Professional Documents
Culture Documents
ــ نام ايشان احمد بن محمد بن حنبل شيباني است .تبارش به بصره بازمي گردد .در سال ) ( 164هـ در بغداد به
دنيا آمد و پدرش را در کودکي از دست داد .بنابراين تحت سرپرستي مادر و يتيم بزرگ شد.
به همراه يحيى بن ُمعين از عراق بسوي يمن عزيمت نمود ،وقتي به مکه رسيدند ،عبد الرزاق صنعاني ،يکي از
علماي يمن ديدار کردند و يحيى بن معين به امام احمد گفت :اين هم امام اي احمد ،ديگر نيازي نيست که به يمن
سفر کنيم .امام احمد پاسخ داد :من نيت کردم که به قصد يمن مسافرت کنم .سپس عبدالرزاق به يمن بازگشت و آن
دو نيز به او پيوستند .امام احمد به مدت ده ماه را در يمن ماند و سپس با پاي پياده به سوي عراق بازگشت.
وقتي بازگشت آثار خستگي سفر را در وي ديدند و به او گفتند :چه برسرت آمده است؟ و امام احمد پاسخ داد :اين
حال و روز در برابر بهره اي که از عبدالرزاق برگرفتيم چيزي به شمار نمي آيد.
* از بلندي همت امام احمد همين بس که در مورد وقتي کودکي بيش نبود مي گويد :پيش آمده است که براي کسب
حديث صبح خيلي زود و پيش از نماز صبح خواسته ام که به مسجد بروم و مادرم لباسم را گرفته و گفته است:
صبر کن تا مؤذن اذان را بگويد.
*عبد الرزاق استاد امام احمد :هرگز کسي را داناتر)به احکام شرعي( و پارساتر از احمد نديده ام.
* گفته شده :اگر کسي را ديديد که امام احمد را دوست مي دارد ،بدانيد که او طرفدار و صاحب سنت است.
* امام شافعي که يکي از اساتيد امام احمد بود مي گويد :از بغداد بيرون آمدم و در آن کسي را بهتر يا داناتر و عالم
تر به علم دين از احمد بن حنبل برجاي خود نگذاشتم.
* يحيى بن معين :مردم دوست دارند مانند احمد بن حنبل شوند! به خدا ،هرگز .کار ما يا هيچ کس ديگر نيست که
بتواند که چون احمد بوده يا بر طريقه ي وي تاب آوريم.
* امام احمد يک ميليون حديث؛ مجموعه ي روايات واسانيد و طرق آن ها ،را ازبر داشت.
* در مورد حفظ احاديث توسط امام احمد ،به پسرش مي گويد :حديث را بر من بخوان و من اسانيد آن را به تو
خواهم گفت ،يا اسانيد را بگو تا حديث را به تو بگويم.
* وقتي که براي کسب علم به مسافرت مي رفت هيچ پولي نداشت .از طريق حمل کال بر شتران و الغ از اين جا
و آنجا درهم درهم پول جمع مي کرد تا بواسطه ي آن گذران نموده و صبح ها بتواند به کسب دانش پرداخته و از
سوال و گدايي از ديگران بدور بماند و عفت نفس خويش را حفظ نمايد) .عفت نفس و کسب علم(
* يکبار عمويش نزد او آمد و امام احمد اندوهگين بود .عمويش پرسيد :ترا چه شده است؟ امام احمد پاسخ داد:
خوشا آنکه خداوند او را گمنام گردانيد ) .يعني شهرت و آوازه نداشته و جز خدا کسي او را نشناسد(.
* همچنين گفته است :مي خواهم که در ميان کوه هاي مکه باشم تا کسي مرا نشناسد.
* و هرگاه که در راهي مي رفت خوش نداشت کسي دنبال او بيايد.
عمل به علم:
* امام احمد مي گويد حديثي را ننگاشته ام مگر آنکه بدان عمل نموده باشم .تا آنجا که پيامبر صلى ال عليه و سلم
حجامت نموده و مزد حجام را داده بود و امام احمد نيز حجامت کرد و مزد حجام را پرداخت نمود.
* در شبانه روز سيصد رکعت نماز مي گزارد .پس از آنکه زنداني شد و او را مضروب ساختند ،نمي توانست
بيشتر از يکصد و پنجاه رکعت بگزارد.
* هر هفته يکبار قرآن را ختم مي کرد.
* کسي مي گفت :من احمد بن حنبل را زماني که پسربچه اي بود مي شناختم و او شب ها را با نماز زنده مي
داشت.
* عبادت و زهد و خوف ايشان چنان بود که چون از مرگ سخن مي گفت از ذکر و ياد آن نفسش بند مي آمد.
* امام مي گفت :خوف خورد و نوش را از من بازمي دارد و زمانيکه مرگ را به ياد مي آورم تمام مسائل دنيا
براي من آسان و ناچيز مي شود.
* روزهاي دوشنبه و پنجشنبه و ايام البيض را روزه مي گرفت ،و زمانيکه تنگدست و بي چيز از زندان بازگشت،
تا هنگام مرگ روزه را ملزم وهمراه بود.
* دوبار با پاي پياده به سفر حج رفت.
* در بيماري منتهي به وفاتش ،خون بسياري از او رفت .طبيبي که او را معالجه مي کرد ،گفت :خوف قلب اين
مرد را شکافته است.
* امام احمد بن حنبل به يکي از پسران امام شافعي برخورد و به او گفت :پدرت يکي از شش کسي است که وقت
سحر برايشان دعا مي کنم.
* از امام احمد پرسيدند:
چه ميزان حديث کافي است تا از فرد فتوا گرفته شود؟ يکصد هزار؟
امام گفت :خير.
فرد پرسيد :دويست هزار حديث ؟
امام پاسخ داد :خير.
پرسيد :سيصد هزار حديث ؟
امام گفت :خير.
فرد پرسيد :چهارصدهزار حديث؟
پاسخ داد :خير.
آن شخص پرسيد :پانصد هزار حديث؟
امام پاسخ داد :اميدوارم.
وقتي ايشان ازدواج نمود ،چهل سال سن داشت .در مورد همسرش مي گويد :بيست سال باهم بوديم و ميان ما بر
سر يک کلمه هم اختلف نيافتاد.
ابوجعفر انباري تعريف مي کند که :وقتي امام احمد بن حنبل به سوي مأمون برده شد ،من از آن آگاه شده و از
فرات عبور کرده و او را ديدم که در خان )كاروانسرا( نشسته بود .بر او سلم نمودم و او گفت :يا اباجعفر ،به
زحمت افتادي؟ گفتم :اين زحمت نيست.
به او گفتم :اي شما که اکنون بزرگ اين مردم هستيد ،مردم از شما پيروي مي کنند .قسم به خدا که چنانچه سخن
اينان را اجابت نمايي مردم بسياري به تبعيت از شما اجابت مي کنند و اگر اجابت نکني ،مردم بسياري امتناع
خواهند نمود .با اين حال اگر اين مرد هم شما را نکشد ،به هر حال خواهي مرد و از مرگ گريزي نيست .پس از
خدا بترس و چيزي از سخنشان را مپذير.
آنگاه امام احمد به گريه افتاد و مي گفت :ما شاء ال ،ما شاء ال .سپس امام احمد به سوي مأمون برده شد و به او
گفتند که خليفه در صورت نپذيرفتن سخنش؛ که قرآن مخلوق است ،ايشان را به کشتن تهديد کرده است .امام احمد
روي نياز و دعا به سوي خداوند کرده و از او خواست تا او را با خليفه روبرو نسازد .در همين زمان و در
مسيرش قبل از رسيدن به خليفه خبر مرگ مأمون به او رسيد .امام را به بغداد بازگردانده و در آنجا به زندان
افکندند .بعد از آن معتصم به خلفت رسيد و او نيز امام احمد را آزار داد.
از جمله مطالبي که در مورد بازجويي معتصم بيان مي شود ،آن است که معتصم امام احمد را احضار کرد و بر
درگاهش مثل روز عيد مردم بسياري گرآمده بودند و در مجلسش بساطي را انداخته و يک کرسي نيز قرار داده
بودند تا بر آن بنشيند .سپس گفت :احمد بن حنبل را بياوريد .او را آوردند و وقتي مقابل او ايستاد بر او سلم نمود و
گفت :اي احمد ،سخن بگو و نترس .امام احمد پاسخ داد :وال که بر تو وارد شدم درحاليکه به اندازه ي ذره اي
ترس در قلبم نيست .معتصم گفت :در مورد قرآن چه مي گويي؟
جْرُهك َفَأ ِ
جاَر َ
سَت َ
نا ْ
شِركي َ
ن اْلُم ْ
حٌد ِم َ
ن َأ َ
فرمود :كلم خداوند قديم و غير مخلوق است ،خداوند متعال مي فرمايدَ } :وإ ْ
ل { يعني» :و اگر يكى از مشركان از تو پناه خواست پناهش ده تا كلم خدا را بشنود] «...توبه: سَمَع َكلَم ا ِ
حّتى َي ْ
َ
[6
عّلَم
ن* َ
حَم ْ
معتصم پرسيد :آيا دليل ديگري جز اين داري ؟ گفت :آري ،فرمايش پروردگار متعال که } :الّر ْ
ن {] .رحمن [ 2 ،1 :يعني] » :خداى[ رحمان * قرآن را ياد داد ،«.و نفرموده است" :الرحمن خلق القرآن" الُقْرآ ْ
حِكيم { ] يس[ 2 ،1 : ن اْل َ
يعني :خداي رحمن که قرآن را بيافريد و فرموده ي باري تعالى که } :يس * والُقـْرآ ِ
يعني» :يس]/ياسين[* سوگند به قرآن حكيم ،«.و نفرموده است" :يس والقرآن المخلوق".
معتصم گفت :او را به زندان بياندازيد .مردم همگي پراکنده گشتند.
براي فرداي همانروز معتصم باز بر كرسي خويش نشست و گفت :احمد بن حنبل را بياوريد .مردم جمع شدند و در
بغداد غلغله افتاد .او را آوردند و مقابل معتصم قرار دادند و شمشيرها را از غلف بيرون کشيدند و نيزه ها را به
سمتش گرفته و سپرها را به تن کرده و تازيانه ها را آماده ساخته بودند .معتصم از او خواست تا نظرش را در
مورد قرآن بيان کند؟
گفت :مي گويم که آن مخلوق نيست.
معتصم فقها وقضات بسياري را به مدت سه روز براي مناظره با وي در حضور خود گردآورده بود .امام احمد با
آنان مناظره مي نمود و دليل قاطعي را بر آنان عرضه کرده و مي فرمود :من کسي هستم که علم و دانشي را
آموخته ام و در آن چنين چيزي را نديده ام .براي من چيزي از کتاب خدا و سنت رسول خدا ــ صلى ال عليه و سلم
ــ بياوريد تا من نيز آن را بپذيرم.
هرچه با وي مناظره کردند و او را به مخلوق بودن قرآن وادار مي ساختند مي گفت :چگونه چيزي را که گفته نشده
بگويم)بپذيرم(؟ معتصم گفت :احمد بر ما چيره گشت.
از جمله متعصبين و مخالفين امام احمد ،محمد بن عبد الملك زيات وزير معتصم ،و احمد بن ُدواد قاضي ،و بشر
مريسي بودند .اين افراد از معتزله بودند که به مخلوق بودن قرآن اعتقاد داشتند .ابن ُدواد و بشربه خليفه گفتند :او
را بکش تا از دستش آسوده گرديم .اين شخص کافر گمراه کننده است.
خليفه پاسخ داد :من چنين عهد کرده ام که او را با شمشير نکشم و دستور به قتل او بوسيله ي شمشير را نيز ندهم.
گفتند :با شلق او را بزنيد .معتصم به امام گفت :قسم به خويشاونديم با رسول ال ــ صّلى ال عليه وسلم ــ که يا ترا
شلق خواهم زد و يا سخن مرا خواهي پذيرفت .اين گفته ي او نيز امام را نترسانيد .معتصم گفت :دو نفر از
جلدان حاضر شوند .معتصم به يکي از آنان گفت :با چند شلق او را از پاي در مي آوري؟
گفت :با ده ضربه .گفت :او را ببريد .لباس هاي امام را از تنش بيرون آورده و دستانش را با ريسمان هايي تازه
محکم ساختند.
وقتي شلق ها را آوردند معتصم آن ها را بررسي کرده و گفت :اين ها را عوض کنيد .و آنگاه به جلدها گفت:
پيش آييد .وقتي ضربه شلق را بر امام احمد فرود آوردند ،گفت :بسم ال .با ضربه ي دوم گفت :ل حول ول قوًة إ ّ
ل
ل َماصيَبَنا إ ّ
ن ُي ِ
ل َل ْ
بال .با ضربه ي سوم گفت :قرآن كلم خداوند و غير مخلوق است .با چهارمين ضربه گفتُ } :ق ْ
ل َلَنا { يعني » :بگو جز آنچه خدا براى ما مقرر داشته هرگز به ما نمىرسد ] «...توبه[51 :
با ُ
َكَت َ
همينگونه يکي از مردان پيش آمده و دو ضربه شلق بر او مي زد ،معتصم نيز او را تشويق مي کرد تا محکم تر
تازيانه بزنند و سپس آن مرد کنار رفته و ديگري مي آمد و دو ضربه ي ديگر تازيانه مي زد .وقتي نوزده ضربه
شلق وارد آوردند ،معتصم برخاست و نزد امام رفته و گفت :اي احمد ،براي چه خود را به کشتن مي دهي؟ قسم
به خدا که من دلسوز تو هستم.
امام احمد مي گويد :با قبضه ي شمشيرش بر من مي زد و مي گفت :تو مي خواهي بر همه ي اينان چيره شوي و
حرف خودت را به کرسي بنشاني؟ بعضي از حاضران مي گفتند :واي بر تو! خليفه بر سرت ايستاده است .ديگري
مي گفت :امير المؤمنين ،خونش بر گردن من بگذار تا او را بکشم .کساني مي گفتند :يا اميرالمؤمنين ،او روزه
است و تو در آفتاب ايستاده اي .بار ديگر به من گفت :واي بر تو اي احمد ،اکنون چه مي گويي ؟ من نيز گفتم:
چيزي از کتاب خدا و سنت رسول ال ــ صّلى ال عليه وسلم ــ برايم بياوريد تا بدان گردن نهم.
اينبار خليفه برگشت سرجايش و به جل گفت :پيش بيا .و او را تشويق کرد تا کتک و تازيانه شکنجه اش کند.
امام احمد تعريف مي کند :بيهوش شدم .سپس به هوش آمدم و ديدم که بندها را از من گشاده اند و برايم شرابي
اوردند و گفتند :بنوش و استفراغ کن .گفتم :نمي خواهم روزه ام را بشکنم .آنگه مرا به منزل اسحاق بن ابراهيم
بردند ،براي نماز ظهر آماده شده و ابن سماعه پيش افتاد و نماز گزارد .وقتي از نماز فارغ شد به من گفت :مناز
گزاردي و خون در جامه هايت جاري است .پاسخش دادم :حضرت عمر ــ رضي ال عنه ــ نيز نماز مي گزارد و
از او خون مي رفت.
وقتي که واثق پس از معتصم به قدرت رسيد ،به امام احمد بن حنبل هيچ گونه تعرضي ننمود جز آنکه فرستاده اي
بسويش روانه کرد که :درهيچ شهري با من ساکن مشو ،و گفته اند :به او فرمان داد تا از خانه اش خارج نشود.
امام احمد هربار در مکاني مخفي مي گرديد .سپس در منزلش ماندگار شد و چندين ماه در آن جا پنهان شد تا زمان
فوت واثق.
پس از واثق نوبت خلفت متوکل شد .متوکل عقيده ي خلف مأمون و معتصم داشت و آنان را بخاطر عقيده يشان
در مورد آفريده بودن قرآن طعن و تکذيب مي نمود .و از جدال و مناظره نهى کرده و متخلفان را مجازات مي
نمود .او به بيان روايت احاديث فرمان داده و خداوند بواسطه ي او سنت پيامبر صلي ال عليه و سلم را آشکار
ساخت و بدعت را ميراند و آن همه غم و اندوه را از روي مردم برداشت و تاريک و ظلمت آن زمان را نوراني
کرد .متوکل تمام کساني را که بخاطر امتناع از قائل شدن به مخلوق بودن قرآن اسير بودند آزاد ساخت و آن عذاب
و بدبختي را از زندگي مردم رفع نمود.
* يکي از جلدان پس از توبه اش گفته است :من امام احمد را هشتاد ضربه شلق زدم که اگر آن را بر فيل وارد
مي آوردم هلک مي شد.
در آخر بايد بگوييم که خداوند رحم کند بر اين امام بزرگوار ،امام احمد بن حنبل ،را که در فلکت و درد با صبر و
در شادي و سرور با شکر ،بردباري نمود و مانند يک کوه استوار چنين بر موضع ايماني اش ايستادگي کرد و
نمونه اي براي ثبات و استواري بر حق را برايمان به جا نهاد.
ترجمه :مسعود
مصدر :سايت نوار اسلم
IslamTape.Com