You are on page 1of 66

‫ازازیل‬

‫به قلم شاهین نجفی‬


‫حاوی سیزده شعر‬
‫تهیه شده توسط تیم آرشیو نجفی و کاتب‬
‫‪@Archive_Najafi‬‬

‫ازازیل | شاهین نجفی | ‪1‬‬


‫فهرست ‪:‬‬
‫‪3‬‬ ‫مقدمه دکتر اسماعیل خویی‬
‫‪12‬‬ ‫پیشگفتار‬
‫‪21‬‬ ‫آشوب محله‬
‫‪28‬‬ ‫من فرزند یک پلیس مرده ام‬
‫‪35‬‬ ‫رضا‬
‫‪39‬‬ ‫یا رب‬
‫‪42‬‬ ‫واژن‬
‫‪45‬‬ ‫نوزاد‬
‫‪47‬‬ ‫ما دو تن بودیم‬
‫‪50‬‬ ‫این شعر نیست‬
‫‪58‬‬ ‫خیابان خواب ها‬
‫‪60‬‬ ‫برخیز‬
‫‪62‬‬ ‫با موهایم‬
‫‪64‬‬ ‫اسب‬
‫‪65‬‬ ‫پنجاه ساله ها‬

‫ازازیل | شاهین نجفی | ‪2‬‬


‫مقدمه دکتر اسماعیل خویی‪:‬‬

‫خشمِ تو شراره میکُند آهِ تو را‪:‬‬

‫زیرا سیهی چاه کَند را ِه تو را‪.‬‬

‫ز آوای تو پیداست که غم گردید‬

‫سوهان و خراشیده گلوگاهِ تو را‪.‬‬

‫ای تیزپ ِر زمانه! از خویش برآی‪:‬‬

‫زی اوجِ سپه ِر شعرِ خود بال گشای!‬

‫شاهینِ منا! در اوج‪ ،‬شیپورِ خطر‬

‫ب خویش‪ ،‬یعنی بسرای!‬


‫می شو‪ ،‬به غری ِ‬

‫تلخی شکرِ ذاتی ی میوه ست تو را؛‬

‫ازازیل | شاهین نجفی | ‪3‬‬


‫گ شبانه هم غریب است تو را‪:‬‬
‫گلبان ِ‬

‫زان روی که زیست بوم ما صحرایی ست‬

‫وَ رای گریزاندنِ دیو است تو را‪.‬‬

‫خنجر به دلِ اهرمنی‪ ،‬شاهین جان!‬

‫بیداد ستیزی چو منی‪ ،‬شاهین جان!‬

‫من زمزمه ای بیش نی ام‪ ،‬امّا تو‬

‫فریادِ رسای میهنی‪ ،‬شاهین جان!‬

‫شاهین جان آفتابی از سر زدنت‬

‫تایید به ما‪ ،‬ز سا ِز دیگر زدنت‬

‫شادا که نمودی که زدی پَر بی باک‪:‬‬

‫ور پر زدنت کِشد به پرپرزدنت!‬

‫ازازیل | شاهین نجفی | ‪4‬‬


‫نازم هنرِ والیت آشوبت را؛‬

‫موسیقی و آواز ستم کوبت را!‬

‫شاهینی و از الشخوران بیزاری‪:‬‬

‫نازم دلِ پاک و سیرتِ خوبت را‪.‬‬

‫در گوش گران اگر گران می آید‪،‬‬

‫بر خارِ دلِ ستمگران می آید‪،‬‬

‫زین روست که از را ِه گلوی شاهین‬

‫بانگی ز اوین و خاوران می آید‪.‬‬

‫شاهین جانِ نجفی‪ ،‬نواده ی تخس و شورشی ی نیما یوشیج‪:‬‬

‫نیما یوشیج یکبار نوشت که نثرِ او خواهر شعرِ اوست‪ .‬یا برادرِ آن؟‬
‫دُرُست یادم نیست‪ .‬و چندان فرقی هم نمی کند‪ .‬یا‪ ،‬چرا‪ ،‬می کند‪.‬‬

‫ازازیل | شاهین نجفی | ‪5‬‬


‫چرا که خودم نیز‪ ،‬در پیوند با کا ِر شاهین جانِ نجفی‪ ،‬می خواهم‬
‫چنین سخنی‪ ،‬یا همین سخن را بگویم‪ ،‬امّا بدین گونه‪ :‬شعرِ شاهین‬
‫جان برادرِ کارهای او در ترانه سرایی ست‪.‬‬

‫و‪ ،‬نه! نمی خواهم‪ ،‬با این سخن‪« ،‬زن» و «مرد» را از یکدیگر باز‬
‫بشناسم یا دور کنم‪.‬‬

‫به هیچ روی‪ .‬و‪ ،‬به ویژه‪ ،‬نه در آزادی و برابری و دیگر حقوقِ‬
‫گ‬
‫شهروندی‪ .‬تنها میخواهم‪ ،‬در شعر‪« ،‬آهنگ زنانه» را در براب ِر «آهن ِ‬
‫مردانه» بگذارم‪ ،‬تا یکی از ویژگی های زبانی ی شع ِر شاهین جان‬
‫برجستگی یابد و روشن تر دیده شود‪.‬‬

‫«دُرُشت گویی»‪ ،‬یعنی ُزمُختی و خشونتِ زبانی‪ ،‬در جامعه های مرد‬
‫ساالر‪ ،‬یکی از خصلت های «مردانه» شناخته میشود و چنین است‬
‫ن فروغ جانِ فرخزاد از «جانیانِ کوچک» یا به ریشخند‬
‫که سخن گفت ِ‬
‫گرفتنِ «این مرزِ پُرگهر»‪ ،‬یا با «توپِ پُر» خروشید ِن زیباجانِ کرباسی‬

‫ازازیل | شاهین نجفی | ‪6‬‬


‫بر کسانی که او «دیّوث»شان می شناسد‪ ،‬را نمونه هایی می توان‬
‫سنّت شکنی یا نوگرایی ی زبانی‪.‬‬
‫گرفت از ُ‬

‫گ‬
‫و بی درنگ بیفزایم که این گونه از خشونت را بافتا ِر آوایی و آهن ِ‬
‫مهربان و دلنوازِ زبانِ این شاعران به دشنام گویی ی اغلب مادرانه‪¹‬‬
‫یا سرزنش کردن دلسوزانه بدل می کند‪.‬‬

‫دُرُشت گویی ی شاهین جان‪ ،‬اما‪ ،‬از خشمی بی امان فرا می جوشد‬
‫که فرونشاندنی نیست‪ ،‬و سرِ آشتی ندارد‪ .‬به هیچ روی‪ .‬انفجارِ‬
‫دشنام ها در دها ِن پهلوانی ست که با دشمن به جنگ تن به تن آمده‬
‫است‪.‬‬

‫شاید برخی از دُرُشت گویی های شعری ی فروغ یا زیبا را‬


‫سانسوری آشتی جوی بتواند بپاالید یا‪ ،‬یعنی‪ ،‬بویراید‪.‬‬

‫شعرِ شاهین جان‪ ،‬امّا‪ ،‬از این دیدگاه‪ ،‬پاالیش پذیر یا ویرایش پذیر‬
‫نیست‪.‬‬

‫ازازیل | شاهین نجفی | ‪7‬‬


‫زُمُختی یا خشونت‪ ،‬در بافتارِ آوایی در ساختارِ درونی ی آن‪ ،‬یعنی‬
‫تا مغزِ استخوان اش‪ ،‬نشت و نشست کرده است و پالودنِ آن از این‬
‫ویژگی‪ ،‬همانا‪ ،‬زدودنِ آن از روی کاغذ‪ ،‬یعنی پاک کردن اش از‬
‫دیوانِ شاعر‪ ،‬خواهد بود‪.‬‬

‫هر ترانه و هر شعرِ شاهین جان‪ ،‬واژه به واژه‪ ،‬بر خروشیده و‬


‫فراجوشیده از دل و جانِ سراینده ای خشمگین و شورشی ست‪.‬‬

‫ش بی‬
‫دیدنِ فیلمی را از جوانی ی خود به یاد دارم‪ ،‬به نا ِم «شور ِ‬
‫دلیل»‪ ،‬که در آن‪« ،‬جیمز دین» بازیگر نقشِ پسری بود که سرخورده‬
‫و دل شکسته از بی مهری ی پدر‪ ،‬خشمی منفجر‪ ،‬در چنبرِ مهر و‬
‫کین‪ ،‬او را به «شورشی» کشانده بود که‪ ،‬در براب ِر «شورشِ» شاهین‪،‬‬
‫«دلیلی» آن همه خشم انگیز هم می شد نداشته باشد‪ .‬رنجِ رویارو‬
‫ج در نَفَس‬
‫بودن با پدری بی اعتنا‪ ،‬نزدیک به هیچ است در برابرِ شکن ِ‬
‫ن هُرمِ دوزخی را که امامی خدعه گر و اوباشِ مردم کُشِ او‪،‬‬
‫داشت ِ‬
‫مردُمِ ما را‪ ،‬به نا ِم خدا و با نوید و کلیدِ بهشت‪ ،‬در آن سرنگون‬
‫کردند‪.‬‬
‫ازازیل | شاهین نجفی | ‪8‬‬
‫کی بود که گفت‪« :‬شاعر! از باران مگوی! بباران! »؟‬

‫فرق است‪ ،‬فرق هاست‪ ،‬خبر خواندن از یک جنایت با دیدن یا گواه‬


‫بودنِ آن از نزدیک‪.‬‬

‫و هیچ یک از ترانه ها و شعرهای شاهین جان‪ ،‬گزارشگرِ صحنه یا‬


‫پهنه ای نیست‪ :‬هریک از آنها ما را به پهنه یا صحنه ی درونیه خود‬
‫می بَرَد‪ ،‬تا ما همین خبردار نشویم از آنچه آنجا میگذرد‪ ،‬بل‪ ،‬که‬
‫آنچه آنجا میگذرد را به چشمِ جان ببینیم و‪ ،‬در بازگشت از این‬
‫دیدار‪ ،‬و انگار به آزمون‪ ،‬بدانیم چیست و چراست که شاعر را‬
‫خشمگین می کند و از او یک شورشی می سازد‪ .‬شاهین جان خشمِ‬
‫دمادم منفجر شونده ی خود را به ما گزارش نمی کند‪ ،‬نه!‬

‫ل ما‪ ،‬می باراند‪ ،‬می شاراند‪.‬‬


‫این مُذابِ سوزان را بر ما‪ ،‬بر جان و د ِ‬

‫و از همین جاست که من او را سخت جدّی می گیرم و به ج ّد‬


‫دوست می دارم‪.‬‬

‫تندرست باشد و شاد و سرشار از شعر و ترانه!‬

‫ازازیل | شاهین نجفی | ‪9‬‬


‫و درود بر او!‬

‫[ با مهر و ستایش‪ ،‬اسماعیل خویی‪ ،‬بیدرکجای لندن‪ 20 ،‬بهمن ‪]1396‬‬

‫‪_1‬هفت هشت ساله بودم که‪ ،‬یک روز‪ ،‬با دوتن از دوستانِ کودکیه‬
‫خود‪ ،‬همساالنِ هم کوچه ام‪ ،‬به باغی در نزدیکیه خانهمان‪ ،‬به‬
‫«گوجه دزدی» رفتیم‪ .‬باغبان‪« ،‬بابا»ی پیر و تند خو‪ ،‬پیش از‬
‫بازگشتِ خودم به خانه‪ ،‬به مادرم شکایت برده بود که ‪« :‬پسرت‬
‫دزدی میکند‪ .‬اگر جلوی او را نگیری‪ ،‬روزگا ِر تو و خودش را سیاه‬
‫خواهد کرد! » خوب به یاد دارم که‪ ،‬همین که پا به خوانه نهادم‪،‬‬
‫مادر‪ ،‬چون ماده شیری خشمگین‪ ،‬در من آویخت که ‪« :‬ای بی‬
‫شرف!» امّا‪ ،‬همین که قطره خونی از بینی ام فرو چکید‪ ،‬دست از‬
‫زدن برداشت‪ ،‬مرا در آغوش گرفت و‪ ،‬اشک ریزان‪ ،‬زارید که ‪:‬‬
‫«وای! ببین چه کردم! عزیزِدلِ مادر! قربون ات بره مادر! آخه من با‬
‫تو چه کنم؟!»‬

‫ازازیل | شاهین نجفی | ‪10‬‬


‫و به یاد آریم غزل بانو سیمین جانِ بهبهانی‪ ...‬درود بر او نیز باد‪...‬‬
‫که پاسداران و بسیجیان را با همه ی نابه کاریشان در مردم آزاری‪،‬‬
‫از شیرخوردگان تا پروردگانِ خود می شناسد‪.‬‬

‫ازازیل | شاهین نجفی | ‪11‬‬


‫پیشگفتار‪:‬‬

‫من آخرین بودم‬

‫پدرم مرا کاشت و مادرم درخت بود که خار زایید‬

‫پانزده سالگی ام را قرآن خورد و شعر بی آنکه بدانمش ویروس‬


‫جانم شد‬

‫شعر تجلیِ ناتوانی من بود‬

‫تبانی ناتوانی و احساس‬

‫(سی سی فوس از انزلی)‬

‫سالها شاعری شکست خورده در خویش و در انتظار طلوع بودم‬

‫روزها شب بودند و امید سقف سوراخ خانه بود و شعر آخرین‬


‫پناهگاه‬

‫ازازیل | شاهین نجفی | ‪12‬‬


‫در بیست سالگی خدا را درشعرم گردن زدم‬

‫تا از آن (اذان) من شود‬

‫تا از رَگ گردن با من شود‬

‫سپس اورا در پیکره های بسیاری آزمودم‬

‫او که پنهان و فَرّار است و در فرار از من به دام افتادم‬

‫خدا که بوی زن میداد و زن که تصور ما در (مادر) تناسخ واژه ها‬


‫بود‬

‫زن که حضور اَمن و اَمنیت حضور بود‬

‫زن که در لباس خواهرانم عروس میشد‬

‫‪″‬اول کلمه بود‬

‫و کلمه خدا شد‪″‬‬

‫(اشاره و یا کنایه به بخش ابتدایی انجیل یوحنا)‬

‫کلمه میزاید و با آن نفس میکشم و در او میمیرم‬

‫ازازیل | شاهین نجفی | ‪13‬‬


‫خدا دَم بود و دمادم لحظه و تداوم آن‬

‫از او گریزی نبود اما گذر چرا!‬

‫خدا آینده ی در بازگشت است‬

‫مردی سالخورده و خمیده‬

‫با عبایی از پوست گرگ و تفنگی بر دوش‬

‫حاال گاهی در شعرم زَنیست‬

‫با چشمان مادرم‬

‫دختری که دوستش میدارم‬

‫حیوانی اَصیل در تنم که میتنم از خویش در خود تا بند به بند‬


‫ی عشق شوند‬
‫احشاء غریزه ام فرمانبر فتوا ِ‬

‫و گاهی چُنان کوچک که نمیشناسمش‬

‫آینده از آن اوست و من در بازسازی گذشته‬

‫نشانه های اورا میجویم و در ذهن آینده اورا تصور میکنم‬

‫ازازیل | شاهین نجفی | ‪14‬‬


‫(مو تو قَبل آن تَمو تو)‬

‫شعر از گلوی مُذاب و ُمعَذَبَم‬

‫تقصیر فهم نیست و بر دوش احساسم‬

‫کودکیست سالخورده‬

‫دندانش از پَسِ پشت در گُرده اَم‬

‫میمکد خونم را و نشاط از خنده ها‬

‫رعشه میشود و شاد میمیرم و باز میگردم‬

‫هم او مرا شهامت بخشید تا چرک نویس هایم را با دیگری تقسیم‬


‫کنم‬

‫و هربار از چهره ها میخواندی کدام واژه‬

‫ازازیل | شاهین نجفی | ‪15‬‬


‫ترکشیست بر چهره مخاطبم و با آن جفت بیاندازد و من همانم که‬
‫کنار ساحل پرده باال میزدم و زنان را دید‬

‫مخاطبم برهنه در برابرم می ایستد و چشمان او که به انزال میرسند‬


‫آیه های ازازیل و جشن جاودانگی واژگان و واویال‪...‬‬

‫پنجه در پنجه میفکنم و مینویسم و باد از کرانه ها مرا میدزدد و‬


‫دوباره به ساحل دریا میدوزد‬

‫شعر پناهگاه اوست‬

‫او کودکی که دیگریست و هنوز غذا میدزدد و گرگ میشود‬

‫در خلوتت کسی نمانده که باتو گریه کند؟‬

‫در ناخن دست راست سمت چپت لکه های جنون لبخند میزنند‬

‫لَگَن مگر از نشست تو نمیدانست که شکست و بر نخاست؟!‬

‫انگشتِ حلقه میپرد در حلق و ماهی میشود و از استخوان در گلو‪،‬‬


‫نفس میدود و آواز میشود‬
‫ازازیل | شاهین نجفی | ‪16‬‬
‫من آخرین بودم‬

‫مغلوب اراده ای دیگر که مرا کاشت و نه زمینش‬

‫از آن من بود و نه روح سرگَردان کوچه های خاکی اَش‬

‫و نه حتی دیوانگان شُهره شهر و سایه های اسب های رها در محله‬
‫ها و فاحشه گان پیدا و شهناز و مهناز و مینای بلوار امام‬

‫مینای شلوار بی زیپ و ساز و ساحل و سوزاکش‬

‫آه از دست تو‬

‫که عشق دختر دبیرستانی با پیشانی بلندِ ظهر های پُر از موتور های‬
‫دو تَرک نشسته‬

‫رقص قَمِه در کوچه های کثیف کالن های کودنِ در کمین‬

‫عشق مینی بوس بوسه های آشکار و کار کنارِ پالژ و کپل های‬
‫دختران رشتی و تهرانی‬

‫ازازیل | شاهین نجفی | ‪17‬‬


‫عشق خنده های دهاتی و دلبری با تستسترون و بازوان حجیم و ران‬
‫های خجل‬

‫آه من که عاشق آش فاطمه ی زهرا و دخترانِ شاد در شبِ قتل‬

‫ل‬
‫عاشق خیابان و شب و عرق های تخمیر واجبیِ چکیده سگ سبی ِ‬
‫صیاد کومه نشین مرداب‬

‫خوش بودم و به ابر های تیره خیره میشدم‬

‫در جستجوی معنایی‬

‫تا کمی بیشتر زنده بمانم‬

‫کافه های تاریک تَکسیم ترکیه و زنان پیر و پلیس های حَشَر از‬
‫رشوه‬

‫من اهل هیچ کجا بودم‬

‫تمام هستی ام هویتی جعلی تا پرواز کنم‬

‫ازازیل | شاهین نجفی | ‪18‬‬


‫مسئله آینده بود و آینده من بودم‬

‫پذیرش معادله ی تکامل از دندان مار‬

‫پوست اندازیِ درد آور و لقاح در لقای کسی که پشت سر آینده‬


‫اَت آب میریزد‬

‫کسی به استقبالم نشد‬

‫به اِسْتِدبارم اما چند چشم بی گناه‬

‫چاه میدید و هرشب از آن میگریختم و میگُرخیدم‬

‫وحشت انگار ِژ سِ بود زیر تختم‪ ،‬تا به وحشت منجیل در زلزله‬


‫برادری شوم زیر آوارِ رفیقانش‬

‫شعر اگر دهانی داشت مارا میدرید و خون قِی میکرد‬

‫خاطره نیست این دیگر‬

‫ازازیل | شاهین نجفی | ‪19‬‬


‫شور خطوط خامِ خیال و خواب رویا در خرابه های گذشته است‬

‫تا آینده کور نباشد‬

‫تا بخوانی مرا‬

‫تا بخوانم تورا‬

‫تا بخوابد بخوانم و بیدار بمیرم‬

‫تهیه شده توسط تیم آرشیو نجفی و کاتب‬


‫‪@Archive_Najafi‬‬

‫ازازیل | شاهین نجفی | ‪20‬‬


‫شعر اول ‪ :‬آشوب محله‬

‫من اهل آشوب محله اَم‬

‫آنجا که زنان چادر به کمر میبستند و کودکانمان در گِل‬


‫میخوابیدند و قورباغه شکار میکردند‬

‫و حسین که تابستان ها خانه را با خواهرش اجاره میداد‬

‫من ماران زیادی را سربریدم‪ ،‬وزغ های چاق و سبز را‪ ،‬و مورچه‬
‫هارا که میسوزاندم و از خانه ها آنقدر میوه میدزدیدم تا کودکیمان‬
‫اسهال شود‬

‫خوشبختی آدامس دزدی بود‬

‫ساندویچ با پول دزدی بود‬

‫دزدی زندگی بود‬

‫زندگی فرار بود‬

‫ازازیل | شاهین نجفی | ‪21‬‬


‫و دراکوال هم محله ی ما بود‬

‫با صورتی سوخته و پنجاه کیلو وزن پنهان‬

‫در لباسی از سرنگ های مشترک و دستانی سوراخ شده از شورِ‬


‫نبودن!‬

‫او که به ما سیگار میداد و همانجا در ساحل کنار کشتی روسی به‬


‫گِل نشسته جانش را آتش زد تا دزد نباشد‬

‫من اهل آشوب محله ام‬

‫آنجا که صف های دراز نفت ماری بود تنها و شرمگین‬

‫صف های تلخ شکر و فرزاد که َعرَق فروش بود و آنقدر زندان‬
‫رفت که استخدام شد!‬

‫صیاد از َعرَق ماهی بگیر‬

‫دعا میخواند‬

‫ازازیل | شاهین نجفی | ‪22‬‬


‫دریا مست نباشد امشب‬

‫دریای خشمگین و مهربان‬

‫دریای پدر‬

‫دریای خاویار بی پدر‬

‫دریای بی پدر های تیر خورده از خاویار و مأمور های معذور و‬


‫زور که نیست هست بی پدر؟!‬

‫او که بسیاری از مارا کشت و تمام خواهران و برادران مرا‬

‫مرا که حتی دوستش داشتم و از او میترسیدم‬

‫مرا که برایش شعر میخواندم‬

‫تا مسعود را ِبکُشی؟‬

‫مسعود که صبح به آب میزد و شب با آتش دریا را گرم میکرد ؟‬

‫ازازیل | شاهین نجفی | ‪23‬‬


‫آن که کَپور نگاهش کَپَلْ های دختران نازک لب شمال و شیرجه در‬
‫ی آغوش و نوش بود؟‬
‫شرج ِ‬

‫و سازهای فالش و فالفل و فریبرز های چند انگشتی‬

‫خیابان قائم عَلَیْهِ َالْسَالمْ‬

‫گیتار من دوساله شد‬

‫با آکورد هایی از لهجه ی مادرم‬

‫و آنگاه که مریم مرا در کوچه ها میجُست خوشحالی اَش مأیوس‬


‫بود چرا که فردا شاید بر جُلْجُتا باشم‬

‫مریم که چند آیه را حفظ بود و برای برادرم در جنگ زمزمه میکرد‬

‫آه مهدی با آن دماغ عقابی و سبیل های انبوه و مهربان‬

‫ترکش درون رگش راه میرود مهدی رضایِ تکاور!‬

‫ازازیل | شاهین نجفی | ‪24‬‬


‫سینه ستبر‬

‫سبزی چشمش نور اِسنایپر است و خدا میداند این دستها چند بعثی‬
‫را سربریده اند‬

‫بگو برایمان مهدی‬

‫بگو چگونه شدی شهید زنده که تاب بیاوری فواره های خون رفیق‬
‫را خصوصا آن رفیق که خواستگار خواهرت باشد‬

‫که مشت بکوبی روی غرورش‬

‫و مشت بکوبی و او خم بَر نَیاوَ َردْ‬

‫تا در کنار تو در جبهه بمیرد‬

‫سَر زیر پای تو افتاد‬

‫آن چشم های روشن و مغموم‬

‫چشمهای رضای مرادی‪...‬‬

‫ازازیل | شاهین نجفی | ‪25‬‬


‫من اهل آشوب محله اَم‬

‫آنقدر شنا میدانم تا تنها خودم را نجات دهم‬

‫هم او مرا به آب انداخت‬

‫عمو عباس‬

‫شاید دو متر بود‬

‫با شانه هایی از فوالد و دستانی عمیق‬

‫با آب زِنا میکرد و زَنان را سیراب‬

‫و لبانش آرواره های جانوری سهمگین‬

‫آب را میزد و بر آب چونان ابر بر آسمان‬

‫اِفشای شکست دریا بود‬

‫س عاشق زنان تهرانی‬


‫عبا ِ‬

‫س دستان همیشه پُر از خرید‬


‫عبا ِ‬

‫س غواص قلب آب‬


‫عبا ِ‬

‫ازازیل | شاهین نجفی | ‪26‬‬


‫کپسول های تو خالیست عباس‬

‫با قوسی از گلوش عباس‬

‫که دست و پا میزد‬

‫دستی نبود که بوده اورا که کبود بود‬

‫عباس‬

‫عباس‬

‫عباس‬

‫که جانی برایش نماند و آنقدر آب خورد که مُرد‬

‫ازازیل | شاهین نجفی | ‪27‬‬


‫شعر دوم ‪ :‬من فرزند یک پلیس مرده ام‬

‫مَرد مُرد‬

‫زَن زاییده شد‬

‫گُم شد‬

‫مادرم در خواب جانمازش را آتش زد‬

‫خانه ی ما مشترک بود‬

‫آن سوی حیاط بچه های صاحبخانه توپ فوتبال اصل داشتند‬

‫من زیر درخت انجیر پیر حیاط خانهمان چاقویی کاشتم‬

‫تا شاید روزی بزرگ شوم‬

‫شمْ‬
‫صاحبخانه را ِبکُ َ‬

‫شمْ‬
‫مأمور برق را ِبکُ َ‬

‫پلیس را بِ ُکشَ ْم‬

‫ازازیل | شاهین نجفی | ‪28‬‬


‫خواهرم را ِبکُشَ ْم که اینقدر کار نکند‬

‫تا از برادرم کُتَک نخورد‬

‫شمْ و وارث دوچرخه اش باشم!‬


‫تا امیر را بِکُ َ‬

‫من طفل یک کالنِ مُرده ام‬

‫زیر پایشان ایستاده بودم‬

‫سقف سوراخ شد‬

‫خدا برایمان اَشک ریخت‬

‫مادرم به حیاط رفت و چادرش را کنار چاقویم چال کرد‬

‫بَقال محل مُرد‬

‫و من چقدر خوشحال شدم‬

‫پنیر های صبح ما مَزّه ی زیربغل میداد‬

‫پنیر تبریز صد تومن ‪ ،‬نسیه!‬

‫ازازیل | شاهین نجفی | ‪29‬‬


‫ساندویچ مدرسه نظم مسلط و عدالت مطلق بود‬

‫آنکه نداشت باید میدزدید‬

‫محمد فرزند معلم‬

‫نوژاد پسر کارگر‬

‫میگفت آنقدر میزند تا خون بیاید‬

‫من پسر یک پلیس مرده ام و فقط شانزده سال دارم آقا!‬

‫مدیرمان صیاد بود‬

‫دقیقا به همین نام‬

‫با دستانی وسیع و چشمانی شبیه به یزید‬

‫آنقدر بلند که دستش به صورتم نمیرسید‬

‫گفتم آقا صبر کن بزرگ شوم‬

‫ازازیل | شاهین نجفی | ‪30‬‬


‫خندید‬

‫دوباره زد‬

‫من هم خنده ام ریخت‬

‫او گُمان کرد گریه میکنم‬

‫کوچک ماندم تا آرام شود‬

‫آنقدر مرا زد تا کوچک شد‬

‫من فرزند یک پلیس مرده ام‬

‫که میخواست زود بزرگ شود‬

‫تا مادرم گریه نکند‬

‫سرم داد نزند که‪ :‬خدا این بچه مرا کشت!‬

‫چرا‬

‫چرا‬

‫ازازیل | شاهین نجفی | ‪31‬‬


‫چرا‬

‫من که بچه ام مادر جان‬

‫من که نمیدانم صاحبخانه چیست‬

‫چرا مدیر هر روز مارا میزند‬

‫چرا روغن نسیه است‬

‫پنیر نسیه است‬

‫برنج نسیه است‬

‫و دوچرخه که اصال نیست‬

‫و تو چگونه امّا تمام رویایت خانه دار شدن است و نه مثال رهاییِ‬
‫انسان؟!‬

‫چرا تو گیاهخوار نیستی؟‬

‫خندید‬

‫با مزه ی روسریه زیبای گُل گُلی اش‬

‫ازازیل | شاهین نجفی | ‪32‬‬


‫با خنده هایش که غَش میرفتم‬

‫از شرمش که انگار خنده گناه بزرگیست و خدا میبیند‬

‫من گریه میکنم‬

‫میخندم و گریه میکنم هنوز‬

‫باور کن‬

‫باور کن‬

‫نوزاد بیدار شد و دستانش را رو به زمین گرفت‬

‫پستانت را گاز میگیرد این‬

‫آمده تا باطل کُند لَعین دوعالَم!‬

‫چشمانش نماد تَ َوحُشْ است‬

‫نماد دویدن و مکیدن و دریدنی از سرِ بازی‬

‫این چشم ها کور میکنند‬

‫ازازیل | شاهین نجفی | ‪33‬‬


‫دور میکنند‬

‫تو مگر زاده ی انسان نیستی بچّه؟!‬

‫ازازیل | شاهین نجفی | ‪34‬‬


‫شعر سوم ‪ :‬رضا‬

‫رضا‬

‫رضا‬

‫رضا‬

‫به شعر که سنگ قبر تو باشد‬

‫رضا‬

‫رضا‬

‫رضا‬

‫عقاب عمیق نگاهت‬

‫رضا‬

‫رضا‬

‫رضا‬

‫ازازیل | شاهین نجفی | ‪35‬‬


‫به کشتزار شو ِر پشت لبت‬

‫رضا‬

‫رضا‬

‫رضا‬

‫که سایه ی اندوهی از اشکهای منجمد است‬

‫رضا‬

‫رضا‬

‫رضا‬

‫مسلسل مظلوم دهان تلخِ بیرحم و آشکار و عجیبت‬

‫رضا‬

‫رضا‬

‫رضا‬

‫مرا به سَم بمیرانده شدی‬

‫ازازیل | شاهین نجفی | ‪36‬‬


‫که بمیرانده شدیم‬

‫آه‬

‫رضا‬

‫رضا‬

‫رضا‬

‫به اسب های متجاوز در دهان ماهی ها‬

‫رضا‬

‫رضا‬

‫رضا‬

‫به قطره های صدا در دل سیاهی ها‬

‫رضا‬

‫رضا‬

‫رضا‬

‫ازازیل | شاهین نجفی | ‪37‬‬


‫ی خلق بود؟ نبود؟‬
‫ی تو در رضا ِ‬
‫آه رضا که رضا ِ‬

‫بود و نبود تو ضریح قبر های دعا نیست‬

‫رضا‬

‫رضا‬

‫رضا‬

‫با تفنگ آبستن از خوزستان‬

‫رضا‬

‫رضا‬

‫رضا‬

‫رضا بزاید از تو که خاک بارور باید‬

‫از تو که آب سیل شاید‬

‫از تو که آتش به جان جهانی‬

‫ل خیمه های غرور‬


‫حُلول کُن مَر ِد چشم روشنِ ای ِ‬

‫ازازیل | شاهین نجفی | ‪38‬‬


‫شعر چهارم‪ :‬یا َربّْ‬

‫ب‬
‫ت یَدَا أَبِی لَهَ َب ْم بِهْ َت ْ‬
‫تَبَّ ْ‬

‫در نام های تو‬

‫در َتبَدا که بسوزم به تو به لَب‬

‫فریاد های من‬

‫تَبْ در کجای من؟‬

‫ب‬
‫ح ّْ‬
‫حبّْ و َ‬
‫بِتَپَمْ به ُ‬

‫پیغام های تو!‬

‫بی تو تنم که ثروت من تویی‪ ...‬مَاکَسَبْ؟‬

‫چکّه چه کنم‬
‫هی چِکّه ِ‬

‫هی چِکّه که هیچ میشوم در چشم های شب‬

‫تَبْ با خدای من‬

‫ازازیل | شاهین نجفی | ‪39‬‬


‫ب‬
‫ص ْ‬
‫به رَگَم میزنم عَ َ‬

‫غم خنده های شور‬

‫باید از بمیرم تا کی در لَهَبْ؟‬

‫یارَبَّ الْعالَمِینِ من‬

‫یا َلبْ به لَبا َلبْ از لَبانِ من‬

‫یا َلبْ بر عالَمین و لَبْ به بالیا‬

‫یا لَهْ عَلَیهٌ و لِهْ ِمنَ الْظُلَمات الی الال‬

‫یااا یار‬

‫یاررر‬

‫یااا یار‬

‫بی رَه به کجا بایدم بدون تو؟‬

‫قَه قَه به قهقرا‬

‫ازازیل | شاهین نجفی | ‪40‬‬


‫یا آینه آینده را بگو‬

‫تنها صدای سکوت است و اجساد کودکان‬

‫د‬
‫هی کاذبِ صَ َم ْ‬

‫ب الْبَلَ ْد‬
‫هی غاصِ َ‬

‫ی حادثِ هیچ میبرم حَسَ ْد‬


‫به تو ای هِی حَ ِ‬

‫لَبْپِ ْیکْ به تو ای ِه ْندِ جگرخوار من‬

‫تزریق ممکن مرگم‬

‫شک کن بدون شک از شَکراهه ها برو‬

‫من حمزه در دهان توام‬

‫من سینه سینه سَرَم‬

‫بِبُرَمْ بِبَرَ ْم‬

‫من با تو میپرد از خواب های بد‬

‫ازازیل | شاهین نجفی | ‪41‬‬


‫شعر پنجم‪ :‬واژن‬

‫دختران نمناک خیابان‬

‫به هرکه داد‪...‬‬

‫بیشتر بزند‬

‫که وَبا سیرمان نکرد‪...‬‬

‫گُلِ سرخِ دشت های ُمعَلَقْ و مشکوک!‬

‫وای بر واژگان واژَنیده شده‬

‫وای بر واژَنان واژگون‬

‫وای بر واو وای های مادران جنون‬

‫حبْلِ الاللْ‬
‫وَاعْتَصِمُواْ بِ َ‬

‫از دنیا نریده‬

‫معذوقِ مُشَ َوشْ و مشمول‬

‫ازازیل | شاهین نجفی | ‪42‬‬


‫زبان در میان من است و‬

‫من در میانِ تورا‬

‫نار پستانِ بستان و تخت و بخت و رخت من‬

‫پاره پوست و َپشَ ْنگَتْ را‬

‫غیغاج میروی‬

‫ستْ را بر تنم‬
‫بشکن مَنارِگانْ مُ َّقدَ َ‬

‫ن کنم‬
‫بی بهانه برهنه شو در مسجدت که تَحَصُ ْ‬

‫وای بر ماهی سرخ سخاوت‬

‫نازک تن و معصوم و نمادین‬

‫با چشم های مُوَرَب و مغموم‬

‫وای بر دختران عفیف معراج در ارضاء‬

‫ازازیل | شاهین نجفی | ‪43‬‬


‫وای بر دختران خرابه های نزاع‬

‫در هرکدام؟‬

‫با هرکدام؟‬

‫من در کُنام‬

‫ازازیل | شاهین نجفی | ‪44‬‬


‫شعر ششم‪ :‬نوزاد‬

‫خشم از گلو به گاو دهان‬

‫در گوشِ زمزمه پنهان نشسته پایِ سوخته ی نوزادی‬

‫من شانه های تورا سوراخ میکنم‬

‫امشب قرار بود برهنه بمیرم‬

‫تا پول تدفین تو باشد‬

‫تنهایی سِیل نیست سیلی است‬

‫وقتی حضور تو بیگانه میشود‬

‫باید گریست‬

‫هنوز چشمانم سنگین است و بوی سحر نرفته‬

‫رَدِ پای روباه اشک کمین کرده شکارم کند‬

‫وقتی رَعشه میخورد اندامم را‬

‫ازازیل | شاهین نجفی | ‪45‬‬


‫من از تو هیچ نمیدانم‬

‫جز جنازه ای‬

‫تهیه شده توسط تیم آرشیو نجفی و کاتب‬


‫‪@Archive_Najafi‬‬

‫ازازیل | شاهین نجفی | ‪46‬‬


‫شعر هفتم‪ :‬ما دو تن بودیم‬

‫ما دو تن بودیم‬

‫یکی انتها کرد و یکی گریست‬

‫ما دو تن بودیم‬

‫یکی بغض خورشید و یکی بوی عَلَف‬

‫ما دو تن بودیم‬

‫از شاخه های توهم در کوچه های ماه‬

‫و شرم چشمانی سیاه داشت و مُرد‬

‫با زورقی که در قاب شکسته غرق شد‬

‫در گوش دیوار‬

‫هی‬

‫گریه‬

‫ازازیل | شاهین نجفی | ‪47‬‬


‫گریه‬

‫زن که تیر بلندیست بر شاهرگ شهر‬

‫من‬

‫مویه‬

‫مویه‬

‫در شهر درخت ها زود پیر می شوند‬

‫در شهر همیشه یکی میمیرد‬

‫ما دو تن بودیم‪...‬‬

‫یکی سه نخ مَگنا و چای‬

‫یکی دِکسترو مِتُرفان پی‬

‫یکی شیهه ای بود عاشق سکوت‬

‫در زیرزمینی که سپیده دمان خورشید در آن غروب میکرد‬

‫و جن هایی که مارا دوست داشتند و فروغ میخواندند‬

‫ازازیل | شاهین نجفی | ‪48‬‬


‫مادری که خدا را فحش میداد و در مشهد گُم شد‬

‫خواهرانی که بوی گالب میدادند‬

‫سر صدا می آمد و هیچکس نمیدانست جن ها چه میخواهند‬

‫بیا به سمت من‬

‫دستش دراز بود و بر پیشانی دهانی داشت خندان‬

‫فرهاد ما اینگونه مُرد‬

‫با کمترین صدا در سقف‬

‫ما دو تن بودیم‬

‫یکی مُرد و یکی گریست‬

‫ازازیل | شاهین نجفی | ‪49‬‬


‫شعر هشتم‪ :‬این یک شعر نیست!‬

‫روزنامه تیتر زد ‪:‬‬

‫خبرسازی بیهوده برای‬

‫مرگ طبیعی یک زندانی‪...‬‬

‫کدام یک واقعیت بود؟‬

‫روزنامه ها بیرحم اند‬

‫واقعیت را میسوزانند‬

‫تنها واژهی “زندانی“ حقیقت داشت‪.‬‬

‫تا بیهودگی از یادمان نرود‪...‬‬

‫تا شاید روزی نعش رفقیانشان را با شعرهای “برشت“ به گور‬


‫بسپارند‪...‬‬

‫نه با صدای خداوندگاران مرگ‪...‬‬

‫ازازیل | شاهین نجفی | ‪50‬‬


‫زندان چاهیست عمیق‬

‫تا امامان زمانمان غرق شوند‬

‫حجلهایست تا دختران خدا‬

‫چریکهای باکره‬

‫اضاله شوند‬

‫سینههایی که با گلولهها خوابیدند تا فردا کودکان خشم و هیاهو از‬


‫حاشیهها سربرآورند‬

‫که کجایند مادران و پدرانمان‬

‫آن روایتگران فردا؟!‬

‫بِأَىِّ ذَنبٍ قُتِ َلتْ؟!‬

‫من دامادی را میشناختم‬

‫ازازیل | شاهین نجفی | ‪51‬‬


‫هربار وقتی شعر میخواند‬

‫در حنجرهاش عاطفه تیرباران میشد‪...‬‬

‫عاطفه که بچه را نزایید و مُرد‪...‬‬

‫پیش از اینکه بمیری جاودانه شو‪...‬‬

‫هیچکس در انتظارمان نیست‪...‬‬

‫آنها به ما وعدهای نمیدهند‪...‬‬

‫آنها وعدههایشان را در بروکلین‬

‫در سوراخهای بخارخیابان و میان بوی شاش بچههای اعماق‬


‫ریختهاند‪...‬‬

‫در اوکلند و نمایش شبانه پلیسهای مهربان و مردان غریبهای در‬


‫دستبند‪...‬‬

‫با شلوارهایی گشاد و رهاشده‪...‬‬

‫ازازیل | شاهین نجفی | ‪52‬‬


‫به لهجهی بردهای که هنوز میخواهد فرار کند انگار‪...‬‬

‫بردگانی سیاه و سفید و سرخ‪...‬‬

‫تا مکزیکیهای خطرناک در سرزمین خویش غیرقانونی بمیرند‪...‬‬

‫تا عربها از بمب به دریا فرار‪...‬‬

‫فلسطین فدا شود از خویش‪...‬‬

‫سومالی بسوزد و همیشه یادمان باشد تنها دو راه میماند‪...‬‬

‫یا با آنها‪...‬‬

‫یا با آنها‪!...‬‬

‫و راهی که من میشناسم‪...‬‬

‫کشتی را سوراخ کن!‬

‫و من چقدر شما را که در زندان میمیرید دوست دارم!‬

‫اندامتان را‪...‬‬

‫سالها از شعورتان پیرتر‬

‫ازازیل | شاهین نجفی | ‪53‬‬


‫عصبها متالشی‬

‫امید نخ سیگار است و لبانی گاز زده از درد‪...‬‬

‫دوستت دارم‪...‬‬

‫مغز مینویسد و انگشتانت مشت میشود برای چه؟‬

‫تا تیتر شوی که طبیعی مرد؟!‬

‫کامال طبیعی؟‬

‫مثل بچههای افغانستان؟‬

‫با گوشهایی پر از گوگرد و سرب و خاک؟‬

‫برای همین شعر مینویسم‪...‬‬

‫تا همینجا بمیرم‪...‬‬

‫تا در شعرم برایت یک کیلو گوشت بیاورم‬

‫با استخوان و دنبه و نخود‪...‬‬

‫و پنهانی کُردی بپوشم و از مرز تنت بگذرم‪...‬‬

‫ازازیل | شاهین نجفی | ‪54‬‬


‫آنقدر سیر که گرسنگی قصه شود‪...‬‬

‫با آتش و لباسهای الکچری تو!‬

‫سفیدبرفی متوسط من!‬

‫با آتش و بوی پوست سفیدت!‬

‫“اون شلوارک کوتاهه رو بپوش‪...‬‬

‫دوستاتم بگو بیان‪“...‬‬

‫زعفرانیه چقدر گران است که نمیشود روی برنج تایلندی بریزم‪...‬‬

‫تا زندانی که بیهوده بمیرد و اِما گلدمن را سلب تابعیت کنند‬

‫مایاکوفسکی دیوانهای در کوچهها‬

‫گاوهای اسپانیا سقوط‬

‫تا دالی از والتدیزنی لب بگیرد و خروار خروار فعال حقوق بشر‬


‫از زنان مثل اسبی مرده روی دوش کولبران حمایت کنند‪...‬‬

‫ازازیل | شاهین نجفی | ‪55‬‬


‫و بکنند‪...‬‬

‫صدْرِی‬
‫رَبِّ اشْرَحْ لِی َ‬

‫وَیَسِّرْ لِی أَ ْمرِی‬

‫وَاحْلُلْ عُقْدَة ِمنْ ِلسَانِی‪...‬‬

‫“پشت هرنشانه آن خودانگیزنده‪...‬‬

‫آن امر پنهان و مرموز‪...‬‬

‫چندگانهای حفر میکند‪...‬‬

‫هر گزاره دشنهای ست که فرمان ایست میدهد‪...‬‬

‫دریده شویم‪...‬‬

‫دریده شوید…“‬

‫ازازیل | شاهین نجفی | ‪56‬‬


‫ما بربرهای نامتمدن که هنوز بدبینانه امیدواریم‪...‬‬

‫تا هستیمان را‪...‬‬

‫کارمان را‪...‬‬

‫زنان و مردان و کودکانمان را بگیرند‪...‬‬

‫و باشهر زیبایمان لبخند را بزنند‪...‬‬

‫لبخند را بزنیم‪...‬‬

‫شاید شاد بمیریم‪...‬‬

‫ازازیل | شاهین نجفی | ‪57‬‬


‫شعر نهم‪ :‬خیابان خواب ها‬

‫خیابان خواب ها چرا از شب نمیترسند؟‬

‫چرا زباله که خاله از دست مهناز کشید ‪ ،‬کشیده شد از چپ به‬


‫ت پنجگاه به گاه‪...‬‬
‫راس ِ‬

‫بگا نرفته رفته زوالِ حال چرا از شب نمیترسند؟‬

‫چرا میان واژن پاره پاره ی مریم خدا به گریه نمیکند؟‬

‫چرا‪...‬‬

‫چرا‪...‬‬

‫چرا‪...‬‬

‫چرا ظهور مقدّس در قلب این همه گور‪...‬‬

‫نجوایِ ناجیِ جادار‪...‬‬

‫معنای ناحی آوار‪...‬‬

‫ازازیل | شاهین نجفی | ‪58‬‬


‫مهنازِ پاره پاره پاره‪...‬‬

‫مهنازِ در فرار‪...‬‬

‫ن الْرَبِّ الْنُعوظْ‬
‫اَعوذ مِ َ‬

‫شب در خیابان گم است‪...‬‬

‫سینه برهنگان عفیف‪...‬‬

‫چرا دعا را نمیکنند؟‬

‫چرا کسی که از شب نمیترسد‪ ،‬نماز نمیخواندش؟‬

‫از غیض مغز به غلظت قاف در گلو‪...‬‬

‫ازازیل | شاهین نجفی | ‪59‬‬


‫شعر دهم‪ :‬برخیز‬

‫سیاه مثل دریا در یاد های تیره و‬

‫گم‪...‬‬

‫رحیق مختوم دم مرگ ‪ ،‬نجوای شیطانی باد‪...‬‬

‫با دستانی بی دست به دست‪...‬‬

‫برخیز ای اراده ی مغلوب‬

‫برخیز ای صلیب مچاله‬

‫برخیز ای دهان کبود‬

‫کار از دهان تو میریزد‬

‫اگر خواب از کوچه برخیزد‪...‬‬

‫اما کفتار کریم نمیشود‬

‫کالغ کاتب و کبوتران کج راه جنگ‬

‫ازازیل | شاهین نجفی | ‪60‬‬


‫کاله خدمت خریدند!‬

‫برخیز ای اراده ی پیچیده در پتو‪...‬‬

‫که در کاله خدا صدای حلق بریده‪ ،‬خلق مجسم جسارت است‪...‬‬

‫شعبه نیست این‪...‬‬

‫برخیز ای اراده ی محکوم در اتاق‪...‬‬

‫شیشه را کشید‪ ،‬شکست‪...‬‬

‫مادر پرید توی حوض و چشم های سیاه محله دریا شد‪...‬‬

‫و من میدانم‪...‬‬

‫بوی غذا یعنی در محله کسی باز مرده است‪...‬‬

‫کوچه گرسنه است‪...‬‬

‫برخیز ای اراده ی دیرین‪...‬‬

‫ازازیل | شاهین نجفی | ‪61‬‬


‫شعر یازدهم‪ :‬باموهایم‬

‫با موهایم میخوانم‬

‫با موهایم میشکنم‬

‫با موهایم میگریم‬

‫با موهایم میمیرم‬

‫با نرگس نگاه شما گناه چیست؟‬

‫در عَ ْرشْ گیسوان شما ماه نشسته است‬

‫با موها و مویه ها‬

‫ای شاخه های ایستاده بر سَکّو‬

‫ما روز های مُشَ َوشْ و تلخیم‬

‫ی پشت دیواریم‬
‫ما رنگ سایه ها ِ‬

‫ازازیل | شاهین نجفی | ‪62‬‬


‫شما که طعم رهایی در دهان خورشیدید‬

‫تکلیف چشمان شما چیست که شب از آنها میهراسد؟‬

‫آن دو اُستوانه‪ ،‬دو چاه مقدّس‬

‫از موهایتان رَمیده کیست؟‬

‫با موهایتان تَنیده تار های روشن و تابان‬

‫رها و هار‬

‫با موهایتان که شَک فلسفی است‬

‫ازازیل | شاهین نجفی | ‪63‬‬


‫شعر دوازدهم‪ :‬اسب‬

‫ض آنقدر می دوند تا خوابشان ببرد‬


‫اسب های حِی ْ‬

‫سراغ ستاره را از آسمان نگیر‬

‫خشم از گلوی ماه تیغ می شود‬

‫هیچ ستاره ای برف را ندیده است‬

‫ازازیل | شاهین نجفی | ‪64‬‬


‫شعر سیزدهم‪ :‬پنجاه ساله ها‬

‫پنجاه ساله های ترحم برانگیز‪ ،‬جنازه های بسیاری را دیدند‬

‫پاهای سرد‪ ،‬دماغ های خونین‪ ،‬دهان های دریده‪ ،‬برادری که کور‬
‫مست شد!‬

‫و زنان بارداری را که سر زا رفته اند خوب میشناسند‬

‫پنجاه ساله های مفلوک با اندامی یائسه‪ ،‬چین خورده در چروک‬


‫ج‬
‫های لَ ِز ْ‬

‫با پوستی بر چهره ای محکوم‬

‫تسلیم لحظه ای که به ارگاسم میرسند‬

‫کمر میزند و میلرزد‬

‫رگ ها پر از منی‬

‫ازازیل | شاهین نجفی | ‪65‬‬


‫میخواست برای شکست خورده بخواند‪:‬‬

‫"بلند شو دلتو ز غم رها کن"‬

‫پنجاه ساله چشمانش را گم میکند‬

‫پنجاه ساله که شعر میخواند‬

‫من به انتها رسیده ام‬

‫چرا که برنمیخیزم‬

‫چرا که برنمیخیزد‬

‫تهیه شده توسط تیم آرشیو نجفی و کاتب‬


‫‪@Archive_Najafi‬‬

‫ازازیل | شاهین نجفی | ‪66‬‬

You might also like