Professional Documents
Culture Documents
کلیه ی حقوق مادی و معنوی این کتاب متعلق به سازمان پژوهش و برنامه ریزی آموزشی وزارت آموزش
و پرورش است و هرگونه استفاده از کتاب و اجزای آن به صورت چاپی و الکترونیکی و ارائه در پایگاه های
مجازی ،نمایش ،اقتباس ،تلخیص ،تبدیل ،ترجمه ،عکس برداری ،نقاشی ،تهیه فیلم و تکثیر به هر شکل و نوع
بدون کسب مجوز از این سازمان ممنوع است و متخلفان تحت پیگرد قانونی قرار می گیرند.
ایران من
ِ فصل ششم
رهنمودهای ارزندهی شما همکاران ارجمند ،همواره پشتوانهی گامهای ما خواهد بود.
٭٭٭
2
٭ یادآوری
پیش از آغاز آموزش درسها ،الزم است دانشآموزان عزیز در ده روز اول سال تحصیلی ،به بررسی و پاسخگویی
ِ
فرصت بازآموزی و آمادگی مناسب پدید آید. «تمرینهای یادآوری» از کتاب نگارش هدایت شوند تا
فصل اوّل
نهادها
3
درس ا ّول
ا� خ� نا�ه ی � ک ِ
الس ما � ک ت� ب
رو�های ماه مهر ،دا� شن� آ�م زو�ان ،آ�رام و �با ن� ظ�م وارد �کالس ش�د ن�د .آ�م زو��گاردر ی��کی زا� ز
� در �گروههای خ�ود ق�رار ب��گ�یر ن�د .س پ�س ب�ه س زا� سالم و احوال پ�رسی ،زا� ب� چ�ّهها خ�واس ت
�پ
4
�« :دا�ن ش� آ�م زو�ان ع ز��ی�ز ،زا� ش�ما می�خواهم ف��کر � ک ن� ی�د و ب��گو�ی�ید چ�� نگو�ه می ت�وا ن��ی م �پاس خ�
آ�نها � گ ف� ت
پ�رس ش�های �خود را پ� ی�دا � ک ن��ی م؟»
� و�گو �کرد ن�د و پ� ی� ش��نهاد �خود را روی �بر�گه ای ن�و ش� ت� ن�د .ن�ما ی� ن�ده ی ب� چ�ّه ها در �گروه �خود � گ ف� ت
ا� ها ،م ج� ّله ها و ا�فراد دا ن�ا هر �گروه آ�ن را �با صدای ب�ل ن�د �خوا ن�د� .گروه ها ب�ه را�ی نا�ه � ،ک ت� ب
شا�اره �کرده ب�ود ن�د.
�
ا� ها، «��یا همه ی ن�و ش��ته ها در را�ی نا�ه � ،ک ت� ب � :آ آ�م زو��گار زا� دا ن ش� آ�م زو�ان � شت� ّ� کر �کرد و � گ ف� ت
�؟» و م ج� ّله ها �برای ش�ما ُم ف� ی�د اس ت
ب
ا�ها و م ج�لّههای و�ی�ژ هی �خودمان � � ک ت� ب � « :خ��یر� ،ه ت�ر اس ت ن�ما ی� ن�دهی �گروه ا ّول � گ ف� ت
را ب� خ�وا ن��ی م».
ا� های م ن�اس�ب ی آ�ورده ا� ف�ارسی ،ن�ام � ک ت� ب�« :در آ��خر � ک ت� ب ن�ما ی� ن�ده ی �گروه د ی��گر � گ ف� ت
� �که ما می ت�وا ن��ی م آ�ن ها را ب� خ�وا ن��ی م». ش�ده اس ت
� �که می ت�وا ن�د ب�ه ما خ� ی�لی خو� ،ما ن�� ِد دوس ِ � �« :ک ت� ِ ب
خو� اس ت �� ب ت ن ا� � ب آ�م زو��گار � گ ف� ت
�کمک � ک ن�د».
�� ،پس زا� هم ف��کری خو� را هم ما ن� ن�د دوس ت ا� � ب � �« :ک ت� ب ن�ما ی� ن�دهی ی��کی زا� �گروهها � گ ف� ت
ا� می� ک ن��ی م».� ت�رها ا ن� ت� خ� ب و م ش� ت
ور� �با �ب�ز ر گ
«��فر ی�ن �بر ش�ما �که � ب
خو� ف��کر می � ک ن� ی�د و ب�ه درس ت�ی �پاس خ� می ده ی�د .حاال � :آ آ�م زو��گار � گ ف� ت
کو�ک در �کالس دا ش��ته �با ش��ی م؟» ا� خ� نا�ه ی � چ ف��کر � ک ن� ی�د چ�� نگو�ه می ت�وا ن��ی م �یک � ک ت� ب
5
نگاه كن و بگو
درست ،نادرست
ّ .١بچه ها در گروه گفتوگو کردند و پیشنهاد خود را روی تخته ی کالس نوشتند.
.2بهتر است کتاب ها و مج ّله های ویژه ی خودمان را بخوانیم.
.٣همه ی نوشته های موجود در رایانه برای ما ُمفید است.
................................... .٤
6
واژه سازی
حاال تو بگو
هم..................
هم.................
بياموز و بگو
7
حاال تو بگو
دیروز مج ّله .....خریدم.
خاطره ......برای دوستان خود تعریف کردم.
بهتر است برای پاسخ دادن به هر پرسشی ،لحظه ......فکر کنیم.
آموزگار به هر گروه یک کارت کلمه می دهد .اعضای هر گروه به کمک یکدیگر باید با آن کلمه ،جمله ای
خنده دار و زیبا بسازند و آن را برای دیگران بخوانند.
8
بخوان و حفظ كن
9
درس دوم
10
نگاه كن و بگو
درست ،نادرست
.1کار ب ّنایی مسجد تازه شروع شده بود.
.2مسجد با کمک و همکاری مردم ساخته شد.
.3مردم فقط برای نماز خواندن به مسجد می آیند.
..................................... .4
11
واژه سازی
باسواد یعنی کسی که سواد دارد.
باخبر یعنی کسی که از چیزی خبر دارد.
باارزش یعنی چیزی که ارزش دارد.
باد ّقت یعنی کسی که در هر کاری د ّقت دارد.
حاال تو بگو
باحوصله یعنی …………………
باحجاب یعنی …………………
باادب یعنی ……………………
……… یعنی کسی که سلیقه دارد.
بياموز و بگو
نشانهی (و) در کلماتی مانند:
آموزگار ،گروهی ،صورت ،صدای (او) می دهد.
در کلماتی مانند :برویم ،نوشته ،روان ،صدای ِ(و) می دهد.
در کلماتی مانند :خود ،تو ،دو ،صدای ( ُا) می دهد .در کلماتی مانند :بخوانیم ،خواهش ،خواهر ،صدایی
ندارد .در ترکیب هایی مانند :پدر و مادر ،دست و پا ،بیست و یک ،صدای ( ُا) می دهد.این ِ
ویژگی نشانه ی ِ(و) را
در خواندن شعرها و امالی اینگونه ترکیب ها باید رعایت کرد.
اکنون شما چند نمونه از این ترکیب ها را پیدا کنید و بگویید.
12
بخوان و بينديش
یکی بود ،یکی نبود .غیر از خدا هیچ کس نبود .پیرمرد و پیرزنی با دو نوه ی کوچکشان در مزرعهای
زندگی می کردند .پیرمرد هر سال در مزرعهاش چیزی می کاشت .آن سال هم تصمیم گرفت چغندر بکارد.
خم چغندر را پاشیدند .چیزی نگذشت پیرمرد و پیرزن و نوههایشان مثل هر سال ،زمین را آماده کردند و ُت ِ
برگ چغندرها بزرگ و بزرگتر شدند. که مزرعه ،سرسبز شد و ِ
ِ
چغندر یک روز پیرزن خواست آش چغندر بپزد .پیرمرد گفت« :همین حاال می روم و برایت یک
رسیده می آورم».
پیرمرد به مزرعه رفت و چغندری را انتخاب کرد .بعد هم برگ های آن را گرفت و کشید ا ّما چغندر
بیرون نیامد .پیرمرد که خسته شده بود ،پیرزن را صدا کرد .پیرزن آمد .پیرمرد برگ های چغندر را گرفت.
13
شال کمر پیرمرد را گرفت .با هم کشیدند و یکصدا خواندند« :چغندرک ،چغندرک ،آی شیرینک ،بیا، پیرزن ِ
بیا .بیرون بیا .از دل خاک بیرون بیا .با یک تکان ،با دو تکان ،با سه تکان »...،ا ّما فایدهای نداشت .چغندر
از خاک درنیامد که نیامد .پیرزن نوههایش را صدا کرد .نوههای پیرمرد و پیرزن به کمک آنها آمدند .پیرمرد
برگهای چغندر را گرفت .پیرزن شال کمر پیرمرد را گرفت .پسرک دامن مادربزرگش را گرفت و دخترک
گوشهی ُکت برادرش را .کشیدند و کشیدند و یکصدا خواندند« :چغندرک ،چغندرک ،آی شیرینک ،بیا،
بیا .بیرون بیا .از دل خاک بیرون بیا .با یک تکان ،با دو تکان ،با سه تکان ،با چهار تکان»...،
چغندر باالخره از خاک درآمد .از آن طرف پیرمرد و پیرزن ،پسرک و دخترک به زمین افتادند ا ّما وقتی
چشمشان به چغندر افتاد ،از خوش حالی فریاد کشیدند« :وای ،چه چغندری ،شیرینکی ،چقدر بزرگ ،چقدر
بزرگ ...،چقدر...بزرگ»!...
زودتر از آنکه فکرش را بکنید ،سر و ک ّله ی همسایه های پیرمرد و پیرزن پیدا شد .همه از دیدن چغندری
تعجب کرده بودند.
به آن بزرگی ّ
آش چغندر پخت و آن را میان همسایه ها تقسیم کرد؛ چه آش خوش مزه ای! دیگ بزرگ ِ آن روز پیرزن یک ِ
چه چغندر پربرکتی!
درک و دریافت
.1چرا پیرمرد رفت تا چغندر بیاورد؟
.٢پیرمرد و نوه هایش چگونه توانستند چغندر را از دل خاک بیرون بیاورند؟
قصه پربرکت بود؟ ِ
چغندر این ّ .٣چرا
14
فصل دوم
بهداشت
درس سوم
16
�
� �یک � � ک ن�د� .باالی در خ� ت� ت�ا اس ت�راح تب�هراها ف� ت�اد� .کمی ب�عد� ،خس�ته و �گرس�نه ز��یر در خ� ت�ی ن ش�س ت
�. � �باال ر�ف ت
خو�حال ش�د و زا� در خ� ت � ک ن�دوی عسل ب�ود� .خرس�کو�چ ولو ت�ا چ� ش�م ش� ب�ه � ک ن�دو ا ف� ت�اد � ،ش
�� ی
�« :حاال خ� ی�لی �خس�تهام� .فردا �های ک ث � ف� ش� �خورد و �با � ش
خود� � گ ف� ت سلها را �با همان دس ت
ع
17
نگاه كن و بگو
2 ١
٤ ٣
18
درست ،نادرست
.1میکروب ها موجودات خطرناکی هستند.
.2خرس کوچولو همه ی حرف های ّبچه فیل را فهمیده بود.
.3برای جنگیدن با میکروب ها بهتر است همیشه خود را پاکیزه نگه داریم.
....................................................... .4
واژه سازی
حاال تو بگو
بیهدف کسی است که ...............ندارد.
اهمیت چیزی است که ................ندارد.
بی ّ
توجه کن و بگو:
به کلمه های زیر ّ
بیهنر یعنی ............................
بیسلیقه یعنی...........................
بیسواد یعنی.... .......................
19
بياموز و بگو
در ِ
پایان بیشتر جمله ها نقطه ( ).می گذاریم مانند:
میکروب ها موجودات خطرناکی هستند.
من می خواهم با میکروب ها بجنگم.
در پایان بعضی از جمله ها عالمت پرسش (؟) می گذاریم مانند:
آیا میکروب ها موجودات خطرناکی هستند؟
امروز هوا سرد است؟
حاال تو بگو
چه جمله هایی در درس با عالمت پرسش (؟) به کار رفته است؟ آن ها را با صدای بلند و
پرسشی بخوان.
کتاب خوانی
20
حکایت
ِ
راه سالمتی
«مدتی است که مردم برای درمان ،پیش من نمی آیند و من نزد پیامبر (ص) رفت و گفتّ : روزی پزشکی ِ
بیکار ماندهام .مگر چه ا ّتفاقی در این شهر افتاده است؟»
پیغمبر(ص) با مهربانی فرمودند« :مردم این شهر ،تندرست و سالم هستند؛ زیرا به آنان چیزهایی را
سفارش کردهام و مردم هم به سفارش های من عمل می کنند».
پزشک پرسید« :ای رسول خدا ،چه سفارش هایی به مردم کردهاید؟»
پیامبر گرامی(ص) فرمودند« :به مردم گفتهام تا گرسنه نشدهاند،چیزی نخورند .هنگام گرسنگی نیز بهاندازه
بخورند و پیش از سیر شدن ،دست از غذا بکشند».
راز تندرستی مردم در همین است». پزشک کمی به فکر فرو رفت و سپس گفت« :آری ،به راستی که ِ
بازنویسی شده از :گلستان سعدی ،باب سوم
٭٭٭
٭ به نظر شما چرا مردم آن شهر ،همیشه تندرست و سالم بودند؟
21
بخوان و حفظ كن
س ت�اره
�باد آ�سمان را
د� ی ش� ب
� ت�کان داد
سه ت �ا س ت�اره
رد دس ت�م ا� تف�اد
ب�ود ن�د آ�ن ها
�بس ی�ار ز� ی� ب�ا
دا�ه ش
ا� را �یک ن
دادم ب�ه �با�با
آ�ن د ی��گری را
دادم ب�ه مارد
د�یدم �که ما ن�ده
دا�ه د ی��گر
�یک ن
آ�ن را ب�ه �باال
ا� �کردم پ� تر� ب
ا ی�ن کارها را
رد � ب
خوا� �کردم.
ن�اصر �ک ش� ز
اور�
22
درس چهارم
23
کو� ،م ن� ت��ظ ر پ�رس ش�
ب� چ�ّه �خر� شگو�ها در س� ت
ب�عدی ب�ود ن�د �که چ� ش�م�قرم�ز ی پ�رس ی�د« :ا�گر صداها
را ن�می ش� ن� ی�د ی�م� ،چ ه ا ت�ّ ف�ا�قی �برای ما میا ف� ت�اد؟»
ا ی�ن�بار خ�ا�کس ت�ری ج� ب
وا� داد�« :خطرها ی�ی
�برای ما پ� ی� ش� می آ�مد؛ م ث� ًال ص ِ
دای رو�باهها و
ش��غ الها را ن�می ش� ن� ی�د ی�م».
�«ا� خ� ی�لی چ��ی�ز ها هم ل�ذّ ت
�بر�فی ادامه داد :ز
ن�می�برد ی�م؛ م ث�ل صدای پ�ر ن�دهها و سرود�خوا ن� ِ
دن
ب� چ�ّهها».
24
آ�م زو��گار ادامه داد�« :پس دا ش� ت� ِ
ن � شگو�های سالم خ� ی�لی مهم اس ت
� .ب� چ�ّهها آ��یا میدا ن� ی�د �چ ه �با�ید
ب��ک ن��ی م ت�ا � شگو�های ما سالم ب�ما ن� ن�د؟»
� � ک ن��ی م و هم ی� ش�ه آ�ن ها را ت�م�ی�ز �ن�گه دار ی�م». وا� داد�«:با�ید زا� آ�ن ها � ب
خو� موا ظ� ب� ت ُدم پ� ن� ب�های ج� ب
ی ی ز� ن�گ مدرسه �که ب�ه صدا آ م
� « :ب� چ�ّهها ،ا�ن هو��ج ها �ج ا�ی�ز هی ش�ماس ت
� �که ف��کر در�مد ،ع ّلم � گ ف� ت
�کرد�ید و �پاس خ�های �خو ب�ی داد�ید».
خو� حالی زا� �کالس ب��یرون ر ف� ت� ن�د. ی
�� ،با � ش چ� ن�د د�ق ی� ق�ه ب�عد ،ب� چ ّ�ه �خر� شگو� ها هو��ج در دس ت
25
نگاه كن و بگو
درست ،نادرست
.1وقتی مع ّلم وارد کالس شد ،کتابی در دست داشت.
اهمیت زیادی ندارد.
.٢داشتن گوش های سالمّ ،
.٣اگر صدایی را نمی شنیدیم ،خطرهایی برای ما پیش می آمد.
....................................................... .4
26
واژه سازی
توجه کن ،معنای آنها مثل هم است. به کلمههای ِ
قرمز هر دسته ّ
این کالس تمیز است. آن کودک خوشحال است.
این کالس پاکیزه است. آن کودک شاد است.
بياموز و بگو
توجه کن.
به این کلمه ها ّ
لطف ًا ،حتم ًا ،معموالً ،مث ًال ،فع ًال
این شکل « ًا» در پایان کلمه ها صدای َ
«ــ ن» می دهد.
حاال تو بگو
..........................
..........................
بازی و منایش
بخوان و بیندیش «چغندر پر برکت» را به صورت نمایش در کالس اجرا کنید.
27
بخوان و بينديش
َحنایی پاکیزگی و نظافت را دوست نداشت ،همیشه َپرهایش ُپر از گرد و خاک بود .پرندههای
همسایه همه از بوی بد او ناراحت بودند و از دستش شکایت میکردند .یک روز حنایی داشت از
کنار النه ِی َپرطال رد میشد .ناگهان صدای َپرطال به آسمان رفت و گفت« :وای ،وای چه بوی بدی!
چه شکلی! به من نزدیک نشو!»
خالخالی که همسایهی او بود ،گفت« :حنایی تو چرا مثل همه ،گودال آبی پیدا نمیکنی و
خودت را در آن نمیشویی؟»
حمام بروم ،از شست و شو َب َدم میآید».
حنایی َت َنش را خاراند و گفت« :من دوست ندارم به ّ
28
حنایی هر روز ،به بازی میرفت و کثیفتر از ِ
روز قبل به النه برمیگشت .بعد هم در النه مینشست
ِ
خاراندن َت َنش. و شروع میکرد به
… کمکم َپ رهای حنایی شروع کرد به ریختن .روزها میگذشت و پرهای او ،کم و کمتر میشد.
29
خال خالی که همسایه و دوستش بود ،خیلی غُ ّصه میخورد و به او میگفت« :حنایی جان! برو خودت
را بشوی .کمکم همهی پرهایت میریزد و زشت میشوی».
ا ّما حنایی به این حرفها گوش نمیکرد .یک روز خالخالی ،پرندههای همسایه را جمع کرد و
ماجرا را برای آنها تعریف کرد .پرندهها نشستند و فکر کردند .فکر کردند و فکر کردند ،تا اینکه راهی
پیدا کردند.
همه با هم به النهی حنایی رفتند .بدون اینکه او بداند ،فور ًا او را با نوکهایشان بلند کردند و
شروع کردند به پرواز .حنایی هرچه تالش میکرد و بال و پر میزد ،فایدهای نداشت.
گودال آب رسیدند و حنایی را انداختند توی گودال .او خواست از گودال آب بیرون سرانجام به ِ
بیاید که دوستش خالخالی را روبهروی خودش دید.
حنایی دوباره خواست از گودال بیرون بیاید که خالخالی با صدای بلندی گفت«َ :به َبه ،چقدر
زیبا و خوشگل شدی! آفرین ،حاال زود خودت را بشوی و بیا که همه منتظر تو هستند».
حنایی با شنیدن این حرف ،خودش را خوب ُش ست .بعد هم به کمک پرندههای دیگر به النه
برگشت .حنایی وقتی دید همه با او مهربانی میکنند و به او آفرین میگویند ،تصمیم گرفت که پس از
پیش همه عزیز باشد.حمام برود تا همیشه پاکیزه و ِ
این ،زود زود به ّ
درک و دریافت
.1در ابتدای داستان چرا همه از حنایی دوری میکردند؟
.٢چرا پرهای حنایی شروع به ریختن کرد؟
.٣برای اینکه سالم و تندرست بمانی ،چه کارهایی انجام می دهی؟
30
فصل سوم
اخالق
فردی و اجتماعی
درس پنجم
� �کار چ�و�پ ِ
ان ردس ت
��کاری ن� ب�ودّ .اما رو��گاری .مردی ب�ود �که �گوس ف� ن�دان ز��یادی دا ش� ت
� .او آ�دم ردس ت رو�ی ب�ود و ز
ز
��گو ی�ی ب�ود� .چ و�پان ه ز
ررو� ��کار و راس ت � �که زا� �گوس ف� ن�دهای او ن��گهداری می�کرد و مرد ردس ت
�چ و�پا� نی دا ش� ت
ی � �گوس ف� ن�دها می�برد .او هم آ� بش��یر �گوس ف� ن�دان را میدو ش� ی�د و ب�ه خ� نا�هی صاح ِ ب
خ� و� رد آ�ن میر�� ت
�« :ا ی�ن �
� می�کرد و می� گ ف� ت �� .چ و�پان هر�بار او را ن ص ی�ح ت ش��یر را دو �برا�بر می�کرد و ب�ه مردم می ف�رو�خ ت
� « :ت�ور�های �چ و�پان � شگو� ن�میداد و لب� خ� ن�دی می ز�د و می � گ ف� ت �ّ ».اما او ب�ه ح ف � ن� ی�س ت �کار ردس ت
د� را ب��گ�یر!» ب
ا� را ��کن و م�ز ت �چ و�پا�نی ت
رو� �که �چ و�پان� ،گوس ف� ن�دان را ب�ه �چ َرا ُ�برد� ،باران ش�د�یدی ش�روع ب�ه �بار�یدن �کرد و س ی�ل �یک ز
� ّاما س ی�ل همه ی �گوس ف� ن�دان را �با ا� �خود� ،باالی رد�خ ت�ی ر�ف ت �ب�ز ر �گی ب�ه راه ا ف� ت�اد� .چ و�پان �برای ن� ج� ت
�« :س ی�ل � �گوس ف� ن�دان ر�ف ت
� و � گ ف� ت � یه� چ� �کاری ب��ک ن�د .ن� چا�ار پ� ی� ش� صاح ب �خود ُ�برد� .چ و�پان ن� ت�وا�نس ت
�گوس ف� ن�دهای ت�و را �برد».
� ،ن�ا�گهان زا� �ک ج�ا آ�مد؟» �« :من �باور ن�می � ک ن�م .آ��خر ا ی�ن همه آ� ب مرد � گ ف� ت
� « :ش� ن� ی�دهای �که می�گو�ی ن�د ق�طره ق�طره ج�مع �گردد ،وا ن�� گهی رد�یا ش�ود .ا ی�ن س ی�ل ،همان
�چ و�پان � گ ف� ت
� �که ت�و رد ش��یر میر ی� خ� ت�ی و ب�ه مردم می ف�رو�خ ت�ی». �ها ی�ی اس ت آ� ب
مرد �با ش� ن� ی�دن
ح ف
ر� های
�چ و�پان رد ف��کر
�.ف�ُرو ر�ف ت
32
درست ،نادرست
.1چوپان مرد درست کاری بود.
.2صاحب گوسفندان به نصیحت چوپان گوش می کرد.
ِ
صاحب گوسفندان ،در فکر فرو رفت. .3
....................................... .4
گوشکن و بگو
.1چرا صاحب گوسفندان در شیر ،آب می ریخت؟
.2کدام جمله ی چوپان ،مرد را به فکر فرو برد؟
َ .٣م َث ِل «قطره قطره جمع گردد ،وانگهی دریا شود ».یعنی چه؟
....................................... .٤
واژه سازی
حاال تو بگو
مانند نمونههای باال ،برای هر کلمه جملهای بساز.
............ زیاد
............ راستگو
............ بزرگ
33
بياموز و بگو
ّبچهها ّبچه
درختها درخت
قطره ها قطره
حاال تو بگو
………………………… میوهها یعنی
………………………… یعنی گلها
………………………… خانهها یعنی
………………………… کوچهها یعنی
پیداکن و بگو
.1کلمه هایی که حرف «ص» یا «ط» دارند.
.2کلمه هایی را که با « ها» جمع بسته شدهاند.
................................. .3
بازی و منایش
بخوان و بیندیش «تمیز باش و عزیز باش» را به صورت نمایش در کالس اجرا کنید.
34
بخوان و حفظ كن
احوال پ�رسی
35
درس ششم
� شکو�ا و ن� شو�ا
کو�ک در �ج ن��گلی ز� ن�د�گی می�کرد ن�د .اسم ی��کی زا� آ�نها
دو پ�ر ن�دهی � چ
«� شکو�ا» و اسم د ی��گری « ن� شو�ا» ب�ود .آ�نها ش� ب� ی�ه هم ب�ود ن�د و هم ی� ش�ه �با هم
روا� می�کرد ن�د.
پ� ز
مادر�ان ب�ه آ�نها � گ ف� ت� ن�د :ش
«�ما د ی��گر �ب�ز ر گ� ش�دها�ید .غ��یر رو�ی �پدر و ش
ز
زا� �ب زا�ی �کردن �با�ید �چ �ی�ز های د ی��گری هم �یاد ب��گ�یر �ید».
� شکو�ا و ن� شو�ا خ� شو�حال ش�د ن�د و پ�روا ُ�ز� ک ن�ان ،نال�ه ش�ان را ت�ر ک� �کرد ن�د.
کو� پ�ر ن�دهی دا ن�ای �ج ن��گل ب�ود.
آ�نها در راه ،دار�کو ب�ی را د�ید ن�د .دار� ب
36
��« :بس ی�ار خ� ب
و�، � شکو�ا و ن� شو�ا زا� او خ�واس ت� ن�د �کمی زا� علم و دا ن�ا ی�ی خ�ود ب�ه آ�نها ب� ی�ام زو�د .دار� ب
کو� � گ ف� ت
ال� � ک ن� ی�د ت�ا دا ن�ا ش�و�ید � ».شکو�ا و ن� شو�ا ق� ب�ول �کرد ن�د. ّاما �کار سادهای ن� ی�س ت
� .ش�ما �با�ید سالها ت� ش
ل
� � � .شکو�ا ب�ه آ�مو خ� ت�ن ادامه داد ّاما ن� شو�ا زا� آ�مو خ� ت�ن�خس�ته ش�د.او د ش� می خ�واس ت �ذ� ت
دو سال � گ ش
روا� �کرد و زا� آ� ن� ج�ا
رو� پ� زآ� ز�اد �با ش�د� ،ب زا�ی � ک ن�د و زا� ا ی�ن ش�ا خ�ه ب�ه آ�ن ش�ا خ�ه ب��پرد� .برای هم ی�ن� ،یک ز
ر�ف ت
�.
37
ی
ر� ز�دن را ب�ه او �یاد �بدهد .طوطی و�ح ف � خ� ب ا�ن�بار ب�ه طوطیس خ�ن�گو رس ی�د و زا� او خ�واس ت
و�� شگو��کردن را �یاد ب��گ�یری و ت�مر ی�ن � ک ن�ی،
و�د�یدن و خ� بو�ّ ،اما ت�و �با�ید ا ّول خ� ب ��« :بس ی�ار خ� ب� گ ف� ت
و� س خ�ن ب��گو ی�ی .ا ی�ن �کار� ،چ ن�د سال طول می�ک ش�د».
ت�ا ب� ت�وا� نی خ� ب
�ذ��ته ب�ود �که زا� آ�مو خ� ت�ن �خس�ته ش�د� .برای هم ی�ن� ،یک ن� شو�ا ق� ب�ول �کرد ولی ه ن� زو� �یک سال ن��گ ش
� .او ت�صم�ی م �گر�ف�ته ب�ود پ� ی� ش� �پدر و مادر پ��ی شر� �بر�گردد. پ� ی� ُ
رو� پ�روا�ز� ک ن�ان زا� ش� طوطی ر�ف ت
ز
� و د�ید همه زا� �خو ب�ی و دا ن�ا ی�ی � شکو�ا ح ف
ر� می ز� ن� ن�د. سرا ن� ج�ام ،ن� شو�ا ب�ه نال�ه �بر� شگ� ت
در� ا ی�ن ش�عر ف�ردوسی را �برا�ی ش� �خوا ن�د:
�؛ س پ�س �پ ش
�کمی ب�ه ف��کر �فرو ر�ف ت
�ز دا�ن ش� د ِ
ل پ��یر�ُ ،بر ن�ا ب�ود ت�وا ن�ا ُب�وَد هر �که دا ن�ا ُب� َود
38
درست ،نادرست
دهد چیزهای خوب را یاد گرفت. .1نوشا از ُه ُ
.2دارکوب به کوشا و نوشا گفت« :شما باید سال ها تالش کنید».
.3کوشا خوب سخن گفتن را از طوطی آموخت.
....................................... .4
گوشکن و بگو
.1چرا کوشا و نوشا النه شان را ترک کردند؟
.2چرا نوشا در کارهایش مو ّفق نبود؟
.3دوست داری مثل کدام پرنده باشی؟ چرا؟
....................................... .4
واژه سازی
در کلمه های خندان ،خندیدن ،لبخند ،خندهرو و خوشخنده ،کلمه ی «خند» مشترک است.
در کلمه های کوشا ،کوشش ،کوشیدن و میکوشد ،کلمه ی «کوش» مشترک است.
در کلمه های پرواز ،پروازکنان ،پریدن و پرنده ،کلمه ی «پر» مشترک است.
حاال تو بگو
در هر دسته ،کلمه ی مشترک کدام است؟
39
بياموز و بگو
وقتی این کلمه ها را می خوانید ،در آخر آن ها صدای « ِا » می شنوید.
گذشته ،یک مرتبه ،آهسته ،شاخه ،سایه ،دوباره ،شکوفه ،پرنده
وقتی این کلمه ها را می خوانید ،در آخر آن ها صدای « ه » می شنوید.
ماه ،کوه ،راه ،چاه ،شبیهِ ،مه ،گروه ،سیاه
پیداکن و بگو
.1کلمه هایی را که نشانه های « ﻪ ﻩ » در آخر آن ها صدای « ِا » می دهد.
.2کلمه هایی را که نشانههای « ﻪ ﻩ » در آخر آن ها صدای « ِه » می دهد.
................................................. .3
کتاب خوانی
.1بیشتر دوست داری درباره ی چه چیزهایی مطالعه کنی؟
.2برای آنکه یک کتاب نوشته شود و به دست شما برسد ،چه کسانی باید با هم همکاری کنند؟
40
حکایت
خوش اخالقی
در زمان های کهن ،مردی بود که اخالق خوبی نداشت و برای هر چیز کوچکی خشمگین می شد و فریاد
می زد و همه از او دوری می کردند ،ولی بعد پشیمان می شد و دلش می خواست خوش اخالق باشد ،ا ّما نمی دانست
چه کار کند.
اخالق ِبد شما را
ِ یکی از دوستانش که پزشک بود ،به او گفت« :من دارویی می دهم که این رفتار ناپسند و
درمان کند».
روز بعد پزشک کوزهای ُپر از آب برای او فرستاد و نوشت« :هر وقت خشمگین شدی ،از این دارو،
کمی بنوش».
مدتی این دستور را اجرا کرد و دید دیگر مانند گذشته ،خشمگین نمی شود و اخالقش بهتر شده آن مرد ّ
است.
روزی نزد دوستش رفت و گفت« :آن
و دارویی که به من دادی خیلی خوب بود و
به زودی تمام می شود ،باز کمی از آن به من بده».
پزشک خندید و گفت« :در آن کوزه،
چیزی جز آب نبود و اگر فکر می کنی
اخالق و رفتار شما خوب شده ،برای
آن است که هر وقت خشمگین می شدی،
برای نوشیدن آب،کمی وقت الزم بود .همان
صبر و ِ
آرامش اندک ،خشم شما را از بین برد
و اکنون خندان و خوشاخالق شدهای».
٭٭٭
٭ به نظر شما چه چیزی باعث
خوش اخالقی آن مرد شده است؟
41
درس هفتم
آ�ن را پ ��خ�ته اس ت
�؟
ماس ت
�.
اس ت
�؟
��ک ش� و مهر �با� نی
ُر ف� ت��گر؛ همان ر ف� ت��گر �زحم ت
� ماس ت
�. �که دوس ت
42
� و ز� ی� ب�ا ی�ی! ا ی�ن خ� نا�ه ها را �چ ه �کسی
�چ ه خ� نا�ه های راح ت
سا�خ�ته اس ت
�؟
� ماس ت
�. أم�مور راه ن�ما ی�ی و را ن� ن�د�گی؛ همان أم�موری �که دوس ت
�چ ه �کالس ش�اد و �با� شن�اطی! �چ ه دا�ن ش� آ�م زو�ان
� دا ش� ت� ن�ی و س� ت
خ� �کو ش�ی! دوس ت
�؟ رور� داده اس ت ادا� را �چ ه �کسی پ� ش ا ی�ن � گل های ش� ب
م م
�. � ماس ت ع ّلم؛ همان ع ّلم مهر �بان و دا ن�ا ی�ی �که دوس ت
ا ی�ن دوس ت�ان خ� ب
و� و �چ �ی�ز های � شق� ن�گ را �چ ه �کسی آ� ف�ر �یده
اس ت
�؟
43
درست ،نادرست
.1رفتگر مدرسه ی ما را تمیز می کند.
.2دانشآموزان پرتالش و مهربان را مع ّلم پرورش داده است.
ِ
کشاورز کوشا ساخته است. .3این خانه های گرم و راحت را
........................................... .4
گوشکن و بگو
.1از چه کسانی یا از چه راه هایی می توانیم پاسخی مناسب ،برای پرسش هایمان پیدا کنیم؟
.2به جز دوستانی که در این درس با آن ها آشنا شدیم ،چه کسان دیگری دوستان ما هستند؟
.3چگونه از خدا ،برای چیزهای خوب و قشنگی که آفریده است ،سپاس گزاری می کنی؟
................................................................ .4
واژه سازی
حاال تو بگو
44
بياموز و بگو
پیداکن و بگو
.1کلمه هایی که نشانه های « ﻪ ﻩ » در آن ها صدای « ِا » می دهد.
.2کلمه هایی که نشانه های «ط» یا «ظ» دارند.
...................................... .3
یکی بود ،یکی نبود .غیر از خدا هیچکس نبود .در یک ده کوچک ،پیرزنی زندگی می کرد
که نان میپخت؛ چه نانهای خوشمزهای! وقتی بوی نانهای خالهپیرزن در هوا میپیچید ،همه از
پدربزرگها و مادربزرگها و پدرها و مادرها گرفته تا ّبچهها ،از کالغها ،گنجشکها و جوجهها گرفته
تا مورچهها ،خوشحال میشدند؛ چقدر خوشحال!
یک روز مثل همیشه ،خالهپیرزن آرد را خمیر و تنور را
روشن کرد ،ا ّما تا آمد نان را به تنور بچسباند ،نان از دستش افتاد
توی تنور .خالهپیرزن خم شد تا نان را بردارد .باز هم خم شد ؛
آنقدر خم شد که فقط پاهایش از تنور بیرون ماند.
مورچه ای از آنجا میگذشت .پاهای خاله پیرزن را دید.
فکر کرد خاله پیرزن توی تنور افتاده است .گریه و زاری کرد؛ چه
گریه ای و فریاد کشید« :خاله به تنور ،خاله به تنور ».
گنجشکی از آنجا میگذشت .مورچه را دید که مثل ِابر بهار
گریه میکند .پرسید« :مورچه اشکریزان ،چرا اشکریزان؟»
46
مورچه گفت« :خاله به تنور ،مورچه اشک ریزان ».
گنجشک این را که شنید ،ناراحت شد؛ چقدر ناراحت! از غم و غُ ّصه پرهایش ریخت.
گنجشک پر زد و روی یک درخت نشست و جیکجیک کرد؛ آن هم چه جیکجیکی!
درخت دید پرهای گنجشک ریخته است .از گنجشک پرسید« :گنجشک َپر ریزان ،چرا
َپر ریزان؟»
گنجشک گفت« :خاله به تنور ،مورچه اشک ریزان ،گنجشک َپر ریزان».
درخت این را که شنید ،ناراحت شد؛ چقدر ناراحت! از غم و غُ ّصه برگهایش ریخت.
پیرمرد ماست فروشی که در کنار دیوار ماست میفروخت ،صدای ناله ی درخت را شنید و ِ
گفت« :درخت برگریزان ،چرا برگریزان؟»
درخت ناله کرد و گفت« :خاله به تنور ،مورچه
اشک ریزان ،گنجشک َپر ریزان ،درخت برگ ریزان».
پیرمرد این را که شنید ،دلش ُپر از غم و غُ ّصه شد؛
چه غم و غُ ّصه ای! از غم و غُ ّصه ماستهایش را ریخت
روی سر و صورتش.
از آن طرف ،خاله پیرزن نانی را که توی تنور
افتاده بود ،بیرون آورد .بعد نانهایش را پخت و
ِ
پیرمرد ماست فروش چند تا از آنها را برداشت تا ِ
پیش
ببرد و ماست بگیرد .توی راه ،پیرمرد را دید که با سر و
روی ماستی میدود؛ آن هم چه دویدنی! پیرزن فریاد زد:
«بابا ماست به رو ،چرا ماست به رو؟»
پیرمرد تا خاله پیرزن را دید ،فریاد زد« :خاله پیرزن،
مگر توی تنور نیفتاده بودی؟ تو که صحیح و سالمی!»
47
خالهپیرزن گفت« :معلوم است که صحیح و سالمم! مگر قرار بود ِ
توی تنور بیفتم؟»
پیرمرد خوش حال شد؛ چقدر خوش حال! ماستها را از سروصورتش پاک کرد و فریاد
زد« :خاله پیرزن که سالم است ،نسوخته است».
مورچه وگنجشک و درخت تا حرفهای پیرمرد را شنیدند و خاله پیرزن را دیدند ،خوشحال
شدند؛ چقدر خوشحال!
خبر توی ده پیچید .همه از پدربزرگها و مادربزرگها و پدرها و مادرها گرفته تا ّبچهها،
از گنجشکها گرفته تا مورچهها ،به خانهی خاله پیرزن رفتند .از نانهای خوش مزه اش خوردند
و به اشتباه مورچه خندیدند؛ چه خندههایی!
درک و دریافت
.1خاله پیرزن برای پخت نان کارهای زیر را انجام می دهد .با شماره ،ترتیب آن را درست کنید.
روشن کردن تنور
تهیه ی آرد
چسباندن نان به تنور
تهیه ی خمیر
.٢وقتی مورچه پاهای خاله پیرزن را لبهی تنور دید ،چه کرد؟
.٣وقتی خبر سالمتی خاله پیرزن در ده پیچید ،چه ا ّتفاقی افتاد؟
48
فصل چهارم
ِ
راه زندگی
49
درس هشتم
زا� همه مهر �بان ت�ر
50
ت� ی�
�و ق� ت�ی �فهم ی�دم دعا ع ن�ی �چ ه ،صم�ی م �گر�ف ت�م �که من هم دعا � ک ن�م� .چ ون خ� ی�لی �کارها هس ت
�که �با�ید زا� خ�دا ب� خ�واهم در ا ن� ج�ام دادن آ�نها مرا �یاری � ک ن�د .من دعا م ی� ک ن�م �که �پدر و مادرم
هم ی� ش�ه سالم �با ش� ن�د .دعا م ی� ک ن�م �پدر�ب ز�ر گ�ها و مادر�ب ز�ر گ�های مهر �بان پ� ی� ش� ما �با ش� ن�د؛
رو�ی زا� مادرم پ�رس ی�دم: ا �نها را خ� ی�لی دوس ت
� دارم .ز �چ ون �ب زا�ی�کردن و حر� ز
ف �دن �ب آ
«�چ را همه �پدر�ب ز� گر�ها و مادر�ب ز� گر�ها را دوس ت
� دار ن�د؟»
مح ب ّ� ت
� می� ک ن� ن�د».
� دارد. خ�دا �کسا� نی را �که ب�ه د ی��گران مح ب ّ� ت
� و مهر �با� نی � ک ن� ن�د ،دوس ت
ه
�خ�دا�یا ،ت�و زا� همه مهر �بان ت�ر س ت�ی .من میدا ن�م �که ت�و ا�نسانهای مهر �بان را دوس ت
ک ت�ر زا� �خودم مهر �بان داری� .پس هم ی� ش�ه سعی م ی� ک ن�م �با هم�کالسیها ی�م و ح تّ�ی ب� چ ّ�ههای � چ
کو�
ب�
�با ش�م ت�ا ت�و مرا ی� ش� ت�ر دوس ت
� �بداری!
51
درست ،نادرست
.1ما در دعا با خدا ِ
درد دل می کنیم.
.2همه ،آدم های مهربان را دوست دارند.
.3ما فقط برای خودمان دعا می کنیم.
........................................... .4
گوشکن و بگو
.1دعا یعنی چه؟
.2چرا خدا را شکر می کنیم؟
.3چه کارهایی می توانی انجام دهی تا خدا تو را بیشتر دوست داشته باشد؟
........................................... .4
واژه سازی
پدربزرگ
پدر
مادربزرگ
بستگان
پدربزرگ
مادر
مادربزرگ
حاال تو بگو
..................... پسرعمو
خاله عمو
..................... .....................
دختردایی .....................
دایی عمه
ّ
..................... .....................
52
بياموز و بگو
توجه کن:
به این کلمه ها ّ
کبری ،عیسی ،مصطفی ،یحیی ،مجتبی ،مرتضی .حرف «ی» در پایان این کلمه ها صدای «آ»
می دهد.
موسی.
ٰ برای اینکه این کلمات را درست بخوانیم ،روی حرف «ی» عالمت « ٰ » می گذاریم مانند
حاال بگو چه کلمهای در درس به کار رفته است که حرف «ی» در آخر آن صدای «آ» می دهد.
پیداکن و بگو
ِ
نمایش بی کالم نشان دهند و سایر ِ
صورت چند نفر از دانشآموزان ،هر یک از موارد زیر را به
دانشآموزان موضوع نمایش را حدس بزنند.
چند پرنده که آب و دانه می خورند و از خدا ّ
تشکر می کنند.
کودکی در حال دعا.
پیرزن یا پیرمردی در حال دعا.
53
بخوان و حفظ كن
بخوان و حفظ كن
54
حکایت
همکاری
محمد (ص) و یارانش از شهری به شهر دیگری می رفتند .در راه خسته شدند .ایستادند تا حضرت ّ
کمی استراحت کنند و غذایی بخورند.
یکی از یاران گفت« :من حاضرم که غذا درست کنم».
دیگری گفت« :من هم آب می آورم».
انجام کاری را پذیرفتند.
به این ترتیب ،هر یک از یارانِ ،
محمد (ص) فرمودند« :من هم هیزم جمع میکنم و می آورم».حضرت ّ
همراهان گفتند« :شما استراحت کنید».
محمد (ص) نپذیرفتند و گفتند« :من هم مثل یکی از شما هستم ،در سفر همه باید همکاری
ولی حضرت ّ
کنیم».
٭٭٭
٭ به نظر شما چرا پیامبر (ص) پیشنهاد دوستانشان را نپذیرفتند؟
55
درس نهم
ز��ی ت
ار�
56
� زا� خ� شو� حالی �بال در ب� ی�اورد. � � زن�د�یک ش�د ن�د .ز��ی ن� ب
� می خ�واس ت � ک ب�و ت�رها دس�تهدس�ته ب�ه ز��ی ن� ب
� �که صدای ا ذ�ان زا� � گل دس�ته ها ب�ل ن�د ش�د. �ذ� ت چ��ی ز�ی ن��گ ش
� ب�ه و ض�و خ� نا�ه �برو ی�م ،و ض�و ب��گ�یر ی�م ب «��ی ن� ب
ر� را � گ ف� ت� ن�د� .ه ت�ر اس ت
� ج�ان ،ا ذ�ان م غ� ب � :ز مادر � گ ف� ت
� ب� خ�وا ن��ی م».ما�مان را ا ّو ِل و�ق ت و ن� ز
ر�ا (ع) را هر� زگ� ف�رام شو� ن�می � ک ن�د.
ما� �خوا ن�دن رد حر ِم امام ض ز��ی ن� ب
� ن� ز
57
درست ،نادرست
گوشکن و بگو
.1چرا زینب با خودش دانه آورده بود؟
.2زینب و مادرش پس از شنیدن صدای اذان چه کردند؟
.3آن ها چه موقع در حرم بودند؟
............................... .4
واژه سازی
حاال تو بگو
....................... داروخانه
....................... آشپزخانه
....................... چاپخانه
58
بياموز و بگو
د ّقت کن:
پیداکن و بگو
.١کلمه هایی را که «می» دارندِ ،
(مثل می آمد).
.٢کلمه هایی را که یکی از نشانه های «ﻏ ﻐ ﻎ ﻍ» یا «ذ» دارند.
.......................................... .3
کتاب خوانی
.١از کتاب هایی که تا به حال خوانده ای ،کدام بهتر بود؟ چرا؟
.٢از آن کتاب ها چه چیزهایی یاد گرفتی؟
59
بخوان و بينديش
کی بود؟ کی بود؟
ننه گلی در خانه نبود .سوگلی که تنها مانده بود ،اطرافش را نگاه کرد .کم کم حوصله اش سر رفت .بعد
فکری کرد و با خود گفت« :خوب است اتاق را برای ننه جانم ،ننه ی مهربانم ،تمیز کنم تا وقتی برمی گردد،
خوش حال شود ».آن وقت شروع به کار کرد .اینجا را جارو کشید ،آنجا را جارو کشید .بعد هم رفت تا
طاقچه را دستمال بکشد که ناگهان دستش به کاسه ی چینی خاله نگین خورد .کاسه افتاد و شکست .سوگلی
به تکّه های کاسه نگاه کرد و خیلی ُغ ّصه خورد .خاله نگین دیروز این کاسه را پر از آش کرده و برایش
فرستاده بود .به قول مادر ،کاسه امانت بود .سوگلی تند تند تکّه های کاسه را جمع کرد و یک گوشه پنهان
کرد تا وقتی مادر می آید ،آن ها را نبیند و با او دعوا نکند .در این فکر بود که ننه گلی از راه رسید .سوگلی
سالم کرد .بعد هم دوید و باالی پلّه نشست تا ننه جانش او را نبیند .می ترسید اگر او را نگاه کند ،همه چیز
را بفهمد .در این وقت صدایی شنید .سرش را باال گرفت و روی دیوار ،خروس خاله نگین را دید .خروس
هم سوگلی را دید و فهمید که برای او اتّفاقی افتاده است .پس بالش را به هم زد ،نوکش را باز کرد و گفت:
«سوگلی ،لُپت گُلی ،قوقولی قوقو ،قوقولی قوقو! خنده ی رو لبت کو؟»
سوگلی خروس را دید ولی چیزی نگفت .آهی کشید و سرش را پایین انداخت .خروس هم ناراحت شد
و همان باال روی دیوار نشست.نه بال زد و نه قوقولیقوقو کرد.کالغی که داشت توی آسمان پرواز میکرد،
خروس را روی دیوار دید.پایین پرید.روی درخت نشست و گفت« :تاجت چینچین ،بالت رنگین ،چرا
نوکت را بستی؟ چرا اینجا نشستی؟»
خروس به سوگلی اشاره کرد .کالغ به سوگلی نگاه کرد .بعد صدایش را بلند کرد و گفت« :سوگلی،
لُپت گُلی ،قار وقار و قار ،چرا نشستی ُغ ّصه دار؟»
سوگلی به کالغ نگاه کرد ولی چیزی نگفت.دوباره آهی کشید و سرش را پایین انداخت.کالغ هم مثل
خروس ناراحت شد .همانجا روی درخت نشست.نه بال زد و نه قارقار کرد .گنجشکی پرید و پرید.به خانه ِی
ننه گلی رسید.دور حیاط چرخید ولی دانهای ندید.روی درخت پرید .کالغ را دید.کنارش نشست و گفت:
«ای بال ِ
سیاه قارقاری ،امروز چرا ُغ ّصه داری؟»
کالغ به سوگلی اشاره کرد .گنجشک به سوگلی نگاه کرد و گفت« :سوگلی ،لُپت گُلی جیک و جیک و
جیک! برایم بکن خنده ای کوچیک».
سوگلی به گنجشک نگاه کرد .باز هم خواست آه بکشد و سرش را پایین بیندازد که کالغ و خروس و
گنجشک با هم گفتند« :سوگلی ،حرف بزن ،شاید ما بتوانیم کاری کنیم که تو این قدر ُغ ّصه نخوری».
سوگلی سرش را باال گرفت و گفت« :راست می گویید؟!»
همه گفتند« :بله»
سوگلی گفت« :آمدم طاقچه را دستمال بکشم ،کاسه ی خاله نگین که روی طاقچه بود ،افتاد و شکست.
نه یک تکّه ،نه دو تکّه ،صد تکّه شد .حاال نمی دانم جواب خاله نگین را چه بدهم!»
گنجشک فکری کرد و بعد با خوشحالی گفت« :به خالهنگین بگو پنجره باز بود،گنجشک پرید ،به اتاق
آمد .این طرف پرید ،آن طرف پرید .بعد رفت باالی طاقچه بنشیند تا توی کاسه را ببیند ،بالَش به کاسه خورد.
کاسه افتاد و شکست».
سوگلی خندید .یک پلّه پایین آمد .گنجشک را بغل کرد و بوسید .آمد پایین برود ّاما ایستاد .خنده از
روی لبش پرید و به گنجشک گفت« :ولی تو که به اتاق نیامدی.تو که روی طاقچه ننشستی .تو که کاسه را
نشکستی .من بودم و من شکستم».
سوگلی این را گفت و همانجا نشست.کالغ که روی پلّهی پایین بود ،گفت« :به خالهنگین بگو کالغ آمد،
پرید و پرید .به طاقچه رسید .یک تکّه نان توی کاسه بود .نوک زد نان را بردارد که کاسه افتاد و شکست».
سوگلی باز هم خوش حال شد و خندید .یک پلّه پایین آمد و کالغ را بوسید .می خواست یک پلّه ی
دیگر پایین برود که ایستاد و به کالغ گفت« :ولی تو که توی اتاق نپریدی .کاسه ی خاله نگین را ندیدی .توی
کاسه نانی نبود .کاسه را تو نشکستی .من بودم و من شکستم».
سوگلی این را گفت و همانجا نشست .خروس خاله نگین که تا حاال ساکت بود ،بالَش را به هم زد و
گفت« :سوگلی به خاله نگین بگو در باز بود .خروس از لب دیوار پرید .دوید و دوید ،به اتاق رسید .کاسه را
روی طاقچه دید .باالی طاقچه پرید .ناگهان کاسه افتاد و شکست».
سوگلی به خروس نگاه کرد .خوش حال شد .خندید و پایین پرید .به پلّه ی آخر رسید .خروس را بغل
پیش خاله نگین برود و بگوید که خروس کاسه را شکسته است ولی کرد و بوسید .بعد هم به طرف در رفت تا ِ
61
«تاج تو چین چینِ ،بال تو رنگین ،تو که به اتاق نیامدی،
تا به در رسید ،خنده از لبش پرید .ایستاد و گفتِ :
کاسه ی خاله نگین را ندیدی و آن را نشکستی .من بودم و من شکستم .نه این را می گویم ،نه آن را».
گنجشک و کالغ و خروس گفتند« :پس چه می گویی؟»
سوگلی گفت« :می گویم خاله نگین جان! خاله ی مهربان! اتاق را جارو می کردم .خواستم طاقچه را
دستمال بکشم که دستم به کاسهی شما خورد .کاسهی شما غلتید ،افتاد و شکست».
ننهگلی که همه چیز را دیده و شنیده بود ،از اتاق بیرون آمد.سوگلی را صدا زد.سوگلی دوید.از پلّهها
باال رفت.توی دست ننهگلی دوتا شاخهی گل بود.یکی را به سوگلی داد و گفت« :این برای دخترم سوگلی که
دوست دارد راست بگوید.این هم برای خالهنگین که سوگلی خانم برایش ببرد و از او معذرتخواهی کند».
سوگلی خندید .با شاخه ی گل از پلّه ها پایین آمد تا به خانه ی خاله نگین برود و همه چیز را بگوید.
گنجشک باالی سرش پرید و گفت« :جیک وجیک وجیک ،آفرین!»
کالغ هم پرید و گفت« :قاروقاروقار ،صد آفرین!»
خروس هم پَر زد و نشست باالی دیوار و گفت« :قوقولی قوقو! هزار آفرین به دختر خوب و نازنین».
درک و دریافت
.1کاسه ی خاله نگین چرا شکست؟
.2چرا سوگلی پیشنهاد دوستان خود را قبول نکرد؟
.٣اگر تو با چنین مشکلی رو به رو شوی ،چه میکنی؟
62
فصل پنجم
هنر و ادب
درس دهم
ه ن�رم ن�د
64
ّ
� و ف��کر ا ن� ج�ام �پدر � گ ف� ت
�«:د خ� ت�رم ،هر �کاری �که �با د�ق ت
�؛ م ث� ًال ا�گر ت�و ب� ت�وا� نی س ف�ال�گر �ب ش�وی و �با ش�ود ،ه ن�ر اس ت
ِ
سا�ی ،ه ن�رم ن�د هس ت�ی. � گل چ��ی�ز های ز� ی� ب�ا �ب ز
�؛ � .ع ّ�کاسی هم ه ن�ر اس ت ق�الی �با�فی هم ه ن�ر اس ت
�پس �برای ا ی� ن��که ب� ت�وا� نی �یک ع�کس خ� ب
و� ب��گ�یری� ،با�ید
ه ن�رم ن�د �با ش�ی.
ّ ف� زر� ن�دم،ه ن�رم ن�د �با�ید خ� ب
� ب�ه همهو� ف��کر � ک ن�د� .با د�ق ت
چ��ی�ز ن��گاه � ک ن�د و ص�بر و حوصله دا ش��ته �با ش�د ت�ا در �کارها�ی ش�
مو ف ّ� ق� ش�ود».
65
گوشکن و بگو درست ،نادرست
واژه سازی
…… ……
سینما دوربین
…… ……
نخ ِگل
چرخ
نقشه فرش باف سفالگری سفالگر
…… ……
66
بياموز و بگو
حاال تو بگو
…………… من می آیم.
…………… او رفت.
…………… پروانه نشست.
…………… او از پدرش می پرسد.
پیداکن و بگو
بازی و منایش
یکی از هنرهایی را که در درس آمده است ،به دلخواه انتخاب و به صورت نمایش اجرا کنید.
67
بخوان و حفظ كن
68
حکایت
ِ
کودک زیرک
یکی از دانشمندان
میگوید « :روزی در اتاق
خود مشغول کتاب خواندن
بودم .شنیدم در میزنند؛ رفتم
کردم؛ بچهی همسایه
ّ و در را باز
بود که آتش میخواست .آتشدان
را به او نشان دادم و گفتم :این آتش،
ّاما چگونه میبری؟ تو که ظرفی نداری؟
اندکی صبرکن تا ظرفی بیاورم ».آن
کودک با احترام گفت« :راضی به زحمت
شما نیستم ».نزدیک آتشدان رفت؛ ابتدا
کمی خاکستر سرد برداشت و سپس
مقداری آتش روی خاکستر گذاشت،
آنگاه رو به من کرد و گفت« :این طور» و
با لبی خندان خداحافظی کرد و رفت .من
به هوش آن کودک آفرین گفتم.
69
درس يازدهم
ِ
ردس آ� ز�اد
گوشکن و بگو
درست ،نادرست
واژه سازی
70
بياموز و بگو
پیداکن و بگو
نام میوه نام شهر نام دختر نام پسر نام حیوان حرف
پرتقال پل سفید پروین پوریا پرستو پ
ل
ن
گ
71
درس دوازدهم
�فردوسی
ار� امام ر�ض ا (ع) ر�ف�ته �ذ��ته �با �پدر ،مادر و �خواهرم ب�ه ز��ی ت
سال � گ ش
ب�ود ی�م.
�«:در ن��ز د ی��کی م ش�هد ،ش�هر ق�د ی�می ت�وس ،آ�رام�گ ِاه �فردوسی، �پدرم � گ ف� ت
� �برو ی�م و آ� ن� ج�ا را هم ب� ب� ی� ن��ی م». ش�اعر �ب�ز ر گ� ا�یران ق�رار دارد .خ� ب
و� اس ت
رو� ب�عد ،ب�ه ت�وس ر ف��ت�ی م .ف�اصلهی م ش�هد ت�ا ش�هر ت�وس ز��یاد چ� ن�د ز
ِ
� ز��یادی را در آ� ن� ج�ا ن� ب�ود .و ق� ت�ی ب�ه آ�رام�گاه ف�ردوسی رس ی�د ی�م ،ج�مع ی� ت
� « :ف�ردوسی � �کرد .او می� گ ف� تد�ید ی�م� .یک �ن ف�ر راه ن�ما �برای ما صح ب� ت
ا� � � شک� ی�د ت�ا ش�اه ن�امه را ن�و ش� ت
� .ش�اه ن�امه � ک ت� ب سی سال �زحم ت
� �که در آ�ن داس ت�انهای ز��یادی در�بارهی ا�یران و ار� ش�ی اس ت
�با ز
پ�هل نوا�ان آ�ن می خ�وا ن��ی م .رس ت�م �ب�ز ر گ� ت�ر ی�ن پ�هلوان داس ت�انهای
� .ف�ردوسی ا ی�ن داس ت�انها را ج�مع �کرد و ا ث�ری �بس ی�ار ش�اه ن�امه اس ت
ر� ع ظ��ی م ب�ه ش�عر �پد�ید آ�ورد ت�ا ز��بان ف�ارسی را �که ما ام ز
رو� �با آ�ن ح ف
می ز� ن��ی م ،ز � ن�ده ن��گه دارد».
72
راه ن�ما ش�عرها ی�ی زا� ش�اه ن�امه خ�وا ن�د و �با ما �خ داحا ف� ظ�ی �کرد .ه ن��گام �بر�گ ش� ت�ن زا� ت�وس� ،پدرم ق�ول داد
ب�ع ض�ی زا� داس ت�انهای ش�اه ن�امه را �برا ی�م ت�عر� ی ف� � ک ن�د.
73
درست ،نادرست
.١آرامگاه فردوسی در شهر مشهد قرار دارد.
.٢همه ی داستان های شاهنامه به شعر است.
.٣فردوسی چهل سال زحمت کشید تا کتاب شاهنامه را نوشت.
...................................... .٤
گوشکن و بگو
.1شاهنامه ی فردوسی درباره ی چیست؟
.٢بزرگترین پهلوان داستان های شاهنامه کیست؟
.٣به جز فردوسی کدام شاعر را می شناسی؟
...................................... .٤
واژه سازی
حاال تو بگو
74
بياموز و بگو
ب الف
من دیروز کتاب را به کتاب خانه بردم. سال گذشته با پدر و مادرم به مشهد رفته بودم.
من امروز کتاب را به کتاب خانه بردم. پارسال با پدر و مادرم به مشهد رفته بودم.
من صبح زود کتاب را به کتاب خانه بردم. یک سال با پدر و مادرم به مشهد رفته بودم.
من هفتهی گذشته کتاب را به کتاب خانه بردم. ماه گذشته با پدر و مادرم به مشهد رفته بودم.
حاال تو بگو
من پارسال در مسابقه ی علمی مدرسه ،نفر ّاول شدم.
........................................
........................................
پیداکن و بگو
١ــ اسم هایی که در درس آمده است.
٢ــ کلمه هایی که در آن ها حرف «ش» به کار رفته است.
فكر كن و بگو
.١چرا مردمِ ِ
میهن ما ،به فردوسی احترام می گذارند؟
.٢به ُجز فردوسی کدام یک از شاعران را می شناسی؟
کتاب خوانی
.١نام کتابی که هفته ی پیش خواندی ،چه بود؟
.٢اگر تو نویسنده ی آن کتاب بودی آن را چگونه تمام می کردی؟
75
بخوان و بينديش
76
سیاُمی و سیویکمی و سیودومی و… چهلمی
رسید و گفت« :چه نشستهاید که جوجه ِی ننهکالغ،
توی خارها افتاده و نوکش شکسته و بالش شکسته و
پرهایش ریخته و زبانم الل ،دیگر زنده نیست!»
کالغ چهلمی چنان قارقاری کرد که نگو و نپرس! پر زد و رفت و همه ی کالغ ها را جمع کرد و به دنبال
خودش راه انداخت تا به النه ی ننه کالغ بروند و به او سرسالمتی بدهند.
چهل تا کالغ پر زدند و به سراغ ننهکالغ رفتند ّاما هنوز به النهی او نرسیده بودند که جوجهکالغ را دیدند که
توی خارها گیر کرده بود و ننهکالغ داشت او را بیرون میکشید.
تعجب به هم نگاه کردند .کالغ چهلمی گفت« :این که جوجه کالغ است ! نوکش کالغ ها ،قارقارکنان و با ّ
نشکسته ،بالش نشکسته ،پرهایش نریخته ،زنده است و توی خارها گیر کرده!»
کالغ پنجمی گفت« :من خیال کردم نوکش شکسته!»
کالغ دهمی گفت« :من خیال کردم بالش شکسته!»
کالغ بیستمی گفت« :من خیال کردم پرهایش ریخته!»
کالغ بیست و نهمی گفت« :من خیال کردم از بین رفته!»
آن وقت هر چهل کالغ به ننه کالغ کمک کردند که جوجهاش را از توی خارها بیرون بکشد .بعد هم به هم
قول دادند درباره ی آن چیزی که آگاهی ندارند ،حرفی نزنند ،تا خبرها «یک کالغ ،چهل کالغ» نشود.
درک و دریافت
١ــ وقتی جوجه کالغ حرف مادرش را گوش نکرد ،چه شد؟
٢ــ «یک کالغ ،چهل کالغ» یعنی چه؟
77
فصل ششم
ن من
ايرا ِ
درس سیزدهم
ا�ی ِ
ران ز� ي� ب�ا
مشهد
79
ا ی� ن� ج�ا آ�رام�گاه �فردوسی ،ش�اعر �ب ز� گر� ا�یران،
م
�.در ت�وس ش�هد اس ت
ه
ا ی� ن� ج�ا ح ََر ِم امام ش� ت�م ،ح ض� ت
ر� ض
ر�ا ( ع )
م
�. در ش�هر ش�هد اس ت
َ
ا ی� ن� ج�ا � ک ن� ُدوان ت��بر � زی� اس ت
�.
ا ی� ن� ج�ا آ�رام�گاه حا ف� ظ� ش��ی ز
را�ی اس ت
�.
ی
ا�ن ق� ّله ی ز� ی� ب�ای دماو ن�د اس ت
�.
80
ی
ا� ن� ج�ا ماسوله ی �گ ی�الن اس ت
�.
ِ ی
ا� ن� ج�ا َا گر� ب َ�م �کرمان اس ت
�.
ی
ا� ن� ج�ا ُ�بر ج� م ی�الد �تهران اس ت
�.
� ف�ارس اس ت
�. ا ی� ن� ج�ا ت�� ت
خ� �ج م ش� ی�د رد م َرو َد ش� ت
81
درست ،نادرست
اصفهان
شیراز
مشهد
تهران
گوشکن و بگو
82
واژه سازی
توجه کن:
به این جمله ها ّ
در ایران زیارتگاه های زیادی هست.
این شهر نمایشگاه دارد.
محل زیارت.زیارتگاه یعنی ّ
نمایشگاه یعنی ّ
محل نمایش و نشان دادن.
حاال تو بگو
دانشگاه یعنی ……………
آزمایشگاه یعنی ……………
…………… یعنی ……………
بياموز و بگو
83
پیداکن و بگو
فكر كن و بگو
.١چرا سفر می کنیم؟
توجه کنیم؟
.٢در سفر به چه چیزهایی باید ّ
84
ای خ� نا�ه ی ما بخوان و حفظ كن
خو� و ع ز� ی� ز�ی � ب
ا�یرا ِ
ن ز� ی� ب�ا
�پا ی� ن�ده �با ش�ی
ای خ� نا�ه ی ما
م س ه
� س ت�من دو ت
� �با ش�هرها�ی ت
� �با �کوه و د ش� ت� ت
� �با �نهرها�ی ت
�خور ش� ی� ِد اسالم
ِ
�یک �بار د ی��گر
ت�ا ب� ی�ده زا� ت�و
ال ّله ا�ک�بر ! .....
�رد هر ک� ج�ا�ی ت
�خون ش�ه ی�دان
پ� ی�وس�ته ج�اری اس ت
�
ا� ا�یران ای خ� ک
�بر �کوی و �کو چ�ه
�� ها�ی ت �بر د ش� ت
رو ی� ی�ده الله
�
�. ج�ا نم ف�دا�ی ت
مص
ط ف�یٰ رحما ن�دوس ت
�
85
درس چهاردهم
پ�ر چ�م
ِ
ا� �ق ش� ن�گ صُ ب�ح�گاهی می ت�ا ب� ی�د� .نس�ی م آ�هس�ته می ز
و��ید آ� ف� ت� ِ ب
و پ�ر چ�م ز� ی� ب�ای ا�یران را ت��کان میداد.
� ب�ه پ�ر چ�م ن ��گاه می� ک ن�م، ّ
�پدرم و ق� ت�ی د�ید �که من هر �بار �با د�ق ت
چ
�؟» پ�رس ی�د« :ام ی�ن ج�ان ،میدا� نی پ�ر چ�م �برای ��یس ت
�
«�ه» گ ف� ت�م :ن
� « :پ�ر چ�م � شن� نا�هی آ� ز�ادی و سر ب�ل ن�دی �یک �پدرم � گ ف� ت
� .هر � شک�ور �یک پ�ر چ�م دارد». شک�ور اس ت
�
� گ ف� ت�م�« :پ ج
در�ان� ،چ را ر ن�گ پ�ر چ�م � شک�ورها �با هم �فر ق�
می� ک ن�د؟»
وا� داد« :هر �کدام زا� ر ن�گهای پ�ر چ�م � شن� نا�هی
�پدرم ج� ب
�؛ م ث� ًال پ�ر چ�م ا�یران سه ر ن�گ دارد .ر ن�گ س�ب ز�
چ�� زی�ی اس ت
� شن� نا�هی سرس�ب ز�ی ،ر ن�گ س ف� ی�د � شن� نا�هی صلح و دوس ت�ی و
می
ر ن�گ ُسر خ� � شن� نا�هی د ف�اع زا� �هن و آ� ز�ادی آ�ن اس ت
�».
86
من دو�باره ب�ه پ�ر چ�م ن ��گاه �کردم و پ�رس ی�دم:
چ ِ
�؟» «�پدر ج�ان � ،شن� نا�ه ی وسط پ�ر چ�م ��یس ت
� �که ب�ه ش��کل � گل الله ��« :کلمهی اللّه اس ت �پدرم � گ ف� ت
�». هم د�یده می ش�ود � .گل الله � شن� نا�هی خ�ون ش�ه ی�دان اس ت
در ا ی�ن ه ن��گام زا� �پدرم خ�داحا ف� ظ�ی �کردم و وارد ح ی� ِاط
مدرسه ش�دم .پ�ر چ�م �ق ش� ن�گ ا�یران ،ام ز
رو� �برا ی�م ز� ی� ب�ا ت�ر ش�ده
� دارم و �ذ��ته دوس ت ب�ود.احساس می�کردم آ�ن را ب� ی� ش� ت�ر زا� � گ ش
� م ی�برم. ما�ای آ�ن ل�ذّ ت م ث�ل هر ا�یرا�نی د ی��گر ،زا� ت� ش
87
درست ،نادرست
گوشکن و بگو
88
واژه سازی
بياموز و بگو
به کسی که اهل ایران است« ،ایرانی» می گویند.
به کسی که اهل یزد است« ،یزدی» می گویند.
به چیزی که از آهن درست شده باشد« ،آهنی» می گویند.
به چیزی که از چوب درست شده باشد« ،چوبی» می گویند.
حاال تو بگو
سیستانی یعنی ………………………………………………
تبریزی یعنی…………………………………………………
سنگی یعنی…………………………………………………
فل ّزی یعنی …………………………………………………
89
پیداکن و بگو
در جدول زیر ،پنج کلمه از کلمه های درس وجود دارد .آن ها را پیدا کن و بگو.
فكر كن و بگو
.١چرا باید به پرچم کشورمان احترام بگذاریم؟
.٢تو چگونه از میهن خود دفاع می کنی؟
……………………………… .٣
بازی و منایش
داستان زیر را به صورت نمایش در کالس اجرا کنید.
موجودی فضایی به زمین آمده است و با چند کودک روبه رو می شود و کودکان با او صحبت
می کنند.
90
بخوان و حفظ كن
�با پ�رس ت�وهای ش�اد
ش�ا خ�ه ها س�ب�ز و س ف� ی�د صا� آ�سمان ،خ� شو�حا
لو ف
می رسد زا� راه ،ع ی�د ش�اد �با پ�رس ت�وهای
گ � شن�اط می ��د ر� ِ آ� ف� ت� ب
ا� را �خ نا�ه ها
ن زن
می ت�کا ن�َد رد ح ی�اط فر� ها را ماردم � ش
ِ
دور گلدان را چ�ه � ب
ر�گ �کرده �خواهرم ن خو�
من �برا�ی ش� می َ�ب َرم �یک گ ِ
ل ز� ی� ب�ا و ُسر خ�
می� ک ن�د آ � ب
� �ب زا�ی ماهی من ،ت�وی ِ ح ضو�
می� ک ن�د ت� ب
ا� �ب زا�ی �باد هم �با ش�ا خ�ه ها
محمود پ�وروه ب
ّا�
91
درس پانزدهم
ن� ز
ورو�
رو� سال ج�د�ید �خود را �ج ش�ن مردم ج�هانّ ،اول ی�ن ز
می �گ�یر ن�د .همه ی ا ی�ن �ج ش�ن ها ز� ی� ب�ا هس ت� ن�د.
رو�ِ ِ �
سال رو� ا ّول �فرورد ی�ن ،ن �خس ت� ی�ن ز در � شک�ور ما ز
ورو�» می �گو�ی ن�د. � .ا ی�ن ز
رو� را « ن� ز ن�و اس ت
طب ف�
�ورو� آ� غ� زا� صل سرس�ب ز�ی و ز� ی� ب�ا ی�ی های � ی�ع ت
ن� ز
�. اس ت
� �که ما ا�یرا ن� ی�ان ع ی�د ن� ز
ورو� را ه ز�اران سال اس ت
�ج ش�ن می �گ�یر ی�م.
مردم ما پ� ی� ش� زا� ن� ز
ورو� ،خ� نا� ته��کا� نی می� ک ن� ن�د ،در �ج ش�ن
ل سال ،س ف�رهی � می� ک ن� ن�د و �برای �تحو ی� ِ ی
ن���کو�کاری ش�ر� ک ت
ل سال ،ح ظ�های اس ت
� �که ل �س ی�ن می چ� ی� ن� ن�د� .تحو ی� ِ ه ف� ت
سال �که�نه ب�ه �پا�یان میرسد و ِ
سال ن�و ش�روع می ش�ود. ِ
در ا ی�ن ه ن��گام همهی اع�ض ای خ�ا ن�واده � ک ن�ار س ف�رهی
�س ی�ن می� شن� ی� ن� ن�د و دعا می خ�وا ن� ن�د و زا� خ�داو ن�د ه ف� ت
و� و خ� ب
و� ت�ر � ک ن�د. ال� آ�نها را خ� ب می خ�واه ن�د �که ا خ� ق
ب� ی� ش� ت�ر مردم م ی�هن ما در س ف�رهی ه ف� ت
� س ی�ن،
92
93
94
�ق� آر�ن ،آ� ی��نه ،ش�معهای رو ش�ن و ه ف� ت
چ�� زی� می�گ�ذ ار ن�د �که ن�ام آ�نها �با «س»
� چ�� زی� س�ب ز�ه، ی
ش�روع می ش�ود .ا�ن ه ف� ت
سما� ،سم ن�و ،س ن� ج�د ،س�یر وق سر�که،
� هس ت� ن�د. س ی� ب
�س ی�ن، ب�
ع ض�ی در س ف�رهی ه ف� ت
ت� خ�ممر غ�های ر ن�گ �کرده � ،گل و ش��یر ی� ن�ی
ر� آ� ب�ی هم می�گ�ذ ار ن�د .هم چ� ن� ی�ن ،ظ� ف
می�گ�ذ ار ن�د �که ماهی � چ
کو�ک �قرم ز�ی در
آ�ن ش� ن�ا می� ک ن�د.
ورو�،مردم ب�ه د�ید و �ب زا�د�ید ی��کد ی��گر
در ن� ز
می رو ن�د� .ب ز� گ
ر� ت�رها ب�ه � چ
کو�ک ت�رها
ع ی�دی میده ن�د.
رو�ها ،مردم ب�ه ج�اهای در ا ی�ن ز
ز��یار� تی ،آ�رام�گ ِاه ش�ه ی�دان و در� گ ش
�ذ� ت��گان
ن�� زی� می رو ن�د.
� ش�ادا ب�ی ما �ج ش�ن ن� ز
ورو� �باع ث
می ش�ود و ما را �برای �کار و �کو ش� ش� و
سا خ� ت�ن ا�یرا�نی آ� ز�اد و آ��باد ،آ�ماده ت�ر
می � ک ن�د.
95
درست ،نادرست
گوشکن و بگو
سال نو در کشور ما چه روزی است؟
روز ِ .1اوّلین ِ
سال نو هفت سین می گویند؟
تحویل ِ
ِ . 2چرا به سفره ی
. 3شما بر سر سفره ی هفت سین چه چیزهایی می گذارید؟
...................................... . 4
واژه سازی
96
حاال تو بگو
بياموز و بگو
حاال تو بگو
فرشته +ان =
گذشته +ان =
زنده +ان =
اگر در آخر کلمه ای ،حرف ( ه ـه) باشد و بخواهیم آن کلمه را با «ان» جمع ببندیم ( ،ه ـه) را
برمی داریم و به جای «ان»« ،گان» می گذاریم.
97
پیداکن و بگو
فكر كن و بگو
کتاب خوانی
ِ
داستان هفته ی پیش را در سه بخش بیان کنند. .١سه نفر از دانشآموزان
فکری اعضای گروه خود ،یک داستان تعریف کنید. .٢با هم ِ
98
بخوان و بينديش
عمونوروز
پیرمرد باالی ّتپه ،رو به دروازهی شهر ایستاد .نفس نفس میزد .با خودش گفت« :من دیگر خیلی پیر شدهام!»
آن وقت کاله نمدی را دوباره روی سرش گذاشت ،شال کمرش را محکم کرد و به طرف شهر روانه شد.
بلبل ها با دیدنش شروع کردند به آواز خواندن .آن ها ّاولین کسانی بودند که از آمدن بهار باخبر می شدند.
نفس عمیقی کشید ،دستی برای بلبل ها تکان داد و گفت« :باشد ،باشد؛ حرفم را پس میگیرم! آنقدرها عمونوروز ِ
هم پیر نشده ام .حاال زود باشید بروید توی شهر و به همه بگویید که بهار آمده است».
عمونوروز هرسال ،روز ّاول بهار میآمد .همهی مردم میدانستند که پیرمرد از راه دوری میآید .میدانستند
صبح خیلی زود از خواب بیدار میشدند ،جلوی خانهشان را آب و جارو میکردند و که خسته است.بههمیندلیلِ ،
با لباسهای نو ،دم در میایستادند.میدانستند عمونوروز خیلی وقت ندارد ،باید به همه سر بزند ّاما هر کسی دوست
داشت عمونوروز،در سال نو،چند لحظهای مهمان خانهاش باشد؛میگفتند« :قدمش خیر و برکت میآورد».
پیرمرد تا جایی که وقت داشت ،به مردم سر می زد .دهنش را با نقل و نبات شیرین می کرد و به صاحب خانه
عیدی می داد و می رفت؛ ولی برای خوردن صبحانه ،خانه ی هیچ کسی نمی ماند .همه می دانستند که او برای
صبحانه ،به خانه ی خواهرش می رود؛ به خانه ی ننه سرما.
99
پیرزن چشمبهراهش بود.تمامِ سال را منتظر میماند تا روز ّاول بهار ،برادرش از راه برسد و او را ببیند.
صبح زود از خواب بیدار میشد و حیاط کوچک خانهاش را آبوجارو میکرد و سماورش را روشن باید ِ
چیدن سفرهی هفتسین میکرد .بعد هم درآوردن لباسهای نو از توی صندوقچه ،حنا بستن به موها و ناخنهاِ ،
و آماده کردن آجیل و شیرینی و … .
این کارها برای او کمی سخت و وقت گیر بود ّاما پیرزن از شوق دیدن برادرش ،همه ی این کارها را
تندتند انجام می داد .آن وقت لباس قرمز و پُرچینش را می پوشید و آخر از همه ،قالیچه اش را پهن می کرد و
تکیه می داد به بالش ها .آن قدر منتظر برادرش می نشست که از انتظار خسته می شد و خوابش می برد.
پیرزن امسال هم مثل هر سال ،صبح زود بیدار شده بود .نشست و به بالش ها تکیه داد ،با خودش
گفت« :این بار دیگر نباید بخوابم .حاال چایی هم دم نمی کنم تا وقتی آمد ،چای تازه دم به او بدهم».
آفتاب مالیم بهار نشسته بود ،چشمهایش کمکم گرم شد و خوابش برد .طولی ننهسرما همینطور که زیر ِ
نکشید که عمونوروز از راه رسید .به باغچه ی مرتّب و گُل کاری شده ی ننه سرما نگاهی انداخت ،یک شاخه
گل همیشه بهار چید و به طرف او رفت. ِ
ای خواهر! دوباره خوابت برده!
نوک پنجه ،از پلّه ها باال رفت و روی قالیچهپیرمرد دلش نیامد خواهرش را بیدار کند .آرام ،روی ِ
سینی میوه ،یک پرتقال برداشت، نشست .خودش چای را دم کرد و با نُقل و شیرینی خورد .بعد هم از توی ِ
دو قسمت کرد؛ یک قسمتش را خورد و قسمت دیگرش را برای خواهرش گذاشت .کمی منتظر نشست؛
ولی خواهرش که از این همه کار ،حسابی خسته شده بود ،بیدار نشد که نشد!
عمونوروز نگاهی به خورشید انداخت .خیلی دیر شده بود .داشت ظهر میشد و او باید می رفت تا ِ
آمدن
گوش مردم شهرها و روستاهای دیگر برساند .مثل سال های گذشته ،آرام ،گ ُِل همیشه بهار را کنار بهار را به ِ
بالش خواهرش گذاشت و آهسته بیرون رفت.
گلپیرزن که بیدار شد ،دید قوری روی سماور است و کسی با استکان ،چای خورده و یک شاخه ِ
همیشه بهار برای او چیده است .فهمید که امسال هم وقتی خوابش برده ،عمونوروز آمده و رفته است .خیلی
سال دیگر صبر می کرد.دلش سوخت! برای دیدن برادرش ،باید یک ِ
درک و دریافت
.١چرا هر سال عمونوروز به دیدن خواهرش ننه سرما می رود؟
.٢چرا ننه سرما نتوانست برادرش عمونوروز را ببیند؟
100
فصل هفتم
طبیعت
درس شانزدهم
پ� ِ
َروا� قَ�طره
ز
خ�ور ش� ی�د وس ِط آ�سمان ب�ود و زا� �باال ب�ه در�یای آ� ب�ی ن ��گاه می�کرد .ن�ا�گهان آ� ب
� در�یا مو�ج ی ز�د و ق�طرههای
� .زا� او پ�رس ی�د: را� پ�را� ک ن�ده ش�د ن�د� .خور ش� ی�د ق�طره ی آ� ب�ی را د�ید �که �خ ی�لی ن�اراح ت
� اس ت � ب�ه اط فآ� ب
«�چ را ا ی�ن ق�در ن�اراح ت�ی؟»
رو� پ� ی� ش� ،ب�ه ش��کل ا�بر در ب� ی�ا ی�م».
�« :دلم می خ�واهد م ث�ل �چ ن�د ز
ق�طره � گ ف� ت
��« :چ ه ش�د �که ب�ه در�یا آ�مد�ید؟»
�خور ش� ی�د � گ ف� ت
رو� دا ش� ت��ی م �با دوس ت�ا ن�مان �ب زا�ی می �کرد ی�م �که ن�ا�گهان �باد
�« :ما ا ّول َا�بر ب�ود ی�م� .یک ز او � گ ف� ت
ر� ُ�برد .آ� ن� ج�ا هوا �خ ی�لی سرد ب�ود؛ �باران ش�د ی�م و روی ت� ن�دی زو��ید� .باد ما را ب�ه ا ی�ن ط ف
ر� و آ�ن ط ف
در�یا �بار�ید ی�م� .خ ی�لی زا� دوس ت�ا ن�م روی �کوه و ج� ن��گل و صحرا �بار�ید ن�د؛ ب�ع ض�ی زا� آ�نها هم ،همراه رودها
ب�ه در�یا آ�مد ن�د».
102
�« :حاال �چ را دل ت�ان می خ�واهد دو�باره ب�ه ش��کل ا�بر در ب� ی�ا ی� ی�د؟» خ�ور ش� ی�د � گ ف� ت
ر� �برو ی�م .در
ر� و آ�ن ط ف � دار ی�م در آ�سمان ب�ه ا ی�ن ط ف ��« :چ ون دوس ت � � گ ف� تق�طره ی آ� ب
آ� ن� ج�ا �باران �ب ش�و ی�م و �بر ز�م ی�ن ها ی�ی �که ب�ه آ� ب
� ن� ی� زا� دار ن�د ،ب� ب�ار ی�م و � گل ها و �گ ی�اهان �ت ش��نه را س�ی ب
را�
� ک ن��ی م».
103
درست ،نادرست
.١خورشید قطره را در وسط جنگل دید.
.٢قطره دلش می خواست ابر بشود و ببارد.
.٣خورشید می توانست قطره ها را به شکل ابر درآورد.
.٤قطره ها کم کم گرم شدند؛ بعد هم آرام آرام بخار شدند.
……………………………………………… .٥
گوشکن و بگو
.١خورشید چه دید؟
.٢چرا قطره ها دوست داشتند به شکل ابر دربیایند؟
.٣پایان داستان چه شد؟
………………………………………… .٤
واژه سازی
حاال تو بگو
نا آشنا ،نامرتّب ،نادرست ،نابینا ،ناشنوا ،ناراضی
104
بياموز و بگو
آب آرام آرام بخار می شود. آب بخار می شود
او آهسته آهسته حرف می زند. او حرف می زند
او تندتند غذا خورد. او غذا خورد
حاال تو بگو
………… علی درسش را خواند
………… گلی آمد
پیداکن و بگو
.١کلمه هایی را که حرف «ﺣ ﺡ» دارند.
.٢کلمه هایی را که حرف «و» در آن ها صدای «اُ» می دهد.
فكر كن و بگو
.١خورشید چه فایده هایی دارد؟
ِ
مصرف آب صرفه جویی کنیم؟ .٢چرا باید در
105
حکایت
شیر و موش
شیری در زیر درختی خوابیده بود .موشی از راه رسید و شروع کرد به بازی کردن با ُدم او .شیر از خواب بیدار
شد و با خشم موش را گرفت .موش با ترس و لرز گفت« :ای شیر مرا ببخش .من هم یک روز به تو کمک میکنم».
شیر خنده اش گرفت ،فکری کرد و گفت« :موش برای من که سلطان جنگل هستم ،چه کاری می تواند انجام
دهد؟»
چندی گذشت و شکارچی ها شیر را به دام انداختند .شیر هرچه تالش کرد ،نتوانست خود را نجات دهد.
همان موقع موش رسید؛ بندها را جوید و شیر را نجات داد .شیر از اینکه موش را دست کم گرفته بود ،پشیمان شد
و به اشتباه خود پی بُرد.
٭٭٭
٭ به نظر شما چرا شیر در دام شکارچی ها افتاد؟
106
درس هفدهم
م ث� ِ
ل دا� شن�م ن�دان
� « :ف�صل ب�هار رو� �تعط ی�ل ،من همراه �پدر و مادرم ب�ه �پ ک ج�
ار� ن��گلی ر�ف�ته ب�ودم� .پدر� گ ف� ت در �یک ز
چ چ
� .هر �کدام �برای �خود �یک ج�ور ز� ی� ب�ا ی�ی � .ن ��گاه ک�ن � ،ق�در �گ ی�اه و ح ی�وان ا ی� ن� ج�اس ت
� ق�در �ق ش� ن�گ اس ت
رو� می ت�وا� نی ا ی� ن� ج�ا پ� ی�دا � ک ن�ی .م ث�ل
ا� �خوا ن�ده ب�ودی ،ام ز دارد� .خ ی�لی زا� ح ی� نوا� ت
ا� و �گ ی�اها� نی را �که در � ک ت� ب
ور� �ب ش�وی». دا� شن�م ن�دها ب�ه آ�ن ها ن ��گاه ک�ن! �کسی �چ ه میدا ن�د ش�ا�ید ت�و هم دا� شن�م ن�د � زب�ر �گی �برای � شک� ت
را� را ن ��گاه می �کرد .من � ولی مادرم �ن ش�س�ته ب�ود و اط ف � ر�ف ت
�پدر ق�دم ز� ن�ان ب�ه ت� ش ط ب
ما�ای � ی�ع ت
ک �ق ش� ن�گ د�یدم ،ولی هم ی�ن �که �خواس ت�م او را �با د�قّ� ب�ه ط ب� ی�ع� � ی� ب�ا ��اه می �کردم� .یک س� ج�ا� ِ
ن ق ت ز ن گ ت
� « :ب�ه ا ی�ن ج�ا ن�ور ز� ی� ب�ا �چ ه �کار داری؟»ب��گ�یرم ،مادرم � گ ف� ت
� � زن�ن!» د ن� ب�ال �یک مل خ� دو�یدم و او را �گر�ف ت�م. ر�ف ت�م ق�ور�با غ�ه ب��گ�یرم � .گ ف� ت
� « :ف� زر� ن�دم ،ب�ه ح ی�وان دس ت
�
�گرد� ک�ن� ».کمی ص�بر �کردم و گ ف� ت�م« :ا�گر �قرار اس ت رو� �برای �ب زا�ی آ�مدی؛ �برو � ش � « :ت�و ام ز مادرم � گ ف� ت
من دا�ن ش�م ن�د �ب ش�وم �با�ید ا ی�نها را خ� ب
و� ن ��گاه � ک ن�م و دس ت
� و �پا و ش�ا�خ کها�ی ش�ان را
�ب ش�مارم».
� « :ت�و می�خواهی دا� شن�م ن�د ش�وی،
مادر � گ ف� ت
� ولی �با�ید مرا�ق ب
� �با ش�ی ب�ه �چ �ی ز�های و� اس ت خ� ب
� ن�رسا� نی � ».گ ف� ت�م« :ا ی�ن ها هم در ا ی�ند ی��گر آ�س ی� ب
� � و �پای من را �ب ش�مار ن�د ،آ�ن و�ق ت � دس ت م ّد ت
همه دا� شن�م ن�د می ش�و ی�م .من ج �ا ن�ور ش� ن�اس ،آ�نها
آ�دم ش� ن�اس».
107
درست ،نادرست
.١روز جمعه همراه پدر و مادرم به کوهستان رفته بودیم.
.٢گیاهان و جانوران هرکدام یک جور زیبایی دارند.
.٣اگر قرار است من دانشمند شوم ،باید از این جانوران نگهداری کنم.
گوشکن و بگو
.١ماجرای درس در کجا و در چه فصلی اتّفاق افتاده بود؟
توجه کودک کنجکاو را جلب کردند؟ .٢چه جانورانی ّ
.٣پیشنهاد پدر برای این که فرزندش مثل دانشمندها رفتار کند ،چه بود؟
واژه سازی
ه
ندو گرما سبز بزه
انه گوجه س
آفت
اب ران
تند با
ت داد
یر
ز
وفه
رد
خر
آلو
م
شک
ر ت
داد
شنا
هش
ابر
دیب
ار
شه ین
تاب
گ
ریو رد
یالس
ر
ست
گل
رو
ان
ف
هار
ب
فصل ها
زم
ست
ن
د
یز
ارنگی
ان
ذر ی
پای
آ
انار
رما
هر فاس
بِه
م ند
ان
ی
خب
بار
چ ند
ان
ب
کو ه ها
سی
پ
رند ب رتق
گور
پ خنک رف ال
ان باد
108
108
بياموز و بگو
حاال تو بگو
..............قارقار می کند.
....................بع بع می کند.
..............هاپ هاپ می کند.
.................قوقولی قوقو می کند.
پیداکن و بگو
.١کلمه هایی را که در آن ها نشانه ی «ﻗ ق» وجود دارد.
.٢کلمه هایی را که در آن ها نشانه ی «ط» وجود دارد.
فكر كن و بگو
.١کدام فصل را بیشتر دوست داری؟ چرا؟
.٢برای اینکه دانشمند شوی ،چه کارهایی باید انجام بدهی؟
109
بخوان و حفظ كن
رد خ� ت
� کاری
ب�ه �پا�ی ش� ج�وی آ� ب�ی می �ک ش�ا�نم � �خود رد خ� ت�ی می � شن�ا�نم
ب�ه دس ت ِ
�
می � شف�ا�نم �یادگاری �برای �کمی ت خ� ِم چ َ�مَن �بر روی خ�ا�ک ش�
٭
سر ِ �خود ش�ا�خساری سا�د �بر
�ب ز ر� و �باری �کم � کم آ� َرد �ب گ رد خ� ت�م
رد خ� ت�م س�ب�ز ه ز�اری ش�ود ز��ی ِر رو�ید رد آ� ن� ج�ا س�ب�ز و �خ ّرم چ�من
٭
َچ� ت�ر �خود را می �گ ش�ا�ید رد خ� ت�م ب�ه ت�ا�بس ت�ان �که �گرما رو �نما�ید
هر ره�گ�ذ ر را می ر�با�ید لد ِ سا�د آ� ن� ج�ا را ز� سا ی�ه
خ�ُ ن�ک می ز
٭
ن زِ
رو� �گرمی ،می رود � ب
خوا� م ی�ا ِ ا� ب�ه�پا�ی ش��خس�تهای ب�یحالو ب�ی ت� ب
رد خ� ت�ی کا ش� ت�ی ،رو ِح ت�و ش� ب
ادا� ش�ود ب� ی�دار و �گو�ید :ای �که ا�ی ن� ج�ا
ع ب�ّاس ی�م ی� ن�ی ش�ر ی� ف�
110
منایش
بلبل و مورچه
مورچه مشغول کار و دانهپیداکردن است و بلبل از این شاخه به آن شاخه میپرد
و آواز میخواند (چهچه میزند) .باد می آید و هوهوکنان از بین درختان می گذرد و
برگ های درخت ها می ریزد .یکی دو نفر در حالی که سردشان شده ،از خیابان عبور
می کنند .مورچه در خانه اش نشسته ،استراحت می کند و دانه می خورد .بلبل لرزان
به در خانه ی مورچه می آید و در می زند.
مورچه« :کیه؟»
بلبل« :خیلی سردم شده و گرسنه هستم .کمی دانه به من می دهی؟»
مورچه« :توکه در تابستان به فکر سرمای زمستان نبودی ،حاال مجبوری که سختی بکشی».
بلبل با ناراحتی در گوشه ای می نشیند و به فکر فرو می رود و با خود می گوید« :امسال زمستان سختی را
میگذرانم ّاما تابستان کار و تالش می کنم تا محتاج دیگران نشوم».
مورچه با مهربانی« :نگران نباش! من هم به تو کمک می کنم تا زمستان را راحت تر بگذرانی».
111
بخوان و بينديش
روباه و خروس
روزی بود و روزگاری بود .خروسی بود که
قصهگفتن و داستانشنیدن را دوست داشت و هروقت ّ
مرغها و کبوترها و گنجشکها را میدید از آنها
میخواست که سرگذشتهای خود را تعریف کنند .آنها
هم خروس را دعوت میکردند و هر چه را خودشان دیده
بودند و هر چه را شنیده بودند از حیلهها و ُحقّههایی که شغالها
و روباهها و شکارچیها برای گرفتن مرغها به کار میبردند و از
بالهایی که بر سر خودشان یا دوستانشان آمده بود ،سخن میگفتند.
یک روز خروس قدمزنان به صحرا رسید .فصل بهار بود
خرم بود ،درختها شکوفه کرده و بوی گل در هوا و صحرا سبز و ّ
پیچیده بود .خروس دلش به شوق آمد و به صدای بلند آوازی خواند.
روباهی در آن نزدیکی بود .صدای خروس را شنید و بهسرعت به طرف خروس آمد .خروس همین
که روباه را دید ،از ترس پرید روی دیوار و از آنجا به روی شاخهی درختی پرید و همانجا نشست .روباه
به خروس گفت:
«چرا رفتی باالی درخت؟ مگر از من میترسی؟ من که با تو دشمنی ندارم .من وقتی آواز تو را
شنیدم و دیدم آواز خوبی داری ،آمدم با تو دوست شوم .امروز هوا هم خیلی خوب است ،بیا قدری با هم
در این صحرا گردش کنیم».
خروس که داستانهای بسیاری از حیلهی روباه شنیده بود و میدانست این حرفها همه برای
پایینآوردن او از درخت است ،جواب داد« :بله ،هوا خوب است ،صحرا هم سبز است ،گلها هم شکفته
شده است ،آواز من هم بد نیست ولی من تو را نمیشناسم و همیشه پدرم مرا
112
نصیحت میکرد که با مردم ناشناس رفاقت نکنم و با کسی که از من قویتر است ،در جاهای خلوت تنها گردش نکنم .من
همیشه پند پدر را بهیاد دارم ».روباه فور ًا گفت« :بله ،بله ،من هم با پدرت دوست هستم ،چه مرد خوبی است ،من از موقعی
بچه بودی ،هر روز به خانهی شما میآمدم ،اتّفاقاً همین دیروز ،ساعتی با پدرت بودم ،از تو هم تعریف میکرد و میگفت
که تو ّ
که پسرم خیلی باهوش و زیرک است .بعد پدرت از من خواهش کرد که در صحرا و بیابان مواظب تو باشم تا کسی نتواند
به تو آسیبی برساند».
خروس گفت« :پدرم هیچوقت از تو صحبتی نکرد .من هرگز یاد ندارم که روباهی در خانهی ما رفتوآمد داشته
باشد .اصال ً پدر من پارسال درگذشت ».روباه گفت« :ببخشید ،مقصود من مادرت بود .دیروز مادرت سفارش میکرد که
تو را تنها نگذارم ،حاال اگر میل نداری گردش کنی ،حرفی نیست ،ولی از این که از راهرفتن با من احتیاط میکنی خیلی
متأسفم که هنوز دوست و دشمن خود را نشناختهای و نمیدانم چه کسی ممکن است از من بدگویی کرده باشد». ّ
خروس گفت« :من این را میدانم که خروس و روباه نباید با هم رفاقت کنند .چون که روباه از خوردن خروس
خوشش میآید و خروس عاقل باید دلش برای خودش بسوزد و با دشمن خود دوستی نکند ».روباه با خنده جواب داد:
ِ
سلطان حیوانات دستور «گفتی دشمن؟ دشمن کدام است؟ مگر خبر نداری؟ دشمنی از میان حیوانات برداشته شده و
داده است که تمام حیوانات با هم دوست باشند و هیچکس به دیگری آزاری نرساند».
وقتی روباه داشت این حرفها را میزد ،خروس گردن خود را دراز کرده بود و به راهی که به آبادی میرسید ،نگاه
میکرد.
روباه پرسید« :کجا را نگاه میکنی ،حواست اینجا نیست؟» خروس گفت« :حیوانی را میبینم که از طرف آبادی
دارد میآید ،نمیدانم چه حیوانی است ّاما از روباه ،کمیبزرگتر است و گوشها و ُدمِ بزرگ دارد و پاهایش باریک و بلند
است و مثل برق و باد میدود و میآید ».روباه از شنیدن این حرف ترسید و دست از فریب دادن خروس برداشت و در فکر
بود که به کجا بگریزد و چگونه پناهگاهی پیدا کند و پنهان شود و شروع کرد به طرف صحرارفتن.
خروس که روباه را خیلی وحشتزده دید ،گفت« :حاال کجا میروی؟ صبر کن ببینم این حیوان که میآید ،چه
جانوری است؟»
روباه گفت« :نه ،از نشانههایی که تو میدهی ،معلوم میشود که این یک سگ شکاری است و ما میانهی خوبی با هم
نداریم ،میترسم مرا اذیت کند ».خروس گفت« :پس چه طور خودت اآلن میگفتی که همه با هم دوست هستند و گرگ و
گوسفند و روباه و خروس رفیق شدهاند و کسی با کسی کاری ندارد؟» روباه گفت« :بلهّ ،اما میترسم این سگ هم مثل تو
این خبر را هنوز نشنیده باشد ».این را گفت و پا به فرار گذاشت.
مرزبان نامه،بازنویسی مهدی آذریزدی
درک و دریافت
.١روباه برای فریب خروس چه تالشی کرد؟
.٢خروس چگونه از فریب روباه در امان ماند؟
113
ن� ی�ا�ی ش�
�، ودا� رس ی�ده اس ت� ت�و ،ب�ه همهی مو ج� ت ای پ�رورد�گار ع ز� �ی ز� ،مهر و مح ب� ّ ت
� �خو�ی ش� �قرار �بده. ما را هم در پ� ن�اه مهر و مح ب� ّ ت
خ�دا�یا ،ب�ه ما ت� ن�درس ت�ی و ت�وا ن�ا ی�ی �بده ت�ا ب� ت�وا ن��ی م در درس و ز� ن�د �گی ،مو ف ّ� ق�
� � ک ن��ی م. می
�با ش��ی م و ب�ه �هن ع ز� �ی ز�مان ،ا�یران خ�دم ت
ای خ�دای �ب ز�ر گ� و مهر �بان ،ا� ک ن�ون �که �یک سال �ب ز�ر گ� ت�ر ش�دم و �کالس
دوم د�بس ت�ان را �با �یاری و لط ف� ت�و ،ب�ه �پا�یان رسا ن�دم ،زا� ت�و س�پاس� زگ�ارم و
ام ی�دوارم هم ی� ش�ه �یار و �یاور من �با ش�ی.
برای مشاهدهی فهرست کتابهای مناسب ،رمزینهی سریع پاسخ را اسکن کنید.
114