You are on page 1of 100

‫مصائب صحابهش‬

‫مؤلف‪:‬‬
‫سید نورالحسن بخاری ‪/‬‬

‫مترجم‪:‬‬
‫موالنا عبدالرحمن سربازی‪/‬‬
‫﴿‪﴾2‬‬
‫مصائب صحابه ‪‬‬
‫فهرست مطالب‬
‫صفحه‬ ‫موضوع*‬ ‫ش‬
‫‪6‬‬ ‫مقدمة مترجم‬ ‫‪1‬‬
‫‪17‬‬ ‫پیشگفتار مؤلف‬ ‫‪2‬‬
‫‪20‬‬ ‫ستم‌های مشرکین بر نبی کریم ص و اصحاب کرام ‪‬‬ ‫‪3‬‬
‫‪20‬‬ ‫اقسام دوگانة ایذأ و تعذیب‬ ‫‪4‬‬
‫‪21‬‬ ‫مظلومیت رحمة للعالمین صلی هللا علیه و سلم‬ ‫‪5‬‬
‫‪29‬‬ ‫گندیده‌دهنی ابوجهل و مسلمان‌شدن حضرت حمزه ‪‬‬ ‫‪6‬‬
‫‪33‬‬ ‫سنگباری بر رحمت عالم ص در طائف‬ ‫‪7‬‬
‫‪34‬‬ ‫تصمیم قتل‬ ‫‪8‬‬
‫‪34‬‬ ‫محصورساختن آن حضرت*ص در شعب ابی طالب‬ ‫‪9‬‬
‫‪36‬‬ ‫اذیت جانگداز* جگرگوشة رسول خدا ‪‬‬ ‫‪10‬‬
‫‪38‬‬ ‫ایذاء باللسان‬ ‫‪11‬‬
‫‪40‬‬ ‫سب و شتم‬ ‫‪12‬‬
‫‪40‬‬ ‫هجو و مذمت‬ ‫‪13‬‬
‫‪40‬‬ ‫عالوه بر مردان زنان هم در اهانت محبوب خدا پیشقدم‬ ‫‪14‬‬
‫بودند‬
‫‪41‬‬ ‫القاب ناشایسته‬ ‫‪15‬‬
‫‪42‬‬ ‫واقعات لرزه آفرین و درد انگیز مظلومیت* و جفاکشی‬ ‫‪16‬‬
‫اصحاب رسول اللهص‬
‫‪43‬‬ ‫مظلومیت دردناک مؤمنین مستضعفین‬ ‫‪17‬‬
‫‪45‬‬ ‫حضرت بالل ‪‬‬ ‫‪18‬‬
‫‪46‬‬ ‫حضرت خباب بن االرت ‪‬‬ ‫‪19‬‬
‫‪48‬‬ ‫اهل بیت اسالم حضرتعمار ‪ ،‬یاسر ‪ ،‬سمیه ك‬ ‫‪20‬‬
‫‪49‬‬ ‫حضرت عمارس‬ ‫‪21‬‬
‫‪49‬‬ ‫حضرت سمیهك‬ ‫‪22‬‬
‫‪51‬‬ ‫حضرت یاسر ‪‬‬ ‫‪23‬‬
‫‪52‬‬ ‫حضرت عبدهللا بن یاسرب‬ ‫‪24‬‬
‫‪52‬‬ ‫حضرت صهیب ‪‬‬ ‫‪25‬‬
‫‪54‬‬ ‫حضرت ابو فکیههس‬ ‫‪26‬‬
‫‪55‬‬ ‫حضرت عامر بن فهیره*س‬ ‫‪27‬‬
‫‪56‬‬ ‫رواداشتن جور و ستم بر زنان‬ ‫‪28‬‬
‫‪56‬‬ ‫حضرت زنیرهك‬ ‫‪29‬‬
‫‪58‬‬ ‫حضرت لبینهك‬ ‫‪30‬‬
‫‪58‬‬ ‫حضرت نهدیه و دخترش رضی هللا عنهن‬ ‫‪31‬‬
‫‪59‬‬ ‫حضرت ام عُبیسك‬ ‫‪32‬‬
‫‪60‬‬ ‫حضرت ام عبداللهك‬ ‫‪33‬‬
‫‪61‬‬ ‫حضرت فاطمه بنت خطابك‬ ‫‪34‬‬
‫﴿‪﴾3‬‬
‫مصائب صحابه ‪‬‬
‫‪61‬‬ ‫مظلومیت خواهر سبب هدایت برادر* می‌شود‬ ‫‪35‬‬
‫‪62‬‬ ‫نمونة بارز و زرینی از فضائل صدیق* اکبر ‪‬‬ ‫‪36‬‬
‫‪63‬‬ ‫مظلومیت حضرت باللس و آزادیش‬ ‫‪37‬‬
‫‪65‬‬ ‫حضرت ام سلمهك‬ ‫‪38‬‬
‫‪67‬‬ ‫رویداد اذیت و آزار جانگداز* و روح‌فرسای* احرار و‬ ‫‪39‬‬
‫عزتمندان سابقین اولین‬
‫‪68‬‬ ‫حضرت ابوبکر صدیق* ‪‬‬ ‫‪40‬‬
‫‪73‬‬ ‫حضرت عمر ‪‬‬ ‫‪41‬‬
‫‪76‬‬ ‫اسالم عمر باعث عزت و عظمت اسالم است‬ ‫‪42‬‬
‫‪77‬‬ ‫حضرت عثمان ذی النورین ‪‬‬ ‫‪43‬‬
‫‪78‬‬ ‫حضرت زبیر ‪‬‬ ‫‪44‬‬
‫‪78‬‬ ‫حضرت طلحه ‪‬‬ ‫‪45‬‬
‫‪78‬‬ ‫حضرت سعد بن ابی وقاص ‪‬‬ ‫‪46‬‬
‫‪80‬‬ ‫حضرت عامر بن ابی وقاص ‪‬‬ ‫‪47‬‬
‫‪81‬‬ ‫حضرت ابوذر غفاری ‪‬‬ ‫‪48‬‬
‫‪82‬‬ ‫حضرت خالد بن سعید ‪‬‬ ‫‪49‬‬
‫‪85‬‬ ‫حضرت عبدهللا بن مسعود ‪‬‬ ‫‪50‬‬
‫‪86‬‬ ‫حضرت سعید بن زید ‪‬‬ ‫‪51‬‬
‫‪88‬‬ ‫حضرت عثمان بن مظعون ‪‬‬ ‫‪52‬‬
‫‪92‬‬ ‫داستان قید و بند صحابه قدیم االسالم‪‬‬ ‫‪53‬‬
‫‪92‬‬ ‫حضرت عیاش بن ابی ربیعه ‪‬‬ ‫‪54‬‬
‫‪93‬‬ ‫سلمه بن هشام ‪‬‬ ‫‪55‬‬
‫‪93‬‬ ‫حضرت ولید بن ولید بن مغیره ‪‬‬ ‫‪56‬‬
‫‪96‬‬ ‫حضرت مصعب بن عمیر ‪‬‬ ‫‪57‬‬
‫‪96‬‬ ‫حضرت هشام بن عاص ‪‬‬ ‫‪58‬‬
‫‪97‬‬ ‫یک واقعه ایمان‌افروز و سبق‌آموز*‬ ‫‪59‬‬
‫‪99‬‬ ‫روشن‌ترین کردار نمونه در تاریخ‬ ‫‪60‬‬
‫‪101‬‬ ‫حضرت عبدهللا بن سهیل و حضرت ابوجندل بن سهیل ‪‬‬ ‫‪61‬‬
‫‪104‬‬ ‫حضرت ابوبصیر* ‪‬‬ ‫‪62‬‬
‫‪105‬‬ ‫حضرت طلیب بن عمیر ب‬ ‫‪63‬‬
‫‪105‬‬ ‫عریانی و تشنگی صحابه به خاطر اسالم‬ ‫‪64‬‬
‫‪105‬‬ ‫حضرت عبدهللا ذوالبجادین ‪‬‬ ‫‪65‬‬
‫‪106‬‬ ‫حضرت ابوامامه باهلی ‪‬‬ ‫‪66‬‬
‫‪107‬‬ ‫حضرت ابو رافع ‪‬‬ ‫‪67‬‬
‫‪108‬‬ ‫داستان ناتمام‬ ‫‪68‬‬
‫‪109‬‬ ‫بیان مظلومیت صحابه کرام ‪‬در قرآن مجید‬ ‫‪69‬‬
‫‪110‬‬ ‫علت اساسی هجرت مظلومیت صحابه ‪‬است‬ ‫‪70‬‬
‫‪111‬‬ ‫علت اساسی جهاد نیز مظلومیت* صحابه‪ ‬است‬ ‫‪71‬‬
‫﴿‪﴾4‬‬
‫مصائب صحابه ‪‬‬
‫‪112‬‬ ‫یک نکتة مهم‬ ‫‪72‬‬
‫‪113‬‬ ‫اذيت و آزار در راه هللا‬ ‫‪73‬‬
‫‪113‬‬ ‫هجرت حبشه‬ ‫‪74‬‬
‫‪117‬‬ ‫هجرت دوم‬ ‫‪75‬‬
‫‪118‬‬ ‫تعداد مهاجرین هجرت دوم‬ ‫‪76‬‬
‫‪118‬‬ ‫هجرت بسوی* مدینه‬ ‫‪77‬‬
‫‪118‬‬ ‫بیان هجرت در قرآن‬ ‫‪78‬‬
‫‪123‬‬ ‫فضائل و مناقب حضرات مهاجرین‪‬‬ ‫‪79‬‬
‫‪124‬‬ ‫مقام ارفع و اعلی (بلند و باال)‬ ‫‪80‬‬
‫‪124‬‬ ‫تذکر‬ ‫‪81‬‬
‫‪125‬‬ ‫نکته‌ای بسیار* مهم‬ ‫‪82‬‬
‫‪126‬‬ ‫تذییل‬ ‫‪83‬‬
‫‪126‬‬ ‫فدأ و نثار جان در راه دین‬ ‫‪84‬‬
‫‪127‬‬ ‫حضرت عروه بن مسعود ‪‬‬ ‫‪85‬‬
‫‪128‬‬ ‫حضرت عبدهللا بن حذافه ‪‬‬ ‫‪86‬‬
‫‪131‬‬ ‫دعا و پایان‬ ‫‪87‬‬
‫﴿‪﴾5‬‬
‫مصائب صحابه ‪‬‬
‫مقدمة مترجم*‬
‫الحمد هلل‪ ،‬المتفرد المتوحد بالعظمة والجالل‪ ،‬عالم الغيب والشهادة الكبير‬
‫المتعال‪ ،‬ونشكره على نعمه المتداومة المتعاقبة علينا بالغدو واآلصال‪ ،‬اللهم صل‬
‫وسلم وبارك على سيد الوجود‪ ،‬سيدنا محمد نبي الرحمة وسيد األمة‪ ،‬المستغني عن‬
‫جميع المادحين في الجمال والكمال وعلى آله الطبيين‪ ،‬وصحابته األكرمين من‬
‫المهاجرين واألنصار‪ ،‬الذين بذلوا غاية جهودهم الممكن‪ ،‬في نشر الدعوة اإلسالمية‬
‫بتضحية األنفس واآلهلين واألموال‪ ،‬الذين لم يفتروا عن عبادة ربهم في أي حال ولم‬
‫يتقاعدوا عن المكابدة والمجاهدة والقتال‪ ،‬وناضلوا في سبيل خالقهم حق النضال‬
‫حتى ارتفعت ألوية التوحيد وخفقت رايات اإلسالم واهتزت أعالم الشريعة المحمدية‬
‫في بطون األودية وعلى قلل الجبال‪ ،‬اللهم ارض عنهم جميعاً رضا دائماً سرمداً أبدياً‪،‬‬
‫ال يزول وال يزال‪ ،‬وارزقنا االهتدأ بهديهم و االقتدأ بسيرتهم الكريمة في جميع‬
‫الخصال وصالح األعمال‪ ،‬وارض عنا بفضلك وكرمك يا ذالمن والجود والنوال ويا‬
‫من تنزهت وتقدست وتعاليت عن الحدوث والنقص والزوال‪.‬‬
‫اما بعد! هزار و چهار صد سال پیش‪ ،‬زمانی* که دنیا در گرداب‬
‫ظلمت‌های کفر و ضاللت‪ ،‬و در امواج متالطم طوفان شرک و جهالت‪،‬‬
‫سفاهت و انواع گمراهی‌ها* سقوط کرده بود‪ ،‬و فرزندان آدم ‪ ‬راه روشن‬
‫انسانیت را فراموش* کرده‪ ،‬آیین آدمیت را پس پشت انداخته بودند‪ ،‬ظلمت‬
‫کفر و شرک و جهالت جهان‌هستی را از شرق تا غرب و از شمال تا‬
‫جنوب فرا گرفته بود‪ ،‬ناگهان از میان کوه‌های سر به فلک‌کشیدة سرزمین‬
‫بطحا‪ ،‬آفتاب عالمتاب رشد و هدایت‪ ،‬و خورشید* درخشان رسالت‪ ،‬با اشعة‬
‫عالمگیرش بر افق عالم طلوع کرده‪ ،‬جهان بشریت را با آیین انسانیت آشنا‪،‬‬
‫و ظلمت‌کدة دنیا را تحت الشعاع انوار نبوت قرار داده منور* ساخت‪.‬‬
‫ای مکه را ز یُمن قدوم* تو صد‬
‫شرف‬
‫وی مروه را‪ ،‬ز مقدم پاک تو‪ ،‬صد‬
‫صفا‬
‫بطحا زنور طلعت تو‪ ،‬یافته فروغ‬
‫یثرب زخاک پای تو با رونق* و فزا‬

‫و در مدت کوتاهی* نوع انسانی را از حضیض پستی به اوج سربلندی* و‬


‫معراق ترقی و تعالی عروج داد‪ ،‬و در مکتب اسالم شاگردان عدیم المثالی‬
‫را تربیت کرده به جامعة انسانیت تحویل داده که دست تاریخ بشر از‬
‫آوردن نظیرشان قاصر* و کوتاه است و تا ابد کوتاه خواهد بود‪.‬‬
‫از دم سیراب آن امی ص لقب‬
‫الله رست در ریگ صحرای*‬
‫﴿‪﴾6‬‬
‫مصائب صحابه ‪‬‬
‫عرب‬
‫دشت پیمایان ز تاب یک چراغ‬
‫صد تجلی از علوم اندر دماغ‬
‫نوع انسان را پیام آخرین‬
‫حامل او رحمة للعالمین‬
‫ارج می‌گیرد* از و نا ارجمند‬
‫بنده را از سجده سازد سربلند*‬

‫این شاگردان رشید مکتب اسالم و مدرسة قرآن‪ ،‬کسانی هستند که در‬
‫اصطالح دین مبین برایشان لقب ارزندة «صحابی»* که مفرد کلمه‬
‫«اصحاب» است درنظر گرفته شده است‪ ،‬یعنی «یاران‪ ،‬یاوران»‪،‬‬
‫همراهان و همکاران و همنشینان حضرت رسول رحمت و نبی ختمی‬
‫مرتبت صلی هللا علیه وسلم‪.‬‬
‫این صحبت و همنشینی همان رتبة بلندپایه‪ ،‬سعادت عظیمه‌ای است که‬
‫خداوند متعال جز آنان نصیب احدی از جهانیان نفرموده است‪ ،‬و از میان‬
‫تمام خالیق از دورة آدم تا زمان خاتمص برای همشینی و همکاری آن‬
‫ناجی عالم بشریت در پیشبرد* و ادامة برنامة رسالت و تداوم* حرکت نبوت‬
‫غیر از آنان کسی دیگر را الیق و شایسته ندیده است‪ ،‬از ازل تا ابد برای‬
‫معیت آن حضرتص تنها آنان انتخاب شدند‪ ،‬و در این معیت چنان با ذات‬
‫حضرتش قرین و متصل قرار* داده شدند که اذیت و آزار آنها موجب اذیت‬
‫و آزار شخص رسولص‪ ،‬و رعایت ادب و احترام آنان رعایت ادب و‬
‫احترام شخص رسول*ص محسوب گردید‪ ،‬دشمنی‌شان دشمنی* رسول‪ ،‬و‬
‫مستوجب لعن و نفرین گردیده است‪ ،‬چنانکه در این آیة قرآن مجید به آن‬
‫سوی اشاره موجود* است‪:‬‬
‫﴿‪       ‬‬
‫‪       ‬‬
‫‪         ‬‬
‫‪        ‬‬
‫‪     ‬‬
‫‪      ‬‬
‫‪       ‬‬
‫‪.)1(﴾    ‬‬
‫«محمد پی**امبر* خداس**ت‪ ،‬و آن**ان که هم**راه اویند س**ختند بر ک**افران‪ ،‬و با‬
‫یک**دیگر مهربانن**د‪ ،‬ایش**ان را رکوع‌کنن**ده و س**جده‌کننده می‌ی**ابی‪ ،‬فضل و‬
‫خشنودی* را از خداوند می‌طلبند‪ ،‬نش**انة ص**الح آن**ان در چه**ره ش**ان از اثر‬
‫س**جود* پیداس**ت‪ ،‬این است توص**یف آن**ان در ت**ورات‪ ،‬و اما توصیفش**ان در‬
‫انجیل این است‪ ،‬ایشان مانند زراعتی هس**تند که ب**رآورد* گی**اه س**بز خ**ود را‬
‫پس ق**وی* س**اخت آن را‪ ،‬س**طبر شد پس برق**رار ی**افت بر س**اق‌های* خ**ود‬
‫زراعت‌کنن**دگان را به ش**گفت آورد که به خشم آرد خ**دای تع**الی (به س**بب‬
‫()‪ -‬سورة فتح‪ ،‬آیة ‪.29‬‬ ‫‪1‬‬
‫﴿‪﴾7‬‬
‫مصائب صحابه ‪‬‬
‫دین ایشان) کافران را‪ ،‬وع**ده داده است خ**دا از ایش**ان کس**انی را که ایم**ان‬
‫آورده و کارهای شایس**ته ک**رده ان**د‪ ،‬وع**دة آم**رزش و م**زد ب**زرگ را داده‬
‫است»‪.‬‬
‫و رسول اکرم ‪ ‬نیز شخصا ً ارشاد می‌فرماید‪*:‬‬
‫ِ‬ ‫ص` َحابِى‪ ،‬الَ َتت ِ`‬ ‫ِ‬
‫َحَّب ُه ْم فَبِ ُحبِّى أ َ‬
‫َحَّب ُه ْم‬ ‫وه ْم غَ َرض`اً َب ْع``دى فَ َم ْن أ َ‬
‫َّخ ُذ ُ‬ ‫‪« -1‬اللَّهَ‪ ،‬اللَّهَ فى أَ ْ‬
‫ِ‬ ‫ِ‬ ‫ض ُهم فَبِبغْ ِ‬
‫اه ْم َف َق ْد آذَانى َو َم ْن آذَانى َف َق` ْد آذَى اللَّهَ َتبَ` َ‬
‫`ار َك‬ ‫ض ُه ْم َو َم ْن آذَ ُ‬‫ضى أ َْبغَ َ‬ ‫َو َم ْن أ َْبغَ َ ْ ُ‬
‫ك أَ ْن يَأْ ُخ َذهُ»(‪.)1‬‬ ‫وَتعالَى ومن آذَى اللَّهَ ي ِ‬
‫وش ُ‬ ‫ُ‬ ‫َ َ ََ ْ‬
‫«در حق یاران من از خدا بترسید‪ ،‬و ایشان را بعد از من ه**دف (مالمت‬
‫و مذمت) قرار* ندهید‪ ،‬پس کسی که دوست می‌دارد ایشان را‪ ،‬به دوستی* من‬
‫میدارد‪ ،‬و کسی که ایش****ان را دش****من می‌دارد‪ ،‬پس به‬ ‫ایش****ان را دوست ‌‬
‫ً‬
‫دشمنی من ایشان را دشمن می‌دارد‪ ،‬و کسی که آنها را برنجاند‪ ،‬یقینا من را‬
‫رنجانیده است‪ ،‬و کسی که خدا را برنجاند‪ ،‬نزدیک است خدای تع**الی او را‬
‫گرفته عذاب دهد»‪.‬‬
‫‪« -2‬إن اهلل اخت ``ارني‪ ،‬واخت ``ار لي أص ``حابي‪ ،‬فجعلهم أنص ``اري‪ ،‬وجعلهم أص ``هاري‬
‫وإنه سيجئيي في آخر الزمان قوم‪ ،‬فينقصونهم‪ ،‬أال فالت``وا كل``وهم أال فال تش``اربوهم إال‬
‫فال تناكحوا هم إال فال تصلوا عليهم‪ ،‬عليهم حلت اللعنة»(‪.)2‬‬
‫«همانا خداوند* مرا برگزیده است‪ ،‬و برای من اصحاب مرا نیز برگزی**ده‬
‫و آن**ان را ی**اوران و وص**لتکاران من ق**رار داده اس**ت‪ ،‬و هرآینه در آخر‬
‫زمان پیدا قومی خواهد شد که در شأن آنها عیب‌جوئی خواهد کرد‪ ،‬م**واظب‬
‫باش**ید با آنها نخوری**د‪ ،‬و با آنها ننوش**ید‪ ،‬و وص**لت نکنید و بر مرده‌هایش**ان‬
‫نماز جنازه مگذارید‪ ،‬بر آنها نفرین و لعنت واقع شده است»‪.‬‬
‫‪« -3‬إن اهلل اخت``ارني‪ ،‬واخت``ار لي أص``حاباً‪ ،‬واخت``ار لي منهن أص``هارا وأنص``اراً فمن‬
‫حفظني فيهم حفظه اهلل‪ ،‬ومن آذاني فيهم أذاه اهلل»(‪.)3‬‬
‫«خداوند مرا از میان بندگانش برگزیده است‪ ،‬و ی**ارانی ب**رای من که از‬
‫میان آنها تعدادی و صلتکار‪ ،‬و تع**دادی را ی**اور ب**رای من برگزی**ده اس**ت‪،‬‬
‫هرکس احترام مرا در بارة آنان نگهدارد‪ ،‬خداوند او را نگاه خواهد داش**ت‪،‬‬
‫و هرکس در بارة آنها مرا آزار دهد خداوند* آزارش خواهد داد»‪.‬‬
‫َص َحابِي َف َعلَْي ِه ل َْعنَةُ اللَّ ِه»(‪.)4‬‬
‫بأ ْ‬
‫‪َ « -4‬م ْن َس َّ‬
‫«کسی که یاران مرا دشنام* دهد بر او لعنت خدا نازل باد»‪.‬‬
‫همانطور* که قرآن مجید معجزة رس**ول اک**رم ‪ ‬ق**رار* داده ش**ده اس**ت‪ ،‬و‬
‫تمام جهانیان تا ابد از آوردن نظیر یک سوره اش هم عاجز شده ان**د‪ ،‬تق**دس‬

‫()‪ -‬مش***کوة المص***ابیح‪ ،‬ص ‪( .554‬این ح***دیث را آلب***انی ض***عیف ق***رار داده اند‬ ‫‪1‬‬

‫«الجامع الصحیح و زیادته ‪.»1160‬‬


‫()‪ -‬عنیه‪ ،‬شیخ عبدالقادر گیالنی‪ ،‬ص ‪ ،79‬ج ‪ ،1‬چاپ مصر‪.‬‬ ‫‪2‬‬

‫()‪ -‬مکتوب‪ ،125 ،‬ص ‪ ،272‬ج ‪ ،1‬مکتوب امام ربانی‪ ،‬فیض البرکات‪ ،‬ص ‪.28‬‬ ‫‪3‬‬

‫()‪ -‬فیض البرکات‪ ،‬ص ‪.28‬‬ ‫‪4‬‬


‫﴿‪﴾8‬‬
‫مصائب صحابه ‪‬‬
‫و عظمت اصحاب پیامبر گرامی ‪ ‬نیز معجزة آن حضرت قرار* داده ش**ده و‬
‫تمام ادوار قبلی و بعدی‪ ،‬از عرضه‌نمودن نظیر و مانند آنان ع**اجز گردی**ده‬
‫اند‪.‬‬
‫زی*را ت*ربیت چ*نین اف*رادی بی‌مث*ال‪ ،‬از ص*دیقان‪ ،‬ش*هداء و ص*الحان و‬
‫مجاه**دان فی س**بیل هللا با نث**ار ج**ان‪ ،‬م**ال‪ ،‬و ت**رک پ**دران و فرزن**دان و‬
‫خویش‪ ،‬تبار و خانواده‪ ،‬فامی**ل‪ ،‬هج**رت از ملک و وطن‪ ،‬تحمل مش*قت‌های‬
‫جانگ**داز‪ ،‬در راه رض**ای* خداوند متع**الف‪ ،‬اس**تقبال ان**واع مص**ائب و آالم‪،‬‬
‫شکنجه ها و نامالیمات با کمال فراخ دلی و حماسه آفرینی‌ه**ای افتخ**ارآمیز‬
‫تاریخی اسالم‪ ،‬در هیچ عصر و زمانی* از اعص*ار و از منة گذش**ته و آین*ده‬
‫به منصة وج**ود* آورده نش***ده‪ ،‬و به وج**ود* آورده نخواهد ش***د‪ ،‬و این ن**وع‬
‫ت****ربیت جز در مکتب انسان‌س****از محمد ‪ ‬که زیر نظر مس****تقیم ذات رب‬
‫العالمین انجام گرفته است‪ ،‬در هیچ مکتب دیگری* از ازل تا ابد میسر نب**وده‬
‫و نخواهد بود – چنانکه آیه‌های زیر بدان اشاره دارند‪:‬‬
‫(‪     ﴿ )1‬‬
‫‪« )1(﴾‬و ایشان را به توحید* ثابت نگهداشت‪ ،‬و سزاوار* و اهل آن‬
‫(نیز) بودند»‪.‬‬
‫(‪)2‬‬
‫(‪﴾     ﴿ )2‬‬
‫«اینان کسانی اند که هللا دل‌هایشان را برای ظهور تقوی آزموده است»‪.‬‬
‫(‪      ﴿ )3‬‬
‫‪      ‬‬
‫«ولیکن خداوند* ایمان را به س**وی‬ ‫‪﴾‬‬
‫(‪)3‬‬
‫‪  ‬‬
‫شما محبوب گردانیده‪ ،‬و آن را در دل‌های شما آراسته ک**رده اس**ت‪ ،‬و کف**ر‪،‬‬
‫فس***وق* و عص***یان را ن***زد ش***ما منف***ور گردانی***ده اس***ت‪ ،‬و این جم***اعت‬
‫راه‌یافتگانند*»‪.‬‬
‫(‪      ﴿ )4‬‬
‫«او هم**ان ذاتی است که‬ ‫‪﴾‬‬
‫(‪)4‬‬
‫‪  ‬‬
‫اطمین**ان را در دل‌ه**ای مؤم**نین ن**ازل ک**رد‪ ،‬تا ایم**انی به ایمانش**ان بیفزاید‬
‫اضافه گردد»‪.‬‬
‫(‪« )5(﴾   ﴿ )5‬آنها مؤمنان واقعی و‬
‫برحق هستند»‪.‬‬

‫()‪ -‬سورة فتح‪ ،‬آیة ‪.26‬‬ ‫‪1‬‬

‫()‪ -‬سورة حجرات‪ ،‬آیة ‪.3‬‬ ‫‪2‬‬

‫()‪ -‬سورة حجرات‪ ،‬آیة ‪.7‬‬ ‫‪3‬‬

‫()‪ -‬سورة فتح‪ ،‬آیة ‪.4‬‬ ‫‪4‬‬

‫()‪ -‬سورة انفال‪ ،‬آیة ‪.4‬‬ ‫‪5‬‬


‫﴿‪﴾9‬‬
‫مصائب صحابه ‪‬‬
‫(‪     ﴿ )6‬‬
‫«آنها راس***تگویان (و درست ایمان***ان) و گواه***ان به ن***زد‬ ‫(‪)1‬‬
‫‪﴾‬‬
‫پروردگارشان هستند»‪.‬‬
‫و آیات بسیار* دیگر و احادیث ذکرشدة فوق و صدها حدیث دیگ*ر‪ ،‬ش*اهد‬
‫این مراقبت مستقیم الهی در تبیت ایمانی و اخالقی و عملی آنها می‌باشند‪.‬‬
‫آنها ب**رای تم**ام مس**لمانان دوره‌ه**ای بعد از خ**ود‪ ،‬به عن**وان به**ترین و‬
‫کاملترین نمونه و شایسته‌ترین الگ**وی ایم**ان‪ ،‬اخالق‪ ،‬عمل ص**الح‪ ،‬سیاست‬
‫دین و دنیا‪ ،‬تش**کیل مجتمع ص**الح انس**انی‪ ،‬بینان‌گ**ذاری* حک**ومت اس**المی‪،‬‬
‫تبلیغ اسالم و تشیید احکام از سوی خداوند* ذوالجالل مع**رفی* ش**ده‪ ،‬ایم**ان و‬
‫روش آنها محک قب**ول یا رد ایم**ان و روش هر م**دعی ایم**ان و عمل ق**رار*‬
‫داده شده است‪.‬‬
‫آیة کریمه ﴿‪      ‬‬
‫‪.)2(﴾       ‬‬
‫پس اگر ایم**ان آوردند به مانند آن چه ش**ما به آن ایم**ان آوردی**د‪ ،‬یقین**ا ً‬
‫هدایت یافتند* و اگر روگردانی کردند‪ ،‬پس همانا آنان در مخالفت هستند‪،‬‬
‫شاهد این مدعا می‌باشد‪.‬‬
‫و نسبت به ایمان و اعم**ال کس**انی که در روش ایم**انی و عملی خ**ود از‬
‫آن**ان پ**یروی می‌نمایند* تض**مین رض**اء الهی اعالم ش**ده اس**ت‪ ،‬چنانکه آیة‬
‫قرآنی و احادیث نیز دلیل این مطلب می‌باشند‪*.‬‬
‫﴿‪      ‬‬
‫‪.)3(﴾‬‬
‫«و کس**انی که آن**ان را بخ**وبی و خل**وص پ**یروی* کردند خداوند* از آن**ان‬
‫راضی شده است و آنان نیز از وی راضی* خواهند شد»‪.‬‬

‫َص َحابِي َكالنُ ُج ْوِم فَبِأَيِِّهم اقْتَ َد ْيتُ ْم إِ ْهتَ َد ْيتُ ْم»‬
‫(‪)4‬‬
‫رسول اکرم ‪ ‬می‌فرماید‪« *:‬أ ْ‬
‫«اصحاب من به منزله س**تارگان اند که با آنها راه یافته می‌ش**ود‪ ،‬پس به‬
‫هریکی از ایشان اقتدأ کنید هدایت را درمی‌یابید»‪*.‬‬
‫«علكم بسنتي وسنة الخلفاء الراشدين المهديين وعضوا عليها بالنواجذ» ‪.‬‬
‫(‪)5‬‬

‫()‪ -‬سورة حدید‪ ،‬آیة ‪.19‬‬ ‫‪1‬‬

‫()‪ -‬سورة بقره‪ ،‬آیة ‪.137‬‬ ‫‪2‬‬

‫()‪ -‬سورة توبه‪ ،‬آیة ‪.100‬‬ ‫‪3‬‬

‫()‪ -‬مشکواه المصابیح‪ ،‬ص ‪ ،554‬چاپ پاکستان‪( .‬این حدیث را آلبانی در «السلسلة‬ ‫‪4‬‬

‫الضعيفة ‪ »1/149‬ضعیف قرار داده اند)‪.‬‬


‫()‪ -‬مستدرک‪ – 96 ،‬ج ‪ 1‬ترمذی‪ ،‬ص ‪ – 44‬ج ‪ ،5‬کتاب العلم‪ ،‬ابوداود‪ ،‬ص ‪201‬‬ ‫‪5‬‬

‫ج ‪ ،4‬چاپ بیروت‪ .‬سنن دارمی‪ ،‬ص ‪ – 45‬ج ‪ ،1‬چ**اپ مص**ر‪ ،‬مس**ند احم**د‪ ،‬ص‬
‫﴿‪﴾10‬‬
‫مصائب صحابه ‪‬‬
‫«بر شما الزم است که سنت و من و سنت خلف**ای راش**دین و هدایت‌یافتة‬
‫مرا نصب العین خود قرار داده و آن را با دندان‌های خود محکم بگیرید»‪*.‬‬
‫علیهذا‪ ،‬اگر ما خواستار* فالح دارین و سربلندی* دین و دنیا هستیم‪ ،‬و اگر‬
‫ما می‌خواهیم* مسلمانانی واقعی* و آبرومند* باشیم‪ ،‬الزم است که‪:‬‬
‫اوالً‪ :‬الفت و محبت این ی***اران باوف***ای پی***امبرص‪ ،‬و این جان‌نث***اران‬
‫سرفروش* اسالم‪ ،‬و عاش*قان دین خ*دا‪ ،‬یع*نی‪ :‬ص*حابه‪ ،‬مه*اجران و انص*ار‬
‫رضی هللا عنهم اجمعین را در قل**وب خ*ود ج**ایگزین نم*وده‪ ،‬آن را بر خ**ود‬
‫یک واجب اعتقادی بدانیم‪-‬‬
‫و ثانی *اً‪ :‬در ایم**ان‪ ،‬عم**ل‪ ،‬اخالق‪ ،‬سیاست ف**ردی و اجتم**اعی و در کلیة‬
‫شئون زندگی* بر نقش قدم آنان رفتار* کنیم‪.‬‬
‫ثالث *اً‪ :‬مطالعة ت**اریخ حی**ات طیبه و اح**وال زن**دگی مق**دس آن فرش**تگان‬
‫زمین‌نشین و برتران از مالئکه را که به خاطر اسالم‪ ،‬ق**رآن و حفظ ش**رف‬
‫محم**دیص با درد و رنج به سر بردن**د‪ ،‬و عاش**قانه در راه خ**دای ذوالجالل‬
‫ج***ان باختند و اسب همت را تا ثریا تاخته و در می***ادین مب***ارزة حق علیه‬
‫باطل‪ ،‬حماسه‌هایی آفریدند که ثبت وق**ایعش* ام**روز* هم زینت‌بخش ص**فحات‬
‫تاریخ است‪ ،‬برخورد الزم دانسته‪ ،‬مقداری از اوقات ش**بانه روزی* خ**ود را‬
‫ب**رای این ک**ار اختص**اص ب**دهیم‪ ،‬تا به س**بب مطالعه اش روح ایم**انی و‬
‫غیرت اسالمی ما تجدید حیات یابد و به کمک همت آن راد مردان‪ ،‬همت ما‬
‫ق**وت گ**یرد‪ ،‬و ما را به راه حق آن راس**تان س**وق داده‪ ،‬به مجد و ش**رف و‬
‫سربلندی از دست رفته‌مان برساند و بدین ترتیب مت**اع گم‌ک**ردة خ**ود را که‬
‫همانا ش**ناخت ارزش دین اس**الم و عظمت ق**رآن و س**نت رس**ول اک**رم ‪ ‬و‬
‫بالطبع ش**رف انس**انیت می‌باشد بازی**ابیم‪ *.‬زی**را یکی از اساس*ی‌ترین عوامل‬
‫س**قوط‪ ،‬پس**تی و ذلت ما مس**لمانان ام**روز‪ ،‬فرام**وش‌کردن و نادی**ده‌گرفتن‬
‫تاریخ اسالم و بانی اس**الم و ت**اریخ بزرگ**ان اس**الم است که بنا به تص**ریح‬
‫ق**رآن و ح**دیث نس**بت ره**بری و پیش**وائی* ما را دارند و در عسر و یس**ر‪،‬‬
‫همک**اران‪ ،‬همگام**ان و همرزم**ان رس**ول خ**دا علیه التحیة والثن**اء در نشر‬
‫اسالم و توسعة احکام دین بودن**د‪ ،‬یع**نی‪ :‬حض**رات ص**حابه اک**رم ‪ ‬اعم از‬
‫مهاجرن و انصار رضی* هللا تعالی عنهم اجمعین‪.‬‬
‫«این امر خیلی واضح است‪ ،‬اقوامی* که ت**اریخ اس**الف و ره**بران خ**ود‬
‫را فراموش* می‌کنند‪ ،‬به تدریج کلیة جذبات و آرزوهای* ارزندة اجتم**اعی را‬
‫که در واقع علت اساسی زن**دگی* و حرک**ات تک**املی و ع**روج اق**وام* و ملل‬
‫می‌باشد از دست داده‪ ،‬به درک اسفل پستی‌ها و رذالت‌ها س**قوط می‌نمایند* و‬
‫همت مردانه و حوص***له‌های بلندانس***انی* را از دست می‌دهند و در نتیجه به‬
‫مرحلة خ**ود فراموشی* رس**یده ن**ابود* می‌گردن**د»* س**عدی چه ج**الب س**روده‬
‫است‪:‬‬
‫ن**ام نیک رفتگ**ان ض**ایع‬
‫مکن‬

‫‪ ،127‬ج ‪ ،4‬ابن ماجه‪ ،‬ص ‪ ،16‬ج ‪ ،1‬چاپ بیروت‪.‬‬


‫﴿‪﴾11‬‬
‫مصائب صحابه ‪‬‬
‫تا بماند نام نیکت برق**رار‬

‫ما مسلمانان امروز* که بعد از آن همه مجد و ش**رف ت**اریخی* بی‌نظ**یر و‬


‫بی‌مثال که نیاکان و اسالف مذهبی ما در قرون نخستین اس**الم داش**تند و آن‬
‫عظمت و هیب**تی که قیصر* و کس**ری را به زانو درآورد و از جبل الط**ارق*‬
‫اسپانیا و قلب آفریقا تا خاورمیانه را تحت تسلط خود قرار* داد‪ ،‬امروز چنان‬
‫سقوط کرده و عقب مان**ده ایم که هر ک**افر‪ ،‬فاسق و بی‌دین و پست و پ**وچی‬
‫بر ما خ***رده گرفته و ریش***خند می‌کند و بر جوامع ما س***لطه و حک***ومت‬
‫می‌نماید و خ****ود ما در مرحلة ایم****ان و عم****ل‪ ،‬عقی****ده‪ ،‬و اخالق و آداب‬
‫معاشرت و در شئون مذهبی و سیاسی‪ ،‬فردی و اجتماعی‪ ،‬چن**ان پست ش**ده‬
‫ایم که نه ایم***ان درس***تی* داریم‪ ،‬نه عمل ص***حیح‪ ،‬نه اخالق ج***الب‪ ،‬نه با‬
‫همدیگر اخ*وت داریم نه م**ودت‪ ،‬نه م*روت‪ ،‬از هر خ*وبی به دور‪ ،‬و با هر‬
‫زش**تی* مس**رور و مفتخر هس**تیم که عالوه از بیگانگ**ان‪ ،‬ح**تی فرزن**دان و‬
‫جوانان ما نیز بر ما خندی**ده و بر مس**لمانی* ما خرده‌گ**یری* ک**رده‪ ،‬نس**بت به‬
‫اس**الم اع**تراض و لب‌گش**ائی می‌کنن**د‪ ،‬و هم**ان مل**تی که دی**روز* زن**دگی‬
‫اعتق**ادی و عملی وی چن**ان جاذبه داشت که ک**افران و منک**ران اس**الم را‬
‫شیدای اسالم می‌کرد‪ ،‬امروز چنان منفور ش**ده است که فرزن**دان و جوان**ان‬
‫خودش از آغوش او فرار کرده به جمع بی‌دینان می‌پیوندند‪*.‬‬
‫ج**ای بسی ش**گفتی و تعجب اس**ت! مل**تی که به جهانی**ان درس تم**دن و‬
‫تهذیب آموخته بود‪ ،‬امروز* چرا غیر مهذب و غیر متمدن ش**ده اس**ت؟ مل**تی‬
‫که دیروز شاهان جهان پای عظمتش را می‌بوسیدند* و شیران و درندگان در‬
‫برابرش سر تسلیم خم می‌کردند‪ ،‬چه شد که امروز* از موش و م**ور وحشت‬
‫دارد؟ کس**انی که آن روز* به خ**اطر اس**الم با کم**ال ف**راخ دلی و لب‌خن**ده‬
‫عاش*قانه به اس**تقبال م**رگ می‌رفتن*د‪ ،‬ام**روز از همهمة ک*افران می‌ترس**ند‪،‬‬
‫بدیهی است که این دگرگونی بدون علت نیست‪.‬‬
‫به نظر ما یکی از علل اساسی این ام***ر‪ ،‬این است که ما از خوان***دن و‬
‫یادگرفتن تاریخ زن**دگانی* و کارنامه‌ه**ای مس**لمانان ص**در اول چشم پوش**یده‬
‫خود را به فراگرفتن* تاریخ بیگانگان و خواندن کتاب‌های دش**منان ش**رقی* و‬
‫غربی اس**الم مش**غول ک**رده ایم‪ ،‬و به ج**ای خوان**دن‪ ،‬و نوش**تن و ی**ادگرفتن‬
‫زندگی‌نامه و ت**اریخ حی**ات «اص**حاب نام**دار» پی**امبر گ**رامیص و اح**وال‬
‫شوق‌انگیز‪ *،‬و کارنامه‌های* شهامت‌آمیز یاران رس**ول*ص و جانب**ازان امین و‬
‫صدوق اس**الم به تاریخ‌ه**ای ش**اهان‪ ،‬ش**عرا‪ ،‬ادب**ا‪ ،‬رش**ته‌های مختلف عل**وم‬
‫م**ادی و افس**انه‌های بیه**وده پرداخته ایم‪ ،‬اگر خی**ال س**ربلندی و پ**یروزی* و‬
‫عزت و عظمت دنیا و آخرت را در سر داریم‪ ،‬بیائیم به خواندن و یادگرفتن‬
‫این ت**اریخ حماسه آف**رین‪ ،‬و پر تح**رک و انقالب‌انگ**یز س**ربازان نخس**تین‬
‫اسالم و پروانگان شمع رسالت‪ ،‬توجه خاصی مبذول ک**نیم و ارزش اس**الم‪،‬‬
‫و عظمت قرآن و مقام شامخ پیامبر* بزرگوار*ص را از دی**دگاه آن**ان بررسی*‬
‫کنیم‪ ،‬آنگاه در می‌یابیم که چرا آنان بر روی اخگرهای آتش می‌خوابیدند؟ و‬
‫چ****را بر ب****االی دار کش****یده می‌ش****دند؟ چ****را در اعم****اق دریاها غوطه‬
‫﴿‪﴾12‬‬
‫مصائب صحابه ‪‬‬
‫می‌خوردند؟ و چ*را از م*ال و من*ال و ملک و اوط*ان چشم پوش*یده هج*رت‬
‫می‌نمودند؟* و جان و مال و اهل و عیال و خویش و تبار را نث**ار می‌کردن**د؟‬
‫و صدها چرای دیگر‪.‬‬
‫تا در بدن ما روح ایمان و اسالم از سر نو دمیده شود‪ ،‬و نش**أت ث**انیه‌ای‬
‫در دور حیات ما ایجاد گردد و زندگی ایمانی و اسالمی‪ ،‬فردی* و اجتم**اعی‬
‫مذهبی و سیاسی* ما رونق* و تازگی* یافته‪ ،‬قوت و قدرت از دست‌رفته را باز‬
‫یابد و به مراحل ترقی* و تع**الی گ**ام برداش**ته به س**وی م**نزل مقص**ود خ**ود‬
‫سیر تکاملی را پیموده‪ ،‬به آرمان اصیل خود دست یابد‪.‬‬
‫با توجه به همین نکته‪ ،‬نگارندة این دفتر در این برهة زم**انی که کتاب‌ها‬
‫و جزوه‌های این موضوع به زب**ان فارسی* عزیز ما کمی**اب است و جوان**ان‬
‫عالقه‌مند ما به آن نیاز مبرم دارن*د‪ ،‬وظیفة ش*رعی خ*ود دانس*ته است که به‬
‫تألیف و ترجمة کتاب‌ها و جزواتی اقدام نماید که در پ**یرامون این موض**وع‬
‫بحث می‌کند و شخصیت ارزندة حضرات‪ ‬و یاران رسول خ**دا ف**داه امی و‬
‫ابیص و ج**ذبات ایم**انی و عشق اس**المی و ف**داکاری* و جان‌نث**اری آن**ان را‬
‫نس*بت به دین م**بین اس*الم و ق*رآن و پی**امبر اس**المص ب**رای م*ردم عن**وان‬
‫می‌کند و در پیرامون حاالت و سرگذشت‌های* زندگانی آنان صحبت می‌کند‪.‬‬
‫این دف*تر* یکی از آث*ار مفید و م**ؤثر است که م*ؤلفش آن را تحت عن*وان‬
‫«مص***ایب ص***حابه» ف***راهم آورده و داس***تان‌ها و ح***وادث دردن***اک و‬
‫شوق‌انگیز* مشقت‌های گوناگونی را که حضرت رسول اکرم فداه امی و ابی‬
‫صلی هللا علیه وسلم و یاران وف**ادارش ب**ویژه گ**روه مه**اجران رض**وان هللا‬
‫علیهم اجمعین در صدر اس**الم به خ**اطر دین خ**دا و اعتالء کلمة هللا متحمل‬
‫شده و با آن مواجه گردی*ده ان**د‪ ،‬در آن جمع‌آوری ک**رده اس**ت‪ .‬چ*ون کت*ابی‬
‫ایمان‌فروز* و کم‌نظیر* است به ترجمة فارسی* آن مبادرت نموده‪ ،‬ش**مه‌ای از‬
‫وظیفة شرعی و گوشه‌ای از دین خ*ود را در مقابل آن رج*ال نام*دار ت**اریخ‬
‫انسانیت و بندگان مخلص و فرشته صفات خداوند متعال ادا کرده باشم‪.‬‬
‫و چون مربوط به زحمات حضرات مهاجران صحابه علیهم الرضوان‬
‫بود آن را در دارالهجرت* و مهبط وحی‪ ،‬بلدة طیبه‪ ،‬بهشت روی* زمین‪ ،‬مد‬
‫الرسول صلی هللا علیه وسلم بعد از نماز عصر روز چهارشنبه‪ ،‬تاریخ‬
‫بیست و سوم رمضان سال هزار و چهار صد دو هجری قمری‪ ،‬در مقام‬
‫صفه مابین باب جبرئیل ‪ ‬و باب النساء مستقبل قبله‪ ،‬در مواجهة محراب‬
‫تهجد آن حضرت صلی هللا علیه ومسل نشسته آغاز نمودم‪ ،‬این مقام به‬
‫منزلة مدرسة زمان حضرت رسول خداص بوده است که همیشه حدود‬
‫هفتاد الی یک صد نفر صحابه‪ ‬که اغلب آنان از گروه مهاجرین‪ ‬بوده اند‬
‫به همة محرومیت‌های* مادی تن داده‪ ،‬عمر خود را برای کسب علوم نبوت‬
‫و خواندن و یادگرفتن قرآن وقف* کرده بودند‪ ،‬امیدوارم خداوند* پاک به‬
‫طفیل ارواح مقدسة آن قدسیان نازنین و جفاکشان دین مبین‪ ،‬این خدمت‬
‫ناچیز را به بارگاه خود شرف قبول عنایت فرموده‪ ،‬آن را موجب نجات‬
‫ابدی برای این جانب و والدینم قرار* داده‪ ،‬ما را در روز محشر در زمرة‬
‫آنان زیر پرچم آقایشان‪ ،‬آقای کل‪ ،‬فخر رسل‪ ،‬هادی سبل‪ ،‬رسول اکرم و‬
‫﴿‪﴾13‬‬
‫مصائب صحابه ‪‬‬
‫نبی معظم صلی هللا علیه وسلم محشور فرماید‪ *،‬و از شفاعت آن حضرت‬
‫صلی هللا علیه وسلم و شفاعت همة آن سروران* بهره‌مند و مفتخر سازد‪،‬‬
‫آمین‪.‬‬
‫در آخر از کلیة مسلمانان بویژه از مبلغان محترم‪ ،‬استدعا دارم که الاقل‬
‫یک جلد از این کتاب را حتما ً نزد خود داشته باشند و روزانه قرائت بخشی‬
‫از آن را در جلو اهل خانواده و فرزندان خود بر خود الزم قرار دهند و این‬
‫عمل را جزو وظائف و تکالیف روزانه خود به شمارند‪ ،‬انشاء هللا روح‬
‫ایمان و اسالم و جوهر مسلمانی در قلوب ما و فرزندان ما دمیده خواهد‬
‫شد‪ ،‬و شوق دین و رغبت قرآن و محبت حضرت رسول خدا صلی هللا علیه‬
‫وسلم در قلوب ما به وجود* خواهد آمد‪.‬‬
‫الزم می‌آید از جناب موالنا عبدالغفور مستونگی* که مشوق* من در‬
‫ترجمه این اثر بوده اند و اصل کتاب را در اختیارم* گذاشته اند‪،‬‬
‫سپاسگزاری نمایم‪.‬‬
‫عبدالرحمن سربازی* چابهار‬
‫‪1403 / 5 / 1‬‬
‫‪ 26‬بهمن ‪ 1361‬ش‪.‬‬
‫﴿‪﴾14‬‬
‫مصائب صحابه ‪‬‬
‫پیشگفتار مؤلف‬
‫الحمد هلل وكفى وسالم‪ ،‬على عباده الذين اصطفى‪ ،‬أما بعد‪ :‬حضرات صحابة‬
‫کرام رضی هللا عنهم اجمعین‪ ،‬همانطور* که در تبلیغ و اشاعت اسالم و در‬
‫مراحل هجرت و جهاد شریک کار صاحب نبوت و رسالت هستند‪ ،‬همچنان‬
‫در باب تحمل اذیت و آزار فی سبیل هللا با آن حضرت صلی هللا علیه وآله‬
‫وسلم شرک و سهیم بوده اند‪.‬‬
‫اصحاب رسول صلی هللا علیه وسلم در معین رسول خدا صلی هللا علیه‬
‫وسلم چنان هدف تعذیب و آزارهای* دردناک قرار گرفتند* و مشرکان مکه‬
‫پروانگان شمع رسالت را آنگونه بر روی اخگرهای آتش خواباندند و در‬
‫خاک و خون غلطانیدند* و باالی نیزه‌ها قرار دادند‪ ،‬و با تیرها جسدهایشان‬
‫را سوراخ کردند* که یادآوری و تصورش هم لرزه بر اندام انسان می‌اندازد‪*.‬‬
‫بعضی از آنان مظلوم‌وار‪ ،‬چنان تحت شکنجة مظالم و مصائب قرار*‬
‫داده شدند که تاب نیارودند‪ ،‬و جام شیرین شهادت را به کام جان نوشیدند‪،‬‬
‫اذیت‌های قید و بند‪ ،‬و زندان و زنجیرها‪ ،‬گرسنگی* و تشنگی‪ ،‬عریانی و‬
‫تعذیب زبانی‪ ،‬آزارهائی* چون سب و شتم (دشنام و فحاشی) که در حق آنها‬
‫روا داشته می‌شد از حد و حساب افزون‌تر* و باالتر بود‪.‬‬
‫ً‬
‫کوتاه سخن این که آن مظالم و شدائد دردناک که صحابة کرام صرفا به‬
‫خاطر اسالم متحمل می‌شدند‪ ،‬تاریخ بشریت از آوردن نظیر و نمونة آن‬
‫عاجز است‪.‬‬
‫باز توجه به این واقعیت چقدر ایمان‌افروز است که این توفان آتش و‬
‫خون با آن همه شعله‌وری و مواجی نتوانست حتی قدم‌های* یک صحابی‬
‫مظلوم و مقهور را از جادة حق متزلزل سازد‪ ،‬و این جالدی و خون‌آشامی*‬
‫خونخواران جفاکار‪ ،‬و سفاکان ستمگر کافران نتوانست از میان گروه‬
‫بالکشا ِن محبت و سوختگان عشق‪ ،‬یک فرد را هم از مسیر درست خود‬
‫منحرف سازد‪ ،‬بلکه برعکس این ابتالء مصیبت‪ ،‬برای آن عشاق‪ ،‬عین‬
‫راحت و کمال آسایش بود‪.‬‬
‫مصیبت‪ ،‬عین راحت هست پیش عاشق‬
‫صادق‬
‫کسی پرسد ز پروانه که در سوختن چه لذت‬
‫بود‬

‫هرگاه درون قلب کسی درد و سوز* محبت وجود* د اشته باشد‪ ،‬خنجر‬
‫قاتل در نگاهش به صورت* هالل عید جلوه می‌کند‪.‬‬
‫عشرت قتلگه اهل تمنا را‬
‫مپرس‬
‫عید نظاره بود‪ ،‬تیغ برهنه‬
‫دیدن‬
‫﴿‪﴾15‬‬
‫مصائب صحابه ‪‬‬
‫تعداد ستمدیدگان در دنیا خیلی زیاد بوده است‪ ،‬اما کسانی که در عین‬
‫تحمل جبر و تشدد‪ ،‬ظلم و ستم و تعذیب و اذیت‪ ،‬احساس لذت می‌کردند‪،‬‬
‫تنها یاران رسول اللهص بودند‪.‬‬
‫آنان که مقبولند کم اند آنان که قبال‪،‬‬
‫بیشمار‬
‫آیینه آساکم بود دل گرچه باشد بیشمار*‬
‫سوز‬
‫ِ‬ ‫آنان که لذت می‌برند* از درد و‬
‫دلبران‬
‫کمیاب هستند در جهان‪ ،‬عشاق رویت‬
‫بیشمار‬

‫این دفتر تحت عنوان «مصائب صحابه» داستان خونچکان همان‬


‫مصائب و مظالم لرزه‌انگیز و زهره‌گدازی است که نسبت به صحابة کرام‪‬‬
‫روا داشته می‌شد‪ ،‬و آن عاشقان پاک طینت‪ ،‬همة آنها را به خاطر دین مبین‬
‫اسالم با قلبی فراخ و لبی خندان استقبال می‌کردند‪*.‬‬
‫بنا کردند* خوش‌رسمی* به خاک و خون‬
‫غلطیدند*‬
‫خدا رحمت کند این عاشقان پاک طینت را‬

‫اسالم و مسلمانی* ما‪ ،‬در واقع ثمره و نتیجه‌ی مظلومیت و بالکشی همان‬
‫بزرگواران است‪ ،‬و ملت اسالمی کالً (چنان رهین و مدیون احسان آن‬
‫سرفروشان و جان‌نثاران اسالم و مسلمانان است – مترجم) که تا قیامت‬
‫نمی‌تواند* از بارگران این احسان عظیم یاران رسول هللا صلی هللا علیه وآله‬
‫وصحبه وسلم سبک دوش گردد‪.‬‬
‫رضی هللا عنهم اجمعین‬
‫سید نورالحسن بخاری‬
‫﴿‪﴾16‬‬
‫مصائب صحابه ‪‬‬
‫ستم‌های مشرکان بر نبی کریم ‪ ‬و اصحاب کرام ‪‬‬
‫ستم‌هایی که با نهایت بی‌رحمی‪ ،‬دشمنان دین‪ ،‬کفار و مشرکین رسول‬
‫خداص و یاران گرامیش در راه خدا روا داشتند‪ ،‬در تاریخ انسانی بی‌سابقه‬
‫است‪.‬‬
‫امام احمد ‪ /‬از حضرت انس ‪ ‬روایت می‌کند که رسول اکرمص‬
‫فرمودند‪:‬‬
‫َح ٌد»‪.‬‬ ‫ِ‬ ‫ِ‬ ‫َّ‬ ‫ِ‬ ‫ِ‬ ‫ِ‬ ‫َّ‬ ‫ِ‬ ‫ِ‬
‫فأَ‬‫وما أَخ ْي َ‬
‫ت فى الله َ‬‫َح ٌد‪َ ،‬وأُخ ْف ُ‬
‫وما ُي ْؤذَى أ َ‬
‫يت فى الله َع َّز َو َج َّل َ‬
‫«لََق ْد أُوذ ُ‬
‫«به تحقیق آن قدر که من در راه خدا اذیت شده‌ام‪ ،‬دیگر هیچ احدی اذیت‬
‫شده‌ام‪ ،‬دیگر هیچ احدی‬ ‫نشده است‪ ،‬و آن قدر که من در راه خدا ترسانده ‌‬
‫ترسانده نشده است»‪.‬‬
‫(‪)1‬‬
‫این روایت را امام ترمذی و ابن ماجه نیز نقل کرده اند ‪.‬‬

‫اقسام دوگانة اذیت وشکنجه‪:‬‬


‫اذیت و آزار به دو قسم است‪ :‬جسمانی* و زبانی‪*.‬‬
‫ظاهراً اذیت جسمانی بیشتر* ناراحت‌کننده و شاق به نظر می‌آید‪ ،‬ولی تیر‬
‫دشنام و فحاشی و طعن و تشنیع که دشمن از زبان خود سر می‌دهد‪ ،‬عمق‬
‫زخمش کمتر نبوده‪ ،‬بلکه بیشتر* عمیق و غیر قبال التیام و بهبود* می‌باشد و‬
‫زخم‌های نیزه و تیر در خالل چند روز* درست می‌شوند‪ ،‬اما جراحات‬
‫اللسان (زخم زبان) مادام العمر بهبود* نمی‌یابند‪( ،‬مقوله معروفی* است –‬
‫مترجم)‪.‬‬
‫جراحات السنان لها التیام‪ ،‬وال یلتام ما جرح اللسان – یعنی زخم‌های‬
‫نیزه مداوا پذیر است‪ ،‬ولی زخم زبان التیام پذیر و قابل مداواء نمی‌باشد‪.‬‬
‫رسول اکرمص و یاران جان‌نثارش هدف این هردو نوع شکنجه و آزار‬
‫قرار گرفتند‪*.‬‬

‫مظلومیت حضرت رحمة للعالمینص‬


‫امام ابن اسحاق (مورخ) می‌گوید‪ *:‬چون عداوت و مخالفت در دل‌های‬
‫مردم قریش نسبت به رسول اکرمص و یارانش به اوج خود رسید‪ ،‬او با‬
‫شان خود را برای مخالفت آن حضرت ‪ ‬برانگیختند‪*.‬‬
‫«فك ` ``ذبوه وأذوه ورم ` ``وه بالش ` ``عر والس ` ``حر والكهانة والجن ` ``ون» «پس آنها آن‬
‫(‪)2‬‬

‫حض**رت را تک**ذیب ک**رده و آزار رس**اندند* و حض**رتش را به ش**اعری‪،‬‬


‫ساحری‪ ،‬و کهانت و جنون متهم کردند»‪.‬‬
‫در قب**ال دع**وت توحید* اس**الم مش**رکان مکه مس**تقل و مص**مم ش**ده بر‬
‫رسول اکرمص ظلم و ستم و جور و بیدادگری را به انتهاء رسانیدند‪*.‬‬

‫()‪ -‬البدایه والنهایه‪ ،‬ص ‪ ،37‬ج ‪ ،3‬آن را ابن حبان و ابونعیم نیز روایت کرده ان**د‪.‬‬ ‫‪1‬‬

‫(حیات الصحابه)‪.‬‬
‫()‪ -‬سیرت ابن هشام‪ ،‬ص ‪ ،308‬ج ‪.1‬‬ ‫‪2‬‬
‫﴿‪﴾17‬‬
‫مصائب صحابه ‪‬‬
‫(‪ )2‬در کتاب سیرت النبی آم**ده است که «آنها بر سر راه آن حض**رتص‬
‫خار می‌گسترانیدند در مواقع ادای نماز اس*تهزاء می‌کردن**د‪ ،‬در ح*ال س*جده‬
‫بر گ***ردن مبارکه ش***کمبة ش***تر آورده می‌گذاش***تند‪ ،‬چ***ادر در گ***ردن آن‬
‫حضرت انداخته‪ ،‬به قدری* محکم‌کشیده و می‌فش**ردند که در گ**ردن مب**ارک‬
‫بچهه**ای ش**رور گ**رد‬ ‫اثر زخم ظ**اهر می‌ش**د‪ ،‬و وق**تی که ب**یرون می‌رفت ‌‬
‫آمده‪ ،‬پشت سر آن حضرت به راه می‌افتادند»*(‪.)1‬‬
‫وقتی که در نماز جماعت ق**رآن را به آواز بلند تالوت می‌فرم**ود‪ ،‬آنگ**اه‬
‫قرآن وآورنده اش رسول خداص ونازل‌کنن**دة آن خداوند* ذوالجالل را دش**نام*‬
‫می‌دادند(‪.)2‬‬
‫در زیر به تفصیل مختصری از این اجمال می‌پردازیم‪:‬‬
‫(‪ )3‬امام بخ**اری‪ /‬در کت**اب خ**ود در ب**ارة ذکر مظ**الم مش**رکان مکه در‬
‫حق رسول اکرمص و یارانش‪ ،‬باب جداگانه و عنوان مس**تقلی آورده اس**ت‪،‬‬
‫آنجا از حضرت عبدهللا بن مسعود روایت می‌کند که رسول اکرمص روزی‬
‫در سجده بود‪ ،‬گروهی از مردم قریش در اطرافش جمع بودند‪ ،‬عقبه بن ابی‬
‫معیط‪ ،‬ش**کمبه‌ی ش**تری را پر از غالظت و نجاست آورده بر روی کمر آن‬
‫حض**رتص ان**داخت‪ :‬آن حض**رت از س**جده سر برنداش**ت‪ ،‬حض**رت فاطمه‬
‫زهرا ل تشریف آورده آن را از روی* پشت آن حضرت دور ک**رد و در حق‬
‫عقبه دعاء بد کرد‪ ،‬آن حضرت نماز را تمام ک**رده در حق رؤس**ای ق**ریش‪،‬‬
‫ابوجهل‪ ،‬عقب**ه‪ ،‬ش**یبه‪ ،‬امیه بن خلف و غ**یره به بارگ**اه الهی دعا فرمودن**د‪،‬‬
‫چنان چه من به چشم خود دی**دم که آنها در روز* ب**در کش**ته ش**دند و در چ**اه‬
‫مخروبه‌ای انداخته شدند‪ ،‬جز‪ ،‬امیه‪ ،‬زیرا اجزأ بدن او (در اثر پوس**یدن) از‬
‫هم جدا شده بودند و به همین سبب نتوانستند* او را در چاه بیندازند*(‪.)3‬‬
‫امام ابن کثیر‪ /‬همین روایت را از امام احمد‪ /‬نقل کرده‪ ،‬چنین می‌نویسد‪:‬‬
‫«بخاری» این واقعه را در صحیح خود در مواضع متعددی‪ ،‬و همچ**نین‬
‫مسلم نیز روایت کرده است و در بعضی الف**اظ ص**حیح بخ**اری چ**نین آم**ده‬
‫است که چ**ون ق**ریش این ک**ار را کردند* تا ان**دازه‌ای به خن**ده درآم**ده که از‬
‫ف**رط آن بر یک**دیگر می‌افتادند– لعنهم هللا–و در همین روایت موج**ود* است‬
‫که چ**ون حض**رت فاطمه*ل آن ش**کمبه را از پشت آن حض**رت برداشت به‬
‫کفار بد و بیراه گفت (آنان را مالمت کرد‪ ،‬مترجم) و آن حض**رت وق**تی که‬
‫نماز را تمام کرد دست برداشته بر آن**ان دعا بد ک**رد‪ ،‬وق**تی* که آنها این امر‬
‫را دیدند خنده‌شان قطع شد و از دعای بد آن حضرت ترسیدند(‪.)4‬‬
‫عالمه ش***بلی نعم***انی ‪ /‬همین روایت را به حوالة ب***اب الطه***اره‪ ،‬ب***اب‬
‫الجزیه‪ ،‬باب الجهاد صحیح بخاری* و از صحیح مس**لم و زرق**انی‪ *:‬جلد اول‪،‬‬
‫ص ‪ 294‬نقل کرده است(‪.)5‬‬

‫()‪ -‬مسند امام احمد‪ ،‬ص ‪ ،302‬ج ‪ .2 – 1‬صحیح بخاری‪ ،‬ص ‪ 786‬سیرت النبی‪،‬‬ ‫‪1‬‬

‫ص ‪ ،255‬ج ‪.1‬‬
‫()‪ -‬صحیح بخاری‪.‬‬ ‫‪2‬‬

‫()‪ -‬صحیح بخاری‪ ،‬باب ما لقی النبی صلی هللا علیه واصحابه من المشرکین بمکه‪.‬‬ ‫‪3‬‬

‫()‪ -‬البدایة و النهایة‪ ،‬ص ‪ ،44‬ج ‪.3‬‬ ‫‪4‬‬

‫()‪ -‬سیرت النبی‪ ،‬ص ‪ ،255‬ج ‪.1‬‬ ‫‪5‬‬


‫﴿‪﴾18‬‬
‫مصائب صحابه ‪‬‬
‫(‪ )4‬از حضرت ع*روه بن زب*یربمروی* است که من روزی* به عبدهللا بن‬
‫عمرو بن العاصس گفتم‪ :‬شدیدترین ظلمی را که مشرکان بر رسول خ**داص‬
‫کرده اند برای من بیان کن‪ ،‬وی گفت‪ :‬روزی* رسول اکرمص *در ح**رم کعبه‬
‫نماز ادا می‌کرد‪ ،‬عقبه بن ابی معیط آمد و چ**ادر خ**ود را در گ**ردن مب**ارک‬
‫پیامبر گرامیص انداخته با نهایت شدت آن حضرت را خفه ساخت حض**رت‬
‫ابوبکر‪ ‬رسید و شانه‌هایش را گرفته از آن حضرت دفع نمود‪ ،‬و گفت‪:‬‬
‫`ول َربِّ َي اللَّهُ» «آیا مردی را که می‌گوید* پروردگار من‬ ‫«أََت ْق ُتلُ ``و َن َر ُجال أَ ْن َي ُق` َ‬
‫هللا است می‌کشید؟»‪.‬‬
‫امام بخاری* می‌گوید‪ :‬محمد بن اس**حاق ‪ /‬ن**یز این روایت را از حض**رت‬
‫عروهس نقل کرده است‪ ،‬و حضرت ع**روهس می‌گوید که من از عبدهللا بن‬
‫عمرو بن العاصس پرس**یدم‪ *،‬و در روایت عب**ده و محمد بن عم**رو به ج**ای‬
‫عبدهللا بن عمرو لفظ حضرت عمرو بن العاص‪ ‬موجود* است(‪.)1‬‬
‫(‪ )5‬امام ابن کثیر‪ /‬این حدیث را از ام**ام بخ**اری نقل ک**رده می‌نویسد* که‬
‫ام**ام بخ**اری* این ح**دیث را در ص**حیح خ**ود در چن**دین مواضع ذکر ک**رده‬
‫است‪ ،‬و در بعضی روایات به نام حض**رت عبدهللا بن عم**رو بن الع**اص ب‬
‫تصریح کرده است(‪.)2‬‬
‫و بیهقی نیز آن را از حض**رت ع**روهس روایت ک**رده است که «من از‬
‫عبدهللا بن عمرو بن العاص ب پرس**یدم‪ *،‬او گفت‪ :‬روزی* اش**راف ق**ریش در‬
‫حرم کعبه گرد آمدند‪ ،‬پیامبر* خداص تشریف* آورد‪ ،‬حجر اسود را بوسه داد‪،‬‬
‫و سپس به دور خانة خدا طواف نمود‪ ،‬اشراف ق**ریش با س**خنان خ**ود به آن‬
‫حض**رت طعنه می‌زدن**د‪ *،‬در موقع ط**واف* دوم و س**وم ن**یز همچ**نین طعنه‬
‫می‌زدن**د‪ *،‬بر چه**رة ان**ور آن حض**رتص آث**ار ناخوشی و ن**اگواری ظ**اهر‬
‫گشت‪.‬‬
‫روز دوم به همین منوال رؤسا ق**ریش گ**رد آمدن**د‪ ،‬چ**ون رس**ول اللهص‬
‫َح` ``اطُوا بِ ` ` ِ`ه» پس همگی به س**وی آن‬ ‫آوردند « َفو َثب ` ``وا إِلَي ` ` ِ`ه و ْثب` ` `ةَ رج` ` ٍ`ل و ِ` ٍ‬
‫اح` ` د فَأ َ‬ ‫ْ َ َ َُ َ‬ ‫َ ُ‬
‫حضرت یکدفعه پریده‪ ،‬آن حضرتص را احاطه کردند‪ ،‬من یکی از آن**ان را‬
‫دی**دم که چ**ادر خ**ود را در گ**ردن آن حض**رت ان**داخت و آن را پیچ داده با‬
‫زور کشید‪ ،‬ابوبکر صدیقس ‪ ‬خود را در وسط ان**داخت و به گریه درآم**ده‪،‬‬
‫ول َربِّ َى اللَّهُ»‪.‬‬
‫گفت‪ :‬وای بر شما! «أََت ْق ُتلُو َن َر ُجالً أَ ْن َي ُق َ‬
‫در آن وقت آنان از اطراف* آن حضرت دور شدند – این بزرگ**ترین ظلم‬
‫قریش بود – من گاهی ندیده ب**ودم که آن**ان پیش از آن روز* اینگونه تش**ددی*‬
‫کرده باشند»(‪.)3‬‬
‫(‪ )6‬عالمه حلبی روایت دیگری هم در این م**ورد نقل ک**رده است که در‬
‫آخر آن موجود است [چون حض**رت اب**وبکر* ص**دیق* به آن**ان گفت‪ :‬وای بر‬
‫()‪ -‬صحیح بخاری‪ ،‬باب مالقی النبی ص‪.‬‬ ‫‪1‬‬

‫()‪ -‬البدایه والنهایه‪ ،‬ص ‪ ،46‬ج ‪.4‬‬ ‫‪2‬‬

‫()‪ -‬البدایه والنهایه‪ ،‬ص ‪ ،46‬ج ‪ .2‬سیرت ابن هشام‪ ،‬ص ‪ ،330‬ج ‪ .1‬سیرت حلبیه‪،‬‬ ‫‪3‬‬

‫ص ‪ – 309‬ج ‪ – 201‬سیرت حلبیه‪ ،‬ص ‪ ،330‬ج ‪ – 3 – 1‬سیرت ابن هشام‪ ،‬ص‬


‫‪ ،390‬ج ‪.1‬‬
‫﴿‪﴾19‬‬
‫مصائب صحابه ‪‬‬
‫ول اللَّ ِه ‪-‬ص ` ` ``لى اهلل عليه وس ` ` ``لم‪َ -‬وأَقَْبلُ` ` ``وا َعلَى أَبِى بَ ْ`ك` ` ` ٍر‬
‫ش***ما‪« :‬فَكف` ` ` ` ْوا َع ْن ر ُس` ` ` ` ِ‬
‫َ‬
‫ض ِربُونَه»]‪.‬‬
‫يَ ْ‬
‫آنگاه از اذیت پیامبرص دست برداشته‪ ،‬به جان ابوبکر صدیق* ‪ ‬افتادند‪،‬‬
‫و او را زدند‪.‬‬
‫(‪ )7‬ام**ام ابن هش**ام‪ /‬از ام**ام ابن اس**حاق ‪ /‬روایت ع**روه بن زب**یر‪ ‬از‬
‫عبدهللا بن عمرو ‪ ‬را نقل کرده می‌نویسد که ابن اسحاق ‪ /‬می‌گوید‪ :‬شخصی*‬
‫از خاندان حضرت ام کلثوم بنت ابی بکرب ب**رای من ح**دیث بی**ان ک**رد که‬
‫ص ` ` َدعُوا َف` ` ْ`ر َق َرأْ ِس ` ` ِه»‬ ‫ٍِ‬
‫`ع أَبُو بَ ْك` ` ٍر َي ْو َمئ` ``ذ َوقَ ` ` ْد َ‬
‫حض**رت ام کلث**وم گفت‪« :‬لََق` ` ْد َر َج` ` َ‬
‫بالتحقیق آن روز* ابوبکر ‪ ‬در ح**الی به خانه آمد که مش**رکین ف**رق* (میان**ه)‬
‫سرش را شکافته بودند‪*.‬‬
‫(‪ )8‬ام**ام ابن هش**ام ‪ /‬می‌نویس**د‪« *:‬بعضی از اهل علم م**را خ**بر دادند که‬
‫سخت‌ترین اذیت و آزاری که به رسول خ**داص از ناحیة ق**ریش رس**ید‪ ،‬این‬
‫بود که روزی* آن حضرت*ص از خانه بیروت رفت»(‪.)1‬‬
‫آنگاه هرکسی که به آن حضرتص روبرو می‌شد اعم از آزاد و غ**یر آن‪،‬‬
‫او را تکذیب می‌کرد* و آن حضرتص را اذیت می‌رسانید‪.‬‬
‫آن حض**رت به خانه آمد و از ش**دت آزاری که به وی رس**یده ب**ود چ**ادر‬
‫پوشید‪ ،‬آنگاه خداوند متعال این آیه را نازل فرمود‪:‬‬
‫﴿‪ « ﴾     ‬ای جامه برخود*‬
‫پیچیده‌ بلند شو و مردم را (از عذاب خدا) بترسان»‪.‬‬
‫(‪ )9‬امام ابن کثیر‪ /‬می‌نویسد‪ *:‬وقتی* که رسول خداص به تبلیغ پرداخت و‬
‫هر آزاد و غالم‪ ،‬قوی و ضعیف‪ ،‬و غنی و فقیر را به اسالم دعوت فرم**ود‪,‬‬
‫اقویا و زورگوی**ان ق**ریش با زب**ان و عمل به اذیت وآزار* آن حض**رتص و‬
‫اتباع ضعیف* و ناتوانش پرداختند‪*.‬‬
‫«وك ``ان من أشد الن```اس عليه عمه أبو لهب‪ ،‬وامرأته أم جميل» «و از سخت‌ترین‬
‫م**ردم ب**رآن حض**رت*ص عم**ویش اب**ولهب و همس**رش (اب**ولهب) ام جمیل‬
‫بودند»‪.‬‬
‫ام***ام احمد‪ /‬از حض***رت ربیعه روایت می‌کند که من شخص***ا ً در عهد‬
‫َّاس‬
‫ج**اهلیت دی**دم رس**ول اک**رمص در ب**ازار ذوالمج**از می‌گفت‪« :‬يَا أ َُّي َها الن ُ‬
‫قُولُ` ` ` ``وا الَ إِلَ` ` ` ``هَ إِالَّ اللَّهُ ُت ْفلِ ُح` ` ` ``وا» «ای م***ردم بگوئید جز خداوند یکتا معب***ودی‬
‫نیست‪ ،‬رستگاری* می‌یابید»‪.‬‬
‫م**ردم به گرداگ**رد* آن حض**رت*ص اجتم**اع ک**رده بودن**د‪ ،‬و پشت سر آن‬
‫حضرت یکمردی اح**ول دارای چه**رة روش**نی ب**ود هرکجا که آن حض**رت‬
‫می‌رفت او نیز دنبال می‌ک**رد* و می‌گفت‪« :‬إنه ص` ``ابئي ك` ``ذاب» (مع**اذ هللا) این‬
‫آدم بی‌دین و دروغگوئی است‪ ،‬من از مردم پرسیدم که این م**رد کیس**ت‪ ،‬به‬

‫()‪ -‬سیرت ابن هشام‪ ،‬ص ‪ ،31‬ج ‪.1‬‬ ‫‪1‬‬


‫﴿‪﴾20‬‬
‫مصائب صحابه ‪‬‬
‫من گفتند‪ :‬عموی پیامبرص ابولهب است‪ ،‬بیهقی نیز همینطور روایت ک**رده‬
‫است و در روایت دیگ***ری* از بیهقی چ***نین آم***ده است که حض***رت ربیعه‬
‫دیلمیس می‌گوی*****د‪ :‬من رس*****ول اللهص را دی*****دم و در ذوالمج*****از که به‬
‫اقامتگاه‌های مردم رفته و آنها را به سوی خدا دعوت می‌کرد* و به دنب**ال آن‬
‫حضرتص مردی احول که رخسارهایش بمانند آتش روشن بود راه می‌رفت*‬
‫و می‌گفت‪ :‬ای م**ردم م**واظب باش**ید که این ش**خص ش**ما را از دین آبا و‬
‫اجدادتان برنگرداند‪ ،‬من پرسیدم این مرد کیست؟ گفتند‪ :‬این ابولهب است(‪.)1‬‬
‫سپس بیهقی از مردی از بنی کنانه روایت کرده است – او می‌گوی**د‪ :‬من‬
‫پیامبر اکرمص را در بازار ذوالمج**از* دی**دم‪ ،‬می‌گفت‪ :‬ای م**ردم بگوئی**د‪ :‬ال‬
‫اله اال هللا کامیاب خواهید شد‪ ،‬ابوجهل پشت سر آن حض**رت*ص راه می‌رفت‬
‫و خ**اک بر آن حض**رت می‌ریخت و می‌گفت‪ :‬ای م**ردم آگ**اه باش**ید که این‬
‫مرد شما را در م**ورد دین‌ت**ان نفریبد این می‌خواهد که ش**ما پرس**تش الت و‬
‫عزی را رها کنید‪.‬‬
‫امام ابن کثیر‪ /‬می‌فرماید‪ :‬در این نام ابوجهل آمده است‪ ،‬ولی ظاهر است‬
‫که آن ابولهب ب**ود‪ ،‬در موضع دیگ**ری* عالمه ابن کث**یر‪ /‬این روایت را نقل‬
‫هم راوی است‪ ،‬ن**یز احتم**ال‬ ‫کرده می‌نویسد که نام ابوجهل در این روایت َو ِ‬
‫دارد که در یکدفعه ابوجهل ب***وده باشد و در دفعه دیگ***ری* اب***ولهب‪ ،‬و این‬
‫هردو در پی آزار آن حضرت*ص بودند(‪.)2‬‬
‫عالمه شبلی نعمانی‪ /‬این روایت را به نقل از مسند ام**ام احمد ج ‪ ،4‬ص‬
‫‪ ،63‬ذکر کرده است(‪.)3‬‬
‫(‪ )10‬حافظ اب***ونعیم‪ /‬از حض***رت عب***اس نقل ک***رده است که رس***ول‬
‫اک**رمص به ن**زد قبیله کن**ده رفت و بعد از آن ن**زد قبیله بکر بن وائل که از‬
‫یمن آمده بودند تشریف* برد و آنها را به اسالم دعوت کرد‪:‬‬
‫«وكان عمه أبو لهب يتبعه‪ ،‬فيقول للناس ال تقبلوا قوله»‪.‬‬
‫و عم**ویش اب**ولهب او را دنب**ال می‌ک**رد و به م**ردم می‌گفت که گفتة آن‬
‫حضرت را قبول نکنند‪.‬‬
‫وقتی که آن حضرت*ص قبیلة کنده و بکربن وائل را به اسالم دعوت کرده‬
‫مراجعت فرمود‪ ،‬ابولهب به آنجا رسید؛ آنها از وی پرس*یدند* که آیا این م*رد‬
‫را می‌شناسی؟‬
‫«ق ``ال نعم ه ``ذا من ال ``ذروة منا إال ال ترفع ``وا بقوله رأس` `اً فإنه مجن ``ون يه ``ذي من أم‬
‫رأسه»(‪.)4‬‬
‫گفت‪ :‬آری‪ ،‬این در میان ما پایه بلندی (به لحاظ نسب) دارد‪ ،‬اما مواظب‬
‫باشید به حرفش گ**وش ندهی**د‪ ،‬زی**را او دی**وانه‌ای است که از س**رش ه**ذیان‬
‫برمی‌آید (العیاذ باهلل)‪.‬‬
‫()‪ -‬این روایت را ابونعیم نیز در دالیل ذکر کرده اس**ت‪ .‬البدایه والنهای**ه‪ ،‬ج ‪ ،3‬ص‬ ‫‪1‬‬

‫‪.139‬‬
‫()‪ -‬البدایة والنهایة‪ ،‬ص ‪ ،41‬ج ‪.3‬‬ ‫‪2‬‬

‫()‪ -‬سیرت النبی‪ ،‬ص ‪ ،256‬ج ‪.1‬‬ ‫‪3‬‬

‫()‪ -‬سیرت النبی‪ ،‬ص ‪ ،256‬ج ‪.1‬‬ ‫‪4‬‬


‫﴿‪﴾21‬‬
‫مصائب صحابه ‪‬‬
‫(‪ )11‬عالمه ابن هش**ام ن**یز (در کت**اب خ**ود ب**رای ذکر این م**وارد* –‬
‫مترجم) همانند امام بخاری* باب مستقلی عنوان کرده است حتی این عب**ارت‬
‫«ذكر ما لقي رس ` ` ` ` ` ` ``ول اهلل ص ` ` ` ` ` ` ``لى اهلل عليه وس ` ` ` ` ` ` ``لم من قومه` من األذى»(‪ )1‬در آن‬
‫می‌نویسد* که‬
‫«همسر عم**وی آن حض**رت اب**ولهب را که ام جمیل ب**ود خداوند* متع**ال‬
‫بدان جهت حماله الحطب نام نهاد که وی (هیزم) خ**اردار* می‌آورد و بر سر‬
‫راه رسول اللهص می‌انداخت(‪.)2‬‬
‫(‪ )12‬ابن اس**حاق ‪ /‬می‌گوین**د‪ :‬وق**تی* که ام جمیل حمالة الحطب آنچه را‬
‫که در قرآن مجید در حق وی و شوهرش (از مذمت و تهدید در س**ورة لهب‬
‫– مترجم) نازل شد‪ ،‬شنید‪ ،‬به خدمت رس*ول خ*داص رس*ید‪ ،‬در آن موقع آن‬
‫حضرت در مسجد الحرام تشریف* داشت و حضرت اب**وبکر ص**دیق* ‪ ‬هم با‬
‫آن حض**رت ب**ود‪ ،‬ام جمیل س**نگی در دست داش**ت‪ ،‬وق**تی که به نزدیک آن‬
‫بزرگواران رسید‪ ،‬خداوند* بینائی چش**مش را از این که پی**امبر گ**رامیص را‬
‫ببیند س**لب فرم**ود* و وی نتوانست جز حض**رت اب**وبکرس کسی را ببین**د‪،‬‬
‫گفت‪ :‬ای اب**وبکر این دوس**تت کجا اس**ت؟ به من اطالع رس**یده است که او‬
‫مرا هجو (مذمت) می‌کند‪ ،‬قسم به خدا اگر من وی را می‌دی**دم این س**نگ را‬
‫(معاذ هللا) به دهانش می‌زدم‪ ،‬قسم به خدا شاعره‌ام و سپس گفت‪:‬‬
‫ص`` ْينَا َوأ ْ`َم` َ`رهُ أ ََب ْينَا َو ِدينَ```هُ َقلَْينَا» ‪ -‬ما (مع**اذ هللا) م*ذمم را نافرم*انی‬
‫« ُم`` َذ ّم ًما` َع َ‬
‫ک**ردیم‪ ،‬حکمش را انک**ار ک**ردیم‪ ،‬و با دینش بغض و کینه می‌ورزی**دیم‪ *.‬این‬
‫جمله ها را گفت و رفت‪.‬‬
‫حضرت اب**وبکر ‪ ‬پرس**ید‪ *:‬یا رس**ول هللا! آیا او ت**را دی**د؟ آن حض**رتص‬
‫فرمود‪ *:‬او مرا ندید‪ .‬خداوند بصارتش را از دیدن من سلب فرمود‪*.‬‬
‫و ابن اسحاق می‌گوید* که «قریش رسول اک**رمص را (العی**اذ باهلل) م**ذمم‬
‫نام بسته بودند‪ ،‬سپس آنها (با همین نام موسوم* کرده – م**ترجم) آن حض**رت‬
‫را دش***نام می‌دادن***د‪ ،‬آن حض***رتص می‌فرم***ود که آیا ش***ما از این تعجب‬
‫نمی‌کنید که خداوند متعال اذیت ق**ریش را از من برگردان**ده است آنها م**ذمم‬
‫را دشنام* می‌دهند و هجو می‌کنند و من محمدم(‪ )3‬صلی هللا علیه وسلم»‪.‬‬
‫(‪ )13‬ابن سعد از حض**رت عایشه ص**دیقه ل روایت می‌کند که «رس**ول‬
‫اک**رم‪ ‬فرم**ود‪ *:‬من در می**ان دو همس**ایة بد اب**ولهب و عقبه ابن ابی معیط‬
‫زندگی می‌کردم‪ *،‬این هردو شکمبه‌ای پر از نجاست و اشیا آزاردهن**دة دیگر‬
‫را آورده بر دروازة خانه من می‌انداختن**د»* وق**تی که آن حض**رت ‪ ‬از خانه‬
‫بیرون می‌آمد‪ ،‬می‌گفت ای بنی عبد مناف‪ :‬این چه ن**وع همس**ایگی اس**ت‪ ،‬و‬
‫سپس آن حضرت شکمبه و غیره را از سر راه خود دور می‌کرد*(‪.)4‬‬
‫(‪ )14‬عالمه ابن اسحاق می‌گوید* که ابولهب‪ ،‬حکم بن ابی الع**اص‪ ،‬عقبه‬
‫ابن ابی معی**ط‪ ،‬ع**دی بن الحم**راء ثقفی و ابن األص**داء ه**ذلی همس**ایگان‬

‫()‪-‬البدایة والنهایة‪ ،‬ص ‪ ،141‬ج ‪.3‬‬ ‫‪1‬‬

‫()‪ -‬سیرت ابن هشام‪ ،‬ص ‪ ،38‬ج ‪.1‬‬ ‫‪2‬‬

‫()‪ -‬ابن هشام‪ ،‬ص ‪ ،381‬ج ‪.1‬‬ ‫‪3‬‬

‫()‪ -‬طبقات‪ ،‬ص ‪ ،201‬ج‪.1‬‬ ‫‪4‬‬


‫﴿‪﴾22‬‬
‫مصائب صحابه ‪‬‬
‫رس**ول اللهص بودن**د‪ ،‬و به آن حض**رت*ص در داخل خانه اش اذیت و آزار‬
‫می‌رس**انیدند‪ ،‬از می**ان آنها به جز حکم بن الع**اص هیچ کسی دیگر مس**لمان‬
‫نش**د‪ ،‬از می**ان آنها یکی در حین نم**از‪ ،‬رحم (زه**دان) بز را آورده ب**رآن‬
‫حض***رت می‌ان***داخت و دیگ***ری* در حین پختن غ***ذا غالظت گوس***فندان‬
‫می‌آورد و بر روی* دیگ آن حض*رت می‌پاش*ید‪ *،‬ح*تی که آن حض*رت*ص آن‬
‫را با س**نگ می‌پوش**انید‪ ،‬هرگ**اه چ**نین اش**یا را بر دروازة آن حض**رت*ص‬
‫می‌ریختن****د‪ ،‬آن حض****رت با چ****وب آنها را برمی‌داشت و دم در ایس****تاده‬
‫می‌گفت‪ :‬ای بنو عبد مناف‪ ،‬این چه نوع همس*ایگی* اس*ت‪ ،‬و س*پس آن را به‬
‫گوشه‌ای می‌انداخت(‪.)1‬‬
‫(‪ )15‬بیهقی ‪ /‬از حضرت زب**یر و حض**رت عایشهب روایت ک**رده است‬
‫که «تا ابوطالب زن**ده ب**ود م**ردم ق**ریش وحشت داش**تند‪ ،‬ولی بعد از م**ردن‬
‫ابوط**الب س**ختیها و مص**ائب بر رس**ول خ**داص از حد گذش**ت»‪ ،‬بیهقی از‬
‫حضرت عبدهللا بن جعفر‪ ‬روایت کرده است که چ**ون ابوط**الب م**رد‪ ،‬یکی‬
‫از اوباشان قریش روبروی* آن حضرت*ص آمده‪ ،‬برآن حضرت خ**اک ریخت‬
‫آن حض**رت به خانه برگش**ت‪ ،‬یکی از دخ**تران آن حض*رت*ص در ح**الی که‬
‫گریه می‌کرد* خاک را از چهرة مبارک پ**اک می‌ک**رد‪ ،‬آن حض**رت فرم**ود‪:‬‬
‫ای دختر من! گریه نکن‪ ،‬خداوند* نگهبان پدر تو است»‪.‬‬
‫زی**اد بک**ائی‪ ،‬هم این روایت را (به طریق ارس**ال) از محمد بن اس**حاق‬
‫روایت کرده است(‪.)2‬‬
‫(‪ )16‬عالمه ش**بلی نعم**انی می‌نویس**د‪« *:‬آن حض**رتص در ح**رم کعبه‬
‫توحید را اعالن فرمود‪ ،‬این امر به نظر کفار بزرگترین توهین حرم ب**ود به‬
‫همین سبب ناگهان هنگامه‌ای به پا خاست‪ ،‬و مردم از هرسو* بر آن حضرت‬
‫حمله آوردند‪.‬‬
‫ربیب (نمک پروده) آن حض**رت*ص‪ ،‬حض**رت ح**ارث ‪ ‬بن ابی هاله (که‬
‫مادرش حضرت خدیجه الکبری) ل زوجة رس**ول خ**داص است – م**ترجم)‬
‫در خانه ب*ود‪ ،‬از م*اجرا اطالع ی*افت‪ ،‬ب*رای نج*ات آن حض*رت*ص ش*تافت؛‬
‫ولی چون وی رس**ید از هر ط**رف‪ ،‬شمش**یرها* به وی رو به رو گردید و به‬
‫درجة رفیع شهادت نائل شد‪ ،‬این اولین خونی بود که به خاطر اس**الم ریخته‬
‫شد و از آن زمین رنگین شد(‪.)3‬‬
‫(‪ )17‬گندی**ده ده**نی ابوجه**ل‪ ،‬و مسلمان‌ش**دن حض**رت حم**زه ‪ ‬از ابن‬
‫اسحاق م**روی است که «ابوجهل نزدیک ک**وه ص**فا با آن حض**رت روب**رو*‬
‫شد‪ ،‬آن حضرت را اذیت و تکلیف داد‪ ،‬و فحش**گوئی* و هت**اکی نم**ود‪ ،‬و در‬
‫دین آن حضرت*ص عیب‌جویی* کرد‪ ،‬رسول خ*داص ک*امالً س*کوت فرم*ود و‬
‫به خانه تشریف* برد کنیز عبدهللا بن جدعان تمام جری**ان را در مس**کن خ**ود‬
‫از دور می‌دید؛ وقتی* که حضرت حمزهس در حالی که ت**یر کم**ان بر دوش‬
‫داشت از ش**کار رس**ید‪ ،‬وی گفت‪ :‬ای ابوعم**اره! (ک**نیت حض**رت حم**زه ‪‬‬

‫()‪ -‬البدایه والنهایه‪ ،‬ص ‪ ،134‬ج ‪.3‬‬ ‫‪1‬‬

‫()‪ -‬البدایه والنهایه‪ ،‬ص ‪ ،134‬ج ‪.3‬‬ ‫‪2‬‬

‫()‪ -‬سیرت النبی‪ ،‬ص ‪ – 211‬ج ‪ 1‬بحواله اصابه‪.‬‬ ‫‪3‬‬


‫﴿‪﴾23‬‬
‫مصائب صحابه ‪‬‬
‫اس****ت) ای ک****اش آنچه چند لحظه قبل از ناحیة ابوجهل بر ب****رادرزاده‌ات‬
‫محمدص رخ داد تو می‌دی*****دی‪ ،‬ابوجهل وی را در این جا دید که نشس*****ته‬
‫اس**ت‪ ،‬اذیت ک**رد و دش**نام* داد و کلم**ات بس**یار* ب**دی گفت‪ ،‬محمدص به آن‬
‫(خبیث) اصالً جوابی ن**داد – حض**رت حم**زهس چ**ون این را ش**نید‪ ،‬ش**دیداً‬
‫خشمگین شد و با سرعت در تالش ابوجهل به راه افتاد‪ ،‬و در میان راه ن**زد‬
‫هیچکس توقف* نک**رد‪ ،‬و داخل مس**جد الح**رام ش**د‪ ،‬ابوجهل را دید که آن جا‬
‫در می**ان اف**راد قبیلة خ**ود نشس**ته اس**ت‪ ،‬نزدیک وی رفته بر ب**االی س**رش‬
‫ایستاد ‪« -‬رفع الق` ``وس فض` ``ربه بها فش` ``جه ش` ``جة منك` ``رة» ‪ -‬تیر کمان خ**ود را بلند‬
‫کرده توی سرش چنان زد که سرش را به بدترین نح**وی ش**کافت‪ ،‬و س**پس‬
‫فرمود* تو به آن حضرت*ص دشنام می‌دهی‪ ،‬در ح**الی که من ن**یز بر دین وی‬
‫هس***تم و آنچه وی می‌گوی***د‪ *،‬من هم می‌گ***ویم‪ *،‬اگر تو ق***درتی داری با من‬
‫مقابله کن‪ ،‬چند نفر از بنو مخزوم به پا خاستند* تا ابوجهل را یاری کنن**د‪ ،‬اما‬
‫خ**ود ابوجهل آنها را منع ک**رده‪ ،‬گفت به ابوعم**اره چ**یزی نگوئید* وهللا من‬
‫برادرزاده اش را فحش‌ه*ای بس*یار رکیکی گفته‌ام‪ ،‬چ*ون حض*رت حم*زه ‪‬‬
‫مس**لمان ش**د‪ ،‬ق**ریش فهمید* که دیگر کسی ق**درت آن را ن**دارد که به ج**انب‬
‫پیامبرص تعرض نماید‪ ،‬زی**را حم**زه‪ ‬آن حض**رتص را حف**اظت و حم**ایت‬
‫خواهد کرد‪ ،‬لذا دست خود را باز داشتند»(‪.)1‬‬
‫ابن اسحاق ‪ ‬می‌گوید* که سپس حضرت حمزهس به خانة خود بازگشت‪،‬‬
‫آنگ**اه ش**یطان در دلش وسوسه ک**رد که تو س**ردار* قریشی* و متبع این م**رد‬
‫بی‌دین (العی**اذ باهلل رس**ول اک**رمص) ش**ده‌ای و دین نیاک**ان خ**ود را رها‬
‫کرده‌ای‪ ،‬از این کار م*ردن خ*وش‌تر* اس*ت‪ ،‬در آن وقت حض*رت حم*زهس‬
‫پیش خ**ود فکر ک**رد و گفت‪ :‬پروردگ**ارا! اگر در این ک**ار ه**دایت و خ**یر‬
‫موجود است در دل من تصدیقش را بیند از واال ب**رای من راه نج**اتی از آن‬
‫پی**دا کن‪ ،‬آن شب را حض**رت حم**زهس با وسوسه ش**یطان بسر ب**رد‪ ،‬چ**ون‬
‫ص**بح شد به خ**دمت رس**ول اللهص رس**یده‪ ،‬گفت‪ :‬ای ب**رادرزاده! من در‬
‫کاری چنان خطیر افت**اده‌ام که هیچ راه حلی ن**دارد‪ ،‬و من نمی‌دانم* که موقف*‬
‫من بر هدایت مبنی است یا بر گمراهی ش**دید‪ ،‬ای ب**رادرزاده تمن**ای من این‬
‫است که با من چ**یزی گفتگو بفرمائی**د‪ ،‬چنانکه رس**ول اک**رمص س**وی وی‬
‫متوجه شد و وی را وعظ و ت**ذکیر فرم**ود‪ ،‬و او را ترس**انید و خوش**خبری*‬
‫داد‪ ،‬پس مطابق از ارشادات رسول اکرمص خداوند* متعال ایمان را در قلب‬
‫حضرت حمزه داخل فرمود‪ ،‬او گفت‪:‬‬
‫«من ص**ادقانه گ**واهی می‌دهم که تو راس**تگویی‪ ،‬ای ب**رادرزاده‌ام‪ ،‬دین‬
‫خود را اعالن کن»‪ ،‬پس به وسیله حضرت حمزه ‪ ‬خداوند متعال دین خ**ود‬
‫را عزت و غلبه عطا فرمود‪.‬‬
‫(‪)2‬‬
‫و به همین نحو بیهقی با سند خود روایت کرده است ‪.‬‬

‫()‪ -‬سیرت ابن هشام‪ ،‬ص ‪ ،311‬ج ‪ .1‬و البدایه والنهایه‪ ،‬ص ‪ ،33‬ج ‪ .3‬و طبرانی‬ ‫‪1‬‬

‫حیات الصحابه‪ ،‬ص ‪ ،285‬ج ‪.2‬‬


‫()‪ -‬البدایه والنهایه‪ ،‬ص ‪ – 33‬ج ‪.3‬‬ ‫‪2‬‬
‫﴿‪﴾24‬‬
‫مصائب صحابه ‪‬‬
‫«عالوه از ام****ام ابن اس****حاق‪ ،‬کسی دیگر در واقعة اس****الم حض****رت‬
‫حمزهس این مطلب را اضافه کرده است که حضرت حمزهس فرموده‪ :‬من‬
‫در آن موقع خش**مگین به ابوجهل گفتم که من بر دین رس**ول اللهص هس**تم‪،‬‬
‫ولی بعداً از ترک دین قوم و آبا خود ش**دیداً ن**ادم و پش**یمان ش**دم‪ ،‬شب را با‬
‫`رعت إلى‬
‫شک و تردید* گذراندم و خ**واب ن**رفتم‪ *،‬س**پس به کعبه رفتم‪ ،‬و «تض` ` ُ‬
‫اهلل س``بحانه أن يش``رح ص``دري وي``ذهب ع``ني ال``ريب» با تضرع و زاری دعا کردم‬
‫که سینه‌ام را برای حق باز نماید و از شک و تردد نجاتم بخشد‪.‬‬
‫هنوز دعا من تم**ام نش**ده ب**ود که از باطل نج**ات یافته و قلبم از ایم**ان و‬
‫یقین مملو گش***ت‪ ،‬ص***بحگاه به خ***دمت رس***ول اک***رمص حاضر* ش***ده آن‬
‫حض**رت را از کلیة جریان**ات ب**اخبر ک**ردم‪ ،‬آن حض**رت*ص ب**رای ثب**ات و‬
‫استقامات من دعا فرمود»(‪.)1‬‬
‫عالمه ش****بلی نعم****انی این واقعة ت****ردد‪ ،‬و فکر و ت****دبر‪ ،‬و در نتیجه‬
‫تص**میم‌گیری ق**اطع ب**رای قب**ول دین حق را از «روض االن**ف» نقل ک**رده‬
‫است»(‪.)2‬‬
‫(‪ )18‬از حض**رت عبدهللا بن عب**اس ب م**روی است که روزی ابوجهل‬
‫گفت‪« :‬من با خداوند عهد کرده‌ام که ف**ردا س**نگی برداش**ته می‌نش**ینم‪ *،‬چ**ون‬
‫محمد در نم**از می‌رود با این س**نگ س**رش را خ**رد کنم بعد از آن بنوعبد‬
‫مناف هرکاری که از دست‌شان برمی‌آید بکنن**د» ص**بح بعد ابوجهل لعین بر‬
‫حسب گفته اش سنگی گرفته به انتظ**ار رس**ول خ**داص نشست آن حض**رت‬
‫طبق معمول تشریف آورده در حرم به نماز مشغول شد – مردان ق**ریش در‬
‫مجالس خ**ود به انتظ**ار تماشا نشس**ته بودن**د‪ ،‬چ*ون آن حض**رتص به س*جده‬
‫رفت‪ ،‬ابوجهل س**نگ را برداش**ته به س**وی آن حض**رتص روان شد چ**ون‬
‫نزدیک آن حضرت رسید هیبت زده و مرعوب ش**ده بازگشت رنگش پری**ده‬
‫بود و هردو دستش خشک شد و سنگ از دستش به زمین افت**اد‪ ،‬چند نفر از‬
‫مردان قریش به سویش آمدند و از وی پرسیدند* که ای ابوالحکم ش**ما را چه‬
‫شد؟ گفت‪:‬‬
‫«وق**تی که من نزدیک وی رفتم‪ ،‬ش**تری* به ط**رف* من حمله‌ور ش**د‪ ،‬به‬
‫خدا س**وگند! من هرگز حی**وانی* چ**نین چ**اق و دارای گ**ردنی چ**نین بلن**د‪ ،‬با‬
‫دندان‌های بزرگ ندی**ده‌ام او می‌خواست م**را بخ**ورد» و بیهقی از حض**رت‬
‫عب**اس ‪ ‬روایت ک**رده است که روزی من در مس**جد الح**رام ب**ودم ابوجهل‬
‫لعین آمد و گفت‪ :‬من با خدا عهد کرده‌ام که اگر محمدص را در س**جده ب**بینم‬
‫گردنش را پایمال خ**واهم نم*ود‪ ،‬آن حض*رت در مس*جد آمد و مش**غول ادای‬
‫نم***از شد شخصی* به وی گفت‪ :‬ای ابوجهل این محمد است (ص***لی هللا علیه‬
‫وس***لم) ابوجهل به وی گفت‪ :‬آیا آنچه را که من می‌بینم نمی‌بی***نی؟* به خ***دا‬
‫سوگند! جلو روی* من دیواری به بلندی آسمان حایل شده است‪.‬‬
‫و ام***ام احمد از حض***رت ابن عباس****س روایت ک***رده است که ابوجهل‬
‫گفت‪ :‬اگر من محمد را در حال ادای نماز در کعبه ب**بینم گ**ردنش را پایم**ال‬
‫()‪ -‬حاشیه سیرت ابن هشام‪ ،‬ج ‪.1‬‬ ‫‪1‬‬

‫()‪ -‬سیرت النبی‪ ،‬ص ‪ ،224‬ج ‪.1‬‬ ‫‪2‬‬


‫﴿‪﴾25‬‬
‫مصائب صحابه ‪‬‬
‫خواهم کرد‪ ،‬این مطلب به اطالع آن حض**رت رس**ید‪ ،‬فرم**ود‪ :‬اگر او چ**نین‬
‫کاری بکند‪ ،‬آنگاه مالئکه او را ظاهراً ع**ذاب خواهند داد(‪ .)1‬ام**ام ابن هش**ام‬
‫ن**یز روایت حض**رت عبدهللا ابن عباس**س را (که قبالً ذکر ش**د) نقل ک**رده‬
‫است(‪.)2‬‬
‫و بر حاش**یه اش موج**ود* است که این ح**دیث را نس**ائی با س**ند خ**ود از‬
‫حضرت ابوهریرهس روایت کرده اس**ت‪ ،‬در آن موج**ود است که مش**رکان‬
‫گفتن**د‪ :‬ای ابوجهل ش**ما را چه ش**د؟ ابوجهل گفت‪ :‬می**ان من و او خن**دقی از‬
‫آتش حائل و بیمی و خوفی* مسلط شد و فقط پرو بازو* به نظر می‌آید‪ ،‬رسول‬
‫خ**داص فرم**ود‪« :‬اگر او به من نزدیک می‌شد فرش***تگان هر عض**وی از‬
‫اعضاء بدنش را می‌ربودند» (الروض)(‪.)3‬‬
‫(‪ )19‬ح**اکم از حض**رت انس روایت ک**رده است که یک ب**ار ک**افران‬
‫ول اللَّ ِه‬
‫ض َربُوا َر ُس` َ‬
‫رسول خداص را چنان زدند که آن حضرت بیهوش د‪« .‬لََق ْد َ‬
‫صلى اهلل عليه وسلم َحتَّى غُ ِش َي َعلَْي ِه»(‪ .)4‬در روایت بزاز آمده است که حضرت‬
‫ابوبکر ‪ ‬آن حضرتص را نجات داد‪ ،‬آنگاه آنها آن حضرت ‪ ‬را رها ک**رده‬
‫همگی بر سر حضرت ابوبکر ریختند*(‪.)5‬‬
‫(‪« )20‬سنگباران رحمت عالمیانص در طائف»‬
‫الف‪ -‬عالمه ابن س**عد‪ /‬روایت می‌کند که وق**تی که ابوط**الب وف**ات ک**رد‬
‫آنگاه قریش بر رسول خداص بیشتر جرات پیدا کردند* و نسبت به او س**ختی‬
‫و ظلم به خرج دادند‪.‬‬
‫«فخ ``رج إلى الط ``ائف ومعه` زيد بن حارثه» آن حضرتص به همراهی حضرت‬
‫زید بن حارثه ‪ ‬به سوی طائف بیرون رفت‪.‬‬
‫این جری**ان مرب**وط* به آخر ش**وال س**ال دهم از بعثت نب**وی اس**ت‪ ،‬آن‬
‫حض**رت ‪ 10‬روز* در ط**ائف قی**ام فرم**ود‪ ،‬و در آن جا با یکایک س**رداران‬
‫مالقات کرد و تبلیغ فرمود‪ ،‬اما هیچ احدی دعوت حق را نپ**ذیرفت و همگی‬
‫گفتند‪:‬‬
‫«يا محمد اخ```رج من بل```دنا» «ای محمدص از ش**هر ما ب**یرون ش**و» (و بر‬
‫این مق**دار آن ملعون**ان اکتفا نکردن**د‪ ،‬بلک**ه) بدپیش**گان ط**ائف را علیه آن‬
‫حضرت شوراندند‪« *،‬فجعل``وا يرمونه` بالحج``ارة ح``تى أن رجلي رس``ول اهلل ص``لى اهلل‬
‫عليه وس` ` ` ``لم لت` ` ` ``دميان‪ ،‬و زيد بن حارثه يقيه بنفسه ح` ` ` ``تى لقد شج في رأسه ش` ` ` ``جاج»‬
‫«رگب**ار س**نگ را بر حض**رت رحمت ع**المص آغ**از کردند تا ق**دم‌های‬
‫مبارک آن حض**رتص خون‌آل**ود گردیدند* و حض**رت زید بن حارثه خ**ود را‬
‫سپر قرار داده بود‪ ،‬تا این که چندین جای سرش زخمی شد»‪.‬‬

‫()‪-‬البدایة والنهایة‪ ،‬ص ‪ 43‬ج ‪.3‬‬ ‫‪1‬‬

‫()‪ -‬سیرت ابن هشام‪ ،‬ص ‪ 320‬ج ‪.1‬‬ ‫‪2‬‬

‫()‪ -‬ایضا ً‬ ‫‪3‬‬

‫()‪ -‬إزالة الخفا‪ ،‬مقصد اول‪ ،‬فصل سوم‪ ،‬تفسیر آیات خالفه‪.‬‬ ‫‪4‬‬

‫()‪ -‬حیات الصحابه‪ ،‬ص ‪ ،283‬جلد ‪.2‬‬ ‫‪5‬‬


‫﴿‪﴾26‬‬
‫مصائب صحابه ‪‬‬
‫هللا اک****بر‪ :‬هیچ می‌دانید که بر چه شخص****یت عظیمی رگب****ار* س****نگ‬
‫می‌بارید؟‬
‫بر شخص**یت مقدسی که ابر رحمت ق**رار گرفته فرس**تاده ش**د‪ ،‬و به حق‬
‫رحمت عالمیانص بود که باران رحمتش ش**امل دوست و دش**من ب**ود و همه‬
‫را از دریای بیکرانش مستفیض و سیراب گردانید‪*.‬‬
‫ب‪ -‬عالمه شبلی نعمانی می‌نویسد‪*:‬‬
‫«اوباشان ش**هر (ط**ائف) از هر ط**رفت ریختن**د‪ ،‬و پای‌ه**ای مب**ارک آن‬
‫حض**رت را تا ح**دی با س**نگ زدند که کفش‌ه**ای آن حض**رت پر از خ**ون‬
‫شدند‪ ،‬وقتی* که در اثر زخم‌های* از پای درآمد بازوهای* حض**رتش* را گرفته‬
‫بلند می‌کردند و چ***ون آن حض***رتص به راه می‌افت***اد* دوب***اره کتک زده و‬
‫دشنام می‌دادند* و کف زنان به دنبال آن حضرت براه می‌افتادند»‪*.‬‬
‫تمام این تفاص**یل در م**واهب لدنیه به حواله موسی بن عقبه و در ت**اریخ‬
‫طبری و ابن هشام موجود است(‪.)1‬‬
‫در دالئل النبوة ابونعیم* و البدایة والنهایة نیز این روایات موجود است(‪.)2‬‬

‫تصمیم قتل‬
‫ع*داوت و ش*قاوت ناهنج*ار کف*ار به س*رحد نه*ائی رس*ید‪ ،‬وق*تی* که آنها‬
‫انواع و اقسام* جور و ستم را بر جناب نبی اکرمص روا داشتند‪ ،‬ب**از به این‬
‫بسنده نکرده‪ ،‬و آتش کینه و بغض‌شان فروکش* نشد در نه**ایت ام**د‪ ،‬تص**میم‬
‫قتل آن حضرت ‪ ‬را اتخاذ کردند‪*.‬‬
‫‪ .21‬محاصرة اقتصادی* آن حضرت در شعب ابی طالب‬
‫عالمه ش***بلی می‌نویسد* که چ***ون قریش***یان دیدند که با وج***ود این همه‬
‫سختی‌ها و موانع دائره اسالم وسعت می‌گیرد‪ ،‬افرادی مانند عمر ‪ ‬و حمزه‬
‫‪ ‬ایم**ان آورده ان**د‪ ،‬نجاشی مس**لمانان را ن**زد خ**ود پناهن**دگی داده اس**ت‪ ،‬و‬
‫س**فرای آنها (که به منظ**ور* پس گ**رفتن مه**اجران حبشه پیش نجاشی رفته‬
‫بودند– مترجم) ناکام و خائب برگش*تند‪ *،‬و تع*داد مس*لمانان روز* به روز* رو‬
‫به افزایش است‪ ،‬لذا این بار تصمیم گرفتند* که رس**ول اک**رمص و خان**دانش‬
‫را در محاصره اقتص**ادی* ق**رار داده و در دره‌ای دور از مکه تبعید نماین**د‪،‬‬
‫چنانکه کلیة قبائل معاهده‌ای ترتیب دادند که هیچ احدی حق ندارد با خان**دان‬
‫بنی هاشم مناکحت‪ ،‬خرید و فروش* و یا با آن مالقات کند و یا اجازه دهد که‬
‫وسائل خ**ورد و ن**وش و ارزاق عم**ومی ن**زد آن**ان ب**رده ش**ود تا زم**انی* که‬
‫محمد را (ص**لی هللا علیه وس**لم) ب**رای قتل به ما تحویل دهن**د‪ ،‬منص**ور بن‬
‫عکرمه این معاه***ده را نوشت و بر دروازة کعبه آوی***زان ک***رد‪ ،‬ابوط***الب‬
‫باالجب*ار* تم*ام خان**دان ب**نی هاشم را هم*راه ک**رده تا سه س*ال در ش**عب ابی‬
‫ط**الب پناهن**ده ش**دند‪ ،‬این م**دت چن**ان س**خت گذشت که برگ‌ه**ای درخت‬
‫طلح(‪ )3‬را می‌خوردند‪ ،‬و به زندگی خویش ادامه می‌دادند‪ ،‬حضرت س**عد بن‬
‫()‪ -‬سیرت النبی‪ ،‬ص ‪ ،233‬ج ‪.1‬‬ ‫‪1‬‬

‫()‪ -‬حیات الصحابه‪ ،‬ص ‪ ،289‬ج ‪.2‬‬ ‫‪2‬‬

‫()‪ -‬واژه عربی است به معانی‪ ،‬شکوفه خرما‪ ،‬موز‪ ،‬درختان بزرگ در ریگستان و‬ ‫‪3‬‬

‫بعض***ی‌ها درخت مغیالن گفته ان***د‪ ،‬در اینجا بمع***نی درخت‌ه***ای بیاب***انی است –‬
‫﴿‪﴾27‬‬
‫مصائب صحابه ‪‬‬
‫ابی وقاص*س می‌فرماید* که در یکی از ش*ب‌ها تکه‌ای از پوست را ی**افتم‪ ،‬آن‬
‫را با آب شسته و سپس آن را بر روی آتش ق**رار داده پختم و با آب مخل**وط‬
‫کرده خوردم*(‪.)1‬‬
‫ابن س**عد روایت ک**رده است که چ**ون بچه‌ها و اطف**ال در اثر گرس**نگی*‬
‫گریه می‌کردند‪ ،‬آوازشان بیرون شعب به گوش قریش می‌رس**ید‪ ،‬آنها ش**نیده‬
‫خوشحالی می‌کردند‪ ،‬ولی بعضی افراد نرم‌دل‪ ،‬نیروی ب**اطنی* ش**ان آن**ان را‬
‫به نوع دوستی* وادار کرده و از این جریان ناراحت هم می‌شدند‪*.‬‬
‫سه س**ال مت**والی آن حض**رت*ص و تم**ام آل ب**نی هاشم این مص**ائب را با‬
‫شکیبائی تمام تحمل نمودند‪ ،‬آخر االمر عواطف دشمنان به جوش آم**ده و از‬
‫ناحیة خود آنان‪ ،‬برای نقض این معاه**ده فع**الیت آغ**از گردی**د‪ ،‬زه**یر داخل‬
‫حرم رفته تمام مردم را خطاب کرده و گفت‪ :‬ای اهل مک**ه! این چه ع**دالتی‬
‫است که ما به آس**ودگی زن**دگی ک**نیم و بنوهاشم* از آب و آذوقه هم مح**روم‬
‫باشند؟ سوگند به خدا تا این معاهدة ظالمانه پاره نشود* من باز نخواهم آمد‪.‬‬
‫در مقابل وی ابوجهل گفت‪ :‬این معاه*****ده را هرگز کسی نمی‌تواند* دست‬
‫بزن***د‪ ،‬زمعه گفت‪ :‬تو دروغ* می‌گ***وئی‪ .‬مطعم* دست خ***ود را دراز ک***رده‬
‫عهدنامه را پاره کرد‪ ،‬همه اسلحه به تن پوشیده نزد بنوهاشم* رفتند* و آنها را‬
‫از شعب بیرون آوردند‪ ،‬این تفاصیل در ابن هش**ام‪ ،‬ط**بری و غ**یره م**ذکور*‬
‫است(‪.)2‬‬
‫‪ .22‬از ابن سعد مروی* است که وقتی* مردم ق**ریش از برخ**ورد و ط**رز*‬
‫عمل نجاشی با حض***رت جعفر و بقیه مه***اجران و از اک***رام و پ***ذیرائی* و‬
‫استقبال صمیمانه نجاشی آگاه ش**دند‪ ،‬این امر بر آنها خیلی گ**ران تم**ام شد و‬
‫بر رسول خداص و اصحابش بیش از پیش خشمگین شدند‪.‬‬
‫«وأجمع` ``وا على قتل رس` ``ول اهلل ص` ``لى اهلل عليه وس` ``لم» با اتفاق آراء تصمیم به‬
‫کشتن رسول خداص گرفتن**د‪ *،‬و ق**راردادی* برعلیه بنوهاشم تنظیم* نمودند که‬
‫کسی با آنها نکاح نکند و هیچ چیزی به دست آن**ان نفروشد* و با آنها اختالط‬
‫نکند‪ ،‬این قطعنامه را منصور* بن عکرمه نوشته بود که دستش فلج ش**د‪ ،‬این‬
‫صحیفه در داخل کعبه آویزان شد و بنوهاشم* از آغاز محرم سال هفتم ن**وبت‬
‫محصور* قرار گرفتند‪ *،‬اذیت‪ ،‬گرسنگی و مشقت مصحورین به جائی رس**ید‬
‫که هرگاه صدای گریه بچه‌هایشان در خارج شعب به گوش م**ردم می‌رس**ید*‬
‫بعضی از اف**راد ق**ریش خوش**حال* و بعضی دیگر آزرده‌ خ**اطر می‌ش**دند و‬
‫می‌گفتند کمی باید مالحظه ک**رد و اندیش**ید* که انج**ام منص**ور بن عکرمه به‬
‫کجا کشید‪ ،‬محصورین تا سه سال داخل شعب ماندند(‪.)3‬‬

‫مترجم‪.‬‬
‫()‪ -‬روض االنف سهیلی (رح)‪.‬‬ ‫‪1‬‬

‫()‪ -‬سیرت النبی‪ ،‬ص ‪ ،229 – 227‬ج ‪.1‬‬ ‫‪2‬‬

‫()‪ -‬طبقات‪ ،‬ص ‪.209 – 208‬‬ ‫‪3‬‬


‫﴿‪﴾28‬‬
‫مصائب صحابه ‪‬‬
‫‪ .23‬ش***یخ االس***الم ‪ /‬نقل می‌کند که م***ردم ق***ریش‪ ،‬ابواه***اب بن عزیز‬
‫دارمی را برای قتل رسول خداص گماشتند‪ ،‬حض**رت طلیبس به س**راغ وی‬
‫رفت و او را زد و مجروح ساخت(‪.)4‬‬
‫‪ .24‬اذیت جانگ***داز جگرگوشة رس***ول خ***داص‪ :‬تش***ددی* و تع***دی و‬
‫سنگدلی قریش به جایی رسید که نه تنها ذات پاک رسول اکرمص را نش**انة‬
‫ه**دف ج**ور و جفا ق**رار* دادن**د‪ ،‬بلکه (به ج**رم دخ**تر آن حض**رت ب**ودن‬
‫جگرگوشة آن حض**رت) حض**رت س**یده زینب ل را ن**یز ه**دف ظلم و س**تم‬
‫قرار دادند‪.‬‬
‫(الف) شیخ االسالم ابن حجر ‪ /‬می‌نویسد که ابن اسحاق در کتاب س**یرت‬
‫خود ذکر ک**رده اس**ت‪ :‬وق**تی که ابوالع**اص بن ربیع همس**رش زینب ل بنت‬
‫رسول اللهص را به سوی مدینه فرستاد‪ ،‬هب**ار بن اس**ود‪ ،‬وی را ه**دف ت**یر‬
‫قرار داد که در اثرش سقط جنین کرد‪ ،‬این حکایت در کتاب سیرت مش**هور‬
‫است(‪.)2‬‬
‫(ب) عالمه ابن عب**دالبر‪ /‬مزید ب**رآن نوش**ته است که در می**ان اوب**اش‬
‫قریش کسانی که در تعقیب حضرت زینب بنت رس**ول اللهص ب**یرون رفتند*‬
‫هبار بن اسود از همه پیشقدم بود(‪.)3‬‬
‫روایت تعقیب هب**ار بن اس**ود دخ**تر رس**ول اک**رمص‪ ،‬و ابتال وی در‬
‫طبرانی نیز موجود* است(‪.)4‬‬
‫(ج) همین عالمه ابن عبدالبر در مقام دیگری این داستان را به ص**ورت‬
‫دردن**اک‌تری بی**ان ک**رده اس**ت‪ ،‬می‌نویسد هیچ اختالفی* در این امر وج**ود*‬
‫ندارد که حضرت زینب از تم**ام دخ**تران مطه**ره رس**ول خ**داص بزرگ‌تر*‬
‫بود‪ ،‬و در حیات رسول اکرمص در سال هش**تم هج**ری درگذش**ت‪ ،‬و س**بب‬
‫وفاتش این بود که چون از مکه هجرت کرده برای رسیدن به خدمت رسول‬
‫اک**رمص به س**وی مدینه می‌رفت در اثنا راه هب**ار بن اس**ود و یک ش**خص‬
‫دیگری بر وی حمله کردن*د‪ ،‬یکی از آن*ان حض*رت زینب را به س*ختی دفع‬
‫نمود‪.‬‬
‫«فسقطت على ص``خرة فأس``قطت وأه``راقت ال``دماء فلم ي``زل بها مرض``ها ح``تى م``اتت‬
‫سنة ثمان من الهجرة»(‪.)5‬‬
‫که به سبب آن بر روی* صخرة سنگی افتاد و بچه اش را س**قط ک**رده‪ ،‬و‬
‫خون زیاد جاری شد از آن پس همیشه مریض ماند‪ ،‬تا این که در سال هشتم‬
‫هجری درگذشت‪.‬‬
‫در روایت طبرانی* مزید برآن نوشته است که همة صحابه‪ ‬عقیده داشتند‬
‫که وی شهید شده است(‪.)6‬‬

‫()‪ -‬اصابه‪ ،‬ص ‪ ،225‬ج ‪ ،2‬ترجمه حضرت طلیب ‪.‬‬ ‫‪4‬‬

‫()‪ -‬اصابه‪ ،‬ص ‪ ،566‬ج ‪ ،3‬ترجمه هبار‪.‬‬ ‫‪2‬‬

‫()‪ -‬استیعاب ذکر هبار‪.‬‬ ‫‪3‬‬

‫()‪ -‬حیات الصحابه‪ ،‬ص ‪ ،393‬ج ‪.2‬‬ ‫‪4‬‬

‫()‪ -‬استیعاب‪ ،‬ترجمه حضرت زینب‪.‬‬ ‫‪5‬‬

‫()‪ -‬حیات الصحابه‪ ،‬ص ‪ ،393‬ج ‪.2‬‬ ‫‪6‬‬


‫﴿‪﴾29‬‬
‫مصائب صحابه ‪‬‬
‫در طبرانی* و ب**زار آم**ده است وق**تی* که وی به خ**دمت رس**ول اک**رمص‬
‫رسید‪ ،‬آن حضرت*ص می‌فرمود‪ :‬وی بهترین دختران من است‪ ،‬این مص**یبت‬
‫به وی به سبب من رسانیده شده است(‪.)1‬‬

‫اذیت با زبان‪:‬‬
‫(همانطور که قبال گفته شد – مترجم) اذیت و شکنجه دو نوع است‪ :‬یکی‬ ‫ً‬
‫جس***مانی‪ ،‬دوم‪ :‬زب***انی‪ .‬به هم***ان نس***بت که وج***ود اطهر به مص***ائب و‬
‫س**ختیهای* گون**اگون* مبتال ش**د‪ ،‬همچ**نین با ب**دزبانی* و ب**دکالمی و طعن و‬
‫تشنیع‪ ،‬بهتان‪ ،‬افترأ‪ ،‬سب‪ ،‬شتم‪ ،‬هجو و م**ذمت‪ ،‬قلب پ**اک آن حض**رت*ص را‬
‫شدیدترین اذیت و آزار رسانیدند در ذیل منظرة دردن**اک این آزار روح**انی*‬
‫را مالحظه بفرمائید‪.‬‬
‫‪ .25‬امام ابن هشام ‪ /‬می‌نویسد‪ :‬نضر بن حارث یکی از ش**یاطین ق**ریش‬
‫بود و از کسانی بود که رسول اکرمص را اذیت می‌کرد* و آتش ع**داوت در‬
‫قلبش روشن بود‪ ،‬وی به (حیره) رفت در آنجا حکایات رستم و اس**فندیار* را‬
‫یاد گرفت و چون باز آمد‪ ،‬هرگ**اه که آن حض**رتص در مجلس نشس**ته‪ ،‬ذکر‬
‫خ**دا را می‌ک**رد و م**ردم را از ع**ذاب الهی می‌ترس**اند‪ ،‬پس از ف**راغت از‬
‫مجلس برمی‌خاست او به جای آن حضرت می‌نشست و می‌گفت‪:‬‬
‫«إنا واهلل يا معشر الق ` ` ` ``ريش أحسن ح ` ` ` ``ديثا منه فهلم إلى فأنا أح ` ` ` ``دثكم أحسن من‬
‫حديثه»‪.‬‬
‫«ای جماعت قریش! قسم به خدا من از وی ش**یرین کالم‌تر به س**وی من‬
‫بیائی**د‪ ،‬من ب**رای ش**ما به**ترین داس**تان‌ها و چیزها که به م**راتب از کالم و‬
‫اندرزهای* او بهتر اند‪ ،‬خواهم گفت»‪.‬‬
‫س**پس داس**تان پادش**اهان ف**ارس‪ ،‬رس**تم و اس**فندیار را بی**ان می‌ک**رد و‬
‫می‌گفت‪ :‬محمدص کی می‌تواند* کالمی شیرین‌تر از کالم من بیان کند(‪.)2‬‬
‫‪ .26‬وق**تی که رس**ول اللهص در مجلس می‌نشست و م**ردم را به س**وی‬
‫خدا دع**وت می‌ک**رد‪ ،‬و ق**رآن تالوت می‌ک**رد و ق**ریش را از ع**ذاب الهی و‬
‫روز واپسین می‌ترس**اند‪ ،‬پس از این که آن حض**رت از مجلس برمی‌خاست‬
‫و تش***ریف* می‌ب***رد‪ ،‬نضر بن ح***ارث به ج***ای آن حض***رت می‌نشست و‬
‫داستان‌های رستم و اسفندیار و سالطین فارس را برای مردم بی**ان می‌ک**رد‪،‬‬
‫و س**پس می‌گفت‪ :‬به خ**دا س**وگند س**خنان محمد (ص**لی هللا علیه وس**لم) از‬
‫سخنان من بهتر نیست»‪.‬‬
‫«وما حديثه إال أساطير األولين اكتتبها كما اكتتبتها»‪.‬‬
‫«س**خنانش‪ ،‬جز افس**انه‌های ملل گذش**ته چ**یز دیگر نیست آن را نوش**ته‬
‫است همانطور* که من نوشته‌ام»‪.‬‬
‫ت قرآن نازل شد‪:‬‬ ‫در نکوهش وی این آیا ِ‬

‫()‪ -‬حیات الصحابه‪ ،‬ص ‪ ،379‬ج ‪.1‬‬ ‫‪1‬‬

‫()‪ -‬سیرت ابن هشام‪ ،‬ص ‪ ،321‬ج ‪.1‬‬ ‫‪2‬‬


‫﴿‪﴾30‬‬
‫مصائب صحابه ‪‬‬
‫﴿‪     ‬‬
‫‪] ﴾   ‬الفرقان‪   ﴿[ 5/‬‬
‫‪] ﴾ ‬اجلاثيه‪.)1( [7/‬‬
‫‪ .27‬امیه بن خلف چون حضرت رسول اکرمص را می‌دید‪ ،‬علن *ا ً سب و‬
‫ش**تم می‌گفت‪ ،‬چنانکه خداوند متع**ال در ب**ارة وی ن**ارل فرم**ود‪﴿ :‬‬
‫‪.)2(﴾   ‬‬
‫‪ .28‬سهیل از آن دش**منان اس**الم ب**ود‪ ,‬که مسلمان‌ش**دن دیگ**ران را تحمل‬
‫نمی‌کرد‪ ،‬پس به قول آنها دخ**ول این ب**دعت را در خانة خ**ود (مسلمان‌ش**دن‬
‫پس***رانش حض***رت عبدهللا و حض***رت ابو جن***دل ب – مؤل***ف) چگونه‬
‫می‌توانست با چشم خود ببیند؟ چنانچه گسترش روزافزون اسالم بر ع*داوت‬
‫وی اف****زود‪ *،‬و ب****رای ریشه‌کن‌س****اختن اس****الم از هرگونه کوششی دریغ‬
‫نمی‌نم*ود‪ ،‬و در مج*الس عم*ومی ب*رای مخ*الفت اس*المی س*خنرانی و علیه‬
‫رس**ول اک**رمص سمپاشی می‌ک**رد‪ ،‬جان‌نث**اران اس**الم نتوانس**تند* این رویة‬
‫معاندانه را تحمل کنند‪ ،‬حضرت عمر فاروق*‪ ‬از فرط* عص**بانیت بیت**اب شد‬
‫و از رس**ول اک**رمص اج**ازه خواست تا ثنای**ای (دن**دان‌های جلو – م**ترجم)‬
‫س**هیل را بش**کند که دیگر نتواند* خالف آن حض**رت س**خنرانی کن**د‪ ،‬ولی‬
‫رحمت عالمص فرمود‪« :‬بگذار ممکن است روزی به خود آید»(‪.)3‬‬
‫‪ .29‬سب و شتم‪:‬‬
‫َ‬
‫ابن اس**حاق می‌گوی**د‪ :‬ق**ریش رس**ول اک**رمص را به ن**ام ُم** ذ َّمم ص**دا‬
‫س` ` ` ` ُب ْونَ ْه»‪ ،‬س***پس آن حض***رت را سب و ش***تم می‌گفتن***د‪ ،‬آن‬ ‫می‌کردند* «ثُ َّم لَيُ َّ‬
‫حضرتص می‌گفت‪ :‬آیا شما از این تعجب نمی‌کنید* که خداوند* متع**ال چگونه‬
‫مرا از بد زبانی* قریش محفوظ کرده است؟‬
‫«وأَنَا ُم َح َّم ٌد» آنها م**ذمم را هجو می‌کنند* و دش**نام‬
‫`ذمماً َ‬
‫وي ْه ُج` ` ْ`و َن ُم` ` َّ‬‫س ` ` ْبون َ‬‫«يَ ُّ‬
‫می‌دهند و من محمد هستم(‪( .)4‬صلی هللا علیه وسلم)‬
‫‪ .30‬شیخ االسالم می‌نویسد‪ *:‬حضرت زبیرس می‌گوی**د‪ :‬حض**رت طلیبس‬
‫اولین کسی است که در اسالم برای نصرت و حمایت رسول اکرمص خون‬
‫مشرکی را ریخت‪ ،‬وی عوف بن ص*بره س*همی را دید که رس*ول اک**رمص‬
‫را دشنام* می‌دهد‪ ،‬او را با استخوان جمجة شتر زد و مجروح ساخت(‪.)5‬‬
‫‪« .31‬هجو و مذمت»‬
‫مشرکان با شاعران خود در آزار رسانیدن به رس**ول اک**رمص و ی**اران‬
‫گرامی اش هیچ کوتاهی نمی‌کردند‪ ،‬چنانکه عبدهللا بن زبعری* که بنا به گفتة‬
‫عالمه ابن عب**دالبر نغزگ**وترین* ش**اعر ق**ریش ب**ود‪ ،‬در مخ**الفت رس**ول‬
‫اکرمص و اصحابش به وسیلة اشعار خود بی‌نهایت سخت و شدید بود‪.‬‬
‫()‪ -‬سیرت ابن هشام‪ ،‬ص ‪ ،383‬ج ‪.1‬‬ ‫‪1‬‬

‫()‪ -‬البدایه والنهایه‪ ،‬ص ‪ ،88‬ج ‪.3‬‬ ‫‪2‬‬

‫()‪ -‬مستدرک حاکم‪ ،‬ص ‪ ،252‬ج ‪ .3‬و سیر الصحابه‪ ،‬ص ‪ ،97‬ج ‪.4‬‬ ‫‪3‬‬

‫()‪ -‬سیرت ابن هشام‪ ،‬ص ‪ ،382‬ج ‪.1‬‬ ‫‪4‬‬

‫()‪ -‬اصابه‪.‬‬ ‫‪5‬‬


‫﴿‪﴾31‬‬
‫مصائب صحابه ‪‬‬
‫َص َحابِ ِه بِلِ َس`انِِه َو َن ْف ِس` ِه‬
‫َشد النَّاس َعلَى َر ُس ْول اللّه صلى اهلل عليه وسلم وأ ْ‬ ‫« َكا َن ِم ْن أ َّ‬
‫َو َكا َن ِم ْن أَ ْش َع ِر الن ِ‬
‫َّاس َوأ َْبلَ ِغ ِه ْم»(‪.)1‬‬
‫‪ .32‬عالوه بر مردان‪ ،‬زنان هم در اهانت محبوب خداص و سلم پیش**گام‬
‫بودن***د‪ ،‬زن‌ه***ای ب***ازاری‪ ،‬اش***عاری* هجوآم***یز* در ش***أن آن حض***رتص‬
‫می‌سرودند‪.‬‬
‫(ال****ف) عبدهللا بن خطل دو کن****یز ب****دکار داشت که در بازارها* رفته و‬
‫اشعار هجوآمیز علیه آن حضرت*ص می‌سرودند(‪.)2‬‬
‫(ب) «قریبه و قرتن***ا» این ه***ردو کن***یزان ابن خطل بودن***د‪ ،‬و ق***درت‬
‫سرودن اشعار را داشتند که در هجو رسول اکرمص شعر می‌سرودند(‪.)3‬‬
‫ابن هشام و ابن سعد عوض «قرتنا»* «فرتنا» نوشته اند‪.‬‬
‫(ج) ابن اسحاق می‌گوید‪ :‬ابن خطل دو کنیز ش**اعره داشت این ه**ردو در‬
‫هجو رسول اکرمص شعر می‌سرودند*(‪.)4‬‬
‫‪ .33‬القاب ناشایسته‬
‫در این مورد* قرآن شهادت می‌دهد که مشرکان مکه رس**ول ک**ریم ص**لی‬
‫هللا علیه وسلم را با الق**اب نازیبا ملقب س**اخته لقب می‌دادند و آن حض**رتص‬
‫را ساحر‪ ،‬ش**اعر‪ ،‬ک**اهن‪ ،‬مجن**ون می‌گفتن**د‪ ،‬العی**اذ باهلل تع**الی‪ .‬ابن اس**حاق‬
‫می‌گوید‪:‬‬
‫ِ (‪)5‬‬ ‫ِ‬
‫ْجُن ْون» ‪.‬‬‫الس ْح ِر َوالْ َك َهانَة َوال ُ‬
‫الش ْع ِر َو ِّ‬
‫« َر ُم ْوهُ ب ِّ‬
‫اوباش**ان ق**ریش آن حض**رت را به ش**اعری‪ ،‬ج**ادوگری‪ ،‬و که**انت و‬
‫دیوانگی منسوب کردند* (لعنهم هللا)‪.‬‬
‫این بود دورنمای* مختصری* از سرگذشت* مظلومیت دردن**اک ذات پ**اکی‬
‫که بر کائن***ات ع***الم به ص***ورت* ابر رحمت باری***د‪ ،‬شخص***یتی که لقب‬
‫مخصوصش* «رحمة للعالمین» «صلی هللا علیه وسلم» است‪.‬‬
‫خالصه این که بر رس****ول اک****رمص هرگونه اذیت و آزار‪ ،‬جس****می و‬
‫روحی‪ ،‬بدنی و قل**بی رس*انیده و روا داش*ته اس*ت‪ ،‬اذیت و آزاره**ائی چن**ان‬
‫شدید که از تصورش تمام وجود* انسان مشمئز* می‌گردد‪.‬‬
‫صلی اهلل عليه وآله وأصحابه وسلم‬

‫()‪ -‬استیعاب‪ ،‬ترجمه عبدهللا بن زبعری‪.‬‬ ‫‪1‬‬

‫()‪ -‬مهاجرین‪ ،‬ص ‪ ،284‬ج ‪.2‬‬ ‫‪2‬‬

‫()‪ -‬اصح السیر‪ ،‬ص ‪.310‬‬ ‫‪3‬‬

‫()‪ -‬سیرت ابن هشام‪ ،‬ص ‪ ،52‬ج ‪ ،4‬فتح مکه‪.‬‬ ‫‪4‬‬

‫()‪ -‬سیرت ابن هشام‪ ،‬ص ‪ ،308‬ج ‪.1‬‬ ‫‪5‬‬


‫﴿‪﴾32‬‬
‫مصائب صحابه ‪‬‬
‫حقایق لرزه آفرین و دردناک مظلومیت و جفاکشی اصحاب رسول اللهص‬
‫هنگامی که آقا با نهایت بی‌رحمی‪ ،‬سنگدلی و قساوت هدف ناوک بیداد‬
‫قرار داده شد‪ ،‬سرگذشت غالمان و خادمانش به کجا خواهد کشید‪ ،‬کفار‬
‫جفاکار و مشرکان خونخوار‪ ،‬یاران رسول اللهص را چنان شکنجه و اذیت‬
‫و عذاب دادند که تصورش* انسان را به لرزه درآورد‪ ،‬در صفحات بعد‬
‫نمونه‌ای از حقایق دردناک و لرزه‌انگیز و تحمل رنج و آالم و مصائب و‬
‫تعذیب یاران نبیص را مالحظه خواهید فرمود‪.‬‬
‫(‪ )1‬ابن هشام و عالمه ابن کثیر رحمه هللا از ابن اسحاق نقل می‌کنند که‬
‫هریکی از قبائل قریش جور و تعدی را نسبت به افرادی* که از قبیله‌ی آنها‬
‫مسلمان می‌شد آغاز کرده تا دین اسالم را ترک کنند‪.‬‬
‫ِ‬
‫ض` `اء َم ّك` ` ةَ` إذَا‬ ‫ِ‬
‫ش َوب َر ْم َ‬‫`وع َوال َْعطَ ِ‬
‫ْج`` ِ‬ ‫س ``و َن ُه ْم َو ُي َع`` ّذبُو َن ُه ْم بِال ّ‬
‫ض `` ْر ِ‬ ‫ِ‬
‫ب َوال ُ‬ ‫«فَ َج َعلُ```وا يَ ْحب ُ‬
‫ْح ّر»(‪.)1‬‬ ‫ا ْشتَ ّد ال َ‬
‫مسلمانان را زندانی* کرده و آنان را با کتک‌کاری و گرس**نگی* و تش**نگی‬
‫در گرمای* مکه در نیم روز‪ ،‬لحظاتی که گرمی به اوج خود می‌رسید عذاب‬
‫و شکنجه می‌دادند‪.‬‬
‫(‪ )2‬شمه‌ای از کارنامة حیوانی آن درندگان را از زب**ان حض**رت عبدهللا‬
‫بن عباس ب توجه فرمائید – می‌فرماید‪:‬‬
‫ِ‬ ‫َح` ` َد ُه ْم َويُ ِجيعُونَ ``هُ َو ُي َعط ُ‬
‫ِّ‬ ‫«إِ ْن َك``انُوا لَيَ ْ‬
‫ش` `ونَهُ َحتَّى َما َي ْق``د ُر َعلَى أَ ْن يَ ْس` `تَ ِو َ‬
‫ى‬ ‫ض` ` ِربُو َن أ َ‬
‫َّة الض ُِّّر الَّ ِذى بِ ِه»(‪.)2‬‬ ‫جالِسا ِمن ِشد ِ‬
‫َ ً ْ‬
‫مشرکان اص**حاب پی**امبر*ص را تا ج**ائی می‌زدند و گرس**نه و تش**نه نگه‬
‫داشتند که به سبب شدت آزاری که به آنان رسانیده شده بود ق**ادر به نشس**تن‬
‫و راست‌کردن پشت خود نبودند‪.‬‬
‫(‪ )3‬عالمه ابن اسحاق ‪ /‬می‌فرماید‪:‬‬
‫ابوجهل فاس**ق‪ ،‬ج**وان ق**ریش را علیه مس**لمانان ب**رمی‌انگیخت‪ ،‬هرگ**اه‬
‫می‌ش**نید* که فالن ش**خص مس**لمان ش**ده اس**ت‪ ،‬اگر آن ش**خص از ش**رفا* و‬
‫ارباب عزت بود او را تهدید می‌کرد* و خوارش می‌داشت و به وی می‌گفت‪:‬‬
‫تو دین آبأ و اجداد خود را ترک کرده‌ای در حالی که آنان از تو بهتر بودند‪،‬‬
‫ما ترا احمق و رأی تو را غلط می‌دانیم* و عزتت را نابود خواهیم ساخت‪ .‬و‬
‫اگر از ت*اجران ب*ود‪ ،‬به وی می‌گفت‪ :‬به خ*دا س*وگند ما تج*ارت ت*را از بین‬
‫خواهیم برد و مال و من**الت را تلف خ**واهیم ک**رد‪ ،‬و اگر شخصی* ن**اتوان و‬
‫ض****عیف ب****ود او را ش****کنجه می‌داد و اوباش****ان دیگر را ن****یز علیه وی‬
‫می‌شورانید(‪.)3‬‬
‫(‪ )4‬امام بخاری رحمه هللا علیه دربارة مظالم مش**رکان ب**اب مس**تقلی در‬
‫کتاب خود عنوان کرده است‪ ،‬در این ب**اب از حض**رت خب*اب روایت ک*رده‬
‫است‪ :‬وی می‌گوید‪ :‬من روزی* به خدمت س**رور انبی**اءص حاضر ش**دم‪ ،‬آن‬

‫()‪ -‬ابن هشام‪ ،‬ص ‪ ،339‬ج ‪ .1‬البدایه‪ ،‬ص ‪ ،57‬ج ‪.3‬‬ ‫‪1‬‬

‫()‪ -‬ابن هشام‪ ،‬ص ‪ ،343‬ج ‪ .2‬البدایه والنهایه‪ ،‬ص ‪.59‬‬ ‫‪2‬‬

‫()‪ -‬حواله سابق‪.‬‬ ‫‪3‬‬


‫﴿‪﴾33‬‬
‫مصائب صحابه ‪‬‬
‫حضرتص در سایة کعبة مشرفه بر روی* چادر خود نشسته و به دیوار* کعبه‬
‫تکیه زده بود‪.‬‬
‫َّ (‪)1‬‬ ‫ِ‬ ‫ِ‬ ‫ِ‬ ‫ِ‬
‫« َوقَ ْد لَقينَا م َن ال ُْم ْش ِرك َ‬
‫ين ش َّدةً َف ُقل ُ‬
‫ْت أَالَ تَ ْدعُو اللهَ» ‪.‬‬
‫در ح**الی که ما از ناحیة مش**رکان س**ختی دی**ده ب**ودیم‪ ،‬من گفتم‪ :‬آیا به‬
‫بارگاه الهی دعا نمی‌فرمائی؟‬
‫از این روایت به این واقعیت پی ب****رده می‌ش****ود که مش****رکان ظ****الم‬
‫حضرات صحابه‪ ‬را چنان دچ**ار س**ختی ها و مص**ائب ق**رار* داده بودند که‬
‫پیمانة کاسة صبرشان لبریز و ناچار شده از رسول اکرمص تقاضا نمایند تا‬
‫آن حضرت بر آنها دعای بد بفرماید‪.‬‬

‫مظلومیت دردناک مؤمنین مستضعفین‬


‫(‪ )5‬حض**رت موالنا ش**بلی نعم**انی می‌نویسد* چ**ون اس**الم کم کم انتش**ار*‬
‫یافت‪ ،‬و رسول اللهص و اکابر صحابه را قبائل آن**ان در حص**ار و حف**اظت‬
‫(امان) و پناهندگی* خود درآوردند‪ ،‬آنگاه طیش غضب و خشم ق**ریش از هر‬
‫طرف متمرکز* ش**ده یکپارچه متوجه مس**لمانان بیچ**اره‌ای شد که هیچ ی**ار و‬
‫یاوری نداشتند‪ ،‬از می*ان آنها تع*دادی کن*یز و ن*وکر و ع*ده‌ای اف*راد غ*ریب‬
‫ال**وطن‪ ،‬و ع**ده‌ای اف**راد از قبائل ض**عیف* و ن**اتوان بودند* که هیچ اقت**دار و‬
‫عظمتی نداشتند‪ ،‬قریش دست ظلم و ستم را چنان به س**وی آن**ان دراز نم**ود‬
‫که در تاریخ‪ ،‬نظ**یر این ج**ور و س**تم م**وجب تحق**یر امتی**از طبق**اتی ق**ریش‬
‫خواهد بود(‪.)2‬‬
‫(‪ )6‬امام ابن کثیر می‌نویسد‪ *:‬ام**ام احمد و ابن ماجه از عبدهللا بن مس**عود‬
‫روایت کرده اند که همه جلوتر هفت نفر‪ ،‬مسلمانی خود را آشکار نمودند‪:‬‬
‫‪ -1‬رسول* اکرمص‬
‫‪ -2‬ابوبکر* صدیق ‪‬‬
‫‪ -3‬عمار بن یاسر ب‬
‫‪ -4‬سمیه‪ ،‬مادر عمار ب‬
‫‪ -5‬صهیب رومی* ‪‬‬
‫‪ -6‬بالل حبشی ‪‬‬
‫‪ -7‬مقداد ‪‬‬
‫خداوند رسول اکرم ص را به وسیلة عمویش ابوطالب و اب**وبکر* ص**دیق*‬
‫‪ ‬را به وس**یلة ق**ومش از ش**کنجه و آزار دش**منان نگهداش**ت‪ ،‬ولی بقیه را‬
‫مشرکان در چنگال خود قرار می‌دادند‪*.‬‬
‫س» ‪.‬‬
‫(‪)3‬‬
‫وه ْم فِى َّ‬
‫الش ْم ِ‬ ‫ص َه ُر ُ‬ ‫اع ال ِ ِ‬
‫وه ْم أَ ْد َر َ َ‬
‫ْحديد َو َ‬ ‫س ُ‬‫«فَأَلْبَ ُ‬
‫آنان را زره آهنی پوشانیده و بر آفتاب گرم و داغ می‌انداختند‪*.‬‬

‫()‪ -‬صحیح بخاری‪ ،‬کتاب بدء الخلق‪.‬‬ ‫‪1‬‬

‫()‪ -‬سیرت النبی‪ ،‬ص ‪ ،227‬ج ‪.1‬‬ ‫‪2‬‬

‫()‪ -‬البدایه والنهایه‪ ،‬ص ‪ ،58‬ج ‪.3‬‬ ‫‪3‬‬


‫﴿‪﴾34‬‬
‫مصائب صحابه ‪‬‬
‫(‪ )7‬ابن س*****عد همین روایت را از مجاهد نقل ک*****رده است که در آن به‬
‫جای مق**داد ن**ام خب**اب آم**ده اس*ت‪ ،‬و اض*افه بر روایت ف**وق در این روایت‬
‫چنین آمده است‪:‬‬
‫«تاحدی که تکلیف و مشقت به انتها می‌رسید»‬
‫«فج` ` ` ` ``اء كل رجل منهم قومه بأنط` ` ` ` ``اع األدم فيها الم` ` ` ` ``اء ف` ` ` ` ``ألقوهم فيه وحمل` ` ` ` ``وا‬
‫بجوانبه»(‪.)1‬‬
‫سپس کفار پوستینه‌های پرآب را آورده و صحابه را در آن می‌انداختند* و‬
‫کناره‌هایش را گرفته و به راه می‌افتادند‪.‬‬
‫عالمه شبلی می‌نویسد‪:‬‬
‫«قریش در ظلم و ستم کارنامه و فصل‌های* عبرتناکی را آغاز کردند‪*.‬‬
‫هنگامی که هوا ک**امالً گ**رم می‌شد و آفت**اب به نصف النه**ار می‌رس**ید و‬
‫درجة حرارت گرما به هنگ**ام نیم**روز‪ ،‬به اوج خ**ود می‌رس**ید* و ریگس**تان‬
‫عربستان را به تابه‌ای گرم مبدل می‌ساخت‪ ،‬آنها مسلمانان بی‌پناه و بی‌دف**اع‬
‫را گرفته و بر روی* رگ‌ه****ای داغ به پشت خوابان****ده و بر س****ینة ش****ان‬
‫سنگ‌های بزرگ قرار می‌دادند* تا ق*درت تک*ان‌خوردن و پهلو عرض‌ک*ردن‬
‫را نداشته باشند‪ ،‬بر ب**دن آن**ان ریگ گ**رم می‌ریختن**د‪ ،‬آهن را بر روی* آتش‬
‫داغ ک****رده و بدنش****ان را داغ می‌کردند* و ب****االخره آنها را در آب غوطه‬
‫می‌دادند»(‪.)2‬‬
‫اینگونه مص***ائب زهره‌گ***داز و نظ***ام جانگ***داز را شب و روز* بر همة‬
‫ص**حابة ن**اتوان و بی‌کس روا می‌داش**تند‪ ،‬ولی اف**راد ذکرش**دة ف**وق* بیش از‬
‫هرکس دیگر به ط**ور* خصوصی* ه**دف ج**بر و تش**دد و ظلم و تع**دی ق**رار*‬
‫گرفته بودن**د‪ ،‬ل**ذا نخست داس**تان ان**دوهگین و دردن**اک ک**رب و بالی این‬
‫مظلومان خصوصی* را گوش کنید‪.‬‬

‫‪ -1‬حضرت بالل ‪:‬‬


‫م**ؤذن رس**ول خ**داص‪ ،‬حض**رت بالل ‪ ‬غالم امیه بن خلف ب**ود و در‬
‫ردیف بال کشان مقدم‌تر از همه است‪ ،‬هنگامی که مسلمان شد‪:‬‬
‫(الف) بنا به گفتة ابن اسحاق‪ ،‬موقعی که نیمروز* به صورت* شعلة جوالة‬
‫درمی‌آمد‪ ،‬امیه بن خلف او را ب**یرون ش**هر بر روی* ریگس**تانی گ**رم و داغ‬
‫برده و می‌خوابانید‪*.‬‬
‫ِ‬ ‫ِ‬ ‫ِ‬ ‫ِ‬
‫ص ْد ِره»‬ ‫وض َع َعلَى َ‬ ‫يمة َفتُ َ‬ ‫«ثُ ّم يَأ ُْم ُر بِ ّ‬
‫الص ْخ َرة ال َْعظ َ‬
‫«سپس دستور* می‌داد تا سنگ بزرگی* بر باالی سینه اش نهاده می‌شد» و‬
‫به وی گفت‪:‬‬
‫وت أ َْو تَ ْك ُف َر بِ ُم َح ّم ِد (صلى اهلل علي``ه وس``لم) َوَت ْعبُ` َد‬
‫ال َه َك َذا َحتّى تَ ُم َ‬‫«اَل َواَلل ِّه اَل َت َز ُ‬
‫َح ٌد»‪.‬‬ ‫ِ‬ ‫ت َوالْعُ ّزى‪َ ،‬فَي ُقول َو ُه َو فِي ذَلِ َ‬
‫َح ٌد أ َ‬ ‫ك الْبَاَل ء أ َ‬ ‫الاّل َ‬

‫()‪ -‬طبقات‪ ،‬ص ‪ ،233‬ج ‪ ،3‬ترجمه بالل‪.‬‬ ‫‪1‬‬

‫()‪ -‬سیرت النبی ص ‪ ،228‬ج ‪ ،1‬چاپ ششم اعظم گره‪.‬‬ ‫‪2‬‬


‫﴿‪﴾35‬‬
‫مصائب صحابه ‪‬‬
‫«به خدا قسم بر همین ح*ال خ*واهی ماند یا بم*یری* و یا محمد (ص*لی هللا‬
‫علیه وس**لم) را منکر ش**وی‪ ،‬و الت و ع**زی را پرس**تش ک**نی‪ ،‬باللس در‬
‫همین حالت می‌گفت‪ :‬احد‪ ،‬احد»‪.‬‬
‫(ب) عالمه ابن سعد بسند خود از مجاهد‪ ،‬و عالمه بن کثیر‪ ،‬به سند خود‬
‫از امام احم**د‪ ،‬و ابن ماجه نقل می‌کند که چ**ون کف**ار دیدند که پ**ای ص**بر و‬
‫ثبات سیدنا باللس به هیچ نحو متزلزل نمی ش**ود‪ ،‬ریس**مان به گل**ویش بس**ته‬
‫تحویل بچه‌ها می‌دادند‪.‬‬
‫َح ٌد» ‪.‬‬
‫(‪)1‬‬
‫َح ٌد‪ ،‬أ َ‬
‫ول أ َ‬ ‫«فَ َج َعلُوا يَطُوفُو َن بِ ِه فِى ش َع ِ‬
‫اب َم َّكةَ َو ُه َو َي ُق ُ‬ ‫ِ‬
‫«آنها وی را در کوچه‌های مکه می‌گردانیدند* و او می‌گفت‪ :‬احد‪ ،‬احد»‪.‬‬
‫(ج) عالمه ابن س**عد روایت می‌کند که چ**ون حض**رت بالل ‪ ‬می‌فرم**ود*‬
‫احد احد‪ ،‬مشرکان به وی می‌گفتن**د‪ :‬هم**انطور* که ما می‌گ**وئیم* تو هم (الف**اظ‬
‫مشرکانه) بگو‪ ،‬وی می‌گفت‪« :‬إن لساني ال يحس``نه»(‪« )2‬هرگز زبان من آن را‬
‫گوارا نخواهد کرد»‪.‬‬

‫‪ -2‬حضرت خباب بن االرت ‪:‬‬


‫در تع****ذیب و آزار‪ ،‬ابتال و مص****یبت‪ ،‬و بعد از حض***رت بالل ن****وبت‬
‫حضرت خباب است‪ ،‬ایشان خیلی قدیم* االسالم هستند‪.‬‬
‫(الف) حضرت عروه بن زبیر ب می‌فرماید‪« :‬حضرت خباب بن االرت‬
‫از آن مؤمنین مستضعفین است که در مکه عذاب و شکنجه داده می‌ش**دند* تا‬
‫از دین خود منصرف* شوند»(‪.)3‬‬
‫(ب) ابن س***عد به س***ند خ***ود از ام***ام ش***عبی روایت می‌کند که روزی*‬
‫حض***رت خب***اب بن االرتس به خ***دمت امیرالمؤم***نین حض***رت عمر بن‬
‫الخطابس حاضر ش*د‪ ،‬حض*رت ف*اروق*س وی را بر مس*ند خ*ود نش*اند و فر‬
‫مود‪ :‬در روی* زمین کسی شایسته‌تر از وی برای این مسند نیست‪ ،‬حضرت‬
‫خب**ابس پرس**ید‪ *:‬ای امیرالمؤم**نین! آن کیس**ت؟ حض**رت عمر‪ ‬گفت‪ :‬بالل‬
‫است‪ ،‬حض**رت خب**ابس گفت‪ :‬ای امیرالمؤم**نین او شایس**ته‌تر* از من (ب**رای‬
‫این مس**ند بنا به گفتة ش**ما) نیس**ت‪ ،‬زی**را در آن موقع که مش**رکان بالل را‬
‫اذیت می‌کردند برای او حمایت و دفاع‌کننده پیدا می‌ش*د‪ ،‬ولی ب*رای من هیچ‬
‫نجات‌دهنده‌ای نبود‪ ،‬روزی ستمکاران ‪:‬‬
‫«أخ``ذونى وأوق``دوا لى ن``ارا ثم س``لقونى` فيها ثم وضع رجل رجله على ص``درى‪ ،‬فما‬
‫اتقيت األرض أو ق ` ` ``ال‪ :‬ب ` ` ``رد األرض إال بظه ` ` ``رى‪ ،‬ثم كشف عن ظه ` ` ``ره ف ` ` ``إذا هو قد‬
‫برص»(‪.)4‬‬
‫م**را گرفت**ه‪ ،‬و ب**رای من آتش افروختن**د‪ ،‬و م**را بر روی آتش به پشت‬
‫خواباندند* یکی‪ ،‬بر س**ینه‌ی من پ**ای خ**ود را گذاشت (تا ح**رکت نکن**د) تا‬

‫()‪ -‬طبقات‪ ،‬ص ‪ ،233‬ج ‪ .3‬البدایه والنهایه‪ ،‬ص ‪ ،58‬ج ‪.3‬‬ ‫‪1‬‬

‫()‪ -‬طبقات‪ ،‬ص ‪ ،233‬ج ‪.3‬‬ ‫‪2‬‬

‫()‪ -‬طبقات‪ ،‬تذکره خباب‪ ،‬ص ‪.165‬‬ ‫‪3‬‬

‫()‪ -‬حواله فوق‪.‬‬ ‫‪4‬‬


‫﴿‪﴾36‬‬
‫مصائب صحابه ‪‬‬
‫موقعی که زمین زیر پشت من سرد شد‪ ،‬سپس پیراهن خود را از کمر خ**ود‬
‫باال زد‪ ،‬دیدند که بمانند لکه‌های برص(‪( )1‬پیسی) سفید شده است‪.‬‬
‫(ج) عالمه ابن عبدالبر به سند خود از شعبی روایت می‌کند که حض**رت‬
‫عمر‪ ‬از حضرت خبابس در بارة ستم‌های مشرکان س**ؤال ک**رد‪ ،‬در ج**واب‬
‫گفت‪ :‬ای امیرالمؤمنین کمر مرا مالحظه بفرمائید‪ ،‬چنانکه حض*رت عمرس‬
‫ت َ`ك ``الَْي ْوِم» فرم**ود‪ :‬من تا ام**روز چ**نین‬
‫`ال‪َ :‬ما َرأَيْ ُ‬
‫کم**رش را نگ**اه ک**رد « َف َق` ` َ‬
‫منظره‌ای را ندیده‌ام‪ ،‬حضرت خباب فرم**ود‪ :‬ب**رای من آتشی افروخته شد و‬
‫مرا کشان کشان بر روی اخگرها انداختند «فما أطفأها إال ودك ظه``ري»(‪ )2‬آتش‬
‫را چیزی جز چربی کمر من خاموش نکرد‪.‬‬
‫(‪ )6‬حضرت شاه معین الدین احمد ندوی* رحمه هللا می‌نویسد‪« :‬حض**رت‬
‫رحمة للع**المین در این ع**الم کس مپرسی* ت**ألیف قلب و دلج**وئی می‌فرم**ود‪،‬‬
‫ولی آقایش بقدری س**نگدل ب**ود که ب**رای وی این ق**در پش**توانه را هم تحمل‬
‫نمی‌کرد‪ ،‬بلکه به طور* سزا آهنی را در آتش گرم ک**رده س**رش را با آن داغ‬
‫داد»(‪.)3‬‬

‫اهل بیت اسالم حضرت عمار‪ ،‬حضرت یاسر‬


‫و حضرت سمیه رضي هللا عنهن‬
‫ابن هشام در کتاب سیره خود حضرت عمار و حضرت یاسر و‬
‫حضرت سمیه رضي هللا عنهن را به لقب اهل بیت اسالم ملقب ساخته‬
‫است(‪.)4‬‬
‫(الف) ابن هشام و ابن کثیر «از ابن اسحاق» روایت می‌کنند* که چون‬
‫حرارت آفتاب به هنگام نیمروز* به شدت خود می‌رسید بنو مخزوم* حضرت‬
‫عمار و پدرش یاسر و مادرش*ش (این اهل بیت اسالم) را بر ریگ‌های مکه‬
‫که به مانند آتش گرم بود‪ ،‬می‌خوابانیدند‪ ،‬رسول اللهص به آن سو گذر‬
‫می‌کرد‪ ،‬و می‌فرمود‪*:‬‬
‫ِ‬ ‫«صبرا َ ِ‬
‫ْجنّة» «ای آل یاسر صبر کنید وعده‌گاه شما‬ ‫آل يَاس ٍر َم ْوع ُد ُك ْم ال َ‬
‫(‪)5‬‬
‫َْ ً‬
‫جنت است»‪.‬‬
‫شیخ االسالم امام ابن حجر نیز همین روایت را از حاکم‪ ،‬احمد و ابن‬
‫منده‪ ،‬نقل کرده است(‪.)6‬‬
‫(ب) عالمه ابن کثیر‪ ،‬روایت حضرت جابر را با ذکر سند از بیهقی نقل‬
‫کرده است که رسول خداص روزی* از کنار عمار و اهلش گذر فرمود ‪-‬‬
‫«وهم يعذبون‪ ،‬فقال‪ :‬ابشروا‪ ،‬آل عمار وياسر فإن موعدكم الجنة»(‪.)7‬‬

‫()‪ -‬پیسی‪ ،‬مرضی است که لکه‌های سفید روی پوست بدن تولید می‌کند‪.‬‬ ‫‪1‬‬

‫()‪ -‬استیعاب ترجمه خباب‪.‬‬ ‫‪2‬‬

‫()‪ -‬مهاجرین‪ ،‬ص ‪ ،298‬ج ‪ ،2‬بحواله اسدالغابه‪.‬‬ ‫‪3‬‬

‫()‪ -‬ص ‪ ،342‬ج ‪.1‬‬ ‫‪4‬‬

‫()‪ -‬ایضا ً البدایة والنهایة‪ ،‬ص ‪ ،58‬ج ‪.3‬‬ ‫‪5‬‬

‫()‪ -‬اصابه‪ ،‬جلد‪ ،3 :‬ذکر یاسر‪.‬‬ ‫‪6‬‬

‫()‪-‬البدایة والنهایة‪ ،‬ص ‪ ،59‬ج ‪.3‬‬ ‫‪7‬‬


‫﴿‪﴾37‬‬
‫مصائب صحابه ‪‬‬
‫در حالی که آنها عذاب داده می‌شدند‪ ،‬فرمود مژده باد شما را آل عمار و‬
‫یاسرش همانا میعاد شما بهشت است‪.‬‬
‫(‪)1‬‬
‫(ج) در طبقات روایات متعدده‌ای در بارة این موضوع* وجود دارد ‪.‬‬
‫‪ -3‬حضرت عمار ‪:‬‬
‫(الف) ابن سعد به سند خود روایت کرده است‪:‬‬
‫«اح``رق المش``ركون عم``ار بن ياسر بالن``ار‪ ،‬فك``ان رس``ول اهلل ص يمر به ويمر ي``ده‬
‫على رأسه‪ ،‬فيقول‪ :‬يا نار كوني بردَاً`ًَ وسالمَاً`ًَ على عمار كما كنت على إبراهيم»(‪.)2‬‬
‫مشرکان عمار بن یاسر را با آتش سوزاندند‪ ،‬رسول خداص بر وی گ**ذر‬
‫می‌ک***رد* و دست ش***فقت بر س***رش می‌مالید و می‌گفت‪ :‬ای آتش‪ ،‬تو بر وی‬
‫خنک و س**المتی و س**رد ب**اش چن**ان که بر اب**راهیم علیه الس**الم س**رد و‬
‫سالمتی شده بودی‪.‬‬
‫(ب) ابن س**عد به س**ند خ**ود روایت می‌کند که شخصی بر کمر حض**رت‬
‫عمار (حبط کثیر) آثار زخم‌های* زی**ادی* دی**د‪ ،‬به دنب**ال س**ؤال وی حض**رت‬
‫عم**ار گفت‪ :‬ق**ریش م**را بر روی* ریگ‌ه**ای آتش**ین مکه می‌خوابانیدند این‬
‫نشان از آن سبب است(‪.)3‬‬
‫(ج) مش***رکان مکه س***تم‌های گون***اگون بر مس***لمانان روا می‌داش***تند‪،‬‬
‫هم****انطور که حض****رت عم****ارس را در آتش س****وزانده و در آب غوطه‬
‫می‌دادن**د‪ .‬عالمه ابن س**عد‪ /‬روایت می‌کند که ن**بیص با حض**رت عم**ارس‬
‫مالق**ات ک**رد‪ ،‬در ح**الی که وی گریه می‌ک**رد‪ ،‬پی**امبر* اک**رمص با نه**ایت‬
‫ش**فقت اش*ک‌ها را از چش*م‌هایش پ**اک می‌نم**ود* و می‌فرم**ود‪ *:‬که کف**ار ت**را‬
‫گرفته در آب غوطه دادند تو این کلم**ات را گف**تی‪ ،‬و اگر آنها دوب**اره چ**نین‬
‫عملی بکنند تو هم باز همان کلمات را تکرار کن»‪.‬‬

‫‪ -4‬حضرت سمیه ل‪:‬‬


‫حض*رت س**میه م*ادر عم**ارس که از مس**لمانان نخس*تین اس*ت‪ ،‬با چن*ان‬
‫بی‌باکی و بهیمیت هدف جور و جفا قرار داده شد که در نتیجة آن‪ ،‬به درجة‬
‫رفیع شهادت نائل آمده و داخل بهشت گردید‪.‬‬
‫(الف) شیخ االسالم (عالمه ابن حجر) ‪ /‬تحریر می‌فرماید‪« :‬ك ` ``انت س ` ``ابعة`‬
‫س` ` ` ` ` ``بعة في اإلس` ` ` ` ` ``الم ع` ` ` ` ` ``ذبها أبو جهل وطعنها في قبلها فك` ` ` ` ` ``انت أول ش` ` ` ` ` ``هيدة في‬
‫اإلسالم»(‪.)4‬‬
‫در میان مس**لمانان هفتمین نفر ب**ود‪ ،‬ابوجهل لعین او را ع**ذاب می‌داد‪ ،‬و‬
‫در محل شرمگاهش به وی ن**یزه زد که در اثر آن به ش**هادت رس**ید‪ ،‬و وی‬
‫اولین شهید اسالم بود‪.‬‬
‫(ب) عالمه ابن سعد ‪ /‬می‌نویسد‪:‬‬

‫()‪ -‬طبقات‪ ،‬ص ‪.249‬‬ ‫‪1‬‬

‫()‪ -‬طبقات‪ ،‬ص ‪ ،249‬ج ‪.3‬‬ ‫‪2‬‬

‫()‪ -‬طبقات‪ ،‬ص ‪ ،248‬ج ‪.3‬‬ ‫‪3‬‬

‫()‪ -‬طبقات‪ ،‬ص ‪ ،249‬ج ‪ 3‬ترجمه حضرت عمار بن یاسرب‪.‬‬ ‫‪4‬‬


‫﴿‪﴾38‬‬
‫مصائب صحابه ‪‬‬
‫حضرت سمیه بنت خباط‪ ،‬مادر حضرت عمار بن یاسرب‪ ،‬از مس**لمانان‬
‫نخستین و از جمله اصحابی* است که در راه خدا شکنجه داده می‌شدند‪.‬‬
‫«ل```ترجع عن دينها فلم تفعل وص` ``برت ح` ``تى مر بها أبو جهل يوما فطعنها بحربة في‬
‫قلبها فم ` ` ``اتت‪ ،‬رحمها اهلل‪ ،‬وهي أول ش ` ` ``هيد في اإلس ` ` ``الم‪ ،‬وك ` ` ``انت عج ` ` ``وزة كب ` ` ``يرة‬
‫ضعيفة‪.)1(»...‬‬
‫تا از دین به س**وی کفر برگ**ردد‪ ،‬اما وی چ**نین ک**اری نک**رد و ص**بر و‬
‫استقامت نمود تا روزی ابوجهل از کنارش گذر نمود‪ ،‬با ن**یزه ض**ربه‌ای بر‬
‫شرمگاهش وارد ساخت که بر اثر آن به شهادت رسید و اولین ش**هید اس**الم‬
‫و پیرزنی* کهنسال و بی‌نهایت ضعیف* بود –‬
‫سپس در روز غزوة بدر هنگامی که ابوجهل کش**ته ش**د‪ ،‬رس**ول اک**رم ‪‬‬
‫به حضرت عمار بن یاسر فرمود‪*:‬‬
‫«قد قتل اهلل قاتل أمك»(‪.)2‬‬
‫«همانا خداوند* قاتل مادرت را به قتل رساند»‪*.‬‬
‫(ج) ابن س**عد از مجاهد روایت می‌کند که ش**امگاه روزی* ابوجهل آمد و‬
‫با حضرت سمیهك به سب و ش**تم مواجه گردید* و فحش**های رکیک و بس**یار‬
‫فاحشی به وی داد‪.‬‬
‫«ثم طعنها فقتلها فهي أول شهيد استشهد في اإلسالم» ‪.‬‬
‫(‪)3‬‬

‫سپس او را با نیزه زد و شهیدش کرد‪ ،‬پس وی اولین شهید اسالم است‪.‬‬


‫(د) عالمه ابن کثیر روایت ف**وق* مجاهد را از ام**ام احمد بن حنبل رحمه‬
‫هللا نقل می‌کند که در آن به ج**ای کلمة فی قبلها چ**نین آم**ده اس**ت‪« :‬طعنها أبو‬
‫جهل بحربة في قلبها»(‪.)4‬‬
‫ابوجهل در قلب سمیهك نیزه زد‪-‬‬
‫(هـ) ام**ام ابن کث**یر ن**یزه‌زدن به قلبش را ذکر ک**رده اس**ت‪ ،‬ولی ش**یخ‬
‫االسالم به روایت ابن عباس ب نقل می‌کند‪ ،‬و در آن مذکور است که‬
‫«فطعن أبو جهل سمية في قبلها فماتت»(‪.)5‬‬
‫«ابوجهل لعین در ش*رمگاه حض*رت س*میه ن*یزه زد که در اثر آن کش*ته‬
‫شد»‪.‬‬
‫(و) عالوه از این ام*ام ابن س*عد از حض*رت مجاهد با س*ند خ*ود روایت‬
‫می‌کند که‪:‬‬
‫«أول ش``هيدة استش``هد في اإلس``الم س``ميه أم عم``ار أتاها أبو جهل فطعنها بحربة في‬
‫قبلها»(‪.)6‬‬
‫()‪ -‬اصابه‪ ،‬جلد ‪ ،4‬ص ‪ 327‬ذکر حضرت سمیهك‪.‬‬ ‫‪1‬‬

‫()‪ -‬طبقات‪ ،‬ص ‪ ،224‬ج ‪ 3‬ترجمة حضرت سمیهك‪.‬‬ ‫‪2‬‬

‫()‪ -‬طبقات‪ ،‬ص ‪ ،233‬ج ‪ 3‬ترجمة باللس‪.‬‬ ‫‪3‬‬

‫()‪-‬البدایة والنهایة‪ ،‬ص ‪ ،59‬ج ‪.3‬‬ ‫‪4‬‬

‫()‪ -‬اصابه‪ ،‬ص ‪ ،611‬ج ‪ 3‬ترجمة حضرت یاسر‪.‬‬ ‫‪5‬‬

‫()‪ -‬طبقات‪ ،‬ص ‪ ،265‬ج ‪ 8‬ذکر سمیه ل‪.‬‬ ‫‪6‬‬


‫﴿‪﴾39‬‬
‫مصائب صحابه ‪‬‬
‫اولین شهید اسالم حضرت سمیهك مادر حضرت عمارس است‪ ،‬ابوجهل‬
‫نزد وی آمد و نیزه‌ای در شرمگاهش زد‪.‬‬
‫نیز امام ابن سعد و ش**یخ االس**الم ام**ام ابن حجر رحمهما هللا هم به ج**ای‬
‫«فی قلبها» «فی قبلها» نوشته اند‪ ،‬و از خباثت نفس و ش**قاوت قلب ابوجهل‬
‫نیز همین شناعت و سفاهت متوقع* است‪ ،‬ل**ذا از همین تعب**یر ص**حیح معل**وم‬
‫می‌شود – و روایاتی که در آنها نیزه‌زدن در دل مذکور* است‪ ،‬آنجا به علت‬
‫تشابه صورت* خطی (کلمه «قلب» و «قبل») به جای قبلها‪ ،‬قلبها نوشته شده‬
‫است وهللا اعلم‪.‬‬

‫‪ -5‬حضرت یاسر ‪:‬‬


‫در روایت حضرت عبدهللا بن مس**عود ب و مجاهد اسم گ**رامی حض**رت‬
‫یاسرس م***ذکور* نیس***ت‪ ،‬ولی واقعیت این است که ایش***ان ن***یز س***رگروه‬
‫مظلومان و مستضعفان هستند‪.‬‬
‫(الف) عالمه شبلی نعمانی می‌نویسد‪*:‬‬
‫حضرت یاسرس پدر حضرت عمارس ب**ود او هم از دست کف**ار اذیت‌ها‬
‫تحمل نموده و شهید شد(‪.)1‬‬
‫(ب) شیخ االسالم‪ ،‬یک روایت ابن عباسب را از تفسیر ابن الکلبی چنین‬
‫نقل ک**رده اس**ت‪« :‬وم ```ات ياسر في الع` ``ذاب»(‪ )2‬حض**رت یاسر زیر ش**کنجه و‬
‫عذاب جان داد‪.‬‬

‫‪ -6‬حضرت عبدهللا بن یاسرب‪:‬‬


‫عالمه ابن سعد می‌گوید* که «ب**رادر* حض**رت عم**ار که حض**رت عبدهللا‬
‫بن یاسرش نام داشت نیز مسلمان شده بود»(‪.)3‬‬
‫و از روایت منقوله عالمه عسقالنی معلوم است که وی ن**یز تحت ان**واع‬
‫عذاب‌ها و شکنجه‌ها به شهادت رسیده است(‪.)4‬‬

‫‪ -7‬حضرت صهیبس ‪:‬‬


‫عالمه شبلی نعم**انی می‌نویس**د‪ :‬که نس**بت مش**هور* وی رومی اس**ت‪ ،‬اما‬
‫در واقع رومی* نیست‪ ،‬بلکه خانواده اش در موصل زن**دگی می‌ک**رد‪ ،‬ب**اری‬
‫رومی**ان ب**رآن منطقه حمله کردند و در می**ان کس**انی که به اس**ارت گرفته‬
‫شدند و با خود بردند‪ ،‬حضرت صهیب نیز ب**ود وی در روم پ**رورش* ی**افت‬
‫باالخره یک شخص عربی او را خریده به مکه آورد(‪.)5‬‬
‫(الف) ابن سعد به سند خود روایت کرده است‪:‬‬

‫()‪ -‬سیرت النبی‪ ،‬ص ‪ ،230‬ج ‪.1‬‬ ‫‪1‬‬

‫()‪ -‬اصابه‪ ،‬ص ‪ 611‬ذکر یاسر‪.‬‬ ‫‪2‬‬

‫()‪ -‬طبقات‪ ،‬ص ‪ ،246‬ج ‪.3‬‬ ‫‪3‬‬

‫()‪ -‬اصابه‪ ،‬ذکر حضرت یاسر‪.‬‬ ‫‪4‬‬

‫()‪ -‬سیرت النبی‪ ،‬ص ‪ ،230‬ج ‪.1‬‬ ‫‪5‬‬


‫﴿‪﴾40‬‬
‫مصائب صحابه ‪‬‬
‫«ك``ان عم``ار بن ياسر يع``ذب ح``تى ال ي``دري ما يق``ول‪ ،‬وك``ان ص``هيب يع``ذب ح``تى ال‬
‫يدري ما يقول»(‪.)1‬‬
‫به حض**رت عم**ار و حض**رت ص**هیب چن**ان ش**کنجه داده می‌شد که از‬
‫فرط آن نمی‌دانستند* چه می‌گویند‪.‬‬
‫یعنی از شدت تعذیب و عقوبت حواس آنان مختل می‌شد ‪.‬‬
‫(ب) شیخ االسالم حافظ ابن حجر عسقالنی می‌نویسد* که بغوی نقل کرده‬
‫است‪:‬‬
‫«وكان من المستضعفين ممن يعذب في اهلل» ‪.‬‬
‫(‪)2‬‬

‫صهیبس از جمله صحابة ناتوان و مستضعفی بود که در راه رضای خدا‬


‫مبتالی عذاب گردید‪*.‬‬
‫در روایت حض****رت عبدهللا بن مس****عود*ب و مجاهد اس****مای گ****رامی‬
‫حضرت بالل‪ ،‬حضرت خباب‪ ،‬حض**رت عم**ار‪ ،‬حض**رت س**میه‪ ،‬حض**رت‬
‫صهیبش‪ ،‬در ردیف مستضعفان مظلومان مذکور* هس**تند که آن**ان را پیش از‬
‫همه به جرم اظهار اسالم شدیداً شکنجه می‌کردند‪ ،‬قبالً نیز ذکر مظلومیت و‬
‫مصیبت آنان و حضرت یاسر و حضرت عبداللهش بیان ش**ده اس**ت‪ ،‬بعد از‬
‫این بزرگ**واران در ردیف باکش**ان اس**الم‪ ،‬ن**وبت به حض**رت ابو فکیهه و‬
‫میرس**د‪ ،‬و در ردة حض**رات مظلوم**ان اولین‬ ‫حضرت ع**امر بن فه**یره ش ‌‬
‫این دو بزرگ**وار ن**یز در تحمل ان**واع ظلم و س**تم ک**امالً ش**ریک و س**هیم‬
‫هستند‪.‬‬
‫چنانکه در روایت گذش***تة ابن س***عد‪ ،‬ن***ام ن***امی حض***رت ابو فکیهه و‬
‫حضرت عامر بن فهیره نیز در ردیف حضرت عمار و حضرت ص**هیب و‬
‫حضرت بالل مذکور است‪.)3(» ،‬‬
‫حاال بنگریم* که آنان با چه بی‌رحمی* م**ورد* تع**ذیب و ه**دف اذیت و آزار‬
‫قرار داده شده اند‪.‬‬

‫‪ -8‬حضرت ابو فکیهه‪:‬‬


‫(ال**ف) ابن س**عد می‌نویسد که او در مکه مس**لمان ش**د‪ ،‬در ح**الی که وی‬
‫غالم قبیله عبدال***دار ب***ود‪ ،‬آنها وی را ش***کنجه می‌دادند* تا از دین اس***الم‬
‫برگردد‪ ،‬ولی استقامت ورزیده و تسلیم آنان نمی‌شد‪.‬‬
‫«يخرجونه نصف النه` ` ` ` ``ار في حر ش` ` ` ` ``ديد في قيد من حديد ويلبس ثيابا ويبطح في‬
‫الرمض ``اء ثم ي ``ؤتى بالص ``خرة فتوضع على ظه ``ره ح ``تى ال يعق ``ل‪ `،‬فلم ي ``زل ك ``ذلك ح ``تى‬
‫ه ``اجر أص ``حاب رس ``ول اهلل‪ ،‬ص ``لى اهلل عليه وس ``لم‪ ،‬إلى أرض الحبشة فخ ``رج معهم في‬
‫الهجرة الثانية»(‪.)4‬‬

‫()‪ -‬طبقات‪ ،‬ص ‪.248‬‬ ‫‪1‬‬

‫()‪ -‬اصابه‪ ،‬ذکر صهیب‪.‬‬ ‫‪2‬‬

‫()‪ -‬طبقات‪ ،‬ص ‪ ،248‬ج ‪ 3‬تذکره عمار‪.‬‬ ‫‪3‬‬

‫()‪ -‬طبقات‪ ،‬ص ‪ ،23‬ج ‪.4‬‬ ‫‪4‬‬


‫﴿‪﴾41‬‬
‫مصائب صحابه ‪‬‬
‫او را در نیم روز در ش****دت گرما ب****یرون می‌بردند و دست بند زده بر‬
‫روی ش******کم بر زمین بر روی* ریگ‌ه******ای داغ می‌خوابانیدند* و س******نگ‬
‫وزنه‌داری را آورده بر پشت وی می‌گذاش**تند* تا این که ح**واس و هوشش را‬
‫از دست می‌داد‪ ،‬این روش ادامه داشت تا این که ی**اران پی**امبر* اک**رمص به‬
‫س**وی کش**ور حبشه هج**رت نمودن**د‪ ،‬آنگ**اه او ن**یز در هج**رت دوم با آن**ان‬
‫هجرت کرد‪.‬‬
‫(ب) ش***یخ االس***الم ابن حجر می‌نویسد* که وی غالم ص***فوان بن امیه و‬
‫قدیم االسالم ب**ود‪ ،‬چ**ون مس**لمان شد امیه بن خل**ف‪ ،‬پایه**ایش بست و کش**ان‬
‫کشان وی را برده و بر روی* زمین گرم انداخت و شروع کرد به خفه‌کردن‬
‫وی‪ ،‬در همین اثن**اء ب**رادر* امی**ه‪ ،‬ابی بن خلف آم**ده و به وی تأکید ک**رد که‬
‫بیشتر شدت و سختی نشان بده و عرصه را بر وی تنگ گیر‪« ،‬فلم ي ``زل على‬
‫ذلك حتى ظن أنه مات»‪.‬‬
‫پس امیه به همین منوال (خفه‌کردن و گرفتن گل**ویش) ادامه داد تا این که‬
‫گمان کرد مرده است‪.‬‬
‫روزی حضرت ابوبکر* صدیق ‪ ‬برآنجا گذر کرد وی را خرید و آزادش‬
‫ساخت(‪.)1‬‬
‫یکبار بر سینه اش سنگی چنان وزنه‌دار* گذاشت که زبانش بیرون آمد(‪.)2‬‬

‫‪ -9‬حضرت عامر بن فهیره‪:‬‬


‫حضرت عامر بن فهیره ‪ ‬خیلی قدیم االس**الم اس**ت‪ ،‬از حض**رت ع**روه‬
‫بن زبیرب مروی است که عامر بن فهیره از مؤمنان ضعیف و ن**اتوان ب**ود‬
‫(یعنی از مستضعفین بود – مترجم)‪.‬‬
‫«فكان ممن يعذب بمكة ليرجع عن دينه» ‪.‬‬
‫(‪)3‬‬

‫از جمله کسانی بود که در مکه هدف تعذیب و عقوبت قرار* می‌گرفتند تا‬
‫از دین‌شان مرتد شوند‪*.‬‬
‫از حض**رت عایشه ص**دیقه ل روایت ش**ده است که حض**رت ع**امر بن‬
‫فهیرهس ‪ ،‬غالم طفیل بن حارث بود‪ ،‬چون مسلمان شد حض**رت اب**وبکرس‬
‫وی را خرید و آزاد ساخت و او گوسفندان وی را می‌چرانید*(‪.)4‬‬
‫در بعضی روای**ات ابن س**عد آم**ده است که در س**ال چه**ارم هج**رت در‬
‫غزوة بئر معونه به ش**هادت رس**ید و در هنگ**ام دفن‪ ،‬ص**حابهش جس**دش را‬
‫نیافتند‪ ،‬فرشتگان* به آسمان بردند‪ ،‬رای صحابة کرامش این ب**ود که جس**دش‬
‫را فرشتگان* دفن کرده اند(‪ .)5‬وهللا اعلم‪.‬‬

‫()‪ -‬اصابه ترجمه حضرت ابو فکیهه‪.‬‬ ‫‪1‬‬

‫()‪ -‬سیرت النبی‪ ،‬ص ‪ ،231‬ج ‪.1‬‬ ‫‪2‬‬

‫()‪ -‬طبقات ابن سعد‪ ،‬ص ‪ ،230‬ج ‪.3‬‬ ‫‪3‬‬

‫()‪ -‬طبقات‪ ،‬ص ‪ ،220‬ج ‪.3‬‬ ‫‪4‬‬

‫()‪ -‬مصدر سابق‪ ،‬ص ‪ ،230‬ج ‪.3‬‬ ‫‪5‬‬


‫﴿‪﴾42‬‬
‫مصائب صحابه ‪‬‬
‫عالمه ابن عبدالبر و ام**ام ابن ج**وزی رحمهما* هللا ن**یز روای**ات متع**ددی*‬
‫در همین مورد* نقل کرده اند(‪.)6‬‬
‫عامر بن طفیل می‌گوید‪:‬‬
‫ِ‬ ‫ِ‬ ‫ِ‬ ‫ِ‬
‫س`` َماء َحتَّى إنِّى ألَنْظُ ` ُ`ر إلَى ال َّ‬
‫س` ` َماء َب ْينَ ``هُ َو َب ْي َن‬ ‫ِ‬ ‫ِ‬
‫`ل ُرف`` َ`ع إلَى ال َّ‬ ‫ِ‬
‫«لََق`` ْد َرأ َْيتُ```هُ َب ْع`` َد َما قُت`` َ‬
‫ض َع»(‪.)2‬‬ ‫ض‪ ،‬ثُ َّم و ِ‬ ‫األ َْر ِ‬
‫ُ‬
‫به تحقیق من ع**امر بن فه**یره*س را بعد از ش**هادت دی**دم که به س**وی‬
‫آسمان برداشته ش**د‪ ،‬تا این که من آس**مان را دی**دم که بین او بین زمین حائل‬
‫شد‪ ،‬سپس بر زمین نهاده شد‪.‬‬
‫توضیح‪( :‬یعنی از زمین به سوی آس*مان برداش*ته شد تا این که گ*وئی به‬
‫نظرم داخل آسمان ب**رده شد و س**پس دوب**اره به ط**رف زمین برگردان**ده شد‬
‫وهللا اعلم – مترجم)‪.‬‬
‫امام ابن سعد روایت می‌کند که چون نیزة جبار س**لمی از جگر حض**رت‬
‫عامر بن فه**یره گذش**ت‪ ،‬وی گفت‪« :‬ف` ``زت واهلل» به خ**دا س**وگند* من کامی**اب‬
‫شدم – جنازه اش به سوی آسمان بلند شد تا آن که از چش*م‌ها پنه**ان گردی**د‪،‬‬
‫رس***ول اک***رمص فرم***ود‪ :‬فرش***تگان جس***دش را دفن کردند* و روحش به‬
‫(اعلی) علیین رسید‪.‬‬
‫و جبار بن سملی این وضع حضرت عامر بن فه**یره را دید مت**أثر گردید‬
‫و مشرف* به اسالم شده از مسلمانان صادق شد(‪.)3‬‬

‫رواداشتن جور و ستم بر زنان‬


‫اگرچه احترام نسبت به زنان از مقتضیات اخالقی عموم انسان‌ها است و‬
‫درازکردن دست تعدی به سوی آنان بی‌نهایت خست و خباثت و دنائت‬
‫محسوب می‌گردد‪ ،‬اما کفار قریش در مخالفت اسالم و عداوت مسلمانان به‬
‫جائی رسیده بود که از آزار و اذیت زنان نیز صرف نظر نمی‌کردند‪ ،‬و‬
‫جور و جفا مشرکان مکه تنها بر مردان محدود نماند‪ ،‬بلکه زنان بی‌کس و‬
‫بانوان مستضعف نیز شکار دست ظلم و تشدد آن جفاکاران گردیدند‪*.‬‬

‫‪ -10‬حضرت زنیرهك‪:‬‬
‫(الف) حضرت عالمه شبلی نعمانی می‌نویسد* که وی پیش از‬
‫مسلمان‌شدن کنیز خانوادة حضرت عمرس بود‪ ،‬بعد از آن ابوجهل وی را‬
‫بقدری زد که چشمهایش کور شد(‪.)4‬‬
‫(ب) ولی ابن هشام نوشته است زمانی* که حضرت ابوبکر*س وی را‬
‫خرید و آزاد ساخت (بینائی اش) رفت‪ ،‬آنگاه کافران قریش گفتند که‪:‬‬

‫()‪ -‬استیعاب ترجمة عامر – صفوة الصفوة ص ‪ 170‬تا ‪ ،171‬ج ‪.1‬‬ ‫‪6‬‬

‫()‪ -‬صحیح بخاری کتاب المغازی باب غزوة الرجیع‪.‬‬ ‫‪2‬‬

‫()‪ -‬طبقات‪ ،‬ص ‪ ،231‬ج ‪.3‬‬ ‫‪3‬‬

‫()‪ -‬سیرت النبی‪ ،‬ص ‪ ،232 – 231‬ج ‪.1‬‬ ‫‪4‬‬


‫﴿‪﴾43‬‬
‫مصائب صحابه ‪‬‬
‫«ما أذهب بص` ` ` ` ``رها إال الالت والعزى فق` ` ` ` ``الت‪ :‬ك` ` ` ` ``ذبوا وبيت اهلل ما تضر الالت‬
‫والعزى وال ينفعان فرد اهلل إليها بصرها»(‪ .)1‬احدی جز الت و عزی‪ ،‬بینایی او را‬
‫سلب نکرده است‪ ،‬زن**یره گفت‪ :‬س**وگند* به خ**دا آنها دروغ می‌گوین**د‪ ،‬الت و‬
‫ع**زی نمی‌توانند ض**رر* و فای**ده ای به کسی برس**انند‪ ،‬بع**داً خداوند* روش**نی*‬
‫چشمهایش را به وی برگرداند‪*.‬‬
‫(ج) شیخ االسالم ابن حجر ‪ /‬ن*یز همین کلم**ات را به روایت حض**رت ام‬
‫هانی بنت ابی طالب از تاریخ عثمان ابن ابی شیبه نقل کرده است(‪.)2‬‬
‫(د) شیخ االسالم امام ابن حجر ‪ /‬تحریر می‌فرماید‪« :‬كان من الس``ابقات إلى‬
‫اإلس``الم‪ ،‬وممن يع``ذب في اهلل‪ ،‬وك``ان أبو جهل يع``ذبها وهي م``ذكورة في الس``بعة ال``ذين‬
‫اشتراهم أبو بكر‪ ،‬وأنقذهم من التعذيب»‪.‬‬
‫از سابقین اسالم و از جمله کس**انی ب**ود که در راه خ**دا مبتالی ع**ذاب و‬
‫شکنجه شدند ابوجهل لعین وی را اذیت و شکنجه می‌رس**اند ایش**ان از جمله‬
‫گروه هفت نفری است که حض*رت اب**وبکر ص**دیقس آنها را خری**ده از زیر‬
‫شکنجه آزاد ساخت‪.‬‬
‫فاکهی و ابن من**ده در آث**ار خ**ود روایت ک**رده اند که حض**رت زنیره *ك‬
‫رومی االصل ب**ود‪ ،‬چ**ون مس**لمان شد بین**ائی خ**ویش را از دست داد‪ ،‬آنگه‬
‫مشرکان گفتند‪ :‬الت و عزی او را نابینا کرده اند – او در جواب گفت‪:‬‬
‫«إني كفرت بالالت والعزى فرد اهلل إليها بصرها»‪.‬‬
‫من منک**رم الت و ع**زی را‪( ،‬آنها را هیچ قب**ول ن**دارم – م**ترجم) آنگ**اه‬
‫خداوند بینائی اش را به وی برگرداند(‪.)3‬‬

‫‪ -11‬حضرت لبینهك ‪:‬‬


‫(الف) شیخ االسالم می‌نویسد‪ :‬در اغلب روایات ن**امش ذکر نش**ده اس**ت‪،‬‬
‫بالذری ن**امش را ذکر ک**رده اس**ت‪ ،‬وی کن**یز ب**نی مؤمل ب**ود و بی‌کس و‬
‫ض*عیف و از جفاکش*ان و س*تمدیدگان* اس*الم ب*ود حض*رت اب*وبکرس او را‬
‫خریده و آزاد ساخت(‪.)4‬‬
‫(ب) ابن هشام می‌نویسد‪« *:‬کنیز بنی مؤمل بود و مسلمان ش**د‪ ،‬حض**رت‬
‫عمر بن الخط**ابس که تا آن موقع مس**لمان نش**ده ب**ود او را ش**دیداً اذیت‌ها‬
‫می‌رساند* تا از اسالم برگردد‪ ،‬او را به قدری می‌زد که خودش خسته می‌شد‬
‫و می‌گفت‪ :‬من ت**را به علت خس**تگی خ**ودم* رها ک**ردم نه به علت ش**فقت و‬
‫ترحم‪ ،‬حضرت ابوبکر ‪ ‬وی را خرید و آزادش کرد(‪.)5‬‬
‫شیخ االسالم نام وی را لبیبه و عالمه شبلی نعمانی لبینه نوشته ان**د‪ ،‬وهللا‬
‫اعلم‪.‬‬
‫()‪ -‬سیرت ابن هشام‪ ،‬ص ‪ ،341‬ج ‪.1‬‬ ‫‪1‬‬

‫()‪ -‬اصابه‪ ،‬ترجمه حضرت زنیره‪.‬‬ ‫‪2‬‬

‫()‪ -‬حواله فوق‪.‬‬ ‫‪3‬‬

‫()‪ -‬اصابه‪ ،‬ص ‪ ،286‬ج ‪ ،4‬ذکر لبینه‪.‬‬ ‫‪4‬‬

‫()‪ -‬سیره ابن هشام‪ ،‬ص ‪ ،341‬ج ‪.1‬‬ ‫‪5‬‬


‫﴿‪﴾44‬‬
‫مصائب صحابه ‪‬‬
‫‪ 12‬و ‪ -13‬حضرت نهدیه و دخترشب‪:‬‬
‫امام ابن هشام و امام ابن کثیر رحمهما* هللا از ابن اس**حاق نقل می‌کنند* که‬
‫حضرت ابوبکر‪ ،‬نهدیه و دخترش را آزاد کرد‪ ،‬اینان ه**ردو کن**یز یک زنی‬
‫از قبیله بنو عبدالدار بودند* – روزی حضرت ابوبکر* نزدیک آنان گذر ک**رد‬
‫در ح**الی که آن زن به آنها می‌گفت‪« :‬وهلل ال أعتقكما أب ``داً» یع*نی قسم به خ*دا‬
‫من هرگز شما را آزاد نخواهم ک**رد‪ ،‬حض**رت اب**وبکر این ح**رف را ش**نیده‬
‫گفت‪ :‬تو آنها را از ب***ردگی خ***ود نج***ات ب***ده‪ ،‬وی گفت‪`ِ « :‬ح` ` ` ل‪ ،‬أفس ` ` ``دتهما‬
‫فاعتقهما» می‌توانند آزاد شوند‪ .‬ولی چون تو آنها را فاسد (مسلمان) کرده‌ای‪،‬‬
‫لذا باید آزادشان کنی‪ ،‬حض**رت اب**وبکرس پرس**ید‪ :‬قیمت آنها چند اس**ت؟ آن‬
‫زن قیم**تی تع**یین ک**رد‪ ،‬حض**رت اب**وبکر*س قیمت حسب دلخ**واه وی به او‬
‫پرداخت‪ ،‬و آن هر دو را خریداری نموده فرمود‪ *:‬آنها آزاد هستند(‪.)1‬‬
‫از این روایت این واقعیت نیز به دست می‌آید که این هردو بانو به س**بب‬
‫تبلیغ حضرت ابوبکر* مسلمان شده بودند‪*.‬‬

‫‪ -14‬حضرت ام عبیس ك ‪:‬‬


‫(ال**ف) عالمه ش**بلی نعم**انی می‌نویسد که حض**رت نهدیه و حض**رت ام‬
‫عبیسك این هردو کنیز بودند* و به جرم مسلمان‌بودن س**خت‌ترین مص**یبت‌ها‬
‫را تحمل می‌نمودند*(‪.)2‬‬
‫(ب) ش****یخ االس****الم تحریر می‌فرماید که حض****رت ام عبیس****ك از آن‬
‫مسلمانان سابق است که مشرکان آنان را مبتالی عذاب ک**رده بودن**د‪ ،‬ی**ونس‬
‫بن بکیر در زیادات المغازی* ابن اسحاق به روایت عروهس آورده است که‬
‫حضرت ابوبکر ص**دیق ‪ ‬هفت نفر را که در راه خ**دا ه**دف ع**ذاب و اذیت‬
‫مشرکان قرار گرفته بودند* آزاد کرد‪.‬‬
‫«وهم بالل وع``امر بن فه``يره وزن``يره وجارية ابنا المؤمل` والنهدية وابنتها وأم ع``بيس‬
‫‪.»‬‬
‫آنها عبارتند از‪ :‬بالل و عامر بن فهیره و زنیره و کنیز بنو مؤمل نهدیه‪،‬‬
‫و دخترش ام عبیس رضی هللا عنهن‪.‬‬
‫و محمد بن عثم**ان بن ابی ش**یبه در ت**اریخ خ**ود روایت ک**رده است که‬
‫حضرت ام هانی بنت ابی طالب فرمود‪*:‬‬
‫«أعتق أبو بكر بالالً‪ ،‬وأعتق معه ستة منهم أم عبيس»‪.‬‬
‫حضرت ابوبکر بالل را به هم**راه شش نفر که از آن جمله ام ع**بیس هم‬
‫بود آزد کرد ش‪.‬‬
‫و این روایت را ابونعیم و ابوموسی* روایت ک*رده ان*د‪ ،‬و زب*یر بن بک**ار‬
‫می‌گوید‪ :‬ام عبیس کنیز بنی تیم بود که در آغاز اسالم مسلمان شد‪.‬‬

‫()‪ -‬سیرت ابن هشام‪ ،‬ص ‪ ،341‬ج ‪ .2‬البدایة والنهایة‪ ،‬ص ‪ ،58‬ج ‪.3‬‬ ‫‪1‬‬

‫()‪ -‬سیرت النبی‪ ،‬ص ‪ ،232‬ج ‪.1‬‬ ‫‪2‬‬


‫﴿‪﴾45‬‬
‫مصائب صحابه ‪‬‬
‫«وكانت ممن استضعفه` المشركون يعذبونها فاشتراها أبو بكر فاعتقها»‪.‬‬
‫وی از جمله کسانی بود که مشرکان آنان را اذیت می‌کردند‪ ،‬و آنها را به‬
‫استضعاف* کشیده بودند‪ ،‬حضرت ابوبکر* وی را خرید و آزادش کرد‪.‬‬
‫و بالذری* می‌گوید که وی کنیز بنی زهره بود «وكان األسود بن عبد يغ``وث‬
‫يعذبها»(‪ )1‬و اسود بن عبد یغوث او را شکنجه می‌داد‪.‬‬

‫‪ -15‬حضرت ام عبدهللا ك‪:‬‬


‫حض**رت ام عبدهللا بنت ابی حش**مهك از دست حض**رت عمر س مظ**الم‬
‫جگرگدازی* را تحمل نمود‪ ،‬ابن اسحاق روایت می‌کند که ام عبدهللا گفت‪:‬‬
‫«كنا نلقى منه البالء و الشدة علينا»‪.‬‬
‫ما از دست عمر بن خطاب نهایتا ً شدیدترین اذیت‌ها را می‌چشیدیم‪.‬‬
‫هنگام هجرت به سوی حبشه‪ ،‬وی به حضرت عمرس گفت‪:‬‬
‫«لنخرجن في أرض اهلل إذ آذيتمونا وقهرتمونا حتى يجعل اهلل لنا مخرجا`» ‪.‬‬
‫(‪)2‬‬

‫«چ***ون ش***ما ما را اذیت ک***رده و مقه***ور س***اختید‪ ،‬دیگر در این جا‬


‫نمی‌نشینیم* و حتم*ا ً در زمین خ*دا ب*یرون خ*واهیم رفت تا خداوند* راه نج*اتی‬
‫فرا روی ما قرار دهد»‪.‬‬
‫شیخ االسالم تحریر می‌فرماید‪ :‬امام ابن سعد می‌گوی**د‪ *:‬وی ق**دیم االس**الم‬
‫است و در هر نوبت به حبشه هج**رت ک**رده است و س**پس به مدینه هج**رت‬
‫کرد‪ .‬ابن اسحاق از وی روایت می‌کند که‪:‬‬
‫ِ‬ ‫ِ‬ ‫ِ‬ ‫اب ِم ْن أَ َش ِّد الن ِ‬
‫َّاس َعلَْينَا في إ ْسالمنَا»‪.‬‬ ‫« َكا َن عُ َمر بن الْ َخطَّ ِ‬
‫ُ‬
‫حضرت عمرس در مورد* مسلمان‌شدن ما از همه بر ما سخت‌تر بود‪.‬‬
‫چ**ون ما قصد* هج**رت به س**وی حبشه ک**ردیم‪ ،‬حض**رت عمرس زم**انی*‬
‫پیش من آمد که من بر پشت شتر س**وار ب**ودم از من پرس**ید‪ *:‬ام عبدهللا قصد‬
‫کجا را دارید؟ من پاسخ دادم‪:‬‬
‫َّ ِ (‪)3‬‬
‫ض الله» ‪.‬‬ ‫ب فِي أ َْر ِ‬ ‫ِ ِِ‬
‫«آذَ ْيتُ ُمونَا في ديننَا‪َ ،‬فنَ ْذ َه ُ‬
‫ش**ما به خ**اطر دین م**ا‪ ،‬ما را اذیت کردی**د‪ ،‬ل**ذا به س**وی س**رزمین خ**دا‬
‫خواهیم رفت‪.‬‬

‫‪ -16‬حضرت فاطمه بنت خطاب ب‪:‬‬


‫فاطمه بنت خط**اب خ**واهر خ**ود حض**رت عمرش ن**یز ه**دف ج**ور و‬
‫ستمش قرار* گرفت‪.‬‬

‫مظلومیت خواهر سبب هدایت برادر می‌شود‬

‫()‪ -‬اصابه‪ ،‬ص ‪ ،454‬ج ‪.4‬‬ ‫‪1‬‬

‫()‪-‬البدایة والنهایة‪ ،‬ص ‪ ،779‬ج ‪ .3‬سیرت ابن هشام‪ ،‬ص ‪ ،367‬ج ‪.1‬‬ ‫‪2‬‬

‫()‪ -‬اصابه‪ ،‬ص ‪ ،387‬ج ‪ ،4‬ترجمه حضرت لیلی‪.‬‬ ‫‪3‬‬


‫﴿‪﴾46‬‬
‫مصائب صحابه ‪‬‬
‫ابن اسحاق در ضمن حکایت اسالم عمر بیان می‌کند که حضرت فاطمه‬
‫بنت خطاب و شوهرش حضرت سعید بن زید و شخص دیگری* از بنوعدی‬
‫به نام نعیم بن عبدهللا مسلمان شدند‪ ،‬ولی حضرت فاطمه و حضرت سعید‬
‫از حضرت عمر‪ ،‬و حضرت نعیمش از قدم خود جریان مسلمان‌بودن خود‬
‫را پنهان داشته بودند‪*.‬‬
‫حضرت خباب بن س‪ ،‬روزانه در خانة حضرت فاطمه*ك می‌آمد و او را‬
‫قرآن درس می‌داد‪ ،‬روزی* حضرت عمرس شمشیر برداشته به اراده قتل‬
‫رسول خدا ص و اصحابش از خانه بیرون رفت‪ ،‬در بین راه با حضرت‬
‫نعیم بن عبدهللا مالقات کرد‪ ،‬او از وی پرسید‪« *:‬أين تريد يا عمر؟» «قال أريد‬
‫محمداً» گفت‪ :‬می‌خواهم* به نزد محمد بروم* که وحدت و یکچارچگی قریش‬
‫را از بین برده است و دین آنها را معیوب می‌داند و معبودان‌شان را دشنام‬
‫می‌دهد‪ ،‬می‌خواهم* او را به قتل برسانم‪ .‬حضرت نعیم به وی گفت‪ :‬ای عمر‬
‫به خدا سوگند تو در فریب نفس مبتال هستی‪ ،‬اگر محمد را بکشی آیا بنو‬
‫عبد مناف ترا زنده خواهند گذاشت؟ تو اهل بیت خود را نمی‌بینی؟* حضرت‬
‫عمرس پرسید‪ :‬کدام اهل بیت من؟‬
‫حضرت***س گفت‪ :‬پسر عمو و دامادت‪ ،‬سعید بن زید و خواهرت فاطمه‪،‬‬
‫به خدا قسم آن هردو مسلمان شده اند و از پیروان محمد ‪ ‬می‌باشند* اول به‬
‫سراغ آنها برو‪ ،‬حضرت عمر به سوی خانه خواهر و داماد رفت و در آن‬
‫هنگام حضرت خباب نزد آنها بود‪ ،‬و نزد وی صحیفه‌ای بود که در آن‬
‫سورة طه نوشته شده بود‪ ،‬و آنها را از روی آن درس می‌داد‪ ،‬چون صدای‬
‫عمرس را شنیدند* حضرت خباب در اطاق داخلی منزل یا در گوشة دیگری‬
‫از منزل متواری شد‪ ،‬حضرت عمرس چون بر در خانه رسید آواز قرائت‬
‫قرآن را شنید‪ ،‬داخل منزل شده پرسید‪ *:‬این چه صدائی بود که من شنیدم‪ ،‬به‬
‫من اطالع داده شده است که شما دین محمد (صلی هللا علیه وسلم) را قبول‬
‫کرده اید‪ ،‬و سپس حضرت سعیدس را با نهایت شدت گرفت‪ ،‬آنگاه خواهش‬
‫فاطمهك از جای برخاست تا شوهرش را از پنجة وی نجات دهد‪.‬‬
‫«فض` ``ربها فش` ``جها فلما فعل ذلك ق` ``الت له أخته وختنه نعم‪ ،‬قد أس` ``لمنا وآمنا باهلل‬
‫ورسوله فاصنع ما بدا لك فلما رأى عمر ما بأخته من الدم ندم على ما صنع‪.)1(»...‬‬
‫حضرت عمرس وی را زد و سرش را شکس**ت‪ ،‬هنگ**امی که وی چ**نین‬
‫رفت**ار ک**رد دام**اد و خ**واهش گفتن**د‪ :‬آری‪ ،‬ما مس**لمان ش**ده ایم و به خ**دا و‬
‫رس**ول وی ایم**ان آورده ایم‪ ،‬تو هرچه دوست داری با ما رفت**ار کن‪ ،‬چ**ون‬
‫عمرس خون خواهرش را دید پشیمان شد و از ظلم دست برداشت‪.‬‬

‫نمونة بارز و زرینی از فضائل صدیق اکبر ‪:‬‬


‫همانطور* که خداوند* متعال به حضرت اب**وبکر* ص**دیقس توفیق* داده ب**ود‬
‫که مؤمنان اولین و مستضعفان را حلقه به گوش اس**الم گردان**د‪ ،‬همچن**ان به‬
‫()‪ -‬س**یرت ابن هش**ام‪ ،‬ص ‪ ،369 – 367‬ج ‪ ،1‬البدایة والنهایة‪ ،‬ص ‪ ،80‬ج ‪،3‬‬ ‫‪1‬‬

‫طبقات ابن سعد‪ ،‬ص ‪ 268 – 267‬اسالم عمرس‪.‬‬


‫﴿‪﴾47‬‬
‫مصائب صحابه ‪‬‬
‫وی این توفیق* را مرحمت فرم**وده ب**ود که آن بن**دگان خ**اص خ**دا را که در‬
‫پنجة ظلم و ستم ستمکاران مقهور و اسیر شده بودند از چنگ**ال آن**ان نج**ات‬
‫بدهد‪ ،‬لذا آنان را خریده آزاد ساخت‪.‬‬
‫(الف) عالمه شبلی نعمانی می‌نویسد‪ *:‬این سرلوحة باب فضائل* حض**رت‬
‫ابوبکر صدیقس است که از میان این مظلومان جان تع**داد زی**ادی را نج**ات‬
‫داد‪ ،‬حضرت بالل‪ ،‬عامر بن فهیره‪ ،‬لبینه‪ ،‬زن**یره‪ ،‬نهدیه ام ع**بیس ‪ ‬همه را‬
‫با قیمت‌های گرانی خریده آزادشان کرد(‪.)1‬‬
‫(ب) امام ابن هشام و امام ابن کث**یر نقل ک**رده اند که «حض**رت اب**وبکر‬
‫پیش از هج**رت به مدینه هفت نفر را خرید و آزاد س**اخت‪ ،‬حض**رت بالل‪،‬‬
‫عامر بن فهیره‪ ،‬ام عبیس‪ ،‬زنیره‪ ،‬نهدیه‪ ،‬بنت نهدیه‪ ،‬جاریه‪ ،‬بنی مؤمل(‪.)2‬‬
‫در روایت ابن هشام و غیره تعداد اصحاب آزادکردة حض**رت اب**وبکر ‪‬‬
‫هفت نفر ذکر ش***ده اس***ت‪ ،‬اما در حقیقت تع***داد واقعی* از هفت نفر بیش***تر*‬
‫اس**ت‪ ،‬در چند ص**فحات جل**وتر ش**ما تحریر* ش**یخ االس**الم ام**ام ابن حجر‬
‫عسقالنی را مالحظه فرمودید* که نوشته ب**ود که حض**رت اب**وبکر* حض**رت‬
‫ابوفکیهه را خرید کرده و آزاد ساخت(‪.)3‬‬

‫مظلومیت حضرت باللس و آزادیش‪:‬‬


‫از میان این همه مظلوم**ان و مستض**عفان مظل**ومیت و آزادی باللس هر‬
‫دو در نوع خود بی‌نظیر* است‪ ،‬اما ابن هشام از ام**ام ابن اس**حاق نقل می‌کند‬
‫که حض**رت باللس ص**ادق االس**الم و ط**اهر القلب ب**ود‪ ،‬در موقع نیم**روز‬
‫هنگ***امی که گ***رمی به اوج ش***دت خ***ود می‌رس***ید* امیه بن خلف بر زمین‬
‫ریگستانی* مکه او را به پشت می‌انداخت و دس**تور می‌داد تا س**نگی ب**زرگ‬
‫(الص**خرة العظیمة) بر ب**االی س**ینه اش ق**رار* داده می‌ش**د‪ ،‬س**پس امیه به‬
‫حض***رت باللس می‌گفت‪ :‬قسم به خ***دا! این روش در ب***اره تو ادامه خواهد‬
‫داشت تا این که بم**یری* یا (نس**بت به دین و دع**وت ح**ق) محمد (مص**طفی‬
‫ص) ک**افر* ش**وی‪ ،‬و الت و ع**زی را پرس**تش ک**نی‪ ،‬در همین ح**ال ابتأل و‬
‫مصیبت حضرت بالل می‌گفت‪« :‬احد‪ ،‬احد»‪.‬‬
‫ام**ام ابن اس**حاق ‪ /‬می‌گوید* که روزی* حض**رت اب**وبکر ص**دیقس آن جا‬
‫گذر کرد و آن ملع**ون (امی**ه) به هم**ان نحو او را ش**کنجه می‌داد‪ ،‬حض**رت‬
‫صدیق اکبرس خطاب به امیه بن خلف گفت‪:‬‬
‫«أَاَل َتتّ ِقي اللّهَ فِي َه َذا ال ِْم ْس ِكي ِن» آیا در بارة این مسکین از خدا نمی‌ترس**ی؟‬
‫این روش تا کی ادامه خواهد داشت؟ امیه در جواب گفت‪:‬‬
‫ّذي أَفْ َس ْدته فَأَنِْق ْذهُ ِم ّما َت َرى»‪.‬‬
‫«أَنْت ال ِ‬
‫کسی که او را فاسد* ک**رده است خ**ود تو هس**تی‪ ،‬ل**ذا او را تو باید از این‬
‫عذاب رها کنی‪.‬‬

‫()‪ -‬سیرت النبی‪ ،‬ص ‪ ،232‬ج ‪.1‬‬ ‫‪1‬‬

‫()‪ -‬سیرت ابن هشام‪ ،‬ص ‪ ،349‬ج ‪ .1‬البدایه‪ *،‬ص ‪ ،58‬ج ‪.3‬‬ ‫‪2‬‬

‫()‪ -‬اصابه‪ ،‬ترجمه حضرت ابو فکیههس‪.‬‬ ‫‪3‬‬


‫﴿‪﴾48‬‬
‫مصائب صحابه ‪‬‬
‫حضرت ابوبکر س*گفت‪ :‬بله این ک*ار را خ*واهم ک**رد‪ ،‬من غالم دارم که‬
‫از بالل قوی**تر* و توان**اتر و بر دین تو اس**ت‪ ،‬من حاض**رم او را به ع**وض‬
‫بالل ‪ ‬به تو بدهم‪ ،‬امیه گفت‪ :‬من قبول دارم‪ ،‬حضرت ابوبکر*س فرم**ود‪ *:‬او‬
‫مال تو اس**ت‪ ،‬و س**پس حض**رت اب**وبکر ص**دیق ‪ ‬آن غالم خ**ود را به امیه‬
‫داده و حضرت باللس را تحویل گرفته و آزاد کرد(‪.)1‬‬
‫ّذي أَفْ َس ْدته فَأَنِْق` ` ْذهُ ِم ّما َت` َ`رى» معلوم می‌شود* که حضرت‬
‫«از کلمات‪ :‬أَنْت ال ِ‬
‫باللس نیز بر اثر تبلیغ و تحریک حضرت صدیق اکبرس مسلمان شده بود‪،‬‬
‫سپس عالمه حلبی اضافه می‌کند که در تفسیر بغ**وی چ**نین ذکر ش**ده اس**ت‪:‬‬
‫حضرت سعید بن المسیبس می‌گوی**د‪ :‬این خ**بر به من رس**یده است که چ**ون‬
‫حضرت اب**وبکرس به امیه گفت که باللس را به من بف**روش‪ ،‬وی گفت‪ :‬بله‬
‫در ع*وض قس*طاس* می‌فروشم که غالم حض*رت اب*وبکرس ب*ود و مش*رک‬
‫بود مسلمان نمی‌ش**د‪ ،‬آنگ**اه اب**وبکر* باللس را به وی معاوضه ک**رد و خرید‬
‫(این کالم از بغوی است)‪.‬‬
‫و در کتاب امتاع آمده است که چون حضرت ابوبکرس از امیه بن خلف‬
‫در مورد* خریداری* حضرت باللس گفتگو ک**رد‪ ،‬امیه به حاشیه‌نش**ینان خ**ود‬
‫گفت‪ :‬امروز با ابوبکرس چنان صحنه‌ای بازی خواهم کرد که هیچ احدی با‬
‫کسی ب**ازی نک**رده است و ش**روع* ک**رد به خن**ده‌زدن‪ ،‬س**پس به حض**رت‬
‫اب**وبکر*س گفت‪ :‬غالمت قس**طاس را به من ب**ده‪ ،‬حض**رت اب**وبکر*س گفت‪:‬‬
‫بگیر‪ ،‬امیه گفت‪ :‬من گرفتم‪ ،‬باز خندید و گفت‪ :‬قسم* به خدا تا زنش را هم به‬
‫من ندهی من معامله نمی‌کنم(‪ ،)2‬حضرت ابوبکر*س فرمود‪ *:‬آن را هم بگ**یر‪،‬‬
‫امیه گفت‪ :‬او را هم گرفتم و سپس خندید و گفت‪ :‬به خدا تا دخترش را هم به‬
‫من ندهی معامله نمی‌کنم‪ ،‬حضرت ابوبکرس این پیشنهاد* را هم قب**ول ک**رد‪،‬‬
‫ب**از امیه خندید و گفت‪ :‬قسم* به خ**دا تا دویست دین**ار هم اض**افه نک**نی این‬
‫معامله انجام نخواهد شد‪ ،‬آنگاه حضرت ابوبکر* سگفت‪ :‬از دروغ‌گفتن ش**رم‬
‫و حیا نداری؟ گفت‪ :‬قسم* به الت و عزی اگر تو دویست دینا را اضافه ک**نی‬
‫من معامله می‌کنم‪.‬‬
‫حضرت ابوبکرس گفت‪ :‬این را هم بگیر – چنانچه وی همه این اش**یا را‬
‫از اب**وبکر* تحویل گ**رفت و باللس را به وی تحویل داد‪( ،‬این کالم ص**احب‬
‫امتاع اس**ت)‪ ،‬و یک روایت ح**اکی است که حض**رت اب**وبکرس‪ ،‬حض**رت‬
‫باللس را به قیمت نه اوقیه طال خری**داری* نم**ود‪ ،‬در یک روایت آم**ده است‬
‫که به قیمت پنج اوقیه طال و در روایتی* یک رطل طال ذکر شده است‪.‬‬
‫و نیز روایت شده است که مالکة حضرت باللس (یع**نی همسر امی**ه) به‬
‫حضرت ابوبکرس گفت‪ :‬اگر تو می‌گفتی که من به به**ای بیش از یک اوقیه‬
‫او را نمی‌خ**رم ما (از بس که از وی ب**یزار ب**ودیم – م**ترجم) به هم**ان یک‬
‫اوقیه نیز باللس را می‌فروختیم‪.‬‬

‫()‪ -‬سیرت ابن هشام‪ ،‬ص ‪ ،340‬ج ‪ ،1‬سیرت الحلبیه‪ ،‬ص ‪ ،334‬ج ‪.1‬‬ ‫‪1‬‬

‫()‪ -‬سیرت ابن هشام‪ ،‬ص ‪ ،340‬ج ‪ ،1‬سیرت الحلبیه‪ ،‬ص ‪ ،334‬ج ‪.1‬‬ ‫‪2‬‬
‫﴿‪﴾49‬‬
‫مصائب صحابه ‪‬‬
‫آنگ**اه حض**رت اب**وبکر*س فرم**ود که اگر ش**ما از من صد اوقیه مطالبه‬
‫می‌کردید* من (از بس که بالل به ن**زد من ارزش داشت – م**ترجم) او را به‬
‫یکصد اوقیه خرید می‌کردم*(‪.)1‬‬

‫‪ -17‬حضرت ام سلمهب‪:‬‬
‫حض***رت ام س***لمهب می‌گفت بعد از مسلمان‌ش***دن من‪ ،‬مص***ائبی* که به‬
‫خانوادة ابو سلمهش وارد شده است من در باره هیچ خانوادة دیگ**ری س**راغ‬
‫ندارم‪.‬‬
‫می‌فرماید* که چون ابوسلمهب تصمیم* گرفت تا به مدینه هجرت کند‪ ،‬م**را‬
‫بر شتری* سوار کرد و پس*رم* س*لمهس را در آغوشم* ق*رار* داد و خ*ودش در‬
‫حالی که پیاده بود و شتر را به سوی مدینه سوق* می‌داد به راه افتادیم‪ *،‬چون‬
‫(مردم قبیلة من) ب**نی مغ**یره متوجه ش**دند آمدند و مه**ار ش**تر را گرفتن**د‪ *،‬و‬
‫مرا از دست وی باز پس گرفتند* – بنی عبد اسد مردم قبیلة ابوس**لمه جری**ان‬
‫را از این قرار دیده آمدند و گفتند‪ :‬چون شما بانوی قبیلة خ**ود ام س**لمهك را‬
‫از هم فامیل ما (ابوسلمهس) گرفته اید‪ ،‬ما هم فرزند* خ**ود یع**نی س**لمهس را‬
‫به وی نمی‌دهیم‪ ،‬و ه*ریکی از اف*راد ه**ردو قبیله فرزند م**را به س*وی خ**ود‬
‫می‌کش***ید* تا این که دست پس***رم در رفت و اف***راد قبیلة ب***نی عبد اسد او را‬
‫بردند‪ ،‬و مرا مردم بنی مغیره نزد خود نگهداشتند و شوهرم ابو س**لمهس به‬
‫مدینه رفت‪ ،‬بدین نحو بین من و پسرم* و شوهرم* جدائی و دوری* واقع شد‪.‬‬
‫من هر روز* ص**بح از خانه ب**یرون می‌رفتم* و در یک می**دان ریگس**تانی*‬
‫نشس**ته تا ش**ام گریه می‌ک**ردم و این رویه تا یک س**ال یا تا ح**دود آن ادامه‬
‫یافت‪ ،‬بعد از آن آنها به من گفتند‪ :‬اگر میل داری به ن**زد ش**وهر خ**ود ب**رو‪،‬‬
‫وقتی این خبر باطالع بنی عبد اسد رس**ید آنگ**اه فرزند م**را به من پس دادند‬
‫(ومن در مدینه به ابوسلمه*س ملحق شدم)(‪.)2‬‬

‫()‪ -‬سیرت حلبیه‪ ،‬ص ‪ ،335‬ج ‪.2‬‬ ‫‪1‬‬

‫()‪ -‬حی**ات الص**حابه‪ ،‬ص ‪ ،37 – 377‬ج ‪ ،2‬ملخصا بحواله البدایة والنهایة‪ ،‬ص‬ ‫‪2‬‬

‫‪ ،169‬ج ‪.3‬‬
‫﴿‪﴾50‬‬
‫مصائب صحابه ‪‬‬
‫رویداد اذیت و آزار جانگداز* و روح‌فرسای احرار و عزت‌مندان سابقین‬
‫اولین‬
‫سابقین اولینی که دارای عزت و وجاهت قومی* بودند‪ ،‬نیز هدف مظالم و‬
‫شدائد قرار گرفتند‪ *،‬داستان مظلومیت* مؤمنان مستضعفان و غالمان‬
‫(برده‌گان) و بیچارگان را از میان صحابه کرامش و صحابیات رضی هللا‬
‫عنهن مطالعه کردید‪ ،‬ایشان همان پروانگان مظلوم* شمع رسالت و‬
‫سرمستان سیراب شده از بادة توحید* بودند که هیچ احدی پرسان حال و‬
‫ناصر و محافظ آنان نبود‪ ،‬اما جفاکاری و ستمگری* کفار و مشرکان‬
‫جفاپیشه و خون‌آشام فقط بر آنها محدود* نماند‪ ،‬بلکه آزادگان و ثروتمندان‬
‫باعزت نیز هدف تیر بیداد آنان قرار* گرفتند و آن ستمکاران و ظالمان‬
‫هیچکسی را نبخشیدند‪ *،‬البته به نسبت مستضعفان صحابه ایشان کمتر مورد‬
‫اذیت و آزار قرار گرفتند‪*.‬‬
‫عالمه شبلی نعمانی می‌نویسد‪ :‬ایشان کسانی بودند* که قریش آنان را‬
‫تحت شدیدترین شکنجه‌های جسمانی* قرار می‌دادند* و کسانی که از لحاظ‬
‫حکومت و طایفه‌ای در ردیف* پایین‌تری بودند‪ ،‬تحت انواع آزار و‬
‫شکنجه‌ها که تصور نمی‌رفت* قرار گرفتند‪*.‬‬
‫حضرت عثمانس که مردی کبیر السن و صاحب جاه و منزلت بود چون‬
‫مسلمان شد نه بیگانان بلکه عمویش او را با ریسمان بسته کتک زد(‪.)1‬‬
‫حضرت ابوذرس هفتمین نفر بود که اسالم آورد‪ ،‬وقتی* که مسلمان شد و‬
‫در مسجد الحرام رفته مسلمانی خود را آشکار نمود‪ ،‬مردم قریش او را‬
‫کتک زده به زمین انداختند(‪.)2‬‬
‫پنجمین نفری که اسالم آورد حضرت زبیر بن العوامب بود‪ ،‬چون‬
‫مسلمان شد عمویش او را در الی حصیری* پیچیده دود در بینی اش‬
‫می‌رسانید* تا خفه شود یا از اسالم برگردد(‪.)3‬‬
‫حضرت سعید بن زیدب پسر عموی حضرت عمرس وقتی* که مسلمان‬
‫شد حضرت عمر او را با طناب بست(‪.)4‬‬
‫ولی این همه مظالم و بی‌رحمی‌های* جالدانه و سفاکی‌های* عبرت‌انگیز‬
‫نتوانستند* حتی یک نفر مسلمان را هم از راه حق متزلزل سازند* و به سوی‬
‫خود بکشانند(‪.)5‬‬
‫در زیر تفصیل کوتاهی از این اجمال را مالحظه خواهید فرمود‪:‬‬

‫‪ -18‬حضرت ابوبکر صدیق ‪:‬‬


‫حضرت ابوبکر صدیق* اکبر ‪ ‬شخصیتی که چندین نفر از مستضعفان‬
‫صحابهش را از مظالم جگرگداز و شدائد دلخراش مشرکان مکه نجات داد‪،‬‬
‫خودش نیز از جور و جفا و ظلم و ستم این جفاپیشگان در امان نماند‪ ،‬با‬
‫()‪ -‬طبقات‪ ،‬ترجمه عثمان بن عفان ‪.‬‬ ‫‪1‬‬

‫()‪ -‬صحیح بخاری‪ ،‬باب اسالم ابی ذر‪.‬‬ ‫‪2‬‬

‫()‪ -‬الریاض النضرة‪ ،‬لمحب طبری‪.‬‬ ‫‪3‬‬

‫()‪ -‬صحیح البخاری‪.‬‬ ‫‪4‬‬

‫()‪ -‬سیرت النبی‪ ،‬ص ‪ ،232‬ج ‪.1‬‬ ‫‪5‬‬


‫﴿‪﴾51‬‬
‫مصائب صحابه ‪‬‬
‫همه عظمت و وجاهت و شخصیتی که در میان مردم مکه داشت هدف ظلم‬
‫و تعدی آن ستمکاران خون‌آشان قرار* گرفت‪.‬‬
‫(الف) عالمه ابن کثیر از بیهقی نقل می‌کند که چون حضرت ابوبکر و‬
‫حضرت طلحه ب مسلمان شدند‪.‬‬
‫«أخ` ``ذهما نوفل بن خويلد بن العدوية وك` ``ان ي` ``دعى أسد ق` ``ريش فش` ``دهما في حبل‬
‫واحد»(‪.)1‬‬
‫نوفل بن خویلد که او را شیر قریش می‌نامیدن**د‪ ،‬آن**ان را گرفته ه**ردو را‬
‫در یک ریسمان بست‪ ،‬و حتی بنی تیم قبیله حضرت اب**وبکرس هم به ی**اری‬
‫ایشان نشتافت‪.‬‬
‫(ب) ابن اس***حاق از حض***رت قاسم* بن محمد رحمهما هللا روایت می‌کند‬
‫که چون حضرت اب**وبکر* ص**دیقس از حم**ایت و پش**تیبانی* ابن دغنه ب**یرون‬
‫آمد روزی* به سوی کعبه می‌رفت* که یکی از اوباشان مکه با او مالق**ات شد‬
‫«فحثی علی راسه ترابا» و بر سر مبارک او خاک پاشید‪ ،‬در آن موقع ولید بن‬
‫مغیره یا ع*اص بن وائل از آن جا گ*ذر می‌ک*رد‪ ،‬حض*رت اب*وبکر* ‪ ‬به وی‬
‫گفت‪ :‬آیا آنچه این جاهل نسبت به من کرد تو ندیدی؟ او در جواب گفت‪ :‬این‬
‫عمل را خ**ود تو ب**رای خ**ود روا داش**تی(‪ .)2‬منظ**ورش* این ب**ود که اگر از‬
‫حمایت ابن دغنه خود را بیرون نمی‌کردی هیچ شریر* و خبیثی چنین جرأت‬
‫نمی‌کرد‪.‬‬
‫(ج) امام ابن کثیر می‌نویسد‪ :‬محمد بن اس**حاق می‌گوی**د‪ :‬چ**ون حض**رت‬
‫ابوبکرس مسلمان شد و اسالم خود را آشکار ساخت بالفاص**له سلس**له تبلیغ‬
‫و دعوت الی هللا را آغ**از نم**ود‪ ،‬حض**رت اب**وبکر*س دوس**تدار ق**وم خ**ود و‬
‫نسبت به آنها مهربان بود‪ ،‬تمام افراد قوم* بر وی متفق بودن**د‪ ،‬از می**ان تم**ام‬
‫مردان قبیلة قریش نسب قریش را دانا و به خیر و شر قریش از همه عالم‌تر‬
‫بود‪ ،‬همچنین شخصی بی‌نهایت خ**وش‌اخالق و ت**اجری مع**روف و مش**هور*‬
‫بود‪ ،‬مردم قریش به خاطر اغراض و ضروریات خ**ود به ن**زد وی مراجعه‬
‫می‌کردند* و به دورش گرد می‌آمدند‪.‬‬
‫«فجعل ي ` ``دعوا إلى اإلس ` ``الم من وثق به من قومه ممن يغش ` ``اه ويجلس إليه فاس ` ``لم‬
‫على يديه فيما بلغ``ني الزب``ير بن الع``وام وعثم``ان بن عف``ان وطلحه بن عبيد اهلل وس``عد بن‬
‫أبي وقاص وعبد الرحمن بن عوف رضي اهلل عنهم»‪.‬‬
‫از میان کسانی که نزد وی رفت و آمد داشتند و بر ِگ**رد او می‌نشس**تند و‬
‫بر آنها اعتم**ادی داش**ت‪ ،‬آنها را به س**وی اس**الم ف**را می‌خوان**د‪ ،‬پس طبق‬
‫اطالعی که به من رس***یده است شخص***یت‌های برجس***تة زیر به وس***یلة او‬
‫ایمان آوردند‪:‬‬
‫‪ -1‬زب*یر* بن الع*وام‪ -2 .‬عثم*ان بن عف*ان‪ -3 .‬طلحه بن عبیدهللا‪ -4 .‬س*عد‬
‫بن ابی وقاص‪ -5 .‬عبدالرحمن بن عوف ‪.‬‬
‫()‪-‬البدایة والنهایة‪ ،‬ص ‪ ،29‬ج ‪ .3‬و س**یرت حلبی**ه‪ ،‬ص ‪ ،313‬ج ‪ .1‬و طبق**ات ابن‬ ‫‪1‬‬

‫سعد‪ ،‬ص ‪ ،215‬ج ‪.3‬‬


‫()‪ -‬البدایة و النهایة‪ ،‬ص ‪ ،59‬ج ‪.3‬‬ ‫‪2‬‬
‫﴿‪﴾52‬‬
‫مصائب صحابه ‪‬‬
‫از ام المؤم***نین حض***رت عایشه ص***دیقه ل م***روی است که حض***رت‬
‫ابوبکرس به منظور مالقات با حضرت رسول اکرم ‪ ‬از خانه بیرون رفت‪.‬‬
‫«وك` ` ` ``ان ص` ` ` ``ديقا في الجاهلية» و قبل از دوره اس***الم دوست ص***میمی* آن‬
‫حضرت ‪ ‬بود‪ ،‬آنگاه با رسول اکرم ص مالقات ک**رد و آن حض**رت به وی‬
‫گفت‪:‬‬
‫«إني رس``ول اهلل أدع``وك إلى اهلل فلما ف``رغ كالمه أس``لم أبو بكر ف``انطلق عنه رس``ول‬
‫اهلل صلى اهلل عليه و سلم وما بين االخشبين أحد أكثر سرورا منه بإسالم أبي بكر »‪.‬‬
‫من پیامبر خدایم و ت**را به س**وی خ**دا دع**وت می‌کنم‪ ،‬چ**ون آن حض**رت‬
‫س**خن خ**ود را تم**ام ک**رد اب**وبکر*س مس**لمان ش**د‪ ،‬پس آن حض**رت از آنجا‬
‫تشریف ب**رد در ح**الی که می**ان دو ک**وه مکه کسی نب**ود که به مسلمان‌ش**دن‬
‫ابوبکرس از پیامبر صگرامی خوشحال‌تر* باشد‪.‬‬
‫حض***رت اب***وبکرس رفت و با کم***ال خوش***حالی حض***رت عثم***ان و‬
‫حض**رت طلحه و حض**رت زب**یر و حض**رت س**عد بن ابی وقاص**ش را به‬
‫س**وی اس**الم دع**وت ک**رد و آنها ن**یز مس**لمان ش**دند‪ ،‬س**پس در روز بعد‬
‫حض**رت عثم**ان بن مظع**ون و حض**رت ابوعبی**ده بن الج**راح و حض**رت‬
‫عبدالرحمن بن عوف و حض**رت ابوس**لمه بن عبداالسد و حض**رت ارقم* بن‬
‫ابی االرقم*ش را به اسالم دع**وت ک**رد – فاس**لموا رضی* هللا عنهم‪ ،‬پس همة‬
‫آنها ندای این س**روش* را قب**ول ک**رده و اس**الم آوردن**د‪ *،‬خ**دا از آنها راضی*‬
‫حضرت عایشه ل می‌فرماید* که چون ‪ 38‬نفر ص**حابی* همانند پروانگ**ان‬
‫دور شمع رسالت حضرت نبی اکرم ‪ ‬شدند آنگاه‬
‫«ألح أبو بكر على رسول اهلل صلى اهلل عليه وس``لم في الظه``ور فق``ال‪" :‬يا أبا بكر إنا‬
‫قليل" فلم يزل أبو بكر يلح حتى ظهر رسول اهلل صلى اهلل عليه وسلم »‪.‬‬
‫حضرت اب**وبکر در خ**دمت رس**ول اک**رمص در م**ورد اعالن و اظه**ار‬
‫اسالم اصرار ورزید‪ ،‬آن حض**رت به وی گفت‪ :‬ای اب**ابکر تا بح**ال ما ع**دة‬
‫کمی هستیم‪ ،‬ولی ابوبکر بر اصرار خود ادامه داد تا آن حضرت ظ**اهر شد‬
‫(ب**یرون آمد و دع**وت اس**الم را آش**کار فرم**ود) و تم**ام مس**لمانان در کعبه‬
‫نشسته بودند‪*.‬‬
‫«وقام أبو بكر في الناس خطيبا ورس`ول اهلل ص`لى اهلل عليه وس`لم ج`الس فك`ان أول‬
‫خطيب دعا إلى اهلل وإلى رس```وله ص```لى اهلل عليه وس```لم وث ``ار المش ``ركون على أبي بكر‬
‫وعلى المس ``لمين‪ ،‬فض ``ربوا في ن ``واحي المس ``جد ض ``ربا ش ``ديدا ووطئ أبو بكر وض ``رب‬
‫ضرباً شديداً‪.»...‬‬
‫و حض***رت اب***وبکر*س در می***ان م***ردم محضر* رس***ول خ***داص جهت‬
‫موعظه و دعوت به پا خواست‪ ،‬او اولین خطیبی بود که م**ردم را به ط**رف‬
‫خ**دا و رس**ول اوص دع**وت ک**رد‪ ،‬آنگ**اه مش**رکین بر اب**وبکرس و س**ایر‬
‫مس**لمانان ش**وریدند* و در داخل کعبه آنها را ش**دیداً کتک زدن**د‪ ،‬و حض**رت‬
‫﴿‪﴾53‬‬
‫مصائب صحابه ‪‬‬
‫ابوبکرس را زیر پای خود گرفته و لگدکوب کرده و شدیداً م**ورد ض**رب و‬
‫شتم قرار دادند‪.‬‬
‫چون افراد بنی تیم قبیلة حضرت اب**وبکر*س مطلع ش**ده آمدند و مش**رکان‬
‫را از روی سر وی دور کردند* و او را از زیر دست و پاها درآورده در‬
‫پارچه‌ای قرار دادند و برداشته به خانه اش بردند‪ ،‬در حالی که «وال يش ` ``كون‬
‫في موته`» یعنی در بارة مردن وی تردیدی* نداشتند‪ ،‬و س**پس بن**وتیم به مس**جد‬
‫کعبه ب**از آمدند و آن جا اعالم کردند* که قسم به خ**دا اگر اب**وبکر بم**یرد ما‬
‫(بط**ور قص**اص) عتبه بن ربیعه را حتم *ا ً خ**واهیم کش**ت‪ ،‬و س**پس به ن**زد‬
‫ابوبکرس باز آمدند‪ ،‬و بنوتیم* و ابوقحافه مکرراٌ با حض**رت اب**وبکر ح**رف‬
‫می‌زدند (ولی او ج**واب نمی‌داد) آخر االمر نزدیک‌ه**ای موقع ش**ام ج**واب‬
‫داد و پرسید‪:‬‬
‫َّ‬ ‫ِ‬ ‫َّ‬ ‫َّ‬
‫صلى اللهُ َعلَْيه َو َسل َم؟»‬ ‫ِ‬ ‫َّ‬
‫ول الله َ‬‫« َما َف َع َل َر ُس ُ‬
‫حال رسول خدا ‪ ‬چطور است؟‬
‫بنوتیم او را مالمت نمودند (که این همه مصیبت به خ**اطر پی**امبرص بر‬
‫تو وارد ش***ده است و تو ب***ازهم در فکر او مس***تغرق هس***تی) و از مجلس‬
‫برخاستند* و رفتند* و به مادرش ام الخیر توص**یه کردند که م**واظبش* ب**اش و‬
‫چیزی او را بخوران و بنوشان‪ ،‬چنانچه وی به ن*زدش رفت و ب*رای این که‬
‫چیزی بخورد یا بنوشید خیلی اصرار نمود‪.‬‬
‫ِ‬
‫صلَّى اللَّهُ َعلَْيه َو َسلَّ َم؟»‪.‬‬ ‫ول‪ :‬ما َفعل رس ُ ِ‬
‫ول اللَّه َ‬ ‫« َو َج َع َل َي ُق ُ َ َ َ َ ُ‬
‫ولی او مصراً می‌پرسید‪ *:‬حال رسول خدا ‪ ‬چیست؟‬
‫ام الخیر گفت‪ :‬قسم* به خدا من از صاحب (دوست) تو هیچ خبری ندارم‪،‬‬
‫حض**رت اب**وبکر گفت‪ :‬به ن**زد ام جمیل بنت خط**اب ب**رو و از او ح**ال آن‬
‫حض**رت راص ب**پرس‪ ،‬او به ن**زد ام جمیل رفت‪ ،‬و گفت‪ :‬اب**وبکر*س از تو‬
‫ح**ال (حض**رت) محمد بن عب**داللهص را دری**افت می‌کن**د؟ ام جمیل (از راه‬
‫پرده‌داری و به س**بب ت**رس و ع**دم اعتم**اد بر وی) گفت‪ :‬نه من اب**وبکر را‬
‫می‌شناسم* و نه محمد بن عبدهللا را (ص****لی هللا علیه وس****لم) اگر تو دوست‬
‫داری من به هم**راه تو می‌ت**وانم به ن**زد پس**رت ب**روم‪ ،‬ام الخ**یر گفت‪ :‬آری‬
‫خ**وب است ب**رویم‪ *،‬ام جمیل هم**راه وی رفت و دید که اب**وبکر*س بیه**وش‬
‫افت**اده است و در اثر ش**دت تکلیف ق**ریب م**ردن می‌باش**د‪ ،‬ام جمیل نزدیک‬
‫وی رفت و بی‌اختیار* داد کشید و گفت‪ :‬به خدا سوگند کسانی که با تو به این‬
‫نحو رفتار کرده اند فاسق* و کافر* هس**تند‪ ،‬من یقین دارم که خداوند انتق**ام تر‬
‫از آنان خواهد گرفت‪.‬‬
‫حضرت ابوبکرس گفت‪( :‬این حرفها* را بگذار اول بگو که) حال رسول‬
‫خدا‪ ‬چطور* است؟ حضرت ام جمیل (ی**واش) گفت‪ :‬این م**ادر تو می‌ش**نود‪،‬‬
‫حض**رت اب**وبکرص گفت‪ :‬از ناحیه او فکر وسوس**ه‌ای به خ**ود راه م**ده‪،‬‬
‫حضرت ام جمیل گفت‪« :‬س**الم ص**الح» یع**نی آن حض**رت س**الم و تندرست‬
‫است» حضرت اب**وبکرس پرس**ید* که آن حض**رت االن کجاس**ت؟ وی گفت‪:‬‬
‫در خانه ابن ارقم‪*.‬‬
‫﴿‪﴾54‬‬
‫مصائب صحابه ‪‬‬
‫(بعد از آن حضرت ام الخیر و ام جمیل هردو از ابوبکر* مصرانه تقاضا‬
‫کردند که چیزی تناول کند) ولی حضرت ابوبکر گفت‪:‬‬
‫«ف``ان هلل علي أن ال أذوق طعاما وال أش``رب ش``رابا أو آتي رس``ول اهلل ص``لى اهلل عليه‬
‫وسلم»‪.‬‬
‫من با خدا عهد کرده‌ام که تا به خدمت رسول اکرمص نرسم هیچ طعامی*‬
‫نخورم و هیچ نوشابه‌ای ننوشم‪.‬‬
‫(این جواب را شنیده آن هردو از خ**وردن و نوش**یدنش* م**أیوس ش**دند) و‬
‫هردو صبر کردند تا این که تردد و آمد و شد مردم قطع شد آنگ**اه ه**ردو او‬
‫را همراهی کرده بردند‪.‬‬
‫«يتكئ عليهما ح ` ``تى أدخلت ` ``اه على رس ` ``ول اهلل ص ` ``لى اهلل عليه وس ` ``لم ف ` ``أكب عليه‬
‫رس``ول اهلل ص``لى اهلل عليه وس``لم فقبله وأكب عليه المس``لمون ورق له رس``ول اهلل ص``لى‬
‫اهلل عليه وسلم رقة شديدة»‪.‬‬
‫حض**رت اب**وبکرس را در ح**الی که به آن دو تکیه زده ب**ود به محضر‬
‫رسول خداص آوردند‪ *،‬پس رسول اکرمص خود را بر وی ان**داخت و او را‬
‫بوس**ید* و تم**ام مس**لمانان حاضر* ن**یز خ**ود را بر او انداختن**د‪ ،‬و از مش**اهدة‬
‫حالش برآن حضرت*ص رقت (نرم‌دلی و حالت گریه) طاری و مستولی شد‪.‬‬
‫حضرت ابوبکرس به عرض رس**اند‪ ،‬یا رس**ول اللهص پ**در و م**ادر من‬
‫بر تو قرب***ان! دیگر ح***اال بر من هیچ زحم***تی* نیست به جز آنچه آن م***رد‬
‫خبیث‪ ،‬عتبه بر دهان من زده بود‪ ،‬این مادر من است و در حق فرزند* خ**ود‬
‫خیلی شفیق و مهربان است‪ ،‬و ذات گرامی تو خیلی با برکت می‌باشد‪ ،‬او را‬
‫به سوی خدا دعوت کن و ب**رای وی به بارگ**اه خداوند* دعا کن امید است که‬
‫به ب**رکت تو خداوند* او را از ن**ار جهنم نج**ات خواهد داد‪ ،‬چنانکه رس**ول‬
‫اکرمص برایش دعا فرمود و او را به سوی دین خدا دعوت کرد او مسلمان‬
‫شد – و تا مدت یک ماه در دار ارقم سی و نه نفر مس**لمان با آن حض**رتص‬
‫همراه بود‪.‬‬
‫«وقد كان حمزة بن عبد المطلب أسلم يوم ضرب أبو بكر» ‪.‬‬
‫(‪)1‬‬

‫و حمزه بن عبدالمطلب در همان روزی که حض*رت اب**وبکرس زده شد‬


‫مسلمان گردید‪*.‬‬
‫حضرت ام**ام ش**اه ولی هللا مح**دث دهل**وی ن**یز همین روایت را عین*ا ً از‬
‫حضرت عایشه ل به حوالة ریاض النضره نقل کرده است(‪.)2‬‬
‫عالمه حل****بی ن****یز این روایت را نقل ک****رده است و نوش****ته است که‬
‫زمخشری* در کتاب خود به نام «خصائص العشرة» ذکر ک**رده است که این‬
‫پیش آمد ب**رای حض**رت اب**وبکرس زم**انی* رخ داد که او مس**لمان شد و در‬
‫جمع قریش مسلمانی* خود را آشکار نمود(‪.)3‬‬

‫()‪ -‬البدایة والنهایة‪ ،‬ص ‪ 29‬تا ‪ ،31‬ج ‪.3‬‬ ‫‪1‬‬

‫()‪-‬ازالة الخفا‪ ،‬مقصد اول‪ ،‬فصل سوم‪ :‬تفسیر آیات خالفت‪.‬‬ ‫‪2‬‬

‫()‪ -‬سیرت حلبیه‪ ،‬ص ‪ ،332 ،331‬ج ‪.1‬‬ ‫‪3‬‬


‫﴿‪﴾55‬‬
‫مصائب صحابه ‪‬‬
‫به نظر بن***ده این روایت حض***رت ام المؤمنین****ل خیلی ایم***ان‌افروز* و‬
‫روح‌آف**رین اس**ت‪ ،‬از این روایت ش**اهکارهای من**اقب و فض**ایل ص**دیقی‬
‫آش**کار می‌گردند ب**ویژه ن**یروی* جاذبة دع**وت و ت**بیلغ دین و کم**ال عشق و‬
‫محبت رسول خدا‪ ،‬علیه الصالة والسالم هویدا است‪.‬‬

‫‪ -19‬حضرت عمر س‪:‬‬


‫هنگامی که حضرت عمرس مسلمان شد مش**رکان مکه از او هم ص**رف‬
‫نظر نکردند و با آن همه عظمت بی‌مث****ال و جالل و هیبت و وج****اهتی که‬
‫دارا ب**ود از جفا پیش**گی و س**تمکاری* آن کف**ار س**تمکار و جفاپیشه نج**ات‬
‫نیافت‪.‬‬
‫(الف) در صحیح بخ**اری* موج**ود* است که اب**وعمرو ع**اص بن وائل در‬
‫عهد جاهلیت حلیف حضرت عمرس بود‪ ،‬روزی باهم مالق**ات کردند* و پس‬
‫از احوال‌پرسی حضرت عمرس به وی گفت‪:‬‬
‫ت»‪.‬‬ ‫ك أ ََّن ُه ْم َسَي ْق ُتلُونَنِى إِ ْن أ ْ‬
‫َسلَ ْم ُ‬ ‫« َز َع َم َق ْو ُم َ‬
‫چون من مسلمان شده‌ام ق**وم* تو ارادة کش**تن م**را دارد‪ ،‬ع**اص حض**رت‬
‫عمرس را تسلی داد و از خانه اش بیرون رفت‪.‬‬
‫ال بِ ِه ُم الْ َ`و ِادى َف َق َ‬
‫`ال أَيْ َن تُ ِري` ُدو َن َف َق`الُوا نُ ِري` ُد َ`ه َذا ابْ َن الْ َخطَّ ِ‬
‫اب‬ ‫َّاس قَ` ْد َس` َ‬ ‫ِ‬
‫« َفلَق َى الن َ‬
‫ِ‬
‫صبَا»(‪.)1‬‬ ‫الَّذى َ‬
‫م**ردم را دید که با چن**ان ک**ثرت و انب**وه جمع ش**ده اند که در وادی مکه‬
‫مانند س**یالب روان هس**تند‪ ،‬ع**اص پرس**ید که کجا می‌روی**د؟ گفتن**د‪ :‬ب**رای‬
‫نابودساختن این مرد‪ ،‬ابن الخطاب که بی‌دین شده است‪.‬‬
‫باالخر به سبب منع و حائل‌شدن عاص بن وائل مردم برگشتند‪*.‬‬
‫(ب) در روایت دیگری* حضرت عبدهللا بن عمر ب می‌فرماید‪*:‬‬
‫ِ‬ ‫«ل ََّما أَسلَم عمر اجتمع الن ِ‬
‫صبَا عُ َم ُر»(‪.)2‬‬ ‫َّاس ع ْن َد َدا ِره َوقَالُوا َ‬ ‫ْ َ َُُ ََْ َ ُ‬
‫وقتی که حضرت عمرس مسلمان شد‪ ،‬مردم نزدیک منزلش گرد آمدند و‬
‫گفتند‪ :‬عمر بی‌دین شد‪.‬‬
‫(ج) ام*ام ابن کث*یر می‌نویسد که رس*ول اللهص ب**رای حض*رت عمر بن‬
‫الخط**اب و ابوجهل بن هش**ام در روز* چهارش**نبه دعا فرم**ود‪ ،‬و حض**رت‬
‫عمرس در روز* پنجشنبه مسلمان شد‪.‬‬
‫«فكبر رسول اهلل صلى اهلل عليه وسلم وأهل البيت تكبيرة سمعت بأعال مكة` »‪.‬‬
‫پس رس***ول اک***رمص و کس***انی که در خانة ارقم* بودند تکب***یر گفتند به‬
‫نحوی که صدایشان در قسمت باالی مکه شنیده شد‪.‬‬
‫آنگاه حضرت عمرس گفت‪ :‬یا رسول اللهص ما دین خود را چ*را پنه*ان‬
‫کنیم‪ ،‬در حالی که ما برحق هستیم و مش**رکان دین خ**ود را ظ**اهر می‌کنن**د‪،‬‬
‫در حالی که بر باطل هستند؟ آن حض**رتص فرم**ود‪« :‬يا عمر إنا قليل قد رأيت‬

‫()‪ -‬صحیح بخاری‪ ،‬باب اسالم عمر ابن خطابس‪.‬‬ ‫‪1‬‬

‫()‪ -‬ایضا‪.‬‬ ‫‪2‬‬


‫﴿‪﴾56‬‬
‫مصائب صحابه ‪‬‬
‫ما لقينا» ای عمر ما تعداد اندکی هستیم و آنچه از مشرکان بر ما رسیده است‬
‫بر تو پوشیده نیست و از آن آگاه هستی‪.‬‬
‫حض**رت عمرس *گفت‪ :‬قسم به ذات پروردگ**اری که ت**را به حق مبع**وث‬
‫کرده است‪ ،‬من در هر مجلسی که قبالً به حیثیت یک ک**افر ش**رکت داش*ته‌ام‬
‫رفته ایمان خود را اعالن خواهم کرد‪ ،‬س**پس از دار ارقم* ب**یرون رفته گ**رد‬
‫کعبه طواف کرد و بعد از آن نزد ق**ریش رفت‪ ،‬ابوجهل گفت‪ :‬فالن ش**خص‬
‫گمان می‌کند که تو بی‌دین شده‌ای؟ حضرت عمرس*گفت‪« :‬أ ْش ` ` َه ُد أ ْن ال إلَ` ``هَ إال‬
‫ك لَهُ‪ ،‬وأَ ْش َه ُد َّ‬
‫أن ُم َح َّم ًدا َع ْب ُدهُ َو َر ُسولُهُ»‪.‬‬ ‫اهللُ َو ْح َدهُ ال َش ِريْ َ‬
‫«فوثب المشركون إليه‪ ،‬ووثب على عتبة فبرك عليه»‪.‬‬
‫پس مش**رکان بر وی ش**وریدند و او بر روی عتبه پرید و او را به زمین‬
‫افکند و وی را زد انگشتان خود را در چشمهایش فرو برد‪.‬‬
‫«فجعل عتبة يصيح فتنحى الناس فقام عمر»‪.‬‬
‫عتبه فری**اد* کش**ید م**ردم دور ش**دند‪ ،‬آنگ**اه حض**رت عمرس بلند شد و‬
‫هیچکس نزدیک او نمی‌رفت‪ ،‬اگر کسی به او نزدیک می‌شد حض*****رت‬
‫عمرس از می**ان آنها ش**ریف‌ترین ف**رد را می‌گ**رفت تا این که م**ردم ع**اجز‬
‫ش***دند‪ ،‬وی در تم***ام مجالسی که قبالً می‌نشست رفت و مس***لمانی خ***ود را‬
‫اظهار و اعالم فرمود‪ ،‬و بر همة آنها غالب آمده به خدمت رس**ول اک**رمص‬
‫بازآمد و گفت‪:‬‬
‫«پدر و م**ادر من بر تو قرب**ان باش**ند به خ**دا س**وگند* هیچ مجلسی که در‬
‫حالت کفر در وی می‌نشستم* باقی نماند که من در آن نرفته و بدون خ**وف و‬
‫هراس ایمان خود را اعالن نکرده باشم»‪.‬‬
‫«فخرج رسول اهلل صلى اهلل عليه وسلم وخ``رج عمر أمامه وحم``زة بن عبد المطلب‬
‫حتى طاف بالبيت وصلى الظهر مؤمنا‪ ،‬ثم انصرف إلى دار األرقم ومعه` عمر»(‪.)1‬‬
‫ل**ذا حض**رت رس**ول خ**داص ب**یرون رفت و حض**رت عمر و حض**رت‬
‫حمزه بن عبد المطلب پیشاپیش آن حضرت حرکت می‌کردند* تا آن حض**رت‬
‫وارد حرم شد و به دور خانة خدا طواف کرد و با امنیت کامل نماز ظهر را‬
‫ادا فرمود و سپس به خانة ارقم باز آمد و عمر با آن حضرت همراه بود‪.‬‬
‫(د) ام**ام ابن هش**ام از ابن اس**حاق نقل می‌کند که از حض**رت عبدهللا بن‬
‫عمر ب مروی است‪ :‬هنگامی که حضرت عمر س*کنار دروازة کعبه اس**الم‬
‫خود را آشکار نم**ود‪ ،‬مش**رکان در هر چه**ار ط**رف* کعبه در مج**الس خ**ود‬
‫حاضر بودند‪*.‬‬
‫ِ‬
‫س َعلَى ُرءُوس` ` ِه ْم‪...‬‬ ‫ِ‬ ‫ِ‬ ‫ِ‬
‫ش ` ` ْم ُ‬
‫ت ال ّ‬
‫`ام ْ‬
‫ِح ُي َق` ``اتلُ ُه ْم َو ُي َقاتلُونَ```هُ` َحتّى قَ` ` َ‬
‫`اروا إل َْي` ``ه فَ َما بَ ``ر َ‬
‫« َوثَ`` ُ‬
‫ط َع ْنهُ»(‪.)2‬‬ ‫َف َواَلل ِّه لَ َكأَنّ َما َكانُوا َث ْوبًا ُك ِش َ‬

‫()‪ -‬البداية والنهاية‪ ،‬ص ‪ ،31‬ج ‪.3‬‬ ‫‪1‬‬

‫()‪ -‬جمله لَ َكأَنّ َما َ`ك ``انُوا َث ْوبًا ُك ِش ` ` َ‬


‫ط َع ْن` ``هُ را مؤلف همینطور ترجمه کرده اس**ت‪ ،‬ولی به‬ ‫‪2‬‬

‫نظر اینجانب این مع*نی ص*حیح نیس*ت‪ ،‬مع**نی ص*حیح این اس*ت‪ :‬مهاجم**ان از دور‬
‫﴿‪﴾57‬‬
‫مصائب صحابه ‪‬‬
‫همه بر وی شوریدند* آنگاه بین او و مش**رکان جنگ ادامه ی**افت تا آفت**اب‬
‫مشرف بر آنها گشته و باال آمد‪ ،‬به خدا سوگند! گ**ویی آنها از ف**رط* و ش**دت‬
‫آزار شکنجه لباس‌هایش را پاره کرده از بدن درآورده بودند‪*.‬‬

‫اسالم عمرس موجب عزت (غلبه) اسالم است‬


‫در صحیح بخاری و طبقات ابن سعد از حضرت عبدهللا بن مسعودو*‬
‫روایت است که می‌فرماید‪:‬‬
‫ِ‬
‫« َما ِزلْنَا أَع َّزةً ُم ْن ُذ أ ْ‬
‫َسلَ َم عُ َم ُر»‪.‬‬
‫از روزی* که حضرت عمرس مسلمان شد ما همواره غالب و عزتمند‬
‫بودیم‪.‬‬
‫حضرت عبدهللا بن مسعودب می‌گوید‪ *:‬تا زمانی* مسلمان‌شدن حضرت‬
‫عمرس ما جرأت و نیروی* اقامه نماز به صورت علنی در خانة خدا را‬
‫نداشتیم‪.‬‬
‫«فلما اسلم عمر قاتلهم حتى تركونا نصلي» ‪.‬‬
‫(‪)1‬‬

‫پس چون عمرس مسلمان شد با آنها مبارزه کرد‪ ،‬تا این که آنها از‬
‫مزاحمت ما در نمازخواندن دست برداشتند‪*.‬‬
‫امام ابن هشام و امام ابن سعد روایت کرده اند که حضرت عبدهللا بن‬
‫مسعودب گفت‪:‬‬
‫ت َر ْح َم` ةً َولََق` ْد‬ ‫ِ‬
‫ص ًرا‪َ ،‬وإ ّن َإم َارتَهُ َكانَ ْ‬ ‫ِ‬ ‫ِ‬
‫ت نَ ْ‬ ‫إساَل َم عُ َم َر َكا َن َف ْت ًحا‪َ ،‬وإ ّن ه ْج َرتَهُ َكانَ ْ‬ ‫«إ ّن ْ‬
‫ص` `لّى ِع ْن` ` َد‬ ‫ِ‬ ‫ِ‬
‫ص ``لّي ع ْن `` َد الْ َك ْعبَ```ة َحتّى أَ ْس ``لَ َم عُ َ`م` ُ`ر َفلَ ّما أَ ْس ``لَ َم قَاتَ ` َ`ل ُق َريْ ًش` `ا َحتّى َ‬
‫ُكنّا َما نُ َ‬
‫صل ّْينَا َم َعهُ»(‪.)2‬‬ ‫ِ‬
‫الْ َك ْعبَة‪َ ،‬و َ‬
‫همانا مسلمان‌ش**دن عمرس ب**رای دین اس**الم به منزلة فتحی ب**ود و همانا‬
‫هجرت او نصرتی و خالفت وی رحمتی* بود و ما قبالً نمی‌توانس*تیم* که ن*زد‬
‫کعبه نم**از بگ**ذاریم‪ ،‬تا این که حض**رت عمرس مس**لمان شد آنگ**اه با کف**ار‬
‫قریش مقابله و مبارزه کرد تا این که در کعبه نماز خواند و ما هم به هم**راه‬
‫او نماز ادا کردیم‪.‬‬

‫‪ -20‬حضرت عثمان ذی النورین‪:‬‬


‫داماد رسول اللهص سیدنا عثمان ‪ ‬مانند بقیه مستض**عفان ص**حابه ه**دف‬
‫تعذیب و عق*وبت و نش*انة و آم*اج ج*ور و جفا ق*رار گ*رفت‪ ،‬ام*ام ابن س*عد‬
‫روایت می‌کند که چ**ون حض**رت عثم**ان مس**لمان شد عم**ویش حکم بن ابی‬
‫الع**اص او را گرفته با ریس**مان بست و به وی گفت‪ :‬آیا دین آب**اء و اج**داد‬
‫خود را ترک داده دین جدید را می‌پذیری؟‬

‫حضرت عمر مانند پارچه‌ای که از بدن درآورده شود دور شدند‪( .‬مترجم)‬
‫()‪ -‬سیرت ابن هشام‪ ،‬ص ‪ ،374‬ج ‪.1‬‬ ‫‪1‬‬

‫()‪ -‬سیره ابن هشام‪ ،‬ص ‪ ،367‬ج ‪ ،1‬و طبقات‪ ،‬ص ‪ ،270‬ج ‪.3‬‬ ‫‪2‬‬
‫﴿‪﴾58‬‬
‫مصائب صحابه ‪‬‬
‫«واهلل ال أخلك أب``دا ح``تى ت``دع ما أنت عليه من ه``ذا ال``ذين‪ ،‬فق``ال عثم``ان‪ :‬واهلل ال‬
‫ادعه أبدا ال أفارقه‪.)3(»...‬‬
‫«به خ**دا س**وگند تا زم**انی که از دین دست برن**داری* ره**ایت نمی‌کنم‪،‬‬
‫حضرت عثمانس گفت‪ :‬به خ*دا قسم من از این دین دست بر نداش*ته و از آن‬
‫جدا نخواهم شد»‪.‬‬
‫چون حکم بن ابی العاص استقامت مذهبی و پختگی اش را مشاهده نمود‬
‫از او دست کشیده و رهایش کرد‪.‬‬

‫()‪ -‬طبقات‪ ،‬ص ‪ ،55‬ج ‪ ،3‬سیره حلبیه‪ ،‬ص ‪.312‬‬ ‫‪3‬‬


‫﴿‪﴾59‬‬
‫مصائب صحابه ‪‬‬
‫‪ -21‬حضرت زبیرس‪:‬‬
‫حواری رسول اللهص حضرت زب**یر بن ع**وام‪ ‬وق**تی که مس**لمان ش**د‪،‬‬
‫مورد ستم و ظلم قرار گرفت‪ ،‬شیخ االس**الم از حض**رت لیث روایت می‌کند‬
‫که عم***وی حض***رت زب***یرس او را در حص***یر* پیچی***ده به بی***نی اش دود‬
‫می‌رسانید‪*.‬‬
‫«ليرجع إلى الكفر فيقول‪ :‬ال أكفر أبداً» ‪.‬‬
‫(‪)1‬‬

‫تا به سوی کفر باز گردد‪ ،‬و او می‌گفت‪ :‬من هرگز کافر* نمی‌شوم‪*.‬‬

‫‪ -22‬حضرت طلحهس ‪:‬‬


‫امام ابن سعد روایت می‌کند که چون حض*رت اب*وبکر* و حض*رت طلحه‬
‫ب مسلمان شدند‪ ،‬نوفل بن خولید آن ه**ردو را با یک ریس**مان بست (و قبیلة‬
‫آنها) بنوتیم هم آنها را از این ظلم رهائی و نات نداد – نوفل بن خویلد که به‬
‫لقب «اسد ق***ریش» ش***هرت یافته ب***ود به همین جهت حض***رت اب***وبکر و‬
‫حضرت طلحه ب را «الق**رنین» (کس**انی که دو دوست و ی**اور* نزدیک بهم‬
‫هس**تند) می‌گوین**د‪ ،‬م**ردم دس**ت‌هایش را به گ**ردنش بس**ته می‌کش**یدند‪ ،‬و‬
‫م***ادرش پشت سر آن***ان ناله و زاری می‌ک***رد و به آن***ان فحش و ناس***زا‬
‫می‌گفت(‪.)2‬‬

‫‪ -23‬حضرت سعد بن ابی وقاص‪:‬‬


‫ایش**ان از جمله نخس**تین کس**انی است که به دع**وت و تبلیغ و راهنم**ایی‬
‫حضرت ابوبکر مسلمان شد(‪.)3‬‬
‫و خود او می‌گوید که من در اسالم نفر سوم بودم(‪.)4‬‬
‫(ال***ف) عالمه حل***بی می‌نویس***د‪ *:‬در کالم س***هیلی موج***ود است که وی‬
‫عموی حضرت آمنه مادر مطهر حضرت رسول خدا ص است‪.‬‬
‫نس**بت به م**ادر خ**ود خیلی مطیع و فرم**انبردار ب**ود و خ**دمت وی را به‬
‫جان و دل انجام می‌داد‪ ،‬ولی مادرش از مسلمان‌شدن وی بی‌نه**ایت ن**اخوش‬
‫و ناراضی* بود‪ ،‬روزی* به وی گفت‪:‬‬
‫«واهلل ال أكلت طعاما وال شربت شراباً حتى تكفر بما جاء به محمد صلى اهلل عليه‬
‫وسلم»‪.‬‬
‫قسم به خ**دا تا تو به دین محمد (ص**لی هللا علیه وس**لم) ک**افر نش**وی‪ ،‬من‬
‫اعتصاب غذا کرده غذا نه می‌خ**ورم و نه آب می‌نوش**م‪ .‬چنانکه (او مط**ابق*‬
‫سوگندش چیزی تناول نمی‌کرد* و مردم دهانش را باز کرده و غ**ذا و آب در‬
‫آن می‌ریختن****د)‪ .‬و در روایت دیگ****ری آم****ده است که دو روز* و دو شب‬
‫متوالی گذشت و او هیچ چیزی تناول نمی‌ک**رد‪ ،‬حض**رت س**عد می‌فرمایدکه‬

‫()‪ -‬اصابه‪ ،‬ترجمة حضرت زبیر ‪.‬‬ ‫‪1‬‬

‫()‪ -‬طبقات ابن سعد‪ ،‬ص ‪ ،215‬ج ‪.3‬‬ ‫‪2‬‬

‫()‪ -‬حیات الصحابه‪ ،‬ص ‪ ،302‬ج ‪.2‬‬ ‫‪3‬‬

‫()‪ -‬سیره الحلبیه‪ ،‬ص ‪ ،312‬ج ‪.1‬‬ ‫‪4‬‬


‫﴿‪﴾60‬‬
‫مصائب صحابه ‪‬‬
‫وق**تی من چ**نین دی**دم به وی گفتم‪ :‬ای م**ادر! به خ**دا قسم اگر تو صد ج**ان‬
‫داشته باشی و هریکی از آنها تک تک از بدن تو بیرون رود‪.‬‬
‫«ما تركت دين هذا النبي صلى اهلل عليه وسلم فكلي إن شت أوال تأكلي»‪.‬‬
‫من دین این پیامبر را ترک نخواهم کرد‪ ،‬خواه تو بخوری* یا نخوری‪*.‬‬
‫وقتی او این عزم و ثبات را از سعد دید‪ ،‬خ**وردن ع**ذا را آغ**از نم**ود‪ .‬و‬
‫در کتاب انساب مؤلفه بالذری* از حض**رت «س*عدس» روایت ش**ده است که‬
‫وق*تی* من م*ادرم* را به نمازگ*ذاربودن* خ*ود اطالع دادم و بعد از آن به خانه‬
‫آمدم‪ ،‬دیدم دم در م*نزل نشس*ته است و فری*اد می‌زند* که ای ی*اوران خان*دان‬
‫من! بیاید و م***را ب***رخالف* این (فرزن***دم) ی***اری دهید تا وی در خانه مقید‬
‫کرده در را به رویش ببندم‪.‬‬
‫«حتى يموت أو يدع هذا الدين المحدث»‪.‬‬
‫تا به همین حال بمیرد یا از این دین جدید دست بردارد‪.‬‬
‫من از همان دری که وارد شده بودم دوباره ب**یرون رفتم* و گفتم که دیگر‬
‫من نزدیک تو نمی‌آیم و به گ****رد خانة تو نمی‌گ****ردم‪ ،‬چند روزی* به همین‬
‫منوال گذشت‪ ،‬سپس به دنبال من کس فرستاد و مرا پیش خود خواند‪ ،‬من به‬
‫خانه رفتم‪ ،‬م**اردم گ**اهی با خوش**حالی* و گ**اهی با ناراضی* با من برخ**ورد‬
‫می‌کرد‪ ،‬و مرا در مقابل ب**رادرم* ع**امر‪ ،‬ع**ار داده و طعنه می‌زد و می‌گفت‬
‫که او خوب است و دین خود را ترک نمی‌دهد‪ ،‬اما چون حض**رت ع**امرس‬
‫هم مسلمان شد‪.‬‬
‫«لقي منها ما لم يلق أحد من الصياح واألذى حتى هاجر إلى حبشه»‪.‬‬
‫از دست م**ادرش بیش از ه**رکس و آزار چش**ید تا روزی که به س**وی‬
‫حبشه هجرت کرد(‪.)1‬‬
‫(ب) ابن اسحاق می‌گوید‪:‬‬
‫اص**حاب رس**ول اللهص ب**رای نمازخوان**دن در وادی‌ها* (و در ام**اکن‬
‫مخفی) از چشم ق***وم* خ***ود در خف***اء و پنه***ان نم***از می‌خواندن***د‪ ،‬روزی‬
‫حض**رت س**عد بن ابی وق**اص ‪ ‬با چند نفر از ص**حابه در وادی مکه نم**از‬
‫می‌خواند که ناگ**اه بعضی از مش**رکان رس**یدند* و بر نم**از ص**حابه نک**یر و‬
‫عیب‌چینی را آغاز نم*وده تا این که ن*وبت به درگ**یری* و جنگ رس**ید آنگ*اه‬
‫حضرت سعد ‪ ‬استخوان فک(‪ )2‬ش**تری* را برداش**ته به یکی از مش**رکان زد‬
‫و او را مجروح کرد – این اولین خونی بود که برای اسالم ریخته شد(‪.)3‬‬

‫ابیوقاص‪:‬‬ ‫‪ -24‬حضرت عامر بن ابی وقاص‪ ‬برادر حضرت سعد بن ‌‬


‫ام***ام ابن س***عدس روایت می‌کند که حض***رت ع***امر بن ابی وق***اص‬
‫یازدهمین نفر بود که بعد از ‪ 10‬نفر مسلمان شد‪.‬‬

‫()‪ -‬سیره حلبیه‪ ،‬ص ‪ ،312‬ج ‪.1‬‬ ‫‪1‬‬

‫()‪ -‬فک به معنی چانه‪ ،‬آرواره‪ ،‬هریک از دو قسمت استخوان باال و پائین ده**ان که‬ ‫‪2‬‬

‫دندان‌ها روی آن جا دارند می‌باشد – مترجم‪.‬‬


‫()‪ -‬سیره ابن هشام‪ ،‬ص ‪ ،282‬ج ‪.1‬‬ ‫‪3‬‬
‫﴿‪﴾61‬‬
‫مصائب صحابه ‪‬‬
‫«فلقي من أمه ما لم يلق احد من ق ``ريش من الص ``باح به واألذى له ح ``تى ه ``اجر إلى‬
‫األرض الحبشة»‪.‬‬
‫لذا پس از دست مادر خود به قدری* اذیت دید که هیچکس از قریشیان آن‬
‫قدر اذیت و آزار ندیده بود‪ ،‬تا این که به سوی کشور* حبشه هجرت کرد‪.‬‬
‫از حضرت سعد بن ابی وقاصب روایت ش**ده است که چ**ون ب**رادر* من‪،‬‬
‫عامر مسلمان ش**د‪ ،‬روزی* من وارد م**نزل ش**دم دی**دم م**ردم به دور م**ادر و‬
‫برادر من گرد آمده اند‪ ،‬من پرسیدم* این همه م**ردم چ**را جمع ش**ده ان**د؟ آنها‬
‫گفتند‪ :‬اینک مادر تو برادرت را گرفته و‪:‬‬
‫«تعطي اهلل عه ` ``داً إال يظلها ظل وال تأكل طعام` ` `اً وال تش ` ``رب‪ .‬ش ` ``راباً ح` ` ``تى ي` ` ``دع‬
‫الصباوة»‪.‬‬
‫با خ**دا عهد ک**رده است که تا زم**انی* که ع**امر بی‌دی**نی (اس**الم) را رها‬
‫نکند در زیر سایه ننشیند و غذا نخورد و آب ننوشد‪.‬‬
‫حضرت سعد بن ابی وقاص*ب جلو رفت و مادر خود را به گوشه‌ای ب**رد‬
‫و گفت‪ :‬ای مادر در بارة من این سوگند* را یاد کن‪ ،‬او گفت چ**را؟ حض**رت‬
‫سعدس گفت‪ :‬برای این که نه تو در زیر سایه آرام بگیری و نه غذا بخوری*‬
‫و نه آب بنوشی* تا بمیری* و در جهنم قرارگاه خود را دریابی مادرش جواب‬
‫داد که من در بارة فرزند* نیک و فرمانبردار* خود س**وگند ی**اد می‌کنم‪ ،‬چن**ان‬
‫که خداوند* متعال در این مورد قرآن نازل فرمود‪:‬‬
‫﴿‪          ‬‬
‫‪.﴾ ‬‬
‫و اگر پدر و مادر تو ترا اجبار کنند که با من چیزی را که در مورد وی‬
‫هیچ دلیل و برهانی نداری شریک گردانی‪ ،‬پس از آنها اطاعت مکن»(‪.)1‬‬

‫‪ -25‬حضرت ابوذر غفاریس‪:‬‬


‫از مسلمانان نخستین است‪ ،‬عالمه ابن جوزی* از قول خود وی نقل کرده‬
‫است که در مسلمان‌شدن نفر چهارم بوده است(‪.)2‬‬
‫از حض**رت ابن عباس *ب روایت ش**ده است که چ**ون حض**رت اب**وذرس‬
‫مسلمان شد رسول اکرمص فرمود* به س**وی ق**وم* خ**ود برگ**رد و آن**ان را از‬
‫اسالم باخبر کن‪ ،‬حضرت ابوذر* گفت‪:‬‬
‫َص ُر َخ َّن بِ َها َب ْي َن ظَ ْه َرا َن ْي ِه ْم»‪.‬‬ ‫ِ ِِ‬ ‫ِ‬
‫« َوالَّذى َن ْفسى بِيَده أل ْ‬
‫قسم به ذات پروردگاری* که روحم* در قبضه اوست من علنا ً اسالم‌آوردن‬
‫خود را در جمع مشرکان اظهار و آشکار خواهم کرد‪.‬‬
‫ص` ` ْوتِِه» و به صدای بلند اعالن کرد‪« :‬أَ ْش` ` َه ُد أَ ْن ال إِلَ ``هَ إِال اللَّهُ‬ ‫`ادى بِ` `أَ ْعلَى َ‬‫« َفنَ ` َ‬
‫ض ` ` َجعُوهُ» و او‬ ‫ول اللَّ ِه» مشرکان مکه برخاستند* «فَ َ‬
‫ض ` ` َربُوهُ َحتَّى أَ ْ‬ ‫َوأ َّ‬
‫َن ُم َح َّم ًدا َر ُس``` ُ‬

‫()‪ -‬طبقات‪ ،‬ص ‪ ،123‬ج ‪.4‬‬ ‫‪1‬‬

‫()‪ -‬صفة الصفوة‪ ،‬ترجمه حضرت ابوذر‪.‬‬ ‫‪2‬‬


‫﴿‪﴾62‬‬
‫مصائب صحابه ‪‬‬
‫را به قدری زدند که از پای درآمد و به زمین افتاد‪ ،‬حضرت عباس**س آمد و‬
‫خ**ود را بر ب**االی حض**رت اب**وذرس ان**داخت و ب**دین نحو وی را از چنگ‬
‫ظالمان نجات داد‪.‬‬
‫اد ِم َن الْغَ ِد لمثْل َها‪ ،‬فَ َ‬
‫ِ‬ ‫ِ‬
‫ِ (‪)1‬‬ ‫ِ‬ ‫ِ‬ ‫ِ‬
‫اس َعلَْيه» ‪.‬‬
‫ب ال َْعبَّ ُ‬
‫اروا إل َْيه‪ ،‬فَأَ َك َّ‬
‫ض َربُوهُ َوثَ ُ‬ ‫«ثُ َّم َع َ‬
‫باز در روز* بعد همان عمل دیروزی* را تکرار کرد و کافران دوب**اره او‬
‫را زده و بر وی شوریدند تا این که حضرت عباس نجاتش داد‪.‬‬
‫در ص**حیح مس**لم‪ ،‬جلد دوم‪ ،‬فض**ائل ابی ذر و در مس**تدرک ح**اکم‪ ،‬جلد‬
‫سوم‪ ،‬ص ‪ 338‬تا ‪ 339‬نیز این روایت موجود* است(‪.)2‬‬
‫در طبرانی* موجود است که به محض خواندن کلمة شهادت گروه ق**ریش‬
‫بر من شورید* و مرا چنان زدند که من به مانند بت س**رخ رنگی ش**دم یع**نی‬
‫تمام بدنم خونین شد‪ ،‬و به گمان خ**ود م**را کش**تند آنگ**اه دست برداش**تند‪ ،‬در‬
‫روایت اب**ونعیم و ح**اکم هم همین مض**مون موج**ود* است (حی**ات الص**حابه‪،‬‬
‫ص ‪ ،312‬ج ‪.)2‬‬

‫‪ -26‬حضرت خالد بن سعید‪:‬‬


‫خیلی ق***دیم* االس***الم اس***ت‪ ،‬ح***تی طبق یک روایت منقوله عالمه ابن‬
‫عبدالبر و شیخ االسالم «ابن حجر گفته شده است که «کان اسالمه مع اسالم‬
‫ابی بکر(‪ ،)3‬یعنی همزمان با اب**وبکر* ص**دیقس مس**لمان ش**ده اس**ت‪ ،‬و بنا به‬
‫روایت دیگری که آن را عالمه ابن عبدالبر نقل ک**رده اس**ت‪ :‬وی س**ومین و‬
‫چهارمین نفری قرار* داده شده است که به اس**الم گروی**ده اس**ت‪ ،‬و ام**ام ابن‬
‫سعد و عالمه ابن عبدالبر و ش**یخ االس**الم ابن حجر بنا به یک روایت او را‬
‫بعد از حض****رت اب****وبکر و حض****رت علی و حض****رت زید بن حارثه و‬
‫حضرت سعد بن ابی وقاص*ش پنجمین نفر مس*لمان ق*رار* داده اند(‪ .)4‬و همین‬
‫روایت صحیح‌تر بنظر می‌رسد‪.‬س‬
‫عالمه ابن کث***یر از ام***ام بیهقی نقل می‌کند که وی چ***نین روایت ک***رده‬
‫است حضرت خالد بن سعید بن العاصس قدیم االسالم بود‪ ،‬وقتی* که مسلمان‬
‫شد و اسالم آورد خبر مسلمان‌شدن وی به گوش پدرش رس**ید یکی را دنب**ال‬
‫او فرستاد تا وی را آوردند* آنگاه او را شدیداً مورد* تهدید و عتاب قرار* داد‪.‬‬
‫«وضربه بمقرعة في يده حتى كسرها على رأسه»‬
‫و او را با تازیانه‌ای که در دستش بود چن**ان زد که تازیانه را بر س**رش‬
‫خورد کرد و شکست‪.‬‬
‫و به وی گفت که من رزق* (ج****یره و غ****ذای) ت****را از این به بعد قطع‬
‫می‌کنم‪ ،‬حضرت خالدس گفت‪ :‬اگر تو جیره و غذای را قطع ک**نی خداوند* به‬
‫من رزق می‌رساند‪ ،‬این جواب را به پدر داده به خدمت رسول خداص آمد‪.‬‬

‫()‪ -‬صحیح بخاری‪ ،‬باب اسالم ابی ذر‪.‬‬ ‫‪1‬‬

‫()‪ -‬مهاجرین‪ ،‬ص ‪ ،70‬ج ‪.2‬‬ ‫‪2‬‬

‫()‪ -‬استیعاب و اصابه ترجمه حضرت خالد‪.‬‬ ‫‪3‬‬

‫()‪ -‬استیعاب‪ ،‬طبقات‪ ،‬اصابه‪ ،‬ذکر خالد‪.‬‬ ‫‪4‬‬


‫﴿‪﴾63‬‬
‫مصائب صحابه ‪‬‬
‫«فكان يكرمه` ويكون معه`»(‪.)5‬‬
‫لذا آنص به او احترام قائل می‌شد و وی در خدمت رسول خداص ماند‪.‬‬
‫حض***رت خالد بن س***عید بن العاص***س زم***انی* مس***لمان شد که رس***ول‬
‫اکرمص مردم را مخفیانه به سوی اسالم دعوت می‌داد‪ ،‬از آن به بعد همیشه‬
‫اوقات خود را خ**دمت پی**امبر بزرگ**وار ص**لی هللا علیه وآله وص**حبه وس**لم‬
‫می‌گذراند* و در نواحی مکه مخفیانه نم**از می‌خوان**د‪ ،‬چ**ون پ**در وی از این‬
‫جریان مطلع شد او را به ن**زد خ**ود احض**ار نم**ود و به وی گفت‪ :‬اس**الم را‬
‫ترک کن‪ ،‬حضرت خالد در جواب به وی گفت‪:‬‬
‫«ال أ ََدعُ ِديْ َن ُم َّح َم ٍد َحتَّى َ‬
‫اموت َعلَْيه»‪.‬‬
‫من دین حض**رت محمدص را ت**رک نخ**واهم ک**رد تا لحظه‌ای که بر آن‬
‫بمیرم‪( ،‬تا دم مرگ بر آن استقامت و پای بلند خواهیم شد)‪.‬‬
‫آنگاه پدر او را آنقدر زیر ضربه‌های تازیانه و شالق قرار داد که ش**الق‬
‫بر سرش تکه تکه شد‪.‬‬
‫«ثم أمر به إلى الحبس وض` ` ``يق عليه وأجاعه وأعطشه ح` ` ``تى لقد مكث في حر مكة`‬
‫ماء»‪.‬‬
‫ثالثاً ما يذوق ً‬
‫و سپس دستور داد تا او را زندان ک**رده و او را ش**دیداً در تنگن**ای ق**رار‬
‫داد و گرس**نه و تش**نه نگهداش**تند* تا ح**دی که به م**دت سه روز در گرم**ای*‬
‫شدید مکه آب به لبهایش نمی‌رسید‪*.‬‬
‫باالخره فرصتی به دست آورده از زندان رفت و در اط**راف ش**هر مکه‬
‫از چشم پدر متواری* مان*د‪ ،‬تا زم**انی که اص*حاب رس*ول*ص به س**وی حبشه‬
‫هجرت را آغاز نمودند‪ ،‬وی از اولین هجرت‌کنندگان بود(‪.)2‬‬
‫و در روایت دیگ**ری* ذکر ش**ده است که چ**ون حض**رت خالدس مس**لمان‬
‫شد‪ ،‬رسول خداص از مسلمان‌بودن او خیلی خوشحال* ش**د‪ ،‬و حض**رت خالد‬
‫متواری شد‪ ،‬چون پدرش از مس**لمان‌بودن وی اطالع ی**افت ب**رادرانش را و‬
‫غالم خ**ود رافع را به دنب**ال او فرس**تاد تا تالش ک**رده و ن**زد وی بیاورن**د‪،‬‬
‫چون او را آوردند‪ *،‬زجر و توبیخ نمود و با چ*وب و ش**الق بر سر او چن*ان‬
‫زد که شالق بر س**رش تکه تکه شد و س**پس به وی گفت که تو از محمدص‬
‫پیروی می‌کنی‪ ،‬در حالی که قوم خود او نیز با وی مخالف است؟‬
‫حضرت خالدس ج**واب داد‪ :‬به خ**دا س**وگند ی**اد می‌کنم که پی*امبر* راست‬
‫می‌فرماید* و من پ**یرو او هس**تم از این ج**واب وی پ**درش از غصه و ش**دت‬
‫غیظ مشتعل شد و او را دشنام داد و گفت‪ :‬ای ن**االیق هرکجا دلت می‌خواهد‬
‫برو‪ ،‬به خدا قسم من به تو خوراک و غیره نخواهم داد‪ ،‬حضرت خالد گفت‪:‬‬
‫اگر تو رزق مرا قطع نمائی ب*اکی نیس*ت‪ ،‬زی*را خداوند متع*ال متکفل رزق‬
‫من است‪ ،‬و بعد از آن پدر او را از منزل بیرون کرد و به س**ایر فرزن**دانش*‬
‫دس**تور* داد که با وی قطع رابطه نم**وده ح**تی با او گفتگو هم نکنند و اال با‬
‫آنها هم همانطور* رفتار خواهد شد که با خالدس شده است‪.‬‬

‫()‪ -‬البدایه والنهایه‪ ،‬ص ‪ ،33 – 32‬ج ‪.3‬‬ ‫‪5‬‬

‫()‪ -‬طبقات‪ ،‬ص ‪ ،59‬ج ‪.4‬‬ ‫‪2‬‬


‫﴿‪﴾64‬‬
‫مصائب صحابه ‪‬‬
‫حض**رت خالدس به خ**دمت رس**ول خ**داص رس**ید و مل**تزم خ**دمت آن‬
‫حضرت شد(‪.)1‬‬

‫‪ -27‬حضرت عبدهللا بن مسعودس‪:‬‬


‫وی نیز از نخستین مسلمانان می‌باشند‪ ،‬عالمه ابن جوزی «او را س**ادس‬
‫فی االسال» یعنی نفر ششم که به اسالم گرویده است ذکر کرده است(‪.)2‬‬
‫روزی یاران بزرگ**وار* حض**رت پی**امبر گ**رامی ‪ ‬ب**اهم گفتند که جز از‬
‫خود رسول خداص دیگر هیچکس برای ق**ریش ق**رآن را نخوان**ده اس**ت‪ ،‬از‬
‫می**ان ما کسی حاضر* است که داوطلبانه این ک**ار را انج**ام بده**د؟ حض**رت‬
‫عبدهللا بن مسعودس گفت‪ :‬من حاضرم‪ ،‬صحابه کرام فرمودن**د‪ :‬ما ب**رای تو‬
‫از ناحیة قریش احس**اس خطر می‌ک**نیم که ممکن است ت*را آزاری برس*انند‪*،‬‬
‫ما می‌خواهیم شخصی برای این کار آماده شود که دارای قبیله‌ای و عصبتی‬
‫باشد تا به هنگام ضرورت بتواند* او را از ظلم و ستم قریش نجات دهد‪.‬‬
‫حض**رت عبدهللا بن مس**عودس فرم**ود‪َ « *:‬دعُ` ``ونِي فَ ` `ِإ ّن اللّ` ``هَ َس ` `يَ ْمَنعُنِي ِم ْن ُه ْم»‬
‫بگذارید تا من بروم پس همانا خداوند متعال عنقریب م**را از شر آنها نج**ات‬
‫خواهد داد – و س**پس در وقت نیم روز رفت و در یک مک**انی ع**ام س**ورة‬
‫رحمن را با صدای بلند شروع به خواندن کرد‪ ،‬چون مردم قریش شنیدند* بر‬
‫وی حمله کردند‪.‬‬
‫«يضربون وجهه وقد أدمت قريش وجهه»‪.‬‬
‫و بر چهره و صورت وی زدند‪ ،‬و صورتش را خون‌آل**ود ک**رده‪ ،‬پوست‬
‫چهره اش را کندند‪.‬‬
‫ولی حض**رت عبدهللا بن مس**عود ‪ ‬به ق**رائت خ**ود ادامه می‌داد تا این که‬
‫اکثر سوره را تالوت فرمود‪ ،‬و س**پس به ن**زد دوس**تان خ**ود رفت آنها ح**ال‬
‫وی را مش**اهده ک**رده گفتن**د‪ :‬ما از همین کارها احس**اس خطر می‌ک**ردیم‪،‬‬
‫حضرت ابن مسعودس گفت‪:‬‬
‫«واهلل ما رأيت أع``داء اهلل أه``ون على مثل الي``وم ولو ش``ئتم ألتيتهم بمثلها غ``داً ق``الوا‬
‫ال قد أسمعتهم ما يكرهون»(‪.)3‬‬
‫به خدا قسم؛ من گ*اهی این دش*منان خ*دا را نس**بت به خ*ود کم آزارتر از‬
‫امروز ندیده‌ام و اگر ش**ما دوست دارید ف**ردا ن**یز به ن**زد آنها خ**واهم رفت‪،‬‬
‫گوششان رسانیدی‪*.‬‬ ‫‌‬ ‫گفتند‪ :‬خیر آنچه را که آنان خوش نداشتند* به‬
‫عالمه ش***بلی این واقعه را از ط***بری (جلد ‪ ،3‬ص ‪ )1188‬نقل ک***رده‬
‫است(‪.)4‬‬
‫هللا اکبر‪ :‬اینجا پس از سزای شود ذوق جرم بیشتر!‬

‫()‪ -‬طبقات‪ ،‬ص ‪ ،59‬ج ‪.4‬‬ ‫‪1‬‬

‫()‪ -‬صفه الصفوه‪ ،‬ترجمه حضرت عبدهللا بن مسعودس‪.‬‬ ‫‪2‬‬

‫()‪ -‬سیره حلبیه‪ ،332 ،‬ج ‪ .1‬ابن هشام‪ ،‬ص ‪ ،336‬ج ‪.1‬‬ ‫‪3‬‬

‫()‪ -‬سیره النبی‪ ،‬ص ‪ ،234‬ج ‪.1‬‬ ‫‪4‬‬


‫﴿‪﴾65‬‬
‫مصائب صحابه ‪‬‬
‫چه عشق ص**ادق* و ایم**ان ک**املی است که هرچند ج**ور و س**تم ب**دانها‬
‫می‌رسید و هرچه بیشتر هدف تع**ذیب و عق**وبت ق**رار* می‌گرفتن**د‪ ،‬به هم**ان‬
‫نسبت نیروی* جاذبة دینی و جوش و خروج آنها افزون‌تر* می‌ش**د‪ ،‬سرمس**تی*‬
‫عشق به مث***ابه‌ای است که کف***ار ناهنج***ار می‌زنند* و پوست ص***ورت را‬
‫می‌کنند و حلیه چهره را متغیر می‌سازند* اما باده‌نوشان عشق و محبت آن را‬
‫اص**الً به خ**اطر نمی‌آورن**د‪ .‬هللا‪ ،‬هللا‪ ،‬وق**تی که عشق ص**ادق باشد در عین‬
‫ح**الت ای**ذأ و تکلیف و درد و اذیت به ج**ای ک**رب و اذیت‪ ،‬ل**ذت و حالوت‬
‫محسوس می‌شود‪ ،‬همچنین از فرم**ایش* حض**رت ابن مس**عودس این واقعیت‬
‫ن**یز به دست می‌آید که آن جفاپیش**گان س**تمکار* از این ان**دازه هم بیش**تر* و‬
‫شدیدتر ظلم و س**تم روا می‌داش**تند‪ ،‬و به ان**دازه‌ای اذیت‌ه**ای ش**اقه و بس**یار‬
‫شدید می‌رسانیدند که ظلم و ستم و زد و کوب این نوبت در مقابل نوبت‌ه**ای‬
‫گذشته ناچیز و حقیر و اهون به نظر می‌آمد‪.‬‬

‫‪ -28‬حضرت سعید بن زیدس‪:‬‬


‫وی نیز خیلی قدیم* االسالم است و در زمرة عشرة مبشره داخل است‪.‬‬
‫(الف) حضرت ابن سعدس از حضرت انس بن مالکب روایت می‌کند که‬
‫حضرت عمرس به خواهر و داماد خود گفت‪ :‬شاید ش**ما ه**ردو از دین آب**اء‬
‫خود برگشته اید؟ دامادش حضرت سعید به وی گفت‪ :‬عمر؛ حق در غیر از‬
‫دین تو در اسالم است‪.‬‬
‫ً‬
‫آنگاه عمر بر روی* دامادش پرید و او را شدیدا لگدمال و پایمال نمود‪.‬‬
‫همشیره اش (فاطمه) آمد و او را از باالی شوهر خود دور کرد‪.‬‬
‫«فنفحها بيده نفحة فدمي وجهها فقالت وهي غضبي‪ ،‬يا عمران كان الحق في غ``ير‬
‫دينك أشهد أن ال إله إال اهلل وأشهد أن محمداً رسول اهلل فلما يئس عمر‪ ...‬الخ»‪.‬‬
‫پسر حضرت عمرس به خواهر خود چن**ان س*یلی زد که ف**وارة خ*ون از‬
‫سرش به صورت* وی جاری شد‪ ،‬پس وی در حالی که غضبناک ب**ود گفت‪:‬‬
‫ای عمر اگرچه حق در غ*****یر از دین تو باشد (ب*****ازهم ما را می‌زنی) من‬
‫ش**هادت می‌دهم که جز خ**دا معب**ودی* نیست و ش**هادت می‌دهم که حض**رت‬
‫محمد رسول خداست‪ ،‬پس چون عمر م**أیوس شد گفت‪ :‬کت**ابی که ن**زد ش**ما‬
‫است به من بدهید تا آن را بخوانم(‪.)1‬‬
‫هللا اکبر‪ :‬ضارب بعد از زدن خسته شد‪ ،‬زد و کوب را انجام داده مایوس‬
‫شد اما مضروب (زده شده) خون‌آل**ود‪ ،‬یک ذره هم از ج**ادة حق و ص**داقت‬
‫متزلزل نشد باالخره مظلومیت خواهر اثر خود را نمودار ساخت‪ ،‬و خونابه‬
‫فشانی خواهر قلب سنگین برادر* را موم کرده برای پذیرفتن دین حق اس**الم‬
‫مایل ک**رد و رو به روی* خ**واهر مظل**وم و مض**روب و خون‌آولد به اق**رار*‬
‫کلمة شهادت آماده شد‪.‬‬

‫(ب) حضرت سعید بن زید‪ ‬در مسجد کوفه گفت‪:‬‬

‫()‪ -‬طبقات‪ ،‬ص ‪ ،268‬ج ‪.3‬‬ ‫‪1‬‬


‫﴿‪﴾66‬‬
‫مصائب صحابه ‪‬‬
‫« َواللَّ ِه لََق ْد َرأ َْيتُنِى َوإِ َّن عُ َم َر ل َُموثِِقى َعلَى ا ِإل ْسالَِم َق ْب َل أَ ْن يُ ْسلِ َم عُ َم ُر»(‪.)1‬‬
‫«به خدا سوگند! عمر قبل از مسلمان‌شدنش‪ ،‬مرا به جرم مسلمان‌شدنم‬
‫می‌بست»‪.‬‬
‫(ج) حض**رت موالنا ش**بلی نعم**انی در ض**من بی**ان واقعه اس**الم عمرس‬
‫می‌نویس**د‪ :‬عمرس با دام**اد دست بگریب**ان شد و چ**ون همش**یره اش ب**رای‬
‫نجات شوهر* خود جلو آمد به حساب او هم رس**ید و به ج**انش افت**اد تا ح**دی‬
‫که ب**دنش خون‌آل**ود گش**ت‪ ،‬اما محبت اس**الم بیش**تر* از هرچ**یزی در دلش‬
‫افزون‌تر ب**ود‪ ،‬گفت‪ :‬ای عمرس هرچه می‌ت**وانی بکن‪ ،‬ولی دیگر اس**الم از‬
‫قلب ما خارج نخواهد شد‪ ،‬این کلم**ات بر قلب حض**رت عمرس خیلی م**ؤثر*‬
‫واقع شدند با نگاه محبت به جانب خواهر خود نظر ان**داخت خ**ون از ب**دنش‬
‫جاری شده ب*ود از این ص*حنه رق*تی* در دلش به وج**ود آمد و گفت‪ :‬آنچه را‬
‫که شما می‌خواندید* برای من نیز بخوانید‪ ،‬فاطمه اجزا قرآن مجید را آورد و‬
‫جلوی وی قرار داد‪........‬‬
‫با شنیدن هر جمله‌ای بر قلبش رعب و هیبت‪ ،‬بر قلبش طاری می‌گشت‪.‬‬
‫تا به این آیه رس***ید که ﴿‪ ﴾  ‬یع***نی خ***دا و‬
‫رسول او ایمان بیاورند «آنگاه بی‌اراده فریاد ب**رآورد* که «أَ ْش ` ` َه ُد أَ ْن ال إِلَ` ``هَ إِال‬
‫ول اللَّ ِه»» این زمانی بود که رس**ول اللهص در خانة‬ ‫َن ُم َح َّم ًدا َر ُس `` ُ‬ ‫اللَّهُ َوأَ ْش `` َه ُد أ َّ‬
‫ارقم که نزدیک کوه صفا واقع بود پناه‌گزین شده بود‪.‬‬
‫حض**رت عمرس بر آس**تانة مق**دس حاضر ش**ده در زد چ**ون شمش**یر به‬
‫کف داشت اصحاب متردد* شدند‪ ،‬اما حض**رت حم**زهس گفت‪ :‬بگذارید* بیاید‬
‫اگر با خلوص نیت آمده است بهتر! و اال با شمشیر خود او س**رش را از تن‬
‫جدا خواهم کرد‪.‬‬
‫ً‬
‫حضرت عمرس وارد منزل شد‪ ،‬انگاه خود رسول اکرمص شخص*ا جلو‬
‫رفت و دامنش را به دست گرفته فرمود‪« :‬عمرس به چه منظ*ور* آم*ده‌ای؟»‬
‫صدای پرجالل نبوت وی را بلرزه درآورد‪ ،‬با کمال خضوع ع**رض نم**ود‪:‬‬
‫«ب**رای مسلمان‌ش**دن و ایم**ان‌آوردن آم**ده‌ام» آنگ**اه رس**ول اک**رمص تکب**یر‬
‫گفت‪ ،‬و همة صحابه نیز دسته‌جمعی با ص**دائی* چن**ان بلند هللا اک**بر گفتند که‬
‫کوه‌های مکه به صدا درآمدند(‪.)2‬‬

‫‪ -29‬حضرت عثمان بن مظعونس‪:‬‬


‫او هم جز و س**ابقین اولین است و چه**اردهمین نف**ری است که مس**لمان‬
‫شده است(‪.)3‬‬
‫امام ابن اسحاق روایت کرده است که حض**رت عثم**ان بن مظع**ونس در‬
‫حمایت و پناه‌ ولید بن مغیره بود‪ ،‬وقتی او مش**اهده ک**رد اص**حاب رس**ولص‬

‫()‪ -‬صحیح بخاری باب اسالم سعید بن زید‪.‬‬ ‫‪1‬‬

‫()‪ -‬سیرت النبی‪ ،‬ص ‪ ،225‬ج ‪ .1‬بحواله انساب االش**راف و بالذری و طبق**ات ابن‬ ‫‪2‬‬

‫سعد‪ ،‬اسدالغابه‪ ،‬و بن عساکر‪ ،‬کامل ابن اثیر‪.‬‬


‫()‪ -‬اصابه‪.‬‬ ‫‪3‬‬
‫﴿‪﴾67‬‬
‫مصائب صحابه ‪‬‬
‫در ابتال و مص****ائب مبتال هس****تند و خ****ود او تحت الحمایه ولید به امن و‬
‫آس****ایش بسر می‌ب****رد‪ ،‬گفت‪ :‬به خ****دا س****وگند* من تحت الحمایه مش****رکی‬
‫آسوده‌خاطر* زندگی می‌کنم‪.‬‬
‫«وأص``حابي وأهل دي``ني يلق ``ون من البالء واألذى في اهلل ما ال يص``يبني لنقص كث``ير‬
‫في نفسي»‪.‬‬
‫و دوس***تان و اهل دین من در راه خ***دا با ان***واع اذیت و آزارها دست و‬
‫پنجه نرم می‌کنند که من به سبب ضعف زیاد نفسانی از آن محروم هستم‪.‬‬
‫سپس پیش ولید بن مغیره رفته حمایت و پن*اه وی را مس*ترد* نم*ود‪ ،‬او به‬
‫وی گفت که ای ب**رادرزاده این ک**ار را نکن‪ ،‬مب**ادا کسی از ق**وم من به تو‬
‫آزاری برس***اند‪ ،‬ولی او در ج***واب گفت‪ :‬خ***یر من به حم***ایت و حف***اظت‬
‫خداوند راضی* هس**تم و غ**یر از او حم**ایت هیچکسی را نمی‌خ**واهم‪ *،‬خ**بر‬
‫برگشت و استرداد* این حمایت در حرم کعبه اعالن و به اطالع مردم رسید‪،‬‬
‫چون حضرت عثم**ان ‪ ‬از آن جا بازگشت به یکی از مج**الس ق**ریش رس**ید‬
‫که آنجا لبید بن ربیعة شاعر برای مردم اش**عار می‌خوان**د‪ *،‬حض**رت عثم**ان‬
‫اط ٌل» یعنی آگاه باشید‬ ‫نیز در آنجا نشست‪ ،‬لبید گفت‪« :‬أَال ُك ُّل َشي ٍء ما َخال اللَّه ب ِ‬
‫ََ‬ ‫ْ َ‬
‫هرچ***یز غ***یر از خداوند* متع***ال باطل (ف***انی و ناپای***دار) است حض***رت‬
‫`ل‬
‫عثمانس فرمود‪« :‬ص**دقت» راست گف**تی‪ ،‬لبید قافیة دوم را خواند که « َو ُك` ` ُّ‬
‫نَِع ٍيم ال َم َحالَةَ َزائِ ٌل» یعنی و هر نعمتی یقینا ً زوال‌پذیر است‪ ،‬حضرت عثمانس‬
‫ول» این گفته تو دروغ است‪ ،‬زیرا نعمت‌های‬ ‫ْجنّ ِة اَل َي ` ` ُ`ز ُ‬
‫يم ال َ‬
‫ِ‬
‫فرمود‪َ « *:‬ك َذبْت نَع ُ‬
‫بهشت زوال‌پذیر نیست‪ .‬لبید گفت‪ :‬ای گروه قریش قبل از این همنش**ین ش**ما‬
‫را (مرا) هیچ آزاری نرسیده است‪ ،‬اما اینک امروز* در حضور* ش*ما نس*بت‬
‫به من آزار و رنج و بی‌احترامی روا داشته شد‪.‬‬
‫شخصی از اهل مجلس گفت‪ :‬این یکی از جمله احمق**********انی است که با‬
‫محمد (صلی هللا علیه وس**لم) همداس**تان ش**ده ان**د‪ ،‬ل**ذا از س**خن این م**رد تو‬
‫ناراحت نباش‪ ،‬حضرت عثمانس حرف این ش**خص را تردید ک**رد تا این که‬
‫سخن به درازا کشید و آن مرد بلند شده چشم حضرت عثم**انس را مشت زد‬
‫که در اثر آن ض**ربه‪ ،‬چشم حض**رت عثم**انس س**یاه و خ**راب ش**د‪ ،‬ولید بن‬
‫مغیره حاضر* بود و جریان را مشاهده می‌کرد‪ ،‬آنگ**اه به حض**رت عثم**انس‬
‫گفت‪ :‬ای برادرزاده قسم به خدا! با این تکلیفی که به چشم تو رس**ید چش**مت‬
‫از ک**ار افت**اد‪ ،‬و تو تحت حم**ایت من از این ن**وع آزارها در ام**ان ب**ودی‪،‬‬
‫حضرت عثمانس در جواب وی گفت‪:‬‬
‫اب أُ ْخَت َها فِي الل ِّه»‪.‬‬ ‫ِ‬ ‫ِ‬ ‫«بل واَلل ِّه إ ّن َعينِي ِ‬
‫يحةَ لََفق َيرةٌ إلَى مثْ ِل َما أ َ‬
‫َص َ‬ ‫الصح َ‬ ‫ّ‬ ‫ْ‬ ‫َْ َ‬
‫قسم به پروردگار* چشم سالم من نیز آرزومند* چیزی است که ب**رای چشم‬
‫از کار افتاده در راه خدا پیش آمده است‪.‬‬
‫و ای ابو عبد ش**مس! یقین**ا ً من تحت حم**ایت ذاتی هس**تم که از تو خیلی‬
‫باعزت‌تر و قادرتر می‌باشد* – ولید گفت‪ :‬ای برادرزادة من! بیا تا ب**از تحت‬
‫الحمایه من باشی‪ ،‬حضرت عثمان فرمود‪ *:‬خیر‪.‬‬
‫﴿‪﴾68‬‬
‫مصائب صحابه ‪‬‬
‫نظر من این است که این روایت خیلی ایم****ان‌افروز است و در آن فوائد‬
‫متعددی وجود* دارد (که فشرده‌ای* از آن درج ذیل است مترجم)‪.‬‬
‫‪ -1‬در قلوب صحابه کرامش از اعمال این ابتال و آزمایشات* و از بلی**ات‬
‫و مصیبت‌ها ذره‌ای خوف و هراس و اضطراب وجود* نداش**ت‪ ،‬بلکه آنها به‬
‫سبب عشق صحیح و محبت صادقه‌ای که با خداوند متعال و رسولش داشتند‬
‫بأل و مص**********یبت را در رابطه با دین دوست داش**********تند و به آن محبت‬
‫می‌ورزیدن**د‪ *،‬و از ج**ان و دل در جس**تجو و تالش آن ب**یرون می‌آمدن**د‪ ،‬هللا‬
‫اکبر! عشق بمثابه‌ای است که چون یک چشم به ن**ام خ**دا معی**وب و از ک**ار‬
‫می‌افت**اد* به ج**ای این که بر آن اظه**ار تأسف و نگ**رانی ش**ود‪ ،‬تمنا و آرزو‬
‫می‌کند که باید چشم دوم ن***یز فی س***بیل هللا با همین ص***دمه و ب***اهم چ***نین‬
‫وضعی مواجه شود‪.‬‬
‫طالب راحت و نفع و مفاد و آس**ودگی‪ ،‬ه**وس و مک**اری اس**ت‪ ،‬عشق نه‬
‫تنها این است که در راه طلب وصال محب**وب هرن**وع مص**یبت و بال تحمل‬
‫شود‪ ،‬حتی باید در آن راه مصیبت را راحت‪ ،‬بال را رحمت دانس**ته در حین‬
‫ابتال و امتحان قلب سکون و راحت و لذت را احساس کند‪.‬‬
‫‪( -2‬باید توجه داشته باشیم – مترجم) که اص**حاب ک**رامش بر ذات پ**اک‬
‫خداوند متعال چن**ان اعتم**اد و توکل داش**تند که با کم**ال ف**راخ دلی و گش**اده‬
‫روئی به استقبال مصائب جانگداز* و آالم طاقت‌فرسا می‌رفتن**د‪ ،‬ولی خ**دا را‬
‫رها کردن و به جوار و حمایت غیر خدا در آمدن و پناهندگی* به غ**یر او را‬
‫تحمل نکرده و آن کاری شایسته نمی‌دانستند‪.‬‬
‫‪ -3‬در قلوب آنها اگر ترسی* بود‪ ،‬فقط ترس خدا بود‪ ،‬خوف غ**یر خ**دا به‬
‫دل‌ه**ای آنها اص**الً خط**ور* نمی‌ک**رد‪ ،‬اینک جلسه و کنف**رانس اع**دأ دین و‬
‫دشمنان اسالم دایر است‪ ،‬مردم قریش همه اجتماع کرده اند و جلسه سراسر*‬
‫پر از مخالفان است‪ ،‬ولی بازهم یک بندة خدا به تنهائی بلند شده در اعالء و‬
‫اعالن کلمة حق ذره‌ای تأمل و تردید* را به خ****ود راه نمی‌ده****د‪ ،‬و به بانگ‬
‫دهل ح**رف غلط آنها را رد می‌کن**د‪ ،‬و از این تص**ور* که معل**وم نیست در‬
‫جمع ش**وریدة کف**ار از س**وی همة آنها بر یک ج**ان چه خواهد گذشت هیچ‬
‫واهمه‌ای به ذهن خ***ود راه نمی‌دهد و ب***ازهم از آنچه در پ***اداش اعال کلمة‬
‫الحق از جان ح**زینش می‌گ**ذرد هیچ ب**اکی ن**دارد‪ ،‬بلکه اگر آرزو و تمن**ائی‬
‫ممکن است داش**ته باشد فقط این است که بر چشم دیگ**رش ن**یز باید هم**ان‬
‫مصیبت وارد آید که بر چشم اولی وارد آمده است‪ ،‬سبحان هللا!‬
‫چن**ان م**زه داد بی‌ق**راری* که به دل تمنا‬
‫ک*******************************************************ردم‬
‫ای کاش در دو پهلو دل بی‌قراری بودی*‬

‫این روایت ایمان‌افروز* در س**یره حلبی**ه‪ ،‬اب**ونعیم‪ ،‬البدایه و ط**برانی ن**یز‬


‫موجود است(‪.)1‬‬

‫()‪ -‬حیاة الصحابة‪ ،‬ص ‪ ،318‬ج ‪.3‬‬ ‫‪1‬‬


‫﴿‪﴾69‬‬
‫مصائب صحابه ‪‬‬
‫داستان اسارت و زندانی صحابه کرام قدیم االسالم‬
‫شهپر زاغ و زغن در بند قید و صید‬
‫نیست‬
‫این سعادت قسمت شهباز و شاهین کرده‬
‫اند‬

‫ستمگران مکه برای سزادادن صحابه کرامش قدیم* االسالم در قبال جرم‬
‫مسلمان‌شدن‌شان از انواع ستم‌های موجود‪ *،‬آخرین پلة‪ ،‬حبس بود‪.‬‬
‫کفار و مشرکان ده‌ها نفر بیگناه را از یاران رسول*ص مظلومانه روانة‬
‫زندان و پای‌بند سالسل کردند‪ ،‬و آن جفاکشان اسالم و بالچشان محبت قرآن‬
‫سال‌ها صعوبت‌ها* و مشقت‌های قید و بند را تحمل می‌فرمودند‪*.‬‬

‫‪ -30‬حضرت عیاش بن ابی ربیعه‪:‬‬


‫حضرت عیاشس از طرف مادر برادر* ابوجهل و خیلی قدیم االسالم‬
‫است‪ .‬به جرم مسلمانی‪ ،‬برادران مادری وی ابوجهل و حارث‪ ،‬فرزندان‬
‫هشام او را با ریسمان بسته محبوس و مقید ساختند* «فأوثقاه وحبساه»(‪.)1‬‬
‫شیخ االسالم ابن حجر نقل می‌کند که حضرت عیاش بن ابی ربیعهس در‬
‫هنگام هجرت حضرت عمرس به جانب مدینه هجرت کرد‪ ،‬آنگاه برادران‬
‫مادری وی ابوجهل و حارث فرزندان هشام در مدینه نزد وی رفته و به‬
‫وی گفتند که مادرت قسم یاد کرده است که‪:‬‬
‫«ال ي``دخل رأس``ها دهن وال تس``تظل ح``تى تراها فرجع معهما فأوثق``اه رباط`اً وحبس``اه‬
‫بمكة»‪.‬‬
‫تا ترا نبیند نه سرش را روغن می‌مالد و نه زیر سایه می‌نش**یند‪ ،‬پس وی‬
‫با آنها مراجعت کرد آنگاه آنها او را بستند در مکه زندانی و حبس کردند‪*.‬‬
‫رسول هللا ص برای رستگاری* و نجاتش مرتبا ً دعا می‌فرمود*(‪.)2‬‬

‫()‪ -‬طبقات ابن سعد‪ ،‬ص ‪ ،129‬ج ‪.4‬‬ ‫‪1‬‬

‫()‪ -‬استیعاب ذکر حضرت عیاش‪.‬‬ ‫‪2‬‬


‫﴿‪﴾70‬‬
‫مصائب صحابه ‪‬‬
‫‪ -31‬سلمه بن هشامس‪:‬‬
‫امام ابن سعد می‌نویسد که وی خیلی قدیم* االسالم بود‪ ،‬طبق روایتی* که‬
‫محمد بن اسحاق و محمد بن عمر نقل کرده اند او به سوی حبشه هجرت‬
‫کرد‪ ،‬و چون به مکه باز آمد‪« ،‬فحبسه أبو جهل وضربه وأجاعه وعطشه»(‪.)1‬‬
‫ابوجهل او را زندانی کرد‪ ،‬و کتکش زد و او را گرسنه و تشنه‬
‫نگهداشت عالمه ابن عبدالبر می‌نویسد* که حضرت سلمه بن هشام از‬
‫مهاجرین حبشه است‪.‬‬
‫«وكان رضي اهلل عنه من خيار الصحابة»‪.‬‬
‫و ایشان از خیار صحابهش و از فضألشان بود‪.‬‬
‫آنان پنج برادر بودند‪ ،‬ابوجهل‪ ،‬عاص که هردو در بدر به حالت کفر‬
‫کشته شدند‪ ،‬خالدس که در غزوة بدر اسیر شد و فدیه ادا کرده آزاد شد‪.‬‬
‫و به حالت کفر مرد‪ ،‬حارث و سلمه ب مسلمان شدند‪ ،‬و از برگزیدگان‬
‫و خیار مسلمانان محسوب می‌شدند* و به خصوص حضرت سلمه که قدیم*‬
‫االسالم بود‪.‬‬
‫«واحتبس بمكة وعذب في اهلل عز وجل»‪.‬‬
‫در مکه محبوس شد و در راه خداوند متعال با شکنجه و آزار روبرو‬
‫شد‪.‬‬
‫رسول اکرم ص در حین نماز در دعا قنوت برای او و برای بقیة‬
‫مستضعفین مکه دعا می‌فرمود(‪.)2‬‬

‫‪ -32‬حضرت ولیدس بن ولید بن مغیره‪:‬‬


‫برادر حضرت خالد بن الولید است‪ ،‬در غزوه بدر در سپاه مشرکان بود‪،‬‬
‫و به دست مسلمانان اسیر شد‪ ،‬و با دادن فدیه آزادی یافت‪ ،‬و مسلمان شده به‬
‫مکه رفت‪.‬‬
‫«فوثب عليه قومه` فحبسوه مع عياش ابن أبي ربيعه وسلمه بن هشام» ‪.‬‬
‫(‪)3‬‬

‫پس قوم او بر وی شورید* و او را گرفته با عیاش ابن ابی ربیعه و سلمه‬


‫بن هشام یکجا زندان کردند‪.‬‬
‫از حضرت ابوهریره*س روایت شده است که رسول اکرم ص بعد از‬
‫هر نماز اینگونه دعا می‌فرمود‪ :‬خداوندا! سلمه بن هشام و عیاش بن ربیعه‬
‫و ولید بن ولید و مسلمانان مستضعفی را که استطاعت هجرت را ندارند‬
‫(از جور و ستم مشرکین مکه) نجات عطا بفرما(‪.)4‬‬
‫بعد از غزوه بدر تا سه سال پیامبر گرامی ص برای این سه شخص دعا‬
‫می‌فرمود(‪.)5‬‬

‫()‪ -‬طبقات ابن سعد‪ ،‬ص ‪ ،130‬ج ‪.4‬‬ ‫‪1‬‬

‫()‪ -‬استیعاب باب ذکر سلمه بن هشام‪.‬‬ ‫‪2‬‬

‫()‪ -‬طبقات‪ ،‬ص ‪ ،131‬ج ‪.4‬‬ ‫‪3‬‬

‫()‪ -‬طبقات‪ ،‬ص ‪ ،130‬ج ‪.4‬‬ ‫‪4‬‬

‫()‪ -‬طبقات‪ ،‬ص ‪.132‬‬ ‫‪5‬‬


‫﴿‪﴾71‬‬
‫مصائب صحابه ‪‬‬
‫اما حضرت ولید بن ولید به نحوی از زندان فرار کرده خود را به مدینه‬
‫رساند‪ ،‬رسول خدا ‪ ‬در بارة حضرت عیاش و حضرت سلمه ب از وی‬
‫پرسید‪ ،‬گفت‪:‬‬
‫«تركتها في ضيق وشدة وهما في وثاق‪ ،‬رجل أحدهما مع رجل صاحبه»‪.‬‬
‫من از آن هردو در حالی جدا شدم که آنها در نهایت تنگنای و شدت بسر‬
‫می‌بردند* و پای‌های هردو باهم محکم بسته شده اند‪.‬‬
‫رسول خداص به وی دستور داد که تو به مکه برو و به بطور* مخفی در‬
‫منزل فالن آهنگر که مسلمان شده است بمان‪ ،‬و مترصد* فرصتی* باش چون‬
‫فرصتی* به دست آمد به نحوی خود را به نزد عیاش و سلمه برسان و به‬
‫آنان بگو که رسول هللا ص به شما دستور* داده است که به سوی مدینه‬
‫حرکت کنید‪.‬‬
‫حضرت ولیدس می‌گوید که من به همین نحو عمل کردم و آن هردو را‬
‫با خود همراه کرده به سوی مدینه راه افتادم‪ ،‬و از ترس این که مبادا به‬
‫(‪)1‬‬
‫دنبال ما کسی فرستاده شود با نهایت سرعت خود را به مدینه رساندیم* ‪.‬‬
‫از حارث بن هشام روایت شده است که چون ولید بن ولید‪ ،‬عیاش بن‬
‫ابی ربیعه و سلمه بن هشام ب را همراه خود کرده به سوی مدینه به راه‬
‫افتاد مردان قریش از قضیه اطالع یافتند‪ ،‬خالد بن ولید گروهی* از قوم* خود‬
‫را با خود همراه و بسیج کرده به تعقیب آنها پرداخت و تا عسفان رفته از‬
‫آنان خبری نیافتند با نومیدی برگشتند‪ *،‬وقتی که حضرت ولیدس و‬
‫همراهانش به سرزمین سنگالخ مدینه رسیدند* حضرت ولیدس به زمین‬
‫افتاد و انگشتی از پایش شکست و خون از آن جاری شد حضرت ولیدس‬
‫آن را بست و خطاب کرده گفت‪:‬‬
‫يل اللَّ ِه ما ل َِق ِ‬ ‫صب ٌع ُدِم ِ‬
‫يت‪َ ،‬وفِي َسبِ ِ‬ ‫ِ‬
‫يت»‪.‬‬ ‫َ‬ ‫« َه ْل أَنْت إِال إِ ْ َ‬
‫تو نیستی جز انگشتی که از آن خون جاری شده است‪ ،‬چیزی دیگر‬
‫نیستی و آن چه بدان دچار شده‌ای در راه خدا پیش آمده است‪.‬‬

‫تصمیم قریش در باره قتل آن هرسه حضراتش‬


‫از سیره ابن هشام معلوم می‌شود که مردم قریش به جرم پذیرفتن* اسالم‬
‫تصمیم کشتن آن هرسه نفر‪ ،‬حضرت ولید بن ولید‪ ،‬حضرت عیاش‪،‬‬
‫حضرت سلمهش را گرفته بودند – ابن اسحاق ‪ /‬روایت می‌کند که چون‬
‫حضرت ولید بن ولید مسلمان شد چند تن از مردان بنو مخزوم* به نزد‬
‫برادر وی هشام بن ولید رفتند* و آنها متفقا ً تصمیم گرفته بودند* که این چند‬
‫نفری که از میان جوانان بنی مخزوم* مسلمان شده اند‪ ،‬یعنی‪ :‬سلمه بن هشام‬
‫و عیاش بن ابی ربیعه و ولید آنها را بگیرند و به قتل برسانند‪ ،‬زیرا آنها از‬
‫ناحیه ایشان ترس و بیم ایجاد فتنه و شر را داشتند (یعنی آنها سایر جوانان‬
‫را تبلیغ کرده به سوی دین اسالم می‌کشانند)‪ ،‬از این جهت نزد هشام بن‬
‫ولید رفته مشورت* کردند و گفتند که ما تصمیم* گرفته ایم که این نوجوانانی*‬
‫که دین جدید را پذیرفته اند آنها را سرزنش* کنیم‪ ،‬زیرا ما از این جریان بر‬
‫()‪ -‬طبقات‪ ،‬ص ‪ ،132‬ج ‪.4‬‬ ‫‪1‬‬
‫﴿‪﴾72‬‬
‫مصائب صحابه ‪‬‬
‫دیگران احساس خطر می‌کنیم‪ .‬هشام جواب داد که اشکالی ندارد‪ ،‬اما بر‬
‫شما الزم است که تنها او را عتاب و سرزنش کنید و از این که به ذات وی‬
‫خطر وارد کنید پرهیز کرده و مواظب این نکته باشید‪.‬‬
‫َخي عَُي ْيسٌ‪َ ،‬فيَْب َقى َب ْيَننَا أَبَ ًدا تَاَل ِحي»‪.‬‬ ‫«أَاَل اَل ي ْقتلَن أ ِ‬
‫َُ ّ‬
‫که برادرم* کشته نشود و اال بین ما و شما همیشه مخالفت و کینه و جنگ‬
‫ادامه خواهد یافت‪.‬‬
‫من بنام خدا سوگند* یاد می‌کنم که‪:‬‬
‫«لَئِ ْن َقَتلْتُ ُموهُ أَل َق ُْتلَ ّن أَ ْش َرفَ ُك ْم َر ُجاًل »‪.‬‬
‫اگر شما او را بکشید هرآینه من شریف‌ترین و معززترین فردی از شما‬
‫را خواهم کشت‪.‬‬
‫آنگاه آنان گفتند‪ :‬پروردگارا* بر او لعنت کن که می‌تواند* در عوض او‬
‫جان خود را به مخاطره اندازند‪ ،‬به خدا سوگند اگر این مرد از دست ما‬
‫کشته شود‪ ،‬در عوضش از میان ما مردی از همه بزرگتر* و معززتر بقتل‬
‫خواهد رسید‪.‬‬
‫و بدین نحو بنو مخزوم* از حضرت ولید دست کشیدند‪ ،‬و خداوند* متعال‬
‫مکرو توطئه دشمنان را دفع فرمود*(‪.)1‬‬

‫‪ -33‬حضرت مصعب بن عمیرس‪:‬‬


‫وی از جمله کسانی است که در اوایل بعثت پیامبر*ص‪ ،‬اسالم آورده‬
‫است‪ .‬امام ابن سعد می‌نویسد* که مصعب بن عمیر در دار ارقم* مسلمان شد‪،‬‬
‫و از ترس مادر و قوم خود اسالم خود را پنهان کرد و مخفیانه با رسول هللا‬
‫ص مالقات می‌کرد‪ ،‬روزی عثمان بن طلحه دید که او نماز می‌خواند‪ *،‬رفت‬
‫مادرش و قومش را خبر داد‪.‬‬
‫«فأخذوه فحبسوه فلم يزل محبوساً حتى خرج إلى أرض الحبشة»‪.‬‬
‫آنها او را دستگر* کرده و به زندان سپردند‪ ،‬از آن پس در زندان به سر‬
‫می‌برد‪ ،‬تا این که به سوی حبشه هجرت کرد(‪.)2‬‬

‫‪ -34‬حضرت هشام بن عاصس‪:‬‬


‫برادر کوچک حضرت عمرو بن العاص‪ ،‬فاتح آفریقا است‪.‬‬
‫(الف) پس از قبول اسالم با کاروان مهاجران به حبشه رفت‪ ،‬بعد از چند‬
‫روز خبر هجرت پیامبر اکرم ص قبیله اش او را زندان و مقید ساختند‪ ،‬چند‬
‫سال در زندان ماند‪ ،‬بعد از غزوة خندق [که در سال پنجم هجری رخ داد]‬
‫– فرصت به دست آورده به مدینه رفت(‪.)3‬‬
‫(ب) شیخ االسالم‪ /‬می‌نویسد* که قدیم* االسالم است‪ ،‬به ملک حبشه‬
‫مهاجرت کرد‪ ،‬ابن السکن به سند صحیح از حضرت عمر روایت می‌کند‬

‫()‪ -‬سیره ابن هشام‪ ،‬ص ‪ ،343‬ج ‪.1‬‬ ‫‪1‬‬

‫()‪ -‬سیره ابن هشام‪ ،‬ص ‪ ،343‬ج ‪.1‬‬ ‫‪2‬‬

‫()‪ -‬مهاجرین‪ ،‬ص ‪ ،287‬ج ‪ .2‬بحواله مستدرک حاکم‪ ،‬ص ‪ ،240‬ج ‪.3‬‬ ‫‪3‬‬
‫﴿‪﴾73‬‬
‫مصائب صحابه ‪‬‬
‫که فرمود‪ :‬من و عیاش بن ابی ربیعه و هشام بن عاص وقتی* که آمادة‬
‫هجرت شدیم من و عیاش صبح زود براه افتادیم‪*.‬‬
‫«وحبس هشام وفتن فافتتن»(‪.)1‬‬
‫و هشام به زندان سپرده شد و مبتالی امتحان شدیدی* قرار داده شد‪.‬‬
‫(ج) عالمه ابن عبدالبر می‌نویسد* که حضرت هشام بن عاص از‬
‫مسلمانان نخستین است‪ ،‬در مکه مشرف به اسالم شده و به سوی حبشه‬
‫هجرت فرمود‪ ،‬هنگامی که خبر هجرت رسول اکرم ص به گوش وی‬
‫رسید‪ ،‬از حبشه به مکه باز گشت‪.‬‬
‫«فحبسه أبوه وقومه` بمكة حتى قدم بعد الخندق على النبي صلى اهلل عليه‬
‫وسلم»(‪.)2‬‬
‫«پس پدر و افراد قبیلة وی او را در مکه زندان کردند تا جنگ خندق‬
‫در زندان به سر برد و پس از جنگ خندق به خدمت رسول خدا ص در‬
‫مدینه حاضر* گردید»‪.‬‬

‫یک واقعه‌ای ایمان‌افروز و آموزنده‬


‫شیخ االسالم و حضرت عالمه ابن عبدالبر رحمهما* هللا تعالی در ضمن‬
‫ایمانافروزی* نقل کرده اند‪.‬‬
‫‌‬ ‫بیان شهادت ایشان واقعه‬
‫در روز* جنگ اجنادین (که در زمان خالفت حضرت ابوبکر* صدیقس‬
‫در سال سیزدهم هجری بین مسلمانان و رومیان به فرماندهی خالد بن ولید‬
‫رخ داد – مترجم) چون لشکر رومیان شکست خورده‪ ،‬عقب‌نشینی کرد‬
‫آنگاه در موضعی* گرد آمدند که راهش خیلی تنگ و باریک بود و به جز‬
‫یک نفر نمی‌توانست کسی دیگر از آنجا گذر نماید‪ ،‬و رومیان در همان جا‬
‫به جنگ ادامه دادند‪ ،‬در همان نقطه تنها حضرت هشام بن عاصس پیش‬
‫روی کرد و به جنگ با رومیان ادامه داد تا به شهادت رسید‪ ،‬و جسدش در‬
‫وسط همان درة باریک و تنگه افتاد‪ ،‬و راه را به روی سایر مجاهدان اسالم‬
‫مسدود کرد‪ ،‬وقتی که مجاهدان به آنجا رسیدند* جز با گذشتن از روی جسد‬
‫او و پایمال‌کردنش* چاره‌ای دیگر نبود‪ ،‬انگاه مجاهدان اسالم از این که با‬
‫سُم اسب‌ها جنازة این شهید را پایمال کرده از روی آن به طرف* دشمن گذر‬
‫نمایند تحاشی و اجتناب کردند‪( ،‬برادر بزرگ حضرت هشام) حضرت‬
‫عمرو بن العاص به مردم خطاب کرده چنین فرمود‪*:‬‬
‫«أيها الن ` ` ``اس! إن اهلل قد استش ` ` ``هده ورفع روحه وإنما هي جثة ف ` ` ``أوطئوه الخيل ثم‬
‫أوطأه هو ثم تبعه الناس حتى قطع``وه فلما انتهت الهزيمة ورجع المس``لمون إلى العس``كر‬
‫كر إليه عمرو فجعل يجمع لحمه وأعضاؤه وعظامه ثم حمله في نطع فواراه»(‪.)3‬‬
‫ای مردم! همانا خداوند به وی ش**هادت ارزانی* داشت و روحش را (بمأل‬
‫اعلی برد) و آنچه اینجا افتاده است جثه‌ای بیش نیست‪ ،‬لذا شما آن را پایم**ال‬
‫()‪ -‬اصابه‪ ،572 ،‬ج ‪.3‬‬ ‫‪1‬‬

‫()‪ -‬استیعاب‪.‬‬ ‫‪2‬‬

‫()‪ -‬استیعاب و اسبه« ص ‪ ،572‬ج ‪ – 3‬تذکره هشام‪.‬‬ ‫‪3‬‬


‫﴿‪﴾74‬‬
‫مصائب صحابه ‪‬‬
‫کرده‪ ،‬و از روی* وی اسب‌ها را به جلو بتازید‪ ،‬سپس خودش از همه جلوتر‬
‫جسد برادر را پایمال کرده از آنجا گذر نم**ود و پس از وی س**ایر مس**لمانان‬
‫به دنب**الش ح**رکت کردند و از روی* جسد حض**رت هش**ام با اس**ب‌ها گ**ذر‬
‫نمودند تا این که جس**دش تکه تکه ش**د‪ ،‬پس چ**ون ک**افران ک**امالً شکست‬
‫خوردند* و مسلمانان به لشکرگاه قبلی برگش**تند* حض**رت عم**روس به س**وی‬
‫جسد برادرش ش**تافت و به جمع‌ک**ردن تکه‌ه**ای گوشت ب**دن و اعضأ از هم‬
‫جدا ش**ده و اس**تخوان‌های منتشر* ش**ده اش پ**رداخت و س**پس همة آنها را در‬
‫پوستینه‌ای پیچیده مدفون ساخت‪.‬‬
‫هللا‪ ،‬هللا‪ ،‬چق**در منظ**ره‌ای دردن**اک و ص**بر آزماست که ب**رادر کوچک‬
‫ش**هید ش**ده است و الشة مج**روحش در خ**اک و خ**ون غلطی**ده در برابر‬
‫چشمانش افتاده است‪ ،‬ولی از زب**ان ب**رادر* ب**زرگ نه آه و فغ**ان و نه ناله و‬
‫شیون بیرون می‌آید!‬
‫تا لشکر اسالم‪ ،‬الشة این شهید را پایم**ال نکند و با ُس*م اس*ب‌های لش**کر‬
‫جسد شهید پ**اره پ**اره نگ**ردد و هر مفصل از ب**دنش ج**دا و هر عض**وی از‬
‫اعضا جسمش منقطع نشود‪ ،‬و گوشت و پوست او ریزه ریزه نگردند* و قلب‬
‫و جگر وی ذره ذره نشود‪ ،‬فتح اس**الم بر کفر میسر نمی‌ش**ود و غلبة اس**الم‬
‫متصور* نیست و در غیر این صورت* آئین حیات‌بخش قرآن و نظام راس**تین‬
‫اسالم نمی‌تواند* کار آید و مقصد تنزیل ق**رآن و بعثت رس**ول هللا ص امک**ان‬
‫ندارد که حاصل شود‪.‬‬

‫روشن‌ترین کردار نمونه در تاریخ‬


‫در چنین موقعیت* کردار و عملکرد روشن‪ ،‬تابنده‪ ،‬و تابناک و درخش**نده‬
‫یک م**رد مس**لمان‪ ،‬مجاهد عظیم و ص**حابی* جلیل رس**ول ص را مالحظه‬
‫فرمائید* – تمام لش*کر در ب*ارة پایم*ال‌کردن جسم اطهر یک ش**هید فی س*بیل‬
‫هللا را در زیر سُم اس*ب‌های جه**اد به تأمل و ت**ردد افت*اده و ح**یران است که‬
‫برای پیش روی* به سوی دشمن چه ت**دبیری اتخ**اذ نماید تا ح**رمت این جسد‬
‫مطهر نیز رعایت شود‪.‬‬
‫ولی برادر بزرگ حضرت هشام ش**هید‪ ،‬حض**رت عم**رو بن الع**اص ب‬
‫ب**رای یک ثانیه هم ت**ردد و تأمل را به قلب خ**ود راه نمی‌دهد و بالفاص**له‬
‫کنار الشة مجروح و شهیدشدة برادر* کوچک خود ایستاده‪ ،‬تم**ام لش**کر زیر‬
‫فرماندهی* خود را دستور* داده خطاب می‌کند‪:‬‬
‫روح برادر شهید به اعلی علیین پ**رواز* ک**رده اس**ت‪ ،‬این جثه و الش*ه‌ای‬
‫بیش نیست‪ ،‬لذا ای دالوران اسالم! با پاهای اسبان خود او را لگ*دمال ک*رده‬
‫حرکت و پیشروی* نموده‪ ،‬بر دشمنان دین حمله کرده و آنان را نابود کنید‪ .‬و‬
‫از آن پس جلوتر از همه خودش اسب خ**ود را نهیب داده به پیش می‌ت**ازد* و‬
‫با ُسم‌های اسب خ**ود الشة ب**رادر* عزیز و کوچک و ش**هید خ**ود را پایم**ال‬
‫کن**ان پیش روی* می‌کن**د‪ ،‬و س**پس تم**ام اف**راد لش**کر از فرمان**ده ش**یر دل و‬
‫بهادر خود اط**اعت نم**وده بر روی جسد آن ش**هید ن**ازنین پا گذاش**ته به جلو‬
‫﴿‪﴾75‬‬
‫مصائب صحابه ‪‬‬
‫ح***رکت می‌کنند* و در یک لحظه جسد پ***اک ش***هید فی س***بیل هللا تکه تکه‬
‫می‌شود‪.‬‬
‫چ*ون ک*افران از س*پاه اس**الم شکست ف**احش و س**نگینی خوردند و س*پاه‬
‫اسالم با پیروزی کامل باز گشت‪ ،‬مرد غازی مجاهد اکبر‪ ،‬حض**رت عم**رو‬
‫بن العاص *س جسد و اس**تخوان‌های* و اعض**ای از هم‌پاش**یدة ب**رادر* کوچک‬
‫خود را جمع کرده و در چادری* قرار داده برآن گره زده به خاک سپرد‪.‬‬
‫بنا کردند* خوش‌رس****می‪ ،‬بخ****اک و خ****ون‬
‫غلیطیدند*‬
‫خ**دا رحمت کند این عاش**قان پ**اک طینت را‬

‫واقعیت این است که هرگ**اه اس**الم ب**رای آدمی محب**وب باشد و مص**الح‬
‫اسالم و مسلمانان مورد* نظر و ملحوظ* و مطلوب باشد ظاهر است که انسان‬
‫زیرک برای تحصیل و تکمیل چنین مقصد ارفع و اعالئی‪ ،‬و برای رس**یدن‬
‫به چنین هدفی واال مصالح ذاتی و اغراض شخصی خود را بیدریغ قرب**انی‬
‫می‌سازد‪.‬‬
‫چون آن روح‪ ،‬عقابی می‌شود* بیدار در قلب شباب‬
‫ما‬
‫نظر می‌آیدش منزلگه خود‪ ،‬برتر از جمله سموات‬

‫تا زم**انی* که ج**وان‪ ،‬اغ**راض ذاتی و من**افع نفس**انی را ف**دای مص**الح و‬


‫من**افع اعالی دین و ملت نس**ازد* به من**ازل بلند و ب**االی آس**مان مانند دست‬
‫نخواهد یافت‪ ،‬پس تا هنگ*امی که او بت اغ*راض ذاتی را پرس**تش می‌کند و‬
‫در بند ه***وا و ه***وس است نمی‌تواند ب***رای دین و ملت اس***المی خ***دمت‬
‫شایسته‌ای انج**ام ده**د‪ ،‬این هم**ان مب**ارزان دین و مجاه**دان نس**توه بودند* که‬
‫توانس***تند* دین و ملت را زن***ده‪ ،‬غ***الب و س***رافراز* نگهدارند و بت من***افع‬
‫شخصی خود را ریزه ری**زه ک**رده به یک سو انداختن**د‪ .‬مجاه**دان اس**الم به‬
‫خصوص صحابه کرامش من**افع شخصی* خ**ود را نث**ار من**افع ملی نمودن**د‪،‬‬
‫اع***زه و اق***ارب اهل و عی***ال‪ ،‬ام***وال و امالک‪ ،‬ملک و وطن همه را رها‬
‫کرده‪ ،‬حتی از جان خود در راه خدا نیز گذشتند* آنگاه اسالم در دنیا غالب و‬
‫چیره گردید* در وهلة اول افراد فی سبیل هللا شهید و قربانی* شدند آنگ**اه ق**وم‬
‫و ملت کامیاب و سرخ‌رو* گردید‪.‬‬
‫مج*ازی*‌دان وج*ود* ف*رد‪ ،‬حقیقی‌دان وج**ود‬
‫ق************************************************************وم‬
‫فدا تو بهر ملت شو‪ ،‬بسوزان این مج**ازی‬
‫بت‬

‫پس این عمل تابِنده و درخشندة فاتح مصر‪ ،‬حضرت عم**رو بن ع**اص ‪‬‬
‫یک گونه «آتش‌زنی بت مج****ازی»* است و حلقه‌ای است از زنج****یره دراز‬
‫فداکاری* افراد برای منافع قوم و ملت‪ ،‬و سلسله‌ای طالئی و زرینی است‪.‬‬
‫﴿‪﴾76‬‬
‫مصائب صحابه ‪‬‬
‫این ن**وعی ف**داکاری عجیب و ش**گفت‌انگیز و جان‌نث**اری بس**یار عظیمی‬
‫است که از بیان و تصورش* هم انسان لرزه بر اندام می‌شود‪.‬‬
‫و در واقع اس**الم عزیز بعد از پ**رداخت ع**زامت این چنی**نی و با ص**دها‬
‫فداکاری* لرزه بر اندام کننده‪ ،‬بر کفر چیره شده‪ ،‬تاریخ را دگرگون ساخته و‬
‫مسیرش را تغییر داد‪.‬‬
‫بالعکس کسانی که از این مقصد ارفع بط**ور کلی بیگانه و ناآش**نا هس**تند‬
‫و هنوز از پرستش بت‌های منافع شخصی* و اغراض پست ذاتی خ*ود ف*ارغ‬
‫و رها نش**ده اند نمی‌توانند* ب**رای دین و ق**وم* و ملت ف**داکاری کنن**د‪ ،‬ح**تی‬
‫نمی‌توانند* به فداکاری و جان‌نثاری‌های جانبازان و جان‌نثاران دین در صدر‬
‫اسالم ارج نه**اده و آنها را با نگ**اه عظمت و ق**دردانی نظر کنن**د‪ ،‬و ع**وض‬
‫این که از آن قط***رات خ***ون ش***هدا فی س***بیل هللا که با کم***ال ش***هامت و‬
‫م**ردانگی و ج**رأت و ش**جاعت و به**ادری‪ ،‬بمنظ**ور حف**اظت و حم**ایت و‬
‫پش**تیبانی ح**ق‪ ،‬و س**رکوبی باطل درس و س**بق ف**داکاری* و جان‌نث**اری و‬
‫شهادت را بیاموزند مأتم و سینه‌زنی کرده و مجالس عزا بر گ**زار می‌نمایند‬
‫– فالی هللا المشتکی‪.‬‬

‫‪ -36 -35‬حضرت عبدهللا بن سهیل و حضرت ابوجندل بن سهیل ش‪:‬‬


‫(ال**ف) مؤلف فاضل و دانش**مند س**یر الص**حابه می‌نویسد* که س**هیل از‬
‫رؤسای* قریش بود به همین جهت همانند سایر رؤسای ق**ریش از ش**دیدترین‬
‫دش***منان اس***الم و از دش****منان ب****انی اس***المی علیه الس***الم ب****ود؛ ولی‬
‫کرشمه‌س**ازی ق***درت الهی را باید دید که در خانة همین دش***من سرس***خت‬
‫جاننثارانی* برای اسالم مانند‪ :‬حضرت عبدهللا بن س**هیل و حض**رت‬ ‫اسالم‪‌ ،‬‬
‫ابو جن**دل بن س**هیلش به وج**ود آمدن**د‪ ،‬این ه**ردو در آغ**از دع**وت اس**الم‬
‫مس***لمانبودن از دست پ***در خ***ود‬
‫‌‬ ‫مش***رف* به اس***الم ش***دند؛ و به ج***رم‬
‫دشواری*‌های گوناگونی را متحمل ش**دند‪ ،‬عب**داللهس فرصت به دست آورده‬
‫به س**وی حبشه هج**رت نم**ود‪ ،‬ولی در هنگ**ام بازگشت از آنجا دوب**اره در‬
‫پنجة ظلم پدر ظالم اسیر شد‪ ،‬و در مواقع جنگ بدر رهائی یافت – و برادر‬
‫دیگر یعنی ابو جندلس تا هنگام ص**لح حدیبیه تحت ظلم و س**تم ق**رار گ**رفت‬
‫در موقع صلح حدیبیه‪ ،‬نمایندگی* نوشتن قرار داد مصالحت از طرف* ق**ریش‬
‫با سهیل بود یکی از جمله شرایطی که س**هیل پیش**نهاد* ک**رد این ب**ود که اگر‬
‫شخصی از ق**ریش ولو این که مس**لمان باشد ف**رار ک**رده به ن**زد مس**لمانان‬
‫پناهن**ده ش**ود‪ ،‬مس**لمانان موظفند که او را به س**وی ق**ریش ب**از گردانن**د‪،‬‬
‫مسلمانان گفتند‪ :‬ما هرگز چنین شرطی را نمی‌توانیم* بپذیریم که مس**لمانی* به‬
‫دست مشرکان تحویل داده شود‪ ،‬هنوز این گفتگو جریان داشت که ابو جندل‬
‫فرزند* سهیل که به نزد پدر اسیر بود به نحوی موفق به فرار شده و خود را‬
‫به اردوگاه مسلمانان رساند‪ ،‬و زنجیرها تا به حال در پاهایش بسته بود‪.‬‬
‫چ**ون س**هیل او را دید به پی**امبر اک**رمص گفت‪ :‬ای محم**د! این اولین‬
‫مرحلة عمل‌کردن بر این شرایط اس**ت‪ ،‬پی**امبر* اس**الم ص فرمودند که تا به‬
‫حال این فقره از ق**رارداد* به تص**ویب نرس**یده است و ما آن را هن**وز قب**ول‬
‫﴿‪﴾77‬‬
‫مصائب صحابه ‪‬‬
‫نک**رده ایم‪ ،‬س**هیل گفت‪ :‬اگر ش**ما ابو جن**دل را به ما تحویل نمی‌دهید* ما با‬
‫هیچ شرطی صلح نخواهیم* ک**رد‪ ،‬پی**امبر* خ**داص خیلی اص**رار فرم**ود‪ ،‬اما‬
‫س**هیل به هیچ عن**وان حاضر نشد بپ**ذیرد‪ ،‬و اص**حاب ک**رام ن**یز در م**ورد‬
‫بازگرداندن و به کفار تحویل‌دادن ابو جندل بسیار* مخالفت کردند‪ ،‬ولی چون‬
‫این ص**لح در واقع به منزلة مق**دمه‌ای ب**ود ب**رای موفقیت‌ها و کامیابی‌ه**ای*‬
‫آیندة اسالم و مسلمانان‪ ،‬از این جهت رسول اکرمص ش**رط س**هیل را قب**ول‬
‫ک**رد و ابو جن**دل دوب**اره پا به زنج**یر* ب**از فرس**تاده شد و پیم**ان ص**لح به‬
‫امضاء رسید(‪.)1‬‬
‫(ب) عالمه ش****بلی نعم****انی مرق****وم* می‌فرماید* که در عین زم****انی که‬
‫صلح‌نامه در حال نوشته‌شدن بود‪ ،‬پسر سهیل حضرت ابو جندل که مس**لمان‬
‫شده بود‪ ،‬و کفار وی را در مکه مقید س**اخته بودند* و ان**واع اذیت و آزار به‬
‫وی می‌رسانیدند* به نحوی فرار کرده پا به زنجیر به خدمت پیامبر اکرم ص‬
‫و مس***لمانان آمد و در جلو همه افت***اد هس***یل گفت‪ :‬ای محم***د! این اولین‬
‫لحظه‌ای است که باید به مفاد و بن**دهای معاه**ده ص**لح عمل ش**ود‪ ،‬ل**ذا طبق‬
‫شرایط صلح او را به من تحویل دهید‪ .‬پیامبر* بزرگوار* صلی هللا علیه وس**لم‬
‫فرمود‪ *:‬هنوز صلح‌نامه نوشته و امضاء نش**ده اس**ت‪ ،‬س**هیل گفت‪ :‬پس ما به‬
‫این ترتیب صلح را قبول نداریم‪ ،‬پیامبر*ص چندین مرتبه اصرار ک**رد‪ ،‬ولی‬
‫سهیل اصالً رضایت نداد‪ ،‬رسول اکرم ص مجبوراً و با دل ناخواسته آن را‬
‫قبول فرمود‪*.‬‬
‫ک**افران ابو جن**دلس را به ان**دازه‌ای زده بودند* که آث**ار ض**رب بر روی‬
‫جس**مش تا هن**وز ب**اقی ب**ود‪ ،‬او در می**ان جمع مس**لمانان زخم‌ه**ای* خ**ود را‬
‫ظ**اهر ک**رده به آن**ان نش**ان داد‪ ،‬و گفت‪ :‬ای ب**رادران مس**لمان! آیا ب**ازهم‬
‫دوست دارید مرا در چنین وضعی قرار* دهید‪ ،‬من مسلمان ش*ده‌ام آیا دوب*اره‬
‫مرا به دست کفار می‌سپارید؟* از این سخن‌های وی تمام مسلمانان به هیج*ان‬
‫درآمدند‪ ،‬رسول اکرمص به سوی ابو جندل نگاه کرد و به وی چنین گفت‪:‬‬
‫`ك ِم َن‬‫`ك َولِ َم ْن َم َع ` ` َ`‬
‫`ل لَ ` ` َ‬ ‫«يا أَبا ج ْن` ` ` َد ٍل اص` ` `بِر واحت ِس` ` `ب فَ` ` `ِإ َّن اللَّه ع ` ` َّ`ز وج` ` َّ ِ‬
‫`ل َجاع` ` ٌ‬ ‫َ َ ََ‬ ‫ْ ْ َ َْ ْ‬ ‫َ َ َ‬
‫ين َف َرج ` `اً َو َم ْخ َرج ` `اً» «ای ابو جندل صبر کن و منتظر* اجر و ث**واب‬ ‫الْمستَ ْ ِ‬
‫ض ` ` َعف َ‬ ‫ُْ‬
‫باش‪ ،‬همانا خداوند* برای تو و برای سایر مظلومان چ**اره و راه نج**اتی پی**دا‬
‫خواهد کرد»‪.‬‬
‫(‪)2‬‬
‫خالصه حضرت ابو جندلس ناچار شد که دوباره پا به زنجیر* برگردد ‪.‬‬
‫(ج) در ص**حیح بخ**اری چ**نین ذکر ش**ده است که حض**رت ابو جن**دل‬
‫خطاب به مسلمانان گفت‪:‬‬
‫ِ‬ ‫ِ‬ ‫ين َوقَ` ْد ِج ْئ ُ‬ ‫ِ‬ ‫ِِ‬
‫يت‬‫ت ُم ْس`ل ًما أَالَ َت َ`ر ْو َن َما قَ` ْد لَق ُ‬ ‫ين‪ ،‬أ َُر ُّد إِلَى ال ُْم ْش` ِرك َ‬
‫َى َم ْع َش َر ال ُْم ْس`لم َ‬ ‫«أ ْ‬
‫ب َع َذابًا َش ِدي ًدا فِى اللَّ ِه»(‪.)3‬‬ ‫َو َكا َن قَ ْد عُ ِّذ َ‬

‫()‪ -‬سیر الص**حابه‪ ،‬ص ‪ 97‬تا ‪ ،99‬ج ‪ ،7‬ملخص*ا ً بلفظه م**أخوذ از بخ**اری‪ .‬کت**اب‬ ‫‪1‬‬

‫الشروط فی الجهاد و المصالحه مع اهل الحرب‪.‬‬


‫()‪ -‬سیرت النبی‪ ،‬ص ‪ ،456‬ج ‪.1‬‬ ‫‪2‬‬

‫()‪ -‬صحیح بخاری‪ ،‬باب الشروط فی الجهاد و المصالحه‪.‬‬ ‫‪3‬‬


‫﴿‪﴾78‬‬
‫مصائب صحابه ‪‬‬
‫ای جماعت مسلمان! آیا پس از این که مس**لمان ش**ده به ن**زد ش**ما آم**ده‌ام‬
‫دوباره به سوی مشرکان برگردانده خواهم شد؟ مگر شما آثار اذیت‌ه**ائی را‬
‫که من از دست آنها چشیده‌ام نمی‌بینید؟ و به وی در راه خ**دا ع**ذاب ش**دیدی‬
‫رسیده بود‪.‬‬
‫(د) و در سیرت ابن هشام چنین آمده است‪:‬‬
‫ابو جن**دلس در ح**الی که زنج**یر آه**نین در پا داشت آمد و رس**ید چ**ون‬
‫س**هیل او را دید از ج**ای برخاست و گریب**ان او را گرفته و به ص**ورت و‬
‫ده**ان وی می‌زد‪ ،‬گریب**انش را با نه**ایت س**ختی گرفته و با زور و ق**وت‬
‫می‌کشید تا او را باز گرداند‪.‬‬
‫ِ‬ ‫ِ‬ ‫ِ‬ ‫ِ‬ ‫ِ‬ ‫ِ‬
‫ين أَأ َُر ّد إلَى ال ُْم ْش` ` ِرك َ‬
‫ين‬ ‫ص` ` ْوته يَا َم ْع َش` ` َر ال ُْم ْس` `لم َ‬
‫خ ب` `أَ ْعلَى َ‬ ‫`ل أَبُو َج ْن` ` َد ٍل يَ ْ‬
‫ص` ` ُر ُ‬ ‫« َو َج َع ` َ‬
‫َي ْفتِنُونِي فِي ِدينِي»(‪.)1‬‬
‫و حض***رت ابو جن***دلس با آواز بلند فری***اد ب***رمی‌آورد که ای گ***روه‬
‫مسلمانان‪ ،‬آیا من باز به سوی مشرکان برگردانده شوم تا در مورد دین‪ ،‬مرا‬
‫به فتنه وادارند؟‬
‫(هـ) ام**ام ابن س**عد چ**نین می‌نویس**د‪ :‬طبق روایت محمد بن اس**حاق‪ ،‬و‬
‫محمد بن عمر حضرت عبدهللا بن سهیل به س**وی کش**ور حبشه (در هج**رت‬
‫دوم) هجرت کرد‪ ،‬و چون از آنجا به مکه باز آمد‪:‬‬
‫«فأخذه أبوه فأوثقه عنده وفتنة في دينه»(‪.)2‬‬
‫پدرش (سهیل) او را گرفتار* ساخت و او را بسته نزد خود اس**یر نم**ود و‬
‫در بارة دین او را به ابتال و آزمایش شدید مبتال ساخت‪.‬‬

‫‪ -37‬حضرت ابو بصیرس‪:‬‬


‫نامش عتبه بن اسید است‪ ،‬از شخص**یت‌های* مع**روف اس**الم اس**ت‪ ،‬ام**ام‬
‫بخاری در کتاب صحیح خود از وی سخن به میان آورده اس**ت‪ ،‬و ام**ام ابن‬
‫اسحاق‪ ،‬در مورد* ایشان واقعه‌ای بسیار* طویل و عجیب بیان کرده اس**ت‪ ،‬به‬
‫خاطر قبول اسالم با شدائد و سختی‌های قید و بند و اسارت روبرو* شد‪ ،‬امام‬
‫ابن اسحاق می‌گوید‪:‬‬
‫س بِ َم ّكةَ» از جمله کسانی بود که در مکه زندانی شدند‪3( .‬‬ ‫ِ‬ ‫ِ‬
‫« َكا َن م ّم ْن ُحب َ‬
‫(‪)3‬‬

‫‪ 7‬تا ‪ 106‬حکایت بیش از هفتاد نفر صحابی)‪.‬‬


‫از نوشتة امام ابن اسحاق روشن می‌ش**ود که تع**داد ص**حابة مظل**ومش و‬
‫س**تمدیده‌ای که در اس**ارت مش**رکان مکه به سر می‌بردند* بیش از هفت**اد تن‬
‫بودند‪ ،‬و وی چنین نوشته است‪:‬‬
‫«از میان مسلمانان زندانی* در مکه حدود هفتاد نفر موفق* شدند از زندان‬
‫بگریزند‪ ،‬و نزد ابو بصیر* گرد آیند»(‪.)4‬‬

‫()‪ -‬سیره ابن هشام‪ ،‬ص ‪ ،332‬ج ‪.3‬‬ ‫‪1‬‬

‫()‪ -‬طبقات‪ ،‬ص ‪ ،406‬ج ‪.3‬‬ ‫‪2‬‬

‫()‪ -‬سیره ابن هشام‪ ،‬ص ‪ ،337‬ج ‪.3‬‬ ‫‪3‬‬

‫()‪ -‬سیره ابن هشام‪ ،‬ص ‪ ،338‬ج ‪.3‬‬ ‫‪4‬‬


‫﴿‪﴾79‬‬
‫مصائب صحابه ‪‬‬
‫هرگاه از میان محبوس**ان و اس**یران ح**دود هفت**اد نفر به نح**وی موفق* به‬
‫فرار شده به نزد حض**رت ابو بص**یر*س گ**رد آمدن**د‪ :‬معل**وم شد که جمع کل‬
‫تعداد اسیران بیشتر* از هفتاد نفر بوده است‪.‬‬

‫‪ -107‬حضرت طلیب بن عمیر‪:‬‬


‫ایشان از جمله کسانی اند که در آغاز بعثت اس**الم آوردند* و طبق روایت‬
‫ح**اکم در دار ارقم مس**لمان ش**ده اب**ولهب دائی وی ب**ود(‪ .)1‬ولی مع الوصف‬
‫طبق نوش**ته بالذری چ**ون مش**رکان‪ ،‬مس**لمانان را در ش**عب ابی ط**الب‬
‫محص**ور کردن**د‪ ،‬حض**رت طلیبس (دائی خ**ود) ابو لهب را زد و مج**روح‬
‫کرد‪.‬‬
‫«فأخذوا طليباً فأوثقوه» ‪.‬‬
‫(‪)2‬‬

‫آنگاه مشرکان طلیب را گرفته و محکم بستند‪.‬‬


‫این بود داستان (پردرد) اسارت اسیران جفاکش اسالم‪ ،‬ولی خیلی ناتم**ام‬
‫و مختصر‪ ،‬زیرا این اثر مختصر‪ ،‬گنجایش بعثت این داستان‌های مفصل را‬
‫ندارد‪ .‬مصرع‪ :‬تو خود حدیث مفصل بخوان ازین مجمل –‬
‫رضي اهلل تعالى عنهم أجمعين وعنا بفضله وكرمه` المبين آمين (نقل از مترجم)‪.‬‬

‫عریانی و تشنگی صحابهش به خاطر اسالم‬


‫تحت این عنوان واقعاتی* را مالحظه خواهید فرمود* که چگونه صحابة‬
‫کرامش‪ ،‬سزای عریانی و تشنگی را به خاطر اسالم با جان و دل‬
‫می‌خریدند‪*.‬‬

‫‪ -108‬حضرت عبدهللا ذوالبجادینس‪:‬‬


‫شیخ االسالم امام ابن حجر ‪ /‬از ابن اسحاق روایت می‌کند که عبدهللا‬
‫مزنی یتیمی بود که در آغوش عموی خود پرورش* یافت و عمویش نسبت‬
‫به وی کمال لطف و کرم را داشت‪ ،‬ولی چون متوجه شد که وی مسلمان‬
‫شده است‪.‬‬
‫«فنزع منه كل شيء أعطاه حتى جرده من ثوبه»‪.‬‬
‫هرچیزی را که به وی داده بود باز پس گرفت حتی لباس‌هایش را نیز‬
‫از تن درآورد – بعد از آن به نزد مادر خود آمد مادرش چادری داشت آن‬
‫را دو تکه کرده به حضرت عبدهللا داد وی یک تکه اش را ازار و تکه‬
‫دیگر را ردأ کرده به تن خود پوشید و صبح زود به خدمت حضرت رسول‬
‫اکرم صحاضر* شد‪ ،‬آن حضرتص فرمود‪ :‬تو عبدهللا ذوالبجادین (صاحب‬
‫دو چادر) هستی‪ ،‬تو بر دَم دووازة من باش – از آن پس حضرت عبداللهس‬
‫بر باب نبوی اقامت گزید‪.‬‬

‫()‪ -‬اصابه‪ ،‬ص ‪ ،225‬ج ‪.2‬‬ ‫‪1‬‬

‫()‪ -‬اصابه‪ ،‬ص ‪ ،330‬ج ‪ .2‬ذکر حضرت عبدهللا‪.‬‬ ‫‪2‬‬


‫﴿‪﴾80‬‬
‫مصائب صحابه ‪‬‬
‫روایت این موضوع* را عالمه ابن جوزی به نقل از ابن سعد‪ ،‬و عالمه‬
‫ابن عبدالبر به نقل از ابن هشام‪ ،‬و شاه معین الدین ندوی* به نقل از اسدالغابه‬
‫نیز در کتب خود آورده اند(‪.)1‬‬

‫‪ -109‬حضرت ابوامامه باهلیس‪:‬‬


‫نام نامی‌اش صدی بن عجالن است‪ ،‬پس از قبول اسالم‪ ،‬پیامبر خدا ص‬
‫او را برای تبلیغ دین و دعوت به اسالم نزد قبیلة خودش فرستاد‪ ،‬وی به‬
‫نزد مردم قبیلة خود زمانی* رسید که آنان پس از آب‌دادن شتران خود‬
‫مشغول دوشیدن و نوشیدن شیر آنها بودند‪ ،‬چون او را دیدند گفتند‪« :‬مرحبا‬
‫بالصدی بن عجالن» یعنی خدمت تو خیر مقدم عرض می‌کنیم* ای صدی بن‬
‫عجالن‪ ،‬و به استقبال وی درآمدند* و پس از انجام مراسم استقبال اولین‬
‫سؤالی که از وی کردند این بود که طبق اطالع واصله تو هم با آن مرد‬
‫(رسول خدا ص) بی‌دین شده‌ای؟‬
‫ابوامامهس در پاسخ گفت‪ :‬خیر! بی‌دین نشده‌ام‪ ،‬البته به خدا و رسول او‬
‫ایمان آورده‌ام‪ ،‬و رسول هللا ص مرا ماموریت* داده به نزد شما فرستاده‬
‫است تا شما را به اسالم دعوت کنم‪ ،‬و سپس تبلیغ را آغاز کرد و از طرف*‬
‫قوم خود با جواب منفی روبرو* شد و آنها انکار کردند‪ ،‬در اثنای سخن‪،‬‬
‫ابوامامه احساس تشنگی کرده از آنها چند جرعه آب خواست‪ ،‬ولی چون‬
‫تمام افراد قبیله به سبب مسلمانی* وی با او دشمن شده بودند* به وی یک‬
‫جرعه آب هم ندادند‪ ،‬و همان اشخاصی* که چند لحظه قبل به وی خیر مقدم‬
‫و مرحبا گفته با احترام به استقبالش رفته بودند در موقع تقاضای آب‌خوردن‬
‫به وی گفتند که با لب خشک و تشنه بمیر‪ ،‬ما یک قطره آب به تو نخواهیم*‬
‫داد‪ ،‬این جواب مایوس‌کننده را شنیده حضرت ابوامامه بر روی ریگ‌های‬
‫پرتپش و گرم دراز کشید و چون خواب رفت در عالم رؤیا* به امر الهی‬
‫سیراب شد‪ .‬چون بیدار شد دید که مردم قبیله بر بداخالقی* خود همدیگر را‬
‫دارند مذمت و مالمت می‌کنند* و می‌گویند که سرداری* از سرداران شما به‬
‫نزد شما آمد‪ ،‬شما حتی شیر و خرما به وی تعارف* ننمودید‪ ،‬بعد از ندامت و‬
‫انفعال مقداری خرما و شیر به نزد وی آوردند‪ ،‬ولی حضرت امامهس از‬
‫قبول‌کردنش* سرباز زده انکار کرد‪ ،‬و گفت خداوند* مرا سیراب فرمود(‪.)2‬‬
‫الحمدهلل که سرمستان بادة توحید* در ردیف* اذیت و آزارهای دیگر آزار‬
‫عریانی و گرسنگی* و تشنگی را نیز تحمل فرمودند‪ ،‬و در ردیف* انواع‬
‫فداکاری‌های دیگر لباس و پوشاک و خورد و نوش را نیز فدای راه خدا‬
‫کردند‪ ،‬رضی هللا تعالی عنهم اجمعین‪.‬‬

‫‪ -110‬حضرت ابو رافعس‪:‬‬


‫وی غالم حضرت رسول اکرمص بود‪ ،‬ولی بدین جهت در ردیف‬
‫غالمان مظلوم* تذکره اش قبالً بیان نشد که وی داخل گروه سابقش اولین از‬
‫()‪ -‬صفة الصفوة‪ ،‬ص ‪ ،281‬ج ‪ ،1‬استیعاب ذکر حض**رت عبدهللا‪ ،‬سیرالص**حابه‪،‬‬ ‫‪1‬‬

‫جلد هفتم حاالت حضرت عبدهللا‪.‬‬


‫()‪ -‬اصابه‪ ،‬ص ‪ ،175‬ج ‪.2‬‬ ‫‪2‬‬
‫﴿‪﴾81‬‬
‫مصائب صحابه ‪‬‬
‫بردگانی که هدف تعذیب قرار داده شدند نیست‪ ،‬ابن سعد می‌نویسد‪ :‬قبالً وی‬
‫غالم حضرت عباس بود و آن را به رسول اکرمص به طور* هبه داده بود‪،‬‬
‫وقتی حضرت عباس مسلمان شد پیامبر* اکرم ص به مناسبت این خوشحالی*‬
‫او را آزاد کرد(‪.)1‬‬
‫امام ابن سعد از او روایت می‌کند که گفت‪:‬‬
‫من آدم ناتوانی* بودم کنار چاه زمزم* نشسته تیر می‌ساختم‪ *،‬روزی در‬
‫همانجا مشغول ساختن تیر بودم‪ ،‬ابولهب و ابوسفیان بن حارث آمدند‪،‬‬
‫ابولهب بر چهرة من با دست خود شدیداً زد‪ ،‬من به سبب آن خشم شدم و‬
‫چون ضعیف* و ناتوان بودم ابولهب مرا بر زمین انداخت و بر باالی سینة‬
‫من نشسته مرا مورد ضرب قرار* داد(‪.)2‬‬

‫داستان ناتمام‬
‫این بود داستان غم پروانگان شمع رسالت محمدیص و رویداد* بالی‌شان‪،‬‬
‫اما این داستان ابتلد هنوز ناتمام است‪ ،‬زیرا واقعات جانکاهی و دلسوزی*‬
‫یاران رسول و در خاک و خون‌غلطیدن و در آتش سوختن اصحاب نبیش‪،‬‬
‫ال اقل از لحاظ سرمایه علمی در خور بیان بی‌بضاعت و تهی دستی مانند‬
‫من نمی‌باشد‪.‬‬

‫()‪ -‬طبقات‪ ،‬ص ‪ ،73‬ج ‪.4‬‬ ‫‪1‬‬

‫()‪ -‬ایضاً‪ ،‬ص ‪ ،73‬تا ‪.74‬‬ ‫‪2‬‬


‫﴿‪﴾82‬‬
‫مصائب صحابه ‪‬‬
‫بیان مظلومیت* صحابه کرامش در قرآن مجید‬
‫همانطوری* که واضح است‪ :‬دامن گستردة سیرت و تاریخ از واقعات و‬
‫حکایات مظلومیت* دردانگیز* صحابه کرامش مملو است‪ ،‬ولی صرف* نظر‬
‫از آن در قرآن مجید هم تذکرة مظلومیت و ابتال آنان وجود* دارد قبل از‬
‫مورخان اسالمی و سیرت‌نویسان‪ ،‬خود خداوند متعال به ذکر و بیان آن‬
‫پرداخته است؛ لذا االن باید مظلومیت یاران رسول هللا ص را از کتاب هللا‬
‫و قرآن عظیم گوش کنیم که می‌فرماید‪:‬‬
‫‪      ﴿ -1‬‬
‫‪( ﴾   ‬سورة انفال‪ ،‬آیة ‪.)26‬‬
‫«و بی**اد آرید زم**انی* را که ش**ما در س**رزمین مکه ع**ده بس**یار* قلیل و‬
‫مستضعف*(‪ )1‬بودید‪ ،‬هر زمان از این که مبادا کفار ش**ما را بربایند (و ن**ابود*‬
‫کنند) احساس خطر می‌کردید*»‪.‬‬
‫«مب**ادا کف**ار ش**ما را برباین**د»* این الف**اظ‪ ،‬بی‌کسی و بیچ**ارگی و نه**ایت‬
‫مظل**ومیت* و بالکشی ص**حابة ک**رام را اظه**ار می‌نماین**د‪ *،‬و آدم با بص**یرت‬
‫می‌تواند قیاس و استنباط کند که ی**اران پی**امبر گ**رامی ص**لوات هللا وس**المه‬
‫علیه در سرزمین مکه ایام زندگی* را با چه انواع مصائب بسر برده اند‪.‬‬
‫‪       ﴿ -2‬‬
‫‪     ‬‬
‫‪( ﴾      ‬سورة‬
‫نساء‪ ،‬آیة ‪.)75‬‬
‫«و ش***ما را چه ش***ده است که در راه خ***دا و به خ***اطر مستض***عفان از‬
‫مردان و زن*ان و کودک**انی* که می‌گوین**د‪ :‬پروردگ**ارا! ما را از این ق**ریه‌ای‬
‫که مردمش ستمکارند بیرون کن‪ ،‬جهاد نمی‌کنید»‪.‬‬
‫ظلم و ستم و جالدی و سفاکی‪ ،‬ج**ور و جف**ای مش**رکان مکه بیش از این‬
‫دیگر چه باشد که در قرآن به آنها لقب «ظالم» داده شده است‪ ،‬صحابه کرام‬
‫از ظلم و جور آنها به تنگ آمده هجرت کردن**د‪ ،‬ولی ب**ازهم ع**دة زی**ادی از‬
‫مردان و زنان و کودکان ناتوان و ضعیف که یا به علت بی‌سر* و س**امانی* و‬
‫نداش**تن امکان**ات‪ ،‬یا به علت جلوگ**یری* کف**ار هن**وز در مکه مان**ده بودند و‬
‫موفق به مه**اجرت نش**ده بودن**د‪ ،‬این گ**روه مستض**عفان را از مس**لمانان‪،‬‬
‫کافران ق**ریش بی‌نه**ایت اذیت می‌کردند و آنها آه و نالة مظلومانه به بارگ**اه‬
‫الهی سر می‌دادند* و دعا می‌کردند که پروردگ**ارا! ب**رای رس**تگاری* ما از‬
‫چنگ**ال ج**بر و تش**دد این س**تمکاران‪ ،‬راه چ**اره‌ای پی**دا کن کما این که آخر‬
‫االمر خداوند متعال دعا آنان را اجابت فرمود‪*.‬‬

‫()‪ -‬کسی که مردم او را خوار بدارند و ناچیز و ضعیف انگارند‪.‬‬ ‫‪1‬‬


‫﴿‪﴾83‬‬
‫مصائب صحابه ‪‬‬
‫ب**دین نحو که آن دس**ته از ص**حابه ک**رام را که در مدینه س**اکن بودند به‬
‫منظ**ور* نج**ات‌دادن ص**حابه‌ای که مبتالی ع**ذاب بودند ت**رغیب و به س**وی‬
‫جهاد تشویق فرمود‪.‬‬
‫‪       ﴿ -3‬‬
‫‪        ‬‬
‫‪( ﴾   ‬سورة نحل‪ ،‬آیة ‪.)41‬‬
‫«و کسانی که در راه خدا هجرت کردن**د‪ ،‬پس از آن که بر آنها ظلم ش**د‪،‬‬
‫هرآئینه آنها را در دنیا ج**ای خ**وب می‌دهیم؛ و همانا م**زد آخ**رت از آن هم‬
‫بزرگتر* است‪ ،‬اگر آنها یعنی‪( :‬دشمنان صحابه) می‌دانستند‪*.‬‬
‫‪         ﴿ -4‬‬
‫‪﴾        ‬‬
‫(سورة نحل‪ ،‬آیة ‪.)110‬‬
‫«س**پس یقین**ا ً پروردگ**ار تو نس**بت به کس**انی که پس از مبتالش**دن به‬
‫مص**یبت‌ها هج**رت کردند* و س**پس جه**اد ک**رده (و در مقابل ش**دائد) ص**بر‬
‫نمودند همانا پروردگار تو بعد از آن حتما بخشاینده و مهربان است»‪.‬‬

‫علت اساسی هجرت‪ ،‬مظلومیت صحابهش است‬


‫از این ارشادهای* خداوندی این واقعیت نیز روشن گردید* که اساس‬
‫هجرت بر مظلومیت صحابهش قائم است‪ ،‬وقتی* فتنه‌انگیزی و ستم‌کاری* و‬
‫جالدی و سفاکی‪ ،‬خونریزی* و خون‌آشامی* مشرکان مکه به اوج و به‬
‫مرحلة ارتقا خود رسید‪ ،‬و قهر و غضب ابتال و آزمایش‪ ،‬تعذیب و تکلیف‪،‬‬
‫ظلم و ستم و شدت و اذیت نسبت به صحابة کرام از حد گذشت‪ ،‬آنگاه اجازة‬
‫هجرت به آنان داده شد‪ ،‬لذا اساس هجرت مظلومیت و مقهوریت صحابة‬
‫کرام می‌باشد‪. ،‬‬
‫‪       ﴿ -5‬‬
‫‪       ‬‬
‫‪.)1(﴾      ‬‬
‫«اج**ازة جه**اد داده شد به کس**انی که از ط**رف* کف**ار با آنها جنگ ک**رده‬
‫می‌ش**ود‪ *،‬زی**را نس**بت به آنها ظلم ش**ده اس**ت‪ ،‬و همانا خداوند* بر نصر آنها‬
‫یقین**ا ً توانا اس**ت‪ ،‬کس**انی که از ش**هرهای* خ**ود به ن**احق فقط به این جهت‬
‫اخراج شدند که می‌گویند‪ :‬پروردگار* ما هللا است»‪.‬‬

‫علت اساسی جهاد نیز مظلومیت صحابهش است‬

‫()‪ -‬سورة حج‪ ،‬آیة ‪ 39‬و قسمتی از آیة ‪.40‬‬ ‫‪1‬‬


‫﴿‪﴾84‬‬
‫مصائب صحابه ‪‬‬
‫قبالً بیان شد که اساس هجرت بر مظلومیت صحابه قائم است‪ .‬در اینجا‬
‫علت مشروعیت جهاد نیز مظلومیت* صحابه قرار* داده شد‪ ،‬و گناه و تقصیر‬
‫صحابه کرام فقط این عنوان شده است که آنها تنها خداوند* یکتا را‬
‫پروردگار خود می‌دانند* و غیر از این هیچ گناهی ندارند‪.‬‬
‫به خاطر عقیدة توحید مشرکان مکه مشتعل و خشمگین شده‪ ،‬صحابة‬
‫کرام را هدف ظلم و شدائد قرار* دادند و تا حدی آنان را آماج و نشانة جور‬
‫و جفا قرار* دادند که آن مظلومان مجبور به ترک وطن گشتند‪ ،‬ولی چون‬
‫در آنجا نیز مشرکان مکه نگذاشتند که آرام بنشینند و به آسودگی* به سر‬
‫برند و بر مدینه شورش* کردند تا اسالم و مسلمانان را نابود کنند‪ ،‬آنگاه‬
‫جهاد با کافران فرض قرار گرفت‪.‬‬
‫﴿‪﴾85‬‬
‫مصائب صحابه ‪‬‬
‫یک نکتة مهم‪:‬‬
‫در بیان مظلومیت* صحابه کرامش بطور* ضمنی این واقعیت نیز‬
‫مشخص و مبرهن شد که جمیع حضرات مهاجرینش به ناحق و بیگناه از‬
‫خانه‌هایشان اخراج گردیدند‪ ،‬یگانه جرم و تقصیر غیر قابل گذشت آنان (از‬
‫نظر دشمنان دین) فقط این بود که ایمان و اسالم و ربوبیت* و وحدانیت‬
‫خدای یکتا را قبول و اعالن و اظهار کردند‪ ،‬چقدر غلط‌اندیش و‬
‫اشتباه‌کارند کسانی که نابکارانه و سعی ناپاک بر این دارند که دامن ایمان‬
‫و عمل صحابة کرامش بخصوص حضرات مهاجران*ش را داغدار جلوه‬
‫دهند؛ و شخصیت عظیم آنان را هدف طعن و تشنیع قرار داده(‪.)1‬‬
‫کاش آنها به کتاب هللا‪ ،‬قرآن مجید ایمان می‌آوردند* که شاهد عادل و گواه‬
‫بیگناهی تمام حضرات مهاجرین‬ ‫طهارت نفس‪ ،‬پاکدامنی‪ ،‬بی‌آالیشی* و ‌‬
‫است‪.‬‬
‫(این امر از عجائب دردآمیز* تاریخ است – مترجم) که سلسلة جور و‬
‫ستم و تعدی مشرکان مکه نسبت به صحابهش پایان یافت‪ ،‬اما سلسلة ظلم و‬
‫ستم دشمنان صحابهش (که در واقع کافرانی مسلمان نما هستند – مترجم)‬
‫نسبت به آنان پس از گذشت قرن‌ها هنوزهم* ادامه دارد‪( .‬در نتیجه آشکار‬
‫است – مترجم) که مظلومیت* صحابه کرام غیر مختتم است(‪ )2‬در تواتر* و‬
‫تسلسل آن تفاوت و فرقی ایجاد نشده است – رضی هللا عنهم اجمعین‪.‬‬
‫‪      ﴿ -6‬‬
‫‪     ‬‬
‫‪       ‬‬
‫‪.)3(﴾       ‬‬
‫«پس کسانی که هجرت کردند و از خانه‌ها بیرون رانده شدند‪ ،‬و در راه‬
‫من به آنان آزار رسانیده شد و جهاد کردند* و کشته شدند‪ ،‬حتما ً خطاهای‬
‫آنان را می‌بخشم* و آنان را حتما ً داخل باغ‌هائی خواهم کرد که در میان آنها‬
‫نهرها جریان دارد‪ ،‬این مزدی است از جانب هللا و نزد خداوند* مزد بسیار‬
‫خوب موجود* است‪.‬‬

‫اذیت شدن در راه خدا‬


‫شهادت زنده و جاوید نصوص قرآنی* وجود دارد که آزار و تکالیفی که‬
‫به حضرات مهاجران ‪ ‬داده می‌شد محض و خالص در راه خدا و به خاطر‬
‫خدا بود؛ و در عوض آن از جانب خداوند* متعال به آنان بهشت اعطا شد‪ ،‬و‬
‫حسن ثواب و مزد نیکو به نزدیک پروردگار موجود* است‪.‬‬
‫وگرنه‪ ،‬از طرف م**ردم به آن**ان در راه خ**دا چ**یزی دیگ**ری جز آزار و‬
‫اذیت رسانده نشد و از خانه‌هایشان بیرون رانده شدند و در ع**وض خ**دمات‬

‫()‪ -‬تصریحات قرآن مجید نسبت به بیان عظمت و شخص**یت بیمث**ال آن**ان را نادی**ده‬ ‫‪1‬‬

‫می‌گیرند – مترجم‪.‬‬
‫()‪ -‬پس از گذشت سده‌ها – مترجم‪.‬‬ ‫‪2‬‬

‫()‪ -‬سورة آل عمران‪ ،‬آیة ‪.195‬‬ ‫‪3‬‬


‫﴿‪﴾86‬‬
‫مصائب صحابه ‪‬‬
‫ارزنده اسالمی‌شان‪ ،‬طعن و تشنیع‪ ،‬م**ذمت و مالمت‪ ،‬سب و ش**تم عایدش**ان‬
‫شد‪ .‬بدیهی است که این بدترین عوضی است که از جانب ب**دترین اش**خاص‬
‫دنیا به آنان داده می‌شود‪ *،‬خداوند آنان را هدایت فرماید‪ *،‬به هرح**ال از آی**ات‬
‫عدیدة قرآنکریم‪ *،‬مظلومیت صحابه کرامش واضح و ث**ابت است – همچ**نین‬
‫از این ارش****ادات رب****انی* ﴿‪      ‬‬
‫‪ ﴾‬و ﴿‪ ﴾     ‬و غیره این‬
‫واقعیت هم مبرهن و آشکار شد که هجرت ب**دنبال ظلم و س**تم و فتنه و ابتأل‬
‫به عمل آمد‪ ،‬چون فتنه‌ج**ویی و جفاک**اری‪ ،‬س**تم‌کاری* و خونخ**واری به اوج‬
‫خود رسید آنگاه دستور و اجازة هجرت فرا رسید‪.‬‬
‫در زیر به شرح مواردی* در باب هجرت می‌پردازیم‪:‬‬

‫هجرت به حبشه‬
‫چون مظالم و شدائد قریش به اوج رسیدند و سرزمین مکه با وجود*‬
‫وسعت خود بر صحابه کرامش تنگ شد‪ ،‬رسول اکرمص بالکشان محبت و‬
‫پروانگان شمع رسالت را اجازه داد تا به سوی حبشه هجرت کنند – خود‬
‫هجرت دلیل ثبوت این واقعیت است که خون‌آشامی و سفاکی و ستمکاری* و‬
‫جفاکاری مشرکان به حدی رسیده بود که دیگر غیر قابل تحمل شده بود به‬
‫همین جهت جان‌نثاران اسالم وطن عزیز خود را ترک داده غربت و دوری‬
‫از وطن را اختیار کردند‪*.‬‬
‫(الف) حافظ* ابن عساکر از حضرت ام سلمه روایت می‌کند‪:‬‬
‫«لما ضاقت مكة وأوذي أصحاب رس``ول اهلل ص``لى اهلل عليه وس``لم وفتن``وا ورأوا ما‬
‫يص` ``يبهم من البالء والفتنة في دينهم وأن رس` ``ول اهلل ص` ``لى اهلل عليه وس` ``لم ال يس` ``تطيع‬
‫دفع ذالك عنهم‪.»...‬‬
‫چون سرزمین مکه تنگ شد و یاران رسول اللهص آزار داده شدند و در‬
‫آزمایشات و ابتالها انداخته شدند‪ ،‬و آنچه که از بال و فتنه و مصیبت به آنها‬
‫می‌رسید دیدند و متوجه شدند که رسول خداص برای دورکردن آنها و دفاع‬
‫از آنها قادر نیست‪ :‬از این جهت رسول خداص به آنها دس**تور* مه**اجرت به‬
‫سوی کشور حبشه را داد(‪.)1‬‬
‫(ب امام ابن سعد از امام زهری رحمهما هللا روایت می‌کند که چون‬
‫تعداد مسلمین افزایش یافت و ایمان و اسالم خود را اعالن و اظهار کردند*‬
‫بسیاری از کفار و مشرکان بر مؤمنان قبیله و فامیل خود شوریدند‪.‬‬
‫«فعذبوهم وسجنوهم وأرادوا فتنتهم عن دينهم»‪.‬‬
‫و آنها رابه عذاب و اذیت مبتال می کردند‪ ،‬و به زندان انداختند و‬
‫خواستند که آنها را از دین منحرف* سازند‪.‬‬
‫به همین سبب رسول خداص به آنها اجازة هجرت به سوی حبشه را داد‬
‫و پیش از همه یازده مرد و چهار زن هجرت کرد – مردان قریش تا ساحل‬
‫()‪ -‬البدایه والنهایه‪ ،‬ص ‪ ،72‬ج ‪.3‬‬ ‫‪1‬‬
‫﴿‪﴾87‬‬
‫مصائب صحابه ‪‬‬
‫دریا برای تعیب آنها حرکت کردند‪ ،‬ولی آنها قبل از رسیدن مردان قریش‬
‫در کشتی سوار* شده رفته بودند*(‪.)1‬‬
‫(ج) امام ابن سعد و ابن هشام رحمهما هللا فهرست* کامیابی را از این‬
‫پانزده مهاجر مرد و زن ‪ ‬در کتاب‌های خود درج کرده اند که در آن نام‬
‫حضرت عثمان بن عفان و همسرش رقیه دختر رسول اللهص در سر‬
‫فهرست قرار* دارد‪ ،‬و شامل اسمای گرامی حضرت زبیر و حضرت‬
‫عبدالرحمن بن عوف و حضرت عثمان بن مظعون‪ ،‬و حضرت عبدهللا بن‬
‫مسعود و حضرت مصعب بن عمیرب نیز هست ‪.)2(‬‬
‫(د) ابن اسحاق می‌گوید‪ :‬سپس حضرت جعفر بن ابی طالب هجرت کرد‬
‫و پشت سر وی سایر مسلمانان هجرت کردند*(‪.)3‬‬
‫(هـ) عالمه شبلی نعمانی می‌نویسد‪ :‬عموم مورخان بر این تصور* هستند‬
‫که تنها کسانی هجرت کردند* که هیچگونه پشتیبان و مددکاری نداشتند‪ ،‬ولی‬
‫در لیست مهاجران افراد هر طبقه‌ای دیده می‌شوند‪ ،‬به همین دلیل این امر‬
‫قویا ً قرین قیاس می‌باشد که ظلم و تعدی قریش تنها به کسانی که پشتیبان‬
‫نداشتند‪ ،‬محدود نبود؛ حتی افراد خانواده‌های بزرگ نیز از دست ظلم و‬
‫ستم آنها در امان نبودند‪ ،‬این مطلب خیلی شگفت‌انگیز است که افرادی* که‬
‫بیش از همه مظلوم* بودند و بر روی* اخگرها خوابنده می‌شدند یعنی‬
‫حضرت بالل‪ ،‬عمار‪ ،‬یاسرش‪ ،‬و غیره نام‌هایشان در لیست مهاجرین حبشه‬
‫به نظر نمی‌رسد‪ *،‬علت آن غیر از این دو امر چیز دیگر نمی‌تواند* باشد‪ ،‬یا‬
‫بی‌سر و سامانی و ناتوانی آنها به حدی رسیده بود که سفرکردن و مهاجرت‬
‫برایشان ناممکن بود‪ ،‬و یا این که از درد والم شکنجه‌های کفار لذت‬
‫می‌بردند* و نمی‌خواستند* که آن را رها کنند(‪.)4‬‬
‫(و) عالمه شبلی نعمانی ‪ /‬می‌نویسد‪ *:‬در سایه شفقت و مهربانی* نجاشی‪،‬‬
‫مسلمانان در حبشه با امن و امامن چند روزی را به سر بردند‪ ،‬ولی قریش‬
‫این خبرها را شنیده و از ناراحتی و حسد بر خود می‌پیچیدند‪ ،‬آخر االمر‬
‫تصمیم بر این گرفتند که هیئتی مرکب از چند تن را به نمایندگی* از خود به‬
‫عنوان سفارت به نزد نجاشی بفرستند و آنان رفته به وی بگویند که افراد‬
‫مجرم کشور ما را که از آنجا فرار کرده به کشور* تو پناهنده شده اند از‬
‫کشور خود بیرون کن‪ .‬عبدهللا بن ربیعه و عمرو بن العاص جهت انجام این‬
‫مأموریت از طرف قریش انتخاب شدند‪ ،‬اینها تحفه‌ها و سوغات‌هایی‬
‫گرانبها برای خود نجاشی و اهل دربارش تهیه کرده و با همة ساز و برگ‬
‫این هیئت به سوی حبشه (اتیوپی) براه افتاد‪ ،‬این هیئت در دربار* نجاشی‬
‫حاضر شد و تقاضایش را مطرح نمود که مجرمان فراری ما باید به تحویل‬
‫داده شوند و اهل دربار نیز این مطلب را تأیید کردند‪ ،‬و از پیشنهاد* هیئت‬
‫قریش پشتیبانی نمودند‪ ،‬آنگاه نجاشی مسلمانان را احضار کرد (و گفتگو‬
‫آغاز شد) حضرت جعفرس سخن را چنین آغاز نمود‪:‬‬
‫()‪ -‬طبقات‪ ،‬ص ‪ ،203‬ج ‪.3‬‬ ‫‪1‬‬

‫()‪ -‬طبقات‪ ،‬ص ‪ ،204‬ج ‪.1‬‬ ‫‪2‬‬

‫()‪ -‬سیره ابن هشام‪ ،‬ص ‪ ،345‬ج ‪.1‬‬ ‫‪3‬‬

‫()‪ -‬سیره النبی‪ ،‬ص ‪ 219‬تا ‪ ،220‬ج ‪.1‬‬ ‫‪4‬‬


‫﴿‪﴾88‬‬
‫مصائب صحابه ‪‬‬
‫ای شاه! ما مردمی* جاهل‪ ،‬بت‌پرست بودیم‪ ،‬گوشت مردار را‬
‫می‌خوردیم‪ ،‬مرتکب فحشا می‌شدیم‪ *...‬از میان ما چنین شخصی پیدا شد‪...‬‬
‫او ما را به اسالم دعوت کرد‪ ...‬ما به او ایمان آورده‪ ،‬شریک و بت‌پرستی*‬
‫را رها کردیم‪ ،‬و از کلیه اعمال بد دست برداشتیم* در اثر همین اقدام‪ ،‬قوم و‬
‫قبیلة ما دشمن جان ما شده است و ما را اجبار می‌کند که به سوی همان‬
‫گمراهی سابق برگردیم‪*.‬‬
‫نجاشی به هیئت نمایندگی* قریش گفت‪ :‬شما برگردید و من این مظلومان‬
‫را هرگز برنمی‌گردانم‪ *،‬تمام این واقعات در مسند ابن حنبل‪ ،‬جلد ‪ – 1‬ص‬
‫‪ 202‬ذکر شده است‪ ،‬ابن هشام نیز آن را با تفصیل بیان کرده است(‪.)1‬‬
‫(ز) طبق نوشته ابن هشام‪ ،‬حضرت جعفر داستان جور و ستم قریش را‬
‫به این الفاظ عنوان کرد‪:‬‬
‫ِ‬ ‫ِ‬
‫ض` ` ` ` `ّي ُقوا َعلَْينَ` ` ` ` ``ا‪َ ،‬و َ`ح` ` ` ``الُوا َب ْيَننَا َو َب ْي َن ديننَ` ` ` ` ``ا‪َ ،‬خ َر ْجنَا إلَى‬
‫« َفلَ ّما َق َه ُرونَا َوظَلَ ُمونَا َو َ‬
‫بِاَل ِدك»(‪.)2‬‬
‫وقتی که ما را مقهور ساختند و بر ما ستم روا داشتند و راه زندگی* را‬
‫بر ما تنگ کردند‪ ،‬و میان ما و دین ما حائل شدند از آنجا بیرون رفته به‬
‫سوی منطقه تو هجرت کردیم‪.‬‬
‫(ح) در سیرت النبی موجود است که ‪ 83‬نفر از مسلمانان به حبشه‬
‫هجرت کرده رفتند‪ ،‬چند روزی* آنجا به آسودگی به سر بردند که ناگهان این‬
‫شایعه انتشار* یافت که کافران قریش اسالم را پذیرفته اند به محض شنیدن‬
‫این خبر اکثر صحابهش به سوی مکه حرکت کردند‪ ،‬اما چون نزدیک شهر‬
‫رسیدند متوجه شدند که این خبر دروغی بوده است‪ ،‬لذا بعضی‌ها* از همان‬
‫جا که رسیده بودند* دوباره باز گشتند‪ ،‬و اکثر آنها به حالت پنهانی وارد‬
‫شهر مکه شدند(‪.)3‬‬

‫هجرت دوم‬
‫(الف) کسانی* که از حبشه به مکه باز آمده بودند‪ ،‬این بار اهل مکه‬
‫بیشتر آنها را تحت ظلم و ستم و اذیت قرار دادند‪ ،‬و تا حدی به آنها آزار‬
‫رساندند* که دوباره ناچار به هجرت و ترک مکه شدند‪ ،‬اما این بار‬
‫هجرت‌کردن کار آسانی نبود‪ ،‬زیرا کافران شدیداً به مزاحمت آنان‬
‫پرداختند‪ ،‬ولی بازهم به نحوی که ممکن بود عده‌ای از صحابه که‬
‫تعدادشان بالغ به یکصد نفر بود از مکه خارج شده و در حبشه اقامت‬
‫اختیار نمودند(‪.)4‬‬
‫(ب) امام ابن سعد روایت کرده است که چون اصحاب النبی ص از‬
‫هجرت اولی دوباره به مکه برگشتند‪.‬‬
‫«اشتد عليهم قومهم ولقوا منهم أذى شديداً»‪.‬‬
‫()‪ -‬سیره النبی‪ ،‬ص ‪ 220‬تا ‪ 222‬ملخصاً‪.‬‬ ‫‪1‬‬

‫()‪ -‬سیره ابن هشام‪ ،‬ص ‪ ،360‬ج ‪.1‬‬ ‫‪2‬‬

‫()‪ -‬سیره النبی‪ ،‬ص ‪ ،223‬ج ‪.1‬‬ ‫‪3‬‬

‫()‪ -‬سیره النبی‪ ،‬ص ‪ ،223‬ج ‪.1‬‬ ‫‪4‬‬


‫﴿‪﴾89‬‬
‫مصائب صحابه ‪‬‬
‫قوم‌شان بر آنها خیلی شدت و سختی روا داشت و مسلمانان از دست آنها‬
‫اذیت‌های بسیار سختی دیدند که در نتیجة آن رسول خدا ص دوباره به آنها‬
‫دستور هجرت به حبشه را داد‪.‬‬
‫«فك``انت خ``رجتهم اآلخ``رة أعظمها مش``قة` ولق``وا من ق``ريش تعنيف `اً ش``ديداً ون``الوهم‬
‫باألذى واشتد عليهم ما بلغهم عن النجاشي من حسن جواره لهم»(‪.)1‬‬
‫این هجرت دوم به اعتبار مشقت خیلی عظیم**تر از هج**رت اولی ب**ود‪ ،‬و‬
‫مسلمانان از دست کافران قریش شکنجه و آزار زیاد و شدیدی* دیدند و آنچه‬
‫از حسن جوار و رفتارهای* نیک نجاشی نسبت به مسلمانان به گوش کافران‬
‫رسیده بود آنها را علیه مسلمانان بیشتر کینه‌ور ساخته بود‪.‬‬

‫()‪ -‬طبقات‪ ،‬ص ‪ ،207‬ج ‪ ،1‬ذکر الهجرة الثانیه إلی ارض الحبشه‪.‬‬ ‫‪1‬‬
‫﴿‪﴾90‬‬
‫مصائب صحابه ‪‬‬
‫تعداد مهاجرانش هجرت دوم‬
‫ام**ام بن س**عد نوش**ته است که در این هج**رت ‪ 83‬نفر م**رد و ی**ازده زن‬
‫قریش**یه و هفت زن غ**یر قریش**یه ش**رکت نمودند(‪ )1‬یع**نی حتم*ا ً تع**داد آن**ان‬
‫یکصد و یک نفر بود‪.‬‬

‫هجرت به مدینه‬
‫امام ابن سعد روایت می‌کند که‪:‬‬
‫«لما جعل البالء يشتد على المسلمين من المشركين فضيقوا على أصحابه و تعبثوا‬
‫بهم ونالوا منهم ما لم يكونوا ينالون من الشتم واألذى»‪.‬‬
‫چون ابتأل و سختی‌های* مشرکان برعلیه مسلمانان شدت و اوج گرفت و‬
‫آنان مسلمانان را در تنگنای قرار داده و دست به اهانت آنها زدند‪ ،‬و از‬
‫دست کافران آزار روحی‪ ،‬مانند‪ :‬دشنام و آزار جسمی به اندازة زیادی‬
‫چشیدند که قبالً هیچ وقت اینطور* نچشیده بودند‪*.‬‬
‫آنگاه اصحاب رسول خدا به خدمت آن حضرت*ص شکایت کردند* و‬
‫تقاضای اجازه هجرت نمودند که در نتیجه رسول اکرم ص به آنان اجازه‬
‫هجرت به سوی مدینه داد‪ ،‬و صحابه هجرت را آغاز کردند*(‪.)2‬‬

‫بیان هجرت در قرآن‬


‫هجرت عبارت است از آخرین نقطة انتهای شدائد و مظالم و آخرین‬
‫سرحد دردها و مصائب که به خاطر خدا به بندة صادق* وارد می‌شود‪ .‬چون‬
‫مشرکان مکه در حالت نهایت غیظ و چشم درآمده‪ ،‬و در ابتأل و آزمایش و‬
‫جور و جفا‪ ،‬ظلم و ستم‪ ،‬شدت و تنگی‪ ،‬ایذأ و تکلی‪ ،‬تعذیب و عقوبت نسبت‬
‫به اصحاب کرام اوج گرفتند‪ *،‬و صحابة کرام از بس که آن همه را تحمل‬
‫نموده بودند* باالخر پیمانة صبرشان لبریز شد‪ ،‬و احساس کردند که در‬
‫سرزمین مکه نام خدا را بر زبان بردن برایشان مشکل شده است یاران‬
‫رسول اللهص با اجازه آن حضرت به مدینه طیبه هجرت کردند‪*.‬‬
‫اهل و عیال‪ ،‬عزیزان و اقارب‪ ،‬دوست و احباب‪ ،‬مال و ثروت‪ ،‬خانه و‬
‫کاشانه‪ ،‬و هر متاع عزیز را رها کرده و از وطن‪ ،‬بی‌وطن شدند و محض‬
‫رضای خداوند* متعال و به خاطر دین اسالم هجرت فرمودند‪.‬‬
‫این همان فضل و شرف اختصاصی حضرات مهاجران رضوان هللا‬
‫علیهم اجمعین است که تاریخ بشریت هرگز نمی‌تواند* نظیر آن را ارائه‬
‫دهد‪ ،‬و این بزرگواران هرچند بر این فضل و شرف افتخار کنند بازهم کم‬
‫است‪ ،‬خداوند ذوالجالل در مقامات متعددی* از قرآنکریم این فضل و شرف‬
‫حضرات مهاجرینش را با کمال تحسین و تعریف و تجلیل ذکر فرموده‬
‫است‪.‬‬
‫(ما ذیالً نمونه‌ای از اینگونه آیات را که در آنها از مهاجران و هجرت‬
‫آنان تعریف و قدردانی* به عمل آمده است‪ ،‬درج خواهیم کرد – مترجم)‬
‫()‪ -‬حواله فوق‪.‬‬ ‫‪1‬‬

‫()‪ -‬طبقات‪ ،‬ص ‪ ،226‬ج ‪.1‬‬ ‫‪2‬‬


‫﴿‪﴾91‬‬
‫مصائب صحابه ‪‬‬
‫‪      ﴿ -1‬‬
‫‪         ‬‬
‫‪.)1(﴾‬‬
‫«هرآئینه کسانی که ایمان آورده و در راه خدا هجرت و جهاد کردند‪،‬‬
‫کسانی هستند که امیدوار* رحمت خدا هستند و خداوند* بخشاینده و مهربان‬
‫است»‪.‬‬
‫و از آیه زیر معلوم می‌شود* که حضرات مهاجران نه تنها امیدوار‬
‫رحمت خدا هستند‪ ،‬بلکه آنها مستحق و الیق و شایسته آن نیز می‌باشند* و در‬
‫آخرت بنا به لطف و رحمت الهی در جایگاه و مقامات مخصوصه و مورد‬
‫پسند خود داخل شده و از رزق* حسن بهره می‌برند‪*.‬‬
‫‪       ﴿ -2‬‬
‫‪         ‬‬
‫‪       ‬‬
‫‪.)2(﴾  ‬‬
‫«و آنهائی که در راه خداوند* هجرت نمودند‪ ،‬سپس به شهادت رسیدند* یا‬
‫به موت عادی وفات کردند* حتما ً خداوند متعال بتهرین انواع رزق* را به‬
‫آنان می‌دهد به تحقیق خداوند بهترین روزی‌رسان است‪ ،‬یقینا ً آنها را در‬
‫جائی که آنها دوست دارند و پسندش می‌کنند* داخل می‌کند و همانا خداوند*‬
‫دانا و بردبار است»‪.‬‬
‫حاال باید دید که آن مقام و مدخل پسندیده کدام است تفصیل این اجمال از‬
‫آیة ذیل معلوم خواهد شد‪.‬‬
‫‪      ﴿ -3‬‬
‫‪       ‬‬
‫‪      ‬‬
‫‪        ‬‬
‫‪.)3(﴾       ‬‬
‫«کسانی که ایمان آوردند* و هجرت و جهاد کردند* در راه خدا با صرف*‬
‫مال و جان خود به اعتبار رتبه و درجه نزد خداوند* بزرگتر* هستند و همانا‬
‫هستند گروه کامیابان‪ ،‬خوش خبری می‌دهد به آنان پروردگار آنان در مورد‬
‫رحمت و رضامندی* و خوشنودی* خود و در مورد باغ‌های بهشتی که در آن‬
‫برای آنان نعمت‌های جاودانی موجود* است‪ ،‬همیشه و تا ابد در آن نعمت‌ها‬
‫خواهند ماند‪ ،‬و همانا نزد خداوند* مزد بزرگ وجود* دارد»‪.‬‬

‫()‪ -‬سورة بقره‪ ،‬آیة ‪.218‬‬ ‫‪1‬‬

‫()‪ -‬سورة حج‪ ،‬آیة ‪.59 ،58‬‬ ‫‪2‬‬

‫()‪ -‬سورة توبه‪ ،‬آیات ‪ 20‬تا ‪.22‬‬ ‫‪3‬‬


‫﴿‪﴾92‬‬
‫مصائب صحابه ‪‬‬
‫سبحان هللا‪« :‬أَ ْعظَ ُم َد َر َجةً ِع ْن َد اللَّ ِه» یعنی بزرگترین رتبه و اعلی‌ترین‬
‫منزلت به بارگاه خداوند* از آن حضرات مهاجرین و مجاهدین فی سبیل هللا‬
‫است‪ ،‬و آنها کامیاب هستند‪ ،‬و خداوند* متعال به آنها خوش‌خبری رضامندی‬
‫و خوشنودی* خود را در مقابل اعمال شایسته‌شان می‌دهد‪ ،‬و به آنها وعدة‬
‫نعمت‌های جاودانی و غیر متناهی بهشت برین را داده خوشحال‌شان می‌کند‪.‬‬
‫‪    ﴿ -4‬‬
‫‪      ‬‬
‫‪.)1(﴾       ‬‬
‫«(مال غ**نیمت) به آن دس**ته از فق**را مه**اجران ن**یز تعلق می‌گ**یرد* که به‬
‫خاطر طلب و تالش رضای* خداون**د‪ ،‬و به خ**اطر طلب فضل و بزرگ**واری‬
‫او‪ ،‬و به خاطر نصرت و یاری خدا ور سول از شهرهای* خ**ود و از ام**وال‬
‫خود ب*یرون ران*ده ش*دند‪ ،‬آن*ان گ*روه ص*ادقان و راس*تان و راس*تگویان در‬
‫دعوای ایمان می‌باشند*»‪.‬‬
‫از این آیه مبرهن و واضح شد که حضرات مهاجران رض**وان هللا علیهم‬
‫اجمعین‪ ،‬نه فقط از خانه‌ها اخراج ش**ده بودن**د‪ ،‬بلکه از ام**وال و امالک ن**یز‬
‫محروم کرده شدند‪ ،‬لذا این زعم گمان باطلی است که تصور شود شاید آن**ان‬
‫به منظور* طلب مال و احراز مقام و پست متحمل این چنین مصائب گش**تند‪،‬‬
‫زی**را آنها ب**رعکس م**ال و امالک را رها ک**رده به راه خ**دا درآمدن**د‪ *.‬آری‪،‬‬
‫آنها طالب مال و مقام و پست و شخصیت‪ ،‬آن قدسی صفتان همه چ**یز خ**ود‬
‫را رها ک**رده و هرچ**یز را نث**ار نمودند و خ**دا و رس**ول اوص را ی**اری و‬
‫نصرت نمودند‪ ،‬و در دعوی مسلمانی* و ایمان‌داری و دیانت‪ ،‬ایش*ان ص*ادق‬
‫و مخلص و پخته هس**تند – کس**انی که س**عی می‌کنند* تا اخالص و ص**داقت‬
‫آنها را داغدار و معیوب جلوه دهند در واقع خ**ود آنها در ایم**ان و مس**لمانی‬
‫صادق و و دارای خلوص نیستند‪ ،‬بلکه منافق می‌باشند‪*.‬‬
‫بی‌ادبی و بی‌ب**اکی* از حد گذش**ته است که آدم من**افق* از همة دنیا ص**رف*‬
‫نظر می‌کند و فقط در حق کسانی ایراد گرفته و شک و ش**به ایج**اد می‌نماید‬
‫و حتی طعنه‌زنی و اعتراض می‌کند که خداون**د‪ ،‬ع**الم الغیب و الش**هاده آنها‬
‫یع**نی حض**رات مه**اجرین را ص**ادق* و مخلص گفته است رضی هللا عنهم‬
‫اجمعین‪.‬‬
‫حاال در ذیل همراه با حضرات مهاجران‪ ،‬نگاهی به مقام رفیع حض**رات‬
‫انصارش‪ ،‬یعنی ی**اران و م**ددکاران مه**اجران بین**دازیم* که بر نقش ق**دم‌های‬
‫حضرات مهاجرانش رفتار* نموده از آنان تبعیت و پیروی نمودند‪*.‬‬
‫‪    ﴿ -5‬‬
‫‪       ‬‬

‫()‪ -‬سورة حشر‪ ،‬آیة ‪.8‬‬ ‫‪1‬‬


‫﴿‪﴾93‬‬
‫مصائب صحابه ‪‬‬
‫‪       ‬‬
‫‪.)1(﴾     ‬‬
‫*انآوردن از همه پیشی و س**بقت‬ ‫«و آن مه**اجران و انص**اری که در ایم* ‌‬
‫گرفتند و (از بقیه امت) کس**انی که به خ**وبی پ**یروی* آنها را کردن**د‪ ،‬خداوند‬
‫از آن همه راضی* شده است و آنها ن**یز از خداوند راضی* ش**ده اند و خداوند*‬
‫ب**رای آنها باغ‌ه**ای بهشت را که در می**ان آن نهرها و جوی‌ها ج**اری است‬
‫آماده فرم*وده اس*ت‪ ،‬آنها همیشه و جاودانه در آن خواهند ب**ود‪ ،‬این کامی**ابی‬
‫بزرگی است»‪.‬‬
‫از ت****دبر در مفه****وم آیة ف****وق روشن است که مجد و ش****رف و فضل‬
‫حضرات مهاجرین و اعزاز آنان به نقطة عروج و اوج کمال رس**یده اس**ت‪،‬‬
‫زیرا می‌فرماید* که نه تنها از خ**ود آنه**ا‪ ،‬بلکه از انص**اری* که با آنها م**دد و‬
‫نص**رت کردند* و از اشخاصی که تا قی**امت در دنیا آم**ده در عقی**ده و عمل‬
‫مخلصانه از آنها اتباع و پیروی* کنند خداوند متعال راضی و خوشنود* است‬
‫و ب**رای همة آن**ان باغ‌ها آم**اده و مهیا ک**رده اس**ت‪ .‬کس**انی که از متبع**ان و‬
‫پ***یروان با اخالص‌ش***ان باش***ند خداوند از آنها راضی* است و از پ***یروی*‬
‫مخلصانه‌ش***ان بهشت و جنت به انس***ان می‌رس***د‪ ،‬ب***دیهی است که مق***ام و‬
‫منزلت و رتبة خود آنها خیلی فراتر* و باالتر خواهد بود‪.‬‬
‫قیاس کن ز گلستان من بهار مرا‬

‫()‪ -‬سورة توبه‪ ،‬آیة ‪.100‬‬ ‫‪1‬‬


‫﴿‪﴾94‬‬
‫مصائب صحابه ‪‬‬
‫فضائل* و مناقب حضرات مهاجران*ش‬
‫از آیات مندرجة فوق قرآنی‪ ،‬این فضائل* عالیه و اوصاف حمیده که در‬
‫ذیل درج خواهد شد برای حضرات مهاجران به ثوبت رسیده است‪:‬‬
‫(‪ )1‬آنان امیدوار رحمت خداوندی می‌باشند‪*.‬‬
‫(‪ )2‬هجرت همة آنان بدون استثنا فی سبیل هللا‪ ،‬یعنی در راه خدا و به‬
‫منظور رضای* خداوند بود‪.‬‬
‫(‪ )3‬چه آنان که شهید شدند‪ ،‬و چه آن دسته که به موت طبیعی* مردند‬
‫برای همة آنها خداوند رزق* حسن و مقام و منزلت مورد پسند عنایت خواهد‬
‫فرمود‪*.‬‬
‫(‪ )4‬آنان به نزد خداوند* متعال دارای «اعظم درجه» یعنی مراتب و‬
‫منزلت برتر هستند‪.‬‬
‫(‪ )5‬همة آنها فائز* المرام و کامیاب هستند‪.‬‬
‫(‪ )6‬خداوند به آنان وعده و رحمت و رضای* خود‪ ،‬و نوید بهشت‬
‫فنانشدنی* و جاودانی* را داده است که آنها همیشه در آنجا خواهند بود‪.‬‬
‫(‪ )7‬آنها به خاطر خدا نه تنها از ملک و وطن اخراج گردیدند‪ *،‬حتی از‬
‫اموال و امالک نیز محروم قرار* داده شدند‪.‬‬
‫(‪ )8‬هدف آنها از تحمل این همه رنج و بال صرفا ً طلب فضل و کرم هللا‬
‫و رضامندی و خوشنودی او بود‪.‬‬
‫(‪ )9‬آنها ناصران و مددکاران هللا و رسول اللهص بودند‪*.‬‬
‫(‪ )10‬همة آنها در دین و ایمان مخلص‪ ،‬صادق‪ ،‬و بی‌ریا‪ ،‬و بی‌نفاق‬
‫بودند‪.‬‬
‫(‪ )11‬خداوند از آنها و از پیروان مخلص و از یاوران آنها راضی و‬
‫خوشنود* است و آنها نیز از وی راضی* هستند‪.‬‬
‫(‪ )12‬خداوند برای همة آنها باغ‌هائی را که آنان همیشه در آنها زندگی*‬
‫خواهند کرد آماده و مهیا ساخته است‪.‬‬
‫عالوه از حضرات انبیاء علیهم الصلوة والسالم* در تمام جامعة انسانیت‪،‬‬
‫دیگر چه کسی است که بتواند با حضرات مهاجران در محاسن و محامد‬
‫اختصاصی‌شان شریک و سهیم شود یا مثیل و نظیر آنان باشد؟‬
‫و این امر واقعیت بدون اغراقی است که حضرات مهاجران رضی* هللا‬
‫عنهم اجمعین در فضائل* و کماالت خود یکتا و منفرد هستند‪ ،‬آنها در راه‬
‫رضاجوئی هللا و در توقع و امید فضل و رحمت او را به خاطر مدد و‬
‫نصرت خدا و رسول خدا ملک و وطن را ترک داده‪ ،‬از اموال و امالک‬
‫صرف نظر کردند‪ ،‬و خداوند در ازای آن کامیابی* و فالح هردو جهان و‬
‫رضامندی* و خوشنودی* خود را در دار آخرت جنت و نعمت‌های ابدی آن‬
‫را به آنها عنایت فرمود‪.‬‬

‫مقام ارفع و اعلی‬


‫و از همه اعلی‌ترین پاداشی که به آنها عنایت فرمود* این است که فوز* و‬
‫فالح و نجات تمام جامعة بشریت را بعد از آنها تا قیام قایمت با قدم‌های* آنان‬
‫﴿‪﴾95‬‬
‫مصائب صحابه ‪‬‬
‫وابسته ساخت‪ ،‬زیرا اعالن فرمود* که او از کسانی راضی* خواهد شد که از‬
‫آنان تبعیت کنند و جنت را به کسانی عطا خواهد فرمود* که با اخالص و‬
‫احسان از آنان تقلید و اتباع به عمل آوردند‪ *،‬یعنی آن بدنصیبانی که از اتباع‬
‫حضرات مهاجرانش و از سعادت پیروی* آنها محروم* شوند‪ ،‬آنها از رضای‬
‫الهی و از جنت و نعمت‌های جنت نیز محروم هستند‪ ،‬و بهشت برین نصیب‬
‫چنین کسانی نخواهد شد – این رتبه و منزلت و مقام رفیع در واقع جز‬
‫پیامبران علیهم السالم نصیب هیچکسی دیگر نشد‪ ،‬و اگر بعد از انبیاء‬
‫علیهم السالم این منصب نصیب کسانی شده است آنها فقط و منحصراً‬
‫حضرات صحابة کرام از مهاجران و انصار هستند و الغیر‪ .‬رضی هللا‬
‫عنهم اجمعین‪.‬‬

‫تذکر‪:‬‬
‫از این بحث بطور* نتنیجه استنباط* استخراج چند مورد* و حقایق را به‬
‫حسب زیر مالحظه فرمائید‪*:‬‬
‫ً‬
‫(‪ )1‬این امر ب**دیهی است که عموم *ا جه**ان اس**الم به وس**یلة جه**اد تحت‬
‫پرچم اسالم درآمده است‪ ،‬و جهاد بنا به مظلومیت صحابة ک**رامش مش**روع‬
‫شده است (و به الفاظ دیگر مشروعیت جهاد مب**نی بر مظل**ومیت* ص**حابهش‬
‫است چنانکه در این آیة کریمه به آن تصریح ش**ده است – م**ترجم) ﴿‪‬‬
‫‪.﴾   ‬‬
‫(‪ )2‬رضای خدا و دخول جنت‪ ،‬این ه**ردو امر منحصر* است به پ**یروی‬
‫مخلص***انه و اتب***اع کامل حض***رات مه***اجران و انص***ار‪( ،‬چنانکه در آیة‬
‫کریمة) ﴿‪( ﴾  ‬ذکر شده است)‪.‬‬
‫(‪ )3‬و همانند جه***اد بنی***اد و اس***اس هج***رت هم بر پایة مظل***ومیت* و‬
‫جفاکشی صحابه کرام قائم و استوار است (چنانکه در این آیه می‌فرمای**د)* ﴿‬
‫‪.﴾       ‬‬
‫پس از بیان این سه مقدمة مسلّمه و اص**ول موض**وعه و اتخ**اذ این نتیجه‬
‫هیچ مش**کلی در پیش نیست و هیچ خف**ائی وج**ود* ن**دارد که دنیا را اس**الم‬
‫نصیب شده و مسلمین را دین و ایمان‪ ،‬و ع**زت و س**ربلندی* دنیا و نج**ات و‬
‫فالح آخرت‪ ،‬و بهشت و خلود در آن هرچه حاصل شده است‪ ،‬همه به طفیل‬
‫مظلومیت‌ها و مقهوریت‌ه**ای دردن**اک و تع**ذیب‌ها و اذیت‌ه**ای جانگ**داز* و‬
‫بالکشی‌ها و مصیبت‌های صبر آزمائی* صحابةش مظلوم* و س**تمدیده حاصل‬
‫ش**ده است که آنها را با کم**ال ف**راخ دلی و س**عة ص**در تحمل نمودند – و‬
‫ام**روز* ح**تی از تص**ور و ت**ذکرة آن هم ب**دن‌های ما به ل**رزه درمی‌آیند* و‬
‫قلب‌های امثال ما از ترس می‌گیرد و دچار حالت خفقان و سکته می‌شود‪.‬‬
‫همانطور* که ذکر و بیان گوشه‌ای از آن تکالیف و مص**ائب که موض**وع*‬
‫بحث این تألیف است از نظر شما خوانندگان عزیز گذشت‪.‬‬
‫﴿‪﴾96‬‬
‫مصائب صحابه ‪‬‬
‫نکته‌ای بسیار مهم!!‬
‫هرگاه روشن و ثابت شد که ایمان و اس**الم فقط به طفیل تحمل تع**ذیب و‬
‫مظلومیت و ابتال و مصیبت مه**اجران نص**یب جه**ان اس**الم و م**ردم جه**ان‬
‫ش**ده اس**ت‪ ،‬باید دانست کس**انی که با حض**رات مه**اجران*ش بخص**وص با‬
‫س**ابقان اولین بغض و کینه و ع**داوت قل**بی دارند که می‌توانند که از دین و‬
‫ایمان و اسالم بهره ببرند؟ هرگز چنین چیزی ممکن نیست(‪.)1‬‬

‫ضمیمه‪:‬‬
‫کت**اب «مص**ائب الص**حابه» تکمیل ش**ده ب**ود که ناگ**اه در واقعة چن**ان‬
‫ایمان‌افروز* به مطالعه رسید که از آنها چشم پوش**یدن حیف ب**ود‪ ،‬ل**ذا آنها را‬
‫در همین جا هدیه‌خوانندگان خواهیم کرد‪ ،‬از این دو واقعه واضح خواهد شد‬
‫که صحابه کرامش‪ ،‬بها و قیمت ایمان و اسالم را به صورت فداکردن نقدی‬
‫جان نیز پرداخت کرده اند‪ ،‬و یاران پاک رسول خداص در مراحلی که جان‬
‫عزیزشان نثار می‌شد نیز متاع ارزندة ایم**ان را از دست ندادن**د‪ ،‬آن م**ردان‬
‫خ***دا تبسم کن***ان آم***اده بودند که بر دار آویخته ش***وند‪ ،‬ت***یزی شمش***یر را‬
‫می‌بوسیدند و در شعله‌های آتش سوزان می‌پریدند‪ ،‬اما حاضر نبودند که بعد‬
‫از پذیرفتن* اسالم حتی یک لحظه تصور* و خیال ترکش را به ذهن خ**ود راه‬
‫بدهن**د‪ ،‬و همچ**نین طمع اقت**دار* و ح**تی پیش**نهاد پس *ت‌هائی چ**ون س**لطنت‬
‫نمی‌توانست قدم‌هایشان را از جادة حق متزلزل سازد‪ ،‬چقدر این اسوة حسنه‬
‫و روش زن***دگی* و ط***رز* عمل اص***حاب رس***ول خ***دا ص روح آف***رین و‬
‫ایمان‌افروز‪ ،‬و چقدر عبرت‌انگ**یز و آموزن**ده است و در این کت**اب اس**وه و‬
‫عمل چندین ابواب درخشنده و پندآموز و م**وعظت و عص**اره چن**دین درس‬
‫بصیرت‪ ،‬وجود دارد رضی* هللا عنهم اجمعین‪.‬‬

‫فداکاری و نثار جان در راه دین‬


‫این عنوان از طرف* مترجم اضافه شده است که در اصل کتاب نیست و‬
‫تحت این عنوان همان دو واقعه که تحت عنوان فوق از طرف مؤلف به آن‬
‫اشاره شده است ذکر خواهد شد‪.‬‬

‫‪ -1‬حضرت عروه بن مسعودس‪:‬‬

‫()‪( -‬تذکر‪ :‬باید دانست که تعداد* زی*ادی از ص*حابه در ردیف جه*ان و س*ابقان اولین‬ ‫‪1‬‬

‫هستند* که از آن جمله حضرت ابوبکر‪ ،‬حض**رت عم**ر‪ ،‬حض**رت عثم**ان‪ ،‬حض**رت‬


‫علی‪ ،‬حضرت طلحه‪ ،‬حضرت زبیر‪ ،‬حضرت سعد بن ابی وق**اص‪ ،‬حض**رت س**عید‬
‫بن زی**د‪ ،‬حض**رت عب**دالرحمن بن ع**وف‪ ،‬حض**رت ابوعبی**ده بن ج**راح که به لقب‬
‫عشره مبشره رضی هللا عنهم اجمعین‪ ،‬یعنی ده تا بهشتی ملقب می‌باشند‪ ،‬ن*یز هس**تند‬
‫– مترجم)‪.‬‬
‫﴿‪﴾97‬‬
‫مصائب صحابه ‪‬‬
‫حضرت ع**روه بن مس**عود ثقفی ‪ ‬س**ردار* ط**ائف و رئیس ق**وم* ب**ود‪ ،‬در‬
‫تفس********یر آیة کریمه ﴿‪     ‬‬
‫‪( ﴾    ‬یعنی ک**افران می‌گفتند که چ**را‬
‫این قرآن بر شخص عظم*یی از بزرگ‌م*ردان این دو ش*هر فرس*تاده نش*د؟)‬
‫حضرت قتاده می‌گوید* که منظورشان از «قریتین» مکه و طائف است و از‬
‫رجل عظیم در مکه ولید بن مغ***یره و در ط***ائف ع***روه بن مس***عود ثقفی‬
‫منظورشان* بود(‪.)1‬‬
‫الف‪ -‬امام ابن سعد روایت می‌کند که عروه بن مسعود در ماه ربیع االول‬
‫س` ` َّر‬
‫سال (‪ 9‬هـ) در مدینه به خدمت رسول اک*رمص رس**ید و مس**لمان شد «ف ُ‬
‫رس```ول اهلل ص```لى اهلل عليه وس```لم بِإس```المه`» رسول اک*رمص از مسلمان‌ش*دن وی‬
‫خوشحال شد‪.‬‬
‫بعد از چند روز* حض**رت ع**روه از رس**ول اللهص اج**ازه خواست تا به‬
‫ن**زد ق**وم خ**ود برگ**ردد* و آنها را به س**وی اس**الم دع**وت و تبلیغ نمای**د‪ ،‬آن‬
‫حضرتص به وی گفت‪ :‬چون تو آنها را به سوی اسالم دعوت کنی آنها ت**را‬
‫به قتل می‌رسانند* – حضرت عروهس گفت‪( :‬آنها تا اندازه‌ای به من اح**ترام‬
‫می‌گذارند* و از من تعظیم و توق**یر* به عمل می‌آورن**د) که اگر من خوابی**ده‬
‫باشم آنها مرا بیدار نخواهند ک**رد‪ ،‬و از مدینه ح**رکت ک**رده و در وقت عشأ‬
‫به طائف رسید و در خانة خ**ود وارد ش**د‪ ،‬م**ردان قبیله ثقیف ب**رای ع**رض‬
‫سالم به خدمت سردار خود حاضر* شدند‪ ،‬و بر حسب مراسم زمان ج**اهلیت‬
‫به وی س**الم کردن**د‪ ،‬حض**رت ع**روهس آنها را از این نحو س**الم‌گفتن منع‬
‫کرد و گفت طبق سالم اهل بهشت س**الم بکنید (یع**نی الس**الم علیکم ورحمة‬
‫هللا وبرکاته بگوئید) آنگاه قوم علیه وی شوریدند* و او را شدیداً مورد ای**ذأ و‬
‫تکلیف ق**رار دادن**د‪ ،‬اما حض**رت ع**روهس ص**بر و تحمل را پیش گ**رفت‪،‬‬
‫مردم از نزد وی بلند شده رفتند و در باره اش به مش**ورت* پرداختن**د‪ ،‬تا این‬
‫که هم**ان جا ب**رای نم**از فجر اذان گفت‪« :‬فخ` ` ``رجت إليه ثقيف من كل ناحية»‬
‫قبیله ثقیف بر وی ش**وریده و از هرسو* به ط**رف* وی ح**رکت ک**رده بر او‬
‫تیراندازی* کردند و حض**رت ع**روه به درجة رفیع ش**هادت نائل ش**د‪ ،‬چ**ون‬
‫اطالع این جریان به بارگ**اه حض**رت رس**ول اک**رمص رس**ید فرم**ود‪« *:‬مثل‬
‫ع` ``روة مثل ص` ``احب ياس` ``ين دعا قومه إلى اهلل فقتل` ``وه» یع**نی ع**روه بمانند شخصی‬
‫است که ذکرش در سورة یاسین شده است که او ق*وم* خ*ود را به س*وی خ*دا‬
‫دعوت کرد‪ ،‬و قوم او را به شهادت رساند(‪.)2‬‬
‫ب‪ -‬طبرانی* و حاکم نیز همین مطلب را در کتاب‌های خود روایت ک**رده‬
‫اند(‪.)3‬‬

‫()‪ -‬استیعاب و اصابه‪ ،‬ترجمه حضرت عروه بن مسعودس‪.‬‬ ‫‪1‬‬

‫()‪ -‬طبقات‪ ،‬ص ‪ ،503‬ج ‪ 5‬واصبه ذکر حضرت عروه‪.‬‬ ‫‪2‬‬

‫()‪ -‬حیات الصحابه اردو‪ ،‬ص ‪ ،203‬ج ‪.1‬‬ ‫‪3‬‬


‫﴿‪﴾98‬‬
‫مصائب صحابه ‪‬‬
‫ج‪ -‬عالمه ابن عبدالبر از امام ابن اسحاق نقل می‌کند که حض**رت ع**روه‬
‫در میان ق**وم خ**ود محب*وب و مط*اع ب**ود‪ ،‬به منظ*ور* دع*وت ق**وم به س*وی‬
‫اس**الم از مدینه به ط**ائف آمد و به این توقع که «ان ال يخ` ` ``الفوه لمنزلته فيهم»‬
‫شاید مردم به خاطر منزلت و احترامی* که در می**ان ق**وم دارد با او مخ**الفت‬
‫نمی‌کنند دین خود را اظهار و آشکار نمود‪ ،‬چون به نزد قوم* آمده‪.‬‬
‫«وقد دعاهم إلى دينه رموه بالنبل من كل وجه فأصابه سهم فقتله»(‪.)1‬‬
‫و آنها را به دین اسالم دعوت نمود – از هر سو او را هدف تیرها ق**رار‬
‫داند پس تیری به وی اصابت کرده وی را کشت‪.‬‬

‫‪ -2‬حضرت عبدهللا بن حذافهس‪:‬‬


‫حضرت عبدهللا بن حذافه سهمی ‪ ‬از سابقان اولین است‪ ،‬در هجرت دوم‬
‫به سوی حبشه همراه بود‪ ،‬مصائبی که به خ**اطر اس**الم برایش**ان وارد ش**ده‬
‫است‪ ،‬تصور آنها هم آدم مسلمان را لرزه بر اندام می‌سازد‪.‬‬
‫حضرت ابو رافع می‌فرماید که حضرت عمر بن خطابس لش**کری را به‬
‫کشور روم* فرستاد‪ ،‬حضرت عبدهللا بن حذافهس هم در می**ان آن لش**کر ب**ود‬
‫از قضا رومیان او را اسیر کرده به پیش پادشاه خود بردند* و به یو گفتند که‬
‫این م**رد ص**حابی محمدص اس**ت‪ ،‬پادش**اه به وی گفت‪ :‬اگر تو نص**رانی‬
‫شوی‪ ،‬من ترا در پادشاهی و س*لطنت خ**ود ش*ریک خ*واهم ک**رد‪ ،‬حض**رت‬
‫عبداللهس در پاسخ وی گفت‪ :‬اگر تو پادشاهی تمام مملکت خود و تم**ام بالد‬
‫عرب را هم به من واگذار نمائی و از من بخواهی که به مدت یک لحظه از‬
‫دین محمدص منصرف شو‪ ،‬هرگز چ**نین ک**اری را نخ**واهم ک**رد‪ ،‬او گفت‪:‬‬
‫پس من ت***را به قتل می‌رس***انم‪ ،‬حض***رت عبد اللهس گفت‪ :‬اختی***ار* داری‪،‬‬
‫چنانچه او دستور داد و حض**رت عب**داللهس بر دار آویخته شد و تیران**دازی‬
‫به س**وی وی آغ**از گردی**ده‪ ،‬اما آه و ناله نک**رد «ف` ` ``أمر به فص` ` ``لب وأمر برميه‬
‫بالس` ``هام فلم يج` ``زع» حض**رت عب**داللهس در همین ح**ال هم انک**ار می‌ک**رد‪،‬‬
‫سپس پادشاه دستور داد تا او را از باالی دار پائین بیارند‪ ،‬و دیگی را آورده‬
‫پرآب کردند* و بر آتش قرار داده آن را خ**وب جوش**اندند‪ ،‬و اس**یر مس**لمانی‬
‫را آورده در آن دیگ انداختند وق**تی* او جوش**ید (و گوشت و پوس**تش پخته‬
‫ش**د) اس**تخوان‌های ب**دنش ظ**اهر ش**د‪ ،‬پادش**اه گفت‪ :‬اگر این م**رد نص**رانی‬
‫نش**ود* او را ن**یز در دیگ بیندازی**د‪ *،‬ولی حض**رت عب**داللهس م**رتب انک**ار‬
‫می‌ک**رد‪ ،‬پادش**اه دس**تور داد‪ :‬تا او را ن**یز در دیگ بیندازن**د‪ ،‬چ**ون او را‬
‫نزدیک دیگ بردند* به گریه درآم**د‪ ،‬پادش**اه گفت‪ :‬او را پیش من بیاری**د‪ ،‬او‬
‫را به نزد پادشاه بردند* وی باز نص**رانیت* را به وی پیش**نهاد* ک**رد او ب**ازهم‬
‫انکار نمود‪ ،‬آنگاه پادشاه پرسید* که پس چرا گریه ک**ردی؟ در پاسخ گفت‪ :‬به‬
‫این خاطر که تصور* کردم تو در این وقت م**را داخل دیگ انداخته می‌کشی‬
‫و من ن**ابود* خ**واهم ش**د‪ ،‬و من بیش از یک ج**ان ن**دارم و آن از بین خواهد‬
‫رفت من آرزو دارم که کاش عوض هر تار موئی که بر ب**دن موج**ود است‬
‫()‪ -‬استیعاب ذکر حضرت عروه‪.‬‬ ‫‪1‬‬
‫﴿‪﴾99‬‬
‫مصائب صحابه ‪‬‬
‫من یک ج***انی می‌داش***تم و ام***روز همة آنها به خ***اطر خ***دا در این دیگ‬
‫انداخته می‌ش**دند* – پادش**اه روم* گفت‪ :‬تو سر م**را بب**وس آنگ**اه من ت**را آزاد‬
‫می‌کنم‪ ،‬حض**رت عبدهللا س گفت‪ :‬تکلیف س**ایر اس**یران مس**لمان چه خواهد‬
‫بود؟ پادش**اه گفت‪ :‬همة آنها را آزاد می‌کنم – آنگ**اه حض**رت عب**داللهس سر‬
‫وی را بوسید* و او همة اسیران را آزاد کرد‪.‬‬
‫حضرت عبدهللا همه را همراه کرده‪ ،‬به خدمت حضرت عمر حاضر شد‬
‫و تم**ام سرگذشت را بی**ان داشت حض**رت عمر به مس**لمانان گفت‪ :‬بر هر‬
‫مس*******لمانی الزم است که سر عبدهللا بن حذافه را ببوسد و پیش از همه من‬
‫خودم آغاز خواهم کرد‪ ،‬و سپس از جای خود برخاس**ته بلند شد و س**رش را‬
‫بوسید(‪.)1‬‬

‫()‪ -‬حیات الص**حابه‪ ،‬ص ‪ ،310‬ج ‪ 2‬بحواله ک**نز العم**ال‪ ،‬ص ‪ ،62‬ج ‪ 7‬به روایت‬ ‫‪1‬‬

‫بیهقی و ابن عساکر‪ ،‬در اص*ابه ن*یز این روایت از بیهقی منق*ول اس*ت‪ ،‬اما مختصر‬
‫است من چند جمله از آن را داخل عبارت حیات الصحابهش قرار داده‌ام و در الف**اظ‬
‫خود حیات الصحابه نیز کمی تغییر داده‌ام (بخاری)‪.‬‬
‫﴿‪﴾100‬‬
‫مصائب صحابه ‪‬‬
‫دعاء‬
‫دعای ما این است که خداوند* متعال در زندگی دنیا‪ ،‬محبت و الفت و‬
‫عقیدت و مودت‪ ،‬اتباع و اطاعت‪ ،‬این عاشقان پاک طینت‪ ،‬و کشتگان‬
‫خنجر تسلیم و توحید‪ ،‬و پروانه‌های شمع رسالت و نبوت‪ ،‬و بالکشان‬
‫محبت‪ ،‬و سوختگان آتش‪ ،‬و غلطیدگان در خاک و خون را نصیب ما‬
‫فرماید ‪ -‬آمين برحمتك يا أرحم الراحمين‪ .‬وصل على حبيبك ونبيك سيدنا وموالنا‬
‫محمد وآله واصحبه أجمعين خصوصاً على السابقين األولين من المهاجرين الذين‬
‫هاجروا في اهلل من بعد ما ظلموا ‪-‬‬
‫ساعت ‪ 11‬شب دوشنبه تاریخ ‪ 11‬ماه ربیع االول سنه ‪/ 10 / 6 1403‬‬
‫‪ 61‬در چابهار* از ترجمه اش فارغ شدم‬
‫والحمد هلل أوالً وأخرا وصلى اهلل على سيدنا محمد وآله وصحبه وسلم‪.‬‬

‫عبدالرحمن سربازی‬
‫پایان‬

You might also like