You are on page 1of 40

‫لــــی آلِ ُم َح َّمــــ ٍد‬

‫لــــی ُم َح َّمــــ ٍد َو َع ٰ‬
‫ـــــل َع ٰ‬ ‫اَللّٰ ُه َّ‬
‫ــــم َص ِّ‬

‫ضمیمه ی کتاب‬
‫هدیههای آسمان‬
‫(ویژه ی اهل س ّنت)‬
‫چهارم دبستان‬
‫تعلیم و تربیت اسالمی‬

‫توجــه‪ :‬درسهــای ایــن کتــاب‪ ،‬بــه جــای درسهــای‪٩ ،٨ ،٧ ،٦ ،٤ ،٣‬‬


‫ّ‬
‫و ‪ ١٢‬کتــاب هدیههــای آســمان چهــارم دبســتان تدریــس میشــود‬
‫و ســایر دروس همگانــی اســت‪.‬‬
‫ضمیمه ی کتاب هدیه های آسمان (تعلیم و تربیت اسالمی)‬ ‫نام کتاب‪:‬‬
‫(ویژه ی اهل سنّت) ـ چهارم دبستان ـ ‪419‬‬

‫سازمان پژوهش و برنامه ریزی آموزشی‬ ‫پدیدآورنده‪:‬‬

‫دفتر تألیف کتاب های درسی عمومی و متوسطه نظری‬ ‫مدیریت برنامه ریزی درسی و تألیف‪:‬‬

‫حیدر الماسی (مؤلّف) ‪ ،‬با همکاری مولوی نذیر احمدسالمی‬ ‫شناسه افزوده برنامه ریزی و تألیف‪:‬‬

‫اداره ی ّ‬
‫کل نظارت بر نشر و توزیع مواد آموزشی‬ ‫مدیریت آماده‌سازی هنری‪:‬‬

‫احمدرضا امینی (مدیر امور فنّی و چاپ) ـ مجید ذاکری یونسی (مدیر‬ ‫شناسه افزوده آماده سازی‪:‬‬
‫هنری) ـ صادق صندوقی‪ ،‬نسیم بهاری و مهدیه صفایی نیا (تصویرگر) ـ مریم‬
‫نصرتی (صفحه آرا) ـ کبری اجابتی ‪ ،‬زینت بهشتی شیرازی ‪ ،‬سیما لطفی‪ ،‬حمید‬
‫ثابت کالچاهی (امور آماده سازی)‬

‫تهران‪ :‬خیابان ایرانشهر شمالی ـ ساختمان شماره ی ‪ ٤‬آموزش و پرورش‬ ‫نشانی سازمان‪:‬‬
‫(شهید موسوی)‬
‫تلفن‪٩ :‬ـ‪ ، ٨٨٨٣١١٦١‬دورنگار ‪ ، ٨٨٣٠٩٢٦٦ :‬کد پستی‪١٥٨٤٧٤٧٣٥٩ :‬‬

‫شرکت افست‪ :‬تهران ـ کیلومتر ‪ ٤‬جاده ی آبعلی‪ ،‬پالک ‪ ،8‬تلفن‪،77339093 :‬‬ ‫ناشر‪:‬‬
‫دورنگار‪ ،77339097 :‬صندوق پستی‪  4979 :‬ـ ‪11155‬‬

‫شرکت افست «سهامی عام» (‪)www.Offset.ir‬‬ ‫چاپخانه‪:‬‬

‫چاپ نهم ‪1402‬‬ ‫سال انتشار و نوبت چاپ‪:‬‬

‫برای دریافت فایل ‪ pdf‬کتابهای درسی به پایگاه کتابهای درسی به‬


‫نشانی ‪ www.chap.sch.ir‬و برای خرید کتابهای درسی به سامانه فروش و توزیع‬
‫مواد آموزشی به نشانی ‪ www.irtextbook.ir‬یا ‪ www.irtextbook.com‬مراجعه نمایید‪.‬‬

‫کلیه حقوق مادی و معنوی این کتاب متعلق به سازمان پژوهش و برنامهریزی آموزشی وزارت آموزش و پرورش است و هرگونه استفاده از‬
‫کتاب و اجزای آن بهصورت چاپی و الکترونیکی و ارائه در پایگاههای مجازی‪ ،‬نمایش‪ ،‬اقتباس‪ ،‬تلخیص‪ ،‬تبدیل‪ ،‬ترجمه‪ ،‬عکسبرداری‪،‬‬
‫نقّاشی‪ ،‬تهیه فیلم و تکثیر‪ ،‬به هر شکل و نوع‪ ،‬بدون کسب مجوز از این سازمان ممنوع است و متخلفان تحت پیگرد قانونی قرار میگیرند‪.‬‬

‫شابک ‪ISBN 978 -964 - 05 - 2465 - 7 9٧٨-964-05 - 2465-7‬‬


‫کودکان دبستانی عزیزان من هستند‪.‬‬
‫س سِ رُّ هُ)‬
‫امام خمینی (ق ُِّد َ‬
‫فهرست‬

‫درس سوم‪ :‬ما به مسجد می رویم ‪1‬‬

‫درس چهارم‪ :‬خدای خورشید و ماه ‪8‬‬

‫درس ششم‪ :‬شیفته ی دانش و ایمان ‪12‬‬

‫درس هفتم‪ :‬نماز بر روی تخت ‪18‬‬

‫درس هشتم‪ :‬به یاد مهربان ترین مع ّلم ‪24‬‬

‫درس نهم‪ :‬استاد بزرگ خداپرستی ‪28‬‬

‫درس دوازدهم‪ :‬عموهای مهربان ‪31‬‬


‫‪ 3‬ما به مسجد می رویم‬
‫درس‬
‫‪1‬‬

‫مصطفی با اشتیاق نامه ی خالِد را در رایانه ی خود باز می کند‪.‬‬


‫ٰٰ‬
‫خالِد‪ ،‬دانش آموزی فلسطینی است‪.‬‬
‫کشو ِر خالِد اکنون در اشغال دشمنان اسرائیلی است‪.‬‬
‫مصطفی و خالِد از طریق نامه نگاری باهم دوست شده اند‪.‬‬
‫ٰٰ‬
‫آنها از این طریق‪ ،‬با آداب و رسوم مردم‪ ،‬تاریخ و ویژگی های کشورهای یکدیگر‬
‫آشنا می شوند‪.‬‬
‫ّ‬
‫محل زندگی اش نوشته است‪.‬‬ ‫مصطفی در ا ّولین نامه ی خود‪ ،‬مطالب زیادی درباره ی‬
‫ٰٰ‬
‫خالِد هم در بخشی از جواب نامه‪ ،‬پس از سالم و احوالپرسی برای دوست ایرانی اش‬
‫نوشته است‪:‬‬

‫تو دربارهی مساجد کشورت چزیهای جالیب نوشته بودی‪ .‬حتم ًا یمداین که در مهه جای دنیا‪ ،‬در‬
‫روستاهای کوچک و رهشهای بزرگ‪ ،‬بر روی تپّهها و کنار دریاها‪ ،‬هرجا که مسلمانان زندگی‬
‫یمکنند‪ ،‬مسجدها مه هستند‪ .‬شلک ظاهری مسجدها بامه رفق دارد‪ .‬بعیض از آهنا بزرگ و‬
‫باشکوه و بعیض کوچک و سادهاند‪.‬‬
‫نم هب تازگی دربارهی مسجدهای مسلمانان کتایب خوانده ام‪ .‬نم از آن کتاب آومخته ام‬
‫اولنی مسجد را پیامرب اسالم و یارانش‪ ،‬در نزدیکی دمینه ساخته اند‪ .‬این مسجد قُبا نام‬
‫که ّ‬
‫دارد و هنوز پا برجاست و مسلمانان زیادی در آن عبادت یم کنند‪.‬‬
‫در آن کتاب خواندم که پیامرب و یارانش در رهش دمینه هب کمک یکدیگر مسجدی ساختند که‬
‫حممد (ص) نزی در‬
‫النیب (مسجد پیامرب) معروف است‪ .‬آراماگه حضرت ّ‬
‫مه اکنون هب مسج ُد َّ‬
‫مهنی مسجد رقار دارد‪.‬‬
‫در آن کتاب نوشته بود بزرگ ترین و مهم ترین مسجد اسالیم‪ ،‬مسجداحلَرام ـ در ّ‬
‫مکه ـ‬ ‫ُ‬
‫است و کعبه‪ ،‬قبلهی مسلمانان در میان آن رقار دارد‪.‬‬
‫مهم دیگر مثل مسجد کوفه و مسج ُداالَقیصٰ نزی در آن کتاب آدمه است‪.‬‬
‫نام مساجد ّ‬

‫‪ .1‬اين درس در مسجد تدريس مي‌شود‪ .‬براي توضيحات بيشتر به كتاب راهنماي معلّم يا‬
‫پايگاه اينترنتي گروه درسي قرآن و معارف اسالمي مراجعه شود‪.‬‬
‫‪1‬‬
‫مهمی است که در کشور نم فلسطنی و در رهش نم‬ ‫مسج ُداالَقیصٰ یکی از مساجد ّ‬
‫املقدس رقار دارد‪ .‬نم مسج ُداالَقیصٰ را بارها و بارها دیده ام‪ .‬مسج ُداالَقیصٰ ارموز‬‫بیت ّ‬ ‫ُ‬
‫توسط دمشنان اسالم اِشغال شده است‪ .‬آهنا اجازه یمن دهند مسلمانان هب راحیت در این‬ ‫ّ‬
‫مسجد مناز خبوانند و عبادت کنند‪.‬‬
‫در ناهم ات نوشته بودی که در دمرسه تان منازخاهن دارید؛ این خیلی جالب است ّاما‬
‫توسط دمشنان اسالم خراب شده است!‬
‫حیف که دمرسهی ما ّ‬
‫حمل‬
‫نم و دوستامن هب کمک بزرگ ترها مسجد کوچکی درست کرده امی‪ .‬مسجد کوچک ما‪ ،‬مه ّ‬
‫حتصیل ما و مه حم ّلی برای مجع شدن بزرگ ترهاست‪ .‬بسیاری از مشالکت رمدم حم ّله نزی‬
‫در مهنی مسجد حل یمشود‪ .‬مسجد کوچک ما‪...‬‬
‫مصطفی در پاسخ به نامه ی دوست فلسطینی اش می نویسد‪:‬‬
‫ٰ‬
‫ِ‬
‫دوست عزیزم خالد‪ ،‬سالم‪.‬‬
‫امیدوارم‪...‬‬

‫برايم بگو‬

‫مصطفی در نامه اش به خالد چه چیزهایی می نویسد؟‬


‫ٰٰ‬

‫ببين و بگو‬

‫تصاویر صفحه ی بعد به انجام چه ف ّعاليت‌هايی در مسجد اشاره می‌کند؟‬


‫شما چه ف ّعاليت‌های ديگری در مسجد انجام می‌دهيد؟‬

‫‪2‬‬
3
‫بگرد و پيدا كن‬

‫پاسخ این سؤال ها را از ميان كلمات داده شده پيدا كنید و بنويسید‪.‬‬
‫‪ .١‬به‌جا آوردن نماز به صورت ‪ ....................‬از مهم‌ترين اعمال يك مسلمان است‪.‬‬
‫‪ .٢‬بهترين مكان براي خواندن نماز‪ ............... ،‬است‪.‬‬
‫‪ .٣‬صف‌هاي نماز جماعت بايد ّ‬
‫منظم و ‪.............‬باشد‪.‬‬
‫ِ‬
‫مكان هر سرزمين نزد خدا‬ ‫‪ .٤‬پيامبر (صلّي اهلل عليه و علي آله) فرمودند‪ :‬بهترين‬
‫‪ ..................‬آن است‪.‬‬
‫‪ .٥‬به كسي كه پشت سر او نماز جماعت خوانده مي‌شود‪................... ،‬گفته مي‌شود‪.‬‬
‫‪ .٦‬به فردي كه پشت سر امام جماعت نماز مي‌خواند‪ ...................... ،‬گفته مي‌شود‪.‬‬
‫‪ .٧‬استفاده از ‪ .......................‬پيش از نمازها به‌ويژه نماز جماعت‪ ،‬كاري پسنديده‬
‫‪1‬‬
‫است‪.‬‬
‫‪ .٨‬نمازگزاری که پشت سر امام جماعت نماز می خواند‪ ،‬نبايد نماز را با صداي‬
‫‪ ..................‬بخواند‪.‬‬

‫‪ .١‬مسواك زدن قبل از نماز‪ ،‬سنّت است‪ .‬معني سنّت را از معلّم و يا بزرگ ترها سؤال كنيد‪.‬‬
‫‪4‬‬
‫مأموم‬ ‫امام جماعت‬

‫ راست‬ ‫ مسجد‬

‫ جماعت‬ ‫ بلند‬

‫ مساجد‬ ‫ مسواک‬

‫بررسی کنید‬
‫با دوستان خود در گروه مشورت كنيد‪ .‬در هر تصوير چند اشتباه مي‌بينيد؟ توضیح‬
‫دهید‪.‬‬

‫‪5‬‬
‫بينديشيم‬

‫سـجـ ٍد‬ ‫ُخـذوا زینَـتَـکُم ِع َ‬


‫نـد ک ُِّل َم ِ‬
‫با پاکیزگی و زیبایی وارد مسجد شوید‪.‬‬
‫سوره ی اعراف‪ ،‬آیه ی ‪31‬‬

‫فكر مي‌كنيد با انجام دادن چه كارهايي مي‌توانيم به اين آيه عمل كنيم؟‬

‫‪6‬‬
‫با هم بخوانیم‬

‫برلبم ذکر و دعا‬ ‫می رسد از راه دور‬


‫در دلم حمد و سپاس‬ ‫نغمه ی سبز اذان‬
‫پاک و خوشبو می شوم‬ ‫دست ها پل می زنند‬
‫مثل شبنم‪ ،‬مثل یاس‬ ‫از زمین تا آسمان‬
‫***‬ ‫***‬
‫بوی گل ها می وزد‬ ‫تا خدا پر می کشد‬
‫لحظه ی راز و نیاز‬ ‫باز عطر یاکریم‬
‫در کنار غنچه ها‬ ‫سوی مسجد می روم‬
‫باز می خوانم نماز‬ ‫بی صدا مثل نسیم‬
‫***‬
‫هادی فردوسی‬

‫با خانواده‬

‫‪ .1‬مهم‌ترين مساجد مسلمانان كدام است؟‬

‫‪ .2‬در مسجد محلّه ی شما چه برنامه‌هايي اجرا مي‌شود؟ گزارشي از يكي از اين‬
‫برنامه‌ها تهيه كنيد و در كالس براي دوستانتان بخوانيد‪.‬‬
‫‪7‬‬
‫‪ ٤‬خدای خورشید و ماه‬
‫درس‬

‫فاروق دقيقه‌شماري مي‌كرد‪ .‬چند روز پيش‪ ،‬از تلويزيون شنيده بود كه قرار است‬
‫روز پنج‌شنبه ساعت ‪( 4 : 35‬قبل از عصر)‪ ،‬پديده ی كسوف رخ دهد‪.‬‬
‫بچه‌ها قول داده بود كه آنها را به مسجد جامع‬
‫آقاي جعفري (مدير مهربان مدرسه) به ّ‬
‫بچه‌ها گفته بود كه نماز كسوف‪ ،‬س ّنت‬
‫شهر ببرد تا با ساير مردم نماز كسوف بخوانند‪ .‬او به ّ‬
‫‪1‬‬
‫مؤ ّكده است‪.‬‬

‫جدي شده است‪.‬‬


‫‪ .١‬سنّتي كه بر انجام آن سفارش ّ‬

‫‪8‬‬
‫بچه‌ها را ديد كه همگي‬
‫فاروق از خانه بيرون رفت‪ .‬همين كه به مدرسه رسيد‪ّ ،‬‬
‫با بي‌تابي منتظر رفتن به مسجد هستند‪ .‬مسجد جامع در كنار مدرسه بود و آقاي‬
‫بچه‌ها خيلي زود‪ ،‬به مسجد رسيدند‪.‬‬
‫جعفري و ّ‬
‫جمعيت زيادي جمع شده بودند‪ .‬مردم صف كشيدند و نماز شروع شد‪.‬‬
‫ــ اهلل اكبر‪.‬‬
‫امام پس از خواندن سوره ی حمد و سوره‌اي ديگر بعد از آن‪ ،‬اهلل ‌اكبرگويان به‬
‫ركوع رفت‪ .‬پس از ركوع و برگشتن به حالت قيام‪ ،1‬بار ديگر سوره ی حمد و سوره‌اي‬
‫ديگر را خواند؛ سپس امام اهلل اكبر گفته به ركوع رفت و بعد از اعتدال و برگشت‬
‫از ركوع‪ ،‬اهلل اكبر گفته و به سجده رفت و مثل ساير نمازها دو سجده به جا آورد و‬
‫بعد دوباره به حالت قيام برگشت و مثل ركعت ا ّول‪ ،‬دقيقاً ركعتي را با همان ترتيب‬
‫‪2‬‬
‫خواند‪ ،‬تا آنكه با خواندن تش ّهد (تح ّيات) نماز را تمام كرد‪.‬‬
‫اين ا ّولين بار بود كه فاروق نمازی مي‌خواند كه در هر ركعت دو قيام‪ ،‬و دو ركوع‬
‫دارد‪.‬‬
‫امام بعد از نماز از جاي خود برخاست و سخنراني (خطبه) را شروع كرد‪ 3.‬او پس‬
‫از ياد خدا و درود بر پيامبر گفت‪:‬‬
‫اي مؤمنان! امروز با روشي مخصوص به خداي ماه و خورشيد سجده كرديم تا‬
‫اعالم كنيم كه خورشيد و ماه با تمام فايده هایشان‪ ،‬خدايي دارند و براساس حسابي‬
‫ّ‬
‫منظم كار مي‌كنند‪ ،‬بدون حرارت و نور خورشيد‪ ،‬همه جاي زمين يخ مي‌بندد و تاريك‬
‫مي‌شود و تمامي گياهان‪ ،‬حيوان‌ها و انسان‌ها از بين مي‌روند‪ .‬دانشمندان مي‌گويند‬
‫ميليون‌ها سال است كه زمين‪ ،‬ماه و خورشيد با اين نظم در گردش هستند‪.‬‬
‫فاروق با د ّقت به سخنان امام جماعت گوش مي‌كرد‪ .‬او فهميد كه دنيا‪ ،‬چه بزرگ‬
‫و باشکوه است و خداي دانا و بزرگ‪ ،‬چه حساب شده و دقيق همه ی موجودات را‬
‫پادشاهي مي‌كند‪.‬‬

‫‪ .1‬ايستاده‬
‫‪ .2‬همراه با معلّم‪ ،‬نماز كسوف را در مدرسه تمرين كنيد‪ّ .‬‬
‫توجه كنيد كه در مذهب حنفي‪ ،‬نماز‬
‫كسوف و خسوف همانند ساير نمازها است و هر ركعت فقط يك قيام و يك ركوع دارد‪.‬‬
‫‪ .3‬در مذهب حنفي‪ ،‬نماز كسوف و خسوف خطبه (سخنراني) ندارد‪.‬‬
‫‪9‬‬
‫گفت‌وگو كنيد‬

‫رسول خدا (صلّي اهلل عليه و علي آله) پسري به نام ابراهيم داشت‪ .‬در روز مرگ‬
‫ابراهيم‪ ،‬خورشيد گرفت‪ ،‬بعضي از مردم گفتند خورشيد به خاطر مرگ ابراهيم پسر‬
‫رسول اهلل (صلّي اهلل عليه و علي آله) كسوف كرده است‪.‬‬
‫پيامبر به مسجد رفت‪ .‬مردم اطراف او را گرفتند‪ .‬آن رهبر بزرگ فرمود‪ :‬خورشيد‬
‫و ماه دو آيه از آيات و نشانه‌هاي خداوند هستند‪ ،‬و کسوف و خسوف آنها ارتباطی با‬
‫مرگ يا زندگي هيچ‌كس ندارد‪ ،‬بنابراين هر وقت كسوف و خسوف را ديديد‪ ،‬خدا را‬
‫به بزرگي ياد كنيد‪ ،‬صدقه بدهيد و نماز بخوانيد‪.‬‬

‫توجه به اين آيه‪،‬‬


‫فصلت را بخوانيد و با ّ‬
‫به قرآن مراجعه كنيد و آيه ی ‪ 37‬سوره ی ّ‬
‫در مورد نماز كسوف و خسوف با دوستانتان صحبت كنيد‪.‬‬

‫بينديشيم‬

‫ٍ‬
‫سـبان‬ ‫ـر بِ ُ‬
‫ـح‬ ‫ـم ُ‬
‫مـس َو الـ َق َ‬
‫َلـش ُ‬
‫ا َّ‬
‫خورشید و ماه بر حسابی ّ‬
‫منظم و دقیق می گردند‪.‬‬
‫الرحمن‪ ،‬آیه ی ‪5‬‬
‫سوره ی ّ‬

‫چه ارتباطي ميان اين آيه و موضوع درس وجود دارد؟‬

‫‪10‬‬
‫تمرين كنيد‬

‫نماز كسوف را با كمك معلّم يا امام جماعت مدرسه‪ ،‬با دوستانتان تمرين كنيد‪.‬‬
‫يادتان باشد كه اين نماز‪:‬‬
‫‪ .١‬دو ركعت است‪.‬‬
‫‪ .٢‬هر ركعت‪ ،‬دو قيام و دو ركوع دارد‪.‬‬
‫‪ .٣‬معموالً طوالني‌تر از ساير نمازهاي دوركعتي است‪.‬‬
‫‪ .٤‬در مذهب حنفي مثل ساير نمازهاي دوركعتي است؛ ا ّما ركوع و سجودش‬
‫طوالني‌تر است‪.‬‬

‫با خانواده‬

‫در سوره ی يس (یاسین)‪ ،‬دو آيه در مورد خورشيد و ماه آمده كه نظم آن ‌دو را‬
‫نشان مي‌دهد‪ ،‬آن‌دو آيه را پيدا كنيد‪.‬‬

‫‪11‬‬
‫‪ ٦‬شیفته ی دانش و ایمان‬
‫درس‬

‫در كاخي پر از رفاه و خوشي به دنيا آمد‪ .‬خوراك و لباس اشرافي و قصري پر از‬
‫نعمت‪ ،‬چشمان او را پُر كرده بودند‪ .‬از همان كودكي در اين قصر باشكوه‪ ،‬مانند تمام‬
‫اشراف‌زاده‌ها زندگي مي‌كرد‪ .‬او را «واالحضرت شاهزاده» مي‌گفتند‪.‬‬
‫ا ّما دل او چيز ديگري مي‌خواست‪ .‬اين زندگي را بي‌ارزش مي‌دانست و هميشه‬
‫به پدرش مي‌گفت‪« :‬مرا به مدينه بفرست تا دين خدا را ياد بگيرم و راه ايمان را در‬
‫پيش گيرم»‪.‬‬
‫با اين عالقه و مح ّبت زياد به دين و دانش‪ ،‬قرآن را حفظ كرد؛ او از همان ّ‬
‫سن‬
‫نوجواني در كالس علما حضور مي‌يافت تا عربي را خوب بياموزد و قرآن را بهتر‬
‫درك كند‪.‬‬
‫مان او از ِ‬
‫دل پاك و تربيت فراوان او در ّ‬
‫تعجب بودند‪ .‬او از‬ ‫همگي به‌ويژه پدر‪ ،‬مادر و معلّ ِ‬
‫‌ شدت بيزار بود‪ .‬بعدها كه بزرگ‌تر شد‪ ،‬مي‌گفت‪:‬‬
‫رفتارهاي ناروا به‌خصوص «دروغ» به ّ‬
‫«از زماني كه خود را شناخته‌ام‪ ،‬هيچگاه دروغ نگفته‌ام»‪.‬‬
‫با آنكه اشراف‌زاده بود‪ ،‬هيچ‌گاه خود را از مردم عادي جدا نمي‌دانست و بر اين‬
‫باور بود كه بايد مثل ديگران زندگي كند‪.‬‬
‫يكي از معلّم‌هايش‪ 1‬مي‌گفت‪« :‬تا به حال هيچ‌كس را نديده‌ام كه مانند اين نوجوان‬
‫به ياد خدا بوده و خداوند در دل و جانش بزرگ و عظيم باشد»‪.‬‬
‫نمونه و الگوي او حاكمان و خويشاوندان درباري او نبودند‪ .‬او به دانشمندترين و‬
‫باخداترين مردم زمان خود‪ ،‬عبداهلل بن عمر بن الخطاب (رضي اهلل عنهما)‪ 2‬چشم دوخته‬
‫بود و دوست داشت مانند او باشد‪.‬‬

‫‪ .1‬صالح بن كيسان‬
‫‪ .2‬خداوند از هر دوی آنها راضی باشد‪.‬‬

‫‪12‬‬
‫عبداهلل بن عمر‪ ،‬عموي مادرش بود ا ّما عمر بن عبدالعزيز (رحمة اهلل عليه) دوست‬
‫داشت او را دايي صدا بزند‪ .‬او با ذوق و اشتياق فراوان به مادرش مي‌گفت‪« :‬مادرجان!‬
‫مي‌داني كه مانند عبداهلل بن عمر خواهم شد»‪.‬‬

‫‪13‬‬
‫يك روز بهخاطر سابقه و محيط اشرافيِ خانواده‌اش با بي‌مهري از اميرالمؤمنين‬
‫علي ابن ابي‌طالب (رضي اهلل عنه) نام برد‪ .‬وقتي كه استادش «عبيداهلل بن عبداهلل» خبردار‬
‫شد‪ ،‬او را سرزنش كرد و گفت‪« :‬مگر نمي‌داني خداوند خشنودي خود را نسبت به اهل‬
‫بدر‪ 1‬اعالم كرده است؟!»‬
‫متوجه اشتباه خود شد و فهميد كه كمترين ويژگي و افتخار اميرالمؤمنين‬
‫ّ‬ ‫عمر‬
‫علي (رضي اهلل عنه)‪ ،‬شركت در جنگ بدر است‪ .‬او از استادش عذر خواست و از‬
‫خداوند درخواست بخشش کرد و قسم خورد كه هرگز چنان كاري را تكرار‬
‫نكند‪ .‬تاريخ نقل مي‌كند که بعدها وقتي در مجلسي در مورد پارسايان صحبت شد‪،‬‬
‫‪2‬‬
‫عمر بن عبدالعزيز گفت‪« :‬پارساترين مردم در دنيا‪ ،‬علي بن ابي‌طالب بود»‪.‬‬

‫بينديشيم‬

‫َرض َحـنیـ ًفا‬ ‫ِ‬


‫ـماوات َو اال َ‬ ‫الس‬
‫ـر َّ‬ ‫ِ ِ َّ‬ ‫ِا ّنی َو َّج ُ‬
‫هـت َوجـه َی للـذی َفـطَ َ‬
‫رو به سوی کسی کردم که آسمان ها و زمین را آفریده است‪.‬‬
‫سوره ی انعام‪ ،‬آیه ی ‪79‬‬

‫چه ارتباطي ميان اين آيه و ماجراي زندگي عمربن عبد العزيز (رحمة‌اهلل‌عليه)‬
‫وجود دارد؟‬

‫‪ .1‬جنگ بدر يكي از بزرگ‌ترين و مهم‌ترين جهادهاي دوران پيامبر بود‪ .‬قرآن به صحابه‌اي كه‬
‫در آن جنگ شركت كردند‪ ،‬مژده ی بهشت داد‪ .‬بعدها اهل بدر در ميان ساير مسلمانان احترام و‬
‫مقام ويژه‌اي پيدا كردند‪.‬‬
‫الرسول‪ ،‬اثر خالد مح ّمد خالد مصري‪.‬‬
‫‪ .2‬به نقل از خلفاء ّ‬

‫‪14‬‬
‫دوست دارم‬

‫من هم مانند عمربن‌عبدالعزيز سنجيده و خوب رفتار كنم تا‪...‬‬

‫‪.......................................................‬‬ ‫راه خوب را در پیش بگیرم‪.‬‬

‫به انسان های خوب و با ایمان احترام‬


‫‪.......................................................‬‬
‫بگذارم‪.‬‬

‫گفت‌وگو كنيد‬

‫اين داستان را با دوستانتان بخوانيد‪.‬‬

‫‪............................................‬‬

‫در همان روزهاي آغازين حكومت او بود كه ع ّمه‌اش به ديدار وي رفت‪.‬‬


‫عمربن‌عبدالعزيز او را بسيار دوست داشت و با تمام وجودش به او احترام‬
‫مي‌گذاشت‪ .‬حاكمان قبلي براي او حقوقي ويژه و مخصوص در نظر گرفته بودند‪،‬‬
‫ا ّما عمربن‌عبدالعزيز آن حقوق را از وي قطع كرد؛ ال ّبته او اين كار را با تمام‬
‫خويشاوندان خود انجام داده بود‪ .‬ع ّمه‪ ،‬خود را به خانه برادر زاده‌اش رساند‪ .‬با‬
‫تعجب ديد كه غذايي ساده مي‌خورد (مقداري عدسي و نان)‪ .‬او باور نمي‌كرد‪ ،‬با‬ ‫ّ‬
‫تعجب گفت‪« :‬غذاي تو كه قبالً در ناز و نعمت بودي‪ ،‬اين است؟»‬
‫ّ‬
‫ع ّمه گريه‌اش گرفت و ادامه داد براي كار خودم پيش تو آمدم ا ّما با ديدن تو‪ ‌،‬‬
‫وضعيت خود را فراموش كردم‪.‬‬
‫‪15‬‬
‫ــ كارت چه بود؟‬
‫مفصل و خوشمزه سفارش نمي‌دهي؟!‬
‫ــ چرا غذايت شاهانه نيست؟ چرا غذايي ّ‬
‫ــ من توان بيشتر از اين را ندارم‪.‬‬
‫ــ عمويت عبدالملك و بعد از او برادرانت وليد و سليمان هم حقوقي مخصوص‬
‫برايم درنظر گرفته بودند‪ ،‬ا ّما همين كه تو حاكم شدي آن‌را قطع كردي‪.‬‬
‫ــ ع ّمه جان! آنها از بيت‌المال مسلمانان به تو پول مي‌دادند‪ ،‬ا ّما من نمي‌توانم اين‬
‫كار را انجام دهم‪ .‬اگر مي‌خواهي از حقوق خودم به تو مي‌دهم‪.‬‬

‫‪16‬‬
‫ــ حقوقت چقدر است؟‬
‫ــ ‪( 200‬دويست) دينار در سال‪.‬‬
‫ــ ا ّما اين حقوق كم كي به من مي‌رسد؟!‬
‫و اين‌گونه با نااميدي از خانه ی ساده ی حاكم مسلمانان بيرون آمد‪.‬‬
‫* * *‬
‫اكنون براي پاسخ‌گويي به اين پرسش‌ها با دوستانتان گفت‌وگو كنيد‪:‬‬
‫چه نامي براي اين داستان مناسب­تر است؟‬
‫چه ارتباطي ميان اين داستان و آيه‌ي درس وجود دارد؟‬
‫از رفتار عمر بن عبد العزيز (رحمة اهلل عليه) با ع ّمه‌اش‪‌ ،‬چه چيزهايي ياد‬
‫مي‌گيريم؟‬

‫‪......................................‬‬ ‫‪......................................‬‬ ‫‪......................................‬‬

‫بازي‪ ،‬نمايش‬

‫يكي از داستان‌هاي مربوط به زندگي عمر بن عبدالعزيز (رحمة اهلل عليه) را به‬
‫صورت نمايش در كالس اجرا كنيد‪.‬‬

‫‪17‬‬
‫‪ ٧‬نماز بر روی تخت‬
‫درس‬

‫عصر روز پنجشنبه بود‪.‬‬


‫افراد خانواده دور هم نشسته بوديم و با صميميت صحبت مي‌كرديم‪.‬‬
‫ناگهان مادرم به ما گفت‪ :‬عزيزانم! يادتان باشد به مالقات دايي صالح برويم‪.‬‬
‫با اينكه از بيماري دايي خيلي ناراحت بوديم‪ ،‬ا ّما از شنيدن خبر مالقات با او بسيار‬
‫خوشحال شديم و سريع‪ -‬ا ّما مرتّب‪ -‬خود را آماده كرديم و از خانه خارج شدیم و‬
‫خود را به بيمارستان رسانديم‪.‬‬
‫از در بيمارستان كه وارد شديم‪ ‌،‬مردم زيادي را در آنجا ديديم‪ .‬آثار نگراني‬
‫مشخص بود‪ .‬خدايا سالمتي چقدر با ارزش است!‬ ‫ّ‬ ‫برچهره ی بيماران و اقوامشان‬
‫در طبقهی همكف‪ ،‬سالن بزرگي را ديدم كه پر از افراد زخمي بود و ناله‌كنان از پزشكان‬
‫متوجه شدم كه در تصادف ماشين زخمي شده‌اند‪.‬‬
‫ّ‬ ‫و پرستاران كمك مي‌خواستند‪.‬‬
‫از جلوی تك تك سالن‌ها عبور كرديم تا به اتاق دايي جان رسيديم‪.‬‬

‫‪18‬‬
‫پس از سالم‌ و احوال پرسي‪ ،‬كنارش رفته‪ ،‬او را بوسيدم؛ گرچه حال خوشي نداشت‬
‫ا ّما مثل هميشه مهربان بود‪ ،‬با سختي صحبت مي‌كرد‪ ،‬ا ّما جمالتش‪ ،‬همان مح ّبت‬
‫پيش را داشت‪.‬‬
‫دايي گفت‪ :‬هر يك از اعضاي بدن ما ثروتي بزرگ هستند كه بايد خدا را به خاطر‬
‫داشتن آنها شكر كنيم و كساني هم كه نقص عضو دارند‪ ،‬بايد بر آن صبر كنند‪ .‬چون‬
‫مهم خدا دوستي و خداپرستي هستند‪.‬‬
‫صبر و شكر دو بال ّ‬
‫پرسيدم‪ :‬دايي‌جان! صبر كردن يعني چه؟‬
‫دايي گفت‪ :‬صبر يعني پذیرفتن مشكل و تح ّمل كردن صحيح آن‪.‬‬
‫مادرم گفت‪ :‬همين رفتار خوب دايي در بيماري‪ ،‬يعني صبر كردن‪.‬‬
‫‪1‬‬
‫پدر گفت‪ :‬در قرآن آمده است‪« :‬خداوند صبركنندگان را دوست دارد‪».‬‬
‫همين كه پدرم ترجمه‌ي آيه را گفت‪ ،‬پرستار وارد اتاق شد و سالم كرد و گفت‪‌ :‬آقا‬
‫صالح! خود را براي اتاق عمل آماده كن‪ .‬دايي گفت‪ :‬مي‌خواهم نماز عصرم را بخوانم‪.‬‬
‫پرستار از كنار تخت دايي‪ ،‬يك سيني را آورد‪ .‬اليه‌اي نازك از خاك در سيني بود؛‬
‫او قبالً آن را به درخواست دايي‪ ،‬آماده كرده بود‪.‬‬
‫سپس گفت‪ :‬آن را مي‌گيرم تا تي ّمم كني‪ .‬من با كنجكاوي نگاه مي‌كردم و گوش‬
‫مي‌دادم‪.‬‬
‫دايي كمي مكث كرد‪ ،‬انگار ن ّيت مي‌كرد‪ .‬سپس كف دو دست را به آرامی بر خاک‬
‫زد و تمام صورتش را با آن از طرف ابتداي صورت (پيشاني) به پايين مسح كرد‪.‬‬
‫بعد از آن‪ ،‬بار دوم كف هر دو دست را برخاك زد و دستهايش را تا آرنج مسح کرد‪.‬‬
‫ا ّول با دست چپ‪ ،‬دست راستش را و بعد با دست راست‪ ،‬دست چپش را مسح كرد‪.2‬‬
‫بعد از ما عذرخواهي كرد و با حالت نشسته نمازش را خواند و چه زيبا نمازش را‬
‫به‌ جا آورد!‬
‫پدرم به من نگاهي كرد و گفت‪ :‬ماهان جان! ديدي نماز چقدر مهم است؟!‬
‫من جواب دادم‪ :‬بله پدر جان و آهسته گفتم‪ :‬هم دانستم كه نماز بسيار مهم است‪ ‌،‬‬
‫هم مفهوم صبر را ياد گرفتم و هم به ارزش سالمتي پي بردم‪.‬‬

‫‪ .١‬سوره‌ي آل عمران‪ ،‬آيه‌ي ‪146‬‬

‫‪19‬‬ ‫‪ .2‬لطفاً آموزگاران محترم‪ ،‬عمالً چگونگي انجام تي ّمم را به دانش آموزان نشان دهند‪.‬‬
‫بررسی کنید‬

‫تي ّمم با كدام يك از موارد زير صحيح است؟‬

‫‪20‬‬
‫بگرد و پيدا كن‬

‫حرف ا ّول پاسخ‌ها را كنار هم قرار دهيد‪ ،‬تا به يك «عبارت» برسيد‪.‬‬


‫‪ ........... .١‬در قرآن به تي ّمم امر فرموده است‪.‬‬
‫‪ .٢‬در تي ّمم دست‌ها را از ‪ .............‬صورت‪ ،‬از طرف پيشاني تا پايين‬
‫آن مي‌كشيم‪.‬‬
‫‪ .................. .٣‬كه آب برايش ضرر دارد به جاي وضو‪ ،‬تي ّمم مي‌كند‪.‬‬
‫‪ .٤‬در انجام تي ّمم با مسح سر و ‪ .......‬كاري نداريم‪.‬‬
‫‪ ............. .٥‬عملي كه در قيامت از آن سؤال مي‌شود‪ ،‬نماز است‪.‬‬
‫‪ .٦‬قسمتي از دست كه در تي ّمم‪ ،‬روي خاك زده مي‌شود ‪ .......................‬‬
‫نام دارد‪.‬‬

‫سپس با استفاده از عبارت به‌دست آمده‪‌ ،‬ترجمه‌ي آيه را كامل كنيد‪.‬‬

‫ـعیـدا طَ ِّیـ ًبا‬


‫ـی َّمـموا َص ً‬‫ماء َفـتَ َ‬
‫ِ‬
‫َفـلَم تَـجـدوا ً‬
‫جوهـکُم و ا ِ‬
‫َیـد َیـکُم‬ ‫َفـامـسـحوا بِـو ِ‬
‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬
‫اگر آب پیدا نکردید‪ ،‬پس با ……………… تی ّمم کنید‪.‬‬
‫(یعنی) صورت و دست هایتان را مسح کنید‪.‬‬
‫سوره ی نساء‪ ،‬آیه ی ‪43‬‬

‫تمرين كنيد‬
‫‪1‬‬
‫‪1‬‬
‫با معلّم خود در كالس‪ ،‬تي ّمم را كامل و به نوبت انجام دهيد‪.‬‬

‫توجه ويژه‌اي مبذول نمايند‪ ،‬چون شكل عملي تي ّمم‪ ‌،‬موجب‬


‫‪ .١‬آموزگاران محترم به اين تمرين ّ‬
‫ياد گرفتن همگي دانش‌آموزان مي‌شود‪.‬‬
‫‪21‬‬
‫ببين و بگو‬

‫مراحل انجام تي ّمم را به ترتيب شماره‌گذاري كنيد‪.‬‬

‫‪........‬‬ ‫‪........‬‬ ‫‪........‬‬ ‫‪........‬‬

‫‪........‬‬ ‫‪........‬‬ ‫‪........‬‬

‫‪22‬‬
‫برايم بگو‬

‫نماز واجب است و بايد در هر وضعيتي آن را انجام داد؛ ح ّتي اگر‪. ....‬‬

‫كامل كنيد‬

‫در چه مواردي مي‌توان تي ّمم كرد؟‬

‫ ‬ ‫ ‬
‫ب آ ‪ ........‬نباشد‪ .‬ر س ا م ‪ .............‬شديد و كشنده باشد‪.‬‬

‫ ‬
‫ر ض ر استفاده از آب ‪ ..........‬داشته باشد‪.‬‬

‫‪23‬‬
‫‪ ٨‬به یاد مهربان ترین مع ّلم‬
‫درس‬

‫پس از رحلت معلّم عزيزش نمي‌توانست در مدينه اذان بگويد‪ .‬همين‌كه به جمله‌ي‬
‫«اَش َه ُد ا َ َّن ُم َحم ًَّدا َر ُ‬
‫سول‌اهلل» مي‌رسيد بغض گلويش را مي‌گرفت و مردم مدينه همراه‬
‫او به گريه مي‌افتادند‪.‬‬
‫صديق (رضي‌اهلل‌عنه)‪ ،‬خليفه‌ي پيامبر از بالل خواست‬
‫روزهاي ا ّول خالفت ابوبكر ّ‬
‫براي نماز اذان بگويد‪ ،‬ا ّما او با ادب و گريه‌كنان جواب داد‪« :‬ديگر نمي‌توانم! عذرم‬
‫را بپذير!»‬
‫سپس از خليفه‌ي مهربان خواست كه اجازه دهد به شام‪ 1‬برود‪ّ .‬‬
‫صديق (رضي‌اهلل عنه)‬
‫جواب داد‪ :‬تو مي‌تواني هرجا كه مي‌خواهي بروي و بالل (رضي‌اهلل‌عنه) مدينه‌ي پيامبر را‬
‫به ياد استاد و معلّم خويش‪ ،‬ترك كرد‪.‬‬
‫در زمان خالفت عمر‌فاروق (رضي‌اهلل‌عنه)‪ ،‬خليفه مجبور شد براي سر و سامان‬
‫دادن به اوضاع شام‪‌،‬به‌آنجا سفر كند‪.‬‬

‫‪ .١‬سوريه‌ي امروز‬
‫‪24‬‬
‫در همين سفر بود كه گروهي از مسلمانان قديمي و ياران پيامبر از او خواستند‪ ،‬از‬
‫بالل خواهش كند اذان بگويد‪ .‬بالل اين درخواست را پذيرفت‪ ،‬ا ّما خاطرات روزهاي‬
‫دوستي او با پيامبر در مدينه‪ ،‬يكي پس از ديگري برایش زنده شد‪.‬‬
‫سيماي پاك پيامبر‪ ،‬مهرباني‌هايش با همه مخصوصاً با فقيران و ضعيفان و عبادت‌ها‬
‫و نماز با صفاي رسول خدا را مرور مي‌كرد‪ .‬همين كه صدايش بلند شد یاران با وفای‬
‫پیامبر اشک ریختند و ساير مردم هم با ديدن اين ياران با وفا به گريه افتادند‪ .‬به‬
‫جمله ی «اشهد انّ مح ّم ًدا رسول ‌اهلل» كه رسيد‪ ،‬اميرالمؤمنين عمر (رضي‌اهلل‌عنه) به‬
‫شدت گریست و اين‌گونه بود كه بالل باوفا‪ ،‬بار ديگر با صداي خوش و آسمانيش‪،‬‬
‫ّ‬
‫دل همگان را با نور ايمان روشن کرد‪.‬‬

‫بينديشيم‬

‫ُـم الـ ٰ ّلـ ُه …‬ ‫ُقل ِان کُنـ ُتم ُت ِ‬


‫ـح ّبـو َن الـ ٰ ّل َ‬
‫ـه َفـا َّتـ ِبـعونی ُیحـ ِببـک ُ‬
‫(ای پیامبر) بگو اگر خدا را دوست دارید‪ ،‬از من پیروی کنید‬
‫تا خدا دوستتان بدارد‪.‬‬
‫سوره ی آل عمران‪ ،‬آیه ی ‪٣١‬‬

‫به‌نظر شما چه ارتباطي ميان اين درس و مفهوم اين آيه وجود دارد؟‬

‫با خود می گویم‬

‫دعوتش به خاطر ‪.....................................................‬‬


‫پيامبر توانست دل مردم‬
‫بسیار مهربان ‪.........................................................‬‬ ‫را به دست آورد‬
‫چون‪:‬‬
‫خودش به آنچه ‪.....................................................‬‬

‫‪25‬‬
‫كامل كنيد‬

‫نامه‌اي به تمامي كساني كه مي‌خواهند در سايه‌ي درخت زيباي ايمان آرام بگيرند‪،‬‬
‫بنويسيد‪.‬‬

‫دوستان عزیزم! سالم!‬


‫آیا تا به حال ………………………………………………‬
‫……………………………………………………………‬
‫……………………………………………………………‬
‫………………………………………………………………‬

‫گفت‌وگو كنيد‬

‫يكي از تعاليم پيامبر عزيز ما‌‪ ،‬اين است كه‪:‬‬

‫الـم ِ‬
‫شـط‬ ‫َسـنان ِ‬
‫ِ‬ ‫ـیـ ٌة کَـا‬ ‫ِ‬
‫ـاس َسواس َ‬
‫اَلـ ّن ُ‬
‫همه ی انسان ها مانند دندانه های شانه با هم مساوی اند‪.‬‬

‫به نظر شما اگر همه ی انسان‌ها اين سخن زيبا را با جان و دل بپذيرند‪ ،‬دنيا چه‬
‫تغييري مي‌كند؟‬

‫‪26‬‬
‫فكر كن و بنویس‬

‫يكي از وقت‌هايي‌كه انسان در آن گريه مي‌كند‪ ،‬وقتي است كه از دوستان خدا ياد‬
‫مي‌كند‪ ،‬راستي دليل اين كار چيست؟‬
‫این نوع گریه‪ ،‬با گریه ای که حاصل از درد و رنج است‪ ،‬چه تفاوتی دارد؟‬

‫‪.................................................................................................................‬‬

‫‪.................................................................................................................‬‬

‫‪.................................................................................................................‬‬

‫‪.................................................................................................................‬‬

‫‪27‬‬
‫‪ ٩‬استاد بزرگ خداپرستی‬
‫درس‬

‫اميرالمؤمنين عمر (رضي‌اهلل عنه)‪ ،‬در دوران خالفتش‪ ،‬معاذ (رضي‌اهلل عنه)را براي‬
‫جمع‌آوري زكات و صدقه‌هاي یکی از قبایل مسلمان فرستاد‪.‬‬
‫براساس دستور خليفه‪ ،‬معاذ تمام آنچه را كه جمع كرده بود‪ ،‬در بين نيازمندان‬
‫مختلف تقسيم كرد و با همان لباس ساده ی خود به مدينه برگشت‪.‬‬
‫همسرش گفت‪ :‬اي معاذ! افرادي كه به چنین سفرهایی فرستاده مي‌شوند‪ ،‬معموالً‬
‫با خود سوغاتي مي‌آورند‪ ،‬پس سوغاتي تو كجاست؟!‬
‫معاذ جواب داد‪ ‌:‬نگهبان امانتداري همراه من بود‪ ،‬نتوانستم سوغاتي بياورم‪.‬‬
‫همسرش گفت‪ :‬تو در نظر رسول خدا (صلّي‌اهلل عليه و علي‌آله) و ابوبكر ّ‬
‫صديق‪،‬‬
‫امين بودي و آنها كامالً به تو اطمينان داشتند‪ ،‬پس چرا عمر نگهبانی همراه تو فرستاد؟‬
‫سپس برخاست و به خانه ی عمر رفت تا از خلیفه نزد همسرش گاليه كند‪.‬‬
‫خيلي زود خبر به عمر فاروق رسيد‪.‬‬

‫‪28‬‬
‫عمر كه چنين كاري نكرده بود‪ ،‬معاذ را طلبيد و به او گفت‪ :‬آيا من نگهبانی همراه‬
‫تو فرستادم؟!‬
‫معاذ گفت‪ :‬مگر خداوند همراه و نگهبان من نبوده است؟!‬
‫اميرالمؤمنين‌ عمر (رضي‌اهلل‌عنه) لبخندی زد و به خاطر ايمان و امانتداري دوست‬
‫عزيزش خدا را شكر كرد‪.‬‬
‫و از اينكه معاذ اين‌گونه به همسرش درس توحيد داده‪ ،‬او را مورد تشويق قرار‬
‫داد و از پول خودش چيزي به او داد و گفت‪‌:‬همسرت را با اين هديه خوشحال کن‪.‬‬

‫بينديشيم‬

‫ٰ‬
‫ـصیـر‬
‫ٌ‬ ‫ـعـکُم اَیـنَـما کُـنـ ُتم َو الـ ّلـ ُه بِـما تَ َ‬
‫عـملو َن بَ‬ ‫ـو َم َ‬
‫ُه َ‬
‫هرکجا باشید او با شماست و خدا به هرچه می کنید بینا است‪.‬‬
‫سوره ی حدید‪ ،‬آیه ی ‪٤‬‬

‫چه ارتباطی میان این آیه و داستانی که خواندیم وجود دارد؟‬

‫گفت‌وگو كنيد‬

‫معاذ که همسرش را بسیار دوست داشت‪ ،‬چرا در بازگشت از سفر با خود سوغاتی‬
‫نیاورد؟‬

‫‪.................................................................................................................‬‬

‫‪.................................................................................................................‬‬

‫‪29‬‬
‫بیشتر بدانیم‬

‫معاذ يكي از بخشنده‌ترين جوانان مسلمان بود‪ .‬آن‌‌قدر به بخشش عادت كرده‬
‫بود كه گاهي دوستانش او را نصيحت مي‌‌كردند كه چرا در این کار زياده‌روي مي‌كند‪.‬‬
‫معاذ ابن جبل آگاهی زيادي از قرآن داشت‪.‬‬
‫او همان جواني بود كه پيامبر (صلّي‌اهلل‌عليه وعلي‌آله) در وصفش فرمود‪« :‬آگاه‌ترين‬
‫فرد ا ّمتم به حالل و حرام‪ ،‬معاذ است‪ ».‬پوستي سفيد و چهره‌اي زيبا داشت؛ دندان‌هاي‬
‫سفید و چشمان سياهش بر خوش سيمايي او افزوده بودند‪.‬‬
‫يك‌بار به همراه دوستش ابوعبيده‪ ،‬نامه‌اي براي اميرالمؤمنين عمر نوشتند‪:‬‬
‫«‪........‬تو كه مسئوليت ا ّمت را به ‌عهده گرفته‌اي‪‌ ،‬بايد بداني ‌كه هركدام از مردم‬
‫سهمي در عدالت دارند كه نبايد فراموش شود‪ ،‬پس همه را با يك چشم نگاه كن‬
‫و از اجراي عدالت روي برمگردان‪ .‬ما خيرخواه تو هستيم و تو را به ياد قيامت‬
‫مي‌اندازيم‪»...‬‬
‫امیرالمؤمنین در جواب نوشت‪:‬‬
‫«سالم خدا بر شما‪ .‬نامه‌ي پر از پند و حكمت شما به دستم رسيد‪ .‬به تمام آن ّ‬
‫توجه‬
‫‪1‬‬
‫خواهم كرد و تمام دستورات شما را با عالقه اجرا خواهم كرد‪»...‬‬

‫«حیاةالصحابة»‪ ،‬جلد ‪.٣‬‬


‫ّ‬ ‫‪ .1‬با کمی خالصه و ساده نویسی‪ ،‬برگرفته از «کنزالع ّمال»‪،‬جلد ‪٨‬؛‬

‫‪30‬‬
‫‪ 12‬عموهای مهربان‬
‫درس‬

‫هنگامي كه رسول خدا (صلّي‌اهلل‌عليه‌وعلي‌آله) براي انجام عمره به ّ‬


‫مكه رفت‪،‬‬
‫دختر خردسال حمزه‌ي سيدالشهداء‪ ،‬خود را به پيامبر رساند و با شور و هيجان فرياد‬
‫زد‪:‬‬
‫ــ عموجان! عموجان! از دست دادن پدر برايم مشكل است‌‪ ،‬از نبود او احساس‬
‫تنهايي مي‌كنم؛ مرا كمك كن و از تنهايي نجاتم بده‪.‬‬

‫‪31‬‬
‫ياران پيامبر ضمن رعايت ادب هركدام پيش‌دستي كردند تا بلكه بتوانند اين‬
‫كار مهم را درحقّ آن فرزند شهيد انجام دهند‪.‬‬
‫مرتضي (رضي‌اهلل عنه) فورا ً او را در آغوش كشيد و نوازش کرد و وي را‬
‫ٰ‬ ‫علي‬
‫به همسر مهربانش فاطمه (رضي‌اهلل‌عنها) داد‪.‬‬
‫برادر علي‌‪ ،‬جعفر (رضي‌اهلل‌عنه) و زيدبن حارثه (رضي‌اهلل‌عنه) هم با تمام شوق و‬
‫ذوق اعالم كردند كه سرپرستي اين دخترك را به عهده مي‌گيرند‪.‬‬
‫علي گفت‪« :‬من از همه براي اين كار مستحق‌تر هستم‪ ،‬چون او دخترعموي من است‪».‬‬
‫جعفر جواب داد‪« :‬او هم دختر عمويم است و هم خاله‌اش همسر من است‪».‬‬
‫‪1‬‬
‫زيد گفت‪« :‬من از شما مستحق‌ترم چون او دختر برادر من است‪».‬‬
‫آنها هيچ كدام از پافشاري و اصرار بر حرف خود كنار نكشيدند‪ ،‬تا اينكه حل و‬
‫فصل كردن اين ماجرا به پيامبر سپرده شد‪.‬‬
‫پيامبر كه از اين همه مح ّبت دوستانش خوشحال‪ ،‬و از شتابشان در انجام كار خوب‬
‫و احسان‪ ،‬ذوق‌زده شده بود‪ ،‬با خشنودي گفت‪« :‬بايد سرپرستي اين‌كار به خاله ی‬
‫دخترك داده شود‪ .‬چون خاله مثل مادر است‪».‬‬
‫و با اين سخن دختر را به جعفر سپردند‪.‬‬
‫سپس پيامبر رو به هرکدام از آنها كرد؛‬
‫با مهرباني به علي گفت‪« :‬تو از مني و من از تو هستم‪».‬‬
‫و به جعفر گفت‪« :‬تو از نظر ظاهر و اخالق مانند من هستي‪».‬‬
‫و به زيد گفت‪« :‬تو برادر و دوست من هستي‪».‬‬

‫‪ .١‬الب ّته منظور زيد‪ ،‬برادر ديني و ايماني بود و مي‌خواست بگويد سيدالشهداء حمزه (رضیاهلل عنه)‬
‫را بسيار دوست دارد‪.‬‬

‫‪32‬‬
‫بينديشيم‬

‫ـرة ٍ ِمن َر ّب ِـکُم َو َجـ َّنـةٍ …‬ ‫ِ‬ ‫ِ‬ ‫ِ‬


‫لـی َمغـف َ‬
‫سابـقوا ا ٰ‬
‫برای رسیدن به آمرزش پروردگارتان و بهشت‬
‫بر یکدیگر پیشی بگیرید‪.‬‬
‫سوره ی حدید‪ ،‬آیه ی ‪٢١‬‬

‫چه ارتباطي ميان اين آيه و داستاني كه خوانديم‪ ،‬وجود دارد؟‬

‫دوست دارم‬

‫من هم مانند ياران پيامبر هميشه در انجام كارهاي خوب‪ ،‬حاضر و آماده باشم و ‪....‬‬

‫‪.......................................................‬‬ ‫قرآن را حفظ کنم‪.‬‬

‫‪.......................................................‬‬ ‫حقّ دوستان خدا را به جا بیاورم‪.‬‬

‫‪33‬‬
‫گفت‌وگو كنيد‬

‫اين داستان را با دوستانتان بخوانيد‪.‬‬

‫‪....................................‬‬

‫وقتي‬ ‫هست‬ ‫يادم‬ ‫مي‌گويد‪:‬‬ ‫(رضي‌اهلل عنهما)‬ ‫جعفر‬


‫عبداهلل پسر‬
‫رسول ‌  خدا    (صلّي‌اهلل‌عليه‌وعلي‌آله) وارد خانه‌ي ما شدند و خبر شهادت پدرم را به‬
‫مادرم رساندند‪ ،‬در حالي كه دست مباركشان را بر سر من و برادرم مي‌كشيدند و از‬
‫چشمان پر نورشان اشك مي‌ريخت‪ ،‬فرمودند‪« :‬خدايا! جعفر با توشه‌اي ارزشمند از‬
‫كارهاي نيك به سوي تو آمد‪ .‬پس فرزندانش را از بهترين بند‌گانت قرار بده»‪.‬‬
‫سپس به مادرم گفتند‪« :‬دوست داري خبري خوش در مورد جعفر بشنوي؟» مادرم‬
‫درحالي كه اشك‌هايش جاري شده بود و آن را پاك مي‌كرد‪ ،‬گفت‪ :‬بله‪.‬‬
‫رسول‌ خدا فرمودند‪« :‬خداوند به جاي دو دست جعفر‪ ،‬دو بال به او بخشيد تا او در‬
‫‪1‬‬
‫بهشت پرواز كند و به هر طرف كه دلش مي‌خواهد‪‌،‬برود»‪.‬‬

‫* * *‬

‫اكنون با دوستان براي پاسخ‌گويي به اين پرسش‌ها گفت‌وگو كنيد‪.‬‬


‫ــ چه نامي براي اين داستان بهتر است؟‬
‫ــ چه ارتباطي ميان اين داستان و آيه‌ي درس وجود دارد؟‬

‫‪ .١‬برگرفته از كتاب المغازي‪ ،‬اثر ابن عمر واقدي‪ ،‬جلد ‪.2‬‬

‫‪34‬‬
‫ــ از رفتار پيامبر با عبداهلل‌ابن‌جعفر و برادرش‪‌،‬چه چيزي ياد مي‌گيريم؟‬

‫‪....................................................‬‬ ‫‪....................................................‬‬

‫‪35‬‬
Email

talif@talif.sch.ir

You might also like