه را از
چنگ بورژوازى بيرون بکشد ،کليه آالت توليد را در دست دولت ،يعنى پرولتاريا که بصورت
طبقه حاکمه متشکل شده است ،متمرکز سازد و با سرعتى هر چه تمامتر بر حجم نيروهاى
مولده بيافزايد .
البته اين کار در ابتدا ممکن است تنها با دخالت مستبدانه در حقوق مالکيت و مناسبات توليدى
بورژوازى يعنى با کمک اقداماتى انجام گيرد که از لحاظ اقتصادى نارسا و نا استوار بنظر
ميرسند ،ولى در جريان جنبش ،خود بخود نشو و نما يافته و بکار بردن آنها بمثابه وسائلى براى
ايجاد تحول در کليه شيوه توليد امرى احتراز ناپذير است .
بديهى است که اين اقدامات در کشورهاى گوناگون متفاوت خواهد بود .
ولى در پيشروترين کشورها ميتوان بطور کلى اقدامات زيرين را مجرى داشت :
- ١ضبط امالک و صرف عوايد حاصله از زمين براى تأمين مخارج دولتى .
- ٢ماليات تصاعدى سنگين .
- ٨تمرکز اعتبارات در دست دولت بوسيله يک بانک ملى با سرمايه دولتى و با حق
انحصار مخصوص .
- ١ازدياد تعداد کارخانههاى دولتى و افزارهاى توليد و اصالح و آباد ساختن اراضى
طبق نقشه واحد .
- ٤اجبار يکسان کار براى همه و ايجاد ارتش صنعتى بويژه براى کشاورزى .
- ١پيوند کشاورزى و صنعت و کوشش در راه رفع تدريجى تضاد[] ٧١بين ده و شهر .
- ٧١پرورش اجتماعى و رايگان کليه کودکان و از ميان بردن کار کودکان در
کارخانهها بشکل کنونى آن .در آميختن امور تربيتى با توليد مالى و غيره و غيره .
هنگامى که در جريان تکامل ،اختالفات طبقاتى از ميان برود و کليه توليد در دست اجتماعى از
افراد تمرکز يابد ،در آن زمان حکومت عامه جنبه سياسى خود را از دست خواهد داد .قدرت
حاکمه سياسى بمعناى خاص کلمه عبارت است از اِعمال زور متشکل يک طبقه براى سرکوب
طبقه ديگر .هنگامى که پرولتاريا بر ضد بورژوازى ناگزير بصورت طبقهاى متحد گردد ،و
از راه يک انقالب ،خويش را به طبقه حاکمه مبدل کند و بعنوان طبقه حاکمه مناسبات کهن
توليد را از طريق اعمال جبر ملغى سازد ،آنگاه همراه اين مناسبات توليدى شرايط وجود تضاد
طبقاتى را نابود کرده و نيز شرايط وجود طبقات[] ١١بطور کلى و در عين حال سيادت خود
را هم بعنوان يک طبقه از بين ميبرد .
بجاى جامعه کهن بورژوازى ،با طبقات و تناقضات طبقاتيش ،اجتماعى از افراد پديد ميآيد که
در آن ،تکامل آزادانه هر فرد شرط تکامل آزادانه همگان است .
→↑←
اشراف فرانسه و انگليس بنا به اقتضاء موقع تاريخى خويش مأموريتشان اين بود که بر ضد
جامعه معاصر بورژوازى هجونامههايى بنگارند .در انقالب ژوئيه سال ٧٤١١در فرانسه و در
جنبش طرفداران رفرم پارلمانى در انگلستان ،اشراف يکبار ديگر از تازه بدوران رسيده منفور
شکست خوردند .از اين پس ديگر سخنى از يک مبارزه جدى سياسى نميتوانست در ميان باشد.
تنها راه مبارزه از طريق ادبيات برايشان باقيمانده بود ،اما در عرصه ادبيات نيز ديگر عبارت
پردازيهاى دوران تجديد سلطنت[] ٧١غير ممکن شده بود .اشراف براى جلب شفقت ،ميبايستى
بظاهر چنين جلوگر سازند که ديگر در بند منافع خود نيستند و دادخواست آنان بر ضد
بورژوازى فقط بخاطر حفظ منافع طبقه استثمار شده است .آنان خود را بدين دلخوش ميساختند
که بر ضد سَروَر جديد خود هزليات سروده و نجواکنان در گوش وى پيشگويىهاى کمابيش
شومى کنند .
بدين ترتيب سوسياليسم فئودالى ،که نيمى از آن نوحه سرايى ،نيمى هزليات ،نيمى قصه گذشته و
نيمى تهديد آينده است بوجود آمد که گاه گاه دادنامه تلخ و بذلهگويانه و نيشدارش مستقيما قلب
بورژوازى را جريحهدار ميکرد ولى پيوسته به علت بىاستعدادى کامل براى درک جريان
تاريخ معاصر ،تأثير خنده آورى داشت .
اشراف ،چنتاى دريوزگى پرولتاريا را همچون پرچمى بحرکت درميآوردند تا مردم را از پى
خود براهاندازند ولى هر وقت که مردم بدنبال آنان روان شدند ،نشان قديمى فئودالى را در پشت
آنان مشاهده کردند و با قهقهه بلند خالى از احترامى دورى گرفتند .
قسمتى از لژيتيميستهاى فرانسه و گروه "انگلستان جوان["] ٢١به اجراء اين کمدى مشغول
شدند .
هنگامى که فئودالها ثابت ميکنند که شيوه استثمار آنها از نوع ديگرى و غير از شيوه استثمار
بورژوازى بوده است ،فقط اين نکته را فراموش ميکنند که آنان در اوضاع و احوال بکلى
ديگرى که اکنون از ميان رفته است به استثمار مشغول بودند .هنگامى که آنها خاطرنشان
ميکنند که در دوران سيادتشان پرولتارياى معاصر وجود نداشت اين نکته را فراموش ميکنند که
اتفاقا بورژوازى معاصر ثمره ناگزير نظام اجتماعى آنهاست .
بعالوه فئودالها آنقدر جنبه ارتجاعى انتقادات خويش را کم پنهان ميدارند که اتهام عمدهشان بر
ضد بورژوازى عبارت از همين است که در دوران سيادت بورژوازى طبقهاى نشو و نما مييابد
که کليه نظام اجتماعى کهن را منفجر خواهد ساخت .
آنها بورژوازى را بيشتر از اين جهت نکوهش ميکنند که وى پرولتارياى انقالبى را بوجود
ميآورد نه از اين جهت که بطور کلى پرولتاريا را بوجود ميآورد .
به همين جهت هنگام عمل سياسى ،در کليه اقدامات جابرانه بر ضد طبقه کارگر شرکت ميجويند
و در زندگى عادى هم با همه عبارات پُر طمطراق فرصت را براى جمع کردن سيبهاى
زرين[] ٢٧و يا مبادله وفا و محبت و آزادگى با منافع حاصله از تجارت پشم گوسفند و چغندر و
عرق را از دست نميدهند[]. ٢٢
همانطور که کشيش پيوسته بازو به بازوى فئودال گام برميداشته است ،سوسياليسم کشيشى نيز
دوش بدوش سوسياليسم فئودالى در حرکت است .
هيچ چيز از اين آسانتر نيست که به شيوه مرتاضانه مسيحى آب و رنگ سوسياليستى داده شود.
مگر مسيحيت نيز به ضد مالکيت خصوصى و زناشويى و دولت پيکار نکرده است؟ مگر بجاى
آنها نکوکارى و مسکنت ،زندگى مجرد و خوار داشتن نفس ،رهبانيت و کليسا را موعظه ننموده
است؟ سوسياليسم مسيحى تنها به مثابه آب متبرکى است که کشيشها بر خشم و غضب اشرافيت
ميپاشند .
اشرافيت فئودال يگانه طبقهاى نيست که بدست بورژوازى سرنگون شده و شرايط گذرانش در
جامعه معاصر بورژوازى وخيمتر گرديده و خود راه زوال را طى کرده است .صنف قرون
وسطائى شهرنشينان و صنف دهقانان خرده پا اسالف بورژوازى معاصر بودهاند .در
کشورهايى که از لحاظ صنعتى و تجارتى کمتر رشد يافتهاند ،اين طبقه تاکنون هم در کنار
بورژوازى رشد يابنده زندگى جامد خود را ادامه ميدهد .
در آن کشورهايى که مدنيت معاصر رشد يافته و بسط گرفته است خرده بورژوازى جديدى
بوجود آمده است -و بعنوان بخش مکمل جامعه بورژوازى دائما سير بوجود آمدن خود را طى
ميکند .اين خرده بورژوازى بين پرولتاريا و بورژوازى در نوسان است .ولى رقابت ،پيوسته
افراد متعلق به اين طبقه را بداخل صفوف پرولتاريا ميراند و آنان ديگر شروع به درک اين نکته
ميکنند که آن لحظه ،که بر اثر رشد صنايع بزرگ بعنوان بخش مستقل جامعه معاصر بکلى از
ميان بروند ،نزديک است و جاى آنها را در تجارت و صنعت و زراعت ،بازرسان و مستخدمان
اجير خواهند گرفت .
در کشورهايى مانند فرانسه ،که دهقانان بمراتب بيش از نيمى از کليه نفوس را تشکيل ميدهند،
پيدايش نويسندگانى که جانب پرولتاريا را عليه بورژوازى گرفته و در انتقادات خويش نسبت به
نظام بورژوازى مقياسهاى خرده بورژوازى و خرده دهقانى را بکار ميبردند و حزب کارگر را
از نظرگاه خرده بورژوازى درک مينمودند امرى طبيعى بود .بدين ترتيب بود که سوسياليسم
خرده بورژوا پديد آمد .سيسموندى نه تنها در فرانسه بلکه در انگلستان نيز بر رأس ادبياتى از
اين نوع قرار دارد .
اين سوسياليسم با تيزبينى و بصيرتى فراوان توانسته است تضادهاى موجود در مناسبات توليدى
معاصر را درک نمايد و ثناخوانى سالوسانه اقتصاديون را فاش کند و اثرات مخرب توليد
ماشينى و تقسيم کار ،تمرکز سرمايه و مالکيت ارضى ،اضافه توليد ،بحرانها ،زوال ناگزير
خرده بورژوا و دهقان ،فقر پرولتاريا ،هرج و مرج توليد ،عدم تناسب فاحش توزيع ثروت،
جنگهاى خانمانسوز صنعتى ملتها با يکديگر ،منسوخ شدن آداب و رسوم سابق و مناسبات کهن
خانوادگى و مليتهاى قديم را با شيوه انکارناپذيرى مبرهن سازد .
ولى از نظر مضمون مثبت خود ،اين سوسياليسم سعى دارد با وسائل کهن توليد و مبادله و به
همراه آن مناسبات قديمى مالکيت و جامعه کهن را بار ديگر احياء نمايد و يا آنکه وسائل معاصر
توليد و مبادله را از راه جبر و زور بار ديگر در چهارچوب مناسبات کهن مالکيتى که قبال
بوسيله اين وسائل توليد منفجر شده و ناچار ميبايستى هم منفجر شود بگنجاند .در هر دو حالت
اين سوسياليسم ،در عين حال ،هم ارتجاعى است و هم تخيلى .
آخرين کالم اين سوسياليسم آن است که سازمان صنفى در صنايع و روابط پاتريارکال در
کشاورزى مستقر گردد .
اين طريقت در رشد و تکامل آتى خود به لند لند مرعوبانهاى مبدل گرديد[]. ٢١
ادبيات سوسياليستى و کمونيستى فرانسه ،که تحت فشار بورژوازى حاکم بوجود آمده و مظهر
ادبى مبارزه بر ضد اين حاکميت بود ،زمانى به آلمان انتقال داده شد که در آنجا بورژوازى تازه
مبارزه خود را بر ضد استبداد فئودالى شروع نموده بود .
فيلسوفها و نيمه فيلسوفها و دوستداران جمالت زيبا در آلمان با حرص و ولع تمام در دامن اين
ادبيات چنگ زدند و فقط فراموش کردند که همراه با انتقال اين نوشتهها از فرانسه به آلمان،
شرايط حياتى کشور فرانسه به آلمان منتقل نشده است .در اوضاع و احوال آلمان ،ادبيات
فرانسوى اهميت عملى بالواسطه خود را از دست داد و منظره يک جريان صرفا ادبى را بخود
گرفت .اين ادبيات ميبايستى فقط چيزى شبيه به خيالبافى فارغباالن درباره يک جامعه
واقعى[] ٢٨و درباره تحقق يافتن ماهيت انسانى بنظر آيد .بدين سان خواستهاى نخستين انقالب
فرانسه براى فالسفه آلمانى قرن هجدهم تنها به معناى خواستهاى "عقل عملى" بطور کلى بود و
ابراز اراده بورژوازى انقالبى فرانسه هم در نظر آنها مفهوم قوانين اراده محض ،اراده من
حيث هى و اراده واقعا بشرى را داشت .
تمام کار مصنّفين آلمانى منحصر به اين شد که ايدههاى نوين فرانسوى را با وجدان فلسفى کهن
خويش سازگار سازند و يا به عبارت صحيحتر ايدههاى فرانسوى را از نظرگاه فلسفى خود
فراگيرند .
اين عمل فراگرفتن به همان شکلى انجام گرفت که معموال زبان بيگانه را فراميگيرند ،يعنى از
طريق ترجمه .
چنانکه ميدانيم ،راهبان بر دستنويسهايى که بر آن آثار کالسيک بت پرستان باستان نوشته شده
بود ،شرح حال بىمعناى مقدسين کاتوليک را مينگاشتند .مصنّفين آلمانى با ادبيات ضد دينى
فرانسه درست عکس اين رفتار را کردند بدين معنى که اباطيل فلسفى خود را در ظَهر متن
فرانسه نوشتند .مثال در ذيل انتقاد فرانسوى از مناسبات پولى نوشتند" :از خود جدا شدن ماهيت
بشرى" و در ذيل انتقاد فرانسوى از دولت بورژوازى نوشتند" :الغاء سلطه کل تجريدى" و الخ .
آنان اين عمل گنجاندن لفاظيهاى فلسفى ذيل تئوريهاى فرانسوى را بنام "فلسفه عمل"،
"سوسياليسم حقيقى"" ،دانش آلمانى سوسياليسم"" ،بنياد فلسفى سوسياليسم" و غيره تعميد کردند .
بدين ترتيب ادبيات سوسياليستى -کمونيستى فرانسوى بکلى ماهيت واقعى خود را از دست داد.
و از آنجايى که اين ادبيات در دست آلمانها ديگر مظهر مبارزه طبقهاى عليه طبقه ديگر نبود،
آلمانها مطمئن بودند که مافوق "يکطرفه بودن فرانسوى" قرار گرفتهاند و بجاى نيازمنديهاى
حقيقى از نيازمندى به حقيقت و بجاى منافع پرولتاريا از منافع ماهيت بشرى و انسانها بطور
کلى يعنى انسانى که متعلق به هيچ طبقهاى نيست و اصوال فىالواقع موجود نيست بلکه تنها
هستى او در آسمان مهآلود پندارهاى فلسفى متصور است ،دفاع مينمايند .
اين سوسياليسم آلمانى ،که تمرينهاى اسکوالستيک مآب و چرند خود را آنقدر به شکل جدى و پُر
حرارت تلقى ميکرد و با جار و جنجال بازار گرمى مينمود ،اندک اندک معصوميت عالِم نمايانه
خود را از دست داد .
مبارزه بورژوازى آلمان ،بخصوص بورژوازى پروس بر ضد فئودالها و سلطنت مطلقه و يا
بعبارت ديگر جنبش ليبرالى ،همواره جدىتر ميگشت .
بدين سان براى سوسياليسم "حقيقى" فرصتى مطلوب به چنگ آمد تا خواستهاى سوسياليستى را
در مقابل جنبش سياسى قرار دهد و بر حسب سنت موجود به ليبراليسم ،دولت انتخابى ،رقابت
بورژوازى ،آزادى مطبوعات بورژوازى ،حقوق بورژوازى ،آزادى و مساوات بورژوازى
لعنت بفرستد و توده مردم را موعظه کند که آنان از اين جنبش بورژوازى هيچ طرفى
برنخواهند بست ،بلکه بر عکس در خطرند که همه چيز خود را از دست بدهند .سوسياليسم
آلمانى در موقع الزم فراموش ميکرد که انتقاد فرانسوى ،که وى انعکاس و تقليد بىروح آن بود،
ناشى از فرض وجود جامعه معاصر بورژوازى و شرايط حياتى مادى و ساختمان سياسى
متناسب با آن ،يعنى ناشى از فرض کليه آن مقدماتى بود که تازه در آلمان سخن از بدست آوردن
آنها بميان آمده .
اين سوسياليسم براى حکومتهاى استبدادى آلمان و ملتزمين آنان مانند کشيشان و اولياء مدارس و
يونکرهاى جاهل و عُمّال ديوانى اين حکومتها ،بمنزله مترسک مساعدى بر ضد بورژوازى
تهديد کننده و معترض بود .
اين سوسياليسم مُکمّل تسليتبخش تازيانههاى سوزان و گلولههاى تفنگ بود که همين حکومتها
بکمک آنها قيامهاى کارگران آلمانى را سرکوب ميکردند .
اگر بدين طريق سوسياليسم "حقيقى" در دست دولت بدل به حربهاى براى مبارزه بر ضد
بورژوازى ميگشت ،در عين حال مستقيما هم مظهر منافع ارتجاعى يعنى منافع
کوتهنظران[] ٢٨آلمانى بود .پايه حقيقى اجتماعى ترتيبات موجود در آلمان طبقه خرده
بورژوايى است که بازمانده قرن شانزدهم است و از آن زمان تاکنون پيوسته شکلهاى تازه به
تازهاى بخود گرفته است .
حفظ اين خرده بورژوازى در حکم حفظ ترتيبات موجوده در آلمان است .اين خرده بورژوازى
با رُعب تمام در انتظار آن است که سلطه صنعتى و سياسى بورژوازى از طرفى بوسيله تمرکز
سرمايه و از طرفى بر اثر رشد پرولتارياى انقالبى برايش نابودى و اضمحالل ببار بياورد.
بنظر وى چنين ميرسيد که سوسياليسم "حقيقى" ميتواند اين هر دو نشان را با يک تير بزند .لذا
مانند بيمارى همهگيرى اشاعه مييافت .
اين جامه که از تارعنکبوت تخيالت بافته و با گلهاى خوش نقش و نگار فصاحت تزيين يافته و
با سرشک تأثرات مفرط شستشو داده شده بود ،اين جامه عارفانه که سوسياليستهاى آلمانى در
لفافه آن مشتى "حقايق جاويدان" ناقابل خود را نهان ميساختهاند تنها بر فروش کاالى آنان در
ميان اين جماعت ميافزود .
سوسياليسم آلمانى نيز بنوبه خود بيش از پيش پى ميبرد که بعهده اوست که نماينده مطنطن اين
کوتهنظران باشد .
اين سوسياليسم ملت آلمان را بعنوان يک ملت نمونه و کوتهنظر آلمانى را مانند نمونهاى براى
بشر اعالم ميداشت و براى هر يک از دنائتهايش معناى سوسياليستى عالى و باطنى قائل ميشد،
يعنى آن را درست بعکس آنچه که بود بدل ميساخت .و پايان کار را بطرز پيگير بجايى رساند
که مستقميا بر ضد روش "خشن و مخرب "کمونيستها برخاست و اعالم داشت که خود وى در
عالم بىغرضى با عظمت خويش مافوق هرگونه مبارزه طبقاتى قرار دارد .بجز چند استثناء
معدود ،آنچه که در آلمان بعنوان باصطالح تأليفات سوسياليستى و کمونيستى جريان دارد ،به اين
]. است[٢٨ مربوط بيزارىآور و پليد ادبيات
قسمتى از بورژوازى مايل است دردهاى اجتماعى را درمان کند تا بقاء جامعه بورژوازى را
تأمين نمايد .
اقتصاديون ،نوعپروران ،انساندوستان ،مصلحين طبقه کارگر ،بانيان جمعيتهاى خيريه ،اعضاى
انجمنهاى حمايت از حيوانات ،مؤسسيس مجامع منع مسکرات و اصالح طلبان خردهپا از همه
رنگ و قماش ،به اين دسته تعلق دارند .اين سوسياليسم بورژوا حتى بصورت سيستمهاى تمام و
کمالى در ميآمد .
بعنوان مثال کتاب "فلسفه فقر" تأليف پرودون را ذکر ميکنيم .
سوسياليستهاى بورژوا ميخواهند شرايط حيات جامعه معاصر را حفظ کنند ولى بدون مبارزات
و مخاطراتى که ناگزير از آن ناشى ميشود .آنها ميخواهند جامعه موجود را حفظ کنند ولى بدون
عناصرى که آن را انقالبى کرده و شيرازهاش را از هم ميپاشد .آنها بورژوازى را بدون
پرولتاريا ميخواهند .بورژوازى عالَمى را که در آن حکمرواست ،طبيعتا بهترين عوالم ميپندارد.
سوسياليسم بورژوا اين پندار تسليت بخش را بصورت يک سيستم تمام و يا نيمهکارهاى در
ميآورد .هنگامى که اين سوسياليسم از پرولتاريا دعوت ميکند که سيستم او را عملى نمايد و در
بيتالمقدس جديد وى گام گذارد ،در واقع توقع وى فقط آنست که پرولتاريا در جامعه کنونى
همچنان باقى بماند ولى انديشههاى کينهآميز خود را درباره اين جامعه بدور افکند .
نوع دومى از اين سوسياليسم ،که کمتر سيستماتيک و منظم ولى بيشتر عملى است ،ميکوشيد تا
در طبقه کارگر نسبت به هر جنبش انقالبى نظرياتى منفى تلقين کند و اثبات نمايد که براى طبقه
کارگر فالن و يا بهمان اصالحات سياسى سودمند نيست بلکه تنها تغيير شرايط مادى و مناسبات
اقتصادى مفيد است .و اما مقصود اين سوسياليسم از تغيير شرايط مادى به هيچ وجه الغاء
مناسبات توليدى بورژوازى ،که تنها از طريق انقالب عملى شدنى است ،نميباشد ،بلکه مقصد
اصالحات ادارى بر اساس مناسبات توليدى موجود است .در نتيجه ،در روابط بين سرمايه و
کار مزدورى هيچ تغييرى وارد نميکند و در بهترين حاالت ،جز کاستن از مصارف سيادت
بورژوازى و سادهتر کردن امور اقتصادى دولت بورژوازى عمل ديگرى صورت نميدهد .
سوسياليسم بورژوازى تنها زمانى با چهره برازنده خود جلوگر ميشود که به وجهى از سخنورى
مبدل گردد .آزادى بازرگانى! بسود طبقه کارگر؛ حمايت گمرکى! بسود طبقه کارگر؛ زندانهاى
انفرادى! بسود طبقه کارگر ...اين است آخرين و تنها سخن جدى سوسياليسم بورژوازى .
سوسياليسم بورژوازى درست منحصر به اين ادعاست که بورژوا بورژواست ،بسود طبقه
. کارگر
ما در اينجا از آن ادبياتى که در کليه انقالبهاى کبير زمان کنونى ترجمان خواستهاى پرولتاريا
بوده است ،سخن بميان نميآوريم (نوشتههاى بابف و غيره ).
اولين کوششهاى پرولتاريا براى اجراى مستقيم منافع خاص طبقاتى خود در دوران هيجان
عمومى ،در دوران سرنگونى جامعه فئودال ،ناگزير ،بر اثر عدم رشد خود پرولتاريا و همچنين
در نتيجه فقدان شرايط مادى رهاييش ،که تنها محصول عصر بورژوازى است ،با شکست
مواجه ميگرديد .ادبيات انقالبى که همراه اين جنبشهاى نخستين پرولتاريا پديد شد ،ناگزير از
لحاظ مضمون ارتجاعى است زيرا يک رهبانيت عمومى ،و مساوات ناهموارى را موعظه
ميکند .
سيستمهاى اصلى سوسياليستى و کمونيستى ،يعنى سيستم سنسيمون ،فوريه ،اوئن و غيره در
دوران اوليه که وصف آن گذشت( ،رجوع کنيد به بخش "بورژوازى و پرولتاريا") يعنى زمانى
که مبارزه بين پرولتاريا و بورژوازى رشد نيافته بود ،بوجود ميآيد .
راست است ،مخترعين اين سيستمها تضاد طبقاتى و همچنين تأثير عناصر مخرب درون خود
جامعه حاکمه را مشاهده ميکنند ،ولى براى خود پرولتاريا هيچگونه فعاليت مستقل تاريخى،
هيچگونه جنبش سياسى خاصى قائل نيستند .
از آنجايى که رشد تضاد طبقاتى پا بپاى رشد صنايع در حرکت است ،لذا آنها هنوز از عهده
دريافت شرايط مادى نجات پرولتاريا بر نميآيند و در جستجوى آنچنان علم اجتماعى و آنچنان
قوانين اجتماعى هستند که بتواند اين شرايط را بوجود آورد .
جاى فعاليت اجتماعى را بايد فعاليت اختراعى شخص آنها و جاى شرايط تاريخى نجات را بايد
شرايط تخيلى آنها ،و جاى پيشرفت تدريجى پرولتاريا بصورت طبقه را بايد تشکل جامعه طبق
نسخه من درآوردى آنها بگيرد .در نظر آنها تاريخ آينده تمام جهان عبارت است از تبليغ و
اجراى عملى نقشههاى اجتماعى آنان .
راست است آنها اعتراف ميکنند که در نقشههاى خودشان ،بطور عمده از منافع طبقه کارگر،
بعنوان دردمندترين طبقات مدافعه ميکنند .پرولتاريا تنها از اين نقطه نظر که دردمندترين طبقات
است براى آنها وجود دارد .
ولى شکل نارس مبارزه طبقاتى و همچنين وضع زندگانى خود اين اشخاص کار آنها را به آنجا
ميکشاند که خود را برتر از تضاد طبقاتى تصور کنند .آنها ميخواهند وضع همه اعضاى جامعه،
و حتى روزگار کسانى را که در بهترين شرايط بسر ميبرند ،اصالح نمايند .به همين جهت آنها
همه اجتماع را بدون تفاوت و اختالف و حتى طبقه حاکمه را با رجحان بيشترى مخاطب قرار
ميدهند .به نظر آنها کافى است که به سيستم آنها پى برده شود تا تصديق شود که اين سيستم
بهترين نقشه براى بهترين جامعه ممکنه است .
به همين جهت آنان هر اقدام سياسى و بويژه انقالبى را طرد مينمايند و بر آنند که از طريق
مسالمت آميز به هدف خود دست يابند و در کوششند تا بکمک آزمايشهاى کوچک و البته
بى نتيجه ،و به زور مثال و نمونه راه را براى انجيل اجتماعى جديد خويش هموار کنند .اين
وصف خيالى از جامعه آينده زمانى پديدار ميشود که پرولتاريا هنوز در وضع بسيار رشد
نيافتهاى است و به همين جهت هنوز اوضاع خود را بشکلى خيالى در نظر مجسم ميگرداند .اين
وصف ناشى از اولين شور و شوق انباشته از حدسيات براى اصالح عمومى جامعه است .
ولى در اين آثار سوسياليستى و کمونيستى عناصر انتقادى نيز وجود دارد .اين آثار به همه
مبادى جامعه موجود حمله ميبرد و به همين جهت ،به ميزان فراوان مواد و مصالح گرانبها
براى تنوير افکار کارگران بدست داده است .استنتاجات مثبت آنها درباره جامعه آينده ،مثال از
ميان بردن تضاد بين شهر و ده ،الغاء خانواده و سودهاى خصوصى و کار مزدورى ،اعالم
هماهنگى اجتماعى و تبديل حکومت به يک اداره ساده دستگاه توليد ...همه اين اصول ،تنها
ضرورت رفع تضاد طبقاتى را ،که تازه شروع به بسط کرده و فقط با ابهام و بىشکلى اوليهاش
در نظر آنها روشن بود ،بيان ميکند .به همين جهت هم اين اصول هنوز داراى جنبه بکلى تخيلى
است .
اهميت سوسياليسم و کمونيسم انتقادى تخيلى با تکامل تاريخى نسبت معکوس دارد .به همان
نسبت که مبارزه طبقاتى بسط مييابد و شکلهاى مشخصترى بخود ميگيرد ،اين کوشش تخيلى
براى قرار گرفتن مافوق اين مبارزات و اين روش منفى تخيلى نسبت به اين مبارزات هر گونه
اهميت عملى و صالحيت تئوريک خود را از دست ميدهد .به اين جهت اگر هم مؤسسين اين
سيستمها از بسى جهات انقالبى بودهاند ،پيروانشان پيوسته بصورت ِفرَقى ارتجاعى در ميآيند.
آنان بدون توجه به تکامل تاريخى پرولتاريا ،به نظرات کهنه آموزگارانشان سخت و محکم
چسبيدهاند .به همين جهت پيگيرانه در تالشند بار ديگر مبارزه طبقاتى را کُند ساخته و تناقضات
را آشتى بدهند .آنها ،هنوز در اين آرزو هستند که از طريق آزمايشها ،پندارهاى اجتماعى خود
را عملى سازند و فاالنسترهاى[] ٢١جداگانهاى بوجود آورند و کُلُنىهاى داخلى("Home-
)"coloniesاحداث نمايند و ايکاريهاى کوچک[] - ٢٤چاپ بغلى اورشليم جديد -ترتيب دهند و
براى ايجاد تمام اين کاخهاى آسمانى ناچارند به قلوب نوعپرور و کيسه پول بورژواها مراجعه
نمايند .اينان بتدريج به درجه سوسياليستهاى ارتجاعى و يا محافظه کار ،که ذکر آن گذشت تنزل
ميکنند و تنها از لحاظ يک فضل فروشى منظمتر و اعتقادى خيالى به قدرت معجرآساى دانش
اجتماعى خود ،از آنها متمايزند .
به همين جهت است که آنها با شدتى هر چه تمامتر عليه جنبشهاى سياسى کارگران ،که به عقيده
ايشان فقط نتيجه بىاعتقادى کورکورانه به انجيل جديد است ،قيام ميکنند .
پيروان اوئن در انگلستان و پيروان فوريه در فرانسه به ترتيب ،در آنجا عليه چارتيستها و در
اينجا عليه رفرميستها در حال قيامند[]. ٢١
→↑←
بنا به آنچه که در بخش دوم گفته شد ،مناسبات کمونيستها با آن احزاب کارگرى که اکنون ديگر
وجود دارند يعنى چارتيستها در انگلستان و طرفداران اصالحات ارضى در آمريکاى شمالى،
روشن است .
کمونيستها براى رسيدن به نزديکترين هدفها و منافع طبقه کارگر مبارزه ميکنند ولى در عين
حال در جريان جنبش کنونى از آينده نهضت نيز مدافعه مينمايند .در فرانسه کمونيستها ،در
مبارزه با محافظهکاران و بورژوازى راديکال به حزب سوسياليست دمکرات[] ١١گرويدهاند،
بدون آنکه از حفظ حق انتقاد نسبت به جمالت و توهماتى که از زمان انقالب سنت شده است،
صرفنظر کنند .
در سوئيس کمونيستها از راديکالها حمايت ميکنند ولى از نظر دور نميدارند که اين حزب از
عناصر متضاد تشکيل شده است که قسمتى شامل سوسياليستهاى دمکرات به سبک فرانسه و
قسمت ديگر شامل بورژواهاى راديکال است .
در ميان لهستانيها ،کمونيستها از حزبى که انقالب ارضى را شرط نجات ملت ميدانند ،يعنى
همان حزبى که در سال ٧٤٨٨قيام کراکوى را برپا کرده است ،پشتيبانى مينمايند .
در آلمان حزب کمونيست ،تا زمانى که بورژوازى روش انقالبى دارد ،همراه بورژوازى بر
ضد سلطنت مستبده و مالکين فئودال و خرده بورژوازى ارتجاعى گام برميدارد .
ولى حزب کمونيست حتى لحظهاى هم از اين غافل نيست که حتىالمقدور ،در مورد تضاد
خصمانه بين بورژوازى و پرولتاريا ،شعور و آگاهى روشنترى در کارگران ايجاد کند تا
کارگران آلمانى بتوانند بالفاصله از آن شرايط اجتماعى و سياسى که سيادت بورژوازى بايستى
ببار آورد مانند حربهاى بر ضد خود او استفاده کنند و فورا پس از برانداختن طبقات ارتجاعى
در آلمان ،مبارزه بر ضد خود بورژوازى را شروع نمايند .
کمونيستها توجه اساسى خود را به آلمان معطوف ميدارند زيرا آلمان در آستان يک انقالب
بورژوازى قرار دارد و اين تحول را در يک شرايط مدنيت اروپايى بطور کلى مترقىتر و يک
پرولتارياى به مراتب رشد يافتهترى نسبت به انگلستان قرن هفدهم و فرانسه قرن هجدهم انجام
خواهد داد .لذا انقالب بورژوازى آلمان ميتواند فقط پيشدرآمد بالواسطه يک انقالب پرولتاريايى
باشد .
آنها در تمام اين جنبشها مسأله مربوط به مالکيت را ،بدون وابستگى به اين که شکلى کم يا بيش
رشد يافته بخود گرفته باشد ،بعنوان مسأله اساسى جنبش تلقى ميکنند .
سرانجام ،کمونيستها همه جا براى نيل به اتحاد و توافق احزب دمکراتيک همه کشورها
ميکوشند .
کمونيستها عار دارند که مقاصد و نظريات خويش را پنهان سازند .آنها آشکارا اعالم ميکنند که
تنها از طريق واژگون ساختن همه نظام اجتماعى موجود ،از راه جبر ،وصول به هدفهايشان
ميسر است .بگذار طبقات حاکمه در مقابل انقالب کمونيستى بر خود بلرزند .پرولتارها در اين
ميان چيزى جز زنجير خود را از دست نميدهند .ولى جهانى را بدست خواهند آورد .
[] ٢مقصود از بورژوازى ،طبقه سرمايهدار معاصر و مالکين وسائل توليد اجتماعى هستند که
اجرا کنندگان کار مزدوريند .مقصود از پرولتاريا ،طبقه کارگر مزدور معاصر است که از خود
صاحب هيچگونه ابزار توليد نيست و براى آنکه زندگى کند ناچار است نيروى کار خود را به
معرض فروش گذارد (حاشيه انگلس براى چاپ انگليسى سال ). ٧٤٤٤
[] ١يعنى تمام تاريخى که بصورت اسناد کتبى در دسترس ما قرار دارد .در سال ٧٤٨٤هنوز
ماقبل تاريخ جامعه و سازمان اجتماعى مربوط به پيش از تاريخ مکتوب ،تقريبا به هيچ وجه
معلوم نبود .طى مدتى که از آن زمان ميگذرد ،هاکس هائوزن مالکيت اشتراکى زمين را در
روسيه کشف کرد ،مائورر ثابت کرد که اين شکل مالکيت يک مبداء و منشاء اجتماعى است که
کليه اقوام ژرمنى تکامل تاريخى خود را از آن شروع کردهاند و به تدريج معلوم شد که مالکيت
اشتراکى روستائى در همه جا از هند گرفته تا ايرلند شکل اوليه جامعه ميباشد و يا بوده است.
سازمان درونى اين جامعه کمونيستى اوليه را با شکل نمونهوارى که داشته است ،مرگان
توضيح داد و با کشف ماهيت حقيقى قبيله و موقعيت آن در ميان طايقه به قضيه سرانجام بخشيد.
پس از تجزيه اين کمون اوليه ،جامعه به طبقات خاص و سرانجام متضاد تقسيم ميشود .من سعى
کردم که در کتاب "منشاء خانواده ،مالکيت خصوصى و دولت ،اشتوتکارت ،٧٤٤٨طبع دوم"
جريان اين تجزيه را توصيف کنم (حاشيه انگلس به طبع انگليسى سال ). ٧٤٤٤
[] ١استادکار ،عضو کاملالحقوق صنف خود است ،استادى است در داخل صنف نه بر رأس آن
(حاشيه انگلس به طبع انگليسى سال ). ٧٤٤٤
[] ٤در طبع انگليسى سال ٧٤٤٤که رداکتور آن انگلس بوده است در دنبال کلمه "کاميابى
سياسى مربوطه" عبارت "اين طبقه "نيز اضافه شده است .هـ.ت .
[] ٥شهرهايى که در فرانسه بوجود ميآمد ،حتى قبل از آنکه فرمانروايان و اربابان فئودال
خودمختارى محلى و حق سياسى خود را به عنوان "صنف سوم" بدست آورند" ،کمون" ناميده
ميشدند .و بطور کلى ميتوان گفت در اينجا از لحاظ تکامل اقتصادى بورژوازى ،کشور انگلستان
و از لحاظ تکامل سياسى کشور فرانسه بمنزله کشور نمونهوارى انتخاب شدهاند (حاشيه انگلس
به طبع انگليسى سال ). ٧٤٤٤
کمون نامى است که شهرنشينان ايتاليا و فرانسه پس از آنکه نخستين بار توانستند از اربابان
فئودال حق خودمختارى خود را بازخريد کنند و يا خود بدست آورند ،به جماعت شهرى خود
اطالق نمودند (حاشيه انگلس به طبع آلمانى سال ). ٧٤١١
[] ٦در طبع انگليسى سال ٧٤٤٤پس از کلمات "جمهورى مستقل شهرى" اين کلمات گذارده
شده(" :مانند ايتاليا و آلمان)" ،و پس از عبارت "صنف سومى بود که به سلطنت مستبده ماليات
ميپرداخت" ،ذکر شده است(" :مانند فرانسه )".هـ.ت .
[] ٨در طبعهاى بعدى ،که از طبع آلمانى سال ٧٤١٢شروع ميشود ،عبارت "تمدن بورژوازى
و" افتاده است .هـ.ت .
[] ٧بعدها مارکس نشان داد که کارگر کار خود را نميفروشد بلکه نيروى کار خود را بمعرض
فروش ميگذارد .در اين باب رجوع کنيد به پيشگفتار انگلس به کتاب مارکس موسوم به "کار
مزدورى و سرمايه ".هـ.ت .
[] ٨در طبع انگليسى چاپ ٧٤٤٤بجاى عبارت "کميت کار" نوشته شده است "سنگينى کار ".
هـ.ت .
[] ٢١در چاپ انگليسى سال ٧٤٤٤پس از کلمه "ائتالف" نوشته شده است "(اتحاديههاى
کارگرى )".هـ.ت .
[] ٢٢در طبع انگليسى چاپ ٧٤٤٤بجاى عبارت "عناصر آموزش خود" چاپ شده است
"عناصر آموزش سياسى و عمومى خود ".هـ.ت .
[] ٢١در طبع انگليسى چاپ ٧٤٤٤بجاى عبارت "عناصر آموزش" چاپ شده است "عناصر
فرهنگ و ترقى ".هـ.ت .
[] ٢١در طبع انگليسى سال ٧٤٤٤بجاى" ويژه" نوشته شده است "طريقتى ".هـ.ت .
[] ٢٤در چاپ انگليسى سال ٧٤٤٤بجاى عبارت "استثمار فرد از فرد" نوشته شده است
"استثمار اقليت از اکثريت ".هـ.ت .
[] ٢٥در طبع انگليسى ٧٤٤٤بجاى عبارت" بمقام يک طبقه ملى ارتقاء يابد" چاپ شده است
"به مقام طبقه رهنمون ملت ارتقاء يابد ".هـ.ت .
[] ٢٦در چاپهاى بعد از چاپ آلمانى سال ٧٤١٢بجاى "در عرصه وجدانيات" نوشته شده است
"در عرصه معرفت ".هـ.ت .
[] ٢٨در چاپهاى بعدى آلمانى که از سال ٧٤١٢به بعد منتشر شده است بجاى کلمه "تضاد"
نوشته شده است "اختالف .هـ.ت .
[] ٢٧در چاپهاى بعد از چاپ آلمانى سال ٧٤١٢بجاى عبارت "و نيز شرايط وجود طبقات
بطور کلى" نوشته شده است "طبقات را بطور کلى منحل مينمايد .هـ.ت .
[] ٢٨مقصود تجديد سلطنت انگلستان( ) ٧٨٨١-٧٨٤١نيست بلکه تجديد سلطنت فرانسه است
() (٧٤٧٨-٧٤١١حاشيه انگلس براى ترجمه انگليسى سال .)٧٤٤٤هـ.ت .
[] ١١لژيتيميستها حزب درباريان ملّاک طرفدار استقرار مجدد سلسله بوربونها هستند .گروه
"انگلستان جوان "در حوالى سال ٧٤٨٢تشکيل شد و شامل آن جرگهاى از اشراف انگليسى و
رجال سياسى و اديبان انگلستان بود که به محافظهکاران پيوسته بودند .ديزرائيلى و توماس
کاراليل و غيره نمايندگان برجسته اين گروه بودند .هـ.ت .
[] ١٢در ترجمه انگليسى سال ٧٤٤٤در دنبال عبارت "سيبهاى زرين" اضافه شده است "که
از درخت صنايع ميريزد ".هـ.ت .
[] ١١اين مطلب اصوال مربوط به آلمان است ،که در آن اشراف فالحت پيشه و يونکرها بخش
عمده امالک خويش را تحت نظر خود به توسط مباشرين اداره ميکنند و بعالوه صاحبان عمده
کارخانههاى چغندر قند و عرق سيب زمينى هم هستند .اشراف ثروتمندتر انگليسى هنوز به اين
پايه نرسيدهاند ،ولى آنان نيز ميدانند چگونه ميتوان تنزل عوايد حاصله از زمين را ،با گذاردن
نام خود در اختيار مؤسسين شرکتهاى سهامى کم و بيش مشکوک ،جبران کرد( .حاشيه انگلس
به ترجمه انگليسى سال ). ٧٤٤٤
[] ١١در چاپ انگليسى سال ٧٤٤٤بجاى عبارت "در رشد و تکامل آتى به لند لند مرعوبانهاى
مبدل گرديد" نوشته شده است" سرانجام ،هنگامى که حقايق سرسخت تاريخى کليه آثار تخدير
کننده اين خود فريبى را زائل ساخت ،اين شکل سوسياليسم به لند لند فالکتبارى مبدل گرديد ".
هـ.ت .
[] ١٤در چاپهايى که از طبع آلمانى سال ٧٤١٢به بعد شروع ميشود عبارت "درباره يک
جامعه واقعى" نيست .هـ.ت .
[] ١٥در چاپ انگليسى سال ٧٤٤٤در بخش مربوط به سوسياليسم "حقيقى" بجاى اصطالحات
"کوتهنظران آلمانى" و "کوتهنظر آلمانى "نوشته شده است "فيليستيورهاى آلمانى" و "فيليستيور
خرده بورژواى آلمانى ".هـ.ت .
[] ١٦توفان انقالبى سال ٧٤٨٤اين مسلک فاسد را از ميان برد و هوس سوداگرى با
سوسياليسم را از سر پيروانش بيرون کرد .نماينده عمده و نمونه کالسيک اين مسلک آقاى کارل
گرون است( .حاشيه انگلس به چاپ آلمانى سال ). ٧٤١١
[] ١٨فاالنستر عبارت بود از کلنىهاى سوسياليستى بر طبق طرح فوريه؛ ايکارى نامى بود که
کابه به کشور خيالى خود و بعدها به کلنى کمونيستى خود در آمريکا داده بود( .حاشيه انگلس به
ترجمه انگليسى منتشره در سال ). ٧٤٤٤
[] Home-colonies (١٧کلنىهاى داخل کشور) نامى است که اوئن به جامعههاى نمونه
کمونيستى خود داده بود .فاالنستر نام کاخهاى اجتماعى بود که فوريه طرح ريزى ميکرد.
ايکارى نام کشور تخيلى-پندارى بود که کابه سازمان کمونيستى آن را توصيف ميکند( حاشيه
انگلس به طبع آلمانى سال ). ٧٤١١
[] ١٨اشاره به طرفداران روزنامه"( " "La Réformeاصالح") ،ارگان حزب "سوسيال
دمکرات" آلمان .هـ.ت .
[] ١١آنموقع معرف اين حزب در پارلمان لدرو-رلن و در ادبيات لوئى بالن و در مطبوعات
روزانه ،روزنامه " "La Réformeبود .معنى نام سوسياليست دمکرات اين بود که قسمتى از
حزب دمکرات و يا جمهوريخواه ،مانند واضعين اين نام ،کم و بيش رنگ سوسياليستى داشته
است( .حاشيه انگلس به ترجمه انگليسى منتشره سال ). ٧٤٤٤
حزبى که خود را در فرانسه سوسياليست دمکرات ميناميد از لحاظ سياسى تحت رهبرى لدرو-
رلن و از لحاظ ادبى تحت سرپرستى لوئى بالن بود؛ لذا اين حزب با سوسيال دمکراسى
امروزى زمين تا آسمان تفاوت داشته است( .حاشيه انگلس به طبع آلمانى سال ). ٧٤١١