Translation

You might also like

You are on page 1of 7

☆Exercises☆

Page 13, section (A)

1) Msimangu suddenly burst out:


)‫کشیش مسیمانگو ناگهان از کوره در رفت(عصبانی شد‬

2) The heavy oppressive heat:


‫گرمای سوزان‬

3) He dashed away … till he was hang up among creepers:


‫او با سرعت دور شد تا زمانی که میان گیاهان خزنده گرفتار شد‬

4) Mr. Kumalo, I am glad to greet you:


‫آقای کومالو از اینکه شمارو میبینم خوشحالم‬

5) The lightning flashed over the hills:


‫در باالی تپه های صاعقه زد‬

6) We’d just made the fire up:


‫تازه آتش را روشن کرده بودیم‬

7) The next morning Harrison waited for his guest at the foot of the stairs:
‫صبح روز بعد هریسون در پایین پله ها منتظر مهمانش بود‬

8) The flies exploded with a note:


‫مگس ها با اشاره ای پراکنده شدند‬

9) The fire-sticks:
‫هیزم ها‬

10) The dusk of the forest:


‫هوای سپیده دم(یا شامگاهی)جنگل‬

11) I have had the experience of meeting a young woman here in Johannesburg:

‫اخیرا با خانومی جوان در ژوهانسبورگ مالقات کردم‬


●Section (B)●

1) One’s waking life:


‫عمر مفید‬

2) The grim high wall:


‫دیواری بسیار بلند‬

3) A thick desire:
‫آروزی دست نیافتنی‬

4) The fierce sunlight:


‫آفتاب سوزان‬

5) A good son of the church:


‫یک پسر خوب و با ایمان‬

6) He started to climb heavily:


‫او به سختی شروع به باال رفتن کرد‬

7) The sun was bright and danger had faded with the darkness:
‫خورشید درخشان بود و خطر با تاریکی محو شده بود‬

8) We were working in the trees:


‫مشغول باغبانی بودیم‬

9) He breathed fiercely:
)‫او نفس عمیقی کشید (به سختی نفس کشید‬

10) Now out of the terror rose another desire, thick, urgent, blind:
‫کور کننده‬،‫ضروری‬،‫و حاال از میان ترس خواسته ای دیگر بوجود آمده بود محکم‬

11) The maize hardly grows to the height of a man:


‫‌ ذرت به سختی به اندازه قد انسان رشد می‌کند‬
12) A wild thought came to Kumalo in his wild and cruel mood:
‫فکر وحشتناکی به ذهن کومالو رسید در حالیکه به شدت عصبانی بود‬

13) After all he was a parson:


‫هر چی نباشه(باالخره ) اون یک کشیش بود‬

14) He suddenly burst out:


‫ناگهان (از عصبانیت)فریاد زد‬

15) The small toy train climbs up on its narrow gauge from the Umzikulu valley into te
hills:
‫قطار کوچک اسباب بازی از خط آهن باریک خود از دره امزیکولو به داخل تپه ها باال می‌رود‬.

●Section (C)●

1) The air is thickened:


‫هوا گرفته است‬

2) The blessed vernal season:


‫فصل دل‌انگیز بهار است‬.

3) Her lips were too full:


‫لبهایش قلوه ای بود‬

4) Into a hollow of a wave:


‫در عمق موجی بلند‬

5) She wore a straw bonnet white ribbons; and a long red Indian scarf:
‫کاله حصیری لبه داری که روبان سفید داشت بر سر گذاشت شال هندی بلند قرمزی پوشید‬
6) Mr. Wentworth’s manner was pregnant, on the contrary, with a sense of grand
responsibility :
‫ رفتار آقای ونتورث سرشار از احساس مسئولیت خطیر بود‬،‫برعکس‬.

7) “I shall keep them in the other house”, Mr. Wentworth subjoined more pregnantly:
‫آقای ونتورث قاطعانه گفت" آنها را در عمارت دیگرم نگه خواهم داشت‬."

8) Then you believe in us?:


‫پس ما را باور میکنید؟‬

9) A bad headache:
‫سردرد بد‬

10) Charlotte’s imagination took no journey whatever:


‫تخیل شارلوت هیچگاه مشغول نبود‬.

11) She had a flat nose.


‫بینی پهنی داشت‬

12) A handful of miserable people:


‫مشتی آدم بدبخت‬

13) I want you to give me a promise:


‫‌ميخواهم به من قول بدهی‬

14) A tall fair man:


‫مردی قد بلند قامت و مو بور‬

15) His eyes were too small:


‫چشم هایش خیلی ریز بود‬.‌

16) His hair is thick:


‫موهایش پر پشت است‬

17) It seemed to him that the sky had begun to open:


‫‌ به نظرش رسید که آسمان دارد باز می‌شود‬

18) It hurts my eyes‌:


‫چشمم را می‌زند‬

19) Local atmosphere:


‫حال و هوای محلی‬

20) You had better keep it:


‫بهتر است که پیش تو باشد‬.

☆Exercises☆
Page 18, section (A)

Parasol:
‫سایه بان‬

Fetch:
‫طفره رفتن‬

Cigar:
‫سیگار‬

‫لبو‬:
Boiled beetroot

‫قوری‬:
Tea_pot

●Section (B)●

‫اختناق و خفقان‬:
strangulation

‫نیست و نابود‬:
destroy

‫دلھره و اضطراب‬:
Anxiety/stress

‫سیر و سفر‬:
journey/adventure

‫ماندنی و ابدی‬:
eternal

‫تسلیم و مطیع‬:
obedient

‫مال و ثروت‬:
wealth

‫تحصیل کرده و باسواد‬:


educated

‫حرص و آز‬:
Lust
●Section (C)●

He seems to be a nice man:


‫به نظر میاد مرد خوبی باشه‬.

He happened to be my cousin:
‫معلوم شد که اون پسر عموی من است‬.

He seems to me a good man:


‫به نظر من مرد خوبیه‬.

Do you mean Mr. Bond?


‫منظورتون آقای بانده؟‬

They found out for me where he lived:


‫انها برای من مکان زندگی او را پیدا کردند‬.

Sarina bohluli

۱۲۰۶_ ‫اصول و روش ترجمه‬

You might also like