You are on page 1of 247

‫حيات صحابه‬

‫مؤلّف‬
‫عّلمه شيخ مح ّ‬
‫مد يوسف كاندهلوى‬
‫مترجم‬
‫مجيب الّرحمن (رحيمى)‬

‫جلد ششم‬

‫‪1‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫باب شانزدهم‬
‫َ‬
‫بیانههای اصحاب (رضىالل ّه عنهم)‬
‫‌‬

‫‪-‬‬
‫‪-‬‬

‫‪.‬‬

‫نخستين بيانيه محمد پيامبر خدا ص‬


‫بيهقى از ابوسلمه بن عبدالرحمن بن عوف روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬نخستين‬
‫بيانيهاى كه رسول خدا ص در مدينه ايراد نمود‪ ،‬اين بود كه در ميان ايشان برخاست‪،‬‬
‫و پس از حمد وثناى خداوند طورى كه سزاوار و شايسته اوست‪،‬گفت‪«:‬اما بعد‪،‬اى‬
‫مردم براى نفسهاى تان اعمال نيك تقديم نماييد‪ .‬بدانيد‪ ،‬به خدا سوگند‪ ،‬كه هر يكى از‬
‫شما خواهد مرد و گوسفندانش را بدون شبان رها خواهد نمود‪ ،‬و بعد از آن‬
‫پروردگارش ‪ -‬كه ترجمانى ندارد و نه هم بازدارندهاى وجود دارد كه از وى باز دارد‪-‬‬
‫برايش مىگويد‪ :‬آيا رسولم نزدت نيامد و برايت ابلغ نكرد‪ ،‬و برايت مال ندادم‪ ،‬و بر‬
‫تو فضل ننمودم؟پس براى نفست چه تقديم داشتى؟آنگه وى به سوى راست و چپ‬
‫مىنگرد و چيزى را نمىبيند‪ ،‬باز به سوى پيش رويش نگاه مىكند و جز جهنم‪ ،‬چيزى را‬
‫نمىبيند‪ .‬كسى كه مىتواند رويش را از آتش ولو به پارهاى خرمايى نگه دارد‪،‬بايد اين‬
‫كار را بكند‪ ،‬و كسى كه اين را نمىيابد به حرف نيكويى اين عمل را انجام دهد‪،‬چون‬
‫دربدل هر نيكى ده چند‪،‬تا هفت صد چند پاداش داده مىشود‪ .‬و سلم بادا بر رسول‬
‫خدا‪ ،‬و رحمت خدا بادا بر وى و بركتهايش»‪ 1‬بعد از آن بار ديگر رسول خدا ص‬
‫بيانيهاى ايراد نمود و گفت‪«:‬ستايش از آن خداست‪.‬وى را مىستايم و از وى استعانت‬
‫مىجويم‪ .‬به خداوند از شر نفسهاىمان و بدى اعمال مان پناه مىبريم‪ .‬كسى را كه‬
‫خداوند هدايت نمايد‪ ،‬گمراه كنندهاى برايش نيست‪ ،‬و كسى را كه گمراه نمايد‪،‬‬
‫هدايت كنندهاى برايش نيست‪ .‬و شهادت مىدهم كه معبود بر حقى جز خداوند واحد و‬
‫لشريك وجود ندارد‪ .‬بهترين سخن كتاب خداست‪ ،‬كسى كه خداوند قرآن را در‬
‫سينهاش مزين و محبوب سازد‪ ،‬و بعد از كفر وى را وارد اسلم نمايد و اين كتاب را‬
‫َ‬
‫‪ 1‬در ابنهشام آمده‪ :‬والسلم عليكم و على رسولالل ّه‬

‫‪2‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫از ديگر سخنان مردم برايش برگزيند كامياب شده است‪ .‬چون اين نيكوترين و‬
‫بليغترين سخن هاست‪ .‬كسى كه خداوند را دوست مىدارد‪ ،‬دوستش بداريد‪ .‬خداوند را‬
‫از عمق دلهاى تان دوست بداريد‪ .‬در كلم خدا و ذكرش سستى نكنيد‪ ،‬و قلبهاى تان‬
‫از آن سخت نگردد‪ ،‬چون (خداوند از هر چه مىآفريند) چيزى را انتخاب مىنمايد و‬
‫برمى گزيند‪ ،‬و(خداوند) آن را بهترين اعمال‪ ،‬بهترين عبادت‪ ،‬نيكوترين سخن و بهتر از‬
‫هر آنچه از حلل و حرام براى مردم داده شده ناميده است‪ .‬پس خداوند را عبادت‬
‫كنيد‪ ،‬به وى چيزى را شريك نياوريد‪ ،‬و از وى به حق بترسيد‪ .‬به خداوند راست‬
‫بگوييد‪ ،‬البته به بهترين سخنانى كه با دهان خويش مىگوييد‪ ،‬و به رضاى خداوند در‬
‫ميان تان دوستى كنيد‪ .‬اگر عهد خداوند نقض شود غضب مىگردد‪ ،‬سلم بادا بر شما و‬
‫رحمت خدا و بركت هايش»‪ ،‬اين طريق مرسل است‪ ،‬اين چنين دارالبدايه (‪)214/3‬‬
‫آمده‪ ،‬و ابن عساكر از انس نخستين بيانيهاى را كه رسول خدا ص ايراد نموده‪ ،‬به‬
‫الفاظ ديگرى به شكل خلصه چنان كه گذشت روايت نموده است‪.‬‬

‫بيانيه پيامبر ص در جمعه‬


‫ابن جرير(‪ )115/2‬از سعيد بن عبدالرحمن جمحى روايت نموده كه‪ :‬رسول خدا ص‬
‫در اولين نماز جمعهاى كه در مدينه در بنى سالم بن عوف گزارد خطبهاى ايراد نمود‬
‫و گفت‪« :‬ستايش خدا راست‪ ،‬وى را مىستايم‪ ،‬و از وى كمك مىطلبم‪.‬از وى طلب‬
‫مغفرت مىنمايم و از او طالب هدايت مىشوم‪ .‬به وى ايمان مىآورم‪ ،‬و برايش كفر‬
‫نمىورزم‪ ،‬و با كسى كه به وى كفر ورزد دشمنى مىنمايم‪ .‬و گواهى مىدهم كه معبود‬
‫بر حقى جز خداى واحد و ل شريك وجود ندارد‪ ،‬و محمد بنده و رسول اوست‪ .‬وى را‬
‫خداوند در زمان انقطاع رسولن‪ ،‬قلت علم‪ ،‬گمراهى مردم‪ ،‬انقطاع زمان‪ ،‬نزديكى‬
‫قيامت و قريبى اجل‪ ،‬به هدايت‪ ،‬نور و اندرز مبعوث نموده است‪ .‬كسى كه خدا و‬
‫پيامبرش را اطاعت نمايد رهياب شده است‪،‬و كسى كه از آنان نافرمانى مىكند‪ ،‬به‬
‫درستى كه گمراه شده و دچار افراط گرديده‪ ،‬و در گمراهى و ضللت دور و دراز‬
‫مبتل گرديده است‪.‬شما را به ترس خدا سفارش مىكنم‪ ،‬چون اين بهترين چيزيست كه‬
‫يك مسلمان مسلمان ديگر را به آن سفارش نمايد‪ ،‬و او را به سوى آخرت ترغيب‬
‫كند‪،‬و به تقواى خداوند امرش نمايد‪ .‬از آنچه خداوند شما را از طرف خود ترسانيده و‬
‫بر حذر داشته بترسيد و بر حذر باشيد‪ ،‬و نصيحتى از اين بهتر نيست‪ ،‬و نه ذكرى از‬
‫اين بهتر و افضل است‪ ،‬و تقواى خدا‪ ،‬براى كسى كه به آن‪ ،‬در حال ترس و خوف از‬
‫پروردگارش‪ ،‬عمل نمايد‪ ،‬كمك راستينى است‪ ،‬براى آنچه از امر آخرت مىطلبيد‪ .‬و هر‬
‫كس آن كارهايش را كه در ميان او و خداست در خفا و آشكار اصلح نمايد‪ ،‬و نيتش‬
‫از اين كار فقط رضاى خدا باشد‪ ،‬اين عمل برايش در دنيا تذكرهاى مىباشد‪ ،‬و در‬
‫آخرت ‪ -‬هنگامى كه انسان براى آنچه پيش فرستاده محتاج مىگردد ‪ -‬ذخيره مىباشد‪،‬‬
‫و اگر ما سواى اين باشد‪ ،‬دوست مىدارد‪ ،‬كه در ميان وى و آن فاصله بعيدى باشد‪.‬‬
‫خداوند شما را از خويشتن بر حذر مىدارد‪ ،‬و خدا بر بندگان رؤوف و مهربان است‪.‬‬
‫وى ذاتيست كه قولش را راست گردانيده‪ ،‬و وعدهاش را پوره نموده و خلفى براى‬
‫آن نيست‪ .‬خداوند عزوجل مىگويد‪:‬‬
‫ما يبدل القول لدى و ما أنابظلم للعبيد(ق‪)29:‬‬
‫ترجمه‪« :‬سخن نزد من تغيير داده نمىشود و من بر بندگان ستم كننده نيستم»‬
‫از خداوند در عاجل امر و آجل آن‪ ،‬در سر و آشكار بترسيد‪ .‬چون كسيكه از خدا‬
‫بترسد‪ ،‬گناهانش را برايش مىبخشد‪ ،‬و پاداش را برايش زياد مىگرداند‪ ،‬و كسى كه از‬
‫خدا بترسد‪ ،‬به كاميابى بزرگى دست يافته است‪ .‬تقوى و ترس خدا‪ ،‬از غضب وى نگه‬

‫‪3‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫مىدارد و از عقاب و قهرش نيز نگه مىدارد‪ ،‬و تقواى خدا روىها را سفيد مىگرداند‪،‬‬
‫پروردگار را راضى مىسازد‪ ،‬و درجه را بلند مىكند‪ .‬قسمت و نصيب تان را بگيريد‪ ،‬و‬
‫در امر خدا تقصير و كوتاهى نكنيد‪ .‬خداوند كتابش را براى تان آموزانيده است‪ ،‬و‬
‫راهش را براى تان واضح ساخته‪ ،‬تا صادقين و كاذبين را بداند‪ ،‬بنابرين طورى كه‬
‫خداوند براى تان نيكى و خوبى نموده است‪ ،‬نيكى نماييد و با دشمنانش دشمنى كنيد‪،‬‬
‫و در راهش به حق جهاد نماييد‪ .‬او شما را برگزيده و مسلمان نام نهاده است‪ ،‬تا‬
‫كسى كه هلك مىشود با دليل و حجت هلك گردد‪ ،‬و كسى كه زنده مىماند با دليل و‬
‫حجت زنده بماند‪ ،‬و كسى جز خدا از قوت و توانايى برخوردار نيست‪ .‬ذكر خدا را به‬
‫كثرت نماييد‪ ،‬و براى آنچه بعد از امروز مىآيد عمل كنيد‪ ،‬چون كسى آنچه را در بين‬
‫خودش و خداست اصلح نمايد‪ ،‬خداوند كفايتش را در آنچه بين او و مردم است‬
‫مىنمايد‪ .‬نسبت اين امر آن است كه خداوند بالى مردم فيصله مىنمايد‪ ،‬و آنان بالى‬
‫خدا فيصله نمىكنند‪ ،‬و خداوند مالك دست داشتههاى مردم است‪ ،‬و آنان بر آنچه نزد‬
‫اوست مالك نمىباشند‪ .‬خدا بزرگ است‪ ،‬و قوت و توانايى فقط از آن خداوند بزرگ‬
‫است»‪.‬درالبدايه (‪ )213/3‬مىگويد‪ :‬اين چنين اين را ابن جرير ذكر نموده‪ ،‬و در سند‬
‫آن ارسال است‪ .‬و قرطبى نيز اين را در تفسيرش (‪ )98/18‬به مثل آن‪ ،‬به شكل‬
‫طولنى بدون اسناد ذكر نموده است‪.‬‬

‫بيانيههاى پيامبر ص در غزوات‬


‫بيانيه پيامبر در يك غزوه‬
‫طبرانى وبزار ازحرار ‪ -‬مردى از اصحاب پيامبر ص روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬با‬
‫رسول خدا ص به غزا رفتيم و با دشمن مان روبرو گرديديم‪ .‬وى برخاست و پس از‬
‫حمد و ثناى خداوند گفت‪«:‬اى مردم‪ ،‬شما در ميان سبز‪ ،‬زرد و سرخ صبح نمودهايد‪ ،‬و‬
‫در منازل آنچه هست كه بود‪ ،‬وقتى با دشمن روبرو گرديديد‪ ،‬قدم به قدم پيش برويد‪.‬‬
‫چون هر كسى در راه خدا حمله نمايد‪ ،‬دو حور عين به سويش شتاب مىكنند‪ ،‬و وقتى‬
‫شهيد شود‪ ،‬نخستين قطرهاى كه از خونش به زمين مىافتد‪ ،‬خداوند عزوجل همه‬
‫گناهانش را از وى معاف مىنمايد‪ ،‬و آن دو حور غبار را از رويش پاك نموده مىگويند‪:‬‬
‫وقت تو رسيد‪ ،‬و او مىگويد‪ :‬وقت شما نيز رسيد»‪ .‬هيثمى(‪ )275/5‬مىگويد‪ :‬در اين‬
‫عباس بن فضل انصارى آمده‪ ،‬و ضعيف مىباشد‪.‬‬

‫هنگامى كه در حجر در غزوه تبوك پايين گرديد‬ ‫بيانيه پيامبر‬


‫طبرانى از جابر روايت نموده كه‪ :‬رسول خدا ص وقتى در حجر در غزوه تبوك پايين‬
‫گرديد‪ ،‬برخاست و براى مردم بيانيه ايراد نمود‪ ،‬و فرمود‪« :‬اى مردم‪ ،‬از نبى تان‬
‫معجزات و نشانهها سؤال مكنيد‪ .‬قوم صالح از نبى شان خواستند كه براى آنان‬
‫شترى پيدا نمايد‪ ،‬و او چنان نمود‪ ،‬آن شتر در روز نوبتش از اين راه وسيع وارد‬
‫مىشد‪ ،‬و آب شان را مىنوشيد‪ ،‬و آنان به اندازهاى كه در روزهاى ديگر آب به دست‬
‫مىآوردند‪ ،‬در آن روز شير از وى مىدوشيدند‪ ،‬و باز از اين راه وسيع بر مىگشت و‬
‫مىرفت‪ .‬بعد آنان وى را پى زدند‪ ،‬و خداوند سه روز آنان را فرصت داد و وعده خدا‬
‫ديگر دروغ نبود‪ ،‬باز بانگ و صداى شديد به سراغ شان آمد‪ ،‬و خداوند همه شان را‬
‫هلك گردانيد‪ ،‬مگر مردى را كه در حرم خدا بود‪ ،‬و حرم خدا سبب ايمنى وى از‬
‫عذاب خدا گرديد»‪ .‬گفته شد‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬او كيست؟ فرمود‪«:‬ابو رغال»‪ .‬هيثمى‬
‫(‪ )38/7‬مىگويد‪ :‬اين را طبرانى در الوسط و بزار‪ ،‬و احمد به مثل آن روايت كردهاند‬
‫و رجال احمد رجال صحيح اند‪.‬‬

‫‪4‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫بيانيه ديگر پيامبرص در تبوك‬


‫َّ‬
‫طبرانى در الكبير از حسن بن على (رضى الله عنهما) روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬روز‬
‫غزوه تبوك رسول خدا ص به منبر بلند شد‪ ،‬و بعد از حمد و ثناى خداوند گفت‪« :‬اى‬
‫مردم‪ ،‬من شما را فقط به آنچه امر مىكنم‪ ،‬كه خداوند شما را امر نموده است‪ ،‬و از‬
‫چيزى شما را باز مىدارم‪ ،‬كه خداوند شما را از آن باز داشته است‪ .‬رزق را به طريق‬
‫نيكو طلب نماييد‪ ،‬سوگند به ذاتى كه جان ابوالقاسم در دست اوست‪ ،‬هر يكى از‬
‫شما را رزقش چنان طلب مىكند‪ ،‬كه اجلش وى را مىطلبد‪ ،‬بنابرين اگر چيزى از آن‬
‫براى شما سختى و دشوارى نمود‪ ،‬آن را به طاعت خداوند عزوجل طلب نماييد»‪ .‬اين‬
‫چنين در الترغيب (‪ )196/3‬آمده است‪.‬‬

‫بيانيه پيامبر ص در وقتى كه مكه فتح گرديد‬


‫َ‬ ‫َ‬
‫طبرانى از عبدالل ّه بن عمرو(رضى الل ّه عنهما) روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬وقتى كه مكه‬
‫براى رسول خدا ص گشوده شد‪ ،‬فرمود‪«:‬سلح را باز داريد‪ ،‬مگر خزاعه از بنى‬
‫بكر»‪ ،‬و براى ايشان تا خواندن عصر اجازه داد‪ .‬بعد از آن گفت‪« :‬سلح را باز داريد»‪،‬‬
‫فرداى آن روز مردى از خزاعه با مردى از بنى بكر در مزدلفه روبرو گرديد‪ ،‬و او را به‬
‫قتل رسانيد‪ .‬اين خبر براى رسول خدا ص رسيد‪ ،‬وى براى ايراد بيانيه برخاست ‪ -‬من‬
‫وى را ديدم كه پشتش را بر كعبه زده بود‪ ،‬و گفت‪« :‬دشمنترين مردم براى خدا‪،‬‬
‫كسى است كه در حرم قتل نمايد‪ ،‬يا غير قاتلش را بكشد يا به كينه و دشمنى‬
‫جاهليت قتل نمايد»‪ .‬در آن اثنا مردى برخاست و گفت‪ :‬فلنى پسرم است‪ ،‬رسول‬
‫خدا ص فرمود‪« :‬اين طور دعوى در اسلم نيست‪ ،‬امر جاهليت رفته است‪ ،‬پسر براى‬
‫صاحب فراش‪ 1‬است‪ ،‬و براى زانى اثلب است»‪ ،‬گفتند‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬اثلب چيست؟‬
‫پاسخ داد‪« :‬سنگ»‪ ،‬و گفت‪« :‬بعد از بامداد تا طلوع آفتاب نماز نيست‪ ،‬و بعد از عصر‬
‫تا غروب آفتاب نماز نيست» و افزود‪« :‬زن بالى عمهاش نكاح نمىشود و نه بالى‬
‫خالهاش»‪ .‬هيثمى(‪ )178/6‬مىگويد‪ :‬رجال آن ثقهاند‪ ،‬و در صحيح بخش نهى از نماز‬
‫بعد از صبح آمده‪ ،‬و در سنن بعضش آمده است‪.‬‬

‫بيانه ديگر پيامبر خداص در فتح مكه‬


‫َّ‬
‫ابن ماجه (ص ‪ )478‬از ابن عمر (رضى الله عنهما) روايت نموده كه‪ :‬رسول خدا ص‬
‫روز فتح مكه‪ ،‬در حالى كه بر زينه پايه كعبه ايستاده بود برخاست‪ ،‬و بعد از حمد و‬
‫ثناى خداوند گفت‪« :‬ستايش خدايى راست‪ ،‬كه وعدهاش را راست نمود‪ ،‬و بندهاش‬
‫را نصرت داد‪ ،‬و احزاب را به تنهايى اش شكست داد‪ .‬آگاه باشيد‪ ،‬كه كشته شده‬
‫خطاء‪ ،‬چون كشته شده تازيانه و عصاست‪ ،‬و در آن صد شتر ديت است‪ ،‬چهل شتر‬
‫آن حامله باشد و اولدش در شكمش باشد‪ .‬آگاه باشيد‪ ،‬هر بزرگوارى و شرف‬
‫موروثى و خونى كه در زمان جاهليت بود‪ ،‬زير اين دو قدمم است‪ ،‬مگر پرده دارى و‬
‫خدمت خانه و آب دادن حجاج‪.‬آگاه باشيد كه من آن دو عمل را براى اهل آن چنانكه‬
‫َ‬
‫از قبل بودند‪ ،‬سپردم»‪.‬و ابن ابى حاتم از ابن عمر(رضى الل ّه عنهما) روايت نمود‪ ،‬كه‬
‫گفت‪ :‬رسول خدا ص روز فتح مكه سوار بر شتر قصوايش طواف نمود و اركان را با‬
‫عصاى سر كجى كه در دستش بود لمس مىكرد‪ 2،‬و براى شترش جاى خواباندنى در‬
‫مسجد نيافت‪ ،‬بنابرين بر دستهاى مردان پايين گرديد‪ ،‬و شتر به سوى سيل گاه بيرون‬

‫‪ 1‬يعنى‪ :‬پسر مربوط كسى است كه مادر آن پسر در تصرف ونكاح وى باشد‪.‬م‪.‬‬
‫‪ 2‬يعنى در بدل رسانيدن دست‪ ،‬عصايش را به اركان مىرسانيد‪.‬م‪.‬‬

‫‪5‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫كرده شد و در آنجا خوابانيده شد‪ .‬بعد از آن رسول خدا ص مردم را از بالى سوارى‬
‫اش مخاطب قرار داد‪ ،‬و پس از حمد و ثناى خداوند طورى كه وى اهل آن است ‪-‬‬
‫گفت‪« :‬اى مردم‪ ،‬خداوند تعالى‪ ،‬كبر و نخوت جاهليت را و همچنين بزرگ منشى را‬
‫به پدران زمان جاهليت شما برده است‪ ،‬ديگر مردم دو گونهاند‪ :‬مردى نيكوكار‪ ،‬متقى‬
‫و عزتمند نزد خداوند تعالى‪ ،‬و مرد فاجر‪ ،‬بدبخت و خوار و ذليل نزد خداوند تعالى‪.‬‬
‫خداوند عزوجل مىگويد‪:‬‬
‫يا أيها الناس انا خلقناكم من ذكر و أنثى و جعلنا كم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان أكرمكم عنداللّه أتقاكم‪ ،‬ان اللّه عليم‬
‫خبي(الجرات‪)13:‬‬
‫ترجمه‪«:‬اى مردمان ما شما را از يك مرد و يك زن آفريديم و شما را نژادها و قبيلهها‬
‫َ‬
‫گردانيديم تا با هم شناسا شويد‪ .‬به درستى كه گرامىترين شما نزدالل ّه پرهيزگارترين‬
‫شماست‪ ،‬و خدا به همه چيز دانا و خبردار است»‪.‬‬
‫بعد از آن فرمود‪« :‬با اين گفتهام‪ ،‬براى خودم و شما‪ ،‬از خدا مغفرت مىطلبم»‪ .‬اين‬
‫چنين اين را عبد بن حميد‪ ،‬چنانكه در تفسير ابن كثير(‪ )218/4‬آمده‪ ،‬روايت نموده‬
‫است‪.‬‬

‫بيانيههاى آن حضرت ص در ماه رمضان‬


‫بيانيه بزرگ پيامبرص در استقبال از رمضان به روايت سلمان‬
‫ابن خزيمه از سلمان روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬رسول خدا ص در آخرين روز شعبان‬
‫براى ما بيانيهاى ايراد نمود و گفت‪«:‬اى مردم‪ ،‬ماه بزرگ و مباركى بر شما سايه‬
‫افكنده است‪ ،‬در اين ماه شبى هست كه از هزار ماه بهتر است‪( .‬ماهى) كه خداوند‬
‫روزهاش را فرض گردانيده‪ ،‬و قيام شبش را نفل‪ .‬كسى كه در آن به عمل خيرى‬
‫تقرب جويد‪ ،‬چون كسى است كه در ماسواى آن فريضهاى را اداء نموده باشد‪ ،‬و‬
‫كسى كه در آن فريضهاى را انجام دهد‪ ،‬چون كسى است كه هفتاد فريضه را در‬
‫ماسواى آن انجام داده باشد‪ .‬اين ماه صبر است و جزاى صبر جنت است‪ ،‬و ماه‬
‫مواسات و همدردى است‪ ،‬ماهى است كه در آن رزق مؤمن افزون مىشود‪ .‬كسى كه‬
‫در آن براى روزه دارى افطار فراهم آورد‪ ،‬اين عمل مغفرت گناهانش و آزادى وى از‬
‫آتش مىباشد‪ ،‬و برايش مثل اجر روزه دار پاداش مىباشد‪ ،‬بدون اينكه از پاداش وى‬
‫چيزى كاسته شود»‪ .‬گفتند‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬همه ما چنان نيست‪ ،‬كه افطارى‬
‫روزهدارى را بيابد‪ ،‬رسول خداص فرمود‪« :‬خداوند اين ثواب را براى كسى كه افطار‬
‫روزه دارى را‪ ،‬با خرما‪ ،‬يا جرعه آبى يا شيرى مخلوط با آب‪ ،‬فراهم بياورد‪ ،‬نيز‬
‫مىدهد‪ .‬اين ماهى است كه اولش رحمت است‪ ،‬وسطش مغفرت است و آخرش‬
‫رهايى از آتش‪ .‬كسى كه در آن بر غلم خود تخفيف بياورد‪ ،‬خداوند برايش مىبخشد و‬
‫از آتش آزادش مىسازد‪ .‬در اين ماه چهار خصلت را به كثرت انجام دهيد‪ :‬دو خصلت‬
‫آن چنان اند‪ ،‬كه بدانها پروردگارتان را راضى مىسازيد‪ ،‬و دو خصلت ديگر آن چنان‬
‫اند‪ ،‬كه شما از آنها بى نياز نيستيد‪ .‬اما دو خصلتى كه به آنها پروردگارتان را راضى‬
‫َ‬
‫مىسازيد‪ :‬شهادت ل اله ال الل ّه و مغفرت خواستن از خداست‪ ،‬و اما دو خصلتى كه‬
‫شما از آنها بىنياز نيستيد اينهااند‪ :‬از خداوند جنت را مىخواهيد‪ ،‬و به وى از آتش پناه‬
‫مىجوييد‪ ،‬و كسى كه روزه دارى را آب بنوشاند‪ ،‬خداوند وى را از حوضم جرعه آبى‬
‫مىنوشاند‪ ،‬كه تا داخل شدن به جنت تشنه نمىشود»‪ .‬منذرى در الترغيب (‪)218/2‬‬
‫مىگويد‪ :‬اين را ابن خزيمه در صحيح خود روايت نموده‪ ،‬و بعد از آن گفته‪( :‬اگر) خبر‬

‫‪6‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫درست باشد‪ 1،‬و اين را از طريق وى بيهقى نيز روايت كرده است‪ ،‬و اين را ابو الشيخ‬
‫ابن حبان هم در الثواب به اختصار از آن دو روايت نموده است‪ .‬و اين را همچنين ابن‬
‫نجار به طولش‪ ،‬چنانكه در الكنز(‪ )323/4‬آمده‪ ،‬روايت كرده است‪.‬‬

‫بيانيه پيامبرص درباره مغفرت گناهان مسلمين در نخستين شب رمضان‬


‫ابن نجار از انس روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬هنگامى كه رمضان نزديك گرديد‪ ،‬رسول‬
‫خدا ص در وقت نماز مغرب براى ما بيانيه كوتاهى ايراد نمود‪ ،‬و فرمود‪« :‬رمضان به‬
‫شما رو آورده و شما به رمضان‪ .‬آگاه باشيد‪ ،‬همه اهل قبله در نخستين شب رمضان‬
‫بخشيده مىشوند»‪ .‬اين چنين در الكنز(‪ )325/4‬آمده است‪.‬‬

‫بيانيه پيامبر ص درباره محبوس شدن شياطين و قبول شدن دعاء در ماه رمضان‬
‫اصبهانى در الترغيب از على روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬در فرا رسيدن نخستين شب‬
‫رمضان رسول خدا ص برخاست‪ ،‬و با نثارثناء بر خداوند تعالى گفت‪« :‬اى مردم‪،‬‬
‫خداوند تعالى كفايت شما را از طرف دشمن جنىتان نموده است‪ ،‬و براى تان وعده‬
‫اجابت داده و گفته‪:‬‬
‫ادعون استجب لكم(غافر‪)60:‬‬
‫ترجمه‪« :‬دعايم كنيد براىتان اجابت مىكنم»‪.‬‬
‫آگاه باشيد‪ ،‬خداوند عزوجل براى هر شيطان سركش هفت ملك را موظف گردانيده‪،‬‬
‫و تا سپرى شدن ماه رمضان باز شدنى نيست‪ .‬آگاه باشيد‪ ،‬دروازههاى آسمان‪ ،‬از‬
‫نخستين شب آن‪ ،‬تا آخرين شبش باز است‪ ،‬و دعاء در آن قبول مىشود»‪ .‬وقتى كه‬
‫‪2‬‬
‫نخستين شب دهه اخير فرا رسيد‪ ،‬آنگاه ازاربند را محكم بست و از ميان ايشان‬
‫بيرون شد‪ ،‬و اعتكاف نشست و شب را زنده داشت‪ .‬گفته شد‪ :‬ازاربند محكم بستن‬
‫چه معنى دارد؟ پاسخ داد‪ :‬در آن شبها از زنان گوشه مىگرفت‪ .‬اين چنين در الكنز (‬
‫‪ )323/4‬آمده است‪.‬‬

‫بيانيه پيامبرص در تأكيد نماز جمعه‬


‫ابن ماجه (ص ‪ )172‬از جابر روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬رسول خدا ص براى ما بيانيه‬
‫ايراد نمود و گفت‪« :‬اى مردم‪ ،‬به سوى خداوند‪ ،‬قبل از اينكه بميريد‪ ،‬توبه نماييد‪ ،‬و به‬
‫اعمال صالح‪ ،‬قبل از اينكه گرفتار شويد‪ ،‬مبادرت ورزيد‪ ،‬و رابطهاى كه ميان شما و‬
‫پروردگارتان هست آن را با كثرت ذكر و صدقه در خفا و آشكار حفظ و بر قرار‬
‫داريد‪ .‬به اين عمل رزق داده مىشويد‪ ،‬نصرت داده مىشويد و جبيره مىگرديد‪ .‬و بدانيد‬
‫كه خداوند‪ ،‬جمعه را بر شما در همين مقامم‪ ،‬در همين روزم‪ ،‬در همين ماهم و در‬
‫همين سالم تا روز قيامت فرض گردانيده است‪ .‬كسى كه آن را در حياتم ‪ -‬يا بعد از‬
‫من ‪ ،-‬خواه امام عادل داشته باشد يا ظالم‪ ،‬به سبب سبك دانستن آن يا انكار از آن‪،‬‬
‫ترك نمايد‪ ،‬خداوند پراكندگى اش را برايش جمع نكند و به وى در كارش بركت ندهد‪.‬‬
‫آگاه باشيد‪ ،‬تا انسان توبه نكند نمازش قبول نيست‪ ،‬زكاتش قبول نيست‪ ،‬حجش‬
‫قبول نيست‪ ،‬روزهاش قبول نيست‪ ،‬نيكى اش پذيرفته نيست‪ .‬اما كسى كه توبه كند‪،‬‬
‫خداوند از وى مىپذيرد‪ .‬آگاه باشيد‪ ،‬زن امامت مرد را نمىكند اعرابى امامت مهاجر را‬
‫نمىنمايد و فاجر امامت مؤمن را نمىكند‪ ،‬مگر اينكه وى را با زور مجبور سازد‪ ،‬و او از‬
‫شمشير و تازيانه وى بترسد»‪ .‬منذرى (‪ )31/2‬مىگويد‪ :‬اين را طبرانى در الوسط به‬
‫‪ 1‬اين حرف دللت به شك مىكند‪.‬‬
‫‪ 2‬اشاره به سوى زنان است‪.‬م‪.‬‬

‫‪7‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫نقل از ابو سعيد خدرى مختصرتر از آن روايت كرده است‪ ،‬و ابويعلى آن را به دو‬
‫َ‬
‫اسناد از جابر بن عبدالل ّه روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬رسول خدا ص روز جمعه براى‬
‫ايراد خطبه ايستاد و گفت‪« :‬ممكن براى مردى جمعه فرا رسد‪ ،‬و او به اندازه يك‬
‫ميل از مدينه دور باشد و به جمعه حاضر نشود»‪ ،‬باز در مرتبه دوم گفت‪« :‬ممكن‬
‫براى مردى جمعه فرا رسد‪ ،‬و او به اندازه دو ميل از مدينه دور باشد و او به آن‬
‫حاضر نگردد»‪ .‬و در مرتبه سوم گفت‪« :‬ممكن به اندازه سه ميل از مدينه دور باشد‪،‬‬
‫و به جمعه حاضر نشود و خداوند بر قلبش مهر زند»‪.‬‬

‫بيانيههاى پيامبر ص در حج‬


‫َّ‬
‫حاكم(‪ )93/1‬از ابن عباس (رضى الله عنهما) روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬رسول خدا ص‬
‫در حجه الوداع براى مردم بيانيه ايراد نموده گفت‪« :‬شيطان از اينكه در زمانتان‬
‫عبادت شود نااميد شده است‪ ،‬ولى وى راضى شده كه در ما سواى آن‪ ،‬در آنچه از‬
‫اعمالتان كه حقير و ناچيز مىشمريد‪ ،‬اطاعت شود‪ .‬بنابرين اى مردم بر حذر باشيد‪،‬‬
‫من در ميان شما چيزى را ترك نمودهام‪ ،‬كه اگر به آن چنگ زنيد‪ ،‬هرگز و ابدا ً گمراه‬
‫نمىشويد‪ :‬كتاب خدا‪ ،‬و سنت نبىاش‪ .‬هر مسلمان برادر مسلمان ديگر است‪،‬‬
‫مسلمانان برادراند‪ ،‬و براى شخصى چيزى از مال برادرش حلل نيست‪ ،‬مگر آنچه را‬
‫از طيب نفس برايش بدهد‪ .‬و ظلم ننماييد‪ ،‬و بعد از من به كفر برنگرديد‪ ،‬كه گردن‬
‫يكديگرتان را بزنيد»‪ .‬حاكم (‪ )93/1‬مىگويد‪ :‬بخارى احاديث عكرمه را حجت آورده‪ ،‬و‬
‫مسلم ابو اويس را حجت آورده‪ ،‬و ساير راويانش متفق عليهماند‪ .‬و اين حديث در‬
‫خطبه پيامبر ص‪ ،‬به روايت متفق عليه در صحيحين‪ ،‬به اين لفظ آمده است‪« :‬اى‬
‫مردم‪ ،‬من در ميان شما چيزى را ترك نمودهام‪ ،‬كه اگر به آن چنگ زنيد‪ ،‬هرگز بعد از‬
‫آن‪ ،‬گمراه نمىشويد‪ :‬كتاب خدا‪ ،‬و شما درباره من پرسيده مىشويد‪ ،‬پس شما چه‬
‫مىگوييد؟»‪ .‬و ذكر چنگ زدن به سنت در اين بيانيه غريب و ناآشناست‪ ،‬و به آن‬
‫نيازمندى نيز وجود دارد‪ .‬ذهبى همراهش موافقه نموده است‪.‬‬
‫طبرانى و ابوبكر خفاف در معجمش و ابن نجار از ابن عباس روايت نمودهاند كه‬
‫گفت‪ :‬رسول خدا ص در مسجد خيف براى ما بيانيه ايراد نمود‪ .‬وى بعد از حمد و ذكر‬
‫خدا به آنچه وى اهلش است ‪ -‬گفت‪«:‬كسى كه آخرت مقصد و هدفش باشد‪ ،‬خداوند‬
‫پراكندگى هايش را جمع مىنمايد‪ ،‬و غناء و بى نيازى اش را در پيش چشمانش ظاهر‬
‫مىگرداند‪ ،‬و دنيا برايش در حالى كه ذليل مىباشد مىآيد‪ .‬و كسى كه مقصد و هدفش‬
‫دنيا باشد‪ ،‬خداوند حالش را پراكنده و متفرق مىسازد‪ ،‬و فقر و نيازمندى اش را در‬
‫پيش چشمانش ظاهر مىگرداند‪ ،‬و از دنيا جز آنچه برايش نوشته شده‪ ،‬ديگر چيزى‬
‫برايش نمىآيد»‪ .‬اين چنين در النز (‪ )2.2/8‬آمده است‪.‬‬
‫َ‬
‫و ابن نجار از ابن عمر (رضىالل ّه عنهما) روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬رسول خدا ص در‬
‫مسجد خيف در منى براى ما بيانيه ايراد نمود و گفت‪« :‬خداوند بندهاى را خرم و‬
‫شاداب گرداند‪ ،‬كه حرفهايم را شنيد‪ ،‬و آن را براى برادرش بيان كرد‪ .‬سه خصلت‬
‫است‪ ،‬كه با وجود آنها كينه‪ ،‬دغل و خيانت در قلب مسلمان داخل نمىشود‪ :‬اخلص‬
‫عمل براى خدا‪ ،‬نصيحت مسؤولين امور‪ ،‬يكجايى و التزام جماعت مسلمانان‪ .‬چون‬
‫دعاى ايشان در برگيرنده كسانى نيز هست كه از عقب آنان قرار دارند»‪.‬‬
‫و مسلم از جابر روايت نموده و حديث را با طول آن در صفت حج ذكر نموده‪ ،‬و در‬
‫آن آمده‪ ،‬بعد رسول خدا ص به راهش ادامه داد‪ ،‬تا اينكه به عرفه آمد‪ ،‬و در آنجا‬
‫قبهاى را كه توسط چادر برايش بر پا شده بود‪ ،‬دريافت و در آن پايين گرديد‪ .‬وقتى‬
‫كه آفتاب زوال نمود‪ ،‬آنگاه امر نمود و شتر قصوا برايش پالن گرديد‪ ،‬بعد در بطن‬

‫‪8‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫وادى آمد‪ ،‬و براى مردم بيانيه ايراد نمود‪ ،‬گفت‪« :‬خونهاى تان و اموالتان براى شما‬
‫حراماند‪ ،‬مثل حرمت اين روزتان‪ ،‬در اين ماهتان‪ ،‬در اين شهرتان‪ .‬آگاه باشيد‪ ،‬هر چيز‬
‫كه از امر جاهليت وجود داشت زير قدمهايم گذاشته شدهاند‪ ،‬و خونهاى جاهليت‬
‫هدراند‪ ،‬و نخستين خونى را كه از خونهاىمان هدر مىسازم‪ ،‬خون ابن ربيعه بن حارث‬
‫است‪ .‬وى در بنى سعد شير خواره بود‪ ،‬و هذيل به قتلش رسانيد‪ .‬و سود جاهليت‬
‫باطل است‪ ،‬و نخستين سودى را كه از سودهاىمان باطل اعلن مىكنم‪ ،‬سود عباس‬
‫بن عبدالمطلب است‪ ،‬همه آن باطل و ساقط است‪ .‬و از خدا درباره زنان بترسيد‪،‬‬
‫چون شما آنان را به امانت از خدا گرفتهايد‪ ،‬و فرجهاى شان را به كلمه خدا حلل‬
‫ساختهايد‪ .‬حق شما بر آنان اين است كه بر بستر شما كسى را كه بد مىبريد ننشانند‪،‬‬
‫اگر چنين نمودند‪ ،‬آنان را بزنيد ولى نه زدن محكم‪ .‬و حق آنان بر شما اين است‪ ،‬كه‬
‫براىشان رزق و لباس به نيكى فراهم آوريد و براىتان چيزى را گذاشتهام‪ ،‬كه اگر به‬
‫آن چنگ زنيد‪ ،‬بعد از آن گمراه نمىشويد‪ :‬كتاب خدا‪ .‬و شما درباره من پرسيده‬
‫مىشويد‪ ،‬پس چه پاسخ مىدهيد؟» گفتند‪ :‬شهادت مىدهيم‪ ،‬كه تو ابلغ نمودى‪ ،‬نصيحت‬
‫كردى و اداء نمودى‪ .‬آنگاه وى انگشت سبابهاش را به سوى آسمان بلند نمود‪ ،‬و باز‬
‫به سوى مردم اشاره كرد و گفت‪« :‬بار خدايا‪ ،‬شاهد باش‪ ،‬بار خدايا‪ ،‬شاهد باش»‪،‬‬
‫سه بار‪ .‬اين چنين در البدايه (‪ )148/5‬آمده است‪ .‬و اين را همچنين ابوداود و ابن‬
‫ماجه‪ ،‬چنانكه در الكنز (‪ )23/3‬آمده‪ ،‬روايت كردهاند‪.‬‬
‫َ‬
‫و بخارى از ابن عباس (رضىالل ّه عنهما) روايت نموده كه رسول خدا ص براى مردم‬
‫در روز عيد قربان بيانيه ايراد نمود و گفت‪« :‬اى مردم‪ ،‬اين كدام روز است؟»‪ ،‬گفتند‪:‬‬
‫روز حرام‪ ،‬گفت‪« :‬اين كدام سرزمين است؟» گفتند‪ :‬سرزمين حرام‪ ،‬گفت‪« :‬اين‬
‫كدام ماه است؟» پاسخ دادند‪ :‬ماه حرام‪ ،‬فرمود‪« :‬خونهاىتان‪ ،‬اموال تان و‬
‫ناموسهاىتان بر يك ديگرتان‪ ،‬مانند حرمت امروزتان‪ ،‬در اين شهرتان و در اين ماهتان‬
‫حراماند»‪ .‬مىافزايد‪ :‬و اين كلمش را چندين بار تكرار نمود‪ ،‬و بعد از آن سرش را بلند‬
‫نموده گفت‪« :‬بارخدايا‪ ،‬آيا ابلغ نمودم؟ بار خدايا‪ ،‬آيا ابلغ كردم؟»‪ ،‬ابن عباس‬
‫مىگويد‪ :‬سوگند به ذاتى كه جانم در دست اوست‪ ،‬اين وصيت وى براى امتش است‪:‬‬
‫«بايد حاضر براى غايب ابلغ نمايد‪ ،‬و بعد از من كافر نشويد كه گردن يكديگرتان را‬
‫بزنيد»‪ .‬اين چنين در البدايه (‪ )194/5‬آمده است‪ .‬و همچنين اين را احمد و ابن ابى‬
‫َ‬
‫شيبه از وى روايت نمودهاند‪ ،‬و ابن ماجه اين را از ابن عمر (رضىالل ّه عنهما) و‬
‫طبرانى از عمار و احمد و بغوى از ابو غاديه ‪ ،‬چنانكه در الكنز (‪ )25/3‬آمده‪،‬‬
‫روايت كردهاند‪.‬‬
‫و احمد از جرير روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬رسول خدا ص فرمود‪« :‬مردم را خاموش‬
‫ساز»‪ ،‬بعد در آن هنگام گفت‪«:‬بعد از آنچه مىبينم ديگر بايد چنان نشود‪ ،‬كه كافر‬
‫شويد و گردنهاى يكديگرتان را بزنيد»‪ .‬و در روايت ديگرى از وى آمده‪ ،‬كه در حجه‬
‫الوداع گفت‪« :‬اى جرير‪ ،‬مردم را خاموش ساز‪ »...‬و مانند آن را متذكر شده‪ ،‬چنانكه‬
‫در البدايه (‪ )197/5‬آمده است‪.‬‬
‫َ‬
‫و مسلم از ام حصين (رضىالل ّه عنهما) روايت نموده كه گفت‪ :‬در حجه الوداع همراه‬
‫َ‬
‫رسول خدا ص را حج نمودم‪ ،‬اسامه و بلل (رضى الل ّه عنهما) را ديدم كه‪ :‬يكى از‬
‫آنان مهار شتر رسول خدا ص گرفته است‪ ،‬و دومى لباسش را بلند نموده و بر وى از‬
‫گرمى پرده مىگيرد‪ ،‬تا اينكه جمره عقبه را زد‪ .‬وى مىافزايد‪ :‬رسول خدا ص سخنان‬
‫زيادى گفت‪ ،‬بعد از آن از وى شنيدم كه مىگفت‪« :‬اگر بر شما بنده مقطوع العضاء‬
‫مىپندارمش گفت‪ :‬سياه امير مققر شد‪ ،‬و شما را به كتاب خدا رهبرى مىنمود‪ ،‬از وى‬
‫بشنويد و اطاعت كنيد»‪ .‬اين چنين در البدايه (‪ )196/5‬آمده است‪ .‬و اين را همچنين‬

‫‪9‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫نسائى به مثل آن روايت كرده است‪ ،‬چنانكه در الكنز (‪ )62/3‬آمده‪ ،‬و ابن سعد (‬
‫‪ )184/2‬مانند آن را روايت نموده است‪.‬‬
‫و احمد از ابوامامه روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬از رسول خدا ص شنيدم كه در‬
‫بيانيهاش در حجه الوداع مىگفت‪« :‬خداوند به هر صاحب حق حقش را داده است‪،‬‬
‫بنابرين براى وارث و وصيتى در كار نيست‪ ،‬و پسر مربوط صاحب فراش‪ 1‬است‪ ،‬و‬
‫براى زناكار سنگ است‪ ،‬و حساب شان بر خدا مىباشد‪ ،‬و كسى كه خود را به غير‬
‫پدرش منسوب نمود‪ ،‬يا به طرف غير آزاد كنندگانش منسوب نمود‪ ،‬بر وى تا روز‬
‫قيامت لعنت پى در پى خدا باشد‪ ،‬و زن از خانهاش بدون اجازه شوهرش مصرف‬
‫نمىكند»‪ ،‬گفته شد‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬طعام را هم؟ فرمود‪« :‬طعام بهترين اموال‬
‫ماست»‪ ،‬بعد از آن رسول خدا ص فرمود‪« :‬امانت بايد دوباره اداء گردد‪ ،‬شيرخواره‬
‫دوباره مسترد شود‪ ،‬دين اداء گردد‪ ،‬و كفيل مسوؤل پرداخت تاوان است»‪ .‬اين را‬
‫صاحبان سنن چهار گانه روايت نمودهاند‪ ،‬و ترمذى گفته‪ :‬حسن است‪ .‬و نزد ابو داود‬
‫از ابوامامه روايت است كه گفت‪ :‬خطبه رسول خدا ص را در منى روز عيد قربان‬
‫شنيدم‪.‬‬
‫و همچنين نزد احمد از وى روايت است كه گفت‪ :‬از رسول خدا ص شنيدم‪ ،‬و او در‬
‫آن روز بر جدعاء‪ 2‬سوار بود‪ ،‬و پاهايش را بر ركاب گذاشته بود‪ ،‬و خود را بلند مىنمود‬
‫تا مردم را بشنواند‪ .‬وى به صداى بلندش گفت‪« :‬آيا مىشنويد؟» مردى از بين‬
‫گروههاى مردم گفت‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬چه تعهدى براى مان مىسپارى؟ فرمود‪:‬‬
‫«پروردگارتان را عبادت كنيد‪ ،‬نمازهاى پنج گانه تان را بگزاريد‪ ،‬ماه تان را روزه‬
‫بگيريد‪ ،‬صاحب امرتان را اطاعت نماييد‪ ،‬داخل جنت پروردگارتان مىشويد»‪ .‬اين را‬
‫ترمذى روايت نموده‪ ،‬و گفته‪ :‬حسن و صحيح است‪ .‬اين چنين در البدايه (‪)198/5‬‬
‫آمده است‪.‬‬
‫و ابو داود از عبدالرحمن بن معاذ تيمى روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬در حالى كه ما در‬
‫منى بوديم‪ ،‬رسول خدا ص براى ما بيانيه ايراد فرمود‪ .‬گوشهاى مان را باز نمود‪ ،‬حتى‬
‫كه گفتههاى وى را در حالى كه در منازل خويش بوديم مىشنيديم‪ .‬وى ص مناسك‬
‫ايشان را به آنان آموزش مىداد‪ ،‬تا اينكه به جمرهها رسيد‪ ،‬بعد انگشتهاى سباحهاش‬
‫گذاشت و گفت‪« :‬سنگهاى خرد را استعمال كنيد»‪ ،‬بعد از آن مهاجرين را امر نمود‪ ،‬و‬
‫در پيش روى مسجد پايين شدند‪ 3‬و انصار را دستور داد و در پشت مسجد پايين شدند‬
‫و بعد از آن مردم پايين گرديدند‪ .‬اين را همچنين ابن سعد (‪ ،)185/2‬احمد و نسائى‬
‫روايت نمودهاند‪ .‬و نزد ابو داود همچنان از رافع بن عمرو مزنى روايت است كه‬
‫گفت‪ :‬رسول خدا ص را ديدم‪ ،‬كه قبل از ظهر در منى در حالى كه بر قچر خاكسترى‬
‫رنگش سوار بود‪ ،‬براى مردم بيانيه ايراد مىنمود‪ ،‬و على آن را ابلغ و تكرار مىكرد‪ ،‬و‬
‫عدهاى از مردم ايستاده بودند و عدهاى هم نشسته‪ .‬اين چنين در البدايه (‪)198/5‬‬
‫آمده است‪.‬‬
‫احمد از ابو حره رقاشى از عمويش روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬من از مهار شتر‬
‫رسول خدا ص در روز ميانه از روزهاى تشريق گرفته بودم و مردم را از آن دفع‬
‫مىكردم‪ .‬رسول خدا ص گفت‪« :‬اى مردم‪ ،‬آيا مىدانيد كه شما در كدام ماهها هستيد؟‬
‫و در كدام روز هستيد؟ و در كدام سرزمين هستيد؟» گفتند‪ :‬در روز حرام‪ ،‬ماه حرام‬
‫‪ 1‬يعنى مربوط كسى است كه مادر آن پسر در تصرف و نكاح وى باشد‪.‬م‪.‬‬
‫‪ 2‬يعنى‪ :‬بر شتر خود‪ ،‬و جدعاء‪ ،‬گوش بريده را مىگويند‪ ،‬و گفته شده‪ :‬شتر وى گوش بريده نبود‪ ،‬ولى‬
‫اين نامش بود‪.‬‬
‫‪ 3‬هدف مسجد خيف است‪.‬‬

‫‪10‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫و سرزمين حرام‪ ،‬فرمود‪«:‬پس خونهاى تان‪ ،‬اموال تان و ناموسهاى تان بر يك‬
‫ديگرتان حرام است‪ ،‬مانند حرمت امروزتان‪ ،‬در اين ماه تان و در اين سرزمين تان‪،‬‬
‫تا روزى كه با خداوند ملقات مىنماييد»‪ ،‬بعد از آن گفت‪« :‬از من بشنويد زندگى‬
‫مىكنيد‪ ،‬آگاه باشيد! ظلم ننماييد‪ ،‬آگاه باشيد! ظلم ننماييد‪ .‬آگاه باشيد! ظلم ننماييد‪.‬‬
‫مال يك شخص مسلمان جز به طيب نفس وى حلل نمىباشد‪ ،‬آگاه باشيد! هر خون و‬
‫انتقام خواهى كه در جاهليت بود‪ ،‬تا روز قيامت زير قدمهايم است‪ ،‬و نخستين خونى‬
‫كه هدر مىگردد‪ ،‬خون ربيعه بن حارث بن عبدالمطلب است‪ .‬وى در بنى ليث شير‬
‫خواره بود‪ ،‬و هذيل به قتلش رسانيد‪ .‬آگاه باشيد! هر سودى كه در جاهليت (بود)‬
‫ساقط و متروك است‪ ،‬و خداوند عزوجل فيصله نموده‪ ،‬كه نخستين سودى كه ساقط‬
‫و هدر مىشود‪ ،‬سود عباس بن عبدالمطلب است‪ .‬براى شما اصل سرمايه تان است‪،‬‬
‫نه ظلم نماييد و نه ظلم را بپذيريد‪ .‬آگاه باشيد‪ ،‬كه زمان به همان شكل و صورتش‬
‫كه خداوند آسمانها و زمان را آفريده بود برگشته است‪ ،‬بعد از آن تلوت نمود‪:‬‬
‫[ان عدة الشهور عند اللّه اثنا عشر شهرا ف كتاب اللّه يوم خلق السموات و الرض منها أربعة حرم‪ ،‬ذلك الدين القيم‪ ،‬فل‬
‫تظلموا فيهن أنفسكم ]‪( .‬التوبة‪)36 :‬‬
‫ترجمه‪« :‬تعداد ماهها نزد خداوند در كتابش از روزى كه آسمانها و زمين را آفريده‬
‫دوازده ماه است‪ ،‬چهار ماه آن ماههاى حراماند‪ .‬اين دين استوار است‪ ،‬بنابرين بر‬
‫نفسهاى خويش در ماههاى حرام ستم نكنيد»‪.‬‬
‫آگاه باشيد‪ ،‬بعد از من كافر نشويد‪ ،‬كه گردن يكديگرتان را بزنيد‪ .‬آگاه باشيد‪ ،‬شيطان‬
‫نا اميد شده است‪ ،‬كه نماز گزاران عبادتش نمايند‪ ،‬ولى به عداوت و فتنه انگيزى در‬
‫ميان تان راضى گرديده است‪ .‬از خداوند در مورد زنان بترسيد‪ ،‬آنان نزد شما اسير‬
‫اند‪ ،‬و براى نفسهاى خود مالك چيزى نيستند‪ ،‬براى آنان بالى شما حق است‪ ،‬و براى‬
‫شما بالى آنان حق است‪ ،‬حق شما اين است كه بسترتان را پايمال كسى جز خودتان‬
‫نسازند‪ ،‬و براى هيچ كسى كه بدش مىبريد در خانههاى تان اجازه ندهند‪ ،‬و اگر از‬
‫ناسازگارى و سركشى ايشان ترسيديد‪ ،‬نصيحت شان كنيد‪ ،‬و در بستر خواب از آنان‬
‫دورى اختيار نماييد‪ ،‬و بزنيد شان‪ ،‬البته نه زدن دردناك و محكم‪ ،‬و براى آنان فراهم‬
‫آورى رزق و لباس شان به شكل پسنديده لزم است‪ ،‬شما آنان را به امانت خدا‬
‫گرفتهايد‪ ،‬و فرجهاى شان را به كلمه خداوند عزوجل حلل گردانيدهايد‪ .‬آگاه باشيد‪،‬‬
‫كسى كه نزدش امانت باشد‪ ،‬بايد آن را براى كسى كه امانت را برايش سپرده تحويل‬
‫بدهد»‪ .‬و دست هايش را بلند نموده گفت‪« :‬آگاه باشيد! آيا رسانيدم‪ ،‬آگاه باشيد!‬
‫آيارسانيدم‪ ،‬آگاه باشيد! آيا رسانيدم؟» بعد از آن فرمود‪« :‬بايد حاضر براى غير حاضر‬
‫ابلغ نمايد‪ ،‬چون بسا ابلغ كرده شده از شنونده نيك بختتر مىباشد»‪ .‬حميد مىگويد‪:‬‬
‫حسن‪ 1‬وقتى كه به اين كلمه رسيد گفت‪ :‬به خدا سوگند‪ ،‬به اقوامى تبليغ نمودند‪ ،‬كه‬
‫به آن نيك بختتر بودند‪.‬‬
‫َّ‬
‫وبزار از ابن عمر (رضى الله عنهما) به معناى آن را روايت نموده‪ ،‬و در اولش افزوده‬
‫كه گفت‪ :‬اين سوره براى رسول خدا ص در منى در حالى نازل گرديد‪ ،‬كه وى در‬
‫وسط روزهاى تشريق در حجه الوداع قرار داشت‪:‬‬
‫[اذا جاء نصر اللّه والفتح]‪( .‬النصر‪)1:‬‬
‫ترجمه‪« :‬وقتى كه كمك خداوند و فتح فرا رسد»‪.‬‬
‫آنگه وى دانست كه اين خدا حافظى و وداع است‪ ،‬بنابراين امر نمود و شتر قصوايش‬
‫برايش پالن گرديد‪ ،‬بعد از آن سوار شد‪ ،‬و براى مردم در عقبه ايستاد‪ ،‬و آن عده از‬

‫‪ 1‬وى حسن بصرى است‪.‬‬

‫‪11‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫مسلمانان كه خدا خواسته بود نزدش جمع شدند‪ ،‬وى پس از حمد و ثناى خداوند‬
‫طورى كه شايسته اوست گفت‪« :‬اما بعد‪ :‬هر خونى كه در جاهليت بود هدر‬
‫است»‪ ....‬و حديث را متذكر شده و در آن آمده‪« :‬اى مردم‪ ،‬شيطان نااميد شده‬
‫است‪ ،‬كه تا آخر زمان در سرزمين شما عبادت شود‪ ،‬ولى از شما به اعمال حقير و‬
‫پست راضى مىگردد‪ ،‬بنابرين از وى بر دين خويش بر حذر باشيد‪ ،‬و به اعمال حقير و‬
‫پست (راضى اش نسازيد)»‪ ،‬و افزود‪« :‬اى مردم‪ ،‬من در ميان شما چيزى را‬
‫گذاشتهام‪ ،‬كه اگر به آن چنگ زنيد هرگز گمراه نمىشويد‪ :‬كتاب خدا‪ ،‬و به آن عمل‬
‫نماييد»‪ ،‬و در آخرش آمده‪« :‬آگاه باشيد‪ ،‬حاضرتان بايد براى غايب تان ابلغ نمايد‪ ،‬بعد‬
‫از من نبىاى نيست و بعد از شما امتى نيست»‪ ،‬بعد از آن دست هايش را بلند نموده‬
‫گفت‪« :‬بار خدايا‪ ،‬گواه باش»‪ .‬و اين حديث ابن عمر را در البدايه (‪ )2.2/5‬به‬
‫طولش روايت نموده است‪ .‬و حديث ابو حره رقاشى را از عمويش‪ ،‬بغوى‪ ،‬باوردى و‬
‫ابن مردويه نيز به طول آن روايت كردهاند‪ ،‬چنانكه در الكنز(‪ )26/3‬آمده است‪.‬‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫بيهقى از جابر بن عبدالل ّه (رضى الل ّه عنهما) روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬رسول خدا ص‬
‫در وسط روزهاى تشريق خطبه وداع را براى ما ايراد نمود و گفت‪« :‬اى مردم‪،‬‬
‫پروردگارتان يكى است‪ ،‬پدرتان يكى است‪ ،‬آگاه باشيد‪ ،‬عربىاى بر عجمىاى فضيلت‬
‫ندارد‪ ،‬و عجمىاى بر عربىاى فضيلت ندارد‪ ،‬و سرخى بر سياهى فضيلت ندارد‪ ،‬و‬
‫سياهى بر سرخى فضيلت ندارد‪ ،‬مگر به تقوى و پارسايى‪ ،‬و با عزتترين شما نزد‬
‫خداوند پرهيزگارترين شماست‪ ،‬آيا من ابلغ نمودم؟»‪ ،‬گفتند‪ :‬آرى‪ ،‬اى رسول خدا‪،‬‬
‫فرمود‪« :‬پس بايد حاضر براى غايب ابلغ نمايد»‪ .‬بيهقى مىگويد‪ :‬در اسنادش كسى‬
‫است كه مجهول مىباشد‪ .‬اين چنين در الترغيب (‪ )392/4‬آمده است‪.‬‬
‫َ‬
‫ابن ماجه (ص ‪ )565‬از عبدالل ّه بن مسعود روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬رسول خدا ص‬
‫در حالى برخاست‪ ،‬كه بر شتر گوش بريدهاش در عرفات سوار بود‪ ،‬و گفت‪« :‬آيا‬
‫مىدانيد‪ ،‬اين كدام روز است‪ ،‬و اين كدام ماه است‪ ،‬و اين كدام سرزمين است؟»‬
‫پاسخ دادند‪ :‬اين سرزمين حرام است‪ ،‬ماه حرام است و روز حرام است‪ ،‬گفت‪:‬‬
‫«آگاه باشيد‪ ،‬مالهاىتان و خونهاىتان بر شما حرام است‪ ،‬مانند حرمت اين ماهتان‪ ،‬در‬
‫اين سرزمينتان و در اين روزتان‪ .‬آگاه باشيد‪ ،‬من پيش رونده شما بر حوض هستم و‬
‫بر زيادى شما بالى ديگر امتان افتخار مىكنم‪ .‬بنابرين رويم را سياه نكنيد‪ ،‬آگاه باشيد‪،‬‬
‫من مردمانى را نجات مىدهم‪ ،‬و مردمانى از نزدم ربوده مىشوند‪ ،‬و مىگويم‪ :‬اى‬
‫پروردگار‪ ،‬اصحابم! مىگويد‪ :‬تو نمىدانى‪ ،‬كه اينان بعد از تو چه آفريدند»‪ .‬ابن ماجه‬
‫مىگويد‪ :‬اين حديث غريب است‪.‬احمد نيز اين را به مثل آن روايت نموده‪ ،‬چنانكه در‬
‫الكنز(‪ )25/3‬آمده است‪.‬‬

‫بيانيههاى پيامبر ص درباره دجال‪ ،‬مسيلمه‪ ،‬ياجوج و مأجوج و خسف‬


‫بيانيه پيامبر ص درباره دجال به روايت ابن عمر‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫احمد از عبدالل ّه بن عمر (رضىالل ّه عنهما) روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬درباره حجه الوداع‬
‫صحبت مىنموديم‪ ،‬ولى نمىدانستيم كه آن وداع رسول خدا ص باشد‪ ،‬وقتى رسول خدا‬
‫ص در حجه الوداع بود‪ ،‬بيانيهاى ايراد فرمود‪ ،‬و مسيح دجال را ياد نمود‪ ،‬و در ذكرش‬
‫مبالغه كرد‪ .‬بعد از آن گفت‪« :‬هر نبىاى را كه خداوند تبارك و تعالى مبعوث فرموده‪،‬‬
‫َ‬
‫وى امتش را درباره دجال بر حذر نموده‪ ،‬نوح و ساير انبياى ما بعد وى صلى الل ّه‬
‫عليهم و سلم (امتانشان را) از آن برحذر نمودهاند‪ .‬آگاه باشيد‪ ،‬چيزى از حال وى بر‬
‫شما پنهان نمانده است‪ ،‬و بايد هم پنهان نماند‪ ،‬پروردگارتان تبارك و تعالى اعور‬

‫‪12‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫نيست»‪ .‬هيثمى (‪ )338/7‬مىگويد‪ :‬رجال آن رجال صحيحاند‪ ،‬و در صحيح بعضى آن‬
‫آمده است‪.‬‬

‫بيانيه پيامبر ص درباره دجال به روايت سفينه‬


‫احمد و طبرانى ‪ -‬لفظ هم از وى است ‪ -‬از سفينه روايت نمودهاند كه گفت‪:‬‬
‫رسول خدا ص براى ما بيانيه ايراد فرمود و گفت‪« :‬قبل از من هر نبىاى كه بوده‪،‬‬
‫امتش را از دجال بر حذر داشته است‪ ،‬چشم چپش نابيناست‪ ،‬و در چشم راستش نا‬
‫خنك درشتى است‪ ،‬در ميان چشمهايم‪ 1‬نوشته است‪ :‬كافر‪ .‬همراهش دو وادى بيرون‬
‫مىشود‪ ،‬يكى جنت است و ديگرى آتش‪ ،‬جنتش آتش است‪ ،‬و آتشش جنت‪ .‬همراهش‬
‫دو ملك از ملئك است‪ ،‬كه به دو نبى از انبياء مشابهت دارند‪ .‬يكى شان از طرف‬
‫راست وى است و ديگرش از طرف چپش‪ ،‬و اين فتنه و آزمايش است براى مردم‪.‬‬
‫دجال مىگويد‪ :‬آيا من پروردگارتان نيستم؟ زنده مىكنم و مىميرانم‪ .‬يكى از آن دو ملك‬
‫مىگويد‪ :‬دروغ گفتى‪ ،‬ولى جز همراهش هيچ يك از مردم‪ ،‬آن را نمىشنود‪ ،‬و همان‬
‫همراهش مىگويد‪ :‬راست گفتى‪ ،‬و (مردم) آن را مىشنوند‪ ،‬و مىپندارند‪ ،‬كه وى دجال‬
‫را تصديق نمود (در حالى كه وى همراه خود را تصديق مىكند)‪ ،‬و اين فتنه است‪ .‬بعد‬
‫از آن حركت مىكند‪ ،‬تا اينكه به مدينه مىآيد‪ ،‬ولى برايش در مدينه اجازه داده نمىشود‪.‬‬
‫سپس مىگويد‪ :‬اين قريه آن مرد است‪ 2،‬و باز به راه مىافتد تا اينكه به شام مىرسد‪ ،‬و‬
‫خداوند عزوجل نزد عقبه افيق‪ 3‬هلكش مىگرداند‪ .‬هيثمى (‪ )7/.34‬مىگويد‪ :‬رجال آن‬
‫ثقهاند‪ ،‬و درباره برخى شان كلمى هست كه ضرر ندارد‪.‬‬

‫بيانيه سوم از پيامبر ص درباره دجال‬


‫احمد از جناده بن ابى اميه ازدى روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬من و مردى از انصار نزد‬
‫مردى از اصحاب نبى ص رفتيم و گفتيم‪ :‬براى ما حديثى را بيان نما‪ ،‬كه از رسول خدا‬
‫ص شنيده باشى و در مورد دجال صحبت داشته باشد‪ ،‬گفت‪ :‬رسول خدا ص «شما را‬
‫از دجال بر حذر مىدارم ‪ -‬سه بار ‪ ، -‬چون هر نبىاى از وى بر حذر داشته است‪ ،‬و‬
‫دجال در شماست اى امت‪ .‬وى مجعد و گندمگون و چشم چپش كور است‪ ،‬همراهش‬
‫جنت و آتش است‪ ،‬و همراهش كوه هايى از نان و نهرى از آب است‪ ،‬وى باران را‬
‫بارانيده مىتواند‪ ،‬و درخت را رويانيده نمىتواند‪ ،‬وى بر نفسى تسلط يافته به قتلش‬
‫مىرساند‪ ،‬و بر غير آن تسلط نمىيابد‪ ،‬وى چهل روز در زمين درنگ مىنمايد‪ ،‬و به همه‬
‫قريهها مىرسد‪ ،‬به چهار مسجد نزديك نمىشود‪ :‬مسجد حرام‪ ،‬مسجد مدينه‪ ،‬مسجد‬
‫طور و مسجد اقصى‪ .‬بر شما مشتبه نشود‪ ،‬چون پروردگارتان عزوجل كور نيست»‪.‬‬
‫هيثمى (‪ )343/7‬مىگويد‪ :‬رجال آن رجال صحيح اند‪.‬‬

‫بيانيه طولنى پيامبر ص درباره دجال به روايت ابو امامه‬


‫حاكم (‪ )536/4‬از ابو امامه باهلى روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬روزى رسول خدا ص‬
‫براى ما خطابه ايراد نمود‪ ،‬و آن خطابه اكثرش در مورد دجال بود‪ .‬درباره دجال‬
‫صحبت مىنمود تا كه صحبت وى تمام شد‪ .‬از جمله چيزهايى كه براى ما در آن روز‬
‫گفت اين بود‪« :‬خداوند تعالى هر نبيى را كه فرستاده‪ ،‬وى امتش را در مورد دجال بر‬
‫حذر داشته است‪ ،‬و من آخرين انبياء هستم و شما آخرين امتها‪ ،‬و دجال خواه مخواه‬

‫‪ 1‬يعنى در پيشانى اش‪.‬‬


‫‪ 2‬يعنى پيامبر ص‬
‫‪ 3‬قريهايست در بين حوران و غور‬

‫‪13‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫در ميان شما بيرون شد نيست‪ .‬اگر در حالى بيرون شود كه من در ميان تان باشم‪،‬‬
‫من حجت گوى هر مسلمان هستم‪ ،‬و اگر در ميان شما بعد از من بيرون شود‪ ،‬آنگاه‬
‫هر مسلمان حجت گوى نفس خود است‪ ،‬و خداوند خليفه من بر هر مسلمان است‪.‬‬
‫وى از راهى از ميان عراق و شام بيرون مىشود‪ ،‬و راست و چپ فساد مىكند‪ .‬اى‬
‫بندگان خدا ثابت و استوار باشيد‪ :‬در حالى كه بعد از من ديگر نبيى نيست وى شروع‬
‫نموده مىگويد‪ :‬من نبى هستم‪ ،‬بعد از آن شروع نموده مىگويد‪ :‬من پروردگارتان‬
‫هستم‪ ،‬در حالى كه شما پروردگار تان را هرگز تا اينكه نميريد نمىبينيد‪ ،‬و در ميان‬
‫چشمهاى وى نوشته است‪ :‬كافر‪ ،‬و هر مؤمن آن را مىخواند‪.‬كسى كه از شما با وى‬
‫روبرو شد‪ ،‬بايد بر رويش تف اندازد‪ ،‬و ابتداى سوره اصحاب كهف را بخواند‪ .‬وى بر‬
‫نفسى از بنىآدم تسلط پيدا مىكند و به قتلش مىرساند‪ ،‬و باز زندهاش مىسازد‪ ،‬و ديگر‬
‫از آن پيش رفته نمىتواند و بر نفسى غير از وى تسلط يافته نمىتواند‪ .‬و از فتنهاش‬
‫اين است‪ ،‬كه همراهش جنت و آتش مىباشد‪ .‬آتشش جنت است‪ ،‬و جنتش آتش‪.‬‬
‫كسى كه به آتشش مبتل گرديد‪ ،‬بايد چشمهايش را ببندد و از خدا مدد بخواهد‪ ،‬در اين‬
‫صورت باليش سرد و سلمتى مىباشد‪ ،‬چنان كه بر ابراهيم سرد و سلمتى بود‪ .‬و از‬
‫فتنهاش نيز اين است‪ ،‬كه بر قريهاى عبور مىنمايد‪ ،‬و آنان به وى ايمان مىآورند و‬
‫تصديقش مىنمايند‪ ،‬و او براىشان دعا مىنمايد‪ ،‬و آسمان براىشان در همان روز باران‬
‫مىبارد‪ ،‬و زمين در همان روز براىشان سر سبز مىگردد‪ ،‬و چهارپايانشان در همان روز‬
‫خيلى بزرگ‪ ،‬چاق‪ ،‬با پهلوهاى پر و شيردار مىآيند‪ .‬و بر قريهاى عبور مىكند و آنان بر‬
‫وى كفر مىورزند و تكذيبش مىنمايند‪ ،‬آنگاه وى بر آنان دعاى بد مىكند‪ ،‬و هيچ جانورى‬
‫از ايشان زنده صبح نمىكند‪ .‬و روزهايش چهل روز است‪ ،‬يك روزش چون يك سال‬
‫است‪ ،‬يك روز ديگرش چون يك ماه‪ ،‬يك روزش چون يك جمعه‪ ،‬يك روز ديگرش هم‬
‫مانند همين روزهاست‪ ،‬و آخر روزهايش مانند سراب است‪ .‬مردى نزد دروازه مدينه‬
‫صبح مىكند‪ ،‬و قبل از اينكه به دروازه ديگرش برسد بيگاه مىشود»‪ .‬گفتند‪ :‬اى رسول‬
‫خدا‪ ،‬در آن روزهاى كوتاه چكونه نماز بگزاريم؟ گفت‪« :‬در آنها اندازه مىكنيد‪ ،‬و باز‬
‫نماز مىگزاريد‪ ،‬طورى كه در روزهاى دراز اندازهگيرى مىنماييد»‪ .‬حاكم مىگويد‪ :‬اين‬
‫حديث به شرط مسلم صحيح است‪ ،‬ولى بخارى و مسلم آن را به اين سياق روايت‬
‫نكردهاند‪ ،‬و ذهبى هم همراهش موافقت نموده است‪.‬‬

‫بيانيه پيامبر ص درباره ممنوع بودن مدينه و مكه به روى دجال‬


‫ابو يعلى از جابر روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬رسول خدا ص روزى بر منبر برخاست و‬
‫گفت‪« :‬اى مردم! من شما را براى خبرى جمع ننمودهام كه از آسمان آمده باشد»‪...‬‬
‫و حديث جساسه را متذكر گرديده‪ ،‬و در آن افزوده‪« :‬وى مسيح است‪ ،‬همه زمين را‪،‬‬
‫به استثناى سرزمين طيبه‪ ،‬در چهل روز طى مىكند»‪ ،‬رسول خدا ص فرمود‪« :‬طيبه‬
‫مدينه است‪ ،‬بر هر دروازهاش ملكى است‪ ،‬كه شمشيرش را از نيام كشيده و او را‬
‫باز مىدارد‪ ،‬و در مكه مثل آن است»‪ .‬هيثمى (‪ )346/7‬مىگويد‪ :‬اين را ابو يعلى به دو‬
‫اسناد روايت نموده‪ ،‬و رجال يكى از آنها رجال صحيح اند‪.‬‬

‫بيانيه پيامبر ص درباره كسوف و دجال‬


‫احمد از ثعلبه بن عباد عبدى از اهل بصره روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬روزى در خطابه‬
‫سمره بن جندب حاضر بودم‪ ،‬وى در خطابهاش حديثى را از رسول خدا ص ذكر‬
‫نمود‪ .‬مىگويم‪ :‬بعد حديث كسوف آفتاب را ذكر نمود‪ ،‬تا اين كه گفت‪ :‬روشنى و تجلى‬

‫‪14‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫آفتاب از كسوف با نشستن پيامبر ص در ركعت دوم‪ 1‬تصادف نمود‪ .‬زهير‪ 2‬مىگويد‪:‬‬
‫مىپندارمش كه گفت‪ :‬آنگاه سلم گردانيد‪ ،‬و پس از حمد و ثناى خداوند‪ ،‬و شهادت‬
‫اينكه وى بنده و رسول خداست‪ ،‬گفت‪« :‬اى مردم‪ ،‬من شما را سوگند مىدهم‪ ،‬اگر‬
‫من در تبليغ رسالتهاى پروردگارم عزوجل تقصير نموده باشم‪ ،‬آن را برايم خبر بدهيد»‬
‫مىافزايد‪ :‬آنگاه مردانى برخاستند و گفتند‪ :‬شهادت مىدهيم‪ ،‬كه تو رسالتهاى‬
‫پروردگارت را تبليغ نمودى‪ ،‬براى امتت نصيحت كردى و آنچه را بر تو بود انجام دادى‪،‬‬
‫بعد از آن گفت‪« :‬اما بعد‪ :‬مردانى مىپندارند‪ ،‬كه كسوف اين آفتاب و كسوف اين‬
‫مهتاب‪ ،‬و زوال اين ستارگان از مطالع شان به سبب مرگ مردان بزرگى از اهل‬
‫زمين رخ مىدهد‪ .‬اينان دروغ مىگويند‪ ،‬ولى اينها آيتها و نشانه هايى از نشانههاى‬
‫خداوند عزوجل اند‪ ،‬به آنها بندگان خود را امتحان و آزمايش مىنمايد‪ ،‬و مىبيند‪ ،‬كه‬
‫كدام ايشان برايش توبه مىكند‪ .‬و من‪ ،‬به خدا سوگند‪ ،‬از وقتى به نماز ايستادم‪ ،‬آنچه‬
‫را شما از امر دنيا و آخرت تان ديدنى هستيد‪ ،‬ديدم‪ .‬به خدا سوگند‪ ،‬قيامت تا اينكه‬
‫سى كذاب بيرون نشود‪ ،‬بر پا نمىگردد‪ ،‬آخر ايشان‪ ،‬دجال يك چشم است‪ ،‬كه چشم‬
‫چپش كور مىباشد‪ ،‬انگار كه چشم ابو تحيى باشد اشاره به شيخى از انصار است‪ ،‬كه‬
‫َ‬
‫در آن وقت ميان او و حجره عائشه (رضى الل ّه عنها) بود ‪ ،-‬وى هر گاهى كه بيرون‬
‫شود يا گفت‪ :‬وى هر گاهى كه بيرون مىشود ادعا مىكند‪ ،‬كه وى خداست‪ ،‬كسى كه به‬
‫وى ايمان بياورد‪ ،‬تصديقش نمايد و از وى پيروى كند‪ ،‬عملهاى نيكش كه سابق انجام‬
‫داده برايش نفعى نمىرساند‪ .‬و كسى كه به وى كافر شود و تكذيبش نمايد‪ ،‬به چيزى‬
‫از عمل گذشتهاش معاقبه نمىشود‪ .‬وى به زودى بر همه زمين مگر حرم و بيت‬
‫المقدس ظاهر ميشود‪ ،‬او مؤمنان را در بيت المقدس محاصره مىكند‪ ،‬و آنان به‬
‫شدت و سختى تكان داده مىشوند‪ ،‬و بعد از آن خداوند تبارك و تعالى هلكش‬
‫مىسازد‪ ،‬حتى كه اصل و بن ديوار‪ ،‬يا گفت‪ :‬اصل ديوار‪ ،‬حسن اشيب‪ 3‬گفته‪ :‬يا اصل‬
‫درخت‪ ،‬صدا مىكند‪ ،‬يا گفت‪ :‬مىگويد‪ :‬اى مؤمن! يا گفت‪( :‬مىگويد) اى مسلمان! اين‬
‫يهوديست‪ ،‬يا گفت‪( :‬مىگويد) اين كافر است‪ ،‬بيا بكشش‪ ،‬مىگويد‪ :‬و اين چنين صحنه‬
‫تا وقتى پديد نمىآيد‪ ،‬كه شما كارهايى يا امورى را ببينيد‪ ،‬كه وضع آنها در نفسهاى تان‬
‫بزرگ معلوم مىشود‪ ،‬و از يك ديگرتان بپرسيد كه‪ :‬آيا نبى تان در اين باره چيزى براى‬
‫تان ياد آور شده بود؟ و تا اينكه كوهها از جاهاى شان پايين بيفتند و زايل شوند‪،‬‬
‫افزود‪ :‬و از دنبال آن مرگ و قبض مىباشد»‪ 4.‬مىافزايد‪ :‬باز در بيانيه ديگر سمره‬
‫حاضر شدم‪ ،‬در آن نيز اين حديث را متذكر شد‪ ،‬و كلمهاى را از موضعش مقدم و‬
‫مؤخر ننمود‪ .‬هيثمى (‪ )341/7‬مىگويد‪ :‬اين را احمد روايت نموده‪ ،‬و بزار بعضش را‬
‫روايت كرده‪ ،‬و در آن گفته‪« :‬و كسى كه به خدا چنگ زد و گفت‪ :‬پروردگارم خداست‪،‬‬
‫كه زنده است و نمىميرد‪ ،‬بر وى عذابى نيست‪ ،‬و كسى كه گفت‪ :‬تو پروردگارم‬
‫هستى‪ ،‬به درستى كه در فتنه افتيده است»‪ .‬و رجال احمد رجال صحيح اند‪ ،‬غير ثعلبه‬
‫بن عباد‪ ،‬كه ابن حبان وى را ثقه دانسته است‪.‬‬

‫بيانيه پيامبر ص درباره مسيلمه كذاب‬


‫احمد و طبرانى از ابوبكره روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬مردم درباره مسيلمه‪ ،‬قبل از‬
‫اينكه رسول خدا ص دربارهاش چيزى بگويد‪ ،‬حرفهاى زيادى مىزدند‪ ،‬آن گاه رسول‬

‫‪ 1‬البته در نماز كسوف ‪.‬‬


‫‪ 2‬وى يكى از راويان است‪.‬‬
‫‪ 3‬وى يكى از راويان است‪.‬‬
‫‪ 4‬مرگ عمومى كه همه را فرا مىگيرد‪.‬‬

‫‪15‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫خدا ص براى ايراد بيانيه ايستاد و گفت‪« :‬اما بعد‪ ،‬درباره اين مرد كه در موردش‬
‫حرفهاى زيادى زديد‪ ،‬وى دروغگويى است از جمله سى دروغگو‪ ،‬كه پيش از قيامت‬
‫بيرون مىشوند‪ ،‬و رعب مسيح (دجال) به هر سرزمينى رسيد نيست»‪.‬‬
‫هيثمى (‪ )332/7‬مىگويد‪ :‬رجال يكى از اسنادهاى احمد و طبرانى رجال صحيح اند‪.‬‬
‫حاكم (‪ )541/4‬هم از ابوبكره مثل اين را روايت نموده‪ ،‬و افزوده است‪« :‬مگر به‬
‫مدينه‪ ،‬كه به هر راه آن در آن روز دو ملك ايستادهاند‪ ،‬و رعب مسيح (دجال) را از آن‬
‫دفع مىكنند»‪.‬‬

‫بيانيه پيامبر ص درباره يأجوج و مأجوج و خسف‬


‫َّ‬
‫احمد و طبرانى از ابن حرمله ‪ -‬وى خالد بن عبدالله بن حرمله است ‪ -‬از خالهاش‬
‫روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬رسول خدا ص در حالى كه سرش را بر اثر گزيدن كژدم‬
‫بسته بود بيانيه ايراد نمود و گفت‪« :‬شما مىگوييد‪ :‬دشمن نيست‪ ،‬ولى شما تا آمدن‬
‫يأجوج و مأجوج مىجنگيد‪( ،‬آنان) روىهاى پهن دارند و چشمهاى خرد و موىهاى شان‬
‫مايل به سرخيست‪ ،‬و از هر بلندى مىشتابند‪ ،‬انگار كه روىهاى شان چون سپرهاى ل‬
‫در ل باشد»‪ .‬هيثمى (‪ )6/8‬مىگويد‪ :‬رجال آن دو رجال صحيح اند و احمد و طبرانى از‬
‫بقيره ‪ -‬همسر قعقاع ‪ -‬روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬من در صفه زنان نشسته بودم‪ ،‬و‬
‫از رسول خدا ص كه بيانيه مىداد و با دست چپش اشاره مىنمود‪ ،‬شنيدم كه مىگفت‪:‬‬
‫«اى مردم‪ ،‬وقتى از خسفى در اينجا شنيديد‪ ،‬قيامت فرا رسيده است»‪ .‬هيثمى (‬
‫‪ )9/8‬مىگويد‪ :‬در اين اسحاق آمده‪ ،‬وى مدلس است‪ ،‬و بقيه رجال يكى از اسنادهاى‬
‫احمد رجال صحيح اند‪.‬‬

‫بيانيه پيامبر ص درباره ذم غيبت‬


‫ابو يعلى از براء روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬رسول خدا ص براى ما بيانيه ايراد نمود‪،‬‬
‫حتى كه دوشيزگان را در خانههاى شان ‪ -‬يا گفت‪ :‬در پردههاى شان (در گوشه خانه)‪-‬‬
‫شنوانيد‪ ،‬فرمود‪« :‬اى گروهى كه به زبان ايمان آوردهايد‪ ،‬و ايمان در قلب تان داخل‬
‫نگرديده است‪ ،‬مسلمانان را غيبت نكنيد‪ ،‬و عورتها و عيبهاى شان را پيگيرى ننماييد‪،‬‬
‫چون كسى كه عورت و عيب برادرش را پيگيرى نمايد‪ ،‬خداوند عورت و عيب وى را‬
‫پيگيرى مىكند و كسى را كه خداوند عورتش را پيگيرى نمايد‪ ،‬در ميان خانهاش‬
‫رسوايش مىسازد»‪ .‬هيثمى (‪ )93/8‬مىگويد‪ :‬رجال آن ثقهاند‪ .‬و طبرانى از ابن عباس‬
‫َ‬
‫(رضى الل ّه عنهما) مثل اين را روايت نموده‪ ،‬مگر اين كه در روايتش آمده‪« :‬مؤمنين‬
‫را اذيت نكنيد و عورتها و عيبهاى شان را پيگيرى ننماييد‪ ،‬چون كسى كه عورت و‬
‫عيب برادر مسلمانش را پيگيرى كند‪ ،‬خداوند سترش را مىدرد»‪ .‬هيثمى (‪)94/8‬‬
‫مىگويد‪ :‬رجال آن ثقهاند‪ ،‬و بيهقى اين را از براء به مثل آن‪ ،‬چنان كه در الكنز(‪)8/..2‬‬
‫آمده‪ ،‬روايت نموده است‪.‬‬

‫بيانيه پيامبر ص درباره امر به معروف و نهى از منكر‬


‫َ‬
‫ابن ماجه و ابن حبان از عائشه (رضى الل ّه عنها) روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬نبى خدا‬
‫ص نزدم وارد شد‪ ،‬و از رويش دانستم كه چيزى برايش حاضر گرديده است‪ ،‬آن گاه‬
‫وضو نمود و با هيچ كس حرف نزد‪ ،‬و من خود را به حجره چسبانيدم و گوش فرا‬
‫دادم كه چه مىگويد‪ ،‬وى بر منبر نشست‪ ،‬و پس از حمد و ثناى خداوند گفت‪« :‬اى‬
‫مردم‪،‬خداوند براى شما مىگويد‪ :‬قبل از اينكه دعا نماييد و براى تان پاسخ ندهم‪ ،‬و از‬
‫من سؤال كنيد و براى تان ندهم و از من نصرت بخواهيد و يارى تان ننمايم‪ ،‬به‬

‫‪16‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫معروف امر كنيد‪ ،‬و از منكر نهى نماييد»‪ .‬و بدون اينكه بر اينها بيفزايد پايين گرديد‪.‬‬
‫اين چنين در الترغيب (‪ )12/4‬آمده است‪ .‬و احمد و بزار به مثل اين را روايت‬
‫كردهاند‪ ،‬چنان كه در المجمع (‪ )266/7‬آمده است‪.‬‬

‫بيانيه پيامبر ص در تحذير و هشدار از اخلق بد‬


‫حاكم ‪ -‬كه آن را به شرط مسلم صحيح دانسته و لفظ هم از وى است ‪ -‬و ابرداود به‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫اختصار از عبدالل ّه بن عمر (رضىالل ّه عنهما) روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬رسول خدا ص‬
‫براى ما بيانيهاى ايراد نمود و گفت‪« :‬شما را از ظلم برحذر ميدارم‪ ،‬چون ظلم‬
‫تاريكىهاى روز قيامت است‪ ،‬و شما را از ناسزا گفتن و ناسزا شنيدن برحذر ميدارم‪،‬‬
‫و از حرص برحذر باشيد‪ ،‬چون كسانى كه قبل از شما بودهاند‪ ،‬به سبب حرص هلك‬
‫شدهاند‪ .‬حرص آنان را به قطع صله رحم امر نمود‪ ،‬قطع نمودند‪ ،‬و به بُخل امرشان‬
‫نمود‪ ،‬بخل ورزيدند‪ ،‬و به فجور امرشان نمود‪ ،‬فاجر شدند»‪ ،‬آنگاه مردى برخاست و‬
‫گفت‪ :‬اى رسول خدا! كدام اسلم افضل است؟ فرمود‪« :‬همانى كه مسلمانان از‬
‫زبان و دستت سالم بمانند»‪ ،‬بعد همان مرد ‪ -‬يا غير وى ‪ -‬گفت‪ :‬اى رسول خدا! كدام‬
‫هجرت بهتر است؟ دو نوع است‪ :‬هجرت شهرنشين و هجرت باديهنشين‪ ،‬هجرت‬
‫باديهنشين آن است‪ ،‬كه وقتى فرا خوانده شد‪ ،‬پاسخ بدهد‪ ،‬و وقتى امر گرديد‪،‬‬
‫اطاعت نمايد‪ .‬و هجرت شهرنشين‪ ،‬دشوارترين هجرتهاست‪ ،‬و از همه هجرتها اجر و‬
‫پاداش بهتر دارد»‪.‬‬
‫اينچنين در الترغيب (‪ )158/4‬آمده است و طبرانى اين را از هرماس بن زياد به‬
‫اختصار چنان كه در الترغيب (‪ )467/3‬آمده‪ ،‬روايت نموده‪ ،‬و در اولش افزوده‪« :‬و‬
‫شما را از خيانت برحذر ميدارم‪ ،‬چون خيانت همراه و رفيق بدى است»‪.‬‬

‫بيانيه پيامبر ص در ترسانيدن از گناهان كبيره‬


‫احمد‪ ،‬ترمذى ‪ -‬و گفته كه غريب است ‪ ، -‬بغوى‪ ،‬ابن قانع و ابو نعيم از ايمن بن خريم‬
‫روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬رسول خدا ص براى ايراد بيانيه برخاست‪ ،‬و فرمود‪:‬‬
‫«شهادت دروغ با شرك به خدا برابر گردانيده شده است»‪ ،‬اين را سه بار گفت‪ ،‬و‬
‫بعد از آن تلوت نمود‪:‬‬
‫[فاجتنبوا الرجس من الوثان و اجتنبوا قول الزور] (الج‪)30 :‬‬
‫ترجمه‪« :‬از پليدى بتان بپرهيزيد‪ ،‬و از سخن دروغ اجتناب كنيد»‪.‬‬
‫اين چنين در الكنز (‪ )7/4‬آمده است‪.‬‬
‫و ابن ابى الدنيا از انس بن مالك روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬رسول خدا ص براى ما‬
‫بيانيه داد‪ ،‬و مسئله سود را ياد آور شد‪ ،‬و كارش را بزرگ و خطرناك توصيف نمود و‬
‫گفت‪« :‬درهمى را كه مردى از سود به دست مىآورد‪ ،‬در گناه نزد خداوند از سى و‬
‫شش زنايى كه مرد مرتكب مىشود بزرگتر است‪ ،‬و بزرگترين و بدترين سود‪،‬‬
‫ريختاندن آبروى مرد مسلمان است»‪ .‬اين چنين در الترغيب (‪ )282/4‬آمده است‪.‬‬
‫و ابن ابى شيبه از ابوموسى اشعرى روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬روزى رسول خدا ص‬
‫براى ما بيانيه ايراد نمود و گفت‪« :‬اى مردم‪ ،‬از شرك بپرهيزيد‪ ،‬چون شرك از رفتار‬
‫مورچه پنهانتر است»‪ ،‬كسى در آن ميان گفت‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬چگونه از آن بپرهيزيم‬
‫و خود را نگه داريم‪ ،‬در حالى كه شرك از رفتار مورچه پنهانتر است؟ گفت‪« :‬بگوييد‪:‬‬

‫‪17‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫بار خدايا‪ ،‬ما به تو از اين پناه مىبريم‪ ،‬كه به تو در حاليكه ما مىدانيم شرك بياوريم‪ ،‬و‬
‫از آنچه نمىدانيم از تو مغفرت مىخواهيم»‪ 1.‬اين چنين در الكنز (‪ )169/2‬آمده است‪.‬‬

‫بيانيه پيامبر ص درباره شكر‬


‫َّ‬ ‫َ‬
‫عبدالل ّه بن احمد‪ ،‬بزار و طبرانى از نعمان بن بشير (رضى الله عنهما) روايت‬
‫نمودهاند كه گفت‪ :‬رسول خدا ص بالى اين چوب ها يا بالى اين منبر گفت‪« :‬كسى‬
‫كه از كم شكر گزارى نكند‪ ،‬از زياد شكرگزارى نمىنمايد‪ ،‬و كسى كه از مردم‬
‫سپاسگزارى ننمايد‪ ،‬خداوند عزوجل را شكرگزارى نمىكند‪ ،‬سخن زدن از نعمت خدا‬
‫شكر است و ترك آن كفر‪ ،‬و جماعت رحمت است و تفرقه عذاب»‪ .‬مىگويد‪ :‬ابو‬
‫امامه باهلى گفت‪ :‬هميشه با جماعت بزرگ باشيد‪ ،‬ميفزايد‪ :‬مردى پرسيد‪ :‬جماعت‬
‫بزرگ ‪(-‬سواد العظم) ‪ -‬چيست؟‬
‫ابو امامه فرياد كشيد‪ :‬اين آيتى كه در سوره نور است‪:‬‬
‫[فان تولوا فانا عليه ما حل و عليكم ما حلتم ](النور‪)54:‬‬
‫ترجمه‪« :‬اگر سرپيچى كنيد‪،‬پيامبر مسؤول اعمال خود است و شما مسؤول اعمال‬
‫خود»‪.‬‬
‫هيثمى (‪ )218/5‬مىگويد‪ :‬رجال آنان ثقهاند‪.‬‬
‫و ابن نجار از ابوذر روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬به رسول خدا ص كه بيانيه مىداد گوش‬
‫فرا دادم‪ ،‬وى اين آيت را خواند‪:‬‬
‫[اعملوا آل داود شكرا و قليل من عبادى الشكور]‪( .‬السبأ‪)13:‬‬
‫ترجمه‪« :‬اى آل داود عمل كنيد‪ ،‬و شكر گزارى نماييد‪ ،‬و اندك از بندگانم شكر‬
‫گزارند»‪.‬‬
‫بعد از آن رسول خدا ص گفت‪« :‬براى كسى كه سه چيز داده شود‪ ،‬مثل همان چيزى‬
‫برايش داده شده كه به داود عليهالسلم داده شده بود‪ ،‬ترس خدا در خفا و آشكار‪،‬‬
‫عدل در غضب و رضايتمندى و ميانه روى در حالت فقر و توانمندى»‪ .‬اين چنين در‬
‫الكنز (‪ )226/8‬آمده است‪.‬‬

‫بيانيه پيامبر ص درباره خير زندگى‬


‫عسكرى از على روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬رسول خدا ص بيانيه ايراد نمود و گفت‪:‬‬
‫«در زندگى خير نيست‪ ،‬مگر براى شنونده فرا گيرنده‪ ،‬يا عالم ناطق‪ ،‬اى مردم شما‬
‫در زمان هدنه‪ 2‬هستيد‪ ،‬و حركت و سير بر شما تيز و سريع‪ 3‬است‪ ،‬و شما شب و روز‬
‫را ديديدكه هر جديد را كهنه مىكنند‪ ،‬و هر دور را نزديك مىسازند‪ ،‬و هر موعود را با‬
‫خود مىآورند‪ ،‬پس براى جهاد به دورى ميدان مسابقه آمادگى بگيريد»‪ .‬آنگاه مقداد‬
‫گفت‪ :‬اى نبى خدا هدنه چيست؟ فرمود‪« :‬آزمايش و انقطاع‪ ،‬وقتى كه امر براى شما‬
‫چون پاره شب تاريك مختلط‪ ،‬پوشيده و دشوار گرديد‪ ،‬به قرآن چنگ زنيد‪ .‬چون قرآن‬
‫شفاعت كننده ييست‪ ،‬كه شفاعتش مورد قبول است‪ ،‬و مجادله كننده ييست كه‬
‫مورد تصديق مىباشد‪ .‬كسى كه آن را در پيش رويش قرار دهد‪ ،‬به جنت رهنمونى اش‬
‫مىكند‪ ،‬و كسى كه آن را در عقبش قرار دهد‪ ،‬به آتش رهنمونى اش مىكند‪ ،‬و قرآن‬
‫رهنما به سوى بهترين راه است‪ ،‬و قرآن فيصله كننده و قاطع است و بيهوده نيست‪.‬‬

‫‪ 1‬نص دعاء چنين است‪( :‬اللهم انا نعوذبك أن نشرك بك و نحن نعلمه‪ ،‬و نستغفرك لما ل نعلمه)‪.‬م‪.‬‬
‫‪ 2‬دنه‪ :‬سازش‪ ،‬متاركه جنگ‪ ،‬حالت آتش بس و راحتى و آرامش را معنى مىدهد‪.‬م‪.‬‬
‫‪ 3‬يعنى ايام و اوقات زود مىگذرند و از شما فوت مىشوند‪.‬م‪.‬‬

‫‪18‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫قرآن پشت و شكم دارد‪ ،‬ظاهرش حكم است‪ ،‬و باطنش علم‪ ،‬بحرش ژرف و عميق‬
‫است‪ ،‬عجايب و شگفتى هايش حساب نمىشود‪ ،‬و عالمانش از آن سيرنمىگردند‪.‬‬
‫قرآن ريسمان متين خداست‪ ،‬صراط مستقيم است‪ ،‬و همان حقيست‪ ،‬كه وقتى جنها‬
‫شنيدندش بى مهابا گفتند‪:‬‬
‫[انا سعنا قرآنا عجبا يهدى ال الرشد فآمنا به]‪( .‬الن‪)2.1:‬‬
‫ترجمه‪« :‬ما قرآن عجيبى را شنيديم‪ ،‬كه به سوى راه راست دللت مىكند‪ ،‬و به آن‬
‫ايمان آورديم»‪.‬‬
‫كسى كه به آن حرف بزند راست گفته‪ ،‬كسى كه به آن عمل كند پاداش داده مىشود‪،‬‬
‫كسى كه به آن حكم نمايد عدالت نموده است و كسى كه به آن عمل نمايد‪ ،‬به سوى‬
‫راه راست هدايت گرديده است‪ ،‬در آن چراغهاى هدايت‪ ،‬منار حكمت و رهنمونى به‬
‫سوى حجت و برهان است»‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )218/1‬آمده است‪.‬‬

‫بيانيهاش ص در مورد پيشه نمودن زهد در دنيا‬


‫َّ‬
‫ابونعيم در الحليه (‪ )2.2/3‬از حسين بن على (رضىالله عنهما) روايت نموده‪ ،‬كه‬
‫گفت‪ :‬رسول خدا ص را ديدم‪ ،‬كه براى بيانيه به اصحابش برخاست و گفت‪« :‬اى‬
‫مردم‪ ،‬انگار كه مرگ در دنيا بر غير ما نوشته شده است‪ ،‬و انگار كه حق در آن بر‬
‫غير ما واجب گرديده است‪ ،‬و انگار‪ ،‬آن مردگانى را كه مشايعت مىكنيم مسافرين‬
‫اند‪ ،‬و اندك مدتى بعد به سوى ما برمى گردند‪ ،‬ميراث شان را چنان مىخوريم‪ ،‬كه‬
‫انگار ما‪ ،‬بعد از آنان جاويدانيم‪ ،‬و همه پندها را فراموش نمودهايم‪ ،‬و از همه‬
‫مصيبتهاى بزرگ خود را در امان مىدانيم‪ ،‬خوشى بادا براى آنكه‪( ،‬توجه به) عيب‬
‫خودش وى را از عيوب ديگران مشغول ساخته است‪ ،‬خوشى بادا براى آنكه كسبش‬
‫نيكوست‪ ،‬پنهانش اصلح است‪ ،‬آشكارش خوب است و راهش استوار و ثابت است‪،‬‬
‫خوشى بادا براى كسى كه‪ ،‬بدون نقص به خداوند تواضع پيشه نمايد‪ ،‬و از آنچه بدون‬
‫گناه جمع نموده انفاق كند‪ ،‬و با اهل فقه و حكمت مخالطت و همصحبتى اختيار نمايد‪،‬‬
‫و بر اهل خارى و مسكنت رحم كند‪ ،‬خوشى باد براى كسى كه ضافگى مالش را‬
‫مصرف كند‪ ،‬و اضافگى كلمش را باز دارد‪ ،‬و سنت برايش كفايت كند‪ ،‬و از آن به‬
‫سوى بدعتى روى نياورد»‪.‬و بعد از آن پايين گرديد‪ .‬ابو نعيم مىگويد‪ :‬روايت اين حديث‬
‫از آل پاك غريب است‪ ،‬آن را به جز از قاضى حافظ نشنيدهايم‪ ،‬و اين حديث به نقل‬
‫از انس از پيامبر ص روايت شده است‪ .‬و ابن عساكر حديث انس را به مثل آن‪،‬‬
‫چنان كه در الكنز (‪ )2.4/8‬آمده‪ ،‬روايت كرده است‪ ،‬و در اول آن آمده‪ ،‬كه گفت‪:‬‬
‫رسول خدا ص بر شتر جدعايش و نه عضباء براى ما بيانيه ايراد نمود و گفت‪« :‬اى‬
‫مردم‪ »...‬و آن را ذكر نموده‪ ،‬و افزوده است‪« :‬قبر خانه و منزل شان گرديده است‬
‫و ما ميراث شان را مىخوريم»‪ ،‬و در روايت وى آمده‪ :‬و از سنت پيروى نمايد و از آن‬
‫به بدعتى روى نياورد»‪ .‬بزار اين را از انس به مثل آن روايت نموده‪ ،‬و در روايت وى‬
‫آمده‪ :‬بر شتر عضبايش و نه بر جدعاء و در روايت وى آمده‪« :‬در قبرهايشان آنان را‬
‫جابهجا مىسازيم» و در روايت وى ذكر است‪« :‬و با اهل فقه مخالطت نمايد‪ ،‬و از اهل‬
‫شك و بدعت احتراز نمايد‪ ،‬آشكارش اصلح گردد‪ ،‬و مردم را از شرش در امان‬
‫دارد»‪ .‬هيثمى (‪ )229/1.‬مىگويد‪ :‬اين را بزار روايت نموده‪ ،‬و در آن نضر بن محرز و‬
‫غير وى از ضعيفان آمدهاند‪.‬‬
‫َّ‬
‫و طبرانى در الوسط از عائشه (رضى الله عنها) روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬رسول خدا‬
‫ص بر منبر در حالى كه مردم در اطرافش قرار داشتند گفت‪« :‬اى مردم‪ ،‬از خداوند‬
‫به حق حياء كنيد»‪ ،‬مردى گفت‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬ما از خداوند تعالى حياء مىكنيم‪،‬‬

‫‪19‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫فرمود‪« :‬كسى از شما كه مىخواهد با حياء باشد‪ ،‬بايد هر شب كه مىخوابد اجلش را‬
‫پيش رويش تصور كند‪ ،‬و بايد شكم و آنچه را فرا گرفته حفظ نمايد‪ ،‬و همچنان سرو‬
‫آنچه را بر آن مشتمل است‪ ،‬و بايد مرگ و پوسيده شدن را به خاطر بياورد و زينت‬
‫دنيا را ترك نمايد»‪ .‬و ترمذى اين را از ابن مسعود به مثل آن روايت نموده‪ ،‬و‬
‫گفته‪ :‬حديث غريب است‪ .‬اين چنين در الترغيب (‪ )5/..2‬آمده است‪.‬‬

‫بيانيه پيامبر ص درباره حشر‬


‫َّ‬
‫بخارى و مسلم و غير ايشان از ابن عباس (رضى الله عنهما) روايت نمودهاند كه‬
‫گفت‪ :‬از رسول خدا ص كه بر منبر بيانيه ايراد مىنمود‪ ،‬شنيدم كه مىگفت‪« :‬شما با‬
‫خداوند پابرهنه‪ ،‬تن برهنه و ختنه ناشده ملقات مىكنيد»‪ ،‬در روايتى افزوده‪« :‬پاى‬
‫پياده» و در روايتى آمده‪ :‬گفت‪ :‬رسول خدا ص براى موعظهاى در ميان ما برخاست‬
‫و گفت‪:‬‬
‫«اى مردم‪ ،‬شما پاى برهنه‪ ،‬تن برهنه‪ ،‬و ختنه نا شده نزد خداوند حشر مىشويد‪:‬‬
‫[كما بدانا اول خلق نعيده وعدا علينا انا كنا فاعلي] (النبياء‪)104:‬‬
‫ترجمه‪« :‬چنان كه بار اول آفريديم‪ ،‬همانطور بار دوم اعادهاش مىكنيم‪ ،‬اين وعدهاى‬
‫است كه ما دادهايم وقطا ً آن را انجام خواهيم داد»‪.‬‬
‫آگاه باشيد نخستين كسى كه از مخلوقات لباس پوشانيده مىشود ابراهيم عليه السلم‬
‫است‪ ،‬آگاه باشيد‪ ،‬مردانى از امت من آورده مىشوند‪ ،‬و ايشان به سوى چپ سوق‬
‫داده مىشوند‪ ،‬مىگويم‪ :‬اى پروردگارم‪ ،‬اصحابم اند‪ ،‬مىگويد‪ :‬تو نمىدانى كه بعد از تو‬
‫اينان چه عمل نوى نمودند‪ ،‬و من چنان مىگويم كه بنده صالح گفت‪: 1‬‬
‫[و كنت عليهم شهيدا مادمت فيهم‪ ،‬فلما تو فيتن كنت انت الرقيب عليهم‪ ،‬و انت على كل شىء شهيد‪ .‬ان تعذبم فانم‬
‫عبادك و ان تغفرلم فانك انت العزيز الكيم](الائده‪)117:‬‬
‫ترجمه‪« :‬و مادامى كه در ميان ايشان بودم بر آنان گواه بودم‪ ،‬و هنگامى كه مرا‬
‫برداشتى تو بر ايشان نگه بان بودى و تو از همه چيز خبردار هستى‪ .‬اگر آنان را‬
‫تعذيب مىكنى‪ ،‬آنان بندگان تواند‪ ،‬و اگر براى شان مىبخشى‪ ،‬تو خود توانا و با حكمت‬
‫هستى»‪.‬‬
‫فرمود‪« :‬آن گاه به من گفته مىشود‪ :‬آنان وقتى كه از ايشان جدا شدى بر پاشنههاى‬
‫شان به عقب برگشتند»‪ .‬در روايتى افزوده‪« :‬من مى گويم‪ :‬دورى بادا‪ ،‬دورى بادا»‪.‬‬
‫اين چنين در الترغيب (‪ )345/5‬آمده است»‪.‬‬

‫بيانيهاش ص درباره قدر‬


‫طبرانى در الوسط و ابو سهل جنديسابورى از على روايت نمودهاند كه گفت‪:‬‬
‫رسول خدا ص به منبر بلند شد‪ ،‬و پس از حمد و ثناى خداوند گفت‪« :‬كتابيست كه‬
‫خداوند در آن اهل جنت را با نامها و نسب هاى شان نوشته است و طبق آن حساب‬
‫مىشوند و جمع مىگردند‪ ،‬نه بر آنان تا روز قيامت افزوده مىشود و نه از آنان تا روز‬
‫قيامت كم مىگردد»‪ .‬بعد از آن گفت‪« :‬كتابيست كه خداوند در آن اهل آتش را با‬
‫نامها و نسبهاى شان نوشته است‪ ،‬آنان طبق آن حساب مىشوند و جمع مىگردند‪ ،‬نه‬
‫بر آنان تا روز قيامت افزوده مىشود و نه از ايشان كاسته مىشود‪ ،‬خاتمه عمل جنتى‬
‫به عمل اهل جنت است‪ ،‬اگر چه هر عملى انجام دهد‪ ،‬و خاتمه عمل دوزخى به عمل‬
‫اصل آتش است‪ ،‬اگرچه هر عملى انجام دهد‪ ،‬گاهى اهل سعادت را به راه بدبختى و‬

‫‪ 1‬وى عيسى عليه السلم است‪.‬‬

‫‪20‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫شقاوت سوق داده مىشوند‪ ،‬حتى كه گفته مىشود‪ ،‬چقدر ايشان به آنان مشابهاند‪،‬‬
‫بلكه اينان از جمله آنان اند‪ ،‬ولى سعادت به سراغ شان مىآيد و نجات شان مىدهد‪ ،‬و‬
‫گاهى اهل بدبختى و شقاوت به راه سعادت سوق داده مىشوند‪ ،‬حتى كه گفته‬
‫مىشود‪ ،‬چقدر ايشان به آنان مشابهاند‪ ،‬بلكه ايشان از آنان اند‪ ،‬ولى بدبختى به سراغ‬
‫شان فرا مىرسد و بيرون شان مىسازد‪ ،‬كسى را كه خداوند در ام الكتاب نيك بخت‬
‫نوشته باشد‪ ،‬وى را از دنيا تا وقتى كه در عملى به كار نيندازد و به آن قبل از مرگش‬
‫نيك بختش نسازد بيرون نمىسازد‪ ،‬ولو كه آن عمل به اندازه زمان حركت دست در‬
‫دوشيدن شتر باشد‪ 1،‬و كسى را كه خداوند در كتاب بدبخت و شقى نوشته باشد‪ ،‬او‬
‫را از دنيا تا وقتى كه در عملى به كار نيندازد و به آن قبل از مرگش بدبختش نسازد‬
‫بيرون نمىسازد‪ ،‬ولو كه آن عمل به اندازه زمان حركت دست در دوشيدن شتر باشد‪،‬‬
‫و اعمال منوط به خاتمه آن است»‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )87/1‬آمده است‪ .‬هيثمى (‬
‫‪ )213/7‬مىگويد‪ :‬اين را طبرانى در الوسط روايت نموده‪ ،‬و در آن حماد بن واقد‬
‫صفار آمده‪ ،‬و ضعيف مىباشد‪.‬‬

‫بيانيهاش ص درباره نفع قرابت و رشته دارى اش‬


‫ابن نجار از ابو سعيد روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬از رسول خدا ص كه بر منبر قرار‬
‫داشت شنيدم كه مىگفت‪« :‬چه مىخواهند مردانى كه مىگويند‪ :‬قرابت رسول خدا روز‬
‫قيامت نفع نمىساند‪ ،‬به خدا سوگند‪ ،‬قرابت و رحم من در دنيا و آخرت وصل است‪ ،‬و‬
‫من اى مردم‪ ،‬روز قيامت پيش از شما بر حوض مىباشم‪ ،‬و مردانى مىگويند‪ :‬اى‬
‫رسول خدا‪ ،‬من فلن بن فلن هستم‪ ،‬مىگويم‪ :‬نسب را شناختم‪ ،‬ولى شما بعد از من‬
‫چيزهايى را نو پيدا كرديد‪ ،‬و به قهقرا برگشتيد»‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )98/1‬آمده‪ .‬و‬
‫احمد نيز از ابو سعيد مثل اين را‪ ،‬چنان كه در تفسير ابن كثير (‪ )256/3‬آمده‪ ،‬روايت‬
‫نموده است‪.‬‬

‫بيانيهاش ص درباره واليان و حكام‬


‫طبرانى از ابو سعيد روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬رسول خدا ص براى ما بيانيه ايراد‬
‫نمود‪ ،‬و در بيانيهاش گفت‪« :‬آگاه باشيد‪ ،‬فرصتى كه فرا خوانده شوم و اجابت كنم‬
‫نزديك شده است‪ 2،‬بعد از من بر شما واليانى خواهند آمد‪ ،‬آنان به آنچه عمل مىكنند‬
‫كه مىدانيد‪ ،‬و عملى مىنمايند كه مىشناسيد‪ ،‬طاعت آنان طاعت است‪ ،‬زمانى همين‬
‫طور درنگ مىنماييد‪ ،‬آنگاه بعد از آنان واليانى بر شما حاكم مىشوند‪ ،‬و به آنچه عمل‬
‫مىنمايند كه نمىدانيد‪ ،‬و عملى انجام مىدهند كه نمىشناسيد‪ ،‬كسى كه از ايشان فرمان‬
‫برد و همراه شان دوستى نمود‪ ،‬آنان خود هلك شدهاند و ديگران را نيز هلك‬
‫نمودهاند‪ ،‬با آنان به جسمهاى تان مخالطت نماييد‪ ،‬و با اعمال تان خود را از ايشان‬
‫متمايز سازيد‪ ،‬و بر نيكوكار گواهى دهيد كه وى نيكوكار است‪ ،‬و همچنان بر بدكار و‬
‫گنهكار»‪ .‬هيثمى (‪ )237/5‬مىگويد‪ :‬اين را طبرانى در الوسط از شيخ خود محمد بن‬
‫على مروزى روايت نموده‪ ،‬و او ضعيف است‪.‬‬
‫و بخارى (‪ )982/2‬از ابو حميد ساعدى روايت نموده‪ ،‬كه رسول خدا ص واليى را‬
‫تعيين نمود‪ ،‬آن والى نزدش بعد از فراغت از وظيفهاش آمد و گفت‪ :‬اى رسول خدا‪،‬‬

‫‪ 1‬وقتى حيوان پستان دارى دوشيده شود‪ ،‬دست در فاصلههاى كوتاهى به پستان مىرسد‪ ،‬و با فشار‬
‫آن شير را به پايين مىكشاند‪ ،‬و باز براى اين عمل بلند مىگردد‪ ،‬كه اين عمل را در عربى «فواق»‬
‫مىگويند‪ ،‬و هدف در حديث همين فاصله مىباشد‪.‬م‪.‬‬
‫‪ 2‬يعنى وقت آن كه داعى اجل را لبيك گويم نزديك شده است‪.‬م‪.‬‬

‫‪21‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫اين براى شماست‪ ،‬واين براى من اهداء شده است‪ ،‬برايش گفت‪« :‬چرا در خانه پدر‬
‫و مادرت ننشستى تا نگاه مىنمودى‪ ،‬كه آيا اين برايت اهداء مىشود يا خير؟» بعد از‬
‫آن رسول خدا ص بعد از نماز اعشاء برخاست‪ ،‬كلمه شهادت به زبان آورد‪ ،‬و بر‬
‫خداوند طورى كه شايسته اوست ثنا گفت‪ ،‬و بعد از آن فرمود‪« :‬اما بعد‪ :‬والى و‬
‫كارمند چه فكر مىكند‪ ،‬كه ما وى را مقرر مىكنيم و او نزد ما آمده مىگويد‪ :‬اين از‬
‫عمل شماست‪ 1،‬و اين براى من اهداء شده است‪ ،‬چرا در خانه پدر و مادرش‬
‫ننشست تا مىديد كه آيا آن برايش اهداء مىشود يا خير؟ سوگند به ذاتى كه جان‬
‫محمد در دست اوست‪ ،‬هر كسى از شما اگر چيزى از آن را خيانت كند‪ ،‬روز قيامت‬
‫آن را بر گردن خود حمل كرده مىآورد‪ ،‬اگر شتر يا گاو يا گوسفند باشد آن را در حالى‬
‫با خود مىآورد كه صدا مىكشد‪ ،‬من ابلغ نمودم»‪ .‬ابو حميد مىگويد‪ :‬بعد از آن رسول‬
‫خدا ص دستش را بلند نمود‪ ،‬حتى كه ما به سفيدى زيربغل هايش نگاه مىنموديم‪ ،‬ابو‬
‫حميد ميفزايد‪ :‬و آن را با من زيد بن ثابت هم از نبى ص شنيد‪ ،‬و مىشود كه‬
‫بپرسيدش‪ .‬اين را همچنان مسلم و ابو داود و احمد‪ ،‬چنان كه در الجامع الصغير آمده‪،‬‬
‫روايت كردهاند‪.‬‬

‫بيانيهاش ص درباره انصار‬


‫احمد از ابو قتاده روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬از رسول خدا ص كه بر منبر قرار‬
‫داشت‪ ،‬شنيدم كه براى انصار مىگفت‪« :‬آگاه باشيد‪ ،‬مردم بال پوشم اند و انصار زير‬
‫پيراهنىام‪ 2،‬اگر مردم و اديى را در پيش گيرند‪ ،‬و انصار راه ديگرى را در پيش گيرند‪،‬‬
‫من همان راه انصار را در پيش مىگيرم‪ ،‬اگر هجرت نمىبود‪ ،‬من هم از انصار مىبودم‪،‬‬
‫كسى كه مسئوليت انصار را به دوش گرفت‪ ،‬بايد به نيكوكارشان نيكى نمايد‪ ،‬و از‬
‫گنهگارشان در گذرد‪ ،‬كسى كه ايشان را ترسانيد‪ ،‬به درستى اين كسى را ترسانيده‬
‫كه در ميان اين دو قرار دارد» ‪ -‬و به سوى خودش اشاره نمود ‪ . -‬هيثمى (‪)35/1.‬‬
‫مىگويد‪ :‬رجال آن‪ ،‬غير يحيى بن نضر انصارى كه ثقه است‪ ،‬رجال صحيح اند‪.‬‬
‫َ‬
‫و نزد وى همچنان از عبدالل ّه بن كعب بن مالك انصارى روايت است ‪ -‬اين كعب كه‬
‫َ‬
‫پدر عبدالل ّه مىباشد‪ ،‬يكى از همان سه تنى است‪ ،‬كه توبه شان پذيرفته شد ‪ -‬كه‪:‬‬
‫بعضى از اصحاب رسول خدا ص برايش خبر دادند‪ ،‬كه پيامبر ص روزى در حالى كه‬
‫سرش را بسته بود‪ ،‬بيرون گرديد‪ ،‬و در بيانيهاش گفت‪« :‬اما بعد‪ :‬اى گروه مهاجرين‪،‬‬
‫شما در حال زيادت هستيد‪ ،‬و انصار از همان حالتى كه امروز بر آن قرار دارند زياد‬
‫نمىشوند‪ ،‬و انصار همان خاصانم اند كه به آنان پناه آوردهام‪ ،‬بنابراين عزتمندشان را‬
‫عزت كنيد‪ ،‬و از گنهكارشان درگذريد»‪ .‬هيثمى (‪ )26/1.‬مىگويد‪ :‬رجال آن رجال‬
‫صحيح اند‪.‬‬

‫بيانيههاى متفرقه پيامبر ص‬


‫ابو يعلى و بزار از ابوبكر صديق روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬از رسول خدا ص‪ ،‬كه بر‬
‫چوبهاى همين منبر قرار داشت‪ ،‬شنيدم كه مىگفت‪« :‬خود را از آتش نگه داريد‪ ،‬اگر‬
‫چه به يك پاره خرما باشد‪ ،‬چون صدقه كج را راست مىسازد‪ ،‬مرگ بد را دفع مىنمايد‪،‬‬
‫و در گرسنه در همان جايى قرار مىگيريد»‪ .‬اين چنين در الترغيب (‪ )134/2‬آمده‬
‫است‪.‬‬

‫‪ 1‬يعنى اين از جمله امواليست كه شما وظيفه جمع آوريش را به من سپرده بوديد‪.‬‬
‫‪ 2‬يعنى انصار به من نسبت به ديگران قريبتر و خاصتر اندچنان كه زير پيراهنى نسبت به بال پوش‬
‫نزديكتر به بدن انسان مىباشد‪.‬م‪.‬‬

‫‪22‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫احمد‪ ،‬ابن ابى شيبه و ابن ماجه از عامر بن ربيعه از پدرش روايت نمودهاند كه‬
‫گفت‪ :‬از رسول خدا ص كه بيانيه مىداد شنيدم كه مىگفت‪« :‬كسى كه بر من درود‬
‫بفرستد‪ ،‬تا وقتى كه وى بر من درود مىفرستد ملئك بر وى درود مىفرستند‪ ،‬حال هر‬
‫شخص اختيار دارد كه كم درود مىگويد‪ ،‬يا زياد درود مىگويد»‪ .‬اين چنين در الترغيب (‬
‫‪ )3/.16‬آمده است‪.‬‬
‫َّ‬ ‫َّ‬
‫و ابن جرير از عبدالله بن عمرو (رضىالله عنهما) روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬رسول خدا‬
‫ص براى ايراد بيانيه در ميان ما برخاست و گفت «كسى كه خوشش مىآيد از آتش‬
‫دور گردانيده شود و به جنت داخل شود‪ ،‬بايد مرگش وى را در حالى درك نمايد كه به‬
‫خدا و روز آخرت ايمان داشته باشد‪ ،‬و بايد با مردم طورى پيش آمد كند كه از ديگران‬
‫دوست دارد آنطور برايش پيش آمد نمايند»‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )76/1‬آمده است‪.‬‬
‫و بخارى و مسلم از انس روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬رسول خدا ص خطبهاى ايراد‬
‫نمود‪ ،‬كه مثل آن را هرگز نشنيده بودم‪ ،‬فرمود‪« :‬اگر آنچه را من مىدانم بدانيد‪ ،‬كم‬
‫مىخنديد و زياد مىگرييد»‪ ،‬آن گاه اصحاب رسول خدا ص روىهاى شان را پوشانيدند و‬
‫گريه كردند‪.‬و در روايتى آمده‪ :‬براى رسول خدا ص چيزى از طرف اصحابش رسيد‪،‬‬
‫آنگه وى بيانيهاى ايراد نمود و گفت‪« :‬جنت و آتش برايم عرضه شدند‪ ،‬و هيچ روز‬
‫ديگرى را مثل آن خير‪ ،‬و مثل آن شر ديگر نيدده بودم‪ ،‬اگر آنچه را من مىدانم بدانيد‪،‬‬
‫اندك مىخنديد و زياد مىگرييد»‪ ،‬و بر اصحاب رسول خدا ص روزى شديدتر از آن‬
‫نيامد‪ ،‬آنان سرهاى شان را گريه كنان پوشانيدند‪ .‬اين چنين در الترغيب (‪)226/5‬‬
‫آمده است‪.‬‬
‫و ابن ابى حاتم از ابو سعيد روايت نموده كه‪ :‬رسول خدا ص بيانيه ايراد نمود‪ ،‬و به‬
‫اين آيت رسيد‪:‬‬
‫[انه من يأت ربه مرما فان له جهنم ل يوت فيها و ل ييا](طه‪)74:‬‬
‫ترجمه‪« :‬هر كس مجرم در محضر پروردگارش حاضر شود‪ ،‬برايش آتش دوزخ است‪،‬‬
‫كه در آن نه مىميرد و نه زنده مىشود»‪.‬‬
‫پيامبر ص فرمود‪« :‬اما اهل آن‪ ،‬كسانى كه اهل آن اند‪ ،‬نه در آن مىميرند ونه زنده‬
‫مىشوند‪ ،‬و اما آنانى كه از اهل آن نيستند‪ ،‬آتش به جان شان مىرسد‪ ،‬آن گاه شفاعت‬
‫كنندگان بر مىخيزند و شفاعت مىكنند‪ ،‬و آنان گروه گروه كرده مىشوند‪ ،‬و اين گروهها‬
‫به نهرى آورده مىشوند كه برايش حيات يا حيوان گفته مىشود‪ ،‬آن گاه چنان مىرويند‬
‫كه علف بر محموله سيل مىرويد»‪ .‬اين چنين در تفسير ابن كثير (‪ )159/3‬آمده‬
‫است‪.‬‬
‫و ابن ابىالدنيا و ابن نجار از ابوهريده روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬رسول خدا ص در‬
‫ميان ما برخاست و گفت‪« :‬اى مردم‪ ،‬به پروردگار عالميان گمان نيك نماييد‪ ،‬چون‬
‫پروردگار طبق گمان بندهاش در قبال اوست»‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )143/2‬آمده‬
‫است‪.‬‬
‫و حاكم (‪ )436/4‬از ابو زهير ثقفى روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬از رسول خدا ص‬
‫شنيدم كه در بيانيهاش مىگفت‪« :‬اى مردم‪ ،‬نزديك است‪ ،‬كه اهل جنت را از اهل‬
‫دوزخ بشناسيد ‪ -‬يا گفت‪ :‬بهترهاى تان را از شرهاى تان ‪ .»-‬آن گاه مردى از مردم‬
‫گفت‪ :‬به كدام علمه مىشناسيم‪ ،‬اى رسول خدا؟ فرمود‪« :‬به ستايش نيكو و ستايش‬
‫بد‪ ،‬شما بر يكديگر خود شاهد هستيد»‪ .‬حاكم مىگويد‪ :‬اين حديث از اسناد صحيح‬
‫برخوردار است‪ ،‬و بخارى و مسلم آن را روايت نكردهاند‪ ،‬و ذهبى مىگويد‪ :‬صحيح‬
‫است‪.‬‬

‫‪23‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬
‫َ‬
‫حسن بن سفيان و ابو نعيم از عبدالل ّه بن ثعلبه از پدرش روايت نمودهاند كه‬
‫رسول خدا ص براى ايراد بيانيه برخاست‪ ،‬و به صدقه فطر امر نمود‪ ،‬كه بايد يك صاع‬
‫خرما يا يك صاع جو از هر يك فرد پرداخته شود ‪ -‬يا گفت‪ :‬از هر سر ‪ -‬خرد و كلن‪،‬‬
‫آزاد و غلم‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )338/4‬آمده است‪.‬‬

‫بيانيههاى جامع پيامبر ص (بيانيه جامع پيامبر ص در تبوك)‬


‫بيهقى در الدلئل و ابن عساكر در تاريخش از عقبه بن عامر جهنى روايت نمودهاند‬
‫كه گفت‪ :‬در غزوه تبوك بيرون شديم‪ ،‬چون يك شب راه به تبوك مانده بود رسول‬
‫خدا ص خوابيد‪ ،‬و وقتى بيدار گرديد‪ ،‬كه آفتاب يك نيزه بلند شده بود‪ ،‬گفت‪« :‬اى‬
‫بلل‪ ،‬برايت نگفته بودم كه‪ :‬فجر را براى ما حفاظت كن؟» پاسخ داد‪ :‬اى رسول خدا‪،‬‬
‫مرا همان كسى برد‪ ،‬كه تو رابرد‪ ،‬آن گاه به جاى نزديكى نقل مكان نمود و بعد از آن‬
‫نماز گزارد‪ ،‬و بعد از حمد و ثناى خداوند گفت‪« :‬اما بعد‪ :‬راستترين سخنها كتاب‬
‫خداست‪ ،‬محكمترين حلقهها و رسنها تقواست‪ ،‬بهترين ملتها ملت ابراهيم است‪،‬‬
‫بهترين سنتها سنت محمد است‪ ،‬بهترين سخنها ذكر خداوند است‪ ،‬خوبترين قصهها‬
‫اين قرآن است‪ ،‬بهترين امور فرايض آن است‪ ،‬بدترين امور نو پيداهاى آن است‪،‬‬
‫بهترين هدايتها و روشها هدايت و روش انبياست‪ ،‬با عزتترين مرگ‪ ،‬كشته شدن‬
‫شهداء است‪ ،‬كورترين كورى‪ ،‬گمراهى بعد از هدايت است‪ ،‬بهترين علمها آنست كه‬
‫نفع رساند‪ ،‬بهترين هدايتها آنست كه پيروى شود‪ ،‬بدترين و شرترين كورىها‪ ،‬كورى‬
‫قلب است‪ ،‬دست بال از دست پايين بهتر است‪ ،‬آنچه كم باشد و كفايت كند‪ ،‬از آنچه‬
‫بسيار باشد و مشغول و غافل سازد بهتر است‪ ،‬بدترين و شرترين معذرتها‪[ ،‬معذرت]‬
‫هنگام مرگ است‪ ،‬و بدترين ندامتها [ندامت] روز قيامت است‪ ،‬و بعضى از مردم‬
‫چنين اند‪ ،‬كه به نماز جز در آخر وقت آن نمىآيند‪ ،‬و از آنان كسانى اند كه خدا را جز‬
‫اندك ياد نمىكنند‪ ،‬برزگترين خطاها و گناها زبان دروغگوست‪ ،‬بهترين غنا‪ ،‬غناى نفس‬
‫است‪ ،‬بهترين توشه تقواست‪ ،‬رأس حكمت ترس خداست‪ ،‬بهترين چيزى كه در قلب‬
‫جاىگزين شود يقين است‪ ،‬و شك از كفر است‪ ،‬نوحه كشيدن از عمل جاهليت است‪،‬‬
‫خيانت از اخگرهاى جهنم است‪ ،‬گنج و ذخيره نمودن‪ ،‬داغى از آتش است‪ 1،‬شعر از‬
‫نىها ابليس است‪ ،‬شراب مجموع و سرچشمه گناه است‪ ،‬زنان دام شيطان اند‪،‬‬
‫جوانى شعبهاى از ديوانگيست‪ ،‬بدترين دست آوردها‪ ،‬دست آورد سود است‪ ،‬بدترين‬
‫خوردنىها مال يتيم است‪ ،‬نيكبخت كسيست كه از غيرش پند بگيرد‪ ،‬بدبخت كسيست‬
‫كه در شكم مادرش بدبخت شده باشد‪ ،‬برگشت و فرجام هر يك از شما به مكانيست‬
‫كه چهار گز مىباشد‪ ،‬ملك كار به آخرش است‪ ،‬ملك عمل به خاتمهاش است‪ ،‬بدترين‬
‫راويان‪ ،‬راويان دروغ اند‪ ،‬هر آنچه آمدنيست قريب است‪ ،‬دشنام دادن مؤمن فسق‬
‫است‪ ،‬قتال و جنگ با مؤمن كفر است‪ ،‬خوردن گوشتش از نافرمانى و معصيت‬
‫خداست‪ ،‬حرمت مالش چو حرمت خونش است‪ ،‬كسى كه براى انجام عمل منكرى‬
‫به خدا سوگند ياد كند‪ ،‬خداوند تكذيبش مىكند‪ ،‬كسى كه ببخشد‪ ،‬خداوند برايش‬
‫مىبخشد‪ ،‬كسى كه عفو نمايد‪ ،‬خداوند برايش عفو مىكند‪ ،‬كسى كه خشمش را فرو‬
‫برد‪ ،‬خداوند برايش پاداش مىدهد‪ ،‬كسى كه بر مصيبت صبر نمايد‪ ،‬خداوند برايش‬
‫عوض مىدهد‪ ،‬كسى كه سخنان بد را تشهير نمايد‪ ،‬خداوند رسوايش مىكند‪ ،‬كسى كه‬
‫صبر نمايد‪ ،‬خداوند [اجرش را] برايش دو چند مىسازد‪ ،‬كسى كه از خدا نافرمانى‬
‫نمايد‪ ،‬خداوند تعذيبش مىكند‪ ،‬بار خدايا‪ ،‬براى من و امتم ببخش‪ ،‬بار خدايا‪ ،‬براى من و‬
‫امتم ببخش‪ ،‬بار خدايا‪ ،‬براى من و امتم ببخش‪ ،‬از خداوند براى خودم و شما آمرزش‬
‫‪ 1‬دف ذخيره ماليست كه زكات آن پرداخته نشود‪.‬‬

‫‪24‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫مىطلبم»‪ .‬اين را ابو نصر سجزى نيز در كتاب البانه از ابو درداء به شكل مرفوع‬
‫روايت نموده است‪ ،‬و ابن ابى شيبه و ابونعيم در الحليلة و قضاعى در الشهاب اين را‬
‫از ابن مسعود به شكل موقوف روايت كردهاند‪ ،‬بعضى از شارحان الشهاب‬
‫گفتهاند‪ :‬حسن و غريب است‪ ،‬و عسكرى و ديلمى اين را از عقبه روايت نمودهاند‪.‬‬
‫اين چنين در جامع الصغير سيوطى و در شرح آن فيض القدير (‪ )179/2‬مربوط‬
‫مناوى آمده است‪ .‬حاكم نيز اين را به نقل از عقبه‪ ،‬چنان كه در زاد المعاد (‪)7/3‬‬
‫آمده‪ ،‬روايت نموده است‪.‬‬

‫بيانيه جامع ديگرى از پيامبر ص‬


‫احمد از عياض بن حمار مجاشعى روايت نموده كه‪ :‬پيامبر ص روزى بيانيه ايراد‬
‫نمود‪ ،‬و در بيانيهاش گفت‪« :‬پروردگارم‪ ،‬امرم نموده است‪ ،‬كه آنچه را وى در همين‬
‫روز برايم آموزانيده است و شما آن را نمىدانيد‪ ،‬براى تان بياموزانم‪« ،‬وى گفت»‪:‬‬
‫همه مالى را كه براى بندگانم دادهام حلل است‪ ،‬و من همه بندگانم را مايل به سوى‬
‫دين حق آفريدهام‪ ،‬شيطانها نزد آنان آمدند‪ ،‬و از دين شان گمراه شان ساختند‪ ،‬و بر‬
‫آنان آنچه را حلل گردانيده بودم‪ ،‬حرام ساختند‪ ،‬و امرشان نمودند‪ ،‬كه به من چيزى‬
‫را كه براى آن برهانى نازل نكردهام‪ ،‬شريك بياورند‪ ،‬بعد از آن خداوند به سوى اهل‬
‫زمين نگاه نمود‪ ،‬و عرب و عجم شان را بد ديد‪ ،‬مگر بقايايى از اهل كتاب را‪ ،‬و گفت‪:‬‬
‫تو را به سببى مبعوث نمودم كه آزمايشت كنم‪ ،‬و توسط تو ديگران را بيازمايم‪ ،‬و‬
‫برايت كتابى نازل نمودم‪ ،‬كه آب نمىشويدش‪ ،‬آن را در خواب و بيدارى مىخوانى‪ ،‬بعد‬
‫از آن خداوند عزوجل امرم نمود‪ ،‬كه قريش را بسوزانم‪ ،‬گفتم‪ :‬اى پروردگارم‪ ،‬در اين‬
‫صورت سرم را مىشكانند‪ ،‬و مانند نان مىسازندش‪ ،‬گفت‪ :‬آنان را‪ ،‬طورى كه تو را‬
‫بيرون كردند‪ ،‬بيرون ساز‪ ،‬با ايشان بجنگ همراهت بر ضدشان مىجنگيم‪ ،‬در مقابل‬
‫آنان مصرف كن‪ ،‬باليت مصرف مىكنيم‪ ،‬ارتش بفرست‪ ،‬ما پنج چند آن را مىفرستيم‬
‫و با كسى كه از تو اطاعت نمود‪ ،‬بر ضد كسى كه از تو نافرمانى نمود بجنگ‪ .‬و اهل‬
‫جنت سه گروهاند‪ :‬مردى داراى قدرت‪ ،‬عادل‪ ،‬موفق و صدقه كننده‪ ،‬و مدى مهربان‪،‬‬
‫نرم دل به هر خويشاوند و مسلمان و مردى عفيف‪ ،‬فقير‪ ،‬عيال دار و صدقه كننده‪ ،‬و‬
‫اهل آتش پنج گروهاند‪ :‬ضعيفى كه عقل و خرد ندارد‪ ،‬آنانى كه از ميان شما‬
‫دنبالهرواند ‪ -‬يا تابعان اند‪ ،‬يحيى شك نموده است ‪ -‬و در تلش و در صدد اهل و مال‬
‫نيستند‪ ،‬و خاينى كه طعمش پوشيده نيست‪ ،‬و اگر اندك هم باشد در آن خيانت مىكند‪،‬‬
‫و مردى كه با صبح و بيگاه نمودن تو را در اهل و مالت مىفريبد ‪ -‬و بخل و دروغ‪ 1‬و بد‬
‫اخلق و فاحش را متذكر گرديد‪ .‬اين را همچنان مسلم و نسائى چنان كه در تفسير‬
‫ابن كثير (‪ )35/2‬آمده‪ ،‬روايت كردهاند‪.‬‬

‫بيانيه جامع ديگرى از پيامبر ص به روايت ابوسعيد‬


‫احمد‪ ،‬ترمذى‪ ،‬حاكم و بيهقى از ابو سعيد خدرى روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬رسول‬
‫خدا ص نماز عصر را گزارد‪ ،‬و بعد از آن براى ايراد بيانيه برخاست‪ ،‬و چيزى را كه تا‬
‫قيام قيامت واقع شدنى بود براى ما خبر داد‪ ،‬كسى كه آن را حفظ نمود‪ ،‬حفظ كرد‪،‬‬
‫و كسى كه فراموشش نمود‪ ،‬فراموش كرد‪ ،‬و در آنچه گفت اين بود‪« :‬اما بعد‪ :‬دنيا‬
‫سبز و شيرين است‪ ،‬و خداوند شما را در آن خليفه مىگرداند‪ ،‬و مىبيند كه چگونه عمل‬
‫مىكنيد‪ ،‬بنابرين از دنيا و زنان بر حذر باشيد‪ ،‬چون نخستين فتنه بنى اسرائيل در زنان‬
‫بود‪ ،‬آگاه باشيد‪ ،‬بنى آدم به طبقههاى مختلف خلق شدهاند‪ :‬كسى از آنان مؤمن تولد‬
‫‪ 1‬شايددرست‪ :‬بخيل و دروغگو باشد‪.‬‬

‫‪25‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫مىشود‪ ،‬مؤمن زندگى من كند و مؤمن مىميرد‪ ،‬و كسى از آنان كافر تولد مىشود و‬
‫كافر زندگى مىكند و كافر مىميرد‪ ،‬و كسى از آنان مؤمن متولد مىشود و مؤمن‬
‫زندگى مىكند و كافر مىميرد‪ ،‬و كسى از آنان كافر تولد مىشود‪ ،‬كافر زندگى مىكند و‬
‫مؤمن مىميرد‪ .‬آگاه باشيد‪ ،‬خشم و غضب قوغ و اخگريست كه در شكم فرزند آدم‬
‫شعله ور مىشود‪ ،‬آيا به سرخى چشمهاى وى و پنديدن رگهاى گردنش نمىبينيد‪ ،‬وقتى‬
‫هر يكى از شما چيزى از آن را احساس نمود بايد به زمين بنشيند‪ ،‬آگاه باشيد‪ ،‬بهترين‬
‫مردان كسيست كه دير غضب شود و زود راضى گردد‪ ،‬و بدترين مردان كسيست كه‬
‫زود غضب شود و دير راضى گردد‪ ،‬وقتى كه مرد دير غضب شود‪ ،‬و دير از غضب‬
‫بنشيند‪ ،‬و زود غضب شود و زود از غضب بنشيند‪ ،‬اين عمل به آن عمل مجراست‪،‬‬
‫آگاه باشيد‪ ،‬بهترين تاجران كسيست‪ ،‬كه در اداى دين و طلب آن نيك باشد‪ ،‬و بدترين‬
‫تاجران كسيست كه در اداى دين و طلب آن بد باشد‪ ،‬وقتى كه مرد در اداء بد باشد‬
‫ودر طلب نيكو‪ ،‬يا در اداء بد باشد و در طلب نيكو‪ ،‬اين عمل به آن عمل مجراست‪،‬‬
‫آگاه باشيد‪ ،‬هر خيانت كننده روز قيامت به اندازه خيانتش لواء دارد‪ ،‬آگاه باشيد‪،‬‬
‫بزرگترين خيانت‪ ،‬خيانت امير با عموم [مردم] است‪ ،‬آگاه باشيد‪ ،‬هيچ كسى را ترس‬
‫و هيبت مردم از صحبت به حق وقت دانستن آن باز ندارد‪ ،‬آگاه باشيد‪ ،‬بهترين جهاد‬
‫كلمه حق نزد پادشاه جابر است‪ ،‬آگاه باشيد‪ ،‬مثال آنچه از دنيا گذشته و آنچه از آن‬
‫باقى مانده‪ ،‬مثال همين روزتان را دارد‪ ،‬گذشته آن چون گذشته همين روز است‪ ،‬و‬
‫باقيماندهاش چون باقيمانده همين روز است»‪ .‬اين چنين در الجامع و شرح آن‪ ،‬كه از‬
‫مناوى است‪ ،‬آمده‪ ،‬و مناوى (‪ )181/2‬مىگويد‪ :‬در اين على بن زيد بن جدعان آمده‪ ،‬و‬
‫ذهبى وى را در زمره ضعفاء ذكر نموده است‪ .‬و احمد و يحيى گفتهاند‪ :‬وى چيزى‬
‫نيست‪.‬‬

‫بيانيه جامع پيامبر ص به روايت عمر‬


‫ابن مردويه‪ ،‬بيهقى در شعب اليمان وابن عساكراز سائب ابن مهجان از اهل شام ‪-‬‬
‫وى صحابه رادرك نموده بود ‪ -‬روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬هنگامى كه عمر داخل شام‬
‫گرديد‪ ،‬بر خداوند ثناء و ستايش گفت‪ ،‬وعظ و تذكير كرد و امر به معروف و نهى از‬
‫منكرنمود‪ ،‬بعد از آن گفت‪ :‬رسول خدا ص در ميان ما براى ايراد بيانيه طورى‬
‫برخاست‪ ،‬كه من در ميان شما ايستادهام‪ ،‬وى به تقواى خدا‪ ،‬صله رحم واصلح ذات‬
‫البين امر نمود‪ ،‬و گفت‪« :‬به جماعت چنگ زنيد ‪ -‬و در لفظى آمده‪ :‬به شنيدن و‬
‫طاعت ‪ ، -‬چون دست خدا بالى جماعت است‪ ،‬و شيطان با يك تن است و از دو تن‬
‫دورتر است‪ ،‬هر مردى كه بازنى خلوت كند‪ ،‬شيطان سوم آنهاست‪ ،‬كسى را كه‬
‫گناهش غمگين بسازد و عمل نيكش خوشش بسازد‪ ،‬اين علمه مسلمان مؤمن است‪،‬‬
‫و علمه منافق اينست‪ ،‬كه گناهش غمگينش نمىسازد‪ ،‬و عمل نيكش خوشش‬
‫نمىسازد‪ ،‬اگر عمل خير انجام بدهد‪ ،‬از آن عمل خير از خداوند آرزوى ثواب نمىكند‪ ،‬و‬
‫اگر عمل بد انجام دهد‪ ،‬به آن عمل بد از عقوبت خداوند نمىترسد‪ ،‬در طلب دنيا‬
‫نيكويى نماييد‪ ،‬چون خداوند رزقهاى شمارابه دوشش گرفته است‪ .‬و براى هركس‬
‫همان عملش به انجام خواهد رسيد‪،‬كه آن را انجام دادنيست‪،‬درعملهاى تان از خداوند‬
‫استعانت بجوييد‪ ،‬چون وى آنچه را بخواهد محو مى كند وآنچه رابخواهد ثابت نگه‬
‫مىدارد‪ ،‬وام الكتاب نزد اوست»‪ ،‬درود بر نبى مامحمد و بر آل وى‪ ،‬و سلم و رحمت‬
‫خدا بادا بر وى‪ ،‬سلمتى بادابرشما‪.‬بيهقى وابن عساكرمىگويند‪ :‬اين بيانيه عمر بن‬
‫الخطاب براى اهل شام است‪ ،‬كه از رسول خدا ص نقل نموده است‪ .‬اين چنين در‬
‫الكنز (‪ )2.7/8‬آمده است‪.‬‬

‫‪26‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫آخرين بيانيههاى پيامبر ص‬


‫َّ‬
‫طبرانى از معاويه بن ابى سفيان (رضى الله عنهما) روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬رسول‬
‫خدا ص فرمود‪« :‬از چاههاى مختلف‪ ،‬هفت مشك آب باليم بريزانيد‪ ،‬تا نزد مردم‬
‫بيرون شوم و براى شان سفارش و وصيت نمايم»‪ ،‬مىگويد‪ :‬آنگه در حالى كه سرش‬
‫را بسته بود‪ ،‬بيرون گرديد و بر منبر بلند شد‪ ،‬و پس از حمد و ثناى خداوند گفت‪:‬‬
‫«بندهاى از بندگان خدا‪ ،‬در ميان دنيا و ميان آنچه نزد خداست اختيارى شد‪ ،‬و وى‬
‫آنچه را كه نزد خداست اختيار نمود»‪ ،‬و اين را جز ابوبكر ندانست‪ ،‬آنگاه وى‬
‫گريست و گفت‪ :‬پدران‪ ،‬مادران و فرزندان خويش را فدايت مىكنيم‪ ،‬رسول خدا ص‬
‫گفت‪« :‬آهسته باش‪ ،‬بهترين مردم نزد من در صحبت و خرج نمودن مال ابن ابى‬
‫قحافه است‪ ،‬به دروازهها كه از مسجد مىگذرد نگاه كنيد‪ ،‬و همه شان را به جز درازه‬
‫ابوبكر بند كنيد‪ ،‬چون من بر [دروازه] وى نور ديدم»‪ .‬هيثمى (‪ )42/9‬مىگويد‪ :‬اين را‬
‫طبرانى در الوسط و الكبير به اختصار روايت نموده‪ ،‬مگر اين كه وى افزوده‪ :‬و‬
‫كشته شدگان احد را ياد نمود‪ ،‬و براى شان خيلى زياد دعاى رحمت نمود‪ .‬اسناد آن‬
‫حسن است‪.‬‬
‫و بيهقى از ايوب بن بشير روايت نموده كه‪ :‬رسول خدا ص در مريضى اش گفت‪:‬‬
‫«‪...‬بر من بريزيد‪ »...‬و مثل آن را متذكر شده‪ ،‬و افزوده‪ :‬نخستين چيزى كه بعد از‬
‫حمد و ثناى خداوند ياد نمود اين بود‪ ،‬كه اصحاب احد را ياد نمود‪ ،‬و براى شان‬
‫مغفرت خواست‪ ،‬و براى شان دعاء نمود‪ ،‬بعد از آن گفت‪« :‬اى گروه مهاجرين‪ ،‬شما‬
‫در حال زيادت هستيد‪ ،‬و انصار بر همان حالت شان اند و زياد نمىشوند‪ ،‬و آنان‬
‫خاصانماند كه به سوى شان پناه آوردهام‪ ،‬بنابراين عزتمندشان را عزت نماييد‪ ،‬و از‬
‫گنهكارشان در گذريد»‪ ،‬بعد از آن پيامبر ص گفت‪« :‬اى مردم‪ ،‬بندهاى از بندگان‬
‫خدا‪ »...‬و مثل آن را متذكر شده است‪ .‬و در روايت وى آمده‪ :‬و آن سخن را از ميان‬
‫مردم ابوبكر دانست و گريست‪ .‬ابن كثير در البدايه (‪ )229/5‬مىگويد‪ :‬اين حديث‬
‫مرسل است‪ ،‬و شواهد زيادى دارد‪.‬‬
‫و نزد احمد از ابو سعيد روايت است كه گفت‪ :‬رسول خدا ص براى مردم بيانيه‬
‫ايراد نمود و گفت‪« :‬خداوند بندهاى را در ميان دنيا و ميان آن چه نزد وى است‬
‫اختيارى نمود و آن بنده آن چه را نزد خداست اختيار نمود»‪ ،‬ميفزايد‪ :‬آنگه ابوبكر‬
‫گريست‪ ،‬مىگويد‪ :‬و ما به گريهاش تعجب نموديم‪ ،‬كه رسول خدا ص از بندهاى حكايت‬
‫مى كند [و او بر آن مىگريد‪ ،‬بعدا ً معلوم شد كه] بنده مختار گردانيده شده رسول خدا‬
‫ص بوده است‪ ،‬و ابوبكر عالمتر ما به آن بود‪ ،‬آنگه رسول خدا ص گفت‪« :‬احسان‬
‫كنندهترين مردم بر من در هم صحبتى و مال شخصى اش ابوبكر است‪ ،‬اگر من غير‬
‫از پروردگارم خليلى مىگرفتم‪ ،‬حتما ً ابوبكر را مىگرفتم‪ ،‬ولى در ميان ما دوستى و‬
‫محبت اسلم است‪ ،‬هر دروازهاى كه به سوى مسجد است به جز دروازه ابوبكر‬
‫مسدود گردد»‪ .‬اين چنين اين را بخارى و مسلم‪ ،‬چنان كه در البدايه (‪ )229/5‬آمده‬
‫روايت كردهاند‪.‬‬
‫َّ‬
‫بخارى اين را از ابن عباس (رضى الله عنهما) روايت نموده‪ ،‬كه رسول خدا ص در‬
‫همان مريضى اش كه در آن در گذشت‪ ،‬در حالى كه سرش را با دستار سياه بسته‬
‫بود‪ ،‬و خود را با چادرى كه بر شانه هايش قرار داشت پيچانيده بود‪ ،‬بيرون گرديد و بر‬
‫منبر نشست ‪ ...‬و خطبه را متذكر گرديده‪ ،‬و در آن وصيت نمودن براى انصار را نيز‬
‫متذكر شده و گفته‪ :‬آن آخرين مجلسى بود‪ ،‬كه رسول خدا ص در آن نشست و بعد‬
‫از آن وفات نمود‪ ،‬يعنى آن آخرين بيانيهاى بود كه پيامبر ص ايراد نمود‪ .‬اين چنين در‬

‫‪27‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫به معناى آن را‬ ‫البدايه (‪ )5/.23‬آمده است‪ .‬و ابن سعد (‪ )251/2‬از ابو سعيد‬
‫روايت كرده است‪.‬‬
‫و طبرانى از عبدالرحمن بن كعب بن مالك از پدرش ‪ -‬وى يكى از همان سه تنى‬
‫بود كه توبه شان پذيرفته شد ‪ -‬روايت نموده كه‪ :‬رسول خدا ص براى ايراد بيانيه‬
‫برخاست‪ ،‬و خداوند را ستود و بر وى ثناء گفت‪ ،‬و براى شهدايى كه در روز احد كشته‬
‫شده بودند مغفرت خواست‪ ،‬و گفت‪« :‬شما اى گروه مهاجرين‪ »...‬و وصيت به انصار‬
‫را طورى كه در حديث ايوب نزد بيهقى گذشت ذكر نموده است‪ .‬هيثمى (‪)37/1.‬‬
‫َ‬
‫مىگويد‪ :‬رجال آن رجال صحيح اند‪ .‬و طبرانى هم چنان از عبدالل ّه بن كعب بن مالك از‬
‫پدرش روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬آخرين بيانيهاى را كه رسول خدا ص براى ما ايراد‬
‫نمود‪ ...‬و مانند آن را به اختصار ذكر نموده است‪ .‬هيثمى (‪ )37/1.‬مىگويد‪ :‬اين را‬
‫َّ‬
‫طبرانى روايت نموده‪ ،‬و رجال آن رجال صحيح اند‪ .‬و حاكم (‪ )78/4‬اين را از عبدالله‬
‫بن كعب از پدرش روايت نموده‪ ...‬و مانند آن را متذكر شده و گفته‪ :‬اين حديث از‬
‫اسناد صحيح برخوردار است‪ ،‬ولى بخارى و مسلم آن را روايت نكردهاند‪ ،‬و ذهبى‬
‫گفته‪ :‬صحيح است‪.‬‬
‫و طبرانى در الوسط از ابو سلمه بن عبدالرحمن روايت نموده كه‪ :‬وى از ابو هريره‬
‫َ‬
‫و ابن عباس (رضىالل ّه عنهم) شنيد كه مىگفتند‪ :‬از رسول خدا ص در آخرين بيانيهاش‬
‫شنيديم كه مىگفت‪« :‬كسى كه بر اين نمازهاى پنج گانه فرضى در جماعت حفاظت‬
‫نمايد‪ ،‬نخستين كسى مىباشد كه از پل صراط چون برق درخشنده عبور مىكند‪ ،‬و‬
‫خداوند وى را در زمره اول تابعين حشر مىكند‪ ،‬و براى وى در هر شب و روزى كه بر‬
‫آنها حفاظت نمايد‪ ،‬چون اجر هزار شهيدى مىباشد كه در راه خدا كشته شده باشند»‪.‬‬
‫هيثمى (‪ )39/2‬مىگويد‪ :‬در اين روايت بقيه بن وليد آمده‪ ،‬وى مدلس است‪ ،‬و حديث‬
‫را به شكل عنعنه روايت كرده است‪.‬‬

‫بيانيه پيامبر ص از فجر تا مغرب‬


‫حاكم (‪ )487/4‬از ابو زيد انصارى روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬رسول خدا ص نماز‬
‫صبح را براى ما گزارد‪ ،‬و تا ظهر براى ما بيانيه داد‪ ،‬بعد از آن پايين گرديد‪ ،‬و نماز‬
‫ظهر را گزارد‪ ،‬باز تا عصر براى ما بيانيه داد‪ ،‬باز پايين گرديد و نماز عصر را گزارد‪،‬‬
‫باز بلند شد و تا مغرب براى ما بيانيه داد‪ ،‬و از آنچه واقع شدنيست براى ما صحبت‬
‫نمود‪ ،‬و عالمتر ما حافظتر ماست‪ .‬حاكم مىگويد‪ :‬صحيح السناد است‪ ،‬ولى بخارى و‬
‫مسلم آن را روايت نكردهاند‪ ،‬و ذهبى هم آن را صحيح دانسته است‪.‬‬

‫چگونگى پيامبر ص در وقت ايراد بيانيه‬


‫َّ‬ ‫َ‬
‫ابن سعد (‪ )376/1‬از جابر بن عبدالل ّه (رضى الله عنهما) روايت نموده كه رسول خدا‬
‫ص وقتى كه براى مردم بيانيه مىداد‪ ،‬چشم هايش سرخ مىشد‪ ،‬صدايش را بلند‬
‫مىنمود و خشمش شديد مىشد‪ ،‬انگار كه بيم دهنده لشكرى باشد‪ :‬صبح گاهان بر شما‬
‫حملهآور مىشود‪ ،‬يا بيگاه‪ ،‬بعد از آن مىگفت‪« :‬من با قيامت چون اين دو مبعوث‬
‫شدهام» ‪ -‬و به انگشت سبابه و وسطا اشاره مىنمود ‪ ، -‬سپس مىگفت‪« :‬بهترين‬
‫هدايتها‪ ،‬هدايت محمد است‪ ،‬و بدترين كارها نو پيداهاى آنهاست‪ ،‬و هر بدعت‬
‫گمراهيست‪ ،‬كسى كه مرد و از خود مال به جاى گذاشت‪ ،‬براى خانوادهاش است‪ ،‬و‬
‫كسى كه از خود دين و و عيال به جاى گذاشت براى من و بر من است»‪ .‬بيهقى در‬

‫‪28‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫السماء و الصفات (ص ‪ )144‬از جابر مثل اين را روايت نموده است‪ ،‬و در روايت‬
‫وى‪ :‬آوازش بلند مىشد‪ 1‬آمده‪ ،‬و گفته‪ :‬مسلم اين را در صحيح روايت نموده است‪.‬‬

‫بيانيههاى خليفه رسول خدا ص ابوبكر صديق‬


‫بيانيههايش هنگامى كه به خلفت برگزيده شد‬
‫ابن سعد‪ ،‬محاملى و غير ايشان از عروه روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬هنگامى كه‬
‫ابوبكر به خلفت رسيد‪ ،‬براى مردم بيانيه داد‪ ،‬و پس از حمد و ثناى خداوند گفت‪:‬‬
‫اما بعد‪ ،‬اى مردم‪ :‬من امرتان را به دوش گرفتم و بهترتان نيستم‪ ،‬ولى قرآن نازل‬
‫شده است‪ ،‬و پيامبر ص سنتها را به جاى گذاشته است‪ ،‬و براى ما آموزانيده است‪،‬‬
‫كه بهترين زيركى و دانايى تقواست‪ ،‬و بدترين حماقت و بى خردى فجور است‪،‬‬
‫ضعيف نزد من قوىتر از همه شماست‪ ،‬تا حق وى را برايش بگيرم‪ ،‬و قوى نزد من‬
‫ضعيفتر از همه شماست‪ ،‬تا حق را از وى بگيرم‪ .‬اى مردم‪ :‬من پيروز هستم و نه‬
‫مبتدع‪ ،‬اگر خوب نمودم يارى ام كنيد‪ ،‬و اگر كج شدم راستم نماييد‪ ،‬با اين گفتهام‪ ،‬از‬
‫خداوند براى خودم و شما مغفرت مىطلبم‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )130/3‬آمده است‪.‬‬
‫َ‬
‫و دينورى اين را از عبدالل ّه بن عكيم روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬هنگامى كه با ابوبكر‬
‫بيعت صورت گرفت‪ ،‬به منبر بلند شد‪ ،‬و يك پله از جاى نشستن پيامبر ص پايين‬
‫گرديد‪ ،‬و پس از حمد و ثناى خداوند گفت‪ :‬اى مردم‪ ،‬بدانيد كه خوبترين زيركى و‬
‫دانايى‪ ...‬و مانند آن را متذكر شده‪ ،‬و در آخرش افزوده‪ :‬و نفسهاى تان را قبل از اين‬
‫كه محاسبه شويد‪ ،‬محاسبه نماييد‪ ،‬و هر قومى كه جهاد را بگذارد‪ ،‬خداوند دچار‬
‫فقرشان مىكند‪ ،‬و در هر قومى كه فساد اخلقى ظاهر شود‪ ،‬خداوند ايشان را دچار‬
‫مصيبت عام مىسازد‪ ،‬شما تا آن وقت از من اطاعت كنيد‪ ،‬كه من از خدا اطاعت‬
‫نمودم‪ ،‬و وقتى از خدا و رسولش نا فرمانى نمودم‪ ،‬طاعت من بر شما لزم نيست‪،‬‬
‫با اين گفتهام‪ ،‬از خداوند براى خودم و شما آمرزش مىطلبم‪ .‬اين چنين در الكنز (‬
‫‪ )135/3‬آمده است‪ ،‬و بيهقى (‪ )353/6‬اين را از حسن روايت نموده‪ ...‬و برخى آن‬
‫چه را گذشت ذكر نموده‪ ،‬و بعد از اين قولش و بدترين حماقت و بى خردى فجور‬
‫است‪ ،‬افزوده‪ :‬آگاه باشيد‪ ،‬صداقت و راستى نزدم امانت است‪ ،‬و دروغ خيانت‪ ،‬و بعد‬
‫از اين قولش من بهتر شما نيستم افزوده‪ - :‬حسن‪ 2‬گفته‪ :‬به خدا سوگند‪ ،‬وى بدون‬
‫منازعه و دفاع بهتر ايشان است‪ ،‬ولى مؤمن نفس خود را كم مىآورد ‪ -‬و افزوده‪ :‬بعد‬
‫از آن گفت‪ :‬دوست دارم‪ ،‬اين امر را يكى از شما به عوض من به عهده مىگرفت ‪-‬‬
‫حسن مىفزايد‪ :‬به خدا سوگند‪ ،‬راست فرمود ‪ -‬اگر شما از من آنچه را طلب نماييد‪،‬‬
‫كه خداوند توسط وحى براى نبى اش عنايت مىفرمود‪ ،‬آن پديده نزدم نيست‪ ،‬من‬
‫فقط بشر هستم و بايد نگهدارى و محافظتم كنيد‪.‬‬
‫اين را ابوذر هروى و ابن راهويه‪ ،‬چنان كه در الكنز (‪ )126/3‬آمده‪ ،‬از حسن روايت‬
‫نمودهاند كه‪ :‬ابوبكر صديق بيانيه داد‪ ،‬و گفت‪ :‬من به خدا سوگند بهتر شما نيستم‪ ،‬و‬
‫اين مقامم را بد مىديدم و دوست داشتم كسى از شما مىبود كه اين را به عوض من‬
‫به عهده مىگرفت‪ ،‬آيا گمان مىكنيد‪ ،‬كه من در ميان شما به سنت و روش رسول خدا‬
‫ص عمل مىكنم؟‪ 3‬در اين صورت به اين امر قيام نمىكنم‪ ،‬رسول خدا ص توسط وحى‬

‫‪ 1‬در ابتداى حديث فوق در عربى «رفع صوته»‪ ،‬آمده‪ ،‬و در اين اخير «علصوته»‪ ،‬و هر دو با اختلف‬
‫لفظ يك معنى دارند‪.‬م‪.‬‬
‫‪ 2‬وی حسن بصرى است‪.‬‬
‫‪ 3‬يعنى‪ :‬آن طور كه رسول خدا ص در جاده شريعت مستقيم بود و از نزدش لغزش و گناهى سر‬
‫نمىزد من آن طور نيستم‪ ،‬چون وى ص معصوم بود و من معصوم نمىباشم‪.‬م‪.‬‬

‫‪29‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫نگه داشته مىشد‪ ،‬و همراهش ملك بود‪ ،‬و من شيطانى دارم كه برايم نزديك مىشود‪،‬‬
‫وقتى غضب شدم‪ ،‬خود را از من باز داريد‪ ،‬تا شما را نزنم‪ ،‬آگاه باشيد‪ ،‬حفاظت و‬
‫نگهدارى ام كنيد‪ ،‬اگر راست بودم يارى ام نماييد‪ ،‬و اگر كج شدم راستم نماييد‪.‬‬
‫حسن مىگويد‪ :‬اين بيانيهاى است‪ ،‬كه به خدا سوگند‪ ،‬مثل آن بعد از آن ايراد نشده‬
‫است‪ .‬و ابوذر هروى در الجامع از قيس بن ابى حازم اين را به اختصار‪ ،‬چنان كه در‬
‫الكنز (‪ )136/3‬آمده‪ ،‬روايت نموده است‪ ،‬و در روايت وى آمده‪ :‬من بشر هستم‪ ،‬به‬
‫حق مىرسم و خطا هم مىكنم‪ ،‬اگر به صواب رسيدم‪ ،‬خدا را بستاييد‪ ،‬و اگر خطا‬
‫نمودم‪ ،‬راستم نماييد‪.‬‬
‫و احمد هم چنان اين را از قيس بن ابى حازم روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬من نزد ابوبكر‬
‫صديق خليفه رسول خدا ص يك ماه بعد از وفات پيامبر ص نشسته بودم‪ ،‬مىفزايد‪:‬‬
‫وى قصهاى را متذكر شد‪ ،‬آن گاه در ميان مردم صدا كرده شد‪( :‬الصله جامعه)‪ ،‬آنگه‬
‫مردم جمع شدند‪ ،‬و او به منبر بلند گرديد ‪ -‬منبرى كه برايش ساخته شده بود‪ ،‬و او بر‬
‫آن بيانيه مىداد ‪ -‬و آن نخستين بيانيه در اسلم بود‪ 1،‬مىگويد‪ :‬پس از حمد و ثناى‬
‫خداوند گفت‪ :‬اى مردم‪ ،‬من دوست دارم‪ ،‬كه اين را غير از من به عهده مىگرفت‪ ،‬اگر‬
‫مرا در اين كار به روش نبى تان مؤاخذه نماييد‪ ،‬طاقت آن را ندارم‪ ،‬چون وى از‬
‫شيطان معصوم بود‪ ،‬روحى از آسمان برايش نازل مىگرديد‪ .‬هيثمى (‪ )184/5‬مىگويد‪:‬‬
‫در اين عيسى بن مسيب بجلى آمده‪ ،‬و ضعيف مىباشد‪ .‬و در (‪ )26/3‬بخشى از اين‬
‫بيانيه از طريق عيسى بن عطيه نزد طبرانى گذشت‪ ،‬كه گفت‪ :‬اى مردم‪ ،‬مردم به‬
‫خوشى و به زور داخل اسلم شدهاند‪ ،‬آنان در پناه خدا و همسايگان خدايند‪ ،‬اگر‬
‫توانستيد كه خداوند شما را از چيزى در ذمهاش مطالبه نكند اين كار را انجام دهيد‪،‬‬
‫من شيطانى دارم‪ ،‬كه نزدم حاضر مىشود‪ ،‬وقتى مرا ديديد غضب شدهام‪ ،‬خود را از‬
‫من باز داريد‪ ،‬تا شما را عقاب نكنم‪ ،‬اى مردم! دست آوردهاى غلمهاى تان را خوب‬
‫مورد ارزيابى قرار دهيد‪ ،‬چون براى گوشتى كه از حرام نمو كرده است نمىسزد كه‬
‫داخل جنت شود‪.‬‬
‫و طبرانى اين را در التاريخ (‪ )2/.46‬از عاصم بن عدى روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬منادى‬
‫ابوبكر به فرداى وفات رسول خدا ص به خاطر پوره نمودن لشكر اسامه صدا نمود‪،‬‬
‫آگاه باشيد! هيچكس از عسكرهاى اسامه در مدينه باقى نماند‪ ،‬و بايد به اردوگاهش‬
‫در جرف بيرون شود‪ ،‬و خود در ميان مردم برخاست و پس از حمدوثناى خداوند‬
‫گفت‪:‬اى مردم! من هم چون شما هستم‪ ،‬نمىدانم شايد شما مرا به آنچه مكلف‬
‫سازيد‪ ،‬كه رسول خداص توانايى آن را داشت‪ ،‬خداوند محمد را از عالميان برگزيده‬
‫است‪ ،‬و از آفات نگاهش داشته‪ ،‬و من پيروى كننده هستم و نه مبتدع‪ ،‬اگر راست‬
‫باقى ماندم پيروىام نماييد‪ ،‬و اگر كج شدم راستم سازيد‪ ،‬رسول خداص در حالى‬
‫درگذشت كه هيچ كسى از اين امت‪ ،‬از وى طالب ظلمى به مقدار زدن يك تازيانه يا‬
‫كمتر از آن نبود‪ ،‬آگاه باشيد‪ ،‬من شيطانى دارم‪،‬كه برايم پيش مىشود‪ ،‬وقتى كه نزدم‬
‫آمد‪ ،‬از من خود را باز داريد تا شما را نزنم‪ ،‬و شما در مدت و وقتى صبح و بيگاه‬
‫مىكنيد‪ ،‬كه علم آن نزدتان غايب است‪ ،‬اگر توانستيد‪ ،‬كه اين مهلت در حالى برود كه‬
‫شما در عمل صالح قرار داشته باشيد‪،‬اين كار را بكنيد‪ ،‬و اين را جز به توفيق خداوند‬
‫نمىتوانيد‪ ،‬بنابراين در همين مهلت اجلهاى تان‪ ،‬قبل از اينكه اجلهاى تان شما را به‬
‫انقطاع اعمال بسپارد‪ ،‬به سوى كارهاى خير شتاب و مسابقه نماييد‪ ،‬چون قومى‬
‫اجلهاى شان را فراموش نمودند‪ ،‬و اعمالشان را براى غيرشان گردانيدند‪ ،‬زنهار كه‬
‫شما هم مثل آنان باشيد‪ ،‬كوشش نماييد‪ ،‬كوشش نماييد‪ ،‬تيزى نماييد‪ ،‬تيزى نماييد‪،‬‬
‫‪ 1‬يعنى‪ :‬اولين بيانيه ابوبكر صديق بود‬

‫‪30‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫نجات يابيد‪ ،‬نجات يابيد‪ ،‬چون در عقب تان طالبيست سريع و تيز‪ ،‬اجلى كه مرورش‬
‫تيز است‪ ،‬از مرگ بترسيد‪ ،‬و از پدران و فرزندان و برادران عبرت بگيريد‪ ،‬و به‬
‫زندگان همانطور غبطه ورزيد‪ ،‬كه به مردگان غبطه مىورزيد‪.‬‬
‫و ابن زنجويه در كتاب الموال از سعيدبن ابى مريم روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬برايم‬
‫خبر رسيد كه ‪ :‬وقتى ابوبكر به خلفت برگزيده شد‪ ،‬به منبر بلند گرديد‪ ،‬و پس از‬
‫حمد و ثناى خداوند گفت‪ :‬به خدا سوگند‪ ،‬اگر كارهاى تان در حضور داشت ما ضايع‬
‫نمىشد‪ ،‬دوست داشتم اين مسؤوليت به دوش مبغوضترين تان نزد من مىبود‪ ،‬و باز‬
‫براى وى خيرى نمىبود‪ ،‬آگاه باشيد‪) ،‬بدون ترديد( بدبختترين مردم در دنيا و آخرت‬
‫پادشاهان اند‪ ،‬ايشان سرهاى خويش را بلند نموده به طرف وى متوجه شدند‪ ،‬گفت‪:‬‬
‫آرام باشيد‪ ،‬شما عجله داريد‪ ،‬هر پادشاهى كه به قدرت برسد‪ ،‬خداوند قبل از اين كه‬
‫او را به پادشاهى برساند‪ ،‬ملك و پادشاهى كه به قدرت برسد‪ ،‬خداوند قبل از اين كه‬
‫او را به پادشاهى برساند‪ ،‬ملك و پادشاهى اش را مىداند‪ ،‬و نصف عمرش را كم‬
‫مىكند‪ ،‬و ترس و اندوه را نصيبش مىگرداند‪ ،‬و در آنچه در دستش قرار دارد بى‬
‫رغبتش مىگرداند‪ ،‬و به آنچه در دست مردم قرار دارد راغب و علقمندش مىگرداند‪،‬‬
‫به اين صورت اگرچه طعام خوب بخورد‪ ،‬و لباس نيكو بپوشد‪ ،‬زندگى اش تنگ‬
‫مىشود‪ ،‬تا اين كه سايهاش از بين برود و نفسش بيرون گردد‪ ،‬و نزد پروردگارش وارد‬
‫شود‪ ،‬و او وى را به شدت حسابى و بازرسى نمايد‪ ،‬و بخشش براى وى كم گردد‪،‬‬
‫آگاه باشيد‪ ،‬مساكين همان كسانىاند‪ ،‬كه بخشيده شدهاند‪ ،‬آگاه باشيد‪ ،‬مساكين همان‬
‫كسانى اند‪ ،‬كه بخشيده شدهاند‪ ،‬آگاه باشيد‪ ،‬مساكين همان كسانى اند كه بخشيده‬
‫شدهاند‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )162/3‬آمده است‪.‬‬

‫بيانيه وى درباره تقوى و عمل براى آخرت‬


‫َ‬
‫ابونعيم در الحليه (‪ )35/1‬از عبدالل ّه بن عكيم روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬ابوبكر براى‬
‫ما بيانيه داد و گفت‪ :‬اما بعد‪ ،‬من شما را به تقواى خداوند توصيه مىكنم‪ ،‬و اينكه‬
‫برايش طورى ثنا بگوييد‪ ،‬كه اهل آن است‪ ،‬و اين كه رغبت و ترس را با هم خلط‬
‫نماييد‪ ،‬و اصرار و الحاح در سؤال نمودن را از آن خود سازيد‪ ،‬چون خداوند زكريا و‬
‫اهل خانوادهاش را ستوده‪ ،‬و گفته است‪:‬‬
‫[انم كانوا يسارعون ف اليات و يدعوننا رغبا و رهبا و كانوا لنا خاشعي] (النبياء‪)90:‬‬
‫ترجمه‪« :‬اينان به سوى نيكويىها مىشتافتند‪ ،‬و ما را به توقع و ترس فرا مىخواندند و‬
‫براى ما فروتن بودند»‪.‬‬
‫اى بندگان خدا‪ ،‬بدانيد كه خداوند به حق خود‪ ،‬نفسهاى شما را گرو گرفته است‪ ،‬و بر‬
‫اين عمل عهدها و پيمانهاى شما را گرفته است‪ ،‬و اندك فانى را از شما به زياد باقى‬
‫خريده است‪ ،‬و اين هم كتاب خداست كه در ميان تان وجود دارد‪ ،‬و شگفتى هايش‬
‫پايان نمىپذيرد‪ ،‬و نورش خاموش نمىگردد‪ ،‬پس قولش را تصديق نماييد‪ ،‬و از كتابش‬
‫نصيحت پذيريد‪ ،‬و براى روز تاريك و ظلمانى از آن نور و بينايى حاصل كنيد‪ ،‬چون‬
‫شما را براى عبادت آفريده است‪ ،‬و كرام كاتبين را بر شما موظف گردانيده است‪،‬‬
‫كه آنچه را عمل مىكنيد مىدانند‪ ،‬گذشته از اين‪ ،‬اى بندگان خدا‪ ،‬بدانيد كه شما در‬
‫مدت و مهلتى صبح و بيگاه مىكنيد‪ ،‬كه علم آن از نزدتان غايب است‪ ،‬اگر توانستيد‪،‬‬
‫كه مهلتها در حالى سپرى گردند‪ ،‬كه شما در كار براى خدا قرار داشته باشيد‪ ،‬اين‬
‫عمل را انجام دهيد‪ ،‬و اين عمل را جز به توفيق و عنايت خداوند انجام داده نمىتوانيد‪،‬‬
‫بنابرين در مهلت اجلهاى تان به كار خير سبقت و تيزى نماييد‪ ،‬البته قبل از اين كه‬
‫عمرهاى تان سپرى گردد‪ ،‬و شما را به بدترين اعمال تان بسپارد‪ ،‬چون قوم هايى‬

‫‪31‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫عمرهاى شان را براى ديگران گردانيدند‪ ،‬و نفسهاى خود را فراموش كردند‪ ،‬و من‬
‫شما را از اين باز مىدارم‪ ،‬كه چون آنان باشيد‪ ،‬شتاب نماييد‪ ،‬شتاب نماييد‪ ،‬نجات‬
‫يابيد‪ ،‬نجات يابيد‪ ،‬چون در عقب تان طالب سريع و تيز است و امرش هم تيز و سريع‬
‫است‪ .‬و اين را همچنان ابن ابى شيبه‪ ،‬هناد‪ ،‬حاكم و بيهقى به مثل آن‪ ،‬روايت‬
‫كردهاند‪ ،‬و برخى از آن را ابن ابى الدنيا در قصر المل‪ ،‬چنانكه در الكنز (‪)206/8‬‬
‫آمده‪ ،‬روايت نموده است‪.‬‬

‫بيانيه ديگر ابوبكر درباره تقوى و عبرت گرفتن از كسانى كه گذشتهاند‬


‫ابونعيم در الحليه (‪ )35/1‬از عمروبن دينار روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬ابوبكر بيانيه داد‬
‫و گفت‪ :‬شما را با فقر و فاقهتان به اين سفارش مىكنم‪ ،‬كه از خدا بترسيد و بر وى‬
‫طورى ثنا بگوييد‪ ،‬كه اهل آن است‪ ،‬و از وى مغفرت بخواهيد‪ ،‬كه وى بخشاينده‬
‫َ‬
‫است‪ ...‬و مانند حديث عبدالل ّه بن عكيم را متذكر شده‪ ،‬و افزوده است‪ :‬بدانيد‪ ،‬تا‬
‫وقتى به خداوند عزوجل اخلص نماييد‪ ،‬از پروردگارتان اطاعت نمودهايد‪ ،‬وحق تان را‬
‫حفظ نمودهايد‪ ،‬مالهاى تان را در روزهايى كه در آن زندگى به سر مىبريد انفاق كنيد‪،‬‬
‫و آن را نفلى در پيش روى خويش گردانيد‪ ،‬چيزهايى را كه در روزهاى زندگى خويش‬
‫مصرف نمودهايد‪ ،‬در وقت فقر و حاجتمندى خود در ميابيد‪ ،‬گذشته از اين‪ ،‬اى بندگان‬
‫خدا‪ ،‬درباره كسانى كه قبل از شما بودند فكر نماييد‪ ،‬كه ديروز كجا بودند‪ ،‬و امروز‬
‫كجااند؟ پادشاهانى كه زمين را كشتكارى و آباد كردند كجااند؟ فراموش شدهاند‪ ،‬و‬
‫يادشان هم فراموش گرديده است‪ ،‬و آنان امروز چون هيچ اند‪ ،‬آن است خانههاى‬
‫شان كه ويران شده و فرو افتادهاند‪ ،‬البته به سبب ظلم و ستمى كه روا داشتند‪ ،‬و‬
‫خود در تاريكىهاى قبرهااند‪ ،‬و آيا هيچ يك از ايشان را در مىيابى و يا از آنان صداى‬
‫آهستهاى مىشنوى؟ و آنانى را كه از دوستان و برادران تان مىشناسيد‪ ،‬كجااند؟ در‬
‫آنچه وارد شدهاند‪ ،‬كه قبل ً تقديم كرده بودند‪ ،‬و بدبختى يا سعادت را دريافتهاند‪ ،‬در‬
‫ميان خداوند تعالى و هيچ يك از مخلوقش نسبى نيست‪ ،‬كه به سبب آن برايش خير‬
‫بدهد‪ ،‬و يا بدى و شرى را از وى به سبب همان نسب دفع نمايد‪ ،‬دادن خير و دفع‬
‫نمودن ضرر فقط و فقط به طاعت و پيروى امر وى پيوند دارد‪ ،‬و آن خير‪ ،‬خير نيست‬
‫كه بعدش دوزخ باشد‪ ،‬و آن شر‪ ،‬شر نيست كه بعدش جنت باشد‪ ،‬با اين گفتهام‪،‬‬
‫براى خودم و شما از خداوند تعالى آمرزش مىطلبم‪.‬‬
‫و نزد وى همچنان از نعيم بن نمحه روايت است كه گفت‪ :‬در خطبه ابوبكر صديق‬
‫چنين آمده بود‪ :‬آيا نمىدانيد‪ ،‬كه شما در اجل معلوم صبح و بيگاه مىكنيد‪ ...‬و مانند‬
‫َ‬
‫حديث عبدالل ّه بن عكيم را متذكر شده‪ ،‬و افزوده است‪ :‬و در سخنى كه به رضاى‬
‫خداوند تعالى گفته نشود خيرى نيست‪ ،‬و در مالى كه در راه خداوند عزوجل مصرف‬
‫و انفاق نگردد خيرى نيست‪ ،‬و در كسى كه جهلش بر بردبارى اش غلبه مىنمايد خيرى‬
‫نيست‪ ،‬و دركسى كه در راه خدا‪ ،‬از ملمت ملمتگر مىهراسد خيرى نيست‪ .‬اين چنين‬
‫در حليه ابونعيم (‪ )36/1‬آمده است‪.‬‬
‫طبرانى نيز اين را به طولش از طريق نعيم بن نمحه با زيادتى كه ابونعيم آن را ذكر‬
‫نموده؛ چنانكه حافظ ابن كثير در تفسيرش (‪ )342/4‬از آن يادآورى نموده‪ ،‬روايت‬
‫كرده است‪ ،‬و ابن كثير درباره آن مىگويد‪ :‬اين يك اسناد جيد است‪ ،‬و همه رجالش‬
‫ثقهاند‪ ،‬و شيخ جرير بن عثمان‪ ،‬كه نعيم بن نمحه است‪ ،‬من نه مجروح بودنش را‬
‫مىدانم و نه ثقه بودنش را‪ ،‬مگر اين كه ابوداود سجستانى حكم نموده‪ ،‬كه شيخهاى‬
‫جرير همه شان ثقهاند‪،‬و شواهد ديگرى‪ ،‬از راههاى ديگر براى اين خطبه روايت شده‬
‫است‪.‬‬

‫‪32‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫بيانيه وى درباره تقوى و عبرت گرفتن از كسانى كه گذشتهاند به روايت طبرى‬


‫اين بيانيه را طبرى در تاريخش (‪ )460/2‬از عاصم بن عدى‪ ،‬به اسنادى كه در آن‬
‫سيف آمده‪ ،‬روايت نموده است‪ ،‬در هرم نخست بيانيه ديگرى را ذكر نموده‪ ،‬چنان كه‬
‫ما ذكرش نموديم‪ ،‬و بعد از آن گفته‪ :‬وى هم چنان برخاست‪ ،‬و پس از حمد و ثناى‬
‫خداوند گفت‪ :‬خداوند عزوجل از اعمال‪ ،‬جز آنچه را به رضاى وى انجام شده‪ ،‬قبول‬
‫نمىكند‪ ،‬بنابراين بايد در اعمال تان هدف رضاى خداوند باشد‪ ،‬و بدانيد‪ ،‬اعمالى را كه‬
‫به اخلص براى خدا انجام مىدهيد‪ ،‬طاعتى است كه به انجام رسانيدهايد‪ ،‬و حصه و‬
‫نصيبى است كه به دست آوردهايد‪ ،‬و مالياتى است كه ادايش نمودهايد‪ ،‬و پيشكيى‬
‫است‪ ،‬كه براى خود‪ ،‬از روزهاى فانى به روزهايى كه باقى است تقديم نمودهايد‪ ،‬آن‬
‫هم براى وقت فقر و نياز مندى تان‪ ،‬اى بندگان خدا‪ ،‬از كسانى كه مردهاند عبرت‬
‫بگيريد‪ ،‬و درباره كسانى كه قبل از شما بودهاند فكر نماييد‪ ،‬ديروز كجا بودند‪ ،‬و امروز‬
‫كجااند؟ ستمكاران كجااند؟ آنانى كه به جنگجويى و غلبه در معركههاى جنگ ياد‬
‫مىشدند كجااند؟ زمان و دهر ذليل شان گردانيده‪ ،‬و پوسيدهاند‪ ،‬و اين گفتهها براى‬
‫شان باقى ماند‪( :‬الخبيثات للخبيثين‪ ،‬والخبيثون للخبيثات)‪ ،‬اشياى خبيث براى افراد‬
‫خبيث‪ ،‬و افراد خبيث براى اشياى خبيث سزاواراند‪ .‬و كجااند پادشاهانى كه زمين را‬
‫كشتكارى نمودند و آباداش كردند؟ دور شدهاند‪ ،‬و يادشان فراموش گرديده است‪ ،‬و‬
‫چون هيچ گشتهاند‪ ،‬آگاه باشيد‪ ،‬خداوند بر آنان عاقبت و فرجام بد را باقى گذاشت‪ ،‬و‬
‫شهوتها را از ايشان قطع نمود و در گذشتند و اعمالشان همان اعمال است‪ ،‬و‬
‫دنيا‪،‬دنياى غير ايشان است‪ ،‬و ما‪ ،‬بعد از آنان به حيث جانشينان شان باقى مانديم‪،‬‬
‫اگر ما از آنان عبرت بگيريم كامياب شدهايم‪ ،‬و اگر فريب بخوريم و مغرور شويم‬
‫مثل آنان مىباشيم‪ ،‬نيكو رويان درخشنده‪ ،‬آنانى كه به جوانى خويش افتخار مىورزيدند‬
‫كجااند؟ خاك گشتند‪ ،‬و آنچه در آن افراط نموده بودند‪ ،‬براى شان مايه نااميدى و‬
‫حرمان گرديد‪ ،‬آنانى كه شهرها را عمران نمودند‪ ،‬و در اطرافش با استفاده از‬
‫ديوارها قلعه ساختند‪ ،‬و در آنها شگفتىها برپا نمودند كجايند؟ آنها را براى كسانى كه‬
‫بعد از آنان اند واگذشتهاند‪ ،‬آن است جاهاى سكونت شان كه ويران شده و فرو‬
‫افتيدهاند‪ ،‬و خودشان در تاريكىهاى قبرهااند‪ ،‬آيا هيچ يك از ايشان را در ميابى و‬
‫احساس مىكنى‪ ،‬يا از ايشان صداى آهستهاى را مىشنوى؟ آنانى را كه از پسران و‬
‫برادران تان مىشناسيد كجایند؟ اجلهاى شان آنان را به پايان رسانيد‪ ،‬و نزد آنچه وارد‬
‫شدند‪ ،‬كه قبل ً تقديم نموده بودند‪ ،‬و بر آن استقرار يافتند‪ ،‬و بعد از مرگ در بدبختى يا‬
‫نيك بخيت اقامت گزيدند‪ ،‬آگاه باشيد‪ ،‬خداوند شريكى ندارد‪ ،‬و در ميان او و هيچ‬
‫كسى از خلقش سببى نيست‪ ،‬كه به آن برايش خير بدهد‪ ،‬و نه هم سببى است كه‬
‫توسط آن بديى را از كسى دور كند‪ ،‬همه اينها به طاعت و پيروى امر وى ممكن‬
‫است‪ ،‬بدانيد‪ ،‬شما بندگانى هستيد كه محاسبه مىشويد‪ ،‬و آنچه نزد خداست جز به‬
‫طاعتش به دست آورده نمىشود‪ ،‬آگاه باشيد‪ ،‬آن خير‪ ،‬خير نيست كه در عقبش دوزخ‬
‫باشد‪ ،‬و آن شر‪ ،‬شر نيست كه در عقبش جنت باشد‪.‬‬

‫بيانيه جامع ديگرى از وى‬


‫ابن ابى الدنيا در كتاب الحذر و ابن عساكر از موسى بن عقبه روايت نمودهاند كه‬
‫ابوبكر صديق بيانيه داد و گفت‪( :‬المدللّه رب العالي‪ ،‬احده و نستعينه‪ ،‬و نساله الكرامة فيما بعد الوت‪،‬‬
‫فانه قد دنا أجلى و أجلكم‪ ،‬و اشهد أن لإله إ ّل اللّه وحده ل شريك له و أن ممدا عبده و رسوله‪ ،‬ارسله بالق بشيا و نديرا‬

‫‪33‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫و سراجا منيا‪ ،‬لينذر من كان حيا‪ ،‬و يق القول على الكافرين‪ ،‬و من يطعاللّه و رسوله فقد رشد‪ ،‬و من يعصهما فقد ضل‬
‫ضللً مبينا‪ ،‬أوصيكم بتقوىاللّه و العتصام بأمراللّه الذىِ شرع لكم و هداكم به‪ ،‬فإن جوامع هدى السلم بعد كلمة‬
‫إلخلص‪ ،‬السمع والطاعة لن و لهاللّه أمركم‪ ،‬فانه من يطع والِ المر بالعروف والنهىِ عن النكر‪ ،‬فقد أفلج‪ ،‬و أدي الذى‬
‫عليه من الق‪ ،‬و إياكم و اتباع الوى‪ ،‬قد أفلح من حفظ من الوى و الطمع والغضب‪ ،‬و إياكم والفخر‪ ،‬و ما فخر من خلق من‬
‫تراب‪ ،‬ث إل التراب يعود؟ ث يأكله الدود‪ ،‬ث هواليوم حي‪ ،‬و غدا ميت؟ فاعملوا يوما بيوم‪ ،‬و ساعة بساعة‪ ،‬و توقوا دعاء‬
‫الظلوم‪ ،‬و عدوا أنفسكم ف الوتى‪ ،‬واصبوا فإن العمل كله بالصب‪ ،‬والذروا والذر ينفع‪ ،‬واعملوا و العمل يقبل‪ ،‬واحذروا ما‬
‫حذركماللّه من عذابه‪ ،‬و سارعوا فيما و عدكماللّه من رحته‪ ،‬وافهموا تفهموا‪ ،‬و اتقوا توقوا‪ ،‬فاناللّه تعال قد بي لكم ما أهلك‬
‫به من كان قبلكم‪ ،‬و ما نا به من نا قبلكم‪ ،‬قد بي لكم ف كتابه حلله و حرامه‪ ،‬و ما يب من العمال و ما يكره‪ ،‬فإن ل‬
‫آلوكم و نفسي‪ ،‬واللّه الستعان و ل حول و ل قوة إ ّل باللّه‪ ،‬و اعلموا إنكم ما اخلصتم للّه من اعمالكم فربكم أطعتم‪ ،‬و‬
‫حظكم حفظتم‪ ،‬و اغتبطتم‪ ،‬و ما تطوعتم به فاجعلوه نوافل بي أيديكم‪ ،‬تستوفوا بسلفكم‪ ،‬و تعطوا جزاء كم حي فقر كم و‬
‫حاجتكم إليها‪ ،‬ث تفكروا عبادللّه ف إخوانكم و صحابتكم الذين مضوا‪ ،‬قد وردوا على ما قدموا فاقأموا عليه‪ ،‬و حلوا ف‬
‫الشقاء والسعادة فيما بعد الوت‪ ،‬إن اللّه ليس له شريك‪ ،‬و ليس بينه و بي أحد من خلقه نسب يعطيه به خيا‪ ،‬و ل يصرف عنه‬
‫سوءا إلّ بطاعته و اتباع أمره‪ ،‬فإنه ل خي ف خي بعده النار‪ ،‬و ل شر ف شر بعده النة ‪،‬أقول قول هذا‪ ،‬و استغفراللّه ل ولكم‪،‬‬
‫و صلوا على نبيكم صلىاللّه عليه (وسلم)‪ ،‬و السلم عليه و رحةاللّه و بركاته)‪.‬‬
‫ترجمه‪« :‬ستايش پروردگار عالميان راست‪ ،‬مىستايمش و از وى مدد و كمك مىطلبيم‪،‬‬
‫و از وى عزت و كرامت را بعد از مرگ مىخواهيم‪ ،‬سخن اينجاست كه اجل من و اجل‬
‫شما نزديك شده است‪ ،‬و شهادت مىدهم كه معبود بر حقى جز خداوند واحد و ل‬
‫شريك وجود دارد‪ ،‬و محمد بنده و رسول اوست‪ ،‬وى را به حق بشارت دهنده‪ ،‬بيم‬
‫دهنده و چراغ روشن فرستاده است‪ ،‬تا كسى را كه زنده است بيم دهد‪ ،‬و قول و‬
‫الزام بر كافران ثابت گردد‪ ،‬كسى كه از هوا‪ ،‬طمع و غضب حفظ شود كامياب شده‬
‫است و شما را از فخر برحذر مىدارم‪ ،‬و كسى كه از خدا و پيامبرش فرمان برد‬
‫رهياب شده است‪ ،‬و كسى كه از آن دو نافرمانى كند‪ ،‬به گمراهى آشكارا سر دچار‬
‫گرديده است‪ ،‬شما را به ترس و تقواى خدا‪ ،‬و چنگ زدن و تمسك به امر خداوند كه‬
‫براى تان مشروع گردانيده و به آن هدايت تان نموده است‪ ،‬سفارش مىكنم‪ ،‬جامع‬
‫ترين هدايتها و روشهاى اسلم بعد از كلمه اخلص‪ ،‬شنيدن و طاعت از كسى است‬
‫كه خداوند وى را متولى امر شما گردانيده است‪ ،‬كسى كه از ولى امر در امر به‬
‫معروف ونهى از منكر اطاعت نمايد‪ ،‬كامياب شده‪ ،‬و حقى را كه بر وى هست انجام‬
‫داده است‪ ،‬و شما را از پيروى هوا و هوس بر حذر مىدارم‪ ،‬كسى كه از خاك آفريده‬
‫شده چه فخر دارد؟ بعد از آن به خاك بر مىگردد و كرم مىخوردش‪ ،‬وى امروز زنده‬
‫است و فردا مرده‪ ،‬روز به روز و ساعت به ساعت عمل كنيد‪ ،‬و از دعاى مظلوم خود‬
‫را نگه داريد‪ ،‬و خويشتن را در جمله مردگان بشماريد‪ ،‬و شكيبايى پيشه نماييد‪ ،‬چون‬
‫عمل همهاش با صبر است‪ ،‬و بر حذر باشيد و بترسيد زيرا حذر و ترس نفع دارد‪ ،‬و‬
‫عمل نماييد كه عمل قبول مىشود‪ ،‬و از عذاب هايى كه خداوند ترسانيدهتان بترسيد‪،‬‬
‫و به سوى آنچه از رحمتش براى تان وعده نموده سبقت نماييد‪ ،‬بدانيد‪ ،‬دانانده‬
‫مىشويد‪ ،‬خود را نگه داريد‪ ،‬نگه داشته مىشويد‪ ،‬چون خداوند تعالى‪ ،‬آن چه را به سبب‬
‫آن‪ ،‬آنانى را كه قبل از شما بودند هلك گردانيده‪ ،‬براى تان بيان نموده است‪ ،‬و آنچه‬
‫را به سبب آن‪ ،‬آنانى كه قبل از شما بودند نجات يافتند‪ ،‬نيز بيان فرموده است‪ ،‬و در‬
‫كتاب خود‪ ،‬براى تان حلل و حرامش را‪ ،‬و عمل هايى را كه دوست مىدارد و بد مىبرد‬

‫‪34‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫بيان كرده است‪ ،‬و من در قبال شما و نفس خودم تقصيرى نمىكنم‪ ،‬و خداوند ذاتى‬
‫است كه از وى مدد خواسته مىشود‪ ،‬و كسى از توانايى و قوت جز به مدد خداوند‬
‫برخوردار نيست‪ ،‬و بدانيد‪ ،‬آن عملهاىتان را كه به اخلص به خدا انجام مىدهيد‪ ،‬در اين‬
‫عمل پروردگارتان را اطاعت نمودهايد‪ ،‬و حصه و نصيب تان را حفظ كردهايد و غبطه‬
‫ورزيدهايد‪ ،‬و آنچه را نفلى انجام مىدهيد‪ ،‬اضافى براى روزهاى آينده تان بگردانيد‪ ،‬و‬
‫آنچه را پيش فرستاديد كامل در مىيابيد‪ ،‬و پاداش تان هنگام فقر و نيازمندى تان به‬
‫آن‪ ،‬داده مىشود‪ ،‬گذشته از اين‪ ،‬اى بندگان خدا‪ ،‬درباره برادران تان و دوستان تان كه‬
‫گذشتهاند فكر نماييد‪ ،‬آنان نزد آنچه وارد شدهاند‪ ،‬كه خود تقديم نموده بودند‪ ،‬و بر آن‬
‫اقامت گزيدهاند‪ ،‬و جايگاه خويش را در بدبختى يا نيك بختى بعد از مرگ دريافتهاند‪،‬‬
‫خداوند براى خود شريك ندارد و در ميان او و هيچ كس از خلقش نسبى نيست‪،‬كه به‬
‫سبب آن برايش خيرى بدهد‪ ،‬و يا بديى را از وى دور و دفع كند‪ ،‬اينها فقط توسط‬
‫طاعتش و پيروى امرش حاصل مىشود‪ ،‬در آن خير‪ ،‬خير نيست كه در عقبش آتش‬
‫باشد‪ ،‬و در آن شر‪ ،‬شر نيست‪ ،‬كه در عقبش جنت باشد‪ ،‬با اين گفته خود‪ ،‬از خدا‬
‫براى خودم و شما آمرزش مىطلبم‪ ،‬و بر نبى تان ص درود بفرستيد‪ ،‬سلم و رحمت‬
‫خدا و بركت هايش بر وى باد»‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )206/8‬آمده است‪.‬‬

‫بيانيه وى درباره حال كسى در آخرت كه در دنيا به نعمت خداوند كفران مىورزد‬
‫ابوالشيخ از يزيدبن هارون روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬ابوبكر صديق بيانيه داد‪ ،‬و در‬
‫بيانيهاش گفت‪ :‬بندهاى كه خداوند باليش انعام نموده‪ ،‬در رزق برايش گشايش‬
‫آورده‪ ،‬بدنش را سالم نگه داشته ولى او به نعمت پروردگارش كفران ورزيده‪ ،‬آورده‬
‫مىشود‪ ،‬و در پيش روى خداوند تعالى ايستاده كرده مىشود‪ ،‬و برايش گفته مىشود‪:‬‬
‫براى امروزت چه كردى‪ ،‬و براى نفست چه تقديم داشتى؟ و او را چنان نمىيابد كه‬
‫خيرى تقديم نموده باشد‪ ،‬آن گاه وى گريه مىكند‪ ،‬حتى كه اشك هايش تمام مىگردد‪،‬‬
‫بعد از آن به سبب ضايع نمودن طاعت خدا طعنه داده مىشود و رسوا مىگردد‪ ،‬آن گاه‬
‫خون مىگريد‪ ،‬باز طعنه داده مىشود و رسوا گردانيده مىشود‪ ،‬تا اين كه دست هايش‬
‫را تا آرنج هايش مىخورد‪ ،‬باز طعنه داده مىشود رسوا گردانيده مىشود‪ ،‬البته به سبب‬
‫ضايع نمودن طاعت خداوند‪ ،‬آن گاه به صداى بلند مىگريد‪ ،‬حتى كه سياهى چشم‬
‫هايش بر گونه هايش مىافتد‪ ،‬و هر يكى از آنها يك يك فرسخ طول مىداشته باشد‪ ،‬باز‬
‫طعنه داده مىشود‪ ،‬و رسوا گردانيده مىشود‪ ،‬تا اين كه مىگويد‪ :‬اى پروردگارم‪ ،‬مرا به‬
‫آتش بفرست و به رحمت خود مرا از اينجا نجات بده‪ ،‬و اين است قول خدا در مورد‪:‬‬
‫[انه من يادداللّه و رسوله فأن له نارجهنم خالدا فيها ذلك الزى العظيم](التوبة‪)63:‬‬
‫َ‬
‫ترجمه‪« :‬هر كى باالل ّه و رسول او مخالفت مىكند‪ ،‬برايش آتش دوزخ است‪ ،‬و در آن‬
‫براى هميش مىباشد‪ ،‬اين است رسوايى بزرگ»‪.‬‬
‫اين چنين در الكنز (‪ )246/1‬آمده است‪.‬‬

‫بيانيههاى متفرق وى‬


‫ابن ابى الدنيا و دينورى از محمدبن ابراهيم بن حارث روايت نمودهاند كه‪ :‬ابوبكر‬
‫صديق براى مردم بيانيه داد و گفت‪ :‬سوگند به ذاتى كه جانم در دست اوست‪ ،‬اگر‬
‫تقوا پيشه كنيد و نيكى نماييد‪ ،‬زود خواهد بود‪ ،‬وقتى براى تان فرا در رسد كه از نان‬
‫و روغن سير شويد‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )206/8‬آمده است‪.‬‬
‫و ابونعيم در الحليه (‪ )34/1‬از عروه بن زبير از پدرش روايت نموده كه ابوبكر صديق‬
‫براى مردم بيانيه ايراد نمود و گفت‪ :‬اى گروه مسلمانان‪ ،‬از خداوند عزوجل حياء‬

‫‪35‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫نماييد‪ ،‬سوگند به ذاتى كه جانم در دست اوست‪ ،‬من وقتى كه براى قضاى حاجت به‬
‫صحرا مىروم‪ ،‬به سبب حيا از پروردگارم عزوجل خودم را با لباسم مىپوشانم‪ .‬ابن‬
‫المبارك‪ ،‬رسته‪ ،‬ابن ابى شيبه و خرائطى در مكارم الخلق از ابن زبير مثل اين را‪،‬‬
‫چنان كه در الكنز (‪ )306/8‬آمده‪ ،‬روايت كردهاند‪ .‬ابن حبان اين را در روضة العقلء‬
‫از ابن شهاب روايت نموده‪ ،‬كه ابوبكر صديق يك روزى كه بيانيه ايراد مىنمود گفت‪:‬‬
‫از خدا حيا كنيد‪ ،‬به خدا سوگند‪ ،‬از وقتى با رسول خدا ص بيعت نمودهام‪ ،‬براى هر‬
‫قضاى حاجتى كه بيرون شدهام‪ ،‬سرم را به خاطر حيا از پروردگارم پوشانيدهام‪ .‬اين‬
‫چنين در الكنز (‪ )124/5‬آمده‪ ،‬و گفته‪ :‬منقطع است‪.‬‬
‫ترمذى ‪ -‬كه آن را حسن دانسته ‪ -‬و نسائى از ابوبكر روايت نمودهاند‪ ،‬كه وى بر منبر‬
‫برخاست و بعد از آن گريست‪ ،‬و گفت‪ :‬رسول خدا ص در سال اول در ميان ما بر‬
‫منبر برخاست و گريست‪ ،‬آن گاه گفت‪ :‬از خداوند عفو و عافيت سئوال كنيد‪ ،‬چون‬
‫براى كسى بعد از يقين‪ 1‬چيزى بهتر از عافيت داده نشده است»‪ .‬اين چنين در‬
‫الترغيب (‪ )233/5‬آمده است‪.‬‬
‫و نزد احمد‪ ،‬نسائى‪ ،‬ابن حبان و حاكم از اوس روايت است كه گفت‪ :‬ابوبكر صديق‬
‫براى ما بيانيه ايراد نمود و گفت‪ :‬رسول خدا ص در سال اول در همين جايم در ميان‬
‫ما برخاست و گفت‪« :‬از خداوند معافات ‪ -‬يا گفت‪ :‬عافيت ‪ -‬طلب نماييد‪ ،‬چون براى‬
‫كسى هرگز بعد از يقين چيزى بهتر از عافيت ‪ -‬يا معافات ‪ -‬داده نشده است‪،‬و به‬
‫صدق و راستى چنگ زنيد‪ ،‬چون صدق با نيكى است‪ ،‬و اين هر دو در جنت اند‪ ،‬و از‬
‫دروغ دست برداريد و بر حذر باشيد‪ ،‬چون دروغ با فجور است‪ ،‬و اين دو در آتش اند‪،‬‬
‫حسد ننماييد‪ ،‬بغض و كينه نورزيد‪ ،‬مقاطعه نكنيد و از يك ديگر خويش روى نگردانيد‪،‬‬
‫و بندگان خدا و برادر باشيد‪ ،‬همانطورى كه خدا دستورتان داده است»‪ .‬اين چنين در‬
‫الكنز (‪ )291/1‬آمده است‪.‬‬
‫حكيم‪ ،‬عسكرى و بيهقى از ابوبكر بن محمد بن عمروبن حزم روايت نمودهاند كه‬
‫گفت‪ :‬ابوبكر صديق بيانيه داد و گفت‪ :‬رسول خدا ص فرمود‪« :‬از خشوع نفاق به‬
‫خداوند پناه ببريد»‪ ،‬گفتند‪ :‬اى رسول خدا خشوع نفاق چيست؟ گفت‪« :‬خشوع بدن‪ ،‬و‬
‫نفاق قلب»‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )229/4‬آمده است‪ .‬و ابونعيم در الحليه و ابن جرير‬
‫از ابوعاليه روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬ابوبكر صديق براى ما بيانيه ايراد نموده‬
‫گفت‪ :‬رسول خدا ص فرموده است‪« :‬براى مسافر دو ركعت است و براى مقيم‬
‫چهار ركعت‪ ،‬مولدم در مكه است‪ ،‬و جاى هجرتم در مدينه‪ ،‬وقتى از ذوالحليفه‪ 2‬بدان‬
‫طرف عبور نمودم‪ ،‬تا برگشتم دو ركعت نماز مىگزارم»‪ .‬اين چنين در الكنز (‪)239/4‬‬
‫آمده است‪.‬‬
‫و احمد در الزهد از ابوضمره روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬ابوبكر براى مردم بيانيه ايراد‬
‫نمود‪ ،‬و پس از حمد و ثناى خداوند گفت‪ :،‬شام براى تان فتح خواهد شد‪ ،‬آن گاه شما‬
‫به سرزمين حاصل خيزى قدم خواهيد گذاشت‪ ،‬و در آنجا از نان و روغن سير خواهيد‬
‫شد‪ ،‬و در آنجا مسجدهايى براى تان برپا خواهد گرديد‪ ،‬و زنهار كه خداوند از شما اين‬
‫را بداند‪ ،‬كه بدان جا براى ساعت تيرى و خوشگذرانى آمدهايد‪ ،‬مساجد فقط براى‬
‫ذكر آباد شده و بنا گذاشته شدهاند‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )259/4‬آمده است‪.‬‬
‫ابن ابى شيبه از انس روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬ابوبكر براى ما بيانيه مىداد‪ ،‬و‬
‫ابتداى خلقت انسان را يادآور شده مىگفت‪ :‬انسان دوبار از مجراى بول آفريده شده‬

‫‪ 1‬هدف ايمان است‪.‬‬


‫‪ 2‬مكانى است نزديك به مدينه‪ ،‬و امروز به نام «ابيار على» ياد مىشود‪.‬‬

‫‪36‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫است‪ ،‬و در اين باره تا حدى سخنانش را ادامه مىداد كه هر يك از ما نفس خود را‬
‫پليد مىشمرد‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )205/8‬آمده است‪.‬‬
‫و بيانيه ابوبكر در ترغيب به قتال مرتدين‪ ،‬بيانيهاش در تشويق و ترغيب به جهاد‪،‬‬
‫بيانيهاش درنفير عام به غزاى روم و بيانيهاش هنگام حركت شان به سوى شام در‬
‫باب جهاد گذشت‪ ،‬و بيانيهاش در تحذير و ترسانيدن از تفرقه‪ ،‬بيانيهاش در اثبات مرگ‬
‫پيامبر ص و چنگ زدن به دينش‪ ،‬بيانيهاش درباره ترجيح قريش به خلفت‪ ،‬بيانيهاش‬
‫درباره معذرت خواستن از قبول خلفت‪ ،‬بيانيهاش درباره رد بيعت و بيانيهاش درباره‬
‫صفات خليفه در باب اهتمام و توجه اصحاب به اجتماع كلمه و اتحاد احكام گذشت و‬
‫بيانيهاش در تفسير اين آيه‪:‬‬
‫[ل يضركم من ضل إذا اهتديتم] (الائدة‪)105:‬‬
‫ترجمه‪« :‬هنگامى كه شما هدايت يافتيد‪ ،‬گمراهى كسانى كه گمراه شدهاند به شما‬
‫زيانى نمىرساند»‪.‬‬
‫در امر به معروف و نهى از منكر گذشت‪.‬‬

‫بيانيههاى اميرالمؤمنين عمربن الخطاب‬


‫بيانيهاش هنگامى كه از دفن ابوبكر فارغ گرديد‬
‫ابن سعد (‪ )275/3‬از حميدبن هلل روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬كسى كه در وفات‬
‫ابوبكر صديق حاضر بود براى ما خبر داد‪ :‬هنگامى كه عمر از دفن وى فارغ‬
‫گرديد‪ ،‬دستش را از خاك قبر وى تكانيد‪ ،‬و بعد از آن در همان جايش براى ايراد بيانيه‬
‫برخاست و گفت‪ :‬خداوند شما را به من آزمايش نموده‪ ،‬و مرا به شما آزمايش كرده‬
‫است‪ ،‬و در ميان شما بعد از دوستم مرا باقى گذاشته است‪ ،‬به خدا سوگند‪ ،‬هر‬
‫كارتان كه برايم حاضر شود‪ ،‬خودم آن را انجام مىدهم و به هيچ يكى آن را نمىگذارم‪،‬‬
‫و اگر از من غايب بود باز هم در آن‪ ،‬از عمل درست و امانت دارى تقصير نمىكنم‪،‬‬
‫اگر نيكى نمودند‪ ،‬براى شان نيكى مىكنم‪ ،‬و اگر بدى نمودند‪ ،‬آنان را عبرت خواهم‬
‫گردانيد‪ ،‬آن مرد مىگويد‪ :‬به خدا سوگند‪ ،‬از همين گفته هايش تا وقت وفاتش تجاوز‬
‫ننمود‪.‬‬

‫بيانيهاش هنگام به دوش گرفتن خلفت‬


‫دينورى از شعبى روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬هنگامى كه عمربن الخطاب به خلفت‬
‫رسيد‪ ،‬به منبر بلند شد و گفت‪ :‬شايسته نيست كه خداوند مرا در حالى ببيند كه نفس‬
‫خودم را اهل براى مجلس ابوبكر ببينم‪ ،‬آن گاه يك پله پايين شد‪ ،‬و پس از حمد و‬
‫ثناى خداوند گفت‪ :‬قرآن را بخوانيد تا به آن شناخته شويد‪ ،‬به آن عمل كنيد‪ ،‬تا از‬
‫اهلش باشيد‪ ،‬نفسهاى تان را قبل از اين كه وزن و حسابى كرده شويد‪ ،‬وزن و‬
‫حسابى نماييد‪ ،‬و براى حسابى و پيش شدن بزرگ آمادگى بگيريد‪ ،‬روزى كه نزد‬
‫خداوند عرضه مىشويد‪ ،‬و هيچ چيز پنهانى تان پنهان نمىماند‪ ،‬حق هيچ صاحب حقى‪ ،‬به‬
‫اندازه نرسيده است‪ ،‬كه در معصيت خدا نيز‪ ،‬از وى اطاعت كرده شود‪ ،‬آگاه باشيد‪،‬‬
‫من نفس خودم را در بيتالمال به منزله سرپرست يتيم قرار دادهام‪ ،‬اگر از آن بى‬
‫نياز بودم استفاده نمىكنم‪ ،‬و اگر محتاج شدم به قدر ضرورت استفاده مىكنم‪ .‬اين‬
‫چنين در الكنز (‪ )210/8‬آمده است‪ .‬و فضائلى از شعبى مانند اين را‪ ،‬چنانكه در‬
‫الرياض النضره (‪ )89/2‬آمده‪ ،‬روايت نموده است‪ .‬و نزد ابن المبارك‪ ،‬سعيدبن‬
‫منصور‪ ،‬احمد در الزهد‪ ،‬ابن ابى شيبه و غير ايشان از عمر روايت است كه‪ :‬وى در‬
‫بيانيهاش گفت‪ :‬نفسهاى تان را قبل از اينكه محاسبه شويد‪ ،‬محاسبه نماييد‪ ،‬چون اين‬

‫‪37‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫براى حسابتان آسانتر است‪ ،‬و نفسهاىتان قبل از اينكه وزن كرده شويد‪ ،‬وزن نماييد‪،‬‬
‫و براى عرضه شدن بزرگ آمادگى بگيريد‪ ،‬روزى كه عرضه مىشويد‪ ،‬و هيچ چيز‬
‫پنهانى تان‪ ،‬پوشيده و پنهان نمىماند‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )208/8‬آمده است‪.‬‬

‫بيانيه وى در طرز شناختش از مردم و درباره امور ديگر‬


‫احمد‪ ،‬ابن سعد‪ ،‬مسدد‪ ،‬ابن خزيمه‪ ،‬حاكم‪ ،‬بيهقى و غير ايشان از ابوفراس روايت‬
‫نمودهاند كه گفت‪ :‬عمربن الخطاب بيانيه داد و گفت‪ :‬اى مردم‪ ،‬ما شما را وقتى‬
‫مىشناختيم كه پيامبر ص در ميان ما بود‪ ،‬و وحى نازل مىگرديد‪ ،‬و خداوند از اخبارتان‬
‫خبرمان مىداد‪ ،‬آگاه باشيد‪ ،‬پيامبر ص رفته است‪ ،‬و وحى قطع گرديده‪ ،‬و حال شما را‬
‫فقط به آنچه مىشناسيم كه براى تان مىگوييم‪ :‬كسى كه از شما خير آشكار سازد‪ ،‬به‬
‫وى گمان نيك مىنماييم و بر آن دوستش مىداريم‪ ،‬و كسى كه به ما شر ظاهر سازد‪،‬‬
‫به وى گمان بد مىنماييم‪ ،‬و بر آن بدش مىبريم‪ ،‬رازها و پوشيدههاى تان در ميان شما‬
‫و پروردگارتان است‪ ،‬آگاه باشيد‪ ،‬من برههاى از زمان چنين مىپنداشتم‪ ،‬كه كسى‬
‫قرآن را خواند‪ ،‬هدفش از آن خدا و آنچه نزد وى است‪ ،‬مىباشد‪ ،‬ولى در آخر امرم‬
‫برايم اين تصور پديد آمده‪ ،‬كه مردانى آن را خواندهاند‪ ،‬و هدف شان از آن‪ ،‬آنچه‬
‫مىباشد كه نزد مردم است‪ ،‬بايد هدف تان از قرائت خدا باشد‪ ،‬و اعمال تان را نيز به‬
‫خاطر وى انجام دهيد‪ ،‬آگاه باشيد‪ ،‬من‪ ،‬به خدا سوگند‪ ،‬والى هايم را به سوى شما به‬
‫خاطرى نمىفرستم كه شما را بكوبند و بزنند‪ ،‬و نه به خاطرى مىفرستم كه اموالتان‬
‫را بگيرند‪ ،‬ولى آنان را به سوى شما به خاطرى روان مىكنم‪ ،‬كه دين و سنت را‬
‫برايتان بياموزانند‪ ،‬با كسى كه غير از اين انجام شده است‪ ،‬بايد آن را به من بلند‬
‫نمايد‪ ،‬سوگند به ذاتى كه جانم در دست اوست‪ ،‬در آن صورت برايش قصاص‬
‫مىگيرم‪ ،‬آگاه باشيد‪ ،‬مسلمانان را نزنيد كه ذليل شان مىسازيد‪ ،‬در مرزها بدون دادن‬
‫اجازه برگشت جمع شان نسازيد‪ ،‬كه در فتنه ميندازيدشان‪ ،‬و حقوق شان را از آنان‬
‫باز نداريد‪ ،‬كه به كفر مىكشانيدشان‪ ،‬و در جنگلها پايين شان نكنيد‪ ،‬كه ضايع شان‬
‫مىسازيد‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )209/8‬آمده است‪ .‬هيثمى (‪ )211/5‬مىگويد‪ :‬درباره‬
‫ابوفراس كسى را نديدم‪ ،‬كه وى را جرح نموده باشد‪ ،‬و نه هم كسى راديدم كه وى را‬
‫ثقه دانسته باشد‪ ،‬ولى بقيه رجال آن ثقهاند‪ .‬حاكم (‪ )439/4‬مىگويد‪ :‬اين حديث به‬
‫شرط مسلم صحيح است‪ ،‬ولى بخارى و مسلم آن را روايت نكردهاند‪ ،‬و ذهبى هم‬
‫همراهش موافقه نموده است‪.‬‬

‫در نهى از بال بردن و مبالغه نمودن در مهرها و نهى از اين قول‪ :‬فلنى‬ ‫بيانيه وى‬
‫شهيد است‬
‫عبدالرزاق‪ ،‬طيالسى‪ ،‬احمد‪ ،‬دارمى‪ ،‬ترمذى ‪ -‬كه آن را صحيح دانسته ‪ ، -‬ابوداود‪،‬‬
‫نسائى‪ ،‬ابن مجاه‪ ،‬و غير ايشان از ابوالعجفاء روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬عمر بيانيه‬
‫داد و گفت‪ :‬آگاه باشيد‪ ،‬مهرهاى زنان را گران نسازيد‪ ،‬چون اگر اين عمل عزتى در‬
‫دنيا‪ ،‬يا تقوايى نزد خدا مىبود‪ ،‬مستحقتر همه تان به آن رسول خدا ص بود‪ ،‬پيامبر خدا‬
‫ص براى هيچ يك از همسرانش زيادتر از دوازده اوقيه‪ 1‬مهر نداده است‪ ،‬و نه هم‬
‫براى هيچ يك از دخترانش زياده از دوازده اوقيه مهر داده شده است‪ ،‬بعضى از شما‬
‫مهر زن را آن قدر بلند مىكند‪ ،‬كه درباره وى‪ 2‬در قلبش عداوت پديد مىآيد‪ ،‬و آن زن‬

‫‪ 1‬يك اوقيه در آن وقت به وزن چهل درهم بود‪ .‬م‪.‬‬


‫‪ 2‬درباره همسرش‪ ،‬يعنى زيادت مهر باعث نوعى عداوت شوهر در مقابل همسرش مىگردد‪ ،‬كه او‬
‫را با آن همه مشكل و تحمل سختىها به نكاح خود در آورده است‪ ،‬چون در واقع‪ ،‬مهر به عنوان يك‬

‫‪38‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫هم مىگويد‪ :‬من براى تو خود را در تكليف انداختم حتى كه دهن بند مشك را هم‬
‫آوردم‪ .‬و قول ديگرى را هم كه در غزاهاى تان مىگوييد‪ :‬فلن به شهادت رسيد‪ ،‬يا‬
‫فلن شهيد از دنيا رفت‪ ،‬ممكن وى عقب سواريش را يا خرجين شترش را طل و‬
‫نقره پر كرده باشد‪ ،‬و در صدد تجارت باشد‪ ،‬اين حرف را مگوييد‪ ،‬ولى آن چنان‬
‫بگوييد‪ ،‬كه پيامبر ص گفته است‪« ،‬كسى كه در راه خدا كشته شود يا بميرد در جنت‬
‫است»‪.‬‬
‫و نزد سعيدبن منصور و ابويعلى از مسروق روايت است كه گفت‪ :‬عمربن الخطاب‬
‫به منبر بلند گرديد‪ ،‬و بعد از آن گفت‪ :‬اى مردم‪ ،‬اين همه بلند بردن مهر زنان در ميان‬
‫شما چيست‪ ،‬در حالى كه مهر در زمان رسول خدا و اصحابش چهارصد درهم و كمتر‬
‫از آن بود‪ ،‬اگر زيادت در اين تقوايى نزد خدا يا عزتى مىبود‪ ،‬شما از آنان بر آن عمل‬
‫سبقت نمىكرديد‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )297/8‬آمده است‪ .‬و بعضى طرق اين بيانيه را‬
‫در نكاح ذكر نموديم‪.‬‬

‫بيانيهاش در نهى از صحبت و سخن گفتن در تقدير‬


‫ابوداود در كتاب القدريه‪ ،‬ابن جرير و ابن ابى حاتم و غير ايشان از عمر روايت‬
‫نمودهاند‪ ،‬كه وى در جابيه بيانيه ايراد نمود‪ ،‬و پس از حمد و ثناى خداوند گفت‪ :‬كسى‬
‫را كه خدا هدايت نمايد‪ ،‬گمراه كنندهاى برايش نيست‪ ،‬و كسى را كه گمراه نمايد‪،‬‬
‫هدايت كنندهاى برايش نيست‪ .‬آن گاه كشيشى كه در پيش رويش قرار داشت‪،‬‬
‫كلمهاى به فارسى برايش گفت‪ ،‬عمر براى مترجمى كه برايش ترجمه مىنمود گفت‪:‬‬
‫چه مىگويد؟ مترجم گفت‪ :‬وى مىپندارد كه خداوند هيچ كسى را گمراه نمىكند‪ ،‬عمر‬
‫فرمود‪ :‬اى دشمن خدا دروغ گفتى‪ ،‬بلكه خداوند تو را آفريده است‪ ،‬و همان خداوند تو‬
‫َ‬
‫را گمراه نموده است‪ ،‬و او ان شاءالل ّه به آتش داخلت مىسازد‪ ،‬اگر عهدى در ميان‬
‫نمىبود‪ ،‬گردنت را زده بودم‪ ،‬بعد از آن گفت‪ :‬خداوند وقتى آدم را آفريد‪ ،‬ذريهاش را‬
‫پراكنده نمود‪ ،‬آن گاه اهل جنت را و عمل هايى را كه آنان انجام مىدهند نوشت‪ ،‬و‬
‫همچنان اهل دوزخ را و آنچه را انجام مىدهند‪ ،‬سپس فرمود‪ :‬اينان براى جنتاند‪ ،‬و‬
‫اينان براى دوزخ‪ .‬آن گه مردم پراكنده شدند و درباره قدر اختلف نمودند‪ .‬و نزد‬
‫للكائى و ابن عساكر و غير ايشان از عبدالرحمن بن ابزى روايت است كه گفت‪:‬‬
‫كسى نزد عمر آمد و برايش گفت‪ :‬گروهى از مردم درباره قدر حرف مىزنند‪ ،‬آن گاه‬
‫براى ايراد بيانيه برخاست و گفت‪ :‬امت هايى كه قبل از شما بودند‪ ،‬فقط در موضوع‬
‫قدر هلك شدند‪ ،‬سوگند به ذاتى كه جان عمر در دست اوست‪ ،‬اگر بشنوم كه دو‬
‫مرد درباره آن حرف مىزنند‪ ،‬گردنهاى شان را خواهم زد‪ ،‬آن گه مردم خود را نگه‬
‫داشتند‪ ،‬و دين امر هيچ كسى صحبت ننمود‪ ،‬تا اينكه گروه جديدى در شام در زمان‬
‫حجاج بروز نمود‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )86/1‬آمده است‪.‬‬

‫بيانيه وى در جابيه‬
‫عدنى از باهلى روايت نموده كه‪ :‬عمر در وقت ورودش به شام در جابيه براى ايراد‬
‫‪1‬‬

‫بيانيه برخاست و گفت‪ :‬قرآن را بياموزيد‪ ،‬تا به آن شناخته شويد‪ ،‬به آن عمل كنيد تا‬
‫از اهلش باشيد‪ ،‬منزلت هيچ صاحب حقى به حدى نرسيده كه در معصيت خداوند نيز‬
‫اطاعت كرده شود‪ .‬بدانيد كه قول حق و موعظه بزرگ‪ ،‬نه اجل را نزديك مىكند‪ ،‬و نه‬
‫از رزق خدا دور مىسازد‪ .‬بدانيد كه در ميان بنده و رزقش حجابى است‪ ،‬اگر صبر‬

‫مسئلهاى رمزى و احترامى مطرح است‪ ،‬نه به عنوان يك منبع درآمد مالى براى خانواده دختر‪ .‬م‪.‬‬
‫‪ 1‬قريهاى است‪ ،‬در جنوب دمشق در حوران‪ ،‬و اكنون مخروبه مىباشد‪.‬‬

‫‪39‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫نمايد رزقش برايش مىرسد‪ ،‬اگر به پيش رود‪ ،‬حجاب دريده مىشود‪ ،‬و او بيشتر از‬
‫رزقش را در نمىيابد‪ .‬اسبان را تربيه نماييد‪ ،‬تيراندازى كنيد‪ ،‬اسبان را نعل نماييد‪،‬‬
‫مسواك كنيد‪ ،‬خود را در زندگى به معدبن عدنان مشابه سازيد‪ 1،‬و زنهار كه اخلق‬
‫عجم را از آن خود سازيد‪ ،‬و همنشينى ستمكاران را پيشه نماييد‪ ،‬و در ميان تان‬
‫صليب بلند شود‪ ،‬و بر دسترخوانى بنشينيد كه بر آن شراب نوشيده مىشود‪ ،‬و در‬
‫حمام بدون ازار داخل گرديد‪ ،‬و زنهار كه زنانتان را اجازه بدهيد و بگذاريد كه داخل‬
‫حمامها شوند‪ ،‬چون اين عمل حلل نيست و جواز ندارد‪ ،‬و زنهار كه با عجمها بعد از‬
‫پايين شدن تان به سرزمين آنان داخل آن طور معاملت تجارتى شويد كه شما را در‬
‫سرزمين آنان نگه دارد‪ ،‬چون نزديك است كه شما به سرزمين خويش برگرديد‪ ،‬و‬
‫زنهار كه ذلت و خوارى را بر گردنهاى خويش اندازيد‪ ،‬فقط همان مواشى عرب را‬
‫نگه داريد‪ ،‬و با آنان هر جايى كه پايين شديد‪ ،‬پايين شويد‪ ،‬و بدانيد كه نوشيدنىها از‬
‫سه چيز درست مىشوند‪ :‬از كشمش‪ ،‬عسل و خرما‪ ،‬آنچه از اينها كهنه شود شراب‬
‫است و حلل نيست‪ ،‬و بدانيد كه خداوند سه نفر را پاك و تزكيه نمىكند‪ ،‬و به سوى‬
‫شان نگاه نمىنمايد‪ ،‬و روز قيامت نزديك شان نمىسازد‪ ،‬و براى شان عذاب دردناك‬
‫است‪ :‬مردى كه به هدف و اراده دنيا با امامش بيعت نمايد‪ ،‬اگر آن دنيا برايش رسيد‬
‫و بدان دست يافت برايش وفادارى نمايد‪ ،‬و اگر آن را به دست نياورد همراهش‬
‫وفادارى نكند‪ ،‬و مردى كه با مالى بعد از عصر بيرون شود‪ ،‬و به خدا سوگند ياد كند‪،‬‬
‫كه براى اين مال اينقدر و اينقدر پرداخته شده‪ ،‬و آن مال به قول وى به فروش‬
‫برسد‪ 2،‬دشنام دادن مؤمن فسق است و قتال و جنگش كفر‪ ،‬و براى تو حلل نيست‪،‬‬
‫كه بيشتر از سه روز برادر مسلمانت را ترك بگويى و همراهش حرف نزنى‪ ،‬كسى‬
‫كه نزد جادوگر‪ ،‬كاهن يا ستاره شناس برود‪ ،‬و او را در گفته هايش تصديق نمايد‪ ،‬به‬
‫آنچه بر محمد ص نازل شده‪ ،‬كافر گرديده است‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )207/8‬آمده‬
‫است‪.‬‬

‫بيانيه جامع عمر در جابيه‬


‫در الكنز (‪ )210/8‬از موسى بن عقبه ذكر شده‪ ،‬كه گفت‪ :‬اين بيانيه عمربن الخطاب‬
‫در روز جابيه است‪ :‬اما بعد‪ :‬من شما را به تقوى و ترس خدايى توصيه مىكنم كه‬
‫باقى مىماند و ماسوايش فانى مىشود‪ ،‬ذاتى كه به طاعتش دوستان خود را عزت‬
‫مىدهد‪ ،‬و به معصيتش دشمنانش را گمراه مىسازد‪ ،‬براى هلك شوندهاى كه در عمل‬
‫گمراهى هلك گرديده و آن را هدايت پنداشته معذرتى نيست‪ ،‬و نه هم در ترك نمودن‬
‫حقى كه آن را گمراهى پنداشته‪ ،‬به حقترين تعهد و مسؤوليتى را كه رهبر بايد در‬
‫قبال رعيت خود به دوش بگيرد‪ ،‬اين است كه آنان را به وظايفى كه از خداوند‬
‫برايشان در همان دين شان‪ ،‬كه خدا به سوى آن هدايت شان نموده است متعهد و‬
‫متوجه بسازد‪ ،‬و بر ما لزم است شما را به آنچه امر نماييم‪ ،‬كه خداوند امر نموده‪ ،‬و‬
‫آن عبارت از طاعتش است‪ ،‬و شما را از آنچه نهى نماييم و بازداريم‪ ،‬كه خداوند از‬
‫آن نهى نفرموده‪ ،‬و آن عبارت از معصيت وى است‪ ،‬و امر خداوند عزوجل را در ميان‬
‫تان برپا داريم‪ ،‬درباره قريب مردم و بعيدشان و پرواى اين را نداشته باشيم كه حق‬

‫‪ 1‬يعنى خود را در زندگى به معدبن عدنان مشابه سازيد و زندگى سخت را در پيش گيريد و از عيش‬
‫پرستى و تجمل پسندى پرهيز نماييد‪ ،‬تا انسانهاى مقاوم‪ ،‬پر صبر و آماده پيكار با هر مشكلى به بار‬
‫آييد‪ .‬م‪.‬‬
‫‪ 2‬در الترغيب در روايت ابوهريره از پيامبر ص آمده‪ ،‬سوم‪« :‬مردى است كه در صحرا و بيابانى بر‬
‫آب اضافكى تسلط داشته باشد و مسافر را اجازه ندهد كه از آن استفاده نمايد»‪.‬‬

‫‪40‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫بر كى آمد‪ ،‬من اين را دانستم و درك نمودم‪ ،‬كه قوم هايى در دين شان تمنى مىكنند‪،‬‬
‫و مىگويند‪ :‬با نمازگزاران نماز مىگزاريم‪ ،‬و با مجاهدين جهاد مىكنيم‪ ،‬و از هجرت‬
‫بهرهمند هستيم‪ ،‬و همه اين را قوم هايى مىكنند‪ ،‬كه آن را به حقش حمل نمىنمايند‪ ،‬و‬
‫ايمان به آراستن ظاهرى نيست‪ ،‬و براى نماز وقتى هست كه خداوند آن را شرط‬
‫گذاشته‪ ،‬و نماز جز در آن درست نمىشود‪ ،‬بنابراين وقت نماز فجر وقتى است‪ ،‬كه‬
‫انسان شب خود را سپرى مىكند‪ ،‬و براى روزه دار طعام و نوشيدنى اش حرام‬
‫مىگردد‪ ،‬و براى آن حقش را از قرآن بدهيد‪ .‬و وقت نماز ظهر آن گاه است‪ ،‬كه شدت‬
‫گرما فرارسد‪ ،‬و آفتاب از وسط آسمان مائل شود‪ ،‬تا اين كه سايه ات مثلث گردد‪ ،‬و‬
‫اين فرصتى است كه كسانى از شدت گرما توقف نموده بودند‪ ،‬دوباره به راه مىافتند‪،‬‬
‫ولى وقتى كه زمستان مىباشد‪ ،‬همان فرصتى وقتش است كه آفتاب مائل مىگردد‪ ،‬تا‬
‫اين كه بر ابروى راستت قرار مىگيرد‪ ،‬البته با شرطهاى خداوند در وضو و ركوع و‬
‫سجده‪ ،‬و اين به آن سبب است كه در وقت نماز نخوابد‪ ،‬و وقت نماز عصر آن گاه‬
‫است‪ ،‬كه آفتاب سفيد و پاك بنمايد‪ ،‬البته قبل از اينكه زرد گردد‪[ ،‬و طول وقت آن]‬
‫به اندازه حركت سوار بر شتر آهسته رفتار به مسافه دو فرسخ قبل از غروب آفتاب‬
‫است‪ ،‬و نماز مغرب وقتى است كه آفتاب غروب مىكند و روزه دار افطار مىنمايد‪ ،‬و‬
‫نماز خفتن وقتى است كه شب تاريك مىگردد‪ ،‬و سرخى افق از ميان مىرود‪[ ،‬و‬
‫وقتش] تا ثلث شب [ادامه مىيابد]‪ ،‬كسى كه قبل از آن بخوابد خداوند چشم هايش را‬
‫به خواب نبرد‪ ،‬اينها وقتهاى نمازاند‪:‬‬
‫[ إن الصلة كانت على الؤمني كتابا موقوتا] (النساء‪)103 :‬‬
‫ترجمه‪« :‬نماز بالى مؤمنان در وقت مقرر آن فرض است»‪.‬‬
‫مردى مىگويد‪ :‬هجرت نمودهام‪ ،‬ولى هجرت ننموده است‪ ،‬مهاجران آنانى اند‪ ،‬كه‬
‫َ‬
‫گناهان را ترك نمودهاند‪ ،‬و قومهايى مىگويند‪ :‬جهاد نموديم‪ :‬جهاد فى سبيلالل ّه‪،‬‬
‫مجاهدت با دشمن‪ ،‬و اجتناب از حرام است‪ ،‬و گاهى اقوامى نيك مىجنگند‪ ،‬ولى هدف‬
‫شان ازآن پاداش و ذكر نمىباشد‪ ،‬و كشته شدن هم نوعى از مرگ و مردن است‪ ،‬و‬
‫هر مرد بر همان حالتى قرار دارد‪ ،‬كه بر آن جنگيده است‪ ،‬مردى به طبيعت خود از‬
‫شجاعت و دليرى اش مىجنگد‪ ،‬و كسى را كه مىشناسد و نمىشناسد نجات مىدهد‪ ،‬و‬
‫مردى به طبيعت خود جبون مىگردد‪ ،‬و پدرو مادرش را هم تسليم مىكند‪ ،‬و سگ از‬
‫عقب خانوادهاش پارس مىدهد‪ ،‬و بدانيد كه روزه حرام كننده است‪،‬و در آن از اذيت‬
‫مسلمانان اجتناب صورت مىگيرد‪ ،‬چنانكه مرد از لذتش از طعام‪ ،‬نوشيدنى و زنان‬
‫امتناع مىورزد‪ ،‬اين گونه روزه‪ ،‬روزه تام است‪ ،‬و دادن زكات همان است كه رسول‬
‫خدا ص فرض نموده است‪ ،‬و بايد آن را در حالى پردازند كه نفسهاىشان بر آن راضى‬
‫باشد‪ ،‬و بر آن نيكىاى از ديگران نخواهند‪ ،‬به آنچه وعظ كرده مىشويد آن را بدانيد‪،‬‬
‫چون از دست دهنده كسى است‪ ،‬كه دينش را از دست داده باشد‪ ،‬و نيك بخت كسى‬
‫است كه از غير خود عبرت و پند بگيرد‪ ،‬و بدبخت كسى است كه در شكم مادرش‬
‫بدبخت شده باشد‪ ،‬بدترين كارها بدعتهاى آن است‪ ،‬و ميانه روى در سنت بهتر از‬
‫اجتهاد در بدعت است‪ ،‬مردم نفرتى از پادشاه و سلطان خود مىداشته باشند‪ ،‬و من‬
‫به خداوند پناه مىبرم كه من و شما را كنيههاى آفريده شده در طبيعت‪ ،‬خواهشات و‬
‫هوس هايى كه پيروى مىگردد و دنيايى كه تأثير مىافكند درك نمايد‪ ،‬من ترسيدم به‬
‫آنانى ميل نماييد كه ظلم نموده اند‪ ،‬به كسى كه مال داده شده اطمينان مىنماييد‪ ،‬به‬
‫اين قرآن چنگ زنيد‪ ،‬چون در آن نور و شفاء است‪ ،‬و غير آن بدبختى است‪ ،‬من آن‬
‫مسؤوليتى را كه خداوند در قبال شما به دوشم گذاشته بود انجام دادم‪ ،‬و براى‬
‫نصيحت شما پند و وعظ تان نمودم‪ ،‬و رزقهاىتان را براىتان امر نموديم‪ ،‬عسكرهاىتان‬

‫‪41‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫را براىتان جمع كرديم‪ ،‬جنگها و غزاهاىتان را براىتان آماده ساختيم‪ ،‬و منزلهاى تان را‬
‫براىتان ثابت گردانيديم‪ ،‬و غنيمت هايى را كه بدون جنگ و يا به زور شمشير به دست‬
‫آورديد همه را براىتان تقسيم نموديم‪ ،‬ديگر حجت و دليلى در مقابل خدا نداريد‪ ،‬بلكه‬
‫حجت و دليل خدا بر شماست‪ ،‬با اين گفته خود‪ ،‬از خداوند براى خودم و شما مغفرت‬
‫مىطلبم‪.‬‬
‫ابن كثير در البدايه (‪ )56/7‬مىگويد‪ :‬سيف در سياق خود متذكر شده كه‪ :‬عمر از‬
‫مدينه بر اسبى سوار گرديد‪ ،‬تا به سرعت راه پيمايد‪ ،‬البته بعد از اينكه على بن ابى‬
‫طالب را بر مدينه جانشين خود تعيين نموده بود‪ ،‬وى راه پيمود تا اين كه به جابيه‬
‫رسيد‪ ،‬و در آنجا پايين گرديد‪ ،‬و در جابيه بيانيه طولنى و بليغى ايراد نمود‪ ،‬كه از جمله‬
‫آن اين است‪ :‬اى مردم‪ ،‬باطن خويش را اصلح كنيد‪ ،‬ظاهرتان اصلح مىگردد‪ ،‬براى‬
‫آخرت تان عمل نماييد‪ ،‬حوايج دنياى تان پوره كرده مىشود‪ ،‬و بدانيد كه در ميان‬
‫شخصى و آدم هر پدر زندهاى كه وجود دارد‪( ،‬اصالت و پيوندى با مرگ دارد و‬
‫مىميرد)‪ ،‬و در ميان وى و خداوند مدارا و نرميى وجود ندارد‪ ،‬كسى كه راهى به سوى‬
‫جنت را مىخواهد‪ ،‬بايد به جماعت چنگ زند‪ ،‬چون شيطان با يك تن است‪ ،‬و از دو تن‬
‫دورتر است‪ ،‬هيچ يك از شما با زنى خلوت نكند‪ ،‬چون شيطان سوم آنها مىباشد‪،‬‬
‫كسى را كه نيكى اش خوش بسازد و گناهش اندوهگينش بسازد‪ ،‬همان آدم مؤمن‬
‫است‪ .‬اين يك بيانيه طولنى هست‪ ،‬كه اختصارش نموديم‪.‬‬

‫بيانيه وى در جابيه كه در آن كلمى از پيامبر ص را روايت مىكند‬


‫نزد احمد (‪ )18/1‬از ابن عمر روايت است كه عمربن الخطاب در جابيه بيانيه داد و‬
‫گفت‪ :‬رسول خدا ص طورى كه من در ميان شما برخاستهام‪ ،‬برخاست و گفت‪:‬‬
‫«شما را درباره اصحابم به نيكى توصيه مىكنم‪ ،‬بعد به آنانى كه بعد از ايشان مىآيند‪،‬‬
‫بعد از آن دروغ ظاهر و عام مىگردد‪ ،‬حتى مردى قبل از اين كه از وى طلب شهادت‬
‫شود‪ ،‬به شهادت و گواهى دادن شروع مىكند‪ ،‬و كسى از شما كه خواهان وسط جنت‬
‫است‪ ،‬بايد به جماعت چنگ زند‪ ،‬چون شيطان با يك تن است‪ ،‬و از دو تن دورتر‬
‫است‪ ،‬و هيچ يك از شما با زنى خلوت نكند‪ ،‬چون شيطان سوم آنان مىباشد‪ ،‬و كسى‬
‫را كه نيكىاش خوش ساخت و گناهاش ناراحت و اندوهگينش ساخت‪ ،‬همان آدم‬
‫مؤمن است»‪ .‬و نزد وى (‪ )51/1‬همچنان از سويدبن غفله روايت است كه عمر در‬
‫جابيه براى مردم بيانيه داد و گفت‪ :‬رسول خدا ص از پوشيدن ابريشم نهى نموده‬
‫است‪ ،‬مگر به اندازه جاى دو انگشت‪ ،‬يا سه يا چهار‪ ،‬به كف دستش اشاره نمود‪.‬‬

‫بيانيه وى در جابيه در سال عمواس هنگامى كه خواست برگردد‬


‫همچنان در البدايه (‪ )79/7‬متذكر شده كه‪ :‬سيف پس از ذكر تشريف آورى عمر در‬
‫آخر سال هفدهم بعد از طاعون عمواس گفته است‪ :‬هنگامى كه خواست در ذى‬
‫الحجه آن سال به مدينه برگردد‪ ،‬براى مردم بيانيه داد‪ ،‬و پس از حمد و ثناى خداوند‬
‫گفت‪ :‬آگاه باشيد‪ ،‬كه من متولى شما گرديدم‪ ،‬و آن حقوق و مسؤوليت هايى را كه‬
‫َ‬
‫خداوند در قبال شما به دوش من گذاشته بود‪ ،‬إن شاءالل ّه انجام دادم‪ ،‬در تقسيم‬
‫غنيمتتان‪ ،‬و منازلتان و غزاهاىتان عدالت نموديم‪ ،‬و آنچه را نزدتان هست براى تان‬
‫رسانيديم‪ ،‬عسكرها را براى تان جمع نموديم‪ ،‬مرزها را براىتان آماده ساختيم‪ ،‬براى‬
‫تان جاى فراهم ساختيم‪ ،‬در غنيمتهاى تان كه رسيد‪ ،‬و در آنچه بر آن در شامتان‬
‫جنگيديد براى شما وسعت و فراخى نموديم‪ ،‬طعامهاىتان را براى تان تعيين نموديم و‬
‫عطيهها و رزقها و غنيمتهاىتان را براىتان امر كرديم‪ ،‬كسى اگر چيزى را مىداند كه‬

‫‪42‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬
‫َ‬
‫عمل كردن به آن شايسته و لزم است‪ ،‬آن را براى ما خبر بدهد‪ ،‬إن شاءالل ّه به آن‬
‫عمل مىكنيم‪ ،‬و كسى جز به مدد خدا از قوت و توانايى برخوردار نيست‪.‬‬

‫دو بيانيه وى درباره وليتش و بيان حق رعيتش بر وى‬


‫ابن جرير درتاريخش (‪ )281/3‬از عروه بن زبير و غير وى روايت نموده كه‪ :‬عمر‬
‫بيانيه داد‪ ،‬و خداوند را طورى كه اهل و شايسته است حمد و ثنا گفت‪ ،‬بعد از آن‬
‫خداوند و روز آخرت را براى مردم تذكر داد‪ ،‬و بعد از آن فرمود‪ :‬اى مردم‪ ،‬من بر‬
‫شما مقرر شدم‪ ،‬اگر اميد اين نمىبود كه من بهتر شما براىتان‪ ،‬و قوى ترتان بر شما‪،‬‬
‫و شديدتر و نيرومندتر تان در كارهاى مهم و عمدهاى كه براى تان پيش مىآيد باشم‪،‬‬
‫اين امر شما را به عهده نمىگرفتم‪ ،‬براى عمر همينقدر غم و اندوه كفايت مىكند‪ ،‬كه‬
‫انتظار موافقه حساب گرفتن حقوق تان را بكشد‪ ،‬و اين كه چگونه آن را بگيرم‪،‬‬
‫گذاشتنش چگونه است و كجا بگذارمش‪ ،‬و حركت و رفتار در ميان شما چگونه است‬
‫و چگونه رفتار نمايم‪ ،‬پروردگارم كمك دهنده است‪ ،‬عمر حال در حالتى قرار دارد‪ ،‬كه‬
‫اگر خداوند عزوجل به رحمت‪ ،‬كمك و تأييدش به حال وى نرسد‪ ،‬به قوت و حيلهاى‬
‫اعتماد نمىكند‪.‬‬
‫و نزد وى همچنان به اين اسناد روايت است كه عمر بيانيه داد و گفت‪ :‬خداوند‬
‫عزوجل مرا متولى امر شما گردانيده است‪ ،‬من آنچه را نزد شما هست و براى تان‬
‫پر نفعتر است دانستم‪ ،‬و از خداوند سؤال مىكنم‪ ،‬كه مرا بر آن يارى رساند‪ ،‬و نزد آن‬
‫حراستم نمايد‪ ،‬چنانكه نزد غير آن حراستم نمودهاست‪ ،‬و برايم‪ ،‬در دادن حصه و‬
‫نصيب شما‪ ،‬آن طورى كه به آن امر نموده است‪ ،‬عدالت الهام كند‪ ،‬چون من يك‬
‫شخص مسلمان و بنده ضعيف هستم‪ ،‬مگر در آنچه خداوند عزوجل كمك و اعانت‬
‫َ‬
‫نمايد‪ ،‬و اين مسؤوليتى را كه به عهده گرفتهام‪ ،‬هرگز إن شاءالل ّه‪ ،‬از اخلقم چيزى‬
‫را تغيير نخواهد داد‪ ،‬عظمت و بزرگى فقط از آن خداست‪ ،‬و براى بندگان چيزى از‬
‫آن نيست‪ ،‬بنابراين هيچ يكى از شما نگويد‪ :‬عمر از ابتدايى كه به خلفت رسيده تغيير‬
‫نموده است‪،‬من حق ديگران را بر نفس خود مىدانم و پيش مىشوم‪ ،‬و امر خود را‬
‫براى تان بيان مىكنم‪ ،‬و هرگاه مردى ضرورتى داشت‪ ،‬يا ظلمى بر وى روا داشته‬
‫شده بود يا در اخلقى بر ما ايراد داشت‪ ،‬بايد مرا خبر نمايد‪ ،‬چون من مردى از شما‬
‫هستم‪ ،‬و بايد به تقواى خدا در سر و آشكارتان‪ ،‬در حرمتها و ناموسهاى تان چنگ‬
‫زنيد‪ ،‬و حق را از نفسهاى تان بدهيد‪ ،‬و يكديگرتان را به حكم قرار دادن من در ميان‬
‫تان باعث نسازيد‪ ،‬چون در ميان من و هيچ يكى از مردم مدارا و دوستى نيست‪ ،‬و‬
‫صلح شما برايم محبوب و پسنديده است‪ ،‬و مشكلت شما بر من سخت و گران‬
‫تمام مىشود‪ ،‬و شما مردمى هستيد‪ ،‬كه عموم تان در سرزمينهاى خدا اقامت گزين‬
‫هستيد‪ ،‬و اهل سرزمينى هستيد كه نه در آن زراعت است و نه مال شيرى‪ ،‬مگر آن‬
‫چه را خدا به سوى آن آورده است‪ ،‬و خداوند عزوجل براى تان كرامت و عزت زيادى‬
‫وعده نموده است‪ ،‬من از امانتم و از آنچه در آن هستم مسؤول هستم‪ ،‬و آنچه در‬
‫َ‬
‫حضورم صورت مىگيرد‪ ،‬از آن إن شاءالل ّه مطلع هستم‪ ،‬و آن را براى هيچ كسى‬
‫نمىسپارم‪ ،‬ولى مابعد آن را نمىتوانم‪ ،‬مگر توسط امينها و اهل نصيحت شما براى‬
‫َ‬
‫عموم‪ ،‬و امانتم را براى هيچ كسى غير از آنان‪ ،‬إن شاءالل ّه نمىسپارم‪.‬‬

‫بيانيه وى در نصيحت رعيت و بيان حق رعيت بر وى‬


‫ابن جرير همچنان در تاريخش (‪ )282/3‬روايت نموده كه‪ :‬عمر بيانيه داد‪ ،‬و بعد از‬
‫حمد و ثناء بر خداوند و درود بر محمد ص گفت‪ :‬اى مردم‪ ،‬بعضى از انواع طمع فقر‬

‫‪43‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫است‪ ،‬و بعضى از انواع نااميدى غناء و توانگرى است‪ ،‬شما آنچه را جمع مىكنيد كه‬
‫نمىخوريد‪ ،‬و آنچه را آرزو مىنماييد كه درك نمىكنيد‪ ،‬و شما مهلت داده شده در دار‬
‫فريب و غرور هستيد‪ ،‬در زمان رسول خدا ص به وحى مؤاخذه مىشديد‪ ،‬كسى كه‬
‫چيزى را پنهان مىنمود‪ ،‬به همان پنهانش مؤاخذه مىشد‪ ،‬و كسى كه چيزى را آشكار‬
‫مىنمود‪ ،‬به همان آشكارش مؤاخذه مىشد‪ ،‬ولى براى ما بهترين اخلق تان را ظاهر‬
‫نماييد‪ ،‬و خدا خود به پنهانها داناتر است‪ ،‬كسى كه چيزى را به ما آشكار نمود و ادعا‬
‫كرد كه باطن و پنهانش خوب است‪ ،‬تصديقش نمىكنيم‪ ،‬و كسى كه براى ما ظاهر‬
‫خوب آشكار نمود‪ ،‬به وى گمان نيك ميكنيم‪ ،‬و بدانيد كه بعضى ازانواع حرص شعبه و‬
‫بخشى از نفاق است‪:‬‬
‫[و أنفقوا خيا لنفسكم و من يوق شح نفسه فأولئك هم الفلحون] (التغابن‪)16:‬‬
‫ترجمه‪« :‬و انفاق كنيد كه براى شما بهتر است‪ ،‬و آنها كه از بخل و حرص خويشتن‬
‫مصون بمانند رستگار و پيروزاند»‪.‬‬
‫اى مردم‪ ،‬جاى بود و باش خويش را نيك سازيد‪ ،‬امورتان را اصلح نماييد‪ ،‬و از‬
‫پروردگارتان بترسيد‪ ،‬و براى زنان تان لباس قباطى‪ 1‬مپوشانيد‪ ،‬چون اگر اين از نازكى‬
‫و شفافى اش بدن را ننماياند‪ ،‬باز هم آن را ظاهر و برازنده مىسازد‪ 2،‬اى مردم‪،‬‬
‫اميدوارم‪ ،‬به صورت كفاف و برابر نجات يابم نه به نفعم باشد و نه به ضررم‪ ،‬من‬
‫َ‬
‫اميدوارم‪ ،‬اگر در ميان شما اندك عمر به سر برم يا زياد‪ ،‬در ميانتان إن شاءالل ّه به‬
‫حق عمل نمايم‪ ،‬و هيچ كسى از مسلمانان ‪ -‬اگر چه در خانهاش باشد ‪ -‬باقى نماند‪،‬‬
‫مگر اينكه حق و نصيبش از مال خداوند برايش بيايد‪ ،‬در حالى كه خودش به عمل آن‬
‫مكلف نشود‪ ،‬و روزى هم در آن تكليف و زحمت نكشد‪ ،‬و اموالتان را كه خداوند براى‬
‫تان رزق داده اصلح نماييد‪ ،‬اندك و كم توأم با سهولت و نرمى‪ ،‬از زياد توأم با‬
‫دشوارى و شدت بهتر است‪ ،‬و قتل مرگى از مرگ هاست كه دامنگير نيكوكار و فاجر‬
‫مىشود‪ ،‬ولى شهيد كسى است كه نيتش را خالص گردانيده باشد‪ ،‬و وقتى يكى از‬
‫شما خواست شترى بخرد‪ ،‬بايد به شتر دراز و بزرگ روى بياورد‪ ،‬و با عصايش وى را‬
‫بزند‪ ،‬اگر آن را تيز قلب و چالك يافت بايد خريداريش نمايد‪.‬‬

‫بيانيه پرشكوه وى درباره بيان نعمتهاى خداوند بر مسلمانان و ترغيب به شكر آن‬
‫ابن جرير همچنان در تاريخش (‪ )283/3‬از عروه و غير وى روايت نموده‪ ،‬كه گفتند‪:‬‬
‫عمر بيانيه داد و گفت‪ :‬خداوند‪ ،‬كه پاكى و ستايش از آن اوست‪ ،‬شكر گزاردن را بر‬
‫شما لزم گردانيده است‪ ،‬و حج را نيز در جمله ديگر كرامتها و عزتهاى آخرت و دنيا‬
‫بر شما لزم گردانيده‪ ،‬البته بدون اينكه شما اين را از وى سئوال نموده باشيد‪ ،‬و‬
‫بدون اينكه شما رغبتى به آن داشته باشيد‪ ،‬خداوند تبارك و تعالى شما را درحالى‬
‫آفريد كه چيزى نبوديد‪ ،‬البته براى خودش و براى عبادتش‪ ،‬و برين قادر بود‪ ،‬كه شما‬
‫را ذليلترين مخلوقش نزد خود گرداند‪ ،‬ولى عموم آفريدهاش را در خدمت شما قرار‬
‫دارد‪ ،‬و شما را براى چيزى غير از خودش نگردانيد‪ ،‬و‪:‬‬
‫[سخرلكم ما ف السموات‪ ،‬و ما ف الرض و أسبغ عليكم نعمته ظاهرةً و باطنةً]‪( .‬لقمان‪)20:‬‬

‫‪ 1‬منسوب به قبطىهاى مصر‪ ،‬مفرد آن «قبطه» است‪ ،‬و نوعى از لباسهاى مصر است‪ ،‬كه نازك و‬
‫شفاف بوده و رنگ سفيد دارد‬
‫‪ .2‬يعنى‪ :‬اين لباس نازك و شفاف است‪ ،‬و نبايد پوشيده شود‪ ،‬اگر باز هم ادعا مىشود‪ ،‬كه آنقدر‬
‫نازك و شفاف نيست كه بدن از آن معلوم شود‪ ،‬پاسخ آن است كه اين نوع لباس به سبب نازك‬
‫بودنش‪ ،‬به بدن مىچسبد‪ ،‬و بدون را طورى ظاهر مىسازد‪ ،‬كه گويى آن راتوصيف مىنمايد‪ ،‬و‬
‫پوشيدن اين نوع لباس درست نيست‪ .‬م‪.‬‬

‫‪44‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫ترجمه‪« :‬براى شما آنچه را در آسمانهاست و آنچه را در زمين است رام گردانيده‬
‫است‪ ،‬و نعمتهاى خود را بر شما به شكل آشكارا و پنهان فراوان نموده و گسترانيده‬
‫است»‪.‬‬
‫و شما را در خشكى و بحر سوار گردانيد‪ ،‬و از چيزهايى پاكيزه براىتان رزق فراهم‬
‫آورد‪ ،‬تا شكر و سپاس وى را به جاى آوريد‪.‬‬
‫گذشته از اين براىتان گوش و چشم داد‪ ،‬و از نعمتهاى خداوند‪ ،‬بر شما نعمت هايى‬
‫است كه همه بنى آدم را به آن نوازيده است‪ ،‬و از آن جمله نعمت هايى هست‪ ،‬كه‬
‫فقط به آن اهل دين شما را نوازش داده است‪ ،‬باز همه اين نعمتها‪ ،‬اعم از خاص و‬
‫عامش نصيب دولت شما‪ ،‬زمان شما و طبقه شما گرديده است‪ ،‬و اگر از آن نعمتها‬
‫يك نعمتش كه نصيب يك شخص شده است در ميان همه مردم تقسيم گردد‪ ،‬همه‬
‫شان را شكر و سپاس آن خسته و مانده مىسازد‪ ،‬و حق آن بالى شان گرانى مىكند‪،‬‬
‫مگر به كمك و يارى خدا‪ ،‬و با ايمان به خدا و رسولش‪ ،‬شما در روى زمين خليفه‬
‫هستيد‪ ،‬و بر اهل آن غالبيد‪ ،‬خداوند دين را نصرت داده است‪ ،‬و جز دو امت ديگر‬
‫امتى مخالف دين تان نيست‪ :‬امتى كه غلم اسلم و اهل آن اند‪ ،‬و براىتان جزيه‬
‫مىپردازند‪ ،‬و از معشيت و زحمات و ثمره حاصلت خويش بهتر و خوب آن را براى‬
‫شما اختصاص مىدهند‪ ،‬به اين صورت زحمت و تكليف بر آنان است و منفعت از آن‬
‫شما‪ .‬و امت ديگر همان است كه در هر روز و شب انتظار وقايع و گرفتهاى خداوند‬
‫را مىكشند‪ ،‬و خداوند قلبهاى شان را پر از رعب و ترس نموده است‪ ،‬و براى شان‬
‫پناهگاهى نيست كه به آن پناه برند‪ ،‬و نه گريز گاهى است كه خود را در آن نگه دارند‬
‫و حفاظت نمايند‪ ،‬عساكر خداوند آنها را فرا گرفتهاند و به ساحه شان پايين‬
‫گرديدهاند‪ ،‬البته توأم با فراخى زندگى‪ ،‬زيادت مال‪ ،‬فرارسيدن دستههاى كمكى و‬
‫محكم سازى مرزها به اجازه و اذن خدا‪ ،‬و توأم با عافيت بزرگ و عامى‪ ،‬كه اين امت‬
‫بر بهتر از آن از ابتداى اسلم تاحال قرار نداشته است‪ ،‬و باز هم ستايش در اين‬
‫فتوحات بزرگ در هر شهر و سرزمين از آن خداست‪ ،‬ولى علىرغم اين‪ ،‬شكر‬
‫شكرگزاران‪ ،‬ذكر ذكر كنندگان و اجتهاد اجتهاد كنندگان‪ ،‬در مقايسه با اين نعمت هايى‬
‫كه عدد آن شماريده نمىشود‪ ،‬و اندازهاش گرفته نمىشود‪ ،‬ناچيز و غير كافى به نظر‬
‫مىخورد‪ ،‬و اداى حق آن جز به كمك و يارى و رحمت و لطف خداوند مقدور نمىنمايد‪،‬‬
‫به اين اساس ما از خداوندى‪ ،‬كه معبود بر حقى جز وى نيست‪ ،‬ذاتى كه اين نعمت را‬
‫براى ما ارزانى فرموده است‪ ،‬سؤال مىكنيم‪ ،‬تا ما را توفيق عمل به طاعتش و تيزى‬
‫و شتاب به رضايش نصيب گردانيد‪.‬‬
‫بندگان خدا‪ ،‬نعمت خداوند را نزدتان به ياد آوريد‪ ،‬و در كامل شدن نعمت خدا بر‬
‫خويشتن با شكرگزارى بكوشيد‪ ،‬و اين عمل را در مجالس تان و دو تن و يك تن انجام‬
‫دهيد‪ ،‬چون خداوند عزوجل براى موسى عليه السلم گفته است‪:‬‬
‫[ أخرج قومك من الظلمات إل النور و ذكرهم بأياماللّه](ابراهيم‪)5:‬‬
‫ترجمه‪« :‬قومت را از تاريكىها به سوى روشنى بيرون ساز‪ ،‬و واقعههاى گذشتهاى را‬
‫كه خداوند پديد آورده است براى شان ياد دهانى كن»‪.‬‬
‫و براى محمد ص گفته است‪:‬‬
‫[واذكروا اذ أنتم قليل مستضعفون ف الرض](النفال‪)26:‬‬
‫ترجمه‪« :‬و وقتى را ياد كنيد كه شما در زمين اندك و ناتوان بوديد»‪.‬‬
‫اگر شما وقتى كه مستضعف و محروم از خير دنيا بوديد‪ ،‬بر شعبهاى از حق قرار‬
‫مىداشتيد‪ ،‬و به آن مؤمن مىبوديد و به آن راحت مىگرفتيد‪ ،‬و از معرفت خدا و دينش‬
‫بهرهمند مىبوديد‪ ،‬و به آن‪ ،‬خير بعد از مردن را آرزو مىنموديد باز هم يك چيزى بود‪،‬‬

‫‪45‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫ولى شما از همه مردم زندگى سختتر و دشوارتر داشتيد‪ ،‬و از همه مردم جهالت تان‬
‫به خدا محكمتر بود‪ ،‬اگر اين چيزى كه شما را توسط آن از هلكت نجات بخشيده‪،‬‬
‫همراهش نصيب و حصهاى از دنياى تان نمىبود‪ ،‬و فقط اعتماد و ثقه براى تان در‬
‫قبال آخرت تان مىبود‪ ،‬كه معاد و برگشت به سوى آنست‪ ،‬و شما بر همان حالتى از‬
‫سختى و دشوارى در زندگى قرار مىداشتيد‪ ،‬كه قبل ً بر آن حالت بوديد‪ ،‬باز هم براى‬
‫تان شايسته و سزنده مىبود كه بر حصه و نصيب تان از آن حرص مىورزيديد‪ ،‬و آن را‬
‫بر غيرش غالب مىساختيد‪ ،‬اين را بگذار‪ ،‬كه اين نجات و اين دين براى تان فضيلت‬
‫دنيا و كرامت آخرت هر دو را فراهم آورده است‪ ،‬و كسى كه از شما بخواهد مىتواند‬
‫آن را از آن خود سازد‪ ،‬من شما را به خدايى سوگند مىدهم كه در ميان قلبهاى تان‬
‫حايل است‪ ،‬كه به همان حقهاى خداوند‪ ،‬كه آنها را دانستهايد عمل نماييد‪ ،‬و نفسهاى‬
‫تان را به طاعتش محصور سازيد‪ ،‬و همراه خوشى به نعمت‪ ،‬خوف را نيز به سبب‬
‫انتقال آن و برگشتش‪ ،‬در خود جا دهيد‪ ،‬چون هيچ چيزى در سلب نمودن نعمت تيزتر‬
‫و فعالتر از كفران آن نيست‪ ،‬و شكرگزارى‪ ،‬امنى است از دگرگونى‪ ،‬و افزونى است‬
‫براى نعمت‪ ،‬و انگيزهاى است براى زيادت و اين امر و نهى شما از طرف خداوند بر‬
‫من واجب است‪.‬‬

‫بيانيه وى درباره روز احد‬


‫ابن جرير از كليب روايت نموده‪ ،‬كه گفت ‪:‬عمر روز جمعه بيانيه داد‪ ،‬سوره آل‬
‫عمران را تلوت نمود‪ ،‬هنگامى كه به اين قول خداوند رسيد‪:‬‬
‫[ إن الذين تولوا منكم يوم التقى المعان](آل عمران‪)155:‬‬
‫ترجمه‪« :‬آنانى كه از شما روزى كه هر دو گروه روبرو شدند روى گردانيدند»‪.‬‬
‫گفت‪ :‬در روز احد‪ ،‬آنان را شكست داديم‪ ،‬و من فرار نمودم‪ ،‬تا اينكه به كوه بلند‬
‫شدم‪ ،‬و خود را دريافتم كه جست مىزدم‪ ،‬انگار كه در آن حالت بز كوهى باشم‪ ،‬و‬
‫مردم مىگفتند‪ :‬محمد كشته شده است‪ ،‬گفتم‪ :‬هر كس بگويد محمد كشته شده‬
‫است‪ ،‬مىكشمش‪ ،‬تا اينكه بالى كوه جمع شديم‪ ،‬و آن گاه اين نازل گرديد‪ [ :‬إن الذين‬
‫تولوا منكم يوم التقى المعان]‪.‬‬
‫و نزد ابن المنذر از كليب روايت است كه گفت‪ :‬عمربن الخطاب براى ما بيانيه داد‪ ،‬و‬
‫بر منبر سوره آل عمران را مىخواند‪ ،‬و مىگفت‪ :‬اين احدى است‪ ،‬بعد از آن گفت‪ :‬روز‬
‫احد از اطراف رسول خدا ص پراكنده شديم‪ ،‬و من به كوه بلند شدم‪ ،‬آن گاه از‬
‫يهوديى شنيدم كه مىگويد‪ :‬محمد كشته شد‪ ،‬گفتم‪ :‬ديگر ازهر كسى شنيدم كه بگويد‪:‬‬
‫محمد كشته شده است‪ ،‬گردنش را مىزنم‪ ،‬آن گاه نگاه نمودم كه رسول خدا ص‬
‫هست‪ ،‬و مردم به سويش بر مىگردند‪ ،‬و اين آيت نازل گرديد‪:‬‬
‫[و ما ممد إلً رسول] (آل عمران‪)144:‬‬
‫ترجمه‪« :‬و محمد فقط پيامبر است»‪.‬‬
‫اين چنين در الكنز (‪ )238/1‬آمده است‪.‬‬

‫بيانيههاى متفرقه وى‬


‫َّ‬
‫ابوعبيد‪ ،‬خرائطى‪ ،‬صابونى و عبدالرزاق از عبدالله بن عدى بن خيار روايت نمودهاند‬
‫كه گفت‪ :‬از عمربن الخطاب بر منبر شنيدم كه مىگفت‪ :‬بنده وقتى براى خدا تواضع‬
‫نمايد‪ ،‬خداوند قدر و منزلتش را بلند مىكند‪ ،‬و مىگويد‪ :‬بلند شو خداوند بلندت سازد‪،‬‬
‫به اينصورت او درنفس خود حقير مىباشد‪ ،‬و در چشمهاى مردم بزرگ‪ ،‬و وقتى تكبر‬

‫‪46‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫نمايد و از حد خود تجاوز نمايد‪ ،‬خداوند به شدت بر زمين مىزندش و مىگويد‪ :‬پست و‬
‫بدحال باشد‪ ،‬خداوند پست و فرومايه ات بسازد‪ ،‬به اين صورت او در نفس خود‬
‫بزرگ مىباشد‪ ،‬و در چشمهاى مردم حقير‪ ،‬حتى كه از خنزير هم نزدشان ذليلتر و‬
‫حقيرتر مىباشد‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )143/2‬آمده است‪ .‬و خطيب از ابوسعيد خدرى‬
‫روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬عمربن الخطاب براى ما بيانيه داد و گفت‪ :‬من ممكن شما را‬
‫از چيزهايى منع نمايم كه خوب باشد‪ ،‬و به چيزهايى امرتان نمايم كه براىتان خوب‬
‫نباشد‪ ،‬آخرين چيزى كه در قرآن نازل شده آيت سود است‪ ،‬و رسول خدا ص در‬
‫حالى درگذشت كه آن را براى ما بيان ننمود‪ ،‬بنابراين آنچه شما را در شك مىاندازد‬
‫تركش نماييد‪ ،‬و به آنچه عمل كنيد كه شما را در شك نمىاندازد‪ .‬اين چنين در الكنز (‬
‫‪ )232/2‬آمده است‪.‬‬
‫و ابن ضياء از اسود بن يزيد از عمربن الخطاب روايت نموده‪،‬كه وى براى مردم‬
‫بيانيه داد و گفت‪ :‬كسى كه از شما اراده حج را نمود‪ ،‬بايد از ميقات احرام بندد‪ ،‬و‬
‫ميقات هايى كه رسول خدا ص براىتان مشخص ساخته اين هااند‪ :‬براى اهل مدينه‪ ،‬و‬
‫كسى كه از غير اهل مدينه از آنجا عبور نمايد ذوالحليفه است‪ ،‬براى اهل شام‪ ،‬و‬
‫كسى كه از غير اهل شام از آنجا عبور كند جحفه است‪ ،‬براى اهل نجد و كسى كه از‬
‫م َو براى اهل عراق و‬ ‫مل َ ْ‬
‫غير اهل نجد از آنجا عبور نمايد قرن است‪ ،‬براى اهل يمن يَل َ ْ‬
‫ساير مردم ذات عرق است‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )30/2‬آمده است‪.‬‬
‫احمد‪ ،‬ابويعلى و ابوعبيد از ابن عباس روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬عمر بيانيه داد‪ ،‬و‬
‫رجم ‪ -‬سنگسار ‪ -‬را متذكر شد و گفت‪ :‬درمورد رجم فريب داده نشويد‪ ،‬چون رجم و‬
‫سنگسار حدى از حدود خداست‪ ،‬آگاه باشيد‪ :‬رسول خدا ص سنگسار نموده است‪ ،‬و‬
‫بعد ازوى ما سنگسار نمودهايم‪ ،‬و اگر خوف اين حرف گويندگان و ايرادگيران كه‪:‬‬
‫عمر در كتاب خدا‪ ،‬آنچه را افزوده كه از آن نيست‪ ،‬نمىبود‪ ،‬دريك گوشه مصحف‬
‫مىنوشتم‪ :‬عمر بن الخطاب‪ ،‬عبدالرحمن بن عوف و فلن و فلن شاهديم‪ ،‬كه رسول‬
‫خدا ص سنگسار نمود‪ ،‬وى بعد از وى ما هم سنگسار نموديم‪ ،‬آگاه باشيد‪ :‬بعد از شما‬
‫اقوامى مىآيند‪ ،‬كه رجم‪ ،‬خروج دجال‪ ،‬شفاعت و عذاب قبر همه را تكذيب مىكنند‪.‬‬
‫ونزد مالك‪ ،‬ابن سعد‪ ،‬مسدد و حاكم از سعيدبن مسيب روايت است كه‪ :‬عمر وقتى‬
‫از منى پايين شد‪ ،‬شترش را در ابطح خوابانيد‪ ،‬و مجموعهاى از ريگ را جمع نمود‪ ،‬و‬
‫گوشه لباسش را بر آن گسترانيد‪ ،‬آن گاه بر آن برپشت افتيد‪ ،‬و دست هايش را به‬
‫سوى آسمان بلند نمود و گفت‪ :‬بار خدايا‪ ،‬سنم بزرگ شده است‪ ،‬قوتم ضعيف‬
‫گرديده است و رعيتم پراكنده و اضافه شده است‪ ،‬پس مرا بدون ضياع و افراط به‬
‫سوى خودت قبض نما‪ ،‬و هنگامى كه به مدينه آمد‪ ،‬براى مردم بيانيه داد‪ ،‬و گفت‪ :‬اى‬
‫مردم‪ ،‬فرايض بر شما فرض گردانيده شدهاند‪ ،‬و سنتها براى تان وضع شدهاند‪ ،‬و بر‬
‫راه روشن ترك شدهايد‪ ،‬بعد از آن با دست راستش بر دست چپش زد‪[ ،‬و گفت‪]:‬‬
‫مگر اينكه با مردم به سوى راست و چپ گمراه شويد‪ ،‬گذشته از اين زنهار كه درباره‬
‫آيت رجم هلك گرديد‪ ،‬و گويندهاى بگويد‪ :‬در كتاب خدا دو حد را نمىيابيم‪ 1،‬من رسول‬
‫خدا ص را ديدم كه سنگسار نمود‪ ،‬و بعد از وى سنگسار نموديم‪ ،‬به خدا سوگند‪ ،‬اگر‬
‫تسر اين گفته مردم نباشد كه‪ :‬عمر در كتاب خدا نوآورى نموده است‪ ،‬حتما ً آن را در‬
‫مصحف مىنوشتم‪،‬ما خوانديم‪( :‬الشيخ والشيخة إذا زنيا فارجوها البتة)‪ ،‬ترجمه‪« :‬مرد زندار و زن‬
‫شورهدار وقتى زنا نمودند هر دوى شان را حتما ً سنگسار نماييد»‪ .‬سعيد مىگويد‪ :‬تا‬

‫‪ 1‬يعنى‪ :‬حد رجم و دره زدن را نمىيابيم‪ ،‬بلكه فقط حد دره زدن را مىيابيم‪.‬‬

‫‪47‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫هنوز ذوالحجه سپرى نشده بود‪ ،‬كه وى زده شد‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )90/3‬آمده‬
‫است‪.‬‬
‫طيالسى‪ ،‬ابن سعد‪ ،‬ابين ابى شيبه‪ ،‬احمد‪ ،‬ابن حبان‪ ،‬مسلم‪ ،‬نسائى‪ ،‬ابوعوانه و‬
‫ابويعلى از معدان بن ابى طلحه يعمرى روايت نمودهاند كه‪ :‬عمر بن الخطاب روز‬
‫جمعه بر منبر برخاست‪ ،‬و خداوند را ثناء و ستايش كرد‪ ،‬بعد رسول خدا ص و ابوبكر‬
‫را متذكر گرديد‪ ،‬و بعد از آن گفت‪ :‬خوابى ديدم‪ ،‬و مىپندارمش كه اجلم فرارسيده‬
‫باشد‪ ،‬ديدم كه گويى خروس سرخ رنگى مرا دوباره با منقار خود زد‪ ،‬و من آن را‬
‫براى اسماء دختر عميس قصه نمودم‪ ،‬وى گفت‪ :‬تو را مردى از عجم به قتل‬
‫مىرساند‪ ،‬و مردم مرا امر مىكنند كه جانشين تعيين كنم‪ ،‬ولى خداوند چنان نيست كه‬
‫دينش را ضايع گرداند‪ ،‬و نه هم خلفتش را كه نبى اش را به آن مبعوث نموده است‪،‬‬
‫و اگر كارى بر من به عجله و شتاب صورت گرفت‪ ،‬شورا درميان همين شش تن‬
‫است‪ ،‬كه پيامبر ص از ايشان راضى درگذشت‪ :‬عثمان‪ ،‬على‪ ،‬زبير‪ ،‬طلحه‪،‬‬
‫عبدالرحمن بن عوف و سعدبن ابى وقاص‪ ،‬و با كسى كه از ايشان بيعت كرديد‪ ،‬از‬
‫وى بشنويد و اطاعت نماييد‪ ،‬و من ميدانم كه مردمانى بر اين امر طعن خواهند نمود‪،‬‬
‫آنان كسانى اند‪ ،‬كه من با اين دستم عليه شان به خاطر اين دين جنگيدهام‪( ،‬اگر‬
‫چنين نمودند)‪ 1‬آنان دشمنان (خدا) و كافر و گمراهاند و من چيزى را مهمتر‪ 2‬نزدم از‬
‫موضوع كلله به شما نمىگذارم‪ ،‬به خدا سوگند‪ ،‬نبى خدا ص در چيزى بر من‪ ،‬از‬
‫ابتداى صحبتش آن چنان شدت و سختى نكرده بود كه در موضوع كلله نمود‪ ،‬حتى كه‬
‫با انگشتش در سينهام زد و گفت‪« :‬آيت تابستان كه در آخر سوره نساء نازل شده‬
‫برايت كفايت مىكند»‪ ،‬و اگر من زنده ماندم‪ ،‬در آن مورد فيصلهاى انجام خواهم داد‪،‬‬
‫كه خواننده و غير خواننده آن را بداند‪ ،‬و من خداوند را بر اميران شهرها شاهد‬
‫مىآورم‪ ،‬كه من آنان را فقط براى اين فرستادهام‪ ،‬كه براى مردم دين شان و سنت‬
‫نبى شان را بياموزانند‪ ،‬و آنچه نزدشان پوشيده باقى ماند و ندانستند آن را به من‬
‫راجع سازند‪ ،‬گذشته از اين‪ ،‬اى مردم شما از دو درختى مىخوريد‪ ،‬كه خبيث مىپندارم‬
‫شان‪ :‬سير و پياز‪ ،‬به خدا سوگند‪ ،‬پيامبر خدا ص را مىديدم‪ ،‬كه اگر بوى آن را از‬
‫مردى احساس مىنمود‪ ،‬دستور مىداد و از دست وى گرفته مىشد‪ ،‬و از مسجد بيرون‬
‫كرده مىشد و به بقيع آورده مىشد‪ ،‬كسى كه لبد آن را مىخورد‪ ،‬بايد با پختن‬
‫بميراندش‪ ،‬به اين صورت وى روز جمعه براى مردم بيانيه داد‪ ،‬و روز چهارشنبه‪ ،‬كه‬
‫هنوز چهار روز از ذى الحجه باقى بود‪ ،‬مجروح گرديد‪ .‬اين چنين در الكنز (‪)153/3‬‬
‫آمده است‪.‬‬
‫طبرانى در الوسط‪ ،‬احمد‪ ،‬شاشى‪ ،‬بيهقى و سعيد بن منصور از يساربن معرور‬
‫روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬عمر براى ما بيانيه داد و گفت‪ :‬اى مردم‪ ،‬رسول خدا ص‬
‫اين مسجد را در حالى آباد نمود‪ ،‬كه با ما مهاجرين و انصار همراهش بوديم‪ ،‬و وقتى‬
‫ازدحام شديد گرديد‪ ،‬بايد يكى از شما بر پشت برادرش سجده كند‪ .‬و قومى را ديد‬
‫كه در راه نماز مىگزاردند‪ ،‬گفت‪ :‬در مسجد نماز بگزاريد‪ .‬اين چنين در الكنز (‪)259/4‬‬
‫آمده است‪.‬‬
‫ابن عساكر‪ ،‬سعيدبن منصور و تمام از عمر روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬وقتى كه‬
‫عمربن الخطاب خليفه تعيين شد‪ ،‬براى مردم بيانيه داد‪ ،‬و گفت رسول خدا ص سه‬
‫روز متعه‪ 3‬را براى ما اجازه داد‪ ،‬و بعد آن را حرام گردانيد‪ ،‬به خدا سوگند‪ ،‬اگر‬

‫‪ 1‬به نقل از مسلم‪.‬‬


‫‪ 2‬كلله شخصى است كه وفات نمايد و از خود نه فرزندى بجا بگذارد و نه پدرى‪ .‬م‪.‬‬
‫‪ 3‬متعه ازدواجى است كه تا مدت معينى صورت بگيرد‪ .‬م‪.‬‬

‫‪48‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫زندارى را بدانم كه متعه نموده است‪ ،‬با سنگ سنگسارش مىكنم‪ ،‬مگر اين كه برايم‬
‫چهار شاهد بياورد‪ ،‬و شهادت بدهند كه رسول خدا ص آن را بعد از تحريمش حلل‬
‫نموده است‪ ،‬و هر مرد ازدواج نكردهاى را از مسلمانان اگر چنان دريابم كه متعه‬
‫نموده باشد‪ ،‬صد دره مىزنمش‪ ،‬مگر اينكه برايم چهار شاهد بياورد‪ ،‬و شهادت بدهند‬
‫كه رسول خدا ص آن را بعد از تحريمش حلل نموده است‪ .‬اين چنين در الكنز (‬
‫‪ )293/8‬آمده است‪.‬‬
‫َ‬
‫و بيهقى از عبدالل ّه بن سعيد از جدش روايت نموده كه‪ :‬وى از عمربن الخطاب كه‬
‫بر منبر قرار داشت شنيد كه مىگفت‪ :‬اى گروه مسلمانان‪ ،‬خداوند از سرزمين‬
‫عجمها‪ ،‬از زنان و اولدشان غنيمت هايى را نصيب تان گردانيده است‪ ،‬كه نصيب‬
‫رسول خدا ص و ابوبكر نگردانيده بود‪ ،‬و من مىدانم كه مردانى به زنان نزديك خواهند‬
‫شد‪ ،‬هرگاه براى مردى‪ ،‬زنى از زنان عجم اولد آورد‪[ ،‬آن زن مادر فرزندش مىشود]‬
‫و شما مادران اولدتان را نفروشيد‪ ،‬چون اگر شما اين عمل را انجام دهيد‪ ،‬احتمال‬
‫دارد مردى در حال نادانى با محرم خود عمل جنسى انجام دهد‪ .‬اين چنين در الكنز (‬
‫‪ )292/8‬آمده است‪.‬‬
‫و ابن جرير از معرور يا ابن معرور تميمى روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬از عمربن الخطاب‬
‫كه بر منبر بلند شده بود‪ ،‬و دو پايه از جاى نشستن رسول خدا ص پايينتر نشسته بود‪،‬‬
‫شنيدم كه گفت‪ :‬شما را به تقواى خداوند توصيه مىكنم‪ ،‬از كسى كه خداوند او را‬
‫متولى امر شما گردانيده‪ ،‬بشنويد و اطاعت نماييد‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )208/8‬آمده‬
‫است‪.‬‬
‫و بيهقى از ابوهريره روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬عمربن الخطاب در بيانيهاش‬
‫مىگفت‪ :‬كسى از شما كه از خواهشات نفس‪ ،‬خشم و طمع حفاظت شود‪ ،‬و در‬
‫سخن به صدق و راستى موفق گردد‪ ،‬كامياب است‪ ،‬زيرا اين عمل وى را به خير‬
‫سوق مىدهد‪ ،‬كسى كه دروغ بگويد‪ ،‬كار بد انجام مىدهد‪ ،‬و كسى كه كار بد انجام‬
‫مىدهد‪ ،‬هلك مىگردد‪ ،‬و زنهار كه شما دست به [كبر و] فجور زنيد‪ ،‬كسى كه از خاك‬
‫آفريده شد و به خاك بر مىگردد [تكبّر و] فجور وى را كى مىزيبد؟ امروز زنده است و‬
‫فردا مرده‪ ،‬كار هر روز را در همان روز انجام دهيد و از دعاى مظلوم اجتناب نماييد‪،‬‬
‫و خويشتن را در جمله مردگان بشماريد‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )208/8‬آمده است‪.‬‬
‫و بخارى در الدب و ابن خزيمه و جعفر فريابى از قبيصه روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬از‬
‫عمر كه بر منبر قرار داشت شنيدم كه مىگفت‪ :‬كسى كه رحم نكند‪ ،‬رحم نمىشود‪،‬‬
‫كسى كه نبخشد‪ ،‬بخشيده نمىشود‪ ،‬كسى كه توبه نكند‪ ،‬توبهاش پذيرفته نمىشود و‬
‫كسى كه تقوا پيشه نكند‪ ،‬محفوظ نگه داشته نمىشود‪ .‬اين چنين در الكنز (‪)207/8‬‬
‫آمده است‪.‬‬
‫و ابونعيم در الحليه (‪ )50/1‬از عروه روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬عمر در بيانيهاش‬
‫گفت‪ :‬بدانيد كه طمع فقر است‪ ،‬و به دور از طمع بودن استغناست‪ ،‬و انسان وقتى از‬
‫چيزى نااميد شود و طمع آن در دل نگيرد‪ ،‬از آن مستغنى مىشود‪ .‬اين را ابن المبارك‬
‫نيز روايت نموده‪ ،‬اين چنين در الكنز (‪ )235/8‬آمده است‪.‬‬
‫َ‬
‫و ابونعيم در الحليه (‪ )54/1‬از عبدالل ّه بن خراش از كاكايش روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪:‬‬
‫از عمربن الخطاب در بيانيهاش شنيدم كه مىگفت‪ :‬بار خدايا‪ ،‬ما را متمسك به رسن‬
‫خود گردان‪ ،‬و بر امرت ثابت مان ساز‪ .‬احمد در الزهد‪ ،‬رويانى‪ ،‬للكائى و ابن عساكر‬
‫نيز اين را روايت نمودهاند‪ ،‬و افزودهاند‪ :‬و از فضلت براى مان رزق نصيب گردان‪.‬‬
‫چنانكه در الكنز (‪ )303/1‬آمده است‪.‬‬

‫‪49‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫و احمد (‪ )17/1‬از ابوسعيد روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬عمر براى مردم بيانيه داد و‬
‫گفت‪ :‬خداوند عزوجل آنچه را خواست براى نبى اش ص رخصت داد‪ ،‬و نبى خدا ص‬
‫بر راهش رفت‪ ،‬و حج و عمره را‪ ،‬طورى كه خداوند امرتان نموده است بجا آريد‪ ،‬و‬
‫فرجهاى اين زنان را نگه داريد‪.‬‬
‫و احمد (‪ )20/1‬از ابن زبير روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬از عمربن الخطاب در‬
‫بيانيهاش شنيدم كه مىگفت‪ :‬وى از رسول خدا ص شنيده است كه مىگفت‪« :‬كسى‬
‫كه ابريشم را در دنيا بپوشد‪ ،‬در آخرت برايش پوشانيده نمىشود»‪.‬‬
‫و احمد (‪ )34/1‬از ابوعبيده مولى عبدالرحمن بن عوف روايت نموده كه‪ :‬وى در‬
‫عيد با عمربن الخطاب حاضر بود‪ ،‬و او قبل از اين كه خطبه ايراد كند‪ ،‬عيد را بدون‬
‫اذان و اقامت به جاى آورد‪ ،‬و بعد از آن خطبه خواند و گفت‪ :‬اى مردم‪ ،‬رسول خدا‬
‫ص از روزه اين دو روز منع نموده است‪ ،‬يكى از آنها روزى است كه روزه تان را در‬
‫آن افطار مىكنيد‪ ،‬و آن روز روز عيد [فطر] است‪ ،‬و ديگرش روزى است كه در آن از‬
‫قربانىهاى تان مىخوريد‪.‬‬
‫و احمد (‪ )43/1‬از علقمه بن وقاص ليثى روايت نموده‪ ،‬كه وى از عمربن الخطاب‬
‫در حالى كه براى مردم بيانيه مىداد شنيد‪ ،‬كه مىگفت‪ :‬از رسول خدا ص شنيدم كه‬
‫مىفرمود‪« :‬عمل منوط به نيت است‪ ،‬و براى هر شخص همانچه است كه نيت نموده‪،‬‬
‫كسى كه هجرتش به سوى خدا و رسول وى باشد‪ ،‬هجرتش به سوى خدا و رسولش‬
‫است‪ ،‬و كسى كه هجرتش براى به دست آوردن دنيا‪ ،‬يا با نكاح در آوردن زنى باشد‪،‬‬
‫هجرتش به سوى همانچه است‪ ،‬كه به سوى آن هجرت نموده است»‪.‬‬
‫و ابن سعد (‪ )322/3‬از سليمان بن يسار روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬در زمان قحطى‬
‫رماده عمربن الخطاب براى مردم بيانيه داد و گفت‪ :‬اى مردم‪ ،‬از خداوند در نفسهاى‬
‫خويش بترسيد‪ ،‬و همچنان در آن امرتان كه از مردم غائب است‪ ،‬من به شما آزمايش‬
‫شدهام و شما به من‪ ،‬و من نمىدانم كه قهر و خشم بر من است و نه بر شما‪ ،‬يا كه‬
‫بر شماست و نه بر من‪ ،‬و يا اين كه مرا و شما را فراگرفته است‪ ،‬بنابراين بياييد به‬
‫خدا دعا كنيم‪ ،‬تا قلبهاى مان را اصلح نمايد‪ ،‬رحم مان بكند و خشكسالى و قحطى را‬
‫از ما دور كند‪ ،‬مىافزايد‪ :‬و در آن روز عمر دست هايش را بلند نموده بود و دعا‬
‫مىكرد‪ ،‬و مردم هم دعا مىنمودند‪ ،‬وى مدت درازى گريست و مردم هم گريه نمودند‪،‬‬
‫و بعد از آن پايين گرديد‪.‬‬
‫احمد (‪ )44/1‬از ابوعثمان نهدى روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬من زير منبر عمر در حالى‬
‫نشسته بودم‪ ،‬كه وى براى مردم بيانيه مىداد‪ ،‬در بيانيهاش گفت‪ :‬از رسول خدا ص‬
‫شنيدم كه مىگويد‪« :‬بيشترى خوفم بر اين امت‪ ،‬از هر منافق عالمزبان است»‪ .‬و‬
‫بيانيههاى عمر در باب اجتماع كلمه و اتحاد احكام گذشت‪.‬‬

‫بيانيههاى اميرالمؤمنين عثمان بن عفان‬


‫ابن سعد (‪ )62/3‬از ابراهيم بن عبدالرحمن مخزومى روايت نموده است‪ :‬هنگامى كه‬
‫با عثمان بيعت صورت گرفت‪ ،‬به سوى مردم بيرون گرديد‪ ،‬و براى شان بيانيه داد‪،‬‬
‫و پس از حمد وثناى خداوند گفت‪ :‬سوار شدن بار اول دشوار است‪ ،‬و بعد از اين روز‬
‫روزهايى است‪ ،‬اگر زنده ماندم‪ ،‬به روش خوب براى تان بيانيه خواهم داد‪ ،‬و ما در‬
‫گذشته خطيب نبوديم‪ ،‬و خداوند براى مان علم نصيب خواهد فرمود‪.‬‬
‫و ابن جرير طبرى در تاريخش (‪ )305/3‬از طريق سيف از بدر بن عثمان از كاكايش‬
‫روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬هنگامى كه اهل شورى به عثمان بيعت نمودند‪ ،‬وى در حالى‬
‫كه خيلىها شديد خفه و غمگين به نظر مىخورد بيرون گرديد‪ ،‬به منبر رسول خدا ص‬

‫‪50‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫آمد و براى مردم بيانيه داد‪ ،‬وى پس از حمد و ثناى خداوند و درود فرستادن بر پيامبر‬
‫ص گفت‪ :‬شما در دار دگرگونى و مسافرت‪ ،‬و در باقى مانده عمرها قرار داريد‪،‬‬
‫بنابراين در مدت قبل از اجلهاى تان به بهترين چيزهايى مبادرت ورزيد كه توانايى‬
‫شان را داريد‪ ،‬مرگ براى تان نزديك گردانيده شده است‪ ،‬يا صبح به سراغ تان مىآيد‬
‫يا بيگانه‪ ،‬آگاه باشيد‪ :‬دنيا با فريب و غرور پيچانيده شده است‪:‬‬
‫[فل تغرنكم الياةالدنيا و ل يغرنكم باللّه الغرور](لقمان‪)33:‬‬
‫ترجمه‪« :‬مبادا زندگانى دنيا شما را بفريبد‪ ،‬و مبادا شيطان شما را مغرور سازد»‪.‬‬
‫از كسانى كه در گذشتهاند عبرت بگيريد‪ ،‬بعد از آن تلش نماييد‪ ،‬و غافل نشويد‪ ،‬زيرا‬
‫در مورد شما غفلت صورت نمىگيرد‪ ،‬فرزندان دنيا و برادران آن‪ ،‬آنانى كه دنيا را‬
‫كشت نمودند و آباد كردند و از آن براى مدت طولنى لذت بردند كجايند؟ آيا دنيا‬
‫ايشان را بيرون نينداخت؟! دنيا را در همان جايى بيندازيد‪ ،‬كه خداوند انداختهاش‪ ،‬و‬
‫آخرت را طلب كنيد‪ ،‬چون خداوند براى دنيا‪ ،‬و براى آنچه بهتر و نيكوست مثالى بيان‬
‫فرموده‪ ،‬و گفته‪:‬‬
‫[و اضرب لم مثل الياة الدنيا كماءٍ أنزلناه من السماء فاختلط به نبات الرض فأصبح هضيما تذروه الرياح‪ ،‬و كاناللّه على‬
‫كل شىءٍ مقتدرا‪ .‬الال و البنون زينة الياة الدنيا‪ ،‬و الباقيات الصالات خي عند ربك ثوابا و خيَ أملً] (الكهف‪)45 -46:‬‬
‫ترجمه‪« :‬زندگى دنيا را براى آنها به آبى تشبيه كن كه از آسمان فرو مىفرستيم‪ ،‬و به‬
‫وسيله آن گياهان زمين‪ ،‬سرسبز و درهم فرو مىروند‪ ،‬اما بعد از مدتى مىخشكند‪،‬‬
‫بگونهاى كه بادها آنها را به هر سو پراكنده مىكنند‪ ،‬و خداوند بر هر چيز تواناست‪ .‬مال‬
‫و فرزندان‪ ،‬زينت حيات دنيا هستند‪ ،‬و باقيات صالحات ثوابش نزد پروردگارت بهتر و‬
‫اميدبخشتر است»‪.‬‬
‫آن گاه مردم به وى روى آوردند و همراهش بيعت كردند‪.‬‬
‫و ابن جرير همچنان در تاريخش (‪ )446/3‬به اسنادى كه در آن سيف آمده‪ ،‬از عتبه‬
‫روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬عثمان بعد از اينكه همراهش بيعت صورت گرفت‪ ،‬براى‬
‫مردم بيانيه داد و گفت‪ :‬اما بعد‪[ :‬خلفت ]به دوش من گذاشته شد‪ ،‬و قبولش كردم‪،‬‬
‫آگاه باشيد‪ :‬من پيروى كننده هستم و نه مبتدع‪ ،‬و آگاه باشيد‪ ،‬كه از شما بر من‪ ،‬بعد‬
‫از كتاب خداوند عزوجل و سنت نبى اش ص سه چيز است‪ :‬پيروى كسى كه قبل از‬
‫من بود‪ ،‬البته در آنچه بر آن جمع شديد و سنت ساختيد‪ ،‬و سنت اهل خير‪ ،‬در مواردى‬
‫كه شما در آن مورد به مشوره از خود سنتى بجا نگذاشتيد و دست بازداشتن از شما‪،‬‬
‫مگر در آنچه كه خود آن را بر خويشتن لزم گردانيد‪ .‬آگاه باشيد‪ ،‬كه دنيا سبز است‪ ،‬و‬
‫براى مردم مرغوب گردانيده شده‪ ،‬و تعداد زيادى از آنان به سويش روى آوردهاند‪،‬‬
‫ولى شما به دنيا ميل نكنيد و نه بر آن اعتماد نماييد‪ ،‬چون دنيا جاى اعتماد و ثقه‬
‫نيست‪ ،‬و بدانيد كه دنيا كسى را ترك كردنى و گذاشتنى نيست‪ ،‬مگر اينكه انسان خود‬
‫آن را ترك بگويد‪.‬‬

‫بيانيههاى متفرقه وى‬


‫دينورى در المجالسة و ابن عساكر از مجاهد روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬عثمان بن‬
‫عفان بيانيه داد‪ ،‬و در بيانيهاش گفت‪ :‬فرزند آدم‪ ،‬بدان ملك الموتى كه موظف تو‬
‫گرديده است‪ ،‬هميشه از وقتى كه در دنيا هستى تو را مىگذارد‪ ،‬و به سوى غير تو‬
‫مىرود‪ ،‬ولى چنان انگار‪ ،‬كه از غير تو حال درگذشته‪ ،‬و به سوى تو مىآيد و تو را اراده‬
‫نموده است‪ ،‬بنابراين آمادگى خود را بگير‪ ،‬و براى آن آماده شو‪ ،‬و غافل مشو‪ ،‬چون‬
‫او از تو غافل نمىشود‪ ،‬فرزند آدم‪ ،‬بدان‪ :‬اگر از نفس خودت غافل شدى و آمادگى‬

‫‪51‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫نگرفتى‪ ،‬غير تو براى آن آمادگى نمىگيرد‪ ،‬و از ملقات خداوند گزيرى نيست‪ ،‬بنابراين‬
‫براى نفست خودت آمادگى بگير‪ ،‬و آن را براى ديگران مسپار‪ ،‬والسلم‪ .‬اين چنين در‬
‫الكنز (‪ )109/8‬آمده است‪.‬‬
‫و دينورى و ابن عساكر از حسن روايت نمودهاند كه‪ :‬عثمان بن عفان براى مردم‬
‫بيانيه داد‪ ،‬و پس از حمد و ثناى خداوند گفت‪ :‬اى مردم از خدا بترسيد‪ ،‬چون تقواى‬
‫خدا غنيمت است‪ ،‬و بهترين و خوبترين خردمندى و زيركى اين است‪ ،‬كه انسان نفس‬
‫خود را منقاد بسازد‪ ،‬و براى ما بعد مرگ عمل كند‪ ،‬و از نور خداوند‪ ،‬نورى را براى‬
‫تاريكى قبر كسب نمايد‪ ،‬و بايد بنده از اين بترسد كه خداوند كور حشرش كند‪ ،‬در‬
‫حالى كه بينا بوده است‪ ،‬و براى حكيم كلم جامع كفايت مىكند‪ ،‬و كر از جاى دور‬
‫صدا كرده مىشود‪ ،‬و بدانيد‪ ،‬با كسى كه خدا باشد‪ ،‬از چيزى نمىترسد‪ ،‬و كسى را كه‬
‫خداوند در مقابلش قرار گيرد‪ ،‬بعد از وى از كى تمنى مىكند؟‪ .‬اين چنين در الكنز (‬
‫‪ )224/8‬آمده است‪.‬‬
‫و ابن جرير و ابن ابى حاتم از حسن روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬عثمان را بر منبر ديدم‬
‫كه گفت‪ :‬اى مردم‪ ،‬از خداوند در اين اعمال پوشيده و پنهان بترسيد‪ ،‬چون من از‬
‫رسول خدا ص شنيدم كه مىگفت‪« :‬سوگند به ذاتى كه جان محمد در دست اوست‪،‬‬
‫هر كس عمل پوشيدهاى را انجام دهد‪ ،‬خداوند چادر آشكار آن را بر تنش مىنمايد‪ ،‬اگر‬
‫خير باشد‪ ،‬خير‪ ،‬و اگر شر باشد‪ ،‬شر‪ ،‬بعد از آن اين آيت را تلوت نمود‪:‬‬
‫[و رياشا ‪ -‬و نگفت‪ :‬و ريشا ‪ -‬و لباس التقوى ذلك خي] (العراف‪)26:‬‬
‫ترجمه‪« :‬و مايه زينت شماست و لباس پرهيزگارى بهتر است»‪.‬‬
‫مىگويد‪ :‬هدف اخلق نيكوست‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )137/2‬آمده است‪.‬‬
‫احمد‪ ،‬بزار‪ ،‬مروزى‪ ،‬شاشى‪ ،‬ابويعلى و سعيدبن منصور از عبادبن زاهر روايت‬
‫نمودهاند كه گفت‪ :‬از عثمان در حالى كه بيانيه مىداد شنيدم كه گفت‪ :‬به خدا سوگند‪،‬‬
‫ما رسول خدا ص را در سفر و اقامت همراهى و مصاحبت نموديم‪ ،‬وى مريضهاى ما‬
‫را عيادت مىنمود‪ ،‬جنازه هايمان را مشايعت مىكرد‪ ،‬همراه مان به غزا مىرفت‪ ،‬و با‬
‫كم و زياد همراه مان مواسات و همدردى مىنمود‪ ،‬و مردمانى حال مرا درباره وى‬
‫مياموزانند‪ ،‬احتمال دارد‪ ،‬كه يكى از ايشان وى را هرگز نديده باشد‪ .‬اين چنين در‬
‫‪1‬‬
‫الكنز (‪ )44/4‬آمده است‪ .‬هيثمى (‪ )228/7‬مىگويد‪ :‬اين را احمد و ابويعلى در الكبير‬
‫روايت نمودهاند‪ ،‬و دومى افزوده است‪ :‬آن گاه اعين پسر همسر فرزدق براى وى‬
‫گفت‪ :‬اى نعثل‪ 2‬تو تغيير نمودهاى‪ ،‬عثمان پرسيد‪ :‬اين كيست؟ گفتند‪ :‬اعين‪ ،‬فرمود‪:‬‬
‫بلكه تو اى بنده تغيير نمودهاى‪ ،‬مىافزايد‪ :‬آن گاه مردم به سوى اعين حمله نمودند‪،‬‬
‫مىگويد‪ :‬ومردى از بنى ليث آنان را از وى باز مىداشت‪ ،‬تا اين كه وى را داخل منزلش‬
‫نمود‪ .‬رجال اين دو‪ ،‬رجال صحيح اند‪ ،‬غير عبادبن زاهر كه ثقه است‪ .‬شافعى و بيهقى‬
‫(‪ )9/8‬از مالك از كاكايش ابوسهيل بن مالك از پدرش روايت نمودهاند كه‪ :‬وى از‬
‫عثمان بن عفان در بيانيهاش شنيد كه مىگفت‪ :‬خردسال را به كسب مكلف نسازيد‪،‬‬
‫چون هر گاهى وى را به كسب مكلف سازيد دزدى مىكند‪ ،‬و كنيز بدون هنر و حرفه را‬
‫نيز به كسب مكلف نسازيد‪ ،‬چون اگر شما وى را به كسب مكلف سازيد‪ ،‬از طريق‬
‫فاحشه گرى كسب مىكند‪،‬و عفت آنان را‪ ،‬وقتى خداوند شما را عفيف ساخته‬
‫است‪،‬نگه داريد‪ ،‬و از طعامها همان طعامى را انتخاب نماييد كه پاك و خوب است‪.‬‬
‫بيهقى مىگويد‪ :‬بعضى ايشان اين را از عثمان به نقل ثورى مرفوع ذكر نمودهاند‪ ،‬ولى‬
‫رفع آن ضعيف است‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )47/5‬آمده است‪.‬‬
‫‪ 1‬اين چنين در اصل آمده‪ ،‬ولى ظاهر‪ :‬طبرانى است و نه ابويعلى‪.‬‬
‫‪ 2‬دشمنان عثمان وى را نعثل مىناميدند‪ ،‬و نعثل نام مردى بود از مصر داراى قد رسا و رويش دراز‪.‬‬

‫‪52‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫و بيهقى از زيدبن صلت روايت نموده كه‪ :‬وى از عثمان در حالى كه بر منبر قرار‬
‫داشت شنيد كه مىگفت‪ :‬اى مردم‪ ،‬من شما را از قمار ‪ -‬هدفش نرد است ‪ -‬بر حذر‬
‫مىدارم‪ ،‬چون برايم تذكر داده شد‪ ،‬كه آن در خانههاى عدهاى از شما هست‪ ،‬كسى كه‬
‫آن را در خانهاش دارد‪ ،‬بايد حريقش نمايد يا بشكناندش‪ .‬و عثمان بار ديگرى كه بر‬
‫منبر قرار داشت گفت‪ :‬اى مردم‪ ،‬من درباره نرد براى تان صحبت نمودم‪ ،‬و شما را‬
‫نديدم كه آن را بيرون نموده باشيد‪ ،‬بنابراين اراده نمودم كه هيزمى را جمع كنم‪ ،‬و‬
‫باز به خانههاى آنانى بفرستم كه نردها در خانه هاى شان است‪ ،‬و آن را برايش‬
‫بسوزانم‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )334/7‬آمده است‪.‬‬
‫بيهقى و ابن عساكر از سالم مولى عبدالرحمن بن حميد روايت نمودهاند كه‪ :‬عثمان‬
‫بن عفان نماز را در منى كامل خواند‪ 1،‬بعد از آن براى مردم بيانيه داد و گفت‪ :‬اى‬
‫مردم‪ ،‬سنت همان سنت رسول خدا‪ ،‬و سنت دو ياران وى است‪ ،‬ولى امسال مردم‬
‫به كثرت آمدهاند‪ ،‬و من ترسيدم كه سنتى نسازيد‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )239/4‬آمده‬
‫است‪.‬‬
‫و ابن عساكر از قتيبه بن مسلم روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬حجاج بن يوسف براى مان‬
‫بيانيه داد‪ ،‬و قبر را ياد نمود‪ ،‬و اين را به كثرت تكرار مىنمود كه‪ :‬قبر خانه تنهايى‬
‫است‪ ،‬خانه غربت است تا اين كه گريست‪ ،‬و كسانى را كه در اطرافش قرار داشتند‬
‫گريانيد‪ ،‬بعد از آن گفت‪ :‬از اميرالمؤمنين عبدالملك بن مروان شنيدم كه مىگفت‪ :‬از‬
‫مروان شنيدم كه در بيانيهاش مىگفت‪ :‬عثمان بن عفان براى مان بيانيه ايراد نمود‪ ،‬و‬
‫در بيانيهاش گفت‪ :‬رسول خدا ص به هر قبرى كه نگاه مىنمود‪ ،‬و يا يادش مىكرد‬
‫مىگريست‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )109/8‬آمده است‪.‬‬
‫و احمد (‪ )62/1‬از سعيدبن مسيب روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬از عثمان كه بر منبر‬
‫قرار داشت شنيدم كه مىگفت‪ :‬من خرما را از يكى از شاخههاى يهود كه براى شان‬
‫بنوقينقاع گفته مىشد مىخريدم‪ ،‬و به فايده مىفروختمش‪ ،‬اين خبر براى رسول خدا ص‬
‫رسيد‪ ،‬وى گفت‪« :‬اى عثمان‪ ،‬وقتى كه خريدى به اندازه و وزن بگير‪ ،‬و وقتى‬
‫فروختى نيز وزن و اندازه نما»‪ .‬و احمد (‪ )72/1‬از حسن روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪:‬‬
‫حاضر بودم‪ ،‬كه عثمان در بيانيهاش به كشتن سگان و ذبح كفترها امر نمود‪.‬‬

‫آخرين بيانيه وى‬


‫ابن جرير طبرى در تاريخش (‪ )446/3‬از طريق سيف از بدربن عثمان از كاكايش‬
‫روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬آخرين بيانيهاى را كه عثمان در گروهى ايراد نمود اين بود‪:‬‬
‫خداوند عزوجل دنيا را به خاطرى براى تان داده است‪ ،‬كه به آن آخرت را طلب‬
‫نماييد‪ ،‬و آن را به اين خاطر نداده است‪ ،‬كه به سويش ميل نموده و به آن روى‬
‫آوريد‪ ،‬دنيا از بين مىرود‪ ،‬و آخرت باقى مىماند‪ ،‬چيز فانى شما را در كبر و غرور‬
‫نيفكند‪ ،‬و از چيزى باقى ماندنى مشغول تان نسازد‪ ،‬و آنچه را باقى مىماند‪ ،‬بر آنچه‬
‫فانى مىشود ترجيح بدهيد‪ ،‬چون دنيا قطع شدنى است‪ ،‬و برگشت و مصير به سوى‬
‫ل و عّز بترسيد‪ ،‬چون تقواى خدا‪ ،‬سپرى است از خشمش و‬ ‫خداست‪ ،‬و از خداوند ج ّ‬
‫وسيلهاى است نزدش‪ ،‬و از خداوند از دگرگونى و تغيير بترسيد‪ ،‬به جماعت تان ملتزم‬
‫و متمسك باشيد‪ ،‬و به صورت حزبهاى پراكنده و مختلف در نياييد‪:‬‬
‫[ و اذكروا نعمةاللّه عليكم إذ كنتم أعداء فألف بي قلوبكم فأصبحتم بنعمته إخوانا]‪( .‬آل عمران‪)103 :‬‬

‫مسافر بود نمازش را قصر نكرد و پوره خواند‪.‬‬ ‫‪ 1‬يعنى با وجود اين كه عثمان‬

‫‪53‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫ترجمه‪« :‬و نعمت خدا را بر خود به ياد آريد‪ ،‬وقتى كه با هم دشمن بوديد‪ ،‬و او در‬
‫ميان دلهاى شما الفت و محبت افكند‪ ،‬و به نعمت خدا برادر گشتيد»‪.‬‬
‫و آنچه عثمان در بيانيهاش در فضيلت حراست در راه خدا گفت‪ ،‬در باب جهاد‬
‫گذشت‪.‬‬

‫بيانيههاى اميرالمؤمنين على بن ابى طالب‬


‫نخستين بيانيه وى‬
‫ابن جرير در تاريخش (‪ )457/3‬به اسنادى كه در آن سيف آمده‪ ،‬از على بن حسين‬
‫روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬نخستين بيانيهاى كه على وقتى به خلفت برگزيده شد‬
‫ايراد نمود چنين بود‪ :‬وى پس از حمد و ثناى خداوند گفت‪ :‬خداوند عزوجل كتاب‬
‫هدايتگرى نازل نموده‪ ،‬و در آن خير و شر را بيان نموده است‪ ،‬بنابراين شما خير را‬
‫بگيريد و شر را بگذاريد‪ ،‬فرايض را براى خداوند سبحانه ادا نماييد‪ ،‬شما را به جنت‬
‫رهنمون مىگردد‪ ،‬چيزهايى را كه خداوند حرام گردانيده است‪ ،‬مجهول نيست‪ ،‬و‬
‫حرمت مسلمان را بر همه حرمتها فضيلت داده است‪ ،‬و مسلمانان را به اخلص و‬
‫توحيد تأكيد نموده است‪ ،‬و مسلمان كسى است كه مردم از زبان و دستش در امان‬
‫باشند‪ ،‬مگر به حق‪ ،‬اذيت مسلمان جز به آنچه بر وى شرعا ً لزم ميگردد حلل نيست‪،‬‬
‫به كارهاى عام المنفعه مبادرت ورزيد‪ ،‬به ويژه هر يكى شما قبل از مرگ به اين امر‬
‫اقدام نمايد‪ ،‬مردمانى كه در گذشتهاند در پيش روى تان قرار دارند‪ ،‬و از عقب تان‬
‫قيامت است كه شما را به پيش مىراند‪ .‬خود را سبك سازيد تا به سبقت كنندگان‬
‫بپيونديد‪ ،‬مردم در انتظار احوال آينده شاناند‪ ،‬بندگان خدا‪ ،‬درباره بندگان خدا و‬
‫سرزمين هايش از خدا بترسيد‪ ،‬شما مسؤول هستيد‪ ،‬حتى از زمينها و حيوانات‪ ،‬از‬
‫خداوند عزوجل اطاعت نماييد‪ ،‬و نافرمانى اش نكنيد‪ ،‬وقتى كه خير را ديديد‪ ،‬به آن‬
‫عمل نماييد و بدان چنگ زنيد‪ ،‬و وقتى شر را ديديد‪ ،‬بگذاريدش‪ ،‬و وقتى را به ياد‬
‫بياوريد‪ ،‬كه در زمين اندك و مستضعف بوديد‪.‬‬

‫بيانيه وى درباره خوبى خويشاوندان براى انسان‬


‫ابوالشيخ از على روايت نموده‪ ،‬كه وى بيانيه داد و گفت‪ :‬اقارب مرد‪ ،‬براى مرد‪ ،‬از‬
‫خود مرد براى اقاربش بهتراند‪ ،‬او اگر دست خويش را از ايشان باز دارد‪ ،‬يك دست‬
‫را از ايشان بازداشته است‪ ،‬و اگر آنان دست باز دارند‪ ،‬دستان زيادى را‪ ،‬توأم با‬
‫دوستى‪ ،‬حفاظت و نصرت خويش از وى بازداشتهاند‪ ،‬حتى گاهى مرد‪ ،‬براى مردى به‬
‫خشم مىآيد‪ ،‬و او را جز به حسبش نمىشناسد‪ ،‬و من در اين مورد آياتى از كتاب‬
‫خداوند را براى تان تلوت مىكنم‪ ،‬و اين آيت را تلوت نمود‪:‬‬
‫[لو أن ل بكم قوة أو آوى إل ركن شديد] (هود‪)80:‬‬
‫ترجمه‪« :‬كاش مرا به مقابله شما قوتى مىبود يا به پناه مستحكمى پناه مىگرفتم»‪.‬‬
‫على فرمود‪ :‬ركن شديد‪ ،‬اقارب و خويشاوندان اند‪ ،‬و لوط براى خود خويشاوند و‬
‫اقارب نداشت‪ ،‬سوگند به ذاتى كه معبود بر حقى جز وى نيست‪ ،‬بعد از لوط هر نبيى‬
‫را كه فرستاده است‪ ،‬در كثرت و وفور قومش فرستاده است‪ .‬و اين آيت را درباره‬
‫شعيب تلوت نمود‪:‬‬
‫[و إنا نراك فينا ضعيفا](هود‪)91:‬‬
‫ترجمه‪« :‬و ما تو را در ميان خود ناتوان مىبينيم»‪.‬‬
‫افزود‪ :‬وى كور بود‪ ،‬و به اين سبب ضعيف دانستندش‪،‬‬

‫‪54‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫[و لول رهطك لرجناك](هود‪)91:‬‬


‫ترجمه‪« :‬اگر قبيلهات نمىبود سنگسارت مىكرديم»‪.‬‬
‫على گفت‪ :‬سوگند به ذاتى كه معبودى جز وى نيست‪ ،‬آنان از عظمت و بزرگى‬
‫پروردگار شان نترسيدند‪ ،‬ولى از اقارب و قوم وى ترسيدند‪ .‬اين چنين در الكنز (‬
‫‪ )250/1‬آمده است‪.‬‬

‫بيانيه وى وقتى كه رمضان فرا مىرسيد‬


‫حسين بن يحياى قطان و بيهقى از شعبى روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬وقتى رمضان‬
‫فرا مىرسيد‪ ،‬على بيانيه مىداد‪ ،‬و مىگفت‪ :‬اين ماه مباركى است‪ ،‬كه خداوند‬
‫روزهاش را فرض نموده‪ ،‬و قيامش را فرض نگردانيده است‪ ،‬زنهار كه مردى بگويد‪:‬‬
‫وقتى فلن روزه گرفت‪ ،‬روزه مىگيرم‪ ،‬و وقتى فلن افطار نمود‪ ،‬افطار مىكنم‪ ،‬آگاه‬
‫باشيد روزه خوددارى از طعام و نوشيدن نيست‪ ،‬ولى خوددارى از دروغ‪ ،‬باطل و كفر‬
‫است‪ ،‬آگاه باشيد‪ ،‬قبل از دخول ماه روزه نگيريد‪ ،‬وقتى كه مهتاب را ديديد‪ ،‬روزه‬
‫بگيريد‪ ،‬و باز وقتى آن را ديديد افطار كنيد‪ ،‬اگر براى تان موسم ابرى گرديد‪ ،‬مدت‬
‫معين‪ 1‬را پوره كنيد‪ .‬مىگويد‪ :‬اين را بعد از نماز فجر و نماز عصر مىگفت‪ .‬اين چنين‬
‫در الكنز (‪ )322/4‬آمده است‪.‬‬

‫بيانيه وى درباره قبر و هولهاى آن‬


‫صابونى در المأئتين و ابن عساكر از على روايت نمودهاند كه‪ :‬وى بيانيه داد‪ ،‬و پس از‬
‫حمد و ثناى خداوند‪ ،‬مردان را ياد نمود‪ ،‬و گفت‪ :‬بندگان خدا‪ ،‬به خدا سوگند‪ ،‬از مرگ‬
‫گزيرى نيست‪ ،‬اگر برايش ايستاده شويد‪ ،‬شما را مىگيرد‪ ،‬و اگر از آن فرار نماييد‪ ،‬به‬
‫دنبال تان فرارسيده شما را در مىيابد‪ ،‬بنابراين در طلب نجات برآييد‪ ،‬در طلب نجات‬
‫برآييد‪ ،‬و شتاب نماييد و شتاب نماييد‪ ،‬چون در عقب تان طلب كننده تيزى است‪ ،‬و‬
‫آن عبارت از قبر است‪ ،‬از فشار‪ ،‬تاريكى و وحشت آن بترسيد‪ ،‬و آگاه باشيد‪ ،‬كه قبر‬
‫حفرهاى از حفرههاى دوزخ است‪ ،‬يا باغچهاى از باغچههاى جنت‪ ،‬آگاه باشيد‪ ،‬قبر هر‬
‫روز سه بار حرف مىزند‪ ،‬و مىگويد‪ :‬من خانه تاريكى هستم‪ ،‬من خانه كرم هستم‪ ،‬من‬
‫خانه وحشت هستم‪ ،‬آگاه باشيد‪ ،‬در عقب آن‪ ،‬شديدتر و سختتر از وى قرار داد‪،‬‬
‫آتشى كه گرمى اش شديد است‪ ،‬و ژرفايش دور و دراز‪ ،‬و زيورش آهن و خازنش‬
‫مالك است‪ ،‬و رحمتى از خداوند در آن نيست‪ ،‬هان‪ ،‬غير آن در عقب قبر جنت است‪،‬‬
‫جنتى كه پهناييش آسمانها و زمين است‪ ،‬و براى پرهيزگاران آماده شده است‪،‬‬
‫خداوند ما و شما را از پرهيزكاران گرداند‪ ،‬و ما و شما را از عذاب دردناك پناه بدهد‪.‬‬
‫اين چنين در الكنز (‪ )110/8‬آمده است‪ .‬و ابن كثير اين بيانيه را در البدايه (‪ )6/8‬از‬
‫اصبغ بن نباته ذكر نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬على روزى بر منبر بلند گرديد‪ ،‬و پس از حمد و‬
‫ثناى خداوند‪ ،‬مرگ را متذكر شد‪ ...‬و مانند آن را متذكر شده‪ ،‬و بعد از قولش‪ :‬من‬
‫خانه وحشت هستم‪ ،‬افزوده است‪ :‬آگاه باشيد‪ ،‬بعد از آن روزى است‪ ،‬كه خرد در آن‬
‫پير مىشود‪ ،‬و بزرگ در آن مدهوش مىگردد‪ ،‬و هر حامله‪ ،‬حمل خود را مىاندازد‪ ،‬و‬
‫مردم را مست مىبينى‪ ،‬در حالى كه آنان مست نيستند‪،‬ولى عذاب خدا سخت و شديد‬
‫است‪ ،‬و در روايتش افزوده‪ :‬بعد از آن گريست‪ ،‬و مسلمانان هم در اطرافش‬
‫گريستند‪.‬‬

‫‪ 1‬يعنى‪ :‬سى روز را پوره كنيد‪.‬‬

‫‪55‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫بيانيه وى درباره دنيا‪ ،‬قبر و آخرت‬


‫َ‬
‫دينورى و ابن عساكر از عبدالل ّه بن صالح عجلى از پدرش روايت نمودهاند كه گفت‪:‬‬
‫على بن ابى طالب روزى بيانيه داد‪ ،‬و پس از حمد و ثناى خداوند و درود فرستادن بر‬
‫پيامبر ص گفت‪ :‬بندگان خدا‪ ،‬زندگى دنيا شما را در غرور و فريب نيندازد‪ ،‬چون دنيا‬
‫جايى است احاطه شده با بل و آزمايش‪ ،‬و به فانى شدن معروف‪ ،‬و به غدر و خيانت‬
‫موصوف‪ ،‬و هر آنچه در آن است زائل شدنى است‪ ،‬و در ميان اهل خود در گردش و‬
‫نوبت است‪ ،‬پايين شدگان در آن‪ ،‬هرگز از شرش در امان نمىمانند‪ ،‬در حالى كه اهل‬
‫آن در فراخى و خوشى زندگى به سر مىبرند‪ ،‬ناگهان در آن دچار بل و غرور نيز‬
‫مىگردند‪ ،‬زندگى و عيش در دنيا مذموم است‪ ،‬رفاه و آسايش در آن دوام نمىآورد‪،‬‬
‫اهل دنيا هميشه هدفهاى مورد اثابت اند‪ ،‬دنيا آنان را با تيرهاى خويش مىزند‪ ،‬و با‬
‫مرگش آنان را مىشكناند‪ ،‬بندگان خدا‪ ،‬شما و موقعيت تان در اين دنيا‪ ،‬چون كسانى‬
‫است كه در گذشتهاند‪ ،‬و از شما عمر زيادتر داشتند‪ ،‬قوىتر بودند‪ ،‬ديارشان آبادتر بود‪،‬‬
‫عمارتهاى بلندتر داشتند‪ ،‬ولى صداهاى شان‪ ،‬پس از مدتها سخن زدن با همديگر‪،‬‬
‫خاموش و ساكن گرديده است‪ ،‬و اجسادشان پوسيده است‪ ،‬و ديارشان خالى است‬
‫و اثارشان از بين رفته است‪ ،‬و قصرهاى بلند و محكم و تختها و بالشتهاى هموار شده‬
‫را به صخرهها و سنگهاى خوابانيده شده بر قبرهاى درست شده از گل كه با داشتن‬
‫لحد بر نيستى و خرابى بنا شدهاند‪ ،‬تبديل كردهاند‪ ،‬قبرهايى كه بناى شان با خاك‬
‫استوار شده است‪ ،‬محل آنها به همديگر نزديك است‪ ،‬ولى ساكن آنها ناآشنا و‬
‫بيگانهاند‪ ،‬و در ميان عمارت وحشت زدگان اند‪ ،‬در ميان اهل محلهاى كه همه مشغول‬
‫و مصروف اند‪ ،‬به آبادى انس و الفتى نمىگيرند‪ ،‬و على رغم نزديكى و همسايگى كه‬
‫در ميان شان موجود است‪ ،‬و منزلهاى شان به هم قريب اند‪ ،‬با همديگر چون روابط‬
‫و پيوند همسايگان ارتباط ندارند‪ ،‬آرى‪ ،‬اينان چگونه در ميان خود ارتباط داشته باشند‪،‬‬
‫در حالى كه كهنگى و فرسودگى با سينهاش آردشان نموده است‪ ،‬و سنگهاى بزرگ و‬
‫خاك ايشان را خورده‪ ،‬و بعد از زندگى حال مردهاند‪ ،‬و بعد از فراخى و لذت زندگى‬
‫ديگر فرتوت گرديدهاند‪ ،‬دوستان در مرگ آنان مصيبت زده شدند‪ ،‬و آنان كوچ نمودند‬
‫و ساكن خاك گرديدند‪ ،‬كه ديگر برگشتى ندارند‪ ،‬دور است‪ ،‬دور است‪ ،‬اين چنين‬
‫نيست‪ ،‬اين كلمهاى است‪ ،‬كه او آن را مىگويد‪ 1‬و از عقب ايشان‪ ،‬تا روزى كه دوباره‬
‫برانگيخته مىشوند‪ ،‬برزخ است‪ ،‬انگار شما هم به همان طرفى روان هستيد‪ ،‬كه آنان‬
‫به طرف رفتهاند‪ ،‬و آن عبارت است از تنهايى و فرسودگى در جايگاه مردگان‪ ،‬و‬
‫[انگار] در همان خوابگاهها محبوس شدهايد‪ ،‬و همان آرامگاه شما را نيز در بر گرفته‬
‫است‪ ،‬پس روزى كه كارها و امور به پايان برسد چه حال خواهيد داشت‪ ،‬هنگامى كه‬
‫مردگان از قبرها برانگيخته شوند‪ ،‬و آنچه در دلها هست ظاهر گردند‪ ،‬و براى به دست‬
‫آورى نتايج در پيش روى پادشاه بزرگوار ايستاده كرده شويد‪ ،‬و قلبها از ترس نتيجه‬
‫گناهان گذشته پرواز نمايند‪ ،‬و حجابها و پردهها از شما دريده شوند‪ ،‬و عيبها و رازهاى‬
‫تان آشكار گردند‪ ،‬آنجاست كه هر نفس در بدل كسب كردهاش پاداش داده مىشود‪،‬‬
‫تا كسانى كه عملهاى بد انجام دادهاند كيفر داده شوند‪ ،‬و كسانى كه نيكويى‬
‫نمودهاند‪ ،‬به نيكى پاداش داده شوند‪ ،‬فرصتى كه كتاب گذاشته مىشود‪ ،‬و مجرمان را‬
‫از آنچه در آن است هراسان مىبينى‪ ،‬و مىگويند‪ ،‬واى بر ما‪ ،‬اين كتاب را چه شده‪ ،‬كه‬
‫هر خرد و بزرگ را حساب نموده است‪ ،‬و آنان آنچه عمل نموده بودند آن را حاضر‬
‫يافتند‪ ،‬و پروردگارت هيچ احدى را ظلم نمىكند‪ ،‬خداوند ما و شما را عمل كنندگان به‬

‫‪ 1‬هدف اين قول كافر است‪[ :‬رب ارجعون‪ .‬لعلي أعمل صالحا ً فيما تركت]‪( .‬المؤمنون‪)99 - 100 ،‬‬
‫ترجمه‪« :‬پروردگارا! مرا باز گردان شايد كه من در آنچه گذاشتهام عمل نيك نمايم»‪.‬‬

‫‪56‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫كتابش‪ ،‬و پيرو اوليايش بگرداند‪ ،‬تا اين كه ما و شما را از فضل خود در اقامت گاه‬
‫جاويد جا گزين سازد‪ ،‬و اوست ذات ستوده شده و بزرگوار‪ .‬اين چنين در الكنز (‬
‫‪ )219/8‬والمنتخب (‪ )324/6‬آمده است‪ ،‬و ابن الجوزى آن را در صفه الصفوه (‬
‫‪ )124/1‬به طولش متذكر گرديده‪ ،‬و در اولش افزوده‪ :‬على بن ابى طالب بيانيه داد‬
‫و گفت‪ :‬ستايش خدا راست‪ ،‬وى را مىستايم‪ ،‬از وى كمك مىطلبم‪ ،‬به وى ايمان‬
‫مىآورم‪ ،‬بر وى توكل مىكنم‪ ،‬و شهادت مىدهم كه مبعود بر حقى جز خداوند واحد و ل‬
‫شريك وجود ندارد‪ ،‬و محمد بنده و رسول اوست‪ ،‬وى را به هدايت و دين حق‬
‫فرستاده است‪ ،‬تا وسط وى علت تان را زايل سازد‪ ،‬و توسط وى غفلت تان را بيدار‬
‫كند‪ ،‬بدانيد كه شما مردنى هستيد‪ ،‬و بعد از مرگ دوباره زنده شدنى هستيد‪ ،‬و بر‬
‫اعمال خويشتن محبوس هستيد و بر آن جزاء ديدنى هستيد‪ ،‬بنابراين زندگى دنيا‬
‫مغرورتان نسازد‪ ...‬و مانند آن را متذكر شده‪.‬‬

‫بيانيه وى در تشييع جنازه‬


‫ابونعيم در الحليه (‪ )77/1‬از جعفربن محمد از پدرش از جدش روايت نموده كه‪:‬‬
‫على جنازهاى را مشايعت نمود‪ ،‬هنگامى كه جنازه در لحدش گذاشته شد‪ ،‬اهل آن‬
‫صداهاى شان را بلند كردند و گريستند‪ ،‬على گفت‪ ،‬چرا گريه مىكنيد؟ به خدا سوگند‪،‬‬
‫اگر آنچه را مىديدند كه مرده شان ديده است‪ ،‬ديدن شان آنان را از مرده شان غافل‬
‫مىساخت‪ ،‬ملك موت باز به سوى ايشان بر مىگردد‪ ،‬و باز بر مىگردد‪ ،‬تا اين كه هيچ‬
‫يك از ايشان باقى نمىماند‪ .‬بعد از آن برخاست و گفت‪ :‬بندگان خدا‪ ،‬شما را به تقواى‬
‫خداوندى توصيه مىكنم‪ ،‬كه براى تان مثالها را بيان داشته است‪ ،‬و اجلها را براى تان‬
‫معين گردانيده است‪ ،‬و براى تان گوش داده است تا آنچه را بر وى وارد مىشود‬
‫فراگيرد‪ ،‬و چشم داده است تا از پردههاى غفلت در گذر‪ ،‬و قلب داده است تا‬
‫مصيبتهاى نازل شده بر خويش را با نوعيت و صورت هايش بشناسد و بداند‪ ،‬و نيز‬
‫آنچه را درك كند كه آبادش مىسازد‪ ،‬خداوند شما را به عبث نيافريده است‪ ،‬و قرآن و‬
‫احكام خويش را از شما دور و منصرف نساخته است‪ ،‬بلكه شما را به نعمتهاى كامل‬
‫عزت بخشيده است‪ ،‬و خوبترين عطيهها را نصيب تان ساخته است‪ .‬و حساب را نيز‬
‫بر شما وضع نموده است‪ ،‬و جزاء را در خوشى و مصيبت براى تان در كمين نشانيده‬
‫است‪ ،‬بندگان خدا‪ ،‬از خدا بترسيد‪ ،‬و در طلب جدى باشيد‪ ،‬و قبل از فرارسيدن مرگ‬
‫و قطع كننده لذتها به اعمال نيك سبقت جوييد‪ ،‬چون نعمت دنيا دوام نمىآورد‪ ،‬و از‬
‫فجايع آن كسى در امان بوده نمىتواند‪ ،‬دنيا فريب دهنده و دگرگون شونده است‪،‬‬
‫سايه ضعيف است‪ ،‬متكاى كج است‪ ،‬نعمت هايش زودگذر است‪ ،‬و انسانها را پى در‬
‫پى در طلب شهوت هايش و در فريب مشغول نمودن به خودش به دست هلكت‬
‫مىسپارد‪ .‬بندگان خدا‪ ،‬از عبرتها پند بگيريد‪ ،‬و از آيتها و حديثها اندرز بياموزيد‪ .‬از‬
‫چيزهايى كه ترسانيده شدهايد خويشتن را باز داريد‪ ،‬و از مواعظ نفع برداريد‪ .‬انگار‬
‫چنگالهاى مرگ در شما فرو رفته‪ ،‬و خانه خاك شما را در كنار گرفته است‪ .‬و‬
‫زشتىهاى امور با دميدن صور‪ ،‬برانگيخته شدن قبرها‪ ،‬سوق داده شدن به سوى‬
‫محشر و ايستادن براى حساب در احاطه قدرت جبار شما را فراگرفته است‪ ،‬روزى‬
‫كه براى هر نفس رانندهاى است و او را به سوى محشرش سوق مىدهد‪ .‬و شاهدى‬
‫است‪ ،‬كه شهادت عملكردهايش را بر وى مىدهد‪ ،‬زمين به نور پروردگارش روشن‬
‫مىشود‪ ،‬و كتاب گذاشته مىشود‪ ،‬و انبياء و گواهان آورده مىشوند‪ ،‬و به حق در ميان‬
‫شان فيصله مىشود‪ ،‬و بالى شان ظلم كرده نمىشود‪ .‬همان روز است كه سرزمينها‬
‫به لرزه مىافتند‪ ،‬و فرياد كننده فرياد مىكند‪ ،‬و روز ملقات و يكجايى مىباشد‪ ،‬و جامه‬

‫‪57‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫از ساق برداشته مىشود‪ 1‬و آفتاب تاريك مىگردد‪ ،‬و حيوانات در حشرگاه حشر‬
‫مىشوند‪ ،‬و اسرار فاش مىگردند‪ ،‬و اشرار هلك مىشوند‪ ،‬و قلبها مىلرزند‪ ،‬و آن گاه از‬
‫طرف خداوند بر اهل دوزخ سختى و شدت مهلك و عذاب فرياد برآورنده نازل‬
‫مىگردد‪ ،‬و جهنم در حالى آشكار مىگردد‪ ،‬كه شدت و هياهو و صداى چون رعد و‬
‫خشم و بيمى با خود همراه مىداشته باشد‪ .‬آتشش شعله ور‪ ،‬آب و زردابش به جوش‬
‫آمده است‪ ،‬و نار سوزانش به شدت و گرمى افروخته شده است‪ ،‬كسى كه بر وى‬
‫حكم خلود شده باشد رها كرده نمىشود‪ ،‬و حسرتها و ناميدىهايش قطع نمىگردند‪ ،‬و‬
‫بندهاى محكم و بزرگش شكستانده نمىشوند‪ ،‬با آنان ملئكىاند‪ ،‬كه به مهمانى آب‬
‫جوشان و داخل شدن به دوزخ مژدهشان مىدهند‪ .‬اينان از خداوند محجوباند‪ ،‬از‬
‫دوستان خدا جدااند‪ ،‬و به سوى آتش در حركت اند‪ .‬بندگان خدا! از خدا بترسيد‪ ،‬مانند‬
‫كسى كه ترسانيده شد و فروتنى پيشه نمود‪ ،‬و بيم داده شد‪ ،‬و سفر كرد‪ ،‬و ترسانيده‬
‫شد و بصيرت حاصل نمود و خود را نگه داشت‪ ،‬و به سرعت و شتاب در طلب بيرون‬
‫گرديد‪ ،‬و فراركنان نجات يافت‪ ،‬و براى معاد چيزى تقديم داشت‪ ،‬و در صدد جمع‬
‫آورى توشه برآمد‪ ،‬و خداوند به عنوان انتقام گيرنده و بيننده‪ ،‬و كتاب به عنوان خصم‬
‫و مقابل‪ ،‬و جنت به عنوان ثواب و آتش به عنوان وبال و عذاب‪ ،‬كافى و بسندهاند‪ .‬از‬
‫خداوند براى خودم و شما آمرزش مىطلبم‪.‬‬

‫بيانيه وى درباره ترغيب به عمل براى آخرت‬


‫دينورى و ابن عساكر از على روايت نمودهاند كه وى براى مردم بيانيهاى ايراد‬
‫نمود‪ ،‬و پس از حمد وثناى خداوند گفت‪ :‬اما بعد‪ :‬دنيا روى گردانيده و اعلم‬
‫خداحافظى نموده است‪ ،‬و آخرت روى آورده و به ظاهر شدن نزديك گرديده است‪.‬‬
‫مل هستيد‬ ‫امروز‪ ،‬روز آمادگى است و فردا مسابقه‪ .‬آگاه باشيد! كه شما در روزهاى ا َ َ‬
‫و از عقب آن اجل است‪ .‬كسى كه در روزهاى آرزويش‪ ،‬قبل از فرا رسيدن اجلش‬
‫كوتاهى نمايد‪ ،‬نااميد و زيانمند شده است‪ .‬آگاه باشيد! براى خداوند در وقت آسايش‬
‫عمل كنيد‪ ،‬چنانكه برايش در وقت ترس عمل مىنماييد‪ .‬آگاه باشيد! من به خواب‬
‫رفتهتر از طلب كننده جنت نديدم‪ ،‬و به خواب رفتهتر از گريزنده دوزخ نديدم‪ .‬آگاه‬
‫باشيد! كسى را كه حق نفع نرساند باطل برايش ضرر مىرساند‪ .‬كسى را كه هدايت‬
‫راست نسازد‪ ،‬گمراهى به بيراهه مىكشاند‪ .‬آگاه باشيد! شما به كوچ نمودن دستور‬
‫داده شدهايد‪ ،‬و به توشهاندوزى راهنمايى گرديدهايد‪ .‬آگاه باشيد! اى مردم‪ ،‬دنيا متاع‬
‫اندكى است‪ ،‬كه از آن نيكو كار و فاجر مىخورند‪ ،‬و آخرت وعده راستينى است‪ ،‬كه در‬
‫آن پادشاه قدرتمند فيصله مىكند‪ .‬آگاه باشيد! شيطان براىتان فقر را وعده مىدهد‪ ،‬و‬
‫به فحشاء دستورتان مىدهد‪ ،‬و خداوند براىتان از طرف خود وعده بخشش و فضل‬
‫مىدهد‪ ،‬و خداوند گشايش دهنده و داناست‪ .‬اى مردم! در عمرتان نيكى نماييد‪ ،‬در‬
‫عاقبتتان حفاظت كرده مىشويد‪ .‬خداوند تبارك و تعالى جنتش را براى كسى وعده‬
‫نموده‪ ،‬كه از وى اطاعت نمايد‪ ،‬و آتشش را براى كسى وعده نموده‪ ،‬كه از وى‬
‫نافرمانى كند‪ .‬آن آتش‪ ،‬آتشى است‪ ،‬كه صدايش خاموش نمىگردد‪ ،‬و اسيرش رها‬
‫نمىشود‪ ،‬و شكستهاش درست نمىگردد‪ .‬گرمايش شديد است‪ .‬ژرفايش عميق است و‬
‫آبش زرداب است‪ .‬شديدترين هراس و ترسم بر شما پيروى خواهشات و درازى‬

‫‪ 1‬در حديث بخارى و مسلم به شكل مرفوع آمده كه‪ :‬خداوند تعالى در ميدان قيامت ساق خود را‬
‫ظاهر خواهد فرمود‪ ،‬و تمام مردان و زنان اهل ايمان به سجده خواهند افتاد‪ ،‬ولى كسى كه در دنيا‬
‫سجده ريايى مىنمود‪ ،‬كمرش مانند تخته راست مىماند‪ ،‬و به سجده نمودن قادر نمىشود‪ .‬به نقل از‬
‫َ‬
‫حاشيه قرآن كريم‪ ،‬ترجمه شاه ولىالل ّه دهلوى و با اندك تصرف‪ .‬م‪.‬‬

‫‪58‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫آرزوهاست‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )220/8‬و در المنتخب (‪ )324/6‬آمده است‪ .‬و ابن‬
‫كثير در البدايه (‪ )7/8‬اين خطبه را به طولش از وكيع از عمروبن منبه از اوفى بن‬
‫دلهم روايت نموده‪ ،‬و گفته‪ :‬در روايتى آمده‪ :‬پيروى خواهشات از حق باز مىدارد‪ ،‬و‬
‫درازى آرزو آخرت را فراموش مىسازد‪.‬‬

‫بيانيه وى بعد از واقعه نهروان‬


‫ابن نجار از زياد اعرابى روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬اميرالمؤمنين على بن ابى طالب‬
‫بعد از فتنه [خوارج] و فراغتش از نهروان به منبر بال شد‪ ،‬و خداوند را ستوده‪ ،‬آنگاه‬
‫گريه گلويش را فشرد‪ ،‬و گريست حتى كه ريشش با اشكهايشتر شد و اشكهايش‬
‫جارى گرديد‪ .‬آنگاه ريشش را تكانيد‪ ،‬و قطرات آن بر عدهاى از مردم افتاد‪ .‬ما‬
‫مىگفتيم‪ :‬كسى را كه از اشكهاى وى رسيده باشد‪ ،‬خداوند وى را بر آتش حرام‬
‫گردانيده است‪ .‬بعد از آن گفت‪ :‬اى مردم‪ ،‬مثل كسى نباشيد‪ ،‬كه آخرت را بدون عمل‬
‫آرزو مىكند‪ ،‬و توبه را به درازى آرزو به تأخير مىافكند‪ .‬درباره دنيا قول زاهدان را‬
‫مىگويد‪ ،‬و خود عمل دوستداران را انجام مىدهد‪ .‬اگر از دنيا برايش داده شود سير‬
‫نمىشود‪ ،‬و اگر از آن بازداشته شود قناعت نمىكند‪ .‬از شكرگزارى آنچه داده شده‬
‫عاجز مىآيد‪ ،‬ولى باز هم در باقى عمر خويش در تلش زيادت است‪ .‬خود به انجام‬
‫عملى دستور مىدهد‪ ،‬و به آن عمل نمىكند‪ ،‬و نهى مىنمايد و خود از آن باز نمىايستد‪.‬‬
‫صالحان را دوست مىدارد‪ ،‬و به اعمال شان عمل نمىكند‪ ،‬و ستمگران را بد مىبرد‪ ،‬در‬
‫حالى كه خودش از آنان است‪ .‬نفسش بر وى در آنچه گمان مىكند غالب مىشود‪ ،‬و او‬
‫بر نفس خود در آنچه به آن يقين دارد‪ ،‬غالب نمىگردد‪ .‬اگر غنى و توانگر شود‪ ،‬در فتنه‬
‫مىافتد‪ ،‬و اگر مريض شود‪ ،‬جگرخون و اندوهگين مىگردد‪ ،‬و اگر فقير شود‪ ،‬نااميد و‬
‫سست مىگردد‪ .‬با اين حال وى در ميان گناه و نعمت مىچرد‪ .‬عافيت برايش داده‬
‫مىشود‪ ،‬ولى شكرگزارى نمىكند‪ ،‬مورد آزمايش قرار مىگيرد و صبر نميكند‪ .‬انگار كه‬
‫بر حذر شده از مرگ غير وى است‪ ،‬و انگار كسى كه بشارت و بيم داده شده غير وى‬
‫است‪ .‬اى نشانههاى مرگ‪ ،‬اى گروگانهاى مرگ‪( ،‬اى ظرفهاى امراض‪ ،‬اى تاراج‬
‫روزها‪ ،‬اى اضافگى زمان)‪ ،‬اى ميوهى زمان‪ ،‬اى گل حوادث ناگوار‪ ،‬اى گنگ در وقت‬
‫سئوال و جواب‪ ،‬اى كسى كه فتنهها فرايش گرفته است‪ ،‬و در ميان او و معرفت‬
‫عبرتها حايل واقع شدهاست‪ .‬به حق مىگويم‪ :‬هر كسى كه نجات يافته به معرفت و‬
‫شناخت نفس خود نجات يافته است‪ ،‬و هر كسى كه هلك گرديده‪ ،‬از دست خود هلك‬
‫شده است‪ ،‬خداوند تعالى گفته است‪:‬‬
‫[ يا أيهاالذين آمنوا قوا أنفسكم و أهليكم نارا] (التحري‪)6:‬‬
‫ترجمه‪« :‬اى كسانى كه ايمان آورده ايد‪ ،‬نفسهاى خود و خانوادههاى تان را از آتش‬
‫نگه داريد»‪.‬‬
‫خداوند ما و شما را از كسانى بگرداند‪ ،‬كه وعظ و پند را شنيدند و قبول نمودند‪ ،‬و به‬
‫سوى عمل فراخوانده شدند و عمل نمودند‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )220/8‬و در‬
‫المنتخب (‪ )325/6‬آمده است‪.‬‬

‫بيانيه وى درباره امربه معروف و نهى از منكر‬


‫ابن ابى الدنيا و ابن عساكر از يحى بن يعمر روايت نمودهاند كه‪ :‬على بن ابىطالب‬
‫براى مردم بيانيه داد‪ ،‬و بعد از حمد و ثناى خداوند گفت‪ :‬اى مردم‪ ،‬كسانى كه قبل از‬
‫شما بودند‪ ،‬فقط به خاطر ارتكاب گناه هلك گرديدند‪ ،‬و خدا پرستان و علماء آنان را‬
‫نهى نكردند‪ ،‬و بنابراين عذابها بر ايشان نازل گرديد‪ .‬آگاه باشيد‪ ،‬امر به معروف و‬

‫‪59‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫نهى از منكر نماييد‪ ،‬قبل از اين كه بر شما نازل شود‪ ،‬آنچه كه بر آنان نازل گرديده‪ ،‬و‬
‫بدانيد كه امر به معروف و نهى از منكر رزقى را قطع نمىكند‪ ،‬و اجلى را نزديك‬
‫نمىسازد‪ .‬امر از آسمان به سوى زمين چون قطرههاى باران به سوى هر نفس طبق‬
‫تقدير خداوند برايش در زيادت يا نقصان درخانواده يا مال يا نفس نازل مىشود‪ ،‬و‬
‫وقتى براى يكى ازشما نقصانى در خانواده‪ ،‬يا مال يا نفس رسيد‪ ،‬و براى غير خودش‪،‬‬
‫غير آن حالت را ديد‪ ،‬اين پديده برايش باعث فتنه نباشد‪ .‬چون مرد مسلمان تا وقتى‬
‫مرتكب پستى نشده‪ ،‬هنگامى كه از پستى ذكرى به عمل بيايد‪ ،‬از آن مىهراسد‪ ،‬و‬
‫مردمان بخيل را نيز به همين ترس هشدار مىدهد‪ .‬مانند قمار باز ماهر و غالبى كه‬
‫انتظار كاميابى را در نخستين بار انداختن دانههايش مىكشد‪ ،‬كاميابيى كه برايش‬
‫منفعت به بار مىآورد‪ ،‬و تاوان را از وى دفع مىكند‪ .‬شخص مسلمانى كه پاك از خيانت‬
‫است‪ ،‬هم همينطور است‪ ،‬و وقتى خداوند را دعا كند‪ ،‬انتظار يكى از اين دو نيكى را‬
‫مىكشد‪ ،‬آنچه نزد خداوند است‪ ،‬برايش بهتر است‪ ،‬و يا اين كه خداوند برايش مال‬
‫نصيب گرداند‪ ،‬كه در اين صورت وى صاحب خانواده و مال است‪ .‬كشت دو گونه‬
‫است‪ :‬مال و فرزندان كشت دنيااند‪ ،‬و عمل صالح كشت آخرت است‪ ،‬و گاهى‬
‫خداوند آن را براى قوم هايى جمع مىكند‪ .‬سفيان بن عيينه مىگويد‪ :‬كى غير از على بن‬
‫ابى طالب مىتواند چنين به نيكويى صحبت نمايد؟! اين چنين در الكنز (‪ )220/8‬و‬
‫منتخب الكنز (‪ )326/6‬آمده است‪ .‬اين را در البدايه (‪ )8/8‬از ابن ابى الدنيا به اسناد‬
‫وى از يحيى از اين قولش‪ :‬امر از آسمان نازل مىشود‪ ،‬تا آخر آن‪ ،‬به مانند آن متذكر‬
‫شده‪ ،‬و در آنچه وى نقل نموده‪ ،‬آمده است‪ :‬در اين حال وى صاحب خانواده و مال‬
‫مىباشد‪ ،‬و حسب و دينش همراه وى مىباشد‪ ،‬يا اين كه خداوند برايش در آخرت‬
‫مىدهد‪ ،‬و آخرت بهتر و باقى ماندنى است‪ ،‬كشت دوگونه است‪ :‬كشت دنيا مال و‬
‫تقوى است‪ ،‬و كشت آخرت‪ ،‬باقيماندنىهاى صالح‪ 1‬است‪.‬‬

‫بيانيه وى در كوفه‬
‫بيهقى از وائل روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬على در كوفه براى مردم بيانيه داد‪ ،‬من از‬
‫وى در بيانهاش شنيدم كه مىگفت‪ :‬اى مردم‪ ،‬كسى كه فقرنمايى نمايد‪ ،‬فقير مىشود‪.‬‬
‫كسى كه عمر زياد نمايد‪ ،‬مورد آزمايش قرار مىگيرد‪ .‬كسى كه براى مصيبت آمادگى‬
‫نگيرد‪ ،‬وقتى كه آزمايش شود صبر نمىكند‪ .‬كسى كه مالك شود ترجيح مىدهد و كسى‬
‫كه مشوره نمىكند پشيمان مىشود‪ .‬و از عقب اين سخنان مىگفت‪ :‬نزديك است‪ ،‬از‬
‫اسلم جز نامش باقى نماند‪ ،‬و از قرآن جز رسمش‪ ،‬و مىگفت‪ :‬آگاه باشيد‪ ،‬مردى از‬
‫آموختن حياء نكند‪ ،‬و كسى كه چيزى نمىداند و از آن پرسيده مىشود‪ ،‬بايد بگويد‪:‬‬
‫نمىدانم‪ .‬مسجدهاىتان در آن روز آباد مىباشد‪ ،‬و قلبها و بدنهاىتان از هدايت خالى‪[ .‬در‬
‫آن روز] بدترين كسى كه زير سايه آسمان مىباشد‪ ،‬فقهاى تان اند‪ ،‬فتنه از آنها سر‬
‫مىزند‪ ،‬و به آنان بر مىگردد‪ .‬آن گاه مردى برخاست و گفت‪ :‬چه وقت اينطور مىباشد‪،‬‬
‫اى اميرالمؤمنين؟ گفت‪ :‬وقتى كه فقه در رذيلهاىتان‪ ،‬فاحشه در برگزيدگان و‬
‫پادشاهى در افراد كوچكتان باشد‪ ،‬در اين حالت قيامت برپا مىشود‪ .‬اين چنين در‬
‫الكنز (‪ )218/8‬آمده است‪.‬‬

‫بيانيه بليغ‪ ،‬نافع و جامع وى‬


‫ابن كثير در البدايد (‪ )30/7‬ذكر نموده كه‪ :‬على در ميان آنان براى ايراد بيانيه‬
‫برخاست و گفت‪ :‬ستايش خداوندى راست‪ ،‬كه آفريننده خلق‪ ،‬دمنده صبح‪ ،‬برانگيزنده‬
‫‪ 1‬الباقيات الصالحات»‪.‬‬

‫‪60‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫مردگان و بيرون كننده آنانى است كه در قبراند‪ ،‬و شهادت مىدهم‪ ،‬كه معبود بر حقى‬
‫جز خداوند نيست‪ ،‬و محمد ص بنده و رسول اوست‪ ،‬و شما را به ترس خداوند توصيه‬
‫مىكنم‪ .‬بهترين چيزهايى كه بنده به آنها تقرب جويد اينها اند‪:‬ايمان‪ ،‬جهاد در راه خدا‪،‬‬
‫كلمه اخلص‪ ،‬كه فطرت است‪ ،‬برپايى نماز‪ ،‬كه ملت است‪ ،‬دادن زكات‪ ،‬كه از فريضه‬
‫وى است‪ ،‬روزه رمضان‪ ،‬كه سپرى از عذابش مىباشد‪ ،‬حج خانه‪ ،‬كه از بين برنده فقر‬
‫و نابود كننده گناه است‪ ،‬صله رحم‪ ،‬كه زياد كننده مال‪ ،‬به تأخير افكننده اجل و سبب‬
‫محبت در خانواده است‪ .‬صدقه پنهانى‪ ،‬كه گناه را از بين مىبرد‪ ،‬و خشم پروردگار را‬
‫فرو مىنشاند و نيكى نمودن‪ ،‬كه مردن بد را دفع مىكند و از پرتگاههاى بد باز مىدارد‪.‬‬
‫ذكر خداوند را به كثرت نماييد‪ ،‬چون اين بهترين ذكرهاست‪ ،‬و به آنچه رغبت نماييد‪،‬‬
‫كه براى پرهيزگاران وعده داده شده است‪ ،‬چون وعده خدا راستترين وعدههاست‪ ،‬و‬
‫به روش نبىتان ص اقتدا كنيد‪ ،‬چون آن بهترين روشهاست‪ ،‬و به سنتش خود را آراسته‬
‫سازيد‪ ،‬چون آن بهترين سنتهاست‪ ،‬و كتاب خداوند را بياموزيد‪ ،‬چون آن بهترين‬
‫سخنهاست‪ .‬در دين تفقه حاصل كنيد‪ ،‬چون اين عمل بهار قلبهاست‪ ،‬و به نور آن شفا‬
‫جوييد‪ ،‬چون آن شفاى آنچه است‪ ،‬كه در قلبها وجود دارد‪ ،‬و تلوتش را نيكو نماييد‪،‬‬
‫چون آن بهترين قصه هاست‪ ،‬و وقتى براى تان تلوت گرديد‪ ،‬برايش گوش فرا دهيد‪،‬‬
‫و خاموشى اختيار نماييد‪ ،‬تا رحم كرده شويد‪ ،‬و وقتى به علم آن هدايت كرده شديد‪،‬‬
‫به علمى كه از آن فرا گرفتيد عمل نماييد‪ ،‬تا رهياب گرديد‪ .‬چون عالم عامل به غير‬
‫علمش‪ ،‬مانند جاهل كجرو است‪ ،‬كه از جهلش به راه نمىآيد‪ ،‬بلكه من به اين باورم‬
‫كه حجت و پشيمانى بر اين عالم خارج از دايره علمش بزرگتر و مداومتر از اين‬
‫جاهل متحير در جهلش است‪ ،‬و هر دوى شان گمراه شده و دچار هلكتاند‪.‬‬
‫متردد نشويد‪ ،‬كه در شك مىافتيد‪ ،‬و در شك نيافتيد كه كافر مىشويد‪ ،‬و در قبال‬
‫نفسهاى تان سهل انگارى نكنيد‪ ،‬كه غافل مىشويد‪ ،‬و در حق غفلت نكنيد‪ ،‬كه زيانمند‬
‫مىگرديد‪ .‬آگاه باشيد‪ ،‬از جمله متانت و استوارى اين است كه يقين نماييد‪ ،‬و از يقين‬
‫اين است‪ ،‬كه مغرور نشويد‪ ،‬و خيرخواهترين شما براى نفسش‪ ،‬مطيعترين شما از‬
‫پروردگارش است‪ ،‬و خائنترين شما به نفسش‪ ،‬عاصىترين شما براى پروردگارش‬
‫است‪ .‬كسى كه از خدا اطاعت نمايد‪ ،‬در امان مىباشد و خوش مىشود‪ ،‬و كسى كه از‬
‫خدا نافرمانى كند‪ ،‬مىترسد‪ ،‬و پشيمان مىشود‪ ،‬گذشته از اين‪ ،‬از خداوند يقين‬
‫بخواهيد‪ ،‬و هنگام عافيت به سويش رغبت نماييد‪ ،‬و بهترين چيزى كه در قلب دوام‬
‫نمايد يقين است‪ .‬بهترين امور‪ ،‬همانهااند كه از طرف شريعت مقرر شدهاند‪ ،‬و‬
‫نوپيداهاى آن بدترين آن هاست‪،‬و هر نو پيدا بدعت است‪ ،‬و هر نوپيدا كننده بدعتى‬
‫است‪،‬و كسى كه بدعت ايجاد كند‪ ،‬ضايع كرده است‪ ،‬هر بدعتى كه بدعتى را ايجاد‬
‫كند‪ ،‬سنتى را به آن ترك نموده است‪ .‬زيانمند كسى است كه در دينش زيانمند شود‪،‬‬
‫و زيانمند كسى است كه نفسش را زيانمند سازد‪ ،‬و ريا از شرك است‪ ،‬و اخلص از‬
‫عمل و ايمان است‪ ،‬و مجالس لهو قرآن را فراموش مىسازد‪ ،‬و شيطان در آن حاضر‬
‫مىگردد‪ ،‬و به سوى هر فساد و گمراهى فرا مىخواند‪ ،‬و همنشينى زنان قلبها را كج‬
‫مىسازد‪ ،‬و چشمها را به سوى همنشين زنان متوجه مىسازد‪ ،‬و اين مجالس دامهاى‬
‫شيطاناند‪ ،‬با خداوند راستكارى و صداقت پيشه كنيد‪ ،‬چون خداوند با هر صادق است‪،‬‬
‫و از دروغ اجتناب ورزيد‪ ،‬چون دروغ دور از ايمان است‪ .‬آگاه باشيد‪ ،‬صداقت نزديك‬
‫نجات و كرامت است‪ ،‬و دروغ نزديك پستى و هلكت است‪ .‬آگاه باشيد‪ ،‬حق را‬
‫بگوييد‪ ،‬تا به آن شناخته شويد‪ ،‬و به آن عمل كنيد تا از اهلش باشيد‪ ،‬و امانت را به‬
‫كسى بسپاريد‪ ،‬كه براىتان به امانت داده است‪ ،‬و با كسى كه همراه تان قطع صله‬
‫رحمى نموده‪ ،‬پيوند برقرار نمائيد‪ ،‬و با كسى كه محروم تان ساخته است احسان و‬

‫‪61‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫سخاوت كنيد‪ ،‬و وقتى وعده سپرديد و تعهد كرديد‪ ،‬به آن وفا نماييد‪ .‬وقتى فيصله‬
‫كرديد‪ ،‬عدالت نماييد‪ .‬به پدران افتخار نكنيد‪ ،‬به لقبها [ى ناپسند] صدا ننماييد‪ .‬مزاح‬
‫نكنيد‪ ،‬يكديگر خود را به خشم نياوريد‪ .‬ضعيف‪ ،‬مظلوم‪ ،‬قرض دار‪ ،‬انسان در راه خدا‪،‬‬
‫مسافر‪ ،‬سئوال كنندگان و كسانى را كه در بند و اسيراند كمك كنيد‪ .‬بر بيوهها و يتيمها‬
‫رحم نماييد‪ ،‬سلم بدهيد‪ ،‬تحيه را بر اهلش به مثل آن‪ ،‬يا بهتر از آن رد كنيد‪،‬‬
‫[ و تعاونوا على الب والتقوى و ل تعاونوا على الث‪ ،‬والعدوان و اتقواللّه إناللّه شديد العقاب] (الائده‪)2:‬‬
‫ترجمه‪« :‬و همديگر را به نيكوكارى و به پرهيزگارى مدد كنيد‪ ،‬و همديگر را به گناه و‬
‫ظلم مدد مكنيد‪ ،‬و از خدا بترسيد‪ ،‬به راستى كه خداوند سخت عذاب كننده است»‪.‬‬
‫مهمان را عزت نماييد‪ ،‬براى همسايه نيكى كنيد‪ ،‬مريضان را عيادت نماييد‪ ،‬جنازه را‬
‫مشايعت كنيد و بندگان خدا و با هم برادر باشيد‪.‬‬
‫اما بعد‪ :‬دنيا روى گردانيده و اعلم خداحافظى نموده است‪ ،‬و آخرت نزديك شده و‬
‫نزديك است برپا گردد‪ .‬امروز‪ ،‬روز آمادگى است و فردا مسابقه‪ ،‬و سبقت جنت‬
‫است و انتها دوزخ‪ 1،‬آگاه باشيد‪ ،‬شما در روزهاى مهلت قرار داريد‪ ،‬كه از عقب آن‬
‫اجل است‪ ،‬و به سرعت به پيش رانده مىشود‪ .‬پس كسى كه عمل خود را در روزهاى‬
‫مهلتش براى خداوند‪ ،‬قبل از فرارسيدن اجلش‪ ،‬خالص گردانيد‪ ،‬عملش را نيكو‬
‫گردانيده است‪ ،‬و به آرزويش دست يافته است‪ ،‬و كسى كه از اين تقصير نمايد‪،‬‬
‫عملش زيانمند گرديده‪ ،‬و آرزويش به نااميدى مبدل گرديده‪ ،‬و آرزويش به وى ضرر‬
‫رسانيده است‪ .‬پس در حال فراخى و ترس عمل نماييد‪ ،‬اگر فراخى بر شما نازل‬
‫گرديد‪ ،‬شكر خدا را به جاى آوريد‪ ،‬و ترس را همراهش جمع كنيد‪ ،‬و اگر بر شما‬
‫خوفى نازل گرديد‪ ،‬خداوند را ذكر كنيد و با ذكر وى اميد را يكجا سازيد‪ .‬چون خداوند‬
‫مسلمانان را نيكى وعده داده‪ ،‬و براى كسى كه شكرگزارى نمايد زيادت را وعده‬
‫كرده است‪ .‬من به خواب رفتهتر از طالب جنت‪ ،‬و خواب رفتهتر از گريزنده آتش‬
‫نديدم‪ .‬خوبترين دست آوردى كه مىدانم‪ ،‬همان چيزى است كه براى روزى كه‬
‫ذخيرهها در آن ذخيره مىشوند‪ ،‬و رازها افشا مىگردند‪ ،‬و گناهان كبيره در آن جمع‬
‫مىشوند‪ ،‬كسب شده باشد‪ .‬كسى را كه حق برايش نفع نرساند‪ ،‬باطل برايش ضرر‬
‫مىرساند‪ ،‬و كسى را كه حق بر هدايت‪ ،‬راست و استوار نگه ندارد‪ ،‬گمراهى وى را به‬
‫بيراهه مىكشاند‪ ،‬و كسى را كه يقين نفع نرساند‪ ،‬شك برايش ضرر مىرساند‪ ،‬و كسى‬
‫را كه چيز موجود نزدش نفع نرساند‪ ،‬بعيد و دورش تاريكتر‪ ،‬پيچيدهتر‪ ،‬و غايب و غير‬
‫موجودش‪ ،‬عاجزتر و ناتوانتر مىباشد‪ .‬شما به كوچ نمودن دستور داده شدهايد‪ ،‬و به‬
‫توشه گرفتن دللت كرده شدهايد‪ .‬آگاه باشيد‪ ،‬از دو چيز بيشتر از هر چه براىتان‬
‫مىترسم‪ :‬درازى آرزو و پيروى خواهشات‪ .‬درازى آرزو آخرت را فراموش مىسازد‪ ،‬و‬
‫پيروى خواهشات ازحق دور مىكند‪ ،‬آگاه باشيد‪ ،‬دنيا روى گردانيده و كوچ كرده است‪،‬‬
‫و آخرت روى آورده و در حال آمدن است‪ ،‬و اين دو براى خود فرزندانى دارند‪،‬‬
‫بنابراين اگر توانستيد از فرزندان آخرت باشيد‪ ،‬و از فرزندان دنيا نباشيد‪ ،‬چون امروز‬
‫عمل است و حساب نيست‪ ،‬و فردا حساب است و عمل نيست‪ .‬حافظ ابن كثير‬
‫مىگويد‪ :‬اين بيانيه بليغ‪ ،‬نافع‪ ،‬جامع خير و نهى كننده شر است‪ ،‬و براى اين شواهدى‬
‫َ‬
‫از طرق ديگر به شكل متصل وجود دارد‪ ،‬والل ّه الحمد والمنه‪.‬‬

‫بيانيه وى درباره اينكه به ذريه پيامبر ص چه نازل خواهد شد‬


‫طبرانى از ابوخيره روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬على را همراهى نمودم‪ ،‬تا اين كه به‬
‫كوفه آمد‪ ،‬آن گاه به منبر بال شد‪ ،‬و پس از حمد و ثناى خداوند گفت‪ :‬وقتى در ميان‬
‫‪ 1‬اين چنين در اصل و البدايه آمده است‪.‬‬

‫‪62‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫شما از اولد نبىتان نزول نمايد چگونه مىباشيد؟ گفتند‪ :‬در اين حال از آنان به‬
‫مردانگى دفاع مىكنيم‪ ،‬گفت‪ :‬سوگند به ذاتى كه جانم در دست اوست‪ ،‬آنان در ميان‬
‫شما نزول خواهند كرد‪ ،‬و شما به سوى آنان بيرون خواهيد شد‪ ،‬و به قتل شان‬
‫خواهيد رسانيد‪ ،‬بعد از آن چنين گفت‪:‬‬
‫هم أوردوه بالغرور و غردوا‬
‫أجيبوا دعاه ل ناة ل عذرا‬
‫هيثمى (‪ )191/9‬مىگويد‪ :‬در اين روايت سعيدبن وهب آمده‪ ،‬وى متأخر است و‬
‫نمىشناسمش‪ ،‬و بقيه رجال آن ثقهاند‪.‬‬

‫بيانيه وى كه در آن كلمى را از پيامبر ص روايت مىكند‬


‫احمد در مسند خود (‪ )81/1‬از ابراهيم تيمى از پدرش روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬على‬
‫براى ما بيانيه داد و گفت‪ :‬كسى كه گمان كند نزد ما به غير از كتاب خدا و اين‬
‫صحيفه ‪ -‬صحيفهاى كه در آن سالهاى شتران و چيزهايى از احكام جراحات بود ‪-‬‬
‫چيزى است كه مىخوانيمش دروغ گفته است‪ ،‬گفت‪ :‬و در اين صحيفه رسول خدا ص‬
‫فرموده است‪« :‬مدينه از عيرتا ثور‪ 1‬حرام است‪ ،‬كسى كه در آن جنايتى را مرتكب‬
‫شود‪ ،‬يا جنايت كارى را جاى دهد‪ ،‬بر وى لعنت خدا‪ ،‬ملئك و مردم است‪ ،‬و خداوند‬
‫روز قيامت از وى فديه و توبهاى را قبول نمىكند‪ ،‬و كسى كه خود را به غير پدرش‬
‫نسبت دهد‪ ،‬يا غير آزاد كنندگانش را مولى خود بگيرد‪ ،‬بر وى لعنت خدا‪ ،‬ملئك و‬
‫مردم است‪ ،‬و خداوند از وى روز قيامت توبه و فديهاى را قبول نمىنمايد‪ ،‬پيمان و‬
‫تعهد مسلمانان يكى است‪ ،‬و پايينترين آنان هم در اتمام آن كوشش مىكند»‪.‬‬

‫بيانيههاى وى در فضيلت ابوبكر و عمر (رضی الله عنهم)‬


‫احمد (‪ )127/1‬از ابراهيم نخعى روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬علقمه بن قيس به اين منبر‬
‫زد و گفت‪ :‬على بر اين منبر بيانيه داد‪ ،‬و خداوند را ستود و بر وى ثناء گفت‪ :‬و‬
‫خداوند را آنقدر كه خواسته بود ياد كرد‪ ،‬و گفت‪ :‬بهترين مردم بعد از رسول خدا ص‬
‫ابوبكر بود‪ ،‬و بعد از وى عمر و بعد از آن ما چيزهايى پديد آورديم‪ ،‬كه خداوند‬
‫درباره آن فيصله مىكند‪ .‬و نزد وى همچنان (‪ )106/1‬از ابوجحيفه روايت است كه‬
‫على به منبر بال شد‪ ،‬و بعد از حمد و ثناى خداوند و درود بر پيامبر ص گفت‪:‬‬
‫بهترين اين امت بعد از نبىاش ابوبكر است‪ ،‬و دوم عمر است‪ ،‬و گفت‪ :‬خداوند‬
‫خير را جايى كه بخواهد قرار مىدهد‪ .‬و نزد وى همچنان از وهب سوائى به معناى آن‬
‫روايت است‪ ،‬مگر اين كه بعد از اين قول وى‪ :‬بعد از آن پديدههاى نوى‪ ،...‬را ذكر‬
‫نكرده است‪ ،‬و گفته‪ :‬دور نمىدانيم كه سكينه‪ 2‬به زبان عمر صحبت نمايد‪.‬‬
‫و ابن ابى عاصم و ابن شاهين و للكائى در السنه و اصبهانى در الحجه و ابن عساكر‬
‫از علقمه روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬على براى ما بيانيه داد‪ ،‬و پس از حمد و ثناى‬
‫َ‬
‫خداوند گفت‪ :‬برايم خبر رسيده‪ ،‬كه عدهاى از مردم‪ ،‬مرا بر ابوبكر و عمر (رضىالل ّه‬
‫عنهما) فضيلت مىدهند! اگر اين را قبل ً نهى نموده بودم‪ ،‬حتما ً در ارتباط تعذيب و‬
‫‪ 1‬نام دو كوه در مدينه است‪.‬‬
‫‪ 2‬در مفهوم و مراد اين كلمه چند قول است‪ :‬بعضى گفتهاند‪ :‬مراد سكون ووقار است‪ ،‬وبعضى‬
‫گفتهاند‪ :‬مراد رحمت است‪ ،‬و بعضى گفتهاند‪ :‬مراد همان سكينهاى است كه خداوند آن را در كتاب‬
‫خود ذكر نموده‪ ،‬و در تفسير آن آمده‪ :‬وى حيوانى است كه رويش چون روى انسان است و‬
‫جسمش مثل هوا لطيف است‪ ،‬و همين معنى در اينجا مناسبتر است‪ .‬به نقل از نهايه يا تصرف و‬
‫اختصار‪ .‬م‪.‬‬

‫‪63‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫عقاب مىنمودم‪ ،‬ولى من عقوبت كردن قبل از نهى را بد مىبرم‪ ،‬و اگر كسى بعد از‬
‫اين ايستادنم چيزى بگويد‪ ،‬افتراء كننده است‪ ،‬و بر وى همان عقوبتى است‪ ،‬كه بر‬
‫افتراء كننده مىباشد‪ ،‬بهترين مردم بعد از رسول خدا ص ابوبكر و بعد از وى عمر‬
‫َ‬
‫(رضىالل ّه عنهما) مىباشند‪ .‬و ما بعد از آنها چيزهايى پديد آورديم‪ ،‬كه خداوند در آن‬
‫مورد طبق خواست خود فيصله مىكند‪ .‬اين چنين در المنتخب (‪ )446/4‬آمده است‪ .‬و‬
‫نزد ابونعيم در الحليه از زيدبن وهب روايت است‪ ،‬كه سويدبن غفله نزد على در‬
‫امارت وى داخل گرديد‪ ،‬و گفت‪ :‬اى اميرالمؤمنين‪ ،‬من از نزد مردانى عبور نمودم‪ ،‬كه‬
‫َ‬
‫ابوبكر و عمر (رضىالل ّه عنهما) را به غير آنچه ياد مىكردند‪ ،‬آن دو شايسته و سزاوار‬
‫آناند‪ ،‬آنگاه از جايش برخواست و به منبر بلند گرديد و گفت‪ :‬سوگند به ذاتيكه دانه را‬
‫رويانيده و جنبندهها را آفريده‪ ،‬كه آنان را جز مؤمن فاضل دوست نمىدارد‪ ،‬و جز‬
‫بدبخت بى دين بد نمىبرد‪ .‬دوست داشتن آن دو نزديكى و قربت است‪ ،‬و بد ديدنشان‬
‫بيرون شدن از دين‪ .‬چه شده است‪ ،‬قوم هايى را كه دو برادر رسول خدا ص و دو‬
‫وزيرش را و دو همراهش را و دو سردار قريش و پدران مسلمانان را به بدى ياد‬
‫مىكنند؟ من از كسى كه آنان را به بدى ياد كند بيزار هستم‪ ،‬و اين عمل برايش سزا و‬
‫معاقبه در پى دارد‪ .‬اين چنين در المنتخب (‪ )443/4‬آمده‪ .‬اين بيانيه به تفصيل در‬
‫بخش خشم گرفتن به خاطر بزرگان گذشت‪.‬‬
‫للكائى و ابوطالب عشارى و نصر در الحجة از على بن حسين روايت نمودهاند كه‬
‫گفت‪ :‬جوانى از بنى هاشم‪ ،‬براى على بن ابى طالب وقتى از صفين برگشت گفت‪:‬‬
‫اى اميرالمؤمنين در جمعه هنگامى خطبه مىخواندى از تو شنيدم كه مىگفتى‪ :‬بار‬
‫خدايا‪ ،‬ما را به چيزى اصلح ساز‪ ،‬كه به آن خلفاى راشدين را اصلح ساختى‪ ،‬اينان‬
‫چه كسانى اند؟ آن گاه چشم هايش غرق در اشك شد و گفت‪ :‬ابوبكر و عمر‬
‫َ‬
‫(رضىالل ّه عنهما)‪ ،‬امامان هدايت‪ ،‬شيخهاى اسلم‪ ،‬و كسانىاند كه بعد از رسول خدا ص‬
‫مصدر و منبع هدايتاند‪ .‬كسى كه از آنان پيروى كند‪ ،‬به راه راست هدايت شده است‪،‬‬
‫و كسى كه به آنان اقتدا نمايد‪ ،‬رهياب مىشود‪ ،‬و كسى كه به آنان چنگ زند‪ ،‬وى از‬
‫حزب خداست‪ ،‬و حزب خدا رستگاران اند‪ .‬اين چنين در المنتخب (‪ )444/4‬آمده‬
‫است‪.‬‬

‫بيانيههاى متفرقه وى‬


‫احمد (‪ )116/1‬از شيخى از بنى تميم روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬على براى ما بيانيه‬
‫داد‪ ،‬يا گفت‪ :‬على فرمود‪ :‬بر مردم زمان سخت و دشوارى مىآيد‪ ،‬كه توانگر آنچه را‬
‫در دست دارد‪ ،‬به سختى محكم مىگيرد‪ ،‬و افزود‪ :‬در حالى كه به اين مأمور نشده‬
‫است‪ ،‬خداوند عزوجل گفته‪:‬‬
‫[و ل تنسوا الفضل بينكم ](البقره‪)237:‬‬
‫ترجمه‪« :‬و نيكويى را در ميان خود فراموش مكنيد»‪.‬‬
‫و اشرار برجسته مىشوند‪ ،‬و آدمهاى نيك و برگزيده ذليل و خوار مىگردند‪ ،‬و با‬
‫مردمان مجبور و مضطر خريد و فروش صورت مىگيرد (يعنى از اضطرارشان‬
‫سوءاستفاده مىشود)‪ ،‬افزود‪ :‬و رسول خدا ص از فروش براى مضطرها و مجبورها‬
‫نهى نموده است‪ ،‬و همچنان از فروختن به فريب‪ 1‬و فروختن ميوه قبل از رسيدنش‪.‬‬

‫‪ 1‬بيع غرر» يا «فروختن به فريب» از جمله بيعهاى ممنوع و فاسد است‪ ،‬مانند فروختن ماهى در آب‬
‫و فروختن گنجشك و پرنده در هوا‪ .‬م‪.‬‬

‫‪64‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫و احمد (‪ )141/1‬از ابوعبيد مولى عبدالرحمن بن عوف روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪:‬‬
‫بعد از آن‪ ،‬در آن‪ 1‬با على حاضر شدم‪ ،‬وى قبل از اينكه بيانيه بدهد‪ ،‬بدون اذان و‬
‫اقامت نماز را به جاى آورد‪ ،‬بعد از آن بيانيه داد و گفت‪ :‬اى مردم‪ ،‬رسول خدا ص از‬
‫اينكه قربانىهاى تان را بعد از سه شب بخوريد نهى نموده است‪ ،‬ديگر شما آن را پس‬
‫‪2‬‬
‫از اين مدت نخوريد‪.‬‬
‫و احمد (‪ )150/1‬از ربعى بن حراش روايت نموده‪ ،‬كه وى از على هنگامى كه‬
‫بيانيه مىداد شنيد كه مىگفت‪ :‬رسول خدا ص گفت‪« :‬برمن دروغ مبنديد‪ ،‬چون كسى‬
‫كه بر من دروغ بندد‪ ،‬داخل آتش مىشود»‪ .‬طيالسى (ص ‪ )17‬اين را از ربعى به مثل‬
‫آن روايت كرده است‪.‬‬
‫و احمد (‪ )156/1‬از ابوعبدالرحمن سلمى روايت نموده‪ ،‬كه گفت ‪:‬على بيانيه داد و‬
‫گفت‪ :‬اى مردم‪ ،‬حد را بالى مملوكهاى خود‪ ،‬چه محصن باشند و چه غير محصن‪،‬‬
‫جارى سازيد‪ .‬چون كنيز رسول خدا ص زنا نمود‪ ،‬و رسول خدا ص دستورم داد‪ ،‬كه‬
‫حد را بر وى جارى سازم‪ ،‬آنگاه من نزدش آمدم و او را دريافتم كه نو نفاس ديده‬
‫است‪ ،‬و ترسيدم كه اگر حد را بر وى جارى سازم بميرد‪ .‬بعد نزد رسول خدا ص‬
‫آمدم و موضوع را برايش يادآور شدم‪ ،‬فرمود‪« :‬خوب نمودى»‪.‬‬
‫َ‬
‫و احمد (‪ )156/1‬از عبدالل ّه بن سبع روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬على براى ما بيانيه‬
‫داد و گفت‪ :‬سوگند به ذاتى كه دانه را رويانيده و ذريه را آفريده‪ ،‬كه اين‪ ،‬از اين‬
‫رنگين خواهد شد‪ 3،‬مىگويد‪ :‬آن گاه مردم گفتند‪ :‬براى ما خبر بده‪ ،‬كه چه كسى اين‬
‫كار را مىكند‪ ،‬به خدا سوگند‪ ،‬خويشاوندان نزديكش را هلك خواهيم ساخت‪ .‬گفت‪:‬‬
‫من شما را به خداوند سوگند مىدهم‪ ،‬كه غير قاتلم را به قتل نرسانيد‪ ،‬گفتند‪ :‬وقتى‬
‫كه اين را مىدانى‪ ،‬براى خود جانشين تعيين كن‪ ،‬گفت‪ :‬نخير‪ ،‬من شما را به همان‬
‫كسى مىسپارم‪ ،‬كه رسول خدا ص شما را به وى سپاريده بود‪.‬‬
‫عبدالرزاق‪ ،‬ابوعبيد در الموال‪ ،‬حاكم درالكنى‪ ،‬و ابونعيم در الحليه از عمروبن علء‬
‫روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬على بيانيه داد و گفت‪ :‬اى مردم‪ ،‬سوگند به ذاتى كه جز‬
‫وى معبودى نيست‪ ،‬از مال تان نه اندك و نه زياد كم نكردهام‪ ،‬جز اين ‪ -‬و شيشهاى‬
‫را از آستين پيراهنش بيرون آورد‪ ،‬كه در آن عطر بود ‪ ، -‬و گفت‪ :‬اين را براى من‬
‫سردارى اهداء نموده است‪ .‬اين چنين در المنتخب (‪ )54/5‬آمده است‪.‬‬
‫و ابن مردويه از عميربن عبدالملك روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ ،‬على بن ابى طالب بر‬
‫منبر كوفه‪ ،‬براى ما بيانيه داد و گفت‪ :‬اگر پيامبر ص را نمىپرسيدم‪ ،‬او برايم شروع‬
‫مىنمود‪ ،‬و اگر از خير مىپرسيدمش برايم خبر مىداد‪ ،‬و او از پروردگارش عزوجل‬
‫برايم حديث بيان نمود و گفت‪« :‬خداوند عزوجل مىگويد‪ :‬سوگند به بلندىام بالى‬
‫عرشم‪ ،‬هر اهل قريه و اهل خانه و مردى در باديه كه بر گناه و نافرمانىام قرار داشته‬
‫باشد كه آن را من بد مىبينم‪ ،‬و بعد از آن به سوى طاعتم برگردد كه من آن را دوست‬
‫مىدارم‪ ،‬من هم از عذابم كه وى آن را بد مىبيند بر مىگردم‪ ،‬و همان رحمتم را بر وى‬
‫مىآورم‪ ،‬كه دوستش مىدارد‪ ،‬و هراهل قريه و اهل خانه و هر مردى در باديه كه بر‬
‫اطاعتم كه دوستش مىدارم قرار داشته باشد‪ ،‬و بعد از آن‪ ،‬از آن به سوى معصيتم كه‬
‫بد مىبرم بگردد‪ ،‬من هم از آنچه از رحمتم كه دوست مىدارد بر مىگردم‪ ،‬و همان‬
‫خشم و غضبم را بر وى مىآورم كه بد مىبرد»‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )203/8‬آمده‬
‫است‪.‬‬
‫‪ 1‬هدف عيد قربان است‪.‬‬
‫‪ 2‬اين حكم منسوخ است‪.‬‬
‫‪ 3‬يعنى ريشش از خون سرش رنگين وتر خواهد شد‪.‬‬

‫‪65‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫َ‬
‫بيانيههاى اميرالمؤمنين حسن بن على (رضىالل ّه عنهما) بيانيهاش بعد از وفات پدرش‬
‫ابن سعد (‪ )38/3‬از هبيره روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬هنگامى كه على بن ابى طالب‬
‫َ‬
‫وفات نمود‪ ،‬حسن بن على (رضىالل ّه عنهما) برخاست و به منبر بال شد و گفت‪ :‬اى‬
‫مردم‪ ،‬امشب مردى درگذشت‪ ،‬كه اولها از وى سبقت نكرده بودند‪ ،‬و بعدىها وى را‬
‫درك نمىتوانند‪ .‬رسول خدا ص وى را در سريه مىفرستاد‪ ،‬جبريل از طرف راستش‬
‫احاطهاش مىنمود‪ ،‬و ميكائيل از طرف چپش‪ ،‬و قبل از عودت خداوند برايش فتح‬
‫نصيب مىفرمود‪ ،‬و جز هفتصد درهم از خود به جاى نگذاشته است‪ ،‬كه مىخواست به‬
‫آن خادمى خريدارى كند‪ ،‬و در همان شبى وفات نمود‪ ،‬كه روح عيسى بن مريم در‬
‫آن شب بلند برده شد‪ ،‬شب بيست و هفتم رمضان‪ ،‬و در روايتى افزوده‪ :‬و از زرد و‬
‫سفيد جز هفت صد درهم كه از حقوقش اضافه مانده بود‪ ،‬چيزى به جاى نگذاشته‬
‫است‪ ،‬و اين قولش را كه‪ ...:‬وفات نمود‪ ...‬تا به آخرش ذكر ننموده‪ .‬و نزد ابونعيم در‬
‫الحليه (‪ )65/1‬از هبيره بن سياق دوم به معناى آن روايت است‪ .‬احمد (‪ )199/1‬اين‬
‫را از وى به اختصار روايت نموده است‪.‬‬
‫و نزد ابويعلى‪ ،‬از ابن جرير و ابن عساكر از حسن‪ ،‬چنانكه در المنتخب (‪ )61/5‬آمده‪،‬‬
‫روايت است كه‪ :‬وقتى على به قتل رسيد‪ ،‬وى براى ايراد بيانيه برخاست‪ ،‬و پس از‬
‫حمد و ثناى خداوند گفت‪ :‬اما بعد‪ :‬به خدا سوگند‪ ،‬امشب مردى را‪ ،‬در همان شبى به‬
‫قتل رسانيديد‪ ،‬كه در آن قرآن نازل شده‪ ،‬و در آن عيسى بن مريم عليه السلم بلند‬
‫گرديده‪ ،‬و در آن يوشع بن نون جوان موسى عليهماالسلم كشته شده و در آن توبه‬
‫بنى اسرائيل پذيرفته شده است‪ .‬طبرانى اين را از ابوطفيل روايت نموده‪ ،‬و به‬
‫معنايى هر دو روايت ابن سعد‪ ،‬و روايت ابويعلى و غير وى را متذكر شده‪ ،‬وافزوده‬
‫است‪ :‬بعد از آن گفت‪ :‬كسى كه مرا شناخته است شناخته است‪ ،‬و كسى كه مرا‬
‫نشناخته‪ ،‬من حسن بن محمد ص هستم‪ ،‬و سپس اين آيت ‪ -‬قول يوسف ‪ -‬را تلوت‬
‫نمود‪:‬‬
‫[ و اتبعت ملة آبائى إبراهيم و إسحاق و يعقوب] (يوسف‪)38:‬‬
‫ترجمه‪« :‬و من دين پدرانم‪ ،‬ابراهيم‪ ،‬اسحاق و يعقوب را پيروى كردم»‪.‬‬
‫و بعد از آن به تلوت كتاب خدا پرداخت‪ ،‬آن گاه فرمود‪ :‬من فرزند بشارت دهنده‬
‫هستم‪ .‬من فرزند بيم دهنده هستم‪ .‬من فرزند نبى هستم‪ .‬من فرزند دعوتگر به سوى‬
‫خدا به اذن وى هستم‪ .‬من فرزند چراغ تابان هستم‪ .‬من فرزند كسى هستم كه‬
‫رحمت براى جهانيان فرستاده شده است‪ .‬من از خانواده كسانى هستم‪ ،‬كه خداوند‬
‫پليدى را از ايشان دور نموده‪ ،‬و به خوبى پاك شان كرده است‪ ،‬من از خانواده‬
‫كسانى هستم‪ ،‬كه خداوند عزوجل مودت و دوستى شان را فرض گردانيده است‪ .‬و‬
‫در آنچه بر محمد ص نازل نموده‪ ،‬گفته‪:‬‬
‫[ قل ل أسألكم عليه أجرا إل الوّدة ف القرب] (الشورى‪)23:‬‬
‫ترجمه‪« :‬بگو از شما بر تبليغ هيچ مزدى نمىخواهم مگر دوستى در قرابت»‪.‬‬
‫هيثمى (‪ )146/9‬مىگويد‪ :‬اين را طبرانى در الوسط و الكبير و ابويعلى به اختصار‬
‫روايت نمودهاند‪ ،‬و بزار به مانند آن روايت نموده‪ ،‬مگر اين كه وى گفته‪ :‬و بيرق را‬
‫برايش مىداد‪ ،‬و وقتى جنگ شديد مىشد‪ ،‬جبريل از طرف راستش مىجنگيد‪ .‬و افزوده‪:‬‬
‫بيست و يكم رمضان بود‪ ،‬و احمد اين را به اختصار زياد روايت نموده‪ .‬اسناد احمد‪،‬‬
‫بعضى طرق بزار و طبرانى در الكبير حسناند‪ .‬و حاكم اين را در المستدرك (‪)172/3‬‬
‫َ‬
‫از على بن حسين (رضىالل ّه عنهما) به معناى روايت ابوطفيل روايت نموده‪ ،‬و افزوده‬

‫‪66‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫است‪ :‬من از اهل خانوادهاى هستم‪ ،‬كه جبريل نزد ما پايين مىشد‪ ،‬و از نزد ما بلند‬
‫مىگرديد‪ ،‬و افزوده‪:‬‬
‫[و من يقترف حسنة نزد له فيها حسنا](الشورى‪)23:‬‬
‫ترجمه‪« :‬و هر كه نيكى بكند براى او در آن نيكويى مىافزاييم»‪.‬‬
‫به دست آوردن حسنه و نيكويى‪ ،‬محبت ما اهل بيت است‪ .‬ذهبى مىگويد‪ :‬صحيح‬
‫نيست‪ ،‬و حاكم سكوت اختيار نموده است‪.‬‬

‫بيانيهاش بعد از اين كه به خنجر زده شد‬


‫َّ‬
‫طبرانى از ابوجميله روايت نموده كه‪ :‬حسن بن على (رضىالله عنهما) وقتى كه على‬
‫به قتل رسيد‪ ،‬به خلفت برگزيده شد‪ ،‬در حالى كه وى براى مردم نماز مىداد‪،‬‬
‫مردى بر وى حمله آور شد‪ ،‬و با خنجرى بر سرينش زد‪ ،‬بر اثر اين وى ماههايى‬
‫مريض باقيماند‪ ،‬بعد از آن برخاست و بر منبر بيانيه ايراد نمود و گفت‪ :‬اى اهل عراق‪،‬‬
‫در مورد ما از خدا بترسيد‪ ،‬چون ما اميران و مهمانان شما هستيم‪ ،‬ما اهل بيت‬
‫هستيم‪ ،‬كسانى كه خداوند عزوجل درباره شان گفته است‪:‬‬
‫[إنا يريداللّه ليذهب عنكم الرجس أهل البيت و يطهركم تطهيا] (الحزاب ‪)33:‬‬
‫ترجمه‪« :‬اى اهل بيت‪ ،‬خداوند مىخواهد‪ ،‬كه پليدى را از شما دور سازد‪ ،‬و به خوبى‬
‫پاك تان گرداند»‪.‬‬
‫و در آن روز آنقدر صحبت نمود‪ ،‬كه در مسجد جز گريه كننده ديگر كسى ديده نمىشد‪.‬‬
‫هيثمى (‪ )172/9‬مىگويد‪ :‬رجال آن ثقهاند‪ .‬و ابن ابى حاتم از ابوجميله مثل اين را‬
‫روايت كرده است‪ ،‬و در روايت وى آمده‪ :‬آن را آنقدر تكرار نمود‪ ،‬كه همه اهل مسجد‬
‫به صداى بلند گريه كردند‪ .‬چنانكه در تفسير ابن كثير (‪ )486/3‬آمده است‪.‬‬

‫بيانيهاش هنگام مصالحهاش با معاويه‬


‫طبرانى در الكبير از شعبى روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬در نخيله در وقت مصالحه‪ ،‬حسن‬
‫َ‬
‫بن على (رضىالل ّه عنهما) با معاويه حاضر بودم‪ ،‬معاويه برايش گفت‪ :‬وقتى كه‬
‫اينطور است برخيز و صحبت كن‪ ،‬و براى مردم خبر بده‪ ،‬كه تو اين امر را براى من‬
‫تسليم نمودهاى ‪ -‬و گاهى سفيان گفته‪ :‬مردم را از اين امرى كه ترك نمودهاى خبر‬
‫بده ‪ ، -‬آن گاه برخاست و پس از قرار گرفتن بر منبر‪ ،‬و حمد و ثناى خداوند ‪ -‬شعبى‬
‫مىگويد‪ :‬و من آن را مىشنيدم ‪ ، -‬گفت‪ :‬اما بعد‪ :‬بهترين زيركى و خردمندى تقواست‪،‬‬
‫و بدترين حماقت فجور است‪ ،‬در اين امرى كه من و معاويه در آن اختلف نمودهايم‪،‬‬
‫يا اين كه حق من بود‪ ،‬و آن را براى معاويه‪ ،‬به اراده صلح اين امت و جلوگيرى از‬
‫ريختن خونهاى شان ترك نمودم‪ ،‬يا اين كه حقى بود براى شخصى مستحقتر از من به‬
‫آن‪ ،‬و من اين عمل را انجام دادم‪ ،‬و نمىدانم‪ ،‬شايد اين فتنهاى و اسبابى براى شما تا‬
‫يك مدتى باشد‪ .‬هيثمى (‪ )108/4‬مىگويد‪ :‬در اين روايت مجالدبن سعيد آمده‪ ،‬و‬
‫دربارهاش سخن است‪ ،‬ولى ثقه دانسته شده‪ ،‬و بقيه رجال آن‪ ،‬رجال صحيحاند‪.‬‬
‫و حاكم (‪ )175/3‬از طريق مجالد از شعبى روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬حسن بن على‬
‫َ‬
‫(رضىالل ّه عنهما) در نخله‪ 1‬براى ما‪ ،‬در وقتى كه با معاويه صلح نمود‪ ،‬صحبت نمود‪،‬‬
‫وى برخاست و پس از حمد و ثناى خداوند‪ ...‬و مثل آن را ذكر نموده‪ ،‬و بعد از اين‬
‫قولش‪ :‬تا مدتى‪ ،‬افزوده است‪ :‬با اين گفتهام‪ ،‬از خداوند براى شما و خودم آمرزش‬

‫‪ 1‬درست و صواب نخليه است‪ ،‬و آن جايى است در عراق‪.‬‬

‫‪67‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫مىطلبم‪ .‬بيهقى (‪ )173/8‬اين را از طريق مجالد‪ ،‬از شعبى به مثل آن روايت نموده‬
‫است‪.‬‬
‫َّ‬
‫و ابن جرير در تاريخش (‪ )124/4‬روايت نموده كه‪ :‬حسن بن على (رضىالله عنهما)‬
‫در آن بيانيه گفت‪ :‬اما بعد‪ :‬اى مردم‪ ،‬خداوند شما را توسط اول ما هدايت نمود‪ ،‬و‬
‫خونهاى تان را از ريختن توسط آخر ما نگه داشت‪ ،‬و براى اين امر مدتى است‪ ،‬و دنيا‬
‫در تحول و گردش است‪ ،‬و خداوند تعالى براى نبىاش ص گفته است‪:‬‬
‫[و إن أدرى لعله فتنة لكم و متاع إل حي] (النبياء‪)111:‬‬
‫ترجمه‪« :‬و نمىدانم شايد اين فتنهاى باشد براى شما و بهرهگيرى تا مدتى»‪.‬‬
‫َ‬
‫بيانيه اميرالمؤمنين معاويه بن ابى سفيان (رضىالل ّه عنهما)‬
‫ابن عبدالبر در جامع بيان العلم (‪ )20/1‬از محمدبن كعب قرظى روايت نموده‪ ،‬كه‬
‫َ‬
‫گفت‪ :‬معاويه بن ابى سفيان (رضىالل ّه عنهما) در مدينه بيانيه مىداد و مىگفت‪« :‬چيزى‬
‫را كه خداوند دهد هيچ كسى بازدارنده و مانع آن نيست‪ ،‬و چيزى را كه خداوند باز‬
‫دارد هيچ كسى دهنده آن نيست‪ ،‬و توانگرى را توانگرى اش نزد خدا نفع نمىرساند و‬
‫براى كسى كه خداوند اراده خير نمايد‪ ،‬در دين فقيهش مىسازد»‪ ،‬اين كلمات را از‬
‫رسول خدا ص بر همين چوبههاى منبر شنيدم‪.‬‬
‫و نزد وى همچنان از محمدبن عبدالرحمن‪ 1‬روايت است كه گفت‪ :‬از معاويه ‪ -‬كه‬
‫براى ما بيانيه داد ‪ -‬شنيدم‪ ،‬كه گفت‪ :‬از پيامبر ص شنيدم كه مىگفت‪« :‬به كسى كه‬
‫خداوند اراده خير نمايد‪ ،‬در دين فقيهش مىسازد‪ ،‬و من فقط تقسيم كننده هستم‪ ،‬و‬
‫خداوند مىدهد‪ ،‬و اين امت براى هميش بر حق‪ ،‬كه امر خداست‪ ،‬استوار خواهد بود‪ ،‬و‬
‫كسى كه همراه شان مخالفت مىكند‪ ،‬ضررى براى شان نمىرساند‪ ،‬تا اين كه امر‬
‫‪2‬‬
‫خداوند بيايد»‪.‬‬
‫و نزد احمد‪ ،‬ابويعلى‪ ،‬يعقوب بن سفيان و غير ايشان از عميربن هانى روايت است‬
‫َ‬
‫كه معاويه بن ابى سفيان (رضىالل ّه عنهما) براى شان بيانيه ايراد نمود و گفت‪ :‬از‬
‫رسول خدا ص شنيدم كه مىگويد‪« :‬هميشه گروهى از امتم بر امر خدا قايم مىباشند‪.‬‬
‫كسى كه با آنان مخالفت كند و همراه شان همكارى و كمك ننمايد‪ ،‬براى شان ضرر‬
‫نمىرساند‪ ،‬تا اين كه امر خداوند مىآيد‪ ،‬و آنان بر آن حالت قرار مىداشته باشند»‪ ،‬و در‬
‫لفظى آمده‪« :‬و آنان بر مردم غالب مىباشند»‪ ،‬عميربن هانى مىگويد‪ :‬آن گاه مالك‬
‫بن يخامر برخاست و گفت‪ :‬از معاذبن جبل شنيدم‪ ،‬كه مى گفت‪ :‬آنان در شام‬
‫مىباشند‪ .‬و نزد ابن عساكر از يونس بن حلبس جندى روايت است‪ ...‬وى مثل آن را‬
‫متذكر شده‪ ،‬و افزوده است‪ :‬بعد اين آيت را دليل آورد‪:‬‬
‫[يا عيسى إن متوفيك و رافعك إلّ و مطهرك من الذين كفروا و جاعل الذين اتبعوك فوق الذين كفروا إل يوم القيامة] (آل‬
‫عمران‪)55 :‬‬
‫ترجمه‪« :‬اى عيسى من تو را بر مىگيرم و به سوى خود بلند مىكنم‪ ،‬و از كسانى كه‬
‫كافر شدند پاكت مىسازم‪ ،‬و كسانى را كه از تو پيروى كردند تا روز رستاخير برتر از‬
‫كسانى مىگردانم كه كافر شدند»‪.‬‬
‫و نزد وى همچنان از مكحول از معاويه روايت است‪ :‬وى در حالى كه بر منبر بيانيه‬
‫مىداد گفت‪ :‬از رسول خدا ص شنيدم كه مىگفت‪« :‬اى مردم‪ ،‬علم به آموختن حاصل‬
‫مىشود‪ ،‬و فقه به تفقه‪ ،‬و براى كسى كه خدا اراده خير نمايد‪ ،‬وى را در دين عالم‬

‫‪ 1‬در بخارى‪ :‬از حميدبن عبدالرحمن آمده‪ ،‬و همين صحيح مىباشد‪.‬‬
‫‪ 2‬هدف از امر خدا قيامت است‪.‬‬

‫‪68‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫مىسازد‪ ،‬و از خدا بندگان عالمش مىترسند‪ .‬و گروهى از امتم‪ ،‬هميشه بر حق‬
‫مىباشند‪ ،‬و بر مردم غالب مىباشند‪ ،‬و پرواى كسى را كه همراه شان مخالفت كند‬
‫نمىداشته باشند‪ ،‬و نه هم پرواى كسى را كه همراه شان دشمنى نمايد‪،‬تا اين كه امر‬
‫خدا مىآيد و آنان غالب مىباشند»‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )130/7‬آمده است‪.‬‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫بيانيههاى اميرالمؤمنين عبدالل ّه بن زبير (رضىالل ّه عنهما)‬
‫بيانيه وى در موسم حج‬
‫َّ‬
‫طبرانى در الكبير از محمدبن عبدالله ثقفى روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬در خطبه ابن‬
‫زبير در موسم حاضر بودم‪ ،‬مىافزايد‪ :‬يك روز قبل از روز ترويه ‪ -‬در حالى كه احرام‬
‫بر تن داشت ‪ -‬ناگاه نزد ما بيرون گرديد‪ ،‬وى مردى بود‪ ،‬ميانه سال و زيبا‪ ،‬وى آمد‪،‬‬
‫گفتند‪ :‬اين اميرالمؤمنين است‪ ،‬موصوف بر منبر بال شد و دو لباس سفيد بر تن‬
‫داشت‪ ،‬بعد از آن براى شان سلم داد‪ ،‬و سلمش را پاسخ دادند‪ .‬آن گاه نيكوترين‬
‫تلبيهاى گفت كه من چون آن هرگز نشنيده بودم‪ .‬بعد از آن حمد و ثناى خداوند را به‬
‫جاى آورده گفت‪ :‬اما بعد‪ :‬شما از اطرافهاى مختلف به صورت وفدهايى نزد خداوند‬
‫تعالى آمدهايد‪ ،‬و اين بر خداوند حق است كه وفدش را عزت نمايد‪ .‬كسى كه آمده‪ ،‬و‬
‫آنچه را نزد خداست طلب مىكند‪ ،‬طلب كننده خداوند نااميد نمىگردد‪ ،‬قولتان را به‬
‫عمل تصديق نماييد‪ ،‬چون ملك قول عمل است‪ ،‬و نيت‪ ،‬نيت قلبهاست‪ ،‬در اين‬
‫روزهاى تان از خداوند بترسيد‪ ،‬چون اين روزهايى است‪ ،‬كه گناهان در آنها بخشيده‬
‫مىشوند‪ .‬شما از اطرافهاى مختلف بدون تجارت و بدون طلب مال و دنيا آمدهايد‪ ،‬و‬
‫اين چيزها را از اينجا اميد و آرزو نداريد‪ .‬بعد از آن تلبيه گفت‪ ،‬و مردم هم تلبيه گفتند‪،‬‬
‫و سخنان زيادى ايراد نمود‪ ،‬بعد از آن گفت‪ :‬اما بعد‪ :‬خداوند عزوجل در كتاب خود‬
‫گفته است‪:‬‬
‫[الج أشهر معلومات]‪ .‬ترجمه‪« :‬حج در ماههاى معينى است»‪ .‬گفت‪ :‬و اينها سه ماهاند‪:‬‬
‫شوال‪ ،‬ذوالقعده و ده روز از ذى الحجه‪[ ،‬فمن فرض فيهن الج فل رفث]‪« :‬كسى كه حج را در‬
‫اين مدت بر خود لزم گرداند‪ ،‬ديگر رفث برايش نيست»‪ ،‬يعنى جماع ننمايد‪[ ،‬و ل‬
‫فسوق]‪« ،‬عمل فسق را انجام ندهد»‪ ،‬يعنى دشنام نزند‪[ ،‬و ل جدال]‪« ،‬جنگ و خصومت‬
‫نورزد»‪ ،‬يعنى مجادله ننمايد‪[ .‬و ما تفعلوا من خي يعلمه اللّه‪ ،‬و تزودوا فإن خي الزاد التقوى] (البقره‪:‬‬
‫‪)197‬‬
‫«و هر عمل نيكى كه انجام مىدهيد‪ ،‬خداوند آن را مىداند‪ ،‬و توشه همراه گيريد‪ ،‬به‬
‫درستى بهترين توشه پرهيزگارى است»‪.‬‬
‫و خداوند عزوجل گفته‪:‬‬
‫[ليس عليكم جناح أن تبتغوا فضلً من ربكم]‪ .‬ترجمه‪« :‬اينكه در موسم حج از پروردگارتان روزى‬
‫طلب كنيد‪ ،‬بر شما گناهى نيست»‪.‬‬
‫و به اين صورت تجارت را براى شان حلل گردانيد‪ ،‬و بعد از آن گفت‪[ :‬فاذا أفضتم من‬
‫عرفات] و اين همان موقعى است كه نزدش تا غايب شدن آفتاب درنگ مىكنند‪ ،‬و بعد از‬
‫آن‪ ،‬از آنجا بر مىگردند‪[ ،‬فاذكروااللّه عندالشعر الرام]‪« .‬وقتى از عرفات برگشتيد‪ ،‬ياد كنيد‬
‫خداوند را نزد مشعر حرام»‪ .‬گفت‪ :‬و اين همان كوههاى مزدلفه است كه در آنجا‬
‫ايستاده مىشوند‪[ ،‬واذكروه كما هداكم] (البقره‪)198:‬‬
‫«و او را ياد كنيد همانطورى كه شما را هدايت نمود»‪.‬‬

‫‪69‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫گفت‪ :‬اين عام نيست‪ ،‬اين براى اهل اين سرزمين است‪ ،‬اينان از مزدلفه بر‬
‫مىگشتند‪ ،‬و مردم از عرفات بر مىگشتند‪ ،‬خداوند اين را از ايشان نپذيرفت و نازل‬
‫فرمود‪:‬‬
‫[ث افيضوا من حيث افاض الناس](البقره‪)199:‬‬
‫ترجمه‪« :‬آن گاه از همانجايى برگرديد‪ ،‬كه عامه مردم بر مىگردند»‪.‬‬
‫يعنى به سوى مناسك تان‪ ،‬گفت‪ :‬آنان چنان بودند‪ ،‬كه وقتى از حج خويش فارغ‬
‫مىگرديدند‪ ،‬به پدران خويش فخر مىنمودند‪ ،‬پس خداوند عزوجل نازل فرمود‪:‬‬
‫[فاذكروااللّه كذكركم آباءكم أو أشد ذكرا‪ ،‬فمن الناس من يقول ربنا آتنا ف الدنيا و ما له ف الخرة من خلق‪ .‬و منهم من‬
‫يقول ربنا آتنا ف الدنيا حسنة و ف الخرة حسنة و قنا عذاب النار] (البقره‪)200 201 :‬‬
‫ترجمه‪« :‬و خداوند را‪ 1‬مانند ياد كردن پدران تان‪ ،‬يا زيادتر از آن ياد كنيد‪ ،‬از مردمان‬
‫كسى هست كه مىگويد‪ :‬اى پروردگار ما‪ ،‬براى ما در دنيا بده‪ ،‬و برايش در آخرت هيچ‬
‫حصه و نصيبى نيست‪ ،‬و از مردمان كسى هست كه مىگويد‪ :‬اى پروردگار ما‪ ،‬براى ما‬
‫در دنيا و آخرت نيكى و خوبى بده و ما را از عذاب آتش نگه دار»‪.‬‬
‫مىگويد‪[ :‬اينان] در دنياى شان براى آخرت و دنياى خويش عمل مىكنند‪ ،‬مىافزايد‪ :‬بعد‬
‫از آن تلوت نمود‪ ،‬تا اين كه به اينجا رسيد‪:‬‬
‫[و اذكرواللّه ف أيام معدودات](البقره‪)203:‬‬
‫ترجمه‪« :‬و خداوند را در روزهاى شمرده شده ياد كنيد»‪.‬‬
‫گفت‪ :‬و اينها روزهاى تشريق اند‪ ،‬كه ذكر خداوند در آنها توسط تسبيح‪ ،‬تحميد‪ ،‬تهليل‪،‬‬
‫تكبير و تمجيد صورت مىگيرد‪ .‬مىافزايد‪ :‬بعد از آن ميقاتهاى مردم را ياد نمود و گفت‪:‬‬
‫ميقات اهل مدينه ذوالحليفه است‪ ،‬ميقات اهل عراق عقيق است‪ ،‬ميقات اهل نجد و‬
‫اهل طائف قرن است و ميقات اهل يمن يلملم است‪ ،‬مىگويد‪ :‬بعد از آن بر كافران‬
‫اهل كتاب در ضمن يك دعاى طولنى و زياد‪ ،‬دعا نمود و گفت‪:‬‬
‫(اللهم عذب كفرة أهل الكتاب‪ ،‬الذين يحدون بآياتك‪ ،‬و يكذبون رسلك‪ ،‬و يصدون عن سبيلك‪ ،‬اللهم عذبم‪ ،‬و اجعل‬
‫قلوبم‪ ،‬قلوب نساء فواجر)‪.‬‬
‫ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬كافران اهل كتاب را عذاب بده‪ ،‬آنانى كه از آيت هايت انكار‬
‫مىكنند‪ ،‬رسولنت را تكذيب مىكنند و از راهت باز مىدارند‪ ،‬بار خدايا‪ ،‬عذاب شان بده‪،‬‬
‫و قلبهاى شان را‪ ،‬قلبهاى زنان فاجر بگردان»‪.‬‬
‫بعد از آن گفت‪ :‬اينجا مردانى هستند‪ ،‬كه خداوند قلبهاى شان را كور نموده است‪،‬‬
‫چنانكه چشمهاى شان را كور كرده است‪ ،‬به حج تمتع فتوا مىدهند‪ ،‬آن هم به اين‬
‫شكل كه مردى احرام پوشيده از خراسان براى حج بيايد‪ ،‬وقتى اينجا رسيد مىگويند‪:‬‬
‫خود را با اداى عمره از حج حلل كن‪ ،‬بعد از آن براى حج از همينجا احرام ببند‪ .‬به‬
‫خدا سوگند‪ ،‬حج تمتع براى محصر نبود‪ .‬بعد از آن تلبيه گفت‪ :‬و مردم هم تلبيه گفتند‪،‬‬
‫و هيچ روزى را هرگز پر گريهتر از آن روز نديدم‪ .‬هيثمى (‪ )250/3‬مىگويد‪ :‬در اين‬
‫سعيدبن مرزبان آمده‪ ،‬بعضى وى را ثقه دانستهاند‪ ،‬و دربارهاش حرفهاى زيادى‬
‫هست‪ ،‬و در آن غير از وى كسى هست كه من نشناختمش‪ ،‬ابونعيم نيز در الحليه (‬
‫َ‬
‫‪ )336/1‬از محمدبن عبدالل ّه ثقفى مانند اين را روايت نموده‪ ،‬مگر اين كه وى از اين‬
‫قولش كه‪ :‬حرفهاى زيادى ايراد نمود ‪ -‬تا به اين قولش‪ :‬جز براى محصر ‪ -‬را متذكر‬
‫نشده‪ ،‬و در اسناد وى سعيدبن مرزبان آمده است‪.‬‬

‫‪ 1‬البته در منى‪.‬‬

‫‪70‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫بيانيههاى متفرقه وى‬


‫َّ‬
‫ابن جرير در تفسيرش (‪ )168/2‬از هشام بن عروه روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬عبدالله‬
‫َ‬
‫بن زبير (رضىالل ّه عنهما) در بيانيهاش گفت‪ :‬بدانيد كه همه عرفه به جز بطن عرنه‬
‫موقف است‪ ،‬بدانيد كه همه مزدلفه به جز بطن محسر موقف است‪.‬‬
‫و ابونعيم در الحليه (‪ )337/1‬از عباس بن سهل بن سعد ساعدى انصارى روايت‬
‫نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬از ابن زبير در بيانيهاش بر منبر مكه شنيدم كه مىگفت‪ :‬اى مردم‪،‬‬
‫رسول خدا ص مىگفت‪« :‬اگر براى فرزند آدم‪ ،‬واديى از طل داده شود‪ ،‬وادى دومى را‬
‫نيز همراه آن دوست مىداشته باشد‪ ،‬و اگر دومى برايش داده شود‪ ،‬سومى را همراه‬
‫آن دوست مىداشته باشد‪ ،‬و شكم فرزند آدم را جز خاك هيچ چيزى پر نمىكند‪ ،‬و‬
‫خداوند توبه كسى را كه توبه نمايد مىپذيرد»‪.‬‬
‫ابوداود طيالسى (ص ‪ )195‬از عطاء بن ابى رباح روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬در حالى كه‬
‫ابن زبير براى ما بيانيه مىداد ناگهان گفت‪ :‬رسول خدا ص فرموده است‪« :‬يك نماز‬
‫در مسجد من از هزار نماز در ماسوايش‪ ،‬به جز مسجد حرام افضل است‪ ،‬و يك نماز‬
‫در مسجد حرام صدبار افضل است»‪ .‬عطاء مىگويد‪ :‬ممكن صدهزار بار باشد‪،‬‬
‫مىگويد‪ :‬گفتم‪ :‬اى (ابو) محمد‪ ،‬اين فضيلتى‪ ،‬كه ياد مىشود‪ ،‬فقط در مسجد حرام‬
‫است يا در حرم؟ گفت‪ :‬نه‪ ،‬بلكه در حرم‪ ،‬چون حرم همهاش مسجد است‪.‬‬
‫و احمد در مسندش (‪ )4/4‬از وهب بن كيسان مولى ابن زبير روايت نموده‪ ،‬كه‬
‫َ‬
‫گفت‪ :‬از عبدالل ّه بن زبير در روز عيد‪ ،‬وقتى قبل از خطبه نماز را گزارد بعد از آن‬
‫برخاست و براى مردم بيانيه داد‪ ،‬شنيدم كه گفت‪ :‬اى مردم‪ ،‬هر يكى از آن دو‪ 1‬سنت‬
‫خدا و سنت رسول خداص اند‪.‬‬
‫َّ‬
‫و احمد (‪ )4/4‬از ابوزبير روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬از عبدالله بن زبير كه بر اين منبر‬
‫صحبت مىنمود‪ ،‬شنيدم كه مىگفت‪ :‬رسول خدا ص وقتى در عقب نماز‪ ،‬يا نمازها‬
‫سلم مىگردانيد‪ ،‬مىگفت‪:‬‬
‫(لإله إلاللّه وحده ل شريك له‪ ،‬له اللك و له المد و هو على كل شيء قدير‪ ،‬ل حول و ل قوة إ ّل باللّه و ل نعبد إلّ إياه‪،‬‬
‫أهل النعمة والفضل والثناء السن‪ ،‬ل إله إلّ اللّه ملصي له الدين و لوكره الكافرون)‪.‬‬
‫ترجمه‪« :‬معبود بر حقى جز خداوند واحد و ل شريك وجود ندارد‪ ،‬پادشاهى و ستايش‬
‫از آن اوست‪ ،‬و او بر همه چيز قادر و تواناست‪ ،‬و كسى از نيرو و توانايى جز به مدد‬
‫خدا برخوردار نيست‪ ،‬و جز او را نمىپرستيم‪ ،‬او اهل نعمت و فضل و ثناى نيكوست‪.‬‬
‫معبودى جز خدا نيست‪ ،‬و دين را براى وى خالص مىگردانيم اگر چه كافران بد برند»‪.‬‬
‫َ‬
‫و احمد (‪ )6/4‬از ثوير روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬از عبدالل ّه بن زبير كه بر منبر قرار‬
‫داشت شنيدم كه مىگفت‪ :‬اين روز عاشوراء است‪ ،‬روزهاش بگيريد‪ ،‬چون رسول خدا‬
‫ص به روزه گرفتن آن دستور داده است‪.‬‬
‫و بخارى در الدب (ص ‪ )186‬از كلثوم بن جبر روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬ابن زبير براى‬
‫ما بيانيه داد و گفت‪ :‬اى اهل مكه‪ ،‬از مردانى از قريش برايم خبر رسيده‪ ،‬كه آنان با‬
‫بازيى كه برايش نرد شير گفته مىشود‪ ،‬بازى مىكنند ‪ -‬و او چپ دست بود ‪ -‬خداوند‬
‫گفته است‪:‬‬
‫[إنا المر واليسر] (الائده‪)90:‬‬
‫ترجمه‪« :‬شراب و قمار»‪.‬‬

‫‪ 1‬يعنى هر يكى از خطبه و نماز‪ ،‬يا اينكه هر يكى از خطبه و تقديم نماز بر آن‪ .‬م‪.‬‬

‫‪71‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫و من به خدا سوگند ياد مىكنم‪ ،‬هر مردى برايم آورده شود‪ ،‬كه به آن بازى نموده‬
‫باشد‪ ،‬او را تعذيب جسمى مىنمايم‪ ،‬و لباسش را براى كسى مىدهم كه او را برايم‬
‫آورده است‪.‬‬
‫َ‬
‫بيانيههاى عبدالل ّه بن مسعود‬
‫بيانيهاش در پيش روى پيامبر ص‬
‫طبرانى از ابودرداء روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬رسول خدا ص بيانيه مختصرى داد‪،‬‬
‫هنگامى كه از بيانيهاش فارغ گرديد گفت‪« :‬اى ابوبكر برخيز‪ ،‬و بيانيه بده»‪ ،‬او از‬
‫رسول خدا ص بيانيه مختصرترى ارائه نمود‪ ،‬وقتى از بيانيهاش فارغ گرديد‪ ،‬پيامبر ص‬
‫گفت‪« :‬اى عمر‪ ،‬برخيز و بيانيه بده»‪ ،‬وى برخاست و از رسول خدا ص و ابوبكر‬
‫بيانيه مختصرترى داد‪ ،‬هنگامى كه از بيانيهاش فارغ شد‪ ،‬پيامبر ص گفت‪« :‬اى فلن‬
‫برخيز و بيانيه بده»‪ ،‬و به يافتن سخن نيكو و تحسين كلم پرداخت‪ ،‬رسول خدا ص‬
‫برايش گفت‪« :‬خاموش شو‪ - ،‬يا بنشين ‪ -‬چون تكلف در صحبت از شيطان است‪ ،‬و‬
‫فصاحت از سحر است»‪ ،‬و گفت‪« :‬اى ابن ام عبد‪ 1‬برخيز و بيانيه بده»‪ ،‬آن گاه ابن‬
‫ام عبد برخاست و پس از حمد و ثناى خداوند گفت‪ :‬اى مردم‪ ،‬خداوند عزوجل‬
‫پروردگار ماست‪ ،‬اسلم دين ماست‪ ،‬قرآن امام ماست‪ ،‬خانه كعبه قبله ماست و اين‬
‫نبى ماست ‪ -‬و با دستش به سوى پيامبر ص اشاره نمود ‪ ، -‬ما به آنچه خداوند و‬
‫رسولش براى ما پسند نمودهاند راضى هستيم‪ ،‬و آنچه را خداوند تعالى و پيامبرش‬
‫براى ما ناپسند ديدهاند‪ ،‬بد مىبينيم‪ .‬پيامبر ص گفت‪« :‬ابن ام عبد به حق رسيد‪ ،‬ابن‬
‫ام عبد به حق رسيد و راست گفت‪ ،‬به آنچه خداوند تعالى برايم و براى امتم راضى‬
‫شده‪ ،‬و به آنچه ابن ام عبد راضى گرديده‪ ،‬راضى هستم»‪ .‬هيثمى (‪ )290/9‬مىگويد‪:‬‬
‫َ‬
‫رجال آن ثقهاند‪ ،‬مگر اينكه عبيدالل ّه بن عثمان بن خثيم از ابودرداء نشنيده است‪.‬‬
‫َ‬
‫والل ّه اعلم‪.‬‬
‫و ابن عساكر اين را از سعيدبن جبير از ابودرداء به مثل آن روايت نموده‪ ،‬و در روايت‬
‫وى آمده‪« :‬به آنچه خداوند به آن برايم و براى امتم راضى شده‪ ،‬و ابن ام عبد به آن‬
‫راضى شده‪ ،‬راضى شدم‪ ،‬و آنچه را خداوند برايم و براى امتم بد ديده و ابن ام عبد‬
‫بد ديده‪ ،‬بد مىبينم»‪ .‬ابن عساكر مىگويد‪ :‬سعيدبن جبير ابودرداء را درك ننموده است‪.‬‬
‫و نزد وى همچنان از عمروبن حريث روايت است‪ ...‬حديث را متذكر شده و در آن‬
‫آمده‪ :‬آن گاه رسول خدا ص برايش گفت‪« :‬صحبت كن»‪ ،‬وى در بخش اول صحبتش‪،‬‬
‫بر خداوند ثناء و ستايش گفت‪ :‬و بر رسول خدا ص درود فرستاد‪ ،‬و شهادت حق را بر‬
‫زبان آورد و گفت‪ :‬به خدا به عنوان پروردگار راضى شديم و به اسلم به عنوان دين‪،‬‬
‫و براى شما به آنچه راضى شدم‪ ،‬كه خدا و رسولش براى تان راضى شدهاند‪ .‬آن گاه‬
‫رسول خدا ص فرمود‪« :‬من به آنچه براى تان راضى شدم‪ ،‬كه ابن ام عبد‪ ،‬به آن‬
‫براى تان راضى شد»‪ .‬اين چنين در المنتخب (‪ )237/5‬آمده است‪.‬‬

‫بيانيههاى متفرقه وى‬


‫احمد (‪ )421/1‬از ابوالحوص جشمى روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬در حالى كه روزى ابن‬
‫مسعود بيانيه مىداد‪ ،‬چشمش به مارى افتاد كه بر ديوار حركت مىنمود‪ ،‬آن گاه‬
‫بيانيهاش را قطع نمود‪ ،‬و آن را با عصايش زد و به قتل رسانيد‪ ،‬بعد از آن گفت‪ :‬از‬
‫رسول خدا ص شنيدم كه مىگويد‪« :‬كسى كه مارى را به قتل رساند‪ ،‬انگار مشرك‬
‫مباح الدمى را به قتل رسانيده باشد»‪.‬‬
‫‪ 1‬كنيه ابن مسعود‪.‬‬

‫‪72‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬
‫َ‬
‫و ابن سعد (‪ )63/3‬از ابووائل روايت نموده كه‪ :‬عبدالل ّه بن مسعود در هشتمين‬
‫روزى كه عثمان بن عفان به خلفت برگزيده شد‪ ،‬به سوى كوفه رفت‪ ،‬و در آنجا‬
‫پس از حمد و ثناى خداوند گفت‪ :‬اما بعد‪ :‬اميرالمؤمنين عمربن الخطاب درگذشت‬
‫‪ -‬و روزى را پر گريهتر از آن روز نديديم ‪ -‬و ما اصحاب محمد ص جمع شديم‪ ،‬و از‬
‫تعيين بهتر و كاملترمان تقصير ننموديم‪ ،‬و با اميرالمومنين عثمان بيعت كرديم‪ ،‬پس‬
‫شما هم همراهش بيعت كنيد‪.‬‬

‫بيانيه عتبه بن غزوان‬


‫مسلم از خالدبن عمير (عدوى) روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬عتبه بن غزوان ‪ -‬وى امير‬
‫بصره بود ‪ -‬براى ما بيانيه داد‪ ،‬و پس از حمد و ثناى خداوند گفت‪ :‬اما بعد‪ :‬دنيا اعلن‬
‫برگشت و انقطاع نموده‪ ،‬و به سرعت برگشته است‪ ،‬و از آن جز اندكى مانند پس‬
‫مانده آب در ظرف‪ ،‬كه صاحبش آن را مىنوشد‪ ،‬باقى نمانده است‪ ،‬و شما از آن به‬
‫دارى منتقل مىشويد كه زوال ندارد‪ .‬بنابراين به بهترين چيزى كه نزد تان و حضورتان‬
‫هست انتقال نماييد‪ ،‬چون براى ما تذكر داده شده‪ ،‬كه سنگ از لب دوزخ انداخته‬
‫مىشود‪ ،‬و هفتاد سال در آن فرو مىرود‪ ،‬ولى باز هم قعر آن را در نمىيابد‪ ،‬به خدا‬
‫سوگند‪[ ،‬با همان وسعتش] پر كرده مىشود‪ ،‬آيا از اين در شگفت افتاديد؟ و براى ما‬
‫ذكر شده‪ ،‬كه در ميان دو بازو از بازوهاى دروازه جنت مسافه چهل سال راه است‪ ،‬و‬
‫روزى بر آن خواهد آمد‪ ،‬كه پر از ازدحام باشد‪ ،‬و من خود را با رسول خدا ص هفتم‪،‬‬
‫هفت تن دريافتم‪ ،‬كه جز برگ درخت طعامى نداشتيم‪ ،‬حتى كه كنارههاى دهن مان‬
‫زخم گرديد‪ ،‬و من چادرى را برداشتم و در ميان خودم و سعدبن مالك تقسيم نمودم‪،‬‬
‫از نصف آن من به عنوان ازار استفاده نمودم و از نصف آن سعد‪ ،‬و امروز هر يك از‬
‫ما اميرى بر يكى از شهرها مقرر گرديده است‪ ،‬و من به خداوند پناه مىبرم‪ ،‬كه در‬
‫نفس خودم بزرگ باشم‪ ،‬و نزد خداوند كوچك‪ .‬اين چنين در الترغيب (‪ )179/5‬آمده‬
‫است‪.‬‬
‫و حاكم اين را در المستدرك (‪ )261/3‬از خالد به مثل آن روايت نموده‪ ،‬و در آخرش‬
‫افزوده‪ :‬و هر نبوتى كه بوده‪ ،‬دچار نقصان گرديده‪ ،‬و فرجامش پادشاهى بوده است‪،‬‬
‫و شما اميران را بعد از من تجربه ‪ -‬يا آزمايش ‪ -‬خواهيد نمود‪ .‬حاكم مىگويد‪ :‬به شرط‬
‫مسلم صحيح است‪ ،‬ولى بخارى و مسلم آن را روايت نكردهاند‪ .‬و ابن الجوزى اين را‬
‫در صفه الصفوه (‪ )152/1‬از مسلم متذكر گرديده‪ ،‬و گفته است‪ :‬مسلم اين را به‬
‫تنهايى خود روايت نموده‪ ،‬و روايتى از عتبه در صحيح غير از اين نيست‪ .‬اين چنين اين‬
‫را نابلسى در ذخائرالمواريث (‪ )229/2‬ذكر نموده‪ ،‬و به مسلم نسبتش داده است‪ ،‬و‬
‫ابن ماجه اين را در الزهد‪ ،‬و ترمذى در صفت جهنم روايت نمودهاند‪ .‬و احمد اين را‬
‫در مسندش (‪ )174/4‬از خالد به مثل آن توأم با زيادتى كه حاكم افزوده‪ ،‬روايت‬
‫كرده است‪ ،‬و ابونعيم در الحليه (‪ )171/1‬به معناى اين را روايت نموده‪ .‬و ابن سعد‬
‫(‪ )6/7‬اين را از مصعب بن محمدبن شرحبيل به طولش با زيادت حاكم روايت‬
‫نموده‪ ،‬و در اولش افزوده است‪ :‬عتبه براى مردم بيانيه داد‪ ،‬و ان نخستين بيانيهاى‬
‫بود كه در بصره ايراد نموده بود‪ ،‬وى گفت‪ :‬ستايش خدا راست‪ ،‬من مىستايمش‪ ،‬از‬
‫وى كمك مىطلبم‪ ،‬به وى ايمان مىآورم‪ ،‬بر وى توكل مىكنم‪ ،‬و شهادت مىدهم كه‬
‫معبودى جز خدا نيست‪ ،‬و محمد بنده و رسول اوست‪ ،‬اما بعد‪ :‬اى مردم‪ ،‬دنيا‪ ...‬و‬
‫مثل آن را متذكر شده است‪.‬‬

‫بيانيههاى حذيفه بن يمان‬

‫‪73‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫ابونعيم در الحليه (‪ )281/1‬از ابوعبدالرحمن سلمى روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬با پدرم‬
‫براى اداى نماز جمعه به مدائن رفتم‪ .‬در ميان ما و مدائن يك فرسخ فاصله بود‪ ،‬و‬
‫حذيفه بن يمان امير مدائن بود‪ ،‬وى به منبر بال شد‪ ،‬و پس از حمد و ثناى خداوند‬
‫گفت‪:‬‬
‫[اقتربت الساعة وانشق القمر](القمر‪)1:‬‬
‫ترجمه‪« :‬قيامت نزديك شد و مهتاب پاره گرديد»‪.‬‬
‫آگاه باشيد‪ ،‬مهتاب شق شده است‪ ،‬و دنيا خبر جدايى را داده است‪ .‬آگاه باشيد‪،‬‬
‫امروز مشخص ساختن ميدان است‪ ،‬و فردا مسابقه است‪ .‬براى پدرم گفتم‪ :‬هدفش‬
‫از مسابقه چيست؟ گفت‪ :‬كسى كه به سوى جنت سبقت نمايد‪ .‬و ابن جرير اين را‬
‫ازابوعبدالرحمن سلمى به مثل آن روايت نموده‪ ،‬و در اولش افزوده است‪ :‬آگاه‬
‫باشيد‪ ،‬خداوند مىگويد‪[ :‬اقتربت الساعة وانشق القمر]‪ ،‬آگاه باشيد‪ ،‬قيامت نزديك شده است‪ .‬و‬
‫در آخرش آمده‪ :‬براى پدرم گفتم‪ :‬آيا مردم‪ ،‬فردا مسابقه مىكنند؟ گفت‪ :‬اى پسرم تو‬
‫جاهل هستى‪ ،‬هدف مسابقه در اعمال نيك است‪ .‬بعد از آن جمعه ديگر آمد‪ ،‬و ما‬
‫حاضر شديم‪ ،‬حذيفه بيانيه داد و گفت‪ :‬آگاه باشيد ‪،‬خداوند عزوجل مىگويد‪[ :‬اقتربت‬
‫الساعة وانشق القمر]‪ .‬آگاه باشيد‪ ،‬دنيا خبر جدايى را داده است‪ .‬آگاه باشيد‪ ،‬امروز مشخص‬
‫ساختن ميدان است‪ ،‬و فردا مسابقه است‪ .‬آگاه باشيد‪ ،‬در آخر ميدان آتش است‪ ،‬و‬
‫سبقت كننده كسى است كه به سوى جنت سبقت نمايد‪ .‬چنان كه در تفسير ابن كثير‬
‫(‪ )261/4‬آمده است‪ ،‬و حاكم اين را در المستدرك (‪ )609/4‬از ابوعبدالرحمن به‬
‫مثل آن روايت نموده‪ ،‬و گفته است‪ :‬اين حديث صحيح السناد است‪ ،‬ولى بخارى و‬
‫مسلم روايتش ننمودهاند‪ .‬و ذهبى گفته‪ :‬صحيح است‪.‬‬
‫و نزد ابونعيم همچنان در الحليه (‪ )281/1‬از كردوس روايت است كه گفت‪ :‬حذيفه‬
‫در مدائن بيانيه داد و گفت‪ :‬اى مردم‪ ،‬پولى را كه غلمهاى تان به شما مىپردازند مورد‬
‫بررسى قرار دهيد‪ .‬اگر از حلل بود بخوريدش‪ ،‬و اگر از غير آن بود ردش نماييد‪ ،‬چون‬
‫من از رسول خدا ص شنيدم كه مىگفت‪« :‬گوشتى كه از حرام رشد نمايد داخل جنت‬
‫نمىشود»‪.‬‬
‫و نزد عبدالرزاق از ابوداود احمدى‪ ،‬چنانكه در الكنز (‪ )218/1‬آمده‪ ،‬روايت است كه‬
‫گفت‪ :‬حذيفه در مدائن براى ما بيانيه داد و گفت‪ :‬اى مردم‪ ،‬غلمهاىتان را مورد‬
‫بازجويى قرار دهيد‪ ،‬و بدانيد كه پولهاى وضع شده بر خود را از كجا براى تان مىآورند‪،‬‬
‫چون گوشتى كه از حرام نمو كرده است‪ ،‬هرگز و ابدا ً داخل جنت نمىشود‪ ،‬و بدانيد‬
‫كه فروشنده شراب‪ ،‬خريد كننده آن فراهم آورنده آن چون نوشنده آن اند‪.‬‬

‫بيانيه ابوموسى اشعرى‬


‫ابن سعد (‪ )110/4‬از قسامه بن زهير روايت نموده كه‪ :‬ابوموسى در بصره براى‬
‫مردم بيانيه داد و گفت‪ :‬اى مردم‪ ،‬گريه نماييد‪ ،‬اگر گريه ننموديد‪ ،‬صورت و شكل‬
‫گريه نمودن را به خود بگيريد‪ ،‬چون اهل آتش اشك گريه مىكنند تا اين كه قطع‬
‫مىشود‪ ،‬باز خون گريه مىنمايد‪ ،‬حتى اگر كشتىها در آن به راه انداخته شوند‪ ،‬حركت‬
‫مىكنند‪ .‬و ابونعيم در الحليه (‪ )261/1‬اين را از قسامه به مثل آن روايت نموده‪ ،‬و‬
‫احمد در مسندش از وى به مانند آن روايت كرده است‪.‬‬
‫َ‬
‫بيانيه ابن عباس (رضىالل ّه عنهما)‬

‫‪74‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫ابونعيم در الحليه (‪ )324/1‬از شقيق روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬ابن عباس در حالى كه‬
‫امير حج بود‪ ،‬براى ما بيانيه داد‪ ،‬وى از سوره بقره شروع نمود‪ ،‬و به قرائت و تفسير‬
‫آن پرداخت‪،‬من با خود مىگفتم‪ :‬سخن هيچ مردى را مانند اين نشنيدم و نديدم‪ ،‬اگر‬
‫فارس و روم اين را مىشنيدند اسلم مىآوردند‪.‬‬

‫بيانيه ابوهريره‬
‫ابونعيم در الحليه (‪ )383/1‬از ابويزيد مدنى روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬ابوهريره بر منبر‬
‫رسول خدا ص در مدينه‪ ،‬يك پايه پايينتر از جاى رسول خدا ص ايستاد و گفت‪:‬‬
‫ستايش خدايى راست كه ابوهريره را به اسلم هدايت نمود‪ .‬ستايش خدايى راست‪،‬‬
‫كه براى ابوهريره قرآن آموزانيد‪ .‬ستايش خدايى راست‪ ،‬كه بر ابوهريره به محمد‬
‫ص منت گذاشت‪ .‬ستايش خدايى راست كه برايم نان درست شده از خمير را‬
‫خورانيد‪ ،‬و ابريشم را برايم پوشانيد‪ 1،‬ستايش خدايى راست‪ ،‬كه بنت غزوان را به‬
‫نكاهم درآورد‪ ،‬البته بعد از اينكه برايش به نان شكمم اجير بودم‪ .‬وى مرا حركت‬
‫مىداد‪ ،‬و چنانكه حركت و كوچم مىداد‪ ،‬همانطور حركتش دادم‪ .‬بعد از آن گفت‪ :‬واى‬
‫بر عرب‪ ،‬از شرى كه نزديك شده است‪ ،‬واى بر آنان از امارت بچهها‪ ،‬كه در ميان‬
‫آنان به هوا و خواهش خود حكم مىكنند‪ ،‬و به خشم و غضب [مردم را] مىكشند‪.‬‬
‫بشارت بادا براى تان اى فرزندان فروخ‪ 2،‬سوگند به ذاتى كه جانم در دست اوست‪،‬‬
‫اگر دين در ثريا معلق باشد‪ ،‬قوم هايى از شما آن را فرا مىگيرند‪.‬‬
‫حاكم (‪ )433/4‬از ابوحبيبه روايت نمود كه‪ :‬وى داخل منزل گرديد‪ ،‬و عثمان در آن‬
‫محاصره بود‪ ،‬و از ابوهريره شنيد‪ ،‬كه از عثمان براى صحبت نمودن اجازه مىخواهد‪ ،‬و‬
‫عثمان برايش اجازه داد‪ ،‬وى برخاست و پس از حمد و ثناى خداوند تعالى گفت‪ :‬من‬
‫از رسول خدا ص شنيدم كه مىگويد‪« :‬بعد از من فتنه و اختلف ‪ -‬يا گفت‪ :‬اختلف و‬
‫فتنه ‪ -‬را مىبينيد»‪ ،‬گويندهاى برايش گفت‪ :‬اى رسول خدا در آن صورت به چه‬
‫امرمان مىكنى؟ گفت‪« :‬با امير و يارانش باشيد»‪ ،‬و او با اين گفتهاش به عثمان‬
‫اشاره مىنمود‪ .‬حاكم گفته‪ :‬اين حديث صحيح السناد است‪ ،‬ولى بخارى و مسلم آن را‬
‫روايت نكردهاند‪ ،‬و ذهبى گفته‪ :‬صحيح است‪.‬‬
‫َ‬
‫بيانيه عبدالل ّه بن سلم‬
‫َ‬
‫طبرانى از عبدالملك بن عمير روايت نموده كه‪ :‬محمدبن يوسف بن عبدالل ّه بن سلم‬
‫براى ورود نزد حجاج بن يوسف اجازه خواست‪ ،‬و او برايش اجازه داد‪ ،‬وى داخل‬
‫گرديد و سلم داد‪ ،‬و براى دو مرد كه نزديك تخت قرار داشتند امر نمود‪ ،‬كه برايش‬
‫جاى بدهند‪ ،‬آن دو برايش جاى دادند‪ ،‬و او نشست‪ .‬حجاج برايش گفت‪ :‬خداوند پدرت‬
‫َ‬
‫را رحمت كند‪ ،‬آيا حديثى را كه پدرت براى عبدالملك بن مروان از جدت عبدالل ّه بن‬
‫سلم روايت نموده‪ ،‬مىدانى؟ گفت‪ :‬كدام حديث ‪ -‬خدا رحمت كند ‪ -‬احاديث زياد‬
‫است‪ .‬گفت‪ :‬حديث مصرىها‪ ،‬وقتى عثمان را محاصره نمودند‪ ،‬گفت‪ :‬آن حديث را‬
‫َ‬
‫مىدانم‪ ،‬عبدالل ّه بن سلم در حالى آمد كه عثمان محاصره بود‪ ،‬وى رفت و نزدش‬
‫داخل گرديد‪ ،‬برايش راه دادند‪ ،‬و داخل گرديد و گفت‪ :‬السلم عليك يا اميرالمؤمنين‪،‬‬
‫َ‬
‫گفت‪ :‬و عليك السلم‪ ،‬اى عبدالل ّه بن سلم چه تو را اينجا آورده است؟ گفت‪ :‬آمدهام‬
‫كه ايستادگى نمايم‪ ،‬تا شهيد شوم‪ ،‬يا اين كه خداوند برايت فتح نصيب كند‪ ،‬و من اين‬
‫قوم را چنان مىيابم كه آهنگ قتل تو را دارند‪ ،‬اگر تو را بكشند‪ ،‬برايت خير است‪ ،‬و‬
‫‪ 1‬ممكن هدف ابريشم مخلوط با پخته باشد زيرا پوشيدن ابريشم خالص براى مردان حرام است‪ .‬م‪.‬‬
‫‪ 2‬هدف عجم است‪.‬‬

‫‪75‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫براى آنان شر است‪ .‬عثمان گفت‪ :‬با همان حقى كه من بر تو دارم‪ ،‬از تو مىخواهم كه‬
‫به سوى اينان بيرون شوى‪ ،‬خداوند به سبب تو خيرى را نصيب مىكند‪ ،‬و شرى را دفع‬
‫مىنمايد‪ .‬وى شنيد و اطاعت نمود و نزد آنان بيرون گرديد‪ .‬وقتى وى را ديدند‪ ،‬جمع‬
‫شدند‪ ،‬و گمان نمودند‪ ،‬وى چيزى را با خود آورده كه خوش شان مىسازد‪ .‬وى براى‬
‫ايراد بيانيه ايستاد‪ ،‬و پس از حمد و ثناى خداوند گفت‪ :‬اما بعد‪ :‬خداوند محمد ص را‬
‫بشارت دهنده و بيم دهنده مبعوث نمود‪ ،‬كسى را كه از وى اطاعت نمود‪ ،‬به جنت‬
‫بشارت مىداد‪ ،‬و كسى را كه از وى نافرمانى نمود‪ ،‬از آتش بيم مىداد‪ ،‬و كسانى را كه‬
‫از وى پيروى نمودند‪ ،‬بر همه اديان غالب گردانيد‪ ،‬اگرچه مشركان بد ديدند‪ .‬بعد از آن‬
‫براى وى مسكنهايى اختيار نمود‪ ،‬و مدينه را برايش برگزيد‪ ،‬و آن را دار هجرت و دار‬
‫ايمان گردانيد‪ ،‬به خدا سوگند‪ ،‬ملئك از همان وقتى كه رسول خدا ص به آن آمده تا‬
‫همين روز در اطرافش قرار دارند‪ ،‬و شمشير خدا در مقابل شما از وقتى كه پيامبر‬
‫خدا ص به آن تشريف آورده تا امروز در نيام است‪ .‬بعد از آن گفت‪ :‬خداوند محمد‬
‫ص را به حق مبعوث نموده است‪ ،‬كسى كه رهياب و هدايت شود‪ ،‬به هدايت خدا‬
‫رهياب مىگردد‪ ،‬و كسى كه گمراه شود‪ ،‬بعد از بيان و حجت گمراه مىگردد‪ ،‬و در‬
‫گذشته هر نبيى كه به قتل رسيده‪ ،‬به سبب وى هفتاد هزار جنگجو به قتل رسيدهاند‪،‬‬
‫كه همه شان به سبب وى كشته شدهاند‪ ،‬و هر خليفهاى هم كه به قتل رسيده‪ ،‬به‬
‫سبب وى سى و پنج هزار جنگجو به قتل رسيدهاند‪ ،‬كه همه شان به سبب وى كشته‬
‫شدهاند‪ .‬بنابراين شما در كشتن اين شيخ عجله و شتاب نكنيد‪ ،‬به خدا سوگند‪ ،‬هر يك‬
‫از شما اگر وى را به قتل برساند روز قيامت در حالى با خداوند روبرو مىشود‪ ،‬كه‬
‫دستش قطع و شل مىباشد‪ ،‬و بدانيد عين همان حقى كه پدر بر پسر دارد‪ ،‬اين شيخ‬
‫مثل آن را بر شما دارد‪ .‬مىگويد‪ :‬برخاستند و گفتند‪ :‬اى يهودى دروغ گفتى‪ ،‬اى يهودى‬
‫دروغ گفتى‪ ،‬گفت‪ :‬به خدا سوگند‪ ،‬شما دروغ گفتيد و شما گنهكاريد‪ .‬من يهودى‬
‫نيستم‪ ،‬بلكه يكى از مسلمانان هستم‪ ،‬خداوند‪ ،‬رسولش و مؤمنان اين را مىدانند‪ ،‬و‬
‫خداوند درباره من قرآن نازل فرمود است‪:‬‬
‫[قل كفى باللّه شهيدا بين و بينكم و من عنده علم الكتاب] (الرعد‪)43:‬‬
‫ترجمه‪« :‬بگو‪ :‬كافى است كه خدا و كسى كه علم كتاب نزدش است در ميان من و‬
‫شما گواه باشد»‪.‬‬
‫و آيت ديگرى هم نازل فرموده‪:‬‬
‫[قل أرأيتم إن كان من عنداللّه و كفرت به و شهد شاهد من بن إسرائيل على مثله فآمن و استكبت] (الحقاف‪)10:‬‬
‫ترجمه‪« :‬بگو‪ :‬به من خبر دهيد‪ ،‬اگر اين قرآن از سوى خدا باشد‪ ،‬و شما به آن كافر‬
‫شويد‪ ،‬در حالى كه شاهدى از بنى اسرائيل بر آن شهادت دهد‪ ،‬و او ايمان بياورد و‬
‫شما تكبر كنيد (آيا در اين حال ظالم و گمراه نيستيد)»‪.‬‬
‫‪ ...‬و حديث را در شهادت عثمان ذكر نموده است‪ .‬هيثمى (‪ )93/9‬مىگويد‪ :‬رجال آن‬
‫ثقهاند‪.‬‬
‫َ‬
‫بيانيه حسين بن على (رضىالل ّه عنهما)‬
‫طبرانى از محمدبن حسن روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬هنگامى عمربن سعد نزد حسين‬
‫پايين گرديد‪ ،‬و حسين متيقن شد كه آنان وى را به قتل مىرسانند‪ ،‬در ميان يارانش‬
‫براى ايراد بيانيه برخاست‪ ،‬و پس از حمد و ثناى خداوند عزوجل گفت‪ :‬آنچه را نازل‬
‫شده است مىبينيد‪ ،‬و دنيا تغيير نموده‪ ،‬و بيگانه شده است‪ ،‬و پسنديدهاش روى‬
‫گردانيده و رفته است‪ ،‬و از آن جز چون باقى مانده آب در ظرف باقى نمانده است‪.‬‬
‫و از آن جز زندگى ذلت بار و خسيس‪ ،‬چون چراگاه وخيم و خطرناك‪ ،‬چيزى باقى‬

‫‪76‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫نمانده است‪ ،‬آيا نمىبينيد كه به حق عمل نمىشود‪ ،‬و از باطل نهى صورت نمىگيرد؟‬
‫بايد مؤمن به لقاى خداوند علقمند و راغب باشد‪ ،‬و من مرگ را سعادت مىبينم‪ ،‬و‬
‫زندگى با ظالمان و ستمگران را دلتنگى و آشفتگى مىپندارم‪ .‬هيثمى (‪)193/9‬‬
‫مىگويد‪ :‬اين محمد بن حسن همان ابن زباله است‪ ،‬و وى متروك مىباشد‪ ،‬و قصه را‬
‫درك ننموده است‪ .‬مىگويم‪ :‬ابن جرير اين خطبه را در تاريخش (‪ )305/4‬از عقبه بن‬
‫ابى العيزار روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬حسين عليه السلم در ذو حسم‪ 1‬برخاست‪ ،‬و پس‬
‫از حمد و ثناى خداوند‪ ...‬و مثل آن را متذكر شده است‪ .‬و همچنان از عقبه بن ابى‬
‫العيزار ذكر نموده كه‪ :‬حسين براى يارانش و ياران حر‪ 2‬در بيضه‪ 3‬بيانيه داد‪ ،‬و پس از‬
‫حمد و ثناى خداوند گفت‪ :‬اى مردم‪ ،‬رسول خدا ص گفته است‪« :‬كسى پادشاه‬
‫ستمگرى را ديد‪ ،‬كه محرمات خداوند را حلل مىداند‪ ،‬عهد خدا را مىشكند‪ ،‬مخالف‬
‫سنت رسول خداست‪ ،‬در قبال بندگان خدا‪ ،‬به گناه و تجاوز عمل مىكند‪ ،‬و او وى را‬
‫به فعل يا به قول منع نكرد‪ ،‬بر خداوند حق است‪ ،‬كه وى را در جاى داخل شدنش‬
‫داخل سازد»‪ ،‬آگاه باشيد‪ ،‬اينان طاعت شيطان را در پيش گرفتهاند‪ ،‬طاعت رحمان‬
‫را ترك نمودهاند‪ ،‬فساد را آشكار كردهاند‪ ،‬حدود را معطل قرار دادهاند‪ ،‬غنيمت را‬
‫براى خود اختصاص دادهاند‪ ،‬حرام خدا را حلل گردانيدهاند و حللش را حرام‬
‫گردانيدهاند‪ ،‬من به حقترين كسى هستم كه تغيير بدهد‪ .‬نامههاى شما در اين راستا‬
‫برايم رسيد‪ ،‬و فرستادههاى تان با بيعت تان نزدم آمدند‪ ،‬كه شما مرا تسليم نمىكنيد و‬
‫از يارى و نصرتم دست بر نمىداريد‪ ،‬اگر بيعت تان را براى من تمام كنيد‪ ،‬به هدايتتان‬
‫دست مىيابيد‪ .‬من حسين بن على‪ ،‬و فرزند فاطمه دختر رسول خدا ص هستم‪ .‬نفسم‬
‫با نفسهاى شماست و خانوادهام با خانوادههاى شماست‪ ،‬و من براى شما مقتداى‬
‫خوبى هستم‪ ،‬و اگر چنين نكنيد‪ ،‬و عهد خويش را نقض نماييد‪ ،‬و بيعتم را از گردنهاى‬
‫تان بيرون كشيد‪ ،‬سوگند به جانم‪ ،‬كه اين عمل از طرف شما ناآشنا و بيگانه نيست‪.‬‬
‫چون شما اين را در برابر پدرم‪ ،‬برادرم و پسرعمويم‪ 4‬انجام دادهايد‪ ،‬و مغرور و‬
‫فريب خورده كسى است‪ ،‬كه به شما فريب خورد و مغرور گردد‪ ،‬در اين صورت شما‬
‫سهم خويش را از دست دادهايد‪ ،‬و نصيبتان را ضايع ساختهايد‪ ،‬و كسى كه عهدشكنى‬
‫نمايد‪ ،‬بدون ترديد به ضرر خودش است‪ ،‬و خداوند از شما بى نياز و بى پرواز خواهد‬
‫َ‬
‫ساخت‪ ،‬والسلم عليكم و رحمه الل ّه و بركاته‪.‬‬

‫بيانيه يزيدبن شجره‬


‫طبرانى از مجاهد از يزيد بن شجره ‪ -‬يزيد بن شجره از كسانى بود‪ ،‬گفتارش را‬
‫عملش تصديق مىنمود ‪ -‬روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬وى براى ما بيانيه داد و گفت‪ :‬اى‬
‫مردم‪ ،‬نعمت خداوند را بر خويشتن به ياد بياوريد‪ ،‬خداوند چقدر نعمت نيكويى بر شما‬
‫عنايت فرمود است‪ ،‬و شما را در ميان لباسهاى سرخ و سبز و زرد مىبينم‪ ،‬و در‬
‫منازل هم آنچه كه هست‪ ،‬هست‪ ،‬و مىگفت‪ :‬وقتى كه مردم براى نماز و هم چنان‬
‫براى قتال صف بندند‪ ،‬دروازههاى آسمان‪ ،‬دروازه هاى جنت و دروازههاى دوزخ باز‬
‫مىشوند‪ ،‬و حور عين خويشتن را زينت مىدهند‪ ،‬و بيرون مىشوند‪ ،‬وقتى مرد روى‬

‫‪ 1‬نام جايى است‬


‫َّ‬
‫‪ 2‬وى حربن يزيد تميمى است كه عبيدالله بن زياد وى را با هزار جنگجو‪ ،‬قبل از عمربن سعد‪ ،‬به‬
‫سوى حسين فرستاده بود‪.‬‬
‫‪ 3‬نام جايى است‪.‬‬
‫َّ‬
‫‪ 4‬وى مسلم بن عقيل است‪ ،‬كه در كوفه به دست عبيدالله بن زياد به قتل رسيد‪ ،‬و حسين وى را‬
‫براى دعوت به سوى اهل كوفه فرستاده بود‪.‬‬

‫‪77‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫بياورد مىگويند‪ :‬بار خدايا‪ ،‬نصرتش بده‪ ،‬وقتى پشت بگرداند‪ ،‬روى خويش را از وى‬
‫مىپوشانند و مىگويند‪ :‬بار خدايا‪ ،‬برايش ببخش‪ ،‬با قوم به شدت و سختى بجنگيد ‪ -‬پدر‬
‫و مادرم فداىتان ‪ -‬و حور عين را رسوا نسازيد‪ ،‬چون نخستين قطره كه به زمين‬
‫مىريزد‪ ،‬هر عملى را كه انجام داده‪ ،‬از وى پاك مىسازد‪ ،‬و دو همسر از حور عين‬
‫نزدش پايين مىشوند‪ ،‬رويش را پاك مىكنند‪ ،‬و مىگويند‪ :‬حال برايت فرصت داخل شدن‬
‫جنت فرا رسيده است‪ ،‬و مىگويد‪ :‬و براى شما نيز‪ ،‬بعد از آن‪ ،‬صد لباس جنت برايش‬
‫پوشانيده مىشود‪ ،‬اين لباسها از بافت بنى آدم نيست‪ ،‬بلكه از گياه جنت است‪ ،‬كه اگر‬
‫در ميان دو انگشت گذاشته شوند‪ ،‬در همانجا مىگنجند‪ ،‬و مىگفت‪ :‬برايم خبر داده‬
‫شده كه شمشيرها كليدهاى جنت اند‪ .‬هيثمى (‪ )294/5‬مىگويد‪ :‬اين را طبرانى از دو‬
‫طريق روايت نموده‪ ،‬و رجال يكى از آنها رجال صحيحاند‪.‬‬
‫و حاكم (‪ )494/3‬از مجاهد از يزيدبن شجره رهاوى‪ ،‬كه از اميران شام بود‪ ،‬و معاويه‬
‫وى را بر ارتشها امير مقرر مىنمود‪ ،‬روايت نموده كه‪ :‬وى روزى براى ما بيانيه داد‪ ،‬و‬
‫گفت‪ :‬اى مردم‪ ،‬اگر آنچه را مىبينيد‪ ،‬كه من از سياه و سرخ و سبز و سفيد مىبينم‪،‬‬
‫نعمت خدا را بر خويشتن به ياد بياوريد‪ ،‬و در منازل هم آنچه كه هست‪ ،‬هست‪ .‬سخن‬
‫اين است كه وقتى نماز بر پا شود‪ ،‬دروازههاى آسمان‪ ،‬دروازههاى جنت و دروازههاى‬
‫دوزخ باز مىشوند‪ ،‬و حور عين زينت مىنمايند و بيرون مىشوند‪ ،‬و وقتى يكى از مردان‬
‫مستقيم و روبرو به سوى جنگ رو بياورد‪ ،‬مىگويند‪ :‬بار خدايا‪ ،‬ثابت و استوارش‬
‫بگردان‪ .‬بار خدايا‪ ،‬نصرت و ياراى اش بده‪ ،‬و وقتى پشت گرداند‪ ،‬روى خويش را از‬
‫وى پوشانيده مىگويند‪ :‬بار خدايا‪ ،‬برايش بيامرز‪ .‬بار خدايا‪ ،‬رحمش كن‪ .‬با قوم به‬
‫شدت و سختى بجنگيد ‪ -‬پدر و مادرم فداىتان ‪ -‬چون يكى از شما وقتى روى مىآورد‪،‬‬
‫نخستين خونى كه از وى مىريزد‪ ،‬گناهانش را از وى دور مىسازد و مىريزاند‪ ،‬چنانكه‬
‫برگ درخت مىريزد‪ ،‬و دو تن از حور عين نزدش پايين مىشوند‪ ،‬و غبار را از رويش‬
‫پاك مىكنند‪ ،‬وى براىشان مىگويد‪ :‬من براى شما هستم‪ ،‬آن دو مىگويند‪ :‬نخير‪ ،‬بلكه ما‬
‫براى تو هستيم‪ ،‬و صد لباس برايش پوشانيده مىشود‪ ،‬كه اگر در ميان اين دو انگشتم‬
‫پيچيده شوند ‪ -‬يعنى سبابه و وسطى ‪ -‬در آنجا مىگنجد‪ ،‬از بافت بنىآدم نيستند‪ ،‬ولى از‬
‫لباسهاى جنتاند‪ ،‬شما نزد خداوند‪ ،‬به نامهاىتان‪ ،‬سيماىتان‪ ،‬صفاتتان‪ ،‬نشستهاى‬
‫پنهانىتان و مجالس تان نوشته هستيد‪ .‬وقتى روز قيامت فرا در رسد‪ ،‬گفته مىشود‪:‬‬
‫اى فلن‪ ،‬اين نورت است‪ ،‬اى فلن‪ ،‬براى تو نورى نيست‪ ،‬و جهنم‪ ،‬مثل ساحل بحر‪،‬‬
‫ساحلى دارد‪ ،‬در آن خزندگان ومارانى هستند چون درخت خرما‪ ،‬و كژدمهايىاند چون‬
‫قاطر‪ ،‬وقتى اهل دوزخ براى فريادرسى صدا بلند مىكنند‪ ،‬كه برايشان تخفيف داده‬
‫شود‪ ،‬گفته مىشود‪ :‬به ساحل بيرون شويد‪ ،‬آن گاه به سوى ساحل بيرون مىشوند‪ ،‬و‬
‫خزندگان از لبهاى شان‪ ،‬روىهاى شان و جايى كه خدا بخواهد مىگيرند‪ ،‬و برهنهشان‬
‫مىكنند‪ ،‬باز براى فرار از اينها‪ ،‬درخواست مىكنند كه به آتش برده شوند‪ ،‬و برايشان‬
‫خارش مسلط گردانيده مىشود‪ ،‬و يكى از ايشان پوستش را به حدى مىخارد كه‬
‫استخوانش آشكار مىگردد‪ ،‬آن گاه يكى از ايشان مىگويد‪ :‬اى فلن‪ ،‬آيا اين برايت‬
‫اذيت مىرساند؟ مىگويد‪ :‬آرى‪ :‬برايش مىگويد‪ :‬اين به سبب همان است‪ ،‬كه تو مؤمنان‬
‫را اذيت مىنمودى‪ .‬اين را همچنان ابن المبارك در الزهد و ابن منده و بيهقى از طريق‬
‫مجاهد‪ ،‬به شكل موقوف و طولنى‪ ،‬چنانكه در الصابه (‪ )658/3‬آمده‪ ،‬روايت‬
‫نمودهاند‪.‬‬

‫بيانيه عميربن سعد‬

‫‪78‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫ابن سعد (‪ )375/4‬از سعيدبن سويد از عميربن سعد روايت نموده‪ ،‬كه وى بر منبر‬
‫مىگفت‪ - :‬او امير حمص و از اصحاب پيامبر ص بود ‪ -‬آگاه باشيد‪ ،‬كه اسلم‪ ،‬ديوار‬
‫محكم و بازدارنده است و دروازه محكم و استوار است‪ ،‬ديوار اسلم عدالت است‪ ،‬و‬
‫دروازهاش حق است‪ ،‬وقتى ديوار شكسته شود‪ ،‬و دروازه نابود گردد‪ ،‬اسلم باز‬
‫مىگردد‪ .‬اسلم هميشه محكم و استوار مىباشد‪ ،‬تا اين كه پادشاه محكم و سخت گير‬
‫باشد‪ ،‬و سختگيرى پادشاه كشتن با شمشير نيست‪ ،‬ونه زدن باتازيانه‪ ،‬بلكه فيصله به‬
‫حق و گرفت به عدل است‪.‬‬
‫َ‬
‫بيانيه سعدبن عبيدالقارى پدر عمير (رضىالل ّه عنهما)‬
‫ابن سعد (‪ )458/3‬از سعدبن عبيد روايت نموده‪ ،‬كه وى براى شان بيانيه داد و‬
‫گفت‪ :‬ما فردا با دشمن روبرو مىشويم‪ ،‬و ما فردا شهيد مىشويم‪ ،‬پس خونى را از ما‬
‫نشوئيد‪ ،‬و جز در همان جامهاى كه بر تن داشتيم كفن نشويم‪.‬‬

‫بيانيه معاذبن جبل‬


‫ابن جرير و ابن ابى حاتم از سلمه بن سبره روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬معاذبن جبل‬
‫در شام براى ما بيانيه داد و گفت‪ :‬شما مؤمنان هستيد‪ .‬شما اهل جنت هستيد‪ ،‬به خدا‬
‫سوگند‪ ،‬من اميدوارم‪ ،‬كه خداوند تعالى‪ ،‬آنانى را از فارس و روم داخل جنت سازد‪،‬‬
‫كه شما دشنام مىدهيد‪ ،‬و آن به اين صورت كه وقتى براى يكى از شما يكى از آنان‬
‫عملى را انجام دهد‪ ،‬مىگويد‪ :‬نيكو نمودى‪ ،‬خداوند رحمت كند‪ ،‬نيكو نمودى‪ ،‬خداوند‬
‫برايت بركت دهد‪ ،‬بعد از آن تلوت نمود‪:‬‬
‫[و يستجيب الذين آمنوا و عملوا الصالات و يزيدهم من فضله] (الشوراى‪)26:‬‬
‫ترجمه‪« :‬و دعاى آنان را كه ايمان آوردند و كارهاى نيك كردند قبول مىكند و از فضل‬
‫خود براىشان زياده مىدهد»‪.‬‬
‫اين چنين در تفسير ابن كثير (‪ )115/4‬آمده است‪.‬‬

‫بيانيه ابودرداء‬
‫ابن عساكر از حوشب فزارى روايت نموده كه‪ :‬وى از ابودرداء كه بر منبر بيانيه‬
‫مىداد شنيد كه مىگفت‪ :‬من از روزى مىترسم كه پروردگارم عزوجل مرا صدا نمايد و‬
‫بگويد‪ :‬اى عويمر‪ ،‬و بگويم‪ :‬لبيك‪ ،‬بگويد‪ :‬در آنچه دانستى چگونه عمل نمودى؟ آن‬
‫گاه هر آيت در كتاب خدا كه نهى كننده و امر كننده است بيايد‪ ،‬و از فريضهاش مرا‬
‫بپرسد‪ ،‬و امر كننده بر من شهادت بدهد كه عمل ننمودهام‪ ،‬و نهى كننده بر من‬
‫شهادت بدهد‪ ،‬كه من خود را باز نداشتهام‪ ،‬آيا ترك بگويم؟‪ 1‬اين چنين در الكنز (‪78/‬‬
‫‪ )7‬آمده است‪.‬‬

‫‪ 1‬هدفش بيانيه خودش است‪.‬‬

‫‪79‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫باب هفدهم‬

‫پندها و اندرزهاى اصحاب‬

‫)‬ ‫(‬

‫‪.‬‬

‫باب پندها و اندرزهاى اصحاب پندها و اندرزهاى پيامبر ص‬


‫اندرز پرشكوه و بزرگ پيامبر ص براى ابوذر عفارى‬
‫ابن حبان در صحيحش ‪ -‬لفظ هم از وى است ‪ -‬و حاكم ‪ -‬كه آن را صحيح دانسته ‪ -‬از‬
‫ابوذر روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬گفتم اى رسول خدا‪ ،‬صحف ابراهيم چه بود؟ گفت‪:‬‬
‫«همهاش عبرت و اندرز بود‪ :‬اى پادشاه غالب‪ ،‬مورد آزمايش قرار گرفته و مغرور‪،‬‬
‫من تو را نفرستادهام‪ ،‬تا دنيا را بالى هم جمع كنى‪ ،‬بلكه تو را به خاطرى فرستادم‪،‬‬
‫كه دعاى مظلوم را از من باز دارى‪ ،‬چون من آن را رد نمىكنم‪ ،‬اگر چه از كافر باشد‪،‬‬
‫و بر عاقل‪ ،‬وقتى عقل خود را از دست نداده باشد‪ ،‬لزم است‪ ،‬كه براى خود ساعت‬
‫هايى داشته باشد‪ :‬ساعتى مناجات پروردگارش را نمايد‪ ،‬ساعتى نفس خود را‬
‫محاسبه كند‪ .‬ساعتى در مخلوق وصنع خداوند عزوجل فكر نمايد و ساعتى خود را‬
‫براى ضرورت خودش چون طعام و نوشيدنى فارغ سازد‪ .‬و بر عقلمند لزم است‪ ،‬كه‬
‫جز به سوى سه چيز كوچ نكند‪ :‬به سوى توشهگيرى براى آخرت‪ ،‬به سوى اصلح‬
‫زندگى يا لذت در غير حرام‪ .‬و بر عقلمند لزم است‪ ،‬كه به زمان خود آگاه باشد‪،‬‬
‫متوجه كار خود باشد و زبانش را حفظ نمايد‪ ،‬و كسى كه كلم خود را از عملش‬
‫حساب كند كلمش كم مىشود‪ ،‬مگر در آنچه برايش اهميت و ارتباط مىداشته باشد»‪.‬‬
‫گفتم‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬صحف موسى عليه السلم چه بود؟ گفت‪« :‬همهاش عبرت و‬
‫اندرز بود‪ :‬براى كسى تعجب مىكنم‪ ،‬كه به مرگ يقين دارد‪ ،‬و باز هم خوش مىشود‪،‬‬
‫براى كسى تعجب مىكنم‪ ،‬كه به آتش يقين دارد‪ ،‬و باز هم مىخندد‪ ،‬براى كسى تعجب‬
‫مىكنم‪ ،‬كه به قدر يقين دارد‪ ،‬و باز هم مانده و خسته مىشود‪ ،‬براى كسى تعجب‬
‫مىكنم‪ ،‬كه دنيا و دگرگونى آن را با اهلش ديده‪ ،‬و باز به آن اطمينان مىكند‪ ،‬براى‬

‫‪80‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫كسى تعجب مىكنم‪ ،‬كه به بازپرسى فردا يقين دارد‪ ،‬و باز هم عمل نمىكند»‪ ،‬گفتم‪:‬‬
‫اى رسول خدا‪ ،‬برايم وصيت كن‪ ،‬گفت‪« :‬تو را به تقواى خداوند توصيه مىكنم‪ ،‬چون‬
‫تقوا رأس همه امور است»‪ .‬گفتم‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬برايم بيفزاى‪ ،‬گفت‪« :‬به تلوت‬
‫قرآن و ذكر خداوند عزوجل چنگ بزن‪ ،‬چون اين برايت نورى در زمين و ذخيرهاى در‬
‫آسمان است»‪ .‬گفتم‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬برايم بيفزاى‪ ،‬گفت‪« :‬از خنده زياد خود را‬
‫بازدار‪ ،‬چون خنده زياد قلب را مىميراند‪ ،‬و نور روى را مىبرد»‪ .‬گفتم‪ :‬اى رسول خدا‪،‬‬
‫برايم بيفزاى‪ ،‬گفت‪« :‬جهاد در پيش گير‪ ،‬چون جهاد رهبانيت امتم است»‪ 1‬گفتم‪ :‬اى‬
‫رسول خدا‪ ،‬برايم بيفزاى‪ ،‬گفت‪« :‬بيشتر خاموسى اختيار كن‪ ،‬چون خاموشى‬
‫طولنى‪ ،‬راننده شيطان‪ ،‬و كمكى است برايت در امر دينت»‪ .‬گفتم‪ :‬اى رسول خدا‪،‬‬
‫برايم بيفزاى‪ ،‬گفت‪« :‬مسكينان را دوست داشته باش‪ ،‬و همراه شان مجالست نما»‪.‬‬
‫گفتم‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬برايم بيفزاى‪ ،‬گفت‪« :‬به كسى نگاه كن‪ ،‬كه پايينتر از توست‪ ،‬و‬
‫به كسى كه بالتر از توست نگاه مكن‪ ،‬چون اين شايستهترين راه است‪ ،‬كه نعمت‬
‫موجود خداوند را نزدت حقير نشمرى»‪ .‬گفتم‪« :‬اى رسول خدا‪ ،‬برايم بيفزاى‪ ،‬گفت‪:‬‬
‫«حق را اگر چه تلخ باشد بگو»‪ .‬گفتم‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬برايم بيفزاى‪ ،‬گفت‪« :‬تو را از‬
‫[عيب گيرى] مردم‪ ،‬آنچه از نفس خودت مىدانى‪ ،‬باز دارد‪ ،‬و بر آنان در عملى كه‬
‫خودت انجام مىدهى خشمگين مشو‪ ،‬همينقدر عيب برايت كافى است‪ ،‬كه از مردم‬
‫آنچه را بدانى‪ ،‬كه در نفس خودت نمىدانىاش‪ ،‬و بر آنان در آنچه خشمگين شوى‪ ،‬كه‬
‫خودت انجامش مىدهى»‪ .‬بعد از آن با دستش بر سينهام زد و گفت‪« :‬اى ابوذر‪،‬‬
‫عقلى مانند تدبير نيست‪ ،‬پرهيزگاريى مانند خود را نگه داشتن نيست و حسبى مانند‬
‫اخلق نيكو نيست»‪ .‬منذرى در الترغيب (‪ )473/3‬مىگويد‪ :‬ابراهيم بن هشام بن‬
‫يحياى غسانى اين را به تنهايى از پدرش روايت نموده است‪ ،‬و اين حديث طويل‬
‫است‪ ،‬كه در اولش انبياء عليهم السلم را ياد نموده است‪ ،‬و من اين بخش آن را‪ ،‬به‬
‫سبب موجوديت حكمتهاى بزرگ و اندرزهاى سترگ در آن‪ ،‬ذكر نمودم‪ .‬و حديث را به‬
‫شكل كامل ابونعيم در الحليه (‪ )166/1‬از طريق ابراهيم بن هشام روايت نموده‬
‫است‪ .‬و هم چنان حسن بن سفيان و ابن عساكر اين را به صورت كامل‪ ،‬چنانكه در‬
‫الكنز (‪ )201/8‬آمده‪ ،‬روايت نمودهاند‪.‬‬

‫آيا مىدانيد‪ ،‬مثال هر يكى از شما و مثال خانواده و مال و عملش چطور است؟‬
‫َ‬
‫رامهرمزى در المثال از عايشه (رضىالل ّه عنها) روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬رسول خدا‬
‫ص روزى براى يارانش گفت‪« :‬آيا مىدانيد‪ ،‬مثال هر يكى از شما و مثال خانواده و‬
‫مال و عملش چگونه است؟» گفتند‪ :‬خدا و رسولش داناتراند‪ ،‬گفت‪« :‬مثال هر يكى‬
‫از شما‪ ،‬و مثل مال و خانواده و فرزند و عملش‪ ،‬چون مثال مردى است كه سه برادر‬
‫داشته باشد‪ ،‬وقتى مرگش فرا در رسد‪ ،‬يكى از همان برادرانش را طلب نمايد و‬
‫بگويد‪ :‬آنچه بر من نازل شده است كه خودت مىبينى‪ ،‬پس براى من نزدت چيست‪ ،‬و‬
‫برايم پيش خود چه دارى؟ مىگويد‪ :‬از تو نزدم اين است‪ ،‬كه پرستاريت نمايم‪ ،‬خسته‬
‫و افسرده ات نسازم و به كار و امورت رسيدگى نمايم‪ ،‬وقتى مردى غسلت بدهم‪،‬‬
‫كفنت كنم‪ ،‬و با حمل كنندگان حملت نمايم‪ ،‬يك نوبت حملت نمايم‪ ،‬و يك نوبت دم‬

‫‪ 1‬هدفش اين است‪ :‬اگر چه راهبان دنيا را ترك نمايند‪ ،‬و از آن دست بردارند و در آن پارسايى و زهد‬
‫پيشه نمايند‪ ،‬ولى برغم آن‪ ،‬ترك دنيا و زهدى قوىتر و خوبتر و افضل از بذل نفس در راه خدا‬
‫نيست‪ ،‬چنانكه در نزد نصارى عملى افضل از رهبانيت نيست‪ ،‬در اسلم هم عملى از جهاد بهتر‬
‫نيست‪ ،‬به همين علت است كه پيامبر عليه السلم گفته است‪( :‬ذروة سنام السلم الهاد ف سبيلاللّه)‪ ،‬ترجمه‪:‬‬
‫«بلندى كوهان اسلم جهاد در راه خداست»‪.‬‬

‫‪81‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫راستى كنم‪ ،‬و وقتى برگشتم‪ ،‬براى كسى كه مرا از تو مىپرسد‪ :‬از تو به خوبى ياد‬
‫نمايم‪ .‬اين برادرش است و جزء خانوادهاش مىباشد‪ .‬وى را چگونه مىيابيد؟» گفتند‪:‬‬
‫اى رسول خدا‪ ،‬چيزى را كه در آن نفع باشد نمىشنويم‪« .‬بعد از آن براى برادر‬
‫ديگرش مىگويد‪ :‬آيا آنچه را بر من نازل شده مىبينى‪ ،‬پس براى من در پيشت چيست‪،‬‬
‫و برايم نزدت چه دارى؟ مىگويد‪ :‬تا وقتى در شمار زندگان باشى برايت نفع رسانيده‬
‫مىتوانم‪ ،‬وقتى مردى‪،‬تو را به جايى و راهى برده مىشود‪ ،‬و مرا به جايى و راهى برده‬
‫مىشود‪ ،‬اين برادرش‪ ،‬مالش است‪ ،‬وى را چگونه مىيابيد؟» گفتند‪ :‬اى رسول خدا‪،‬‬
‫نفعى نمىشنويم‪« ،‬باز براى برادر ديگرش مىگويد‪ :‬آيا آنچه را بر من نازل شده‬
‫مىبينى‪ ،‬و آنچه را خانواده و مالم برايم پاسخ دادند مىدانى‪ ،‬پس برايم نزد تو چيست و‬
‫برايم در پيشت چه دارى؟ مىگويد‪ :‬من در قبرت همراهت هستم‪ ،‬در وقت وحشت و‬
‫تنهاييت همصحبتت هستم‪ ،‬در روز وزن اعمال در ترازويت مىنشينم و آن را گران‬
‫مىسازم‪ .‬اين برادرش‪ ،‬عملش است‪ ،‬وى را چگونه مىبينيد؟» گفتند‪ :‬اى رسول خدا‬
‫ص وى بهترين برادران و بهترين همراهان است‪ ،‬رسول خدا ص گفت‪« :‬قضيه‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫همينطور است»‪ .‬عايشه (رضىالل ّه عنهما) مىگويد‪ :‬آن گاه عبدالل ّه بن كُرز نزدش‬
‫برخاست و گفت‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬آيا برايم اجازه مىدهى‪ ،‬كه اين كلم را در رشته‬
‫نظم در آورم و از آن ابياتى سازم؟ گفت‪« :‬آرى»‪ ،‬وى رفت و بعد از سپرى نمودن‬
‫شبى نزد رسول خدا ص آمد‪ ،‬و در پيش رويش ايستاد‪ ،‬و مردم جمع گرديدند و او‬
‫شروع نموده سرود‪:‬‬
‫فإن و أهلي والذي قدمت يدي‬
‫كداع إليه صحبه ث قائل‬
‫لخوته إذهم ثلثة إخوة‬
‫أعينوا على أمرب اليوم نازل‬
‫فراق طويل غي متثق به‬
‫فماذا لديكم ف الذي هو غائل‬
‫فقال امرؤ منهم أنا الصاحب الذي‬
‫أطيعك فيما شئت قبل التزايل‬
‫فأما إذا جدّ الفراق فإنن‬
‫لا بيننا من خُلة غيُ واصل‬
‫فخذ ما اردت الن من فانن‬
‫سيسلك ب ف َمهْيَل من مهايل‬
‫فان تبقن ل تبق فاستنفدنن‬
‫و عجل صلحا قبل حتف مُعاجلِ‬
‫و قال امرؤ قد كنت جدا احبه‬
‫و اوثره من بينهم ف التفاضل‬
‫غنائى ان جاهد لك ناصح‬
‫اذا جد جدالكرب غي مقاتل‬

‫‪82‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫ولكنن باك عليك و معول‬


‫و مثن بي عند من هو سائلى‬
‫و متبع الاشي امشى مشيعا‬
‫اعي برفق عقبة كل حامل‬
‫ال بيت مثواك الذى انت مدخل‬
‫ارجع مقرونا با هو شاغلى‬
‫كان ل يكن بين و بينك خلة‬
‫و ل حسن و دمرة ف التناذل‬
‫فذلك اهل الرء ذاك غناؤهم‬
‫و ليس و ان كانوا حراصا بطائل‬
‫و قال امرو منهم انا الخ لترى‬
‫اخالك مثلى عند كرب الزلزل‬
‫لدى القب تلقان هنالك قاعدا‬
‫اجادل عنك القول رجع التجادل‬
‫وأقعد يوم الوزن ف الكفة الت‬
‫تكون عليها جاهدا ف التثاقل‬
‫فل تنسن و اعلم مكان فانن‬
‫عليك شفيق ناصح غي خاذل‬
‫فذلك ما قدمت من كل صال‬
‫تلقيه إن أحسنت يوم التواصل‬
‫َّ‬
‫آن گاه از قول وى رسول خدا ص گريه نمود‪ ،‬و مسلمانان هم گريه كردند‪ ،‬و عبدالله‬
‫بن كرز از نزد هر گروهى از مسلمانان كه عبور مىنمود‪ ،‬وى را طلب مىنمودند و از‬
‫وى مىخواستند كه آن را براى شان بخواند‪ ،‬وقتى براىشان مىخواند گريه مىكردند‪ .‬اين‬
‫چنين در الكنز (‪ )124/8‬آمده است‪ .‬و اين را هم چنان جعفر فريابى در كتابش‬
‫الكنى‪ ،‬ابن ابى عاصم در الوحدان‪ ،‬ابن شاهين‪ ،‬ابن منده در الصحابة و ابن ابى الدنيا‬
‫در الكفاله‪ ،‬همه شان از طريق محمدبن عبدالعزيز زهرى از ابن شهاب از عروه از‬
‫َ‬
‫عايشه (رضىالل ّه عنها) به مثل آن‪ ،‬چنانكه در الصابه (‪ )362/2‬آمده‪ ،‬روايت نمودهاند‪.‬‬

‫پندها و اندرزهاى اميرالمؤمنين عمربن الخطاب‬


‫پندها و اندرزهاى وى براى مردى‬
‫دينورى از عمر روايت نموده‪ ،‬كه وى مردى را نصيحت نموده گفت‪ :‬مردم تو را از‬
‫نفست غافل نسازند‪ ،‬چون كار بر تو بر مىگردد نه بر ايشان‪ ،‬روز را در گشتن سپرى‬
‫مكن‪ ،‬چون عملى را كه انجام مىدهى بر تو نوشته و حفظ مىگردد‪ ،‬ووقتى بدى نمودى‬
‫نيكى نما‪ ،‬چون من چيزى را زودرستر و تيز درك كنندهتر از نيكى براى گناه گذشته و‬
‫قديمى نمىبينم‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )208/8‬آمده است‪.‬‬

‫‪83‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫و بيهقى از عمر روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬از چيزى كه اذيتت مىرساند كنارهگيرى‬
‫كن‪ ،‬و دوست صالح برگزين‪ ،‬و به ندرت همچو دوست را ميابى‪ ،‬و در كارت با كسانى‬
‫مشوره كن كه از خدا مىترسند‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )208/8‬آمده است‪.‬‬

‫هجده حكمت عمر‬


‫خطيب‪ ،‬ابن عساكر و ابن نجار از سعيدبن مسيب روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬عمر بن‬
‫الخطاب براى مردم هجده سخن وضع نمود‪ ،‬كه همهاش حكمت است‪ ،‬وى گفت‪:‬‬
‫بهترين سزا براى كسى كه به خاطر اطاعت تو از خدا نافرمانى نموده اين است‪ ،‬كه‬
‫تو با نافرمانى وى از خدا اطاعت كنى‪ ،‬كار برادرت را به خوبترين وجهش توجيه كن‪،‬‬
‫مگر در صورتى كه از وى نزدت عملى بيايد كه از توجيهش عاجز بمانى‪ ،‬و به خاطر‬
‫حرفى كه از مسلمانى بر آمد‪ ،‬وقتى برايش توجيهاى در خير ميابى‪ ،‬گمان بد مكن‪،‬‬
‫كسى كه نفسش را به تهمتها عرضه مىنمايد‪ ،‬بايد كسى را كه به وى گمان بد مىنمايد‬
‫ملمت نكند‪ ،‬كسى كه راز و سرش را بپوشاند‪ ،‬اختيار در دست خودش مىباشد‪ ،‬بايد‬
‫برادران صادق برگزينى چون تو در ميان آنان زندگى به سر مىبرى‪ ،‬آنان در آرامى‬
‫زينت و در مصيبت پشتوانه و كمك اند‪ ،‬به راستى و صدق ملتزم باش‪ ،‬اگر چه تو را‬
‫به قتل رساند‪ ،‬در آنچه اهميت و ارتباط برايت ندارد مداخله مكن‪ ،‬از آنچه واقع نشده‬
‫و نيست مپرس‪ ،‬چون در آنچه هست‪ ،‬مصروفيتى از آنچه نيست‪ ،‬وجود دارد‪ ،‬كار و‬
‫ضرورت را نزد كسى براى حل مبر‪ ،‬كه برآورده شدنش را به تو نمىخواهد‪ ،‬سوگند‬
‫دروغ را عادى و سبك مشمار‪ ،‬كه خداوند هلكت مىسازد‪ ،‬با فاجران مصاحبت نداشته‬
‫باش تا از فجور ايشان نياموزى‪ ،‬از دشمنت كنارهگيرى نما‪ ،‬از رفيقت برحذر باش‪،‬‬
‫مگر از امين‪ ،‬و امين آن است كه از خدا بترسد‪ ،‬نزد قبرها خشوع پيشه كن‪ ،‬در وقت‬
‫طاعت ذلت اختيار نما و در وقت گناه دست باز دار و در كارت با كسانى مشوره نما‪،‬‬
‫كه از خداوند مىترسند‪ ،‬چون خداوند تعالى مىگويد‪:‬‬
‫[إنا يشىاللّه من عباده العلماء](فاطر‪)28:‬‬
‫ترجمه‪« :‬از خداوند از ميان بندگانش علما مىترسند»‪.‬‬
‫اين چنين در الكنز (‪ )235/8‬آمده است‪.‬‬
‫و نزد ابونعيم در الحليه (‪ )55/1‬از محمدبن شهاب روايت است كه گفت‪ :‬عمربن‬
‫الخطاب گفت‪ :‬به آنچه به تو ارتباط ندارد مداخله مكن‪ ،‬از دشمنت كنارهگيرى نما‪،‬‬
‫رازت را از دوستت حفظ كن‪ ،‬مگر از دوست امين‪ ،‬چون با مردم امين هيچ چيزى [و‬
‫كسى] برابرى كرده نمىتواند‪ ،‬با فاجر مصاحبت مكن‪ ،‬چون از فجورش برايت‬
‫مياموزاند‪ ،‬و رازت را برايش افشا مكن و در كارت با كسانى مشوره نما كه از‬
‫خداوند عزوجل مىترسند‪.‬‬

‫مردان سه گونهاند و زنان هم سه گونهاند‬


‫ابن ابى شيبه‪ ،‬ابن ابى الدنيا‪ ،‬خرائطى‪ ،‬بيهقى و ابن عساكر از سمره بن جندب‬
‫روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬عمر گفت‪ :‬مردان سه گونهاند و زنان هم سه گونهاند‪،‬‬
‫اما زنان‪ :‬گونه اول زنى است عفيف‪ ،‬مسلمان‪ ،‬نرم‪ ،‬دوست دارنده و زاينده‪ ،‬در‬
‫كشاكش روزگار خانوادهاش را كمك مىكند‪ ،‬و همكار و كمك كننده كشاكش روزگار‬
‫بر خلف خانوادهاش نمىباشد‪ ،‬و اينطور زن را به ندرت ميابى‪ ،‬و گونه دوم زنى است‬
‫كه حيثيت ظرف را دارد‪ ،‬و علوه بر زاييدن اولد ديگر عملى انجام نمىدهد‪ ،‬و سومى‬
‫خاين و اذيت رسان است‪ ،‬خداوند وى را بر گردن هر كسى بخواهد مىاندازد‪ ،‬و وقتى‬
‫بخواهد وى را پس مىكشد‪ .‬و مردان هم سه گونهاند‪ :‬گونه اول مردى است عفيف‪،‬‬

‫‪84‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫آسان گير‪ ،‬نرم‪ ،‬داراى رأى و مشوره‪ ،‬و وقتى واقعهاى و كارى برايش پيش آيد‪ ،‬با‬
‫خودش به مشوره مىنشيند‪ ،‬و كارها را درجاهايش انجام مىدهد‪ .‬دوم مردى است كه‬
‫رأى و نظرى ندارد‪ ،‬وقتى كارى برايش پيش آيد‪ ،‬نزد آدم با رأى و مشوره مىآيد‪ ،‬و‬
‫رأى وى را قبول مىكند‪ .‬سوم مردى است حيران‪ ،‬و گيج‪ ،‬نه خودش ابتكار كار خوب‬
‫را دارد و نه از راهنمايى اطاعت مىكند‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )235/8‬آمده است‪.‬‬

‫پند و نصيحتش براى احنف بن قيس‬


‫طبرانى در الوسط از احنف بن قيس روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬عمربن الخطاب‬
‫برايم گفت‪ :‬اى احنف‪ ،‬كسى كه خندهاش زياد شود‪ ،‬هيبتش كم مىگردد‪ ،‬و كسى كه‬
‫مزاح نمايد‪ ،‬سبك دانسته مىشود‪ ،‬و كسى كه حرفش زياد شود‪ ،‬خطاهايش زياد‬
‫مىگردد‪ ،‬و كسى كه خطاها و لغزش هايش زياد گردد‪ ،‬حيايش كم مىشود‪ ،‬و كسى كه‬
‫حيايش كم شود‪ ،‬پرهيزگارى اش كم مىگردد‪ ،‬و كسى كه پرهيزگارى و تقوايش كم‬
‫شود قلبش مىميرد‪ .‬هيثمى (‪ )302/10‬مىگويد‪ :‬در اين دويد بن مجاشع آمده‪ ،‬و من‬
‫وى را نشناختم‪ ،‬ولى بقيه رجال آن ثقهاند‪ .‬ابن ابى الدنيا‪ ،‬عسكرى‪ ،‬بيهقى و غير‬
‫ايشان از عمر روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬كسى كه خندهاش زياد گردد‪ ،‬هيبتش كم‬
‫مىشود‪ ،‬و كسى كه مزاحش زياد گردد‪ ،‬سبك دانسته مىشود و كسى كه چيزى را زياد‬
‫انجام دهد‪ ،‬به همان چيز شناخته مىشود و كسى كه حرفش زياد شود‪ ...‬و مثل آن را‪،‬‬
‫چنانكه در الكنز (‪ )235/8‬آمده‪ ،‬روايت نمودهاند‪.‬‬

‫خداوند بندگانى دارد كه باطل را با دورى از آن مىميرانند و حق را به ذكر آن زنده‬


‫مىكنند‬
‫ابونعيم در الحليه (‪ )55/1‬از عمر روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬خداوند بندگانى دارد‪ ،‬كه‬
‫باطل را با ترك نمودن و رها كردنش مىميرانند‪ ،‬و حق را به ذكرش زنده مىكنند‪ ،‬آنان‬
‫كسانىاند كه ترغيب شدند و راغب و مايل گرديدند‪ ،‬ترسانيده شدند و ترسيدند‪ ،‬و‬
‫چنان ترسيدهاند كه ديگر در امان نيستند‪ ،‬از يقين آنچه را ديدهاند كه معاينه‬
‫ننمودهاند‪ ،‬و آن را به آن چه خلط كردهاند كه از خود زايلش نمىكنند‪ ،‬خوف و ترس‪،‬‬
‫مخلص و پاكشان گردانيده است‪ ،‬ايشان آنچه را از آنان قطع مىگردد‪ ،‬در طلب آنچه‬
‫براىشان باقى مىماند ترك مىكنند‪ ،‬حيات و زندگى بالى شان نعمت است‪ ،‬و مرگ‬
‫براى شان عزت است‪ ،‬بنابراين اين حورعين به همسرى شان در آورده شده‪ ،‬و‬
‫پسران جاويد در خدمت شان قرار داده شدهاند‪.‬‬

‫پندها و اندرزهاى متفرقه وى‬


‫ابونعيم در الحليه (‪ )51/1‬از عمر روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬ظرفهاى كتاب و‬
‫چشمههاى علم باشيد‪ ،‬و رزق روزانه را از خداوند سؤال نماييد‪ ،‬و از وى همچنان‬
‫روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬با توبه كنندگان مجالست نماييد‪ ،‬چون آنان از قلبهاى نرم‬
‫برخوردارند‪.‬‬
‫ابن ابى الدنيا‪ ،‬دينورى در المجالسه وحاكم درالكنى از عمر روايت نمودهاند كه‬
‫گفت‪ :‬كسى از خدا بترسد انتقام نمىگيرد‪ ،‬و كسى از خدا بترسد همه آنچه را بخواهد‬
‫انجام نمىدهد‪ 1،‬و اگر روز قيامت نمىبود‪ ،‬غير آن چه مىبود كه مىبينيد‪ .‬اين چنين در‬
‫الكنز (‪ )235/8‬آمده است‪.‬‬

‫‪ 1‬البته از گناهان‪.‬‬

‫‪85‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫خرائطى و غير وى از عمر روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬كسى كه در قبال نفس خود‬
‫به مردم عدالت نمايد‪ ،‬در كارش برايش كاميابى داده مىشود‪ ،‬عجز پيشه نمودن در‬
‫طاعت به نيكى نزديكتر است از افتخار به گناه‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )235/8‬آمده‬
‫است‪.‬‬
‫ابن ابى شيبه‪ ،‬عسكرى‪ ،‬ابن جرير‪ ،‬دارقطنى و ابن عساكر از مالك روايت نمودهاند‬
‫كه‪ :‬برايش خبر رسيده كه عمربن الخطاب گفت‪ :‬عزت مرد تقوايش است‪،‬‬
‫شرافتمندى و حسبش دينش است‪ ،‬مردانگى اش (اخلقش) است‪ ،‬و جرأت و بزدلى‬
‫غرايزى اند در مردان‪ ،‬مرد شجاع و با غيرت در دفاع و طرفدارى از كسى كه‬
‫مىشناسد و نمىشناسد مىجنگد‪ ،‬و بزدل پدر و مادرش را رها نموده فرار مىنمايد‪ ،‬مال‬
‫شرافتمندى و حسب است‪ ،‬و تقوى كرم و عزت است‪ ،‬تو از فارسى و عجمى و‬
‫نبطى جز به تقوى بهتر بوده نمىتوانى‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )235/8‬آمده است‪.‬‬
‫ابن ابى الدنيا و دينورى از سفيان ثورى روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬عمربن الخطاب‬
‫َ‬
‫براى ابوموساى اشعرى (رضىالل ّه عنهما) نوشت‪ :‬حكمت زاده بزرگى سن و سال‬
‫نيست‪ ،‬بلكه عطا و بخشش خداست‪ ،‬و آن را براى كسى كه بخواهد مىدهد‪ ،‬و زنهار‬
‫كه تو به كارهاى پست و اخلق مذموم روى آورى‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )235/8‬آمده‬
‫است‪.‬‬
‫ابن ابى الدنيا‪ ،‬ابوبكر صولى و ابن عساكر از عمر روايت نمودهاند كه‪ :‬وى براى‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫پسرش عبدالل ّه بن عمر (رضىالل ّه عنهما) نوشت‪ :‬اما بعد‪ :‬من تو را به تقواى خداوند‬
‫توصيه مىكنم‪ ،‬چون كسى از خدا بترسد‪ ،‬خداوند نگاهش مىدارد‪ ،‬كسى كه بر وى‬
‫توكل كند‪ ،‬كفايتش مىنمايد‪ ،‬كسى كه برايش قرض بدهد‪ ،‬پاداشش مىدهد‪ ،‬كسى كه‬
‫شكرش را به جاى آورد‪ ،‬برايش مىافزايد‪ ،‬و بايد تقوى در مقابل چشم هايت‪ ،‬ستون‬
‫عملت و روشنى و جلى قلبت باشد‪ ،‬چون كسى نيت ندارد‪ ،‬عمل ندارد‪ ،‬و كسى‬
‫هدفش رضاى خدا نيست‪ ،‬اجر و پاداش ندارد‪ ،‬و كسى نرمش و مهربانى ندارد‪ ،‬مال‬
‫ندارد‪ ،‬و كسى كهنه ندارد‪ ،‬جديد ندارد‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )207/8‬آمده است‪.‬‬
‫بيهقى در الزهد و ابن عساكر از جعفربن زبرقان روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬برايم خبر‬
‫رسيدن كه عمربن الخطاب براى يكى از واليانش نوشت‪ ،‬و در آخر نامهاش آمده‬
‫بود‪ :‬نفس خويشتن را در آرامى و رفاه قبل از حساب شديد و سخت حسابى كن‪،‬‬
‫چون كسى نفسش را در آرامى و رفاه‪ ،‬قبل از حساب شديد و سخت‪ ،‬محاسبه كند‪،‬‬
‫عاقبت و فرجامش رضاى خدا و غبطه مردم به وى است‪ ،‬و كسى را كه زندگى اش‬
‫مصروف سازد‪ ،‬و گناهانش مشغول گرداند‪ ،‬عاقبت و فرجامش پشيمانى و حسرت‬
‫است‪ ،‬به آنچه پند داده و نصيحت كرده مىشويد‪ ،‬آن را به ياد داشته باش‪ ،‬تا از آنچه‬
‫نهى مىگردى باز ايستى‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )208/8‬آمده است‪.‬‬
‫و ابوالحسن بن رزقويه در جزء خود از عمر روايت نموده كه‪ :‬وى براى معاويه بن‬
‫َ‬
‫ابى سفيان (رضىالل ّه عنهما) نوشت‪ :‬اما بعد‪ :‬به حق ملتزم باش‪ ،‬حق جايگاههاى اهل‬
‫حق را برايت بيان مىكند‪ ،‬و جز به حق فيصله مكن‪ ،‬والسلم‪ .‬اين چنين در الكنز (‬
‫‪ )208/8‬آمده است‪.‬‬

‫پندها و اندرزهاى اميرالمؤمنين على بن ابى طالب‬


‫پند و اندرزش براى عمر‬
‫َّ‬
‫ابن عساكر از ابن عباس (رضىالله عنهما) روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬عمر براى على‬
‫گفت‪ :‬اى ابوالحسن نصيحتم كن‪ ،‬گفت‪ :‬يقينت را شك‪ ،‬علمت را جهل و گمانت را‬
‫حق مگردان‪ .‬و بدان كه از دنيا‪ ،‬جز آنچه دادى و مصرف نمودى‪ ،‬و تقسيم نمودى و‬

‫‪86‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫عدل كردى و پوشيدى و كهنه نمودى ديگر چيزى برايت نيست‪ ،‬گفت‪ :‬راست گفتى‪،‬‬
‫اى ابوالحسن‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )221/8‬آمده است‪.‬‬
‫و بيهقى از على بن ابى طالب روايت نموده‪ ،‬كه وى براى عمر گفت‪ :‬اى‬
‫اميرالمؤمنين‪ ،‬اگر اين خوشت مىسازد كه به دو دوستت بپيوندى‪ ،‬آرزو را كوتاه ساز‪،‬‬
‫كمتر از سير شدن بخور‪ ،‬ازار (شلوار) را كوتاه ساز‪ ،‬پيراهن را پيوند زن و كفش را‬
‫پس از پاره شدن دوباره بدوز‪ ،‬به اين صورت به آن دو مىپيوندى‪ .‬اين چنين در الكنز (‬
‫‪ )219/8‬آمده است‪.‬‬

‫على و بيان حقيقت خير در موعظهاى‬


‫ابونعيم در الحليه (‪ )75/1‬از على روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬خير اين نيست‪ ،‬كه مال‬
‫و اولدت زياد شود‪ ،‬بلكه خير اين است كه علمت زياد گردد‪ ،‬و بردباريت بزرگ شود‪،‬‬
‫و بر مردم به عبادت پروردگارت افتخار نمايى‪ ،‬اگر نيكى نمودى‪ ،‬ستايش خداوند را‬
‫نمايى‪ ،‬و اگر بدى نمودى‪ ،‬از خداوند آمرزشطلبى‪ ،‬و در دنيا خيرى نيست‪ ،‬مگر براى‬
‫يكى از اين دو مرد‪ :‬مردى كه مرتكب گناهى گرديد‪ ،‬و آن را با توبه جبران نمود‪ ،‬يا‬
‫مردى كه در نيكى سعى و تلش مىكند‪ ،‬و عملى در تقوى كم نمىشود‪ ،‬و چگونه چيزى‬
‫كه قبول مىشود كم گردد؟! و ابن عساكر اين را در امالى خود از على به مانند آن‪،‬‬
‫چنانكه در الكنز (‪ )221/8‬آمده‪ ،‬روايت نموده است‪.‬‬

‫بعد از اينكه به خنجر زده شد و اندرزهاى ديگر‬ ‫پند و اندرزش براى پسرش حسن‬
‫وى‬
‫ابن عساكر از عقبه بن ابى صهباء روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬هنگامى ابن ملجم على‬
‫را زد‪ ،‬حسن گريه كنان نزدش داخل گرديد‪ ،‬على برايش گفت‪ :‬اى پسرم‪ ،‬چه تو‬
‫را مىگرياند؟ پاسخ داد‪ :‬چرا نگريم‪ ،‬در حالى كه تو در نخستين روز آخرت‪ ،‬و آخرين‬
‫روز دنيا هستى! گفت‪ :‬اى پسرم‪ ،‬چهار چيز و چهار چيز را حفظ نما‪ ،‬هر چه را كه با‬
‫آنها عمل نمايى برايت ضرر نمىرساند‪ ،‬گفت‪ :‬اى پدرم‪ ،‬آنها چهاند؟ گفت‪ :‬خوبترين‬
‫توانگرى و غنا عقل است‪ ،‬و بزرگترين فقر حماقت است‪ ،‬و خطرناكترين وحشت‪،‬‬
‫عجب و خود بينى است‪ ،‬و خوبترين شرافتمندى و نجابت نيكويى اخلق است‪،‬‬
‫مىگويد‪ :‬گفتم‪ :‬اى پدرم‪ ،‬چهار دانه شد‪ ،‬چهار ديگر را برايم بياموزان‪ ،‬گفت‪ :‬زنهار كه‬
‫با احمق رفاقت و دوستى نمايى‪ ،‬چون وى مىخواهد برايت نفع برساند‪ ،‬ولى به عوض‬
‫نفع برايت ضرر مىرساند‪ ،‬و زنهار كه با دروغگو رفاقت و دوستى نمايى‪ ،‬چون وى دور‬
‫را برايت نزديك نشان مىدهد‪ ،‬و نزديك را دور‪ ،‬و زنهار كه با بخيل دوستى نمايى‪،‬‬
‫چون وى چيزى را كه به آن خيلىها محتاج مىباشد از تو دور مىنمايد‪ ،‬و زنهار كه با‬
‫فاجر دوستى و رفاقت نمايى‪ ،‬چون وى تو را به چيز اندك و ناچيز مىفروشد‪ ،‬اين‬
‫چنين در الكنز (‪ )236/8‬آمده است‪.‬‬
‫و نزد بيهقى و ابن عساكر از على روايت است كه گفت‪ :‬توفيق بهترين رهبر است‪،‬‬
‫اخلق نيكو بهترين يار است‪ ،‬عقل بهترين همراه است‪ ،‬ادب بهترين ميراث است و‬
‫وحشتى هولانگيز تر از عجب و خودبينى نيست‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )236/8‬آمده‬
‫است‪.‬‬
‫ابن سمعانى در الدلئل از على روايت نموده‪،‬كه گفت‪ :‬به گوينده مبين كه كيست‪،‬‬
‫به گفتارش ببين كه چيست‪ .‬و نزد وى هم چنان از او روايت است كه گفت‪ :‬هر‬
‫برادرى قطع شدنى است‪ ،‬مگر برادريى كه بر غير طمع استوار باشد‪ .‬اين چنين در‬
‫الكنز (‪ )236/8‬آمده است‪.‬‬

‫‪87‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫پندها و اندرزهاى ابوعبيده بن جراح‬


‫پند و اندرزش براى لشكرش‬
‫ابونعيم در الحليه (‪ )102/1‬از نمران بن مخمر ابى الحسن از ابوعبيده بن جراح‬
‫روايت نموده‪ ،‬كه وى در اردوگاه گشت مىزد و مىگفت‪ :‬آگاه باشيد‪ ،‬بسا سفيد كننده‬
‫لباس هايش‪ ،‬لكه دار كننده دينش است‪ ،‬آگاه باشيد‪ ،‬بسا عزت كننده نفسش‪ ،‬ذليل‬
‫كننده آن است‪ ،‬گناهان سابقه را به نيكىهاى جديد دفع كنيد‪ ،‬اگر يكى از شما آن قدر‬
‫گناه بكند‪ ،‬كه به آسمان برسد‪ ،‬و بعد از آن نيكى انجام دهد‪ ،‬آن نيكى بالى گناهانش‬
‫قرار مىگيرد‪ ،‬و آن همه گناهان را مغلوب و مقهور مىسازد‪.‬‬

‫وصيت وى بعد از اين كه به طاعون مبتل گرديد و قولش درباره قلب مؤمن‬
‫ابن عساكر از سعيدبن ابى سعيد مقبرى روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬هنگامى ابوعبيده‬
‫بن جراح در اردن ‪ -‬و قبرش هم در همانجاست ‪ -‬به طاعون مبتل گرديد مسلمانانى را‬
‫كه نزدش حاضر بودند فراخواند و گفت‪ :‬من براى تان وصيتى مىكنم‪ ،‬كه اگر آن را‬
‫قبول كنيد‪ ،‬هميشه در خير مىباشيد‪ :‬نماز را بر پا داريد‪ ،‬زكات را ادا كنيد‪ ،‬ماه رمضان‬
‫را روزه بگيريد‪ ،‬صدقه بدهيد‪ ،‬حج نماييد و عمره بجا آريد‪ ،‬به يك ديگر خيرخواهى‬
‫نماييد‪ ،‬اميران تان را نصيحت كنيد‪ ،‬خيانت شان ننماييد تا دنيا هلك تان نسازد‪ ،‬و اگر‬
‫شخصى هزار سال عمر داده شود‪ ،‬باز هم جز رهسپار شدن به همين حالتم كه‬
‫مىبينيد‪ ،‬گزيرى ندارد‪ ،‬خداوند مرگ را بر بنى آدم مقرر نموده است‪ ،‬و آنان مىميرند‪،‬‬
‫و خردمندترين آنان با طاعتترين شان براى پروردگارش و عمل كنندهترين شان براى‬
‫َ‬
‫روز برگشتش است‪ ،‬والسلم عليكم و رحمةالل ّه‪ .‬اى معاذبن جبل براى مردم نماز‬
‫بده‪ .‬و خودش درگذشت‪ .‬آن گاه معاذ در ميان مردم برخاست و گفت‪ :‬اى مردم از‬
‫گناهانتان به خداوند توبه و خالص نماييد‪ ،‬چون بنده هرگاه بعد از توبه از گناهانشان‪ ،‬با‬
‫خداوند روبهرو گردد‪ ،‬بر خداوند حق مىباشد كه وى را ببخشد‪ ،‬مگر كسى را كه‬
‫باليش دَيْن باشد‪ ،‬چون بنده در گرو دين خود است‪ ،‬و اگر كسى از شما در حالى‬
‫صبح نمود‪ ،‬كه با برادرش حرف نمىزد‪ ،‬بايد با وى روبرو گردد‪ ،‬و همراهش مصافحه‬
‫نمايد‪ ،‬و براى مسلمان نمىسزد‪ ،‬كه بيشتر از سه روز برادرش را ترك بگويد‪ ،‬چون‬
‫اين گناه بزرگ است‪ .‬اين چنين در منتخب الكنز (‪ )74/5‬آمده است‪.‬‬
‫و ابونعيم در الحليه (‪ )102/1‬از ابوعبيده روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬مثال قلب مومن‪،‬‬
‫چون گنجشك است‪ ،‬و هر روز اينقدر و اينقدر بار دور مىخورد‪.‬‬

‫پندها و اندرزهاى معاذبن جبل‬


‫ابونعيم در الحليه (‪ )234/1‬از محمدبن سيرين روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬مردى نزد‬
‫معاذبن جبل آمد ‪ -‬و همراه وى يارانش بودند‪ ،‬برايش سلم مىدادند و همراهش‬
‫خداحافظى مىكردند ‪ ، -‬معاذ گفت‪ :‬من تو را به دو امر توصيه مىكنم‪ ،‬اگر آنها را‬
‫حفظ نمودى‪ ،‬حفاظت شدهاى‪ :‬از نصيب كه در دنيا دارى بى نياز نيستى‪ ،‬و به نصيب‬
‫آخرتت نيازمندتر هستى‪ ،‬بنابراين حصه و نصيب آخرتت را بر حصه و نصيب دنيايت‬
‫ترجيح بده‪ ،‬تا اين كه آن را براى خود به درستى منظم بسازى‪ ،‬وبعد آن را هر جايى‬
‫كه رفتى با خود ببر‪.‬‬
‫و ابونعيم در الحليه (‪ )236/1‬از عمروبن ميمون اودى روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪:‬‬
‫معاذبن جبل در ميان ما برخاست و گفت‪ :‬اى بنى اَوْد‪ ،‬من فرستاده رسول خدا ص‬
‫هستم‪ ،‬بدانيد كه برگشت به سوى خداوند تعالى است‪ ،‬بعد از آن يا راه به سوى جنت‬

‫‪88‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫است يا به سوى آتش‪ ،‬و اقامتى است كه ديگر كوچ كردن ندارد‪ ،‬و جاويد ماندن‬
‫است در اسجادى كه نمىميرند‪.‬‬
‫و ابونعيم در الحليه (‪ )234/1‬از معاويه بن قره روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬معاذبن جبل‬
‫براى پسرش گفت‪ :‬وقتى نمازى گزاردى‪ ،‬آن را مانند نماز خداحافظى و آخرى‬
‫بخوان‪ ،‬و گمان مكن كه ابدا ً فرصتى ميابى كه آن نماز را بار ديگر هم بگزارى‪ ،‬واى‬
‫پسرم بدان كه‪ :‬مؤمن در ميان دو نيكى مىميرد‪ ،‬نيكيى كه پيش نموده و نيكيى كه‬
‫مؤخرش گردانيده است‪.‬‬
‫َّ‬
‫و ابونعيم در الحليه (‪ )233/1‬از عبدالله بن سلمه روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬مردى‬
‫براى معاذبن جبل گفت‪ :‬بياموزانم‪ ،‬گفت‪ :‬آيا اطاعتم مىكنى؟ پاسخ داد‪ :‬من به‬
‫اطاعت تو حريص هستم‪ ،‬فرمود‪ :‬روزه بگير و افطار كن‪ ،‬نماز بخوان و خواب نما‪،‬‬
‫كسب كن و مرتكب گناه مشو‪ ،‬جز مسلمان نمير و از دعوت مطلوب و ستمكش‬
‫برحذر باش‪.‬‬
‫و ابونعيم در الحليه (‪ )237/1‬از معاذبن جبل روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬سه چيز‬
‫است‪ ،‬كسى كه آنها را انجام دهد‪ ،‬خود را به هلكت پيش نموده است‪ :‬خنده بدون‬
‫تعجب‪ ،‬خواب در صورت بىخواب نبودن و خوردن در وقت گرسنه نبودن‪.‬‬
‫و ابونعيم در الحليه (‪ )236/1‬از معاذبن جبل روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬به فتنه‬
‫مشكلت و سختى آزمايش كرده شديد و صبر كرديد‪ ،‬و به فتنه خوشى و رفاه هم به‬
‫زودى آزمايش مىشويد‪ ،‬و از بيشترين چيزى كه بر شما مىترسم فتنه زنان است‪،‬‬
‫وقتى كه طل و نقره را بپوشند‪ ،‬و لباسهاى نرم شان و لباسهاى يمنى را بر تن نمايند‪،‬‬
‫و توانگر را به رنج افكنند و فقير را به آن چه مكلف نمايند كه نمىيابد‪.‬‬
‫َ‬
‫پندها و اندرزهاى عبدالل ّه بن مسعود‬
‫ابونعيم در الحليه (‪ )130/1‬از ابن مسعود روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬من وقتى كسى‬
‫را ببينم كه بيكار است‪ ،‬نه در كار دنيا مصروف است و نه هم در عمل آخرت‪ ،‬بدش‬
‫مىبينم‪ .‬اين را عبدالرزاق از وى به مثل آن‪ ،‬روايت كرده‪ ،‬چنانكه در الكنز (‪)232/8‬‬
‫آمده است‪ .‬و نزد ابونعيم از وى روايت است كه گفت‪ :‬بايد هيچ يكى از شما را جيفه‬
‫شب و قطرب روز نيابم‪ 1.‬و نزد وى همچنان از ابن عيينه روايت است كه گفت‪:‬‬
‫قطرب همان است‪ ،‬كه ساعتى اينجا مىنشيند و ساعتى جاى ديگر‪.‬‬
‫َ‬
‫و ابونعيم در الحليه (‪ )131/1‬از عبدالل ّه روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬پاكى و خوبى دنيا‬
‫رفته است‪ ،‬و ناپاكى آن باقى مانده است‪ ،‬بناء مرگ امروز براى هر مسلمان تحفه‬
‫است‪ .‬و نزد وى (‪ )132/1‬همچنان از وى روايت است كه گفت‪ :‬دنيا مانند آبگيريست‬
‫كه پاكى آن رفته و ناپاكى و چركش باقى مانده باشد‪.‬‬
‫َ‬
‫و ابونعيم در الحليه (‪ )132/1‬از عبدالل ّه روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬آگاه باشيد‪ ،‬دو‬
‫چيز ناخوشياند و مكروه‪ ،‬پديدههاى خوب و نيك اند‪ :‬مرگ و فقر‪ ،‬به خدا سوگند‪ ،‬فقط‬
‫دو حالت است‪ ،‬يا غنا يا فقر‪ ،‬و من پروا ندارم كه به كدام شان آزمايش مىشوم‪ ،‬اگر‬
‫توانگرى بود‪ ،‬در آن عطف و توجه لزم است‪ ،‬و اگر فقر بود در آن صبر لزم است‪.‬‬
‫َ‬
‫و ابونعيم در الحليه (‪ )132/1‬از عبدالل ّه روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬بنده به حقيقت‬
‫ايمان‪ ،‬تا وقتى به بلندى آن دست نيابد‪ ،‬نمىرسد‪ ،‬و به بلندى آن تا وقتى دست نمىيابد‪،‬‬
‫كه فقر برايش محبوبتر از توانگرى و غنا نباشد‪ ،‬تواضع برايش محبوبتر از شرف‬
‫‪ 1‬قطرب جاندار كوچكى است‪ ،‬كه روزش را بدون استراحت در تلش سپرى مىكند‪ ،‬وى اينجا‬
‫انسانى را كه روزش را در تلش به دست آوردن حوايج دنيايش صرف مىكند‪ ،‬و بعد از آن از طرف‬
‫شب چون جيفه بى جان مىافتد‪ ،‬و به خواب مىرود به همان جاندارك تشبيه نموده است‪.‬‬

‫‪89‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬
‫َ‬
‫نباشد و توصيف كننده و بدگويندهاش نزدش برابر نباشند‪ ،‬مىگويد‪ :‬ياران عبدالل ّه آن‬
‫را تفسير نمودند‪ ،‬و گفتند‪ :‬يعنى فقر در حلل‪ ،‬برايش از غناى در حرام محبوبتر باشد‪،‬‬
‫و تواضع در طاعت خدا‪ ،‬برايش محبوبتر از شرف و عزت درمعصيت خدا باشد‪ ،‬و‬
‫وصف كننده و بدگويندهاش نزد وى درحق برابر باشند‪ .‬احمد اين را از وى به مثل آن‬
‫روايت نموده‪ ،‬چنانكه در صفه الصفوه (‪ )164/1‬آمده است‪.‬‬
‫و ابونعيم در الحليه (‪ )132/1‬از ابن مسعود روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬سوگند به‬
‫ذاتى كه معبودى جز وى نيست‪ ،‬بندهاى كه بر اسلم صبح و بيگاه مىكند‪ ،‬هرچه در‬
‫دنيا برايش برسد‪ ،‬به وى ضرر نمىرساند‪.‬‬
‫َّ‬
‫ابونعيم در الحليه (‪ )134/1‬از عبدالرحمن بن عجيره و او از پدرش و او از عبدالله‬
‫بن مسعود روايت نموده‪ ،‬كه وى وقتى مىنشست مىگفت‪ :‬شما در گذشت شب و‬
‫روز قرار داريد‪ ،‬در اجل هايى كه كم مىشوند و اعمالى كه محفوظ باقى مىمانند‪ ،‬و‬
‫مرگ ناگهانى مىآيد‪ ،‬و كسى كه خير كشت مىكند‪ ،‬نزديك است كه چيزى مرغوب و‬
‫پسنديده درو نمايد و كسى كه شر كشت مىكند‪ ،‬نزديك است كه ندامت و پشيمانى‬
‫درو كند‪ ،‬و براى هر كشت كننده‪ ،‬مثل همانچه است كه كشت نموده است‪ ،‬آدم‬
‫سست از حصه و نصيب خود محروم نمىشود‪ 1،‬و حريص آنچه را برايش مقدر نشده‬
‫به دست آورده نمىتواند‪ ،‬براى كسى كه خيرى داده شده‪ ،‬خداوند تعالى برايش داده‬
‫است‪ ،‬و كسى كه از شرى نگه داشته شده‪ ،‬خداوند تعالى نگاهش داشته است‪.‬‬
‫پرهيزگاران سرداران اند‪ ،‬فقيهان رهبران اند و مجالس شان زيادت است‪ .‬و امام‬
‫احمد اين را از عبدالرحمن بن حجيره و او از پدرش و او از ابن مسعود روايت‬
‫نموده‪ ،‬كه وى وقتى مىنشست مىگفت‪ :‬شما‪ ...‬و مثل آن را‪ ،‬چنانكه در صفه الصفوه‬
‫(‪ )161/1‬آمده‪ ،‬متذكر گرديده است‪.‬‬
‫و ابونعيم در الحليه (‪ )134/1‬از ابن مسعود روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬هر يك از شما‬
‫مهمان است‪ ،‬و مالش عاريت است‪ ،‬مهمان رونده است‪ ،‬و عاريت براى اهلش‬
‫دوباره برگردانده شدنى است‪.‬‬
‫َّ‬
‫و ابونعيم در الحليه (‪ )134/1‬از عبدالرحمن بن عبدالله بن مسعود از پدرش روايت‬
‫نموده‪ ،‬كه گفت‪:‬‬
‫مردى نزد وى آمد و گفت‪ :‬اى ابوعبدالرحمن‪ ،‬كلمههاى جامع و نافع برايم بياموزان‪،‬‬
‫گفت‪ :‬خداوند را عبادت كن و به وى چيزى را شريك نياور‪ ،‬و با قرآن هر جا كه رفت‬
‫برو‪ ،‬كسى كه برايت حق را آورد از وى قبول كن‪ ،‬اگرچه دور و مبغوض باشد‪ ،‬و‬
‫كسى كه برايت باطل را آورد‪ ،‬آن را بر وى رد نما‪ ،‬اگرچه دوست و نزديك باشد‪.‬‬
‫و ابونعيم (‪ )134/1‬از ابن مسعود روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬حق ثقيل است و‬
‫گوارا‪ ،‬و باطل سبك است و مصيبت آور‪ ،‬و چه بسا شهوتى كه حزن و اندوه درازى را‬
‫به ميراث مىگذارد‪.‬‬
‫و ابونعيم (‪ )134/1‬از ابن مسعود روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬قلبها اشتياق و روى‬
‫آوردن دارند‪ ،‬و هم چنان سستى و روى گردانيدن دارند‪ ،‬آنها را در دقت اشتياق و رو‬
‫آوردن شان غنيمت بشمريد‪ ،‬و در وقت سستى و رو گردانيدن شان بگذاريد‪.‬‬
‫َّ‬
‫و ابونعيم (‪ )135/1‬از منذر روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬عدهاى از سرداران نزد عبدالله‬
‫بن مسعود آمدند‪ ،‬مردم از كلفتى گردنهاى شان و صحت مندى شان تعجب نمودند‪،‬‬
‫َ‬
‫مىگويد‪ :‬عبدالل ّه گفت‪ :‬شما كافر را داراى صحتمندترين و سالمترين جسم و‬
‫مريضترين قلب در ميان مردم مىبينيد‪ ،‬و با مؤمن در حالى روبرو مىشويد‪ ،‬كه از‬

‫‪ 1‬يعنى چيزى كه نصيبش است برايش مىرسد‪ .‬م‪.‬‬

‫‪90‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫صحتمندترين و سالمترين قلب و مريضترين جسم برخوردار مىباشد‪ ،‬به خدا سوگند‪،‬‬
‫اگر قلبهاى تان مريض گردد‪ ،‬و جسمهاى تان صحتمند گردد‪ ،‬نزد خداوند ذليلتر و‬
‫خوارتر از قونغوزك مىباشيد‪ .‬و ابونعيم در الحليه (‪ )136/1‬از ابن مسعود روايت‬
‫نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬براى مؤمن به غير از لقاى خداوند راحتى نيست‪ ،‬و كسى كه‬
‫راحتش در لقاى خداوند باشد‪ ،‬انگار كه با وى ملقى شده باشد‪.‬‬
‫و ابونعيم در الحليه (‪ )136/1‬از ابن مسعود روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬هيچ يك از‬
‫شما كسى را به جبر داخل دينش نگرداند‪ ،‬اگر ايمان آورد خوب و اگر كافر شد‪ ،‬كافر‬
‫باشد‪ ،‬و اگر لبد اقتدا مىكنيد‪ ،‬به مرده اقتدا نماييد‪ ،‬چون زنده از فتنه در امان نيست‪.‬‬
‫و نزد وى همچنان از او روايت است كه گفت‪ :‬هيچ يك از شما «إمعه» نباشد‪،‬‬
‫پرسيدند‪« :‬امعه» چيست اى ابوعبدالرحمن؟ گفت‪ :‬كسى است كه مىگويد‪ :‬من با‬
‫مردم هستم‪ ،‬اگر هدايت شدند‪،‬هدايت مىشوم‪ ،‬و اگر گمراه شدند گمراه مىشوم‪،‬‬
‫آگاه باشيد‪ ،‬بايد هر يكى از شما نفس خود را استوار سازد‪ ،‬كه اگر مردم كافر شدند‪،‬‬
‫كافر نشود‪.‬‬
‫و ابونعيم در الحليه (‪ )137/1‬از ابن مسعود روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬سه چيز است‬
‫كه بالى آنها سوگند ياد مىكنم‪ ،‬و چهارم را هم اگر باليش سوگند ياد كنم‪ ،‬قسمم‬
‫راست مىشود‪ :‬خداوند عزوجل‪ ،‬كسى را كه در اسلم سهم دارد‪ ،‬چون كسى‬
‫نمىگرداند كه در اسلم سهم ندارد‪ ،‬و خداوند با بندهاى كه در دنيا دوستى كند‪ ،‬او را‬
‫در آخرت به غيرش نمىسپارد‪ ،‬و مردى كه قومى را دوست داشته باشد‪ ،‬با آنان مىآيد‪،‬‬
‫و چهارم كه اگر بر آن سوگند بخورم‪ ،‬سوگندم راست مىشود اين است‪ :‬خداوند بر‬
‫بندهاى كه در دنيا چيزى را بپوشاند و مستور نگه دارد‪ ،‬در آخرت هم آن را بر وى‬
‫پوشيده نگه مىدارد‪.‬‬
‫َّ‬
‫و ابونعيم در الحليه (‪ )138/1‬از عبدالله روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬كسى كه دنيا را‬
‫بخواهد در قبال آخرت متضرر مىشود‪ ،‬و كسى كه آخرت را بخواهد در قبال دنيا‬
‫متضرر مىشود‪ ،‬اى قوم‪ :‬ضرر فانى را به خاطر حصول باقى متقبل شويد‪.‬‬
‫و ابونعيم در الحليه (‪ )138/1‬از ابن مسعود روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬راستترين‬
‫سخنها كتاب خداوند عزوجل است‪ ،‬محكمترين دستگيرها كلمه تقوا است‪ ،‬بهترين‬
‫ملتها ملت ابراهيم است‪ ،‬نيكوترين سنتها‪ ،‬سنت محمد ص است‪ ،‬بهترين روشها‪،‬‬
‫روش انبياست‪ ،‬خوبترين سخنها ذكر خداست‪ ،‬بهترين قصهها قرآن است‪ ،‬خوبترين‬
‫كارها فرجام آن هاست‪ ،‬بدترين كارها‪ ،‬نوپيداهاى آن است‪ ،‬آنچه كم باشد و كفايت‬
‫كند‪ ،‬از آنچه زياد باشد و به بيهودگى كشاند بهتر است‪ ،‬يك نفس را كه نجات بدهى‪،‬‬
‫از امارتى كه شمارش كرده نتوانى بهتر است‪ ،‬بدترين سرزنشها وقتى است كه مرگ‬
‫فرا مىرسد‪ ،‬بدترين پشيمانىها‪ ،‬پشيمانى قيامت است‪ ،‬بدترين گمراهىها‪ ،‬گمراهى بعد‬
‫از هدايت است‪ ،‬بهترين توانگرى و غناها‪ ،‬غناى نفس است‪ ،‬بهترين توشهها تقواست‪،‬‬
‫بهترين چيزى كه در قلب است‪ ،‬شراب جمع كننده همه گناهان است‪ ،‬زنان دام‬
‫شيطان اند‪ ،‬جوانى بخشى از ديوانگى است‪ ،‬نوحه كشيدن از عمل جاهليت است‪،‬‬
‫بعضى مردم به جمعه نمىآيند مگر در آخرش و خداوند را جز اندك و كم ياد نمىكنند‪،‬‬
‫بزرگترين گناهان دروغ است‪ ،‬دشنام دادن و ناسزا گويى مؤمن فسق است و جنگيدن‬
‫با وى كفر است‪ ،‬حرمت مال وى چون حرمت خونش است‪ ،‬كسى كه عفو كند‪،‬‬
‫خداوند برايش عفو مىكند‪ ،‬كسى كه خشم را فرو در كشد‪ ،‬خداوند برايش پاداش‬
‫مىدهد‪ ،‬كسى كه بخشش كند‪ ،‬خداوند برايش مىبخشد‪ ،‬كسى كه بر مصيبت صبر و‬
‫شكيبايى پيشه كند‪ ،‬خداوند برايش عوض مىدهد‪ ،‬بدترين كسبها‪ ،‬كسب رباست‪،‬‬
‫بدترين خوردنىها‪ ،‬مال يتيم است‪ ،‬نيك بخت كسى است‪ ،‬كه از غير خود پند بگيرد‪،‬‬

‫‪91‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫بدبخت كسى است كه در شكم مادرش بدبخت شود‪ ،‬براى هر يكى از شما همينقدر‬
‫كفايت مىكند كه نفسش به آن قناعت نمايد‪ ،‬انسان به سوى چهار گز بر مىگردد و‬
‫امر مربوط به آخرت است‪ ،‬ملك عمل آخرينها و فرجام آن است‪ ،‬بدترين روايت‬
‫كنندهها‪ ،‬روايت كنندههاى دروغ است‪ ،‬با عزتترين مرگها‪ ،‬كشته شدن شهيدان است‪،‬‬
‫كسى كه مصيبت را بشناسد‪ ،‬بر آن صبر مىكند‪ ،‬كسى كه آن را نداند‪ ،‬بدش مىبرد‪،‬‬
‫كسى كه كبر نمايد‪ ،‬خداوند ذليلش مىسازد‪ ،‬كسى كه به دنيا روى آورد‪ ،‬دنيا از وى‬
‫روى مىگرداند‪ ،‬كسى كه از شيطان اطاعت نمايد‪ ،‬خداوند را نافرمانى مىكند و كسى‬
‫كه از خدا نافرمانى نمايد‪ ،‬خداوند عذابش مىكند‪.‬‬
‫و ابونعيم در الحليه (‪ )138/1‬از ابن مسعود روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬كسى كه در‬
‫دنيا رياكارى كند‪ ،‬خداوند وى را روز قيامت رسوا مىسازد‪ ،‬كسى كه در دنيا به خاطر‬
‫كسب نام و شهرت تبليغ نمايد‪ ،‬خداوند روز قيامت عيب هايش را فاش مىسازد‪،‬‬
‫كسى كه براى بزرگ منشى گردن بلندى كند‪ ،‬خداوند ذليلش مىسازد و كسى كه از‬
‫ترس خدا تواضع نمايد خداوند بلندش مىكند‪.‬‬

‫پندها و اندرزهاى سلمان فارسى‬


‫ابونعيم در الحليه (‪ )207/1‬از جعفربن برقان روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬براى ما خبر‬
‫رسيده‪ ،‬كه سلمان فارسى مىگفت‪ :‬سه چيز مرا خندانيد و سه چيز گريانيد‪ ،‬از‬
‫اميدوار دنيا خنديدم‪ ،‬در حالى كه مرگ در طلبش است‪ ،‬و از غافلى خنديدم‪ ،‬كه از‬
‫وى غفلت كرده نمىشود‪ 1،‬و از كسى كه خنده شديد و مىنمايد خنديدم‪ ،‬چون وى‬
‫نمىداند كه با اين عمل آيا پروردگارش را خشمگين مىسازد‪ ،‬يا راضى مىگرداند‪ .‬و سه‬
‫چيز گريانيدم‪ :‬جدايى دوستان‪ ،‬محمد ص و حزبش‪ ،‬پيش آمد هولناك در وقت سختى‬
‫جان كندن و ايستادن در پيش روى پروردگار عالميان‪ ،‬هنگامى كه نمىدانم‪ ،‬برگشتم به‬
‫سوى دوزخ مىباشد يا به سوى جنت‪.‬‬
‫و ابونعيم در الحليه (‪ )204/1‬از سلمان روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬خداوند تعالى‪،‬‬
‫وقتى براى بندهاى اراده شر يا هلكت نمايد‪ ،‬حيا را از وى مىكشد‪ ،‬و او را مبغوض و‬
‫منفور مىيابى‪ ،‬وقتى مبغوض و منفور گرديد‪ ،‬رحمت از وى كشيده مىشود‪ ،‬و وى را‬
‫بداخلق و زشت مىيابى‪ ،‬وقتى اينطور گرديد‪ ،‬امانت از وى كشيده مىشود‪ ،‬و او را‬
‫خاين مىيابى‪ ،‬و وقتى اينطور گرديد‪ ،‬گردن بند اسلم از گردنش كشيده مىشود‪ ،‬و‬
‫لعين و ملعون مىگردد‪.‬‬
‫و ابونعيم در الحليه (‪ )207/1‬از سلمان روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬مثال مؤمن در‬
‫دنيا‪ ،‬چون مثال مريضى است كه طبيبش همراهش است و درد و دوايش را مىداند‪،‬‬
‫پس وقتى چيزى را اشتها نمود كه برايش ضرر مىرساند‪ ،‬وى را باز مىدارد‪ ،‬و مىگويد‪:‬‬
‫به آن نزديك مشو‪ ،‬چون تو اگر به آن دست يابى هلكت مىكند‪ ،‬و او را تا آن وقت منع‬
‫مىنمايد‪ ،‬كه از دردش تندرست شود‪ ،‬مؤمن هم همينطور است‪ ،‬اشتهاى چيزهاى‬
‫زيادى را‪ ،‬كه غير خودش آنها را در زندگى دارد‪ ،‬مىكند‪ ،‬ولى خداوند وى را منع مىكند‪،‬‬
‫و از آن باز مىداردش‪ ،‬تا اين كه مىميراندش و داخل جنتش مىكند‪.‬‬
‫و ابونعيم در الحليه (‪ )205/1‬از يحيى بن سعيد روايت نموده كه‪ :‬ابودرداء براى‬
‫َ‬
‫سلمان (رضىالل ّه عنهما) نوشت‪ :‬به سرزمين مقدس بيا‪ ،‬سلمان برايش نوشت‪ :‬زمين‬
‫هيچ كسى را مقدس نمىسازد‪ ،‬انسان را فقط عملش مقدس مىسازد‪ ،‬برايم خبر‬
‫رسيده‪ ،‬كه طبيب‪ 2‬گردانيده شدهاى‪ ،‬اگر درست و سالم بسازى‪ ،‬خوشى بادا برايت‪،‬‬
‫و اگر خود را طبيب وانمود سازى و طيبى نباشى‪ ،‬از اين بترس كه انسانى را به قتل‬
‫‪ 1‬يعنى فرشتههاى موظف از وى غافل نيستند‪.‬‬

‫‪92‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫رسانى و داخل دوزخ شوى‪ .‬ابودرداء بعد از آن وقتى ميان دو تن فيصله مىنمود‪ ،‬و‬
‫آنان از نزدش روى مىگردانيدند‪ ،‬به سوى شان مىنگريست و مىگفت‪ :‬سوگند به خدا‪،‬‬
‫طبيب نمايشى بودهام برگرديد‪ ،‬و قصه تان را برايم دوباره بگوييد‪.‬‬

‫پندها و اندرزهاى ابودرداء‬


‫ابونعيم در الحليه (‪ )210/1‬از حسان بن عطيه روايت نموده كه‪ :‬ابودرداء مىگفت‪:‬‬
‫تا وقتى برگزيدگان تان را دوست داشته باشيد‪ ،‬و چيزى كه به حق درباره تان گفته‬
‫مىشود‪ ،‬آن را بدانيد‪ ،‬به خير مىباشيد‪ ،‬چون داناى حق چون عامل به آن است‪ .‬و‬
‫بيهقى اين را در شعب اليمان و ابن عساكر از ابودرداء به مثل آن‪ ،‬چنانكه در الكنز (‬
‫‪ )224/8‬آمده‪ ،‬روايت كردهاند‪.‬‬
‫و ابونعيم در الحليه (‪ )211/1‬از ابودرداء روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬مردم را به آنچه‬
‫مكلف مسازيد‪ ،‬كه به آن مكلف نشدهاند‪ ،‬و مردم را به عوض پروردگارشان حسابى‬
‫نكنيد‪ ،‬اى فرزند آدم‪ ،‬متوجه نفس خود باش‪ ،‬چون اگر كسى آنچه را در مردم مىبيند‬
‫پيگيرى كند‪ ،‬اندوهش طولنى مىشود‪ ،‬و خشمش فرو نمىنشيند‪.‬‬
‫و ابونعيم در الحليه (‪ )212/1‬از ابودرداء روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬خداوند را چنان‬
‫عبادت كنيد‪ ،‬انگار كه شما وى را مىبينيد‪ ،‬و نفسهاى تان را در جمله مردگان بشمريد‪،‬‬
‫و بدانيد‪ ،‬كمى كه شما را بى نياز مىسازد‪ ،‬از زيادى كه شما را مشغول مىگرداند بهتر‬
‫است‪ ،‬و بدانيد كه نيكى كهنه نمىشود و گناه فراموش نمىگردد‪.‬‬
‫و ابونعيم در الحليه (‪ )212/1‬از ابودرداء روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬خير اين نيست‬
‫كه مال و فرزندت زياد شود‪ ،‬بلكه خير اين است كه بردباريت بزرگتر شود‪ ،‬عملت‬
‫زياد گردد‪ ،‬و با مردم در عبادت خداوند عزوجل هم چشمى نمايى‪ ،‬اگر نيكى نمودى‪،‬‬
‫خداوند تعالى را بستايى‪،‬و اگر بدى نمودى از خداوند عزوجل مغفرت بخواهى‪.‬‬
‫و ابونعيم در الحليه (‪ )215/1‬از سالم بن ابى الجعد از ابودرداء روايت نموده‪ ،‬كه‬
‫گفت‪ :‬انسان بايد از اين بترسد‪ ،‬كه قلبهاى مؤمنان به صورتى بدش ببرند كه هيچ‬
‫نداند‪ ،‬بعد از آن گفت‪ :‬آيا مىدانى اين چيست؟ گفتم‪ :‬نخير‪ ،‬گفت‪ :‬بنده به طور پنهان‬
‫گناه و معاصى خداوند عزوجل را انجام مىدهد‪ ،‬آن گاه خداوند بغض و نفرت وى را در‬
‫قلبهاى مؤمنان به صورتى مىاندازد‪ ،‬كه خودش نمىداند‪.‬‬
‫و ابونعيم در الحليه (‪ )216/1‬از ابودرداء روايت نموده‪ ،‬كه وى مىگفت‪ :‬بلندترين‬
‫درجه ايمان صبر براى حكم‪ ،‬رضا براى قدر‪ ،‬اخلص در توكل و تسليم شدن به‬
‫پروردگار عزوجل است‪.‬‬
‫و ابونعيم در الحليه (‪ )217/1‬از ابودرداء روايت نموده‪ ،‬كه وى مىگفت‪ :‬واى براى‬
‫هر جمع كننده دهن باز‪ ،‬انگار كه مجنون باشد‪ ،‬آنچه را نزد مردم است مىبيند‪ ،‬و آنچه‬
‫را نزد خودش است نمىبيند‪ ،‬اگر مىتوانست شب و روز كار مىكرد‪ ،‬واى بر وى از‬
‫حساب سخت و عذاب شديد‪.‬‬
‫و ابونعيم در الحليه (‪ )217/1‬از ابودرداء روايت نموده‪ ،‬كه وى مىگفت‪ :‬اى گروه‬
‫اهل دمشق‪ ،‬آيا حيا نمىكنيد؟ آنچه را جمع مىكنيد كه نمىخوريد‪ ،‬و آنچه را بناء مىنماييد‪،‬‬
‫كه در آن سكونت نمىكنيد‪ ،‬و آنچه را آرزو مىنماييد‪ ،‬كه به آن نمىرسيد‪ ،‬كسانى كه‬
‫قبل از شما بودند‪ ،‬جمع مىكردند و حفظ مىنمودند‪ ،‬آرزوهاى دور و دراز مىكردند‪،‬‬
‫بناءهاى محكم و استوار برپا مىنمودند‪ ،‬ولى جمعيت شان هلك گرديد‪ ،‬آرزوهاى شان‬
‫به غرور و فريب مبدل شد و خانههاى شان قبر گرديد‪ ،‬قوم عاد ميان عدن تا عمان‬
‫وى را در دمشق به عنوان قاضى‬ ‫‪ 2‬در اينجا مراد از طبيب قاضى است زيرا حضرت عمر‬
‫منصوب نموده بود‪.‬‬

‫‪93‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫را از مال و اولد پر نموده بود‪ ،‬حال چه كسى از من تركه آل عاد را به دو درهم‬
‫َ‬
‫مىخرد‪ .‬و ابن ابى حاتم اين را از عون بن عبدالل ّه روايت نموده‪ ،‬كه هنگامى ابودرداء‬
‫در غوطه ساختمانها و درخت شانى هايى را كه مسلمانان پديد آورده بودند ديد‪ ،‬در‬
‫مسجد ايشان برخاست و صدا نمود‪ :‬اى اهل دمشق‪ ،‬و آنان نزدش جمع شدند‪ ،‬وى‬
‫پس از حمد و ثناى خداوند گفت‪ :‬آيا حيا نمىكنيد‪ ...‬و مثل آن را چنانكه در تفسير ابن‬
‫كثير (‪ )341/3‬آمده‪ ،‬متذكر گرديده است‪.‬‬
‫و ابونعيم در الحليه (‪ )218/1‬از صفوان بن عمرو روايت نموده‪ ،‬كه ابودرداء‬
‫مىگفت‪ :‬اى گروه مال داران‪ ،‬قبل از اين كه ما و شما در قبال مالهاى تان مساوى‬
‫شويم‪ ،‬و شما هم مثل ما جز نظاره به طرفشان ديگر استفاده كرده نتوانيد‪ ،‬عذاب را‬
‫از پوستهاى تان توسط مالهاى تان دور نماييد‪ ،‬و ابودرداء مىگفت‪ :‬من بر شما از‬
‫شهوت پنهانى‪ ،‬كه در نعمت مشغول كننده است‪ ،‬مىترسم‪ ،‬و آن وقتى است كه از‬
‫طعام سير مىشويد‪ ،‬و از علم گرسنه مىگرديد‪ .‬و ابودرداء گفت‪ :‬بهترين شما همان‬
‫است كه براى دوست و همراه خود مىگويد‪ :‬بيا قبل از اين كه بميريم روزه بگيريم‪ ،‬و‬
‫بدترين شما همان است كه براى دوست و همراه خود مىگويد‪ :‬بيا قبل از مردن‬
‫بخوريم وبنوشيم و خوشگذرانى نماييم‪ .‬و ابودرداء از نزد قومى عبور نمود‪ ،‬كه‬
‫عمارت مىساختند‪ ،‬ابودرداء گفت‪ :‬دنيا را از نو آباد مىكنيد‪ ،‬و خداوند مىخواهد خرابش‬
‫نمايد‪ ،‬و خداوند بر آنچه بخواهد و اراده نمايد غالب است‪ .‬و نزد وى همچنان از‬
‫مكحول روايت است كه گفت‪ :‬ابودرداء ويرانهها را پيگيرى مىنمود و مىگفت‪ :‬اى‬
‫ويرانه ويران شدگان‪ ،‬اهل نخستين تو كجااند؟!‬
‫و ابونعيم در الحليه (‪ )217/1‬از ابودرداء روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬سه چيز است كه‬
‫من آنها را دوست مىدارم‪ ،‬و مردم بدشان مىبرند‪ :‬فقر‪ ،‬مريضى و مرگ‪.‬‬
‫و نزد وى همچنان از او روايت است كه گفت‪ :‬مرگ را به سبب اشتياق و علقمنديم‬
‫به سوى پروردگارم دوست مىدارم‪ ،‬فقر را به خاطر تواضع براى پروردگارم دوست‬
‫مى دارم و مريضى را به سبب از بين رفتن گناهم دوست مىدارم‪.‬‬
‫و ابونعيم در الحليه (‪ )217/1‬از شرحبيل روايت نموده كه‪ :‬ابودرداء وقتى جنازهاى‬
‫را مىديد مىگفت‪ :‬شما صبحگاهان برويد و ما بيگاه مىآييم‪ ،‬يا شما بيگاه برويد و ما‬
‫صبحگاهان مىآييم‪ ،‬پند و اندرز مؤثر و بليغ است‪ ،‬و غفلت سريع و تيزى است‪ ،‬مرگ‬
‫پند و اندرز بسندهاى است‪ ،‬يكى پى ديگرى مىرود‪ ،‬و كسى باقى مىماند كه عقل‬
‫ندارد‪.‬‬
‫َّ‬
‫و ابونعيم در الحليه (‪ )218/1‬از عون بن عبدالله از ابودرداء روايت نموده‪ ،‬كه‬
‫گفت‪:‬‬
‫كسى كه احوال مردم را جستجو نمايد‪ ،‬نيكويى رضايت بخش نمىيابد‪ ،‬كسى كه‬
‫آمادگى صبر و شكيبايى را براى كارهاى دردناك نگيرد عاجز مىماند‪ ،‬اگر مردم را‬
‫ناسزا بگويى‪ ،‬برايت ناسزا مىگويند‪ ،‬و اگر ترك شان نمايى‪ ،‬تركت نمىكنند‪ ،‬گفت‪:‬‬
‫پس چه دستورم مىدهى؟ گفت‪ :‬از شرف و عزتت براى روز فقرت قرض بده‪.‬‬
‫و ابونعيم در الحليه (‪ )220/1‬از ابودرداء روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬كسى كه مرگ را‬
‫زياد ياد كند‪ ،‬خوشى و حسدش كم مىشود‪.‬‬
‫و ابونعيم در الحليه (‪ )221/1‬از ابودرداء روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬چرا شما را‬
‫مىبينم‪ ،‬به چيزى حرص مىورزيد‪ ،‬كه براى تان كفالت و تضمين شده است‪ ،‬و چيزى را‬
‫ضايع مىسازيد‪ ،‬كه به حراست آن گماشته شدهايد‪ ،‬من به شريرهاى شما عالمتر از‬
‫بيطار به اسبها هستم‪ ،‬آنان كسانى اند‪ ،‬كه بعد از وقت به نماز مىآيند‪ ،‬و قرآن را‬
‫اعراض كنان مىشنوند‪ ،‬و آزاد كرده شان آزاد نمىشود‪.‬‬

‫‪94‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫وابونعيم در الحليه (‪ )221/1‬از ابودرداء روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬در همه زندگى‬
‫تان در طلب خير باشيد‪ ،‬و خود را به وزشهاى رحمت خدا نزديك سازيد‪ ،‬چون رحمت‬
‫خدا وزش هايى دارد‪ ،‬و آن را براى كسى كه از بندگانش بخواهد مىرساند‪ ،‬و از‬
‫خداوند سئوال كنيد‪ ،‬كه عورتهاى تان را بپوشاند و خوفهاى تان را به امن بدل گرداند‪.‬‬
‫و ابونعيم در الحليه (‪ )222/1‬از عبدالرحمن بن جبير بن نفير روايت نموده كه‪ :‬مردى‬
‫براى ابودرداء گفت‪ :‬برايم كلمهاى بياموزان‪ ،‬كه خداوند عزوجل به آن نفعم رساند‪،‬‬
‫گفت‪ :‬دو چيز‪ ،‬سه چيز‪ ،‬چهار چيز و پنج چيزاند‪ ،‬كه كسى به آنها عمل كند‪ ،‬پاداش وى‬
‫نزد خداوند عزوجل درجههاى بلند مىباشد‪ ،‬گفت‪ :‬جز پاك مخور‪ ،‬جز پاك كسب مكن‪،‬‬
‫به خانه ات جز پاك را داخل مكن‪ ،‬از خداوند سئوال كن كه روز به روز برايت رزق‬
‫بدهد‪ ،‬وقتى صبح نمودى‪ ،‬خود را از مردگان بشمار‪ ،‬انگار كه به آنان پيوسته باشى‪،‬‬
‫شرف و عزتت را به خداوند عزوجل ببخش‪ ،‬كسى كه ناسزايت گفت‪ ،‬يا دشنامت داد‬
‫يا همراهت جنگيد به خداوند عزوجل بگذارش و وقتى بدى نمودى‪ ،‬از خداوند عزوجل‬
‫طلب مغفرت نما‪.‬‬
‫و ابونعيم در الحليه (‪ )223/1‬از ابودرداء روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬نفس هر يكى از‬
‫شما در دوست داشتن يك چيز جوان باقى مىماند‪ ،‬ولو كه ترقوه‪ 1‬هايش هم از پيرى‬
‫بشكند‪ ،‬مگر كسانى كه خداوند قلبهاى شان را به تقوى آزموده است‪ ،‬و آنان اندك‬
‫اند‪ .‬و ابن عساكر اين را از ابودرداء به مثل آن‪ ،‬چنانكه در الكنز (‪ )224/8‬آمده‪،‬‬
‫روايت كرده است‪.‬‬
‫و ابونعيم در الحليه (‪ )224/1‬از ابودرداء روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬سه چيزاند‪ ،‬كه‬
‫ملك كار بنى آدم اند‪ :‬از مصيبتت شكايت مكن‪ ،‬از دردت حرف مزن و نفست را به‬
‫زبان خودت تزكيه مكن‪.‬‬
‫و ابونعيم در الحليه (‪ )221/1‬از ابودرداء روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬شما از دعوت‬
‫مظلوم و يتيم بر حذر باشيد‪ ،‬چون دعاى اين دو شب هنگام در حالى به راه مىافتد كه‬
‫مردم خواب مىباشند‪ .‬و نزد وى همچنان از او روايت است كه گفت‪ :‬منفورترين‬
‫انسانها نزدم كسى است كه بر وى ظلم كنم‪ ،‬و او از خداوند بر من مدد و كمك‬
‫بخواهد‪.‬‬
‫و ابونعيم در الحليه (‪ )214/1‬از معمر از يكى از دوستان وى روايت نموده كه‪:‬‬
‫َ‬
‫ابودرداء براى سلمان (رضىالل ّه عنهما) نوشت‪ :‬اى برادرم‪ ،‬صحتمندى و فراغتت را‪،‬‬
‫قبل از اين كه بليى بر سرت نازل شود‪،‬كه بندگان آن را دفع كرده نتوانند‪ ،‬غنيمت‬
‫بشمر‪ ،‬و دعوت مصيبت زده را نيز غنيمت بدان‪ .‬اى برادرم بايد مسجد خانه ات‬
‫باشد‪ ،‬چون من از رسول خدا ص شنيدم كه مى گويد‪« :‬مساجد خانه هر متقى و‬
‫پرهيزگار است»‪ ،‬و خداوند عزوجل‪ ،‬خوشى و راحت و گذشتن از پل صراط را به‬
‫سوى رضوان پروردگار عزوجل‪ ،‬براى كسانى كه مسجدها خانههاى شان باشد تضمين‬
‫نموده است‪ .‬اى برادرام‪ ،‬بر يتيم رحم نما‪ ،‬وى را براى خود نزديك گردان و از‬
‫طعامت برايش طعام بده‪ ،‬چون من از رسول خدا ص شنيدم كه مىگويد‪ - :‬البته در‬
‫حالى كه مردى نزدش آمد و از سختى قلبش شكايت نمود ‪ -‬و رسول خدا ص برايش‬
‫گفت‪« :‬آيا نرم شدن قلبت را دوست مىدارى؟» گفت‪ :‬آرى‪ ،‬فرمود‪« :‬يتيم را براى‬
‫خودت نزديك گردان‪ ،‬بر سرش دست بكش و از طعام خودت برايش طعام بده‪ ،‬اين‬
‫قلبت را نرم مىكند و به ضرورتت دست مىيابى»‪ .‬واى برادرم‪ ،‬آنچه را كه شكرش را‬
‫به جاى آورده نمىتوانى جمع مكن‪ ،‬چون من از رسول خدا ص شنيدم كه مىگويد‪:‬‬
‫«دارنده دنيا كه در آن از خداوند تعالى اطاعت نموده‪ ،‬روز قيامت آورده مىشود‪ ،‬وى‬
‫‪ 1‬ترقوه‪ :‬نام دو استخوان بالى سينه و زير گردن در سمت راست و چپ‪.‬‬

‫‪95‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫پيش روى مالش مىباشد‪ ،‬و مالش از عقبش‪ ،‬هر گاهى كه پل صراط وى را يكطرفه‬
‫نمايد‪ ،‬مالش برايش مىگويد‪ :‬برو‪ ،‬حقى را كه بر تو بود ادا نمودهاى‪ ،‬مىافزايد‪ :‬و‬
‫كسى آورده مىشود‪ ،‬كه از خداوند تعالى اطاعت ننموده است‪ ،‬و مالش در ميان هر‬
‫دو شانهاش قرار مىداشته باشد‪ ،‬مالش وى را مىافكند و برايش مىگويد‪ :‬واى بر تو‪،‬‬
‫چرا درباره من به اطاعت خداوند عزوجل عمل ننمودى‪ ،‬و همينطور مىباشد‪ ،‬تا اين‬
‫كه به بر بادى و هلك دعا مىكند»‪ .‬واى برادرم‪ ،‬برايم خبر داده شد‪ ،‬كه تو خادم‬
‫خريدهاى‪ ،‬و من شنيدم كه رسول خدا ص مىگويد‪« :‬بنده تا وقتى خدمت كرده نشود‬
‫با خدا مىباشد و خدا با وى مىباشد‪ ،‬و وقتى خدمت كرده شد‪ ،‬حساب بر وى لزم‬
‫مىگردد»‪ ،‬و ام درداء از من خواست كه خادم بخرم‪ ،‬و من در آن روز توانگر بودم‪،‬‬
‫ولى آن را به سبب شنيدن حساب بد ديدم‪ .‬واى برادرم‪ ،‬چه كسى ضامن‪ ،‬من و‬
‫توست‪ ،‬كه در روز قيامت يكجاى شويم و از حساب نترسيم‪ 1.‬و واى برادرم‪ ،‬به‬
‫صحبت و همراهى رسول خدا ص مغرور و فريفته مشو‪ ،‬چون ما بعد از وى مدت‬
‫طولنى زندگى نموديم‪ ،‬و خدا به آنچه بعد از وى عمل نموديم داناتر است‪ .‬اين را‬
‫همچنان ابن عساكر از محمدبن واسع روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬ابودرداء براى سلمان‬
‫نوشت‪ ...:‬و مثل آن را ذكر نموده‪ ،‬مگر اينكه وى يادآور نشده‪ :‬ام درداء از من‬
‫خواست‪ ...‬تا به آخرش‪ ،‬چنان كه در الكنز (‪ )224/8‬آمده است‪.‬‬
‫و ابونعيم در الحليه (‪ )216/1‬از عبدالرحمن بن محمد محادبى روايت نموده‪ ،‬كه‬
‫گفت‪ :‬برايم خبر رسيده كه ابودرداء براى يكى از برادرانش نوشت‪ :‬اما بعد‪ :‬در هر‬
‫امر و كار دنيا كه هستى‪ ،‬مردمانى قبل از تو بر آن قرار داشتهاند‪ ،‬و اهل ديگرى بعد‬
‫از تو نيز براى آن آمدنى است‪ ،‬و از آن جز آنچه براى خودت تقديم نمودهاى ديگر‬
‫چيزى برايت نيست‪ ،‬و آن را بر آنچه براى حوايج فرزندانت مىگذارى ترجيح بده‪ ،‬چون‬
‫تو نزد كسى پيش شدنى هستى‪ ،‬كه تو را معذور نمىدارد ‪،‬و براى كسى جمع مىنمايى‪،‬‬
‫كه تو را نمىستايد‪ ،‬و تو براى يكى از اين دو تن جمع مىكنى‪ :‬يا در آن به طاعت خدا‬
‫عمل مىكند و توسط چيزى نيك بخت مىشود كه تو به آن بدبخت شدهاى‪ ،‬و يا در آن‬
‫مال به نافرمانى خدا عمل مىكند‪ ،‬و بدبخت مىشود‪ ،‬آن هم به سبب آنچه تو برايش‬
‫جمع نمودهاى‪ ،‬و هيچ يكى از آنان اهل اين نيستند‪ ،‬كه تو مال را توسط پشت خود‬
‫براى شان جمع كنى‪ ،‬بنابراين آنان را بر نفس خود ترجيح مده‪ .‬براى كسانى كه از‬
‫آنان درگذشتهاند‪ ،‬رحمت خداوند را تمنا كن‪ ،‬و براى كسانى كه از ايشان باقى‬
‫ماندهاند به رزق خدا اعتماد نما‪ ،‬والسلم‪.‬‬
‫وابن عساكر از ابودرداء روايت نموده كه وى براى مسلمه بن مخلد نوشت‪ :‬اما‬
‫بعد‪ :‬بنده وقتى به طاعت خدا عمل كند‪ ،‬خداوند دوستش مىدارد‪ ،‬وقتى خداوند وى را‬
‫دوست بدارد‪ ،‬براى خلقش او را محبوب مىگرداند‪ ،‬و وقتى به معصيت خداوند عمل‬
‫كند‪ ،‬خداوند وى را مبغوض مىگرداند‪ ،‬وقتى خدا مبغوضش گردانيد‪ ،‬براى خلقش وى‬
‫را منفور و مبغوض مىگرداند‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )225/8‬آمده است‪.‬‬
‫و ابن عساكر از ابودرداء روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬اسلم بدون طاعت نيست‪ ،‬خيرى‬
‫بدون جماعت نيست‪ ،‬و خيرخواهى براى خدا و خليفه و عموم مسلمانان لزم است‪.‬‬
‫اين چنين در الكنز (‪ )227/8‬آمده است‪.‬‬

‫پندها و اندرزهاى ابوذر‬


‫ابونعيم در الحليه (‪ )165/1‬از سفيان ثورى روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬ابوذر غفارى‬
‫روبروى كعبه برخاست و گفت‪ :‬اى مردم‪ ،‬من جندب غفارى هستم‪ ،‬به سوى برادر‬
‫‪ 1‬يعنى براى من و تو حساب ترساننده نباشد‪ .‬م‪.‬‬

‫‪96‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫ناصح و مهربان بشتابيد‪ ،‬آن گاه مردم اطرافش را احاطه نمودند‪ ،‬گفت‪ :‬چه فكر‬
‫مىكنيد‪ ،‬اگر يكى از شما بخواهد سفر كند‪ ،‬آيا همانقدر توشه كه برايش لزم است و‬
‫او را به منزل مىرساند نمىگيرد؟ گفتند‪ :‬آرى مىگيرد‪ ،‬گفت‪ :‬سفر راه قيامت‪ ،‬دورترين‬
‫راهى است كه مىخواهيد‪ ،‬بنابراين براى آن توشه لزم را با خود بگيريد‪ .‬گفتند‪ :‬چه‬
‫براى ما كفايت مىكند؟ گفت‪ :‬براى پيشا مد كارهاى بزرگ حج نماييد‪ ،‬و روزى بسيار‬
‫گرم را‪ ،‬براى برانگيخته شدن طولنى محشر روزه بگيريد‪ ،‬دو ركعت نماز در تاريكى‬
‫شب‪ ،‬براى وحشت قبرها بجا آريد‪ ،‬براى ايستادن روز بزرگ كلمه خير را بگو‪ ،‬و از‬
‫كلمه شر سكوت اختيار كن‪ ،‬مالت را صدقه كن‪ ،‬ممكن از سختى آن نجات يابى‪ ،‬دنيا‬
‫را به دو بخش تقسيم نما‪ :‬بخشى را به طلب آخرت اختصاص بده‪ ،‬و بخشى را به‬
‫طلب حلل‪ ،‬بخش سوم برايت ضرر مىرساند‪ ،‬و نفع نمىرساند‪ ،‬و آن را تو هم‬
‫نمىخواهى‪ .‬مال را هم به دو بخش تقسيم كن‪ :‬بخشى آن را بر خانواده ات‪ ،‬آن هم از‬
‫حللش‪ ،‬مصرف نما‪ ،‬و بخشى ديگر را براى آخرتت تقديم كن‪ ،‬سومى برايت ضرر‬
‫مىرساند و نفع نمىرساند‪ ،‬و آن را تو هم نمىخواهى‪ .‬بعد از آن به صداى بلندش فرياد‬
‫برآورد‪ ،‬اى مردم‪ ،‬حرص چيزى شما را به قتل رسانيده است‪ ،‬كه هرگز آن را‬
‫نمىيابيد‪.‬‬
‫َّ‬
‫وى همچنان (‪ )165/1‬از عبدالله بن محمد روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬از شيخى شنيدم‬
‫كه مىگويد‪ :‬براى ما خبر رسيده‪ ،‬كه ابوذر مىگفت‪ :‬اى مردم‪ ،‬من براى تان نصيحت‬
‫كننده هستم‪ ،‬من بر شما مهربان هستم‪ ،‬در تاريكى شب‪ ،‬براى نجات از وحشت‬
‫قبرها نماز بگزاريد‪ ،‬در دنيا براى نجات از گرماى روز حشر روزه بگيريد و از ترس‬
‫روز سخت و دشوار صدقه و انفاق نماييد‪ .‬اى مردم‪ ،‬من براى تان نصيحت كننده‬
‫هستم و من بر شما مهربان هستم‪.‬‬
‫و ابونعيم در الحليه (‪ )163/1‬از ابوذر روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬براى مردن تولد‬
‫مىشوند‪ ،‬براى ويرانى آباد مىنمايند‪ ،‬بر آنچه فنا مىشود حرص مىورزند و آنچه را باقى‬
‫مىماند ترك مىكنند‪ ،‬آگاه باشيد‪ ،‬چقدر پسنديدهاند‪ ،‬اين دو ناخوشايند‪ :‬مرگ و فقر‪ .‬و‬
‫نزد ابن عساكر‪ ،‬چنانكه در الكنز (‪ )224/8‬آمده‪ ،‬از حبان بن ابى جبله روايت است‪،‬‬
‫َ‬
‫كه ابوذر و ابودرداء (رضىالل ّه عنهما) گفتند‪ :‬براى مردن زاده مىشويد‪ ،‬براى ويرانى‬
‫آباد مىكنيد‪ ،‬بر آنچه فانى مىشود حرص مىورزيد و آنچه را باقى مىماند ترك مىكنيد‪،‬‬
‫آگاه باشيد‪ ،‬سه ناپسند نيكواند‪ ،‬مرگ‪ ،‬مريضى و فقر‪.‬‬

‫پندها و اندرزهاى حذيفه بن يمان‬


‫مرده زندهها‬
‫ابونعيم در الحليه (‪ )274/1‬از ابوطفيل روايت نموده كه‪ :‬وى از حذيفه شنيد كه‬
‫مىگفت‪ :‬اى مردم‪ ،‬آيا از من نمىپرسيد‪ ،‬مردم رسول خدا ص را از خير مىپرسيدند‪ ،‬و‬
‫من از شر مىپرسيدمش‪ ،‬آيا از مرده زندگان نمىپرسيد؟ گفت‪ :‬خداوند محمد ص را‬
‫مبعوث نمود‪ ،‬وى مردم را از گمراهى به سوى هدايت دعوت نمود‪ ،‬و از كفر به سوى‬
‫ايمان دعوت كرد‪ ،‬عدهاى برايش پاسخ مثبت دادند‪ ،‬به اين صورت با چنگ زدن به‬
‫حق كسى كه مرده بود زنده گرديد‪ ،‬و با عمل نمودن به باطل كسى كه زنده بود‬
‫مرد‪ .‬بعد از آن نبوت رفت‪ ،‬باز خلفت بر پايه و اساس نبوت بود‪ .‬بعد از آن پادشاهى‬
‫توأم با ستم برپا مىشود‪ .‬بعضى مردم از آن به قلب‪ ،‬دست و زبان انكار مىكنند‪ ،‬اينان‬
‫حق را تكميل نمودهاند‪ .‬بعضى از آنان آن را به قلب و زبان انكار مىكنند‪ ،‬و دست باز‬
‫مىدارند‪ ،‬اينان بخشى از حق را ترك نمودهاند و برخى از ايشان از آن به قلب انكار‬

‫‪97‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫مىكنند‪ ،‬و دست و زبان باز مىدارند‪ ،‬اينان دو بخشى از حق را ترك كردهاند‪ ،‬و بعضى‬
‫از ايشان نه به قلب انكار مىكنند و نه به زبان‪ ،‬اينها همان مردههاى زندگان اند‪.‬‬
‫قلبها چهارگونهاند‬

‫ابونعيم در الحليه (‪ )276/1‬از حذيفه روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬قلبها چهار گونهاند‪:‬‬
‫قلبى است كه در غلف انداخته شده است‪ ،‬و اين نوع قلب‪ ،‬قلب كافر است‪ ،‬و قلبى‬
‫است كه دو روى و چهره دارد‪ ،‬و اين نوع قلب‪ ،‬قلب منافق است‪ ،‬و قلبى است‬
‫خالص گردانيده شده‪ ،‬و در آن چراغى است كه روشن مىشود‪ ،‬اين نوع قلب‪ ،‬قلب‬
‫مؤمن است‪ ،‬و قلبى است كه در آن نفاق و ايمان هر دو وجود دارند‪ ،‬و مثال ايمان‪،‬‬
‫چون مثال درختى است كه آب گوارا آن را رشد مىدهد و بزرگ مىسازد‪ ،‬و مثال نفاق‬
‫چون مثال زخمى است كه ريم و خون آن را رشد مىدهد و بزرگ مىسازد‪ ،‬هر كدام‬
‫شان كه غالب گرديد‪ ،‬همان غالب است‪.‬‬

‫پندها و اندرزهايش در فتنه و امور ديگر‬


‫ابونعيم در الحليه (‪ )272/1‬از حذيفه روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬فتنه براى قلبها‬
‫عرضه مىشود‪ ،‬و در هر قلبى كه گنجانيده شد‪ ،‬در آن نكته سياه حك مىشود‪ ،‬اگر آن‬
‫را نپذيرفت‪ ،‬در آن نكته سفيد حك مىگردد‪ .‬اگر كسى از شما دوست دارد‪ ،‬كه بداند‬
‫آيا برايش فتنه رسيده است يا خير‪ ،‬بايد نگاه كند‪ ،‬اگر آنچه را حلل مىپنداشت حال‬
‫حرام مىپندارد‪ ،‬يا آنچه را حرام مىپنداشت حال حلل مىپندارد‪ ،‬در فتنه افتاده است‪.‬‬
‫و ابونعيم در الحليه (‪ )273/1‬از حذيفه روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬از فتنهها بر حذر‬
‫باشيد‪ ،‬و هيچ كسى به سوى آن نرود‪ ،‬به خدا سوگند‪ ،‬هر كس به سوى آن برود‪ ،‬وى‬
‫را مىبرد‪ ،‬چنانكه سيل سرگين را مىبرد‪ .‬فتنه در حال آمدنش مشابه حق مىباشد‪ ،‬حتى‬
‫كه جاهل مىگويد‪ :‬اين مشابه حق است‪ ،‬و فتنه بودنش آن وقت آشكار مىگردد‪ ،‬كه‬
‫روى گرداند و تمام شود‪ .‬وقتى آن را ديديد‪ ،‬در خانههاى تان بنشينيد‪ ،‬و شمشيرهاى‬
‫تان را بشكنيد‪ ،‬و كمانهاى تان را قطع نماييد‪.‬‬
‫و ابونعيم در الحليه (‪ )274/1‬از حذيفه روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬فتنه توقف هايى‬
‫دارد‪ ،‬و آمدنهاى ناگهانى دارد‪ ،‬كسى از شما كه مىتواند در وقفههاى آن بميرد‪ ،‬بايد اين‬
‫عمل را انجام بدهد‪ .‬هدف از وقفهها در نيام بودن شمشير است‪.‬‬
‫و ابونعيم در الحليه (‪ )274/1‬از حذيفه روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬فتنه براى سه تن‬
‫سپرده شده است‪ :‬براى داناى چالك و زيرك‪ ،‬كسى كه هر چه برايش سربلند كند‪،‬‬
‫آن را با شمشير قطع مىنمايد‪ ،‬و براى خطيبى كه به سوى فتنه دعوت مىكند و به‬
‫سردار‪ .‬آن دو تن مذكور را فتنه بر روىهاى شان مىافكند‪ ،‬و سردار را فتنه جستجو‬
‫مىنمايد‪ ،‬تا اين كه آنچه را نزدش هست آشكار سازد‪.‬‬
‫و ابونعيم در الحليه (‪ )274/1‬از حذيفه روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬شراب خالص‬
‫بيشتر از فتنه‪ ،‬عقلهاى مردان را نمىبرد‪.‬‬
‫و ابونعيم در الحليه (‪ )274/1‬از حذيفه روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬بر مردم زمانى‬
‫مىآيد‪ ،‬كه در آن كسى جز آن كه چون دعاى غريق دعا كند‪ ،‬نجات نمىيابد‪.‬‬
‫و ابونعيم در الحليه (‪ )278/1‬از اعمش روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬برايم خبر رسيده‬
‫كه‪ :‬حذيفه مىگفت‪ :‬بهترينهاى شما آنان نيستند‪ ،‬كه دنيا را براى آخرت ترك مىكنند‪،‬‬
‫و نه آنانى اند‪ ،‬كه آخرت را براى دنيا ترك مىگويند‪ ،‬بلكه آنانى اند‪ ،‬كه از هر دو چيزى‬
‫را مىگيرند‪.‬‬

‫‪98‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫پندها و اندرزهاى ابى بن كعب‬


‫ابونعيم در الحليه (‪ )253/1‬از ابوالعاليه روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬مردى براى ابى بن‬
‫كعب گفت‪ :‬برايم نصيحت كن‪ ،‬گفت‪ :‬كتاب خدا را امام خود بگير‪ ،‬و به آن به عنوان‬
‫قاضى و حكم راضى شو‪ ،‬چون كتاب خدا همان چيزى است كه رسول تان از خود‬
‫براى تان به جا گذاشته است‪ ،‬و شفاعت كننده پذيرفته شده و شاهدى است كه متهم‬
‫نمىشود‪ ،‬در آن ذكر شما‪ ،‬و ذكر آنانى است كه قبل از شما بودند‪ ،‬و حكم در ميان‬
‫تان‪ ،‬و خبر شما و خبر ما بعدتان است‪.‬‬
‫و ابونعيم در الحليه (‪ )253/1‬از ابى بن كعب روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬هر بندهاى‪،‬‬
‫كه چيزى را براى خداوند عزوجل ترك نمايد‪ ،‬خداوند در عوض آن برايش بهتر از آن‬
‫را‪ ،‬از راهى مىدهد كه وى گمانش را هم نمىكند‪ ،‬و در آنچه بنده سستى و تنبلى نمايد‪،‬‬
‫و آن را از راهى به دست آورد‪ ،‬كه لزم نيست‪ ،‬خداوند برايش چيزى شديدتر از آن‬
‫را‪ ،‬از راهى مىدهد كه وى گمانش را هم نمىكند‪.‬‬
‫و ابونعيم در الحليه (‪ )255/1‬از ابى بن كعب روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬مؤمن در‬
‫ميان چهار چيز است‪ :‬اگر آزمايش شود‪ ،‬صبر نمايد‪ ،‬اگر برايش داده شود‪ ،‬شكر‬
‫گزارد‪ ،‬اگر بگويد‪ ،‬راست بگويد و اگر حكم نمايد‪ ،‬عدالت كند‪ .‬به اين صورت وى در‬
‫پنج نور پهلو مىزند‪ ،‬و اين همان است كه خداوند دربارهاش مىگويد‪:‬‬
‫[نور على نور] (النور‪)35:‬‬
‫ترجمه‪« :‬نور بالى نور است»‪.‬‬
‫كلمش نور است‪ ،‬علمش نور است‪ ،‬مدخلش نور است‪ ،‬خروجش از نور است و‬
‫مصير و بازگشتش روز قيامت به سوى نور است‪ .‬و كافر در پنج تاريكى پهلو مىزند‪:‬‬
‫كلمش تاريكى است‪ ،‬عملش تاريكى است‪ ،‬مدخلش تاريكى است‪ ،‬بيرون شدنش در‬
‫تاريكى است و بازگشت و مصيرش روز قيامت به سوى تاريكى هاست‪.‬‬
‫و بخارى در الدب از ابوبصره روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬مردى از ما كه برايش جبر ‪ -‬يا‬
‫جويبر ‪ -‬گفته مىشد‪ :‬گفت‪ :‬در زمان خلفت عمر در طلب كنيزى نزدش رفتم‪ ،‬شب‬
‫به مدينه رسيدم‪ ،‬نزد وى وارد گرديدم‪ ،‬و من در آن وقت از فهم و زبان گويايى ‪ -‬يا‬
‫گفت‪ :‬منطقى ‪ -‬برخوردار بودم‪ ،‬و درباره دنيا صحبتم را شروع كردم‪ ،‬آن را كوچك و‬
‫حقير شمردم‪ ،‬و چنان وانمودش كردم‪ ،‬كه به چيزى نمىارزد‪ .‬در پهلويش مردى قرار‬
‫داشت‪ ،‬وقتى فارغ گرديدم وى گفت‪ :‬همه قولت به حق نزديك بود‪ ،‬مگر بدگوييت‬
‫درباره دنيا‪ ،‬آيا مىدانى‪ ،‬دنيا چيست؟ در دنيا توشه ما ‪ -‬يا گفت‪ :‬زاد ما ‪ -‬به سوى‬
‫آخرت است‪ .‬در آن اعمالت است‪ ،‬كه بنابر آن در آخرت پاداش داده مىشوى‪.‬‬
‫مىافزايد‪ :‬وى درباره دنيا صحبت نمود‪ ،‬و مردى بود داناتر از من به دنيا‪ .‬گفتم‪ :‬اى‬
‫اميرالمؤمنين‪ ،‬اين مرد كه در پهلويت است كيست؟ گفت‪ :‬سردار مسلمانان ابى بن‬
‫كعب‪ .‬اين چنين در المنتخب (‪ )132/5‬آمده است‪.‬‬
‫و ابن عساكر از ابى بن كعب روايت نموده‪ ،‬كه مردى برايش گفت‪ :‬اى ابوالمنذر‬
‫برايم نصيحت كن‪ ،‬گفت‪ :‬در آنچه به تو ارتباط ندارد مداخله مكن‪ ،‬از دشمنت‬
‫كنارهگيرى كن‪ ،‬از دوستت برحذر باش‪ ،‬به زنده در چيزى غبطه نما‪ ،‬كه در مردنش‬
‫هم به آن غبطه مىنمايى و حل ضرورت و كارت را از كسى طلب مكن‪ ،‬كه پرواى‬
‫انجام آن را برايت ندارد‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )224/8‬آمده است‪.‬‬

‫پندها و اندرزهاى زيدبن ثابت‬


‫َ‬
‫ابن عساكر از عبدالل ّه بن دينار بهرانى روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬زيدبن ثابت براى ابى‬
‫َ‬
‫بن كعب (رضىالل ّه عنهما) نوشت‪ :‬اما بعد‪ :‬خداوند زبان را ترجمان قلب گردانيده‬

‫‪99‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫است‪ ،‬و قلب را ظرف و شبانى گردانيده است‪ ،‬و زبان به هدايتى كه قلب برايش‬
‫مىدهد‪ ،‬گردن مىنهد‪ .‬بنابراين وقتى قلب مطابق زبان باشد‪ ،‬سخن درست مىآيد‪ ،‬و‬
‫قول مأنوس و معتدل مىباشد‪ ،‬و زبان لغزش و خطا نمىداشته باشد‪ ،‬و كسى كه‬
‫قلبش در پيش روى زبانش قرار نداشته باشد بردبارى ندارد‪ .‬وقتى مرد سخنش را به‬
‫زبانش ترك كند‪ ،‬و قلبش در آن مخالفتش نمايد‪ ،‬به اين عمل بينى اش را قطع نموده‬
‫است‪ ،‬و وقتى مرد صحبتش را به عملش وزن كند‪ ،‬اين عمل نقطههاى صحبت وى را‬
‫تصديق مىنمايد‪ .‬زيدبن ثابت افزود‪ :‬هر بخيلى را كه مىبينى فقط در گفتار سخاوتمند‬
‫است‪ ،‬و اگر عملى انجام دهد‪ ،‬در پى آن منت و احسان مىگذارد‪ ،‬البته به خاطرى كه‬
‫زبانش پيشتر از قلبش قرار دارد‪ .‬و افزود‪ :‬شرافت و مردانگى از آن كسى است‪ ،‬كه‬
‫چيزى را مىگويد عملى اش سازد‪ ،‬و چيزى را كه مىگويد‪ :‬مىداند كه همان گفتهاش‬
‫وقتى به آن حرف مىزند بر وى حق و انجامش لزم است‪ .‬فقط به عيبهاى مردم بينا‬
‫نمىباشد‪ ،‬چون كسى كه كارش فقط ديدن عيبهاى مردم است‪ ،‬عيب خودش نزدش‬
‫سبك و ناچيز معلوم مىشود‪[ ،‬و در صورت تتبع عيبهاى مردم‪ ،‬و ناچيز معلوم شدن‬
‫عيبهاى خودش] چون كسى مىباشد‪ ،‬كه به چيزى تكلف نمايد كه به آن مأمور نشده‬
‫است‪ ،‬والسلم‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )224/8‬آمده است‪.‬‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫پندها و اندرزهاى عبدالل ّه بن عباس (رضىالل ّه عنهما)‬
‫َ‬
‫ابونعيم در الحليه (‪ )324/1‬از ابن عباس (رضىالل ّه عنهما) روايت نموده‪ ،‬كه وى‬
‫گفت‪ :‬اى صاحب گناه‪ ،‬از بدى فرجام و عاقبت آن در امان مباش‪ ،‬و آنچه از دنبال و‬
‫عقب گناه مىآيد بزرگتر از گناهى است كه انجامش مىدهى‪ ،‬زيرا قلت و كمى حيايت‬
‫از كسى كه بر راست و بر چپت قرار دارد‪ ،‬و تو در حال انجام گناه هستى‪ ،‬بزرگتر از‬
‫گناهى است كه انجام مىدهى‪ .‬و خنده ات‪ ،‬در حالى كه نمىدانى‪ ،‬خداوند با تو چه‬
‫انجام دادنى است‪ ،‬از گناه بزرگتر است‪ .‬و خوشيت به گناه‪ ،‬وقتى به آن دست يافتى‪،‬‬
‫بزرگتر از گناه است‪ .‬و اندوهت بر گناه‪ ،‬وقتى از نزدت فوت شود‪ ،‬بزرگتر از حالتى‬
‫است كه بر گناه دست يابى‪ .‬و ترس و خوفت از باد‪ ،‬وقتى پرده خانه ات را تكان داد‪،‬‬
‫و تو بر گناه قرار داشتى و قلبت از نگاه و ديدن خدا به سويت در اضطراب نبود‪،‬‬
‫بزرگتر از گناهى است كه آن را انجام مىدهى‪ .‬واى بر تو!! آيا مىدانى‪ ،‬گناه ايوب عليه‬
‫السلم چه بود كه خداوند وى را به مصيبت در جسدش و رفتن مالش آزمايش نمود؟‬
‫گناه ايوب عليه السلم تنها اين بود‪ ،‬كه مسكينى از وى بر ظالمى كمك خواست‪ ،‬تا‬
‫ظلم وى را از او دفع نمايد‪ ،‬ولى ايوب عليهالسلم وى را كمك ننمود‪ ،‬و به معروف‬
‫امر نكرد و ظالم را از ظلم اين مسكين منع ننمود‪ ،‬بنابراين خداوند عزوجل در بلء و‬
‫مشكلت گرفتارش كرد‪ .‬و ابن عساكر از ابن عباس مثل اين را‪ ،‬چنانكه در الكنز (‬
‫‪ )248/2‬آمده‪ ،‬تا به اين قولش روايت نموده است‪ :‬واى بر تو!! آيا مىدانى‪.‬‬
‫َ‬
‫و ابونعيم در الحليه (‪ )326/1‬از ابن عباس (رضىالل ّه عنهما) روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪:‬‬
‫خود را دراداى فرايض و حقوقى كه خداوند بر تو مرتب گردانيده است ملتزم بساز‪،‬‬
‫آن را ادا كن و از خداوند در اداى آن كمك و استعانت بخواه‪ ،‬چون خداوند از هر‬
‫بندهاى كه صدق نيت و شوق را‪ ،‬در آنچه از ثواب نزدش هست‪ ،‬بداند وى را از آنچه‬
‫بد مىبرد و ناپسند مىداند يكطرف مىسازد‪ ،‬وى پادشاه است و هر چه بخواهد انجام‬
‫مىدهد‪.‬‬
‫َّ‬
‫و ابونعيم در الحليه (‪ )326/1‬از ابن عباس (رضىالله عنهما) روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪:‬‬
‫براى هر مؤمن و فاجر خداوند تعالى رزق حلل نوشته است‪ ،‬اگر تا آمدن آن صبر‬

‫‪100‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫كند‪ ،‬خداوند تعالى آن را برايش مىآورد‪،‬و اگر ناشكيبايى نمايد‪ ،‬و از حرام چيزى را به‬
‫دست آورد‪ ،‬خداوند رزق حللش را كم مىكند‪.‬‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫پندها و اندرزهاى عبدالل ّه بن عمر (رضىالل ّه عنهما)‬
‫َ‬
‫ابونعيم در الحليه (‪ )306/1‬از ابن عمر (رضىالل ّه عنهما) روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬بنده‬
‫هر چه در دنيا به دست آورد‪ ،‬از درجههاى وى نزد خداوند عزوجل كاسته مىشود‪،‬‬
‫اگرچه بر آن سخاوتمند باشد‪.‬‬
‫َّ‬
‫و ابونعيم در الحليه (‪ )306/1‬از ابن عمر (رضىالله عنهما) روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪:‬‬
‫هيچ بندهاى به حقيقت ايمان تا آن وقت نمىرسد‪ ،‬كه مردم را در دينش احمق‬
‫‪1‬‬
‫نشمرد‪.‬‬
‫و ابونعيم در الحليه (‪ )312/1‬از مجاهد روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬با ابن عمر (رضى‬
‫َ‬
‫الل ّه عنهما) راه مىرفتم‪ ،‬وى بر خرابهاى عبور نمود و گفت‪ :‬بگو‪ :‬اى ويرانه اهلت چه‬
‫َ‬
‫شدند؟ گفتم‪ :‬اى ويرانه‪ ،‬اهلت چه شدند؟ ابن عمر (رضىالل ّه عنهما) گفت‪ :‬آنان رفتند‬
‫و اعمال شان باقى مانده است‪.‬‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫پندها و اندرزهاى عبدالل ّه بن زبير (رضىالل ّه عنهما)‬
‫َ‬
‫ابونعيم در الحليه (‪ )336/1‬از وهب بن كيسان روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬عبدالل ّه بن‬
‫َ‬
‫زبير (رضىالل ّه عنهما) پند و اندرزى برايم نوشت‪ :‬اما بعد‪ :‬اهل تقوى علمه هايى‬
‫دارند‪ ،‬كه به آنها شناخته مىشوند‪ ،‬و آن را از نفسهاى خويش مىدانند‪ ،‬و آن علمهها‬
‫عبارتند از صبر بر مصيبت‪ ،‬رضا به قضا‪ ،‬شكر بر نعمت و سر نهادن به حكم قرآن‪ ،‬و‬
‫امام مانند بازار است‪ ،‬هر چيزى در آن به مصرف رسد‪ ،‬همان چيز به سويش برده‬
‫مىشود‪ ،‬اگر حق را مصرف كند‪ ،‬حق به سويش برده مىشود و اهل حق نزدش مىآيند‪،‬‬
‫و اگر باطل را مصرف كند‪ ،‬اهل باطل نزدش مىآيند‪ ،‬و باطل نزدش مصرف مىگردد‪.‬‬
‫َ‬
‫پندها و اندرزهاى حسن بن على (رضىالل ّه عنهما)‬
‫َ‬
‫ابن نجار از حسن بن على (رضىالل ّه عنهما) روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬كسى كه دنيا را‬
‫طلب نمايد دنيا وى را از پا مىاندازد‪ ،‬كسى كه در آن زهد و پارسايى پيشه كند‪ ،‬پرواى‬
‫اين را ندارد كه كى آن را خورد‪ ،‬راغب و علقمند به آن بنده كسى است كه مالك‬
‫دنياست‪ .‬كمترين چيزى كه در دنياست كفايت مىكند‪ ،‬و همهاش بىنياز نمىسازد‪ .‬كسى‬
‫كه روزش با روز گذشتهاش در دنيا برابر باشد مغرور و فريفته شده است‪ ،‬و كسى‬
‫كه روزش بهتر از فردايش باشد‪ ،‬وى مغبون است‪ .‬كسى كه نقصان را در نفس خود‬
‫جستجو و تلش نكند‪ ،‬وى در نقصان است‪ ،‬و كسى كه در نقصان باشد‪ ،‬مرگ برايش‬
‫بهتر است‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )222/8‬آمده است‪.‬‬
‫َ‬
‫و ابن عساكر از حسن بن على (رضىالل ّه عنهما) روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬بدانيد كه‬
‫بردبارى زينت است‪ ،‬وفا مردانگى است‪ ،‬عجله نادانى و بى خردى است‪ ،‬سفر ضعف‬
‫است‪ ،‬و مجالست و همنشينى اهل پستى زشتى و عيب است و مخالطت اهل فسق‬
‫مايه شك و تردد است‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )237/8‬آمده است‪.‬‬
‫َ‬
‫و ابن عساكر از حسن بن على (رضىالل ّه عنهما) روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬مردم‬
‫چهارگونهاند‪ :‬بعضى از ايشان كسانى اند كه بهره وافر دارند ولى اخلق ندارند‪،‬‬
‫بعضى از ايشان كسانى اند كه اخلق دارند‪ ،‬ولى بهره وافر ندارند‪ ،‬بعضى از ايشان‬
‫كسانى اند كه نه اخلق دارند نه بهره و نصيب‪ ،‬اينان بدترين مردم اند‪ ،‬و بعضى از‬
‫‪ 1‬يعنى مردم را به خاطر ترجيح دادن دنياى فانى بر آخرت كم عقل و بى درايت بشمرد‪.‬‬

‫‪101‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫ايشان كسانى اند‪ ،‬كه هم اخلق دارند و هم بهره و نصيب وافر‪ ،‬و اينان بهترين مردم‬
‫اند‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )237/8‬آمده است‪.‬‬
‫َ‬
‫پندها و اندرزهاى شدادبن اوس (رضىالل ّه تعالى عنه)‬
‫ابونعيم در الحليه (‪ )264/1‬از زيادبن ماهك روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬شدادبن اوس‬
‫مىگفت‪ :‬شما از خير جز اسباب آن را نديدهايد‪ ،‬و از شر هم جز اسباب آن را‬
‫نديدهايد‪ .‬خير همه و تمامش در جنت است‪ ،‬و شر همه و تمامش در دوزخ است‪ ،‬و‬
‫دنيا يك پيشكش حاضر و آماده است‪ ،‬كه از آن فاجر و نيكوكار مىخورند‪.‬و آخرت‬
‫وعده صادق و راستى است‪ ،‬كه در آن پادشاه غالب حكم و فيصله مىكند‪.‬براى هر‬
‫يكى از آنها فرزندانى است‪ ،‬بنابراين از فرزندان آخرت باشيد‪ ،‬و از فرزندان دنيا‬
‫نباشيد‪ .‬ابودرداء مىگويد‪ :‬براى بعضى از مردم علم داده مىشود‪ ،‬و بردبارى داده‬
‫نمىشود‪ ،‬و براى ابويعلى علم و بردبارى هر دو داده شده است‪.‬‬

‫پندها و اندرزهاى جندب بجلى‬


‫بيهقى در شعب اليمان از جندب بجلى روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬از خدا بترسيد‪ ،‬و‬
‫قرآن بخوانيد‪ ،‬چون قرآن نور شب تاريك‪ ،‬و درخشش دهنده چهره در روز علىرغم‬
‫مشكلت و فقر است‪ ،‬وقتى كه بلء نازل گرديد‪ ،‬مالهاىتان را به عوض نفسهاى تان‬
‫در معرض آن قرار دهيد‪ ،‬و وقتى بل نازل گرديد‪ ،‬مالهاى تان را به عوض نفسهاى تان‬
‫در معرض آن قرار دهيد‪ ،‬و وقتى بل نازل گرديد‪ ،‬نفسهاى تان را به عوض دين تان در‬
‫معرض آن قرار دهيد‪ ،‬و بدانيد كه نااميد و بر باد كسى است‪ ،‬كه دينش بر باد شود‪ ،‬و‬
‫هلك كسى است‪ ،‬كه دينش هلك گردد‪ .‬آگاه باشيد‪ ،‬بعد از جنت فقر نيست‪ ،‬و بعد از‬
‫دوزخ توانگرى نيست‪ ،‬چون اسير آتش رها نمىگردد‪ ،‬و كسى كه در آن آبله و ورم‬
‫نموده باشد تندرست نمىشود‪ ،‬و حريقش خاموش نمىگردد‪ ،‬و در ميان مسلمان و‬
‫جنت خونى كه به پرى كف دست از برادر مسلمانش ريختانده است حايل واقع‬
‫مىشود‪ ،‬هر گاه كه بخواهد از دروازهاى از دروازههاى آن داخل شود‪ ،‬همان خون را‬
‫مىيابد كه وى را از دروازه دفع مىنمايد‪ .‬بدانيد‪ ،‬وقتى آدمى بميرد‪ ،‬و دفن شود‪ ،‬اول‬
‫بار شكمش بدبوى مىشود‪ ،‬بنابراين بايد با بوى بد گندگى را يك جا مگردانيد‪ 1،‬و از‬
‫خدا در مالهاى تان بترسيد‪ ،‬و از خونها دست باز داريد‪ .‬اين چنين در الكنز (‪)222/8‬‬
‫آمده است‪.‬‬
‫َ‬
‫پندها و اندرزهاى ابوامامه (رضىالل ّه تعالى عنه)‬
‫پند واندرز وى در يك جنازه‬
‫ابن ابى حاتم از سليم بن عامر روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬در دورازه دمشق به جنازهاى‬
‫بيرون شديم‪ ،‬و ابوامامه باهلى هم همراه مان بود‪ ،‬هنگامى كه وى بر جنازه نماز‬
‫خواند‪ ،‬و آنان به دفن وى شروع نمودند‪ ،‬ابوامامه گفت‪ :‬اى مردم‪ ،‬شما در منزلى‬
‫صبح و بيگاه نمودهايد‪ ،‬كه در آن نيكىها و بدىها را تقسيم مىكنيد‪ ،‬و نزديك است‪ ،‬از آن‬
‫به سوى منزل ديگرى كوچ نماييد‪ ،‬و آن منزل اين است ‪ -‬به سوى قبر اشاره مىنمود‬
‫‪ ، -‬خانه تنهايى‪ ،‬خانه تاريكى‪ ،‬خانه كرم‪ ،‬خانه تنگ‪ ،‬مگر آن چه را خداوند گشايش و‬
‫وسعت عنايت فرمايد‪ .‬بعد از آن‪ ،‬از آنجا به جاهاى روز قيامت منتقل مىشويد‪ ،‬شما‬
‫در بعضى از آن اماكن قرار خواهيد داشت‪ ،‬كه امرى از خداوند مردم را فرا مىگيرد‪،‬‬
‫‪ 1‬يعنى در شكمهاى خويش كه قبل از همه بدبوى مىشوند مال و خوراكى حرام را نيندازيد كه در آن‬
‫صورت بدبوى شكم با گندگى مال حرام يكجا مىگردد‪ .‬م‪.‬‬

‫‪102‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫آن گاه روى هايى سفيد مىشوند و روى هايى سياه مىگردند‪ .‬باز از آنجا به يك منزل‬
‫ديگر نقل مكان مىكنيد‪ ،‬آن گاه مردم را تاريكى شديد و سختى فرا مىگيرد‪ ،‬در اين‬
‫موقع نور تقسيم مىگردد‪ ،‬و براى مؤمن نور داده مىشود‪ ،‬و كافر و منافق ترك‬
‫مىشوند‪ ،‬و چيزى براى شان داده نمىشود‪ ،‬و اين همان مثالى است كه خداوند تعالى‬
‫در كتابش بيان نموده‪ ،‬و گفته است‪:‬‬
‫[أوكظلمات ف بر لي يغشاه موج من فوقه موج من فوقه سحاب‪ ،‬ظلمات بعضها فوق بعض‪ ،‬إذا أخرج يده ل يكد يراها‪ ،‬و‬
‫من ل يعلاللّه له نورا فماله من نور] (النور‪)40:‬‬
‫ترجمه‪« :‬يا مانند تاريكىها در يك بحر عميق است‪ ،‬كه آن را از باليش موجى‬
‫مىپوشاند‪،‬و از بالى آن موج‪ ،‬موج ديگرى قرار دارد‪ ،‬و از بالى آن ابر است‪ ،‬و اينها‬
‫تاريكىهاى انباشته بالى يكديگراند‪ ،‬كه حتى اگر وقتى دستش را بيرون آورد‪ ،‬آن را (از‬
‫فرط تاريكى) ديده نمىتواند‪ ،‬و كسى را كه خداوند نور ندهد‪ ،‬از نورى برخوردار‬
‫نيست»‪.‬‬
‫و كافر و منافق از نور مؤمن روشنى كسب كرده نمىتوانند‪ ،‬چنانكه كور به چشم بينا‬
‫ديده نمىتواند و روشنى نمىيابد‪ ،‬و منافقان و زنان منافق براى آنانى كه ايمان‬
‫آوردهاند مىگويند‪:‬‬
‫[انظرونا نقتبس من نوركم قيل ارجعوا و راء كم فالتمسوا نورا] (الديد‪)13:‬‬
‫ترجمه‪« :‬انتظار ما را بكشيد تا از نور شما روشنى بگيريم‪ ،‬گفته مىشود‪ :‬به دنبال‬
‫خود باز گرديد و روشنى را جستجو نماييد»‪.‬‬
‫و اين همان فريب خداست‪ ،‬كه منافقان را به آن فريب داده است‪ ،‬جايى كه فرموده‪:‬‬
‫[يادعوناللّه و هو خادعهم] (النساء‪)142:‬‬
‫ترجمه‪« :‬با خدا فريب كارى مىكنند ولى خدا ايشان را فريب مىدهد»‪.‬‬
‫بعد آنان به همان جايى بر مىگردند‪ ،‬كه در آنجا نور تقسيم شده است‪ ،‬ولى چيزى‬
‫نمىيابيد‪ ،‬باز به سوى مومنان بر مىگردند‪ ،‬و در آن حال در ميان شان ديوارى برپا‬
‫شده است‪ ،‬كه اين چنين دروازه دارد‪:‬‬
‫[باطنه الرحة و ظاهره من قبله العذاب] الية‪( .‬الديد‪)13:‬‬
‫ترجمه‪« :‬در داخل آن رحمت است و از طرف بيرونش عذاب است»‪.‬‬
‫مگر اين كه سليم بن عامر مىگويد‪ :‬منافق تا تقسيم شدن نور و جدا نمودن خداوند‬
‫بين مؤمن و منافق هم مغرور و فريفته مىباشد‪ ،‬اين چنين در تفسير ابن كثير (‬
‫‪ )308/4‬آمده است‪ .‬و بيهقى اين را در السماء والصفات (ص ‪ )340‬از سليم بن‬
‫عامر به مثل آن روايت نموده است‪.‬‬

‫پند و اندرز وى براى تعدادى كه نزدش داخل گرديدند‬


‫ابن عساكر از سليمان بن حبيب روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬با تعدادى نزد ابوامامه‬
‫داخل شدم‪ ،‬وى را پيرمرد و شيخى يافتيم كه لغر و كلن سال شده است‪ ،‬عقل و‬
‫منطقش را بهتر از آنچه از منظرش هويدا بود دريافتيم‪ .‬وى در اولين صحبتى كه به‬
‫ما نمود گفت‪ :‬اين مجلس تان از تبليغ و رسانيدن خدا براى شما و حجت و برهان وى‬
‫بالى تان است‪ ،‬چون رسول خدا ص به آن چه ارسال گرديده بود‪ ،‬آن را تبليغ نمود‪ ،‬و‬
‫يارانش آنچه را شنيدند‪ ،‬تبليغ كردند‪ ،‬پس شما هم آنچه را مىشنويد‪ ،‬تبليغ كنيد‪ :‬سه تن‬
‫در ضمانت خداوند قرار دارند‪ ،‬كه يا داخل جنت شان نمايد‪ ،‬يا با به دست آوردن اجر‬
‫و غنيمت آنان را برگرداند‪ :‬كسى كه در راه خدا بيرون شود‪ ،‬وى در ضمانت خداوند‬
‫قرار دارد‪ ،‬كه داخل جنتش نمايد‪ ،‬يا با به دست آوردن اجر و غنيمت برگرداندش‪ ،‬و‬

‫‪103‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫مردى كه وضو نمايد‪ ،‬و باز به طرف مسجد برود‪ ،‬وى در ضمانت خداوند قرار دارد‪،‬‬
‫كه داخل جنتش نمايد‪ ،‬يا با به دست آوردن اجر و غنيمت بر گرداندش و مردى كه با‬
‫سلم دادن داخل خانهاش شود‪ .‬بعد از آن گفت‪ :‬در جهنم پلى هست‪ ،‬كه هفت پل‬
‫ديگر دارد‪ ،‬در وسط آنها فيصله صورت مىگيرد‪ ،‬بنده آورده مىشود‪ ،‬وقتى به پل‬
‫وسطى رسيد‪ ،‬گفته مىشود‪ :‬بر تو چقدر دين هست؟ بعد آن را حساب مىكند‪ ،‬و اين‬
‫آيت را تلوت نمود‪:‬‬
‫[و ل يكتموناللّه حديثا ] (النساء‪)42:‬‬
‫ترجمه‪« :‬و از خدا هيچ سخنى را نمىپوشانند»‪.‬‬
‫مىگويد‪ :‬اى پروردگارم‪ ،‬بر من اينقدر و اينقدر دين است‪ ،‬مىگويد‪ :‬قرضت را ادا كن‪،‬‬
‫پاسخ مىدهد‪ :‬چيزى ندارم‪ ،‬نمىدانم آن را به چه ادا سازم‪ ،‬آن گاه گفته مىشود‪ :‬از‬
‫نيكىهاى وى بگيريد‪ ،‬و از نيكىهاى وى گرفته مىشود‪ ،‬تا اين كه نيكى برايش باقى‬
‫نمىماند‪ ،‬وقتى نيكى هايش تمام گرديد‪ ،‬گفته مىشود‪ :‬از گناهان كسى كه از وى‬
‫طلبكار است بگيريد‪ ،‬و بر وى بار كنيد‪ .‬گفت‪ :‬برايم خبر رسيده‪ ،‬كه مردانى نيكى‬
‫هايى را چون كوهها با خود مىآورند‪ ،‬و تا آن وقت براى طلبكاران شان گرفته مىشود‪،‬‬
‫كه براى شان هيچ نيكى باقى نمىماند‪ ،‬و بعد از آن‪ ،‬گناهان طلبكاران ايشان بر آنان‬
‫بار مىگردد‪ ،‬تا اين كه چون كوهها برايش برگردانيده مىشود‪ .‬بعد از آن گفت‪ :‬زنهار كه‬
‫دروغ بگوييد‪ ،‬چون دروغ به سوى فجور راهنمايى مىكند‪ ،‬و فجور به سوى آتش‬
‫مىكشاند‪ ،‬و راست گويى را پيشه خويش گردانيد‪ ،‬چون راستگويى به سوى نيكى‬
‫هدايت مىكند‪ ،‬و نيكى به سوى جنت مىكشاند‪ .‬بعد از آن گفت‪ :‬اى مردم‪ ،‬شما از اهل‬
‫جاهليت گمراه تريد‪ ،‬خداوند تعالى در برابر يك دينارى كه شما در راه خدا مصرف‬
‫مىكنيد هفت صد دينار براى تان مقرر نموده است‪ ،‬و در برابر يك درهم نيز هفت صد‬
‫درهم گردانيده است‪ ،‬ولى على رغم اين‪ ،‬شما دست باز مىداريد‪ .‬به خدا سوگند‪ ،‬همه‬
‫فتوحات توسط شمشيرهايى صورت گرفت‪ ،‬كه آراسته و مزين به طل و نقره نبودند‪،‬‬
‫بلكه آراسته به عصبهاى گردن شتر‪ ،‬سرب و آهن بودند‪ .‬اين چنين در الكنز (‪)223/8‬‬
‫آمده است‪.‬‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫پندها و اندرزهاى عبدالل ّه بن بُسر (رضىالل ّه تعالى عنه)‬
‫َ‬
‫بيهقى و ابن عساكر از عبدالل ّه بن بسر روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬پرهيز گاران‬
‫سرداران اند‪ ،‬علماء رهبران اند و مجالست شان عبادت است‪ ،‬بلكه اين عمل زيادت‬
‫است‪ ،‬و شما در گذشت شب و روز قرار داريد‪ ،‬در اجل هايى كه كم مىشوند‪ ،‬و‬
‫اعمالى كه حفظ مىگردند‪ ،‬توشه را آماده سازيد و چنان انگاريد كه شما در معاد قرار‬
‫داريد‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )224/8‬آمده است‪.‬‬

‫‪104‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫باب هجدهم‬

‫تأييدات و مددهاى غيبى براى اصحاب‬

‫)‬ ‫(‬

‫‪.‬‬

‫مدد ملئك امداد اصحاب با ملئك در روز بدر‬


‫بيهقى از سهل بن سعد روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬ابواسيد بعد از اين كه بينايى اش‬
‫را از دست داده بود‪ ،‬گفت‪ :‬اى برادر زادهام‪ ،‬به خدا سوگند‪ ،‬اگر من و تو در بدر‬
‫مىبوديم‪ ،‬و خداوند بينايى ام را دوباره بر مىگردانيد‪ ،‬من همان درهاى را برايت نشان‬
‫مىدادم‪ ،‬كه ملئك از آن جا بدون شك و ترديد به سوى مان بيرون گرديدند‪ .‬اين چنين‬
‫نزد ابن اسحاق و در البدايه (‪ )280/3‬آمده‪ .‬و طبرانى اين را از سهل بن سعد به‬
‫مثل آن روايت كرده است‪ .‬هيثمى (‪ )84/6‬مىگويد‪ :‬در اين سلمه بن روح آمده‪ ،‬ابن‬
‫حبان وى را ثقه دانسته‪ ،‬و غير وى او را به سبب غفلتى كه در اوست ضعيف‬
‫دانستهاند‪.‬‬
‫و طبرانى از عروه روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬جبريل عليه السلم روز بدر به شكل‬
‫زبيربن عوام در حاليكه دستار زرد بر سر داشت و يك گوشهاش را بر رويش بسته‬
‫بود پايين گرديد‪ .‬هيثمى (‪ )84/6‬مىگويد‪ :‬اين مرسل و صحيح السناد است‪.‬‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫و حاكم (‪ )361/3‬از عباد بن عبدالل ّه بن زبير (رضىالل ّه عنهما) روايت نموده‪ ،‬كه‬
‫گفت‪ :‬زبير بن عوام روز بدر دستار زردى بر سر داشت‪ ،‬و يك گوشهاش را بر رويش‬
‫بسته بود‪ ،‬و ملئك هم كه نازل شدند دستارهاى زرد بر سر داشتند‪ .‬طبرانى اين را از‬
‫َ‬
‫اسامه بن عمير به معناى آن روايت كرده است‪ ،‬و ابن عساكر از عبدالل ّه بن زبير‬
‫مانند آن را‪ ،‬چنانكه در الكنز (‪ )268/5‬آمده‪ ،‬روايت نموده است‪.‬‬
‫َ‬
‫و ابونعيم در الدلئل (ص ‪ )170‬از ابن عباس (رضىالل ّه عنهما) روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪:‬‬
‫علمه ملئك در روز بدر‪ ،‬دستارهاى سفيد بود‪ ،‬كه [اطراف] آنها را بر پشتهاى شان‬
‫آويخته بودند‪ ،‬و در روز حنين دستارهاى سبز بود‪ .‬ملئك فقط در روز بدر جنگيدند‪ ،‬در‬
‫ديگر وقتها عدد را اضافه مىنمودند و مدد مىكردند‪ ،‬ولى نمىزدند‪.‬‬
‫و ابن اسحاق از عكرمه روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬ابورافع مولى رسول خدا ص گفت‪:‬‬
‫من غلم عباس بن عبدالمطلب بودم‪ ،‬و اسلم در خانواده ما داخل گرديده بود‪ ،‬عباس‬
‫اسلم آورده بود‪ ،‬ام الفضل اسلم آورده بود و من هم اسلم آورده بودم‪ ،‬و عباس از‬
‫قومش مىترسيد‪ ،‬و مخالفت شان را بد مىديد‪ ،‬و به همين علت اسلمش را كتمان‬
‫مىنمود‪ ،‬وى مال زيادى داشت و در ميان قومش پراكنده بود‪ .‬ابولهب از بدر تخلف‬
‫نموده بود‪ ،‬و به عوض خود عاص بن هشام بن مغيره را فرستاده بود‪ ،‬و آنان‬
‫همينطور كرده بودند‪ ،‬هر كسى تخلف ورزيده بود‪ ،‬به عوض خود مرد ديگرى را‬

‫‪105‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫فرستاده بود‪ .‬هنگامى كه خبر در هم شكستن و مردن قريش در بدر برايش رسيد‪،‬‬
‫خداوند ذليل و رسوايش ساخت‪ ،‬و ما در نفسهاى خويش احساس قوت و عزت‬
‫نموديم‪ .‬مىگويد‪ :‬من مرد ضعيفى بودم‪ ،‬كاسههاى چوبى مىساختم‪ ،‬و آنها را در اطاق‬
‫چاه زمزم مىتراشيدم‪ .‬به خدا سوگند‪ ،‬من در آن نشسته بودم و كاسه هايم را‬
‫مىتراشيدم و ام الفضل هم نزدم نشسته بود‪ ،‬و خبرى كه براى ما رسيده بود‪،‬‬
‫خوشحال مان گردانيده بود‪ .‬ناگهان ابولهب آمد‪ ،‬و گامهايش متكبرانه برمىداشت‪ ،‬تا‬
‫اين كه بر سر طنابهاى پرده اطاق نشست‪ ،‬و پشتش به سوى من بود‪ ،‬در حالى كه‬
‫وى نشسته بود‪ ،‬ناگهان مردم گفتند‪ :‬ابوسفيان بن حارث بن عبدالمطلب ‪ -‬ابن هشام‬
‫مىگويد‪ :‬و نام ابوسفيان مغيره است ‪ -‬آمد‪ .‬مىافزايد‪ :‬آن گاه ابولهب گفت‪ :‬به شتاب‬
‫نزد من بيا‪ ،‬چون سوگند به جانم خبر نزد توست‪ .‬مىگويد‪ :‬وى نزد ابولهب نشست‪ ،‬و‬
‫مردم بالى سرش ايستاده بودند‪ ،‬گفت‪ :‬اى برادر زادهام‪ ،‬برايم خبر بده كه وضع‬
‫مردم چگونه بود؟ گفت‪ :‬به خدا سوگند‪ ،‬به مجردى كه ما با قوم روبرو شديم‪،‬‬
‫شانههاى خود را براىشان بخشيديم‪ ،‬هرگونه كه خواستند ما را به قتل رسانيدند‪ ،‬و‬
‫هرگونه كه خواستند اسيرمان كردند؟ به خدا سوگند‪ ،‬على رغم آن مردم را ملمت‬
‫نمىكنم‪ .‬با مردان سفيدى در ميان آسمان و زمين روبرو شديم‪ ،‬كه بر اسبان ابلق‬
‫سوار بودند‪ ،‬به خدا سوگند‪ ،‬چيزى را باقى نمىگذاشتند و چيزى در مقابل شان‬
‫ايستاده نمىتوانست‪ .‬ابورافع مىگويد‪ :‬من پرده اطاق را با دست خود بلند نمودم و‬
‫گفتم‪ :‬به خدا سوگند‪ ،‬آنان ملئك بودهاند‪ .‬مىگويد‪ :‬آن گاه ابولهب دستش را بلند‬
‫نمود‪ ،‬و به آن خيلى محكم بر رويم زد‪ .‬مىافزايد‪ :‬من در مقابلش برخاستم‪ ،‬وى مرا‬
‫بلند نمود و بر زمين زد‪ ،‬بعد از آن بر من نشست و مىزد‪ ،‬و من مرد ضعيف و ناتوانى‬
‫بودم‪ .‬در اين موقع ام الفضل به سوى پايهاى از پايههاى اطاق بلند شد‪ ،‬و آن را‬
‫گرفته ضربه محكمى بر وى وارد آورد‪ ،‬و سرش را شديدا ً زخمى ساخت و گفت‪ :‬اين‬
‫كه آقايش از وى دور شده‪ ،‬ضعيفش دانستى؟ و او ذليلنه برخاست و روى گردانيد‪،‬‬
‫به خدا سوگند‪ ،‬فقط هفت شب ديگر زنده بود‪ ،‬و خداوند وى را در عدسه‪ 1‬دچار نمود‪،‬‬
‫و به قتلش رسانيد‪.‬‬
‫يونس از ابن اسحاق افزوده است‪ :‬بعد پسرانش او را بعد از مردنش سه روز دفن‬
‫نكردند‪ ،‬تا اين كه بوى گرفت‪ ،‬و قريش از آن عدسه چنان مىترسيدند‪ ،‬كه از طاعون‬
‫مىترسيدند‪ ،‬و تا آن وقت بدون دفن ماند كه مردى از قريش براى آنان گفت‪ :‬واى بر‬
‫شما! آيا حيا نمىكنيد‪ ،‬پدرتان در خانه تان بوى گرفته است‪ ،‬و دفنش نمىكنيد؟‬
‫پسرانش گفتند‪ :‬ما از سرايت اين زخم مىترسيم‪ ،‬گفت‪ :‬حركت كنيد‪ ،‬من همراه تان‬
‫در دفن وى كمك مىكنم‪ .‬به خدا سوگند‪ ،‬او را فقط با پاشيدن و انداختن آب از‬
‫دورغسل دادند‪ ،‬و برايش نزديك نمىگرديدند‪ ،‬بعد وى را به طرف بالى مكه بردند‪ ،‬و‬
‫بر ديوارى تكيه دادند‪ ،‬و بعد از آن باليش سنگ انداختند‪ .‬اين چنين در البدايه (‬
‫‪ )308/3‬آمده است‪ .‬و ابن سعد اين را در طبقات خود (‪ )73/4‬و حاكم در‬
‫مستدركش (‪ )321/3‬از طريق ابن اسحاق به مانند آن و به طولش روايت كردهاند‪.‬‬
‫و اين را هم چنان طبرانى و بزار از ابورافع به طول آن روايت نمودهاند‪ .‬هيثمى (‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫‪ )89/6‬مىگويد‪ :‬در اسناد آن حسين بن عبدالل ّه بن عبيدالل ّه آمده‪ ،‬ابوحاتم و غير وى‬
‫او را ثقه دانستهاند‪ ،‬و يك جماعتى ضعيفش دانستهاند‪ ،‬و بقيه رجال آن ثقهاند‪.‬‬
‫َ‬
‫و حاكم (‪ )322/3‬همچنان از طريق يونس از ابن اسحاق از حسين بن عبدالل ّه از‬
‫عكرمه از ابن عباس از ابورافع مانند آن را روايت كرده است‪ .‬و ابونعيم اين را در‬
‫الدلئل (ص ‪ )170‬از عكرمه از ابورافع به اختصار روايت نموده است‪.‬‬
‫‪ 1‬دانه هايى همانند عدس كه بر روى بدن مىبرايد‪ ،‬و غالبا ً شخص را مىكشد‪ .‬م‪.‬‬

‫‪106‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫امداد و كمك اصحاب توسط ملئك در روز حنين‬


‫بيهقى از عوف بن عبدالرحمن مولى ام برثن از كسى كه در حنين حاضر شده بود و‬
‫در آن وقت كافر بوده‪ ،‬روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬هنگامى كه ما و رسول خدا ص روبرو‬
‫شديم‪ ،‬به اندازه دوشيدن گوسفند هم در برابر ما ايستادگى نتوانستند‪ ،‬آن گاه پيش‬
‫آمديم‪ ،‬و در پيش روى رسول خدا ص شمشير مىزديم‪ ،‬تا اين كه وى را فراگرفتيم‪،‬‬
‫در اين هنگام متوجه شديم كه در ميان ما و او مردان نيكو رويى اند‪ ،‬و گفتند‪ :‬زشت‬
‫باد روىها‪ ،‬برگرديد‪ ،‬و ما از آن سخن شكست خورديم‪ .‬اين چنين در البدايه (‪)332/4‬‬
‫آمده است‪.‬‬
‫و ابن جرير اين را از عوف اعرابى از عبدالرحمن مولى ابن برثن روايت نموده‪ ،‬كه‬
‫گفت‪ :‬مردى كه در حنين با مشركين بود برايم حديث بيان نموده گفت‪ :‬وقتى ما و‬
‫اصحاب رسول خدا ص در روز حنين با هم روبرو شديم‪ ،‬به اندازه دوشيدن گوسفند‬
‫هم در مقابل ما ايستادگى نكردند‪ ،‬هنگامى كه شكست شان داديم‪ ،‬به تعقيب نمودن‬
‫شان پرداختيم‪ ،‬تا اين كه به صاحب قاطر سفيد رسيديم‪ ،‬ناگهان متوجه شديم كه وى‬
‫رسول خدا ص است‪ .‬مىافزايد‪ :‬و نزد وى مردان سفيد و نيكورويى با ما روبرو شدند‪،‬‬
‫و براى ما گفتند‪ :‬روىها زشت باد‪ ،‬برگرديد‪ .‬مىگويد‪ :‬آن گاه شكست خورديم‪ ،‬و آنان‬
‫بر شانههاى ما سوار شدند‪ ،‬و نتيجه وقوع همان شكست بود‪ .‬اين چنين در تفسير ابن‬
‫كثير (‪ )345/2‬آمده است‪.‬‬
‫و ابن اسحاق از جبيربن مطعم روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬در روز حنين وقتى مردم با‬
‫هم مىجنگيدند ما با رسول خدا ص بوديم‪ ،‬ناگهان نگاه نموديم‪ ،‬كه مثل جامه سياه از‬
‫آسمان پايين مىشود‪ ،‬تا اين كه در ميان ما و قوم پايين گرديد‪ ،‬آن گاه متوجه شديم‬
‫كه مورچههاى پراكندهاند‪ ،‬و دره را پر كردهاند‪ ،‬و اين سبب شكست قوم بود‪ ،‬و ما‬
‫شك نمىكرديم‪ ،‬كه آنها ملئك بودند‪ .‬و بيهقى اين را از طريق وى روايت كرده است‪.‬‬
‫اين چنين در البدايه (‪ )334/4‬آمده است‪.‬‬

‫امداد و كمك اصحاب توسط ملئك در روز احد و روز خندق‬


‫َ‬
‫ابن سعد (‪ )121/3‬از عبدالل ّه بن فضل روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬رسول خدا ص بيرق‬
‫را در روز احد براى مصعب بن عمير سپرد‪ ،‬مصعب به قتل رسيد‪ ،‬آن گاه بيرق را‬
‫ملكى در صورت و شكل مصعب برداشت‪ ،‬و رسول خدا ص در آخر روز برايش‬
‫مىگفت‪« :‬اى مصعب‪ ،‬پيش شو»‪ ،‬آن گاه ملك به سويش روى گردانيده گفت‪ :‬من‬
‫مصعب نيستم‪ ،‬آن گاه رسول خدا ص دانست كه وى ملكى است كه براى كمك و‬
‫تأييدش فرستاده شده است‪.‬‬
‫و ابونعيم در الدلئل (ص ‪ )182‬از انس روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬انگار من به غبار‬
‫بلند شده از موكب جبريل عليه السلم در راه بنى غنم‪ ،‬وقتى رسول خدا ص به سوى‬
‫بنى قريظه حركت نمود‪ ،‬نگاه مىكنم‪ .‬و ابن سعد (‪ )76/2‬اين را از انس به مانند آن‬
‫روايت نموده است‪ .‬و نزد وى همچنان (‪ )77/2‬از حميدبن هلل روايت است‪...‬‬
‫وحديث را به طول آن در غزوه بنى قريظه ذكر نموده‪ ،‬و در آن آمده‪ ،‬كه گفت‪:‬‬
‫رسول خدا ص و يارانش [بعد از غزوه خندق] سلح را گذاشتند‪ ،‬آن گاه جبريل عليه‬
‫السلم نزد پيامبر ص آمد‪ ،‬و پيامبر ص به سويش بيرون گرديد‪ ،‬و در حالى پايين شد‬
‫كه جبريل بر سينه اسب تكيه نموده بود‪ .‬مىگويد‪ :‬جبريل عليه السلم مىگفت‪ :‬ما تا‬
‫حال سلح را نگذاشتهايم ‪ -‬و غبار بر ابرويش نشسته بود ‪ -‬به سوى بنى قريظه‬
‫بيرون شو‪ .‬مىگويد‪ :‬رسول خدا ص گفت‪« :‬يارانم خستهاند‪ ،‬اگر ايشان را چند روز‬

‫‪107‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫مهلت بدهى بهتر مىشود»‪ ،‬مىافزايد‪ :‬جبريل عليه السلم مىگفت‪ :‬به سوى ايشان‬
‫بيرون شو‪ ،‬اين اسبم را بر آنان در قلعههاى شان داخل خواهم نمود‪ ،‬و باز ويران‬
‫شان خواهم ساخت‪ .‬مىگويد‪ :‬آن گاه جبريل عليه السلم و ملئكى كه همراهش بودند‬
‫برگشتند‪ ،‬و غبار در كوچه انصارىهاى بنى غنم بلند گرديد‪.‬‬

‫ملئك و اسير نمودن كفار و جنگيدن آنان‬


‫انجام اين عمل در روز بدر‬
‫ابن عساكر و واقدى از سهيل بن عمرو روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬من در روز بدر‬
‫مردان سفيدى را ديدم‪ ،‬كه با نشانههاى معين بر اسبان ابلق در ميان آسمان و زمين‬
‫قرار داشتند‪ ،‬و مىكشتند و اسير ميگرفتند‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )268/5‬آمده است‪.‬‬
‫و احمد از براء و غير وى روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬مردى از انصار كه عباس را اسير‬
‫كرده بود‪ ،‬او را با خود آورد‪ ،‬عباس گفت‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬اين اسيرم نكرده است‪،‬‬
‫مرا مردى اسير نمود‪ ،‬كه موهاى سر پيشانى اش رفته بود‪ ،‬و شكل و صورتش اين‬
‫طور و اينطور بود‪ ،‬رسول خدا ص [خطاب به انصارى] فرمود‪« :‬خداوند تو را به ملك‬
‫با شرفى مدد و نصرت نموده است»‪ .‬هيثمى (‪ )85/6‬مىگويد‪ :‬رجال آن رجال صحيح‬
‫اند‪ .‬و نزد ابن ابى شيبه‪ ،‬احمد‪ ،‬ابن جرير ‪ -‬كه صحيحش دانسته ‪ -‬و بيهقى در الدلئل‬
‫از على روايت است‪ ...‬و بيهقى حديث را به طولش در غزوه بدر‪ ،‬چنانكه در الكنز (‬
‫‪ )266/5‬ذكرش نموده‪ ،‬تذكر داده‪ ،‬و در آن آمده‪ :‬آن گاه مردى از انصار عباس بن‬
‫عبدالمطلب را اسير آورد‪ ،‬عباس گفت‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬به خدا سوگند‪ ،‬اين اسيرم‬
‫نكرده است‪ ،‬مرا مردى كه موى سرش رفته بود اسير نمود‪ ،‬و از همه مردم روى‬
‫نيكوتر داشت‪ ،‬و بر اسب ابلقى سوار بود‪ ،‬كه او را در ميان قوم نمىبينم‪ .‬انصارى‬
‫گفت‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬من اسيرش نمودم‪ ،‬گفت‪« :‬خاموش باش‪ ،‬خداوند تو را به‬
‫ملك با شرفى كمك نموده است»‪ .‬و هيثمى (‪ )75/6‬آن را به احمد و بزار نسبت‬
‫داده‪ ،‬و گفته است‪ :‬رجال احمد رجال صحيح اند‪ ،‬غير حارثه بن مضرب كه ثقه‬
‫مىباشد‪.‬‬
‫َّ‬
‫ابن سعد (‪ )12/4‬از ابن عباس (رضىالله عنهما) روايت نموده‪ ،‬كه مىگفت‪ :‬كسى كه‬
‫عباس را اسير نموده بود‪ ،‬ابويسر كعب بن عمرو از بنى سلمه بود‪ ،‬ابويسر مرد‬
‫خردى بود‪ ،‬و عباس مرد قوى هيكل و جسيم‪ .‬رسول خدا ص براى ابويسر گفت‪« :‬اى‬
‫ابويسر‪ ،‬عباس را چگونه اسير نمودى؟» گفت‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬مرا در امر گرفتارى‬
‫وى مردى مدد و همكارى نمود‪ ،‬كه نه در گذشته ديده بودمش و نه در آينده‪ ،‬شكل و‬
‫صورتش اينطور و آن طور بود‪ .‬رسول خدا ص فرمود‪« :‬تو را بر وى ملك با شرفى‬
‫كمك و همكارى نموده است»‪ .‬و احمد اين را از ابن عباس به مثل آن روايت نموده‪،‬‬
‫و حديث را بعد از آن در امر فديه عباس و غير وى افزوده است‪ .‬هيثمى (‪)86/6‬‬
‫مىگويد‪ :‬در اين راوييى است‪ ،‬كه از وى نام برده نشده است‪ ،‬و بقيه رجال آن‬
‫ثقهاند‪ .‬و ابونعيم اين را در الدلئل (ص ‪ )169‬از ابن عباس به سياق ابن سعد روايت‬
‫كرده است‪.‬‬
‫و مسلم از ابن عباس روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬در حالى كه مردى از مسلمانان در‬
‫دنبال مردى از مشركين كه در پيش رويش قرار داشت مىدويد‪ ،‬ناگهان ضربه‬
‫تازيانهاى را از بالى سرش توأم با صداى سوار كار شنيد كه مىگفت‪ :‬حيزوم پيش‬
‫‪1‬‬

‫شو‪ ،‬آن گاه به سوى مشركى كه پيش رويش بود نگاه نمود‪ ،‬كه به پشت افتاده‬
‫است‪ ،‬به وى متوجه گرديد‪ ،‬كه بينىاش مورد ضرب قرار گرفته‪ ،‬رويش پاره گرديده‪ ،‬و‬
‫‪ 1‬اسم اسب جبريل عليهالسلم است‪.‬‬

‫‪108‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫مانند ضربه تازيانه است‪ ،‬و همهاش سياه گرديده است‪ .‬آن انصارى آمد‪ ،‬و آن را‬
‫براى رسول خدا ص حكايت نمود‪ ،‬پيامبر ص فرمود‪« :‬راست گفتى‪ ،‬وى از كمك‬
‫كنندگان آسمان سوم بود»‪ ،‬و در آن روز هفتاد تن را كشتند و هفتاد تن ديگر را اسير‬
‫كردند‪ .‬اين چنين در البدايه (‪ )279/3‬آمده است‪ .‬و ابونعيم اين را در الدلئل (‬
‫‪ )170/2‬از ابن عباس در حديث طويلى در غزوه بدر به مثل آن روايت نموده است‪.‬‬
‫و هم چنان از وى و او از مردى از بنى غفار روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬من و پسر‬
‫عمويم رفتيم و بر كوهى مشرف به بدر بلند شديم‪ ،‬و هر دوى مان مشرك بوديم‪ ،‬و‬
‫انتظار واقعه را مىكشيديم كه شكست نصيب كى مىشود‪ ،‬تا با كسانى كه تاراج‬
‫مىكنند تاراج نماييم‪ .‬مىگويد‪ :‬در حالى كه ما در كوه بوديم‪ ،‬ابرى براى ما نزديك‬
‫گرديد‪ ،‬و در آن صداى اسبان را شنيديم‪ ،‬من گويندهاى را شنيدم كه مىگويد‪ :‬حيزوم‪،‬‬
‫پيش شو‪ .‬مىافزايد‪ :‬پرده قلب پسرعمويم دريد‪ ،‬و در همان جايش مرد‪ ،‬و من هم‬
‫نزديك بود هلك شوم‪ ،‬ولى خود را نگه داشتم‪.‬‬
‫و ابونعيم در الدلئل (ص ‪ )164‬از ابوطلحه روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬در غزوهاى با‬
‫رسول خدا ص بوديم‪ ،‬وى با دشمن روبرو گرديد‪ ،‬از وى شنيدم كه مىگفت‪( :‬يا مالك يوم‬
‫الدين‪ ،‬إياك نعبد و إياك نستعي) ترجمه‪« :‬اى پادشاه روز جزاء‪ ،‬خاص تو را عبادت مىكنيم‪ ،‬و‬
‫خاص از تو كمك و مدد مىطلبيم»‪ ،‬آن گاه مردان را ديدم‪ ،‬كه مىافتادند‪ ،‬و آنان را‬
‫ملئك از پيش روى و عقب شان مىزدند‪.‬‬
‫و بيهقى از ابوامامه بن سهل و او از پدرش روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬اى پسرم‪ ،‬ما‬
‫خود را در روز بدر چنان دريافتيم‪ ،‬كه يكى از ما به سوى سر مشرك اشاره مىنمود‪ ،‬و‬
‫سر وى از جسدش قبل از اين كه شمشير به وى برسد مىافتاد‪ .‬اين چنين در البدايه (‬
‫‪ )281/3‬آمده است‪ .‬و حاكم (‪ )409/3‬اين را از ابوامامه به مثل آن روايت نموده‪،‬‬
‫مگر اين كه در روايت وى آمده‪ ،‬و يكى از ما با شمشيرش اشاره مىنمود‪ .‬حاكم‬
‫مىگويد‪ :‬از اسناد صحيح برخوردار است‪ ،‬ولى بخارى و مسلم اين را روايت نكردهاند‪،‬‬
‫و ذهبى هم آن را صحيح دانسته است‪ .‬و طبرانى از ابوامامه مانند روايت حاكم را‬
‫روايت كرده است‪ .‬هيثمى (‪ )84/6‬مىگويد‪ :‬در اين محمدبن يحياى اسكندرانى آمده‪،‬‬
‫ابن يونس مىگويد‪ :‬وى منكرهايى را روايت كرده است‪.‬‬
‫و ابن اسحاق از ابوواقد ليثى روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬من مردى از مشركين را دنبال‬
‫مىنمودم تا بزنمش‪،‬ولى سر وى قبل از اين كه شمشير من برايش برسد افتاد‪ ،‬آن‬
‫گاه من دانستم‪ ،‬كه غير من وى را به قتل رسانيد‪ .‬اين چنين در البدايه (‪)281/3‬‬
‫آمده است‪ .‬و احمد اين را از ابوداود مازنى ‪ -‬وى در بدر حاضر شده بود ‪ -‬روايت‬
‫نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬من‪ ...‬دنبال مىكردم‪ ...‬و مثل آن را ذكر نموده است‪ .‬هيثمى (‬
‫‪ )83/6‬مىگويد‪ :‬در اين مردى است كه از وى نام برده نشده است‪ .‬و ابونعيم اين را‬
‫در الدلئل (ص ‪ )170‬از ابوداود مازنى به مثل آن روايت كرده‪ ،‬و در روايت وى آمده‪:‬‬
‫من مردى از مشركين را در روز بدر دنبال مىنمودم‪.‬‬
‫و طبرانى در الوسط از سهل بن ابى حثمه روايت نموده كه ابوبرزه حارثى (رضى‬
‫َ‬
‫الل ّه عنهما) روز بدر سه سر را با خود نزد رسول خدا ص آورد‪ ،‬هنگامى كه رسول‬
‫خدا ص وى را ديد‪ ،‬گفت‪« :‬دست راستت كامياب گرديد»‪ 1،‬گفت‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬دو‬
‫تنش را من به قتل رسانيدم‪ ،‬ولى ديگرش را‪ ،‬مردى را ديدم سفيد‪ ،‬زيبا و نيكوروى‬

‫‪ 1‬در اصل‪« :‬ظفرت يمينك» آمده است‪ ،‬و آن را به خاطرى كه حديث بود‪ ،‬حرفى ترجمه نموديم‪،‬‬
‫وگرنه اين اصطلح براى كسى گفته مىشود‪ ،‬كه در كارى كامياب گردد‪ ،‬به اين صورت ترجمه آن‬
‫چنين مىشود‪« :‬كامياب شدى»‪ .‬م‪.‬‬

‫‪109‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫كه سرش را زد‪ ،‬پيامبر خدا ص گفت‪« :‬وى فلن است»‪ ،‬و ملكى از ملئك را نام‬
‫گرفت‪ .‬هيثمى (‪ )83/6‬مىگويد‪ :‬در اين عبدالعزيز بن عمران آمده‪ ،‬و ضعيف مىباشد‪.‬‬
‫طبرانى و بزار از محمد بن لبيد روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬حارث بن صمه گفت‪:‬‬
‫رسول خدا ص كه در دره قرار داشت از من پرسيد‪« :‬آيا عبدالرحمن بن عوف را‬
‫ديدى؟» گفتم‪ :‬آرى‪ ،‬اى رسول خدا‪ ،‬او را در پايين كوه ديدم‪ ،‬و با وى گروهى از‬
‫مشركين را درگير ديدم‪ ،‬به طرف وى قصد كردم ولى تو را ديدم‪ ،‬بنابراين به سوى‬
‫تو آمدم‪ ،‬پيامبر ص فرمود‪« :‬ملئك در دفاع از وى مىجنگند»‪ ،‬حارث مىگويد‪ :‬آن گاه‬
‫من به سوى عبدالرحمن برگشتم‪ ،‬و او را در ميان هفت كشته يافتم‪ 1،‬برايش گفتم‪:‬‬
‫دست راستت كامياب گرديد!! آيا همه اينان را به قتل رسانيدهاى؟ گفت‪ :‬اين را ‪-‬‬
‫اشاره به سوى ارطاة بن (عبد) شرحبيل ‪ -‬و اين را من كشتم‪ ،‬و اما اينان را كسى به‬
‫قتل رسانيد كه من نديدمش‪ ،‬گفتم‪ :‬خدا و پيامبرش راست گفتند‪ .‬هيثمى (‪)114/6‬‬
‫مىگويد‪ :‬در اين عبدالعزيز بن عمران آمده‪ ،‬و او ضعيف مىباشد‪ .‬و اين را هم چنان ابن‬
‫منده و ابونعيم از حارث بن صمه‪ ،‬به مانند آن‪ ،‬چنانكه در المنتخب (‪ )76/5‬آمده‪،‬‬
‫روايت نمودهاند‪ ،‬و ابونعيم افزوده است‪ :‬آن گاه به سوى وى آمدم تا از وى پشتيبانى‬
‫نمايم‪ .‬و در روايت وى آمده‪ :‬و او را در ميان هفت كشته يافتم‪ .‬و در روايتش آمده‪ :‬و‬
‫اين دو را‪.‬‬

‫اذيت رسانيدن جبريل براى تمسخر كنندگان در مكه‬


‫َ‬
‫طبرانى از ابن عباس (رضىالل ّه عنهما) روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬رسول خدا ص از‬
‫پهلوى مردمانى در مكه عبور نمود‪ ،‬و آنان از دنبال وى به اشاره نمودن‪ 2‬پرداختند و‬
‫گفتند‪ :‬اين همان كسى است كه ادعا مىكند‪ ،‬وى نبى است و جبريل همراهش هست‪،‬‬
‫آن گاه جبريل با انگشتش اشاره نمود‪ ،‬و مثل ناخن بر جسدهاى شان اصابت نمود‪ ،‬و‬
‫به زخمها مبدل گرديد‪ ،‬و بدبوى گرديدند‪ ،‬و هيچ كسى نمىتوانست به آنان نزديك گردد‪،‬‬
‫همين بود كه خداوند عزوجل نازل فرمود‪:‬‬
‫[ إنا كفيناك الستهزئي] (الجر‪)95:‬‬
‫ترجمه‪« :‬ما شر تمسخركنندگان را ازتو دفع خواهيم كرد»‪.‬‬
‫هيثمى (‪ )46/7‬مىگويد‪ :‬اين را طبرانى در الوسط و بزار به مثل آن روايت كردهاند‪،‬‬
‫و در آن يزيدبن درهم آمده‪ ،‬وى را ابن معين ضعيف دانسته‪ ،‬و فلس ثقه تلقى نموده‬
‫است‪.‬‬
‫َّ‬
‫و نزد طبرانى در الوسط از ابن عباس (رضىالله عنهما) روايت است كه گفت‪ [ :‬إنا‬
‫كفيناك المستهزئين]‪ ،‬افزود‪ :‬تمسخركنندگان اينان بودند‪ :‬وليدبن مغيره‪ ،‬اسودبن‬
‫عبديغوث‪ ،‬اسودبن مطلب‪ ،‬ابوزمعه از بنى اسدبن عبدالعزى‪ ،‬حارث بن عيطل سهمى‬
‫و عاصى بن وائل سهمى‪ .‬در اين هنگام جبريل عليه السلم نزد پيامبر ص آمد‪ ،‬و‬
‫رسول خدا ص از آنان برايش شكايت نمود‪ ،‬و وليدبن مغيره را برايش نشان داد‪ ،‬و‬
‫جبريل به طرف رگ بزرگ دستش اشاره نمود‪ ،‬پيامبر ص گفت‪« :‬چيزى انجام‬
‫ندادى؟» گفت‪ :‬كارش را از جانب تو انجام دادم‪ .‬بعد از آن حارث بن عيطل سهمى‬
‫را برايش نشان داد‪ ،‬و جبريل به سوى شكمش اشاره نمود‪ ،‬پيامبر ص گفت‪« :‬چيزى‬

‫‪ 1‬با استفاده از اصلح پاورقى‪ ،‬در اصل به عوض «يافتم» «گرفت» آمده است‪ ،‬و اين ممكن‬
‫تصحيف باشد‪ ،‬به خاطرى كه در روايت بعدى نيز «فأجده»‪« ،‬يافتمش» به عوض «فأخذ»‪،‬‬
‫«گرفت» آمده است‪.‬‬
‫‪ 2‬در نص «يغمزون» آمده‪« ،‬غمز» اشاره به چشم يا به انگشت را مىگويند‪ ،‬كه براى پايين آوردن‬
‫شأن و تحقير كسى به كار گرفته شود‪ .‬م‪.‬‬

‫‪110‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫انجام ندادى؟» گفت‪ :‬كارش را از جانب تو انجام دادم‪ .‬بعد از آن عاصى بن وائل را‬
‫برايش نشان داد‪ ،‬و جبريل به سوى كف پايش اشاره نمود‪ ،‬پيامبر ص گفت‪« :‬چيزى‬
‫انجام ندادى؟» گفت‪ :‬كارش را از جانب تو انجام دادم‪ ،‬در اين راستا وليدبن مغيره‪،‬‬
‫از نزد مردى از خزاعه عبور نمود‪ ،‬و او براى تيرش پر مىساخت‪ ،‬آن تير به رگ بزرگ‬
‫دستش اصابت نمود و قطعش گردانيد‪ ،‬و اسود بن مطلب كور گرديد‪ .‬بعضى از آنان‬
‫مىگويند‪ :‬وى همينطور كور شد‪ ،‬و برخى از ايشان مىگويند‪ :‬وى زير درختى پايين‬
‫گرديد‪ ،‬و مىگفت‪ :‬اى پسرانم‪ ،‬آيا از من دفع نمىنماييد‪ ،‬هلك گرديدم‪ ،‬با خار در چشم‬
‫هايم زده شد‪ .‬آنان مىگفتند‪ :‬ما چيزى را نمىبينيم‪ .‬وى همينطور بود تا اين كه چشم‬
‫هايش كور گرديد‪ ،‬و اسود بن عبديغوث‪ ،‬بر سرش زخمهايى برآمد‪ ،‬و بر اثر آن مرد‪،‬‬
‫و حارث بن عيطل دچار مرض «ماء الصفر» در شكمش گرديد‪ ،‬حتى كه مواد‬
‫غائطش از دهانش بيرون گرديد‪ ،‬و درگذشت‪ ،‬و اما عاصى بن وائل‪ ،‬در حالى كه در‬
‫همان حالت قرار داشت‪ ،‬در پايش ‪ -‬شبرقه‪ 1‬داخل گرديد‪ ،‬و پايش از آن ورم نمود‪ ،‬و‬
‫بر اثر آن مرد‪ .‬هيثمى (‪ )47/7‬مىگويد‪ :‬در اين محمدبن عبدالحكيم نيشابورى آمده‪ ،‬و‬
‫او را نشناختم‪ ،‬ولى بقيه رجال آن ثقهاند‪.‬‬

‫ملك و فريادرسى ابومعلق يكى از اصحاب‬


‫ابن ابى الدنيا در كتاب مجابى الدعوة از انس بن مالك روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪:‬‬
‫مردى از اصحاب رسول خدا ص‪ ،‬كه برايش ابومعلق كنيه داده مىشد‪ ،‬تاجر بود‪ ،‬و به‬
‫مال خودش و غير خودش تجارت مىنمود‪ ،‬در عين حال وى مرد عابد و پرهيزگار بود‪.‬‬
‫او بارى [براى تجارت] بيرون گرديد‪ ،‬و دزدى كه غرق در سلح بود همراهش روبرو‬
‫گرديد و گفت‪ :‬مالت را بگذار كه من مىكشمت‪ ،‬گفت‪ :‬تو مىدانى و مال‪ ،‬گفت‪ :‬فقط‬
‫خونت را مىخواهم‪ ،‬گفت‪ :‬پس بگذار نماز بخوانم‪ .‬گفت‪ :‬هر قدر كه مىخواهى بخوان‪،‬‬
‫آن گاه وى وضو نمود و نماز گزارد‪ ،‬و از دعايش اين بود‪:‬‬
‫(يا ودود‪ ،‬يا ذالعرش الجيد‪ ،‬يا فعالً لا يريد‪ ،‬أسألك بعزتك الت ل ترام‪ ،‬و ملكك الذى ل يضام‪ ،‬و بنورك الذى مل أركان‬
‫عرشك‪ ،‬أن تكفين شر هذا اللص‪ ،‬يا مغيث اغثن)‪.‬‬
‫ترجمه‪« :‬اى دوستدار‪ ،‬اى صاحب عرش بزرگ‪ ،‬اى انجام دهنده آنچه مىخواهى‪ ،‬از تو‬
‫به عزتت كه كسى ياراى رسيدن را به آن ندارد‪ ،‬و به پادشاهيت كه مغلوب نمىگردد‪،‬‬
‫و به نورت كه اركان عرشت را پر نموده است سئوال مىكنم‪ ،‬كه از شر اين دزد‬
‫محفوظ دارى‪ ،‬اى فريادرس‪ ،‬به فريادم رس»‪.‬‬
‫اين را سه بار گرفت‪ ،‬و ناگهان سواركارى را ديد‪ ،‬كه در دستش حربهاى دارد‪ ،‬و آن را‬
‫در ميان هر دو گوش اسبش بلند كرده است‪ ،‬وى دزد را زد و به قتلش رسانيد‪ ،‬بعد‬
‫از آن به سوى تاجر روى آورد‪ ،‬تاجر پرسيد‪ :‬تو كيستى كه خداوند توسط تو به فريادم‬
‫رسيد‪ ،‬گفت‪ :‬من ملكى هستم از اهل آسمان چهارم‪ ،‬وقتى دعا نمودى‪ ،‬دروازههاى‬
‫آسمان به صدا در آمدند و من آن را شنيدم‪ ،‬باز براى بار دوم وقتى دعا كردى‪ ،‬از‬
‫اهل آسمان ضجهاى را شنيدم‪ ،‬باز وقتى براى بار سوم دعا نمودى‪ ،‬گفته شد‪ :‬دعاى‬
‫ستمديده و دچار مشكلت است‪ ،‬آن گاه من از خداوند سئوال نمودم‪ ،‬كه كشتن وى‬
‫را به دوش من بسپارد‪ ،‬بعد از آن گفت‪ :‬مژده بادا برايت‪ ،‬بدان‪ :‬كسى كه وضو كند‪ ،‬و‬
‫چهار ركعت نماز بگزارد‪ ،‬و اين دعا را بر زبان آرد‪ ،‬دعايش قبول مىگردد‪ ،‬خواه در‬
‫مشكل باشد يا در مشكل نباشد‪ .‬او ابوموسى همه اين را در كتاب الوظائف روايت‬
‫نموده است‪ .‬اين چنين در الصابه (‪ )182/4‬آمده است‪.‬‬

‫‪ 1‬گياهى حجازى است كه خورده مىشود و خار دارد‪ ،‬و وقتى خشك گردد‪ ،‬به خار مبدل مىشود‪.‬‬

‫‪111‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫ملك و فريادرسى زيدبن حارثه‬


‫ابن عبدالبر در الستيعاب (‪ )548/1‬از ليث بن سعد روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬برايم‬
‫خبر رسيده‪ ،‬كه زيدبن حارثه قاطرى را از مردى از طائف كرا نمود‪ ،‬و كراكش‬
‫باليش شرط گذاشت‪ ،‬كه هر جايى خودش خواست وى را پايين كرده مىتواند‪.‬‬
‫مىگويد‪ :‬آن گاه وى را به سوى ويرانهاى برد‪ ،‬و برايش گفت‪ :‬پايين شو‪ ،‬او پايين‬
‫گرديد‪ ،‬و متوجه شد كه در ويرانه مردگان زيادى اند‪ ،‬مىافزايد‪ :‬وقتى خواست او را به‬
‫قتل برساند‪ ،‬برايش گفت‪ :‬بگذار‪ ،‬دو ركعت نماز بخوانم‪ ،‬گفت‪ :‬بگزار‪ ،‬اينان هم قبل‬
‫از تو نماز گزاردند‪ ،‬ولى نمازشان براى شان چيزى نفع نرسانيد‪ ،‬مىگويد‪:‬هنگامى نماز‬
‫خواندم‪ ،‬آمد تا به قتلم رساند‪ ،‬مىگويد‪ :‬گفتم‪( :‬يا أرحم الراحمين)‪ ،‬مىافزايد‪ :‬وى‬
‫صدايى را شنيد‪ :‬وى را مكش‪ ،‬و از آن ترسيد‪ ،‬و در جستجوى آن بيرون گرديد ولى‬
‫چيزى نيافت‪ ،‬باز به سويم برگشت‪ ،‬من صدا كردم‪( :‬يا أرحم الراحمين)‪ ،‬اين را سه‬
‫بار انجام داد‪ ،‬ناگهان من سواركارى را بر اسبى ديدم‪ ،‬و در دستش حربهاى از آهن‬
‫بود‪ ،‬و بر سر آن حربه شعلهاى از آتش قرار داشت‪ ،‬او وى را با همان حربه زد و از‬
‫پشتش بيرونش گردانيد‪ ،‬و او مرده بر زمين افتاد‪ ،‬بعد از آن براى من گفت‪ :‬هنگامى‬
‫بار اول دعا نمودى‪( :‬يا أرحم الراحمين)‪ ،‬من در آسمان هفتم بودم‪ ،‬وقتى بار دوم دعا‬
‫كردى‪( :‬يا أرحم الراحمين)‪ ،‬در آسمان دنيا بودم‪ ،‬و هنگامى كه بار سوم دعا نمودى‪:‬‬
‫(يا أرحم الراحمين) نزدت فرا رسيدم‪.‬‬

‫اصحاب و ديدن ملئك عايشه‬


‫َ‬
‫(رضىالل ّه عنها) و برخى انصار و ديدن جبريل عليه السلم‬
‫َ‬
‫ابونعيم در الدلئل (ص ‪ )182‬از عايشه (رضىالل ّه عنها) روايت نموده كه‪ :‬رسول خدا‬
‫ص صداى مردى را شنيد‪ ،‬به تيزى از جايش بلند گرديد و به سوى وى بيرون شد‪.‬‬
‫َ‬
‫عايشه (رضىالل ّه عنها) مىگويد‪ :‬من دنبالش نمودم و ديدم كه وى بر گردن اسب‬
‫تاتارى اش تكيه نموده است‪ ،‬و طورى كه مىديدم دحيه كلبى بود‪ .‬عمامهاى بر سر‬
‫داشت‪ ،‬و طرف آن را در ميان دو شانهاش آويخته بود‪ .‬هنگامى كه رسول خدا ص‬
‫نزدم داخل گرديد‪ ،‬گفتم‪ :‬به شتاب و تيزى از جايت بلند شدى‪ ،‬بعد من بيرون شدم تا‬
‫ببينمش‪ ،‬وى دحيه كلبى بود‪ .‬گفت‪« :‬آيا وى را ديدى؟» گفتم‪ :‬آرى‪ ،‬گفت‪« :‬وى جبريل‬
‫عليهالسلم بود‪ ،‬امرم نمود كه به سوى بنى قريظه بيرون شوم»‪ .‬و ابن سعد (‬
‫َ‬
‫‪ )250/4‬اين را از عايشه (رضىالل ّه عنها) به مثل آن روايت كرده است‪ .‬و ابونعيم‬
‫(ص ‪ )182‬از سعيدبن مسيب روايت نموده‪ ...‬و حديث را در قصه بنى قريظه ذكر‬
‫نموده‪ ،‬و در آن آمده‪ :‬پيامبر ص بيرون گرديد‪ ،‬و از نزد مجالسى عبور نمود‪ ،‬كه در‬
‫ميان وى و بنى قريظه قرار داشت‪ ،‬و پرسيد‪« :‬آيا كسى از نزد شما عبور نمود؟»‬
‫گفتند‪ :‬آرى‪ ،‬دحيه از نزد ما بر قاطر خاكسترى رنگ‪ ،‬كه بر زير پايش قطيفهاى از‬
‫ديباج قرار داشت عبور نمود‪ .‬پيامبر ص فرمود‪« :‬وى دحيه كلبى نيست‪ ،‬او جبريل‬
‫بود‪ ،‬كه به سوى بنى قريظه فرستاده شده تا قلعههاى شان را بلرزاند‪ ،‬و در قلبهاى‬
‫شان رعب و خوف افكند»‪.‬‬

‫يك انصارى و ديدن جبريل و صحبت همراهش‬


‫َ‬
‫بزار و طبرانى از ابن عباس (رضىالل ّه عنهما) روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬رسول خدا‬
‫ص مردى از انصار را عيادت نمود‪ ،‬هنگامى كه به منزلش نزديك گرديد‪ ،‬از وى شنيد‬
‫كه در داخل صحبت مىكند‪ ،‬هنگامى كه براى ورود نزدش اجازه خواست‪ ،‬و نزدش‬

‫‪112‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫وارد گرديد‪ ،‬هيچكسى را نديد‪ ،‬آن گاه رسول خدا ص برايش گفت‪« :‬از تو شنيدم كه‬
‫با غير خودت صحبت مىنمودى»‪ ،‬گفت‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬به خاطر تبى كه دارم از كلم‬
‫مردم خسته شدم و به اينجا داخل گرديدم‪ 1،‬كسى نزدم وارد گرديد‪ ،‬و هرگز مردى را‬
‫بعد از تو نيك مجلستر و خوش صحبتتر از وى نديدم‪ ،‬گفت‪« :‬وى جبريل بود‪ ،‬و از‬
‫شما مردانى است‪ ،‬كه اگر هر يكى از آنان بر خداوند سوگند ياد كند‪ ،‬خداوند‬
‫سوگندش را راست مىنمايد»‪ .‬هيثمى (‪ )41/10‬مىگويد‪ :‬اين را از بزار و طبرانى در‬
‫الكبير و الوسط روايت كردهاند‪ ،‬و اسنادشان حسن است‪.‬‬
‫َ‬
‫عبدالل ّه بن عباس و ديدن جبريل نزد پيامبر عليهما السلم‬
‫َ‬
‫احمد و طبرانى از ابن عباس (رضىالل ّه عنهما) روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬با پدرم نزد‬
‫رسول خدا ص بودم‪ ،‬و نزدش مردى بود كه با وى سرگوشى مىنمود‪ ،‬و او چون روى‬
‫گردان از پدرم نشسته بود‪ ،‬بعد ما از نزدش بيرون شديم‪ ،‬پدرم گفت‪ :‬اى پسرم‪ ،‬آيا‬
‫به پسرعمويت نديدى كه چون روى گردان از من نشسته بود؟ گفتم‪ :‬اى پدرم‪ ،‬نزدش‬
‫مردى بود‪ ،‬كه همراهش سرگوشى مىنمود‪ .‬مىافزايد‪ :‬بعد نزد پيامبر ص رفتيم‪ ،‬پدرم‬
‫َ‬
‫گفت‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬براى عبدالل ّه اينطور و آنطور گفتم‪ ،‬وى برايم خبر داد ‪،‬كه‬
‫مردى نزدت بود و همراهت سرگوشى مىنمود‪ ،‬آيا كسى نزدت بود؟ رسول خدا ص‬
‫َ‬
‫فرمود‪« :‬اى عبدالل ّه‪ ،‬آيا وى را ديدى؟» گفتم‪ :‬آرى‪ ،‬گفت‪« :‬وى جبريل عليه السلم‬
‫بود‪ ،‬و او مرا از تو مشغول گردانيد»‪ .‬هيثمى (‪ )276/9‬مىگويد‪ :‬اين را احمد و‬
‫طبرانى به اسنادى روايت كردهاند‪ ،‬و رجال آن رجال صحيح اند‪ .‬و نزد طبرانى از وى‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫روايت است كه گفت‪ :‬عباس عبدالل ّه (رضىالل ّه عنهما) را براى كارى نزد رسول خدا‬
‫ص فرستاد‪ ،‬او همراه پيامبر ص مردى را يافت‪ ،‬و برگشت و همراهش صحبت ننمود‪،‬‬
‫پيامبر ص گفت‪« :‬وى را ديدى؟» گفت‪ :‬آرى‪ ،‬فرمود‪« :‬وى جبريل بود‪ ،‬اما وى‪ 2‬تا اين‬
‫كه بينايى اش را از دست ندهد و علم برايش داده نشود نمىميرد»‪ .‬هيثمى (‪)277/9‬‬
‫مىگويد‪ :‬اين را طبرانى به اسنادهايى روايت نموده‪ ،‬و رجال آن ثقهاند‪.‬‬

‫عرباض بن ساريه و ديدن ملكى در مسجد دمشق‬


‫طبرانى از عروه بن رويم از عرباض بن ساريه روايت نموده ‪ -‬وى شيخ بزرگى از‬
‫اصحاب رسول خدا ص بود‪ ،‬و دوست مىداشت كه وفات نمايد‪ ،‬وى دعا مىنمود‪ :‬بار‬
‫خدايا‪ ،‬عمرم زياد شده‪ ،‬استخوانم نرم گرديده است‪ ،‬بنابراين مرا به سوى خود قبض‬
‫گردان ‪ -‬كه مىگويد‪ :‬در حالى كه من روزى در مسجد دمشق قرار داشتم‪ ،‬ناگهان با‬
‫جوانى برخوردم كه از زيباترين مردان بود‪ ،‬و قطيفه سبز بر دوش داشت‪ ،‬گفت‪ :‬اين‬
‫چه دعا است‪ ،‬كه به آن دعا مىكنى؟ گفتم‪ :‬اى برادر زادهام‪ ،‬چگونه دعا كنم؟ گفت‪:‬‬
‫ن العمل‪ ،‬و بَل ِِّغ الجل)‪ ،‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬عمل را نيكو گردان‪ ،‬و‬
‫س ِ‬
‫ح ِّ‬
‫بگو‪( :‬اللهم َ‬
‫اجل را برسان»‪ ،‬گفتم ‪:‬تو كيستى‪ ،‬خداوند رحمتت كند؟ گفت‪ :‬من ريبائيل هستم‪،‬‬
‫كسى كه اندوه را از قلبهاى مؤمنان مىكشد‪ .‬هيثمى (‪ )184/10‬مىگويد‪ :‬عروه را‬
‫بيشتر از يك تن ثقه دانستهاند‪ ،‬و سعيدبن مقلص را نشناختم‪ ،‬و بقيه رجال آن رجال‬
‫صحيح اند‪.‬‬

‫سلم ملئك بر اصحاب و مصافحه شان با آنان‬

‫‪ 1‬با استفاده از تصحيح پاورقى‪ .‬م‪.‬‬


‫‪ 2‬ابن عباس‪.‬‬

‫‪113‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫حصين (رضىالل ّه عنهما) روايت‬‫حاكم (‪ )472/3‬از مطرف بن عبدالل ّه از عمران بن ُ‬
‫نموده‪ ،‬كه وى گفت‪ :‬اى مطرف بدان‪ ،‬كه ملئك بر من و نزديك سرم‪ ،‬در خانه و جلو‬
‫دروازه حجر‪ 3‬سلم مىدادند‪ ،‬هنگامى كه داغ گذاشتم آن حالت از ميان رفت‪ ،‬و وقتى‬
‫تندرست گرديد‪ ،‬همراهش صحبت نمودم‪ .‬وى گفت‪ :‬اى مطرف‪ ،‬بدان‪ ،‬آنچه را گم‬
‫نموده بودم برايم برگشته است‪ ،‬اى مطرف اين را از من تا مردنم پوشيده نگه دار‪.‬‬
‫و نزد ابن سعد (‪ )289/4‬از مطرف روايت است كه گفت‪ :‬عمران بن حصين‬
‫َ‬
‫(رضىالل ّه عنهما) برايم گفت‪ :‬آيا مىدانى‪ ،‬برايم سلم داده مىشد‪ ،‬وقتى داغ گذاشتم‬
‫سلم دادن قطع گرديد‪ ،‬گفتم‪ :‬آيا سلم از طرف سرت برايت مىآمد يا از طرف‬
‫پاهايت؟ گفت‪ :‬نه‪ ،‬بلكه از طرف سرم مىآمد‪ ،‬گفتم‪ :‬من برين باورم‪ ،‬كه تا برگشتن‬
‫آن نمىميرى‪ ،‬بعد از مدتى وى برايم گفت‪ :‬آيا دانستى كه سلم دادن برايم برگشته‬
‫است؟ مىگويد‪ :‬جز اندكى درنگ ننموده بود‪ ،‬كه درگذشت‪ .‬و ابن سعد (‪ )288/4‬از‬
‫قتاده روايت نموده كه‪ :‬ملئك با عمران بن حصين مصافحه مىنمودند‪ ،‬تا اين كه داغ‬
‫گذاشت و آنان كنارهگيرى نمودند‪.‬‬

‫صحبت با ملئك‬
‫ابونعيم در الحليه (‪ )204/1‬از سلم بن عطيه اسدى روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬سلمان‬
‫نزد مردى در حالى داخل گرديد‪ ،‬كه در حالت نزع قرار داشت‪ ،‬گفت‪ :‬اى فرشته‪،‬‬
‫بر وى رحم و مهربانى كن‪ ،‬مىگويد‪ :‬آن مرد مىگفت‪ :‬فرشته پاسخ داد‪ :‬من بر هر‬
‫مؤمن مهربان هستم‪.‬‬

‫شنيدن كلم ملئك‬


‫ابن ابى الدنيا در كتاب الذكر از انس بن مالك روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬ابى بن كعب‬
‫گفت‪ :‬وارد مسجد مىشوم‪ ،‬نماز مىگزارم و خداوند را به حمد و ستايش هايى‬
‫مىستايم‪ ،‬كه هيچ كسى وى را به آن نستوده است‪ .‬هنگامى كه نماز خواند و نشست‬
‫كه خداوند را بستايد و بر وى ثنا گويد‪ ،‬ناگهان از عقبش صداى بلندى را شنيد كه‬
‫مىگفت‪( :‬اللهم لك المد كله‪ ،‬و لك اللك كله‪ ،‬و بيدك الي كله‪ ،‬وإليك يرجع المر كله‪ ،‬علنيته و سره‪ ،‬لك المد‪،‬‬
‫إنك على كل شيء قدير‪ ،‬اغفر ل ما مضي من ذنوب‪ ،‬و اعصمن فيما بقي من عمري‪ ،‬و ارزقن أعمالً زاكية ترضي با عن‪ ،‬و‬
‫تب عليّ)‪ .‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬همه ستايش تو راست‪ ،‬و همه پادشاهى از آن توست‪ ،‬و‬
‫همه خير به دست توست‪ ،‬و همه كارها به سوى تو بر مىگردد‪ ،‬آشكار و پنهانش‪،‬‬
‫ستايش از آن توست‪ ،‬تو بر هر چيز توانا و قادر هستى‪ ،‬گناهان گذشتهام را برايم‬
‫ببخش‪ ،‬و در ما بقيه عمرم نگاهم دار‪ ،‬و اعمال پاك نصيبم فرما‪ ،‬تا به آن از من‬
‫راضى شوى‪ ،‬و توبهام را بپذير»‪ .‬بعد از آن وى نزد رسول خدا ص آمد و برايش آن‬
‫قصه را باز گفت‪ ،‬فرمود‪« :‬وى جبريل عليه السلم بود»‪ .‬اين چنين در الترغيب (‬
‫‪ )101/3‬آمده است‪.‬‬

‫صحبت ملئك به زبان اصحاب صحبت ملئك به زبان عمر‬


‫طبرانى در الوسط از ابوسعيد خدرى روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬رسول خدا ص‬
‫فرمود‪« :‬كسى كه عمر را بد ببيند مرا بد ديده است‪ ،‬و كسى عمر كه را دوست‬
‫داشته باشد‪ ،‬مرا دوست داشته است‪ .‬خداوند در شام عرفه به مردم به صورت‬
‫عموم افتخار نمود‪ ،‬و به عمر به صورت خاص افتخار كرد‪ ،‬و خداوند هر نبيى راكه‬
‫‪ 3‬هدف حجر اسماعيل در گوشه كعبه است‪.‬‬

‫‪114‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫فرستاده‪ ،‬در امتش صاحب الهامى وجود داشته‪ ،‬و اگر در امت من يكى از آنان باشد‪،‬‬
‫وى عمر است»‪ .‬گفتند‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬چگونه صاحب الهام است؟ گفت‪ :‬ملئك به‬
‫زبان وى صحبت مىكنند‪ .‬هيثمى (‪ )69/9‬مىگويد‪ :‬در اين روايت ابوسعيد خادم حسن‬
‫بصرى آمده‪ ،‬و او را نشناختم‪ ،‬و بقيه رجال آن ثقهاند‪.‬‬

‫حرف زدن ملئك به زبان ابو مفّزر در محاصره بهرسير‬


‫ابن جرير در تاريخش (‪ )118/3‬از انس به حليس روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬در حالى‬
‫كه ما بهرسير را بعد از تجمع آنان و شكست شان محاصره نموده بوديم‪ ،‬فرستادهاى‬
‫براى ما ظاهر گرديد و گفت‪ :‬پادشاه براى تان مىگويد‪ :‬آيا مىخواهيد كه صلح نماييد‪ ،‬و‬
‫مناطقى كه از دجله به ما نزديك است و كوه ما براى ما باشد‪ ،‬و مناطقى كه از دجله‬
‫به شما نزديك است‪ ،‬تا به كوه تان براى شما باشد؟ آيا سير نشدهايد ‪ -‬خداوند‬
‫شكمهاى تان را سير نكند ‪-‬؟ از ميان مردم‪ ،‬ابومفزر اسود بن قطبه سبقت جست‪ ،‬و‬
‫خداوند سخنى را به زبانش آورد‪ ،‬كه نه خودش آن را مىدانست‪ ،‬و نه ما‪ ،‬آن گاه آن‬
‫مرد برگشت‪ ،‬و آنان را ديديم كه به سوى مدائن مىرفتند‪ ،‬گفتيم‪ :‬اى ابومفزر براى‬
‫وى چه گفتى؟ گفت‪ :‬سوگند به ذاتى كه محمد را به حق مبعوث نموده است‪،‬‬
‫همينقدر احساس نمودم كه آرامشى فرايم گرفت‪ ،‬و اميدوارم‪ ،‬چيزى به زبانم آورده‬
‫شده باشد‪ ،‬كه خير باشد‪ ،‬و مردم پى هم آمدند و از وى مىپرسيدند‪ ،‬حتى كه اين را‬
‫سعد شنيد و نزد ما آمد و گفت‪ :‬اى ابومفزر چه گفتى؟ به خدا سوگند‪ ،‬آنان در حال‬
‫گريزاند!! و وى مانند همان حرفش را كه براى ما گفته بود‪ ،‬به او نيز يادآور گرديد‪،‬‬
‫بعد از آن سعد در ميان مردم ندا در داد‪ ،‬و براى جنگ در مقابل دشمن همراه به‬
‫مسلمانان شتافت‪ ،‬اين در حالى بود كه منجنيقهاى ما بر آنان پرتاب مىگرديد‪ ،‬در شهر‬
‫هيچ كسى آشكار نگرديد‪ ،‬و كسى هم جز يك مرد به سوى ما بيرون نشد‪ ،‬آن مرد هم‬
‫امان خواست‪ ،‬و برايش امان داديم‪ ،‬همان مرد گفت‪ :‬احدى در شهر باقى نمانده‬
‫است‪ ،‬شما را چه از ورود به آن باز مىدارد‪ .‬آن گاه مردان از ديوارهاى آن داخل‬
‫شدند‪ ،‬و فتحش نموديم‪ ،‬ولى در آن چيزى و كسى را نيافتيم‪ ،‬مگر عدهاى از اسيران‪،‬‬
‫كه از خارج شهر به اسارت در آورديم‪ .‬آن گاه آنان را و آن شخص را پرسيديم كه‪:‬‬
‫چرا اينان فرار نمودند؟ گفتند‪ :‬پادشاه كسى را به سوى شما فرستاد‪ ،‬و صلح را براى‬
‫تان پيشكش نمود‪ ،‬ولى برايش پاسخ داديد‪ ،‬كه ابدا ً در ميان ما و شما‪ ،‬تا اين كه‬
‫عسل افريذين را با ترنج كوثى نخورم‪ ،‬صلح برقرار نمىشود‪ ،‬پادشاه گفت‪ :‬واى بر‬
‫وى!! ملئك بر زبان آنان صحبت مىكنند‪ ،‬از طرف عربها با ما گفتگو مىكنند براى ما‬
‫پاسخ مىگويند‪ ،‬به خدا سوگند‪ ،‬اگر اينطور نباشد‪ ،‬اين چيزى است كه به دهن اين مرد‬
‫انداخته شده تا ما از جنگ دست برداريم‪ ،‬بنابراين آنان به شهر دور دستى عقب‬
‫رفتند‪.‬‬

‫نزول ملئك هنگام قرآن خواندن آنان‬


‫بخارى و مسلم ‪ -‬لفظ از مسلم است ‪ -‬از ابوسعيد خدرى روايت نمودهاند كه‪ :‬اسيد‬
‫بن حضير در حالى كه شبى در جاى خشك نمودن خرمايش قرآن تلوت مىنمود‪،‬‬
‫ناگهان اسبش از جا برخاست و ناآرامى مىنمود‪ ،‬باز وى تلوت نمود‪ ،‬و اسبش بار‬
‫ديگر از جاى برخاست و ناآرامى نمود‪ ،‬باز تلوت نمود‪ ،‬و اسبش همچنان بار ديگر‬
‫ناآرامى كرد‪ ،‬اسيد مىگويد‪ :‬ترسيدم كه يحيى را زير پاى كند‪ ،‬بنابراين به طرف اسب‬
‫برخاستم‪ ،‬ناگهان ديدم چيزى چون سايه بالى سرم است‪ ،‬و در آن چون چراغها‬
‫روشنى وجود دارد‪ .‬آن سايه در فضا بلند گرديد‪ ،‬و ديگر نديدمش‪ ،‬مىگويد‪ :‬صبحگاهان‬

‫‪115‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫نزد رسول خدا ص رفتم و گفتم‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬وقتى كه من ديشب در دل شب در‬
‫جاى خشك نمودن خرمايم قرار داشتم‪ ،‬و قرآن تلوت مىنمودم‪ ،‬ناگهان اسبم از‬
‫جايش برخاست و ناآرامى نمود‪ ،‬رسول خدا ص گفت‪« :‬ابن حضير همانطور‬
‫بخوان!»‪ ،‬مىگويد‪ :‬باز خواندم‪ ،‬و اسبم همچنان از جايش برخاست و نافرارى نمود‪،‬‬
‫باز رسول خدا ص گفت‪« :‬ابن حضير بخوان!»‪ ،‬مىگويد‪ :‬باز خواندم‪ ،‬و همچنان اسبم‬
‫ناآرامى نمود و از جايش برخاست‪ ،‬بعد از آن رسول خدا ص گفت‪« :‬ابن حضير‬
‫بخوان!»‪ ،‬مىگويد‪ :‬من برگشتم و يحيى كه نزديك اسب بود‪ ،‬ترسيدم وى را زير پاى‬
‫نكند‪ ،‬باز مثل سايه را ديدم‪ ،‬كه در آن چون چراغها‪ ،‬روشنى بود‪ ،‬و به فضا بلند گرديد‪،‬‬
‫تا اين كه ديگر نديدمش‪ ،‬پيامبر خدا ص فرمود‪« :‬آنان ملئك بودند‪ ،‬و براى تو گوش‬
‫فرا مىدادند‪ ،‬و اگر همانطور به تلوت ادامه مىدادى‪ ،‬در حالى صبح مىكردى كه مردم‬
‫آنان را مىديدند‪ ،‬و آنان خود را از مردم نمىپوشانيدند»‪ .‬اين را همچنان حاكم مانند آن‬
‫به اختصار روايت نموده‪ ،‬و گفته است‪ :‬به شرط مسلم صحيح است و در آن گفته‪:‬‬
‫روى گردانيدم ناگهان چون چراغ هايى را ديدم‪ ،‬كه در ميان آسمان و زمين آويزان‬
‫بودند‪ ،‬گفت‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬نتوانستم ادامه بدهم‪ ،‬فرمود‪« :‬آنان ملئك بودند‪ ،‬كه‬
‫براى [شنيدن] قرائت قرآن نازل شده بودند‪ ،‬اما تو اگر ادامه مىدادى‪ ،‬عجايب را‬
‫مىديدى»‪ .‬اين چنين در الترغيب (‪ )13/3‬آمده است‪ .‬و اين را ابن حبان‪ ،‬طبرانى و‬
‫بيهقى از اسيدبن حضير مانند روايت حاكم‪ ،‬چنانكه در الكنز (‪ )7/7‬آمده‪ ،‬روايت‬
‫نمودهاند‪ .‬اين را همچنان ابوعبيد در فضائل القرآن‪ ،‬احمد‪ ،‬بخارى به شكل معلق‪،‬‬
‫نسائى و غير ايشان از وى به اختصار روايت نمودهاند‪ ،‬و نسائى در آن گفته‪« :‬آنان‬
‫ملئك بودهاند كه به خاطر آوازت نزديك شده بودند‪ ،‬اگر قرائت مىكردى‪ ،‬مردم در‬
‫حالى صبح مىكردند كه به سوى آنان نگاه مىنمودند‪ ،‬و ملئك از ايشان پنهان‬
‫نمىگرديدند»‪.‬‬

‫ملئك و به عهده گرفتن غسل دادن جنازههاى ايشان‬


‫ملئك و غسل دادن حنظله شهيد‬
‫ابونعيم در الحليه (‪ )357/1‬از محمدبن لبيد از حنظله بن ابى عامر از قبيله بنى‬
‫عمروبن عوف ‪ ،‬روايت نموده كه‪ :‬وى با ابوسفيان بن حرب در روز احد روبرو‬
‫گرديد‪ ،‬وقتى حنظله بر شكم ابوسفيان بلند گرديد‪ ،‬شدادبن اوس ‪ -‬براى وى ابن‬
‫شعوب گفته مىشد ‪ -‬وى را ديد كه بر شكم ابوسفيان بلند گرديده است‪ ،‬شداد وى را‬
‫زد و به قتلش رسانيد‪ ،‬رسول خدا ص فرمود‪« :‬دوست تان ‪ -‬يعنى حنظله ‪ -‬را ملئك‬
‫غسل مىدهند‪ ،‬از خانوادهاش بپرسيد كه حالش چگونه است؟» بنابراين از همسرش‬
‫پرسيده شد‪ ،‬وى گفت‪ :‬او هنگامى كه هاتف را شنيد‪ ،‬در حالى كه جنب بود‪ ،‬بيرون‬
‫گرديد‪ ،‬پيامبر ص فرمود‪« :‬به همين سبب وى را ملئك غسل دادند»‪.‬‬
‫و ابن اسحاق اين را در مغازى از عاصم بن عمر روايت نموده‪ ،‬و سراج از طريق ابن‬
‫َ‬
‫اسحاق همچنان از يحيى بن عباد بن عبدالل ّه بن زبير از پدرش از جدش مانند آن را‪،‬‬
‫چنانكه در الصابه (‪ )361/1‬آمده‪ ،‬روايت نموده است‪ .‬و حاكم (‪ )204/3‬اين را از‬
‫َ‬
‫طريق ابن اسحاق از يحيى بن عباد بن عبدالل ّه از پدرش از جدش به معناى آن روايت‬
‫نموده‪ ،‬و گفته است‪ :‬اين حديث به شرط مسلم صحيح است‪ ،‬ولى بخارى و مسلم آن‬
‫را روايت نكردهاند‪.‬‬

‫ملئك و غسل دادن سعدبن معاذ‬

‫‪116‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫ابن سعد (‪ )427/3‬از محمود بن لبيد روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬وقتى كه رگ بازوى‬
‫سعد در روز خندق هدف تير قرار گرفت‪ ،‬و حالش سنگين گرديد‪ ،‬وى را به زنى‬
‫سپردند‪ ،‬و او را رفيده مىناميدند‪ ...‬و حديث را متذكر شده‪ ،‬و در آن آمده‪ :‬رسول خدا‬
‫ص بيرون گرديد‪ ،‬و ما همراهش بيرون شديم‪ ،‬وى در رفتن شتاب نمود‪ ،‬حتى كه‬
‫بندهاى نعلىهاى ما قطع گرديد و چادرهاى ما از گردنهاى ما افتاد‪ ،‬از اين امر ياران وى‬
‫برايش شكايت نمودند كه‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬در رفتار ما را خسته ساختى‪ ،‬فرمود‪« :‬من‬
‫مىترسم ملئك به سوى وى از ما سبقت جويند‪ ،‬و او را غسل بدهند‪ ،‬چنانكه حنظله را‬
‫غسل دادند»‪.‬‬
‫و اين را همچنان (‪ )423/3‬از عاصم بن عمربن قتاده روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬بعد‬
‫رسول خدا ص خوابيد‪ ،‬هنگامى برخاست ملكى ‪ -‬يا گفت‪ :‬جبريل ‪ -‬نزدش آمد و‬
‫گفت‪ :‬كدام مرد امشب از امتت وفات نموده است‪ ،‬اهل آسمان به مرگ وى‬
‫شادمانى كردند؟ پيامبر خدا ص گفت‪« :‬نمىدانم‪ ،‬مگر اين كه سعد در همين شام‬
‫سخت مريض بود‪ ،‬سعد چه حال دارد؟» گفتند‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬در گذشته است‪ ،‬و‬
‫قومش آمدند و او را به سوى ديارشان انتقال دادند‪ ،‬مىگويد‪ :‬رسول خدا ص نماز‬
‫صبح را گزارد‪ ،‬بعد از آن در حالى كه مردم همراهش بودند بيرون گرديد‪ ،‬وى مردم را‬
‫در رفتار پشت سر گذاشت‪ ،‬حتى كه بندهاى نعلىهاى شان از پاهاى شان قطع‬
‫مىگرديد‪ ،‬و چادرهاى شان از شانههاى شان مىافتاد‪ ،‬آن گاه مردى برايش گفت‪ :‬اى‬
‫رسول خدا‪ ،‬مردم را پشت سر گذاشتى‪ ،‬مىگويد‪ :‬پيامبر ص فرمود‪« :‬من مىترسم كه‬
‫ملئك به سوى وى از ما سبقت جويند‪ ،‬چنانكه به سوى حنظله از ما سبقت جستند»‪.‬‬

‫ملئك و اكرام و عزت جنازههاى ايشان‬


‫َّ‬
‫احترام و عزت ملئك براى پدر جابر (رضىالله عنهما)‬
‫بخارى و مسلم از جابر روايت نمودهاند كه‪ :‬هنگامى پدرش به قتل رسيد‪ ،‬جامه را‬
‫از رويش برمىداشت و گريه مىنمود‪ ،‬مردم وى را بازداشتند‪ ،‬رسول خدا ص گفت‪:‬‬
‫«بر او گريه كنى يا نكنى‪ ،‬ملئك بر وى با (بالهاى شان) تا وقتى كه بلندش نموديد‬
‫سايه مىافكندند»‪ .‬اين چنين در البدايه (‪ )44/4‬آمده است‪ .‬و نزد ابن سعد (‪)561/3‬‬
‫از وى روايت است‪« :‬ملئك بر وى تا وقتى بلندش نموديد با بالهاى شان سايه‬
‫مىنمودند»‪.‬‬

‫عزت و اكرام شان براى سعدبن معاذ‬


‫ابن سعد (‪ )428/3‬از سلمه بن اسلم روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬رسول خدا ص را‪،‬‬
‫در حالى كه ما بر دروازه قرار داشتيم‪ ،‬ديدم‪ ،‬مىخواستيم از دنبالش وارد شويم‪ ،‬بعد‬
‫رسول خدا ص در حالى داخل گرديد‪ ،‬كه در خانه كس ديگرى جز سعد كه با چادرى‬
‫پوشانيده شده بود وجود نداشت‪ ،‬مىگويد‪ :‬ديدمش كه از شانههاى كسانى عبور‬
‫مىكند‪،‬هنگامى ديدمش توقف نمودم‪ ،‬و به سويم اشاره نمود كه‪ :‬توقف كن‪ ،‬من‬
‫ايستادم‪ ،‬و كسى را كه در عقبم قرار داشت نيز بر گردانيدم‪ ،‬پيامبر ص ساعتى‬
‫نشست و بعد از آن بيرون گرديد‪ ،‬گفتم‪ :‬اى رسول خدا ص من هيچ كس را نمىديدم‬
‫و تو را چنان مىديدم كه از شانهها مىگذشتى‪ .‬رسول خدا ص گفت‪« :‬جاى نشستن‬
‫نيافتم‪ ،‬تا اين كه ملكى يكى از بالهايش را برايم جمع نمود و من نشستم»‪ ،‬و رسول‬
‫خدا ص مىگفت‪« :‬خوشى بادا برايت اى ابوعمرو!! خوشى بادا برايت اى ابوعمرو!!‬
‫خوشى بادا برايت اى ابوعمرو!!»‪.‬‬

‫‪117‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬
‫َ‬
‫و بزار از ابن عمر (رضىالل ّه عنهما) روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬رسول خدا ص فرمود‪:‬‬
‫«براى سعد بن معاذ هفتاد هزار ملك نازل گرديدهاند‪ ،‬كه قبل از آن بر زمين قدم‬
‫َ‬
‫نگذاشته بودند»‪ .‬و هنگامى كه دفن گرديد گفت‪« :‬سبحانالل ّه‪ :‬اگر كسى از بغلگيرى‬
‫قبر نجات مىيافت‪ ،‬سعد از آن نجات مىيافت»‪ .‬هيثمى (‪ )308/9‬مىگويد‪ :‬بزار اين را‬
‫به دو اسناد روايت نموده‪ ،‬و رجال يكى از آنها رجال صحيح اند‪ .‬و ابن سعد (‪)430/3‬‬
‫از ابن عمر به معناى آن را روايت نموده است‪.‬‬
‫و نزد ابن سعد (‪ )429/3‬همچنان از سعدبن ابراهيم روايت است كه گفت‪ :‬وقتى‬
‫تخت سعد را بيرون آوردند‪ ،‬گروهى از منافقين گفتند‪ :‬جنازه سعد چقدر سبك است ‪-‬‬
‫يا تخت سعد چقدر سبك است ‪ ، -‬رسول خدا ص گفت‪« :‬هفتاد هزار ملك كه قبل از‬
‫امروز بر زمين قدم نگذاشته بودند‪ ،‬پايين شده و در جنازه سعد ‪ -‬يا تخت سعد ‪-‬‬
‫حاضر گرديدند»‪.‬‬
‫و نزد وى (‪ )430/3‬همچنان از حسن روايت است كه گفت‪ :‬هنگامى كه سعدبن معاذ‬
‫درگذشت ‪ -‬وى مرد جسيم و بزرگى بود ‪ ، -‬منافقان كه دنبال تابوت وى مىرفتند‪،‬‬
‫مىگفتند‪ :‬مانند امروز مرد سبكى را نديديم‪ ،‬و گفتند‪ :‬مىدانيد‪ ،‬چرا اينطور است؟ اين‬
‫سبكى به سبب حكم و فيصلهاش درباره بنى قريظه است‪ ،‬اين سخن براى پيامبر ص‬
‫تذكر داده شد‪ ،‬وى گفت‪« :‬سوگند به ذاتى كه جانم در دست اوست‪ ،‬تابوت وى را‬
‫ملئك حمل مىنمودند»‪.‬‬

‫رعب و وحشت در قلب هاى دشمنان‬


‫رعب و وحشت معاويه بن حيده‬
‫طبرانى در الوسط از معاويه بن حيده قشيرى روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬نزد پيامبر ص‬
‫آمدم‪ ،‬وقتى نزدش پيش كرده شدم‪ ،‬گفت‪« :‬من از خداوند خواستم كه مرا به قحط‬
‫سالى در ريشه كن سازى شما كمك كند‪ ،‬و به انداختن رعب و وحشت در قلبهاى تان‬
‫يارى ام رساند»‪ ،‬معاويه قشيرى با اشاره به هر دو دستش گفت‪ :‬اينقدر و اينقدر‬
‫سوگند ياد نمودم‪ ،‬كه به تو ايمان نياورم‪ ،‬و از تو پيروى ننمايم‪ ،‬ولى به طور هميشه‬
‫قحط سالى ريشه كنم نمود و رعب و وحشت در قلبم داخل گردانيده شد‪ ،‬حتى كه‬
‫در پيش روى تو ايستاد شدم‪ .‬هيثمى (‪ )66/6‬مىگويد‪ :‬اسناد آن حسن است‪ ،‬و نسائى‬
‫و غير وى آن را بدون ذكر رعب و قحط سالى روايت كردهاند‪.‬‬

‫رعب و وحشت مشركان در روز حنين‬


‫بيهقى از سائب بن يسار از يزيدبن عامر سوائى روايت نموده‪ :‬كه گفت‪ :‬ما عامر‬
‫سوائى را از رعبى كه خداوند در قلبهاى مشركين در روز حنين افكنده بود مىپرسيديم‬
‫كه چگونه بود؟ سائب مىگويد‪ :‬عامر براى ما ريگى را مىگرفت و در طشتى مىانداخت‬
‫و آن صدا مىداد‪ ،‬عامر مىگفت‪ :‬ما در داخل خود مثل اين را احساس مىنموديم‪ .‬اين‬
‫چنين در البدايه (‪ )333/4‬آمده است‪.‬‬

‫ت دشمنان‬ ‫گرف ِ‬
‫باز نگه داشته شدن سراقه بن مالك از پيامبر ص و همراهش در هجرت‬
‫ابن سعد (‪ )188/1‬از زيدبن اسلم و غير وى روايت نموده كه‪ :‬سراقه بن مالك بعد از‬
‫كشيدن تيرها‪ 1‬كه آيا بيرون شود يا بيرون نشود در طلب پيامبر ص بيرون گرديد‪ ،‬وى‬
‫‪ 1‬در زمان جاهليت تيرهايى را با خود نگه مىداشتند كه در بعضى از آنها «نعم» «آرى» و در بعضى‬
‫شان «ل» «نخير»‪ ،‬و هم چنان در بعضى ديگر «افعل» «انجام ده» و در بعضى «ل تفعل» «انجام‬

‫‪118‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫در هر سه بارى كه تيرها را كشيد‪ ،‬برايش بيرون مىگرديد كه بيرون نشود‪ ،‬ولى با آن‬
‫هم سوار گرديد و خود را به پيامبر ص و همراهانش رسانيد‪ ،‬پيامبر ص دعا فرمود‪،‬‬
‫كه پاهاى اسبش در زمين فرو رود‪ ،‬و چنان شد‪ ،‬وى گفت‪ :‬اى محمد‪ ،‬از خداوند بخواه‬
‫كه اسبم را رها سازد‪ ،‬از تو [ديگران را] برمىگردانيم‪ ،‬پيامبر ص گفت‪« :‬بار خدايا‪،‬‬
‫اگر صادق باشد‪ ،‬اسبش را برايش رها گردان»‪ ،‬آن گاه پاهاى اسبش بيرون گرديد‪.‬‬
‫وى همچنان (‪ )232/1‬اين را از عميربن اسحاق روايت نموده‪ ،‬و در روايت وى آمده‬
‫كه گفت‪ :‬اى دو تن‪ ،‬از خداوند برايم بخواهيد‪ ،‬و اين حق شما بر من باشد كه دوباره‬
‫برنگردم‪ ،‬آن گاه آن دو از خداوند خواستند‪ ،‬او دوباره به طرف شان رو آورد و باز در‬
‫زمين فرو رفت‪ ،‬باز گفت‪ :‬برايم دعا كنيد‪ ،‬و اين حق شما باشد كه برنگردم‪،‬‬
‫مىافزايد‪ :‬وى براى شان توشه و سوارى پيشكش نمود‪ ،‬آن دو گفتند‪« :‬ما را از شر‬
‫خودت در امان دار»‪ ،‬گفت‪ :‬از شر خودم شما را در امان داشتم‪.‬‬
‫و نزد وى همچنان در يك حديث طولنى در هجرت از ابومعبد خزاعى روايت است كه‬
‫گفت‪ :‬اى محمد‪ ،‬از خداوند بخواه كه اسبم را رها سازد‪ ،‬و من از تو بر مىگردم‪ ،‬و‬
‫كسى را كه در عقبم هست نيز برمى گردانم‪ ،‬پيامبر ص چنان نمود‪ ،‬وى رها گرديد و‬
‫برگشت‪ ،‬و مردم را دريافت كه رسول خدا ص را جستجو مىنمايند‪ ،‬گفت‪ :‬برگرديد‪،‬‬
‫من براى تان آنچه را در اينجا هست بازجويى و جستجو نمودم‪ ،‬و خودتان ديد و‬
‫بصارت مرا در پيگيرى مىدانيد‪ ،‬و به اين صورت برگشتند‪.‬‬
‫و ابن سعد (‪ )235/1‬از انس بن مالك روايت نموده‪ ...‬و حديث را در هجرت متذكر‬
‫گرديده‪ ،‬و در آن آمده كه مىگويد‪ :‬ابوبكر نگاه نمود‪ ،‬ناگهان سوار كارى را رديد كه‬
‫به ايشان خود را رسانيده است‪ ،‬گفت‪ :‬اى نبى خدا‪ ،‬اين سواركار به ما رسيد‪،‬‬
‫مىافزايد‪ :‬آن گاه پيامبر خدا ص ملتفت گرديد و گفت‪« :‬بار خدايا‪ ،‬بيفكنش»‪ ،‬مىگويد‪:‬‬
‫و او را اسبش افكند‪ ،‬بعد از آن‪ ،‬اسبش در حالى برخاست كه صدا مىكشيد‪ ،‬مىگويد‪:‬‬
‫آن گاه وى گفت‪ :‬اى نبى خدا‪ ،‬به آنچه مىخواهى دستورم بده‪ ،‬مىافزايد‪ :‬پيامبر ص‬
‫فرمود‪« :‬در جايت ايستاده باش و هيچ كسى را مگذار به ما بپيوندد»‪ ،‬مىگويد‪ :‬او در‬
‫ابتداى روز در صدد دريافت و جنگ با پيامبر ص بود‪ ،‬و در آخر روز پاسدار و نگهبانش‪.‬‬
‫و (‪ )99/2‬قصه سراقه به روايت براء نزد احمد در باب هجرت و در بخش هجرت‬
‫پيامبر ص گذشت‪.‬‬

‫هلك گردانيدن اربد بن قيس و عامربن طفيل‬


‫َ‬
‫طبرانى از ابن عباس (رضىالل ّه عنهما) روايت نموده كه‪ :‬اربد بن قيس و عامربن‬
‫طفيل نزد رسول خدا ص به مدينه آمدند‪ ،‬و در حالى نزدش فرا رسيدند كه وى‬
‫نشسته بود‪ ،‬و در پيش رويش نشستند‪ ،‬عامربن طفيل گفت‪ :‬اى محمد‪ ،‬اگر اسلم‬
‫بياورم برايم چه مىدهى؟ رسول خدا ص گفت‪« :‬براى تو آنچه است كه براى‬
‫مسلمانان است‪ ،‬و بالى تو آنچه است كه بالى مسلمانان است»‪ ،‬عامربن طفيل‬
‫گفت‪ :‬اگر اسلم بياورم‪ ،‬كار را بعد از خودت به من مىسپارى؟ رسول خدا ص گفت‪:‬‬
‫«اين نه براى تو مىباشد و نه براى قومت‪ ،‬ولى تو را فرمانده سواراكاران تعيين‬
‫مده»‪ ،‬نوشته مىبود‪ ،‬و چون مىخواستند كارى را انجام دهند كه در آن متردد مىبودند آن تيرها را در‬
‫كوزه و يا كيسهاى مىانداختند‪ ،‬بعدا ً يكى از آنها را از ميان بر مىداشتند‪ ،‬اگر در آن «افعل» و يا‬
‫«نعم» نوشته مىبود آن كار را انجام مىدادند و در غير آن تركش مىنمودند‪ ،‬ولى خداوند عزوجل اين‬
‫عمل را به صراحت رد نمود و در حرمت آن آياتى را نازل كرد كه از آن جمله آيت سوم سوره‬
‫مائده مىباشد‪ .‬هدف سراقه در اين حديث همين است‪ ،‬سراقه كه در آن وقت مشرك بود وقتى‬
‫خواست در صدد دستگيرى پيامبر ص خارج شود اول ً رو به طرف تيرهاى خود آورد ولى از شدت‬
‫حرص طبق هدايت و راهنمايى تيرهايش نيز عمل نكرد‪ .‬م‪.‬‬

‫‪119‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫مىكنم»‪ ،‬گفت‪ :‬من همين اكنون فرمانده سواركاران نجد هستم‪ ،‬باديهها را براى من‬
‫بسپار‪ ،‬و شهر را تو بگير‪ ،‬رسول خدا ص گفت‪« :‬نخير»‪ .‬هنگامى كه از نزد پيامبر ص‬
‫روى گردانيدند‪ ،‬عامر گفت‪ :‬به خدا سوگند‪ ،‬اينجا را بر تو پر از اسبان و مردان خواهم‬
‫نمود‪ ،‬رسول خدا ص برايش گفت‪« :‬خداوند تو را باز مىدارد»‪ ،‬هنگامى اربد و عامر‬
‫بيرون گرديدند‪ ،‬عامر گفت‪ :‬اى اربد‪ ،‬من محمد ص را با صحبت‪ ،‬از تو مشغول‬
‫مىسازم‪ ،‬و تو وى را با شمشير بزن‪ ،‬چون مردم وقتى تو محمد ص را به قتل‬
‫برسانى‪ ،‬ديگر كارى نمىكنند‪ ،‬و به ديه راضى مىشوند‪ ،‬و از جنگ متنفرند‪ ،‬به اين‬
‫صورت ما براى شان ديه مىدهيم‪ ،‬اربد گفت‪ :‬اين كار را مىكنم‪ ،‬بعد هر دوى شان‬
‫دوباره به سوى پيامبر ص برگشتند‪ ،‬عامر گفت‪ :‬اى محمد ص‪ ،‬با من برخيز همراهت‬
‫صحبت مىكنم‪ ،‬رسول خدا ص همراه وى برخاست‪ ،‬و هر دوى شان پهلوى ديوارى‬
‫نشستند‪ ،‬و رسول خدا ص همراهش درنگ نمود و به صحبت پرداخت‪ ،‬اربد‬
‫شمشيرش را از نيام بيرون نمود‪ ،‬و هنگامى كه دستش را بر شمشير گذاشت‪،‬‬
‫دستش بر دستگير شمشير خشك گرديد‪ ،‬و نتوانست شمشير را از نيام در آورد‪ ،‬بنابر‬
‫اين اربد در زدن بر عامر تأخير نمود‪ ،‬آن گاه رسول خدا ص ملتفت گرديد‪ ،‬و اربد و‬
‫عملى را كه انجام مىداد ديد‪ ،‬و از نزد آنان برگشت‪ ،‬هنگامى كه عامر و اربد از نزد‬
‫رسول خدا ص بيرون گرديدند‪ ،‬در حره ‪ -‬حره واقم ‪ -‬پايين شدند‪ ،‬در اين فرصت‬
‫َ‬
‫سعدبن معاذ و اسيدبن حضير (رضىالل ّه عنهما) به سوى آنان بيرون شدند و گفتند‪:‬‬
‫اى دشمنان خدا برويد‪ ،‬خداوند لعنت تان كند‪ .‬عامر گفت‪ :‬اى سعد اين كيست؟ گفت‪:‬‬
‫اين اسيدبن حضير كتائب است‪ ،‬بعد هر دو بيرون شدند و وقتى به رقم‪ 1‬رسيدند‪ ،‬در‬
‫آنجا خداوند بر اربد صاعقهاى فرستاد و به قتلش رسانيد‪ ،‬و عامر به راهش ادامه داد‪،‬‬
‫و وقتى به جريم رسيد‪ ،‬در آنجا خداوند زخمى را فرستاد و او به آن دچار گرديد‪ ،‬و‬
‫شب در خانه زنى از بنى سلول وى را فرا رسيد‪ ،‬وى زخمش را كه در حلقش بود‬
‫دست مىزد و مىگفت‪ :‬دانهاى است چون دانه شتر‪ ،‬در خانه يك زن سلولى‪ ،‬وى‬
‫دوست نداشت كه در خانه اين زن بميرد‪ ،‬بعد از آن اسبش را سوار گرديد‪ ،‬زخم بر‬
‫وى شدت اختيار نمود‪ ،‬تا اين كه در حالت بازگشت بر اثر آن درگذشت‪ ،‬و درباره اين‬
‫دو خداوند نازل فرمود‪:‬‬
‫[ اللّه يعلم ما تمل كل أنثى] تا به اين قولش‪ [ :‬و مالم من دونه من وال](الرعد‪)8 - 11 :‬‬
‫ترجمه‪« :‬خداوند آنچه را هر ماده در شكم بر مىدارد مىداند‪ ...‬و آنان هيچ كار سازى‬
‫جز وى ندارند»‪.‬‬
‫مىگويد‪ :‬حراست كنندگان امر خدا‪ ،‬محمد ص را حفاظت مىكنند‪ ،‬بعد از آن خداوند‬
‫اربد را و آنچه را وى بدان به قتل رسانيده شد‪ ،‬ذكر نموده‪ ،‬و فرموده‪:‬‬
‫[ و يرسل الصواعق]‪ .‬الية (الرعد ‪)13 :‬‬
‫ترجمه‪« :‬و مىفرستد صاعقهها را»‪.‬‬
‫اين چنين در تفسير ابن كثير (‪ )506/2‬آمده است‪.‬‬

‫شكست دشمنان با پرتاب سنگريزهها و خاك‬


‫شكست شان با انداختن ريگ توسط رسول خدا ص در روز حنين‬
‫طبرانى‪ ،‬ابونعيم و ابن عساكر از حارث بن بدل روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬روز حنين‬
‫شاهد رسول خدا ص بودم‪ ،‬همه اصحابش شكست خوردند‪ ،‬مگر عباس بن‬
‫َ‬
‫عبدالمطلب و ابوسفيان بن حارث (رضىالل ّه عنهما)‪ ،‬آن گاه رسول خدا ص با مشتى‬

‫‪ 1‬جايى است در مدينه‪.‬‬

‫‪120‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫از [ريگ] زمين بر روىهاى ما زد و ما شكست خورديم‪ .‬و آنچه در نظر من آمد اين بود‬
‫كه‪ ،‬درخت و سنگى كه هست ما را دنبال مىكنند‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )304/5‬آمده‪.‬‬
‫و ابن منده و ابن عساكر اين را از وى مختصرا ً روايت كردهاند‪.‬‬
‫و يعقوب بن سفيان از عمروبن سفيان ثقفى و غير وى روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪:‬‬
‫مسلمانان در روز حنين شكست خوردند‪ ،‬و با رسول خدا ص جز عباس و ابوسفيان‬
‫بن حارث كسى باقى نماند‪ ،‬مىگويد‪ :‬آن گاه رسول خدا ص مشتى از سنگريزهها را‬
‫گرفت‪ ،‬و آن را بر روى آنها پرتاب نمود‪ ،‬مىافزايد‪ :‬و ما شكست خورديم‪ ،‬و براى ما‬
‫چنان وانمود گرديد‪ ،‬كه هر سنگ و هر درخت سواركارى است و ما را تعقيب مىكند‪.‬‬
‫ثقفى مىگويد‪ :‬به سرعت و شتاب بر اسب خود فرار نمودم تا اين كه داخل طائف‬
‫گرديدم‪ .‬اين چنين در البدايه (‪ )332/4‬آمده است‪.‬‬
‫َ‬
‫شكستشان با ريگ انداختن پيامبر صلىالل ّه عليه و سلم در روز بدر‬
‫طبرانى در الكبير و الوسط از حكيم بن حزام روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬صدايى را‬
‫شنيديم كه از طرف آسمان به زمين آمد‪ ،‬گويى كه صداى ريگ در طشت باشد‪ ،‬و‬
‫رسول خدا ص آن سنگريزهها را پرتاب نمود و ما شكست خورديم‪ .‬هيثمى (‪)84/6‬‬
‫مىگويد‪ :‬اسناد اين حسن است‪.‬‬
‫و نزد وى همچنان از او روايت است كه گفت‪ :‬در روز بدر‪ ،‬رسول خدا ص امر نمود‪،‬‬
‫و يك مشت سنگريزه را گرفت‪ ،‬و روبروى ما ايستاد‪ ،‬و آن را پرتاب نمود و گفت‪:‬‬
‫روىها زشت گردند‪ ،‬و ما شكست خورديم‪ ،‬آن گاه خداوند عزوجل نازل فرمود‪:‬‬
‫[و ما رميت إذا رميت ولكناللّه رمى] (النفال ‪)17 :‬‬
‫ترجمه‪« :‬و نيفكندى مشتى خاك وقتى كه افكندى وليكن خدا افكند»‪.‬‬
‫هيثمى (‪ )84/6‬مىگويد‪ :‬اسناد آن حسن است‪.‬‬
‫َ‬
‫و نزد وى همچنان از ابن عباس (رضىالل ّه عنهما) روايت است كه‪ :‬پيامبر ص براى‬
‫على گفت‪« :‬يك مشت سنگريزه برايم بده»‪ ،‬و او آن را برايش داد‪ ،‬و پيامبر ص آن‬
‫را بر روى قوم انداخت‪ ،‬و همه قوم چشمهاى شان از ريگ پر شد‪ ،‬و اين آيت نازل‬
‫گرديد‪[ :‬و ما رميت إذا رميت ولكناللّه رمى]‪ .‬هيثمى (‪ )84/6‬مىگويد‪ :‬رجال آن رجال صحيح اند‪.‬‬
‫و نزد بيهقى به نقل از يزيدبن عامر سوائى روايت است كه گفت‪ :‬رسول خدا ص‬
‫يك مشت خاك را از زمين گرفت‪ ،‬و آن را بر روىهاى ايشان انداخت و گفت‪:‬‬
‫«برگرديد‪ ،‬روىها زشت گرديد»‪ ،‬و هر يكى با برادرش روبرو مىگرديد‪ ،‬و از افتادن‬
‫خاشاك در چشم هايش شكايت مىنمود‪ .‬اين چنين در البدايه (‪ )333/4‬آمده است‪.‬‬

‫اندك نمودار شدن دشمنان در چشمهاى شان‬


‫َ‬
‫طبرانى از عبدالل ّه ‪ -‬يعنى ابن مسعود ‪ -‬روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬روز بدر در‬
‫چشمهاى ما اندك نمودار گرديدند‪ ،‬حتى براى همراهم كه در پهلويم بود گفتم‪ :‬آيا‬
‫ايشان را هفتاد تن مىپندارى؟ گفت‪ :‬فكر مىكنم صد تن باشند‪ ،‬تا اين كه مردى از‬
‫ايشان را به اسارت گرفتيم‪ ،‬و از وى پرسيديم‪ ،‬گفت‪ :‬هزار تن بوديم‪ .‬اين چنين در‬
‫المجمع (‪ )84/6‬آمده است‪ .‬و ابن ابى حاتم و ابن جرير از ابن مسعود مانند اين را‪،‬‬
‫چنانكه در تفسير ابن كثير (‪ )315/2‬آمده‪ ،‬روايت كردهاند‪.‬‬

‫‪1‬‬
‫نصرت به باد صبا‬

‫‪ 1‬باد صبا‪ ،‬بادى است كه از طرف مشرق مىوزد‪ .‬م‪.‬‬

‫‪121‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫ابن سعد (‪ )71/2‬از سعيدبن جبير روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬واقعه روز خندق در مدينه‬
‫بود‪ ،‬مىافزايد‪ :‬ابوسفيان بن حرب و كسانى كه از قريش از وى پيروى نمودند و‬
‫كسانى كه با وى از كنانه بودند‪ ،‬و عيينه بن حصن و كسانى كه از غطفان وى را دنبال‬
‫نمودند‪ ،‬و طليحه و كسانى كه از بنى اسد وى را پيروى كردند و ابواعور و كسانى كه‬
‫از بنى سليم وى را دنبال نموده بودند آمدند‪ ،‬و در ميان رسول خدا ص و بنى قريظه‬
‫عهد و پيمانى بود‪ ،‬ولى آنان‪ ،‬آن پيمان را نقض كردند‪ ،‬و با مشركين كمك نمودند‪،‬‬
‫پس خداوند تعالى درباره شان نازل فرمود‪:‬‬
‫[ و أنزل الذين ظاهروهم من أهل الكتاب من صياصيهم]‪( .‬الحزاب ‪)26 :‬‬
‫ترجمه‪« :‬و خداوند كسانى را از اهل كتاب‪ ،‬كه (مشركان عرب) از ايشان حمايت‬
‫نموده بودند‪ ،‬از قصرها و قلعههاى مستحكم شان پايين نمود»‪.‬‬
‫آن گاه جبريل عليه السلم در حالى كه باد را با خود همراه داشت آمد‪ ،‬رسول خدا‬
‫ص هنگامى كه جبريل را ديد گفت‪« :‬آگاه باشيد‪ ،‬بشارت بادا براى تان»‪ ،‬سه بار‪،‬‬
‫خداوند باد را بر ايشان روان نمود‪ ،‬و باد خيمههاى شان را در هم كوبيد‪ ،‬ديگها را‬
‫مقلوب ساخت‪ ،‬اقامتگاهها را زير خاك كرد‪ ،‬بندها را قطع ساخت‪ ،‬و آنان به راه‬
‫افتادند‪ ،‬و هيچكس به كسى توجه نمىنمود‪ ،‬و خداوند تعالى درباره شان نازل فرمود‪:‬‬
‫[ إذ جاءتكم جنود فأرسلنا عليهم ريا و جنودا ل تروها](الحزاب‪)9:‬‬
‫ترجمه‪« :‬هنگامى كه لشكرهايى به سراغ شما آمدند‪ ،‬ولى ما باد و طوفان سختى با‬
‫لشكريانى بر آنها فرستاديم كه آنها را نمىديديد»‪.‬‬
‫آن گاه رسول خدا ص برگشت‪.‬‬
‫و نزد وى هم چنان (‪ )77/2‬از حميدبن هلل روايت است كه گفت‪ :‬در ميان پيامبر ص‬
‫و بنى قريظه عهد و پيمان سستى وجود داشت‪ ،‬وقتى احزاب با آن همه سربازهاى‬
‫شان هجوم آوردند‪ ،‬آنان عهد خويش را نقض كردند‪ ،‬و با مشركين بر خلف رسول‬
‫خدا ص همكارى نمودند‪ ،‬آن گاه خداوند سربازان و باد را فرستاد‪ ،‬و آنان فراركنان به‬
‫راه افتادند‪ ،‬و ديگران در قلعههاى شان باقى ماندند‪ ...‬و حديث را در غزوه بنى‬
‫قريظه ذكر نموده است‪.‬‬
‫َّ‬
‫و بزار از ابن عباس (رضىالله عنهما) روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬باد صبا در شب احزاب‬
‫نزد باد شمال آمد و گفت‪ :‬حركت كن و رسول خدا ص را نصرت بده‪ ،‬باد شمال‬
‫گفت‪ :‬زن آزاد در شب جايى نمىرود‪ ،‬به اين صورت بادى كه رسول خدا ص به آن‬
‫نصرت داده شد‪ ،‬باد صبا بود‪ .‬هيثمى (‪ )66/6‬مىگويد‪ :‬رجال آن رجال صحيح اند‪ .‬و‬
‫ابن ابى حاتم اين را از ابن عباس روايت نموده‪ ،‬و ابن جرير از عكرمه به معناى اين‬
‫را‪ ،‬چنانكه در تفسير ابن كثير (‪ )470/3‬آمده‪ ،‬روايت كرده است‪.‬‬

‫در زمين فرو رفتن دشمنان و هلك گرديدن شان‬


‫بزار از بريده روايت نموده كه‪ :‬مردى در روز احد گفت‪ :‬بار خدايا‪ ،‬اگر محمد ص بر‬
‫حق باشد مرا در زمين فرو ببر‪ ،‬مىگويد‪ :‬آن گاه در زمين فرو برده شد‪ .‬هيثمى (‬
‫‪ )122/6‬مىگويد‪ :‬رجال آن رجال صحيح اند‪.‬‬
‫و ابونعيم در الدلئل (ص ‪ )176‬از نافع بن عاصم روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬كسى كه‬
‫َ‬
‫روى رسول خدا ص را خون نموده بود‪ ،‬عبدالل ّه بن قمئه مردى از هذيل‪ 1‬بود‪ ،‬خداوند‬
‫بز كوهى را بر وى مسلط گردانيد‪ ،‬آن بز وى را به شاخ زد و به قتلش رسانيد‪.‬‬

‫‪ 1‬محفوظ‪ ،‬و چنانكه در ابن هشام و طبرى آمده‪ ،‬وى از بنى ليث مىباشد‪.‬‬

‫‪122‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫از بين رفتن بينايى به دعاءهاىشان‬


‫گرفت بينايى جوانانى از قريش به دعاى پيامبر ص در روز حديبيه‬
‫َ‬
‫احمد از عبدالل ّه بن مغفل مزنى روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬در حديبيه با رسول خدا‬
‫ص بوديم‪ ...‬و حديث را در صلح حديبيه ذكر نموده‪ ،‬و در آن آمده‪ ،‬در حالى كه ما در‬
‫آن حالت قرار داشتيم‪ ،‬ناگهان سى جوان كه سلح بر تن داشتند بر ما آشكار‬
‫گرديدند‪ ،‬و به طرف ما حمله نمودند‪ ،‬آن گاه رسول خدا ص بر ايشان دعاء فرمود‪ ،‬و‬
‫خداوند بينايى شان را گرفت‪ ،‬و ما به سوى شان برخاستيم و گرفتيم شان‪ ،‬رسول‬
‫خدا ص گفت‪« :‬آيا در پناه كسى آمدهايد؟ و آيا كسى براى تان امان داده است؟»‬
‫گفتند‪ :‬نخير‪ ،‬آن گاه رهاى شان نمود‪ ،‬و همين بود كه خداوند نازل فرمود‪:‬‬
‫[و هو الذى كفّ أيديهم عنكم و أيديكم عنهم ببطن مكة من بعد أن أظهركم عليهم‪ ،‬و كاناللّه با تعملون بصيا]‪( .‬الفتح ‪:‬‬
‫‪)24‬‬
‫ترجمه‪« :‬و او ذاتى است كه دستهاى آنان را از شما و دستهاى شما را از آنان در دل‬
‫مكه‪ ،‬بعد از آن كه شما را بر ايشان غالب گردانيد‪ ،‬باز داشت‪ ،‬و خدا به آنچه عمل‬
‫مىكنيد بيناست»‪.‬‬
‫هيثمى (‪ )145/6‬مىگويد‪ :‬رجال آن رجال صحيح اند‪ .‬و نسائى مانند اين را‪ ،‬چنانكه در‬
‫تفسير ابن كثير (‪ )192/4‬آمده‪ ،‬روايت نموده است‪.‬‬

‫از بين رفتن بينايى مردى به دعاى على‬


‫طبرانى در الوسط از زاذان روايت نموده كه‪ :‬على حديثى را بيان داشت و مردى‬
‫تكذيبش نمود‪ ،‬على برايش گفت‪ :‬اگر دروغگو باشى بر تو دعاء مىكنم؟ گفت‪ :‬دعاء‬
‫كن‪ ،‬و على بر وى دعاى بد نمود‪ ،‬موصوف تا هنوز از جايش حركت ننموده بود‪ ،‬كه‬
‫بيناييش از بين رفت‪ .‬هيثمى (‪ )116/9‬مىگويد‪ :‬در اين عماربن حضرمى آمده‪ ،‬و او را‬
‫نشناختم‪ ،‬و بقيه رجال آن ثقهاند‪.‬‬
‫و ابونعيم در الدلئل (ص ‪ )211‬از عمار روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬على حديثى را‬
‫براى مردى بيان داشت‪ ،‬وى تكذيبش نمود‪ ،‬و تا هنوز از جايش برنخاسته بود كه كور‬
‫گرديد‪ .‬و نزد ابن ابى الدنيا از زاذان روايت است كه مردى براى على حديثى را‬
‫بيان داشت‪ ،‬على گفت‪ :‬تو را چنان مىپندارم كه برايم دروغ گفتى‪ ،‬گفت‪ :‬نه‪ ،‬اينطور‬
‫ننمودهام‪ ،‬على گفت‪ :‬اگر دروغ گفته باشى برايت دعاى بد مىكنم؟ گفت‪ :‬دعاء كن‪،‬‬
‫وى دعاء نمود‪ ،‬و او تا هنوز از جايش حركت ننموده بود كه كور گرديد‪ .‬اين چنين در‬
‫البدايه (‪ )5/8‬آمده است‪.‬‬

‫از بين رفتن بينايى چشم زنى به دعاى سعيدبن زيد‬


‫َ‬
‫ابونعيم در الحليه (‪ )96/1‬از ابن عمر (رضىالل ّه عنهما) روايت نموده كه‪ :‬مروان‬
‫تعدادى از مردم را نزد سعيدبن زيد روان نمود‪ ،‬تا درباره اروى دختر اويس همراهش‬
‫صحبت كنند ‪ -‬آن زن در چيزى با وى دعوى نموده بود ‪ -‬سعيد گفت‪ :‬مرا چنان‬
‫مىپندارند كه بر وى ظلم مىكنم‪ ،‬در حالى كه از رسول خدا ص شنيدم مىگويد‪« :‬كسى‬
‫كه يك وجب زمين را به ظلم بگيرد‪ ،‬خداوند روز قيامت از هفت زمين به گردنش‬
‫طوق مىاندازد»‪ ،‬بار خدايا‪ ،‬اگر دروغگو باشد‪ ،‬تا كورش نساختهاى نميرانش‪ ،‬و قبرش‬
‫را در چاهش بگردان‪ ،‬مىگويد‪ :‬به خدا سوگند‪ ،‬تا اين كه كور نشد‪ ،‬نمرد‪ ،‬و با ترس و‬
‫احتياط بيرون گرديد و در منزلش مىگشت‪ ،‬كه ناگهان در چاهش افتاد‪ ،‬و همان چاه‬
‫قبرش گرديد‪ ،‬اين را هم چنان از عروه به مثل آن روايت كرده است‪.‬‬

‫‪123‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫و نزد وى هم چنان (‪ )97/1‬از ابوبكربن محمد بن عمروبن حزم روايت است كه‪:‬‬
‫اروى از سعيدبن زيد نزد مروان بن حكم شكايت برد و چيزى باليش دعوى نمود‪،‬‬
‫سعيد گفت‪ :‬بار خدايا‪ ،‬وى ادعا نموده كه من بر وى ظلم نمودهام‪ ،‬اگر دروغگو باشد‬
‫چشمش را كور كن‪ ،‬و در چاه بيفكنش‪ ،‬و از حق من نورى ظاهر بگردان‪ ،‬كه براى‬
‫مسلمان واضح سازد كه من بر وى ظلم ننمودهام‪ ،‬مىگويد‪ :‬در حالى كه آنان در اين‬
‫حالت قرار داشتند‪ ،‬ناگهان از دره عقيق چنان سيلبى آمد‪ ،‬كه مثل آن هرگز نيامده‬
‫بود‪ ،‬و همان حدى را كه باليش اختلف داشتند آشكار گردانيد‪ ،‬و پديدار گرديد كه‬
‫سعيد در آن صادق بوده است‪ ،‬و آن زن ماهى درنگ نكرده بود‪ ،‬كه كور گرديد‪ ،‬و در‬
‫حالى كه بالى زمينش گشت مىزد‪ ،‬ناگهان در چاهش افتاد‪ ،‬مىگويد‪ :‬ما در حالى كه‬
‫بچه و خردسال بوديم‪ ،‬از مردم مىشنيديم كه به يك ديگر مىگفتند‪ :‬خداوند تو را چنان‬
‫كور كند‪ ،‬كه اروى را كور ساخت‪ ،‬ما گمان مىكرديم كه هدفشان از «اروى» همان‬
‫«اروائى» است كه از جمله حيوانات وحشى مىباشد‪ ،‬ولى هدف از آن درگير شدن‬
‫دعاى سعيدبن زيد در قبال همان زن بوده است‪ 1،‬و هدف از صحبت مردم هم‪ ،‬همان‬
‫قبول شدن دعاى سعيد درباره همان زن به درگاه خداوند بوده است‪.‬‬
‫َ‬
‫از بين رفتن چشم مردى به سبب دعاى بدش بر حسين بن على (رضىالل ّه عنهما)‬
‫طبرانى از ابورجاى عطاردى روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬على و هيچ كسى از اهل بيت‬
‫را دشنام ندهيد‪ ،‬چون همسايه ما از بلهجيم گفت‪ :‬آيا به حسين بن على فاسق نگاه‬
‫نمىكنيد‪ ،‬خداوند كشتش؟ آن گاه خداوند وى را به دو نقطه سفيد در چشمش مبتل‬
‫ساخت و بينايى اش را از بين برد‪ .‬هيثمى (‪ )196/9‬مىگويد‪ :‬رجال آن رجال صحيح‬
‫اند‪.‬‬

‫عودت بينايى به دعاءهاى شان‬


‫برگرديدن بينايى گروهى از قريش به دعاى پيامبر ص‬
‫َّ‬
‫ابونعيم در دلئل النبوه (ص ‪ )63‬از ابن عباس (رضىالله عنهما) روايت نموده‪ ،‬كه‬
‫گفت‪ :‬رسول خدا ص در مسجد قرائت مىنمود‪ ،‬و به جهر قرائت مىكرد‪ ،‬حتى كه‬
‫تعدادى از قريش از آن اذيت گرديدند‪ ،‬به حدى كه برخاستند تا وى را بگيرند‪ ،‬ناگهان‬
‫متوجه شدند كه دستهاى همه شان بر گردنهاى شان بسته شده است‪ ،‬و كور‬
‫گرديدهاند و ديده نمىتوانند‪ ،‬آن گاه نزد پيامبر ص آمدند و گفتند‪ :‬اى محمد ص تو را به‬
‫خدا و رحم دارى سوگند مىدهيم ‪ -‬مىگويد‪ :‬و با هر شاخهاى از قريش پيامبر ص‬
‫قرابت و نزديكى داشت ‪ ، -‬آن گاه پيامبر ص دعاء نمود‪ ،‬و آن حالت از ايشان زايل‬
‫گرديد‪ ،‬و اين آيات نازل شد‪:‬‬
‫[يس‪ .‬والقرآن الكيم‪ .‬إنك لن الرسلي] تا به اين قول خداوند [سوا ٌء عليهم أأنذرتم أم ل تنذر هم ل‬
‫يؤمنون](يس‪)1-10:‬‬
‫ترجمه‪« :‬يس‪ ،‬قسم به قرآن با حكمت‪ .‬كه تو از رسولن هستى‪ ...‬براى آنان يكسان‬
‫است‪ ،‬كه بترسانى شان‪ ،‬يا نترسانى شان‪ ،‬ايمان نمىآورند»‪.‬‬
‫مىافزايد‪ :‬و از آن تعداد هيچكسى ايمان نياورد‪.‬‬

‫برگرديدن چشم قتاده به دعاى پيامبر ص در روز احد‬

‫‪ 1‬در عربى‪« :‬اروى» بز كوهى را مىگويند‪ .‬م‪.‬‬

‫‪124‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫طبرانى از قتاده بن نعمان روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬كمانى براى رسول خدا ص‬
‫اهداء گرديد‪ ،‬و رسول خدا ص در روز احد آن را به من داد‪ ،‬و با آن در پيش روى‬
‫پيامبر خدا ص تير انداختم حتى كه يك طرفش شكست‪ ،‬و در جايم همانطور در پيش‬
‫روى رسول خدا ص باقى ماندم و تيرها را با رويم دفع مىنمودم‪ ،‬هرگاه تيرى از آنها‬
‫به سوى روى پيامبر خدا ص كج مىشد و ميل مىكرد‪ ،‬من روى و سرم را به طرف آن‬
‫مىنمودم‪ ،‬تا روى پيامبر خدا ص را نگه دارم‪ ،‬البته بدون اين كه تيراندازم‪ ،‬آخرين تير‬
‫از آن تيرها همان تيرى بود كه بر اثر آن سياهى چشمم بر گونهام افتاد‪ ،‬و تجمع‬
‫مشركان پراكنده گرديد‪ ،‬آن گاه من سياهى چشمم را در كف دستم گرفتم‪ ،‬و با آن‬
‫كه در كف دستم قرار داشت به سوى رسول خدا ص شتافتم‪ ،‬هنگامى كه پيامبر خدا‬
‫ص آن را ديد‪ ،‬چشم هايش اشك ريخت‪ ،‬و گفت‪« :‬بار خدايا‪ ،‬قتاده نبى ات را با‬
‫رويش نگه داشت‪ ،‬بنابراين اين چشمش را نيكوترين چشم هايش و تيزبينترين آنها‬
‫بگردان»‪ .‬و آن چشمش نيكوترين و تيزبينترين چشم هايش گشت‪ .‬هيثمى (‪)297/8‬‬
‫مىگويد‪ :‬در اسناد آن كسانى است كه نشناختم شان‪ .‬ابونعيم اين را در الدلئل (ص‬
‫‪ )174‬از قتاده به مثل آن روايت كرده‪ ،‬و ابن سعد (‪ )453/3‬اين را از عاصم بن‬
‫عمربن قتاده به اختصار روايت نموده است‪.‬‬
‫و اين را دار قطنى و ابن شاهين از محمودبن لبيد از قتاده روايت نمودهاند كه‪ :‬در‬
‫روز احد چشم وى مورد اصابت قرار گرفت‪ ،‬و بر گونهاش افتاد‪ ،‬و پيامبر ص آن را‬
‫دوباره به جايش برگردانيد‪ ،‬و آن صحيحترين چشم هايش شد‪ .‬و دار قطنى و بيهقى‬
‫از ابوسعيد خدرى از قتاده مثل آن را روايت كردهاند‪ .‬اين چنين در الصابه (‪)225/3‬‬
‫آمده است‪ .‬و ابونعيم اين را در الدلئل (ص ‪ )174‬از قتاده به مانند آن روايت نموده‪،‬‬
‫و در روايت وى آمده‪ :‬و آن نيكوترين و تيزبينترين چشم هايش گرديد‪.‬‬
‫بغوى و ابويعلى از عاصم بن عمربن قتاده از قتاده بن نعمان روايت نمودهاند كه‪:‬‬
‫چشم وى در روز بدر مورد اصابت قرار گرفت‪ ،‬و سياهى آن بر گونهاش روان گرديد‪،‬‬
‫خواستند آن را قطع نمايند‪ ،‬بعد گفت‪ :‬نخير‪ ،‬تا اينكه با رسول خدا ص مشوره كنيم‪ ،‬و‬
‫همراهش مشوره نمودند‪ ،‬گفتند‪« :‬نخير»‪ ،‬بعد از آن وى را خواست‪ ،‬و كف دستش را‬
‫بر سياهى چشم وى گذاشت و فشارش داد‪ ،‬آن گاه وى چنان صحيح و سالم شد كه‬
‫دانسته نمىشد كدام يكى از چشم هايش از بين رفته بود‪ .‬اين چنين در الصابه (‬
‫‪ )225/3‬آمده است‪ .‬هيثمى (‪ )298/8‬مىگويد‪ :‬در اسناد ابويعلى يحيى بن عبدالحميد‬
‫حمانى آمده‪ ،‬و او ضعيف مىباشد‪.‬‬

‫رفتن درد و اذيت از چشم بعضى اصحاب به دعاء و فعل پيامبر ص‬


‫ابويعلى از عبدالرحمن بن حارث بن عبيده از جدش روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬در روز‬
‫احد چشم ابوذر مورد اصابت قرار گرفت‪ ،‬رسول خدا ص در آن آب دهنش را‬
‫انداخت‪ ،‬و همان چشمش صحيحترين چشم هايش گرديد‪ .‬هيثمى (‪ )298/8‬مىگويد‪:‬‬
‫در اين عبدالعزيز بن عمران آمده‪ ،‬و او ضعيف مىباشد‪.‬‬
‫و ابونعيم در الدلئل (ص ‪ )223‬از رفاعه بن رافع روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬در روز‬
‫بدر به تيرى زده شدم‪ ،‬و چشمم را بركند‪ ،‬آن گاه رسول خدا ص در آن آب دهنش را‬
‫انداخت و برايم دعاء نمود‪ ،‬و ديگر هيچ اذيتم نكرد‪.‬‬
‫و ابن ابى شيبه از مردى از بنى سلمان از مادرش روايت نموده كه‪ :‬دايىاش حبيب‬
‫بن فويك برايش حكايت نمود‪ ،‬كه پدرش وى را نزد رسول خدا ص برد‪ ،‬البته در حالى‬
‫كه چشم هايش سفيد بود‪ ،‬و با آنها چيزى را ديده نمىتوانست‪ ،‬پيامبر ص پرسيدش‪،‬‬
‫گفت‪ :‬شترم را تعليم مىدادم‪ ،‬و رام مىكردم‪ ،‬ناگاه پايم بر تخم مارى اصابت نمود و‬

‫‪125‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫چشمم كور گرديد‪ ،‬آن گاه رسول خدا ص در چشم هايش دم انداخت و او بينا شد‪،‬‬
‫راوى مىگويد‪ :‬او را در حالى كه هشتاد سال عمر داشت و چشم هايش سفيد بود‪،‬‬
‫ديدم كه تار را داخل سوزن مىنمود‪ .‬ابن سكن مىگويد‪ :‬اين را غير محمدبن بشر‬
‫كسى روايت نكرده‪ ،‬و از حبيب جز همين حديث‪ ،‬ديگر حديثى را نمىدانم كه روايت‬
‫شده باشد‪ .‬اين چنين در الصابه (‪ )308/1‬آمده است‪ .‬و طبرانى هم چنان مثل اين‬
‫را از مردى از سلمان بن سعيد از مادرش روايت نموده‪ ،‬مگر اين كه در روايت وى‬
‫آمده‪ :‬شترهايم را حركت مىدادم‪ .‬هيثمى (‪ )298/8‬مىگويد‪ :‬در اين كسانى است كه‬
‫من نشناختم شان‪ .‬و ابونعيم اين را در الدلئل (ص ‪ )223‬به اين اسناد و به مثل آن‬
‫روايت نموده‪ ،‬و در روايت وى آمده‪ :‬شترانم را تمرين مىدادم‪.‬‬

‫برگرديدن بينايى زنّيره‬


‫فاكهى و ابن منده از سعدبن ابراهيم روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬زنيره رومى بود‪ ،‬و‬
‫َ‬
‫اسلم آورد (رضىالل ّه عنها)‪ ،‬در اين موقع بينايىاش از بين رفت‪ ،‬مشركان گفتند‪ :‬لت و‬
‫عزى كورش ساختند‪ ،‬زنيره گفت‪ :‬من به لت و عزى كافر شدهام‪ ،‬آن گاه خداوند‬
‫بنيايى اش را به وى برگردانيد‪ .‬و نزد محمدبن عثمان بن ابى شيبه در تاريخش از‬
‫َ‬
‫انس روايت است كه گفت‪ :‬ام هانى دختر ابوطالب (رضىالل ّه عنها) برايم گفت‪:‬‬
‫ابوبكر زنيره را آزاد گردانيد‪ ،‬و هنگامى كه آزادش ساخت كور گرديد‪ ،‬آن گاه‬
‫قريش گفتند‪ :‬چشم و بينايى وى را لت و عزى از بين بردهاند‪ ،‬زنيره گفت‪ :‬دروغ‬
‫گفتهاند‪ ،‬سوگند به خانه خدا‪ ،‬كه لت و عزى نه چيزى را دور مىسازند و نه نفع‬
‫رسانيده مىتوانند‪ ،‬آن گاه خداوند بينايىاش را به وى برگردانيد‪ .‬اين چنين در الصابه (‬
‫‪ )312/4‬آمده است‪.‬‬

‫لرزش اطاقهاى دشمنان به تهليل و تكبير لرزش اطاق هرقل روم‬


‫حاكم از هشام بن عاص اموى روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬من و مرد ديگرى به نزد‬
‫هرقل ‪ -‬صاحب روم ‪ -‬به خاطر دعوت وى به سوى اسلم فرستاده شديم‪ ،‬حركت‬
‫كرديم تا اين كه به غوطه دمشق رسيديم‪ ،‬و در آنجا نزد جبله بن ايهم غسانى پايين‬
‫گرديديم‪ ،‬هنگامى كه نزدش وارد شديم او بر تختى نشسته بود‪ .‬مردى را نزد ما‬
‫فرستاد تا از طريق او همراهش صحبت كنيم‪ ،‬ولى ما گفتيم‪ :‬به خدا ما با فرستادهاى‬
‫صحبت نخواهيم كرد‪ ،‬چون به نزد پادشاه فرستاده شدهايم‪ ،‬اگر او اجازه بدهد‪،‬‬
‫همراهش صحبت مىكنيم‪ ،‬وگرنه با فرستادهاى صحبت نمىنماييم‪ ،‬فرستاده او دوباره‬
‫به طرفش برگشت و او را از اين قضيه خبر داد‪ .‬مىگويد‪ :‬پادشاه براى مان اجازه داد‪،‬‬
‫و گفت‪ :‬حرفهايتان را بگوييد‪ ،‬هشام بن عاص همراهش صحبت نمود‪ ،‬و او را به‬
‫اسلم دعوت نمود‪ ،‬وى در اين حالت لباس سياه بر تن داشت‪ .‬هشام پرسيد‪ :‬اين‬
‫چيزى كه بر دوش شماست چيست؟ جواب داد‪ :‬اين را پوشيده و سوگند ياد كردهام‪،‬‬
‫كه تا شما را از سرزمين شام اخراج نكنم‪ ،‬آن را از تنم بيرون نخواهم كرد‪ .‬برايش‬
‫گفتيم‪ :‬به خدا سوگند‪ ،‬ما همين جايى را كه نشستهاى از تو خواهيم گرفت‪ ،‬و إن‬
‫َ‬
‫شاءالل ّه پادشاهى پادشاه بزرگ را نيز خواهيم گرفت‪ ،‬و اين را محمد ص پيامبرمان به‬
‫ما خبر داده است‪ .‬گفت‪ :‬شما اهل اين نيستيد‪ ،‬بلكه آنها قومى هستند كه در روز‬
‫روزه مىگيرند‪ ،‬و در شب قيام مىنمايند‪ ،‬روزه شما چگونه است؟ ما آن را برايش بيان‬
‫كرديم‪ ،‬و رويش از سياهى پر گرديد و گفت‪ :‬برخيزيد‪ ،‬و كسى را با ما به سوى‬
‫پادشاه‪ 1‬فرستاد‪.‬‬
‫‪ 1‬به سوى هرقل‪.‬‬

‫‪126‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫بعد ما بيرون گرديديم [و به طرف هرقل رفتيم]‪ ،‬وقتى به نزديك شهر رسيديم‪ ،‬همان‬
‫كسى كه با ما بود براى مان گفت‪ :‬اين چهارپايان شما اجازه ورود به شهر پادشاه را‬
‫ندارند‪ ،‬اگر خواسته باشيد شما را بر اسبهاى تاتارى و قاطرها سوار نموده داخل‬
‫شهر مىسازيم‪ ،‬گفتيم‪ :‬به خدا سوگند‪ ،‬جز بر اينها وارد شهر نمىشويم‪ ،‬آن گاه نزد‬
‫پادشاه روان نمودند‪ ،‬كه اينان از قبول اين امر سرباز مىزنند‪ ،‬و او براى شان دستور‬
‫داد‪ ،‬كه ما بر سوارىهاى خودمان داخل شويم‪ ،‬و ما بر آنها در حالى كه شمشيرهاى‬
‫مان را بر گردن آويخته بوديم وارد گرديديم‪ ،‬تا اين كه به اطاق پادشاه رسيديم‪ ،‬در‬
‫آنجا شترهاى مان را در حالى در پاى ديوار اطاق خوابانيديم كه وى به سوى ما نگاه‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫مىنمود‪ ،‬گفتيم‪ :‬لإله إل َّ الل ّه والل ّه اكبر‪ ،‬خدا مىداند كه اطاق لرزيد‪ ،‬حتى چنان گرديد‬
‫كه انگار درخت خرمايى باشد كه باد مىلرزاندش‪ ،‬مىگويد‪ :‬وى كسى را نزد ما روان‬
‫نمود‪ ،‬كه اين حق شما نيست‪ ،‬كه دين تان را بر ما آشكار سازيد‪ ،‬و نزد ما روان نمود‪،‬‬
‫كه داخل شويد‪ ،‬و ما در حالى نزدش داخل گرديديم‪ ،‬كه بر فرشى نشسته بود و‬
‫فرماندهان روم نزدش حضور داشتند‪ ،‬و همه چيز در مجلس وى سرخ بود‪ ،‬ما حولش‬
‫هم سرخ بود‪ ،‬و جامه سرخ بر تن داشت‪ ،‬ما برايش نزديك شديم و او خنديد و گفت‪:‬‬
‫چه باكى بر شما مىبود‪ ،‬اگر براى من همان تحيهاى را پيش مىنموديد‪ ،‬كه در مابين‬
‫خودتان معمول است؟ و ناگهان متوجه شديم‪ ،‬كه نزدش مردى است كه عربى را با‬
‫فصاحت مىداند و زياد حرف مىزند‪ ،‬گفتيم‪ :‬تحيه ما در ميان خودمان براى تو حلل‬
‫نيست‪ ،‬و تحيه تو كه به آن تحيه داده مىشوى‪ ،‬براى ما حلل نيست كه به آن تحيه ات‬
‫بدهيم‪ ،‬گفت‪ :‬تحيه تان در ميان خودتان چطور است؟ گفتيم‪ :‬السلمعليك‪ ،‬گفت‪ :‬به‬
‫پادشاه تان چگونه تحيه مىدهيد؟ گفتيم‪ :‬به همين‪ ،‬گفت‪ :‬چگونه براى شما جواب‬
‫َّ‬
‫مىدهد‪ ،‬گفتيم‪ :‬به همين‪ ،‬پرسيد‪ :‬بزرگترين سخن تان كدام است؟ گفتم‪ :‬ل اله الالله‬
‫َ‬
‫والل ّه اكبر‪ ،‬هنگامى آن را به زبان آورديم‪ ،‬خدا مىداند كه اطاق لرزيد‪ ،‬حتى كه سرش‬
‫را به سوى آن بلند نموده گفت‪ :‬آيا اين كملهاى را كه گفتيد و اطاق از آن لرزيد‪،‬‬
‫هرگاهى كه در خانههاى تان بگوييد‪ ،‬اطاقهاى تان بر شما مىلرزد؟ گفتيم‪ :‬نخير‪ ،‬اين را‬
‫فقط نزد تو ديديم كه چنين مىكند‪ ،‬گفت‪ :‬دوست دارم‪ ،‬كه هر گاهى شما اين را به‬
‫زبان آريد‪ ،‬هر چيزى بر شماست بلرزد‪ ،‬و من از نصف پادشاهيم بيرون شوم‪ ،‬گفتيم‪:‬‬
‫چرا؟ گفت‪ :‬چون اين كاهش دهنده عظمت و شأن آن است‪ ،‬و به اين طور مىسزد‬
‫كه آن از امر نبوت نباشد‪ ،‬و از حيلههاى مردم باشد‪ ،‬بعد از آن ما را از آنچه خواسته‬
‫بود پرسيد‪ :‬و برايش بيان نموديم‪ ،‬بعد از آن گفت‪ :‬نماز و روزه تان چگونه است؟ آن‬
‫را نيز برايش بيان كرديم‪ ،‬بعد به جاى بود و باش خوب و مهمانى زياد براى ما امر‬
‫داد‪.‬‬
‫سه روز در آنجا اقامت گزيديم‪ ،‬بعد از آن شب كسى را نزد ما روان نمود و ما نزدش‬
‫داخل گرديديم‪ ،‬وى از ما تكرار گفته مان را طلب نمود‪ ،‬و آن را برايش تكرار نموديم‪،‬‬
‫بعد از آن چيزى را چون صندوق بزرگى طلكارى شده طلب نمود‪ ،‬و در آن خانههاى‬
‫خرد‪ ،‬خرد وجود داشت‪ ،‬و براى خود دروازه هايى داشت‪ ،‬آن گاه وى خانه و قفلى را‬
‫باز نمود‪ ،‬و ابريشم سياهى را بيرون كشيد‪ ،‬ما آن را گشوديم و متوجه شديم كه در‬
‫آن عكسى است سرخرنگ و مردى است داراى چشمان بزرگ‪ ،‬سرينهاى بزرگ‪ ،‬كه‬
‫مثل درازى گردنش را نديدهام‪ ،‬ريش ندارد و دو گيسو دارد‪ ،‬و حسينترين خلق‬
‫خداوند است‪ ،‬گفت‪ :‬آيا اين را مىشناسيد؟ گفتيم‪ :‬نخير‪ ،‬گفت‪ :‬اين آدم عليه السلم‬
‫است‪ ،‬وى پر موىترين مردم بود‪.‬‬
‫بعد از آن دروازه ديگرى را گشود‪ ،‬و از آن ابريشم سياهى را بيرون آورد‪ ،‬در اين‬
‫ابريشم عكس سفيدى بود‪ ،‬موهاى پيچيده داشت‪ ،‬چشمانش سرخ بود‪ ،‬سر بزرگ‬

‫‪127‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫داشت و ريشش نيكو و خوب بود‪ ،‬گفت‪ :‬اين را مىشناسيد؟ گفتيم‪ :‬نخير‪ ،‬گفت‪ :‬اين‬
‫نوح عليه السلم است‪.‬‬
‫باز دروازه ديگرى را باز نمود‪ ،‬و ابريشم سياهى را بيرون آورد‪ ،‬در آن مرد خيلى‬
‫سفيدى بود‪ ،‬چشمان زيبا داشت‪ ،‬جبينش گشاده بود‪ ،‬رخسار دراز داشت‪ ،‬ريشش‬
‫سفيد بود‪ ،‬گويى تبسم مىكند‪ ،‬گفت‪ :‬آيا اين را مىشناسيد؟ گفتيم‪ :‬نخير‪ ،‬گفت‪ :‬اين‬
‫ابراهيم عليه السلم است‪.‬‬
‫بعد از آن دروازه ديگرى را باز نمود‪ ،‬و در آن عكس سفيدى بود‪ ،‬ناگهان متوجه‬
‫شديم‪ ،‬كه وى‪ ،‬به خدا سوگند‪ ،‬رسول خداست‪ ،‬گفت‪ :‬آيا اين را مىشناسيد؟ گفتيم‪:‬‬
‫آرى‪ ،‬اين محمد رسول خدا ص است‪ ،‬مىافزايد‪ :‬و ما گريستيم‪ ،‬مىگويد‪ :‬خدا مىداند‪،‬‬
‫كه وى از جايش برخاست و بعد از آن نشست‪ ،‬و گفت‪ :‬به خدا سوگند‪ ،‬وى همان‬
‫است‪ ،‬گفتيم‪ :‬آرى‪ ،‬اين همان است‪ ،‬گويى كه تو به سويش نگاه مىكنى‪ ،‬وى ساعتى‬
‫درنگ نمود و به سوى آن عكس نگاه مىنمود‪ ،‬بعد از آن گفت‪ :‬اين آخرين خانهها بود‪،‬‬
‫ولى من آن را براى تان عجله نمودم‪ ،‬تا آنچه را نزدتان هست ببينم‪.‬‬
‫باز دروازه ديگرى را گشود‪ ،‬و ابريشم سياهى را از آن كشيد‪ ،‬در آن عكسى بود‬
‫گندمگون و سياه‪ ،‬مردى بود داراى موىهاى بسيار پيچيده‪ ،‬چشمان فرو رفته‪ ،‬تيزبين‪،‬‬
‫ترش روى‪ ،‬داراى دندانهاى بالى هم‪ ،‬لبش اندك بال رفته و گويى كه غضبناك باشد‪،‬‬
‫گفت‪ :‬آيا اين را مىشناسيد؟ گفتيم‪ :‬نخير‪ ،‬گفت‪ :‬اين موسى عليه السلم است‪ ،‬و در‬
‫پهلويش عكسى بود مشابه به وى‪ ،‬مگر اين كه سرش روغن ماليده شده بود‪ ،‬پيشانى‬
‫فراخ و عريض داشت و چشمانش اندكى مايل بود‪ ،‬گفت‪ :‬آيا اين را مىشناسيد؟‬
‫گفتيم‪ :‬نخير‪ ،‬گفت‪ :‬هارون بن عمران عليه السلم است‪ .‬بعد از آن دروازه ديگرى را‬
‫گشود و از آن ابريشم سفيدى را برآورد متوجه شديم كه در آن تصوير مرد گندمگون‬
‫و ميانه قامتى است كه موهايش نرم و فروهشته است‪ ،‬گويى كه غضب است‪ ،‬گفت‪:‬‬
‫اين را مىشناسيد؟ گفتيم‪ :‬نخير‪ ،‬گفت‪ :‬وى لوط عليه السلم است‪.‬‬
‫بعد از آن دروازه ديگرى را باز نمود‪ ،‬و از آن ابريشم سياهى را بيرون كشيد‪ ،‬در آن‬
‫عكس مرد سفيدى بود‪ ،‬كه اندك مايل به سرخى بود‪ ،‬استخوان بينيش دراز و نوك آن‬
‫باريك بود‪ ،‬رخسارهايش سبك بودند و روى زيبا داشت‪ ،‬پرسيد‪ :‬آيا اين را مىشناسيد؟‬
‫گفتيم‪ :‬نخير‪ ،‬گفت‪ :‬اين اسحاق عليه السلم است‪.‬‬
‫بعد از آن دروازه ديگرى را باز كرد و پارچه ابريشم سفيدى را برآورد و در آن عكسى‬
‫بود مشابه به اسحاق عليه السلم مگر اين كه بر لب وى خالى بود‪ ،‬گفت‪ :‬اين را‬
‫مىشناسيد؟ گفتيم‪ :‬نه‪ ،‬گفت‪ :‬اين يعقوب عليه السلم است‪.‬‬
‫بعد از آن دروازه ديگرى را گشود‪ ،‬و از آن ابريشم سياهى را كشيد‪ ،‬در آن عكس‬
‫مرد سفيدى بود‪ ،‬روى زيبا داشت‪ ،‬استخوان بينيش رسا و نوك آن باريك بود‪ ،‬قامت‬
‫نيكو داشت‪ ،‬رويش پر نور و درخشان بود‪ ،‬از رويش خشوع دانسته مىشد و به‬
‫سرخى مايل بود‪ ،‬گفت‪ :‬آيا اين را مىشناسيد؟ گفتيم‪ :‬نخير‪ ،‬گفت‪ :‬اين اسماعيل عليه‬
‫السلم‪ ،‬جد نبى تان ص است‪.‬‬
‫باز دروازه ديگرى را باز نمود‪ ،‬و از آن ابريشم سفيدى را بيرون آورد‪ ،‬در آن عكسى‬
‫بود‪ ،‬چون عكس آدم‪ ،‬انگار رويش خورشيد باشد‪ ،‬گفت‪ :‬آيا اين را مىشناسيد؟ گفتيم‪:‬‬
‫نخير‪ ،‬گفت‪ :‬اين يوسف عليه السلم است‪.‬‬
‫بعد از آن دروازه ديگرى را گشود‪ ،‬و از آن ابريشم سفيدى را كشيد‪ ،‬در آن عكس‬
‫مردى بود‪ ،‬سرخ رنگ‪ ،‬ساقهاى باريك داشت‪ ،‬چشم هايش خرد و كوچك بود‪ ،‬شكم‬
‫بزرگ داشت‪ ،‬ميانه قامت و شمشيرى بر گردن آويخته بود‪ ،‬گفت‪ :‬آيا اين را‬
‫مىشناسيد؟ گفتيم‪ :‬نخير‪ ،‬گفت‪ :‬اين داود عليه السلم است‪.‬‬

‫‪128‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫بعد از آن دروازه ديگرى را گشود‪ ،‬و از آن ابريشم سفيدى را كشيد‪ ،‬در آن عكس‬
‫مردى بود سرين كلن‪ ،‬پاهاى رسا داشت‪ ،‬و بر اسبى سوار بود‪ ،‬گفت‪ :‬آيا اين را‬
‫مىشناسيد؟ گفتيم‪ :‬نخير‪ ،‬گفت‪ :‬اين سليمان بن داود عليهماالسلم است‪.‬‬
‫باز دروازه ديگرى را باز نمود‪ ،‬و از آن ابريشم سياهى را بيرون نمود‪ ،‬در آن عكسى‬
‫بود سفيد و او جوانى بود داراى ريش سياه‪ ،‬موى زياد‪ ،‬چشمان نيكو و روى زيبا‪،‬‬
‫گفت‪ :‬آيا اين را مىشناسيد؟ گفتيم‪ :‬نخير‪ ،‬گفت‪ :‬اين عيسى بن مريم عليهماالسلم‬
‫است‪.‬‬
‫گفتيم‪ :‬اين عكسها را تو از كجا نمودى؟ چون ما مىدانيم‪ ،‬كه اينها مطابق به شكل و‬
‫صورت انبياء عليهم السلم تصوير شدهاند‪ ،‬به خاطرى كه ما عكس نبى مان عليه‬
‫السلم را به مثل وى ديديم‪ ،‬گفت‪ :‬آدم عليه السلم از پروردگارش خواست‪ ،‬انبيايى‬
‫را كه از فرزندانش مىباشند‪ ،‬به وى نشان بدهد‪ ،‬بنابراين خداوند عكسهاى ايشان را‬
‫براى وى نازل گردانيد‪ ،‬و آنان در خزانه آدم عليه السلم در جاى غروب آفتاب بودند‪،‬‬
‫و ذوالقرنين آنان را از جاى غروب آفتاب كشيد و براى دانيال داد‪ .‬بعد از آن گفت‪ :‬به‬
‫خدا سوگند‪ ،‬نفسم به اين راضى است كه از پادشاهى ام بيرون شوم و تا مردنم غلم‬
‫بداخلقترين شما باشم‪ ،‬بعد از آن براى ما تحفههاى خوب و نيكويى داد‪ ،‬و رخصت‬
‫مان ساخت‪.‬‬
‫هنگامى كه نزد ابوبكر صديق آمديم‪ ،‬برايش آنچه را به ما نشان داده بود حكايت‬
‫كرديم‪ ،‬و آنچه را به ما گفته بود بازگو نموديم و تحايفى را كه براى ما داده بود نيز به‬
‫َ‬
‫وى بيان داشتيم‪ .‬مىگويد‪ :‬ابوبكر (رضىالل ّه عنه) گريه نمود و گفت‪ :‬مسكين بوده‬
‫است‪ ،‬اگر خداوند به وى اراده خير مىنمود‪ ،‬اين عمل را انجام مىداد‪ ،‬بعد از آن گفت‪:‬‬
‫رسول خدا ص براى ما خبر داد‪ ،‬كه آنان و يهود صفت محمد ص را نزد خويش‬
‫مىيابند‪ .‬اين چنين اين را حافظ ابوبكر بيهقى در كتاب دلئل النبوه از حاكم به طريق‬
‫اجازه روايت نموده‪ ...‬و آن را ذكر نموده‪ ،‬و در اسنادش باكى نيست‪ .‬اين چنين در‬
‫تفسير ابن كثير (‪ )251/2‬آمده است‪ .‬و در الكنز (‪ )322/5‬اين را از بيهقى به صورت‬
‫كامل روايت نموده‪ ،‬و گفته است‪ :‬ابن كثير مىگويد‪ :‬اين حديث از اسناد جيد برخوردار‬
‫است‪ ،‬و رجالش ثقهاند‪ .‬و ابونعيم اين را در دلئل النبوه (ص ‪ )9‬از موسى بن عقبه‬
‫روايت نموده‪ ...‬و قصه را به مثل آن تذكر داده‪ ،‬و ذكر ابوبكر در آن عكسها در حديث‬
‫هشام بن عاص نيامده‪ ،‬و ذكر وى در حديثى آمده‪ ،‬كه بيهقى آن را از جبيربن مطعم‬
‫چنانكه در البدايه (‪ )63/6‬آمده‪ ،‬روايت كرده است‪ ،‬و در آن آمده‪ :‬برايم گفتند‪:‬‬
‫ببين آيا عكسش را مىبينى؟ من نگاه نمودم‪ ،‬و ناگهان صفت و عكس رسول خدا ص‬
‫َ‬
‫را ديدم‪ ،‬و هم چنان صفت و عكس ابوبكر (رضىالل ّه عنه) را ديدم‪ ،‬كه از دامن رسول‬
‫خدا ص گرفته است‪ ،‬برايم گفتند‪ :‬آيا صفت وى را مىبينى؟ گفتم‪ :‬آرى‪ ،‬گفتند‪ :‬وى‬
‫همين است‪ ،‬و به صفت رسول خدا ص اشاره نمودند‪ ،‬گفتم‪ :‬بار خدايا‪ ،‬بلى‪ ،‬شهادت‬
‫مىدهم كه اين پيامبر ص است‪ ،‬گفتند‪ :‬آيا اين شخص را كه از دامن وى گرفته‬
‫مىشناسى؟ گفتم‪ :‬ارى‪ ،‬گفتند‪ :‬گواهى مىدهيم كه اين رفيق شما است‪ ،‬و اين خليفه‬
‫بعد از وى است‪ .‬بخارى اين را در التاريخ به اختصار روايت نموده است‪ .‬و طبرانى‬
‫اين را در الكبير والوسط روايت نموده‪ ،‬و در روايت وى آمده‪ :‬گفتم‪ :‬اين شخص كه‬
‫در عقب وى ايستاده است كيست؟ گفت‪ :‬هر نبيى كه آمده‪ ،‬بعد از وى نبيى ديگرى‬
‫وجود داشته‪ ،‬جز اين مرد كه بعد از وى نبى نيست‪ ،‬و اين مرد خليفه بعد از وى‬
‫َ‬
‫است‪ ،‬ناگهان صفت ابوبكر (رضىالل ّه عنه) را ديدم‪ .‬هيثمى (‪ )234/8‬مىگويد‪ :‬در اين‬
‫كسانى است‪ ،‬كه من نشناختمشان‪ .‬و ابونعيم اين را در دلئل النبوه (ص ‪ )9‬به مانند‬
‫روايت بيهقى روايت كرده است‪.‬‬

‫‪129‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫لرزش حمص با ساكنان رومىاش‬


‫ابن جرير در تاريخش (‪ )97/3‬از شيخ هايى از غسان و بلقين روايت نموده‪ ،‬كه‬
‫گفتند‪ :‬خداوند مسلمانان را بر صبرشان در روزهاى حمص چنين پاداش داد‪ ،‬كه اهل‬
‫حمص را لرزانيد‪ ،‬و آن هنگامى اتفاق افتاد‪ ،‬كه مسلمانان به جنگ به سوى آنان‬
‫شتافتند‪ ،‬و چنان تكبيرى گفتند‪ ،‬كه همراه آن رومىها در شهر لرزيدند‪ ،‬و ديوارها‬
‫افتادند‪ ،‬روميان با ترس و هراس نزد رئيسان و عقلمندان خويش‪ ،‬كسانى كه آنان را‬
‫به صلح و مسالمت دعوت مىكردند‪ ،‬رفتند‪ ،‬ولى رؤسا و عقلمندان شان حرفهاى آنان‬
‫را نپذيرفتند و ذليل شان ساختند‪ ،‬باز مسلمانان تكبير گفتند‪ ،‬اين بار دروازهها و‬
‫ديوارهاى زيادى درهم ريختند‪ ،‬و آنان باز با ترس و هراس به سوى رؤسا و عقلمندان‬
‫خويش رفتند و گفتند‪ :‬آيا به عذاب خدا نگاه نمىكنيد؟ بعد آنان حرف شان را‬
‫پذيرفتند‪ ...‬تا به آخر آنچه ذكر نموده است‪.‬‬

‫رسيدن صدا به نقاط دور دست‬


‫رسيدن صداى عمر به نقطه دور دست و شنيدن آن توسط ساريه و لشكرش‬
‫بيهقى‪ ،‬للكائى در شرح السنة‪ ،‬زين عاقولى در فوائدش و ابن العرابى در كرامات‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫اولياء از ابن عمر (رضىالل ّه عنهما) روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬عمر (رضىالل ّه عنه)‬
‫لشكرى را روان نمود‪ ،‬و مردى را كه ساريه نام داشت بر آنان امير مقرر نمود‪ ،‬در‬
‫َ‬
‫حالى كه عمر (رضىالل ّه عنه) خطبه مىخواند‪ ،‬ناگهان فرياد كشيد‪ :‬اى ساريه به طرف‬
‫َ‬
‫كوه بلند شو‪ ،‬سه بار‪ ،‬بعد از آن فرستاده لشكر آمد‪ ،‬و عمر (رضىالل ّه عنه) از وى‬
‫پرسيد‪ ،‬گفت‪ :‬اى اميرالمؤمنين‪ ،‬ما در حالت شكست قرار داشتيم‪ ،‬كه ناگهان صدايى‬
‫را شنيديم كه مىگفت‪ :‬اى ساريه به سوى كوه بلند شو‪ ،‬سه بار‪ ،‬آن گاه به سوى كوه‬
‫روى آورديم‪ ،‬و كوه در عقب مان قرار گرفت‪ ،‬و خداوند تعالى ايشان را شكست داد‪،‬‬
‫َ‬
‫مىگويد‪ :‬براى عمر (رضىالل ّه عنه) گفته شد‪ :‬اين صدا را تو نموده بودى‪ .‬اينطور اين‬
‫را حرمله در مجموعهاى كه از حديث ابن وهب فراهم آورده ذكر نموده‪ ،‬و آن يك‬
‫اسناد حسن است‪.‬‬
‫َّ‬
‫و ابن مردويه از ابن عمر از پدرش (رضىالله عنهما) روايت نموده كه‪ :‬وى روز جمعه‬
‫خطبه مىخواند‪ ،‬در اثناى خطبهاش گفت‪ :‬اى ساريه به سوى كوه برو‪ ،‬كسى كه گرگ‬
‫را شبان بگيرد ظلم و ستم نموده است‪ .‬آن گاه مردم به سوى يكديگر نگاه نمودند‪،‬‬
‫على براى شان گفت‪ :‬وى از ذمه آنچه گفت خواهد برآمد‪ ،‬هنگامى كه فارغ گرديد‪،‬‬
‫سؤالش نمودند‪ ،‬گفت‪ :‬در قلبم واقع گرديد‪ ،‬كه مشركين برادران ما را شكست‬
‫دادند‪ ،‬و آنان بر كوهى عبور مىكنند‪ ،‬اگر به سوى آن كوه برگردند‪ ،‬از يك طرف‬
‫مىجنگند‪ ،‬و اگر از آن تجاوز نمايند هلك مىشوند‪ ،‬بنابراين آنچه كه مىگوييد شنيديمش‬
‫از من بيرون گرديد‪ ،‬مىافزايد‪ :‬مژده دهنده بعد از يك ماه آمد‪ ،‬و متذكر شد‪ ،‬كه آنان‬
‫َ‬
‫صداى عمر (رضىالل ّه عنه) را در آن روز شنيدند‪ ،‬و گفت‪ :‬ما به سوى كوه برگشتيم و‬
‫خداوند براى مان فتح نصيب فرمود‪ .‬اين چنين در الصابه (‪ )3/2‬آمده است‪ .‬و اين را‬
‫هم چنان ابونعيم در الدلئل (ص ‪ )210‬و ابو عبدالرحمن سلمى در الربعين روايت‬
‫كردهاند‪ ،‬و خطيب اين را در راويان مالك و ابن عساكر از ابن عمر‪ ،‬چنانكه در الكنز (‬
‫‪ )386/4‬آمده‪ ،‬روايت نمودهاند‪ ،‬و در روايت آن دو آمده است‪ :‬آن گاه مردم براى‬
‫على گفتند‪ :‬آيا عمر را نشنيدى كه در حالى خودش بر منبر قرار دارد و خطبه‬

‫‪130‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫مىخواند مىگويد‪ :‬اى ساريه به كوه بلند شو؟ گفت‪ :‬واى بر شما!! عمر را بگذاريد‪،‬‬
‫‪1‬‬
‫چون وى به هر چه داخل شده‪ ،‬از آن بيرون گرديده است‪.‬‬
‫ابن كثير در البدايه (‪ )131/7‬مىگويد‪ :‬در صحت آن به روايت مالك نظر است‪.‬‬
‫و ابونعيم اين را در الدلئل (ص ‪ )210‬از طريق نصربن طريف روايت نموده‪ ،‬و در‬
‫روايت وى آمده‪ :‬عمر گفت‪ :‬در قلبم چنين افتاد‪ ،‬كه دشمن وى را به سوى كوهى‬
‫مجبور به پناه گرفتن نموده است‪ ،‬افزود‪ :‬ممكن بندهاى از بندگان خداوند صدايم را‬
‫برايش برساند‪ .‬و نزد وى هم چنان (ص ‪ )211‬از طريق عمروبن حارث روايت است‪،‬‬
‫و در روايتش آمده‪ :‬بعد عبدالرحمن بن عوف ‪ -‬كه بر وى اعتماد داشت ‪ -‬نزدش‬
‫داخل گرديد و گفت‪ :‬من به خاطر تو آنان را خيلى ملمت مىكنم‪ ،‬باز تو براى آنان بر‬
‫نفس خودت سخن و مقال درست مىكنى‪ ،‬در حالى كه خطبه مىخواندى‪ ،‬ناگهان فرياد‬
‫كشيدى‪ :‬اى ساريه به سوى كوه روى آور‪ ،‬اين چه چيز بود؟ گفت‪ :‬به خدا سوگند‪ ،‬من‬
‫آن را نگه داشته نتوانستم‪ ،‬آنان را ديدم كه نزد كوهى مىجنگند‪ ،‬و [دشمنان] از طرف‬
‫پيش روى و عقب شان بر آنان پيش مىآيند‪ ،‬ديگر طاقت نتوانستم و گفتم‪ :‬اى ساريه‪،‬‬
‫به سوى كوه روى آور‪ ،‬تا خود را به كوه برسانند‪ .‬آن گاه درنگ نمودند تا اين كه‬
‫فرستاده ساريه نامه وى را بدين مضمون آورد‪ :‬مشركان روز جمعه بر ما حمله آور‬
‫شدند‪ ،‬و ما همراه شان از هنگامى كه نماز صبح را خوانديم تا وقت فرارسيدن جمعه‬
‫و زوال آفتاب جنگيديم‪ ،‬آن گاه مناديى را شنيديم كه فرياد مىنمود‪ :‬اى ساريه به سوى‬
‫كوه روى آور‪ ،‬دوبار‪ ،‬و ما خود را به كوه رسانيديم‪ ،‬و بر دشمن غالب باقى مانديم‪ ،‬تا‬
‫اين كه خداوند شكست شان داد و به قتل شان رسانيد‪ ،‬بعد آنانى كه بر وى طعنه‬
‫زده بودند گفتند‪ :‬اين مرد را بگذاريد‪ ،‬چون اين از طرف خداوند برايش ساخته شدگى‬
‫است‪ 2.‬و واقدى اين را از زيدبن اسلم و يعقوب بن زيد‪ ،‬چنانكه در البدايه (‪)131/7‬‬
‫آمده‪ ،‬روايت كرده است‪ ،‬و در روايت آن دو آمده‪ :‬براى عمربن الخطاب گفته شد‪:‬‬
‫آن سخن چه بود؟ گفت‪ :‬به خدا سوگند‪ ،‬من برايش همان حرفى را زدم كه بر زبانم‬
‫القاء گرديد‪ .‬ابن كثير مىگويد‪ :‬اينها طرقى اند‪ ،‬كه بعضى شان برخى ديگر را تقويه‬
‫مىكنند‪ .‬علوه بر اين كه ابن كثير طريق ابن وهب را حسن دانسته‪ ،‬بعد از آن حافظ‬
‫َ‬
‫ابن حجر رحمهماالل ّه تعالى نيز آن را حسن دانسته است‪.‬‬

‫رسيدن صداى ابوقرصافه به نقاط دور دست‬


‫طبرانى از عزه بنت عاص بن ابى قرصافه روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬رومىها يك فرزند‬
‫ابوقرصافه را اسير گرفتند‪ ،‬و چون وقت نماز فرا مىرسيد‪ ،‬ابوقرصافه به ديوار‬
‫عسقلن بلند مىشد و صدا مىنمود‪ :‬اى فلن‪ ،‬وقت نماز است‪ ،‬و او كه خود در‬
‫سرزمين روم قرار داشت صدايش را مىشنيد‪ .‬هيثمى (‪ )396/9‬مىگويد‪ :‬رجال آن‬
‫ثقهاند‪.‬‬

‫اصحاب و شنيدن آوازهاى غيبى‬


‫اصحاب و شنيدن آواز غيبى هنگام غسل دادن پيامبر ص‬
‫َ‬
‫ابن سعد (‪ )276/2‬از ابن عباس (رضىالل ّه عنهما) روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬هنگامى كه‬
‫رسول خدا ص وفات نمود‪ ،‬كسانى كه غسلش مىدادند با هم اختلف كردند‪ ،‬آن گاه‬
‫گويندهاى را كه مىدانستند كيست شنيدند كه مىگفت‪ :‬نبى تان را در حالى غسل‬
‫بدهيد‪ ،‬كه پيراهنش بر تنش باشد‪ ،‬آن گاه رسول خدا ص در پيراهنش غسل داده شد‪.‬‬
‫‪ 1‬يعنى هر چه انجام داده از ذمه وارى آن بدر آمده‪ ،‬و بر آن دليلى داشته است‪ .‬م‪.‬‬
‫‪ 2‬يعنى كارهايش از جانب خداوند برايش تنظيم مىشود‪ ،‬و در آن خللى وجود ندارد‪ .‬م‪.‬‬

‫‪131‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬
‫َ‬
‫و هم چنان از عايشه (رضىالل ّه عنها) به معناى اين را روايت نموده است‪ .‬و در روايت‬
‫وى آمده‪ :‬آن گاه گويندهاى گفت‪ ،‬و دانسته نمىشد كه وى كيست‪ :‬او را در حالى كه‬
‫لباس هايش بر تنش باشد غسل بدهيد‪.‬‬

‫ابوموسى و شنيدن آواز غيبى در يك سريه بحرى‬


‫َ‬
‫حاكم (‪ )467/3‬از ابن عباس (رضىالل ّه عنهما) روايت نموده كه‪ :‬پيامبر ص ابوموسى‬
‫را امير سريه بحرى مقرر نمود‪ ،‬و در حالى كه كشتى با آنان در بحر از طرف شب‬
‫در حركت بود‪ ،‬ناگهان مناديى از بالى سرشان آنان را صدا نمود‪ :‬آيا شما را از‬
‫فيصلهاى‪ ،‬كه خداوند آن را بر خود فيصله نموده است خبر ندهم؟ كسى كه براى خدا‬
‫در يك روز گرم تشنه مىشود‪ ،‬بر خداوند حق مىباشد كه وى را در روز تشنگى بزرگ‬
‫آب بدهد‪ .‬حاكم مىگويد‪ :‬اين حديث از اسناد صحيح برخوردار است‪ ،‬ولى بخارى و‬
‫مسلم روايتش ننمودهاند‪ .‬و ذهبى گفته‪ :‬اين مؤمل ضعيف است‪.‬‬
‫َّ‬
‫و ابونعيم اين را در الحليه (‪ )260/1‬از ابوبرده از ابوموسى (رضىالله عنهما) روايت‬
‫نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬براى غزا در بحر خارج شديم‪ ،‬در حالى كه در حركت بوديم و باد به‬
‫خوبى براى مان مىوزيد‪ ،‬و بادبان كشتى بلند بود‪ ،‬ناگهان صدا كنندهاى را شنيديم كه‬
‫صدا مىنمود‪ :‬اى اهل كشتى‪ ،‬توقف كنيد تا براى تان خبر دهم‪ ،‬و هفت بار پى در پى‬
‫چنين صدا نمود‪ ،‬ابوموسى مىگويد‪ :‬من در مقدم كشتى ايستادم و گفتم‪ :‬تو كيستى؟‬
‫و تو از كجا هستى؟ آيا نمىبينى ما در كجا هستيم‪ ،‬و آيا مىتوانيم توقف كنيم؟ مىافزايد‪:‬‬
‫صدا كننده برايم جواب داد‪ :‬آيا شما را از فيصله خداوند عزوجل كه بر نفس خود‬
‫فيصله نموده است خبر ندهم؟ مىگويد‪ :‬گفتم‪ :‬آرى‪ ،‬خبرمان بده‪ ،‬گفت‪ :‬خداوند تعالى‬
‫بر نفس خود فيصله نموده است‪ ،‬كه كسى نفس خود را در يك روز گرم براى خداوند‬
‫عزوجل تشنه نمايد‪ ،‬بر خداوند حق مىباشد‪ ،‬كه وى را روز قيامت سيرآب سازد‪.‬‬
‫مىگويد‪ :‬بعد از آن ابوموسى هميشه چنان روز سخت گرم را تعقيب و انتظار مىنمود‪،‬‬
‫كه نزديك مىبود در آن انسان از شدت گرما پوست اندازد‪ ،‬و روزهاش مىگرفت‪.‬‬

‫مردم و شنيدن آواز غيبى كه در روز وفات ابن عباس قرآن تلوت مىنمود‬
‫َّ‬
‫حاكم (‪ )543/3‬از سعيدبن جبير روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬ابن عباس (رضىالله عنهما)‬
‫در طائف وفات نمود‪ ،‬و من در جنازهاش حاضر بودم‪ ،‬پرندهاى كه به خلقت وى ديگر‬
‫ديده نشده بود‪ ،‬آمد و داخل نعش وى گرديد‪ .‬ما نگاه نموديم و صبر كرديم كه آيا‬
‫بيرون مىشود‪ ،‬ولى ديده نشد كه از نعش وى بيرون شده باشد‪ ،‬هنگامى كه دفن‬
‫گرديد‪ ،‬اين آيت بر كناره قبر تلوت گرديد‪ ،‬و دانسته نمىشد كه كى تلوتش مىنمايد‪:‬‬
‫[يا أيتها النفس الطمئنة‪ .‬ارجعى إل ربك راضية مرضية‪ .‬فادخلي ف عبادي‪ .‬و أدخلي جنت] (الفجر‪)27-30:‬‬
‫ترجمه‪« :‬اى نفس آرام يافته و مطمئن‪ .‬به سوى پروردگارت در حالى باز گرد كه تو‬
‫از او خوشنودى و او از تو خوشنود است‪ .‬و در سلك بندگانم داخل شو‪ .‬و در بهشتم‬
‫درآى»‪.‬‬
‫حاكم مىگويد‪ :‬اسماعيل بن على و عيسى بن على متذكر شدهاند‪ ،‬كه آن يك پرنده‬
‫سفيد بود‪ .‬و طبرانى از سعيد مانند آن را روايت كرده است‪ .‬هيثمى (‪)285/9‬‬
‫َ‬
‫مىگويد‪ :‬رجال آن رجال صحيح اند‪ .‬و از عبدالل ّه بن يامين از پدرش مثل آن روايت‬
‫است‪ ،‬مگر اين كه وى گفته‪ :‬پرنده سفيدى آمد‪ ،‬كه برايش كلنگ گفته مىشد‪.‬‬
‫و ابونعيم در الحليه (‪ )329/1‬از ميمون بن مهران مانند آن را روايت نموده است‪ ،‬و‬
‫در روايت وى آمده‪ ،‬هنگامى كه باليش خاك افكنده شد‪ ،‬صدايى را شنيديم‪ ،‬صدا را‬
‫مىشنيديم و گويندهاش را نمىديديم‪ .‬و ابن عساكر اين را از ميمون بن مهران در‬

‫‪132‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫حديث طويلى‪ ،‬چنانكه در المنتخب (‪ )230/5‬آمده‪ ،‬روايت كرده است‪ ،‬و در روايت‬
‫وى آمده‪ :‬هنگامى كه ابن عباس درگذشت‪ ،‬و در كفن هايش داخل كرده شد‪ ،‬پرنده‬
‫سفيدى به شتاب فرود آمد‪ ،‬و در ميان كفن هايش نشست‪ ،‬جستجو گرديد‪ ،‬ولى يافت‬
‫نشد‪ ،‬آن گاه عكرمه مولى ابن عباس گفت‪ :‬آيا شما احمق هستيد؟ اين بيناييش‬
‫است‪ ،‬كه رسول خدا ص وعده نموده بود كه در روز وفاتش به وى برگردانيده‬
‫مىشود‪ ،‬هنگامى كه او را به قبر آوردند‪ ،‬و در لحدش گذاشته شد‪ ،‬برايش كلمهاى‬
‫القاء گرديد كه كسى بركناره قبر بود آن را شنيد‪ ،‬و آيت را ذكر نموده است‪.‬‬

‫كمك جن و صداهاى غيبى‬


‫خريم بن فاتك و شنيدن آواز جن كه وى را به طرف ايمان دعوت مىكرد‬
‫رويانى و ابن عساكر از ابوهريره روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬خريم بن فاتك براى‬
‫َ‬
‫عمربن الخطاب (رضىالل ّه عنهما) گفت‪ :‬اى اميرالمؤمنين آيا برايت خبر ندهم‪ ،‬كه‬
‫ابتداى اسلم آوردنم چگونه بود؟ گفت‪ :‬آرى‪ ،‬گفت‪ :‬در حالى كه در طلب شترانم قرار‬
‫داشتم‪ ،‬و اثرى از آنها را يافته بودم‪ ،‬در ابرق عزاف شب فرايم گرفت‪ ،‬آن گاه به‬
‫صداى بلند فرياد كشيدم‪ :‬به توانمند اين وادى از بى عقلن قومش پناه مىبرم‪ ،‬ناگهان‬
‫هاتفى صدا نمود‪:‬‬
‫ويك عذ باللّه ذى اللل‬
‫والجد والنعماءِ و الفضالِ‬
‫واقرأ بآيات من النفال‬
‫و وحداللّه ولتبالِ‬
‫ترجمه‪« :‬واى بر تو‪ ،‬به خداوند ذوالجلل و صاحب بزرگى و نعمت و فضيلت پناه ببر‪،‬‬
‫و آيتهائى از انفال را تلوت كن‪ ،‬و خداوند را واحد بدان و ديگر باك نداشته باش»‪.‬‬
‫مىگويد‪ :‬به شدت ترسيدم‪ ،‬هنگامى كه سرحال آمدم گفتم‪:‬‬
‫يا أيهاالاتف ما تقول‬
‫أرشد عندك أم تضليل‬
‫بَيّن لنا هديت ما الويل‬
‫ترجمه‪« :‬اى هاتف‪ ،‬چه مىگويى آيا نزدت هدايت است‪ ،‬يا گمراهى‪ ،‬براى ما بيان نما‪،‬‬
‫كه برگشت به كدام سو است»‪.‬‬
‫گفت‪:‬‬
‫إن رسول اللّه ذواليات‬
‫بيثرب يدعو إل النجاة‬
‫يأمر بالصوم و بالصلة‬
‫و يزجر الناس عن النات‬
‫ترجمه‪« :‬پيامبر خدا كه خيرهاى زياد دارد‪ ،‬در يثرب است‪ ،‬و به سوى نجات دعوت‬
‫مىكند‪ ،‬به روزه و نماز دستور مىدهد‪ ،‬و مردم را از پليدىها و هلك كنندهها باز‬
‫مىدارد»‪ .‬مىافزايد سواريم را حركت دادم و گفتم‪:‬‬
‫أرشدن رشدا هديت‬
‫ل جعت و ل عريت‬

‫‪133‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫و ل برحت سيدا مقيت‬


‫و ل توقرن على الي الذي أتيت‬
‫ترجمه‪« :‬مرا هدايت نما‪ ،‬هدايت شوى‪ ،‬نه گرسنه شوى و نه برهنه گردى‪ ،‬و هميشه‬
‫سردار و نگهبان باقى بمانى‪ ،‬و مرا از چيزى كه برايت داده شده محروم مگردان»‪.‬‬
‫مىگويد‪ :‬او مرا دنبال نمود و مىگفت‪:‬‬
‫صاحبكاللّه و سلم نفسكا‬
‫و بلغ الهل و أدى رحلكا‬
‫آمن به أفلج رب حقكا‬
‫و انصره أعز رب نصركا‬
‫ترجمه‪« :‬خداوند همراهت باشد و نفست را به سلمت نگه دارد و تو را به خانواده‬
‫ات برساند و سوارى ات را برايت بدهد‪ ،‬به خدا ايمان بياور‪ ،‬پروردگارم حق تو را‬
‫پيروز گرداند‪ ،‬و دينش را نصرت بده‪ ،‬پروردگارم تو را به قوت نصرت دهد»‪.‬‬
‫گفتم‪ :‬تو كيستى؟ خداوند رحمتت كند‪ ،‬گفت‪ :‬من عمروبن اثال والى وى بر جنهاى‬
‫مسلمان نجد هستم‪ ،‬و از طرف شترانت تا رسيدنت به خانواده ات خاطرجمع باش‪،‬‬
‫ما كار آنها را از طرف تو به دوش مىگيريم‪ .‬بعد داخل مدينه شدم‪ ،‬ورودم به مدينه‬
‫مصادف روز جمعه بود‪ ،‬ابوبكر صديق به سويم بيرون گرديد و گفت‪ :‬داخل شو‪،‬‬
‫خداوند رحمت كند‪ ،‬چون خبر اسلم آوردن تو براى ما رسيده است‪ .‬گفتم‪ :‬من‬
‫درست وضو كردن را نمىدانم‪ .‬آن گاه او آن را برايم آموزانيد‪ ،‬بعد داخل مسجد‬
‫شدم‪ ،‬و رسول خدا ص را بر منبر ديدم كه بيانيه مىدهد‪ ،‬و گويى كه مهتاب در شب‬
‫چهاردهم باشد‪ ،‬و مىگويد‪« :‬هر مسلمانى كه خوب و درست وضو نمايد‪ ،‬وبعد از آن‬
‫نمازى بخواند كه آن را حفظ نمايد و بداند داخل جنت مىشود»‪ .‬آن گاه عمربن‬
‫الخطاب برايم گفت‪ :‬يا بر اين گفته ات برايم گواه مىآورى يا با زدن براى ديگران‬
‫درس عبرتت مىگردانم‪ ،‬آن گاه شيخ قريش عثمان بن عفان برايم شهادت داد‪ ،‬و او‬
‫شهادت وى را پذيرفت‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )34/7‬آمده است‪ .‬و ابونعيم اين را در‬
‫دلئل النبوه (ص ‪ )30‬از ابوهريره به مثل آن روايت نموده‪ ،‬مگر اين كه در روايت وى‬
‫آمده‪:‬‬
‫أرشدن رشدا با هديتا‬
‫ل جعت يا هذا و ل عريتا‬
‫ول صحبت صاحبا مقتيا‬
‫ل يثوين الخير إن ثويتا و طبرانى اين را از محمدبن ابى حمى از پدرش روايت نموده‪،‬‬
‫كه گفت‪ :‬روزى عمر براى ابن عباس (رضی الله عنهم) گفت‪ :‬برايم حديثى بيان‬
‫كن‪ ،‬كه مرا به آن در شگفت اندازى‪ ،‬گفت‪ :‬خريم بن فاتك اسدى برايم حديث بيان‬
‫داشت‪ ،‬و مثل آن را ذكر نموده‪ .‬و اين را محمدبن عثمان بن ابى شيبه در تاريخش و‬
‫ابوالقاسم بن بشران هم روايت كردهاند‪ .‬اين چنين در الصابه (‪ )353/3‬آمده است‪.‬‬
‫هيثمى (‪ )251/8‬مىگويد‪ :‬اين را طبرانى روايت نموده‪ ،‬و در آن كسانىاند كه من آنان‬
‫را نمىشناسم‪ .‬و حاكم (‪ )621/3‬اين را از طريق حسن بن محمدبن على از پدرش‬
‫روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬عمر گفت‪ ...‬و به معناى آن را يادآور شده است‪ .‬ذهبى‬
‫مىگويد‪ :‬به صحت نرسيده است‪ .‬و اين را هم چنان اموى‪ ،‬چنانكه در البدايه (‪)353/3‬‬
‫آمده‪ ،‬روايت نموده است‪.‬‬

‫‪134‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫جن و آوردن خبر نبوت پيامبر ص براى سوادبن قارب‬


‫َ‬
‫بخارى از ابن عمر (رضىالل ّه عنهما) روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬هرگاه از عمر مىشنيدم‬
‫كه براى چيزى مىگويد من اين را اينطور مىپندارم‪ ،‬آن چيز همانطور مىبود كه وى‬
‫مىپنداشت‪ .‬در حالى كه عمربن الخطاب نشسته بود‪ ،‬مرد زيبايى از پهلويش عبور‬
‫نمود‪ .‬گفت‪ :‬يا گمان من خطا نموده است‪ ،‬يا اين بر دينش در جاهليت قرار دارد‪ ،‬و يا‬
‫كاهن آنان بوده است‪ .‬اين مرد را نزد من حاضر سازيد‪ .‬وى طلب گرديد‪ ،‬و آن سخن‬
‫را برايش بازگو نمود‪ ،‬گفت‪ :‬چون امروز‪ ،‬روزى را نديدم كه مرد مسلمانى به اين‬
‫صورت استقبال گردد‪ ،‬عمر گفت‪ :‬من تو را سوگند مىدهم‪ ،‬كه برايم خبر بدهى‪،‬‬
‫گفت‪ :‬من كاهن ايشان در جاهليت بودم‪ ،‬عمر گفت‪ :‬شگفت انگيزترين خبرى را كه‬
‫جنت برايت آورد چه بود؟ گفت‪ :‬روزى در حالى كه در بازار قرار داشتم‪ ،‬نزدم آمد و‬
‫من ترس و هراس را در وى مىدانستم‪ ،‬و گفت‪:‬‬
‫أل ترالن و إبلسها‬
‫و يأسها من بعد إنكاسها‬
‫و لوقها بالقلص و أحلسها‬
‫ترجمه‪« :‬آيا به سوى جن و حيرت زدگى و نااميدى اش بعد از سرافكندگى اش و‬
‫پيوستنش به شترهاى چاق و پالنهاى آنان نمىبينى»‪.‬‬
‫عمر گفت‪ :‬راست مىگويد‪ :‬در حالى كه من نزد خدايان آنان خوابيده بودم‪ ،‬مردى از‬
‫آنان گوسالهاى را آورد و ذبحش نمود‪ ،‬آن گاه صدا كنندهاى بر وى فرياد كشيد‪ ،‬و هيچ‬
‫صدا كنندهاى را بلند آوازتر از وى نشنيده بودم‪ .‬مىگفت‪ :‬اى بى شرم‪ ،‬نجات فرا‬
‫َ‬
‫رسيده است‪ ،‬مرد فصيحى مىگويد‪ :‬لإله إل َّ الل ّه‪ ،‬آن گاه قوم برخاستند‪ ،‬گفتم‪ :‬تا اين‬
‫كه ندانم در عقب اين چيست از جايم نمىروم‪ .‬باز صدا نمود‪ :‬اى بى شرم‪ ،‬نجات فرا‬
‫َ‬
‫رسيده است‪ ،‬مرد فصيحى مىگويد‪ :‬لإله إل َّ الل ّه‪ ،‬آن گاه برخاستم‪ ،‬و جز اندك درنگ‬
‫ننموده بوديم‪ ،‬كه گفته شد‪ :‬اين نبى است‪ .‬اين را بخارى به تنهايى روايت نموده‪ ،‬و‬
‫اين مرد سوادبن قارب مىباشد‪.‬‬
‫حديث وى از طرق ديگر هم طويلتر و مشرحتر از روايت بخارى روايت گرديده است‪،‬‬
‫حافظ ابويعلى موصلى از محمدبن كعب قرظى روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬روزى در‬
‫حالى كه عمربن الخطاب نشسته بود‪ ،‬ناگهان مردى از پهلويش عبور نمود‪ ،‬گفته‬
‫شد‪ :‬اى اميرالمؤمنين‪ ،‬آيا اين عبور كننده را مىشناسى؟ گفت‪ :‬اين كيست؟ گفتند‪:‬‬
‫اين سوادبن قارب است‪ ،‬كسى كه جن تابعش خبر ظهور رسول خدا ص را برايش‬
‫آورد‪ .‬مىگويد‪ :‬عمر كسى را نزدش روان نمود‪ ،‬و برايش گفت‪ :‬تو سوادبن قارب‬
‫هستى؟ گفت‪ :‬آرى‪ ،‬افزود‪ :‬تو حال هم بر همان كهانت خود قرار دارى؟ مىگويد‪ :‬وى‬
‫غضب شد و گفت‪ :‬اى اميرالمومنين‪ ،‬از وقتى كه مسلمان شدهام هيچ كسى چنين‬
‫َ‬
‫چيزى را در مقابلم نگفته است!! عمر گفت‪ :‬سبحانالل ّه!! بر شركى كه ما قرار‬
‫داشتيم‪ ،‬بزرگتر از كهانتى است كه تو بر آن قرار داشتى‪ .‬اين را برايم خبر بده كه‬
‫تابع جنىات چگونه تو را از ظهور رسول خدا ص آگاهانيد؟ گفت‪ :‬آرى‪ ،‬اى‬
‫اميرالمؤمنين‪ ،‬در حالى كه من شب در ميان خواب و بيدارى قرار داشتم‪ ،‬تابع جنىام‬
‫نزدم آمد‪ ،‬و مرا با پايش زد و گفت‪ :‬اى سوادبن قارب برخيز‪ ،‬و گفتهام را بشنو و‬
‫بدان اگر دانايى‪ ،‬كه رسولى از لؤى بن غالب مبعوث گرديده‪ ،‬و به سوى خداوند و‬
‫عبادت وى دعوت مىكند‪ ،‬بعد شروع نموده گفت‪:‬‬
‫عجبت للجن و تطلبا‬

‫‪135‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫وشدها العيس بأقتابا‬


‫توى إل مكة تبغى الدى‬
‫ما صادق الن ككذابا‬
‫فارحل إل الصفوة من هاشم‬
‫ليس قداماها كأذنابا‬
‫مىگويد‪ :‬گفتم‪ :‬بگذاريد كه بخوابم‪ ،‬چون خوابم گرفته است‪ .‬مىگويد‪ :‬در شب دوم باز‬
‫آمد و مرا با پايش زد و گفت‪ :‬اى سوادبن قارب برخيز‪ ،‬و گفتهام را بشنو‪ ،‬و بدان اگر‬
‫دانايى‪ ،‬كه از لؤى بن غالب رسولى مبعوث گرديده‪ ،‬و به سوى خداوند و عبادت وى‬
‫دعوت مىكند‪ ،‬بعد شروع نموده گفت‪:‬‬
‫عجبت للجن و تيارها‬
‫و شدها العيس بأكوارها‬
‫توى إل مكة تبغى الدى‬
‫مامؤمنوالن ككفارها‬
‫فارحل إل الصفوة من هاشم‬
‫بي روابيها و أحجارها‬
‫مىگويد‪ :‬گفتم‪ :‬بگذاريد كه بخوابم‪ ،‬چون خوابم گرفته است‪ .‬در شب سوم نيز آمد‪ ،‬و‬
‫مرا با پايش زد و گفت‪ :‬اى سوادبن قارب‪ ،‬گفتهام را بشنو‪ ،‬و بدان‪ ،‬اگر دانايى‪ ،‬كه‬
‫رسولى از لؤى بن غالب مبعوث گرديده‪ ،‬و به سوى خداوند و عبادت دعوت مىكند‪،‬‬
‫باز شروع نموده سرود‪:‬‬
‫عجبت للجن و تساسها‬
‫و شدها العيس بأحلسها‬
‫توى إل مكة تبغى الدى‬
‫ما خيالن كأناسها‬
‫فارحل إل الصفوة من هاشم‬
‫و اسم بعينك إل راسها‬
‫مىگويد‪ :‬پس برخاستم و گفتم‪ :‬خداوند قلبم را امتحان نمود‪ ،‬بعد شترم را پالن نمودم‬
‫بعد از آن به شهر آمدم ‪ -‬يعنى مكه ‪ -‬و ديدم كه رسول خدا ص در ميان يارانش قرار‬
‫دارد‪ ،‬برايش نزديك گرديدم و گفتم‪ :‬اى رسول خدا ص‪ ،‬مقالهام را بشنو‪ ،‬گفت‪:‬‬
‫بگويش‪ ،‬بعد من چنين سرودم‪:‬‬
‫أتان نّيي بعد هَدْء ورقدة‬
‫ول يك فيما قد بلوت بكاذب‬
‫ثلث ليال قوله كل ليلة‬
‫أتاك رسول من لؤي بن غالب‬
‫فشمرت من ذيل الزار و وسطت‬
‫ب الذعلب الوجناء غبالسباسب‬

‫‪136‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫فاشهد اناللّه ل شىء غيه‬


‫و أنك مأمون على كل غائب‬
‫و أنك أدن الرسلي وسيلة‬
‫إلىاللّه يا ابن الكرمي الطايب‬
‫فمرنا با يأتيك يا خي من مشى‬
‫و ان كان فيما جاء شيب الذوائب‬
‫و كن ل شفيعا يوم ل ذو شفاعة‬
‫سواك بغن عن سوادبن قارب‬
‫ترجمه‪« :‬تابع جنى ام‪ ،‬بعد از آرامش و خواب نزدم آمد‪ ،‬و در آنچه من وى را‬
‫آزمودهام‪ ،‬دروغگو هم نبوده‪ ،‬سه شب متوالى نزدم آمد‪ ،‬و در هر شب اين قول را‬
‫مىگفت‪ :‬پيامبرى از لؤى بن غالب برايت آمده است‪ ،‬بنابر آن من تصميم گرفتم و‬
‫سوار بر شترم به سوى تو آمدم‪ ،‬و شهادت مىدهم كه فقط خداست‪ ،‬و چيزى غير وى‬
‫[به عنوان معبود] وجود ندارد‪ ،‬و تو بر هر غائب امين هستى‪ ،‬و تو نزديكترين رسولها‬
‫در توسل به خداوندى‪ .‬اى فرزند نيكوها و عزتمندان‪ ،‬ما را به آنچه برايت مىآيد‪ ،‬اى‬
‫بهترين انسانهاى روى زمين‪ ،‬دستور بده‪ .‬اگر چه آن سفيد شدن گيسوها را در پى‬
‫داشته باشد‪ ،‬و برايم در روزى شفيع باش‪ ،‬كه هيچ شفاعت كنندهاى غير از تو از‬
‫سوادبن قارب چيزى را دور كرده نمىتواند»‪.‬‬
‫گفت‪ :‬و رسول خدا ص و يارانش به مقاله من خيلىها خوشحال گرديدند‪ ،‬حتى كه‬
‫خوشى در روهاىشان ديده شد‪ ،‬مىگويد‪ :‬آن گاه عمربن الخطاب به سويش‬
‫برخاست و او را در آغوش كشيده گفت‪ :‬تمنى داشتم كه اين حديث را از تو بشنوم‪.‬‬
‫آيا تابع جنىات امروز هم نزدت مىآيد؟ گفت‪ :‬از وقتى كه قرآن خواندم نمىآيد‪ ،‬و كتاب‬
‫خدا عوض بهتر و خوبى است از جن‪ .‬بعد از آن عمر گفت‪ :‬ما روزى در قريهاى از‬
‫قريش‪ ،‬كه براى شان آل ذريح گفته مىشد بوديم‪ ،‬آنان گوسالهاى را ذبح نموده بودند‪،‬‬
‫و قصاب آمادهاش مىساخت‪ .‬ناگهان از داخل گوساله صدايى را شنيديم ‪ -‬و چيزى را‬
‫نمىديديم ‪ -‬كه مىگفت‪ :‬اى آل ذريح‪ ،‬نجات فرا رسيده است‪ ،‬فرياد كنندهاى به زبان‬
‫َ‬
‫فصيح فرياد مىكند و گواهى مىدهد كه‪ :‬لإله إلالل ّه‪ .‬اين حديث از اين طريق منقطع‬
‫است‪ ،‬و روايت بخارى آن را تأييد مىكند‪ 1‬و خرائطى اين را در هواتف الجان از‬
‫ابوجعفر محمدبن على روايت نموده‪ ،‬و ابن عساكر آن را از سوادبن قارب و براء‬
‫َ‬
‫(رضىالل ّه عنهما) روايت كرده است‪ ،‬و در روايت براء آمده‪ :‬مىگويد‪ :‬سوادبن قارب‬
‫گفت‪ :‬در هند بودم‪ ،‬كه شبى تابع جنى ام نزدم آمد‪ ،‬و قصه را ذكر نموده‪ ،‬و بعد از‬
‫سرودن شعر اخير گفته‪ :‬آن گاه رسول خدا ص خنديد حتى كه دندانهاى پسينش‬
‫آشكار گرديد‪ ،‬و گفت‪« :‬اى سواد كامياب شدى»‪ .‬اختتام پذيرفت‪ ،‬به نقل از البدايه (‬
‫‪ )332/2‬به اختصار‪.‬‬
‫و حاكم (‪ )608/3‬اين را از محمدبن كعب قرظى به مثل روايت ابويعلى به طول‬
‫آن روايت نموده است‪ ،‬مگر اينكه در روايت وى آمده‪ :‬گفت‪ :‬در نفسم دوستى اسلم‬
‫واقع گرديد‪ ،‬و به سويش علقمند شدم‪ .‬هنگامى كه صبح نمودم‪ ،‬پالن شترم را‬
‫بستم‪ ،‬و به سوى مكه حركت كردم‪ .‬وقتى به قسمتى از راه رسيدم‪ ،‬برايم خبر داده‬
‫شد‪ ،‬كه پيامبر ص به سوى مدينه هجرت نموده است‪ .‬آن گاه به مدينه آمدم و از‬

‫‪ 1‬برايش «شاهد» است‪ ،‬درباره شاهد مىتوانيد به مصطلح الحديث در آخر كتاب مراجعه كنيد‪ .‬م‪.‬‬

‫‪137‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫پيامبر ص پرسيدم‪ ،‬برايم گفته شد‪ :‬در مسجد است‪ .‬به مسجد رسيدم‪ ،‬پاى شترم را‬
‫بستم و داخل گرديدم‪ .‬متوجه شدم كه رسول خدا ص موجود است‪ ،‬و مردم در‬
‫اطرافش قرار دارند‪ ،‬گفتم‪ :‬اى رسول خدا مقالهام را بشنو‪ ،‬ابوبكر گفت‪ :‬نزديك‬
‫شو‪ ،‬و همينطور برايم مىگفت‪ :‬حتى كه در پيش رويش قرار گرفتم‪ ،‬گفت‪« :‬بياور و‬
‫مرا از آمدن تابع جنىات خبر بده»‪ .‬اين را هم چنان طبرانى از محمدبن كعب به سياق‬
‫حاكم‪ ،‬چنانكه در المجمع (‪ )248/8‬آمده‪ ،‬روايت نموده است‪ .‬و حديث را هم چنان‬
‫حسن بن سفيان‪ ،‬بيهقى از محمدبن كعب‪ ،‬بخارى در التاريخ‪ ،‬بغوى‪ ،‬طبرانى از‬
‫سوادبن قارب‪ ،‬بيهقى از براء ابن ابى خيثمه و رويانى از جعفر باقر و ابن شاهين از‬
‫انس بن مالك‪ ،‬چنانكه طرق اينها در الصابه (‪ )96/2‬شرح داده شده‪ ،‬روايت‬
‫كردهاند‪.‬‬

‫جن و آوردن خبر نبوت پيامبر ص براى عباس بن مرداس‬


‫ابونعيم در الدلئل (ص ‪ )34‬از عباس بن مرداس سلمى روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪:‬‬
‫ابتداى اسلم آوردنم چنين بود‪ ،‬كه وقتى مرگ پدرم مرداس فرا رسيد‪ ،‬مرا به‬
‫نگهداشت بتى توصيه نمود‪ ،‬كه برايش ضماد گفته مىشد‪ .‬من آن را در خانهاى‬
‫گذاشتم‪ ،‬و هر روز يكبار نزدش مىآمدم‪ ،‬هنگامى كه پيامبر ص ظاهر گرديد‪ ،‬ناگهان در‬
‫دل شب صدايى را شنيدم كه ترسيدم‪ ،‬آن گاه كمك خواهان به سوى ضماد رفتم‪،‬‬
‫متوجه شدم كه صدا از داخل خود وى است و مىگويد‪:‬‬
‫قل للقبيلة من سليم كلها‬
‫هلك النيس و عاش أهل السجد‬
‫أودى ضماد و كان يعبد مدة‬
‫قبل الكتاب إل النب ممد‬
‫إن الذي ورث النبوة والدى‬
‫بعد ابن مري من قريش مهتدي‬
‫مىگويد‪ :‬من آن را از مردم پنهان نمودم‪ ،‬هنگامى كه مردم از غزوه احزاب برگشتند‪،‬‬
‫در حالى كه من در چرانيدن شترهايم در يك گوشه عقيق در ذات عرق قرار داشتم و‬
‫خوابيده بودم‪ ،‬صدايى را شنيدم‪ .‬ناگهان مردى را بر بال شتر مرغى ديدم كه مىگويد‪:‬‬
‫نورى كه شب سه شنبه فرود آمد‪ ،‬همراه صاحب شتر عضباء در سرزمين قبيله بنى‬
‫عنقاء‪ ،‬هاتفى از طرف چپش وى را پاسخ داده مىگفت‪:‬‬
‫بشرالن و إبلسها‬
‫أن وضعت الطى أحلسها‬
‫و كلت السما َء أحراسُها‬
‫مىگويد‪ :‬هراسان از جايم برخاستم‪ ،‬دانستم كه محمد ص رسول خدا است‪ ،‬آنگاه‬
‫اسبم را سوار شدم‪ ،‬و به شتاب حركت نمودم تا اين كه در مدينه نزدش فرا رسيدم‬
‫و همراهش بيعت كردم‪ .‬بعد از آن به سوى ضماد برگشتم و با آتش حريقش نمودم‪،‬‬
‫باز به طرف رسول خدا ص عودت نمودم‪ ،‬و شعرى برايش سرودم‪ ،‬كه در آن چنين‬
‫گفته بودم‪:‬‬
‫لعمرك إن يوم أجعل جاهلً‬
‫ضمادالرب العالي مشاركا‬

‫‪138‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫و تركي رسولاللّه والوس حوله‬


‫اولئك أنصار له ما أولئكا‬
‫كتارك سهل الرض و الزن تبتغي‬
‫ليسلك ف وعث المور السالك‬
‫فآمنت باللّه الذي أنا عبده‬
‫و خالفت من أمسى يريد الهالكا‬
‫و وجهت وجهي نو مكة قاصدا‬
‫أبايْع نب الكرمي الباركا‬
‫نب أتانا بعد عيسى بناطق‬
‫من الق فيه الفصل فيه كذلكا‬
‫امي على الفرقان أول شافع‬
‫و أول مبعوث ييب اللئكا‬
‫تلف عرى السلم بعد انتقاضها‬
‫فاحكمها حت أقام الناسكا‬
‫عنيتك يا خي البية كلّها‬
‫ت ف الفرعي والجد مالكا‬
‫توسط َ‬
‫و أنت الصفى من قريش إذا ست‬
‫على ضمرها تبقى القرون الباركا‬
‫إذا انتسب اليان كعب و مالك‬
‫وجدناك مضا والنساء العواركا‬
‫و خرائطى اين را از عباس بن مرداس به اختصار‪ ،‬چنانكه در البدايه (‪ )341/2‬آمده‪،‬‬
‫روايت نموده است‪ ،‬و در روايت وى بعد از شعرهاى سه گانه اولش آمده‪ ،‬كه گفت‪:‬‬
‫آن گاه هراسان بيرون شدم‪ ،‬تا اين كه نزد قومم آمدم‪ ،‬و قصه را براىشان بازگو‬
‫نمودم‪ ،‬و خبر را براى شان رسانيدم‪ ،‬و با سه صد تن از قومم بنى حارثه به سوى‬
‫رسول خدا ص كه در مدينه تشريف داشت بيرون گرديدم‪ .‬داخل مسجد شديم‪ ،‬وقتى‬
‫رسول خدا ص مرا ديد‪ ،‬گفت‪« :‬اى عباس‪ ،‬اسلم آوردنت چگونه بود؟» و من قصه را‬
‫برايش بازگو نمودم‪ ،‬مىگويد‪ :‬آن گاه او به آن مسرور گرديد‪ ،‬و من با قومم اسلم‬
‫آورديم‪ .‬اين را ابونعيم در الدلئل‪ ،‬چنانكه در البدايه (‪ )342/2‬آمده‪ ،‬روايت كرده‬
‫است‪ .‬و طبرانى نيز اين را به همين اسناد به مانند آن روايت كرده است‪ .‬هيثمى (‬
‫َ‬
‫‪ )247/8‬مىگويد‪ :‬در اين عبدالل ّه بن عبدالعزيز ليثى آمده‪ ،‬جمهور وى را ضعيف‬
‫دانسته‪ ،‬و سعيدبن منصور وى را ثقه دانسته‪ ،‬و گفته است‪ :‬مالك از وى رضايت‬
‫داشت‪ ،‬و بقيه رجال آن ثقه دانسته شدهاند‪.‬‬

‫جن و آوردن خبر بعثت پيامبر ص براى زنى در مدينه‬


‫َّ‬ ‫َ‬
‫ابونعيم در الدلئل (ص ‪ )29‬از جابربن عبدالل ّه (رضىالله عنهما) روايت نموده‪ ،‬كه‬
‫گفت‪ :‬نخستين خبرى كه از مبعوث شدن پيامبر ص به مدينه رسيد‪ ،‬اين بود كه زنى از‬

‫‪139‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫مدينه تابع جنى داشت‪ .‬آن جن در شكل پرنده سفيد آمد‪ ،‬و بر ديوار آنان نشست‪ ،‬آن‬
‫زن برايش گفت‪ :‬آيا نزد ما پايين نمىشوى‪ ،‬كه همراه ما صحبت كنى و همراهت‬
‫صحبت كنيم‪ ،‬و براى ما خبر بدهى و برايت خبر بدهيم؟ آن پرنده برايش گفت‪ :‬در‬
‫مكه نبيى مبعوث شده‪ ،‬زنا را حرام گردانيده و استقرار ما را منع نموده است‪ .‬اين را‬
‫احمد و طبرانى در الوسط روايت كردهاند‪ ،‬و رجال آن ثقه دانسته شدهاند‪ ،‬چنانكه‬
‫هيثمى (‪ )243/8‬گفته است‪ ،‬و ابن سعد (‪ )190/1‬نيز مانند اين را روايت نموده‬
‫است‪.‬‬
‫َّ‬
‫و واقدى اين را از على بن حسين (رضىالله عنهما) روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬نخستين‬
‫خبرى كه از رسول خدا ص به مدينه آمد‪ ،‬اين بود‪ :‬زنى كه فاطمه نام داشت‪ ،‬و تابع‬
‫جنىاى داشت‪ ،‬همان تابعش روزى نزدش آمد‪ ،‬و بر ديوار ايستاد‪ ،‬فاطمه گفت‪ :‬آيا‬
‫پايين نمىشوى؟ گفت‪ :‬نخير‪ ،‬رسولى مبعوث گرديده‪ ،‬كه زنا را حرام گردانيده است‪.‬‬
‫اين چنين در البدايه (‪ )338/2‬آمده است‪.‬‬

‫جن و آوردن خبر پيامبر ص براى زن كاهنى در اطراف شام‬


‫واقدى از عاصم بن عمر روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬عثمان بن عفان گفت‪ :‬در‬
‫قافلهاى قبل از بعثت پيامبر ص به سوى شام بيرون شديم‪ ،‬هنگامى كه به نزديك‬
‫شام رسيديم‪ ،‬در آنجا زن كاهنى وجود داشت‪ ،‬وى نزد ما آمد و گفت‪ :‬همراهم‪ 1‬نزدم‬
‫آمد‪ ،‬و بر دروازهام ايستاد‪ ،‬گفتم‪ :‬آيا داخل نمىشوى؟ گفت‪ :‬راهى براى داخل شدن‬
‫نيست‪ ،‬احمد بيرون شده است‪ ،‬و امرى آمده كه طاقت فرساست‪ .‬بعد از آن‬
‫برگشتم‪ ،‬و به مكه رفتم‪ ،‬و ديدم كه رسول خدا ص در مكه بيرون شده و به سوى‬
‫خداوند عزوجل دعوت مىكند‪ .‬اين چنين در البدايه (‪ )338/2‬آمده است‪ .‬و ابونعيم اين‬
‫را در الدلئل (ص ‪ )29‬از طريق واقدى به مثل آن روايت كرده است‪.‬‬

‫قصه ديگرى در اين باره كه براى مردى اتفاق افتاده بود‬


‫احمد از مجاهد روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬شيخى كه جاهليت را درك نموده بود‪ ،‬و‬
‫برايش ابن عيسى گفته مىشد‪ ،‬وقتى ما در جنگ رودس‪ 2‬بوديم‪ ،‬برايم حكايت نموده‬
‫گفت‪ :‬گاو يكى از خويشاوندان ما را مىبردم‪ ،‬از داخل آن گاو شنيدم‪ :‬اى آل ذريح‪،‬‬
‫قول فصيحى است‪ ،‬و مردى نصيحت كنندهاى‪ ،‬كه مىگويد‪ :‬معبود بر حقى جز خدا‬
‫نيست‪ ،‬گفت‪ :‬بعد به مكه آمديم‪ ،‬و دريافتيم كه پيامبر ص در مكه بيرون شده است‪.‬‬
‫هيثمى (‪ )243/8‬مىگويد‪ :‬رجال آن ثقهاند‪.‬‬

‫شيطان و تحريك قريش عليه پيامبر ص و يارانش‬


‫َ‬
‫ابونعيم در الدلئل (ص ‪ )30‬از ابن عباس (رضىالل ّه عنهما) روايت نموده كه‪ :‬هاتفى از‬
‫جن بالى كوه ابوقبيس در مكه فرياد كشيد و گفت‪:‬‬
‫قبحاللّه رأي كعب بن فهر‬
‫ما أرق العقول و الحلم؟‬
‫حي تغضي لن يعيب عليها‬
‫دين آبائها الما ِة الكرام‬

‫‪ 1‬جنى كه تابعم است‪ .‬م‪.‬‬


‫‪ 2‬رودس جزيرهاى است در سرزمين روم‪.‬‬

‫‪140‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫حالف الن ج ّن بصرى عليكم‬


‫و رجال النخيل والطام‬
‫هل كري لكم له نفس حرٍ‬
‫ماجد الوالدين والعمام‬
‫ضارب ضربة تكون نكالً‬
‫و رواحا من كربة و اغتمام‬
‫يوشك اليل أن تروها تادى‬
‫تقتل القوم ف بلدالتّهام‬
‫‪1‬‬

‫ابن عباس مىگويد‪ :‬اين سخن در مكه شايع گرديد‪ ،‬و مشركان آن را در ميان خود‬
‫تكرار مىكردند‪ ،‬و به جان مؤمنان قصد كردند‪ .‬رسول خدا ص گفت‪« :‬اين شيطانى‬
‫است كه با مردم از داخل بتها صحبت مىكند‪ ،‬و برايش مسعر گفته مىشود‪ ،‬و خداوند‬
‫رسوايش خواهد ساخت»‪ ،‬مىگويد‪ :‬بعد آنان سه روز درنگ نمودند‪ ،‬كه ناگهان باز‬
‫هاتفى از بالى كوه مىگفت‪:‬‬
‫نت قتلنا مسعرا‬
‫لاطغى واستكبا‬
‫وسفه الق و سن النكرا‬
‫قنعته سيفا جروفا مبترا‬
‫بشتمه نبيناالطهرا‬
‫ترجمه‪« :‬ما مسعر را وقتى طغيان و تكبر نمود‪ ،‬و حق را ناچيز شمرد و روشى منكر‬
‫از خود به جاى گذاشت به قتل رسانيديم‪ .‬من او را با چنان شمشيرى زدم‪ ،‬كه برنده‬
‫و قطعه قطعه كننده بود‪ ،‬البته به سببى كه نبى پاك ما را دشنام داده بود»‪.‬‬
‫آن گاه رسول خدا ص گفت‪« :‬آن ديوى از جن است‪ ،‬كه برايش سمحج گفته مىشود‪،‬‬
‫َ‬
‫و من عبدالل ّه نام گذاشتمش‪ ،‬او به من ايمان آورد‪ ،‬و برايم خبر داد كه از چندين روز‬
‫به اين سو در طلب وى است»‪ .‬على گفت‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬خداوند خيرش بدهد‪.‬‬
‫اموى اين را در مغازى خود از ابن عباس به مانند آن‪ ،‬چنان كه در البدايه (‪)348/2‬‬
‫آمده‪ ،‬روايت كرده است‪ .‬و فاكهى اين را در كتاب مكه از ابن عباس از عامربن‬
‫ربيعه‪ ،‬و از طريق حميدبن عبدالرحمن بن عوف از پدرش به مانند آن‪ ،‬چنانكه در‬
‫الصابه (‪ )78/2‬آمده‪ ،‬روايت كرده است‪.‬‬

‫مردانى از خثعم و شنيدن خبر پيامبر ص از هاتف جنى‬


‫َ‬
‫خرائطى از عبدالل ّه بن محمود روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬برايم خبر رسيده‪ ،‬كه مردانى‬
‫از خثعم مىگفتند‪ :‬چيزى كه ما را به سوى اسلم دعوت نمود اين بود‪ ،‬كه ما قوم بت‬
‫پرست بوديم‪ ،‬در حالى كه روزى نزد يكى از بتهاى مان قرار داشتيم‪ ،‬ناگهان چند نفر‬
‫به شتاب سوى آن بت آمدند‪ ،‬و از وى گشايشى در چيزى را طلب مىنمودند‪ ،‬كه در‬
‫ميان شان بالى آن مشاجره و اختلف پيش آمده بود‪ ،‬ناگهان هاتفى بر آنان صدا‬
‫كشيد و گفت‪:‬‬

‫‪ 1‬در اين شعر شيطان مذكور كفار را عليه مسلمانان تحريك مىكند‪ ،‬و ديو مسلمانى‪ ،‬چنان كه در‬
‫ذيل كلم مىآيد‪ ،‬او را به قتل مىرساند‪ .‬م‪.‬‬

‫‪141‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫يا أيهاالناس ذووالجسام‬


‫من بي أشياخ إل غلم‬
‫ما أنتم و طائش الحلم‬
‫و مسندالكم إل الصنام‬
‫اكلكم ف حية نيام‬
‫أم ل ترون ما الذي امامي‬
‫من ساطع يلو دجى الظلم‬
‫قد لح للناظر من تام‬
‫ذاك نب سيدالنام‬
‫قدجاء بعد الكفر بالسلم‬
‫أكرمه الرحن من إمام‬
‫و من رسول صادق الكلم‬
‫أعدل ذي حكم من الحكام‬
‫يأمر بالصلة والصيام‬
‫والب و الصلت للرحام‬
‫و يزجرالناس عن الثام‬
‫والرجس والوثان والرام‬
‫من هاشم ف ذروة السنام‬
‫مستعلنا ف البلد الرام‬
‫مىگويد‪ :‬هنگامى كه اين را شنيديم‪ ،‬از وى پراكنده شديم‪ ،‬و نزد پيامبر ص آمديم و‬
‫اسلم آورديم‪ .‬اين چنين در البدايه (‪ )343/2‬آمده است‪ .‬و ابونعيم اين را در الدلئل‬
‫(ص ‪ )33‬از مردى از خثعم به اختصار و به مانند آن روايت نموده است‪.‬‬

‫تميم دارى و شنيدن صداى غبيى جن‬


‫ابونعيم از تميم دارى روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬هنگامى كه پيامبر ص مبعوث گرديد‪،‬‬
‫در شام بودم‪ ،‬براى انجام كارى كه داشتم بيرون شدم‪ ،‬شب باليم فرارسيد‪ ،‬آن گاه‬
‫گفتم‪ :‬من امشب در پناه بزرگ اين وادى هستم‪ .‬مىگويد‪ :‬وقتى كه در جاى خوابم‬
‫قرار گرفتم‪ ،‬صدا كنندهاى را ‪ -‬در حالى كه نمىديدمش ‪ -‬شنيدم كه مىگفت‪ :‬به خدا‬
‫پناه ببر‪ ،‬جن هيچكسى را بر خدا پناه نمىدهد‪ ،‬گفتم‪ :‬تو را به خدا سوگند‪ ،‬چه مىگويى؟‬
‫گفت‪ :‬رسول امىها بيرون شده است‪ ،‬رسول خدا ص و ما در عقبش در حجون نماز‬
‫گزارديم‪ .‬اسلم آورديم و پيرويش نموديم‪ ،‬و مكر جن از بين رفته است‪ ،‬و جنها‬
‫توسط شعلههاى آتش زده شدهاند‪ .‬پس تو هم به سوى محمد فرستاده پروردگار‬
‫عالميان حركت نما و اسلم بياور‪ .‬تميم مىگويد‪ :‬هنگامى كه صبح نمودم‪ ،‬به صومعه‬
‫ايوب رفتم‪ ،‬و از راهبى سئوال نمودم‪ ،‬و موضوع را برايش خبر دادم‪ ،‬راهب گفت‪:‬‬
‫برايت راست گفتهاند‪ ،‬او از حرم بيرون مىشود‪ ،‬و جاى هجرتش هم حرم‪ 1‬است‪ .‬وى‬

‫‪ 1‬يعنى حرم مدينه المنوره‪ .‬م‪.‬‬

‫‪142‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫بهترين انبياست‪ ،‬بايد كسى از تو به وى سبقت نجويد‪ ،‬تميم مىگويد‪ :‬به شتاب و‬
‫جديت به راه افتادم‪ ،‬و نزد رسول خدا ص آمدم و اسلم آوردم‪ .‬اين چنين در البدايه (‬
‫‪ )350/2‬آمده است‪.‬‬

‫اسلم آوردن حجاج بن علط به سبب شنيدن آواز غيبى جن‬


‫ابن ابى الدنيا در هواتف الجان و ابن عساكر از واثله بن اسقع روايت نمودهاند كه‬
‫گفت‪ :‬اسلم آوردن حجاج بن علط بهزى سلمى چنين بود كه‪ :‬وى در قافلهاى از‬
‫قومش به هدف مكه بيرون گرديد‪ ،‬هنگامى شب باليش فرارسيد‪ ،‬آنان در يك وادى‬
‫خوفناك و وحشتناك قرار داشتند و همه ترسيدند‪ .‬آن گاه يارانش براى وى گفتند‪ :‬اى‬
‫ابوكلب‪ ،‬برخيز و براى خودت و يارانت امان بگير‪ ،‬آن گاه حجاج برخاست و گفت‪:‬‬
‫أعيذ نفسي و أعيذ صحب‬
‫من كل جنً بذا النقب‬
‫حت أؤوب سالا و ركب‬
‫در اين موقع گويندهاى را شنيد كه مىگويد‪:‬‬
‫[يا معشرالن والنس إن استطعتم أن تنفذوا من أقطارالسموات و الرض فانفذوا ل تنفذون إلً بسلطان] (الرحن‪)33:‬‬
‫ترجمه‪« :‬اى گروه جن و انس! اگر مىتوانيد‪ ،‬از مرزهاى آسمانها و زمين بگذريد‪ ،‬ولى‬
‫هرگز به انجام اين عمل‪ ،‬جز به قوت و توانايى‪ ،‬قادر نيستيد»‪.‬‬
‫هنگامى كه به مكه رسيدند‪ ،‬آن را در مجلس قريش حكايت كردند‪ ،‬گفتند‪ :‬اى‬
‫ابوكلب‪ ،‬به خدا سوگند‪ ،‬بى دين شدى‪ ،‬اين از آنچه است‪ ،‬كه محمد ادعا مىكند كه بر‬
‫وى نازل گرديده است‪ .‬گفت‪ :‬به خدا سوگند‪ ،‬من و اينانى كه با من هستند همه اين‬
‫را شنيديم‪ ،‬و در حالى كه آنان در اين حالت قرار داشتند‪ ،‬ناگهان عاص بن وائل آمد‪،‬‬
‫برايش گفتند‪ :‬اى ابوهاشم آيا آنچه را ابوكلب مىگويد نمىشنوى؟ گفت‪ :‬چه مىگويد؟ و‬
‫آن را برايش خبر دادند‪ ،‬گفت‪ :‬چه چيز آن شما را به شگفت وا مىدارد؟ اين حرف را‬
‫وى در آنجا از همان كسى شنيده‪ ،‬كه او آن را بر زبان محمد ص القاء نموده است‪.‬‬
‫به اين صورت قوم از من دست باز داشتند‪ ،‬ولى اين حرف در بصيرت من افزود‪ ،‬و‬
‫از پيامبر ص پرسيدم‪ ،‬برايم خبر داده شد‪ ،‬كه وى از مكه به سوى مدينه بيرون شده‬
‫است‪ ،‬آن گاه شترم را سوار شدم‪ ،‬و به راه افتادم تا اين كه نزد پيامبر ص در مدينه‬
‫آمدم‪ ،‬و او را از آنچه شنيده بودم‪ ،‬خبر دادم‪ .‬گفت‪« :‬به خدا سوگند‪ ،‬حق را‬
‫شنيدهاى‪ ،‬آن حرف به خدا سوگند‪ ،‬كلم پروردگارم عزوجل است‪ ،‬كه بر من نازل‬
‫گرديده‪ ،‬اى ابوكلب حق را شنيدهاى»‪ ،‬گفتم‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬اسلم را برايم‬
‫بياموزان‪ ،‬آن گاه كلمه اخلص را برايم تلقين نمود‪ ،‬و گفت‪« :‬به سوى قومت حركت‬
‫كن‪ ،‬و آنان را به سوى آنچه تو را دعوت نمودم دعوت كن‪ ،‬چون همان حق است»‪.‬‬
‫َ‬
‫در اين حديث ايوب بن سويد و محمدبن عبدالل ّه ليثى آمده‪ ،‬و هر دو ضعيف اند‪ .‬اين‬
‫چنين در منتخب الكنز (‪ )163/5‬آمده است‪.‬‬

‫نجات يافتن جماعتى از مسلمانان به فضل يك جن‬


‫ابونعيم در الدلئل (ص ‪ )128‬از ابى بن كعب روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬قومى به‬
‫هدف مكه بيرون گرديدند‪ ،‬ولى راه را گم كردند‪ .‬هنگامى كه مرگ را حتمى ديدند‪ ،‬يا‬
‫نزديك بود بميرند‪ ،‬كفنهاى شان را پوشيدند و براى مردن خوابيدند‪ .‬آن گاه يك جن از‬
‫ميان درختان به سوى شان بيرون گرديد و گفت‪ :‬من بقيه همان گروهى هستم كه به‬
‫پيامبر ص گوش فرا دادند‪ .‬از رسول خدا ص شنيدم كه مىگويد‪« :‬مؤمن برادر مؤمن‬

‫‪143‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫است‪ ،‬چشمش و رهنمايش است‪ ،‬و كمك او را ترك نمىكند»‪ ،‬اين آب است و اين هم‬
‫راه‪ .‬بعد از آن‪ ،‬آنان را به سوى آب و راه رهنمونى كرد‪.‬‬

‫جنها و تأييد مسلمانان در غزوه خيبر‬


‫بغوى از سعيدبن شييم يكى از بنى سهم بن مره روايت نموده‪ ،‬كه پدرش براى وى‬
‫حكايت نمود‪ ،‬كه او در ارتش عيينه بن حصن بود‪ .‬البته هنگامى كه او به كمك يهود‬
‫خيبر آمده بود‪ ،‬مىگويد‪ :‬ما در اردوگاه عيينه صدايى را شنيديم‪ :‬اى مردم‪ ،‬بر‬
‫خانوادههاى تان دشمن هجوم آورده است‪ ،‬مىگويد‪ :‬آنان بدون انتظار به يكديگر‬
‫خويش برگشتند‪ ،‬و ما اثرى از آن خبر نديديم‪ ،‬و فكر مىنماييم آن از آسمان بود‪ .‬اين‬
‫چنين در الصابه (‪ )162/2‬آمده است‪.‬‬

‫تسخير جن و شيطانها‬
‫پيامبر ص و گرفتن شيطان و جن‬
‫ابونعيم در الدلئل (ص ‪ )130‬از ابوهريره به شكل مرفوع روايت نموده‪« :‬در حالى كه‬
‫من خواب بودم‪ ،‬شيطان برايم متعرض گرديد‪ ،‬من از حلقش گرفتم و خفهاش نمودم‪،‬‬
‫حتى كه سردى زبانش را بر انگشت ابهامم احساس مىنمودم‪ ،‬خداوند سليمان عليه‬
‫السلم را رحم كند‪ ،‬اگر دعاى وى نمىبود‪ ،‬آن شيطان در حالى صبح مىكرد كه بسته‬
‫شده مىبود‪ ،‬و شما به سويش نگاه مىنموديد»‪.‬‬
‫و نزد وى هم چنان به شكل مرفوع روايت است‪« :‬ديوى از جن ديشب برايم پيش‬
‫گرديد‪ ،‬تا نمازم را قطع كند‪ ،‬آن گاه خداوند مرا بر آن دست داد و گرفتمش‪ ،‬و‬
‫خواستم بر يكى از ستونهاى مسجد بستهاش كنم‪ ،‬تا اين كه شما صبح كنيد و همه تان‬
‫به سويش نگاه كنيد‪ ،‬ولى دعاى برادرم سليمان را به ياد آوردم‪:‬‬
‫[رب اغفرل وهب ل ملكا لينبغي لحد من بعدي]‪(.‬ص‪)35:‬‬
‫ترجمه‪« :‬خداوندا مرا بيامرز و برايم ملكى ببخش كه براى هيچ كسى بعد از من‬
‫مناسب نباشد»‪.‬‬
‫افزود‪ :‬آن گاه خوار و ذليل دفعش نمودم»‪ .‬اين را هم چنان از ابودرداء به شكل‬
‫طولنى روايت نموده‪ ،‬و در روايت وى آمده‪« :‬اگر دعاى برادرم سليمان نمىبود‪ ،‬بسته‬
‫شده صبح مىكرد و بچههاى اهل مدينه همراهش بازى مىنمودند»‪.‬‬

‫معاذ و گرفتن شيطانى در زمان پيامبر ص‬


‫طبرانى از بريده روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬برايم خبر رسيد كه معاذبن جبل‬
‫شيطانى را در زمان رسول خدا ص گرفته بود‪ ،‬نزدش آمدم و گفتم‪ :‬برايم خبر‬
‫رسيده كه تو شيطان را در زمان رسول خدا ص گرفته بودى‪ ،‬گفت‪ :‬آرى‪ ،‬رسول خدا‬
‫ص خرماى صدقه را براى من تحويل داده بود‪ ،‬من آن را در اطاقى گذاشتم‪ ،‬و هر‬
‫روز در آن كمى و نقصان مىيافتم‪ ،‬از اين موضوع به پيامبر خدا ص شكايت نمودم‪،‬‬
‫برايم گفت‪« :‬اين عمل شيطان است‪ ،‬در كمينش بنشين»‪ ،‬من شبى در كمين وى‬
‫نشستم‪ .‬هنگامى كه اندكى از شب سپرى گرديد‪ ،‬به صورت فيل آمد‪ .‬وقتى به دروازه‬
‫رسيد‪ ،‬از رخنه دروازه به غير صورتش داخل گرديد‪ ،‬و به خرما نزديك شد‪ ،‬و به‬
‫بلعيدن آن شروع نمود‪ ،‬من لباس هايم را محكم نمودم‪ ،‬و در بغل گرفتمش و گفتم‪:‬‬
‫شهادت مىدهم كه معبود بر حقى جز خدا نيست و محمد بنده و رسول اوست‪ .‬اى‬
‫دشمن خدا‪ ،‬به خرماى صدقه حمله نمودى و آن را گرفتى‪ ،‬در حالى كه آنان (فقراى‬
‫صحابه) از تو به اين مستحقتراند‪ .‬تو را به رسول خدا ص پيش مىكنم و رسوايت‬

‫‪144‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫مىسازد‪ .‬آن گاه او برايم تعهد سپرد كه ديگر برنگردد‪ .‬بعد صبحگاهان نزد رسول خدا‬
‫ص رفتم‪ ،‬گفت‪« :‬اسيرت چه كرد؟» گفتم‪ :‬برايم تعهد سپرد كه برنگردد‪ ،‬فرمود‪:‬‬
‫«وى بر مىگردد‪ ،‬در كمينش باش»‪ ،‬باز شب دوم در كمينش نشستم‪ ،‬وى مثل عمل‬
‫قبلى اش را انجام داد‪ ،‬من مثل عملم را با وى انجام دادم‪ ،‬و برايم تعهد سپرد كه‬
‫برنگردد‪ ،‬بنابراين رهايش ساختم‪ .‬باز صبحگاهان نزد رسول خدا ص رفتم تا برايش‬
‫خبر دهم‪ ،‬ناگهان متوجه شدم كه صدا كننده وى فرياد مىكند‪ :‬معاذ كجاست؟ برايم‬
‫گفت‪« :‬اى معاذ اسيرت چه كرد؟» برايش خبر دادم‪ ،‬برايم گفت‪« :‬وى برمى گردددر‬
‫كمينش باش»‪ ،‬باز شب سوم در كمينش نشستم‪ ،‬و او مثل همان عملش را انجام‬
‫داد‪ ،‬و من مثل همان عملم را انجام دادم و گفتم‪ :‬اى دشمن خدا‪ ،‬دوبار برايم تعهد‬
‫سپردى‪ ،‬و اين بار سوم است‪ ،‬تو را حتما ً به رسول خدا ص پيش مىكنم و رسوايت‬
‫مىسازد‪ .‬گفت‪ :‬من شيطان عيال دارى هستم‪ ،‬و از نصيبين‪ 1‬آمدهام‪ .‬اگر چيزى غير از‬
‫اين را به دست مىآوردم‪ ،‬نزدت نمىآمدم‪ .‬ما در اين شهرتان بوديم‪ ،‬تا اين كه رفيقتان‬
‫مبعوث گرديد‪ .‬هنگامى كه دو آيت بر وى نازل شد‪ ،‬ما را از آنجا راند‪ ،‬و در نصيبين‬
‫استقرار يافتيم‪ ،‬و [آن دو آيت ]در هر خانهاى كه خوانده شوند‪ ،‬شيطان سه شب در‬
‫آن داخل نمىشود‪ .‬اگر رهايم نمايى آن دو آيت را برايت مىآموزانم‪ ،‬گفتم‪ :‬آرى‪،‬‬
‫[رهايت مىكنم]‪ ،‬گفت‪ :‬آية الكرسى‪ ،‬و آخر سوره بقره[آمن الرسول‪ ]...‬تا آخر سوره‪.‬‬
‫بنابراين رهايش ساختم‪ ،‬باز بامداد نزد رسول خدا ص رفتم تا برايش خبر دهم‪،‬‬
‫ناگهان متوجه شدم‪ ،‬كه مناديش فرياد مىكند‪ :‬معاذبن جبل كجاست؟ هنگامى كه‬
‫نزدش داخل شدم‪ ،‬برايم گفت‪« :‬اسيرت چه كرد؟» گفتم‪ :‬برايم تعهد سپرد كه ديگر‬
‫نيايد‪ ،‬و آنچه را گفته بود برايش خبر دادم‪ ،‬رسول خدا ص فرمود‪« :‬خبيث راست گفته‬
‫است‪ ،‬ولى دروغگوست»‪ .‬مىگويد‪ :‬بعد از آن من آن دو آيت را بر آن مىخواندم‪ ،‬و در‬
‫آن ديگر نقصان و كمى نمىيافتم‪ .‬هيثمى (‪ )322/6‬مىگويد‪ :‬اين را طبرانى از شيخ‬
‫َ‬
‫خود يحيى بن عثمان بن صالح روايت نموده‪ ،‬و او ان شاءالل ّه راستگوست‪ .‬چنانكه‬
‫ذهبى گفته‪ ،‬ابن ابى حاتم مىگويد‪ :‬درباره وى حرف هايى زدهاند‪ ،‬و بقيه رجال آن ثقه‬
‫دانسته شدهاند‪ .‬و ابونعيم اين را در الدلئل (ص ‪ )217‬از ابواسود دؤلى از معاذ به‬
‫مانند آن روايت كرده است‪.‬‬

‫ابوهريره و ابوايوب و گرفتن شيطانى در زمان پيامبر ص‬


‫بخارى از ابوهريره روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬رسول خدا ص مرا مأمور حفظ زكات‬
‫‪2‬‬

‫رمضان نمود‪ .‬كسى نزدم آمد‪ ،‬و به برداشتن مواد غذايى پرداخت‪ .‬من گرفتمش و‬
‫گفتم‪ :‬تو را به رسول خدا ص پيش مىكنم‪ ،‬گفت‪ :‬من محتاج هستم‪ ،‬و مسؤوليت‬
‫عيالم به دوشم است‪ ،‬و در عين حال سخت نيازمندم‪ .‬مىگويد‪ :‬بنابراين رهايش‬
‫نمودم‪ .‬وقتى صبح شد پيامبر ص گفت‪« :‬اى ابوهريره اسيرت ديشب چه كرد؟»‬
‫گفتم‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬از نيازمندى شديد و عيال شكايت نمود بنابراين بروى رحم‬
‫كردم و رهايش نمودم‪ .‬گفت‪« :‬وى برايت دروغ گفته است و باز خواهد گشت»‪ ،‬و از‬
‫قول رسول خدا ص كه «باز خواهد گشت» دانستم كه وى بر مىگردد‪ ،‬پس در كمينش‬
‫نشستم‪ .‬وى آمد و مواد غذايى را برمىداشت‪ ،‬گرفتمش و گفتم‪ :‬تو را به رسول خدا‬
‫ص پيش خواهم نمود‪ .‬گفت‪ :‬بگذار مرا‪ ،‬من محتاج هستم‪ ،‬عيالدار هستم و ديگر بر‬
‫نمىگردم‪ .‬باز بروى رحم نمودم و رهايش كردم‪ .‬وقتى صبح شد رسول خدا ص برايم‬
‫گفت‪« :‬اى ابوهريره‪ ،‬اسيرت چه كرد؟» گفتم‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬از نيازمندى شديد و‬

‫‪ 1‬مكانى است در جزيره عرب و اكنون مربوط تركيه است‪.‬‬


‫‪ 2‬صدقه فطر رمضان‪ .‬م‪.‬‬

‫‪145‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫عيال دارى شكايت نمود‪ ،‬بنابراين من بر وى رحم نمودم و رهايش ساختم‪ .‬گفت‪:‬‬
‫«وى برايت دروغ گفته است و باز خواهد گشت‪ .‬بنا به گفته رسول خدا ص دانستم‬
‫كه وى بر مىگردد‪ ،‬باز در كمينش نشستم‪ ،‬وى آمد و مواد غذايى را برميداشت‪،‬‬
‫گرفتمش و گفتم‪ :‬تو را به رسول خدا ص پيش خواهم نمود‪ ،‬و اين آخر سه مرتبه‬
‫است‪ ،‬كه تو ادعا مىكنى بر نمىگردى ولى باز مىآيى‪ .‬گفت‪ :‬بگذار مرا‪ ،‬برايت كلماتى‬
‫مىآموزانم‪ ،‬كه خداوند به آن برايت نفع مىرساند‪ ،‬گفتم‪ :‬آنها كدام اند؟ گفت‪ :‬وقتى در‬
‫بسترى جاى گرفتى‪ ،‬آيةالكرسى را بخوان‪[ :‬اللَّه لإله ال َّ هو الح ُّ‬
‫ي القيوم]‪ ،‬تا آخر‬
‫آيت‪ .‬به اين صورت حافظ و نگهبانى از طرف خداوند تا صبح بر تو مىباشد و شيطان‬
‫برايت نزديك نمىشود‪ .‬آن گاه رهايش ساختم‪ ،‬وقتى صبح شد‪ ،‬رسول خدا ص برايم‬
‫گفت‪« :‬اسيرت ديشب چه كرد؟» گفتم‪ :‬وى ادعا نمود كه كلماتى را برايم مىآموزاند‪،‬‬
‫كه خداوند به آنها برايم نفع مىرساند‪ ،‬بنابراين رهايش ساختم‪ .‬گفت‪« :‬آن كلمات‬
‫چهاند؟» گفتم‪ :‬برايم گفت وقتى در بسترت قرار گرفتى‪ ،‬آيةالكرسى را از اول تا‬
‫ي القيوم]‪ ،‬و برايم گفت‪ :‬تا صبح نمودنت‪ ،‬از طرف‬ ‫آخرش بخوان‪[ :‬اللَّه ل إله هو الح ُّ‬
‫خداوند باليت حافظ و نگهبان مىباشد‪ ،‬و شيطان برايت نزديك نمىگردد‪ - ،‬و اصحاب‬
‫بيشتر از هر چه به خير حريص بودند ‪ ، -‬آن گاه رسول خدا ص گفت‪« :‬وى برايت‬
‫راست گفته است‪ ،‬ولى درغگوست‪ ،‬مىدانى از سه شب به اين طرف با كى صحبت‬
‫مىكنى؟» گفتم‪ :‬نخير‪ ،‬گفت‪« :‬آن شيطان بود»‪ .‬اين چنين در مشكوه (ص ‪ )185‬آمده‬
‫است‪.‬‬
‫و ترمذى اين را از ابوايوب انصارى روايت نموده كه‪ :‬وى طاقچهاى داشت و در آن‬
‫خرما بود‪ ،‬غولى‪ 1‬مىآمد و از آن مىگرفت‪ .‬مىگويد‪ :‬از اين امر به رسول خدا ص‬
‫شكايت نمود‪ .‬پيامبر ص گفت‪« :‬برو‪ ،‬وقتى دى را ديدى بگو‪ :‬به نام خدا‪ ،‬برويم نزد‬
‫پيامبر خدا»‪ ،‬مىگويد‪ :‬ابوايوب وى را گرفت‪ ،‬و او سوگند ياد نمود كه ديگر بر نگردد‪...‬‬
‫و مثل آن را‪ ،‬چنانكه در الترغيب (‪ )33/3‬آمده‪ ،‬متذكر شده است‪ .‬ترمذى مىگويد‪:‬‬
‫حديث حسن و غريب است‪ .‬و ابونعيم اين را در الدلئل (ص ‪ )217‬از ابوايوب به‬
‫معناى آن روايت كرده است‪ .‬و طبرانى اين را از ابواسيد ساعدى به معناى حديث‬
‫ابوايوب روايت نموده است‪ .‬هيثمى (‪ )323/6‬مىگويد‪ :‬همه رجال آن ثقه دانسته‬
‫شدهاند‪ ،‬و در بعضى شان ضعف است‪ .‬و در اين موضوع حديث ابى بن كعب نيز‬
‫هست‪ ،‬كه در باب اذكار (‪ )354/5‬گذشت‪.‬‬

‫عمر و بر زمين افكندن يك جن و در زنجير انداختن شيطانها در امارتش‬


‫َ‬
‫طبرانى از ابووائل روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬عبدالل ّه گفت‪ :‬شيطان با مردى از‬
‫اصحاب پيامبر ص روبرو گرديد‪ ،‬و همراهش كشتى گرفت‪ .‬مسلمان وى را بر زمين‬
‫افكند و انگشت ابهامش را دندان گرفت‪ .‬شيطان گفت‪ :‬رهايم كن‪ ،‬تا آيتى را برايت‬
‫بياموزانم‪ ،‬كه هر كسى از ما آن را بشنود روى مىگرداند‪ .‬بنابراين رهايش نمود‪ ،‬ولى‬
‫او ابا ورزيد كه برايش بياموزاند‪ .‬باز همراهش كشتى گرفت‪ ،‬و مسلمان وى را بر‬
‫زمين افكند‪ ،‬و انگشت ابهامش را دندان گرفت و گفت‪ :‬آن آيت را برايم بگو‪ ،‬ولى او‬
‫از آموزانيدن آن برايش ابا ورزيد‪ .‬هنگامى كه بار سوم وى را گرفت‪ ،‬گفت‪ :‬آيتى كه‬
‫َ‬ ‫در سوره بقره است‪[ :‬اللَّه ل إله إَّل هوالح ُّ‬
‫ي القَيوم] تا آخرش‪ .‬براى عبدالل ّه گفته‬
‫شد‪ :‬اى ابوعبدالرحمن‪ ،‬آن مرد كيست؟ گفت‪ :‬غير عمر چه كسى بوده مىتواند؟!‬

‫‪ 1‬غول نوعى از جنيات و شياطين است‪ .‬م‪.‬‬

‫‪146‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫و در روايتى نزد وى از ابن مسعود هم چنان آمده‪ ،‬كه گفت‪ :‬مردى از اصحاب‬
‫پيامبر ص با مردى از جن روبرو گرديد‪ ،‬و همراهش كشتى گرفت‪ ،‬انسان وى را بر‬
‫زمين افكند‪ ،‬جن برايش گفت‪ :‬دوباره همراهم كشتى بگير‪ ،‬و او همراهش دوباره‬
‫گرفت‪ ،‬و انسان وى را بر زمين افكند‪ .‬آنگاه انسان برايش گفت‪ :‬تو را لغر و رنگ‬
‫پريده مىبينم‪ ،‬و گويى بازوهايت‪ ،‬بازوهاى سگ باشد‪ .‬آيا شما گروههاى جن‬
‫همينطوريد؟ يا تو از ميان شان همينطورى؟ گفت‪ :‬خير‪ ،‬به خدا سوگند‪ ،‬من در ميان‬
‫آنان از جثه و جسم بزرگ و قوى برخوردارم‪ .‬بار سوم همراهم كشتى بگير‪ ،‬اگر مرا‬
‫بر زمين افكندى من چيزى برايت مىآموزانم كه نفعت برساند‪ .‬باز همراهش كشتى‬
‫گرفت و وى را بر زمين افكند‪ .‬و گفت‪ :‬بيا برايم بياموزان‪ ،‬گفت‪ :‬آيا آيةالكرسى را‬
‫مىخوانى؟ گفت‪ :‬آرى‪ ،‬گفت‪ :‬آن را در هر خانهاى كه بخوانى شيطان از آن با بيرون‬
‫دادن بادهايى چون باد خر بيرون مىشود‪ ،‬و تا صبح به آن داخل نمىگردد‪ .‬مردى از قوم‬
‫گفت‪ :‬اى ابوعبدالرحمن‪ ،‬آن مرد كدام يك از اصحاب پيامبر ص است؟ مىگويد‪ :‬روى‬
‫َ‬
‫عبدالل ّه ترش گرديد‪ ،‬و به سوى وى روى گردانيد و گفت‪ :‬غير از عمر چه كسى‬
‫مىباشد؟! هيثمى (‪ )71/9‬مىگويد‪ :‬اين دو را طبرانى به دو اسناد روايت نموده‪ ،‬و‬
‫رجال روايت دوم رجال صحيح اند‪ ،‬مگر اينكه شعبى از ابن مسعود نشنيده است‪،‬‬
‫ولى او را درك نموده است‪ ،‬و در راويان طريق اول مسعودى آمده‪ ،‬و او ثقه مىباشد‪،‬‬
‫ولى وى دچار اختلط گرديده بود و براى ما صحت روايت مسعودى به روايت شعبى‬
‫َ‬
‫معلوم گرديده است‪ ،‬والل ّه اعلم‪ .‬و ابونعيم در الدلئل (‪ )131‬از طريق عاصم از زِر از‬
‫َ‬
‫عبدالل ّه به معناى آن را روايت كرده است‪ .‬و ابن عساكر از مجاهد روايت نموده‪ ،‬كه‬
‫گفت‪ :‬ما مىگفتيم ‪ -‬يا براى ما گفته مىشد ‪ : -‬شيطان ها در امارت عمر در زنجيرها‬
‫قيد بودند‪ ،‬و هنگامى كه وى به شهادت رسيد منتشر گرديدند‪ .‬اين چنين در المنتخب (‬
‫‪ )385/4‬آمده است‪.‬‬

‫ابن زبير و راندن مردى از جن‬


‫َّ‬ ‫َ‬
‫ابن المبارك از عامربن عبدالل ّه بن زبير روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬عبدالله بن زبير‬
‫َ‬
‫(رضى الل ّه عنهما) از عمره در قافله از قريش برگشت‪ .‬هنگامى كه به يناصب‬
‫رسيدند‪ ،‬مردى را نزد درختى ديدند‪ .‬ابن زبير از ايشان پيشى گرفت‪ ،‬هنگامى كه نزد‬
‫آن مرد رسيد برايش سلم داد‪ ،‬ولى آن مرد برايش اعتنايى ننمود و جواب ضعيفى‬
‫داد‪ .‬ابن زبير پايين شد‪ ،‬ولى آن مرد برايش نجنبيد‪ .‬ابن زبير برايش گفت‪ :‬از سايه‬
‫يك طرف شو‪ ،‬و او به كراهت از سايه يكطرف گرديد‪ .‬ابن زبير مىگويد‪ :‬نشستم و از‬
‫دستش گرفتم و گفتم‪ :‬تو كيستى؟ پاسخ داد‪ :‬مردى از جن هستم‪ ،‬به مجردى كه اين‬
‫حرف را زد‪ ،‬همه موهاى بدنم برخاست‪ .‬آن گاه وى را كشاندم و گفتم‪ :‬تو مردى از‬
‫جن هستى‪ ،‬و به من همينطور ظاهر مىشوى‪ ،‬ناگهان متوجه شدم كه چون حيوانات‬
‫پاى دارد‪ ،‬وى شكسته شد‪ ،‬و من وى را راندم و گفتم‪ :‬در حالى كه تو از اهل زمين‬
‫هستى خود را به من اينطور ظاهر مىسازى!! و وى فراركنان رفت‪ .‬همراهانم آمدند‬
‫و گفتند‪ :‬مردى كه نزدت بود چه شد؟ گفتم‪ :‬وى از جن بود و فرار كرد‪ ،‬مىگويد‪ :‬آن‬
‫گاه همه شان از سوارىهاى خويش بر زمين افتادند‪ ،‬و من هر يكى از آنان را برداشتم‬
‫و بر سوارىهاى شان برابر نمودم‪ ،‬تا اين كه آنان را به حج آوردم و آنان نمىدانستند‪.‬‬
‫و احمد بن ابى الحوارى مىگويد‪ :‬از ابوسليمان دارانى شنيدم كه مىگويد‪ :‬ابن زبير‬
‫َ‬
‫(رضىالل ّه عنهما) در يك شب مهتابى بر يكى از سوارى هايش بيرون گرديد‪ ،‬و در تبوك‬
‫پايين شد‪ ،‬متوجه شد كه بر سوارىاش شيخ سفيد سر و سفيد ريش سوار گرديده‬
‫است‪ .‬آنگاه ابن زبير بر وى حمله نمود‪ ،‬و او از سوارى پايين گرديد‪ ،‬و ابن زبير خود‬

‫‪147‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫سوارى اش را سوار شد و رفت‪ .‬مىگويد‪ :‬همان جن صدايش نمود‪ :‬به خدا سوگند‪،‬‬
‫اى ابن زبير‪ ،‬اگر در قلبت از من امشب ترس به اندازه يك موى داخل مىشد‬
‫مىدريدمت‪ .‬گفت‪ :‬از تو اى لعين در قلب من چيزى داخل مىشود؟ براى اين حكايت‬
‫شواهدى ازوجوه ديگرى كه جيد اند روايت شده است‪ .‬اين چنين در البدايه (‪)335/8‬‬
‫آمده است‪.‬‬

‫اصحاب و شنيدن صداهاى جمادات‬


‫ابوذر و شنيدن تسبيح سنگريزه در دست پيامبر ص و در دست بعضى اصحاب‬
‫بزار از سويد بن زيد روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬ابوذر را ديدم كه تنها در مسجد نشسته‬
‫است‪ ،‬من آن را غنيمت دانستم و نزدش نشستم‪ ،‬و عثمان را برايش يادآور شدم‪.‬‬
‫وى گفت‪ :‬براى عثمان ابدا ً جز خير نمىگويم‪ ،‬به سبب چيزى كه نزد رسول خدا ص‬
‫ديدم‪ .‬من اوقات فراغت رسول خدا ص را پيگيرى مىنمودم و از وى مىآموختم‪ .‬روزى‬
‫رفتم كه وى بيرون شده است‪ ،‬دنبالش نمودم‪ ،‬وى در جايى نشست و من هم نزدش‬
‫نشستم‪ ،‬گفت‪« :‬اى ابوذر‪ ،‬چه تو را آورده است؟» مىگويد‪ :‬گفتم‪ :‬خدا و رسولش مرا‬
‫اينجا آوردهاند‪ .‬مىگويد‪ :‬ابوبكر آمد‪ ،‬و سلم داد و به طرف راست پيامبر ص‬
‫نشست‪ ،‬برايش گفت‪« :‬چه تو را اينجا آوردهاى ابوبكر؟» گفت‪ :‬خدا و پيامبرش‪.‬‬
‫مىافزايد‪ :‬بعد عمر آمد‪ ،‬و به طرف راست ابوبكر نشست‪ ،‬پيامبر ص گفت‪« :‬اى‬
‫عمر‪ ،‬چه تو را آورده است؟» گفت‪ :‬خدا و رسولش‪ ،‬بعد از آن عثمان آمد و به‬
‫طرف راست عمر نشست‪ ،‬گفت‪« :‬اى عثمان‪ ،‬چه تو را آورده است؟» گفت‪ :‬خدا‬
‫و پيامبرش‪ .‬مىگويد‪ :‬آن گاه پيامبر ص هفت سنگريزه ‪ -‬يا نه سنگريزه ‪ -‬را گرفت‪ ،‬و‬
‫آنان در دستش تسبيح گفتند‪ ،‬حتى كه از آنان صدايى چون صداى زنبور عسل شنيدم‪.‬‬
‫باز آنان را گذاشت و خاموش شدند‪ .‬بعد از آن‪ ،‬آنان را بر دست ابوبكر گذاشت‪ ،‬و در‬
‫دست وى هم تسبيح گفتند‪ ،‬حتى كه از آنان صدايى چون صداى زنبور عسل شنيدم‪.‬‬
‫باز آنان را گذاشت و خاموش گرديدند‪ ،‬باز آنان را گرفت و در دست عثمان گذاشت‪،‬‬
‫و آنان در دست وى تسبيح گفتند‪ ،‬حتى كه از آنان صدايى چون صداى زنبور عسل‬
‫شنيدم‪ .‬باز آنان را گذاشت و خاموش گرديدند‪ .‬هيثمى (‪ )299/8‬مىگويد‪ :‬اين را بزار‬
‫به دو اسناد روايت كرده است‪ ،‬و رجال يكى از آنان ثقهاند‪ ،‬و در بعضى شان ضعف‬
‫مىباشد‪ .‬مىگويم‪ :‬در روايتى كه هيثمى از بزار نقل نموده‪ ،‬ذكر عمر در تسبيح‬
‫سنگريزهها نيامده است‪.‬‬
‫و بيهقى اين را‪ ،‬چنانكه در البدايه (‪ )132/6‬آمده‪ ،‬از سويد از ابوذر روايت نموده‪ ،‬و‬
‫حديث را به مثل آن متذكر شده‪ ،‬و در آن آمده‪ :‬بعد از آن‪ ،‬آنان را گرفت و در دست‬
‫عمر گذاشت‪ ،‬و آنان تسبيح گفتند‪ ،‬حتى كه از آنان آوازى چون آواز زنبور عسل‬
‫شنيدم‪ ،‬باز آنان را گذاشت و خاموش گرديدند‪ .‬و در آخرش افزوده‪ :‬آن گاه پيامبر ص‬
‫گفت‪« :‬اين خلفت نبوت است»‪ ،‬و ابونعيم اين را در الدلئل (ص ‪ )215‬از سويد از‬
‫ابوذر مانند آن روايت نموده‪ ،‬مگر اين كه وى زيادت بيهقى را ذكر نكرده است‪ ،‬و‬
‫طبرانى اين را در الوسط از ابوذر به اختصار روايت نموده‪ ،‬و افزوده است‪ :‬بعد از‬
‫آن‪ ،‬آنان را براى على داد‪ ،‬و آنان را گذاشت و خاموش گرديدند‪ .‬هيثمى (‪)179/5‬‬
‫مىگويد‪ :‬در اين محمدبن ابى حميد آمده‪ ،‬و ضعيف مىباشد‪ .‬و هيثمى (‪ )299/8‬هم‬
‫چنان مىگويد‪ :‬اين را طبرانى در الوسط از ابوذر روايت نموده‪ ،‬و در يكى از طريق‬
‫هايش افزوده‪ :‬تسبيح آنان را هر كس كه در حلقه نشسته بود مىشنيد‪ ،‬و گفت‪ :‬بعد از‬
‫آن‪ ،‬آنان را براى ما داد‪ ،‬و با هيچ يك از ما تسبيح نگفتند‪ .‬ابونعيم اين را در الدلئل‬
‫(ص ‪ )54‬از طريق سويد به اختصار روايت كرده است‪ ،‬و از طريق جبيربن نفير‬

‫‪148‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫حضرمى آن را به طولش روايت نموده‪ ،‬و افزوده است‪ :‬تسبيح آنان را كسى كه در‬
‫حلقه بود مىشنيد‪.‬‬

‫ابن مسعود و شنيدن تسبيح طعام‬


‫َ‬
‫بخارى از عبدالل ّه بن مسعود روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬ما نشانهها و معجزات را‬
‫بركت مىشمرديم‪ ،‬و شما آنها را بيم دادن مىشمريد‪ .‬ما در سفرى با رسول خدا ص‬
‫بوديم‪ ،‬آب كم گرديد‪ ،‬فرمود‪« :‬اضافگى آبى را جستجو نماييد»‪ ،‬آن گاه آنان ظرفى‬
‫را آوردند كه در آن اندكى آب بود‪ ،‬پيامبر ص دستش را در ظرف داخل نمود‪ ،‬و بعد از‬
‫آن گفت‪« :‬بياييد به طرف آب طهارت با بركت‪ ،‬و بركت از خداوند عزوجل است‪،‬‬
‫مىگويد‪ :‬من آب را ديدم كه از ميان انگشتان رسول خدا ص فواره مىنمود‪ ،‬و تسبيح‬
‫طعام را كه خورده مىشد مىشنيديم‪ .‬اين را ترمذى نيز روايت نموده‪ ،‬و گفته‪ :‬حسن و‬
‫صحيح است‪ .‬اين چنين در البدايه (‪ )97/6‬آمده است‪ .‬و در دعاهاى پيامبر ص براى‬
‫عباس گذشت‪ ،‬كه زير درى دروازه آمين گفت‪ ،‬و ديوارهاى خانه گفت‪ :‬آمين‪ ،‬آمين‪.‬‬
‫اين را طبرانى از ابواسيد روايت نموده‪ ،‬و هيثمى اسنادش را حسن دانسته است‪ .‬و‬
‫اين را هم چنان بيهقى و ابونعيم در الدلئل و ابن ماجه روايت نمودهاند‪.‬‬

‫اصحاب و شنيدن صداى گريه تنه درخت خرما به سوى پيامبر ص‬


‫َ‬ ‫َ‬
‫بخارى از جابر بن عبدالل ّه (رضىالل ّه عنهما) روايت نموده كه‪ :‬رسول خدا ص روز‬
‫جمعه در پهلوى درختى ‪ -‬يا خرمايى ‪ -‬ايستاده مىشد‪ ،‬آن گاه زنى ‪ -‬يا مردى ‪ -‬از‬
‫انصار گفت‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬آيا برايت منبرى آماده نسازيم‪ ،‬گفت‪« :‬اگر خواسته‬
‫باشيد بسازيد»‪ ،‬بنابراين براى وى منبرى ساختند‪ ،‬هنگامى كه روز جمعه فرارسيد‪ ،‬به‬
‫سوى منبر رفت‪ ،‬آن گاه خرما چون فرياد طفل فرياد كشيد‪ ،‬و پيامبر ص پايين شد و‬
‫آن را در بغل گرفت و او چون طفلى كه از گريه نمودن خاموش گردانيده شود صدا‬
‫مىكشيد‪ .‬مىگويد‪ :‬او به خاطر شنيدن ذكرهايى كه نزدش انجام مىگرفت‪ ،‬و [حال از‬
‫آن محروم گرديده بود] گريه مىنمود‪ .‬اين چنين در البدايه (‪ )127/6‬آمده است‪.‬‬
‫و نزد وى هم چنان از طريق ديگرى روايت است‪ :‬هنگامى كه منبر برايش ساخته‬
‫شد‪ ،‬و پيامبر ص بر آن قرار داشت‪ ،‬از آن تنه درخت خرما صدايى چون صداى شتر‬
‫جوجه دار شنيديم‪ ،‬تا اين كه پيامبر ص آمد‪ ،‬و دستش را بر آن گذاشت‪ ،‬و او آرام‬
‫گرديد‪ .‬و اين را هم چنان احمد و بزار از چندين طريق از جابر روايت كردهاند‪ ،‬و در‬
‫بعضى طرق احمد آمده‪ :‬هنگامى كه منبرش برايش ساخته شد‪ ،‬و بر آن قرار گرفت‪،‬‬
‫آن ستون چون صداى شتر بىقرار و مضطرب گرديد‪ ،‬حتى كه اهل مسجد آن را‬
‫شنيدند‪ ،‬و رسول خدا ص به سويش پايين شد و آن را در بغل گرفت و او آرام گرديد‪.‬‬
‫و در روايتى آمده‪ :‬خاموش گرديد‪ .‬اين اسناد به شرط مسلم است‪ ،‬ولى آنان اين را‪،‬‬
‫چنانكه ابن كثير در البدايه (‪ )129/6‬گفته‪ ،‬روايت نكردهاند‪ .‬و اين را ابن عبدالبر در‬
‫جامع بيان العلم (‪ )197/2‬از جابر به اين اسناد و مثل آن روايت نموده است‪ ،‬و‬
‫ابونعيم اين را در الدلئل (ص ‪ )142‬روايت نموده‪ ،‬و در روايت وى آمده‪ :‬گفت‪« :‬اگر‬
‫اين را در بغل نمىگرفتم‪ ،‬تا روز قيامت گريه نموده و آواز مىكشيد»‪.‬‬
‫و اين را هم چنان احمد به نقل از انس روايت نموده‪ ...‬و حديث را در ساختن منبر‬
‫ذكر نموده‪ ،‬و گفته است‪ :‬بعد از آن پيامبر ص از چوب به سوى منبر تغيير مكان داد‪،‬‬
‫مىافزايد‪ :‬انس بن مالك خبر داد‪ ،‬كه وى از چوب شنيد‪ ،‬كه چون انسان بىقرار فرياد‬
‫مىكشيد‪ ،‬مىگويد‪ :‬همانطور آواز مىكشيد‪ ،‬تا اين كه رسول خدا ص از منبر پايين‬
‫گرديد‪ ،‬و به سويش رفت و در بغل گرفتش‪ ،‬و او آرام گرديد‪.‬‬

‫‪149‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫و اين را بغوى از انس روايت نموده‪ ،‬و آن را متذكر شده‪ ،‬و افزوده است‪ :‬حسن‬
‫وقتى اين حديث را بيان مىنمود‪ ،‬گريه مىكرد‪ ،‬و مىگفت‪ :‬اى بندگان خدا‪ ،‬چوب از‬
‫شوق به سوى رسول خدا ص نظر به مكانت و منزلتش نزد خداوند گريه مىكند و آواز‬
‫مىكشد‪ ،‬و شما مستحقتر هستيد كه به ملقات و ديدار وى علقمند باشيد‪ .‬اين را‬
‫ابونعيم از انس روايت نموده‪ ،‬و چنانكه در البدايه (‪ )127/6‬آمده‪ ،‬ذكرش نموده‪ .‬و‬
‫ابن عبدالبر اين را در جامع بيان العلم (‪ )197/2‬به سياق بغوى روايت كرده است‪ .‬و‬
‫اين را هم چنان ابويعلى روايت نموده‪ ،‬و در روايت وى آمده‪« :‬سوگند به ذاتى كه‬
‫جان محمد در دست اوست‪ ،‬اگر آن را در بغل نمىگرفتم‪ ،‬همينطور در اندوه بر رسول‬
‫خدا تا روز قيامت باقى مىماند»‪ .‬و رسول خدا ص امر نمود‪ ،‬و آن تنه درخت خرما‬
‫دفن گرديد‪ .‬اين را ترمذى روايت نموده‪ ،‬و گفته‪ :‬صحيح است و از اين طريق غريب‬
‫مىباشد‪ ،‬چنانكه در البدايه (‪ )126/6‬آمده است‪ .‬و در اين موضوع از ابى بن كعب‪،‬‬
‫َ‬
‫سهيل بن سعد‪ ،‬عبدالل ّه بن عباس‪ ،‬ابن عمر‪ ،‬ابوسعيد‪ ،‬عايشه و ام سلمه (رضی الله‬
‫عنهم) احاديث روايت شده‪ ،‬چنانكه احاديث اينها را ابن كثير در البدايه (‪ )125/6‬به‬
‫تفصيل روايت نموده است‪.‬‬
‫َ‬
‫سلمان و ابودرداء (رضىالل ّه عنهما) و شنيدن تسبيح كاسه طعام‬
‫ابونعيم در الحليه (‪ )224/1‬از ابوالبخترى روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬در حالى كه‬
‫ابودرداء زير ديگش آتش مىافروخت‪ ،‬و سلمان نزدش بود‪ ،‬ناگهان ابودرداء در‬
‫ديگ صدايى را شنيد‪ ،‬و بعد از آن‪ ،‬صدا به تسبيح چون صداى طفل بلند گرديد‪،‬‬
‫مىگويد‪ :‬بعد ديگ افتاد و منقلب گشت‪ ،‬و باز پس به جاى اصلى اش برگشت‪ ،‬و چيزى‬
‫از آن نريخت‪ ،‬آن گاه ابودرداء صدا نمود‪ :‬اى سلمان‪ ،‬به سوى شگفتى ببين‪ ،‬به سوى‬
‫چيزى ببين‪ ،‬كه نه تو به سويش نگاه نمودهاى و نه پدرت‪ ،‬سلمان گفت‪ :‬اگر تو‬
‫خاموشى اختيار مىنمودى‪ ،‬از آيتها و نشانههاى بزرگ خداوند مىشنيدى‪ .‬و ابونعيم در‬
‫الحليه (‪ )224/1‬از قيس روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬ابودرداء وقتى براى سلمان‬
‫مىنوشت ‪ -‬يا سلمان براى ابودرداء مىنوشت ‪ -‬برايش درباره نشانه كاسه (ظرف‬
‫غذاخورى) مىنوشت و آن را به يادش مىآورد‪ .‬مىگويد‪ :‬و ما چنين بيان مىداشتيم‪ :‬در‬
‫حالى كه آن دو از كاسه نان مىخوردهاند‪ ،‬كاسه و آنچه در آن بوده‪ ،‬تسبيح گفتهاند‪.‬‬
‫َ‬
‫عبدالل ّه بن عمرو و شنيدن صداى آتش‬
‫ابونعيم در الحليه (‪ )289/1‬از جعفربن ابى عمران روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬براى ما‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫خبر رسيده‪ ،‬كه عبدالل ّه بن عمروبن العاص (رضىالل ّه عنهما) صداى آتش را شنيد و‬
‫گفت‪ :‬من هم از آتش بزرگ پناه مىجويم‪ .‬گفته شد‪ :‬اى ابن عمرو‪ ،‬اين چيست؟‬
‫گفت‪ :‬سوگند به ذاتى كه جانم در دست اوست‪ ،‬اين آتش از برگردانيده شدن به آتش‬
‫بزرگ پناه مىجويد‪.‬‬

‫اصحاب و شنيدن صداى اهل قبرها عمر و شنيدن صداى جوان عابد و پرهيزگار‬
‫حاكم از يحيى بن ايوب خزاعى روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬از كسى كه بيان مىنمود‪،‬‬
‫شنيدم كه در زمان عمربن الخطاب جوان عابدى بود‪ ،‬كه هميشه در مسجد حاضر‬
‫مىگرديد‪ ،‬و عمر دوستش مىداشت‪ .‬وى پدر بزرگسالى داشت‪ ،‬هنگامى كه نماز خفتن‬
‫را مىگزارد‪ ،‬به سوى پدرش بر مىگشت‪ ،‬و راهش بر دروازه زنى بود‪ ،‬و آن زن گرفتار‬
‫وى گرديد‪ ،‬و بر راه وى ايستاده مىشد‪ ،‬شبى آن جوان بر همان زن عبور نمود‪ ،‬و آن‬
‫زن وى را فريفت و بر وى اصرار ورزيد تا اين كه جوان در دنبال وى به راه افتاد‪،‬‬

‫‪150‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫هنگامى كه به دروازه خانه رسيدند‪ ،‬آن زن داخل گرديد‪ ،‬و او نيز قدم نهاد تا وارد‬
‫شود‪ ،‬در همين حالت خداوند را به ياد آورد‪ ،‬فريب و غرور از وى دور شد‪ ،‬و اين آيت‬
‫بر زبانش جارى گرديد‪:‬‬
‫[ إن الذين اتقوا إذا مسهم طائف من الشيطان تذكروا فإذا هم مبصرون] (العراف‪)201:‬‬
‫ترجمه‪« :‬براى متقيان چون وسوسهاى از شيطان پيش آيد‪ ،‬خدا را ياد مىكنند و آن‬
‫گاه به حال مىآيند و مىبينند»‪.‬‬
‫آن گاه جوان بيهوش به زمين افتاد‪ ،‬و آن زن كنيزش را طلب نمود‪ ،‬و به كمك يكديگر‬
‫او را تا دروازهاش بردند‪ ،‬وى در همانجا نشانيده شد‪ ،‬و بر پدرش دق الباب گرديد‪.‬‬
‫پدرش در طلب وى بيرون گرديد‪ ،‬و ناگهان او را بر دروازه بيهوش يافت‪ .‬آن گاه‬
‫برخى از خانوادهاش را صدا نمود‪ ،‬و او را برداشته داخل منزلش نمودند‪ ،‬و تا سپرى‬
‫شدن بخشى از شب كه خدا خواسته بود‪ ،‬به هوش نيامد‪ .‬بعد از به هوش آمدنش‬
‫پدرش براى وى گفت‪ :‬اى پسرم‪ ،‬تو را چه شده است؟ گفت‪ :‬چيزى نشده است‪.‬‬
‫گفت‪ :‬تو را به خدا سوگند مىدهم‪ ،‬بعد او موضوع را برايش خبر داد‪ ،‬گفت‪ :‬اى پسرم‪،‬‬
‫كدام آيت را خواندى؟ او همان آيتى را كه خوانده بود‪ ،‬قرائت كرد‪ ،‬و باز بيهوش‬
‫گرديد‪ .‬وى را حركت دادند‪ ،‬ناگهان دريافتند كه در گذشته است‪ .‬آن گاه غسلش دادند‬
‫و بيرونش نمودند و در شب دفنش كردند‪ ،‬هنگامى كه صبح نمودند‪ ،‬اين خبر براى‬
‫عمر رسانيده شد‪ .‬عمر نزد پدرش آمد‪ ،‬و درباره مرگ وى برايش تعزيت گفت و‬
‫افزود‪ :‬چرا مرا خبر نكردى؟ گفت‪ :‬اى اميرالمؤمنين‪ ،‬شب بود‪ ،‬عمر گفت‪ :‬ما را بالى‬
‫قبرش ببريد‪ ،‬آن گاه عمر و كسانى كه همراهش بودند بالى قبر آمدند‪ ،‬عمر گفت‪:‬‬
‫اى فلن‪:‬‬
‫[و لن خاف مقام ربه جنتان] (الرحن‪)46 :‬‬
‫ترجمه‪« :‬و براى كسى كه از حاضر شدن به نزد پروردگارش بترسد دو جنت است»‪.‬‬
‫آن جوان از داخل قبر برايش پاسخ داد‪ :‬اى عمر‪ ،‬آن دو جنت را پروردگارم‪ ،‬دو بار‬
‫برايم داده است‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )267/1‬آمده است‪ .‬و ابن عساكر اين را در‬
‫ترجمه عمروبن جامع در تاريخش‪ ،‬چنانكه در تفسير ابن كثير (‪ )279/2‬آمده‪ ،‬روايت‬
‫نموده‪ ،‬و مثل آن را متذكر شده است‪ .‬و بيهقى اين را از حسن به اختصار‪ ،‬چنانكه در‬
‫الكنز (‪ )267/1‬آمده‪ ،‬روايت نموده‪ ،‬و در روايت وى آمده‪ :‬اى عمو‪ ،‬نزد عمر برو‪ ،‬و‬
‫از طرف من برايش سلم بگو‪ ،‬و برايش بگو‪ :‬پاداش كسى كه از مقام و حضور‬
‫پروردگارش بترسد چيست؟ و در آخر آن آمده‪ :‬عمر بر وى ايستاد و گفت‪ :‬براى تو‬
‫دو جنت است‪ ،‬براى تو دو جنت است‪.‬‬

‫عمر و شنيدن صحبت اهل بقيع غرقد‬


‫‪1‬‬

‫ابن ابى الدنيا و ابن سمعانى از محمدبن حمير روايت نمودهاند كه‪ :‬عمربن الخطاب‬
‫از بقيع غرقد عبور نمود و گفت‪ :‬السلم عليكم يا اهل القبور ‪ .‬خبرهاى نزد ما اين‬
‫است كه‪ :‬زنان تان شوهر نمودهاند‪ ،‬در منزلهاى تان ديگران سكونت اختيار كردهاند و‬
‫مالهاى تان پراكنده شده است‪ .‬آن گاه هاتفى برايش جواب داد‪ :‬خبرهاى نزد ما اين‬
‫است كه‪ :‬آنچه را پيش روان كرده بوديم دريافتيم‪ ،‬و آن چه را انفاق كرده بوديم‪،‬‬
‫فايدهاش را حاصل نموديم و در آنچه گذاشتيم خساره كرديم‪ .‬اين چنين در الكنز (‬
‫‪ )123/8‬آمده است‪.‬‬

‫‪ 1‬بقيع غرقد نام گورستان اهل مدينه است‪ .‬م‪.‬‬

‫‪151‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫اصحاب و ديدن عذاب گرفتاران در شكنجه و تعذيب‬


‫َ‬
‫طبرانى از ابن عمر (رضىالل ّه عنهما) روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬من در اطراف بدر راه‬
‫مىپيمودم‪ ،‬كه ناگهان مردى از حفرهاى بيرون شد‪ ،‬و در گردنش زنجير بود‪ ،‬و صدايم‬
‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫كرد‪ :‬اى عبدالل ّه‪ ،‬برايم آب بده‪ ،‬اى عبدالل ّه‪ ،‬برايم آب بده‪ ،‬اى عبدالل ّه‪ ،‬برايم آب بده‪.‬‬
‫نمىدانم اسمم را مىدانست و يا به فراخواندن عرب فرايم خواند‪ 1،‬و مرد ديگرى از‬
‫َ‬
‫همان حفره بيرون شد‪ ،‬و در دستش تازيانه بود‪ ،‬و صدايم كرد‪ :‬اى عبدالل ّه‪ ،‬برايش‬
‫آب مده‪ ،‬چون وى كافر است‪ ،‬و بعد از آن او را با شمشير زد‪ ،‬و او به حفرهاش‬
‫برگشت‪ .‬من به سرعت نزد پيامبر ص آمدم‪ ،‬و موضوع را برايش خبر دادم‪ .‬برايم‬
‫گفت‪« :‬آيا وى را ديدى؟» گفتم‪ :‬آرى‪ ،‬گفت‪« :‬وى دشمن خدا‪ ،‬ابوجهل است‪ ،‬و تا روز‬
‫قيامت همان عذابش مىباشد»‪ .‬هيثمى (‪ )81/6‬مىگويد‪ :‬اين را طبرانى در الوسط‬
‫روايت نموده‪ ،‬و در آن كسى است كه من نمىشناسم‪.‬‬

‫صحبت آنان بعد از مرگ قصه سخن زدن زيدبن خارجه‬


‫بيهقى از سعيدبن مسيب روايت نموده كه‪ :‬زيدبن خارجه انصارى كه از بنى حارث بن‬
‫خزرج بود‪ ،‬در زمان عثمان بن عفان درگذشت‪ ،‬و در جامهاش پيچانيده شد‪ .‬بعد از‬
‫آن‪ ،‬آنان حركتى توأم با صدا را از سينهاش شنيدند‪ .‬بعد وى صحبت نمود و گفت‪:‬‬
‫احمد‪ ،‬احمد در كتاب اول‪ ،‬راست گفت‪ ،‬راست گفت‪ ،‬ابوبكر صديق‪ ،‬كه در نفس خود‬
‫ضعيف و در امر خدا قوى بود‪ ،‬در كتاب اول‪ ،‬راست گفت‪ ،‬راست گفت‪ ،‬عمربن‬
‫الخطاب قوى و امين در كتاب اول‪ ،‬راست گفت‪ ،‬راست گفت عثمان بن عفان‪ ،‬بر‬
‫روش و طريق آنان‪ ،‬چهار رفت و دو باقى است‪ ،‬فتنهها آمد‪ ،‬و قدرتمند ضعيف را‬
‫خورد‪ ،‬قيامت برپا شد‪ ،‬و از ارتش تان براى تان خير خواهد آمد‪ .‬چاه اريس‪ ،‬چاه‬
‫اريس چيست! يحيى مىگويد‪ :‬سعيد گفت‪ :‬بعد از آن مردى از بنى خطمه درگذشت‪ ،‬و‬
‫در جامهاش پيچانيده شد‪ ،‬و از سينهاش صدايى توأم با آواز شنيده شد‪ .‬بعد از آن‬
‫سخن زد و گفت‪ :‬همان كسى كه از بنى حارث بن خزرج بود راست گفته است‪،‬‬
‫راست گفته است‪ .‬اين را بيهقى از حاكم روايت نموده‪ ،‬و به اسنادش آن را متذكر‬
‫شده و گفته‪ :‬اين اسناد صحيح است‪ ،‬و شواهدى براى خود دارد‪ .‬اين چنين در البدايه‬
‫(‪ )156/6‬آمده است‪ ،‬و اين را هم چنان ابن ابى الدنيا و بيهقى از طريق ديگرى‪،‬‬
‫مشرحتر و درازتر از اين روايت كردهاند‪ ،‬و بيهقى صحيحش دانسته است‪ .‬اين چنين‬
‫در البدايه (‪ )203/6‬آمده است‪.‬‬
‫طبرانى اين را از نعمان بن بشير روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬در حالى كه زيدبن‬
‫خارجه در يكى از راههاى مدينه راه مىپيمود‪ ،‬در ميان ظهر و عصر افتاد و جان داد‪،‬‬
‫وى به سوى خانوادهاش منتقل گرديد‪ ،‬و در ميان دو جامه و يك چادر پوشانيده شد‪.‬‬
‫در ميان مغرب و خفتن بود‪ ،‬كه زنانى از انصار جمع شدند‪ ،‬و در اطراف وى فرياد‬
‫كشيدند‪ ،‬ناگهان از زير چادر صدايى را شنيدند كه مىگويد‪ :‬اى مردم‪ ،‬خاموش باشيد‪،‬‬
‫دو بار‪ ،‬آن گاه روى و سينهاش آشكار گرديد و گفت‪ :‬محمد رسول خدا‪ ،‬نبى امى‪،‬‬
‫آخرين پيامبران‪ ،‬اين در كتاب اول بود‪ ،‬بعد از آن بر زبان وى گفته شد‪ :‬راست گفت‪،‬‬
‫راست گفت‪ ،‬ابوبكر صديق جانشين رسول خدا ص قوى و امين‪ ،‬در بدنش ضعيف‪ ،‬و‬
‫در امر خداوند عزوجل قوى بود‪ ،‬اين در كتاب اول بود‪ ،‬باز بر زبانش گفته شد‪:‬‬
‫َ‬
‫راست گفت‪ ،‬راست گفت‪ ،‬سه بار‪ ،‬و در وسط عبدالل ّه اميرالمؤمنين است‪ ،‬كسى كه‬
‫َ‬
‫‪ 1‬عربها كسى را كه نامش را نمىدانستندبه نام «عبدالل ّه»‪« ،‬بنده خدا»‪ ،‬صدا مىكردند‪ ،‬چون نام ابن‬
‫َّ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫عمر (رضىالل ّه عنهما) «عبدالل ّه» بود‪ ،‬بنأ ً مىگويد‪ :‬وقتى آن شخص عبدالله گفته آواز كرد نمىدانم كه‬
‫نامم را دانسته بود و يا طبق عادت عرب آواز كرد‪ .‬م‪.‬‬

‫‪152‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫در امر خدا از ملمت‪ ،‬ملمت كننده نمىترسيد‪ ،‬و مردم را از اين باز مىداشت‪ ،‬كه‬
‫قوى شان ضعيف شان را بخورد‪ ،‬اين در كتاب اول بود‪ ،‬بعد از آن بر زبان وى گفته‬
‫شد‪ :‬راست گفت‪ ،‬راست گفت‪ ،‬بعد از آن گفت‪ :‬عثمان اميرالمؤمنين‪ ،‬بر مؤمنان‬
‫مهربان است‪ ،‬دو رفته است‪ ،‬و چهار باقى است‪ ،‬مردم اختلف كردهاند‪ ،‬نظامى‬
‫ندارند‪ ،‬حرمتها هتك شدهاند‪ ،‬قيامت نزديك گرديده است‪ ،‬و مردم بعضىشان بعضى‬
‫ديگر راخوردهاند‪ .‬و در روايتى از نعمان بن بشير آمده‪ ،‬كه گفت‪ ،‬هنگامى كه زيدبن‬
‫خارجه وفات نمود‪ ،‬انتظار بيرون شدن عثمان را نمودم‪ ،‬گفتم‪ :‬دو ر كعت نماز‬
‫مىگزارم‪ ،‬وى جامه را از رويش دور نمود و گفت‪ :‬السلم عليكم‪ ،‬السلم عليكم‪ ،‬و‬
‫َّ‬
‫اهل و خانواده صحبت مىكردند‪ ،‬مىگويد‪ :‬در حالى كه در نماز بودم گفتم‪ :‬سبحان الله‪،‬‬
‫َ‬
‫سبحانالل ّه‪ ،‬گفت‪ :‬خاموش باشيد‪ ،‬خاموش باشيد‪ ،‬و بقيه روايت مانند آن است‪ .‬هيثمى‬
‫(‪ )180/5‬مىگويد‪ :‬همه اين را طبرانى در الكبير والوسط به اختصار زياد به دو اسناد‬
‫روايت نموده است‪ ،‬و رجال يكى از آنان در الكبير ثقهاند‪ .‬و اين را هم چنان بيهقى از‬
‫ابن ابى الدنيا به اسنادش از نعمان بن بشير به طولش روايت كرده است‪ ،‬و در‬
‫روايت وى آمده‪ :‬و وسطى قوىتر سه تن است‪ ،‬كسى كه در امر خدا‪ ،‬پرواى ملمت‪،‬‬
‫َّ‬
‫ملمتگر را نداشت‪ ،‬مردم را امر نمىنمود كه قوى شان ضعيف شان را بخورد‪ ،‬عبدالله‬
‫اميرالمؤمنين راست گفته است‪ ،‬اين در كتاب اول بود‪ ،‬بعد از آن گفت‪ :‬عثمان‬
‫اميرالمؤمنين‪ ،‬كسى است كه از بسا گناهان مردم در مىگذرد‪ ،‬دو رفتهاند‪ ،‬و چهار‬
‫باقى ماندهاند‪ ،‬بعد از آن مردم اختلف مىكنند‪ ،‬و بعضى شان برخى ديگر را مىخورند‪،‬‬
‫نظامى ديگر نيست‪ ،‬پوشيدهها آشكار مىشوند؛ باز مؤمنان برگشتند و گفت‪ :‬كتاب خدا‬
‫و تقديرش‪ ،‬اى مردم‪ ،‬به سوى اميرتان روى آوريد‪ ،‬و بشنويد و اطاعت كنيد‪ ،‬كسى‬
‫كه والى مقرر شود‪ ،‬خونى را به گردن نگيرد‪ ،‬و امر خدا مقدر كرده شده است‪ ،‬خدا‬
‫بزرگتر است‪ ،‬اين جنت است و اين دوزخ‪ ،‬و انبياء و صديقان مىگويند‪ :‬سلم عليكم‪.‬‬
‫َ‬
‫اى عبدالل ّه بن رواحه‪ ،‬آيا خارجه ‪ -‬پدرش ‪ -‬و سعد را كه در روز احد كشته شده‬
‫بودند‪ ،‬برايم جستجو نمودى؟‬
‫[ كلّ إنالظى‪ .‬نزاعة للشوى‪ .‬تدعو من أدبر و تول‪ .‬و جع فأوعى] (العارج‪)15-18:‬‬
‫ترجمه‪« :‬چنين نيست‪ ،‬دوزخ آتشى است شعله زننده‪ .‬كشنده است پوست و دست و‬
‫پاى مجرمان را‪ .‬مىخوا ند كسى را كه پشت گردانيد و اعراض كرد‪ .‬جمع نمود و‬
‫ذخيره كرد»‪.‬‬
‫بعد از آن صدايش خاموش گرديد‪ .‬و در اين حديث هم چنان آمده است‪ :‬اين احمد‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫رسول خداست‪ ،‬سلم عليك يا رسولالل ّه و رحمه الل ّه و بركاته‪ .‬و بيهقى اين را به‬
‫طريق ديگرى‪ ،‬غير از طريق ابن ابى الدنيا روايت نموده‪ ،‬و آن را متذكر شده‪ ،‬و‬
‫گفته‪ :‬اين اسناد صحيح است‪ ،‬چنانكه در البدايه (‪ )157/6‬آمده است‪ .‬و حديث را هم‬
‫چنان ابن منده‪ ،‬ابونعيم‪ ،‬و غير آن دو‪ ،‬چنانكه در الصابه (‪ )24/2‬آمده‪ ،‬روايت‬
‫نمودهاند‪ .‬و طبرانى اين را از نعمان بن بشير روايت نموده‪ ،‬و گفته است‪ :‬مردى از‬
‫ما‪ ،‬كه برايش خارجه بن زيد‪ 1‬گفته مىشد‪ ،‬درگذشت‪ ،‬ما وى را در جامهاى پيچانيديم‪،‬‬
‫و من برخاستم و نماز مىگزاردم‪ ،‬ناگهان سر و صدايى را شنيدم‪ ،‬برگشتم‪ ،‬و متوجه‬
‫شدم كه وى حركت مىكند‪ .‬گفت‪ :‬قوىترين قوم وسطى شان است‪ ،‬بنده خدا عمر‬
‫اميرالمؤمنين‪ ،‬در امرش قوى است‪ ،‬در امر خداوند عزوجل قوى است‪ ،‬عثمان بن‬
‫عفان اميرالمؤمنين‪ ،‬آدم عفيف و پاكدامن‪ ،‬كسى كه از گناهان زياد در مىگذرد‪ ،‬دو‬
‫شب سپرى شده است‪ ،‬و چهار باقى است‪ ،‬مردم اختلف نمودهاند‪ ،‬و نظامى ندارند‪.‬‬
‫اى مردم‪ ،‬به سوى امام تان روى آوريد‪ ،‬و بشنويد و اطاعت كنيد‪ ،‬اين رسول خدا ص‬
‫‪ 1‬درست‪ :‬زيدبن خارجه است‪.‬‬

‫‪153‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫و ابن رواحهاند‪ ،‬بعد از آن گفت‪ :‬زيدبن خارجه چه شد؟‪ - 2‬هدفش پدرش است ‪ -‬بعد‬
‫گفت‪ :‬چاه اريس به ظلم گرفته شد‪ ،‬و بعد از آن صدا خاموش گرديد‪ .‬هيثمى (‬
‫‪ )230/7‬مىگويد‪ :‬رجال آن رجال صحيح اند‪ .‬و اين را هاشم بن عمار در كتاب البَعْث‪،‬‬
‫چنانكه در البدايه (‪ )157/6‬آمده‪ ،‬روايت نموده است‪.‬‬

‫زنده نمودن مردگان‬


‫قصه زن مهاجر و پسرش در اين باره‬
‫ابن ابى الدنيا از انس بن مالك روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬جوانى از انصار را عيادت‬
‫نموديم‪ ،‬ولى وى به زودى درگذشت‪ ،‬و چشم هايش را بسته نموديم‪ ،‬و جامهاى را‬
‫باليش پهن كرديم‪ ،‬و يكى از ما براى مادرش گفت‪ :‬به اميد ثواب‪ ،‬بر مرگ وى‬
‫شكيبايى نما‪ .‬گفت‪ :‬مگر وى مرده است؟ گفتيم‪ :‬آرى‪ ،‬آن گاه دستهايش را به سوى‬
‫آسمان بلند نمود و گفت‪ :‬بار خدايا‪ ،‬من به تو ايمان آوردم‪ ،‬و به سوى پيامبرت هجرت‬
‫نمودم‪ ،‬و وقتى سختى بر من نازل مىگرديد‪ ،‬دعايت مىكردم‪ ،‬و تو آن را برطرف‬
‫مىساختى‪ .‬پس بار خدايا‪ ،‬از تو مىخواهم‪ ،‬كه اين مصيبت را بر من بار مكن‪ .‬مىگويد‪:‬‬
‫آن گاه آن جوان جامه را از رويش يك طرف نمود‪ ،‬و از همانجا حركت نكرده بوديم‪،‬‬
‫كه نان خورديم و او هم همراه ما نان خورد‪.‬‬
‫و بيهقى اين را از طريق صالح بن بشير يكى از زاهدان بصره و عابدانش‪ ،‬علىالرغم‬
‫موجوديت اندك ضعف در حديثش‪ ،‬از انس روايت نموده‪ ...‬و قصه را متذكر شده‪ ،‬و‬
‫در آن آمده‪ :‬ام السائب كور و پير بود‪.‬‬
‫َ‬
‫و بيهقى هم چنان از عبدالل ّه بن عون از انس روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬در اين امت‬
‫سه چيز را دريافتم‪ ،‬كه اگر در بنى اسرائيل مىبود‪ ،‬ديگر امتها همراهش برابرى‬
‫نمىتوانستند‪ ،‬گفتيم‪ :‬اى ابوحمزه آنها كدام اند؟ گفت‪ :‬در صفه نزد رسول خدا ص‬
‫بوديم‪ ،‬آن گاه زن مهاجرى‪ ،‬در حالى كه پسر جوانى را با خود همراه داشت‪ ،‬نزدش‬
‫آمد‪ .‬آن زن نزد زنان رفت‪ ،‬و پسرش نزد ما ماند‪ .‬جز اندكى درنگ نكرده بود‪ ،‬كه‬
‫وباى مدينه وى را گرفت و روزهايى مريض باقى ماند‪ ،‬و بعد از آن درگذشت‪ .‬آن گاه‬
‫پيامبر ص چشمهايش را بسته نمود‪ ،‬و به آماده سازيش امر كرد‪ .‬هنگامى كه‬
‫خواستيم وى را غسل بدهيم‪ ،‬گفت‪« :‬اى انس‪ ،‬نزد مادرش برو و خبرش بده»‪ ،‬من‬
‫خبرش دادم‪ ،‬مىگويد‪ :‬مادرش آمد‪ ،‬و نزد قدمهاى وى نشست‪ ،‬و از قدم هايش گرفت‬
‫و گفت‪ :‬بارخدايا‪ ،‬من به رضايت خود به تو اسلم آوردم‪ ،‬و به سبب بد ديدن بتها‪ ،‬با‬
‫آنها مخالفت نمودم‪ ،‬و به علقمندى به سوى تو هجرت كردم‪ .‬بار خدايا‪ ،‬پرستندگان‬
‫بتها را در قبال من خوشحال مگردان‪ ،‬و از اين مصيبت چيزى را بر من بار مكن كه‬
‫توانايى برداشتنش را نداشته باشم‪ .‬مىگويد‪ :‬به خدا سوگند‪ ،‬هنوز كلمش تمام نشده‬
‫بود‪ ،‬كه قدم هايش را حركت داد‪ ،‬و جامه را از رويش انداخت‪ ،‬و تا رحلت رسول خدا‬
‫ص زندگى نمود‪ ،‬و حتى تا وقت درگذشت مادرش هم زنده بود‪ ...‬و حديث را متذكر‬
‫شده‪ ،‬چنانكه ذكرش خواهيم نمود‪ .‬اين چنين در البدايه (‪ )154/6 259‬آمده است‪ .‬و‬
‫َ‬
‫در البدايه (‪ )292/6‬مىگويد‪ :‬اين اسناد رجالش ثقهاند‪ ،‬ولى در آن‪ ،‬در ميان عبدالل ّه‬
‫َ‬
‫بن عون و انس انقطاع است‪ ،‬والل ّه أعلم‪ .‬و ابونعيم اين را در الدلئل (ص ‪ )224‬از‬
‫طريق صالح از ثابت از انس به مانند آنچه گذشت روايت نموده است‪.‬‬

‫آثار زندگى در شهيدان شان قصه شهيدان احد در اين باره‬

‫‪ 2‬درست خارجه بن زيد است‪.‬‬

‫‪154‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫حاكم (‪ )203/3‬از ابونضره از جابربن عبدالل ّه (رضىالل ّه عنهما) روايت نموده‪ ،‬كه‬
‫گفت‪ :‬هنگامى كه جنگ احد فرارسيد‪ ،‬پدرم مرا شب فراخواند و گفت‪ :‬من خود را در‬
‫زمره نخستين كسانى مىبينم كه از اصحاب رسول خدا ص كشته مىشوند‪ ،‬و من‬
‫هيچكسى را عزيزتر از تو بعد از نفس رسول خدا ص نمىگذارم‪ ،‬و باليم دين است؛ و‬
‫تو دينم را از من خلص گردان‪ ،‬و با خواهرانت معامله نيك نما‪ ،‬و همراه شان خوبى‬
‫كن‪ ،‬مىگويد‪ :‬وقتى صبح نموديم‪ ،‬او نخستين كسى بود كه به شهادت رسيد‪ ،‬و من او‬
‫را با ديگرى در يك قبر دفن كردم‪ .‬بعد از آن‪ ،‬اين برايم خوشايند تمام نشد‪ ،‬كه او را‬
‫با ديگرى در يك قبر بگذارم‪ ،‬بنابراين او را بعد از شش ماه از قبر كشيدم‪ ،‬و او را‬
‫همانطورى يافتم كه گذاشته بودمش‪ ،‬به جز گوشش‪ .‬حاكم مىگويد‪ :‬اين حديث به‬
‫شرط مسلم صحيح است‪ ،‬و ابن سعد (‪ )563/3‬اين را از ابونضره از وى به مثل آن‬
‫به اختصار روايت كرده است‪ ،‬و در روايت وى آمده‪ :‬بعد از آن شش ماه درنگ‬
‫نموديم‪ ،‬و نفسم نگذاشت كه او را همانطور رها كنم‪ ،‬بلكه بر آن واداشت كه تنها‬
‫دفنش نمايم‪ ،‬بنابراين از قبر كشيدمش‪ ،‬و متوجه شدم كه زمين چيزى از وى را‪ ،‬به‬
‫جز چيزى از نرمى گوشش‪ ،‬نخورده است‪ .‬و در روايت ديگرى نزد وى به اين اسناد‬
‫آمده‪ ،‬چيزى از وى برايم ناآشنا نبود‪ ،‬مگر موهايى از ريشش كه به سوى زمين بودند‪.‬‬
‫و بخارى اين را از عطاء از جابر به مانند لفظ حاكم‪ ،‬چنانكه درالبدايه (‪ )43/4‬آمده‪،‬‬
‫روايت نموده است‪.‬‬
‫و ابن سعد (‪ )563/3‬از ابوزبير از جابر روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬هنگامى كه معاويه‬
‫چشمه را جارى ساخت‪ ،‬ما را درباره كشته شدگان مان در احد صدا كردند‪ ،‬و ما‬
‫آنان را بعد از چهل سال بيرون كشيديم‪ .‬جسدهاى شان نرم بود‪ ،‬و دستها و پاهاى‬
‫شان جمع و باز مىشد‪ .‬ابونعيم اين را در الدلئل (ص ‪ )207‬از ابوزبير از جابر به مثل‬
‫آن روايت كرده است‪ .‬و در روايت ديگرى نزد وى از ابوزبير از جابر آمده‪ :‬آنان از‬
‫قبرهاىشان بعد از چهل سال تازه بيرون كرده شدند‪ ،‬كه دستها و پاهاى شان جمع و‬
‫باز مىشدند‪ .‬و ابن ابى شيبه اين را از جابر به مثل آن‪ ،‬چنانكه در الكنز (‪)274/5‬‬
‫آمده‪ ،‬روايت نموده است‪.‬‬
‫و ابن اسحاق اين قصه را در المغازى ذكر نموده‪ ،‬و گفته است‪ :‬پدرم برايم به نقل از‬
‫شيخ هايى از انصار حكايت نمود‪ ،‬كه آنان گفتند‪ :‬هنگامى كه معاويه چشمهاش را كه‬
‫بر قبرهاى شهيدان عبور نمود‪ ،‬جارى ساخت‪ ،‬آب بر آنان جارى گرديد‪ ،‬و ما آمديم و‬
‫َ‬
‫آن دو را بيرون ساختيم ‪ -‬يعنى عمرو و عبدالل ّه را ‪ -‬و بر آنان دو چادر بود‪ ،‬كه با آنها‬
‫روىهاى شان پوشانيده شده بود‪ ،‬و بر قدمهاىشان چيزى از گياه زمين بود‪ .‬ما بيرون‬
‫شان ساختيم‪ ،‬و هر دوى شان چنان جمع مىشدند كه گويى ديروز دفن شده باشند‪.‬‬
‫اين حديث براى خود به اسناد صحيح نزد ابن سعد از طريق ابوزبير از جابر شاهدى‬
‫دارد‪ .‬اين چنين در فتح البارى (‪ )142/3‬آمده است‪.‬‬
‫و نزد احمد در يك حديث طويل از جابر روايت است كه گفت‪ :‬در خلفت معاويه بن‬
‫َ‬
‫ابى سفيان (رضىالل ّه عنهما) قرار داشتيم‪ ،‬كه ناگهان مردى نزدم آمد و گفت‪ :‬اى جابر‬
‫َ‬
‫)بن عبدالل ّه‪ ،‬به خدا سوگند( كارگران معاويه قبر پدرت را كندهاند‪ ،‬وى آشكار شده‪ ،‬و‬
‫بخشى از بدنش ظاهر گرديده است‪ .‬آن گاه نزدش آمدم و او را بر همان حالتى‬
‫يافتم كه دفنش نموده بودم‪ .‬چيزى از وى تغيير نكرده بود‪ ،‬مگر تغييرى كه به سبب‬
‫كشته شدن ‪ -‬يا جنگ ‪ -‬آمده بود‪ ،‬و دوباره زير خاكش نمودم‪ .‬شيخ سمهودى در وفاء‬
‫الوفاء (‪ )116/2‬مىگويد‪ :‬احمد اين را از طريق رجال صحيح روايت نموده‪ ،‬مگر نبيح‬
‫عنزى كه ثقه است‪ .‬و دارمى از جابر مانند آن را‪ ،‬چنانكه در الوجز (‪ )108/4‬آمده‪،‬‬
‫روايت كرده است‪.‬‬

‫‪155‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬
‫َ‬
‫و مالك در الموطأ از عبدالرحمن بن عبدالل ّه بن عبدالرحمن بن ابى صعصعه روايت‬
‫َ‬
‫نموده كه‪ :‬براى وى خبر رسيده‪ ،‬كه سيلب قبر عمروبن جموح و عبدالل ّه بن عمرو‬
‫انصارى را كه از قبيله بنى سلمه بودند شكافت‪ .‬قبر آنان به طرف سيلب بود‪ ،‬و هر‬
‫دو در يك قبر بودند‪ ،‬و آن دو از كسانى اند كه در احد به شهادت رسيدهاند‪ .‬آن گاه‬
‫اطراف شان كنده شد‪ ،‬تا از جاى شان تغيير داده شوند‪ ،‬و چنان دريافته شدند كه‬
‫هيچ تغيير نخورده بودند‪ ،‬و انگار كه هر دوى شان ديروز دفن شده باشند‪ ،‬يكى از آنان‬
‫مجروح گرديده بود‪ .‬و دست خود را بر جراحتش گذاشته بود‪ ،‬و به همان شكل دفن‬
‫گرديده بود‪ ،‬دستش از جراحتش برداشته شد‪ ،‬ولى وقتى رها كرده شد باز به همان‬
‫جايى برگشت كه قبل ً بود‪ ،‬و فاصله زمانى در ميان احد و روزى كه قبر آنان حفر‬
‫گرديد چهل و شش سال بود‪ .‬ابوعمر مىگويد‪ :‬راويان در مقطوع بودن آن اختلف‬
‫نكردهاند‪ ،‬و معنايش از طريق صحيح متصل مىشود‪ ،‬اين سخن را زرقانى گفته‪،‬‬
‫چنانكه در الوجز (‪ )107/4‬آمده است‪.‬‬
‫َّ‬ ‫َّ‬
‫و نزد ابن سعد (‪ )562/3‬روايت است كه مىگويد‪ :‬عبدالله بن عمرو (رضىالله عنهما)‬
‫مرد سرخ رنگ بود‪ ،‬موهاى پيش سرش رفته بود‪ ،‬و از قامت رسا برخوردار نبود‪ ،‬و‬
‫عمرو بن جموح مرد رسايى بود‪ ،‬آن دو شناخته شدند‪ ،‬و در يك قبر دفن گرديدند‪ ،‬و‬
‫قبرشان به سوى سيلگاه بود‪ ،‬بنابراين سيل به قبرشان داخل گرديد‪ ،‬و به اثر اين‬
‫َ‬
‫قبرشان شكافته شده بر آنان دو چادر خط دار پهن شده بود‪ ،‬و بر روى عبدالل ّه‬
‫جراحتى اصابت كرده بود‪ ،‬و دستش بر همان جراحتش قرار داشت‪ ،‬دست وى از‬
‫جراحتش دور كرده شد‪ ،‬آن گاه خون جارى گرديد‪ ،‬و دستش به همان جاى قبلى اش‬
‫قرار داده شد‪ ،‬و خون توقف نمود‪ .‬جابر مىگويد‪ :‬من پدرم را در حفرهاش ديدم‪،‬‬
‫انگار كه خوابيده باشد‪ ،‬و حالتش نه كم و نه زياد تغيير نكرده بود‪ .‬برايش گفته شد‪:‬‬
‫كفن هايش را ديدى؟ گفت‪ :‬در يك چادر خطدار كفن شده بود‪ ،‬و رويش توسط آن‬
‫پوشانيده شده بود‪ ،‬و بر پاهايش گياه اسفند انداخته شده بود‪ .‬ما همان پارچه خطدار‬
‫را بر همان حالتش دريافتيم‪ ،‬و گياه اسفند هم بر همان شكل قبلىاش بر پاهايش قرار‬
‫داشت‪ ،‬و فاصله زمانى در ميان دفن وى و حفر قبرش چهل و شش سال بود‪.‬‬
‫و بيهقى از جابر روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬هنگامى كه معاويه چشمه را از نزديك‬
‫كشته شدگان احد بعد از چهل سال جارى گردانيد‪ ،‬ما به سوى آنان به كمك خواسته‬
‫شديم‪ ،‬در حال نزدشان فرا رسيديم‪ ،‬و آنان را بيرون كشيديم‪ ،‬و كج بيل به قدم‬
‫حمزه اصابت نمود‪ ،‬و از آن خون جارى شد‪ .‬اين چنين در البدايه (‪ )43/4‬آمده است‪.‬‬
‫و نزد ابونعيم در الدلئل (ص ‪ )207‬از عمروبن دينار و ابوزبير روايت است‪ ،‬كه آن دو‬
‫مىگويند‪ :‬پس از چهل سال كج بيل به قدم حمزه اصابت نمود‪ ،‬و از آن خون برآمد‪.‬‬
‫و شيخ سمهودى در وفاء الوفاء (‪ )116/2‬تحقيقى نموده‪ ،‬و شيخ ما آن تحقيق را در‬
‫الوجز (‪ )111/4‬خوب دانسته‪ ،‬و آن اين كه قصه سه مرتبه اتفاق افتاده است‪ :‬بعد‬
‫از شش ماه‪ ،‬بعد از چهل سال در وقت جارى ساختن چشمه و بعد از چهل و شش‬
‫سال هنگامى كه سيل به آن داخل گرديد‪ ،‬و قول به تعدد واقعه به سبب تعدد روايتها‬
‫در هر يكى از اين سه واقعه است‪ ،‬شيخ سمهودى (‪ )117/2‬مىگويد‪ :‬و در هر يكى از‬
‫اينها آشكار شدن معجزه به نظر مىرسد‪ ،‬و سر تكرار هم در همه اين واقعهها همين‬
‫معجزه است‪.‬‬

‫بيرون شدن بوى مشك از قبرهاى شان‬


‫بيرون شدن بوى مشك از قبر سعد بن معاذ‬

‫‪156‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫ابونعيم در المعرفة از محمدبن شرحبيل روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬انسانى از خاك قبر‬
‫سعدبن معاذ يك قبضه برداشت‪ ،‬و آن را باز نمود‪ ،‬ناگهان متوجه شد كه مشك‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫است‪ ،‬و رسول خدا ص گفت‪( :‬سبحانالل ّه‪ ،‬سبحانالل ّه)‪ ،‬حتى كه آن حالت در رويش‬
‫دانسته مىشد‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )41/7‬آمده‪ ،‬و گفته است‪ :‬سند آن صحيح است‪.‬‬
‫و ابن سعد (‪ )431/3‬اين را از محمدبن شرحبيل بن حسنه به مثل آن روايت نموده‪،‬‬
‫مگر اين كه وى مرفوع را ذكر ننموده است‪ .‬و در روايت ديگرى نزد وى از او روايت‬
‫است كه گفت‪ :‬انسانى يك قبضه از خاك قبر سعد گرفت‪ ،‬و آن را با خود برد‪ ،‬بعد از‬
‫آن به سوى آن نگاه نمود‪ ،‬و متوجه شد كه مشك است‪.‬‬
‫و ابن سعد (‪ )431/3‬همچنان از ربيح بن عبدالرحمن بن ابى سعيد خدرى از پدرش از‬
‫جدش روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬من از كسانى بودم‪ ،‬كه قبر سعد را در بقيع حفر‬
‫كردند‪ ،‬و هرگاهى كه بخشى از خاك را حفر مىكرديم‪ ،‬بوى مشك به مشام مان‬
‫مىرسيد‪ ،‬حتى كه به لحد رسيديم‪.‬‬

‫بلند شدن كشته شدگان شان به سوى آسمان بلند شدن عامربن فهيره‬
‫بخارى از عروه روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬وقتى آنانى كه در بئر معونه به قتل رسيدند‪،‬‬
‫و عمروبن بناميه ضمرى اسير گرديد‪ ،‬عامربن طفيل برايش گفت‪ :‬اين كيست؟ و به‬
‫سوى كشته شدهاى اشاره نمود‪ ،‬عمروبن اميه برايش گفت‪ :‬اين عامربن فهيره‬
‫است‪ ،‬گفت‪ :‬اين را بعد از آن كه كشته شد‪ ،‬ديدم كه به سوى آسمان بلند گرديد‪،‬‬
‫حتى كه من به آسمان در ميان او و زمين نگاه مىكردم‪ ،‬و باز گذاشته شد‪ ،‬و خبر آنان‬
‫به پيامبر ص آمد‪ ،‬و او خبر مرگ شان را ابلغ نمود و گفت‪« :‬رفقاى تان شهيد شدند‪،‬‬
‫و آنان از پروردگارشان خواستند و گفتند‪ :‬بار خدايا‪ ،‬برادران ما‪ ،‬را از ما و از آنچه از‬
‫تو راضى شديم و تو از ما راضى گرديدى خبر بده‪ ،‬و خداوند آنان را از ايشان خبر‬
‫داد»‪ ،‬و در آن روز عروه بن اسماء بن صلت به شهادت رسيد‪ ،‬و عروه‪ 1‬به نام وى‬
‫مسمى گرديد‪ ،‬و منذربن عمرو هم در آن روز شهيد شد‪ ،‬و منذر‪ 2‬به نام وى نام‬
‫گذارى شد‪ .‬اين چنين در روايت بخارى به شكل مرسل از عروه نقل شده است‪ .‬و‬
‫َ‬
‫بيهقى اين را از هشام از پدرش از عايشه (رضىالل ّه عنها) روايت نموده‪ ...‬و حديث‬
‫هجرت را متذكر شده‪ ،‬و در آخرش آنچه را بخارى در اينجا ذكر نموده‪ ،‬درج كرده‬
‫است‪ .‬و واقدى از ابواسود و عروه روايت نموده‪ ...‬و قصه را متذكر شده‪ ،‬و حال‬
‫عامربن فهيره و خبر دادن عامربن طفيل را كه وى به سوى آسمان بلند گرديد ياد‬
‫آور شده‪ ،‬و افزوده است‪ :‬كسى كه وى را به قتل رسانيد جباربن سلماى كلبى بود‪،‬‬
‫مىافزايد‪ :‬هنگامى كه وى را به نيزه زد‪ ،‬گفت‪ :‬سوگند به پروردگار كعبه‪ ،‬كامياب‬
‫شدم! بعد از آن جبار پرسيد‪ :‬معناى اين قول چيست‪ :‬كامياب شدم؟ گفتند‪ :‬يعنى به‬
‫جنت‪ ،‬گفت‪ :‬راست گفت‪ ،‬به خدا سوگند‪ ،‬و بعد از آن جبار اسلم آورد‪.‬‬
‫و در مغازى موسى بن عقبه از عروه روايت است كه وى گفت‪ :‬جسد عامربن فهيره‬
‫دريافت نگرديد‪ ،‬آنان برين باوراند‪ ،‬كه ملئك دفنش نموده است‪ .‬اين چنين در البدايه‬
‫(‪ )72/4‬آمده است‪ .‬و ابونعيم در الدلئل (ص ‪ )186‬اين قصه را از واقدى از عروه به‬
‫طول آن روايت كرده‪ ،‬و در آن آمده‪ :‬آن گاه رسول خدا ص گفت‪« :‬ملئك جسد وى‬
‫را دفن نمود‪ ،‬و در عليين جا داده شد»‪ .‬و ابن سعد (‪ )231/3‬از واقدى مثل آن را به‬
‫درازيش روايت كرده است‪ .‬و ابونعيم اين را در الحليه (‪ )110/1‬از عروه روايت‬
‫نموده كه‪ :‬عامربن طفيل درباره مردى از آنان مىگفت‪ :‬وقتى به قتل رسيد‪ ،‬در ميان‬
‫‪ 1‬عروه بن زبير‪.‬‬
‫‪ 2‬منذربن زبير‪.‬‬

‫‪157‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫آسمان و زمين بلند كرده شد‪ ،‬حتى كه آسمان را پايينتر از وى ديدم‪ ،‬گفتند‪ :‬وى‬
‫عامربن فهيره است‪ .‬و اين را همچنان از عروه از عايشه به مانند روايت بخارى‬
‫روايت كرده است‪ ،‬مگر اين كه وى از اين قولش به بعد را ذكر ننموده است‪ :‬بعد از‬
‫آن به زمين گذاشته شد‪ ...‬و همچنان از زهرى روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬برايم خبر‬
‫رسيده‪ ،‬كه آنان جسد عامربن فهيره را جستجو كردند‪ ،‬ولى قادر به پيدا نمودن آن‬
‫نشدند‪ ،‬مىافزايد‪ :‬و برين باورند‪ ،‬كه ملئك وى را دفن نموده است‪ .‬و ابونعيم اين را‬
‫در الدلئل (ص ‪ )186‬از عروه به مانند آن‪ ،‬و ابن سعد (‪ )231/3‬هم از عروه به مثل‬
‫آن روايت كردهاند‪.‬‬

‫حفاظت مردههاى شان‬


‫حفاظت جسد خبيب بن عدى‬
‫احمد و طبرانى از عمروبن اميه روايت نمودهاند كه‪ :‬پيامبر ص وى را به عنوان‬
‫جاسوس به تنهايى اش به سوى قريش روان نمود‪ ،‬مىگويد‪ :‬به چوب دار خبيب آمدم‪،‬‬
‫و از جواسيس مىترسيدم‪ ،‬بعد به آن چوب بلند گرديدم‪ ،‬و خبيب را باز نمودم‪ ،‬وى بر‬
‫زمين افتاد‪ ،‬و خودم در عقب آن پايين خيز زدم‪ ،‬بعد از آن ملتفت شدم و خبيب را‬
‫نديدم‪ ،‬گويى كه زمين بلعيده باشدش‪ ،‬و اثرى از خبيب تا اين ساعت ديده نشد‪.‬‬
‫هيثمى (‪ )321/5‬مىگويد‪ :‬در اين ابراهيم بن اسماعيل بن مجمع آمده و ضعيف‬
‫مىباشد‪ .‬و بيهقى اين را از طريق ابراهيم بن اسماعيل بن مجمع آمده و ضعيف‬
‫مىباشد‪ .‬و بيهقى اين را از طريق ابراهيم بن اسماعيل از جعفربن عمروبن اميه از‬
‫پدرش عمروبن اميه روايت نموده كه‪ :‬رسول خدا ص وى را براى جاسوسى به‬
‫تنهايى فرستاده بود‪ ،‬مىگويد‪ :‬به چوب دار خبيب آمدم‪ ...‬و مثل آنچه را گذشت يادآور‬
‫شده‪ ،‬چنانكه در البدايه (‪ )67/4‬آمده است‪ .‬و ابونعيم اين را در الدلئل (ص ‪ )227‬از‬
‫طريق ابراهيم بن اسماعيل به اسنادش به مانند روايت بيهقى روايت نموده است‪ .‬و‬
‫ابن ابى شيبه اين را از عمروبن اميه به مانند آن‪ ،‬چنانكه در الصابه (‪ )419/1‬آمده‪،‬‬
‫روايت كرده است‪.‬‬
‫و ابويوسف در كتاب اللطائف از ضحاك متذكر شده كه‪ :‬پيامبر ص مقداد و زبير‬
‫َ‬
‫(رضىالل ّه عنهما) را براى پايين نمودن خبيب از چوبه دارش روان نمود‪ ،‬آنان به تنعيم‬
‫رسيدند‪ ،‬و در اطراف وى چهل مرد را مست يافتند‪ ،‬و از چوب پايينش كردند‪ ،‬و زبير‬
‫وى را بر اسبش بار نمود‪ ،‬و وى تا هنوز تازه بود‪ ،‬و چيزى از وى تغيير نكرده بود‪.‬‬
‫مشركين از آمدن آنان آگاهنيده شدند‪ ،‬و هنگامى كه مشركين خود را به ايشان‬
‫رسانيدند‪ ،‬زبير وى را انداخت‪ ،‬و زمين بلعيدش‪ ،‬و به همين سبب وى بلعيده شده‬
‫زمين ناميده شد‪ .‬اين چنين در الصابه (‪ )419/1‬آمده است‪.‬‬

‫حفاظت جسد علء بن حضرمى‬


‫بيهقى از انس روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬در اين امت سه چيز را دريافتم‪ ،‬كه اگر در‬
‫بنى اسرائيل مىبود‪ ،‬ديگر امتها همراهش برابر نمىتوانستند‪ ...‬و حديث را‪ ،‬چنانكه‬
‫بخشى از آن گذشت‪ ،‬متذكر شده‪ ،‬و در آن آمده‪ ،‬گفت‪ :‬جز اندكى درنگ نكرده بوديم‬
‫كه جنازهاش مورد اصابت تير قرار گرفت‪ ،‬مىگويد‪ :‬آن گاه برايش حفرهاى كنديم‪ ،‬و‬
‫غسلش داديم و دفنش كرديم‪ ،‬آن گاه مردى بعد از فراغت ما از دفن نمودن وى آمد‬
‫و گفت‪ :‬اين كيست؟ گفتيم‪ :‬اين بهترين بشر است‪ ،‬اين ابن حضرمى است‪ ،‬گفت‪:‬‬
‫اين زمين مردگان را بيرون مىاندازد‪ ،‬اگر وى را يك ميل يا دو ميل به زمينى انتقال‬
‫دهيد‪ ،‬كه مردگان را قبول مىكند‪ ،‬بهتر مىشود‪ ،‬گفتيم‪ :‬جرم دوست ما چيست‪ ،‬كه وى‬

‫‪158‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫را براى درندگان عرضه نماييم و آنان بخورندش‪ ،‬مىگويد‪ :‬بنابراين به كشيدن وى‬
‫تصميم گرفتيم‪ ،‬هنگامى كه به لحد رسيديم‪ ،‬متوجه شديم كه دوست ما در آن نيست‪،‬‬
‫و لحد تا جايى كه چشم كار مىكند و مىبيند پر از نور است و نور مىدرخشد‪ ،‬مىگويد‪:‬‬
‫آن گاه خاك را به لحد برگردانيديم و كوچ كرديم‪ .‬اين چنين در البدايه (‪ )155/6‬آمده‬
‫است‪ .‬و اين اسنادى است كه رجال آن ثقهاند‪ ،‬ولى باز هم در آن انقطاع است‪،‬‬
‫چنانكه در البدايه (‪ )292/6‬آمده است‪ .‬و نزد طبرانى در هر سه كتابش‪ 1‬از ابوهريره‬
‫روايت است‪ ...‬حديث را متذكر شده‪ ،‬و در آن آمده‪ :‬وى درگذشت‪ ،‬و در ميان ريگ‬
‫دفنش نموديم‪ ،‬وقتى اندك راه پيموديم‪ ،‬گفتيم‪ :‬درندگان مىآيند و او را مىخورند‪ ،‬پس‬
‫برگشتيم و نديديمش‪ .‬هيثمى (‪ )376/9‬مىگويد‪ :‬در اين ابراهيم بن معمر هروى آمده‪،‬‬
‫وى را نشناختم‪ ،‬ولى بقيه رجال آن ثقهاند‪ .‬و ابن سعد (‪ )363/4‬به نقل از ابوهريره‬
‫متذكر شده‪ :‬براى وى با شمشيرهاى مان حفرهاى ايجاد كرديم‪ ،‬و لحد آماده‬
‫نساختيم‪ ،‬و دفنش نموديم و رفتيم‪ ،‬آن گاه مردى از اصحاب رسول خدا ص گفت‪:‬‬
‫وى را دفن كرديم‪ ،‬و برايش لحد آماده ننموديم‪ ،‬بنابراين دوباره عودت نموديم‪ ،‬تا‬
‫برايش لحد درست كنيم‪ ،‬ولى جاى قبرش را نيافتيم‪ .‬ابونعيم اين را در الدلئل (ص‬
‫‪ )208‬از ابوهريره به مثل روايت طبرانى روايت نموده است‪.‬‬

‫حفاظت جسد عاصم بن ثابت بن ابى القلح‬


‫بخارى و مسلم از ابوهريره روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬رسول خدا ص سريهاى را‬
‫فرستاد‪ ،‬و عاصم بن (ثابت بن) ابى اقلح را بر ايشان امير مقرر نمود‪ ...‬وحديث را‬
‫به طول آن در قصه خبيب بن عدى متذكر شده‪ ،‬و در آن آمده‪ :‬عاصم گفت‪ :‬من در‬
‫ذمه و امان مشركى پايين نمىشوم ‪ -‬و با خداوند عهد بسته بود‪ ،‬كه مشركى را لمس‬
‫نكند‪ ،‬و مشركى وى را لمس ننمايد ‪ ، -‬قريش عدهاى را روان نمودند‪ ،‬تا چيزى از‬
‫جسد وى را بياورند ‪ -‬وى بزرگى از بزرگان را در روز بدر كشته بود ‪ -‬آن گاه خداوند‬
‫مثل سايبانى زنبوران عسل را روان نمود‪ ،‬و آنان وى را از كفار قريش حمايت‬
‫نمودند‪ ،‬و به اين سبب‪ ،‬حمايت شده زنبوران عسل‪ ،‬گفته مىشد‪ .‬اين چنين در الصابه‬
‫(‪ )245/2‬آمده است‪ .‬و نزد ابونعيم در الدلئل (ص ‪ )183‬از عروه در همان قصه‬
‫روايت است‪ :‬مرشكان خواستند سر وى را قطع نمايند‪ ،‬و آن را براى مشركين به‬
‫مكه روان كنند‪ ،‬آن گاه خداوند زنبوران را بر وى روان نمود‪ ،‬كه بر روىهاى قوم پرواز‬
‫مىنمودند و مىگزيدندشان‪ ،‬حتى كه در ميان آنان و اجراى عمليه قطع سر وى حايل‬
‫واقع گرديدند‪.‬‬

‫گردن نهادن درندگان براى آنان و صحبت شان با آنان‬


‫خطاب پيامبر ص براى گرگان و گردن نهادن آنان براى وى‬
‫بيهقى از حمزه بن (ابى) اسيد روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬رسول خدا ص در جنازه‬
‫مردى از انصار به بقيع بيرون گرديد‪ ،‬ناگهان متوجه شد‪ ،‬كه گرگى بازوهايش را هموار‬
‫نموده و بر راه نشسته است‪ ،‬آن گاه رسول خدا ص گفت‪« :‬اين آمده است‪ ،‬و حق‬
‫معين طلب مىكند‪ ،‬برايش حق تعيين كنيد»‪ ،‬گفتند‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬تو نظرت را بده‪،‬‬
‫گفت‪« :‬از هر رمه گوسفند‪ ،‬يك گوسفند در هر سال»‪ ،‬گفتند‪ :‬زياد است‪ ،‬مىگويد‪ :‬آن‬
‫گاه به سوى گرگ اشاره نمود‪ ،‬كه از نزدشان بر باى‪ ،‬و گرگ به راه افتاد و رفت‪ .‬و‬
‫َ‬
‫واقدى از مردى كه نامش را برده است از مطلب بن عبدالل ّه بن حنطب روايت‬
‫نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬در حالى كه رسول خدا ص در مدينه بود‪ ،‬گرگى آمد و در پيش‬
‫‪ 1‬يعنى المعجم الكبير والمعجم الوسط والمعجم اصغير‪ .‬م‪.‬‬

‫‪159‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫رويش ايستاد‪ ،‬پيامبر ص گفت‪« :‬اين نماينده درندگان به سوى شماست‪ ،‬اگر دوست‬
‫داريد برايش چيزى را معين سازيد‪ ،‬از همان چيز تعيين شده به غير آن تجاوز نمىكند‪،‬‬
‫و اگر دوست داريد‪ ،‬همينطور بگذاريدش‪ ،‬و از آن خود را نگه داريد‪ ،‬و آنچه را گرفت‬
‫رزقش است»‪ .‬گفتند‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬نفسهاى ما به چيزى برايش راضى نمىشود‪ ،‬آن‬
‫گاه با سه انگشتش به سوى وى اشاره نمود‪ ،‬كه از نزدشان برباى‪ ،‬مىگويد‪ :‬بعد آن‬
‫گرگ در حالى برگشت كه آواز مىكشيد‪.‬‬
‫و نزد ابونعيم از مردى از جهينه روايت است كه گفت‪ :‬نمايندگان گرگان در حدود صد‬
‫گرگ آمدند‪ ،‬و هنگامى كه رسول خدا ص نماز خواند نشستند‪ ،‬رسول خدا ص گفت‪:‬‬
‫«اينها نمايندگان گرگان اند‪ ،‬نزد شما آمدهاند‪ ،‬و از شما مىخواهند كه از طعام خودتان‬
‫براى شان چيزى را معين نماييد‪ ،‬و از طرف آنان بر غير آن در امان باشيد»‪ ،‬ولى‬
‫‪1‬‬
‫آنان از نيازمندى و فقر برايش شكايت نمودند‪ ،‬گفت‪« :‬پس برگردانيدشان»‬
‫مىافزايد‪ :‬آن گاه آنان آوازكنان بيرون شدند‪ .‬و بيهقى و بزار اين را از ابوهريره به‬
‫اختصار روايت كردهاند‪ .‬اين چنين در البدايه (‪ )146/6‬آمده است‪.‬‬

‫گردن نهادن شير براى سفينه آزاد كرده پيامبر ص‬


‫حاكم (‪ )606/3‬از محمدبن منكدر روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬سفينه آزاد كرده پيامبر‬
‫ص گفت‪ :‬در بحر سفر نمودم‪ ،‬و كشتى ام كه در آن بودم شكست‪ ،‬آن گاه بر تختهاى‬
‫از تختههاى آن سوار شدم‪ ،‬و آن تخته مرا در نيزارى افكند‪ ،‬كه در آنجا شير بود‪ ،‬شير‬
‫به هدف گرفتن من به پيش آمد‪ ،‬گفتم‪ :‬اى ابوالحارث‪ 2،‬من آزاد كرده رسول خدا ص‬
‫هستم‪ ،‬آن گاه سرش را پايين نمود و به سويم پيش آمد‪ ،‬و مرا به شانهاش دفع نمود‪،‬‬
‫حتى كه از نيزار بيرونم ساخت و بر راه گذاشتم‪ ،‬و صدايى به آهستگى كشيد‪ ،‬گمان‬
‫نمودم كه وى همراهم خداحافظى مىكند‪ ،‬و آن آخرين لحظات ديدارم با وى بود‪.‬‬
‫حاكم ميگويد‪ :‬اين حديث به شرط مسلم صحيح است‪ ،‬ولى بخارى و مسلم آن را‬
‫روايت نكردهاند‪ ،‬و ذهبى همراهش موافقه نموده است‪ .‬و بخارى اين را در التاريخ‬
‫الكبير (‪ 1‬ق ‪ /‬ج ‪ 2‬ص ‪ )179‬از ابن منكدر روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬از سفينه شنيدم‪،‬‬
‫و مثل آن را متذكر شده‪ .‬و اين چنين اين را ابونعيم در الحليه (‪ )369/1‬و در الدلئل‬
‫(ص ‪ )212‬از ابن منكدر از سفينه روايت نموده است‪ ،‬و ابن منده اين را‪ ،‬چنانكه در‬
‫البدايه (‪ )316/5‬آمده‪ ،‬روايت كرده است و طبرانى اين را‪ ،‬چنان در المجمع (‬
‫‪ )366/9‬آمده‪ ،‬از سفينه به مثل آن روايت نموده است‪.‬‬
‫و نزد بزار از وى روايت است كه گفت‪ :‬در بحر بودم‪ ،‬كه كشتى مان شكست‪ ،‬و راه‬
‫را ندانستيم‪ ،‬ناگهان با شيرى روبرو شدم كه به سوى ما پيش شده بود‪ ،‬يارانم عقب‬
‫ايستادند‪ ،‬و من برايش نزديك شدم و گفتم‪ :‬من سفينه يار رسول خدا ص هستم‪ ،‬و‬
‫ما راه را گم نمودهايم‪ ،‬آن گاه آن شير در پيش رويم به راه افتاد‪ ،‬تا اين كه در راه‬
‫ايستاديم و بعد از آن يك طرف شد‪ ،‬و مرا دفاع نمود‪ ،‬انگار كه وى راه را برايم نشان‬
‫مىدهد‪ ،‬و گمان نمودم كه همراه ما خداحافظى مىنمايد‪ .‬هيثمى (‪ )367/9‬مىگويد‪:‬‬
‫رجال آن دو ‪ -‬بزار و طبرانى ‪ -‬ثقه دانسته شدهاند‪.‬‬
‫و بيهقى اين را از ابن منكدر روايت نموده كه‪ :‬سفينه مولى رسول خدا ص در‬
‫سرزمين روم ارتش را گم نمود ‪ -‬يا در سرزمين روم اسير گرديد ‪ ، -‬و در حال گريز‬
‫در طلب ارتش بر آمد‪ ،‬و ناگهان با شيرى سر خورد و گفت‪ :‬اى ابوالحارث‪ ،‬من آزاد‬
‫َ‬
‫‪ 1‬اين چنين در اصل و البدايه آمده‪ ،‬و در حجةالل ّه على العالمين آمده‪« :‬پس خبرشان دهيد»‪ ،‬يعنى‬
‫براى شان بگوييد كه شما نمىخواهيد به آنان چيزى معين سازيد‪.‬‬
‫‪ 2‬كنيه شير‪.‬‬

‫‪160‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫كرده رسول خدا ص هستم‪ ،‬و اينطور و اينطور حالتى باليم آمد‪ ،‬آن گاه شير در‬
‫حالى كه دمش را مىجنبانيد به سويش روى آورد و در پهلويش ايستاد‪ ،‬و هرگاه‬
‫صدايى را مىشنيد به سويش روى مىآورد‪ ،‬و باز مىآمد و در پهلويش حركت مىكرد‪ ،‬و‬
‫همينطور با وى بود تا اين كه او را به ارتش رسانيد و بعد از آن شير از نزد وى‬
‫برگشت‪ .‬اين چنين در البدايه (‪ )147/6‬آمده است‪.‬‬

‫گردن نهادن شير براى ابن عمر‬


‫َّ‬
‫ابن عساكر از وهب بن ابان قريشى از ابن عمر (رضىالله عنهما) روايت نموده كه‪:‬‬
‫وى در سفرى بيرون گرديد‪ ،‬و در حالى كه حركت مىنمود‪ ،‬با قومى برخورد كه‬
‫ايستادهاند‪ ،‬گفت‪ :‬اين ها را چه شده است؟ گفتند‪ :‬شيرى در راه است كه آنان را‬
‫ترسانيده است‪ ،‬آن گاه وى از سواريش پايين گرديد‪ ،‬بعد از آن به سويش حركت‬
‫نمود‪ ،‬حتى كه از گوشش گرفت و ماليدش‪ ،‬و پشت سرش رفت و از راه يك طرفش‬
‫نمود و گفت‪ :‬رسول خدا ص برايت دروغ نگفته است‪ ،‬از پيامبر خدا ص شنيدم كه‬
‫مىگويد‪ :‬بر ابن آدم آنچه مسلط مىشود‪ ،‬كه ابن آدم از آن مىترسد‪ ،‬و اگر ابن آدم جز‬
‫از خدا نترسد‪ ،‬غير وى بر او مسلط نمىشود‪ ،‬و اين آدم به كسى سپرده شده كه از‬
‫وى اميدوارى دارد‪ ،‬و اگر ابن آدم‪ ،‬جز از خدا از كس ديگر اميدوار نباشد‪ ،‬خداوند وى‬
‫را به غير خودش نمىسپارد»‪ .‬و ابن عساكر اين را از ابن نافع به اختصار به مانند آن‪،‬‬
‫چنانكه در الكنز (‪ )59/7‬آمده‪ ،‬روايت كرده است‪.‬‬

‫صحبت عوف بن مالك با شير‬


‫طبرانى از عوف بن مالك روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬در كليسايى در اريحا از طرف‬
‫‪1‬‬

‫چاشت (ظهر) خواب بودم‪ ،‬و آن كليسا در آن روز مسجدى بود‪ ،‬كه در آن نماز‬
‫خوانده مىشد‪ ،‬مىگويد‪ :‬عوف بن مالك از خوابش بيدار شد‪ ،‬ناگهان ديد كه در خانه‬
‫همراهش شيرى است كه به طرفش مىآيد‪ ،‬وى با ترس و هراس به سوى سلحش‬
‫برخاست‪ ،‬شير برايش گفت‪ :‬خاموش باش‪ ،‬من با پيامى به سويت فرستاده شدهام‬
‫تا آن را ابلغ نمايى‪ ،‬گفتم‪ :‬كى تو را روان نموده است؟ گفت‪ :‬خداوند مرا به سوى تو‬
‫روان نموده است‪ ،‬تا بدانى كه معاويه كوچ كننده‪ ،‬از اهل جنت است‪ ،‬گفتم‪ :‬معاويه‬
‫َ‬
‫كيست؟ گفت‪ :‬ابن ابى سفيان (رضىالل ّه عنهما)‪ .‬هيثمى (‪ )357/9‬مىگويد‪ :‬در اين‬
‫ابوبكربن ابى مريم است‪ ،‬و موصوف دچار اختلط گرديده بود‪.‬‬

‫صحبت نمودن گرگ با شبانى‪ ،‬و رسانيدن خبر پيامبر ص برايش‬


‫احمد از ابوسعيد خدرى روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬گرگ بر گوسفندى حمله نمود و‬
‫گرفتش‪ ،‬شبان در طلب آن بيرون گرديد‪ ،‬و گوسفند را از نزدش پس گرفت‪ ،‬آن گاه‬
‫گرگ بر دم خود بنشست و گفت‪ :‬آيا از خدا نمىترسى؟ رزقى را از نزدم پس مىگيرى‬
‫كه خداوند برايم عنايت فرموده است‪ ،‬شبان گفت‪ :‬شگفتا‪ ،‬گرگ با من با كلم انسان‬
‫صحبت مىكند!! گرگ گفت‪ :‬آيا تو را به شگفت انگيزتر از آن خبر ندهم‪ ،‬محمد ص در‬
‫يثرب است‪ ،‬مردم را از خبرهايى مىآگاهاند كه گذشته است‪ ،‬مىافزايد‪ :‬آن گاه شبان‬
‫با حركت دادن گوسفندانش به راه افتاد‪ ،‬تا اينكه وارد مدينه گرديد‪ ،‬و گوسفندان را‬
‫در يكى از بخشهاى مدينه توقف داد‪ ،‬و نزد رسول خدا ص آمد‪ ،‬و از واقعه برايش‬
‫خبر داد‪ ،‬آن گاه رسول خدا ص امر نمود‪ ،‬و صدا گرديد‪( :‬الصله جامعه)‪ ،‬بعد از آن‬
‫بيرون شد‪ ،‬و براى شبان گفت‪« :‬براى شان خبر بده»‪ ،‬و او براى شان خبر داد‪،‬‬
‫‪ 1‬نام شهرى است در غور نزديك قدس‪.‬‬

‫‪161‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫رسول خدا ص گفت‪« :‬راست گفت‪ ،‬سوگند به ذاتى كه جان محمد در دست اوست‪،‬‬
‫تا وقتى كه درندگان با انسانها صحبت نكنند‪ ،‬و با انسان رشته تازيانهاش و بند‬
‫كفشش صحبت نكند‪ ،‬و رانش وى را از آنچه خانوادهاش بعد از وى انجام داده است‬
‫خبر ندهد قيامت برپا نمىشود»‪ .‬اين اسنادى است به شرط صحيح‪ ،‬و بيهقى هم آن را‬
‫صحيح دانسته‪ ،‬و جز ترمذى روايتش نكرده‪ ،‬آن هم از اين قولش‪« :‬سوگند به ذاتى‬
‫كه جانم در دست اوست‪ »...‬تا آخرش‪ .‬بعد از آن گفته‪ :‬اين حديث حسن و غريب و‬
‫صحيح است‪ .‬اين چنين در البدايه (‪ )143/6‬آمده است‪ .‬و براى حديث طريق ديگرى‬
‫هم نزد احمد‪ ،‬بيهقى‪ ،‬حاكم و ابونعيم هست‪ .‬و احمد اين را از ابوهريره و ابونعيم‬
‫َ‬
‫از انس و بيهقى از ابن عمر (رضىالل ّه عنهما) روايت كردهاند‪ ،‬چنانكه ابن كثير در‬
‫البدايه (‪ )144/6 145‬آن را شرح داده است‪ .‬و قاضى عياض درباره صحبت گرگ‬
‫سخن گفته‪ ،‬و از ابوهريره و ابوسعيد و اهبان بن اوس (رضی الله عنهم) متذكر شده‪،‬‬
‫و افزوده‪ ،‬كه از وى به نام )مكلم الذئب(‪« ،‬كسى كه گرگ همراهش صحبت‬
‫نموده»‪ ،‬ياد مىشد‪ ،‬قاضى عياض مىگويد‪ :‬و ابن وهب روايت نموده‪ ،‬كه مثل اين قصه‬
‫براى ابوسفيان بن حرب و صفوان بن اميه نيز با گرگى اتفاق افتاده بود‪ ،‬آن دو گرگى‬
‫را يافتند كه آهويى را دنبال مىكند‪ ،‬و آن آهو داخل حرم گرديد‪ ،‬گرگ از دنبال وى‬
‫برگشت‪ ،‬و آن دو از آن تعجب كردند‪ ،‬گرگ گفت‪ :‬شگفت انگيزتر از اين آن است‪ ،‬كه‬
‫َ‬
‫محمدبن عبدالل ّه در مدينه شما را به سوى جنت دعوت مىكند‪ ،‬و شما وى را به سوى‬
‫آتش دعوت مىنماييد‪ .‬ابوسفيان گفت‪ :‬سوگند به لت و عزى‪ ،‬اگر اين را در مكه‬
‫متذكر شوى‪ ،‬اهلش آن را ترك خواهند گفت‪ :‬اين چنين در البدايه (‪ )146/6‬آمده‬
‫است‪.‬‬

‫مسخر ساختن بحرها براى شان‬


‫تسخير نيل مصر براى عمر‬
‫ابن عبدالحكم در فتوح مصر‪ ،‬ابوالشيخ در العظمة و ابن عساكر از قيس بن حجاج از‬
‫كسى كه براى وى حديث بيان نموده‪ ،‬روايت كردهاند كه گفت‪ :‬هنگامى كه عمروبن‬
‫العاص مصر را فتح نمود‪ ،‬وقتى كه بؤنه از ماههاى عجم‪ 1‬داخل گرديد اهل آن ديار‬
‫نزدش آمدند‪ ،‬و برايش گفتند‪ :‬اى امير‪ ،‬اين نيل ما سنتى دارد‪ ،‬كه بدون آن جريان‬
‫پيدا نمىكند‪ ،‬براى شان گفت‪ :‬و آن چيست؟ گفتند‪ :‬وقتى دوازده شب از اين ماه‬
‫سپرى گردد‪ ،‬به سوى دوشيزه جوانى كه نزد پدر و مادرش باشد روى مىآوريم‪ ،‬و‬
‫والدينش را راضى مىگردانيم‪ ،‬بهترين زيورات و لباس را بر تنش مىكنيم‪ ،‬و بعد از آن‬
‫او را در اين نيل مىاندازيم‪ ،‬آن گاه عمرو براى شان گفت‪ :‬اين امر در اسلم نمىباشد‪،‬‬
‫چون اسلم ماقبل خود را منهدم مىسازد‪ ،‬بعد آنان ماههاى بؤنه‪ ،‬ابيب و مسرى‪ 2‬را‬
‫درنگ نمودند ولى نيل جارى نشد‪ ،‬نه كم و نه زياد‪ ،‬حتى كه تصميم كوچ نمودن را‬
‫گرفتند‪ ،‬هنگامى كه عمرو اين حالت را ديد‪ ،‬اين موضوع را براى عمربن الخطاب‬
‫نوشت‪ ،‬عمر برايش نوشت‪ ،‬تو به حق رسيدهاى‪ ،‬به راستى اسلم ماقبل خود را‬
‫منهدم مىسازد‪ ،‬و من برايت نامه كوچكى روان نمودهام‪ ،‬چون نامهام برايت رسيد‪،‬‬
‫آن را داخل نيل بينداز‪ ،‬هنگامى كه نامه براى عمرو رسيد‪ ،‬آن نامه كوچك را گشود‪،‬‬
‫كه در آن چنين نوشته بود‪:‬‬

‫‪ 1‬هدف از عجم قبطى هاست‪.‬‬


‫‪ 2‬نام ماههاى قبطى است‪.‬‬

‫‪162‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫(من عبداللّه عمر أميالؤمني إل نيل أهل مصر‪ :‬أما بعد‪ :‬فإن كنت تري من قبلك فلتر‪ ،‬و إن كان الواحد القهار يريك‪:‬‬
‫فنسالاللّه الواحد القهار أن يريك)‪.‬‬
‫ترجمه‪« :‬از طرف بنده خدا عمر اميرالمؤمنين‪ ،‬براى نيل اهل مصر‪ :‬اما بعد‪ :‬اگر از‬
‫طرف خودت جارى مىشدى‪ ،‬جارى مشو‪ ،‬و اگر خداوند يكتا و قهار جاريت مىساخت‪،‬‬
‫ما از همان خداوند يكتا و قهار مىخواهيم كه تو را جارى بسازد»‪.‬‬
‫آن گاه عمرو نامه را يك روز قبل از روز صليب در نيل انداخت‪ ،‬در فرصتى كه اهل‬
‫مصر‪ ،‬براى كوچ كردن از آن آماده شده بودند‪ ،‬زيرا ضرورت آنان در مصر بدون نيل‬
‫پوره (تكميل) نمىشد‪ ،‬بعد در روز صليب در حالى صبح كردند كه خداوند آن را با‬
‫ارتفاع شانزده گز جارى گردانيده بود‪ ،‬و آن سنت بد را از اهل مصر قطع ساخت‪ .‬اين‬
‫چنين در منتخب الكنز (‪ )380/4‬آمده است‪ .‬و حافظ ابوالقاسم للكائى طبرى اين را‬
‫در كتاب السنة از قيس بن حجاج به مثل آن‪ ،‬چنانكه در تفسير ابن كثير (‪)464/3‬‬
‫آمده‪ ،‬روايت كرده است‪.‬‬

‫تسخير بحر براى ابوريحانه‬


‫ابراهيم بن جنيد در كتاب الولياء از عروه كور آزاد شده بنى سعد روايت نموده‪ ،‬كه‬
‫گفت‪ :‬ابوريحانه در بحر سفر نمود‪ ،‬و نزدش صحيفه هايى بود‪ ،‬و مىدوخت‪ ،‬ناگهان‬
‫سوزنش در بحر افتاد‪ ،‬گفت‪ :‬پروردگارا‪ ،‬برايت سوگند ياد مىكنم كه سوزنم را برايم‬
‫باز گردانى‪ ،‬آن گاه سوزن آشكار گرديد و او گرفتش‪ .‬اين چنين در الصابه (‪)157/2‬‬
‫آمده است‪.‬‬

‫تسخير بحر براى علء بن حضرمى‬


‫ابونعيم در الدلئل (ص ‪ )208‬از ابوهريره روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬هنگامى كه پيامبر‬
‫ص علء بن حضرمى را به سوى بحرين فرستاد‪ ،‬من دنبالش نمودم‪ ،‬و سه خصلت‬
‫را از وى ديدم‪ ،‬كه نمىدانم كدام شان شگفت انگيزتر است‪ :‬به كناره بحر رسيديم‪،‬‬
‫گفت‪ :‬نام خدا را بگيريد‪ ،‬و داخل شويد‪ .‬ما نام خدا را گرفته داخل شديم‪ ،‬و عبور‬
‫نموديم‪ ،‬و آب سپلهاى شترهاى مان را همتر ننموده بود‪ .‬هنگامى كه برگشتيم با وى‬
‫در بيابان و صحرايى از زمين راه پيموديم‪ ،‬و همراه مان آب نبود‪ .‬بنابراين برايش‬
‫شكايت نموديم‪ ،‬وى دو ركعت نماز گزارد‪ ،‬و بعد از آن دعاء نمود‪ ،‬ناگهان ابرى چون‬
‫سپر پديدار گشت‪ ،‬و آبش را فرو ريخت‪ ،‬و ما نوشيديم و نوشانيديم‪ .‬وى وفات نمود‪،‬‬
‫و در ريگ دفنش كرديم‪ .‬هنگامى كه اندك راه پيموديم‪ ،‬گفتيم‪ :‬درندگان مىآيند و او را‬
‫مىخورند‪ ،‬پس برگشتيم و او را نديديم ‪ -‬البته در قبر ‪ .-‬اين را همچنان ابونعيم در‬
‫الحليه (‪ )8/1‬از ابوهريره به مانند آن‪ ،‬فقط به ذكر قصه بحر روايت نموده‪ ،‬و افزوده‬
‫است‪ :‬هنگامى كه ابن مكعبر والى كسرى ما را ديد‪ ،‬گفت‪ :‬به خدا سوگند‪ ،‬با اينان‬
‫روبرو نمىشويم‪ ،‬بعد از آن در كشتى نشست و خود را به فارس رسانيد‪ .‬و طبرانى‬
‫اين را در هر سه كتابش‪ 1‬از ابوهريره به مانند آن روايت كرده است‪ .‬هيثمى (‪376/‬‬
‫‪ )9‬مىگويد‪ :‬در اين ابراهيم بن معمر هروى آمده‪ ،‬وى را نشناختم و بقيه رجال آن‬
‫ثقهاند‪.‬‬
‫و بيهقى از انس روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬در اين ا مت سه چيز را دريافتم‪ ...‬و‬
‫حديث را ذكر نموده‪ ،‬و در آن آمده‪ :‬مىگويد‪ :‬عمربن الخطاب ارتشى را آماده‬
‫ساخت‪ ،‬و علء بن حضرمى را فرمانده آنان مقرر نمود‪ .‬انس مىگويد‪ :‬من در‬
‫‪ 1‬يعنى المعجم الكبير والمعجم الوسط والمعجم الصغير‪ .‬م‪.‬‬

‫‪163‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫جنگهاى وى حاضر بودم‪ ،‬و به جنگهاى مان فرا در رسيديم‪ ،‬و دريافتيم كه قوم از ما‬
‫خبر داده شدهاند‪ ،‬و آثار آب را محو و نابود ساختهاند ‪ -‬و گرمى هم خيلى شديد بود ‪-‬‬
‫به اين صورت تشنگى ما را و سوارىهاى مان را در مشقت انداخت‪ .‬اين حادثه در روز‬
‫جمعه اتفاق افتاده بود‪ ،‬هنگامى كه آفتاب براى غروبش مايل گرديد‪ ،‬براى ما دو‬
‫ركعت نماز را امامت نمود‪ ،‬بعد از آن دستش را به سوى آسمان بلند نمود‪ ،‬و ما در‬
‫آسمان چيزى را نمىديديم‪ .‬مىگويد‪ :‬به خدا سوگند‪ ،‬تا هنوز دستش را پايين ننموده‬
‫بود‪ ،‬كه خداوند باد را فرستاد‪ ،‬و ابرها را پديد آورد‪ ،‬و ابرها آنقدر آب فرو ريختند كه‬
‫نهرها و درهها پر شدند‪ .‬آن گاه ما نوشيديم‪ ،‬و سوارىهاى مان را آب داديم و ذخيره‬
‫كرديم‪ ،‬و خود را به دشمن مان رسانيديم‪ ،‬و دريافتيم كه از خليجى از بحر عبور‬
‫نمودهاند و خود را به جزيرهاى رسانيدهاند‪ .‬وى بر كناره خليج ايستاد و گفت‪ :‬اى بلند‬
‫مرتبت‪ ،‬اى بزرگ‪ ،‬اى بردبار‪ ،‬اى عزتمند‪ ،‬و بعد از آن دستور داد‪ :‬بگذريد به نام‬
‫خداوند‪ .‬مىگويد‪ :‬و ما گذشتيم و آب سمهاى سوارىهاى مان راتر نمىنمود‪ ،‬و جز اندكى‬
‫درنگ نكرده بوديم‪ ،‬كه در آنجا به دشمن رسيديم‪ ،‬و كشتيم و اسير نموديم و غلم‬
‫گرفتيم‪ ،‬و باز به خليج آمديم‪ ،‬آن گاه وى مثل گفتهاش را گفت‪ ،‬و ما عبور نموديم‪ ،‬و‬
‫آب سمهاى چهارپايان ما راتر نمىنمود‪ ...‬و حديث را متذكر شده‪.‬‬
‫و بخارى در التاريخ اسناد ديگرى براى اين قصه متذكر شده‪ ،‬و ابن ابى الدنيا با اسناد‬
‫از سهم بن منجاب‪ ،‬اين حديث را روايت نموده كه گفت‪ :‬با علء بن حضرمى به غزا‬
‫رفتيم‪ ...‬و آن را متذكر شده‪ ،‬و در دعاء گفته‪ :‬اى عالم‪ ،‬اى بردبار‪ ،‬اى بلند مرتبت‪ ،‬اى‬
‫بزرگ‪ ،‬ما بندگانت هستيم‪ ،‬و در راهت با دشمنت مىجنگيم‪ .‬بارانى براى ما نصيب‬
‫گردان كه از آن بنوشيم و وضوء نماييم‪ .‬و وقتى آن را ترك نموديم‪ ،‬در آن براى‬
‫هيچكسى غير از ما حصه و نصيبى مگردان‪ ،‬و در بحر گفت‪ :‬براى ما به سوى دشمنت‬
‫راهى آمادهساز‪ .‬اين چنين در البدايه (‪ )155/6‬آمده است‪ .‬و ابونعيم اين را در الحليه‬
‫(‪ )7/1‬از سهم بن منجاب به مانند روايت ابن ابى الدنيا فقط به ذكر قصه بحر روايت‬
‫نموده‪ ،‬و در روايت وى آمده‪ :‬با ما وارد بحر گرديد و ما در آن داخل شديم‪ ،‬و آب به‬
‫نمدهاى زير زينهاى مان نمىرسيد‪ ،‬و به سوى شان بيرون گرديديم‪ .‬و ابن جرير در‬
‫تاريخش (‪ )522/2‬و ابن كثير در البدايه (‪ )328/6‬فرستادن علء بن حضرمى را‬
‫توسط ابوبكر براى قتال اهل ارتداد به بحرين متذكر شدهاند‪ ...‬و هر دو قصه رم‬
‫نمودن شترها را با آنچه از توشه ارتش و خيمهها و آب نوشيدنى شان بر پشت‬
‫داشتند‪ ،‬و هم چنان برگرديدن شترها را با آنچه بر پشت داشتند متذكر شدهاند‪ .‬و هم‬
‫چنان قصه خلق شدن نهرى از آب پاك و ناب را در پهلوى شان از طرف خداوند و‬
‫جنگيدن شان را با مرتدين يادآور گرديدهاند‪ .‬در البدايه (‪ )329/6‬مىگويد‪ :‬علء براى‬
‫مسلمانان گفت‪ :‬به دارين برويم تا با دشمنانى كه در آنجا هستند بجنگيم‪ .‬آنان به‬
‫سرعت به اين درخواست جواب مثبت دادند‪ ،‬وى با آنان حركت نمود و به ساحل بحر‬
‫آمد‪ ،‬تا در كشتىها سوار شوند‪ .‬ديد كه مسافه دور است‪ ،‬و در كشتىها به آنان‬
‫نمىرسند‪ ،‬و تا رسيدن شان دشمنان خدا مىروند‪ ،‬بنابراين با اسب خود داخل بحر‬
‫گرديد و مىگفت‪ :‬اى مهربانترين مهربانان‪ ،‬اى با حكمت‪ ،‬اى عزتمند‪ ،‬اى يكتا‪ ،‬اى بى‬
‫نياز‪ ،‬اى زنده‪ ،‬اى زنده كننده‪ ،‬اى برپا دارنده‪ ،‬اى صاحب جلل و عزت‪ ،‬معبودى جز تو‬
‫نيست‪ .‬اى پروردگار ما‪ .‬و ارتش را دستور داد‪ ،‬تا اين را بگويند‪ ،‬و داخل بحر شوند‪،‬‬
‫آنان اين عمل را انجام دادند‪ ،‬و خليج به اجازه خدا ايشان را گذرانيد‪ .‬آنان گويى كه بر‬
‫سر سيل نرم كه باليش آب باشد حركت مىكنند‪ ،‬و سپلهاى شتر فرو نمىرفت‪ ،‬و تا‬
‫زانوهاى اسبان نمىرسيد‪ .‬مسافه آن منطقه براى كشتىها يك روز و يك شب بود‪ .‬وى‬
‫آن را پيمود و به ساحل ديگر رسيد‪ ،‬و با دشمنش جنگيد و شكست شان داد و‬

‫‪164‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫غنيمتهاى شان را جمع نمود‪ .‬بازبرگشت و به جانب ديگرش خود را رسانيد‪ ،‬و به‬
‫موضع اول خود برگشت‪ ،‬و همه اين اعمال را در يك روز انجام داد‪ .‬اين چنين اين را‬
‫ابن جرير (‪ )526/2‬از سرى از شعيب از سيف به اسناد وى از منجاب بن راشد ذكر‬
‫نموده‪ ،‬كه قصه را به طول آن يادآور گرديده است‪.‬‬

‫تسخير دجله براى مسلمانان در فتح مدائن‬


‫ابونعيم در الدلئل (ص ‪ )208‬از ابن رفيل روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬هنگامى كه سعد به‬
‫بهر سير پايين گرديد ‪ -‬و اين همان شهر نزديك بود ‪ -‬كشتىها را طلب نمود‪ ،‬تا مردم را‬
‫به شهر دورتر دومى عبور بدهد‪ .‬ولى چيزى نيافتند‪ ،‬و آنان را دريافت‪ 1‬كه همه كشتىها‬
‫را با خود بردهاند‪ ،‬بنابراين آنان روزهايى از ماه صفر را در بهرسير سپرى نمودند‪ ،‬و‬
‫مسلمانان از وى مىخواستند كه عبور نمايد‪ ،‬ولى ترحم بر مسلمانان وى را از عبور‬
‫باز مىداشت‪ ،‬تا اين كه چند تن از مردان كفار نزدش آمدند‪ ،‬و او را بر گذرگاهى‬
‫دللت كردند كه به مركز دره بيرون مىشد‪ .‬ولى وى ابا ورزيد و در آن كار تردد نمود‪،‬‬
‫در همين اثناء طغيان و افزايش آب فراى شان گرفت‪ .‬وى در خواب ديد‪ ،‬كه اسبان‬
‫مسلمانان به آن وارد شده و از آن عبور نمودهاند‪ ،‬و از طغيان آب مسئله بزرگى‬
‫پيش آمده بود‪ .‬بنابراين وى با اتكاء به تأويل خوابش تصميم عبور را گرفت‪ .‬آن گاه‬
‫سعد مردم را جمع نمود‪ ،‬و پس از حمد و ثناى خداوند گفت‪ :‬دشمن تان از شما به‬
‫اين بحر پناه برده است‪ ،‬و شما به آنان رسيده نمىتوانيد‪ ،‬و آنان هر وقتى بخواهند به‬
‫شما رسيده مىتوانند‪ ،‬و با شما در كشتىهاى شان مىجنگند‪ ،‬و در عقب شما هم چيزى‬
‫نيست‪ ،‬كه از آن بترسيد‪ ،‬تا از عقب بر شما حمله آور نشود‪ ،‬و من به عبور اين بحر‬
‫به سوى ايشان تصميم گرفتهام‪ .‬آنان همه شان گفتند‪ :‬خداوند كار ما و تو را به رشد‬
‫و هدايت رهنمون گردانيد‪ ،‬اين عمل را انجام بده‪ .‬آن گاه سعد مردم را براى عبور‬
‫فراخواند و گفت‪ :‬كى شروع مىكند‪ ،‬و دهانه گذر را حمايت مىنمايد‪ ،‬تا مردم به وى‬
‫بپيوندند‪ ،‬و دشمن از بيرون شدن بازشان ندارد؟ آن گاه عاصم بن عمرو برايش‬
‫بيرون گرديد‪ ،‬و بعد از وى شش صد تن از شجاعان بيرون گرديدند‪ ،‬و سعد عاصم را‬
‫بر آنان امير مقرر نمود‪ .‬بعد عاصم با ايشان حركت نمود‪ ،‬تا اين كه بر كناره دجله‬
‫ايستاد و بعد از آن گفت‪ :‬كى با من بيرون مىشود‪ ،‬تا دهانه آن سوى گذر را از دشمن‬
‫تان حمايت و حراست كنيم؟ شصت تن از آنان برايش بيرون گرديدند‪ ،‬وى آنان را به‬
‫دو گروه تقسيم نمود‪ :‬به اسبان ماده و نر‪ ،‬تا براى شناورى اسبان در آب سادهتر و‬
‫تيزتر باشد‪ .‬بعد ايشان وارد دجله گرديدند‪ .‬و هنگامى كه سعد عاصم را بر دهانه آن‬
‫سوى گذر ديد‪ ،‬كه آن را در حمايت و پوشش خود دارد‪ ،‬براى مردم اجازه ورود را‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫صادر نمود و گفت‪ :‬بگوييد‪) :‬نستعين بالل ّه و نتوكل عليه‪ ،‬و حسبناالل ّه و نعم الوكيل‪ ،‬ل‬
‫َ‬
‫حول و ل قوة إل َّ بالل ّه العلي العظيم(‪ ،‬ترجمه‪« :‬از خدا كمك مىطلبيم‪ ،‬و بر وى توكل‬
‫مىكنيم‪ ،‬و خدا براى ما كافى است و نيك كارساز است‪ ،‬ياراى برگشت از گناه و‬
‫توانايى انجام عمل نيك جز به توفيق خداوند عالى مرتبت و بزرگ ميسر نيست»‪،‬‬
‫اكثريت ارتش به يكديگر پيوستند‪ ،‬و در عمق و ژرفاى دجله به راه افتادند‪ ،‬در حالى‬
‫كه دجله موج مىزد و سياه بود‪ .‬مردم در اثناى رفتن شان در ميان آب با يكديگر‬
‫حرف مىزدند‪ ،‬و به يكديگر نزديك بودند‪ ،‬چنانكه در مسيرشان در زمين با هم صحبت‬
‫مىكنند‪ ،‬و آن گاه اهل فارس را به امرى ناگهانى مواجه ساختند‪ ،‬كه در خاطرههاى‬
‫شان هم عبور نمىكرد‪ ،‬و آنان را شكست دادند‪ ،‬و وادارشان نمودند كه به شتاب و‬
‫عجله مالهاى شان را حمل نمايند‪ ،‬و مسلمانان در صفر سال شانزدهم به آن وارد‬

‫‪ 1‬يعنى فارس را‪ .‬م‪.‬‬

‫‪165‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫گرديدند‪ ،‬و به هر آنچه در خانههاى كسرى از سه ميليارد باقى مانده بود‪ ،‬و بر آنچه‬
‫شيرويه و كسانى كه بعد از وى فراهم آورده بودند دست يافتند‪ .‬طبرى اين را در‬
‫تاريخش (‪ )119/3‬از سيف با زيادت هايى روايت نموده‪ ،‬و در البدايه (‪ )64/7‬آن را‬
‫به طولش متذكر گرديده است‪.‬‬
‫و ابونعيم اين را در الدلئل (ص ‪ )209‬از ابوبكر بن حفص بن عمر روايت نموده‪ ،‬كه‬
‫َ‬
‫گفت‪ :‬كسى كه در پهلوى سعد در آب حركت مىنمود‪ ،‬سلمان فارسى (رضىالل ّه‬
‫َ‬
‫عنهما) بود‪ ،‬اسبان با آنان شنا نمودند‪ ،‬و سعد مىگفت‪( :‬حسبناالل ّه و نعم الوكيل)‪.‬‬
‫ترجمه‪« :‬خداوند براى ما كافى است‪ ،‬و او نيك كارساز است» به خدا سوگند‪،‬‬
‫خداوند دوستش را نصرت خواهد داد‪ ،‬و دينش را غالب خواهد گردانيد‪ ،‬و دشمنش را‬
‫شكست خواهد داد‪ ،‬به شرطى كه در ارتش ظلمى نباشد يا گناهانى نباشد كه بر‬
‫نيكىها غالب آيد‪ .‬سلمان برايش گفت‪ :‬اسلم جديد است‪ ،‬به خدا سوگند‪ ،‬بحرها براى‬
‫شان مسخر گرديده است‪ ،‬چنانكه خشكى براى شان مسخر گرديده است‪ .‬سوگند به‬
‫ذاتى كه جان سلمان در دست اوست‪ ،‬اينان از دجله گروه گروه بيرون مىشوند‪،‬‬
‫چنانكه گروه گروه در آن وارد شدهاند و روى آب را فرا گرفتند‪ ،‬حتى كه آب از دو‬
‫كناره دجله ديده نمىشد‪ ،‬و آن قدر با هم حرف مىزدند‪ ،‬كه اگر در خشكى مىبودند آن‬
‫قدر صحبت نمىكردند‪ ،‬و از آب‪ ،‬چنانكه سلمان گفته بود‪ ،‬بيرون گرديدند‪ ،‬و چيزى را‬
‫گم ننمودند و هيچكسى از ايشان غرق نگرديد‪ .‬اين را ابن جرير طبرى در تاريخش (‬
‫‪ )121/3‬از ابوبكر بن حفص به مانند آن‪ ،‬و با زيادتى در اولش روايت نموده است‪.‬‬
‫و ابونعيم در الدلئل (ص ‪ )209‬از ابوعثمان نهدى روايت نموده كه‪ :‬آنان همه شان‬
‫سلمت باقى ماندند‪ ،‬مگر مردى از بارق كه غرقده گفته مىشد‪ ،‬وى از اسب سرخ‬
‫رنگش افتاد‪ ،‬و گويى من به سوى همان اسب نگاه مىكنم كه موىهاى گردنش در‬
‫حالى كه برهنه است تكان مىخورد و حركت مىنمايد‪ ،‬و غريق در ميان آب دور‬
‫مىخورد‪ ،‬آن گاه قعقاع بن عمرو لجام اسبش را به سوى وى گردانيد‪ ،‬و او را با‬
‫دستش گرفت و كشاند تا اينكه عبور كرد‪ .‬مىگويد‪ :‬و چيزى از آنان در آب نرفت‪ ،‬مگر‬
‫جامى كه بندش كهنه بود و قطع گرديد‪ ،‬و آب بردش‪ ،‬مردى كه با صاحب جام شنا‬
‫مىنمود با طعنه برايش گفت‪ :‬تقديرش رسيد‪ ،‬و پريد و رفت‪ .‬صاحب جام گفت‪ :‬به‬
‫خدا سوگند‪ ،‬من بر همان حالت اول هستم‪ ،‬و خداوند چنان نيست كه از ميان ارتش‬
‫جام مرا از نزدم بگيرد‪ ،‬بعد هنگامى كه عبور كردند‪ ،‬يكى از مردانى كه دهانه گذر را‬
‫حمايت مىنمود‪ ،‬ناگهان جامى را ديد كه بادها و امواج حركتش داده و به كناره دريا‬
‫افتاده است‪ ،‬وى آن را با نيزهاش گرفت و در ميان ارتش آمده نشانش مىداد تا‬
‫صاحبش پيدا گردد‪ ،‬و به اين صورت صاحبش آن را دوباره به دست آورد‪ .‬ابن جرير‬
‫اين را در تاريخش (‪ )122/3‬از ابوعثمان و غير وى به مثل آن روايت كرده است‪.‬‬
‫و ابن جرير در تاريخش (‪ )122/3‬از عمير صائدى روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬هنگامى كه‬
‫سعد دستور ورود به دجله را براى مردم صادر نمود‪ ،‬به هم نزديك شدند‪ 1‬و سلمان‬
‫َ‬
‫همراه سعد (رضىالل ّه عنهما) بود‪ ،‬و در آب در پهلويش مىرفت‪ ،‬سعد گفت‪:‬‬
‫[ذلك تقديرالعزيزالعليم] (يونس‪)38:‬‬
‫ترجمه‪« :‬اين تقدير ذات غالب و داناست»‪.‬‬
‫و آب بر آنان بلند ميگرديد و طغيان مىنمود‪ ،‬ولى اسب بر پاهايش ايستاد مىماند و‬
‫وقتى خسته و مانده مىشد‪ ،‬تپهاى برايش نمودار مىگرديد‪ ،‬و بر آن راحت مىگرفت‪،‬‬
‫گويى كه وى بر زمين باشد‪ ،‬و امرى در مدائن شگفت انگيزتر از اين نبود‪ ،‬و آن روز‬

‫‪ 1‬يعنى دو تن دو تن با هم يكجاى به شنا پرداختند‪.‬‬

‫‪166‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫روز آب بود‪ ،‬و برايش روز تپهها گفته مىشد‪ .‬و ابونعيم در الدلئل (ص ‪ )209‬از عمير‬
‫صائدى مثل اين را روايت كرده است‪ ،‬مگر اين كه در روايت وى آمده‪ :‬و در مدائن‬
‫امرى عجيبتر و شگفت انگيزتر از آن نبود‪ ،‬و به همين سبب روز تپهها گفته مىشد‪ ،‬هر‬
‫كسى مانده مىشد‪ ،‬تپهاى برايش مىبرآمد و بر آن راحت مىگرفت‪.‬‬
‫و ابن جرير در تاريخش (‪ )123/3‬از قيس بن ابى حازم روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬در‬
‫حالى وارد دجله شديم كه پر از آب بود‪ ،‬و هنگامى كه به نقطه پر آب آن رسيديم‪،‬‬
‫سواركار ايستاده بود‪ ،‬و آب به كمربندش نمىرسيد‪ .‬و ابونعيم در الدلئل (ص ‪ )210‬از‬
‫قيس مانند اين را روايت كرده است‪.‬‬
‫و ابن ابى حاتم از حبيب بن صهبان روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬مردى از مسلمانان ‪ -‬وى‬
‫حجربن عدى بود ‪ -‬گفت‪ :‬چه شما را باز مىدارد‪ ،‬كه به سوى اين دشمنان عبور‬
‫نماييد؟ همين بحر؟ ‪ -‬يعنى دجله ‪، -‬‬
‫[و ما كان لنفس أن توت إلّا بإذناللّه كتابا مؤجلً] (آل عمران‪)145:‬‬
‫ترجمه‪« :‬هر نفسى به اجازه خدا مىميرد‪ ،‬و آن هم در يك وقت معين‪ ،‬كه نوشته شده‬
‫است»‪.‬‬
‫و بعد از آن اسبش را داخل دجله نمود‪ ،‬هنگامى كه وارد گرديد‪ ،‬مردم همه داخل‬
‫شدند‪ .‬وقتى دشمن ديدشان‪ ،‬گفتند‪ :‬ديوها آمدند‪ ،‬بعد فرار نمودند‪ .‬اين چنين در‬
‫تفسير ابن كثير (‪ )410/1‬آمده است‪ .‬و نزد ابونعيم در الدلئل (ص ‪ )210‬از حبيب بن‬
‫صهبان ابومالك روايت است كه گفت‪ :‬هنگامى كه مسلمانان در روز مدائن از دجله‬
‫عبور نمودند و اهل فارس ديدند كه آنان عبور مىكنند‪ ،‬به فارسى مىگفتند‪ :‬ديوها آمد‪،‬‬
‫و براى يكديگر خود گفتند‪ :‬شما به خدا سوگند‪ ،‬همراه انسان نمىجنگيد‪ ،‬بلكه با جن‬
‫مىجنگيد‪ ،‬و شكست خوردند‪ .‬ابن جرير در تاريخش (‪ )123/3‬از حبيب مانند اين را‬
‫روايت كرده است‪ .‬و بيهقى اين را از اعمش از بعضى يارانش‪ ،‬چنانكه در البدايه (‬
‫‪ )155/6‬آمده‪ ،‬روايت كرده‪ ،‬وى مىگويد‪ :‬به دجله در حالى رسيديم كه آب زياد بود‪ ،‬و‬
‫عجمها در پشت آن قرار داشتند‪ .‬آن گاه مردى از مسلمانان گفت‪ :‬به نام خدا‪ ،‬و با‬
‫اسبش داخل گرديد‪ ،‬و بر آب بلند شد‪ ،‬آن گاه مردم گفتند‪ :‬به نام خدا‪ ،‬و وارد‬
‫گرديدند‪ ،‬و بر آب بلند شدند‪ .‬در اين اثناء عجمها به سوى شان نگاه نمودند‪ ،‬و گفتند‪:‬‬
‫ديوها‪ ،‬ديوها‪ ،‬و باز به جهت و طرف خويش فرار كردند‪.‬‬

‫اطاعت آتش از آنان اطاعت آتش از تميم دارى‬


‫ابونعيم در الدلئل (ص ‪ )212‬از معاويه بن حرمل روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬به مدينه‬
‫آمدم‪ ،‬و تميم دارى مرا به طعام خود برد‪ ،‬و خيلى زياد خوردم‪ ،‬ولى از شدت‬
‫گرسنگى سير نشدم‪ ،‬چون سه روز در مسجد اقامت نموده بودم و چيزى نخورده‬
‫بودم‪ .‬ناگهان روزى كه ما نيز در آنجا بوديم آتشى در حره بيرون گرديد‪ ،‬و عمر نزد‬
‫َ‬
‫تميم (رضىالل ّه عنهما) آمد و گفت‪ :‬به سوى اين آتش برخيز‪ ،‬گفت‪ :‬اى اميرالمؤمنين‪،‬‬
‫من كيستم؟ و من چيستم؟ ولى بر وى تا آن وقت اصرار ورزيد‪ ،‬كه همراهش‬
‫برخاست‪ .‬مىگويد‪ :‬من دنبال شان نمودم‪ ،‬آن دو به سوى آتش پيش رفتند‪ .‬مىگويد‪ :‬او‬
‫شروع نمود و آتش را اينطور با دستش جمع مىنمود‪ ،‬تا اين كه آتش داخل دره گرديد‪،‬‬
‫و تميم از دنبالش داخل شد‪ ،‬و عمر مىگفت‪ :‬كسى كه ديده است‪ ،‬چون كسى‬
‫نيست كه نديده!! و بيهقى اين را از معاويه بن حرمل روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬آتشى‬
‫در حره بيرون گرديد‪ ،‬و مانند آن را متذكر شده‪ ،‬چنانكه در البدايه (‪ )153/6‬آمده‬
‫است‪.‬‬

‫‪167‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫و بغوى از معاويه بن حرمل روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬نزد عمر آمدم و گفتم‪ :‬اى‬
‫امير المؤمنين‪ ،‬قبل از اين كه دستگير شوم توبه نمودهام‪ ،‬گفت‪ :‬تو كيستى؟ گفتم‪:‬‬
‫معاويه بن حرمل داماد مسيلمه‪ ،‬گفت‪ :‬برو و نزد بهترين اهل مدينه پايين شو‪،‬‬
‫مىگويد‪ :‬نزد تميم دارى پايين گرديدم و در حاليكه با هم صحبت مىكرديم‪ ،‬ناگهان‬
‫آتشى در حره بيرون گرديد‪ ،‬آنگه عمر نزد تميم آمد و گفت‪ :‬اى تميم بيرون شو‪،‬‬
‫گفت‪ :‬من چيستم؟ نمىترسى كه رازم افشاء گردد؟ وى نفس خود را خرد شمرد‪ ،‬و‬
‫بعد از آن برخاست و جمعش نمود‪ ،‬تا اين كه داخل همان دروازهاى نمودش كه از آن‬
‫بيرون شده بود‪ ،‬و بعد از آن از دنبال آن داخل گرديد‪ ،‬و باز بيرون شد‪ ،‬و آن آتش‬
‫برايش ضررى نرسانيد‪ .‬اين چنين در الصابه (‪ )497/3‬آمده است‪ .‬و ابونعيم اين را‬
‫در الدلئل (ص ‪ )212‬از ضمره از مرزوق به شكل مختصر روايت نموده‪ ،‬و در روايت‬
‫وى آمده‪ :‬عمر برايش گفت‪ :‬براى مثل اين‪ ،‬تو را نگه مىداشتيم اى ابورقيّه‪.‬‬
‫َ‬
‫روشنى براى شان روشنى براى حسن و حسين (رضىالل ّه عنهما)‬
‫احمد از ابوهريره روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬با رسول خدا ص نماز خفتن را‬
‫َ‬
‫مىخوانديم‪ ،‬وقتى كه سجده مىنمود‪ ،‬حسن و حسين (رضىالل ّه عنهما) بر پشتش‬
‫مىجستند‪ ،‬و وقتى كه سرش را بلند مىنمود‪ ،‬آنان را از پشتش به مهربانى مىگرفت و‬
‫پايين مىگذاشت‪ .‬باز وقتى دوباره بر مىگشت‪ ،‬آنان نيز عودت مىكردند‪ ،‬وقتى كه‬
‫نمازش را تمام نمود‪ ،‬آن دو را بر ران هايش نشانيد‪ .‬مىگويد‪ :‬من به سويش برخاستم‬
‫و گفتم‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬من اينان را برگردانم؟ آن گاه برقى درخشيد‪ ،‬و رسول خدا‬
‫ص براى شان گفت‪« :‬نزد مادرتان برويد»‪ ،‬مىگويد‪ :‬و روشنى آن تا وقتى باقى ماند‬
‫كه آنان نزد مادر شان داخل گرديدند‪ .‬هيثمى (‪ )181/9‬مىگويد‪ :‬اين را احمد و بزار به‬
‫اختصار روايت كردهاند‪ ،‬و بزار گفته‪ :‬در يك شب خيلىها تاريك‪ .‬و رجال احمد ثقهاند‪ .‬و‬
‫بيهقى اين را از ابوهريره به مثل آن روايت نموده‪ ،‬چنانكه در البدايه (‪ )152/6‬آمده‬
‫است‪.‬‬
‫و ابونعيم در الدلئل (ص ‪ )205‬از ابوهريره روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬حسن در يك‬
‫شب تاريك نزد پيامبر ص بود‪ ،‬رسول خدا ص وى را خيلىها دوست مىداشت‪ ،‬حسن‬
‫گفت‪ :‬آيا نزد مادرم بروم؟ گفتم‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬همراهش بروم؟ گفت‪« :‬نخير»‪ ،‬آن‬
‫گاه برقى از آسمان آمد‪ ،‬و او در روشنايى آن رفت تا اين كه نزد مادرش رسيد‪.‬‬

‫روشنايى شاخه خرما براى قتاده بن نعمان‬


‫احمد در يك حديث طويل در قصه ساعت جمعه از ابوسعيد روايت نموده‪ ،‬كه‬
‫گفت‪ :‬بعد در همان شب آسمان ابرآلود و پرباد شد‪ ،‬و هنگامى كه پيامبر ص براى‬
‫نماز خفتن بيرون گرديد‪ ،‬برقى درخشيد‪ ،‬و پيامبر ص قتاده بن نعمان را ديد و‬
‫گفت‪« :‬اى قتاده چه تو را در اين شب به راه انداخته است؟» گفت‪ :‬اى رسول خدا‪،‬‬
‫دانستم كه شركت كنندگان نماز اندك اند‪ ،‬بنابراين خواستم در آن حاضر شوم‪ ،‬گفت‪:‬‬
‫«وقتى كه نماز را خواندى‪ ،‬باش تا من نزدت بيايم»‪ ،‬هنگامى كه وى از نماز برگشت‪،‬‬
‫شاخه خرما را برايش داد و گفت‪« :‬اين را بگير‪ ،‬ده گز پيش رويت و ده گز پشت‬
‫سرت را روشن خواهد ساخت‪ ،‬و وقتى داخل خانه شدى و سياهيى را در زاويه خانه‬
‫ديدى‪ ،‬قبل از اينكه سخن بگويى بزنش‪ ،‬چون وى شيطان است»‪ .‬هيثمى (‪)167/2‬‬
‫مىگويد‪ :‬اين را احمد روايت نموده‪ ،‬و بزار مثل آن را روايت كرده‪ ،‬و رجال آن دو‬
‫رجال صحيح اند‪ .‬و طبرانى اين را در الكبير از قتاده‪ ،‬چنانكه در المجمع (‪)40/2‬‬
‫آمده‪ ،‬روايت كرده است‪ ،‬و در روايت وى آمده‪ :‬برايم شاخه درخت خرما را داد و‬

‫‪168‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫گفت‪« :‬شيطان بعد از تو در خانواده ات جاى گزين شده است‪ ،‬اين شاخه درخت‬
‫خرما را گرفته ببر‪ ،‬و آن را تا رسيدن به خانهات در دست داشته باش‪ ،‬بعد شيطان را‬
‫از كنج خانه بگير و با اين شاخه درخت خرما وى را بزن»‪ ،‬از مسجد بيرون شدم‪ ،‬و‬
‫شاخه درخت خرما روشنيى چون نور شمع از خود نشان داد‪ ،‬و من در روشنايى آن‬
‫حركت نمودم‪ ،‬تا اين كه به خانوادهام آمدم‪ ،‬و آنان را دريافتم كه خوابيدهاند‪ ،‬در كنج‬
‫نظر افكندم‪ ،‬و ديدم كه در آنجا خار پشتى قرار دارد‪ ،‬بعد وى را با همان شاخه درخت‬
‫خرما زدم و بيرون گرديد‪ .‬هيثمى مىگويد‪ :‬رجالش ثقه دانسته شدهاند‪.‬‬

‫شر‬‫ضير و عَبّادبن ب ِ ْ‬
‫ح َ‬ ‫روشنايى براى ا ُ َ‬
‫سيْدبن ُ‬
‫بخارى از انس روايت نموده كه‪ :‬دو تن از اصحاب پيامبر ص از نزد رسول خدا ص‬
‫بيرون گرديدند‪ ،‬و همراه شان مثل دو چراغ در پيش روى شان بود‪ .‬هنگامى كه جدا‬
‫شدند‪ ،‬همراه هر يكى از آنان چراغى بود‪ ،‬تا اين كه به خانواده شان رسيدند‪.‬‬
‫َ‬
‫و نزد عبدالرزاق از انس روايت است‪ ،‬كه اسيدبن حضير انصارى (رضىالل ّه عنهما) و‬
‫مرد ديگرى از انصار نزد پيامبر ص در مورد كارى كه داشتند صحبت نمودند‪ ،‬تا اين كه‬
‫ساعتى از شب گذشت‪ ،‬و شب هم خيلىها تاريك بود‪ .‬بعد از نزد رسول خدا ص براى‬
‫عودت بيرون گرديدند‪ ،‬و در دست هر يكىشان عصايى بود‪ ،‬عصاى دومى روشن‬
‫گرديد‪ ،‬و براى هر دوىشان روشنى نمود‪ ،‬و در روشنى آن راه مىرفتند‪ .‬وقتى كه‬
‫راههاى شان از هم جدا شد‪ ،‬براى ديگرش نيز عصايش روشن گرديد‪ ،‬و او در‬
‫روشنايى آن راه پيمود‪ ،‬و به اين صورت هر يكى از آنان در روشنايى عصاى خود تا‬
‫رسيدن به خانوادهاش حركت نمود‪ .‬بخارى اين را به طور معلق از معمر از ثابت از‬
‫انس ذكر نموده است‪ .‬و بخارى هم چنان اين را به شكل معلق از حمادبن سلمه از‬
‫َ‬
‫ثابت از انس ذكر كرده كه‪ :‬عباد بن بشر و اسيدبن حضير (رضىالل ّه عنهما) از نزد‬
‫پيامبر ص بيرون گرديدند‪ ،‬و مثل آن را متذكر شده است‪ .‬و نسائى و بيهقى اين را از‬
‫طريق حمادبن سلمه كه به انس مىرسد روايت نمودهاند‪ .‬اين چنين در البدايه (‬
‫‪ )152/6‬آمده است‪ .‬و ابن سعد (‪ )606/3‬اين را از طريق حماد از ثابت از انس‬
‫روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬اسيدبن حضير و عبادبن بشر در يك شب دشوار و تاريك نزد‬
‫رسول خدا ص بودند‪ ،‬و مانند آن را متذكر شده است‪ .‬و ابونعيم در الدلئل (ص ‪)205‬‬
‫مانند اين را روايت نموده است‪.‬‬

‫روشنى انگشتان حمزه بن عمرو اسلمى‬


‫بخارى در التاريخ از حمزه بن عمرو اسلمى روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬با رسول خدا‬
‫ص بوديم‪ ،‬و در يك شب ظلمانى و سخت تاريك پراكنده شديم‪ ،‬آن گاه انگشتانم‬
‫روشنى نمود‪ ،‬حتى كه در روشنى آن شترهاى شان را جمع كردند‪ ،‬و چيزى از آنان‬
‫هلك نگرديد‪ ،‬و انگشتانم همچنان روشنى مىنمودند‪ .‬اين را بيهقى و طبرانى هم‬
‫روايت كردهاند‪ .‬اين چنين در البدايه (‪ )152/6‬آمده است‪ .‬و در آنچه هيثمى از‬
‫طبرانى نقل نموده‪ ،‬آمده‪ :‬و چيزى از مالهاىشان نيفتاد‪ ،‬در بدل‪ ،‬و چيزى از آنان هلك‬
‫نگرديد‪ .‬هيثمى (‪ )411/9‬مىگويد‪ :‬رجال طبرانى ثقهاند‪ ،‬و درباره كثيربن زيد اختلف‬
‫است‪ .‬و ابن كثير در البدايه (‪ )213/8‬مىگويد‪ :‬بخارى اين را در التاريخ به اسناد جيد‬
‫روايت نموده‪ ،‬و به اختصار ذكرش كرده است‪ .‬و ابونعيم اين را در الدلئل (ص ‪)206‬‬
‫از حمزه به مانند روايت بخارى ذكر نموده است‪ .‬و ابن سعد (‪ )315/4‬از واقدى‬
‫متذكر شده‪ ،‬كه حمزه بن عمرو گفت‪ :‬هنگامى كه در تبوك بوديم‪ ،‬و منافقان شتر‬
‫رسول خدا ص را در گردنه رمانيدند‪ ،‬و بعضى متاعهاى بارش افتاد‪ ،‬حمزه مىگويد‪ :‬آن‬

‫‪169‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫گاه در انگشتان پنجگانهام برايم نورى پديد آمد و روشنى داد‪ ،‬و در روشنى آن به جمع‬
‫نمودن چيزهاى پراكنده شده از بار پرداختم‪ ،‬از قبيل‪ :‬تازيانه‪ ،‬ريسمان ها‪ 1‬و مانند‬
‫آنها‪.‬‬

‫روشنايى عصا براى ابوعبس‬


‫بيهقى از عبدالحميد بن ابى عبس انصارى روايت نموده كه‪ :‬ميمون بن زيدبن ابى‬
‫عبس برايم خبر داد و گفت‪ :‬پدرم برايم خبر داد كه‪ :‬ابوعبس نمازها را با رسول‬
‫خدا ص مىگزارد‪ ،‬و بعد از آن به بنى حارثه بر مىگشت‪ ،‬وى در يك شب تاريك و‬
‫بارانى بيرون گرديد‪ ،‬و در عصايش برايش نورى پديد آمد‪ ،‬تا اين كه داخل منزل بنى‬
‫حارثه گرديد‪ .‬بيهقى مىگويد‪ :‬ابوعبس از كسانى است كه در بدر حاضر بوده است‪.‬‬
‫اين چنين در البدايه (‪ )152/6‬آمده است‪ .‬و ابونعيم اين را در الدلئل (ص ‪ )205‬به‬
‫اين اسناد‪ ،‬به مانند آن روايت نموده‪ ،‬مگر اينكه در روايت وى آمده‪ :‬ابوعيسى‪ 2،‬و‬
‫حاكم (‪ )350/3‬اين را از عبدالحميد بن ابى عبس روايت نموده‪ ،‬كه ابوعبس‪ ،...‬و‬
‫مانند آن را به شكل مرسل ذكر نموده است‪ .‬و در الصابه (‪ )130/4‬مىگويد‪ :‬زبير بن‬
‫بكار در الموفقيّات مىگويد‪ :‬محمدبن ضحاك از پدرش برايم حديث بيان نموده‪ ،‬كه‬
‫گفت‪ :‬رسول خدا ص براى ابوعبيس‪ 3‬بن جبر بعد از نابينا شدن چشمانش‪ 4‬عصايى‬
‫داد و گفت‪« :‬از روشنايى اين استفاده كن»‪ ،‬و آن عصا برايش به فاصله اينقدر و‬
‫اينقدر روشنى مىنمود‪.‬‬

‫روشنايى تازيانه براى طفيل بن عمرو دوسى‬


‫ابن منده و ابن عساكر از طفيل ذى النور بن عمرو دوسى ‪ ،‬كه از اصحاب رسول‬
‫خدا ص بود‪ ،‬روايت نمودهاند كه‪ :‬رسول خدا ص براى وى درباره تازيانهاش دعا‬
‫فرمود‪ ،‬و در تازيانهاش نورى پديد آمد‪ ،‬كه از روشنايى آن استفاده مىنمود‪ .‬اين چنين‬
‫در الكنز (‪ )78/7‬آمده است‪ .‬و در باب دعوت به سوى خدا و پيامبرش ص در دعوت‬
‫نمودن طفيل بن عمرو دوسى (‪ )288/1‬گذشت كه‪ :‬وى از پيامبر ص نشانهاى طلب‬
‫نمود‪ ،‬كه برايش مددى در اسلم آوردن قومش باشد‪ ،‬طفل مىگويد‪ :‬پس من به‬
‫طرف قومم بيرون شدم‪ ،‬تا اين كه به گشادگى در ميان دو كوه كه از آنجا قريه برايم‬
‫معلوم مىشد رسيدم‪ ،‬در همينجا نورى در ميان دو چشمم ‪[ -‬در پيشانى ام] ‪ -‬به مانند‬
‫چراغ پديدار شد‪ .‬مىگويد‪ :‬گفتم‪ :‬بار خدايا‪ ،‬اين را در غير رويم بگردان‪ ،‬چون مىترسم‬
‫آنها گمان كنند‪ ،‬اين عذابى است كه در رويم به خاطر ترك دين آنها واقع شده است‪.‬‬
‫مىگويد‪ :‬آن علمه‪ ،‬در سر تازيانهام جاى گرفت‪ ،‬و اهل قريه آن نور را در تازيانهام‬
‫مىديدند‪ ،‬كه چون قنديل آويزان‪ ،‬به خود شكل گرفته بود‪ ،‬اين در حالى بود‪ ،‬كه من از‬
‫آن گشادگى به طرف آنها پايان مىشدم‪ ،‬تا اينكه نزد آنها رسيدم و در ميان شان قرار‬
‫گرفتم‪.‬‬
‫َّ‬
‫و ابن عساكر از ابن عباس (رضىالله عنهما) روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬عباس بن‬
‫عبدالمطلب به كثرت مىگفت‪ :‬هر كسى را كه برايش نيكى نمودم‪ ،‬در ميان من و‬
‫او روشنى پديد آمد‪ ،‬و هر كى را برايش بدى نمودم‪ ،‬در ميان من و او تاريكى پديد‬

‫‪ 1‬در نص «حباء» آمده‪ ،‬كه ممكن تصحيفى از حبال باشد‪.‬‬


‫‪ 2‬درست ابوعبس است‪.‬‬
‫‪ 3‬درست ابوعبس است‪.‬‬
‫‪ 4‬ممكن هدف‪ ،‬ضعف چشمانش باشد‪.‬‬

‫‪170‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫آمد‪ ،‬بنابراين نيكى نما و عمل پسنديده انجام ده‪ ،‬چون اين عمل از فرجام بد نگه‬
‫مىدارد‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )312/3‬آمده است‪.‬‬

‫سايه نمودن ابرها بر آنان‬


‫ابونعيم از عبدالرحمن بن عمران بن حارث از آزاد كرده كعب روايت نموده‪ ،‬كه‬
‫گفت‪ :‬با مقدادبن اسود‪ ،‬عمروبن عبسه و شافع بن حبيب هذلى (رضی الله عنهم) به‬
‫راه افتادم‪ ،‬عمروبن عبسه روزى براى چرانيدن بيرون گرديد‪ ،‬در نصف روز به راه‬
‫افتادم‪ ،‬تا ببينمش‪ ،‬ناگهان متوجه شدم‪ ،‬كه ابرى سايهاش نموده‪ ،‬و سايه از وى هيچ‬
‫فاصله ندارد‪ 1،‬بيدارش نمودم‪ ،‬گفت‪ :‬اين چيزى است‪ ،‬كه اگر دانستم‪ ،‬تو احدى را از‬
‫آن خبر دادهاى‪ ،‬در ميان من و تو خيرى نمىباشد‪ ،‬مىگويد‪ :‬به خدا سوگند‪ ،‬تا اين كه‬
‫وفات ننمود آن حكايت را به كسى نگفتم‪ .‬اين چنين در الصابه (‪ )6/3‬آمده است‪.‬‬

‫فرود آمدن باران به دعاهاى شان‬


‫فرود آمدن باران به دعاى پيامبر ص‬
‫بخارى از انس روايت نموده كه‪ :‬مردى روز جمعه از دروازهاى داخل مسجد گرديد‪،‬‬
‫كه در مقابل منبر قرار داشت‪ ،‬و رسول خدا ص ايستاده بود و بيانيه مىداد‪ ،‬وى‬
‫روبروى رسول خدا ص ايستاد و گفت‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬مالها هلك گرديد‪ ،‬راهها بند‬
‫شد‪ ،‬به خداوند دعا كن‪ ،‬كه براى ما باران فرو ريزد‪ ،‬مىگويد‪ :‬پس رسول خدا ص‬
‫دست هايش را بلند نمود و گفت‪« :‬بار خدايا‪ ،‬سيراب مان ساز‪ ،‬بار خدايا سيراب مان‬
‫ساز‪ ،‬بار خدايا سيراب مان ساز»‪ ،‬انس مىگويد‪ :‬به خدا سوگند‪ ،‬در آسمان نه ابرى را‬
‫مىديديم و نه پاره ابر را و نه چيزى را‪ ،‬و در ميان ما وسلع‪ 2‬خانه و منزلى نبود‪.‬‬
‫مىگويد‪ :‬آن گاه از عقب آن ابرى به مانند سپر بيرون شد‪ ،‬و هنگامى كه در وسط‬
‫آسمان رسيد‪ ،‬پراكنده گرديد‪ ،‬و باران فرو ريخت‪ .‬مىگويد‪ :‬به خدا سوگند‪ ،‬آفتاب را‬
‫شش روز نديديم‪ ،‬بعد از آن مردى در جمعه آينده باز از همان دروازه داخل گرديد‪ ،‬و‬
‫رسول خدا ص ايستاده بود و بيانيه مىداد‪ ،‬وى روبرويش ايستاد و گفت‪ :‬اى رسول‬
‫خدا‪ ،‬اموال هلك گرديد و راهها قطع شد‪ ،‬به خداوند دعا كن‪ ،‬تا آن را باز دارد‪.‬‬
‫مىگويد‪ :‬آن گاه رسول خدا ص دستهاى خود را بلند نمود و گفت‪« :‬بار خدايا‪ ،‬بر‬
‫اطراف ما ببار و نه بر ما‪ ،‬بار خدايا‪ ،‬بر بلندىها‪ ،‬كوهها و تپهها و جاهاى روييدن درخت‬
‫ببار»‪ ،‬مىگويد‪ :‬بعد باران قطع گرديد‪ ،‬و ما بيرون شديم و در آفتاب قدم مىزديم‪ .‬و در‬
‫طريق ديگرى نزد وى از او روايت است‪ ،‬كه گفت‪ :‬من ابرها را ديدم كه از راست و‬
‫چپ مىگذشتند و باران مىنمودند‪ ،‬ولى بالى اهل مدينه باران نمىشد‪ .‬و در طريق‬
‫ديگرى نزد وى از او آمده‪ ،‬كه گفت‪ :‬آن گاه رسول خدا ص دستهايش را بلند نمود‪ ،‬و‬
‫در آسمان پارچه ابرى را هم نمىديديم‪ ،‬سوگند به ذاتى كه جانم در دست اوست‪ ،‬تا‬
‫هنوز دستش را نگذاشته بود‪ ،‬كه ابرهايى چون كوه در حركت شد‪ ،‬و تا هنوز از‬
‫منبرش پايين نگرديده بود‪ ،‬كه باران را ديدم بر ريشش مىريزد‪ .‬اين را هم چنان‬
‫مسلم و احمد و ابوداود به معناى آن‪ ،‬چنانكه در البدايه (‪ )88/6‬آمده‪ ،‬و ابونعيم در‬
‫الدلئل (ص ‪ )160‬و ابن سعد در الطبقات (‪ )176/1‬روايت كردهاند‪.‬‬
‫و ابونعيم در الدلئل (ص ‪ )160‬از ابولبابه بن عبدالمنذر روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪:‬‬
‫پيامبر ص روز جمعه بر منبر قرار داشت و براى مردم بيانيه مىداد‪ ،‬وى گفت‪« :‬بار‬
‫خدايا‪ ،‬سيراب مان ساز»‪ ،‬آن گاه ابولبابه گفت‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬خرماها در خرمن‬
‫‪ 1‬يعنى ابر تنها وى را سايه نموده بود و سايهاش به اندازه وى بود نه زياده از آن‪.‬‬
‫‪ 2‬كوهى است در مدينه منوره‪.‬‬

‫‪171‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫هاست‪ ،‬فرمود‪« :‬بار خدايا‪ ،‬سيراب مان ساز‪ ،‬حتى كه ابولبابه برهنه برخيزد و منفذ‬
‫آب خرمنش را با ازارش بند نمايد»‪ ،‬مىگويد‪ :‬در آسمان ابرى را نمىديديم‪ ،‬آن گاه‬
‫باران سختى براى شان باريد‪ ،‬و انصار در اطراف ابولبابه جمع شدند و گفتند‪ :‬اى‬
‫ابولبابه‪ ،‬آسمان تا آن وقت از باران باز نمىايستد‪ ،‬كه تو همان گفته پيامبر خدا ص را‬
‫انجام ندهى‪ .‬مىگويد‪ :‬بنابراين ابولبابه برهنه برخاست و آب رو خرمن خرمايش را با‬
‫ازارش بند نمود‪ ،‬و بعد از آن بود كه آسمان باز ايستاد‪ .‬و بيهقى مانند اين را از‬
‫ابولبابه‪ ،‬چنانكه در البدايه (‪ )92/6‬آمده‪ ،‬روايت كرده است‪ ،‬و در البدايه افزوده‪ :‬اين‬
‫اسناد حسن است‪ ،‬ولى احمد و مصنفين كتابها [ى ششگانه] آن را روايت نكردهاند‪ .‬و‬
‫در تحمل سختىها (‪ )80/2‬حديث عمر نزد ابن جرير‪ ،‬بزار و طبرانى گذشت كه در‬
‫آن آمده‪ :‬پس [رسول خدا ص] دستهاى خود را به سوى آسمان بلند نمود‪ ،‬تا هنوز آن‬
‫را برنگردانيده بود‪ ،‬كه آسمان با باران اندكى پاسخ داد‪ ،‬و بعد خوب باريد‪ .‬آنها آنچه را‬
‫با خود داشتند پر نمودند‪ ،‬بعد از آن رفتيم [تا باران را] ببينيم‪ ،‬ديديم كه از قرارگاه‬
‫تجاوز نكرده است‪ .‬اين را ابونعيم در الدلئل (ص ‪ )190‬از عمر به مانند آن روايت‬
‫كرده است‪.‬‬
‫َّ‬
‫و ابونعيم در الدلئل (ص ‪ )190‬از عبدالله بن ابى بكربن عياش بن سهل روايت‬
‫نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬مردم در حالى صبح نمودند‪ ،‬كه با خود آب نداشتند‪ ،‬و نزد رسول‬
‫خدا ص شكايت نمودند‪ ،‬و او به خداوند عزوجل دعا نمود‪ ،‬و او ابرى را فرستاد‪ ،‬و آن‬
‫ابر باران نمود‪ ،‬و مردم سيراب شدند‪ ،‬و به قدر ضرورت خويش آب برداشتند‪.‬‬

‫فرود آمدن باران به دعاى عمر‬


‫ابن ابى الدنيا و ابن عساكر از خوات بن جبير روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬در زمان‬
‫عمر براى مردم قحطى و خشك سالى شديدى پيش آمد‪ ،‬آن گاه عمر بيرون‬
‫گرديد و مردم را هم با خود بيرون ساخت‪ ،‬و براى شان دو ركعت نماز گزارد‪ ،‬و دو‬
‫طرف قطيفهاش را تغيير داد‪ ،‬راستش را به شانه چپ و چپش را به شانه راست‬
‫گردانيد‪ ،‬و بعد از آن دست هايش را بلند نمود و گفت‪ :‬بار خدايا‪ ،‬ما از تو آمرزش‬
‫مىطلبيم‪ ،‬و از تو آب مىخواهيم‪ .‬تا هنوز از جايش حركت ننموده بود‪ ،‬كه براى شان‬
‫باران شد‪ ،‬و در حالى كه آنان در اين حالت قرار داشتند‪ ،‬اعراب آمدند‪ ،‬و نزد عمر‬
‫حضور يافتند و گفتند‪ :‬اى اميرالمؤمنين‪ ،‬در حالى كه ما در فلن روز و در فلن ساعت‬
‫در باديههاى خويش قرار داشتيم‪ ،‬ناگهان ابرى بالى ما پديدار گشت‪ ،‬و در آن صدايى‬
‫را شنيديم‪ :‬فريادرس نزدت آمد‪ ،‬اى ابوحفص‪ ،‬فرياد رس نزدت آمد‪ ،‬اى ابوحفص‪.‬‬
‫اين چنين در الكنز (‪ )290/4‬آمده است‪.‬‬
‫و بيهقى در الدلئل ازمالك الدار روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬در زمان عمربن الخطاب‬
‫براى مردم قحطى و خشكسالى پيش آمد‪ ،‬مردى نزد قبر پيامبر ص آمد و گفت‪ :‬اى‬
‫رسول خدا‪ ،‬براى امتت از خداوند تعالى باران طلب كن‪ ،‬چون آنان هلك شدهاند‪ .‬آن‬
‫گاه رسول خدا ص در خوابش آمد و گفت‪« :‬نزد عمر برو‪ ،‬برايش سلم بگو‪ ،‬و‬
‫برايش خبر بده‪ ،‬كه براى شان باران مىشود‪ ،‬و برايش بگو‪ :‬خردمندى پيشه كن‬
‫خردمندى»‪ .‬بعد از آن‪ ،‬آن مرد آمد و برايش خبر داد‪ ،‬عمر گريست و بعد از آن‬
‫گفت‪ :‬اى پروردگار‪ ،‬جز در آنچه عاجز بمانم‪ ،‬ديگر تقصير نمىكنم‪ .‬اين چنين در الكنز (‬
‫‪ )289/4‬آمده است‪ .‬ابن كثير در البدايه (‪ )92/7‬مىگويد‪ :‬اين اسناد صحيح است‪.‬‬
‫و نزد ابن جرير طبرى در تاريخش (‪ )192/3‬به اسنادى كه در آن سيف آمده‪ ،‬از‬
‫عبدالرحمن بن كعب بن مالك روايت است كه گفت‪[ :‬عام] الرماده گرسنگيى بود كه‬
‫مردم در مدينه و اطرافش دچار آن گريدند‪) ،‬و آن گرسنگى هلك شان ساخت(‪ ،‬حتى‬

‫‪172‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫كه حيوانات وحشى به انسانها روى مىآوردند‪ ،‬و به حدى كه انسان گوسفند را ذبح‬
‫مىنمود‪ ،‬و از خوردن آن به خاطر خرابيش اكراه مىورزيد‪ .‬البته در حالى كه به شدت‬
‫محتاج و فقير مىبود‪ .‬مردم در اين حالت قرار داشتند‪ ،‬و عمر چون محاصره شده از‬
‫اهل شهرها بود‪ ،‬تا اين كه بلل بن حارث مزنى آمد‪ ،‬و اجازه ورود نزد وى خواست‬
‫و گفت‪ :‬من فرستاده رسول خدا ص به سوى تو هستم‪ ،‬رسول خدا ص برايت‬
‫مىگويد‪« :‬من تو را خردمند و هوشيار مىشناختم‪ ،‬و تا حال به همان باور هستم‪ ،‬حال‬
‫چه مىكنى؟» گفت‪ :‬اين را چه وقت ديدى؟ پاسخ داد‪ :‬شب گذشته‪ ،‬آن گاه بيرون‬
‫گرديد‪ ،‬و در ميان مردم فرياد كشيد‪ :‬الصلة جامعة‪ ،‬و براى آنان دو ركعت نماز گزارد‪،‬‬
‫بعد از آن برخاست و گفت‪ :‬اى مردم‪ ،‬من شما را به خداوند سوگند مىدهم‪ ،‬آيا كارى‬
‫را از من مىدانيد‪ ،‬كه غير آن‪ ،‬بهتر باشد‪ .‬گفتند‪ :‬بار خدايا‪ ،‬نه‪ ،‬گفت‪ :‬بلل بن حارث‬
‫اينطور و اينطور گمان ميكند‪ .‬گفتند‪ :‬بلل راست گفته است‪ ،‬و از خدا و از مسلمانان‬
‫كمك طلب كن‪ ،‬بنابراين به سوى آنان فرستاد ‪ -‬و عمر از اين عمل بازداشته شده بود‬
‫‪ ،-‬و عمر گفت‪ :‬خدا بزرگتر است‪ ،‬آزمايش به انتهاى خود رسيد‪ ،‬و دور گرديد‪ ،‬و براى‬
‫هر قومى كه اجازه طلب داده شد‪ ،‬آزمايش از آنان برداشته مىشود‪ .‬براى اميران‬
‫شهرها نوشت‪ :‬به فرياد رسى و معاونت اهل مدينه و اطراف آن اقدام كنيد‪ ،‬چون به‬
‫شدت دچار مشكلت اند‪ ،‬و مردم را براى طلب باران بيرون ساخت‪ .‬خودش هم‬
‫بيرون گرديد‪ ،‬و عباس را هم همراهش پياده بيرون گردانيد‪ .‬بيانيه مختصرى ايراد‬
‫نمود‪ ،‬و بعد از آن نماز گزارد‪ .‬بعد از آن بر زانوهايش نشست و گفت‪ :‬بار خدايا‪،‬‬
‫خاص تو را مىپرستيم‪ ،‬و خاص از تو كمك مىخواهيم‪ ،‬بار خدايا‪ ،‬براى مان بيامرز‪ ،‬رحم‬
‫مان كن و از ما راضى شو‪ .‬بعد از آن برگشت‪ ،‬و در بازگشت خود تا هنوز به منزل‬
‫نرسيده بودند‪ ،‬كه در حوضكها و جوىها داخل گرديدند‪ .‬و نزد وى هم چنان به اسنادى‬
‫كه در آن سيف آمده‪ ،‬از عاصم بن عمربن الخطاب روايت است‪ ،‬و حديث را به‬
‫معناى آن ذكر نموده‪ ،‬و در آن آمده‪ :‬پس اهل خانوادهاى از مزينه از اهل باديه براى‬
‫كلن خانواده شان گفتند‪ :‬مشكلت و سختى از حد گذشت‪ ،‬پس براى مان گوسفندى‬
‫ذبح كن‪ ،‬گفت‪ :‬در گوسفندان چيزى نيست‪ ،‬و تا آن وقت بر وى اصرار نمودند‪ ،‬كه‬
‫گوسفندى را براى شان ذبح نمود‪ ،‬و آن را پوست نمود‪ ،‬و در وجودش فقط‬
‫استخوانهاى سرخ را يافت‪ ،‬آن گاه فرياد كشيد‪ :‬يا محمد!‪ 1‬و در خواب ديد‪ ،‬كه رسول‬
‫خدا ص نزدش آمد و گفت‪« :‬برايت مژده باران را مىدهم‪ ،‬نزد عمر برو و از طرف‬
‫من برايش سلم برسان‪ ،‬و برايش بگو‪ :‬شناخت من از تو اين است‪ ،‬كه به عهد وفا‬
‫كنندهاى‪ ،‬و در عهدت محكم و استوارى‪ ،‬بنابراين خردمندى و هوشيارى پيشه كن اى‬
‫عمر»‪ ،‬آن گاه وى آمد‪ ،‬تا اين كه به دروازه عمر رسيد‪ ،‬و براى غلم عمر گفت‪:‬‬
‫براى فرستاده رسول خدا ص اجازه بگير‪ ،‬و به معناى آن را متذكر شده است‪.‬‬

‫فرود آمدن باران به دعاى معاويه و يزيدبن اسود جرشى (رضی الله عنهم)‬
‫ابن سعد (‪ )444/7‬از سليم بن عامر خبائرى روايت نموده كه‪ :‬آسمان بى باران شده‬
‫َ‬
‫بود‪ ،‬و نمىباريد‪ ،‬بنابراين معاويه بن ابى سفيان (رضىالل ّه عنهما) و اهل دمشق براى‬
‫طلب باران بيرون گرديدند‪ .‬هنگامى كه معاويه بر منبر نشست گفت‪ :‬يزيدبن اسود‬
‫جرشى كجاست؟ مىگويد‪ :‬مردم فريادش كردند‪ ،‬و او در حالى كه از شانههاى مردم‬
‫عبور مىنمود به پيش آمد‪ .‬معاويه امرش نمود‪ ،‬و به منبر بلند گرديد‪ ،‬و نزد پايهاى‬

‫‪ 1‬استعانت و به فريادرسى خواستن‪ ،‬طورى كه از آيات و احاديث متعدد روشن است‪ ،‬جز از خدا‪ ،‬از‬
‫كس ديگرى جايز نيست‪ ،‬و اين حديث‪ ،‬چون حديث ضعيف و موقوف است‪ ،‬بر جواز استعانت و‬
‫فريادرسى از غير خدا دليل شده نمىتواند‪ .‬م‪.‬‬

‫‪173‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫معاويه نشست‪ .‬آن گاه معاويه گفت‪ :‬بار خدايا‪ ،‬ما امروز بهتر و افضلمان را برايت‬
‫شفيع مىآوريم‪ .‬بار خدايا‪ ،‬ما يزيدبن اسود جرشى را برايت شفيع مىآوريم‪ ،‬اى يزيد‪،‬‬
‫دستهايت را به سوى خداوند بلند كن‪ .‬آن گاه يزيد دست هايش را بلند نمود‪ ،‬و مردم‬
‫هم دستهاى شان را بلند كردند‪ .‬جز اندكى نگذشته بود‪ ،‬كه ابرى در مغرب نمودار‬
‫گرديد‪ ،‬و بادها وزيدن گرفت‪ ،‬و براى ما آب داده شد‪ ،‬حتى كه نزديك بود مردم به‬
‫منزلهاى شان نرسند‪.‬‬

‫فرود آمدن باران به دعاى انس‬


‫َّ‬
‫ابن سعد (‪ )21/7‬از ثمامه بن عبدالله روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬دهقان بستان انس‬
‫در تابستان نزدش آمد‪ ،‬و از بى آبى شكايت نمود‪ .‬آن گاه انس آب خواست و وضو‬
‫نمود و نماز گزارد‪ ،‬بعد از آن گفت‪ :‬آيا چيزى را مىبينى؟ گفت‪ :‬نه‪ ،‬چيزى را نمىبينم‪،‬‬
‫مىافزايد‪ :‬باز داخل شد و نماز گزارد‪ ،‬و بار سوم يا چهارم گفت‪ :‬ببين‪ ،‬پاسخ داد‪ :‬ابرى‬
‫را به اندازه بال پرنده مىبينم‪ .‬مىگويد‪ :‬باز شروع به نماز گزاردن و دعا نمود‪ ،‬تا اين‬
‫كه همان دهقان نزدش داخل شد و گفت‪ :‬آسمان را ابر فرا گرفت و باريد‪ .‬انس‬
‫گفت‪ :‬اسبى را كه بشربن شغاف فرستاده سوار شو‪ ،‬و ببين كه باران به كجا رسيده‬
‫است؟ مىگويد‪ :‬آن را سوار گرديد و ديد‪ .‬مىافزايد‪ :‬و دريافت كه باران از قصرهاى‬
‫مسيرين و قصر غضبان تجاوز ننموده است‪ .‬و اين را هم چنان از ثابت بنانى به‬
‫اختصار روايت كرده‪ ،‬و در روايت وى آمده‪ :‬سرپرست زمين انس برايش از‬
‫خشكى و بى آبى در زمينش شكايت نمود‪ .‬و در آخر آن آمده‪ :‬ناگهان متوجه شد‪ ،‬كه‬
‫باران از زمينش تجاوز نكرده است‪.‬‬

‫فرود آمدن باران به دعاى حجربن عدى‬


‫ابراهيم بن جنيد در كتاب الولياء به سند منقطع روايت نموده‪ ،‬كه براى حجربن عدى‬
‫جنابتى پيش آمد‪ .‬آن گاه براى كسى كه موظف وى بود گفت‪ :‬آب نوشيدنى ام را‬
‫برايم بده‪ ،‬كه به آن غسل نمايم‪ ،‬و فردا برايم چيزى مده‪ .‬گفت‪ :‬مىترسم كه از‬
‫تشنگى بميرى‪ ،‬و معاويه مرا بكشد‪ .‬مىگويد‪ :‬پس به خداوند دعاء نمود‪ ،‬آن گاه ابرى‬
‫برايش آب فرو ريخت‪ ،‬و او از آن به اندازه ضرورتش را گرفت‪ ،‬يارانش براى وى‬
‫گفتند‪ :‬به خداوند دعاء كن‪ ،‬تا ما را خلص گرداند‪ ،‬پس گفت‪ :‬بار خدايا‪ ،‬خير را براى‬
‫ما برگزين‪ ،‬مىگويد‪ :‬بعد او و گروهى از آنان به قتل رسيدند‪ .‬اين چنين در الصابه (‬
‫‪ )315/1‬آمده است‪.‬‬
‫َ‬
‫فرود آمدن باران بر مردگان قبيلهاى از انصار به سبب دعاى سابقه پيامبر صلىالل ّه‬
‫عليه و سلم براى شان در اين مورد‬
‫ابن عساكر از حسن روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬قبيلهاى از انصار نظر به دعاى قبلى‬
‫پيامبر ص براى شان چنان بود‪ ،‬كه وقتى مردهاى از ايشان وفات مىنمود‪ ،‬ابرى مىآمد‬
‫و بر قبرش باران مىباريد‪ .‬بارى آزاد كردهاى از ايشان درگذشت‪ ،‬آن گاه مسلمانان‬
‫گفتند‪ :‬امروز بايد به قول رسول خدا ص نگاه كنيم‪« :‬آزاد كرده قوم از آنان است»‪،‬‬
‫هنگامى كه وى دفن گرديد‪ ،‬ابرى آمد و بر قبرش باريد‪ .‬اين چنين در الكنز (‪)136/7‬‬
‫آمده است‪.‬‬

‫آب دادن توسط دلوى از آسمان‬

‫‪174‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫ابن سعد (‪ )224/8‬از عثمان بن قاسم روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬هنگامى كهام ايمن‬
‫َ‬
‫(رضىالل ّه عنها) هجرت نمود‪ ،‬در مكانى به نام منصرف كه پايينتر از روحاست‪ ،‬بيگاه )‬
‫شام( نمود‪ ،‬و تشنه گرديد‪ .‬اين در حالى بود كه وى با خود آب نداشت و روزه دار هم‬
‫بود‪ ،‬و تشنگى به تكليفش ساخت‪ ،‬آن گاه دلوى از آسمان كه ريسمان سفيد داشت‬
‫برايش پايين گرديد‪ ،‬و او آن را گرفت و نوشيد‪ ،‬تا آن كه سيراب گرديد‪ ،‬و مىگفت‪:‬‬
‫بعد از آن ديگر برايم تشنگى پيش نيامده است‪ ،‬در حالى كه با گرفتن روزه‪ ،‬در نصف‬
‫روز و گرماى آن‪ ،‬خود را به تشنگى پيش مىنمودم‪ ،‬ولى بعد از آن نوشيدن ديگر تشنه‬
‫نشدم‪ ،‬و من در روز گرم روزه مىگرفتم و تشنه نمىشدم‪ .‬اين را ابن سكن از قاسم‬
‫به مانند آن‪ ،‬چنانكه در الصابه (‪ )432/4‬آمده‪ ،‬روايت نموده است‪.‬‬

‫بركت در آب بركت در آب به سبب دست گذاشتن پيامبر ص در آن و انداختن آب از‬


‫دهانش در آن‬
‫بخارى از انس بن مالك روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬وقت نماز عصر فرا رسيده بود‪ ،‬و‬
‫مردم در طلب آب وضو بيرون شده بودند‪ ،‬ولى آبى براى وضو نيافتند‪ .‬در آن فرصت‬
‫من ديدم كه براى رسول خداص‪ ،‬آب وضويى آورده شد‪ ،‬و رسول خدا ص دستش را‬
‫در آن ظرف گذاشت‪ ،‬و مردم را امر نمود‪ ،‬تا از آن وضو نمايند‪ ،‬و من آب را ديدم كه‬
‫از زير انگشتانش بيرون مىشد‪ ،‬و آنان همه شان‪ ،‬تا آخرين فرد‪ ،‬وضو نمودند‪ .‬اين را‬
‫مسلم‪ ،‬ترمذى و نسائى به چند طريق از مالك كه به انس مىرسد روايت نمودهاند‪ ،‬و‬
‫ترمذى مىگويد‪ :‬حسن و صحيح است‪ .‬اين را همچنان احمد از وى رساتر روايت نموده‬
‫است‪.‬‬
‫و نزد وى هم چنان از او روايت است‪ ،‬كه گفت‪ :‬براى نماز اذان داده شد‪ ،‬آن گاه‬
‫كسى كه منزلش به مسجد نزديك بود برخاست‪ ،‬و كسى كه منزلش از مسجد دور‬
‫بود باقى ماند‪ ،‬و براى رسول خدا ص لگن سنگينى آورده شد‪ ،‬و خردتر از اين بود كه‬
‫كف دستش را در آن باز نمايد‪ .‬مىگويد‪ :‬بنابراين انگشتانش را يكجا نمود‪ ،‬مىافزايد‪:‬‬
‫بعد بقيه آنان از آن وضو كردند‪ .‬حميد مىگويد‪ :‬از انس پرسيده شد‪ ،‬كه آنان چندتن‬
‫بودند؟ گفت‪ :‬هشتاد تن يا زياده از آن بودند‪ .‬و بخارى اين را از وى به مثل آن روايت‬
‫نموده است‪ .‬و در روايت ديگرى نزد بخارى از وى آمده‪ ،‬كه گفت‪ :‬براى رسول خدا‬
‫ص‪ ،‬ظرفى آورده شد‪ ،‬و او در زوراء قرار داشت‪ .‬وى دستش را در ظرف گذاشت‪ ،‬و‬
‫آب از ميان انگشتانش فواره نمود‪ ،‬و قوم از آن وضو كردند‪ .‬قتاده مىگويد‪ :‬براى انس‬
‫گفتم‪ :‬چندتن بوديد؟ گفت‪ :‬سه صدتن‪ ،‬يا نزديك به سه صدتن‪ .‬و احمد و مسلم مثل‬
‫آن را روايت نمودهاند‪ .‬اين چنين در البدايه (‪ )93/6‬آمده است‪ .‬و ابونعيم اين را در‬
‫الدلئل (ص ‪ )145‬از انس به مثل آن روايت كرده است‪ .‬و ابن سعد (‪ )178/1‬اين را‬
‫از انس از چند طريق و به الفاظ مختلف روايت نموده است‪.‬‬
‫و بخارى از براء بن عازب روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬در روز حديبيه چهارده صدتن‬
‫بوديم‪ .‬حديبيه چاهى است‪ ،‬و ما آبش را كشيديم‪ ،‬حتى كه در آن قطرهاى را‬
‫نگذاشتيم‪ .‬آن گاه رسول خدا ص در كنار چاه نشست‪ ،‬و آبى را طلب نمود و به آن‬
‫مضمضه كرد‪ ،‬و در چاه انداخت‪ ،‬و ما اندك درنگ نموديم و بعد از آن آب كشيديم‪،‬‬
‫حتى كه سير آب شديم‪ ،‬و سوارىهاى مان نيز سيراب گرديدند‪ .‬اسناد و متن اين را‬
‫بخارى به تنهايى روايت كرده است‪ .‬اين چنين در البدايه (‪ )94/6‬آمده‪ .‬و ابونعيم اين‬
‫را در الدلئل (ص ‪ )145‬از براء به مانند آن روايت كرده است‪.‬‬
‫و اين قصه حديبيه را بخارى از مسور و مروان در حديث طويل صلح حديبيه‪ ،‬چنانكه‬
‫در (‪ )218/1‬گذشت‪ ،‬روايت كرده است‪ .‬و مسلم اين را از سلمه بن اكوع چنانكه‬

‫‪175‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫در البدايه (‪ )97/6‬آمده‪ ،‬روايت نموده است‪ .‬و ابن سعد (‪ )179/1‬اين را از سلمه‬
‫روايت كرده است‪.‬‬
‫َّ‬ ‫َّ‬
‫و بخارى از جابربن عبدالله (رضىالله عنهما) روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬مردم در روز‬
‫حديبيه تشنه شدند‪ ،‬و در پيش روى پيامبر ص ظرف چرمى كوچكى بود‪ ،‬كه از آن‬
‫وضو مىنمود‪ ،‬و مردم در حالى به سويش روى آوردند كه حالت گريان را به خود‬
‫داشتند‪ ،‬گفت‪« :‬شما را چه شده است؟» گفتند‪ :‬جز همين آبى كه نزد شما است‪ ،‬نزد‬
‫ما ديگر آبى نيست كه به آن وضو كنيم و بنوشيم‪ ،‬آن گاه دستش را در ظرف‬
‫گذاشت‪ ،‬و آب از ميان انگشتانش چون چشمهها فواره نمود‪ ،‬و ما نوشيديم‪ ،‬و وضو‬
‫نموديم‪ .‬گفتم‪ :‬چند تن بوديد؟ گفت‪ :‬اگر صدهزار هم مىبوديم براى مان كفايت مىكرد‪،‬‬
‫ما پانزده صد تن بوديم‪ .‬اين را مسلم هم روايت كرده است‪ .‬اين چنين در البدايه (‬
‫‪ )96/6‬آمده‪ .‬و ابونعيم اين را در الدلئل (ص ‪ )144‬و ابن سعد (‪ )98/2‬از وى به مثل‬
‫آن روايت كردهاند‪.‬‬
‫و ابونعيم در الدلئل (ص ‪ )144‬از ابن مسعود روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬در حالى كه‬
‫ما با رسول خدا ص در سفرى بوديم‪ ،‬ناگهان وقت نماز فرارسيد‪ ،‬و همراه ما جز‬
‫مقدار اندك آب نبود‪ .‬آن گاه رسول خدا ص آبى را طلب نمود‪ ،‬و آن را در كاسهاى‬
‫انداخت‪ ،‬و دستش را در آن گذاشت‪ ،‬و آب از ميان انگشتانش فواره نمود‪ ،‬بعد از آن‬
‫صدا كرد‪« :‬آگاه باشيد‪ ،‬بياييد براى وضو نمودن‪ ،‬و بركت از طرف خداست»‪ ،‬آن گاه‬
‫مردم آمدند و وضو كردند‪ ،‬و من از آنان به سوى آب سبقت گرفتم‪ ،‬تا آن را در‬
‫شكمم داخل نمايم‪ ،‬البته به خاطر گفته رسول خدا ص‪« :‬بركت از طرف خداست»‪.‬‬
‫و بخارى اين را از وى به مثل آن روايت كرده است‪ .‬چنانكه در البدايه (‪ )97/6‬آمده‪.‬‬

‫بركت در آب به سبب انداختن آن در ظرف پيامبر ص‬


‫ابونعيم در الدلئل (ص ‪ )144‬اين را از ابن مسعود روايت نموده كه‪ :‬ما در سفرى‬
‫با رسول خدا ص بوديم‪ ،‬پرسيد‪« :‬آيا همراه تان آب است؟» گفتم‪ :‬آرى‪ ،‬همراهم‬
‫آفتابهاى است‪ ،‬كه در آن اندكى آب هست‪ .‬گفت‪« :‬آن را بياور»‪ ،‬من آن را برايش‬
‫آوردم‪ ،‬گفت‪« :‬از آن وضو كنيد»‪ ،‬و وضو نمود‪ ،‬و در آفتابه يك جرعه آب باقى ماند‪:‬‬
‫فرمود‪« :‬اى ابوقتاده‪ ،‬اين را نگه دار‪ ،‬و برايش خبرى خواهد بود»‪ ،‬مىگويد‪ :‬بعد‬
‫هنگامى كه گرماى نصف روز شديد شد‪ ،‬رسول خدا ص در ميان شان بلند شد‪ .‬آنان‬
‫گفتند‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬از تشنگى هلك شديم‪ ،‬گردنها قطع گرديد‪ .‬پيامبر ص فرمود‪:‬‬
‫«شما هلك نمىشويد»‪ ،‬بعد از آن فرمود‪« :‬اى ابوقتاده‪ ،‬آفتابه را بياور»‪ ،‬و من آن را‬
‫برايش آوردم‪ ،‬گفت‪« :‬كاسهام را برايم باز كن»‪ ،‬من آن را برايش باز نمودم‪ ،‬و‬
‫برايش آوردم‪ ،‬وى شروع نمود‪ ،‬و آب را در آن مىانداخت و براى مردم جهت نوشيدن‬
‫تقديم مىنمود‪ .‬مردم باليش ازدحام كردند‪ ،‬رسول خدا ص گفت‪« :‬اى مردم‪ ،‬نيك‬
‫اخلقى كنيد‪ ،‬همه تان سيراب خواهيد شد»‪ ،‬به اين صورت همه مردم نوشيدند‪ ،‬تا اين‬
‫كه غير از من و رسول خدا ص كسى باقى نماند‪ .‬آن گاه براى من آب انداخت و‬
‫گفت‪« :‬اى ابوقتاده بنوش»‪ ،‬گفتم‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬تو بنوش‪ ،‬فرمود‪« :‬آب دهنده قوم‬
‫در آخر آنان آب مىنوشد»‪ ،‬من نوشيدم‪ ،‬و بعد از من او نوشيد‪ ،‬و در آفتابه‪ ،‬به همان‬
‫اندازهاى كه آب بود‪ ،‬آب باقى ماند‪ ،‬و آنان در آن روز سه صد تن بودند‪ .‬ابراهيم بن‬
‫حجاج در حديث خود گفته است‪ :‬قوم در آن روز هفتصد تن بودند‪ .‬احمد و مسلم اين‬
‫را از ابوقتاده مفصلتر از آن روايت كردهاند‪ .‬چنانكه در البدايه (‪ )98/6‬آمده است‪.‬‬

‫بركت در آب به سبب شستن روى و دستهاى پيامبر ص در آن‬

‫‪176‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫مسلم از معاذبن جبل روايت نموده‪ ،‬و حديث را در جمع نمودن دو نماز در غزوه‬
‫تبوك ذكر نموده‪ ،‬تا اين كه گفته‪ :‬و گفت‪ - :‬يعنى رسول خدا ص ‪« : -‬شما فردا ‪ -‬ان‬
‫َ‬
‫شاءالل ّه ‪ -‬به چشمه تبوك مىرسيد‪ ،‬و به آنجا در چاشت روز مىرسيد‪ ،‬كسى از شما كه‬
‫به آن رسيد‪ ،‬چيزى از آبش را تا آمدن من دست نزند»‪ ،‬مىگويد‪ :‬ما نزد آن رسيديم‪،‬‬
‫در حالى كه دو مرد به سويش سبقت نموده بودند‪ ،‬و چشمه مانند بند كفش بود‪ ،‬و‬
‫اندك آبى از آن بيرون مىشد‪ .‬رسول خدا ص آن دو تن را پرسيد‪« :‬آيا چيزى از آبش‬
‫را دست زدهايد؟» گفتند‪ :‬آرى‪ ،‬آن گاه براىشان حرفهاى تند گفت‪ .‬و براى شان آنچه‬
‫خدا خواسته بود گفت‪ ،‬مىگويد‪ :‬بعد از آن‪ ،‬از چشمه با كفهاى دست خويش اندك‬
‫اندك آب كشيدند‪ ،‬تا اين كه در چيزى جمع گرديد‪ ،‬و رسول خدا ص در آن روى و‬
‫دستهاى خود را شست‪ ،‬و باز آن را در چشمه ريخت‪ ،‬و آب زيادى از چشمه در جريان‬
‫شد‪ ،‬و مردم از آن آب نوشيدند‪ .‬بعد از آن رسول خدا ص گفت‪« :‬اى معاذ‪ ،‬اگر‬
‫عمرت دراز شود‪ ،‬و زنده بمانى‪ ،‬به زودى خواهى ديد كه اين جا پر از باغها شده‬
‫است»‪ .‬اين چنين در البدايه (‪ )100/6‬آمده است‪.‬‬

‫بركت در آب به سبب دست كشيدن پيامبر ص بر ظرف آن‬


‫َ‬
‫بخارى از عمران بن حصين (رضىالل ّه عنهما) روايت نموده كه‪ :‬آنان در مسيرى با‬
‫رسول خدا ص بودند‪ ...‬و حديث را متذكر شده‪ ،‬وى مىگويد‪ :‬ما به شدت تشنه شديم‪،‬‬
‫و در حالى كه با رسول خدا ص راه مىپيموديم‪ ،‬ناگهان با زنى برخورديم‪ ،‬كه پاهايش‬
‫را در ميان دو مشك آب دراز نموده بود‪ .‬برايش گفتيم‪ :‬آب در كجاست؟ گفت‪ :‬آب‬
‫نيست‪ .‬گفتيم‪ :‬در ميان خانواده ات و آب چقدر فاصله است؟ گفت‪ :‬يك روز و يك‬
‫شب‪ .‬گفتيم‪ :‬نزد رسول خدا ص برو‪ .‬گفت‪ :‬رسول خدا چيست؟ ديگر برايش فرصت‬
‫نداديم‪ ،‬و وى را نزد پيامبر ص آورديم‪ .‬براى رسول خدا ص نيز همان حرف هايى را‬
‫بيان داشت‪ ،‬كه براى ما گفته بود‪ ،‬مگر اين كه براى پيامبر ص افزود‪ ،‬كه وى يتيمدار‬
‫است‪ .‬آن گاه رسول خدا ص دستور داد‪ ،‬كه مشكهاى آبش را بياوريد‪ ،‬و بر دهن آنها‬
‫دست كشيد‪ ،‬و ما چهل مرد تشنه از آن نوشيديم‪ ،‬تا اين كه همه سيراب شديم‪ ،‬و هر‬
‫مشك و ظرف آب بردارى كه داشتيم‪ ،‬پر نموديم‪ ،‬مگر اين كه شترى را آب نداديم‪.‬‬
‫ولى على رغم آن‪ ،‬مشك [آن زن ]نزديك بود از پرى بتركد‪ ،‬بعد از آن گفت‪« :‬آنچه را‬
‫نزدتان هست بياوريد»‪ ،‬آن گاه برايش پارچههاى نان و خرما جمع گرديد‪ ،‬و نزد اهلش‬
‫آمد و گفت‪ :‬با ساحرترين مردم روبرو شدم‪ .‬يا اين كه وى نبى است‪ ،‬چنان كه ادعا‬
‫نمودند‪ ،‬و خداوند آن گروه مردم را توسط آن زن هدايت نمود‪ ،‬به اين صورت كه آن‬
‫زن اسلم آورد و آنان هم اسلم آوردند‪ .‬اين را مسلم نيز روايت كرده است‪ .‬و در‬
‫روايتى نزد هر دوى شان آمده‪ :‬رسول خدا ص برايش گفت‪« :‬اين را با خود براى‬
‫عيالت ببر‪ ،‬و بدان كه ما چيزى از آبت را كم نكردهايم‪ ،‬مگر اين كه خداوند براى ما‬
‫آب داد»‪ .‬اين چنين در البدايه (‪ )98/6‬آمده است‪ .‬و ابونعيم در الدلئل (ص ‪ )146‬اين‬
‫را طولنى روايت كرده است‪.‬‬

‫بركت در آب به سبب انداختن سنگريزههايى كه رسول خدا ص آنها را با دست خود‬


‫ماليده بود‬
‫ابونعيم در الدلئل (ص ‪ )147‬از زيادبن حارث صدائى روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬در‬
‫يكى از سفرهاى رسول خدا ص همراهش بودم‪ ،‬گفت‪« :‬آيا همراهت آب هست؟»‬
‫گفتم‪ :‬آرى‪ ،‬اندك است و برايت كفايت نمىكند‪ ،‬گفت‪« :‬آن را در ظرفى انداز‪ ،‬و برايم‬
‫بياور»‪ ،‬من آن را برايش آوردم‪ ،‬وى كف دستش را در آن گذاشت‪ ،‬و من در ميان هر‬

‫‪177‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫دو انگشت از انگشتانش چشمهاى را ديدم‪ ،‬كه بيرون مىگرديد‪ .‬فرمود‪« :‬اگر من از‬
‫پروردگارم حيا نمىكردم‪ ،‬آب مىنوشيديم و مىنوشانيديم‪ .‬در ميان يارانم صدا كن‪:‬‬
‫كسى كه آب مىخواهد‪ ،‬به دستش هر اندازه كه دوست دارد بگيرد»‪ ،‬زياد مىگويد‪ :‬وفد‬
‫قومم خبر اسلم و طاعت خويش را آوردند‪ ،‬آن گاه مردى از وفد گفت‪ :‬اى رسول‬
‫خدا‪ ،‬ما چاهى داريم‪ ،‬كه در زمستان آبش براى ما كفايت مىكند‪ ،‬و بر آن جمع‬
‫مىشويم‪ ،‬ولى وقتى تابستان فرا رسيد‪ ،‬آبش كم مىگردد‪ ،‬و ما بر آب هايى كه در‬
‫اطراف ماست پراكنده مىشويم‪ .‬و ما امروز نمىتوانيم پراكنده شويم‪ ،‬چون هر كسى‬
‫كه در اطراف ماست‪ ،‬دشمن ماست‪ .‬بنابراين به خداوند دعا كن‪ ،‬كه آب آن براى ما‬
‫كفايت كند‪ .‬آن گاه رسول خدا ص هفت سنگريزه را طلب نمود‪ ،‬و آنان را در دست‬
‫خود پراكنده ساخت‪ 1‬و دعا فرمود‪ ،‬بعد از آن گفت‪« :‬وقتى به آن چاه رسيديد‪ ،‬اينها‬
‫را يكدانه‪ ،‬يكدانه در آن بيندازيد‪ ،‬و نام خداوند را بر آن ياد كنيد»‪ ،‬بعد از اجراى اين‬
‫عمل آنان نتوانستند به قعر و ژرفاى آن نگاه كنند‪ .‬بيهقى اين را از زياد به شكل‬
‫طولنىتر روايت كرده‪ ،‬و اصل اين حديث در مسند‪ ،‬سنن ابى داود‪ ،‬ترمذى و ابن ماجه‬
‫موجود است‪ ،‬چنانكه در البدايه (‪ )101/6‬آمده است‪.‬‬
‫َ‬
‫بركت در آب به سبب نوشيدن حسين بن على (رضىالل ّه عنهما) از آن‬
‫ابن سعد (‪ )144/5‬از ابوعون روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬هنگامى كه حسين بن على‬
‫َ‬
‫(رضىالل ّه عنهما) از مدينه به هدف مكه بيرون گرديد‪ ،‬از نزد ابن مطيع در حالى عبور‬
‫نمود‪ ،‬كه چاهش را حفر مىنمود‪ ...‬حديث را متذكر شده‪ ،‬و در آن آمده‪ :‬ابن مطيع‬
‫برايش گفت‪ :‬اين چاهم را حفر نمودم‪ ،‬و اين روز‪ ،‬نخستين روزى است كه چيزى آب‬
‫در دلو براى ما بيرون شده است‪ .‬اگر به خداوند به بركت در آن براى ما دعا كنى‬
‫بهتر مىشود‪ .‬گفت‪ :‬از آبش بياور‪ ،‬و از آب آن برايش در دلو آورده شد‪ ،‬وى از آن‬
‫نوشيد‪ ،‬و بعد از آن مضمضه نمود‪ ،‬و باز به چاه برگردانيدش‪ .‬به اين صورت چاه‬
‫گوارا و پر آب گرديد‪.‬‬

‫بركت طعام در غزوات بركت طعام در غزوات به دعاى پيامبر ص‬


‫احمد از ابوعمره انصارى روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬در غزوهاى با رسول خدا ص‬
‫بوديم‪ ،‬مردم سخت گرسنه شدند‪ ،‬و از رسول خدا ص در ذبح نمودن برخى شترهاى‬
‫شان اجازه خواستند‪ ،‬و گفتند‪ :‬خداوند توسط اين ما را برساند‪ .‬هنگامى كه عمربن‬
‫الخطاب ديد‪ ،‬كه رسول خدا ص تصميم گرفته است كه‪ ،‬براى آنان در ذبح نمودن‬
‫بعضى شترهاى شان اجازه بدهد‪ ،‬گفت‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬وقتى كه فردا با دشمن‬
‫گرسنه و پياده روبرو شويم چه حال خواهيم داشت؟ اى رسول خدا‪ ،‬اگر مناسب‬
‫مىبينى‪ ،‬از مردم بقاياى توشههاى شان را طلب كن‪ ،‬و جمعش نماى‪ ،‬و بعد از آن به‬
‫خداوند در آن دعاى بركت كن‪ .‬خداوند ما را به دعاى تو‪ ،‬توشه كافى خواهد داد كه به‬
‫مقصد برسيم ‪ -‬يا براى ما در دعايت بركت خواهد داد ‪ ، -‬آن گاه پيامبر ص بقاياى‬
‫توشههاى ايشان را جمع نمود‪ ،‬و مردم خوراكه را به اندازه كف دست و زيادتر از آن‬
‫مىآوردند‪ .‬بيشتر از همه شان‪ ،‬همان كسى بود‪ ،‬كه يك صاع خرما آورد‪ .‬رسول خدا‬
‫ص آنها را جمع نمود‪ ،‬بعد از آن برخاست‪ ،‬و به آنچه خدا خواسته بود‪ ،‬دعا كرد‪ .‬بعد از‬
‫آن ارتش را با ظرفهاى شان فراخواند‪ ،‬و دستورشان داد‪ ،‬كه بردارند‪ .‬و در ارتش هر‬
‫قدر ظرف بود همه پر شد‪ ،‬و مثل آن باقى ماند‪ .‬آن گاه رسول خدا ص خنديد‪ ،‬حتى‬
‫كه دندانهاى پسينش معلوم گرديد‪ ،‬و گفت‪« :‬شهادت مىدهم‪ ،‬كه معبود بر حقى جز‬
‫‪ 1‬در كتاب «الخصائص الكبرى» آمده‪« :‬آنها را ماليد» و اين بهتر است‪.‬‬

‫‪178‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫خداوند نيست‪ ،‬و شهادت مىدهم كه من رسول خدا هستم‪ ،‬هر بنده مؤمنى كه با اين‬
‫شهادت با خداوند روبرو گردد‪ ،‬آتش در روز قيامت از وى دور داشته مىشود»‪ .‬نسائى‬
‫اين را به مثل آن روايت كرده است‪ .‬اين چنين در البدايه (‪ )114/6‬آمده است‪ .‬و ابن‬
‫سعد (‪ )180/1‬اين را از ابوعمره به مانند آن روايت كرده است‪ .‬و ابونعيم اين را در‬
‫َ‬
‫الدلئل (ص ‪ )148‬از ابوهريره و جابر (رضىالل ّه عنهما) روايت نموده‪ ،‬و مسلم هم از‬
‫آن دو روايت كرده است‪ .‬و احمد و مسلم و نسائى از ابوهريره مانند آن را‪ ،‬چنانكه‬
‫در البدايه (‪ )113/6‬آمده‪ ،‬روايت نمودهاند‪ .‬و بزار اين را از ابوخنيس غفارى روايت‬
‫نموده‪ ،‬كه وى در غزوه تهامه با رسول خدا ص بود‪[ .‬مىگويد‪ ]،‬وقتى به عصفان‬
‫رسيديم‪ ،‬يارانش نزد وى آمدند‪ ...‬و به معناى آن را متذكر شده‪ ،‬مگر اين كه نزد وى‬
‫اين قول وى نيامده‪ :‬آن گاه خنديد‪ ...‬تا آخرش‪ .‬و در آن آمده‪ :‬بعد از آن دستور كوچ‬
‫نمودن داد‪ ،‬و هنگامى كه از آنجا گذشت بالى شان باران باريد‪ ،‬وى پايين شد‪ ،‬و آنان‬
‫همراهش پايين گرديدند‪ ،‬و از آب آسمان نوشيدند‪ ...‬الحديث‪ .‬اين را هم چنان بيهقى‬
‫از ابوخنيس به مثل آن‪ ،‬چنانكه در البدايه (‪ )114/6‬آمده‪ ،‬روايت كرده است‪ .‬طبرانى‬
‫اين را در الوسط‪ ،‬چنانكه در المجمع (‪ )303/8‬آمده‪ ،‬روايت كرده است‪ .‬و حاكم اين‬
‫را‪ ،‬چنانكه در الصابه (‪ )53/4‬آمده‪ ،‬روايت نموده‪ ،‬و گفته است‪ :‬سند حديث حسن‬
‫است‪.‬‬
‫َّ‬
‫و ابونعيم در الدلئل (ص ‪ )149‬از ابوهريره و ابوسعيد (رضىالله عنهما) روايت نموده‪،‬‬
‫كه گفتند‪ :‬در غزوه تبوك براى مردم گرسنگى پيش آمد‪ .‬گفتند‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬اگر‬
‫اجازه بدهى‪ ،‬شترهاى آبكشى مان را ذبح مىكنيم‪ ،‬از آن مىخوريم‪ ،‬و از روغن آن‬
‫استفاده به عمل مىآوريم‪ .‬رسول خدا ص براى شان گفت‪« :‬بكنيد»‪ ،‬آن گاه عمر‬
‫آمد‪ ...‬و به معناى حديث ابوعمره را متذكر شده‪ .‬مسلم و غير وى مانند اين را‪،‬‬
‫چنانكه در البدايه (‪ )114/6‬آمده‪ ،‬روايت كردهاند‪.‬‬
‫و ابويعلى از اياس بن سلمه از پدرش روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬در غزوه خيبر با‬
‫رسول خدا ص بوديم‪ .‬وى دستور داد‪ ،‬تا آنچه را در توشه دانهاى مان هست ‪ -‬البته از‬
‫خرما ‪ -‬جمع كنيم‪ .‬آن گاه پارچه چرمى را هموار نمود‪ ،‬و توشههاى مان را روى آن‬
‫انداختيم‪ .‬مىگويد‪ :‬من رفتم و گردن بلند نموده نگاه كردم‪ ،‬و آن را به اندازه جاى‬
‫خوابيدن يك گوسفند اندازه نمودم‪ ،‬و ما هزارو چهارصد تن بوديم‪ .‬مىگويد‪ :‬خورديم‪،‬‬
‫باز گردن بلند نمودم و نگاه كردم‪ ،‬و آن را به اندازه جاى خوابيدن يك گوسفند اندازه‬
‫نمودم‪ ...‬و حديث را در بركت آب متذكر شده است‪ .‬اين را مسلم از اياس از پدرش‬
‫روايت نموده‪ ،‬و گفته است‪ :‬خورديم تا اين كه سير شديم و بعد از آن توشه دانهاى‬
‫مان را پر نموديم‪ .‬اين چنين در البدايه (‪ )115/6‬آمده است‪.‬‬

‫بركت در طعام به سبب دست گذاشتن پيامبر ص در آن هنگام حفر خندق‬


‫َ‬
‫طبرانى از ابن عباس (رضىالل ّه عنهما) روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬رسول خدا ص خندق‬
‫را حفر نمود‪ ،‬و يارانش از گرسنگى سنگ را بر شكمهاى خود بسته بودند‪ .‬هنگامى كه‬
‫رسول خدا ص آن حالت را ديد‪ ،‬گفت‪« :‬آيا مردى را مىشناسيد‪ ،‬كه براى ما طعامى‬
‫بدهد»‪ ،‬مردى گفت‪ :‬آرى‪ ،‬فرمود‪« :‬اين طور نه‪ ،‬پيش شو و به سوى وى رهنمايى‬
‫مان كن»‪ ،‬آن گاه به سوى خانه آن مرد در حركت شدند‪ ،‬و دريافتند كه وى در خندق‬
‫است‪ ،‬و حصهاش را در آن حفر مىكند‪ .‬آن گاه همسرش كسى را دنبال وى روان‬
‫نمود‪ ،‬كه بيا‪ ،‬رسول خدا ص نزد ما آمده است‪ .‬آن مرد به شتاب آمد و گفت‪ :‬پدر و‬
‫مادرم فدايت‪ ،‬و بزى داشت كه بزغالهاش همراهش بود‪ ،‬و به سوى آن دويد‪ ،‬پيامبر‬
‫ص گفت‪« :‬بزغاله را از دنبال آن بگير»‪ ،‬و بزغاله را ذبح نمود‪ ،‬و زن به سوى آردى‬

‫‪179‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫كه داشت رفت‪ ،‬و خميرش نمود و نانش ساخت‪ ،‬ديگ پخته شد‪ ،‬و آن زن در‬
‫كاسهاش شوربا آماده گردانيد‪ ،‬و آن را براى رسول خدا ص و يارانش تقديم نمود‪.‬‬
‫رسول خدا ص انگشتش را در آن گذاشت و گفت‪« :‬به نام خدا‪ ،‬بار خدايا در آن‬
‫بركت انداز‪ ،‬بخوريد»‪ ،‬آن گاه از آن خوردند‪ ،‬و سير شدند‪ ،‬و جز ثلث آن را خورده‬
‫نتوانستند‪ ،‬و دو ثلث ديگرش باقى ماند‪ .‬بعد از آن ده تن را كه همراهش بودند‬
‫رخصت نمود‪ ،‬كه برويد و به تعداد خودتان براى ما روان نماييد‪ .‬بعد آنها رفتند و آن ده‬
‫تن ديگر آمدند‪ ،‬و خوردند و سير شدند‪ .‬سپس برخاست و زن صاحب منزل را طلب‬
‫نمود‪ ،‬و براى او و اهل خانوادهاش به بركت دعا كرد‪ ،‬و بعد از آن به سوى خندق‬
‫رفتند‪ ،‬رسول خدا ص گفت‪« :‬ما را نزد سلمان ببريد»‪ ،‬ناگهان ديدند كه سنگ بزرگى‬
‫در پيش رويش است‪ ،‬و از شكستاندن و يك طرف نمودن آن عاجز آمده است‪ .‬آن‬
‫گاه رسول خدا ص گفت‪« :‬بگذاريد مرا‪ ،‬نخستين كسى باشم كه آن را بزند»‪ ،‬گفت‪:‬‬
‫َ‬
‫«به نام خدا»‪ ،‬و آن را زد‪ ،‬ثلث آن شكسته افتاد‪ .‬پيامبر ص گفت‪« :‬الل ّه اكبر!!‬
‫قصرهاى شام را ديدم‪ ،‬سوگند به پروردگار كعبه»‪ ،‬بعد از آن بار ديگر زد و يك پارچه‬
‫َ‬
‫ديگرش افتاد‪ ،‬رسول خدا ص گفت‪« :‬الل ّه اكبر!! قصرهاى فارس را ديدم‪ ،‬سوگند به‬
‫پروردگار كعبه»‪ ،‬آن گاه منافقان گفتند‪ :‬ما براى حفظ نفسهاى خويش خندق حفر‬
‫مىكنيم‪ ،‬و او براى ما قصرهاى فارس و روم را وعده مىكند!! اين چنين در البدايه (‬
‫‪ )100/4‬آمده است‪ .‬هيثمى (‪ )132/6‬مىگويد‪ :‬اين را طبرانى روايت نموده‪ ،‬و رجال‬
‫َ‬
‫آن‪ ،‬رجال صحيح اند‪ ،‬غير عبدالل ّه بن احمدبن حنبل و نعيم عنبرى كه ثقه مىباشند‪ .‬و‬
‫در باب انفاق‪ ،‬حديث جابر‪ ،‬در مهمانى پيامبر ص بر يك صاع جو و بزغاله ماده‬
‫گذشت‪ ،‬كه رسول خدا ص همه اهل خندق را بر آن آورد‪ ،‬كه در حدود هزارتن بودند‪،‬‬
‫و همهشان از آن بزغاله ماده و آن پيمانه خوردند‪ ،‬و سير شدند‪ ،‬و آن را چنانكه بود‪،‬‬
‫‪1‬‬
‫گذاشتند‪.‬‬

‫بركت در طعام شان در اقامت‬


‫بركت در كاسه شوربايى كه براى پيامبر ص آورده شد‬
‫احمد از سمره بن جندب روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬در حالى كه ما نزد پيامبر ص‬
‫بوديم‪ ،‬براى پيامبر ص كاسهاى از شوربا آورده شد‪ .‬مىگويد‪ :‬وى خورد‪ ،‬و مردم هم‬
‫خوردند‪ ،‬و تا نزديك ظهر آن را دست به دست نموده مىخوردند‪ .‬قومى مىخوردند و‬
‫باز بر مىخاستند‪ ،‬و بعدا ً قوم ديگرى مىآمدند و از آن مىخوردند‪ .‬مىگويد‪ :‬آن گاه مردى‬
‫برايش گفت‪ :‬آيا در آن كاسه طعام ديگرى افزوده مىشد؟ گفت‪ :‬از زمين افزوده‬
‫نمىشد‪ ،‬ولى از آسمان افزوده مىشد‪ .‬و در روايت ديگرى نزد وى از او آمده‪ :‬مردى‬
‫برايش گفت‪ :‬آيا افزوده مىشد؟ برايش گفت‪ :‬از چه تعجب مىكنى؟ فقط از آنجا‬
‫افزوده مىشد‪ ،‬و به سوى آسمان اشاره نمود‪ .‬اين را همچنان ترمذى و نسائى روايت‬
‫كردهاند‪ .‬اين چنين در البدايه (‪ )112/6‬آمده است و ابونعيم در الدلئل (ص ‪ )153‬از‬
‫سمره مانند آن را روايت نموده است‪.‬‬

‫بركت در طعامى كه پيامبر ص براى اهل صفه ساخته بود‬


‫احمد از واثله بن اسقع روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬من از اهل صفه بودم‪ ،‬رسول خدا‬
‫ص روزى قرص نانى را طلب نمود‪ ،‬و آن را در كاسه ريزه كرد‪ ،‬و در آن آب گرمى‬
‫آماده نمود‪ .‬بعد از آن‪ ،‬در آن روغن چربو انداخت‪ ،‬و مخلوط نمود‪ ،‬و باز خوب‬

‫‪ 1‬اين قصه در (‪ )220/3‬گذشت‪.‬‬

‫‪180‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫خلطش ساخت و بعد از آن جمعش نمود‪ 2‬و گفت‪« :‬برو و ده تن را كه تو دهم شان‬
‫باشى نزدم بياور»‪ ،‬من آنان را آوردم‪ ،‬گفت‪« :‬بخوريد‪ ،‬و از پايينش بخوريد‪ ،‬و از‬
‫باليش نخوريد‪ ،‬چون بركت از باليش به پايين نازل مىگردد»‪ ،‬آن گاه از آن خوردند تا‬
‫اين كه سير شدند‪ .‬هيثمى (‪ )305/8‬مىگويد‪ :‬رجال آنان ثقه دانسته شدهاند‪ ،‬و نزد‬
‫ابن ماجه حصهاى از آخر آن آمده است‪.‬‬
‫و نزد طبرانى همچنان از وى روايت است كه گفت‪ :‬من از اصحاب صفه بودم‪ ،‬و‬
‫يارانم از گرسنگى شكايت كردند‪ ،‬و گفتند‪ :‬اى واثله‪ ،‬نزد رسول خدا ص برو‪ ،‬و براى‬
‫ما طعام طلب كن‪ ،‬بنابراين نزد رسول خدا ص آمدم و گفتم‪ :‬اى پيامبر خدا‪ ،‬يارانم از‬
‫َ‬
‫گرسنگى شكايت نمودند‪ ،‬رسول خدا ص براى عايشه (رضىالل ّه عنها) گفت‪« :‬آيا‬
‫نزدت چيزى هست؟» پاسخ داد‪ :‬اى پيامبر خدا‪ ،‬نزدم جز پارچههاى نان ديگر چيزى‬
‫نيست‪ .‬گفت‪« :‬آن را برايم بياور»‪ ،‬وى كيسهاى را آورد‪ ،‬و رسول خدا ص كاسهاى را‬
‫طلب نمود‪ ،‬و نان را در كاسه انداخت‪ .‬بعد از آن با دست خود به ساختن شوربا‬
‫پرداخت‪ ،‬و شوربا زياد مىشد‪ ،‬حتى كه كاسه پر گرديد‪ .‬فرمود‪« :‬اى واثله‪ ،‬برو و ده‬
‫تن از يارانت را كه تو دهم شان باشى بياور»‪ ،‬من رفتم و ده تن از يارانم را كه من‬
‫دهم شان بودم آوردم‪ .‬گفت‪« :‬بنشينيد و بگيريد به نام خداوند‪ ،‬از اطرافش بگيريد‪ ،‬و‬
‫از باليش نگيريد‪ ،‬چون بركت از باليش نازل مىگردد»‪ ،‬آنان خوردند و سير شدند‪ ،‬بعد‬
‫از آن برخاستند‪ ،‬و در كاسه مثل آنچه كه بود‪ ،‬باقى بود‪ .‬باز آن را با دست خود‬
‫درست نمود‪ ،‬و آن زياد مىگرديد‪ ،‬تا اين كه پر گرديد‪ ،‬و گفت‪« :‬اى واثله‪ ،‬برو‪ ،‬و ده تن‬
‫از يارانت را بياور»‪ ،‬و من ده تن را آوردم‪ .‬گفت‪« :‬بنشينيد»‪ ،‬و آنان نشستند و‬
‫خوردند تا اين كه سير شدند‪ ،‬و بعد از آن برخاستند‪ ،‬گفت‪« :‬برو‪ ،‬و ده تن از يارانت‬
‫را بياور» من رفتم و ده تن را آوردم‪ ،‬و آنان مثل عمل قبلى را انجام دادند‪ .‬گفت‪:‬‬
‫«آيا هيچكسى باقى نمانده است» گفتم‪ :‬آرى‪ ،‬ده تن باقى است‪ .‬گفت‪« :‬برو و آنها‬
‫را بياور»‪ ،‬من رفتم و آنان را آوردم‪ .‬گفت‪« :‬بنشينيد»‪ ،‬و آنان نشستند و خوردند‪ ،‬تا‬
‫اين كه سير شدند و بعد از آن برخاستند‪ ،‬و در كاسه مثل آنچه بود‪ ،‬باقى ماند‪ ،‬بعد از‬
‫آن گفت‪« :‬اى واثله‪ ،‬اين را براى عايشه ببر»‪ .‬در روايتى آمده‪ :‬در صفه بودم‪ ،‬و آنان‬
‫بيست مرد بودند‪ ...‬و مثل آن را متذكر شده‪ ،‬و گفته‪ :‬گفتند‪ :‬اين جا ريزههاى نان و‬
‫چيزى شير است‪ .‬هيثمى (‪ )305/8‬مىگويد‪ :‬همه اين را طبرانى به دو اسناد روايت‬
‫نموده‪ ،‬و اسناد آن حسن است و ابونعيم اين را در الدلئل (ص ‪ )150‬از واثله به مانند‬
‫آن روايت كرده است‪.‬‬

‫بركت در طعامى كه فاطمه براى پدرش ص تقديم نمود‬


‫حافظ ابويعلى از جابر روايت نموده كه‪ :‬رسول خدا ص روزهايى را بدون خوردن‬
‫طعام سپرى نمود‪ ،‬و اين رويداد بر وى گران تمام شد‪ ،‬و در منزلهاى همسرانش‬
‫َ‬
‫گشت‪ ،‬و نزد هيچ يكى از آنان چيزى نيافت‪ ،‬آن گاه نزد فاطمه (رضىالل ّه عنها) آمد و‬
‫گفت‪« :‬اى دخترم‪ ،‬آيا چيزى نزدت هست كه بخورم؟ چون من گرسنه هستم» گفت‪:‬‬
‫نخير‪ ،‬به خدا سوگند‪ ،‬پدر و مادرم فدايت‪ .‬هنگامى كه رسول خدا ص از نزدش بيرون‬
‫گرديد‪ ،‬يكى از همسايگانش‪ ،‬دو قرص نان و يك پارچه گوشت برايش روان نمود‪.‬‬
‫َ‬
‫فاطمه (رضىالل ّه عنها) آن را از نزد وى گرفت‪ ،‬و در كاسهاش گذاشت برايش روان‬
‫نمود‪ ،‬و گفت‪ :‬به خدا سوگند‪ ،‬من رسول خدا ص را بر نفس خودم و بر كسانى كه‬
‫نزدم هستند در اين طعام ترجيح مىدهم‪ - ،‬و آنان همهشان به يك خوراك نان محتاج‬

‫‪ 2‬يعنى‪ :‬آن را به صورتى جمع نمود‪ ،‬كه برايش سرى درست نمود‪ ،‬و از طرف پايين به طرف بال با‬
‫داشتن اطراف پهن شده‪ ،‬چون ديگ پلؤ در دستش نمود‪.‬‬

‫‪181‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬
‫َ‬
‫بودند ‪ ، -‬آن گاه فاطمه حسن يا حسين (رضىالل ّه عنهما) را نزد رسول خدا ص روان‬
‫نمود‪ ،‬و پيامبر ص به سويش برگشت‪ .‬فاطمه گفت‪ :‬پدر و مادرم فدايت‪ ،‬خداوند‬
‫چيزى آورده است‪ ،‬و من آن را برايت پنهان نمودهام‪ .‬گفت‪« :‬بياور آن را اى دخترم»‪،‬‬
‫مىگويد‪ :‬من كاسه را برايش آوردم‪ ،‬و بازش نمودم‪ ،‬ناگهان متوجه شدم‪ ،‬كه از نان و‬
‫گوشت پر است‪ .‬هنگامى كه به سويش نگاه نمودم‪ ،‬مبهوت ماندم‪ ،‬و دانستم كه اين‬
‫بركتى از طرف خداوند است‪ .‬خداوند را ستودم‪ ،‬و بر پيامبرش درود فرستادم‪ ،‬و آن‬
‫را براى رسول خدا ص پيش نمودم‪ .‬هنگامى كه آن را ديد‪ ،‬خداوند را ستود و گفت‪:‬‬
‫«اى دخترم‪ ،‬اين از كجا برايت آمده است؟» گفتم‪ :‬اى پدرم‪ ،‬اين از طرف خداست‪،‬‬
‫و خداوند كسى را كه بخواهد بدون حساب رزق مىدهد‪ .‬آن گاه خداوند را ستود و‬
‫‪1‬‬
‫گفت‪« :‬ستايش خدايى راست‪ ،‬كه تو را‪ ،‬اى دخترم شبيه سردار زنان بنىاسرائيل‬
‫گردانيده است‪ .‬وى چنان بود كه وقتى خداوند چيزى برايش رزق مىداد‪ ،‬و از آن‬
‫پرسيده مىشد‪ ،‬مىگفت‪ :‬اين از طرف خداست‪ ،‬و خداوندكسى را كه بخواهد بدون‬
‫حساب رزق مىدهد»‪ ،‬آن گاه رسول خدا ص دنبال على فرستاد‪ ،‬بعد از آن رسول‬
‫خدا ص خورد‪ ،‬و على و فاطمه و حسن و حسين و همه ازواج پيامبر ص و اهل‬
‫خانوادهاش (رضی الله عنهم) خوردند‪ ،‬تا كه همه سير شدند‪ .‬مىافزايد‪ :‬و كاسه‬
‫همانطورى كه بود‪ ،‬باقى ماند‪ .‬مىگويد‪ :‬و بقيه آن براى همه همسايگان كفايت نمود‪ ،‬و‬
‫خداوند در آن بركت و خير زياد گردانيد‪ .‬اين چنين در تفسير ابن كثير (‪ )360/1‬آمده‬
‫است‪.‬‬
‫و در باب دعوت به سوى خدا و پيامبرش حديث على ‪) (163/1‬در دعوت پيامبر ص‬
‫از بنى هاشم گذشت‪ :‬و آنان در حدود چهل تن بودند‪ ،‬و براى شان يك «مد» طعام‬
‫تقديم نمود‪ ،‬و آنان خوردند تا كه سير شدند‪ ،‬و آن را چنانكه بود ترك نمودند‪ ،‬و در يك‬
‫كاسه بزرگ براى شان آب داد‪ ،‬و آن را نوشيدند تا كه سيراب گرديدند‪ ،‬و آن را‬
‫چنانكه بود‪ ،‬ترك كردند‪ .‬و اين عمل را سه روز پى در پى انجام دادند‪،‬و بعد از آن‬
‫ايشان را به سوى خداوند دعوت نمود‪ .‬و در باب تحمل سختىها بعضى قصههاى‬
‫اصحاب صفه (‪ )71/2‬در حديث ابوهريره و غير وى گذشت‪ .‬و بعضى قصههاى‬
‫شان در مهمانى مهمانان‪ ،‬و بركت و رحمتى كه در ضيافت ابوطلحه و ضيافت ابوبكر‬
‫َ‬
‫(رضىالل ّه عنهما) ظاهر گرديد‪ ،‬و در باب انفاق (‪ )223/3 230‬گذشت‪ .‬و در نكاح‬
‫َ‬
‫زينب (رضىالل ّه عنها) (‪ )432/4‬بركتى كه در وليمه وى ظاهر گرديد نيز گذشت‪.‬‬

‫بركت در غله جات و ميوه جات بركت در روغن و جو در قصه امشريك‬


‫بيهقى از ابوهريره روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬زنى بود از دوس‪ ،‬كه به وى ام شريك‬
‫َ‬
‫(رضىالل ّه عنها) گفته مىشد‪ .‬وى در رمضان اسلم آورد‪ ...‬و حديث را در هجرت وى‬
‫متذكر شده است‪ ،‬و مصاحبت آن يهودى را با وى ذكر نموده‪ ،‬كه وى تشنه شد‪ ،‬و آن‬
‫يهودى از آب دادن وى ابا ورزيد‪ ،‬مگر در صورتى كه يهودى شود‪ .‬آن گاه وى خواب‬
‫نمود‪ ،‬و در خواب كسى را ديد كه برايش آب مىدهد‪ ،‬و از خواب در حالى برخاست كه‬
‫سيراب بود‪ .‬هنگامى كه نزد رسول خدا ص آمد‪ ،‬قصه را برايش بازگو نمود‪ ،‬و رسول‬
‫خدا ص وى را براى خود خواستگارى نمود‪ ،‬ولى او خود را از آن كمتر ديد و گفت‪:‬‬
‫بلكه مرا در عقد نكاح كسى در آور كه مىخواهى‪ .‬بنابراين او را به نكاح زيد درآورد‪ ،‬و‬
‫برايش سى صاع امر داد و گفت‪« :‬بخوريد و اندازه نكنيد»‪ ،‬و همراهش مشكى از‬
‫روغن بود‪ ،‬كه آن را براى رسول خدا ص هديه آورده بود‪ .‬كنيزش را امر نمود‪ ،‬كه‬
‫آنرا براى رسول خدا ببرد‪[ ،‬كنيز آن را برد] و خالى گرديد‪ ،‬و رسول خدا امرش نمود‪،‬‬
‫‪ 1‬يعنى مريم عليهاالسلم‪ .‬م‪.‬‬

‫‪182‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫كه وقتى آن را پس برد‪ ،‬آويزانش نمايد‪ ،‬سرش را نبندد‪ .‬آن گاه امشريك داخل‬
‫گرديد‪ ،‬و آن را پريافت‪ ،‬براى كنيز گفت‪ :‬آيا تو را دستور ندادم‪ ،‬كه آن را براى رسول‬
‫خدا ببر؟ پاسخ داد‪ :‬چنان نمودم‪ ،‬آنان آن را براى پيامبر خدا ص يادآور شدند‪ ،‬وى‬
‫دستورشان داد‪ ،‬كه سر آن را نبندند‪ ،‬و آن همانطور بود تا اين كه امشريك سرش را‬
‫بست‪ ،‬و بعد از آن جو را اندازه نمودند‪ ،‬و آن را سى صاع يافتند و هيچ چيزى از آن‬
‫كم نشده بود‪ .‬اين چنين در البدايه (‪ )104/6‬آمده است‪.‬‬
‫و نزد ابن سعد (‪ )157/8‬از يحيى بن سعيد روايت است كه گفت‪ :‬ام شريك دوسى‬
‫َ‬
‫(رضىالل ّه عنها) هجرت نمود‪ ،‬و در راه با يك يهودى همراه گرديد‪ ،‬وى روزهدار شام‬
‫نمود‪ ،‬و يهودى براى همسرش گفت‪ :‬اگر برايش آب دادى‪ ،‬چنين و چنان خواهم نمود‪،‬‬
‫و ام شريك همانطور خوابيد‪ ،‬تا اين كه در آخر شب بر سينهاش دلو آب و توشه دانى‬
‫را گذاشته شده يافت‪ ،‬و نوشيد و بعد از آن‪ ،‬آنان را در تاريكى بيدار نمود‪ ،‬تا حركت‬
‫كنند‪ .‬يهودى گفت‪ :‬به خدا سوگند‪ ،‬من صداى زنى را مىشنوم كه نوشيد‪ ،‬گفت‪ :‬به خدا‬
‫سوگند‪ ،‬برايم آب نداده است‪ .‬مىگويد‪ :‬و او مشكى از روغن داشت‪ ...‬و قصه بركت‬
‫در روغن را متذكر شده است‪.‬‬

‫بركت در نيم وسق جوى كه پيامبر ص براى مردى اعطاء نموده بود‬
‫احمد از جابر از پيامبر ص روايت نموده كه‪ :‬مردى نزدش آمد‪ ،‬و از وى طعام‬
‫خواست‪ .‬پيامبر ص برايش نيم وسق جو داد‪ ،‬و آن مرد و همسرش و خادم شان از‬
‫آن مىخوردند‪ ،‬تا اين كه اندازهاش كردند‪ .‬رسول خدا ص گفت‪« :‬اگر آن را اندازه‬
‫نمىنموديد‪ ،‬از آن مىخورديد‪ ،‬و آن براى تان همينطور باقى مىماند»‪ .‬مسلم هم اين را‬
‫از جابر‪ ،‬چنانكه در البدايه (‪ )104/6‬آمده‪ ،‬روايت كرده است‪.‬‬

‫بركت در جوى كه پيامبر ص براى نوفل بن حارث داده بود‬


‫حاكم (‪ )246/3‬از نوفل بن حارث بن عبدالمطلب روايت نموده كه‪ :‬وى از رسول‬
‫خدا ص در ازدواج خود كمك خواست‪ .‬پيامبر ص زنى را به نكاحش درآورد‪ ،‬وى چيزى‬
‫جستجو نمود‪ ،‬ولى نيافت‪ ،‬آن گاه رسول خدا ص زرهاش را به دست ابورافع و‬
‫َ‬
‫ابوايوب (رضىالل ّه عنهما) روان نمود‪ ،‬و آن را به سى صاع جو نزد يك يهودى گرو‬
‫گذاشتند‪ ،‬و پيامبر ص آن را براى من داد‪ ،‬و نيم سال از آن خوردم‪ .‬بعد از آن‪ ،‬آن را‬
‫اندازه نموديم‪ .‬و آن را چنان يافتيم كه داخلش نموده بوديم‪ ،‬نوفل گفت‪ :‬من اين را‬
‫براى رسول خدا ص يادآور شدم‪ .‬گفت‪« :‬اگر اندازهاش نمىنمودى‪ ،‬از آن تا اينكه‬
‫زنده مىبودى مىخوردى»‪ .‬بيهقى اين را از نوفل بن حارث‪ ،‬چنانكه در البدايه (‪)119/6‬‬
‫آمده‪ ،‬به مانند آن روايت كرده است‪.‬‬

‫بركت در يك رف جوى كه بعد از وفات پيامبر ص نزد عايشه باقى مانده بود‬
‫َ‬
‫بخارى‪ ،‬مسلم و ترمذى از عايشه (رضىالل ّه عنها) روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬رسول‬
‫خدا ص وفات نمود‪ ،‬و نزدم چيزى نبود‪ ،‬كه صاحب جگرى بخورد‪ ،‬مگر اندازهاى از جو‬
‫كه در يك رف طاقچه مربوط من بود‪ ،‬و از آن خوردم حتى كه برايم مدت طولنى‬
‫دوام آورد‪ ،‬آن گاه اندازهاش نمودم و تمام گرديد‪ .‬اين چنين در الترغيب (‪)165/5‬‬
‫آمده است‪.‬‬

‫بركت در خرمايى كه پدر جابر گذاشته بود به سبب دعاى پيامبر ص‬

‫‪183‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫بخارى در دلئل النبوه‪ 1‬از جابر روايت نموده كه‪ :‬پدرش در حالى وفات نمود كه‬
‫دين دار بود‪[ ،‬مى گويد]‪ :‬نزد پيامبر ص آمدم و گفتم‪ :‬پدرم بر خود دين گذاشته‪ ،‬و نزد‬
‫من چيزى نيست‪ ،‬مگر آنچه درختان خرمايش حاصل مىدهد‪ ،‬و حاصل آنان چندين‬
‫سال دين وى را تمام كرده نمىتواند‪ .‬وى با من روان گرديد‪ ،‬تا قرض داران برايم‬
‫فحش نگويند‪ .‬آن گاه اطراف خرمنى از خرمنهاى خرما گشت زد‪ ،‬و دعا نمود‪ ،‬و باز‬
‫بر ديگرش‪ .‬بعد بر آن نشست و گفت‪« :‬بكشيدش»‪ ،‬آن گاه آنچه حق آنان بود‪ ،‬براى‬
‫شان اعطاء نمود‪ ،‬و مثل آنچه براى شان داد باقى ماند‪ .‬اين چنين در البدايه (‬
‫‪ )116/6‬آمده است‪ .‬و ابن سعد (‪ )563/3‬از جابر مانند اين را روايت كرده است‪ .‬و‬
‫ابونعيم اين را در الدلئل (ص ‪ )156‬از وى طولنىتر روايت نموده‪ .‬و در روايت وى‬
‫آمده‪ :‬و بر آن نشست و گفت‪ :‬يارانت را صدا كن‪ ،‬و تا آن وقت پيمانه مىنمود‪ ،‬كه‬
‫خداوند عزوجل امانت پدرم را ادا نمود‪ ،‬و من به خدا سوگند‪ ،‬بر اين راضى بودم‪ ،‬كه‬
‫خداوند عزوجل امانت پدرم را ادا كند‪ ،‬و من خرمايى را به خواهرانم برنگردانم‪ ،‬ولى‬
‫خداوند عزوجل همه خرمنها را سالم نگه داشت‪ ،‬حتى كه من به سوى همان خرمنى‬
‫كه رسول خدا ص بر آن بود‪ ،‬نگاه مىنمودم‪ ،‬و انگار كه از آن يك خرما هم كم نشده‬
‫باشد‪.‬‬

‫بركت در خرما در حفر خندق‬


‫ابونعيم در الدلئل (ص ‪ )180‬از سعيدبن ميناء روايت نموده كه‪ :‬دختر بشيربن سعد‬
‫َ‬
‫خواهر نعمان بن بشير گفت‪ :‬مرا عمره دختر رواحه (رضىالل ّه عنها) طلب نمود‪ ،‬و به‬
‫پرى هر دو دستش در جامهام برايم خرما داد و گفت‪ :‬اى دخترم‪ ،‬نزد پدرت و مامايت‬
‫َ‬
‫(دايى) عبدالل ّه بن رواحه برو و غذاى چاشت شان را برسان‪ .‬مىگويد‪ :‬من آن را‬
‫گرفتم‪ ،‬و به راه افتادم‪ ،‬و ‪ -‬در حالى كه پدر و مامايم را جستجو مىكردم ‪ -‬از نزد‬
‫رسول خدا ص عبور نمودم‪ ،‬گفت‪« :‬اى دخترم‪ ،‬بيا‪ ،‬همراهت چيست؟» گفتم‪ :‬اى‬
‫رسول خدا‪ ،‬اين خرمايى است كه مادرم آن را براى پدرم بشيربن سعد و مامايم‬
‫َ‬
‫عبدالل ّه بن رواحه روان نموده‪ ،‬كه به آن غذاى چاشت خود را بخورند‪ ،‬گفت‪« :‬بياور‬
‫آن را»‪ ،‬من آن را در كف هر دو دست پيامبر ص ريختم‪ ،‬و آن را هم پر ننمود‪ ،‬بعد از‬
‫آن امر نمود‪ ،‬و لباسى هموار گرديد‪ ،‬و خرما را بر آن ريخت‪ ،‬و روى لباس پراكنده‬
‫گرديد‪ .‬بعد از آن به شخصى كه نزدش بود گفت‪« :‬اهل خندق را صدا كن‪ ،‬كه براى‬
‫غذاى چاشت (ظهر) بيايند»‪ ،‬و اهل خندق بر آن جمع گرديدند‪ ،‬و به خوردن آن‬
‫پرداختند و آن زياد شده مىرفت‪ ،‬حتى كه اهل خندق هم سير شدند‪ ،‬و خرما از‬
‫اطراف جامه مىافتاد‪ ،‬اين را در البدايه (‪ )116/6‬از ابن اسحاق از سعيد به مانند آن‬
‫روايت نموده است‪ ،‬مگر اين كه در آن آمده‪ :‬بعد از آن دستور داد‪ ،‬و جامهاى برايش‬
‫هموار گرديد‪ ،‬و خرما را طلب نمود و بالى جامه انداخت‪.‬‬

‫بركت در هفت خرما در غزوه تبوك‬


‫ابن عساكر از عرباض روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬در اقامت و سفر ملزم دروازه‬
‫رسول خدا ص مىبودم‪ .‬شبى در حالى كه در تبوك بودم براى كارى ديديم‪ - 2‬يا رفتيم ‪-‬‬
‫‪ ،‬و به سوى رسول خدا ص برگشتيم‪ ،‬و دريافتيم كه وى و كسانى كه نزد وى اند نان‬

‫‪ 1‬اين حديث را امام بخارى در صحيح خود در كتاب المناقب‪« ،‬باب علمات النبوه في السلم» نيز‬
‫روايت نموده است‪.‬‬
‫‪ 2‬اين چنين در اصل و البدايه آمده‪ ،‬و ممكن اين تصحيف از «بيرون شديم» باشد كه در اصل عربى‬
‫چنين اند‪« :‬راينا» و احتمال تصحيف از «خرجنا» است‪.‬‬

‫‪184‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫شب را خوردهاند‪ .‬گفت‪« :‬از ابتداى شب تا حال كجا بودى؟» برايش خبر دادم‪ ،‬آن‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫گاه جهال بن سراقه و عبدالل ّه بن مغفل مزنى (رضىالل ّه عنهما) نيز پديدار گشتند‪ ،‬و‬
‫َ‬
‫ما سه تن همه مان گرسنه بوديم‪ .‬رسول خدا ص داخل خانه ام سلمه (رضىالل ّه عنها)‬
‫گرديد‪ ،‬و چيزى طلب نمود كه بخوريم‪ ،‬ولى نيافت‪ .‬آن گاه بلل را صدا نمود‪« :‬آيا‬
‫چيزى هست؟» آن گاه كيسهها را گرفت و زد‪ ،‬و هفت خرما جمع گرديد‪ ،‬و آنها را در‬
‫كاسهاى گذاشت‪ ،‬و رسول خدا ص دست خود را بر آنان گذاشت و نام خداوند را‬
‫گرفت و گفت‪« :‬بخوريد به نام خدا»‪ ،‬ما خورديم‪ ،‬و پنجاه و چهار خرما را حساب‬
‫نمودم‪ ،‬همهاش را حساب مىكردم‪ ،‬و هسته هايش در دست ديگرم بود‪،‬و دو همراهم‬
‫عين عمل مرا انجام مىدادند‪ ،‬و هر يكى از آنان پنجاه خرما خوردند و ما دستهاى مان‬
‫را برداشتيم‪ ،‬و متوجه شديم كه همان هفت خرما‪ ،‬چنان كه بودند هستند‪ ،‬گفت‪« :‬اى‬
‫بلل‪ ،‬اينها را در توشه دانت بردار»‪ ،‬وقتى فردا شد‪ ،‬باز آنها را در كاسه گذاشت و‬
‫گفت‪« :‬بخوريد به نام خداوند»‪ ،‬خورديم تا اين كه سير شديم ‪ -‬و ما ده تن بوديم ‪ -‬باز‬
‫دستهاى مان را برداشتيم و آنها به همان شكل قبلى شان هفت خرما بودند‪ ،‬گفت‪:‬‬
‫«اگر من از پروردگارم عزوجل حياء نمىكردم‪ ،‬تا برگشتن همه مان به سوى مدينه از‬
‫اين خرما مىخورديم»‪ ،‬و هنگامى به مدينه عودت نمود‪ ،‬بچهاى از اهل مدينه ظاهر‬
‫شد‪ ،‬و او آنها را براى آن بچه داد و او به جويدن شان پرداخت‪ .‬اين چنين در البدايه (‬
‫‪ )118/6‬آمده است‪.‬‬

‫بركت در توشه دان خرمايى كه پيامبر ص براى ابوهريره داده بود‬


‫بيهقى از ابوهريره روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬در اسلم سه مصيبت برايم رسيد‪ ،‬كه‬
‫مثل آنها برايم ديگر نرسيده است‪ :‬وفات پيامبر خدا ص كه من يارش بودم‪ ،‬كشته‬
‫شدن عثمان و از دست دادن توشه دان‪ :‬گفتند‪ :‬اى ابوهريره توشه دان چيست؟‬
‫گفت‪ :‬در يك سفر با رسول خدا ص بوديم‪ ،‬گفت‪« :‬اى ابوهريره‪ ،‬آيا همراهت چيزى‬
‫هست؟» مىگويد‪ :‬گفتم‪ :‬خرما در توشه دان هست‪ ،‬گفت‪« :‬آن را بياور»‪ ،‬من‬
‫خرماهايى را بيرون كردم و آوردم‪ ،‬مىگويد‪ :‬بر آن دست كشيد و در آن دعا نمود‪،‬‬
‫سپس گفت‪« :‬ده تن را صدا كن»‪ ،‬و من ده تن را صدا نمودم‪ ،‬آنان خوردند‪ ،‬تا كه‬
‫سير شدند‪ .‬باز همينطور نمودم‪ ،‬تا اين كه همه ارتش خوردند‪ ،‬و خرمايى با من در‬
‫توشه دان باقى ماند‪ .‬گفت‪« :‬اى ابوهريره‪ ،‬وقتى خواستى از آن چيزى را بگيرى‪،‬‬
‫دستت را در آن داخل كن‪ ،‬و واژگونش مسازد»‪ ،‬مىگويد‪ :‬در زندگى پيامبر ص از آن‬
‫خوردم‪ ،‬و در همه زندگى ابوبكر از آن خوردم‪ ،‬و در زندگى عمر هم از آن‬
‫خوردم‪ ،‬و ردر همه زندگى عثمان هم از آن خوردم‪ ،‬هنگامى كه عثمان به قتل‬
‫رسيد‪ ،‬آنچه در دستم بود غارت گرديد‪ ،‬و توشه دان هم غارت شد‪ ،‬آيا برايت خبر‬
‫ندهم‪ ،‬كه چقدر از آن خوردم؟ از آن‪ ،‬بيشتر از دو صد وسق خرما خوردم‪ .‬اين چنين‬
‫در البدايه (‪ )117/6‬آمده است‪ .‬و ابونعيم اين را در الدلئل (ص ‪ )155‬از ابوهريره به‬
‫مثل آن روايت نموده‪ ،‬و احمد و ترمذى از وى به اختصار به معناى آن روايت‬
‫كردهاند‪.‬‬

‫بركت در ميوههاى انس به فضل دعاى پيامبر ص‬


‫ابن سعد (‪ )19/7‬از انس بن مالك روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬مادرم مرا نزد رسول‬
‫خدا ص برد و گفت‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬اين خادم تو است‪ ،‬برايش به خداوند دعا كن‪.‬‬
‫گفت‪« :‬بار خدايا‪ ،‬مال و فرزندانش را زياد كن‪ ،‬عمرش را طولنى ساز‪ ،‬و گناهش را‬
‫ببخش»‪ ،‬انس مىگويد‪ :‬من از پشت خودم دو كم صد تن را دفن نمودم ‪ -‬يا گفت‪ :‬يك‬

‫‪185‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫صد و دو تن را ‪ ، -‬و ميوهام در يك سال دو بار بر مىگرفت‪ ،‬و عمرم چنان دراز‬
‫گرديد‪ ،‬كه حتى از زندگى خسته شدهام‪ ،‬و قبول شدن بخش چهارم دعا را نيز‬
‫‪1‬‬
‫آرزومندم‬
‫نزد ابونعيم‪ ،‬چنانكه در الكنز (‪ )9/7‬آمده‪ ،‬از وى روايت است كه گفت‪ :‬ام سليم‬
‫َ‬
‫(رضىالل ّه عنها) گفت‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬براى انس دعا كن‪ ،‬گفت‪« :‬بار خدايا‪ ،‬مال و‬
‫فرزندانش را زياد كن‪ ،‬و در آن برايش بركت بده»‪ ،‬من از پشت خودم‪ ،‬بدون پسران‬
‫فرزندانم‪ ،‬يك صدوبيست و پنج تن را دفن نمودهام‪ ،‬و زمينم در يك سال دو بار ميوه‬
‫مىدهد‪ ،‬و در شهر غير از آن ديگر زمينى نيست كه دو بار ميوه بدهد‪.‬‬

‫بركت در شير و روغن بركت در روغن ام مالك بهزى انصارى‬


‫َ‬
‫احمد از جابر روايت نموده كه‪ :‬ام مالك بهزى (رضىالل ّه عنها) در يك مشك خود براى‬
‫پيامبر ص روغن اهداء مىنمود‪ ،‬در حالى كه پسرانش از وى نانخورش طلب مىكردند‪،‬‬
‫و نزدش چيزى نبود‪ .‬به سوى همان مشكى روى آورد‪ ،‬كه در آن براى پيامبر ص‬
‫روغن اهدا مىنمود‪ ،‬و در آن روغن يافت‪ ،‬و روغن آن براى نانخورش فرزندانش تا‬
‫وقتى دوام نمود‪ ،‬كه وى آن را فشرد‪ .‬آن گاه نزد پيامبر ص آمد‪ ،‬رسول خدا ص‬
‫فرمود‪« :‬آيا فشردى اش؟» گفت‪ :‬آرى‪ ،‬فرمود‪« :‬اگر آن را ترك مىنمودى‪ ،‬براى‬
‫هميشه همانطور برايت دوام مىنمود»‪ .‬اين چنين در البدايه (‪ )104/6‬آمده است‪.‬‬
‫َ‬
‫و نزد طبرانى از ام مالك انصارى (رضىالل ّه عنها) روايت است كه‪ :‬وى مشك روغنى‬
‫را براى رسول خدا ص آورد‪ ،‬رسول خدا ص بلل را دستور داد‪ ،‬و او آن را فشرد‪ ،‬و‬
‫بعد آن مشك را براى آن زن رد نمود‪ .‬وى برگشت و ناگهان دريافت كه مشك پر‬
‫است‪ ،‬آن گاه نزد پيامبر ص آمد و گفت‪ :‬درباره من چيزى نازل شده است اى رسول‬
‫خدا؟‪ 2‬گفت‪« :‬و آن چيست اى ام مالك؟» گفت‪ :‬چرا هديهام را رد نمودهاى؟ آنگاه‬
‫بلل را طلب نمود‪ ،‬و از موضوع پرسيد‪ ،‬گفت‪ :‬سوگند به ذاتى كه تو را به حق مبعوث‬
‫نموده‪ ،‬من آن را فشردم‪ ،‬حتى كه حيا نمودم‪ .‬رسول خدا ص فرمود‪« :‬مبارك بادا‬
‫برايت اى ام مالك‪ ،‬خداوند ثواب آن را به عجله اعطا نموده است»‪ ،‬بعد از آن برايش‬
‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫آموزانيد كه در عقب هر نماز‪ ،‬ده بار سبحانالل ّه‪ ،‬ده بار الحمدلل ّه و ده بارالل ّه اكبر‬
‫بگويد‪ .‬هيثمى (‪ )309/8‬مىگويد‪ :‬در آن راوى است‪ ،‬كه از وى نام برده نشده است‪ ،‬و‬
‫عطاء بن سائب مختلط گرديده‪ ،‬و بقيه رجال آن رجال صحيح اند‪ .‬و ابونعيم در‬
‫الدلئل (ص ‪ )204‬از ام مالك انصارى مانند آن را روايت كرده است‪ .‬و ابن ابى‬
‫عاصم در الوحدان از ام مالك انصارى‪ ،‬مانند آن را روايت نموده‪ ،‬چنانكه در الصابه (‬
‫‪ )494/4‬آمده است‪ .‬و مسلم از جابر اين را روايت نموده‪ ،‬كهام مالك انصارى‪ ...‬و به‬
‫معناى آنچه را احمد روايت نموده ‪ -‬چنانكه در الصابه (‪ )494/4‬آمده ‪ -‬متذكر شده‬
‫است‪.‬‬

‫بركت در روغن ام اوس بهزى‬


‫طبرانى‪ ،‬ابن منده و ابن سكن از ام اوس بهزى روايت نمودهاند كه‪ :‬وى براى خود‬
‫روغن درست نمود‪،‬و آن را در مشكى انداخت‪ ،‬و باز براى پيامبر ص اهدايش نمود‪،‬‬
‫پيامبر ص آن را قبول كرد‪ ،‬و آنچه را در آن بود گرفت‪ ،‬و برايش به بركت دعا نمود‪ ،‬و‬
‫مشك را برايش برگردانيد‪ .‬وى آن را پر از روغن ديد‪ ،‬و گمان نمود‪ ،‬كه پيامبر ص‬

‫‪ 1‬مغفرت گناه را‪.‬‬


‫‪ 2‬ام مالك ترسيده است‪ ،‬كه ممكن درباره وى قرآن نازل شده‪ ،‬و او را به نفاق توصيف نموده‪ ،‬كه‬
‫پيامبر ص روغنش را برگردانيده است‪.‬‬

‫‪186‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫قبولش نكرده است‪ .‬آن گاه در حالى آمد‪ ،‬كه گريه مىكرد‪ .‬رسول خدا ص گفت‪:‬‬
‫«قصه را برايش خبر دهيد»‪ ،‬و آن زن در بقيه عمر پيامبر ص از آن روغن استفاده‬
‫نمود‪ ،‬و هم چنان در وليت ابوبكر‪ ،‬وليت عمر و وليت عثمان (رضی الله عنهم)‪ ،‬و تا‬
‫َ‬
‫وقتى آنچه در ميان على و معاويه (رضىالل ّه عنهما) اتفاق افتاد‪ ،‬نيز از آن استفاده‬
‫كرد‪ .‬اين چنين در الصابه (‪ )431/4‬آمده است‪ .‬هيثمى (‪ )310/8‬مىگويد‪ :‬اين را‬
‫طبرانى روايت نموده‪ ،‬و در آن عصمه بن سليمان آمده‪ ،‬و من نشناختمش‪ ،‬و بقيه‬
‫رجال آن ثقه دانسته شدهاند‪ .‬و بيهقى اين را از وى به اسناد ديگرى به معناى آن‪ ،،‬و‬
‫طولنىتر از آن‪ ،‬چنانكه در البدايه (‪ )104/6‬آمده‪ ،‬روايت كرده است‪.‬‬

‫بركت در روغن ام سليم‬


‫ابويعلى از انس از مادرش روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬وى گوسفندى داشت‪ ،‬و از‬
‫‪1‬‬
‫روغن آن در مشكى جمع نمود‪ ،‬آن مشك پر شد‪ .‬بعد از آن‪ ،‬آن را به دست ربيبه‬
‫روان نمود‪ ،‬و گفت‪ :‬اى ربيبه‪ ،‬اين مشك روغن را براى رسول خدا ص ببر‪ ،‬تا از آن به‬
‫عنوان نانخورش استفاده نمايد‪ .‬ربيبه آن را برد تا اين كه نزد رسول خدا ص آمد و‬
‫گفت‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬اين مشك روغن است‪ ،‬كه ام سليم آن را برايت روان كرده‬
‫است‪ .‬گفت‪« :‬مشكش را برايش خالى كنيد»‪ ،‬مشك خالى گرديد‪ ،‬و برايش مسترد‬
‫شد‪ ،‬ربيبه با مشك به راه افتاد‪ ،‬و در حالى آ مد كه ام سليم در خانه نبود‪ ،‬او آن را‬
‫بر ميخى آويزان نمود‪ .‬بعد از آن ام سليم آمد‪ ،‬و مشك را ديد كه پر است و از آن‬
‫روغن مىچكد‪ .‬ام سليم گفت‪ :‬ربيبه آيا تو را دستور ندادم‪ ،‬كه اين را براى رسول خدا‬
‫ص ببر؟ گفت‪ :‬اين كار را انجام دادم‪ .‬اگر تصديقم نمىكنى‪ ،‬برو و رسول خدا ص را‬
‫بپرس‪ .‬پس وى با ربيبه به راه افتاد و گفت‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬من به دست وى برايت‬
‫مشكى روان نمودم‪ ،‬كه در آن روغن بود‪ .‬گفت‪« :‬چنين نموده است‪ ،‬آمده بود»‪،‬‬
‫گفت‪ :‬سوگند به ذاتى كه تو را به حق و دين حق روان نموده است‪ ،‬آن مشك پر از‬
‫روغن است‪ ،‬و روغن مىچكاند‪ .‬مىگويد‪ :‬رسول خدا ص برايش گفت‪« :‬اى ام سليم‪،‬‬
‫آيا تعجب مىكنى‪ ،‬كه خداوند تو را طعام داده باشد‪ ،‬چنانكه تو نبى وى را طعام‬
‫دادهاى؟! بخور و طعام بده»‪ ،‬مىگويد‪ :‬به خانه آمدم‪ ،‬و آن را در يك كاسه بزرگ مان‬
‫و اين و آن تقسيم نمودم‪ 2،‬و در آن مقدارى را باقى گذاشتم‪ ،‬كه يك ماه يا دو ماه از‬
‫آن به عنوان نان خورش استفاده نموديم‪ .‬اين چنين در البدايه (‪ )103/6‬آمده است‪.‬‬
‫و هيثمى (‪ )309/8‬مىگويد‪ :‬اين را ابويعلى و طبرانى روايت نمودهاند‪ ،‬مگر اين كه‬
‫وى گفته است‪ :‬زينب‪ ،‬در بدل ربيبه‪ .‬و در اسناد آن دو محمدبن زياد برجمى آمده‪ .‬وى‬
‫همان شكرى مىباشد‪ ،‬و وى دروغگوست‪ .‬و اين را ابونعيم در الدلئل (ص ‪ )204‬از‬
‫انس بن مالك از مادرش ام سليم روايت نموده‪ ،‬و مانند آن را متذكر شده است‪ ،‬و‬
‫در روايت وى هم چنان به عوض ربيبه زينب آمده است‪ .‬حافظ در الصابه (‪)320/4‬‬
‫در حالى كه اين را به طبرانى نسبت داده‪ ،‬مىگويد‪ :‬در حفظ من اين است كه‪ :‬قولش‬
‫زينب‪ ،‬تصحيف است‪ ،‬و درست ربيبه است‪ ،‬و بايد همين نوشته شود‪.‬‬

‫بركت در روغن ام شريك‬


‫َّ‬
‫ابن سعد (‪ )157/8‬از ام شريك (رضىالله عنها) روايت نموده كه‪ :‬نزد وى مشكى بود‬
‫كه در آن براى رسول خدا ص روغن اهداء مىنمود‪ .‬مىگويد‪ :‬روزى اطفالش از وى‬
‫َ‬
‫‪ 1‬وى خادم ام سليم (رضىالل ّه عنها) است‪ .‬م‪.‬‬
‫‪ 2‬هدف از اين و آن‪ ،‬ظرفهاى ديگرى غير از كاسه بزرگى است‪ ،‬كه او روغن را در آنها تقسيم نموده‬
‫است‪ .‬م‪.‬‬

‫‪187‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫روغن خواستند‪ ،‬و روغن نبود‪ .‬وى به سوى همان مشك برخاست تا ببيند‪ ،‬ناگهان‬
‫متوجه شد كه از آن روغن مىرود‪ .‬مىگويد‪ :‬آن گاه براى شان از آن روغن ريخت‪ ،‬و تا‬
‫مدتى از آن خوردند‪ .‬بعد از آن رفت كه ببيند چقدر باقى مانده است‪ ،‬و همهاش را‬
‫ريخت‪ ،‬به اين صورت روغن آن تمام گرديد‪ .‬بعد از آن نزد رسول خدا ص آمد‪ ،‬و‬
‫پيامبر ص برايش گفت‪« :‬آيا ريختى آن را؟ اگر آن را نمىريختى تا زمانى برايت دوام‬
‫مىنمود»‪.‬‬
‫و نزد وى هم چنان به نقل از يحيى بن سعيد آمده‪ ،‬كه گفت‪ :‬وى مشك روغنى‬
‫داشت‪ ،‬كه هر كسى نزدش مىآمد‪ ،‬آن را برايش عاريت مىداد‪ .‬مردى آن را قيمت‬
‫نمود‪ ،‬گفت‪ :‬در آن شيره انگور نيست‪ ،‬و دميدش‪ ،‬و در آفتاب آويزانش نمود‪ .‬ناگهان‬
‫متوجه گرديد كه از روغن پر شده است‪ .‬مىگويد‪ :‬گفته مىشد‪ :‬و از نشانههاى خداوند‪،‬‬
‫مشك ام شريك است‪ .‬و بعضى طريق حديث ام شريك در ماقبل گذشت‪.‬‬

‫بركت در روغن حمزه بن عمرو اسلمى‬


‫طبرانى از حمزه بن عمرو روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬طعام ياران رسول خدا ص بالى‬
‫اصحابش نوبت بود‪ .‬يك شب اين به دوش مىگرفت ويك شب ديگرى‪ .‬مىگويد‪ :‬شبى‬
‫نوبت من فرارسيد‪ ،‬و طعام اصحاب رسول خدا ص را ساختم‪ ،‬و مشك روغن را‬
‫گذاشتم و سرش را نبستم‪ ،‬و طعام را براى وى بردم‪ .‬مشك تكان خورد‪ ،‬و آنچه‬
‫داخلش بود ريخت‪ .‬گفتم‪ :‬آيا طعام رسول خدا ص از دست من مىريزد؟ رسول خدا‬
‫ص گفت‪« :‬نزديك شو»‪ ،‬گفتم‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬نمىتوانم‪ ،‬و دوباره به جايم برگشتم‪.‬‬
‫ناگهان متوجه شدم كه مشك روغن قب‪ ،‬قب‪ 1‬مىكند‪ .‬گفتم‪ :‬باز ايست‪ ،‬ريخته است‪،‬‬
‫چيزى در آن اضافه مانده بود‪ .‬آمدم تا ببينمش‪ ،‬و آن را دريافتم كه تا سينه هايش پر‬
‫شده است‪ ،‬آن گاه گرفتمش و نزد رسول خدا ص آمدم و خبرش دادم‪ .‬گفت‪« :‬اگر‬
‫تو آن را مىگذاشتى‪ ،‬تا دهنش پر مىشد‪ ،‬و بعد از آن سرش بسته مىگرديد»‪ .‬هيثمى (‬
‫‪ )310/8‬مىگويد‪ :‬اين را طبرانى روايت كرده است‪ ،‬و طريقى براى آن در غزوه تبوك‬
‫گذشت‪ ،‬كه در آن آمده‪« :‬اگر مىگذاشتى آن را‪ ،‬درهاى از روغن جارى مىشد»‪ .‬و‬
‫رجال طريقى كه اين جاست ثقه دانسته شدهاند‪.‬‬
‫و ابونعيم اين را در الدلئل (ص ‪ )155‬از ابوبكربن حمزه بن عمرو اسلمى از پدرش‬
‫از جدش روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬رسول خدا ص به غزوه تبوك بيرون گرديد‪،‬و من در‬
‫آن سفر مسؤول مشك روغن بودم‪ .‬به سوى مشك روغن نگاه نمودم‪ ،‬كه آنچه در آن‬
‫است كم شده است‪ .‬براى پيامبر ص طعامى آماده نمودم‪ ،‬و مشك رادر آفتاب‬
‫گذاشتم و خواب شدم‪ ،‬و از صداى ريختن روغن مشك بيدار گرديدم‪ .‬برخاستم سر‬
‫آن را با دست هايم گرفتم‪ :‬رسول خدا ص ‪ -‬مرا كه ديده بود ‪ -‬گفت‪« :‬اگر مىگذاشتى‬
‫آن را در دره روغن جارى مىگرديد»‪.‬‬

‫بركت در گوسفند خباب بن ارت به سبب دوشيدن پيامبر ص‬


‫ابن سعد (‪ )291/8‬از دختر خباب بن ارت روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬پدرم در‬
‫غزوهاى بيرون گرديد‪ ،‬و براى ما جز يك گوسفند چيزى باقى نگذاشت‪ .‬گفت‪ :‬وقتى‬
‫خواستيد بدوشيد‪ ،‬آن را براى اهل صفه بياوريد‪ .‬مىگويد‪ :‬ما آن را برديم‪ ،‬و ديديم كه‬
‫رسول خدا ص نشسته است‪ ،‬و آن را گرفت و پاهايش را در ميان هر دو ساق و‬
‫رانش قرار داد و آن را دوشيد‪ .‬بعد از آن گفت‪« :‬بزرگترين ظرفى را كه نزدتان داريد‬
‫برايم بياوريد»‪ ،‬من رفتم‪ ،‬و جز همان كاسه بزرگى را كه در آن خمير مىنموديم‪ ،‬ديگر‬

‫‪ 1‬حكايت صداى ريختن آب و غيره است‪.‬‬

‫‪188‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫چيزى را نيافتم‪ ،‬و آن را برايش آوردم‪ .‬بعد دوشيد تا اين كه پرش نمود‪ ،‬و گفت‪:‬‬
‫«برويد‪ ،‬بنوشيد‪ ،‬و براى همسايگانتان هم بنوشانيد‪ ،‬و وقتى خواستيد بدوشيد‪ ،‬آن را‬
‫نزد من بياوريد»‪ ،‬و ما آن را نزدش مىبرديم‪ ،‬و رسول خدا ص ما را در فراخى قرار‬
‫داد‪ .‬تا اين كه پدرم آمد‪ ،‬و گرفتش‪ ،‬و پاهايش را در ميان هر دو ساق و رانش قرار‬
‫داد‪ ،‬و شيرش به همان حالت قبلىاش برگشت‪ .‬آن گاه مادرم گفت‪ :‬گوسفند ما را‬
‫براىمان فاسد ساختى‪ ،‬پدرم گفت‪ :‬چرا؟ مادرم گفت‪ :‬به پرى اين كاسه بزرگ شير‬
‫مىداد‪ ،‬پدرم گفت‪ :‬كى مىدوشيدش؟ گفت‪ :‬رسول خدا ص‪ .‬پدرم گفت‪ :‬و مرا به وى‬
‫برابر نمودى؟! به خدا سوگند‪ ،‬دستهاى وى خيلى پر بركتتر از من است‪ .‬و حديث‬
‫ابوهريره در زياد شدن شير‪ ،‬در باب تحمل سختىها (‪ )70/2‬گذشت‪ ،‬و حديث على‬
‫در باب دعوت به سوى خداوند تعالى (‪ )163/1‬گذشت‪.‬‬

‫بركت در گوشت بركت در گوشت مسعودبن خالد‬


‫طبرانى از مسعودبن خالد روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬براى رسول خدا ص گوسفندى‬
‫روان نمودم‪ ،‬و بعد از آن دنبال كارى رفتم‪ .‬رسول خدا ص نصف آن را براى شان‬
‫مسترد نموده بود‪ .‬بعد من به سوى ام خناس ‪ -‬همسر وى ‪ -‬برگشتم‪ ،‬و ديدم كه‬
‫نزدش گوشت است‪ .‬گفتم‪ :‬اى ام خناس‪ ،‬اين گوشت چيست؟ گفت‪ :‬دوستت ص اين‬
‫را از گوشتى كه برايش روان نموده بودى‪ ،‬به ما برگردانيده است‪ .‬گفت‪ :‬چرا اين را‬
‫براى عيالت نمىدهى؟ همسرش گفت‪ :‬اين پس خورده شان است‪ ،‬و همه شان‬
‫خوردهاند‪ ،‬و آنان دو گوسفند و سه گوسفند را ذبح مىكردند‪ ،‬و براى شان كفايت‬
‫نمىكرد‪ .‬هيثمى (‪ )310/8‬مىگويد‪ :‬در اين كسانى است كه من آنان را نشناختم‪.‬‬

‫بركت در گوشت خالدبن عبدالعزى‬


‫نزد يعقوب بن سفيان در نسخهاش از خالدبن عبدالعزى روايت است كه‪ :‬وى براى‬
‫رسول خدا ص گوسفندى را ذبح نمود‪ ،‬و عيال خالد زياد بود‪ .‬پيامبر ص و بعضى‬
‫يارانش از آن خوردند‪ ،‬و باقى ماندهاش را براى خالد دادند‪ ،‬آنان نيز خوردند و اضافه‬
‫باقى ماند‪ .‬حسن بن سفيان اين را در مسندش روايت كرده است‪ ،‬و نسائى در‬
‫الكنى‪ ،‬اين را از يعقوب كه به خالد بن عبدالعزى مىرسد به شكل طولنىترى روايت‬
‫كرده است‪ .‬اين چنين در الصابه (‪ )409/1‬آمده است‪.‬‬

‫آمدن روزى از جايى كه گمانش نمىرود‬


‫‪1‬‬

‫آمدن روزى به پيامبر ص از آسمان‬


‫ابن سعد (‪ )428/7‬مىگويد‪ :‬به نقل از اشعث بن شعبه از ارطاه بن منذر از صمره بن‬
‫حبيب از خالد بن اسدبن حبيب از سلمه بن نفيل روايت شده است‪ ،‬كه گفت‪ :‬از‬
‫رسول خدا ص پرسيدم و گفتم‪ :‬آيا از آسمان برايت طعام آورده شده است؟ گفت‪:‬‬
‫«آرى»‪ ،‬گفتم‪ :‬آيا چيزى از آن اضافه ماند؟ گفت‪« :‬آرى»‪ ،‬گفتم‪ :‬به آن چه كرده شد؟‬
‫گفت‪« :‬به سوى آسمان بلند گرديد»‪ .‬مىگويد‪ :‬اين را حاكم (‪ )447/4‬از سلمه بن‬
‫نفيل سكونى ‪ -‬وى از اصحاب پيامبر ص بود ‪ -‬روايت نموده كه مىگفت‪ :‬در حالى كه‬
‫ما نزد پيامبر ص نشسته بوديم‪ ،‬مردى آمد و گفت‪ :‬اى نبى خدا‪ ،‬آيا از آسمان برايت‬
‫طعام آورده شده است؟ گفت‪« :‬در ديگى كه غذا گرم مىشود برايم طعام آورده‬
‫‪ 1‬اين عنوان از محتواى اين آيت گرفته شده است‪ ...( :‬و من يتقاللّه يعل له مرجا‪ .‬و يرزقه من حيث ل يتسب‪)...‬‬
‫(الطلق‪ )2- 3:‬ترجمه‪« :‬و كسى كه از خدا بترسد‪ ،‬برايش گشايشى مىگرداند‪ .‬و برايش از جايى‬
‫رزق مىدهد كه گمان آن را نمىكند»‪.‬‬

‫‪189‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫شد»‪ ،‬گفت‪ :‬آيا از تو چيزى اضافه ماند؟ پاسخ داد‪« :‬آرى»‪ ،‬گفت‪ :‬به آن چه كرده‬
‫شد؟ گفت‪« :‬به آسمان بلند كرده شد‪ ،‬و برايم اشاره مىنمود كه من در ميان شما جز‬
‫مدت اندكى باقى نمىمانم‪ ،‬و شما هم بعد از من اندكى درنگ مىكنيد‪ ،‬بلكه درنگ‬
‫مىكنيد‪ ،‬حتى كه مىگوييد‪ :‬تا چه وقت؟ و بعد از آن به صورت گروههاى پراكنده در‬
‫مىآييد‪ ،‬و بعضى تان برخى ديگر تان را از بين مىبرد‪ ،‬و پيش از قيامت دو مردن‬
‫سخت است‪ ،‬و بعد از آن سالهاى زلزله مىباشد»‪ .‬حاكم مىگويد‪ :‬اين حديث به شرط‬
‫بخارى و مسلم صحيح است‪ ،‬ولى آن دو اين را روايت نكردهاند‪ .‬ذهبى مىگويد‪ :‬اين‬
‫خبر از غريبهاى صحاح است‪ .‬و حافظ در الصابه (‪ )68/2‬در ترجمه سلمه بن نفيل‬
‫مىگويد‪ :‬از وى در نسائى حديثى روايت است‪ ،‬و گفته مىشود‪ :‬غير از آن ديگر حديثى‬
‫از وى روايت نشده است‪ ،‬و آن هم به روايت از ضمره بن حبيب است [كه مىگويد‪]:‬‬
‫از سلمه بن نفيل سكونى شنيدم كه مىگويد‪ :‬نزد پيامبر ص نشسته بوديم‪ ،‬مردى‬
‫گفت‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬از جنت برايت طعام آورده شده است‪ ...‬الحديث‪.‬‬

‫روزى داده شدن اصحاب به يك حيوان بحرى بزرگ بعد از گرسنگى شديد‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫مسلم (‪ )418/2‬از جابربن عبدالل ّه (رضىالل ّه عنهما) در يك حديث طويل روايت‬
‫نموده‪ ،‬و در آن گفته‪ :‬مردم براى رسول خدا ص از گرسنگى شكايت نمودند‪ ،‬گفت‪:‬‬
‫«اميد است خداوند براى تان طعام بدهد»‪ ،‬بعد به ساحل بحر آمديم‪ ،‬و بحر موج زد‪،‬‬
‫و حيوانى را بيرون انداخت‪ ،‬و ما بر يك طرفش آتش برافروختيم پخته نموديم‪ ،‬كباب‬
‫كرديم‪ ،‬خورديم و سير شديم‪ .‬جابر مىگويد‪ :‬من‪ ،‬فلن و فلن ‪ -‬پنج تن را شمرد ‪ -‬در‬
‫استخوان كاسه چشمش داخل شديم‪ ،‬و هيچ كسى ما را نمىديد‪ ،‬تا اين كه خودمان‬
‫بيرون شديم‪ ،‬و قبرغه (دنده) اى از قبرغه هايش را گرفتيم و به شكل مقوس‬
‫ايستادش نموديم‪ ،‬بعد از آن بزرگترين مرد در قافله‪ ،‬بزرگترين شتر و بزرگترين‬
‫پالنى را كه در قافله وجود داشت طلب نموديم‪ ،‬و او بدون اينكه سرش را خم كند از‬
‫زير آن عبور نمود‪.‬‬
‫و مالك (ص ‪ )371‬از جابر روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬رسول خدا ص لشكرى را به‬
‫سوى ساحل فرستاد‪،‬و ابوعبيده بن جراج را بر آنان‪ ،‬كه سه صد تن بودند‪ ،‬امير مقرر‬
‫نمود‪ .‬مىگويد‪ :‬من هم در ميان آنان بودم‪ .‬مىافزايد‪ :‬بيرون گرديديم‪ ،‬و وقتى در‬
‫حصهاى از راه رسيديم‪ ،‬توشه تمام گرديد‪ ،‬و ابوعبيده به جمعآورى توشههاى‬
‫[باقيمانده] ارتش دستور داد‪ ،‬و همه آن جمعآورى گرديد‪ ،‬كه همهاش دو توشه دان‬
‫خرما بود‪ ،‬و او هر روز اندك اندك از آن براى ما مىداد‪ ،‬تا اين كه تمام گرديد‪ ،‬و جز‬
‫يك يك خرما براى ما نمىرسيد‪ .‬گفتم‪ :‬يك خرما چه فايده مىنمود؟ گفت‪ :‬نبودن آن را‬
‫وقتى تمام شد احساس كرديم‪ .‬بعد از آن به ساحل بحر رسيديم‪ ،‬ناگهان ماهى را‬
‫ديديم مانند تپه‪ .‬مىگويد‪ :‬و آن ارتش هجده شب از آن خورد‪ ،‬و بعد از آن ابوعبيده‬
‫دستور داد‪ ،‬و دو قبرغه آن نصب گرديد‪ .‬آن گاه امر نمود و شترى پالن شد‪ ،‬و بعد از‬
‫آن از زير آنان گذشت‪ ،‬و [سرش] به آن صابت نكرد‪ .‬اين را بخارى و مسلم به نقل‬
‫از مالك به مانند آن‪ ،‬چنانكه در البدايه (‪ )276/4‬آمده‪ ،‬روايت كردهاند‪.‬‬
‫و نزد آن دو همچنان از طريق ابن عيينه از عمروبن دينار از جابر روايت است كه‬
‫گفت‪ :‬رسول خدا ص ما را‪ ،‬كه سه صد سوار بوديم‪ ،‬و اميرمان ابوعبيده بود‪ ،‬روان‬
‫نمود‪ ،‬و قافلهاى از قريش را كمين مىزديم‪ .‬در اين راستا به گرسنگى شديدى دچار‬
‫شديم‪ ،‬حتى كه برگهاى افتاده را خورديم‪ ،‬و آن ارتش به همان سبب ارتش برگ‬
‫درخت ناميده شد‪ .‬مىگويد‪ :‬مردى سه شتر را ذبح نمود‪ .‬باز سه شتر ديگر را ذبح كرد‪،‬‬
‫باز سه تاى ديگر را‪ ،‬و ابوعبيده منعش نمود‪ ،‬مىگويد‪ :‬و بحر حيوانى را بيرون انداخت‬

‫‪190‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫كه برايش عنبر گفته مىشد‪ ،‬و از آن نيم ماه خورديم و روغن گرفتيم‪ ،‬تا اين كه‬
‫قوتمان به ما برگشت و جسمهاى مان سلمت گرديد‪ ...‬بعد از آن قصه قبرغه را‬
‫يادآور شده است‪ .‬اين چنين در البدايه (‪ )276/4‬آمده‪ .‬و ابونعيم اين را در الدلئل‬
‫(ص ‪ )214‬از طريق عمرو به مانند آن روايت كرده است‪.‬‬
‫و نزد بيهقى از طريق ابوزبير از جابر چنانكه در البدايه (‪ )276/4‬آمده‪ ،‬روايت‬
‫است كه گفت‪ :‬رسول خدا ص ما را روان نمود‪ ،‬و ابوعبيده را بر ما امير مقرر كرد‪،‬‬
‫تا با كاروانى از قريش روبرو شويم‪ ،‬و يك خريطه خرما براىمان توشه داد‪ ،‬و غير آن‬
‫چيزى براى ما نيافت‪ .‬به اين صورت ابوعبيده براى ما يك يك خرما مىداد‪ ،‬مىگويد‪:‬‬
‫گفتيم‪ :‬به آن چه مىكرديد؟ گفت‪ :‬آن را مىچوشيديم‪ ،‬چنانكه طفل مىچوشد‪ ،‬و بعد از‬
‫آن باليش آب مىنوشيديم‪ ،‬و همان روزمان را تا شب كفايت مىكرد‪ ،‬و با عصاهاى‬
‫مان برگ درخت را مىزديم‪ ،‬و با آب ترش مىنموديم‪ ،‬و آن را مىخورديم‪ .‬مىگويد‪ :‬بعد‬
‫به سوى ساحل بحر به راه افتاديم‪ ،‬و در ساحل بحر چيزى چون تپه ريگ براى ما بلند‬
‫گرديد‪ ،‬ما نزدش آمديم‪ ،‬و ديديم حيوانى است كه عنبر ناميده مىشود‪ .‬ابوعبيده گفت‪:‬‬
‫خود مرده است‪ 1،‬بعد از آن گفت‪ :‬بلكه ما فرستادگان رسول خدا ص و در راه خدا‬
‫هستيم‪ ،‬و شما ناچار شدهايد‪ ،‬بنابراين بخوريد‪ .‬مىگويد‪ :‬بعد ما يك ماه بر آن اقامت‬
‫گزيديم‪ ،‬و تعدادمان سه صدتن بود‪ ،‬تا اين كه چاق شديم‪ ،‬و از كاسه چشمش روغن‬
‫را توسط كوزههاى بزرگ مىگرفتيم‪ ،‬و پارچههاى گوشت را چون گاو از وى قطع‬
‫مىكرديم ‪ -‬يا به اندازه گاو ‪ -‬و ابوعبيده سيزده تن ما را گرفت و در كاسه چشمش‬
‫نشانيد‪ ،‬و قبرغهاى از قبرغههايش را گرفت و ايستاده نمود‪ ،‬و بعد از آن بزرگترين‬
‫شتر از جمله شتران را پالن نمود‪ ،‬و او از زير آن گذشت‪ ،‬و ما از گوشتش پارچههاى‬
‫جوشانيده‪ 2‬را توشه گرفتيم‪ .‬هنگامى كه به مدينه آمديم‪ ،‬نزد رسول خدا ص آمديم‪ ،‬و‬
‫آن را برايش متذكر شديم‪ ،‬گفت‪« :‬آن رزق خداوند است‪ ،‬كه براى تان بيرون كرده‬
‫است‪ ،‬آيا از گوشت آن چيزى همراه تان است‪ ،‬كه براى ما بدهيد؟» مىگويد‪ :‬آن گاه‬
‫از آن براى رسول خدا ص روان نموديم‪ ،‬و او از آن خورد‪ .‬اين را مسلم و ابوداود از‬
‫ابوزبير از جابر به اين لفظ روايت كردهاند‪ ،‬چنانكه در البدايه (‪ )276/4‬آمده است‪ .‬و‬
‫ابن سعد (‪ )411/3‬از ابوزبير از وى به معناى اين را مختصرتر از آنچه گذشت روايت‬
‫كرده است‪ .‬و طبرانى اين را از جابر به اختصار چنانكه در الكنز (‪ )52/8‬آمده‪ ،‬روايت‬
‫نموده است‪.‬‬

‫روزى داده شدن يك صحابى و زنش از جايى كه گمان نمىكردند‬


‫احمد از ابوهريره روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬مردى نزد خانوادهاش داخل گرديد‪،‬‬
‫هنگامى كه نيازمندى شان را ديد‪ ،‬به سوى بيابان بيرون گرديد‪ .‬هنگامى كه همسرش‬
‫اين حالت را ديد‪ ،‬به سوى آسياب دستى برخاست و آمادهاش نمود‪ ،‬بعد به سوى تنور‬
‫برخاست و آن را برافروخت‪ .‬بعد از آن گفت‪ :‬بار خدايا‪ ،‬براى ما رزق بده‪ ،‬آن گاه‬
‫متوجه شد كه كاسه پر شده است‪ .‬مىگويد‪ :‬به سوى تنور رفت‪ ،‬و آن را نيز پر يافت‪.‬‬
‫مىافزايد‪ :‬بعد شوهرش برگشت و گفت‪ :‬آيا بعد از من چيزى به دست آوردهايد؟‬
‫همسرش گفت‪ :‬آرى‪ ،‬از طرف پروردگارمان‪ .‬آنگاه شوهرش به سوى آسياب دستى‬
‫برخاست و بلندش نمود‪ ،‬و اين موضوع را براى نبى خدا ص يادآور شد‪ .‬پيامبر ص‬
‫فرمود‪« :‬اگر وى آن را بلند نمىكرد‪ ،‬تا روز قيامت مىگشت»‪ .‬هيثمى (‪)256/10‬‬
‫مىگويد‪ :‬اين را احمد و بزار روايت نمودهاند‪ ،‬و بزار گفته‪ :‬همسرش گفت‪ :‬بار خدايا‪،‬‬
‫‪ 1‬يعنى حرام است‪ .‬م‪.‬‬
‫‪ 2‬يا گوشت قاق‪.‬‬

‫‪191‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫براى ما رزقى بده كه آسياب كنيم‪ .‬خمير نماييم و نان پخته كنيم‪ .‬ناگهان متوجه شد‪،‬‬
‫كه كاسه پر از نان است‪ ،‬آسياب دستى آرد مىكند و تنور پر از گوشتهاى كباب شده‬
‫است‪ .‬آن گاه شوهر آمد و گفت‪ :‬نزدتان چيزى هست؟ همسرش گفت‪ :‬رزق خداست‬
‫‪ -‬خداوند رزق داده است ‪ ، -‬آن گاه شوهرش آسياب را برداشت و اطرافش را‬
‫جاروب نمود‪ ،‬رسول خدا ص گفت‪« :‬اگر مىگذاشتش تا روز قيامت آرد مىنمود»‪،‬‬
‫طبرانى در الوسط مانند اين را روايت كرده است‪ ،‬و رجال آنان رجال صحيح اند‪:‬‬
‫غير شيخ بزار و شيخ طبرانى كه هر دو ثقهاند‪ .‬و بيهقى از ابوهريره اين را به سياق‬
‫بزار روايت نموده است‪.‬‬
‫و نزد وى هم چنان به سند ديگرى از او روايت است كه‪ :‬مردى از انصار نيازمند بود‪،‬‬
‫وى در حالى بيرون گرديد‪ ،‬كه نزد خانوادهاش چيزى نبود‪ .‬همسرش گفت‪ :‬اگر آسياب‬
‫دستى ام را حركت بدهم‪ ،‬و در تنورم شاخچههاى خرما را بيندازم‪ ،‬و همسايگانم‬
‫صداى آسياب را بشنوند‪ ،‬و دود را ببينند‪ ،‬گمان مىكنند كه نزد ما طعام هست‪ ،‬و‬
‫نيازمندى نداريم‪ .‬بنابراين به سوى تنورش برخاست و آن را برافروخت و نشست و‬
‫به چرخانيدن آسياب پرداخت‪ .‬مىگويد‪ :‬شوهرش برگشت و صداى آسياب را شنيد‪،‬‬
‫همسرش برخاست تا دروازه را براى وى باز كند‪ ،‬گفت‪ :‬چه را آرد مىكردى؟ او‬
‫برايش موضوع را خبر داد‪ ،‬بعد هر دو در حالى داخل شدند‪ ،‬كه آسياب شان مىچرخد‬
‫و آرد مىاندازد‪ ،‬و ظرفى در خانه باقى نمانده‪ ،‬مگر اين كه پر شده است‪ .‬بعد به‬
‫سوى تنورش بيرون گرديد‪ ،‬و آن را مملو از نان دريافت‪ ،‬شوهرش رفت و آن را براى‬
‫پيامبر ص متذكر گرديد‪ .‬رسول خدا ص فرمود‪« :‬اگر آن را مىگذاشتى تا زندگى من ‪-‬‬
‫يا گفت‪ :‬زندگى شما ‪ -‬براى تان همان طور مىبود»‪ .‬اين حديث در سند و متن غريب‬
‫است‪ .‬اين چنين در البدايه (‪ )119/6‬آمده است‪.‬‬

‫روزى داده شدن پيامبر ص‪ ،‬ابوبكر و خانوادهاى از اعراب از جايى كه گمان نمىكردند‬
‫بيهقى در الدلئل و ابن عساكر از ابوبكر روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬با رسول خدا‬
‫ص از مكه بيرون شدم‪ ،‬و به قبيلهاى از قبيلههاى عرب رسيديم‪ .‬آن گاه رسول خدا‬
‫ص نگاه نمود‪ ،‬و خانه گوشهاى را ديد و به سوى آن رفت‪ ،‬هنگامى كه پايين شديم‪ ،‬در‬
‫آن خانه جز يك زن كسى نبود‪ ،‬همان زن گفت‪ :‬اى بنده خدا‪ ،‬من زن هستم‪ ،‬و هيچ‬
‫كسى همراهم نيست‪ ،‬وقتى مهمانى و طعام خواستيد نزد بزرگ قبيله برويد‪ .‬پيامبر‬
‫ص برايش پاسخى نداد‪ ،‬اين در بيگاه روز بود‪ ،‬آن گاه پسرش بزهايش را حركت داده‬
‫آورد‪ ،‬و آن زن براى پسرش گفت‪ :‬اى فرزندم‪ ،‬اين بز و كارد را براى اين دو مرد ببر‪،‬‬
‫و براى شان بگو‪ :‬مادرم براى تان مىگويد‪ :‬اين را ذبح نماييد‪ ،‬و بخوريد و براى ما هم‬
‫بدهيد‪ .‬هنگامى كه آمد‪ ،‬پيامبر ص برايش گفت‪« :‬كارد را ببر و كاسه را برايم بياور»‪،‬‬
‫گفت‪ :‬اين بز بىشير است‪ ،‬شير ندارد‪ ،‬گفت‪« :‬برو»‪ ،‬وى رفت و كاسه را آورد‪ ،‬آن‬
‫گاه رسول خدا ص پستانش را دست نمود‪ ،‬و بعد از آن دوشيد‪ ،‬تا اينكه كاسه پر شد‪،‬‬
‫و گفت‪« :‬اين را براى مادرت ببر»‪ ،‬پس وى نوشيد تا اين كه سير شد‪ .‬باز كاسه را‬
‫آورد‪ ،‬گفت‪« :‬اين بز را ببر و ديگرش را برايم بياور»‪ ،‬و او چنان نمود‪ ،‬بعد از آن براى‬
‫ابوبكر نوشانيد‪ .‬باز بز ديگرى را آورد‪ ،‬و پيامبر ص همان عمل قبلى را انجام داد‪ ،‬بعد‬
‫از آن خود پيامبر ص نوشيد‪ ،‬و ما همان شب مان را خوابيديم و باز حركت نموديم‪ ،‬و‬
‫آن زن پيامبر ص را مبارك مىناميد‪ ،‬گوسفندان وى زياد گرديد‪ ،‬حتى كه رمهاى از‬
‫گوسفندان را براى فروش به مدينه آورد‪ .‬آن گاه ابوبكر صديق عبور نمود‪ ،‬و پسرش‬
‫وى را ديد و شناخت‪ ،‬و گفت‪ :‬اى مادرم‪ ،‬اين همان مردى است كه همراه مبارك بود‪.‬‬
‫آن گاه مادرش به سوى ابوبكر برخاست و گفت‪ :‬اى بنده خدا‪ ،‬مردى كه با تو بود كى‬

‫‪192‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫بود؟ گفت ‪:‬تو نمىدانى كه وى كى بود؟ گفت‪ :‬نخير‪ ،‬گفت‪ :‬وى نبى خدا ص است‪.‬‬
‫گفت‪ :‬مرا نزدش داخل گردان‪ ،‬ابوبكر او را نزد پيامبر ص داخل نمود‪،‬و پيامبر ص‬
‫برايش طعام داد‪ ،‬و چيزى برايش داد‪ ،‬و آن زن هم براى پيامبر ص چيزى از قروت و‬
‫متاع باديه نشينان اهداء نمود‪ ،‬و پيامبر ص برايش لباس داد‪ ،‬و چيزى اعطا نمود و او‬
‫اسلم آورد‪ .‬ابن كثير مىگويد‪ :‬سند آن حسن است‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )330/8‬آمده‬
‫است‪.‬‬

‫روزى داده شدن پيامبر ص و ابوبكر از گوسفندى كه قچ بر آن نجسته بود‬


‫احمد از ابن مسعود روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬من گوسفندان عقبه بن ابى معيط را‬
‫مىچرانيدم‪ ،‬كه پيامبر ص و ابوبكر از نزدم عبور نمودند‪ .‬پيامبر خدا ص گفت‪« :‬اى‬
‫پسر‪ ،‬شير هست؟» مىگويد‪ :‬گفتم‪ :‬آرى‪ ،‬ولى من امانت دار هستم و اينها نزدم امانت‬
‫اند‪ ،‬گفت‪« :‬آيا گوسفندى هست‪ ،‬كه بر آن قوچ نجسته باشد؟» آن گاه گوسفندى را‬
‫برايش آوردم‪ ،‬و او بر پستانش دست كشيد‪ ،‬و شير پايين گرديد‪ ،‬و او آن را در ظرفى‬
‫دوشيد‪ ،‬بعد نوشيد و براى ابوبكر هم نوشانيد‪ .‬بعد از آن براى پستان گفت‪« :‬جمع‬
‫شو»‪ ،‬و جمع گرديد‪ .‬مىگويد‪ :‬بعد از آن نزدش آمدم و گفتم‪ :‬اى رسول خدا‪ :‬از اين‬
‫قول‪ 1‬برايم بياموزان‪ ،‬مىگويد‪ :‬وى بر سرم كشيد و گفت‪« :‬اى پسر‪ ،‬خداوند تو را‬
‫رحم كند‪ ،‬تو عالم و آموزانيده شده هستى»‪ .‬بيهقى اين را از وى به معناى آن روايت‬
‫كرده‪ ،‬و گفته‪ :‬بزغاله مادهاى را برايش آوردم‪ ،‬او آن را محكم گرفت و بعد از آن به‬
‫مسح نمودن پستانش پرداخت و دعا نمود‪ ،‬و ابوبكر كاسه بزرگى را برايش آورد‪ ،‬و او‬
‫در آن دوشيد‪ ،‬و براى ابوبكر نوشانيد و بعد خودش نوشيد‪ .‬اين چنين در البدايه (‬
‫‪ )102/6‬آمده است‪.‬‬

‫روزى داده شدن خباب با گروهى كه همراهش بودند از جايى كه گمان نمىكردند‬
‫طبرانى از خباب روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬رسول خدا ص ما را در سريهاى روان‬
‫نمود‪ ،‬و سخت تشنه شديم ‪ -‬و البته در حالى كه همراه مان آب هم نبود ‪ ، -‬آن گاه‬
‫شتر يكى از ما خوابيد‪ ،‬و در ميان پاهايش چيزى چون مشك پديدار گرديد‪ ،،‬و ما از‬
‫شيرش نوشيديم‪ .‬هيثمى (‪ )210/6‬مىگويد‪ :‬در اين ابراهيم بن بشار رمادى آمده‪ ،‬و‬
‫در وى ضعف مىباشد‪ ،‬و از طرف بعضى ثقه دانسته شده است‪.‬‬

‫رسيدن انگور براى خبيب بن عدى در زندان از جايى كه گمان نمىكرد‬


‫َ‬
‫ابن اسحاق از ماويّه بنت حجيربن ابى اهاب ‪ -‬وى (رضىالل ّه عنها) اسلم آورده بود ‪-‬‬
‫روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬خبيب در خانه من بندى گرديد‪ ،‬و من از شكاف دروازه به‬
‫سويش نگاه نمودم‪ ،‬در دستش خوشه انگورى چون سر انسان بود و از آن مىخورد‪ ،‬و‬
‫من در روى زمين انگورى را نمىدانستم كه خورده شود‪ 2.‬و بخارى قصه انگور را از‬
‫غير اين طريق روايت كرده است‪ .‬اين چنين در الصابه (‪ )419/1‬آمده است‪.‬‬

‫روزى داده شدن دو صحابى از جايى كه گمان نمىكردند‬


‫ابن سعد (‪ )172/1‬از سالم بن ابى جعد روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬رسول خدا ص دو‬
‫تن را در پى كارى از كارهايش روان نمود‪ ،‬گفتند‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬همراه ما چيزى‬
‫نيست كه از آن توشه بگيريم‪ ،‬گفت‪« :‬مشكى برايم جستجو كنيد»‪ ،‬مشكى برايش‬
‫‪ 1‬هدفش قرآن كريم است‪.‬‬
‫‪ 2‬يعنى در آن وقت در هيچ جا انگور يافت نمىشد‪ .‬م‪.‬‬

‫‪193‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫آوردند‪ .‬مىگويد‪ :‬ما را دستور داد‪ ،‬و آن را پر نموديم‪ ،‬بعد از آن سرش را بست و‬
‫گفت‪« :‬برويد‪ ،‬تا‪ ،‬اينكه به فلن و فلن مكان برسيد‪ ،‬در آنجا خداوند براى تان روزى‬
‫خواهد داد»‪ ،‬مىگويد‪ :‬آنان به راه افتادند‪ ،‬تا اين كه به همان مكانى رسيدند‪ ،‬كه رسول‬
‫خدا ص آنان را به آن امر نموده بود‪ .‬در آنجا مشك شان بازگرديد‪ ،‬و ناگهان متوجه‬
‫شدند كه در آن شير و مسكه گوسفند است‪ ،‬و از آن خوردند و نوشيدند‪ ،‬تا اين كه‬
‫سير شدند‪.‬‬

‫سيراب شدن شان به نوشيدن در خواب‬


‫قصه عثمابن عفان در اين باره‬
‫َ‬
‫ابن ابى الدنيا از عبدالل ّه بن سلم روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬نزد عثمان در حالى كه‬
‫محاصره بود آمدم تا برايش سلم بدهم‪ .‬نزدش داخل شدم‪ ،‬گفت‪ :‬مرحبا به برادرم‪،‬‬
‫امشب رسول خدا ص را در اين دريچه ديدم‪ - ،‬مىگويد‪ :‬و در خانه دريچهاى بود ‪ ، -‬وى‬
‫گفت‪« :‬اى عثمان‪ ،‬تو را محاصره نمودهاند؟» گفتم‪ :‬آرى‪ ،‬گفت‪« :‬تشنهات‬
‫ساختهاند؟» گفتم‪ :‬آرى‪ ،‬آن گاه دلوى را پايين نمود كه در آن آب بود‪ ،‬و نوشيدم تا كه‬
‫سيراب شدم‪ ،‬به حدى كه سردى آن را در ميان سينه هايم و در ميان شانه هايم‬
‫احساس مىكنم‪ ،‬و برايم گفت‪« :‬اگر خواسته باشى بر آنان نصرت داده مىشوى‪ ،‬و‬
‫اگر خواسته باشى نزد ما افطار مىكنى»‪ ،‬و من انتخاب كردم كه نزد وى افطار نمايم‪،‬‬
‫و او در همان روز به قتل رسيد‪ .‬اين چنين در البدايه (‪ )182/7‬آمده است‪ .‬و قصه ام‬
‫شريك كه خواب نمود‪ ،‬و در خواب ديد كه كسى برايش آب داد‪ ،‬و از خواب در حالى‬
‫برخاست كه سيراب بود‪ ،‬گذشت‪.‬‬

‫آمدن مال از جايى كه گمان نمىشود‬


‫آمدن مال براى مقدادبن اسود از جايى كه گمان نمىنمود‬
‫َّ‬
‫ابونعيم در الدلئل (ص ‪ )165‬از ضباعه بنت زبير (رضىالله عنهما)‪ ،‬كه همسر مقداد‬
‫بود‪ ،‬روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬مردم براى رفع حاجت خود بعد از دو روز و سه روز‬
‫مىرفتند‪ ،‬و چون شتر پشكل مىانداختند‪ .‬روزى مقداد هم براى قضاى حاجت خود‬
‫بيرون گرديد‪ ،‬تا اين كه به حجبة ‪ -‬موضعى است در بقيع غرقد ‪ -‬رسيد‪ ،‬و در خرابهاى‬
‫براى رفع حاجت خود داخل گرديد‪ ،‬او درحالى كه نشسته بود‪ ،‬موشى از سوراخش‬
‫يك دينار را بيرون كرد‪ ،‬و همينطور يك دينار بيرون مىكرد‪ ،‬تا اين كه هفده دينار شد‪.‬‬
‫وى آنها را گرفت و نزد پيامبر ص آورد‪ ،‬و موضوع را برايش خبر داد‪ .‬پيامبر ص گفت‪:‬‬
‫«آيا دستت را داخل سوراخ نمودى؟» گفت‪ :‬نخير‪ ،‬سوگند به ذاتى كه تو را به حق‬
‫مبعوث نموده است‪ ،‬گفت‪« :‬در اين بر تو صدقهاى نيست‪ ،‬خداوند در اين برايت‬
‫بركت بدهد»‪ ،‬ضباعه مىگويد‪ :‬هنوز آخر آن تمام نگرديده بود‪ ،‬كه جوالهاى نقره را در‬
‫خانه مقداد ديدم‪.‬‬

‫آمدن مال براى سائب بن اقرع و مسلمانان از جايى كه گمان نمىكردند‬


‫خطيب از سائب بن اقرع روايت نموده كه‪ :‬عمر وى را امير مدائن مقرر نمود در‬
‫حالى كه وى در ايوان كسرى نشسته بود‪ .‬به سوى تمثالى ديد كه با انگشتش به‬
‫موضعى اشاره مىنمايد‪ ،‬مىگويد‪ :‬در قلبم واقع شد‪ ،‬كه وى به سوى گنجى اشاره‬
‫مىنمايد‪ .‬مىگويد‪ :‬بنابراين همان مكان را حفر نمودم‪ ،‬و گنج بزرگى را بيرون كردم‪ ،‬و‬
‫موضوع را براى عمر نوشتم‪ ،‬و از موضوع آگاهش نمودم‪ ،‬و متذكر شدم‪ :‬اين چيزى‬
‫است كه خداوند آن را براى من بدون شركت مسلمانان غنيمت داده است‪ .‬مىافزايد‪:‬‬

‫‪194‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫عمر برايم نوشت‪ ،‬كه تو اميرى از امراى مسلمانان هستى‪ ،‬و آن را در ميان‬
‫مسلمانان تقسيم كن‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )305/3‬آمده است‪.‬‬
‫و در الصابه (‪ )8/2‬مىگويد‪ :‬هيثم بن عدى از شعبى روايت نموده كه‪ :‬سائب در فتح‬
‫مهرجان حاضر بود‪ ،‬و داخل منزل هرمزان گرديد‪ ،‬و در آن آهويى بود از گچ كه‬
‫دستش را بال نموده بود‪ ،‬گفت‪ :‬به خدا سوگند‪ ،،‬وى به سوى چيزى اشاره مىكند‪،‬‬
‫بنابراين نگاه نمود‪ ،‬و در منزل چيز پنهان شدهاى را از هرمزان ديد‪ ،‬و در آن سبدى از‬
‫جوهر بود‪ .‬ابن ابى شيبه از طريق شيبانى از سائب بن اقرع مانند آن را روايت كرده‬
‫است‪.‬‬

‫قصه ابوامامه باهلى در اين باره‬


‫ابونعيم در الحليه (‪ )129/10‬از عبدالرحمن بن يزيد بن جابر روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪:‬‬
‫كنيز آزاد كرده ابوامامه برايم حديث بيان نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬ابوامامه صدقه را‬
‫دوست مىداشت‪ ،‬و براى آن جمع مىكرد‪ ،‬و هيچ سئوال كنندهاى را بدون چيزى رد‬
‫نمىنمود‪ ،‬ولو كه آن چيز پيازى مىبود‪ ،‬و يا خرمايى‪ ،‬و يا چيزى كه خورده مىشود‪.‬‬
‫روزى سائلى نزدش در حالى آمد‪ ،‬كه هيچ چيزى از آنها نزدش نمانده بود‪ ،‬و سه دينار‬
‫داشت و بس‪ .‬وى از او سئوال نمود‪ ،‬و او برايش يك دينار داد‪ .‬باز سائلى ديگر نزدش‬
‫آمد‪ ،‬و براى وى هم يك دينار داد‪ .‬باز سائلى آمد‪ ،‬و برايش يك دينار داد‪ .‬مىگويد‪ :‬من‬
‫به خشم آمدم و گفتم‪ :‬براى ما هيچ چيزى نگذاشتى!! مىگويد‪ :‬وى سرش را براى‬
‫خواب چاشت گذاشت‪ .‬مىافزايد‪ :‬هنگامى كه براى نماز ظهر اذان داده شد‪ ،‬بيدارش‬
‫كردم‪ ،‬وى وضو نمود‪ ،‬و به سوى مسجدش رفت‪ .‬مىگويد‪ :‬من بر وى ترحم نمودم‪،‬‬
‫چون روزه دار بود‪ ،‬و قرض نمودم و برايش نان شب را آماده ساختم‪ ،‬و چراغى را‬
‫برايش روشن نمودم‪ ،‬و به سوى بسترش آمدم‪ ،‬تا آن را برايش هموار سازم‪ ،‬ناگهان‬
‫به طل برخوردم و شمارهاش كردم و آن را سه صد دينار يافتم‪ .‬مىگويد‪ :‬گفتم‪ :‬عملى‬
‫را كه انجام داد‪ ،‬به اعتماد بالى آنچه داشته انجام داده است‪ ،‬وى بعد از نماز خفتن‬
‫آمد‪ .‬مىگويد‪ :‬وقتى دستر خوان (سفره) و چراغ را ديد‪ ،‬تبسم نمود و گفت‪ :‬اين خبرى‬
‫است از طرف خدا‪ ،‬مىافزايد‪ :‬من بر سرش ايستادم‪ ،‬تا اين كه نانش را صرف نمود‪.‬‬
‫آن گاه گفتم‪ :‬خداوند تو را رحم كند‪ ،‬اين پول را در جاى ضايع شدنى گذاشتى‪ ،‬و مرا‬
‫هم خبر ندادى كه بردارمش‪ ،‬گفت‪ :‬كدام پول را؟ من چيزى از خود به جاى‬
‫نگذاشتهام‪ .‬مىگويد‪ :‬آن گاه بستر را برداشتم‪ ،‬هنگامى كه وى آن را ديد خوش شد‪ ،‬و‬
‫به شدت متعجب گرديد‪ .‬مىگويد‪ :‬آن گاه برخاستم و زنارم‪ 1‬را قطع نمودم و اسلم‬
‫آوردم‪ ،‬ابن جابر مىگويد‪ :‬من وى را در مسجد حمص دريافتم‪ ،‬كه براى زنان قرآن‪،‬‬
‫سنت و فرايض را تعليم مىداد‪ ،‬و مسايل دين را براى شان مياموزانيد‪.‬‬

‫بركت در اموال‬
‫بركت در مالى كه پيامبر ص براى سلمان داد تا خودش را آزاد سازد‬
‫احمد در يك حديث طويل از سلمان در قصه اسلمش روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬و‬
‫مال بر من باقى ماند‪ ،‬و براى رسول خدا ص مانند تخم مرغ از كدام معدن طل آورده‬
‫شد‪ ،‬وى فرمود‪« :‬فارسى مكاتب چه كرد؟» مىگويد‪ :‬من نزدش فرا خوانده شدم‪،‬‬
‫گفت‪« :‬اى سلمان‪ ،‬اين را بگير‪ ،‬و آنچه را باليت هست‪ ،‬ادا كن»‪ ،‬مىگويد‪ :‬گفتم‪ :‬اى‬
‫رسول خدا‪ ،‬اين در مقابل آنچه بر من است چه خواهد شد؟ گفت‪« :‬بگيرش‪ ،‬خداوند‬

‫‪ 1‬زنار كمربند خاصى است كه اهل ذمه به حكم مسلمانان به كمر مىبندند تا از مسلمانان تميز‬
‫شوند‪ .‬م‪.‬‬

‫‪195‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫آنچه را بر توست ادا خواهد نمود»‪ .‬مىافزايد‪ :‬من آن را گرفتم‪ ،‬سوگند به ذاتى كهجان‬
‫سلمان در دست اوست‪ .‬چهل اوقيه‪ 1‬براى شان از آن وزن نمودم‪ ،‬و حق شان را‬
‫براى شان پرداختم و خود را رها ساختم‪.‬‬
‫و در روايتى از سلمان آمده‪ ،‬كه گفت‪ :‬وقتى گفتم‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬اين در مقابل‬
‫آنچه بر من است چه خواهد شد؟ پيامبر ص گرفتش‪ ،‬و بر زبانش گردانيد‪ ،‬و بعد از‬
‫آن گفت‪« :‬بگيرش‪ ،‬و همه حق شان را كه چهل اوقيه است بپرداز»‪ .‬هيثمى (‬
‫‪ )336/9‬مىگويد‪ :‬همه اين را احمد روايت نموده‪ ،‬و طبرانى در الكبير مانند آن را به‬
‫چند اسناد روايت كرده‪ ،‬و اسناد روايت اولى نزد احمد و طبرانى رجالش رجال صحيح‬
‫اند‪ ،‬غير محمد بن اسحاق‪ ،‬كه وى هم به سماع تصريح نموده‪ .‬و رجال روايت دومى‪،‬‬
‫كه احمد آن را به تنهايى اش روايت كرده‪ ،‬رجال صحيح اند‪ :‬غير عمروبن ابى قره‬
‫كندى كه ثقه است‪ ،‬و بزار هم آن را روايت نموده است‪ .‬و ابن سعد (‪ )75/4‬همچنان‬
‫در يك حديث طويل از سلمان مانند روايت اولى را روايت نموده‪ ،‬و بعد از آن گفته‬
‫است‪ :‬ابن اسحاق مىگويد‪ :‬برايم يزيدبن (ابى) حبيب خبر داد‪ ،‬كه وى در اين واقعه‬
‫حاضر بود‪ ،‬كه رسول خدا ص را در آن روز بر زبانش گذاشت‪ ،‬و بازگردانيدش‪ ،‬و بعد‬
‫از آن براى من گفت‪« :‬برو و آن را از گردنت ادا كن»‪.‬‬

‫بركت در مال عروه بارقى به سبب دعاى پيامبر ص برايش‬


‫ابونعيم در الدلئل (ص ‪ )165‬از عروه بارقى روايت نموده كه‪ :‬رسول خدا ص با‬
‫جلبى روبرو گرديد‪ ،‬و برايش يك دينار داد و گفت‪« :‬به اين براى ما يك گوسفند‬
‫بخر»‪ ،‬وى رفت و به يك دينار دو گوسفند خريدارى نمود‪ .‬آن گاه مردى همراهش‬
‫روبرو گرديد‪ ،‬و يك گوسفند را براى وى به يك دينار فروخت‪ ،‬و با يك دينار و يك‬
‫گوسفند نزد پيامبر ص آمد‪ ،‬و پيامبر ص برايش گفت‪« :‬خداوند برايت در خريد و‬
‫فروشت بركت بدهد»‪ ،‬مىگويد‪ :‬در كناسه‪ 2‬ايستاده مىشدم‪ ،‬و تا چهل هزار فايده‬
‫نمىكردم به خانوادهام بر نمىگشتم‪ .‬ابونعيم مىگويد‪ :‬اين را عفان از سعيدبن زيد‬
‫روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬خود را چنان يافتم‪ ،‬كه در كناسه در كوفه مىايستادم‪ ،‬و قبل‬
‫از برگشت به خانوادهام چهل دينار فايده مىكردم‪ .‬در الصابه (‪ )476/2‬مىگويد‪ :‬اين‬
‫حديث در بخارى و غير وى مشهور است‪ .‬و عبدالرزاق و ابن ابى شيبه از عروه مانند‬
‫اين را‪ ،‬چنانكه در الكنز (‪ )63/7‬آمده‪ ،‬روايت كردهاند‪ ،‬و در روايت آن دو آمده است‪:‬‬
‫پيامبر ص براى وى در فروشش به بركت دعا نمود‪ ،‬و اگر وى خاكى را هم مىخريد در‬
‫آن فايده مىنمود‪.‬‬
‫َ‬
‫بركت در مال عبدالل ّه بن هشام به دعاى پيامبر ص برايش‬
‫َ‬
‫بخارى از ابوعقيل‪ 3‬روايت نموده كه‪ :‬وى را جدش عبدالل ّه بن هشام به سوى بازار‬
‫بيرون مىنمود‪ ،‬و وى طعام مىخريد‪ ،‬و ابن زبير و ابن عمر (رضی الله عنهم) همراهش‬
‫روبرو گرديده مىگفتند‪ :‬ما را در تجارتت شريك ساز‪ ،‬چون رسول خدا ص برايت به‬
‫بركت دعا نموده است‪ ،‬و او ايشان را شريك مىساخت‪ ،‬و گاهى شتر با بارش برايش‬
‫در فايده سهم مىرسيد‪ ،‬و او آن را به منزل روان مىكرد‪ .‬اين چنين در البدايه (‬
‫‪ )166/6‬آمده است‪.‬‬

‫‪ 1‬يك اوقيه چهل مثقال است‪ ،‬بنابراين چهل اوقيه يك هزار و ششصد مثقال مىشود‪ .‬م‪.‬‬
‫‪ 2‬محلهاى است در كوفه‪.‬‬
‫‪ 3‬وى زهره بن معيد تيمى قريشى است‪.‬‬

‫‪196‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫درست شدن دردها و برطرف شدن مريضىها‬


‫َ‬
‫تندرست شدن عبدالل ّه بن انيس از زخمى به سبب دم انداختن پيامبر ص در آن‬
‫َ‬
‫طبرانى از عبدالل ّه بن انيس روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬مستنيربن ررام يهودى بر‬
‫رويم با عصاى كجى از شوحط‪ 1‬زد‪ ،‬و زخمى ام ساخت و استخوان را از جايش بى‬
‫جاى نمود يا شكستگى پديد آورد كه تا پرده دماغ رسيد‪ 2،‬به آن حالت نزد پيامبر ص‬
‫آمدم‪ .‬وى آن را برهنه ساخت و در آن دم انداخت‪ ،‬و من ديگر چيزى از آن احساس‬
‫نكردم‪ .‬هيثمى (‪ )298/8‬مىگويد‪ :‬در اين عبدالعزيز بن عمران آمده‪ ،‬و ضعيف مىباشد‪.‬‬

‫تندرست شدن مخلد بن عقبه از غدهاش به سبب دم انداختن پيامبر ص در آن‬


‫طبرانى از مخلد بن عقبه (بن عبدالرحمن) بن شرحبيل از جدش عبدالرحمن از‬
‫پدرش روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬نزد رسول خدا ص در حالى آمدم‪ ،‬كه در كف دستم‬
‫غدهاى بود‪ 3،‬و گفتم‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬اين غده دستم را آماسانيده است‪ ،‬و از گرفتن‬
‫قبضه شمشير و گرفتن لگام سوارى بازم داشته است‪ .‬رسول خدا ص گفت‪« :‬به من‬
‫نزديك شو»‪ ،‬نزديك شدم‪ ،‬و كف دستم را باز كردم‪ ،‬او در كف دستم دم انداخت‪ ،‬و‬
‫بعد از آن دستش را بر غده گذاشت‪ ،‬و آن را تا مدتى با كف دستش ماليد و بعد‬
‫دستش را بلند نمود‪ ،‬و من ديگر اثرش را نديدم‪ .‬هيثمى (‪ )298/8‬مىگويد‪ :‬مخلد و‬
‫كسانى را كه ما فوق وى هستند نشناختم‪ ،‬و بقيه رجال آن رجال صحيح اند‪.‬‬

‫تندرست شدن ابيض بن حمال از مرض قوبا به سبب دست كشيدن پيامبر ص بر آن‬
‫و دعايش براى وى‬
‫ابونعيم در الدلئل (ص ‪ )223‬از ابيض بن حمال مأربى روايت نموده كه‪ :‬بر روى وى‬
‫قوباء بود‪ 4‬و بينى اش را فرا گرفته بود‪ ،‬رسول خدا ص وى را طلب نمود‪ ،‬و بر رويش‬
‫دست كشيد‪ ،‬و در همان روز تا هنوز بيگاه (شام) نكرده بود‪ ،‬كه اثرى از آن باقى‬
‫نماند‪ .‬ابن سعد (‪ )524/5‬مانند اين را روايت كرده است‪.‬‬

‫تندرست شدن رافع بن خديج از دردى كه به شكمش رسيده بود به سبب دست‬
‫كشيدن پيامبر ص بر آن‬
‫ايونعيم در الدلئل (ص ‪ )223‬از رافع بن خديج روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬روزى نزد‬
‫پيامبر ص داخل شدم‪ ،‬نزدشان ديگ گوشتى بود كه مىجوشيد‪ ،‬چربويى در آن خوشم‬
‫آمد‪ ،‬گرفتم و خوردمش‪ ،‬و بر اثر آن يك سال مريض ماندم‪ ،‬بعد آن را براى رسول‬
‫خدا ص يادآور شدم‪ ،‬گفت‪« :‬در آن نظر بد هفت انسان بود»‪ ،‬و بعد از آن بر شكمم‬
‫دست كشيد‪ ،‬و من آن را به صورت سبز بيرون انداختم‪ ،‬سوگند به ذاتى كه وى را به‬
‫حق مبعوث نموده‪ ،‬تا اين ساعت ديگر از شكمم شكايت نكردهام‪.‬‬

‫تندرست شدن على از دردش به سبب دعاى پيامبر ص برايش‬


‫ابونعيم در الدلئل (ص ‪ )161‬از على روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬مريض بودم‪ ،‬و پيامبر‬
‫ص در حالى از نزدم عبور نمود‪ ،‬كه مىگفتم‪ :‬بار خدايا‪ ،‬اگر اجلم فرا رسيده باشد‪،‬‬
‫راحتم ساز‪ ،‬و اگر متأخر و دور باشد‪ ،‬بلندم گردان‪ ،‬و اگر آزمايشى باشد‪ ،‬برايم‬

‫‪ 1‬نوعى درختى است كه از آن كمان درست مىكنند‪.‬‬


‫‪ 2‬دو نوع شكستگى هايى كه در فقه اسلمى از آنها به نامهاى «منقله» و «آمه» ياد مىشود‪ .‬م‪.‬‬
‫‪ 3‬نوعى از غدههاى زير پوست‪ ،‬كه وقتى فشارش بدهى حركت نمايد‪.‬‬
‫‪ 4‬قوباء نوعى از امراض جلدى است‪.‬‬

‫‪197‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫شكيبايى نصيب گردان‪ .‬آن گاه رسول خدا ص گفت‪« :‬چگونه گفتى؟» من گفته قبلى‬
‫را برايش تكرار نمودم‪ ،‬وى مرا با پايش زد و گفت‪« :‬بار خدايا‪ ،‬برايش شفا بده»‪،‬‬
‫مىگويد‪ :‬بعد از آن ديگر از دردم شكايت نكردم‪ .‬و در صحيح‪ ،‬چنانكه در البدايه (‬
‫‪ )295/6‬آمده‪ ،‬ثابت گرديده‪ ،‬كه رسول خدا ص بر چشمهاى على در روز خيبر كه‬
‫چشم درد بود دم انداخت‪ ،‬و او در همان ساعت تندرست گرديد‪ ،‬و بعد از آن ديگر‬
‫هرگز چشم درد نشد‪ ،‬اين موضوع در باب دعوت در حديث سهل بن سعد (‪)101/1‬‬
‫گذشت‪.‬‬
‫َّ‬
‫و در باب نصرت در كشتن ابورافع حكايت شكستن پاى عبدالله بن عتيك در حديث‬
‫براء ‪) (2/150‬نزد بخارى گذشت‪ ،‬كه در آن آمده‪ :‬بعد نزد پيامبر ص رسيدم‪ ،‬و‬
‫برايش حكايت كردم‪ ،‬گفت‪« :‬پايت را دراز كن»‪ ،‬و من پايم را دراز نمودم‪ ،‬و او بر‬
‫آندست كشيد‪ ،‬انگار كه من هرگز از آن شكايت نداشتهام‪.‬‬

‫حنظله بن حذيم و درست ساختن مرضها به سبب بركتى كه از پيامبر ص به دست‬


‫آورده بود‬
‫طبرانى از حنظله بن حذيم (بن حنيفه) (رضی الله عنهم) روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬با‬
‫جدم حنيفه نزد رسول خدا ص رفتم‪ ،‬وى گفت‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬من فرزندان صاحب‬
‫ريش و خردتر از آنان دارم‪ ،‬و اين خردترينشان است‪ .‬رسول خدا ص مرا نزديك‬
‫ساخت‪ ،‬و بر سرم دست كشيد و گفت‪« :‬خداوند در تو بركت اندازد»‪ ،‬ذيال‪ 1‬مىگويد‪:‬‬
‫حنظله را ديدم‪ ،‬كه مرد روى آماسيده‪ ،‬يا گوسفند پستان آماسيده آورده مىشد‪ ،‬و او‬
‫مىگفت‪ :‬به نام خدا‪ ،‬به جاى دست رسول خدا‪ ،‬و بر آن دست مىكشيد‪ ،‬و آماسيدگى‬
‫از بين مىرفت‪ .‬هيثمى (‪ )408/9‬مىگويد‪ :‬اين را طبرانى در الوسط والكبير به مانند‬
‫آن روايت كرده است‪ ،‬و احمد اين را در يك حديث طويل روايت نموده‪ ،‬و رجال احمد‬
‫ثقهاند‪.‬‬
‫و حافظ در الصابه (‪ )359/1‬حديث حنظله را از احمد به طول آن ذكر نموده‪ ،‬و در‬
‫آن آمده‪ :‬ذيال گفت‪ :‬حنظله را ديدم كه انسان روى ورم شده نزدش آورده مىشد‪ ،‬و‬
‫او بر دستهايش تف مىنمود و مىگفت‪ :‬به نام خدا‪ ،‬و دستش را بر سرش مىگذاشت‪،‬‬
‫(و مىگفت‪ :‬به) جاى دست رسول خدا ص و مسحش مىنمود‪ ،‬بعد از آن بر جاى ورم‬
‫دست مىكشيد‪ ،‬و ورم از بين مىرفت‪ .‬حافظ مىگويد‪ :‬اين را حسن بن سفيان از‬
‫طريق ديگر از ذيال روايت كرده است‪ ،‬و طبرانى اين را به طولش به شكل منقطع‬
‫روايت نموده‪ ،‬و ابويعلى اين را از اين وجه روايت نموده‪ ،‬ولى نه به شكل مكمل آن‪،‬‬
‫اين چنين اين را يعقوب بن سفيان و منجنيقى روايت كردهاند‪ ،‬و ابن سعد (‪)72/7‬‬
‫نيز اين را به طولش به سياق احمد روايت نموده است‪.‬‬
‫َ‬
‫تندرست شدن شتر عبدالل ّه بن قرط به دعايش‬
‫َ‬
‫طبرانى از عبدالل ّه بن قرط روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬در حالى كه با خالدبن وليد‬
‫بودم‪ ،‬شترم از رفتن باز ماند‪ ،‬خواستم رهايش كنم‪ ،‬آن گاه به خداوند دعا نمودم‪ ،‬و‬
‫او آن را برايم ايستاده نمود و سوارش شدم‪ .‬هيثمى (‪ )185/10‬مىگويد‪ :‬اسنادش‬
‫جيد است‪.‬‬

‫از بين رفتن اثر زهر‬


‫خالدبن وليد و نوشيدن زهر و از بين رفتن اثر آن‬
‫‪ 1‬يكى از راويان است‪.‬‬

‫‪198‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫ابويعلى از ابوسفر روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬خالدبن وليد در حيره نزد اميرى از‬
‫مرزبانان پايين گرديد‪ ،‬برايش گفتند‪ :‬از زهر بر حذر باش‪ ،‬تا عجمها برايت زهر‬
‫ننوشانند‪ .‬گفت‪ :‬آن را برايم بياوريد‪ ،‬زهر برايش آورده شد‪ ،‬و او آن را با دست خود‬
‫گرفت و نوشيدش‪ ،‬و گفت‪ :‬به نام خداوند‪ ،‬و ضررى برايش نرسانيد‪ .‬هيثمى (‬
‫‪ )350/9‬مىگويد‪ :‬اين را ابويعلى و طبرانى به مانند آن روايت كردهاند‪ ،‬و رجال يكى‬
‫از اسنادهاى طبرانى رجال صحيح اند‪ ،‬و اين روايت مرسل است‪ ،‬و رجال شان‬
‫ثقهاند‪ ،‬مگر اين كه ابوسفر و ابوبرده بن ابى موسى از خالد نشنيدهاند‪.‬‬
‫ابونعيم در الدلئل (ص ‪ )159‬مانند اين را از ابوسفر روايت كرده‪ ،‬و در الصابه (‬
‫‪ )414/1‬از ابويعلى اين را متذكر شده‪ ،‬و در روايتش آمده‪ :‬برايش زهرى آورده شد‪،‬‬
‫وى آن را در كف دستش گذاشت‪ ،‬بعد از آن نام خدا را بر زبان آورد و نوشيدش‪ ،‬و‬
‫آن ضررى برايش نرسانيد‪ ،‬بعد از آن گفته‪ :‬ابن سعد اين را از دو طريق ديگر روايت‬
‫نموده است‪.‬‬
‫و ابن جرير (‪ )567/2‬اين را در تاريخش از محمدبن ابى سفر از ذى الجوشن ضبابى‬
‫و غير وى روايت نموده‪ ،‬كه گفتند‪ :‬همراه ابن بقيله‪ 1‬خادمى بود‪ ،‬و كيسهاى را در‬
‫ازار بندش آويزان نموده بود‪ ،‬خالد آن كيسه را گرفت‪ ،‬و آنچه را در آن بود‪ ،‬در‬
‫كف دستش ريخت و گفت‪ :‬اى عمرو اين چيست؟ پاسخ داد‪ :‬اين به خدا سوگند‬
‫زهرى است كه فورا ً مىكشد‪ .‬گفت‪ :‬زهر را چرا نگه مىدارى؟ گفت‪ :‬از اين ترسيدم‬
‫كه بر غير آنچه باشيد كه من پنداشتهام‪ ،‬اجلم را نيز با خود آوردهام‪ ،‬و مرگ برايم‬
‫محبوبتر از چيز بد و ناخوشايندى است كه بر قوم و اهل قريهام داخل گردانم‪ .‬خالد‬
‫َ‬
‫گفت‪ :‬هيچ نفسى تا اجلش نرسد نمىميرد‪ ،‬و گفت‪( :‬بسمالل ّه خيرالسماء‪ ،‬رب الرض‬
‫و رب السماء الذي ليس يضر مع اسمه داء الرحمن الرحيم)‪ .‬ترجمه‪« :‬به نام خدا‪ ،‬كه‬
‫بهترين نام هاست‪ ،‬پروردگار زمين و آسمان‪ ،‬ذاتى كه با نامش مرضى ضرر نمىرساند‬
‫و بخشاينده و مهربان است»‪ ،‬آن گاه به سويش آمدند‪ ،‬تا بازدارندش‪ ،‬ولى او قبل از‬
‫رسيدن آنها بلعيدش‪ ،‬آن گاه عمرو گفت‪ :‬به خدا سوگند‪ ،‬اى گروه عرب‪ ،‬آنچه را‬
‫بخواهيد به دست مىآوريد‪ ،‬البته تا وقتى كه يكى از شما باقى باشد اى قرن‪ 2،‬و به‬
‫سوى اهل حيره رفت و گفت‪ :‬چون امروز امرى را روشنتر و واضحتر نديدم كه آمده‬
‫باشد‪.‬‬

‫از بين رفتن اثر گرمى و سردى‬


‫از بين رفتن اثر گرمى و سردى از على به سبب دعاى پيامبر ص برايش‬
‫ابن ابى شيبه‪ ،‬احمد‪ ،‬ابن ماجه‪ ،‬بزار‪ ،‬ابن جرير ‪ -‬و صحيحش دانسته ‪ ، -‬طبرانى در‬
‫الوسط‪ ،‬حاكم و بيهقى در الدلئل از عبدالرحمن بن ابى ليلى روايت نمودهاند‪ ،‬كه‬
‫گفت‪ :‬على در زمستان‪ ،‬زير يك ازار و چادر و دو جامه نازك بيرون مىشد‪ ،‬و در‬
‫تابستان با قباى پر شده و جامه سنگين بيرون مىگرديد‪ ،‬مردم گفتند‪ 3‬اگر اين مسئله‬
‫را براى پدرت بگويى‪ ،‬چون او همراهش شب نشينى دارد‪ ،‬بهتر مىشود‪ .‬آن گاه پدرم‬
‫را پرسيدم و گفتم‪ :‬مردم چيزى را از اميرالمؤمنين ديدهاند‪ ،‬كه آن را نامأنوس‬
‫پنداشتهاند‪ .‬گفت‪ :‬و آن چيست؟ گفتم‪ :‬در گرماى شديد‪ ،‬با داشتن قباى پر شده و‬
‫جامه سنگين بيرون مىگردد‪ ،‬و پرواى آن را ندارد‪ ،‬و در سرماى شديد‪ ،‬با داشتن دو‬
‫جامه نازك و دو چادر بيرون مىشود‪ ،‬و پرواى آن را ندارد‪ ،‬و خود را از سردى نگه‬
‫‪ 1‬وى عمروبن عبدالمسيح است‪ ،‬نصرانى بود و يكى از رؤساى حيره به شمار مىرفت‪.‬‬
‫‪ 2‬هدفش اصحاب (رضی الله عنهم) است‪.‬‬
‫‪ 3‬يعنى براى عبدالرحمن بن ابى ليلى‪.‬‬

‫‪199‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫نمىدارد‪ ،‬آيا در اين باره چيزى شنيدهاى؟ چون مرا دستور دادهاند‪ ،‬تا تو را بپرسم‪ ،‬كه‬
‫وقتى از طرف شب نزد وى نشستى از موضوع سؤالش كنى‪ .‬بعد او شب نزد وى‬
‫نشست و گفت‪ :‬اى اميرالمؤمنين‪ ،‬مردم چيزى را از تو پرسيدهاند‪ ،‬گفت‪ :‬چه را؟‬
‫گفت‪ :‬در گرمى شديد‪ ،‬در قباى پر شده و جامه سنگين بيرون مىشوى‪ ،‬و در سرماى‬
‫شديد‪ ،‬در دو جامه نازك و دو چادر بيرون مىگردى‪ ،‬و پرواى آن را نمىكنى‪ ،‬و خود را‬
‫از سردى نگه نمىدارى!! گفت‪ :‬اى ابوليلى‪ ،‬در خيبر همراه ما نبودى؟ گفت‪ :‬بلى‪ ،‬به‬
‫خدا سوگند‪ ،‬همراه تان بودم‪ .‬گفت‪ :‬رسول خدا ص ابوبكر را فرستاد و او با مردم‬
‫حركت نمود‪ ،‬تا اين كه شكست خورد و برگشت‪ ،‬بعد عمر را روان نمود و با مردم‬
‫شكست خورد و به سوى پيامبر ص برگشت‪ 1،‬آن گاه رسول خدا ص گفت‪« :‬بيرق را‬
‫براى مردى مىدهم‪ ،‬كه خدا و پيامبرش را دوست مىدارد‪ ،‬و خداوند برايش فتح نصيب‬
‫مىكند‪ ،‬و فرار كننده نيست»‪ ،‬بنابراين كسى را نزد من روان نمود‪ ،‬و نزدش در حالى‬
‫آمدم‪ ،‬كه چشم درد بودم و چيزى را ديده نمىتوانستم‪ ،‬وى آب دهنش را در چشم‬
‫هايش انداخت و گفت‪« :‬بار خدايا‪ ،‬وى را از گرمى و سردى نگه دار»‪ ،‬و بعد از آن‬
‫ديگر گرمى و سردى مرا اذيت نكرده است‪ .‬اين چنين در المنتخب (‪ )44/5‬آمده‬
‫است‪.‬‬
‫و ابونعيم در الدلئل (ص ‪ )166‬از عبدالرحمن به شكل مختصر اين را روايت كرده‬
‫است‪ ،‬و در روايت وى آمده‪ :‬آب دهنش را به كفهاى دستش انداخت‪ ،‬و آنها را بر‬
‫چشمهاى من ماليد و گفت‪« :‬بار خدايا‪ ،‬گرمى و سردى را از وى ببر»‪ ،‬سوگند به‬
‫ذاتى كه او را به حق مبعوث نموده‪ ،‬از هيچ يك آنان تاكنون و همين ساعت اذيتى‬
‫احساس نكردهام‪ .‬هيثمى (‪ )122/9‬مىگويد‪ :‬اين را طبرانى در الوسط روايت نموده‪،‬‬
‫و اسناد آن حسن است‪ .‬و در روايت ديگرى نزد وى از سويدبن غفله آمده‪ ،‬كه‬
‫گفت‪ :‬با على ملقات كرديم‪ ،‬و در زمستان دو جامه بر تن داشت‪ .‬گفتيم‪ :‬در اين‬
‫سرزمين ما فريبمخور‪ ،‬اين سرزمين ما سرد است‪ ،‬و مثل سرزمين تو نيست‪ .‬گفت‪:‬‬
‫من سرد خور بودم‪ ،‬و هنگامى كه رسول خدا ص به خيبر روانم نمود‪ ،‬گفتم‪ :‬چشمم‬
‫درد مىكند‪ ،‬وى آب دهنش را در چشم هايم انداخت‪ ،‬و من ديگر اثرى از گرمى و‬
‫سردى را احساس نكردم‪ ،‬و نه هم چشم هايم دردى كرد‪ .‬و در موضع ديگرى (‬
‫‪ )124/9‬بعد از اينكه حديث را از ابوليلى متذكر شده‪ ،‬گفته‪ :‬اين را بزار روايت‬
‫نموده‪ ،‬و در آن محمدبن عبدالرحمن بن ابى ليلى آمده‪ ،‬و وى دچار سوء حافظه‬
‫مىباشد‪ ،‬و بقيه رجال آن رجال صحيح اند‪.‬‬

‫از بين رفتن اثر سردى از صحابه به دعاى پيامبر ص در شبى‬


‫َ‬
‫ابونعيم در الدلئل (‪ )166‬از جابر از بلل (رضىالل ّه عنهما) روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬در‬
‫يك شب سرد براى صبح اذان دادم‪ ،‬و هيچكسى نيامد‪ ،‬باز اذان دادم‪ ،‬و هيچكسى‬
‫نيامد‪ .‬آن گاه پيامبر ص گفت‪« :‬اى بلل آنان در چه حالت قرار دارند؟» مىگويد‪:‬‬
‫گفتم‪ :‬پدر و مادرم فدايت سردى در مشقت شان افكنده است‪ ،‬گفت‪« :‬بار خدايا‪،‬‬
‫سردى را از ايشان بشكن»‪ ،‬بلل مىگويد‪ :‬و من ايشان را ديدم كه در نماز چاشت يا‬
‫صبح [خود را از گرمى] پنكه مىنمودند‪ .‬و بيهقى اين را از جابر از ابوبكر از بلل‬
‫(رضی الله عنهم) روايت نموده‪ ،‬و به معناى آن را به اختصار‪ ،‬چنانكه در البدايه (‬
‫‪ )166/6‬آمده‪ ،‬ذكر كرده است‪ ،‬و در روايت وى آمده‪« :‬بار خدايا‪ ،‬سردى را از ايشان‬

‫َ‬
‫‪ 1‬در سيرت ابن هشام آمده‪ :‬ابوبكر و عمر (رضىالل ّه عنهما) شكست نخوردند‪ ،‬بلكه براى شان فتح‬
‫نصيب نگرديد و صحيح هم همان است كه در سير آمده‪.‬‬

‫‪200‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫ببر»‪ .‬بعد از آن بيهقى گفته‪ :‬ايوب بن سيار اين را به تنهايى روايت كرده است‪ .‬ابن‬
‫كثير مىگويد‪ :‬و نظير آن در حديث مشهور از حذيفه در قصه خندق گذشت‪.‬‬
‫َ‬
‫رفتن اثر گرسنگى قصه فاطمه (رضىالل ّه عنها) در اين باره‬
‫َ‬
‫طبرانى در الوسط از عمران بن حصين (رضىالل ّه عنهما) روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬من‬
‫َ‬
‫نزد پيامبر ص نشسته بودم‪ ،‬كه فاطمه (رضىالل ّه عنها) آمد‪ ،‬و در مقابل پيامبر ص‬
‫ايستاد‪ ،‬و رسول خدا ص گفت‪« :‬اى فاطمه نزديك شو»‪ ،‬وى اندك نزديك شد‪ ،‬باز‬
‫فرمود‪« :‬اى فاطمه نزديك شو»‪ ،‬و او اندك نزديك گرديد‪ ،‬باز گفت‪« :‬اى فاطمه‬
‫نزديك شو»‪ ،‬و او نزديك شد‪ ،‬و در پيش روى پيامبر ص ايستاد‪ .‬عمران مىگويد‪ :‬من‬
‫ديدم كه زردى در رويش ظاهر گرديده و خون رفته است‪ ،‬آن گاه رسول خدا ص‬
‫انگشتان خود را پهن نمود‪ ،‬و در سينه وى گذاشت‪ ،‬بعد سرش را بلند نمود و گفت‪:‬‬
‫«بار خدايا‪ ،‬اى سير كننده گرسنه‪ ،‬برآرنده حاجت‪ ،‬بلند كننده افتاده‪ ،‬فاطمه دختر‬
‫محمد را گرسنه مساز»‪ ،‬آن گاه من زردى گرسنگى را ديدم كه از رويش رفت‪ ،‬و‬
‫خون ظاهر گرديد‪ .‬باز وى را بعد از آن پرسيدم‪ ،‬گفت‪ :‬اى عمران‪ ،‬بعد از آن ديگر‬
‫گرسنه نشدم‪ .‬هيثمى (‪ )204/9‬مىگويد‪ :‬در اين عتبه بن حميد آمده‪ ،‬ابن حبان و غير‬
‫وى او را ثقه دانستهاند‪ ،‬و گروهى ضعيفش دانستهاند‪ ،‬و بقيه رجال آن ثقه دانسته‬
‫شدهاند‪ .‬ابونعيم در الدلئل (ص ‪ )166‬از عمران مانند آن را روايت كرده است‪.‬‬

‫رفتن اثر پيرى رفتن اثر پيرى از ابوزيد انصارى به دعاى پيامبر ص برايش‬
‫احمد از ابوزيد انصارى روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬رسول خدا ص برايم گفت‪« :‬به من‬
‫نزديك شو»‪ ،‬آن گاه با دستش بر سرم دست كشيد‪ ،‬و بعد از آن گفت‪« :‬بار خدايا‪،‬‬
‫زيبايش گردان‪ ،‬و زيبايى اش را مداوم ساز»‪ ،‬مىگويد‪ :‬عمرش به صد و چند سال‬
‫رسيد‪ ،‬و در ريشش سفيدى جز اندكى وجود نداشت‪ ،‬و رويش گشاده و بشاش بود‪ ،‬و‬
‫تا مردنش رويش جمع نگرديد‪ .‬سهيلى مىگويد‪ :‬اسنادش صحيح و متصل است‪ .‬اين‬
‫چنين در البدايه (‪ )166/6‬آمده است‪ ،‬و در الصابه (‪ )78/4‬مىگويد‪ :،‬در روايتى نزد‬
‫احمد از طريق ديگرى از ابونهيك آمده‪ ،‬كه ابوزيد برايم حديث بيان نموده گفت‪:‬‬
‫رسول خدا ص آب خواست‪ ،‬و من برايش جامى از آب آوردم‪ ،‬و در آن مويى بود و‬
‫گرفتمش‪ ،‬گفت‪« :‬بار خدايا‪ ،‬زيبايش گردان»‪ ،‬مىگويد‪ :،‬من وى را كه نود و چهار سال‬
‫عمر داشت ديدم‪ ،‬در ريشش يك موى سفيد هم نبود‪ .‬ابن حبان و حاكم اين را صحيح‬
‫دانستهاند‪ .‬و ابونعيم اين را در الدلئل (ص ‪ )164‬از طريق ابونهيك به مانند آن روايت‬
‫كرده است‪ ،‬و در روايت وى آمده‪ ،‬كه گفت‪ :‬وى را كه نود و سه سال عمر داشت‬
‫ديدم‪ ،‬و در سر و ريشش يك موى سفيد وجود نداشت‪.‬‬

‫رفتن اثر پيرى از روى قتاده بن ملحان به سبب دست كشيدن پيامبر ص بر آن‬
‫احمد از ابوعلء روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬نزد قتاده بن ملحان در همان جايى كه در‬
‫آنجا درگذشت‪ ،‬بودم‪ .‬مىگويد‪ :‬مردى از يك جانب منزل عبور نمود‪ ،‬مىافزايد‪ :‬و من او‬
‫را در روى قتاده ديدم‪ ،‬مىگويد‪ :‬رسول خدا ص بر روى وى دست كشيده بود‪ .‬مىگويد‪:‬‬
‫و قبل از اين هم هر بارى كه من وى را مىديدم انگار بر رويش روغن باشد‪ .‬اين چنين‬
‫در البدايه (‪ )166/6‬آمده است‪.‬‬
‫و نزد ابن شاهين از حيّان بن عمير روايت است كه گفت‪ :‬رسول خدا ص به روى‬
‫قتاده بن ملحان دست كشيد‪ ،‬بعد وى مسن گرديد‪ ،‬و هر چيزش فرسوده گرديد‬
‫مگر رويش‪ .‬مىگويد‪ :‬در وقت وفاتش نزدش حاضر گرديدم‪ ،‬و زنى عبور نمود‪ ،‬و من‬

‫‪201‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫او را در روى وى ديدم‪ ،‬طورى كه وى را در آيينه ديده باشم‪ .‬اين چنين در الصابه (‬
‫‪ )225/3‬آمده است‪.‬‬

‫رفتن اثر پيرى از نابغه جعدى به سبب دعاى پيامبر ص برايش‬


‫ابونعيم در الدلئل (ص ‪ )164‬از نابغه جعدى روايت نموده‪ ،‬كه وى مىگفت‪ :‬براى‬
‫رسول خدا ص اين شعر را سرودم‪ ،‬و خوشش آمد‪:‬‬
‫بلغنا السماء مدنا وثراؤنا‬
‫و إنا لنرجو فوق ذلك مظهرا‬
‫ترجمه‪« :‬عزت و ثروت ما به آسمان رسيده است‪ ،‬و بلند رفتن به جاى بالتر از آن را‬
‫هم اميد داريم»‪ .‬پيامبر ص گفت‪« :‬اى ابوليلى‪ ،‬بلند رفتن به جاى بالتر كجاست؟»‬
‫َ‬
‫گفتم‪ :‬به سوى جنت‪ ،‬گفت‪« :‬آرى‪ ،‬ان شاءالل ّه تعالى»‪.‬‬
‫و ل خي ف حلم إذا ل تكن له‬
‫بوادر تمى صفوه أن يكدّرا‬
‫و ل خي ف جهل إذا ل يكن له‬
‫حليم إذا ما أورد المر أصدرا‬
‫پيامبر ص گفت‪« :‬نيكو نمودى‪ ،‬خداوند دندان هايت را نريزاند»‪ ،‬يعلى مىگويد‪ :‬من وى‬
‫را ديدم‪ ،‬كه يك صد و چند سال باليش سپرى شده بود‪ ،‬ولى يك دندانش هم نريخته‬
‫بود‪ .‬و بيهقى اين را از نابغه به مثل آن روايت نموده‪ ،‬مگر اين كه در روايت وى آمده‪،‬‬
‫(تراثنا) در بدل (ثراؤنا)‪ .‬و بزار اين را از وى به مثل آن روايت كرده‪ ،‬مگر اين كه در‬
‫روايت وى آمده‪( :‬عفة و تكرما) در بدل (مدنا و ثراؤنا)‪ ،‬و قول يعلى را‪ ،‬چنانكه در البدايه (‬
‫‪ )168/6‬آمده‪ ،‬ذكر ننموده است‪.‬‬
‫اين را همچنان حسن بن سفيان در مسندش‪ ،‬ابونعيم در تاريخ اصبهان و شيرازى در‬
‫اللقاب همه شان به روايت يعلى بن اشدق روايت كردهاند‪ ،‬و وى ساقط الحديث‬
‫است‪ ،‬ولى تابع هايى براى خود دارد‪ ،‬و ما قصهاى را در غريب الحديث از خطابى و‬
‫َ‬
‫در كتاب العلم از مرحبى و غير آنان از طريق مهاجر بن سليم از عبدالل ّه بن جراد‬
‫دريافتيم‪ ،‬كه [وى مىگويد‪ ]:‬از نابغه بنى جعده شنيدم كه مىگويد‪ :‬گفتهام را براى‬
‫پيامبر ص سرودم‪( :‬علوناالسماء‪ ،)...‬وى خشمگين شد و گفت‪« :‬اى ابوليلى‪ ،‬بلند‬
‫َ‬
‫رفتن به جاى بالتر كجاست؟» گفتم‪ :‬جنت‪ ،‬گفت‪« :‬آرى‪ ،‬إن شاءالل ّه»‪ ،‬بعد از آن‬
‫گفت‪« :‬گفته ات را برايم بسراى»‪ ،‬من آن را برايش سرودم‪( :‬و ل خير فى حلم‪)...‬‬
‫هر دو بيت‪ ،‬آن گاه برايم گفت‪« :‬نيكو نمودى‪ ،‬خداوند دندان هايت را نريزاند‪[ ،‬راوى‬
‫مىگويد‪ ]:‬من دندانهاى وى را چون ژاله ديدم‪ ،‬و هيچ دندانى از دندان هايش نشكسته‬
‫بود و نيفتاده بود‪ .‬و ما اين را در المؤتلف والمختلف از دار قطنى‪ ،‬و در الصحابة از‬
‫ابن سكن و در غير آنها از طريق رحال بن منذر روايت نموديم‪ ،‬كه [وى گفت] پدرم‬
‫از پدرش كه كرز بن اسامه است‪ ،‬و با نابغه جعدى در وفدى همراه بود حديث بيان‬
‫نمود‪ ،‬و به مانند آن را متذكر شده است‪ .‬و سلفى اين را در الربعين از طريق‬
‫نصربن عاصم ليثى از پدرش از نابغه روايت نموده‪ ...‬و حديث را متذكر شده‪ ،‬و در‬
‫آن آمده‪ :‬وى در طول همه عمرش از همه مردم دندانهاى نيكو داشت‪ ،‬و هرگاهى‬
‫دندانى مىافتاد ديگرى به جايش بر مىآمد‪ ،‬و او مرد مسنى بود‪ .‬اين چنين در الصابه (‬
‫‪ )539/3‬به اختصار آمده است‪.‬‬

‫‪202‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫از بين رفتن اثر مصيبت‬


‫َ‬
‫قصه اماسحاق (رضىالل ّه عنها) در اين باره‬
‫َ‬
‫ابونعيم در الدلئل (ص ‪ )168‬از ام اسحاق (رضىالل ّه عنها) روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬با‬
‫برادرم به سوى رسول خدا ص طرف مدينه روان شدم‪ ،‬وقتى در حصهاى از راه‬
‫رسيدم‪ ،‬برايم گفت‪ :‬اى ام اسحاق بنشين‪ ،‬چون من نفقهام را در مكه فراموش‬
‫نمودهام‪ .‬ام اسحاق گفت‪ :‬من از آن فاسق بر تو مىترسم ‪ -‬هدفش شوهرش است ‪-‬‬
‫َ‬
‫گفت‪ :‬نه‪ ،‬اينطور نخواهد شد‪ ،‬إن شاءالل ّه‪ .‬مىگويد‪ :‬بنابراين من روزهايى توقف‬
‫نمودم‪ ،‬آن گاه مردى از نزدم عبور نمود‪ ،‬كه شناختمش و نامش را متذكر نمىشوم‪.‬‬
‫گفت‪ :‬اى ام اسحاق‪ ،‬چه تو را اين جا در انتظار نگه داشته است؟ گفتم‪ :‬انتظار‬
‫برادرم را مىكشم‪ ،‬گفت‪ :‬بعد از امروز تو برادرى ندارى‪ ،‬او را شوهرت به قتل‬
‫رسانيده است‪ .‬آن گاه من حركت نمودم و به مدينه آمدم‪ ،‬و در حالى نزد پيامبر ص‬
‫آمدم كه وضو مىنمود‪ ،‬و در پيش رويش ايستادم و گفتم‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬برادرم‬
‫اسحاق كشته شده است‪ ،‬و هرگاه به سويش نگاه مىكردم‪ ،‬در وضو سرش را پايين‬
‫مىنمود‪ ،‬بعد مشتى از آب را گرفت و بر روى من پاشيد‪ .‬مىگويد‪ 1:‬جدهام گفت‪ :‬وقتى‬
‫براى وى مصيبت پيش مىآمد‪ ،‬اشكها را در چشمانش مىديدى ولى در رخساره هايش‬
‫جارى نمىشد‪ .‬بخارى اين را در تاريخش و سمويه و ابويعلى و غير ايشان از طريق‬
‫بشاربن عبدالملك مزنى از جدهاش حكيم دختر دينار مزنى از آزاد كردهاش ام‬
‫اسحاق غنوى به معناى آن‪ ،‬چنانكه در الصابه (‪ )32/1‬آمده‪ ،‬روايت كردهاند‪ .‬و در‬
‫روايتى‪ ،‬چنانكه در الصابه (‪ )430/4‬ذكر شده آمده است‪ :‬گفتم‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬من‬
‫بر كشته شدن اسحاق گريه مىكنم ‪ -‬هدفش برادرش است ‪ ، -‬آن گاه مشتى از آب‬
‫را گرفت و بر رويم پاشيد‪ .‬ام حكيم مىگويد‪ :‬وقتى براى وى مصيبت بزرگى پيش‬
‫مىآمد‪ ،‬اشكها را در چشمانش مىديدى‪ ،‬ولى بر رخساره هايش جارى نمىشد‪ .‬بشار را‬
‫ابن معين‪ ،‬چنانكه در الصابه (‪ )32/1‬آمده‪ ،‬ضعيف دانسته است‪.‬‬

‫حفاظت از باران به دعا‬


‫َّ‬
‫ابن ابى الدنيا در كتاب مجابى الدعوة و ابن عساكر از ابن عباس (رضىالله عنهما)‬
‫روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬عمربن الخطاب فرمود‪ :‬با ما به سوى سرزمين قوم مان‬
‫بيرون شويد‪ ،‬بنابراين بيرون گرديديم‪ ،‬من و ابى بن كعب در آخر مردم قرار‬
‫داشتيم‪ .‬در اين هنگام ابرى پديدار گرديد‪ ،‬ابى گفت‪ :‬بار خدايا‪ ،‬اذيتش را از ما‬
‫برگردان‪ ،‬و در حالى به آنان رسيديم‪ ،‬كه بارهاى شانتر شده بود‪ .‬عمر گفت‪ :‬آيا آنچه‬
‫به ما رسيده‪ ،‬شما را نرسيده است؟ گفتم‪ :‬ابوالمنذر به خداوند دعاء نمود‪ ،‬تا اذيت‬
‫آن را از ما منصرف گرداند‪ .‬عمر گفت‪ :‬چرا براى ما هم همراه خودتان دعا نكرديد‪.‬‬
‫اين چنين در المنتخب (‪ )132/5‬آمده است‪.‬‬

‫شمشير گرديدن شاخه درخت‬


‫ابن سعد (‪ )188/1‬از زيدبن اسلم و غير وى روايت نموده كه‪ :‬شمشير عكاشه بن‬
‫محصن در روز بدر قطع گرديد‪ ،‬آن گاه رسول خدا ص شاخهاى از درخت را برايش‬
‫داد‪ ،‬و آن در دستش به شمشير بران‪ ،‬داراى آهن صاف و تنه محكم مبدل گرديد‪.‬‬

‫برگرديدن شراب به سركه به سبب دعا‬

‫‪ 1‬يعنى بشاربن عبدالملك‪ ،‬وى از راويان حديث است‪.‬‬

‫‪203‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫ابن ابى الدنيا به اسناد صحيح از خيثمه روايت نموده‪ ،‬گفت‪ :‬مردى نزد خالدبن وليد‬
‫آمد‪ ،‬و مشكى از شراب همراهش بود‪ .‬خالد گفت‪ :‬بار خدايا‪ ،‬عسلش بگردان‪ ،‬و آن‬
‫عسل گرديد‪ .‬و در روايتى نزد وى از همين طريق آمده‪ :‬مردى از نزد خالد در حالى‬
‫عبور نمود‪ ،‬كه همراهش مشكى از شراب بود‪ ،‬گفت‪ :‬اين چيست؟ گفت‪ :‬سركه‪،‬‬
‫خالد گفت‪ :‬خداوند آن را سركه بگرداند‪ ،‬ديدند كه سركه است‪ ،‬در حالى كه شراب‬
‫بود‪ .‬اين چنين در الصابه (‪ )414/1‬آمده است‪ .‬ابن كثير در البدايه (‪ )114/7‬مىگويد‪:‬‬
‫اين روايت چند طريق دارد‪ ،‬و در بعضى آنها آمده‪ :‬مردى از نزدش در حالى عبور‬
‫نمود‪ ،‬كه همراهش مشكى از شراب داشت‪ ،‬خالد برايش گفت‪ :‬اين چيست؟ گفت‪:‬‬
‫عسل‪ ،‬خالد گفت‪ :‬بار خدايا‪ ،‬سركه بگردانش‪ ،‬هنگامى كه به سوى يارانش برگشت‪،‬‬
‫گفت‪ :‬براى تان شرابى آوردهام‪ ،‬كه عرب مثل آن را ننوشيده است‪ ،‬بعد از آن‪ ،‬آن را‬
‫باز نمود‪ ،‬و ناگهان ديد كه سركه است‪ ،‬گفت‪ :‬به خدا سوگند‪ ،‬دعاى خالد در‬
‫موردش قبول شده است‪.‬‬

‫نجات اسير از حبس‬


‫َّ‬
‫قصه عوف بن مالك اشجعى (رضىالله عنهما) در اين باره‬
‫آدم بن ابى اياس در تفسيرش از محمدبن اسحاق روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬مالك‬
‫اشجعى نزد پيامبر ص آمد و گفت‪ :‬پسرم عوف دستگير شده است‪ ،‬گفت‪« :‬كسى‬
‫را نزدش روان كن‪ ،‬كه رسول خدا دستورت مىدهد‪ ،‬تا اين را زياد بگويى‪ :‬ل حول و ل قوة‬
‫إلّ باللّه»‪ ،‬بعد فرستاده نزدش آمد‪ ،‬و آن را برايش خبر داد‪ ،‬و عوف شروع نموده‬
‫مداوم مىگفت‪( :‬ل حول و ل قوة إلّ باللّه)‪ ،‬و آنان وى را توسط تسمه چرمى بسته بودند‪ ،‬آن‬
‫گاه تسمه از وى افتاد و او بيرون شد‪ .‬ناگهان شترى از آنان را ديد‪ ،‬و سوارش گرديد‪،‬‬
‫بعد از آن حركت نمود‪ ،‬و مواشى قوم را ديد‪ ،‬بر آنان صدا كشيد‪ ،‬و همه شان را جمع‬
‫نموده حركت داد‪ ،‬و پدر و مادرش در حالى از وى اطلع يافتند‪ ،‬كه به دروازه رسيد و‬
‫صدا نمود‪ .‬آن گاه پدرش گفت‪ :‬عوف‪ ،‬سوگند به پروردگار كعبه!! مادرش گفت‪ :‬وا به‬
‫حال بدش ‪ -‬و عوف از تكليفى كه برايش به سبب تسمه رسيده بود متألم بود ‪ ، -‬آن‬
‫گاه پدر و خادم به سوى دروازه دويدند‪ ،‬و دريافتند‪ ،‬كه عوف صحن حويلى را از شتر‬
‫پر نموده است‪ .‬بعد براى پدرش قصه خود و شتران را بازگو نمود‪ ،‬و پدرش نزد‬
‫رسول خدا ص آمد خبر عوف و شتران را برايش اطلع داد‪ .‬رسول خدا ص برايش‬
‫گفت‪« :‬به آنها آنچه دوست مىدارى بكن و همانطور عمل كن كه در مورد شتران‬
‫خودت انجام مىدادى»‪ ،‬و اين آيت نازل گرديد‪:‬‬
‫[و من يتقاللّه يعل له مرجا و يرزقه من حيث ل يتسب و من يتوكل علىاللّه فهو حسبه] (الطلق‪)3:‬‬
‫ترجمه‪« :‬و هر كسى تقواى الهى پيشه كند خداوند راه نجاتى براى او فراهم مىكند‪ ،‬و‬
‫او را از جايى كه گمان ندارد رزق مىدهد‪ ،‬و كسى كه بر خداوند توكل نمايد او برايش‬
‫كفايت كننده است»‪.‬‬
‫اين چنين در الترغيب (‪ )105/3‬آمده‪ ،‬و گفته است‪ :‬محمد ابن اسحاق مالك را درك‬
‫نكرده است‪ .‬و ابن ابى حاتم اين را از محمدبن اسحاق مثل آن‪ ،‬چنانكه در تفسير ابن‬
‫كثير (‪ )380/4‬آمده‪ ،‬روايت كرده است‪ .‬و ابن جرير اين را در تفسيرش (‪ )89/28‬از‬
‫سدى به معناى آن به اختصار روايت نموده‪ ،‬و مسئله حوقله را ذكر نكرده است‪ ،‬و در‬
‫روايت وى آمده‪ :‬پدرش نزد پيامبر ص مىآمد‪ ،‬و براى وى جايگاه پسرش را و حالتى‬
‫كه وى در آن قرار داشت و حاجتش را بيان مىنمود و شكايت مىكرد‪ ،‬و رسول خدا‬
‫ص وى را به شكيبايى امر مىنمود‪ ،‬و برايش مىفرمود‪« :‬خداوند براى وى گشايشى‬

‫‪204‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫خواهد گردانيد» اين را ابن جرير همچنان از سالم بن ابى جعد به اختصار روايت‬
‫نموده است‪.‬‬

‫آنچه نافرمانان را به سبب اذيت ايشان رسيد‬


‫آنچه دو تن از اصحاب را به سبب نافرمانى پيامبر ص رسيد‬
‫َ‬
‫ابن اسحاق از عبدالل ّه بن ابى بكر از عباس بن سهل بن سعد ساعدى روايت نموده‬
‫كه‪ :‬رسول خدا ص هنگامى كه از حجر‪ 1‬عبور نمود و در آنجا پايين گرديد‪ ،‬مردم از‬
‫چاهش آب گرفتند‪ ،‬هنگامى از آنجا رفتند‪ ،‬رسول خدا ص براى مردم گفت‪« :‬از آبش‬
‫چيزى ننوشيد‪ ،‬و نه از آن براى نماز وضو كنيد‪ ،‬و خميرى را كه از آن نمودهايد براى‬
‫شتران بدهيد‪ ،‬و از آن چيزى نخوريد‪ ،‬و هيچ كسى از شما امشب بدون همراه بيرون‬
‫نشود»‪ .‬مردم دستورى را كه رسول خدا ص داده بود‪ ،‬اجرا نمودند‪ ،‬مگر دو تن از بنى‬
‫ساعده‪ ،‬كه يكى شان براى قضاى حاجتش بيرون گرديد‪ ،‬و ديگرش در طلب شترش‬
‫بيرون شد‪ ،‬كسى كه براى قضاى حاجتش رفته بود‪ ،‬در راهش خفه گرديد‪ ،‬و كسى كه‬
‫در طلب شترش بيرون شده بود باد برداشتش و بر كوهاى بنى طيئى انداختش‪ .‬اين‬
‫موضوع براى رسول خدا ص خبر داده شد‪ ،‬فرمود‪« :‬آيا شما را باز نداشته بودم‪ ،‬كه‬
‫كسى بدون همراه بيرون شود»‪ ،‬بعد از آن براى همان كسى كه در راهش خفه‬
‫گرديده بود‪ ،‬دعا نمود و او شفا يافت‪ ،‬و ديگرش در تبوك به رسول خدا ص رسيد‪.‬‬
‫و در روايت زياد از ابن اسحاق آمده‪ ،‬كه شخصى از بنى طيى وى را به طرف پيامبر‬
‫خدا ص وقتى كه به مدينه برگشت رهنمايى نمود‪ .‬اين چنين در البدايه (‪ )11/5‬آمده‬
‫است‪ .‬و ابونعيم در الدلئل (ص ‪ )190‬از طريق ابراهيم بن سعد از ابن اسحاق از‬
‫َ‬
‫زهرى و يزيدبن رومان و عبدالل ّه بن ابى بكر و عاصم بن قتاده مانند آن را روايت‬
‫كرده است‪.‬‬

‫آنچه جهجاه غفارى را به سبب اذيت عثمان رسيد‬


‫َ‬
‫ابونعيم در الدلئل (ص ‪ )221‬از ابن عمر (رضىالل ّه عنهما) روايت نموده كه‪ :‬جهجاه‬
‫غفارى به سوى عثمان در حالى برخاست‪ ،‬كه وى بر منبر قرار داشت و بيانيه‬
‫مىداد‪ .‬عصا را از دست وى گرفت و به آن بر زانويش زد‪ ،‬و زانوى عثمان شق گرديد‬
‫و عصا شكست‪ ،‬و هنوز يك سال بر جهجاه سپرى نشده بود‪ ،‬كه خداوند در دستش‬
‫مرض خوره را روان نمود‪ ،‬و او بر اثر آن درگذشت‪.‬‬
‫باوردى و ابن سكن از وى به معناى اين را‪ ،‬چنانكه در الصابه (‪ )253/1‬آمده‪ ،‬روايت‬
‫نمودهاند‪ ،‬و در الصابه گفته‪ :‬در المحامليات اين را از طريق سليمان بن يسار به‬
‫مانند آن روايت نموديم‪ ،‬و ابن سكن اين را از طريق فليح بن سليمان از عمهاش از‬
‫پدرش و عمويش روايت نموده كه‪ :‬آن دو نزد عثمان حاضر شدند‪ ،‬مىگويد‪ :‬جهجاه بن‬
‫سعيد غفارى به سويش برخاست‪ ،‬و عصا را از دستش گرفت و بر زانويش زد و آن‬
‫را شكستاند‪ ،‬آن گاه مردم باليش فرياد برآوردند‪ ،‬و عثمان پايين گرديد و داخل‬
‫منزلش شد‪ ،‬و خداوند بر زانوى غفارى [مرضى را] آورد‪ ،‬و بر وى يك سال سپرى‬
‫نشده بود كه مرد‪.‬‬

‫آنچه براى مردى كه سعد را در روز قادسيه اذيت نموده بود رسيد‬
‫ابونعيم در الدلئل (ص ‪ )207‬از عبدالملك بن عمير روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬مردى از‬
‫مسلمانان نزد سعد بن ابى وقاص آمد و گفت‪:‬‬
‫‪ 1‬حجر نام سرزمين ثمود قوم نبى خدا صالح عليه السلم است‪.‬‬

‫‪205‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫نقاتل حت ينلاللّه نصرهُ‬


‫و سعد بباب القادسية معصم‬
‫فاُبنا و قد آمت نساء كثية‬
‫و نِسوة سعد ليس فيهن أيّ ُم‬
‫ترجمه‪« :‬ما مىجنگيم تا خداوند نصرتش را نازل گرداند‪ ،‬و سعد بر دروازه قادسيه‬
‫ايستاده است و نمىجنگد‪ ،‬ما در حالى بر مىگرديم كه زنان زيادى بيوه شدهاند‪ ،‬ولى‬
‫در جمله زنان سعد بيوهاى نيست»‪.‬‬
‫اين خبر براى سعد رسيد‪ ،‬وى دستش را بلند نمود و گفت‪ :‬بارخدايا‪ ،‬زبانش را و‬
‫دستش را از من به آنچه خواستى بازدار‪ .‬بنابراين وى در روز قادسيه به تير زده شد‪،‬‬
‫و زبانش قطع گرديد‪ ،‬و دستش هم قطع شد و به قتل رسيد‪.‬‬
‫طبرانى اين را از قبيصه بن جابر روايت نموده كه‪ :‬روز قادسيه يك پسر عموى ما‬
‫گفت‪ ...:‬و آن دو بيت را متذكر شده است‪ .‬مگر اين كه در روايت وى آمد‪( :‬ألمتر أن‬
‫َ‬
‫الل ّه أنزل نصره) ترجمه‪« :‬آيا نمىبينى كه خداوند نصرتش را نازل فرموده است»‪ .‬و‬
‫اين قولش براى سعد رسيد‪ ،‬گفت‪ :‬زبانش گنگ و دستش از كار بيفتد‪ ،‬آن گاه تيرى‬
‫آمد و بر دهنش اصابت نمود‪ ،‬و وى گنگ گرديد‪ ،‬بعد از آن دستش در جنگ قطع‬
‫گرديد‪ .‬سعد گفت‪ :‬مرا بر تخته دروازهاى حمل نماييد‪ ،‬وى در حالى كه بر دوش حمل‬
‫مىشد‪ ،‬بيرون كرده شد‪ ،‬بعد از آن پشتش ‪ -‬در آن زخم هايى وجود داشت ‪ -‬برهنه‬
‫گرديد آن گاه مردم از عذر وى خبر شدند‪ ،‬و معذورش دانستند‪ ،‬و سعد مردى بود كه‬
‫َ‬
‫به جبن و بزدلى نسبت داده نمىشد‪ .‬و در روايتى آمده‪( :‬يقاتل حتى ينزلالل ّه نصره)‪،‬‬
‫ترجمه‪« :‬مىجنگد تا اين كه خداوند نصرتش را نازل كند»‪ ،‬و افزوده‪ :‬و دستش قطع‬
‫گرديد و به قتل رسيد‪ .‬هيثمى (‪ )154/9‬مىگويد‪ :‬طبرانى اين را به دو اسناد روايت‬
‫نموده‪ ،‬و رجال يكى از آنها ثقهاند‪.‬‬

‫آنچه در اين باره در مورد سعد گذشت‬


‫در بخش غضب به خاطر بزرگان (‪ )198/4‬دعاى سعد بر كسى كه على‪ ،‬طلحه و‬
‫زبير (رضی الله عنهم) را دشنام مىداد‪ ،‬در حديث عامربن سعد نزد طبرانى گذشت‪،‬‬
‫كه در آن آمده‪ :‬آن گاه شتر مادهاى آمد‪ ،‬و مردم راه را برايش گشودند و آن مرد را‬
‫پاى مال نمود‪ ،‬و هم چنان دعايش بر كسى كه على را دشنام مىداد‪ ،‬در حديث قيس‬
‫بن ابى حازم گذشت‪ ،‬كه در آن آمده‪ :‬به خدا سوگند قبل از اين كه ما متفرق شويم‪،‬‬
‫پاهاى اسبش به زمين فرو رفت و او را به فرق بر سر آن سنگها انداخت‪ ،‬و دماغش‬
‫شكست و بر اثر آن جان داد و نزد ابونعيم در الدلئل (ص ‪ )206‬در حديث سعيدبن‬
‫مسيب آمده‪ :‬آن گاه شتر مستى آمد‪ ،‬و از ميان مردم عبور مىنمود تا اين كه به آن‬
‫مرد رسيد‪ ،‬و زدش و بر زمين افكندش‪ ،‬و بعد بر وى خوابيد‪ ،‬و در ميان زمين و‬
‫سينهاش تا آن وقت ماليدش كه قطعش ساخت‪ ،‬سعيد بن مسيب مىگويد‪ :‬من مردم‬
‫را ديدم كه به سوى سعد مىشتافتند و مىگفتند‪ :‬قبول شدن دعا برايت مبارك باد‪.‬‬

‫آنچه زيادبن ابيه را به دعاى ابن عمر رسيد‬


‫َّ‬
‫ابن عساكر از ابن شوذب روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬براى ابن عمر (رضىالله عنهما)‬
‫خبر رسيد‪ ،‬كه زياد مىخواهد والى حجاز گردد‪ ،‬پس وى بپسنديد كه تحت قدرت و‬
‫فرماندهى وى باشد‪ ،‬و گفت‪ :‬بار خدايا‪ ،‬تو قتل را براى كسى كه از خلقت بخواهى‬
‫كفاره مىگردانى‪ ،‬پس براى ابن سميه مرگ را نصيب گردان و نه كشته شدن را‪ .‬پس‬

‫‪206‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫در ابهام وى طاعون بيرون گرديد‪ ،‬و جمعهاى بر وى سپرى نشده بود‪ ،‬كه درگذشت‪.‬‬
‫اين چنين در المنتخب (‪ )231/5‬آمده است‪.‬‬

‫آنچه براى اذيت كننده حسين بن على رسيد‬


‫طبرانى از ابن وائل ‪ -‬يا وائل ‪ -‬بن علقمه روايت نموده كه‪ :‬وى شاهد آنچه بود كه در‬
‫آنجا‪ 1‬گذشت‪ .‬مىگويد‪ :‬مردى برخاست و گفت‪ :‬آيا در ميان شما حسين است؟ گفتند‪:‬‬
‫آرى‪ ،‬گفت‪ :‬به آتش برايت مژده مىدهم‪ ،‬حسين گفت‪ :‬به پروردگار مهربان بشارت‬
‫داده مىشوم‪ ،‬و به شفاعت كننده اطاعت شونده‪ .‬گفتند‪ :‬تو كيستى؟ گفت‪ :‬من ابن‬
‫جويره يا جويزه هستم‪ .‬حسين گفت‪ :‬بار خدايا‪ ،‬وى را به آتش ضميمه كن‪ .‬آن گاه‬
‫چهارپايش رم نمود‪ ،‬و پايش در ركاب بند ماند‪ ،‬مىگويد‪ :‬به خدا سوگند‪ ،‬فقط پايش بر‬
‫آن باقى ماند‪ .‬هيثمى (‪ )193/9‬مىگويد‪ :‬در اين عطاء بن سائب آمده‪ ،‬وى ثقه است‪،‬‬
‫ولى مختلط گرديده بود‪.‬‬
‫َّ‬
‫و طبرانى از كلبى روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬مردى حسين بن على (رضىالله عنهما) را‬
‫در حالى كه مىنوشيد‪ ،‬به تير زد‪ .‬در پى آن هر دو طرف دهنش فلج گرديد‪ ،‬حسين‬
‫گفت‪ :‬خداوند سيرابت نكند‪ ،‬بعد از آن نوشيد حتى كه شكمش تركيد‪ .‬هيثمى (‬
‫‪ )193/9‬مىگويد‪ :‬رجال آن تا گويندهاش ثقهاند‪.‬‬
‫َّ‬ ‫َ‬
‫و طبرانى از دربان عبيدالل ّه بن زياد روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬از دنبال عبيدالله بن زياد‬
‫هنگامى كه حسين را به قتل رسانيد داخل قصر شدم‪ ،‬قصر بر رويش آتش داد‪ ،‬و‬
‫او اينطور آستينش را بر رويش آورد و گفت‪ :‬آيا ديدى؟ گفتم‪ :‬آرى‪ ،‬وى دستورم داد‬
‫َ‬
‫كه آن را كتمان نمايم‪ .‬هيثمى (‪ )196/9‬مىگويد‪ :‬دربان عبيدالل ّه را نشناختم‪ ،‬و بقيه‬
‫رجال آن ثقهاند‪.‬‬
‫و طبرانى از سفيان روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬جدهام‪ ،‬مادر پدرم‪ ،‬برايم حكايت نموده‬
‫َ‬
‫گفت‪ :‬دو مرد از جعفىها در كشته شدن حسين بن على (رضىالل ّه عنهما) حاضر بودند‪،‬‬
‫يكى از آنان آلت تناسلىاش دراز گرديد‪ ،‬حتى كه آن را مىپيچانيد‪ ،‬و دومى اش مشك‬
‫را تا آخرش مىنوشيد‪ .‬سفيان مىگويد‪ :‬من پسر يكى از آنان را ديدم‪ ،‬كه برايش اختلل‬
‫عقل رسيده بود‪ ،‬و گويى كه ديوانه باشد‪ .‬هيثمى (‪ )197/9‬مىگويد‪ :‬رجال آن تا جده‬
‫سفيان ثقهاند‪ .‬و نزد وى همچنان از اعمش روايت است كه گفت‪ :‬مردى بر قبر‬
‫حسين بن على مواد غايطش را انداخت‪ .‬بر اثر آن براى آن خانواده اختلل عقل‪،‬‬
‫ديوانگى‪ ،‬جذام‪ ،‬پيسى و فقر رسيد‪ .‬رجال آن رجال صحيح اند‪ ،‬چنانكه هيثمى (‬
‫‪ )197/9‬گفته است‪.‬‬

‫تغييراتى كه در نظام جهان به سبب قتل آنان پديدار گرديد‬


‫فرود آمدن خون تازه در سال اتحاد‬
‫ابن عساكر از ربيعه بن قسيط روايت نموده كه‪ :‬وى با عمروبن العاص در سال‬
‫جماعه‪ 2‬حاضر بود‪ ،‬و در حالى كه آنان بر مىگشتند‪ ،‬بالى شان خون تازه فرو باريد‪.‬‬
‫ربيعه مىگويد‪ :‬من خود را ديدم‪ ،‬كه ظرف را مىگذاشتم و خون تازه پر مىشد‪ ،‬پس‬
‫مردم گمان نمودند‪ ،‬كه اين خونهاى مردم بر يكديگرشان است‪ .‬آن گاه عمروبن‬
‫العاص برخاست و پس از ثناى خداوند طورى كه اهل اوست‪ ،‬گفت‪ :‬آنچه را در ميان‬
‫شما و خداوند تعالى است اصلح سازيد‪ ،‬اگر اين دو كوه هم با يكديگر تصادم كنند‬
‫‪ 1‬در كربل‪.‬‬
‫َّ‬
‫‪ 2‬هدف از «سال جماعه» سالى است كه در ميان حسن‪ ،‬و معاويه (رضىالله عنهما) صلح صورت‬
‫گرفت‪ .‬م‪.‬‬

‫‪207‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫براى تان ضرر نمىرسانند‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )291/4‬آمده‪ ،‬و گفته‪ :‬سند آن صحيح‬
‫است‪.‬‬

‫ديدن خون در زير سنگريزهها روز كشته شدن حسين‬


‫طبرانى از زهرى روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬عبدالملك برايم گفت‪ :‬اگر بدانى كه در روز‬
‫قتل حسين كدام علمه بود از كدام يك هستى؟‪ 1‬مىگويد‪ :‬گفتم‪ :‬هر سنگريزهاى كه‬
‫در بيت المقدس برداشته شد‪ ،‬در زير آن خون تازه يافت گرديد‪ ،‬عبدالملك برايم‬
‫گفت‪ :‬من و تو در اين حديث با هم برابريم‪ 2.‬هيثمى (‪ )196/9‬مىگويد‪ :‬رجال آن‬
‫ثقهاند‪.‬‬
‫و نزد وى هم چنان از او روايت است كه مىگويد‪ :‬در روز كشته شدن حسين بن على‬
‫َ‬
‫(رضىالل ّه عنهما) در شام هر سنگى كه برداشته شد‪ ،‬زير آن خون وجود داشت‪.‬‬
‫هيثمى (‪ )196/9‬مىگويد‪ :‬رجال آن رجال صحيح اند‪.‬‬

‫سرخ گرديدن آسمان و كسوف آفتاب در روز كشته شدن حسين‬


‫َ‬
‫نزد وى هم چنان از ام حكيم (رضىالل ّه عنها) روايت است كه گفت‪ :‬روزى كه حسين‬
‫به قتل رسيد‪ ،‬من در آن روز دخترك خردى بودم‪ ،‬و آسمان روزهايى چون پارچه‬
‫خون باقى ماند‪ .‬هيثمى (‪ )197/9‬مىگويد‪ :‬رجال آن تا ام حكيم رجال صحيح اند‪.‬‬
‫َ‬
‫و نزد وى هم چنان از ابوقبيل روايت است‪ :‬هنگامى كه حسين بن على (رضىالل ّه‬
‫عنهما) به قتل رسيد‪ ،‬آفتاب يكبار گرفته شد‪ ،‬حتى كه ستارگان در نصف روز آشكار‬
‫شدند‪ ،‬به حدى كه گمان نموديم همين قيامت است‪ .‬هيثمى (‪ )197/9‬مىگويد‪ :‬اسناد‬
‫آن حسن است‪ .‬و ابن كثير در البدايه (‪ )201/8‬همه اين احاديث را‪ ،‬به جز حديث اول‬
‫َ‬
‫ضعيف دانسته‪ ،‬و آنها را از وضع شيعه قرار داده است‪ .‬والل ّه اعلم‪.‬‬

‫نوحه جن بر كشته شدگان شان نوحه جن بر عمر‬


‫حاكم (‪ )94/3‬از مالك بن دينار روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬از كوه تباله هنگامى كه‬
‫‪3‬‬

‫عمربن الخطاب به قتل رسيد چنين صدايى شنيده شد‪:‬‬


‫ليبك على السلم مَ ْن كان باكيا‬
‫فقد أوشكوا هلْكى و ما قَدُم العهدُ‬
‫وأدبرتِ الدنيا و أدبر خيُها‬
‫و قد ملّها من كان يوقنُ بالوع ِد‬
‫آن گاه نگاه نمودند‪ ،‬و چيزى را نديدند‪.‬‬
‫و ابونعيم اين را در الدلئل (ص ‪ )210‬از معروف موصلى روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪:‬‬
‫هنگامى كه عمر به شهادت رسيد‪ ،‬صدايى را شنيدم‪ ...‬و همان دو بيت را متذكر‬
‫شده‪ .‬اين چنين اين را طبرانى از معروف روايت كرده‪ ،‬چنانكه در المجمع (‪)79/9‬‬
‫آمده است‪.‬‬
‫َّ‬
‫و ابن سعد (‪ )374/3‬از عايشه (رضىالله عنها) روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬شبى از كسى‬
‫شنيدم‪ ،‬كه انسان نمىپندارمش‪ ،‬وى خبر مرگ عمر را اعلن نمود‪ ،‬و گفت‪:‬‬

‫‪ 1‬يعنى اگر آن را برايم گفتى انسان بزرگى در علم هستى‪.‬‬


‫‪ 2‬يعنى در روايت آن با هم مساوى هستيم‪.‬‬
‫‪ 3‬تباله قريهاى است در يمن‪.‬‬

‫‪208‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫جزىاللّه خيا من أمي و باركت‬


‫يداللّه ف ذاك الدي المزّق‬
‫فمن يش أو يركب جناحي نعامةٍ‬
‫ليدرك ما قدّمت بالمس يسبق‬
‫قضيت اُمورا ث غادرت بدها‬
‫بوائق ف أكمامها ل تفتّق‬
‫چنين‬ ‫و نزد وى هم چنان از سليمان بن يسار روايت است كه جن بر مرگ عمر‬
‫نوحه كشيد‪:‬‬
‫عليك سلم من أمي و باركت‬
‫يداللّه ف ذاك الدي الخرّق‬
‫قضيت أمورا ث غادرت بعدها‬
‫بوائق ف اكمامها ل تفتق‬
‫فمن يسع أو يركب جناحى نعامةٍ‬
‫ليدركَ ما قدمت بالمس يسبق‬
‫أبعد قتيلٍ بالدينة أظلمت‬
‫له الرض تتز العضاه بأسؤق‬
‫َّ‬
‫و ابونعيم اين را در الدلئل (ص ‪ )210‬از عايشه (رضىالله عنها) روايت نموده‪ ،‬كه‬
‫گفت‪ :‬جنها بر عمربن الخطاب بعد از سه روز گريستند‪ ...‬و اين اشعار چهارگانه را‬
‫بدون ترتيب فوق ذكر نموده‪ ،‬و افزوده است‪:‬‬
‫فلقاك رب ف النان تية‬
‫و من كسوة الفردوس مال يزق‬

‫َ‬
‫نوحه جن بر حسين بن على (رضىالل ّه عنهما)‬
‫َ‬
‫طبرانى از ام سلمه (رضىالل ّه عنها) روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬جنها را شنيدم كه بر‬
‫َ‬
‫مرگ حسين بن على (رضىالل ّه عنهما) نوحه مىكشيدند‪ .‬هيثمى (‪ )199/9‬مىگويد‪:‬‬
‫رجال آن رجال صحيح اند‪.‬‬
‫و نزد او هم چنان از وى روايت است كه گفت‪ :‬نوحه جن را بعد از وفات پيامبر ص‬
‫فقط همين شب شنيدم‪ ،‬فكر مىكنم فرزندم قبض گرديده است ‪ -‬هدفش حسين‬
‫است ‪ ، -‬و براى كنيزش گفت‪ :‬بيرون شو و بپرس‪ ،‬آن گاه برايش خبر داده شد‪ ،‬كه‬
‫وى به قتل رسيده است‪ ،‬و ناگهان متوجه شد كه جنى نوحه مىكشد‪:‬‬
‫ال يا عي فاحتفلي بهدي‬
‫و من يبكي على الشهداء بعدي‬
‫على رهط تقودهم النايا‬
‫إل متجب ف ملك عبد‬
‫هيثمى (‪ )199/9‬مىگويد‪ :‬در اين عمروبن ثابت بن هرمز آمده و ضعيف مىباشد‪.‬‬

‫‪209‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬
‫َ‬
‫و نزد وى هم چنان از ميمونه (رضىالل ّه عنها) روايت است كه گفت‪ :‬جن را شنيدم كه‬
‫َ‬
‫بر حسين بن على (رضىالل ّه عنهما) نوحه مىكشيد‪ .‬هيثمى (‪ )199/9‬مىگويد‪ :‬رجال آن‬
‫رجال صحيح اند‪.‬‬

‫اصحاب و ديدن پيامبر ص در خواب‬


‫ابوموسى و ديدن پيامبر ص در خواب‬
‫ابن سعد (‪ )332/3‬از ابوموسى اشعرى روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬در خواب ديدم‪،‬‬
‫كه گويى راههاى زيادى را در پيش گرفتم‪ ،‬ولى نابود شدند‪ ،‬و يك جاده باقى ماند‪ ،‬و‬
‫من آن را پيمودم تا اين كه به كوهى رسيدم‪ ،‬ناگهان ديدم كه رسول خدا ص بالى آن‬
‫است‪ ،‬و در پهلويش ابوبكر قرار دارد‪ ،‬ناگهان ديدم‪ ،‬كه وى به سوى عمر اشاره‬
‫َ‬
‫مىنمايد كه بيا‪ ،‬گفتم‪ :‬إنالل ّه و إناإليه راجعون‪ ،‬به خدا سوگند‪ ،‬اميرالمؤمنين درگذشت‪.‬‬
‫گفتم‪ 1:‬آيا اين را براى عمر نوشته نمىكنى؟ گفت‪ :‬چنان نيستم كه خبر مرگش را‬
‫براى وى ابلغ نمايم‪.‬‬
‫َ‬
‫عثمان و ديدن پيامبر صلىالل ّه عليه و سلم در خواب‬
‫حاكم (‪ )99/3‬از كثيربن صلت روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬عثمان بن عفان در همان‬
‫روزى كه به قتل رسيد خواب نمود‪ ،‬وقتى از خواب برخاست گفت‪ :‬اگر مردم نگويند‪:‬‬
‫عثمان تمناى فتنه را نمود‪ ،‬براىتان حديثى را بيان مىكردم‪ .‬مىگويد‪ :‬گفتيم‪ :‬خداوند‬
‫صالحت گرداند‪ ،‬براى ما بيان كن‪ ،‬چون ما آنچه را مردم مىگويند نمىگوييم‪ .‬گفت‪ :‬من‬
‫رسول خدا ص را در همين خوابم ديدم كه گفت‪« :‬تو در جمعه با ما حاضر مىشوى»‪.‬‬
‫حاكم مىگويد‪ :‬اين حديث صحيح السناد است‪ ،‬ولى بخارى و مسلم آن را روايت‬
‫نكردهاند‪ .‬ذهبى مىگويد‪ :‬صحيح است‪ .‬و ابن سعد (‪ )75/3‬اين را از كثيربن صلت به‬
‫مانند آن روايت نموده‪ ،‬و افزوده است‪ :‬حادثه قتل وى در روز جمعه بود‪ .‬اين چنين‬
‫اين را ابويعلى روايت كرده است‪ .‬هيثمى (‪ )232/7‬مىگويد‪ :‬در اين ابوعلقمه مولى‬
‫عبدالرحمن بن عوف آمده‪ ،‬و او را نشناختم‪ ،‬و بقيه رجال آن ثقهاند‪.‬‬
‫َ‬
‫و نزد حاكم (‪ )103/3‬از ابن عمر (رضىالل ّه عنهما) روايت است كه‪ :‬عثمان صبح‬
‫نمود و صحبت نموده گفت‪ :‬من امشب پيامبر ص را در خواب ديدم‪ ،‬گفت‪« :‬اى‬
‫عثمان‪ ،‬نزد ما افطار كن»‪ ،‬عثمان روزه دار بود‪ ،‬و در همان روز به قتل رسيد ‪.‬‬
‫حاكم مىگويد‪ :‬اين حديث صحيح السناد است‪ ،‬ولى بخارى و مسلم آن را روايت‬
‫نكردهاند‪ .‬ذهبى مىگويد‪ :‬صحيح است‪ .‬و ابويعلى و بزار مانند اين را‪ ،‬چنانكه درالمجمع‬
‫(‪ )232/7‬آمده‪ ،‬روايت كردهاند‪.‬‬
‫َّ‬
‫و ابن سعد (‪ )74/3‬از نافع مانند اين را روايت نموده‪ ،‬و نزد عبدالله و ابويعلى از‬
‫مسلم ابوسعيد مولى عثمان بن عفان روايت است كه‪ :‬عثمان بن عفان بيست‬
‫غلم را آزاد نمود‪ ،‬و ازارى را طلب كرد و بر تن نمود‪ ،‬كه آن را نه در جاهليت بر تن‬
‫نموده بود و نه در اسلم‪ ،‬و گفت‪ :‬من شب گذشته رسول خدا ص و ابوبكر و عمر را‬
‫در خواب ديدم‪ ،‬و برايم گفتند‪ :‬صبر كن‪ ،‬شب آينده نزد ما افطار مىكنى‪ .‬بعد از آن‬
‫قرآنى را طلب نمود‪ ،‬و در پيش رويش باز كرد‪ ،‬و در حالى به قتل رسيد كه قرآن در‬
‫پيش رويش بود‪ .‬هيثمى (‪ )232/7‬مىگويد‪ :‬رجال آنها ثقهاند‪ .‬و حديث طرق ديگرى‬
‫هم دارد‪ ،‬كه در المجمع و البدايه و غير آنها ذكر شدهاند‪.‬‬

‫‪ 1‬گوينده انس بن مالك راوى خبر از ابوموسى است‪.‬‬

‫‪210‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫على و ديدن پيامبر ص در خواب‬


‫عدنى از حسن يا حسين روايت نموده‪ ،‬كه على (رضی الله عنهم) گفت‪ :‬دوستم در‬
‫خواب همراهم روبرو گرديد ‪ -‬يعنى پيامبر خدا ص ‪ -‬برايش از آنچه از اهل عراق بعد‬
‫از وى ديدم‪ ،‬شكايت نمودم‪ .‬آن گاه وى برايم راحت شدن از آنان را در وقت نزديك‬
‫وعده سپرد‪ .‬على بعد از آن جز سه روز درنگ ننمود‪.‬‬
‫و نزد ابويعلى از ابوصالح از على روايت است كه گفت‪ :‬پيامبر ص را در خواب‬
‫ديدم‪ ،‬و برايش از تكذيب و اذيت هايى كه از امتش ديدم شكايت نمودم و گريستم‪،‬‬
‫برايم گفت‪« :‬اى على گريه مكن و متوجه شو»‪ ،‬ناگهان ديدم كه دو مرد‪ ،‬در زنجير‬
‫كشيده مىشوند‪ ،‬و با سنگهاى بزرگى سرهاى شان زده مىشود‪ ،‬تا اين كه از هم‬
‫مىپاشد‪ ،‬وباز به همان حالت اصلى اش بر مىگردد‪ ،‬مىگويد‪ 1:‬باز بامداد‪ ،‬طورى كه هر‬
‫روز نزدش مىرفتم‪ ،‬به زيارتش شتافتم‪ ،‬و وقتى به جزارين رسيدم‪ ،‬با مردم روبرو‬
‫گرديدم‪ ،‬آنان گفتند‪ :‬اميرالمؤمنين به قتل رسيد‪ .‬اين چنين در المنتخب (‪ )61/5‬آمده‬
‫است‪.‬‬

‫حسن بن على و ديدن پيامبر ص در خواب‬


‫َّ‬
‫طبرانى از فلفله جعفى روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬از حسن بن على (رضىالله عنهما)‬
‫شنيدم كه مىگويد‪ :‬پيامبر ص را در خواب ديدم‪ ،‬كه به عرش چنگ زده است‪ ،‬و ابوبكر‬
‫را ديدم كه از ازار پيامبر ص گرفته است‪ ،‬و عمر را ديدم كه از ازار ابوبكر‬
‫گرفته‪ ،‬و عثمان را ديدم كه از ازار عمر گرفته است‪ ،‬و خون را ديدم كه از‬
‫آسمان به زمين فرو مىريزد‪ .‬حسن اين را در حالى بيان داشت‪ ،‬كه قومى از شيعهها‬
‫نزدش حاضر بودند‪ ،‬آنان گفتند‪ :‬و على را نديدى؟ حسن گفت‪ :‬از على هيچ كس‬
‫ديگرى برايم محبوبتر نبود‪ ،‬كه مىديدمش ازار پيامبر ص گرفته است‪ ،‬ولى آن خوابى‬
‫بود كه ديدمش‪ ...‬و حديث را متذكر شده‪ .‬هيثمى (‪ )96/9‬مىگويد‪ :‬اين را طبرانى در‬
‫الوسط والكبير روايت نموده‪ ،‬و اسناد آن حسن است‪.‬‬
‫و نزد ابويعلى همچنان از حسن روايت است كه گفت‪ :‬اى مردم‪ ،‬ديشب چيز‬
‫شگفت انگيزى را در خواب ديدم‪ ،‬پروردگار تعالى را بالى عرشش ديدم‪ .‬رسول خدا‬
‫ص آمد و نزد پايهاى از پايههاى عرش ايستاد‪ .‬آن گاه ابوبكر آمد‪ ،‬و دستش را بر‬
‫شانه رسول خدا ص گذاشت‪ .‬بعد از آن عمر آمد‪ ،‬و دستش را بر شانه ابوبكر‬
‫گذاشت‪ ،‬بعد از آن عثمان آمد‪ ،‬و با دستش اشاره نمود و گفت‪ :‬پروردگارا‪ ،‬بندگانت‬
‫را بپرس كه مرا براى چه به قتل رسانيدند؟ مىگويد‪ :‬آن گاه دوناوه خون از آسمان به‬
‫سوى زمين جارى گرديد‪ .‬مىگويد‪ :‬براى على گفته شد‪ :‬آيا آنچه را حسن بيان مىكند‬
‫نمىبينى؟ گفت‪ :‬چيزى را بيان مىنمايد كه ديده است‪ .‬و در روايتى آمده‪ :‬حسن گفت‪:‬‬
‫بعد از اين خوابى كه ديدم ديگر نمىجنگم‪ ...‬و مانند آن را متذكر شده‪ ،‬مگر اينكه گفته‬
‫است‪ :‬و عثمان را ديدم‪ ،‬كه دستش را بر عمر گذاشته بود‪ ،‬و خونى را نزد آنان‬
‫ديدم‪ ،‬گفتم‪ :‬اين چيست؟ گفته شد‪ :‬خونهاى عثمان است‪ ،‬كه از خداوند خون بهاى آن‬
‫را مىخواهد‪ .‬هيثمى (‪ )96/9‬مىگويد‪ :‬همه اين را ابويعلى به دو اسناد روايت نموده و‬
‫در يكى از آنان كسى است كه وى را نمىشناسم‪ ،‬و در دومى‪ :‬سفيان بن وكيع آمده‪،‬‬
‫و ضعيف مىباشد‪.‬‬

‫ابن عباس و ديدن پيامبر ص در خواب‬

‫‪ 1‬يعنى ابوصالح‪ .‬م‪.‬‬

‫‪211‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬
‫َ‬
‫خطيب در تاريخش (‪ )142/1‬از ابن عباس (رضىالل ّه عنهما) روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪:‬‬
‫در نصف روز رسول خدا ص را طورى كه انسان در خواب مىبيند‪ ،‬در خواب ديدم كه‬
‫موهاى پراكنده و غبار آلود داشت‪ ،‬و در دستش بوتلى )بُطرى( از شيشه بود‪ .‬گفتم‪:‬‬
‫اين بوتل چيست؟ گفت‪ :‬خون حسين و يارانش‪ ،‬من آن را از ابتداى روز تا حال جمع‬
‫مىكنم‪ ،‬آن گاه ديديم كه وى در همان روز به قتل رسيده بود‪ .‬اين را ابن عبدالبر در‬
‫الستيعاب (‪ )381/1‬از ابن عباس به مانند آن روايت نموده‪ ،‬و افزوده است‪ :‬در‬
‫دستش بوتلى بود‪ ،‬كه در آن خون بود‪.‬‬

‫اصحاب و ديدن يك ديگرشان در خواب‬


‫َ‬
‫عباس و فرزندش عبدالل ّه و در خواب ديدن عمر‬
‫ابونعيم در الحليه (‪ )54/1‬از عباس بن عبدالمطلب روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬من‬
‫همسايه عمربن الخطاب بودم‪ ،‬و هيچ كسى از مردم را نديدم كه بهتر از عمر‬
‫باشد‪ ،‬شبش نماز بود و روزش روزه و كارهاى مردم‪ .‬هنگامى كه عمر درگذشت‪ ،‬از‬
‫خداوند عزوجل خواستم‪ ،‬كه وى را در خوابم نشان بدهد‪ .‬بنابراين وى را در حالى‬
‫ديدم كه جامهاش را بر دوش انداخته و از طرف بازار مدينه مىآيد‪ ،‬برايش سلم‬
‫دادم‪ ،‬و برايم سلم داد‪ ،‬بعد از آن گفتم‪ :‬چه حالى دارى؟ گفت‪ :‬خوب هستم‪ .‬برايش‬
‫گفتم‪ :‬چه دريافتى؟ گفت‪ :‬همين اكنون از حساب فارغ شدم‪ ،‬و اگر مهربانى‬
‫پروردگارم نمىبود‪ ،‬نزديك بود چوكى‪ 1‬ام رسوايم بسازد‪.‬‬
‫و ابن سعد (‪ )375/3‬از عباس روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬عمر دوستم بود‪ ،‬او وقتى‬
‫درگذشت‪ ،‬يك سال درنگ نمودم‪ ،‬و به خداوند دعا مىكردم كه وى را در خوابم به من‬
‫نشان بدهد‪ ،‬مىگويد‪ :‬او را بعد از گذشت يك سال ديدم كه عرق را از پيشانى اش پاك‬
‫مىكند‪ .‬مىگويد‪ :‬گفتم‪ :‬اى اميرالمؤمنين‪ ،‬پروردگارت با تو چه كرد؟ گفت‪ :‬اين ابتداى‬
‫فراغتم است‪ ،‬و نزديك بود چوكى ام مرا به پايين افكند‪ ،‬اگر با پروردگار مهربان و با‬
‫رحمم روبرو نمىگرديدم‪.‬‬
‫َّ‬
‫و ابن سعد (‪ )375/3‬از ابن عباس (رضىالله عنهما) روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬يك سال‬
‫به خداوند دعا نمودم‪ ،‬كه عمربن الخطاب را برايم نشان بدهد‪ .‬مىگويد‪ :‬بنابراين وى‬
‫را در خواب ديدم‪ ،‬و گفتم‪ :‬چه ديدى؟ گفت‪ :‬با ذات مهربان و با رحم روبرو شدم‪ ،‬و‬
‫اگر رحمتش نمىبود‪ ،‬چوكى ام به پايين مىافتاد‪.‬‬
‫َ‬
‫ابن عمر و انصاريى و در خواب ديدن عمر (رضىالل ّه عنهم)‬
‫َ‬
‫ابونعيم در الحليه (‪ )54/1‬از ابن عمر (رضىالل ّه عنهما) روايت نموده‪ ،‬كه وى گفت‪:‬‬
‫هيچ چيزى نزدم محبوبتر از دانستن حالت عمر نبود‪ .‬در خواب قصرى را ديدم‪ ،‬گفتم‪:‬‬
‫اين از كيست؟ گفتند‪ :‬از عمربن الخطاب‪ ،‬آن گاه وى از قصر بيرون شد‪ ،‬و چادرى بر‬
‫تن داشت‪ ،‬انگار كه غسل نموده باشد‪ .‬گفتم‪ :‬چه كردى؟ گفت‪ :‬به خير گذشت‪ ،‬اگر‬
‫من با پروردگار بخشاينده روبرو نمىشدم‪ ،‬نزديك بود كه چوكى ام مرا سرنگون سازد‪،‬‬
‫گفت‪ :‬چه وقت از شما جدا شدهام؟ گفتم‪ :‬قبل از دوازده سال‪ ،‬گفت‪ :‬همين اكنون‬
‫از حساب خلص شدم‪.‬‬
‫َّ‬
‫و ابن سعد (‪ )376/3‬از سالم بن عبدالله روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬از مردى از انصار‬
‫شنيدم كه مىگويد‪ :‬به خداوند دعا نمودم‪ ،‬كه عمر را برايم در خواب نشان بدهد‪،‬‬
‫بنابراين وى را بعد از ده سال ديدم‪ ،‬كه عرق را از پيشانى اش پاك مىنمود‪ .‬گفتم‪ :‬اى‬

‫‪ 1‬چوكى = صندلى‪ ،‬در اينجا منظور مسند خلفت است‪ .‬م‪.‬‬

‫‪212‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫اميرالمؤمنين‪ ،‬چه كردى؟ گفت‪ :‬همين اكنون فارغ شدم‪ ،‬و اگر رحمت پروردگارم‬
‫نمىبود‪ ،‬هلك مىشدم‪.‬‬

‫عبدالرحمن بن عوف و ديدن عمر در خواب‬


‫ابن سعد (‪ )376/3‬از عبدالرحمن بن عوف روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬در سقيا در‬
‫‪1‬‬

‫حالى كه از حج عودت نموده بودم‪ ،‬خوابيدم‪ .‬وقتى از خواب برخاست‪ 2‬گفت‪ :‬به خدا‬
‫سوگند‪ ،‬چند لحظه قبل عمر را ديدم‪ ،‬كه مىآيد‪ ،‬و تا حدى پيش آمد‪ ،‬كه ام كلثوم‬
‫دختر عقبه‪ 3‬را كه در پهلويم خواب بود‪ ،‬با پايش زد‪ ،‬و از خواب بيدارش نمود‪ .‬بعد از‬
‫آن روى گردانيد و برگشت‪ ،‬و مردم در طلبش به راه افتادند‪ ،‬من لباس هايم را طلب‬
‫نمودم‪ ،‬و پوشيدم‪ ،‬و با مردم در طلبش بيرون شدم‪ ،‬و نخستين كسى بودم‪ ،‬كه‬
‫دريافتمش‪ .‬به خدا سوگند‪ ،‬تا اينكه مانده نشدم‪ ،‬دركش نكردم‪ ،‬گفتم‪ :‬به خدا سوگند‪،‬‬
‫اى اميرالمؤمنين مردم را در مشقت انداختى‪ ،‬به خدا سوگند‪ ،‬تا كسى مانده و خسته‬
‫نشود تو را درك كرده نمىتواند‪ ،‬و به خدا سوگند‪ ،‬تا مانده نشدم در نيافتمت‪ .‬گفت‪:‬‬
‫گمان نمىكنم شتاب نموده باشم‪ .‬سوگند به ذاتى كه جان عبدالرحمن در دست‬
‫اوست‪ ،‬آن عملش است‪.‬‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫عبدالل ّه بن سلم و در خواب ديدن سلمان (رضىالل ّه عنهما)‬
‫َ‬
‫ابن سعد (‪ )93/4‬از عبدالل ّه بن سلم روايت نموده كه‪ :‬سلمان برايش گفت‪ :‬اى‬
‫برادرم‪ ،‬هر يكى ما كه قبل از همراهش وفات نمود‪ ،‬دومى بايد تلش كند كه وى را‬
‫َ‬
‫در خواب ببيند‪ ،‬عبدالل ّه بن سلم گفت‪ :‬آيا اين ممكن است؟ سلمان گفت‪ :‬آرى‪ ،‬روح‬
‫مؤمن گردنده است‪ ،‬و در هر جاى زمين كه بخواهد مىرود‪ ،‬و روح كافر در زندان‬
‫َ‬
‫است‪ .‬بعدها سلمان درگذشت‪ ،‬عبدالل ّه مىگويد‪ :‬در حالى كه من در نصف روز بر تختم‬
‫خوابيده بودم‪ ،‬مدتى در خواب فرو رفتم‪ ،‬ناگهان سلمان آمد و گفت‪ :‬السلم عليك و‬
‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫رحمةالل ّه‪ ،‬گفتم‪ :‬السلم عليك و رحمةالل ّه‪ ،‬ابوعبدالل ّه‪ ،‬منزلت را چگونه يافتى؟گفت‪:‬‬
‫خوب يافتم‪ ،‬و تو را به توكل توصيه مىكنم‪ ،‬چون توكل امر نيكويى است‪ ،‬تو را به‬
‫توكل توصيه مىكنم‪ ،‬چون توكل چيز نيكويى است‪.‬‬
‫و ابونعيم اين را در الحليه (‪ )205/1‬از مغيره بن عبدالرحمن به اختصار روايت‬
‫َ‬
‫كرده‪،‬و در روايت وى آمده‪ :‬گفت‪ :‬سلمان درگذشت‪ ،‬و عبدالل ّه بن سلم وى را در‬
‫َ‬
‫خواب ديد و گفت‪ :‬اى ابوعبدالل ّه چه حال دارى؟ گفت‪ :‬خوب هستم‪ ،‬گفت‪ :‬كدام‬
‫عملها را بهتر يافتى؟ گفت‪ :‬توكل را چيز عجيبى يافتم‪ .‬و ابن سعد (‪ )93/4‬از مغيره‬
‫مانند اين را روايت كرده است‪.‬‬
‫َ‬
‫عوف بن مالك و در خواب ديدن عبدالرحمن بن عوف (رضىالل ّه عنهما)‬
‫ابونعيم در الحليه (‪ )210/1‬از عوف بن مالك روايت نموده‪ ،‬كه وى گنبدى از پوست‪،‬‬
‫و سبزه زار سبزى را در خواب ديد‪ ،‬و در اطراف گنبد گوسفندانى خوابيده بودند كه‬
‫نشخوار مىكردند‪ ،‬و خرماى عجوه پشكل مىنمودند‪ .‬مىگويد‪ :‬گفتم‪ :‬اين گنبد ازكيست؟‬
‫گفته شد‪ :‬از عبدالرحمن بن عوف‪ ،‬مىگويد‪ :‬آن گاه انتظار كشيديم‪ ،‬تا بيرون گرديد‪.‬‬
‫مىافزايد‪ :‬گفت‪ :‬اى عوف‪ ،‬اين چيزى است كه خداوند آن را به سبب قرآن براى ما‬
‫داده است‪ ،‬و اگر بر اين تپه بلند شوى‪ ،‬چيزى را مىبينى‪ ،‬كه نه چشمت ديده و نه‬

‫‪ 1‬قريهاى است در ميان مكه و مدينه‪.‬‬


‫‪ 2‬عبدالرحمن بن عوف‪.‬‬
‫‪ 3‬وى همسر عبدالرحمن است‪.‬‬

‫‪213‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫گوشت شنيده و نه بر قلبت خطور نموده است‪ .‬خداوند سبحانه و تعالى آن را براى‬
‫ابودرداء آماده ساخته است‪ ،‬چون وى دنيا را با دو دست و سينه دفع مىنمود‪.‬‬
‫َ‬
‫عبدالل ّه بن عمروبن حرام و در خواب ديدن مبشر بن عبدالمنذر‬
‫َ‬
‫حاكم (‪ )204/3‬از طريق واقدى از شيخ هايش روايت نموده‪ ،‬كه گفتند‪ :‬عبدالل ّه بن‬
‫عمروبن حرام گفت‪ :‬قبل از احد مبشر بن عبدالمنذر را در خواب ديدم‪ ،‬كه انگار‬
‫برايم مىگويد‪ :‬تو در اين روزها نزد ما مىآيى‪ .‬گفتم‪ :‬تو در كجا هستى؟ گفت‪ :‬در جنت‪،‬‬
‫هرگونه كه بخواهيم در آن سير مىكنيم‪ .‬برايش گفتم‪ :‬آيا در روز بدر به قتل رسيدى؟‬
‫گفت‪ :‬آرى‪ ،‬ولى باز زنده گردانيده شدم‪ ...‬وى آن را براى رسول خدا ص متذكر‬
‫گرديد‪ ،‬پيامبر خدا ص فرمود‪« :‬اين شهادت است‪ ،‬اى ابوجابر»‪.‬‬

‫‪214‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫باب نوزدهم‬

‫اسباب نصرت غيبى براى اصحاب‬

‫!!‬

‫تحمل بدى و سختى ها‬


‫حديث ابن عوف درباره اين كه اصحاب‪ ،‬خير را در مكروه و سختىها يافتند‬
‫بزار از عبدالرحمن بن عوف روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬اسلم به سختى و شدت نازل‬
‫گرديد‪ ،‬و ما بهترين خوبى را در چيز ناگوار دريافتيم‪ .‬با رسول خدا ص از مكه بيرون‬
‫گرديديم‪ ،‬و در آن براى مان كاميابى و موفقيت نصيب گرديد‪ ،‬و با رسول خدا ص به‬
‫سوى بدر بر همان حالتى بيرون گرديديم كه خداوند عزوجل و تبارك و تعالى ذكر‬
‫نموده است‪:‬‬
‫[و إن فريقا من الؤمني لكارهون‪ .‬يادلونك ف الق بعد ما تبي كأنا يساقون إل الوت و هم ينظرون‪ .‬و اذ يعدكماللّه إحدى‬
‫الطائفتي أنالكم و تؤدون ان غي ذات الشوكة تكون لكم](النفال‪)5-7:‬‬
‫ترجمه‪ ...« :‬در حالى كه گروهى از مسلمانان ناخشنود بودند و كراهت داشتند و با آن‬
‫كه مىدانستند اين فرمان خداست و اين سخن آشكار شده بود‪ ،‬باز هم با تو مجادله‬
‫مىكردند‪ .‬گويى به سوى مرگ رانده مىشوند و (آن را) مىنگرند‪ .‬به ياد آوريد وقتى را‬
‫كه خداوند به شما وعده داد كه يكى از دو گروه (كاروان تجارى قريش يا لشكر آنها)‬
‫براى شما خواهد بود‪ ،‬اما شما دوست مىداشتيد كه كاروان غير مسلح براى شما‬
‫باشد»‪.‬‬
‫هدف از شوكت در اينجا قريش است‪ ،‬و خداوند در آن براى مان پيروزى و كاميابى را‬
‫نصيب فرمود‪ ،‬به اين صورت ما بهترين خير را در چيز ناگوار يافتيم‪ .‬هيثمى (‪)27/7‬‬
‫مىگويد‪ :‬در اين عبدالعزيز بن عمران آمده و او ضعيف مىباشد‪.‬‬

‫نامه ابوبكر براى خالد در اين باره‬


‫بيهقى در سنن خود (‪ )179/9‬از محمدبن اسحاق بن يسار‪ ،‬در قصه خالدبن وليد ‪،‬‬
‫هنگامى كه از يمامه فارغ گرديد‪ ،‬روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬ابوبكر صديق براى خالد‬
‫بن وليد كه در يمامه قرار داشت‪ ،‬نوشت‪:‬‬
‫(من عبداللّه أب بكر خليفة رسولاللّه ص ال خالد بن الوليد والذين معه من الهاجرين و النصار و التابعي بإحسان‪ .‬سلم‬
‫عليكم‪ ،‬فإن أحد إليكماللّه الذي ل إله إل هو‪ .‬أما بعد‪ :‬فالمدللّه اندي أنز و عده‪ ،‬و نصر عبده‪ ،‬و أعز وليه‪ ،‬و أذل عدوه و‬
‫غلب الحزاب فردا‪ ،‬فإناللّه الذي ل إله إل هو‪ :‬قال‪:‬‬
‫[وعداللّه الذين آمنوا منكم و عملوا الصالات ليستخلفنهم ف الرض كما استخلف الذين من قبلهم‪ ،‬و ليمكنن لم دينهم‬
‫الذي ارتضى لم](النور‪)55:‬‬
‫و كتب الية كلها و قرأ الية‪ .‬وعدا منه ل خلف له‪ ،‬و مقالً ل ريب فيه و فرض الهاد على الؤمني‪ ،‬فقال‪:‬‬

‫‪215‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫[كتب عليكم القتال و هو كره لكم](البقرة‪)216:‬‬


‫حت فرغ من اليات‪ .‬فاستتموا بوعداللّه إياكم‪ ،‬و أطيعوه فيما فرض عليكم‪ ،‬و إن عظمت فيه الؤنة‪ ،‬و استبدت الرزية‪ ،‬و‬
‫بعدت الشقة‪ ،‬و فجعتم ف ذلك بالموال والنفس‪ ،‬فإن ذلك يسي ف عظيم ثواباللّه‪ ،‬فاغزوا ‪ -‬رحكماللّه ‪ -‬ف سبيلاللّه خفافا‬
‫و ثقالً‪ ،‬و جاهدوا بأموالكم و أنفسكم ‪ -‬كتب الية ‪ -‬أل و قد أمرت خالدبن الوليد با السي إل العراق‪ ،‬فل يبحها حت‬
‫يأتيه أمري‪ ،‬فسيوا معه‪ ،‬و ل تتثاقلوا عنه‪ ،‬فإنه سبيل يعظماللّه فيه الجر لن حسنت فيه نيته‪ ،‬و عظمت ف الي رغبته‪ ،‬فإذا‬
‫وقعتم العراق‪ ،‬فكونوا با حت يأتيكم أمري‪ ،‬كفانااللّه و إياكم مهمات الدنيا و الخرة‪ .‬والسلم عليكم و رحةاللّه و بركاته)‪.‬‬
‫ترجمه‪« :‬از بنده خدا ابوبكر خليفه رسول خدا ص براى خالدبن وليد و كسانى كه از‬
‫مهاجرين‪ ،‬انصار و آنانى كه به نيكى از ايشان پيروى نمودهاند تقديم است‪ .‬سلم بر‬
‫شما‪ ،‬من با ارسال اين نامه به سوى تان خداوندى را مىستايم‪ ،‬كه معبودى جز وى‬
‫نيست‪ .‬اما بعد‪ :‬ستايش خدايى راست كه وعدهاش را پوره (تمام) نمود‪ ،‬بندهاش را‬
‫كامياب گردانيد‪ ،‬دوستش را عزت بخشيد‪ ،‬دشمنش را ذليل گردانيد و احزاب را به‬
‫تنهايى اش مغلوب ساخت‪ .‬خداوندى كه جز وى معبودى نيست‪ ،‬گفته است‪« :‬خداوند‬
‫به كسانى از شما كه ايمان آوردهاند و اعمال صالح انجام دادهاند‪ ،‬وعده مىدهد كه‬
‫آنان را قطعا ً خليفه روى زمين خواهد ساخت‪ ،‬همانگونه كه پيشينيان را خلفت روى‬
‫زمين بخشيد‪ ،‬و دين و آيينى را كه براى آنان پسنديده پا بر جا و ريشه دار خواهد‬
‫ساخت»‪.‬‬
‫و همه آيت را نوشت و قرائت نمود‪ ،‬اين وعدهاى است از طرف وى كه خلف شدنى‬
‫نيست‪ ،‬و گفتهاى است كه در آن هيچ شك وجود ندارد‪ ،‬وى جهاد را بر مؤمنان فرض‬
‫گردانيده‪ ،‬و گفته است‪« :‬جهاد و قتال بر شما فرض گردانيده شد‪ ،‬و آن براى تان‬
‫ناپسند است»‪.‬‬
‫تا اينكه از آيتها فارغ گرديد‪ ،‬بنابراين وعدههاى خداوند را بر خويش پوره (تمام)‬
‫سازيد‪ ،‬و از وى در آنچه بر شما فرض گردانيده است اطاعت نماييد‪ .‬اگر چه در اين‬
‫راه سختى و مشكلت بزرگ گردد‪ ،‬و مصيبت دشوار شود‪ ،‬و مشقت به درازا كشد‪ ،‬و‬
‫در اين راه به مصيبت مالها و نفسها سر دچار گرديد‪ .‬چون اين در مقابل پاداش بزرگ‬
‫خداوند ناچيز و اندك است‪ .‬خداوند رحم تان كند‪ .‬در راه خدا سبك بار و سنگين بار‬
‫غزا نماييد‪ ،‬و با مالها و نفسهاى تان جهاد كنيد‪ ،‬و آيت را نوشت‪ .‬آگاه باشيد كه من‬
‫خالدبن وليد را به حركت به سوى عراق دستور دادم‪ ،‬وى از آنجا تا امر من برايش‬
‫نيامده حركت نكند‪ ،‬و شما با وى حركت كنيد‪ ،‬و در رفتن با وى سستى ننماييد‪ .‬چون‬
‫اين راهى است كه خداوند اجر را در آن براى كسى كه نيتش در آن خوب باشد‪ ،‬و به‬
‫خير رغبت و علقمندى اش افزون باشد‪ ،‬بزرگ مىسازد‪ .‬وقتى كه به عراق پايين‬
‫شديد‪ ،‬تا آمدن دستور من در همانجا باشيد‪ .‬خداوند چاره و كفايت ما و شما را خود‬
‫در كارهاى دشوار دنيا و آخرت بنمايد‪ .‬و سلم و رحمت و بركتهاى خدا بر شما نازل‬
‫باد‪.‬‬
‫و قصههاى اصحاب (رضی الله عنهم) درباره تحمل مكروه و سختيها در باب تحمل‬
‫سختيها و اذيتها‪ ،‬باب هجرت‪ ،‬باب نصرت‪ ،‬باب جهاد و غير آن به تفصيل گذشت‪.‬‬

‫به جا آوردن فرمان با وجود مخالفتش با ظاهر‬


‫احمد از عتبه بن عبد سلمى روايت نموده كه‪ ،‬پيامبر ص براى يارانش گفت‪:‬‬
‫«برخيزيد و بجنگيد»‪ ،‬گفتند‪ :‬آرى‪ ،‬اى رسول خدا‪ ،‬چنان نمىگوييم‪ ،‬كه بنى اسرائيل‬
‫براى موسى عليه السلم گفت‪:‬‬

‫‪216‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫[ إذهب أنت و ربك فقاتل إنا ههنا قاعدون]‪.‬‬


‫ترجمه‪« :‬تو و پروردگارت برويد و بجنگيد‪ ،‬ما اينجا نشستهايم»‪.‬‬
‫ولى تو و پروردگارت‪ ،‬اى محمد‪ ،‬برويد و ما هم همراه تان مىجنگيم‪ .‬هيثمى (‪)75/6‬‬
‫مىگويد‪ :‬رجال آن ثقهاند‪ .‬و در باب جهاد (‪ )184/2‬قول مقداد مانند اين نزد ابن ابى‬
‫حاتم و ابن مردويه و غير ايشان گذشت‪ ،‬و قول سعدبن عباده در (‪ )185/2‬نزد‬
‫احمد در حديث انس گذشت‪ :‬سوگند به ذاتى كه جانم در دست اوست‪ ،‬اگر ما را‬
‫فرمان بدهى كه با شترها داخل بحرها شويم‪ ،‬حتماًبا آنها داخل بحرها مىشويم‪ ،‬و اگر‬
‫براى ما دستور بدهى كه با شترها خود را به برك الغماد برسانيم‪ ،‬اين كار را حتماً‬
‫مىكنيم‪ .‬وقول سعدبن معاذ‪ ) (2/185‬نزد ابن مردويه از علقمه بن وقاص ليثى‬
‫گذشت‪ :‬سوگند به ذاتى كه تو را عزت بخشيده‪ ،‬و برايت كتاب را نازل فرموده‪ ،‬كه‬
‫من هرگز آن را نپيمودهام‪ ،‬و نه هم از آن آگاهى دارم‪ ،‬ولى اگر حركت خود را ادامه‬
‫دهى تا از طريق يمن به برك الغماد بيايى‪ ،‬ما همراهت خواهيم رفت‪ ،‬و مانند كسانى‬
‫نمىباشيم كه براى موسى عليه السلم گفتند‪[ :‬اذهب أنت و ربك فقاتل انا هاهنا قاعدون]‪« ،‬تو و‬
‫پروردگارت برويد‪ ،‬و جنگ كنيد و ما اينجا نشستهايم»‪ ،‬ولى تو و پروردگارت برويد و‬
‫بجنگيد و ما همراه تان و در دنبال شما هستيم‪ ،‬و ممكن تو براى كارى بيرون شده‬
‫بودى‪ ،‬و خداوند غير آن را برايت پيش آورده است‪ .‬پس به همان چيزى كه خداوند‬
‫برايت پيش آورده ببين و حركت نما‪ ،‬و پيمانهاى كسى را كه مىخواهى وصل نما‪ ،‬و‬
‫پيمانهاى كسى را كه مىخواهى قطع كن‪ ،‬و با كسيكه مىخواهى دشمنى كن‪ ،‬و با‬
‫كسيكه مىخواهى مصالحه نما و از اموال ما آنچه را مىخواهى بگير‪ .‬آن گاه قرآن به‬
‫تاييد قول سعد نازل گرديد‪ [ :‬كما أخرجك ربك من بيتك بالق و إن فريقا من الؤمني لكارهون ] اليات‪.‬‬
‫و اموى افزوده‪ :‬و آنچه را مىخواهى براى ما بده‪ ،‬و آنچه را از ما گرفتهاى‪ ،‬براى ما‬
‫محبوبتر از آنچه است كه براى ما گذاشتهاى‪ ،‬و امرى را كه دستور دادهاى كار ما‬
‫متابعت از دستور و امر توست‪.‬‬

‫توكل به خداوند تعالى و تكذيب اهل باطل‬


‫قصه اميرالمؤمنين على در اين باره با يك ستاره شناس‬
‫َ‬
‫حارث و خطيب در كتاب النجوم از عبدالل ّه بن عوف بن احمر روايت نمودهاند كه‪:‬‬
‫مسافر بن عوف بن احمر براى على بن ابى طالب وقتى كه از انبار به سوى اهل‬
‫نهروان برگشت‪ ،‬گفت‪ :‬اى اميرالمؤمنين‪ ،‬در اين ساعت حركت مكن‪ ،‬بعد از گذشت‬
‫سه ساعت از روز حركت نما‪ .‬على گفت‪ :‬چرا؟ گفت‪ :‬چون اگر تو در اين ساعت‬
‫حركتى كنى‪ ،‬تو را و يارانت را بل و ضرر سخت مىرسد‪ ،‬و اگر در ساعتى كه من تو‬
‫را به آن امر نمودم به راه بيفتى پيروز مىشوى‪ ،‬و غالب مىگردى‪ ،‬و به آنچه كه در‬
‫طلب آن بيرون شدهاى دست مىيابى‪ .‬على گفت‪ :‬براى محمد ص ستاره شناس و‬
‫منجمى نبود و بعد از وى براى ما هم نيست‪ .‬آيا مىدانى در شكم اين اسبم چيست؟‬
‫گفت‪ :‬اگر حساب كنم مىدانم‪ ،‬گفت‪ :‬كسى كه تو را در اين قولت تصديق نمايد قرآن‬
‫را تكذيب نموده‪ ،‬خداوند تعالى گفته است‪:‬‬
‫[إن اللّه عنده علم الساعة‪ ،‬و ينل الغيث‪ ،‬و يعلم ما ف الرحام] الية (لقمان‪)34:‬‬
‫ترجمه‪« :‬نزد خداوند علم قيامت است‪ ،‬و باران را فرو مىفرستد‪ ،‬و آنچه را كه در‬
‫رحم هاست مىداند»‪.‬‬
‫محمد ص ادعاى علمى را كه تو نمودى نمىكرد‪ ،‬تو ادعاء مىكنى به علم ساعتى پى‬
‫مىبرى كه كسى در آن سفر كند برايش ضرر مىرسد؟ گفت‪ :‬آرى‪ ،‬فرمود‪ :‬كسى تو‬

‫‪217‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫را در اين قولت تصديق نمايد‪ ،‬از خداوند‪ ،‬دربرگر دانيدن بدى از خود‪ ،‬بى نياز شده‬
‫است‪ ،‬و براى كسى كه به امر تو ايستاده مىشود و از تو پيروى مىكند لزم است كار‬
‫و امرش را به تو بسپارد‪ ،‬نه به خدا كه پروردگارش است‪ .‬چون تو هدايت و رهنمايى‬
‫اش را به ساعتى ادعا مىكنى كه كسى در آن سفر نمايد از بدى نجات مىيابد‪ .‬كسى‬
‫كه به اين قول ايمان بياورد‪ ،‬بر وى شديدا ً بيم آن را دارم‪ ،‬كه چون كسى باشد كه به‬
‫غير از خدا ضد و شريك گرفته است‪ .‬بار خدايا‪ ،‬نيك فالى جز نيك فالى تو نيست‪ ،‬و‬
‫خيرى جز خير تو نيست و معبودى به غير تو وجود ندارد‪ .‬تو را‪ 1‬تكذيب مىكنيم و‬
‫همراهت مخالفت مىنماييم‪ ،‬و در همين ساعتى حركت مىكنيم كه تو ما را از آن باز‬
‫مىدارى‪ .‬بعد از آن به سوى مردم روى گردانيده گفت‪ :‬اى مردم‪ ،‬زنهار كه علم نجوم‬
‫را بياموزيد‪ ،‬مگر همان مقدار را كه در تاريكىهاى خشكى و بحر باعث هدايت و‬
‫رهنمايى مىگردد‪ .‬منجم مثل كافر است‪ ،‬و كافر در آتش است‪ .‬به خدا سوگند‪ ،‬اگر‬
‫برايم ديگر خبر رسيد‪ ،‬كه تو به ستارگان نگاه مىكنى‪ ،‬و به آن كار مىنمايى تو را براى‬
‫هميشه‪ ،‬تا وقتى هستم و هستى در حبس نگه مىدارم‪ .‬و از معاش و عطاء تا وقتى‬
‫قدرتم هست محرومت مىسازم‪ ،‬بعد از آن در همان ساعتى حركت نمود كه وى را‬
‫نهى نموده بود‪ ،‬و نزد اهل نهروان آمد و ايشان را به قتل رسانيد‪ .‬بعد از آن گفت‪:‬‬
‫اگر در ساعتى كه ما را به آن امر نموده بود حركت مىنموديم‪ ،‬و كامياب مىشديم ‪ -‬يا‬
‫غالب مىگرديديم ‪ -‬گويندهاى مىگفت‪ :‬در همان ساعتى حركت نمود كه منجم به وى‬
‫دستور داد‪ ،‬نه براى محمد ص منجم بود و نه براى ما بعد از وى منجم بود‪ .‬ولى‬
‫خداوند سرزمين كسرى و قيصر و ساير سرزمينها را براىمان گشود‪ .‬اى مردم‪ ،‬به‬
‫خدا توكل نماييد‪ ،‬و به وى اعتماد كنيد‪ ،‬چون وى كفايت غيرش را مىكند‪ .‬اين چنين در‬
‫الكنز (‪ )235/5‬آمده است‪.‬‬

‫طلب عزت به آنچه خداوند به سبب آن عزت داده است‬


‫قصههاى اميرالمؤمنين عمربن الخطاب در اين باره‬
‫حاكم (‪ )61/1‬از طارق بن شهاب روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬عمربن الخطاب به‬
‫سوى شام بيرون گرديد‪ ،‬ابوعبيده بن جراح هم همراه مان بود‪ ،‬در مسير راه به‬
‫آبى رسيدند‪ ،‬كه به آن داخل مىگرديدند‪ ،‬و عمر بر شتر خود سوار بود‪ .‬وى از آن‬
‫پايين گرديد‪ ،‬و كفش هايش را كشيد‪ ،‬و بر شانهاش نهاد‪ ،‬و از زمام شترش گرفت و‬
‫به آن داخل همان آب گرديد‪ .‬ابوعبيده گفت‪ :‬اى اميرالمؤمنين‪ ،‬آيا تو اين كار را‬
‫مىكنى؟! كفشهايت را مىكشى و بر شانهات مىگذارى‪ ،‬و از زمام شترت مىگيرى و به‬
‫آن داخل آب مىشوى؟! اين خوشم نمىسازد كه اهل اين سرزمين تو را به اين حالت‬
‫ببينند‪ .‬عمر گفت‪ :‬اُوه‪ ،‬ابوعبيده‪ ،‬اگر اين را غير تو بگويد‪ ،‬وى را عبرتى براى امت‬
‫محمد ص مىگردانم‪ .‬ما ذليلترين قوم بوديم‪ ،‬ولى خداوند ما را به اسلم عزت بخشيد‪،‬‬
‫و هرگاه عزت را در غير آنچه‪ ،‬كه خداوند ما را به آن عزت بخشيده است‪ ،‬طلب‬
‫نماييم خداوند ذليل مان مىسازد‪ .‬حاكم مىگويد‪ :‬اين حديث به شرط بخارى و مسلم‬
‫صحيح است‪ ،‬ولى آن دو اين را روايت نكردهاند‪ ،‬و ذهبى هم با وى موافقه نموده‪ ،‬و‬
‫گفته است‪ :‬به شرط آن دو مىباشد‪.‬‬
‫و نزد وى (‪ )62/1‬از او هم چنان روايت است كه گفت‪ :‬هنگامى كه عمر به شام‬
‫تشريف آورد‪ ،‬عساكر (سربازان) در حالى از وى استقبال نمودند‪ ،‬كه ازار‪ ،‬موزه و‬
‫عمامه بر تن داشت‪ ،‬و از سر شترش گرفته و داخل آب گرديده بود‪ ،‬آن گاه‬
‫گويندهاى برايش گفت‪ :‬اى اميرالمؤمنين‪ ،‬عساكر و فرماندهان جنگى شام از تو‬
‫‪ 1‬خطاببه منجم است‪.‬‬

‫‪218‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫استقبال مىكنند‪ ،‬و تو بر اين حالت قرار دارى؟! عمر گفت‪ :‬ما قومى هستيم‪ ،‬كه‬
‫خداوند ما را به اسلم عزت داده است‪ ،‬بنابراين هرگز عزت را در غير آن طلب‬
‫نمىكنيم‪.‬‬
‫و نزد وى هم چنان (‪ )82/3‬از او روايت است كه‪ :‬ابوعبيده بن جراح برايش گفت‪:‬‬
‫اى اميرالمؤمنين‪ ،‬تو عمل بزرگى نزد اهل اين سرزمين انجام دادهاى!! موزه هايت‬
‫را كشيدى‪ ،‬سواريت را جلوكش نمودى و در آب داخل گرديدى!! مىگويد‪ :‬آن گاه عمر‬
‫با دستش بر سينه ابوعبيده زد و گفت‪ :‬آه‪ ،‬كاش اين را غير تو مىگفت‪ ،‬شما اندكترين‬
‫مردم و ذليلترين مردم بوديد‪ ،‬و خداوند شما را به اسلم عزت داد‪ ،‬و هر گاهى عزت‬
‫را در غير آن طلب كنيد‪ ،‬خداوند تعالى ذليل تان مىسازد‪ .‬و ابونعيم اين را در الحليه (‬
‫‪ )47/1‬از طارق به مانند آن‪ ،‬و ابن المبارك و هناد و بيهقى در شعب اليمان‪ ،‬از وى‬
‫به مثل آن روايت كردهاند‪ ،‬چنان كه در منتخب الكنز (‪ )400/4‬آمده است‪.‬‬
‫و نزد ابونعيم همچنان در الحليه (‪ )47/1‬از قيس روايت است كه گفت‪ :‬هنگامى كه‬
‫عمر به شام تشريف آورد‪ ،‬مردم از وى در حالى استقبال نمودند‪ ،‬كه بر شترش‬
‫سوار بود‪ ،‬گفتند‪ :‬اى اميرالمؤمنين‪ ،‬اگر اسب تاتارى را سوار شوى بهتر مىشود‪،‬‬
‫چون بزرگان مردم و سرشناسان آنان از تو استقبال مىكنند‪ ،‬گفت‪ :‬شما را اينجا‬
‫نبينم‪ ،‬امر از آنجاست‪ 1،‬و به دستش به سوى آسمان اشاره نمود‪ ،‬راه شترم را باز‬
‫كنيد‪.‬‬
‫و ابن ابى الدنيا از ابوالغاليه شامى روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬عمربن الخطاب به‬
‫جابيه از طريق ايلياء بر يك شتر خاكسترى رنگ آمد‪ ،‬كه پيشانىاش در تابش آفتاب‬
‫مىدرخشيد‪ ،‬و كله و دستارى بر سر نداشت‪ ،‬و پاهايش در دو طرف شتر آويزان بود‬
‫و ركابى نداشت‪ .‬فرشش چادر انبجانى پشمى بود‪ ،‬همين چادر وقتى سوار مىشد‪،‬‬
‫زير پايش مىبود‪ ،‬و وقتى پايين مىگرديد‪ ،‬بسترش مىبود‪ .‬خرجينش چادر خط دار يا‬
‫دستمالى بود‪ ،‬كه از پوست خرما پر شده بود‪ .‬همين چادر وقتى سوار مىشد‪،‬‬
‫خرجينش بود‪ ،‬و وقتى پايين مىگرديد‪ ،‬بالشتش بود‪ .‬و پيراهنى از كرباس خط دار بر‬
‫تن داشت‪ ،‬كه پهلويش پاره شده بود‪ ،‬گفت‪ :‬بزرگ قوم را برايم فرا خوانيد‪ ،‬آن گاه‬
‫برايش جلومس را خواستند‪ ،‬گفت‪ :‬پيراهنم را بشوييد‪ ،‬و بدوزيد‪ ،‬و جامهاى يا پيراهنى‬
‫به عاريت بدهيد‪ ،‬آن گاه برايش پيراهن كتانى آورده شد‪ ،‬پرسيد‪ :‬اين چيست؟ گفتند‪:‬‬
‫كتان است‪ ،‬گفت‪ :‬كتان چيست؟ برايش بيان كردند‪ ،‬وى پيراهنش را كشيد‪ ،‬و شسته‬
‫شد و پيوند گرديد و برايش دوباره آورده شد‪ .‬آن گاه پيراهن آنان را كشيد‪ ،‬و پيراهن‬
‫خودش را بر تن نمود‪ .‬جلومس برايش گفت‪ :‬تو پادشاه عرب هستى‪ ،‬و اين‬
‫سرزمينى هست كه شتر در آن قابل پسند نيست‪ ،‬اگر چيزى را غير از اين بر تن‬
‫كنى‪ ،‬و اسب تاتارى را سوار شوى‪ ،‬اين عمل در چشمهاى روميان بزرگتر خواهد بود‪.‬‬
‫گفت‪ :‬ما قومى هستيم‪ ،‬كه خداوند به اسلم عزت مان داده است‪ ،‬و بديلى را غير‬
‫خدا طلب نمىكنيم‪ .‬آن گاه اسب تاتارى برايش آورده شد‪ ،‬و قطيفهاى بر آن بدون‬
‫زين و پالن انداخته شد و به همان صورت سوارش گرديد‪ .‬بعد گفت‪ :‬ايستاده شويد‪،‬‬
‫ايستاده شويد‪ ،‬من قبل از اين مىپنداشتم كه مردم شيطان را سوار شوند‪ ،‬آن گاه‬
‫شترش برايش آورده شد‪ ،‬و او آن را سوار گرديد‪ .‬اين چنين در البدايه (‪ )60/7‬آمده‬
‫است‪.‬‬

‫رعايت اهل ذمه در حال عزت‬

‫‪ 1‬يعنى عزت و شرف از جانب خداوند است‪ .‬م‪.‬‬

‫‪219‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬
‫َ‬
‫ابونعيم در الحليه (‪ )201/1‬از ابونهيك عبدالل ّه بن حنظله روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬در‬
‫ارتشى با سلمان بوديم‪ ،‬مردى سوره مريم را خواند‪ .‬مىگويد‪ :‬آن گاه مردى‬
‫حضرت مريم و پسرش را دشنام داد‪ 1،‬مىگويد‪ :‬ما وى را زديم‪ ،‬حتى كه خون آلودش‬
‫ساختيم‪ .‬مىافزايد‪ :‬آن گاه وى نزد سلمان آمد و شكايت نمود‪ ،‬و قبل از آن نزد وى‬
‫شكايت نكرده بود‪ .‬مىگويد‪ :‬و هرگاه بر انسانى ظلم صورت مىگرفت‪ ،‬نزد سلمان‬
‫شكايت مىنمود‪ .‬مىافزايد‪ :‬آن گاه سلمان نزد ما آمد و گفت‪ :‬چرا اين مرد را زديد؟‬
‫مىگويد‪ :‬پاسخ داديم‪ :‬سوره مريم را خوانديم‪ ،‬و او مريم و پسرش را دشنام داد‪.‬‬
‫گفت‪ :‬چرا آن را براى شان مىشنوانيد؟ آيا قول خداوند عزوجل را نشنيدهايد؟‬
‫[و ل تسبوا الذين يدعون من دوناللّه فيسبواللّه عدوا بغي علم] (النعام‪)108:‬‬
‫ترجمه‪« :‬معبودانى را كه اينان غير خدا فرا مىخوانند دشنام ندهيد‪ ،‬كه اينان از روى‬
‫ظلم و جهل خدا را دشنام مىدهند»‪ .‬يعنى بدون علم‪ ،‬بعد از آن گفت‪ :‬اى گروه عرب‪،‬‬
‫آيا از همه مردم دين بدتر نداشتيد‪ ،‬و از همه مردم منزل بدتر و زندگى بدتر نداشتيد‪،‬‬
‫و خداوند عزت داد شما را و براى تان عطا نمود؟ آيا مىخواهيد مردم را به عزت خدا‬
‫بگيريد؟ به خدا سوگند‪ ،‬يا از اين كار دست باز مىداريد‪ ،‬يا خداوند عزوجل آنچه را در‬
‫دستهاى تان است مىگيرد و براى غيرتان مىدهد‪ ،‬بعد از آن به تعليم دادن ما پرداخت‬
‫و گفت‪ :‬در ميان نماز مغرب و خفتن نماز بگزاريد‪ ،‬چون تلوت مقرره يكى از شما با‬
‫انجام اين عمل تخفيف مىيابد‪ ،‬و بيهوده گويىهاى اول شب از وى دفع مىشود‪ ،‬چون‬
‫بيهوده گويى اول شب‪ ،‬آخر آن را از بين مىبرد‪.‬‬

‫عبرت گرفتن از حال كسى كه امر خداوند تبارك و تعالى را ترك نموده است‬
‫ابونعيم در الحليه (‪ )216/1‬از جبيربن نفير روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬هنگامى كه‬
‫قُبُْرص فتح گرديد‪ ،‬اهل آن از همديگر جدا كرده شدند‪ .‬آنان به طرف يكديگر‬
‫مىگريستند‪ ،‬من ابودرداء را ديدم كه تنها نشسته و گريه مىكند‪ ،‬گفتم‪ :‬تو را در‬
‫روزى كه خداوند اسلم و اهلش را در آن عزت داده است چه مىگرياند؟ گفت‪ :‬واى‬
‫بر تو اى جبير‪ ،‬مخلوق وقتى امر خداوند را ترك كنند‪ ،‬چقدر نزد وى ذليل و خوار‬
‫مىباشند‪ .‬در حالى كه اين قوم غالب و پيروز بودند‪ ،‬و پادشاهى را در دست داشتند‪،‬‬
‫ولى امر خداوند را ترك نمودند‪ ،‬بنابراين سرنوشت شان به چيزى انجاميد كه مىبينى‪.‬‬
‫و ابن جرير اين را در تاريخش (‪ )318/3‬از جبير به مانند آن روايت نموده‪ ،‬و بعد از‬
‫قولش‪ :‬سرنوشت شان به چيزى انجاميد كه مىبينى‪ ،‬افزوده است‪ :‬خداوند اسير‬
‫شدن را برايشان مسلط گردانيد‪ ،‬و وقتى بر قومى اسير شدن مسلط گردد‪ ،‬ديگر‬
‫خداوند به آنان پروايى ندارد‪.‬‬

‫خالص گردانيدن نيت براى خداوند تعالى و اراده آخرت‬


‫َ‬
‫قول معاذ براى عمر (رضىالل ّه عنهما) در اين باره‬
‫ابن جرير از ابومريم روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬عمربن الخطاب از نزد معاذبن جبل‬
‫َ‬
‫(رضىالل ّه عنهما) عبور نمود و گفت‪ :‬رمز استوارى و بقاى اين امت چيست؟ معاذ‬
‫گفت‪ :‬سه چيز است‪ ،‬و هر سه نجات دهندهاند‪ :‬اخلص‪ ،‬و اين همان فطرت است‪،‬‬
‫فطرتى كه خداوند مردم را بر آن آفريده ‪ ، -‬نماز‪ ،‬و نماز ملت است و طاعت‪ ،‬و‬
‫طاعت عصمت است‪ .‬عمر گفت‪ :‬راست گفتى‪ ،‬هنگامى كه عمر از نزدش‬
‫گذشت‪ ،‬معاذ براى همنشينان خود با اشاره به عمر گفت‪ :‬سالهاى تو از سالهاى‬

‫‪ 1‬ظاهر اين است‪ ،‬كه اين مرد يهودى بوده است‪.‬‬

‫‪220‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫شان بهتر مىباشد‪ ،‬و بعد از تو اختلف به ميان مىآيد‪ ،‬و اين‪ 2‬جز اندكى باقى نمىماند‪.‬‬
‫اين چنين در الكنز (‪ )226/8‬آمده است‪.‬‬

‫قصه عامربن عبدالقيس در اين باره‬


‫ابن جرير در تاريخش (‪ )128/3‬از ابوعبده عنبرى روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬هنگامى كه‬
‫مسلمانان به مدائن پايين گرديدند‪ ،‬و غنيمتها را جمع كردند‪ ،‬مردى با ظرفى كه با خود‬
‫همراه داشت آمد‪ ،‬و آن را براى مسؤول غنايم سپرد‪ ،‬كسانى كه با وى بودند گفتند‪:‬‬
‫هرگز مثل اين را نديديم!! آنچه نزد ماست به آنچه وى آورده مساوى شده نمىتواند‪،‬‬
‫و به آن نزديك هم نمىباشد‪ .‬برايش گفتند‪ :‬آيا از آن چيزى گرفتى؟ گفت‪ :‬به خدا‬
‫سوگند‪ ،‬اگر ترس خدا نمىبود آن را براى تان نمىآوردم‪ ،‬آن گاه دانستند كه اين مرد‬
‫شأن و حيثيتى دارد‪ .‬گفتند‪ :‬تو كيستى؟ گفت‪ :‬نخير‪ ،‬به خدا سوگند‪ ،‬براى تان خبر‬
‫نمىدهم‪ ،‬تا مرا بستاييد و نه اين را براى غيرتان ياد مىكنم‪ ،‬تا مرا تمجيد كند‪ ،‬ولى‬
‫خداوند را مىستايم‪ ،‬و به ثوابش راضى مىشوم‪ ،‬آن گاه مردى را از دنبالش روان‬
‫كردند‪ ،‬تا اين كه وى نزد يارانش رسيد‪ ،‬آن مرد از وى پرسيد‪ ،‬و متوجه شد كه وى‬
‫عامربن عبدالقيس است‪.‬‬

‫گواهى سعد و جابر درباره عساكر قادسيه‬


‫ابن جرير در تاريخش (‪ )128/3‬از طريق سيف از محمد و طلحه و مهلب و غير‬
‫ايشان روايت نموده‪ ،‬كه گفتند‪ :‬سعد گفت‪ :‬به خدا سوگند‪ ،‬ارتش امين است‪ ،‬و اگر‬
‫فضيلتى كه براى اهل بدر سبقت نموده نمىبود‪ ،‬مىگفتم‪ :‬به خدا سوگند‪ ،‬فضيلت شان‬
‫چون فضيلت اهل بدر است!! من عملكرد قوم هايى را پيگيرى نمودم‪ ،‬و در مورد‬
‫آنان در آنچه به دست آورده بودند‪ ،‬لغزشهايى را ديدم‪ ،‬كه آن را نه در اين قوم گمان‬
‫مىكنم و نه مىشنوم‪.‬‬
‫َّ‬ ‫َّ‬
‫و ابن جرير در تاريخش (‪ )128/3‬از جابربن عبدالله (رضىالله عنهما) روايت نموده‪،‬‬
‫كه گفت‪ :‬سوگند‪ ،‬به خداوندى كه معبودى جز وى نيست‪ ،‬بر هيچ يك از اهل قادسيه‪،‬‬
‫جز بر سه تن‪ ،‬كه ما آنها را متهم نموده بوديم‪ ،‬مطلع نشديم‪ ،‬كه دنيا را با آخرت‬
‫بخواهد‪ ،‬ولى [در واقع و پس از پيگيرى] امانت دارى و پارسايى را كه از ايشان‬
‫ديديم‪ ،‬ديگر نديده بوديم‪ ،‬و آنان‪ :‬طلحه بن خويلد‪ ،‬عمروبن معديكرب و قيس بن‬
‫مكشوح بودند‪.‬‬

‫قول عمر درباره كسى كه زيورات و شمشير كسرى را برايش آورد‬


‫ابن جرير در تاريخش (‪ )128/3‬از قيس عجلى روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬هنگامى كه‬
‫شمشير كسرى‪ ،‬كمربند وى و زيوراتش براى عمر آورده شد‪ ،‬گفت‪ :‬قوم هايى كه‬
‫اين را اداء نمودهاند‪ ،‬بدون ترديد صاحب امانت اند‪ ،‬آن گاه على گفت‪ :‬تو عفت‬
‫اختيار نمودى‪ ،‬بنابراين رعيت هم عفيف گرديد‪.‬‬

‫طلب نصرت از خداوند تعالى و هم چنان طلب نصرت توسط قرآن عظيم و اذكار‬
‫َ‬
‫نامه عمربن الخطاب براى عمرو بن العاص (رضىالل ّه عنهما) درباره طلب نصرت از‬
‫خداوند تعالى‬
‫ابن عبدالحكم از زيدبن اسلم روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬وقتى كه فتح مصر براى عمر‬
‫بن الخطاب به تعويق افتاد و تأخير نمود‪ ،‬براى عمروبن العاص نوشت‪:‬‬
‫‪ 2‬يعنى عمر‪.‬‬

‫‪221‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫(اما بعد‪ :‬فقد عجبت ل بطائكم عن فتح مصر‪ ،‬تقاتلونم منذ سني‪ ،‬و ما ذاك الّ لا احدثتم و احببتم من الدنيا ما أحب‬
‫عدوكم‪ ،‬و إناللّه تعال ل ينصر قوما ال بصدق نياتم‪ ،‬و قد كنت و جهت اليك اربعة نفر‪ ،‬و اعلمتك إن الرجل منهم مقام‬
‫ألف رجل على ما أعرف‪ ،‬ا ّل أن يكون غيهم ما غي غيهم‪ ،‬فإذا أتاك كتاب هذا‪ ،‬فاخطب الناس‪ ،‬و حضهم على قتال عدوهم‬
‫و رغبهم ف الصب والنية‪ ،‬و قدم اولئك الربعة ف صدور الناس‪ ،‬و امر الناس أن يكونوا لم صدمة رجل واحد‪ ،‬وليكن ذلك‬
‫عند الزوال يوم المعة‪ ،‬فإنا ساعة تنل فيها الرحة و وقت الجابة‪ ،‬وليعج الناس ال اللّه‪ ،‬و ليسألوه النصر على عدوهم)‪.‬‬
‫ترجمه‪« :‬اما بعد‪ :‬از تأخير شما در فتح مصر تعجب نمودم‪ ،‬چندين سال است كه با‬
‫آنان مىجنگيد‪ ،‬و سبب آن تغييراتى هست كه در شما آمده است‪ ،‬و از دنيا آنچه را‬
‫دوست داشتهايد‪ ،‬كه دشمن تان دوست مىدارد‪ ،‬و خداوند هيچ قومى را جز به صدق‬
‫نيتهاى شان نصرت نمىدهد‪ .‬من به سوى تو چهار تن را روان نموده بودم‪ ،‬و برايت‬
‫گوشزد كرده بودم‪ ،‬كه مردى از آنان طورى كه من مىدانم‪ ،‬به جاى هزار مرد است‪،‬‬
‫مگر اين كه آنان را آنچه تغيير داده باشد‪ ،‬كه غير ايشان را تغيير داده است‪ .‬وقتى كه‬
‫اين نامهام برايت رسيد‪ ،‬براى مردم بيانيه بده و به قتال دشمنشان آنان را ترغيب‬
‫كن‪ ،‬و به شكيبايى و نيت تشويق شان كن‪ ،‬و آن چهار تن را در پيش روى مردم پيش‬
‫نما‪ ،‬و مردم را دستور بده كه با آنان چون يك مرد حمله كنند‪ ،‬و اين عمل بايد در‬
‫وقت زوال روز جمعه انجام پذيرد‪ .‬چون آن ساعتى است كه در آن رحمت نازل‬
‫مىشود‪ ،‬و وقت اجابت دعاست‪ ،‬و بايد مردم صداى شان را به سوى خداوند بلند كنند‪،‬‬
‫و بايد در مقابل دشمن شان از وى نصرت طلب نمايند»‪.‬‬
‫هنگامى كه نامه براى عمرو رسيد‪ ،‬مردم را جمع نمود‪ ،‬و نامه را براى شان خواند‪،‬‬
‫بعد از آن همان افراد را طلب نمود‪ ،‬و در پيش روى مردم پيششان كرد‪ ،‬و مردم را‬
‫دستور داد‪ ،‬تا وضو نمايند‪ ،‬و دو ركعت نماز بگزارند‪ ،‬و بعد از آن به سوى خداوند‬
‫رغبت نمايند و از وى نصرت بخواهند‪ ،‬به اين صورت خداوند براىشان فتح نصيب‬
‫فرمود‪.‬‬
‫َّ‬
‫و نزد وى همچنان از عبدالله بن جعفر و عياش بن عباس و غير آن دو ‪ -‬كه بر‬
‫يكديگر خود مىافزايند‪ - 1‬روايت است كه‪ :‬وقتى فتح مصر براى عمروبن العاص‬
‫َ‬
‫(رضىالل ّه عنه) به تأخير افتاد‪ ،‬براى عمربن الخطاب نوشت‪ ،‬و از وى كمك خواست‪.‬‬
‫عمر وى را با چهار هزار مرد كمك نمود‪ ،‬كه بر هر هزار مرد‪ ،‬يك مرد امير بود‪ ،‬و‬
‫عمربن الخطاب برايش نوشت‪ :‬من تو را به چهار هزار مرد كمك نمودم كه بر هر‬
‫هزار مرد آنان‪ ،‬مردى است كه در مقام هزار مرد قرار دارد‪ :‬زبير بن عوام‪ ،‬مقدادبن‬
‫اسودبن عمرو‪ ،‬عباده بن صامت و مسلمه بن مخلد (رضی الله عنهم)‪ ،‬و بدان كه با‬
‫تو دوازده هزار مرد است‪ ،‬و دوازه هزار نفر هيچگاه به خاطر كمى مغلوب نمىشود‪.‬‬
‫اين چنين در الكنز (‪ )151/3‬آمده است‪.‬‬

‫نامه ابوبكر براى اميران ارتش در شام در اين باره‬


‫در الكنز (‪ )145/3‬در خلفت ابوبكر ‪ -‬كه ذكر مخّرج آن از نزدش افتاده ‪ -‬از عياض‬
‫اشعرى متذكر شده‪ ،‬كه گفت‪ :‬در يرموك حاضر بودم‪ ،‬و بر آن پنج امير وجود داشت‪:‬‬
‫ابوعبيده‪ ،‬يزيدبن ابى سفيان‪ ،‬شرحبيل بن حسنه‪ ،‬خالدبن وليد و عياض‪( 2‬رضی الله‬
‫عنهم) ‪ -‬اين عياض‪ ،‬غير عياض اشعرى است ‪ ، -‬وى گفت‪ 3:‬وقتى جنگ پيش آمد‪،‬‬

‫‪ 1‬يعنى در روايت حديث‪.‬‬


‫‪ 2‬وى عياض بن غنم فهرى است‪.‬‬
‫‪ 3‬ابوبكر صديق ‪ .‬م‪.‬‬

‫‪222‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫ابوعبيده اميرتان است‪ ،‬برايش نوشتيم‪ :‬مرگ به سوى ما روى آورده است‪ ،‬و از وى‬
‫كمك خواستيم‪ ،‬ابوبكر براى ما نوشت‪ :‬نامهتان برايم رسيد‪ .‬از من كمك مىخواهيد‪،‬‬
‫ولى من شما را به كسى دللت مىكنم‪ ،‬كه در نصرت دادن تواناتر‪ ،‬و عسكرش‬
‫حاضرتر است‪ .‬وى خداوند عزوجل است‪ ،‬از وى نصرت بخواهيد‪ .‬چون محمد ص در‬
‫روز بدر با تعداد كمتر از شما نصرت داده شد‪ .‬مىگويم‪ :‬اين را احمد از عياض اشعرى‬
‫روايت نموده‪ ...‬و مانند آن را متذكر شده‪ ،‬مگر اينكه وى گفته‪ :‬عمر گفت‪ :‬وقتى‬
‫براى شما جنگى پيش آمد‪ ...‬و در آخرش افزوده‪ :‬وقتى كه اين نامهام براى تان‬
‫رسيد‪ ،‬همراه شان بجنگيد و به من مراجعه نكنيد‪ .‬مىگويد‪ :‬همراه شان جنگيديم‪ ،‬و‬
‫شكست شان داديم‪ ،‬و در چهار فرسخ به قتل شان رسانيديم‪ .‬مىگويد‪ :‬و اموال زيادى‬
‫به دست آورديم و با هم مشوره نموديم‪ .‬عياض براىمان مشوره داد‪ ،‬كه به هر سر‪،‬‬
‫ده دانه بدهيم‪ .‬مىگويد‪ :‬و ابوعبيده گفت‪ :‬كى همراهم بر اسب مسابقه مىكند؟ جوانى‬
‫گفت‪ :‬من‪ ،‬اگر غضب نشوى‪ .‬مىگويد‪ :‬آن جوان از وى سبقت نمود‪ ،‬و من ابوعبيده را‬
‫در حالى كه بر اسب برهنه سوار بود و عقب مانده بود‪ ،‬ديدم كه گيسوانش شور و‬
‫تكان مىخورد‪ .‬هيثمى (‪ )213/6‬ميگويد‪ :‬رجال آن‪ ،‬رجال صحيح اند‪ .‬و ابن كثير در‬
‫تفسيرش (‪ )400/1‬مىگويد‪ :‬اين اسناد صحيح است‪ .‬و اين را ابن حبان در صحيحش‬
‫روايت نموده‪ ،‬و حافظ ضياء مقدسى آن را در كتابش انتخاب كرده است‪.‬‬
‫مسلمانان و طلب نصرت توسط قرآن عظيم در روز قادسيه‬
‫ابن جرير در تاريخش (‪ )47/3‬از طريق سيف از محمد و طلحه و زياد به اسناد آنان‬
‫روايت نموده‪ ،‬كه گفتند‪ :‬هنگامى كه سعد نماز ظهر را خواند‪ ،‬جوانى را كه عمر با‬
‫وى همراه گردانيده بود‪ ،‬و از قاريان بود‪ ،‬امر نمود تا سوره جهاد‪ 1‬را تلوت نمايد‪ ،‬و‬
‫همه مسلمانان آن را مىآموختند‪ .‬آن گاه وى به گروهى كه به وى نزديك بود‪ ،‬سوره‬
‫جهاد را تلوت نمود‪ ،‬و به اين صورت در همه گروهها قرائت گرديد‪ ،‬و قلبها و‬
‫چشمهاى مردم خوش و روشن گرديد‪ ،‬و آرامش را با قرائت آن احساس كردند‪ .‬و‬
‫نزد وى هم چنان از طريق سيف‪ ،‬از حلم از مسعودبن خراش روايت است‪ ...‬حديث‬
‫را متذكر گرديده‪ ،‬و در آن آمده‪ :‬سعد مردم را دستور داد‪ ،‬تا براى مردم سوره جهاد‬
‫را تلوت كنند‪ ،‬و آنان آن را مىآموختند‪.‬‬

‫پيامبر ص و تعليم دادن طلب نصرت و كمك توسط آيتهاى قرآن عظيم براى يارانش‬
‫ابونعيم در المعرفة و ابن منده از ابراهيم بن حارث تيمى روايت نمودهاند كه گفت‪:‬‬
‫رسول خدا ص ما را در سريهاى روان نمود‪ ،‬و دستورمان داد‪ ،‬كه وقتى بيگاه (شام)‬
‫و صبح نموديم بگوييم‪:‬‬
‫[ أفحسبتم أنا خلقناكم عبثا] (الؤمنون‪)115:‬‬
‫ترجمه‪« :‬آيا گمان نموديد كه شما را بيهوده آفريدهايم»‪.‬‬
‫و ما آن را تلوت نموديم‪ ،‬و غنيمت به دست آورديم و سالم باقى مانديم‪ .‬اين چنين‬
‫در الكنز (‪ )327/2‬آمده است‪ ،‬در الصابه (‪ )15/1‬درباره طريق ابن منده مىگويد‪ :‬در‬
‫آن باكى نيست‪.‬‬

‫سعد و دستور دادن مردم به نصرت خواستن توسط تكبير و حوقله در روز قادسيه‬
‫ابن جرير در تاريخش (‪ )47/3‬از طريق سيف از محمد و طلحه و زياد به اسناد آنان‬
‫روايت نموده‪ ،‬كه گفتند‪ :‬سعد گفت‪ :‬در جاهاى تان برقرار باشيد‪ ،‬و تا خواندن ظهر‬

‫‪ 1‬اين سوره‪ ،‬سوره انفال است‪.‬‬

‫‪223‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫هيچ حركتى نكنيد‪ .‬وقتى كه ظهر را خوانديد‪ ،‬من يكبار تكبير مىگويم‪ ،‬آن گاه شما هم‬
‫تكبير بگوييد‪ ،‬و آماده شويد‪ .‬و بدانيد كه تكبير براى احدى قبل از شما داده نشده‬
‫است‪ ،‬و بدانيد كه تكبير براى تأييد شما داده شده است‪ ،‬و وقتى تكبير دوم را‬
‫شنيديد‪ ،‬تكبير بگوييد و بايد آمادگىتان تمام و كامل گردد‪ .‬باز وقتى كه تكبير سوم را‬
‫گفتم‪ :‬تكبير بگوييد و آن گاه بايد سوار كاران تان پيش تازند‪ ،‬تا در پيش روى صف‬
‫ظاهر شوند و دشمن را دفع كنند‪ .‬و وقتى براى چهارمين بار تكبير گفتم‪ ،‬همه تان به‬
‫يكبارگى به سوى دشمن حمله نماييد‪ ،‬حتى كه با دشمن تان خلط شويد‪ ،‬و بگوييد‪( :‬ل‬
‫حول و ل قوة إلّا باللّه)‪ ،‬ترجمه‪« :‬كسى را قوت برگشت از گناه‪ ،‬و توانايى انجام عبادت جز‬
‫به توفيق خدا ميسر نيست»‪ .‬و اين را هم چنان از طريق سيف از عمروبن ريان از‬
‫مصعب بن سعد به مثل آن روايت كرده است‪ .‬نزد وى همچنان از طريق سيف از‬
‫محمد و طلحه و زياد به اسناد آنان روايت است كه گفتند‪ :‬هنگامى كه قاريان فارغ‬
‫گرديدند‪ ،‬سعد تكبير گفت‪ ،‬آنانى كه به وى نزديك بودند با پيروى از وى تكبير گفتند‪،‬‬
‫و مردم به تكبير يكديگر همه تكبير گفتند‪ ،‬در اين اثنا مردم حركت نمودند‪ .‬باز براى‬
‫بار دوم تكبير گفت‪ ،‬و مردم خويشتن را آماده كردند‪ .‬باز براى سومين بار تكبير‬
‫گفت‪ ،‬در اين بار شجاعتمندان بيرون گرديدند‪ ،‬و جنگ را آغاز نمودند‪ ...‬و حديث را‬
‫متذكر شده است‪.‬‬

‫طلب نصرت به موى پيامبر ص‬


‫َ‬
‫طبرانى از جعفر بن عبدالل ّه بن حكم روايت نموده كه‪ :‬خالدبن وليد كلهش را در‬
‫روز يرموك گم نمود‪ .‬گفت‪ :‬آن را جستجو نماييد‪ ،‬ولى نيافتندش‪ ،‬بار دوم گفت‪:‬‬
‫جستجويش كنيد‪ ،‬در اين بار يافتندش‪ ،‬و متوجه شدند كه كلهى است كهنه‪ .‬خالد‬
‫گفت‪ :‬رسول خدا ص عمره به جاى آورد‪ ،‬و سرش را تراشيد‪ ،‬آن گاه مردم موهاى‬
‫اطراف سرش را برداشتند‪ ،‬و من به موى پيشانى از آنان سبقت جستم‪ ،‬و آن را در‬
‫اين كله گذاشتم‪ ،‬و در هر جنگى كه شركت نمودهام و اين همراهم بوده نصرت و‬
‫كاميابى برايم نصيب گرديده است‪ .‬هيثمى (‪ )349/9‬مىگويد‪ :‬اين را طبرانى و‬
‫ابويعلى به مانند آن روايت كردهاند‪ ،‬و رجال آن دو رجال صحيح اند‪ ،‬و جعفر از‬
‫گروهى از صحابه شنيده است‪ ،‬و نمىدانم كه آيا از خالد شنيده يا خير‪ .‬و حاكم (‬
‫‪ )299/3‬اين را از عبدالحميد بن جعفر از پدرش به مثل آن روايت كرده است‪ .‬ذهبى‬
‫مىگويد‪ :‬اين حديث منقطع است‪ .‬و ابونعيم در الدلئل (ص ‪ )159‬از عبدالحميدبن‬
‫جعفر از پدرش مانند آن را روايت نموده است‪.‬‬
‫و در الكنز (‪ )31/7‬از عبدالحميدبن جعفر از پدرش متذكر شده‪ ،‬كه گفت‪ :‬در كله‬
‫خالدبن وليد موى رسول خدا ص بود‪ .‬خالد گفت‪ :‬هر گاهى با قومى روبرو‬
‫شدهام كه اين در سرم بوده‪ ،‬برايم پيروزى و نصرت داده شده است‪ .‬اين را ابونعيم‬
‫روايت كرده است‪.‬‬

‫مسابقه در فضايل‬
‫َّ‬
‫ابن جرير در تاريخش (‪ )70/3‬از طريق سيف از عبدالله بن شبرمه از شقيق روايت‬
‫نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬در ابتداى روز وارد قادسيه شديم‪ ،‬و از آن هنگامى عودت نموديم‪،‬‬
‫كه وقت نماز فرارسيده بود‪ ،‬و مؤذن به شهادت رسيده بود‪ .‬بنابراين مردم در اذان با‬
‫يكديگر رقابت نمودند و هر يكى مىخواست غالب شده اذان بگويد‪ ،‬حتى كه نزديك بود‬

‫‪224‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫در ميان شان‬ ‫در اين عمل يكديگر خود را با شمشير هدف قرار دهند‪ ،‬پس سعد‬
‫قرعه اندازى نمود‪ ،‬و سهم مردى بيرون شد وى اذان داد‪.‬‬

‫حقير شمردن زيبايى و زينت دنيا قصه مغيره بن شعبه با پادشاه فارس ذوالحاجبين‬
‫در اين باره‬
‫حاكم (‪ )293/3‬در يك حديث طويل از معقل بن يسار درفتح اصبهان در امارت نعمان‬
‫بن مقرن روايت نموده‪ ،‬و در آن آمده‪ :‬نعمان به سوى ايشان آمد‪ ،‬و در ميان آنان و‬
‫وى نهرى قرار داشت‪ .‬آن گاه مغيره بن شعبه را به عنوان نماينده خود به سوى شان‬
‫فرستاد‪ ،‬و پادشاه آنان ذوالحاجبين بود‪ .‬وى با يارانش مشوره نمود و گفت‪ :‬چه فكر‬
‫مىكنيد‪ ،‬براى آنان به هيئت و شكل جنگ بنشينم‪ ،‬يا به هيئت و شكل پادشاهى و‬
‫تشريفات آن؟ بعد وى به هيئت و شكل پادشاهى و تشريفات آن بر تخت خود‬
‫نشست‪ ،‬و تاج را بر سرش گذاشت‪ ،‬و در اطرافش دو صف قرار داشت‪ ،‬كه لباسهاى‬
‫ابريشم‪ ،‬گوشوارهها و كرهها (النگو) بر تن داشتند‪ .‬آن گاه مغيره بن شعبه‪ ،‬كه در‬
‫دستش نيزه و سپر بود آمد و در حالى كه مردم در اطراف وى بر فرشى در دو صف‬
‫قرار داشتند‪ .‬از بازوانش گرفتند و با نيزهاش فرش را مورد ضرب قرار مىداد‪ ،‬و‬
‫پارهاش مىنمود‪ ،‬تا به آن بدفالى بگيرند‪ .‬آن گاه ذوالحاجبين براى وى گفت‪ :‬اى گروه‬
‫عرب‪ ،‬شما را گرسنگى شديد و مشكلت فرا گرفته است‪ ،‬و به اين علت بيرون‬
‫شدهايد‪ .‬اگر خواسته باشيد‪ ،‬براى تان خوراكه مىدهيم و به سرزمين تان برگرديد‪.‬‬
‫مغيره صحبت نمود‪ ،‬و پس از حمد و ثناى خداوند گفت‪ :‬ما گروه عرب جيفه و خود‬
‫مرده را مىخورديم‪ ،‬و مردم ما را پامال مىنمودند و ما آنان را پامال نمىكرديم‪ .‬خداوند‬
‫از ميان ما رسولى مبعوث نمود‪ ،‬كه شريفترين ماست‪ ،‬و از بهترين نسب در ميان ما‬
‫برخوردار است‪ ،‬و راستگوترين ما بود‪ .‬وى براى ما وعده نموده است‪ ،‬كه اينجا براى‬
‫ما فتح خواهد شد‪ ،‬و ما همه آنچه را براى ما وعده نموده بود حق يافتيم‪ ،‬و من اينجا‬
‫لباس و حالتى را مىبينم كه گمان نمىكنم آنانى كه با من هستند‪ ،‬بدون گرفتن آن‬
‫بروند‪ ...‬الحديث‪ .‬و طبرانى اين را از معقل به مانند آن‪ ،‬به طولش روايت نموده‬
‫َ‬
‫است‪ .‬هيثمى (‪ )217/6‬مىگويد‪ :‬رجال آن رجال صحيحاند‪ ،‬غير علقمه بن عبدالل ّه‬
‫مزنى كه ثقه مىباشد‪.‬‬

‫قصه ربعى‪ ،‬حذيفه و مغيره با رستم در اين باره در قادسيه‬


‫ابن جرير در تاريخش (‪ )33/3‬از طريق سيف از محمد و طلحه و عمرو و زياد با‬
‫اسناد آنان روايت نموده‪ ،‬كه گفتند‪ :‬سعد به مغيره بن شعبه و تعداد ديگرى پيام‬
‫فرستاد و گفت‪ :‬من شما را به سوى اين قوم روان مىكنم‪ ،‬نزدتان چيست؟ آنان همه‬
‫شان گفتند‪ ،‬به آنچه دستورمان مىدهى از آن متابعت مىكنيم‪ ،‬و صرف همان را انجام‬
‫مىدهيم‪ ،‬و وقتى امرى پيش آمد‪ ،‬كه از طرف تو در آن چيزى نبود‪ ،‬به آنچه توسل‬
‫مىجوييم كه شايسته است و به نفع مسلمانان است‪ ،‬و به آن همراهشان حرف‬
‫مىزنيم‪ .‬سعد گفت‪ :‬اين عمل هوشمندان است‪ ،‬برويد و آمادگى بگيريد‪ ،‬آن گاه ربعى‬
‫بن عامر گفت‪ :‬عجمها آراء و آدابى دارند‪ ،‬كه اگر ما همه يكجاى نزدشان برويم‪،‬‬
‫مىپندارند كه به آنان احترام گذاشتهايم‪ ،‬فقط يك مرد نزدشان روان كن و همه‬
‫همراهش موافقت كردند‪ .‬گفت‪ :‬پس مرا روان كنيد‪ ،‬وى را روان نمودند‪ ،‬ربعى خارج‬
‫شد تا نزد رستم در اردوگاهش داخل شود‪ ،‬اما كسانى كه در پل قرار داشتند نگاهش‬
‫داشتند‪ ،‬و كسى نزد رستم درباره آمدن وى فرستاده شد‪ ،‬و او با بزرگان اهل فارس‬
‫مشوره نمود و گفت‪ :‬چه نظر داريد؟ هيبت و بزرگ منشى از خود نشان بدهيم‪ ،‬يا‬

‫‪225‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫تواضع كنيم؟ بزرگان شان به تواضع و نرمش اتفاق كردند‪ ،‬و لباسها و اشياى مزين و‬
‫زراندود را بيرون آوردند‪ ،‬و فرشها و بالشتها را فرش كردند‪ ،‬و چيزى را نگذاشتند‪ ،‬و‬
‫براى رستم تخت طليى گذاشته شد‪ ،‬و لباسهاى مزينش را بر تن نمود‪ ،‬و فرشها و‬
‫بالشتهاى زربافتش برايش فرش گرديد‪ ،‬و ربعى بر اسب پر موى و كوتاه قدش در‬
‫حالى پيش مىرفت‪ ،‬كه شمشير جلدارش با داشتن نيامى از پارچه كهنه همراهش‬
‫بود‪ ،‬و در قبضه نيزهاش تسمهاى از چرم بسته بود‪ ،‬و سپرى از پوست گاو‪ ،‬كه بر‬
‫رويش چرم سرخى چون قرص نان گرفته شده بود‪ ،‬با خود همراه داشت‪ ،‬و كمان و‬
‫تيرش نيز با وى بود‪ .‬هنگامى كه به پادشاه نزديك شد و نزد وى و فرشهاى نزديكش‬
‫فرا رسيد‪ ،‬برايش گفته شد‪ :‬پايين شو‪ ،‬ولى وى اسبش را بر فرشها راند‪ ،‬و هنگامى‬
‫كه بالى فرشها ايستاد‪ ،‬از آن پايين گرديد‪ ،‬و بر دو بالشت آن را بست‪ .‬البته به‬
‫صورتى كه آن بالشتها را شق نمود‪ ،‬و طناب را در ميان آنها داخل نمود‪ ،‬و آنان‬
‫نتوانستند وى را بازدارند‪ ،‬و برايش نرمى و تواضع نشان دادند‪ ،‬و او هدف ايشان را‬
‫درك نمود‪ .‬ولى برغم آن خواست جگر خون شان سازد‪ .‬وى زرهى بر تن داشت‬
‫مانند حوض‪ ،‬و قبايش چادر شترش بود‪ ،‬كه براى آن گريبان ساخته پوشيده بودش‪ ،‬و‬
‫كمرش را با رسنى از پوست درخت و سرش را با دستارش بسته بود‪ - ،‬و از همه‬
‫عرب موى زيادتر داشت ‪ -‬و دستارش طناب و تسمه چرمى شترش بود‪ ،‬و سرش‬
‫چهار گيسو داشت كه چون شاخهاى قوچ كوهى ايستاده بودند‪ .‬برايش گفتند‪ :‬سلحت‬
‫را بگذار‪ ،‬گفت‪ :‬من نزدتان نيامدهام‪ ،‬كه سلحم را به امرتان بگذارم‪ .‬شما مرا دعوت‬
‫نمودهايد‪ ،‬اگر از آمدنم نزدتان طبق دلخواه خودم ابا ورزيد‪ ،‬من دوباره بر مىگردم‪.‬‬
‫اين موضوع را براى رستم خبر دادند‪ ،‬گفت‪ :‬برايش اجازه بدهيد‪ ،‬او فقط يك مرد‬
‫است؟! وى در حالى به پيش آمد‪ ،‬كه بر نيزهاش تكيه مىنمود‪ ،‬و نوك نيزهاش پيكان‬
‫بود‪ ،‬وى نزديك نزديك قدم مىگذاشت‪ ،‬و بالشتها و فرشها را پاره مىنمود‪ .‬به اين‬
‫صورت وى همه بالشتها و فرشهاى آنان را خراب نمود‪ ،‬و پاره شده پشت سر‬
‫گذاشت‪ ،‬و هنگاميكه به رستم نزديك گرديد‪ ،‬پهرهداران (نگهبانان) اطرافش را‬
‫گرفتند‪ ،‬وى بر زمين نشست‪ ،‬و نيزهاش را بر فرشها فرود برد‪ .‬گفتند‪ :‬چه تو را به‬
‫اين عمل واداشت؟ گفت‪ :‬ما نشستن بر زر و زيور شما را خوب نمىبينيم‪ .‬بعد‬
‫همراهش صحبت نمود و گفت‪ :‬چه شما را اينجا آورده است؟ ربعى پاسخ داد‪( :‬اللّه‬
‫ابتعثنا‪ ،‬واللّه جاء بنا لنخرج من شاء من عبادة العباد إل عبادةاللّه‪ ،‬و من ضيق الدنيا إل سعتها‪ ،‬و من جور الديان إل عدل‬
‫إلسلم)‪ ،‬ترجمه‪« :‬خداوند ما را برانگيخته است‪ ،‬و خداوند ما را آورده است‪ ،‬تا كسى را‬
‫كه خواسته باشد‪ ،‬از عبادت بندگان به عبادت خدا‪ ،‬و از تنگى دنيا به پهنايى و وسعت‬
‫آن و از جور اديان به عدل اسلم بيرون كنيم»‪ ...‬و حديث را چنانكه در بخش اصحاب‬
‫و دعوت به سوى خدا در زمان عمر‪ 1،‬گذشت متذكر شده‪ ،‬تا اينكه گفته‪ :‬رستم گفت‪:‬‬
‫واى بر شما‪ ،‬به لباس نبينيد‪ ،‬به رأى و كلم و سيرت نگاه كنيد‪ .‬چون عربها لباس و‬
‫خوردن را ناچيز انگاشته‪ ،‬و حسب را نگه مىدارند‪ .‬آنان در لباس مثل شما نيستند‪ ،‬و‬
‫در آن چيزى را كه شما مىبينيد‪ ،‬نمىبينند‪ .‬بعد به سوى ربعى روى آوردند‪ ،‬كه سلحش‬
‫را بگيرند و به ترك آن تشويقش كردند‪ .‬ربعى براىشان گفت‪ :‬آيا مىخواهيد برايم‬
‫نشان بدهيد و براىتان نشان بدهم؟‪ 2‬آن گاه شمشيرش را از پوشش كشيد‪ ،‬انگار كه‬
‫شعله آتش باشد‪ .‬قوم گفتند‪ :‬دوباره داخل نيامش كن‪ ،‬و او آن را داخل نيام نمود‪ .‬بعد‬
‫از آن‪ ،‬سپرى را به تير زد‪ ،‬و آنان نيز سپر پوستى وى را به تير زدند‪ .‬وى سپر ايشان‬

‫‪ 1‬به (‪ )310/1‬نگاه كنيد‪.‬‬


‫‪ 2‬يعنى شما سلح تان را به من نشان دهيد و من نيز سلح خود را به شما به نمايش مىگذارم‪ .‬م‪.‬‬

‫‪226‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫را پاره نمود‪ ،‬و سپر پوستى خودش سالم ماند‪ .‬آن گاه گفت‪ :‬اى اهل فارس‪ ،‬شما‬
‫طعام‪ ،‬و لباس و نوشيدنى را بزرگ ساختهايد‪ ،‬و ما آنها را ناچيز انگاشتهايم‪ .‬بعد از آن‬
‫برگشت‪ ،‬تا آنان درباره مدت مهلت فكر نمايند‪.‬‬
‫وقتى كه فردا فرا رسيد‪ ،‬آنان كسى را روان نمودند‪ ،‬كه همان مرد را نزد ما روان‬
‫كن‪ ،‬اين بار سعد‪ ،‬حذيفه بن محصن را به سوى شان روان نمود‪ .‬وى نيز در همان‬
‫لباس و شكل به راه افتاد‪ ،‬تا اين كه به فرش رسيد‪ .‬برايش گفته شد‪ ،‬پايين شو‪،‬‬
‫گفت‪ :‬اين در صورتى ممكن بود‪ ،‬كه به كارى و ضرورتى نزدتان مىآمدم‪ ،‬براى پادشاه‬
‫تان بگوييد‪ :‬تو به وى ضرورت دارى‪ ،‬يا او به تو؟ اگر گفت‪ :‬او به من ضرورت دارد‪،‬‬
‫دروغ گفته‪ ،‬و بر مىگردم و شما را ترك مىكنم‪ ،‬و اگر گفت‪ :‬من به او ضرورت دارم‪،‬‬
‫نزدتان جز به همان صورتى كه دوست دارم نمىآيم‪ .‬رستم گفت‪ :‬بگذاريد وى را‪ ،‬وى‬
‫آمد و بر بساط ايستاد‪ ،‬و رستم بر تخت خود قرار داشت‪ ،‬رستم گفت‪ :‬پايين شو‪،‬‬
‫پاسخ داد‪ :‬پايين نمىشوم‪ .‬هنگامى كه پايين نشد‪ ،‬رستم پرسيدش‪ :‬چرا تو آمدى‪ ،‬و‬
‫دوست ديروزى مان نيامد؟ گفت‪ :‬امير ما دوست مىدارد‪ ،‬كه در سختى و آرامى در‬
‫ميان ما برابرى و عدالت كند‪ ،‬بنابراين اين بار نوبت من است‪ .‬گفت‪ :‬چه شما را‬
‫آورده است؟ پاسخ داد‪ :‬خداوند عزوجل بر ما به دين خود منت گذاشت‪ ،‬و آيتهايش را‬
‫براى ما نشان داد‪ ،‬حتى كه شناختيمش‪ ،‬در حالى كه منكر وى بوديم‪ .‬بعد از آن ما را‬
‫به دعوت مردم به يكى از اين سه چيز امر نمود‪ ،‬و هر كدامش را كه قبول كنند ما‬
‫مىپذيرمش؛ اسلم‪ ،‬كه در آن صورت از شما بر مىگرديم‪ ،‬يا جزيه‪ ،‬كه در صورت‬
‫ضرورت تان از شما دفاع مىنماييم‪ ،‬يا جنگ‪ .‬رستم گفت‪ :‬يا صلح و متاركه تا روزى؟‬
‫گفت‪ :‬آرى‪ ،‬سه روز‪ ،‬از ابتداى ديروز‪ .‬هنگامى كه رستم نزد وى غير از اين را نيافت‪،‬‬
‫بر گردانيدش‪ ،‬و به ياران خود روى گردانيد و گفت‪ :‬واى بر شما!! آنچه را من مىبينم‬
‫شما نمىبينيد؟ شخص اول اينها ديروز نزد ما آمد‪ ،‬و در زمين ما بر ما غالب گرديد‪ ،‬و‬
‫آنچه را بزرگ مىشمريم تحقير نمود‪ ،‬و اسبش را بر فرشهاى مزين ما ايستاده نمود‪،‬‬
‫و بر آن بستهاش كرد‪ .‬بنابراين وى بر پرنده نيك بخت قرار دارد‪ ،‬وى زمين ما را و‬
‫آنچه را در آن هست‪ ،‬در ضمن فضيلت و برترى عقلش به سوى مسلمانان برد!!‪ .‬و‬
‫اين امروز آمد‪ ،‬و نزد ما ايستاد‪ ،‬وى نيز بر پرنده نيك بخت قرار دارد‪ ،‬وى بر زمين ما‬
‫در مقابل ما مىايستد‪ .‬رستم با اين سخنانش هم مجلسانش را خشمگين ساخت‪ ،‬و‬
‫ايشان وى را خشمگين ساختند‪ .‬وقتى كه فردا‪ ،‬فرا رسيد‪ ،‬كسى را روان نمود كه‪:‬‬
‫مردى را نزد ما روان نماييد‪ ،‬و آنان مغيره ابن شعبه را نزد ايشان روان كردند‪.‬‬
‫بعد از آن ابن جرير (‪ )36/3‬از طريق سيف از ابوعثمان نهدى روايت نموده‪ ،‬كه‬
‫گفت‪ :‬هنگامى كه مغيره به پل رسيد‪ ،‬و به سوى اهل فارس از آن عبور نمود‪ ،‬وى را‬
‫متوقف ساختند‪ ،‬و از رستم در مورد ورود وى اجازه خواستند‪ ،‬و چيزى از لباسهاى‬
‫شان را به خاطر تقويه نرمى و تواضع تغيير ندادند‪ ،‬و مغيره بن شعبه در حالى آمد‪،‬‬
‫كه قوم در همان لباسهاى خويش كه عبارت از تاجها و جامههاى زربافت بود قرار‬
‫داشتند و انسان بايد به اندازه يك تيرانداز بالى فرش راه مىرفت تا نزد رستم‬
‫مىرسيد و مغيره كه چهار گيسو داشت‪ ،‬آمد تا اين كه با رستم بر تخت و فرش وى‬
‫نشست‪ .‬آن گاه به سوى وى هجوم آوردند‪ ،‬و حركتش داده‪ ،‬از آنجا پايينش كردند و‬
‫زدندش‪ .‬گفت‪ :‬از شما براى ما خبر عقلمندى مىرسيد‪ ،‬ولى قومى را بى عقلتر و بى‬
‫خردتر از شما نمىبينم‪ .‬ما گروه عرب‪ ،‬همه برابر هستيم‪ ،‬يكديگرمان را غلم‬
‫نمىگيريم‪ ،‬مگر اينكه دشمنش باشد‪ .‬گمان نمودم‪ ،‬شما هم با قوم تان همدردى‬
‫مىكنيد‪ ،‬چنانكه ما همدردى مىكنيم‪ ،‬و بهتر از عملى كه انجام داديد‪ ،‬اين بود كه برايم‬
‫خبر مىداديد‪ ،‬بعضى شما ارباب برخى ديگرتان هستيد‪ ،‬و اين عمل در ميان شما‬

‫‪227‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫درست نيست‪ ،‬و من آن را انجام نمىدادم‪ ،‬و نزدتان نمىآمد‪ ،‬ولى شما مرا دعوت‬
‫كرديد‪ ،‬و امروز دانستم كه امر شما از هم پاشيده است‪ ،‬و شما مغلوب هستيد‪ ،‬و‬
‫پادشاهى به اين سيرت و اين عقلها باقى نمىماند‪ .‬عامه مردم گفتند‪ :‬به خدا سوگند‪،‬‬
‫عربى راست گفت‪ ،‬و بزرگان گفتند‪ :‬به خدا سوگند‪ ،‬حرفى گفت‪ ،‬كه غلمان مان به‬
‫سوى آن علقمنداند!! خداوند اشخاص اول و سابق ما را به قتل برساند‪ ،‬وقتى كه‬
‫امر اين امت را حقير مىشمردند‪ ،‬چقدر در اين مورد احمق بوهاند‪ .‬و حديث را در‬
‫صحبت رستم و پاسخ مغيره براى وى ذكر نموده است‪.‬‬

‫عدم توجه به كثرت دشمن و آنچه نزد وى هست‬


‫قول ثابت بن اقرم براى ابوهريره روز موته در اين باره‬
‫بيهقى از طريق واقدى از ابوهريره روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬در مؤته حاضر بودم‪،‬‬
‫هنگامى كه مشركان به ما نزديك شدند‪ .‬اسباب‪ ،‬تعداد‪ ،‬سلح‪ ،‬اسب‪ ،‬ديباج‪ ،‬ابريشم و‬
‫طليى را ديدم‪ ،‬كه احدى توانايى مقابله با آن را نداشت‪ ،‬و چشمم برق زد‪ ،‬آن گاه‬
‫ثابت بن اقرم برايم گفت‪ :‬اى ابوهريره‪ ،‬انگار تعداد زيادى را مىبينى؟! گفتم‪ :‬آرى‪،‬‬
‫گفت‪ :‬تو در بدر با ما حاضر نبودى‪ ،‬ما به كثرت نصرت نمىيابيم‪ .‬اين چنين در البدايه (‬
‫‪ )244/4‬آمده است‪ .‬و در الصابه (‪ )190/1‬از واقدى تنها قول ثابت را ذكر نموده‬
‫است‪.‬‬
‫َ‬
‫نامه ابوبكر براى عمروبن العاص (رضىالل ّه عنهما) در اين باره‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫طيالسى از طريق واقدى از عبدالل ّه بن عمرو (رضىالل ّه عنهما) روايت نموده‪ ،‬كه‬
‫گفت‪ :‬ابوبكر براى عمرو بن العاص (رضی الله عنهم) نوشت‪( :‬سلم عليك‪ ،‬اما بعد‪ :‬فقد جاءن‬
‫كتابك تذكرن ما جعت الروم من الموع‪ ،‬و إناللّه ل ينصرنا مع نبيه ص بكثرة عدد و ل بكثرة جنود‪ ،‬و قد كنا نغزو مع‬
‫رسولاللّه ص و ما معنا ِالّ فرسان‪ ،‬و إن نن إلّ نتعاقب البل‪ ،‬و كنا يوم أحد مع رسولاللّه ص و ما معنا إلّ فرس واحد‪،‬‬
‫كان رسولاللّه يركبه‪ ،‬و لقد كان يظهرنا و يعيننا على من خالفنا‪ ،‬و اعلم يا عمرو أن أطوع الناس للّه أشدهم بغضا للمعاصي‪،‬‬
‫فأطعاللّه و مر أصحابك بطاعته)‪ ،‬ترجمه‪« :‬سلم بر تو تقديم باد‪ ،‬اما بعد‪ :‬نامه ات برايم رسيد‪،‬‬
‫كه در آن تجمع رومىها و افراد فراهم آورده شان را براى جنگ متذكر شدهاى‪ .‬خداوند‬
‫ما را همراه پيامبرش ص به كثرت عدد و به كثرت عساكر يارى نداده بود‪ .‬ما با‬
‫رسول خدا ص در حالى مىجنگيديم‪ ،‬كه جز دو اسب همراهمان نبود‪ ،‬و بر شتران به‬
‫نوبت سوار مىشديم‪ .‬و روز احد كه با رسول خدا ص بوديم‪ ،‬يك اسب بيشتر نداشتيم‪،‬‬
‫كه آن را رسول خدا ص سوار مىشد‪ ،‬به همين حال خداوند ما را در مقابل مخالفين‬
‫ما كمك مىكرد و غالب مىگردانيد‪ ،‬و بدان اى عمرو‪ ،‬كه مطيعترين مردم براى خداوند‪،‬‬
‫همان كسى است‪ ،‬كه گناهان و معاصى را سخت بد مىبيند‪ ،‬بنابراين از خداوند‬
‫اطاعت كن‪ ،‬و يارانت را به طاعت وى دستور بده‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )135/3‬آمده‬
‫َ‬
‫است‪ .‬و طبرانى اين را در الوسط از عبدالل ّه بن عمروبن العاص به مثل آن روايت‬
‫نموده‪ .‬هيثمى (‪ )117/6‬مىگويد‪ :‬در اين شاذكونى و واقدى آمده‪ ،‬و هر دوى شان‬
‫ضعيفاند‪.‬‬

‫قول خالد بن وليد براى مردى در روز يرموك در اين باره‬


‫َ‬
‫ابن جرير در تاريخش (‪ )594/2‬از عباده و خالد (رضىالل ّه عنهما) روايت نموده‪ ،‬كه‬
‫گفتند‪ :‬مردى براى خالد گفت‪ :‬رومىها چقدر زياداند‪ ،‬و مسلمانان چقدر اندك؟! خالد‬
‫گفت‪ :‬رومىها چقدر اندك اند‪ ،‬و مسلمانان چقدر زياد؟! لشكر آن وقت زياد مىباشد‬

‫‪228‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫كه نصرت الهى در عقبش باشد‪ ،‬در غير آن هر قدر كه تعدادش زياد باشد‪ ،‬باز هم كم‬
‫و اندك است‪ .‬به خدا سوگند‪ ،‬دوست دارم‪ ،‬اشقر‪ 1‬از سودگى سم پايش تندرست‬
‫مىبود‪ ،‬و آنان در عدد دو چند مىشدند‪ ،‬اسب وى در راهش‪ 2‬سوده شده بود‪.‬‬

‫آنچه دشمنان درباره غلبه اصحاب بر ايشان گفتهاند‬


‫قول مردى از مرتدين درباره شجاعت اصحاب (رضی الله عنهم)‬
‫بيهقى (‪ )175/8‬از زهرى روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬هنگامى كه خداوند ابوبكر را به‬
‫خلفت برگزيد‪ ،‬و عدهاى از عربها از اسلم مرتد گرديدند‪ ،‬ابوبكر براى غزا بيرون‬
‫گرديد‪ ،‬تا اينكه به خاكدانيى به بقيع رسيد‪ ،‬ولى درباره مدينه ترسيد‪ ،‬و از آنجا برگشت‬
‫و خالدبن وليد بن مغيره‪ ،‬شمشير خدا را امير مقرر نمود‪ ،‬و مردم را براى بيرون‬
‫شدن با وى طلب نمود‪ ،‬و دستورش داد‪ ،‬تا بر گوشه مضر عبور كند‪ ،‬و با كسانى كه‬
‫در ميان آنان از اسلم مرتد گرديدهاند‪ ،‬بجنگد‪ ،‬و بعد از آن به سوى يمامه حركت‬
‫نمايد‪ ،‬و با مسليمه‪ ،‬كذاب بجنگد‪ .‬به اين صورت خالدبن وليد حركت نمود‪ ،‬و با طليحه‬
‫كذاب اسدى جنگيد‪ ،‬و خداوند وى را شكست داد‪ .‬وى را عيينه بن حصن بن حذيفه‬
‫فزارى هم پيروى نموده بود‪ ،‬هنگامى كه طليحه كثرت شكست يارانش را ديد‪ ،‬گفت‪:‬‬
‫واى بر شما! چه شما را شكست مىدهد؟ مردى از آنان گفت‪ :‬من برايت بيان مىكنم‪،‬‬
‫كه چه شكست مان مىدهد‪ .‬هر مرد ما دوست مىدارد‪ ،‬كه همراهش قبل از وى به‬
‫قتل برسد‪ ،‬و ما با قومى روبرو مىشويم‪ ،‬كه هر كدامش دوست مىدارد قبل از همراه‬
‫خود به قتل برسد‪ .‬طليحه مرد جنگى بود‪ ،‬و در قتال مهارت خاص داشت‪ ،‬و در آن‬
‫روز وى عكاشه بن محصن و ابن اقرم را به قتل رسانيد‪ ،‬هنگامى كه حق بر طليحه‬
‫غالب گرديد‪ ،‬پياده شد و بعد از آن اسلم آورد‪ ،‬و براى عمره احرام بست‪ ...‬و حديث‬
‫را متذكر شده است‪.‬‬

‫قول حكمران اسكندريه براى عمروبن العاص در اين باره‬


‫طبرانى از عمروبن العاص روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬ارتشى از مسلمانان بيرون‬
‫گرديد‪ ،‬و من اميرشان بودم‪ ،‬تا اينكه در اسكندريه پايين شديم‪ ،‬حكمران آن گفت‪:‬‬
‫مردى را از ميان خود بيرون كنيد‪ ،‬تا همراهش صحبت كنم‪ ،‬و همراهم صحبت نمايد‪.‬‬
‫گفتم‪ :‬غير از من به سويش بيرون نمىشود‪ ،‬و در حالى كه ترجمانى با خود همراه‬
‫داشتم بيرون گرديدم‪ ،‬و همراه وى نيز ترجمانى بود‪ ،‬و براى ما دو منبر گذاشته شد‪.‬‬
‫گفت‪ :‬شما كى هستيد؟ گفتيم‪ :‬ما عرب هستيم‪ ،‬ما اهل خار و برگ درخت هستيم‪ ،‬ما‬
‫اهل خانه خدا هستيم‪ .‬از همه مردم سرزمين تنگتر داشتيم‪ ،‬و از همه زندگى سختتر و‬
‫دشوارتر داشتيم‪ ،‬خود مرده را مىخورديم‪ ،‬بر يكديگر خويش تجاوز مىنموديم‪ ،‬و‬
‫بدترين زندگيى داشتيم كه مردم به سر كرده باشند‪ .‬تا اين كه مردى در ميان ما‬
‫بيرون گرديد‪ ،‬و در آن روز از عزتمندترين و بزرگترين ما در شرف نبود‪ ،‬و از همه ما‬
‫مال زيادتر نداشت‪ .‬وى گفت‪ :‬من رسول خدا هستم‪ ،‬ما را به چيزى امر مىنمود‪ ،‬كه‬
‫نمىشناختيم‪ ،‬و از چيزى نهى مان مىكرد كه بر آن قرار داشتيم‪ ،‬و پدران ما نيز بر آن‬
‫بودند‪ .‬بنابراين بر وى خشمگين شديم‪ ،‬و تكذيبش نموديم‪ ،‬و گفتهاش را بر وى رد‬
‫كرديم‪ ،‬حتى كه قومى غير از ما به سويش بيرون گرديدند‪ ،‬و گفتند‪ :‬ما تو را تصديق‬
‫مىكنيم‪ ،‬برايت ايمان مىآوريم‪ ،‬از تو پيروى مىنماييم و با كسى كه با تو بجنگد‬
‫مىجنگيم‪ ،‬وى به سوى ايشان بيرون گرديد‪ ،‬و ما هم به سويش بيرون شديم‪ ،‬و‬

‫است‪.‬‬ ‫‪ 1‬نام اسب خالد‬


‫‪ 2‬از عراق تا شام‪.‬‬

‫‪229‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫همراهش جنگيديم‪ ،‬ولى ما را كشت و بر ما پيروز گرديد‪ ،‬و غلبه حاصل نمود‪ ،‬و با‬
‫عرب هايى كه به وى نزديك بودند‪ ،‬پيكار كرد‪ ،‬تا آن كه بر آنان پيروز گرديد‪ .‬اگر آنانى‬
‫كه در عقب من اند‪ ،‬اين زندگى شما را بدانند‪ ،‬بدون اينكه يكى از آنان باقى بماند‬
‫همه نزد تان مىآيند‪ ،‬تا در اين زندگيى كه شما داريد‪ ،‬همراه تان شريك شوند‪ .‬وى‬
‫خنديد و بعد از آن گفت‪ :‬رسول تان راست گفته است‪ .‬رسولهاى ما‪ ،‬براى ما مثل‬
‫آنچه را آوردند‪ ،‬كه رسول شما براى تان آورده است‪ ،‬و ما بر آن قرار داشتيم‪ ،‬تا اين‬
‫كه پادشاهانى در ميان ما ظهور كردند‪ ،‬و در ميان ما به خواهشات و هوسهاى خود‬
‫عمل نمودند‪ ،‬و امر انبياء را ترك كردند‪ .‬اگر شما به امر نبى تان چنگ زنيد‪ ،‬هر كى با‬
‫شما بجنگد بر وى غلبه مىنماييد‪ ،‬و هر كى بر شما حمله كند‪ ،‬بر وى پيروز مىگرديد‪.‬‬
‫اگر شما مثل آنچه را انجام دهيد‪ ،‬كه ما انجام داديم‪ ،‬و امر انبياء را ترك كنيد‪ ،‬و مثل‬
‫آنان‪ ،‬كه به خواهشات خويش عمل كردند‪ ،‬عمل كنيد‪ ،‬خداوند ما و شما را مىگذارد‪،‬‬
‫كه در آن صورت عدد و قوت تان از ما بيشتر نيست‪ .‬عمروبن العاص مىگويد‪ :‬با هيچ‬
‫انسانى كه مردتر از وى باشد صحبت نكردهام‪ .‬هيثمى (‪ )218/6‬مىگويد‪ :‬در اين‬
‫محمدبن عمرو بن علقمه آمده‪ ،‬و او حسن الحديث مىباشد‪ ،‬و بقيه رجال آن ثقهاند‪ .‬و‬
‫اين را ابويعلى از علقمه بن وقاص روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬عمروبن العاص گفت‪...:‬‬
‫و مانند آن را متذكر شده است‪ .‬هيثمى (‪ )238/8‬مىگويد‪ :‬رجال آن رجال صحيح اند‪،‬‬
‫غير عمروبن علقمه كه ثقه مىباشد‪.‬‬

‫قول مردى از بزرگان روم براى هرقل درباره انگيزههاى غلبه اصحاب‬
‫احمدبن مروان بن مالكى در المجالسة از ابواسحاق روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬براى‬
‫اصحاب رسول خدا ص دشمن در وقت روبرو شدن به اندازه مدت دوشيدن شتر‬
‫ايستادگى نمىتوانست‪ .‬هرقل هنگامى كه در انطاكيه قرار داشت‪ ،‬و پيشقراول‬
‫شكست خوردگان روم فرا رسيد‪ ،‬گفت‪ :‬واى بر شما!! برايم‪ ،‬از اين قومى كه با شما‬
‫مىجنگند خبر بدهيد‪ ،‬كه آيا آنان بشر نيستند؟! گفتند‪ :‬آرى‪ ،‬بشراند‪ ،‬گفت‪ :‬شما زياد‬
‫هستيد يا آنان؟ گفتند‪ :‬بلكه ما چندين برابر آنان در هر نقطه زياد هستيم‪ .‬گفت‪ :‬پس‬
‫شما را چه شده است كه شكست مىخوريد؟! شيخى از بزرگان آنان گفت‪ :‬به‬
‫خاطرى كه آنان شب را قيام مىكنند‪ ،‬روز را روزه مىگيرند‪ ،‬به عهد وفا مىنمايند‪ ،‬به‬
‫كارهاى پسنديده امر مىكنند‪ ،‬از كارهاى بد نهى مىنمايند و در ميان خود انصاف‬
‫مىكنند‪ .‬به خاطرى كه ما شراب مىنوشيم‪ ،‬زنا مىكنيم‪ ،‬مرتكب حرام مىشويم‪ ،‬عهد را‬
‫نقض مىنماييم‪ ،‬غصب مىكنيم‪ ،‬ظلم مىنماييم‪ ،‬به چيزهايى مبغوض و منفور امر‬
‫مىكنيم‪ ،‬از آنچه خدا راضى مىشود نهى مىنماييم و در زمين فساد مىكنيم‪ .‬گفت‪ :‬تو‬
‫برايم راست گفتى‪ .‬اين چنين در البدایه (‪ )15/7‬آمده است‪ .‬و ابن عساكر (‪)1431‬‬
‫اين را از ابن اسحاق به مانند آن روايت كرده است‪.‬‬

‫توصيف مردى از نصاراى عرب از اصحاب در پيش روى فرمانده دمشق‬


‫وليد بن مسلم مىگويد‪ :‬كسى كه از يحيى بن يحياى غسانى شنيده بود‪ ،‬برايم خبر داد‪،‬‬
‫كه وى از دو مرد از قومش حديث بيان مىنمود‪ ،‬كه آن دو گفتند‪ :‬هنگامى كه‬
‫مسلمانان در ناحيه اردن پايين شدند‪ ،‬ما در ميان خود گفتيم‪ ،‬دمشق محاصره خواهد‬
‫شد‪ ،‬بنابراين قبل از آن راهى دمشق شديم و به خريد و فروش پرداختيم‪ ،‬و در حالى‬
‫كه ما در اين وضع قرار داشتيم‪ ،‬فرمانده آن‪ ،‬كسى را دنبال ما روان نمود‪ ،‬و ما‬
‫نزدش حاضر شديم‪ .‬گفت‪ :‬شما از عربها هستيد؟ گفتيم‪ :‬آرى‪ ،‬گفت‪ :‬نصرانى هستيد؟‬
‫گفتيم‪ :‬آرى‪ ،‬گفت‪ :‬بايد يكى از شما برود‪ ،‬و درباره اين قوم و نظرشان براى ما‬

‫‪230‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫تجسس نمايد‪ ،‬و دومى بالى متاع همراهش اينجا بماند‪ .‬آن گاه يكى از ما اين عمل‬
‫را انجام داد‪ ،‬و مدتى درنگ نمود و بعد از آن نزدش آمد و گفت‪ :‬من نزدت‪ ،‬از نزد‬
‫مردان لغر‪ ،‬كه اسبان نجيب را سوار شدهاند آمدهام‪ .‬از طرف شب در عبادت اند‪ ،‬و‬
‫از طرف روز سواركار‪ ،‬تيرها را درست مىكنند و مىتراشند‪ ،‬و نيزهها را راست‬
‫مىنمايند‪ .‬اگر براى همنشينت سخنى را بگويى‪ ،‬آن را نمىشنود‪ ،‬البته به سبب بلندى‬
‫صداهاى شان به قرآن و ذكر‪ .‬مىگويد‪ :‬آن گاه وى به سوى يارانش ملتفت گرديد و‬
‫گفت‪ :‬از آنان چيزى براى تان آمده‪ ،‬كه طاقت و توانايى آن را نداريد‪ .‬اين چنين در‬
‫البدايه (‪ )15/7‬آمده است‪ .‬و ابن عساكر (‪ )143/1‬اين را از يحيى بن يحياى غسانى‬
‫به مثل آن روايت كرده است‪ .‬و در روايت وى‪ :‬كم گوشت در بدل نجيب آمده است‪،‬‬
‫و در بدل نيزهها را راست مىنمايند‪ ،‬نيزهها را درست مىنمودند‪ ،‬آمده است‪.‬‬

‫توصيف يك عرب نصرانى از اصحاب در پيش روى قُبُقْلر‬


‫ابن جرير در تاريخش (‪ )610/2‬از عروه روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬هنگامى كه دو نيرو‬
‫با هم نزديك شدند‪ ،‬قبقلر يك مرد عربى را فرستاد‪ .‬مىگويد‪ :‬برايم حكايت گرديد‪ ،‬كه‬
‫آن مرد از قضاعه از تزيد بن حيدان بود‪ ،‬و برايش ابن هزارف گفته مىشد‪ ،‬قبقلر‬
‫برايش گفت‪ :‬در ميان اين قوم داخل شو‪ ،‬و يك شب و يك روز در ميان شان اقامت‬
‫گزين‪ ،‬و بعد از آن خبرشان را برايم بياور‪ .‬مىگويد‪ :‬در ميان مردم‪ ،‬مرد عربى‪ ،‬كه‬
‫شناخته نمىشد‪ 1،‬داخل گرديد و در ميان شان يك شب و يك روز اقامت نمود‪ ،‬و بعد از‬
‫آن نزد وى آمد‪ .‬برايش گفت‪ :‬چه خبر آوردى؟ گفت‪ :‬در شب راهب اند‪ ،‬و در روز‬
‫سواركار‪ ،‬و اگر فرزند پادشاه شان دزدى كند‪ ،‬به خاطر برپا نمودن حق در ميان‬
‫شان‪ ،‬دستش را قطع مىكنند‪ ،‬و اگر زنا نمايد‪ ،‬سنگسار مىشود‪ .‬آن گاه قبقلر برايش‬
‫گفت‪ :‬اگر برايم راست گفته باشى‪ ،‬زير زمين را روبرو شدن با اينان در روى زمين‬
‫بهتر است‪ ،‬و دوست دارم‪ ،‬حصهام از خدا همين باشد‪ ،‬كه مرا با اينان بگذارد‪ ،‬نه مرا‬
‫بر ايشان نصرت دهد و نه هم آنان را بر من نصرت دهد‪.‬‬

‫توصيف جاسوس فارسى از اصحاب در پيش روى رستم‬


‫ابن جرير در تاريخش (‪ )45/3‬از ابن رفيل روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬هنگامى كه رستم‬
‫در نجف پايين گرديد‪ ،‬از همانجا جاسوسى را به سوى ارتش مسلمانان روان نمود‪ ،‬و‬
‫او در قادسيه در ميان شان مثل كسى كه از آنان فرار نموده باشد وارد گرديد‪ ،‬و آنان‬
‫را ديد كه در وقت هر نماز مسواك مىكنند و بعد از آن نماز مىگزارند‪ ،‬و باز به سوى‬
‫جاهاى خويش پراكنده مىشوند‪ .‬وى به سوى رستم برگشت و او را از سيرت ايشان‬
‫آگاهانيد‪ .‬حتى كه رستم وى را از طعام ايشان پرسيد‪ :‬طعام شان چيست؟ گفت‪ :‬يك‬
‫شب در ميان شان توقف نمودم‪ ،‬به خدا سوگند‪ ،‬يكى از ايشان را نديدم‪ ،‬كه چيزى‬
‫بخورد‪ ،‬مگر اينكه چوبهايى دارند‪ ،‬و آن را وقتى بيگاه (شام) مىكنند‪ ،‬و وقتى مىخوابند‬
‫و قبل از صبح نمودنشان مىپوشند‪ .‬هنگاميكه حركت نمود‪ ،‬و در ميان قلعه و عتيق‬
‫پايين گرديد‪ ،‬در همان جا اذان مؤذن سعد براى نماز بامداد به گوش شان رسيد‪ ،‬و‬
‫رستم مسلمانان را ديد كه در حركت افتادند‪ ،‬آن گاه وى در ميان اهل فارسى صدا‬
‫نمود كه سوار شوند‪ .‬برايش گفته شد‪ :‬چرا؟ پاسخ داد‪ :‬آيا به سوى دشمن تان‬
‫نمىبينيد‪ ،‬كه در ميانشان صدا شده است‪ ،‬و به سوى شما حركت نمودهاند‪ .‬همان‬
‫جاسوسش گفت‪ :‬اين تحرك شان براى نماز است‪ ،‬وى به فارسى‪ ،‬كه اين تفسير آن‬

‫‪ 1‬يعنى شناخته نمىشد كه وى از گروه دشمن باشد و براى جاسوسى آمده باشد‪.‬‬

‫‪231‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫به عربى است‪ 1‬گفت‪ :‬صدايى در وقت بامداد برايم آمد‪ ،‬وى عمر بود كه با اين سگها‬
‫‪2‬‬

‫صحبت مىنمود‪ ،‬و براى شان عقل مىآموزانيد‪ .‬هنگامى عبور كردند‪ ،‬ايستادند و مؤذن‬
‫سعد براى نماز اذان داد‪ ،‬و سعد نماز گزارد‪ ،‬رستم گفت‪ :‬عمر جگرم را خورد‪.‬‬

‫توصيف روميى از اصحاب در پيش روى هرقل‬


‫ابن جرير هم چنان (‪ )99/3‬مىگويد‪ :‬سيف از ابوزهراى قشيرى از مردى از بنى قشير‬
‫متذكر شده‪ ،‬كه گفت‪ :‬هنگامى كه هرقل به سوى قسطنطنيه بيرون گرديد‪ ،‬مردى از‬
‫روم به وى پيوست كه در دست مسلمانان اسير بود‪ ،‬و رها گرديده بود‪ .‬هرقل گفت‪:‬‬
‫مرا از اين قوم خبر بده‪ .‬گفت‪ :‬برايت چنان خبر مىدهم‪ ،‬كه انگار تو به سوى شان‬
‫نگاه مىكنى‪ :‬سواركاران روز و رهبانان شب اند‪ ،‬از كسانى كه در ذمه شان اند جز به‬
‫پرداخت پول نمىخورند‪ ،‬و بدون سلم داخل نمىشوند‪ ،‬بر كسى كه با ايشان بجنگد‬
‫ايستاده مىشوند‪ ،‬تا اينكه نابودش سازند‪ .‬گفت‪ :‬اگر برايم راست گفته باشى‪ ،‬آنان‬
‫زير اين دو قدمم را هم به ارث خواهند بود‪.‬‬

‫قول پادشاه چين درباره اصحاب‬


‫ابن جرير هم چنان در تاريخش (‪ )249/3‬متذكر شده كه‪ :‬يزدگرد‪ ،‬براى طلب كمك به‬
‫پادشاه چين نامه نوشت‪ .‬پادشاه چين براى فرستاده يزدگردگفت‪ :‬من مىدانم‪ ،‬كه اين‬
‫بر پادشاهان حق است‪ ،‬كه پادشاهان را در مقابل آنانى كه برايشان غلبه مىنمايند‬
‫يارى و كمك رسانند‪ ،‬ولى تو صفت اين قومى را كه شما را از سرزمين تان اخراج‬
‫نمودهاند‪ ،‬برايم بيان كن‪ ،‬چون من تو را مىبينم كه از كمى و قلت آنان و زيادى و‬
‫كثرت خودتان صحبت مىكنى‪ ،‬و امثال اين اندكها‪ ،‬به كثرتى كه از خودتان توصيف‬
‫مىكنى‪ ،‬به اين حد رسيده نمىتوانند‪ ،‬مگر به موجوديت خيرى نزد ايشان و موجوديت‬
‫شرى نزد شما‪ .‬گفتم‪ :‬از آنچه دوست مىدارى سئوالم كن؟ گفت‪ :‬آيا به وعده وفا‬
‫مىنمايند؟ گفتم‪ :‬آرى‪ .‬گفت‪ :‬قبل از اينكه با شما بجنگند براىتان چه مىگويند؟ گفتم‪ :‬ما‬
‫را به سوى يكى از اين سه چيز دعوت مىكنند‪ ،‬يا دين شان‪ ،‬كه اگر آن را پذيرفتيم ما‬
‫را عين خودشان قرار مىدهند‪ ،‬يا جزيه و حمايت يا جنگ‪ .‬گفت‪ :‬اطاعت شان از‬
‫اميرانشان چگونه است؟ گفتم‪ :‬مطيعترين قوم براى مرشد شان هستند‪ .‬گفت‪ :‬چه را‬
‫حلل مىدانند و چه را حرام مىدانند؟ من برايش بيان كردم‪ .‬گفت‪ :‬آيا آنچه را بالى‬
‫شان حلل گردانيده شده‪ ،‬حرام مىدانند‪ ،‬يا آنچه را بالىشان حرام گردانيده شده‪،‬‬
‫حلل مىدانند؟ گفتم‪ :‬نخير‪ .‬گفت‪ :‬اين قوم ابدا ً تا وقتى هلك نمىشوند‪ ،‬كه حرامشان‬
‫را حلل ندانند و حلل شان را حرام ندانند‪ .‬بعد از آن گفت‪ :‬از لباس شان برايم خبر‬
‫بده‪ ،‬برايش خبر دادم‪ ،‬و از سوارىهاى شان‪ ،‬گفتم‪ :‬اسبهاى تازى و وصف شان نمودم‪.‬‬
‫گفت‪ :‬اينها اسبهاى نيكى اند‪ ،‬و شتر را با خواب نمودن و برخاستنش با بارش وصف‬
‫نمودم‪ .‬گفتم‪ :‬اين صفت‪ ،‬چهارپايان گردن دراز است‪ .‬و براى يزدگرد‪ ،‬به دست همان‬
‫فرستاده نوشت‪ :‬مرا از فرستادن لشكرى به سويت كه اولش در مرو و آخرش در‬
‫چين باشد‪ ،‬جهالت دانستن حقى كه بر من لزم است‪ ،‬باز نمىدارد‪ .‬ولى اين قومى كه‬
‫فرستاده ات صفتهاى شان را برايم بيان داشت‪ ،‬اگر بخواهند كوهها را هم از بين‬
‫مىبرند‪ ،‬و اگر راه شان باز گذاشته شود‪ ،‬و بر اين وصف قرار داشته باشند كه‬

‫‪ 1‬چون كه اصل روايت به لسان عربى است‪ ،‬بنأ ً وى كلم فارسى رستم را نيز به عربى برگردانيده‬
‫است‪ ،‬و ما كلم راوى را همانگونه بدون تغيير نقل نموديم‪ .‬م‪.‬‬
‫‪ 2‬هدفش عربهاست‪.‬‬

‫‪232‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫توصيف شدند‪ ،‬مرا هم برطرف مىسازند‪ .‬بنابراين همراه شان به مصالحه و‬


‫همزيستى راضى شو‪ ،‬و تا وقتى تو را برنينگيختهاند‪ ،‬تو ايشان را بر مينگيز‪.‬‬
‫و اين آخرين چيزى است كه خواستيم در اين كتاب درج نماييم‪ .‬ستايش خدايى‬
‫راست‪ ،‬كه ما را به اين هدايت نمود‪ ،‬و اگر خداوند هدايت مان نمىنمود‪ ،‬هدايت‬
‫نمىشديم‪.‬‬
‫اللهمّ لول ما أَنت اهتدينا‬
‫و ل تصدقنا و ل صلينا‬
‫فأنزلنْ سكينة علينا‬
‫إذا أرادوا فتنة أبينا‬
‫ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬اگر تو نبودى هدايت نمىشديم‪ ،‬نه صدقه مىداديم‪ ،‬و نه نماز‬
‫مىگزارديم‪ ،‬پس خودت آرامش و سكينهاى بر ما نازل گردان‪ ،‬و وقتى آنان از ما‬
‫فتنهاى بخواهند ابا مىورزيم»‪.‬‬

‫‪-‬‬

‫‪-‬‬

‫‪.‬‬

‫‪16‬‬
‫( ‪. . )1376/6/28‬‬ ‫‪. . 1418‬‬
‫‪8/15‬‬ ‫‪1997/9/19‬‬
‫‪.‬‬

‫من در حالى كه ترجمه اين كتاب مقدس و ارزشمند را به اتمام رسانيدهام‪ ،‬خود را‬
‫مرهون احسان و لطفهاى بيكران خداوند تعالى مىدانم‪ ،‬و چنانكه در ابتداى ترجمه اين‬
‫كتاب‪ ،‬قلمم را با ستايش و حمد و تقديس وى و نثار درود بر روان پاك سرور‬
‫پيامبران حضرت محمد ص به حركت در آورده بودم‪ ،‬در پايين آن نيز‪ ،‬همان ذات‬
‫مقدس و بارى را مىستايم كه اگر فضل و احسان او نمىبود‪ ،‬اين مأمول هرگز برآورده‬
‫نمىشد‪ ،‬و با دست بلند به دعاء و به هزاران عجز و نياز‪ ،‬از وى آمرزش مىطلبم‪ ،‬و بر‬
‫روان حضرت محمد ص و اصحاب پاك طينتش درود مىفرستم‪.‬‬
‫قبل از اتمام سخن لزم مىبينم‪ ،‬از برادرانى كه ما را در برآورده شدن اين هدف‪ ،‬به‬
‫حرفى‪ ،‬نامهاى‪ ،‬ابراز نظرى‪ ،‬توجيهى و سهم فعالى يارى رسانيدهاند‪ ،‬اظهار امتنان و‬
‫سپاس نمايم‪ ،‬به ويژه از محترم ميرزا صاحب عبدالهادى «قاسمى»‪ ،‬الحاج گل عالم‬
‫«و حدتيار»‪ ،‬الحاج محمد اكرام «انديشمند»‪ ،‬مولوى امين الحق‪ ،‬الحاج يار محمد‬
‫َ‬
‫«تمكين»‪ ،‬مولوى مسيحالل ّه‪ ،‬مولوى عبدالصمد‪ ،‬مولوى محمد غوث‪ ،‬مولوى رحيم‬
‫َ‬
‫الل ّه «عزيز»‪ ،‬مولوى عبدالعزيز «عزيزى»‪ ،‬الحاج عبدالحد «سعادت»‪ ،‬عبدالوحى‪،‬‬
‫َ‬
‫عبدالناصر‪ ،‬امينالل ّه «قاسمى» غلم حبيب «حسام»‪ ،‬عبدالواحد «خراسانى»‪،‬‬

‫‪233‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫عبدالقهار «محمودى»‪ ،‬استاذ احمد ولى «نبيل»‪ ،‬الحاج محمد نعيم «باركزى»‪ ،‬قارى‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫محمد سالم «برومند»‪ ،‬عبدالرحمن «رأفت»‪ ،‬ذبيحالل ّه «شريفى»‪ ،‬سيدمحبالل ّه‬
‫َ‬
‫«كريمى»‪ ،‬محمد هاشم «رحمانى»‪ ،‬امانالل ّه نهضت‪ ،‬مل تاج الدين و محمد جاويد كه‬
‫در اين مورد بيشتر از همه با ما همكارى و تعاون نمودهاند‪ ،‬در ضمن قدردانى از‬
‫همكارىهاى مخلصانه ايشان‪ ،‬از خداوند براى همه شان اجر جزيل تمنى داريم‪.‬‬

‫مجيب الرحمن «رحيمى»‬

‫‪234‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫مصطلح الحديث‬
‫مقدمه‬

‫ربنا عليك توكلنا و إليك أنبنا و إليك المصير‬


‫خواننده عزيز! چنانكه در مقدمه مترجم در ابتداى كتاب متذكر شديم‪ ،‬كه براى‬
‫تسهيل فهم اصطلحات تخصصى كه در متن كتاب در روايتهاى متعدد‪ ،‬از اصول حديث‬
‫وضع شده‪ ،‬مصطلح الحديثى را به زبان فارسى كه بتواند مشكلت آن عده خوانندگان‬
‫ما را كه در علم اصول حديث دسترسى ندارند حل نمايد‪ ،‬وضع خواهيم نمود‪ .‬اينك به‬
‫توفيق خداوند منان آن را در حد توان و سعى ناقص خود آماده گردانيديم‪ ،‬البته توجه‬
‫به نكات ذيل در مطالعه و مراجعه به اين مجموعه ضرورى مىباشد‪.‬‬
‫‪ - 1‬اين مجموعه فقط به خاطر حل مشكل اصطلحات به كار برده شده در كتاب‬
‫آماده شده‪ ،‬و نه به عنوان يك مصطلح الحديث كامل‪ ،‬كه به آن بايد از همين دايره‬
‫محدود ديده شود و بس‪.‬‬
‫‪ - 2‬اين مجموعه از كتاب «تيسير مصطلح الحديث» نوشته استاد محترم دكتور‬
‫محمود طحان‪ ،‬ترجمه و اقتباس گرديده‪ ،‬البته اختصار ‪ -‬گنجانيدن مطالب مورد‬
‫ضرورت كه با كتاب ارتباط داشت ‪ -‬و مراعات اسلوب نويسنده با ترتيب وى‪ ،‬در غير‬
‫از جاهايى كه حذف شده‪ ،‬در تهيه و تدارك اين مجموعه در نظر گرفته شده است‪.‬‬
‫‪ - 3‬محدوديت مراجع‪ ،‬به ويژه به زبان فارسى‪ ،‬و هم چنان مغلق بودن اين علم با‬
‫داشتن اصطلحات علمى ويژه‪ ،‬و مشكلت برگردانيدن ساده و سليس آن به زبان‬
‫فارسى‪ ،‬شايد مشكلتى را در تهيه‪ ،‬فهم و سبك نگارش اين مجموعه در برداشته‬
‫باشد‪ ،‬كه براى كسب معلومات بيشتر مىتوان به كتب مفصلتر در اين زمين مراجعه‬
‫نمود‪.‬‬
‫مجيب الرحمن «رحيمى»‬

‫تعريفاتى ابتدايى‬
‫علم مصطلح الحديث‪ :‬علمى است‪ ،‬كه توسط اصول و قواعد آن‪ ،‬احوال سند و متن‪،‬‬
‫كه آيا قابل قبولاند و يا رد‪ ،‬دانسته مىشود‪.‬‬
‫موضوع علم مصطلح الحديث‪ :‬موضوع اين علم‪ ،‬سند و متن از نگاه قبوليت و رد‬
‫آنهاست‪.‬‬
‫فايده علم مصطلح الحديث‪ :‬فايده اين علم‪ ،‬تميز احاديث صحيح از احاديث غير‬
‫صحيح مىباشد‪.‬‬
‫حديث‪ :‬حديث در لغت‪ :‬جديد‪ ،‬تازه و نو را مىگويند‪ ،‬كه جمع آن احاديث است‪ ،‬ولى در‬
‫اصطلح شرعى حديث عبارت است از‪ :‬قول‪ ،‬فعل‪ ،‬تقرير‪ 1‬و صفتى كه به رسول خدا‬
‫ص منسوب باشد‪.‬‬
‫خبر‪ :‬در لغت آگاهى را گويند‪ ،‬كه جمع آن اخبار است‪.‬‬
‫در اصطلح‪ ،‬درباره آن سه قول وجود دارد‪:‬‬
‫‪ - 1‬خبر مرادف حديث است‪ ،‬يعنى در اصطلح‪ ،‬هر دوى شان يك معنى دارند‪.‬‬
‫‪ - 2‬خبر مغاير حديث است‪ ،‬حديث آن را گويند كه از رسول خدا ص آمده باشد‪ ،‬و‬
‫خبر آن را گويند كه از غير وى آمده باشد‪.‬‬

‫انجام شده باشد‪ ،‬و او بدون رد كردن آن‬ ‫‪ 1‬تقرير آن را مىگويند‪ ،‬كه عملى در حضور پيامبر‬
‫سكوت اختيار نموده باشد‪ .‬م‪.‬‬

‫‪235‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫‪ - 3‬خبر از حديث عامتر است‪ ،‬به اين صورت حديث آن را گويند كه از رسول خدا ص‬
‫روايت باشد‪ ،‬و خبر آن را گويند كه از رسول خدا ص يا از غير وى روايت شده باشد‪.‬‬
‫اثر‪ :‬در لغت‪ :‬نشان‪ ،‬علمت‪ ،‬جاى پا‪ ،‬و چيز باقيمانده را گويند‪ ،‬و در اصطلح درباره‬
‫آن دو قول وجود دارد‪:‬‬
‫‪ - 1‬اثر‪ ،‬مرادف حديث است‪ ،‬و در اصطلح هر دوى شان يك معنى دارند‪.‬‬
‫‪ - 2‬اثر مغاير حديث است‪ ،‬و عبارت از اقوال و اعمال منسوب به اصحاب و تابعين‬
‫مىباشد‪.‬‬
‫اسناد‪ :‬اسناد داراى دو معناست‪:‬‬
‫‪ - 1‬نسبت دادن و يا منسوب كردن حديث به گوينده آن از طريق سند‪.‬‬
‫‪ - 2‬سلسله رجالى كه به متن حديث مىرسند‪ ،‬و آن را يكى از ديگرى روايت مىنمايند‪،‬‬
‫و به معناى دوم‪ ،‬اسناد مرادف سند مىباشد‪.‬‬
‫متن‪ :‬متن در لغت‪ :‬پشت‪ ،‬درون چيز و زمين بلند را گويند‪ ،‬كه متون جمع آن است‪.‬‬
‫و در اصطلح‪ :‬كلمى را مىگويند‪ ،‬كه از مرجع اصلى و آخرى خود توسط راويان‪ ،‬كه‬
‫از آن به عنوان سند تعبير مىشود‪ ،‬براى ما رسيده باشد‪ ،‬و به عبارت ديگر‪ ،‬متن يعنى‬
‫سخن روايت شده از رسول خدا ص و يا از غير وى‪.‬‬
‫مسند‪( :‬به فتح نون) در لغت‪ :‬اسناد داده شده‪ ،‬نسبت داده شده‪ ،‬و حديثى را گويند‬ ‫ُ‬
‫كه بدون انقطاع اسناد به گوينده آن برسد‪ ،‬ولى در اصطلح‪ ،‬داراى سه معناست‪:‬‬
‫‪ - 1‬هر كتابى كه در آن روايتهاى هر صحابى به شكل عليحده جمع آورى شده باشد‪.‬‬
‫‪ - 2‬حديث مرفوع و متصل السند‪.‬‬
‫‪ - 3‬هدف از آن‪ ،‬سند مىباشد‪ ،‬كه در اين صورت مصدر ميمى است‪.‬‬
‫مسند‪( :‬به كسر نون)‪ :‬كسى را گويند كه حديث را با سند روايت مىكند‪ ،‬خواه به‬
‫معناى آن علم داشته باشد يا نداشته باشد‪.‬‬
‫محدث‪ :‬كسى است كه به علم حديث از نگاه روايت و درايت اشتغال داشته باشد‪ ،‬و‬
‫روايتهاى زيادى را با احوال راويان آن بداند‪.‬‬
‫حافظ‪ :‬درباره حافظ دو قول وجود دارد‪:‬‬
‫‪ - 1‬نزد اكثر محدثين مرادف محدث است‪.‬‬
‫‪ - 2‬گفته شده كه از محدث درجه بلندتر دارد‪ ،‬به صورتى كه علم وى به هر طبقه‪ ،‬از‬
‫جهلش زيادتر باشد‪.‬‬
‫حاكم‪ :‬كسى است كه علم او به همه احاديث احاطه داشته باشد‪ ،‬حتى كه بنا به رأى‬
‫بعضى علماء‪ ،‬جز چيز اندكى از احاديث‪ ،‬از وى فوت نباشد‪.‬‬
‫خبر بخش اول‪ :‬تقسيم خبر به اعتبار رسيدن آن براى ما مبحث اول‪ :‬خبر متواتر‪:‬‬
‫حديث متواتر حديثى است‪ ،‬كه آن را در هر طبقهاى از طبقات سندش راويان زيادى‬
‫روايت نموده باشند‪ ،‬به حدى كه عقل به محال بودن اتفاق همه اين راويان در ساختن‬
‫يا جعل حديث حكم نمايد‪ ،‬به اين صورت حديث متواتر علم ضرورى و يقينى را افاده‬
‫مىنمايد‪ ،‬و انسان بدون ترديدى مكلف به قبول آن است‪.‬‬
‫حديث متواتر به دو قسم مىباشد‪:‬‬
‫‪ - 1‬متواتر لفظى‪ ،‬كه لفظ و معناى آن متواتر باشد‪.‬‬
‫‪ - 2‬متواتر معنوى‪ ،‬كه معناى آن متواتر باشد‪ ،‬و نه لفظش‪.‬‬
‫مبحث دوم‪ :‬خبر آحاد‬
‫خبر آحاد‪ :‬آحاد جمع احد و به معناى واحد است‪ ،‬و خبر واحد همان است كه آن را يك‬
‫شخص روايت نموده باشد‪ .‬در اصطلح خبر واحد حديثى است كه شروط حديث‬

‫‪236‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫متواتر در آن موجود نباشد‪ .‬اين نوع احاديث علم نظرى را افاده مىكنند‪ ،‬علمى كه‬
‫ضرورت به نظر و استدلل دارد‪.‬‬
‫خبر آحاد‪ ،‬نظر به عدد طرق آن به سه نوع تقسيم مىشود‪:‬‬
‫‪ - 1‬مشهور‪ :‬حديثى است كه آن را سه تن يا زياده از آن‪ ،‬در هر طبقه‪ ،‬كه به حد‬
‫تواتر نرسيده باشد‪ ،‬روايت نموده باشند‪ .‬به اين صورت مشهور بودن حديث افاده‬
‫صحت و يا عدم صحت آن را نمىكند‪ ،‬بلكه احتمال صحيح‪ ،‬حسن‪ ،‬ضعيف و حتى‬
‫موضوعى بودن را نيز دارد‪ ،‬ولى اگر مشهور به اعتبار سندش ثابت گرديد‪ ،‬بر عزيز و‬
‫غريب كه دو نوع ديگر حديث آحاد در اين تقسيم بندى ماست‪ ،‬ارجحيت دارد‪.‬‬
‫‪ - 2‬عزيز‪ :‬حديثى است‪ ،‬كه راويان آن در همه طبقات از دو تن كم نباشند‪.‬‬
‫‪ - 3‬غريب‪ :‬حديثى است كه آن را يك رواى روايت نموده باشد‪ ،‬اين فرديت يا در همه‬
‫طبقات سند مىباشد‪ ،‬و يا در بعض طبقات آن‪ ،‬و اگر در يك طبقه هم باشد‪ ،‬تعريف‬
‫درست است‪ ،‬حديث غريب را «فرد» نيز ناميدهاند‪.‬‬
‫خبر آحاد از نگاه قوت و ضعف خود به دو بخش تقسيم مىشود‪:‬‬
‫‪ - 1‬مقبول‪ :‬حديثى است كه صدق راوى آن ثابت شده باشد‪ ،‬و حكمش وجوب دليل‬
‫گرفتن و عمل به آن است‪.‬‬
‫‪ - 2‬مردود‪ :‬آن است كه صدق خبر دهنده يا راوى آن راجح دانسته نشده باشد‪ ،‬و‬
‫حكمش عدم دليل گرفتن و عمل به آن است‪.‬‬
‫بخش دوم‪ :‬خبر مقبول مبحث اول‪ :‬اقسام مقبول‪:‬‬
‫مقبول به نسبت تفاوت مراتب آن به دو قسم اساسى تقسيم مىشود‪ :‬صحيح و‬
‫حسن‪ ،‬كه هر يكى از اين دو به نوبه خود به دو بخش تقسيم مىشوند‪ :‬لذاته‪ ،‬و لغيره‪،‬‬
‫كه به اين صورت خبر مقبول به چهار نوع تقسيم مىگردد‪.‬‬
‫‪ - 1‬صحيح‪ :‬صحيح در لغت‪ ،‬ضد سقيم و بيمارى است‪ ،‬و در اصطلح به حديثى اطلق‬
‫مىشود كه سند آن به نقل راوى عادل و ضابط‪ ،‬از مثل خودش تا آخر آن‪ ،‬بدون شذوذ‬
‫و علت‪ ،‬متصل و پيوست باشد‪.‬‬
‫در حديث صحيح‪ ،‬چنانكه از تعريف دانسته مىشود‪ ،‬موجوديت شروطى لزم است كه‬
‫فقط در صورت موجوديت آنها مىتوان حديث را صحيح گفت‪ ،‬نه در غير آن‪ ،‬و اين‬
‫شروط عبارتند از‪:‬‬
‫ً‬
‫الف‪ :‬اتصال سند‪ :‬هر يكى از راويان آن‪ ،‬حديث را مستقيما از آغاز سند تا پايان آن‪،‬‬
‫از كسى كه در بالى وى در سند قرار دارد‪ ،‬گرفته باشد‪.‬‬
‫ب‪ :‬عدالت راويان‪ :‬هر يكى از راويان آن‪ ،‬به صفتهاى مسلمان‪ ،‬بالغ‪ ،‬عاقل‪ ،‬غير‬
‫فاسق و جرح در مروت موصوف باشد‪.‬‬
‫ج‪ :‬ضبط راويان‪ :‬هر يكى از راويان آن‪ ،‬تام الضبط باشد‪ .‬ضبط سينه يا كتاب‪ ،‬يعنى يا‬
‫حديث را حفظ و يا نوشته داشته باشد‪.‬‬
‫د‪ :‬عدم شذوذ‪ :‬حديث شاذ نباشد‪ ،‬يعنى راوى ثقه در روايت مخالف كسى كه از وى‬
‫ثقهتر است نباشد‪ ،‬و حديث شاذ آن است كه يك راوى ثقه در روايت آن‪ ،‬با راويى كه‬
‫از وى ثقهتر است‪ ،‬مخالفت نموده باشد‪.‬‬
‫ه‪ :‬عدم علت‪ :‬حديث كدام علتى نداشته باشد‪ ،‬و علت سبب غامض و پوشيدهاى‬
‫است كه در صحت حديث ضرر وارد مىكند‪.‬‬
‫به اين صورت حديثى كه‪ ،‬اين شروط پنجگانه را در خود داشته باشد‪ ،‬حديث صحيح‬
‫است‪ ،‬و وجوب عمل به آن به اجماع اهل حديث ثابت مىباشد‪.‬‬

‫شرح و مفهوم اين اقوال محدثين‪:‬‬

‫‪237‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫(هذا حديث صحيح) يا (هذا حديث غير صحيح)‪« ،‬اين حديث صحيح است» يا «اين‬
‫حديث صحيح نيست»‪.‬‬
‫الف‪ :‬هدف از اين قول محدثين كه «اين حديث صحيح است»‪ ،‬اين است كه شروط‬
‫پنجگانه در آن تحقق يافته‪ ،‬ولى در عين حال اين به معناى قطعى بودن صحت آن‬
‫نيست‪ ،‬زيرا ممكن است كه راوى ثقه نيز دچار خطا و فراموشى شود‪.‬‬
‫ب‪ :‬هدف از اين قول شان كه «اين حديث صحيح نيست»‪ ،‬اين است كه شروط‬
‫پنجگانه صحت حديث هيچكدام و يا بعضش در آن حديث تحقق نيافته‪ ،‬و اين در عين‬
‫حال كذب حديث را افاده نمىكند‪ ،‬زيرا ممكن است كسى كه زياد خطا مىنمايد گاهى‬
‫حديث را بدون خطا نمودن روايت كند‪.‬‬

‫مراتب حديث صحيح‪:‬‬


‫‪ - 1‬در مرتبه اول حديث متفق عليه قرار دارد‪ ،‬كه آن را بخارى و مسلم روايت نموده‬
‫باشند‪.‬‬
‫‪ - 2‬در مرتبه دوم حديثى قرار دارد كه آن را بخارى به تنهايى خود روايت كرده باشد‪.‬‬
‫‪ - 3‬در مرتبه سوم حديثى قرار دارد كه مسلم به تنهايى خود روايت كرده باشد‪.‬‬
‫‪ - 4‬در مرتبه چهارم حديثى كه به شرط بخارى و مسلم روايت شده باشد‪ ،‬ولى آن دو‬
‫آن را روايت نكرده باشند‪.‬‬
‫‪ - 5‬در مرتبه پنجم حديثى كه به شرط بخارى باشد‪ ،‬ولى او آن را روايت نكرده باشد‪.‬‬
‫‪ - 6‬در مرتبه ششم حديثى كه به شرط مسلم باشد‪ ،‬ولى او آن را روايت نكرده‬
‫باشد‪.‬‬
‫‪ - 7‬بعد از آنها‪ ،‬حديثى كه نزد غير بخارى و مسلم از ائمه كبار چون ابن خزيمه و ابن‬
‫حبان صحيح ثابت شده باشد‪ ،‬و به شرط آن دو نباشد‪.‬‬
‫هدف از شرط شيخين‪:‬‬
‫هدف از شرط شيخين و يا شرط يكى از آنها اين است كه‪ ،‬حديث از طريق رجال‬
‫اين دو كتاب ‪ -‬بخارى و مسلم ‪ -‬و يا از طريق رجال يكى از آنها با مراعات كيفيتى كه‬
‫آن دو در روايت از آنها در نظر داشتهاند‪ ،‬روايت شود‪.‬‬
‫هدف از متفق عليه‪:‬‬
‫هدف از اين قول‪ ،‬اين است كه بخارى و مسلم هر دوى شان بر صحت حديث متفق‬
‫اند‪.‬‬
‫‪ - 2‬حسن‪ :‬علماء در تعريف حسن اقوال مختلفى‪ ،‬به خاطر قرار داشتن آن در ميان‬
‫صحيح و ضعيف‪ ،‬ارائه نمودهاند‪ ،‬ولى ما در اين جا آن را با اتكاء به تعريف ابن حجر‬
‫چنين تعريف مىكنيم‪:‬‬
‫حديث حسن‪ :‬حديثى است كه سند آن به نقل عدلى كه ضبط وى خفيف باشد از‬
‫مثلش تا آخر سند‪ ،‬بدون شذوذ و علت متصل شده باشد‪ ،‬به اين صورت فرق حديث‬
‫حسن با حديث صحيح‪ ،‬فقط در خفيف بودن ضبط است و بس‪ ،‬وگرنه شروط موجود‬
‫در حديث صحيح در اين نوع حديث نيز لزم است‪.‬‬
‫امام ترمذى مىگويد‪ :‬هر حديثى كه روايت مىشود‪ ،‬و در اسناد آن كسى كه متهم به‬
‫كذب باشد وجود نداشته باشد‪ ،‬و حديث شاذ نباشد‪ ،‬و از وجه ديگرى هم به مانند آن‬
‫روايت شود‪ ،‬همان حديث نزد ما حديث حسن است‪ .‬حكم حديث حسن در حجت‬
‫گرفتن‪ ،‬چون حكم حديث صحيح است‪ ،‬اگر چه اول در قوت از دومى بالتر است‪.‬‬

‫شرح و هدف اين اقوال محدثين‪:‬‬

‫‪238‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫(حديث صحيح السناد) يا (حسن السناد)‬


‫الف‪ :‬اين قول محدثين (هذا حديث صحيح السناد)‪« ،‬اين حديث از اسناد صحيح‬
‫برخوردار است»‪ ،‬از اين قول شان (هذا حديث صحيح)‪« ،‬اين حديث صحيح است»‪،‬‬
‫فرق مى كند‪ ،‬زيرا حديثى كه از آن به صحيح السناد تعبير مىشود‪ ،‬از حديثى كه از آن‬
‫به صحيح تعبير مىشود‪ .‬در مرتبه پايينتر قرار دارد‪.‬‬
‫ب‪ :‬و هم چنان اين قول شان كه (هذا حديث حسن السناد)‪« ،‬اين حديث از اسناد‬
‫حسن برخوردار است» با اين قول شان كه (هذا حديث حسن)‪« ،‬اين حديث حسن‬
‫است»‪ ،‬چون فرق مذكور در بخش بال فرق مىكند‪ ،‬و حديثى كه از آن به حسن‬
‫السناد تعبير مىشود‪ ،‬نظر به حديثى كه از آن به حديث حسن تعبير مىگردد در مرتبه‬
‫پايينتر قرار دارد‪ .‬به خاطرى كه گاهى اوقات اسناد صحيح مىباشد‪ ،‬ولى متن به‬
‫خاطر موجوديت شذوذ و يا علت صحيح نمىباشد‪ .‬به اين صورت وقتى كه محدث‬
‫مىگويد‪« :‬اين حديث صحيح است» موجوديت شرطهاى پنجگانه صحت حديث را افاده‬
‫مىكند‪ ،‬ولى وقتى كه مىگويد‪« :‬اين حديث اسناد صحيح دارد»‪ ،‬فقط موجوديت سه‬
‫شرط از شروط صحت حديث را افاده مىنمايد كه عبارتند از‪ :‬اتصال اسناد‪ ،‬عدالت‬
‫راويان و ضبط آنها‪ .‬ولى نفى شذوذ و علت از حديث‪ ،‬از اين قول ثابت نمىگردد‪.‬‬
‫وقتى كه حافظ و معتمد فقط به اين اكتفاء مىكند كه «اين حديث صحيح السناد‬
‫است» و علتى براى آن ذكر نمىكند‪ ،‬غالبا ً متنش نيز صحيح مىباشد‪.‬‬
‫هدف اين قول امام ترمذى و غير وى‪( :‬حديث حسن صحيح)‪.‬‬
‫در ظاهر‪ ،‬اين عبارت غامض و مشكل به نظر مىخورد‪ ،‬چون حسن در درجه پايينتر از‬
‫صحيح قرار دارد‪ ،‬پس چگونه مىتوان آن دو را به اين صورت با هم جمع نمود؟‬
‫علماء در جواب به اين پرسش پاسخهايى گفتهاند‪ ،‬و در اينجا قول حافظ ابن حجر كه‬
‫سيوطى نيز آن را پذيرفته به عنوان جواب براى سئوال فوق نقل مىگردد‪.‬‬
‫‪ - 1‬اگر حديث دو اسناد يا زيادتر از آن داشته باشد‪ ،‬معناى اين قول ترمذى چنين‬
‫است‪ :‬حديث به اعتبار يك اسناد حسن‪ ،‬و به اعتبار اسناد ديگر صحيح است‪.‬‬
‫‪ - 2‬ولى اگر يك اسناد داشته باشد‪ ،‬معناى آن چنين است‪ :‬نزد قومى حسن است‪ ،‬و‬
‫نزد قوم ديگرى صحيح‪ .‬گويى كه موصوف به اختلف علماء درباره حكم اين حديث‬
‫اشاره مىكند‪ ،‬و يا اين كه حكم نزد وى بر يكى از آن دو‪ ،‬ترجيح نيافته است‪.‬‬
‫‪ - 3‬صحيح لغيره‪ :‬اين همان حديث حسن لذاته است‪ ،‬البته وقتى كه همين حديث‬
‫حسن لذاته از طريق ديگرى به مانند آن و يا قوىتر از آن روايت شده باشد‪ .‬و صحيح‬
‫لغيره‪ ،‬به خاطرى ناميده شده كه صحت از ذات سند پديد نيامده‪ ،‬بلكه از انضمام‬
‫روايت ديگرى به آن پديد آمده است‪ .‬به اين صورت صحيح لغيره كه مركب از حسن‬
‫لذاته و روايتى مانند آن و يا قويتر از آن است‪ ،‬از حسن لذاته در مرتبه بلندتر‪ ،‬و از‬
‫صحيح لذاته پايينتر مىباشد‪.‬‬
‫‪ - 4‬حسن لغيره‪ :‬اين همان حديث ضعيف است‪ ،‬كه براى خود طريق متعدد ديگرى‬
‫داشته باشد‪ ،‬ولى سبب ضعف آن فسق و يا كذب راوى نباشد‪.‬‬
‫از اين تعريف چنين دانسته مىشود كه ضعيف به درجه حسن لغيره به دو شرط ارتقا‬
‫يافته مىتواند‪:‬‬
‫‪ - 1‬اينكه همان حديث ضعيف‪ ،‬از طريق ديگرى‪ ،‬و يا زياده از يك طرق‪ ،‬به شرطى كه‬
‫همان طريق ديگر مثل آن و يا قوىتر از آن باشد‪ ،‬روايت كرده شود‪.‬‬
‫‪ - 2‬اينكه سبب ضعف حديث سوء حفظ راوى آن‪ ،‬يا انقطاعى در سند آن و يا جهالت‬
‫در رجال آن باشد‪ .‬به اين صورت حسن لغيره از حسن لذاته درمرتبه پايينتر مىباشد‪،‬‬
‫ولى مقبول و قابل حجت است‪.‬‬

‫‪239‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫بخش سوم‪ :‬خبر مردود خبر مردود‪ ،‬اقسام و اسباب رد آن‪:‬‬


‫خبر مردود همان است‪ ،‬كه صدق مخبر آن‪ ،‬بر اثر فقدان يك شرط و يا شرط هايى‬
‫از شروط گذشته كه در بخش صحيح درباره آن بحث نموديم‪ ،‬راجح دانسته نشود‪.‬‬
‫علماء خبر مردود را به بخشهاى مختلفى تقسيم نمودهاند‪ ،‬و بر اكثر آن اقسام‪،‬‬
‫نامهاى خاصى گذاشتهاند‪ ،‬واز بعض آنها بدون گذاشتن كدام اسم خاصى‪ ،‬به نام عام‬
‫«ضعيف» ياد كردهاند‪ ،‬ما در اين جا ضعيف مردود به سبب افتادن راوى از اسناد و‬
‫مردود به سبب طعن در راوى را مورد بحث قرار مىدهيم‪.‬‬
‫مبحث اول‪ :‬ضعيف‬
‫ضعيف در لغت‪ ،‬ضدقوى است‪ ،‬و ضعف به دو بخش تقسيم مىشود‪ ،‬يكى حسى و‬
‫ديگرى معنوى‪ ،‬كه در اينجا ضعف معنوى مورد اعتبار مىباشد‪.‬‬
‫و در اصطلح‪ :‬حديثى را ضعيف گويند كه صفت حديث حسن‪ ،‬به خاطر نبودن شرطى‬
‫از شرايط آن‪ ،‬در آن موجود نباشد‪ .‬ضعيف براى خود مراتبى دارد‪ ،‬كه شدت ضعف و‬
‫قلت آن به راويان حديث تعلق مىگيرد‪ ،‬كه مىتوان از آنها به نامهاى ذيل ياد نمود‪:‬‬
‫الف‪ :‬ضعيف ب‪ :‬خيلىها ضعيف ج‪ :‬واهى د‪ :‬منكر ه‪ :‬موضوعى‬
‫روايت حديث ضعيف را علماء جائز دانستهاند‪ ،‬ولى اگر حديث ضعيف‪ ،‬موضوعى‬
‫باشد‪ ،‬در صورتى روايت آن جواز دارد كه درباره عقايد و احكام شرعى نباشد‪ ،‬و‬
‫موضوعى بودنش نيز بيان گردد‪ .‬عمل به حديث ضعيف به شرط اين كه خيلىها‬
‫ضعيف نباشد‪ ،‬و در تحت كدام اصل معمول قرار داشته باشد‪ ،‬و در وقت عمل به‬
‫ثبوت آن عقيده و اعتقاد ثابت نگردد‪ ،‬جواز دارد‪ ،‬آن هم به خاطر مراعات احتياط‪.‬‬
‫مبحث دوم‪ :‬خبر مردود به سبب افتادن راوى از اسناد‬
‫هدف از افتادن راوى از اسناد‪ ،‬انقطاع سلسله اسناد‪ ،‬به سقوط يك راوى و يا زياده‬
‫از يك راوى‪ ،‬از اول سند يا از ميان آن و يا از آخر آن‪ ،‬به شكل ظاهر و يا خفى است‪،‬‬
‫چه اين سقوط از طرف بعضى راويان به شكل عمدى باشد و يا غير عمدى‪.‬‬
‫انواع افتادن و سقوط‪:‬‬
‫الف‪ :‬سقوط ظاهر‪ :‬اين همان نوع از افتادن است‪ ،‬كه ائمه حديث و غيره مشغولين‬
‫به علوم حديث آن را با مراجعه به تاريخ و زمان راويان‪ ،‬و شيخ آنها مىشناسند‪ ،‬كه آيا‬
‫آنها با يكديگر ديده بودند‪ ،‬هم عصر بودند‪ ،‬اجازه روايت از طرف شيوخ خود را داشتند‬
‫و يا خير؟ به اين صورت علماى حديث طبق اصطلح خود بالى اين نوع افتادن بنا به‬
‫مكان آن‪ ،‬و عدد راويان كه افتادهاند‪ ،‬چهار نام را وضع نمودهاند‪ ،‬كه عبارتند از‪:‬‬
‫‪ - 4‬منقطع‬ ‫‪ - 3‬معضل‬ ‫‪ - 2‬مرسل‬ ‫‪ - 1‬معلق‬
‫‪ - 1‬معلق‪ :‬همان حديثى است كه از ابتداى سند آن يك راوى و يا زياده‪ ،‬به شكل‬
‫متوالى و پى در پى ساقط شده باشد‪.‬‬
‫َّ‬
‫مثلً‪ :‬همه سند حذف گردد‪ ،‬و بعد گفته شود‪( :‬قال رسولالله ص‪ :‬كذا)‪« ،‬رسول خدا‬
‫ص چنين گفت»‪.‬‬
‫و يا اينكه همه سند به جز صحابى‪ ،‬و يا صحابى و تابعى حذف گردد‪ .‬اين حديث‪ ،‬به‬
‫خاطر نداشتن شرطى از شروط قبول و صحت حديث‪ ،‬كه اتصال سند مىباشد‪،‬‬
‫مردود است‪ ،‬و اين به خاطر حذف يك راوى و يا زياده از آن است كه حالت ايشان‬
‫براى ما معلوم نمىباشد‪.‬‬
‫توجه‪ :‬حكم احاديث معلق كه در بخارى و مسلم آمده‪ ،‬از اين قاعده مستثنى مىباشد‪،‬‬
‫حكَى) روايت‬ ‫همچو احاديثى كه در اين كتابها به صيغههاى يقين چون‪( :‬قال‪ ،‬ذ َكََر و َ‬
‫حكِى)‬ ‫شده باشند‪ ،‬صحيح مىباشند‪ ،‬ولى آنچه به صيغه تمريض چون‪( :‬قِيْل‪ ،‬ذ ُكَِر و ُ‬

‫‪240‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫روايت شده باشند‪ ،‬در آنها حكم به صحت مضاف اليه نيست‪ ،‬بلكه احتمال صحيح‪،‬‬
‫حسن و ضعيف در آن موجود مىباشد‪ ،‬ولى حديث واهى در اين كتابها در ميان همچون‬
‫احاديث موجود نمىباشد‪.‬‬
‫‪ - 2‬مرسل‪ :‬عبارت از حديثى است‪ ،‬كه راوى از آخر اسناد‪ ،‬بعد از تابعى افتاده باشد‪.‬‬
‫َ‬
‫مثلً‪ :‬تابعى ‪ -‬خرد باشد و يا بزرگ ‪ -‬بگويد‪( :‬قال رسولالل ّه ص كذا)‪« ،‬رسول خدا ص‬
‫چنين گفت»‪ ،‬يا بگويد‪( :‬فعل بحضرته كذا)‪« ،‬در حضورش چنين كرده شد»‪ ،‬البته اين‬
‫صورت مرسل نزد محدثين مىباشد‪ .‬ولى نزد فقهاء و اصوليين‪ ،‬مرسل از اين عامتر‬
‫است‪ ،‬لذا نزد آنها هر منطقع به هر شكلى كه انقطاع آن صورت گرفته باشد‪ ،‬مرسل‬
‫است‪.‬‬
‫درباره حكم عمل و حجت آوردن حديث مرسل در ميان علماء اختلف است‪ .‬بعضىها‬
‫گفتهاند به خاطر فقدان شرط اتصال سند‪ ،‬و جهل و ندانستن احوال راوى حذف‬
‫شده‪ ،‬مرسل ضعيف و مردود است‪ .‬ولى ائمه ثلثه‪ :‬ابوحنيفه‪ ،‬مالك و احمد‪ ،‬مىگويند‪:‬‬
‫مرسل به شرطى كه از ثقه باشد صحيح است‪ ،‬و از آن به عنوان حجت استفاده‬
‫كرده مىشود‪ ،‬آنها مىگويند وقتى كه تابعى ثقه باشد‪ ،‬او اين كار را به خاطر اعتماد‬
‫انجام مىدهد‪ ،‬و براى قبول آن شروطى را نيز وضع نمودهاند‪.‬‬
‫مرسل صحابى‪ ،‬همان است كه صحابى از قول رسول خدا ص و يا فعل وى‪ ،‬در‬
‫صورتى كه خود به خاطر خردى سن يا تأخير اسلم و يا غياب از همان صحنه‪ ،‬شاهد‬
‫آن نبوده و آن را نشنيده‪ ،‬خبر بدهد‪ ،‬و اين نوع احاديث زياد مىباشد‪ .‬حكم مرسل‬
‫صحابى اين است كه‪ :‬عمل به آن صحيح و قابل حجت مىباشد‪.‬‬
‫‪ - 3‬معضل‪ :‬حديث معضل همان است‪ ،‬كه از اسناد آن دو تن و يا زياده از آن به‬
‫شكل متوالى و پى هم افتاده باشند‪ .‬حديث معضل‪ ،‬ضعيف بوده‪ ،‬و حال آن از مرسل‬
‫و منقطع بدتر است‪ ،‬اين ضعف البته به خاطر كثرت حذف شدگان از سند مىباشد‪.‬‬
‫‪ - 4‬منقطع‪ :‬حديث منقطع آن است‪ ،‬كه اسنادش متصل نباشد‪ ،‬به هر شكلى كه‪ ،‬در‬
‫آن انقطاع آمده باشد‪ .‬ولى علماى متأخرين علم حديث مىگويند‪ :‬منقطع آن است كه‬
‫صورت مرسل‪ ،‬معلق و معضل در آن صادق نباشد‪ .‬حديث منقطع‪ ،‬به اتفاق علماء‪ ،‬به‬
‫خاطر ندانستن حال راوى محذوف‪ ،‬ضعيف مىباشد‪.‬‬
‫ب‪ :‬سقوط خفى‪ :‬اين نوع سقوط را جز ائمه ماهر و متخصص در علم حديث‪ ،‬طرق‬
‫حديث و علل اسانيد‪ ،‬ديگر كسى نمىداند‪ ،‬و اين به دو بخش تقسيم شده است‪.‬‬
‫َ‬
‫مدَل ّس‬
‫‪ُ -1‬‬
‫‪ - 2‬مرسل خفى‬
‫‪ - 1‬مدلّس‪ :‬اسم مفعول از «التدليس» است‪ ،‬و تدليس در لغت‪ ،‬كتمان و پوشيدن‬
‫عيب مال براى مشترى را افاده مىكند‪ ،‬و اصل تدليس‪ ،‬از «الدلس» مشتق مىباشد‪،‬‬
‫كه معناى تاريكى و ظلمت را مىدهد‪.‬‬
‫در اصطلح‪ :‬عبارت است از پنهان كردن عيبى در اسناد‪ ،‬و نيكو جلوه دادن آن در‬
‫ظاهر‪ .‬تدليس انواعى دارد‪ ،‬كه مىتوان از تدليس اسناد و تدليس شيوخ نام برد‪،‬‬
‫تدليس اسناد خيلىها مكروه و بد است و آن را برادر كذب خواندهاند‪ ،‬و تدليس‬
‫تسويه كه نوعى از تدليس اسناد مىباشد‪ ،‬از تدليس اسناد مكروهتر است‪ ،‬ولى‬
‫تدليس شيوخ‪ ،‬كراهيتش از تدليس اسناد خفيفتر است‪.‬‬
‫حكم روايت مدلس‪:‬‬
‫‪ - 1‬اگر مدلس به سماع تصريح كرده باشد‪ ،‬روايتش مقبول است‪ ،‬يعنى اگر بگويد‪:‬‬
‫(سمعت عن فلن)‪« ،‬از فلن شنيدم»‪ ،‬يا (حدثنا فلن)‪« ،‬فلن براى ما حديث بيان‬
‫نمود»‪ ،‬حديثش مقبول است‪.‬‬

‫‪241‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫‪ - 2‬اگر به سماع تصريح نكرده باشد و به طريق عنعنه و مانند آن روايت نموده باشد‪،‬‬
‫روايتش مقبول نيست‪.‬‬
‫‪ - 2‬مرسل خفى‪ :‬آن است كه آن را از كسى روايت نمايد كه با وى ملقات نموده و‬
‫يا با وى معاصر بوده‪ ،‬ولى آنچه را روايت كند از وى نشنيده باشد‪ ،‬و به لفظى روايت‬
‫كند كه احتمال شنيدن و غير آن را داشته باشد‪ ،‬مانند‪:‬‬
‫(قال)‪« ،‬گفت»‪ ،‬اين حديث ضعيف مىباشد‪ ،‬چون خود نوعى از منقطع است‪ ،‬و وقتى‬
‫كه انقطاع آن ظاهر گردد‪ ،‬حكمش حكم منقطع است‪.‬‬
‫مؤَنَّن‪:‬‬
‫نو ُ‬
‫معَنْعَ ْ‬
‫ُ‬
‫انواع ششگانه مردود به سبب سقوط در اسناد‪ ،‬گذشت‪ ،‬از اين كه درباره اين دو‬
‫اختلف وجود داشت‪ ،‬كه آيا نوعى از منقطع اند و يا متصل؟ لذا اين دو را در اينجا‬
‫متذكر مىشويم‪.‬‬
‫الف‪ :‬معنعن‪ :‬نوعى از روايت است كه راوى مىگويد‪( :‬فلن عن فلن عن‪ )...‬درباره‬
‫اينكه آيا معنعن منقطع است و يا متصل در ميان علماء اختلفاتى وجود دارد‪ ،‬ولى نزد‬
‫جمهور اصحاب حديث‪ ،‬فقه و اصول اين نوع حديث بنا بر شروطى متصل مىباشد‪.‬‬
‫ب‪ :‬مؤنن‪ :‬نوعى از قول راوى است كه مىگويد‪( :‬حدثنا فلن أن فلنا ً قال‪ ،)...:‬احمد و‬
‫گروهى گفتهاند كه تا معلوم شدن اتصال آن‪ ،‬منقطع مىباشد‪ ،‬ولى جمهور بر آنند‪ ،‬كه‬
‫مؤنن نيز چون معنعن مشروط به شروطى محمول به اتصال است‪.‬‬
‫مبحث سوم‪ :‬مردود به سبب طعن در راوى‬
‫هدف از طعن در راوى‪ ،‬جرح وى به زبان‪ ،‬و گفتن چيزى درباره عدالت‪ ،‬دين‪ ،‬ضبط‪،‬‬
‫حفظ و بيدارى و هوشيارى وى است‪.‬‬
‫اسباب طعن در راوى‪:‬‬
‫اسباب طعن در راوى ده چيز است‪ ،‬كه پنج آن به عدالت تعلق مىگيرد‪ ،‬و پنج ديگر آن‬
‫به ضبط‪ ،‬اما آنچه به طعن در عدالت تعلق مىگيرد‪ ،‬عبارتند از‪:‬‬
‫‪ - 1‬كذب ‪ - 2‬تهمت به كذب ‪ - 3‬فسق ‪ - 4‬بدعت ‪ - 5‬جهالت‬
‫اما آنچه به طعن در ضبط تعلق مىگيرد‪ ،‬عبارتند از‪:‬‬
‫‪ - 1‬غلطى فاحش ‪ - 2‬سوء حفظ ‪ - 3‬غفلت ‪ - 4‬كثرت اوهام ‪ - 5‬مخالفت ثقهها‬
‫در اين بخش احاديثى را كه‪ ،‬به سببى از اين اسباب مردود باشد‪ ،‬بيان مىكنيم‪:‬‬
‫‪ - 1‬موضوعى‪ :‬وقتى كه سبب طعن در راوى دروغ بستن بر رسول خدا ص باشد‪،‬‬
‫حديث وى موضوعى ناميده مىشود‪ .‬و حديث موضوعى‪ ،‬همان دروغ ساخته شده و‬
‫منسوب به رسول خدا ص است‪ ،‬اين نوع احاديث از شرترين و بدترين انواع حديث‬
‫بوده‪ ،‬و به اتفاق علماء روايت آن جواز ندارد‪ ،‬مگر با بيان موضوعى بودنش‪.‬‬
‫‪ - 2‬متروك‪ :‬وقتى كه سبب طعن در راوى تهمت به كذب باشد‪ ،‬حديث وى متروك‬
‫ناميده مىشود‪ ،‬و اين همان حديثى است كه در اسناد آن راوى متهم به كذب موجود‬
‫باشد‪.‬‬
‫‪ - 3‬منكر‪ :‬وقتى كه سبب طعن در راوى غلطى فاحش و يا كثرت غفلت‪ ،‬و يا فسق‬
‫باشد‪ ،‬حديث وى منكر ناميده مىشود‪ .‬به اين صورت حديث منكر حديثى است كه در‬
‫اسناد آن راويى است كه غلطى فاحش دارد يا اين كه غفلتش زياد شده و يا اين كه‬
‫فسقش ظاهر گرديده است‪ .‬و در تعريف ديگرى آمده‪ ،‬منكر حديثى است كه آن را‬
‫راوى ضعيف‪ ،‬مخالف آنچه ثقه روايت نموده‪ ،‬روايت كرده باشد‪.‬‬
‫در اينجا به خاطر مناسبت بايد حديث معروف را متذكر شد‪ ،‬كه در مقابل منكر قرار‬
‫دارد‪ ،‬و آن حديثى است كه آن را ثقه مخالف آنچه راوى ضعيف روايت كرده‪ ،‬روايت‬
‫نموده باشد‪.‬‬

‫‪242‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫‪ - 4‬معلّل‪ :‬وقتى كه سبب طعن در راوى «وهم» باشد‪ ،‬حديث وى معلل ناميده‬
‫مىشود‪ .‬و اين حديثى است كه در آن به علتى پى برده شده كه در صحت آن طعن‬
‫وارد مىكند‪ ،‬و اين در ضمن آن است كه ظاهر آن سالم به نظر مىرسد‪ .‬به اين‬
‫صورت علت‪ ،‬سبب غامض و پوشيده است كه در صحت حديث‪ ،‬طعن وارد مىكند‪.‬‬
‫‪ - 5‬مخالفت ثقهها‪ :‬وقتى كه سبب طعن در راوى مخالفت ثقهها باشد‪ ،‬از اين نوع‬
‫مخالفت‪ ،‬پنج نوع ديگر از شاخههاى علوم حديث نشأت مىكند‪ ،‬كه عبارتند از‪:‬‬
‫الف‪ :‬مدرج ‪ ،‬ب‪ :‬مقلوب ‪ ،‬ج‪ :‬المزيد فى متصل السانيد ‪ ،‬د‪ :‬مضطرب ‪ ،‬ه‪ :‬مصحف‬
‫الف‪ :‬اگر مخالفت به تغيير سياق اسناد‪ ،‬و يا به خلط نمودن موقوف به مرفوع باشد‪،‬‬
‫حديث «مدرج» ناميده مىشود‪ ،‬كه خود باز به دو قسم است‪ ،‬مدرج اسناد و مدرج‬
‫متن‪ .‬ادراج به اجماع علماى محدثين‪ ،‬فقهاء و غير ايشان حرام است‪ ،‬ولى اگر براى‬
‫تفسير كلمات مشكل حديث باشد ممنوع نيست‪.‬‬
‫ب‪ :‬اگر مخالفت به تقديم و تأخير باشد‪ ،‬آن را «مقلوب» مىنامند‪ ،‬كه اين نيز چون‬
‫مدرج به دو قسم مىباشد‪ ،‬مقلوب السند‪ ،‬و مقلوب المتن‪ .‬اگر قلب به قصد بيگانه‬
‫جلوه دادن باشد‪ ،‬بدون ترديد جواز ندارد‪ .‬چون اين عمل تغيير حديث را در بردارد‪ ،‬و‬
‫تغيير حديث عمل كسانى است كه حديث وضع مىكنند‪ .‬ولى اگر به قصد امتحان‬
‫اهليت و توانمندى و لياقت و حفظ محدث باشد جواز دارد‪ ،‬آن هم به اين شرط كه‬
‫شكل درست آن قبل از اختتام مجلس بيان گردد‪ .‬ولى اگر به خطا و سهو باشد‪،‬‬
‫فاعل معذور است‪ .‬علىرغم اين‪ ،‬حديث مقلوب از انواع حديث ضعيف و مردود‬
‫مىباشد‪.‬‬
‫ج‪ :‬اگر مخالفت به زيادت يك راوى باشد‪ ،‬آن را (مزيد فى متصل السانيد) مىنامند‪.‬‬
‫د‪ :‬اگر مخالفت به بدل نمودن يك راوى به راوى ديگر باشد‪ ،‬و يا به اشكال متعارض با‬
‫يكديگر‪ ،‬كه توفيق در ميان آنها ممكن نباشد‪ ،‬و در عين حال همه آن روايتها از همه‬
‫وجوه در قوت با هم مساوى باشند‪ ،‬كه ترجيح يكى از آنها بر ديگرى بنا به وجهى از‬
‫وجوهات ممكن نباشد‪ ،‬اين نوع حديث را «مضطرب» مىنامند‪ .‬اين اضطراب ممكن‬
‫است در سند و يا در متن باشد‪ ،‬انگيزه ضعف مضطرب اين است‪ ،‬كه اضطراب خود‬
‫عدم ضبط راويان را افاده مىنمايد‪.‬‬
‫ه‪ :‬اگر مخالفت به تغيير لفظ‪ ،‬با بقاى سياق باشد‪ ،‬آن را «مصحف» مىنامند‪ ،‬يا به‬
‫عبارت ديگر‪ ،‬تغيير كلمه در حديث‪ ،‬از آنچه ثقهها لفظا ً و معنى مخالف آن را روايت‬
‫نموده باشند‪ .‬تصحيف براى خود انواعى نيز دارد‪.‬‬

‫شاذ و محفوظ‪:‬‬
‫شاذ‪ :‬آن است كه راوى مقبول آن را مخالف كسى كه اولى از اوست‪ ،‬روايت كرده‬
‫باشد‪.‬‬
‫و محفوظ‪ :‬آن است كه ثقهتر آن را مخالف روايت ثقه‪ ،‬روايت نموده باشد‪ ،‬و به اين‬
‫صورت در مقابل تعريف شاذ قرار مىگيرد‪.‬‬
‫حكم شاذ و محفوظ‪ :‬شاذ مردود است‪ ،‬ولى محفوظ مقبول مىباشد‪.‬‬

‫جهالت به حالت راوى‪:‬‬


‫جهالت به حالت راوى يعنى عدم معرفت عين راوى و حالت وى‪ ،‬و اين پديده از سه‬
‫چيز ناشى مىشود‪:‬‬
‫الف‪ :‬كثرت صفات راوى‪ ،‬چون‪ :‬اسم‪ ،‬كنيه‪ ،‬لقب‪ ،‬حرفه‪ ،‬نسب و شهرت ديگرى‪.‬‬
‫ب‪ :‬عدم تصريح به اسم وى‪ ،‬چون‪( :‬أخبرني فلن أو شيخ أو رجل)‪.‬‬

‫‪243‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫ج‪ :‬قلت روايت از وى‪ ،‬و قلت روايت خودش‪.‬‬


‫مجهول براى خود انواعى دارد‪ ،‬كه هر كدام از آنها حكمى و تعريفى دارند‪ ،‬كه از‬
‫حوصله اين مجموعه بيرون است‪.‬‬
‫بدعت‪:‬‬
‫بدعت‪ ،‬در لغت به معناى پيدا نمودن و انشاء مىآيد‪ ،‬ولى در اصطلح‪ :‬پيدا نمودن چيز‬
‫جديدى را در دين پس از اكمال آن‪ ،‬و آنچه را پس از پيامبر ص از اهواء و اعمال‬
‫آفريده شده باشد‪ ،‬افاده مىكند‪ .‬البته بايد توجه داشت كه شرط "در دين" در بخش‬
‫دوم تعريف نيز معتبر است‪.‬‬

‫بدعت به دو قسم است‪:‬‬


‫‪ - 1‬بدعتى كه صاحبش را به كفر مىكشاند‪.‬‬
‫‪ - 2‬بدعتى كه صاحبش را به فسق مىكشاند‪.‬‬

‫حكم روايت مبتدع‪:‬‬


‫الف‪ :‬اگر بدعت مبتدع مودى به كفر باشد‪ ،‬روايت او مردود است‪.‬‬
‫ب‪ :‬اگر بدعت وى مودى به فسق باشد‪ ،‬روايت موصوف نزد جمهور علماء به دو‬
‫شرط قابل قبول است‪:‬‬
‫‪ - 1‬مبتدع دعوت كننده به سوى بدعت خود نباشد‪.‬‬
‫‪ - 2‬و چيزى را هم روايت نكند كه رايج كننده بدعت وى باشد‪.‬‬
‫به اين صورت حديث قسم دوم مبتدع‪ ،‬بنابراين دو شرط‪ ،‬مقبول و در غير آن مردود‬
‫است‪.‬‬
‫سوء حفظ‪:‬‬
‫سوء حفظ آن است كه‪ :‬رسيدن به صواب‪ ،‬راوى مصاب به سوء حفظ‪ ،‬بر جانب‬
‫خطاى وى‪ ،‬غالب و راجح نباشد‪.‬‬
‫اقسام سوء حفظ‪:‬‬
‫سوء حفظ به دو قسم است‪:‬‬
‫الف‪ :‬سوء حفظى كه از اول زندگى همراه مصاب به آن موجود بوده‪ ،‬و در همه‬
‫حالت دامنگيرش باشد‪.‬‬
‫ب‪ :‬سوء حفظى كه بنا بر بزرگى سن يا از دست دادن چشم و يا سوختن كتب پيش‬
‫آمده باشد‪ ،‬كه در اين صورت «مختلط» ناميده مىشود‪.‬‬

‫حكم روايت وى‪:‬‬


‫‪ - 1‬در صورت اول روايت وى مردود است‪.‬‬
‫‪ - 2‬در صورت دوم آنچه قبل از اين حالت روايت نموده مقبول است‪ ،‬و آنچه پس از‬
‫«اختلط» روايت نموده مردود مىباشد‪ .‬اما آنچه معلوم نباشد‪ ،‬كه او آن را در كدام‬
‫وقت‪ ،‬قبل از «اختلط» و يا بعد از آن‪ ،‬روايت نموده‪ ،‬درباره آن توقف تا معلوم‬
‫شدنش لزم است‪.‬‬
‫بخش چهارم‪ :‬خبر مشترك در ميان مقبول و مردود مبحث اول‪ :‬تقسيم خبر با توجه‬
‫به اسناد آن به سوى مراجع معلوم خبر با اعتبار مرجع و مأخذش به چهار بخش‬
‫تقسيم مىشود‪:‬‬
‫‪ - 1‬حديث قدسى‪ - 2 ،‬حديث مرفوع‪ - 3 ،‬حديث موقوف‪ - 4 ،‬حديث مقطوع‬
‫‪ - 1‬حديث قدسى‪:‬‬

‫‪244‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫قدس در لغت پاك و مقدس را مىگويند‪ ،‬ولى در اينجا هدف از آن‪ ،‬نسبت حديث به‬
‫سوى ذات قدسى است‪ ،‬كه خداوند تبارك و تعالى مىباشد‪.‬‬
‫در اصطلح‪ :‬حديث قدسى حديثى است كه از رسول خدا ص براى ما به صورتى نقل‬
‫شده باشد‪ ،‬كه او آن را به خداوند نسبت داده باشد‪ .‬چون عن أبي ذر عن النبي ص‬
‫َ‬
‫فيما روى عنالل ّه تبارك و تعالى أنه قال‪ :‬يا عبادى اني حرمت الظلم علي نفسي‪(...‬‬
‫مسلم به شرح نووى ج ‪ 16‬ص ‪ 131‬و ما بعد آن‪.‬‬
‫فرق ميان قرآن و حديث قدسى‪:‬‬
‫البته در اين خصوص علماى حديث فرقهاى زيادى را متذكر شدهاند‪ ،‬كه مشهورترين‬
‫آنها عبارتند از‪:‬‬
‫الف‪ :‬قرآن لفظ و معنايش از خداوند (جل جلله) است‪ ،‬ولى حديث قدسى معنايش‬
‫از خداوند )جل جلله( و لفظش از جانب رسول خدا ص است‪.‬‬
‫ب‪ :‬تلوت قرآن عبادت است‪ ،‬و از حديث قدسى نيست‪.‬‬
‫ج‪ :‬در ثبوت قرآن تواتر شرط است‪ ،‬ولى در حديث قدسى تواتر شرط نيست‪.‬‬
‫عدد احاديث قدسى آن قدر زياد نيست‪ ،‬و از دو صد حديث تجاوز كند‪ .‬براى روايت‬
‫اين حديث راوى از دو صيغه استفاده مىكند‪:‬‬
‫َ‬
‫‪ - 1‬قال رسولالل ّه ص فيما يرويه عن ربه عزوجل‪.‬‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫‪ - 2‬قالالل ّه تعالى فيما رواه عنه رسولالل ّه ص‪.‬‬
‫‪ - 2‬حديث مرفوع‪:‬‬
‫مرفوع در لغت برداشته شده و بال برده شده را گويند‪ ،‬و در اينجا به خاطر منسوب‬
‫بودنش به طرف صاحب مقام بلند كه رسول خدا ص است‪ ،‬اين نوع حديث به نام‬
‫مرفوع مسمى شده است‪.‬‬
‫در اصطلح‪ :‬آنچه از قول‪ ،‬فعل‪ ،‬تقرير و صفت به طرف رسول خدا ص نسبت داده‬
‫‪1‬‬

‫شود‪ ،‬به نام حديث مرفوع ياد مىشود‪.‬‬


‫مرفوع براى خود انواعى دارد‪ ،‬كه اينك انواع آن را با صورت آنها ملحظه مىكنيد‪:‬‬
‫َ‬
‫‪ - 1‬مرفوع قولى‪ ،‬چون اين گفته صحابى يا غير وى‪( :‬قال رسولالل ّه ص كذا) «رسول‬
‫خدا ص چنين گفت»‪.‬‬
‫َّ‬
‫‪ - 2‬مرفوع فعلى‪ ،‬چون اين گفته صحابى يا غير وى‪( :‬فعل رسولالله ص كذا)‪،‬‬
‫«رسول خدا ص چنين نمود»‪.‬‬
‫‪ - 3‬مرفوع تقريرى‪ ،‬چون اين گفته صحابى يا غير وى‪( :‬فعل بحضرة النبى ص كذا)‪،‬‬
‫«در حضور نبى ص چنين كرده شد»‪.‬‬
‫َّ‬
‫‪ - 4‬مرفوع وصفى‪ ،‬چون اين گفته صحابى يا غير وى‪( :‬كان رسولالله ص أحسن‬
‫الناس خلقا)‪« ،‬رسول خدا ص از همه مردم اخلق نيكوتر داشت»‪.‬‬

‫‪ - 3‬حديث موقوف‪:‬‬
‫موقوف اسم مفعول است‪ ،‬از «الوقف»‪ ،‬گويى كه راوى در حديث‪ ،‬وقتى كه به‬
‫صحابى مىرسد توقف مىكند‪ ،‬و بقيه سلسله اسناد را متذكر نمىشود‪.‬‬
‫و در اصطلح‪ :‬عبارت از قول‪ ،‬فعل و تقريرى است كه به صحابى منسوب باشد‪.‬‬
‫توجه‪ :‬فقهاى خراسان مرفوع را خبر‪ ،‬و موقوف را اثر مىنامند‪.‬‬
‫و موقوف چنانكه گذشت‪ ،‬صحيح يا حسن و يا ضعيف مىباشد‪ ،‬اصل در موقوف حجت‬
‫نگرفتن آن است‪ ،‬ولى اگر ثابت شود‪ ،‬بعضى احاديث ضعيف را قوى مىسازد‪ ،‬اين در‬

‫‪ 1‬درباره تقرير شرحى در (‪ )376/6‬گذشت‪ .‬م‪.‬‬

‫‪245‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫صورتى است كه حكم مرفوع را نداشته باشد‪ ،‬ولى اگر حكم مرفوع را داشت‪ ،‬چون‬
‫مرفوع حجت است‪.‬‬
‫‪ - 4‬مقطوع‪:‬‬
‫در لغت به معناى قطع‪ ،‬و ضد وصل است‪.‬‬
‫و در اصطلح‪ :‬آنچه از قول و فعل به تابعى و يا پايينتر از او نسبت داده شود‪.‬‬
‫مقطوع‪ ،‬اگر چه صحت آن ثابت شود‪ ،‬در احكام شرعى قابل حجت نيست‪ ،‬چون‬
‫سخن يا كردار يكى از مسلمانان است‪ ،‬ولى اگر قرينه دال بر رفع آن وجود داشته‬
‫باشد‪ ،‬در آن وقت حكم مرفوع مرسل را دارد‪.‬‬

‫مبحث دوم‪ :‬انواع ديگرى كه در ميان مقبول و مردود مشترك است‬


‫‪ - 1‬مسند‪ :‬آن است كه سند آن به شكل متصل‪ ،‬مرفوع به پيامبر خدا ص باشد‪.‬‬
‫‪ - 2‬متصل‪ :‬آن است كه سند آن چه مرفوع و چه موقوف‪ ،‬متصل باشد‪.‬‬
‫‪ - 3‬اعتبار‪ :‬عبارت است از تتبع و پيگيرى طرق حديثى كه آن را يك رواى روايت‬
‫نموده باشد‪ ،‬تا دانسته شود كه آيا كس ديگرى غير از وى در اين روايت با او شركت‬
‫نموده است يا خير؟‬
‫‪ - 4‬متابع‪ :‬حديثى است كه راويان آن‪ ،‬با راويان حديث فرد‪ ،‬در لفظ و معنى‪ ،‬و يا‬
‫فقط در معنى از يك صحابى شركت داشته باشند‪ .‬ولى بعضىها مىگويند‪ ،‬مشاركت‬
‫راويان حديث به شكل انفرادى شرط است‪ ،‬آن هم در لفظ‪ ،‬و اين كه از يك صحابى‬
‫و يا چندين صحابى باشد شرط نيست‪.‬‬
‫‪ - 5‬شاهد‪ :‬حديثى است كه راويان‪ ،‬با راويان حديث فرد در لفظ و معنى‪ ،‬و يا معنى با‬
‫هم شريك مىباشند‪ ،‬البته با اختلف صحابى‪ .‬بعضىها مىگويند فقط مشاركت راويان‬
‫حديث در معنى بشرط است‪ .‬و منابع و شاهد‪ ،‬گاهى بر يكديگر نيز اطلق مىشوند‪ ،‬و‬
‫هر دوى آنها حديث فرداند‪ ،‬كه احاديث مشابه به آنها در لفظ يا در معنى و يا در هر‬
‫دو از طرق ديگر‪ ،‬آنها را تقويت مىكند‪.‬‬

‫مراتب جرح و تعديل‬


‫ابن ابى حاتم در مقدمه كتاب خود الجرح و التعديل هر يك از جرح و تعديل را به چهار‬
‫مرتبه تقسيم نموده‪ ،‬و حكم هر يكى از آنها را بيان كرده است‪ .‬بعد از وى علماء دو‬
‫مرتبه ديگر را بر آن افزودهاند‪ ،‬كه هر يك از مراتب جرح و تعديل به اين صورت به‬
‫شش مرتبه رسيده است‪ ،‬و در ذيل اين مراتب را با الفاظ آنها به خاطر ارتباط ويژه‬
‫شان به كتاب تقديم مىكنيم‪:‬‬
‫الف‪ :‬مراتب تعديل و الفاظ آن‪:‬‬
‫‪ - 1‬آنچه در ثقه بودن به مبالغه دللت نمايد‪ ،‬كه الفاظ آن چنين است‪( :‬فلن إليه‬
‫المنتهي في ألتثبت)‪ ،‬يا (فلن أثبت الناس)‪.‬‬
‫‪ - 2‬پس از آن‪ ،‬آنچه قرار دارد كه به يك و يا دو صفت از صفتهاى توثيق تأكيد داشته‬
‫باشد‪ ،‬مانند‪( :‬ثقه ثقه) يا (ثقه ثبت)‪.‬‬
‫‪ - 3‬بعد از آن‪ ،‬آنچه قرار دارد كه از آن به صفت دال بر توثيق‪ ،‬و بدون تأكيد تعبير‬
‫شده باشد‪ ،‬چون‪( :‬ثقه) يا (حجه)‪.‬‬
‫‪ - 4‬بعد از آن‪ ،‬آنچه قرار دارد كه به تعديل‪ ،‬بدون آگاهانيدن به ضبط دللت نمايد‪،‬‬
‫مانند‪( :‬صدوق)‪ ،‬يا (محله الصدق)‪ ،‬يا (ل بأس به) البته نزد غير ابن معين‪ .‬اگر (ل بأس‬
‫به) را ابن معين درباره راوى گويد‪ ،‬راوى نزد وى ثقه است‪.‬‬

‫‪246‬‬ ‫جلد ششم‬


‫حيات صحابه‬

‫‪ - 5‬بعد از آن آنچه قرار دارد كه در آن نه دللت به توثيق وجود داشته باشد‪ ،‬و نه به‬
‫جرح‪ ،‬مانند‪( :‬فلن شيخ)‪ ،‬يا (روى عنه الناس)‪.‬‬
‫‪ - 6‬بعد از آن آنچه قرار دارد كه تقريبا ً به جرح دللت كند‪،‬‬
‫چون (فلن صالح الحديث)‪ ،‬يا (يكتب حديثه)‪.‬‬
‫حكم اين مراتب‪:‬‬
‫‪ - 1‬مراتب سه گانه اول با اهلشان قابل حجت آوردن اند‪ ،‬البته در ضمن اينكه بعضى‬
‫از آنها بر ديگرى قوىتر اند‪.‬‬
‫‪ - 2‬اما مراتب چهارم و پنجم‪ ،‬اهل آنها‪ ،‬قابليت حجت را ندارند‪ ،‬ولى حديث شان‬
‫نوشته مىشود‪ ،‬و مورد آزمايش قرار مىگيرد‪ ،‬اگرچه اهل مرتبه چهارم از مرتبه پنجم‬
‫بلندتر اند‪.‬‬
‫‪ - 3‬اهل مرتبه ششم‪ ،‬قابل حجت نيستند‪ ،‬و حديث آنها فقط براى اعتبار نوشته‬
‫‪1‬‬

‫مىشود‪ ،‬و نه براى امتحان‪.‬‬

‫مراتب جرح و الفاظ آن‪:‬‬


‫‪ - 1‬آنچه به تليين دللت نمايد‪ ،‬و اين كمترين درجه جرح است‪ ،‬مثل‪( :‬فلن لين‬
‫الحديث)‪ ،‬يا (فيه مقال)‪.‬‬
‫‪ - 2‬بعد از آن‪ ،‬آنچه در آن به عدم حجت آوردن و يا شبه آن دللت شده باشد‪ ،‬چون‪:‬‬
‫(فلن ل يحتج به)‪ ،‬يا (ضعيف)‪ ،‬يا (له مناكير)‪.‬‬
‫‪ - 3‬آنچه به عدم كتابت حديث وى و نحو آن دللت نمايد‪ ،‬چون‪( :‬ل يكتب حديثه)‪( ،‬ل‬
‫تحل الروايه عنه)‪ ،‬يا (ضعيف جدا)‪ ،‬يا (واه بمره)‪.‬‬
‫‪ - 4‬بعد آنچه در آن اتهام به كذب و يا مانند آن موجود باشد‪ ،‬مثل‪( :‬فلن متهم‬
‫بالكذب)‪ ،‬يا (متهم بالوضع)‪ ،‬يا (يسرق الحديث)‪ ،‬يا (ساقط)‪ ،‬يا (متروك)‪ ،‬يا (ليس‬
‫بثقه)‪.‬‬
‫‪ - 5‬بعد از آن چه به وصف وى به كذب و مانند آن دللت نمايد‪ ،‬چون‪( :‬كذاب)‪ ،‬يا‬
‫(دجال)‪ ،‬يا (وضاع)‪ ،‬يا (يكذب)‪ ،‬يا (يضع)‪.‬‬
‫‪ - 6‬پس از آن‪ ،‬آنچه كه به مبالغه در كذب و دروغگويى دللت كند‪ ،‬و اين زشتترين‬
‫مراتب آن است‪ ،‬مثل‪( :‬فلن أكذب الناس)‪ ،‬يا (إليه المنتهى في الكذب)‪ ،‬يا (هو ركن‬
‫الكذب)‪.‬‬

‫حكم اين مراتب‪:‬‬


‫ً‬
‫‪ - 1‬اهل دو مرتبه اول‪ ،‬طبعا حديث شان حجت گرفته نمىشود‪ ،‬ولى حديث شان تنها‬
‫به خاطر اعتبار نوشته مىشود‪ ،‬البته در ضمن اينكه مرتبه دوم از اول پايينتر است‪.‬‬
‫‪ - 2‬ولى اهل مراتب چهارگانه اخير‪ ،‬حديث شان قابل حجت نيست‪ ،‬نه نوشته مىشود‬
‫و نه هم از آن در اعتبار استفاده مىگردد‪.‬‬
‫َّ‬ ‫َ‬
‫الحمدلل ّه الذي هدانا لهذا و ما كنا لنهتدي لول أن هداناالله‪.‬‬

‫‪ 1‬معناى اعتبار قبل ً گذشت‪.‬‬

‫‪247‬‬ ‫جلد ششم‬

You might also like