You are on page 1of 120

‫(داستانهایی تربییت برای نوجوانان)‬

‫مقدمه ‪2 .................. ................................ ................................ ................................ ................................ ................................‬‬

‫اهمیت اخالص ‪3.................................... ................................ ................................ ................................ ................................‬‬


‫بلند ّ‬
‫همیت ‪12 .......... ................................ ................................ ................................ ................................ ................................‬‬

‫ارزش وقت ‪18......... ................................ ................................ ................................ ................................ ................................‬‬

‫درس خواندن ‪25 ..................................... ................................ ................................ ................................ ................................‬‬

‫لکید عبادت ‪31 ....................................... ................................ ................................ ................................ ................................‬‬

‫دفاع از آبرو ‪39 ...................................... ................................ ................................ ................................ ................................‬‬

‫جوانمردی ‪44 .......... ................................ ................................ ................................ ................................ ................................‬‬

‫ارساف نکردن ‪50 ................................. ................................ ................................ ................................ ................................‬‬

‫رمضان فرصیت برای تغیری ‪56 ................. ................................ ................................ ................................ ................................‬‬

‫واجب همیشیگ ‪63 ................................. ................................ ................................ ................................ ................................‬‬

‫زود خوابیدن ‪70 ...................................... ................................ ................................ ................................ ................................‬‬

‫تواضع ‪75 ............... ................................ ................................ ................................ ................................ ................................‬‬

‫تأثری دوستان ‪82 ...................................... ................................ ................................ ................................ ................................‬‬

‫تقویت اراده ‪88 ....................................... ................................ ................................ ................................ ................................‬‬

‫همدری با مظلومان ‪95........................... ................................ ................................ ................................ ................................‬‬

‫احتاد و همبستیگ ‪103 .............................. ................................ ................................ ................................ ................................‬‬

‫دوری از مردم ‪111 .................................... ................................ ................................ ................................ ................................‬‬

‫‪1‬‬
‫مدیت به دنبال کتابهای مناسیب برای کوداکن و نوجوانان یمگشتم‪ .‬کتابهایی که عالوه بر ناگرش زیبا‪ ،‬آموزنده و مفید‬
‫باشند و عالوه بر رسگرم کردن کوداکن و نوجوانان و عالقهمند کردنشان به مطالعه‪ ،‬مسائل دیین و اخالیق بسیاری به آنان‬
‫بیاموزند‪ .‬به همنی منظور به کتابفرویشهای خمتلیف رس یمزدم و هر کتاب جدیدی را که یمدیدم با شور و شوق آن را‬
‫بریمداشتم و ورق یم زدم‪ ،‬شاید کتاب مناسیب باشد و بتوانم آن را با خیال آسوده در اختیار عالقهمندان قرار دهم‪ .‬متاسفانه‬
‫پس از مدیت به این نتیجه رسیدم که نارشان اهل سنت در این زمینه فعایلت چنداین ندارند و همان کتابهای اندیک که‬
‫برای کوداکن و نوجوانان چاپ و منترش کردهاند‪ ،‬کیفیت خویب ندارند و در سبک ناگرش آنها به ادبیات خاص کودک و‬
‫نوجوان توجه شایاین نشده است‪ .‬از این رو تصمیم گرفتم خودم دست به اکر شوم و کتابهای خویب ترمجه کنم تا در جربان‬
‫این کمبودها نقیش هرچند کوچک داشته باشم‪ .‬مدتها به دنبال کتابهای عریب مناسب یمگشتم‪ .‬کتابهای متعددی را‬
‫مطالعه کردم‪ .‬ویل هیچکدام را نپسندیدم‪ .‬متوجه شدم که نویسنداگن عرب هم در این زمینه بسیار کوتایه کردهاند‪.‬‬
‫داستانها و کتابهایی که برای این قرش بسیار مهم و حساس جامعه نوشتهاند‪ ،‬یا حمتوا و مضمون غری اسالیم و پر از‬
‫افسانه و خرافات دارد و یا سبک ناگرش آنها مناسب نیست‪ .‬تا اینکه با یکی از نویسنداگن عرب که قبال آثاری از ایشان‬
‫به فاریس ترمج ه شده بود‪ ،‬تماس گرفتم و درباره این موضوع با وی صحبت کردم‪ .‬ایشان هم به این یبتوجیه و کماکری‬
‫اذاعن داشتند‪ ،‬ویل بر این باور بودند که بهرت است در حد توان برای رفع این اکسیتها تالش کنیم و اجازه ندهیم که‬
‫کمالگرایی ما را از سیع و تالش باز دارد‪ .‬ایشان جمموعهای داستان تربییت و آموزنده را که برای نوجوانان نوشته بودند برایم‬
‫فرستادند تا آنها را ترمجه و منترش کنم و گفتند که جمموعههای دیگری هم نوشتهاند که در آینده برایم خواهند فرستاد‪.‬‬
‫وقیت این داستانها را خواندم‪ ،‬متوجه شدم که گرچه مطالب بسیار آموزندهای را در قالب داستان‪ ،‬و یا بهرت است بگوییم‬
‫در قالب گفتگو‪ ،‬ارائه داده است‪ ،‬اما آیات و احادیث و اشعار عریب متعددی در آنها آورده که ممکن است نوجوانان و حیت‬
‫جوانان و بزرگساالن ما هم در خواندن آنها مشلک داشته باشند‪ .‬ابتدا تصمیم گرفتم که از روش ترمجه آزاد استفاده کنم و‬
‫این عبارتهای عریب را حذف و منت را سادهتر کنم‪ .‬در این هناگم به یاد سخن یکی از اساتید افتادم که یمگفت بعیض از‬
‫نویسنداگن‪ ،‬خواننده آثار خود را کمسواد فرض یمکنند و به جای اینکه دست او را بگریند و در مسری پیرشفت و تعایل‪ ،‬او‬
‫را همرایه کنند سیع یمکنند منت را چنان ساده و آسانفهم کنند که خواننده برای درک آن هیچ رنج و زمحیت به خود ندهد‪.‬‬
‫این بود که از حذف عبارت های عریب رصف نظر کردم و تغیریات چنداین هم در منت اجیاد نکردم‪ .‬امیدوارم این کتاب‪،‬‬
‫حداقل برای عالقهمندان به این موضواعت‪ ،‬مفید باشد‪.‬‬

‫ّ‬ ‫و صیل امهلل یلع ّ‬


‫حممد و یلع آهل و صحبه و سلم‬

‫خمتار حسایم‪ -‬دانشاگه تهران‪ ۱۳۹۶ -‬هجری شمیس‬

‫‪2‬‬
‫صدای اذان یمآمد‪ .‬مدرسه تازه تعطیل شده بود و چبهها به خانه بریمگشتند‪ .‬عماد‪ ،‬حامد و یارس هم که سه برادر‬
‫بسیار صمییم بودند یمخواستند با همدیگر به خانه برگردند‪.‬‬

‫عماد از دور حامد را دید و به او سالم کرد‪.‬‬

‫حامد‪ :‬علیکم السالم و رمحة اهلل‪.‬‬

‫یارس هم به آنها رسید و گفت‪ :‬سالم به برادران عزیزم‪.‬‬

‫عماد و حامد‪ :‬و علیکم السالم و رمحة اهلل‪.‬‬

‫عماد‪ :‬الکسهای امروز چطور بود؟ درس تاریخ خییل جالب بود‪ ،‬مگر نه؟‬

‫حامد‪ :‬بله‪ ،‬خییل خوب بود‪ .‬شکر خدا استفاده کردم‪.‬‬

‫عماد‪ :‬تو چطور‪ ،‬یارس؟‬

‫یارس‪ :‬بله‪ ،‬استاد خییل خوب تدریس کرد و موضوع را واقعا زیبا توضیح داد‪.‬‬

‫عماد‪ :‬شما وضو دارید؟‬

‫یارس و حامد‪ :‬نه‪.‬‬

‫عماد‪ :‬خییل خوب‪ ،‬پس نماز ظهر را در همنی مسجد نزدیک مدرسه یمخوانیم‪ .‬بیایید وضو بگرییم‪.‬‬

‫یارس و حامد‪ :‬برویم‪.‬‬

‫‪3‬‬
‫پس از نماز‪ ،‬عماد با صدای آهسته مشغول خواندن اذاکر پس از نماز شد‪ :‬استغفر اهلل‪ ،‬استغفر اهلل‪ ،‬استغفر اهلل‪،‬‬
‫امهلل أنت السالم و منك السالم‪ ،‬تبارکت یا ذا اجلالل و اإلکرام‪.‬‬

‫پس از خواندن اذاکر رو به یارس کرد و گفت‪ :‬راسیت یارس کجاست؟‬

‫حامد‪ :‬همچنان دارد نماز سنت یمخواند‪.‬‬

‫عماد‪ :‬یارس اکرهای عجییب یمکند‪ .‬به نظر تو نماز سنت را خییل طوالین نکرده است؟ او معموال این نماز را کوتاه‬
‫و رسیع یمخواند‪.‬‬

‫عماد اندیک ساکت شد و سپس گفت‪ :‬ویل تو چرا نماز سنت پس از نماز ظهر را نیمخواین؟‬

‫حامد‪ :‬إنشاءاهلل آن را در خانه یمخوانم‪ ،‬زیرا پیامرب صیلاهللعلیهوسلم نماز فرض را در مسجد و بهمجاعت‪ ،‬ویل‬
‫نماز سنت را در خانه یمخواند‪.‬‬
‫ََ‬ ‫َ َ َ َ ُ ُ‬
‫کم َصالتَ ُه يف َ‬
‫المس ِج ِد‪ ،‬فلیج َعل ِ َِلی ِت ِه‬ ‫عماد‪ :‬حق با شماست‪ .‬پیامرب صیلاهللعلیهوسلم فرموده است‪« :‬إذا قیض أحد‬
‫َ‬ ‫نَصیبا ِمن َصالته‪ ،‬فَإن َ‬
‫اهلل َ‬
‫جا ِعل يف بَی ِت ِه ِمن َصالتِ ِه خریا‪».‬‬ ‫ِِ‬ ‫ِ‬

‫«هراگه یکی از شما نمازش را در مسجد ادا کرد‪ ،‬سهیم از آن را برای خانهاش قرار دهد‪ ،‬زیرا خداوند با این‬
‫نمازش در خانه او خری و برکت یماندازد‪».‬‬

‫یارس باالخره نماز سنتش را تمام کرد و نزد برادرانش آمد‪.‬‬

‫یارس‪ :‬السالم علیکم‪.‬‬

‫عماد و حامد‪ :‬و علیکم السالم و رمحة اهلل‪.‬‬

‫عماد‪ :‬چرا دیر آمدی؟‬

‫یارس‪ :‬نماز سنت یمخواندم‪.‬‬

‫عماد‪ :‬ویل چرا نماز سنت را در خانه نیمخواین؟ و چرا اینقدر نماز را طوالین کردی؟ نکند به این خاطر بود که آقا‬
‫معلم در کنارت نماز یمخواند و تو را یمدید؟‬

‫یارس‪ :‬منظورت چیست؟‬

‫‪4‬‬
‫عماد‪ :‬منظور بدی ندارم‪.‬‬

‫حامد‪ :‬برادرمان عماد منظور خایص ندارد‪ .‬او نگران است که مبادا دچار ریا شده بایش‪.‬‬

‫یارس با تعجب و ناراحیت پرسید‪ :‬ریا؟ ریا در چه چزیی؟‬

‫عماد که تا حدودی عصباین شده بود‪ ،‬با صدای بلند گفت‪ :‬ریا در نمازت‪ .‬بله در همنی نمازی که خواندی‪ .‬سپس‬
‫صدایش را پاینی آورد و گفت‪ :‬خدا شاهد است که من تو را دوست دارم یارس‪ ،‬و خری و صالحت را یمخواهم‪ ،‬ویل‬
‫یمخواهم درباره چزی بسیار مهیم با تو گفتگو کنم‪.‬‬

‫یارس‪ :‬چزی بسیار مهم؟‬

‫عماد‪ :‬بله یارس‪ .‬چزیی بسیار مهم و حساس‪ .‬متوجه شدهام که هراگه در حضور آقا معلم و یا در کنار دوستانت نماز‬
‫یمخواین آن را طوالین یمکین ویل هر وقت که تنها هسیت خییل رسیع و کوتاه نمازت را یمخواین‪ .‬ما این را بارها از‬
‫تو دیده و بهشدت نگران شدهایم‪ .‬اصال نیمتوانیم یبخیال باشیم و دست روی دست بگذاریم و تو را به حال‬
‫خودت رها کنیم‪ .‬انسان مسلمان همچون یک آینه است که عیبها و خطاهای دوستان و برادران مسلمانش را به‬
‫آنان نشان یمدهد تا برطرفشان کنند‪ .‬پس این نصیحت را از ما بپذیر‪.‬‬

‫یارس‪ :‬ویل‪ ،‬مگر این اکر چه اشاکیل دارد؟‬

‫عماد‪ :‬نیمداین که این اکر تو همان خودنمایی و ریاست؟ پیامرب صیلاهللعلیهوسلم فرموده است‪َ « :‬من َسم َع َسم َع ُ‬
‫اهلل‬
‫به‪َ ،‬و َمن یُ َراِئ َ‬
‫اهلل یُ َر ِاِئ بِ ِه‪« ».‬هر کس خودنمایی کند‪ ،‬خدا او را رسوا یمکند و هر کس ریااکری کند خدا او را‬ ‫ِ‬ ‫ِِ‬
‫خوار و یبارزش یمکند‪».‬‬

‫یارس‪ :‬یعین چه؟ خوب متوجه نشدم‪.‬‬

‫عماد‪ :‬هر کس اکری را در خلوت اجنام دهد و بعدا آن را برای دیگران بازگو کند تا از او تعریف کنند و مثال‬
‫بگویند نمازگزار خویب است و به ادای نمازها و اجنام عبادتهایش پایبند است‪ ،‬خداوند متعال او را در روز‬
‫قیامت رسوا یمکند‪ ،‬و اگر کیس در حضور دیگران عبادت کند تا مردم او را انساین خوب و باتقوا بدانند و برای او‬
‫ارزش و احرتام قائل شوند‪ ،‬خداوند متعال در روز قیامت‪ ،‬حقیقت او را برای همه آشاکر یمکند و به همه نشان‬
‫یمدهد که او برای مردم عبادت کرده است نه برای پرورداگر خود‪.‬‬

‫‪5‬‬
‫حامد‪ :‬برادر عزیزم مطمنئ باش که عماد دلسوز توست و یمترسد که مبادا نمازت را برای مردم خوانده بایش و در‬
‫نتیجه‪ ،‬آن را باطل کرده و پرورداگرت را از خودت ناخوشنود و خودت را گناهاکر کرده بایش‪.‬‬

‫یارس‪ :‬باور کنید که من برای خدا نماز یمخوانم نه برای مردم‪ ،‬ویل دوست دارم که مردم هم از نماز خواندنم‬
‫تعریف کنند و از من به خویب نام بربند‪.‬‬

‫عماد‪ :‬ویل این اکر اصال درست نیست‪ .‬اخالص این است که مردم را فراموش کین و برای کیس عبادت کین که‬
‫این مردم را آفریده است‪.‬‬

‫حامد‪ :‬برادر عزیزم‪ ،‬به حرفهای ما گوش کن‪ .‬باور کن ما واقعا دوستت داریم‪ .‬تو نباید برای شهرتطلیب و‬
‫انگشتنما شدن تالش کین‪.‬‬

‫یارس‪ :‬ویل من شنیدهام که یمگویند یک نفر از رسولاهلل صیلاهللعلیهوسلم پرسید‪ :‬نظر شما درباره کیس که‬
‫ُ‬ ‫َ‬
‫اعجل‬
‫اکرهای خوب اجنام یمدهد و مردم به خاطر این اکرها از او تعریف و تمجید یمکنند‪ ،‬چیست؟ فرمود‪« :‬تِلك ِ‬
‫بُ َ‬
‫رشى ُ‬
‫المؤ ِم ِن‪« ».‬این بشارت و مژده اویله مؤمن است»‪ .‬یعین خداوند متعال اجر و پاداش او را در آخرت یمدهد ویل‬
‫در دنیا هم این بشارت و مژده و دخلویش را به او یمدهد‪.‬‬

‫حامد با تعجب گفت‪ :‬ویل این حدیث برخالف آن چزیی است که تو فکر یمکین‪.‬‬

‫عماد‪ :‬اگر عبادیت اجنام بدیه و مردم از تو تعریف کنند ویل هدف تو از آن عبادت‪ ،‬این تعریف و تمجیدها نباشد‬
‫و بدنبال آن نبایش و منتظر و چشمبهراه آن نبایش‪ ،‬آن وقت است که یمتوان گفت این تعریفها پاداش اویله‬
‫مؤمن است‪.‬‬

‫حامد‪ :‬ویل اگر به دنبال ستایش و تعریف و تمجید بایش‪ ،‬دچار ریا و خودنمایی یمشوی‪ .‬مگر در میان احادیث‪،‬‬
‫حاکیت آن سه گروه را نشنیدهای که قبل از همه به جهنم یمافتند؟ یکی از آنان قاریان قرآین هستند که قرآن را‬
‫برای آن یمخوانند که به عنوان قاری شناخته شوند‪ .‬گروه دوم صدقهدهنداگین هستند که برای این صدقه یمدهند‬
‫که آنان را خبشنده و با سخاوت بدانند و گروه سوم نزی جماهداین هستند که جهاد یمکنند و یمجنگند تا آنان را‬
‫جماهد و قهرمان بدانند‪.‬‬

‫عماد‪ :‬یارس‪ ،‬توصیه یمکنم که عبادتها و اکرهای نیک خودت را خمیف و پوشیده نگهداری تا رستاگر شوی‪.‬‬

‫‪6‬‬
‫حامد‪ :‬واقعا راست گفتهاند که نیت مهمتر و مؤثرتر از خود عمل است و باید آن را خوب بشناسیم و نیت خود را‬
‫خالص کنیم‪.‬‬

‫عماد‪ :‬اِلته اصالح نیت و رسیدن به اخالص اکر سادهای نیست و حیت بعیض از بزراگن فرمودهاند که‬
‫شالقخوردن برای ما آسانتر از پاک و خالص کردن نیت است‪.‬‬

‫این سه برادر صمییم در حایل که با هم حرف یمزدند به نزدیکی خانه پدربزرگ رسیدند و در زدند‪ .‬صدای‬
‫پدربزرگ آمد که یمگفت‪ :‬بفرمایید‪ ،‬بفرمایید‪.‬‬

‫در باز شد و هر سه به پدربزرگشان سالم دادند‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬و علیکم السالم و رمحة اهلل و براکته‪ .‬احلمد هلل که شما را سالم و رسحال یمبینم‪.‬‬

‫عماد‪ :‬خدا شما را از هرگونه بال و ناراحیت حمفوظ بدارد‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬آمنی‪ .‬شما را هم همینطور‪ .‬بنشینید فرزندانم‪ ،‬بنشینید‪.‬‬

‫حامد‪ :‬سؤال مهیم داریم‪ .‬اجازه هست برپسیم؟‬

‫پدربزرگ‪ :‬اِلته که اجازه هست‪ .‬بفرمایید رساپا گوش هستم‪.‬‬

‫عماد‪ :‬ما بهشدت نیازمند اخالص در عبادتها و تصحیح نیتهایمان هستیم‪ .‬لطفا در اینباره برای ما توضیح‬
‫بدهید‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬اخالص مهمترین خواسته و واالترین مرتبه و بزرگترین درجه و مقام و باارزشترین وظیفه است‪.‬‬
‫ین اخلَال ِ ُص) زمر‪« ۳/‬فقط طاعت و عبادت خالصانه و بدون ریا‪ ،‬برای خدا و‬ ‫خداوند متعال یمفرماید‪( :‬أَ َال هلل ِّ‬
‫ادل ُ‬ ‫ِ ِ‬
‫مورد قبول اوست‪».‬‬

‫َ‬ ‫َ َ ُ ِّ‬ ‫َ ُ‬
‫امرئ َما ن َوى‪« ».‬نتیجه و پاداش اعمال‬
‫ِ‬ ‫لک‬ ‫ل‬ ‫ا‬
‫ِ ِ‬‫م‬ ‫ن‬ ‫إ‬ ‫و‬ ‫‪،‬‬‫ات‬
‫ِ‬ ‫ی‬‫ِّ‬ ‫انل‬‫ِ‬ ‫ب‬ ‫عمال‬‫و پیامرب صیلاهللعلیهوسلم فرموده است‪« :‬إنما األ‬
‫به نیتها بستیگ دارد و به هر کس مطابق نیتش پاداش داده یمشود‪».‬‬

‫حامد‪ :‬لطفا برای ما یک مثال بزنید تا حقیقت اخالص برای ما روشنتر شود‪.‬‬

‫‪7‬‬
‫پدربزرگ‪ :‬همانطور که پاکترین و سفیدترین پارچه با کمرتین چرک و آلودیگ‪ ،‬کثیف یمشود و لکه بریمدارد‪،‬‬
‫کمترین آلودیگ ریا هم بر روی اخالص اثر یمگذارد و هناگیم که این آلودیگها بر روی هم انباشته یمشوند‬
‫اخالص را از بنی یمبرند و ایمان را از دلها ریشهکن یمکنند‪.‬‬

‫حامد‪ :‬از امام امحد بن حنبل رمحهاهلل درباره صدق و اخالص پرسیدند‪ ،‬ایشان پاسخ دادند‪ :‬با همنی صدق و‬
‫اخالص بود که پرهزیاگران به مقام و مزنلت واالیی رسیدند‪.‬‬
‫ُ‬
‫األم َة ب َض ِعی ِف َها ب َدع َوتِهم َو َصالتِهم وَ‬ ‫َ َ ُ ُ ُ َ‬
‫ِ‬ ‫ِ‬ ‫ِ‬ ‫ِ‬ ‫اهلل ه ِذهِ‬ ‫عماد‪ :‬رسول اهلل صیلاهللعلیهوسلم فرموده است‪« :‬إِنما ينص‬
‫الص ِهم‪« ».‬خداوند این امت را با داع و نماز و اخالص ضعیفان آن یاری یمرساند‪».‬‬
‫ِإخ ِ‬

‫یارس‪ :‬یعین اگر دوست داشته باشیم که به خاطر عبادتهایمان از ما تعریف و تمجید کنند و سیع کنیم با این‬
‫عبادتها به جایاگه و مزنلت خویب در میان مردم برسیم‪ ،‬از اخالص ما کم یمشود؟‬

‫پدربزرگ‪ :‬بله پرسم‪ .‬این اکر نه تنها اخالص را کم یمکند بلکه آن را اکمل از بنی یمبرد و انسان را از اجر و‬
‫پاداش حمروم یمسازد و حیت ممکن است در آخرت هم موجب زسا و جمازات او شود‪.‬‬

‫یارس‪ :‬لطفا بیشرت توضیح بدهید‪ ،‬پدربزرگ‪.‬‬


‫َ َ‬ ‫ُ‬ ‫ُ ََ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫پدربزرگ‪ :‬برای توضیح بیشرت‪ ،‬همنی حدیث اکیف است که یمفرماید‪« :‬من تعلم ِعلما ِمما یبتغ بِ ِه َوجه ا ِ‬
‫هلل تعایل ال‬
‫یام ِة‪« ».‬کیس که علیم را که برای کسب رضایت‬ ‫ادلنیا‪ ،‬لَم َجید َعر َف اجلنة یَ َ‬
‫وم الق َ‬ ‫َيتَ َعل ُم ُه إال یلُص َ‬
‫یب به َع َرضا م َن ُّ‬
‫ِ‬ ‫ِ‬ ‫ِ‬ ‫ِ‬ ‫ِِ‬ ‫ِ ِ‬
‫خداوند متعال آموخته یمشود‪ ،‬برای برای بهدست آوردن متاع دنیا بیاموزد‪ ،‬در روز آخرت بوی بهشت را خنواهد‬
‫شنید‪».‬‬

‫یارس‪ :‬لطفا توضیح بیشرتی بدهید‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬پرسان عزیزم‪ ،‬شما یمدانید که نماز یکی از بزرگترین عبادتهاست‪ ،‬ویل اگر با ریا همراه شود به‬
‫یکی از بدترین گناهان تبدیل یمشود که انسان در روز قیامت به خاطر آن جمازات یمشود‪ .‬توجه کنید که خداوند‬
‫َ َ‬ ‫َ ُ َُ ُ َ‬ ‫َ ُ َ‬ ‫َ ُ َ َ َ‬ ‫ُ َ ِّ َ‬ ‫َ‬
‫اءون (‪َ )6‬ویَمن ُعون‬‫اَّلین هم یر‬
‫ین هم عن صالتِ ِهم ساهون (‪ِ )5‬‬ ‫در قرآن کریم یمفرماید‪( :‬ف َویل لِلمصلنی (‪ِ )4‬‬
‫اَّل‬
‫َ ُ َ‬
‫اعون) ماعون‪ « ۷-۴/‬پس وای بر نمازگزاراین که از نماز خود اغفل هستند‪ ،‬همان کساین که ریا و خودنمایی‬ ‫الم‬
‫یمکنند و از دادن وسائل کمیك ناچزی (که معموال همسایاگن به یکدیگر به امانت یمدهند) خودداری یمکنند‪».‬‬

‫‪8‬‬
‫یارس‪ :‬اصال فکر نیم کردم که اجنام عبادت به قصد تعریف و تمجید دیگران ربطی به این موضوع بسیار مهم و‬
‫حساس داشته باشد‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬خدا را شکر که این مسأهل را خوب فهمیدی‪ .‬همیشه این حدیث را به یاد داشته باش که یمفرماید‪« :‬إِن‬
‫َ‬ ‫َ ُ َ ُُ‬ ‫ُ َ ُ َ َ‬ ‫َ‬
‫ُ‬ ‫ُ‬
‫کن ينظ ُر ِإیل قلوبِکم َو أعما ِلکم‪« ».‬خداوند به بدنها و‬
‫ِ‬ ‫ل‬ ‫و‬ ‫م‪،‬‬ ‫ک‬ ‫ر‬ ‫و‬‫ص‬ ‫یل‬ ‫إ‬ ‫ال‬ ‫و‬
‫ُ‬
‫کم َ‬ ‫م‬
‫ِ‬ ‫سا‬ ‫ج‬ ‫أ‬ ‫یل‬ ‫إ‬ ‫اهلل ال َين ُظ ُ‬
‫ر‬ ‫َ‬
‫ِ‬ ‫ِ‬ ‫ِ‬
‫صورتهای شما ناگه نیمکند بلکه به دلها و اعمال شما ناگه یمکند‪».‬‬
‫َ‬
‫یارس‪ :‬راسیت یک سؤال دیگر‪ ،‬چرا سخنان سلف صالح از سخنان ما مفیدتر و اثرگذارتر است؟‬

‫پدربزرگ‪ :‬چون آنان برای گسرتش اسالم و جنات مردم و رضایت خداوند متعال سخن یمگفتند ویل ما برای‬
‫بزرگنمودن خودمان و بدستآوردن دنیا و کسب رضایت مردم سخن یمگوییم‪.‬‬

‫عماد‪ :‬لطفا بعیض از داستانهای سلف صالح را برایمان تعریف کنید‪ .‬چون یکی از علما فرموده است داستان‬
‫بزراگن و بیان خویبهای آنان را بیشرت از بعیض مسائل فقیه دوست دارم چون اینگونه داستانها آداب و اخالق‬
‫آن بزرگواران را به ما یمآموزد‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬راست یمگویی پرسم‪ .‬یکی از صاحلان فرموده است که داستانهای واقیع‪ ،‬جزو رسبازان و نریوهای‬
‫خداوند متعال هستند که به وسیله آنها ایمان افراد مؤمن را تقویت یمکند‪.‬‬

‫یارس با تعجب پرسید‪ :‬جزو رسبازان خدا؟! چطور ممکن است؟!‬

‫ُّ ُ‬
‫پدربزرگ‪ :‬بله پرسم‪ ،‬جزو رسبازان خداوند متعال هستند‪ .‬مگر نشنیدهای که خداوند یمفرماید‪َ ( :‬و الک نق ُّص‬
‫َُ َ‬
‫ت بِ ِه فؤاد َك) هود‪« ۱۲۰/‬این همه داستان پیامربان برای تو حاکیت یمکنیم تا دلت را‬ ‫ك ِمن أَنبَا ِء ُّ‬
‫الر ُسل َما نُثَبِّ ُ‬ ‫ََ َ‬
‫علی‬
‫ِ‬
‫ثابت و استوار کنیم‪».‬‬

‫حامد‪ :‬مشتاق شنیدن داستان این برگزیداگن هستیم‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬آیا چزیی درباره ربیع بن خثیم شنیدهاید؟‬

‫عماد‪ :‬بله‪ ،‬ایشان یکی از شاگردان عبداهلل بن مسعود است که درباره وی فرموده است اگر رسولاهلل‬
‫صیلاهللعلیهوسلم تو را یمدید‪ ،‬دوستت یمداشت‪.‬‬

‫‪9‬‬
‫حامد‪ :‬خدا او را مورد رمحت خود قرار دهد‪ .‬عبداهلل بن مسعود ریضاهللعنه به او یمفرمود هراگه تو را یمبینم به یاد‬
‫نی) حج‪« ۳۴/‬و به خملصان متواضع‬ ‫متواضعان و خملصان یمافتم‪ .‬سپس این آیه را تالوت یمکرد‪َ ( :‬و ب َ ِّرش ال ُمخبت َ‬
‫ِِ‬ ‫ِ‬
‫مژده بده‪».‬‬

‫یارس‪ :‬مگر او چهاکر یمکرد؟‬

‫پدربزرگ‪ :‬این انسان بزرگوار با این مقام و مزنلت واالیی که داشت‪ ،‬اعمال صالح خود را خمیف نگه یمداشت‪ .‬جبز‬
‫یک بار‪ ،‬هرگز دیده نشد که در مسجد حمله خود نماز سنت خبواند‪.‬‬

‫عماد‪ :‬پدربزرگ‪ ،‬در یک کتاب خواندم که ابن ایب یلیل رمحهاهلل هراگه در حال نماز بود و کیس نزد او یمرفت‪ ،‬در‬
‫بسرت خود دراز یمکشید تا عمل صالح خود را خمیف نگه دارد‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬درست است پرسم‪ .‬درباره اخالص در صدقه دادن هم این حدیث کفایت یمکند که یمفرماید در روز‬
‫قیامت که هیچ سایهای جز سایه خدا نیست‪ ،‬هفت گروه هستند که خداوند آنان را زیر سایه خود جای یمدهد‪.‬‬
‫یکی از این گروهها کساین هستند که چنان خمفیانه صدقه یمدهند که دست چپشان از آچنه دست راستشان‬
‫خبشیده است باخرب نیمشود‪.‬‬

‫حامد‪ :‬بعیض از مردم گمان یمکردند که زین العابدین رمحهاهلل خسیس است‪ .‬ویل هناگیم که وفات نمود متوجه‬
‫شدند که به صد خانواده در مدینه غذا یمداده است!‬

‫عماد‪ :‬بله‪ ،‬هناگیم که جنازه ایشان را غسل دادند متوجه شدند که جای کیسههایی که شبانه برای نیازمندان‬
‫یمبرد بر روی پشتش بایق مانده است‪.‬‬

‫حامد‪ :‬به همنی خاطر اهل مدینه یمگفتند هناگیم که زین العابدین رمحهاهلل وفات نمود صدقه خمفیانه هم از بنی‬
‫رفت‪.‬‬

‫یارس‪ :‬آیا نمونههای دیگری هم هست؟ خییل به این داستانها عالقهمند شدم‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬بله پرسم‪ .‬مثال و نمونه بسیار است‪ .‬داوود بن ایب هند چهل سال روزه گرفت درحایلکه خانوادهاش‬
‫یبخرب بودند‪ .‬او پارچه فروش بود‪ .‬غذای ناهار را با خود یمبرد و آن را به فقرا یمداد و غروب به خانه بریمگشت و‬
‫با خانواده خود افطار یمکرد‪ .‬بازاریان گمان یمکردند که او با خانوادهاش ناهار یمخورد و خانواده هم فکر یمکردند‬
‫که در بازار ناهار خورده است‪.‬‬

‫‪10‬‬
‫عماد‪ :‬امام شافیع رمحهاهلل فرموده است‪ :‬دوست داشتم که مردم‪ ،‬علم مرا فرا یمگرفتند بدون اینکه حیت یک حرف‬
‫از آن را به من نسبت دهند‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬یک بار امام حسن بصی رمحهاهلل یکی از علمای پرهزیاگر را دید که در میان مجعیت بزریگ در حرم‬
‫مکه در حال تدریس حدیث بود‪ .‬به او نزدیک شد و آهسته به او گفت‪ :‬اگر از خودت رایض و خوشنود هسیت و‬
‫گمان یمکین شخص مهیم شدهای‪ ،‬از اینجا برو‪ .‬به نظر شما او چهاکر کرد؟‬

‫چبهها پرسیدند‪ :‬چهاکر کرد؟‬

‫پدربزرگ‪ :‬بالفاصله برخاست و از آجنا بریون رفت‪.‬‬

‫خدا رمحت کند فضیل بن عیاض را که یمفرمود‪ :‬قبال مردم با اکرهایی که اجنام یمدادند خودنمایی یمکردند ویل‬
‫اکنون حیت با اکرهایی که اجنام نیمدهند خودنمایی و فخرفرویش یمکنند‪.‬‬
‫َ‬
‫ذاب َو ل ُهم‬ ‫ون أَن ُُي َم ُدوا بما لَم َيف َعلُوا فَال َحت َسبَن ُهم ب َم َ‬
‫فازة م َن ال َ‬ ‫َ َ َ ُ ُّ َ‬ ‫َ َ ُ َ‬ ‫َ َ‬
‫ِ‬ ‫ع‬ ‫ِ‬ ‫ِ‬ ‫ِ‬ ‫ُيب‬‫ین يف َرحون بِما أتوا و ِ‬ ‫عماد‪( :‬ال حت َسب ِ‬
‫اَّل‬
‫َ‬
‫َعذاب أ ِیلم) آلعمران‪« ۱۸۸/‬گمان نکن آنان که از اعمال (زشت) خود خوشحال یمشوند‪ ،‬و دوست دارند به خاطر‬
‫اکرهایی که اجنام ندادهاند مورد ستایش قرار گریند‪ ،‬از عذاب (الیه) جنات یمیابند! (بلکه) برای آنان‪ ،‬عذاب‬
‫دردنایک است‪».‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬آفرین‪ .‬همینطور است‪ .‬آنان دوست دارند که به خاطر اکرهایی که نکردهاند از آنان تعریف و تمجید‬
‫شود‪ .‬چقدر بدخبت و یبچارهاند‪.‬‬

‫چبهها همصدا گفتند‪ :‬از خدا یمخواهیم که ما را از احنراف و گمرایه حمفوظ بدارد‪.‬‬

‫‪11‬‬
‫عماد‪ :‬چاکر یمکین یارس؟‬

‫یارس‪ :‬اگر بداین که چه موفقیت بزریگ بدست آوردهام؟‬

‫عماد‪ :‬موفقیت بزرگ؟! در چه زمینهای؟!‬

‫یارس‪ :‬یک تمرب پسیت فوقالعاده بدست آوردهام که در دنیا نظری ندارد‪.‬‬

‫عماد‪ :‬این حرفها چیست که یمزین یارس؟ این است موفقیت بزریگ که یمگویی؟‬

‫یارس‪ :‬بله اِلته‪ ،‬چرا که نه؟! با بسیاری از دوستانم که طرفدار مجعآوری تمرب هستند در کشورهای خمتلف تماس‬
‫گرفتم و این خرب را به آنان دادم‪ .‬همیگ ذوقزده شدند و آرزو کردند که این تمرب نایاب را ببینند‪.‬‬

‫عماد‪ :‬سبحان اهلل! سبحان اهلل! این همه عالقه و اشتیاق برای چیست؟!‬

‫یارس‪ :‬نیمداین وقیت که همراه پدرم در اروپا بودیم‪ ،‬چقدر خوشحال بودم از اینکه با جواناین آشنا یمشدم که‬
‫تمربهایی خییل اعیل و گرانبها داشتند‪ .‬احلمد هلل خودم هم این تمرب را نز ِد یک پریمرد یافتم و آنرا به قیمت هزار دالر‬
‫از او خریدم‪.‬‬

‫عماد‪ :‬اوه! چه یمگویی؟! هزار دالر؟!‬

‫یارس‪ :‬بله هزار دالر‪ .‬این یک فرصت استثنایی بود و اگر پول بیشرتی یمخواست به او یمدادم‪.‬‬

‫عماد‪ :‬ویل اگر آن هزار دالر را به فقرا و مستمندان یمدادی اهلل متعال پاداش بسیار بزریگ به تو یمداد‪.‬‬

‫‪12‬‬
‫یارس‪ :‬ویل احسان و نییك که فقط وظیفهی من نیست‪.‬‬

‫عماد‪ :‬ویل اگر هر یک از ما این حرف را بزند و منتظر دیگران باشد‪ ،‬هیچ کیس خنواهد بود که مقداری از مال و‬
‫ثروت خودش را صدقه بدهد‪.‬‬

‫یارس‪ :‬ویل این رؤیا و آرزوی من است‪ ،‬خوشحایل و اکمیایب خود را در آن یمبینم‪ .‬نیمداین وقیت که یک تمرب یا یک‬
‫سکه ی نایاب بدست یمآورم چقدر خوشحال یم شوم‪.‬‬

‫در این هناگم حامد وارد شد و گفت‪ :‬السالم علیکم و رمحة اهلل و براکته‪.‬‬

‫یارس و عماد‪ :‬و علیکم السالم و رمحة اهلل و براکته‪ ،‬بفرمایید‪ ،‬خییل خوش آمدید‪.‬‬

‫عبد العزیز‪ :‬دربارهی چه سخن یمگفتید؟‬

‫یارس‪ :‬یک تمرب نایاب و فوقالعاده بدست آوردهام‪ .‬اولنی تمربی که در جهان چاپ شده است‪ .‬نظری ندارد‪.‬‬

‫خدای من! این یک گنج گرانبها و کمیاب است‪ .‬آنرا به چند خریدهای؟‬
‫ِ‬ ‫حامد‪ :‬آنرا به من نشان بده‪ ،‬وای‬

‫یارس‪ :‬فقط هزار دالر‪.‬‬

‫فرصت گرانبهایی!‬
‫ِ‬ ‫حامد‪ :‬فقط هزار دالر؟! عجب‬

‫تو براسیت تصمیمهای خییل خویب یمگریی و خییل خوششانس هسیت‪.‬‬

‫عماد‪ :‬چه یمگویی حامد؟ گمان یمکردم که او را بابت هدر دادن این هزار دالر رسزنش خوایه کرد‪.‬‬

‫حامد‪ :‬آیا فکر یمکین که این هزار دالر هدر رفته است؟ نه‪ ،‬اصال اینطور نیست! تو اشتباه یمکین‪ .‬این‬
‫سادهاندییش است‪.‬‬

‫عماد‪ :‬آیا سخن مرا سادیگ یمپنداری‪ ،‬خدا تو را بیامرزد‪ .‬سوگند به اهلل اگر این تمرب را به یک ریال هم به من‬
‫یمدادند باز هم حارض نبودم آنرا خبرم‪.‬‬

‫یارس‪ :‬ویل من حارض بودم بیش از هزار دالر نزی بابت خرید آن برپدازم‪.‬‬

‫شخص توست‪ .‬نظرت را برای خودت نگه دار و آنرا به دیگران حتمیل‬
‫ِ‬ ‫حامد‪ :‬گوش کن عماد‪ ،‬این رأی و نظر‬
‫نکن‪.‬‬

‫‪13‬‬
‫عماد‪ :‬صحبت دربارهی نظر من و یا نظر شما نیست؛ مسأهل مهم تر از اینهاست؛ بر مسلمانان واجب است که‬
‫همدیگر را نصیحت کنند‪ .‬من هم فقط به خاطر دوسیت و حمبیت که نسبت به شما برادران عزیزم دارم چننی‬
‫حرفهایی یمزنم‪.‬‬

‫آزادی فردی است‪ .‬تو به چزیی اهمیت یمدیه و من هم به چزی دیگری و دیگران هم همنیطور‪ .‬آزادی‬
‫ِ‬ ‫حامد‪ :‬این‬
‫یعین همنی‪.‬‬

‫عماد‪ :‬ویل چرا به امور یبارزش اهمیت یمدیه؟ اگر هزار تومان به یک فقری بدیه و او را خوشحال کین برای تو‬
‫بهرت و نزد اهلل متعال نزی پسندیدهتر خواهد بود‪.‬‬

‫یارس و حامد به نشانهی خمالفت با سخنان عماد‪ ،‬خندهی بلندی رس دادند‪.‬‬

‫یارس‪ :‬ببنی عماد‪ ،‬تو اصال نیمتواین درک کین که من با بهدست آوردن این تمرب چه حس خویب پیدا کردهام‪ .‬تو‬
‫هرگز چننی حیس را جتربه نکردهای‪.‬‬

‫عماد‪ :‬ویل تو هم ارزش صدقه دادن و فضیلت خوشحال کردن یک مسلمان را درک نیمکین‪ .‬شاعر چه خوش گفته‬
‫است‪:‬‬

‫ُ َ َ َ ُ‬ ‫َ َ‬ ‫ُ ُ َ‬ ‫َ َ َ‬
‫ت انلُّفوس ك ِبارا ‪ /‬ت ِعبت ِف م َرادِها األجسام‬
‫َوإِذا كن ِ‬

‫شخصیت انسان‪ ،‬بزرگ و وارسته باشد‪ ،‬جسم او برای رسیدن به آرمانهایش‪ ،‬به مشقت و سخیت‬
‫ِ‬ ‫و اگر روح و‬
‫یمافتد‪.‬‬

‫شخصیت وارسته و همت واالیی داشته باشد‪ ،‬بهدنبال آرمانها و اهداف بزرگ خواهد بود و برای‬
‫ِ‬ ‫انسان اگر‬
‫تالش بسیاری خواهد کرد و دست از راحتطلیب خواهد کشید‪.‬‬
‫رسیدن به این اهداف و آرمانها‪ ،‬سیع و ِ‬

‫حامد‪ :‬ویل اکری که یارس اجنام داده است مباح است و حرام نیست‪.‬‬

‫عماد‪ :‬حیت اگر مباح هم باشد؛ چرا باید وقت و ثروت خود را رصف امور بیهوده و یبارزش کنیم‪ ،‬در حایلکه رسول‬
‫ِيما َأ ْف َناهُ‪َ ،‬و َع ْن عِلْمه ف َ‬
‫ِيم‬
‫َ‬
‫ف‬
‫َ َُ ُ ََ َ َ ْ ََْ َ َ َ َ ُْ ََ َ ْ ُ ُ‬
‫اهلل صیلاهللعلیهوسلم یمفرماید‪« :‬ل تزول قدما عبد يوم ال ِقيام ِة حّت يسأل عن ع ِ ِ‬
‫ه‬‫ر‬‫م‬
‫ِِ‬
‫َ ََْ‬ ‫ْ َْ َ ْ َ َ َُ َ َ ََْ َ ُ َ َ ْ ْ‬ ‫َََ َ َ ْ َ‬
‫ِيم أبَلهُ‪».‬‬ ‫فعل‪ ،‬وعن م ِالِ مِن أين اكتسبه وفِيم أنفقه‪ ،‬وعن ِ‬
‫جس ِم ِه ف‬

‫‪14‬‬
‫هر بندهای در روز قیامت‪ ،‬قبل از اینکه قدم از قدم بردارد‪ ،‬از او در بارهی عمرش پرسیده خواهد شد که آنرا در‬
‫چه رایه سرپی نموده و از ِعلمش که آنرا در چه زمینهای به اکر گرفته و از مالش که آنرا از چه طرییق بدست‬
‫آورده و در چه رایه مصف نموده و از بدنش که آنرا در چه رایه {به اکر گرفته و} فرسوده نموده است‪.‬‬

‫در این هناگم پدر بزرگ وارد شد و گفت‪ :‬بله همنیطور است‪ ،‬از او سؤال خواهد شد که علمش را در چه‬
‫زمینهای به اکر برده است؟ سپس گفت‪ :‬سالم فرزندانم‪.‬‬

‫پاسخ دادند‪ :‬و علیکم السالم و رمحة اهلل و براکته‪.‬‬

‫مناسبت این حدیث چه بود؟‬


‫ِ‬ ‫پدر بزرگ‪:‬‬

‫عماد‪ :‬حامد و یارس مشغول مجعآوری تمرب و سکه و عکس بازیکنان و بازیگران هستند و من هم خواستم آنان‬
‫را نصیحت کنم‪.‬‬

‫پدر بزرگ رو به یارس و حامد کرد و گفت‪ :‬آیا آچنه عماد گفت واقعیت دارد؟‬

‫یارس‪ :‬پدر بزرگ‪ ،‬این فقط یک رسگریم است‪ .‬مانند اسیك و فوتبال و ماهیگریی؛ تنها یک رسگریم است و بس‪.‬‬

‫حامد‪ :‬بله؛ یک رسگریم است‪ .‬نه غیبت کیس را یمگوییم و نه اکر حرایم اجنام یمدهیم‪.‬‬

‫پدر بزرگ‪ :‬بنشینید ای فرزندانم! بنشینید‪.‬‬

‫َ َ َ َ َ ُ ُّ َ َ َ ُ ُ َ َ َ َ َ َ َ َ َ َ َ َ‬
‫كرهُ سفسافها‪».‬‬ ‫ور وأرشافها و ي‬
‫رسول اهلل صیلاهللعلیهوسلم فرموده است‪« :‬إِن الل تعال ُيِب معال ِـی األم ِ‬

‫«اهلل متعال امور بزرگ و با ارزش را دوست دارد و امور یبارزش را نیمپسندد‪».‬‬

‫عماد‪ :‬ای پدر بزرگ‪ ،‬معین این حدیث چیست؟‬

‫پدر بزرگ‪ :‬یعین اینکه اهلل متعال انسان بلند همت را دوست دارد و انسان کمهمت را دوست ندارد‪.‬‬

‫عماد‪ :‬و ما چگونه یمتوانیم بلند همت باشیم؟‬

‫پدر بزرگ‪ :‬پرسم‪ ،‬برای اینکه انسان بلند همیت بایش باید به بعیض چزیها خییل توجه کین‪ ،‬از مجله‪ :‬علم رشیع‪،‬‬
‫فهم صحیح دین‪ ،‬آخرتطلیب‪ ،‬سیع و تالش برای خوشبخیت در آخرت‪ ،‬یاد مرگ‪ ،‬داع و راز و نیاز و نیایش به دراگ ِه‬
‫اهلل متعال‪ ،‬کمکخواسنت از خدا که همیت بلند و ارادهای حمکم به تو ببخشد‪ ،‬سیع و تالش در اجنام اکرهای مهم‬

‫‪15‬‬
‫و با ارزش‪ ،‬دوری از دوستان ناباب و کمهمت‪ ،‬همنشیین با افراد دارای همت بلند و مطالعهی رشح حال و‬
‫زندگینامهی شخصیتهای بزرگ و بلند همت‪.‬‬

‫عماد‪ :‬ما را با چند نفر از این افراد آشنا یمکین؟‬

‫َ َ‬
‫پدر بزرگ‪ :‬بله اِلته‪ .‬در تفسری این آیه که یمفرماید‪َ ( :‬و آتین ُاه احلُک َم َص ِب ًّیا) روایت شده است که چبهها به ُيیی‬
‫علیه السالم که هنوز چبه بود گفتند بیا با هم بازی کنیم‪ ،‬او گفت‪ :‬من برای بازی آفریده نشدهام‪.‬‬

‫همچننی امام نووی رمحهاهلل مؤلف کتاب ریاض الصاحلنی هناگیم که ده ساهل بود دوستان هم سن و سالش سیع‬
‫یمکردند او را وادار کنند که با آنها بازی کند؛ ویل او از دستشان فرار یمکرد و از اینکه او را جمبور به بازی‬
‫یمکردند به گریه یمافتاد و در همان حال قرآن تالوت یمکرد‪.‬‬

‫پدر بزرگ کیم ساکت شد و سپس گفت‪ :‬شاعر راست گفته است که‪:‬‬
‫َََ َ َ َ َُ‬ ‫َ‬ ‫َ َ ََََ ُ ُ َ َ‬
‫احلفر‬ ‫هر بي‬
‫ال ‪ /‬ي ِعش أبد ادل ِ‬
‫جلب ِ‬
‫ومن يتهيب صعود ا ِ‬

‫و هرکس از صعود از کوهها برتسد‪ ،‬برای همیشه در میان گودالها خواهد ماند‬

‫یارس گفت‪ :‬لطفا ادامه بدهید‪ .‬دوست داریم باز هم از این داستانها بشنویم‪.‬‬

‫پدر بزرگ گفت‪:‬‬

‫َ َ ُ‬ ‫ََ ُ َ َ ََ َ‬ ‫َ َ‬ ‫ََ َ َ‬
‫در الك َِر ِام الـمَك ِرم‬
‫ِ‬ ‫ق‬ ‫َع‬ ‫أت‬
‫ِ‬ ‫ت‬ ‫و‬ ‫‪/‬‬ ‫ِم‬ ‫ئ‬‫ا‬‫ز‬ ‫الع‬ ‫أت‬
‫ِ‬ ‫ت‬ ‫ِ‬
‫زم‬ ‫الع‬ ‫هل‬
‫در ِ‬
‫أ‬ ‫َع ق ِ‬

‫اکرهای مهم و باارزش از صاحبان عزم و ارادهی راسخ‪ ،‬و امور پسندیده نزی از انسانهای بزرگوار رس یمزند‪.‬‬

‫روزی عبداهلل بن عمر‪ ،‬عروه بن زبری‪ ،‬برادرش مصعب بن زبری و عبدامللک بن مروان در کنار کعبه مجع شدند‪ .‬در‬
‫آن زمان آنان جواناین هم سن و سال شما بودند‪ .‬ببینید که چه همت و چه اهداف و چه آرزوهای بزریگ داشتند‪.‬‬
‫مصعب به بقیه گفت‪ :‬آرزو بکنید؛ یعین هر یک از شما آرزویی بکنید و از اهلل متعال خبواهید که آنرا برآورده‬
‫سازد‪ .‬به مصعب گفتند تو رشوع کن‪ .‬مصعب گفت‪ :‬آرزو یمکنم که وایل و حاکم عراق شوم و با ُسکینه دخرت‬
‫حسنی و اعیشه دخرت طلحه بن عبیداهلل ازدواج کنم‪ .‬عروه هم آرزو کرد که فقیه و دانشمند بزریگ شود که از او‬
‫حدیث روایت کنند و عبدامللک آرزو کرد که خلیفهی مسلمانان شود‪ .‬بعدا همه به آرزوی خود رسیدند‪ .‬عبداهلل‬
‫بن عمر هم آرزو کرد که وارد بهشت شود‪ .‬همت و هدف بزرگ اینگونه است‪.‬‬

‫‪16‬‬
‫شاعر درست یم گوید که‪:‬‬

‫ُ َ‬ ‫َ َ َ‬ ‫َ ُ َ َ‬
‫نت ِف أمر َم ُروم ‪ /‬فَل تقنع ب ِ َما دون انلُّ ُج ِ‬
‫وم‬ ‫إِذا ك‬

‫اگر بدنبال هدیف هسیت و یمخوایه اکری با ارزش اجنام دیه‪ ،‬به کمرت از ستاراگن رایض مشو و خود را مشغول‬
‫رسیدن به اهداف کوچک و یبارزش مکن‪.‬‬

‫یارس گفت‪ :‬پدر بزرگ‪ ،‬قسم به خدا خجالت یمکشم که مشغول این اکرهای یبارزش بودهام و با شنیدن سخنان‬
‫شما این رسگریم که خییل به آن عالقه داشتم اکمال از چشمم افتاد‪ .‬خدا را شکر یمکنم که مرا با عیبهایم آشنا‬
‫کرد و از اینکه وقت و مال خود را رصف این چزیهای بیهوده و یبارزش کردهام بهشدت پشیمانم‪.‬‬

‫پدر بزرگ گفت‪ :‬پرسم این یک رشوع خوب است و این پشیماین نشانهی خری و بشارت دهندهی اصالح است‪.‬‬

‫شاعر درست گفته است که‪:‬‬

‫َ َ َ َ ََ ََ‬ ‫َ َ َ ُ َ َ َ َ َ َُ َ َ َ‬
‫فسك أن ترع مع الهم ِل‬
‫قد هيؤوك ِألمر لو ف ِطنت ل ‪ /‬فاربأ بِن ِ‬

‫تو را برای هدیف بزرگ آماده کردهاند اگر بفهیم‪ ،‬بنابراین از همرایه با افراد یبهدف پرهزی کن‪.‬‬

‫یارس و حامد گفتند‪ :‬هم اکنون دیداگهها و آرمانها و آرزوهایمان دگرگون شد‪ .‬از اهلل متعال یمخواهیم که اسباب‬
‫هدایتمان را فراهم نماید‪.‬‬

‫شاعر چه خوش گفته است‪:‬‬


‫ََ ُ‬ ‫ََ َ َ‬ ‫َ‬ ‫ُ َُ َ‬ ‫َ َ َ َ‬
‫اب نت ِك‬
‫لسنا و إِن أحسابنا كرمت ‪ /‬يوما َع األحس ِ‬
‫َ َُ َ َ ََُ‬ ‫َ َ َ َ ََ َُ َ‬ ‫َ‬
‫بن َو نفعل مِثل ما فعلوا‬
‫بن كما كنت أوائ ِلنا ‪ /‬ت ِ‬
‫ن ِ‬

‫گرچه اصل و نسب خویب داریم‪ ،‬ویل هرگز بر اصل و نسب خود متیك نبودهایم‪ ،‬بلکه همانطور که نیااکنمان‬
‫پایههای عزت و بزریگ خویش را بنا نهادهاند ما نزی همنی اکر را یمکنیم و در اکرهای پسندیده به آنان اقتدا یمکنیم‪.‬‬

‫‪17‬‬
‫زنگ در به صدا در آمد‪ .‬پدربزرگ گفت‪ :‬بفرمایید‪ ،‬بفرمایید‪.‬‬

‫عماد وارد شد و به پدربزرگ سالم داد‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬و علیکم السالم و رمحة اهلل و براکته‪ .‬یارس و حامد کجا هستند؟‬

‫عماد‪ :‬نیمدانم‪ .‬من به عیادت دوستم امحد رفته بودم و بهموقع هم به اینجا آمدم‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬آفرین پرسم‪ ،‬بفرما بنشنی‪ .‬یمخواستم درباره یکی از اخالق اسالیم با هم حرف بزنیم‪.‬‬

‫عماد‪ :‬خییل ممنون پدربزرگ‪ ،‬ما بهشدت به کیس نیاز داریم که مسائل دیین را برایمان توضیح دهد‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬باید به اکرهای خوب اهمیت دهیم و اوقات خود را هدر ندهیم‪ .‬یارس و حامد هم که تأخری کردند‪.‬‬

‫عماد‪ :‬به نظر یمرسد قرارمان را فراموش کرده باشند‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬قرار را فراموش کرده باشند! چننی قرارهایی نباید فراموش شود پرسم‪.‬‬

‫عماد‪ :‬من فقط حدس زدم و شاید حدسم اشتباه باشد‪ .‬فقط خدا یمداند‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬ده دقیقه از وقت دیدار گذشته و آنها نیامدهاند و یک تماس تلفین هم نگرفتهاند که عذرخوایه کنند‪.‬‬

‫عماد‪ :‬درباره چه موضویع یمخواستید برایمان صحبت کنید؟‬

‫پدربزرگ‪ :‬یمخواستم درباره اخالص حرف بزنم چون تمام اکرها و گفتهها فقط با اخالص ارزش پیدا یمکنند و‬
‫صحیح هستند‪.‬‬
‫‪18‬‬
‫صدای در آمد‪.‬‬

‫عماد‪ :‬به نظر یمرسد یارس و حامد باشند‪.‬‬

‫پدربزرگ آیه کشید و گفت‪ :‬بله‪ ،‬اینطور به نظر یمرسد‪.‬‬

‫صدای یارس و حامد از پشت در به گوش رسید که سالم دادند‪.‬‬

‫پدربزرگ در را باز کرد و جواب سالمشان را داد و گفت‪ :‬بفرمایید‪ .‬سپس کیم ساکت شد و بعد از آن گفت‪:‬‬
‫چرا تأخری کردید فرزندانم؟ چه اتفایق افتاده بود؟‬

‫حامد‪ :‬هیچ‪ ،‬هیچ اتفایق نیفتاده بود‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬آیا قرارمان را فراموش کرده بودید؟‬

‫یارس‪ :‬نه‪ ،‬فراموش نکرده بودیم‪ .‬فقط وقیت یمآمدیم دوستمان سعید را دیدیم و کیم در کنارش ماندیم و با هم‬
‫حرف زدیم‪.‬‬

‫پدربزرگ با حلین رسزنشآمزی گفت‪ :‬آهان‪ ،‬در کنارش ماندید تا حرف بزنید و خبندید!‬

‫حامد‪ :‬ویل ما که هیچ اکر حرایم اجنام ندادهایم‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬مگر دیر آمدن و زدن زیر قول‪ ،‬حرام نیست؟‬

‫عماد‪ :‬یمترسم که این اکر شما یکی از انواع نفاق باشد‪ .‬مگر نیمدانید که پیامرب صیلاهللعلیهوسلم درباره یکی‬
‫َ َ َ ََ‬
‫از صفات منافقنی فرموده است‪« :‬إذا َوعد أخلف»؟ «هراگه وعدهای یمدهد به آن عمل نیمکند‪».‬‬

‫حامد‪ :‬ویل ما که آمدیم‪...‬‬

‫پدربزرگ حرف حامد را قطع کرد و به او گفت‪ :‬بنشنی پرسم‪ .‬یارس تو هم بنشنی‪.‬‬

‫حامد‪ :‬به خاطر این تأخری متأسفم‪.‬‬

‫یارس‪ :‬من هم متأسفم‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬عمر فاروق ریضاهللعنه فرموده است‪ :‬من دوست ندارم هیچکدام از شما را اعطل و باطل ببینم که نه‬
‫مشغول اکر دنیایی باشد و نه مشغول اکر دیین‪.‬‬

‫‪19‬‬
‫عماد‪ :‬اعطل و باطل یعین چه؟‬

‫پدربزرگ‪ :‬یعین یباکر و تنبل‪.‬‬

‫عماد‪ :‬ویل حال و وضع بسیاری از جوانان همینطور است‪ .‬زندیگ آنان یکرسه پوچ و بیهوده است و هیچ برنامه و‬
‫اکری جز اتالف وقت ندارند‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬إنا هلل و إنا إیله راجعون‪ .‬شاعر چه خوش گفته است‪:‬‬

‫َ َ َ َ ُ‬ ‫َ َ ُ َ ََ‬ ‫ُ َ‬ ‫َ َ ُ َ َ ُ‬
‫ِفظ ِه ‪ /‬و أراه أسهل ما عليك ي ِضيع‬
‫و الوقت أنفس ما عنِيت ِِب ِ‬

‫«وقت‪ ،‬با ارزشترین چزیی است که باید در حفظ آن کوشا بایش‪ ،‬درحایلکه آن را آسانتر از هر چزیی هدر‬
‫یمدیه‪».‬‬
‫ُ‬
‫عماد‪ :‬اکر به جایی رسیده است که بعیض از جوانان با وقت خود یمجنگند و بهشدت مشغول وقتکیش هستند‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬خدا رمحت کند امام شافیع را که یمفرمود‪ :‬با صوفیان همرایه کردم‪ ،‬ویل تنها فایدهای که از همنشیین‬
‫با آنان بردم این دو مجله بود‪ :‬وقت همچون شمشری است اگر آن را قطع نکین تو را قطع خواهد کرد و اگر نفس‬
‫خود را مشغول حق نکین‪ ،‬او تو را مشغول باطل یمکند‪.‬‬

‫عماد‪ :‬اگر امام شافیع رمحهاهلل جوانان امروزی را یمدید که در خیابانها پرسه یمزنند و وقت خود را هدر یمدهند‬
‫و مردمآزاری یمکنند‪ ،‬چه یمفرمود؟!‬

‫پدربزرگ‪ :‬بدتر از همه این است که این جوانان نعمتهای خدا را در راه گناه و معصیت بهاکر یمبرند‪ ،‬مثال با‬
‫یباحتیایط رانندیگ یمکنند و هم جان خود را به خطر یماندازند و هم جان دیگران را‪.‬‬

‫حامد‪ :‬ویل ما از این جوانان نیستیم‪ .‬ما احلمد هلل به نمازهایمان پایبند هستیم و درسهایمان را هم خوب یمخوانیم‪.‬‬

‫یارس‪ :‬بله پدربزرگ‪ ،‬ما احلمد هلل مثل آنان نیستیم‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬نه فرزندانم‪ ،‬خودتان را یبعیب ندانید و همیشه به اشتباهات و نقطهضعفها و عیبهای خود ناگه‬
‫کنید‪ .‬این اکر‪ ،‬سبب یمشود که تالش بیشرتی بکنید و اخالق و رفتارتان بهرت شود‪.‬‬

‫حامد‪ :‬پدربزرگ‪ ،‬قبول داریم که اکر امروز ما اشتباه بود‪ ،‬ویل شاید این اشتباه سبب شود که رغبت و عالقه‬
‫بیشرتی به اکرهای خوب پیدا کنیم و از فرصتها بهخویب استفاده کنیم‪.‬‬

‫‪20‬‬
‫پدربزرگ‪ :‬امیدوارم همنی طور باشد‪ .‬باور کنید خییل شما را دوست دارم و هر حلظه به فکرتان هستم و همه جا از‬
‫شما تعریف یمکنم‪.‬‬

‫عماد‪ :‬یمدانیم پدربزرگ عزیز‪ ،‬شما واقعا همنیطور هستید‪.‬‬

‫حامد‪ :‬بله‪ ،‬هیچ تردیدی در این نیست‪.‬‬

‫یارس‪ :‬و یمدانیم که شما حیت از خودمان برایمان دلسوزتر هستید‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬برای همنی‪ ،‬دوست ندارم که وقتتان را هدر دهید و با افراد یبهدف و بیاکر همنشیین کنید‪.‬‬

‫عماد‪ :‬به نظرم موضوع این جلسه ما درباره ارزش وقت و استفاده مناسب از آن است‪.‬‬

‫حامد‪ :‬لطفا درباره ارزش وقت برای ما صحبت کنید تا از سخنانتان استفاده کنیم‪.‬‬
‫َ ُ‬ ‫َ ِّ َ ُ‬ ‫ون فِيهما َكث ِ ٌ‬
‫َ ُ ٌ‬ ‫َ‬
‫اس؛ الصحة َو الفراغ‪« ».‬سالمیت‬‫ری م َِن انلَ ِ‬ ‫ِ‬ ‫تان مغب‬
‫یارس‪ :‬رسول اهلل صیلاهللعلیهوسلم فرموده است‪« :‬ن ِعم ِ‬
‫و فراغت‪ ،‬دو نعمتاند که بسیاری از مردم آنها را از دست یمدهند و قدرشان را نیمدانند‪».‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬بله پرسم‪ .‬سالمیت و فراغت از بزرگرتین نعمتها هستند‪ ،‬پس مواظب باشید که آنها را هدر ندهید‪.‬‬

‫عماد‪ :‬ویل روش حمافظت از این گنج گرانبها چگونه است؟‬

‫پدربزرگ‪ :‬این است که بدانید هدر دادن وقت بدتر از مرگ است‪ ،‬زیرا مرگ سبب جدایی از مردم است ویل‬
‫اتالف وقت سبب دور شدن از خداوند است و تفاوت میان این دو حالت خییل زیاد است‪.‬‬

‫حامد‪ :‬لطفا راهاکرهای استفاده صحیح از وقت را برایمان توضیح دهید‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬قبل از هر چزی باید بدانید که هر وقیت برای اکری مناسب است و سیع کنید که آن وقت را به همان‬
‫اکر اختصاص دهید‪.‬‬

‫یارس‪ :‬لطفا ادامه بدهید‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬بهشدت از همنشیین با افراد بیاکر و کساین که وقت خود را هدر یمدهند برپهزیید‪ ،‬زیرا رفت و آمد و‬
‫همنشیین با چننی افرادی هیچ فایدهای ندارد و به شما زیان هم یمرساند‪.‬‬

‫یارس‪ :‬باید چاکر بکنیم؟‬

‫‪21‬‬
‫پدربزرگ‪ :‬پرسم‪ ،‬مگر نیمداین که دوستان بد و ناباب نگذاشتند که عموی پیامرب صیلاهللعلیهوسلم در هناگم‬
‫مرگ‪ ،‬شهادتنی بگوید و او را برای همیشه از خوشبخیت حمروم کردند؟‬

‫حامد‪ :‬ویل ما نیمتوانیم از مردم کنارهگریی کنیم‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬از همه مردم کنارهگریی نکنید‪ ،‬بلکه از افراد بیاکر و تنبل دوری کنید‪ .‬از قدیم گفتهاند‪ :‬حکمت ده‬
‫خبش است‪ ،‬نه خبش آن در سکوت است و خبش دهم در کنارهگریی از مردم است‪.‬‬

‫عماد‪ :‬سخن زیبا و مفیدی است ویل رشایط بهگونهای است که به آساین نیمتوانیم به آن عمل کنیم‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬اگر الزم باشد که با مردم همنشیین کنید باید فقط برای اجنام اکرهای خوب مثل نماز مجاعت و نماز‬
‫مجعه‪ ،‬یادگریی علم‪ ،‬عیادت بیمار‪ ،‬تشییع جنازه‪ ،‬جهاد‪ ،‬دید و بازدید به خاطر خدا و راعیت پیوند خویشاوندی این‬
‫اکر را بکنید‪.‬‬

‫حامد‪ :‬ویل اگیه جمبور یمشویم به خاطر اکرهایی که نه عبادت هستند و نه گناه و معصیت‪ ،‬با مردم رفت و آمد‬
‫داشته باشیم‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬منظورت اکرهای مباح است؟‬

‫حامد‪ :‬بله‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬در اینصورت باید این جلسات را به طاعت و عبادت خداوند متعال تبدیل کنید‪.‬‬

‫عماد‪ :‬ویل شیطان اگیه این تصور را برای ما اجیاد یمکند که این اکر موجب ریا و خودنمایی یمشود‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬این یک وسوسه شیطاین است و باید آن را از قلب خود دور کنید و به شیطان فرصت ندهید که شما را‬
‫از خری و ثواب باز دارد‪.‬‬

‫یارس‪ :‬ویل اگر نتوانیم این اکر را بکنیم چه؟‬

‫پدربزرگ‪ :‬در اینصورت فقط با جسم خود در میان آنان باشید ویل روح شما در اعلم ملکوت و مشغول ذکر و یاد‬
‫خدا باشد‪ .‬یعین در کنار آنان حارض ویل اغیب‪ ،‬نزدیک ویل دور و خواب ویل بیدار باشید‪ .‬یعین چنان مشغول یاد‬
‫خدا باشید که به آنان ناگه کنید ویل آنان را نبینید و سخنشان را بشنوید ویل متوجه معنای آن نشوید‪.‬‬

‫‪22‬‬
‫عماد‪ :‬ما اعدت کرده ایم که از شما داستان بعیض از افراد الگو و نمونه را بشنویم که به ما انگزیه یمدهد و‬
‫ارادهمان را حمکم یمکند‪ .‬لطفا باز هم از این داستانهای واقیع برای ما بگویید‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬به روی چشم‪ .‬تاریخ باشکوه امت اسالیم پر از الگوها و نمونههای زیباست‪ .‬اگر تمام روز را بنشینیم و‬
‫حرف بزنیم هنوز نیمتوانیم گوشهای از آنها را بیان کنیم‪.‬‬

‫عماد‪ :‬متأسفانه بسیاری از جوانان امروزی‪ ،‬مایهی تبایه و رشمساری و رسمشق رش و بدی هستند‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬پناه بر خدا‪ .‬پس باید شما و دوستانتان زیربنای قص مرتفع دین باشید و هر یک از شما همچون یک‬
‫امت باشد‪.‬‬

‫حامد‪ :‬دوست داریم بعیض از نمونههای زیبا و الگوهای موفقیت و رستاگری را برایمان بیان کنید تا از نور آنان‬
‫روشنایی بگرییم‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬جمد ادلین ابوالرباکت ابن تیمیه رمحهاهلل هراگه به محام یمرفت‪ ،‬به پرسش یمگفت این کتاب را با صدای‬
‫بلند برایم خبوان‪.‬‬

‫عماد‪ :‬سبحان اهلل‪ ،‬یعین تا این اندازه به استفاده از وقت اهمیت یمدادند؟!‬

‫پدربزرگ‪ :‬بله‪ ،‬و حیت بیشرت از این‪ ...‬عبید بن یعیش استاد امام خباری و امام مسلم رمحهماهلل فرموده است‪ :‬یس‬
‫سال شبها بیدار یمماندم و حیت با دست خودم غذا نیمخوردم‪ ،‬بلکه خواهرم لقمه را در دهانم یمگذاشت و من‬
‫حدیث یمنوشتم‪ .‬خلیل بن امحد فراهیدی استاد و اعلم بزرگ زبان عریب فرموده است‪ :‬دشوارترین حلظهها برای من‬
‫هناگیم است که غذا یمخورم‪.‬‬

‫چبهها‪ :‬سبحان اهلل‪ ،‬ما شاء اهلل‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬تعجب نکنید فرزندانم‪ .‬دانشمندان امت اسالیم اینگونه بودهاند و زندیگشان چننی بوده است و ایشان‬
‫الگو و رسمشق شما هستند‪ .‬ابن جریر طربی رمحهاهلل امام مفرسان قرآن به مدت چهل سال هر روز چهل برگ‬
‫یمنوشت‪.‬‬

‫عماد‪ :‬لطفا ادامه بدهید‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬آیا چزیی درباره ابن عقیل حنبیل رمحهاهلل شنیدهاید؟‬

‫‪23‬‬
‫چبهها‪ :‬ایشان مؤلف کتاب «الفنون» هستند‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬بله «الفنون» بزرگترین کتاب دنیاست‪ .‬یمگویند حدود هشتصد جدل بوده است‪ .‬ایشان فرموده است‪:‬‬
‫من نهایت تالشم را یمکنم تا وقت غذا خوردنم را اکهش دهم و حیت ترجیح یمدهم به جای غذا خوردن یک تکه‬
‫نان خبورم و مقداری آب بر روی آن بنوشم چون وقت بسیار کمرتی رصف جویدن آن یمشود و وقت بیشرتی برای‬
‫مطالعه و یا نوشنت نکتهای که پیشرت موفق به نوشنت آن نشدهام بایق یمماند‪ .‬بزرگترین رسمایه به نظر تمام‬
‫اعقالن همان وقت است‪ .‬وقت غنیمیت است که باید از حلظه حلظه آن استفاده کرد‪ ،‬زیرا اکر زیاد است و وقت هم‬
‫حمدود و زودگذر‪.‬‬

‫عماد‪ :‬پدربزرگ عزیزم‪ ،‬چه توصیهای برای ما دارید؟‬

‫پدربزرگ‪ :‬توصیه یمکنم که حیت یک دقیقه از زندیگ خود را رصف اکرهایی نکنید که در مسری عبادت و بندیگ‬
‫خدا نیست‪ .‬باید قدر جواینتان را بدانید و وقت و انرژی و تالش خود را رصف اکرهای خوب و کسب علم و‬
‫طاعت و عبادت خداوند متعال بکنید‪.‬‬

‫َ ُ ِّ‬ ‫َ‬ ‫َ َ ُ‬ ‫َ َ ُّ َ‬ ‫َ ُ‬
‫یف َو برد الشتا‬
‫يف ‪ /‬و يبس اخل ِر ِ‬
‫إذا كن يؤذِيك حر الص ِ‬

‫ََ‬ ‫ُ‬ ‫ََ ُ َ‬ ‫سن َزمان َ‬ ‫َ‬


‫يك ُح ُ‬ ‫َ ُ‬
‫ِلعلم قل ِل مّت؟‬
‫ِ‬ ‫ل‬ ‫ك‬ ‫الربِيعِ ‪ /‬فأخذ‬ ‫ِ‬ ‫له‬
‫وي ِ‬

‫اگر از گرمای تابستان و هوای خشک پایزی و رسمای زمستان اذیت یمشوی؛ و زیباییهای بهار تو را رسگرم و‬
‫مشغول یمکند‪ ،‬به من بگو چه وقت بهدنبال کسب علم و دانش یمروی؟‬

‫‪24‬‬
‫پدربزرگ‪ :‬سالم فرزندان عزیزم‪.‬‬

‫چبهها‪ :‬و علیکم السالم و رمحة اهلل و براکته‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬باالخره تعطیالت تمام شد و روزهای تالش و کوشش فرا رسید‪.‬‬

‫عماد‪ :‬احلمد هلل همه ما آماده درسخواندن و کسب علم هستیم‪.‬‬

‫حامد‪ :‬بله همنیطور است‪ .‬ما در این مدت خییل بازی کردهایم و االن مشتاق درسخواندن هستیم‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬تو چطور یارس؟ آیا مثل برادرانت خودت را برای درس و مطالعه آماده کردهای؟‬

‫یارس‪ :‬درست است که خییل بازی کردهایم و از جاهای خمتلیف دیدن کردهایم‪ ،‬ویل هنوز به دریا نرفتهایم‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬پرسم االن هوا رسد است و اگر خدا خبواهد در فصل تابستان به دریا یمروید و شنا و تفریح یمکنید‪.‬‬

‫پدربزرگ کیم ساکت ماند و سپس گفت‪ :‬پرسم‪ ،‬مهم این است که خودت را با عالقه و جدیت برای استقبال از‬
‫سال حتصییل جدید آماده کرده بایش‪.‬‬

‫حامد‪ :‬بله یارس‪ ،‬تو در فصل گذشته خییل در درسهایت ضعیف بودی‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬آه‪ ،‬این اصال اکر درسیت نیست‪ .‬یک مسلمان با غریت نباید ضعیف و تنبل باشد‪ .‬علم و دانش‪ ،‬نور و‬
‫گنج گرانبهایی است و به آساین بهدست نیمآید‪.‬‬

‫عماد‪ :‬شاعر چه خوش گفته است‪:‬‬

‫َ َ‬ ‫ُ‬ ‫َ َ‬ ‫َ ُّ ُ َ َ ُ ُ‬ ‫َ‬
‫خر َتمعه ‪ /‬ل تعدِل َن ب ِ ِه د ّرا َو ل ذهبا‬ ‫لم ن ِعم اذل‬
‫يا جامِع ال ِع ِ‬

‫‪25‬‬
‫«ای مجعکننده علم و دانش‪ ،‬گنج گرانبهایی یماندوزی‪ ،‬پس آن را با طال و مروارید هم عوض نکن‪».‬‬

‫پدربزرگ آیه کشید و گفت‪ :‬مرا به یاد یک شعر دیگر انداخیت که یمگوید‪:‬‬

‫ُ ِّ َ َ ُّ َ َ َ‬ ‫ُ َ ُ ََ َ َ‬
‫حب ِ ِه ‪ /‬كما َیَِّل سواد الظلمة القم ُر‬
‫لب صا ِ‬ ‫َ‬
‫و ال ِعلم َیلو العَم عن ق ِ‬

‫«علم‪ ،‬یببصرییت را از دل انسان یمزداید‪ ،‬همانگونه که ماه‪ ،‬تاریکی شب را از بنی یمبرد و آن را روشن یمکند‪».‬‬

‫حامد‪ :‬مدیر مدرسه به من گفت که یارس خییل در درسهایش ضعیف است و رتبه آخر الکس شده است‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬پرس عزیزم‪ ،‬این اصال خوب نیست‪ .‬تو باید سیع و تالش بکین تا به بهرتین نتایج بریس‪ .‬برای کسب‬
‫نمرات و رتبههای برتر باید نهایت سیع و تالش خودت را به اکر ببندی‪.‬‬

‫عماد‪ :‬بله درست است‪ .‬یارس به این دیلل ضعیف است که توجیه به درس نیمکند و به معلم گوش نیمدهد و‬
‫توصیههای او را عمیل نیمکند‪.‬‬

‫حامد‪ :‬در خانه هم خییل بازی و بازیگویش یمکند و وقتش را هدر یمدهد و درسهایش را مرور نیمکند‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬پرسم‪ ،‬قبال به شما گفته بودم که هر یک از ما در روز قیامت به خاطر وقت و عمرش حماسبه خواهد شد‬
‫که آن را در چه رایه و برای چه اکرهایی سرپی نموده است‪.‬‬

‫یارس‪ :‬پدربزرگ عزیزم‪ ،‬من به شما قول یمدهم که نهایت سیع و تالشم را بکنم و امسال بهرتین نمرهها را کسب‬
‫کنم و اکری کنم که شما خوشحال شوید و به من افتخار بکنید‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬پرسم‪ ،‬بگو إنشاءاهلل‪ .‬امیدوارم همنیطور باشد‪ .‬برای تو و سایر دوستان مسلمانت آرزوی موفقیت‬
‫یمکنم‪ .‬آرزو یمکنم که شما را در بهرتین حال و در اعیلترین رتبهها و جایاگههای علوم دیین و دنیایی ببینم‪.‬‬

‫پدربزرگ کیم ساکت ماند و سپس گفت‪ :‬هر کدام از شما آرزویی بکند و از خدا خبواهد که آن را برآورده سازد‪.‬‬

‫عماد‪ :‬من آرزو یمکنم که پزشک ماهر و موفیق شوم که به امت اسالیم خدمت کنم و همچننی یک اعلم دیین شوم‬
‫و حالل و حرام را بشناسم‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬خدا تو را به آرزویت برساند و هرچه را که برای دنیا و آخرت تو مفید است برایت فراهم نماید‪ .‬یارس‬
‫تو چه آرزویی یمکین؟‬

‫یارس‪ :‬من هم آرزو یمکنم که یک گوینده موفق رادیو یا یک روزنامهناگر مشهور شوم‪.‬‬
‫‪26‬‬
‫پدربزرگ‪ :‬خدا تو را به آرزویت برساند و آچنه را که یمخوایه به تو بدهد‪ ،‬ویل پرسم نباید هدف ما فقط کسب‬
‫شهرت باشد‪ ،‬مهم این است که نیت ما کسب رضایت خدا باشد‪.‬‬

‫پدربزرگ کیم ساکت شد و سپس نفیس تازه کرد و گفت‪ :‬بله پرسم‪ ،‬انسانهای غری مشهوری هستند که کیس‬
‫آنان را نیم شناسد ویل تکایلف و وظاییف را که در برابر خداوند و در برابر دین و امت خود بر عهده دارند اجنام‬
‫یمدهند‪ .‬تو چه آرزویی داری‪ ،‬حامد؟‬

‫حامد‪ :‬آرزو یمکنم یک جماهد نریومند و شجاع باشم که از دین اسالم و از مسلمانان دفاع کنم‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬آرزوی بسیار با ارزش و کمیایب است که امروزه بسیاری از جوانان مسلمان از آن اغفل شدهاند‪.‬‬

‫پدربزگ اندیک ساکت شد و سپس گفت‪ :‬اینها آرزوهای خوب و عالقهمندیهای با ارزیش هستند ویل باید در‬
‫خدمت دین باشند‪ ،‬زیرا هر اکری که در خدمت دین نباشد ممکن است در دنیا سود داشته باشد ویل در آخرت‬
‫هیچ اجر و پادایش بدنبال نداشته باشد‪.‬‬
‫َ َْ َ َ َ ُ ْ َ َ َ َ َ َْ ََ َُْ‬
‫عماد‪ :‬خداوند متعال یمفرماید‪َ ( :‬و قدِمنا إِل ما ع ِملوا مِن عمل فجعلناهُ هباء منثورا) فرقان‪۲۳/‬‬

‫غبار پراکنده در هوا یمکنیم‪».‬‬ ‫«ما به رساغ تمام اعمایل که آنان اجنام دادهاند یمرویم و همه را همچون ّ‬
‫ذرات‬
‫ِ‬

‫حامد‪ :‬در الکسهای توحید خواندهایم که اخالص‪ ،‬انسان را از سخیتهای دنیا و عذاب آخرت جنات یمدهد‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬فرزندانم‪ ،‬هرگز فراموش نکنید که این آرزوها فقط در صوریت برآورده یمشود که خداوند متعال‬
‫خبواهد و خودتان هم نهایت سیع و تالشتان را برای کسب علوم دیین و دنیایی به اکر بربید‪ .‬شما باید الگوها و‬
‫رسمشقهایی داشته باشید که راه آنان را در پیش بگریید‪ .‬حاال بگو ببینم عماد‪ ،‬رسمشق تو کیست؟‬

‫عماد‪ :‬راستش برای من اکیف است که رسول اهلل صیلاهللعلیهوسلم رسمشق و بهرتین الگوی من باشد که راه و‬
‫روش او را در پیش بگریم و از او پریوی کنم‪ .‬سپس‪ ،‬اعلم بزرگ امت اسالیم و مفرس قرآن کریم‪ ،‬عبداهلل بن‬
‫عباس ریضاهللعنهما را رسمشق خود یمدانم‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬پرسم‪ ،‬درباره ابن عباس ریضاهللعنهما چه یمداین؟‬

‫عماد‪ :‬ایشان پرس عموی پیامرب صیلاهللعلیهوسلم هستند که حدود یس ماه در خدمت و همراه ایشان بوده است و‬
‫ِّ‬ ‫َ ِّ ُ َ َ َ َ ِّ ُ‬
‫ين‪« ».‬خدایا علم‬
‫پیامرب صیلاهللعلیهوسلم در حق او چننی داع فرموده است‪« :‬امهلل علمه اتلأوِیل و فقهه ِف ادل ِ‬
‫تفسری را به او بیاموز و درک و فهم دین را به او عطا کن‪».‬‬
‫‪27‬‬
‫پدربزرگ‪ :‬دیگر چه یمداین؟‬

‫عماد‪ :‬ابن عمر ریضاهللعنهما از او تعریف کرده و فرموده است‪ :‬او بیش از هر کیس با تفسری و معین قرآن‬
‫آشناست‪ .‬یلع بن ایب طالب ریضاهللعنه نزی اینگونه از او تعریف فرموده است‪ :‬او در خری و صالح غوطهور شده‬
‫است‪ .‬معاویه ریضاهللعنه نزی درباره ایشان فرموده است‪ :‬ابن عباس اعلمترین فرد در میان کساین است که قبال‬
‫بودهاند و یا اکنون در حال حیات هستند‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬آیا یکی از رفتارهای ابن عباس را یمداین که بیانگر سیع و تالش وی در کسب علم باشد؟‬

‫عماد‪ :‬بله‪ .‬ایشان فرمودهاند یک بار مطلع شدم که شخص حدیث بدل است‪ .‬نزد او رفتم و دیدم که در خواب‬
‫نمریوزی است‪ .‬دم در خانه او عبای خود را زیرم انداختم و منتظر ماندم‪ .‬باد شدید گرد و خاک به رویم یمپاشید‪.‬‬
‫باالخره آن شخص بریون آمد و من را دید و گفت‪ :‬ای پرس عموی پیامرب صیلاهللعلیهوسلم چرا به من خرب ندادی‬
‫تا من خدمت شما بیایم؟ به او گفتم‪ :‬شایسته است من نزد تو بیایم و حدیث را از تو بیاموزم‪.‬‬

‫همچننی فرموده است درباره یک موضوع از یس نفر از اصحاب پیامرب صیلاهللعلیهوسلم سوال پرسیدهام‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬خدا از ایشان رایض و خوشنود باشد‪ .‬به راسیت که در علم و فقه و اشتیاق به فضیلتها و خویبها‬
‫رسامد روزاگر بود‪ .‬پس از اینکه بیناییاش را از دست داد شعر زیبایی رسوده است‪.‬‬

‫چبهها همصدا گفتند‪ :‬نابینا شد؟‬

‫پدربزرگ‪ :‬بله‪ ،‬نابینا شد ویل صرب پیشه کرد و به این امید که خداوند متعال در عوض چشمانش بهشت را نصیب‬
‫او کند بردباری کرد‪ .‬وی این شعر را رسوده است‪:‬‬

‫ِنهما نُ ُ‬
‫ُ‬ ‫َ َ‬ ‫َ‬ ‫َ ََ ُ َ ُ‬ ‫أخذ ُ‬‫َ ُ‬
‫ور‬ ‫لِب م‬
‫ِساِن و ق ِ‬
‫ين نورهما ‪ /‬ف ِِف ل ِ‬ ‫الل مِن ع‬ ‫إن ي ِ‬

‫كلسيف َمأثُ ُ‬
‫ور‬
‫َ ٌ َ‬
‫ارم‬
‫َ َ‬ ‫َ َ‬ ‫َ ُ‬ ‫َ ٌّ َ َ‬ ‫َ‬
‫ِ‬ ‫قِّل غری ذِی دخل ‪ /‬و ِف ف َِم ص ِ‬
‫ِ‬ ‫ع‬ ‫و‬ ‫ِک‬
‫ِ‬ ‫ذ‬ ‫لِب‬
‫ق ِ‬

‫اگر خداوند روشنایی را از دو چشمم بگرید ‪ /‬نور و روشنایی آنها در زبان و در قلبم است‬

‫قلبم هوشیار و عقلم سالم است ‪ /‬و در دهانم زباین چون شمشری تزی و برنده است‪.‬‬

‫پدربزرگ کیم ساکت شد و سپس گفت‪ :‬و تو یارس‪ ،‬چه کیس را رسمشق و الگوی خود یمداین؟‬

‫یارس‪ :‬الگو و رسمشق من شیخ االسالم ابن تیمیه رمحهاهلل است‪.‬‬

‫‪28‬‬
‫پدربزرگ با تعجب شدید گفت‪ :‬شیخ االسالم ابن تیمیه!؟‬

‫یارس‪ :‬بله اِلته‪ ،‬ایشان مرد بزریگ هستند‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬ویل پرسم‪ ،‬شیخ االسالم ابن تیمیه با سیع و تالش و کوشش برای کسب علم به این جایاگه رسیده است‪.‬‬
‫ایشان برای تفسری یک آیه بیش از صد تفسری را مطالعه یمکرد‪ ،‬به مساجد دورافتاده یمرفت و در آنها نماز‬
‫یمخواند و پیشاین خود را بر خاک یمگذاشت و در حالت سجده داع یمکرد و یمگفت‪ :‬ای معلم ابراهیم و حممد‪ ،‬به‬
‫من علم بده و ای کیس که به سلیمان علیهالسالم درک و فهم دادی به من درک و فهم بده‪.‬‬

‫پدربزرگ اندیک ساکت شد و سپس گفت‪ :‬کدام یک از ما به جایاگه شیخ االسالم ابن تیمه یمرسد و تو چه چزیی‬
‫درباره او یمداین؟‬

‫یارس‪ :‬دیروز یکی از کتابهای کمحجم ایشان به نام «الوصیة الصغری» را یمخواندم که رشح حال ایشان را نزی‬
‫خواندم‪ .‬بسیار به او عالقهمند شدم و آرزو کردم که مثل ایشان باشم‪.‬‬

‫پدربزرگ گفت‪ :‬شاعر چه خوش گفته است‪:‬‬

‫ِ َ ُ‬ ‫َ َ َ ُّ َ‬ ‫َُ ََ َ َُ‬ ‫َ َ ُ ُ‬
‫ِرام فَلح‬
‫إن لم تكونوا مِثلهم فتشبهوا ‪ /‬إن التشبه بِالك‬

‫اگر مثل آنان نیستید خودتان را شبیه آنان کنید ‪ /‬زیرا شبیه شدن به بزراگن‪ ،‬اکمیایب است‬

‫و تو حامد‪ ،‬چه کیس را الگوی خود کردهای؟‬

‫حامد‪ :‬راستش الگوهای من خییل زیادند و نیمدانم از کدام یک رشوع کنم‪ .‬مثال محزه ریضاهللعنه شری خدا و‬
‫شری رسول خدا که در روز غزوه أحد در کنار پیامرب صیلاهللعلیهوسلم با دو شمشری یمجنگید و یمگفت من شری‬
‫خدا هستم‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬اگر ایشان الگوی توست‪ ،‬کفایت یمکند‪.‬‬

‫حامد‪ :‬همچننی سعید بن زید ریضاهللعنه یکی از ده نفری که در دنیا مژده بهشت به آنان داده شد‪ ،‬یکی دیگر‬
‫از این الگوهای من است‪ .‬حبیب بن سلمه درباره ایشان فرموده است‪ :‬در جنگ یرموک به سعید بن زید پناه بردیم‪،‬‬
‫ماشاءاهلل چه مرد بزریگ بود‪ .‬ایشان در آن روز همچون شری بود‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬ایشان هم برای الگو بودن کفایت یمکنند‪.‬‬

‫‪29‬‬
‫حامد‪ :‬پدربزرگ عزیزم‪ ،‬به خدا قسم که آرزویی بزرگتر از این دارم‪.‬‬

‫پدربزرگ با تعجب بسیار پرسید‪ :‬بزرگتر از این؟ چه چزیی بزرگتر از این است؟‬

‫حامد‪ :‬بله‪ ،‬بزرگتر از اینها‪ .‬بازگرداندن عزت و قدرت به امت اسالیم و تسلط آن بر روی زمنی‪ .‬پرورش یک نسل‬
‫بزرگ شبیه به نسل صحابه ریضاهللعنهم امجعنی‪ .‬جنات مسلمانان از خواری و ضعف‪...‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬واقعا جای عقبة بن نافع‪ ،‬حممد فاتح‪ ،‬صالح ادلین ایویب و طارق بن زیاد خایل است‪.‬‬

‫حامد‪ :‬إنشاءاهلل این تاریخ را بازسازی و این راه و رسم را زنده یمکنیم و عهد و پیماین دوباره یمبندیم‪.‬‬

‫عماد‪ :‬بله‪ ،‬باید عظمت و بزریگ را به این امت برگردانیم و رسوری و رهربی برشیت را دوباره در اختیار آن‬
‫بگذاریم‪ ،‬درست همانطور که خداوند متعال اراده فرموده است‪.‬‬

‫یارس‪ :‬چزیهایی که حامد و عماد بیان کردند از مهمترین وظایف و مسئویلتها و همچننی سبب عزت و بزریگ ما‬
‫در دنیا و جنات و رستاگریمان در آخرت است‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬باور کنید که من را به یاد روزهای جواین و شرییین ایمان انداختید و خاطرات جوانمردیها را در من‬
‫َْ ُ ُ‬ ‫ِّ‬ ‫َُ ٌَْ َُ‬
‫شعلهور ساختید‪ .‬خداوند متعال یمفرماید‪( :‬إِنه ْم ف ِتية آمنوا ب ِ َرب ِه ْم َو ِزدناه ْم هدى) کهف‪۱۳/‬‬

‫«آنان جواناین بودند که به پرورداگرشان ایمان آورده بودند و ما بر هدایتشان افزوده بودیم‪».‬‬

‫‪30‬‬
‫یارس به حامد گفت‪ :‬دوست داری با ما مشارکت کین؟‬

‫حامد‪ :‬مشارکت در چه چزیی؟‬

‫یارس‪ :‬من با سعید‪ ،‬دانیال‪ ،‬امحد و یلع یک گروه پیشاهنیگ تشکیل دادهایم‪.‬‬

‫حامد‪ :‬چاکر یمکنید؟‬

‫یارس‪ :‬هر یک از ما نقیش ایفا یمکند‪ .‬یک نفر از ما بعیض از اشعار عرب را برایمان یمخواند و یک نفر هم سواالیت‬
‫یمپرسد و درباره پاسخ آنها حبث و گفتگو یمکنیم و تعدادی جایزه هم برای افراد برنده در نظر گرفتهایم و یک نفر‬
‫هم برای رسگریم و تفریح‪ ،‬لطیفه یمگوید‪.‬‬

‫حامد‪ :‬و یمخواهید من چاکر کنم؟‬

‫یارس‪ :‬اینکه با ما هماکری کین و یک مطلب مفید ارائه بدیه‪.‬‬

‫حامد‪ :‬خییل یمترسم که این گردهمایی شما برای چزیهای بیهوده و یبارزش و اتالف وقت باشد‪.‬‬

‫یارس‪ :‬نه اینطور نیست‪ ،‬گروه ما برای چننی چزیهایی نیست و اگر رسگریمهایی هم داشته باشیم از نوع مباح و‬
‫جایز است‪.‬‬

‫حامد‪ :‬اگر اینطور است بعیض از اکرهایی را که قرار است در این گروه اجنام دهید برایم توضیح بدهید‪.‬‬

‫یارس‪ :‬بسیار خوب‪ ،‬یک نمونه از آنها را در کیفم دارم که االن به تو نشانش یمدهم‪.‬‬

‫‪31‬‬
‫یارس کیف خود را باز کرد و برگهها را به هم زد و تعدادی از آنها را برداشت و به حامد داد و گفت‪ :‬این نمونه را‬
‫بگری و ناگه کن‪.‬‬

‫حامد ناگیه به برگهها انداخت و به یارس گفت‪ :‬این برگه مطالب جالب و مفیدی دارد‪ :‬اولنی مهاجراین که در‬
‫مدینه به دنیا آمدند‪ ،‬اولنی کیس که در راه خدا تریاندازی کرد‪ ،‬آخرین صحابهای که در کوفه وفات کرد و ‪...‬‬

‫یارس‪ :‬هر کس به این سواالت پاسخ صحیح بدهد جایزه خویب یمگرید‪.‬‬

‫حامد‪ :‬ویل برگه شعر‪ ...‬من عالقهای به شعر ندارم‪.‬‬

‫در این هناگم زنگ در به صدا در آمد و یارس گفت‪ :‬کیست در یمزند؟‬

‫عماد‪ :‬منم عماد‪.‬‬

‫در را باز کردند و عماد وارد شد و به روش صحیح اسالیم به آنان سالم داد و گفت‪ :‬السالم علیکم و رمحة اهلل‪.‬‬

‫یارس و حامد‪ :‬و علیکم السالم و رمحة اهلل و براکته‪.‬‬

‫عماد‪ :‬حامد‪ ،‬این برگهها چیست که در دست گرفتهای؟‬

‫حامد‪ :‬این یکی از اکرهای رسگرمکنندهای است که یارس و بعیض از دوستان او یمخواهند اجنام دهند‪.‬‬

‫عماد‪ :‬چزیهایی را که یمخواین با صدای بلند خبوان تا ما هم بشنویم‪.‬‬

‫یارس‪ :‬بله این شعرهای زیبا را برای ما خبوان‪.‬‬

‫حامد‪:‬‬
‫َ‬ ‫َ ُ َ َ‬ ‫ُ َ ِّ َ َ‬
‫ناَح طائ ِر فَأط ُ‬
‫ِری‬ ‫َب ِح أن ِن ‪ /‬أاعر ج‬ ‫وق الم‬
‫َ ُ َ َ‬
‫ودِدت مِن الش ِ‬

‫ست فِي ِه ُ ُ‬
‫ُس ُ‬ ‫ُ ُ َ‬ ‫َ َ ٌََ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ور‬ ‫ُسور ل ِ‬‫یش بعدكِ ذلة ‪َ /‬و ل ل ِ‬
‫يم الع ِ‬
‫فما ِف ن ِع ِ‬

‫ِصف بأُخری َغریها ل َ َص ُب ُ‬


‫ور‬
‫ٌ‬ ‫ُ َ‬ ‫امر ٌؤ ف ب َ َ‬
‫دلة ن ِصف قلبِ ِه ‪َ /‬و ن‬ ‫َو إن ُ‬
‫ِ‬ ‫ِ‬ ‫ِ‬ ‫ِ‬

‫«از شدت اشتیاق دوست دارم دو بال پرندهای را امانت بگریم و (بهسوی تو) پرواز کنم‬

‫پس از تو ناز و نعمت زندیگ هیچ َّلیت ندارد و یب تو هیچ شادی و خوشحایل وجود ندارد‬

‫‪32‬‬
‫اگر شخص نصف قلبش در شهری و نصف دیگر آن در شهر دیگری باشد واقعا صبور و بردبار است‪».‬‬

‫عماد با خشم و عصبانیت گفت‪ :‬این دیگر چیست؟ شعرهای اعشقانه و یبحمتوا یمخوانید؟ استغفر اهلل‪ ،‬استغفر‬
‫اهلل‪ .‬پس خویشهای بهشت و َّلت عبادت کجاست؟ سبحان اهلل‪ ،‬سبحان اهلل‪.‬‬

‫یارس‪ :‬چرا اینطور عصباین و خشمگنی شدی؟‬

‫عماد‪ :‬شعر رسودن اصال جایز نیست‪ ،‬بله جایز نیست‪ ،‬زیرا انسانهای گمراه دنبال شاعران یمافتند‪.‬‬

‫یارس‪ :‬چه یمگویی؟ حسان بن ثابت ریضاهللعنه شعر یمرسود و پیامرب صیلاهللعلیهوسلم به او گوش یمداد‪.‬‬

‫عماد‪ :‬از خدا برتس یارس! مگر حسان ریضاهللعنه چننی اشعاری یمرسود؟‬

‫حامد‪ :‬خواستم به این برگهها ناگیه بیندازم و آنها را قبل از هماکری با این دوستان‪ ،‬به پدربزرگ نشان بدهم‪.‬‬

‫عماد‪ :‬دیگر چه دارید؟‬

‫حامد‪ :‬در این برگه هم لطیفههایی برای شویخ و خنده و رسگریم نوشته شده است‪.‬‬

‫یارس‪ :‬این یکی از زیباترین برگهها و حیت دوستداشتینترین برگه برای جوانان است که آنان را به خنده‬
‫یماندازد و غم و اندوه را از چهرهشان دور یمکند‪ .‬خبوان حامد‪ ،‬خبوان‪.‬‬

‫حامد یک جوک تعریف کرد‪.‬‬

‫یارس و حامد خندیدند ویل عماد آنان را رسزنش کرد و گفت‪ :‬أعوذ باهلل‪ ،‬أعوذ باهلل‪ .‬مگر نشنیدهاید که رسول اهلل‬
‫َ َ َ َ ُّ َ َ‬ ‫ُ َ َُ َ‬ ‫ُ‬ ‫َ َ ُ َ َََ ََ ُ َ َ ُ‬
‫الُّثیا‪« ».‬اگیه‬ ‫هوی بِها أبعد مِن‬
‫ِ‬ ‫ي‬ ‫‪،‬‬‫ه‬‫ساء‬‫ل‬ ‫ج‬ ‫ها‬‫ِ‬ ‫ب‬ ‫ك‬ ‫ح‬
‫ِ‬ ‫ض‬ ‫صیلاهللعلیهوسلم فرموده است‪« :‬إن الرجل َلتَکم بِالَکِم ِة ي‬
‫انسان سخین (دروغ و یا ناشایست) یمگوید تا دوستانش را خبنداند‪ ،‬که به واسطه همان سخن به اندازه آسمان تا‬
‫زمنی در جهنم فرو یمرود‪».‬‬

‫یارس‪ :‬اینهمه سختگریی برای چیست؟ بگذار کیم شویخ و تفریح کنیم‪.‬‬

‫عماد‪ :‬خمالفت من با منکرات و اکرهای نادرست را سختگریی یمدانید؟ پیامرب صیلاهللعلیهوسلم یارانش را‬
‫َ َ ُ َ‬ ‫ُ َ‬ ‫َ َ َُ َ َ َ َ َ َ‬
‫نصیحت کرد و فرمود‪« :‬لو تعلمون ما أعل ُم لض ِ‬
‫حكتم قلِيَل َو َلَكيتم كثِریا‪« ».‬اگر آچنه را من یمدانم شما هم‬
‫یمدانستید‪ ،‬کم یمخندید و بسیار گریه یمکردید‪ ».‬عماد کیم سکوت کرد و سپس گفت‪ :‬از ته دل یمخندید در‬
‫حایلکه نیمدانید آخر و اعقبتتان چگونه خواهد بود!‬

‫‪33‬‬
‫حامد‪ :‬باور کن من به این اکر رایض نبودم و اصال نیمدانم چطور غفلت کردم و با یارس به خندیدن ادامه دادم‪.‬‬

‫عماد‪ :‬توبه و استغفار کن‪.‬‬

‫حامد‪ :‬استغفر اهلل‪ ،‬استغفر اهلل‪ .‬از این اکرم پیشمانم و توبه یمکنم‪ .‬پیشنهاد یمکنم که نزد پدربزرگ برویم تا این‬
‫مشلک را حل کند‪.‬‬

‫عماد و یارس‪ :‬برویم‪.‬‬

‫به خانه پدربزرگ رسیدند و در زدند‪ .‬صدای پدربزرگ به گوش رسید که یمگفت‪ :‬بفرمایید‪ ،‬بفرمایید‪ .‬سپس در‬
‫باز شد و هر سه برادر نزد پدربزرگ رفتند و گفتند‪ :‬السالم علیکم و رمحة اهلل‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬و علیکم السالم و رمحة اهلل و براکته‪ .‬خییل خوش آمدید‪ ،‬بفرمایید‪.‬‬

‫عماد‪ :‬وقت دارید کیم نزدتان بنشینیم و درباره موضوع مهیم با شما صحبت کنیم؟‬

‫پدربزرگ‪ :‬بله فرزندانم‪ ،‬بله‪ .‬وقت بسیار مناسیب است‪ .‬موضوع چیست؟‬

‫عماد‪ :‬یارس دوستاین پیدا کرده است که بعیض اوقات‪ ،‬جلسایت برگزار یمکنند و دور هم مجع یمشوند‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬در این دیدارها و نشستها چاکر یمکنند؟‬

‫یارس‪ :‬فوتبال بازی یمکنیم‪ ،‬مسابقات فرهنیگ برگزار یمکنیم و شام یمخوریم‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬مجع شدنتان برای رصف شام چزی خویب است و فوتبال هم اگر خییل زیاد و همیشیگ باشد خوب نیست‪،‬‬
‫ویل اگر بعیض اوقات و برای سالمت و شادایب و رفع یبحایل و تنبیل باشد اشاکیل ندارد‪ .‬ویل چه مسابقههایی برگزار‬
‫یمکنید؟‬

‫عماد‪ :‬پر از دروغ و اکرهای پو چ و بیهوده است‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬چه یمگویی پرسم؟!‬

‫عماد‪ :‬بله پدربزرگ‪ ،‬اکش یمشنیدید که چه شعرهایی یمخواندند! یکی از بیتها این بود‪:‬‬

‫ست فِي ِه ُ ُ‬
‫ُس ُ‬ ‫ُ ُ َ‬ ‫َ َ ٌََ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ور‬ ‫ُِسور ل ِ‬ ‫یش بعدكِ ذلة ‪َ /‬و ل ل‬
‫يم الع ِ‬
‫فما ِف ن ِع ِ‬

‫«پس از تو ناز و نعمت زندیگ هیچ َّلیت ندارد و یب تو هیچ شادی و خوشحایل وجود ندارد‪».‬‬

‫‪34‬‬
‫پدربزرگ‪ :‬فرزندان عزیزم‪ ،‬بعیض از شعرها خوب و بعیض هم بد هستند‪.‬‬

‫عماد‪ :‬اکش لطیفههایشان را یمشنیدید که دروغ هم هستند!‬

‫پدربزرگ‪ :‬رسول اهلل صیلاهللعلیهوسلم اگیه با یاران خود شویخ یمکردند‪ ،‬ویل جز حقیقت و واقعیت چزیی‬
‫نیمگفتند‪ ،‬اما وای به حال کساین که برای خنداندن مردم دروغ یمگویند‪.‬‬

‫حامد‪ :‬به یارس هشدار دادم که مبادا جلسههای آنان برای اکرهای بیهوده و یبارزش باشد‪ ،‬ویل او یمگفت فقط‬
‫اکرهای مباح و جایز اجنام یمدهند‪.‬‬

‫یارس‪ :‬بله پدربزرگ‪ ،‬فقط رسگریمهای مباح هستند‪ .‬نه غیبت یمکنیم و نه سخنچیین و نه فحش و نازسا‬
‫یمگوییم‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬پرسم‪ ،‬رشیعت مشخص یمکند که کدام رسگریمها مباح و جایز و کدام یک غری مباح و ناجایز‬
‫هستند‪.‬‬

‫یارس‪ :‬پدربزرگ‪ ،‬إنشاءاهلل این جلسات ما خایل از اکرهای خالف رشع است‪.‬‬

‫عماد‪ :‬ویل اینطور نیست‪ .‬اکرهای خالف رشع بسیاری در آنها هست‪.‬‬

‫عماد‪ :‬تو خییل بزرگنمایی یمکین‪ ،‬بله بزرگنمایی یمکین‪.‬‬

‫عماد‪ :‬پس نعمتهای بهشت و َّلت عبادت چه یمشود؟! اصال شادی و خوشحایل اهل بهشت به خاطر چیست؟‬

‫پدربزرگ‪ :‬بله یارس‪ ،‬برادرت عماد راست یمگوید‪.‬‬

‫حامد‪ :‬برای همنی نزد شما آمدیم تا برادرمان یارس را درباره اکری که یمخواهد بکند نصیحت و راهنمایی‬
‫بکنید‪.‬‬

‫َْ‬ ‫َ َ ْ َ ُ َ َ َ َ ُ َ‬ ‫َْ ََْ َ ُْ ْ ُ َ َ َ ُ‬


‫ِين ه ْم ع ِن اللغ ِو‬ ‫ِين ه ْم ِف صَلت ِِهم خا ِشعون؛ و اذل‬
‫پدربزرگ‪ :‬خداوند متعال فرموده است‪( :‬قد أفلح المؤمِنون؛ اذل‬
‫ّ‬ ‫ُْ ُ َ‬
‫مع ِرضون) مؤمنون‪« ۳-۱/‬مسلما مؤمنان پریوز و رستاگرند‪ .‬آنان کساین هستند که در نمازشان خشوع و خضوع‬
‫َْ‬ ‫َ َ‬
‫دارند و کساین هستند که از (کردار و گفتار) بیهوده و باطل رویگردانند‪ ».‬و فرموده است‪َ ...( :‬و إِذا م ُّروا بِاللغ ِو‬
‫َ‬
‫م ُّروا ك َِراما) فرقان‪...« ۷۲/‬و هناگیم که اکرهای بیهوده و سخنان پویچ را ببینند و بشنوند‪ ،‬بزرگوارانه (از کنار آنها)‬
‫یمگذرند (و از مشارکت در آنها پرهزی یمکنند)‪».‬‬

‫‪35‬‬
‫َ ُ ْ َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َ َ ْ َ ُ ُّ َ َ‬
‫ار َع َوجوه ِِهم إل حصائ ِد أل ِسنتِ ِه ْم؟»‬
‫ِ‬
‫اس ف انلَ‬ ‫عماد‪ :‬پیامرب صیلاهللعلیهوسلم به معاذ فرمود‪...« :‬و هل يكب انل‬
‫«مگر جز (سخنان که) حمصول زبان (هستند) چزی دیگری مردم را بر صورتهایشان به دوزخ یمافکند؟»‬

‫ي َخریفا ف انلَ‬ ‫َ َ ُ َ َََ ََ ُ َ‬


‫الَک َمة ل يَ َری بها بَأسا‪ ،‬يَهوی ب َها َسبع َ‬
‫ار‪« ».‬اگیه‬
‫ِ‬ ‫ِ‬ ‫ِ‬ ‫ِ‬ ‫ِ‬ ‫ِ‬ ‫ِ‬ ‫ِ‬ ‫ِ‬ ‫حامد‪ :‬و همچننی فرموده است‪« :‬إن الرجل َلتَکم ب ِ‬
‫انسان سخین یمگوید که آن را بدون اشاکل یمداند‪ ،‬ویل به سبب آن به اندازه هفتاد سال در آتش دوزخ فرو یمرود‪».‬‬
‫َ‬ ‫َ ْ‬ ‫ُْ ُ َ ُ‬ ‫َ َْ َ ُ ْ‬
‫ت‪ ،‬ف َو‬
‫ول الصم ِ‬
‫پدربزرگ‪ :‬بله عزیزان من‪ ،‬این حدیث هم چه زیباست که یمفرماید‪« :‬عليك ِِبس ِن اخلل ِق و ط ِ‬
‫َ َ ََ َ َ َْ ُ ْ َ‬ ‫َ َْ‬
‫اذلِي نف ِس بِي ِده ِ ما َتمل اخلَلئ ِق ب ِ ِمثل ِِهما‪« ».‬به اخالق نیکو و سکوت طوالین پایبند باش‪ ،‬زیرا سوگند به کیس که‬
‫جانم در دست اوست‪ ،‬خملوقات به چزیی زیباتر از این دو ویژیگ آراسته نشدهاند‪».‬‬

‫َ َْ َ ُ َ ُ َ ْ َ َ َْ َ َ َُُْ َ َ َْ َ ُ َُُْ َ َ َْ َ َ َ ُُ‬


‫يم ل ِسانه‪».‬‬ ‫عماد‪ :‬همچننی فرموده است‪« :‬ل يست ِقيم إِيمان عبد حّت يست ِقيم قلبه و ل يست ِقيم قلبه حّت يست ِق‬
‫«ایمان هیچ بندهای اکمل و استوار نیمشود مگر اینکه قلبش اصالح شود و قلب او اصالح نیمشود مگر اینکه‬
‫زبانش اصالح شود‪».‬‬

‫َ َ َ َ َْ َ‬ ‫َ َ َ َ َ َ َ َ َ َ َ َ َ َ َْ َ ُ‬
‫پدربزرگ‪ :‬در حدیث دیگری هم فرموده است‪« :‬إنك لن ت َزال ساِلِا ما سكت‪ ،‬فإِذا تكلمت كتِ َب لك أ ْو عليك‪« ».‬تا‬
‫زماین که سخن نگفتهای سالم و در امان هسیت‪ ،‬ویل هراگه سخن گفیت به سود و یا به زیان تو نوشته خواهد شد‪».‬‬

‫حامد‪ :‬بله‪ ،‬اگر زبانمان را کنرتل کنیم از بسیاری خطاها و اشتباهات سالم یممانیم و رستاگر یمشویم‪ .‬پیامرب‬
‫َ ْ َ َ َ َ‬
‫صیلاهللعلیهوسلم چه زیبا فرموده است‪« :‬من صمت َنَا‪« ».‬هر کس سکوت اختیار کند‪ ،‬جنات یمیابد‪».‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬پرگویی‪ ،‬وقار و احرتام انسان را از بنی یمبرد‪ ،‬پس باید زبان خود را کنرتل کنید و سخنان بیهوده‬
‫نگویید‪.‬‬

‫یارس‪ :‬ویل چگونه این اکر را یاد بگرییم؟‬

‫پدربزرگ‪ :‬خودت را به سکوت اعدت بده‪ ،‬هر کیس خودش را به چزیی اعدت دهد آن چزی به یکی از ویژیگها و‬
‫خصلتهای او تبدیل یمشود‪ .‬یکی از صاحلان فرموده است‪ :‬اگیه یمخواهم سخن خویب بگویم ویل ساکت یممانم‬
‫و چزیی نیمگویم‪ ،‬چون یمخواهم خودم را به سکوت اعدت بدهم‪.‬‬

‫حامد‪ :‬از قدیم گفتهاند اگر سخن مانند نقره باشد‪ ،‬سکوت مانند طالست‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬این مجله را باید اینگونه اصالح کنیم‪ :‬اگر گفنت چزیهای خوب و مورد رضایت خداوند‪ ،‬نقره باشد‪،‬‬
‫نگفنت سخنان ناشایست و ناجایز‪ ،‬طالست‪.‬‬

‫‪36‬‬
‫عماد‪ :‬بله درست است‪ .‬بیشرت خطاهای انسان به خاطر زبان اوست‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬حممد بن واسع رمحهاهلل فرموده است‪ :‬کنرتل و حمافظت از زبان‪ ،‬سختتر از حمافظت از طال و جواهرات‬
‫است‪.‬‬

‫یارس‪ :‬آیا روش دیگری هم برای یادگریی کمحریف وجود دارد؟‬

‫پدربزرگ‪ :‬بله؛ ادامه دادن به تمرین و یادگریی و پرهزی از ناامیدی‪ .‬یکی از بزراگن فرموده است‪ :‬ده سال است‬
‫که یمخواهم اکری اجنام بدهم و هنوز موفق نشدهام‪ ،‬ویل نا امید نشده و دست از آن نکشیدهام‪ .‬پرسیدند چه‬
‫اکری است؟ فرمود‪ :‬سکوت درباره چزیهایی که ربطی به من ندارد‪.‬‬

‫عماد‪ :‬کیس که حرفزدن‪ ،‬خندیدن و شویخکردنش زیاد شود‪ ،‬ارزش و احرتامش کم یمشود‪.‬‬

‫حامد‪ :‬خدا از عمر بن خطاب خشنود باشد که فرموده است‪ :‬کیس که زیاد شویخ یمکند کمارزش یمشود‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬نباید خییل زیاد خبندید‪ ،‬زیرا خندهی بیش از حد سبب دلمردیگ یمشود‪.‬‬

‫عماد‪ :‬خوشا به حال کیس که سخنان اضایف را نگه یمدارد و مال اضایف را یمخبشد‪.‬‬

‫َ َ‬ ‫ْ ْ َ َْ َ‬
‫حامد‪ :‬یک نفر از پیامرب صیلاهللعلیهوسلم درباره راه جنات سؤال کرد‪ .‬ایشان فرمودند‪« :‬أم ِسك عليك ل ِسانك َو‬
‫َْ َ ْ َ ُْ َ َ ْ َ َ َ َ‬
‫ك َع خ ِطيئتِك‪« ».‬زبانت را کنرتل کن و یبدیلل از خانهات خارج مشو و به خاطر گناهانت‬ ‫لیسعك بیتك و اب ِ‬
‫گریه کن‪».‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬معاذ ریضاهللعنه به پیامرب صیلاهللعلیهوسلم عرض کرد‪ :‬مرا نصیحت کن‪ .‬فرمود‪ :‬خدا را طوری‬
‫عبادت کن که گویی او را یمبیین و خودت را جزو مرداگن به حساب بیاور (فراموش نکن که یممریی)‪ .‬سپس با‬
‫دست به زبانش اشاره کرد و فرمود‪ :‬زبانت را کنرتل کن (و حرفهای بیهوده و ناشایست بر زبان نیاور)‪.‬‬

‫َ َ ْ َ َْ َ ْ َ َ َ ْ َ ْ َ ْ‬ ‫َ ْ َ ْ َ ْ‬
‫ي ِرجلي ِه‬ ‫عماد‪ :‬برای همنی است که پیامرب صیلاهللعلیهوسلم فرموده است‪« :‬من يضمن ِل ما بي حليي ِه و ما ب‬
‫َ ْ َ ْ َُ َْ َ َ‬
‫أضمن ل اجلنة‪ « ».‬هر کس به من ضمانت دهد که زبان و رشماگه خود را (از ارتکاب گناه) حفظ کند‪ ،‬بهشت را‬
‫برایش ضمانت یمکنم‪».‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬هر روز صبح‪ ،‬تمام اعضای انسان از زبان او خواهش و اتلماس یمکنند که به خاطر خدا مواظب ما‬
‫باش‪ .‬ما به تو وابسته هستیم‪ .‬اگر خوب بایش ما هم خوبیم و اگر بد و نادرست بایش ما هم بد یمشویم‪.‬‬

‫‪37‬‬
‫یارس‪ :‬آیا روش دیگری هم برای یادگریی سکوت و کمحریف وجود دارد؟‬

‫پدربزرگ‪ :‬بله پرسم‪ ،‬همرایه و همنیشیین با کساین که مواظب زبانشان هستند و آن را کنرتل یمکنند‪ .‬یک نفر به‬
‫پرسش گفت‪ :‬با عبدامللک بن اجبر همنشیین و دوسیت کن و از او یاد بگری که چگونه زبانت را کنرتل کین‪ ،‬زیرا‬
‫در کوفه هیچ کیس به اندازه او زبانش را کنرتل نیمکند‪.‬‬

‫عماد‪ :‬آیا نمونههایی هستند که آنان را الگوی خود قرار دهیم؟‬

‫پدربزرگ‪ :‬رسول اهلل صیلاهللعلیهوسلم بسیار سکوت یمکرد و خییل کم سخن یمگفت‪.‬‬

‫عماد‪ :‬رسول اهلل صیلاهللعلیهوسلم به عنوان الگو برای ما اکیف است‪ ،‬ویل لطفا بعیض از داستانهای افراد صالح و‬
‫نیکواکر را هم برایمان تعریف کنید تا به ما انگزیه بیشرتی بدهد‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬خارجة بن مصعب فرموده است‪ :‬دوازده سال با ابن عون دوست و همنشنی بودم‪ ،‬ندیدم که حیت یک‬
‫لکمه هم بر زبان بیاورد که کرام الاکتبنی آن را علیه او بنویسند‪.‬‬

‫حامد‪ :‬نمونه دیگری هم هست؟‬

‫پدربزرگ‪ :‬حمارب فرموده است‪ :‬با قاسم بن عبدالرمحن دوست و همصحبت بودیم‪ ،‬ایشان با سکوت طوالین‪،‬‬
‫سخاوت و نماز بسیار‪ ،‬همیشه از ما سبقت یمگرفت‪.‬‬

‫یارس‪ :‬لطفا یک نمونه دیگر هم بگویید‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬همسایهای به ضیغم بن مالک گفت‪ :‬از پدرت فقط همنی بیت شعر را شنیدم که یمگوید‪:‬‬
‫َُ َُ َ‬ ‫َ ْ َ ْ ُ ُ ْ َ ُ َ ُّ َ َ ُ َ َ ْ َ‬
‫ِق ل ِسانه ‪ /‬حذ َر اللَك ِم َو إِنه لمف َو ٌه‬
‫قد َيزن الو ِرع اتل ِ‬

‫اگیه انسان پرهزیاگر و باتقوا گرچه بلیغ و سخنور است‪ ،‬زبانش را از سخن گفنت باز یمدارد‪.‬‬

‫یارس‪ :‬دوست داریم باز هم از این داستانهای مربوط به افراد صالح برایمان بگویید‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬ابوعبیده فرموده است‪ :‬هیچ کیس را ندیدهام که به اندازه عمر بن حامد مواظب سخنانش باشد‪.‬‬
‫هم چننی ربیع بن خثیم به مدت بیست سال هیچ حبث دنیایی نکرد و هر روز صبح یک دوات و قلم و اکغذ آماده‬
‫یمکرد و هر سخین را که بر زبان یمآورد آن را یمنوشت و شب‪ ،‬خود را حماسبه یمکرد‪.‬‬

‫عماد‪ :‬راست گفتهاند که کمحریف لکید عبادت است‪.‬‬


‫‪38‬‬
‫عماد‪ :‬یارس این چه اکری بود که کردی؟‬

‫یارس‪ :‬منظورت چیست؟ کدام اکر؟‬

‫عماد‪ :‬منظورم اکری است که دیروز صبح در مدرسه با حامد کردی‪.‬‬

‫یارس‪ :‬من اکری نکردهام‪ .‬بله هیچ اکری نکردهام‪.‬‬

‫عماد‪ :‬نه یارس‪ .‬تو با او رفتار خییل بدی داشیت‪.‬‬

‫یارس‪ :‬بزرگنمایی نکن عماد‪ .‬اگر کیس از آبرو و حیثیت و احرتام خودش دفاع کند‪ ،‬رفتار خییل بدی کرده‬
‫است؟‬

‫عماد‪ :‬این آبرو و حیثیت نیست‪ .‬در حقیقت تکرب و غرور است‪.‬‬

‫یارس‪ :‬تو هم داری به من محله یمکین و به جای اینکه از من دفاع کین علیه من جبههگریی یمکین‪.‬‬

‫عماد‪ :‬یارس تو برادر من هسیت و خدا شاهد است که خریخواه تو هستم‪ ،‬ویل در حقیقت تو مقص بودی‪.‬‬

‫یارس‪ :‬باز هم که حرف خودت را یمزین‪ .‬به جای من از او جانبداری یمکین‪.‬‬

‫عماد‪ :‬گوش کن‪ ،‬پیامرب بزرگوار ما صیلاهللعلیهوسلم فرموده است‪« :‬برادرت را چه ظالم باشد و چه مظلوم یاری‬
‫بده‪ ».‬پرسیدند‪ :‬اگر مظلوم باشد طبییع است که باید کمکش کنیم ویل اگر ظالم باشد چگونه کمکش کنیم؟‬
‫فرمود‪« :‬او را از ظلم کردن منع کن؛ کمک به او همنی است‪».‬‬

‫یارس‪ :‬ویل من ظالم نیستم‪ .‬به کیس ظلم نکردهام‪.‬‬

‫‪39‬‬
‫عماد‪ :‬معموال ما خودمان را همانطور که واقعا هستیم نیمبینیم‪ .‬شیطان ما را وسوسه یمکند که حق با ماست تا ما‬
‫را از حقیقت دور کند‪.‬‬

‫یارس‪ :‬ویل من نه به کیس ظلم کردهام و نه حق کیس را خوردهام‪.‬‬

‫عماد‪ :‬اعرتاف به حقیقت‪ ،‬یک خصلت پسندیده است و بهرت از ارصار و پافشاری بر باطل است‪.‬‬

‫یارس‪ :‬من بر باطل ارصار نیمکنم‪.‬‬

‫عماد‪ :‬به نظر یمرسد خییل جلباز هسیت‪.‬‬

‫یارس‪ :‬من همچنان روی حرفم ایستادهام و به هر قیمیت باشد از حیثیت خودم دفاع یمکنم‪.‬‬

‫عماد‪ :‬تو خییل به حامد توهنی و یباحرتایم کردی‪ ،‬ویل او جوابت را نداد و فقط گفت‪ :‬خدا تو را بیامرزد‪.‬‬

‫یارس‪ :‬چه یمگویی! این حرف را فقط از روی ترس زد و اگر جوابم را یمداد چنان دریس به او یمدادم که هرگز‬
‫فراموشش نیمکرد‪.‬‬

‫عماد‪ :‬این چه حریف است یارس؟ مگر نیمداین دشنام دادن به انسان مسلمان‪ ،‬گناه و جنگیدن با او کفر است؟‬

‫یارس‪ :‬به نظرم ما االن در روزاگری هستیم که جز زور و قدرت‪ ،‬هیچ چزیی فایده ندارد‪.‬‬

‫عماد‪ :‬پناه بر خدا‪ ،‬روزاگری که قدرتمندان ضعیفان را از بنی بربند! حرفهای عجییب یمزین یارس‪ .‬گمان یمکردم‬
‫با من کنار یمآیی و برای عذرخوایه از حامد همراهم یمآیی‪.‬‬

‫حامد در یمزند‪.‬‬

‫عماد‪ :‬چه کیس در یمزند؟‬

‫حامد‪ :‬حامد هستم‪ .‬در را باز کن عماد‪.‬‬

‫عماد در را باز کرد و گفت‪ :‬بفرما حامد‪ ،‬بفرما‪.‬‬

‫حامد‪ :‬السالم علیکم‪.‬‬

‫عماد‪ :‬و علیکم السالم و رمحة اهلل و براکته‪.‬‬

‫‪40‬‬
‫یارس جواب سالم او را نداد‪.‬‬

‫حامد‪ :‬چرا جواب سالمم را ندادی‪ .‬مگر نیمداین جواب سالم واجب است؟‬

‫عماد‪ :‬بنشنی‪ .‬بفرما بنشنی حامد‪.‬‬

‫حامد‪ :‬به خاطر نیاز و احتیاج نزد تو نیامدهام یارس‪ .‬فقط به این دیلل آمدهام که رسول اهلل صیلاهللعلیهوسلم‬
‫ََْ َ َُْ ُ َ َ َ ُْ ُ َ َ َ َ ْ ُ َ َ َْ َُ‬
‫َلث ََلَال‪ ،‬يلت ِقيان فيعرض هذا و يعرض هذا‪ ،‬و خ ُ‬‫َ ُّ َ ُ َ ْ َ ْ ُ َ َ َ ُ َ ْ َ َ‬
‫ریهما اذلِي يبدأ‬ ‫ِ‬ ‫ِ‬ ‫ِ‬ ‫ِ‬ ‫فرموده است‪« :‬ل ُيِل ل ِرجل أن يهجر أخاه فوق ث‬
‫َ‬
‫َلم‪« ».‬برای هیچ کیس جایز نیست که بیش از سه شب با برادر مسلمانش قهر کند؛ به طوری که هناگم‬ ‫بِالس ِ‬
‫بهرتین آنان کیس است که (زودتر آشیت کند و) سالم کردن را رشوع کند‪».‬‬
‫ِ‬ ‫مالقات از هم رویگرداین کنند؛ و‬
‫دوست داشتم این بهرتبودن شامل حالم شود‪.‬‬

‫عماد‪ :‬خدا خریت دهد‪ .‬یارس‪ ،‬تو هم بلند شو و از برادرت عذرخوایه کن‪.‬‬

‫حامد‪ :‬اکری به او نداشته باش عماد‪ .‬او را به حال خودش بگذار‪.‬‬

‫پدربزرگ وارد شد و به آنان گفت‪ :‬چاکر یمکنید چبهها؟ هر روز یک مشلک دارید‪.‬‬

‫حامد ‪ :‬احلمد هلل مشلک خایص نداریم‪ .‬فقط یک سوء تفاهم بنی من و یارس پیش آمده بود و من ترسیدم که نگراین‬
‫و ناراحیت ما بیش از سه روز طول بکشد و مشمول حدییث شویم که از این اکر نیه فرموده است‪.‬‬
‫َ َ َ َ َُ َ َ ُ ََ‬
‫َع الْ ُك َفار ُر ََحَاءُ‬ ‫ََُ ٌ َ ُ ُ‬
‫ِ‬ ‫اء‬ ‫د‬ ‫ش‬
‫ِ‬ ‫أ‬ ‫ه‬‫ع‬ ‫م‬ ‫ِين‬
‫اذل‬ ‫و‬ ‫ِ‬ ‫لل‬ ‫ا‬ ‫ول‬‫پدربزرگ‪ :‬آفرین حامد‪ ،‬آفرین‪ .‬خداوند متعال یمفرماید‪ُ( :‬ممد رس‬
‫ََُْ‬
‫بینه ْم) فتح‪« .۲۹/‬حممد فرستاده خداست و کساین که با او هستند دربرابر اکفران‪ ،‬سختگری و نسبت به یکدیگر‬
‫مهربان و دلسوز هستند‪».‬‬

‫َ‬ ‫ُ ُ‬ ‫ََ ُ‬ ‫َ َ َ‬ ‫َ َ ُ‬ ‫َ َ ُ‬
‫پیامرب صیلاهللعلیهوسلم هم فرموده است‪« :‬ل تباغضوا َو ل َتَاسدوا َو ل تداب ُروا َو ل تقاطعوا َو كونوا عِباد اللِ‬
‫ْ َْ ُ َ َ َ َ‬ ‫َ ُّ ُ ْ‬
‫إخوانا‪َ ،‬و ل ُيِل ل ِمسلِم أن يهج َر أخاه فوق ثَلث‪« ».‬با یکدیگر دشمین نکنید‪ ،‬حسادت نورزید‪ ،‬به همدیگر‬
‫پشت نکنید و با هم قهر نکنید و بنداگن خدا و برادران هم باشید‪ .‬برای هیچ مسلماین جایز نیست که بیش از‬
‫سه روز با برادر مسلمان خود قهر کند‪».‬‬

‫عماد‪ :‬ویل یارس جواب سالم حامد را نداد‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬سبحان اهلل! چگونه با روش پیامرب صیلاهللعلیهوسلم خمالفت یمکین و هیچ نگران هم نیسیت؟ بلند شو‬
‫و از برادرت عذرخوایه کن‪.‬‬
‫‪41‬‬
‫یارس با یبمییل بلند شد و نزد برادرش حامد رفت و گفت‪ :‬معذرت یمخواهم برادر‪.‬‬

‫حامد‪ :‬خواهش یمکنم‪ .‬خدا همه ما را ببخشاید‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬بله فرزندانم‪ ،‬داع کنیم که خدا از خطاهای ما درگذرد‪ .‬هیچ فرصیت برای شیطان بایق نگذارید که‬
‫َ َ ْ َ َ َ ْ َ َ ْ َ ْ ُ َ ُ َ ُّ َ‬
‫رابطه شما را به هم بزند‪ .‬پیامرب صیلاهللعلیهوسلم فرموده است‪« :‬إن الشيطان قد يئِس أن يعبدهُ المصلون ِف‬
‫ََُْ‬ ‫ْ‬ ‫َ َ َ‬
‫يش بینه ْم‪« ».‬شیطان ناامید شده از اینکه نمازگزاران در جزیرةالعرب او را پرستش‬
‫كن ِف اتلَح ِر ِ‬
‫رب َول ِ‬
‫ج ِزیرة ِ الع ِ‬
‫کنند‪ ،‬ویل همچنان مشغول اجیاد تفرقه میان آنان است‪ ».‬یعین همچنان برای قطع رابطه و بدبنی کردن و فاصله‬
‫انداخنت میان آنان تالش یمکند و از این اکر ناامید نشده است‪.‬‬

‫عماد‪ :‬احلمد هلل که مشلک یارس و حامد حل شد‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬دیگر چه مشیلک هست؟‬

‫عماد‪ :‬مشلک دیگری بایق مانده که از مشلک یارس و حامد بزرگتر است‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬چه یمخوایه بگویی؟ کدام مشلک؟‬

‫عماد‪ :‬وقیت یارس و حامد با هم جر و حبث یمکردند آقا معلم آمد که آنها را از هم جدا کند و از آنان خواست که‬
‫حبث را ادامه ندهند‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬حتما یارس و حامد هم به حرف او گوش کردهاند و از جر و حبث دست کشیدهاند‪.‬‬

‫عماد‪ :‬راستش پدربزرگ‪ ،‬حامد کوتاه آمد‪ ،‬ویل یارس بر حرف خودش پافشاری کرد و چپچپ به آقا معلم ناگه‬
‫یمکرد‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬ای وای‪ ،‬چهاکر بدی کردی یارس! ال حول و ال قوة إال باهلل‪.‬‬

‫عماد‪ :‬اکش فقط همنی بود‪ .‬او به آقا معلم هم یبادیب کرد‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬إنا هلل و إنا إیله راجعون‪ .‬این یک فاجعه است یارس! به خدا این یک مصیبت است‪ .‬معلیم که باید‬
‫احرتامش را نگه داری اینگونه با او رفتار یمکین؟‬

‫َْ َ َ َ ْ َ َ َ‬
‫پدربزرگ کیم ساکت شد و سپس گفت‪ :‬پرسم‪ ،‬رسول اهلل صیلاهللعلیهوسلم فرموده است‪« :‬لیس مِنا من ل ْم ي ْرح ْم‬
‫َ َ َ َ ْ َ َ َ َ َ‬
‫رشف كبِریِنا‪« ».‬کیس که به کوچکترهای ما رحم نکند و قدر و مزنلت بزرگترهایمان را نداند‪،‬‬ ‫عرف‬
‫ص ِغرینا و ي ِ‬

‫‪42‬‬
‫َْ َ َ َ ْ َْ ُ َ َ ََ َ َْ َ ْ َ ََ َ ْ ْ َ َ َ َ ُ‬
‫رینا َو يع ِرف ل ِعال ِ ِمنا حقه‪».‬‬ ‫َیل كبِرینا و يرحم ص ِغ‬
‫از ما نیست‪ ».‬و در روایت دیگری آمده است‪« :‬لیس مِنا من لم ِ‬
‫«کیس که احرتام بزرگترهای ما را نگه ندارد و به کوچکترهای ما رحم نکند و حق علمای ما را نشناسد‪ ،‬از ما‬
‫نیست‪».‬‬

‫شناخنت و راعیت حق علما و ارزش و احرتام گذاشنت به آنان امر بسیار مهیم است و بر هر کیس و خمصوصا بر‬
‫کساین مثل تو الزم است‪ .‬شاعر چه خوش گفته است‪:‬‬

‫َ َ ُ َ ِّ ُ َ َ ُ َ َ ُ‬ ‫ُ ْ ْ ُ َ ِّ َ ِّ َ‬
‫جيَل ‪ /‬كد المعلم أن يكون رسول‬
‫قم ل ِلمعل ِم وف ِه اتلب ِ‬
‫ُ ُ‬ ‫َ ُ ُ َ ُ‬ ‫َ‬ ‫َ ََ َ َ َ َ َ ْ َ َ َ َ َ‬
‫ئ أنفسا َو عقول‬ ‫نش‬
‫بن و ي ِ‬
‫ِ‬ ‫ي‬ ‫‪/‬‬ ‫ِی‬
‫اذل‬ ‫أرأيت أعظم أو أجل مِن‬

‫در برابر معلم بایست و احرتام او را اکمال جبای بیاور ‪ /‬زیرا معلم نزدیک است که پیامرب باشد‬

‫آیا بزرگتر و گرایمتر از کیس دیدهای ‪ /‬که روحها و عقلهایی را تربیت و پرورده یمکند؟‬

‫پدربزرگ در پایان صحبتهایش گفت‪ :‬بله عزیزان من‪ ،‬آداب طالب علم بسیار زیاد و حق معلم هم بسیار بزرگ‬
‫و سنگنی است‪ .‬یارس الزم است که نزد آقا معلم برود و از او عذرخوایه کند و به خاطر رفتاری که با او‬
‫داشتهاست اظهار تأسف و پشیماین کند و احرتامش را نگه دارد تا از او رایض و خوشنود شود‪.‬‬

‫زود باش یارس‪ .‬منتظر چه هسیت؟!‬

‫‪43‬‬
‫یارس‪ :‬این یبتفاویت برای چیست ای عماد؟!‬

‫عماد‪ :‬این یبتفاویت نیست‪.‬‬

‫یارس‪ :‬پس به نظر تو چیست؟‬

‫عماد‪ :‬فرو بردن خشم یا خوشاخالیق است نه یبتفاویت‪.‬‬

‫حامد‪ :‬ویل اگر حق خود را پس یمگرفیت و جواب حرفهایش را یمدادی‪ ،‬حق داشیت و کیس هم تو را رسزنش‬
‫نیمکرد‪.‬‬

‫عماد‪ :‬بله برادران عزیزم‪ ،‬یمتوانستم پاسخش را بدهم و از خودم دفاع کنم و حقم را پس بگریم ویل او را خبشیدم‪.‬‬

‫یارس‪ :‬با این اکر به او یاد یمدیه که دوباره با تو چننی رفتاری بکند‪.‬‬

‫عماد‪ :‬اگر باز هم این رفتارهای زشت را تکرار کند‪ ،‬من مثل او رفتار نیمکنم‪.‬‬

‫حامد‪ :‬ویل این اکر درسیت نیست‪ .‬اگر همان بار اول او را رس جای خودش نشانده بودی دوباره این اکر را نیمکرد‪.‬‬

‫عماد‪ :‬شاید این رفتار من و خویبکردنم با او باعث شود که خجالت بکشد و دست از این اکرها بردارد‪.‬‬

‫حامد و یارس‪ :‬این روش برای اینجور افراد مناسب نیست‪.‬‬

‫ََْ َ َ ََُْ‬ ‫َ َ ْ َ ُ َ َ َ‬ ‫َْْ َ‬


‫عماد‪ :‬من از اکرم پشیمان نیستم چون خداوند متعال یمفرماید‪...( :‬ا ِدفع بِال ِت ِه أحسن فإِذا اذلِي بینك و بینه‬
‫َ َ َ َ‬
‫ِيم) فصلت‪(« ۳۴/‬بدی و زشیت دیگران را) با زیباترین و بهرتین روش پاسخ بده‪ .‬در نتیجه‪ ،‬کیس‬ ‫اوةٌ َكأنَ ُه َو ٌّ‬
‫ل ََح ٌ‬ ‫عد‬
‫ِ‬
‫که میان تو و میان او دشمین بوده است‪ ،‬به نااگه همچون دوست صمییم یمشود‪».‬‬

‫‪44‬‬
‫حامد‪ :‬خودت یمداین‪ .‬هر طور که یمخوایه رفتار کن‪.‬‬

‫یارس‪ :‬بله‪ ،‬هر طور مایل هسیت‪.‬‬

‫پدربزرگ نزد چبهها آمد و گفت‪ :‬بله خودت یمداین عماد‪ .‬همینطور شما هم آزاد هستید و اختیار دارید‪ ،‬ویل‬
‫فراموش نکنید که شما همیگ بندههای خدا هستید‪ .‬پدربزرگ کیم ساکت ماند و سپس گفت‪ :‬درباره چه حرف‬
‫یمزدید فرزندانم؟‬

‫حامد‪ :‬عماد و دوستش امحد در مدرسه به خاطر موضویع دچار اختالف شدند‪ .‬امحد با پررویی سخنان زشیت به‬
‫عماد زد و یمخواست او را کتک بزند ویل عماد خییل خونرسد و یبتفاوت بود‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬آفرین عماد‪ ،‬اکر خویب کردی که جواب دوستت را ندادی و مثل او رفتار نکردی‪ .‬این اصال رسدی و‬
‫یبتفاویت نیست‪.‬‬

‫ُ ُْ‬ ‫ْ‬ ‫ْ َُْ َ ُ‬


‫حامد‪ :‬ویل خداوند یمفرماید‪َ ( :‬و إِن اعقبت ْم فعاق ِبوا ب ِ ِمث ِل ما عوق ِبت ْم ب ِ ِه) حنل‪ « ۱۲۶/‬و هراگه خواستید جمازات کنید‪،‬‬
‫تنها بهمقداری که به حق شما جتاوز شده است جمازات کنید‪».‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬ادامه آیه را هم خبوان فرزندم‪.‬‬

‫َ َ َ َ ْ ُ ْ َ ُ َ َ ْ ٌ ِّ َ‬
‫لصابر َ‬
‫ین) حنل‪« ۱۲۶/‬و اگر صرب کنید‪ ،‬این اکر برای صابران بهرت است‪».‬‬ ‫ِِ‬ ‫حامد‪( :‬و ل ِئ صَبتم لهو خری ل‬

‫پدربزرگ‪ :‬این آیه هناگیم نازل شد که مرشاکن در غزوه أحد جنازه محزه ریضاهللعنه و سایر شهدا را ُمثله کردند‪.‬‬
‫یعین اعضای بدن آنان را جدا کردند‪ .‬مسلمانان گفتند اگر خداوند ما را بر آنان پریوز فرماید ما هم همنی اکر را‬
‫با آنان یمکنیم‪ .‬ویل وقیت این آیه نازل شد‪ ،‬مسلمانان صرب کردند و چننی اکری نکردند‪ ،‬چون خداوند فرموده‬
‫(و لَنئ َص َرب ُتم ل َ ُه َو َخری لِّلصاب َ‬
‫رین) حنل‪۱۲۶/‬‬‫ِ‬ ‫است‪ِ َ :‬‬

‫یارس‪ :‬ویل پدربزرگ‪ ،‬اگر کیس از خودش دفاع کند و حقش را پس بگرید گناهاکر است؟‬

‫پدربزرگ‪ :‬إنشاءاهلل گناهاکر نیست‪ ،‬چون این آیه اجازه داده است که در برابر ظلم و ستم از خود دفاع کنیم ویل‬
‫راهنمایی فرموده است که عفو و گذشت و خبشش بهرت است‪.‬‬

‫عماد‪ :‬به همنی دیلل ترجیح دادم که انتقام نگریم و حقم را طلب نکنم تا خودم را به عفو و گذشت اعدت بدهم‪،‬‬
‫به این امید که اهلل متعال در روز آخرت من را مورد مغفرت و خبشش قرار دهد‪.‬‬

‫‪45‬‬
‫پدربزرگ‪ :‬آمنی‪ .‬پرسم این یکی از اخالقهای پسندیده و بزرگ است که متأسفانه امروزه کمرت در میان ما دیده‬
‫یمشود و اگر شما جوانان مسلمان آن را رواج دهید‪ ،‬خری و برکت دنیا و آخرت را برایتان به ارمغان یمآورد‪.‬‬

‫حامد‪ :‬ویل چگونه به این اخالق برسیم؟‬

‫پدربزرگ‪ :‬به این شیوه که فریب و نرینگ شیطان و دشمیناش با انسان را هرگز فراموش نکنید و برای شکست‬
‫او و یباثر کردن مکر و حیلهاش تالش کنید و به رسول اهلل صیلاهللعلیهوسلم و نیاکن پس از ایشان اقتدا کنید و‬
‫به اجر و پاداش خداوند امید داشته باشید‪.‬‬

‫عماد‪ :‬لطفا توضیح بدهید که چگونه به این هدف برسیم و این اخالق را در خود اجیاد کنیم‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬قبل از پرداخنت به این موضوع‪ ،‬یک سؤال از شما یمپرسم‪.‬‬

‫چبهها‪ :‬چه سؤایل؟ بفرمایید برپسید‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬شما نوجوان هستید و دارای قدرت و شادایب و رسزندیگ‪ .‬به نظر شما جوانمردی یعین چه؟‬

‫حامد‪ :‬یعین نرتسبودن و شجاعت و جنگیدن با دشمنان‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬نظر تو چیست یارس؟‬

‫یارس‪ :‬جوانمردی یعین پریوزی بر دشمن و شکست دادن خمالفان‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬تو چه یمگویی عماد؟‬

‫عماد‪ :‬به نظر من مرحلهای از جواین مابنی سن بلوغ و میانسایل است‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬چزیهایی که شما گفتید تقریبا معنای همنی لکمه است‪ ،‬ویل منظور من معنای رشیع جوانمردی بود که‬
‫باید همه ما چه بزرگسال و چه جوان و نوجوان به آن اهمیت بدهیم و آن را راعیت کنیم‪.‬‬

‫عماد‪ :‬پس معنای رشیع جوانمردی چیست؟‬

‫پدربزرگ‪ :‬جوانمردی در رشع یک ویژیگ عظیم و اخالق پسندیده است که فقط افراد اندیک به آن آراسته شدهاند‬
‫الش ُك ُ‬
‫َ َ‬ ‫َ ٌ ْ‬
‫ور) سبأ‪« ۱۳/‬و تنها اندیک از بنداگنم واقعا شکرگزارند‪».‬‬ ‫( َو قلِيل مِن عِبادِي‬

‫عماد‪ :‬إنشاءاهلل سیع یمکنیم ما هم از این افراد اندکشمار باشیم‪.‬‬

‫‪46‬‬
‫یارس و حامد‪ :‬بله‪ ،‬تالش یمکنیم و إنشاءاهلل خدا هم کمک یمکند‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬روزی در حمرض سفیان ثوری درباره جوانمردی صحبت شد‪ .‬ایشان فرمودند‪ :‬جوانمردی با گناه و‬
‫معصیت نیست‪ ،‬بلکه چنان است که جعفر بن حممد فرموده است‪ :‬غذا دادن به نیازمندان‪ ،‬رسیدیگ به مشالکت‬
‫مردم‪ ،‬کمک مایل به دیگران‪ ،‬خورشویی با مردم‪ ،‬پاکدامین و آزار نرساندن به دیگران‪.‬‬

‫حامد‪ :‬یعین چه پدربزرگ؟‬

‫پدربزرگ‪ :‬یعین جوانمردی آن است که به فکر برطرف کردن نیاز مردم و دور کردن رضر و زیان از آنان و رساندن‬
‫سود و نفع به آنان باشیم‪ .‬و فقط رسول اهلل صیلاهللعلیهوسلم به باالترین درجه این اخالق رسیده است‪ .‬در روز‬
‫ُ‬ ‫ُ‬
‫قیامت هر کیس فقط به فکر خودش است و یمگوید خودم خودم‪ ،‬ویل ایشان یمفرماید‪« :‬أم ِیت‪ ،‬أم ِیت» «امتم‪ ،‬امتم»‪.‬‬

‫چبهها‪ :‬پیامرب صیلاهللعلیهوسلم چقدر بزرگ و خبشنده است!‬

‫یارس‪ :‬پدربزرگ عزیزم‪ ،‬لطفا مثل جلسات قبیل برای ما مثالهایی بزنید و نمونههایی بیاورید که اراده ما را حمکم‬
‫و شور و شوقمان را بیشرت کند‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬بله پرسم‪ .‬احلمد هلل مثالها زیاد و الگوها و نمونههای خوب هم بسیارند‪ .‬مردی چند نفر از نوجوانان‬
‫هم سن و سال شما را برای رصف غذا دعوت کرد‪ .‬پس از خوردن غذا یک زن خدمتاکر برای آنان آب آورد تا‬
‫دستهایشان را بشویند‪ .‬یکی از آنان گفت جوانمردانه نیست که زنان آب روی دست مردان بریزند‪ .‬یکی‬
‫دیگر از آن نوجوانان گفت من سالهاست که به این خانه رفتوآمد یمکنم‪ ،‬ویل تا حاال ندانستهام کیس که آب را‬
‫روی دست مهمانان یمریزد مرد است یا زن‪.‬‬

‫چبهها‪ :‬آفرین به این نوجوان‪ ،‬ماشاءاهلل‪ .‬یعین تا این حد راعیت کرده است؟‬

‫پدربزرگ‪ :‬بله عزیزانم‪ .‬همچننی ربیع بن خثیم شاگرد عبداهلل بن مسعود ریضاهللعنه سالها به خانه استادش‬
‫یعین ابن مسعود ریضاهللعنه رفت و آمد یمکرد‪ ،‬ویل چنان چشم خود را فرو یمبست که خدمتاکر گمان یمکرد‬
‫نابیناست و هراگه وارد خانه یمشد‪ ،‬به ابن مسعود یمگفت شاگرد نابینایت آمد‪ .‬ابن مسعود ریضاهللعنه به او‬
‫یمگفت اگر رسول اهلل صیلاهللعلیهوسلم تو را یمدید‪ ،‬دوستت یمداشت‪.‬‬

‫عماد‪ :‬به خدا مرد بسیار بزرگواری بوده است‪.‬‬

‫حامد‪ :‬آیا هرگز به آن خدمتاکر نگفته بود که نابینا نیست؟‬

‫‪47‬‬
‫پدربزرگ‪ :‬نیازی به این اکر نداشت‪.‬‬

‫یارس‪ :‬لطفا یک نمونه دیگر بیاورید‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬مردی با یک زن ازدواج کرد‪ .‬بعدا متوجه شد که آن زن بیماری آبله دارد‪ .‬به او گفت‪ :‬چشمم کیم‬
‫ضعیف است و خوب نیمبینم‪ .‬سپس گفت نابینا شدم‪ .‬پس از بیست سال زنش از دنیا رفت درحایلکه نیمدانست‬
‫د ر این بیست سال‪ ،‬چشمان شوهرش سالم بوده است‪ .‬از این مرد پرسیدند چرا چننی اکری کردی؟ گفت‪ :‬دوست‬
‫نداشتم از اینکه بیماری پوسیت او را یمبینم ناراحت شود‪ .‬به او گفتند‪ :‬واقعا که از همه جوانمردان سبقت‬
‫گرفتهای‪.‬‬

‫حامد‪ :‬سبحان اهلل‪ ،‬خییل عجیب است‪ .‬بیست سال با اینکه چشمانش سالم بوده ویل وانمود کرده است که‬
‫نابیناست تا همرسش نفهمد او بیماری پوسیتاش را یمبیند‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬جوانمردی این است عزیزانم‪ .‬برای همنی به او گفتند از همه جوانمردها سبقت گرفتهای‪ .‬یکی دیگر‬
‫از حاالت جوانمردی آن است که کیس را که به تو بدی کرده است ببخیش و به او نییك کین‪.‬‬

‫یارس‪ :‬ممکن است کیس را که به ما بدی یمکند ببخشیم ویل اینکه به او خویب کنیم‪ ،‬چندان خوشایند و آسان‬
‫نیست و فقط بزراگن و شایستاگن یمتوانند چننی اکری بکنند‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬هدف این است که شما هم از بزراگن و شایستاگن باشید پرسم‪ .‬اگیه این اکر برخالف میل باطین‬
‫صورت یمگرید‪ ،‬ویل بهرت است از ته دل و با رضایت اکمل و با امید به اجر و پاداش خداوند باشد‪.‬‬

‫حامد‪ :‬واقعا ما با این مردان بزرگ فاصله و تفاوت بسیار زیادی داریم‪.‬‬

‫عماد‪ :‬جایی خواندم که یکی از یاران شیخ االسالم ابن تیمیه رمحهاهلل گفته است‪ :‬دوست داشتم که با دوستانم‬
‫چنان رفتار کنم که ایشان با دشمنان و خمالفانش رفتار یمکرد‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬پرسم‪ ،‬شیخ االسالم مرد بسیار بزرگ و رشییف بود‪ .‬شاگردش ابن قیم رمحهاهلل فرموده است‪ :‬روزی نزد‬
‫ایشان رفتم تا خرب دهم که بزرگترین و رسسختترین خمالف و دشمن او مرده است‪ .‬ایشان مرا رسزنش کردند و‬
‫گفتند‪« :‬إنا هلل و إنا إیله راجعون» و بالفاصله به خانه همان شخص رفت که فوت کرده بود و به خانواده او تسلیت‬
‫گفت و به آنان گفت که من در خدمت شما هستم و هر کمیك نیاز داشته باشید دریغ خنواهم کرد‪.‬‬

‫یارس‪ :‬سبحان اهلل‪ ،‬ایشان واقعا مرد رشیف و بزرگواری بوده است‪.‬‬

‫‪48‬‬
‫پدربزرگ‪ :‬عجیبتر این است که از کیس که به تو بدی کرده است عذرخوایه کین‪.‬‬

‫یارس و حامد‪ :‬چطور! چطور ممکن است از کیس که به ما بدی کرده است عذرخوایه کنیم؟!‬

‫عماد‪ :‬حتما دیلیل دارد‪ .‬صرب کنید تا پدربزرگ برایمان توضیح دهد‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬بله فرزندان عزیزم‪ ،‬حیت اگیه بهرت است از کیس که به شما بدی کرده است عذرخوایه کنید‪ .‬اصال‬
‫َُْ َ َ‬ ‫ُ‬ ‫ُّ َ َ َ َ َ َ ْ َ ْ‬ ‫َ َ َ َ ُ‬
‫تعجب نکنید‪ ،‬چون خداوند یمفرماید‪َ ( :‬و ما أصابكم مِن م ِصيبة فبِما كسبت أيدِيك ْم َو يعفو عن كثِری)‬
‫شوری‪« ۳۰/‬مصیبت و بالیی که به شما یمرسد به خاطر اکرهایی است که خود کردهاید و خداوند از بسیاری از‬
‫گناهان شما گذشت یمکند‪ ».‬پس اگیه ممکن است به خاطر گنایه که مرتکب شدهایم‪ ،‬از سوی دیگران مورد‬
‫اذیت و آزار قرار گرییم که در این صورت مقص اصیل خود ما هستیم که مرتکب گناه شدهایم‪.‬‬

‫عماد‪ :‬خدا خریت دهد پدربزرگ که دل ما روشن و ما را با این اخالق نیکو آشنا کردید‪.‬‬

‫‪49‬‬
‫عماد‪ :‬چقدر پول همراه داری؟‬

‫یارس‪ :‬پنجاه هزار تومان‪ .‬تو چقدر داری؟‬

‫عماد‪ :‬من هم پنجاه هزار تومان‪.‬‬

‫یارس‪ :‬آیا برای اردوی تفرییح امروز ثبتنام کردهای؟‬

‫عماد‪ :‬بله‪ ،‬اِلته‪.‬‬

‫یارس‪ :‬شنیدهام که این تفرُياگه از شیکترین و جالبترین تفرُياگههاست‪.‬‬

‫َ َ َ‬ ‫َ ْ‬ ‫َ َََ َ َ‬
‫ات َو‬
‫عماد‪ :‬بله من هم شنیدهام‪ ،‬ویل فراموش نکن که خداوند متعال یمفرماید‪...( :‬و يتفك ُرون ِف خل ِق السماو ِ‬
‫َََْ َ ُ ْ َ َ ُ‬ ‫َْ‬
‫وت‬‫األر ِض‪ )...‬آلعمران‪...« ۱۹۱/‬و درباره آفرینش آسمانها و زمنی یماندیشند‪ »...‬و یمفرماید‪( :‬أولم ينظ ُروا ِف ملك ِ‬
‫َشء‪ )...‬اعراف‪« ۱۸۵/‬آیا به ملک آسمانها و زمنی و آچنه خداوند آفریده‬ ‫اوات َو األَ ْرض َو َما َخلَ َق ُ‬
‫الل مِن َ ْ‬ ‫َ َ َ‬
‫ِ‬ ‫السم ِ‬
‫است نیمنگرند‪ »...‬پس نباید این روز گردش و تفریح را بیهوده و باطل سرپی کنیم‪ .‬باید إنشاءاهلل از آن استفاده‬
‫کنیم‪.‬‬

‫یارس‪ :‬إنشاءاهلل‪ .‬بیا برویم‪ ،‬عجله کن‪ ،‬اتوبوس آمد‪.‬‬

‫اتوبوس رسید و همیگ سوار شدند و به سمت گردشاگه به راه افتادند‪.‬‬

‫یارس‪ :‬به به‪ ،‬چه منظرههای جالیب‪ ،‬ناگه کن عماد‪ ،‬به آن تپههای رسسزب ناگه کن‪.‬‬

‫‪50‬‬
‫اذا َخلَ َق َاذلِينَ‬
‫َ َ‬ ‫ُ‬ ‫ََ‬ ‫َ َ َ ُْ‬
‫ون م‬
‫عماد‪ :‬سبحان اهلل‪ .‬چقدر زیبا و قشنگ است‪ .‬واقعا منظره دلانگزیی است‪( .‬هذا خلق اللِ فأر ِ‬
‫ُ‬
‫مِن دون ِ ِه‪ )...‬لقمان‪« ۱۱/‬اینها آفریدههای خدا هستند‪ ،‬شما به من نشان دهید آنان که غری خدا هستند چه چزیی‬
‫آفریدهاند‪»...‬‬

‫حامد‪ :‬بله‪ ،‬واقعا همینطور است‪ .‬به این آبشار و آب فراواین که از آن رسازیر یمشود و رشرش دلانگزی آن توجه‬
‫کنید‪.‬‬

‫عماد‪ :‬سبحان اهلل‪ .‬این همه منظره زیبا در کشور خودمان وجود دارد‪ ،‬پس چرا مردم برای گردش به کشورهای‬
‫دیگر مسافرت یمکنند و پول خود را هدر یمدهند و ممکن است مرتکب چزیهایی شوند که خدا نیمپسندد‪.‬‬
‫ََْ َ َُ‬ ‫َ‬ ‫ُ َْ‬
‫حامد‪ :‬احلمد هلل کشورمان رسشار از مناظر طبییع فوقالعاده زیبا و باشکوه است (‪...‬صنع اللِ اذلِي أتقن ك‬
‫َ ْ‬
‫َشء‪ )...‬نمل‪...« ۸۸/‬این آفرینش خداوند است که همه چزی را استوار و دقیق آفریده است‪»...‬‬

‫عماد و حامد‪ :‬کجا یمروی یارس؟‬

‫یارس‪ :‬یمخواهم چزیی برای ناهار خبرم‪.‬‬

‫عماد و حامد‪ :‬ما غذا آوردهایم‪ ،‬پس الزم نیست چزی دیگری خبری‪.‬‬

‫یارس‪ :‬نه‪ ،‬من هم باید چزیی خبرم‪.‬‬

‫عماد و حامد‪ :‬غذای ما اکیف است و هیچ دیلیل ندارد چزی دیگری خبری‪ .‬یمترسیم اضافه بیاید‪.‬‬

‫یارس‪ :‬حتما باید چزیی خبرم و با شما سهیم شوم‪ .‬بله حتما‪.‬‬

‫به رستوران رفت و غذای بسیاری با خود آورد‪.‬‬

‫عماد‪ :‬این همه غذا برای چیست؟‬

‫حامد‪ :‬با چه قیمیت آن را خریدی؟‬

‫یارس‪ :‬پنجاه هزار تومان‪.‬‬

‫عماد و حامد‪ :‬پنجاه هزار تومان؟! همهی پویل که همراه داشیت! چرا این اکر را کردی؟ مگر نگفتیم که ما به مقدار‬
‫َ َ ُ َْْ َ ْ‬ ‫َْْ‬ ‫َ‬ ‫َ َ ُ َ‬
‫ي يكيف‬ ‫ي‪ ،‬وطعام الثن ِ‬‫اکیف غذا داریم؟ رسول اهلل صیلاهللعلیهوسلم فرموده است‪« :‬طعام الواحِد يكيف الثن ِ‬
‫َََ‬
‫األربعة‪« »...‬غذای یک نفر برای دو نفر و غذای دو نفر برای چهار نفر اکیف است‪»...‬‬
‫‪51‬‬
‫یارس‪ :‬چزیی از آن بایق نیمماند‪ ،‬من خودم یمدانم‪ .‬خییل گرسنهام و همه این غذا را یمخورم‪.‬‬

‫همه دور غذا مجع شدند و ناهار خوردند و غذای زیادی بایق ماند‪ .‬عماد و حامد به غذای پسمانده ناگه کردند و‬
‫با ناراحیت به یارس گفتند‪ :‬مگر نگفتیم که غذا اضافه یمآید؟‬

‫یارس‪ :‬خییل گرسنه بودم و گمان یمکردم همه غذا را یمخورم‪.‬‬

‫عماد‪ :‬ویل چرا نصیحت برادرانت را گوش نکردی؟‬

‫حامد‪ :‬حاال با این غذاها چاکر کنیم؟‬

‫یارس‪ :‬آن را به یکی از دوستانمان بدهیم‪.‬‬

‫عماد‪ :‬بلند شو حامد‪ ،‬غذا را برای دوستان برب‪.‬‬

‫حامد رفت و سپس برگشت و غذاها را با خود آورد و به عماد و یارس گفت‪ :‬غذا را به اکرث دوستان تعارف کردم‬
‫ویل هیچکدام آن را قبول نکردند‪ .‬حاال با آن چاکر کنیم؟‬

‫یارس‪ :‬یمتوانیم آن را برای شام نگه داریم‪.‬‬

‫عماد‪ :‬اینجا که خیچال نداریم و هوا هم خییل گرم است و اگر تا شب بایق بماند حتما فاسد یمشود‪.‬‬

‫یارس‪ :‬پس چارهای نیست جز اینکه آن را در سطل زباهل بریزیم و خودمان را راحت کنیم‪.‬‬

‫عماد‪ :‬از همنی یمترسیدم‪ .‬قبال به تو تذکر داده بودم‪ .‬این اکر جزو ارساف و تبذیر است که رشاع حرام و ممنوع‬
‫َ ْ ُ َ ِّ َ َ ُ ْ َ َ َ َ‬ ‫َ َ ُ َ ِّ ْ َ ْ‬
‫ِي‪ )...‬ارساء‪...« ۲۷-۲۶/‬و هرگز‬
‫ِ‬ ‫ط‬‫ا‬ ‫ي‬ ‫الش‬ ‫ان‬‫و‬‫خ‬‫ِ‬ ‫إ‬ ‫وا‬‫ن‬ ‫ك‬ ‫ین‬‫ر‬
‫ِ‬ ‫ذ‬ ‫ب‬ ‫م‬ ‫ال‬ ‫ن‬‫ِ‬ ‫إ‬ ‫ا‪.‬‬‫ِير‬
‫ذ‬ ‫ب‬ ‫است‪ .‬خداوند متعال یمفرماید‪...( :‬و ل تبذر ت‬
‫ارساف و تبذیر مکن‪ .‬زیرا تبذیر کننداگن برادران شیاطنی هستند‪»...‬‬

‫یارس‪ :‬این اصال ارساف نیست‪ ،‬چون من خییل گرسنه بودم و یمخواستم در تهیه غذا نقیش داشته باشم‪.‬‬

‫عماد‪ :‬اشتباهت را توجیه نکن یارس‪ .‬اینکه غذا را خریدهای به این معین نیست که این اکر تو ارساف نیست‪.‬‬

‫یارس‪ :‬خودت را چرا نیمگویی عماد؟ آیا اکری که امروز کردی ارساف نبود؟‬

‫عماد‪ :‬منظورت چیست؟ چه اکری کردهام که ارساف به حساب یمآید؟‬

‫یارس‪ :‬خودم دیدم که به آن مرد نابینا پنجاه هزار تومان دادی‪.‬‬

‫‪52‬‬
‫عماد‪ :‬خییل سیع کردم کیس من را نبیند‪ .‬ویل چطور یمتواین صدقه را ارساف به حساب بیاوری؟ استغفار کن‬
‫یارس‪ ،‬استغفار کن‪.‬‬

‫یارس‪ :‬بله‪ ،‬این اکر نزی ارساف است‪ .‬یمتوانسیت فقط ده هزار یا بیست هزار تومان به او بدیه‪ .‬ویل اینکه تمام پول‬
‫خودت را به او بدیه واقعا ارساف است‪.‬‬

‫عماد‪ :‬گفتم که از این سخنان توبه و استغفار کن‪.‬‬

‫حامد بلند شد و برای پایان دادن به جر و حبث برادرانش به آنان گفت‪ :‬عجله کنید‪ ،‬همه دوستان سوار اتوبوس‬
‫شدند و فقط ما بایق ماندهایم‪.‬‬

‫اتوبوس به راه افتاد و به خانه برگشتند‪ .‬همینکه وارد خانه شدند نزد پدربزرگ رفتند و پیش از هر چزی به او‬
‫گفتند‪ :‬پدربزرگ عزیز‪ ،‬السالم علیکم و رمحة اهلل و براکته‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬و علیکم السالم و رمحة اهلل و براکته‪ ،‬شما جوانان برومند اسالم خییل خوش آمدید‪ .‬امیدوارم از‬
‫گردش امروز َّلت و بهره برده باشید‪.‬‬

‫هر سه گفتند‪ :‬احلمد هلل‪ .‬بله خییل به ما خوش گذشت‪.‬‬

‫یارس‪ :‬با هم بازی و تفریح کردیم و مناظر فوقالعاده زیبا و شگفتانگزیی دیدیم‪.‬‬

‫حامد‪ :‬بله‪ ،‬گردش خییل خویب بود و خییل رسحال و شاداب شدیم‪.‬‬

‫عماد‪ :‬اردوی خییل پربرکیت بود پدربزرگ‪ .‬در این گردش ایمانمان به خداوند متعال و قدرت آفرینش شگفتانگزی‬
‫او بیشرت شد‪ .‬هماهنیگ و تناسب عجییب میان شکوفهها و لگها و رنگها و بوهای دلانگزی وجود داشت و‬
‫منظرههایی دیدین در دشتها‪ ،‬درهها‪ ،‬کوهها و تپهها و همچننی صدای زیبای پرندهها و رشرش آب را دیدیم و‬
‫شنیدیم‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬طبییع است که باید این مناظر زیبا شما را به یاد بهشت و نعمتهای آن انداخته باشد‪ .‬در آجنا‬
‫نعمتهایی وجود دارد که هیچ کیس مشابه آن را ندیده و نشنیده و حیت نیمتواند تصورش را هم بکند‪ .‬بنابراین‬
‫باید مشتاق و عالقهمند به بهشت شوید و به امید ورود به آن‪ ،‬خدا را اطاعت و عبادت کنید‪.‬‬

‫همه گفتند‪ :‬آمنی‪ ،‬آمنی‪.‬‬

‫‪53‬‬
‫عماد‪ :‬احلمد هلل خییل استفاده کردیم و با ایمان قویتر و شادایب بیشرت و عالقه به درس و علم برگشتیم‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬بله درست است‪ .‬چننی سفرهایی اگیه برای تفریح و افزایش شادایب و نشاط الزم است‪.‬‬

‫عماد‪ :‬ویل پدربزرگ‪ ،‬موضویع پیش آمد که به خاطر آن با یارس دچار اختالف شدیم‪ .‬لطفا شما قضاوت کنید‪.‬‬

‫یارس‪ :‬بله شما قضاوت کنید‪ .‬عماد من را متهم به ارساف کرد‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬به نظر یمرسد که شما حیت در اوقات شادی و تفریح هم بدون مشلک نیستید‪ .‬پناه بر خدا‪ .‬چه اتفایق‬
‫افتاد عماد؟ اول تو حرف بزن چون بزرگتر هسیت‪.‬‬

‫عماد‪ :‬من و حامد غذای اکیف با خود برده بودیم ویل یارس ارصار کرد که غذای دیگری خبرد و ما هم از او خواستیم‬
‫که این اکر را نکند‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬حتما یارس هم رفت و غذا خرید و طبق معمول به حرف شما گوش نداد‪ .‬اینطور نیست یارس؟‬

‫یارس‪ :‬دوست داشتم که من هم سهیم در تهیه غذا داشته باشم‪.‬‬

‫عماد و حامد‪ :‬غذای بسیاری بایق ماند و ندانستیم که با آن چاکر کنیم و همه را در سطل زباهل رخیتیم‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬این اصال جایز نیست‪ .‬این حرام است پرسم‪ .‬چگونه یمتوانیم نعمتهای خدا را همنیطوری دور‬
‫بریزیم درحایلکه برادران و خواهران مسلمان ما در کشورهای دیگر از گرسنیگ یممریند؟ مبادا در این اکر‬
‫سهلاناگری کنید‪ .‬اگر تکرار شود و در خصوص این نعمتها سهلاناگری کنیم و آنها را دور بریزیم ممکن است‬
‫از آنها حمروم شویم‪ .‬پس خییل مواظب باشید فرزندان عزیزم‪.‬‬

‫عماد‪ :‬درباره همنی موضوع یک سؤال داریم‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬بفرمایید برپسید‪.‬‬

‫عماد‪ :‬اگر شخص پنجاه هزار تومان با خود داشته باشد و یک فقری نیازمند ببیند و آن پنجاه هزار تومان را به او‬
‫بدهد‪ ،‬آیا ارساف کرده است؟‬

‫َ‬ ‫ُْ‬
‫پدربزرگ‪ :‬فرزندان عزیزم‪ ،‬ایثار و از خودگذشتیگ هرگز ارساف نیست‪ .‬خداوند متعال یمفرماید‪َ ...( :‬و يؤث ُِرون‬
‫َُْ َ َ ُ ُ ُْ ْ ُ َ‬ ‫ََ َ ُ ْ َ َْ َ َ ْ َ َ َ ٌ َ َ ُ َ ُ َ َ ْ‬
‫س ِه فأوَل ِك هم المفلِحون) حرش‪...« ۹/‬و آنان را به خود ترجیح‬‫َع أنف ِس ِهم ولو كن ب ِ ِهم خصاصة و من يوق شح نف ِ‬
‫یمدهند‪ ،‬هرچند که خودشان بسیار نیازمند باشند؛ و کساین که از خبل و حرص نفس خود حمفوظ شوند‪ ،‬قطعا‬

‫‪54‬‬
‫رستاگرند‪ ».‬عمر بن خطاب ریضاهللعنه نزی فرموده است‪ :‬رسول اهلل صیلاهللعلیهوسلم از ما خواست که صدقه‬
‫بدهیم‪ .‬به خودم گفتم‪ :‬امروز از ابوبکر صدیق ریضاهللعنه سبقت یمگریم و بیشرت از ایشان صدقه یمدهم‪ .‬برای‬
‫همنی‪ ،‬نصف اموال خودم را به عنوان صدقه به نزد رسول اهلل صیلاهللعلیهوسلم بردم‪ .‬ایشان پرسیدند‪« :‬برای‬
‫خانوادهات چه چزیی بایق گذاشتهای؟»‪ ،‬عرض کردم‪ :‬نصف دیگر اموالم را‪ .‬سپس ابوبکر ریضاهللعنه آمد‬
‫درحایلکه تمام اموال خود را برای صدقه آورده بود‪ .‬رسول اهلل صیلاهللعلیهوسلم پرسید‪« :‬برای خانوادهات چه‬
‫چزیی بایق گذاشتهای؟»‪ ،‬ایشان پاسخ داد‪ :‬خداوند متعال و پیامرب او را برایشان گذاشتهام‪ .‬عمر ریضاهللعنه‬
‫یمفرمود‪ :‬به خدا قسم هرگز نیمتوانم از ابوبکر ریضاهللعنه جلو بیفتم‪.‬‬

‫عماد‪ :‬گوش بده یارس‪ .‬گوش بده و یاد بگری‪.‬‬

‫َ ُ َ ُ ُ‬ ‫َ َ َ َْ‬ ‫َ ْ ْ ُ ْ ُ ْ َ ُ‬
‫يوم يصبِح ال ِعباد فِي ِه إِل ملَك ِن يْنلن‪ ،‬فيقول أحدهما‪:‬‬ ‫حامد‪ :‬رسول اهلل صیلاهللعلیهوسلم فرموده است‪« :‬ما مِن‬
‫ََ‬ ‫َ ُ َ ََُ َ ْ ُْ‬ ‫َ َ َ َُ ُ‬ ‫َ ََُ َ ْ ُْ‬
‫اللهم أع ِط من ِفقا خلفا‪ ،‬و يقول اآلخر‪ :‬اللهم أع ِط مم ِسَك تلفا‪« ».‬هر روزی که بنداگن صبح یمکنند دو مالیکه‬
‫نازل یمشوند؛ یکی از آنان یمگوید‪ :‬خدایا‪ ،‬به کیس که (در راه تو) انفاق یمکند عوض بده؛ و دیگری یمگوید‪:‬‬
‫خدایا‪ ،‬به کیس که از انفاق خودداری یمکند رضر و زیان برسان‪».‬‬

‫َ َ َ ُ ْ ْ َ َ َ ُ ُ ْ َ ُ ُّ َ‬
‫َب حّت تن ِفقوا مِما َتِبون‪)...‬‬
‫پدربزرگ‪ :‬بله اکمال درست است‪ .‬همینطور خداوند متعال یمفرماید‪( :‬لن تنالوا ال ِ‬
‫آلعمران‪« ۹۲/‬به نییك (اکمل) نیمرسید مگر زماین که از چزیهایی که دوست یمدارید ببخشید‪ ».‬و در آیه دیگری‬
‫ََُْ ُ َ‬ ‫َ َ ََََْ َ‬
‫یمفرماید‪َ ...( :‬و ِف ذل ِك فليتناف ِس المتناف ِسون) مطففنی‪...« ۲۶/‬و مسابقهدهنداگن باید برای بهدست آوردن این‬
‫نعمتها با هم مسابقه دهند (و از همدیگر سبقت گریند)‪».‬‬

‫‪55‬‬
‫حامد‪ :‬یس هزار تومان به من بده یارس‪.‬‬

‫یارس‪ :‬برای چه؟‬

‫حامد‪ :‬فراموش کردهای دو روز پیش چه توافیق با هم کردیم؟‬

‫یارس‪ :‬آهان‪ ،‬راست یمگویی‪ .‬اکمال فراموش کرده بودم‪ .‬اعدل هم یس هزار تومان به من داد که با مال خودم یمشود‬
‫شصت هزار تومان‪ .‬بیا این هم شصت هزار تومان‪.‬‬

‫حامد‪ :‬پس با این حساب تا حاال صد و پنجاه هزار تومان مجع کردهایم‪.‬‬

‫یارس‪ :‬کدام یک از دوستان هنوز پول نداده است؟‬

‫حامد‪ :‬نارص‪ ،‬سعید و ابراهیم‪.‬‬

‫یارس‪ :‬چه وقت توپ و تور و سایر وسایل را یمخری؟ فقط دو روز به رمضان مانده است‪.‬‬

‫حامد‪ :‬إنشاءاهلل امروز تمام وسایل را یمخرم‪.‬‬

‫یارس‪ :‬امشب پس از نماز عشا المپها را وصل یمکنیم و ورزشاگه را هم اکمال پاک و تمزی یمکنیم‪.‬‬

‫حامد‪ :‬نگران نباش یارس‪ ،‬همه چزی پیش از رمضان آماده خواهد شد‪.‬‬

‫یارس‪ :‬باید از تیم اعدل جلو بیفتیم‪ .‬آنها سال گذشته بارها از ما بردند‪.‬‬

‫‪56‬‬
‫حامد‪ :‬به نظر من آنها قویتر و حرفهایتر از ما نیستند‪ ،‬ویل ما فریب حمسن را خوردیم و به او تکیه کردیم‬
‫درحایلکه او در سطح معمویل و حیت پاینیتر از معمویل است‪.‬‬

‫یارس‪ :‬امسال تمرینات سنگیین اجنام دادهام و تمام بازیکنان را شگفتزده خواهم کرد و قهرمان واقیع خواهم شد‪.‬‬

‫حامد ‪ :‬زیاد تند نرو‪ ،‬نیازی به غرور و تکرب نیست‪ ،‬ویل خواهیم دید که هر وقت توپ به من برسد حتما آن را‬
‫توی دروازه خواهم زد‪.‬‬

‫یارس‪ :‬عماد هم دارد یمآید‪ .‬سیع کن او را رایض کین که با ما هماکری کند‪.‬‬

‫حامد‪ :‬به نظر یمرسد که عماد مشلک رویح و رواین دارد و اصال با ما کنار نیمآید‪.‬‬

‫یارس‪ :‬خییل عجیب است‪ .‬ما االن در سن شادایب و جنبوجوش هستیم‪ ،‬ویل او اصال معلوم نیست که به چه چزیی‬
‫فکر یمکند‪.‬‬

‫عماد‪ :‬السالم علیکم و رمحة اهلل‪.‬‬

‫یارس و حامد‪ :‬و علیکم‪.‬‬

‫ْ َ َ ُّ َ‬ ‫َ َ ُ ِّ ْ ُ َ َ َ َ ُّ ْ َ ْ َ‬
‫حية فحيوا بِأحس َن مِنها أ ْو ُردوها‪ )...‬نساء‪۸۶/‬‬ ‫عماد‪ :‬برادران عزیزم‪ ،‬خداوند متعال یمفرماید‪( :‬و إِذا حيیتم بِت ِ‬
‫«هراگه کیس به شما سالم گفت‪ ،‬آن را بهطور بهرت یا (الاقل) به همان شیوه پاسخ دهید‪».‬‬

‫یارس و حامد‪ :‬و علیکم السالم و رمحة اهلل و براکته‪.‬‬

‫عماد‪ :‬گمان یمکنم شما دو نفر مثل سالهای گذشته در حال آماده شدن برای استقبال از ماه رمضان هستید‪.‬‬

‫یارس‪ :‬منظورت چیست؟‬

‫حامد‪ :‬بله منظورت از این حرف چه بود؟‬

‫عماد‪ :‬منظور خایص نداشتم‪ ،‬فقط نگران شما هستم‪.‬‬

‫یارس با حالت تمسخر گفت‪ :‬نیازی به دلسوزی و نگراین تو نداریم‪ ،‬آن را برای خودت نگه دار‪.‬‬

‫حامد‪ :‬چرا نگران ما هسیت؟‬

‫‪57‬‬
‫عماد‪ :‬چون سال گذشته نزی ماه رمضان را با رسگریم و بازی و شبنشیینهای طوالین و خوابیدن در روز هدر‬
‫دادید‪ .‬آخر این چه روزهای است یارس؟‬

‫یارس دوباره با حالت تمسخر گفت‪ :‬یمتواین نمازگزان را در مسجد نصیحت کین‪ .‬ما نیازی به نصیحت و موعظه‬
‫تو نداریم‪.‬‬

‫عماد‪ :‬یمخوایه جر و حبث بکین یارس؟ مگر هنوز ارزش و جایاگه این ماه مبارک را درک نکردهای؟‬

‫حامد‪ :‬فعال اکری به یارس نداشته باش‪ .‬راسیت چرا در بازیها و تفریحهای ما رشکت نیمکین؟‬

‫عماد‪ :‬چرا باید باارزشترین و گرانبهاترین وقت زندیگمان را رصف بازی و رسگریم کنیم؟ ماه رمضان فقط یک‬
‫ماه است و حیت گناهاکران نزی در این ماه به سوی خدا باز یمگردند و توبه یمکنند‪.‬‬

‫حامد‪ :‬ویل ما هنوز در ابتدای زندیگ و عمر خود هستیم و اشاکیل ندارد که بازیها و رسگریمهای مبایح داشته‬
‫باشیم‪.‬‬

‫عماد‪ :‬به این یمگویی رسگریم مباح؟ شما با این اکرها روزه خودتان را اکمال ضایع یمکنید‪ .‬اصال تو در ماه رمضان‬
‫چقدر قرآن حفظ یمکین؟‬

‫حامد ساکت شد و هیچ جوایب نداد‪.‬‬

‫عماد‪ :‬راستش را بگو‪ ،‬چقدر قرآن حفظ یمکین؟ نیمداین اگر این یک ماه را رصف تالوت و حفظ قرآن بکین چه‬
‫خری و پاداش فراواین بهدست یمآوری؟‬

‫یارس از دور گفت‪ :‬عجله کن حامد‪ ،‬هنوز توپ و تور و بایق وسایل را خنریدهایم‪.‬‬

‫حامد‪ :‬ببخشید عماد‪ ،‬بعدا همدیگر را یمبینیم‪.‬‬

‫عماد‪ :‬إنشاء اهلل‪ ،‬إنشاءاهلل‪.‬‬

‫عماد نزد پدربزگ رفت و گفت‪ :‬السالم علیکم و رمحة اهلل و براکته‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬و علیکم السالم و رمحة اهلل و براکته‪ ،‬خییل خوش آمدی‪.‬‬

‫عماد‪ :‬سالمت باشید‪ .‬حاتلان چطور است؟ خوب هستید احلمد هلل؟‬

‫‪58‬‬
‫پدربزرگ‪ :‬بله‪ ،‬احلمد هلل خوبم و از خداوند متعال یمخواهم که به ما توفیق دهد از رمضان امسال نزی استفاده‬
‫کنیم و نماز و روزههایمان را به خویب ادا کنیم و آنها را از ما بپذیرد‪.‬‬

‫عماد‪ :‬آمنی‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬یارس و حامد کجا هستند؟‬

‫عماد‪ :‬متأسفانه رفتند‪.‬‬

‫سپس عماد کیم ساکت شد و پدربزرگ از او پرسید‪ :‬کجا رفتند پرسم؟‬

‫عماد‪ :‬رفتند که توپ و تور و یک رسی وسایل دیگر خبرند تا ورزشاگه را آماده کنند و برای بازی و شببیداری در‬
‫ماه رمضان آماده شوند‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬پناه بر خدا‪ ،‬مردم با اجنام دادن طااعت و عبادات بیشرت‪ ،‬برای استقبال از ماه خری و برکت آماده‬
‫یمشوند‪ ،‬ویل این چبهها برای بازی و رسگریم آماده یمشوند‪.‬‬

‫حامد و یارس به خانه برگشتند‪ .‬یارس به حامد گفت‪ :‬مواظب باش که پدربزرگ تو را نبیند‪ ،‬چون اگر تو را با این‬
‫وسایل ببیند تمام نقشههایمان را به هم یمزند‪.‬‬

‫حامد‪ :‬ویل اگر ما را هم نبیند بعدا یمداند که چاکر یمکنیم‪.‬‬

‫یارس‪ :‬اکمال درست است‪ ،‬چون عماد وظیفهاش را اجنام یمدهد و به او خرب یمدهد‪.‬‬

‫حامد‪ :‬بگذار خرب بدهد‪ ،‬خودم پدربزرگ را رایض یمکنم‪.‬‬

‫حامد نزد پدربزرگ آمد و گفت‪ :‬پدربزرگ عزیزم‪ ،‬السالم علیکم‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬و علیکم السالم و رمحة اهلل‪ .‬کجا بودی حامد؟ یارس کجاست؟‬

‫یارس‪ :‬من اینجا هستم پدربزرگ‪ ،‬السالم علیکم‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬و علیکم السالم‪ .‬کجا بودید فرزندانم؟‬

‫حامد‪ :‬رفته بودیم گردش تا پس از یک روز درسخواندن و نوشنت تکایلف‪ ،‬مقداری اسرتاحت کنیم‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬خییل خوب است‪ .‬امیدوارم راست بگویی‪.‬‬

‫‪59‬‬
‫حامد با دستپاچیگ گفت‪ :‬بله بله راست یمگویم‪ .‬راست یمگویم‪ .‬درسهایم را خواندهام‪.‬‬

‫عماد‪ :‬راستش را به پدربزرگ بگو‪ .‬صبح درس یمخواندی‪ ،‬ویل االن کجا بودی؟‬

‫حامد‪ :‬پس از مرور درسها‪ ،‬رفتیم که یک توپ خبریم و بازی کنیم‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬یعین در شبهای ماه مبارک رمضان بازی یمکنید؟ مردم در این شبها نماز یمخوانند و شما بازی‬
‫یمکنید و خودتان را از خری و اجر و پاداش بزرگ حمروم یمسازید؟‬

‫یارس‪ :‬نه پدربزرگ‪ ،‬ما نمازمان را به مجاعت و در مسجد یمخوانیم و پس از نماز دنبال بازی یمرویم‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬تا چه ساعیت بازی یمکنید؟ حتما تا وقت سحری بازی یمکنید و سپس سحری یمخورید و نماز صبح‬
‫را یمخوانید و یمخوابید و چند دقیقه قبل از اذان مغرب بیدار یمشوید!‬

‫عماد‪ :‬بله پدربزرگ‪ ،‬دقیقا همنی اکر را یمکنند و نماز ظهر و عص را نیمخوانند‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬فرزندان عزیزم‪ ،‬ماه رمضان ماه مغفرت و رمحت و رهایی از آتش جهنم است و نباید اینطوری به‬
‫استقبال آن بروید‪ ،‬زیرا پناه بر خدا فقط افراد خسارتمند و بدخبت چننی اکرهایی یمکنند‪.‬‬

‫عماد‪ :‬ویل پدربزرگ‪ ،‬چگونه باید به استقبال این ماه مبارک برویم؟‬

‫پدربزرگ‪ :‬انسان مسلمان باید از فرارسیدن این ماه خوشحال شود و داع کند که خداوند متعال او را موفق به‬
‫عبادت در این ماه مبارک بفرماید و یاریاش دهد که روزه را خوب و اکمل بگرید و نمازهایش را صحیح و به‬
‫موقع خبواند و همچننی داع کند که خداوند متعال‪ ،‬نماز و روزه و سایر عبادات را از او بپذیرد‪.‬‬

‫عماد‪ :‬اگر یکی از ما مشغول اجنام دادن اکری خمالف با دستورات خداوند متعال باشد‪ ،‬باید چاکر کند؟‬

‫پدربزرگ‪ :‬باید این موارد را راعیت کند‪ -۱ :‬اکمال از این اکر دست بکشد‪ -۲ .‬با صدق و اخالص توبه کند و به‬
‫خداوند متعال روی بیاورد‪ -۳ .‬تصمیم جدی بگرید که این اکر و سایر اکرهای نادرست و خمالف با رشع را اجنام‬
‫ندهد‪ -۴ .‬تالش کند اکرهای خوب بسیاری اجنام دهد‪ -۵ .‬همیشه نفس خودش را حماسبه و آن را به خاطر تقصری‬
‫و کوتایه رسزنش کند‪.‬‬

‫حامد‪ :‬ویل پدربزرگ‪ ،‬ما نوجوان هستیم و اسالم هم تفریح و رسگریم مباح را برای ما حرام نکرده است‪.‬‬

‫‪60‬‬
‫ََ َ َ َ ََُ َ ٌ َ ٌَ َ‬ ‫ُ ُّ َ َ َ‬
‫ِكر اللِ عزوجل فهو لغو و َلو أو‬
‫ِ‬ ‫ذ‬ ‫ِن‬
‫م‬ ‫یس‬ ‫پدربزرگ‪ :‬پرسم‪ ،‬رسول اهلل صیلاهللعلیهوسلم فرموده است‪« :‬ك شئ ل‬
‫َ‬
‫َ ُ ُ َ َ ُ ُ َ َ َ ُ َ ُ َ َ ُّ ِّ َ‬ ‫َ ُ َ ُ َ َ ََ َ‬ ‫َ ٌ ّ َ ََ‬
‫ي َو تأدِيبه ف َرسه َو مَلعبته أهله َو تعل ُم السباح ِة‪« ».‬هر چزیی که‬
‫ِ‬ ‫ض‬ ‫ر‬ ‫الغ‬ ‫ي‬‫ب‬ ‫ل‬
‫ِ‬ ‫ج‬‫الر‬ ‫یش‬ ‫م‬ ‫‪:‬‬‫ِصال‬
‫خ‬ ‫ع‬ ‫سهو إل أرب‬
‫جزو ذکر و یاد خدا نباشد‪ ،‬بیهوده و هلو و اشتباه است‪ ،‬جبز چهار چزی‪ :‬دویدن (مسابقه دو)‪ ،‬تربیت اسب (و آموزش‬
‫اسبسواری)‪ ،‬بازی و شویخ با خانواده و یادگریی شنا‪ ».‬رسگریم مباح همنی است‪ ،‬به رشیط که انسان مرتکب‬
‫حرام و یا دچار ترک واجبات نشود‪.‬‬

‫عماد‪ :‬بعیض از مردم در ماه مبارک رمضان توبه یمکنند و نماز یمخوانند و روزه یمگریند‪ ،‬ویل پس از رمضان‬
‫دوباره به همان وضعیت قبیل بریمگردند‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬اینها انسانهای بسیار بدی هستند که خداوند متعال را فقط در ماه رمضان یمشناسند‪.‬‬

‫عماد‪ :‬بعیض از مردم نزی ماه رمضان را به ماه خوابیدن و تنبیل و سسیت و بطالت تبدیل کردهاند‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬اینها هم اکر بسیار بد و خطرنایک یمکنند‪ .‬بهرت است بدانید که «غزوه بدر» که مسلمانان بر اکفران‬
‫پریوز شدند در ماه رمضان بود‪ .‬همچننی مسلمانان در ماه رمضان مکه را فتح کردند و آن را به دار اسالم‬
‫(رسزمنی اسالم) تبدیل کردند‪ .‬پس ماه مبارک رمضان مملو از افتخارات و دستاوردهای بزرگ است‪ .‬بله‪ ،‬رمضان‬
‫ماه جهاد و عبادت و سیع و تالش است نه ماه خوابیدن و تنبیل و سسیت و اتالف وقت‪.‬‬

‫عماد‪ :‬برای کساین که وقت خود را هدر یمدهند و نیمدانند که از این ماه مبارک بهخویب استفاده کنند چه‬
‫نصیحیت دارید؟‬

‫پدربزرگ‪ :‬باید فضایل و ویژیگهای این ماه را بشناسند‪ .‬خداوند متعال این ماه را به اجنام فریضه روزه اختصاص‬
‫داده و قرآن کریم را در آن نازل فرموده است‪ .‬در این ماه درهای بهشت باز یمشوند و درهای جهنم بسته یمشوند و‬
‫پاداش اکرهای خوب چند برابر یمشود و خطاها و لغزشها خبشیده یمشود و شیاطنی به زجنری کشیده یمشوند و‬
‫جنهای رسکش مهار یمشوند‪ .‬شب قدر که بهرت از هزار ماه است در این ماه مبارک قرار دارد و هر کس از روی‬
‫ایمان به خداوند متعال و با نیت کسب رضایت او در این ماه روزه بگرید و نماز شب خبواند‪ ،‬خداوند متعال‬
‫گناهان گذشته و آینده او را یمخبشد‪.‬‬

‫عماد‪ :‬واقعا اینها فضایل و ارزشهای بسیار بزریگ است و انسان مسلمان باید خوب به آنها بیندیشد و تالش کند‬
‫که آنها را از دست ندهد و بیشرتین بهره را از آنها بربد‪.‬‬

‫‪61‬‬
‫پدربزرگ‪ :‬فرزند عزیزم‪ ،‬موفق واقیع کیس است که خداوند او را موفق کرده و یاریاش داده باشد و حمروم واقیع‬
‫نزی کیس است که این خویبها و فضیلتها را یمشناسد‪ ،‬ویل اماکن عمل به آنها را نیمیابد‪.‬‬

‫عماد‪ :‬پدربزرگ عزیزم‪ ،‬نصیحتهای بسیار زیبایی بود‪ .‬ببخشید مزاحم شما شدیم‪ .‬خداوند متعال به شما پاداش‬
‫نیکو عطا بفرماید‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬نوه های عزیزم‪ ،‬من باید از شما تشکر کنم‪ .‬خداوند متعال به شما هم پاداش نیکو عطا بفرماید‪ .‬شما‬
‫این فرصت را برایم فراهم کردید که این خویبها و فضایل را به خودم و به شما یادآوری کنم‪ .‬ویل یارس و حامد هم‬
‫باید قول بدهند که دیگر رساغ اکرهای پوچ و بیهوده و یبارزش نروند و از فضایل این ماه مبارک استفاده کنند‪.‬‬

‫یارس و حامد‪ :‬پدربزرگ عزیز و مهربان‪ ،‬ما به شما قول یمدهیم‪ .‬شما هم داع کنید که خداوند متعال‪ ،‬ما را موفق‬
‫کند و راه راست را به ما نشان بدهد‪ ،‬زیرا این موفقیتها فقط به دست اوست‪.‬‬

‫‪62‬‬
‫پدر بزرگ قرآن یمخواند‪.‬‬

‫ُْ َ ْ‬ ‫َ َ َْ َ ْ ُ َ ْ َ َ ََْ ُ‬ ‫َ ُْ ْ َ َ ٌ َ َ ُ َ َ َ ُ‬ ‫َ ُ ُ‬
‫ي ِرجال صدقوا ما اعهدوا الل علي ِه ف ِمنه ْم من قض َنبه َو مِنه ْم من‬ ‫یطان الر ِجیم (مِن المؤمِنِ‬
‫ِ‬ ‫الش‬ ‫وذ باهلل ِم َ‬
‫ن‬ ‫ِ‬ ‫أع ِ‬
‫َ َ َ َ‬ ‫َُ َ َ َْ‬ ‫َ‬ ‫ْ ْ َ ُ َ ِّ َ ْ ُ َ‬ ‫ََْ ُ َ َ ََ ُ َْ‬
‫ي إ ْن َش َ‬
‫اء أ ْو يتوب علي ِه ْم إِن الل كن‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ ْ َ ُ َ‬
‫ينت ِظر و ما بدلوا تبدِيَل‪َِ .‬لج ِزي الل الصا ِدق ِي ب ِ ِصدق ِِهم و يعذب المناف ِ ِق ِ‬
‫َ ُ‬
‫غفورا َرحِيما) احزاب‪« ۲۴-۲۳/‬در میان مؤمنان مرداین هستند که در عهد و پیماین که با خدا بستند صادق و‬
‫راستگو بودند‪ .‬عدهای پیمان خود را بهرس برده و (شهید شدند و) عدهای نزی در انتظارند‪ .‬آنان هیچ گونه تغیری و‬
‫تبدییل در عهد و پیمان خود ندادهاند‪ .‬هدف این است که خداوند صادقان را به خاطر صدقشان پاداش بدهد و‬
‫منافقان را هر اگه خبواهد عذاب کند و یا (اگر توبه کنند) آنان را ببخشد و توبهشان را بپذیرد‪ ،‬چرا که خداوند‬
‫آمرزنده و مهربان است‪».‬‬

‫صدای در آمد و پدربزرگ گفت‪ :‬بفرمایید‪ ،‬بفرمایید‪.‬‬

‫چبهها وارد شدند و گفتند‪ :‬السالم علیك و رمحة اهلل و براکته‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬و علیکم السالم و رمحة اهلل و براکته‪ .‬خییل خوش آمدید‪ .‬بنشینید فرزندانم‪ ،‬بنشینید‪.‬‬

‫حامد‪ :‬به کدام آیه رسیدید پدربزرگ؟ تالوت شما خییل زیبا و دلنشنی است‪.‬‬

‫ْ‬ ‫َ ْ َ ُ َ‬
‫ِي ب ِ ِصدق ِِه ْم‪.)...‬‬
‫الصادق َ‬
‫ِ‬ ‫پدربزرگ‪ :‬آیه بیست و چهار سوره احزاب که یمفرماید‪َِ ( :‬لج ِزي الل‬

‫چبهها‪ :‬خدایا‪ ،‬ما را هم از راستگویان و صادقان قرار بده‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬آمنی‪.‬‬

‫عماد‪ :‬لطفا درباره فضیلت و ارزش راستگویی و جایاگه و مزنلت راستگویان برای ما صحبت کنید‪.‬‬

‫‪63‬‬
‫حامد‪ :‬بله‪ ،‬امروزه دروغ خییل رواج یافته و دروغگویان خییل زیاد شدهاند و بسیاری از مردم بهویژه در خرید و‬
‫فروشها به دروغ گفنت روی آوردهاند‪.‬‬

‫منافق دروغگو تقسیم فرموده است‪.‬‬


‫ِ‬ ‫باایمان راستگو؛ و‬
‫ِ‬ ‫پدربزرگ‪ :‬خداوند متعال مردم را به دو گروه‬

‫عماد‪ :‬درست است‪ ،‬زیرا ایمان بر اساس راستگویی و نفاق هم بر اساس دروغ است‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬همیشه راستگو باشید عزیزانم‪ ،‬زیرا راستگویی اصل رستاگری و لکید جنات است‪ .‬یک بار مردی نزد‬
‫رسول اهلل صیلاهللعلیهوسلم رفت و درباره عبادتهای اسالم از ایشان سؤال پرسید‪ .‬رسول اهلل صیلاهللعلیهوسلم‬
‫این عبادتها را برای او نام بردند‪ .‬آن مرد گفت چزیی به آنها اضافه و چزیی از آنها کم نیمکنم‪ .‬به نظر شما‬
‫پیامرب صیلاهللعلیهوسلم به او چه فرمود؟‬

‫عماد و حامد گفتند‪ :‬به او فرمود اگر راست بگوید رستاگر یمشود‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬بله‪ ،‬اگر راست بگوید رستاگر یمشود‪ .‬ابوبکر صدیق فرموده است‪ :‬همیشه راست بگویید‪ ،‬زیرا‬
‫راستگویی همراه با نیکواکری است و هر دوی آنها انسان را به بهشت یمبرند‪.‬‬
‫َ ََ َ َ َ ُ َ‬
‫الرجل‬ ‫َب َو إ َن ال ْ َ‬
‫َْ‬
‫يهدِی إِل اجلن ِة و إِن‬
‫َب‬ ‫الص ْد َق َي ْهدِی إ َل ال ْ ِّ‬
‫َ َ‬
‫عماد‪ :‬پیامرب صیلاهللعلیهوسلم فرموده است‪« :‬إِن‬
‫ِ‬ ‫ِ‬ ‫ِ‬ ‫ِ‬
‫ِّ‬ ‫َْ‬ ‫َ ْ ُ ُ َ َ ُ َ‬
‫َلَصدق حّت يكت َب عِند اللِ ِصديقا‪« ».‬صدق و راستگویی انسان را به سوی نیکواکری و نیکواکری هم او را به‬
‫سوی بهشت هدایت یمکند و انسان همچنان راست یمگوید تا اینکه نزد خدا بهعنوان بسیارراستگو نوشته‬
‫یمشود‪».‬‬

‫حامد ‪ :‬یکی از بزراگن هم فرموده است اگر یک شب خدا را صادقانه عبادت کنم برایم بهرت از این است در راه‬
‫خدا جهاد کنم‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬یارس‪ ،‬چرا در این حبث مهم رشکت نیمکین؟‬

‫یارس‪ :‬حرفهای قشنیگ یمزنید‪ ،‬ویل من اعدت کردهام که بیشرت بشنوم و کمرت سخن بگویم‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬اکر خویب یمکین فرزندم‪ ،‬ویل در چننی جلسات و حبثهایی خودت را از خری و اجر و پاداش حمروم‬
‫نکن و در حبثها رشکت کن‪ ،‬زیرا همنشیین و همصحبیت با چننی افرادی زیاین برای تو ندارد‪.‬‬

‫یارس‪ :‬یکی از بزراگن سخین دارد که برایم خییل جالب است‪ .‬ایشان گفته است‪ :‬کیس که فرض همیشیگ را اجنام‬
‫ندهد فرض موقت از او پذیرفته نیمشود‪.‬‬
‫‪64‬‬
‫حامد‪ :‬یعین چه؟‬

‫یارس‪ :‬فرض همیشیگ همان راستگویی و صدق است‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬یعین بعیض فرضها هستند که در اوقات مشخص اجنام یمشوند مثل نماز‪ ،‬روزه‪ ،‬حج و زاکت که هر‬
‫کدام وقت خایص دارند که خداوند متعال آن را مشخص فرموده است‪ .‬به اینگونه فرضها موقت یمگویند‪ ،‬یعین‬
‫وقت مشخص دارند‪ .‬ویل فرضهای همیشیگ و دائیم همانطور که یارس گفت فرضهایی مثل صدق و راستگویی‬
‫هستند که همیشه و در هر وقیت فرض هستند و صحیح نیست که اگیه راستگو و اگیه دروغگو باشیم‪.‬‬

‫َ َ‬ ‫َ‬ ‫َ َ‬ ‫َ ٌ‬ ‫َُ َُ‬


‫حامد‪ :‬و همچننی نباید این حدیث را فراموش کنیم که یمفرماید‪« :‬آية المناف ِِق ثَلث‪ :‬إذا حدث كذب َو إذا َوعد‬
‫ُْ َ َ َ‬ ‫َ‬ ‫َ ََ‬
‫أخلف و إذا اؤت ِمن خان‪« ».‬نشانه منافق سه چزی است‪ :‬هراگه سخن بگوید دروغ یمگوید و هراگه وعده بدهد‬
‫خالف وعده یمکند و اگر امنی شمرده شود خیانت یمکند‪».‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬بله اکمال درست است‪ .‬همینطور باید بدانید که در روز آخرت فقد صدق و راسیت موجب جنات انسان‬
‫َ ْ ُُ‬ ‫َ َ َ ُ ََْ ُ َ‬
‫ِي ِصدقه ْم‪ )...‬مائده‪« ۱۱۹/‬این روزی است که‬ ‫یمشود‪ ،‬چون خداوند متعال فرموده است‪...( :‬هذا ي ْوم ينفع الصا ِدق‬
‫فقط صدق و راسیت به راستگویان سود یمرساند‪».‬‬
‫ِّ َ ْ ْ‬
‫عماد‪ :‬برای همنی خداوند متعال از پیامرب صیلاهللعلیهوسلم خواسته است که این داع را خبواند‪َ ...( :‬رب أدخِل ِن‬
‫ُْ َ َ ْ َ َ ْ ْ َُْ َ ْ‬
‫صدق‪ )...‬ارساء‪« ۸۰/‬پرورداگرا‪ ،‬مرا صادقانه (به هر اکری) وارد کن و صادقانه (از‬ ‫مدخل ِصدق و أخ ِرج ِن ُمرج ِ‬
‫آن) بریون بیاور‪».‬‬

‫حامد‪ :‬بله‪ ،‬انسان آنقدر راست یمگوید تا نزد خداوند متعال به عنوان راستگو ثبت یمشود‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬عزیزانم‪ ،‬همیشه راستگو باشید حیت اگر مشالکیت برای شما فراهم کند و همیشه با راستگویان باشید‬
‫َ َ ُّ َ َ َ َ ُ ْ َ ُ ْ َ َ ُ ُ ْ َ َ َ‬
‫الصادق َ‬
‫ِي) توبه‪۱۱۹/‬‬ ‫ِ‬ ‫اگرچه تعدادتان کم باشد‪ .‬خداوند متعال یمفرماید‪( :‬يا أيها اذلِين آمنوا اتقوا الل و كونوا مع‬
‫«ای کساین که ایمان آوردهاید‪ ،‬از خدا برتسید و با راستگویان باشید‪».‬‬

‫عماد‪ :‬بله پدربزرگ‪ ،‬همرایه و همنشیین با راستگویان سبب رسیدن به بزرگترین مقام و مزنلتها و موجب‬
‫َ ُ ُ َ َ‬
‫همنشیین با پیامربان و شهیدان و صاحلان یمشود (‪َ ...‬و حس َن أوَل ِك َرفِيقا) نساء‪« ۶۹/‬و آنان چه دوستان خویب‬
‫هستند‪».‬‬

‫یارس‪ :‬چگونه راستگویی را یاد بگرییم و از راستگویان باشیم؟‬

‫‪65‬‬
‫پدربزرگ‪ :‬سؤایل بهجا و باارزش است و حتما باید به آن پاسخ داده شود‪ .‬اسماعیل خمزویم فرموده است‪ :‬عبدامللک‬
‫بن مروان از من خواست همانطور که به فرزندانش قرآن یمآموزم‪ ،‬صدق و راستگویی را هم به آنان یاد دهم و آنان‬
‫را از دروغگفنت باز دارم حیت اگر سبب کشته شدن آنان شود‪.‬‬

‫حامد‪ :‬از قدیم گفتهاند که هیچ تکهگوشیت نزد خدا حمبوبتر از زبان انسان راستگو نیست و هیچ تکهگوشیت‬
‫نزد او بدتر از زبان انسان دروغگو نیست‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬درست است پرسم‪ .‬کیس که راستگو باشد‪ ،‬خداوند از او رایض یمشود‪.‬‬

‫یارس‪ :‬همچنان این سؤال در ذهنم بایق مانده است که چگونه صدق و راستگویی را بیاموزیم و از راستگویان‬
‫باشیم؟‬

‫پدربزرگ‪ :‬اولنی قدم این است که حقیقت صدق و راستگویی را بشنایس‪.‬‬

‫یارس‪ :‬حقیقت صدق چیست؟‬

‫پدربزرگ‪ :‬حقیقت صدق این است که حیت در رشایطی که فقط به وسیله دروغ جنات یمیایب باز هم راست بگویی‪.‬‬
‫این راستگویی در گفتار است‪.‬‬

‫عماد‪ :‬باید حیت در رشایطی که ممکن است به سبب راستگویی رضر کین باز هم راست بگویی‪ ،‬زیرا در این‬
‫صورت نزی راستگویی واقعا به نفع تو خواهد بود و حیت اگر احساس کین دروغگفنت به نفع توست باز هم از آن‬
‫دوری کین‪ ،‬زیرا در هر صورت به زیان توست‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬صدق در عمل نزی این است که اکرهای تو مطابق با گفتههای تو باشد‪ .‬یعین هم در دل و هم در عمل و‬
‫ظاهر‪ ،‬موافق و پریو حقیقت بایش‪.‬‬

‫حامد‪ :‬ویل آیا جبز صدق در گفتار و صدق در عمل نوع دیگری از صدق هم وجود دارد؟‬

‫پدربزرگ‪ :‬بله اِلته‪ ،‬صدق انواع دیگری هم دارد که مهمترین آنها صدق در قصد و نیت است‪.‬‬

‫یارس‪ :‬منظور از صدق در قصد و نیت چیست؟‬

‫‪66‬‬
‫پدربزرگ‪ :‬این است که در قصد و نیت خود صادق بایش و هراگه عمیل را برای خدا اجنام یمدیه‪ ،‬هدفت فقط‬
‫اطاعت و کسب رضایت او باشد و اصال بدنبال کسب شهرت و تعریف و تمجید دیگران و حمبوب و حمرتم شدن‬
‫در میان مردم نبایش‪.‬‬

‫حامد‪ :‬آیا نوع دیگری هم وجود دارد؟‬

‫پدربزرگ‪ :‬بله‪ ،‬صدق در اراده و تصمیم‪ .‬یعین هراگه تصمیم گرفیت اکر خویب اجنام بدیه دچار دودیل و تردید نشوی‬
‫و آن اکر خوب را اجنام بدیه‪.‬‬

‫چبهها‪ :‬لطفا برای ما مثایل بیاورید‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬اگر تصمیم گرفیت که مقداری از اموال خودت را صدقه بدیه‪ ،‬عجله کن و آن را به تأخری نینداز‪،‬‬
‫وگرنه در اراده و تصمیم خود صادق نیسیت‪.‬‬

‫عماد‪ :‬لطفا نمونههایی واقیع از انسانهای نیکواکر برایمان بگویید تا انگزیه و شور و شوق بیشرتی پیدا کنیم و‬
‫حمبتمان نسبت به راسیت و راستگویان بیشرت شود‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬خییل خوب‪ .‬یمگویند یک نوجوان طالب علم‪ ،‬همراه یک اکروان به مسافرت رفت‪ .‬مادرش به او توصیه‬
‫کرده بود که همیشه راست بگوید و هیچ وقت دروغ نگوید‪ .‬تعدادی راهزن جلوی آنان را گرفتند و از او‬
‫پرسیدند‪ :‬چه چزیی با خود داری؟ گفت‪ :‬چهل دینار (سکه طال)‪ .‬گمان کردند شویخ یمکند‪ .‬او را به حال خودش‬
‫رها کردند‪ .‬دوباره یکی از آنان از او پرسید‪ :‬چه چزیی داری؟ گفت‪ :‬چهل دینار‪ .‬این بار او را نزد رئیس دزدان‬
‫بردند‪ .‬رئیس دزدان از او پرسید‪ :‬چه چزیی سبب شد راست بگویی؟ گفت‪ :‬به مادرم قول دادهام که همیشه راست‬
‫بگویم و نیمخواستم قویل را که به او دادهام فراموش کنم‪ .‬رئیس دزدان با صدای بلند رشوع به گریه کرد و از اکر‬
‫خود پشیمان شد و توبه کرد و اموایل را که از اکروانیان گرفته بودند به آنان پس داد‪.‬‬

‫یارس و حامد‪ :‬لطفا یک مثال دیگر بزنید‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬حتما همه شما داستان آن سه نفر را یمدانید که در غزوه تبوک برای جهاد به همراه رسول اهلل‬
‫صیلاهللعلیهوسلم نرفتند‪.‬‬
‫َ‬
‫چبهها‪ :‬بله یمدانیم‪ .‬داستان کعب و دو نفر دیگر‪.‬‬

‫‪67‬‬
‫پدربزرگ‪ :‬کعب به پیامرب صیلاهللعلیهوسلم گفت‪ :‬به خدا قسم اگر نزد شخص دیگری غری از شما نشسته بودم‬
‫یم توانستم اشتباه خودم را توجیه کنم و او را رایض کنم‪ ،‬چون مهارت زیادی در حبث و گفتگو دارم‪ ،‬ویل قسم به‬
‫خدا یمدانم اگر امروز به شما دروغ بگویم تا از من رایض شوید‪ ،‬ممکن است خداوند متعال دروغم را آشاکر کند‬
‫و شما از دستم ناراحت شوید‪ ،‬ویل اگر راست بگویم و شما از دستم ناراحت شوید‪ ،‬امیدوارم به اجر و پاداش‬
‫آخرت برسم‪.‬‬

‫چبهها‪ :‬واقعا کعب انسان بسیار خویب بود‪ .‬صادقانه توبه کرد و با خداوند متعال و پیامرب او صیلاهللعلیهوسلم‬
‫صادق و راستگو بود‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬برای همنی کعب ریضاهللعنه یمگفت به خدا قسم پس از اینکه خداوند متعال مرا به دین اسالم‬
‫هدایت فرمود بزرگترین نعمیت که به من عطا کرد همان راستگوییام با رسول اهلل صیلاهللعلیهوسلم بود‪ .‬چون به‬
‫او دروغ نگفتم و مثل کساین که به ایشان دروغ گفته بودند‪ ،‬بدخبت و یبچاره نشدم‪.‬‬

‫یارس‪ :‬لطفا مثال دیگری بزنید‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬ربیع بن حراش هرگز دروغ نگفته بود‪ .‬حجاج بن یوسف از این موضوع باخرب شد‪ .‬ربیع دو پرس داشت‬
‫که با حجاح خمالف بودند‪ .‬حجاج دنبال ربیع فرستاد و از او پرسید‪ :‬پرسانت کجا هستند؟ ربیع یمدانست که اگر‬
‫راست بگوید حجاج پرسانش را خواهد کشت ویل باز هم از دروغ گفنت خودداری کرد و گفت‪ :‬هر دو در خانه‬
‫هستند‪ .‬سپس گفت‪ :‬خدایا‪ ،‬خودت کمکمان کن‪ .‬حجاج از راستگویی او خوشش آمد و پرسانش را خبشید‪.‬‬

‫عماد‪ :‬پدربزرگ‪ ،‬باور کنید انسان دروغگو فقط به این دیلل که هیچ ارزش و احرتایم برای خودش قائل نیست‬
‫دروغ یمگوید‪.‬‬
‫ْ َ َ ُ ّ‬ ‫اجل َن ِة ل َِم ْن تَ َر َك ال ِم َ‬
‫راء َو إِن كن ُمِقا‬ ‫پدربزرگ‪ :‬رسول اهلل صیلاهللعلیهوسلم فرموده است‪َ « :‬أنا َزع ٌ‬
‫ِيم ببَيت ف َر َب ِض َ‬
‫ِ‬
‫َ َ َ َ ُ َ ُ ُ ُُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ََ َ ْ ََ َ َ َ َ ْ َ َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫مازحا َو بِبيت ف أَع اجلن ِة ل ِمن حسن خلقه‪« ».‬من ضامن خانهای‬ ‫ِ‬ ‫ن‬ ‫َو بِبيت ف َوس ِط اجلن ِة ل ِمن ترك الكذِب و إِن ك‬
‫در اطراف بهشت هستم برای کیس که جر و حبث و دعوا را ترک کند هرچند که حق با او باشد و خانهای در‬
‫وسط بهشت برای کیس که دروغ را ترک کند هرچند به شویخ باشد و خانهای در باالی بهشت برای کیس که‬
‫اخالق خوب و پسندیده داشته باشد‪».‬‬

‫حامد‪ :‬عبداهلل بن مسعود ریضاهللعنه فرموده است‪ :‬دروغ نه جدی و نه شویخ جایز نیست‪.‬‬

‫َ ُ ُ ََ َ‬
‫الصادق َ‬
‫ِي) توبه‪« ۱۱۹/‬و با راستگویان باشید‪».‬‬ ‫ِ‬ ‫پدربزرگ‪ :‬خداوند متعال فرموده است‪( :‬و كونوا مع‬

‫‪68‬‬
69
‫یارس‪ :‬عجله کن عماد‪ ،‬زود باش بیا‪ ،‬تلویزیون یک گفتگوی جذاب و مفید خپش یمکند‪ .‬کیم ساکت شد و‬
‫دوباره گفت‪ :‬بلند شو بیا‪ ،‬برنامهای مفید و زیبا و رسگرمکننده است‪.‬‬
‫َ‬
‫عماد‪ :‬اه‪ ،‬دست از رسم بردار؛ من دوست ندارم دیر خبوابم‪ .‬اعدت کردهام که زود خبوابم تا به این حدیث عمل کنم‬
‫َ َ َ ََْ َ َ‬
‫که فرموده است‪« :‬ل سم َر بعد الصَلة ِ‪« »...‬بیدار ماندن پس از نماز عشا جایز نیست‪»...‬‬

‫یارس‪ :‬برنامه مفید و قشنیگ است و چزیهای خییل زیادی از آن یاد یمگریی که برای زندیگ و حل مشالکت به‬
‫دردت یمخورد‪.‬‬

‫عماد‪ :‬اجازه بده خییل واضح با تو حرف بزنم‪ .‬تو یمگویی برنامه مفید و قشنیگ است و چزیهای زیادی از آن یاد‬
‫یمگریی که به درد مسائل زندیگ و حل مشالکت یمخورد‪.‬‬

‫یارس با اشتیاق گفت‪ :‬بله درست است‪.‬‬

‫عماد‪ :‬اجازه بده حرفم را تمام کنم‪.‬‬

‫یارس‪ :‬بفرما‪.‬‬

‫عماد‪ :‬برادر عزیزم‪ ،‬هر روز که نماز صبح را از دست یمدیه و با تأخری به مدرسه یمروی و تکایلفت را اجنام‬
‫نیمدیه و همه از دستت یمنانلد و در بنی دوستانت یبحال و حوصله یمنشیین‪ ،‬تمام اینها نتیجه دیر خوابیدن است‪.‬‬

‫یارس با آشفتیگ گفت‪ :‬حرفهایی که یمزین درست است‪ ،‬ویل من به دیر خوابیدن اعدت کردهام و نیمتوانم زود خبوابم‬
‫و واقعا از اینگونه برنامهها و گفتگوها استفاده یمکنم‪.‬‬

‫‪70‬‬
‫عماد‪ :‬فرض کنیم که این برنامهها مفید هستند و چزیهای زیادی از آنها یاد یمگریی‪ ،‬ویل در طول هفته فقط یک‬
‫بار خپش یمشود و سایر روزهای هفته مشغول تماشای فیلم سینمایی یا رسیال و یا مسابقات فوتبال و کشیت و‬
‫برنامههای رسگرمکننده و یبحمتوا هسیت که هیچ فایدهای ندارند و عمرت را هدر یمدهند‪.‬‬

‫در این هناگم کیس در زد‪.‬‬

‫عماد و یارس‪ :‬کیست در یمزند؟‬

‫حامد‪ :‬حامد هستم‪ ،‬اجازه هست وارد شوم؟‬

‫عماد و یارس‪ :‬بفرما‪.‬‬

‫حامد در را باز کرد و وارد شد و گفت‪ :‬السالم علیکم و رمحة اهلل و براکته‪.‬‬

‫عماد و یارس‪ :‬و علیکم السالم و رمحة اهلل و براکته‪.‬‬

‫حامد‪ :‬مثل اینکه درباره موضوع مهیم حبث و گفتگو یمکردید‪ ،‬از چهرههایتان هم معلوم است که حبث شدیدی‬
‫بوده است‪.‬‬

‫عماد‪ :‬بله درست است‪ .‬برادرمان یارس ارصار یمکند که با او پای تلویزیون بنشینم و برنامهای را که تا دقاییق‬
‫دیگر رشوع یمشود تماشا کنیم‪.‬‬

‫حامد‪ :‬مگر چه اشاکیل دارد؟ این برنامه واقعا مفید است و خود من هم چزیهای خویب از آن یمآموزم‪.‬‬

‫عماد‪ :‬من نیمگویم که اینگونه برنامهها و گفتگوها هیچ فایدهای ندارند‪ ،‬ویل نیازی به آنها ندارم و اگر مشغول‬
‫حفظ آیایت از قرآن کریم باشم یا آیایت را که حفظ کردهام مرور کنم به نظرم بهرت است و از دهها برنامه مثل این‬
‫برنامهها برایم جالبتر است‪ .‬فراموش نکنید که با خواندن هر حرف از قرآن ده اکر نیک برایتان نوشته یمشود و‬
‫هر اکر نیک نزی ده اجر و پاداش دارد‪.‬‬

‫حامد به یارس گفت‪ :‬بله درست است‪ .‬این یک مسأهل شخص است‪ ،‬پس به عماد ارصار نکن و بگذار خبوابد‪ .‬این‬
‫برایش بهرت است‪.‬‬

‫‪71‬‬
‫عماد به حامد گفت‪ :‬خدا خریت بدهد که راعیت حالم را یمکین و حرفهایم را تأیید یمکین‪ ،‬ویل الزم است که‬
‫برادرمان یارس را هم نصیحت کین‪ ،‬زیرا دین نصیحت است‪ .‬به او بگو که نباید هر شب دیر خبوابد و نماز صبح را‬
‫خنواند و با تأخری به مدرسه برود و ‪...‬‬

‫حامد به یارس گفت‪ :‬بله یارس‪ ،‬عماد راست یمگوید‪ .‬باور کن او خریخواه و دلسوز توست‪.‬‬

‫در این هناگم پدربزرگ نزد آنان آمد و گفت‪ :‬چرا خنوابیدهاید عزیزانم؟ مثل اینکه مشغول حبث و گفتگو بودهاید‪.‬‬
‫موضوع چیست؟‬

‫عماد‪ :‬یارس هر شب چندین ساعت پای تلویزیون یمنشیند و اداع یمکند که چزیهای مفیدی از آن یاد یمگرید‪،‬‬
‫درحایلکه نماز صبح را از دست یمدهد و تکایلف مدرسه را اجنام نیمدهد و عالوه بر این ارصار یمکند که من‬
‫هم با او به تماشای تلویزیون بنشینم‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬این یک خطای بسیار زشت و رضر بسیار بزرگ است‪ .‬دیر خوابیدن حیت اگر به خاطر اکرهای خوب‬
‫باشد ویل سبب از دست رفنت نماز صبح شود‪ ،‬باز هم حرام است‪.‬‬

‫سپس گفت‪ :‬بنشینید فرزندانم‪ ،‬بنشینید‪ .‬باید این اصل و قانون را راعیت کنیم‪ :‬قانون مصلحت و رضر‪ .‬این‬
‫شببیداری و دیرخوابیدن همانطور که یمدانیم سبب زیانهای بزریگ یمشود که بزرگترین آنها خنواندن نماز صبح‬
‫و تنبیل و یبحایل در طول روز است‪.‬‬

‫عماد‪ :‬بله درست است‪ ،‬همچننی سبب از دست رفنت خری و پاداش بسیاری یمشود‪ ،‬زیرا یکی از جمازاتها و‬
‫پیامدهای هر گناه این است که گناه دیگری بدنبال خود یمآورد و همینطور یکی از پاداشهای اکر خوب این‬
‫است که اکر خوب دیگری بدنبال دارد‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬آفرین فرزند عزیزم‪ ،‬همینطور است که یمگویی‪ .‬پیامرب گرایم ما صیلاهللعلیهوسلم فقط از روی‬
‫خریخوایه و دلسوزی برای امت اسالیم‪ ،‬توصیه کرده است که پس از نماز عشا از شبنشیین و دیرخوابیدن‬
‫برپهزیند‪.‬‬

‫پدربزرگ چند حلظه ساکت شد و سپس گفت‪ :‬صحایب بزرگوار عبداهلل بن مسعود ریضاهللعنه فرموده است‪:‬‬
‫رسول اهلل صیلاهللعلیهوسلم شبنشیین پس از نماز عشا را از ما منع فرمود‪ .‬اماملؤمننی اعیشه ریضاهللعنها روایت‬
‫َ ُ َ‬ ‫َ َ َ َ َ ْ َ َ َ َ َ َ َ ُ َْ ُ َ‬
‫ي‪ :‬ل ِمساف ِر أ ْو مصل‪« ».‬بیدار‬
‫کرده است که رسول اهلل صیلاهللعلیهوسلم فرمود‪« :‬ل سمر بعد الصَلة ِ إِل ِألح ِد رجل ِ‬
‫ماندن پس از نماز عشا جایز نیست‪ ،‬مگر برای دو نفر‪ :‬کیس که مسافر است و کیس که نماز شب یمخواند‪».‬‬

‫‪72‬‬
‫عماد‪ :‬پس با توجه به این حدیث‪ ،‬امروزه اکرث مردم در این زمینه خمالف با راه و روش پیامرب صیلاهللعلیهوسلم‬
‫عمل یمکنند‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬بله درست است فرزندم‪ .‬به تعداد نمازگزاران در هناگم نماز صبح ناگه کنید‪ .‬آنان کمرت از هر نماز‬
‫ََْ ُ‬
‫دیگری هستند‪ .‬پس بسیار مواظب باشید که جزو کساین نباشید که این حدیث دربارهشان آمده است‪« :‬أثقل‬
‫ََ ْ َ َ ْ ُ َ ْ ُ‬ ‫َ َ ََ ُ َ َ َ ْ‬ ‫َ َ َ ُ ْ َ َ َ َ ُ ْ َ ْ َ َْ َ ْ َ ُ َ َ‬ ‫َ َ ََ َُْ‬
‫ِيهما ألت ْوهما َول ْو حبوا َو لقد هممت أن آم َر‬
‫الصَلة ِ َع المناف ِ ِقي صَلة ال ِعشاءِ و صَلة الفج ِر و لو يعلمون ما ف ِ‬
‫َ َْ َ َْ َ ُ َ َ َ َ‬ ‫َ ََُ ُ ٌ ْ َ َ‬ ‫ُ ََْ َ َ‬ ‫َ‬
‫آم َر َر ُجَل ف ُي َص ِّ َ‬‫َ َ ََُ َ َُ ُ‬
‫اس ث َم أنطلِق م ِع ب ِ ِرجال معه ْم ح َزم مِن حطب إل قوم ل يشهدون الصَلة‬ ‫ّل بِانلَ ِ‬ ‫بِالصَلة ِ فتقام ثم‬
‫َ ُ َ ِّ َ َ َ ْ ْ ُ ُ َ‬
‫وت ُه ْم بانلَ‬
‫ار‪« ».‬سختترین نماز برای منافقان‪ ،‬نماز عشا و نماز صبح است و اگر یمدانستند که چه‬ ‫ِ ِ‬ ‫فأحرق علي ِهم بي‬
‫اجر و پادایش دارد حیت اگر به صورت سینهخزی هم بود خود را برای ادای آنها به مسجد یمرساندند‪ .‬یمخواستم‬
‫دستور اقامه نماز بدهم و از کیس خبواهم امامت نماز را بر عهده بگرید و خودم همراه عدهای که کوهلهای هزیم بر‬
‫دوش دارند به سمت کساین بروم که در نماز مجاعت رشکت نکردهاند و خانههایشان را بر رسشان به آتش‬
‫بکشم‪».‬‬

‫عماد‪ :‬حدیث بسیار ارزشمند و موضوع بسیار حساس و مهیم است‪ .‬از خداوند متعال یمخواهیم که ما را از این‬
‫صفت زشت و خطرناک حمفوظ بدارد‪ .‬بنابراین بر همه ما‪ ،‬چه کوچک و چه بزرگ‪ ،‬الزم است که زود خبوابیم تا‬
‫بتوانیم زود بیدار شویم و نماز صبح را به موقع ادا کنیم‪.‬‬

‫یارس و حامد‪ :‬ویل پدربزرگ‪ ،‬ما اگیه جمبوریم دیر خبوابیم‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬اگر الزم باشد دیر خبوابید باید فقط برای اکرهای خییل رضوری باشد و به هیچ وجه برای اکرهای غری‬
‫رضوری دیر خنوابید‪.‬‬

‫یارس‪ :‬ویل من دیشب دیر خوابیدم و نماز صبح را هم در مسجد و به مجاعت خواندم‪.‬‬

‫عماد‪ :‬اکر خویب کردی‪ .‬ویل بگو چرا زود بیدار شدی؟ چون یمخواسیت به اتوبوس بریس و به همراه دوستانت به‬
‫گردش بروی‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬این اصال اکر درسیت نیست یارس‪ .‬برای رفنت به گردش و تفریح زود بیدار یمشوی ویل هر روز برای نماز‬
‫صبح بیدار نیمشوی‪ ،‬بنابراین‪ ،‬پناه بر خدا‪ ،‬اهمیت بیشرتی به بازی یمدیه تا به نماز‪ .‬نماز ستون دین و اولنی‬
‫چزیی است که در روز قیامت مورد سوال و حماسبه قرار یمگرید‪ .‬بنابراین‪ ،‬اصال چننی توقیع از تو نداشتم‪.‬‬

‫یارس‪ :‬قول یمدهم که به نمازهایم پایبند باشم و در حد توان از دیرخوابیدن برپهزیم‪.‬‬

‫‪73‬‬
‫پدربزرگ‪ :‬این یک قول است و انسان مسلمان در برابر قول و عهد و پیمانش مسئول است و باید به آن عمل کند‪،‬‬
‫و بدان که منافقان به قولشان عمل نیمکنند‪.‬‬

‫پدربزرگ کیم ساکت شد و سپس گفت‪ :‬عزیزان من‪ ،‬فراموش نکنید که هر کیس نماز صبح را به مجاعت‬
‫خبواند در پناه خداست و دچار چزیهای ناخوشایند نیمشود و در طول روز شاداب و رسحال خواهد بود‪ .‬اینطور‬
‫نیست عماد؟‬

‫عماد‪ :‬بله همینطور است‪ .‬احلمد هلل هر روز نماز صبح را در مسجد و به مجاعت یمخوانم‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬آفرین عماد‪ ،‬خدا خریت بدهد‪ .‬و اما شما یارس و حامد‪ ،‬دوست دارم که شما را هم مثل عماد شاداب و‬
‫فعال ببینم‪ .‬او دارد حفظ قرآن کریم را به پایان یمرساند و دانشآموز رتبه اول مدرسه هم هست‪.‬‬

‫عماد با صدای آرام‪ :‬احلمد هلل‪ ،‬خدا را شکر که به من این توفیق را عطا فرمود‪.‬‬

‫‪74‬‬
‫حامد‪ :‬ما شاء اهلل‪ ،‬ما شاء اهلل‪ .‬این همه بزریگ و احرتام و افتخار را چطور بهدست آوردی؟‬

‫یارس‪ :‬بله‪ .‬هر روز یک مصاحبه مطبواعیت به مدت یک هفته‪.‬‬

‫حامد‪ :‬عکس تو هم در تمام روزنامهها چاپ شده است‪.‬‬

‫عماد‪ :‬احلمد هلل‪ ،‬شکر خدا‪ .‬اینها همه از لطف و رمحت اوست‪.‬‬

‫حامد‪ :‬درست است‪ ،‬ویل راز این موفقیت درخشان در چیست؟‬

‫یارس‪ :‬به نظر یمرسد همه چزی را حفظ یمکردی‪.‬‬

‫عماد‪ :‬درست است‪ ،‬حفظ یمکردم و یمفهمیدم‪ ،‬ویل قبل از هر چزی این یک توفیق الیه است‪.‬‬

‫حامد‪ :‬اِلته پدر و مادر هم خوب کمکت یمکردند‪.‬‬

‫یارس‪ :‬الکسهای خصویص هم که خوب یمرفیت‪.‬‬

‫عماد‪ :‬نه یارس‪ ،‬خودت یمداین که ما چننی اماکنایت نداشتیم‪.‬‬

‫حامد‪ :‬عجیب این است که همه نمراتت بیست بود‪.‬‬

‫یارس‪ :‬حیت به یک سؤال هم پاسخ اشتباه ندادهای!‬

‫حامد‪ :‬مدیر مدرسه در مصاحبه با روزنامهها به این نکته اشاره کرده بود‪.‬‬

‫‪75‬‬
‫یارس‪ :‬تو چاکر یمکردی عماد؟‬

‫حامد‪ :‬بله‪ ،‬روش مطالعه و حفظ دروس را به ما هم بگو‪.‬‬

‫عماد‪ :‬خییل ساده است‪ .‬قبل از رفنت به مدرسه درسم را یمخواندم و با دقت خییل زیاد به معلم گوش یمدادم و در‬
‫خانه هم درسهایی را که آن روز خوانده بودم مرور یمکردم‪.‬‬

‫یارس تعجب کرد و این اکرها به نظرش خییل کم آمد و پرسید‪ :‬فقط همنی؟ یعین اکر دیگری نیمکردی؟‬

‫حامد‪ :‬خییل یمترسم که پس از این موفقیت بزرگ دچار غرور و تکرب شوی‪.‬‬

‫عماد‪ :‬خدا خریت بدهد‪ .‬راستش نزدیک بود شیطان وسوسهام کند و موفقیت را در نظرم زیبا جلوه دهد و اکری‬
‫کند که خودم را خییل مهم و بزرگ بدانم‪.‬‬

‫حامد‪ :‬احلمد هلل من تاکنون هیچ یک از نشانههای غرور و خودبیین را در تو ندیدهام‪ ،‬ویل یک دفعه نگرانت شدم‪.‬‬
‫برای همنی دوست داشتم از روی دلسوزی و خریخوایه به تو تذکر بدهم‪.‬‬

‫عماد‪ :‬خدا خریت بدهد‪ .‬انسانهای مؤمن آینه همدیگر هستند‪ .‬الزم بود که مرا نصیحت کین و من هم وظیفه‬
‫دارم که نصیحت تو را بپذیرم‪.‬‬

‫یارس‪ :‬ویل چرا اجازه دادی که عکست در روزنامهها چاپ شود؟‬

‫عماد‪ :‬چرا یمخوایه مچگریی کین یارس؟ احلمد هلل من با این اکر موافق نبودم‪ .‬من این عکسها را با همالکیسها و‬
‫معلمان خودم گرفته بودم‪.‬‬

‫حامد‪ :‬فعال این حبث ها را کنار بگذار یارس‪ .‬مهم این است که برادرمان را نصیحت کنیم و ارزش و فضیلت‬
‫تواضع و فروتین را به او یادآوری کنیم‪.‬‬

‫عماد‪ :‬باور کنید وقیت خرب این موفقیت را شنیدم سجده شکر بهجا آوردم و به یاد این آیه افتادم که یمفرماید‪:‬‬
‫ََْ ُ‬ ‫َ‬ ‫َ َ ْ َ ُ‬
‫(‪...‬إِن أك َرمك ْم عِند اللِ أتقاك ْم) حجرات‪« ۱۳/‬گرایمترین شما نزد خدا پرهزیاگرترین شماست‪ ».‬و مطمنئ بودم‬
‫که موفقهای واقیع همان پرهزیاگران هستند‪.‬‬

‫در این هناگم پدربزرگ وارد شد و گفت‪ :‬عزیزانم‪ ،‬السالم علیکم‪.‬‬

‫چبهها‪ :‬و علیکم السالم و رمحة اهلل و براکته‪.‬‬

‫‪76‬‬
‫عماد‪ :‬خدا را شکر که سالم و تندرست هستید پدربزرگ‪.‬‬

‫حامد‪ :‬یک برگشتید پدربزرگ؟‬

‫پدربزرگ‪ :‬همنی االن رسیدم پرسم‪.‬‬

‫یارس‪ :‬بفرمایید بنشینید و اسرتاحت کنید‪.‬‬

‫ْ‬ ‫ََْ ُ‬ ‫َ َ َْ َ ُ ْ َ‬
‫پدربزرگ‪ :‬بله‪( ،‬إِن أكرمكم عِند اللِ أتقاكم)‪ ،‬خداوند به من و شما تقوا و پرهزیاگری عطا کند‪.‬‬

‫حامد‪ :‬عماد موفقیت فوقالعادهای بهدست آورده و رتبه اول را کسب کرده است‪.‬‬

‫یارس‪ :‬موفقیت شگفتانگزیی است‪ .‬حیت یک اشتباه هم نداشته است‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬مبارک باشد عماد‪ ،‬خدا در علم تو خری و برکت بیندازد‪ .‬از طریق روزنامهها مطلع شدم‪ .‬پرسم‪ ،‬شکر‬
‫خدا را به خاطر این همه نعمیت که به تو خبشیده است فراموش نکن و مواظب باش که دچار غرور و تکرب و‬
‫خودپسندی نشوی‪ ،‬زیرا اینها بیماریهای کشندهای هستند‪.‬‬

‫إل‬ ‫الل تَعال ْ‬


‫أو ََح َ‬ ‫َ‬
‫عماد‪ :‬احلمد هلل نصیحتهای شما را فراموش نکردهام‪ .‬خمصوصا این حدیث که یمفرماید‪« :‬إن‬
‫َْ َ َ َ ٌ َ َ َ‬ ‫َْ َ َ ٌ َ َ َ‬ ‫َ َ ُ َ َ‬
‫غ أحد َع أحد َو ل يفخ َر أحد َع أحد‪« ».‬خداوند متعال به من ویح کرد که نسبت به‬ ‫أن تواضعوا حّت ل يب ِ‬
‫همدیگر تواضع و فروتین کنید تا کیس به دیگری ستم نکند و کیس بر دیگری فخرفرویش نکند‪».‬‬

‫َ َ َ َ‬ ‫َ َ َ ُ َْ َْ َ‬
‫الل عبدا بِعفو إِل ع ِّزا َو ما ت َواضع‬ ‫پدربزرگ‪ :‬رسول اهلل صیلاهللعلیهوسلم در حدیث دیگر فرموده است‪...« :‬ما زاد‬
‫َ َََُ ُ َ َ َ‬ ‫َ َ ٌ‬
‫الل ع َز َوجل‪« ».‬خداوند در برابر گذشت بندهاش به عزت و بزریگ او یمافزاید و هر کیس برای‬ ‫أحد ِللِ إِل رفعه‬
‫خدا فروتین کند‪ ،‬خداوند او را برتری یمدهد‪».‬‬

‫عماد‪ :‬ابوبکر صدیق ریضاهللعنه نزی فرموده است‪« :‬بزرگواری را در تقوا‪ ،‬یبنیازی را در یقنی و عزت و افتخار را‬
‫در فروتین یافتهایم‪».‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬پرسم باید بداین که با این موفقیت مورد حسادت قرار یمگریی‪ .‬بزراگن گفتهاند که تواضع یکی از‬
‫وسایل دستیایب به عزت و افتخار است و هر نعمیت مورد حسادت قرار یمگرید جبز تواضع‪ ،‬پس تالش کن که‬
‫متواضع و فروتن بایش‪.‬‬

‫‪77‬‬
‫حامد‪ :‬برادرم عماد را نصیحت کردم و به او تذکر دادم که مبادا دچار غرور و خودپسندی شود و توصیه کردم که‬
‫خودش را به تواضع و فروتین آراسته کند‪ .‬ویل پدربزرگ‪ ،‬بعیضها گمان یمکنند که تواضع به معنای ذلت و‬
‫خواری است‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬رسول اهلل صیلاهللعلیهوسلم هراگه از کنار چبهها رد یمشد به آنان سالم یمداد و به دیدن مسلمانان‬
‫ضعیف و بینوا یمرفت و از بیماران عیادت یمکرد و در تشییع جنازهها رشکت یمفرمود‪.‬‬

‫حامد‪ :‬ایشان حیت کفشها و پریاهن خود را وصله پینه یمکردند و به مهماین بردهها نزی یمرفتند‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬باور کنید پیامربمان صیلاهللعلیهوسلم تواضع بسیار عجییب داشتند‪ .‬روزی یک نفر او را برای رصف‬
‫غذا دعوت کرد‪ .‬یمدانید چه غذایی برای او آماده کرده بود؟‬

‫چبهها‪ :‬چه غذایی؟‬

‫پدربزرگ‪ :‬نان جو با مقداری روغن که بوی آن تغیری کرده بود‪ .‬ویل پیامرب صیلاهللعلیهوسلم از روی تواضع و‬
‫برای اینکه آن مرد خوشحال شود و دلش نشکند‪ ،‬دعوتش را پذیرفت‪.‬‬

‫عماد‪ :‬ما واقعا به این اخالق زیبای تواضع نیاز داریم‪ .‬لطفا نمونههایی از افراد متواضع برایمان بیاورید تا بیشرت به‬
‫آن عالقهمند و پایبند شویم‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬عروه پرس زبری فرموده است‪ :‬عمر ریضاهللعنه را دیدم که یک مشک آب بر دوش گرفته بود‪ .‬به ایشان‬
‫گفتم‪ :‬ای امری مؤمنان‪ ،‬شما نباید این اکر را بکنید‪ .‬ایشان فرمودند‪ :‬وقیت که فرستاداگن و نماینداگن مردم‬
‫گوشبهفرمان و مطیع نزد من آمدند‪ ،‬ذرهای احساس بزریگ کردم‪ ،‬به همنی دیلل تالش یمکنم با این اکرم آن‬
‫احساس بزریگ و غرور را از بنی بربم‪.‬‬

‫یارس‪ :‬لطفا یک مثال دیگر هم بزنید‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬عبدالرمحن بن عوف به خاطر فروتین و تواضیع که در ِلاسپوشیدن و رس و وضع خود داشت‪ ،‬از‬
‫خدمتاکرانش تشخیص داده نیمشد‪ .‬ابوهریره نزی یک بار امری شد‪ .‬کوهلبار هزیم را بر دوش یمگرفت و به مردم‬
‫یم گفت راه را برای امری باز کنید‪ .‬عمار بن یارس نزی هناگیم که امری کوفه بود‪ ،‬خودش علوفه دامهایش را بر دوش‬
‫خود محل یمکرد‪.‬‬

‫‪78‬‬
‫حامد‪ :‬آنان صحابه و یاران رسول اهلل صیلاهللعلیهوسلم بودند که به دست مبارک ایشان تربیت شدند و یار و‬
‫همراه ایشان بودند و دین را از ایشان فرا گرفتند‪ ،‬به همنی دیلل به بلندترین درجات دست یافتند و بر تمام اهل دنیا‬
‫برتری یافتند‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬تابعنی هم همینگونه بودند‪ .‬یعین کساین که پس از صحابه ریضاهللعنهم آمدند‪ .‬یکی از پرسان عمر‬
‫بن حامد رمحهاهلل برای او یک انگشرت به قیمت هزار ِدرهم (سکه نقره) خرید‪ .‬ایشان از پرس خود خواستند که آن‬
‫انگشرت را بفروشد و با پول آن به هزار نفر گرسنه غذا بدهد و یک انگشرت دو درهیم برای او خبرد و بر روی نگنی‬
‫آن بنویسد‪ :‬خدا رمحت کند کیس را که حد و اندازه خود را یمشناسد‪.‬‬

‫عماد‪ :‬ویل پدربزرگ‪ ،‬چرا نسل دیگری مثل نسل آنان بهوجود نیمآید؟‬

‫پدربزرگ‪ :‬زیرا ما از دستورات و تعایلم دیین دور شدهایم و ایمانمان ضعیف شده و دنیا و رقابت دنیوی را دوست‬
‫داریم‪ .‬به همنی دیلل است که دچار این همه ضعف و خودباختیگ و عقبماندیگ و رسگشتیگ شدهایم‪.‬‬

‫حامد‪ :‬ویل خری و برکت همیشه و تا روز قیامت در میان امت پیامرب صیلاهللعلیهوسلم وجود دارد‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬بله فرزندم‪ ،‬این از فضل و لطف خداست‪ .‬تا زماین که این الگوهای زیبا و شگفتانگزی را داریم که‬
‫شادایب و شور و اشتیاق به ما یمخبشند و عزم و اراده ما را تقویت یمکند‪ ،‬هرگز از خری و برکت حمروم خنواهیم شد‪.‬‬
‫اکنون شما موجب چشمروشین و امید ما هستید و نشانههای خری و رسبلندی در وجود شما نوجوانان و جوانان‬
‫مسلمان دیده یمشود‪.‬‬

‫یارس‪ :‬لطفا مثال دیگری هم بزنید‪ .‬این موضوع بسیار مهم است و من دوست دارم که خودم را به این اخالق خوب‬
‫و پسندیده اعدت دهم‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬حتما همه شما امام امحد بن حنبل رمحهاهلل را یمشنایسد‪.‬‬

‫چبهها‪ :‬بله ایشان را یمشناسیم‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬یک نفر به ایشان گفت تا زماین که شما زنده باشید‪ ،‬مردم در خری و خویش و رسبلندی هستند‪.‬‬

‫به نظر شما چه چزیی به آن مرد گفت؟‬

‫عماد و حامد‪ :‬نیمدانیم‪ .‬لطفا شما بگویید‪.‬‬

‫‪79‬‬
‫یارس‪ :‬از او تشکر کرد و گفت خدا خریت بدهد؟‬

‫پدربزرگ‪ :‬نه پرسم‪ ،‬چننی چزیی نگفت‪ .‬ایشان از سخن آن مرد خوشش نیامد و به او فرمود‪ :‬این حرف را نزن‪،‬‬
‫مگر من چه برتری و فضیلیت نسبت به مردم دارم؟‬

‫عماد‪ :‬ویل ما چطور یمتوانیم تواضع را در خودمان و در تعامل با دوستانمان اجیاد کنیم؟‬

‫پدربزرگ‪ :‬اول اینکه هر کیس خودش اکرهای شخص خود را اجنام دهد و وسایل خودش را بردارد و به خاطر‬
‫غرور و تکرب از اجنام این اکرها خودداری نکند‪.‬‬

‫حامد و یارس‪ :‬غری از این چاکر کنیم؟‬

‫پدربزرگ‪ :‬با افراد فقری و نیازمند همنشیین کنید‪ .‬روزی حسنی بن یلع ریضاهللعنهما از کنار عدهای فقری رد شد‬
‫که مشغول خوردن چند تکه نان خشک بودند‪ .‬ایشان را دعوت کردند که با آنان بنشیند و نان خشک خبورد‪.‬‬
‫ایشان پذیرفتند و این آیه را تالوت کردند که یمفرماید‪...( :‬إنَ ُه َل ُُي ُّب ال ْ ُم ْس َت ْكَب َ‬
‫ین) حنل‪« ۲۳/‬او مستکربان را‬‫ِِ‬ ‫ِ‬ ‫ِ‬
‫دوست نیمدارد‪».‬‬

‫یارس‪ :‬اگیه ممکن است با دیدن کساین که مقام و مزنلت پاینیتری از ما دارند دچار نویع غرور شویم و از‬
‫همنشیین با آنان خودداری کنیم‪ ،‬برای پرهزی از این اخالق ناپسند باید چاکر کنیم؟‬

‫پدربزرگ‪ :‬هراگه کیس را یمبینید که مقام و مزنلت پاینیتری از شما دارد نباید حتقریش کنید و او را کمرت از‬
‫خودتان بدانید‪ ،‬چون ممکن است دل و دروین پاکتر از شما و گناهاین کمرت از شما و اجر و پادایش بیشرت از شما‬
‫داشته باشد و بیشرت از شما به خداوند متعال نزدیک باشد‪.‬‬

‫یارس‪ :‬حیت اگر ظاهرا اهل گناه و معصیت باشد و آشاکرا مرتکب گناه شود؟‬

‫پدربزرگ‪ :‬اگر چننی باشد‪ ،‬باید خدا را شکر کنید که شما را از این مصیبت جنات داده است و مبادا طاعت و‬
‫عبادت خودتان را اکیف بدانید‪ ،‬چون ممکن است دچار ریا و خودپسندی شوید و عمل و عبادتتان باطل شود‪ .‬و‬
‫ممکن است آن شخص گناهاکر‪ ،‬چنان احساس پشیماین و ناراحیت و ترس از خدا داشته باشد که توبه کند و‬
‫خداوند متعال او را ببخشد‪.‬‬

‫عماد‪ :‬خدا رمحت کند این شاعر را که یمگوید‪:‬‬

‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫َ ََ َ َ‬ ‫ََ َ ْ َ ُ َ‬


‫حات اِلاءِ َو ه َو َرفِيع‬ ‫تواضع تكن كنلَ ِ‬
‫جم لح ‪َ /‬ع صف ِ‬
‫‪80‬‬
‫َ ِّ َ ُ َ َ ُ‬ ‫َ َ َ‬ ‫َ ُ َ‬ ‫َ َ ُ َ ُّ‬
‫ضيع‬
‫قات اجلو و هو و ِ‬
‫فس ِه ‪ /‬إل طب ِ‬
‫خان يعلو ب ِن ِ‬
‫و ل تك كدل ِ‬

‫«تواضع و فروتین کن تا همچون ستاره بایش که تصویر آن بر روی آب دیده یمشود‪ ،‬ویل بسیار بلند است‪.‬‬

‫و همچون دود نباش که خود را به سمت باال یمکشاند‪ ،‬ویل سبک و یبارزش است‪».‬‬

‫حامد‪ :‬مادر مؤمنان‪ ،‬اعیشه ریضاهللعنها فرموده است‪ :‬شما از بهرتین عبادت یعین تواضع‪ ،‬اغفل هستید‪.‬‬

‫عماد‪ :‬امام و پیشوای علما‪ ،‬معاذ بن جبل ریضاهللعنه نزی فرموده است‪ :‬انسان فقط زماین به اوج ایمان یمرسد که‬
‫تواضع را بیشرت از بزریگ و افتخار دوست داشته باشد‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬رسول اهلل صیلاهللعلیهوسلم فرموده است‪« :‬در زمان مویس علیهالسالم روزی دو مرد با همدیگر حبث‬
‫یمکردند و اصل و نسب خود را بریم شمردند‪ .‬یکی از آنان گفت‪ :‬من فالین پرس فالین هستم و به همنی ترتیب نه‬
‫نفر از اجداد خود را نام برد‪ ،‬سپس گفت‪ :‬تو چه کیس هسیت؟ مرد دیگر گفت‪ :‬من فالین پرس فالین پرس اسالم‬
‫هستم‪ .‬خداوند متعال به مویس علیه السالم ویح فرمود که به این دو نفر بگو‪ :‬تو که خودت را به نه نفر از اهل‬
‫جهنم نسبت دادی‪ ،‬تو هم نفر دهم آنان در جهنم هسیت‪ ،‬ویل تو که خودت را به دو نفر از اهل بهشت نسبت دادی‪،‬‬
‫نفر سوم آنان در بهشت هسیت‪».‬‬

‫‪81‬‬
‫عماد‪ :‬عجله کن حامد‪ ،‬زود باش وقت رفنت است‪.‬‬

‫حامد‪ :‬به خدا دوست ندارم پیش یارس بروم‪.‬‬

‫عماد با تعجب پرسید‪ :‬چرا دوست نداری؟‬

‫حامد‪ :‬مگر نیمداین یارس چقدر تغیری کرده است؟‬

‫عماد‪ :‬کدام تغیری؟ منظورت چه تغیریی است؟‬

‫حامد‪ :‬از وقیت که با سعید و ابراهیم و امحد دوست شده است‪ ،‬اخالق و رفتارش اکمال تغیری کرده است‪.‬‬

‫عماد‪ :‬برای همنی الزم است پیش او برویم و او را با آن دوستانش تنها نگذاریم‪.‬‬

‫حامد‪ :‬خییل سیع کردم و بارها نصیحتش کردم ویل اناگر نه اناگر‪.‬‬

‫عماد‪ :‬ناامید نشو حامد‪ ،‬آنقدر یپگریی یمکنیم تا دوباره به خودش بیاید و رفتارش را تصحیح کند‪.‬‬

‫حامد‪ :‬متأسفانه امروز او را دیدم که با دوستانش سیاگر یمکشید!‬

‫عماد با اندوه شدید و در حایلکه بغض لگویش را گرفته بود گفت‪ :‬از همنی یمترسیدم‪ .‬خدا را شکر که ما را از این‬
‫گرفتاری که آنها دچارش شدهاند جنات داد‪ .‬اصال او را به حال خودش رها نیمکنیم‪.‬‬

‫حامد‪ :‬اگر فکر یمکین فایده ای دارد یا امیدوار هسیت که بتواین روی او تأثری خویب بگذاری این اکر را بکن‪ ،‬ویل‬
‫من اصال پیش او نیمروم‪.‬‬

‫‪82‬‬
‫عماد‪ :‬گوش کن حامد‪ ،‬تا این حد منیفنگر نباش‪ .‬احلمد هلل یارس خویبهای بسیاری دارد و هرچند فریب بعیض‬
‫از وسوسههای شیطان را خورده باشد‪ ،‬ویل هنوز انسان خویب است‪.‬‬

‫حامد‪ :‬منظورم این نبود که او انسان بدی است‪ ،‬ویل نیمتوانم او را با این جوانان گمراه ببینم‪.‬‬

‫عماد‪ :‬برادر عزیزم‪ ،‬تو هرگز نباید اینطور رفتار کین‪.‬‬


‫ّ‬
‫حامد‪ :‬خداوند هر کس را به اندازه طاقت و توانش ملکف کرده است و من هم نیمتوانم هیچ کمیك به او بکنم‪.‬‬

‫عماد‪ :‬تو اکرهای بسیاری یمتواین برای او بکین‪ .‬تو باید شخص مفید و سازندهای برای جامعه بایش‪.‬‬

‫حامد‪ :‬خواهش یمکنم ارصار نکن‪.‬‬

‫عماد‪ :‬برادر عزیزم‪ ،‬از کساین باش که بدیهای مردم را اصالح یمکنند‪.‬‬

‫حامد‪ :‬توانایی من همنی است‪ .‬بیش از این اکری از دستم برنیمآید‪.‬‬

‫عماد‪ :‬اصال اینطور نیست‪ .‬من بهرت از خودت یمدانم که یمتواین یارس را از دست این دوستان ناباب جنات دیه‪،‬‬
‫ویل شیطان یمخواهد ارادهات را ضعیف کند و تو را از این خری بزرگ حمروم کند‪.‬‬

‫عماد اندیک سکوت کرد و سپس گفت‪ :‬خییل خوب‪ .‬زود باش حامد‪ ،‬عجله کن‪ .‬خدا خریت بدهد‪.‬‬

‫هر دو راه افتادند‪ .‬حامد زیر لب داع یمکرد‪ .‬به خانه رسیدند‪ .‬صدای یارس را شنیدند که یمگفت‪ :‬کیست؟‬

‫عماد‪ :‬من و حامد هستیم‪ .‬لطفا در را باز کن‪.‬‬

‫یارس در را باز کرد و به آنان گفت‪ :‬بفرمایید‪ ،‬خییل خوش آمدید‪.‬‬

‫عماد و حامد‪ :‬السالم علیکم و رمحة اهلل‪.‬‬

‫یارس‪ :‬و علیکم السالم و رمحت اهلل و براکته‪.‬‬

‫عماد‪ :‬یارس‪ ،‬یمخواهیم درباره موضویع با تو صحبت کنیم‪ .‬باور کن فقط از روی حمبت و دلسوزی و خریخوایه‬
‫این اکر را یمکنیم‪.‬‬

‫حامد‪ :‬باور کن این صحبتها هیچ سود و منفعیت برای خود ما ندارد‪.‬‬

‫‪83‬‬
‫عماد‪ :‬بهرت است بگوییم که هیچ سود دنیایی برای ما ندارد‪ ،‬ویل إنشاءاهلل در آخرت‪ ،‬خری و مصلحت بسیاری برای‬
‫همه ما دارد‪.‬‬

‫یارس‪ :‬بفرمایید بنشینید‪ .‬چرا هنوز ایستادهاید‪.‬‬

‫ََ ََ ْ َُ ُ َ‬ ‫َ َ َ َ ُّ َ‬
‫همه نشستند و سپس عماد گفت‪ :‬نشنیدهای که خداوند متعال یمفرماید‪َ ( :‬و ي ْوم يعض الظال ُِم َع يدي ِه يقول يا‬
‫ِّ ْ َ ْ َ ْ َ‬ ‫ََ ْ َ َ َ َ‬ ‫َ‬ ‫َ َ ْ َ َ ََْ َْ َ َ ْ ُ َ‬ ‫َ‬ ‫ََ ْ ُ َ َ َ ُ‬ ‫َْ َ‬
‫اءن‪)...‬‬
‫ول سبِيَل‪ .‬يا ویلّت َلت ِن لم أَّتِذ فَلنا خلِيَل‪ .‬لقد أضل ِن ع ِن اذلك ِر بعد إِذ ج ِ‬
‫َلت ِن اَّتذت مع الرس ِ‬
‫ّ‬
‫فرقان‪« ۲۹-۲۷/‬و در آن روز‪ ،‬شخص ستماکر هر دو دست خود را (از شدت حرست و پشیماین) به دندان یمگزد و‬
‫یمگوید‪ :‬ای اکش با رسول خدا راه (بهشت را) بریمگزیدم‪ .‬ای وای! اکش من فالین را به دوسیت نیمگرفتم‪ .‬بعد از‬
‫آن که قرآن (برای بیداری و آاگیه) به دستم رسیده بود‪ ،‬مرا گمراه کرد‪».‬‬

‫یارس‪ :‬دستت درد نکند‪ .‬حاال من را متهم به ظلم و ستم یمکین و جزو ستماکران به حسابم یمآوری؟‬

‫عماد‪ :‬نه یارس‪ ،‬اصال منظورم این نبود‪ .‬فقط یمترسم که خداینکرده این آیه شامل تو هم بشود‪ .‬خدا به همه ما‬
‫رحم کند‪.‬‬

‫حامد‪ :‬ببنی یارس‪ ،‬عماد وقیت این حرفها را یمزند که بارها تو را با این گمراهان دیده است که فقط بهدنبال هدر‬
‫دادن وقت و ترک واجبات و جسارت و یبرشیم در معصیت خداوند هستند‪.‬‬

‫یارس‪ :‬ویل اگر ما این افراد را در حال معصیت و گمرایه به حال خود رها کنیم چه کیس آنان را نصیحت کند و به‬
‫راه راست باز گرداند؟ من به این منظور با آنان دوست شدهام که به راه راست دعوتشان کنم و مانع گمرایهشان‬
‫شوم‪.‬‬

‫عماد‪ :‬خودت را فریب نده یارس‪ .‬این یکی از حقههای خطرناک شیطان است‪ ،‬چون تو در گناه و معصیت با آنان‬
‫همرایه یمکین‪.‬‬

‫حامد‪ :‬اینطور نیست یارس؟ راستش را بگو اینطور نیست؟ مگر امروز تو را در حال سیاگر کشیدن ندیدم؟‬

‫عماد‪ :‬این یکی از حیلههای شیطان است‪ .‬باید بداین که رسایت و تاثری گناهان شدیدتر از رسایت و انتشار‬
‫خویبهاست‪.‬‬

‫حامد‪ :‬عماد راست یمگوید‪ .‬در این مدیت که با آنان دوست شدهای‪ ،‬آیا حیت یک نفرشان هم یک روز سیاگر را کنار‬
‫گذاشته است؟ نه تنها این اکر را نکردهاند بلکه حیت خود تو نزی به همراه آنان مرتکب این گناه شدهای‪.‬‬

‫‪84‬‬
‫صدای پای کیس آمد که نزدیک یمشد و در حال گفنت سبحاناهلل و استغفراهلل بود‪.‬‬

‫عماد‪ :‬به نظرم پدربزرگ دارد یمآید‪.‬‬

‫حامد‪ :‬خییل خوب شد‪ .‬او این مسأهل را خوب توضیح یمدهد و حقیقت را روشن یمکند‪.‬‬

‫پدربزرگ وارد شد و گفت‪ :‬نوههای عزیزم‪ ،‬السالم علیکم و رمحة اهلل‪.‬‬

‫چبهها‪ :‬و علیکم السالم و رمحة اهلل و براکته‪ .‬پدربزرگ خوب و عزیزم خییل خوش آمدید‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬نوههای عزیزم‪ ،‬این نشاندهنده ادب و تربیت خوب شماست‪.‬‬

‫عماد‪ :‬نظر شما درباره کیس که همنشیین با افراد خوب و سالم را ترک یمکند و همنشنی افراد بد یمشود چیست؟‬

‫ََْْ ُ ْ َ َ ُ ُ ْ َ ْ‬ ‫َ‬ ‫َ َ ُ ََ‬


‫ِين خلِيلِه‪ ،‬فلينظر أحدكم من‬
‫ِ‬ ‫د‬ ‫َع‬ ‫پدربزرگ نشست و گفت‪ :‬رسول اهلل صیلاهللعلیهوسلم فرموده است‪« :‬المرء‬
‫َُ ُ‬
‫َيال ِل‪ « ».‬انسان بر دین دوست و همنشنی خود است‪ ،‬پس هر کدام از شما دقت کند که با چه کیس دوسیت و‬
‫همنشیین یمکند‪».‬‬

‫یارس‪ :‬ویل اگر کیس به قصد راهنمایی و نصیحت با این افراد همنشیین کند چه حکیم دارد؟‬

‫پدربزرگ‪ :‬این یک هدف و نیت خوب و مبارک است‪ ،‬ویل خییل خطرناک است‪ ،‬زیرا معموال افراد بد بر افراد‬
‫ِب َساح ٌ‬ ‫َ َ‬
‫لصاح ُ‬
‫ِب‪« ».‬دوست‪ ،‬انسان را به سوی خود یمکشاند‪».‬‬ ‫خوب تأثری یم گذارند و از قدیم گفتهاند‪« :‬ا‬

‫پدربزرگ اندیک ساکت شد و سپس گفت‪ :‬رسول اهلل صیلاهللعلیهوسلم فرموده است‪« :‬مثال همنشنی خوب و‬
‫همنشنی بد‪ ،‬مانند عطر فروش و آهنگر است‪ .‬عطر فروش یا خودش به تو عطر یمدهد یا از او عطر یمخری و یا‬
‫اینکه بوی خوش آن‪ ،‬به مشامت یمرسد ویل کوره آهنگر یا ِلاسهایت را یمسوزاند و یا بوی بد آن‪ ،‬به مشامت‬
‫یمرسد‪».‬‬

‫عماد‪ :‬بله‪ ،‬دوست ناباب و همنشنی بد‪ ،‬بالی جان انسان یمشوند‪ .‬افراد بسیاری را دیدهایم که به سبب دوسیت با‬
‫افراد بد و فاسد گرفتار باتالق فساد و احنراف شدهاند‪.‬‬

‫حامد‪ :‬بله‪ ،‬در مدرسه ما افراد خییل بدی هستند که در درسخواندن هم موفق نشدهاند و بالی جان خانواده و‬
‫فامیل و جامعه خود شدهاند‪.‬‬

‫یارس‪ :‬یعین باید از مردم دوری کنیم و دور خودمان یک دیوار بکشیم و با هیچ کیس ارتباط نداشته باشیم؟‬

‫‪85‬‬
‫پدربزرگ‪ :‬بله فرزندم‪ .‬از افراد بد دوری یمکنیم‪ ،‬ویل از افراد خوب و نیکواکر نه‪.‬‬

‫ُْ‬ ‫َُ ُ َ َ َ َ ْ ُ ََ ََ ُ‬
‫اه ْم َخ ْ ٌ‬ ‫َ‬ ‫َ ُْ‬
‫ری م َِن المؤم ِِن‬ ‫یارس‪ :‬ویل رسول اهلل صیلاهللعلیهوسلم فرموده است‪« :‬المؤم ُِن اذلِي َيال ِط انلاس و يص َِب َع أذ‬
‫ْ‬ ‫َ َُ ُ َ َ َ َ َ ْ ُ ََ ََ ُ‬ ‫َ‬
‫اذلِي ل َيال ِط انلاس و ل يص َِب َع أذاهم‪« ».‬مؤمین که با مردم در ارتباط است و در برابر آزارشان صرب و شکیبایی‬
‫یمکند‪ ،‬بهرت از مؤمین است که با مردم در ارتباط نیست و در برابر آزارشان صرب و شکیبایی نیمکند‪».‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬درست است‪ ،‬با مردم در ارتباط باش‪ ،‬ویل باید مواظب بایش که در دینداری ضعیف نشوی و‬
‫پرورداگرت را از خودت نارایض نکین و اخالقت زشت و ناپسند نشود‪.‬‬

‫عماد‪ :‬باور کنید جواناین را یمشناسم که قبال نمازهایشان را به موقع یمخواندند‪ ،‬ویل االن هناگیم که مردم نماز‬
‫مجاعت یمخوانند آنان مشغول بازی فوتبال هستند‪ .‬وقیت هم که نصیحتشان یمکنیم هیچ توجیه به حرفهایمان‬
‫نیمکنند و نصیحتمان را نیمپذیرند‪.‬‬

‫ٌّ‬ ‫َ َْ ُ ْ َ َ َ َ َ َ‬ ‫ْ َ ُْ‬ ‫ُ َ‬
‫حامد‪ :‬به همنی دیلل رسول اهلل صیلاهللعلیهوسلم فرموده است‪« :‬ل تصاحِب إ ِل مؤمِنا و ل يأكل طعامك إِل ت ِِق‪».‬‬
‫«فقط با مؤمنان همنشیین و دوسیت کن و فقط به پرهزیاگران غذا بده‪».‬‬

‫َُ‬ ‫ْ َ ْ َ ُ َ ِّ ْ‬
‫ض َ ُل َش ْي َطانا َف ُه َو َ ُل قَر ٌ‬ ‫َ َْ ُ َ‬
‫ین‪َ .‬و إِنه ْم‬ ‫ِ‬ ‫پدربزرگ‪ :‬خداوند متعال هم فرموده است‪َ ( :‬و من يعش عن ذِك ِر الرَح ِن نقي‬
‫َ َ ْ َ ُ َ َ َ ُ ُّ ْ َ ُ َ َ َ َ َ َ َ َ َ َ ْ َ َ ْ َ َ ْ َ َ ُ ْ َ ْ َ ْ َ ْ َ ْ َ‬ ‫َ‬ ‫َ َ ُ ُّ َ ُ ْ َ‬
‫ي فبِئس‬ ‫ْشق ِ‬
‫يل و ُيسبون أنهم مهتدون‪ .‬حّت إِذا جاءنا قال يا َلت بي ِن و بینك بعد الم ِ‬ ‫َلصدونهم ع ِن السبِ ِ‬
‫ُ ْ َ ُ َ‬ ‫َْ َ‬ ‫كْ‬‫َ َُْ ْ ََ ُ‬ ‫َ َ َ َ ُ ْ َ‬ ‫الْ َقر ُ‬
‫َتكون) زخرف‪« ۳۹-۳۶/‬هر کس از یاد خدا اغفل و‬ ‫ِ‬ ‫ش‬ ‫م‬ ‫اب‬
‫ِ‬ ‫ذ‬ ‫ع‬ ‫ال‬ ‫ف‬‫ِ‬ ‫م‬ ‫ین‪َ .‬و لن ينفعك ُم اَلَ ْوم إِذ ظلمتم أن‬ ‫ِ‬
‫رویگردان شود‪ ،‬شیطاین را مأمور او یمکنیم و چننی شیطاین همواره همدم و همنشنی او یمشود‪ .‬شیاطنی این گروه را‬
‫از راه (خدا) بازیمدارند و (به گونهای گمرایه را در نظرشان زیبا یمکنند که ) گمان یمکنند هدایت یافتاگن‬
‫حقییق هستند‪ .‬تا آن اگه که چننی کیس (در قیامت) به پیش ما یمآید‪( ،‬رو به این همنشنی نفرتانگزی یمکند و با‬
‫مرشق و مغرب فاصله بود! (ای وای!) چه همدم و همنشنی بدی‬
‫پشیماین) یمگوید‪ :‬ای اکش میان من و تو به اندازه ِ‬
‫است‪ .‬هرگز این گفتگوها امروز به حال شما سودی نیم خبشد‪ ،‬چرا که شما ستم کردهاید و حق این است که همیگ‬
‫در عذاب دوزخ مشرتك باشید‪».‬‬

‫‪86‬‬
87
‫َ‬ ‫ُ َ‬ ‫َ‬ ‫ُ َ‬ ‫َ‬ ‫َ َ َ‬ ‫َ‬ ‫َ َ َ‬ ‫َ‬ ‫َ َ َ‬ ‫َ‬ ‫َ َ َ‬
‫ُ‬
‫َح َع الفَلح‪ ،‬الل أكَب الل أكَب‪ ،‬ل‬ ‫َح َع الف ِ‬
‫َلح‪،‬‬ ‫َح َع الصَلة‪،‬‬ ‫َح َع الصَلة ِ‪،‬‬ ‫از دور صدای اذان یمآمد‪..‬‬
‫ّ‬
‫هلإ إل الل‪.‬‬
‫ََُ ْ ََ َْ َ ََ‬ ‫َْ‬ ‫َ َ َ َ َ َ‬ ‫َ ََُ َ َ‬
‫آت ُممدا الو ِسيلة َو الفضيِلة َو‬
‫عماد داعی پس از اذان را خواند‪ :‬اللهم رب ه ِذه ِ ادلعوة ِ اتلام ِة و الصَلة ِ القائ ِمةِ‪ِ ،‬‬
‫َ ْ َُ‬ ‫َ‬ ‫َُْ‬ ‫ْ ُْ َ‬
‫ابعثه مقاما ُممودا اذلِي َوعدته‪« .‬خدایا‪ ،‬ای صاحب این دعوت اکمل (اذان) و نمازی که هم اکنون برگزار یم شود‪،‬‬
‫به حممد صیلاهللعلیهوسلم وسیله (درجهای است در بهشت) و فضیلت عطا بفرما و او را طبق وعدهات به مقام‬
‫حممود (شفاعت) برسان‪».‬‬

‫سپس عماد رو به یارس کرد و گفت‪ :‬یارس‪ ،‬زود باش اذان عص گفته شد‪.‬‬

‫یارس‪ :‬یک دقیقه صرب کن‪ ،‬االن یمآیم‪.‬‬

‫عماد‪ :‬زود باش‪ ،‬چاکر یمکین؟‬

‫یارس‪ :‬هیچ‪ ،‬االن یمآیم‪.‬‬

‫یارس از اتاق بریون آمد‪.‬‬

‫عماد‪ :‬چرا رسیع نیامدی؟ سپس ناگیه به او انداخت و با تعجب پرسید‪ :‬این چیست دور دهانت؟‬

‫یارس‪ :‬ها‪ ،‬هیچ‪ ،‬چزیی نیست‪.‬‬

‫عماد‪ :‬اکمال مشخص است که غذا خوردهای‪.‬‬

‫یارس تالش کرد عماد نفهمد که غذا خورده است‪ .‬برای همنی گفت‪ :‬من هم مثل تو روزه هستم‪ .‬قسم ‪...‬‬

‫‪88‬‬
‫عماد دستش را روی دهان یارس گذاشت تا حرف نزند و سپس به او گفت‪ :‬ساکت باش‪ ،‬قسم خنور‪ .‬تو روزهات را‬
‫خوردهای و االن یمخوایه برای خمیف کردنش قسم دروغ خبوری؟!‬

‫یارس‪ :‬خدا خبشنده و مهربان است‪ .‬امیدوارم تو نزی چزیی به کیس نگویی‪.‬‬

‫عماد‪ :‬سبحان اهلل‪ ،‬از مردم یمتریس ویل از خدا نیمتریس؟‬

‫یارس‪ :‬باور کن که تا ساعت دو بعد از ظهر روزه بودم‪ ،‬ویل وقیت که سعید آمد خودش غذا خورد و به من هم‬
‫ارصار کرد که چزیی خبورم‪.‬‬

‫عماد‪ :‬این یک گناه و جرم بزرگ است و تو با این اکر یکی از اراکن و پایههای دین خودت را از بنی بردهای‪.‬‬

‫یارس‪ :‬یمدانم که این اکر حرام است‪ ،‬ویل شیطان وسوسهام کرد و سبب اصیل هم سعید بود‪.‬‬

‫عماد‪ :‬نباید سست و یباراده بایش که دنبال هر کس و ناکیس بیفیت‪ .‬باید باشخصیت و بااراده بایش‪.‬‬

‫یارس‪ :‬احلمد هلل در بنی دوستانم شخصیت حمبویب هستم‪.‬‬

‫عماد‪ :‬منظورم این است که باید بر دیگران تأثری مثبت بگذاری نه اینکه فقط حمبوب آنان بایش‪.‬‬

‫یارس از دور گفت‪ :‬بله یارس‪ ،‬باید بر دیگران تأثری خوب بگذاری نه اینکه سعید تو را بهدنبال خود برای بازی بربد‬
‫و نمازت را خنواین‪.‬‬

‫عماد‪ :‬روزهخواری و ترک نماز را از سعید یاد گرفتهای‪ .‬پناه بر خدا از دوستان ناباب‪.‬‬

‫یارس با تعجب گفت‪ :‬امروز هم مثل دیروز روزهات را خوردی؟‬

‫یارس‪ :‬سعید خییل ارصار کرد‪.‬‬

‫یارس‪ :‬ویل چرا باید چشم و گوش بسته از او پریوی کین‪ .‬این اکر حرام است‪ .‬به خدا اگر پدر و پدربزرگ بدانند‬
‫بهشدت از دستت عصباین یمشوند‪.‬‬

‫یارس‪ :‬دیلیل ندارد که بدانند‪ .‬إنشاءاهلل بعد از رمضان این دو روز را قضا یمکنم‪.‬‬

‫عماد‪ :‬چه یمگویی؟ کدام قضا؟ اگر تا آخر عمرت روزه بایش این دو روز قضا و جربان نیمشود‪.‬‬

‫یارس‪ :‬ویل خدا خبشنده و مهربان است و توبه بنداگنش را یمپذیرد‪.‬‬

‫‪89‬‬
‫عماد‪ :‬درست است که خدا خبشنده و مهربان است‪ ،‬ویل سخت هم جمازات یمکند‪ .‬پس چرا این حقیقت را از یاد‬
‫یمبری و یا آن را نادیده یمگریی؟‬

‫یارس‪ :‬گوش کن یارس‪ ،‬تو روزهخواری را تکرار کردهای و این به معین سهلاناگری و یبتوجیه تو به دستورات‬
‫خدا و پیامرب صیلاهللعلیهوسلم است‪.‬‬

‫عماد‪ :‬تو چهجور مسلماین هسیت که نماز را اکمل و بهموقع نیمخواین و روزه هم نیمگریی؟‬

‫َ ُ ََ ْ َ ََ ََ ْ‬ ‫ََْ ُ‬ ‫َ َ ْ ُ َ ََْ‬
‫یارس‪ :‬مگر نیمداین رسول اهلل صیلاهللعلیهوسلم فرموده است‪« :‬العهد اذلِي بیننا َو بینه ُم الصَلة‪ ،‬فمن ت َركها فقد‬
‫ََ‬
‫كف َر‪».‬؟ «عهد و پیماین که میان ما و اکفران وجود دارد نماز است‪ ،‬پس هر کیس آن را ترک کند اکفر یمشود‪».‬‬

‫عماد‪ :‬روزه بزرگ ترین تقویت کننده اراده انسان است‪ ،‬پس این فرصت را غنیمت بدان و از این ماه به خویب‬
‫استفاده کن و ارادهات را تقویت کن‪.‬‬

‫یارس‪ :‬روزه همچننی انسان را برای حتمل سخیتها و مبارزه با نفس و شیطان و مقابله با دشمنان آماده یمکند‪.‬‬
‫َ َ َُ َ َْ َ‬ ‫َ َْ َ‬
‫عماد‪ :‬رسول اهلل صیلاهللعلیهوسلم فرموده است‪« :‬عليك بِالص ْو ِم فإِنه ل مِثل ُل‪« ».‬حتما روزه بگری‪ ،‬زیرا روزه همتا‬
‫ندارد‪».‬‬

‫یارس‪ :‬من به گناه و اشتباهم اعرتاف یمکنم و هیچ حبیث ندارم‪ ،‬ویل لطفا شما هم بیش از این رسزنشم نکنید‪.‬‬

‫عماد‪ :‬ما قصد رسزنش نداریم‪ ،‬بلکه نصیحتت یمکنیم و دلسوز و خریخواه تو هستیم‪.‬‬

‫یارس‪ :‬مسلمانان برادر و آینه هم هستند و اگر بدی و یا خطا و اشتبایه از هم ببینند یکدیگر را نصیحت و‬
‫راهنمایی یمکنند‪.‬‬

‫یارس‪ :‬خدا خریتان بدهد‪.‬‬

‫اذل ْك َرى َت ْن َف ُع ال ْ ُم ْؤمن َ‬


‫ي) ذاریات‪« ۵۵/‬پند و اندرز بده‪ ،‬زیرا پند و اندرز‬
‫َ َ ِّ ْ َ َ ِّ‬
‫عماد‪ :‬خداوند متعال یمفرماید‪( :‬و ذكر فإِن‬
‫ِِ‬
‫به مؤمنان سود یمرساند‪».‬‬

‫یارس‪ :‬روزه همچون سرپ و حمافظی است که انسان را از آتش جهنم حفظ یمکند‪ .‬رسول اهلل صیلاهللعلیهوسلم‬
‫َ َ ُ ُ َ َََ َ ََ َ‬ ‫َ‬ ‫َ َ َ َ‬
‫ریة مِئ ِة اعم‪« ».‬هر کس یک روز در راه خدا روزه‬ ‫يل اللِ باعد الل مِنه جهنم م ِس‬
‫فرموده است‪« :‬من صام يوما ِف سبِ ِ‬
‫بگرید خداوند متعال جهنم را به اندازه صد سال از او دور یمکند‪».‬‬

‫‪90‬‬
‫عماد‪ :‬برای انسان روزهدار همنی بزریگ و افتخار اکیف است که خداوند متعال و مالئکه بر او صلوات و درود‬
‫َع ال ْ ُمتَ َس ِّحر َ‬
‫ین‪« ».‬خدا و‬
‫َ َ َ َ َ َ َ ُ ُ َ ُّ َ َ َ‬
‫یمفرستند‪ ،‬چون رسول اهلل صیلاهللعلیهوسلم فرموده است‪« :‬إِن الل و مَلئ ِكته يصلون‬
‫ِ‬
‫مالئکه او بر روزهداراین که سحری یمخورند درود یمفرستند‪».‬‬

‫صدای ماشنی آمد‪ .‬پدربزرگ از آن پیاده شد و هر سه برادر را دید که داشتند با هم حرف یمزدند‪ .‬به آنان گفت‪:‬‬
‫چرا به مسجد نرفتهاید تا از وقت بنی اذان و اقامه برای تالوت قرآن استفاده کنید‪.‬‬

‫چبه ها‪ :‬خدا خریتان بدهد که یادمان انداختید‪ .‬راستش برای رفنت به مسجد آماده یمشدیم ویل مشغول صحبت‬
‫درباره یک موضوع شدیم‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬زود باشید چبهها‪ ،‬بیایید به مسجد برویم‪.‬‬

‫همه با هم به مسجد رفتند تا به نماز مجاعت برسند‪.‬‬

‫عماد‪ :‬پدربزرگ‪ ،‬در این گرما با زبان روزه کجا رفته بودید؟‬

‫پدربزرگ‪ :‬رفته بودم به قربستان تا به مردن فکر کنم و برای مرداگن نزی داع کنم‪.‬‬

‫یارس‪ :‬خدا قبول کند‪.‬‬

‫یارس‪ :‬ویل چرا در این گرما و با زبان روزه؟!‬

‫پدربزرگ‪ :‬پرسم‪ ،‬این ماه در طول سال فقط یک بار یمآید و تکرار نیمشود‪ ،‬پس باید تا یمتوانیم در یط آن به‬
‫ُُ َ ْ َ ُ‬
‫ارشبوا‬ ‫طاعت و عبادت برپدازیم‪ .‬خوش به حال روزهداران وقیت که در روز قیامت به آنان گفته یمشود‪ُ( :‬كوا و‬
‫َْ‬ ‫ْ ََ‬ ‫َ ْ َُْ‬ ‫َ‬
‫هنِیئا ب ِ َما أسلفت ْم ِف األي ِ‬
‫ام اخل ِاَلَ ِة) حاقه‪« ۲۴/‬به پاداش اکرهایی که در روزاگران گذشته (در دنیا) اجنام دادهاید‪،‬‬
‫خرم خبورید و بیاشامید‪».‬‬ ‫گوارا و خوش و ّ‬

‫یارس‪ :‬این آیه به چه معین است؟‬

‫پدربزرگ‪ :‬این آیه درباره روزهداران نازل شده است‪.‬‬

‫پس از ادای نماز مجاعت از مسجد خارج شدند و به سمت خانه به راه افتادند‪.‬‬

‫عماد‪ :‬بله‪ ،‬روزهداران از دری که ّ‬


‫ریان نام دارد و خمصوص روزهداران است وارد بهشت یمشوند‪.‬‬

‫‪91‬‬
‫پدربزرگ‪ :‬و یکی از فضیلتهای روزه این است که هر کدام از عبادات دیگر ممکن است برای جربان حق‬
‫مردم از انسان گرفته شوند و به صاحبان حق داده شوند‪ ،‬ویل روزه اینطور نیست و به هیچ عنوان اجر و پاداش آن‬
‫به کیس داده نیمشود و برای شخص روزهدار حمفوظ یمماند‪ .‬خداوند متعال در یک حدیث قدیس فرموده است‪:‬‬
‫ُ ُّ ْ َ َ َ َ َ ٌ َ َ َ‬
‫ارة‪ ،‬إِل الص ْوم‪« ».‬هر عمیل کفاره است (و ممکن است اجر و پاداش آن به خاطر چزیهای دیگر از‬ ‫«ك العم ِل كف‬
‫بنی برود) ویل روزه اینطور نیست‪».‬‬

‫عماد‪ :‬واقعا روزه عبادت خییل عظیم و باارزیش است‪.‬‬

‫ََ َ ْ‬ ‫َ ُ‬ ‫ُ ِّ َ َ َ َ َ ٌ‬
‫ارة َو الص ْوم ِل َو أنا أج ِزي ب ِ ِه‪« ».‬هر‬ ‫پدربزرگ‪ :‬خداوند متعال در یک حدیث قدیس فرموده است‪« :‬ل ِك عمل كف‬
‫عمیل کفارهای دارد و روزه فقط برای من است و من پاداش آن را یمدهم‪».‬‬

‫یارس‪ :‬روزه‪ ،‬یک راه راست است که انسان را به بهشت برین یمرساند‪.‬‬
‫ُ َ َ ََ َ َ ْ َْ‬ ‫ْ َ‬ ‫َ ْ َ َ َ َ َ َ‬
‫عماد‪ :‬رسول اهلل صیلاهللعلیهوسلم فرموده است‪« :‬من صام َرمضان إِيمانا َو احتِسابا غ ِف َر ُل ما تقدم مِن ذنب ِ ِه‪».‬‬
‫«کیس که ماه رمضان را از روی ایمان و برای کسب اجر و پاداش روزه بگرید‪ ،‬گناهان گذشتهاش آمرزیده‬
‫یمشوند‪».‬‬

‫یارس‪ :‬بله‪ ،‬هر کس آخرین روز عمرش روزه باشد وارد بهشت یمشود‪.‬‬

‫َ َ َ ُ َ َْ ُ ْ َ َ َْ ََْ َُ ُ َ ََْ َ َ ُ ُ َ ََ َ َْ ُ‬
‫ار‪ ،‬لیسوا‬ ‫پدربزرگ برای آنان داع کرد و گفت‪« :‬جعل الل عليكم صَلة قوم أبرار‪ ،‬يقومون الليل و يصومون انله‬
‫ََ َ َ ُ َ‬
‫بِأثمة ول فجار‪« ».‬خداوند نماز نیکواکران را نصیب شما بفرماید‪ ،‬همان کساین که نماز شب یمخوانند و روزها‬
‫روزه یمگریند و گناهاکر و گمراه نیستند‪».‬‬

‫عماد‪ :‬داستان گذشتاگن به ما انگزیه یمدهد و ما را برای اجنام اکرهای خویب که آنان اجنام دادهاند تشویق یمکند‪.‬‬
‫لطفا بعیض از این داستانها را که درباره روزهداران است برای ما تعریف کنید‪.‬‬

‫یارس‪ :‬بله پدربزرگ‪ ،‬خییل دوست داریم داستان آنان را بشنویم‪.‬‬

‫یارس‪ :‬داستان روزهداران برای کساین که خواهان خدا و آخرت هستند‪ ،‬پر از درس و نکتههای آموزنده است‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬روزی زبری ریضاهللعنه اموال بسیاری حدود صد و هشتاد هزار ِدرهم (سکه نقره) برای اعیشه‬
‫ریضاهلل عنها فرستاد‪ .‬ایشان در حایل که روزه بود لک این اموال را در بنی مردم تقسیم کرد و حیت یک درهم نزی‬
‫برای خودش بایق نگذاشت‪ .‬أم ّ‬
‫ذره از ایشان الگیه کرد و گفت اکش با یک درهم از این اموایل که امروز تقسیم‬

‫‪92‬‬
‫کردی مقداری گوشت هم برای افطار ما تهیه یمکردی! اعیشه ریضاهللعنها فرمود‪ :‬رسزنشم مکن‪ .‬اگر یادم‬
‫یمانداخیت این اکر را یمکردم‪.‬‬

‫هر سه با تعجب گفتند‪ :‬سبحان اهلل‪ ،‬صد و هشتاد هزار درهم را تقسیم کرد و برای خودشان حیت یک درهم نزی‬
‫بایق نگذاشت!‬

‫پدربزرگ‪ :‬بله فرزندان عزیزم‪ .‬ابو امامه باهیل هم یکی از یاران رسول اهلل صیلاهللعلیهوسلم بود‪ .‬در خانه ایشان‬
‫فقط وقیت که مهمان داشتند آتش روشن یمکردند و غذا یمخپتند‪ .‬خود ایشان و همرس و خدمتاکرشان همیشه روزه‬
‫بودند‪.‬‬

‫عماد‪ :‬چه داستانها و قصههای شنیدین و زیبایی هستند‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬عبداهلل بن رواحه ریضاهلل عنه یکی دیگر از یاران رسول اهلل صیلاهللعلیهوسلم است‪ .‬دوستان او‬
‫یمگفتند‪ :‬اگیه با رسول اهلل صیلاهللعلیهوسلم در روزهای بسیار گرم به مسافرت یمرفتیم‪ .‬در میان ما فقط رسول‬
‫اهلل صیلاهللعلیهوسلم و عبداهلل بن رواحه روزه بودند‪.‬‬

‫یارس‪ :‬داستانهای آموزنده و جالیب است‪ .‬لطفا باز هم برای ما تعریف کنید‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬به روی چشم‪ .‬باز هم از این داستانهای زیبا برایتان تعریف یمکنم‪ .‬عبداهلل بن زبری هفت روز به دنبال‬
‫هم روزه یمگرفت‪ ،‬ویل همچنان پرانرژی و قوی و بانشاط بود‪ .‬برادرش عروه هم هر روز جبز روزهای عید فطر و‬
‫عید قربان روزه بود و در حال روزه هم وفات یافت‪.‬‬

‫عماد‪ :‬باور کنید‪ ،‬داستان زندیگ و رشح اخالق و عبادات آنان‪ ،‬ما را تشویق یمکند که مثل آنان باشیم و از آنان‬
‫پریوی کنیم‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬بله فرزندانم‪ .‬حسن بصی رمحهاهلل نزی سخنان حکمتآمزی و پرحمتوایی داشت‪ .‬ایشان یمفرمود‪ :‬از‬
‫پرخوری و پرخوایب توبه کنید‪ .‬همچننی یمفرمود‪ :‬اگر موفق نشوی که نماز شب خبواین و روزه بگریی‪ ،‬بدان که‬
‫انسان حمروم و بیچارهای هسیت و اسری گناه و معصیت شدهای‪.‬‬

‫یارس‪ :‬االن یمدانم که تقصری و کوتایه بزریگ کردهام و مرتکب گناه و معصیت زشیت شدهام‪ .‬لطفا داع کنید که‬
‫خداوند متعال من را ببخشد‪.‬‬

‫‪93‬‬
‫پدربزرگ‪ :‬خدا تو را ببخشد‪ .‬وقیت که به گناه خودت یپ یمبری و از آن پشیمان یمشوی‪ ،‬معلوم است که هنوز‬
‫انسان خویب هسیت‪ .‬پس باید همیشه توبه و استغفار کین و اکرهای خوب اجنام بدیه‪.‬‬

‫یارس‪ :‬فقط عماد و یارس از این موضوع خرب داشتند و من هم از آنان خواستم که به شما خرب ندهند‪.‬‬

‫عماد‪ :‬پدربزرگ‪ ،‬من از روی دلسوزی و خریخوایه او را نصیحت کردم‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬خدا خریت بدهد پرسم‪.‬‬

‫یارس‪ :‬خییل سیع کردم کیس من را در حال غذا خوردن نبیند‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬هر کیس مرتکب خطا و گناه شود باید تا جایی که ممکن است آن را پوشیده ناگه دارد و به مردم‬
‫َ َ َ َ ُ ََ َ َ ََ‬ ‫َ ُ‬ ‫ُ ُّ َ َ ُ َ‬
‫نگوید‪ ،‬چون رسول اهلل صیلاهللعلیهوسلم فرموده است‪« :‬ك أم ِت معاف إِل المجاه ِِرین‪ ،‬و إِن مِن المجاهرة ِ أن يعمل‬
‫َ َ ُ َ ُ ْ َ َ َ ْ َ َ ُ ُ َ َ ْ َ َ ُ ُ َ ُ ُ َ ْ ُ ْ َ َ َ َ َ َ َ َ َ ْ َ َ َ ْ ُ ُ ُّ ُ‬ ‫َ ُ ُ َ‬
‫َتهُ َربه َو‬ ‫ارحة كذا و كذا‪ ،‬و قد بات يس‬‫ليل عمَل‪ ،‬ثم يصبِح و قد سَته الل علي ِه فيقول‪ :‬يا فَلن ع ِملت اَل ِ‬ ‫الرجل بِال ِ‬
‫َت اللِ عنه‪« ».‬تمام افراد امت من خبشیده خواهند شد مگر کساین که آشاکرا مرتکب گناه‬
‫َ ُ‬ ‫ك ِش ُف ِس ْ َ‬‫ُ ْ ُ َ ْ‬
‫يصبِح ي‬
‫یمشوند؛ و یکی از انواع گناهان آشاکر و علین این است که انسان‪ ،‬شبانه مرتکب گنایه شود و در حایل صبح‬
‫کند که خداوند متعال گناهش را پوشانده است‪ ،‬ویل خودش بگوید‪ :‬فالین‪ ،‬دیشب فالن اکر و فالن اکر را اجنام‬
‫دادم‪ .‬یعین خداوند متعال در طول شب گناهان او را پنهان کرده است‪ ،‬ویل خود او در طول روز گناهانش را آشاکر و‬
‫بازگو یمکند‪».‬‬

‫عماد‪ :‬حرف شما اکمال درست است‪ .‬خداوند متعال آشاکر کردن بدیها را دوست ندارد‪ .‬بنابراین کیس که‬
‫مرتکب گناه و عمل ناشایسیت یمشود باید آن را خمیف کند و کساین هم که از این گناه او مطلع یمشوند نباید آن‬
‫را خپش و بازگو بکنند‪.‬‬

‫‪94‬‬
‫کیس در یمزد‪ .‬عماد پرسید‪ :‬کیست در یمزند؟‬

‫حامد‪ :‬حامد هستم عماد‪ ،‬لطفا در را باز کن‪.‬‬

‫عماد در را باز کرد و گفت‪ :‬بفرما حامد‪ ،‬بفرما بیا داخل‪.‬‬

‫حامد‪ :‬السالم علیکم و رمحة اهلل و براکته‪.‬‬

‫عماد‪ :‬و علیکم السالم و رمحة اهلل و براکته‪ .‬خییل خوش آمدی‪.‬‬

‫حامد‪ :‬چرا هنوز ِلاس نپوشیدهای؟ و چرا ناراحت به نظر یمریس؟‬

‫عماد با صدایی گرفته به او گفت‪ :‬من نیمتوانم با شما بیایم‪.‬‬

‫حامد‪ :‬چرا‪ ،‬مگر چه اتفایق افتاده است؟‬

‫عماد با ناراحیت‪ :‬من امروز خییل غمگنی و ناراحت هستم‪.‬‬

‫یارس از دور با تعجب پرسید‪ :‬چرا غمگنی و ناراحت هسیت؟ مگر چزیی شده است؟‬

‫عماد‪ :‬مگر اخبار امروز را نشنیدهاید؟‬

‫یارس‪ :‬اخبار؟ کدام اخبار را یمگویی؟‬

‫حامد‪ :‬بله کدام اخبار؟‬

‫عماد‪ :‬سبحان اهلل‪ .‬ما مشغول بازی و رسگریم هستیم و از ته دل یمخندیم و خوشحایل یمکنیم‪ ،‬ویل برادرانمان را‬
‫فراموش یمکنیم‪.‬‬
‫‪95‬‬
‫یارس با تعجب گفت‪ :‬برادرانمان؟!‬

‫عماد‪ :‬بله برادرانمان‪ ،‬همان کساین که پیوند ایماین و عقیدیت با هم داریم‪.‬‬

‫حامد‪ :‬واضحتر حرف بزن و بگو منظورت چیست؟‬

‫یارس‪ :‬آهان‪ ،‬شاید منظورش همان اتفاقایت است که این روزها در کشور سوریه یمافتد‪.‬‬

‫عماد با صدایی حزنآلود و در حایلکه اشک در چشمانش حلقه زده بود گفت‪ :‬مسلمانان در سوریه به دست‬
‫یبدینهای ظالم کشته یمشوند‪.‬‬

‫حامد و یارس‪ :‬ویل ما چاکر یمتوانیم بکنیم؟‬

‫عماد با تعجب و غم و اندوه گفت‪ :‬چاکر یمتوانیم بکنیم؟! واقعا این سؤایل است که باید برپسید؟ خییل عجیب‬
‫َ ُ‬ ‫َ‬ ‫َ َ ُ ُ َ َ ُ‬ ‫َ ُْ‬
‫است‪ .‬مگر نشنیدهاید که رسول اهلل صیلاهللعلیهوسلم فرموده است‪« :‬ل يؤم ُِن أحدك ْم حّت ُيِ َب ألخِي ِه ما ُيِ ُّب‬
‫ْ‬
‫ِنلَف ِس ِه‪« ».‬ایمان هیچ یک از شما اکمل نیمشود مگر زماین که هر چه را برای خود دوست یمدارد برای برادران‬
‫مسلمان خود نزی دوست داشته باشد‪».‬‬

‫حامد‪ :‬واقعا یمخواهیم بدانیم که ما االن چاکر یمتوانیم بکنیم‪.‬‬

‫عماد‪ :‬این یک منیفنگری و حیت یک خودباختیگ و ناامیدی نفرتانگزی است که انسان مسلمان باید بهشدت از‬
‫آن برپهزید‪.‬‬

‫حامد‪ :‬ویل خداوند به هر کیس به اندازه توانش تکلیف کرده است‪.‬‬

‫عماد‪ :‬من و شما هم یمتوانیم این برادرانمان را یاری دهیم و نباید هیچ کمیك را دستکم بگرییم‪.‬‬

‫یارس‪ :‬ویل این روزها وقت شادی و خوشحایل و تفریح است‪.‬‬

‫عماد‪ :‬انسان مسلمان با شادی برادرانش شاد و با ناراحیت آنان ناراحت یمشود‪ .‬ما چطور یمتوانیم خوشحال باشیم‬
‫در حایلکه برادرانمان شب و روز کشته و یا آواره یمشوند!‬

‫حامد‪ :‬یمخوایه دست از بازی بکشیم و در خانه بنشینیم و برای این ستمدیدهها گریه کنیم؟‬

‫عماد‪ :‬من چننی حریف نزدهام‪ ،‬ویل خودتان خوب یمدانید کیس که به امور مسلمان یبتوجیه یمکند از آنان نیست‪.‬‬

‫‪96‬‬
‫یارس‪ :‬بیا حامد‪ ،‬بیا عجله کن‪ .‬باید برویم پیش دوستانمان‪.‬‬

‫حامد‪ :‬برویم‪.‬‬

‫حامد و یارس از خانه بریون رفتند‪ .‬هنوز چند مرت دور نشده بودند که پدربزرگ به آنان رسید و گفت‪ :‬کجا یمروید‬
‫فرزندان عزیزم؟ عماد کجاست؟‬

‫حامد‪ :‬ما با دوستانمان قرار گذاشتهایم که به گردش برویم‪ ،‬ویل عماد در اتاقش نشسته است و نیمخواهد همراه ما‬
‫بیاید‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬به شما نگفت چرا نیمآید؟‬

‫یارس‪ :‬او به خاطر اتفاقایت که در سوریه یمافتد خییل ناراحت است‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬آهان‪ ،‬درست است‪ .‬این پرس از سن خودش بزرگتر بهنظر یمرسد‪ .‬از همساالن خودش بزرگتر فکر‬
‫یمکند‪.‬‬

‫حامد‪ :‬ویل پدربزرگ‪ ،‬این روزها وقت شادی و خوشحایل و بازی و تفریح است‪ ،‬پس چرا باید خودمان را ناراحت و‬
‫غمگنی کنیم؟‬

‫پدربزرگ‪ :‬با من بیایید عزیزانم‪ ،‬بیایید پیش عماد برویم‪.‬‬

‫آنان به خانه برگشتند و در زدند‪.‬‬

‫عماد‪ :‬کیست در یمزند؟‬

‫پدربزرگ‪ :‬در را باز کن عماد‪.‬‬

‫عماد در را باز کرد‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬فرزند عزیزم‪ ،‬السالم علیکم‪.‬‬

‫عماد‪ :‬و علیکم السالم و رمحة اهلل و براکته‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬چرا در این روزهای عید و تعطییل با برادرانت به شادی و خوشحایل نیمپردازی؟‬

‫عماد‪ :‬چگونه خوشحایل کنم درحایلکه برادرانم در سوریه شب و روز کشته و یا آواره یمشوند‪.‬‬

‫‪97‬‬
‫پدربزرگ‪ :‬راست یمگویی پرسم‪ .‬اصال چگونه یک آب خوش از لگویمان پاینی برود در حایلکه یمشنویم چه بالهایی‬
‫بر رس این بیچارهها یمآید‪.‬‬

‫عماد‪ :‬من از دست حامد و یارس دخلورم‪ .‬اناگر این مسأهل هیچ ربطی به آنان ندارد‪ ،‬درحایلکه رسول اهلل‬
‫َ َ ُ ْ َ َ ِّ َ‬ ‫َ َ َ ْ َ ْ ُ َ َ ْ ُ َ ِّ ْ َ ْ َ ُ َ‬ ‫َ ْ‬
‫اق‪« ».‬کیس که‬
‫صیلاهللعلیهوسلم فرموده است‪« :‬من مات و لم يغز و لم ُيدث نفسه بِغزو‪ ،‬مات َع شعبة مِن انلف ِ‬
‫بمرید در حایل که نه جهاد کرده و نه قصد و آرزوی آن را کرده باشد‪ ،‬بر یکی از حالتهای نفاق مرده است‪».‬‬

‫َْ َ‬ ‫َ‬ ‫َ َُ َ ٌ ْ َْ‬ ‫َ‬ ‫َ َْ ُ ْ ْ َ‬


‫اب اجلن ِة‬
‫يل اللِ فإِنه باب مِن أبو ِ‬
‫اجلها ِد ِف سبِ ِ‬
‫پدربزرگ‪ :‬بله‪ ،‬ایشان در حدیث دیگری فرموده است‪« :‬عليكم ب ِ ِ‬
‫َْ‬ ‫َْ‬ ‫يُ ْذه ُِب ُ‬
‫الل ب ِ ِه الغ َم َو اله َم‪« ».‬حتما جهاد کنید‪ ،‬زیرا جهاد یکی از درهای ورود به بهشت است و خداوند به وسیله‬
‫آن‪ ،‬غم و اندوه را از بنی یمبرد‪».‬‬

‫یارس‪ :‬ویل ما هنوز چبهایم پدربزرگ‪.‬‬

‫عماد‪ :‬اینطور نیست یارس‪ .‬تو دیگر چبه نیسیت‪ .‬بالغ شدهای و به سن تکیف رسیدهای‪ .‬چرا هنوز خودت را چبه‬
‫یمداین؟‬

‫پدربزرگ‪ :‬عماد راست یمگوید‪ .‬مگر نشنیدهای که معاذ بن عمرو بن مجوح و معاذ بن عفراء که ابوجهل را‬
‫کشتند‪ ،‬هم سن و سال تو بودند؟‬

‫حامد‪ :‬ویل ما چگونه یمتوانیم به این برادرانمان کمک کنیم درحایلکه ما اینجا هستیم و خییل با آنان فاصله‬
‫داریم؟‬

‫پدربزرگ‪ :‬اگر بتوانیم نزدشان برویم و به همراه آنان جبنگیم که بهرت است‪ ،‬وگرنه به هر رویش که بتوانیم باید به‬
‫آنان کمک کنیم‪.‬‬

‫عماد‪ :‬یمتوانیم برایشان پول بفرستیم تا با آن اسلحه و غذا و دارو خبرند‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬همچننی یمتوانیم خودمان را اصالح کنیم و بیشرت به دین خدا پایبند شویم و بسیار داع و راز و نیاز‬
‫کنیم و خمصوصا در اوقات قبویل داع از اهلل متعال خبواهیم که این برادرانمان را یاری فرماید و دشمنانشان را‬
‫شکست دهد‪.‬‬

‫‪98‬‬
‫َُ َ َ‬
‫ض ِعي ِفها‪ ،‬ب َد ْع َوت ِه ْم وَ‬ ‫ََ َْ ُ ُ ُ‬
‫ِ‬ ‫ِ‬ ‫عماد‪ :‬بله پدربزرگ‪ .‬رسول اهلل صیلاهللعلیهوسلم فرموده است‪« :‬إنما ينص الل ه ِذه ِ األمة ب ِ‬
‫ْ‬ ‫َ‬
‫َلص ِه ْم‪ « ».‬خداوند متعال این امت را فقط به سبب داع و نماز و اخالص افراد ضعیف و ناتوان آن‬ ‫ْ‬
‫صَلت ِِهم َو إخ ِ‬
‫یاری یمرساند‪».‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬فرزندان عزیزم‪ ،‬بدانید که جهاد‪ ،‬نقطه اوج اسالم است و شهادت در راه خدا رتبه و درجه بسیار بزریگ‬
‫ْ َ‬ ‫َ ََْ‬ ‫َ ُْ َ َُْ َ‬ ‫َْ‬ ‫َ‬
‫است‪ .‬رسول اهلل صیلاهللعلیهوسلم فرموده است‪« :‬ل ِلش ِهي ِد عِند اللِ سبع خِصال يغف ُر ُل ِف أ َو ِل دفعة مِن د ِم ِه َو‬
‫َب َو‬
‫َْْ‬
‫ق‬ ‫ال‬ ‫اب‬
‫َ َُ ُ ْ َ َ‬
‫ذ‬ ‫ع‬ ‫ِن‬
‫م‬ ‫ار‬ ‫َی‬ ‫و‬ ‫ي‬ ‫ع‬
‫ْ‬
‫ال‬ ‫ور‬ ‫ي َز ْو َجة ِم َن ْ ُ‬
‫احل‬ ‫يمان َو يُ َز َو ُج ْاث َن ْي َو َس ْبع َ‬
‫َ‬ ‫َ َ َ ْ َ َ ُ َ َْ َ َ ُ َ َ ُ َ َ‬
‫ِ‬ ‫ِ‬ ‫ِ‬ ‫ِ‬ ‫ِ‬ ‫ِ‬ ‫ِ‬ ‫يرى مقعده مِن اجلن ِة و ُيِّل حل ِ ِ‬
‫اإل‬ ‫ة‬
‫َ ْ َ َْ‬ ‫ْ َ ُ َ ُ ْ ُ َ ْ ٌ َ ُّ ْ َ َ َ َ َ َ ْ َ ُ‬ ‫َ ْ َ َ ُ َ ُ َ َ َْ َ ُ َْ َ‬ ‫َ‬ ‫َْ َ ُ َ َْ‬
‫ار‪ ،‬اَلاقوتة مِنه خری مِن ادلنيا و ما فِيها و يشفع ِف سب ِعي إِنسانا‬ ‫َب و يوضع َع رأ ِس ِه تاج الوق ِ‬ ‫ِ‬
‫يأمن مِن الفزع األك ِ‬
‫ْ َ ْ َْ‬
‫مِن أه ِل بیتِ ِه‪ « ».‬شیهد در نزد خدا هفت پاداش دارد‪ :‬به حمض خروج خون از بدنش تمام گناهانش خبشیده یمشود‪،‬‬
‫جایاگه خود در بهشت را یمبیند‪ ،‬به زیور ایمان آراسته یمشود‪ ،‬با هفتاد و دو زن بهشیت ازدواج یمکند‪ ،‬از آتش‬
‫جهنم جنات یمیابد‪ ،‬از سخیت هونلاک قیامت در امان یمماند‪ ،‬تاج افتخار بر رسش نهاده یمشود که هر یک از‬
‫یاقوت های آن از دنیا و تمام آچنه در آن است بهرت است و برای هفتاد نفر از خانواده و خویشاوندان مسلمان خود‬
‫شفاعت یمکند‪».‬‬

‫حامد و یارس‪ :‬اینها همه اجر و پاداش شهید است؟!‬

‫پدربزرگ‪ :‬بله‪ ،‬بله فرزندان عزیزم‪ .‬برای همنی بود که صحابه رسول اهلل صیلاهللعلیهوسلم بیش از هر کیس‬
‫دیگری بهدنبال شهادت بودند‪.‬‬

‫عماد‪ :‬پدربزرگ عزیزم‪ ،‬لطفا نمونهها و مثالهایی برای ما بیاورید تا عزم و ارادهمان حمکم و عالقه و اشتیاقمان‬
‫بیشرت شود‪.‬‬

‫ُ‬
‫پدربزرگ‪ :‬به روی چشم‪ ،‬پرس خوبم‪ .‬سعد بن ایب وقاص ریضاهللعنه فرموده است‪ :‬برادرم ع َمری را دیدم که پیش‬
‫از جنگ بدر‪ ،‬قبل از اینکه رسول اهلل صیلاهللعلیهوسلم ما را برای جنگیدن انتخاب کند‪ ،‬خودش را پنهان یمکرد‪.‬‬
‫به او گفتم‪ :‬چهاکر یمکین برادر؟ گفت‪ :‬یمترسم رسول اهلل صیلاهللعلیهوسلم من را ببیند و بگوید هنوز چبه هسیت‬
‫و نباید در جنگ رشکت کین‪ ،‬ویل من دوست دارم به جهاد بروم تا شاید خداوند متعال شهادت را نصیبم فرماید‪.‬‬
‫رسول اهلل صیلاهللعلیه وسلم او را دید و گفت هنوز چبه هسیت و نباید به جهاد بروی و باید برگردی‪ .‬عمری آنقدر‬
‫گریه کرد که رسول اهلل صیلاهللعلیهوسلم به او اجازه داد‪.‬‬

‫عماد‪ :‬عمری ریضاهللعنه در جنگ بدر به شهادت رسید‪.‬‬

‫‪99‬‬
‫حامد و یارس‪ :‬لطفا مثال دیگری بیاورید‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬به روی چشم‪ .‬مثال و نمونه آنقدر زیاد است که هرچه برایتان بگویم باز هم تمام نیمشود‪ .‬عمری بن‬
‫ُ‬
‫محام از رسول اهلل صیلاهللعلیهوسلم شنید که فرمود‪« :‬بشتابید بهسوی بهشیت که به پهنای آسمانها و زمنی است‪».‬‬
‫عمری مقداری خرما در دست داشت و مشغول خوردن آنها بود‪ .‬خرماها را زمنی گذاشت و گفت به به عجب‬
‫بهشیت‪ .‬اگر صرب کنم تا این خرماها را خبورم زندیگ خییل طوالین خواهد بود‪ .‬سپس با اکفران جنگید تا به شهادت‬
‫رسید‪ .‬حرام بن ملحان در جنگ برئ معونه مورد اصابت رضبات نزیه قرار گرفت و قبل از اینکه به شهادت برسد‬
‫ِّ َ َ‬ ‫ُ ُ‬
‫گفت‪« :‬فزت َو َرب الكعب ِة»‪ ،‬یعین قسم به پرورداگر کعبه‪ ،‬رستاگر شدم‪ .‬عبداهلل بن ام مکتوم مؤذن پیامرب‬
‫صیلاهللعلیهوسلم در هناگم جنگ یمگفت‪ :‬پرچم را به دست من بدهید و من را در بنی دو لشکر مسلمان و اکفر‬
‫قرار بدهید چون من نابینا هستم و نیمتوانم فرار کنم‪.‬‬

‫عماد و یارس و حامد‪ :‬سبحان اهلل‪ .‬خییل عجیب است‪ .‬او نابینا بوده ویل در میدان نربد و در میان آن همه سواراکر و‬
‫نزیه و شمشری در بنی لشکرها قرار گرفته است‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬بله فرزندان عزیزم‪ .‬مردی نابینا که چزیی نیمدید‪ ،‬ویل به میدان جنگ یمرفت تا به شهادت برسد‪.‬‬

‫عماد‪ :‬ویل آیا به این آرزو رسید؟‬


‫َُ َ‬
‫انلبَالء» فرموده است‪ :‬عدهای یمگویند ایشان در جنگ قادسیه‬
‫ری أعالمِ ُّ‬ ‫پدربزرگ‪ :‬امام ذهیب رمحهاهلل در کتاب « ِس‬
‫به شهادت رسیده است‪.‬‬

‫حامد‪ :‬ویل پدربزرگ‪ ،‬من از یکی از دوستانم شنیدم که یمگفت جهاد یک فرض کفایه است و اگر عدهای آن را‬
‫اجنام دهند از عهده بقیه ساقط یمشود‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬درست است فرزندم‪ ،‬ویل نباید فراموش کنیم که بنی دو حالت ضعف و قدرت تفاوت وجود دارد‪ .‬یعین‬
‫وقیت که مسلمانان‪ ،‬قدرتمند هستند و به اکفران محله یمکنند تا آنان را بهسوی اسالم دعوت کنند‪ ،‬جهاد فرض‬
‫کفایه است‪ .‬یعین الزم نیست که تمام مسلمانان به جنگ بروند و فقط تعدادی به جنگ یمروند که برای اجنام آن‬
‫جنگ‪ ،‬اکیف باشند‪ .‬اما در صوریت که مسلمانان مورد محله اکفران قرار بگریند‪ ،‬جهاد بر تمام مسلمانان فرض عنی‬
‫یمشود و همیگ باید به جهاد با دشمن متجاوز بروند‪.‬‬

‫عماد‪ :‬هراگه مسلمانان جهاد را ترک کنند و به دنیا مشغول شوند و به آن دل ببندند‪ ،‬دشمنان بر آنان غلبه‬
‫یمکنند‪.‬‬

‫‪100‬‬
‫َ ََ َ ْ ُ ْ ْ َ َ َ َ ْ ُ ْ َ َْ َ ََْ‬
‫پدربزرگ‪ :‬بله همینطور است‪ .‬رسول اهلل صیلاهللعلیهوسلم فرموده است‪« :‬إِذا تبايعتم بِال ِعين ِة و أخذتم أذناب اَلق ِر‬
‫ُ‬ ‫ُ َ َْ ُ ْ ُ ا َ َْ ُ ُ َ َ َْ ُ َ‬ ‫َ َ ُْ َ ْ ِ َ ََْ ُُ ْ َ َ َ ََ‬
‫جعوا إِل دِينِك ْم‪« ».‬هراگه معامله ِعینه‬ ‫ِ‬ ‫ر‬‫ت‬ ‫ّت‬‫ح‬ ‫ه‬ ‫ع‬‫ْن‬
‫ِ‬ ‫ي‬ ‫ل‬ ‫ل‬‫ذ‬ ‫م‬‫ك‬ ‫ي‬‫ل‬ ‫ع‬ ‫الل‬ ‫ط‬ ‫اجلهاد سل‬
‫و ر ِضيتم بِالزرع و تركتم ِ‬
‫ّ‬
‫اجنام دهید و مشغول کشاورزی و زراعت شوید و جهاد را ترک کنید‪ ،‬خداوند متعال چنان خواری و ذلیت بر شما‬
‫مسلط یمکند که تا زماین که به دینتان باز نگردید آن را از شما برنیمدارد‪».‬‬

‫یارس‪ِ :‬عینه یعین چه پدربزرگ؟‬

‫پدربزرگ‪ِ :‬ع ینه این است که یک نفر چزیی را به نسیه به کیس بفروشد و آن چزی را حتویلش دهد‪ ،‬سپس هماجنا‬
‫آن را با قیمیت کمرت و به صورت نقدی خبرد‪.‬‬

‫عماد‪ :‬ویل این یک حیله و فریب و در واقع همان ربا است که به شلک معامله اجنام یمشود‪.‬‬

‫حامد‪ :‬منظور از رایض شدن به کشاورزی چیست؟‬

‫پدربزرگ‪ :‬اگر مسلمانان مشغول کشاورزی و کشت زمنی شوند و دست از جهاد بکشند خود را در معرض‬
‫هالکت و نابودی قرار یمدهند و خداوند متعال دشمنان را بر آنان مسلط یمکند که خوار و ذیللشان کنند و‬
‫بدترین اذیت و آزارها را به آنان برسانند‪.‬‬
‫َ َ َُ‬ ‫ْ ُ ِّ ُ ُ َ َ َ َ َ‬ ‫َُ‬ ‫ُ ُ َ ْ ََ َ َ َْ ُ‬
‫عماد‪ :‬رسول اهلل صیلاهللعلیهوسلم فرموده است‪« :‬يو ِشك أن تداع عليك ُم األم ُم مِن ك أفق كما تداع األكلة‬
‫َ َ ْ َ َ‬
‫إِل قصعتِها‪« ».‬نزدیک است که سایر امتها همچون گرسناگین که به ظرف غذا هجوم یمبرند‪ ،‬به شما هجوم‬
‫َ َ َ ُ ْ َُ ٌ ََُ‬
‫اء كغثاءِ‬ ‫بیاورند‪ ».‬پرسیدند‪ :‬ای رسول خدا‪ ،‬آیا به خاطر کم بودن ما در آن روز است؟ فرمود‪« :‬ل‪ ،‬و لكِنكم غث‬
‫َ َ ُ َ َ‬ ‫َ ُ ِّ ُ ْ ُ ِّ ُ ُ ُّ ْ َ‬
‫ادلنيا َو ك َراهِيتِك ُم الم ْوت‪« ».‬نه‪ ،‬شما‬ ‫وب عدوكم ِحلبكم‬
‫ُ ُ ُ ْ َ ُ ْ َ ُ ُّ ْ ُ ْ ُ ُ‬ ‫َ ْ ُْ َ ُ َْ ْ ُ‬
‫السي ِل‪َ ،‬یعل الوهن ف قلوبِكم و يْنع الرعب مِن قل ِ‬
‫در آن روز تعدادتان بسیار است‪ ،‬ویل همچون کف روی آب هستید‪ .‬ترس و سسیت در دل شما گذاشته یمشود و‬
‫ترس نسبت به شما از دل دشمنانتان بریون یمرود‪ ،‬زیرا دنیا را دوست یمدارید و از مرگ یمترسید‪».‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬صحایب بزرگوار ابو ایوب انصاری ریضاهللعنه فرموده است‪ :‬هناگیم که خداوند متعال پیامربش‬
‫صیلاهللعلیه وسلم را به پریوزی رساند و اسالم را آشاکر و اغلب کرد‪ ،‬گفتیم وقتش رسیده است که به اصالح و‬
‫َ َ‬ ‫َ‬ ‫َ َ ُ‬
‫يل اللِ و ل‬
‫توسعه اموال و دارایی خود برپدازیم‪ .‬خداوند متعال این آیه را نازل کرد که یمفرماید‪( :‬و أن ِفقوا ِف سبِ ِ‬
‫ُ ْ َ َْ ُ َ‬ ‫ُُْ َْ‬
‫تلقوا بِأيدِيكم إِل اتلهلك ِة‪ )...‬بقره‪« ۱۹۵/‬و در راه خدا انفاق کنید و خود را با دست خود به هالکت و نابودی‬
‫نیندازید‪».‬‬

‫‪101‬‬
‫پس خود را به هالکت انداخنت به این معین است که مشغول اموال و ثروت و دارایی خود شویم و دست از جهاد‬
‫بکشیم‪.‬‬

‫‪102‬‬
‫یارس‪ :‬نه اینطور نیست حامد‪ .‬حرف تو صددرصد اشتباه است‪.‬‬

‫حامد‪ :‬اتفاقا حریف که تو یمزین اشتباه است‪ .‬اِلته نه صددرصد بلکه هزار درصد‪.‬‬

‫عماد‪ :‬معلوم است که هر دوی شما دچار خودرأیی و خودخوایه شدهاید‪.‬‬

‫یارس‪ :‬نه عماد‪ ،‬من خودرأی نیستم‪ ،‬ویل مطمئنم که راست یمگویم‪.‬‬

‫حامد خندهی مالیم و تقریبا مسخرهآمزیی کرد و گفت‪ :‬ویل من مطمنئ هستم که تو اشتباه یم کین و خودم راست‬
‫یمگویم‪.‬‬

‫عماد‪ :‬برادران عزیزم‪ ،‬این جر و حبثها فایدهای ندارد‪.‬‬

‫عماد اندیک ساکت شد و سپس گفت‪ :‬هر کدام از شما به یکی از احادیث پیامرب صیلاهللعلیهوسلم استناد یمکند‬
‫و اماکن ندارد که این احادیث با همدیگر خمالف و متضاد باشند‪.‬‬

‫حامد‪ :‬اگر شما هم موافق هستید‪ ،‬این حبث را تمام کنیم تا وقیت که پدربزرگ یمآید‪.‬‬

‫یارس‪ :‬خییل خوب است‪ .‬موافقیم‪.‬‬

‫عماد‪ :‬حاال که چننی توافیق کردیم بیایید خودمان نزد پدربزرگ برویم تا قبل از اینکه خبوابد با او صحبت کنیم‪.‬‬

‫حامد‪ :‬برویم‪.‬‬

‫یارس‪ :‬زود باشید‪.‬‬

‫‪103‬‬
‫سه برادر نزد پدربزگ رفتند و گفتند‪ :‬السالم علیکم و رمحة اهلل‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬و علیکم السالم و رمحة اهلل و براکته‪ .‬جوانان برومند اسالم‪ ،‬خییل خوش آمدید‪ .‬بفرمایید بنشینید‪.‬‬

‫عماد‪ :‬احلمد هلل که شما خنوابیدهاید‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬خری است إنشاءاهلل‪ .‬بفرمایید‪ ،‬اکری داشتید؟‬

‫عماد‪ :‬نگران نباشید پدربزرگ‪ .‬إنشاءاهلل خری است‪ .‬یارس و حامد درباره یک موضوع دچار اختالف شدهاند و هر‬
‫کدام از آنان سخن خودش را درست و حرف دیگری را نادرست یمداند‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬ببینم‪ ،‬موضوع چیست؟ یایرس تو چه یمگویی؟ حامد نظر تو چیست؟‬

‫عماد‪ :‬اگر اجازه بفرمایید من ماجرا را تعریف یمکنم‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬حرف بزن‪ .‬بگو ببنیم چه شده است‪.‬‬

‫عماد‪ :‬من و حامد وارد مسجد شدیم‪ .‬یارس را دیدیم که بر پشت دراز کشیده و یکی از پاهایش را بر روی پای‬
‫دیگر انداخته بود‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬خب شما چاکر کردید؟‬

‫عماد‪ :‬حامد به او گفت این اکر را نکن‪ ،‬چون خمالف سنت است‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬یارس چاکر کرد؟ چه پاسیخ به حامد داد؟‬

‫عماد‪ :‬یارس به حرف حامد گوش نداد و به همان حالت بایق ماند و با حلین تقریبا غرورآمزی گفت‪ :‬در روایات‬
‫صحیح آمده است که رسول اهلل صیلاهللعلیهوسلم نزی چننی اکری کرده است‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬حتما حامد هم از این حرف و رفتار یارس خوشش نیامده است‪.‬‬

‫عماد‪ :‬بله درست است‪.‬‬

‫حامد‪ :‬بله‪ ،‬از این اکر او اصال خوشم نیامد‪ ،‬چون به او گفته بودم رسول اهلل صیلاهللعلیهوسلم فرموده است‪« :‬ل‬
‫ْ َْ ََ ُ ْ‬ ‫َْ َْ ََ َ َ ُ ُ ُ َ َ ُ ْ َ‬
‫ي أحدك ْم ث َم يضع إِحدى ِرجلي ِه َع األخ َرى‪« ».‬نباید هیچ کدام از شما دراز بکشد و سپس یک پای خود‬ ‫يستل ِق‬
‫را بر روی پای دیگر بگذارد‪».‬‬

‫‪104‬‬
‫یارس با حلین نسبتا رسزنشآمزی به حامد گفت‪:‬من هم به تو گفتم که در روایات صحییح آمده است که پیامرب‬
‫صیلاهللعلیهوسلم این اکر را کرده است‪ .‬پس چرا من را از اکری منع یمکین که رسول اهلل صیلاهللعلیهوسلم آن را‬
‫اجنام داده است‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬فرزندان عزیزم‪ ،‬این جر و بثها فایدهای ندارد‪ .‬مبادا شما هم مثل یهودیان و مسیحیان رفتار کنید که‬
‫هر کدام از آنان خود را بر حق و دیگران را بر باطل یمدانست‪.‬‬

‫عماد‪ :‬به همنی دیلل‪ ،‬بهرت دانستیم که حبث و گفتگو را متوقف کنیم تا نزد شما بیاییم و از راهنماییهای شما‬
‫استفاده کنیم‪ .‬هر کدام از آنان فقط حرف خودشان را درست یمدانستند‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬اِلته هر دو راست گفتهاند‪ ،‬ویل اشتباه اصیل آنان در شیوه حبث و گفتگو بوده است‪.‬‬

‫عماد با تعجب پرسید‪ :‬هر دو راست یمگویند؟ چطور ممکن است؟‬

‫پدربزرگ‪ :‬بله فرزندم‪ ،‬هر دو راست یمگویند‪ .‬إنشاءاهلل توضیح یمدهم‪.‬‬

‫یارس و حامد‪ :‬خدا خریتان بدهد و شما را برای ما حفظ کند‪.‬‬

‫عماد‪ :‬اگر اینطور باشد همه ما خوشحال یمشویم و دلهایمان آرام یمگرید‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬در روایت صحییح آمده است که رسول اهلل صیلاهللعلیهوسلم از دراز کشیدن بر پشت و گذاشنت یک‬
‫پا بر روی پای دیگر نیه کرده و در روایت صحیح دیگری هم آمده است که ایشان بر پشت خوابیده و یک پا را بر‬
‫پای دیگر گذاشته است‪.‬‬

‫عماد با تعجب گفت‪ :‬ویل چطور این دو حالت را با هم مجع کنیم؟‬

‫پدربزرگ‪ :‬بله‪ ،‬یم خواهیم بدانیم که چگونه این دو حالت را با هم مجع کنیم و چننی احادییث را که ظاهرا خمالف‬
‫با هم هستند چگونه بفهمیم‪.‬‬

‫حامد‪ :‬و چگونه این تعارض و اختالف را بفهمیم؟‬

‫پدربزرگ‪ :‬از این حالت فقط در صوریت نیه شده است که سبب کشف عورت شود‪ ،‬ویل اگر احتمال کشف‬
‫عورت وجود نداشته باشد این اکر اشاکیل ندارد‪.‬‬

‫عماد‪ :‬ببخشید‪ ،‬ویل این نظر و اجتهاد شماست یا علمای پیشنی هم چننی نظری داشتهاند؟‬

‫‪105‬‬
‫پدربزرگ ِلخندی زد و گفت‪ :‬نه پرسم‪ ،‬این نظر من نیست‪ .‬مگر من چه کیس هستم که اجتهاد کنم؟!‬

‫یارس‪ :‬پس نظر کیست؟‬

‫پدربزرگ‪ :‬امام نووی رمحهاهلل در کتاب ریاض الصاحلنی یک فصل را به جواز خوابیدن بر پشت و گذاشنت یک پا‬
‫بر روی پای دیگر در صورت کشف نشدن عورت‪ ،‬اختصاص داده است‪.‬‬

‫حامد‪ :‬آیا اعلم دیگری هم هست که همنی نظر را داشته باشد؟‬

‫پدربزرگ‪ :‬بله‪ ،‬امام بیهیق رمحهاهلل در کتاب آداب فرموده است‪ :‬ممکن است که این نیه به خاطر احتمال کشف‬
‫عورت باشد‪ ،‬زیرا اگر با ِلاس تنگ و کوتاه این اکر را بکند ممکن است خبیش از ران او نمایان شود و ران هم‬
‫جزو عورت حساب یمشود‪ .‬ویل اگر ِلاس گشاد و بلند باشد و شخص هم مواظب کشف عورت باشد‪ ،‬این اکر‬
‫اشاکیل ندارد‪.‬‬

‫یارس‪ :‬آیا موارد مشابه دیگری نزی وجود دارد؟‬


‫َ‬
‫پدربزرگ‪ :‬بله‪ ،‬از نوشیدن آب در حالت ایستاده نیه شده است‪ .‬رسول اهلل صیلاهللعلیهوسلم فرموده است‪« :‬ل‬
‫ََ ْ َ َ ََْ ْ َ‬ ‫َْ ََ َ َ َ ٌ ْ ُ ْ َ‬
‫س فلیست ِِق ْء‪« ».‬نباید هیچ کدام از شما در حالت ایستاده آب بنوشد و اگر کیس‬ ‫ْشبن أحد مِنكم قائ ِما فمن ن ِ‬ ‫ي‬
‫فراموش کرد (و ایستاده آب نوشید) باید آن را یق کند‪ ».‬و در روایت دیگری از ابن عباس ریضاهللعنهما نقل شده‬
‫است که فرمود‪ :‬از آب زمزم به پیامرب صیلاهللعلیهوسلم دادم و ایشان در حالت ایستاده آن را نوشیدند‪.‬‬

‫عماد‪ :‬در جایی خواندم که یلع ریضاهللعنه در حالت ایستاده آب نوشید و فرمود‪ :‬رسول اهلل صیلاهللعلیهوسلم را‬
‫دیدم که همنی اکر را کرد‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬درست است فرزندم‪ .‬همچننی از ابن عمر ریضاهللعنهما روایت شده است که فرمود‪ :‬ما در زمان رسول‬
‫اهلل صیلاهللعلیهوسلم اگیه در حال راه رفنت غذا یمخوردیم و در حال ایستاده هم آب یمنوشیدیم‪.‬‬

‫پدربزرگ کیم ساکت شد و سپس گفت‪ :‬امام نووی رمحهاهلل این احادیث را در یک باب با این عنوان آورده است‪:‬‬
‫جواز نوشیدن آب در حال ایستاده و بیان اینکه بهرت و صحیحتر این است که آب در حالت نشسته نوشیده شود‪.‬‬
‫یعین نوشیدن آب در حالت ایستاده جایز است ویل بهرت این است که در حالت نشسته آب بنوشیم‪.‬‬

‫حامد‪ :‬از این سخنان به این نتیجه یمرسیم که فقط در صوریت یمتوانیم دیگران را از اکری منع کنیم که احاکم‬
‫رشیع را اکمل بدانیم و تمام حالل و حرامها را بشناسیم‪.‬‬

‫‪106‬‬
‫پدربزرگ‪ :‬بدون شک آشنایی اکمل با رشیعت یکی از بزرگترین و بهرتین اهداف است‪ ،‬ویل اگر چننی چزیی‬
‫برای کیس ممکن نباشد و منکر و اکر زشیت را ببیند یا خطا و اشتبایه را مشاهده کند باید مانع آن منکر و اکر‬
‫زشت شود و آن خطا و اشتباه را توضیح دهد‪ .‬ویل نباید فراموش کنید که این اکر باید با حکمت و پند و اندرز و‬
‫نصیحت نیکو صورت گرید‪ ،‬چون ممکن است اکری که به نظر شما منکر و نارواست در حقیقت مباح و جایز‬
‫باشد؛ مثل همنی چزیی که برای حامد و یارس پیش آمد‪.‬‬

‫عماد‪ :‬ویل آیا موارد مشابه دیگری هم وجود دارند؟‬

‫پدربزرگ‪ :‬بله اِلته‪ .‬عبداهلل بن مسعود ریضاهللعنه فرموده است‪ :‬شنیدم که مردی یک آیه از قرآن را متفاوت با‬
‫آچنه از رسول اهلل صیلاهللعلیهوسلم شنیده بودم تالوت یمکرد‪ .‬دستش را گرفتم و او را نزد پیامرب‬
‫صیلاهللعلیهوسلم بردم و موضوع را به ایشان گفتم‪ .‬از چهره ایشان متوجه شدم که از این اکر من ناراحت شد و‬
‫ْ ََُ ََ َ ُ‬ ‫ََ ََْ ُ َ َ َ ْ َ َ َْ َ ُ‬ ‫َ ُ َ ُْ‬
‫فرمود‪ِ « :‬لِككما ُم ِس ٌن فَل َّتتلِفوا فإِن من كن قبلك ْم اختلفوا فهلكوا‪« ».‬هر دوی شما این آیه را صحیح‬
‫یمخوانید‪ ،‬پس با یکدیگر اختالف نکنید‪ ،‬زیرا امتهای پیش از شما دچار اختالف شدند و در نتیجه از بنی‬
‫رفتند‪».‬‬

‫عماد‪ :‬پس در این مواقع باید چاکر بکنیم؟‬

‫پدربزرگ‪ :‬نباید حقیقیت را که از طرف مقابل یمشنویم انکار کنیم‪ .‬شیخ االسالم فرموده است‪ :‬بدان که اکرث‬
‫اختالفات میان مسلمانان که سبب اجیاد هوای نفس یمشود از همنی نوع است‪ .‬یعین هر یک از دو طرف در اثبات‬
‫سخن خود یا حداقل در اثبات خبیش از آن‪ ،‬درست عمل یمکند ویل بدون دیلل‪ ،‬سخنان طرف مقابل خود را رد‬
‫یمکند‪.‬‬

‫یارس‪ :‬اکمال درست است‪ .‬در واقع بعد از اینکه حامد در مسجد با من خمالفت کرد از او دلگری شدم و تقریبا از او‬
‫کینه به دل گرفتم‪.‬‬

‫حامد‪ :‬باور کنید من هم همینطور‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬این همان مشلک بزرگ و مصیبت عظییم است که رسول اهلل صیلاهللعلیهوسلم ما را از آن نیه فرموده‬
‫است‪ .‬ایشان صدای دو نفر را شنید که درباره یک آیه از قرآن جر و حبث یمکردند‪ ،‬درحایلکه از چهره ایشان‬
‫َُ‬ ‫َ َ َ ُ‬ ‫َ ََ َ َ‬
‫معلوم بود که خشمگنی است از خانه بریون آمد و فرمود‪« :‬إنما هلك من كن قبلكم م َِن األم ِم بِاختَِلف ِِهم ِف‬
‫ِتاب‪« ».‬امتهای پیش از شما فقط به خاطر اختالف در کتاب (آسماین) از بنی رفتند‪».‬‬
‫الك ِ‬

‫‪107‬‬
‫َ ْ َ َ َ َْ َ َ َ ْ َ َ ْ َ َ َ ْ َ َ ْ َ ْ ُ ُ‬
‫اإلسَل ِم مِن عن ِق ِه‪« ».‬هر کس به‬
‫عماد‪ :‬در حدیث دیگری فرموده است‪« :‬من فارق اجلماعة ِشَبا فقد خلع ِربقة ِ‬
‫اندازه یک وجب از مجاعت مسلمانان فاصله بگرید‪ ،‬پیوند خود را با اسالم قطع کرده است‪».‬‬
‫َ ْ ْ َ َ َْ ُ ُ َ َ َ ََ َ َْ َ َ َ َ َ َ‬ ‫َْ‬ ‫َ َ َْ َ ْ ُ‬
‫اصية و انلاحِية‪»...‬‬
‫ب الغن ِم يأخذ الشاة الشاذة و الق ِ‬
‫ان كذِئ ِ‬
‫اإلنس ِ‬
‫حامد‪ :‬همچننی فرموده است‪« :‬إِن الشيطان ذِئب ِ‬
‫«شیطان‪ ،‬گرگ انسان هاست‪ .‬همچون گرگ گوسفندان که گوسفند تک و تنها و دورافتاده و جدا شده از لگه را‬
‫یمرباید‪».‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬فرزندان عزیزم‪ ،‬الزم است که این نکته را خوب دریابید‪ .‬همیشه با مجاعت باشید و از تفرقه و‬
‫اختالف برپهزیید‪.‬‬

‫عماد‪ :‬رسول اهلل صیلاهللعلیهوسلم از اختالف در ظاهر هم نیه فرموده است‪ ،‬چون سبب اختالف دلها یمشود‪.‬‬
‫َ ََْ ُ ََ ْ َ َ ُُ ُ ُ‬
‫ایشان هناگم راست کردن صفهای نماز یمفرمود‪« :‬ل َّتتلِفوا فتختلِف قلوبك ْم‪« ».‬پراکنده و نامنظم نایستید‪ ،‬تا‬
‫دلهایتان نزی دچار اختالف نشود‪».‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬احتاد و همبستیگ و مجاعت یکی از اهداف مهم در دین اسالم است‪.‬‬

‫پدربزرگ اندیک ساکت شد و سپس گفت‪ :‬عزیزانم‪ ،‬تا حاال دقت کردهاید که آیات قرآن‪ ،‬هر فرد را به عنوان‬
‫َ‬
‫عضوی در یک مجاعت مورد خطاب قرار داده است نه به صورت جدا و انفرادی؟ خداوند متعال یمفرماید‪( :‬يا‬
‫َ َ َ‬ ‫َ ُّ َ َ َ َ ُ ْ َ ُ َ ْ ُ ُ َ ْ ُ ُ َ َ ُ ْ َ ْ َ ُ ْ َ ْ َ َ َ َ ُ ْ ُ ْ ُ َ َ َ ُ‬
‫جها ِده ِ‪)...‬‬
‫ِ‬ ‫ق‬ ‫ح‬ ‫ِ‬ ‫لل‬ ‫ا‬ ‫ف‬‫أيها اذلِين آمنوا اركعوا و اسجدوا و اعبدوا ربكم و افعلوا اخلری لعلكم تفلِحون‪ .‬و جاه ِ‬
‫وا‬ ‫ِد‬
‫حج‪« ۷۸-۷۷/‬ای کساین که ایمان آوردهاید‪ ،‬رکوع و سجده کنید و پرورداگر خود را پرستش نمایید و اکرهای نیك‬
‫اجنام دهید‪ ،‬تا رستاگر شوید‪ .‬و در راه خدا آچننان که شایسته است جهاد کنید‪».‬‬

‫عماد‪ :‬انسان مسلمان حیت زماین که در نماز در حمرض خداوند متعال قرار یمگرید خودش را بندهای جدا از‬
‫ي) فاحته‪۵/‬‬‫اك ن َ ْس َتع ُ‬
‫ّ َ َُُْ َ ّ َ‬
‫برادرانش نیمداند‪ ،‬بلکه خود را عضوی در یک مجاعت یمداند و یمگوید‪( :‬إِياك نعبد و إِي‬
‫ِ‬
‫نی (تنها تو را یمپرستم و تنها‬ ‫اك أَستَع ُ‬
‫اك أَعبُ ُد َو إیّ َ‬
‫«تنها تو را یمپرستیم و تنها از تو یاری یمجوییم» و اگر بگوید‪ :‬إیّ َ‬
‫ِ‬ ‫ِ‬ ‫ِ‬
‫از تو یاری یمجویم) نمازش باطل یمشود‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬نزدیکی و احتاد دلها و یکی شدن اندیشهها و وحدت صفوف و همبستیگ مسلمانان از مهمترین‬
‫چزیهایی است که سبب بقا و رسبلندی امت اسالیم یمشود‪ ،‬زیرا وحدت لکمه رمز بقا و پایداری امت و حیت‬
‫تضمنیکننده مالقات سعادتمندانه با خداوند متعال است‪.‬‬

‫حامد‪ :‬برای همنی است که خداوند متعال پاداش نماز مجاعت را بسیار بیشرت از نماز انفرادی قرار داده است‪.‬‬

‫‪108‬‬
‫پدربزرگ‪ :‬فرزندان عزیزم‪ ،‬احتاد و همبستیگ یکی از دوستداشتینترین اکرها نزد رسول اهلل صیلاهللعلیهوسلم و‬
‫اختالف و تفرقه هم یکی از ناخوشایندترین اکرها نزد ایشان بود‪ .‬ابوثعلبه ریضاهللعنه فرموده است‪ :‬مردم قبال‬
‫هناگیم که در مسافرت در جایی توقف یمکردند‪ ،‬در درهها و دشتها خپش یمشدند‪ .‬رسول اهلل صیلاهللعلیهوسلم‬
‫فرمود‪« :‬این پراکندیگ شما از شیطان است‪».‬‬

‫یارس با تعجب پرسید‪ :‬بعد از آن چاکر یمکردند؟‬

‫پدربزرگ‪ :‬هراگه توقف یمکردند چنان دور هم مجع یمشدند که اگر یک پارچه رویشان یمانداختند همه را‬
‫یمپوشاند‪.‬‬

‫عماد‪ :‬شاعر چه خوش گفته است‪:‬‬

‫َ َ ََ َ َ َ‬
‫ك َ َ‬ ‫َ َ ِّ ُ َ َ َ َ َ َ‬
‫ُست آحادا‬ ‫عن تك ُُّسا ‪ /‬و إذا افَتقن ت‬ ‫تأَب الرماح إذا اجتم‬

‫نزیهها با هم شکسته نیمشوند‪ ،‬ویل وقیت از هم جدا شوند یکی یکی شکسته یمشوند‪.‬‬

‫یارس‪ :‬آقا معلم تعدادی چوب به من داد و گفت‪ :‬اینها را بشکن‪ .‬بارها سیع کردم ویل نتوانستم‪ .‬هیچ کدام از‬
‫همالکسهایم نزی نتوانستند آنها را بشکنند‪ .‬آقا معلم چوبها را از هم جدا کرد و این بار توانستم آنها را یکی‬
‫یکی بشکنم‪ .‬او به ما گفت‪ :‬احتاد هم به همنی شیوه سبب تقویت ما یمشود‪ ،‬اگر دچار اختالف و تفرقه شویم‬
‫ضعیف و ناتوان یمشویم و شکست یمخوریم‪.‬‬

‫ُ‬ ‫َ َ ُ ْ َ َ َ ُ َُ َ َ َ َ ُ ْ َ َ ْ َ ُ ْ َ ْ َ‬
‫ول َو ل تنازعوا فتفشلوا َو تذه َب ِر ُيُك ْم‪ )...‬انفال‪۴۶/‬‬ ‫پدربزرگ‪ :‬خداوند متعال فرموده است‪( :‬و أطِيعوا الل و رس‬
‫«از خدا و پیامربش اطاعت کنید و اختالف نورزید‪ ،‬تا ضعیف و ناتوان نشوید و قدرت و احرتامتان از بنی نرود‪».‬‬

‫پدربزرگ کیم ساکت شد و سپس آیه کشید و با صدایی حزنآلود و اندوهگنی گفت‪ :‬صلییبها و یهودیان فقط‬
‫زماین توانستند بر مسلمانان غلبه کنند که خود مسلمانان ضعیف و ناتوان شده بودند‪ .‬علت ضعف و ناتواین آنان‬
‫هم فقط این بود که دچار اختالف و تفرقه شده و به کشورهای کوچک و خمالف و دشمن با هم تبدیل شده بودند‪.‬‬
‫به همنی دیلل دشمنان در اجرای سیاست «تفرقه بینداز و حکومت کن» موفق شدند‪.‬‬

‫ار‪« ».‬دست خدا با‬‫اع ِة َو َمن َش َذ َش َذ ف انلَ‬


‫ََ ََ َ‬ ‫َُ‬
‫حامد‪ :‬درست است‪ .‬در حدییث صحیح آمده است‪« :‬يد اللِ مع اجلم‬
‫ِ‬ ‫ِ‬
‫مجاعت است و هر کس از مجاعت جدا شود وارد جهنم یمشود‪».‬‬

‫‪109‬‬
‫َ َ َ َ َ َ َْ َ َ َ َ َ َ َ ُ ُ َ ٌ َ َ ٌ‬ ‫َ ْ َ َ َ‬
‫اجلماعة َو مات ف ِميتته مِيتة جا ِهلِية‪« ».‬کیس که از‬ ‫یارس‪ :‬همچننی آمده است‪« :‬من خ َرج ع ِن الطاع ِة و فارق‬
‫اطاعت از خلیفه مسلمانان رسپییچ کند و از مجاعت جدا شود و بمرید‪ ،‬مردنش جاهیل خواهد بود‪».‬‬

‫عماد‪ :‬به همنی دیلل الزم اس ت که از تفرقه و اختالف برپهزییم و با تمام توان تالش کنیم که ما هم در برافراشنت‬
‫پرچم عظمت و افتخار این امت و احتاد و همبستیگ آن نقیش ایفا کنیم‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬ما نزی از شما و سایر جوانان برومند اسالم چننی توقع و انتظاری داریم‪ .‬شما امید و رسمایه بزرگ این‬
‫امت هستید‪.‬‬

‫‪110‬‬
‫عماد‪ :‬یارس کجاست؟‬

‫حامد‪ :‬مثل اینکه دوباره خودش را خمیف کرده است‪.‬‬

‫عماد‪ :‬باور کن نیمدانم با یارس چاکر کنم؟‬

‫حامد‪ :‬ما خییل او را نصیحت کردهایم و وظیفه برادری خودمان را به جا آوردهایم‪.‬‬

‫عماد‪ :‬ویل این دیلل نیمشود که او را به حال خودش رها کنیم‪.‬‬

‫حامد‪ :‬پس باید چاکر بکنیم؟‬

‫عماد‪ :‬هرگز نباید رهایش کنیم‪.‬‬

‫حامد‪ :‬خییل جلباز شده است و نصیحت هیچ کیس را گوش نیمدهد‪.‬‬

‫عماد‪ :‬مشلک اینجاست که ناگهان فرار یمکند و پنهان یمشود‪.‬‬

‫حامد‪ :‬به نظر یمرسد که تنهایی و گوشهنشیین را ترجیح یمدهد‪.‬‬

‫عماد‪ :‬بله همینطور است‪ .‬خمصوصا بعد از اینکه درباره تنهایی و ارزش و فواید آن مطالعه بیشرتی کرده است‪.‬‬

‫حامد‪ :‬باور کن با وجود خمالفتم با اکرهای یارس‪ ،‬اگیه دلم یمخواهد که از مردم کنارهگریی کنم و خودم را از رش‬
‫آنان خالص کنم‪.‬‬

‫عماد‪ :‬این یک چزی اکمال طبییع است و هر کیس آن را درک یمکند‪ ،‬حیت الزم است که هر یک از ما اگیه با‬
‫خودش خلوت کند و به حماسبه نفس خودش برپدازد‪.‬‬

‫‪111‬‬
‫حامد‪ :‬اگر چننی است پس چرا یارس را رسزنش یمکنیم؟‬

‫عماد‪ :‬به خاطر اینکه اکمال از ما دوری یمکند‪ .‬حیت الکسهای علیم و الکسهای حفظ قرآن را به بهانه حضور‬
‫چبههای یبتربیت در آنها ترک کرده و به نماز مجاعت و دیدن بستاگن هم نیمرود‪.‬‬

‫حامد‪ :‬بهرت است این موضوع را با پدربزرگ در میان بگذاریم‪.‬‬

‫عماد‪ :‬دو روز پیش این اکر را کردم و برای همنی ارصار دارم که حتما او را هم با خودمان نزد پدربزرگ بربیم‪.‬‬
‫اکری یمکنم که با ما بیاید‪.‬‬

‫حامد‪ :‬ویل کجا یمتواین پیدایش کین‪ .‬اگر او را پیدا هم بکین احتمال دارد با تو نیاید‪.‬‬

‫عماد‪ :‬یمدانم‪ ،‬ویل اکری یمکنم که با من بیاید‪.‬‬

‫حامد‪ :‬چطوری؟‬

‫عماد‪ :‬پیش او یمروم و یمگویم پدربزرگ مریض است و یمخواهد تو را ببیند‪.‬‬

‫حامد‪ :‬ویل آیا این دروغ به حساب نیمآید؟‬

‫عماد‪ :‬نه إنشاءاهلل‪.‬‬

‫حامد‪ :‬ویل چطور دروغ به حساب نیمآید؟‬

‫عماد‪ :‬اوال به خاطر اینکه پدربزرگ از بعیض بیماریها رنج یمبرد‪ ،‬مثال تنیگ نفس و درد سینه دارد‪.‬‬

‫حامد‪ :‬ویل هیچ نشانه بیماری در او دیده نیمشود و اکمال سالم به نظر یمرسد‪.‬‬

‫عماد‪ :‬همچننی این اکر من یک مصلحت بزرگ بدنبال دارد و یک رضر بزرگ را هم از بنی یمبرد‪.‬‬

‫حامد‪ :‬اگر واقعا اینطور است که یمگویی پس زود باش برویم‪.‬‬

‫عماد‪ :‬برویم‪.‬‬

‫عماد و حامد راه افتادند و پس از چند دقیقه به خانه رسیدند و به اتاق یارس رفتند‪ .‬در زدند ویل او جواب نداد‪.‬‬

‫حامد‪ :‬مثل اینکه در اتاق نیست‪.‬‬

‫‪112‬‬
‫عماد‪ :‬بله همینطور است‪.‬‬

‫حامد‪ :‬حاال چاکر کنیم؟‬

‫عماد‪ :‬یک یادداشت برایش یمنویسم و آن را الی در یمگذارم‪.‬‬

‫حامد‪ :‬قلم و اکغذ به همراه داری؟‬

‫عماد‪ :‬بله‪.‬‬

‫عماد یادداشیت برای یارس نوشت‪ :‬برادر عزیزم یارس‪ ،‬پدربزرگ مریض است و یمخواهد تو را حتما ببیند‪.‬‬

‫عماد و حامد برگشتند‪ .‬بعد از دقاییق یارس برگشت و در اتاق را باز کرد‪ .‬اکغذی را دید که بر زمنی افتاده بود‪ .‬آن‬
‫را برداشت و خواند‪ .‬سپس به فکر فرو رفت و زیر لب با خودش گفت‪ :‬چاکر باید بکنم‪ .‬باید پیش پدربزرگ‬
‫بروم‪ .‬بله باید بروم‪ .‬او نزد پدربزرگ رفت و در زد‪ .‬صدای پدربزرگ را شنید که رسفهکنان یمگفت‪ :‬بفرما بیا‬
‫داخل‪.‬‬

‫یارس وارد شد و گفت‪ :‬السالم علیکم و رمحة اهلل‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬و علیکم السالم و رمحة اهلل و براکته‪ .‬چرا ناپیدا هسیت یارس؟ چرا خربی نیمپریس؟‬

‫یارس‪ :‬معذرت یمخواهم پدربزرگ‪ .‬راستش مطالب زیادی درباره گوشهنشیین و فواید و اهمیت آن خواندهام‪ .‬برای‬
‫همنی رفتارم کیم تغیری کرده است‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬بگو ببینم چه خواندهای‪.‬‬

‫در این حلظه کیس در زد‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬بفرمایید‪ ،‬بفرمایید‪.‬‬

‫عماد و حامد وارد شدند و گفتند‪ :‬السالم علیکم‪.‬‬

‫پدربزرگ و یارس‪ :‬و علیکم السالم و رمحة اهلل و براکته‪.‬‬

‫عماد‪ :‬یارس تو هم اینجا هسیت؟! به خانه رفتیم و یادداشیت برایت گذاشتیم‪.‬‬

‫یارس‪ :‬خدا خریتان بدهد‪ .‬آن را خواندم و بالفاصله آمدم‪.‬‬

‫‪113‬‬
‫حامد‪ :‬احلمدهلل که سالم و رسحال هسیت‪.‬‬

‫یارس‪ :‬خدا شما را هم سالم و تندرست ناگه دارد‪.‬‬

‫عماد رو به یارس کرد و با حلین تقریبا رسزنشآمزی به او گفت‪ :‬یک ماه تمام است که خودت را اکمال از ما جدا‬
‫کردهای‪ .‬علت این گوشهگریی و خلوتگزیین چیست؟‬

‫یارس با صدای آهسته و با حالیت از پشیماین گفت‪ :‬متأسفم‪ .‬ببخشید‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬بنشینید فرزندان عزیزم‪.‬‬

‫صدای پدربزرگ همراه با رسفه بود‪.‬‬

‫عماد‪ :‬خدا شفایتان بدهد و به شما سالمیت و تندریس عطا بفرماید‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬احلمد هلل‪ ،‬احلمد هلل من خوب و سالم و تندرستم و مشلک خایص ندارم‪.‬‬

‫چبهها با هم‪ :‬خدا شما را حفظ کند و نعمتهای آشاکر و پنهان خود را نصیبتان بفرماید‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬آمنی‪.‬‬

‫پدربزرگ کیم ساکت شد و سپس رو به یارس کرد و گفت‪ :‬چه چزیهایی خواندهای یارس؟‬

‫یارس‪ :‬حدیث ابوسعید خدری ریضاهللعنه را خواندهام که فرموده است‪ :‬از رسول اهلل صیلاهللعلیهوسلم پرسیدند‬
‫َ ِّ َ َ ْ ُ ُ َ ُ َ َ ُ‬ ‫ْ‬ ‫َ َ َ َ ُ ٌ‬ ‫َ ُ ٌ َ ََ َْ‬
‫اب يعبد َربه َو يدع‬
‫که بهرتین شخص چه کیس است؟ فرمود‪« :‬رجل جاهد بِنف ِس ِه و م ِالِ و رجل ِف ِشعب مِن الشع ِ‬
‫رشه ِ‪« ».‬شخص که با جان و مال خود جهاد یمکند و شخص که در یک دره (و دور از مردم) به عبادت‬ ‫اس م ِْن َ ِّ‬
‫َ َ‬
‫انل‬
‫پرورداگرش یمپردازد و مردم را از رش و زیان خودش در امان یمدارد‪».‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬درست است‪ .‬دیگر چه خواندهای؟‬

‫یارس‪ :‬حدیث عقبه بن اعمر ریضاهللعنه که فرمود‪ :‬از رسول اهلل صیلاهللعلیهوسلم پرسیدم‪ :‬راه جنات در چیست؟‬
‫ْ ْ َ َْ َ َ َ َ َ َْ َ ْ َ َُْ َ َ ْ ََ َ َ َ‬
‫ك َع خ ِطيئتِك‪« ».‬زبانت را کنرتل کن و بدون دیلل از خانه‬‫فرمود‪« :‬ا ِملِك عليك ل ِسانك و لیسعك بیتك و اب ِ‬
‫بریون نرو و به خاطر گناهانت گریه کن‪».‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬این هم درست است‪ .‬دیگر چه خواندهای؟‬

‫‪114‬‬
‫یارس‪ :‬سعد بن ایب وقاص ریضاهللعنه یمفرمود‪ :‬اکش میان من و مردم یک دروازه آهین وجود داشت که نه کیس با‬
‫من سخن یمگفت و نه من با کیس حرف یمزدم تا اینکه به دیدار خداوند متعال یمشتافتم‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬چزی دیگری هم خواندهای؟‬

‫یارس‪ :‬بله‪ ،‬ابودرداء ریضاهللعنه یمفرمود‪ :‬بهرتین عبادتاگه انسان‪ ،‬خانه اوست که در آن‪ ،‬زبان و رشماگه و چشم‬
‫خود را (از ارتکاب گناه و معصیت) حفظ یمکند‪ .‬بسیار مواظب نشسنتهای بازار باشید‪ ،‬زیرا انسان را اغفل‬
‫یمکند‪.‬‬

‫عمر فاروق ریضاهللعنه نزی یمفرمود‪ :‬از گوشهنشیین بهره بربید‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬اینها هم صحیح است فرزندم‪ .‬چزی دیگری هم مانده است که به ما بگویی؟‬

‫یارس‪ :‬مطالب بسیاری خواندهام ویل االن فقط همنی مقدار را به خاطر آوردم‪.‬‬
‫َ‬ ‫َ ُْ‬
‫عماد‪ :‬ویل پدربزرگ‪ ،‬رسول اهلل صیلاهللعلیهوسلم که اولنی الگو و رسمشق ماست فرموده است‪« :‬المؤم ُِن اذلِي‬
‫َ َُ ُ َ َ َ َ َ ْ ُ ََ ََ ُ‬ ‫َ‬ ‫َُ ُ َ َ َ َ ْ ُ ََ ََ ُ ْ َ ٌْ َ ُ ْ‬
‫َب َع أذاه ْم‪« ».‬مؤمین که با مردم در‬
‫ِ‬ ‫ص‬ ‫ي‬ ‫ل‬ ‫و‬ ‫اس‬ ‫انل‬ ‫ِط‬ ‫ل‬‫ا‬ ‫َي‬ ‫ل‬ ‫ِي‬
‫اذل‬ ‫ِن‬
‫َيال ِط انلاس و يص َِب َع أذاهم خری مِن الم ِ‬
‫م‬ ‫ؤ‬
‫ارتباط است و در برابر آزارشان صرب و شکیبایی یمکند‪ ،‬بهرت از مؤمین است که با مردم در ارتباط نیست و در‬
‫برابر آزارشان صرب و شکیبایی نیمکند‪».‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬دیلل اصیل کساین که خمالف گوشهنشیین و موافق همنشیین با مردم هستند‪ ،‬همنی حدیث است‪.‬‬

‫یارس‪ :‬ویل علمای بزریگ هم هستند که تنهایی را به همنشیین با مردم ترجیح دادهاند‪ ،‬از مجله‪ :‬سفیان ثوری‪ ،‬فضیل‬
‫بن عیاض‪ ،‬برش حایف‪ ،‬ابراهیم بن ادهم و امثال آنان‪.‬‬

‫حامد‪ :‬علمایی هم بودهاند که همنشیین و رفتوآمد با مردم را به تنهایی و گوشهنشیین ترجیح دادهاند‪.‬‬

‫یارس‪ :‬ویل گوشهنشیین و تنهایی فوایدی دارد که ارتباط و همنشیین با مردم چننی فوایدی ندارد‪.‬‬

‫عماد‪ :‬منظورت کدام فواید است؟‬

‫سپس عماد حلن حرف زدنش را عوض کرد و گویی یارس را رسزنش یمکرد‪ .‬به او گفت‪ :‬منظورت ترک الکسهای‬
‫قرآن و جلسات علیم و نماز مجاعت و صله ارحام است؟‬

‫‪115‬‬
‫یارس عصباین شد و با حلن تندی گفت‪ :‬منظورم این نبود عماد‪ .‬منظورم مشغول شدن به عبادت‪ ،‬راز و نیاز با خدا‪،‬‬
‫حفظ دین‪ ،‬رها شدن از گناه و معصیت‪ ،‬دوری از فتنهها و بدیهای مردم و خمصوصا افراد یباکری است که هیچ‬
‫هدف و اکری ندارند جز اینکه بگویند فالین چننی گفت و فالین چنان کرد و چه کیس رفت و چه کیس آمد‪...‬‬

‫یارس کیم سکوت کرد و گفت‪ :‬خداوند متعال عمر فاروق ریضاهللعنه را رمحت کند و از او خوشنود باشد که‬
‫یمفرمود‪ :‬تنهایی سبب راحت شدن از دست همنشینان بد یمشود‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬اینها درست است فرزندم‪ ،‬ویل باید سیع کین هم فواید تنهایی را بهدست بیاوری و هم فواید همنشیین و‬
‫ارتباط با مردم را‪ .‬چون هر کدام از اینها خویبها و بدیهایی دارد‪ .‬همه ما باید فواید و منفعتهای تنهایی و‬
‫همچننی فواید و منفعتهای همنشیین را بهدست آوریم‪.‬‬

‫عماد‪ :‬لطفا این فواید و رضرها را توضیح بدهید و بگویید چگونه از آنها استفاده کنیم‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬برادرتان یارس بعیض از فواید تنهایی را گفت‪.‬‬

‫حامد‪ :‬ویل رضرهای تنهایی کدام است؟‬

‫پدربزرگ‪ :‬گوشهنشیین سبب یمشود که مردم از شخص گوشهگری بدشان بیاید چون گمان یمکنند خودش را از آنان‬
‫بزرگتر و بهرت یمداند و از همنشیین با آنان تکرب یمورزد‪ .‬امام شافیع رمحهاهلل فرموده است‪ :‬دوری کردن از مردم‬
‫سبب دشمین و ارتباط بسیار با آنان هم سبب آزار و رجنش یمشود‪ .‬پس نه با آنان قطع رابطه کن و نه در ارتباط‬
‫با آنان زیادهروی کن‪.‬‬

‫عماد‪ :‬فواید ارتباط و همنشیین با مردم چیست؟‬

‫پدربزرگ‪ :‬اولنی فایده آن‪ ،‬تعلیم و تعلم و مشارکت و هماکری با انسانهای صالح در اجنام عبادتها و اکرهای‬
‫پسندیده است‪.‬‬

‫عماد‪ :‬فایده دوم آن چیست؟‬

‫پدربزرگ‪ :‬فقط فایده دوم نیست بلکه فواید بسیاری دارد‪ ،‬از مجله‪ :‬استفاده کردن و فایده رساندن‪ ،‬یعین به مردم‬
‫فایده یمرساین و نیازهایشان را برطرف و مشالکتشان را حل یمکین و آنان را شاد و خوشحال یمکین و خودت نزی‬
‫همنی استفادهها را از ارتباط با آنان یمبری‪ .‬مهمتر اینکه در روز آخرت اجر و پاداش فراواین به خاطر نفع رساندن‬

‫‪116‬‬
‫به دیگران یم بری‪ ،‬اِلته به رشیط که این اکر را فقط برای کسب رضایت خدا کرده بایش و فقط از او انتظار اجر‬
‫و پاداش داشته بایش‪.‬‬

‫عماد‪ :‬پدربزرگ عزیزم‪ ،‬لطفا بعیض دیگر از این فواید را برای ما بیان کنید‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬به روی چشم‪ .‬یکی از آنها تواضع و فروتین است‪ .‬ممکن است گوشهنشیین و قطع ارتباط با مردم به‬
‫خاطر خودبیین و تکرب باشد و تواضع و فروتین هم فقط با همنشیین و ارتباط با مردم و رفع نیازهای آنان حاصل‬
‫یمشود‪.‬‬

‫عماد‪ :‬دیگر چه فایدهای دارد؟‬

‫پدربزرگ‪ :‬مؤدب شدن خود و یاددادن ادب به دیگران نزی یکی دیگر از فواید همنشیین و ارتباط با مردم است‪.‬‬
‫کیس که با مردم در ارتباط است و در معرض آزار و اذیت آنان قرار یمگرید و در برابر مشالکت و آزارهای آنان‬
‫صرب یمکند‪ ،‬همانطور که در حدیث صحیح به آن اشاره شده است‪ ،‬ادب و اخالق خوب کسب یمکند‪ .‬پس کیس‬
‫که در برابر آزارهای دیگران صرب یمکند و تالش یمکند که صرب و بردباری نشان دهد‪ ،‬اخالقش خوب یمشود و‬
‫یاد یمگرید که خشم خود را کنرتل کند و دیگران را ببخشد‪.‬‬

‫عماد‪ :‬همنی مقدار برای فواید همنشیین و ارتباط با مردم اکیف است‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬فواید و منفعتهای همنشیین و ارتباط با مردم خییل زیاد است‪ ،‬ویل همنی حدیث اکیف است که‬
‫َ َُ َ َْْ َْ َ ُ‬ ‫َ َ َ َْ َ ََ ْ‬
‫ي أبعد‪« »...‬شیطان همراه انسان تنهاست و از دو نفر‪ ،‬دورتر‬ ‫لثن ِ‬ ‫یمفرماید‪...« :‬فإِن الشيطان مع ال َوا ِ‬
‫ح ِد و هو مِن ا ِ‬
‫است‪ ».‬و بهرتین ارتباط و همنشیین آن است که برای خدا و به خاطر او باشد‪ ،‬مثل دید و بازدید در راه خدا‪،‬‬
‫پایبندی به نمازهای مجاعت‪ ،‬حضور در الکسهای قرآن و علم و یاد خدا‪ ،‬راعیت پیوند خویشاوندی و عیادت‬
‫بیمار‪ .‬هر کدام از اینها ارزش و پاداش بزریگ دارد و انسان گوشهگری و تنها از آن حمروم است‪.‬‬

‫یارس‪ :‬حرف شما اکمال درست است‪ ،‬ویل من بیشرت به تنهایی و گوشهگریی تمایل دارم‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬نفس انسان به بدی امر یمکند‪ ،‬پس اینقدرر نگو‪ :‬من‪ ،‬من؛ زیرا خری و مصلحت انسان معموال در‬
‫چزیهایی غری از آن است که نفس او آرزو یمکند‪.‬‬

‫یارس‪ :‬ویل پدربزرگ‪ ،‬این چزیی است که به دست خودم نیست‪ ،‬تنهایی را دوست دارم و از همنشیین با دیگران بدم‬
‫یمآید‪.‬‬

‫‪117‬‬
‫پدربزرگ‪ :‬فرزندم‪ ،‬خودت را به چزیی اعدت بده که خری و مصلحت و جنات تو در دنیا و آخرت به آن بستیگ دارد‪.‬‬
‫پس همانطور که امام شافیع رمحهاهلل فرمود‪ ،‬نه کوتایه کن و نه زیادهروی‪.‬‬

‫یارس‪ :‬ویل منظور امام شافیع رمحههلل چه بوده است؟‬

‫پدربزرگ‪ :‬منظور ایشان این بوده که در چزیهایی که نفع دیین و دنیایی برای تو دارد با مردم همنشیین کن و در‬
‫مواردی که همنشیین با آنان رضری دیین یا دنیایی به تو یمرساند از آنان دوری کن‪.‬‬

‫عماد‪ :‬حتما گوشهنشیین و همنشیین آداب و احاکیم دارد‪ .‬اگر این آداب را برای ما توضیح دهید‪ ،‬ممنون خواهیم شد‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬من از شما تشکر یمکنم که این فرصت را به من دادید و این موقعیت پر خری و برکت را برای من فراهم‬
‫کردید‪.‬‬

‫پدربزرگ کیم ساکت شد و سپس نفیس تازه کرد و گفت‪ :‬این یکی از نعمتهای خداست که به همه ما داده‬
‫است و باید شکر آن را بهجا بیاوریم‪.‬‬

‫عماد‪ :‬خدا خریتان بدهد‪ .‬این نشاندهنده رسشت پاک و اخالق خوب شماست‪.‬‬

‫پدربزرگ‪ :‬آداب همنشیین این است که انسان قصد راعیت حقوق خداوند و حقوق مردم را داشته باشد‪.‬‬

‫یارس‪ :‬آداب گوشهنشیین کدام است؟‬

‫پدربزرگ‪ :‬آداب تنهایی و گوشهنشیین این است که انسان تمام توجه خود را رصف عبادت خداوند متعال بکند و‬
‫تصمیم داشته باشد که رش و بدی خود را از مردم دور کند و به تعریف و تمجید آنان درباره گوشهنشیین و یا‬
‫عیبجویی آنان درباره قطع ارتباط و همنشیین توجه نکند‪.‬‬

‫َ َْ َ َ ْ‬ ‫ْ َ‬
‫یارس‪ :‬االن به یاد این حدیث رسول اهلل صیلاهللعلیهوسلم افتادم که فرموده است‪« :‬إذا رأيت انلَاس قد م ِرجت‬
‫َ ْ‬ ‫ُ ْ َْ ُ‬ ‫َ َ‬ ‫ْ ْ َ َ َ‬ ‫َ ْ ْ ََْ َ‬ ‫َ َ َ َ َْ َ َ‬ ‫ُ‬ ‫ُُ‬ ‫َ َ ْ‬ ‫ُ ُ ُ ُ‬
‫ي أنامِل ِه فال َزم بیتك َو املِك عليك ل ِسانك َو خذ ما تع ِرف َو دع‬ ‫عهوده ْم َو خفت أماناته ْم َو كنوا هكذا و شبك ب‬
‫َ‬ ‫َ ْ َْ َ َ ْ َ َ ْ‬ ‫َ َ َ‬ ‫ُْ‬
‫ما تنك ُِر َو عليك ِِباص ِة أم ِر نف ِسك َو دع عنك أم َر العام ِة‪« ».‬هراگه دیدی که مردم به عهد و پیمان و امانتهای‬
‫خود وفا نیمکنند و همچون این انگشتان خمتلط یمشوند‪ ،‬تا یمتواین در خانهات بمان و زبانت را کنرتل کن و‬
‫چزیهای پسندیده را اجنام بده و از امور ناپسند دوری کن و مشغول اکر خودت باش و از اکرها و امور عمویم‬
‫دوری کن‪».‬‬

‫‪118‬‬
‫پدربزرگ‪ :‬عمر بن حامد رمحهاهلل فرموده است‪ :‬اگر کیس را دیدید که کم حرف یمزند و از مردم دوری یمکند‬
‫به او نزدیک شوید‪ ،‬زیرا حکمت را به شما یمآموزد‪.‬‬

‫پدربزرگ کیم ساکت شد و سپس گفت‪ :‬و هرگز فراموش نکنید که نه تفریط و کوتایه خوب است و نه افراط‬
‫و زیادهروی‪.‬‬

‫ِّ‬ ‫ِّ ُ َ َ ُ َ َ َ َ‬
‫حب ِه َو َسلم‬ ‫یلع َ َ‬
‫آهل و ص ِ‬
‫ِِ‬ ‫و صل اللهم یلع حممد و‬

‫‪119‬‬

You might also like