Professional Documents
Culture Documents
صحنه 1
صحنه 1
افراد نسبتا کمی(همه سیاهپوش وخانمها با چادر) دوری #قبری #جمع شدهاند که از آنها فقط سه یا
چهار نفر درحال گریه و سوگواری #هستند؛پنج،شش نفر دیگر(که دختر بیستوچندساله ای هم بینشان
هست) فقط سرشان را پایین و صورتی #جدی به خود گرفتهاند .اما سربازی #جوان هم در صحنه هست
که در فاصلهای دورتر #از بقیه به درختی تکیه داده و به عکس پیرمرد روی قبر خیره شده .پس از
لحظاتی سیگاری روی #لب میگذارد #و دنبال فندکش میگردد؛ اما هرچه جیبها و اطرافش را
میگردد فندک را پیدا نمیکند .پس از چند ثانیه جستوججوی زمین و اطراف از البهالی پاهای افراد#
کنار قبر درخشندگی #فندک را میبیند #.چهرهای غمگین بهخود میگیرد #و افراد را پس میزند #و جلو
میرود .گریهکنان دستی به قبر میکشد و نامحسوس فندکش را از روی زمین برمیدارد .سپس از
آنجا فاصله میگیرد(دختر در تمام این مدت نظارهگر #او بوده) و کنار جدول مینشیند و سیگارش را
.روشن میکند
:پس از لحظاتی دختر به سمت او میآید و با تعجب میپرسد
-کریم؟
کریم رویش را برمیگرداند(تازه متوجه حضور دختر شده) و گیج و مبهوت دختر را نگاه میکند:
-بله؟
:دختر سمت جدول میآید و با لبخند میگوید#
دختر محبوب-
ِ .نشناختی؟ #زینبام.
کریم به نقطهای روی #صورت دختر خیره میشود و تالش میکند به یاد بیاورد.پس #از ثانیهای به
:دروغ #میگوید
آهاا زینب خوبی؟-
:زینب خندان میگوید
یادت نیومد آره؟ خیلی گذشته از وقتی #که آخرین بار همو دیدیم.فک نکنم کسی غیر منم اینجا شناخته-
باشدت .منم از صدای گریهت االن شناختمت .اونموقعها که عموعباس میذاشت بهجاش نوحه بخونی
صدای جیغجیغ گریههات تو کل تکیه میپیچید(.هردو میخندند)
:زینب زود جلوی خندهش را میگیرد #و آهی میکشد
...خدا بیامرزه عموعباس رو-
.....کریم :خدا رفتگان شمارو #هم بیامرزه
..زینب:حاال نگاش کن ....بزرگ شدی سیگار میکشی #و رفتی سربازیو#
کریم :فقط نه ماه شده بود که االنم(..سپس سیگارش را خاموش میکند)
:زینب با احتیاط روی جدول کنار کریم مینشیند
..ولی اینبار اومدی #که بمونی #دیگه-
:کریم چند لحظهای به فکر فرو میرود #سپس میگوید
تو کوچه خونه عمهمحبوب بود که داشتیم #با گوسفنده صحبت میکردیم #که عمه محبوب اومد بیرون و-
یه چاقو #به بابا داد و به ما گفت بریم تو خونه و نیایم بیرون تا نگفته ولی من از الی در یواشکی دیدم
...که بابا سرشو #برید و از حال رفتم ...اونموقع #آخرین بار بود که همو دیدیم #درسته؟
:زینب که حاال خندهش محو شده پس از چندلحظه میگوید
پس یادته همهچی ...آره..اون آخرین باری بود که تو رو دیدم .عمو عباس بردت سال پیشم که-
.....برگشت دیگه نیاوردت#
کریم با خنده زیرلب میخواند :عموعباس بی تو قلب حرم میگیره عموعباس بی تو بابا تنها
...میمیره
.زینب آهسته میخندد
پس از چندثانیه سکوتی که بین آن دو میافتد(صدای #گریه در پسزمینه شنیده میشود) #زینب میگوید:
یه نخ هم به من میدی؟
.کریم متعجب از پاکتش سیگاری درمیآورد و همراه با فندک به او میدهد
زینب به فندک صورتی نگاهی میاندازد و با خنده میگوید:فندک خوشرنگیه! سپس سیگارش را
.روشن میکند.کریم هم سیگار دیگری #روشن میکند
.چندثانیه سیگار کشیدن آنها را در سکوت میبینیم و سپس صحنه تمام میشود#