Professional Documents
Culture Documents
مؤلّف
عّلمه شيخ مح ّ
مد يوسف كاندهلوى
مترجم
مجيب الّرحمن (رحيمى)
جلد ششم
باب شانزدهم
َ
بیانههای اصحاب (رضىالل ّه عنهم)
-
-
.
از ديگر سخنان مردم برايش برگزيند كامياب شده است .چون اين نيكوترين و
بليغترين سخن هاست .كسى كه خداوند را دوست مىدارد ،دوستش بداريد .خداوند را
از عمق دلهاى تان دوست بداريد .در كلم خدا و ذكرش سستى نكنيد ،و قلبهاى تان
از آن سخت نگردد ،چون (خداوند از هر چه مىآفريند) چيزى را انتخاب مىنمايد و
برمى گزيند ،و(خداوند) آن را بهترين اعمال ،بهترين عبادت ،نيكوترين سخن و بهتر از
هر آنچه از حلل و حرام براى مردم داده شده ناميده است .پس خداوند را عبادت
كنيد ،به وى چيزى را شريك نياوريد ،و از وى به حق بترسيد .به خداوند راست
بگوييد ،البته به بهترين سخنانى كه با دهان خويش مىگوييد ،و به رضاى خداوند در
ميان تان دوستى كنيد .اگر عهد خداوند نقض شود غضب مىگردد ،سلم بادا بر شما و
رحمت خدا و بركت هايش» ،اين طريق مرسل است ،اين چنين دارالبدايه ()214/3
آمده ،و ابن عساكر از انس نخستين بيانيهاى را كه رسول خدا ص ايراد نموده ،به
الفاظ ديگرى به شكل خلصه چنان كه گذشت روايت نموده است.
مىدارد و از عقاب و قهرش نيز نگه مىدارد ،و تقواى خدا روىها را سفيد مىگرداند،
پروردگار را راضى مىسازد ،و درجه را بلند مىكند .قسمت و نصيب تان را بگيريد ،و
در امر خدا تقصير و كوتاهى نكنيد .خداوند كتابش را براى تان آموزانيده است ،و
راهش را براى تان واضح ساخته ،تا صادقين و كاذبين را بداند ،بنابرين طورى كه
خداوند براى تان نيكى و خوبى نموده است ،نيكى نماييد و با دشمنانش دشمنى كنيد،
و در راهش به حق جهاد نماييد .او شما را برگزيده و مسلمان نام نهاده است ،تا
كسى كه هلك مىشود با دليل و حجت هلك گردد ،و كسى كه زنده مىماند با دليل و
حجت زنده بماند ،و كسى جز خدا از قوت و توانايى برخوردار نيست .ذكر خدا را به
كثرت نماييد ،و براى آنچه بعد از امروز مىآيد عمل كنيد ،چون كسى آنچه را در بين
خودش و خداست اصلح نمايد ،خداوند كفايتش را در آنچه بين او و مردم است
مىنمايد .نسبت اين امر آن است كه خداوند بالى مردم فيصله مىنمايد ،و آنان بالى
خدا فيصله نمىكنند ،و خداوند مالك دست داشتههاى مردم است ،و آنان بر آنچه نزد
اوست مالك نمىباشند .خدا بزرگ است ،و قوت و توانايى فقط از آن خداوند بزرگ
است».درالبدايه ( )213/3مىگويد :اين چنين اين را ابن جرير ذكر نموده ،و در سند
آن ارسال است .و قرطبى نيز اين را در تفسيرش ( )98/18به مثل آن ،به شكل
طولنى بدون اسناد ذكر نموده است.
1يعنى :پسر مربوط كسى است كه مادر آن پسر در تصرف ونكاح وى باشد.م.
2يعنى در بدل رسانيدن دست ،عصايش را به اركان مىرسانيد.م.
كرده شد و در آنجا خوابانيده شد .بعد از آن رسول خدا ص مردم را از بالى سوارى
اش مخاطب قرار داد ،و پس از حمد و ثناى خداوند طورى كه وى اهل آن است -
گفت« :اى مردم ،خداوند تعالى ،كبر و نخوت جاهليت را و همچنين بزرگ منشى را
به پدران زمان جاهليت شما برده است ،ديگر مردم دو گونهاند :مردى نيكوكار ،متقى
و عزتمند نزد خداوند تعالى ،و مرد فاجر ،بدبخت و خوار و ذليل نزد خداوند تعالى.
خداوند عزوجل مىگويد:
يا أيها الناس انا خلقناكم من ذكر و أنثى و جعلنا كم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان أكرمكم عنداللّه أتقاكم ،ان اللّه عليم
خبي(الجرات)13:
ترجمه«:اى مردمان ما شما را از يك مرد و يك زن آفريديم و شما را نژادها و قبيلهها
َ
گردانيديم تا با هم شناسا شويد .به درستى كه گرامىترين شما نزدالل ّه پرهيزگارترين
شماست ،و خدا به همه چيز دانا و خبردار است».
بعد از آن فرمود« :با اين گفتهام ،براى خودم و شما ،از خدا مغفرت مىطلبم» .اين
چنين اين را عبد بن حميد ،چنانكه در تفسير ابن كثير( )218/4آمده ،روايت نموده
است.
درست باشد 1،و اين را از طريق وى بيهقى نيز روايت كرده است ،و اين را ابو الشيخ
ابن حبان هم در الثواب به اختصار از آن دو روايت نموده است .و اين را همچنين ابن
نجار به طولش ،چنانكه در الكنز( )323/4آمده ،روايت كرده است.
بيانيه پيامبر ص درباره محبوس شدن شياطين و قبول شدن دعاء در ماه رمضان
اصبهانى در الترغيب از على روايت نموده ،كه گفت :در فرا رسيدن نخستين شب
رمضان رسول خدا ص برخاست ،و با نثارثناء بر خداوند تعالى گفت« :اى مردم،
خداوند تعالى كفايت شما را از طرف دشمن جنىتان نموده است ،و براى تان وعده
اجابت داده و گفته:
ادعون استجب لكم(غافر)60:
ترجمه« :دعايم كنيد براىتان اجابت مىكنم».
آگاه باشيد ،خداوند عزوجل براى هر شيطان سركش هفت ملك را موظف گردانيده،
و تا سپرى شدن ماه رمضان باز شدنى نيست .آگاه باشيد ،دروازههاى آسمان ،از
نخستين شب آن ،تا آخرين شبش باز است ،و دعاء در آن قبول مىشود» .وقتى كه
2
نخستين شب دهه اخير فرا رسيد ،آنگاه ازاربند را محكم بست و از ميان ايشان
بيرون شد ،و اعتكاف نشست و شب را زنده داشت .گفته شد :ازاربند محكم بستن
چه معنى دارد؟ پاسخ داد :در آن شبها از زنان گوشه مىگرفت .اين چنين در الكنز (
)323/4آمده است.
نقل از ابو سعيد خدرى مختصرتر از آن روايت كرده است ،و ابويعلى آن را به دو
َ
اسناد از جابر بن عبدالل ّه روايت نموده ،كه گفت :رسول خدا ص روز جمعه براى
ايراد خطبه ايستاد و گفت« :ممكن براى مردى جمعه فرا رسد ،و او به اندازه يك
ميل از مدينه دور باشد و به جمعه حاضر نشود» ،باز در مرتبه دوم گفت« :ممكن
براى مردى جمعه فرا رسد ،و او به اندازه دو ميل از مدينه دور باشد و او به آن
حاضر نگردد» .و در مرتبه سوم گفت« :ممكن به اندازه سه ميل از مدينه دور باشد،
و به جمعه حاضر نشود و خداوند بر قلبش مهر زند».
وادى آمد ،و براى مردم بيانيه ايراد نمود ،گفت« :خونهاى تان و اموالتان براى شما
حراماند ،مثل حرمت اين روزتان ،در اين ماهتان ،در اين شهرتان .آگاه باشيد ،هر چيز
كه از امر جاهليت وجود داشت زير قدمهايم گذاشته شدهاند ،و خونهاى جاهليت
هدراند ،و نخستين خونى را كه از خونهاىمان هدر مىسازم ،خون ابن ربيعه بن حارث
است .وى در بنى سعد شير خواره بود ،و هذيل به قتلش رسانيد .و سود جاهليت
باطل است ،و نخستين سودى را كه از سودهاىمان باطل اعلن مىكنم ،سود عباس
بن عبدالمطلب است ،همه آن باطل و ساقط است .و از خدا درباره زنان بترسيد،
چون شما آنان را به امانت از خدا گرفتهايد ،و فرجهاى شان را به كلمه خدا حلل
ساختهايد .حق شما بر آنان اين است كه بر بستر شما كسى را كه بد مىبريد ننشانند،
اگر چنين نمودند ،آنان را بزنيد ولى نه زدن محكم .و حق آنان بر شما اين است ،كه
براىشان رزق و لباس به نيكى فراهم آوريد و براىتان چيزى را گذاشتهام ،كه اگر به
آن چنگ زنيد ،بعد از آن گمراه نمىشويد :كتاب خدا .و شما درباره من پرسيده
مىشويد ،پس چه پاسخ مىدهيد؟» گفتند :شهادت مىدهيم ،كه تو ابلغ نمودى ،نصيحت
كردى و اداء نمودى .آنگاه وى انگشت سبابهاش را به سوى آسمان بلند نمود ،و باز
به سوى مردم اشاره كرد و گفت« :بار خدايا ،شاهد باش ،بار خدايا ،شاهد باش»،
سه بار .اين چنين در البدايه ( )148/5آمده است .و اين را همچنين ابوداود و ابن
ماجه ،چنانكه در الكنز ( )23/3آمده ،روايت كردهاند.
َ
و بخارى از ابن عباس (رضىالل ّه عنهما) روايت نموده كه رسول خدا ص براى مردم
در روز عيد قربان بيانيه ايراد نمود و گفت« :اى مردم ،اين كدام روز است؟» ،گفتند:
روز حرام ،گفت« :اين كدام سرزمين است؟» گفتند :سرزمين حرام ،گفت« :اين
كدام ماه است؟» پاسخ دادند :ماه حرام ،فرمود« :خونهاىتان ،اموال تان و
ناموسهاىتان بر يك ديگرتان ،مانند حرمت امروزتان ،در اين شهرتان و در اين ماهتان
حراماند» .مىافزايد :و اين كلمش را چندين بار تكرار نمود ،و بعد از آن سرش را بلند
نموده گفت« :بارخدايا ،آيا ابلغ نمودم؟ بار خدايا ،آيا ابلغ كردم؟» ،ابن عباس
مىگويد :سوگند به ذاتى كه جانم در دست اوست ،اين وصيت وى براى امتش است:
«بايد حاضر براى غايب ابلغ نمايد ،و بعد از من كافر نشويد كه گردن يكديگرتان را
بزنيد» .اين چنين در البدايه ( )194/5آمده است .و همچنين اين را احمد و ابن ابى
َ
شيبه از وى روايت نمودهاند ،و ابن ماجه اين را از ابن عمر (رضىالل ّه عنهما) و
طبرانى از عمار و احمد و بغوى از ابو غاديه ،چنانكه در الكنز ( )25/3آمده،
روايت كردهاند.
و احمد از جرير روايت نموده ،كه گفت :رسول خدا ص فرمود« :مردم را خاموش
ساز» ،بعد در آن هنگام گفت«:بعد از آنچه مىبينم ديگر بايد چنان نشود ،كه كافر
شويد و گردنهاى يكديگرتان را بزنيد» .و در روايت ديگرى از وى آمده ،كه در حجه
الوداع گفت« :اى جرير ،مردم را خاموش ساز »...و مانند آن را متذكر شده ،چنانكه
در البدايه ( )197/5آمده است.
َ
و مسلم از ام حصين (رضىالل ّه عنهما) روايت نموده كه گفت :در حجه الوداع همراه
َ
رسول خدا ص را حج نمودم ،اسامه و بلل (رضى الل ّه عنهما) را ديدم كه :يكى از
آنان مهار شتر رسول خدا ص گرفته است ،و دومى لباسش را بلند نموده و بر وى از
گرمى پرده مىگيرد ،تا اينكه جمره عقبه را زد .وى مىافزايد :رسول خدا ص سخنان
زيادى گفت ،بعد از آن از وى شنيدم كه مىگفت« :اگر بر شما بنده مقطوع العضاء
مىپندارمش گفت :سياه امير مققر شد ،و شما را به كتاب خدا رهبرى مىنمود ،از وى
بشنويد و اطاعت كنيد» .اين چنين در البدايه ( )196/5آمده است .و اين را همچنين
نسائى به مثل آن روايت كرده است ،چنانكه در الكنز ( )62/3آمده ،و ابن سعد (
)184/2مانند آن را روايت نموده است.
و احمد از ابوامامه روايت نموده ،كه گفت :از رسول خدا ص شنيدم كه در
بيانيهاش در حجه الوداع مىگفت« :خداوند به هر صاحب حق حقش را داده است،
بنابرين براى وارث و وصيتى در كار نيست ،و پسر مربوط صاحب فراش 1است ،و
براى زناكار سنگ است ،و حساب شان بر خدا مىباشد ،و كسى كه خود را به غير
پدرش منسوب نمود ،يا به طرف غير آزاد كنندگانش منسوب نمود ،بر وى تا روز
قيامت لعنت پى در پى خدا باشد ،و زن از خانهاش بدون اجازه شوهرش مصرف
نمىكند» ،گفته شد :اى رسول خدا ،طعام را هم؟ فرمود« :طعام بهترين اموال
ماست» ،بعد از آن رسول خدا ص فرمود« :امانت بايد دوباره اداء گردد ،شيرخواره
دوباره مسترد شود ،دين اداء گردد ،و كفيل مسوؤل پرداخت تاوان است» .اين را
صاحبان سنن چهار گانه روايت نمودهاند ،و ترمذى گفته :حسن است .و نزد ابو داود
از ابوامامه روايت است كه گفت :خطبه رسول خدا ص را در منى روز عيد قربان
شنيدم.
و همچنين نزد احمد از وى روايت است كه گفت :از رسول خدا ص شنيدم ،و او در
آن روز بر جدعاء 2سوار بود ،و پاهايش را بر ركاب گذاشته بود ،و خود را بلند مىنمود
تا مردم را بشنواند .وى به صداى بلندش گفت« :آيا مىشنويد؟» مردى از بين
گروههاى مردم گفت :اى رسول خدا ،چه تعهدى براى مان مىسپارى؟ فرمود:
«پروردگارتان را عبادت كنيد ،نمازهاى پنج گانه تان را بگزاريد ،ماه تان را روزه
بگيريد ،صاحب امرتان را اطاعت نماييد ،داخل جنت پروردگارتان مىشويد» .اين را
ترمذى روايت نموده ،و گفته :حسن و صحيح است .اين چنين در البدايه ()198/5
آمده است.
و ابو داود از عبدالرحمن بن معاذ تيمى روايت نموده ،كه گفت :در حالى كه ما در
منى بوديم ،رسول خدا ص براى ما بيانيه ايراد فرمود .گوشهاى مان را باز نمود ،حتى
كه گفتههاى وى را در حالى كه در منازل خويش بوديم مىشنيديم .وى ص مناسك
ايشان را به آنان آموزش مىداد ،تا اينكه به جمرهها رسيد ،بعد انگشتهاى سباحهاش
گذاشت و گفت« :سنگهاى خرد را استعمال كنيد» ،بعد از آن مهاجرين را امر نمود ،و
در پيش روى مسجد پايين شدند 3و انصار را دستور داد و در پشت مسجد پايين شدند
و بعد از آن مردم پايين گرديدند .اين را همچنين ابن سعد ( ،)185/2احمد و نسائى
روايت نمودهاند .و نزد ابو داود همچنان از رافع بن عمرو مزنى روايت است كه
گفت :رسول خدا ص را ديدم ،كه قبل از ظهر در منى در حالى كه بر قچر خاكسترى
رنگش سوار بود ،براى مردم بيانيه ايراد مىنمود ،و على آن را ابلغ و تكرار مىكرد ،و
عدهاى از مردم ايستاده بودند و عدهاى هم نشسته .اين چنين در البدايه ()198/5
آمده است.
احمد از ابو حره رقاشى از عمويش روايت نموده ،كه گفت :من از مهار شتر
رسول خدا ص در روز ميانه از روزهاى تشريق گرفته بودم و مردم را از آن دفع
مىكردم .رسول خدا ص گفت« :اى مردم ،آيا مىدانيد كه شما در كدام ماهها هستيد؟
و در كدام روز هستيد؟ و در كدام سرزمين هستيد؟» گفتند :در روز حرام ،ماه حرام
1يعنى مربوط كسى است كه مادر آن پسر در تصرف و نكاح وى باشد.م.
2يعنى :بر شتر خود ،و جدعاء ،گوش بريده را مىگويند ،و گفته شده :شتر وى گوش بريده نبود ،ولى
اين نامش بود.
3هدف مسجد خيف است.
و سرزمين حرام ،فرمود«:پس خونهاى تان ،اموال تان و ناموسهاى تان بر يك
ديگرتان حرام است ،مانند حرمت امروزتان ،در اين ماه تان و در اين سرزمين تان،
تا روزى كه با خداوند ملقات مىنماييد» ،بعد از آن گفت« :از من بشنويد زندگى
مىكنيد ،آگاه باشيد! ظلم ننماييد ،آگاه باشيد! ظلم ننماييد .آگاه باشيد! ظلم ننماييد.
مال يك شخص مسلمان جز به طيب نفس وى حلل نمىباشد ،آگاه باشيد! هر خون و
انتقام خواهى كه در جاهليت بود ،تا روز قيامت زير قدمهايم است ،و نخستين خونى
كه هدر مىگردد ،خون ربيعه بن حارث بن عبدالمطلب است .وى در بنى ليث شير
خواره بود ،و هذيل به قتلش رسانيد .آگاه باشيد! هر سودى كه در جاهليت (بود)
ساقط و متروك است ،و خداوند عزوجل فيصله نموده ،كه نخستين سودى كه ساقط
و هدر مىشود ،سود عباس بن عبدالمطلب است .براى شما اصل سرمايه تان است،
نه ظلم نماييد و نه ظلم را بپذيريد .آگاه باشيد ،كه زمان به همان شكل و صورتش
كه خداوند آسمانها و زمان را آفريده بود برگشته است ،بعد از آن تلوت نمود:
[ان عدة الشهور عند اللّه اثنا عشر شهرا ف كتاب اللّه يوم خلق السموات و الرض منها أربعة حرم ،ذلك الدين القيم ،فل
تظلموا فيهن أنفسكم ]( .التوبة)36 :
ترجمه« :تعداد ماهها نزد خداوند در كتابش از روزى كه آسمانها و زمين را آفريده
دوازده ماه است ،چهار ماه آن ماههاى حراماند .اين دين استوار است ،بنابرين بر
نفسهاى خويش در ماههاى حرام ستم نكنيد».
آگاه باشيد ،بعد از من كافر نشويد ،كه گردن يكديگرتان را بزنيد .آگاه باشيد ،شيطان
نا اميد شده است ،كه نماز گزاران عبادتش نمايند ،ولى به عداوت و فتنه انگيزى در
ميان تان راضى گرديده است .از خداوند در مورد زنان بترسيد ،آنان نزد شما اسير
اند ،و براى نفسهاى خود مالك چيزى نيستند ،براى آنان بالى شما حق است ،و براى
شما بالى آنان حق است ،حق شما اين است كه بسترتان را پايمال كسى جز خودتان
نسازند ،و براى هيچ كسى كه بدش مىبريد در خانههاى تان اجازه ندهند ،و اگر از
ناسازگارى و سركشى ايشان ترسيديد ،نصيحت شان كنيد ،و در بستر خواب از آنان
دورى اختيار نماييد ،و بزنيد شان ،البته نه زدن دردناك و محكم ،و براى آنان فراهم
آورى رزق و لباس شان به شكل پسنديده لزم است ،شما آنان را به امانت خدا
گرفتهايد ،و فرجهاى شان را به كلمه خداوند عزوجل حلل گردانيدهايد .آگاه باشيد،
كسى كه نزدش امانت باشد ،بايد آن را براى كسى كه امانت را برايش سپرده تحويل
بدهد» .و دست هايش را بلند نموده گفت« :آگاه باشيد! آيا رسانيدم ،آگاه باشيد!
آيارسانيدم ،آگاه باشيد! آيا رسانيدم؟» بعد از آن فرمود« :بايد حاضر براى غير حاضر
ابلغ نمايد ،چون بسا ابلغ كرده شده از شنونده نيك بختتر مىباشد» .حميد مىگويد:
حسن 1وقتى كه به اين كلمه رسيد گفت :به خدا سوگند ،به اقوامى تبليغ نمودند ،كه
به آن نيك بختتر بودند.
َّ
وبزار از ابن عمر (رضى الله عنهما) به معناى آن را روايت نموده ،و در اولش افزوده
كه گفت :اين سوره براى رسول خدا ص در منى در حالى نازل گرديد ،كه وى در
وسط روزهاى تشريق در حجه الوداع قرار داشت:
[اذا جاء نصر اللّه والفتح]( .النصر)1:
ترجمه« :وقتى كه كمك خداوند و فتح فرا رسد».
آنگه وى دانست كه اين خدا حافظى و وداع است ،بنابراين امر نمود و شتر قصوايش
برايش پالن گرديد ،بعد از آن سوار شد ،و براى مردم در عقبه ايستاد ،و آن عده از
مسلمانان كه خدا خواسته بود نزدش جمع شدند ،وى پس از حمد و ثناى خداوند
طورى كه شايسته اوست گفت« :اما بعد :هر خونى كه در جاهليت بود هدر
است» ....و حديث را متذكر شده و در آن آمده« :اى مردم ،شيطان نااميد شده
است ،كه تا آخر زمان در سرزمين شما عبادت شود ،ولى از شما به اعمال حقير و
پست راضى مىگردد ،بنابرين از وى بر دين خويش بر حذر باشيد ،و به اعمال حقير و
پست (راضى اش نسازيد)» ،و افزود« :اى مردم ،من در ميان شما چيزى را
گذاشتهام ،كه اگر به آن چنگ زنيد هرگز گمراه نمىشويد :كتاب خدا ،و به آن عمل
نماييد» ،و در آخرش آمده« :آگاه باشيد ،حاضرتان بايد براى غايب تان ابلغ نمايد ،بعد
از من نبىاى نيست و بعد از شما امتى نيست» ،بعد از آن دست هايش را بلند نموده
گفت« :بار خدايا ،گواه باش» .و اين حديث ابن عمر را در البدايه ( )2.2/5به
طولش روايت نموده است .و حديث ابو حره رقاشى را از عمويش ،بغوى ،باوردى و
ابن مردويه نيز به طول آن روايت كردهاند ،چنانكه در الكنز( )26/3آمده است.
َ َ
بيهقى از جابر بن عبدالل ّه (رضى الل ّه عنهما) روايت نموده ،كه گفت :رسول خدا ص
در وسط روزهاى تشريق خطبه وداع را براى ما ايراد نمود و گفت« :اى مردم،
پروردگارتان يكى است ،پدرتان يكى است ،آگاه باشيد ،عربىاى بر عجمىاى فضيلت
ندارد ،و عجمىاى بر عربىاى فضيلت ندارد ،و سرخى بر سياهى فضيلت ندارد ،و
سياهى بر سرخى فضيلت ندارد ،مگر به تقوى و پارسايى ،و با عزتترين شما نزد
خداوند پرهيزگارترين شماست ،آيا من ابلغ نمودم؟» ،گفتند :آرى ،اى رسول خدا،
فرمود« :پس بايد حاضر براى غايب ابلغ نمايد» .بيهقى مىگويد :در اسنادش كسى
است كه مجهول مىباشد .اين چنين در الترغيب ( )392/4آمده است.
َ
ابن ماجه (ص )565از عبدالل ّه بن مسعود روايت نموده ،كه گفت :رسول خدا ص
در حالى برخاست ،كه بر شتر گوش بريدهاش در عرفات سوار بود ،و گفت« :آيا
مىدانيد ،اين كدام روز است ،و اين كدام ماه است ،و اين كدام سرزمين است؟»
پاسخ دادند :اين سرزمين حرام است ،ماه حرام است و روز حرام است ،گفت:
«آگاه باشيد ،مالهاىتان و خونهاىتان بر شما حرام است ،مانند حرمت اين ماهتان ،در
اين سرزمينتان و در اين روزتان .آگاه باشيد ،من پيش رونده شما بر حوض هستم و
بر زيادى شما بالى ديگر امتان افتخار مىكنم .بنابرين رويم را سياه نكنيد ،آگاه باشيد،
من مردمانى را نجات مىدهم ،و مردمانى از نزدم ربوده مىشوند ،و مىگويم :اى
پروردگار ،اصحابم! مىگويد :تو نمىدانى ،كه اينان بعد از تو چه آفريدند» .ابن ماجه
مىگويد :اين حديث غريب است.احمد نيز اين را به مثل آن روايت نموده ،چنانكه در
الكنز( )25/3آمده است.
نيست» .هيثمى ( )338/7مىگويد :رجال آن رجال صحيحاند ،و در صحيح بعضى آن
آمده است.
در ميان شما بيرون شد نيست .اگر در حالى بيرون شود كه من در ميان تان باشم،
من حجت گوى هر مسلمان هستم ،و اگر در ميان شما بعد از من بيرون شود ،آنگاه
هر مسلمان حجت گوى نفس خود است ،و خداوند خليفه من بر هر مسلمان است.
وى از راهى از ميان عراق و شام بيرون مىشود ،و راست و چپ فساد مىكند .اى
بندگان خدا ثابت و استوار باشيد :در حالى كه بعد از من ديگر نبيى نيست وى شروع
نموده مىگويد :من نبى هستم ،بعد از آن شروع نموده مىگويد :من پروردگارتان
هستم ،در حالى كه شما پروردگار تان را هرگز تا اينكه نميريد نمىبينيد ،و در ميان
چشمهاى وى نوشته است :كافر ،و هر مؤمن آن را مىخواند.كسى كه از شما با وى
روبرو شد ،بايد بر رويش تف اندازد ،و ابتداى سوره اصحاب كهف را بخواند .وى بر
نفسى از بنىآدم تسلط پيدا مىكند و به قتلش مىرساند ،و باز زندهاش مىسازد ،و ديگر
از آن پيش رفته نمىتواند و بر نفسى غير از وى تسلط يافته نمىتواند .و از فتنهاش
اين است ،كه همراهش جنت و آتش مىباشد .آتشش جنت است ،و جنتش آتش.
كسى كه به آتشش مبتل گرديد ،بايد چشمهايش را ببندد و از خدا مدد بخواهد ،در اين
صورت باليش سرد و سلمتى مىباشد ،چنان كه بر ابراهيم سرد و سلمتى بود .و از
فتنهاش نيز اين است ،كه بر قريهاى عبور مىنمايد ،و آنان به وى ايمان مىآورند و
تصديقش مىنمايند ،و او براىشان دعا مىنمايد ،و آسمان براىشان در همان روز باران
مىبارد ،و زمين در همان روز براىشان سر سبز مىگردد ،و چهارپايانشان در همان روز
خيلى بزرگ ،چاق ،با پهلوهاى پر و شيردار مىآيند .و بر قريهاى عبور مىكند و آنان بر
وى كفر مىورزند و تكذيبش مىنمايند ،آنگاه وى بر آنان دعاى بد مىكند ،و هيچ جانورى
از ايشان زنده صبح نمىكند .و روزهايش چهل روز است ،يك روزش چون يك سال
است ،يك روز ديگرش چون يك ماه ،يك روزش چون يك جمعه ،يك روز ديگرش هم
مانند همين روزهاست ،و آخر روزهايش مانند سراب است .مردى نزد دروازه مدينه
صبح مىكند ،و قبل از اينكه به دروازه ديگرش برسد بيگاه مىشود» .گفتند :اى رسول
خدا ،در آن روزهاى كوتاه چكونه نماز بگزاريم؟ گفت« :در آنها اندازه مىكنيد ،و باز
نماز مىگزاريد ،طورى كه در روزهاى دراز اندازهگيرى مىنماييد» .حاكم مىگويد :اين
حديث به شرط مسلم صحيح است ،ولى بخارى و مسلم آن را به اين سياق روايت
نكردهاند ،و ذهبى هم همراهش موافقت نموده است.
آفتاب از كسوف با نشستن پيامبر ص در ركعت دوم 1تصادف نمود .زهير 2مىگويد:
مىپندارمش كه گفت :آنگاه سلم گردانيد ،و پس از حمد و ثناى خداوند ،و شهادت
اينكه وى بنده و رسول خداست ،گفت« :اى مردم ،من شما را سوگند مىدهم ،اگر
من در تبليغ رسالتهاى پروردگارم عزوجل تقصير نموده باشم ،آن را برايم خبر بدهيد»
مىافزايد :آنگاه مردانى برخاستند و گفتند :شهادت مىدهيم ،كه تو رسالتهاى
پروردگارت را تبليغ نمودى ،براى امتت نصيحت كردى و آنچه را بر تو بود انجام دادى،
بعد از آن گفت« :اما بعد :مردانى مىپندارند ،كه كسوف اين آفتاب و كسوف اين
مهتاب ،و زوال اين ستارگان از مطالع شان به سبب مرگ مردان بزرگى از اهل
زمين رخ مىدهد .اينان دروغ مىگويند ،ولى اينها آيتها و نشانه هايى از نشانههاى
خداوند عزوجل اند ،به آنها بندگان خود را امتحان و آزمايش مىنمايد ،و مىبيند ،كه
كدام ايشان برايش توبه مىكند .و من ،به خدا سوگند ،از وقتى به نماز ايستادم ،آنچه
را شما از امر دنيا و آخرت تان ديدنى هستيد ،ديدم .به خدا سوگند ،قيامت تا اينكه
سى كذاب بيرون نشود ،بر پا نمىگردد ،آخر ايشان ،دجال يك چشم است ،كه چشم
چپش كور مىباشد ،انگار كه چشم ابو تحيى باشد اشاره به شيخى از انصار است ،كه
َ
در آن وقت ميان او و حجره عائشه (رضى الل ّه عنها) بود ،-وى هر گاهى كه بيرون
شود يا گفت :وى هر گاهى كه بيرون مىشود ادعا مىكند ،كه وى خداست ،كسى كه به
وى ايمان بياورد ،تصديقش نمايد و از وى پيروى كند ،عملهاى نيكش كه سابق انجام
داده برايش نفعى نمىرساند .و كسى كه به وى كافر شود و تكذيبش نمايد ،به چيزى
از عمل گذشتهاش معاقبه نمىشود .وى به زودى بر همه زمين مگر حرم و بيت
المقدس ظاهر ميشود ،او مؤمنان را در بيت المقدس محاصره مىكند ،و آنان به
شدت و سختى تكان داده مىشوند ،و بعد از آن خداوند تبارك و تعالى هلكش
مىسازد ،حتى كه اصل و بن ديوار ،يا گفت :اصل ديوار ،حسن اشيب 3گفته :يا اصل
درخت ،صدا مىكند ،يا گفت :مىگويد :اى مؤمن! يا گفت( :مىگويد) اى مسلمان! اين
يهوديست ،يا گفت( :مىگويد) اين كافر است ،بيا بكشش ،مىگويد :و اين چنين صحنه
تا وقتى پديد نمىآيد ،كه شما كارهايى يا امورى را ببينيد ،كه وضع آنها در نفسهاى تان
بزرگ معلوم مىشود ،و از يك ديگرتان بپرسيد كه :آيا نبى تان در اين باره چيزى براى
تان ياد آور شده بود؟ و تا اينكه كوهها از جاهاى شان پايين بيفتند و زايل شوند،
افزود :و از دنبال آن مرگ و قبض مىباشد» 4.مىافزايد :باز در بيانيه ديگر سمره
حاضر شدم ،در آن نيز اين حديث را متذكر شد ،و كلمهاى را از موضعش مقدم و
مؤخر ننمود .هيثمى ( )341/7مىگويد :اين را احمد روايت نموده ،و بزار بعضش را
روايت كرده ،و در آن گفته« :و كسى كه به خدا چنگ زد و گفت :پروردگارم خداست،
كه زنده است و نمىميرد ،بر وى عذابى نيست ،و كسى كه گفت :تو پروردگارم
هستى ،به درستى كه در فتنه افتيده است» .و رجال احمد رجال صحيح اند ،غير ثعلبه
بن عباد ،كه ابن حبان وى را ثقه دانسته است.
خدا ص براى ايراد بيانيه ايستاد و گفت« :اما بعد ،درباره اين مرد كه در موردش
حرفهاى زيادى زديد ،وى دروغگويى است از جمله سى دروغگو ،كه پيش از قيامت
بيرون مىشوند ،و رعب مسيح (دجال) به هر سرزمينى رسيد نيست».
هيثمى ( )332/7مىگويد :رجال يكى از اسنادهاى احمد و طبرانى رجال صحيح اند.
حاكم ( )541/4هم از ابوبكره مثل اين را روايت نموده ،و افزوده است« :مگر به
مدينه ،كه به هر راه آن در آن روز دو ملك ايستادهاند ،و رعب مسيح (دجال) را از آن
دفع مىكنند».
معروف امر كنيد ،و از منكر نهى نماييد» .و بدون اينكه بر اينها بيفزايد پايين گرديد.
اين چنين در الترغيب ( )12/4آمده است .و احمد و بزار به مثل اين را روايت
كردهاند ،چنان كه در المجمع ( )266/7آمده است.
بار خدايا ،ما به تو از اين پناه مىبريم ،كه به تو در حاليكه ما مىدانيم شرك بياوريم ،و
از آنچه نمىدانيم از تو مغفرت مىخواهيم» 1.اين چنين در الكنز ( )169/2آمده است.
1نص دعاء چنين است( :اللهم انا نعوذبك أن نشرك بك و نحن نعلمه ،و نستغفرك لما ل نعلمه).م.
2دنه :سازش ،متاركه جنگ ،حالت آتش بس و راحتى و آرامش را معنى مىدهد.م.
3يعنى ايام و اوقات زود مىگذرند و از شما فوت مىشوند.م.
قرآن پشت و شكم دارد ،ظاهرش حكم است ،و باطنش علم ،بحرش ژرف و عميق
است ،عجايب و شگفتى هايش حساب نمىشود ،و عالمانش از آن سيرنمىگردند.
قرآن ريسمان متين خداست ،صراط مستقيم است ،و همان حقيست ،كه وقتى جنها
شنيدندش بى مهابا گفتند:
[انا سعنا قرآنا عجبا يهدى ال الرشد فآمنا به]( .الن)2.1:
ترجمه« :ما قرآن عجيبى را شنيديم ،كه به سوى راه راست دللت مىكند ،و به آن
ايمان آورديم».
كسى كه به آن حرف بزند راست گفته ،كسى كه به آن عمل كند پاداش داده مىشود،
كسى كه به آن حكم نمايد عدالت نموده است و كسى كه به آن عمل نمايد ،به سوى
راه راست هدايت گرديده است ،در آن چراغهاى هدايت ،منار حكمت و رهنمونى به
سوى حجت و برهان است» .اين چنين در الكنز ( )218/1آمده است.
فرمود« :كسى از شما كه مىخواهد با حياء باشد ،بايد هر شب كه مىخوابد اجلش را
پيش رويش تصور كند ،و بايد شكم و آنچه را فرا گرفته حفظ نمايد ،و همچنان سرو
آنچه را بر آن مشتمل است ،و بايد مرگ و پوسيده شدن را به خاطر بياورد و زينت
دنيا را ترك نمايد» .و ترمذى اين را از ابن مسعود به مثل آن روايت نموده ،و
گفته :حديث غريب است .اين چنين در الترغيب ( )5/..2آمده است.
شقاوت سوق داده مىشوند ،حتى كه گفته مىشود ،چقدر ايشان به آنان مشابهاند،
بلكه اينان از جمله آنان اند ،ولى سعادت به سراغ شان مىآيد و نجات شان مىدهد ،و
گاهى اهل بدبختى و شقاوت به راه سعادت سوق داده مىشوند ،حتى كه گفته
مىشود ،چقدر ايشان به آنان مشابهاند ،بلكه ايشان از آنان اند ،ولى بدبختى به سراغ
شان فرا مىرسد و بيرون شان مىسازد ،كسى را كه خداوند در ام الكتاب نيك بخت
نوشته باشد ،وى را از دنيا تا وقتى كه در عملى به كار نيندازد و به آن قبل از مرگش
نيك بختش نسازد بيرون نمىسازد ،ولو كه آن عمل به اندازه زمان حركت دست در
دوشيدن شتر باشد 1،و كسى را كه خداوند در كتاب بدبخت و شقى نوشته باشد ،او
را از دنيا تا وقتى كه در عملى به كار نيندازد و به آن قبل از مرگش بدبختش نسازد
بيرون نمىسازد ،ولو كه آن عمل به اندازه زمان حركت دست در دوشيدن شتر باشد،
و اعمال منوط به خاتمه آن است» .اين چنين در الكنز ( )87/1آمده است .هيثمى (
)213/7مىگويد :اين را طبرانى در الوسط روايت نموده ،و در آن حماد بن واقد
صفار آمده ،و ضعيف مىباشد.
1وقتى حيوان پستان دارى دوشيده شود ،دست در فاصلههاى كوتاهى به پستان مىرسد ،و با فشار
آن شير را به پايين مىكشاند ،و باز براى اين عمل بلند مىگردد ،كه اين عمل را در عربى «فواق»
مىگويند ،و هدف در حديث همين فاصله مىباشد.م.
2يعنى وقت آن كه داعى اجل را لبيك گويم نزديك شده است.م.
اين براى شماست ،واين براى من اهداء شده است ،برايش گفت« :چرا در خانه پدر
و مادرت ننشستى تا نگاه مىنمودى ،كه آيا اين برايت اهداء مىشود يا خير؟» بعد از
آن رسول خدا ص بعد از نماز اعشاء برخاست ،كلمه شهادت به زبان آورد ،و بر
خداوند طورى كه شايسته اوست ثنا گفت ،و بعد از آن فرمود« :اما بعد :والى و
كارمند چه فكر مىكند ،كه ما وى را مقرر مىكنيم و او نزد ما آمده مىگويد :اين از
عمل شماست 1،و اين براى من اهداء شده است ،چرا در خانه پدر و مادرش
ننشست تا مىديد كه آيا آن برايش اهداء مىشود يا خير؟ سوگند به ذاتى كه جان
محمد در دست اوست ،هر كسى از شما اگر چيزى از آن را خيانت كند ،روز قيامت
آن را بر گردن خود حمل كرده مىآورد ،اگر شتر يا گاو يا گوسفند باشد آن را در حالى
با خود مىآورد كه صدا مىكشد ،من ابلغ نمودم» .ابو حميد مىگويد :بعد از آن رسول
خدا ص دستش را بلند نمود ،حتى كه ما به سفيدى زيربغل هايش نگاه مىنموديم ،ابو
حميد ميفزايد :و آن را با من زيد بن ثابت هم از نبى ص شنيد ،و مىشود كه
بپرسيدش .اين را همچنان مسلم و ابو داود و احمد ،چنان كه در الجامع الصغير آمده،
روايت كردهاند.
1يعنى اين از جمله امواليست كه شما وظيفه جمع آوريش را به من سپرده بوديد.
2يعنى انصار به من نسبت به ديگران قريبتر و خاصتر اندچنان كه زير پيراهنى نسبت به بال پوش
نزديكتر به بدن انسان مىباشد.م.
احمد ،ابن ابى شيبه و ابن ماجه از عامر بن ربيعه از پدرش روايت نمودهاند كه
گفت :از رسول خدا ص كه بيانيه مىداد شنيدم كه مىگفت« :كسى كه بر من درود
بفرستد ،تا وقتى كه وى بر من درود مىفرستد ملئك بر وى درود مىفرستند ،حال هر
شخص اختيار دارد كه كم درود مىگويد ،يا زياد درود مىگويد» .اين چنين در الترغيب (
)3/.16آمده است.
َّ َّ
و ابن جرير از عبدالله بن عمرو (رضىالله عنهما) روايت نموده ،كه گفت :رسول خدا
ص براى ايراد بيانيه در ميان ما برخاست و گفت «كسى كه خوشش مىآيد از آتش
دور گردانيده شود و به جنت داخل شود ،بايد مرگش وى را در حالى درك نمايد كه به
خدا و روز آخرت ايمان داشته باشد ،و بايد با مردم طورى پيش آمد كند كه از ديگران
دوست دارد آنطور برايش پيش آمد نمايند» .اين چنين در الكنز ( )76/1آمده است.
و بخارى و مسلم از انس روايت نمودهاند كه گفت :رسول خدا ص خطبهاى ايراد
نمود ،كه مثل آن را هرگز نشنيده بودم ،فرمود« :اگر آنچه را من مىدانم بدانيد ،كم
مىخنديد و زياد مىگرييد» ،آن گاه اصحاب رسول خدا ص روىهاى شان را پوشانيدند و
گريه كردند.و در روايتى آمده :براى رسول خدا ص چيزى از طرف اصحابش رسيد،
آنگه وى بيانيهاى ايراد نمود و گفت« :جنت و آتش برايم عرضه شدند ،و هيچ روز
ديگرى را مثل آن خير ،و مثل آن شر ديگر نيدده بودم ،اگر آنچه را من مىدانم بدانيد،
اندك مىخنديد و زياد مىگرييد» ،و بر اصحاب رسول خدا ص روزى شديدتر از آن
نيامد ،آنان سرهاى شان را گريه كنان پوشانيدند .اين چنين در الترغيب ()226/5
آمده است.
و ابن ابى حاتم از ابو سعيد روايت نموده كه :رسول خدا ص بيانيه ايراد نمود ،و به
اين آيت رسيد:
[انه من يأت ربه مرما فان له جهنم ل يوت فيها و ل ييا](طه)74:
ترجمه« :هر كس مجرم در محضر پروردگارش حاضر شود ،برايش آتش دوزخ است،
كه در آن نه مىميرد و نه زنده مىشود».
پيامبر ص فرمود« :اما اهل آن ،كسانى كه اهل آن اند ،نه در آن مىميرند ونه زنده
مىشوند ،و اما آنانى كه از اهل آن نيستند ،آتش به جان شان مىرسد ،آن گاه شفاعت
كنندگان بر مىخيزند و شفاعت مىكنند ،و آنان گروه گروه كرده مىشوند ،و اين گروهها
به نهرى آورده مىشوند كه برايش حيات يا حيوان گفته مىشود ،آن گاه چنان مىرويند
كه علف بر محموله سيل مىرويد» .اين چنين در تفسير ابن كثير ( )159/3آمده
است.
و ابن ابىالدنيا و ابن نجار از ابوهريده روايت نمودهاند كه گفت :رسول خدا ص در
ميان ما برخاست و گفت« :اى مردم ،به پروردگار عالميان گمان نيك نماييد ،چون
پروردگار طبق گمان بندهاش در قبال اوست» .اين چنين در الكنز ( )143/2آمده
است.
و حاكم ( )436/4از ابو زهير ثقفى روايت نموده ،كه گفت :از رسول خدا ص
شنيدم كه در بيانيهاش مىگفت« :اى مردم ،نزديك است ،كه اهل جنت را از اهل
دوزخ بشناسيد -يا گفت :بهترهاى تان را از شرهاى تان .»-آن گاه مردى از مردم
گفت :به كدام علمه مىشناسيم ،اى رسول خدا؟ فرمود« :به ستايش نيكو و ستايش
بد ،شما بر يكديگر خود شاهد هستيد» .حاكم مىگويد :اين حديث از اسناد صحيح
برخوردار است ،و بخارى و مسلم آن را روايت نكردهاند ،و ذهبى مىگويد :صحيح
است.
مىطلبم» .اين را ابو نصر سجزى نيز در كتاب البانه از ابو درداء به شكل مرفوع
روايت نموده است ،و ابن ابى شيبه و ابونعيم در الحليلة و قضاعى در الشهاب اين را
از ابن مسعود به شكل موقوف روايت كردهاند ،بعضى از شارحان الشهاب
گفتهاند :حسن و غريب است ،و عسكرى و ديلمى اين را از عقبه روايت نمودهاند.
اين چنين در جامع الصغير سيوطى و در شرح آن فيض القدير ( )179/2مربوط
مناوى آمده است .حاكم نيز اين را به نقل از عقبه ،چنان كه در زاد المعاد ()7/3
آمده ،روايت نموده است.
مىشود ،مؤمن زندگى من كند و مؤمن مىميرد ،و كسى از آنان كافر تولد مىشود و
كافر زندگى مىكند و كافر مىميرد ،و كسى از آنان مؤمن متولد مىشود و مؤمن
زندگى مىكند و كافر مىميرد ،و كسى از آنان كافر تولد مىشود ،كافر زندگى مىكند و
مؤمن مىميرد .آگاه باشيد ،خشم و غضب قوغ و اخگريست كه در شكم فرزند آدم
شعله ور مىشود ،آيا به سرخى چشمهاى وى و پنديدن رگهاى گردنش نمىبينيد ،وقتى
هر يكى از شما چيزى از آن را احساس نمود بايد به زمين بنشيند ،آگاه باشيد ،بهترين
مردان كسيست كه دير غضب شود و زود راضى گردد ،و بدترين مردان كسيست كه
زود غضب شود و دير راضى گردد ،وقتى كه مرد دير غضب شود ،و دير از غضب
بنشيند ،و زود غضب شود و زود از غضب بنشيند ،اين عمل به آن عمل مجراست،
آگاه باشيد ،بهترين تاجران كسيست ،كه در اداى دين و طلب آن نيك باشد ،و بدترين
تاجران كسيست كه در اداى دين و طلب آن بد باشد ،وقتى كه مرد در اداء بد باشد
ودر طلب نيكو ،يا در اداء بد باشد و در طلب نيكو ،اين عمل به آن عمل مجراست،
آگاه باشيد ،هر خيانت كننده روز قيامت به اندازه خيانتش لواء دارد ،آگاه باشيد،
بزرگترين خيانت ،خيانت امير با عموم [مردم] است ،آگاه باشيد ،هيچ كسى را ترس
و هيبت مردم از صحبت به حق وقت دانستن آن باز ندارد ،آگاه باشيد ،بهترين جهاد
كلمه حق نزد پادشاه جابر است ،آگاه باشيد ،مثال آنچه از دنيا گذشته و آنچه از آن
باقى مانده ،مثال همين روزتان را دارد ،گذشته آن چون گذشته همين روز است ،و
باقيماندهاش چون باقيمانده همين روز است» .اين چنين در الجامع و شرح آن ،كه از
مناوى است ،آمده ،و مناوى ( )181/2مىگويد :در اين على بن زيد بن جدعان آمده ،و
ذهبى وى را در زمره ضعفاء ذكر نموده است .و احمد و يحيى گفتهاند :وى چيزى
نيست.
به معناى آن را البدايه ( )5/.23آمده است .و ابن سعد ( )251/2از ابو سعيد
روايت كرده است.
و طبرانى از عبدالرحمن بن كعب بن مالك از پدرش -وى يكى از همان سه تنى
بود كه توبه شان پذيرفته شد -روايت نموده كه :رسول خدا ص براى ايراد بيانيه
برخاست ،و خداوند را ستود و بر وى ثناء گفت ،و براى شهدايى كه در روز احد كشته
شده بودند مغفرت خواست ،و گفت« :شما اى گروه مهاجرين »...و وصيت به انصار
را طورى كه در حديث ايوب نزد بيهقى گذشت ذكر نموده است .هيثمى ()37/1.
َ
مىگويد :رجال آن رجال صحيح اند .و طبرانى هم چنان از عبدالل ّه بن كعب بن مالك از
پدرش روايت نموده ،كه گفت :آخرين بيانيهاى را كه رسول خدا ص براى ما ايراد
نمود ...و مانند آن را به اختصار ذكر نموده است .هيثمى ( )37/1.مىگويد :اين را
َّ
طبرانى روايت نموده ،و رجال آن رجال صحيح اند .و حاكم ( )78/4اين را از عبدالله
بن كعب از پدرش روايت نموده ...و مانند آن را متذكر شده و گفته :اين حديث از
اسناد صحيح برخوردار است ،ولى بخارى و مسلم آن را روايت نكردهاند ،و ذهبى
گفته :صحيح است.
و طبرانى در الوسط از ابو سلمه بن عبدالرحمن روايت نموده كه :وى از ابو هريره
َ
و ابن عباس (رضىالل ّه عنهم) شنيد كه مىگفتند :از رسول خدا ص در آخرين بيانيهاش
شنيديم كه مىگفت« :كسى كه بر اين نمازهاى پنج گانه فرضى در جماعت حفاظت
نمايد ،نخستين كسى مىباشد كه از پل صراط چون برق درخشنده عبور مىكند ،و
خداوند وى را در زمره اول تابعين حشر مىكند ،و براى وى در هر شب و روزى كه بر
آنها حفاظت نمايد ،چون اجر هزار شهيدى مىباشد كه در راه خدا كشته شده باشند».
هيثمى ( )39/2مىگويد :در اين روايت بقيه بن وليد آمده ،وى مدلس است ،و حديث
را به شكل عنعنه روايت كرده است.
السماء و الصفات (ص )144از جابر مثل اين را روايت نموده است ،و در روايت
وى :آوازش بلند مىشد 1آمده ،و گفته :مسلم اين را در صحيح روايت نموده است.
1در ابتداى حديث فوق در عربى «رفع صوته» ،آمده ،و در اين اخير «علصوته» ،و هر دو با اختلف
لفظ يك معنى دارند.م.
2وی حسن بصرى است.
3يعنى :آن طور كه رسول خدا ص در جاده شريعت مستقيم بود و از نزدش لغزش و گناهى سر
نمىزد من آن طور نيستم ،چون وى ص معصوم بود و من معصوم نمىباشم.م.
نگه داشته مىشد ،و همراهش ملك بود ،و من شيطانى دارم كه برايم نزديك مىشود،
وقتى غضب شدم ،خود را از من باز داريد ،تا شما را نزنم ،آگاه باشيد ،حفاظت و
نگهدارى ام كنيد ،اگر راست بودم يارى ام نماييد ،و اگر كج شدم راستم نماييد.
حسن مىگويد :اين بيانيهاى است ،كه به خدا سوگند ،مثل آن بعد از آن ايراد نشده
است .و ابوذر هروى در الجامع از قيس بن ابى حازم اين را به اختصار ،چنان كه در
الكنز ( )136/3آمده ،روايت نموده است ،و در روايت وى آمده :من بشر هستم ،به
حق مىرسم و خطا هم مىكنم ،اگر به صواب رسيدم ،خدا را بستاييد ،و اگر خطا
نمودم ،راستم نماييد.
و احمد هم چنان اين را از قيس بن ابى حازم روايت نموده ،كه گفت :من نزد ابوبكر
صديق خليفه رسول خدا ص يك ماه بعد از وفات پيامبر ص نشسته بودم ،مىفزايد:
وى قصهاى را متذكر شد ،آن گاه در ميان مردم صدا كرده شد( :الصله جامعه) ،آنگه
مردم جمع شدند ،و او به منبر بلند گرديد -منبرى كه برايش ساخته شده بود ،و او بر
آن بيانيه مىداد -و آن نخستين بيانيه در اسلم بود 1،مىگويد :پس از حمد و ثناى
خداوند گفت :اى مردم ،من دوست دارم ،كه اين را غير از من به عهده مىگرفت ،اگر
مرا در اين كار به روش نبى تان مؤاخذه نماييد ،طاقت آن را ندارم ،چون وى از
شيطان معصوم بود ،روحى از آسمان برايش نازل مىگرديد .هيثمى ( )184/5مىگويد:
در اين عيسى بن مسيب بجلى آمده ،و ضعيف مىباشد .و در ( )26/3بخشى از اين
بيانيه از طريق عيسى بن عطيه نزد طبرانى گذشت ،كه گفت :اى مردم ،مردم به
خوشى و به زور داخل اسلم شدهاند ،آنان در پناه خدا و همسايگان خدايند ،اگر
توانستيد كه خداوند شما را از چيزى در ذمهاش مطالبه نكند اين كار را انجام دهيد،
من شيطانى دارم ،كه نزدم حاضر مىشود ،وقتى مرا ديديد غضب شدهام ،خود را از
من باز داريد ،تا شما را عقاب نكنم ،اى مردم! دست آوردهاى غلمهاى تان را خوب
مورد ارزيابى قرار دهيد ،چون براى گوشتى كه از حرام نمو كرده است نمىسزد كه
داخل جنت شود.
و طبرانى اين را در التاريخ ( )2/.46از عاصم بن عدى روايت نموده ،كه گفت :منادى
ابوبكر به فرداى وفات رسول خدا ص به خاطر پوره نمودن لشكر اسامه صدا نمود،
آگاه باشيد! هيچكس از عسكرهاى اسامه در مدينه باقى نماند ،و بايد به اردوگاهش
در جرف بيرون شود ،و خود در ميان مردم برخاست و پس از حمدوثناى خداوند
گفت:اى مردم! من هم چون شما هستم ،نمىدانم شايد شما مرا به آنچه مكلف
سازيد ،كه رسول خداص توانايى آن را داشت ،خداوند محمد را از عالميان برگزيده
است ،و از آفات نگاهش داشته ،و من پيروى كننده هستم و نه مبتدع ،اگر راست
باقى ماندم پيروىام نماييد ،و اگر كج شدم راستم سازيد ،رسول خداص در حالى
درگذشت كه هيچ كسى از اين امت ،از وى طالب ظلمى به مقدار زدن يك تازيانه يا
كمتر از آن نبود ،آگاه باشيد ،من شيطانى دارم،كه برايم پيش مىشود ،وقتى كه نزدم
آمد ،از من خود را باز داريد تا شما را نزنم ،و شما در مدت و وقتى صبح و بيگاه
مىكنيد ،كه علم آن نزدتان غايب است ،اگر توانستيد ،كه اين مهلت در حالى برود كه
شما در عمل صالح قرار داشته باشيد،اين كار را بكنيد ،و اين را جز به توفيق خداوند
نمىتوانيد ،بنابراين در همين مهلت اجلهاى تان ،قبل از اينكه اجلهاى تان شما را به
انقطاع اعمال بسپارد ،به سوى كارهاى خير شتاب و مسابقه نماييد ،چون قومى
اجلهاى شان را فراموش نمودند ،و اعمالشان را براى غيرشان گردانيدند ،زنهار كه
شما هم مثل آنان باشيد ،كوشش نماييد ،كوشش نماييد ،تيزى نماييد ،تيزى نماييد،
1يعنى :اولين بيانيه ابوبكر صديق بود
نجات يابيد ،نجات يابيد ،چون در عقب تان طالبيست سريع و تيز ،اجلى كه مرورش
تيز است ،از مرگ بترسيد ،و از پدران و فرزندان و برادران عبرت بگيريد ،و به
زندگان همانطور غبطه ورزيد ،كه به مردگان غبطه مىورزيد.
و ابن زنجويه در كتاب الموال از سعيدبن ابى مريم روايت نموده ،كه گفت :برايم
خبر رسيد كه :وقتى ابوبكر به خلفت برگزيده شد ،به منبر بلند گرديد ،و پس از
حمد و ثناى خداوند گفت :به خدا سوگند ،اگر كارهاى تان در حضور داشت ما ضايع
نمىشد ،دوست داشتم اين مسؤوليت به دوش مبغوضترين تان نزد من مىبود ،و باز
براى وى خيرى نمىبود ،آگاه باشيد) ،بدون ترديد( بدبختترين مردم در دنيا و آخرت
پادشاهان اند ،ايشان سرهاى خويش را بلند نموده به طرف وى متوجه شدند ،گفت:
آرام باشيد ،شما عجله داريد ،هر پادشاهى كه به قدرت برسد ،خداوند قبل از اين كه
او را به پادشاهى برساند ،ملك و پادشاهى كه به قدرت برسد ،خداوند قبل از اين كه
او را به پادشاهى برساند ،ملك و پادشاهى اش را مىداند ،و نصف عمرش را كم
مىكند ،و ترس و اندوه را نصيبش مىگرداند ،و در آنچه در دستش قرار دارد بى
رغبتش مىگرداند ،و به آنچه در دست مردم قرار دارد راغب و علقمندش مىگرداند،
به اين صورت اگرچه طعام خوب بخورد ،و لباس نيكو بپوشد ،زندگى اش تنگ
مىشود ،تا اين كه سايهاش از بين برود و نفسش بيرون گردد ،و نزد پروردگارش وارد
شود ،و او وى را به شدت حسابى و بازرسى نمايد ،و بخشش براى وى كم گردد،
آگاه باشيد ،مساكين همان كسانىاند ،كه بخشيده شدهاند ،آگاه باشيد ،مساكين همان
كسانى اند ،كه بخشيده شدهاند ،آگاه باشيد ،مساكين همان كسانى اند كه بخشيده
شدهاند .اين چنين در الكنز ( )162/3آمده است.
عمرهاى شان را براى ديگران گردانيدند ،و نفسهاى خود را فراموش كردند ،و من
شما را از اين باز مىدارم ،كه چون آنان باشيد ،شتاب نماييد ،شتاب نماييد ،نجات
يابيد ،نجات يابيد ،چون در عقب تان طالب سريع و تيز است و امرش هم تيز و سريع
است .و اين را همچنان ابن ابى شيبه ،هناد ،حاكم و بيهقى به مثل آن ،روايت
كردهاند ،و برخى از آن را ابن ابى الدنيا در قصر المل ،چنانكه در الكنز ()206/8
آمده ،روايت نموده است.
و سراجا منيا ،لينذر من كان حيا ،و يق القول على الكافرين ،و من يطعاللّه و رسوله فقد رشد ،و من يعصهما فقد ضل
ضللً مبينا ،أوصيكم بتقوىاللّه و العتصام بأمراللّه الذىِ شرع لكم و هداكم به ،فإن جوامع هدى السلم بعد كلمة
إلخلص ،السمع والطاعة لن و لهاللّه أمركم ،فانه من يطع والِ المر بالعروف والنهىِ عن النكر ،فقد أفلج ،و أدي الذى
عليه من الق ،و إياكم و اتباع الوى ،قد أفلح من حفظ من الوى و الطمع والغضب ،و إياكم والفخر ،و ما فخر من خلق من
تراب ،ث إل التراب يعود؟ ث يأكله الدود ،ث هواليوم حي ،و غدا ميت؟ فاعملوا يوما بيوم ،و ساعة بساعة ،و توقوا دعاء
الظلوم ،و عدوا أنفسكم ف الوتى ،واصبوا فإن العمل كله بالصب ،والذروا والذر ينفع ،واعملوا و العمل يقبل ،واحذروا ما
حذركماللّه من عذابه ،و سارعوا فيما و عدكماللّه من رحته ،وافهموا تفهموا ،و اتقوا توقوا ،فاناللّه تعال قد بي لكم ما أهلك
به من كان قبلكم ،و ما نا به من نا قبلكم ،قد بي لكم ف كتابه حلله و حرامه ،و ما يب من العمال و ما يكره ،فإن ل
آلوكم و نفسي ،واللّه الستعان و ل حول و ل قوة إ ّل باللّه ،و اعلموا إنكم ما اخلصتم للّه من اعمالكم فربكم أطعتم ،و
حظكم حفظتم ،و اغتبطتم ،و ما تطوعتم به فاجعلوه نوافل بي أيديكم ،تستوفوا بسلفكم ،و تعطوا جزاء كم حي فقر كم و
حاجتكم إليها ،ث تفكروا عبادللّه ف إخوانكم و صحابتكم الذين مضوا ،قد وردوا على ما قدموا فاقأموا عليه ،و حلوا ف
الشقاء والسعادة فيما بعد الوت ،إن اللّه ليس له شريك ،و ليس بينه و بي أحد من خلقه نسب يعطيه به خيا ،و ل يصرف عنه
سوءا إلّ بطاعته و اتباع أمره ،فإنه ل خي ف خي بعده النار ،و ل شر ف شر بعده النة ،أقول قول هذا ،و استغفراللّه ل ولكم،
و صلوا على نبيكم صلىاللّه عليه (وسلم) ،و السلم عليه و رحةاللّه و بركاته).
ترجمه« :ستايش پروردگار عالميان راست ،مىستايمش و از وى مدد و كمك مىطلبيم،
و از وى عزت و كرامت را بعد از مرگ مىخواهيم ،سخن اينجاست كه اجل من و اجل
شما نزديك شده است ،و شهادت مىدهم كه معبود بر حقى جز خداوند واحد و ل
شريك وجود دارد ،و محمد بنده و رسول اوست ،وى را به حق بشارت دهنده ،بيم
دهنده و چراغ روشن فرستاده است ،تا كسى را كه زنده است بيم دهد ،و قول و
الزام بر كافران ثابت گردد ،كسى كه از هوا ،طمع و غضب حفظ شود كامياب شده
است و شما را از فخر برحذر مىدارم ،و كسى كه از خدا و پيامبرش فرمان برد
رهياب شده است ،و كسى كه از آن دو نافرمانى كند ،به گمراهى آشكارا سر دچار
گرديده است ،شما را به ترس و تقواى خدا ،و چنگ زدن و تمسك به امر خداوند كه
براى تان مشروع گردانيده و به آن هدايت تان نموده است ،سفارش مىكنم ،جامع
ترين هدايتها و روشهاى اسلم بعد از كلمه اخلص ،شنيدن و طاعت از كسى است
كه خداوند وى را متولى امر شما گردانيده است ،كسى كه از ولى امر در امر به
معروف ونهى از منكر اطاعت نمايد ،كامياب شده ،و حقى را كه بر وى هست انجام
داده است ،و شما را از پيروى هوا و هوس بر حذر مىدارم ،كسى كه از خاك آفريده
شده چه فخر دارد؟ بعد از آن به خاك بر مىگردد و كرم مىخوردش ،وى امروز زنده
است و فردا مرده ،روز به روز و ساعت به ساعت عمل كنيد ،و از دعاى مظلوم خود
را نگه داريد ،و خويشتن را در جمله مردگان بشماريد ،و شكيبايى پيشه نماييد ،چون
عمل همهاش با صبر است ،و بر حذر باشيد و بترسيد زيرا حذر و ترس نفع دارد ،و
عمل نماييد كه عمل قبول مىشود ،و از عذاب هايى كه خداوند ترسانيدهتان بترسيد،
و به سوى آنچه از رحمتش براى تان وعده نموده سبقت نماييد ،بدانيد ،دانانده
مىشويد ،خود را نگه داريد ،نگه داشته مىشويد ،چون خداوند تعالى ،آن چه را به سبب
آن ،آنانى را كه قبل از شما بودند هلك گردانيده ،براى تان بيان نموده است ،و آنچه
را به سبب آن ،آنانى كه قبل از شما بودند نجات يافتند ،نيز بيان فرموده است ،و در
كتاب خود ،براى تان حلل و حرامش را ،و عمل هايى را كه دوست مىدارد و بد مىبرد
بيان كرده است ،و من در قبال شما و نفس خودم تقصيرى نمىكنم ،و خداوند ذاتى
است كه از وى مدد خواسته مىشود ،و كسى از توانايى و قوت جز به مدد خداوند
برخوردار نيست ،و بدانيد ،آن عملهاىتان را كه به اخلص به خدا انجام مىدهيد ،در اين
عمل پروردگارتان را اطاعت نمودهايد ،و حصه و نصيب تان را حفظ كردهايد و غبطه
ورزيدهايد ،و آنچه را نفلى انجام مىدهيد ،اضافى براى روزهاى آينده تان بگردانيد ،و
آنچه را پيش فرستاديد كامل در مىيابيد ،و پاداش تان هنگام فقر و نيازمندى تان به
آن ،داده مىشود ،گذشته از اين ،اى بندگان خدا ،درباره برادران تان و دوستان تان كه
گذشتهاند فكر نماييد ،آنان نزد آنچه وارد شدهاند ،كه خود تقديم نموده بودند ،و بر آن
اقامت گزيدهاند ،و جايگاه خويش را در بدبختى يا نيك بختى بعد از مرگ دريافتهاند،
خداوند براى خود شريك ندارد و در ميان او و هيچ كس از خلقش نسبى نيست،كه به
سبب آن برايش خيرى بدهد ،و يا بديى را از وى دور و دفع كند ،اينها فقط توسط
طاعتش و پيروى امرش حاصل مىشود ،در آن خير ،خير نيست كه در عقبش آتش
باشد ،و در آن شر ،شر نيست ،كه در عقبش جنت باشد ،با اين گفته خود ،از خدا
براى خودم و شما آمرزش مىطلبم ،و بر نبى تان ص درود بفرستيد ،سلم و رحمت
خدا و بركت هايش بر وى باد» .اين چنين در الكنز ( )206/8آمده است.
بيانيه وى درباره حال كسى در آخرت كه در دنيا به نعمت خداوند كفران مىورزد
ابوالشيخ از يزيدبن هارون روايت نموده ،كه گفت :ابوبكر صديق بيانيه داد ،و در
بيانيهاش گفت :بندهاى كه خداوند باليش انعام نموده ،در رزق برايش گشايش
آورده ،بدنش را سالم نگه داشته ولى او به نعمت پروردگارش كفران ورزيده ،آورده
مىشود ،و در پيش روى خداوند تعالى ايستاده كرده مىشود ،و برايش گفته مىشود:
براى امروزت چه كردى ،و براى نفست چه تقديم داشتى؟ و او را چنان نمىيابد كه
خيرى تقديم نموده باشد ،آن گاه وى گريه مىكند ،حتى كه اشك هايش تمام مىگردد،
بعد از آن به سبب ضايع نمودن طاعت خدا طعنه داده مىشود و رسوا مىگردد ،آن گاه
خون مىگريد ،باز طعنه داده مىشود و رسوا گردانيده مىشود ،تا اين كه دست هايش
را تا آرنج هايش مىخورد ،باز طعنه داده مىشود رسوا گردانيده مىشود ،البته به سبب
ضايع نمودن طاعت خداوند ،آن گاه به صداى بلند مىگريد ،حتى كه سياهى چشم
هايش بر گونه هايش مىافتد ،و هر يكى از آنها يك يك فرسخ طول مىداشته باشد ،باز
طعنه داده مىشود ،و رسوا گردانيده مىشود ،تا اين كه مىگويد :اى پروردگارم ،مرا به
آتش بفرست و به رحمت خود مرا از اينجا نجات بده ،و اين است قول خدا در مورد:
[انه من يادداللّه و رسوله فأن له نارجهنم خالدا فيها ذلك الزى العظيم](التوبة)63:
َ
ترجمه« :هر كى باالل ّه و رسول او مخالفت مىكند ،برايش آتش دوزخ است ،و در آن
براى هميش مىباشد ،اين است رسوايى بزرگ».
اين چنين در الكنز ( )246/1آمده است.
نماييد ،سوگند به ذاتى كه جانم در دست اوست ،من وقتى كه براى قضاى حاجت به
صحرا مىروم ،به سبب حيا از پروردگارم عزوجل خودم را با لباسم مىپوشانم .ابن
المبارك ،رسته ،ابن ابى شيبه و خرائطى در مكارم الخلق از ابن زبير مثل اين را،
چنان كه در الكنز ( )306/8آمده ،روايت كردهاند .ابن حبان اين را در روضة العقلء
از ابن شهاب روايت نموده ،كه ابوبكر صديق يك روزى كه بيانيه ايراد مىنمود گفت:
از خدا حيا كنيد ،به خدا سوگند ،از وقتى با رسول خدا ص بيعت نمودهام ،براى هر
قضاى حاجتى كه بيرون شدهام ،سرم را به خاطر حيا از پروردگارم پوشانيدهام .اين
چنين در الكنز ( )124/5آمده ،و گفته :منقطع است.
ترمذى -كه آن را حسن دانسته -و نسائى از ابوبكر روايت نمودهاند ،كه وى بر منبر
برخاست و بعد از آن گريست ،و گفت :رسول خدا ص در سال اول در ميان ما بر
منبر برخاست و گريست ،آن گاه گفت :از خداوند عفو و عافيت سئوال كنيد ،چون
براى كسى بعد از يقين 1چيزى بهتر از عافيت داده نشده است» .اين چنين در
الترغيب ( )233/5آمده است.
و نزد احمد ،نسائى ،ابن حبان و حاكم از اوس روايت است كه گفت :ابوبكر صديق
براى ما بيانيه ايراد نمود و گفت :رسول خدا ص در سال اول در همين جايم در ميان
ما برخاست و گفت« :از خداوند معافات -يا گفت :عافيت -طلب نماييد ،چون براى
كسى هرگز بعد از يقين چيزى بهتر از عافيت -يا معافات -داده نشده است،و به
صدق و راستى چنگ زنيد ،چون صدق با نيكى است ،و اين هر دو در جنت اند ،و از
دروغ دست برداريد و بر حذر باشيد ،چون دروغ با فجور است ،و اين دو در آتش اند،
حسد ننماييد ،بغض و كينه نورزيد ،مقاطعه نكنيد و از يك ديگر خويش روى نگردانيد،
و بندگان خدا و برادر باشيد ،همانطورى كه خدا دستورتان داده است» .اين چنين در
الكنز ( )291/1آمده است.
حكيم ،عسكرى و بيهقى از ابوبكر بن محمد بن عمروبن حزم روايت نمودهاند كه
گفت :ابوبكر صديق بيانيه داد و گفت :رسول خدا ص فرمود« :از خشوع نفاق به
خداوند پناه ببريد» ،گفتند :اى رسول خدا خشوع نفاق چيست؟ گفت« :خشوع بدن ،و
نفاق قلب» .اين چنين در الكنز ( )229/4آمده است .و ابونعيم در الحليه و ابن جرير
از ابوعاليه روايت نمودهاند كه گفت :ابوبكر صديق براى ما بيانيه ايراد نموده
گفت :رسول خدا ص فرموده است« :براى مسافر دو ركعت است و براى مقيم
چهار ركعت ،مولدم در مكه است ،و جاى هجرتم در مدينه ،وقتى از ذوالحليفه 2بدان
طرف عبور نمودم ،تا برگشتم دو ركعت نماز مىگزارم» .اين چنين در الكنز ()239/4
آمده است.
و احمد در الزهد از ابوضمره روايت نموده ،كه گفت :ابوبكر براى مردم بيانيه ايراد
نمود ،و پس از حمد و ثناى خداوند گفت :،شام براى تان فتح خواهد شد ،آن گاه شما
به سرزمين حاصل خيزى قدم خواهيد گذاشت ،و در آنجا از نان و روغن سير خواهيد
شد ،و در آنجا مسجدهايى براى تان برپا خواهد گرديد ،و زنهار كه خداوند از شما اين
را بداند ،كه بدان جا براى ساعت تيرى و خوشگذرانى آمدهايد ،مساجد فقط براى
ذكر آباد شده و بنا گذاشته شدهاند .اين چنين در الكنز ( )259/4آمده است.
ابن ابى شيبه از انس روايت نموده ،كه گفت :ابوبكر براى ما بيانيه مىداد ،و
ابتداى خلقت انسان را يادآور شده مىگفت :انسان دوبار از مجراى بول آفريده شده
است ،و در اين باره تا حدى سخنانش را ادامه مىداد كه هر يك از ما نفس خود را
پليد مىشمرد .اين چنين در الكنز ( )205/8آمده است.
و بيانيه ابوبكر در ترغيب به قتال مرتدين ،بيانيهاش در تشويق و ترغيب به جهاد،
بيانيهاش درنفير عام به غزاى روم و بيانيهاش هنگام حركت شان به سوى شام در
باب جهاد گذشت ،و بيانيهاش در تحذير و ترسانيدن از تفرقه ،بيانيهاش در اثبات مرگ
پيامبر ص و چنگ زدن به دينش ،بيانيهاش درباره ترجيح قريش به خلفت ،بيانيهاش
درباره معذرت خواستن از قبول خلفت ،بيانيهاش درباره رد بيعت و بيانيهاش درباره
صفات خليفه در باب اهتمام و توجه اصحاب به اجتماع كلمه و اتحاد احكام گذشت و
بيانيهاش در تفسير اين آيه:
[ل يضركم من ضل إذا اهتديتم] (الائدة)105:
ترجمه« :هنگامى كه شما هدايت يافتيد ،گمراهى كسانى كه گمراه شدهاند به شما
زيانى نمىرساند».
در امر به معروف و نهى از منكر گذشت.
براى حسابتان آسانتر است ،و نفسهاىتان قبل از اينكه وزن كرده شويد ،وزن نماييد،
و براى عرضه شدن بزرگ آمادگى بگيريد ،روزى كه عرضه مىشويد ،و هيچ چيز
پنهانى تان ،پوشيده و پنهان نمىماند .اين چنين در الكنز ( )208/8آمده است.
در نهى از بال بردن و مبالغه نمودن در مهرها و نهى از اين قول :فلنى بيانيه وى
شهيد است
عبدالرزاق ،طيالسى ،احمد ،دارمى ،ترمذى -كه آن را صحيح دانسته ، -ابوداود،
نسائى ،ابن مجاه ،و غير ايشان از ابوالعجفاء روايت نمودهاند كه گفت :عمر بيانيه
داد و گفت :آگاه باشيد ،مهرهاى زنان را گران نسازيد ،چون اگر اين عمل عزتى در
دنيا ،يا تقوايى نزد خدا مىبود ،مستحقتر همه تان به آن رسول خدا ص بود ،پيامبر خدا
ص براى هيچ يك از همسرانش زيادتر از دوازده اوقيه 1مهر نداده است ،و نه هم
براى هيچ يك از دخترانش زياده از دوازده اوقيه مهر داده شده است ،بعضى از شما
مهر زن را آن قدر بلند مىكند ،كه درباره وى 2در قلبش عداوت پديد مىآيد ،و آن زن
هم مىگويد :من براى تو خود را در تكليف انداختم حتى كه دهن بند مشك را هم
آوردم .و قول ديگرى را هم كه در غزاهاى تان مىگوييد :فلن به شهادت رسيد ،يا
فلن شهيد از دنيا رفت ،ممكن وى عقب سواريش را يا خرجين شترش را طل و
نقره پر كرده باشد ،و در صدد تجارت باشد ،اين حرف را مگوييد ،ولى آن چنان
بگوييد ،كه پيامبر ص گفته است« ،كسى كه در راه خدا كشته شود يا بميرد در جنت
است».
و نزد سعيدبن منصور و ابويعلى از مسروق روايت است كه گفت :عمربن الخطاب
به منبر بلند گرديد ،و بعد از آن گفت :اى مردم ،اين همه بلند بردن مهر زنان در ميان
شما چيست ،در حالى كه مهر در زمان رسول خدا و اصحابش چهارصد درهم و كمتر
از آن بود ،اگر زيادت در اين تقوايى نزد خدا يا عزتى مىبود ،شما از آنان بر آن عمل
سبقت نمىكرديد .اين چنين در الكنز ( )297/8آمده است .و بعضى طرق اين بيانيه را
در نكاح ذكر نموديم.
بيانيه وى در جابيه
عدنى از باهلى روايت نموده كه :عمر در وقت ورودش به شام در جابيه براى ايراد
1
بيانيه برخاست و گفت :قرآن را بياموزيد ،تا به آن شناخته شويد ،به آن عمل كنيد تا
از اهلش باشيد ،منزلت هيچ صاحب حقى به حدى نرسيده كه در معصيت خداوند نيز
اطاعت كرده شود .بدانيد كه قول حق و موعظه بزرگ ،نه اجل را نزديك مىكند ،و نه
از رزق خدا دور مىسازد .بدانيد كه در ميان بنده و رزقش حجابى است ،اگر صبر
مسئلهاى رمزى و احترامى مطرح است ،نه به عنوان يك منبع درآمد مالى براى خانواده دختر .م.
1قريهاى است ،در جنوب دمشق در حوران ،و اكنون مخروبه مىباشد.
نمايد رزقش برايش مىرسد ،اگر به پيش رود ،حجاب دريده مىشود ،و او بيشتر از
رزقش را در نمىيابد .اسبان را تربيه نماييد ،تيراندازى كنيد ،اسبان را نعل نماييد،
مسواك كنيد ،خود را در زندگى به معدبن عدنان مشابه سازيد 1،و زنهار كه اخلق
عجم را از آن خود سازيد ،و همنشينى ستمكاران را پيشه نماييد ،و در ميان تان
صليب بلند شود ،و بر دسترخوانى بنشينيد كه بر آن شراب نوشيده مىشود ،و در
حمام بدون ازار داخل گرديد ،و زنهار كه زنانتان را اجازه بدهيد و بگذاريد كه داخل
حمامها شوند ،چون اين عمل حلل نيست و جواز ندارد ،و زنهار كه با عجمها بعد از
پايين شدن تان به سرزمين آنان داخل آن طور معاملت تجارتى شويد كه شما را در
سرزمين آنان نگه دارد ،چون نزديك است كه شما به سرزمين خويش برگرديد ،و
زنهار كه ذلت و خوارى را بر گردنهاى خويش اندازيد ،فقط همان مواشى عرب را
نگه داريد ،و با آنان هر جايى كه پايين شديد ،پايين شويد ،و بدانيد كه نوشيدنىها از
سه چيز درست مىشوند :از كشمش ،عسل و خرما ،آنچه از اينها كهنه شود شراب
است و حلل نيست ،و بدانيد كه خداوند سه نفر را پاك و تزكيه نمىكند ،و به سوى
شان نگاه نمىنمايد ،و روز قيامت نزديك شان نمىسازد ،و براى شان عذاب دردناك
است :مردى كه به هدف و اراده دنيا با امامش بيعت نمايد ،اگر آن دنيا برايش رسيد
و بدان دست يافت برايش وفادارى نمايد ،و اگر آن را به دست نياورد همراهش
وفادارى نكند ،و مردى كه با مالى بعد از عصر بيرون شود ،و به خدا سوگند ياد كند،
كه براى اين مال اينقدر و اينقدر پرداخته شده ،و آن مال به قول وى به فروش
برسد 2،دشنام دادن مؤمن فسق است و قتال و جنگش كفر ،و براى تو حلل نيست،
كه بيشتر از سه روز برادر مسلمانت را ترك بگويى و همراهش حرف نزنى ،كسى
كه نزد جادوگر ،كاهن يا ستاره شناس برود ،و او را در گفته هايش تصديق نمايد ،به
آنچه بر محمد ص نازل شده ،كافر گرديده است .اين چنين در الكنز ( )207/8آمده
است.
1يعنى خود را در زندگى به معدبن عدنان مشابه سازيد و زندگى سخت را در پيش گيريد و از عيش
پرستى و تجمل پسندى پرهيز نماييد ،تا انسانهاى مقاوم ،پر صبر و آماده پيكار با هر مشكلى به بار
آييد .م.
2در الترغيب در روايت ابوهريره از پيامبر ص آمده ،سوم« :مردى است كه در صحرا و بيابانى بر
آب اضافكى تسلط داشته باشد و مسافر را اجازه ندهد كه از آن استفاده نمايد».
بر كى آمد ،من اين را دانستم و درك نمودم ،كه قوم هايى در دين شان تمنى مىكنند،
و مىگويند :با نمازگزاران نماز مىگزاريم ،و با مجاهدين جهاد مىكنيم ،و از هجرت
بهرهمند هستيم ،و همه اين را قوم هايى مىكنند ،كه آن را به حقش حمل نمىنمايند ،و
ايمان به آراستن ظاهرى نيست ،و براى نماز وقتى هست كه خداوند آن را شرط
گذاشته ،و نماز جز در آن درست نمىشود ،بنابراين وقت نماز فجر وقتى است ،كه
انسان شب خود را سپرى مىكند ،و براى روزه دار طعام و نوشيدنى اش حرام
مىگردد ،و براى آن حقش را از قرآن بدهيد .و وقت نماز ظهر آن گاه است ،كه شدت
گرما فرارسد ،و آفتاب از وسط آسمان مائل شود ،تا اين كه سايه ات مثلث گردد ،و
اين فرصتى است كه كسانى از شدت گرما توقف نموده بودند ،دوباره به راه مىافتند،
ولى وقتى كه زمستان مىباشد ،همان فرصتى وقتش است كه آفتاب مائل مىگردد ،تا
اين كه بر ابروى راستت قرار مىگيرد ،البته با شرطهاى خداوند در وضو و ركوع و
سجده ،و اين به آن سبب است كه در وقت نماز نخوابد ،و وقت نماز عصر آن گاه
است ،كه آفتاب سفيد و پاك بنمايد ،البته قبل از اينكه زرد گردد[ ،و طول وقت آن]
به اندازه حركت سوار بر شتر آهسته رفتار به مسافه دو فرسخ قبل از غروب آفتاب
است ،و نماز مغرب وقتى است كه آفتاب غروب مىكند و روزه دار افطار مىنمايد ،و
نماز خفتن وقتى است كه شب تاريك مىگردد ،و سرخى افق از ميان مىرود[ ،و
وقتش] تا ثلث شب [ادامه مىيابد] ،كسى كه قبل از آن بخوابد خداوند چشم هايش را
به خواب نبرد ،اينها وقتهاى نمازاند:
[ إن الصلة كانت على الؤمني كتابا موقوتا] (النساء)103 :
ترجمه« :نماز بالى مؤمنان در وقت مقرر آن فرض است».
مردى مىگويد :هجرت نمودهام ،ولى هجرت ننموده است ،مهاجران آنانى اند ،كه
َ
گناهان را ترك نمودهاند ،و قومهايى مىگويند :جهاد نموديم :جهاد فى سبيلالل ّه،
مجاهدت با دشمن ،و اجتناب از حرام است ،و گاهى اقوامى نيك مىجنگند ،ولى هدف
شان ازآن پاداش و ذكر نمىباشد ،و كشته شدن هم نوعى از مرگ و مردن است ،و
هر مرد بر همان حالتى قرار دارد ،كه بر آن جنگيده است ،مردى به طبيعت خود از
شجاعت و دليرى اش مىجنگد ،و كسى را كه مىشناسد و نمىشناسد نجات مىدهد ،و
مردى به طبيعت خود جبون مىگردد ،و پدرو مادرش را هم تسليم مىكند ،و سگ از
عقب خانوادهاش پارس مىدهد ،و بدانيد كه روزه حرام كننده است،و در آن از اذيت
مسلمانان اجتناب صورت مىگيرد ،چنانكه مرد از لذتش از طعام ،نوشيدنى و زنان
امتناع مىورزد ،اين گونه روزه ،روزه تام است ،و دادن زكات همان است كه رسول
خدا ص فرض نموده است ،و بايد آن را در حالى پردازند كه نفسهاىشان بر آن راضى
باشد ،و بر آن نيكىاى از ديگران نخواهند ،به آنچه وعظ كرده مىشويد آن را بدانيد،
چون از دست دهنده كسى است ،كه دينش را از دست داده باشد ،و نيك بخت كسى
است كه از غير خود عبرت و پند بگيرد ،و بدبخت كسى است كه در شكم مادرش
بدبخت شده باشد ،بدترين كارها بدعتهاى آن است ،و ميانه روى در سنت بهتر از
اجتهاد در بدعت است ،مردم نفرتى از پادشاه و سلطان خود مىداشته باشند ،و من
به خداوند پناه مىبرم كه من و شما را كنيههاى آفريده شده در طبيعت ،خواهشات و
هوس هايى كه پيروى مىگردد و دنيايى كه تأثير مىافكند درك نمايد ،من ترسيدم به
آنانى ميل نماييد كه ظلم نموده اند ،به كسى كه مال داده شده اطمينان مىنماييد ،به
اين قرآن چنگ زنيد ،چون در آن نور و شفاء است ،و غير آن بدبختى است ،من آن
مسؤوليتى را كه خداوند در قبال شما به دوشم گذاشته بود انجام دادم ،و براى
نصيحت شما پند و وعظ تان نمودم ،و رزقهاىتان را براىتان امر نموديم ،عسكرهاىتان
را براىتان جمع كرديم ،جنگها و غزاهاىتان را براىتان آماده ساختيم ،و منزلهاى تان را
براىتان ثابت گردانيديم ،و غنيمت هايى را كه بدون جنگ و يا به زور شمشير به دست
آورديد همه را براىتان تقسيم نموديم ،ديگر حجت و دليلى در مقابل خدا نداريد ،بلكه
حجت و دليل خدا بر شماست ،با اين گفته خود ،از خداوند براى خودم و شما مغفرت
مىطلبم.
ابن كثير در البدايه ( )56/7مىگويد :سيف در سياق خود متذكر شده كه :عمر از
مدينه بر اسبى سوار گرديد ،تا به سرعت راه پيمايد ،البته بعد از اينكه على بن ابى
طالب را بر مدينه جانشين خود تعيين نموده بود ،وى راه پيمود تا اين كه به جابيه
رسيد ،و در آنجا پايين گرديد ،و در جابيه بيانيه طولنى و بليغى ايراد نمود ،كه از جمله
آن اين است :اى مردم ،باطن خويش را اصلح كنيد ،ظاهرتان اصلح مىگردد ،براى
آخرت تان عمل نماييد ،حوايج دنياى تان پوره كرده مىشود ،و بدانيد كه در ميان
شخصى و آدم هر پدر زندهاى كه وجود دارد( ،اصالت و پيوندى با مرگ دارد و
مىميرد) ،و در ميان وى و خداوند مدارا و نرميى وجود ندارد ،كسى كه راهى به سوى
جنت را مىخواهد ،بايد به جماعت چنگ زند ،چون شيطان با يك تن است ،و از دو تن
دورتر است ،هيچ يك از شما با زنى خلوت نكند ،چون شيطان سوم آنها مىباشد،
كسى را كه نيكى اش خوش بسازد و گناهش اندوهگينش بسازد ،همان آدم مؤمن
است .اين يك بيانيه طولنى هست ،كه اختصارش نموديم.
است ،و بعضى از انواع نااميدى غناء و توانگرى است ،شما آنچه را جمع مىكنيد كه
نمىخوريد ،و آنچه را آرزو مىنماييد كه درك نمىكنيد ،و شما مهلت داده شده در دار
فريب و غرور هستيد ،در زمان رسول خدا ص به وحى مؤاخذه مىشديد ،كسى كه
چيزى را پنهان مىنمود ،به همان پنهانش مؤاخذه مىشد ،و كسى كه چيزى را آشكار
مىنمود ،به همان آشكارش مؤاخذه مىشد ،ولى براى ما بهترين اخلق تان را ظاهر
نماييد ،و خدا خود به پنهانها داناتر است ،كسى كه چيزى را به ما آشكار نمود و ادعا
كرد كه باطن و پنهانش خوب است ،تصديقش نمىكنيم ،و كسى كه براى ما ظاهر
خوب آشكار نمود ،به وى گمان نيك ميكنيم ،و بدانيد كه بعضى ازانواع حرص شعبه و
بخشى از نفاق است:
[و أنفقوا خيا لنفسكم و من يوق شح نفسه فأولئك هم الفلحون] (التغابن)16:
ترجمه« :و انفاق كنيد كه براى شما بهتر است ،و آنها كه از بخل و حرص خويشتن
مصون بمانند رستگار و پيروزاند».
اى مردم ،جاى بود و باش خويش را نيك سازيد ،امورتان را اصلح نماييد ،و از
پروردگارتان بترسيد ،و براى زنان تان لباس قباطى 1مپوشانيد ،چون اگر اين از نازكى
و شفافى اش بدن را ننماياند ،باز هم آن را ظاهر و برازنده مىسازد 2،اى مردم،
اميدوارم ،به صورت كفاف و برابر نجات يابم نه به نفعم باشد و نه به ضررم ،من
َ
اميدوارم ،اگر در ميان شما اندك عمر به سر برم يا زياد ،در ميانتان إن شاءالل ّه به
حق عمل نمايم ،و هيچ كسى از مسلمانان -اگر چه در خانهاش باشد -باقى نماند،
مگر اينكه حق و نصيبش از مال خداوند برايش بيايد ،در حالى كه خودش به عمل آن
مكلف نشود ،و روزى هم در آن تكليف و زحمت نكشد ،و اموالتان را كه خداوند براى
تان رزق داده اصلح نماييد ،اندك و كم توأم با سهولت و نرمى ،از زياد توأم با
دشوارى و شدت بهتر است ،و قتل مرگى از مرگ هاست كه دامنگير نيكوكار و فاجر
مىشود ،ولى شهيد كسى است كه نيتش را خالص گردانيده باشد ،و وقتى يكى از
شما خواست شترى بخرد ،بايد به شتر دراز و بزرگ روى بياورد ،و با عصايش وى را
بزند ،اگر آن را تيز قلب و چالك يافت بايد خريداريش نمايد.
بيانيه پرشكوه وى درباره بيان نعمتهاى خداوند بر مسلمانان و ترغيب به شكر آن
ابن جرير همچنان در تاريخش ( )283/3از عروه و غير وى روايت نموده ،كه گفتند:
عمر بيانيه داد و گفت :خداوند ،كه پاكى و ستايش از آن اوست ،شكر گزاردن را بر
شما لزم گردانيده است ،و حج را نيز در جمله ديگر كرامتها و عزتهاى آخرت و دنيا
بر شما لزم گردانيده ،البته بدون اينكه شما اين را از وى سئوال نموده باشيد ،و
بدون اينكه شما رغبتى به آن داشته باشيد ،خداوند تبارك و تعالى شما را درحالى
آفريد كه چيزى نبوديد ،البته براى خودش و براى عبادتش ،و برين قادر بود ،كه شما
را ذليلترين مخلوقش نزد خود گرداند ،ولى عموم آفريدهاش را در خدمت شما قرار
دارد ،و شما را براى چيزى غير از خودش نگردانيد ،و:
[سخرلكم ما ف السموات ،و ما ف الرض و أسبغ عليكم نعمته ظاهرةً و باطنةً]( .لقمان)20:
1منسوب به قبطىهاى مصر ،مفرد آن «قبطه» است ،و نوعى از لباسهاى مصر است ،كه نازك و
شفاف بوده و رنگ سفيد دارد
.2يعنى :اين لباس نازك و شفاف است ،و نبايد پوشيده شود ،اگر باز هم ادعا مىشود ،كه آنقدر
نازك و شفاف نيست كه بدن از آن معلوم شود ،پاسخ آن است كه اين نوع لباس به سبب نازك
بودنش ،به بدن مىچسبد ،و بدون را طورى ظاهر مىسازد ،كه گويى آن راتوصيف مىنمايد ،و
پوشيدن اين نوع لباس درست نيست .م.
ترجمه« :براى شما آنچه را در آسمانهاست و آنچه را در زمين است رام گردانيده
است ،و نعمتهاى خود را بر شما به شكل آشكارا و پنهان فراوان نموده و گسترانيده
است».
و شما را در خشكى و بحر سوار گردانيد ،و از چيزهايى پاكيزه براىتان رزق فراهم
آورد ،تا شكر و سپاس وى را به جاى آوريد.
گذشته از اين براىتان گوش و چشم داد ،و از نعمتهاى خداوند ،بر شما نعمت هايى
است كه همه بنى آدم را به آن نوازيده است ،و از آن جمله نعمت هايى هست ،كه
فقط به آن اهل دين شما را نوازش داده است ،باز همه اين نعمتها ،اعم از خاص و
عامش نصيب دولت شما ،زمان شما و طبقه شما گرديده است ،و اگر از آن نعمتها
يك نعمتش كه نصيب يك شخص شده است در ميان همه مردم تقسيم گردد ،همه
شان را شكر و سپاس آن خسته و مانده مىسازد ،و حق آن بالى شان گرانى مىكند،
مگر به كمك و يارى خدا ،و با ايمان به خدا و رسولش ،شما در روى زمين خليفه
هستيد ،و بر اهل آن غالبيد ،خداوند دين را نصرت داده است ،و جز دو امت ديگر
امتى مخالف دين تان نيست :امتى كه غلم اسلم و اهل آن اند ،و براىتان جزيه
مىپردازند ،و از معشيت و زحمات و ثمره حاصلت خويش بهتر و خوب آن را براى
شما اختصاص مىدهند ،به اين صورت زحمت و تكليف بر آنان است و منفعت از آن
شما .و امت ديگر همان است كه در هر روز و شب انتظار وقايع و گرفتهاى خداوند
را مىكشند ،و خداوند قلبهاى شان را پر از رعب و ترس نموده است ،و براى شان
پناهگاهى نيست كه به آن پناه برند ،و نه گريز گاهى است كه خود را در آن نگه دارند
و حفاظت نمايند ،عساكر خداوند آنها را فرا گرفتهاند و به ساحه شان پايين
گرديدهاند ،البته توأم با فراخى زندگى ،زيادت مال ،فرارسيدن دستههاى كمكى و
محكم سازى مرزها به اجازه و اذن خدا ،و توأم با عافيت بزرگ و عامى ،كه اين امت
بر بهتر از آن از ابتداى اسلم تاحال قرار نداشته است ،و باز هم ستايش در اين
فتوحات بزرگ در هر شهر و سرزمين از آن خداست ،ولى علىرغم اين ،شكر
شكرگزاران ،ذكر ذكر كنندگان و اجتهاد اجتهاد كنندگان ،در مقايسه با اين نعمت هايى
كه عدد آن شماريده نمىشود ،و اندازهاش گرفته نمىشود ،ناچيز و غير كافى به نظر
مىخورد ،و اداى حق آن جز به كمك و يارى و رحمت و لطف خداوند مقدور نمىنمايد،
به اين اساس ما از خداوندى ،كه معبود بر حقى جز وى نيست ،ذاتى كه اين نعمت را
براى ما ارزانى فرموده است ،سؤال مىكنيم ،تا ما را توفيق عمل به طاعتش و تيزى
و شتاب به رضايش نصيب گردانيد.
بندگان خدا ،نعمت خداوند را نزدتان به ياد آوريد ،و در كامل شدن نعمت خدا بر
خويشتن با شكرگزارى بكوشيد ،و اين عمل را در مجالس تان و دو تن و يك تن انجام
دهيد ،چون خداوند عزوجل براى موسى عليه السلم گفته است:
[ أخرج قومك من الظلمات إل النور و ذكرهم بأياماللّه](ابراهيم)5:
ترجمه« :قومت را از تاريكىها به سوى روشنى بيرون ساز ،و واقعههاى گذشتهاى را
كه خداوند پديد آورده است براى شان ياد دهانى كن».
و براى محمد ص گفته است:
[واذكروا اذ أنتم قليل مستضعفون ف الرض](النفال)26:
ترجمه« :و وقتى را ياد كنيد كه شما در زمين اندك و ناتوان بوديد».
اگر شما وقتى كه مستضعف و محروم از خير دنيا بوديد ،بر شعبهاى از حق قرار
مىداشتيد ،و به آن مؤمن مىبوديد و به آن راحت مىگرفتيد ،و از معرفت خدا و دينش
بهرهمند مىبوديد ،و به آن ،خير بعد از مردن را آرزو مىنموديد باز هم يك چيزى بود،
ولى شما از همه مردم زندگى سختتر و دشوارتر داشتيد ،و از همه مردم جهالت تان
به خدا محكمتر بود ،اگر اين چيزى كه شما را توسط آن از هلكت نجات بخشيده،
همراهش نصيب و حصهاى از دنياى تان نمىبود ،و فقط اعتماد و ثقه براى تان در
قبال آخرت تان مىبود ،كه معاد و برگشت به سوى آنست ،و شما بر همان حالتى از
سختى و دشوارى در زندگى قرار مىداشتيد ،كه قبل ً بر آن حالت بوديد ،باز هم براى
تان شايسته و سزنده مىبود كه بر حصه و نصيب تان از آن حرص مىورزيديد ،و آن را
بر غيرش غالب مىساختيد ،اين را بگذار ،كه اين نجات و اين دين براى تان فضيلت
دنيا و كرامت آخرت هر دو را فراهم آورده است ،و كسى كه از شما بخواهد مىتواند
آن را از آن خود سازد ،من شما را به خدايى سوگند مىدهم كه در ميان قلبهاى تان
حايل است ،كه به همان حقهاى خداوند ،كه آنها را دانستهايد عمل نماييد ،و نفسهاى
تان را به طاعتش محصور سازيد ،و همراه خوشى به نعمت ،خوف را نيز به سبب
انتقال آن و برگشتش ،در خود جا دهيد ،چون هيچ چيزى در سلب نمودن نعمت تيزتر
و فعالتر از كفران آن نيست ،و شكرگزارى ،امنى است از دگرگونى ،و افزونى است
براى نعمت ،و انگيزهاى است براى زيادت و اين امر و نهى شما از طرف خداوند بر
من واجب است.
نمايد و از حد خود تجاوز نمايد ،خداوند به شدت بر زمين مىزندش و مىگويد :پست و
بدحال باشد ،خداوند پست و فرومايه ات بسازد ،به اين صورت او در نفس خود
بزرگ مىباشد ،و در چشمهاى مردم حقير ،حتى كه از خنزير هم نزدشان ذليلتر و
حقيرتر مىباشد .اين چنين در الكنز ( )143/2آمده است .و خطيب از ابوسعيد خدرى
روايت نموده ،كه گفت :عمربن الخطاب براى ما بيانيه داد و گفت :من ممكن شما را
از چيزهايى منع نمايم كه خوب باشد ،و به چيزهايى امرتان نمايم كه براىتان خوب
نباشد ،آخرين چيزى كه در قرآن نازل شده آيت سود است ،و رسول خدا ص در
حالى درگذشت كه آن را براى ما بيان ننمود ،بنابراين آنچه شما را در شك مىاندازد
تركش نماييد ،و به آنچه عمل كنيد كه شما را در شك نمىاندازد .اين چنين در الكنز (
)232/2آمده است.
و ابن ضياء از اسود بن يزيد از عمربن الخطاب روايت نموده،كه وى براى مردم
بيانيه داد و گفت :كسى كه از شما اراده حج را نمود ،بايد از ميقات احرام بندد ،و
ميقات هايى كه رسول خدا ص براىتان مشخص ساخته اين هااند :براى اهل مدينه ،و
كسى كه از غير اهل مدينه از آنجا عبور نمايد ذوالحليفه است ،براى اهل شام ،و
كسى كه از غير اهل شام از آنجا عبور كند جحفه است ،براى اهل نجد و كسى كه از
م َو براى اهل عراق و مل َ ْ
غير اهل نجد از آنجا عبور نمايد قرن است ،براى اهل يمن يَل َ ْ
ساير مردم ذات عرق است .اين چنين در الكنز ( )30/2آمده است.
احمد ،ابويعلى و ابوعبيد از ابن عباس روايت نمودهاند كه گفت :عمر بيانيه داد ،و
رجم -سنگسار -را متذكر شد و گفت :درمورد رجم فريب داده نشويد ،چون رجم و
سنگسار حدى از حدود خداست ،آگاه باشيد :رسول خدا ص سنگسار نموده است ،و
بعد ازوى ما سنگسار نمودهايم ،و اگر خوف اين حرف گويندگان و ايرادگيران كه:
عمر در كتاب خدا ،آنچه را افزوده كه از آن نيست ،نمىبود ،دريك گوشه مصحف
مىنوشتم :عمر بن الخطاب ،عبدالرحمن بن عوف و فلن و فلن شاهديم ،كه رسول
خدا ص سنگسار نمود ،وى بعد از وى ما هم سنگسار نموديم ،آگاه باشيد :بعد از شما
اقوامى مىآيند ،كه رجم ،خروج دجال ،شفاعت و عذاب قبر همه را تكذيب مىكنند.
ونزد مالك ،ابن سعد ،مسدد و حاكم از سعيدبن مسيب روايت است كه :عمر وقتى
از منى پايين شد ،شترش را در ابطح خوابانيد ،و مجموعهاى از ريگ را جمع نمود ،و
گوشه لباسش را بر آن گسترانيد ،آن گاه بر آن برپشت افتيد ،و دست هايش را به
سوى آسمان بلند نمود و گفت :بار خدايا ،سنم بزرگ شده است ،قوتم ضعيف
گرديده است و رعيتم پراكنده و اضافه شده است ،پس مرا بدون ضياع و افراط به
سوى خودت قبض نما ،و هنگامى كه به مدينه آمد ،براى مردم بيانيه داد ،و گفت :اى
مردم ،فرايض بر شما فرض گردانيده شدهاند ،و سنتها براى تان وضع شدهاند ،و بر
راه روشن ترك شدهايد ،بعد از آن با دست راستش بر دست چپش زد[ ،و گفت]:
مگر اينكه با مردم به سوى راست و چپ گمراه شويد ،گذشته از اين زنهار كه درباره
آيت رجم هلك گرديد ،و گويندهاى بگويد :در كتاب خدا دو حد را نمىيابيم 1،من رسول
خدا ص را ديدم كه سنگسار نمود ،و بعد از وى سنگسار نموديم ،به خدا سوگند ،اگر
تسر اين گفته مردم نباشد كه :عمر در كتاب خدا نوآورى نموده است ،حتما ً آن را در
مصحف مىنوشتم،ما خوانديم( :الشيخ والشيخة إذا زنيا فارجوها البتة) ،ترجمه« :مرد زندار و زن
شورهدار وقتى زنا نمودند هر دوى شان را حتما ً سنگسار نماييد» .سعيد مىگويد :تا
1يعنى :حد رجم و دره زدن را نمىيابيم ،بلكه فقط حد دره زدن را مىيابيم.
هنوز ذوالحجه سپرى نشده بود ،كه وى زده شد .اين چنين در الكنز ( )90/3آمده
است.
طيالسى ،ابن سعد ،ابين ابى شيبه ،احمد ،ابن حبان ،مسلم ،نسائى ،ابوعوانه و
ابويعلى از معدان بن ابى طلحه يعمرى روايت نمودهاند كه :عمر بن الخطاب روز
جمعه بر منبر برخاست ،و خداوند را ثناء و ستايش كرد ،بعد رسول خدا ص و ابوبكر
را متذكر گرديد ،و بعد از آن گفت :خوابى ديدم ،و مىپندارمش كه اجلم فرارسيده
باشد ،ديدم كه گويى خروس سرخ رنگى مرا دوباره با منقار خود زد ،و من آن را
براى اسماء دختر عميس قصه نمودم ،وى گفت :تو را مردى از عجم به قتل
مىرساند ،و مردم مرا امر مىكنند كه جانشين تعيين كنم ،ولى خداوند چنان نيست كه
دينش را ضايع گرداند ،و نه هم خلفتش را كه نبى اش را به آن مبعوث نموده است،
و اگر كارى بر من به عجله و شتاب صورت گرفت ،شورا درميان همين شش تن
است ،كه پيامبر ص از ايشان راضى درگذشت :عثمان ،على ،زبير ،طلحه،
عبدالرحمن بن عوف و سعدبن ابى وقاص ،و با كسى كه از ايشان بيعت كرديد ،از
وى بشنويد و اطاعت نماييد ،و من ميدانم كه مردمانى بر اين امر طعن خواهند نمود،
آنان كسانى اند ،كه من با اين دستم عليه شان به خاطر اين دين جنگيدهام( ،اگر
چنين نمودند) 1آنان دشمنان (خدا) و كافر و گمراهاند و من چيزى را مهمتر 2نزدم از
موضوع كلله به شما نمىگذارم ،به خدا سوگند ،نبى خدا ص در چيزى بر من ،از
ابتداى صحبتش آن چنان شدت و سختى نكرده بود كه در موضوع كلله نمود ،حتى كه
با انگشتش در سينهام زد و گفت« :آيت تابستان كه در آخر سوره نساء نازل شده
برايت كفايت مىكند» ،و اگر من زنده ماندم ،در آن مورد فيصلهاى انجام خواهم داد،
كه خواننده و غير خواننده آن را بداند ،و من خداوند را بر اميران شهرها شاهد
مىآورم ،كه من آنان را فقط براى اين فرستادهام ،كه براى مردم دين شان و سنت
نبى شان را بياموزانند ،و آنچه نزدشان پوشيده باقى ماند و ندانستند آن را به من
راجع سازند ،گذشته از اين ،اى مردم شما از دو درختى مىخوريد ،كه خبيث مىپندارم
شان :سير و پياز ،به خدا سوگند ،پيامبر خدا ص را مىديدم ،كه اگر بوى آن را از
مردى احساس مىنمود ،دستور مىداد و از دست وى گرفته مىشد ،و از مسجد بيرون
كرده مىشد و به بقيع آورده مىشد ،كسى كه لبد آن را مىخورد ،بايد با پختن
بميراندش ،به اين صورت وى روز جمعه براى مردم بيانيه داد ،و روز چهارشنبه ،كه
هنوز چهار روز از ذى الحجه باقى بود ،مجروح گرديد .اين چنين در الكنز ()153/3
آمده است.
طبرانى در الوسط ،احمد ،شاشى ،بيهقى و سعيد بن منصور از يساربن معرور
روايت نمودهاند كه گفت :عمر براى ما بيانيه داد و گفت :اى مردم ،رسول خدا ص
اين مسجد را در حالى آباد نمود ،كه با ما مهاجرين و انصار همراهش بوديم ،و وقتى
ازدحام شديد گرديد ،بايد يكى از شما بر پشت برادرش سجده كند .و قومى را ديد
كه در راه نماز مىگزاردند ،گفت :در مسجد نماز بگزاريد .اين چنين در الكنز ()259/4
آمده است.
ابن عساكر ،سعيدبن منصور و تمام از عمر روايت نمودهاند كه گفت :وقتى كه
عمربن الخطاب خليفه تعيين شد ،براى مردم بيانيه داد ،و گفت رسول خدا ص سه
روز متعه 3را براى ما اجازه داد ،و بعد آن را حرام گردانيد ،به خدا سوگند ،اگر
زندارى را بدانم كه متعه نموده است ،با سنگ سنگسارش مىكنم ،مگر اين كه برايم
چهار شاهد بياورد ،و شهادت بدهند كه رسول خدا ص آن را بعد از تحريمش حلل
نموده است ،و هر مرد ازدواج نكردهاى را از مسلمانان اگر چنان دريابم كه متعه
نموده باشد ،صد دره مىزنمش ،مگر اينكه برايم چهار شاهد بياورد ،و شهادت بدهند
كه رسول خدا ص آن را بعد از تحريمش حلل نموده است .اين چنين در الكنز (
)293/8آمده است.
َ
و بيهقى از عبدالل ّه بن سعيد از جدش روايت نموده كه :وى از عمربن الخطاب كه
بر منبر قرار داشت شنيد كه مىگفت :اى گروه مسلمانان ،خداوند از سرزمين
عجمها ،از زنان و اولدشان غنيمت هايى را نصيب تان گردانيده است ،كه نصيب
رسول خدا ص و ابوبكر نگردانيده بود ،و من مىدانم كه مردانى به زنان نزديك خواهند
شد ،هرگاه براى مردى ،زنى از زنان عجم اولد آورد[ ،آن زن مادر فرزندش مىشود]
و شما مادران اولدتان را نفروشيد ،چون اگر شما اين عمل را انجام دهيد ،احتمال
دارد مردى در حال نادانى با محرم خود عمل جنسى انجام دهد .اين چنين در الكنز (
)292/8آمده است.
و ابن جرير از معرور يا ابن معرور تميمى روايت نموده ،كه گفت :از عمربن الخطاب
كه بر منبر بلند شده بود ،و دو پايه از جاى نشستن رسول خدا ص پايينتر نشسته بود،
شنيدم كه گفت :شما را به تقواى خداوند توصيه مىكنم ،از كسى كه خداوند او را
متولى امر شما گردانيده ،بشنويد و اطاعت نماييد .اين چنين در الكنز ( )208/8آمده
است.
و بيهقى از ابوهريره روايت نموده ،كه گفت :عمربن الخطاب در بيانيهاش
مىگفت :كسى از شما كه از خواهشات نفس ،خشم و طمع حفاظت شود ،و در
سخن به صدق و راستى موفق گردد ،كامياب است ،زيرا اين عمل وى را به خير
سوق مىدهد ،كسى كه دروغ بگويد ،كار بد انجام مىدهد ،و كسى كه كار بد انجام
مىدهد ،هلك مىگردد ،و زنهار كه شما دست به [كبر و] فجور زنيد ،كسى كه از خاك
آفريده شد و به خاك بر مىگردد [تكبّر و] فجور وى را كى مىزيبد؟ امروز زنده است و
فردا مرده ،كار هر روز را در همان روز انجام دهيد و از دعاى مظلوم اجتناب نماييد،
و خويشتن را در جمله مردگان بشماريد .اين چنين در الكنز ( )208/8آمده است.
و بخارى در الدب و ابن خزيمه و جعفر فريابى از قبيصه روايت نمودهاند كه گفت :از
عمر كه بر منبر قرار داشت شنيدم كه مىگفت :كسى كه رحم نكند ،رحم نمىشود،
كسى كه نبخشد ،بخشيده نمىشود ،كسى كه توبه نكند ،توبهاش پذيرفته نمىشود و
كسى كه تقوا پيشه نكند ،محفوظ نگه داشته نمىشود .اين چنين در الكنز ()207/8
آمده است.
و ابونعيم در الحليه ( )50/1از عروه روايت نموده ،كه گفت :عمر در بيانيهاش
گفت :بدانيد كه طمع فقر است ،و به دور از طمع بودن استغناست ،و انسان وقتى از
چيزى نااميد شود و طمع آن در دل نگيرد ،از آن مستغنى مىشود .اين را ابن المبارك
نيز روايت نموده ،اين چنين در الكنز ( )235/8آمده است.
َ
و ابونعيم در الحليه ( )54/1از عبدالل ّه بن خراش از كاكايش روايت نموده ،كه گفت:
از عمربن الخطاب در بيانيهاش شنيدم كه مىگفت :بار خدايا ،ما را متمسك به رسن
خود گردان ،و بر امرت ثابت مان ساز .احمد در الزهد ،رويانى ،للكائى و ابن عساكر
نيز اين را روايت نمودهاند ،و افزودهاند :و از فضلت براى مان رزق نصيب گردان.
چنانكه در الكنز ( )303/1آمده است.
و احمد ( )17/1از ابوسعيد روايت نموده ،كه گفت :عمر براى مردم بيانيه داد و
گفت :خداوند عزوجل آنچه را خواست براى نبى اش ص رخصت داد ،و نبى خدا ص
بر راهش رفت ،و حج و عمره را ،طورى كه خداوند امرتان نموده است بجا آريد ،و
فرجهاى اين زنان را نگه داريد.
و احمد ( )20/1از ابن زبير روايت نموده ،كه گفت :از عمربن الخطاب در
بيانيهاش شنيدم كه مىگفت :وى از رسول خدا ص شنيده است كه مىگفت« :كسى
كه ابريشم را در دنيا بپوشد ،در آخرت برايش پوشانيده نمىشود».
و احمد ( )34/1از ابوعبيده مولى عبدالرحمن بن عوف روايت نموده كه :وى در
عيد با عمربن الخطاب حاضر بود ،و او قبل از اين كه خطبه ايراد كند ،عيد را بدون
اذان و اقامت به جاى آورد ،و بعد از آن خطبه خواند و گفت :اى مردم ،رسول خدا
ص از روزه اين دو روز منع نموده است ،يكى از آنها روزى است كه روزه تان را در
آن افطار مىكنيد ،و آن روز روز عيد [فطر] است ،و ديگرش روزى است كه در آن از
قربانىهاى تان مىخوريد.
و احمد ( )43/1از علقمه بن وقاص ليثى روايت نموده ،كه وى از عمربن الخطاب
در حالى كه براى مردم بيانيه مىداد شنيد ،كه مىگفت :از رسول خدا ص شنيدم كه
مىفرمود« :عمل منوط به نيت است ،و براى هر شخص همانچه است كه نيت نموده،
كسى كه هجرتش به سوى خدا و رسول وى باشد ،هجرتش به سوى خدا و رسولش
است ،و كسى كه هجرتش براى به دست آوردن دنيا ،يا با نكاح در آوردن زنى باشد،
هجرتش به سوى همانچه است ،كه به سوى آن هجرت نموده است».
و ابن سعد ( )322/3از سليمان بن يسار روايت نموده ،كه گفت :در زمان قحطى
رماده عمربن الخطاب براى مردم بيانيه داد و گفت :اى مردم ،از خداوند در نفسهاى
خويش بترسيد ،و همچنان در آن امرتان كه از مردم غائب است ،من به شما آزمايش
شدهام و شما به من ،و من نمىدانم كه قهر و خشم بر من است و نه بر شما ،يا كه
بر شماست و نه بر من ،و يا اين كه مرا و شما را فراگرفته است ،بنابراين بياييد به
خدا دعا كنيم ،تا قلبهاى مان را اصلح نمايد ،رحم مان بكند و خشكسالى و قحطى را
از ما دور كند ،مىافزايد :و در آن روز عمر دست هايش را بلند نموده بود و دعا
مىكرد ،و مردم هم دعا مىنمودند ،وى مدت درازى گريست و مردم هم گريه نمودند،
و بعد از آن پايين گرديد.
احمد ( )44/1از ابوعثمان نهدى روايت نموده ،كه گفت :من زير منبر عمر در حالى
نشسته بودم ،كه وى براى مردم بيانيه مىداد ،در بيانيهاش گفت :از رسول خدا ص
شنيدم كه مىگويد« :بيشترى خوفم بر اين امت ،از هر منافق عالمزبان است» .و
بيانيههاى عمر در باب اجتماع كلمه و اتحاد احكام گذشت.
آمد و براى مردم بيانيه داد ،وى پس از حمد و ثناى خداوند و درود فرستادن بر پيامبر
ص گفت :شما در دار دگرگونى و مسافرت ،و در باقى مانده عمرها قرار داريد،
بنابراين در مدت قبل از اجلهاى تان به بهترين چيزهايى مبادرت ورزيد كه توانايى
شان را داريد ،مرگ براى تان نزديك گردانيده شده است ،يا صبح به سراغ تان مىآيد
يا بيگانه ،آگاه باشيد :دنيا با فريب و غرور پيچانيده شده است:
[فل تغرنكم الياةالدنيا و ل يغرنكم باللّه الغرور](لقمان)33:
ترجمه« :مبادا زندگانى دنيا شما را بفريبد ،و مبادا شيطان شما را مغرور سازد».
از كسانى كه در گذشتهاند عبرت بگيريد ،بعد از آن تلش نماييد ،و غافل نشويد ،زيرا
در مورد شما غفلت صورت نمىگيرد ،فرزندان دنيا و برادران آن ،آنانى كه دنيا را
كشت نمودند و آباد كردند و از آن براى مدت طولنى لذت بردند كجايند؟ آيا دنيا
ايشان را بيرون نينداخت؟! دنيا را در همان جايى بيندازيد ،كه خداوند انداختهاش ،و
آخرت را طلب كنيد ،چون خداوند براى دنيا ،و براى آنچه بهتر و نيكوست مثالى بيان
فرموده ،و گفته:
[و اضرب لم مثل الياة الدنيا كماءٍ أنزلناه من السماء فاختلط به نبات الرض فأصبح هضيما تذروه الرياح ،و كاناللّه على
كل شىءٍ مقتدرا .الال و البنون زينة الياة الدنيا ،و الباقيات الصالات خي عند ربك ثوابا و خيَ أملً] (الكهف)45 -46:
ترجمه« :زندگى دنيا را براى آنها به آبى تشبيه كن كه از آسمان فرو مىفرستيم ،و به
وسيله آن گياهان زمين ،سرسبز و درهم فرو مىروند ،اما بعد از مدتى مىخشكند،
بگونهاى كه بادها آنها را به هر سو پراكنده مىكنند ،و خداوند بر هر چيز تواناست .مال
و فرزندان ،زينت حيات دنيا هستند ،و باقيات صالحات ثوابش نزد پروردگارت بهتر و
اميدبخشتر است».
آن گاه مردم به وى روى آوردند و همراهش بيعت كردند.
و ابن جرير همچنان در تاريخش ( )446/3به اسنادى كه در آن سيف آمده ،از عتبه
روايت نموده ،كه گفت :عثمان بعد از اينكه همراهش بيعت صورت گرفت ،براى
مردم بيانيه داد و گفت :اما بعد[ :خلفت ]به دوش من گذاشته شد ،و قبولش كردم،
آگاه باشيد :من پيروى كننده هستم و نه مبتدع ،و آگاه باشيد ،كه از شما بر من ،بعد
از كتاب خداوند عزوجل و سنت نبى اش ص سه چيز است :پيروى كسى كه قبل از
من بود ،البته در آنچه بر آن جمع شديد و سنت ساختيد ،و سنت اهل خير ،در مواردى
كه شما در آن مورد به مشوره از خود سنتى بجا نگذاشتيد و دست بازداشتن از شما،
مگر در آنچه كه خود آن را بر خويشتن لزم گردانيد .آگاه باشيد ،كه دنيا سبز است ،و
براى مردم مرغوب گردانيده شده ،و تعداد زيادى از آنان به سويش روى آوردهاند،
ولى شما به دنيا ميل نكنيد و نه بر آن اعتماد نماييد ،چون دنيا جاى اعتماد و ثقه
نيست ،و بدانيد كه دنيا كسى را ترك كردنى و گذاشتنى نيست ،مگر اينكه انسان خود
آن را ترك بگويد.
نگرفتى ،غير تو براى آن آمادگى نمىگيرد ،و از ملقات خداوند گزيرى نيست ،بنابراين
براى نفست خودت آمادگى بگير ،و آن را براى ديگران مسپار ،والسلم .اين چنين در
الكنز ( )109/8آمده است.
و دينورى و ابن عساكر از حسن روايت نمودهاند كه :عثمان بن عفان براى مردم
بيانيه داد ،و پس از حمد و ثناى خداوند گفت :اى مردم از خدا بترسيد ،چون تقواى
خدا غنيمت است ،و بهترين و خوبترين خردمندى و زيركى اين است ،كه انسان نفس
خود را منقاد بسازد ،و براى ما بعد مرگ عمل كند ،و از نور خداوند ،نورى را براى
تاريكى قبر كسب نمايد ،و بايد بنده از اين بترسد كه خداوند كور حشرش كند ،در
حالى كه بينا بوده است ،و براى حكيم كلم جامع كفايت مىكند ،و كر از جاى دور
صدا كرده مىشود ،و بدانيد ،با كسى كه خدا باشد ،از چيزى نمىترسد ،و كسى را كه
خداوند در مقابلش قرار گيرد ،بعد از وى از كى تمنى مىكند؟ .اين چنين در الكنز (
)224/8آمده است.
و ابن جرير و ابن ابى حاتم از حسن روايت نمودهاند كه گفت :عثمان را بر منبر ديدم
كه گفت :اى مردم ،از خداوند در اين اعمال پوشيده و پنهان بترسيد ،چون من از
رسول خدا ص شنيدم كه مىگفت« :سوگند به ذاتى كه جان محمد در دست اوست،
هر كس عمل پوشيدهاى را انجام دهد ،خداوند چادر آشكار آن را بر تنش مىنمايد ،اگر
خير باشد ،خير ،و اگر شر باشد ،شر ،بعد از آن اين آيت را تلوت نمود:
[و رياشا -و نگفت :و ريشا -و لباس التقوى ذلك خي] (العراف)26:
ترجمه« :و مايه زينت شماست و لباس پرهيزگارى بهتر است».
مىگويد :هدف اخلق نيكوست .اين چنين در الكنز ( )137/2آمده است.
احمد ،بزار ،مروزى ،شاشى ،ابويعلى و سعيدبن منصور از عبادبن زاهر روايت
نمودهاند كه گفت :از عثمان در حالى كه بيانيه مىداد شنيدم كه گفت :به خدا سوگند،
ما رسول خدا ص را در سفر و اقامت همراهى و مصاحبت نموديم ،وى مريضهاى ما
را عيادت مىنمود ،جنازه هايمان را مشايعت مىكرد ،همراه مان به غزا مىرفت ،و با
كم و زياد همراه مان مواسات و همدردى مىنمود ،و مردمانى حال مرا درباره وى
مياموزانند ،احتمال دارد ،كه يكى از ايشان وى را هرگز نديده باشد .اين چنين در
1
الكنز ( )44/4آمده است .هيثمى ( )228/7مىگويد :اين را احمد و ابويعلى در الكبير
روايت نمودهاند ،و دومى افزوده است :آن گاه اعين پسر همسر فرزدق براى وى
گفت :اى نعثل 2تو تغيير نمودهاى ،عثمان پرسيد :اين كيست؟ گفتند :اعين ،فرمود:
بلكه تو اى بنده تغيير نمودهاى ،مىافزايد :آن گاه مردم به سوى اعين حمله نمودند،
مىگويد :ومردى از بنى ليث آنان را از وى باز مىداشت ،تا اين كه وى را داخل منزلش
نمود .رجال اين دو ،رجال صحيح اند ،غير عبادبن زاهر كه ثقه است .شافعى و بيهقى
( )9/8از مالك از كاكايش ابوسهيل بن مالك از پدرش روايت نمودهاند كه :وى از
عثمان بن عفان در بيانيهاش شنيد كه مىگفت :خردسال را به كسب مكلف نسازيد،
چون هر گاهى وى را به كسب مكلف سازيد دزدى مىكند ،و كنيز بدون هنر و حرفه را
نيز به كسب مكلف نسازيد ،چون اگر شما وى را به كسب مكلف سازيد ،از طريق
فاحشه گرى كسب مىكند،و عفت آنان را ،وقتى خداوند شما را عفيف ساخته
است،نگه داريد ،و از طعامها همان طعامى را انتخاب نماييد كه پاك و خوب است.
بيهقى مىگويد :بعضى ايشان اين را از عثمان به نقل ثورى مرفوع ذكر نمودهاند ،ولى
رفع آن ضعيف است .اين چنين در الكنز ( )47/5آمده است.
1اين چنين در اصل آمده ،ولى ظاهر :طبرانى است و نه ابويعلى.
2دشمنان عثمان وى را نعثل مىناميدند ،و نعثل نام مردى بود از مصر داراى قد رسا و رويش دراز.
و بيهقى از زيدبن صلت روايت نموده كه :وى از عثمان در حالى كه بر منبر قرار
داشت شنيد كه مىگفت :اى مردم ،من شما را از قمار -هدفش نرد است -بر حذر
مىدارم ،چون برايم تذكر داده شد ،كه آن در خانههاى عدهاى از شما هست ،كسى كه
آن را در خانهاش دارد ،بايد حريقش نمايد يا بشكناندش .و عثمان بار ديگرى كه بر
منبر قرار داشت گفت :اى مردم ،من درباره نرد براى تان صحبت نمودم ،و شما را
نديدم كه آن را بيرون نموده باشيد ،بنابراين اراده نمودم كه هيزمى را جمع كنم ،و
باز به خانههاى آنانى بفرستم كه نردها در خانه هاى شان است ،و آن را برايش
بسوزانم .اين چنين در الكنز ( )334/7آمده است.
بيهقى و ابن عساكر از سالم مولى عبدالرحمن بن حميد روايت نمودهاند كه :عثمان
بن عفان نماز را در منى كامل خواند 1،بعد از آن براى مردم بيانيه داد و گفت :اى
مردم ،سنت همان سنت رسول خدا ،و سنت دو ياران وى است ،ولى امسال مردم
به كثرت آمدهاند ،و من ترسيدم كه سنتى نسازيد .اين چنين در الكنز ( )239/4آمده
است.
و ابن عساكر از قتيبه بن مسلم روايت نموده ،كه گفت :حجاج بن يوسف براى مان
بيانيه داد ،و قبر را ياد نمود ،و اين را به كثرت تكرار مىنمود كه :قبر خانه تنهايى
است ،خانه غربت است تا اين كه گريست ،و كسانى را كه در اطرافش قرار داشتند
گريانيد ،بعد از آن گفت :از اميرالمؤمنين عبدالملك بن مروان شنيدم كه مىگفت :از
مروان شنيدم كه در بيانيهاش مىگفت :عثمان بن عفان براى مان بيانيه ايراد نمود ،و
در بيانيهاش گفت :رسول خدا ص به هر قبرى كه نگاه مىنمود ،و يا يادش مىكرد
مىگريست .اين چنين در الكنز ( )109/8آمده است.
و احمد ( )62/1از سعيدبن مسيب روايت نموده ،كه گفت :از عثمان كه بر منبر
قرار داشت شنيدم كه مىگفت :من خرما را از يكى از شاخههاى يهود كه براى شان
بنوقينقاع گفته مىشد مىخريدم ،و به فايده مىفروختمش ،اين خبر براى رسول خدا ص
رسيد ،وى گفت« :اى عثمان ،وقتى كه خريدى به اندازه و وزن بگير ،و وقتى
فروختى نيز وزن و اندازه نما» .و احمد ( )72/1از حسن روايت نموده ،كه گفت:
حاضر بودم ،كه عثمان در بيانيهاش به كشتن سگان و ذبح كفترها امر نمود.
مسافر بود نمازش را قصر نكرد و پوره خواند. 1يعنى با وجود اين كه عثمان
ترجمه« :و نعمت خدا را بر خود به ياد آريد ،وقتى كه با هم دشمن بوديد ،و او در
ميان دلهاى شما الفت و محبت افكند ،و به نعمت خدا برادر گشتيد».
و آنچه عثمان در بيانيهاش در فضيلت حراست در راه خدا گفت ،در باب جهاد
گذشت.
1هدف اين قول كافر است[ :رب ارجعون .لعلي أعمل صالحا ً فيما تركت]( .المؤمنون)99 - 100 ،
ترجمه« :پروردگارا! مرا باز گردان شايد كه من در آنچه گذاشتهام عمل نيك نمايم».
كتابش ،و پيرو اوليايش بگرداند ،تا اين كه ما و شما را از فضل خود در اقامت گاه
جاويد جا گزين سازد ،و اوست ذات ستوده شده و بزرگوار .اين چنين در الكنز (
)219/8والمنتخب ( )324/6آمده است ،و ابن الجوزى آن را در صفه الصفوه (
)124/1به طولش متذكر گرديده ،و در اولش افزوده :على بن ابى طالب بيانيه داد
و گفت :ستايش خدا راست ،وى را مىستايم ،از وى كمك مىطلبم ،به وى ايمان
مىآورم ،بر وى توكل مىكنم ،و شهادت مىدهم كه مبعود بر حقى جز خداوند واحد و ل
شريك وجود ندارد ،و محمد بنده و رسول اوست ،وى را به هدايت و دين حق
فرستاده است ،تا وسط وى علت تان را زايل سازد ،و توسط وى غفلت تان را بيدار
كند ،بدانيد كه شما مردنى هستيد ،و بعد از مرگ دوباره زنده شدنى هستيد ،و بر
اعمال خويشتن محبوس هستيد و بر آن جزاء ديدنى هستيد ،بنابراين زندگى دنيا
مغرورتان نسازد ...و مانند آن را متذكر شده.
از ساق برداشته مىشود 1و آفتاب تاريك مىگردد ،و حيوانات در حشرگاه حشر
مىشوند ،و اسرار فاش مىگردند ،و اشرار هلك مىشوند ،و قلبها مىلرزند ،و آن گاه از
طرف خداوند بر اهل دوزخ سختى و شدت مهلك و عذاب فرياد برآورنده نازل
مىگردد ،و جهنم در حالى آشكار مىگردد ،كه شدت و هياهو و صداى چون رعد و
خشم و بيمى با خود همراه مىداشته باشد .آتشش شعله ور ،آب و زردابش به جوش
آمده است ،و نار سوزانش به شدت و گرمى افروخته شده است ،كسى كه بر وى
حكم خلود شده باشد رها كرده نمىشود ،و حسرتها و ناميدىهايش قطع نمىگردند ،و
بندهاى محكم و بزرگش شكستانده نمىشوند ،با آنان ملئكىاند ،كه به مهمانى آب
جوشان و داخل شدن به دوزخ مژدهشان مىدهند .اينان از خداوند محجوباند ،از
دوستان خدا جدااند ،و به سوى آتش در حركت اند .بندگان خدا! از خدا بترسيد ،مانند
كسى كه ترسانيده شد و فروتنى پيشه نمود ،و بيم داده شد ،و سفر كرد ،و ترسانيده
شد و بصيرت حاصل نمود و خود را نگه داشت ،و به سرعت و شتاب در طلب بيرون
گرديد ،و فراركنان نجات يافت ،و براى معاد چيزى تقديم داشت ،و در صدد جمع
آورى توشه برآمد ،و خداوند به عنوان انتقام گيرنده و بيننده ،و كتاب به عنوان خصم
و مقابل ،و جنت به عنوان ثواب و آتش به عنوان وبال و عذاب ،كافى و بسندهاند .از
خداوند براى خودم و شما آمرزش مىطلبم.
1در حديث بخارى و مسلم به شكل مرفوع آمده كه :خداوند تعالى در ميدان قيامت ساق خود را
ظاهر خواهد فرمود ،و تمام مردان و زنان اهل ايمان به سجده خواهند افتاد ،ولى كسى كه در دنيا
سجده ريايى مىنمود ،كمرش مانند تخته راست مىماند ،و به سجده نمودن قادر نمىشود .به نقل از
َ
حاشيه قرآن كريم ،ترجمه شاه ولىالل ّه دهلوى و با اندك تصرف .م.
آرزوهاست .اين چنين در الكنز ( )220/8و در المنتخب ( )324/6آمده است .و ابن
كثير در البدايه ( )7/8اين خطبه را به طولش از وكيع از عمروبن منبه از اوفى بن
دلهم روايت نموده ،و گفته :در روايتى آمده :پيروى خواهشات از حق باز مىدارد ،و
درازى آرزو آخرت را فراموش مىسازد.
نهى از منكر نماييد ،قبل از اين كه بر شما نازل شود ،آنچه كه بر آنان نازل گرديده ،و
بدانيد كه امر به معروف و نهى از منكر رزقى را قطع نمىكند ،و اجلى را نزديك
نمىسازد .امر از آسمان به سوى زمين چون قطرههاى باران به سوى هر نفس طبق
تقدير خداوند برايش در زيادت يا نقصان درخانواده يا مال يا نفس نازل مىشود ،و
وقتى براى يكى ازشما نقصانى در خانواده ،يا مال يا نفس رسيد ،و براى غير خودش،
غير آن حالت را ديد ،اين پديده برايش باعث فتنه نباشد .چون مرد مسلمان تا وقتى
مرتكب پستى نشده ،هنگامى كه از پستى ذكرى به عمل بيايد ،از آن مىهراسد ،و
مردمان بخيل را نيز به همين ترس هشدار مىدهد .مانند قمار باز ماهر و غالبى كه
انتظار كاميابى را در نخستين بار انداختن دانههايش مىكشد ،كاميابيى كه برايش
منفعت به بار مىآورد ،و تاوان را از وى دفع مىكند .شخص مسلمانى كه پاك از خيانت
است ،هم همينطور است ،و وقتى خداوند را دعا كند ،انتظار يكى از اين دو نيكى را
مىكشد ،آنچه نزد خداوند است ،برايش بهتر است ،و يا اين كه خداوند برايش مال
نصيب گرداند ،كه در اين صورت وى صاحب خانواده و مال است .كشت دو گونه
است :مال و فرزندان كشت دنيااند ،و عمل صالح كشت آخرت است ،و گاهى
خداوند آن را براى قوم هايى جمع مىكند .سفيان بن عيينه مىگويد :كى غير از على بن
ابى طالب مىتواند چنين به نيكويى صحبت نمايد؟! اين چنين در الكنز ( )220/8و
منتخب الكنز ( )326/6آمده است .اين را در البدايه ( )8/8از ابن ابى الدنيا به اسناد
وى از يحيى از اين قولش :امر از آسمان نازل مىشود ،تا آخر آن ،به مانند آن متذكر
شده ،و در آنچه وى نقل نموده ،آمده است :در اين حال وى صاحب خانواده و مال
مىباشد ،و حسب و دينش همراه وى مىباشد ،يا اين كه خداوند برايش در آخرت
مىدهد ،و آخرت بهتر و باقى ماندنى است ،كشت دوگونه است :كشت دنيا مال و
تقوى است ،و كشت آخرت ،باقيماندنىهاى صالح 1است.
بيانيه وى در كوفه
بيهقى از وائل روايت نموده ،كه گفت :على در كوفه براى مردم بيانيه داد ،من از
وى در بيانهاش شنيدم كه مىگفت :اى مردم ،كسى كه فقرنمايى نمايد ،فقير مىشود.
كسى كه عمر زياد نمايد ،مورد آزمايش قرار مىگيرد .كسى كه براى مصيبت آمادگى
نگيرد ،وقتى كه آزمايش شود صبر نمىكند .كسى كه مالك شود ترجيح مىدهد و كسى
كه مشوره نمىكند پشيمان مىشود .و از عقب اين سخنان مىگفت :نزديك است ،از
اسلم جز نامش باقى نماند ،و از قرآن جز رسمش ،و مىگفت :آگاه باشيد ،مردى از
آموختن حياء نكند ،و كسى كه چيزى نمىداند و از آن پرسيده مىشود ،بايد بگويد:
نمىدانم .مسجدهاىتان در آن روز آباد مىباشد ،و قلبها و بدنهاىتان از هدايت خالى[ .در
آن روز] بدترين كسى كه زير سايه آسمان مىباشد ،فقهاى تان اند ،فتنه از آنها سر
مىزند ،و به آنان بر مىگردد .آن گاه مردى برخاست و گفت :چه وقت اينطور مىباشد،
اى اميرالمؤمنين؟ گفت :وقتى كه فقه در رذيلهاىتان ،فاحشه در برگزيدگان و
پادشاهى در افراد كوچكتان باشد ،در اين حالت قيامت برپا مىشود .اين چنين در
الكنز ( )218/8آمده است.
مردگان و بيرون كننده آنانى است كه در قبراند ،و شهادت مىدهم ،كه معبود بر حقى
جز خداوند نيست ،و محمد ص بنده و رسول اوست ،و شما را به ترس خداوند توصيه
مىكنم .بهترين چيزهايى كه بنده به آنها تقرب جويد اينها اند:ايمان ،جهاد در راه خدا،
كلمه اخلص ،كه فطرت است ،برپايى نماز ،كه ملت است ،دادن زكات ،كه از فريضه
وى است ،روزه رمضان ،كه سپرى از عذابش مىباشد ،حج خانه ،كه از بين برنده فقر
و نابود كننده گناه است ،صله رحم ،كه زياد كننده مال ،به تأخير افكننده اجل و سبب
محبت در خانواده است .صدقه پنهانى ،كه گناه را از بين مىبرد ،و خشم پروردگار را
فرو مىنشاند و نيكى نمودن ،كه مردن بد را دفع مىكند و از پرتگاههاى بد باز مىدارد.
ذكر خداوند را به كثرت نماييد ،چون اين بهترين ذكرهاست ،و به آنچه رغبت نماييد،
كه براى پرهيزگاران وعده داده شده است ،چون وعده خدا راستترين وعدههاست ،و
به روش نبىتان ص اقتدا كنيد ،چون آن بهترين روشهاست ،و به سنتش خود را آراسته
سازيد ،چون آن بهترين سنتهاست ،و كتاب خداوند را بياموزيد ،چون آن بهترين
سخنهاست .در دين تفقه حاصل كنيد ،چون اين عمل بهار قلبهاست ،و به نور آن شفا
جوييد ،چون آن شفاى آنچه است ،كه در قلبها وجود دارد ،و تلوتش را نيكو نماييد،
چون آن بهترين قصه هاست ،و وقتى براى تان تلوت گرديد ،برايش گوش فرا دهيد،
و خاموشى اختيار نماييد ،تا رحم كرده شويد ،و وقتى به علم آن هدايت كرده شديد،
به علمى كه از آن فرا گرفتيد عمل نماييد ،تا رهياب گرديد .چون عالم عامل به غير
علمش ،مانند جاهل كجرو است ،كه از جهلش به راه نمىآيد ،بلكه من به اين باورم
كه حجت و پشيمانى بر اين عالم خارج از دايره علمش بزرگتر و مداومتر از اين
جاهل متحير در جهلش است ،و هر دوى شان گمراه شده و دچار هلكتاند.
متردد نشويد ،كه در شك مىافتيد ،و در شك نيافتيد كه كافر مىشويد ،و در قبال
نفسهاى تان سهل انگارى نكنيد ،كه غافل مىشويد ،و در حق غفلت نكنيد ،كه زيانمند
مىگرديد .آگاه باشيد ،از جمله متانت و استوارى اين است كه يقين نماييد ،و از يقين
اين است ،كه مغرور نشويد ،و خيرخواهترين شما براى نفسش ،مطيعترين شما از
پروردگارش است ،و خائنترين شما به نفسش ،عاصىترين شما براى پروردگارش
است .كسى كه از خدا اطاعت نمايد ،در امان مىباشد و خوش مىشود ،و كسى كه از
خدا نافرمانى كند ،مىترسد ،و پشيمان مىشود ،گذشته از اين ،از خداوند يقين
بخواهيد ،و هنگام عافيت به سويش رغبت نماييد ،و بهترين چيزى كه در قلب دوام
نمايد يقين است .بهترين امور ،همانهااند كه از طرف شريعت مقرر شدهاند ،و
نوپيداهاى آن بدترين آن هاست،و هر نو پيدا بدعت است ،و هر نوپيدا كننده بدعتى
است،و كسى كه بدعت ايجاد كند ،ضايع كرده است ،هر بدعتى كه بدعتى را ايجاد
كند ،سنتى را به آن ترك نموده است .زيانمند كسى است كه در دينش زيانمند شود،
و زيانمند كسى است كه نفسش را زيانمند سازد ،و ريا از شرك است ،و اخلص از
عمل و ايمان است ،و مجالس لهو قرآن را فراموش مىسازد ،و شيطان در آن حاضر
مىگردد ،و به سوى هر فساد و گمراهى فرا مىخواند ،و همنشينى زنان قلبها را كج
مىسازد ،و چشمها را به سوى همنشين زنان متوجه مىسازد ،و اين مجالس دامهاى
شيطاناند ،با خداوند راستكارى و صداقت پيشه كنيد ،چون خداوند با هر صادق است،
و از دروغ اجتناب ورزيد ،چون دروغ دور از ايمان است .آگاه باشيد ،صداقت نزديك
نجات و كرامت است ،و دروغ نزديك پستى و هلكت است .آگاه باشيد ،حق را
بگوييد ،تا به آن شناخته شويد ،و به آن عمل كنيد تا از اهلش باشيد ،و امانت را به
كسى بسپاريد ،كه براىتان به امانت داده است ،و با كسى كه همراه تان قطع صله
رحمى نموده ،پيوند برقرار نمائيد ،و با كسى كه محروم تان ساخته است احسان و
سخاوت كنيد ،و وقتى وعده سپرديد و تعهد كرديد ،به آن وفا نماييد .وقتى فيصله
كرديد ،عدالت نماييد .به پدران افتخار نكنيد ،به لقبها [ى ناپسند] صدا ننماييد .مزاح
نكنيد ،يكديگر خود را به خشم نياوريد .ضعيف ،مظلوم ،قرض دار ،انسان در راه خدا،
مسافر ،سئوال كنندگان و كسانى را كه در بند و اسيراند كمك كنيد .بر بيوهها و يتيمها
رحم نماييد ،سلم بدهيد ،تحيه را بر اهلش به مثل آن ،يا بهتر از آن رد كنيد،
[ و تعاونوا على الب والتقوى و ل تعاونوا على الث ،والعدوان و اتقواللّه إناللّه شديد العقاب] (الائده)2:
ترجمه« :و همديگر را به نيكوكارى و به پرهيزگارى مدد كنيد ،و همديگر را به گناه و
ظلم مدد مكنيد ،و از خدا بترسيد ،به راستى كه خداوند سخت عذاب كننده است».
مهمان را عزت نماييد ،براى همسايه نيكى كنيد ،مريضان را عيادت نماييد ،جنازه را
مشايعت كنيد و بندگان خدا و با هم برادر باشيد.
اما بعد :دنيا روى گردانيده و اعلم خداحافظى نموده است ،و آخرت نزديك شده و
نزديك است برپا گردد .امروز ،روز آمادگى است و فردا مسابقه ،و سبقت جنت
است و انتها دوزخ 1،آگاه باشيد ،شما در روزهاى مهلت قرار داريد ،كه از عقب آن
اجل است ،و به سرعت به پيش رانده مىشود .پس كسى كه عمل خود را در روزهاى
مهلتش براى خداوند ،قبل از فرارسيدن اجلش ،خالص گردانيد ،عملش را نيكو
گردانيده است ،و به آرزويش دست يافته است ،و كسى كه از اين تقصير نمايد،
عملش زيانمند گرديده ،و آرزويش به نااميدى مبدل گرديده ،و آرزويش به وى ضرر
رسانيده است .پس در حال فراخى و ترس عمل نماييد ،اگر فراخى بر شما نازل
گرديد ،شكر خدا را به جاى آوريد ،و ترس را همراهش جمع كنيد ،و اگر بر شما
خوفى نازل گرديد ،خداوند را ذكر كنيد و با ذكر وى اميد را يكجا سازيد .چون خداوند
مسلمانان را نيكى وعده داده ،و براى كسى كه شكرگزارى نمايد زيادت را وعده
كرده است .من به خواب رفتهتر از طالب جنت ،و خواب رفتهتر از گريزنده آتش
نديدم .خوبترين دست آوردى كه مىدانم ،همان چيزى است كه براى روزى كه
ذخيرهها در آن ذخيره مىشوند ،و رازها افشا مىگردند ،و گناهان كبيره در آن جمع
مىشوند ،كسب شده باشد .كسى را كه حق برايش نفع نرساند ،باطل برايش ضرر
مىرساند ،و كسى را كه حق بر هدايت ،راست و استوار نگه ندارد ،گمراهى وى را به
بيراهه مىكشاند ،و كسى را كه يقين نفع نرساند ،شك برايش ضرر مىرساند ،و كسى
را كه چيز موجود نزدش نفع نرساند ،بعيد و دورش تاريكتر ،پيچيدهتر ،و غايب و غير
موجودش ،عاجزتر و ناتوانتر مىباشد .شما به كوچ نمودن دستور داده شدهايد ،و به
توشه گرفتن دللت كرده شدهايد .آگاه باشيد ،از دو چيز بيشتر از هر چه براىتان
مىترسم :درازى آرزو و پيروى خواهشات .درازى آرزو آخرت را فراموش مىسازد ،و
پيروى خواهشات ازحق دور مىكند ،آگاه باشيد ،دنيا روى گردانيده و كوچ كرده است،
و آخرت روى آورده و در حال آمدن است ،و اين دو براى خود فرزندانى دارند،
بنابراين اگر توانستيد از فرزندان آخرت باشيد ،و از فرزندان دنيا نباشيد ،چون امروز
عمل است و حساب نيست ،و فردا حساب است و عمل نيست .حافظ ابن كثير
مىگويد :اين بيانيه بليغ ،نافع ،جامع خير و نهى كننده شر است ،و براى اين شواهدى
َ
از طرق ديگر به شكل متصل وجود دارد ،والل ّه الحمد والمنه.
شما از اولد نبىتان نزول نمايد چگونه مىباشيد؟ گفتند :در اين حال از آنان به
مردانگى دفاع مىكنيم ،گفت :سوگند به ذاتى كه جانم در دست اوست ،آنان در ميان
شما نزول خواهند كرد ،و شما به سوى آنان بيرون خواهيد شد ،و به قتل شان
خواهيد رسانيد ،بعد از آن چنين گفت:
هم أوردوه بالغرور و غردوا
أجيبوا دعاه ل ناة ل عذرا
هيثمى ( )191/9مىگويد :در اين روايت سعيدبن وهب آمده ،وى متأخر است و
نمىشناسمش ،و بقيه رجال آن ثقهاند.
عقاب مىنمودم ،ولى من عقوبت كردن قبل از نهى را بد مىبرم ،و اگر كسى بعد از
اين ايستادنم چيزى بگويد ،افتراء كننده است ،و بر وى همان عقوبتى است ،كه بر
افتراء كننده مىباشد ،بهترين مردم بعد از رسول خدا ص ابوبكر و بعد از وى عمر
َ
(رضىالل ّه عنهما) مىباشند .و ما بعد از آنها چيزهايى پديد آورديم ،كه خداوند در آن
مورد طبق خواست خود فيصله مىكند .اين چنين در المنتخب ( )446/4آمده است .و
نزد ابونعيم در الحليه از زيدبن وهب روايت است ،كه سويدبن غفله نزد على در
امارت وى داخل گرديد ،و گفت :اى اميرالمؤمنين ،من از نزد مردانى عبور نمودم ،كه
َ
ابوبكر و عمر (رضىالل ّه عنهما) را به غير آنچه ياد مىكردند ،آن دو شايسته و سزاوار
آناند ،آنگاه از جايش برخواست و به منبر بلند گرديد و گفت :سوگند به ذاتيكه دانه را
رويانيده و جنبندهها را آفريده ،كه آنان را جز مؤمن فاضل دوست نمىدارد ،و جز
بدبخت بى دين بد نمىبرد .دوست داشتن آن دو نزديكى و قربت است ،و بد ديدنشان
بيرون شدن از دين .چه شده است ،قوم هايى را كه دو برادر رسول خدا ص و دو
وزيرش را و دو همراهش را و دو سردار قريش و پدران مسلمانان را به بدى ياد
مىكنند؟ من از كسى كه آنان را به بدى ياد كند بيزار هستم ،و اين عمل برايش سزا و
معاقبه در پى دارد .اين چنين در المنتخب ( )443/4آمده .اين بيانيه به تفصيل در
بخش خشم گرفتن به خاطر بزرگان گذشت.
للكائى و ابوطالب عشارى و نصر در الحجة از على بن حسين روايت نمودهاند كه
گفت :جوانى از بنى هاشم ،براى على بن ابى طالب وقتى از صفين برگشت گفت:
اى اميرالمؤمنين در جمعه هنگامى خطبه مىخواندى از تو شنيدم كه مىگفتى :بار
خدايا ،ما را به چيزى اصلح ساز ،كه به آن خلفاى راشدين را اصلح ساختى ،اينان
چه كسانى اند؟ آن گاه چشم هايش غرق در اشك شد و گفت :ابوبكر و عمر
َ
(رضىالل ّه عنهما) ،امامان هدايت ،شيخهاى اسلم ،و كسانىاند كه بعد از رسول خدا ص
مصدر و منبع هدايتاند .كسى كه از آنان پيروى كند ،به راه راست هدايت شده است،
و كسى كه به آنان اقتدا نمايد ،رهياب مىشود ،و كسى كه به آنان چنگ زند ،وى از
حزب خداست ،و حزب خدا رستگاران اند .اين چنين در المنتخب ( )444/4آمده
است.
1بيع غرر» يا «فروختن به فريب» از جمله بيعهاى ممنوع و فاسد است ،مانند فروختن ماهى در آب
و فروختن گنجشك و پرنده در هوا .م.
و احمد ( )141/1از ابوعبيد مولى عبدالرحمن بن عوف روايت نموده ،كه گفت:
بعد از آن ،در آن 1با على حاضر شدم ،وى قبل از اينكه بيانيه بدهد ،بدون اذان و
اقامت نماز را به جاى آورد ،بعد از آن بيانيه داد و گفت :اى مردم ،رسول خدا ص از
اينكه قربانىهاى تان را بعد از سه شب بخوريد نهى نموده است ،ديگر شما آن را پس
2
از اين مدت نخوريد.
و احمد ( )150/1از ربعى بن حراش روايت نموده ،كه وى از على هنگامى كه
بيانيه مىداد شنيد كه مىگفت :رسول خدا ص گفت« :برمن دروغ مبنديد ،چون كسى
كه بر من دروغ بندد ،داخل آتش مىشود» .طيالسى (ص )17اين را از ربعى به مثل
آن روايت كرده است.
و احمد ( )156/1از ابوعبدالرحمن سلمى روايت نموده ،كه گفت :على بيانيه داد و
گفت :اى مردم ،حد را بالى مملوكهاى خود ،چه محصن باشند و چه غير محصن،
جارى سازيد .چون كنيز رسول خدا ص زنا نمود ،و رسول خدا ص دستورم داد ،كه
حد را بر وى جارى سازم ،آنگاه من نزدش آمدم و او را دريافتم كه نو نفاس ديده
است ،و ترسيدم كه اگر حد را بر وى جارى سازم بميرد .بعد نزد رسول خدا ص
آمدم و موضوع را برايش يادآور شدم ،فرمود« :خوب نمودى».
َ
و احمد ( )156/1از عبدالل ّه بن سبع روايت نموده ،كه گفت :على براى ما بيانيه
داد و گفت :سوگند به ذاتى كه دانه را رويانيده و ذريه را آفريده ،كه اين ،از اين
رنگين خواهد شد 3،مىگويد :آن گاه مردم گفتند :براى ما خبر بده ،كه چه كسى اين
كار را مىكند ،به خدا سوگند ،خويشاوندان نزديكش را هلك خواهيم ساخت .گفت:
من شما را به خداوند سوگند مىدهم ،كه غير قاتلم را به قتل نرسانيد ،گفتند :وقتى
كه اين را مىدانى ،براى خود جانشين تعيين كن ،گفت :نخير ،من شما را به همان
كسى مىسپارم ،كه رسول خدا ص شما را به وى سپاريده بود.
عبدالرزاق ،ابوعبيد در الموال ،حاكم درالكنى ،و ابونعيم در الحليه از عمروبن علء
روايت نمودهاند كه گفت :على بيانيه داد و گفت :اى مردم ،سوگند به ذاتى كه جز
وى معبودى نيست ،از مال تان نه اندك و نه زياد كم نكردهام ،جز اين -و شيشهاى
را از آستين پيراهنش بيرون آورد ،كه در آن عطر بود ، -و گفت :اين را براى من
سردارى اهداء نموده است .اين چنين در المنتخب ( )54/5آمده است.
و ابن مردويه از عميربن عبدالملك روايت نموده ،كه گفت ،على بن ابى طالب بر
منبر كوفه ،براى ما بيانيه داد و گفت :اگر پيامبر ص را نمىپرسيدم ،او برايم شروع
مىنمود ،و اگر از خير مىپرسيدمش برايم خبر مىداد ،و او از پروردگارش عزوجل
برايم حديث بيان نمود و گفت« :خداوند عزوجل مىگويد :سوگند به بلندىام بالى
عرشم ،هر اهل قريه و اهل خانه و مردى در باديه كه بر گناه و نافرمانىام قرار داشته
باشد كه آن را من بد مىبينم ،و بعد از آن به سوى طاعتم برگردد كه من آن را دوست
مىدارم ،من هم از عذابم كه وى آن را بد مىبيند بر مىگردم ،و همان رحمتم را بر وى
مىآورم ،كه دوستش مىدارد ،و هراهل قريه و اهل خانه و هر مردى در باديه كه بر
اطاعتم كه دوستش مىدارم قرار داشته باشد ،و بعد از آن ،از آن به سوى معصيتم كه
بد مىبرم بگردد ،من هم از آنچه از رحمتم كه دوست مىدارد بر مىگردم ،و همان
خشم و غضبم را بر وى مىآورم كه بد مىبرد» .اين چنين در الكنز ( )203/8آمده
است.
1هدف عيد قربان است.
2اين حكم منسوخ است.
3يعنى ريشش از خون سرش رنگين وتر خواهد شد.
َ
بيانيههاى اميرالمؤمنين حسن بن على (رضىالل ّه عنهما) بيانيهاش بعد از وفات پدرش
ابن سعد ( )38/3از هبيره روايت نموده ،كه گفت :هنگامى كه على بن ابى طالب
َ
وفات نمود ،حسن بن على (رضىالل ّه عنهما) برخاست و به منبر بال شد و گفت :اى
مردم ،امشب مردى درگذشت ،كه اولها از وى سبقت نكرده بودند ،و بعدىها وى را
درك نمىتوانند .رسول خدا ص وى را در سريه مىفرستاد ،جبريل از طرف راستش
احاطهاش مىنمود ،و ميكائيل از طرف چپش ،و قبل از عودت خداوند برايش فتح
نصيب مىفرمود ،و جز هفتصد درهم از خود به جاى نگذاشته است ،كه مىخواست به
آن خادمى خريدارى كند ،و در همان شبى وفات نمود ،كه روح عيسى بن مريم در
آن شب بلند برده شد ،شب بيست و هفتم رمضان ،و در روايتى افزوده :و از زرد و
سفيد جز هفت صد درهم كه از حقوقش اضافه مانده بود ،چيزى به جاى نگذاشته
است ،و اين قولش را كه ...:وفات نمود ...تا به آخرش ذكر ننموده .و نزد ابونعيم در
الحليه ( )65/1از هبيره بن سياق دوم به معناى آن روايت است .احمد ( )199/1اين
را از وى به اختصار روايت نموده است.
و نزد ابويعلى ،از ابن جرير و ابن عساكر از حسن ،چنانكه در المنتخب ( )61/5آمده،
روايت است كه :وقتى على به قتل رسيد ،وى براى ايراد بيانيه برخاست ،و پس از
حمد و ثناى خداوند گفت :اما بعد :به خدا سوگند ،امشب مردى را ،در همان شبى به
قتل رسانيديد ،كه در آن قرآن نازل شده ،و در آن عيسى بن مريم عليه السلم بلند
گرديده ،و در آن يوشع بن نون جوان موسى عليهماالسلم كشته شده و در آن توبه
بنى اسرائيل پذيرفته شده است .طبرانى اين را از ابوطفيل روايت نموده ،و به
معنايى هر دو روايت ابن سعد ،و روايت ابويعلى و غير وى را متذكر شده ،وافزوده
است :بعد از آن گفت :كسى كه مرا شناخته است شناخته است ،و كسى كه مرا
نشناخته ،من حسن بن محمد ص هستم ،و سپس اين آيت -قول يوسف -را تلوت
نمود:
[ و اتبعت ملة آبائى إبراهيم و إسحاق و يعقوب] (يوسف)38:
ترجمه« :و من دين پدرانم ،ابراهيم ،اسحاق و يعقوب را پيروى كردم».
و بعد از آن به تلوت كتاب خدا پرداخت ،آن گاه فرمود :من فرزند بشارت دهنده
هستم .من فرزند بيم دهنده هستم .من فرزند نبى هستم .من فرزند دعوتگر به سوى
خدا به اذن وى هستم .من فرزند چراغ تابان هستم .من فرزند كسى هستم كه
رحمت براى جهانيان فرستاده شده است .من از خانواده كسانى هستم ،كه خداوند
پليدى را از ايشان دور نموده ،و به خوبى پاك شان كرده است ،من از خانواده
كسانى هستم ،كه خداوند عزوجل مودت و دوستى شان را فرض گردانيده است .و
در آنچه بر محمد ص نازل نموده ،گفته:
[ قل ل أسألكم عليه أجرا إل الوّدة ف القرب] (الشورى)23:
ترجمه« :بگو از شما بر تبليغ هيچ مزدى نمىخواهم مگر دوستى در قرابت».
هيثمى ( )146/9مىگويد :اين را طبرانى در الوسط و الكبير و ابويعلى به اختصار
روايت نمودهاند ،و بزار به مانند آن روايت نموده ،مگر اين كه وى گفته :و بيرق را
برايش مىداد ،و وقتى جنگ شديد مىشد ،جبريل از طرف راستش مىجنگيد .و افزوده:
بيست و يكم رمضان بود ،و احمد اين را به اختصار زياد روايت نموده .اسناد احمد،
بعضى طرق بزار و طبرانى در الكبير حسناند .و حاكم اين را در المستدرك ()172/3
َ
از على بن حسين (رضىالل ّه عنهما) به معناى روايت ابوطفيل روايت نموده ،و افزوده
است :من از اهل خانوادهاى هستم ،كه جبريل نزد ما پايين مىشد ،و از نزد ما بلند
مىگرديد ،و افزوده:
[و من يقترف حسنة نزد له فيها حسنا](الشورى)23:
ترجمه« :و هر كه نيكى بكند براى او در آن نيكويى مىافزاييم».
به دست آوردن حسنه و نيكويى ،محبت ما اهل بيت است .ذهبى مىگويد :صحيح
نيست ،و حاكم سكوت اختيار نموده است.
مىطلبم .بيهقى ( )173/8اين را از طريق مجالد ،از شعبى به مثل آن روايت نموده
است.
َّ
و ابن جرير در تاريخش ( )124/4روايت نموده كه :حسن بن على (رضىالله عنهما)
در آن بيانيه گفت :اما بعد :اى مردم ،خداوند شما را توسط اول ما هدايت نمود ،و
خونهاى تان را از ريختن توسط آخر ما نگه داشت ،و براى اين امر مدتى است ،و دنيا
در تحول و گردش است ،و خداوند تعالى براى نبىاش ص گفته است:
[و إن أدرى لعله فتنة لكم و متاع إل حي] (النبياء)111:
ترجمه« :و نمىدانم شايد اين فتنهاى باشد براى شما و بهرهگيرى تا مدتى».
َ
بيانيه اميرالمؤمنين معاويه بن ابى سفيان (رضىالل ّه عنهما)
ابن عبدالبر در جامع بيان العلم ( )20/1از محمدبن كعب قرظى روايت نموده ،كه
َ
گفت :معاويه بن ابى سفيان (رضىالل ّه عنهما) در مدينه بيانيه مىداد و مىگفت« :چيزى
را كه خداوند دهد هيچ كسى بازدارنده و مانع آن نيست ،و چيزى را كه خداوند باز
دارد هيچ كسى دهنده آن نيست ،و توانگرى را توانگرى اش نزد خدا نفع نمىرساند و
براى كسى كه خداوند اراده خير نمايد ،در دين فقيهش مىسازد» ،اين كلمات را از
رسول خدا ص بر همين چوبههاى منبر شنيدم.
و نزد وى همچنان از محمدبن عبدالرحمن 1روايت است كه گفت :از معاويه -كه
براى ما بيانيه داد -شنيدم ،كه گفت :از پيامبر ص شنيدم كه مىگفت« :به كسى كه
خداوند اراده خير نمايد ،در دين فقيهش مىسازد ،و من فقط تقسيم كننده هستم ،و
خداوند مىدهد ،و اين امت براى هميش بر حق ،كه امر خداست ،استوار خواهد بود ،و
كسى كه همراه شان مخالفت مىكند ،ضررى براى شان نمىرساند ،تا اين كه امر
2
خداوند بيايد».
و نزد احمد ،ابويعلى ،يعقوب بن سفيان و غير ايشان از عميربن هانى روايت است
َ
كه معاويه بن ابى سفيان (رضىالل ّه عنهما) براى شان بيانيه ايراد نمود و گفت :از
رسول خدا ص شنيدم كه مىگويد« :هميشه گروهى از امتم بر امر خدا قايم مىباشند.
كسى كه با آنان مخالفت كند و همراه شان همكارى و كمك ننمايد ،براى شان ضرر
نمىرساند ،تا اين كه امر خداوند مىآيد ،و آنان بر آن حالت قرار مىداشته باشند» ،و در
لفظى آمده« :و آنان بر مردم غالب مىباشند» ،عميربن هانى مىگويد :آن گاه مالك
بن يخامر برخاست و گفت :از معاذبن جبل شنيدم ،كه مى گفت :آنان در شام
مىباشند .و نزد ابن عساكر از يونس بن حلبس جندى روايت است ...وى مثل آن را
متذكر شده ،و افزوده است :بعد اين آيت را دليل آورد:
[يا عيسى إن متوفيك و رافعك إلّ و مطهرك من الذين كفروا و جاعل الذين اتبعوك فوق الذين كفروا إل يوم القيامة] (آل
عمران)55 :
ترجمه« :اى عيسى من تو را بر مىگيرم و به سوى خود بلند مىكنم ،و از كسانى كه
كافر شدند پاكت مىسازم ،و كسانى را كه از تو پيروى كردند تا روز رستاخير برتر از
كسانى مىگردانم كه كافر شدند».
و نزد وى همچنان از مكحول از معاويه روايت است :وى در حالى كه بر منبر بيانيه
مىداد گفت :از رسول خدا ص شنيدم كه مىگفت« :اى مردم ،علم به آموختن حاصل
مىشود ،و فقه به تفقه ،و براى كسى كه خدا اراده خير نمايد ،وى را در دين عالم
1در بخارى :از حميدبن عبدالرحمن آمده ،و همين صحيح مىباشد.
2هدف از امر خدا قيامت است.
مىسازد ،و از خدا بندگان عالمش مىترسند .و گروهى از امتم ،هميشه بر حق
مىباشند ،و بر مردم غالب مىباشند ،و پرواى كسى را كه همراه شان مخالفت كند
نمىداشته باشند ،و نه هم پرواى كسى را كه همراه شان دشمنى نمايد،تا اين كه امر
خدا مىآيد و آنان غالب مىباشند» .اين چنين در الكنز ( )130/7آمده است.
َ َ
بيانيههاى اميرالمؤمنين عبدالل ّه بن زبير (رضىالل ّه عنهما)
بيانيه وى در موسم حج
َّ
طبرانى در الكبير از محمدبن عبدالله ثقفى روايت نموده ،كه گفت :در خطبه ابن
زبير در موسم حاضر بودم ،مىافزايد :يك روز قبل از روز ترويه -در حالى كه احرام
بر تن داشت -ناگاه نزد ما بيرون گرديد ،وى مردى بود ،ميانه سال و زيبا ،وى آمد،
گفتند :اين اميرالمؤمنين است ،موصوف بر منبر بال شد و دو لباس سفيد بر تن
داشت ،بعد از آن براى شان سلم داد ،و سلمش را پاسخ دادند .آن گاه نيكوترين
تلبيهاى گفت كه من چون آن هرگز نشنيده بودم .بعد از آن حمد و ثناى خداوند را به
جاى آورده گفت :اما بعد :شما از اطرافهاى مختلف به صورت وفدهايى نزد خداوند
تعالى آمدهايد ،و اين بر خداوند حق است كه وفدش را عزت نمايد .كسى كه آمده ،و
آنچه را نزد خداست طلب مىكند ،طلب كننده خداوند نااميد نمىگردد ،قولتان را به
عمل تصديق نماييد ،چون ملك قول عمل است ،و نيت ،نيت قلبهاست ،در اين
روزهاى تان از خداوند بترسيد ،چون اين روزهايى است ،كه گناهان در آنها بخشيده
مىشوند .شما از اطرافهاى مختلف بدون تجارت و بدون طلب مال و دنيا آمدهايد ،و
اين چيزها را از اينجا اميد و آرزو نداريد .بعد از آن تلبيه گفت ،و مردم هم تلبيه گفتند،
و سخنان زيادى ايراد نمود ،بعد از آن گفت :اما بعد :خداوند عزوجل در كتاب خود
گفته است:
[الج أشهر معلومات] .ترجمه« :حج در ماههاى معينى است» .گفت :و اينها سه ماهاند:
شوال ،ذوالقعده و ده روز از ذى الحجه[ ،فمن فرض فيهن الج فل رفث]« :كسى كه حج را در
اين مدت بر خود لزم گرداند ،ديگر رفث برايش نيست» ،يعنى جماع ننمايد[ ،و ل
فسوق]« ،عمل فسق را انجام ندهد» ،يعنى دشنام نزند[ ،و ل جدال]« ،جنگ و خصومت
نورزد» ،يعنى مجادله ننمايد[ .و ما تفعلوا من خي يعلمه اللّه ،و تزودوا فإن خي الزاد التقوى] (البقره:
)197
«و هر عمل نيكى كه انجام مىدهيد ،خداوند آن را مىداند ،و توشه همراه گيريد ،به
درستى بهترين توشه پرهيزگارى است».
و خداوند عزوجل گفته:
[ليس عليكم جناح أن تبتغوا فضلً من ربكم] .ترجمه« :اينكه در موسم حج از پروردگارتان روزى
طلب كنيد ،بر شما گناهى نيست».
و به اين صورت تجارت را براى شان حلل گردانيد ،و بعد از آن گفت[ :فاذا أفضتم من
عرفات] و اين همان موقعى است كه نزدش تا غايب شدن آفتاب درنگ مىكنند ،و بعد از
آن ،از آنجا بر مىگردند[ ،فاذكروااللّه عندالشعر الرام]« .وقتى از عرفات برگشتيد ،ياد كنيد
خداوند را نزد مشعر حرام» .گفت :و اين همان كوههاى مزدلفه است كه در آنجا
ايستاده مىشوند[ ،واذكروه كما هداكم] (البقره)198:
«و او را ياد كنيد همانطورى كه شما را هدايت نمود».
گفت :اين عام نيست ،اين براى اهل اين سرزمين است ،اينان از مزدلفه بر
مىگشتند ،و مردم از عرفات بر مىگشتند ،خداوند اين را از ايشان نپذيرفت و نازل
فرمود:
[ث افيضوا من حيث افاض الناس](البقره)199:
ترجمه« :آن گاه از همانجايى برگرديد ،كه عامه مردم بر مىگردند».
يعنى به سوى مناسك تان ،گفت :آنان چنان بودند ،كه وقتى از حج خويش فارغ
مىگرديدند ،به پدران خويش فخر مىنمودند ،پس خداوند عزوجل نازل فرمود:
[فاذكروااللّه كذكركم آباءكم أو أشد ذكرا ،فمن الناس من يقول ربنا آتنا ف الدنيا و ما له ف الخرة من خلق .و منهم من
يقول ربنا آتنا ف الدنيا حسنة و ف الخرة حسنة و قنا عذاب النار] (البقره)200 201 :
ترجمه« :و خداوند را 1مانند ياد كردن پدران تان ،يا زيادتر از آن ياد كنيد ،از مردمان
كسى هست كه مىگويد :اى پروردگار ما ،براى ما در دنيا بده ،و برايش در آخرت هيچ
حصه و نصيبى نيست ،و از مردمان كسى هست كه مىگويد :اى پروردگار ما ،براى ما
در دنيا و آخرت نيكى و خوبى بده و ما را از عذاب آتش نگه دار».
مىگويد[ :اينان] در دنياى شان براى آخرت و دنياى خويش عمل مىكنند ،مىافزايد :بعد
از آن تلوت نمود ،تا اين كه به اينجا رسيد:
[و اذكرواللّه ف أيام معدودات](البقره)203:
ترجمه« :و خداوند را در روزهاى شمرده شده ياد كنيد».
گفت :و اينها روزهاى تشريق اند ،كه ذكر خداوند در آنها توسط تسبيح ،تحميد ،تهليل،
تكبير و تمجيد صورت مىگيرد .مىافزايد :بعد از آن ميقاتهاى مردم را ياد نمود و گفت:
ميقات اهل مدينه ذوالحليفه است ،ميقات اهل عراق عقيق است ،ميقات اهل نجد و
اهل طائف قرن است و ميقات اهل يمن يلملم است ،مىگويد :بعد از آن بر كافران
اهل كتاب در ضمن يك دعاى طولنى و زياد ،دعا نمود و گفت:
(اللهم عذب كفرة أهل الكتاب ،الذين يحدون بآياتك ،و يكذبون رسلك ،و يصدون عن سبيلك ،اللهم عذبم ،و اجعل
قلوبم ،قلوب نساء فواجر).
ترجمه« :بار خدايا ،كافران اهل كتاب را عذاب بده ،آنانى كه از آيت هايت انكار
مىكنند ،رسولنت را تكذيب مىكنند و از راهت باز مىدارند ،بار خدايا ،عذاب شان بده،
و قلبهاى شان را ،قلبهاى زنان فاجر بگردان».
بعد از آن گفت :اينجا مردانى هستند ،كه خداوند قلبهاى شان را كور نموده است،
چنانكه چشمهاى شان را كور كرده است ،به حج تمتع فتوا مىدهند ،آن هم به اين
شكل كه مردى احرام پوشيده از خراسان براى حج بيايد ،وقتى اينجا رسيد مىگويند:
خود را با اداى عمره از حج حلل كن ،بعد از آن براى حج از همينجا احرام ببند .به
خدا سوگند ،حج تمتع براى محصر نبود .بعد از آن تلبيه گفت :و مردم هم تلبيه گفتند،
و هيچ روزى را هرگز پر گريهتر از آن روز نديدم .هيثمى ( )250/3مىگويد :در اين
سعيدبن مرزبان آمده ،بعضى وى را ثقه دانستهاند ،و دربارهاش حرفهاى زيادى
هست ،و در آن غير از وى كسى هست كه من نشناختمش ،ابونعيم نيز در الحليه (
َ
)336/1از محمدبن عبدالل ّه ثقفى مانند اين را روايت نموده ،مگر اين كه وى از اين
قولش كه :حرفهاى زيادى ايراد نمود -تا به اين قولش :جز براى محصر -را متذكر
نشده ،و در اسناد وى سعيدبن مرزبان آمده است.
1البته در منى.
1يعنى هر يكى از خطبه و نماز ،يا اينكه هر يكى از خطبه و تقديم نماز بر آن .م.
و من به خدا سوگند ياد مىكنم ،هر مردى برايم آورده شود ،كه به آن بازى نموده
باشد ،او را تعذيب جسمى مىنمايم ،و لباسش را براى كسى مىدهم كه او را برايم
آورده است.
َ
بيانيههاى عبدالل ّه بن مسعود
بيانيهاش در پيش روى پيامبر ص
طبرانى از ابودرداء روايت نموده ،كه گفت :رسول خدا ص بيانيه مختصرى داد،
هنگامى كه از بيانيهاش فارغ گرديد گفت« :اى ابوبكر برخيز ،و بيانيه بده» ،او از
رسول خدا ص بيانيه مختصرترى ارائه نمود ،وقتى از بيانيهاش فارغ گرديد ،پيامبر ص
گفت« :اى عمر ،برخيز و بيانيه بده» ،وى برخاست و از رسول خدا ص و ابوبكر
بيانيه مختصرترى داد ،هنگامى كه از بيانيهاش فارغ شد ،پيامبر ص گفت« :اى فلن
برخيز و بيانيه بده» ،و به يافتن سخن نيكو و تحسين كلم پرداخت ،رسول خدا ص
برايش گفت« :خاموش شو - ،يا بنشين -چون تكلف در صحبت از شيطان است ،و
فصاحت از سحر است» ،و گفت« :اى ابن ام عبد 1برخيز و بيانيه بده» ،آن گاه ابن
ام عبد برخاست و پس از حمد و ثناى خداوند گفت :اى مردم ،خداوند عزوجل
پروردگار ماست ،اسلم دين ماست ،قرآن امام ماست ،خانه كعبه قبله ماست و اين
نبى ماست -و با دستش به سوى پيامبر ص اشاره نمود ، -ما به آنچه خداوند و
رسولش براى ما پسند نمودهاند راضى هستيم ،و آنچه را خداوند تعالى و پيامبرش
براى ما ناپسند ديدهاند ،بد مىبينيم .پيامبر ص گفت« :ابن ام عبد به حق رسيد ،ابن
ام عبد به حق رسيد و راست گفت ،به آنچه خداوند تعالى برايم و براى امتم راضى
شده ،و به آنچه ابن ام عبد راضى گرديده ،راضى هستم» .هيثمى ( )290/9مىگويد:
َ
رجال آن ثقهاند ،مگر اينكه عبيدالل ّه بن عثمان بن خثيم از ابودرداء نشنيده است.
َ
والل ّه اعلم.
و ابن عساكر اين را از سعيدبن جبير از ابودرداء به مثل آن روايت نموده ،و در روايت
وى آمده« :به آنچه خداوند به آن برايم و براى امتم راضى شده ،و ابن ام عبد به آن
راضى شده ،راضى شدم ،و آنچه را خداوند برايم و براى امتم بد ديده و ابن ام عبد
بد ديده ،بد مىبينم» .ابن عساكر مىگويد :سعيدبن جبير ابودرداء را درك ننموده است.
و نزد وى همچنان از عمروبن حريث روايت است ...حديث را متذكر شده و در آن
آمده :آن گاه رسول خدا ص برايش گفت« :صحبت كن» ،وى در بخش اول صحبتش،
بر خداوند ثناء و ستايش گفت :و بر رسول خدا ص درود فرستاد ،و شهادت حق را بر
زبان آورد و گفت :به خدا به عنوان پروردگار راضى شديم و به اسلم به عنوان دين،
و براى شما به آنچه راضى شدم ،كه خدا و رسولش براى تان راضى شدهاند .آن گاه
رسول خدا ص فرمود« :من به آنچه براى تان راضى شدم ،كه ابن ام عبد ،به آن
براى تان راضى شد» .اين چنين در المنتخب ( )237/5آمده است.
ابونعيم در الحليه ( )281/1از ابوعبدالرحمن سلمى روايت نموده ،كه گفت :با پدرم
براى اداى نماز جمعه به مدائن رفتم .در ميان ما و مدائن يك فرسخ فاصله بود ،و
حذيفه بن يمان امير مدائن بود ،وى به منبر بال شد ،و پس از حمد و ثناى خداوند
گفت:
[اقتربت الساعة وانشق القمر](القمر)1:
ترجمه« :قيامت نزديك شد و مهتاب پاره گرديد».
آگاه باشيد ،مهتاب شق شده است ،و دنيا خبر جدايى را داده است .آگاه باشيد،
امروز مشخص ساختن ميدان است ،و فردا مسابقه است .براى پدرم گفتم :هدفش
از مسابقه چيست؟ گفت :كسى كه به سوى جنت سبقت نمايد .و ابن جرير اين را
ازابوعبدالرحمن سلمى به مثل آن روايت نموده ،و در اولش افزوده است :آگاه
باشيد ،خداوند مىگويد[ :اقتربت الساعة وانشق القمر] ،آگاه باشيد ،قيامت نزديك شده است .و
در آخرش آمده :براى پدرم گفتم :آيا مردم ،فردا مسابقه مىكنند؟ گفت :اى پسرم تو
جاهل هستى ،هدف مسابقه در اعمال نيك است .بعد از آن جمعه ديگر آمد ،و ما
حاضر شديم ،حذيفه بيانيه داد و گفت :آگاه باشيد ،خداوند عزوجل مىگويد[ :اقتربت
الساعة وانشق القمر] .آگاه باشيد ،دنيا خبر جدايى را داده است .آگاه باشيد ،امروز مشخص
ساختن ميدان است ،و فردا مسابقه است .آگاه باشيد ،در آخر ميدان آتش است ،و
سبقت كننده كسى است كه به سوى جنت سبقت نمايد .چنان كه در تفسير ابن كثير
( )261/4آمده است ،و حاكم اين را در المستدرك ( )609/4از ابوعبدالرحمن به
مثل آن روايت نموده ،و گفته است :اين حديث صحيح السناد است ،ولى بخارى و
مسلم روايتش ننمودهاند .و ذهبى گفته :صحيح است.
و نزد ابونعيم همچنان در الحليه ( )281/1از كردوس روايت است كه گفت :حذيفه
در مدائن بيانيه داد و گفت :اى مردم ،پولى را كه غلمهاى تان به شما مىپردازند مورد
بررسى قرار دهيد .اگر از حلل بود بخوريدش ،و اگر از غير آن بود ردش نماييد ،چون
من از رسول خدا ص شنيدم كه مىگفت« :گوشتى كه از حرام رشد نمايد داخل جنت
نمىشود».
و نزد عبدالرزاق از ابوداود احمدى ،چنانكه در الكنز ( )218/1آمده ،روايت است كه
گفت :حذيفه در مدائن براى ما بيانيه داد و گفت :اى مردم ،غلمهاىتان را مورد
بازجويى قرار دهيد ،و بدانيد كه پولهاى وضع شده بر خود را از كجا براى تان مىآورند،
چون گوشتى كه از حرام نمو كرده است ،هرگز و ابدا ً داخل جنت نمىشود ،و بدانيد
كه فروشنده شراب ،خريد كننده آن فراهم آورنده آن چون نوشنده آن اند.
ابونعيم در الحليه ( )324/1از شقيق روايت نموده ،كه گفت :ابن عباس در حالى كه
امير حج بود ،براى ما بيانيه داد ،وى از سوره بقره شروع نمود ،و به قرائت و تفسير
آن پرداخت،من با خود مىگفتم :سخن هيچ مردى را مانند اين نشنيدم و نديدم ،اگر
فارس و روم اين را مىشنيدند اسلم مىآوردند.
بيانيه ابوهريره
ابونعيم در الحليه ( )383/1از ابويزيد مدنى روايت نموده ،كه گفت :ابوهريره بر منبر
رسول خدا ص در مدينه ،يك پايه پايينتر از جاى رسول خدا ص ايستاد و گفت:
ستايش خدايى راست كه ابوهريره را به اسلم هدايت نمود .ستايش خدايى راست،
كه براى ابوهريره قرآن آموزانيد .ستايش خدايى راست ،كه بر ابوهريره به محمد
ص منت گذاشت .ستايش خدايى راست كه برايم نان درست شده از خمير را
خورانيد ،و ابريشم را برايم پوشانيد 1،ستايش خدايى راست ،كه بنت غزوان را به
نكاهم درآورد ،البته بعد از اينكه برايش به نان شكمم اجير بودم .وى مرا حركت
مىداد ،و چنانكه حركت و كوچم مىداد ،همانطور حركتش دادم .بعد از آن گفت :واى
بر عرب ،از شرى كه نزديك شده است ،واى بر آنان از امارت بچهها ،كه در ميان
آنان به هوا و خواهش خود حكم مىكنند ،و به خشم و غضب [مردم را] مىكشند.
بشارت بادا براى تان اى فرزندان فروخ 2،سوگند به ذاتى كه جانم در دست اوست،
اگر دين در ثريا معلق باشد ،قوم هايى از شما آن را فرا مىگيرند.
حاكم ( )433/4از ابوحبيبه روايت نمود كه :وى داخل منزل گرديد ،و عثمان در آن
محاصره بود ،و از ابوهريره شنيد ،كه از عثمان براى صحبت نمودن اجازه مىخواهد ،و
عثمان برايش اجازه داد ،وى برخاست و پس از حمد و ثناى خداوند تعالى گفت :من
از رسول خدا ص شنيدم كه مىگويد« :بعد از من فتنه و اختلف -يا گفت :اختلف و
فتنه -را مىبينيد» ،گويندهاى برايش گفت :اى رسول خدا در آن صورت به چه
امرمان مىكنى؟ گفت« :با امير و يارانش باشيد» ،و او با اين گفتهاش به عثمان
اشاره مىنمود .حاكم گفته :اين حديث صحيح السناد است ،ولى بخارى و مسلم آن را
روايت نكردهاند ،و ذهبى گفته :صحيح است.
َ
بيانيه عبدالل ّه بن سلم
َ
طبرانى از عبدالملك بن عمير روايت نموده كه :محمدبن يوسف بن عبدالل ّه بن سلم
براى ورود نزد حجاج بن يوسف اجازه خواست ،و او برايش اجازه داد ،وى داخل
گرديد و سلم داد ،و براى دو مرد كه نزديك تخت قرار داشتند امر نمود ،كه برايش
جاى بدهند ،آن دو برايش جاى دادند ،و او نشست .حجاج برايش گفت :خداوند پدرت
َ
را رحمت كند ،آيا حديثى را كه پدرت براى عبدالملك بن مروان از جدت عبدالل ّه بن
سلم روايت نموده ،مىدانى؟ گفت :كدام حديث -خدا رحمت كند -احاديث زياد
است .گفت :حديث مصرىها ،وقتى عثمان را محاصره نمودند ،گفت :آن حديث را
َ
مىدانم ،عبدالل ّه بن سلم در حالى آمد كه عثمان محاصره بود ،وى رفت و نزدش
داخل گرديد ،برايش راه دادند ،و داخل گرديد و گفت :السلم عليك يا اميرالمؤمنين،
َ
گفت :و عليك السلم ،اى عبدالل ّه بن سلم چه تو را اينجا آورده است؟ گفت :آمدهام
كه ايستادگى نمايم ،تا شهيد شوم ،يا اين كه خداوند برايت فتح نصيب كند ،و من اين
قوم را چنان مىيابم كه آهنگ قتل تو را دارند ،اگر تو را بكشند ،برايت خير است ،و
1ممكن هدف ابريشم مخلوط با پخته باشد زيرا پوشيدن ابريشم خالص براى مردان حرام است .م.
2هدف عجم است.
براى آنان شر است .عثمان گفت :با همان حقى كه من بر تو دارم ،از تو مىخواهم كه
به سوى اينان بيرون شوى ،خداوند به سبب تو خيرى را نصيب مىكند ،و شرى را دفع
مىنمايد .وى شنيد و اطاعت نمود و نزد آنان بيرون گرديد .وقتى وى را ديدند ،جمع
شدند ،و گمان نمودند ،وى چيزى را با خود آورده كه خوش شان مىسازد .وى براى
ايراد بيانيه ايستاد ،و پس از حمد و ثناى خداوند گفت :اما بعد :خداوند محمد ص را
بشارت دهنده و بيم دهنده مبعوث نمود ،كسى را كه از وى اطاعت نمود ،به جنت
بشارت مىداد ،و كسى را كه از وى نافرمانى نمود ،از آتش بيم مىداد ،و كسانى را كه
از وى پيروى نمودند ،بر همه اديان غالب گردانيد ،اگرچه مشركان بد ديدند .بعد از آن
براى وى مسكنهايى اختيار نمود ،و مدينه را برايش برگزيد ،و آن را دار هجرت و دار
ايمان گردانيد ،به خدا سوگند ،ملئك از همان وقتى كه رسول خدا ص به آن آمده تا
همين روز در اطرافش قرار دارند ،و شمشير خدا در مقابل شما از وقتى كه پيامبر
خدا ص به آن تشريف آورده تا امروز در نيام است .بعد از آن گفت :خداوند محمد
ص را به حق مبعوث نموده است ،كسى كه رهياب و هدايت شود ،به هدايت خدا
رهياب مىگردد ،و كسى كه گمراه شود ،بعد از بيان و حجت گمراه مىگردد ،و در
گذشته هر نبيى كه به قتل رسيده ،به سبب وى هفتاد هزار جنگجو به قتل رسيدهاند،
كه همه شان به سبب وى كشته شدهاند ،و هر خليفهاى هم كه به قتل رسيده ،به
سبب وى سى و پنج هزار جنگجو به قتل رسيدهاند ،كه همه شان به سبب وى كشته
شدهاند .بنابراين شما در كشتن اين شيخ عجله و شتاب نكنيد ،به خدا سوگند ،هر يك
از شما اگر وى را به قتل برساند روز قيامت در حالى با خداوند روبرو مىشود ،كه
دستش قطع و شل مىباشد ،و بدانيد عين همان حقى كه پدر بر پسر دارد ،اين شيخ
مثل آن را بر شما دارد .مىگويد :برخاستند و گفتند :اى يهودى دروغ گفتى ،اى يهودى
دروغ گفتى ،گفت :به خدا سوگند ،شما دروغ گفتيد و شما گنهكاريد .من يهودى
نيستم ،بلكه يكى از مسلمانان هستم ،خداوند ،رسولش و مؤمنان اين را مىدانند ،و
خداوند درباره من قرآن نازل فرمود است:
[قل كفى باللّه شهيدا بين و بينكم و من عنده علم الكتاب] (الرعد)43:
ترجمه« :بگو :كافى است كه خدا و كسى كه علم كتاب نزدش است در ميان من و
شما گواه باشد».
و آيت ديگرى هم نازل فرموده:
[قل أرأيتم إن كان من عنداللّه و كفرت به و شهد شاهد من بن إسرائيل على مثله فآمن و استكبت] (الحقاف)10:
ترجمه« :بگو :به من خبر دهيد ،اگر اين قرآن از سوى خدا باشد ،و شما به آن كافر
شويد ،در حالى كه شاهدى از بنى اسرائيل بر آن شهادت دهد ،و او ايمان بياورد و
شما تكبر كنيد (آيا در اين حال ظالم و گمراه نيستيد)».
...و حديث را در شهادت عثمان ذكر نموده است .هيثمى ( )93/9مىگويد :رجال آن
ثقهاند.
َ
بيانيه حسين بن على (رضىالل ّه عنهما)
طبرانى از محمدبن حسن روايت نموده ،كه گفت :هنگامى عمربن سعد نزد حسين
پايين گرديد ،و حسين متيقن شد كه آنان وى را به قتل مىرسانند ،در ميان يارانش
براى ايراد بيانيه برخاست ،و پس از حمد و ثناى خداوند عزوجل گفت :آنچه را نازل
شده است مىبينيد ،و دنيا تغيير نموده ،و بيگانه شده است ،و پسنديدهاش روى
گردانيده و رفته است ،و از آن جز چون باقى مانده آب در ظرف باقى نمانده است.
و از آن جز زندگى ذلت بار و خسيس ،چون چراگاه وخيم و خطرناك ،چيزى باقى
نمانده است ،آيا نمىبينيد كه به حق عمل نمىشود ،و از باطل نهى صورت نمىگيرد؟
بايد مؤمن به لقاى خداوند علقمند و راغب باشد ،و من مرگ را سعادت مىبينم ،و
زندگى با ظالمان و ستمگران را دلتنگى و آشفتگى مىپندارم .هيثمى ()193/9
مىگويد :اين محمد بن حسن همان ابن زباله است ،و وى متروك مىباشد ،و قصه را
درك ننموده است .مىگويم :ابن جرير اين خطبه را در تاريخش ( )305/4از عقبه بن
ابى العيزار روايت نموده ،كه گفت :حسين عليه السلم در ذو حسم 1برخاست ،و پس
از حمد و ثناى خداوند ...و مثل آن را متذكر شده است .و همچنان از عقبه بن ابى
العيزار ذكر نموده كه :حسين براى يارانش و ياران حر 2در بيضه 3بيانيه داد ،و پس از
حمد و ثناى خداوند گفت :اى مردم ،رسول خدا ص گفته است« :كسى پادشاه
ستمگرى را ديد ،كه محرمات خداوند را حلل مىداند ،عهد خدا را مىشكند ،مخالف
سنت رسول خداست ،در قبال بندگان خدا ،به گناه و تجاوز عمل مىكند ،و او وى را
به فعل يا به قول منع نكرد ،بر خداوند حق است ،كه وى را در جاى داخل شدنش
داخل سازد» ،آگاه باشيد ،اينان طاعت شيطان را در پيش گرفتهاند ،طاعت رحمان
را ترك نمودهاند ،فساد را آشكار كردهاند ،حدود را معطل قرار دادهاند ،غنيمت را
براى خود اختصاص دادهاند ،حرام خدا را حلل گردانيدهاند و حللش را حرام
گردانيدهاند ،من به حقترين كسى هستم كه تغيير بدهد .نامههاى شما در اين راستا
برايم رسيد ،و فرستادههاى تان با بيعت تان نزدم آمدند ،كه شما مرا تسليم نمىكنيد و
از يارى و نصرتم دست بر نمىداريد ،اگر بيعت تان را براى من تمام كنيد ،به هدايتتان
دست مىيابيد .من حسين بن على ،و فرزند فاطمه دختر رسول خدا ص هستم .نفسم
با نفسهاى شماست و خانوادهام با خانوادههاى شماست ،و من براى شما مقتداى
خوبى هستم ،و اگر چنين نكنيد ،و عهد خويش را نقض نماييد ،و بيعتم را از گردنهاى
تان بيرون كشيد ،سوگند به جانم ،كه اين عمل از طرف شما ناآشنا و بيگانه نيست.
چون شما اين را در برابر پدرم ،برادرم و پسرعمويم 4انجام دادهايد ،و مغرور و
فريب خورده كسى است ،كه به شما فريب خورد و مغرور گردد ،در اين صورت شما
سهم خويش را از دست دادهايد ،و نصيبتان را ضايع ساختهايد ،و كسى كه عهدشكنى
نمايد ،بدون ترديد به ضرر خودش است ،و خداوند از شما بى نياز و بى پرواز خواهد
َ
ساخت ،والسلم عليكم و رحمه الل ّه و بركاته.
بياورد مىگويند :بار خدايا ،نصرتش بده ،وقتى پشت بگرداند ،روى خويش را از وى
مىپوشانند و مىگويند :بار خدايا ،برايش ببخش ،با قوم به شدت و سختى بجنگيد -پدر
و مادرم فداىتان -و حور عين را رسوا نسازيد ،چون نخستين قطره كه به زمين
مىريزد ،هر عملى را كه انجام داده ،از وى پاك مىسازد ،و دو همسر از حور عين
نزدش پايين مىشوند ،رويش را پاك مىكنند ،و مىگويند :حال برايت فرصت داخل شدن
جنت فرا رسيده است ،و مىگويد :و براى شما نيز ،بعد از آن ،صد لباس جنت برايش
پوشانيده مىشود ،اين لباسها از بافت بنى آدم نيست ،بلكه از گياه جنت است ،كه اگر
در ميان دو انگشت گذاشته شوند ،در همانجا مىگنجند ،و مىگفت :برايم خبر داده
شده كه شمشيرها كليدهاى جنت اند .هيثمى ( )294/5مىگويد :اين را طبرانى از دو
طريق روايت نموده ،و رجال يكى از آنها رجال صحيحاند.
و حاكم ( )494/3از مجاهد از يزيدبن شجره رهاوى ،كه از اميران شام بود ،و معاويه
وى را بر ارتشها امير مقرر مىنمود ،روايت نموده كه :وى روزى براى ما بيانيه داد ،و
گفت :اى مردم ،اگر آنچه را مىبينيد ،كه من از سياه و سرخ و سبز و سفيد مىبينم،
نعمت خدا را بر خويشتن به ياد بياوريد ،و در منازل هم آنچه كه هست ،هست .سخن
اين است كه وقتى نماز بر پا شود ،دروازههاى آسمان ،دروازههاى جنت و دروازههاى
دوزخ باز مىشوند ،و حور عين زينت مىنمايند و بيرون مىشوند ،و وقتى يكى از مردان
مستقيم و روبرو به سوى جنگ رو بياورد ،مىگويند :بار خدايا ،ثابت و استوارش
بگردان .بار خدايا ،نصرت و ياراى اش بده ،و وقتى پشت گرداند ،روى خويش را از
وى پوشانيده مىگويند :بار خدايا ،برايش بيامرز .بار خدايا ،رحمش كن .با قوم به
شدت و سختى بجنگيد -پدر و مادرم فداىتان -چون يكى از شما وقتى روى مىآورد،
نخستين خونى كه از وى مىريزد ،گناهانش را از وى دور مىسازد و مىريزاند ،چنانكه
برگ درخت مىريزد ،و دو تن از حور عين نزدش پايين مىشوند ،و غبار را از رويش
پاك مىكنند ،وى براىشان مىگويد :من براى شما هستم ،آن دو مىگويند :نخير ،بلكه ما
براى تو هستيم ،و صد لباس برايش پوشانيده مىشود ،كه اگر در ميان اين دو انگشتم
پيچيده شوند -يعنى سبابه و وسطى -در آنجا مىگنجد ،از بافت بنىآدم نيستند ،ولى از
لباسهاى جنتاند ،شما نزد خداوند ،به نامهاىتان ،سيماىتان ،صفاتتان ،نشستهاى
پنهانىتان و مجالس تان نوشته هستيد .وقتى روز قيامت فرا در رسد ،گفته مىشود:
اى فلن ،اين نورت است ،اى فلن ،براى تو نورى نيست ،و جهنم ،مثل ساحل بحر،
ساحلى دارد ،در آن خزندگان ومارانى هستند چون درخت خرما ،و كژدمهايىاند چون
قاطر ،وقتى اهل دوزخ براى فريادرسى صدا بلند مىكنند ،كه برايشان تخفيف داده
شود ،گفته مىشود :به ساحل بيرون شويد ،آن گاه به سوى ساحل بيرون مىشوند ،و
خزندگان از لبهاى شان ،روىهاى شان و جايى كه خدا بخواهد مىگيرند ،و برهنهشان
مىكنند ،باز براى فرار از اينها ،درخواست مىكنند كه به آتش برده شوند ،و برايشان
خارش مسلط گردانيده مىشود ،و يكى از ايشان پوستش را به حدى مىخارد كه
استخوانش آشكار مىگردد ،آن گاه يكى از ايشان مىگويد :اى فلن ،آيا اين برايت
اذيت مىرساند؟ مىگويد :آرى :برايش مىگويد :اين به سبب همان است ،كه تو مؤمنان
را اذيت مىنمودى .اين را همچنان ابن المبارك در الزهد و ابن منده و بيهقى از طريق
مجاهد ،به شكل موقوف و طولنى ،چنانكه در الصابه ( )658/3آمده ،روايت
نمودهاند.
ابن سعد ( )375/4از سعيدبن سويد از عميربن سعد روايت نموده ،كه وى بر منبر
مىگفت - :او امير حمص و از اصحاب پيامبر ص بود -آگاه باشيد ،كه اسلم ،ديوار
محكم و بازدارنده است و دروازه محكم و استوار است ،ديوار اسلم عدالت است ،و
دروازهاش حق است ،وقتى ديوار شكسته شود ،و دروازه نابود گردد ،اسلم باز
مىگردد .اسلم هميشه محكم و استوار مىباشد ،تا اين كه پادشاه محكم و سخت گير
باشد ،و سختگيرى پادشاه كشتن با شمشير نيست ،ونه زدن باتازيانه ،بلكه فيصله به
حق و گرفت به عدل است.
َ
بيانيه سعدبن عبيدالقارى پدر عمير (رضىالل ّه عنهما)
ابن سعد ( )458/3از سعدبن عبيد روايت نموده ،كه وى براى شان بيانيه داد و
گفت :ما فردا با دشمن روبرو مىشويم ،و ما فردا شهيد مىشويم ،پس خونى را از ما
نشوئيد ،و جز در همان جامهاى كه بر تن داشتيم كفن نشويم.
بيانيه ابودرداء
ابن عساكر از حوشب فزارى روايت نموده كه :وى از ابودرداء كه بر منبر بيانيه
مىداد شنيد كه مىگفت :من از روزى مىترسم كه پروردگارم عزوجل مرا صدا نمايد و
بگويد :اى عويمر ،و بگويم :لبيك ،بگويد :در آنچه دانستى چگونه عمل نمودى؟ آن
گاه هر آيت در كتاب خدا كه نهى كننده و امر كننده است بيايد ،و از فريضهاش مرا
بپرسد ،و امر كننده بر من شهادت بدهد كه عمل ننمودهام ،و نهى كننده بر من
شهادت بدهد ،كه من خود را باز نداشتهام ،آيا ترك بگويم؟ 1اين چنين در الكنز (78/
)7آمده است.
باب هفدهم
) (
.
كسى تعجب مىكنم ،كه به بازپرسى فردا يقين دارد ،و باز هم عمل نمىكند» ،گفتم:
اى رسول خدا ،برايم وصيت كن ،گفت« :تو را به تقواى خداوند توصيه مىكنم ،چون
تقوا رأس همه امور است» .گفتم :اى رسول خدا ،برايم بيفزاى ،گفت« :به تلوت
قرآن و ذكر خداوند عزوجل چنگ بزن ،چون اين برايت نورى در زمين و ذخيرهاى در
آسمان است» .گفتم :اى رسول خدا ،برايم بيفزاى ،گفت« :از خنده زياد خود را
بازدار ،چون خنده زياد قلب را مىميراند ،و نور روى را مىبرد» .گفتم :اى رسول خدا،
برايم بيفزاى ،گفت« :جهاد در پيش گير ،چون جهاد رهبانيت امتم است» 1گفتم :اى
رسول خدا ،برايم بيفزاى ،گفت« :بيشتر خاموسى اختيار كن ،چون خاموشى
طولنى ،راننده شيطان ،و كمكى است برايت در امر دينت» .گفتم :اى رسول خدا،
برايم بيفزاى ،گفت« :مسكينان را دوست داشته باش ،و همراه شان مجالست نما».
گفتم :اى رسول خدا ،برايم بيفزاى ،گفت« :به كسى نگاه كن ،كه پايينتر از توست ،و
به كسى كه بالتر از توست نگاه مكن ،چون اين شايستهترين راه است ،كه نعمت
موجود خداوند را نزدت حقير نشمرى» .گفتم« :اى رسول خدا ،برايم بيفزاى ،گفت:
«حق را اگر چه تلخ باشد بگو» .گفتم :اى رسول خدا ،برايم بيفزاى ،گفت« :تو را از
[عيب گيرى] مردم ،آنچه از نفس خودت مىدانى ،باز دارد ،و بر آنان در عملى كه
خودت انجام مىدهى خشمگين مشو ،همينقدر عيب برايت كافى است ،كه از مردم
آنچه را بدانى ،كه در نفس خودت نمىدانىاش ،و بر آنان در آنچه خشمگين شوى ،كه
خودت انجامش مىدهى» .بعد از آن با دستش بر سينهام زد و گفت« :اى ابوذر،
عقلى مانند تدبير نيست ،پرهيزگاريى مانند خود را نگه داشتن نيست و حسبى مانند
اخلق نيكو نيست» .منذرى در الترغيب ( )473/3مىگويد :ابراهيم بن هشام بن
يحياى غسانى اين را به تنهايى از پدرش روايت نموده است ،و اين حديث طويل
است ،كه در اولش انبياء عليهم السلم را ياد نموده است ،و من اين بخش آن را ،به
سبب موجوديت حكمتهاى بزرگ و اندرزهاى سترگ در آن ،ذكر نمودم .و حديث را به
شكل كامل ابونعيم در الحليه ( )166/1از طريق ابراهيم بن هشام روايت نموده
است .و هم چنان حسن بن سفيان و ابن عساكر اين را به صورت كامل ،چنانكه در
الكنز ( )201/8آمده ،روايت نمودهاند.
آيا مىدانيد ،مثال هر يكى از شما و مثال خانواده و مال و عملش چطور است؟
َ
رامهرمزى در المثال از عايشه (رضىالل ّه عنها) روايت نموده ،كه گفت :رسول خدا
ص روزى براى يارانش گفت« :آيا مىدانيد ،مثال هر يكى از شما و مثال خانواده و
مال و عملش چگونه است؟» گفتند :خدا و رسولش داناتراند ،گفت« :مثال هر يكى
از شما ،و مثل مال و خانواده و فرزند و عملش ،چون مثال مردى است كه سه برادر
داشته باشد ،وقتى مرگش فرا در رسد ،يكى از همان برادرانش را طلب نمايد و
بگويد :آنچه بر من نازل شده است كه خودت مىبينى ،پس براى من نزدت چيست ،و
برايم پيش خود چه دارى؟ مىگويد :از تو نزدم اين است ،كه پرستاريت نمايم ،خسته
و افسرده ات نسازم و به كار و امورت رسيدگى نمايم ،وقتى مردى غسلت بدهم،
كفنت كنم ،و با حمل كنندگان حملت نمايم ،يك نوبت حملت نمايم ،و يك نوبت دم
1هدفش اين است :اگر چه راهبان دنيا را ترك نمايند ،و از آن دست بردارند و در آن پارسايى و زهد
پيشه نمايند ،ولى برغم آن ،ترك دنيا و زهدى قوىتر و خوبتر و افضل از بذل نفس در راه خدا
نيست ،چنانكه در نزد نصارى عملى افضل از رهبانيت نيست ،در اسلم هم عملى از جهاد بهتر
نيست ،به همين علت است كه پيامبر عليه السلم گفته است( :ذروة سنام السلم الهاد ف سبيلاللّه) ،ترجمه:
«بلندى كوهان اسلم جهاد در راه خداست».
راستى كنم ،و وقتى برگشتم ،براى كسى كه مرا از تو مىپرسد :از تو به خوبى ياد
نمايم .اين برادرش است و جزء خانوادهاش مىباشد .وى را چگونه مىيابيد؟» گفتند:
اى رسول خدا ،چيزى را كه در آن نفع باشد نمىشنويم« .بعد از آن براى برادر
ديگرش مىگويد :آيا آنچه را بر من نازل شده مىبينى ،پس براى من در پيشت چيست،
و برايم نزدت چه دارى؟ مىگويد :تا وقتى در شمار زندگان باشى برايت نفع رسانيده
مىتوانم ،وقتى مردى،تو را به جايى و راهى برده مىشود ،و مرا به جايى و راهى برده
مىشود ،اين برادرش ،مالش است ،وى را چگونه مىيابيد؟» گفتند :اى رسول خدا،
نفعى نمىشنويم« ،باز براى برادر ديگرش مىگويد :آيا آنچه را بر من نازل شده
مىبينى ،و آنچه را خانواده و مالم برايم پاسخ دادند مىدانى ،پس برايم نزد تو چيست و
برايم در پيشت چه دارى؟ مىگويد :من در قبرت همراهت هستم ،در وقت وحشت و
تنهاييت همصحبتت هستم ،در روز وزن اعمال در ترازويت مىنشينم و آن را گران
مىسازم .اين برادرش ،عملش است ،وى را چگونه مىبينيد؟» گفتند :اى رسول خدا
ص وى بهترين برادران و بهترين همراهان است ،رسول خدا ص گفت« :قضيه
َ َ
همينطور است» .عايشه (رضىالل ّه عنهما) مىگويد :آن گاه عبدالل ّه بن كُرز نزدش
برخاست و گفت :اى رسول خدا ،آيا برايم اجازه مىدهى ،كه اين كلم را در رشته
نظم در آورم و از آن ابياتى سازم؟ گفت« :آرى» ،وى رفت و بعد از سپرى نمودن
شبى نزد رسول خدا ص آمد ،و در پيش رويش ايستاد ،و مردم جمع گرديدند و او
شروع نموده سرود:
فإن و أهلي والذي قدمت يدي
كداع إليه صحبه ث قائل
لخوته إذهم ثلثة إخوة
أعينوا على أمرب اليوم نازل
فراق طويل غي متثق به
فماذا لديكم ف الذي هو غائل
فقال امرؤ منهم أنا الصاحب الذي
أطيعك فيما شئت قبل التزايل
فأما إذا جدّ الفراق فإنن
لا بيننا من خُلة غيُ واصل
فخذ ما اردت الن من فانن
سيسلك ب ف َمهْيَل من مهايل
فان تبقن ل تبق فاستنفدنن
و عجل صلحا قبل حتف مُعاجلِ
و قال امرؤ قد كنت جدا احبه
و اوثره من بينهم ف التفاضل
غنائى ان جاهد لك ناصح
اذا جد جدالكرب غي مقاتل
و بيهقى از عمر روايت نموده ،كه گفت :از چيزى كه اذيتت مىرساند كنارهگيرى
كن ،و دوست صالح برگزين ،و به ندرت همچو دوست را ميابى ،و در كارت با كسانى
مشوره كن كه از خدا مىترسند .اين چنين در الكنز ( )208/8آمده است.
آسان گير ،نرم ،داراى رأى و مشوره ،و وقتى واقعهاى و كارى برايش پيش آيد ،با
خودش به مشوره مىنشيند ،و كارها را درجاهايش انجام مىدهد .دوم مردى است كه
رأى و نظرى ندارد ،وقتى كارى برايش پيش آيد ،نزد آدم با رأى و مشوره مىآيد ،و
رأى وى را قبول مىكند .سوم مردى است حيران ،و گيج ،نه خودش ابتكار كار خوب
را دارد و نه از راهنمايى اطاعت مىكند .اين چنين در الكنز ( )235/8آمده است.
1البته از گناهان.
خرائطى و غير وى از عمر روايت نمودهاند كه گفت :كسى كه در قبال نفس خود
به مردم عدالت نمايد ،در كارش برايش كاميابى داده مىشود ،عجز پيشه نمودن در
طاعت به نيكى نزديكتر است از افتخار به گناه .اين چنين در الكنز ( )235/8آمده
است.
ابن ابى شيبه ،عسكرى ،ابن جرير ،دارقطنى و ابن عساكر از مالك روايت نمودهاند
كه :برايش خبر رسيده كه عمربن الخطاب گفت :عزت مرد تقوايش است،
شرافتمندى و حسبش دينش است ،مردانگى اش (اخلقش) است ،و جرأت و بزدلى
غرايزى اند در مردان ،مرد شجاع و با غيرت در دفاع و طرفدارى از كسى كه
مىشناسد و نمىشناسد مىجنگد ،و بزدل پدر و مادرش را رها نموده فرار مىنمايد ،مال
شرافتمندى و حسب است ،و تقوى كرم و عزت است ،تو از فارسى و عجمى و
نبطى جز به تقوى بهتر بوده نمىتوانى .اين چنين در الكنز ( )235/8آمده است.
ابن ابى الدنيا و دينورى از سفيان ثورى روايت نمودهاند كه گفت :عمربن الخطاب
َ
براى ابوموساى اشعرى (رضىالل ّه عنهما) نوشت :حكمت زاده بزرگى سن و سال
نيست ،بلكه عطا و بخشش خداست ،و آن را براى كسى كه بخواهد مىدهد ،و زنهار
كه تو به كارهاى پست و اخلق مذموم روى آورى .اين چنين در الكنز ( )235/8آمده
است.
ابن ابى الدنيا ،ابوبكر صولى و ابن عساكر از عمر روايت نمودهاند كه :وى براى
َ َ
پسرش عبدالل ّه بن عمر (رضىالل ّه عنهما) نوشت :اما بعد :من تو را به تقواى خداوند
توصيه مىكنم ،چون كسى از خدا بترسد ،خداوند نگاهش مىدارد ،كسى كه بر وى
توكل كند ،كفايتش مىنمايد ،كسى كه برايش قرض بدهد ،پاداشش مىدهد ،كسى كه
شكرش را به جاى آورد ،برايش مىافزايد ،و بايد تقوى در مقابل چشم هايت ،ستون
عملت و روشنى و جلى قلبت باشد ،چون كسى نيت ندارد ،عمل ندارد ،و كسى
هدفش رضاى خدا نيست ،اجر و پاداش ندارد ،و كسى نرمش و مهربانى ندارد ،مال
ندارد ،و كسى كهنه ندارد ،جديد ندارد .اين چنين در الكنز ( )207/8آمده است.
بيهقى در الزهد و ابن عساكر از جعفربن زبرقان روايت نمودهاند كه گفت :برايم خبر
رسيدن كه عمربن الخطاب براى يكى از واليانش نوشت ،و در آخر نامهاش آمده
بود :نفس خويشتن را در آرامى و رفاه قبل از حساب شديد و سخت حسابى كن،
چون كسى نفسش را در آرامى و رفاه ،قبل از حساب شديد و سخت ،محاسبه كند،
عاقبت و فرجامش رضاى خدا و غبطه مردم به وى است ،و كسى را كه زندگى اش
مصروف سازد ،و گناهانش مشغول گرداند ،عاقبت و فرجامش پشيمانى و حسرت
است ،به آنچه پند داده و نصيحت كرده مىشويد ،آن را به ياد داشته باش ،تا از آنچه
نهى مىگردى باز ايستى .اين چنين در الكنز ( )208/8آمده است.
و ابوالحسن بن رزقويه در جزء خود از عمر روايت نموده كه :وى براى معاويه بن
َ
ابى سفيان (رضىالل ّه عنهما) نوشت :اما بعد :به حق ملتزم باش ،حق جايگاههاى اهل
حق را برايت بيان مىكند ،و جز به حق فيصله مكن ،والسلم .اين چنين در الكنز (
)208/8آمده است.
عدل كردى و پوشيدى و كهنه نمودى ديگر چيزى برايت نيست ،گفت :راست گفتى،
اى ابوالحسن .اين چنين در الكنز ( )221/8آمده است.
و بيهقى از على بن ابى طالب روايت نموده ،كه وى براى عمر گفت :اى
اميرالمؤمنين ،اگر اين خوشت مىسازد كه به دو دوستت بپيوندى ،آرزو را كوتاه ساز،
كمتر از سير شدن بخور ،ازار (شلوار) را كوتاه ساز ،پيراهن را پيوند زن و كفش را
پس از پاره شدن دوباره بدوز ،به اين صورت به آن دو مىپيوندى .اين چنين در الكنز (
)219/8آمده است.
بعد از اينكه به خنجر زده شد و اندرزهاى ديگر پند و اندرزش براى پسرش حسن
وى
ابن عساكر از عقبه بن ابى صهباء روايت نموده ،كه گفت :هنگامى ابن ملجم على
را زد ،حسن گريه كنان نزدش داخل گرديد ،على برايش گفت :اى پسرم ،چه تو
را مىگرياند؟ پاسخ داد :چرا نگريم ،در حالى كه تو در نخستين روز آخرت ،و آخرين
روز دنيا هستى! گفت :اى پسرم ،چهار چيز و چهار چيز را حفظ نما ،هر چه را كه با
آنها عمل نمايى برايت ضرر نمىرساند ،گفت :اى پدرم ،آنها چهاند؟ گفت :خوبترين
توانگرى و غنا عقل است ،و بزرگترين فقر حماقت است ،و خطرناكترين وحشت،
عجب و خود بينى است ،و خوبترين شرافتمندى و نجابت نيكويى اخلق است،
مىگويد :گفتم :اى پدرم ،چهار دانه شد ،چهار ديگر را برايم بياموزان ،گفت :زنهار كه
با احمق رفاقت و دوستى نمايى ،چون وى مىخواهد برايت نفع برساند ،ولى به عوض
نفع برايت ضرر مىرساند ،و زنهار كه با دروغگو رفاقت و دوستى نمايى ،چون وى دور
را برايت نزديك نشان مىدهد ،و نزديك را دور ،و زنهار كه با بخيل دوستى نمايى،
چون وى چيزى را كه به آن خيلىها محتاج مىباشد از تو دور مىنمايد ،و زنهار كه با
فاجر دوستى و رفاقت نمايى ،چون وى تو را به چيز اندك و ناچيز مىفروشد ،اين
چنين در الكنز ( )236/8آمده است.
و نزد بيهقى و ابن عساكر از على روايت است كه گفت :توفيق بهترين رهبر است،
اخلق نيكو بهترين يار است ،عقل بهترين همراه است ،ادب بهترين ميراث است و
وحشتى هولانگيز تر از عجب و خودبينى نيست .اين چنين در الكنز ( )236/8آمده
است.
ابن سمعانى در الدلئل از على روايت نموده،كه گفت :به گوينده مبين كه كيست،
به گفتارش ببين كه چيست .و نزد وى هم چنان از او روايت است كه گفت :هر
برادرى قطع شدنى است ،مگر برادريى كه بر غير طمع استوار باشد .اين چنين در
الكنز ( )236/8آمده است.
وصيت وى بعد از اين كه به طاعون مبتل گرديد و قولش درباره قلب مؤمن
ابن عساكر از سعيدبن ابى سعيد مقبرى روايت نموده ،كه گفت :هنگامى ابوعبيده
بن جراح در اردن -و قبرش هم در همانجاست -به طاعون مبتل گرديد مسلمانانى را
كه نزدش حاضر بودند فراخواند و گفت :من براى تان وصيتى مىكنم ،كه اگر آن را
قبول كنيد ،هميشه در خير مىباشيد :نماز را بر پا داريد ،زكات را ادا كنيد ،ماه رمضان
را روزه بگيريد ،صدقه بدهيد ،حج نماييد و عمره بجا آريد ،به يك ديگر خيرخواهى
نماييد ،اميران تان را نصيحت كنيد ،خيانت شان ننماييد تا دنيا هلك تان نسازد ،و اگر
شخصى هزار سال عمر داده شود ،باز هم جز رهسپار شدن به همين حالتم كه
مىبينيد ،گزيرى ندارد ،خداوند مرگ را بر بنى آدم مقرر نموده است ،و آنان مىميرند،
و خردمندترين آنان با طاعتترين شان براى پروردگارش و عمل كنندهترين شان براى
َ
روز برگشتش است ،والسلم عليكم و رحمةالل ّه .اى معاذبن جبل براى مردم نماز
بده .و خودش درگذشت .آن گاه معاذ در ميان مردم برخاست و گفت :اى مردم از
گناهانتان به خداوند توبه و خالص نماييد ،چون بنده هرگاه بعد از توبه از گناهانشان ،با
خداوند روبهرو گردد ،بر خداوند حق مىباشد كه وى را ببخشد ،مگر كسى را كه
باليش دَيْن باشد ،چون بنده در گرو دين خود است ،و اگر كسى از شما در حالى
صبح نمود ،كه با برادرش حرف نمىزد ،بايد با وى روبرو گردد ،و همراهش مصافحه
نمايد ،و براى مسلمان نمىسزد ،كه بيشتر از سه روز برادرش را ترك بگويد ،چون
اين گناه بزرگ است .اين چنين در منتخب الكنز ( )74/5آمده است.
و ابونعيم در الحليه ( )102/1از ابوعبيده روايت نموده ،كه گفت :مثال قلب مومن،
چون گنجشك است ،و هر روز اينقدر و اينقدر بار دور مىخورد.
است يا به سوى آتش ،و اقامتى است كه ديگر كوچ كردن ندارد ،و جاويد ماندن
است در اسجادى كه نمىميرند.
و ابونعيم در الحليه ( )234/1از معاويه بن قره روايت نموده ،كه گفت :معاذبن جبل
براى پسرش گفت :وقتى نمازى گزاردى ،آن را مانند نماز خداحافظى و آخرى
بخوان ،و گمان مكن كه ابدا ً فرصتى ميابى كه آن نماز را بار ديگر هم بگزارى ،واى
پسرم بدان كه :مؤمن در ميان دو نيكى مىميرد ،نيكيى كه پيش نموده و نيكيى كه
مؤخرش گردانيده است.
َّ
و ابونعيم در الحليه ( )233/1از عبدالله بن سلمه روايت نموده ،كه گفت :مردى
براى معاذبن جبل گفت :بياموزانم ،گفت :آيا اطاعتم مىكنى؟ پاسخ داد :من به
اطاعت تو حريص هستم ،فرمود :روزه بگير و افطار كن ،نماز بخوان و خواب نما،
كسب كن و مرتكب گناه مشو ،جز مسلمان نمير و از دعوت مطلوب و ستمكش
برحذر باش.
و ابونعيم در الحليه ( )237/1از معاذبن جبل روايت نموده ،كه گفت :سه چيز
است ،كسى كه آنها را انجام دهد ،خود را به هلكت پيش نموده است :خنده بدون
تعجب ،خواب در صورت بىخواب نبودن و خوردن در وقت گرسنه نبودن.
و ابونعيم در الحليه ( )236/1از معاذبن جبل روايت نموده ،كه گفت :به فتنه
مشكلت و سختى آزمايش كرده شديد و صبر كرديد ،و به فتنه خوشى و رفاه هم به
زودى آزمايش مىشويد ،و از بيشترين چيزى كه بر شما مىترسم فتنه زنان است،
وقتى كه طل و نقره را بپوشند ،و لباسهاى نرم شان و لباسهاى يمنى را بر تن نمايند،
و توانگر را به رنج افكنند و فقير را به آن چه مكلف نمايند كه نمىيابد.
َ
پندها و اندرزهاى عبدالل ّه بن مسعود
ابونعيم در الحليه ( )130/1از ابن مسعود روايت نموده ،كه گفت :من وقتى كسى
را ببينم كه بيكار است ،نه در كار دنيا مصروف است و نه هم در عمل آخرت ،بدش
مىبينم .اين را عبدالرزاق از وى به مثل آن ،روايت كرده ،چنانكه در الكنز ()232/8
آمده است .و نزد ابونعيم از وى روايت است كه گفت :بايد هيچ يكى از شما را جيفه
شب و قطرب روز نيابم 1.و نزد وى همچنان از ابن عيينه روايت است كه گفت:
قطرب همان است ،كه ساعتى اينجا مىنشيند و ساعتى جاى ديگر.
َ
و ابونعيم در الحليه ( )131/1از عبدالل ّه روايت نموده ،كه گفت :پاكى و خوبى دنيا
رفته است ،و ناپاكى آن باقى مانده است ،بناء مرگ امروز براى هر مسلمان تحفه
است .و نزد وى ( )132/1همچنان از وى روايت است كه گفت :دنيا مانند آبگيريست
كه پاكى آن رفته و ناپاكى و چركش باقى مانده باشد.
َ
و ابونعيم در الحليه ( )132/1از عبدالل ّه روايت نموده ،كه گفت :آگاه باشيد ،دو
چيز ناخوشياند و مكروه ،پديدههاى خوب و نيك اند :مرگ و فقر ،به خدا سوگند ،فقط
دو حالت است ،يا غنا يا فقر ،و من پروا ندارم كه به كدام شان آزمايش مىشوم ،اگر
توانگرى بود ،در آن عطف و توجه لزم است ،و اگر فقر بود در آن صبر لزم است.
َ
و ابونعيم در الحليه ( )132/1از عبدالل ّه روايت نموده ،كه گفت :بنده به حقيقت
ايمان ،تا وقتى به بلندى آن دست نيابد ،نمىرسد ،و به بلندى آن تا وقتى دست نمىيابد،
كه فقر برايش محبوبتر از توانگرى و غنا نباشد ،تواضع برايش محبوبتر از شرف
1قطرب جاندار كوچكى است ،كه روزش را بدون استراحت در تلش سپرى مىكند ،وى اينجا
انسانى را كه روزش را در تلش به دست آوردن حوايج دنيايش صرف مىكند ،و بعد از آن از طرف
شب چون جيفه بى جان مىافتد ،و به خواب مىرود به همان جاندارك تشبيه نموده است.
صحتمندترين و سالمترين قلب و مريضترين جسم برخوردار مىباشد ،به خدا سوگند،
اگر قلبهاى تان مريض گردد ،و جسمهاى تان صحتمند گردد ،نزد خداوند ذليلتر و
خوارتر از قونغوزك مىباشيد .و ابونعيم در الحليه ( )136/1از ابن مسعود روايت
نموده ،كه گفت :براى مؤمن به غير از لقاى خداوند راحتى نيست ،و كسى كه
راحتش در لقاى خداوند باشد ،انگار كه با وى ملقى شده باشد.
و ابونعيم در الحليه ( )136/1از ابن مسعود روايت نموده ،كه گفت :هيچ يك از
شما كسى را به جبر داخل دينش نگرداند ،اگر ايمان آورد خوب و اگر كافر شد ،كافر
باشد ،و اگر لبد اقتدا مىكنيد ،به مرده اقتدا نماييد ،چون زنده از فتنه در امان نيست.
و نزد وى همچنان از او روايت است كه گفت :هيچ يك از شما «إمعه» نباشد،
پرسيدند« :امعه» چيست اى ابوعبدالرحمن؟ گفت :كسى است كه مىگويد :من با
مردم هستم ،اگر هدايت شدند،هدايت مىشوم ،و اگر گمراه شدند گمراه مىشوم،
آگاه باشيد ،بايد هر يكى از شما نفس خود را استوار سازد ،كه اگر مردم كافر شدند،
كافر نشود.
و ابونعيم در الحليه ( )137/1از ابن مسعود روايت نموده ،كه گفت :سه چيز است
كه بالى آنها سوگند ياد مىكنم ،و چهارم را هم اگر باليش سوگند ياد كنم ،قسمم
راست مىشود :خداوند عزوجل ،كسى را كه در اسلم سهم دارد ،چون كسى
نمىگرداند كه در اسلم سهم ندارد ،و خداوند با بندهاى كه در دنيا دوستى كند ،او را
در آخرت به غيرش نمىسپارد ،و مردى كه قومى را دوست داشته باشد ،با آنان مىآيد،
و چهارم كه اگر بر آن سوگند بخورم ،سوگندم راست مىشود اين است :خداوند بر
بندهاى كه در دنيا چيزى را بپوشاند و مستور نگه دارد ،در آخرت هم آن را بر وى
پوشيده نگه مىدارد.
َّ
و ابونعيم در الحليه ( )138/1از عبدالله روايت نموده ،كه گفت :كسى كه دنيا را
بخواهد در قبال آخرت متضرر مىشود ،و كسى كه آخرت را بخواهد در قبال دنيا
متضرر مىشود ،اى قوم :ضرر فانى را به خاطر حصول باقى متقبل شويد.
و ابونعيم در الحليه ( )138/1از ابن مسعود روايت نموده ،كه گفت :راستترين
سخنها كتاب خداوند عزوجل است ،محكمترين دستگيرها كلمه تقوا است ،بهترين
ملتها ملت ابراهيم است ،نيكوترين سنتها ،سنت محمد ص است ،بهترين روشها،
روش انبياست ،خوبترين سخنها ذكر خداست ،بهترين قصهها قرآن است ،خوبترين
كارها فرجام آن هاست ،بدترين كارها ،نوپيداهاى آن است ،آنچه كم باشد و كفايت
كند ،از آنچه زياد باشد و به بيهودگى كشاند بهتر است ،يك نفس را كه نجات بدهى،
از امارتى كه شمارش كرده نتوانى بهتر است ،بدترين سرزنشها وقتى است كه مرگ
فرا مىرسد ،بدترين پشيمانىها ،پشيمانى قيامت است ،بدترين گمراهىها ،گمراهى بعد
از هدايت است ،بهترين توانگرى و غناها ،غناى نفس است ،بهترين توشهها تقواست،
بهترين چيزى كه در قلب است ،شراب جمع كننده همه گناهان است ،زنان دام
شيطان اند ،جوانى بخشى از ديوانگى است ،نوحه كشيدن از عمل جاهليت است،
بعضى مردم به جمعه نمىآيند مگر در آخرش و خداوند را جز اندك و كم ياد نمىكنند،
بزرگترين گناهان دروغ است ،دشنام دادن و ناسزا گويى مؤمن فسق است و جنگيدن
با وى كفر است ،حرمت مال وى چون حرمت خونش است ،كسى كه عفو كند،
خداوند برايش عفو مىكند ،كسى كه خشم را فرو در كشد ،خداوند برايش پاداش
مىدهد ،كسى كه بخشش كند ،خداوند برايش مىبخشد ،كسى كه بر مصيبت صبر و
شكيبايى پيشه كند ،خداوند برايش عوض مىدهد ،بدترين كسبها ،كسب رباست،
بدترين خوردنىها ،مال يتيم است ،نيك بخت كسى است ،كه از غير خود پند بگيرد،
بدبخت كسى است كه در شكم مادرش بدبخت شود ،براى هر يكى از شما همينقدر
كفايت مىكند كه نفسش به آن قناعت نمايد ،انسان به سوى چهار گز بر مىگردد و
امر مربوط به آخرت است ،ملك عمل آخرينها و فرجام آن است ،بدترين روايت
كنندهها ،روايت كنندههاى دروغ است ،با عزتترين مرگها ،كشته شدن شهيدان است،
كسى كه مصيبت را بشناسد ،بر آن صبر مىكند ،كسى كه آن را نداند ،بدش مىبرد،
كسى كه كبر نمايد ،خداوند ذليلش مىسازد ،كسى كه به دنيا روى آورد ،دنيا از وى
روى مىگرداند ،كسى كه از شيطان اطاعت نمايد ،خداوند را نافرمانى مىكند و كسى
كه از خدا نافرمانى نمايد ،خداوند عذابش مىكند.
و ابونعيم در الحليه ( )138/1از ابن مسعود روايت نموده ،كه گفت :كسى كه در
دنيا رياكارى كند ،خداوند وى را روز قيامت رسوا مىسازد ،كسى كه در دنيا به خاطر
كسب نام و شهرت تبليغ نمايد ،خداوند روز قيامت عيب هايش را فاش مىسازد،
كسى كه براى بزرگ منشى گردن بلندى كند ،خداوند ذليلش مىسازد و كسى كه از
ترس خدا تواضع نمايد خداوند بلندش مىكند.
رسانى و داخل دوزخ شوى .ابودرداء بعد از آن وقتى ميان دو تن فيصله مىنمود ،و
آنان از نزدش روى مىگردانيدند ،به سوى شان مىنگريست و مىگفت :سوگند به خدا،
طبيب نمايشى بودهام برگرديد ،و قصه تان را برايم دوباره بگوييد.
را از مال و اولد پر نموده بود ،حال چه كسى از من تركه آل عاد را به دو درهم
َ
مىخرد .و ابن ابى حاتم اين را از عون بن عبدالل ّه روايت نموده ،كه هنگامى ابودرداء
در غوطه ساختمانها و درخت شانى هايى را كه مسلمانان پديد آورده بودند ديد ،در
مسجد ايشان برخاست و صدا نمود :اى اهل دمشق ،و آنان نزدش جمع شدند ،وى
پس از حمد و ثناى خداوند گفت :آيا حيا نمىكنيد ...و مثل آن را چنانكه در تفسير ابن
كثير ( )341/3آمده ،متذكر گرديده است.
و ابونعيم در الحليه ( )218/1از صفوان بن عمرو روايت نموده ،كه ابودرداء
مىگفت :اى گروه مال داران ،قبل از اين كه ما و شما در قبال مالهاى تان مساوى
شويم ،و شما هم مثل ما جز نظاره به طرفشان ديگر استفاده كرده نتوانيد ،عذاب را
از پوستهاى تان توسط مالهاى تان دور نماييد ،و ابودرداء مىگفت :من بر شما از
شهوت پنهانى ،كه در نعمت مشغول كننده است ،مىترسم ،و آن وقتى است كه از
طعام سير مىشويد ،و از علم گرسنه مىگرديد .و ابودرداء گفت :بهترين شما همان
است كه براى دوست و همراه خود مىگويد :بيا قبل از اين كه بميريم روزه بگيريم ،و
بدترين شما همان است كه براى دوست و همراه خود مىگويد :بيا قبل از مردن
بخوريم وبنوشيم و خوشگذرانى نماييم .و ابودرداء از نزد قومى عبور نمود ،كه
عمارت مىساختند ،ابودرداء گفت :دنيا را از نو آباد مىكنيد ،و خداوند مىخواهد خرابش
نمايد ،و خداوند بر آنچه بخواهد و اراده نمايد غالب است .و نزد وى همچنان از
مكحول روايت است كه گفت :ابودرداء ويرانهها را پيگيرى مىنمود و مىگفت :اى
ويرانه ويران شدگان ،اهل نخستين تو كجااند؟!
و ابونعيم در الحليه ( )217/1از ابودرداء روايت نموده ،كه گفت :سه چيز است كه
من آنها را دوست مىدارم ،و مردم بدشان مىبرند :فقر ،مريضى و مرگ.
و نزد وى همچنان از او روايت است كه گفت :مرگ را به سبب اشتياق و علقمنديم
به سوى پروردگارم دوست مىدارم ،فقر را به خاطر تواضع براى پروردگارم دوست
مى دارم و مريضى را به سبب از بين رفتن گناهم دوست مىدارم.
و ابونعيم در الحليه ( )217/1از شرحبيل روايت نموده كه :ابودرداء وقتى جنازهاى
را مىديد مىگفت :شما صبحگاهان برويد و ما بيگاه مىآييم ،يا شما بيگاه برويد و ما
صبحگاهان مىآييم ،پند و اندرز مؤثر و بليغ است ،و غفلت سريع و تيزى است ،مرگ
پند و اندرز بسندهاى است ،يكى پى ديگرى مىرود ،و كسى باقى مىماند كه عقل
ندارد.
َّ
و ابونعيم در الحليه ( )218/1از عون بن عبدالله از ابودرداء روايت نموده ،كه
گفت:
كسى كه احوال مردم را جستجو نمايد ،نيكويى رضايت بخش نمىيابد ،كسى كه
آمادگى صبر و شكيبايى را براى كارهاى دردناك نگيرد عاجز مىماند ،اگر مردم را
ناسزا بگويى ،برايت ناسزا مىگويند ،و اگر ترك شان نمايى ،تركت نمىكنند ،گفت:
پس چه دستورم مىدهى؟ گفت :از شرف و عزتت براى روز فقرت قرض بده.
و ابونعيم در الحليه ( )220/1از ابودرداء روايت نموده ،كه گفت :كسى كه مرگ را
زياد ياد كند ،خوشى و حسدش كم مىشود.
و ابونعيم در الحليه ( )221/1از ابودرداء روايت نموده ،كه گفت :چرا شما را
مىبينم ،به چيزى حرص مىورزيد ،كه براى تان كفالت و تضمين شده است ،و چيزى را
ضايع مىسازيد ،كه به حراست آن گماشته شدهايد ،من به شريرهاى شما عالمتر از
بيطار به اسبها هستم ،آنان كسانى اند ،كه بعد از وقت به نماز مىآيند ،و قرآن را
اعراض كنان مىشنوند ،و آزاد كرده شان آزاد نمىشود.
وابونعيم در الحليه ( )221/1از ابودرداء روايت نموده ،كه گفت :در همه زندگى
تان در طلب خير باشيد ،و خود را به وزشهاى رحمت خدا نزديك سازيد ،چون رحمت
خدا وزش هايى دارد ،و آن را براى كسى كه از بندگانش بخواهد مىرساند ،و از
خداوند سئوال كنيد ،كه عورتهاى تان را بپوشاند و خوفهاى تان را به امن بدل گرداند.
و ابونعيم در الحليه ( )222/1از عبدالرحمن بن جبير بن نفير روايت نموده كه :مردى
براى ابودرداء گفت :برايم كلمهاى بياموزان ،كه خداوند عزوجل به آن نفعم رساند،
گفت :دو چيز ،سه چيز ،چهار چيز و پنج چيزاند ،كه كسى به آنها عمل كند ،پاداش وى
نزد خداوند عزوجل درجههاى بلند مىباشد ،گفت :جز پاك مخور ،جز پاك كسب مكن،
به خانه ات جز پاك را داخل مكن ،از خداوند سئوال كن كه روز به روز برايت رزق
بدهد ،وقتى صبح نمودى ،خود را از مردگان بشمار ،انگار كه به آنان پيوسته باشى،
شرف و عزتت را به خداوند عزوجل ببخش ،كسى كه ناسزايت گفت ،يا دشنامت داد
يا همراهت جنگيد به خداوند عزوجل بگذارش و وقتى بدى نمودى ،از خداوند عزوجل
طلب مغفرت نما.
و ابونعيم در الحليه ( )223/1از ابودرداء روايت نموده ،كه گفت :نفس هر يكى از
شما در دوست داشتن يك چيز جوان باقى مىماند ،ولو كه ترقوه 1هايش هم از پيرى
بشكند ،مگر كسانى كه خداوند قلبهاى شان را به تقوى آزموده است ،و آنان اندك
اند .و ابن عساكر اين را از ابودرداء به مثل آن ،چنانكه در الكنز ( )224/8آمده،
روايت كرده است.
و ابونعيم در الحليه ( )224/1از ابودرداء روايت نموده ،كه گفت :سه چيزاند ،كه
ملك كار بنى آدم اند :از مصيبتت شكايت مكن ،از دردت حرف مزن و نفست را به
زبان خودت تزكيه مكن.
و ابونعيم در الحليه ( )221/1از ابودرداء روايت نموده ،كه گفت :شما از دعوت
مظلوم و يتيم بر حذر باشيد ،چون دعاى اين دو شب هنگام در حالى به راه مىافتد كه
مردم خواب مىباشند .و نزد وى همچنان از او روايت است كه گفت :منفورترين
انسانها نزدم كسى است كه بر وى ظلم كنم ،و او از خداوند بر من مدد و كمك
بخواهد.
و ابونعيم در الحليه ( )214/1از معمر از يكى از دوستان وى روايت نموده كه:
َ
ابودرداء براى سلمان (رضىالل ّه عنهما) نوشت :اى برادرم ،صحتمندى و فراغتت را،
قبل از اين كه بليى بر سرت نازل شود،كه بندگان آن را دفع كرده نتوانند ،غنيمت
بشمر ،و دعوت مصيبت زده را نيز غنيمت بدان .اى برادرم بايد مسجد خانه ات
باشد ،چون من از رسول خدا ص شنيدم كه مى گويد« :مساجد خانه هر متقى و
پرهيزگار است» ،و خداوند عزوجل ،خوشى و راحت و گذشتن از پل صراط را به
سوى رضوان پروردگار عزوجل ،براى كسانى كه مسجدها خانههاى شان باشد تضمين
نموده است .اى برادرام ،بر يتيم رحم نما ،وى را براى خود نزديك گردان و از
طعامت برايش طعام بده ،چون من از رسول خدا ص شنيدم كه مىگويد - :البته در
حالى كه مردى نزدش آمد و از سختى قلبش شكايت نمود -و رسول خدا ص برايش
گفت« :آيا نرم شدن قلبت را دوست مىدارى؟» گفت :آرى ،فرمود« :يتيم را براى
خودت نزديك گردان ،بر سرش دست بكش و از طعام خودت برايش طعام بده ،اين
قلبت را نرم مىكند و به ضرورتت دست مىيابى» .واى برادرم ،آنچه را كه شكرش را
به جاى آورده نمىتوانى جمع مكن ،چون من از رسول خدا ص شنيدم كه مىگويد:
«دارنده دنيا كه در آن از خداوند تعالى اطاعت نموده ،روز قيامت آورده مىشود ،وى
1ترقوه :نام دو استخوان بالى سينه و زير گردن در سمت راست و چپ.
پيش روى مالش مىباشد ،و مالش از عقبش ،هر گاهى كه پل صراط وى را يكطرفه
نمايد ،مالش برايش مىگويد :برو ،حقى را كه بر تو بود ادا نمودهاى ،مىافزايد :و
كسى آورده مىشود ،كه از خداوند تعالى اطاعت ننموده است ،و مالش در ميان هر
دو شانهاش قرار مىداشته باشد ،مالش وى را مىافكند و برايش مىگويد :واى بر تو،
چرا درباره من به اطاعت خداوند عزوجل عمل ننمودى ،و همينطور مىباشد ،تا اين
كه به بر بادى و هلك دعا مىكند» .واى برادرم ،برايم خبر داده شد ،كه تو خادم
خريدهاى ،و من شنيدم كه رسول خدا ص مىگويد« :بنده تا وقتى خدمت كرده نشود
با خدا مىباشد و خدا با وى مىباشد ،و وقتى خدمت كرده شد ،حساب بر وى لزم
مىگردد» ،و ام درداء از من خواست كه خادم بخرم ،و من در آن روز توانگر بودم،
ولى آن را به سبب شنيدن حساب بد ديدم .واى برادرم ،چه كسى ضامن ،من و
توست ،كه در روز قيامت يكجاى شويم و از حساب نترسيم 1.و واى برادرم ،به
صحبت و همراهى رسول خدا ص مغرور و فريفته مشو ،چون ما بعد از وى مدت
طولنى زندگى نموديم ،و خدا به آنچه بعد از وى عمل نموديم داناتر است .اين را
همچنان ابن عساكر از محمدبن واسع روايت نموده ،كه گفت :ابودرداء براى سلمان
نوشت ...:و مثل آن را ذكر نموده ،مگر اينكه وى يادآور نشده :ام درداء از من
خواست ...تا به آخرش ،چنان كه در الكنز ( )224/8آمده است.
و ابونعيم در الحليه ( )216/1از عبدالرحمن بن محمد محادبى روايت نموده ،كه
گفت :برايم خبر رسيده كه ابودرداء براى يكى از برادرانش نوشت :اما بعد :در هر
امر و كار دنيا كه هستى ،مردمانى قبل از تو بر آن قرار داشتهاند ،و اهل ديگرى بعد
از تو نيز براى آن آمدنى است ،و از آن جز آنچه براى خودت تقديم نمودهاى ديگر
چيزى برايت نيست ،و آن را بر آنچه براى حوايج فرزندانت مىگذارى ترجيح بده ،چون
تو نزد كسى پيش شدنى هستى ،كه تو را معذور نمىدارد ،و براى كسى جمع مىنمايى،
كه تو را نمىستايد ،و تو براى يكى از اين دو تن جمع مىكنى :يا در آن به طاعت خدا
عمل مىكند و توسط چيزى نيك بخت مىشود كه تو به آن بدبخت شدهاى ،و يا در آن
مال به نافرمانى خدا عمل مىكند ،و بدبخت مىشود ،آن هم به سبب آنچه تو برايش
جمع نمودهاى ،و هيچ يكى از آنان اهل اين نيستند ،كه تو مال را توسط پشت خود
براى شان جمع كنى ،بنابراين آنان را بر نفس خود ترجيح مده .براى كسانى كه از
آنان درگذشتهاند ،رحمت خداوند را تمنا كن ،و براى كسانى كه از ايشان باقى
ماندهاند به رزق خدا اعتماد نما ،والسلم.
وابن عساكر از ابودرداء روايت نموده كه وى براى مسلمه بن مخلد نوشت :اما
بعد :بنده وقتى به طاعت خدا عمل كند ،خداوند دوستش مىدارد ،وقتى خداوند وى را
دوست بدارد ،براى خلقش او را محبوب مىگرداند ،و وقتى به معصيت خداوند عمل
كند ،خداوند وى را مبغوض مىگرداند ،وقتى خدا مبغوضش گردانيد ،براى خلقش وى
را منفور و مبغوض مىگرداند .اين چنين در الكنز ( )225/8آمده است.
و ابن عساكر از ابودرداء روايت نموده ،كه گفت :اسلم بدون طاعت نيست ،خيرى
بدون جماعت نيست ،و خيرخواهى براى خدا و خليفه و عموم مسلمانان لزم است.
اين چنين در الكنز ( )227/8آمده است.
ناصح و مهربان بشتابيد ،آن گاه مردم اطرافش را احاطه نمودند ،گفت :چه فكر
مىكنيد ،اگر يكى از شما بخواهد سفر كند ،آيا همانقدر توشه كه برايش لزم است و
او را به منزل مىرساند نمىگيرد؟ گفتند :آرى مىگيرد ،گفت :سفر راه قيامت ،دورترين
راهى است كه مىخواهيد ،بنابراين براى آن توشه لزم را با خود بگيريد .گفتند :چه
براى ما كفايت مىكند؟ گفت :براى پيشا مد كارهاى بزرگ حج نماييد ،و روزى بسيار
گرم را ،براى برانگيخته شدن طولنى محشر روزه بگيريد ،دو ركعت نماز در تاريكى
شب ،براى وحشت قبرها بجا آريد ،براى ايستادن روز بزرگ كلمه خير را بگو ،و از
كلمه شر سكوت اختيار كن ،مالت را صدقه كن ،ممكن از سختى آن نجات يابى ،دنيا
را به دو بخش تقسيم نما :بخشى را به طلب آخرت اختصاص بده ،و بخشى را به
طلب حلل ،بخش سوم برايت ضرر مىرساند ،و نفع نمىرساند ،و آن را تو هم
نمىخواهى .مال را هم به دو بخش تقسيم كن :بخشى آن را بر خانواده ات ،آن هم از
حللش ،مصرف نما ،و بخشى ديگر را براى آخرتت تقديم كن ،سومى برايت ضرر
مىرساند و نفع نمىرساند ،و آن را تو هم نمىخواهى .بعد از آن به صداى بلندش فرياد
برآورد ،اى مردم ،حرص چيزى شما را به قتل رسانيده است ،كه هرگز آن را
نمىيابيد.
َّ
وى همچنان ( )165/1از عبدالله بن محمد روايت نموده ،كه گفت :از شيخى شنيدم
كه مىگويد :براى ما خبر رسيده ،كه ابوذر مىگفت :اى مردم ،من براى تان نصيحت
كننده هستم ،من بر شما مهربان هستم ،در تاريكى شب ،براى نجات از وحشت
قبرها نماز بگزاريد ،در دنيا براى نجات از گرماى روز حشر روزه بگيريد و از ترس
روز سخت و دشوار صدقه و انفاق نماييد .اى مردم ،من براى تان نصيحت كننده
هستم و من بر شما مهربان هستم.
و ابونعيم در الحليه ( )163/1از ابوذر روايت نموده ،كه گفت :براى مردن تولد
مىشوند ،براى ويرانى آباد مىنمايند ،بر آنچه فنا مىشود حرص مىورزند و آنچه را باقى
مىماند ترك مىكنند ،آگاه باشيد ،چقدر پسنديدهاند ،اين دو ناخوشايند :مرگ و فقر .و
نزد ابن عساكر ،چنانكه در الكنز ( )224/8آمده ،از حبان بن ابى جبله روايت است،
َ
كه ابوذر و ابودرداء (رضىالل ّه عنهما) گفتند :براى مردن زاده مىشويد ،براى ويرانى
آباد مىكنيد ،بر آنچه فانى مىشود حرص مىورزيد و آنچه را باقى مىماند ترك مىكنيد،
آگاه باشيد ،سه ناپسند نيكواند ،مرگ ،مريضى و فقر.
مىكنند ،و دست و زبان باز مىدارند ،اينان دو بخشى از حق را ترك كردهاند ،و بعضى
از ايشان نه به قلب انكار مىكنند و نه به زبان ،اينها همان مردههاى زندگان اند.
قلبها چهارگونهاند
ابونعيم در الحليه ( )276/1از حذيفه روايت نموده ،كه گفت :قلبها چهار گونهاند:
قلبى است كه در غلف انداخته شده است ،و اين نوع قلب ،قلب كافر است ،و قلبى
است كه دو روى و چهره دارد ،و اين نوع قلب ،قلب منافق است ،و قلبى است
خالص گردانيده شده ،و در آن چراغى است كه روشن مىشود ،اين نوع قلب ،قلب
مؤمن است ،و قلبى است كه در آن نفاق و ايمان هر دو وجود دارند ،و مثال ايمان،
چون مثال درختى است كه آب گوارا آن را رشد مىدهد و بزرگ مىسازد ،و مثال نفاق
چون مثال زخمى است كه ريم و خون آن را رشد مىدهد و بزرگ مىسازد ،هر كدام
شان كه غالب گرديد ،همان غالب است.
است ،و قلب را ظرف و شبانى گردانيده است ،و زبان به هدايتى كه قلب برايش
مىدهد ،گردن مىنهد .بنابراين وقتى قلب مطابق زبان باشد ،سخن درست مىآيد ،و
قول مأنوس و معتدل مىباشد ،و زبان لغزش و خطا نمىداشته باشد ،و كسى كه
قلبش در پيش روى زبانش قرار نداشته باشد بردبارى ندارد .وقتى مرد سخنش را به
زبانش ترك كند ،و قلبش در آن مخالفتش نمايد ،به اين عمل بينى اش را قطع نموده
است ،و وقتى مرد صحبتش را به عملش وزن كند ،اين عمل نقطههاى صحبت وى را
تصديق مىنمايد .زيدبن ثابت افزود :هر بخيلى را كه مىبينى فقط در گفتار سخاوتمند
است ،و اگر عملى انجام دهد ،در پى آن منت و احسان مىگذارد ،البته به خاطرى كه
زبانش پيشتر از قلبش قرار دارد .و افزود :شرافت و مردانگى از آن كسى است ،كه
چيزى را مىگويد عملى اش سازد ،و چيزى را كه مىگويد :مىداند كه همان گفتهاش
وقتى به آن حرف مىزند بر وى حق و انجامش لزم است .فقط به عيبهاى مردم بينا
نمىباشد ،چون كسى كه كارش فقط ديدن عيبهاى مردم است ،عيب خودش نزدش
سبك و ناچيز معلوم مىشود[ ،و در صورت تتبع عيبهاى مردم ،و ناچيز معلوم شدن
عيبهاى خودش] چون كسى مىباشد ،كه به چيزى تكلف نمايد كه به آن مأمور نشده
است ،والسلم .اين چنين در الكنز ( )224/8آمده است.
َ َ
پندها و اندرزهاى عبدالل ّه بن عباس (رضىالل ّه عنهما)
َ
ابونعيم در الحليه ( )324/1از ابن عباس (رضىالل ّه عنهما) روايت نموده ،كه وى
گفت :اى صاحب گناه ،از بدى فرجام و عاقبت آن در امان مباش ،و آنچه از دنبال و
عقب گناه مىآيد بزرگتر از گناهى است كه انجامش مىدهى ،زيرا قلت و كمى حيايت
از كسى كه بر راست و بر چپت قرار دارد ،و تو در حال انجام گناه هستى ،بزرگتر از
گناهى است كه انجام مىدهى .و خنده ات ،در حالى كه نمىدانى ،خداوند با تو چه
انجام دادنى است ،از گناه بزرگتر است .و خوشيت به گناه ،وقتى به آن دست يافتى،
بزرگتر از گناه است .و اندوهت بر گناه ،وقتى از نزدت فوت شود ،بزرگتر از حالتى
است كه بر گناه دست يابى .و ترس و خوفت از باد ،وقتى پرده خانه ات را تكان داد،
و تو بر گناه قرار داشتى و قلبت از نگاه و ديدن خدا به سويت در اضطراب نبود،
بزرگتر از گناهى است كه آن را انجام مىدهى .واى بر تو!! آيا مىدانى ،گناه ايوب عليه
السلم چه بود كه خداوند وى را به مصيبت در جسدش و رفتن مالش آزمايش نمود؟
گناه ايوب عليه السلم تنها اين بود ،كه مسكينى از وى بر ظالمى كمك خواست ،تا
ظلم وى را از او دفع نمايد ،ولى ايوب عليهالسلم وى را كمك ننمود ،و به معروف
امر نكرد و ظالم را از ظلم اين مسكين منع ننمود ،بنابراين خداوند عزوجل در بلء و
مشكلت گرفتارش كرد .و ابن عساكر از ابن عباس مثل اين را ،چنانكه در الكنز (
)248/2آمده ،تا به اين قولش روايت نموده است :واى بر تو!! آيا مىدانى.
َ
و ابونعيم در الحليه ( )326/1از ابن عباس (رضىالل ّه عنهما) روايت نموده ،كه گفت:
خود را دراداى فرايض و حقوقى كه خداوند بر تو مرتب گردانيده است ملتزم بساز،
آن را ادا كن و از خداوند در اداى آن كمك و استعانت بخواه ،چون خداوند از هر
بندهاى كه صدق نيت و شوق را ،در آنچه از ثواب نزدش هست ،بداند وى را از آنچه
بد مىبرد و ناپسند مىداند يكطرف مىسازد ،وى پادشاه است و هر چه بخواهد انجام
مىدهد.
َّ
و ابونعيم در الحليه ( )326/1از ابن عباس (رضىالله عنهما) روايت نموده ،كه گفت:
براى هر مؤمن و فاجر خداوند تعالى رزق حلل نوشته است ،اگر تا آمدن آن صبر
كند ،خداوند تعالى آن را برايش مىآورد،و اگر ناشكيبايى نمايد ،و از حرام چيزى را به
دست آورد ،خداوند رزق حللش را كم مىكند.
َ َ
پندها و اندرزهاى عبدالل ّه بن عمر (رضىالل ّه عنهما)
َ
ابونعيم در الحليه ( )306/1از ابن عمر (رضىالل ّه عنهما) روايت نموده ،كه گفت :بنده
هر چه در دنيا به دست آورد ،از درجههاى وى نزد خداوند عزوجل كاسته مىشود،
اگرچه بر آن سخاوتمند باشد.
َّ
و ابونعيم در الحليه ( )306/1از ابن عمر (رضىالله عنهما) روايت نموده ،كه گفت:
هيچ بندهاى به حقيقت ايمان تا آن وقت نمىرسد ،كه مردم را در دينش احمق
1
نشمرد.
و ابونعيم در الحليه ( )312/1از مجاهد روايت نموده ،كه گفت :با ابن عمر (رضى
َ
الل ّه عنهما) راه مىرفتم ،وى بر خرابهاى عبور نمود و گفت :بگو :اى ويرانه اهلت چه
َ
شدند؟ گفتم :اى ويرانه ،اهلت چه شدند؟ ابن عمر (رضىالل ّه عنهما) گفت :آنان رفتند
و اعمال شان باقى مانده است.
َ َ
پندها و اندرزهاى عبدالل ّه بن زبير (رضىالل ّه عنهما)
َ
ابونعيم در الحليه ( )336/1از وهب بن كيسان روايت نموده ،كه گفت :عبدالل ّه بن
َ
زبير (رضىالل ّه عنهما) پند و اندرزى برايم نوشت :اما بعد :اهل تقوى علمه هايى
دارند ،كه به آنها شناخته مىشوند ،و آن را از نفسهاى خويش مىدانند ،و آن علمهها
عبارتند از صبر بر مصيبت ،رضا به قضا ،شكر بر نعمت و سر نهادن به حكم قرآن ،و
امام مانند بازار است ،هر چيزى در آن به مصرف رسد ،همان چيز به سويش برده
مىشود ،اگر حق را مصرف كند ،حق به سويش برده مىشود و اهل حق نزدش مىآيند،
و اگر باطل را مصرف كند ،اهل باطل نزدش مىآيند ،و باطل نزدش مصرف مىگردد.
َ
پندها و اندرزهاى حسن بن على (رضىالل ّه عنهما)
َ
ابن نجار از حسن بن على (رضىالل ّه عنهما) روايت نموده ،كه گفت :كسى كه دنيا را
طلب نمايد دنيا وى را از پا مىاندازد ،كسى كه در آن زهد و پارسايى پيشه كند ،پرواى
اين را ندارد كه كى آن را خورد ،راغب و علقمند به آن بنده كسى است كه مالك
دنياست .كمترين چيزى كه در دنياست كفايت مىكند ،و همهاش بىنياز نمىسازد .كسى
كه روزش با روز گذشتهاش در دنيا برابر باشد مغرور و فريفته شده است ،و كسى
كه روزش بهتر از فردايش باشد ،وى مغبون است .كسى كه نقصان را در نفس خود
جستجو و تلش نكند ،وى در نقصان است ،و كسى كه در نقصان باشد ،مرگ برايش
بهتر است .اين چنين در الكنز ( )222/8آمده است.
َ
و ابن عساكر از حسن بن على (رضىالل ّه عنهما) روايت نموده ،كه گفت :بدانيد كه
بردبارى زينت است ،وفا مردانگى است ،عجله نادانى و بى خردى است ،سفر ضعف
است ،و مجالست و همنشينى اهل پستى زشتى و عيب است و مخالطت اهل فسق
مايه شك و تردد است .اين چنين در الكنز ( )237/8آمده است.
َ
و ابن عساكر از حسن بن على (رضىالل ّه عنهما) روايت نموده ،كه گفت :مردم
چهارگونهاند :بعضى از ايشان كسانى اند كه بهره وافر دارند ولى اخلق ندارند،
بعضى از ايشان كسانى اند كه اخلق دارند ،ولى بهره وافر ندارند ،بعضى از ايشان
كسانى اند كه نه اخلق دارند نه بهره و نصيب ،اينان بدترين مردم اند ،و بعضى از
1يعنى مردم را به خاطر ترجيح دادن دنياى فانى بر آخرت كم عقل و بى درايت بشمرد.
ايشان كسانى اند ،كه هم اخلق دارند و هم بهره و نصيب وافر ،و اينان بهترين مردم
اند .اين چنين در الكنز ( )237/8آمده است.
َ
پندها و اندرزهاى شدادبن اوس (رضىالل ّه تعالى عنه)
ابونعيم در الحليه ( )264/1از زيادبن ماهك روايت نموده ،كه گفت :شدادبن اوس
مىگفت :شما از خير جز اسباب آن را نديدهايد ،و از شر هم جز اسباب آن را
نديدهايد .خير همه و تمامش در جنت است ،و شر همه و تمامش در دوزخ است ،و
دنيا يك پيشكش حاضر و آماده است ،كه از آن فاجر و نيكوكار مىخورند.و آخرت
وعده صادق و راستى است ،كه در آن پادشاه غالب حكم و فيصله مىكند.براى هر
يكى از آنها فرزندانى است ،بنابراين از فرزندان آخرت باشيد ،و از فرزندان دنيا
نباشيد .ابودرداء مىگويد :براى بعضى از مردم علم داده مىشود ،و بردبارى داده
نمىشود ،و براى ابويعلى علم و بردبارى هر دو داده شده است.
آن گاه روى هايى سفيد مىشوند و روى هايى سياه مىگردند .باز از آنجا به يك منزل
ديگر نقل مكان مىكنيد ،آن گاه مردم را تاريكى شديد و سختى فرا مىگيرد ،در اين
موقع نور تقسيم مىگردد ،و براى مؤمن نور داده مىشود ،و كافر و منافق ترك
مىشوند ،و چيزى براى شان داده نمىشود ،و اين همان مثالى است كه خداوند تعالى
در كتابش بيان نموده ،و گفته است:
[أوكظلمات ف بر لي يغشاه موج من فوقه موج من فوقه سحاب ،ظلمات بعضها فوق بعض ،إذا أخرج يده ل يكد يراها ،و
من ل يعلاللّه له نورا فماله من نور] (النور)40:
ترجمه« :يا مانند تاريكىها در يك بحر عميق است ،كه آن را از باليش موجى
مىپوشاند،و از بالى آن موج ،موج ديگرى قرار دارد ،و از بالى آن ابر است ،و اينها
تاريكىهاى انباشته بالى يكديگراند ،كه حتى اگر وقتى دستش را بيرون آورد ،آن را (از
فرط تاريكى) ديده نمىتواند ،و كسى را كه خداوند نور ندهد ،از نورى برخوردار
نيست».
و كافر و منافق از نور مؤمن روشنى كسب كرده نمىتوانند ،چنانكه كور به چشم بينا
ديده نمىتواند و روشنى نمىيابد ،و منافقان و زنان منافق براى آنانى كه ايمان
آوردهاند مىگويند:
[انظرونا نقتبس من نوركم قيل ارجعوا و راء كم فالتمسوا نورا] (الديد)13:
ترجمه« :انتظار ما را بكشيد تا از نور شما روشنى بگيريم ،گفته مىشود :به دنبال
خود باز گرديد و روشنى را جستجو نماييد».
و اين همان فريب خداست ،كه منافقان را به آن فريب داده است ،جايى كه فرموده:
[يادعوناللّه و هو خادعهم] (النساء)142:
ترجمه« :با خدا فريب كارى مىكنند ولى خدا ايشان را فريب مىدهد».
بعد آنان به همان جايى بر مىگردند ،كه در آنجا نور تقسيم شده است ،ولى چيزى
نمىيابيد ،باز به سوى مومنان بر مىگردند ،و در آن حال در ميان شان ديوارى برپا
شده است ،كه اين چنين دروازه دارد:
[باطنه الرحة و ظاهره من قبله العذاب] الية( .الديد)13:
ترجمه« :در داخل آن رحمت است و از طرف بيرونش عذاب است».
مگر اين كه سليم بن عامر مىگويد :منافق تا تقسيم شدن نور و جدا نمودن خداوند
بين مؤمن و منافق هم مغرور و فريفته مىباشد ،اين چنين در تفسير ابن كثير (
)308/4آمده است .و بيهقى اين را در السماء والصفات (ص )340از سليم بن
عامر به مثل آن روايت نموده است.
مردى كه وضو نمايد ،و باز به طرف مسجد برود ،وى در ضمانت خداوند قرار دارد،
كه داخل جنتش نمايد ،يا با به دست آوردن اجر و غنيمت بر گرداندش و مردى كه با
سلم دادن داخل خانهاش شود .بعد از آن گفت :در جهنم پلى هست ،كه هفت پل
ديگر دارد ،در وسط آنها فيصله صورت مىگيرد ،بنده آورده مىشود ،وقتى به پل
وسطى رسيد ،گفته مىشود :بر تو چقدر دين هست؟ بعد آن را حساب مىكند ،و اين
آيت را تلوت نمود:
[و ل يكتموناللّه حديثا ] (النساء)42:
ترجمه« :و از خدا هيچ سخنى را نمىپوشانند».
مىگويد :اى پروردگارم ،بر من اينقدر و اينقدر دين است ،مىگويد :قرضت را ادا كن،
پاسخ مىدهد :چيزى ندارم ،نمىدانم آن را به چه ادا سازم ،آن گاه گفته مىشود :از
نيكىهاى وى بگيريد ،و از نيكىهاى وى گرفته مىشود ،تا اين كه نيكى برايش باقى
نمىماند ،وقتى نيكى هايش تمام گرديد ،گفته مىشود :از گناهان كسى كه از وى
طلبكار است بگيريد ،و بر وى بار كنيد .گفت :برايم خبر رسيده ،كه مردانى نيكى
هايى را چون كوهها با خود مىآورند ،و تا آن وقت براى طلبكاران شان گرفته مىشود،
كه براى شان هيچ نيكى باقى نمىماند ،و بعد از آن ،گناهان طلبكاران ايشان بر آنان
بار مىگردد ،تا اين كه چون كوهها برايش برگردانيده مىشود .بعد از آن گفت :زنهار كه
دروغ بگوييد ،چون دروغ به سوى فجور راهنمايى مىكند ،و فجور به سوى آتش
مىكشاند ،و راست گويى را پيشه خويش گردانيد ،چون راستگويى به سوى نيكى
هدايت مىكند ،و نيكى به سوى جنت مىكشاند .بعد از آن گفت :اى مردم ،شما از اهل
جاهليت گمراه تريد ،خداوند تعالى در برابر يك دينارى كه شما در راه خدا مصرف
مىكنيد هفت صد دينار براى تان مقرر نموده است ،و در برابر يك درهم نيز هفت صد
درهم گردانيده است ،ولى على رغم اين ،شما دست باز مىداريد .به خدا سوگند ،همه
فتوحات توسط شمشيرهايى صورت گرفت ،كه آراسته و مزين به طل و نقره نبودند،
بلكه آراسته به عصبهاى گردن شتر ،سرب و آهن بودند .اين چنين در الكنز ()223/8
آمده است.
َ َ
پندها و اندرزهاى عبدالل ّه بن بُسر (رضىالل ّه تعالى عنه)
َ
بيهقى و ابن عساكر از عبدالل ّه بن بسر روايت نمودهاند كه گفت :پرهيز گاران
سرداران اند ،علماء رهبران اند و مجالست شان عبادت است ،بلكه اين عمل زيادت
است ،و شما در گذشت شب و روز قرار داريد ،در اجل هايى كه كم مىشوند ،و
اعمالى كه حفظ مىگردند ،توشه را آماده سازيد و چنان انگاريد كه شما در معاد قرار
داريد .اين چنين در الكنز ( )224/8آمده است.
باب هجدهم
) (
.
فرستاده بود .هنگامى كه خبر در هم شكستن و مردن قريش در بدر برايش رسيد،
خداوند ذليل و رسوايش ساخت ،و ما در نفسهاى خويش احساس قوت و عزت
نموديم .مىگويد :من مرد ضعيفى بودم ،كاسههاى چوبى مىساختم ،و آنها را در اطاق
چاه زمزم مىتراشيدم .به خدا سوگند ،من در آن نشسته بودم و كاسه هايم را
مىتراشيدم و ام الفضل هم نزدم نشسته بود ،و خبرى كه براى ما رسيده بود،
خوشحال مان گردانيده بود .ناگهان ابولهب آمد ،و گامهايش متكبرانه برمىداشت ،تا
اين كه بر سر طنابهاى پرده اطاق نشست ،و پشتش به سوى من بود ،در حالى كه
وى نشسته بود ،ناگهان مردم گفتند :ابوسفيان بن حارث بن عبدالمطلب -ابن هشام
مىگويد :و نام ابوسفيان مغيره است -آمد .مىافزايد :آن گاه ابولهب گفت :به شتاب
نزد من بيا ،چون سوگند به جانم خبر نزد توست .مىگويد :وى نزد ابولهب نشست ،و
مردم بالى سرش ايستاده بودند ،گفت :اى برادر زادهام ،برايم خبر بده كه وضع
مردم چگونه بود؟ گفت :به خدا سوگند ،به مجردى كه ما با قوم روبرو شديم،
شانههاى خود را براىشان بخشيديم ،هرگونه كه خواستند ما را به قتل رسانيدند ،و
هرگونه كه خواستند اسيرمان كردند؟ به خدا سوگند ،على رغم آن مردم را ملمت
نمىكنم .با مردان سفيدى در ميان آسمان و زمين روبرو شديم ،كه بر اسبان ابلق
سوار بودند ،به خدا سوگند ،چيزى را باقى نمىگذاشتند و چيزى در مقابل شان
ايستاده نمىتوانست .ابورافع مىگويد :من پرده اطاق را با دست خود بلند نمودم و
گفتم :به خدا سوگند ،آنان ملئك بودهاند .مىگويد :آن گاه ابولهب دستش را بلند
نمود ،و به آن خيلى محكم بر رويم زد .مىافزايد :من در مقابلش برخاستم ،وى مرا
بلند نمود و بر زمين زد ،بعد از آن بر من نشست و مىزد ،و من مرد ضعيف و ناتوانى
بودم .در اين موقع ام الفضل به سوى پايهاى از پايههاى اطاق بلند شد ،و آن را
گرفته ضربه محكمى بر وى وارد آورد ،و سرش را شديدا ً زخمى ساخت و گفت :اين
كه آقايش از وى دور شده ،ضعيفش دانستى؟ و او ذليلنه برخاست و روى گردانيد،
به خدا سوگند ،فقط هفت شب ديگر زنده بود ،و خداوند وى را در عدسه 1دچار نمود،
و به قتلش رسانيد.
يونس از ابن اسحاق افزوده است :بعد پسرانش او را بعد از مردنش سه روز دفن
نكردند ،تا اين كه بوى گرفت ،و قريش از آن عدسه چنان مىترسيدند ،كه از طاعون
مىترسيدند ،و تا آن وقت بدون دفن ماند كه مردى از قريش براى آنان گفت :واى بر
شما! آيا حيا نمىكنيد ،پدرتان در خانه تان بوى گرفته است ،و دفنش نمىكنيد؟
پسرانش گفتند :ما از سرايت اين زخم مىترسيم ،گفت :حركت كنيد ،من همراه تان
در دفن وى كمك مىكنم .به خدا سوگند ،او را فقط با پاشيدن و انداختن آب از
دورغسل دادند ،و برايش نزديك نمىگرديدند ،بعد وى را به طرف بالى مكه بردند ،و
بر ديوارى تكيه دادند ،و بعد از آن باليش سنگ انداختند .اين چنين در البدايه (
)308/3آمده است .و ابن سعد اين را در طبقات خود ( )73/4و حاكم در
مستدركش ( )321/3از طريق ابن اسحاق به مانند آن و به طولش روايت كردهاند.
و اين را هم چنان طبرانى و بزار از ابورافع به طول آن روايت نمودهاند .هيثمى (
َ َ
)89/6مىگويد :در اسناد آن حسين بن عبدالل ّه بن عبيدالل ّه آمده ،ابوحاتم و غير وى
او را ثقه دانستهاند ،و يك جماعتى ضعيفش دانستهاند ،و بقيه رجال آن ثقهاند.
َ
و حاكم ( )322/3همچنان از طريق يونس از ابن اسحاق از حسين بن عبدالل ّه از
عكرمه از ابن عباس از ابورافع مانند آن را روايت كرده است .و ابونعيم اين را در
الدلئل (ص )170از عكرمه از ابورافع به اختصار روايت نموده است.
1دانه هايى همانند عدس كه بر روى بدن مىبرايد ،و غالبا ً شخص را مىكشد .م.
مهلت بدهى بهتر مىشود» ،مىافزايد :جبريل عليه السلم مىگفت :به سوى ايشان
بيرون شو ،اين اسبم را بر آنان در قلعههاى شان داخل خواهم نمود ،و باز ويران
شان خواهم ساخت .مىگويد :آن گاه جبريل عليه السلم و ملئكى كه همراهش بودند
برگشتند ،و غبار در كوچه انصارىهاى بنى غنم بلند گرديد.
شو ،آن گاه به سوى مشركى كه پيش رويش بود نگاه نمود ،كه به پشت افتاده
است ،به وى متوجه گرديد ،كه بينىاش مورد ضرب قرار گرفته ،رويش پاره گرديده ،و
1اسم اسب جبريل عليهالسلم است.
مانند ضربه تازيانه است ،و همهاش سياه گرديده است .آن انصارى آمد ،و آن را
براى رسول خدا ص حكايت نمود ،پيامبر ص فرمود« :راست گفتى ،وى از كمك
كنندگان آسمان سوم بود» ،و در آن روز هفتاد تن را كشتند و هفتاد تن ديگر را اسير
كردند .اين چنين در البدايه ( )279/3آمده است .و ابونعيم اين را در الدلئل (
)170/2از ابن عباس در حديث طويلى در غزوه بدر به مثل آن روايت نموده است.
و هم چنان از وى و او از مردى از بنى غفار روايت نموده ،كه گفت :من و پسر
عمويم رفتيم و بر كوهى مشرف به بدر بلند شديم ،و هر دوى مان مشرك بوديم ،و
انتظار واقعه را مىكشيديم كه شكست نصيب كى مىشود ،تا با كسانى كه تاراج
مىكنند تاراج نماييم .مىگويد :در حالى كه ما در كوه بوديم ،ابرى براى ما نزديك
گرديد ،و در آن صداى اسبان را شنيديم ،من گويندهاى را شنيدم كه مىگويد :حيزوم،
پيش شو .مىافزايد :پرده قلب پسرعمويم دريد ،و در همان جايش مرد ،و من هم
نزديك بود هلك شوم ،ولى خود را نگه داشتم.
و ابونعيم در الدلئل (ص )164از ابوطلحه روايت نموده ،كه گفت :در غزوهاى با
رسول خدا ص بوديم ،وى با دشمن روبرو گرديد ،از وى شنيدم كه مىگفت( :يا مالك يوم
الدين ،إياك نعبد و إياك نستعي) ترجمه« :اى پادشاه روز جزاء ،خاص تو را عبادت مىكنيم ،و
خاص از تو كمك و مدد مىطلبيم» ،آن گاه مردان را ديدم ،كه مىافتادند ،و آنان را
ملئك از پيش روى و عقب شان مىزدند.
و بيهقى از ابوامامه بن سهل و او از پدرش روايت نموده ،كه گفت :اى پسرم ،ما
خود را در روز بدر چنان دريافتيم ،كه يكى از ما به سوى سر مشرك اشاره مىنمود ،و
سر وى از جسدش قبل از اين كه شمشير به وى برسد مىافتاد .اين چنين در البدايه (
)281/3آمده است .و حاكم ( )409/3اين را از ابوامامه به مثل آن روايت نموده،
مگر اين كه در روايت وى آمده ،و يكى از ما با شمشيرش اشاره مىنمود .حاكم
مىگويد :از اسناد صحيح برخوردار است ،ولى بخارى و مسلم اين را روايت نكردهاند،
و ذهبى هم آن را صحيح دانسته است .و طبرانى از ابوامامه مانند روايت حاكم را
روايت كرده است .هيثمى ( )84/6مىگويد :در اين محمدبن يحياى اسكندرانى آمده،
ابن يونس مىگويد :وى منكرهايى را روايت كرده است.
و ابن اسحاق از ابوواقد ليثى روايت نموده ،كه گفت :من مردى از مشركين را دنبال
مىنمودم تا بزنمش،ولى سر وى قبل از اين كه شمشير من برايش برسد افتاد ،آن
گاه من دانستم ،كه غير من وى را به قتل رسانيد .اين چنين در البدايه ()281/3
آمده است .و احمد اين را از ابوداود مازنى -وى در بدر حاضر شده بود -روايت
نموده ،كه گفت :من ...دنبال مىكردم ...و مثل آن را ذكر نموده است .هيثمى (
)83/6مىگويد :در اين مردى است كه از وى نام برده نشده است .و ابونعيم اين را
در الدلئل (ص )170از ابوداود مازنى به مثل آن روايت كرده ،و در روايت وى آمده:
من مردى از مشركين را در روز بدر دنبال مىنمودم.
و طبرانى در الوسط از سهل بن ابى حثمه روايت نموده كه ابوبرزه حارثى (رضى
َ
الل ّه عنهما) روز بدر سه سر را با خود نزد رسول خدا ص آورد ،هنگامى كه رسول
خدا ص وى را ديد ،گفت« :دست راستت كامياب گرديد» 1،گفت :اى رسول خدا ،دو
تنش را من به قتل رسانيدم ،ولى ديگرش را ،مردى را ديدم سفيد ،زيبا و نيكوروى
1در اصل« :ظفرت يمينك» آمده است ،و آن را به خاطرى كه حديث بود ،حرفى ترجمه نموديم،
وگرنه اين اصطلح براى كسى گفته مىشود ،كه در كارى كامياب گردد ،به اين صورت ترجمه آن
چنين مىشود« :كامياب شدى» .م.
كه سرش را زد ،پيامبر خدا ص گفت« :وى فلن است» ،و ملكى از ملئك را نام
گرفت .هيثمى ( )83/6مىگويد :در اين عبدالعزيز بن عمران آمده ،و ضعيف مىباشد.
طبرانى و بزار از محمد بن لبيد روايت نمودهاند كه گفت :حارث بن صمه گفت:
رسول خدا ص كه در دره قرار داشت از من پرسيد« :آيا عبدالرحمن بن عوف را
ديدى؟» گفتم :آرى ،اى رسول خدا ،او را در پايين كوه ديدم ،و با وى گروهى از
مشركين را درگير ديدم ،به طرف وى قصد كردم ولى تو را ديدم ،بنابراين به سوى
تو آمدم ،پيامبر ص فرمود« :ملئك در دفاع از وى مىجنگند» ،حارث مىگويد :آن گاه
من به سوى عبدالرحمن برگشتم ،و او را در ميان هفت كشته يافتم 1،برايش گفتم:
دست راستت كامياب گرديد!! آيا همه اينان را به قتل رسانيدهاى؟ گفت :اين را -
اشاره به سوى ارطاة بن (عبد) شرحبيل -و اين را من كشتم ،و اما اينان را كسى به
قتل رسانيد كه من نديدمش ،گفتم :خدا و پيامبرش راست گفتند .هيثمى ()114/6
مىگويد :در اين عبدالعزيز بن عمران آمده ،و او ضعيف مىباشد .و اين را هم چنان ابن
منده و ابونعيم از حارث بن صمه ،به مانند آن ،چنانكه در المنتخب ( )76/5آمده،
روايت نمودهاند ،و ابونعيم افزوده است :آن گاه به سوى وى آمدم تا از وى پشتيبانى
نمايم .و در روايت وى آمده :و او را در ميان هفت كشته يافتم .و در روايتش آمده :و
اين دو را.
1با استفاده از اصلح پاورقى ،در اصل به عوض «يافتم» «گرفت» آمده است ،و اين ممكن
تصحيف باشد ،به خاطرى كه در روايت بعدى نيز «فأجده»« ،يافتمش» به عوض «فأخذ»،
«گرفت» آمده است.
2در نص «يغمزون» آمده« ،غمز» اشاره به چشم يا به انگشت را مىگويند ،كه براى پايين آوردن
شأن و تحقير كسى به كار گرفته شود .م.
انجام ندادى؟» گفت :كارش را از جانب تو انجام دادم .بعد از آن عاصى بن وائل را
برايش نشان داد ،و جبريل به سوى كف پايش اشاره نمود ،پيامبر ص گفت« :چيزى
انجام ندادى؟» گفت :كارش را از جانب تو انجام دادم ،در اين راستا وليدبن مغيره،
از نزد مردى از خزاعه عبور نمود ،و او براى تيرش پر مىساخت ،آن تير به رگ بزرگ
دستش اصابت نمود و قطعش گردانيد ،و اسود بن مطلب كور گرديد .بعضى از آنان
مىگويند :وى همينطور كور شد ،و برخى از ايشان مىگويند :وى زير درختى پايين
گرديد ،و مىگفت :اى پسرانم ،آيا از من دفع نمىنماييد ،هلك گرديدم ،با خار در چشم
هايم زده شد .آنان مىگفتند :ما چيزى را نمىبينيم .وى همينطور بود تا اين كه چشم
هايش كور گرديد ،و اسود بن عبديغوث ،بر سرش زخمهايى برآمد ،و بر اثر آن مرد،
و حارث بن عيطل دچار مرض «ماء الصفر» در شكمش گرديد ،حتى كه مواد
غائطش از دهانش بيرون گرديد ،و درگذشت ،و اما عاصى بن وائل ،در حالى كه در
همان حالت قرار داشت ،در پايش -شبرقه 1داخل گرديد ،و پايش از آن ورم نمود ،و
بر اثر آن مرد .هيثمى ( )47/7مىگويد :در اين محمدبن عبدالحكيم نيشابورى آمده ،و
او را نشناختم ،ولى بقيه رجال آن ثقهاند.
1گياهى حجازى است كه خورده مىشود و خار دارد ،و وقتى خشك گردد ،به خار مبدل مىشود.
وارد گرديد ،هيچكسى را نديد ،آن گاه رسول خدا ص برايش گفت« :از تو شنيدم كه
با غير خودت صحبت مىنمودى» ،گفت :اى رسول خدا ،به خاطر تبى كه دارم از كلم
مردم خسته شدم و به اينجا داخل گرديدم 1،كسى نزدم وارد گرديد ،و هرگز مردى را
بعد از تو نيك مجلستر و خوش صحبتتر از وى نديدم ،گفت« :وى جبريل بود ،و از
شما مردانى است ،كه اگر هر يكى از آنان بر خداوند سوگند ياد كند ،خداوند
سوگندش را راست مىنمايد» .هيثمى ( )41/10مىگويد :اين را از بزار و طبرانى در
الكبير و الوسط روايت كردهاند ،و اسنادشان حسن است.
َ
عبدالل ّه بن عباس و ديدن جبريل نزد پيامبر عليهما السلم
َ
احمد و طبرانى از ابن عباس (رضىالل ّه عنهما) روايت نمودهاند كه گفت :با پدرم نزد
رسول خدا ص بودم ،و نزدش مردى بود كه با وى سرگوشى مىنمود ،و او چون روى
گردان از پدرم نشسته بود ،بعد ما از نزدش بيرون شديم ،پدرم گفت :اى پسرم ،آيا
به پسرعمويت نديدى كه چون روى گردان از من نشسته بود؟ گفتم :اى پدرم ،نزدش
مردى بود ،كه همراهش سرگوشى مىنمود .مىافزايد :بعد نزد پيامبر ص رفتيم ،پدرم
َ
گفت :اى رسول خدا ،براى عبدالل ّه اينطور و آنطور گفتم ،وى برايم خبر داد ،كه
مردى نزدت بود و همراهت سرگوشى مىنمود ،آيا كسى نزدت بود؟ رسول خدا ص
َ
فرمود« :اى عبدالل ّه ،آيا وى را ديدى؟» گفتم :آرى ،گفت« :وى جبريل عليه السلم
بود ،و او مرا از تو مشغول گردانيد» .هيثمى ( )276/9مىگويد :اين را احمد و
طبرانى به اسنادى روايت كردهاند ،و رجال آن رجال صحيح اند .و نزد طبرانى از وى
َ َ
روايت است كه گفت :عباس عبدالل ّه (رضىالل ّه عنهما) را براى كارى نزد رسول خدا
ص فرستاد ،او همراه پيامبر ص مردى را يافت ،و برگشت و همراهش صحبت ننمود،
پيامبر ص گفت« :وى را ديدى؟» گفت :آرى ،فرمود« :وى جبريل بود ،اما وى 2تا اين
كه بينايى اش را از دست ندهد و علم برايش داده نشود نمىميرد» .هيثمى ()277/9
مىگويد :اين را طبرانى به اسنادهايى روايت نموده ،و رجال آن ثقهاند.
صحبت با ملئك
ابونعيم در الحليه ( )204/1از سلم بن عطيه اسدى روايت نموده ،كه گفت :سلمان
نزد مردى در حالى داخل گرديد ،كه در حالت نزع قرار داشت ،گفت :اى فرشته،
بر وى رحم و مهربانى كن ،مىگويد :آن مرد مىگفت :فرشته پاسخ داد :من بر هر
مؤمن مهربان هستم.
فرستاده ،در امتش صاحب الهامى وجود داشته ،و اگر در امت من يكى از آنان باشد،
وى عمر است» .گفتند :اى رسول خدا ،چگونه صاحب الهام است؟ گفت :ملئك به
زبان وى صحبت مىكنند .هيثمى ( )69/9مىگويد :در اين روايت ابوسعيد خادم حسن
بصرى آمده ،و او را نشناختم ،و بقيه رجال آن ثقهاند.
نزد رسول خدا ص رفتم و گفتم :اى رسول خدا ،وقتى كه من ديشب در دل شب در
جاى خشك نمودن خرمايم قرار داشتم ،و قرآن تلوت مىنمودم ،ناگهان اسبم از
جايش برخاست و ناآرامى نمود ،رسول خدا ص گفت« :ابن حضير همانطور
بخوان!» ،مىگويد :باز خواندم ،و اسبم همچنان از جايش برخاست و نافرارى نمود،
باز رسول خدا ص گفت« :ابن حضير بخوان!» ،مىگويد :باز خواندم ،و همچنان اسبم
ناآرامى نمود و از جايش برخاست ،بعد از آن رسول خدا ص گفت« :ابن حضير
بخوان!» ،مىگويد :من برگشتم و يحيى كه نزديك اسب بود ،ترسيدم وى را زير پاى
نكند ،باز مثل سايه را ديدم ،كه در آن چون چراغها ،روشنى بود ،و به فضا بلند گرديد،
تا اين كه ديگر نديدمش ،پيامبر خدا ص فرمود« :آنان ملئك بودند ،و براى تو گوش
فرا مىدادند ،و اگر همانطور به تلوت ادامه مىدادى ،در حالى صبح مىكردى كه مردم
آنان را مىديدند ،و آنان خود را از مردم نمىپوشانيدند» .اين را همچنان حاكم مانند آن
به اختصار روايت نموده ،و گفته است :به شرط مسلم صحيح است و در آن گفته:
روى گردانيدم ناگهان چون چراغ هايى را ديدم ،كه در ميان آسمان و زمين آويزان
بودند ،گفت :اى رسول خدا ،نتوانستم ادامه بدهم ،فرمود« :آنان ملئك بودند ،كه
براى [شنيدن] قرائت قرآن نازل شده بودند ،اما تو اگر ادامه مىدادى ،عجايب را
مىديدى» .اين چنين در الترغيب ( )13/3آمده است .و اين را ابن حبان ،طبرانى و
بيهقى از اسيدبن حضير مانند روايت حاكم ،چنانكه در الكنز ( )7/7آمده ،روايت
نمودهاند .اين را همچنان ابوعبيد در فضائل القرآن ،احمد ،بخارى به شكل معلق،
نسائى و غير ايشان از وى به اختصار روايت نمودهاند ،و نسائى در آن گفته« :آنان
ملئك بودهاند كه به خاطر آوازت نزديك شده بودند ،اگر قرائت مىكردى ،مردم در
حالى صبح مىكردند كه به سوى آنان نگاه مىنمودند ،و ملئك از ايشان پنهان
نمىگرديدند».
ابن سعد ( )427/3از محمود بن لبيد روايت نموده ،كه گفت :وقتى كه رگ بازوى
سعد در روز خندق هدف تير قرار گرفت ،و حالش سنگين گرديد ،وى را به زنى
سپردند ،و او را رفيده مىناميدند ...و حديث را متذكر شده ،و در آن آمده :رسول خدا
ص بيرون گرديد ،و ما همراهش بيرون شديم ،وى در رفتن شتاب نمود ،حتى كه
بندهاى نعلىهاى ما قطع گرديد و چادرهاى ما از گردنهاى ما افتاد ،از اين امر ياران وى
برايش شكايت نمودند كه :اى رسول خدا ،در رفتار ما را خسته ساختى ،فرمود« :من
مىترسم ملئك به سوى وى از ما سبقت جويند ،و او را غسل بدهند ،چنانكه حنظله را
غسل دادند».
و اين را همچنان ( )423/3از عاصم بن عمربن قتاده روايت نموده ،كه گفت :بعد
رسول خدا ص خوابيد ،هنگامى برخاست ملكى -يا گفت :جبريل -نزدش آمد و
گفت :كدام مرد امشب از امتت وفات نموده است ،اهل آسمان به مرگ وى
شادمانى كردند؟ پيامبر خدا ص گفت« :نمىدانم ،مگر اين كه سعد در همين شام
سخت مريض بود ،سعد چه حال دارد؟» گفتند :اى رسول خدا ،در گذشته است ،و
قومش آمدند و او را به سوى ديارشان انتقال دادند ،مىگويد :رسول خدا ص نماز
صبح را گزارد ،بعد از آن در حالى كه مردم همراهش بودند بيرون گرديد ،وى مردم را
در رفتار پشت سر گذاشت ،حتى كه بندهاى نعلىهاى شان از پاهاى شان قطع
مىگرديد ،و چادرهاى شان از شانههاى شان مىافتاد ،آن گاه مردى برايش گفت :اى
رسول خدا ،مردم را پشت سر گذاشتى ،مىگويد :پيامبر ص فرمود« :من مىترسم كه
ملئك به سوى وى از ما سبقت جويند ،چنانكه به سوى حنظله از ما سبقت جستند».
ت دشمنان گرف ِ
باز نگه داشته شدن سراقه بن مالك از پيامبر ص و همراهش در هجرت
ابن سعد ( )188/1از زيدبن اسلم و غير وى روايت نموده كه :سراقه بن مالك بعد از
كشيدن تيرها 1كه آيا بيرون شود يا بيرون نشود در طلب پيامبر ص بيرون گرديد ،وى
1در زمان جاهليت تيرهايى را با خود نگه مىداشتند كه در بعضى از آنها «نعم» «آرى» و در بعضى
شان «ل» «نخير» ،و هم چنان در بعضى ديگر «افعل» «انجام ده» و در بعضى «ل تفعل» «انجام
در هر سه بارى كه تيرها را كشيد ،برايش بيرون مىگرديد كه بيرون نشود ،ولى با آن
هم سوار گرديد و خود را به پيامبر ص و همراهانش رسانيد ،پيامبر ص دعا فرمود،
كه پاهاى اسبش در زمين فرو رود ،و چنان شد ،وى گفت :اى محمد ،از خداوند بخواه
كه اسبم را رها سازد ،از تو [ديگران را] برمىگردانيم ،پيامبر ص گفت« :بار خدايا،
اگر صادق باشد ،اسبش را برايش رها گردان» ،آن گاه پاهاى اسبش بيرون گرديد.
وى همچنان ( )232/1اين را از عميربن اسحاق روايت نموده ،و در روايت وى آمده
كه گفت :اى دو تن ،از خداوند برايم بخواهيد ،و اين حق شما بر من باشد كه دوباره
برنگردم ،آن گاه آن دو از خداوند خواستند ،او دوباره به طرف شان رو آورد و باز در
زمين فرو رفت ،باز گفت :برايم دعا كنيد ،و اين حق شما باشد كه برنگردم،
مىافزايد :وى براى شان توشه و سوارى پيشكش نمود ،آن دو گفتند« :ما را از شر
خودت در امان دار» ،گفت :از شر خودم شما را در امان داشتم.
و نزد وى همچنان در يك حديث طولنى در هجرت از ابومعبد خزاعى روايت است كه
گفت :اى محمد ،از خداوند بخواه كه اسبم را رها سازد ،و من از تو بر مىگردم ،و
كسى را كه در عقبم هست نيز برمى گردانم ،پيامبر ص چنان نمود ،وى رها گرديد و
برگشت ،و مردم را دريافت كه رسول خدا ص را جستجو مىنمايند ،گفت :برگرديد،
من براى تان آنچه را در اينجا هست بازجويى و جستجو نمودم ،و خودتان ديد و
بصارت مرا در پيگيرى مىدانيد ،و به اين صورت برگشتند.
و ابن سعد ( )235/1از انس بن مالك روايت نموده ...و حديث را در هجرت متذكر
گرديده ،و در آن آمده كه مىگويد :ابوبكر نگاه نمود ،ناگهان سوار كارى را رديد كه
به ايشان خود را رسانيده است ،گفت :اى نبى خدا ،اين سواركار به ما رسيد،
مىافزايد :آن گاه پيامبر خدا ص ملتفت گرديد و گفت« :بار خدايا ،بيفكنش» ،مىگويد:
و او را اسبش افكند ،بعد از آن ،اسبش در حالى برخاست كه صدا مىكشيد ،مىگويد:
آن گاه وى گفت :اى نبى خدا ،به آنچه مىخواهى دستورم بده ،مىافزايد :پيامبر ص
فرمود« :در جايت ايستاده باش و هيچ كسى را مگذار به ما بپيوندد» ،مىگويد :او در
ابتداى روز در صدد دريافت و جنگ با پيامبر ص بود ،و در آخر روز پاسدار و نگهبانش.
و ( )99/2قصه سراقه به روايت براء نزد احمد در باب هجرت و در بخش هجرت
پيامبر ص گذشت.
مىكنم» ،گفت :من همين اكنون فرمانده سواركاران نجد هستم ،باديهها را براى من
بسپار ،و شهر را تو بگير ،رسول خدا ص گفت« :نخير» .هنگامى كه از نزد پيامبر ص
روى گردانيدند ،عامر گفت :به خدا سوگند ،اينجا را بر تو پر از اسبان و مردان خواهم
نمود ،رسول خدا ص برايش گفت« :خداوند تو را باز مىدارد» ،هنگامى اربد و عامر
بيرون گرديدند ،عامر گفت :اى اربد ،من محمد ص را با صحبت ،از تو مشغول
مىسازم ،و تو وى را با شمشير بزن ،چون مردم وقتى تو محمد ص را به قتل
برسانى ،ديگر كارى نمىكنند ،و به ديه راضى مىشوند ،و از جنگ متنفرند ،به اين
صورت ما براى شان ديه مىدهيم ،اربد گفت :اين كار را مىكنم ،بعد هر دوى شان
دوباره به سوى پيامبر ص برگشتند ،عامر گفت :اى محمد ص ،با من برخيز همراهت
صحبت مىكنم ،رسول خدا ص همراه وى برخاست ،و هر دوى شان پهلوى ديوارى
نشستند ،و رسول خدا ص همراهش درنگ نمود و به صحبت پرداخت ،اربد
شمشيرش را از نيام بيرون نمود ،و هنگامى كه دستش را بر شمشير گذاشت،
دستش بر دستگير شمشير خشك گرديد ،و نتوانست شمشير را از نيام در آورد ،بنابر
اين اربد در زدن بر عامر تأخير نمود ،آن گاه رسول خدا ص ملتفت گرديد ،و اربد و
عملى را كه انجام مىداد ديد ،و از نزد آنان برگشت ،هنگامى كه عامر و اربد از نزد
رسول خدا ص بيرون گرديدند ،در حره -حره واقم -پايين شدند ،در اين فرصت
َ
سعدبن معاذ و اسيدبن حضير (رضىالل ّه عنهما) به سوى آنان بيرون شدند و گفتند:
اى دشمنان خدا برويد ،خداوند لعنت تان كند .عامر گفت :اى سعد اين كيست؟ گفت:
اين اسيدبن حضير كتائب است ،بعد هر دو بيرون شدند و وقتى به رقم 1رسيدند ،در
آنجا خداوند بر اربد صاعقهاى فرستاد و به قتلش رسانيد ،و عامر به راهش ادامه داد،
و وقتى به جريم رسيد ،در آنجا خداوند زخمى را فرستاد و او به آن دچار گرديد ،و
شب در خانه زنى از بنى سلول وى را فرا رسيد ،وى زخمش را كه در حلقش بود
دست مىزد و مىگفت :دانهاى است چون دانه شتر ،در خانه يك زن سلولى ،وى
دوست نداشت كه در خانه اين زن بميرد ،بعد از آن اسبش را سوار گرديد ،زخم بر
وى شدت اختيار نمود ،تا اين كه در حالت بازگشت بر اثر آن درگذشت ،و درباره اين
دو خداوند نازل فرمود:
[ اللّه يعلم ما تمل كل أنثى] تا به اين قولش [ :و مالم من دونه من وال](الرعد)8 - 11 :
ترجمه« :خداوند آنچه را هر ماده در شكم بر مىدارد مىداند ...و آنان هيچ كار سازى
جز وى ندارند».
مىگويد :حراست كنندگان امر خدا ،محمد ص را حفاظت مىكنند ،بعد از آن خداوند
اربد را و آنچه را وى بدان به قتل رسانيده شد ،ذكر نموده ،و فرموده:
[ و يرسل الصواعق] .الية (الرعد )13 :
ترجمه« :و مىفرستد صاعقهها را».
اين چنين در تفسير ابن كثير ( )506/2آمده است.
از [ريگ] زمين بر روىهاى ما زد و ما شكست خورديم .و آنچه در نظر من آمد اين بود
كه ،درخت و سنگى كه هست ما را دنبال مىكنند .اين چنين در الكنز ( )304/5آمده.
و ابن منده و ابن عساكر اين را از وى مختصرا ً روايت كردهاند.
و يعقوب بن سفيان از عمروبن سفيان ثقفى و غير وى روايت نموده ،كه گفت:
مسلمانان در روز حنين شكست خوردند ،و با رسول خدا ص جز عباس و ابوسفيان
بن حارث كسى باقى نماند ،مىگويد :آن گاه رسول خدا ص مشتى از سنگريزهها را
گرفت ،و آن را بر روى آنها پرتاب نمود ،مىافزايد :و ما شكست خورديم ،و براى ما
چنان وانمود گرديد ،كه هر سنگ و هر درخت سواركارى است و ما را تعقيب مىكند.
ثقفى مىگويد :به سرعت و شتاب بر اسب خود فرار نمودم تا اين كه داخل طائف
گرديدم .اين چنين در البدايه ( )332/4آمده است.
َ
شكستشان با ريگ انداختن پيامبر صلىالل ّه عليه و سلم در روز بدر
طبرانى در الكبير و الوسط از حكيم بن حزام روايت نموده ،كه گفت :صدايى را
شنيديم كه از طرف آسمان به زمين آمد ،گويى كه صداى ريگ در طشت باشد ،و
رسول خدا ص آن سنگريزهها را پرتاب نمود و ما شكست خورديم .هيثمى ()84/6
مىگويد :اسناد اين حسن است.
و نزد وى همچنان از او روايت است كه گفت :در روز بدر ،رسول خدا ص امر نمود،
و يك مشت سنگريزه را گرفت ،و روبروى ما ايستاد ،و آن را پرتاب نمود و گفت:
روىها زشت گردند ،و ما شكست خورديم ،آن گاه خداوند عزوجل نازل فرمود:
[و ما رميت إذا رميت ولكناللّه رمى] (النفال )17 :
ترجمه« :و نيفكندى مشتى خاك وقتى كه افكندى وليكن خدا افكند».
هيثمى ( )84/6مىگويد :اسناد آن حسن است.
َ
و نزد وى همچنان از ابن عباس (رضىالل ّه عنهما) روايت است كه :پيامبر ص براى
على گفت« :يك مشت سنگريزه برايم بده» ،و او آن را برايش داد ،و پيامبر ص آن
را بر روى قوم انداخت ،و همه قوم چشمهاى شان از ريگ پر شد ،و اين آيت نازل
گرديد[ :و ما رميت إذا رميت ولكناللّه رمى] .هيثمى ( )84/6مىگويد :رجال آن رجال صحيح اند.
و نزد بيهقى به نقل از يزيدبن عامر سوائى روايت است كه گفت :رسول خدا ص
يك مشت خاك را از زمين گرفت ،و آن را بر روىهاى ايشان انداخت و گفت:
«برگرديد ،روىها زشت گرديد» ،و هر يكى با برادرش روبرو مىگرديد ،و از افتادن
خاشاك در چشم هايش شكايت مىنمود .اين چنين در البدايه ( )333/4آمده است.
1
نصرت به باد صبا
ابن سعد ( )71/2از سعيدبن جبير روايت نموده ،كه گفت :واقعه روز خندق در مدينه
بود ،مىافزايد :ابوسفيان بن حرب و كسانى كه از قريش از وى پيروى نمودند و
كسانى كه با وى از كنانه بودند ،و عيينه بن حصن و كسانى كه از غطفان وى را دنبال
نمودند ،و طليحه و كسانى كه از بنى اسد وى را پيروى كردند و ابواعور و كسانى كه
از بنى سليم وى را دنبال نموده بودند آمدند ،و در ميان رسول خدا ص و بنى قريظه
عهد و پيمانى بود ،ولى آنان ،آن پيمان را نقض كردند ،و با مشركين كمك نمودند،
پس خداوند تعالى درباره شان نازل فرمود:
[ و أنزل الذين ظاهروهم من أهل الكتاب من صياصيهم]( .الحزاب )26 :
ترجمه« :و خداوند كسانى را از اهل كتاب ،كه (مشركان عرب) از ايشان حمايت
نموده بودند ،از قصرها و قلعههاى مستحكم شان پايين نمود».
آن گاه جبريل عليه السلم در حالى كه باد را با خود همراه داشت آمد ،رسول خدا
ص هنگامى كه جبريل را ديد گفت« :آگاه باشيد ،بشارت بادا براى تان» ،سه بار،
خداوند باد را بر ايشان روان نمود ،و باد خيمههاى شان را در هم كوبيد ،ديگها را
مقلوب ساخت ،اقامتگاهها را زير خاك كرد ،بندها را قطع ساخت ،و آنان به راه
افتادند ،و هيچكس به كسى توجه نمىنمود ،و خداوند تعالى درباره شان نازل فرمود:
[ إذ جاءتكم جنود فأرسلنا عليهم ريا و جنودا ل تروها](الحزاب)9:
ترجمه« :هنگامى كه لشكرهايى به سراغ شما آمدند ،ولى ما باد و طوفان سختى با
لشكريانى بر آنها فرستاديم كه آنها را نمىديديد».
آن گاه رسول خدا ص برگشت.
و نزد وى هم چنان ( )77/2از حميدبن هلل روايت است كه گفت :در ميان پيامبر ص
و بنى قريظه عهد و پيمان سستى وجود داشت ،وقتى احزاب با آن همه سربازهاى
شان هجوم آوردند ،آنان عهد خويش را نقض كردند ،و با مشركين بر خلف رسول
خدا ص همكارى نمودند ،آن گاه خداوند سربازان و باد را فرستاد ،و آنان فراركنان به
راه افتادند ،و ديگران در قلعههاى شان باقى ماندند ...و حديث را در غزوه بنى
قريظه ذكر نموده است.
َّ
و بزار از ابن عباس (رضىالله عنهما) روايت نموده ،كه گفت :باد صبا در شب احزاب
نزد باد شمال آمد و گفت :حركت كن و رسول خدا ص را نصرت بده ،باد شمال
گفت :زن آزاد در شب جايى نمىرود ،به اين صورت بادى كه رسول خدا ص به آن
نصرت داده شد ،باد صبا بود .هيثمى ( )66/6مىگويد :رجال آن رجال صحيح اند .و
ابن ابى حاتم اين را از ابن عباس روايت نموده ،و ابن جرير از عكرمه به معناى اين
را ،چنانكه در تفسير ابن كثير ( )470/3آمده ،روايت كرده است.
1محفوظ ،و چنانكه در ابن هشام و طبرى آمده ،وى از بنى ليث مىباشد.
و نزد وى هم چنان ( )97/1از ابوبكربن محمد بن عمروبن حزم روايت است كه:
اروى از سعيدبن زيد نزد مروان بن حكم شكايت برد و چيزى باليش دعوى نمود،
سعيد گفت :بار خدايا ،وى ادعا نموده كه من بر وى ظلم نمودهام ،اگر دروغگو باشد
چشمش را كور كن ،و در چاه بيفكنش ،و از حق من نورى ظاهر بگردان ،كه براى
مسلمان واضح سازد كه من بر وى ظلم ننمودهام ،مىگويد :در حالى كه آنان در اين
حالت قرار داشتند ،ناگهان از دره عقيق چنان سيلبى آمد ،كه مثل آن هرگز نيامده
بود ،و همان حدى را كه باليش اختلف داشتند آشكار گردانيد ،و پديدار گرديد كه
سعيد در آن صادق بوده است ،و آن زن ماهى درنگ نكرده بود ،كه كور گرديد ،و در
حالى كه بالى زمينش گشت مىزد ،ناگهان در چاهش افتاد ،مىگويد :ما در حالى كه
بچه و خردسال بوديم ،از مردم مىشنيديم كه به يك ديگر مىگفتند :خداوند تو را چنان
كور كند ،كه اروى را كور ساخت ،ما گمان مىكرديم كه هدفشان از «اروى» همان
«اروائى» است كه از جمله حيوانات وحشى مىباشد ،ولى هدف از آن درگير شدن
دعاى سعيدبن زيد در قبال همان زن بوده است 1،و هدف از صحبت مردم هم ،همان
قبول شدن دعاى سعيد درباره همان زن به درگاه خداوند بوده است.
َ
از بين رفتن چشم مردى به سبب دعاى بدش بر حسين بن على (رضىالل ّه عنهما)
طبرانى از ابورجاى عطاردى روايت نموده ،كه گفت :على و هيچ كسى از اهل بيت
را دشنام ندهيد ،چون همسايه ما از بلهجيم گفت :آيا به حسين بن على فاسق نگاه
نمىكنيد ،خداوند كشتش؟ آن گاه خداوند وى را به دو نقطه سفيد در چشمش مبتل
ساخت و بينايى اش را از بين برد .هيثمى ( )196/9مىگويد :رجال آن رجال صحيح
اند.
طبرانى از قتاده بن نعمان روايت نموده ،كه گفت :كمانى براى رسول خدا ص
اهداء گرديد ،و رسول خدا ص در روز احد آن را به من داد ،و با آن در پيش روى
پيامبر خدا ص تير انداختم حتى كه يك طرفش شكست ،و در جايم همانطور در پيش
روى رسول خدا ص باقى ماندم و تيرها را با رويم دفع مىنمودم ،هرگاه تيرى از آنها
به سوى روى پيامبر خدا ص كج مىشد و ميل مىكرد ،من روى و سرم را به طرف آن
مىنمودم ،تا روى پيامبر خدا ص را نگه دارم ،البته بدون اين كه تيراندازم ،آخرين تير
از آن تيرها همان تيرى بود كه بر اثر آن سياهى چشمم بر گونهام افتاد ،و تجمع
مشركان پراكنده گرديد ،آن گاه من سياهى چشمم را در كف دستم گرفتم ،و با آن
كه در كف دستم قرار داشت به سوى رسول خدا ص شتافتم ،هنگامى كه پيامبر خدا
ص آن را ديد ،چشم هايش اشك ريخت ،و گفت« :بار خدايا ،قتاده نبى ات را با
رويش نگه داشت ،بنابراين اين چشمش را نيكوترين چشم هايش و تيزبينترين آنها
بگردان» .و آن چشمش نيكوترين و تيزبينترين چشم هايش گشت .هيثمى ()297/8
مىگويد :در اسناد آن كسانى است كه نشناختم شان .ابونعيم اين را در الدلئل (ص
)174از قتاده به مثل آن روايت كرده ،و ابن سعد ( )453/3اين را از عاصم بن
عمربن قتاده به اختصار روايت نموده است.
و اين را دار قطنى و ابن شاهين از محمودبن لبيد از قتاده روايت نمودهاند كه :در
روز احد چشم وى مورد اصابت قرار گرفت ،و بر گونهاش افتاد ،و پيامبر ص آن را
دوباره به جايش برگردانيد ،و آن صحيحترين چشم هايش شد .و دار قطنى و بيهقى
از ابوسعيد خدرى از قتاده مثل آن را روايت كردهاند .اين چنين در الصابه ()225/3
آمده است .و ابونعيم اين را در الدلئل (ص )174از قتاده به مانند آن روايت نموده،
و در روايت وى آمده :و آن نيكوترين و تيزبينترين چشم هايش گرديد.
بغوى و ابويعلى از عاصم بن عمربن قتاده از قتاده بن نعمان روايت نمودهاند كه:
چشم وى در روز بدر مورد اصابت قرار گرفت ،و سياهى آن بر گونهاش روان گرديد،
خواستند آن را قطع نمايند ،بعد گفت :نخير ،تا اينكه با رسول خدا ص مشوره كنيم ،و
همراهش مشوره نمودند ،گفتند« :نخير» ،بعد از آن وى را خواست ،و كف دستش را
بر سياهى چشم وى گذاشت و فشارش داد ،آن گاه وى چنان صحيح و سالم شد كه
دانسته نمىشد كدام يكى از چشم هايش از بين رفته بود .اين چنين در الصابه (
)225/3آمده است .هيثمى ( )298/8مىگويد :در اسناد ابويعلى يحيى بن عبدالحميد
حمانى آمده ،و او ضعيف مىباشد.
چشمم كور گرديد ،آن گاه رسول خدا ص در چشم هايش دم انداخت و او بينا شد،
راوى مىگويد :او را در حالى كه هشتاد سال عمر داشت و چشم هايش سفيد بود،
ديدم كه تار را داخل سوزن مىنمود .ابن سكن مىگويد :اين را غير محمدبن بشر
كسى روايت نكرده ،و از حبيب جز همين حديث ،ديگر حديثى را نمىدانم كه روايت
شده باشد .اين چنين در الصابه ( )308/1آمده است .و طبرانى هم چنان مثل اين
را از مردى از سلمان بن سعيد از مادرش روايت نموده ،مگر اين كه در روايت وى
آمده :شترهايم را حركت مىدادم .هيثمى ( )298/8مىگويد :در اين كسانى است كه
من نشناختم شان .و ابونعيم اين را در الدلئل (ص )223به اين اسناد و به مثل آن
روايت نموده ،و در روايت وى آمده :شترانم را تمرين مىدادم.
بعد ما بيرون گرديديم [و به طرف هرقل رفتيم] ،وقتى به نزديك شهر رسيديم ،همان
كسى كه با ما بود براى مان گفت :اين چهارپايان شما اجازه ورود به شهر پادشاه را
ندارند ،اگر خواسته باشيد شما را بر اسبهاى تاتارى و قاطرها سوار نموده داخل
شهر مىسازيم ،گفتيم :به خدا سوگند ،جز بر اينها وارد شهر نمىشويم ،آن گاه نزد
پادشاه روان نمودند ،كه اينان از قبول اين امر سرباز مىزنند ،و او براى شان دستور
داد ،كه ما بر سوارىهاى خودمان داخل شويم ،و ما بر آنها در حالى كه شمشيرهاى
مان را بر گردن آويخته بوديم وارد گرديديم ،تا اين كه به اطاق پادشاه رسيديم ،در
آنجا شترهاى مان را در حالى در پاى ديوار اطاق خوابانيديم كه وى به سوى ما نگاه
َ َ
مىنمود ،گفتيم :لإله إل َّ الل ّه والل ّه اكبر ،خدا مىداند كه اطاق لرزيد ،حتى چنان گرديد
كه انگار درخت خرمايى باشد كه باد مىلرزاندش ،مىگويد :وى كسى را نزد ما روان
نمود ،كه اين حق شما نيست ،كه دين تان را بر ما آشكار سازيد ،و نزد ما روان نمود،
كه داخل شويد ،و ما در حالى نزدش داخل گرديديم ،كه بر فرشى نشسته بود و
فرماندهان روم نزدش حضور داشتند ،و همه چيز در مجلس وى سرخ بود ،ما حولش
هم سرخ بود ،و جامه سرخ بر تن داشت ،ما برايش نزديك شديم و او خنديد و گفت:
چه باكى بر شما مىبود ،اگر براى من همان تحيهاى را پيش مىنموديد ،كه در مابين
خودتان معمول است؟ و ناگهان متوجه شديم ،كه نزدش مردى است كه عربى را با
فصاحت مىداند و زياد حرف مىزند ،گفتيم :تحيه ما در ميان خودمان براى تو حلل
نيست ،و تحيه تو كه به آن تحيه داده مىشوى ،براى ما حلل نيست كه به آن تحيه ات
بدهيم ،گفت :تحيه تان در ميان خودتان چطور است؟ گفتيم :السلمعليك ،گفت :به
پادشاه تان چگونه تحيه مىدهيد؟ گفتيم :به همين ،گفت :چگونه براى شما جواب
َّ
مىدهد ،گفتيم :به همين ،پرسيد :بزرگترين سخن تان كدام است؟ گفتم :ل اله الالله
َ
والل ّه اكبر ،هنگامى آن را به زبان آورديم ،خدا مىداند كه اطاق لرزيد ،حتى كه سرش
را به سوى آن بلند نموده گفت :آيا اين كملهاى را كه گفتيد و اطاق از آن لرزيد،
هرگاهى كه در خانههاى تان بگوييد ،اطاقهاى تان بر شما مىلرزد؟ گفتيم :نخير ،اين را
فقط نزد تو ديديم كه چنين مىكند ،گفت :دوست دارم ،كه هر گاهى شما اين را به
زبان آريد ،هر چيزى بر شماست بلرزد ،و من از نصف پادشاهيم بيرون شوم ،گفتيم:
چرا؟ گفت :چون اين كاهش دهنده عظمت و شأن آن است ،و به اين طور مىسزد
كه آن از امر نبوت نباشد ،و از حيلههاى مردم باشد ،بعد از آن ما را از آنچه خواسته
بود پرسيد :و برايش بيان نموديم ،بعد از آن گفت :نماز و روزه تان چگونه است؟ آن
را نيز برايش بيان كرديم ،بعد به جاى بود و باش خوب و مهمانى زياد براى ما امر
داد.
سه روز در آنجا اقامت گزيديم ،بعد از آن شب كسى را نزد ما روان نمود و ما نزدش
داخل گرديديم ،وى از ما تكرار گفته مان را طلب نمود ،و آن را برايش تكرار نموديم،
بعد از آن چيزى را چون صندوق بزرگى طلكارى شده طلب نمود ،و در آن خانههاى
خرد ،خرد وجود داشت ،و براى خود دروازه هايى داشت ،آن گاه وى خانه و قفلى را
باز نمود ،و ابريشم سياهى را بيرون كشيد ،ما آن را گشوديم و متوجه شديم كه در
آن عكسى است سرخرنگ و مردى است داراى چشمان بزرگ ،سرينهاى بزرگ ،كه
مثل درازى گردنش را نديدهام ،ريش ندارد و دو گيسو دارد ،و حسينترين خلق
خداوند است ،گفت :آيا اين را مىشناسيد؟ گفتيم :نخير ،گفت :اين آدم عليه السلم
است ،وى پر موىترين مردم بود.
بعد از آن دروازه ديگرى را گشود ،و از آن ابريشم سياهى را بيرون آورد ،در اين
ابريشم عكس سفيدى بود ،موهاى پيچيده داشت ،چشمانش سرخ بود ،سر بزرگ
داشت و ريشش نيكو و خوب بود ،گفت :اين را مىشناسيد؟ گفتيم :نخير ،گفت :اين
نوح عليه السلم است.
باز دروازه ديگرى را باز نمود ،و ابريشم سياهى را بيرون آورد ،در آن مرد خيلى
سفيدى بود ،چشمان زيبا داشت ،جبينش گشاده بود ،رخسار دراز داشت ،ريشش
سفيد بود ،گويى تبسم مىكند ،گفت :آيا اين را مىشناسيد؟ گفتيم :نخير ،گفت :اين
ابراهيم عليه السلم است.
بعد از آن دروازه ديگرى را باز نمود ،و در آن عكس سفيدى بود ،ناگهان متوجه
شديم ،كه وى ،به خدا سوگند ،رسول خداست ،گفت :آيا اين را مىشناسيد؟ گفتيم:
آرى ،اين محمد رسول خدا ص است ،مىافزايد :و ما گريستيم ،مىگويد :خدا مىداند،
كه وى از جايش برخاست و بعد از آن نشست ،و گفت :به خدا سوگند ،وى همان
است ،گفتيم :آرى ،اين همان است ،گويى كه تو به سويش نگاه مىكنى ،وى ساعتى
درنگ نمود و به سوى آن عكس نگاه مىنمود ،بعد از آن گفت :اين آخرين خانهها بود،
ولى من آن را براى تان عجله نمودم ،تا آنچه را نزدتان هست ببينم.
باز دروازه ديگرى را گشود ،و ابريشم سياهى را از آن كشيد ،در آن عكسى بود
گندمگون و سياه ،مردى بود داراى موىهاى بسيار پيچيده ،چشمان فرو رفته ،تيزبين،
ترش روى ،داراى دندانهاى بالى هم ،لبش اندك بال رفته و گويى كه غضبناك باشد،
گفت :آيا اين را مىشناسيد؟ گفتيم :نخير ،گفت :اين موسى عليه السلم است ،و در
پهلويش عكسى بود مشابه به وى ،مگر اين كه سرش روغن ماليده شده بود ،پيشانى
فراخ و عريض داشت و چشمانش اندكى مايل بود ،گفت :آيا اين را مىشناسيد؟
گفتيم :نخير ،گفت :هارون بن عمران عليه السلم است .بعد از آن دروازه ديگرى را
گشود و از آن ابريشم سفيدى را برآورد متوجه شديم كه در آن تصوير مرد گندمگون
و ميانه قامتى است كه موهايش نرم و فروهشته است ،گويى كه غضب است ،گفت:
اين را مىشناسيد؟ گفتيم :نخير ،گفت :وى لوط عليه السلم است.
بعد از آن دروازه ديگرى را باز نمود ،و از آن ابريشم سياهى را بيرون كشيد ،در آن
عكس مرد سفيدى بود ،كه اندك مايل به سرخى بود ،استخوان بينيش دراز و نوك آن
باريك بود ،رخسارهايش سبك بودند و روى زيبا داشت ،پرسيد :آيا اين را مىشناسيد؟
گفتيم :نخير ،گفت :اين اسحاق عليه السلم است.
بعد از آن دروازه ديگرى را باز كرد و پارچه ابريشم سفيدى را برآورد و در آن عكسى
بود مشابه به اسحاق عليه السلم مگر اين كه بر لب وى خالى بود ،گفت :اين را
مىشناسيد؟ گفتيم :نه ،گفت :اين يعقوب عليه السلم است.
بعد از آن دروازه ديگرى را گشود ،و از آن ابريشم سياهى را كشيد ،در آن عكس
مرد سفيدى بود ،روى زيبا داشت ،استخوان بينيش رسا و نوك آن باريك بود ،قامت
نيكو داشت ،رويش پر نور و درخشان بود ،از رويش خشوع دانسته مىشد و به
سرخى مايل بود ،گفت :آيا اين را مىشناسيد؟ گفتيم :نخير ،گفت :اين اسماعيل عليه
السلم ،جد نبى تان ص است.
باز دروازه ديگرى را باز نمود ،و از آن ابريشم سفيدى را بيرون آورد ،در آن عكسى
بود ،چون عكس آدم ،انگار رويش خورشيد باشد ،گفت :آيا اين را مىشناسيد؟ گفتيم:
نخير ،گفت :اين يوسف عليه السلم است.
بعد از آن دروازه ديگرى را گشود ،و از آن ابريشم سفيدى را كشيد ،در آن عكس
مردى بود ،سرخ رنگ ،ساقهاى باريك داشت ،چشم هايش خرد و كوچك بود ،شكم
بزرگ داشت ،ميانه قامت و شمشيرى بر گردن آويخته بود ،گفت :آيا اين را
مىشناسيد؟ گفتيم :نخير ،گفت :اين داود عليه السلم است.
بعد از آن دروازه ديگرى را گشود ،و از آن ابريشم سفيدى را كشيد ،در آن عكس
مردى بود سرين كلن ،پاهاى رسا داشت ،و بر اسبى سوار بود ،گفت :آيا اين را
مىشناسيد؟ گفتيم :نخير ،گفت :اين سليمان بن داود عليهماالسلم است.
باز دروازه ديگرى را باز نمود ،و از آن ابريشم سياهى را بيرون نمود ،در آن عكسى
بود سفيد و او جوانى بود داراى ريش سياه ،موى زياد ،چشمان نيكو و روى زيبا،
گفت :آيا اين را مىشناسيد؟ گفتيم :نخير ،گفت :اين عيسى بن مريم عليهماالسلم
است.
گفتيم :اين عكسها را تو از كجا نمودى؟ چون ما مىدانيم ،كه اينها مطابق به شكل و
صورت انبياء عليهم السلم تصوير شدهاند ،به خاطرى كه ما عكس نبى مان عليه
السلم را به مثل وى ديديم ،گفت :آدم عليه السلم از پروردگارش خواست ،انبيايى
را كه از فرزندانش مىباشند ،به وى نشان بدهد ،بنابراين خداوند عكسهاى ايشان را
براى وى نازل گردانيد ،و آنان در خزانه آدم عليه السلم در جاى غروب آفتاب بودند،
و ذوالقرنين آنان را از جاى غروب آفتاب كشيد و براى دانيال داد .بعد از آن گفت :به
خدا سوگند ،نفسم به اين راضى است كه از پادشاهى ام بيرون شوم و تا مردنم غلم
بداخلقترين شما باشم ،بعد از آن براى ما تحفههاى خوب و نيكويى داد ،و رخصت
مان ساخت.
هنگامى كه نزد ابوبكر صديق آمديم ،برايش آنچه را به ما نشان داده بود حكايت
كرديم ،و آنچه را به ما گفته بود بازگو نموديم و تحايفى را كه براى ما داده بود نيز به
َ
وى بيان داشتيم .مىگويد :ابوبكر (رضىالل ّه عنه) گريه نمود و گفت :مسكين بوده
است ،اگر خداوند به وى اراده خير مىنمود ،اين عمل را انجام مىداد ،بعد از آن گفت:
رسول خدا ص براى ما خبر داد ،كه آنان و يهود صفت محمد ص را نزد خويش
مىيابند .اين چنين اين را حافظ ابوبكر بيهقى در كتاب دلئل النبوه از حاكم به طريق
اجازه روايت نموده ...و آن را ذكر نموده ،و در اسنادش باكى نيست .اين چنين در
تفسير ابن كثير ( )251/2آمده است .و در الكنز ( )322/5اين را از بيهقى به صورت
كامل روايت نموده ،و گفته است :ابن كثير مىگويد :اين حديث از اسناد جيد برخوردار
است ،و رجالش ثقهاند .و ابونعيم اين را در دلئل النبوه (ص )9از موسى بن عقبه
روايت نموده ...و قصه را به مثل آن تذكر داده ،و ذكر ابوبكر در آن عكسها در حديث
هشام بن عاص نيامده ،و ذكر وى در حديثى آمده ،كه بيهقى آن را از جبيربن مطعم
چنانكه در البدايه ( )63/6آمده ،روايت كرده است ،و در آن آمده :برايم گفتند:
ببين آيا عكسش را مىبينى؟ من نگاه نمودم ،و ناگهان صفت و عكس رسول خدا ص
َ
را ديدم ،و هم چنان صفت و عكس ابوبكر (رضىالل ّه عنه) را ديدم ،كه از دامن رسول
خدا ص گرفته است ،برايم گفتند :آيا صفت وى را مىبينى؟ گفتم :آرى ،گفتند :وى
همين است ،و به صفت رسول خدا ص اشاره نمودند ،گفتم :بار خدايا ،بلى ،شهادت
مىدهم كه اين پيامبر ص است ،گفتند :آيا اين شخص را كه از دامن وى گرفته
مىشناسى؟ گفتم :ارى ،گفتند :گواهى مىدهيم كه اين رفيق شما است ،و اين خليفه
بعد از وى است .بخارى اين را در التاريخ به اختصار روايت نموده است .و طبرانى
اين را در الكبير والوسط روايت نموده ،و در روايت وى آمده :گفتم :اين شخص كه
در عقب وى ايستاده است كيست؟ گفت :هر نبيى كه آمده ،بعد از وى نبيى ديگرى
وجود داشته ،جز اين مرد كه بعد از وى نبى نيست ،و اين مرد خليفه بعد از وى
َ
است ،ناگهان صفت ابوبكر (رضىالل ّه عنه) را ديدم .هيثمى ( )234/8مىگويد :در اين
كسانى است ،كه من نشناختمشان .و ابونعيم اين را در دلئل النبوه (ص )9به مانند
روايت بيهقى روايت كرده است.
مىخواند مىگويد :اى ساريه به كوه بلند شو؟ گفت :واى بر شما!! عمر را بگذاريد،
1
چون وى به هر چه داخل شده ،از آن بيرون گرديده است.
ابن كثير در البدايه ( )131/7مىگويد :در صحت آن به روايت مالك نظر است.
و ابونعيم اين را در الدلئل (ص )210از طريق نصربن طريف روايت نموده ،و در
روايت وى آمده :عمر گفت :در قلبم چنين افتاد ،كه دشمن وى را به سوى كوهى
مجبور به پناه گرفتن نموده است ،افزود :ممكن بندهاى از بندگان خداوند صدايم را
برايش برساند .و نزد وى هم چنان (ص )211از طريق عمروبن حارث روايت است،
و در روايتش آمده :بعد عبدالرحمن بن عوف -كه بر وى اعتماد داشت -نزدش
داخل گرديد و گفت :من به خاطر تو آنان را خيلى ملمت مىكنم ،باز تو براى آنان بر
نفس خودت سخن و مقال درست مىكنى ،در حالى كه خطبه مىخواندى ،ناگهان فرياد
كشيدى :اى ساريه به سوى كوه روى آور ،اين چه چيز بود؟ گفت :به خدا سوگند ،من
آن را نگه داشته نتوانستم ،آنان را ديدم كه نزد كوهى مىجنگند ،و [دشمنان] از طرف
پيش روى و عقب شان بر آنان پيش مىآيند ،ديگر طاقت نتوانستم و گفتم :اى ساريه،
به سوى كوه روى آور ،تا خود را به كوه برسانند .آن گاه درنگ نمودند تا اين كه
فرستاده ساريه نامه وى را بدين مضمون آورد :مشركان روز جمعه بر ما حمله آور
شدند ،و ما همراه شان از هنگامى كه نماز صبح را خوانديم تا وقت فرارسيدن جمعه
و زوال آفتاب جنگيديم ،آن گاه مناديى را شنيديم كه فرياد مىنمود :اى ساريه به سوى
كوه روى آور ،دوبار ،و ما خود را به كوه رسانيديم ،و بر دشمن غالب باقى مانديم ،تا
اين كه خداوند شكست شان داد و به قتل شان رسانيد ،بعد آنانى كه بر وى طعنه
زده بودند گفتند :اين مرد را بگذاريد ،چون اين از طرف خداوند برايش ساخته شدگى
است 2.و واقدى اين را از زيدبن اسلم و يعقوب بن زيد ،چنانكه در البدايه ()131/7
آمده ،روايت كرده است ،و در روايت آن دو آمده :براى عمربن الخطاب گفته شد:
آن سخن چه بود؟ گفت :به خدا سوگند ،من برايش همان حرفى را زدم كه بر زبانم
القاء گرديد .ابن كثير مىگويد :اينها طرقى اند ،كه بعضى شان برخى ديگر را تقويه
مىكنند .علوه بر اين كه ابن كثير طريق ابن وهب را حسن دانسته ،بعد از آن حافظ
َ
ابن حجر رحمهماالل ّه تعالى نيز آن را حسن دانسته است.
مردم و شنيدن آواز غيبى كه در روز وفات ابن عباس قرآن تلوت مىنمود
َّ
حاكم ( )543/3از سعيدبن جبير روايت نموده ،كه گفت :ابن عباس (رضىالله عنهما)
در طائف وفات نمود ،و من در جنازهاش حاضر بودم ،پرندهاى كه به خلقت وى ديگر
ديده نشده بود ،آمد و داخل نعش وى گرديد .ما نگاه نموديم و صبر كرديم كه آيا
بيرون مىشود ،ولى ديده نشد كه از نعش وى بيرون شده باشد ،هنگامى كه دفن
گرديد ،اين آيت بر كناره قبر تلوت گرديد ،و دانسته نمىشد كه كى تلوتش مىنمايد:
[يا أيتها النفس الطمئنة .ارجعى إل ربك راضية مرضية .فادخلي ف عبادي .و أدخلي جنت] (الفجر)27-30:
ترجمه« :اى نفس آرام يافته و مطمئن .به سوى پروردگارت در حالى باز گرد كه تو
از او خوشنودى و او از تو خوشنود است .و در سلك بندگانم داخل شو .و در بهشتم
درآى».
حاكم مىگويد :اسماعيل بن على و عيسى بن على متذكر شدهاند ،كه آن يك پرنده
سفيد بود .و طبرانى از سعيد مانند آن را روايت كرده است .هيثمى ()285/9
َ
مىگويد :رجال آن رجال صحيح اند .و از عبدالل ّه بن يامين از پدرش مثل آن روايت
است ،مگر اين كه وى گفته :پرنده سفيدى آمد ،كه برايش كلنگ گفته مىشد.
و ابونعيم در الحليه ( )329/1از ميمون بن مهران مانند آن را روايت نموده است ،و
در روايت وى آمده ،هنگامى كه باليش خاك افكنده شد ،صدايى را شنيديم ،صدا را
مىشنيديم و گويندهاش را نمىديديم .و ابن عساكر اين را از ميمون بن مهران در
حديث طويلى ،چنانكه در المنتخب ( )230/5آمده ،روايت كرده است ،و در روايت
وى آمده :هنگامى كه ابن عباس درگذشت ،و در كفن هايش داخل كرده شد ،پرنده
سفيدى به شتاب فرود آمد ،و در ميان كفن هايش نشست ،جستجو گرديد ،ولى يافت
نشد ،آن گاه عكرمه مولى ابن عباس گفت :آيا شما احمق هستيد؟ اين بيناييش
است ،كه رسول خدا ص وعده نموده بود كه در روز وفاتش به وى برگردانيده
مىشود ،هنگامى كه او را به قبر آوردند ،و در لحدش گذاشته شد ،برايش كلمهاى
القاء گرديد كه كسى بركناره قبر بود آن را شنيد ،و آيت را ذكر نموده است.
1برايش «شاهد» است ،درباره شاهد مىتوانيد به مصطلح الحديث در آخر كتاب مراجعه كنيد .م.
پيامبر ص پرسيدم ،برايم گفته شد :در مسجد است .به مسجد رسيدم ،پاى شترم را
بستم و داخل گرديدم .متوجه شدم كه رسول خدا ص موجود است ،و مردم در
اطرافش قرار دارند ،گفتم :اى رسول خدا مقالهام را بشنو ،ابوبكر گفت :نزديك
شو ،و همينطور برايم مىگفت :حتى كه در پيش رويش قرار گرفتم ،گفت« :بياور و
مرا از آمدن تابع جنىات خبر بده» .اين را هم چنان طبرانى از محمدبن كعب به سياق
حاكم ،چنانكه در المجمع ( )248/8آمده ،روايت نموده است .و حديث را هم چنان
حسن بن سفيان ،بيهقى از محمدبن كعب ،بخارى در التاريخ ،بغوى ،طبرانى از
سوادبن قارب ،بيهقى از براء ابن ابى خيثمه و رويانى از جعفر باقر و ابن شاهين از
انس بن مالك ،چنانكه طرق اينها در الصابه ( )96/2شرح داده شده ،روايت
كردهاند.
مدينه تابع جنى داشت .آن جن در شكل پرنده سفيد آمد ،و بر ديوار آنان نشست ،آن
زن برايش گفت :آيا نزد ما پايين نمىشوى ،كه همراه ما صحبت كنى و همراهت
صحبت كنيم ،و براى ما خبر بدهى و برايت خبر بدهيم؟ آن پرنده برايش گفت :در
مكه نبيى مبعوث شده ،زنا را حرام گردانيده و استقرار ما را منع نموده است .اين را
احمد و طبرانى در الوسط روايت كردهاند ،و رجال آن ثقه دانسته شدهاند ،چنانكه
هيثمى ( )243/8گفته است ،و ابن سعد ( )190/1نيز مانند اين را روايت نموده
است.
َّ
و واقدى اين را از على بن حسين (رضىالله عنهما) روايت نموده ،كه گفت :نخستين
خبرى كه از رسول خدا ص به مدينه آمد ،اين بود :زنى كه فاطمه نام داشت ،و تابع
جنىاى داشت ،همان تابعش روزى نزدش آمد ،و بر ديوار ايستاد ،فاطمه گفت :آيا
پايين نمىشوى؟ گفت :نخير ،رسولى مبعوث گرديده ،كه زنا را حرام گردانيده است.
اين چنين در البدايه ( )338/2آمده است.
ابن عباس مىگويد :اين سخن در مكه شايع گرديد ،و مشركان آن را در ميان خود
تكرار مىكردند ،و به جان مؤمنان قصد كردند .رسول خدا ص گفت« :اين شيطانى
است كه با مردم از داخل بتها صحبت مىكند ،و برايش مسعر گفته مىشود ،و خداوند
رسوايش خواهد ساخت» ،مىگويد :بعد آنان سه روز درنگ نمودند ،كه ناگهان باز
هاتفى از بالى كوه مىگفت:
نت قتلنا مسعرا
لاطغى واستكبا
وسفه الق و سن النكرا
قنعته سيفا جروفا مبترا
بشتمه نبيناالطهرا
ترجمه« :ما مسعر را وقتى طغيان و تكبر نمود ،و حق را ناچيز شمرد و روشى منكر
از خود به جاى گذاشت به قتل رسانيديم .من او را با چنان شمشيرى زدم ،كه برنده
و قطعه قطعه كننده بود ،البته به سببى كه نبى پاك ما را دشنام داده بود».
آن گاه رسول خدا ص گفت« :آن ديوى از جن است ،كه برايش سمحج گفته مىشود،
َ
و من عبدالل ّه نام گذاشتمش ،او به من ايمان آورد ،و برايم خبر داد كه از چندين روز
به اين سو در طلب وى است» .على گفت :اى رسول خدا ،خداوند خيرش بدهد.
اموى اين را در مغازى خود از ابن عباس به مانند آن ،چنان كه در البدايه ()348/2
آمده ،روايت كرده است .و فاكهى اين را در كتاب مكه از ابن عباس از عامربن
ربيعه ،و از طريق حميدبن عبدالرحمن بن عوف از پدرش به مانند آن ،چنانكه در
الصابه ( )78/2آمده ،روايت كرده است.
1در اين شعر شيطان مذكور كفار را عليه مسلمانان تحريك مىكند ،و ديو مسلمانى ،چنان كه در
ذيل كلم مىآيد ،او را به قتل مىرساند .م.
بهترين انبياست ،بايد كسى از تو به وى سبقت نجويد ،تميم مىگويد :به شتاب و
جديت به راه افتادم ،و نزد رسول خدا ص آمدم و اسلم آوردم .اين چنين در البدايه (
)350/2آمده است.
است ،چشمش و رهنمايش است ،و كمك او را ترك نمىكند» ،اين آب است و اين هم
راه .بعد از آن ،آنان را به سوى آب و راه رهنمونى كرد.
تسخير جن و شيطانها
پيامبر ص و گرفتن شيطان و جن
ابونعيم در الدلئل (ص )130از ابوهريره به شكل مرفوع روايت نموده« :در حالى كه
من خواب بودم ،شيطان برايم متعرض گرديد ،من از حلقش گرفتم و خفهاش نمودم،
حتى كه سردى زبانش را بر انگشت ابهامم احساس مىنمودم ،خداوند سليمان عليه
السلم را رحم كند ،اگر دعاى وى نمىبود ،آن شيطان در حالى صبح مىكرد كه بسته
شده مىبود ،و شما به سويش نگاه مىنموديد».
و نزد وى هم چنان به شكل مرفوع روايت است« :ديوى از جن ديشب برايم پيش
گرديد ،تا نمازم را قطع كند ،آن گاه خداوند مرا بر آن دست داد و گرفتمش ،و
خواستم بر يكى از ستونهاى مسجد بستهاش كنم ،تا اين كه شما صبح كنيد و همه تان
به سويش نگاه كنيد ،ولى دعاى برادرم سليمان را به ياد آوردم:
[رب اغفرل وهب ل ملكا لينبغي لحد من بعدي](.ص)35:
ترجمه« :خداوندا مرا بيامرز و برايم ملكى ببخش كه براى هيچ كسى بعد از من
مناسب نباشد».
افزود :آن گاه خوار و ذليل دفعش نمودم» .اين را هم چنان از ابودرداء به شكل
طولنى روايت نموده ،و در روايت وى آمده« :اگر دعاى برادرم سليمان نمىبود ،بسته
شده صبح مىكرد و بچههاى اهل مدينه همراهش بازى مىنمودند».
مىسازد .آن گاه او برايم تعهد سپرد كه ديگر برنگردد .بعد صبحگاهان نزد رسول خدا
ص رفتم ،گفت« :اسيرت چه كرد؟» گفتم :برايم تعهد سپرد كه برنگردد ،فرمود:
«وى بر مىگردد ،در كمينش باش» ،باز شب دوم در كمينش نشستم ،وى مثل عمل
قبلى اش را انجام داد ،من مثل عملم را با وى انجام دادم ،و برايم تعهد سپرد كه
برنگردد ،بنابراين رهايش ساختم .باز صبحگاهان نزد رسول خدا ص رفتم تا برايش
خبر دهم ،ناگهان متوجه شدم كه صدا كننده وى فرياد مىكند :معاذ كجاست؟ برايم
گفت« :اى معاذ اسيرت چه كرد؟» برايش خبر دادم ،برايم گفت« :وى برمى گردددر
كمينش باش» ،باز شب سوم در كمينش نشستم ،و او مثل همان عملش را انجام
داد ،و من مثل همان عملم را انجام دادم و گفتم :اى دشمن خدا ،دوبار برايم تعهد
سپردى ،و اين بار سوم است ،تو را حتما ً به رسول خدا ص پيش مىكنم و رسوايت
مىسازد .گفت :من شيطان عيال دارى هستم ،و از نصيبين 1آمدهام .اگر چيزى غير از
اين را به دست مىآوردم ،نزدت نمىآمدم .ما در اين شهرتان بوديم ،تا اين كه رفيقتان
مبعوث گرديد .هنگامى كه دو آيت بر وى نازل شد ،ما را از آنجا راند ،و در نصيبين
استقرار يافتيم ،و [آن دو آيت ]در هر خانهاى كه خوانده شوند ،شيطان سه شب در
آن داخل نمىشود .اگر رهايم نمايى آن دو آيت را برايت مىآموزانم ،گفتم :آرى،
[رهايت مىكنم] ،گفت :آية الكرسى ،و آخر سوره بقره[آمن الرسول ]...تا آخر سوره.
بنابراين رهايش ساختم ،باز بامداد نزد رسول خدا ص رفتم تا برايش خبر دهم،
ناگهان متوجه شدم ،كه مناديش فرياد مىكند :معاذبن جبل كجاست؟ هنگامى كه
نزدش داخل شدم ،برايم گفت« :اسيرت چه كرد؟» گفتم :برايم تعهد سپرد كه ديگر
نيايد ،و آنچه را گفته بود برايش خبر دادم ،رسول خدا ص فرمود« :خبيث راست گفته
است ،ولى دروغگوست» .مىگويد :بعد از آن من آن دو آيت را بر آن مىخواندم ،و در
آن ديگر نقصان و كمى نمىيافتم .هيثمى ( )322/6مىگويد :اين را طبرانى از شيخ
َ
خود يحيى بن عثمان بن صالح روايت نموده ،و او ان شاءالل ّه راستگوست .چنانكه
ذهبى گفته ،ابن ابى حاتم مىگويد :درباره وى حرف هايى زدهاند ،و بقيه رجال آن ثقه
دانسته شدهاند .و ابونعيم اين را در الدلئل (ص )217از ابواسود دؤلى از معاذ به
مانند آن روايت كرده است.
رمضان نمود .كسى نزدم آمد ،و به برداشتن مواد غذايى پرداخت .من گرفتمش و
گفتم :تو را به رسول خدا ص پيش مىكنم ،گفت :من محتاج هستم ،و مسؤوليت
عيالم به دوشم است ،و در عين حال سخت نيازمندم .مىگويد :بنابراين رهايش
نمودم .وقتى صبح شد پيامبر ص گفت« :اى ابوهريره اسيرت ديشب چه كرد؟»
گفتم :اى رسول خدا ،از نيازمندى شديد و عيال شكايت نمود بنابراين بروى رحم
كردم و رهايش نمودم .گفت« :وى برايت دروغ گفته است و باز خواهد گشت» ،و از
قول رسول خدا ص كه «باز خواهد گشت» دانستم كه وى بر مىگردد ،پس در كمينش
نشستم .وى آمد و مواد غذايى را برمىداشت ،گرفتمش و گفتم :تو را به رسول خدا
ص پيش خواهم نمود .گفت :بگذار مرا ،من محتاج هستم ،عيالدار هستم و ديگر بر
نمىگردم .باز بروى رحم نمودم و رهايش كردم .وقتى صبح شد رسول خدا ص برايم
گفت« :اى ابوهريره ،اسيرت چه كرد؟» گفتم :اى رسول خدا ،از نيازمندى شديد و
عيال دارى شكايت نمود ،بنابراين من بر وى رحم نمودم و رهايش ساختم .گفت:
«وى برايت دروغ گفته است و باز خواهد گشت .بنا به گفته رسول خدا ص دانستم
كه وى بر مىگردد ،باز در كمينش نشستم ،وى آمد و مواد غذايى را برميداشت،
گرفتمش و گفتم :تو را به رسول خدا ص پيش خواهم نمود ،و اين آخر سه مرتبه
است ،كه تو ادعا مىكنى بر نمىگردى ولى باز مىآيى .گفت :بگذار مرا ،برايت كلماتى
مىآموزانم ،كه خداوند به آن برايت نفع مىرساند ،گفتم :آنها كدام اند؟ گفت :وقتى در
بسترى جاى گرفتى ،آيةالكرسى را بخوان[ :اللَّه لإله ال َّ هو الح ُّ
ي القيوم] ،تا آخر
آيت .به اين صورت حافظ و نگهبانى از طرف خداوند تا صبح بر تو مىباشد و شيطان
برايت نزديك نمىشود .آن گاه رهايش ساختم ،وقتى صبح شد ،رسول خدا ص برايم
گفت« :اسيرت ديشب چه كرد؟» گفتم :وى ادعا نمود كه كلماتى را برايم مىآموزاند،
كه خداوند به آنها برايم نفع مىرساند ،بنابراين رهايش ساختم .گفت« :آن كلمات
چهاند؟» گفتم :برايم گفت وقتى در بسترت قرار گرفتى ،آيةالكرسى را از اول تا
ي القيوم] ،و برايم گفت :تا صبح نمودنت ،از طرف آخرش بخوان[ :اللَّه ل إله هو الح ُّ
خداوند باليت حافظ و نگهبان مىباشد ،و شيطان برايت نزديك نمىگردد - ،و اصحاب
بيشتر از هر چه به خير حريص بودند ، -آن گاه رسول خدا ص گفت« :وى برايت
راست گفته است ،ولى درغگوست ،مىدانى از سه شب به اين طرف با كى صحبت
مىكنى؟» گفتم :نخير ،گفت« :آن شيطان بود» .اين چنين در مشكوه (ص )185آمده
است.
و ترمذى اين را از ابوايوب انصارى روايت نموده كه :وى طاقچهاى داشت و در آن
خرما بود ،غولى 1مىآمد و از آن مىگرفت .مىگويد :از اين امر به رسول خدا ص
شكايت نمود .پيامبر ص گفت« :برو ،وقتى دى را ديدى بگو :به نام خدا ،برويم نزد
پيامبر خدا» ،مىگويد :ابوايوب وى را گرفت ،و او سوگند ياد نمود كه ديگر بر نگردد...
و مثل آن را ،چنانكه در الترغيب ( )33/3آمده ،متذكر شده است .ترمذى مىگويد:
حديث حسن و غريب است .و ابونعيم اين را در الدلئل (ص )217از ابوايوب به
معناى آن روايت كرده است .و طبرانى اين را از ابواسيد ساعدى به معناى حديث
ابوايوب روايت نموده است .هيثمى ( )323/6مىگويد :همه رجال آن ثقه دانسته
شدهاند ،و در بعضى شان ضعف است .و در اين موضوع حديث ابى بن كعب نيز
هست ،كه در باب اذكار ( )354/5گذشت.
و در روايتى نزد وى از ابن مسعود هم چنان آمده ،كه گفت :مردى از اصحاب
پيامبر ص با مردى از جن روبرو گرديد ،و همراهش كشتى گرفت ،انسان وى را بر
زمين افكند ،جن برايش گفت :دوباره همراهم كشتى بگير ،و او همراهش دوباره
گرفت ،و انسان وى را بر زمين افكند .آنگاه انسان برايش گفت :تو را لغر و رنگ
پريده مىبينم ،و گويى بازوهايت ،بازوهاى سگ باشد .آيا شما گروههاى جن
همينطوريد؟ يا تو از ميان شان همينطورى؟ گفت :خير ،به خدا سوگند ،من در ميان
آنان از جثه و جسم بزرگ و قوى برخوردارم .بار سوم همراهم كشتى بگير ،اگر مرا
بر زمين افكندى من چيزى برايت مىآموزانم كه نفعت برساند .باز همراهش كشتى
گرفت و وى را بر زمين افكند .و گفت :بيا برايم بياموزان ،گفت :آيا آيةالكرسى را
مىخوانى؟ گفت :آرى ،گفت :آن را در هر خانهاى كه بخوانى شيطان از آن با بيرون
دادن بادهايى چون باد خر بيرون مىشود ،و تا صبح به آن داخل نمىگردد .مردى از قوم
گفت :اى ابوعبدالرحمن ،آن مرد كدام يك از اصحاب پيامبر ص است؟ مىگويد :روى
َ
عبدالل ّه ترش گرديد ،و به سوى وى روى گردانيد و گفت :غير از عمر چه كسى
مىباشد؟! هيثمى ( )71/9مىگويد :اين دو را طبرانى به دو اسناد روايت نموده ،و
رجال روايت دوم رجال صحيح اند ،مگر اينكه شعبى از ابن مسعود نشنيده است،
ولى او را درك نموده است ،و در راويان طريق اول مسعودى آمده ،و او ثقه مىباشد،
ولى وى دچار اختلط گرديده بود و براى ما صحت روايت مسعودى به روايت شعبى
َ
معلوم گرديده است ،والل ّه اعلم .و ابونعيم در الدلئل ( )131از طريق عاصم از زِر از
َ
عبدالل ّه به معناى آن را روايت كرده است .و ابن عساكر از مجاهد روايت نموده ،كه
گفت :ما مىگفتيم -يا براى ما گفته مىشد : -شيطان ها در امارت عمر در زنجيرها
قيد بودند ،و هنگامى كه وى به شهادت رسيد منتشر گرديدند .اين چنين در المنتخب (
)385/4آمده است.
سوارى اش را سوار شد و رفت .مىگويد :همان جن صدايش نمود :به خدا سوگند،
اى ابن زبير ،اگر در قلبت از من امشب ترس به اندازه يك موى داخل مىشد
مىدريدمت .گفت :از تو اى لعين در قلب من چيزى داخل مىشود؟ براى اين حكايت
شواهدى ازوجوه ديگرى كه جيد اند روايت شده است .اين چنين در البدايه ()335/8
آمده است.
حضرمى آن را به طولش روايت نموده ،و افزوده است :تسبيح آنان را كسى كه در
حلقه بود مىشنيد.
و اين را بغوى از انس روايت نموده ،و آن را متذكر شده ،و افزوده است :حسن
وقتى اين حديث را بيان مىنمود ،گريه مىكرد ،و مىگفت :اى بندگان خدا ،چوب از
شوق به سوى رسول خدا ص نظر به مكانت و منزلتش نزد خداوند گريه مىكند و آواز
مىكشد ،و شما مستحقتر هستيد كه به ملقات و ديدار وى علقمند باشيد .اين را
ابونعيم از انس روايت نموده ،و چنانكه در البدايه ( )127/6آمده ،ذكرش نموده .و
ابن عبدالبر اين را در جامع بيان العلم ( )197/2به سياق بغوى روايت كرده است .و
اين را هم چنان ابويعلى روايت نموده ،و در روايت وى آمده« :سوگند به ذاتى كه
جان محمد در دست اوست ،اگر آن را در بغل نمىگرفتم ،همينطور در اندوه بر رسول
خدا تا روز قيامت باقى مىماند» .و رسول خدا ص امر نمود ،و آن تنه درخت خرما
دفن گرديد .اين را ترمذى روايت نموده ،و گفته :صحيح است و از اين طريق غريب
مىباشد ،چنانكه در البدايه ( )126/6آمده است .و در اين موضوع از ابى بن كعب،
َ
سهيل بن سعد ،عبدالل ّه بن عباس ،ابن عمر ،ابوسعيد ،عايشه و ام سلمه (رضی الله
عنهم) احاديث روايت شده ،چنانكه احاديث اينها را ابن كثير در البدايه ( )125/6به
تفصيل روايت نموده است.
َ
سلمان و ابودرداء (رضىالل ّه عنهما) و شنيدن تسبيح كاسه طعام
ابونعيم در الحليه ( )224/1از ابوالبخترى روايت نموده ،كه گفت :در حالى كه
ابودرداء زير ديگش آتش مىافروخت ،و سلمان نزدش بود ،ناگهان ابودرداء در
ديگ صدايى را شنيد ،و بعد از آن ،صدا به تسبيح چون صداى طفل بلند گرديد،
مىگويد :بعد ديگ افتاد و منقلب گشت ،و باز پس به جاى اصلى اش برگشت ،و چيزى
از آن نريخت ،آن گاه ابودرداء صدا نمود :اى سلمان ،به سوى شگفتى ببين ،به سوى
چيزى ببين ،كه نه تو به سويش نگاه نمودهاى و نه پدرت ،سلمان گفت :اگر تو
خاموشى اختيار مىنمودى ،از آيتها و نشانههاى بزرگ خداوند مىشنيدى .و ابونعيم در
الحليه ( )224/1از قيس روايت نموده ،كه گفت :ابودرداء وقتى براى سلمان
مىنوشت -يا سلمان براى ابودرداء مىنوشت -برايش درباره نشانه كاسه (ظرف
غذاخورى) مىنوشت و آن را به يادش مىآورد .مىگويد :و ما چنين بيان مىداشتيم :در
حالى كه آن دو از كاسه نان مىخوردهاند ،كاسه و آنچه در آن بوده ،تسبيح گفتهاند.
َ
عبدالل ّه بن عمرو و شنيدن صداى آتش
ابونعيم در الحليه ( )289/1از جعفربن ابى عمران روايت نموده ،كه گفت :براى ما
َ َ
خبر رسيده ،كه عبدالل ّه بن عمروبن العاص (رضىالل ّه عنهما) صداى آتش را شنيد و
گفت :من هم از آتش بزرگ پناه مىجويم .گفته شد :اى ابن عمرو ،اين چيست؟
گفت :سوگند به ذاتى كه جانم در دست اوست ،اين آتش از برگردانيده شدن به آتش
بزرگ پناه مىجويد.
اصحاب و شنيدن صداى اهل قبرها عمر و شنيدن صداى جوان عابد و پرهيزگار
حاكم از يحيى بن ايوب خزاعى روايت نموده ،كه گفت :از كسى كه بيان مىنمود،
شنيدم كه در زمان عمربن الخطاب جوان عابدى بود ،كه هميشه در مسجد حاضر
مىگرديد ،و عمر دوستش مىداشت .وى پدر بزرگسالى داشت ،هنگامى كه نماز خفتن
را مىگزارد ،به سوى پدرش بر مىگشت ،و راهش بر دروازه زنى بود ،و آن زن گرفتار
وى گرديد ،و بر راه وى ايستاده مىشد ،شبى آن جوان بر همان زن عبور نمود ،و آن
زن وى را فريفت و بر وى اصرار ورزيد تا اين كه جوان در دنبال وى به راه افتاد،
هنگامى كه به دروازه خانه رسيدند ،آن زن داخل گرديد ،و او نيز قدم نهاد تا وارد
شود ،در همين حالت خداوند را به ياد آورد ،فريب و غرور از وى دور شد ،و اين آيت
بر زبانش جارى گرديد:
[ إن الذين اتقوا إذا مسهم طائف من الشيطان تذكروا فإذا هم مبصرون] (العراف)201:
ترجمه« :براى متقيان چون وسوسهاى از شيطان پيش آيد ،خدا را ياد مىكنند و آن
گاه به حال مىآيند و مىبينند».
آن گاه جوان بيهوش به زمين افتاد ،و آن زن كنيزش را طلب نمود ،و به كمك يكديگر
او را تا دروازهاش بردند ،وى در همانجا نشانيده شد ،و بر پدرش دق الباب گرديد.
پدرش در طلب وى بيرون گرديد ،و ناگهان او را بر دروازه بيهوش يافت .آن گاه
برخى از خانوادهاش را صدا نمود ،و او را برداشته داخل منزلش نمودند ،و تا سپرى
شدن بخشى از شب كه خدا خواسته بود ،به هوش نيامد .بعد از به هوش آمدنش
پدرش براى وى گفت :اى پسرم ،تو را چه شده است؟ گفت :چيزى نشده است.
گفت :تو را به خدا سوگند مىدهم ،بعد او موضوع را برايش خبر داد ،گفت :اى پسرم،
كدام آيت را خواندى؟ او همان آيتى را كه خوانده بود ،قرائت كرد ،و باز بيهوش
گرديد .وى را حركت دادند ،ناگهان دريافتند كه در گذشته است .آن گاه غسلش دادند
و بيرونش نمودند و در شب دفنش كردند ،هنگامى كه صبح نمودند ،اين خبر براى
عمر رسانيده شد .عمر نزد پدرش آمد ،و درباره مرگ وى برايش تعزيت گفت و
افزود :چرا مرا خبر نكردى؟ گفت :اى اميرالمؤمنين ،شب بود ،عمر گفت :ما را بالى
قبرش ببريد ،آن گاه عمر و كسانى كه همراهش بودند بالى قبر آمدند ،عمر گفت:
اى فلن:
[و لن خاف مقام ربه جنتان] (الرحن)46 :
ترجمه« :و براى كسى كه از حاضر شدن به نزد پروردگارش بترسد دو جنت است».
آن جوان از داخل قبر برايش پاسخ داد :اى عمر ،آن دو جنت را پروردگارم ،دو بار
برايم داده است .اين چنين در الكنز ( )267/1آمده است .و ابن عساكر اين را در
ترجمه عمروبن جامع در تاريخش ،چنانكه در تفسير ابن كثير ( )279/2آمده ،روايت
نموده ،و مثل آن را متذكر شده است .و بيهقى اين را از حسن به اختصار ،چنانكه در
الكنز ( )267/1آمده ،روايت نموده ،و در روايت وى آمده :اى عمو ،نزد عمر برو ،و
از طرف من برايش سلم بگو ،و برايش بگو :پاداش كسى كه از مقام و حضور
پروردگارش بترسد چيست؟ و در آخر آن آمده :عمر بر وى ايستاد و گفت :براى تو
دو جنت است ،براى تو دو جنت است.
ابن ابى الدنيا و ابن سمعانى از محمدبن حمير روايت نمودهاند كه :عمربن الخطاب
از بقيع غرقد عبور نمود و گفت :السلم عليكم يا اهل القبور .خبرهاى نزد ما اين
است كه :زنان تان شوهر نمودهاند ،در منزلهاى تان ديگران سكونت اختيار كردهاند و
مالهاى تان پراكنده شده است .آن گاه هاتفى برايش جواب داد :خبرهاى نزد ما اين
است كه :آنچه را پيش روان كرده بوديم دريافتيم ،و آن چه را انفاق كرده بوديم،
فايدهاش را حاصل نموديم و در آنچه گذاشتيم خساره كرديم .اين چنين در الكنز (
)123/8آمده است.
در امر خدا از ملمت ،ملمت كننده نمىترسيد ،و مردم را از اين باز مىداشت ،كه
قوى شان ضعيف شان را بخورد ،اين در كتاب اول بود ،بعد از آن بر زبان وى گفته
شد :راست گفت ،راست گفت ،بعد از آن گفت :عثمان اميرالمؤمنين ،بر مؤمنان
مهربان است ،دو رفته است ،و چهار باقى است ،مردم اختلف كردهاند ،نظامى
ندارند ،حرمتها هتك شدهاند ،قيامت نزديك گرديده است ،و مردم بعضىشان بعضى
ديگر راخوردهاند .و در روايتى از نعمان بن بشير آمده ،كه گفت ،هنگامى كه زيدبن
خارجه وفات نمود ،انتظار بيرون شدن عثمان را نمودم ،گفتم :دو ر كعت نماز
مىگزارم ،وى جامه را از رويش دور نمود و گفت :السلم عليكم ،السلم عليكم ،و
َّ
اهل و خانواده صحبت مىكردند ،مىگويد :در حالى كه در نماز بودم گفتم :سبحان الله،
َ
سبحانالل ّه ،گفت :خاموش باشيد ،خاموش باشيد ،و بقيه روايت مانند آن است .هيثمى
( )180/5مىگويد :همه اين را طبرانى در الكبير والوسط به اختصار زياد به دو اسناد
روايت نموده است ،و رجال يكى از آنان در الكبير ثقهاند .و اين را هم چنان بيهقى از
ابن ابى الدنيا به اسنادش از نعمان بن بشير به طولش روايت كرده است ،و در
روايت وى آمده :و وسطى قوىتر سه تن است ،كسى كه در امر خدا ،پرواى ملمت،
َّ
ملمتگر را نداشت ،مردم را امر نمىنمود كه قوى شان ضعيف شان را بخورد ،عبدالله
اميرالمؤمنين راست گفته است ،اين در كتاب اول بود ،بعد از آن گفت :عثمان
اميرالمؤمنين ،كسى است كه از بسا گناهان مردم در مىگذرد ،دو رفتهاند ،و چهار
باقى ماندهاند ،بعد از آن مردم اختلف مىكنند ،و بعضى شان برخى ديگر را مىخورند،
نظامى ديگر نيست ،پوشيدهها آشكار مىشوند؛ باز مؤمنان برگشتند و گفت :كتاب خدا
و تقديرش ،اى مردم ،به سوى اميرتان روى آوريد ،و بشنويد و اطاعت كنيد ،كسى
كه والى مقرر شود ،خونى را به گردن نگيرد ،و امر خدا مقدر كرده شده است ،خدا
بزرگتر است ،اين جنت است و اين دوزخ ،و انبياء و صديقان مىگويند :سلم عليكم.
َ
اى عبدالل ّه بن رواحه ،آيا خارجه -پدرش -و سعد را كه در روز احد كشته شده
بودند ،برايم جستجو نمودى؟
[ كلّ إنالظى .نزاعة للشوى .تدعو من أدبر و تول .و جع فأوعى] (العارج)15-18:
ترجمه« :چنين نيست ،دوزخ آتشى است شعله زننده .كشنده است پوست و دست و
پاى مجرمان را .مىخوا ند كسى را كه پشت گردانيد و اعراض كرد .جمع نمود و
ذخيره كرد».
بعد از آن صدايش خاموش گرديد .و در اين حديث هم چنان آمده است :اين احمد
َ َ
رسول خداست ،سلم عليك يا رسولالل ّه و رحمه الل ّه و بركاته .و بيهقى اين را به
طريق ديگرى ،غير از طريق ابن ابى الدنيا روايت نموده ،و آن را متذكر شده ،و
گفته :اين اسناد صحيح است ،چنانكه در البدايه ( )157/6آمده است .و حديث را هم
چنان ابن منده ،ابونعيم ،و غير آن دو ،چنانكه در الصابه ( )24/2آمده ،روايت
نمودهاند .و طبرانى اين را از نعمان بن بشير روايت نموده ،و گفته است :مردى از
ما ،كه برايش خارجه بن زيد 1گفته مىشد ،درگذشت ،ما وى را در جامهاى پيچانيديم،
و من برخاستم و نماز مىگزاردم ،ناگهان سر و صدايى را شنيدم ،برگشتم ،و متوجه
شدم كه وى حركت مىكند .گفت :قوىترين قوم وسطى شان است ،بنده خدا عمر
اميرالمؤمنين ،در امرش قوى است ،در امر خداوند عزوجل قوى است ،عثمان بن
عفان اميرالمؤمنين ،آدم عفيف و پاكدامن ،كسى كه از گناهان زياد در مىگذرد ،دو
شب سپرى شده است ،و چهار باقى است ،مردم اختلف نمودهاند ،و نظامى ندارند.
اى مردم ،به سوى امام تان روى آوريد ،و بشنويد و اطاعت كنيد ،اين رسول خدا ص
1درست :زيدبن خارجه است.
و ابن رواحهاند ،بعد از آن گفت :زيدبن خارجه چه شد؟ - 2هدفش پدرش است -بعد
گفت :چاه اريس به ظلم گرفته شد ،و بعد از آن صدا خاموش گرديد .هيثمى (
)230/7مىگويد :رجال آن رجال صحيح اند .و اين را هاشم بن عمار در كتاب البَعْث،
چنانكه در البدايه ( )157/6آمده ،روايت نموده است.
ابونعيم در المعرفة از محمدبن شرحبيل روايت نموده ،كه گفت :انسانى از خاك قبر
سعدبن معاذ يك قبضه برداشت ،و آن را باز نمود ،ناگهان متوجه شد كه مشك
َ َ
است ،و رسول خدا ص گفت( :سبحانالل ّه ،سبحانالل ّه) ،حتى كه آن حالت در رويش
دانسته مىشد .اين چنين در الكنز ( )41/7آمده ،و گفته است :سند آن صحيح است.
و ابن سعد ( )431/3اين را از محمدبن شرحبيل بن حسنه به مثل آن روايت نموده،
مگر اين كه وى مرفوع را ذكر ننموده است .و در روايت ديگرى نزد وى از او روايت
است كه گفت :انسانى يك قبضه از خاك قبر سعد گرفت ،و آن را با خود برد ،بعد از
آن به سوى آن نگاه نمود ،و متوجه شد كه مشك است.
و ابن سعد ( )431/3همچنان از ربيح بن عبدالرحمن بن ابى سعيد خدرى از پدرش از
جدش روايت نموده ،كه گفت :من از كسانى بودم ،كه قبر سعد را در بقيع حفر
كردند ،و هرگاهى كه بخشى از خاك را حفر مىكرديم ،بوى مشك به مشام مان
مىرسيد ،حتى كه به لحد رسيديم.
بلند شدن كشته شدگان شان به سوى آسمان بلند شدن عامربن فهيره
بخارى از عروه روايت نموده ،كه گفت :وقتى آنانى كه در بئر معونه به قتل رسيدند،
و عمروبن بناميه ضمرى اسير گرديد ،عامربن طفيل برايش گفت :اين كيست؟ و به
سوى كشته شدهاى اشاره نمود ،عمروبن اميه برايش گفت :اين عامربن فهيره
است ،گفت :اين را بعد از آن كه كشته شد ،ديدم كه به سوى آسمان بلند گرديد،
حتى كه من به آسمان در ميان او و زمين نگاه مىكردم ،و باز گذاشته شد ،و خبر آنان
به پيامبر ص آمد ،و او خبر مرگ شان را ابلغ نمود و گفت« :رفقاى تان شهيد شدند،
و آنان از پروردگارشان خواستند و گفتند :بار خدايا ،برادران ما ،را از ما و از آنچه از
تو راضى شديم و تو از ما راضى گرديدى خبر بده ،و خداوند آنان را از ايشان خبر
داد» ،و در آن روز عروه بن اسماء بن صلت به شهادت رسيد ،و عروه 1به نام وى
مسمى گرديد ،و منذربن عمرو هم در آن روز شهيد شد ،و منذر 2به نام وى نام
گذارى شد .اين چنين در روايت بخارى به شكل مرسل از عروه نقل شده است .و
َ
بيهقى اين را از هشام از پدرش از عايشه (رضىالل ّه عنها) روايت نموده ...و حديث
هجرت را متذكر شده ،و در آخرش آنچه را بخارى در اينجا ذكر نموده ،درج كرده
است .و واقدى از ابواسود و عروه روايت نموده ...و قصه را متذكر شده ،و حال
عامربن فهيره و خبر دادن عامربن طفيل را كه وى به سوى آسمان بلند گرديد ياد
آور شده ،و افزوده است :كسى كه وى را به قتل رسانيد جباربن سلماى كلبى بود،
مىافزايد :هنگامى كه وى را به نيزه زد ،گفت :سوگند به پروردگار كعبه ،كامياب
شدم! بعد از آن جبار پرسيد :معناى اين قول چيست :كامياب شدم؟ گفتند :يعنى به
جنت ،گفت :راست گفت ،به خدا سوگند ،و بعد از آن جبار اسلم آورد.
و در مغازى موسى بن عقبه از عروه روايت است كه وى گفت :جسد عامربن فهيره
دريافت نگرديد ،آنان برين باوراند ،كه ملئك دفنش نموده است .اين چنين در البدايه
( )72/4آمده است .و ابونعيم در الدلئل (ص )186اين قصه را از واقدى از عروه به
طول آن روايت كرده ،و در آن آمده :آن گاه رسول خدا ص گفت« :ملئك جسد وى
را دفن نمود ،و در عليين جا داده شد» .و ابن سعد ( )231/3از واقدى مثل آن را به
درازيش روايت كرده است .و ابونعيم اين را در الحليه ( )110/1از عروه روايت
نموده كه :عامربن طفيل درباره مردى از آنان مىگفت :وقتى به قتل رسيد ،در ميان
1عروه بن زبير.
2منذربن زبير.
آسمان و زمين بلند كرده شد ،حتى كه آسمان را پايينتر از وى ديدم ،گفتند :وى
عامربن فهيره است .و اين را همچنان از عروه از عايشه به مانند روايت بخارى
روايت كرده است ،مگر اين كه وى از اين قولش به بعد را ذكر ننموده است :بعد از
آن به زمين گذاشته شد ...و همچنان از زهرى روايت نموده ،كه گفت :برايم خبر
رسيده ،كه آنان جسد عامربن فهيره را جستجو كردند ،ولى قادر به پيدا نمودن آن
نشدند ،مىافزايد :و برين باورند ،كه ملئك وى را دفن نموده است .و ابونعيم اين را
در الدلئل (ص )186از عروه به مانند آن ،و ابن سعد ( )231/3هم از عروه به مثل
آن روايت كردهاند.
را براى درندگان عرضه نماييم و آنان بخورندش ،مىگويد :بنابراين به كشيدن وى
تصميم گرفتيم ،هنگامى كه به لحد رسيديم ،متوجه شديم كه دوست ما در آن نيست،
و لحد تا جايى كه چشم كار مىكند و مىبيند پر از نور است و نور مىدرخشد ،مىگويد:
آن گاه خاك را به لحد برگردانيديم و كوچ كرديم .اين چنين در البدايه ( )155/6آمده
است .و اين اسنادى است كه رجال آن ثقهاند ،ولى باز هم در آن انقطاع است،
چنانكه در البدايه ( )292/6آمده است .و نزد طبرانى در هر سه كتابش 1از ابوهريره
روايت است ...حديث را متذكر شده ،و در آن آمده :وى درگذشت ،و در ميان ريگ
دفنش نموديم ،وقتى اندك راه پيموديم ،گفتيم :درندگان مىآيند و او را مىخورند ،پس
برگشتيم و نديديمش .هيثمى ( )376/9مىگويد :در اين ابراهيم بن معمر هروى آمده،
وى را نشناختم ،ولى بقيه رجال آن ثقهاند .و ابن سعد ( )363/4به نقل از ابوهريره
متذكر شده :براى وى با شمشيرهاى مان حفرهاى ايجاد كرديم ،و لحد آماده
نساختيم ،و دفنش نموديم و رفتيم ،آن گاه مردى از اصحاب رسول خدا ص گفت:
وى را دفن كرديم ،و برايش لحد آماده ننموديم ،بنابراين دوباره عودت نموديم ،تا
برايش لحد درست كنيم ،ولى جاى قبرش را نيافتيم .ابونعيم اين را در الدلئل (ص
)208از ابوهريره به مثل روايت طبرانى روايت نموده است.
رويش ايستاد ،پيامبر ص گفت« :اين نماينده درندگان به سوى شماست ،اگر دوست
داريد برايش چيزى را معين سازيد ،از همان چيز تعيين شده به غير آن تجاوز نمىكند،
و اگر دوست داريد ،همينطور بگذاريدش ،و از آن خود را نگه داريد ،و آنچه را گرفت
رزقش است» .گفتند :اى رسول خدا ،نفسهاى ما به چيزى برايش راضى نمىشود ،آن
گاه با سه انگشتش به سوى وى اشاره نمود ،كه از نزدشان برباى ،مىگويد :بعد آن
گرگ در حالى برگشت كه آواز مىكشيد.
و نزد ابونعيم از مردى از جهينه روايت است كه گفت :نمايندگان گرگان در حدود صد
گرگ آمدند ،و هنگامى كه رسول خدا ص نماز خواند نشستند ،رسول خدا ص گفت:
«اينها نمايندگان گرگان اند ،نزد شما آمدهاند ،و از شما مىخواهند كه از طعام خودتان
براى شان چيزى را معين نماييد ،و از طرف آنان بر غير آن در امان باشيد» ،ولى
1
آنان از نيازمندى و فقر برايش شكايت نمودند ،گفت« :پس برگردانيدشان»
مىافزايد :آن گاه آنان آوازكنان بيرون شدند .و بيهقى و بزار اين را از ابوهريره به
اختصار روايت كردهاند .اين چنين در البدايه ( )146/6آمده است.
كرده رسول خدا ص هستم ،و اينطور و اينطور حالتى باليم آمد ،آن گاه شير در
حالى كه دمش را مىجنبانيد به سويش روى آورد و در پهلويش ايستاد ،و هرگاه
صدايى را مىشنيد به سويش روى مىآورد ،و باز مىآمد و در پهلويش حركت مىكرد ،و
همينطور با وى بود تا اين كه او را به ارتش رسانيد و بعد از آن شير از نزد وى
برگشت .اين چنين در البدايه ( )147/6آمده است.
چاشت (ظهر) خواب بودم ،و آن كليسا در آن روز مسجدى بود ،كه در آن نماز
خوانده مىشد ،مىگويد :عوف بن مالك از خوابش بيدار شد ،ناگهان ديد كه در خانه
همراهش شيرى است كه به طرفش مىآيد ،وى با ترس و هراس به سوى سلحش
برخاست ،شير برايش گفت :خاموش باش ،من با پيامى به سويت فرستاده شدهام
تا آن را ابلغ نمايى ،گفتم :كى تو را روان نموده است؟ گفت :خداوند مرا به سوى تو
روان نموده است ،تا بدانى كه معاويه كوچ كننده ،از اهل جنت است ،گفتم :معاويه
َ
كيست؟ گفت :ابن ابى سفيان (رضىالل ّه عنهما) .هيثمى ( )357/9مىگويد :در اين
ابوبكربن ابى مريم است ،و موصوف دچار اختلط گرديده بود.
رسول خدا ص گفت« :راست گفت ،سوگند به ذاتى كه جان محمد در دست اوست،
تا وقتى كه درندگان با انسانها صحبت نكنند ،و با انسان رشته تازيانهاش و بند
كفشش صحبت نكند ،و رانش وى را از آنچه خانوادهاش بعد از وى انجام داده است
خبر ندهد قيامت برپا نمىشود» .اين اسنادى است به شرط صحيح ،و بيهقى هم آن را
صحيح دانسته ،و جز ترمذى روايتش نكرده ،آن هم از اين قولش« :سوگند به ذاتى
كه جانم در دست اوست »...تا آخرش .بعد از آن گفته :اين حديث حسن و غريب و
صحيح است .اين چنين در البدايه ( )143/6آمده است .و براى حديث طريق ديگرى
هم نزد احمد ،بيهقى ،حاكم و ابونعيم هست .و احمد اين را از ابوهريره و ابونعيم
َ
از انس و بيهقى از ابن عمر (رضىالل ّه عنهما) روايت كردهاند ،چنانكه ابن كثير در
البدايه ( )144/6 145آن را شرح داده است .و قاضى عياض درباره صحبت گرگ
سخن گفته ،و از ابوهريره و ابوسعيد و اهبان بن اوس (رضی الله عنهم) متذكر شده،
و افزوده ،كه از وى به نام )مكلم الذئب(« ،كسى كه گرگ همراهش صحبت
نموده» ،ياد مىشد ،قاضى عياض مىگويد :و ابن وهب روايت نموده ،كه مثل اين قصه
براى ابوسفيان بن حرب و صفوان بن اميه نيز با گرگى اتفاق افتاده بود ،آن دو گرگى
را يافتند كه آهويى را دنبال مىكند ،و آن آهو داخل حرم گرديد ،گرگ از دنبال وى
برگشت ،و آن دو از آن تعجب كردند ،گرگ گفت :شگفت انگيزتر از اين آن است ،كه
َ
محمدبن عبدالل ّه در مدينه شما را به سوى جنت دعوت مىكند ،و شما وى را به سوى
آتش دعوت مىنماييد .ابوسفيان گفت :سوگند به لت و عزى ،اگر اين را در مكه
متذكر شوى ،اهلش آن را ترك خواهند گفت :اين چنين در البدايه ( )146/6آمده
است.
(من عبداللّه عمر أميالؤمني إل نيل أهل مصر :أما بعد :فإن كنت تري من قبلك فلتر ،و إن كان الواحد القهار يريك:
فنسالاللّه الواحد القهار أن يريك).
ترجمه« :از طرف بنده خدا عمر اميرالمؤمنين ،براى نيل اهل مصر :اما بعد :اگر از
طرف خودت جارى مىشدى ،جارى مشو ،و اگر خداوند يكتا و قهار جاريت مىساخت،
ما از همان خداوند يكتا و قهار مىخواهيم كه تو را جارى بسازد».
آن گاه عمرو نامه را يك روز قبل از روز صليب در نيل انداخت ،در فرصتى كه اهل
مصر ،براى كوچ كردن از آن آماده شده بودند ،زيرا ضرورت آنان در مصر بدون نيل
پوره (تكميل) نمىشد ،بعد در روز صليب در حالى صبح كردند كه خداوند آن را با
ارتفاع شانزده گز جارى گردانيده بود ،و آن سنت بد را از اهل مصر قطع ساخت .اين
چنين در منتخب الكنز ( )380/4آمده است .و حافظ ابوالقاسم للكائى طبرى اين را
در كتاب السنة از قيس بن حجاج به مثل آن ،چنانكه در تفسير ابن كثير ()464/3
آمده ،روايت كرده است.
جنگهاى وى حاضر بودم ،و به جنگهاى مان فرا در رسيديم ،و دريافتيم كه قوم از ما
خبر داده شدهاند ،و آثار آب را محو و نابود ساختهاند -و گرمى هم خيلى شديد بود -
به اين صورت تشنگى ما را و سوارىهاى مان را در مشقت انداخت .اين حادثه در روز
جمعه اتفاق افتاده بود ،هنگامى كه آفتاب براى غروبش مايل گرديد ،براى ما دو
ركعت نماز را امامت نمود ،بعد از آن دستش را به سوى آسمان بلند نمود ،و ما در
آسمان چيزى را نمىديديم .مىگويد :به خدا سوگند ،تا هنوز دستش را پايين ننموده
بود ،كه خداوند باد را فرستاد ،و ابرها را پديد آورد ،و ابرها آنقدر آب فرو ريختند كه
نهرها و درهها پر شدند .آن گاه ما نوشيديم ،و سوارىهاى مان را آب داديم و ذخيره
كرديم ،و خود را به دشمن مان رسانيديم ،و دريافتيم كه از خليجى از بحر عبور
نمودهاند و خود را به جزيرهاى رسانيدهاند .وى بر كناره خليج ايستاد و گفت :اى بلند
مرتبت ،اى بزرگ ،اى بردبار ،اى عزتمند ،و بعد از آن دستور داد :بگذريد به نام
خداوند .مىگويد :و ما گذشتيم و آب سمهاى سوارىهاى مان راتر نمىنمود ،و جز اندكى
درنگ نكرده بوديم ،كه در آنجا به دشمن رسيديم ،و كشتيم و اسير نموديم و غلم
گرفتيم ،و باز به خليج آمديم ،آن گاه وى مثل گفتهاش را گفت ،و ما عبور نموديم ،و
آب سمهاى چهارپايان ما راتر نمىنمود ...و حديث را متذكر شده.
و بخارى در التاريخ اسناد ديگرى براى اين قصه متذكر شده ،و ابن ابى الدنيا با اسناد
از سهم بن منجاب ،اين حديث را روايت نموده كه گفت :با علء بن حضرمى به غزا
رفتيم ...و آن را متذكر شده ،و در دعاء گفته :اى عالم ،اى بردبار ،اى بلند مرتبت ،اى
بزرگ ،ما بندگانت هستيم ،و در راهت با دشمنت مىجنگيم .بارانى براى ما نصيب
گردان كه از آن بنوشيم و وضوء نماييم .و وقتى آن را ترك نموديم ،در آن براى
هيچكسى غير از ما حصه و نصيبى مگردان ،و در بحر گفت :براى ما به سوى دشمنت
راهى آمادهساز .اين چنين در البدايه ( )155/6آمده است .و ابونعيم اين را در الحليه
( )7/1از سهم بن منجاب به مانند روايت ابن ابى الدنيا فقط به ذكر قصه بحر روايت
نموده ،و در روايت وى آمده :با ما وارد بحر گرديد و ما در آن داخل شديم ،و آب به
نمدهاى زير زينهاى مان نمىرسيد ،و به سوى شان بيرون گرديديم .و ابن جرير در
تاريخش ( )522/2و ابن كثير در البدايه ( )328/6فرستادن علء بن حضرمى را
توسط ابوبكر براى قتال اهل ارتداد به بحرين متذكر شدهاند ...و هر دو قصه رم
نمودن شترها را با آنچه از توشه ارتش و خيمهها و آب نوشيدنى شان بر پشت
داشتند ،و هم چنان برگرديدن شترها را با آنچه بر پشت داشتند متذكر شدهاند .و هم
چنان قصه خلق شدن نهرى از آب پاك و ناب را در پهلوى شان از طرف خداوند و
جنگيدن شان را با مرتدين يادآور گرديدهاند .در البدايه ( )329/6مىگويد :علء براى
مسلمانان گفت :به دارين برويم تا با دشمنانى كه در آنجا هستند بجنگيم .آنان به
سرعت به اين درخواست جواب مثبت دادند ،وى با آنان حركت نمود و به ساحل بحر
آمد ،تا در كشتىها سوار شوند .ديد كه مسافه دور است ،و در كشتىها به آنان
نمىرسند ،و تا رسيدن شان دشمنان خدا مىروند ،بنابراين با اسب خود داخل بحر
گرديد و مىگفت :اى مهربانترين مهربانان ،اى با حكمت ،اى عزتمند ،اى يكتا ،اى بى
نياز ،اى زنده ،اى زنده كننده ،اى برپا دارنده ،اى صاحب جلل و عزت ،معبودى جز تو
نيست .اى پروردگار ما .و ارتش را دستور داد ،تا اين را بگويند ،و داخل بحر شوند،
آنان اين عمل را انجام دادند ،و خليج به اجازه خدا ايشان را گذرانيد .آنان گويى كه بر
سر سيل نرم كه باليش آب باشد حركت مىكنند ،و سپلهاى شتر فرو نمىرفت ،و تا
زانوهاى اسبان نمىرسيد .مسافه آن منطقه براى كشتىها يك روز و يك شب بود .وى
آن را پيمود و به ساحل ديگر رسيد ،و با دشمنش جنگيد و شكست شان داد و
غنيمتهاى شان را جمع نمود .بازبرگشت و به جانب ديگرش خود را رسانيد ،و به
موضع اول خود برگشت ،و همه اين اعمال را در يك روز انجام داد .اين چنين اين را
ابن جرير ( )526/2از سرى از شعيب از سيف به اسناد وى از منجاب بن راشد ذكر
نموده ،كه قصه را به طول آن يادآور گرديده است.
گرديدند ،و به هر آنچه در خانههاى كسرى از سه ميليارد باقى مانده بود ،و بر آنچه
شيرويه و كسانى كه بعد از وى فراهم آورده بودند دست يافتند .طبرى اين را در
تاريخش ( )119/3از سيف با زيادت هايى روايت نموده ،و در البدايه ( )64/7آن را
به طولش متذكر گرديده است.
و ابونعيم اين را در الدلئل (ص )209از ابوبكر بن حفص بن عمر روايت نموده ،كه
َ
گفت :كسى كه در پهلوى سعد در آب حركت مىنمود ،سلمان فارسى (رضىالل ّه
َ
عنهما) بود ،اسبان با آنان شنا نمودند ،و سعد مىگفت( :حسبناالل ّه و نعم الوكيل).
ترجمه« :خداوند براى ما كافى است ،و او نيك كارساز است» به خدا سوگند،
خداوند دوستش را نصرت خواهد داد ،و دينش را غالب خواهد گردانيد ،و دشمنش را
شكست خواهد داد ،به شرطى كه در ارتش ظلمى نباشد يا گناهانى نباشد كه بر
نيكىها غالب آيد .سلمان برايش گفت :اسلم جديد است ،به خدا سوگند ،بحرها براى
شان مسخر گرديده است ،چنانكه خشكى براى شان مسخر گرديده است .سوگند به
ذاتى كه جان سلمان در دست اوست ،اينان از دجله گروه گروه بيرون مىشوند،
چنانكه گروه گروه در آن وارد شدهاند و روى آب را فرا گرفتند ،حتى كه آب از دو
كناره دجله ديده نمىشد ،و آن قدر با هم حرف مىزدند ،كه اگر در خشكى مىبودند آن
قدر صحبت نمىكردند ،و از آب ،چنانكه سلمان گفته بود ،بيرون گرديدند ،و چيزى را
گم ننمودند و هيچكسى از ايشان غرق نگرديد .اين را ابن جرير طبرى در تاريخش (
)121/3از ابوبكر بن حفص به مانند آن ،و با زيادتى در اولش روايت نموده است.
و ابونعيم در الدلئل (ص )209از ابوعثمان نهدى روايت نموده كه :آنان همه شان
سلمت باقى ماندند ،مگر مردى از بارق كه غرقده گفته مىشد ،وى از اسب سرخ
رنگش افتاد ،و گويى من به سوى همان اسب نگاه مىكنم كه موىهاى گردنش در
حالى كه برهنه است تكان مىخورد و حركت مىنمايد ،و غريق در ميان آب دور
مىخورد ،آن گاه قعقاع بن عمرو لجام اسبش را به سوى وى گردانيد ،و او را با
دستش گرفت و كشاند تا اينكه عبور كرد .مىگويد :و چيزى از آنان در آب نرفت ،مگر
جامى كه بندش كهنه بود و قطع گرديد ،و آب بردش ،مردى كه با صاحب جام شنا
مىنمود با طعنه برايش گفت :تقديرش رسيد ،و پريد و رفت .صاحب جام گفت :به
خدا سوگند ،من بر همان حالت اول هستم ،و خداوند چنان نيست كه از ميان ارتش
جام مرا از نزدم بگيرد ،بعد هنگامى كه عبور كردند ،يكى از مردانى كه دهانه گذر را
حمايت مىنمود ،ناگهان جامى را ديد كه بادها و امواج حركتش داده و به كناره دريا
افتاده است ،وى آن را با نيزهاش گرفت و در ميان ارتش آمده نشانش مىداد تا
صاحبش پيدا گردد ،و به اين صورت صاحبش آن را دوباره به دست آورد .ابن جرير
اين را در تاريخش ( )122/3از ابوعثمان و غير وى به مثل آن روايت كرده است.
و ابن جرير در تاريخش ( )122/3از عمير صائدى روايت نموده ،كه گفت :هنگامى كه
سعد دستور ورود به دجله را براى مردم صادر نمود ،به هم نزديك شدند 1و سلمان
َ
همراه سعد (رضىالل ّه عنهما) بود ،و در آب در پهلويش مىرفت ،سعد گفت:
[ذلك تقديرالعزيزالعليم] (يونس)38:
ترجمه« :اين تقدير ذات غالب و داناست».
و آب بر آنان بلند ميگرديد و طغيان مىنمود ،ولى اسب بر پاهايش ايستاد مىماند و
وقتى خسته و مانده مىشد ،تپهاى برايش نمودار مىگرديد ،و بر آن راحت مىگرفت،
گويى كه وى بر زمين باشد ،و امرى در مدائن شگفت انگيزتر از اين نبود ،و آن روز
روز آب بود ،و برايش روز تپهها گفته مىشد .و ابونعيم در الدلئل (ص )209از عمير
صائدى مثل اين را روايت كرده است ،مگر اين كه در روايت وى آمده :و در مدائن
امرى عجيبتر و شگفت انگيزتر از آن نبود ،و به همين سبب روز تپهها گفته مىشد ،هر
كسى مانده مىشد ،تپهاى برايش مىبرآمد و بر آن راحت مىگرفت.
و ابن جرير در تاريخش ( )123/3از قيس بن ابى حازم روايت نموده ،كه گفت :در
حالى وارد دجله شديم كه پر از آب بود ،و هنگامى كه به نقطه پر آب آن رسيديم،
سواركار ايستاده بود ،و آب به كمربندش نمىرسيد .و ابونعيم در الدلئل (ص )210از
قيس مانند اين را روايت كرده است.
و ابن ابى حاتم از حبيب بن صهبان روايت نموده ،كه گفت :مردى از مسلمانان -وى
حجربن عدى بود -گفت :چه شما را باز مىدارد ،كه به سوى اين دشمنان عبور
نماييد؟ همين بحر؟ -يعنى دجله ، -
[و ما كان لنفس أن توت إلّا بإذناللّه كتابا مؤجلً] (آل عمران)145:
ترجمه« :هر نفسى به اجازه خدا مىميرد ،و آن هم در يك وقت معين ،كه نوشته شده
است».
و بعد از آن اسبش را داخل دجله نمود ،هنگامى كه وارد گرديد ،مردم همه داخل
شدند .وقتى دشمن ديدشان ،گفتند :ديوها آمدند ،بعد فرار نمودند .اين چنين در
تفسير ابن كثير ( )410/1آمده است .و نزد ابونعيم در الدلئل (ص )210از حبيب بن
صهبان ابومالك روايت است كه گفت :هنگامى كه مسلمانان در روز مدائن از دجله
عبور نمودند و اهل فارس ديدند كه آنان عبور مىكنند ،به فارسى مىگفتند :ديوها آمد،
و براى يكديگر خود گفتند :شما به خدا سوگند ،همراه انسان نمىجنگيد ،بلكه با جن
مىجنگيد ،و شكست خوردند .ابن جرير در تاريخش ( )123/3از حبيب مانند اين را
روايت كرده است .و بيهقى اين را از اعمش از بعضى يارانش ،چنانكه در البدايه (
)155/6آمده ،روايت كرده ،وى مىگويد :به دجله در حالى رسيديم كه آب زياد بود ،و
عجمها در پشت آن قرار داشتند .آن گاه مردى از مسلمانان گفت :به نام خدا ،و با
اسبش داخل گرديد ،و بر آب بلند شد ،آن گاه مردم گفتند :به نام خدا ،و وارد
گرديدند ،و بر آب بلند شدند .در اين اثناء عجمها به سوى شان نگاه نمودند ،و گفتند:
ديوها ،ديوها ،و باز به جهت و طرف خويش فرار كردند.
و بغوى از معاويه بن حرمل روايت نموده ،كه گفت :نزد عمر آمدم و گفتم :اى
امير المؤمنين ،قبل از اين كه دستگير شوم توبه نمودهام ،گفت :تو كيستى؟ گفتم:
معاويه بن حرمل داماد مسيلمه ،گفت :برو و نزد بهترين اهل مدينه پايين شو،
مىگويد :نزد تميم دارى پايين گرديدم و در حاليكه با هم صحبت مىكرديم ،ناگهان
آتشى در حره بيرون گرديد ،آنگه عمر نزد تميم آمد و گفت :اى تميم بيرون شو،
گفت :من چيستم؟ نمىترسى كه رازم افشاء گردد؟ وى نفس خود را خرد شمرد ،و
بعد از آن برخاست و جمعش نمود ،تا اين كه داخل همان دروازهاى نمودش كه از آن
بيرون شده بود ،و بعد از آن از دنبال آن داخل گرديد ،و باز بيرون شد ،و آن آتش
برايش ضررى نرسانيد .اين چنين در الصابه ( )497/3آمده است .و ابونعيم اين را
در الدلئل (ص )212از ضمره از مرزوق به شكل مختصر روايت نموده ،و در روايت
وى آمده :عمر برايش گفت :براى مثل اين ،تو را نگه مىداشتيم اى ابورقيّه.
َ
روشنى براى شان روشنى براى حسن و حسين (رضىالل ّه عنهما)
احمد از ابوهريره روايت نموده ،كه گفت :با رسول خدا ص نماز خفتن را
َ
مىخوانديم ،وقتى كه سجده مىنمود ،حسن و حسين (رضىالل ّه عنهما) بر پشتش
مىجستند ،و وقتى كه سرش را بلند مىنمود ،آنان را از پشتش به مهربانى مىگرفت و
پايين مىگذاشت .باز وقتى دوباره بر مىگشت ،آنان نيز عودت مىكردند ،وقتى كه
نمازش را تمام نمود ،آن دو را بر ران هايش نشانيد .مىگويد :من به سويش برخاستم
و گفتم :اى رسول خدا ،من اينان را برگردانم؟ آن گاه برقى درخشيد ،و رسول خدا
ص براى شان گفت« :نزد مادرتان برويد» ،مىگويد :و روشنى آن تا وقتى باقى ماند
كه آنان نزد مادر شان داخل گرديدند .هيثمى ( )181/9مىگويد :اين را احمد و بزار به
اختصار روايت كردهاند ،و بزار گفته :در يك شب خيلىها تاريك .و رجال احمد ثقهاند .و
بيهقى اين را از ابوهريره به مثل آن روايت نموده ،چنانكه در البدايه ( )152/6آمده
است.
و ابونعيم در الدلئل (ص )205از ابوهريره روايت نموده ،كه گفت :حسن در يك
شب تاريك نزد پيامبر ص بود ،رسول خدا ص وى را خيلىها دوست مىداشت ،حسن
گفت :آيا نزد مادرم بروم؟ گفتم :اى رسول خدا ،همراهش بروم؟ گفت« :نخير» ،آن
گاه برقى از آسمان آمد ،و او در روشنايى آن رفت تا اين كه نزد مادرش رسيد.
گفت« :شيطان بعد از تو در خانواده ات جاى گزين شده است ،اين شاخه درخت
خرما را گرفته ببر ،و آن را تا رسيدن به خانهات در دست داشته باش ،بعد شيطان را
از كنج خانه بگير و با اين شاخه درخت خرما وى را بزن» ،از مسجد بيرون شدم ،و
شاخه درخت خرما روشنيى چون نور شمع از خود نشان داد ،و من در روشنايى آن
حركت نمودم ،تا اين كه به خانوادهام آمدم ،و آنان را دريافتم كه خوابيدهاند ،در كنج
نظر افكندم ،و ديدم كه در آنجا خار پشتى قرار دارد ،بعد وى را با همان شاخه درخت
خرما زدم و بيرون گرديد .هيثمى مىگويد :رجالش ثقه دانسته شدهاند.
شرضير و عَبّادبن ب ِ ْ
ح َ روشنايى براى ا ُ َ
سيْدبن ُ
بخارى از انس روايت نموده كه :دو تن از اصحاب پيامبر ص از نزد رسول خدا ص
بيرون گرديدند ،و همراه شان مثل دو چراغ در پيش روى شان بود .هنگامى كه جدا
شدند ،همراه هر يكى از آنان چراغى بود ،تا اين كه به خانواده شان رسيدند.
َ
و نزد عبدالرزاق از انس روايت است ،كه اسيدبن حضير انصارى (رضىالل ّه عنهما) و
مرد ديگرى از انصار نزد پيامبر ص در مورد كارى كه داشتند صحبت نمودند ،تا اين كه
ساعتى از شب گذشت ،و شب هم خيلىها تاريك بود .بعد از نزد رسول خدا ص براى
عودت بيرون گرديدند ،و در دست هر يكىشان عصايى بود ،عصاى دومى روشن
گرديد ،و براى هر دوىشان روشنى نمود ،و در روشنى آن راه مىرفتند .وقتى كه
راههاى شان از هم جدا شد ،براى ديگرش نيز عصايش روشن گرديد ،و او در
روشنايى آن راه پيمود ،و به اين صورت هر يكى از آنان در روشنايى عصاى خود تا
رسيدن به خانوادهاش حركت نمود .بخارى اين را به طور معلق از معمر از ثابت از
انس ذكر نموده است .و بخارى هم چنان اين را به شكل معلق از حمادبن سلمه از
َ
ثابت از انس ذكر كرده كه :عباد بن بشر و اسيدبن حضير (رضىالل ّه عنهما) از نزد
پيامبر ص بيرون گرديدند ،و مثل آن را متذكر شده است .و نسائى و بيهقى اين را از
طريق حمادبن سلمه كه به انس مىرسد روايت نمودهاند .اين چنين در البدايه (
)152/6آمده است .و ابن سعد ( )606/3اين را از طريق حماد از ثابت از انس
روايت نموده ،كه گفت :اسيدبن حضير و عبادبن بشر در يك شب دشوار و تاريك نزد
رسول خدا ص بودند ،و مانند آن را متذكر شده است .و ابونعيم در الدلئل (ص )205
مانند اين را روايت نموده است.
گاه در انگشتان پنجگانهام برايم نورى پديد آمد و روشنى داد ،و در روشنى آن به جمع
نمودن چيزهاى پراكنده شده از بار پرداختم ،از قبيل :تازيانه ،ريسمان ها 1و مانند
آنها.
آمد ،بنابراين نيكى نما و عمل پسنديده انجام ده ،چون اين عمل از فرجام بد نگه
مىدارد .اين چنين در الكنز ( )312/3آمده است.
هاست ،فرمود« :بار خدايا ،سيراب مان ساز ،حتى كه ابولبابه برهنه برخيزد و منفذ
آب خرمنش را با ازارش بند نمايد» ،مىگويد :در آسمان ابرى را نمىديديم ،آن گاه
باران سختى براى شان باريد ،و انصار در اطراف ابولبابه جمع شدند و گفتند :اى
ابولبابه ،آسمان تا آن وقت از باران باز نمىايستد ،كه تو همان گفته پيامبر خدا ص را
انجام ندهى .مىگويد :بنابراين ابولبابه برهنه برخاست و آب رو خرمن خرمايش را با
ازارش بند نمود ،و بعد از آن بود كه آسمان باز ايستاد .و بيهقى مانند اين را از
ابولبابه ،چنانكه در البدايه ( )92/6آمده ،روايت كرده است ،و در البدايه افزوده :اين
اسناد حسن است ،ولى احمد و مصنفين كتابها [ى ششگانه] آن را روايت نكردهاند .و
در تحمل سختىها ( )80/2حديث عمر نزد ابن جرير ،بزار و طبرانى گذشت كه در
آن آمده :پس [رسول خدا ص] دستهاى خود را به سوى آسمان بلند نمود ،تا هنوز آن
را برنگردانيده بود ،كه آسمان با باران اندكى پاسخ داد ،و بعد خوب باريد .آنها آنچه را
با خود داشتند پر نمودند ،بعد از آن رفتيم [تا باران را] ببينيم ،ديديم كه از قرارگاه
تجاوز نكرده است .اين را ابونعيم در الدلئل (ص )190از عمر به مانند آن روايت
كرده است.
َّ
و ابونعيم در الدلئل (ص )190از عبدالله بن ابى بكربن عياش بن سهل روايت
نموده ،كه گفت :مردم در حالى صبح نمودند ،كه با خود آب نداشتند ،و نزد رسول
خدا ص شكايت نمودند ،و او به خداوند عزوجل دعا نمود ،و او ابرى را فرستاد ،و آن
ابر باران نمود ،و مردم سيراب شدند ،و به قدر ضرورت خويش آب برداشتند.
كه حيوانات وحشى به انسانها روى مىآوردند ،و به حدى كه انسان گوسفند را ذبح
مىنمود ،و از خوردن آن به خاطر خرابيش اكراه مىورزيد .البته در حالى كه به شدت
محتاج و فقير مىبود .مردم در اين حالت قرار داشتند ،و عمر چون محاصره شده از
اهل شهرها بود ،تا اين كه بلل بن حارث مزنى آمد ،و اجازه ورود نزد وى خواست
و گفت :من فرستاده رسول خدا ص به سوى تو هستم ،رسول خدا ص برايت
مىگويد« :من تو را خردمند و هوشيار مىشناختم ،و تا حال به همان باور هستم ،حال
چه مىكنى؟» گفت :اين را چه وقت ديدى؟ پاسخ داد :شب گذشته ،آن گاه بيرون
گرديد ،و در ميان مردم فرياد كشيد :الصلة جامعة ،و براى آنان دو ركعت نماز گزارد،
بعد از آن برخاست و گفت :اى مردم ،من شما را به خداوند سوگند مىدهم ،آيا كارى
را از من مىدانيد ،كه غير آن ،بهتر باشد .گفتند :بار خدايا ،نه ،گفت :بلل بن حارث
اينطور و اينطور گمان ميكند .گفتند :بلل راست گفته است ،و از خدا و از مسلمانان
كمك طلب كن ،بنابراين به سوى آنان فرستاد -و عمر از اين عمل بازداشته شده بود
،-و عمر گفت :خدا بزرگتر است ،آزمايش به انتهاى خود رسيد ،و دور گرديد ،و براى
هر قومى كه اجازه طلب داده شد ،آزمايش از آنان برداشته مىشود .براى اميران
شهرها نوشت :به فرياد رسى و معاونت اهل مدينه و اطراف آن اقدام كنيد ،چون به
شدت دچار مشكلت اند ،و مردم را براى طلب باران بيرون ساخت .خودش هم
بيرون گرديد ،و عباس را هم همراهش پياده بيرون گردانيد .بيانيه مختصرى ايراد
نمود ،و بعد از آن نماز گزارد .بعد از آن بر زانوهايش نشست و گفت :بار خدايا،
خاص تو را مىپرستيم ،و خاص از تو كمك مىخواهيم ،بار خدايا ،براى مان بيامرز ،رحم
مان كن و از ما راضى شو .بعد از آن برگشت ،و در بازگشت خود تا هنوز به منزل
نرسيده بودند ،كه در حوضكها و جوىها داخل گرديدند .و نزد وى هم چنان به اسنادى
كه در آن سيف آمده ،از عاصم بن عمربن الخطاب روايت است ،و حديث را به
معناى آن ذكر نموده ،و در آن آمده :پس اهل خانوادهاى از مزينه از اهل باديه براى
كلن خانواده شان گفتند :مشكلت و سختى از حد گذشت ،پس براى مان گوسفندى
ذبح كن ،گفت :در گوسفندان چيزى نيست ،و تا آن وقت بر وى اصرار نمودند ،كه
گوسفندى را براى شان ذبح نمود ،و آن را پوست نمود ،و در وجودش فقط
استخوانهاى سرخ را يافت ،آن گاه فرياد كشيد :يا محمد! 1و در خواب ديد ،كه رسول
خدا ص نزدش آمد و گفت« :برايت مژده باران را مىدهم ،نزد عمر برو و از طرف
من برايش سلم برسان ،و برايش بگو :شناخت من از تو اين است ،كه به عهد وفا
كنندهاى ،و در عهدت محكم و استوارى ،بنابراين خردمندى و هوشيارى پيشه كن اى
عمر» ،آن گاه وى آمد ،تا اين كه به دروازه عمر رسيد ،و براى غلم عمر گفت:
براى فرستاده رسول خدا ص اجازه بگير ،و به معناى آن را متذكر شده است.
فرود آمدن باران به دعاى معاويه و يزيدبن اسود جرشى (رضی الله عنهم)
ابن سعد ( )444/7از سليم بن عامر خبائرى روايت نموده كه :آسمان بى باران شده
َ
بود ،و نمىباريد ،بنابراين معاويه بن ابى سفيان (رضىالل ّه عنهما) و اهل دمشق براى
طلب باران بيرون گرديدند .هنگامى كه معاويه بر منبر نشست گفت :يزيدبن اسود
جرشى كجاست؟ مىگويد :مردم فريادش كردند ،و او در حالى كه از شانههاى مردم
عبور مىنمود به پيش آمد .معاويه امرش نمود ،و به منبر بلند گرديد ،و نزد پايهاى
1استعانت و به فريادرسى خواستن ،طورى كه از آيات و احاديث متعدد روشن است ،جز از خدا ،از
كس ديگرى جايز نيست ،و اين حديث ،چون حديث ضعيف و موقوف است ،بر جواز استعانت و
فريادرسى از غير خدا دليل شده نمىتواند .م.
معاويه نشست .آن گاه معاويه گفت :بار خدايا ،ما امروز بهتر و افضلمان را برايت
شفيع مىآوريم .بار خدايا ،ما يزيدبن اسود جرشى را برايت شفيع مىآوريم ،اى يزيد،
دستهايت را به سوى خداوند بلند كن .آن گاه يزيد دست هايش را بلند نمود ،و مردم
هم دستهاى شان را بلند كردند .جز اندكى نگذشته بود ،كه ابرى در مغرب نمودار
گرديد ،و بادها وزيدن گرفت ،و براى ما آب داده شد ،حتى كه نزديك بود مردم به
منزلهاى شان نرسند.
ابن سعد ( )224/8از عثمان بن قاسم روايت نموده ،كه گفت :هنگامى كهام ايمن
َ
(رضىالل ّه عنها) هجرت نمود ،در مكانى به نام منصرف كه پايينتر از روحاست ،بيگاه )
شام( نمود ،و تشنه گرديد .اين در حالى بود كه وى با خود آب نداشت و روزه دار هم
بود ،و تشنگى به تكليفش ساخت ،آن گاه دلوى از آسمان كه ريسمان سفيد داشت
برايش پايين گرديد ،و او آن را گرفت و نوشيد ،تا آن كه سيراب گرديد ،و مىگفت:
بعد از آن ديگر برايم تشنگى پيش نيامده است ،در حالى كه با گرفتن روزه ،در نصف
روز و گرماى آن ،خود را به تشنگى پيش مىنمودم ،ولى بعد از آن نوشيدن ديگر تشنه
نشدم ،و من در روز گرم روزه مىگرفتم و تشنه نمىشدم .اين را ابن سكن از قاسم
به مانند آن ،چنانكه در الصابه ( )432/4آمده ،روايت نموده است.
در البدايه ( )97/6آمده ،روايت نموده است .و ابن سعد ( )179/1اين را از سلمه
روايت كرده است.
َّ َّ
و بخارى از جابربن عبدالله (رضىالله عنهما) روايت نموده ،كه گفت :مردم در روز
حديبيه تشنه شدند ،و در پيش روى پيامبر ص ظرف چرمى كوچكى بود ،كه از آن
وضو مىنمود ،و مردم در حالى به سويش روى آوردند كه حالت گريان را به خود
داشتند ،گفت« :شما را چه شده است؟» گفتند :جز همين آبى كه نزد شما است ،نزد
ما ديگر آبى نيست كه به آن وضو كنيم و بنوشيم ،آن گاه دستش را در ظرف
گذاشت ،و آب از ميان انگشتانش چون چشمهها فواره نمود ،و ما نوشيديم ،و وضو
نموديم .گفتم :چند تن بوديد؟ گفت :اگر صدهزار هم مىبوديم براى مان كفايت مىكرد،
ما پانزده صد تن بوديم .اين را مسلم هم روايت كرده است .اين چنين در البدايه (
)96/6آمده .و ابونعيم اين را در الدلئل (ص )144و ابن سعد ( )98/2از وى به مثل
آن روايت كردهاند.
و ابونعيم در الدلئل (ص )144از ابن مسعود روايت نموده ،كه گفت :در حالى كه
ما با رسول خدا ص در سفرى بوديم ،ناگهان وقت نماز فرارسيد ،و همراه ما جز
مقدار اندك آب نبود .آن گاه رسول خدا ص آبى را طلب نمود ،و آن را در كاسهاى
انداخت ،و دستش را در آن گذاشت ،و آب از ميان انگشتانش فواره نمود ،بعد از آن
صدا كرد« :آگاه باشيد ،بياييد براى وضو نمودن ،و بركت از طرف خداست» ،آن گاه
مردم آمدند و وضو كردند ،و من از آنان به سوى آب سبقت گرفتم ،تا آن را در
شكمم داخل نمايم ،البته به خاطر گفته رسول خدا ص« :بركت از طرف خداست».
و بخارى اين را از وى به مثل آن روايت كرده است .چنانكه در البدايه ( )97/6آمده.
مسلم از معاذبن جبل روايت نموده ،و حديث را در جمع نمودن دو نماز در غزوه
تبوك ذكر نموده ،تا اين كه گفته :و گفت - :يعنى رسول خدا ص « : -شما فردا -ان
َ
شاءالل ّه -به چشمه تبوك مىرسيد ،و به آنجا در چاشت روز مىرسيد ،كسى از شما كه
به آن رسيد ،چيزى از آبش را تا آمدن من دست نزند» ،مىگويد :ما نزد آن رسيديم،
در حالى كه دو مرد به سويش سبقت نموده بودند ،و چشمه مانند بند كفش بود ،و
اندك آبى از آن بيرون مىشد .رسول خدا ص آن دو تن را پرسيد« :آيا چيزى از آبش
را دست زدهايد؟» گفتند :آرى ،آن گاه براىشان حرفهاى تند گفت .و براى شان آنچه
خدا خواسته بود گفت ،مىگويد :بعد از آن ،از چشمه با كفهاى دست خويش اندك
اندك آب كشيدند ،تا اين كه در چيزى جمع گرديد ،و رسول خدا ص در آن روى و
دستهاى خود را شست ،و باز آن را در چشمه ريخت ،و آب زيادى از چشمه در جريان
شد ،و مردم از آن آب نوشيدند .بعد از آن رسول خدا ص گفت« :اى معاذ ،اگر
عمرت دراز شود ،و زنده بمانى ،به زودى خواهى ديد كه اين جا پر از باغها شده
است» .اين چنين در البدايه ( )100/6آمده است.
دو انگشت از انگشتانش چشمهاى را ديدم ،كه بيرون مىگرديد .فرمود« :اگر من از
پروردگارم حيا نمىكردم ،آب مىنوشيديم و مىنوشانيديم .در ميان يارانم صدا كن:
كسى كه آب مىخواهد ،به دستش هر اندازه كه دوست دارد بگيرد» ،زياد مىگويد :وفد
قومم خبر اسلم و طاعت خويش را آوردند ،آن گاه مردى از وفد گفت :اى رسول
خدا ،ما چاهى داريم ،كه در زمستان آبش براى ما كفايت مىكند ،و بر آن جمع
مىشويم ،ولى وقتى تابستان فرا رسيد ،آبش كم مىگردد ،و ما بر آب هايى كه در
اطراف ماست پراكنده مىشويم .و ما امروز نمىتوانيم پراكنده شويم ،چون هر كسى
كه در اطراف ماست ،دشمن ماست .بنابراين به خداوند دعا كن ،كه آب آن براى ما
كفايت كند .آن گاه رسول خدا ص هفت سنگريزه را طلب نمود ،و آنان را در دست
خود پراكنده ساخت 1و دعا فرمود ،بعد از آن گفت« :وقتى به آن چاه رسيديد ،اينها
را يكدانه ،يكدانه در آن بيندازيد ،و نام خداوند را بر آن ياد كنيد» ،بعد از اجراى اين
عمل آنان نتوانستند به قعر و ژرفاى آن نگاه كنند .بيهقى اين را از زياد به شكل
طولنىتر روايت كرده ،و اصل اين حديث در مسند ،سنن ابى داود ،ترمذى و ابن ماجه
موجود است ،چنانكه در البدايه ( )101/6آمده است.
َ
بركت در آب به سبب نوشيدن حسين بن على (رضىالل ّه عنهما) از آن
ابن سعد ( )144/5از ابوعون روايت نموده ،كه گفت :هنگامى كه حسين بن على
َ
(رضىالل ّه عنهما) از مدينه به هدف مكه بيرون گرديد ،از نزد ابن مطيع در حالى عبور
نمود ،كه چاهش را حفر مىنمود ...حديث را متذكر شده ،و در آن آمده :ابن مطيع
برايش گفت :اين چاهم را حفر نمودم ،و اين روز ،نخستين روزى است كه چيزى آب
در دلو براى ما بيرون شده است .اگر به خداوند به بركت در آن براى ما دعا كنى
بهتر مىشود .گفت :از آبش بياور ،و از آب آن برايش در دلو آورده شد ،وى از آن
نوشيد ،و بعد از آن مضمضه نمود ،و باز به چاه برگردانيدش .به اين صورت چاه
گوارا و پر آب گرديد.
خداوند نيست ،و شهادت مىدهم كه من رسول خدا هستم ،هر بنده مؤمنى كه با اين
شهادت با خداوند روبرو گردد ،آتش در روز قيامت از وى دور داشته مىشود» .نسائى
اين را به مثل آن روايت كرده است .اين چنين در البدايه ( )114/6آمده است .و ابن
سعد ( )180/1اين را از ابوعمره به مانند آن روايت كرده است .و ابونعيم اين را در
َ
الدلئل (ص )148از ابوهريره و جابر (رضىالل ّه عنهما) روايت نموده ،و مسلم هم از
آن دو روايت كرده است .و احمد و مسلم و نسائى از ابوهريره مانند آن را ،چنانكه
در البدايه ( )113/6آمده ،روايت نمودهاند .و بزار اين را از ابوخنيس غفارى روايت
نموده ،كه وى در غزوه تهامه با رسول خدا ص بود[ .مىگويد ]،وقتى به عصفان
رسيديم ،يارانش نزد وى آمدند ...و به معناى آن را متذكر شده ،مگر اين كه نزد وى
اين قول وى نيامده :آن گاه خنديد ...تا آخرش .و در آن آمده :بعد از آن دستور كوچ
نمودن داد ،و هنگامى كه از آنجا گذشت بالى شان باران باريد ،وى پايين شد ،و آنان
همراهش پايين گرديدند ،و از آب آسمان نوشيدند ...الحديث .اين را هم چنان بيهقى
از ابوخنيس به مثل آن ،چنانكه در البدايه ( )114/6آمده ،روايت كرده است .طبرانى
اين را در الوسط ،چنانكه در المجمع ( )303/8آمده ،روايت كرده است .و حاكم اين
را ،چنانكه در الصابه ( )53/4آمده ،روايت نموده ،و گفته است :سند حديث حسن
است.
َّ
و ابونعيم در الدلئل (ص )149از ابوهريره و ابوسعيد (رضىالله عنهما) روايت نموده،
كه گفتند :در غزوه تبوك براى مردم گرسنگى پيش آمد .گفتند :اى رسول خدا ،اگر
اجازه بدهى ،شترهاى آبكشى مان را ذبح مىكنيم ،از آن مىخوريم ،و از روغن آن
استفاده به عمل مىآوريم .رسول خدا ص براى شان گفت« :بكنيد» ،آن گاه عمر
آمد ...و به معناى حديث ابوعمره را متذكر شده .مسلم و غير وى مانند اين را،
چنانكه در البدايه ( )114/6آمده ،روايت كردهاند.
و ابويعلى از اياس بن سلمه از پدرش روايت نموده ،كه گفت :در غزوه خيبر با
رسول خدا ص بوديم .وى دستور داد ،تا آنچه را در توشه دانهاى مان هست -البته از
خرما -جمع كنيم .آن گاه پارچه چرمى را هموار نمود ،و توشههاى مان را روى آن
انداختيم .مىگويد :من رفتم و گردن بلند نموده نگاه كردم ،و آن را به اندازه جاى
خوابيدن يك گوسفند اندازه نمودم ،و ما هزارو چهارصد تن بوديم .مىگويد :خورديم،
باز گردن بلند نمودم و نگاه كردم ،و آن را به اندازه جاى خوابيدن يك گوسفند اندازه
نمودم ...و حديث را در بركت آب متذكر شده است .اين را مسلم از اياس از پدرش
روايت نموده ،و گفته است :خورديم تا اين كه سير شديم و بعد از آن توشه دانهاى
مان را پر نموديم .اين چنين در البدايه ( )115/6آمده است.
كه داشت رفت ،و خميرش نمود و نانش ساخت ،ديگ پخته شد ،و آن زن در
كاسهاش شوربا آماده گردانيد ،و آن را براى رسول خدا ص و يارانش تقديم نمود.
رسول خدا ص انگشتش را در آن گذاشت و گفت« :به نام خدا ،بار خدايا در آن
بركت انداز ،بخوريد» ،آن گاه از آن خوردند ،و سير شدند ،و جز ثلث آن را خورده
نتوانستند ،و دو ثلث ديگرش باقى ماند .بعد از آن ده تن را كه همراهش بودند
رخصت نمود ،كه برويد و به تعداد خودتان براى ما روان نماييد .بعد آنها رفتند و آن ده
تن ديگر آمدند ،و خوردند و سير شدند .سپس برخاست و زن صاحب منزل را طلب
نمود ،و براى او و اهل خانوادهاش به بركت دعا كرد ،و بعد از آن به سوى خندق
رفتند ،رسول خدا ص گفت« :ما را نزد سلمان ببريد» ،ناگهان ديدند كه سنگ بزرگى
در پيش رويش است ،و از شكستاندن و يك طرف نمودن آن عاجز آمده است .آن
گاه رسول خدا ص گفت« :بگذاريد مرا ،نخستين كسى باشم كه آن را بزند» ،گفت:
َ
«به نام خدا» ،و آن را زد ،ثلث آن شكسته افتاد .پيامبر ص گفت« :الل ّه اكبر!!
قصرهاى شام را ديدم ،سوگند به پروردگار كعبه» ،بعد از آن بار ديگر زد و يك پارچه
َ
ديگرش افتاد ،رسول خدا ص گفت« :الل ّه اكبر!! قصرهاى فارس را ديدم ،سوگند به
پروردگار كعبه» ،آن گاه منافقان گفتند :ما براى حفظ نفسهاى خويش خندق حفر
مىكنيم ،و او براى ما قصرهاى فارس و روم را وعده مىكند!! اين چنين در البدايه (
)100/4آمده است .هيثمى ( )132/6مىگويد :اين را طبرانى روايت نموده ،و رجال
َ
آن ،رجال صحيح اند ،غير عبدالل ّه بن احمدبن حنبل و نعيم عنبرى كه ثقه مىباشند .و
در باب انفاق ،حديث جابر ،در مهمانى پيامبر ص بر يك صاع جو و بزغاله ماده
گذشت ،كه رسول خدا ص همه اهل خندق را بر آن آورد ،كه در حدود هزارتن بودند،
و همهشان از آن بزغاله ماده و آن پيمانه خوردند ،و سير شدند ،و آن را چنانكه بود،
1
گذاشتند.
خلطش ساخت و بعد از آن جمعش نمود 2و گفت« :برو و ده تن را كه تو دهم شان
باشى نزدم بياور» ،من آنان را آوردم ،گفت« :بخوريد ،و از پايينش بخوريد ،و از
باليش نخوريد ،چون بركت از باليش به پايين نازل مىگردد» ،آن گاه از آن خوردند تا
اين كه سير شدند .هيثمى ( )305/8مىگويد :رجال آنان ثقه دانسته شدهاند ،و نزد
ابن ماجه حصهاى از آخر آن آمده است.
و نزد طبرانى همچنان از وى روايت است كه گفت :من از اصحاب صفه بودم ،و
يارانم از گرسنگى شكايت كردند ،و گفتند :اى واثله ،نزد رسول خدا ص برو ،و براى
ما طعام طلب كن ،بنابراين نزد رسول خدا ص آمدم و گفتم :اى پيامبر خدا ،يارانم از
َ
گرسنگى شكايت نمودند ،رسول خدا ص براى عايشه (رضىالل ّه عنها) گفت« :آيا
نزدت چيزى هست؟» پاسخ داد :اى پيامبر خدا ،نزدم جز پارچههاى نان ديگر چيزى
نيست .گفت« :آن را برايم بياور» ،وى كيسهاى را آورد ،و رسول خدا ص كاسهاى را
طلب نمود ،و نان را در كاسه انداخت .بعد از آن با دست خود به ساختن شوربا
پرداخت ،و شوربا زياد مىشد ،حتى كه كاسه پر گرديد .فرمود« :اى واثله ،برو و ده
تن از يارانت را كه تو دهم شان باشى بياور» ،من رفتم و ده تن از يارانم را كه من
دهم شان بودم آوردم .گفت« :بنشينيد و بگيريد به نام خداوند ،از اطرافش بگيريد ،و
از باليش نگيريد ،چون بركت از باليش نازل مىگردد» ،آنان خوردند و سير شدند ،بعد
از آن برخاستند ،و در كاسه مثل آنچه كه بود ،باقى بود .باز آن را با دست خود
درست نمود ،و آن زياد مىگرديد ،تا اين كه پر گرديد ،و گفت« :اى واثله ،برو ،و ده تن
از يارانت را بياور» ،و من ده تن را آوردم .گفت« :بنشينيد» ،و آنان نشستند و
خوردند تا اين كه سير شدند ،و بعد از آن برخاستند ،گفت« :برو ،و ده تن از يارانت
را بياور» من رفتم و ده تن را آوردم ،و آنان مثل عمل قبلى را انجام دادند .گفت:
«آيا هيچكسى باقى نمانده است» گفتم :آرى ،ده تن باقى است .گفت« :برو و آنها
را بياور» ،من رفتم و آنان را آوردم .گفت« :بنشينيد» ،و آنان نشستند و خوردند ،تا
اين كه سير شدند و بعد از آن برخاستند ،و در كاسه مثل آنچه بود ،باقى ماند ،بعد از
آن گفت« :اى واثله ،اين را براى عايشه ببر» .در روايتى آمده :در صفه بودم ،و آنان
بيست مرد بودند ...و مثل آن را متذكر شده ،و گفته :گفتند :اين جا ريزههاى نان و
چيزى شير است .هيثمى ( )305/8مىگويد :همه اين را طبرانى به دو اسناد روايت
نموده ،و اسناد آن حسن است و ابونعيم اين را در الدلئل (ص )150از واثله به مانند
آن روايت كرده است.
2يعنى :آن را به صورتى جمع نمود ،كه برايش سرى درست نمود ،و از طرف پايين به طرف بال با
داشتن اطراف پهن شده ،چون ديگ پلؤ در دستش نمود.
كه وقتى آن را پس برد ،آويزانش نمايد ،سرش را نبندد .آن گاه امشريك داخل
گرديد ،و آن را پريافت ،براى كنيز گفت :آيا تو را دستور ندادم ،كه آن را براى رسول
خدا ببر؟ پاسخ داد :چنان نمودم ،آنان آن را براى پيامبر خدا ص يادآور شدند ،وى
دستورشان داد ،كه سر آن را نبندند ،و آن همانطور بود تا اين كه امشريك سرش را
بست ،و بعد از آن جو را اندازه نمودند ،و آن را سى صاع يافتند و هيچ چيزى از آن
كم نشده بود .اين چنين در البدايه ( )104/6آمده است.
و نزد ابن سعد ( )157/8از يحيى بن سعيد روايت است كه گفت :ام شريك دوسى
َ
(رضىالل ّه عنها) هجرت نمود ،و در راه با يك يهودى همراه گرديد ،وى روزهدار شام
نمود ،و يهودى براى همسرش گفت :اگر برايش آب دادى ،چنين و چنان خواهم نمود،
و ام شريك همانطور خوابيد ،تا اين كه در آخر شب بر سينهاش دلو آب و توشه دانى
را گذاشته شده يافت ،و نوشيد و بعد از آن ،آنان را در تاريكى بيدار نمود ،تا حركت
كنند .يهودى گفت :به خدا سوگند ،من صداى زنى را مىشنوم كه نوشيد ،گفت :به خدا
سوگند ،برايم آب نداده است .مىگويد :و او مشكى از روغن داشت ...و قصه بركت
در روغن را متذكر شده است.
بركت در نيم وسق جوى كه پيامبر ص براى مردى اعطاء نموده بود
احمد از جابر از پيامبر ص روايت نموده كه :مردى نزدش آمد ،و از وى طعام
خواست .پيامبر ص برايش نيم وسق جو داد ،و آن مرد و همسرش و خادم شان از
آن مىخوردند ،تا اين كه اندازهاش كردند .رسول خدا ص گفت« :اگر آن را اندازه
نمىنموديد ،از آن مىخورديد ،و آن براى تان همينطور باقى مىماند» .مسلم هم اين را
از جابر ،چنانكه در البدايه ( )104/6آمده ،روايت كرده است.
بركت در يك رف جوى كه بعد از وفات پيامبر ص نزد عايشه باقى مانده بود
َ
بخارى ،مسلم و ترمذى از عايشه (رضىالل ّه عنها) روايت نمودهاند كه گفت :رسول
خدا ص وفات نمود ،و نزدم چيزى نبود ،كه صاحب جگرى بخورد ،مگر اندازهاى از جو
كه در يك رف طاقچه مربوط من بود ،و از آن خوردم حتى كه برايم مدت طولنى
دوام آورد ،آن گاه اندازهاش نمودم و تمام گرديد .اين چنين در الترغيب ()165/5
آمده است.
بخارى در دلئل النبوه 1از جابر روايت نموده كه :پدرش در حالى وفات نمود كه
دين دار بود[ ،مى گويد] :نزد پيامبر ص آمدم و گفتم :پدرم بر خود دين گذاشته ،و نزد
من چيزى نيست ،مگر آنچه درختان خرمايش حاصل مىدهد ،و حاصل آنان چندين
سال دين وى را تمام كرده نمىتواند .وى با من روان گرديد ،تا قرض داران برايم
فحش نگويند .آن گاه اطراف خرمنى از خرمنهاى خرما گشت زد ،و دعا نمود ،و باز
بر ديگرش .بعد بر آن نشست و گفت« :بكشيدش» ،آن گاه آنچه حق آنان بود ،براى
شان اعطاء نمود ،و مثل آنچه براى شان داد باقى ماند .اين چنين در البدايه (
)116/6آمده است .و ابن سعد ( )563/3از جابر مانند اين را روايت كرده است .و
ابونعيم اين را در الدلئل (ص )156از وى طولنىتر روايت نموده .و در روايت وى
آمده :و بر آن نشست و گفت :يارانت را صدا كن ،و تا آن وقت پيمانه مىنمود ،كه
خداوند عزوجل امانت پدرم را ادا نمود ،و من به خدا سوگند ،بر اين راضى بودم ،كه
خداوند عزوجل امانت پدرم را ادا كند ،و من خرمايى را به خواهرانم برنگردانم ،ولى
خداوند عزوجل همه خرمنها را سالم نگه داشت ،حتى كه من به سوى همان خرمنى
كه رسول خدا ص بر آن بود ،نگاه مىنمودم ،و انگار كه از آن يك خرما هم كم نشده
باشد.
1اين حديث را امام بخارى در صحيح خود در كتاب المناقب« ،باب علمات النبوه في السلم» نيز
روايت نموده است.
2اين چنين در اصل و البدايه آمده ،و ممكن اين تصحيف از «بيرون شديم» باشد كه در اصل عربى
چنين اند« :راينا» و احتمال تصحيف از «خرجنا» است.
شب را خوردهاند .گفت« :از ابتداى شب تا حال كجا بودى؟» برايش خبر دادم ،آن
َ َ
گاه جهال بن سراقه و عبدالل ّه بن مغفل مزنى (رضىالل ّه عنهما) نيز پديدار گشتند ،و
َ
ما سه تن همه مان گرسنه بوديم .رسول خدا ص داخل خانه ام سلمه (رضىالل ّه عنها)
گرديد ،و چيزى طلب نمود كه بخوريم ،ولى نيافت .آن گاه بلل را صدا نمود« :آيا
چيزى هست؟» آن گاه كيسهها را گرفت و زد ،و هفت خرما جمع گرديد ،و آنها را در
كاسهاى گذاشت ،و رسول خدا ص دست خود را بر آنان گذاشت و نام خداوند را
گرفت و گفت« :بخوريد به نام خدا» ،ما خورديم ،و پنجاه و چهار خرما را حساب
نمودم ،همهاش را حساب مىكردم ،و هسته هايش در دست ديگرم بود،و دو همراهم
عين عمل مرا انجام مىدادند ،و هر يكى از آنان پنجاه خرما خوردند و ما دستهاى مان
را برداشتيم ،و متوجه شديم كه همان هفت خرما ،چنان كه بودند هستند ،گفت« :اى
بلل ،اينها را در توشه دانت بردار» ،وقتى فردا شد ،باز آنها را در كاسه گذاشت و
گفت« :بخوريد به نام خداوند» ،خورديم تا اين كه سير شديم -و ما ده تن بوديم -باز
دستهاى مان را برداشتيم و آنها به همان شكل قبلى شان هفت خرما بودند ،گفت:
«اگر من از پروردگارم عزوجل حياء نمىكردم ،تا برگشتن همه مان به سوى مدينه از
اين خرما مىخورديم» ،و هنگامى به مدينه عودت نمود ،بچهاى از اهل مدينه ظاهر
شد ،و او آنها را براى آن بچه داد و او به جويدن شان پرداخت .اين چنين در البدايه (
)118/6آمده است.
صد و دو تن را ، -و ميوهام در يك سال دو بار بر مىگرفت ،و عمرم چنان دراز
گرديد ،كه حتى از زندگى خسته شدهام ،و قبول شدن بخش چهارم دعا را نيز
1
آرزومندم
نزد ابونعيم ،چنانكه در الكنز ( )9/7آمده ،از وى روايت است كه گفت :ام سليم
َ
(رضىالل ّه عنها) گفت :اى رسول خدا ،براى انس دعا كن ،گفت« :بار خدايا ،مال و
فرزندانش را زياد كن ،و در آن برايش بركت بده» ،من از پشت خودم ،بدون پسران
فرزندانم ،يك صدوبيست و پنج تن را دفن نمودهام ،و زمينم در يك سال دو بار ميوه
مىدهد ،و در شهر غير از آن ديگر زمينى نيست كه دو بار ميوه بدهد.
قبولش نكرده است .آن گاه در حالى آمد ،كه گريه مىكرد .رسول خدا ص گفت:
«قصه را برايش خبر دهيد» ،و آن زن در بقيه عمر پيامبر ص از آن روغن استفاده
نمود ،و هم چنان در وليت ابوبكر ،وليت عمر و وليت عثمان (رضی الله عنهم) ،و تا
َ
وقتى آنچه در ميان على و معاويه (رضىالل ّه عنهما) اتفاق افتاد ،نيز از آن استفاده
كرد .اين چنين در الصابه ( )431/4آمده است .هيثمى ( )310/8مىگويد :اين را
طبرانى روايت نموده ،و در آن عصمه بن سليمان آمده ،و من نشناختمش ،و بقيه
رجال آن ثقه دانسته شدهاند .و بيهقى اين را از وى به اسناد ديگرى به معناى آن ،،و
طولنىتر از آن ،چنانكه در البدايه ( )104/6آمده ،روايت كرده است.
روغن خواستند ،و روغن نبود .وى به سوى همان مشك برخاست تا ببيند ،ناگهان
متوجه شد كه از آن روغن مىرود .مىگويد :آن گاه براى شان از آن روغن ريخت ،و تا
مدتى از آن خوردند .بعد از آن رفت كه ببيند چقدر باقى مانده است ،و همهاش را
ريخت ،به اين صورت روغن آن تمام گرديد .بعد از آن نزد رسول خدا ص آمد ،و
پيامبر ص برايش گفت« :آيا ريختى آن را؟ اگر آن را نمىريختى تا زمانى برايت دوام
مىنمود».
و نزد وى هم چنان به نقل از يحيى بن سعيد آمده ،كه گفت :وى مشك روغنى
داشت ،كه هر كسى نزدش مىآمد ،آن را برايش عاريت مىداد .مردى آن را قيمت
نمود ،گفت :در آن شيره انگور نيست ،و دميدش ،و در آفتاب آويزانش نمود .ناگهان
متوجه گرديد كه از روغن پر شده است .مىگويد :گفته مىشد :و از نشانههاى خداوند،
مشك ام شريك است .و بعضى طريق حديث ام شريك در ماقبل گذشت.
چيزى را نيافتم ،و آن را برايش آوردم .بعد دوشيد تا اين كه پرش نمود ،و گفت:
«برويد ،بنوشيد ،و براى همسايگانتان هم بنوشانيد ،و وقتى خواستيد بدوشيد ،آن را
نزد من بياوريد» ،و ما آن را نزدش مىبرديم ،و رسول خدا ص ما را در فراخى قرار
داد .تا اين كه پدرم آمد ،و گرفتش ،و پاهايش را در ميان هر دو ساق و رانش قرار
داد ،و شيرش به همان حالت قبلىاش برگشت .آن گاه مادرم گفت :گوسفند ما را
براىمان فاسد ساختى ،پدرم گفت :چرا؟ مادرم گفت :به پرى اين كاسه بزرگ شير
مىداد ،پدرم گفت :كى مىدوشيدش؟ گفت :رسول خدا ص .پدرم گفت :و مرا به وى
برابر نمودى؟! به خدا سوگند ،دستهاى وى خيلى پر بركتتر از من است .و حديث
ابوهريره در زياد شدن شير ،در باب تحمل سختىها ( )70/2گذشت ،و حديث على
در باب دعوت به سوى خداوند تعالى ( )163/1گذشت.
شد» ،گفت :آيا از تو چيزى اضافه ماند؟ پاسخ داد« :آرى» ،گفت :به آن چه كرده
شد؟ گفت« :به آسمان بلند كرده شد ،و برايم اشاره مىنمود كه من در ميان شما جز
مدت اندكى باقى نمىمانم ،و شما هم بعد از من اندكى درنگ مىكنيد ،بلكه درنگ
مىكنيد ،حتى كه مىگوييد :تا چه وقت؟ و بعد از آن به صورت گروههاى پراكنده در
مىآييد ،و بعضى تان برخى ديگر تان را از بين مىبرد ،و پيش از قيامت دو مردن
سخت است ،و بعد از آن سالهاى زلزله مىباشد» .حاكم مىگويد :اين حديث به شرط
بخارى و مسلم صحيح است ،ولى آن دو اين را روايت نكردهاند .ذهبى مىگويد :اين
خبر از غريبهاى صحاح است .و حافظ در الصابه ( )68/2در ترجمه سلمه بن نفيل
مىگويد :از وى در نسائى حديثى روايت است ،و گفته مىشود :غير از آن ديگر حديثى
از وى روايت نشده است ،و آن هم به روايت از ضمره بن حبيب است [كه مىگويد]:
از سلمه بن نفيل سكونى شنيدم كه مىگويد :نزد پيامبر ص نشسته بوديم ،مردى
گفت :اى رسول خدا ،از جنت برايت طعام آورده شده است ...الحديث.
روزى داده شدن اصحاب به يك حيوان بحرى بزرگ بعد از گرسنگى شديد
َ َ
مسلم ( )418/2از جابربن عبدالل ّه (رضىالل ّه عنهما) در يك حديث طويل روايت
نموده ،و در آن گفته :مردم براى رسول خدا ص از گرسنگى شكايت نمودند ،گفت:
«اميد است خداوند براى تان طعام بدهد» ،بعد به ساحل بحر آمديم ،و بحر موج زد،
و حيوانى را بيرون انداخت ،و ما بر يك طرفش آتش برافروختيم پخته نموديم ،كباب
كرديم ،خورديم و سير شديم .جابر مىگويد :من ،فلن و فلن -پنج تن را شمرد -در
استخوان كاسه چشمش داخل شديم ،و هيچ كسى ما را نمىديد ،تا اين كه خودمان
بيرون شديم ،و قبرغه (دنده) اى از قبرغه هايش را گرفتيم و به شكل مقوس
ايستادش نموديم ،بعد از آن بزرگترين مرد در قافله ،بزرگترين شتر و بزرگترين
پالنى را كه در قافله وجود داشت طلب نموديم ،و او بدون اينكه سرش را خم كند از
زير آن عبور نمود.
و مالك (ص )371از جابر روايت نموده ،كه گفت :رسول خدا ص لشكرى را به
سوى ساحل فرستاد،و ابوعبيده بن جراج را بر آنان ،كه سه صد تن بودند ،امير مقرر
نمود .مىگويد :من هم در ميان آنان بودم .مىافزايد :بيرون گرديديم ،و وقتى در
حصهاى از راه رسيديم ،توشه تمام گرديد ،و ابوعبيده به جمعآورى توشههاى
[باقيمانده] ارتش دستور داد ،و همه آن جمعآورى گرديد ،كه همهاش دو توشه دان
خرما بود ،و او هر روز اندك اندك از آن براى ما مىداد ،تا اين كه تمام گرديد ،و جز
يك يك خرما براى ما نمىرسيد .گفتم :يك خرما چه فايده مىنمود؟ گفت :نبودن آن را
وقتى تمام شد احساس كرديم .بعد از آن به ساحل بحر رسيديم ،ناگهان ماهى را
ديديم مانند تپه .مىگويد :و آن ارتش هجده شب از آن خورد ،و بعد از آن ابوعبيده
دستور داد ،و دو قبرغه آن نصب گرديد .آن گاه امر نمود و شترى پالن شد ،و بعد از
آن از زير آنان گذشت ،و [سرش] به آن صابت نكرد .اين را بخارى و مسلم به نقل
از مالك به مانند آن ،چنانكه در البدايه ( )276/4آمده ،روايت كردهاند.
و نزد آن دو همچنان از طريق ابن عيينه از عمروبن دينار از جابر روايت است كه
گفت :رسول خدا ص ما را ،كه سه صد سوار بوديم ،و اميرمان ابوعبيده بود ،روان
نمود ،و قافلهاى از قريش را كمين مىزديم .در اين راستا به گرسنگى شديدى دچار
شديم ،حتى كه برگهاى افتاده را خورديم ،و آن ارتش به همان سبب ارتش برگ
درخت ناميده شد .مىگويد :مردى سه شتر را ذبح نمود .باز سه شتر ديگر را ذبح كرد،
باز سه تاى ديگر را ،و ابوعبيده منعش نمود ،مىگويد :و بحر حيوانى را بيرون انداخت
كه برايش عنبر گفته مىشد ،و از آن نيم ماه خورديم و روغن گرفتيم ،تا اين كه
قوتمان به ما برگشت و جسمهاى مان سلمت گرديد ...بعد از آن قصه قبرغه را
يادآور شده است .اين چنين در البدايه ( )276/4آمده .و ابونعيم اين را در الدلئل
(ص )214از طريق عمرو به مانند آن روايت كرده است.
و نزد بيهقى از طريق ابوزبير از جابر چنانكه در البدايه ( )276/4آمده ،روايت
است كه گفت :رسول خدا ص ما را روان نمود ،و ابوعبيده را بر ما امير مقرر كرد،
تا با كاروانى از قريش روبرو شويم ،و يك خريطه خرما براىمان توشه داد ،و غير آن
چيزى براى ما نيافت .به اين صورت ابوعبيده براى ما يك يك خرما مىداد ،مىگويد:
گفتيم :به آن چه مىكرديد؟ گفت :آن را مىچوشيديم ،چنانكه طفل مىچوشد ،و بعد از
آن باليش آب مىنوشيديم ،و همان روزمان را تا شب كفايت مىكرد ،و با عصاهاى
مان برگ درخت را مىزديم ،و با آب ترش مىنموديم ،و آن را مىخورديم .مىگويد :بعد
به سوى ساحل بحر به راه افتاديم ،و در ساحل بحر چيزى چون تپه ريگ براى ما بلند
گرديد ،ما نزدش آمديم ،و ديديم حيوانى است كه عنبر ناميده مىشود .ابوعبيده گفت:
خود مرده است 1،بعد از آن گفت :بلكه ما فرستادگان رسول خدا ص و در راه خدا
هستيم ،و شما ناچار شدهايد ،بنابراين بخوريد .مىگويد :بعد ما يك ماه بر آن اقامت
گزيديم ،و تعدادمان سه صدتن بود ،تا اين كه چاق شديم ،و از كاسه چشمش روغن
را توسط كوزههاى بزرگ مىگرفتيم ،و پارچههاى گوشت را چون گاو از وى قطع
مىكرديم -يا به اندازه گاو -و ابوعبيده سيزده تن ما را گرفت و در كاسه چشمش
نشانيد ،و قبرغهاى از قبرغههايش را گرفت و ايستاده نمود ،و بعد از آن بزرگترين
شتر از جمله شتران را پالن نمود ،و او از زير آن گذشت ،و ما از گوشتش پارچههاى
جوشانيده 2را توشه گرفتيم .هنگامى كه به مدينه آمديم ،نزد رسول خدا ص آمديم ،و
آن را برايش متذكر شديم ،گفت« :آن رزق خداوند است ،كه براى تان بيرون كرده
است ،آيا از گوشت آن چيزى همراه تان است ،كه براى ما بدهيد؟» مىگويد :آن گاه
از آن براى رسول خدا ص روان نموديم ،و او از آن خورد .اين را مسلم و ابوداود از
ابوزبير از جابر به اين لفظ روايت كردهاند ،چنانكه در البدايه ( )276/4آمده است .و
ابن سعد ( )411/3از ابوزبير از وى به معناى اين را مختصرتر از آنچه گذشت روايت
كرده است .و طبرانى اين را از جابر به اختصار چنانكه در الكنز ( )52/8آمده ،روايت
نموده است.
براى ما رزقى بده كه آسياب كنيم .خمير نماييم و نان پخته كنيم .ناگهان متوجه شد،
كه كاسه پر از نان است ،آسياب دستى آرد مىكند و تنور پر از گوشتهاى كباب شده
است .آن گاه شوهر آمد و گفت :نزدتان چيزى هست؟ همسرش گفت :رزق خداست
-خداوند رزق داده است ، -آن گاه شوهرش آسياب را برداشت و اطرافش را
جاروب نمود ،رسول خدا ص گفت« :اگر مىگذاشتش تا روز قيامت آرد مىنمود»،
طبرانى در الوسط مانند اين را روايت كرده است ،و رجال آنان رجال صحيح اند:
غير شيخ بزار و شيخ طبرانى كه هر دو ثقهاند .و بيهقى از ابوهريره اين را به سياق
بزار روايت نموده است.
و نزد وى هم چنان به سند ديگرى از او روايت است كه :مردى از انصار نيازمند بود،
وى در حالى بيرون گرديد ،كه نزد خانوادهاش چيزى نبود .همسرش گفت :اگر آسياب
دستى ام را حركت بدهم ،و در تنورم شاخچههاى خرما را بيندازم ،و همسايگانم
صداى آسياب را بشنوند ،و دود را ببينند ،گمان مىكنند كه نزد ما طعام هست ،و
نيازمندى نداريم .بنابراين به سوى تنورش برخاست و آن را برافروخت و نشست و
به چرخانيدن آسياب پرداخت .مىگويد :شوهرش برگشت و صداى آسياب را شنيد،
همسرش برخاست تا دروازه را براى وى باز كند ،گفت :چه را آرد مىكردى؟ او
برايش موضوع را خبر داد ،بعد هر دو در حالى داخل شدند ،كه آسياب شان مىچرخد
و آرد مىاندازد ،و ظرفى در خانه باقى نمانده ،مگر اين كه پر شده است .بعد به
سوى تنورش بيرون گرديد ،و آن را مملو از نان دريافت ،شوهرش رفت و آن را براى
پيامبر ص متذكر گرديد .رسول خدا ص فرمود« :اگر آن را مىگذاشتى تا زندگى من -
يا گفت :زندگى شما -براى تان همان طور مىبود» .اين حديث در سند و متن غريب
است .اين چنين در البدايه ( )119/6آمده است.
روزى داده شدن پيامبر ص ،ابوبكر و خانوادهاى از اعراب از جايى كه گمان نمىكردند
بيهقى در الدلئل و ابن عساكر از ابوبكر روايت نمودهاند كه گفت :با رسول خدا
ص از مكه بيرون شدم ،و به قبيلهاى از قبيلههاى عرب رسيديم .آن گاه رسول خدا
ص نگاه نمود ،و خانه گوشهاى را ديد و به سوى آن رفت ،هنگامى كه پايين شديم ،در
آن خانه جز يك زن كسى نبود ،همان زن گفت :اى بنده خدا ،من زن هستم ،و هيچ
كسى همراهم نيست ،وقتى مهمانى و طعام خواستيد نزد بزرگ قبيله برويد .پيامبر
ص برايش پاسخى نداد ،اين در بيگاه روز بود ،آن گاه پسرش بزهايش را حركت داده
آورد ،و آن زن براى پسرش گفت :اى فرزندم ،اين بز و كارد را براى اين دو مرد ببر،
و براى شان بگو :مادرم براى تان مىگويد :اين را ذبح نماييد ،و بخوريد و براى ما هم
بدهيد .هنگامى كه آمد ،پيامبر ص برايش گفت« :كارد را ببر و كاسه را برايم بياور»،
گفت :اين بز بىشير است ،شير ندارد ،گفت« :برو» ،وى رفت و كاسه را آورد ،آن
گاه رسول خدا ص پستانش را دست نمود ،و بعد از آن دوشيد ،تا اينكه كاسه پر شد،
و گفت« :اين را براى مادرت ببر» ،پس وى نوشيد تا اين كه سير شد .باز كاسه را
آورد ،گفت« :اين بز را ببر و ديگرش را برايم بياور» ،و او چنان نمود ،بعد از آن براى
ابوبكر نوشانيد .باز بز ديگرى را آورد ،و پيامبر ص همان عمل قبلى را انجام داد ،بعد
از آن خود پيامبر ص نوشيد ،و ما همان شب مان را خوابيديم و باز حركت نموديم ،و
آن زن پيامبر ص را مبارك مىناميد ،گوسفندان وى زياد گرديد ،حتى كه رمهاى از
گوسفندان را براى فروش به مدينه آورد .آن گاه ابوبكر صديق عبور نمود ،و پسرش
وى را ديد و شناخت ،و گفت :اى مادرم ،اين همان مردى است كه همراه مبارك بود.
آن گاه مادرش به سوى ابوبكر برخاست و گفت :اى بنده خدا ،مردى كه با تو بود كى
بود؟ گفت :تو نمىدانى كه وى كى بود؟ گفت :نخير ،گفت :وى نبى خدا ص است.
گفت :مرا نزدش داخل گردان ،ابوبكر او را نزد پيامبر ص داخل نمود،و پيامبر ص
برايش طعام داد ،و چيزى برايش داد ،و آن زن هم براى پيامبر ص چيزى از قروت و
متاع باديه نشينان اهداء نمود ،و پيامبر ص برايش لباس داد ،و چيزى اعطا نمود و او
اسلم آورد .ابن كثير مىگويد :سند آن حسن است .اين چنين در الكنز ( )330/8آمده
است.
روزى داده شدن خباب با گروهى كه همراهش بودند از جايى كه گمان نمىكردند
طبرانى از خباب روايت نموده ،كه گفت :رسول خدا ص ما را در سريهاى روان
نمود ،و سخت تشنه شديم -و البته در حالى كه همراه مان آب هم نبود ، -آن گاه
شتر يكى از ما خوابيد ،و در ميان پاهايش چيزى چون مشك پديدار گرديد ،،و ما از
شيرش نوشيديم .هيثمى ( )210/6مىگويد :در اين ابراهيم بن بشار رمادى آمده ،و
در وى ضعف مىباشد ،و از طرف بعضى ثقه دانسته شده است.
آوردند .مىگويد :ما را دستور داد ،و آن را پر نموديم ،بعد از آن سرش را بست و
گفت« :برويد ،تا ،اينكه به فلن و فلن مكان برسيد ،در آنجا خداوند براى تان روزى
خواهد داد» ،مىگويد :آنان به راه افتادند ،تا اين كه به همان مكانى رسيدند ،كه رسول
خدا ص آنان را به آن امر نموده بود .در آنجا مشك شان بازگرديد ،و ناگهان متوجه
شدند كه در آن شير و مسكه گوسفند است ،و از آن خوردند و نوشيدند ،تا اين كه
سير شدند.
عمر برايم نوشت ،كه تو اميرى از امراى مسلمانان هستى ،و آن را در ميان
مسلمانان تقسيم كن .اين چنين در الكنز ( )305/3آمده است.
و در الصابه ( )8/2مىگويد :هيثم بن عدى از شعبى روايت نموده كه :سائب در فتح
مهرجان حاضر بود ،و داخل منزل هرمزان گرديد ،و در آن آهويى بود از گچ كه
دستش را بال نموده بود ،گفت :به خدا سوگند ،،وى به سوى چيزى اشاره مىكند،
بنابراين نگاه نمود ،و در منزل چيز پنهان شدهاى را از هرمزان ديد ،و در آن سبدى از
جوهر بود .ابن ابى شيبه از طريق شيبانى از سائب بن اقرع مانند آن را روايت كرده
است.
بركت در اموال
بركت در مالى كه پيامبر ص براى سلمان داد تا خودش را آزاد سازد
احمد در يك حديث طويل از سلمان در قصه اسلمش روايت نموده ،كه گفت :و
مال بر من باقى ماند ،و براى رسول خدا ص مانند تخم مرغ از كدام معدن طل آورده
شد ،وى فرمود« :فارسى مكاتب چه كرد؟» مىگويد :من نزدش فرا خوانده شدم،
گفت« :اى سلمان ،اين را بگير ،و آنچه را باليت هست ،ادا كن» ،مىگويد :گفتم :اى
رسول خدا ،اين در مقابل آنچه بر من است چه خواهد شد؟ گفت« :بگيرش ،خداوند
1زنار كمربند خاصى است كه اهل ذمه به حكم مسلمانان به كمر مىبندند تا از مسلمانان تميز
شوند .م.
آنچه را بر توست ادا خواهد نمود» .مىافزايد :من آن را گرفتم ،سوگند به ذاتى كهجان
سلمان در دست اوست .چهل اوقيه 1براى شان از آن وزن نمودم ،و حق شان را
براى شان پرداختم و خود را رها ساختم.
و در روايتى از سلمان آمده ،كه گفت :وقتى گفتم :اى رسول خدا ،اين در مقابل
آنچه بر من است چه خواهد شد؟ پيامبر ص گرفتش ،و بر زبانش گردانيد ،و بعد از
آن گفت« :بگيرش ،و همه حق شان را كه چهل اوقيه است بپرداز» .هيثمى (
)336/9مىگويد :همه اين را احمد روايت نموده ،و طبرانى در الكبير مانند آن را به
چند اسناد روايت كرده ،و اسناد روايت اولى نزد احمد و طبرانى رجالش رجال صحيح
اند ،غير محمد بن اسحاق ،كه وى هم به سماع تصريح نموده .و رجال روايت دومى،
كه احمد آن را به تنهايى اش روايت كرده ،رجال صحيح اند :غير عمروبن ابى قره
كندى كه ثقه است ،و بزار هم آن را روايت نموده است .و ابن سعد ( )75/4همچنان
در يك حديث طويل از سلمان مانند روايت اولى را روايت نموده ،و بعد از آن گفته
است :ابن اسحاق مىگويد :برايم يزيدبن (ابى) حبيب خبر داد ،كه وى در اين واقعه
حاضر بود ،كه رسول خدا ص را در آن روز بر زبانش گذاشت ،و بازگردانيدش ،و بعد
از آن براى من گفت« :برو و آن را از گردنت ادا كن».
1يك اوقيه چهل مثقال است ،بنابراين چهل اوقيه يك هزار و ششصد مثقال مىشود .م.
2محلهاى است در كوفه.
3وى زهره بن معيد تيمى قريشى است.
تندرست شدن ابيض بن حمال از مرض قوبا به سبب دست كشيدن پيامبر ص بر آن
و دعايش براى وى
ابونعيم در الدلئل (ص )223از ابيض بن حمال مأربى روايت نموده كه :بر روى وى
قوباء بود 4و بينى اش را فرا گرفته بود ،رسول خدا ص وى را طلب نمود ،و بر رويش
دست كشيد ،و در همان روز تا هنوز بيگاه (شام) نكرده بود ،كه اثرى از آن باقى
نماند .ابن سعد ( )524/5مانند اين را روايت كرده است.
تندرست شدن رافع بن خديج از دردى كه به شكمش رسيده بود به سبب دست
كشيدن پيامبر ص بر آن
ايونعيم در الدلئل (ص )223از رافع بن خديج روايت نموده ،كه گفت :روزى نزد
پيامبر ص داخل شدم ،نزدشان ديگ گوشتى بود كه مىجوشيد ،چربويى در آن خوشم
آمد ،گرفتم و خوردمش ،و بر اثر آن يك سال مريض ماندم ،بعد آن را براى رسول
خدا ص يادآور شدم ،گفت« :در آن نظر بد هفت انسان بود» ،و بعد از آن بر شكمم
دست كشيد ،و من آن را به صورت سبز بيرون انداختم ،سوگند به ذاتى كه وى را به
حق مبعوث نموده ،تا اين ساعت ديگر از شكمم شكايت نكردهام.
شكيبايى نصيب گردان .آن گاه رسول خدا ص گفت« :چگونه گفتى؟» من گفته قبلى
را برايش تكرار نمودم ،وى مرا با پايش زد و گفت« :بار خدايا ،برايش شفا بده»،
مىگويد :بعد از آن ديگر از دردم شكايت نكردم .و در صحيح ،چنانكه در البدايه (
)295/6آمده ،ثابت گرديده ،كه رسول خدا ص بر چشمهاى على در روز خيبر كه
چشم درد بود دم انداخت ،و او در همان ساعت تندرست گرديد ،و بعد از آن ديگر
هرگز چشم درد نشد ،اين موضوع در باب دعوت در حديث سهل بن سعد ()101/1
گذشت.
َّ
و در باب نصرت در كشتن ابورافع حكايت شكستن پاى عبدالله بن عتيك در حديث
براء ) (2/150نزد بخارى گذشت ،كه در آن آمده :بعد نزد پيامبر ص رسيدم ،و
برايش حكايت كردم ،گفت« :پايت را دراز كن» ،و من پايم را دراز نمودم ،و او بر
آندست كشيد ،انگار كه من هرگز از آن شكايت نداشتهام.
ابويعلى از ابوسفر روايت نموده ،كه گفت :خالدبن وليد در حيره نزد اميرى از
مرزبانان پايين گرديد ،برايش گفتند :از زهر بر حذر باش ،تا عجمها برايت زهر
ننوشانند .گفت :آن را برايم بياوريد ،زهر برايش آورده شد ،و او آن را با دست خود
گرفت و نوشيدش ،و گفت :به نام خداوند ،و ضررى برايش نرسانيد .هيثمى (
)350/9مىگويد :اين را ابويعلى و طبرانى به مانند آن روايت كردهاند ،و رجال يكى
از اسنادهاى طبرانى رجال صحيح اند ،و اين روايت مرسل است ،و رجال شان
ثقهاند ،مگر اين كه ابوسفر و ابوبرده بن ابى موسى از خالد نشنيدهاند.
ابونعيم در الدلئل (ص )159مانند اين را از ابوسفر روايت كرده ،و در الصابه (
)414/1از ابويعلى اين را متذكر شده ،و در روايتش آمده :برايش زهرى آورده شد،
وى آن را در كف دستش گذاشت ،بعد از آن نام خدا را بر زبان آورد و نوشيدش ،و
آن ضررى برايش نرسانيد ،بعد از آن گفته :ابن سعد اين را از دو طريق ديگر روايت
نموده است.
و ابن جرير ( )567/2اين را در تاريخش از محمدبن ابى سفر از ذى الجوشن ضبابى
و غير وى روايت نموده ،كه گفتند :همراه ابن بقيله 1خادمى بود ،و كيسهاى را در
ازار بندش آويزان نموده بود ،خالد آن كيسه را گرفت ،و آنچه را در آن بود ،در
كف دستش ريخت و گفت :اى عمرو اين چيست؟ پاسخ داد :اين به خدا سوگند
زهرى است كه فورا ً مىكشد .گفت :زهر را چرا نگه مىدارى؟ گفت :از اين ترسيدم
كه بر غير آنچه باشيد كه من پنداشتهام ،اجلم را نيز با خود آوردهام ،و مرگ برايم
محبوبتر از چيز بد و ناخوشايندى است كه بر قوم و اهل قريهام داخل گردانم .خالد
َ
گفت :هيچ نفسى تا اجلش نرسد نمىميرد ،و گفت( :بسمالل ّه خيرالسماء ،رب الرض
و رب السماء الذي ليس يضر مع اسمه داء الرحمن الرحيم) .ترجمه« :به نام خدا ،كه
بهترين نام هاست ،پروردگار زمين و آسمان ،ذاتى كه با نامش مرضى ضرر نمىرساند
و بخشاينده و مهربان است» ،آن گاه به سويش آمدند ،تا بازدارندش ،ولى او قبل از
رسيدن آنها بلعيدش ،آن گاه عمرو گفت :به خدا سوگند ،اى گروه عرب ،آنچه را
بخواهيد به دست مىآوريد ،البته تا وقتى كه يكى از شما باقى باشد اى قرن 2،و به
سوى اهل حيره رفت و گفت :چون امروز امرى را روشنتر و واضحتر نديدم كه آمده
باشد.
نمىدارد ،آيا در اين باره چيزى شنيدهاى؟ چون مرا دستور دادهاند ،تا تو را بپرسم ،كه
وقتى از طرف شب نزد وى نشستى از موضوع سؤالش كنى .بعد او شب نزد وى
نشست و گفت :اى اميرالمؤمنين ،مردم چيزى را از تو پرسيدهاند ،گفت :چه را؟
گفت :در گرمى شديد ،در قباى پر شده و جامه سنگين بيرون مىشوى ،و در سرماى
شديد ،در دو جامه نازك و دو چادر بيرون مىگردى ،و پرواى آن را نمىكنى ،و خود را
از سردى نگه نمىدارى!! گفت :اى ابوليلى ،در خيبر همراه ما نبودى؟ گفت :بلى ،به
خدا سوگند ،همراه تان بودم .گفت :رسول خدا ص ابوبكر را فرستاد و او با مردم
حركت نمود ،تا اين كه شكست خورد و برگشت ،بعد عمر را روان نمود و با مردم
شكست خورد و به سوى پيامبر ص برگشت 1،آن گاه رسول خدا ص گفت« :بيرق را
براى مردى مىدهم ،كه خدا و پيامبرش را دوست مىدارد ،و خداوند برايش فتح نصيب
مىكند ،و فرار كننده نيست» ،بنابراين كسى را نزد من روان نمود ،و نزدش در حالى
آمدم ،كه چشم درد بودم و چيزى را ديده نمىتوانستم ،وى آب دهنش را در چشم
هايش انداخت و گفت« :بار خدايا ،وى را از گرمى و سردى نگه دار» ،و بعد از آن
ديگر گرمى و سردى مرا اذيت نكرده است .اين چنين در المنتخب ( )44/5آمده
است.
و ابونعيم در الدلئل (ص )166از عبدالرحمن به شكل مختصر اين را روايت كرده
است ،و در روايت وى آمده :آب دهنش را به كفهاى دستش انداخت ،و آنها را بر
چشمهاى من ماليد و گفت« :بار خدايا ،گرمى و سردى را از وى ببر» ،سوگند به
ذاتى كه او را به حق مبعوث نموده ،از هيچ يك آنان تاكنون و همين ساعت اذيتى
احساس نكردهام .هيثمى ( )122/9مىگويد :اين را طبرانى در الوسط روايت نموده،
و اسناد آن حسن است .و در روايت ديگرى نزد وى از سويدبن غفله آمده ،كه
گفت :با على ملقات كرديم ،و در زمستان دو جامه بر تن داشت .گفتيم :در اين
سرزمين ما فريبمخور ،اين سرزمين ما سرد است ،و مثل سرزمين تو نيست .گفت:
من سرد خور بودم ،و هنگامى كه رسول خدا ص به خيبر روانم نمود ،گفتم :چشمم
درد مىكند ،وى آب دهنش را در چشم هايم انداخت ،و من ديگر اثرى از گرمى و
سردى را احساس نكردم ،و نه هم چشم هايم دردى كرد .و در موضع ديگرى (
)124/9بعد از اينكه حديث را از ابوليلى متذكر شده ،گفته :اين را بزار روايت
نموده ،و در آن محمدبن عبدالرحمن بن ابى ليلى آمده ،و وى دچار سوء حافظه
مىباشد ،و بقيه رجال آن رجال صحيح اند.
َ
1در سيرت ابن هشام آمده :ابوبكر و عمر (رضىالل ّه عنهما) شكست نخوردند ،بلكه براى شان فتح
نصيب نگرديد و صحيح هم همان است كه در سير آمده.
ببر» .بعد از آن بيهقى گفته :ايوب بن سيار اين را به تنهايى روايت كرده است .ابن
كثير مىگويد :و نظير آن در حديث مشهور از حذيفه در قصه خندق گذشت.
َ
رفتن اثر گرسنگى قصه فاطمه (رضىالل ّه عنها) در اين باره
َ
طبرانى در الوسط از عمران بن حصين (رضىالل ّه عنهما) روايت نموده ،كه گفت :من
َ
نزد پيامبر ص نشسته بودم ،كه فاطمه (رضىالل ّه عنها) آمد ،و در مقابل پيامبر ص
ايستاد ،و رسول خدا ص گفت« :اى فاطمه نزديك شو» ،وى اندك نزديك شد ،باز
فرمود« :اى فاطمه نزديك شو» ،و او اندك نزديك گرديد ،باز گفت« :اى فاطمه
نزديك شو» ،و او نزديك شد ،و در پيش روى پيامبر ص ايستاد .عمران مىگويد :من
ديدم كه زردى در رويش ظاهر گرديده و خون رفته است ،آن گاه رسول خدا ص
انگشتان خود را پهن نمود ،و در سينه وى گذاشت ،بعد سرش را بلند نمود و گفت:
«بار خدايا ،اى سير كننده گرسنه ،برآرنده حاجت ،بلند كننده افتاده ،فاطمه دختر
محمد را گرسنه مساز» ،آن گاه من زردى گرسنگى را ديدم كه از رويش رفت ،و
خون ظاهر گرديد .باز وى را بعد از آن پرسيدم ،گفت :اى عمران ،بعد از آن ديگر
گرسنه نشدم .هيثمى ( )204/9مىگويد :در اين عتبه بن حميد آمده ،ابن حبان و غير
وى او را ثقه دانستهاند ،و گروهى ضعيفش دانستهاند ،و بقيه رجال آن ثقه دانسته
شدهاند .ابونعيم در الدلئل (ص )166از عمران مانند آن را روايت كرده است.
رفتن اثر پيرى رفتن اثر پيرى از ابوزيد انصارى به دعاى پيامبر ص برايش
احمد از ابوزيد انصارى روايت نموده ،كه گفت :رسول خدا ص برايم گفت« :به من
نزديك شو» ،آن گاه با دستش بر سرم دست كشيد ،و بعد از آن گفت« :بار خدايا،
زيبايش گردان ،و زيبايى اش را مداوم ساز» ،مىگويد :عمرش به صد و چند سال
رسيد ،و در ريشش سفيدى جز اندكى وجود نداشت ،و رويش گشاده و بشاش بود ،و
تا مردنش رويش جمع نگرديد .سهيلى مىگويد :اسنادش صحيح و متصل است .اين
چنين در البدايه ( )166/6آمده است ،و در الصابه ( )78/4مىگويد :،در روايتى نزد
احمد از طريق ديگرى از ابونهيك آمده ،كه ابوزيد برايم حديث بيان نموده گفت:
رسول خدا ص آب خواست ،و من برايش جامى از آب آوردم ،و در آن مويى بود و
گرفتمش ،گفت« :بار خدايا ،زيبايش گردان» ،مىگويد :،من وى را كه نود و چهار سال
عمر داشت ديدم ،در ريشش يك موى سفيد هم نبود .ابن حبان و حاكم اين را صحيح
دانستهاند .و ابونعيم اين را در الدلئل (ص )164از طريق ابونهيك به مانند آن روايت
كرده است ،و در روايت وى آمده ،كه گفت :وى را كه نود و سه سال عمر داشت
ديدم ،و در سر و ريشش يك موى سفيد وجود نداشت.
رفتن اثر پيرى از روى قتاده بن ملحان به سبب دست كشيدن پيامبر ص بر آن
احمد از ابوعلء روايت نموده ،كه گفت :نزد قتاده بن ملحان در همان جايى كه در
آنجا درگذشت ،بودم .مىگويد :مردى از يك جانب منزل عبور نمود ،مىافزايد :و من او
را در روى قتاده ديدم ،مىگويد :رسول خدا ص بر روى وى دست كشيده بود .مىگويد:
و قبل از اين هم هر بارى كه من وى را مىديدم انگار بر رويش روغن باشد .اين چنين
در البدايه ( )166/6آمده است.
و نزد ابن شاهين از حيّان بن عمير روايت است كه گفت :رسول خدا ص به روى
قتاده بن ملحان دست كشيد ،بعد وى مسن گرديد ،و هر چيزش فرسوده گرديد
مگر رويش .مىگويد :در وقت وفاتش نزدش حاضر گرديدم ،و زنى عبور نمود ،و من
او را در روى وى ديدم ،طورى كه وى را در آيينه ديده باشم .اين چنين در الصابه (
)225/3آمده است.
ابن ابى الدنيا به اسناد صحيح از خيثمه روايت نموده ،گفت :مردى نزد خالدبن وليد
آمد ،و مشكى از شراب همراهش بود .خالد گفت :بار خدايا ،عسلش بگردان ،و آن
عسل گرديد .و در روايتى نزد وى از همين طريق آمده :مردى از نزد خالد در حالى
عبور نمود ،كه همراهش مشكى از شراب بود ،گفت :اين چيست؟ گفت :سركه،
خالد گفت :خداوند آن را سركه بگرداند ،ديدند كه سركه است ،در حالى كه شراب
بود .اين چنين در الصابه ( )414/1آمده است .ابن كثير در البدايه ( )114/7مىگويد:
اين روايت چند طريق دارد ،و در بعضى آنها آمده :مردى از نزدش در حالى عبور
نمود ،كه همراهش مشكى از شراب داشت ،خالد برايش گفت :اين چيست؟ گفت:
عسل ،خالد گفت :بار خدايا ،سركه بگردانش ،هنگامى كه به سوى يارانش برگشت،
گفت :براى تان شرابى آوردهام ،كه عرب مثل آن را ننوشيده است ،بعد از آن ،آن را
باز نمود ،و ناگهان ديد كه سركه است ،گفت :به خدا سوگند ،دعاى خالد در
موردش قبول شده است.
خواهد گردانيد» اين را ابن جرير همچنان از سالم بن ابى جعد به اختصار روايت
نموده است.
آنچه براى مردى كه سعد را در روز قادسيه اذيت نموده بود رسيد
ابونعيم در الدلئل (ص )207از عبدالملك بن عمير روايت نموده ،كه گفت :مردى از
مسلمانان نزد سعد بن ابى وقاص آمد و گفت:
1حجر نام سرزمين ثمود قوم نبى خدا صالح عليه السلم است.
در ابهام وى طاعون بيرون گرديد ،و جمعهاى بر وى سپرى نشده بود ،كه درگذشت.
اين چنين در المنتخب ( )231/5آمده است.
براى تان ضرر نمىرسانند .اين چنين در الكنز ( )291/4آمده ،و گفته :سند آن صحيح
است.
َ
نوحه جن بر حسين بن على (رضىالل ّه عنهما)
َ
طبرانى از ام سلمه (رضىالل ّه عنها) روايت نموده ،كه گفت :جنها را شنيدم كه بر
َ
مرگ حسين بن على (رضىالل ّه عنهما) نوحه مىكشيدند .هيثمى ( )199/9مىگويد:
رجال آن رجال صحيح اند.
و نزد او هم چنان از وى روايت است كه گفت :نوحه جن را بعد از وفات پيامبر ص
فقط همين شب شنيدم ،فكر مىكنم فرزندم قبض گرديده است -هدفش حسين
است ، -و براى كنيزش گفت :بيرون شو و بپرس ،آن گاه برايش خبر داده شد ،كه
وى به قتل رسيده است ،و ناگهان متوجه شد كه جنى نوحه مىكشد:
ال يا عي فاحتفلي بهدي
و من يبكي على الشهداء بعدي
على رهط تقودهم النايا
إل متجب ف ملك عبد
هيثمى ( )199/9مىگويد :در اين عمروبن ثابت بن هرمز آمده و ضعيف مىباشد.
اميرالمؤمنين ،چه كردى؟ گفت :همين اكنون فارغ شدم ،و اگر رحمت پروردگارم
نمىبود ،هلك مىشدم.
حالى كه از حج عودت نموده بودم ،خوابيدم .وقتى از خواب برخاست 2گفت :به خدا
سوگند ،چند لحظه قبل عمر را ديدم ،كه مىآيد ،و تا حدى پيش آمد ،كه ام كلثوم
دختر عقبه 3را كه در پهلويم خواب بود ،با پايش زد ،و از خواب بيدارش نمود .بعد از
آن روى گردانيد و برگشت ،و مردم در طلبش به راه افتادند ،من لباس هايم را طلب
نمودم ،و پوشيدم ،و با مردم در طلبش بيرون شدم ،و نخستين كسى بودم ،كه
دريافتمش .به خدا سوگند ،تا اينكه مانده نشدم ،دركش نكردم ،گفتم :به خدا سوگند،
اى اميرالمؤمنين مردم را در مشقت انداختى ،به خدا سوگند ،تا كسى مانده و خسته
نشود تو را درك كرده نمىتواند ،و به خدا سوگند ،تا مانده نشدم در نيافتمت .گفت:
گمان نمىكنم شتاب نموده باشم .سوگند به ذاتى كه جان عبدالرحمن در دست
اوست ،آن عملش است.
َ َ
عبدالل ّه بن سلم و در خواب ديدن سلمان (رضىالل ّه عنهما)
َ
ابن سعد ( )93/4از عبدالل ّه بن سلم روايت نموده كه :سلمان برايش گفت :اى
برادرم ،هر يكى ما كه قبل از همراهش وفات نمود ،دومى بايد تلش كند كه وى را
َ
در خواب ببيند ،عبدالل ّه بن سلم گفت :آيا اين ممكن است؟ سلمان گفت :آرى ،روح
مؤمن گردنده است ،و در هر جاى زمين كه بخواهد مىرود ،و روح كافر در زندان
َ
است .بعدها سلمان درگذشت ،عبدالل ّه مىگويد :در حالى كه من در نصف روز بر تختم
خوابيده بودم ،مدتى در خواب فرو رفتم ،ناگهان سلمان آمد و گفت :السلم عليك و
َ َ َ
رحمةالل ّه ،گفتم :السلم عليك و رحمةالل ّه ،ابوعبدالل ّه ،منزلت را چگونه يافتى؟گفت:
خوب يافتم ،و تو را به توكل توصيه مىكنم ،چون توكل امر نيكويى است ،تو را به
توكل توصيه مىكنم ،چون توكل چيز نيكويى است.
و ابونعيم اين را در الحليه ( )205/1از مغيره بن عبدالرحمن به اختصار روايت
َ
كرده،و در روايت وى آمده :گفت :سلمان درگذشت ،و عبدالل ّه بن سلم وى را در
َ
خواب ديد و گفت :اى ابوعبدالل ّه چه حال دارى؟ گفت :خوب هستم ،گفت :كدام
عملها را بهتر يافتى؟ گفت :توكل را چيز عجيبى يافتم .و ابن سعد ( )93/4از مغيره
مانند اين را روايت كرده است.
َ
عوف بن مالك و در خواب ديدن عبدالرحمن بن عوف (رضىالل ّه عنهما)
ابونعيم در الحليه ( )210/1از عوف بن مالك روايت نموده ،كه وى گنبدى از پوست،
و سبزه زار سبزى را در خواب ديد ،و در اطراف گنبد گوسفندانى خوابيده بودند كه
نشخوار مىكردند ،و خرماى عجوه پشكل مىنمودند .مىگويد :گفتم :اين گنبد ازكيست؟
گفته شد :از عبدالرحمن بن عوف ،مىگويد :آن گاه انتظار كشيديم ،تا بيرون گرديد.
مىافزايد :گفت :اى عوف ،اين چيزى است كه خداوند آن را به سبب قرآن براى ما
داده است ،و اگر بر اين تپه بلند شوى ،چيزى را مىبينى ،كه نه چشمت ديده و نه
گوشت شنيده و نه بر قلبت خطور نموده است .خداوند سبحانه و تعالى آن را براى
ابودرداء آماده ساخته است ،چون وى دنيا را با دو دست و سينه دفع مىنمود.
َ
عبدالل ّه بن عمروبن حرام و در خواب ديدن مبشر بن عبدالمنذر
َ
حاكم ( )204/3از طريق واقدى از شيخ هايش روايت نموده ،كه گفتند :عبدالل ّه بن
عمروبن حرام گفت :قبل از احد مبشر بن عبدالمنذر را در خواب ديدم ،كه انگار
برايم مىگويد :تو در اين روزها نزد ما مىآيى .گفتم :تو در كجا هستى؟ گفت :در جنت،
هرگونه كه بخواهيم در آن سير مىكنيم .برايش گفتم :آيا در روز بدر به قتل رسيدى؟
گفت :آرى ،ولى باز زنده گردانيده شدم ...وى آن را براى رسول خدا ص متذكر
گرديد ،پيامبر خدا ص فرمود« :اين شهادت است ،اى ابوجابر».
باب نوزدهم
!!
را در اين قولت تصديق نمايد ،از خداوند ،دربرگر دانيدن بدى از خود ،بى نياز شده
است ،و براى كسى كه به امر تو ايستاده مىشود و از تو پيروى مىكند لزم است كار
و امرش را به تو بسپارد ،نه به خدا كه پروردگارش است .چون تو هدايت و رهنمايى
اش را به ساعتى ادعا مىكنى كه كسى در آن سفر نمايد از بدى نجات مىيابد .كسى
كه به اين قول ايمان بياورد ،بر وى شديدا ً بيم آن را دارم ،كه چون كسى باشد كه به
غير از خدا ضد و شريك گرفته است .بار خدايا ،نيك فالى جز نيك فالى تو نيست ،و
خيرى جز خير تو نيست و معبودى به غير تو وجود ندارد .تو را 1تكذيب مىكنيم و
همراهت مخالفت مىنماييم ،و در همين ساعتى حركت مىكنيم كه تو ما را از آن باز
مىدارى .بعد از آن به سوى مردم روى گردانيده گفت :اى مردم ،زنهار كه علم نجوم
را بياموزيد ،مگر همان مقدار را كه در تاريكىهاى خشكى و بحر باعث هدايت و
رهنمايى مىگردد .منجم مثل كافر است ،و كافر در آتش است .به خدا سوگند ،اگر
برايم ديگر خبر رسيد ،كه تو به ستارگان نگاه مىكنى ،و به آن كار مىنمايى تو را براى
هميشه ،تا وقتى هستم و هستى در حبس نگه مىدارم .و از معاش و عطاء تا وقتى
قدرتم هست محرومت مىسازم ،بعد از آن در همان ساعتى حركت نمود كه وى را
نهى نموده بود ،و نزد اهل نهروان آمد و ايشان را به قتل رسانيد .بعد از آن گفت:
اگر در ساعتى كه ما را به آن امر نموده بود حركت مىنموديم ،و كامياب مىشديم -يا
غالب مىگرديديم -گويندهاى مىگفت :در همان ساعتى حركت نمود كه منجم به وى
دستور داد ،نه براى محمد ص منجم بود و نه براى ما بعد از وى منجم بود .ولى
خداوند سرزمين كسرى و قيصر و ساير سرزمينها را براىمان گشود .اى مردم ،به
خدا توكل نماييد ،و به وى اعتماد كنيد ،چون وى كفايت غيرش را مىكند .اين چنين در
الكنز ( )235/5آمده است.
استقبال مىكنند ،و تو بر اين حالت قرار دارى؟! عمر گفت :ما قومى هستيم ،كه
خداوند ما را به اسلم عزت داده است ،بنابراين هرگز عزت را در غير آن طلب
نمىكنيم.
و نزد وى هم چنان ( )82/3از او روايت است كه :ابوعبيده بن جراح برايش گفت:
اى اميرالمؤمنين ،تو عمل بزرگى نزد اهل اين سرزمين انجام دادهاى!! موزه هايت
را كشيدى ،سواريت را جلوكش نمودى و در آب داخل گرديدى!! مىگويد :آن گاه عمر
با دستش بر سينه ابوعبيده زد و گفت :آه ،كاش اين را غير تو مىگفت ،شما اندكترين
مردم و ذليلترين مردم بوديد ،و خداوند شما را به اسلم عزت داد ،و هر گاهى عزت
را در غير آن طلب كنيد ،خداوند تعالى ذليل تان مىسازد .و ابونعيم اين را در الحليه (
)47/1از طارق به مانند آن ،و ابن المبارك و هناد و بيهقى در شعب اليمان ،از وى
به مثل آن روايت كردهاند ،چنان كه در منتخب الكنز ( )400/4آمده است.
و نزد ابونعيم همچنان در الحليه ( )47/1از قيس روايت است كه گفت :هنگامى كه
عمر به شام تشريف آورد ،مردم از وى در حالى استقبال نمودند ،كه بر شترش
سوار بود ،گفتند :اى اميرالمؤمنين ،اگر اسب تاتارى را سوار شوى بهتر مىشود،
چون بزرگان مردم و سرشناسان آنان از تو استقبال مىكنند ،گفت :شما را اينجا
نبينم ،امر از آنجاست 1،و به دستش به سوى آسمان اشاره نمود ،راه شترم را باز
كنيد.
و ابن ابى الدنيا از ابوالغاليه شامى روايت نموده ،كه گفت :عمربن الخطاب به
جابيه از طريق ايلياء بر يك شتر خاكسترى رنگ آمد ،كه پيشانىاش در تابش آفتاب
مىدرخشيد ،و كله و دستارى بر سر نداشت ،و پاهايش در دو طرف شتر آويزان بود
و ركابى نداشت .فرشش چادر انبجانى پشمى بود ،همين چادر وقتى سوار مىشد،
زير پايش مىبود ،و وقتى پايين مىگرديد ،بسترش مىبود .خرجينش چادر خط دار يا
دستمالى بود ،كه از پوست خرما پر شده بود .همين چادر وقتى سوار مىشد،
خرجينش بود ،و وقتى پايين مىگرديد ،بالشتش بود .و پيراهنى از كرباس خط دار بر
تن داشت ،كه پهلويش پاره شده بود ،گفت :بزرگ قوم را برايم فرا خوانيد ،آن گاه
برايش جلومس را خواستند ،گفت :پيراهنم را بشوييد ،و بدوزيد ،و جامهاى يا پيراهنى
به عاريت بدهيد ،آن گاه برايش پيراهن كتانى آورده شد ،پرسيد :اين چيست؟ گفتند:
كتان است ،گفت :كتان چيست؟ برايش بيان كردند ،وى پيراهنش را كشيد ،و شسته
شد و پيوند گرديد و برايش دوباره آورده شد .آن گاه پيراهن آنان را كشيد ،و پيراهن
خودش را بر تن نمود .جلومس برايش گفت :تو پادشاه عرب هستى ،و اين
سرزمينى هست كه شتر در آن قابل پسند نيست ،اگر چيزى را غير از اين بر تن
كنى ،و اسب تاتارى را سوار شوى ،اين عمل در چشمهاى روميان بزرگتر خواهد بود.
گفت :ما قومى هستيم ،كه خداوند به اسلم عزت مان داده است ،و بديلى را غير
خدا طلب نمىكنيم .آن گاه اسب تاتارى برايش آورده شد ،و قطيفهاى بر آن بدون
زين و پالن انداخته شد و به همان صورت سوارش گرديد .بعد گفت :ايستاده شويد،
ايستاده شويد ،من قبل از اين مىپنداشتم كه مردم شيطان را سوار شوند ،آن گاه
شترش برايش آورده شد ،و او آن را سوار گرديد .اين چنين در البدايه ( )60/7آمده
است.
عبرت گرفتن از حال كسى كه امر خداوند تبارك و تعالى را ترك نموده است
ابونعيم در الحليه ( )216/1از جبيربن نفير روايت نموده ،كه گفت :هنگامى كه
قُبُْرص فتح گرديد ،اهل آن از همديگر جدا كرده شدند .آنان به طرف يكديگر
مىگريستند ،من ابودرداء را ديدم كه تنها نشسته و گريه مىكند ،گفتم :تو را در
روزى كه خداوند اسلم و اهلش را در آن عزت داده است چه مىگرياند؟ گفت :واى
بر تو اى جبير ،مخلوق وقتى امر خداوند را ترك كنند ،چقدر نزد وى ذليل و خوار
مىباشند .در حالى كه اين قوم غالب و پيروز بودند ،و پادشاهى را در دست داشتند،
ولى امر خداوند را ترك نمودند ،بنابراين سرنوشت شان به چيزى انجاميد كه مىبينى.
و ابن جرير اين را در تاريخش ( )318/3از جبير به مانند آن روايت نموده ،و بعد از
قولش :سرنوشت شان به چيزى انجاميد كه مىبينى ،افزوده است :خداوند اسير
شدن را برايشان مسلط گردانيد ،و وقتى بر قومى اسير شدن مسلط گردد ،ديگر
خداوند به آنان پروايى ندارد.
شان بهتر مىباشد ،و بعد از تو اختلف به ميان مىآيد ،و اين 2جز اندكى باقى نمىماند.
اين چنين در الكنز ( )226/8آمده است.
طلب نصرت از خداوند تعالى و هم چنان طلب نصرت توسط قرآن عظيم و اذكار
َ
نامه عمربن الخطاب براى عمرو بن العاص (رضىالل ّه عنهما) درباره طلب نصرت از
خداوند تعالى
ابن عبدالحكم از زيدبن اسلم روايت نموده ،كه گفت :وقتى كه فتح مصر براى عمر
بن الخطاب به تعويق افتاد و تأخير نمود ،براى عمروبن العاص نوشت:
2يعنى عمر.
(اما بعد :فقد عجبت ل بطائكم عن فتح مصر ،تقاتلونم منذ سني ،و ما ذاك الّ لا احدثتم و احببتم من الدنيا ما أحب
عدوكم ،و إناللّه تعال ل ينصر قوما ال بصدق نياتم ،و قد كنت و جهت اليك اربعة نفر ،و اعلمتك إن الرجل منهم مقام
ألف رجل على ما أعرف ،ا ّل أن يكون غيهم ما غي غيهم ،فإذا أتاك كتاب هذا ،فاخطب الناس ،و حضهم على قتال عدوهم
و رغبهم ف الصب والنية ،و قدم اولئك الربعة ف صدور الناس ،و امر الناس أن يكونوا لم صدمة رجل واحد ،وليكن ذلك
عند الزوال يوم المعة ،فإنا ساعة تنل فيها الرحة و وقت الجابة ،وليعج الناس ال اللّه ،و ليسألوه النصر على عدوهم).
ترجمه« :اما بعد :از تأخير شما در فتح مصر تعجب نمودم ،چندين سال است كه با
آنان مىجنگيد ،و سبب آن تغييراتى هست كه در شما آمده است ،و از دنيا آنچه را
دوست داشتهايد ،كه دشمن تان دوست مىدارد ،و خداوند هيچ قومى را جز به صدق
نيتهاى شان نصرت نمىدهد .من به سوى تو چهار تن را روان نموده بودم ،و برايت
گوشزد كرده بودم ،كه مردى از آنان طورى كه من مىدانم ،به جاى هزار مرد است،
مگر اين كه آنان را آنچه تغيير داده باشد ،كه غير ايشان را تغيير داده است .وقتى كه
اين نامهام برايت رسيد ،براى مردم بيانيه بده و به قتال دشمنشان آنان را ترغيب
كن ،و به شكيبايى و نيت تشويق شان كن ،و آن چهار تن را در پيش روى مردم پيش
نما ،و مردم را دستور بده كه با آنان چون يك مرد حمله كنند ،و اين عمل بايد در
وقت زوال روز جمعه انجام پذيرد .چون آن ساعتى است كه در آن رحمت نازل
مىشود ،و وقت اجابت دعاست ،و بايد مردم صداى شان را به سوى خداوند بلند كنند،
و بايد در مقابل دشمن شان از وى نصرت طلب نمايند».
هنگامى كه نامه براى عمرو رسيد ،مردم را جمع نمود ،و نامه را براى شان خواند،
بعد از آن همان افراد را طلب نمود ،و در پيش روى مردم پيششان كرد ،و مردم را
دستور داد ،تا وضو نمايند ،و دو ركعت نماز بگزارند ،و بعد از آن به سوى خداوند
رغبت نمايند و از وى نصرت بخواهند ،به اين صورت خداوند براىشان فتح نصيب
فرمود.
َّ
و نزد وى همچنان از عبدالله بن جعفر و عياش بن عباس و غير آن دو -كه بر
يكديگر خود مىافزايند - 1روايت است كه :وقتى فتح مصر براى عمروبن العاص
َ
(رضىالل ّه عنه) به تأخير افتاد ،براى عمربن الخطاب نوشت ،و از وى كمك خواست.
عمر وى را با چهار هزار مرد كمك نمود ،كه بر هر هزار مرد ،يك مرد امير بود ،و
عمربن الخطاب برايش نوشت :من تو را به چهار هزار مرد كمك نمودم كه بر هر
هزار مرد آنان ،مردى است كه در مقام هزار مرد قرار دارد :زبير بن عوام ،مقدادبن
اسودبن عمرو ،عباده بن صامت و مسلمه بن مخلد (رضی الله عنهم) ،و بدان كه با
تو دوازده هزار مرد است ،و دوازه هزار نفر هيچگاه به خاطر كمى مغلوب نمىشود.
اين چنين در الكنز ( )151/3آمده است.
ابوعبيده اميرتان است ،برايش نوشتيم :مرگ به سوى ما روى آورده است ،و از وى
كمك خواستيم ،ابوبكر براى ما نوشت :نامهتان برايم رسيد .از من كمك مىخواهيد،
ولى من شما را به كسى دللت مىكنم ،كه در نصرت دادن تواناتر ،و عسكرش
حاضرتر است .وى خداوند عزوجل است ،از وى نصرت بخواهيد .چون محمد ص در
روز بدر با تعداد كمتر از شما نصرت داده شد .مىگويم :اين را احمد از عياض اشعرى
روايت نموده ...و مانند آن را متذكر شده ،مگر اينكه وى گفته :عمر گفت :وقتى
براى شما جنگى پيش آمد ...و در آخرش افزوده :وقتى كه اين نامهام براى تان
رسيد ،همراه شان بجنگيد و به من مراجعه نكنيد .مىگويد :همراه شان جنگيديم ،و
شكست شان داديم ،و در چهار فرسخ به قتل شان رسانيديم .مىگويد :و اموال زيادى
به دست آورديم و با هم مشوره نموديم .عياض براىمان مشوره داد ،كه به هر سر،
ده دانه بدهيم .مىگويد :و ابوعبيده گفت :كى همراهم بر اسب مسابقه مىكند؟ جوانى
گفت :من ،اگر غضب نشوى .مىگويد :آن جوان از وى سبقت نمود ،و من ابوعبيده را
در حالى كه بر اسب برهنه سوار بود و عقب مانده بود ،ديدم كه گيسوانش شور و
تكان مىخورد .هيثمى ( )213/6ميگويد :رجال آن ،رجال صحيح اند .و ابن كثير در
تفسيرش ( )400/1مىگويد :اين اسناد صحيح است .و اين را ابن حبان در صحيحش
روايت نموده ،و حافظ ضياء مقدسى آن را در كتابش انتخاب كرده است.
مسلمانان و طلب نصرت توسط قرآن عظيم در روز قادسيه
ابن جرير در تاريخش ( )47/3از طريق سيف از محمد و طلحه و زياد به اسناد آنان
روايت نموده ،كه گفتند :هنگامى كه سعد نماز ظهر را خواند ،جوانى را كه عمر با
وى همراه گردانيده بود ،و از قاريان بود ،امر نمود تا سوره جهاد 1را تلوت نمايد ،و
همه مسلمانان آن را مىآموختند .آن گاه وى به گروهى كه به وى نزديك بود ،سوره
جهاد را تلوت نمود ،و به اين صورت در همه گروهها قرائت گرديد ،و قلبها و
چشمهاى مردم خوش و روشن گرديد ،و آرامش را با قرائت آن احساس كردند .و
نزد وى هم چنان از طريق سيف ،از حلم از مسعودبن خراش روايت است ...حديث
را متذكر گرديده ،و در آن آمده :سعد مردم را دستور داد ،تا براى مردم سوره جهاد
را تلوت كنند ،و آنان آن را مىآموختند.
پيامبر ص و تعليم دادن طلب نصرت و كمك توسط آيتهاى قرآن عظيم براى يارانش
ابونعيم در المعرفة و ابن منده از ابراهيم بن حارث تيمى روايت نمودهاند كه گفت:
رسول خدا ص ما را در سريهاى روان نمود ،و دستورمان داد ،كه وقتى بيگاه (شام)
و صبح نموديم بگوييم:
[ أفحسبتم أنا خلقناكم عبثا] (الؤمنون)115:
ترجمه« :آيا گمان نموديد كه شما را بيهوده آفريدهايم».
و ما آن را تلوت نموديم ،و غنيمت به دست آورديم و سالم باقى مانديم .اين چنين
در الكنز ( )327/2آمده است ،در الصابه ( )15/1درباره طريق ابن منده مىگويد :در
آن باكى نيست.
سعد و دستور دادن مردم به نصرت خواستن توسط تكبير و حوقله در روز قادسيه
ابن جرير در تاريخش ( )47/3از طريق سيف از محمد و طلحه و زياد به اسناد آنان
روايت نموده ،كه گفتند :سعد گفت :در جاهاى تان برقرار باشيد ،و تا خواندن ظهر
هيچ حركتى نكنيد .وقتى كه ظهر را خوانديد ،من يكبار تكبير مىگويم ،آن گاه شما هم
تكبير بگوييد ،و آماده شويد .و بدانيد كه تكبير براى احدى قبل از شما داده نشده
است ،و بدانيد كه تكبير براى تأييد شما داده شده است ،و وقتى تكبير دوم را
شنيديد ،تكبير بگوييد و بايد آمادگىتان تمام و كامل گردد .باز وقتى كه تكبير سوم را
گفتم :تكبير بگوييد و آن گاه بايد سوار كاران تان پيش تازند ،تا در پيش روى صف
ظاهر شوند و دشمن را دفع كنند .و وقتى براى چهارمين بار تكبير گفتم ،همه تان به
يكبارگى به سوى دشمن حمله نماييد ،حتى كه با دشمن تان خلط شويد ،و بگوييد( :ل
حول و ل قوة إلّا باللّه) ،ترجمه« :كسى را قوت برگشت از گناه ،و توانايى انجام عبادت جز
به توفيق خدا ميسر نيست» .و اين را هم چنان از طريق سيف از عمروبن ريان از
مصعب بن سعد به مثل آن روايت كرده است .نزد وى همچنان از طريق سيف از
محمد و طلحه و زياد به اسناد آنان روايت است كه گفتند :هنگامى كه قاريان فارغ
گرديدند ،سعد تكبير گفت ،آنانى كه به وى نزديك بودند با پيروى از وى تكبير گفتند،
و مردم به تكبير يكديگر همه تكبير گفتند ،در اين اثنا مردم حركت نمودند .باز براى
بار دوم تكبير گفت ،و مردم خويشتن را آماده كردند .باز براى سومين بار تكبير
گفت ،در اين بار شجاعتمندان بيرون گرديدند ،و جنگ را آغاز نمودند ...و حديث را
متذكر شده است.
مسابقه در فضايل
َّ
ابن جرير در تاريخش ( )70/3از طريق سيف از عبدالله بن شبرمه از شقيق روايت
نموده ،كه گفت :در ابتداى روز وارد قادسيه شديم ،و از آن هنگامى عودت نموديم،
كه وقت نماز فرارسيده بود ،و مؤذن به شهادت رسيده بود .بنابراين مردم در اذان با
يكديگر رقابت نمودند و هر يكى مىخواست غالب شده اذان بگويد ،حتى كه نزديك بود
در ميان شان در اين عمل يكديگر خود را با شمشير هدف قرار دهند ،پس سعد
قرعه اندازى نمود ،و سهم مردى بيرون شد وى اذان داد.
حقير شمردن زيبايى و زينت دنيا قصه مغيره بن شعبه با پادشاه فارس ذوالحاجبين
در اين باره
حاكم ( )293/3در يك حديث طويل از معقل بن يسار درفتح اصبهان در امارت نعمان
بن مقرن روايت نموده ،و در آن آمده :نعمان به سوى ايشان آمد ،و در ميان آنان و
وى نهرى قرار داشت .آن گاه مغيره بن شعبه را به عنوان نماينده خود به سوى شان
فرستاد ،و پادشاه آنان ذوالحاجبين بود .وى با يارانش مشوره نمود و گفت :چه فكر
مىكنيد ،براى آنان به هيئت و شكل جنگ بنشينم ،يا به هيئت و شكل پادشاهى و
تشريفات آن؟ بعد وى به هيئت و شكل پادشاهى و تشريفات آن بر تخت خود
نشست ،و تاج را بر سرش گذاشت ،و در اطرافش دو صف قرار داشت ،كه لباسهاى
ابريشم ،گوشوارهها و كرهها (النگو) بر تن داشتند .آن گاه مغيره بن شعبه ،كه در
دستش نيزه و سپر بود آمد و در حالى كه مردم در اطراف وى بر فرشى در دو صف
قرار داشتند .از بازوانش گرفتند و با نيزهاش فرش را مورد ضرب قرار مىداد ،و
پارهاش مىنمود ،تا به آن بدفالى بگيرند .آن گاه ذوالحاجبين براى وى گفت :اى گروه
عرب ،شما را گرسنگى شديد و مشكلت فرا گرفته است ،و به اين علت بيرون
شدهايد .اگر خواسته باشيد ،براى تان خوراكه مىدهيم و به سرزمين تان برگرديد.
مغيره صحبت نمود ،و پس از حمد و ثناى خداوند گفت :ما گروه عرب جيفه و خود
مرده را مىخورديم ،و مردم ما را پامال مىنمودند و ما آنان را پامال نمىكرديم .خداوند
از ميان ما رسولى مبعوث نمود ،كه شريفترين ماست ،و از بهترين نسب در ميان ما
برخوردار است ،و راستگوترين ما بود .وى براى ما وعده نموده است ،كه اينجا براى
ما فتح خواهد شد ،و ما همه آنچه را براى ما وعده نموده بود حق يافتيم ،و من اينجا
لباس و حالتى را مىبينم كه گمان نمىكنم آنانى كه با من هستند ،بدون گرفتن آن
بروند ...الحديث .و طبرانى اين را از معقل به مانند آن ،به طولش روايت نموده
َ
است .هيثمى ( )217/6مىگويد :رجال آن رجال صحيحاند ،غير علقمه بن عبدالل ّه
مزنى كه ثقه مىباشد.
تواضع كنيم؟ بزرگان شان به تواضع و نرمش اتفاق كردند ،و لباسها و اشياى مزين و
زراندود را بيرون آوردند ،و فرشها و بالشتها را فرش كردند ،و چيزى را نگذاشتند ،و
براى رستم تخت طليى گذاشته شد ،و لباسهاى مزينش را بر تن نمود ،و فرشها و
بالشتهاى زربافتش برايش فرش گرديد ،و ربعى بر اسب پر موى و كوتاه قدش در
حالى پيش مىرفت ،كه شمشير جلدارش با داشتن نيامى از پارچه كهنه همراهش
بود ،و در قبضه نيزهاش تسمهاى از چرم بسته بود ،و سپرى از پوست گاو ،كه بر
رويش چرم سرخى چون قرص نان گرفته شده بود ،با خود همراه داشت ،و كمان و
تيرش نيز با وى بود .هنگامى كه به پادشاه نزديك شد و نزد وى و فرشهاى نزديكش
فرا رسيد ،برايش گفته شد :پايين شو ،ولى وى اسبش را بر فرشها راند ،و هنگامى
كه بالى فرشها ايستاد ،از آن پايين گرديد ،و بر دو بالشت آن را بست .البته به
صورتى كه آن بالشتها را شق نمود ،و طناب را در ميان آنها داخل نمود ،و آنان
نتوانستند وى را بازدارند ،و برايش نرمى و تواضع نشان دادند ،و او هدف ايشان را
درك نمود .ولى برغم آن خواست جگر خون شان سازد .وى زرهى بر تن داشت
مانند حوض ،و قبايش چادر شترش بود ،كه براى آن گريبان ساخته پوشيده بودش ،و
كمرش را با رسنى از پوست درخت و سرش را با دستارش بسته بود - ،و از همه
عرب موى زيادتر داشت -و دستارش طناب و تسمه چرمى شترش بود ،و سرش
چهار گيسو داشت كه چون شاخهاى قوچ كوهى ايستاده بودند .برايش گفتند :سلحت
را بگذار ،گفت :من نزدتان نيامدهام ،كه سلحم را به امرتان بگذارم .شما مرا دعوت
نمودهايد ،اگر از آمدنم نزدتان طبق دلخواه خودم ابا ورزيد ،من دوباره بر مىگردم.
اين موضوع را براى رستم خبر دادند ،گفت :برايش اجازه بدهيد ،او فقط يك مرد
است؟! وى در حالى به پيش آمد ،كه بر نيزهاش تكيه مىنمود ،و نوك نيزهاش پيكان
بود ،وى نزديك نزديك قدم مىگذاشت ،و بالشتها و فرشها را پاره مىنمود .به اين
صورت وى همه بالشتها و فرشهاى آنان را خراب نمود ،و پاره شده پشت سر
گذاشت ،و هنگاميكه به رستم نزديك گرديد ،پهرهداران (نگهبانان) اطرافش را
گرفتند ،وى بر زمين نشست ،و نيزهاش را بر فرشها فرود برد .گفتند :چه تو را به
اين عمل واداشت؟ گفت :ما نشستن بر زر و زيور شما را خوب نمىبينيم .بعد
همراهش صحبت نمود و گفت :چه شما را اينجا آورده است؟ ربعى پاسخ داد( :اللّه
ابتعثنا ،واللّه جاء بنا لنخرج من شاء من عبادة العباد إل عبادةاللّه ،و من ضيق الدنيا إل سعتها ،و من جور الديان إل عدل
إلسلم) ،ترجمه« :خداوند ما را برانگيخته است ،و خداوند ما را آورده است ،تا كسى را
كه خواسته باشد ،از عبادت بندگان به عبادت خدا ،و از تنگى دنيا به پهنايى و وسعت
آن و از جور اديان به عدل اسلم بيرون كنيم» ...و حديث را چنانكه در بخش اصحاب
و دعوت به سوى خدا در زمان عمر 1،گذشت متذكر شده ،تا اينكه گفته :رستم گفت:
واى بر شما ،به لباس نبينيد ،به رأى و كلم و سيرت نگاه كنيد .چون عربها لباس و
خوردن را ناچيز انگاشته ،و حسب را نگه مىدارند .آنان در لباس مثل شما نيستند ،و
در آن چيزى را كه شما مىبينيد ،نمىبينند .بعد به سوى ربعى روى آوردند ،كه سلحش
را بگيرند و به ترك آن تشويقش كردند .ربعى براىشان گفت :آيا مىخواهيد برايم
نشان بدهيد و براىتان نشان بدهم؟ 2آن گاه شمشيرش را از پوشش كشيد ،انگار كه
شعله آتش باشد .قوم گفتند :دوباره داخل نيامش كن ،و او آن را داخل نيام نمود .بعد
از آن ،سپرى را به تير زد ،و آنان نيز سپر پوستى وى را به تير زدند .وى سپر ايشان
را پاره نمود ،و سپر پوستى خودش سالم ماند .آن گاه گفت :اى اهل فارس ،شما
طعام ،و لباس و نوشيدنى را بزرگ ساختهايد ،و ما آنها را ناچيز انگاشتهايم .بعد از آن
برگشت ،تا آنان درباره مدت مهلت فكر نمايند.
وقتى كه فردا فرا رسيد ،آنان كسى را روان نمودند ،كه همان مرد را نزد ما روان
كن ،اين بار سعد ،حذيفه بن محصن را به سوى شان روان نمود .وى نيز در همان
لباس و شكل به راه افتاد ،تا اين كه به فرش رسيد .برايش گفته شد ،پايين شو،
گفت :اين در صورتى ممكن بود ،كه به كارى و ضرورتى نزدتان مىآمدم ،براى پادشاه
تان بگوييد :تو به وى ضرورت دارى ،يا او به تو؟ اگر گفت :او به من ضرورت دارد،
دروغ گفته ،و بر مىگردم و شما را ترك مىكنم ،و اگر گفت :من به او ضرورت دارم،
نزدتان جز به همان صورتى كه دوست دارم نمىآيم .رستم گفت :بگذاريد وى را ،وى
آمد و بر بساط ايستاد ،و رستم بر تخت خود قرار داشت ،رستم گفت :پايين شو،
پاسخ داد :پايين نمىشوم .هنگامى كه پايين نشد ،رستم پرسيدش :چرا تو آمدى ،و
دوست ديروزى مان نيامد؟ گفت :امير ما دوست مىدارد ،كه در سختى و آرامى در
ميان ما برابرى و عدالت كند ،بنابراين اين بار نوبت من است .گفت :چه شما را
آورده است؟ پاسخ داد :خداوند عزوجل بر ما به دين خود منت گذاشت ،و آيتهايش را
براى ما نشان داد ،حتى كه شناختيمش ،در حالى كه منكر وى بوديم .بعد از آن ما را
به دعوت مردم به يكى از اين سه چيز امر نمود ،و هر كدامش را كه قبول كنند ما
مىپذيرمش؛ اسلم ،كه در آن صورت از شما بر مىگرديم ،يا جزيه ،كه در صورت
ضرورت تان از شما دفاع مىنماييم ،يا جنگ .رستم گفت :يا صلح و متاركه تا روزى؟
گفت :آرى ،سه روز ،از ابتداى ديروز .هنگامى كه رستم نزد وى غير از اين را نيافت،
بر گردانيدش ،و به ياران خود روى گردانيد و گفت :واى بر شما!! آنچه را من مىبينم
شما نمىبينيد؟ شخص اول اينها ديروز نزد ما آمد ،و در زمين ما بر ما غالب گرديد ،و
آنچه را بزرگ مىشمريم تحقير نمود ،و اسبش را بر فرشهاى مزين ما ايستاده نمود،
و بر آن بستهاش كرد .بنابراين وى بر پرنده نيك بخت قرار دارد ،وى زمين ما را و
آنچه را در آن هست ،در ضمن فضيلت و برترى عقلش به سوى مسلمانان برد!! .و
اين امروز آمد ،و نزد ما ايستاد ،وى نيز بر پرنده نيك بخت قرار دارد ،وى بر زمين ما
در مقابل ما مىايستد .رستم با اين سخنانش هم مجلسانش را خشمگين ساخت ،و
ايشان وى را خشمگين ساختند .وقتى كه فردا ،فرا رسيد ،كسى را روان نمود كه:
مردى را نزد ما روان نماييد ،و آنان مغيره ابن شعبه را نزد ايشان روان كردند.
بعد از آن ابن جرير ( )36/3از طريق سيف از ابوعثمان نهدى روايت نموده ،كه
گفت :هنگامى كه مغيره به پل رسيد ،و به سوى اهل فارس از آن عبور نمود ،وى را
متوقف ساختند ،و از رستم در مورد ورود وى اجازه خواستند ،و چيزى از لباسهاى
شان را به خاطر تقويه نرمى و تواضع تغيير ندادند ،و مغيره بن شعبه در حالى آمد،
كه قوم در همان لباسهاى خويش كه عبارت از تاجها و جامههاى زربافت بود قرار
داشتند و انسان بايد به اندازه يك تيرانداز بالى فرش راه مىرفت تا نزد رستم
مىرسيد و مغيره كه چهار گيسو داشت ،آمد تا اين كه با رستم بر تخت و فرش وى
نشست .آن گاه به سوى وى هجوم آوردند ،و حركتش داده ،از آنجا پايينش كردند و
زدندش .گفت :از شما براى ما خبر عقلمندى مىرسيد ،ولى قومى را بى عقلتر و بى
خردتر از شما نمىبينم .ما گروه عرب ،همه برابر هستيم ،يكديگرمان را غلم
نمىگيريم ،مگر اينكه دشمنش باشد .گمان نمودم ،شما هم با قوم تان همدردى
مىكنيد ،چنانكه ما همدردى مىكنيم ،و بهتر از عملى كه انجام داديد ،اين بود كه برايم
خبر مىداديد ،بعضى شما ارباب برخى ديگرتان هستيد ،و اين عمل در ميان شما
درست نيست ،و من آن را انجام نمىدادم ،و نزدتان نمىآمد ،ولى شما مرا دعوت
كرديد ،و امروز دانستم كه امر شما از هم پاشيده است ،و شما مغلوب هستيد ،و
پادشاهى به اين سيرت و اين عقلها باقى نمىماند .عامه مردم گفتند :به خدا سوگند،
عربى راست گفت ،و بزرگان گفتند :به خدا سوگند ،حرفى گفت ،كه غلمان مان به
سوى آن علقمنداند!! خداوند اشخاص اول و سابق ما را به قتل برساند ،وقتى كه
امر اين امت را حقير مىشمردند ،چقدر در اين مورد احمق بوهاند .و حديث را در
صحبت رستم و پاسخ مغيره براى وى ذكر نموده است.
كه نصرت الهى در عقبش باشد ،در غير آن هر قدر كه تعدادش زياد باشد ،باز هم كم
و اندك است .به خدا سوگند ،دوست دارم ،اشقر 1از سودگى سم پايش تندرست
مىبود ،و آنان در عدد دو چند مىشدند ،اسب وى در راهش 2سوده شده بود.
همراهش جنگيديم ،ولى ما را كشت و بر ما پيروز گرديد ،و غلبه حاصل نمود ،و با
عرب هايى كه به وى نزديك بودند ،پيكار كرد ،تا آن كه بر آنان پيروز گرديد .اگر آنانى
كه در عقب من اند ،اين زندگى شما را بدانند ،بدون اينكه يكى از آنان باقى بماند
همه نزد تان مىآيند ،تا در اين زندگيى كه شما داريد ،همراه تان شريك شوند .وى
خنديد و بعد از آن گفت :رسول تان راست گفته است .رسولهاى ما ،براى ما مثل
آنچه را آوردند ،كه رسول شما براى تان آورده است ،و ما بر آن قرار داشتيم ،تا اين
كه پادشاهانى در ميان ما ظهور كردند ،و در ميان ما به خواهشات و هوسهاى خود
عمل نمودند ،و امر انبياء را ترك كردند .اگر شما به امر نبى تان چنگ زنيد ،هر كى با
شما بجنگد بر وى غلبه مىنماييد ،و هر كى بر شما حمله كند ،بر وى پيروز مىگرديد.
اگر شما مثل آنچه را انجام دهيد ،كه ما انجام داديم ،و امر انبياء را ترك كنيد ،و مثل
آنان ،كه به خواهشات خويش عمل كردند ،عمل كنيد ،خداوند ما و شما را مىگذارد،
كه در آن صورت عدد و قوت تان از ما بيشتر نيست .عمروبن العاص مىگويد :با هيچ
انسانى كه مردتر از وى باشد صحبت نكردهام .هيثمى ( )218/6مىگويد :در اين
محمدبن عمرو بن علقمه آمده ،و او حسن الحديث مىباشد ،و بقيه رجال آن ثقهاند .و
اين را ابويعلى از علقمه بن وقاص روايت نموده ،كه گفت :عمروبن العاص گفت...:
و مانند آن را متذكر شده است .هيثمى ( )238/8مىگويد :رجال آن رجال صحيح اند،
غير عمروبن علقمه كه ثقه مىباشد.
قول مردى از بزرگان روم براى هرقل درباره انگيزههاى غلبه اصحاب
احمدبن مروان بن مالكى در المجالسة از ابواسحاق روايت نموده ،كه گفت :براى
اصحاب رسول خدا ص دشمن در وقت روبرو شدن به اندازه مدت دوشيدن شتر
ايستادگى نمىتوانست .هرقل هنگامى كه در انطاكيه قرار داشت ،و پيشقراول
شكست خوردگان روم فرا رسيد ،گفت :واى بر شما!! برايم ،از اين قومى كه با شما
مىجنگند خبر بدهيد ،كه آيا آنان بشر نيستند؟! گفتند :آرى ،بشراند ،گفت :شما زياد
هستيد يا آنان؟ گفتند :بلكه ما چندين برابر آنان در هر نقطه زياد هستيم .گفت :پس
شما را چه شده است كه شكست مىخوريد؟! شيخى از بزرگان آنان گفت :به
خاطرى كه آنان شب را قيام مىكنند ،روز را روزه مىگيرند ،به عهد وفا مىنمايند ،به
كارهاى پسنديده امر مىكنند ،از كارهاى بد نهى مىنمايند و در ميان خود انصاف
مىكنند .به خاطرى كه ما شراب مىنوشيم ،زنا مىكنيم ،مرتكب حرام مىشويم ،عهد را
نقض مىنماييم ،غصب مىكنيم ،ظلم مىنماييم ،به چيزهايى مبغوض و منفور امر
مىكنيم ،از آنچه خدا راضى مىشود نهى مىنماييم و در زمين فساد مىكنيم .گفت :تو
برايم راست گفتى .اين چنين در البدایه ( )15/7آمده است .و ابن عساكر ()1431
اين را از ابن اسحاق به مانند آن روايت كرده است.
تجسس نمايد ،و دومى بالى متاع همراهش اينجا بماند .آن گاه يكى از ما اين عمل
را انجام داد ،و مدتى درنگ نمود و بعد از آن نزدش آمد و گفت :من نزدت ،از نزد
مردان لغر ،كه اسبان نجيب را سوار شدهاند آمدهام .از طرف شب در عبادت اند ،و
از طرف روز سواركار ،تيرها را درست مىكنند و مىتراشند ،و نيزهها را راست
مىنمايند .اگر براى همنشينت سخنى را بگويى ،آن را نمىشنود ،البته به سبب بلندى
صداهاى شان به قرآن و ذكر .مىگويد :آن گاه وى به سوى يارانش ملتفت گرديد و
گفت :از آنان چيزى براى تان آمده ،كه طاقت و توانايى آن را نداريد .اين چنين در
البدايه ( )15/7آمده است .و ابن عساكر ( )143/1اين را از يحيى بن يحياى غسانى
به مثل آن روايت كرده است .و در روايت وى :كم گوشت در بدل نجيب آمده است،
و در بدل نيزهها را راست مىنمايند ،نيزهها را درست مىنمودند ،آمده است.
1يعنى شناخته نمىشد كه وى از گروه دشمن باشد و براى جاسوسى آمده باشد.
به عربى است 1گفت :صدايى در وقت بامداد برايم آمد ،وى عمر بود كه با اين سگها
2
صحبت مىنمود ،و براى شان عقل مىآموزانيد .هنگامى عبور كردند ،ايستادند و مؤذن
سعد براى نماز اذان داد ،و سعد نماز گزارد ،رستم گفت :عمر جگرم را خورد.
1چون كه اصل روايت به لسان عربى است ،بنأ ً وى كلم فارسى رستم را نيز به عربى برگردانيده
است ،و ما كلم راوى را همانگونه بدون تغيير نقل نموديم .م.
2هدفش عربهاست.
-
-
.
16
( . . )1376/6/28 . . 1418
8/15 1997/9/19
.
من در حالى كه ترجمه اين كتاب مقدس و ارزشمند را به اتمام رسانيدهام ،خود را
مرهون احسان و لطفهاى بيكران خداوند تعالى مىدانم ،و چنانكه در ابتداى ترجمه اين
كتاب ،قلمم را با ستايش و حمد و تقديس وى و نثار درود بر روان پاك سرور
پيامبران حضرت محمد ص به حركت در آورده بودم ،در پايين آن نيز ،همان ذات
مقدس و بارى را مىستايم كه اگر فضل و احسان او نمىبود ،اين مأمول هرگز برآورده
نمىشد ،و با دست بلند به دعاء و به هزاران عجز و نياز ،از وى آمرزش مىطلبم ،و بر
روان حضرت محمد ص و اصحاب پاك طينتش درود مىفرستم.
قبل از اتمام سخن لزم مىبينم ،از برادرانى كه ما را در برآورده شدن اين هدف ،به
حرفى ،نامهاى ،ابراز نظرى ،توجيهى و سهم فعالى يارى رسانيدهاند ،اظهار امتنان و
سپاس نمايم ،به ويژه از محترم ميرزا صاحب عبدالهادى «قاسمى» ،الحاج گل عالم
«و حدتيار» ،الحاج محمد اكرام «انديشمند» ،مولوى امين الحق ،الحاج يار محمد
َ
«تمكين» ،مولوى مسيحالل ّه ،مولوى عبدالصمد ،مولوى محمد غوث ،مولوى رحيم
َ
الل ّه «عزيز» ،مولوى عبدالعزيز «عزيزى» ،الحاج عبدالحد «سعادت» ،عبدالوحى،
َ
عبدالناصر ،امينالل ّه «قاسمى» غلم حبيب «حسام» ،عبدالواحد «خراسانى»،
عبدالقهار «محمودى» ،استاذ احمد ولى «نبيل» ،الحاج محمد نعيم «باركزى» ،قارى
َ َ
محمد سالم «برومند» ،عبدالرحمن «رأفت» ،ذبيحالل ّه «شريفى» ،سيدمحبالل ّه
َ
«كريمى» ،محمد هاشم «رحمانى» ،امانالل ّه نهضت ،مل تاج الدين و محمد جاويد كه
در اين مورد بيشتر از همه با ما همكارى و تعاون نمودهاند ،در ضمن قدردانى از
همكارىهاى مخلصانه ايشان ،از خداوند براى همه شان اجر جزيل تمنى داريم.
مصطلح الحديث
مقدمه
تعريفاتى ابتدايى
علم مصطلح الحديث :علمى است ،كه توسط اصول و قواعد آن ،احوال سند و متن،
كه آيا قابل قبولاند و يا رد ،دانسته مىشود.
موضوع علم مصطلح الحديث :موضوع اين علم ،سند و متن از نگاه قبوليت و رد
آنهاست.
فايده علم مصطلح الحديث :فايده اين علم ،تميز احاديث صحيح از احاديث غير
صحيح مىباشد.
حديث :حديث در لغت :جديد ،تازه و نو را مىگويند ،كه جمع آن احاديث است ،ولى در
اصطلح شرعى حديث عبارت است از :قول ،فعل ،تقرير 1و صفتى كه به رسول خدا
ص منسوب باشد.
خبر :در لغت آگاهى را گويند ،كه جمع آن اخبار است.
در اصطلح ،درباره آن سه قول وجود دارد:
- 1خبر مرادف حديث است ،يعنى در اصطلح ،هر دوى شان يك معنى دارند.
- 2خبر مغاير حديث است ،حديث آن را گويند كه از رسول خدا ص آمده باشد ،و
خبر آن را گويند كه از غير وى آمده باشد.
انجام شده باشد ،و او بدون رد كردن آن 1تقرير آن را مىگويند ،كه عملى در حضور پيامبر
سكوت اختيار نموده باشد .م.
- 3خبر از حديث عامتر است ،به اين صورت حديث آن را گويند كه از رسول خدا ص
روايت باشد ،و خبر آن را گويند كه از رسول خدا ص يا از غير وى روايت شده باشد.
اثر :در لغت :نشان ،علمت ،جاى پا ،و چيز باقيمانده را گويند ،و در اصطلح درباره
آن دو قول وجود دارد:
- 1اثر ،مرادف حديث است ،و در اصطلح هر دوى شان يك معنى دارند.
- 2اثر مغاير حديث است ،و عبارت از اقوال و اعمال منسوب به اصحاب و تابعين
مىباشد.
اسناد :اسناد داراى دو معناست:
- 1نسبت دادن و يا منسوب كردن حديث به گوينده آن از طريق سند.
- 2سلسله رجالى كه به متن حديث مىرسند ،و آن را يكى از ديگرى روايت مىنمايند،
و به معناى دوم ،اسناد مرادف سند مىباشد.
متن :متن در لغت :پشت ،درون چيز و زمين بلند را گويند ،كه متون جمع آن است.
و در اصطلح :كلمى را مىگويند ،كه از مرجع اصلى و آخرى خود توسط راويان ،كه
از آن به عنوان سند تعبير مىشود ،براى ما رسيده باشد ،و به عبارت ديگر ،متن يعنى
سخن روايت شده از رسول خدا ص و يا از غير وى.
مسند( :به فتح نون) در لغت :اسناد داده شده ،نسبت داده شده ،و حديثى را گويند ُ
كه بدون انقطاع اسناد به گوينده آن برسد ،ولى در اصطلح ،داراى سه معناست:
- 1هر كتابى كه در آن روايتهاى هر صحابى به شكل عليحده جمع آورى شده باشد.
- 2حديث مرفوع و متصل السند.
- 3هدف از آن ،سند مىباشد ،كه در اين صورت مصدر ميمى است.
مسند( :به كسر نون) :كسى را گويند كه حديث را با سند روايت مىكند ،خواه به
معناى آن علم داشته باشد يا نداشته باشد.
محدث :كسى است كه به علم حديث از نگاه روايت و درايت اشتغال داشته باشد ،و
روايتهاى زيادى را با احوال راويان آن بداند.
حافظ :درباره حافظ دو قول وجود دارد:
- 1نزد اكثر محدثين مرادف محدث است.
- 2گفته شده كه از محدث درجه بلندتر دارد ،به صورتى كه علم وى به هر طبقه ،از
جهلش زيادتر باشد.
حاكم :كسى است كه علم او به همه احاديث احاطه داشته باشد ،حتى كه بنا به رأى
بعضى علماء ،جز چيز اندكى از احاديث ،از وى فوت نباشد.
خبر بخش اول :تقسيم خبر به اعتبار رسيدن آن براى ما مبحث اول :خبر متواتر:
حديث متواتر حديثى است ،كه آن را در هر طبقهاى از طبقات سندش راويان زيادى
روايت نموده باشند ،به حدى كه عقل به محال بودن اتفاق همه اين راويان در ساختن
يا جعل حديث حكم نمايد ،به اين صورت حديث متواتر علم ضرورى و يقينى را افاده
مىنمايد ،و انسان بدون ترديدى مكلف به قبول آن است.
حديث متواتر به دو قسم مىباشد:
- 1متواتر لفظى ،كه لفظ و معناى آن متواتر باشد.
- 2متواتر معنوى ،كه معناى آن متواتر باشد ،و نه لفظش.
مبحث دوم :خبر آحاد
خبر آحاد :آحاد جمع احد و به معناى واحد است ،و خبر واحد همان است كه آن را يك
شخص روايت نموده باشد .در اصطلح خبر واحد حديثى است كه شروط حديث
متواتر در آن موجود نباشد .اين نوع احاديث علم نظرى را افاده مىكنند ،علمى كه
ضرورت به نظر و استدلل دارد.
خبر آحاد ،نظر به عدد طرق آن به سه نوع تقسيم مىشود:
- 1مشهور :حديثى است كه آن را سه تن يا زياده از آن ،در هر طبقه ،كه به حد
تواتر نرسيده باشد ،روايت نموده باشند .به اين صورت مشهور بودن حديث افاده
صحت و يا عدم صحت آن را نمىكند ،بلكه احتمال صحيح ،حسن ،ضعيف و حتى
موضوعى بودن را نيز دارد ،ولى اگر مشهور به اعتبار سندش ثابت گرديد ،بر عزيز و
غريب كه دو نوع ديگر حديث آحاد در اين تقسيم بندى ماست ،ارجحيت دارد.
- 2عزيز :حديثى است ،كه راويان آن در همه طبقات از دو تن كم نباشند.
- 3غريب :حديثى است كه آن را يك رواى روايت نموده باشد ،اين فرديت يا در همه
طبقات سند مىباشد ،و يا در بعض طبقات آن ،و اگر در يك طبقه هم باشد ،تعريف
درست است ،حديث غريب را «فرد» نيز ناميدهاند.
خبر آحاد از نگاه قوت و ضعف خود به دو بخش تقسيم مىشود:
- 1مقبول :حديثى است كه صدق راوى آن ثابت شده باشد ،و حكمش وجوب دليل
گرفتن و عمل به آن است.
- 2مردود :آن است كه صدق خبر دهنده يا راوى آن راجح دانسته نشده باشد ،و
حكمش عدم دليل گرفتن و عمل به آن است.
بخش دوم :خبر مقبول مبحث اول :اقسام مقبول:
مقبول به نسبت تفاوت مراتب آن به دو قسم اساسى تقسيم مىشود :صحيح و
حسن ،كه هر يكى از اين دو به نوبه خود به دو بخش تقسيم مىشوند :لذاته ،و لغيره،
كه به اين صورت خبر مقبول به چهار نوع تقسيم مىگردد.
- 1صحيح :صحيح در لغت ،ضد سقيم و بيمارى است ،و در اصطلح به حديثى اطلق
مىشود كه سند آن به نقل راوى عادل و ضابط ،از مثل خودش تا آخر آن ،بدون شذوذ
و علت ،متصل و پيوست باشد.
در حديث صحيح ،چنانكه از تعريف دانسته مىشود ،موجوديت شروطى لزم است كه
فقط در صورت موجوديت آنها مىتوان حديث را صحيح گفت ،نه در غير آن ،و اين
شروط عبارتند از:
ً
الف :اتصال سند :هر يكى از راويان آن ،حديث را مستقيما از آغاز سند تا پايان آن،
از كسى كه در بالى وى در سند قرار دارد ،گرفته باشد.
ب :عدالت راويان :هر يكى از راويان آن ،به صفتهاى مسلمان ،بالغ ،عاقل ،غير
فاسق و جرح در مروت موصوف باشد.
ج :ضبط راويان :هر يكى از راويان آن ،تام الضبط باشد .ضبط سينه يا كتاب ،يعنى يا
حديث را حفظ و يا نوشته داشته باشد.
د :عدم شذوذ :حديث شاذ نباشد ،يعنى راوى ثقه در روايت مخالف كسى كه از وى
ثقهتر است نباشد ،و حديث شاذ آن است كه يك راوى ثقه در روايت آن ،با راويى كه
از وى ثقهتر است ،مخالفت نموده باشد.
ه :عدم علت :حديث كدام علتى نداشته باشد ،و علت سبب غامض و پوشيدهاى
است كه در صحت حديث ضرر وارد مىكند.
به اين صورت حديثى كه ،اين شروط پنجگانه را در خود داشته باشد ،حديث صحيح
است ،و وجوب عمل به آن به اجماع اهل حديث ثابت مىباشد.
(هذا حديث صحيح) يا (هذا حديث غير صحيح)« ،اين حديث صحيح است» يا «اين
حديث صحيح نيست».
الف :هدف از اين قول محدثين كه «اين حديث صحيح است» ،اين است كه شروط
پنجگانه در آن تحقق يافته ،ولى در عين حال اين به معناى قطعى بودن صحت آن
نيست ،زيرا ممكن است كه راوى ثقه نيز دچار خطا و فراموشى شود.
ب :هدف از اين قول شان كه «اين حديث صحيح نيست» ،اين است كه شروط
پنجگانه صحت حديث هيچكدام و يا بعضش در آن حديث تحقق نيافته ،و اين در عين
حال كذب حديث را افاده نمىكند ،زيرا ممكن است كسى كه زياد خطا مىنمايد گاهى
حديث را بدون خطا نمودن روايت كند.
روايت شده باشند ،در آنها حكم به صحت مضاف اليه نيست ،بلكه احتمال صحيح،
حسن و ضعيف در آن موجود مىباشد ،ولى حديث واهى در اين كتابها در ميان همچون
احاديث موجود نمىباشد.
- 2مرسل :عبارت از حديثى است ،كه راوى از آخر اسناد ،بعد از تابعى افتاده باشد.
َ
مثلً :تابعى -خرد باشد و يا بزرگ -بگويد( :قال رسولالل ّه ص كذا)« ،رسول خدا ص
چنين گفت» ،يا بگويد( :فعل بحضرته كذا)« ،در حضورش چنين كرده شد» ،البته اين
صورت مرسل نزد محدثين مىباشد .ولى نزد فقهاء و اصوليين ،مرسل از اين عامتر
است ،لذا نزد آنها هر منطقع به هر شكلى كه انقطاع آن صورت گرفته باشد ،مرسل
است.
درباره حكم عمل و حجت آوردن حديث مرسل در ميان علماء اختلف است .بعضىها
گفتهاند به خاطر فقدان شرط اتصال سند ،و جهل و ندانستن احوال راوى حذف
شده ،مرسل ضعيف و مردود است .ولى ائمه ثلثه :ابوحنيفه ،مالك و احمد ،مىگويند:
مرسل به شرطى كه از ثقه باشد صحيح است ،و از آن به عنوان حجت استفاده
كرده مىشود ،آنها مىگويند وقتى كه تابعى ثقه باشد ،او اين كار را به خاطر اعتماد
انجام مىدهد ،و براى قبول آن شروطى را نيز وضع نمودهاند.
مرسل صحابى ،همان است كه صحابى از قول رسول خدا ص و يا فعل وى ،در
صورتى كه خود به خاطر خردى سن يا تأخير اسلم و يا غياب از همان صحنه ،شاهد
آن نبوده و آن را نشنيده ،خبر بدهد ،و اين نوع احاديث زياد مىباشد .حكم مرسل
صحابى اين است كه :عمل به آن صحيح و قابل حجت مىباشد.
- 3معضل :حديث معضل همان است ،كه از اسناد آن دو تن و يا زياده از آن به
شكل متوالى و پى هم افتاده باشند .حديث معضل ،ضعيف بوده ،و حال آن از مرسل
و منقطع بدتر است ،اين ضعف البته به خاطر كثرت حذف شدگان از سند مىباشد.
- 4منقطع :حديث منقطع آن است ،كه اسنادش متصل نباشد ،به هر شكلى كه ،در
آن انقطاع آمده باشد .ولى علماى متأخرين علم حديث مىگويند :منقطع آن است كه
صورت مرسل ،معلق و معضل در آن صادق نباشد .حديث منقطع ،به اتفاق علماء ،به
خاطر ندانستن حال راوى محذوف ،ضعيف مىباشد.
ب :سقوط خفى :اين نوع سقوط را جز ائمه ماهر و متخصص در علم حديث ،طرق
حديث و علل اسانيد ،ديگر كسى نمىداند ،و اين به دو بخش تقسيم شده است.
َ
مدَل ّس
ُ -1
- 2مرسل خفى
- 1مدلّس :اسم مفعول از «التدليس» است ،و تدليس در لغت ،كتمان و پوشيدن
عيب مال براى مشترى را افاده مىكند ،و اصل تدليس ،از «الدلس» مشتق مىباشد،
كه معناى تاريكى و ظلمت را مىدهد.
در اصطلح :عبارت است از پنهان كردن عيبى در اسناد ،و نيكو جلوه دادن آن در
ظاهر .تدليس انواعى دارد ،كه مىتوان از تدليس اسناد و تدليس شيوخ نام برد،
تدليس اسناد خيلىها مكروه و بد است و آن را برادر كذب خواندهاند ،و تدليس
تسويه كه نوعى از تدليس اسناد مىباشد ،از تدليس اسناد مكروهتر است ،ولى
تدليس شيوخ ،كراهيتش از تدليس اسناد خفيفتر است.
حكم روايت مدلس:
- 1اگر مدلس به سماع تصريح كرده باشد ،روايتش مقبول است ،يعنى اگر بگويد:
(سمعت عن فلن)« ،از فلن شنيدم» ،يا (حدثنا فلن)« ،فلن براى ما حديث بيان
نمود» ،حديثش مقبول است.
- 2اگر به سماع تصريح نكرده باشد و به طريق عنعنه و مانند آن روايت نموده باشد،
روايتش مقبول نيست.
- 2مرسل خفى :آن است كه آن را از كسى روايت نمايد كه با وى ملقات نموده و
يا با وى معاصر بوده ،ولى آنچه را روايت كند از وى نشنيده باشد ،و به لفظى روايت
كند كه احتمال شنيدن و غير آن را داشته باشد ،مانند:
(قال)« ،گفت» ،اين حديث ضعيف مىباشد ،چون خود نوعى از منقطع است ،و وقتى
كه انقطاع آن ظاهر گردد ،حكمش حكم منقطع است.
مؤَنَّن:
نو ُ
معَنْعَ ْ
ُ
انواع ششگانه مردود به سبب سقوط در اسناد ،گذشت ،از اين كه درباره اين دو
اختلف وجود داشت ،كه آيا نوعى از منقطع اند و يا متصل؟ لذا اين دو را در اينجا
متذكر مىشويم.
الف :معنعن :نوعى از روايت است كه راوى مىگويد( :فلن عن فلن عن )...درباره
اينكه آيا معنعن منقطع است و يا متصل در ميان علماء اختلفاتى وجود دارد ،ولى نزد
جمهور اصحاب حديث ،فقه و اصول اين نوع حديث بنا بر شروطى متصل مىباشد.
ب :مؤنن :نوعى از قول راوى است كه مىگويد( :حدثنا فلن أن فلنا ً قال ،)...:احمد و
گروهى گفتهاند كه تا معلوم شدن اتصال آن ،منقطع مىباشد ،ولى جمهور بر آنند ،كه
مؤنن نيز چون معنعن مشروط به شروطى محمول به اتصال است.
مبحث سوم :مردود به سبب طعن در راوى
هدف از طعن در راوى ،جرح وى به زبان ،و گفتن چيزى درباره عدالت ،دين ،ضبط،
حفظ و بيدارى و هوشيارى وى است.
اسباب طعن در راوى:
اسباب طعن در راوى ده چيز است ،كه پنج آن به عدالت تعلق مىگيرد ،و پنج ديگر آن
به ضبط ،اما آنچه به طعن در عدالت تعلق مىگيرد ،عبارتند از:
- 1كذب - 2تهمت به كذب - 3فسق - 4بدعت - 5جهالت
اما آنچه به طعن در ضبط تعلق مىگيرد ،عبارتند از:
- 1غلطى فاحش - 2سوء حفظ - 3غفلت - 4كثرت اوهام - 5مخالفت ثقهها
در اين بخش احاديثى را كه ،به سببى از اين اسباب مردود باشد ،بيان مىكنيم:
- 1موضوعى :وقتى كه سبب طعن در راوى دروغ بستن بر رسول خدا ص باشد،
حديث وى موضوعى ناميده مىشود .و حديث موضوعى ،همان دروغ ساخته شده و
منسوب به رسول خدا ص است ،اين نوع احاديث از شرترين و بدترين انواع حديث
بوده ،و به اتفاق علماء روايت آن جواز ندارد ،مگر با بيان موضوعى بودنش.
- 2متروك :وقتى كه سبب طعن در راوى تهمت به كذب باشد ،حديث وى متروك
ناميده مىشود ،و اين همان حديثى است كه در اسناد آن راوى متهم به كذب موجود
باشد.
- 3منكر :وقتى كه سبب طعن در راوى غلطى فاحش و يا كثرت غفلت ،و يا فسق
باشد ،حديث وى منكر ناميده مىشود .به اين صورت حديث منكر حديثى است كه در
اسناد آن راويى است كه غلطى فاحش دارد يا اين كه غفلتش زياد شده و يا اين كه
فسقش ظاهر گرديده است .و در تعريف ديگرى آمده ،منكر حديثى است كه آن را
راوى ضعيف ،مخالف آنچه ثقه روايت نموده ،روايت كرده باشد.
در اينجا به خاطر مناسبت بايد حديث معروف را متذكر شد ،كه در مقابل منكر قرار
دارد ،و آن حديثى است كه آن را ثقه مخالف آنچه راوى ضعيف روايت كرده ،روايت
نموده باشد.
- 4معلّل :وقتى كه سبب طعن در راوى «وهم» باشد ،حديث وى معلل ناميده
مىشود .و اين حديثى است كه در آن به علتى پى برده شده كه در صحت آن طعن
وارد مىكند ،و اين در ضمن آن است كه ظاهر آن سالم به نظر مىرسد .به اين
صورت علت ،سبب غامض و پوشيده است كه در صحت حديث ،طعن وارد مىكند.
- 5مخالفت ثقهها :وقتى كه سبب طعن در راوى مخالفت ثقهها باشد ،از اين نوع
مخالفت ،پنج نوع ديگر از شاخههاى علوم حديث نشأت مىكند ،كه عبارتند از:
الف :مدرج ،ب :مقلوب ،ج :المزيد فى متصل السانيد ،د :مضطرب ،ه :مصحف
الف :اگر مخالفت به تغيير سياق اسناد ،و يا به خلط نمودن موقوف به مرفوع باشد،
حديث «مدرج» ناميده مىشود ،كه خود باز به دو قسم است ،مدرج اسناد و مدرج
متن .ادراج به اجماع علماى محدثين ،فقهاء و غير ايشان حرام است ،ولى اگر براى
تفسير كلمات مشكل حديث باشد ممنوع نيست.
ب :اگر مخالفت به تقديم و تأخير باشد ،آن را «مقلوب» مىنامند ،كه اين نيز چون
مدرج به دو قسم مىباشد ،مقلوب السند ،و مقلوب المتن .اگر قلب به قصد بيگانه
جلوه دادن باشد ،بدون ترديد جواز ندارد .چون اين عمل تغيير حديث را در بردارد ،و
تغيير حديث عمل كسانى است كه حديث وضع مىكنند .ولى اگر به قصد امتحان
اهليت و توانمندى و لياقت و حفظ محدث باشد جواز دارد ،آن هم به اين شرط كه
شكل درست آن قبل از اختتام مجلس بيان گردد .ولى اگر به خطا و سهو باشد،
فاعل معذور است .علىرغم اين ،حديث مقلوب از انواع حديث ضعيف و مردود
مىباشد.
ج :اگر مخالفت به زيادت يك راوى باشد ،آن را (مزيد فى متصل السانيد) مىنامند.
د :اگر مخالفت به بدل نمودن يك راوى به راوى ديگر باشد ،و يا به اشكال متعارض با
يكديگر ،كه توفيق در ميان آنها ممكن نباشد ،و در عين حال همه آن روايتها از همه
وجوه در قوت با هم مساوى باشند ،كه ترجيح يكى از آنها بر ديگرى بنا به وجهى از
وجوهات ممكن نباشد ،اين نوع حديث را «مضطرب» مىنامند .اين اضطراب ممكن
است در سند و يا در متن باشد ،انگيزه ضعف مضطرب اين است ،كه اضطراب خود
عدم ضبط راويان را افاده مىنمايد.
ه :اگر مخالفت به تغيير لفظ ،با بقاى سياق باشد ،آن را «مصحف» مىنامند ،يا به
عبارت ديگر ،تغيير كلمه در حديث ،از آنچه ثقهها لفظا ً و معنى مخالف آن را روايت
نموده باشند .تصحيف براى خود انواعى نيز دارد.
شاذ و محفوظ:
شاذ :آن است كه راوى مقبول آن را مخالف كسى كه اولى از اوست ،روايت كرده
باشد.
و محفوظ :آن است كه ثقهتر آن را مخالف روايت ثقه ،روايت نموده باشد ،و به اين
صورت در مقابل تعريف شاذ قرار مىگيرد.
حكم شاذ و محفوظ :شاذ مردود است ،ولى محفوظ مقبول مىباشد.
قدس در لغت پاك و مقدس را مىگويند ،ولى در اينجا هدف از آن ،نسبت حديث به
سوى ذات قدسى است ،كه خداوند تبارك و تعالى مىباشد.
در اصطلح :حديث قدسى حديثى است كه از رسول خدا ص براى ما به صورتى نقل
شده باشد ،كه او آن را به خداوند نسبت داده باشد .چون عن أبي ذر عن النبي ص
َ
فيما روى عنالل ّه تبارك و تعالى أنه قال :يا عبادى اني حرمت الظلم علي نفسي(...
مسلم به شرح نووى ج 16ص 131و ما بعد آن.
فرق ميان قرآن و حديث قدسى:
البته در اين خصوص علماى حديث فرقهاى زيادى را متذكر شدهاند ،كه مشهورترين
آنها عبارتند از:
الف :قرآن لفظ و معنايش از خداوند (جل جلله) است ،ولى حديث قدسى معنايش
از خداوند )جل جلله( و لفظش از جانب رسول خدا ص است.
ب :تلوت قرآن عبادت است ،و از حديث قدسى نيست.
ج :در ثبوت قرآن تواتر شرط است ،ولى در حديث قدسى تواتر شرط نيست.
عدد احاديث قدسى آن قدر زياد نيست ،و از دو صد حديث تجاوز كند .براى روايت
اين حديث راوى از دو صيغه استفاده مىكند:
َ
- 1قال رسولالل ّه ص فيما يرويه عن ربه عزوجل.
َ َ
- 2قالالل ّه تعالى فيما رواه عنه رسولالل ّه ص.
- 2حديث مرفوع:
مرفوع در لغت برداشته شده و بال برده شده را گويند ،و در اينجا به خاطر منسوب
بودنش به طرف صاحب مقام بلند كه رسول خدا ص است ،اين نوع حديث به نام
مرفوع مسمى شده است.
در اصطلح :آنچه از قول ،فعل ،تقرير و صفت به طرف رسول خدا ص نسبت داده
1
- 3حديث موقوف:
موقوف اسم مفعول است ،از «الوقف» ،گويى كه راوى در حديث ،وقتى كه به
صحابى مىرسد توقف مىكند ،و بقيه سلسله اسناد را متذكر نمىشود.
و در اصطلح :عبارت از قول ،فعل و تقريرى است كه به صحابى منسوب باشد.
توجه :فقهاى خراسان مرفوع را خبر ،و موقوف را اثر مىنامند.
و موقوف چنانكه گذشت ،صحيح يا حسن و يا ضعيف مىباشد ،اصل در موقوف حجت
نگرفتن آن است ،ولى اگر ثابت شود ،بعضى احاديث ضعيف را قوى مىسازد ،اين در
صورتى است كه حكم مرفوع را نداشته باشد ،ولى اگر حكم مرفوع را داشت ،چون
مرفوع حجت است.
- 4مقطوع:
در لغت به معناى قطع ،و ضد وصل است.
و در اصطلح :آنچه از قول و فعل به تابعى و يا پايينتر از او نسبت داده شود.
مقطوع ،اگر چه صحت آن ثابت شود ،در احكام شرعى قابل حجت نيست ،چون
سخن يا كردار يكى از مسلمانان است ،ولى اگر قرينه دال بر رفع آن وجود داشته
باشد ،در آن وقت حكم مرفوع مرسل را دارد.
- 5بعد از آن آنچه قرار دارد كه در آن نه دللت به توثيق وجود داشته باشد ،و نه به
جرح ،مانند( :فلن شيخ) ،يا (روى عنه الناس).
- 6بعد از آن آنچه قرار دارد كه تقريبا ً به جرح دللت كند،
چون (فلن صالح الحديث) ،يا (يكتب حديثه).
حكم اين مراتب:
- 1مراتب سه گانه اول با اهلشان قابل حجت آوردن اند ،البته در ضمن اينكه بعضى
از آنها بر ديگرى قوىتر اند.
- 2اما مراتب چهارم و پنجم ،اهل آنها ،قابليت حجت را ندارند ،ولى حديث شان
نوشته مىشود ،و مورد آزمايش قرار مىگيرد ،اگرچه اهل مرتبه چهارم از مرتبه پنجم
بلندتر اند.
- 3اهل مرتبه ششم ،قابل حجت نيستند ،و حديث آنها فقط براى اعتبار نوشته
1