You are on page 1of 3

‫پیشگوییهای شاه نعمت هللا ولی در باره ایران‬

‫شایان ذکر است کلیه ابیات بدون تغییر از نسخه دستی متعلق به سال ‪ 1947‬عینا منتقل شده و با توجه به بررسی این حقیر قدیمی ترین نسخه‬
‫ای که پیدا نمودم میباشد‪.‬نسخه های بدست آمده قبلی همگی مخدوش و دست خورده بودند پس از ذکر آنان خودداری نمودم‪.‬‬
‫زمانه‬ ‫از‬ ‫افتد‬ ‫که‬ ‫دویم‬ ‫قرن‬ ‫افتاد‬ ‫گوئم‬ ‫هند‬ ‫تازه‬ ‫از‬ ‫شوئم‬ ‫قصه‬ ‫پارینه‬
‫رستمانه‬ ‫چو‬ ‫شاهی‬ ‫اما‬ ‫کند‬ ‫شاهی‬ ‫گورگانی‬ ‫اوالد‬ ‫ثانی‬ ‫قران‬ ‫صاحب‬
‫ترکیانه‬ ‫طرز‬ ‫آن‬ ‫یکسر‬ ‫میکنند‬ ‫گم‬ ‫بخاطر‬ ‫مکان‬ ‫گردد‬ ‫اکثر‬ ‫نشاط‬ ‫و‬ ‫عیش‬
‫کرانه‬ ‫تا‬ ‫گیرند‬ ‫هوپال‬ ‫شهر‬ ‫کشمیر‪،‬‬ ‫بنگال‬ ‫هند‬ ‫ملک‬ ‫در‬ ‫صدسال‬ ‫سه‬ ‫مدت‬ ‫تا‬
‫جهانه‬ ‫درین‬ ‫باطن‬ ‫پنهان‪،‬‬ ‫شوند‬ ‫آخر‬ ‫تهران‬ ‫بخارا‬ ‫و‬ ‫بلخ‬ ‫ایران‬ ‫ملک‬ ‫گیرند‬
‫نهانه‬ ‫گوشه‬ ‫در‬ ‫پنهان‬ ‫شوند‬ ‫آخر‬ ‫ایران‬ ‫و‬ ‫هند‬ ‫ملک‬ ‫در‬ ‫ایشان‬ ‫پشت‬ ‫هفت‬ ‫تا‬
‫چون اصحاب کهف گردد در کهف غائبانه‬ ‫بعد از سه صد نه ‪ ،‬بینی تو حکم گورگانی‬
‫رایگانه‬ ‫دست‬ ‫از‬ ‫بینی‬ ‫سدره‬ ‫شهباز‬ ‫جهانه‬ ‫درین‬ ‫آید‬ ‫زمانه‬ ‫آخری‬ ‫آن‬
‫تاجرانه‬ ‫آیند‬ ‫فرنگی‬ ‫ملکشان‬ ‫در‬ ‫بهنگی‬ ‫خورمست‬ ‫مئی‬ ‫جنگی‬ ‫راجگان‬ ‫آن‬
‫حاکمانه‬ ‫ضرب‬ ‫از‬ ‫رانند‬ ‫سکه‬ ‫اغیار‬ ‫مهمان‬ ‫بغیر‬ ‫آید‬ ‫ازشان‬ ‫حکومت‬ ‫رفته‬
‫بهانه‬ ‫و‬ ‫حیله‬ ‫از‬ ‫را‬ ‫مومنان‬ ‫گیرند‬ ‫پادشاهی‬ ‫تخت‬ ‫بر‬ ‫را‬ ‫عیسوی‬ ‫تو‬ ‫بینی‬
‫غائبانه‬ ‫نکته‬ ‫این‬ ‫عزیزان‬ ‫ای‬ ‫دیدم‬ ‫من‬ ‫میدان‬ ‫هند‬ ‫ملک‬ ‫در‬ ‫ایشان‬ ‫حکم‬ ‫صدسال‬
‫میانه‬ ‫سند‬ ‫هند‬ ‫در‬ ‫طهران‬ ‫بخارا‬ ‫و‬ ‫بلخ‬ ‫حیران‬ ‫و‬ ‫غریب‬ ‫گردد‬ ‫اسالم‬ ‫اهل‬ ‫اسالم‬
‫بیگانه‬ ‫شوند‬ ‫غافل‬ ‫تفسیر‬ ‫و‬ ‫فقه‬ ‫علم‬ ‫در‬ ‫خوانند‬ ‫فرنگ‬ ‫علم‬ ‫مدارس‬ ‫و‬ ‫مکتب‬ ‫در‬
‫روسیانه‬ ‫ملک‬ ‫بر‬ ‫یابد‬ ‫فتح‬ ‫جاپان‬ ‫جاپان‬ ‫و‬ ‫روسیان‬ ‫از‬ ‫جنگی‬ ‫چون‬ ‫شود‬ ‫آن‬ ‫بعد‬
‫صلحنامه‬ ‫بهر‬ ‫از‬ ‫جویند‬ ‫میان‬ ‫مردان‬ ‫سنج‬ ‫بی‬ ‫بساط‬ ‫هریک‬ ‫شطرنج‬ ‫شاه‬ ‫چون‬ ‫هردو‬
‫صلح کنند اما ‪ ،‬صلح منافقانه‬ ‫سرحد جدا نمایند از جنگ باز آیند‬
‫کرانه‬ ‫تا‬ ‫گیرند‬ ‫آن‬ ‫تک‬ ‫دخیوه‬ ‫خوارزم‬ ‫حکمران‬ ‫شود‬ ‫روسی‬ ‫میدان‬ ‫قاف‬ ‫برکوه‬
‫آستانه‬ ‫‪،‬گیرند‬ ‫کرخ‬ ‫شهر‬ ‫لبنان‬ ‫کوهستان‬ ‫هم‬ ‫بخارا‬ ‫سودان‬ ‫و‬ ‫مصر‬ ‫ملک‬ ‫بر‬
‫هم چین و تخت ایران گیرند بی ایمانه‬ ‫بر بحرخضرگیالن قابض شوند آنان‬
‫چون کیقباد کسری عادل شاه زمانه‬ ‫از پادشاهی اسالم عبدالحمید نامی‬
‫عامیانه‬ ‫سلطان‬ ‫گردد‬ ‫حمید‬ ‫از‬ ‫بعد‬ ‫جهاد‬ ‫برای‬ ‫برخیزد‬ ‫اسالم‬ ‫حمایت‬ ‫بهر‬
‫پس ملک او بگیرند از حیله و بهانه‬ ‫بر او نصاری اعداء هرسو غلو نمایند‬
‫بر تخت پادشاهی نشیند چون ناگهانه‬ ‫بعد از حمید گردد سلطان شاه خامس‬
‫چون این شود برابر این حرف باین بیانه‬ ‫از شرق و غرب یکسر حاکم شوند کافر‬
‫غالبانه‬ ‫آیند‬ ‫ترکمانان‬ ‫برقوم‬ ‫میرند‬ ‫مرو‬ ‫دشت‬ ‫در‬ ‫سازند‬ ‫عظیم‬ ‫قتل‬
‫کفار غلبه یابند بر وی ظاهرانه‬ ‫قتل عظیم ثانی در عهد اوکمالی‬
‫میانه‬ ‫از‬ ‫شمشیر‬ ‫هللا‬ ‫زنصرت‬ ‫گیرد‬ ‫هللا‬ ‫من‬ ‫قران‬ ‫‪،‬صاحب‬ ‫هللا‬ ‫حبیب‬ ‫آخر‬
‫شادمانه‬ ‫باشند‬ ‫عثمان‬ ‫قوم‬ ‫که‬ ‫یعنی‬ ‫رحمان‬ ‫فضل‬ ‫با‬ ‫غالب‬ ‫مسلمان‬ ‫زنو‬ ‫گردد‬
‫پس مومنان بمیرند هر جا ازین بهانه‬ ‫طاعون و قحط یکجا گردد به هند پیدا‬
‫ثالثانه‬ ‫نصف‬ ‫یک‬ ‫گردد‬ ‫تباه‬ ‫جاپان‬ ‫قیامت‬ ‫زلزله‬ ‫چون‬ ‫آید‬ ‫که‬ ‫زلزله‬ ‫یک‬
‫سازند از دل خود تفسیر فی القرآنه‬ ‫دوکس بنام احمد گمراه کنند بی حد‬
‫فاسقانه‬ ‫جیم‬ ‫بر‬ ‫گردد‬ ‫الف‬ ‫فاتح‬ ‫غربی‬ ‫بر‬ ‫به‬ ‫افتد‬ ‫جنگی‬ ‫سال‬ ‫چار‬ ‫تا‬
‫یک صد و سی و یک لک‪ ،‬باشد شمار جانه‬ ‫جنگ عظیم باشد قتل عظیم سازد‬
‫میانه‬ ‫در‬ ‫صلح‬ ‫این‬ ‫نباشد‬ ‫مستقل‬ ‫بل‬ ‫بندی‬ ‫پیش‬ ‫صلح‬ ‫چون‬ ‫باشد‬ ‫صلح‬ ‫اظهار‬
‫جیم و الف مکرر ‪،‬رو در مبارزانه (جیم شاید جرمن)‬ ‫ظاهر خموش لیکن پنهان کنند سامان‬
‫همانه‬ ‫با‬ ‫آیند‬ ‫پیکار‬ ‫به‬ ‫نصرانیان‬ ‫باشد‬ ‫افتان‬ ‫چین‬ ‫با‬ ‫جاپان‬ ‫جنگ‬ ‫وقتیکه‬
‫خاصمانه‬ ‫گیرند‬ ‫اطالین‬ ‫و‬ ‫انگلیس‬ ‫با‬ ‫اول‬ ‫نمود‬ ‫برهم‬ ‫را‬ ‫فرنسوی‬ ‫قوم‬
‫جارحانه‬ ‫به‬ ‫‪،‬باشد‬ ‫اول‬ ‫ترین‬ ‫مهلک‬ ‫دویم‬ ‫جنگ‬ ‫آغاز‬ ‫یکم‬ ‫و‬ ‫بست‬ ‫سال‬ ‫پس‬
‫العلم ازین که باشد‪ ،‬آن جمله رایگانه‬ ‫امداد هندیان هم از هند داده باشند‬
‫زمانه‬ ‫آن‬ ‫مشهور‬ ‫حرفه‬ ‫اهل‬ ‫سازند‬ ‫برپا‬ ‫حشر‬ ‫اسالح‬ ‫پیما‬ ‫برق‬ ‫آالت‬
‫عرشیانه‬ ‫طرز‬ ‫‪،‬بر‬ ‫غیبی‬ ‫سرود‬ ‫آید‬ ‫مغرب‬ ‫کالم‬ ‫شنوی‬ ‫مشرق‬ ‫به‬ ‫اگر‬ ‫باشی‬
‫برالف وجیم اولی‪،‬هم جیم ثانیانه (شاید انگلستان‪.‬امریکا‪.‬روسیه‪.‬چین ایتالیا‪.‬جرمن‪.‬جاپان)‬ ‫دو الف وروس وهم چین مانند شهد شیرین‬
‫(شاید جنگ جهانی دوم)‬ ‫از آب شور و نمکین ‪ ،‬چون دشت وحشیانه‬ ‫این غزوه تا به شش سال باشد همه برین سال‬
‫جاودانه‬ ‫ازفسق‬ ‫بکارند‬ ‫بدی‬ ‫تخم‬ ‫سپارند‬ ‫هندوستان‬ ‫باشند‬ ‫که‬ ‫نصرانیان‬
‫عالیانه‬ ‫باب‬ ‫بر‬ ‫آیند‬ ‫جمع‬ ‫یکبار‬ ‫شنودند‬ ‫این‬ ‫مژده‬ ‫چون‬ ‫اطراف‬ ‫مردمان‬ ‫آن‬
‫آشوب و رنج پیدا از مکر و از بهانه‬ ‫تقسیم هند گردد ‪ ،‬درد و حصص هویدا‬
‫اجرا کنند فرمان فی الجمله مهمالنه‬ ‫بی تاج پادشاهان شاهی کنند نادان‬
‫خسروانه‬ ‫احکام‬ ‫باشند‬ ‫یاب‬ ‫تاویل‬ ‫تغافل‬ ‫از‬ ‫دانسته‬ ‫تساهل‬ ‫رشوت‬ ‫از‬
‫نادان به رقص عریان مصروف والهانه‬ ‫عالم ز علم ناالن ‪،‬دانا ز فهم گریان‬
‫زمانه‬ ‫فتنه‬ ‫از‬ ‫‪،‬‬ ‫باشد‬ ‫گشته‬ ‫تبدیل‬ ‫دلیری‬ ‫در‬ ‫تعظیم‬ ‫مهری‬ ‫سرد‬ ‫به‬ ‫شفقت‬
‫نیز هم پدر به دختر مجرم به عاشقانه‬ ‫همشیر با برادر ‪،‬پسران هم به مادر‬
‫افعال مجرمانه ‪،‬اعمال عاصیانه‬ ‫از امت محمد سرزد بیحد‬
‫مادر به دختر خود سازد بسی بهانه‬ ‫هرکو‬ ‫به‬ ‫شود‬ ‫فسق و فجور هرسو ‪،‬رائج‬
‫در حق بیان شرع ‪ ،‬سازند بسی بهانه‬ ‫آن مفتیان گمره فتوی دهند بیجا‬
‫پس خانه اش بزرگی ‪،‬خواهد شود ویرانه‬ ‫فاسق کند بزرگی بر قوم از سترگی‬
‫هم بهنگ و چرس تریاق ‪ ،‬نوشند باغیانه‬ ‫در شهر‪،‬کوه و قشالق نوشند خمر‪،‬بیباک‬
‫عالمانه‬ ‫به‬ ‫جاهل‬ ‫گردد‪،‬‬ ‫جهول‬ ‫عالم‬ ‫خاموش‬ ‫گشته‬ ‫شمع‬ ‫‪،‬چون‬ ‫اسالم‬ ‫دین‬ ‫احکام‬
‫ناشسته روی خود را بر سر نهند عمامه‬ ‫آن عالمان عالم ‪ ،‬گردند همچون ظالم‬
‫گئوساله سامری را ‪،‬باشد درون جامه‬ ‫زینت دهند خود را با طره و با جبه‬
‫چون سگ پئی شکاری ‪ ،‬گردد بسی بهانه‬ ‫در مومنان نزاری در جنگ قاضی آری‬
‫مغویانه‬ ‫جبر‬ ‫‪،‬از‬ ‫برابر‬ ‫رود‬ ‫عصمت‬ ‫سراسر‬ ‫رود‬ ‫حرمت‬ ‫سراسر‬ ‫رود‬ ‫حلت‬
‫عصمت فروش باطن معصوم ظاهرانه‬ ‫بی مهرگی سرآید ‪،‬پرده دری ‪،‬آید‬
‫زاهدانه‬ ‫وضع‬ ‫‪،‬با‬ ‫طینت‬ ‫سفله‬ ‫مردان‬ ‫باشند‬ ‫فروش‬ ‫‪،‬عصمت‬ ‫باشند‬ ‫فروش‬ ‫دختر‬
‫مادر به دختر خود ‪،‬خود را کند میزانه‬ ‫بی شرم و بی حیائی در مردمان فزاید‬
‫از حج چون مانع آیند از خواندن دوگانه‬ ‫کفار مومنان را ترغیب دین نمایند‬
‫هندیانه‬ ‫ملک‬ ‫در‬ ‫دستان‬ ‫دروغ‬ ‫گوید‬ ‫شیطان‬ ‫مثل‬ ‫رهزن‬ ‫ترکان‬ ‫زنسل‬ ‫مردی‬
‫گیرند رشوت از خلق ‪،‬عالمه با بهانه‬ ‫بینی تو قاضیان را بر مسند جهالت‬
‫نظامه‬ ‫نهند‬ ‫‪،‬نامش‬ ‫افسون‬ ‫حیله‬ ‫سازند‬ ‫درعالم‬ ‫شود‬ ‫‪،‬پنهان‬ ‫معروف‬ ‫پند‬ ‫تو‬ ‫بینی‬
‫فسق و فجور باشد‪ ،‬منظور خاص و عامه‬ ‫گردد ریا مروج ‪،‬در شرق وغرب ‪،‬هرسو‬
‫دزدان و رهزنی را بر سر نهند عمامه‬ ‫از اهل حق نه بینی ‪ ،‬درآنزمان کسی را‬
‫قتل و زنا و اغالم هر جا شوند عیانه‬ ‫کذب و ریا و غیبت ‪،‬فسق و فجور بیحد‬
‫خانه‬ ‫درون‬ ‫پنهان‬ ‫نشینند‬ ‫دلبران‬ ‫که‬ ‫مینمایند‬ ‫تجویز‬ ‫شیطان‬ ‫مثل‬ ‫چو‬ ‫شیخان‬
‫باریانه‬ ‫درویش‬ ‫ایشان‬ ‫بعید‬ ‫عابد‬ ‫رحمان‬ ‫عدو‬ ‫‪،‬عالم‬ ‫شیطان‬ ‫مطیع‬ ‫زاهد‬
‫بدعت رواج گردد نیز سنت غائبانه‬ ‫رسم و رواج ترسا‪ ،‬رائج شود به هرجا‬
‫چون سگ پئی شکاری قاضی کند بهانه‬ ‫گردانگ از به رشوت در چنگ قاضی آری‬
‫برسر غرور و لعنت بر سرنهند خزانه‬ ‫هم سود می ستانند از مردمان مسکین‬
‫عالم اسیر شهوت این طور در جهانه‬ ‫اندر نماز باشند غافل همه مسلمان‬
‫آید بدست ایشان مردان کاردانه‬ ‫بر مومنان غربی شد فضل حق هویدا‬
‫غائبانه‬ ‫امداد‬ ‫فتح‬ ‫برای‬ ‫آید‬ ‫شمالی‬ ‫کج‬ ‫سمت‬ ‫از‬ ‫خود‬ ‫صیانت‬ ‫بهر‬
‫در حلقه مناجات تسبیح از ریانه‬ ‫شوند غائب‬ ‫روزه ‪،‬نماز‪،‬طاعت یکدم‬
‫کم گردد و برآید ‪،‬یکبار خاطرانه‬ ‫شوق نماز و روزه حج و زکات وفطره‬
‫با کافران نمایند جنگی چون رستمانه‬ ‫ناگاه مومنان را شور پدید آید‬
‫تا آنکه فتح یابند از لطف آن یگانه‬ ‫شمشیر ظفر گیرند با خصم جنگ آرند‬
‫قبضه کنند مسلم بر شهر غاصبانه‬ ‫از قلب پنج آبی خارج شوند ناری‬
‫سازند مومنان را ‪،‬مغلوب جابرانه‬ ‫کفار جمله یکجا هم عهد ها نمایند‬
‫فی النار گشته کفار در کفر حالتانه‬ ‫بقال شود علم دار در ملک های کفار‬
‫خون ریخته و قربان دادند غازیانه‬ ‫از لطف و فضل یزدان بعد از ایام هفده‬
‫رحمی کند چو باری بر حال مومنانه‬ ‫در حین بیقراری هنگام اضطراری‬
‫خاسرانه‬ ‫تذلیل‬ ‫بیاید‬ ‫مسلمان‬ ‫بر‬ ‫سازند‬ ‫تنزیل‬ ‫سفیه‬ ‫از‬ ‫را‬ ‫خود‬ ‫میر‬ ‫مومنان‬
‫لاله ترک گردان آن طرز راهبانه‬ ‫خون جگر بنوشم از رنج با تو گویم‬
‫آخر خدا به سازد یک حکم قاتالنه‬ ‫قهر عظیم آید بهر سزا که شاید‬
‫هندوآنه‬ ‫قوم‬ ‫یک‬ ‫بندان‬ ‫نیزه‬ ‫دست‬ ‫از‬ ‫خیزان‬ ‫شوند‬ ‫افتان‬ ‫مسلمان‬ ‫شوند‬ ‫کشته‬
‫سنگدالنه‬ ‫فعل‬ ‫بر‬ ‫گریه‬ ‫دهند‬ ‫مغرب‬ ‫کاران‬ ‫حیله‬ ‫مکر‬ ‫از‬ ‫خرابی‬ ‫شود‬ ‫مشرق‬
‫بیکرانه‬ ‫بحر‬ ‫چون‬ ‫روانه‬ ‫شود‬ ‫می‬ ‫خون‬ ‫مسلم‬ ‫جان‬ ‫و‬ ‫جائیداد‬ ‫برابر‬ ‫شود‬ ‫ارزان‬
‫صد کربال چون کربل باشد بخانه خانه‬ ‫شهر عظیم باشد اعظم ترین مقتل‬
‫فاجرانه‬ ‫عهد‬ ‫از‬ ‫باشد‬ ‫داده‬ ‫امداد‬ ‫آنان‬ ‫یار‬ ‫پرده‬ ‫در‬ ‫زمسلمانان‬ ‫رهبر‬
‫ماکرانه‬ ‫مکر‬ ‫از‬ ‫یقینی‬ ‫شود‬ ‫مفتح‬ ‫پرور‬ ‫کینه‬ ‫بقال‬ ‫حروفی‬ ‫شش‬ ‫گاف‬ ‫از‬
‫زمانه‬ ‫فی‬ ‫مغلوب‬ ‫را‬ ‫بد‬ ‫هنود‬ ‫سازد‬ ‫شرطین‬ ‫نون‬ ‫و‬ ‫شین‬ ‫از‬ ‫العیدین‬ ‫بین‬ ‫قصه‬ ‫این‬
‫جارحانه‬ ‫اقدام‬ ‫آندم‬ ‫مسلم‬ ‫سازند‬ ‫مسلمان‬ ‫با‬ ‫تیغ‬ ‫چون‬ ‫آید‬ ‫محرم‬ ‫ماه‬
‫فتنه فساد برپا مه بر ارض مشرکانه‬ ‫بعد آن شود چون شورش در ملک هند پیدا‬
‫هندوانه‬ ‫قهر‬ ‫از‬ ‫جابر‬ ‫گویان‬ ‫کلمه‬ ‫بر‬ ‫پرستان‬ ‫بت‬ ‫قومیکه‬ ‫خلفشاری‬ ‫حین‬ ‫در‬
‫کاردانه‬ ‫مردان‬ ‫ایشان‬ ‫بدست‬ ‫آید‬ ‫هویدا‬ ‫حق‬ ‫فضل‬ ‫شد‬ ‫غربی‬ ‫مومنان‬ ‫بر‬
‫غائبانه‬ ‫امداد‬ ‫فتح‬ ‫برای‬ ‫آید‬ ‫شمالی‬ ‫کج‬ ‫سمت‬ ‫از‬ ‫خود‬ ‫صیانت‬ ‫بهر‬
‫کرانه‬ ‫بی‬ ‫و‬ ‫مومن بیحد‬ ‫سهیم‬ ‫باشد‬ ‫ماهر‬ ‫کارجنگ‬ ‫در‬ ‫لشکر‬ ‫ز‬ ‫حرب‬ ‫آالت‬
‫والهانه‬ ‫‪،‬آیند‬ ‫اعانت‬ ‫جذبه‬ ‫از‬ ‫اوسط‬ ‫مومنان‬ ‫هم‬ ‫فارس‬ ‫عرب‬ ‫و‬ ‫عثمان‬
‫سیالب آتشین شد از هر طرف روانه‬ ‫اعراب نیز آیند از کوه و دشت و ماهون‬
‫پس ملک هائ تبت گیرند جنگ آنه‬ ‫سین ملک گلگت‬ ‫نانگاپربت با‬ ‫چترال‬
‫غازیانه‬ ‫هند‬ ‫کل‬ ‫اینان‬ ‫کنند‬ ‫فتح‬ ‫ایران‬ ‫و‬ ‫چینینیان‬ ‫هم‬ ‫عثمان‬ ‫شوند‬ ‫یکجا‬
‫فاتحانه‬ ‫گردند‬ ‫مسلم‬ ‫قوم‬ ‫که‬ ‫حقا‬ ‫شباشب‬ ‫ملخ‬ ‫و‬ ‫مور‬ ‫همچون‬ ‫کنند‬ ‫غلبه‬
‫کفار چپ و راست سازند بسی بهانه‬ ‫کابل خروج سازد در قتل اهل کفار‬
‫والهانه‬ ‫آیند‬ ‫مقصد‬ ‫حصول‬ ‫بهر‬ ‫مرقد‬ ‫چو‬ ‫زمین‬ ‫لرزد‬ ‫سرحد‬ ‫غازیان‬ ‫از‬
‫درکار آن فزایند صد گونه غم افزانه‬ ‫از خاص و عام آیند جمع تمام گردند‬
‫از دست رفته گیرند‪ ،‬از ضبط غاصبانه‬ ‫بعد از فریضه حج پیش از نماز فطره‬
‫پر میشود به یکبار جریان جاریانه‬ ‫رود اطک به سه بار از خون اهل کفار‬
‫غالبانه‬ ‫گیرند‬ ‫دوآب‪،‬شهربجنور‬ ‫منصور‬ ‫ملک‬ ‫‪،‬شهرالهور‪،‬کشمیر‬ ‫پنجاب‬
‫خلقی مجاهدانه‬ ‫سو‬ ‫گیرند ملک آن‬ ‫دلبران مهرو‬ ‫از دختران خوشرو از‬
‫مسرور فوج جرار باشد فاتحانه‬ ‫بعد از عقب این کار مغلوب اهل کفار‬
‫فاتحانه‬ ‫گردند‬ ‫هللا‬ ‫بفضل‬ ‫مسلم‬ ‫بشرها‬ ‫هم‬ ‫پیوسته‬ ‫ماه‬ ‫شش‬ ‫به‬ ‫تا‬ ‫غزوه‬ ‫این‬
‫خالقانه‬ ‫لطف‬ ‫از‬ ‫اکرام‬ ‫نماید‬ ‫خالق‬ ‫یزدان‬ ‫فضل‬ ‫و‬ ‫لطف‬ ‫از‬ ‫مسلمان‬ ‫شود‬ ‫می‬ ‫خوش‬
‫کل هند پاک باشد از رسم هندوانه‬ ‫کشته شوند جمله بدخواه دین و ایمان‬
‫آن زلزله به قهر درهند سندهیانه‬ ‫یک زلزله که آید چون زلزله قیامت‬
‫تجدید یاب گردد جنگ سه نوبتانه‬ ‫چون هند هم به مغرب قسمت خراب گردد‬
‫( را ) حمله ساز یابد بر الف مغربانه‬ ‫آن دو الف که گفتم الفی تباه گردد‬
‫جهنمانه‬ ‫مهلک‬ ‫آرند‬ ‫نار‬ ‫آالت‬ ‫آید‬ ‫برابر‬ ‫را‬ ‫با‬ ‫خورده‬ ‫شکست‬ ‫جیم‬
‫از او امان یابد از حیله و بهانه‬ ‫را هم خراب باشد از قهر سین سازد‬
‫اال که اسم و یادش باشد مورخانه‬ ‫کاهد الف جهان کو یک نقطه سو نماند‬
‫دیگر نه سرفرازد بر طرز راهبانه‬ ‫تعزیر غیبی آید مجرم خطاب گیرد‬
‫گیرند منزل خود فی النار دوزخانه‬ ‫دنیا خراب کرده ‪ ،‬باشند بی ایمانان‬
‫غائبانه‬ ‫اسناد‬ ‫نصرت‬ ‫برای‬ ‫باشد‬ ‫من‬ ‫ام‬ ‫سفته‬ ‫که‬ ‫درسی‬ ‫من‪،‬‬ ‫ام‬ ‫گفته‬ ‫که‬ ‫رازی‬
‫قدسیانه‬ ‫قول‬ ‫در‬ ‫را‬ ‫خدا‬ ‫پیروی‬ ‫کن‬ ‫بخواهی‬ ‫اگر‬ ‫نصرت‬ ‫بخواهی‬ ‫اگر‬ ‫عجلت‬
‫مهدی عروج سازد از مهد مهدیانه‬ ‫تا سال بهتری از کان زهوقا ً آید‬
‫شهرت عیانش مشهوددرجهانه‬ ‫این‬ ‫ناگاه به موسم حج مهدی عیان باشد‬
‫عیسی برای قتلش آید ز آسمانه‬ ‫زین بعد از اصفهان دجال هم درآید‬
‫در سال کنت کنزا باشد چنین بیانه‬ ‫خاموش باش نعمت اسرار حق مکن فاش‬

You might also like