You are on page 1of 184

‫ــــم‬ ‫لــــی ُم َح َّمــــ ٍد َو آلِ ُم َح َّمــــ ٍد َو َع ِّج ْ‬

‫ــــل َف َر َج ُه ْ‬ ‫ـــــل َع ٰ‬ ‫اَللّٰ ُه َّ‬


‫ــــم َص ِّ‬

‫فارسی (‪)3‬‬
‫رشتههای ریاضی و فیزیک ـ علوم تجربی ـ ادبیات و علوم انسانی ـ علوم و معارف اسالمی‬

‫پایۀ دوازدهم‬

‫دوره دوم متوسطه‬


‫وزارت آموزش و پرورش‬
‫سازمان پژوهش و برنامه‌ريزي آموزشي‬

‫فارسی (‪ )3‬ـ پایۀ دوازدهم دورۀ دوم متوسطه ـ ‪112201‬‬ ‫نام کتاب‪:‬‬
‫سازمان پژوهش و برنامهریزی آموزشی‬ ‫پدیدآورنده‪:‬‬
‫دفتر تألیف کتابهای درسی عمومی و متوسطه نظری‬ ‫مدیریت برنامهریزی درسی و تألیف‪:‬‬
‫محیالدین بهرام محمدیان‪ ،‬عباسعلی وفایی‪ ،‬احمد خاتمی‪ ،‬حسین قاسمپور مقدم‪ ،‬حسن ذوالفقاری‪،‬علی اکبر‬ ‫شناسه افزوده برنامهریزی و تألیف‪:‬‬
‫کمالی نهاد‪ ،‬غالمرضا عمرانی‪ ،‬معصومه نجفی پازکی‪ ،‬علی واسو جویباری‪ ،‬سید شعبان حسینی اصلی‪ ،‬علی شیوا‪،‬‬
‫مالحت نجفی عرب و محمد نوریان (اعضای شورای برنامهریزی)‬
‫حسین قاسمپور مقدم‪ ،‬شهناز عبادتی‪ ،‬محمدرضا سنگری و احمد تمیمداری (اعضای گروه تألیف)ـ‬
‫حسین داوودی (ویراستار)‬
‫کل نظارت بر نشر و توزیع مواد آموزشی‬ ‫اداره ّ‬ ‫مدیریت آماده‌سازی هنری‪:‬‬
‫احمد رضا امینی (مدیر امور ف ّنی و چاپ) ـ جواد صفری (مدیر هنری‪ ،‬صفحه آرا و طراح جلد) ـ‬ ‫شناسه افزوده آمادهسازی‪:‬‬
‫سید کشمیری (تصویرگران) ـ بهناز بهبود‪ ،‬زهرا ایمانی نصر‪،‬علی نجمی‪،‬‬ ‫حسین صافی‪ ،‬مسعود ّ‬
‫شهال داالیی‪ ،‬زینت بهشتی شیرازی و حمید ثابت کالچاهی (امور آماده سازی)‬
‫تهران‪ :‬خیابان ایرانشهر شمالی ـ ساختمان شمارۀ ‪ ۴‬آموزشوپرورش (شهید موسوی)‬ ‫نشانی سازمان‪:‬‬
‫تلفن‪۹ :‬ـ‪ ،۸۸۸۳۱۱۶۱‬دورنگار‪ ،۸۸۳۰۹۲۶۶ :‬کد پستی‪۱۵۸۴۷۴۷۳۵۹ :‬‬
‫وبگاه‪ www.chap.sch.ir :‬و ‪www.irtextbook.ir‬‬
‫شرکت چاپ و نشر کتاب های درسی ایران‪ :‬تهران ـ کیلومتر ‪ ۱۷‬جادۀ مخصوص کرج ـ خیابان‬ ‫ناشر‪:‬‬
‫‪( ۶۱‬داروپخش) تلفن‪  ۵ :‬ـ ‪ ،۴۴۹۸۵۱۶۱‬دورنگار‪ ،44985160 :‬صندوق پستی‪۱۳۹ :‬ـ  ‪۳۷۵۱۵‬‬
‫شرکت چاپ و نشر کتابهای درسی ایران «سهامی خاص»‬ ‫چاپخانه‪:‬‬
‫چاپ ششم ‪1402‬‬ ‫سال انتشار و نوبت چاپ‪:‬‬

‫شابك‪7‬ـ‪3103‬ـ ‪05‬ـ‪964‬ـ‪978‬‬
‫‪   7‬ـ ‪  3103‬ـ  ‪ 05‬ـ ‪ 964‬ـ ‪ISBN: 978‬‬
‫جوان‌ها قدر جوانيشان را‬
‫بدانند و آن را در علم و‬
‫تقوا و سازندگي خودشان‬
‫صرف كنند كه اشخاصي‬
‫امين و صالح بشوند‪.‬‬
‫مملكت ما با اشخاص امين‬
‫مي‌تواند مستقل باشد‪.‬‬
‫امامخميني « ُقدِ َ‬
‫‪‬سسِ ُّر ُه»‬
‫کلیۀ حقوق مادی و معنوی این کتاب متع ّلق به سازمان پژوهش و برنامه ریزی‬
‫آموزشی وزارت آموزش و پرورش است و هرگونه استفاده از کتاب و اجزای آن‬
‫به صورت چاپی و الکترونیکی و ارائه در پایگاه هاي مجازی‪ ،‬نمایش‪ ،‬اقتباس‪،‬‬
‫تلخیص‪ ،‬تبدیل‪ ،‬ترجمه‪ ،‬عکس برداری‪ ،‬نقاشی‪ ،‬تهیة فیلم و تکثیر به هر شکل‬
‫و نوع‪ ،‬بدون کسب مج ّوز از این سازمان ممنوع است و متخ ّلفان تحت پیگرد‬
‫قانونی قرار می گیرند‪.‬‬
‫فهرست‬

‫‪ 7‬پیشگفتار‬
‫‪ 10‬ستايش‪ :‬ملکا‪ ،‬ذکرتو گویم‬
‫‪ 11‬فصل یکم‪ :‬ادبیات تعلیمی‬
‫‪ 12‬درس يكم‪ :‬شک ِر نعمت‬
‫‪ 15‬کارگاه متن پژوهی‬
‫‪ 18‬گنج حکمت‪ :‬گمان‬
‫‪ 19‬درس دوم‪ :‬مست و ُهشیار‬
‫‪ 20‬کارگاه متن پژوهی‬
‫‪ 22‬شعرخوانی‪ :‬در مکتب حقایق‬
‫‪ 25‬فصل دوم‪ :‬ادبیات پایداری‬
‫‪ 26‬درس سوم‪ :‬آزادی‬
‫‪ 28‬کارگاه متن پژوهی‬
‫‪ 30‬گنج حکمت‪ :‬خاکریز‬
‫‪ 32‬درس چهارم‪ :‬درس آزاد (ادبیات بومی ‪)1‬‬
‫‪ 33‬کارگاه متن پژوهی‬
‫‪ 34‬درس پنجم‪ :‬دماوندیه‬
‫‪ 36‬کارگاه متن پژوهی‬
‫‪ 38‬روان خوانی‪ :‬جاسوسی که االغ بود!‬
‫‪ 45‬فصل سوم‪ :‬ادبیات غنایی‬
‫‪ 46‬درس ششم‪ :‬نی نامه‬
‫‪ 48‬کارگاه متن پژوهی‬
‫آفتاب جمال حق‬‫‪ 51‬گنج حکمت‪ِ :‬‬
‫‪ 52‬درس هفتم‪ :‬در حقیقت عشق‬
‫‪ 54‬کارگاه متن پژوهی‬
‫صبح ستاره باران‬
‫‪ 57‬شعرخوانی‪ِ :‬‬
‫ ‬ ‫‪ 59‬فصل چهارم‪ :‬ادبيات سفر و زندگي‬
‫‪ 60‬درس هشتم‪ :‬از پاریز تا پاریس‬
‫‪ 65‬کارگاه متن پژوهی‬
‫‪ 69‬گنج حکمت‪ :‬سه َمرکب زندگی‬
‫‪ 70‬درس نهم‪:‬کویر‬
‫‪ 74‬کارگاه متن پژوهی‬
‫‪ 77‬روان خوانی‪ :‬بوی جوی مولیان‬
‫‪ 83‬فصل پنجم‪ :‬ادبیات انقالب اسالمی‬
‫‪ 84‬درس دهم‪ :‬فصل شکوفایی‬
‫‪ 86‬کارگاه متن پژوهی‬
‫‪ 87‬گنج حکمت‪ :‬تیرانا!‬
‫‪ 88‬درس يازدهم‪ :‬آن شب عزیز‬
‫‪ 94‬کارگاه متن پژوهی‬
‫‪ 96‬شعرخوانی‪ :‬شکوه چشمان تو‬
‫‪ 99‬فصل ششم‪ :‬ادبیات حماسی‬
‫‪ 100‬درس دوازدهم‪ :‬گذر سیاوش از آتش‬
‫‪ 105‬کارگاه متن پژوهی‬
‫‪ 108‬گنج حکمت‪ :‬به جوانمردی کوش‬
‫خوان هشتم‬
‫‪ 109‬درس سیزدهم‪ِ :‬‬
‫‪ 115‬کارگاه متن پژوهی‬
‫‪ 117‬شعرخوانی‪ :‬ای میهن!‬
‫‪ 119‬فصل هفتم‪ :‬ادبیات داستانی‬
‫‪ 120‬درس چهاردهم‪ :‬سی مرغ و سیمرغ‬
‫‪ 126‬کارگاه متن پژوهی‬
‫‪ 128‬گنج حکمت‪ :‬کالن تر و اولی تر!‬
‫‪ 129‬درس پانزدهم‪ :‬درس آزاد (ادبیات بومی ‪)2‬‬
‫‪ 131‬کارگاه متن پژوهی‬
‫‪ 132‬درس شانزدهم‪:‬کباب غاز‬
‫‪ 141‬کارگاه متن پژوهی‬
‫‪ 143‬روان خوانی‪ :‬ارمیا‬
‫‪ 149‬فصل هشتم‪ :‬ادبیات جهان‬
‫‪ 150‬درس هفدهم‪ :‬خندۀ تو‬
‫‪ 152‬کارگاه متن پژوهی‬
‫‪ 154‬گنج حكمت‪ :‬مسافر‬
‫‪ 155‬درس هجدهم‪ :‬عشق جاودانی‬
‫‪ 156‬کارگاه متن پژوهی‬
‫‪ 157‬روان خوانی‪ :‬آخرین درس‬
‫‪ 163‬نیایش‪ :‬لطف تو‬
‫‪ 164‬واژه نامه‬
‫‪ 178‬کتابنامه‬
‫پیشگفتار‬

‫بي نام تو نامه كي كنم باز‬ ‫اي نام تو بهترين سرآغاز‬


‫آثار ادبي ايران‪ ،‬آيينۀ انديشه ها‪ ،‬باورها‪ ،‬هنرمندي ها و عظمت روحي و معنوي ملّتي است كه‬
‫از ديرباز تاكنون‪ ،‬بالنده و شكوفا از گذرگاه حادثه ها و خطرگاه ها گذشته و به امروز رسيده است‪.‬‬
‫برگ برگ ادب و فرهنگ ايران زمين‪ ،‬جلوه گاه آثار منظوم و منثور فرهيختگان انديشه وري‬
‫چون فردوسي‪ ،‬ناصرخسرو‪ ،‬غ ّزالي‪ ،‬بيهقي‪ ،‬سنایي‪ ،‬عطّار‪ ،‬موالنا‪ ،‬سعدي‪ ،‬حافظ‪ ،‬بيدل‪ ،‬دهخدا‬
‫و‪ ...‬است كه با بهره گيري از زالل فرهنگ اسالمي و ایرانی‪ ،‬آثاري ماندگار و پرمايه را به‬
‫يادگار نهاده اند‪ .‬مطالعۀ دقيق و عميق اين آثار‪ ،‬جان را طراوت مي بخشد‪ ،‬روح را به افق هاي‬
‫شفاف و روشن پرواز مي دهد و ذهن و ضمير را شكوفا و بارور مي سازد‪.‬‬
‫برنامۀ درسي زبان و ادبيات فارسي در نظام آموزشي ايران اسالمي‪ ،‬جايگاهي ارزشمند دارد؛‬
‫چرا كه از يك سو حافظ ميراث فرهنگي و از سوي ديگر مؤثّرترين ابزار انتقال علوم‪ ،‬معارف‪،‬‬
‫ارزش هاي اعتقادي‪ ،‬فرهنگي و ملّي است‪.‬‬
‫کتاب فارسي پايۀ دوازدهم‪ ،‬بر بنياد رويکرد عام «برنامۀ درسي ملّي جمهوري اسالمي ايران»‬
‫توجه به عناصر پنجگانه (علم‪ّ ،‬‬
‫تفکر‪ ،‬ايمان‪ ،‬اخالق‬ ‫يعني شکوفايي فطرت الهي استوار است و با ّ‬
‫و عمل) و جلوه‌هاي آن در چهار پهنۀ «خود‪ ،‬خلق‪ ،‬خلقت و خالق»‪ ،‬بر پايۀ اهداف «برنام ‌ۀ درسي‬
‫فارسي»‪ ،‬سازماندهي و تأليف شده است؛ بر اين اساس كتاب در هشت فصل با عنوان هاي ادبيات‬
‫تعليمي‪ ،‬ادبیات سفر و زندگی‪ ،‬ادبيات غنايي‪ ،‬ادبيات پايداري‪ ،‬ادبيات انقالب اسالمي‪ ،‬ادبيات‬
‫حماسي‪ ،‬ادبيات داستاني و ادبيات جهان سامان یافته است‪.‬‬
‫توجـه همکاران ارجمنـد را به نکات‬ ‫براي اجراي بهتر اين برنامه و اثربخشي فراينـد آموزش‪ّ ،‬‬
‫زير‪ ،‬جلب مي‌کنيم‪:‬‬
‫خاص برنامۀ فارسي آموزي‪ ،‬رويکرد مهارتي است؛ يعني بر آموزش و تقويت‬ ‫رويکرد ّ‬
‫مهارت‌هاي زباني و فرا زباني و ادبي تأکيد دارد و ادامۀ منطقي کتاب‌هاي فارسي دورۀ ابتدايي و‬
‫متوسطه است؛ به همين روي‪ ،‬الزم است همکاران گرامي از ساختار و محتواي کتاب هاي‬ ‫دورۀ ا ّول ّ‬
‫پيشين‪ ،‬آگاهي داشته باشند‪.‬‬
‫فارسی‪3‬‬

‫طراحي و به کارگيري‬ ‫رويکرد آموزشي کتاب‪ ،‬رويکرد ف ّعاليت‌بنياد و مشارکتي است؛ بنابراين‪ّ ،‬‬

‫‪7‬‬
‫شيوه‌هاي آموزشي متن ّوع و روش‌هاي همياري و گفت‌وگو توصيه مي‌شود‪ .‬حضور ف ّعال دانش‌آموزان در‬
‫فرايند ياددهي ـ يادگيري‪ ،‬کالس را سرزنده‪ ،‬با نشاط و آموزش را پوياتر مي‌سازد و به يادگيري‪ ،‬ژرفاي‬
‫بيشتري مي‌بخشد‪.‬‬
‫در بخش مهارت‌هاي خواندن‪ ،‬بايسته است ويژگي‌هاي گفتاري و آوايي زبان فارسي‪ ،‬همچون لحن‪،‬‬
‫تکيه‪ ،‬آهنگ و ديگر خُ رده مهارت‌ها به طور مناسب‪ ،‬مورد ّ‬
‫توجه قرار گيرد‪.‬‬
‫توجه به رويكرد مهارتي‪ ،‬آنچه در بخش بررسي متن اه ّميت دارد‪ ،‬كالبد شكافي عملي متون است؛‬ ‫با ّ‬
‫يعني فرصتي خواهيم داشت تا متن ها را پس از خوانش‪ ،‬در سه قلمرو بررسي كنيم‪ .‬اين كار‪ ،‬سطح درك‬
‫و فهم ما را نسبت به محتواي اثر‪ ،‬فراتر خواهد برد‪ .‬يكي از آسان‌ترين و كاربردي‌ترين شيوه‌هاي بررسي‪،‬‬
‫كالبد شكافي و تحليل هر اثر‪ ،‬اين است كه متن در سه قلمرو بررسي شود‪:‬‬
‫زباني ‪ ،‬ادبي و فكري‪.‬‬
‫‪ .1‬قلمرو زباني‬
‫اين قلمرو‪ ،‬دامنۀ گسترده‌اي دارد؛ از اين رو‪ ،‬آن را به سطوح كوچك‌تر تقسيم مي‌كنيم‪:‬‬
‫سطح واژگاني‪ :‬در اين سطح‪ ،‬لغت ها از نظر فارسي يا غيرفارسي بودن‪ ،‬روابط معنايي كلمات از قبيل‬
‫ترادف‪ ،‬تضاد‪ ،‬تض ّمن‪ ،‬تناسب‪ ،‬نوع گزينش و همچنين درست نويسي واژه‌ها بررسي مي شوند‪.‬‬
‫سطح دستوري يا نحوي‪ :‬در اين سطح‪ ،‬متن از ديد تركيبات و قواعد دستوري‪ ،‬كاربردهاي دستور تاريخي‪،‬‬
‫كوتاهي و بلندي جمله ها بررسي مي‌شود‪.‬‬
‫‪ .2‬قلمرو ادبي‬
‫در اين قلمرو‪ ،‬شيوة نويسنده در به‌كارگيري عناصر زيبايي آفرين در سطح‌هاي زير‪ ،‬بررسي مي‌شود‪:‬‬
‫سطح آوايي يا موسيقايي‪ :‬در اين مرحله متن از ديد بديع لفظي (وزن‪ ،‬قافيه‪ ،‬رديف‪ ،‬آرايه هاي لفظي و‬
‫تناسب هاي آوايي‪ ،‬مانند واج‌آرايي‪ ،‬تكرار‪ ،‬سجع‪ ،‬جناس و‪ )...‬بررسي مي‌شود؛‬
‫سطح بياني‪ :‬متن از ديد مسائل علم بيان‪ ،‬نظير تشبيه‪ ،‬استعاره‪ ،‬مجاز و كنايه بررسي می شود؛‬
‫سطح بديع معنوي‪ :‬متن از ديد تناسب هاي معنايي همچون تضاد‪ ،‬ايهام‪ ،‬مراعات نظير و‪ ...‬بازخواني‬
‫میشود‪.‬‬
‫‪ .3‬قلمرو فكري‬
‫روحيات‪ ،‬اعتقادات‪ ،‬گرايش‌ها‪ ،‬نوع نگرش به جهان و ديگر‬
‫در اين مرحله‪ ،‬متن از نظر ويژگي‌هاي فكري‪ّ ،‬‬
‫جنبه‌هاي فكري‪ ،‬مانند موضوع هاي زير بررسي مي‌شود‪:‬‬
‫عيني‪/‬ذهني‪ ،‬شادي گرا‪/‬غم گرا‪ ،‬خردگرا‪ /‬عشق گرا‪ ،‬عرفاني‪ /‬طبيعت گرا‪ ،‬خوش بيني‪ /‬بدبيني‪ ،‬محلّي ـ‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫ميهني‪ /‬جهاني و‪. ...‬‬

‫‪8‬‬
‫انباشت دانش و فرسايش ذهني‬ ‫ِ‬ ‫در آموزش‪ ،‬به ويژه‪ ،‬در قلمرو زباني و ادبي از بيان مطالب اضافي که به‬
‫دانش آموزان منجر مي‌شود‪ ،‬پرهيز گردد‪.‬‬
‫مطالب طرح شده در قلمرو زباني و ادبي‪ ،‬برگرفته از متن درس است و پيوستگي زيادي با محتواي‬
‫درس دارد‪ .‬آموزش اين نکات به درک و فهم بهتر متن کمک مي‌کند‪ ،‬بنابراين «متن محوري» در اين‬
‫بخش‪ ،‬از اصول مورد تأکيد است‪.‬‬
‫روان خواني‌ها‪ ،‬شعرخواني‌ها و گنج حکمت ها با هدف پرورش مهارت‌هاي خوانداري‪ ،‬ايجاد نشاط و‬
‫طراوت ذهني‪ ،‬آشنايي با متون مختلف و مهم‌تر از همه‪ ،‬پرورش فرهنگ مطالعه و کتاب‌خواني‪ ،‬در‬
‫ساختار فارسي گنجانده شده‌اند‪ .‬در پايان همۀ «روان‌خواني‌ها» و «شعرخوانی ها» بخش «درك و‬
‫دريافت» با دو پرسش‪ ،‬تدوين شده است‪ .‬اين پرسش‌ها براي تقويت سواد خواندن‪ ،‬توانايي درک و‬
‫فهم‪ ،‬پرورش روحیۀ نقد و تحليل متون‪ ،‬تنظيم گرديده است‪.‬‬
‫ از متون «شعرخوانی» با هدف تقویت حافظۀ ادبی دانش آموزان‪ ،‬برای طرح پرسش های «حفظ شعر»‬
‫می توان بهره گرفت‪.‬‬
‫تقويت توانايي فهم و درك متن‪ ،‬يكي از برجسته‌ترين اهداف آموزشي اين درس است‪ .‬ايجاد فرصت‬
‫ذهن‬
‫براي تأ ّمل در اليه‌هاي محتوا و هم‌فكري گروه‌هاي دانش‌آموزي‪ ،‬به پرورش قدرت معناسازي ِ‬
‫زبان آموزان كمك مي‌كند‪.‬‬
‫توجه به اصل پانزدهم قانون اساسي و تحقّق آن است تا‬ ‫درس هاي آزاد‪ ،‬فرصت بسيار مناسب براي ّ‬
‫با مشارکت دانش‌آموزان عزيز و راهنمايي دبيران گرامي از گنجينه‌هاي فرهنگ سرزميني و ادبياتِ‬
‫بومي در غني سازي کتاب درسي‪ ،‬بهره‌برداري شود‪ .‬براي توليد محتواي اين درس‌ها پيشنهاد مي‌شود‬
‫به موضوع هاي متناسب با عنوان فصل در قلمرو فرهنگ‪ ،‬ادبيات بومي‪ ،‬آداب و ُسنن محلّي‪ ،‬نيازهاي‬
‫ويژۀ نوجوانان و جوانان و ديگر ناگفته‌هاي کتاب‪ ،‬پرداخته شود‪.‬‬
‫پرورش شايستگي‌ها در نسل جوان‪،‬‬‫ِ‬ ‫اميدواريم آموزش اين کتاب‪ ،‬به رشد و شکوفايي زبان و ادب فارسي و‬
‫ياري رساند و به گشايش کرانه‌هاي اميد و روشنايي‪ ،‬فرا روي آينده سازان ايران عزيز بينجامد‪.‬‬

‫گروه زبان و ادب فارسی‬


‫متوسطه نظری‬
‫ّ‬ ‫دفتر تألیف کتاب های درسی عمومی و‬
‫‪literature-dept.talif.sch.ir‬‬
‫فارسی‪3‬‬

‫‪9‬‬
‫س ت ی� ش‬
‫ملکا‪ ،‬ذکر تو گویم‬ ‫�ا �‬
‫‪1‬‬

‫‪5‬‬

‫حکیم سنایی غزنوی‬


‫فارسی ‪3‬‬

‫‪10‬‬
‫درس یکم‪ :‬شک ِر نعمت‬
‫کارگاه متن پژوهی‬
‫گنج حکمت‪ :‬گمان‬
‫درس دوم‪ :‬مست و هُشیار‬
‫کارگاه متن پژوهی‬
‫شعرخوانی‪ :‬در مکتب حقایق‬
‫شک ِر  نعمت‬

‫موجب قربت است و به شکر اندرش مزی ِد‬ ‫ِ‬ ‫  ج ّل‪ ،‬که طاعتش‬ ‫  و َ‬
‫م ّنت خدای را‪َ ،‬ع َّز َ‬
‫نعمت‪ .‬هر نَفَسی که فرو می رود‪ُ ،‬م ِم ِّد حیات است و چون بر می آید‪ُ ،‬مف ِّر ِح ذات‪ .‬پس‬
‫در هر نَفَسی دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی شکری واجب‪.‬‬

‫«ا ِ ْع َم ُلوا آلَ دٰ ُاو َد ُش ْکراً َو قَلیلٌ ِم ۡن ِعبا ِد َی الشَّ ُک ُ‬


‫ور»‪.‬‬

‫نعمت بی دریغش همه جا کشیده‪.‬‬ ‫خوان ِ‬‫رحمت بی حسابش همه را رسیده و ِ‬ ‫ِ‬ ‫باران‬
‫ِ‬
‫ناموس بندگان به گنا ِه فاحش ندرد و وظیفۀ روزی به خطایِ ُمنکَ ر ُنبرد‪.‬‬‫ِ‬ ‫پردۀ‬
‫زمردین بگسترد و دایۀ اب ِر بهاری را فرموده تا‬ ‫فرش ّ‬‫اش با ِد صبا را گفته تا ِ‬ ‫فر ِ‬
‫ّ‬
‫لعت نوروزی قبای سب ِز ورق در بر گرفته‬ ‫بنات   نبات در مه ِد زمین بپرورد‪ .‬درختان را به ِخ ِ‬
‫ِ‬
‫ربیع کال ِه شکوفه بر سر نهاده‪ُ .‬عصارۀ تـاکی به ِ‬
‫قدرت‬ ‫موسم ۡ‬
‫ِ‬ ‫اطفال شاخ را به قدو ِم‬
‫ِ‬ ‫و‬
‫نخل باسق گشته‪.‬‬
‫تخم خرمایی به تربیتش ِ‬ ‫او شه ِد فایق شده و ِ‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫‪12‬‬
‫فو ِت آدمیان و تَ ّ‬
‫تمۀ َدو ِر‬ ‫ِ‬
‫رحمت عالمیان و َص َ‬ ‫در خبر است از َسرو ِر کاینات و َمفخ ِر موجودات و‬
‫اهلل َعلَی ِه و آلِه َو َسلَّم ‪،‬‬
‫محمد مصطفی‪َ ،‬صلَّی ُ‬
‫زمان‪ّ ،‬‬

‫دست انابت به امی ِد اجابت به درگاه حق‬ ‫هرگَه که یکی از بندگان گنهکا ِر پریشان روزگار‪ِ ،‬‬
‫تضرع و‬ ‫لی در او نظر نکند بازش بخواند؛ باز اعراض فرماید‪ .‬بار دیگرش به ّ‬ ‫َج َّل َ‬
‫    و َعال بردارد‪ ،‬ایز ْد َت ٰعا ٰ‬
‫لی فرماید‪ٰ :‬یا َمال ئِکَ تی قَد ٱس َت ْح َی ْی ُت ِمن َع ۡبدی و ل َ‬
‫َیس لَ ُه غَیری َف َق ْد‬ ‫حانَ ُه و تَ ٰعا ٰ‬
‫زاری بخواند‪ .‬حق‪ُ ،‬س ْب ٰ‬
‫که از بسیاریِ دعا و زاریِ ٰبنده همی شرم ٰدارم‪.‬‬ ‫َغفَر ُت لَ ُه‪ .‬دعوتش اجابت کردم و امیدش برآوردم ٰ‬
‫ْ‬

‫ک‪ ،‬و واصفان ِحلیۀ‬


‫ناک َح َّق ِعبا َدتِ َ‬
‫عاکفان کعبۀ جاللش به تقصی ِر عبادت معترف که‪ :‬ما َع َب ْد َ‬ ‫ِ‬
‫ک‪.‬‬‫ْناک َح َّق َم ْع ِر َفتِ َ‬
‫تحیر منسوب که‪ :‬ما َع َرف َ‬
‫جمالش به ّ‬
‫فارسی‪3‬‬

‫‪13‬‬
‫یب مراقبت فرو برده بود و در بح ِر مکاشفت مستغرق شده؛ آن گه‬
‫یکی از صاحب دالن سر به َج ِ‬
‫طریق انبساط گفت‪« :‬از این بوستان که بودی‪ ،‬ما را‬
‫ِ‬ ‫که از این معاملت باز آمد‪ ،‬یکی از یاران به‬
‫چه تحفه کرامت کردی؟»‬
‫درخت گل رسم‪ ،‬دامنی   ُپر کنم هدیۀ اصحاب را‪ .‬چون‬ ‫ِ‬ ‫گفت‪« :‬به خاطر داشتم که چون به‬
‫برسیدم‪ ،‬بوی ُگلم چنان مست کرد که دامنم از دست برفت!»‬

‫گلستان‪ ،‬سعدی‬ ‫ ‬

‫فارسی ‪3‬‬

‫‪14‬‬
‫کـارگـاه     متن    پژوهی‬

‫قلمرو زبانی‬
‫‪ 1‬جدول زیر را به کمک متن درس کامل کنید‪.‬‬

‫واژۀ معادل‬ ‫معنا‬

‫‪...........................................‬‬ ‫دارای نشان پیامبری‬

‫‪...........................................‬‬ ‫شادی‌بخش‬

‫‪...........................................‬‬ ‫به خدای تعالی بازگشتن‬

‫‪...........................................‬‬ ‫مقرری‬
‫قطع کردن ّ‬

‫‪ 2‬سه واژه در متن درس بیابید که هم آوای آنها در زبان فارسی وجود دارد‪.‬‬
‫مهم امالیی بیابید و بنویسید‪.‬‬
‫‪  3‬از متن درس برای کاربرد هر یک از حروف زیر‪ ،‬سه واژۀ ّ‬
‫ح (‪ .................................‬ـ ‪ .................................‬ـ ‪).................................‬‬
‫ق (‪ .................................‬ـ ‪ .................................‬ـ ‪).................................‬‬
‫ع (‪ .................................‬ـ ‪ .................................‬ـ ‪).................................‬‬
‫‪  4‬در عبارت زیر‪ ،‬نقش دستوری ضمایر م ّتصل را مشخّ ص کنید‪.‬‬
‫بوی ُگلم چنان مست کرد که دامنم از دست برفت‪.‬‬
‫‪  5‬در متن درس‪ ،‬نمونه ای برای کاربرد هریک از انواع حذف (لفظی و معنایی) بیابید‪.‬‬
‫فارسی‪3‬‬

‫‪15‬‬
‫قلمرو ادبی‬
‫‪ 1‬واژه های مشخّ ص شده‪ ،‬نماد چه مفاهیمی هستند؟‬
‫کان سوخته را جان شد و آواز نیامد‬ ‫ای مرغ سحر! عشق ز پروانه بیاموز‬

‫توجه به عبارت های زیر به پرسش ها پاسخ دهید‪.‬‬


‫‪ 2‬با ّ‬
‫خوان نعمت بی دریغش همه جا کشیده‪.‬‬‫رحمت بی حسابش همه را رسیده و ِ‬
‫ِ‬ ‫باران‬
‫ِ‬
‫بنات نبات در‬
‫زمردین بگسترد و دایۀ ابر بهاری را فرموده تا ِ‬
‫اش با ِد صبا را گفته تا فرش ّ‬
‫فر ِ‬
‫ّ‬
‫مه ِد زمین بپرورد‪.‬‬
‫الف) آرایه های مشترک دو عبارت را بنویسید‪.‬‬
‫ب) قسمت مشخّ ص شده بیانگر کدام آرایۀ ادبی است؟‬

‫قلمرو فکری‬
‫‪ 1‬معنی و مفهوم عبارت های زیر را به نثر روان بنویسید‪.‬‬
‫عاکفان کعبۀ جاللش به تقصیر عبادت معترف که‪ :‬ما َع َب َ‬
‫دناک حقَّ عِبا َدت َِک‪.‬‬ ‫ِ‬
‫یکی از صاحبدالن سر به َجیب مراقبت فرو برده بود و در بحر مکاشفت مستغرق شده‪.‬‬
‫‪ 2‬مفهوم کلّی مصراع های مشخّ ص شده را بنویسید‪.‬‬
‫آری و به غفلت نخوری‬
‫تا تو نانی به کف ّ‬ ‫ابر و باد و مه و خورشید و فلک درکارند‬
‫چه باک از موج بحر آن را که باشد نوح کشتیبان؟‬ ‫چه غم دیوار ا ّمت را که دارد چون تو پشتیبان‬
‫بـی دل از بی نشـان چـه گویـد بـاز؟‬ ‫  گـر کسـی وصـف او ز مـن پرسـد‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫‪16‬‬
‫‪ 3‬از کدام سطر درس‪ ،‬مفهوم بیت زیر قابل استنباط است؟‬
‫وان که دید‪ ،‬از حیرتش کلک از بَنان افکنده ای‬ ‫هیچ نقّاشت نمی بیند که نقشی برکشد‬
‫سعدی‬

‫‪. ................................................................................................................ 4‬‬


‫فارسی‪3‬‬

‫‪17‬‬
‫گمان‬ ‫گنــج حکمــت‬

‫روشنایی ستاره می دید‪ .‬پنداشت که ماهی است؛ قصدی می کرد تا‬


‫ِ‬ ‫گویند که بط ّی در آب‬
‫بگیرد و هیچ نمی یافت‪ .‬چون بارها بیازمود و حاصلی ندید‪ ،‬فروگذاشت‪ .‬دیگر روز هرگاه که‬
‫ماهی بدیدی‪ ،‬گمان بردی که همان روشنایی است؛ قصدی نپیوستی و ثمرت این تجربت‬
‫آن بود که همه روز گرسنه بماند‪.‬‬
‫کلیله و دمنه‪ ،‬ترجمۀ نصراهلل منشی‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫‪18‬‬
‫مست و ُهشیار‬

‫‪1‬‬

‫‪5‬‬

‫‪10‬‬

‫دیوان اشعار‪ ،‬پروین اعتصامی‬


‫فارسی‪3‬‬

‫‪19‬‬
‫کارگاه متنپژوهی‬

‫قلمرو زبانی‬
‫‪ 1‬معنای واژه های مشخّ ص شده را بنویسید‪.‬‬
‫خواجه نظام الملک توسی‬ ‫گر بدین حال تو را محتسب اندر بازار بیند‪ ،‬بگیرد و حد زند‪.‬‬
‫مولوی‬ ‫گر بشـکنم این عهد‪ ،‬غرامت بکشـم‬ ‫از بهـر تـو صدبـار مالمت بکشـم‬
‫‪ 2‬فعل های مشخّ ص شده را از نظر کاربرد معنایی بررسی کنید‪.‬‬
‫گفت‪   « :‬والی از کجا در خانۀ خ ّمار نیست؟»‬ ‫گفت‪ « :‬نزدیک است والی را سرای‪ ،‬آنجا شویم»‬
‫در حق ما هرچه گوید جای هیچ اکراه نیست‬ ‫زاهـد ظاهرپرسـت از حـال مـا آگاه نیسـت‬
‫حافظ‬

‫قیصر امین پور‬ ‫ریشه های ما به آب‪ /‬شاخه های ما به آفتاب می رسد‪ /‬ما دوباره سبز می شویم‬

‫قلمرو ادبی‬
‫‪  1‬سرودۀ زیر را از نظر شیوۀ گفت وگو‪ ،‬با متن درس مقایسه کنید؛ سپس بنویسید این نوع گفت وگو‬
‫در اصطالح ادبی چه نام دارد؟‬
‫لـک آشـنایی‬
‫بگفـت از دار ُم ِ‬ ‫نخسـتین بـار گفتـش کـز کجایـی؟‬
‫بگفـت انـده خرنـد و جـان فروشـند‬ ‫بگفت آن جا به صنعت در چه کوشـند؟‬
‫بگفت از عشق بازان این عجب نیست‬ ‫بگفتـا جـان فروشـی در ادب نیسـت‬
‫بگفـت از دل تـو می گویی‪ ،‬من از جان‬ ‫بگفت از دل شـدی عاشق بدین سان؟‬
‫بگفـت آن گه که باشـم خفته در خاک‬ ‫بگفتـا دل ز مهـرش کـی کنـی پاک؟‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫بگفـت این‪ ،‬کـی کند بیچـاره فرهاد؟‬ ‫آن مـن شـد زو مکـن یـاد‬
‫بگفـت او ِ‬
‫‪20‬‬
‫نیامـد بیـش پرسـیدن صوابـش‬ ‫چـو عاجـز گشـت خسـرو در جوابـش‬
‫ندیـدم کـس بدیـن حاضـر جوابـی‬ ‫بـه یـاران گفـت کـز خاکـی و آبـی‬
‫نظامی‬

‫‪ 2‬متن درس از نظر شیوۀ بیان ( ِجد ـ طنز) با این سرودۀ حافظ چه وجه اشتراکی دارد؟‬

‫پیوسته چو ما در طلب عیش مدام است‬ ‫بـا محتسـبم عیـب مگویید کـه او نیز‬

‫قلمرو فکری‬
‫‪ 1‬هر یک از مصراع های زیر‪ ،‬به کدام پدیدۀ اجتماعی زمان شاعر اشاره دارد؟‬
‫(‪)........................................‬‬ ‫گفت‪ « :‬دیناری بده پنهان و خود را وا   رهان»‬
‫(‪)........................................‬‬ ‫گفت‪« :‬جرم راه رفتن نیست‪ ،‬ره هموار نیست‪».‬‬
‫‪ 2‬در هریک از بیت های زیر‪ ،‬بر چه موضوعی تأکید شده است؟‬

‫بیت هشتم‬

‫بیت نهم‬

‫‪  3‬دربارۀ ارتباط موضوعی متن درس با هر یک از بیت های زیر توضیح دهید‪.‬‬
‫حافظ‬ ‫من نه آنم که دگر گوش به تزویر کنم‬ ‫دور شو از برم ای واعظ و بیهوده مگوی‬
‫مولوی‬ ‫از برهنـه کـی تـوان بـردن گـرو؟»‬ ‫گفت مست‪ « :‬ای محتسب‪ ،‬بگذار و رو‬
‫‪. ................................................................................................................ 4‬‬
‫فارسی‪3‬‬

‫‪21‬‬
‫شعـرخـوانی در مکتب حقایق‬

‫‪1‬‬

‫‪5‬‬

‫فارسی ‪3‬‬

‫‪22‬‬
‫‪10‬‬

‫حافظ‬

‫درک و دریافت‬
‫‪ 1‬برای خوانش این شعر‪ ،‬چه نوع آهنگ و لحنی را برمی گزینید؟ دلیل خود را بنویسید‪.‬‬
‫ ‪ 2‬مفهوم مشترک هر یک از گروه بیت های زیر را بیان کنید‪.‬‬
‫الف) بیت های سوم و پنجم (‪)........................................................................‬‬
‫ب) بیت های ششم و نهم (‪)........................................................................‬‬
‫فارسی‪3‬‬

‫‪23‬‬
‫درس سوم‪ :‬آزادی‬
‫کارگاه متن پژوهی‬
‫گنج حکمت‪ :‬خاکریز‬
‫درس چهارم‪ :‬درس آزاد (ادبیات بومی ‪)1‬‬
‫کارگاه متن پژوهی‬
‫درس پنجم‪ :‬دماوندیه‬
‫کارگاه متن پژوهی‬
‫روان خوانی‪ :‬جاسوسی که االغ بود!‬
‫ازادی‬

‫دیوان اشعار‪ ،‬ابوالقاسم عارف قزوینی‬ ‫فارسی ‪3‬‬

‫‪26‬‬
‫دفت ِر زمانه‬

‫دیوان اشعار‪ ،‬ف ّرخی یزدی‬


‫فارسی‪3‬‬

‫‪27‬‬
‫کارگاه   متنپژوهی‬

‫قلمرو زبانی‬
‫‪ 1‬معنای واژۀ «ه ّمت» را در بیت های زیر بررسی کنید‪.‬‬
‫وحشی بافقی‬ ‫مـور توانـد کـه سـلیمان شـود‬ ‫الـف) ه ّمت اگر سلسـله جنبان شـود‬
‫حافظ‬ ‫که دراز است ره مقصد و من نو سفرم‬ ‫ب) ه ّمتم بدرقۀ راه کن ای طایر قدس‬

‫‪ 2‬در کدام بیت ها‪ ،‬یکی از اجزای جمله حذف شده است؟ نوع حذف را مشخّ ص کنید‪.‬‬

‫قلمرو ادبی‬
‫‪ 1‬کدام یک از ترکیب ها و واژه های مشخّ ص شده‪ ،‬مفهوم مجازی دارند؟ دالیل خود را بنویسید‪.‬‬
‫الف) نالۀ مرغ اسـیر این همه بهر وطن اسـت مسلکمرغگرفتارقفس‪،‬همچومناست‬
‫حبوطنبیرون بهتختمصرماماجایدربیتالحزندارم‬
‫ب) نشاطغربتازدلکیبَ َرد ِّ‬
‫صائب تبریزی‬

‫پ)       در بیت االحزان درآمد و نالید؛ چنانچه هر پرنده بر باالی سر یعقوب بود‪ ،‬بنالید‪.‬‬
‫قصص االنبیا‬

‫توجه به بیت های زیر‪ ،‬به پرسش ها پاسخ دهید‪.‬‬


‫‪  2‬با ّ‬
‫مـا را فراغتی اسـت که جمشـید جم نداشـت‬ ‫با آنکه جیب و جام من از مال و میتهی است‬
‫هـر ملّتـی کـه مـردم صاحب قلـم نداشـت‬ ‫در دفتـ ِر زمانـه فتـد نامـش از قلـم‬
‫الف) دربارۀ تلمیح به کار رفته در بیت ا ّول توضیح دهید‪.‬‬
‫ب) مصراع‌های مشخّ ص شده را با ّ‬
‫توجه به آرایۀ «کنایه» بررسی کنید‪.‬‬

‫قلمرو فکری‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫‪ 1‬شعر «آزادی»‪ ،‬نمونه‌ای از اشعار وطنی عارف قزوینی است که به سلطۀ بیگانگان و بیدادگری‬
‫‪28‬‬
‫توجه به این نکته معنی و مفهوم بیت‌های زیر را بنویسید‪.‬‬
‫مح ّمدعلی‌شاه اشاره دارد؛ با ّ‬
‫ملّـت امـروز یقیـن کـرد کـه او اهرمن اسـت‬ ‫آن کسی را که در این ملک سلیمان کردیم‬
‫ز اشک ویران ُکنش آن خانه که بیت َ‬
‫الح َزن است‬ ‫خانـه‌ای کاو شـود از دسـت اجانـب آبـاد‬

‫‪ 2‬در متن درس‪ ،‬مقصود از موارد زیر چیست؟‬


‫الف) رفیقی که به َط ْرف چمن است‬
‫ب) مردم صاحب قلم‬
‫‪ 3‬به غزل‌هایی که محتوای آنها بیشتر مسائل سیاسی و اجتماعی است‪ ،‬غزل اجتماعی می‌گویند؛‬
‫توجه به دگرگونی‌های سیاسی و اجتماعی‪ ،‬این نوع غزل رواج یافت؛ در‬
‫در عصر مشروطه با ّ‬
‫فرخی یزدی می‌توان نمونه‌های‬‫سروده‌های شاعرانی چون محمدتقی بهار‪ ،‬عارف قزوینی و ّ‬
‫آن را یافت‪.‬‬
‫از این دیدگاه‪ ،‬متن درس را تحلیل و بررسی کنید‪.‬‬
‫معرفی می کند؟‬
‫فرخی یزدی‪ ،‬در بیت آخر‪ ،‬خود را با کدام ویژگی ّ‬
‫‪ّ 4‬‬
‫ادبیات پایداری‪ ،‬مضمون مشترک ابیات زیر را بنویسید‪.‬‬
‫توجه به ّ‬
‫‪ 5‬با ّ‬
‫ب ِ َدر آن جامه که ننگ تن و کم از کفن است‬ ‫جامهای کاو نشود غرق به خون بهر وطن‬
‫عارف قزوینی‬

‫دل نثـار اسـتقالل‪ ،‬جـان فـدای آزادی‬ ‫فرخـی زجان و دل می‌کند در این محفل‬
‫ّ‬
‫ف ّرخی یزدی‬

‫‪. ................................................................................................................ 6‬‬


‫فارسی‪3‬‬

‫‪29‬‬
‫خاکریز‬ ‫گنــج حکمــت‬

‫در لحظات ا ّول عملیات که خطوط دشمن شکسته شد‪ ،‬پشت سر نیروهای ما ارتفاعات‬
‫موسوم به «کلّه قندی» بود که دشمن با استقرار سالح های زیادی قلّه را در دست داشت‪.‬‬
‫روحیۀ خود را نباخته‪،‬‬
‫توجه به اینکه نسبت به همۀ مسائل آگاهی داشت‪ّ ،‬‬‫شهید ساجدی با ّ‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫‪30‬‬
‫توجه به امکانات محدود مهندسی‬ ‫احداث یک خاکریز دو جداره را تنها راه حل می دانست‪ .‬با ّ‬
‫و دید و تسلّط دشمن‪ ،‬قبول و اجرای این طرح خیلی سخت بود‪ .‬به ویژه که الزم بود در‬
‫فاصلۀ زمانی شب تا سپیده دم اجرا و احداث می شد ولی ایشان به اجرای این طرح ایمان‬
‫قاطعیت می گفت‪« :‬خاکریز را صبح تحویل می دهیم‪».‬‬ ‫ّ‬ ‫داشت و با‬
‫عملیات احداث خاکریز شروع شد‪ .‬آن شب برادران جهاد و در رأس آنها شهید ساجدی‪،‬‬
‫آرام   و   قرار نداشتند‪ .‬در ا ّولین دقایق صبح‪ ،‬احداث این خاکری ِز هشت نه کیلومتری به پایان‬
‫رسید و خاکریزی که به کمک دو نیروی مهندسی شروع شده بود‪ ،‬تقریب ًا در وسط به هم‬
‫روحیۀ عجیبی در بین برادران جهادگر و رزمنده ایجاد کرد ا ّما این‬
‫رسیدند و اتمام خاکریز ّ‬
‫توجه به تسلّط دشمن بر‬ ‫کار شهید ساجدی را راضی نمی کرد‪ .‬او پیش بینی می کرد که با ّ‬
‫بچه ها وجود دارد؛ به همین دلیل‪،‬‬ ‫ارتفاعات رو به رو و ارتفاعات پشت‪ ،‬امکان زیر آتش گرفتن ّ‬
‫مرحلۀ دوم کار را شروع کرد‪ .‬خاکریزی به طول چند کیلومتر در پشت خاکریز ا ّول که از آن‬
‫به عنوان خاکریز دو جداره یاد می شود‪ ،‬احداث نمود‪.‬‬
‫آن روز با تدبیر حساب شدۀ شهید ساجدی‪ ،‬رزمندگان توانستند در برابر نیروهای دشمن‬
‫مقاومت کنند و به پیروزی رسند‪.‬‬

‫روایت سنگرسازان ‪ ،2‬عیسی سلمانی لطف آبادی‬


‫فارسی‪3‬‬

‫‪31‬‬
‫( ادبیات بومی ‪)1‬‬ ‫درس آزاد‬

‫فارسی ‪3‬‬

‫‪32‬‬
‫کارگاه متنپژوهی‬

‫قلمرو زبانی‬

‫قلمرو ادبی‬

‫قلمرو فکری‬
‫فارسی‪3‬‬

‫‪33‬‬
‫دماوندیه‬

‫‪1‬‬

‫‪5‬‬

‫‪10‬‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫‪34‬‬
‫‪15‬‬

‫‪20‬‬

‫دیوان اشعار‪ ،‬مح ّمدتقی بهار‬


‫فارسی‪3‬‬

‫‪35‬‬
‫کارگاه   متنپژوهی‬

‫قلمرو زبانی‬
‫ ‪ 1‬معادل معنایی واژه های مشخّ ص شده را در متن درس بیابید‪.‬‬
‫به جای خویش دهد هر چه کردگار دهد‬ ‫سـریر ُملـک‪ ،‬عطـا داد کـردگار تو را‬
‫ظهیرالدّین فاریابی‬

‫یا که محتاج فرومایه شـود‪ ،‬مر ِد کریم‬ ‫دردناک است که در دام شغال افتد شیر‬
‫شهریار‬

‫‪ 2‬از متن درس‪ ،‬چهار ترکیب وصفی که اه ّمیت امالیی داشته باشند‪ ،‬بیابید و بنویسید‪.‬‬
‫‪ 3‬در بیت های زیر‪ ،‬ترکیب های اضافی را مشخّ ص کنید‪.‬‬
‫گـردش قرنهـا پسافکنـد‬
‫ِ‬ ‫از‬ ‫درشـت روزگاری‬
‫ِ‬ ‫مشـت‬
‫ِ‬ ‫الف) تـو‬
‫دل مـردم ِ خردمنـد‬
‫ِ‬ ‫دا ِد‬ ‫خـردان سـفله بسـتان‬
‫ِ‬ ‫ب) زیـن بی‬

‫قلمرو ادبی‬
‫«حسن تعلیل» به کار رفته است؟ دلیل خود را بنویسید‪.‬‬
‫‪ 1‬در کدام بیت ها آرایۀ ُ‬
‫‪ 2‬در بیت های زیر‪ ،‬استعاره ها را مشخّ ص کنید و مفهوم هر یک را بنویسید‪.‬‬
‫ز آهـن بـه میـان یکـی کمربنـد‬ ‫از سـیم بـه سـر یکـی ُکلَه خُ ـود‬
‫زیـن سـوخته جان‪ ،‬شـنو یکـی پنـد‬ ‫پنهـان مکـن آتـش درون را‬
‫‪ 3‬شعرهای «دماوندیه» و « مست و هشیار » را از نظر قالب مقایسه کنید‪.‬‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫‪36‬‬
‫قلمرو فکری‬
‫‪ 1‬مح ّمدتقی بهار شعر دماوندیه را در سال ‪ 1301‬هجری شمسی سرود‪ .‬در این سال به تحریک‬
‫بیگانگان‪ ،‬هرج و مرج قلمی و اجتماعی و ه ّتاکی‌ها در مطبوعات و آزار وطن‌خواهان و سستی‬
‫کا ِر دولت مرکزی بروز کرده‌بود‪ .‬بهار این قصیده را با تأثیر پذیری از این معانی گفته‌است؛ با‬
‫توجه به این نکته‪ ،‬به پرسش‌های زیر پاسخ دهید‪.‬‬
‫ّ‬
‫الف) مقصود شاعر از «دماوند» و «سوخته جان» چیست؟‬
‫ب) چرا شاعر خطاب به «دماوند» چنین می گوید؟‬
‫از درد‪ ،‬ورم نموده یک چند»‬ ‫«تو قلب فسردۀ زمینی‬
‫‪ 2‬معنی و مفهوم بیت زیر را به نثر روان بنویسید‪.‬‬
‫بگسـل ز هـم ایـن نـژاد و پیونـد‬ ‫بفکـن ز پـی ایـن اسـاس تزویـر‬

‫‪ 3‬مفهوم مشترک سروده های زیر را بنویسید‪.‬‬


‫بهار‬ ‫وان آتـش خـود نهفتـه مپسـند‬ ‫شـو منفجـر ای دل زمانـه‬
‫عارف قزوینی‬ ‫برون شد از پرده راز‪ ،‬تو پرده   پوشی چرا؟‬ ‫دال خموشی چرا؟ چو خُ م نجوشی چرا؟‬

‫‪. ................................................................................................................ 4‬‬


‫فارسی‪3‬‬

‫‪37‬‬
‫جاسوسی که االغ بود!‬ ‫روان خوانی‬

‫می‌گویم‪« :‬حاجی! شما هر چه دستور بدهید به دیدۀ م ّنت‪ .‬اآلن بگو چاه ب ِکَ نم؛‬
‫ال بگو تا یک‬ ‫بگو از دیوار راست باال بروم؛ بگو با دست‌هایم برایت خاکریز بزنم؛ اص ً‬
‫ماه به مادرزنم زنگ نزنم؛ تمام این کارها شدنی است ّاما به من نگو که با این پانزده   تا‬
‫مینی که برایمان مانده‪ ،‬دشت به این بزرگی را مین‌گذاری کنم! هیچی نباشه واسۀ‬
‫مین‌گذاری این منطقه دو هزار تا مین الزم داریم‪ .‬دشت است‪ ،‬زمین فوتبال دستی‬
‫نیست که نوکرتم!»‬
‫  حاجی از حرف‌هایم خنده‌اش می‌گیرد ّاما به زور سعی می‌کند جلوی خنده‌اش را‬
‫بگیرد‪ .‬می‌گوید‪:‬‬
‫ـ « حاج احمد آقا! پسر گل گالب! دشمن عن قریب است که توی این دشت وسیع‬
‫عملیات کند‪ .‬تو ّکلت به خدا باشد‪ .‬چه بسا همین پانزده تا مین هم برایمان کاری افتاد‪.‬‬
‫خدا را چه دیدی برادر من؟ از قدیم گفته‌اند کاچی به از هیچی! شما همین پانزده تا   مین‬
‫را مقابل دشمن کار بگذارید‪ ،‬خداوند کریم است‪».‬‬
‫نمی‌دانم چه بگویم‪ .‬روی حرف حاجی که خودش از عامالن بزرگ و قدیمی تخریب‬
‫است‪ ،‬حرفی نمی‌توانم بزنم ّاما این کاری که از ما می‌خواهد‪ ،‬درست مثل این است که‬
‫بخواهیم با یک کاسۀ ماست‪ ،‬با آب یک دریاچه‪ ،‬دوغ درست کنیم‪.‬‬
‫حاجی آن قدر مهربان و دوست داشتنی است که جرئت کنم برای آخرین بار با‬
‫شوخی از این کارش انتقاد کنم‪ .‬می‌گویم‪:‬‬
‫ـ هر چه شما بفرمایید حاجی‪ّ .‬اما خدا وکیلی ما را که سر کار نگذاشته‌ای؟‬
‫باال غیرت ًا اگر می‌خواهی ما را به دنبال نخود سیاه و این جور چیزها بفرستی‪ ،‬بگو‪ ،‬من‬
‫به جان مادرم از صبح تا شب توی این دشت‪ ،‬پاره آجر و سنگ و کلوخ به جای مین‬
‫کار می‌گذارم!‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫حاجی جلو می‌آید‪ .‬پیشانی‌ام را می‌بوسد‪ .‬دست‌هایم را توی دستش می‌گیرد و‬


‫‪38‬‬
‫می‌گوید‪« :‬مؤمن خدا! ما که باشیم که شما را س ِرکار بگذاریم‪ .‬ما پانزده تا مین داریم و غیر از این هم‬
‫ال نداریم‪ .‬باید به تکلیفمان عمل کنیم‪ .‬بروید و به هر وسیله‌ای که شده‬ ‫نداریم و راه چاره‌ای هم فع ً‬
‫این مین‌ها را توی دشت‪ ،‬روبه‌روی دشمن کار بگذارید‪ .‬خداوند کریم است‪ .‬بروید و مع ّطل نکنید‪».‬‬
‫با اینکه ته دلم از این کار بی‌نتیجه سر در نمی‌آورم ّاما فرمان حاجی برایم اجرا نشدنی نیست‪.‬‬
‫چاره‌ای ندارم‪ ،‬باید این کار را انجام بدهم‪.‬‬
‫دوستم احمدرضا را صدا می‌زنم و ماجرا را به او می‌گویم‪ .‬تصمیم می‌گیریم برویم االغی پیدا‬
‫کنیم و مین‌ها را بار االغ کنیم و بزنیم به دشت؛ روبه‌روی مواضع عراقی‌ها‪.‬‬
‫ّاولین خر را که می‌بینیم‪ ،‬تصمیم به خریدش می‌گیریم‪ .‬احمدرضا زل می‌زند به چشمان خر و‬
‫انگاری که صد سال است االغ‌شناس بوده باشد؛ آرام در گوشم می‌گوید‪:‬‬
‫‪ -‬احمد‪ ،‬این خر‪ ،‬خ ِر خوبی نیست‪ .‬خیلی چموش است‪ .‬من می‌دانم که کار دستمان می‌دهد!‬
‫از چشمانش شرارت و حیله‌گری می‌بارد!‬
‫احمدرضا چنان ج ّدی حرف می‌زند که نزدیک است باورم شود؛ می‌گویم‪:‬‬
‫‪ -‬مرد حسابی! خر‪ ،‬خر است دیگر‪ .‬ما که نیامده‌ایم خرید و فروش خر کنیم‪.‬‬
‫مین‌ها را که کاشتیم‪ ،‬خر را می‌آوریم به قیمت مناسب به صاحبش می‌فروشیم‪ .‬نکند خیال کردی‬
‫این خر‪ ،‬جاسوس صدام است؟!‬
‫احمدرضا اخالقش همین طوری است‪ .‬خنده‌دارترین چیزها را آن قدر ج ّدی می‌گوید که آدم‬
‫نمی‌داند باور کند یا نه!‬
‫خر‪ ،‬هنوز ّاول کاری چموشی می‌کند و هر چه افسارش را می‌کشیم‪ ،‬جلو نمی‌آید ّاما باالخره بعد‬
‫از ساعتی مین‌ها را بار خر می‌کنیم و راه دشت را در پیش می‌گیریم‪.‬‬
‫ساّلنه راه می‌آید و گاهی می‌ایستد و این سو و آن سو را بو می‌کشد و علف و خاری‬ ‫ساّلنه ّ‬
‫خر ّ‬
‫را پوزه می‌زند و دوباره راه می‌افتد‪.‬‬
‫فارسی‪3‬‬

‫‪39‬‬
‫‪40‬‬
‫فارسی ‪3‬‬
‫نزدیک‌تر که می‌شویم‪ ،‬اوضاع خطرناک می‌شود‪ .‬احمدرضا افسار خر را به دست گرفته و او را قدم‬
‫به قدم و با احتیاط جلو می‌کشد‪ .‬کم‌کم به محلّی که باید مین‌ها را روی زمین بکاریم‪ ،‬می‌رسیم‪.‬‬
‫هفت تا مین یک طرف خر و هشت تا مین هم سمت دیگر خر‪ ،‬بار کرده‌ایم‪.‬‬
‫احمدرضا می‌گوید‪« :‬بهتر است خر را روی زمین بنشانیم‪».‬‬
‫بچۀ خر روی زمین بنشیند!‬ ‫ّاما خر‪ ،‬خری نیست که با این آسانی‌ها حرف ما را گوش کند و مثل ّ‬
‫احمدرضا ّاول به شوخی دهانش را داخل گوش خر می‌کند و آرام می‌گوید‪:‬‬
‫‪ -‬خر جان! بفرما بنشین‪ .‬این جوری خیلی تابلو هستی!‬
‫ّاما خر‪ ،‬انگار که مگسی توی گوشش رفته باشد‪ ،‬مدام آن را تکان می‌دهد و به سر و صورت‬
‫احمدرضا می‌کوبد‪.‬‬
‫دو نفری سعی می‌کنیم خر را هر طور که هست روی زمین بنشانیم‪ّ .‬اما خر‪ ،‬پر زور است‬
‫و نمی‌نشیند‪ .‬احمدرضا می‌گوید‪« :‬این خر‪ ،‬زبان آدمیزاد حالیش نیست‪ .‬از ّاول هم گفتم یک‬
‫خر   زبان فهم بخریم‪ ،‬گفتی همین خوب است!»‬
‫توسط دشمن دیده شویم که دیده   می‌شدیم‪.‬‬ ‫می‌گویم‪« :‬ای بابا! این قدر خر خر نکن‪ .‬ما اگر قرار بود ّ‬
‫بیا کمک کن مین‌ها را کار بگذاریم و برویم‪».‬‬
‫همین که می‌خواهیم ّاولین مین را برداریم‪ ،‬ناگهان خر سرش را باال می‌گیرد و با صدای بلند‬
‫شروع به عرعر می‌کند‪ .‬این جای کار را دیگر نخوانده بودیم‪ .‬دلم می‌خواهد دهان خر را با جفت‬
‫دست‌هایم بگیرم و خفه‌اش کنم‪ .‬ای لعنت بر دهانی که بی‌موقع باز شود‪.‬‬
‫از ّاول تا آخر آوازش ده ثانیه طول می‌کشد‪ .‬دل توی دلمان نیست‪ .‬اآلن است که لو برویم و‬
‫متوجه ما بشود‪.‬‬
‫دشمن ّ‬
‫آواز االغ که تمام می‌شود‪ ،‬دوباره آواز دیگری را شروع می‌کند‪.‬‬
‫احمدرضا می‌گوید‪« :‬نگفتم این جاسوس دشمن است؟!»‬
‫و با خشم چنان با لگد به پشت خر می‌زند که خر آوازش را نیمه‌کاره رها می‌کند و جفتک می‌اندازد‬
‫و چهار نعل به طرف خاکریز دشمن می‌دود‪.‬‬
‫‪ -‬این چه کاری بود؟ چرا خر را فراری دادی؟‬
‫احمدرضا می‌گوید‪« :‬بگذار برود گم شود خر نفهم! حاال باید خودمان هم در برویم‪ .‬اآلن است‬
‫فارسی‪3‬‬

‫‪41‬‬
‫که لو برویم‪ .‬چنان زدم که دیگر هوس نکند بی‌موقع آواز بخواند!»‬
‫چاره‌ای نیست‪ .‬برخالف مسیر خر می‌دویم و خودمان را از منطقه دور می‌کنیم‪.‬‬
‫به داخل مواضع خودمان که می‌رسیم‪ ،‬نمی‌دانیم از خجالت به حاجی چه بگوییم! بگوییم حریف‬
‫یک االغ نشدیم؟‬
‫حاجی خودش به استقبال ما می‌آید؛ با دیدن چهره‌های عرق کرده و سرهای پایین افتاده‌مان‬
‫مثل اینکه ماجرا را حدس زده باشد‪ ،‬می‌گوید‪:‬‬
‫‪ -‬به‌به! دو تا پهلوان‪ ،‬احمد! چقدر زود برگشتید؟! باالخره کار خودتان را کردید؟!‬
‫متوجه خرابکاری ما شده و به ما‬
‫این جملۀ آخر را طوری می‌گوید که یک لحظه گمان می‌کنیم ّ‬
‫طعنه می‌زند ّاما حاجی اهل این حرف‌ها نیست‪ .‬می‌نشینیم کنارش و با خجالت‪ ،‬همه چیز را برایش‬
‫مو  به‌  مو توضیح می‌دهیم‪ .‬حاجی می‌خندد و بعد می‌گوید‪« :‬آن پانزده تا مین را هم به باد دادید؟‬
‫فقط   باید مطمئن شوم که کوتاهی نکردید!»‬
‫نمی‌خواهم دروغ بگویم‪ .‬اشاره به احمدرضا می‌کنم و می‌گویم‪« :‬به نظر من این لگد آخری که‬
‫احمدرضاخان به االغ زد‪ ،‬اضافی بود!»‬
‫٭٭٭‬
‫روزهای سخت ما خیلی زود می‌رسد‪ .‬مین‌هایی که قرار بود برسد‪ ،‬هنوز نیامده است‪ .‬اگر جلوی‬
‫دشمن مین‌گذاری کرده بودیم‪ ،‬حاال خیالمان راحت‌تر بود‪.‬‬
‫تمام نیروها منتظر حمله دشمن هستند ّاما یک روز‪ ،‬دو روز‪ ،‬سه روز می‌گذرد و خبری نمی‌شود‪.‬‬
‫عملیات محدود‪ ،‬یک عراقی را اسیر کرده‌اند تا اطّالعاتی‬
‫بچه‌های شناسایی همین روزها در یک ّ‬ ‫ّ‬
‫از او بگیرند‪.‬‬
‫اسیر حرف‌های عجیبی می‌زند‪:‬‬
‫عملیاتی در کار نیست‪ .‬فرماندهان ما بعد از بررسی‌های زیاد به این نتیجه رسیده‌اند که با وجود‬
‫‪ّ -‬‬
‫هزاران مینی که ایرانی‌ها توی دشت کار گذاشته‌اند‪ ،‬تلفات سنگینی خواهیم داد!‬
‫‪ -‬هزاران مین؟ شما از کجا فهمیدید؟‬
‫اسیر بعثی لبخند کنایه‌آمیزی می‌زند و می‌گوید‪« :‬خیال کردید ما االغ هستیم؟ ما آن االغی را‬
‫تعجب شاخ درآوردیم‪ .‬آن قدر مین اضافه آوردید که‬ ‫که بار مین رویش بود‪ ،‬گرفتیم‪ ...‬همۀ ما از ّ‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫‪42‬‬
‫بار االغ کردید که به عقب بفرستید ّاما خبر نداشتید که االغ با فرار کردنش به سمت مواضع ما‪ ،‬همه‬
‫چیز را لو داد‪» .‬‬
‫همه به هم زل زدیم و در میان بهت و حیرت اسیر دشمن‪ ،‬همراه با حاجی با صدای بلندی از‬
‫ته    دل خندیدیم‪. ...‬‬
‫قصۀ شیرین فرهاد‪ ،‬احمد عربلو‬
‫ّ‬

‫درک و دریافت‬
‫ ‪ 1‬دربارۀ شیوۀ بیان نویسنده توضیح دهید‪.‬‬
‫حس و حال حاکم بر این متن به اختصار بنویسید‪.‬‬
‫‪ 2‬دربارۀ فضا و ّ‬
‫فارسی‪3‬‬

‫‪43‬‬
‫درس ششم‪ :‬نی نامه‬
‫کارگاه متن پژوهی‬
‫آفتاب جمال حق‬
‫ِ‬ ‫گنج حکمت‪:‬‬
‫درس هفتم‪ :‬در حقیقت عشق‬
‫کارگاه متن پژوهی‬
‫صبح ستاره باران‬
‫ِ‬ ‫شعر خوانی‪:‬‬
‫نینامه‬

‫‪1‬‬

‫‪5‬‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫‪46‬‬
‫‪10‬‬

‫‪15‬‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫مثنوی معنوی‪ ،‬مولوی‬

‫‪47‬‬
‫کارگاه متــنپژوهــی‬

‫قلمرو زبانی‬
‫‪ 1‬معنای واژه «دستور» را در بیت های زیر مشخّ ص کنید‪.‬‬

‫فخرالدّین اسعد گرگانی‬ ‫که با نادان نه شیون باد و نه سور‬ ‫چه نیکو گفت با جمشید دستور‬

‫فردوسی‬ ‫بگوید سـخن پیش تـو رهنمون‬ ‫گر ایدونک دستور باشد کنون‬

‫توجه به دو بیت زیر از مولوی‪ ،‬آیا می توان « دیر شدن روز» و « بی گاه شدن» را معادل معنایی‬
‫‪  2‬با ّ‬
‫یکدیگر دانست؟ دلیل خود را بنویسید‪.‬‬
‫روزگارش بـرد و روزش دیـر شـد‬ ‫مکـر او معکـوس و او سـرزیر شـد‬
‫خورشـی ِد جان عاشـقان در خلوت اهلل شد‬ ‫بی گاه شد بی گاه شد‪ ،‬خورشید اندر چاه شد‬
‫اسمی مشخّ ص شده در بیت زیر را بنویسید‪.‬‬
‫ِ‬ ‫‪ 3‬نقش دستوری گروه های‬
‫از درون مـن نجسـت اسـرار مـن‬ ‫ظـن خـود شـد یـار مـن‬
‫هرکسـی از ّ‬

‫قلمرو ادبی‬
‫‪ 1‬بیت های زیر را از نظر کاربرد آرایۀ جناس همسان (تام) بررسی کنید‪.‬‬
‫هـر کـه این آتـش ندارد نیسـت باد‬ ‫الف) آتش اسـت این بانگ نای و نیست باد‬
‫پرده هایـش پرده هـای مـا دریـد‬ ‫ب) نـی‪ ،‬حریـف هـر کـه از یـاری بُریـد‬

‫توجه کنید‪:‬‬
‫‪ 2‬به بیت زیر ّ‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫صائب تبریزی‬ ‫غنچۀ خاموش‪ ،‬بلبل را به گفتار آورد‬ ‫مستمع‪ ،‬صاحب سخن را بر سر کار آورد‬
‫‪48‬‬
‫در این بیت‪ ،‬مصراع دوم در حکم مصداقی برای مصراع ا ّول است؛ به گونه ای که می توان جای‬
‫دو مصراع را عوض کرد؛ در واقع شاعر‪ ،‬بر پایۀ تشبیه‪ ،‬بین دو مصراع ارتباط معنایی برقرار کرده‬
‫است؛ به این نوع کاربرد شاعرانه «اسلوب معادله» می گویند‪.‬‬
‫توجه‪ :‬در اسلوب معادله‪ ،‬هر یک از دو مصراع‪ ،‬استقالل معنایی و نحوی دارند؛ به گونه ای که‬ ‫ّ‬
‫یکی از طرفین‪ ،‬معادل و مصداقی برای تأیید مفهوم طرف دیگر است‪.‬‬
‫نمونه‪:‬‬
‫زیب النّسا‬ ‫دزد دانـا می کشـد ا ّول چـراغ خانه را‬ ‫عشق چون آید‪ ،‬برد هوش دل فرزانه را‬
‫سلیم طهرانی‬ ‫آشـنایان را در ا ّیـام پریشـانی بپـرس‬ ‫شـانه می آید به کار زلف در آشـفتگی‬
‫غنی کشمیری‬ ‫سیل‪ ،‬یکسان می کند پست و بلند راه را‬ ‫عشق بر یک فرش بنشاند گدا و شاه را‬

‫در کدام بیت درس‪ ،‬شاعر از «اسلوب معادله» بهره گرفته است؟ دلیل خود را بنویسید‪.‬‬

‫قلمرو فکری‬
‫‪ 1‬مقصود مولوی‪ ،‬از « نی» و « نیستان» چیست؟‬
‫‪ 2‬کدام بیت‪ ،‬به این سخن مشهور‪ُ «:‬ک ُّل شَ ْی ٍء َی ْر ِج ُع إِلَی ْ‬
‫أصلِهِ‪( ».‬هر چیزی سرانجام به اصل و‬
‫ریشۀ خود باز می گردد‪ ).‬اشاره دارد؟‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫‪49‬‬
‫‪ 3‬حافظ‪ ،‬در هریک از بیت های زیر‪ ،‬بر چه مفاهیمی تأکید دارد؟ بیت های معادل این مفاهیم را‬
‫از متن درس بیابید‪.‬‬
‫هـر کسـی بر حسـب فکر گمانـی دارد‬ ‫الف) در ره عشق نشد کس به یقین محرم راز‬
‫بگو بسوز که بر من به برگ کاهی نیست‬ ‫ب) زمانـه گـر بزنـد آتشـم بـه خرمـن عمر‬

‫باتوجه به مفاهیم ابیات درس کامل کنید‪.‬‬


‫‪ 4‬جدول زیر را ّ‬

‫شمارۀ بیت‬ ‫مفهوم‬

‫‪.....................‬‬ ‫دشوار و پر خطر بودن راه عشق‬


‫هفتم‬ ‫‪..................................................................................‬‬

‫‪.....................‬‬ ‫اشتیاق پایان ناپذیر عاشق‬


‫ِ‬
‫‪.....................‬‬ ‫نقش ظرفیت وجودی افراد در تأثیرپذیری از عشق‬
‫دهم‬ ‫‪..................................................................................‬‬

‫‪. ................................................................................................................ 5‬‬


‫فارسی ‪3‬‬

‫‪50‬‬
‫ِ‬
‫آفتاب جمال حق‬ ‫گنــج حکمــت‬

‫پادشاهی به درویشی گفت که مرا آن لحظه که تو را به درگاه حق‪ ،‬تجلّی و قرب باشد‪،‬‬
‫یاد کن‪.‬‬
‫تاب آفتاب آن جمال بر من زند‪ ،‬مرا از خود‬
‫گفت که‪« :‬چون من در آن حضرت رسم و ِ‬
‫یاد نیاید؛ از تو چون یاد کنم؟! ا ّما چون حق تعالی بنده ای را ُگزید و مستغرق خود گردانید‪،‬‬
‫هر که دامن او را بگیرد و از او حاجت طلبد‪ ،‬بی آنک آن بزرگ‪ ،‬نزد حق یاد کند و عرضه‬
‫ ‬ ‫دهد‪ ،‬حق‪ ،‬آن را برآرد‪».‬‬
‫فیه ما فیه‪ ،‬مولوی‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫‪51‬‬
‫در حقیقت عشق‬

‫بدان که از جملۀ نام های ُحسن یکی «جمال» است و یکی «کمال»‪ .‬و هرچه موجودند‪ ،‬از روحانی‬
‫و جسمانی‪ ،‬طالب کمال اند‪ .‬و هیچ کس نبینی که او را به جمال میلی نباشد؛ پس چون نیک اندیشه‬
‫مطلوب‬
‫ِ‬ ‫طالب ُحسن اند و در آن می کوشند که خود را به ُحسن رسانند و به ُحسن ـ که‬‫کنی‪ ،‬همه ِ‬
‫همه است ـ دشوار می توان رسیدن؛ زیرا که وصول به ُحسن ممکن نشود؛ ّااّل به واسطۀ عشق‪ ،‬و‬
‫عشق‪ ،‬هر کسی را به خود راه ندهد و به همه جایی مأوا نکند و به هر دیده‪ ،‬روی ننماید‪.‬‬
‫محبت است؛ زیرا که‬ ‫محبت چون به غایت رسد‪ ،‬آن را عشق خوانند‪ .‬و عشق خاص تر از ّ‬ ‫ّ‬
‫محبت خاص تر از معرفت است ؛ زیرا که‬ ‫محبتی عشق نباشد‪ .‬و ّ‬ ‫محبت باشد ا ّما همه ّ‬‫همه عشقی ّ‬
‫محبت نباشد‪.‬‬
‫محبتی معرفت باشد ا ّما همه معرفتی‪ّ ،‬‬
‫همه ّ‬
‫سیم پایه‪ ،‬عشق‪ .‬و به عالَ ِم عشق ـ که باالی همه‬‫محبت و ُ‬‫پس ا ّول پایه معرفت است و دوم پایه ّ‬
‫محبت دو پایۀ نردبان نسازد‪.‬‬
‫است ـ نتوان رسیدن تا از معرفت و ّ‬
‫حقیقه العشق‪ ،‬شهاب ال ّدین سهروردی‬
‫‪..‬‬
‫فی‬

‫∗∗∗‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫‪52‬‬
‫سودایعشق‬

‫در عشق قدم نهادن کسی را مسلّم شود که با خود نباشد و ترک خود بکند و خود را ایثار عشق‬
‫کند‪ .‬عشق‪ ،‬آتش است‪ ،‬هر جا که باشد‪ ،‬جز او رخت‪ ،‬دیگری ننهد‪ .‬هر جا که رسد‪ ،‬سوزد و به رنگ‬
‫خود گرداند‪.‬‬

‫ای عزیز‪ ،‬به خدا رسیدن فرض است‪ ،‬و البد هر چه به واسطۀ آن به خدا رسند‪ ،‬فرض باشد به‬
‫فرض راه آمد‪.‬کار طالب‬
‫نزدیک طالبان‪ .‬عشق‪ ،‬بنده را به خدا برساند؛ پس عشق از بهر این معنی‪ِ ،‬‬
‫آن است که در خود جز عشق نطلبد‪ .‬وجود عاشق از عشق است؛ بی عشق چگونه زندگانی کند؟!‬
‫حیات از عشق می شناس و َممات بی عشق می یاب‪.‬‬
‫سودای عشق از زیرکی جهان بهتر ارزد و دیوانگی عشق بر همه عقل ها افزون آید‪ .‬هر که عاشق‬
‫نیست‪ ،‬خودبین و پرکین باشد‪ ،‬و خودرای بود‪ .‬عاشقی بی خودی و بی رایی باشد‪.‬‬

‫عشق آتش خورد‪ ،‬بی آتش قرار ندارد و در آتش وجود ندارد تا آنگاه که‬ ‫ای عزیز! پروانه‪ ،‬قوت از ِ‬
‫آتش عشق او را چنان گرداند که همه جهان‪ ،‬آتش بیند؛ چون به آتش رسد‪ ،‬خود را بر میان زند‪.‬‬
‫خود نداند فرقی کردن میان آتش و غیر آتش‪ ،‬چرا؟ زیرا که عشق‪ ،‬همه خود آتش است‪.‬‬
‫اهلل َعبداً َع ِش َق ُه و َع ِش َق َعلَی ِه ف ََی ُ‬
‫قول‬ ‫این حدیث را گوش دار که مصطفی گفت‪ « :‬اِذا َأح َّب ُ‬
‫عاش ٌق ل ََک و ُم ِح ّ ٌب ل ََک اِن َأرد َ‪‬ت ْأو لَم ُت ِرد‪ ».‬گفت‪« :‬او بندۀ خود‬
‫عاشقی و ُم ِح ّبی‪َ ،‬و أنا ِ‬
‫نت ِ‬‫َعبدی أَ َ‬
‫محب مایی‪ ،‬و ما معشوق و‬ ‫ٰ‬
‫را عاشق خود کند‪ ،‬آنگاه بر بنده عاشق باشد و بنده را گوید‪ :‬تو عاشق و ِّ‬
‫حبیب توایم [چه بخواهی و چه نخواهی]»‪.‬‬
‫تمهیدات‪ ،‬عین القضات همدانی‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫‪53‬‬
‫کارگاه متــنپژوهــی‬

‫قلمرو زبانی‬
‫‪  1‬از متن درس‪ ،‬معادل معنایی برای قسمت های مشخّ ص شده‪ ،‬بیابید‪.‬‬
‫فخرالدّین عراقی‬ ‫سـر بـرآرد دلـم بـه شـیدایی‬ ‫ بیـم آن اسـت کـز غـم عشـقت‬

‫ درد هرکـس را کـه بینـی در حقیقـت چـاره دارد مـن ز عشـقت با همه دردی کـه دارم ناگزیرم‬
‫فروغی بسطامی‬

‫مهم امالیی را در متن درس بیابید و بنویسید‪.‬‬


‫‪ 2‬واژه های ّ‬
‫توجه کنید‪:‬‬
‫‪ 3‬به جمله های زیر و نقش دستوری واژه ها ّ‬
‫الف) عشق‪ ،‬آزادی است‪.‬‬
‫نهاد مسند فعل اسنادی‬
‫ب) برخی عاشق را دیوانه می پندارند‪.‬‬
‫فعل‬ ‫نهاد مفعول مسند‬
‫پ) عشق حقیقی ‪ ،‬دل و جان را پاک می گرداند‪.‬‬
‫فعل‬ ‫مسند‬ ‫مفعول‬ ‫نهاد‬
‫در جمله هایی که با فعل اسنادی (است‪ ،‬بود‪ ،‬شد‪ ،‬گشت‪ ،‬گردید و ‪ )...‬ساخته می شوند؛ «مسند»‬
‫وجود دارد؛ مانند جملۀ « الف»‪ .‬در جملۀ مذکور‪« ،‬مسند»‪ ،‬یعنی «آزادی» به «نهاد»‪ ،‬یعنی‬
‫«عشق» نسبت داده شده است‪.‬‬
‫با برخی از فعل ها می توان جمله هایی ساخت که عالوه بر مفعول‪ ،‬دربردارندۀ «مسند» نیز‬
‫باشند؛ مانند جمله های«ب» و «پ»‪.‬‬
‫در جملۀ «ب» واژۀ « دیوانه» که در جایگاه «مسند» قرار گرفته است‪ ،‬دربارۀ چگونگی‬
‫«مفعول»‪ ،‬یعنی « عاشق» توضیح می دهد‪ :‬در واقع می توانیم بگوییم‪« :‬عاشق‪ ،‬دیوانه است‪».‬‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫در جملۀ «پ»‪« ،‬مسند» یعنی واژۀ «پاک»‪ ،‬کیفیتی را به «مفعول»‪ ،‬یعنی «دل و جان»‬
‫‪54‬‬
‫می افزاید؛ به بیان دیگر می توان گفت‪« :‬دل و جان‪ ،‬پاک است‪».‬‬
‫بنابراین جمله‌هایی نظیر «ب» و «پ» را می توان به جمله هایی با ساختار « نهاد ‪ +‬مسند ‪+‬‬
‫فعل» تبدیل کرد‪.‬‬
‫عمدۀ فعل های این گروه عبارت اند از‪:‬‬
‫«گردانیدن» و فعل های هم معنی آن؛ مثل «نمودن‪ ،‬کردن‪ ،‬ساختن»‬
‫« نامیدن» و فعل های هم معنی آن؛ مثل «خواندن‪ ،‬گفتن‪ ،‬صدا کردن‪ ،‬صدا زدن»‬
‫«شمردن» و فعل های هم معنی آن؛ مثل «به شمار آوردن‪ ،‬به حساب آوردن»‬
‫پنداشتن و فعل های هم معنی آن؛ مثل «دیدن‪ ،‬دانستن‪ ،‬یافتن»‬
‫توجه‪ :‬در برخی از جمله ها‪« ،‬مسند» همراه با «مت ّمم» به کار می رود‪ .‬کاربرد چنین جمله هایی‬ ‫ّ‬
‫در زبان فارسی اندک است؛ نمونه‪:‬‬
‫دهقان فداکار می گفتند‪.‬‬
‫ِ‬ ‫مردم به او‬
‫فعل‬ ‫مسند‬ ‫نهاد مت ّمم‬
‫دهقان فداکار»‪ ،‬دربارۀ « مت ّمم» (او) توضیحی ارائه می دهد؛ یعنی‬
‫ِ‬ ‫در جملۀ مذکور‪« ،‬مسند» یعنی «‬
‫دهقان فداکار است‪».‬‬
‫ِ‬ ‫می توانیم بگوییم‪  « :‬او‬

‫اکنون از متن درس برای هر یک از الگوهای زیر نمونه ای بیابید و بنویسید‪.‬‬


‫( ‪) ....................................................‬‬ ‫ ‬‫الف) نهاد ‪ +‬مسند ‪ +‬فعل‬
‫( ‪) ....................................................‬‬ ‫ب) نهاد ‪ +‬مفعول ‪ +‬مسند ‪ +‬فعل‬
‫قلمرو ادبی‬
‫‪  1‬کاربرد نمادین «پروانه» را در متن درس و سرودۀ زیر بررسی و مقایسه کنید‪.‬‬
‫چگونـه می زند خـود را به آتش‬ ‫ببین آخر که آن پروانۀ خوش‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫عطار‬ ‫درآیـد پر  زنـان پروانـه از دور‬ ‫چو از شمعی رسد پروانه را نور‬
‫‪55‬‬
‫‪ 2‬برای هر یک از آرایه های زیر‪ ،‬نمونه ای از متن درس بیابید‪.‬‬
‫( ‪) ................................................................‬‬ ‫ ‬
‫کنایه‬
‫( ‪) ................................................................‬‬ ‫ ‬
‫تشبیه‬
‫( ‪) ................................................................‬‬ ‫ ‬
‫سجع‬

‫قلمرو فکری‬
‫‪ 1‬سهروردی‪ ،‬شرط دست یابی به عالم عشق را چه می داند؟‬
‫‪ 2‬درک و دریافت خود را از عبارت های زیر بنویسید‪.‬‬
‫الف) سودای عشق از زیرکی جهان بهتر ارزد و دیوانگی عشق بر همه عقل ها افزون آید‪.‬‬
‫ ب) ای عزیز‪ ،‬به خدا رسیدن فرض است‪ ،‬و البد هرچه به واسطۀ آن به خدا رسند‪ ،‬فرض باشد‬
‫به نزدیک طالبان‪.‬‬
‫‪ 3‬دربارۀ ارتباط معنایی هر بیت زیر با متن درس توضیح دهید‪.‬‬
‫الیق صحبت بزم تو شـدن آسـان نیست‬ ‫الف) صبر بر دا ِغ دل سوخته باید چون شمع‬
‫هوشنگ ابتهاج‬

‫حـال برای چون تویی اگـر که الیقم بگو‬ ‫ب) من که هر  آنچه داشتم ا ّول ره گذاشتم‬
‫مح ّمد علی بهمنی‬

‫یعنـی اگـر نباشـی‪ ،‬کار دلـم تمـام اسـت‬ ‫پ) بی عشق زیستن را جز نیستی‪ ،‬چه نام است؟‬
‫حسین منزوی‬

‫در رگ جان‪ ،‬هر که را چون زلف‪ ،‬پیچ و تاب هست‬ ‫ت) می تواند حلقه بر در زد حریم ُحسن را‬
‫صائب تبریزی‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫‪. ................................................................................................................ 4‬‬


‫‪56‬‬
‫صبح ستاره باران‬ ‫شعـرخـوانی‬

‫‪1‬‬

‫‪5‬‬

‫شب باران‪ ،‬محمدرضا شفیعی کدکنی (م‪.‬سرشک)‬


‫مثلِ درخت‪ ،‬در ِ‬

‫درک و دریافت‬
‫‪ 1‬این شعر را با متن درس ششم‪ ،‬از نظر لحن و آهنگ خوانش مقایسه کنید‪.‬‬
‫ ‪ 2‬شفیعی کدکنی‪ ،‬در کدام بیت‪ ،‬از شاعری پیشین تأثیر گرفته است؟ توضیح دهید‪.‬‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫‪57‬‬
‫درس هشتم‪ :‬از پاریز تا پاریس‬
‫کارگاه متن پژوهی‬
‫گنج حکمت‪ :‬سه َمرکب زندگی‬
‫درس نهم‪:‬کویر‬
‫کارگاه متن پژوهی‬
‫روان خوانی‪ :‬بوی جوی مولیان‬
‫از پاریز تا پاریس‬

‫پاریز کالس ششم ابتدایی نداشت‪ .‬ناچار می بایست ده فرسخ راه را پیموده به سیرجان بروم‪ .‬عصر‬
‫«کران» به بعد‬
‫از پاریز با «االغ تور» راه می افتادیم؛ سه فرسخ کوهستانی آب و آبادی داشت ا ّما از ّ‬
‫هفت فرسنگ‪ ،‬تما ِم بیابان ریگزار بود‪ .‬آب از این ده بر می داشتیم و صبح‪ ،‬هنگام «چریغ آفتاب» کنار‬
‫«قنات حسنی» در شهر سیرجان اتراق می کردیم‪ .‬نخستین سفر من‪ ،‬شهریور ماه ‪1316‬شمسی‬
‫برای کالس ششم دبستان چنین انجام گرفت‪ .‬ده فرسنگ راه را دوازده ساعته می رفتیم‪.‬‬
‫از کالس سوم دبیرستان ناچار می بایست به کرمان برویم؛ بنابراین بعد از دو سه سال ترک تحصیل‬
‫که دوباره وسایل فراهم شد‪ ،‬سی و پنج فرسنگ راه بین سیرجان و کرمان را دو شَ به با کامیون‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫طی کردیم‪ .‬دو سال دانشسرای مق ّدماتی طی شد‪ .‬ادامۀ تحصیل در تهران پیش آمد‪ .‬این همان‬
‫‪60‬‬
‫سفری است که هنگام مراجعه به بانک اعتبارات ایران برای من تداعی شد؛ زیرا آن روز سیصد‬
‫مخارج قریب شش ماه من بود‪.‬‬
‫ِ‬ ‫تومان پول مجموع ًا ّ‬
‫تهیه کرده بودم که به تهران بیایم و این‪،‬‬
‫وقتی از پاریز به رفسنجان آمدم‪ ،‬به من سفارش شد که بردن سیصد تومان پول تا تهران همراه‬
‫محصل‪ ،‬خطرناک است! ناچار باید از یک تجارت خانۀ معتبر به تهران حواله گرفت‪ .‬به سفارش‬ ‫یک ّ‬
‫این و آن به تجارتخانۀ «امین» مراجعه کردم‪ .‬اتاقی بود با یک میز و دو صندلی؛ پیرمرد الغر ـ که‬
‫بعداً فهمیدم امین‪ ،‬صاحب تجارت خانه است ـ پشت میز نشسته بود‪ .‬هیچ باور نداشتم اینجا یک‬
‫تجارت خانه باشد‪ .‬گفتم‪« :‬حوالۀ سیصد تومان برای تهران الزم دارم‪ ».‬او گفت‪« :‬بده؛ پول را بده‪».‬‬
‫خجالت دهاتی مانع شد بگویم شما که هستید؟ بی اختیار سیصد تومان را دادم‪ .‬پیرمرد از داخل کازیۀ‬
‫روی میز یک پاکت کهنه را که از جایی برایش رسیده بود‪ ،‬برداشت‪ .‬کاغذ مثلّث روی پاکت را که‬
‫برای چسباندن در پاکت به کار می رود‪ ،‬پاره کرد‪ .‬روی آن حوالۀ سیصد تومان به تهران نوشت و‬
‫امضایی کرد و به من داد‪ .‬امضای امین داشت ا ّما نه نشانۀ تجارت خانه داشت‪ ،‬نه کاغذ بزرگ بود‪،‬‬
‫نه ماشین تحریر و نه ماشین نویس و نه ثبت و نمره؛ هیچ و هیچ… ‪.‬‬
‫نخستین روزی که از پاریز خارج شدم (‪ )1316‬سیرجان را آخر دنیا حساب می کردم و امسال‬
‫(‪ )1349‬که به اروپا رفتم‪ ،‬گمانم این است که عالمی را دیده ام ا ّما چه استبعادی دارد که عمری باشد‬
‫و روزی خاطراتی از سفر ماه هم بنویسم! آرزوها پایان ندارد‪ .‬آدمی به هر جا می رود‪ ،‬گمان می کند‬
‫به غایت القصوای مقصود خود رسیده است؛ در صورتی که دنیا بی پایان است‪.‬‬
‫عبور هواپیما از روی دریای مدیترانه همیشه آدمی را غرق دریای تص ّورات تاریخی می کند الب ّته‬
‫تو ّقف ما در ا ّمان و آتن بیش از نیم ساعت طول نکشید و به قول بیرجندی ها‪ ،‬در این دو شهر تنها‬
‫یک «سرپَری» زدیم‪ .‬از ا ّمان به بعد تغییر زمین آشکار شد‪ .‬سواحل شرقی مدیترانه از زیباترین‬
‫نواحی عالم است‪ .‬بیشتر راه را از روی دریا گذشتیم‪ .‬جزیره های کوچک و بزرگ‪ ،‬مثل وصله های‬
‫رنگارنگ بر طیلسان آبی مدیترانه دوخته شده است‪.‬‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫فرودگاه آتن‪ ،‬نوساز و مربوط به دوران حکومت سرهنگ هاست و مثل اینکه مردم هم از این‬
‫‪61‬‬
‫حکومت چیزهای چشمگیری دیده اند‪ .‬شوخی روزگار است که مهد دموکراسی عالم‪ ،‬یعنی آتن‪،‬‬
‫که دو هزار و هشتصد سال قبل ح ّتی برای آب خوردن در شهر هم‪ ،‬مردم رأی می گرفتند و رأی‬
‫جرارۀ دموکراسی قرن بیستم‪ ،‬ناچار شده به مار غاشیۀ حکومت سرهنگ ها‬ ‫می دادند‪ ،‬از بیم عقرب ّ‬
‫پناه ببرد‪.‬‬
‫رم‪ ،‬پایتخت ایتالیا‪ ،‬شهری است قدیمی‪ ،‬دیوارهای قطور و باروهای دود خوردۀ آن به زبان حال‬
‫بازگو می کند که روزگاری از فراز همین برج ها‪ ،‬فرمان به سواحل دریای سیاه داده می شده و‬
‫کرانه های فرات‪ ،‬خط از کرانۀ رود تیبر می خواندند ا ّما دنیا همیشه به یک رو نمی ماند‪ .‬آخرین چراغ‬
‫امپراتوری روم را موسولینی روشن کرد که چند صباحی تا حبشه و قلب افریقا نیز پیش راند ا ّما‬
‫همه می دانیم که «دولت مستعجل» بود‪ .‬چه خوش گفته اندکه «امپراتوری های بزرگ هم مانند‬
‫آدم های ثروتمند‪ ،‬معمو ًال از ِ‬
‫سوء هاضمه می میرند ‪.».‬‬
‫دیوارهای کهن روم که هنوز طاق ضربی دروازه های آن باقی است‪ ،‬حکایت از روزگاران گذشته‬
‫دارد‪ .‬یک روز دنیایی به روم چشم داشت و از آن چشم می زد ا ّما امروز به جای همۀ آن حرف ها‬
‫وقتی اعتصاب کارگران فقیر ماهیگیر وکشتی ساز ایتالیا را می بینیم‪ ،‬باید این شعر معروف خودمان‬
‫را تکرار کنیم (گویا از حاج میرزا حبیب خراسانی است)‪:‬‬

‫فارسی ‪3‬‬

‫‪62‬‬
‫با راه آهن به بروکسل‪ ،‬پایتخت بلژیک می رفتیم‪ .‬در بین راه در کشور فرانسه یک ایستگاه وجود‬
‫خط درشت و بسیار روشن‬ ‫داشت که دسته گلی تازه در کنار بنایی یادبود نهاده بودند و بر باالی آن با ّ‬
‫نوشته شده بود‪« :‬در اینجا چهل و هشت هزار نفر در برابر سپاه نازی ایستادند و همه کشته شدند‪».‬‬
‫و در آخر آن این جمله به زبان فرانسه نوشته شده بود‪« :‬این مطلب را هیچ وقت فراموش نکنید!»‬
‫متوجه شدم که دنیا عجیب فراموشکار است! بیست سی سال پیش‬ ‫من بعد از خواندن این مطلب ّ‬
‫ال به خاطر نمی آورد! ا ّما نه‪ ،‬تاریخ فراموشکار نیست‪ .‬در کنار بروکسل‪،‬‬ ‫چه کارها کرده که امروز اص ً‬
‫کوه و ّتپه های بسیاری وجود داردکه «واترلو» خوانده می شوند‪ .‬این همان جایی است که جنگ‬
‫عظیم ناپلئون روی داد و سرنوشت او را تعیین کرد‪ .‬یک ّتپۀ یادگاری بزرگ که حدود پنجاه  متر‬
‫مجسمۀ شیری را‬ ‫ارتفاع دارد‪ ،‬در آنجا برپاست که اطراف آن را چمن کاشته اند و بر باالی آن ّ‬
‫نهاده اند‪ .‬خواهید گفت‪« :‬این ّتپه چگونه پیدا شده؟» زنانی که در جنگ های ناپلئونی شوهر و اقوام‬
‫خود را از دست داده بودند‪ ،‬هر کدام‪ ،‬یک َط َبق پر از خاک کرده اند و در اینجا ریخته اند‪ .‬مجموع‬
‫این طبق های خاک‪ ،‬این ّتپه را به وجود آورده است تا ما به باالی آن برویم و مح ّوطۀ میدان را‬
‫تماشا کنیم‪.‬‬
‫عالوه بر آن‪ ،‬یک «پانوراما» در اینجا ساخته شده که از شاهکارهای هنری است‪ .‬یک چادر بزرگ‬
‫که قطر آن از پنجاه متر بیشتر است‪ ،‬در وسط زده اند‪ .‬بر دیوارۀ آن از اطراف‪ ،‬منظرۀ جنگ واترلو را‬
‫مجسم کرده اند‪ .‬تمام میدان به خوبی نقّاشی شده؛ یک طرف سرداران ناپلئون با‬ ‫به صورت نقّاشی ّ‬
‫سپاهیان منظّم‪ ،‬در آن گوشه‪ ،‬توپخانه‪ ،‬در جای دیگر‪ ،‬سپاهیان دشمن و باالخره ناپلئون در آن دور‬
‫متفکر‪ ،‬به دورنمای جنگ می نگرد‪ .‬چند شعاع کم نور خورشید از پس ابرها‬ ‫دست بر اسب سفید‪ّ ،‬‬
‫این نکته را بازگو می کند که روزی آفتابی نیست‪ .‬وحشت ناپلئون از بارندگی است که توپخانۀ او‬
‫تحرک باز خواهد داشت‪.‬‬‫را از ّ‬
‫جالب آنکه راهنمای ما می گفت‪« :‬تمام این مناظر بر اساس تعریف ویکتورهوگو از میدان جنگ‬
‫طراح همان توصیفات ویکتورهوگو را‬ ‫ـ در جلد دوم کتاب بینوایان ـ ساخته شده؛ یعنی نقّاش و ّ‬
‫نقّاشی کرده اند‪ ».‬من شاید حدود سی و پنج سال پیش این شرح را در پاریز خوانده بودم‪ .‬حاال دوباره‬
‫مجسم می شد‪.‬‬
‫در ذهنم ّ‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫‪63‬‬
‫وقتی در پاریس بودم‪ ،‬یک روز‪ ،‬نامه ای از پاریز به پاریس به نام من رسید‪ .‬نامه را آقای هدایت زاده‪،‬‬
‫معلّم کالس سوم و چهارم ابتدایی من‪ ،‬برایم نوشته بود؛ به یاد گذشته ها و خاطرات پاریز و خواندن‬
‫بینوایان ویکتورهوگو‪.‬‬
‫این معلّم شریف باسواد سفارش کرده بود که اگر سر قبر ویکتورهوگو رفتم‪ ،‬از جانب او فاتحه ای‬
‫متوجه شدم که قدرت قلم این‬ ‫برای این نویسندۀ بزرگ طلب کنم‪ .‬این نامه مرا به فکر انداخت‪ّ .‬‬
‫نویسنده تا چه حد بوده است که فرهنگ و تم ّدن فرانسوی را ح ّتی در دل دهات دورافتادۀ ایران‬
‫مثل پاریز‪ ،‬هم فرا برده است‪ .‬کاری که نه سپاه ناپلئون می توانست بکند و نه نیروی شارلمانی و‬
‫نه سخنرانی های دوگل‪.‬‬
‫از پاریز تا پاریس‪ ،‬مح ّمد ابراهیم باستانی پاریزی‬

‫فارسی ‪3‬‬

‫‪64‬‬
‫کارگاه متــنپژوهــی‬

‫قلمرو زبانی‬
‫‪ 1‬واژۀ «طاق» در هر بیت‪ ،‬به چه معناست؟‬

‫خاقانی‬ ‫بـر ن ََمـط عشـق اگر پـای نهی طـاق نه‬ ‫الف) طاق پذیر است عشق‪ ،‬جفت نخواهد حریف‬
‫فردوسی‬ ‫نشـانده بـه هـر پایـه ای در گهـر‬ ‫تخت زر‬
‫ِ‬ ‫ب) نهاده به طاق اندرون‬
‫منوچهری‬ ‫چون روی پری رویان با رنگ و نگار است‬ ‫پ) چون ابروی معشوقان با طاق و رواق است‬
‫مهم امالیی از متن درس بیابید و بنویسید‪.‬‬
‫‪ 2‬پنج گروه کلمۀ ّ‬
‫‪ 3‬همان طور که می دانید برخی از گروه های اسمی از «هسته» و «وابسته» تشکیل می شوند؛‬
‫بعضی از وابسته ها نیز می توانند وابسته ای داشته باشند‪.‬‬
‫معرفی سه نوع از وابسته های وابسته می پردازیم‪:‬‬
‫اکنون به ّ‬
‫الف) ممیّز‪ :‬معمو ًال برای شمارش تعداد یا اندازه و وزن موصوف‪ ،‬میان صفت شمارشی و‬
‫«ممیز» نام دارد‪.‬‬
‫موصوف آن‪ ،‬اسمی می آید که وابستۀ عدد است و ّ‬
‫ممیز با عدد همراه خود‪ ،‬یک جا وابستۀ هسته می شود؛ نمونه‪:‬‬
‫توجه‪ّ :‬‬
‫ّ‬
‫دو تخته فرش‬

‫ممیزها عبارت اند از‪:‬‬


‫ّ‬
‫«تُن‪ ،‬کیلوگرم‪ ،‬گرم‪ ،‬من‪ ،‬سیر‪ ،‬و ‪ » ...‬برای وزن؛‬
‫«فرسخ (فرسنگ)‪ ،‬کیلومتر‪ ،‬متر‪ ،‬سانتی متر‪ ،‬میلی متر‪ ،‬و ‪ »...‬برای طول؛‬
‫معینی از لباس ‪ ،‬میز و صندلی‪ ،‬ظرف؛‬ ‫«دست» برای تعداد ّ‬
‫«توپ و طاقه» برای پارچه؛‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫«تخته» برای فرش؛‬


‫‪65‬‬ ‫«دستگاه» برای وسایل و لوازم الکتریکی و همانند آنها؛‬
‫«تا» برای بسیاری از اشیا؛‬
‫و ‪. ...‬‬
‫نمونه‪ :‬هفت فرسخ راه‬

‫«ممیز» است‪.‬‬
‫کلمۀ «فرسخ»‪ ،‬وابستۀ وابسته از نوع ّ‬
‫«ممیز» عالوه بر «عدد» می تواند وابستۀ صفت پرسشی و صفت مبهم نیز باشد‪.‬‬
‫توجه‪ّ :‬‬
‫ّ‬
‫کدام تخته قالی ؟‬ ‫نمونه‪ :‬چند تخته قالی‬

‫ــ ‪ +‬اسم ‪ِ +‬‬


‫ــ ‪ +‬اسم‬ ‫ب) مضافٌ‌الی ِه مضافٌ‌الیه‪ :‬اسم ‪ِ +‬‬

‫«مضاف الیه» ‪ ،‬در جایگاه «وابستۀ » هسته قرار می گیرد؛ آنگاه‬


‫ٌ‬ ‫در برخی از گروه های اسمی‪،‬‬
‫مضاف الیه می پذیرد؛ نمونه‪:‬‬
‫ٌ‬ ‫مضاف الیه‪ ،‬خود‪ ،‬وابسته ای از نوع «اسم»‪ ،‬در نقش‬
‫ٌ‬ ‫این‬
‫مح ّوطۀ میدانِ شهر‬
‫ٌ‬
‫مضاف الیه‬ ‫مضاف الیه‬
‫ٌ‬ ‫هسته‬
‫وسعت استان کرمان‬

‫مضاف الیه» هستند‪.‬‬


‫ٌ‬ ‫«مضاف الی ِه‬
‫ٌ‬ ‫واژه های«شهر» و «کرمان» وابستۀ وابسته از نوع‬
‫مضاف الی ِه‬
‫ٌ‬ ‫توجه‪ :‬عالوه بر اسم‪« ،‬ضمیر» یا «صفت جانشین اسم» نیز می تواند به عنوان‬ ‫ّ‬
‫مضاف الیه به کار رود‪.‬‬
‫ٌ‬
‫گیرایی سخن او‬
‫مضاف الیه‬
‫ٌ‬ ‫مضاف الیه‬
‫ٌ‬ ‫هسته‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫قدرت قلم نویسنده‬


‫مضاف الیه‬
‫ٌ‬ ‫مضاف الیه‬
‫ٌ‬ ‫هسته‬
‫‪66‬‬
‫مضاف الیه» هستند‪.‬‬
‫ٌ‬ ‫«مضاف الی ِه‬
‫ٌ‬ ‫«  او» و «نویسنده»‪ ،‬وابستۀ وابسته‪ ،‬از نوع‬
‫مضاف الیه‪ :‬اسم ‪   +‬ـ ِـ ‪ +‬اسم ‪ +‬ـ ِـ ‪ +‬صفت ‪ /‬اسم ‪ +‬ـ ِـ ‪+‬صفت پیشین ‪ +‬اسم‬
‫ٌ‬ ‫ِ‬
‫صفت‬ ‫پ)‬

‫ٌ‬
‫«مضاف الیه» که وابستۀ «هسته» است‪ ،‬به کمک «صفت» (پسین یا‬ ‫در این نوع گروه اسمی‪،‬‬
‫پیشین) توضیح داده می شود؛ نمونه‪:‬‬
‫دانش آموز پایۀ دوازدهم‬
‫مضاف الیه صفت‬
‫ٌ‬ ‫هسته‬
‫اسی ِر این جهان‬
‫مضاف‌الیه‬
‫ٌ‬ ‫هسته صفت‬
‫یادآوری خاطرۀ دلپذیر‬

‫برنامۀ کدام سفر؟‬

‫در مثال های باال‪ ،‬واژه های «دوازدهم»‪« ،‬این»‪« ،‬دلپذیر» و «کدام» وابستۀ وابسته از نوع‬
‫مضاف الیه» هستند‪.‬‬
‫ٌ‬ ‫«صفت‬
‫ِ‬
‫از متن درس‪ ،‬برای هر یک از انواع «وابسته های وابسته» نمونه ای مناسب بیابید‪.‬‬

‫قلمرو ادبی‬
‫‪ 1‬عبارت و بیت های زیر را از نظر آرایه های ادبی بررسی کنید‪.‬‬
‫الف) یک روز دنیایی به روم چشم داشت و از آن چشم می زد‪.‬‬
‫کـی بود؟ کجـا بود؟ کی اش نام نهادند؟‬ ‫ب) کاووس کیانـی کـه کی اش نام نهادند‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫مرداد  مـه و گاه دی اش نـام نهادنـد‬ ‫پ) دل گرمی و دم سـردی ما بود که گاهی‬


‫‪67‬‬
‫‪  2‬عبارت زیر‪ ،‬یادآور کدام َم َثل است؟‬
‫جرارۀ دموکراسی قرن بیستم‪ ،‬ناچار شده به مار غاشیۀ حکومت سرهنگ ها پناه‬
‫از بیم عقرب ّ‬
‫ببرد‪.‬‬

‫قلمرو فکری‬
‫‪ 1‬مقصود نویسنده از عبارت زیر چیست؟‬
‫چه خوش گفته اندکه « امپراتوری های بزرگ هم مانند آدمهای ثروتمند‪ ،‬معمو ًال از ِ‬
‫سوء هاضمه‬
‫میمیرند‪».‬‬
‫‪  2‬مفهوم کلّی هر بیت را مقابل آن در جدول بنویسید‪.‬‬

‫مفهوم کلّی‬ ‫بیت‬

‫صد تیغ جفا بر سـرو تن دید یکی چوب‬


‫تا شد تهی از خویش و نی اش نام نهادند‬
‫آییـن طریـق از نَفَـس پیر مغـان یافت‬
‫آن خضـر که فرخنده پی اش نام نهادند‬

‫‪  3‬با ت ّوجه به متن درس‪«،‬دولت مستعجل» یادآور کدام بیت از حافظ است؟ دریافت خود را از‬
‫آن بنویسید ‪.‬‬
‫‪. ................................................................................................................ 4‬‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫‪68‬‬
‫سه َمرکب زندگی‬ ‫گنــج حکمــت‬

‫نقل است که از او [ابراهیم ادهم] پرسیدند که‬


‫روزگار چگونه می گذرانی؟‬
‫گفت‪« :‬سه َمرکب دارم؛ باز   بسته؛ چون نعمتی‬
‫پدید آید‪ ،‬بر َمرکب شُ کر نشینم و پیش او باز شوم و‬
‫چون بالیی پدید آید‪ ،‬بر َمرکب صبر نشینم و پیش‬
‫باز روم و چون طاعتی پیدا گردد‪ ،‬بر َمرکب اخالص‬
‫نشینم و پیش روم‪».‬‬
‫تذکره االولیا‪ّ ،‬‬
‫عطار‬
‫‪..‬‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫‪69‬‬
‫کویر‬

‫چشمۀ آبی سرد که در تموز سوزان کویر‪ ،‬گویی از دل یخچالی بزرگ‬


‫بیرون می آید‪ ،‬از دامنۀ کوه های شمالی ایران به سینۀ کویر سرازیر می شود‬
‫و از دل ارگ مزینان سر بر می دارد‪ .‬از این‌جا درختان کهنی که سالیانی‬
‫دراز سر بر شانۀ هم داده اند‪ ،‬آب را تا باغستان و مزرعه مشایعت می کنند‪.‬‬
‫درست گویی عشق آباد کوچکی است و چنان که می گویند‪ ،‬هم بر انگارۀ‬
‫عشق آبادش ساخته اند‪ .‬مزینان از هزار و صد سال پیش‪ ،‬هنوز بر همان‬
‫ُمهر و نشان است که بود ‪. ...‬‬
‫تاریخ بیهق از شاعران و دانشمندان و مردان فقه و حکمت و شعر و ادب‬
‫و عرفان و تقوای مزینان یاد می کند‪ .‬در آن روزگاری که باب علم بر روی‬
‫فقیر و غنی‪ ،‬روستایی و شهری باز بود و استادان بزرگ حکمت و فقه و ادب‪،‬‬
‫نه در « ادارات» که در غرفه های مساجد یا َمدرس های مدارس می نشستند‬
‫و شاگرد بود که همچون جویندۀ تشنه ای می گشت و می سنجید و باالخره‬
‫می یافت و سر می سپرد؛ نه به زور «حاضر و غایب»‪ ،‬بل به نیروی ارادت‬
‫و کشش ایمان‪.‬‬
‫صحبت مزینان بود‪ .‬سال ها پیش‪ ،‬مردی فیلسوف و فقیه که در حوزۀ‬
‫ماّل هادی اسرار ـ آخرین فیلسوف از سلسلۀ حکمای‬ ‫درس مرحوم حاجی ّ‬
‫شخصیتی نمایان داشت‪ ،‬به این ده آمد تا عمر‬
‫ّ‬ ‫بزرگ اسالم ـ مقامی بلند و‬
‫را به تنهایی بگذارد‪ .‬بعد از حکیم اسرار‪ ،‬همۀ چشم ها به او بود که حوزۀ‬
‫حکمت را او گرم و چراغ علم و فلسفه و کالم را او که جانشین شایستۀ وی‬
‫بود‪ ،‬روشن نگاه دارد؛ ا ّما در آستانۀ میوه دادن درختی که جوانی را به پایش‬
‫ریخته بود و در آن هنگام که بهار حیات علمی و اجتماعی اش فرا رسیده‬
‫بود‪ ،‬ناگهان منقلب شد‪ .‬شهر را و گیر  و   دار شهر را رها کرد و چشم ها را‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫منتظر گذاشت و به دهی آمد که هرگز در انتظار آمدن چون او کسی نبود‪.‬‬
‫‪70‬‬
‫وی ج ّد پدر من بود‪ .‬من نیم قرن پیش از آمدنم به این جهان‪ ،‬خود را در او احساس می کنم؛ در‬
‫نگاه او نشانی از من بوده است ‪ ...‬و ا ّما ج ّد من‪ ،‬او نیز بر شیوۀ پدر رفت‪ .‬به همین روستای فراموش‬
‫باز آمد  و   از زندگی و مردمش کناره گرفت و به پاکی و علم و تنهایی و بی نیازی و اندیشیدن با‬
‫خویش وفادار ماند که این فلسفۀ انسان ماندن در روزگاری است که زندگی سخت آلوده است و‬
‫انسان ماندن‪ ،‬سخت دشوار‪ .‬پس از او عموی بزرگم که برجسته ترین شاگرد حوزۀ ادیب بزرگ بود‪،‬‬
‫پس از پایان تحصیل فقه و فلسفه و به ویژه ادبیات‌‪ ،‬باز راه اجداد خویش را به سوی کویر پیش‬
‫گرفت و به مزینان بازگشت‪.‬‬
‫آن اوایل سال های کودکی‪ ،‬هنوز پیوند ما با زادگاه روستایی مان برقرار بود و برخالف حال‪ ،‬پامان‬
‫به ده باز بود و در شهر‪ ،‬دست و پاگیر نشده بودیم و هر سال تابستان ها را به اصل خود‪ ،‬مزینان‬
‫بر  می گشتیم و به تعبیر امروزمان «می رفتیم»‪.‬‬
‫آغاز تابستان‪ ،‬پایان مدارس! چه آغاز خوبی و چه پایان خوبتری! لحظۀ عزیز و شورانگیزی بود؛‬
‫لحظهای که هر سال از نخستین دم بهار‪ ،‬بیصبرانه چشم به راهش بودیم و آن سالها‪ ،‬هر سال انتظار‬
‫پایان میگرفت و تابستان وصال‪ ،‬درست بههنگام‪ ،‬همچون همه ساله‪ ،‬امیدبخش و گرم و مهربان و‬
‫نوازشگر میآمد و ما را از غربت زندان شهر به میهن آزاد و دامنگسترمان‪ ،‬کویر میبُرد؛ نه‪ ،‬باز میگرداند‪.‬‬
‫الطبیعه را ـ که همواره فلسفه‬ ‫‪ ...‬در کویر‪ ،‬گویی به مرز عالم دیگر نزدیکیم و از آن است که ماوراء ّ‬
‫از آن سخن می گوید و مذهب بدان می خواند ـ در کویر به چشم می توان دید‪ ،‬می توان احساس‬
‫کرد   و از آن است که پیامبران همه از اینجا برخاسته اند و به سوی شهرها و آبادی ها آمده اند‪« .‬در‬
‫کویر‪ ،‬خدا حضور دارد!» این شهادت را یک نویسندۀ [اهل] رومانی داده است که برای شناختن‬
‫مح ّمد و دیدن صحرایی که آواز پ ِر جبرییل همواره در زیر غرفۀ بلند آسمانش به گوش می رسد‬
‫و ح ّتی درختش‪ ،‬غارش‪ ،‬کوهش‪ ،‬هر صخرۀ سنگش و سنگریزه اش آیات وحی را بر لب دارد و‬
‫زبان گویای خدا می شود‪ ،‬به صحرای عربستان آمده است و عطر الهام را در فضای اسرارآمیز آن‬
‫استشمام کرده است‪.‬‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫‪71‬‬
‫‪72‬‬
‫فارسی ‪3‬‬
‫‪ ...‬آسمان کویر‪ ،‬این نخلستان خاموش و پر مهتابی که هرگاه مشت خونین و بی تاب قلبم را‬
‫در زیر باران های غیبی سکوتش می گیرم‪ ،‬ناله های گریه آلود آن روح دردمند و تنها را می شنوم‪.‬‬
‫ناله های   گریه آلود آن امام راستین و بزرگم را که همچون این شیعۀ گمنام و غریبش‪ ،‬در کنار آن‬
‫مدینۀ پلید و در قلب آن کویر بی فریاد‪ ،‬سر در حلقوم چاه می برد و می گریست‪ .‬چه فاجعه ای است‬
‫در آن لحظه که یک مرد می گرید! ‪ ...‬چه فاجعه ای! ‪...‬‬
‫نیمه شب آرام تابستان بود و من هنوز کودکی هفت هشت ساله‪ .‬آن شب نیز مثل هر شب در‬
‫سایه روشن غروب‪ ،‬دهقانان با چهارپایانشان از صحرا باز می گشتند و هیاهوی گلّه خوابید و مردم‬
‫شامشان را که خوردند‪ ،‬به پشت بامها رفتند؛ نه که بخوابند‪ ،‬که تماشا کنند و از ستاره ها حرف بزنند‪،‬‬
‫تفرجگاه مردم کویر است و تنها گردشگاه آزاد و آباد کویر‪.‬‬ ‫که آسمان‪ّ ،‬‬
‫آن شب نیز من خود را بر روی بام خانه گذاشته بودم و به نظارۀ آسمان رفته بودم؛ گرم تماشا و‬
‫غرق در این دریای سبز معلّقی که بر آن مرغان الماس پَر‪ ،‬ستارگان زیبا و خاموش‪ ،‬تک تک از غیب‬
‫سر می زنند‪ .‬آن شب نیز ماه با تأللؤ پرشکوهش از راه رسید و گل های الماس شکفتند و قندیل‬
‫زیبای پروین سر زد و آن جا ّدۀ روشن و خیال انگیزی که گویی یک راست به ابد ّیت می پیوندد‪:‬‬
‫مکه»! شگفتا که نگاه های لوکس مردم آسفالت نشین شهر‪ ،‬آن را کهکشان‬ ‫«  شاهراه علی»‪ « ،‬راه ّ‬
‫می بیند و دهاتی های کاهکش کویر‪ ،‬شاهراه علی‪ ،‬راه کعبه‪ ،‬راهی که علی از آن به کعبه می رود‪.‬‬
‫کلمات را کنار زنید و در زیر آن‪ ،‬روحی را که در این تلقّی و تعبیر پنهان است‪ ،‬تماشا کنید‪.‬‬
‫چنین بود که هر سال که یک کالس باالتر می رفتم و به کویر بر می گشتم‪ ،‬از آن همه زیبایی ها‬
‫و ل ّذت ها و نشئه های سرشار از شعر و خیال و عظمت و شکوه و ابدیت پر از قدس و چهره های‬
‫پر از «ماورا» محروم تر می شدم تا امسال که رفتم‪ ،‬دیگر سر به آسمان بر نکردم و همه چشم‬
‫در زمین که اینجا … می توان چند حلقه چاه عمیق زد و… آنجا می شود چغندر کاری کرد … ! و‬
‫دیدارها همه بر خاک و سخن ها همه از خاک ! که آن عالم ُپرشگفتی و راز‪ ،‬سرایی سرد و بی روح‬
‫معطر شعر و خیال و الهام و احساس در‬ ‫شد‪ ،‬ساختۀ    چند عنصر! و آن باغ پر از گل های رنگین و ّ‬
‫َسمو ِم سرد این عقل بی درد و بی دل پژمرد و صفای اهورایی آن همه زیبایی ها که درونم را پر از خدا‬
‫می کرد‪ ،‬به این علم عددبین مصلحت اندیش آلود و من آن شب‪ ،‬پس از گشت و گذار در گردشگا ِه‬
‫آسمان‪ ،‬تماشاخانۀ زیبا و شگفت مردم کویر‪ ،‬فرود آمدم و بر روی بام خانه‪ ،‬خسته از نشئۀ خوب و‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫پاک آن «اسرا» در بستر خویش به خواب رفتم‪.‬‬


‫‪73‬‬ ‫کویر‪ ،‬علی شریعتی (با تلخیص)‬
‫کارگاه متــنپژوهــی‬

‫قلمرو زبانی‬
‫‪  1‬از متن درس‪ ،‬برای هر یک از معانی زیر‪ ،‬واژه های معادل بیابید‪.‬‬
‫تماشا (‪)..................................‬‬ ‫باد گرم مهلک (‪)..................................‬‬
‫نگرش (‪)..................................‬‬ ‫(‪)..................................‬‬ ‫آویزان‬
‫‪ 2‬چهار گروه اسمی که اه ّمیت امالیی داشته باشند‪ ،‬از متن درس بیابید و بنویسید‪.‬‬
‫توجه کنید‪:‬‬
‫‪ 3‬به انواع دیگر از «وابسته های وابسته» ّ‬
‫صفت صفت‪ :‬اسم ‪ِ +‬ـ ‪ +‬صفت ‪ِ +‬ـ ‪ +‬صفت‬
‫ِ‬ ‫الف)‬
‫معرفی می کنند و دربارۀ ویژگی های آنها‬
‫برخی از صفت ها‪ ،‬صفت های همراه خود را بیشتر ّ‬
‫توضیح می دهند؛ این صفت با صفت همراه خود‪ ،‬یک جا وابستۀ هسته می شود‪ .‬مانند‪:‬‬
‫آبی روشن‬‫پیراهن ِ‬
‫ِ‬
‫هسته صفت صفت‬

‫ِ‬
‫رنگ سب ِز چمنی‬

‫«صفت صفت» هستند‪.‬‬


‫ِ‬ ‫در نمونههای باال‪ ،‬واژههای «روشن» و «چمنی» وابستۀ وابسته از نوع‬
‫ب) قیدِ صفت‪ :‬کلمه ای است که دربارۀ اندازه و درجۀ صفت پس از خود توضیح می‌دهد؛‬
‫مانند‪:‬‬
‫ِ‬
‫دوست بسیار مهربان‬
‫هسته قید صفت‬

‫شرایط تقریب ًا پایدار‬


‫ِ‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫‪74‬‬
‫واژه های «بسیار» و «تقریب ًا» وابستۀ وابسته‪ ،‬از نوع «قی ِد صفت» هستند‪.‬‬
‫در کدام گروه های اسمی زیر‪« ،‬وابستۀ وابسته» به کار رفته است؟ نوع هریک را مشخّ ص‬
‫کنید‪.‬‬
‫سه دست لباس ایرانی‬ ‫ ‬ ‫تموز سوزان کویر‬
‫این   معمار   خوش ذوق‬ ‫قلب آن کویر ‬
‫شاگرد حوزۀ ادبی‬ ‫هوای نسبت ًا پاک‬
‫ ‬
‫توجه به موارد «الف» و «ب» بررسی کنید‪.‬‬
‫‪ 4‬عبارت زیر را با ّ‬
‫آن شب نیز من خود را بر روی بام خانه گذاشته بودم و به نظارۀ آسمان رفته بودم‪.‬‬
‫الف) نوع جمله ها‪:‬‬
‫‪..........................................................................................................................................‬‬
‫ب) نقش دستوری واژه های مشخّ ص شده‪:‬‬
‫‪..........................................................................................................................................‬‬

‫قلمرو ادبی‬
‫‪ 1‬آرایه های ادبی را در بند «نهم» درس مشخّ ص کنید‪.‬‬

‫‪ 2‬دو نمونه «تلمیح» در متن درس بیابید و توضیح دهید‪.‬‬


‫‪ 3‬متن درس‪ ،‬بخشی از «سفرنامه» محسوب می شود یا «حسب حال»؟ دلیل خود را بنویسید‪.‬‬
‫‪..........................................................................................................................................‬‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫‪75‬‬
‫قلمرو فکری‬
‫‪ 1‬در متن درس‪ ،‬چه کسی به «جوینده ای تشنه» مانند شده است؟ چرا؟‬
‫‪ 2‬نویسنده با مقایسۀ زندگی روستایی و زندگی شهری‪ ،‬به چه تفاوت هایی اشاره دارد؟‬
‫‪  3‬مضمون کلّی هر سرودۀ زیر‪ ،‬از سهراب سپهری‪ ،‬با کدام بخش از متن درس ارتباط دارد؟‬
‫تلخی دانایی ‪ /‬شه ِر تو در جای دگر ‪ /‬ره می بَر با پای‬
‫الف) در کف ها کاسۀ زیبایی‪ / ،‬بر لب ها ِ‬
‫دگر‪.‬‬
‫ب) من نمازم را وقتی می خوانم ‪ /‬که اذانش را باد گفته باشد سرگلدستۀ سرو‪ /‬من نمازم را‬
‫   پی تکبیره  االحرام علف می خوانم‪ /‬پی قد   قامت موج‬
‫‪. ................................................................................................................ 4‬‬

‫فارسی ‪3‬‬

‫‪76‬‬
‫بوی جوی مولیان‬ ‫روان خوانی‬

‫من زندگانی را در چادر با تیر تفنگ و شیهۀ اسب آغاز کردم‪ .‬در چهار سالگی پشت قاش زین‬
‫نشستم‪ .‬چیزی نگذشت که تفنگ خفیف به دستم دادند‪ .‬تا ده سالگی ح ّتی یک شب هم در شهر‬
‫و خانۀ شهری به سر نبردم‪.‬‬
‫ایل ما در سال دو مرتبه از نزدیکی شیراز می گذشت‪ .‬دست فروشان و دوره گردان شهر‪ ،‬بساط‬
‫شیرینی و حلوا در راه ایل می گستردند‪ .‬پول نقد کم بود‪ .‬مزۀ آن شیرینی های باد و باران خورده و‬
‫گرد و  غبار گرفته را هنوز زیر دندان دارم‪.‬‬
‫از شنیدن اسم شهر‪ ،‬قند در دلم آب می شد و زمانی که پدرم و سپس مادرم را به تهران تبعید‬
‫کردند‪ ،‬تنها فرد خانواده که خوشحال و شادمان بود‪ ،‬من بودم؛ نمی دانستم که اسب و زینم را‬
‫می گیرند و پشت میز و نیمکت مدرسه ام می نشانند‪ .‬نمی دانستم که تفنگ مشقی قشنگم را‬
‫می گیرند و قلم به دستم می دهند‪.‬‬
‫پدرم مرد مه ّمی نبود؛ اشتباه ًا تبعید شد‪ .‬مادرم هم زن مه ّمی نبود؛ او هم اشتباه ًا تبعید شد‪.‬‬
‫دار  و  ندار ما هم اشتباه ًا به دست حضرات دولتی و ملّتی به یغما رفت‪.‬‬
‫برای کسانی که در کنار گواراترین چشمه ها چادر می افراشتند‪ ،‬آب انبار آن روزی تهران مصیبت‬
‫بود‪ .‬برای کسانی که به آتش سرخ بَن و بلوط خو گرفته بودند‪ ،‬زغال منقل و نفت بخاری آفت بود‪.‬‬
‫برای مادرم که سراسر عمرش را در چادر باز و ُپر هوای عشایری به سر برده بود‪ ،‬تنفّس در اتاقکی‬
‫محصور‪ ،‬دشوار و جان فرسا بود‪ .‬برایش در حیاط چادر زدیم و فقط سرمای کشنده و برف زمستان‬
‫بود که توانست او را به چهاردیواری اتاق بکشاند‪.‬‬
‫ما قدرت اجارۀ حیاط دربست نداشتیم‪ .‬کارمان از آن زندگی ُپر  زرق و برق کدخدایی و کالنتری‬
‫به یک اتاق کرایه ای در یک خانۀ چند اتاقی کشید‪ .‬همه جور همسایه در حیاطمان داشتیم؛‬
‫مجرد‪ .‬اسم زن همدم بود‪ .‬از همه‬ ‫شیرفروش‪ ،‬رفتگر شهرداری‪ ،‬پیشخدمت بانک و یک زن ّ‬
‫دل‌سوزتر بود‪ .‬روزی پدرم را به شهربانی خواستند‪ .‬ظهر نیامد‪ .‬مأمور امیدوارمان کرد که شب‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫می آید‪ .‬شب هم نیامد‪ .‬شب های دیگر هم نیامد‪.‬‬


‫‪77‬‬
‫‪78‬‬
‫فارسی ‪3‬‬
‫بچه ها ح ّد و حصر نداشت‪ .‬پس از ماه ها انتظار یک روز سر و  کلّه اش‬
‫غصۀ مادر و سرگردانی من و ّ‬ ‫ّ‬
‫پیدا شد‪ .‬شناختنی نبود‪ .‬شکنجه دیده بود‪ .‬فقط از صدایش تشخیص دادیم که پدر است؛ همان پدری‬
‫که اسب هایش اسم و رسم داشتند؛ همان پدری که ایلخانی قشقایی بر سفرۀ رنگینش می نشست؛‬
‫همان پدری که گلّه های رنگارنگ و ریز و درشت داشت و فرش های گران بهای چادرش زبانزد‬
‫ایل و قبیله بود‪.‬‬
‫غصه می خورد‪ .‬پیر و زمین گیر می شد‪ .‬هر روز ضعیف و ناتوان تر می گشت‪ .‬همه چیزش را‬ ‫پدرم ّ‬
‫از دست داده بود؛ فقط یک دل خوشی برایش مانده بود؛ پسرش با کوشش و تالش درس می خواند‪.‬‬
‫من درس می خواندم‪ .‬شب و روز درس می خواندم‪ .‬به کتاب و مدرسه دل بستگی داشتم‪ .‬دو کالس‬
‫یکی می کردم‪ .‬شاگرد ا ّول می شدم‪ .‬تبعیدی ها‪ ،‬مأموران شهربانی و آشنایان کوچه و خیابان به پدرم‬
‫تبریک می گفتند و از آیندۀ درخشانم برایش خیال ها می بافتند‪ .‬سرانجام تصدیق گرفتم‪ .‬تصدیق‬
‫لیسانس گرفتم‪ .‬یکی از آن تصدیق های پر رنگ و رونق روز‪ .‬پدرم لیسانسم را قاب گرفت و بر دیوار‬
‫گچ فرو ریختۀ اتاقمان آویخت و همه را به تماشا آورد‪ .‬تصدیق قشنگی به شکل مربع مستطیل بود‪.‬‬
‫خطی زیبا بر آن نگاشته بودند‪ .‬آشنایی در کوچه و محلّه‬
‫مزایای قانونی تصدیق و نام و نشان مرا با ّ‬
‫نماند که تصدیق مرا نبیند و آفرین نگوید‪.‬‬
‫پیرمرد دلخوشی دیگری نداشت‪ .‬روز و شب با فخر و مباهات‪ ،‬با شادی و غرور به تصدیقم‬
‫مینگریست و میگفت‪« :‬جان و مالم و همه چیزم را از دست دادم ولی تصدیق پسرم به همۀ آنها‬
‫میارزد‪».‬‬
‫ال رضاخان بود و بعداً هم رضاخان شد ـ همۀ تبعیدی ها رها‬ ‫پس از عزیمت رضا شاه ـ که قب ً‬
‫شدند و به ایل و عشیره بازگشتند و به ثروت از دست رفته و شوکت گذشتۀ خود دست یافتند‪ .‬همه‬
‫بی تصدیق بودند؛ به جز من‪ .‬همه شان زندگی شیرین و دیرین را از سرگرفتند‪.‬‬
‫چشمه های زالل در انتظارشان بود‪ .‬کوه های مرتفع و دشت های بی کران در آغوششان کشید‪.‬‬
‫باز زین و برگ را بر گردۀ َک َهر ها و ُک َرندها نهادند و سرگرم تاخت و تاز شدند‪ .‬باز در سایۀ دالویز‬
‫چادرها و در دامن معطّر چمن ها سفره های ُپر  سخاوت ایل را گستردند و در کنارش نشستند‪ .‬باز با‬
‫رسیدن مهر‪ ،‬بار سفر را بستند و سرما را پشت سر گذاشتند و با آمدن فروردین‪ ،‬گرما را به گرمسیر‬
‫سپردند و راه رفته را باز آمدند‪.‬‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫‪79‬‬
‫در میان آنان فقط من بودم که دودل و سرگردان و سر در گریبان بودم‪ .‬بیش از یک سال و نیم‬
‫نتوانستم از مواهب خداداد و نعمت های طبیعت بهره مند شوم‪ .‬لیسانس داشتم‪ .‬لیسانس نمیگذاشت‬
‫که در ایل بمانم‪ .‬مالمتم می کردند که با این تصدیق گران قدر‪ ،‬چرا در ایل مانده ای و عمر را به‬
‫بطالت می گذرانی؟! باید عزیزان و کسانت را ترک گویی و به همان شهر بی مهر‪ ،‬به همان دیار‬
‫بی یار‪ ،‬به همان هوای غبارآلود‪ ،‬به همان آسمان دود گرفته بازگردی و در خانه ای کوچک و‬
‫کوچه ای تنگ زندگی کنی و در دفتری یا اداره ای محبوس و مدفون شوی تا تر ّقی کنی‪.‬‬
‫چاره ای نبود‪ .‬ح ّتی پدرم که به رفاقت و هم نشینی من سخت خو گرفته بود و یک لحظه تاب‬
‫جدایی ام را نداشت‪ ،‬گاه فرمان می داد و گاه التماس می کرد که تصدیق داری‪ ،‬باید به شهر بازگردی‬
‫و تر ّقی کنی!‬
‫بازگشتم؛ از دیدار عزیزانم محروم ماندم‪ .‬پدر پیر‪ ،‬برادر نوجوان و خانوادۀ گرفتارم را ــ درست در‬
‫موقعی که نیاز داشتند ـ از حضور و حمایت خود محروم کردم‪ .‬درد تنهایی کشیدم‪ .‬از لطف و صفای‬
‫یاران و دوستان دور افتادم‪ .‬به تهران آمدم‪ .‬با بدنم به تهران آمدم‪ .‬ولی روحم در ایل ماند‪ .‬در میان‬
‫آن دو کوه سبز و سفید‪ ،‬در کنار آن چشمۀ نازنین‪ ،‬توی آن چادر سیاه‪ ،‬در آغوش آن مادر مهربان‪.‬‬
‫در پایتخت به تکاپو افتادم و با دانشنامۀ رشتۀ حقوق قضایی‪ ،‬به سراغ دادگستری رفتم تا قاضی‬
‫شوم و درخت بیداد را از بیخ و بن براندازم‪ .‬دادیاری در دو شهر ساوه و دزفول به من پیشنهاد شد‪.‬‬
‫سری به ساوه زدم و دربارۀ دزفول پرس وجو کردم‪ .‬هر دو ویرانه بودند‪ .‬یکی آب و هوایی داشت‬
‫عدلیه چشم پوشیدم و به دنبال تر ّقی های دیگر به‬
‫و دیگری آن را هم نداشت‪ .‬دلم گرفت و از تر ّقی ّ‬
‫راه افتادم‪ .‬تالش کردم و آن قدر حلقه به درها کوفتم تا عاقبت از بانک ملّی سر در آوردم و در گوشۀ‬
‫یک اتاق پرکارمند‪ ،‬صندلی و میزی به دست آوردم و به جمع و تفریق محاسبات مردم پرداختم‪.‬‬
‫شاهین تیز بال افق ها بودم‪ .‬زنبوری طفیلی شدم و به کنجی پناه بردم‪.‬‬
‫بیش از دو سال در بانک ماندم و مشغول تر ّقی شدم‪ .‬تابستان سوم فرا رسید‪ .‬هوا داغ بود‪ .‬شب ها‬
‫از گرما خوابم نمی برد‪ .‬حیاط و بهار خواب نداشتم‪ .‬اتاقم در وسط شهر بود‪ .‬بساط تهویه به تهران‬
‫نرسیده بود‪ .‬شاید هنوز اختراع نشده بود‪ .‬خیس عرق می شدم‪ .‬پیوسته به یاد ایل و تبار بودم‪ .‬روزی‬
‫نبود که به فکر ییالق نباشم و شبی نبود که آن آب و هوای بهشتی را در خواب نبینم‪ .‬در ایل چادر‬
‫داشتم؛ در شهر خانه نداشتم‪ .‬در ایل اسب سواری داشتم؛ در شهر ماشین نداشتم‪ .‬در ایل حرمت و‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫آسایش و کس و کار داشتم؛ در شهر آرام و قرار و غمخوار و اندوهگسار نداشتم‪.‬‬


‫‪80‬‬
‫نامه ای از برادرم رسید‪ ،‬لبریز از مهر و سرشار از خبرهایی که خوابشان را می دیدم‪ …« :‬برف کوه‬
‫هنوز آب نشده است‪ .‬به آب چشمه دست نمی توان برد‪ .‬ماست را با چاقو می بریم‪ .‬پشم گوسفندان را‬
‫گل وگیاه رنگین کرده است‪ .‬بوی شبدر دوچین هوا را عطر آگین ساخته است‪ .‬گندم ها هنوز خوشه‬
‫نبسته اند‪ .‬صدای بلدرچین یک دم قطع نمی شود‪ .‬جوجه کبک ها‪ ،‬خط و خال انداخته اند‪ .‬کبک   دری‬
‫در قلّه های کمانه‪ ،‬فراوان شده است‪ .‬بیا‪ ،‬تا هوا تر و تازه است‪ ،‬خودت را برسان‪ .‬مادر چشم به راه‬
‫توست‪ .‬آب خوش از گلویش پایین نمی رود‪».‬‬
‫نامۀ برادر با من همان کرد که شعر و چنگ رودکی با امیر سامانی!‬
‫آب جیحون فرو نشست؛ ریگ آموی پرنیان شد؛ بوی جوی مولیان مدهوشم کرد‪ .‬فردای همان‬
‫روز‪ ،‬تر ّقی را رها کردم‪ .‬پا به رکاب گذاشتم و به سوی زندگی روان شدم‪ .‬تهران را پشت سر نهادم‬
‫و به سوی بخارا بال و پر گشودم‪ .‬بخارای من ایل من بود‪.‬‬
‫بخارای من ایل من‪ ،‬مح ّمد بهمن بیگی‬

‫درک و دریافت‬
‫‪ 1‬نویسنده در این متن‪ ،‬از زبان طنز بهره گرفته است؛ دو نمونه از آن را درمتن بیابید‪.‬‬
‫توجه به جملۀ زیر‪:‬‬
‫ ‪ 2‬با ّ‬
‫«نامۀ برادر با من همان کرد که شعر و چنگ رودکی با امیر سامانی!»‬
‫الف) چرا نویسنده با خواندن نامۀ برادر خود‪ ،‬داستان تاریخی امیر سامانی را به یاد می آورد؟‬
‫ب) اشاره به شعر و چنگ رودکی‪ ،‬بیانگر کدام ویژگی «شعر» است؟‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫‪81‬‬
‫درس دهم‪ :‬فصل شکوفایی‬
‫کارگاه متن پژوهی‬
‫گنج حکمت‪ :‬تیرانا‬
‫درس يازدهم‪ :‬آن شب عزیز‬
‫کارگاه متن پژوهی‬
‫شعرخوانی‪ :‬شکوه چشمان تو‬
‫ِ‬
‫فصل شكوفايی‬

‫‪1‬‬

‫‪5‬‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫‪84‬‬
‫دری به خانۀ خورشید‪ ،‬سلمان هراتی‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫‪85‬‬
‫کارگاه   متــنپژوهــی‬

‫قلمرو زبانی‬
‫‪ 1‬در متن درس‪ ،‬واژه ای بیابید که هم آوای آن در زبان فارسی وجود دارد؟‬
‫‪ 2‬انواع « و» (ربط‪ ،‬عطف) را در بیت آخر مشخّ ص کنید‪.‬‬
‫‪ 3‬در متن درس‪ ،‬کدام گروه های اسمی‪ ،‬در نقش «مفعول» به کار رفته اند؟‬

‫قلمرو ادبی‬
‫‪ 1‬در متن درس‪ ،‬برای کاربرد هریک از آرایه های «تشخیص» و «تشبیه» دو نمونه بیابید‪.‬‬
‫‪ 2‬در بیت زیر‪« ،‬برزخ سرد» و «شب» نماد چه مفاهیمی هستند؟‬
‫غیر از شب آیا چه می دید چشمان تار من و تو ؟‬ ‫آن جا در آن برزخ سرد‪ ،‬در کوچه های غم و درد‬

‫قلمرو فکری‬
‫‪  1‬مقصود نهایی شاعر از مصراع دوم بیت زیر چیست؟‬
‫من مي روم سوي دريا جاي قرار من و تو‬ ‫چون رود اميدوارم‪ ،‬بي تابم و بي قرارم‬
‫‪ 2‬توضیح دهید بیت زیر با فصل ادبیات انقالب اسالمی چه مناسبت و پیوندی دارد؟‬
‫امروز خورشید در دشت‪ ،‬آیینه دار من و تو‬ ‫دیروز در غربت باغ من بودم و یک چمن داغ‬
‫‪  3‬دربارۀ ارتباط موضوعی هریک از سروده های زیر با متن درس توضیح دهید‪.‬‬
‫فردوسی‬ ‫نگردد تبه نام و گفتار پاک‬ ‫الف) ز خورشید و از آب و از باد و خاک‬
‫ب) ای منتظر‪ ،‬مرغ غمین در آشیانه!‪ /‬من گل به دستت می دهم‪ ،‬من آب و دانه ‪ /...‬می کارمت‬
‫ ‬ ‫در چشم ها گل نقش ا ّمید‪ /‬می بارمت بر دیده ها باران خورشید‪.‬‬
‫سیاوش کسرایی‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫‪. ................................................................................................................ 4‬‬


‫‪86‬‬
‫تیرانا!‬ ‫گنــجحکمــت‬

‫تیرانا! من از طبیعت آموختم که همانند با درختان بارور ـ بی آنکه زبان به کمتر داعیهای گشاده‬
‫باشم ـ سراسر کرامت باشم و سراپا گشادهدستی؛ بیهیچگونه چشمداشتی به سپاسگزاری یا آفرین‪.‬‬
‫تو نیز تیرانا! گشادهدستی و کرامت را از درختان میوهدار بیاموز و از بوستان و پالیز که به هر بهار‬
‫سراپا شکوفه باشی و پای تا سر‪،‬گل و با هر تابستان از میوههای شیرین و سایۀ دلپذیر‪،‬خستگان‬
‫راه را میزبانی کریم باشی و پایفرسودگان آفتاب زده را نوازشگری درمانبخش دردها‪.‬‬
‫نه همین مهربانی را به مهر‪ ،‬که پاداش هر زخمۀ سنگی را دستهای کریم تو میوهای چند‬
‫شیرین ایثار کند‪ .‬تو اگر آن مایه کرامت را از مادر به میراث میداشتی‪ ،‬میبایست همانند با‬
‫درختان بارور‪ ،‬بخشندگی و ایثار را سراپا دست باشی‪ .‬سپاس خورشید را که به هر بامداد بر سر‬
‫تو زرافشانی میکند و ابر‪ ،‬گوهر‪.‬‬
‫تیرانا! اگرم هیچ در سرنوشت از آزادگی بهرهای باشد‪ ،‬همینم از آفریدگار‪ ،‬سپاسگزاری بس‬
‫که بدین سعادتم رهنمون بُ َود تا هرگز فریب آزادهمردم را از خویشتن بتی نسازم‪.‬‬
‫تیرانا‪ ،‬مح ّمدرضا رحمانی (مهرداد اَوستا)‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫‪87‬‬
‫آن شب عزیز‬

‫من را هم گفتید که بروم‪ ،‬همه را گفتید ا ّما نمی شد آقا! نمی توانستم‪ ،‬شما عصبانی‬
‫بقیه‬
‫بقیه توانستند‪ّ ،‬‬
‫شدید؛ گفتید که دستور می دهید‪ ،‬ا ّما باز هم من نتوانستم بروم؛ ّ‬
‫رفتند‪ ،‬ا ّما من نتوانستم آقا! دست خودم نبود؛ پاهایم سست شده بود؛ قلبم می لرزید؛‬
‫عرق کرده بودم؛ ق ّوت اینکه قدم از قدم بردارم‪ ،‬نداشتم‪ .‬نمی خواستم که خدای‬
‫ناکرده حرف شما را زیر پا گذاشته باشم‪ .‬گفتن ندارد‪ ،‬خودتان می دانید که من بیش‬
‫از همه ُمصِ ر بودم در شنیدن حرف های شما‪ .‬صحبت امروز و دیروز نیست‪ ،‬همیشه‬
‫این طور بوده است‪ .‬از آن زمان که معلّمم بودید تا اکنون که باز معلّمم هستید‪.‬‬
‫صحبت ترس نبود؛ دوست داشتن بود؛ عشقم به این بود که حرفتان را بشنوم‪،‬‬
‫فرمانتان را ببرم‪ . ...‬اآلن هم دوستتان دارم؛ بیشتر از همیشه‪.‬‬
‫مدیر را کالفه کردم بعد از رفتن شما‪ ،‬از بس سراغ شما را از او گرفتم‪ .‬می گفت‬
‫نمرات ثلث سوم را که داده اید‪ ،‬رفته اید آقا! بی خبر و می گفت برای گرفتن حقوقتان‬
‫هم ح ّتی سر نزده اید‪ .‬احتمال می داد که جبهه رفته باشید ولی یقین نداشت‪ ،‬من هم‬
‫یقین نداشتم تا وقتی با چشم های خودم ندیدم که بر باالی ّ‬
‫تل خاکی ایستاده اید‬
‫بچه ها صحبت می کنید‪ ،‬یقین نکردم‪.‬‬ ‫ـ چفیه بر گردن و ُکلت بر کمر ـ و برای ّ‬
‫آفتاب‪ ،‬چشمهایتان را می زد؛ برای همین‪ ،‬دستتان را بر چشم های درشتتان که‬
‫در نور آفتاب جمع شده بود‪ ،‬حمایل کرده بودید‪ ،‬دست دیگرتان را هم به هنگام‬
‫صحبت کردن تکان می دادید‪ .‬با یک سال و نیم پیش فرق زیادی نکرده بودید‪.‬‬
‫وقتی یقینم شد که خودتانید‪ ،‬نزدیک بود بی اختیار به سویتان خیز بردارم و فریاد‬
‫موحدی ام‪ ،‬شاگرد شما‪ ،‬ولی این کار را نکردم؛ بر خودم‬ ‫بزنم‪ :‬آقای موسوی! من ّ‬
‫مسلّط شدم و پشت ردیف آخر‪ ،‬گوشه ای کز کردم‪ .‬شما هم مرا دیدید‪ .‬معلوم است‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫که دیدید ولی اینکه همان دم شناخته باشیدم‪ ،‬مطمئن نیستم‪ .‬یادم رفت برای‬
‫‪88‬‬
‫چه کاری آمده بودم‪ ،‬آن قدر جذب دیدار شما شده بودم که فراموش کردم برای رساندن پیغام به‬
‫ُگردان شما آمده ام‪.‬‬
‫مثل کالس‪ ،‬گرم و پرشور حرف می زدید و مثل کالس‪ ،‬طنز و شوخی از کالمتان نمی افتاد‪.‬‬
‫از   صحبت هایتان پیدا بود که حمله در کار است‪.‬‬
‫بچه ها فرو نشست‪ ،‬به سمت من آمدید‪ .‬فکر اینکه‬ ‫وقتی حرف هایتان تمام شد و تکبیر و صلوات ّ‬
‫مرا شناخته باشید‪ ،‬دلم را گرم کرد‪ .‬از جا کنده شدم و به سمت شما دویدم‪ .‬قبل از اینکه بگویم‪:‬‬
‫«آقای موسوی‪ ،‬من‪ .»...‬شما آغوش گشودید و لبخند زدید و گفتید‪« :‬به به! سالم علیکم احمد جان‬
‫تعجب کردم از اینکه اسم و فامیلم را هنوز از یاد نبرده اید؛ همدیگر را سخت در آغوش‬ ‫موحدی!» ّ‬ ‫ّ‬
‫فشردیم و بوسیدیم‪.‬‬
‫بچه ها در آمدیم‪ .‬از حال و روز سؤال کردید و من خبر قابل عرض‬ ‫دست مرا گرفتید و از میان ّ‬
‫نداشتم‪.‬‬
‫پرسیدم اگر اشتباه نکنم‪ ،‬بوی حمله می آید؟‬
‫گفتید‪ « :‬از شا ّمۀ ق ّوی شما تشخیص بوی حمله غریب نیست‪».‬‬
‫گفتم‪« :‬فکر می کنید امام حسین ما را دوست داشته باشد؟»‬
‫گفتید‪« :‬چرا که نه‪ ،‬شما عاشق حسینید و حسین بیش از هر کس دوست داشتن را می فهمد و‬
‫قدر می داند‪».‬‬
‫گفتم‪« :‬پس در این حمله مرا هم با خود همراه می کنید؟ نه برای جنگیدن‪ ،‬برای با شما همراه‬
‫بودن‪ ،‬برای جنگ یاد گرفتن‪».‬‬
‫نمی پذیرفتید‪ ،‬بهانه می آوردید و طفره می رفتید ولی اصرارهای من که بوی التماس می داد‪،‬‬
‫عاقبت شما را متقاعد کرد‪.‬‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫بچه ها بعد از شام پراکنده‬


‫مق ّدمات کار بسیار زودتر از آنچه من و شما تص ّور می کردیم‪ ،‬انجام شد‪ّ .‬‬
‫‪89‬‬
‫بچه ها در گوشه ای‬‫شدند‪ ،‬هر کدام به سویی رفتند‪ .‬من هم می توانستم و می خواستم که چون دیگر ّ‬
‫خودم را گم کنم و با خدای خود به درد دل بنشینم ا ّما همراهی با شما را دوست تر داشتم‪.‬‬
‫بی آنکه بدانید تعقیبتان کردم؛ چون شما معلّمم بودید و از آموختن هیچ چیز به شاگردانتان دریغ‬
‫نداشتید‪ ،‬تنها و تنها برای تعلیم گرفتن‪ ،‬شبح شما را در میان تاریکی تعقیب می کردم‪.‬‬
‫آن قدر مراقب پنهان کاری خودم بودم که نفهمیدم چقدر از سنگرها فاصله گرفته ایم‪ .‬میانۀ‬
‫دو ّتپه ای که در کنار هم برآمده بود‪ ،‬جای دنجی بود برای خلوت کردن با خدا‪ .‬همین گمان مرا به‬
‫تل خاک کشانید‪ .‬پیدا بود که پیش از این‪ ،‬سنگر دیده بانی یا انفرادی دشمن بوده است‪.‬‬ ‫سوی آن دو ّ‬
‫زمزمۀ لطیف و سبک و مالیم شما گمان مرا تأیید کرد‪ .‬می بایست هر چه زودتر مخفیگاهی پیدا‬
‫کنم که از هر دید رسی در امان بمانم‪ .‬جز گودالی که از کنجکاوی گلولۀ توپ در خاک فراهم آمده‬
‫بود‪ ،‬کجا می توانست مخفیگاه من باشد‪ ،‬در زمانی که ماه داشت سربلند از پشت ابرهای تیره بیرون‬
‫می آمد؟ ولی عمق گودال آن قدر نبود که بتواند ج ّثۀ آدمی را   ایستاده یا نشسته در خود بگیرد‪.‬‬
‫سجده بهترین حالتی بود که می توانست مرا با خاک همسطح و یکسان کند‪.‬‬
‫صدایی که می آمد‪ ،‬حزین ترین و عاشقانه ترین لحنی بود که در عمرم شنیده بودم‪ .‬دعای کمیل‬
‫می خواندید؛ از حفظ هم؛ پیدا بود که از حفظ می خوانید‪ ،‬آنجا که شما نشسته بودید‪ ،‬جای برافروختن‬
‫روشنی نبود‪ ،‬مگر چقدر فاصله بود تا نیروهای دشمن؟! از لحنتان پیدا بود که راز و نیاز و مناجات‬
‫دارد به انتها می رسد‪ .‬ا ّول سر را از گودال در آوردم و اطراف را پاییدم‪ ،‬خبری نبود یا اگر بود به‬
‫چشم نمی آمد‪ .‬آرام از گودال در آمدم‪ ،‬دوباره اطراف را برانداز کردم و راه بازگشت را پیش گرفتم‪،‬‬
‫از همان مسیر که آمده بودم‪ .‬می بایست پیش از شما به سنگرها می رسیدم‪.‬‬
‫قدری از راه را که رفتم‪ ،‬ماندم‪ ،‬جهت را نمی توانستم پیدا کنم‪ .‬فکر کردم اگر پیش تر بروم به‬
‫تل خاکی نشستم‪ .‬خیلی طول نکشید که آمدید‪ .‬به حال خودتان نبودید؛ ح ّتی‬ ‫حتم گم می شوم‪ .‬بر ّ‬
‫متوجه حضور من نمی شدید‪ .‬نبودید‪ ،‬در این دنیا نبودید‪ .‬اگر بودید‬ ‫اگر من صدایتان نمی کردم‪ّ ،‬‬
‫از من می پرسیدید که آن وقت شب آنجا چه می کنم؟ و من هم پاسخی را که آماده کرده بودم‪،‬‬
‫تحویلتان می دادم‪.‬‬
‫ولی نپرسیدید‪ .‬با هم به سوی موضع‪ ،‬راه افتادیم‪ .‬شما که یقین ًا راه را بلد بودید‪ .‬وقتی به موضع‬
‫بچه ها که گوشه و کنار پراکنده بودند‪ ،‬دور شما جمع شدند و شما را در میان گرفتند‪.‬‬ ‫رسیدیم‪ّ ،‬‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫چند نفری زمان حمله را از شما پرسیدند‪.‬‬


‫‪90‬‬
‫گفتید‪« :‬خیلی نباید مانده باشد‪».‬‬
‫گفتند‪« :‬فرصت خوابیدن هست؟»‬
‫خسته بودند‪ .‬شب قبل نخوابیده بودند‪ .‬باران بی امان باریده بود و سنگرها را آب برداشته بود‪.‬‬
‫گفتید‪« :‬فرصت ُچرتی شاید باشد ا ّما سیرخواب نباید شد‪ .‬خواب را مزمزه کنید‪ ،‬بچشید ولی‬
‫سیر نخوابید‪ .‬ایستاده یا نشسته بخوابید؛ آن چنان که بی کمترین صدا برخیزید؛ نه امشب فقط که‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫‪91‬‬
‫همیشه بر همه چی تان مسلّط باشید‪ .‬نگذارید که هیچ تمایل و خواسته ای بر شما مسلّط شود‪ .‬اگر‬
‫چنین باشد‪ ،‬دشمن هم نمی تواند بر شما مسلّط شود‪ .‬حاال بروید و منتظر خبر باشید‪».‬‬
‫اطرافتان که خلوت شد‪ ،‬به سمت سنگرتان راه افتادید و من هم با فاصله ای نه چندان دور سعی‬
‫کردم که پا جای پای شما بگذارم‪ ،‬مثل برق و باد خودم را به سنگر برسانم و تفنگم را بردارم‪ .‬آنچه‬
‫مشکل بود‪ ،‬یافتن شما بود در این معرکه و تاریکی‪.‬‬
‫توپخانه شروع کرده بود و صدای مهیب آن‪ ،‬صدای کودکانه ا ّما خشک کالش را در خود هضم‬
‫بچه ها پیش‬‫می کرد‪ .‬مسلّم بود که در میان یا پشت نیروها شما را نمی شود پیدا کرد‪ .‬به سمتی که ّ‬
‫می رفتند‪ ،‬بنا را بر دویدن گذاشتم‪ .‬گمکرده داشتم‪ .‬آمده بودم که جنگیدن یاد بگیرم و اگر شما را‬
‫پیدا نمی کردم‪ ،‬ناکام می ماندم‪ .‬از ر ّد صدای شما می بایست پیدایتان می کردم‪ .‬راه تنگ و باریک‬
‫بچه ها سخت مشکل‪.‬‬ ‫بود و پیشی گرفتن از ّ‬
‫َم َعبر تمام شد و وارد مح ّوطه پیش روی خاک ریزهای دشمن شدیم ا ّما هنوز از شما نشانی نبود‪.‬‬
‫بچه ها را از نزدیک شدن به‬ ‫تیربارها‪ ،‬دوشکاها‪ ،‬تک تیرها و رگبارها همه تالششان این بود که ّ‬
‫بچه های بی حفاظ لحظه به لحظه با خاک ریز کمتر می شد‪.‬‬ ‫خاک ریز باز دارند ا ّما فاصلۀ ّ‬
‫بچه هایی که می افتادند‪ ،‬خوابیده به سمت خاک ریز نشانه می رفتند و آخرین رمق هایشان‬ ‫وقتی ّ‬
‫را در آخرین فشنگ هایشان می ریختند و شلیک می کردند‪ ،‬جایز نبود که من همچنان بی حرکت‬
‫بمانم و فقط دنبال شما بگردم‪ .‬آن قسمت خاک ریز را که بیشتر آتش به پا می کرد‪ ،‬نشانه رفتم‬
‫و یک خشاب فشنگم را درست در همان نقطۀ آتش‪ ،‬خالی کردم و با خاموش شدن آن آتش که‬
‫بچه ها هم که انگار از دست آن ذلّه شده بودند‪ ،‬تکبیر گفتند‪.‬‬
‫تیر بار به نظر می آمد‪ ،‬نیرو گرفتم و ّ‬
‫بعد از فرو نشستن صدای تکبیر بود که صدای شما را شنیدم‪ .‬از سمت چپ با شور و حالی عجیب‬
‫بچه ها را به اسم صدا می کردید و هر کدام را به کاری فرمان می دادید‪ .‬یک لحظه که چشمتان به‬ ‫ّ‬
‫من افتاد‪ ،‬گفتید‪   « :‬تو چرا واستادی؟ برو جلو دیگه‪ .‬تو که ماشاء اهلل خوب بلدی آتیش خاموش کنی‪،‬‬
‫برو جلو دیگه؛ برو! دو تا تکبیر دیگه بگی کار تمومه‪».‬‬
‫از طرفی ذوق کردم‪ ،‬بال در آوردم‪ ،‬عشق کردم از اینکه فهمیده اید که انهدام آن تیربار کار من‬
‫بوده است و از طرفی دلم نمی خواست که حضور مرا بفهمید و مرا از خودتان دور کنید‪.‬‬
‫خودم را آهسته به پشت سرتان کشاندم تا بلکه از یادتان بروم و بتوانم همچنان با شما باشم‪.‬‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫‪92‬‬
‫یک لحظه فکر کردم که اگر قرار بود شما فقط کار یک نفر را انجام بدهید‪ ،‬سرنوشت حمله چه‬
‫می شد؟ چه معلّم عجیبی!‬
‫درست در همان لحظه‪ ،‬شما «یامهدی» غریبانه ای گفتید و تفنگ از دستتان افتاد و من نفهمیدم‬
‫چرا‪ .‬ولی بی اختیار پیش دویدم تا تفنگ را بردارم و به دستتان بدهم؛ مثل گاهی که در کالس‪،‬‬
‫قلمی‪ ،‬کاغذی از دستتان می افتاد و ما بی اختیار‪ ،‬خم می شدیم تا آن را به شما بدهیم‪.‬‬
‫ایستاده بودید ولی تفنگ را نگرفتید‪ .‬به دستتان نگاه کردم‪ ،‬دیدم که از مچتان خون می ریزد‪،‬‬
‫تفنگ را با دست چپ از من گرفتید و همه را گفتید که بروند‪ ،‬من را هم گفتید و باز برگشتید به‬
‫حال ا ّولتان‪ ،‬انگار نه انگار که یک دست از دست داده اید‪.‬‬
‫یک تیر هم به زانوی من خورد که مرا در هم پیچاند ا ّما همان یک لحظه پیش‪ ،‬از شما یاد گرفتهبودم‬
‫که با تیر بر زمین نیفتم‪ .‬شما دوباره «یامهدی» گفتید ا ّما اینبار جگرخراشتر‪ .‬نتوانستید ایستاده بمانید‪،‬‬
‫به خود پیچیدید و تا من بگیرمتان‪ ،‬به زمین افتاده بودید‪ .‬سرتان را توانستم در دست بگیرم؛ دیگران‬
‫هم آمدند‪ ،‬تیر انگار خورده بود به جناق سینهتان‪ ،‬به زیر قلبتان‪.‬‬
‫بچه ها دورتان جمع شدند‪ ،‬عصبانی شدید‪ ،‬با آخرین رمق هایتان داد زدید و به همه دستور‬ ‫از اینکه ّ‬
‫موظف شان کردید‪ .‬گفتید که دستور می دهید؛ به یک نفر‬ ‫دادید که بروند‪ ،‬وقتی که تعلّل کردند‪ّ ،‬‬
‫هم گفتید که به براد ‪‬ر محسن خبر بدهد که ادامۀ حمله را در دست بگیرد‪.‬‬
‫دوباره به من تشر زدید که بروم‪ ،‬سرتان را روی زمین بگذارم و بروم‪ .‬من می خواستم دستورتان‬
‫را اطاعت کنم ا ّما نتوانستم‪ ،‬باور کنید که نتوانستم‪.‬‬
‫شما شهادتین گفتید و یکبار دیگر امام زمان را صدا زدید و خاموش شدید‪ .‬آخرین کالمتان یا مهدی‬
‫بود‪.‬‬
‫افتخارم این است که خودم با پای لنگ شما را به خط رساندم و بیهوش شدم و حاال دل خوشی ام‬
‫به این است که هر روز صبح با این یک پا و دو عصا به اینجا بیایم‪ .‬گرد قاب عکستان را پاک کنم‪.‬‬
‫سنگتان را بشویم‪ ،‬گلدانتان را آب بدهم و خاطراتم را با شما مرور بکنم‪ .‬هر روز چیزهای بیشتری‬
‫از آن شب عزیز یادم می آید‪ .‬به همین زنده ام آقا!‬
‫سانتاماریا (مجموعه آثار)‪ ،‬سیّد  مهدی شجاعی‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫‪93‬‬
‫کارگاهمتــنپژوهــی‬

‫قلمرو زبانی‬
‫توجه به متن درس‪ ،‬معنای واژه های زیر را بنویسید‪.‬‬
‫‪ 1‬با ّ‬
‫(‪ )...............................‬‬ ‫َم َعبر‬
‫(‪)...............................‬‬ ‫ذلّه شدن‬
‫مهم امالیی از متن درس انتخاب کنید و به کمک آنها ترکیب های وصفی یا اضافی‬
‫‪ 2‬شش واژۀ ّ‬
‫بسازید‪.‬‬
‫‪ ٣‬در بند پنجم‪ ،‬زمان فعل ها را مشخّ ص کنید‪.‬‬
‫‪ ٤‬برای کاربرد هر یک از ضمایر زیر‪ ،‬جمله ای مناسب از متن درس بیابید؛ سپس مرجع ضمیرها‬
‫را مشخّ ص کنید‪.‬‬
‫ضمیر پیوسته (م ّتصل) ‪....................................................................................... :‬‬
‫ضمیر گسسته (جدا) ‪........................................................................................... :‬‬

‫قلمرو ادبی‬
‫توجه به متن درس‪:‬‬
‫‪ 1‬با ّ‬
‫الف) دو «کنایه» بیابید و مفهوم هر یک را بنویسید‪.‬‬
‫ب) یک نمونه «حس آمیزی» مشخّ ص کنید‪.‬‬
‫‪ 2‬فضاسازی‪ ،‬در کدام قسمت از متن درس‪ ،‬نقش مؤثّری در پیشبرد داستان داشته است؟‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫‪94‬‬
‫قلمرو فکری‬
‫ ‪ 1‬سرودههای زیر را از نظر محتوا بررسی کنید و دربارۀ ارتباط هریک از آنها با متن درس‬
‫به اختصار توضیح دهید‪.‬‬
‫بـا زخـم نشـان سـرفرازی نگرفـت‬ ‫الف) کس چـون تو طریق پاک بـازی نگرفت‬
‫حیثیـت مـرگ را بـه بـازی نگرفـت!‬ ‫زین پیش دالورا‪ ،‬کسـی چون تو شگفت‬
‫سیّد حسن حسینی‬

‫زلـف چین چیـن‬


‫وصـف خـال و ِ‬
‫ِ‬ ‫بـرای‬ ‫وصـف میدان هـای ُپر میـن‬
‫ِ‬ ‫ب) بـرای‬
‫«نظامـی» می شـوم در «قصرشـیرین»‬ ‫نـه در شـیراز و نـه در شـه ِر گنجـه‬
‫علی سهامی‬

‫‪ 2‬سرودۀ زیر با کدام قسمت از متن درس مناسبت دارد؟‬


‫بیـدار شـود ز خـواب نوشـین‬ ‫خـرم‬
‫هـر سـال چـو نوبهـار ّ‬
‫شـیرین‬ ‫خاطـرات‬ ‫دیباچـۀ‬ ‫تـا بـاز کنـد بـه روی عالـم‬
‫ای دوسـت‪ ،‬مـرا بـه خاطـر آور!‬ ‫از اللـه دهـد بـه سـبزه زیـور‬
‫مح ّمدتقی بهار‬

‫‪. ................................................................................................................ 3‬‬


‫فارسی ‪3‬‬

‫‪95‬‬
‫شکوه چشمان تو‬ ‫شعرخوانی‬

‫‪1‬‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫‪96‬‬
‫‪5‬‬

‫‪10‬‬

‫مرتضی امیری اسفندقه‬

‫درک و دریافت‬
‫‪ 1‬برای خوانش مناسب شعر‪ ،‬بهتر است ترکیبی از کدام انواع لحن را به کار گیریم؟‬
‫توجه به متن شعرخوانی به پرسش های زیر پاسخ دهید‪.‬‬
‫ ‪ 2‬با ّ‬
‫الف) در بیت های ششم تا هشتم‪ ،‬شاعر به کدام ویژگی های شهید محسن حججی اشاره دارد؟‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫ب) برای پاسداشت ارزش های قیام عاشورا و راه شهدا چه باید کرد؟‬

‫‪97‬‬
‫درس دوازدهم‪ :‬گذر سیاوش از آتش‬
‫کارگاه متن پژوهی‬
‫گنج حکمت‪ :‬به جوانمردی کوش‬
‫درس سیزدهم‪ :‬خوان هشتم‬
‫کارگاه متن پژوهی‬
‫شعرخوانی‪ :‬ای میهن!‬
‫گذر سیاوش از آتش‬

‫سیاوش‪ ،‬فرزند شاه خیره  سر کیانی‪ ،‬کاووس است که پس از تولّد رستم او را‬
‫به زابل برده‪ ،‬رسم پهلوانی‪ ،‬فرهیختگی و رزم و بزم به او می آموزد‪ .‬در بازگشت‪،‬‬
‫سودابه‪ ،‬همسر کاووس شاه به سیاوش دل می بندد ا ّما او که آزرم و حیا و پاکدامنی‬
‫و عفاف آموخته است‪ ،‬تن به گناه نمی سپارد و به همین دلیل سودابه‪ ،‬او را م ّتهم‬
‫می کند ‪  ...‬‬

‫‪1‬‬

‫‪5‬‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫‪100‬‬
‫‪10‬‬

‫‪15‬‬

‫‪‬‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫‪101‬‬
‫‪20‬‬

‫‪25‬‬

‫‪30‬‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫‪103‬‬
‫‪35‬‬

‫‪40‬‬

‫‪45‬‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫شاهنامه‪ ،‬فردوسی‬

‫‪104‬‬
‫کارگاه متــنپژوهــی‬

‫قلمرو زبانی‬
‫‪ 1‬همان طور که می دانیم با روش های زیر‪ ،‬می توان به معنای هر واژه پی برد‪:‬‬
‫ـ قرار دادن واژه در جمله‬
‫توجه به روابط معنایی واژگان‬
‫ـ ّ‬
‫اکنون بنویسید با کدام یک از این روش ها می توان به معنای واژۀ «اندیشه» در بیت های‬
‫زیر پی برد؟‬

‫فردوسی‬ ‫ز دل تـرس و اندیشـه بیـرون کنیم‬ ‫الف) چو شـب تیره گردد‪ ،‬شبیخون کنیم‬
‫نظامی‬ ‫همه صاحبدالن را پیشه این است‬ ‫ب) غالم عشق شو‪ ،‬کاندیشه این است‬
‫فردوسی‬ ‫روانـش ز اندیشـه آزاد گشـت‬ ‫پ) چو بشـنید خسـرو از آن شاد گشت‬

‫‪ 2‬بیت زیر را از شیوۀ بالغی به شیوۀ عادی برگردانید‪.‬‬

‫نه گردد مرا دل‪ ،‬نه روشن روان‬ ‫سرانجام گفت ایمن از هر دوان‬

‫توجه کنید‪:‬‬
‫‪ 3‬به جمله های زیر ّ‬
‫او در مراغه رصدخانه ای بزرگ ساخت‪.‬‬
‫آن نامدار‪ ،‬لشکری عظیم ساخت‪.‬‬
‫استاد موسیقی‪ ،‬آهنگ زیبایی ساخت‪.‬‬
‫او با نامالیمات زندگی ساخت‪.‬‬
‫خاصی دارد که با دیگری کام ً‬
‫ال‬ ‫فعل «ساخت» در هر یک از جمله های باال کاربرد معنایی ّ‬
‫متفاوت است؛ پس واژۀ «ساخت» در هر یک از کاربردهایش‪ ،‬فعل دیگری است‪.‬‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫‪105‬‬
‫فعل های «گذشت» و «گرفت» در کاربردهای مختلف تغییر معنا می دهند‪ .‬برای هر یک از معانی‬
‫آنها جمله ای بنویسید‪.‬‬
‫قلمرو ادبی‬
‫‪ 1‬کنایه را در بیت های زیر مشخّ ص کنید و مفهوم هر یک را بنویسید‪.‬‬

‫بباید زدن سنگ را بر سبوی‬ ‫الف) چو خواهی که پیدا کنی گفت وگوی‬
‫نشد تنگ دل‪ ،‬جنگ آتش بساخت‬ ‫ب) سیاوش سیه را به تندی بتاخت‬
‫‪ 2‬دو نمونه «مجاز» در متن درس بیابید و مفهوم آنها را بررسی کنید‪.‬‬
‫‪ 3‬برای هریک از زمینه های حماسه‪ ،‬بیت متناسب از متن درس بیابید‪.‬‬
‫ ‬
‫قهرمانی‪:‬‬
‫خرق عادت‪:‬‬
‫ملّی‪:‬‬

‫قلمرو فکری‬
‫‪ 1‬معنی و مفهوم بیت زیر را به نثر روان بنویسید‪.‬‬

‫که آمد ز آتش برون شاه نو‬ ‫چو او را بدیدند برخاست غو‬

‫‪« 2‬گذر سیاوش از آتش» را با مضمون بیت زیر مقایسه کنید‪.‬‬


‫مولوی‬ ‫هر که نمرودی است‪ ،‬گو می ترس از آن‬ ‫آتش ابراهیم را نبود زیان‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫‪106‬‬
‫‪ 3‬نخست برای هر نمونه‪ ،‬بیتی مرتبط از متن درس بیابید؛ سپس مفهوم مشترک ابیات هر ستون‬
‫را بنویسید‪.‬‬

‫مفهوم مشترک‬ ‫ِ‬


‫بیت متن درس‬ ‫نمونه‬

‫ضربت گردون دون آزادگان را خسته کرد‬


‫‪........................................‬‬ ‫‪........................................‬‬ ‫کو دل آزاده ای کز تیغ او مجروح نیسـت‬
‫(سنایی)‬

‫گریـز از َکفَـش در دهـان نهنـگ‬


‫‪........................................‬‬ ‫‪........................................‬‬ ‫کـه مـردن بـه از زندگانـی بـه ننـگ‬
‫(سعدی)‬

‫‪. ............................................................................................................... 4‬‬


‫فارسی ‪3‬‬

‫‪107‬‬
‫به جوانمردی کوش‬ ‫گنــج  حکمــت‬

‫رعیت دراز کرده بود و جور و اذ ّیت‬


‫یکی را از ملوک َع َجم حکایت کنند که دست تطاول به مال ّ‬
‫آغاز کرده تا به جایی که خلق از مکاید فعلش به جهان برفتند و از ُکربَت جورش راه غربت گرفتند‪.‬‬
‫رعیت کم شد‪ ،‬ارتفاع والیت نقصان پذیرفت و خزانه تهی ماند و دشمنان زور آوردند‪.‬‬ ‫چون ّ‬
‫گو در ا ّیام سالمت به جوانمردی کوش‬ ‫هر که فریادرس روز مصیبت خواهد‬
‫لطف کن لطف که بیگانه شود حلقه به گوش‬ ‫بندۀ حلقه به گوش ار ننوازی برود‬
‫ضحاک و عهد فریدون؛‬ ‫باری به مجلس او در‪ ،‬کتاب شاهنامه همی خواندند در زوال مملکت ّ‬
‫وزیر‪َ ،‬ملِک را پرسید‪« :‬هیچ توان دانستن که فریدون که گنج و ُملک و َح َشم نداشت‪ ،‬چگونه بر او‬
‫تعصب گرد‬ ‫مقرر شد؟» گفت‪« :‬آن چنان که شنیدی خلقی بر او به ّ‬ ‫مملکت ّ‬
‫آمدند و تقویت کردند و پادشاهی یافت‪ ».‬گفت‪« :‬ای َملِک چون ِگردآمدن‬
‫خلق موجب پادشاهی است‪ ،‬تو مر خلق را پریشان برای چه می کنی؟ مگر‬
‫سر پادشاهی کردن نداری؟»‬
‫رعیت چه باشد؟» گفت‪«:‬پادشه‬ ‫َملِک گفت‪« :‬موجب گرد آمدن سپاه و ّ‬
‫را َک َرم باید تا برو گرد آیند و رحمت تا در پناه دولتش ایمن نشینند و تو را‬
‫این هر دو نیست‪».‬‬
‫که نیاید ز گرگ چوپانی‬ ‫نکنـد جور  پیشه‪ ،‬سـلطانی‬
‫پای دیوار ُملک خویش بکند‬ ‫پادشاهی که طرح ظلم افکند‬
‫گلستان ‪ ،‬سعدی‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫‪108‬‬
‫خوان هشتم‬
‫ِ‬

‫‪ ...‬یادم آمد‪ ،‬هان‪،‬‬


‫داشتم می گفتم‪ ،‬آن شب نیز‬
‫سورت سرمای دی بیدادها می کرد‪.‬‬ ‫ِ‬
‫و چه سرمایی‪ ،‬چه سرمایی!‬
‫با ‪‬دبرف و سوز وحشتناک‬
‫لیک‪ ،‬خوشبختانه آخر‪ ،‬سرپناهی یافتم جایی‬
‫گرچه بیرون تیره بود و سرد‪ ،‬هم چون ترس‪،‬‬
‫قهوه خانه گرم و روشن بود‪ ،‬هم چون شرم ‪...‬‬
‫خون گرمی بود‪.‬‬ ‫همگنان را ِ‬
‫قهوه خانه گرم و روشن‪ ،‬مرد نقّال آتشین پیغام‪،‬‬
‫راستی کانون گرمی بود‪.‬‬
‫مرد نقّال ـ آن صدایش گرم‪ ،‬نایش گرم‬
‫آن سکوتش ساکت و گیرا‬
‫و َدمش‪ ،‬چونان حدیث آشنایش گرم ـ‬
‫راه می رفت و سخن می گفت‪.‬‬
‫چوب دستی منتشا مانند در دستش‪،‬‬
‫مست شور و گرم گفتن بود‪.‬‬
‫ِ‬
‫میدانک خود را‬ ‫صحنۀ‬
‫تند و گاه آرام می پیمود‪.‬‬
‫همگنان خاموش‪،‬‬
‫گرد بر گردش‪ ،‬به کردار صدف برگرد مروارید‪،‬‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫پای تا سرگوش‬
‫‪109‬‬
‫ـ «هفت خوان را زاد سرو مرو‪،‬‬
‫یا به قولی «ماخ ساالر» آن گرامی مرد‪،‬‬
‫آن هریوۀ خوب و پاک آیین روایت کرد؛‬
‫خوان هشتم را‬
‫من روایت می کنم اکنون‪... ،‬‬
‫من که نامم ماث»‪...‬‬
‫همچنان می رفت و می آمد‪.‬‬
‫همچنان می گفت و می گفت و قدم می زد‬
‫قصۀ درد است‬ ‫قصه؛ آری ّ‬ ‫«قصه است این‪ّ ،‬‬
‫ّ‬
‫شعر نیست؛‬
‫این عیار مهر و کین مرد و نامرد است‬
‫بی عیار و شعر محض خوب و خالی نیست‬
‫هیچ ـ هم چون پوچ ـ عالی نیست‬
‫این گلیم تیره بختی هاست‬
‫خیس خون داغ سهراب و سیاوش ها‪،‬‬
‫روکش تابوت تختی هاست‪»...‬‬
‫اندکی اِستاد و خامش ماند‬
‫پس هماوای خروش خشم‪،‬‬
‫با صدایی مرتعش‪ ،‬لحنی َر َجزمانند و دردآلود‪،‬‬
‫خواند‪:‬‬
‫آه‪،‬‬
‫دیگر اکنون آن عماد تکیه و امید ایران شهر‪،‬‬
‫شیرمرد عرصۀ ناوردهای هول‪،‬‬
‫پور زال زر‪ ،‬جهان پهلو‪،‬‬
‫آن خداوند و سوار رخش بی مانند‪،‬‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫‪110‬‬
‫‪111‬‬
‫فارسی ‪3‬‬
‫آن که هرگز ـ چون کلید گنج مروارید ـ‬
‫گم نمی شد از لبش لبخند‪،‬‬
‫خواه روز صلح و بسته مهر را پیمان‪،‬‬
‫خواه روز جنگ و خورده بهرکین سوگند‬
‫آری اکنون شیر ایران شهر‬
‫تهمتن‪ُ ،‬گرد سجستانی‬
‫کو ِه کوهان‪ ،‬مر ِد مردستان‬
‫رستم دستان‪،‬‬ ‫ِ‬
‫تاریک ِ‬
‫ژرف چاه پهناور‪،‬‬ ‫ْ‬ ‫تگ‬ ‫در ِ‬
‫ِکشته هر سو برکف و دیواره هایش نیزه و خنجر‪،‬‬
‫چاه غدر ناجوان مردان‬
‫چاه پَستان‪ ،‬چاه بی دردان‪،‬‬
‫چاه چونان ژرفی و پهناش‪ ،‬بی شرمیش ناباور‬
‫و غم انگیز و شگفت آور‪،‬‬
‫آری اکنون تهمتن با رخش غیرتمند‪،‬‬
‫در بُ ِن این چاه آبش زه ِر شمشیر و ِسنان‪ ،‬گم بود‬
‫پهلوان هفت خوان‪ ،‬اکنون‬‫ِ‬
‫دهان خوان هشتم بود‬ ‫طعمۀ دام و ِ‬
‫و می اندیشید‬
‫که نبایستی بگوید‪ ،‬هیچ‬
‫بس که بی شرمانه و پست است این تزویر‪.‬‬
‫چشم را باید ببندد‪ ،‬تا نبیند هیچ ‪...‬‬
‫بعد چندی که گشودش چشم‬
‫رخش خود را دید‬
‫بس که خونش رفته بود از تن‪،‬‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫بس که زهر زخم ها کاریش‬


‫‪112‬‬
‫حس و هوشش رفته بود و داشت می خوابید‬ ‫گویی از تن ّ‬
‫او‬
‫از تن خود ـ بس بتر از رخش ـ‬
‫بی خبر بود و نبودش اعتنا با خویش‪.‬‬
‫رخش را می دید و می پایید‪.‬‬
‫رخش‪ ،‬آن طاق عزیز‪ ،‬آن تای بی همتا‬
‫رخش رخشنده‬
‫با هزاران یادهای روشن و زنده ‪...‬‬
‫گفت در دل‪« :‬رخش! طفلک رخش!‬
‫آه!»‬
‫این نخستین بار شاید بود‬
‫کان کلید گنج مروارید او گم شد‪.‬‬
‫ناگهان انگار‬
‫بر لب آن چاه‬
‫سایه ای را دید‬
‫او شغاد‪ ،‬آن نابرادر بود‬
‫که درون َچه نگه می کرد و می خندید‬
‫و صدای شوم و نامردانه اش در چاهسار گوش می پیچید‪...‬‬
‫باز چشم او به رخش افتاد ـ ّاما ‪ ...‬وای!‬
‫دید‪،‬‬
‫رخش زیبا‪ ،‬رخش غیرتمند‬
‫رخش بی مانند‪،‬‬
‫با هزارش یادبود خوب‪ ،‬خوابیده است‬
‫آن چنان که راستی گویی‬
‫آن هزاران یادبود خوب را در خواب می دیده است‪...‬‬
‫بعد از آن تا م ّدتی‪ ،‬تا دیر‪،‬‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫‪113‬‬
‫یال و رویش را‬
‫هی نوازش کرد‪ ،‬هی بویید‪ ،‬هی بوسید‪،‬‬
‫رو به یال و چشم او مالید ‪...‬‬
‫ضجه می بارید‬ ‫مرد نقّال از صدایش ّ‬
‫و نگاهش مثل خنجر بود‪:‬‬
‫«و نشست آرام‪ ،‬یال رخش در دستش‪،‬‬
‫باز با آن آخرین اندیشه ها سرگرم‬
‫جنگ بود این یا شکار؟ آیا‬
‫میزبانی بود یا تزویر؟‬
‫قصه می گوید که بی شک می توانست او اگر می خواست‬ ‫ّ‬
‫که شغاد نابرادر را بدوزد ـ همچنان که دوخت ـ‬
‫با کمان و تیر‬
‫بر درختی که به زیرش ایستاده بود‪،‬‬
‫و بر آن بر تکیه داده بود‬
‫و درون َچه نگه می کرد‬
‫قصه می گوید‪:‬‬ ‫ّ‬
‫این برایش سخت آسان بود و ساده بود‬
‫همچنان که می توانست او‪ ،‬اگر می خواست‪،‬‬
‫خم خویش بگشاید‬ ‫کان کمن ِد شصت ّ‬
‫و بیندازد به باال‪ ،‬بر درختی‪ ،‬گیره ای‪ ،‬سنگی‬
‫و فراز آید‬
‫ور بپرسی راست‪ ،‬گویم راست‬
‫قصه بی شک راست می گوید‪.‬‬ ‫ّ‬
‫می توانست او‪ ،‬اگر می خواست؛‬
‫لیک ‪»...‬‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫در حیاط کوچک پاییز در زندان‪ ،‬اخوان ثالث‬

‫‪114‬‬
‫کارگاه متــنپژوهــی‬

‫قلمرو زبانی‬
‫‪  1‬متضا ّد واژه های مشخّ ص شده را در متن درس بیابید‪.‬‬
‫باید به داوری بنشینیم‪ /‬شوق رقابتی است‪ /‬در بین واژه ها و عبارت ها‪ /‬و هر کدام می خواهند‬
‫طاهره ص ّفارزاده‬ ‫معنای صلح را مرادف ا ّول باشند‪.‬‬
‫بیدل دهلوی‬ ‫رفتن سر خندد‬
‫باید که به رنگ شمع از ِ‬ ‫با اهل فنا دارد هر کس سر یکرنگی‬

‫توجه به موارد زیر بررسی کنید‪.‬‬


‫‪  2‬این شعر اخوان را با ّ‬
‫الف) استفاده از واژه ها‪ ،‬ترکیب ها و ساختارهای دستوری زبان کهن‬
‫ب) کاربرد واژه ها و ترکیب های نوساخته‬

‫‪  3‬در متن زیر‪ ،‬گروه های اسمی و وابسته های پیشین و پسین را مشخّ ص کنید‪.‬‬
‫ـ رخش زیبا‪ ،‬رخش غیرتمند‬
‫رخش بی مانند‪ ،‬با هزارش یادبود خوب خوابیده است‪.‬‬
‫قلمرو ادبی‬
‫‪ 1‬کدام نوع لحن برای خوانش متن درس‪ ،‬مناسب است؟ دالیل خود را بنویسید‪.‬‬

‫‪ 2‬در این سروده‪« ،‬رستم» و «شغاد» نماد چه کسانی هستند؟‬


‫‪ 3‬قسمت های زیر را از دید آرایه های ادبی بررسی کنید‪.‬‬
‫الف) این نخستین بار شاید بود‬
‫کان کلید گنج مروارید او گم شد‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫‪115‬‬
‫ب) همگنان خاموش‪،‬‬
‫گرد بر گردش‪ ،‬به کردار صدف بر گرد مروارید‬
‫پ) پهلوان هفت خوان‪ ،‬اکنون‬
‫طعمۀ دام و دهان خوان هشتم بود‪.‬‬

‫قلمرو فکری‬
‫«قصۀ درد» چیست؟‬
‫‪ 1‬مقصود نقّال از ّ‬
‫‪ 2‬دربارۀ مناسبت موضوعی متن درس با بیت زیر توضیح دهید‪.‬‬

‫فاضل نظری‬ ‫ایـن بار می برند کـه زندانی ات کنند‬ ‫یوسف‪ ،‬به این رها شدن از چاه   دل مبند‬

‫ ‪ 3‬شاعر در این سروده‪ ،‬بر کدام مضامین اجتماعی تأکید دارد؟‬


‫ ‪  4‬اگر به جای شاعر بودید‪ ،‬این شعر را چگونه به پایان می رساندید؟ چرا؟‬
‫‪. ................................................................................................................ 5‬‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫‪116‬‬
‫ایمیهن!‬ ‫شعرخوانی‬

‫ابوالقاسم الهوتی‬

‫درک و دریافت‬
‫‪ 1‬یک بار دیگر‪ ،‬شعر را با تأ ّمل بر مکث ها و درنگ ها بخوانید‪.‬‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫ ‪ 2‬وجه اشتراک این شعر را از نظر محتوا با فصل های ادبیات پایداری و ادبیات حماسی بنویسید‪.‬‬
‫‪117‬‬
‫درس چهاردهم‪ :‬سی مرغ و سیمرغ‬
‫کارگاه متن پژوهی‬
‫گنج حکمت‪ :‬کالنتر و اولیتر‬
‫درس پانزدهم‪ :‬درس آزاد (ادبیات بومی‪)2‬‬
‫کارگاه متن پژوهی‬
‫درس شانزدهم‪ :‬کباب غاز‬
‫کارگاه متن پژوهی‬
‫روان خوانی‪ :‬ارمیا‬
‫سی مرغ و سیمرغ‬

‫هدهد که پرندۀ دانایی بود و افسری بر سر داشت‪ ،‬گفت‪« :‬ای یاران‪ ،‬من بیشتر از‬
‫همۀ شما جهان را گشته ام و از اطراف و اکناف گیتی آگاهم‪ .‬ما پرندگان را نیز پیشوا و‬
‫شهریاری است‪ .‬من او را می شناسم‪ .‬نامش سیمرغ است و در پس کوه قاف‪ ،‬بلندترین‬
‫کوه روی زمین‪ ،‬بر درختی بلند آشیان دارد‪ .‬در خرد و بینش او را همتایی نیست؛ از هر‬
‫چه گمان توان کرد‪ ،‬زیباتر است‪ .‬با خردمندی و زیبایی‪ ،‬شکوه و جاللی بی مانند دارد و‬
‫با خرد و دانش خود آنچه خواهد‪ ،‬تواند‪ .‬سنجش نیروی او در توان ما نیست‪ .‬چه کسی‬
‫تواند ذ ّره ای از خرد و شکوه و زیبایی او را دریابد؟ سال ها پیش نیم شبی از کشور چین‬
‫گذشت و پری از پرهایش بر آن سرزمین افتاد‪ .‬آن پر چنان زیبا بود که هر که آن را دید‪،‬‬
‫نقشی از آن به خاطر سپرد‪ .‬این همه نقش و نگار که در جهان هست‪ ،‬هر یک پرتوی‬
‫از آن پر است! شما که خواستار شهریاری هستید‪ ،‬باید او را بجویید و به درگاه او راه‬
‫یابید و بدو مهرورزی کنید‪ .‬لیکن باید بدانید که رفتن بر کوه قاف کار آسانی نیست‪».‬‬

‫پرندگان چون سخنان هدهد را شنیدند‪ ،‬جملگی مشتاق دیدار سیمرغ شدند و همه‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫فریاد برآوردند که ما آماده ایم؛ ما از خطرات راه نمی هراسیم؛ ما خواستار سیمرغیم!‬
‫‪120‬‬
‫هدهد گفت‪« :‬آری آن که او را شناسد‪ ،‬دوری او را تح ّمل نتواند کرد و آن که بدو رو آرد‪ ،‬بدو‬
‫نتواند رسید‪».‬‬
‫ا ّما چون از خطرات راه اندکی بیشتر سخن به میان آورد‌‪ ،‬برخی از مرغان از همراهی باز ایستادند‬
‫و زبان به پوزش گشودند‪ .‬بلبل گفت‪«‌:‬من گرفتار عشق گلم‪ .‬با این عشق‪ ،‬چگونه می توانم در‬
‫جست و جوی سیمرغ‪ ،‬این سفر پرخطر را بر خود هموار کنم؟»‬
‫هدهد به بلبل پاسخ گفت‪« :‬مهرورزی تو بر گل کار راستان و پاکان است ا ّما زیبایی محبوب تو‬
‫چند روزی بیش نیست‪».‬‬

‫طاووس نیز چنین عذر آورد که من مرغی بهشتی ام‪ .‬روزگاری دراز در بهشت به سر برده ام‪ .‬مار‬
‫با من آشنا شد؛ آشنایی با او سبب گردید که مرا از بهشت بیرون کنند‪ .‬اکنون آرزویی بیش ندارم و‬
‫خرم باز گردم و در آن گلزار باصفا بیاسایم‪ .‬مرا از این سفر معذور دارید‬
‫آن این است که بدان گلشن ّ‬
‫که مرا با سیمرغ کاری نیست‪.‬‬
‫خرم و زیباست ا ّما زیبایی بهشت نیز پرتوی از جمال‬ ‫هدهد پاسخ گفت‪« :‬بهشت جایگاهی ّ‬
‫ذره در برابر خورشید است‪».‬‬ ‫سیمرغ است‪ .‬بهشت در برابر سیمرغ چون ّ‬

‫آنگاه باز شکاری که شاهان او را روی شست می نشاندند و با خویشتن به شکار می بردند‪ ،‬چنین‬
‫گفت‪ « :‬من بسیار کوشیده ام تا روی دست شاهان جا گرفته ام‪ .‬پیوسته با آنان بوده ام و برای آنان‬
‫شکار کرده ام‪ .‬چه جای آن است که من دست شاهان بگذارم و در بیابان های بی آب و علف در‬
‫جست و جوی سیمرغ سرگردان شوم؟ آن ب ْه که مرا نیز معذور دارید‪».‬‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫‪121‬‬
‫ا ّما هدهد دانا یک یک آنان را پاسخ گفت و عذرشان را رد کرد و چنان از شکوه و خرد و زیبایی‬
‫سیمرغ سخن راند که مرغان جملگی شیدا و دل باخته گشتند؛ بهانه ها یک سو نهادند و خود را‬
‫آماده ساختند تا در طلب سیمرغ به راه خود ادامه دهند و به کوه قاف سفر کنند‪ .‬اندیشیدند که در‬
‫پیمودن راه و در هنگام گذشتن از دریاها و بیابان ها راهبر و پیشوایی باید داشته باشند‪ .‬آنگاه برای‬
‫انتخاب راهبر و پیشوا که در راه آنان را رهنمون شود‪ ،‬قرعه زدند‪ .‬قضا را قرعه به نام هدهد افتاد‪.‬‬
‫پس بیش از صد هزار مرغ به دنبال هدهد به پرواز درآمدند‪ .‬راه بس دور و دراز و هراسناک بود‪،‬‬
‫هرچه می رفتند‪ ،‬پایان راه پیدا نبود‪.‬‬
‫هدهد به مهربانی به همه جرئت می داد ا ّما دشواری های راه را پنهان نمی ساخت‪.‬‬

‫فارسی ‪3‬‬

‫‪122‬‬
‫‪123‬‬
‫فارسی ‪3‬‬
‫‪124‬‬
‫فارسی ‪3‬‬
‫مرغان از این همه سختی وحشت کردند‪ .‬برخی در همان نخستین منزل از پا درآمدند و بسیاری‬
‫در دومین منزل به زاری زار جان سپردند ا ّما آنان که ه ّمت یارشان بود‪ ،‬پیش تر می رفتند‪ .‬روزگار‬
‫سفر‪ ،‬سخت دراز شد‪.‬‬
‫این ع ّدۀ قلیل چون بر باالی کوه آمدند‪ ،‬روشنایی خیره کننده ای دیدند ا ّما از سیمرغ خبری نبود‪.‬‬
‫مرغان از خستگی و نا امیدی بی حال و ناتوان بر زمین افتادند و همگی را خواب در ربود‪ .‬در خواب‬
‫سروش غیبی به آنها گفت‪« :‬در خویشتن بنگرید؛  سیمرغ حقیقی همان شما هستید‪ .‬ناگهان از‬
‫خواب پریدند‪ .‬سختی ها و رنج ها را فراموش کردند و به شادمانی در یکدیگر نگریستند‪».‬‬

‫الطیر‪ّ ،‬‬
‫عطار نیشابوری‬ ‫ابیات درس برگرفته از منطق ّ‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫‪125‬‬
‫کارگاه متــن پژوهــی‬

‫قلمرو زبانی‬
‫توجه به بیت های زیر بنویسید‪.‬‬
‫‪ 1‬معنای واژه های «قبا»‪« ،‬تعب» و «تجرید» را با ّ‬
‫ف ّرخی سیستانی‬ ‫هم ماه با کالهی‪ ،‬هم سرو با قبایی‬ ‫سرو و َمهت نخوانـم‪ ،‬خوانم‪ ،‬چرا نخوانم؟‬
‫سنایی‬ ‫که جای نیک و بد است این سرای پاک و پلید‬ ‫در ایـن مقام‪ ،‬طرب بی تعب نخواهد دید‬
‫اسیری الهیجی‬ ‫وانگهـی از خـود بشـو یکبار دسـت‬ ‫ا ّو ًال تجریـد شـو از هر  چـه هسـت‬
‫‪ 2‬اجزای بیت زیر را طبق زبان معیار مرتّب کنید؛ سپس نقش دستوری هر جزء را بنویسید‪.‬‬

‫کار دائـم درد و حسـرت آیـدت‬ ‫وادی حیـرت آیـدت‬


‫بعـد از ایـن ّ‬

‫توجه به «نقش های تبعی» بررسی کنید‪.‬‬


‫‪ 3‬متن زیر را با ّ‬
‫ما پرندگان را نیز پیشوا و شهریاری است‪ .‬نامش سیمرغ است و در پس کوه قاف‪ ،‬بلندترین‬
‫کوه روی زمین‪ ،‬بر درختی بلند آشیان دارد‪.‬‬

‫قلمرو ادبی‬
‫توجه به متن درس‪ ،‬هر یک از پرندگان زیر‪ ،‬نماد چه کسانی هستند؟‬
‫‪ 1‬با ّ‬
‫(‪).....................................................‬‬ ‫بلبل‬
‫(‪).....................................................‬‬ ‫ ‬
‫باز‬
‫‪« 2‬وجه شبه» را در بیت زیر‪ ،‬مشخّ ص کنید؛ توضیح دهید شاعر برای بیان وجه شبه‪ ،‬از کدام‬
‫آرایه های ادبی دیگر بهره گرفته است‪.‬‬
‫گـرم رو‪ ،‬سـوزنده و سـرکش بُ َود‬ ‫عاشق آن باشد که چون آتش بُ َود‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫‪126‬‬
‫‪ 3‬دربارۀ تلمیح به کار رفته در بیت زیر توضیح دهید‪.‬‬

‫خاقانی‬ ‫دلت خُ لد است خالی ساز از طاووس و شیطانش‬ ‫ز نیرنـگ هـوا و از فریـب آز خاقانـی‬

‫قلمرو فکری‬
‫‪ 1‬معنی و مفهوم بیت زیر را به نثر روان بنویسید‪.‬‬
‫عطّار‬ ‫ُحسـن او در هفتـه ای گیرد زوال‬ ‫گل اگرچه هست بس صاحب جمال‬
‫‪ 2‬بیت زیر با کدام بیت از درس ششم مناسبت دارد؟ دلیل خود را بنویسید‪.‬‬

‫عطّار‬ ‫زانکـه ره دور اسـت و دریـا ژرف ژرف‬ ‫شـیرمردی بایـد ایـن ره را شـگرف‬

‫‪ ٣‬هر بیت زیر‪ ،‬یادآور کدام وادی از هفت وادی است؟‬

‫عطّار‬ ‫هر که فانی شد ز خود‪ ،‬مردانه ای است‬ ‫الف) وصلت آن کس یافت کز خود شد فنا‬
‫سنایی‬ ‫ه ّمـت پسـت کـی رسـد بـه فـراز؟‬ ‫ب) دل چـه بنـدی در این سـرای مجاز؟‬
‫هاتف اصفهانی‬ ‫آب صـاف در گل و خـار‬
‫جلـوۀ ِ‬ ‫پ) چشـم بگشـا بـه گلسِ ـتان و ببیـن‬
‫توجه به آیۀ شریفه و سرودۀ زیر‪ ،‬تحلیلی کوتاه از داستان « سی مرغ و سیمرغ» ارائه دهید‪.‬‬
‫‪ 4‬با ّ‬
‫آیات لِلْمُوقِنِینَ َو فِی أَنْ ُفسِ ُک ْم أَ َف ٰال ت ُْبصِ ُر َ‬
‫ون‪ :‬و در روی زمین برای اهل یقین‪،‬‬ ‫ َو فِی ْ َ‬
‫اأْلرضِ ٌ‬
‫نشانه هایی است و در وجود شما [نیز] نشانه هایی است‪ .‬پس چرا نمی بینید؟‬
‫(ال ّذاریات‪ /‬آیات ‪ ٢٠‬و ‪)٢١‬‬

‫وی آینۀ جمال شاهی‪ ،‬که تویی‬ ‫ ای نسخۀ نامۀ الهی‪ ،‬که تویی‬
‫نجم رازی‬ ‫در خود بطلب هر آنچه خواهی‪ ،‬که تویی‬ ‫بیرون ز تو نیست هر چه در عالم هست‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫‪. ............................................................................................................... 5‬‬


‫‪127‬‬
‫کالنتر و اولیتر!‬ ‫گنــج حکمــت‬

‫اشتری و گرگی و روباهی از روی مصاحبت مسافرت کردند و با‬


‫ایشان از وج ِه زاد و توشه‪ِ ،‬گرده ای بیش نبود‪ .‬چون زمانی برفتند و‬
‫رنج راه در ایشان اثر کرد‪ ،‬بر لب آبی نشستند و میان ایشان از برای‬
‫ِگرده مخاصمت رفت‪ .‬تا آخراألمر بر آن قرار گرفت که هر کدام از‬
‫ایشان به زاد بیشتر‪ ،‬بدین ِگرده  خوردن ٰ‬
‫اولی تر‪.‬‬
‫گرگ گفت‪« :‬پیش از آنکه خدای ـ تعالی ـ این جهان بیافریند‪،‬‬
‫مرا به هفت روز پیش تر مادرم بزاد!» روباه گفت‪« :‬راست می گویی؛‬
‫من آن شب در آن موضع حاضر بودم و شما را چراغ فرامی داشتم‬
‫و مادرت را اعانت می کردم!» اشتر چون مقاالت گرگ و روباه‬
‫بر آن گونه شنید‪ ،‬گردن دراز کرد و ِگرده برگرفت و‬
‫بخورد و گفت‪« :‬هر که مرا بیند‪ ،‬به حقیقت داند که از‬
‫شما بسیار کالن ترم و جهان از شما زیادت دیده ام و بار‬
‫بیشتر کشیده ام!»‬
‫سندبادنامه‪ ،‬ظهیری سمرقندی‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫‪128‬‬
‫( ادبیات بومی ‪)2‬‬ ‫درس آزاد‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫‪129‬‬
‫‪130‬‬
‫فارسی ‪3‬‬
‫کارگاه متــن پژوهــی‬

‫قلمرو زبانی‬

‫قلمرو ادبی‬

‫قلمرو فکری‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫‪131‬‬
‫کباب غاز‬

‫شب عید نوروز بود و موقع ترفیع رتبه‪ .‬در اداره با هم‌ قطارها قرار و مدار گذاشته بودیم که هرکس‬
‫ا ّول ترفی ِع رتبه یافت‪ ،‬به عنوان ولیمه کباب غاز صحیحی بدهد‪ ،‬دوستان نوش جان نموده‪ ،‬به عمر‬
‫و ع ّزتش دعا کنند‪.‬‬
‫زد و ترفیع رتبه به اسم من درآمد‪ .‬فوراً مسئلۀ میهمانی و قرار با رفقا را با عیالم که به تازگی با‬
‫هم عروسی کرده بودیم‪ ،‬در میان گذاشتم‪ .‬گفت‪« :‬تو شیرینی عروسی هم به دوستانت نداده‌ای و‬
‫باید در این موقع درست جلوشان درآیی‪ ،‬ولی چیزی که هست چون ظرف و کارد و چنگال برای‬
‫دوازده نفر بیشتر نداریم یا باید باز یک دست دیگر خرید و یا باید ع ّدۀ میهمان بیشتر از یازده نفر‬
‫نباشد که با خودت بشود دوازده نفر‪».‬‬
‫مالیه از چه قرار است و بودجه ابداً اجازۀ‬‫گفتم‪« :‬خودت بهتر می‌دانی که در این شب عیدی ّ‬
‫خریدن خرت و پرت تازه نمی‌دهد و دوستان من هم از بیست و س ‌ه چهار نفر کمتر نمی‌شوند‪».‬‬
‫گفت‪« :‬تنها همان رتبه‌های باال را وعده بگیر و مابقی را نقداً خط بکش و بگذار سماق بمکند‪».‬‬
‫گفتم‪« :‬ای‌بابا‪ ،‬خدا را خوش نمی‌آید‪ .‬این بدبخت‌ها سال آزگار یک بار برایشان چنین پایی می افتد‬
‫ب غاز بخورند و ساعت‌شماری می‌کنند‪ .‬چطور است‬ ‫و شکم‌ها را م ّدتی است صابون زده‌اند که کبا ‌‬
‫ک دست دیگر ظرف و لوازم عاریه بگیریم؟»‬ ‫از منزل یکی از دوستان و آشنایان ی ‌‬
‫با اوقات تلخ گفت‪« :‬این خیال را از سرت بیرون کن که محال است در میهمانی ا ّول بعد از‬
‫عروسی بگذارم از کسی چیز عاریه وارد این خانه بشود؛ مگر نمی‌دانی که شکوم ندارد و ّ‬
‫بچۀ ا ّول‬
‫می‌میرد؟» گفتم‪« :‬پس چاره‌ای نیست جز اینکه دو روز مهمانی بدهیم‪ .‬یک روز یک‌دسته بیایند‬
‫و بخورند و فردای آن روز دسته ای دیگر‪ ».‬عیالم با این ترتیب موافقت کرد و بنا شد روز دوم عید‬
‫نوروز دستۀ ا ّول و روز سوم دستۀ دوم بیایند‪.‬‬
‫اینک روز دوم عید است و تدارک پذیرایی از هر جهت دیده شده است‪ .‬عالوه بر غاز معهود‪ ،‬آش جو اعال‬
‫و کباب ّبرۀ ممتاز و دو رنگ پلو و چند جور خورش با تمام مخلّفات رو به راه شده است‪ .‬در تختخواب گرم و‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫‪132‬‬
‫نرم تازهای لم داده بودم و مشغول خواندن حکایتهایی بی نظیر بودم‪ .‬درست کیفور شده بودم که عیالم‬
‫وارد شد و گفت‪« :‬جوان دیالقی مصطفى‌نام‪ ،‬آمده می‌گوید پسرعموی تنی توست و برای عید مبارکی‬
‫سن بیست و پنج یا‬ ‫شرفیاب شده است‪ ».‬مصطفی پسرعموی دختردایی خالۀ مادرم می‌شد‪ .‬جوانی به ّ‬
‫بیست و شش؛ التولوت و آسمان ُجل و بی‌دستوپا و پخمه و تا بخواهی بد ریخت و بدقواره‪.‬‬
‫الحمدهلل که سالی یک مرتبه بیشتر از زیارت جمالش مسرور و مشعوف نمی شدم‪.‬‬
‫شر این غول بیشاخ و ُدم را از سر‬‫به زنم گفتم‪« :‬تو را به خدا بگو فالنی هنوز از خواب بیدار نشده و ّ‬
‫ما َبکن‪ ».‬گفت‪« :‬به من دخلی ندارد! ماشاءاهلل هفت قرآن به میان پسرعموی خودت است‪ .‬هر گلی‬
‫هست به سر خودت بزن‪ ».‬دیدم چاره‌ای نیست و خدا را هم خوش نمی‌آید این بیچاره را که البد از‬
‫راه دور و دراز با شکم گرسنه و پای برهنه به امید چند ریال عیدی آمده‪ ،‬ناامید کنم‪ .‬پیش خود گفتم‪:‬‬
‫«چنین روز مبارکی صلۀ  ارحام نکنی‪ ،‬کی خواهی کرد؟» لهذا صدایش کردم‪ ،‬سرش را خم کرده‬
‫وارد شد‪ .‬دیدم ماشاء‌اهلل چشم بد دور آقا واتر ّقیدهاند؛ قدش درازتر و تکوپوزش کریه‌تر شده است‪.‬‬
‫گردنش مثل گردن همان غاز مادرمرده‌ای بود که در همان ساعت در دیگ مشغول کباب شدن بود‪.‬‬
‫از توصیف لباسش بهتر است بگذرم ولی همین قدر می دانم که سر زانوهای شلوارش که از بس‬
‫شسته بودند‪ ،‬به قدر یک وجب خورد رفته بود‪ .‬چنان باد کرده بود که راستی راستی تص ّور کردم دو‬
‫رأس هندوانه از جایی کش رفته و در آنجا مخفی کرده است‪ .‬مشغول تماشا و ورانداز این مخلوق‬
‫کمیاب و شی ٌء ُعجاب بودم که عیالم هراسان وارد شده‪ ،‬گفت‪« :‬خاک به سرم‪ ،‬مرد حسابی‪ ،‬اگر این‬
‫غاز را برای میهمان‌های امروز بیاوریم‪ ،‬برای میهمان‌های فردا از کجا غاز خواهی آورد؟ تو که یک‬
‫غاز بیشتر نیاورده‌ای و به همۀ دوستانت هم وعدۀ کباب غاز داده‌ای!» دیدم حرف حسابی است‬
‫و بد غفلتی شده؛ گفتم‪« :‬آیا نمی‌شود نصف غاز را امروز و نصف دیگرش را فردا سر میز آورد؟»‬
‫گفت‪ « :‬مگر می‌خواهی آبروی خودت را بریزی؟ هرگز دیده نشده که نصف غاز سر سفره بیاورند‪.‬‬
‫تمام ُحسن کباب غاز به این است که دست‌نخورده و سربه ُمهر روی میز بیاید‪ ».‬ح ّق ًا که حرف منطقی‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫‪133‬‬
‫بود و هیچ برو برگرد نداشت و پس از م ّدتی اندیشه و استشاره چارۀ منحصربهفرد را در این دیدم که‬
‫هرطور شده یک غاز دیگر دستوپا کنیم‪ .‬به خود گفتم‪ « :‬این مصطفی گرچه زیاد کودن و بینهایت‬
‫ُچ َلمن است ولی پیدا کردن یک غاز در شهر بزرگی مثل تهران‪ ،‬کشف آمریکا و شکستن گردن رستم‬
‫که نیست؛ البد این‌قدرها از دستش ساخته است‪ ».‬به او خطاب کرده گفتم‪« :‬مصطفیجان‪ ،‬البد‬
‫ملتفت شده‌ای مطلب از چه قرار است؛ می‌خواهم امروز نشان بدهی که چند مرده ّ‬
‫حاّلجی و از زیر‬
‫سنگ هم شده یک عدد غاز خوب و تازه به هر قیمتی شده‪ ،‬برای ما پیدا کنی‪ ».‬مصطفی به عادت‬
‫معهود ابتدا مبلغی سرخ و سیاه شد و باالخره صدایش بریده  ‌بریده از نیپیچ حلقوم بیرون آمد و معلوم‬
‫شد می‌فرمایند‪« :‬در این روز عید‪ ،‬قید غاز را باید بهکلّی زد و از این خیال باید منصرف شد؛ چونکه‬
‫در تمام شهر یک د ّکان باز نیست‪».‬‬
‫با حال استیصال پرسیدم‪« :‬پس چه خاکی به سرم بریزم؟!» با همان صدا‪ ،‬آب دهن را فرو برده‬
‫گفت‪« :‬واهلل چه عرض کنم‪ ،‬مختارید ولی خوب بود مهمانی را پس می‌خواندید‪ ».‬گفتم‪« :‬خدا عقلت‬
‫بدهد؛ یک‌ساعت دیگر مهمان‌ها وارد می‌شوند؛ چطور پس بخوانم؟» گفت‪« :‬خودتان را بزنید به‬
‫ناخوشی و بگویید طبیب قدغن کرده؛ از تختخواب پایین نیایید‪ ».‬گفتم‪« :‬همین امروز صبح به چند‬
‫نفرشان تلفن کرده‌ام؛ چطور بگویم ناخوشم؟» گفت‪« :‬بگویید غاز خریده بودم‪ ،‬سگ برد‪ ».‬گفتم‪:‬‬
‫بچۀ آدم باور کنند‪.‬‬
‫بچه قنداقی که نیستند که هرچه بگویم آنها هم مثل ّ‬ ‫«تو رفقای مرا نمی شناسی‪ّ .‬‬
‫ال بگویند آقا منزل تشریف‬ ‫خواهند گفت می خواستی یک غاز دیگر بخری‪ ».‬گفت‪« :‬بسپارید اص ً‬
‫ندارند و به زیارت حضرت معصومه رفته‌اند‪.».‬‬
‫دیدم زیاد پرت‌ و پال می‌گوید؛ گفتم‪« :‬مصطفی می‌دانی چیست؟ عیدی تو را حاضر کرده‌ام‪ .‬این‬
‫اسکناس را می‌گیری و زود می‌روی که می خواهم هرچه زودتر از قول من و خانم به زن عموجانم‬
‫سالم برسانی و بگویی ان شاءاهلل این سال نو به شما مبارک باشد و هزار سال به این سال ها برسید‪».‬‬
‫ال به حرف‌های من گوش‬ ‫ولی معلوم بود که فکر و خیال مصطفی جای دیگر است‪ .‬بدون آنکه اص ً‬
‫داده باشد‪ ،‬دنبالۀ افکار خود را گرفته‪ ،‬گفت‪« :‬اگر ممکن باشد شیوه‌ای سوار کرد که امروز مهمان‌ها‬
‫دست به غاز نزنند‪ ،‬می‌شود همین غاز را فردا از نو گرم کرده دوباره سر سفره آورد‪».‬‬
‫این حرف که در بادی امر زیاد بی پا و بی معنی به نظر می آمد‪ ،‬کم کم وقتی درست آن را در زوایا‬
‫مخیله نشخوار کردم معلوم شد آن قدرها هم نامعقول نیست و نباید زیاد سرسری‬ ‫و خفایای خاطر و ّ‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫گرفت‪ .‬هرچه بیشتر در این باب دقیق شدم‪ ،‬یک نوع امیدواری در خود حس نمودم و ستارۀ ضعیفی‬
‫‪134‬‬
‫‪135‬‬
‫فارسی ‪3‬‬
‫در شبستان تیره و تار درونم درخشیدن گرفت‪ .‬رفته رفته س ِر دماغ آمدم و خندان و شادمان رو به‬
‫مصطفی نموده‪ ،‬گفتم‪ « :‬ا ّولین بار است که از تو یک کلمه حرف حسابی می‌شنوم ولی ب ‌ه نظرم‬
‫این گره فقط به دست خودت گشوده خواهد شد‪ .‬باید خودت مهارتی به خرج بدهی که احدی از‬
‫مهمانان درصدد  دست‌زدن به این غاز برنیایند‪.».‬‬
‫مصطفی هم جانی گرفت و گرچه هنوز درست دستگیرش نشده بود که مقصود من چیست و مهار‬
‫شتر را به کدام جانب می خواهم بکشم‪ ،‬آثار شادی در َو َجناتش نمودار گردید‪ .‬بر تعارف و خوش‌زبانی‬
‫افزوده‪ ،‬گفتم‪« :‬چرا نمی‌آیی بنشینی؟ نزدیک‌تر بیا‪ ،‬روی این صندلی مخملی پهلوی خودم بنشین‪.‬‬
‫بگو ببینم حال و احوالت چطور است؟ چه‌کارها می‌کنی؟ می‌خواهی برایت شغل و زن مناسبی پیدا‬
‫کنم؟ چرا گز نمی خوری؟ از این باقلبا (باقلوا) نوش جان کن که سوغات یزد است…»‬
‫مصطفی ق ّد دراز و کج و معوجش را روی صندلی مخمل جا داد و خواست جویده جویده از این بروز‬
‫‌بستگی غیرمتر ّقبۀ هرگز ندیده و نشنیده سپاسگزاری کند ولی مهلتش نداده گفتم‪:‬‬ ‫ِ‬ ‫محبت و دل‬
‫ّ‬
‫ال امروز هم نمی‌گذارم از اینجا‬ ‫«استغفراهلل‪ ،‬این حرف‌ها چیست؟ تو برادر کوچک من هستی‪ .‬اص ً‬
‫بروی‪ .‬ا ِّاّل وهلل که امروز باید ناهار را با ما صرف کنی‪ .‬همین اآلن هم به خانم می‌سپارم یک دست‬
‫از لباس‌های شیک خودم هم بدهد بپوشی و نو نَوار که شدی‪ ،‬باید سر میز پهلوی خودم بنشینی‪.‬‬
‫چیزی که هست‪ ،‬ملتفت باش وقتی بعد از مق ّدمات‪ ،‬آش جو و کباب ّبره و برنج و خورش‪ ،‬غاز را‬
‫روی میز آوردند‪ ،‬می‌گویی ای‌بابا‪ ،‬دستم به دامنتان‪ ،‬دیگر شکم ما جا ندارد‪ .‬این‌قدر خورده‌ایم که‬
‫نزدیک است بترکیم‪ .‬کاه از خودمان نیست‪ ،‬کاهدان که از خودمان است‪ .‬از طرف خود و این آقایان‬
‫استدعای عاجزانه دارم بفرمایید همین‌طور این د ْوری را برگردانند به اندرون و اگر خیلی اصرار دارید‪،‬‬
‫ممکن است باز یکی از ا ّیام همین بهار‪ ،‬خدمت رسیده از نو دلی از عزا درآوریم ولی خدا شاهد است‬
‫اگر امروز بیشتر از این به ما بخورانید‪ ،‬همین‌جا بستری شده وبال جانت می‌گردیم؛ مگر آنکه مرگ‬
‫ما را خواسته باشید‪ .‬آن وقت من هرچه اصرار و تعارف می‌کنم‪ ،‬تو بیشتر ا ِبا و امتناع می‌ورزی و به‬
‫هر شیوه‌ای هست مهمانان دیگر را هم با خودت همراه می‌کنی‪».‬‬
‫مصطفی که با دهان باز و گردن دراز حرف‌های مرا گوش می‌‌داد‪ ،‬پوزخند نمکینی زد و گفت‪:‬‬
‫«خوب دستگیرم شد‪ .‬خاطر جمع باشید که از عهده برخواهم آمد» چندین بار درسش را تکرار کردم‬
‫تا از بر شد بعد برای تبدیل لباس و آراستن سر و وضع او را به اتاق دیگر فرستادم‪.‬‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫دو ساعت بعد مهمان‌ها بدون تخلّف‪ ،‬تمام و کمال دور میز حلقه زده در صرف کردن صیغۀ‬
‫‪136‬‬
‫عت» اهتمام تا ّمی داشتند که ناگهان مصطفی با لباس تازه و جوراب و کراوات ابریشمی ممتاز‬ ‫«بلّ ُ‬
‫تعجب کردم که با آن قد دراز‪ ،‬چه‬‫و پوتین جیر ّبراق‪ ،‬خرامان مانند طاووس مست وارد شد؛ خیلی ّ‬
‫ح ّقه‌ای ب ‌ه کار برده که لباس من این‌طور قالب بدنش درآمده است‪ .‬گویی جامه ای بود که ِ‬
‫درزی‬
‫ازل به قامت زیبای جناب ایشان دوخته است‪.‬‬
‫آقای مصطفی‌خان با کمال متانت‪ ،‬تعارفات معمولی را برگزار کرده و با وقار و خونسردی هرچه‬
‫تمام‌تر‪ ،‬برسر میز قرار گرفت‪ .‬او را به عنوان یکی از جوان‌های فاضل و الیق پایتخت به رفقا ّ‬
‫معرفی‬
‫مقررۀ خود برمی‌آید‪ ،‬قلب ًا خیلی مسرور شدم و در باب‬
‫کردم و چون دیدم به خوبی از عهدۀ وظایف ّ‬
‫آن مسئلۀ معهود‪ ،‬خاطرم داشت کم کم به‌کلّی آسوده می‌شد‪.‬‬
‫محتاج به تذکار نیست که ایشان در خوراک هم س ِر سوزنی قصور را جایز نمی شمردند‪ .‬حاال‬
‫حرافی و شوخی و بذله و لطیفه‪ ،‬نوک جمع را چیده‬ ‫دیگر چانه‌اش هم گرم شده و در خوش‌زبانی و ّ‬
‫و متکلّم وحده و مجلس‌آرای بال معارض شده است‪ .‬این آدم بی چشم و رو که از امامزاده داود و‬
‫حضرت عبدالعظیم قدم آن طرف تر نگذاشته بود‪ ،‬از سرگذشت های خود در شیکاگو و منچستر و‬
‫پاریس و شهرهای دیگری از اروپا و امریکا چیزها حکایت می کرد که چیزی نمانده بود خود من‬
‫هم بر منکرش لعنت بفرستم‪ .‬همه گوش شده بودند و ایشان زبان‪ .‬عجب در این است که فرورفتن‬
‫لقمه های پی درپی ابداً جلوی صدایش را نمی گرفت‪ .‬گویی حنجره اش دو تنبوشه داشت؛ یکی برای‬
‫بلعیدن لقمه و دیگری برای بیرون دادن حرف های قلنبه‪.‬‬
‫به مناسبت صحبت از سیزده عید بنا کرد به خواندن قصیده‌ای که می‌گفت همین دیروز ساخته‬
‫است‪ .‬فریاد و فغان مرحبا و آفرین به آسمان بلند شد‪ .‬دو نفر از آقایان که خیلی ا ّدعای فضل و‬
‫کبادۀ شعر‬
‫حضار که ّ‬ ‫مکرر خواستند‪ .‬یکی از ّ‬‫کمالشان می‌شد‪ ،‬مقداری از ابیات را دو بار و سه بار ّ‬
‫و ادب می کشید‪ ،‬چنان محظوظ گردیده بود که جلو رفته جبهۀ شاعر را بوسیده گفت‪« :‬ای واهلل‪،‬‬
‫حقیقت ًا استادی» و از تخلّص او پرسید‪ .‬مصطفی به رسم تحقیر‪ ،‬چین به صورت انداخته گفت‪« :‬من‬
‫تخلّص را از زواید و از جملۀ رسوم و عاداتی می‌دانم که باید متروک گردد‪ ،‬ولی به اصرار مرحوم ادیب‬
‫پیشاوری که خیلی به من لطف داشتند و در اواخر عمر با بنده مألوف بودند و کاسه و کوزه یکی شده‬
‫بودیم‪ ،‬کلمۀ «استاد» را برحسب پیشنهاد ایشان اختیار کردم ا ّما خوش ندارم زیاد استعمال کنم‪».‬‬
‫حضار یک‌صدا تصدیق کردند که تخلّصی بس بجاست و واقع ًا سزاوار حضرت ایشان است‪.‬‬ ‫همۀ ّ‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫در آن اثنا صدای زنگ تلفن از سرسرای عمارت بلند شد‪ .‬آقای استاد رو به نوکر نموده فرمودند‪:‬‬
‫‪137‬‬
‫«هم قطار احتمال می دهم وزیر داخله باشد و مرا بخواهد‪ .‬بگویید فالنی حاال سر میز است و بعد‬
‫خودش تلفن خواهد کرد‪ ».‬ولی معلوم شد نمرۀ غلطی بوده است‪.‬‬
‫اگر چشمم احیاناً تو چشمش می افتاد‪ ،‬با همان زبان بی زبانی نگاه‪ ،‬حقّش را کف دستش‬
‫می گذاشتم‪ .‬ولی شستش خبردار شده بود و چشمش مثل مرغ سربریده مدام روی میز از این بشقاب‬
‫به آن بشقاب می دوید و به کاینات اعتنا نداشت‪...‬‬
‫ب ّبره و پلو و چلو و مخلّفات دیگر صرف شده است و موقع مناسبی است که‬ ‫حاال آش‌جو و کبا ‌‬
‫کباب غاز را بیاورند‪ .‬دلم می‌تپد‪ .‬خادم را دیدم که قاب بر روی دست وارد شد و یک‌رأس غاز فربه‬
‫و برشته در وسط میز گذاشت و ناپدید شد‪.‬‬
‫شش‌دانگ حواسم پیش مصطفی است که نکند بوی غاز چنان مستش کند که دامنش از دست‬
‫مد ِهلِل هنوز عقلش به جا و سرش توی حساب است‪ .‬به محض اینکه چشمش‬ ‫برود‪ ،‬ولی خیر‪ ،‬اَ َ‬
‫لح ُ‬
‫به غاز افتاد رو به مهمان‌ها نموده گفت‪« :‬آقایان تصدیق بفرمایید که میزبان عزیز ما این یک دم‬
‫را دیگر خوش نخواند‪ .‬آیا حاال هم وقت آوردن غاز است؟ من که شخص ًا تا خرخره خورده‌ام و اگر‬
‫سرم را از تنم جدا کنید‪ ،‬یک لقمه هم دیگر نمی‌توانم بخورم ولو مائدۀ آسمانی باشد‪ .‬ما که خیال‬
‫نداریم از اینجا یک‌راست به مریض‌خانۀ دولتی برویم‪ .‬معدۀ انسان که گاوخونی زنده رود نیست که‬
‫هرچه تویش بریزی پرنشود‪ ».‬آنگاه نوکر را صدا زده گفت‪« :‬بیا هم‌قطار‪ ،‬آقایان خواهش دارند این‬
‫غاز را برداری و بیبرو برگرد یک‌سر ببری به اندرون‪».‬‬
‫مهمان‌ها سخت در محظور گیر کرده و تکلیف خود را نمی دانند‪ .‬از یک طرف بوی کباب تازه به‬
‫دماغشان رسیده است و ابداً بی میل نیستند ولو به عنوان مقایسه باشد لقمه ای از آن چشیده طعم و‬
‫مزۀ غاز را با ّبره بسنجند ولی در مقابل تظاهرات شخص ِشخیصی چون آقای استاد‪ ،‬دو  دل مانده‬
‫بودند و گرچه چشم هایشان به غاز دوخته شده بود‪ ،‬خواهی نخواهی جز تصدیق حرف‌های مصطفی‬
‫و بله و الب ّته گفتن چاره‌ای نداشتند‪ .‬دیدم توطئۀ ما دارد می‌ماسد‪ .‬دلم می خواست می‌توانستم‬
‫صدآفرین به مصطفی گفته‪ ،‬از آن تاریخ به بعد زیر بغلش را بگیرم و برایش کار مناسبی دست وپا‬
‫قصابی به دست گرفته بودم و‬ ‫کنم‪ ،‬ولی محض حفظ ظاهر‪ ،‬کارد پهن و درازی شبیه به ساطور ّ‬
‫مدام به غاز حمله آورده و چنان وانمود می‌کردم که می‌خواهم این حیوان بی یار و یاور را از هم بدرم‬
‫و ضمن ًا یک ریز تعارف و اصرار بود که به شکم آقای استاد می بستم که محض خاطر من هم شده‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫فقط یک لقمه میل بفرمایید که الاقل زحمت آشپز از میان نرود و دماغش نسوزد‪.‬‬
‫‪138‬‬
‫من بی حیای‬ ‫قصاب زبان غاز را با کلّه اش بریده بود و ّااّل چه چیزها که با آن زبان به ِ‬‫خوشبختانه ّ‬
‫دورو نمی گفت‪ .‬خالصه آنکه از من همه اصرار بود و از مصطفی انکار و عاقبت کار به جایی کشید‬
‫که مهمان‌ها هم با او هم‌صدا شدند و دسته‌جمعی خواستار بردن غاز گردیدند‪.‬‬
‫کار داشت به دلخواه انجام می‌یافت که ناگهان از دهنم در رفت که آخر آقایان‪ ،‬حیف نیست از‬
‫ـرغان پرکرده‌اند و منحصراً با کرۀ فرنگی سرخ شده‬ ‫چنین غازی گذشت که شکمش را از آلوی بَ َ‬
‫است؟ هنوز این کالم از دهن خرد شدۀ ما بیرون نجسته بود که مصطفی مثل اینکه غفلت ًا فنرش‬
‫در رفته باشد‪ ،‬بی‌اختیار دست دراز کرد و یک کتف غاز را کنده به نیش کشید و گفت‪« :‬حاال که‬
‫ـرغان پر شده و با کرۀ فرنگی سرخش کرده اند‪ ،‬روا نیست بیش از این روی‬ ‫می‌فرمایید با آلوی بَ َ‬
‫میزبان محترم را زمین انداخت و محض خاطر ایشان هم شده یک لقمۀ مختصر می‌چشیم‪».‬‬
‫دیگران که منتظر چنین حرفی بودند‪ ،‬فرصت نداده مانند قحطی‌زدگان به جان غاز افتادند و در یک‬
‫چشم به هم زدن گوشت و استخوان غاز مادرمرده مانند گوشت و استخوان شتر قربانی در کمرکش‬
‫دوازده حلقوم و کتل و گردنۀ یک دوجین شکم و روده مراحل مضغ و بلع و هضم و تحلیل را پیموده؛‬
‫یعنی به زبان خودمانی رندان چنان کلکش را کندند که گویی هرگز غازی قدم به عالم وجود ننهاده بود!‬
‫می گویند انسان حیوانی است گوشت خوار ولی این مخلوقات عجیب گویا استخوان خور خلق‬
‫شده بودند‪ .‬واقع ًا مثل این بود که هرکدام یک معدۀ یدکی هم همراه آورده باشند‪ .‬هیچ باور کردنی‬
‫نبود که سر همین میز آقایان دوساعت تمام کارد و چنگال به دست با یک خروار گوشت و پوست‬
‫و بقوالت و حبوبات در کشمکش و تالش بوده اند و ته بشقاب ها را هم لیسیده اند‪ ،‬هر دوازده تن‬
‫تمام و کمال و راست و حسابی از سر نو مشغول خوردن شدند و به چشم خودم دیدم که غاز گلگونم‬
‫کأن لم یکن شیئ ًا مذکوراً در‬
‫لَخت لَخت و قِطع  ًه بعد اُخری طعمۀ این جماعت کرکس صفت شده و َ‬
‫گورستان شکم آقایان ناپدید گردید‪.‬‬
‫مرا می گویی از تماشای این منظرۀ هولناک آب به دهانم خشک شده و به جز تحویل دادن‬
‫خنده های زورکی و خوشامدگویی های ساختگی کاری از دستم ساخته نبود‪.‬‬
‫در همان بحبوحۀ بخور بخور که منظرۀ فنا و زوال غاز خدابیامرز‪ ،‬مرا به یاد بی ثباتی فلک بوقلمون‬
‫و شقاوت مردم دون و مکر و فریب جهان پتیاره و وقاحت این مصطفای بدقواره انداخته بود‪ ،‬باز‬
‫صدای تلفن بلند شد‪ .‬بیرون َجستم و فوراً برگشته گفتم‪« :‬آقای مصطفی خان‪ ،‬وزیر داخله شخص ًا‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫پای تلفن است و اصرار دارد دو کلمه با خود شما صحبت بدارد‪».‬‬
‫‪139‬‬
‫یارو حساب کار خود را کرده‪ ،‬بدون آنکه سر سوزنی خود را از تکوتا بیندازد‪ ،‬دل به دریا زده و‬
‫مجرد اینکه از اتاق بیرون آمدیم‪ ،‬در را بستم و صدای کشیدۀ‬ ‫به دنبال من از اتاق بیرون آمد‪ .‬به ّ‬
‫معیت مچ و کف و ما یتعلّ ُق بِه بر روی صورت‬
‫آب‌نکشیده‌ای‪ ،‬طنین‌انداز گردید و پنج انگشت دعاگو به ّ‬
‫گل‌انداختۀ آقای استادی نقش بست‪ .‬گفتم‪« :‬خانه‌خراب‪ ،‬تا حلقوم بلعیده بودی‪ ،‬باز تا چشمت به‬
‫سر خود قرار داده بودم‪ ،‬خیانت‬ ‫غاز افتاد‪ ،‬دین و ایمان را باختی و به منی که چون تویی را صندوقچۀ ّ‬
‫ورزیدی و نارو زدی‪ِ .‬د بگیر که این نا ِز  شستت باشد‪ ».‬و باز کشیدۀ دیگری‪ ،‬نثارش کردم‪.‬‬
‫با همان صدای بریده و زبان گرفته و ادا و اطوارهای معمولی خودش که در تمام م ّدت ناهار‬
‫اثری از آن هویدا نبود‪ ،‬نفس‌زنان و هق‌هق کنان گفت‪« :‬پسرعمو جان‪ ،‬من چه گناهی دارم؟ مگر‬
‫یادتان رفته که وقتی با هم قرار و مدار گذاشتیم‪ ،‬شما فقط صحبت از غاز کردید‪ ،‬کی گفته بودید که‬
‫ـرغان گذاشته‌اند؟ تصدیق بفرمایید که اگر‬ ‫توی روغن فرنگی سرخ شده و توی شکمش آلوی بَ َ‬
‫تقصیری هست با شماست نه با من‪».‬‬
‫به‌قدری عصبانی شده بودم که چشمم جایی را نمی‌دید‪ .‬از این بهانه‌تراشی‌هایش داشتم شاخ‬
‫درمی‌آوردم‪ .‬بی‌اختیار د ِر خانه را باز کرده و این جوان نمک‌نشناس را مانند موشی که از خمرۀ روغن‬
‫بیرون کشیده باشند‪ ،‬بیرون انداختم و قدری برای به جا آمدن احوال و تسکین غلیان درونی در‬
‫حیاط قدم زده‪ ،‬آنگاه با صورتی که گویی قشری از خندۀ تص ّنعی روی آن کشیده باشند‪ ،‬وارد اتاق‬
‫مهمان‌ها شدم‪ .‬دیدم چپ و راست مهمان‌ها دراز کشیده‌اند‪ .‬گفتم‪« :‬آقای مصطفی خیلی معذرت‬
‫خواستند که مجبور شدند بدون خداحافظی با آقایان بروند‪ .‬وزیرداخله‪ ،‬اتومبیل شخصی خود را‬
‫فرستاده بودند که فوراً آنجا بروند و دیگر نخواستند مزاحم آقایان بشوند‪».‬‬
‫تأسف خوردند و از خوش‌مشربی و فضل و کمال او چیزها گفتند و برای دعوت‬ ‫همۀ اهل مجلس ّ‬
‫ایشان به مجالس خود‪ ،‬نمرۀ تلفن و نشانی منزل او را از من خواستند و من هم از شما چه پنهان‪،‬‬
‫بدون آنکه خم به ابرو بیاورم‪ ،‬همه را به غلط دادم‪.‬‬
‫متفرعات‬
‫کلیۀ ّ‬ ‫فردای آن روز به خاطرم آمد که دیروز یک‌دست از بهترین لباس‌های نودوز خود را با ّ‬
‫به انضمام ما َیحتوی‪ ،‬یعنی آقای استادی مصطفی‌خان‪ ،‬به دست چالق‌شدۀ خودم از خانه بیرون‬
‫انداخته‌ام‪ ،‬ولی چون تیری که از شست رفته باز نمی‌گردد‪ ،‬یک‌بار دیگر به کالم بلندپایۀ «  از ماست‬
‫که بر ماست» ایمان آوردم و پشت دستم را داغ کردم که تا من باشم دیگر پیرامون ترفیع‌رتبه نگردم‪.‬‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫کباب غاز‪ ،‬مح ّمدعلی جمال زاده‬

‫‪140‬‬
‫کارگاه متــن پژوهــی‬

‫قلمرو زبانی‬
‫‪ ١‬مترادف واژه های زیر را بنویسید‪.‬‬
‫(‪).................................................‬‬ ‫ معهود‬
‫(‪).................................................‬‬ ‫ بحبوحه‬
‫(‪).................................................‬‬ ‫ وجنات‬
‫مهم امالیی بیابید و بنویسید‪.‬‬
‫‪ ٢‬در هریک از بندهای پنجم و یازدهم‪ ،‬سه واژۀ ّ‬
‫‪ 3‬در عبارت زیر‪« ،‬مفعول» و «مسند» را مشخّ ص کنید‪.‬‬
‫«آثار شادی در َو َجناتش نمودار گردید‪ ».‬گفتم‪« :‬چرا نمی آیی بنشینی؟»‬
‫‪ 4‬حرف ربط یا پیوند دو گونه است‪:‬‬
‫الف) پیوندهای وابستهساز‪ :‬همراه با جمله های وابسته به کار می روند؛ نمونه‪:‬‬
‫حضار یک صدا تصدیق کردند که تخلّصی بس بجاست‪.‬‬
‫ همۀ ّ‬
‫حضار یک صدا تصدیق کردند‪.‬‬ ‫جملۀ پایه یا هسته‪ :‬همۀ ّ‬
‫که‬
‫جملۀ پیرو یا وابسته‪ ) __________ ( :‬تخلّصی بس بجاست‪.‬‬
‫پیوند وابسته ساز‬
‫پیوندهای وابسته ساز پرکاربرد عبارت اند از‪« :‬که‪ ،‬چون‪ ،‬تا‪ ،‬اگر‪ ،‬زیرا‪ ،‬همین که‪ ،‬گرچه‪،‬‬
‫با اینکه‪»... ،‬‬
‫ب) پیوندهای همپایهساز‪ :‬بین دو جملۀ هم پایه به کار می روند؛ نمونه‪:‬‬
‫ رتبه های باال را وعده بگیر و مابقی را نقداً خط بکش‪.‬‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫پیوندهای هم پایه ساز پرکاربرد عبارت اند از‪ « :‬و‪ ،‬ا ّما‪ ،‬یا‪ ،‬ولی»‬
‫‪141‬‬
‫توجه‪ :‬پیوندهای هم پایه ساز‪ ،‬جملۀ مر ّکب نمی سازند‪ .‬این نوع حروف ربط‪ ،‬جمله های هم پایه‬
‫ّ‬
‫را به هم پیوند می دهند‪.‬‬
‫ از متن درس برای کاربرد انواع حرف ربط یا پیوند (وابسته سازـ هم پایه ساز) نمونه های‬
‫مناسب بیابید‪.‬‬

‫قلمرو ادبی‬
‫‪ 1‬مفهوم کنایه های زیر را بنویسید‪.‬‬
‫پشت دست داغ کردن‪:‬‬
‫سماق مکیدن‪:‬‬
‫چند مرده ّ‬
‫حاّلج بودن‪:‬‬
‫‪ 2‬کدام ویژگی های نثر نویسنده‪ ،‬بر تأثیرگذاری داستان او افزوده است؟‬

‫قلمرو فکری‬
‫‪ 1‬نویسنده‪ ،‬در داستان «کباب غاز» کدام رفتار فردی و اجتماعی را مورد انتقاد قرار داده است؟‬
‫‪ 2‬از متن درس‪َ ،‬م َث ِل متناسب با هریک از این سروده های سعدی بیابید و مقصود اصلی آنها را‬
‫بیان کنید‪.‬‬

‫کایـن همـه بیـداد شـبان می کند‬ ‫الـف) گلّـۀ ما را گِله از گرگ نیسـت‬
‫ا ّول   اندیشه کند مرد که عاقل باشد‬ ‫سخن گفته دگر باز نیاید به دهن‬
‫ِ‬ ‫ب)‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫‪. ............................................................................................................... 3‬‬

‫‪142‬‬
‫ارمیا‬ ‫روانخـوانی‬

‫چند بار بگویم اسم آقا سهراب صلوات دارد ها‪ .‬اللّهم صلّی علی ‪. ...‬‬
‫توجهی نمی کردند‪ .‬هر‬ ‫ارمیا و سهراب می خندیدند‪ .‬صدای تانک دیگری از دور می آمد‪ .‬به صدا ّ‬
‫روحیه گرفته بودند‪ .‬ارمیا از نشانه گیری دقیق سهراب تعریف می کرد‪ .‬مصطفی که تا آن موقع‬ ‫سه ّ‬
‫ساکت نشسته بود‪ ،‬آرام گفت‪  « :‬و ما رمیت اذ رمیت و لکن اهلل رمی‪».‬‬
‫ـ آقا مصطفی چی چی فرمودید؟ یک دفعه زدی کانال دو‪ .‬ارمیا جان‪ ،‬ترجمه کن ببینم‪.‬‬
‫ارمیا خنده اش را خورد‪ .‬آرام سری تکان داد‪.‬‬
‫ـ حق با مصطفا ست‪ .‬و ما رمیت اذ رمیت‪ .‬یعنی وقتی تو تیر می زنی این تو نیستی که تیر می زنی‪،‬‬
‫بلکه خود خداست‪.‬‬
‫عاّلمه اند‪ .‬یک کالس آشنایی میگذاشتید برای ما‪ .‬چه جوری این قدر خوب معنی‬ ‫ـ بابا اینجا همه ّ‬
‫قرآن را می فهمید؟ جان من! معنی این را چه جوری می فهمید؟‬
‫ال رمی می شود پرتاب‬ ‫ـ باز هم ما را گرفتی ها‪،‬کاری ندارد که؛ کافی است ریشه ها را بشناسی؛ مث ً‬
‫کردن؛ رمیت می شود مخاطب‪ .‬تو یک مرد تیر می زنی‪ .‬کاری ندارد‪ .‬ساده است‪.‬‬
‫مصطفی ساکت شد و بعد انگار چیزی کشف کرده باشد به ارمیا گفت‪  « :‬ارمیا! اگر گفتی فعل‬
‫امر رمی چی می شود؟»‬
‫ـ می شود ‪ ...‬می شود ا ِرمی‪.‬‬
‫مصطفی و ارمیا با هم خندیدند‪ .‬ارمیا منظور مصطفی را فهمیده بود‪ .‬خیلی دوست داشت به او‬
‫بگوید مادرش در خانه او را «ارمی» صدا می زند ا ّما هیچ نگفت‪.‬‬
‫ـ خوب درست گفتی‪ .‬وقتی می خواهیم بگوییم «تو یک مرد تیر بزن» می گوییم‪« :‬ارمی»‪ .‬حاال‬
‫اگر به دو مرد عرب‪ ،‬بخواهیم بگوییم که «تیر بزنید»‪ ،‬چه باید بگوییم؟‬
‫سهراب که با د ّقت به حرف های مصطفی گوش می داد‪ ،‬گفت‪  « :‬می گوییم‪ :‬ارمی‪ ،‬ارمی‪ .‬ا ّول‪،‬‬
‫ا ّولی تیر می زند‪ ،‬بعد دومی‪».‬‬
‫هر سه با هم خندیدند‪ .‬سهراب مطمئن نبود که حرفش اشتباه است‪.‬‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫ـ ِد بابا‪ ،‬ماشاء اهلل! ما عمری عربی حرف زدیم‪  « :‬الدخیل‪ .‬الموت للصدام‪ .‬اهلل اکبر‪».‬‬
‫‪143‬‬
‫مصطفی در حالی که می خندید‪ ،‬گفت‪  « :‬البته اسم آقا سهراب صلوات دارد ولی آقا سهراب! به‬
‫عربی اگر بخواهیم بگوییم شما دو نفر تیر بزنید‪ ،‬یعنی مث ّنی‪ ،‬می شود ‪ ...‬می شود ارمیا‪ .‬همین ارمیا‬
‫که اینجا نشسته‪».‬‬
‫تعجب نگاهی به ارمیا کرد‪ .‬انگار برای ا ّولین بار است که ارمیا را می بیند‪.‬‬
‫ـ سهراب با ّ‬
‫ـ ّ‬
‫جل الخالق! یعنی ما هر بار آقا ارمیا را صدا می زنیم داریم می گوییم شما دو تا مرد تیر بزنید!‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫بی خود نیست با کالشینکف می خواست برود تانک بزند‪.‬‬


‫‪144‬‬
‫ارمیا سرش را پایین انداخته بود و می خندید‪ .‬با اینکه صدای تانک هر لحظه نزدیک تر می شد ا ّما‬
‫احساس آرامش عجیبی داشت‪ .‬از مصاحبت با مصطفی و سهراب جداً ل ّذت می برد‪.‬‬
‫غرش تانک دوم از نزدیک به گوش می رسید‪ .‬هر سه نفر ساکت شدند‪ .‬ارمیا و مصطفی‬ ‫صدای ّ‬
‫دوباره مبهوت به سهراب نگاه می کردند‪ .‬دوباره اسلحه را برداشت‪ .‬موشک دوم را جا انداخت‪ .‬آن‬
‫را روی شانه محکم کرد‪ ،‬ا ّما قبل از اینکه بلند شود‪ ،‬انگار چیزی یادش آمده باشد‪ ،‬پرسید‪  « :‬آن آیه‬
‫که خواندید چی بود؟»‬
‫ـ و ما رمیت اذ رمیت و لکن اهلل رمی‪.‬‬
‫غرش تانک نزدیک تر‬ ‫برخاست‪ .‬آیه را زیر لب تکرار کرد و فریادی کشید و شلیک کرد‪ .‬صدای ّ‬
‫می شد‪ .‬موشک به شنی تانک نخورد‪ .‬اطراف تانک خاک غلیظی به هوا می رفت‪ .‬سهراب به سرعت‬
‫موشک دیگری را داخل سالح جا انداخت‪ .‬ارمیا را با دست‪ ،‬سر جایش نشاند و بلند شد‪ .‬هر سه‪،‬‬
‫نفس  راحتی کشیدند‪ .‬مصطفی و ارمیا با مسلسل به سمت آتش تیراندازی کردند‪.‬‬
‫ـ بس است دیگر‪ ،‬آن چنان زدم که اگر کسی زنده از آن تو بیرون بیاید‪ ،‬با تیر ِکالش دیگر‬
‫نمیمیرد‪.‬‬
‫ع ّده ای از افراد گردان با صدای انفجار تانک ها به طرف این گروه سه نفری آمدند‪ .‬دور و بر آنها‬
‫را گرفتند‪.‬‬
‫ـ سهراب گل کاشتی‪ ،‬ای واهلل!‬
‫ـ پیرمرد هیکلی خیلی به درد می خورد‪ .‬مردۀ فیل صد تومن است‪ ،‬زنده اش هم صد تومن!‬
‫ـ دود هنوز هم از ُکنده بلند می شود‪.‬‬
‫سهراب دستی به پیشانی اش کشید‪ .‬قیافه اش کودکانه شده بود‪.‬‬
‫ـ ما را گرفتید‪ .‬اون ها تانک هستند‪ .‬دود از تانک بلند می شود‪ُ .‬کنده دیگر چیست؟‬
‫در دل از تعریف کردن دیگران می رنجید‪ .‬به نظرش می آمد یک موشک را بیهوده از دست داده‬
‫است‪ .‬صدای موتور دیزلی چند تانک همه را به خود آورد‪ .‬دوباره صورت سهراب ج ّدی شد‪ .‬دستور‬
‫داد که همه‪ ،‬سنگر بگیرند‪ .‬با دست یکی از تانک ها را نشان داد و به مصطفی گفت‪« :‬مصطفی‪ ،‬این‬
‫روی برجکش تیربار دارد‪ .‬حواستان باشد‪ ،‬احتما ًال پیاده از پشت دنبالش می آیند‪».‬‬
‫ـ باشد آقا سهراب! حواسم هست‪.‬‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫ـ ارمیا‪ ،‬شما هم بدو برو طرف چپ‪ .‬آنجا به مهندس بگو هم نفر بفرستند‪ ،‬هم آرپی جی‪.‬‬
‫‪145‬‬
‫آن قدر ج ّدی صحبت کرد که ارمیا بدون هیچ درنگی اسلحه اش را برداشت و دوید‪.‬‬
‫ـ حاال آن قدر تند ندو‪ .‬توی راه اسیر نگیری ها؛ بگذار چندتاشان هم به ما برسد‪.‬‬
‫با تمام نیرویی که داشت می دوید‪ .‬هر از گاهی صدای تیر یا انفجاری او را به خود می آورد‪ .‬اگر چه‬
‫نمی ترسید ا ّما او را وهم گرفته بود‪ .‬ایستاد‪ .‬چشم هایش را تنگ کرد و به جلو نگاه کرد‪ ،‬تا جایی که‬
‫چشم کار می کرد هیچ کس دیده نمی شد‪ .‬نفس گرفت و دوباره با تمام سرعت دوید‪ .‬هنوز چند قدمی‬
‫بیشتر ندویده بود که عربی می شنید‪ .‬نمی دانست در خیال است یا واقعیت‪ .‬به دور و برش نگاهی‬
‫کرد؛ اشتباه نمی کرد‪ .‬صد قدم جلوتر چند عراقی با لباس های پلنگی و کاله های کج روی خاک ریز‬
‫ایستاده بودند‪ .‬به آنها نگاه کرد‪ .‬نمی دانست که آنها هم او را دیده اند یا نه‪ .‬درنگ کرد‪ .‬بند تفنگش‬
‫را از روی شانه برداشت‪ .‬آن را به دست گرفت‪ .‬به طرف عراقی ها نگاه کرد‪ .‬پشیمان شد‪ .‬تعدادشان‬
‫بیشتر از آن بود که به تنهایی بتواند با آنها مقابله کند‪ .‬صدای عراقی ها که با دست نشانش می دادند‪،‬‬
‫او را به خود آورد‪ .‬برگشت؛ از همان راهی که آمده بود‪ .‬به سرعت می دوید‪ .‬دو   سه بار سکندری خورد‬
‫و به زمین افتاد‪ .‬دستش می سوخت‪ .‬سرش را برگرداند و به عقب نگاه کرد‪ .‬دو نفر از عراقی ها به او‬
‫نزدیک شده بودند‪ .‬هر لحظه انتظار داشت سوزشی در کمرش احساس کند و به زمین بیفتد‪ .‬منتظر‬
‫صدای گلوله بود‪ .‬به خود آمد‪ .‬همان طور که می دوید بند اسلحه را از روی شانه اش برداشت‪ .‬آن‬
‫را مسلّح کرد و خود را به زمین انداخت‪ .‬دو عراقی که فکر می کردند ارمیا به زمین افتاده است با‬
‫سرعتی بیشتر به سمتش می دویدند‪ .‬ناگهان ایستادند و خود را به زمین انداختند‪ .‬صدای رگباری‬
‫متوجه شد که تیر به آنها نخورده است‪ .‬از جا بلند شد‪ .‬بدون اینکه‬‫شنیده شد‪ .‬تیر به آنها نخورد‪ .‬ارمیا ّ‬
‫بچه ها دوید‪ .‬کم کم دود ناشی از سوختن تانک ها را می دید‪.‬‬ ‫به پشت سرش نگاهی کند‪ ،‬به سمت ّ‬
‫سرش گیج می رفت‪ .‬به پشت سرش نگاه کرد‪ .‬هیچ کس او را تعقیب نمی کرد‪ .‬در خیال می دید‬
‫که صدها نفر با لباس های پلنگی و کاله های کج او را دنبال می کنند‪ .‬یکی از آنها از او جلو افتاد‪.‬‬
‫ارمیا همین طور که می دوید و به پشت سر نگاه می کرد‪ ،‬در آغوش او افتاد‪ .‬سعی می کرد خود را نجات‬
‫دهد ا ّما دستان مصطفی او را محکم گرفته بود‪ .‬به چهرۀ مصطفی دقیق شد‪ .‬مصطفی گریه می کرد‪.‬‬
‫ـ بُرجکش را زد‪ .‬گفت یا علی‪ .‬بلند شد‪ .‬بعد یک دفعه دیدیم سرش چرخید؛ بعد زد؛ بُرجکش را‬
‫زد‪ .‬ببینش! هنوز جان دارد‪ ،‬نگاهش کن!‬
‫ارمیا سرش گیج می رفت؛ همه چیز را تیره و تار می دید‪.‬‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫‪146‬‬
‫ـ من را می خواستند اسیر بگیرند‪ .‬دستور از باال بوده؛ من برای آینده ام برنامه ریزی کرده بودم‪.‬‬
‫برای همین شهید نمی شوم دیگر‪.‬‬
‫نمی فهمید چه می گوید‪ .‬خاطرات به صورت مبهم از جل ِو چشمانش می گذشتند‪ .‬سهراب را روی‬
‫زمین گذاشته بودند‪ .‬یک طرف صورت گوشت آلودش گم شده بود‪ .‬هر چند لحظه یک بار زانوی‬
‫چپش مرتعش می شد‪ .‬ارمیا سرش را روی سینۀ سهراب گذاشته بود‪ .‬به زانوی چپ او نگاه می کرد‪.‬‬
‫ـ می بینی ارمیا‪ .‬رو به قبله خواباندیمش‪ .‬بعد گفت به راست بچرخانیمش؛ سمت کربال‪.‬‬
‫ـ آره می بینم‪ .‬آرام دارد حسین حسین می کند؛ چرا دیگر زانوش تکان نمی خورد؛ چقدر آرام شده ‪...‬‬
‫آقا سهراب‪ ،‬شلوغ نکنی ها ‪...‬‬
‫ـ حاال چطوری ببریمش تا سر جاده؟ خوب شد تو شهید نشدی مصطفی‪ ،‬من چه جوری شما دو تا‬
‫را می بردم تا سر جاده‪ ...‬آقا سهراب خیلی سنگین است؛ البته اسمش صلوات دارد‪ .‬اللّهم صلّی علی ‪...‬‬
‫چرا صلوات نمی فرستی مصطفی؟! بفرست دیگر! اللّهم صلّی علی ‪ ...‬خیلی سنگین است‪ .‬وقتی‬
‫داریم می بریمش‪ ،‬شاید توی خاک های جنوب فرو برویم ‪.   ...‬‬
‫ارمیا‪ ،‬رضا امیرخانی (با تلخیص)‬

‫درک و دریافت‬
‫ ‪ 1‬شخصیت اصلی داستان چه کسی است؟ ویژگی های رفتاری او را مورد بررسی قرار دهید‪.‬‬
‫توجه به آیۀ شریفه و بیت زیر‪ ،‬متن روان خوانی را تحلیل کنید‪.‬‬
‫ ‪ 2‬با ّ‬
‫َو ما َر َم ْی َت إِ ْذ َر َم ْی َت َولک َِّن ا َ‬
‫هلل َر َمی‪( .‬انفال ‪)١٧ /‬‬ ‫‬
‫ ز یزدان دان‪ ،‬نه از ارکان‪ ،‬که کوته دیدگی باشد‬
‫که خطّی کز خرد خیزد‪ ،‬تو آن را از بَنان بینی‬
‫سنایی‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫‪147‬‬
‫درس هفدهم‪ :‬خندۀ تو‬
‫کارگاه متن پژوهی‬
‫گنج حكمت‪ :‬مسافر‬
‫درس هجدهم‪ :‬عشق جاودانی‬
‫کارگاه متن پژوهی‬
‫روان خوانی‪ :‬آخرین درس‬
‫خندۀ تو‬

‫نان را از من بگیر‪ ،‬اگر می خواهی‪،‬‬


‫هوا را از من بگیر‪ ،‬ا ّما‬
‫خنده ات را نه‪.‬‬
‫گل سرخ را از من مگیر‬
‫سوسنی را که می کاری…‬
‫از پس نبردی سخت بازمی گردم‬
‫با چشمانی خسته‬
‫که دنیا را دیده است‬
‫بی هیچ دگرگونی‪،‬‬
‫ا ّما خنده ات که رها می شود‬
‫و پروازکنان در آسمان مرا می جوید‬
‫تمامی درهای زندگی را‬
‫به رویم می گشاید‪.‬‬
‫عشق من‪ ،‬خندۀ تو‬
‫در تاریک ترین لحظه ها می شکفد‬
‫و اگر دیدی‪ ،‬به ناگاه‬
‫خون من بر سنگ فرش خیابان جاری ست‪،‬‬
‫بخند؛ زیرا خندۀ تو‬
‫برای دستان من‪،‬‬
‫شمشیری است اخته‪.‬‬
‫خندۀ تو‪ ،‬در پاییز‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫‪150‬‬
‫در کنارۀ دریا‬
‫موج کف آلوده اش را‬
‫باید برفرازد‬
‫و در بهاران‪ ،‬عشق من!‬
‫خنده ات را می خواهم‬
‫چون گلی که در انتظارش بودم‪،‬‬
‫سرخ کشورم که مرا می خواند‪.‬‬‫گل آبی‪ ،‬گل ِ‬
‫بخند بر شب‬
‫بر روز‪ ،‬بر ماه‪،‬‬
‫پیچاپیچ خیابان های جزیره‪،‬‬
‫ِ‬ ‫بخند بر‬
‫ا ّما آنگاه که چشم می گشایم و می بندم‪،‬‬
‫آنگاه که پاهایم می روند و بازمی گردند‪،‬‬
‫نان را‪ ،‬هوا را‪،‬‬
‫روشنی را‪ ،‬بهار را‪،‬‬
‫از من بگیر‬
‫ا ّما خنده ات را هرگز‬
‫تا چشم از دنیا نبندم‪.‬‬

‫هوا را از من بگیر‪ ،‬خنده ات را نه! پابلو نرودا‬


‫فارسی ‪3‬‬

‫‪151‬‬
‫کارگاه متــن پژوهــی‬

‫قلمرو زبانی‬
‫‪ 1‬برای واژۀ «آخته» دو معادل معنایی بنویسید‪.‬‬
‫‪ 2‬در زبان فارسی‪ « ،‬ان» یکی از نشانه های جمع است؛ مانند کاربرد « ان» در کلمۀ «یاران»؛‬
‫ا ّما   کلماتی که با « ان» همراه اند‪ ،‬گاه بر مفهوم «جمع» داللت نمیکنند‪.‬‬
‫توجه کنید‪:‬‬
‫به نمونه های زیر ّ‬
‫سحرگاهان (هنگام سحر)‬
‫مکان زندگی مردم دیلم)‬
‫دیلمان (مکان دیلم ها‪ِ ،‬‬
‫کوهان (مانند کوه‪،‬در ترکیب کوهان شتر)‬
‫کاویان (منسوب به «کاوه»)‬
‫خواهان (صفت فاعلی)‬
‫مفهوم نشانۀ « ان» را در واژه های زیر بنویسید‪.‬‬
‫خاوران (‪)............................‬‬ ‫ ‬‫بهاران (‪)............................‬‬
‫خندان (‪)............................‬‬ ‫ ‬‫بابکان (‪)............................‬‬

‫قلمرو ادبی‬
‫‪ 1‬این بخش از سرودۀ «پابلو نرودا» را از نظر کاربرد«نماد» بررسی کنید‪.‬‬
‫نان را از من بگیر اگر می خواهی‪ /،‬هوا را از من بگیر‪ ،‬ا ّما‪ /‬خنده ات را نه‪ /.‬گل سرخ را از من مگیر‪.‬‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫‪152‬‬
‫‪ 2‬در این قسمت از متن درس‪ ،‬شاعر از کدام آرایه های ادبی بهره گرفته است؟‬
‫‪ ...‬ا ّما خنده ات که رها می شود‪ /‬و پروازکنان در آسمان مرا می جوید‪ /‬تمامی درهای زندگی را ‪/‬‬
‫به رویم می گشاید‪.‬‬
‫قلمرو فکری‬
‫‪ 1‬درک و دریافت خود را از متن زیر بنویسید‪.‬‬
‫« و اگر دیدی‪ ،‬به ناگاه‪ /‬خون من بر سنگ فرش خیابان جاری است‪ /،‬بخند؛ زیرا خندۀ تو‪ /‬برای‬
‫دستان من‪ /،‬شمشیری است آخته‪».‬‬
‫‪ 2‬متن درس را با مفهوم سرودۀ زیر مقایسه کنید‪.‬‬

‫وزیـن خوشـتر نباشـد در جهان پند‬ ‫چه خـوش فرمـود آن پیـر خردمند‬
‫« لـب خندان بیاور چـون لب جام»‬ ‫اگـر خونین دلـی از جـور ا ّیـام‬
‫که دسـتاورد بی رنجی ست شادی‬ ‫به پیش اهل دل‪ ،‬گنجی ست شادی‬
‫کـه باشـد شـادمانی را سـزاوار‬ ‫به آن کس می رسد زین گنج   بسیار‬
‫بـه هـر سـو رو کنـی لبخنـد بینی‬ ‫چـو گل هرجـا کـه لبخنـد آفرینی‬
‫تبسـم‬
‫تبسـم کـن‪ّ ،‬‬
‫بـه هـر حالـت ّ‬ ‫مشـو در پیـچ و تاب رنـج و غم‪ ،‬گم‬
‫فریدون مشیری‬

‫‪. ............................................................................................................... 3‬‬


‫فارسی ‪3‬‬

‫‪153‬‬
‫مسافر‬ ‫گنــج  حکمــت‬

‫دلم می خواهد بر بال های باد بنشینم و آنچه را که‬


‫پروردگار جهان پدید آورده‪ ،‬زیر پا گذارم تا مگر روزی به‬
‫پایان این دریای بی کران رسم و بدان سرزمین که خداوند‬
‫سرح ّد جهان خلقتش قرار داده است‪ ،‬فرود آیم‪.‬‬
‫از هم اکنون‪ ،‬در این سفر دور و دراز‪ ،‬ستارگان را با درخشندگی جاودانی خود می بینم که راه‬
‫هزاران ساله را در دل افالک می پیمایند تا به سرمنزل غایی سفر خود برسند ا ّما بدین حد اکتفا‬
‫نمی کنم و همچنان باالتر می روم‪ .‬بدانجا می روم که دیگر ستارگان افالک را در آن راهی‬
‫نیست‪ .‬در یک جادۀ خلوت‪ ،‬رهگذری به من نزدیک می شود؛ می پرسد‪ « :‬ای مسافر‪ ،‬بایست!‬
‫با چنین شتاب به کجا می روی؟» می گویم‪« :‬دارم به سوی آخر دنیا سفر می کنم‪ .‬می خواهم‬
‫بدانجا روم که خداوند آن را سرح ّد دنیای خلقت قرار داده است و دیگر در آن ذی حیاتی نفس‬
‫نمی کشد‪ ».‬می گوید‪ « :‬اوه‪ ،‬بایست؛ بیهوده رنج سفر بر خویش هموار مکن‪ .‬مگر نمی دانی که‬
‫داری به عالمی بی پایان و بی ح ّد و کران قدم می گذاری؟»‬
‫ای فکر دور پرواز من‪ ،‬بال های‬
‫عقاب آسایت را از پرواز بازدار و‬
‫تو ای کشتی تندرو خیال من‪،‬‬
‫همین جا لنگر انداز؛ زیرا برای‬
‫تو بیش از این اجازۀ سفر نیست‪.‬‬
‫یوهان کریستف فریدریش شیللر‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫‪154‬‬
‫عشقجاودانی‬

‫مخیلۀ آدمی می گنجد که قلم بتواند آن را بنگارد‪،‬‬


‫آیا چیزی در ّ‬
‫ا ّما جان صادق من آن را برای تو ترسیم نکرده باشد؟‬
‫چه حرف تازه ای برای گفتن مانده است یا چه چیز تازه ای برای نوشتن‬
‫که بتواند عشق مرا یا سجایای ارزشمند تو را بازگو کند؟‬
‫مکرر بخوانم‬
‫هر روز باید ذکری واحد را ّ‬
‫و آنچه را قدیمی است‪ ،‬قدیمی ندانم‪« :‬که تو از آن منی‪ ،‬و من از آن تو»‪،‬‬
‫درست مانند نخستین باری که نام زیبای تو را تالوت کردم‪.‬‬
‫این گونه است که عشق جاودانی همواره معشوق را جوان می بیند‬
‫توجهی به گرد و غبار و جراحات پیری دارد‬
‫و نه ّ‬
‫و نه اه ّمیتی به چین و شکن های ناگزیر سالخوردگی می دهد‪،‬‬
‫بلکه همواره عشق قدیم را موضوع صحیفۀ شعر خود می گرداند‬
‫و نخستین احساس عشق را در جایی می جوید که خود در آنجا به دنیا آمده است‪،‬‬
‫همان جا که شاید اینک دست زمان و صورت ظاهرش‪ ،‬مرده نشانش بدهند‪.‬‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫غزلواره ها‪ ،‬شکسپیر‬

‫‪155‬‬
‫کارگاه متــنپژوهــی‬

‫قلمرو زبانی‬
‫‪ 1‬واژۀ «صحیفه» را از نظر کارکرد معنایی بررسی کنید‪.‬‬
‫‪ 2‬متن درس را از نظر «حذف فعل» بررسی کنید و نوع حذف ها را بنویسید‪.‬‬

‫قلمرو ادبی‬
‫‪  1‬دو نمونه آرایۀ «تشخیص» در متن درس بیابید‪.‬‬
‫‪  2‬در متن‪ ،‬نمونه ای از پرسش (استفهام) انکاری مشخّ ص کنید‪.‬‬

‫قلمرو فکری‬
‫‪ 1‬شکسپیر برای عشق جاودانی‪ ،‬چه ویژگی هایی را برمی شمارد؟‬
‫‪ 2‬در سطرهای زیر بر چه نکته ای تأکید شده است؟‬
‫چه حرف تازه ای برای گفتن مانده است یا چه چیز تازه ای برای نوشتن‬
‫که بتواند عشق مرا یا سجایای ارزشمند تو را بازگو کند؟‬
‫‪ ٣‬مضمون بیت زیر از کدام بخش از سرودۀ شکسپیر قابل دریافت است؟‬
‫حافظ‬ ‫نامکرر است‬
‫کز هر زبان که می شـنوم ّ‬ ‫قصه بیش نیست غم عشق وین عجب‬
‫یک ّ‬
‫‪. ............................................................................................................... ٤‬‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫‪156‬‬
‫آخرین درس‬ ‫روان خوانی‬

‫آن روز مدرسه دیر شده بود و من بیم آن داشتم که مورد عتاب معلّم واقع گردم؛ علی الخصوص‬
‫که معلّم گفته بود درس دستور زبان خواهد پرسید و من حتی یک کلمه از آن درس نیاموخته بودم‪.‬‬
‫به خاطرم گذشت که درس و بحث مدرسه را بگذارم و راه صحرا پیش گیرم‪ .‬هوا گرم و دلپذیر بود و‬
‫مرغان در بیشه زمزمه ای داشتند‪ .‬این همه‪ ،‬خیلی بیشتر از قواعد دستور‪ ،‬خاطر مرا به خود مشغول‬
‫می داشت ا ّما در برابر این وسوسه مقاومت کردم و به شتاب‪ ،‬راه مدرسه را پیش گرفتم‪.‬‬
‫وقتی از پیش خانۀ کدخدا می گذشتم‪ ،‬دیدم جماعتی آنجا ایستاده اند و اعالنی را که بر دیوار بود‪،‬‬
‫می خوانند‪ .‬دو سال بود که هر خبر مالل انگیز[ی] که برای ده می رسید‪ ،‬از اینجا منتشر می گشت‪.‬‬
‫از این رو من ـ بی آنکه در آنجا توقفی کنم ـ با خود اندیشیدم که «   باز برای ما چه خوابی دیده اند؟»‬
‫آن گاه سر خویش گرفتم و راه مدرسه در پیش و با شتاب تمام‪ ،‬خود را به مدرسه رساندم‪.‬‬
‫در مواقع عادی‪ ،‬اوایل شروع درس‪ ،‬شاگردان چندان بانگ و فریاد می کردند که غلغلۀ آنها به‬
‫کوی و برزن می رفت‪ .‬با آواز بلند درس را تکرار می کردند و بانگ و فریاد برمی آوردند و معلّم چوبی‬
‫را همواره در دست داشت‪ .‬بر میز می کوبید و میگفت‪« :‬ساکت شوید!» آن روز هم به گمان آنکه‬
‫وضع همان خواهد بود‪ ،‬انتظار داشتم که در میان بانگ و همهمۀ شاگردان‪ ،‬آهسته و آرام به اتاق‬
‫درس درآیم و بی آنکه کسی متوجه تأخیر ورود من گردد‪ ،‬بر سر جای خود بنشینم ا ّما برخالف آنچه‬
‫من چشم می داشتم‪ ،‬آن روز چنان سکوت و آرامش در مدرسه بود که گمان می رفت از شاگردان‬
‫هیچ کس در مدرسه نیست‪ .‬از پنجره به درون اتاق نظر افکندم شاگردان در جای خویش نشسته‬
‫بودند و معلّم با همان چوب رعب انگیز که همواره در دست داشت‪ ،‬در اتاق درس قدم می زد‪ .‬الزم‬
‫بود که در را بگشایم و در میان آن آرامش و سکوت وارد اتاق شوم‪ .‬پیداست که تا چه حد از چنین‬
‫کاری بیم داشتم و تا چه اندازه از آن شرم می بردم ا ّما دل به دریا زدم و به اتاق درس وارد شدم؛‬
‫لیکن معلّم‪ ،‬بی آنکه خشمگین و ناراحت شود‪ ،‬از سر مهر نظری بر من انداخت و با لطف و نرمی‬
‫گفت‪ « :‬زود سرجایت بنشین؛ نزدیک بود درس را بی حضور تو شروع کنیم‪».‬‬
‫از کنار نیمکت ها گذشتم و بی درنگ بر جای خود نشستم‪ .‬وقتی ترس و ناراحتی من فرو نشست‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫متوجه شدم که معلّم لباس ژندۀ معمول هر روز را بر تن ندارد و به جای‬


‫و خاطرم تسکین یافت‪ ،‬تازه ّ‬
‫‪157‬‬
‫آن‪ ،‬لباسی را که جز در روز توزیع جوایز یا در هنگامی که بازرس به مدرسه می آمد نمی پوشید‪ ،‬بر تن‬
‫کرده است‪ .‬گذشته از آن‪ ،‬تمام اتاق درس را اب ّهت و شکوهی که مخصوص مواقع رسمی است فرا‬
‫گرفته بود اما آنچه بیشتر مایۀ شگفتی من گشت‪ ،‬آن بود که در انتهای اتاق بر روی نیمکت هایی‬
‫که در مواقع عادی خالی بود‪ ،‬جماعتی را از مردان دهکده دیدم که نشسته بودند‪ .‬کدخدا و مأمور‬
‫نامه رسانی و چند تن دیگر از اشخاص معروف در آن میان جای داشتند و همه افسرده و دل مرده‬
‫به نظر می آمدند‪ ،‬پیرمردی که کتاب الفبای کهنه ای همراه داشت‪ ،‬آن را بر روی زانوی خویش‬
‫گشوده بود و از پس عینک درشت و ستبر به حروف و خطوط آن می نگریست‪.‬‬
‫هنگامی که من از این احوال غرق حیرت بودم‪ ،‬معلّم را دیدم که بر کرسی خویش نشست و‬
‫سپس با همان صدای گرم ا ّما سخت‪ ،‬که هنگام ورود با من سخن گفته بود‪ ،‬گفت‪ « :‬فرزندان‪ ،‬این‬
‫بار آخر است که من به شما درس می دهم‪ ،‬دشمنان حکم کرده اند که در مدارس این نواحی‪ ،‬زبانی‬
‫جز زبان خود آنها تدریس نشود‪ .‬معلّم تازه فردا خواهد رسید و این آخرین درس زبان ملّی شماست‬
‫که امروز می خوانید‪ .‬از شما خواهش دارم که به درس من درست د ّقت کنید‪».‬‬
‫این سخنان مرا سخت دگرگون کرد‪ .‬معلوم شد که آنچه بر دیوار خانۀ کدخدا اعالن کرده بودند‪،‬‬
‫همین بود که‪  « :‬از این پس به کودکان ده آموختن زبان ملّی ممنوع است‪».‬‬
‫آری این آخرین درس زبان ملّی من بود‪ .‬مجبور بودم که دیگر آن را نیاموزم و به همان اندک‬
‫تأسف خوردم که پیش از آن ساعت های درازی را از عمر‬ ‫مایه ای که داشتم قناعت کنم‪ .‬چقدر ّ‬
‫خویش تلف کرده و به جای آنکه به مدرسه بیایم‪ ،‬به باغ و صحرا رفته و عمر به بازیچه به سر برده‬
‫بودم‪ .‬کتاب هایی که تا همین دقیقه در نظر من سنگین و مالل انگیز می نمود‪ ،‬دستور زبان و تاریخی‬
‫که تا این زمان به سختی حاضر بودم به آنها نگاه کنم‪ ،‬اکنون برای من در حکم دوستان کهنی‬
‫بودند که ترک آنها و جدایی از آنها به سختی ناراحت و متأثّرم میکرد‪ .‬دربارۀ معلّم نیز همین گونه‬
‫می اندیشیدم‪ .‬اندیشۀ آنکه وی فردا ما را ترک می کند و دیگر او را نخواهم دید‪ ،‬خاطرات تلخ‬
‫تنبیهاتی را که از او دیده بودم و ضربات چوبی را که از او خورده بودم‪ ،‬از صفحۀ ضمیرم یکباره محو‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫کرد‪ .‬معلوم شد که به خاطر همین آخرین روز درس بود که وی لباس های نو خود را بر تن کرده‬
‫‪158‬‬
‫بود و نیز به همین سبب بود که جماعتی از پیران دهکده و مردان محترم در انتهای اتاق نشسته‬
‫تأسف داشتند که پیش از این نتوانسته بودند لحظه ای چند به مدرسه بیایند و نیز گمان‬ ‫بودند‪ .‬گویی ّ‬
‫می رفت که این جماعت به درس معلّم ما آمده بودند تا از او به سبب چهل سال رنج شبانه روزی و‬
‫مدرسه داری و خدمت گزاری قدردانی کنند‪.‬‬
‫در این اندیشه ها مستغرق بودم که دیدم مرا به نام خواندند‪ .‬می بایست که برخیزم و درس را‬
‫جواب بدهم‪ .‬راضی بودم تمام هستی خود را بدهم تا بتوانم با صدای رسا و بیان روشن درس دستور‬
‫را که بدان دشواری بود‪ ،‬از بر بخوانم ا ّما در همان لحظۀ ا ّول درماندم و نتوانستم جوابی بدهم و حتی‬
‫جرئت نکردم سر بردارم و به چشم معلّم نگاه کنم‪.‬‬
‫در این میان‪ ،‬سخن او را شنیدم که با مهر و نرمی می گفت‪ :‬فرزند‪ ،‬تو را سرزنش نمی کنم؛ زیرا خود‬
‫متنبه شده ای‪ .‬می بینی که چه روی داده است‪ .‬آدمی همیشه به خود می گوید‪ ،‬وقت‬ ‫به قدر کفایت ّ‬
‫باقی است‪ ،‬درس را یاد می گیرم اما می بینی که چه پیشامدهایی ممکن است روی دهد‪ .‬افسوس؛‬
‫بدبختی ما این است که همیشه آموختن را به روز دیگر وا   می گذاریم‪ .‬اکنون این مردم که به زور بر‬
‫ما چیره گشته اند‪ ،‬حق دارند که ما را مالمت کنند و بگویند‪« :‬شما چگونه ا ّدعا دارید که قومی آزاد و‬
‫مستقل هستید و حال آنکه زبان خود را نمی توانید بنویسید و بخوانید؟» با این همه‪ ،‬فرزند‪ ،‬تنها تو‬
‫مقصر نیستی‪ .‬همۀ ما سزاوار مالمتیم‪ .‬پدران و مادران نیز در تربیت و تعلیم شما چنان‬ ‫در این کار ّ‬
‫که باید اهتمام نورزیده اند و خوش تر آن دانسته اند که شما را دنبال کاری بفرستند تا پولی بیشتر‬
‫به دست آورند‪ .‬من خود نیز مگر در خور مالمت نیستم؟ آیا به جای آنکه شما را به کار درس وادارم‪،‬‬
‫بارها شما را سرگرم آبیاری باغ خویش نکرده ام و آیا وقتی هوس شکار و تماشا به سرم می افتاد‪،‬‬
‫شما را رخصت نمی دادم تا در پی کار خویش بروید؟‬
‫آن گاه معلّم از هر دری سخن گفت و سرانجام سخن را به زبان ملّی کشانید و گفت‪  « :‬زبان ما‬
‫در شمار شیرین ترین و رساترین زبان های عالم است و ما باید این زبان را در بین خویش همچنان‬
‫حفظ کنیم و هرگز آن را از خاطرنبریم؛ زیرا وقتی قومی به اسارت دشمن درآید و مغلوب و مقهور‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫بیگانه گردد‪ ،‬تا وقتی که زبان خویش را همچنان حفظ کند‪ ،‬همچون کسی است که کلید زندان‬
‫‪159‬‬
‫‪160‬‬
‫فارسی ‪3‬‬
‫تعجب‬‫خویش را در دست داشته باشد‪ .‬آن گاه کتابی برداشت و به خواندن درسی از دستور پرداخت‪ّ .‬‬
‫کردم که با چه آسانی آن روز‪ ،‬درس را می فهمیدم‪ .‬هر چه می گفت به نظرم آسان می نمود‪ .‬گمان‬
‫دارم که پیش از آن‪ ،‬هرگز بدان حد با عالقه به درس دستور گوش نداده بودم و او نیز هرگز پیش از‬
‫آن‪ ،‬با چنان د ّقت و حوصله ای درس نگفته بود‪ .‬گفتی که این مر ِد نازنین می خواست پیش از آنکه‬
‫ما را وداع کند و درس را به پایان برد‪ ،‬تمام دانش و معرفت خویش را به ما بیاموزد و همۀ معلومات‬
‫خود را در مغز ما فرو کند‪.‬‬
‫چون درس به پایان آمد‪ ،‬نوبت تحریر و کتابت رسید‪ .‬معلّم برای ما سرمشق هایی تازه انتخاب‬
‫کرده بود که بر باالی آنها عبارت «میهن‪ ،‬سرزمین نیاکان‪ ،‬زبان ملّی» به چشم می خورد‪ .‬این‬
‫سرمشق ها که به گوشۀ میزهای تحریر ما آویزان بود‪ ،‬چنان می نمود که گویی در چهارگوشۀ اتاق‪،‬‬
‫مجسم کرد که چطور همۀ شاگردان در کار خط و‬ ‫درفش ملّی ما را به اهتزاز درآورده باشند‪ ،‬نمی توان ّ‬
‫مشق خویش سعی می کردند و تا چه حد در سکوت و خموشی فرو رفته بودند‪ .‬بر بام مدرسه کبوتران‬
‫آهسته می خواندند و من در حالی که گوش به ترنّم آنها می دادم‪ ،‬پیش خود اندیشه می کردم که آیا‬
‫اینها را نیز مجبور خواهند کرد که سرود خود را به زبان بیگانه بخوانند؟‬
‫گاه گاه که نظر از روی صفحۀ مشق خود برمی گرفتم‪ ،‬معلّم را می دیدم که بی حرکت برجای‬
‫خویش ایستاده است و با نگاه های خیره و ثابت‪ ،‬پیرامون خود را می نگرد؛ تو گفتی می خواست‬
‫تصویر تمام اشیای مدرسه را که در واقع خانه و مسکن او نیز بود‪ ،‬در دل خویش نگاه دارد‪ .‬فکرش‬
‫را بکنید! چهل سال تمام بود‪ ،‬که وی در این حیاط زندگی کرده بود و در این مدرسه درس داده‬
‫بود‪ .‬تنها تفاوتی که در این مدت در اوضاع پدید آمده بود‪ ،‬این بود که میزها و نیمکت ها بر اثر مرور‬
‫زمان فرسوده و بی رنگ گشته بود و نهالی چند که وی در هنگام ورود خویش در باغ غ َْرس کرده‬
‫بود‪ ،‬اکنون درختانی تناور شده بودند‪ .‬چه اندوه جانکاه و مصیبت سختی بود که اکنون این مرد‬
‫می بایست تمام این اشیای عزیز را ترک کند و نه تنها حیاط مدرسه بلکه خاک وطن را نیز وداع‬
‫ابدی گوید!‬
‫با این همه‪ ،‬ق ّوت قلب و خونسردی وی چندان بود که آخرین ساعت درس را به پایان آورد‪ .‬پس‬
‫از تحریر مشق‪ ،‬درس تاریخ خواندیم‪ .‬آنگاه کودکان با صدای بلند به تکرار درس خویش پرداختند‪.‬‬
‫در آخر اتاق‪ ،‬یکی از مردان مع ّمر دهکده که کتاب را بر روی زانو گشوده بود و از پس عینک ستبر‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫خویش در آن می نگریست‪ ،‬با کودکان هم آواز گشته بود و با آنها درس را با صدای بلند تکرار‬
‫‪161‬‬
‫می کرد‪ .‬صدای وی چنان با شوق و هیجان آمیخته بود که از شنیدن آن بر ما حالتی غریب دست‬
‫می داد و هوس می کردیم که در عین خنده گریه سر کنیم‪ .‬دریغا! خاطرۀ این آخرین روز درس‬
‫همواره در دل من باقی خواهد ماند‪.‬‬
‫در این اثنا وقت به آخر آمد و ظهر فرارسید و در همین لحظه‪ ،‬صدای شیپور سربازان بیگانه نیز که‬
‫از مشق و تمرین باز می گشتند‪ ،‬در کوچه طنین افکند‪ .‬معلّم با رنگ پریده از جای خویش برخاست‪،‬‬
‫تا آن روز هرگز وی در نظرم چنان پرمهابت و با عظمت جلوه نکرده بود‪ .‬گفت‪:‬‬
‫«دوستان‪ ،‬فرزندان‪ ،‬من ‪ ...‬من‪»...‬‬
‫ا ّما بغض و اندوه‪ ،‬صدا را در گلویش شکست‪ .‬نتوانست سخن خود را تمام کند‪.‬‬
‫سپس روی برگردانید و پاره ای گچ برگرفت و با دستی که از هیجان و درد می لرزید‪ ،‬بر تختۀ  سیاه‪،‬‬
‫این کلمات را با خطی جلی نوشت‪« :‬زنده باد میهن!»‬
‫آنگاه همان جا ایستاد؛ سر را به دیوار تکیه داد و بدون آنکه دیگر سخنی بگوید‪ ،‬با دست به ما‬
‫اشاره کرد که «تمام شد‪ .‬بروید‪ ،‬خدا نگهدارتان باد!»‬
‫قصه های دوشنبه‪ ،‬آلفونس دوده‬
‫ّ‬
‫زرین کوب‬
‫ترجمۀ عبدالحسین ّ‬

‫درک و دریافت‬
‫توجه به زاویۀ دید و شخصیت پردازی بررسی کنید‪.‬‬‫ ‪ 1‬این متن را با ّ‬
‫توجه به اینکه زبان فارسی‪ ،‬رمز هو ّیت ملّی است‪ ،‬برای پاسداشت آن چه راهکارهایی را‬
‫ ‪ 2‬با ّ‬
‫پیشنهاد می دهید؟‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫‪162‬‬
‫لطف تو‬

‫‪1‬‬

‫‪5‬‬

‫وحشی بافقی‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫‪163‬‬
‫واژهنامه‬

‫درس یکم‪ :‬شک ِر نعمت‬ ‫ستایش‪ :‬ملکا‪ ،‬ذکر تو گویم‬


‫گنج حکمت‪ :‬گمان‬

‫اعراض‪ :‬روی گرداندن از کسی یا چیزی‪ ،‬روی گردانی‬ ‫پوییدن‪ :‬حرکت به سوی مقصدی برای به دست آوردن‬
‫ا ِنابت‪ :‬بازگشت به سوی خدا‪ ،‬توبه‪ ،‬پشیمانی‬ ‫و جست وجوی چیزی‪ ،‬تالش‪ ،‬رفتن‬
‫انبساط‪ :‬حالتی که در آن‪ ،‬احساس بیگانگی و مالحظه‬ ‫ثنا‪ :‬ستایش‪ ،‬سپاس‬
‫و رودربایستی نباشد؛ خودمانی شدن‬ ‫جزا‪ :‬پاداش کار نیک‬
‫باسق‪ :‬بلند‪ ،‬بالیده‬ ‫جالل‪ :‬بزرگواری‪ ،‬شکوه‪ ،‬از صفات خداوند که به‬
‫بنات‪ِ :‬ج بنت‪ ،‬دختران‬ ‫مقام کبریایی او اشاره دارد‪.‬‬
‫بَنان‪ :‬سرانگشت‪ ،‬انگشت‬ ‫جود‪ :‬بخشش‪ ،‬سخاوت‪َ   ،‬ک َرم‬
‫تاک‪ :‬درخت انگور‪َ ،‬رز‬ ‫حکیم‪ :‬دانا به همه چیز‪ ،‬دانای راست کردار‪ ،‬از نام های‬
‫تت ّمه‪ :‬باقی مانده؛ تت ّمۀ دور زمان‪ :‬مایۀ تمامی و‬ ‫خداوند تعالی؛ بدین معنا که همۀ کارهای خداوند از‬
‫کمال گردش روزگار‪ ،‬مایۀ تمامی و کمال دو ِر زمان‬ ‫روی دلیل و برهان است و کار بیهوده انجام نمی دهد‪.‬‬
‫رسالت‬ ‫رحیم‪ :‬بسیار مهربان از نام ها و صفات خداوند‬
‫تحفه‪ :‬هدیه‪ ،‬ارمغان‬ ‫روی‪ :‬مجازاً امکان‪ ،‬چاره‬
‫تحیّر‪ :‬سرگشتگی‪ ،‬سرگردانی‬ ‫سرور‪ :‬شادی‪ ،‬خوشحالی‬
‫تض ّرع‪ :‬زاری کردن‪ ،‬التماس کردن‬ ‫سزا‪ :‬سزاوار‪ ،‬شایسته‪ ،‬الیق‬
‫تقصیر‪ :‬گناه‪   ،‬کوتاهی‪   ،‬کوتاهی کردن‬ ‫شِ به‪ :‬مانند‪ِ ،‬مثل‪ ،‬همسان‬
‫جسیم‪ :‬خوش اندام‬ ‫عزّ‪ :‬ارجمندی‪ ،‬گرامی شدن‪ ،‬مقابل ُذ ّل‬
‫حِ لیه‪ :‬زیور‪ ،‬زینت‬ ‫فضل‪ :‬بخشش‪َ ،‬ک َرم‬
‫خوان‪ :‬سفره‪ ،‬سفرۀ فراخ و گشاده‬ ‫کریم‪ :‬بسیار بخشنده‪ ،‬بخشاینده‪ ،‬از نام ها و صفات‬
‫دایه‪ :‬زنی که به جای مادر به کودک شیر می دهد‬ ‫خداوند‬
‫یا از او پرستاری می کند‪.‬‬ ‫َملِک‪ :‬پادشاه‪ ،‬خداوند‬
‫ربیع‪ :‬بهار‬ ‫نماینده‪ :‬آن که آشکار و هویدا می کند‪ ،‬نشان دهنده‬
‫روزی‪ :‬رزق‪ ،‬مقدار خوراک یا وجه معاش که هر کس‬ ‫وهم‪ :‬پندار‪ ،‬تص ّور‪ ،‬خیال‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫روزانه به دست می آورد یا به او می رسد؛‬ ‫یقین‪ :‬بی شبهه و شک بودن‪ ،‬امری که واضح و‬
‫‪165‬‬ ‫معین‬
‫مقرر و ّ‬
‫وظیفۀ روزی‪ :‬رزق ّ‬ ‫ثابت شده باشد‪.‬‬
‫عرفانی‪ ،‬پی بردن به حقایق است‪.‬‬ ‫شفیع‪ :‬شفاعت کننده‪ ،‬پایمرد‬
‫منسوب‪ :‬نسبت داده شده‬ ‫شهد‪ :‬عسل؛ شهد فایق‪ :‬عسل خالص‬
‫منّت‪ :‬سپاس‪ ،‬شُ کر‪ ،‬نیکویی‬ ‫صفوت‪ :‬برگزیده‪ ،‬برگزیده از افراد بشر‬
‫منکر‪ :‬زشت‪ ،‬ناپسند‬‫َ‬ ‫معین در مسجد‬
‫عاکفان‪ِ :‬ج عاکف‪ ،‬کسانی که در م ّدتی ّ‬
‫موسم‪ :‬فصل‪ ،‬هنگام‪ ،‬زمان‬ ‫بمانند و به عبادت پردازند‪.‬‬
‫ناموس‪ :‬آبرو‪ ،‬شرافت‬ ‫ع َّز َو َج ّل‪ :‬گرامی‪ ،‬بزرگ و بلندمرتبه است؛ بعد از‬
‫نبات‪ :‬گیاه‪ُ ،‬رستنی‬ ‫ذکر نام خداوند به کار می رود‪.‬‬
‫نبی‪ :‬پیغمبر‪ ،‬پیام آور‪ ،‬رسول‬ ‫ُعصاره‪ :‬آبی که از فشردن میوه یا چیز دیگر به دست‬
‫نسیم‪ :‬خوش بو‬ ‫آورند؛ افشره‪ ،‬شیره‬
‫واصفان‪ِ :‬ج واصف‪ ،‬وصف کنندگان‪ ،‬ستایندگان‬ ‫فاحش‪ :‬آشکار‪ ،‬واضح‬
‫ورق‪ :‬برگ‬ ‫فایق‪ :‬برگزیده‪ ،‬برتر‬
‫وسیم‪ :‬دارای نشان پیامبری‬ ‫ف ّراش‪ :‬فرش گستر‪ ،‬گسترندۀ فرش‬
‫مقرری‪ ،‬وجه معاش‬ ‫وظیفه‪ّ :‬‬ ‫قبا‪ :‬جامه‪  ،‬جامه ای  که از سوی پیش باز است و پس‬
‫از پوشیدن دو طرف پیش را با دکمه به هم پیوندند‪.‬‬
‫درس دوم‪ :‬مست و هشیار‬ ‫قدوم‪ :‬آمدن‪ ،‬قدم نهادن‪ ،‬فرارسیدن‬
‫شعرخوانی‪ :‬در مکتب حقایق‬ ‫قسیم‪ :‬صاحب جمال‬
‫کاینات‪ِ :‬ج کاینه‪ ،‬همۀ موجودات جهان‬
‫کرامت کردن‪ :‬عطا کردن‪ ،‬بخشیدن‬
‫ادیب‪ :‬آدابدان‪ ،‬ادبشناس‪ ،‬سخندان‪ ،‬در متن درس‬
‫توجه بنده به‬
‫مراقبت‪ :‬در اصطالح عرفانی‪ ،‬کمال ّ‬
‫به معنای معلّم و مربّی است‪.‬‬
‫حق و یقین بر اینکه خداوند در همۀ احوال‪ ،‬عالمِ‬
‫افسار‪ :‬تسمه و ریسمانی که به سر وگردن اسب و‬
‫توجه به غی ِرحق‬
‫بر ضمیر اوست؛ نگاه داشتن دل از ّ‬
‫االغ و ‪ ...‬می بندند‪.‬‬
‫مزید‪ :‬افزونی‪ ،‬زیادی‬
‫اکراه‪ :‬ناخوشایندبودن‪ ،‬ناخوشایند داشتن امری‬
‫ُمطاع‪ :‬فرمانروا‪ ،‬اطاعت شده‪ ،‬کسی که دیگری فرمان‬
‫تزویر‪ :‬نیرنگ‪ ،‬دورویی‪ ،‬ریاکاری‬
‫او را میبَ َرد‪.‬‬
‫حد‪ :‬کیفر و مجازات شرعی برای گناهکار و مجرم‬
‫معاملت‪ :‬اعمال عبادی‪ ،‬احکام و عبادات شرعی‪ ،‬در‬
‫خ ّمار‪ :‬مِی فروش‬
‫متن درس‪ ،‬مقصود همان کار مراقبت و مکاشفت‬
‫دا ِر ملک‪ :‬سرزمین‬
‫است‪.‬‬
‫داروغه‪ :‬پاسبان و نگهبان‪ ،‬شب َگرد‬
‫معترف‪ :‬اقرارکننده‪ ،‬اعتراف کننده‬
‫درهم‪ :‬د َِرم‪ ،‬مسکوک نقره‪ ،‬که در گذشته‪ ،‬به عنوان‬
‫َمفخر‪ :‬هر چه بدان فخر کنند و بنازند؛ مایۀ افتخار‬
‫پول رواج داشته و ارزش آن کسری از دینار بوده‬
‫مف ِّرح‪ :‬شادی بخش‪ ،‬فرح انگیز‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫است؛ در متن درس‪ ،‬مطلق پول مورد نظر است‪.‬‬


‫مکاشفت‪ :‬کشف کردن و آشکارساختن‪ ،‬در اصطالح‬
‫‪166‬‬
‫بیت االحزان‪ :‬خانۀ غم ها‪ ،‬جای بسیار غم انگیز‪ ،‬طبق‬ ‫سکۀ طال که در گذشته رواج‬ ‫دینار‪ :‬واحد پول‪ّ ،‬‬
‫روایات نام کلبه ای است که حضرت یعقوب‬ ‫داشته است‪ .‬در متن درس‪ ،‬مطلق پول است؛ وزن‬
‫فراق یوسف گریه می کرده است‪.‬‬ ‫در آن در غم ِ‬ ‫و ارزش دینار در دوره ها و مناطق مختلف‪ ،‬متفاوت‬
‫الحزَن‪ :‬خانۀ غم‪ ،‬ماتمکده‬ ‫بیت َ‬ ‫بوده است‪.‬‬
‫ثابت قدم‪ :‬ثابت رأی و ثابت عزم‪ ،‬دارای ارادۀ قوی‬ ‫ذوالجالل‪ :‬خداوند‪ ،‬پروردگار‪ ،‬خداوند صاحب جالل‬
‫محرک‪ ،‬آن که دیگران را به کاری‬‫سلسله جنبان‪ّ :‬‬ ‫و عظمت‬
‫برمی انگیزد‪.‬‬ ‫ّ‬
‫زاهد‪ :‬پارسای گوشه نشین که میل به دنیا و تعلقات‬
‫َط ْرف‪ :‬کناره‪   ،‬کنار‬ ‫آن ندارد‪.‬‬
‫مسلک‪ :‬روش‪ ،‬طریق‬ ‫صنعت‪ :‬پیشه‪ ،‬کار‪ ،‬حرفه‬
‫موافق‪ :‬هم رای و همراه‬ ‫صواب‪ :‬درست‪ ،‬پسندیده‪ ،‬مصلحت‬
‫َغرامت‪ :‬تاوان‪ ،‬جبران خسارت مالی و غیر آن‬
‫گرو‪ :‬دارایی یا چیزی که برای مطمئن ساختن کسی‬
‫درس چهارم‪ :‬درس آزاد (ادبیات بومی ‪)1‬‬ ‫در به انجام رساندن تع ّهدی به او داده می شود؛ گرو‬
‫بردن‪ :‬مال کسی را به عنوان وثیقه  گرفتن و نزد‬
‫‪...............................................................................‬‬ ‫خود نگه داشتن؛ مو ّفق شدن در مسابقه و به دست‬
‫‪...............................................................................‬‬ ‫آوردن گرو‬
‫‪...............................................................................‬‬ ‫محتسب‪ :‬مأمور حکومتی شهر که کار او نظارت‬
‫‪...............................................................................‬‬ ‫بر اجرای احکام دین و رسیدگی به اجرای احکام‬
‫‪................................................................................‬‬ ‫شرعی بود‪.‬‬
‫‪...............................................................................‬‬ ‫مدام‪ :‬همیشه‪ ،‬پیوسته‪ ،‬مِی‬
‫‪................................................................................‬‬ ‫واعظ‪ :‬پند دهنده‪ ،‬سخنو ِر اندرزگو‬
‫‪...............................................................................‬‬ ‫والی‪ :‬حاکم‪ ،‬فرمانروا‬
‫‪...............................................................................‬‬ ‫وجه‪ :‬ذات‪ ،‬وجود‬
‫‪...............................................................................‬‬
‫‪...............................................................................‬‬ ‫درس سوم‪ :‬آزادی‬
‫‪...............................................................................‬‬ ‫گنج حکمت‪ :‬خاکریز‬
‫‪...............................................................................‬‬
‫‪...............................................................................‬‬ ‫اجانب‪ِ :‬ج اجنبی‪ ،‬بیگانگان‬
‫‪...............................................................................‬‬ ‫احداث شدن‪ :‬ساخته شدن‬
‫‪...............................................................................‬‬ ‫استقرار‪ :‬برپایی‪ ،‬برقرار و ثابت کردن کسی یا چیزی‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫‪...............................................................................‬‬ ‫در جایی‪ ،‬مستقر شدن‬


‫‪167‬‬
‫مع ّطل‪ :‬بیکار‪ ،‬بالتکلیف؛ مع ّطل کردن‪ :‬تأخیر  کردن‪،‬‬ ‫درس پنجم‪ :‬دماوندیه‬
‫درنگ  کردن‬ ‫روان خوانی‪ :‬جاسوسی که االغ بود‬
‫نحس‪ :‬شوم‪ ،‬بد ُیمن‪ ،‬بد اختر‬
‫آوند‪ :‬آونگ‪ ،‬آویزان‪ ،‬آویخته‬
‫درس ششم‪ :‬نی نامه‬ ‫ارغند‪ :‬خشمگین و قهرآلود‬
‫آفتاب جمال حق‬
‫ِ‬ ‫گنج حکمت‪:‬‬ ‫بگسل‪ :‬پاره کن‪ ،‬جداکن؛ در متن درس‪ :‬نابود کن‬
‫پس افکند‪ :‬پس افکنده‪ ،‬میراث‬
‫اشتیاق‪ :‬میل قلب است به دیدار محبوب؛ در متن‬ ‫زُل زدن‪ :‬با چشمی ثابت و بی حرکت به چیزی نگاه‬
‫روح انسان خداجو در راه شناخت‬ ‫درس‪ ،‬کشش ِ‬ ‫کردن‬
‫پروردگار و ادراک حقیقت هستی‬ ‫خاصه اسب‪ ،‬استر‬
‫ستوران‪ِ :‬ج ستور‪ ،‬حیوانات چارپا ّ‬
‫ایدونک‪ :‬ایدون که؛ ایدون‪ :‬این چنین‬ ‫و خر‬
‫بدحاالن‪ :‬کسانی که سیر و سلوک آنها به سوی‬ ‫سریر‪ :‬تخت پادشاهی‪ ،‬اورنگ‬
‫حق‪ُ ،‬کند است‪.‬‬ ‫سیارۀ‬
‫سعد‪ :‬خوشبختی‪ ،‬متضا ّد نحس‪ ،‬اختر سعد‪ّ :‬‬
‫طبق‬
‫مطابق‪ِ ،‬‬ ‫ِ‬ ‫برحسب‪:‬‬ ‫مشتری است که به «سعد اکبر» مشهور است‪.‬‬
‫بیگاه شدن‪ :‬فرارسیدن هنگام غروب یا شب‬ ‫سفله‪ :‬فرومایه‪ ،‬بدسرشت‬
‫پرده‪ :‬در اصطالح موسیقی یعنی آهنگ و نغمه های‬ ‫ساّلنه‪ :‬آرام آرام‪ ،‬به آهستگی‬
‫ساّلنه ّ‬
‫ّ‬
‫مرتّب‪ ،‬حجاب‬ ‫شرزه‪ :‬خشمگین‪ ،‬غضبناک‬
‫تاب‪ :‬فروغ‪ ،‬پرتو‬ ‫ضماد‪ :‬مرهم‪ ،‬دارو که به جراحت نهند؛ ضمادکردن‪:‬‬
‫تریاق‪ :‬پادزهر‪ ،‬ض ّد   زهر‬ ‫بستن چیزی بر زخم‪ ،‬مرهم نهادن‬
‫حریف‪ :‬دوست‪ ،‬همدم‪ ،‬همراه‬ ‫عامل تخریب‪ :‬شخصی نظامی که کارش نابود کردن‬
‫خوش حاالن‪ :‬رهروان راه حق که از سیر به سوی‬ ‫هدفهای نظامی بهوسیلۀ انفجار و کار گذاشتن‬
‫حق شادمان اند‪.‬‬ ‫تلههای انفجاری است‪.‬‬
‫دستور‪ :‬اجازه‪ ،‬وزیر‬ ‫عطا دادن‪ :‬بخشش‪ ،‬بخشیدن‬
‫دمساز‪ :‬مونس‪ ،‬همراز‪ ،‬درد آشنا‬ ‫فسرده‪ :‬یخ زده‪ ،‬منجمد‬
‫سور‪ :‬جشن‬ ‫کلوخ‪ :‬پارهگِل خشک شده به صورت سنگ‪ ،‬پارهگل‬
‫شرحه شرحه‪ :‬پاره پاره؛ شرحه‪ :‬پارۀ گوشتی که از‬ ‫خشک شده به درشتی ُمشت یا بزرگتر‬
‫درازا بریده باشند‪.‬‬ ‫ُکلَه خود‪ :‬کاله خود‪ ،‬کاله فلزی که در جنگ بر سر‬
‫شیون‪ :‬ناله و ماتم‪ ،‬زاری و فریاد که در مصیبت و‬ ‫می گذارند‪.‬‬
‫محنت برآرند‪.‬‬ ‫گرزه‪ :‬ویژگی نوعی مار س ّمی و خطرناک‬
‫ظن‪ :‬گمان‪ ،‬پندار‬ ‫معجر‪ :‬سرپوش‪ ،‬روسری‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫‪168‬‬
‫درس هشتم‪ :‬از پاریز تا پاریس‬ ‫مستغرق‪ :‬مجذوب‪ ،‬شیفته؛ مستغرق گشتن‪ :‬حیران‬
‫گنج حکمت‪ :‬سه َمرکب زندگی‬ ‫و شیفته شدن‬
‫مستمع‪ :‬شنونده‪ ،‬گوش دارنده‬
‫مستور‪ :‬پوشیده‪ ،‬پنهان‬
‫اتراق‪ :‬تو ّقف چند روزه در سفر به جایی‪ ،‬مو ّقت ًا در‬
‫نفیر‪ :‬فریاد و زاری به صدای بلند‬
‫جایی اقامت گزیدن‬
‫استبعاد‪ :‬دوردانستن‪ ،‬بعید شمردن چیزی؛ استبعاد‬
‫درس هفتم‪ :‬در حقیقت عشق‬
‫داشتن‪ :‬بعید و دوربودن از تحقّق و وقوع امری‬
‫صبح ستاره باران‬
‫ِ‬ ‫شعرخوانی‪:‬‬
‫بازبسته‪ :‬وابسته‪ ،‬پیوسته و مرتبط‬
‫پانوراما‪ :‬پردۀ نقّاشی که در ساختمانی که سقف مد ّور‬
‫بزم‪ :‬محفل‪ ،‬ضیافت‬
‫دارد‪ ،‬به دیوار سقف بچسبانند؛ چنانکه هر کس در‬
‫  رستگی و به‬‫بی خودی‪ :‬بی هوشی‪ ،‬حالت از خود َ‬
‫آنجا بایستد‪ ،‬گمان کند که افق را در اطراف خود‬
‫معشوق پیوستن‬
‫میبیند‪.‬‬
‫جسمانی‪ :‬منسوب به جسم‪ ،‬مقابل روحانی‬
‫تداعی‪ :‬یادآوری‪ ،‬به خاطر آوردن‬
‫جمال‪ :‬زیبایی‪ ،‬زیبایی ازلی خداوند‬
‫ج ّراره‪ :‬ویژگی نوعی عقرب زرد بسیار س ّمی که‬
‫ُحسن‪ :‬نیکویی‪ ،‬زیبایی‬
‫ُدمش روی زمین کشیده می شود‪.‬‬
‫روحانی‪ :‬منسوب به روح‪ ،‬معنوی‪ ،‬ملکوتی‪ ،‬آنچه از‬
‫چریغ آفتاب‪ :‬طلوع آفتاب‪ ،‬صبح زود‬
‫مقولۀ روح و جان باشد‪.‬‬
‫توجه‪ ،‬باارزش و مهم‬‫چشمگیر‪ :‬شایان ّ‬ ‫میسر‪ ،‬امکان‬
‫سامان‪ :‬درخور‪ّ ،‬‬
‫حواله‪ :‬نوشتهای که به موجب آن دریافتکننده ملزم‬
‫سودا‪ :‬خیال‪ ،‬دیوانگی‬
‫به پرداخت پول یا مال به شخص دیگری است‪.‬‬
‫شیدایی‪ :‬دیوانگی‬
‫رواق‪ :‬بنایی با سقف گنبدی یا به شکل هرم‬
‫فرض‪ :‬الزم‪ ،‬ضروری‪ ،‬آنچه خداوند بر بندگانش‬
‫سر  پَر  زدن‪ :‬تو ّقف کوتاه؛ هرگاه مرغی از اوج‪ ،‬یک‬
‫واجب کرده است‪.‬‬
‫لحظه بر زمین نشیند و دوباره برخیزد‪ ،‬این تو ّقف‬
‫کمال‪ :‬کامل بودن‪ ،‬کامل ترین و بهترین صورت و‬
‫کوتاه را «سر پَر زدن» می گویند‪.‬‬
‫حالت هر چیز‪ ،‬سرآمد بودن در داشتن صفت های‬
‫سوء  هاضمه‪ :‬بدگواری‪ ،‬دیرهضمی‪ ،‬هرگونه اشکال‬ ‫ِ‬
‫خوب‬
‫یا اختالل در هضم غذا که معمو ًال با سوزش س ِردل‬
‫محب‪ :‬دوستدار‪ ،‬یار‪ ،‬عاشق‬
‫یا نفخ همراه است‪.‬‬
‫َممات‪ :‬مرگ‪ُ ،‬مردن‬
‫صباح‪ :‬بامداد‪ ،‬سپیده دم‪ ،‬پگاه‬
‫نغمه‪ :‬نوا‪ ،‬ترانه‪ ،‬سرود‬
‫طاق‪ :‬سقف خمیده و مح ّدب‪ ،‬سقف قوسی شکل که‬
‫با آجر بر روی اطاق یا جایی دیگر سازند؛ طاق ضربی‪:‬‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫‪169‬‬
‫اسرا‪ :‬در شب سِ یرکردن‪ ،‬هفدهمین سورۀ قرآن کریم‬ ‫طاق احداثشده بین دهانۀ دو تیرآهن که آن را با آجر‬
‫اندوه گسار‪ :‬غم گسار‪ ،‬غمخوار‬ ‫و مالط گچ میسازند‪.‬‬
‫انگاره‪ :‬طرح‪ ،‬نقشه‬ ‫ً‬
‫َطبَق‪ :‬سینی گرد بزرگ و معموال چوبی‪ ،‬مخصوص‬
‫اهورایی‪ :‬ایزدی‪ ،‬خدایی‪ ،‬منسوب به اهورا‬ ‫نگهداری یا حمل اشیا که بیشتر آن را بر سر میگذارند‪.‬‬
‫ایل‪ :‬گروهی از مردم همنژاد که فرهنگ و اقتصاد‬ ‫طیلسان‪ :‬نوعی ردا‬
‫مشترک دارند و معمو ًال بهصورت چادرنشینی زندگی‬ ‫  کمال مطلوب‬
‫غایت القصوی‪ :‬ح ّد نهایی چیزی‪ِ ،‬‬
‫میکنند؛ ایل و تبار‪ :‬خانواده و نژاد و اجداد‬ ‫فرخنده پی‪ :‬خوش قدم‪ ،‬نیک پی‪ ،‬خوش یمن‬
‫بطالت‪ :‬بیکاری‪ ،‬بیهودگی‪   ،‬کاهلی‬ ‫فرسخ‪ :‬فرسنگ‪ ،‬واحد اندازهگیری مسافت تقریباً‬
‫بَن‪ :‬درختی خودرو و وحشی که در برخی نقاط‬ ‫معادل شش کیلومتر‬
‫کوهستانی ایران میروید‪ ،‬پستۀ وحشی‬ ‫کازیه‪ :‬جاکاغذی‪ ،‬جعبۀ چوبی یا فلزی روباز که برای‬
‫پرنیان‪ :‬پارچۀ ابریشمی دارای نقش و نگار‪ ،‬نوعی‬ ‫قرار دادن کاغذ‪ ،‬پرونده یا نامه ها روی میز قرار‬
‫حریر‬ ‫می دهند‪.‬‬
‫تعبیر‪ :‬بیان کردن‪ ،‬شرح دادن‪ ،‬بازگویی‬ ‫کِی‪ :‬پادشاه‪ ،‬هر یک از پادشاهان سلسلۀ کیان‬
‫تفرج‪ ،‬تماشاگاه‬ ‫تف ّرجگاه‪ :‬گردشگاه‪ ،‬جای ّ‬ ‫کیانی‪ :‬منسوب به کیان؛ کیان‪:‬کیها‪ ،‬هر یک از پادشاهان‬
‫تل ّقی‪ :‬دریافت‪ ،‬نگرش‪ ،‬تعبیر‬ ‫داستانی ایران از کیقباد تا دارا‬
‫تموز‪ :‬ماه دهم از سال رومیان‪ ،‬تقریب ًا مطابق با تیرماه‬ ‫مار غاشیه‪ :‬ماری بسیار خطرناک در دوزخ؛‬
‫سال شمسی؛ ما ِه گرما‬ ‫غاشیه‪ :‬سوره ای از قرآن‪ ،‬یکی از نام های قیامت‬
‫حکمت‪ :‬فلسفه‪ ،‬به ویژه فلسفۀ اسالمی‬ ‫َمرکب‪ :‬اسب‪ ،‬آنچه بر آن سوار شوند‪.‬‬
‫دالویز‪ :‬پسندیده‪ ،‬خوب‪ ،‬زیبا‬ ‫مستعجل‪ :‬زودگذر‪ ،‬شتابنده‬
‫َسموم‪ :‬باد بسیار گرم و زیان رساننده‬ ‫موبدان زرتشتی؛ در ادبیات عرفانی‪ ،‬عارف‬ ‫ِ‬ ‫مغان‪:‬‬
‫شبدر‪ :‬گیاهی علفی و یکساله؛ شبد ِر دوچین‪ :‬شبدری‬ ‫کامل و مرشد را گویند‪.‬‬
‫که قابلیت آن را دارد‪ ،‬دو بار پس از روییدن چیده شده‬ ‫ن َ َمط‪ :‬بساط شطرنج‬
‫باشد   ‪.‬‬
‫شیهه‪ :‬صدا و آواز اسب‬ ‫درس نهم‪ :‬کویر‬
‫طفیلی‪ :‬منسوب به طفیل‪ ،‬وابسته‪ ،‬آن که وجودش‬ ‫روان خوانی‪ :‬بوی جوی مولیان‬
‫یا حضورش در جایی‪ ،‬وابسته به وجود کس یا چیز‬
‫دیگری است؛ میهمان ناخوانده‬ ‫آستانه‪ :‬آستان‪ ،‬آغاز‬
‫عدلیّه‪ :‬دادگستری‬ ‫ابدیت‪ :‬جاودانگی‪ ،‬پایندگی‪ ،‬بیکرانگی‬
‫غرفه‪ :‬باالخانه‪ ،‬هر یک از اتاق های کوچکی که‬ ‫محبت‬
‫ارادت‪ :‬میل و خواست‪ ،‬اخالص‪ ،‬عالقه و ّ‬
‫در باالی اطراف سالن یا یک مح ّوطه می سازند که‬ ‫همراه با احترام‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫مشرف بر مح ّوطه است‪.‬‬ ‫استشمام‪ :‬بوییدن‬


‫‪170‬‬
‫داعیه‪ :‬ا ّدعا‬ ‫فقه‪ :‬علم احکام شرعیه‪ ،‬علمی است که از فروع‬
‫زخمه‪ :‬ضربه‪ ،‬ضربه زدن‬ ‫عملی احکام شرع بحث می کند‪ .‬مبنای این علم‬
‫گشاده  دستی‪ :‬بخشندگی‪ ،‬سخاوت‬ ‫بر استنباط احکام است از کتاب و س ّنت و به سبب‬
‫همین استنباط‪ ،‬محلّ اجتهاد است‪.‬‬
‫درس یازدهم‪ :‬آن شب عزیز‬ ‫قاش‪ :‬قاچ‪ ،‬قسمت برآمدۀ جلوی زین؛ کوهۀ زین‬
‫شعرخوانی‪ :‬شکوه چشمان تو‬ ‫قدس‪ :‬پاکی‪ ،‬صفا‪ ،‬قداست‬
‫قندیل‪ :‬چراغ یا چهل چراغی که می آویزند‪.‬‬
‫بی حفاظ‪ :‬بدون حصار و نرده؛ آنچه اطراف آن را‬ ‫کمانه‪ :‬نام کوهی در منطقه ونک از توابع شهرستان‬
‫حصار نگرفته باشد‪.‬‬ ‫سمیرم استان اصفهان‬
‫تشر‪ :‬سخنی که همراه با خشم‪ ،‬خشونت و اعتراض‬ ‫َک َهر‪ :‬اسب یا استری که به رنگ سرخ تیره است‪.‬‬
‫است و معمو ًال به قصد ترساندن و تهدیدکردن‬ ‫ُک َرند‪ :‬اسبی که رنگ آن میان زرد و بور باشد‪.‬‬
‫کسی گفته می شود‪.‬‬ ‫گرمسیر‪ :‬منطقه ای که تابستان های بسیار گرم و‬
‫صبح زود‪ ،‬هنگام سحر‬ ‫پگاه‪ِ :‬‬ ‫زمستان های معتدل دارد؛ مقابل سردسیر‬
‫تعلّل‪ :‬عذر و دلیل آوردن‪ ،‬به تعویق انداختن چیزی‬ ‫ماورا‪ :‬فراسو‪ ،‬آن سو‪ ،‬ماسوا‪ ،‬برتر‬
‫یا انجام کاری‪ ،‬درنگ‪ ،‬اهمال کردن‬ ‫ماوراءالطبیعه‪ :‬آنچه فراتر از عالم طبیعت و ماده‬
‫ّ‬
‫جناق‪ :‬جناغ‪ ،‬استخوان پهن و دراز در جلو قفسه‬ ‫باشد؛ مانند خداوند‪ ،‬روح و مانند آنها‬
‫سینه‬ ‫مباهات‪ :‬افتخار‪ ،‬سرافرازی‬
‫حزین‪ :‬غم انگیز‬ ‫َمدرس‪ :‬محلّی که در آن تدریس کنند؛ موضع درسگفتن‬
‫حمایل‪ :‬نگه دارنده‪ ،‬محافظ؛ حمایل کردن‪ :‬محافظ‬ ‫مشایعت‪ :‬همراهی کردن‪ ،‬بدرقه کردن‬
‫قراردادن چیزی برای چیز دیگر‬ ‫معلّق‪ :‬آویزان‪ ،‬آویخته شده‬
‫حیثیت‪ :‬آبرو؛ ارزش و اعتبار اجتماعی که باعث‬ ‫نشئه‪ :‬حالت سرخوشی‪ ،‬کیفوری‪ ،‬سرمستی‬
‫سربلندی و خوش نامی شخص می شود‪.‬‬ ‫نظاره‪ :‬تماشا کردن‪ ،‬نگاه‪ ،‬نگریستن‬
‫فلزی مخزن گلوله که به اسلحه‬ ‫ِ‬ ‫خشاب‪ :‬جعبۀ‬ ‫یغما‪ :‬غارت‪ ،‬تاراج؛ به یغمارفتن‪ :‬غارت شدن‬
‫وصل می شود و گلوله ها پی در پی از آن وارد لولۀ‬
‫سالح می شود‪.‬‬ ‫درس دهم‪ :‬فصلِ شکوفایی‬
‫دنج‪ :‬ویژگی جای خلوت و آرام و بدون رفت وآمد‬ ‫گنج حکمت‪ :‬تیرانا!‬
‫دیباچه‪ :‬آغاز و مق ّدمۀ هر نوشته‬
‫روضه‪ :‬آنچه در مراسم سوگواری اهل بیت پیغمبر‬ ‫برزخ‪ :‬ح ّد فاصل میان دوچیز‪ ،‬زمان بین مرگ تا‬
‫و به ویژه در مراسم سوگواری امام حسین خوانده‬ ‫رفتن به بهشت یا دوزخ‪ ،‬فاصلۀ بین دنیا و آخرت‬
‫میشود؛ ذکر مصیبت و نوحهسرایی‬ ‫چشمداشت‪ :‬انتظار و تو ّقع امری از چیزی یا کسی؛‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫حس بویایی‬‫شا ّمه‪ّ :‬‬ ‫چشم داشتن‪ :‬منتظر دریافت پاداش یا مزد بودن‬
‫‪171‬‬
‫پُرمایه‪ :‬گرانمایه‪ ،‬پرشکوه؛ مایه‪ :‬قدرت‪ ،‬توانایی‬ ‫َشبَح‪ :‬آنچه به صورت سیاهی به نظر می آید‪ ،‬سایۀ‬
‫تازی‪ :‬اسبی از نژاد عربی با گردن کشیده و پاهای‬ ‫موهوم از کسی یا چیزی‬
‫باریک‬ ‫شرف‪ :‬بزرگواری‪ ،‬حرمت و اعتباری که از رعایتکردن‬
‫تپش‪ :‬اضطراب ناشی از گرمی و حرارت‪ ،‬گرمی‬ ‫ارزشهای اخالقی بهوجود میآید‪.‬‬
‫و حرارت‬ ‫طفره رفتن‪ :‬خودداری کردن از انجام کاری از روی‬
‫تطاول‪ :‬ستم و تع ّدی‪ ،‬به زور به چیزی دست پیدا‬ ‫قصد و با بهانه آوردن‪ ،‬به ویژه خودداری کردن از‬
‫کردن‬ ‫پاسخ صریح دادن به سؤالی یا کشاندن موضوع به‬
‫دشمنی بیش از حد نسبت‬ ‫ِ‬ ‫تعصب‪ :‬طرفداری یا‬ ‫ّ‬ ‫موضوعات دیگر‬
‫تعصب‪ :‬به حمایت‬ ‫به شخص‪ ،‬گروه یا امری؛ به ّ‬ ‫ّ‬
‫کالفه‪ :‬بی تاب و ناراحت به علت قرارگرفتن در وضع‬
‫و جانب داری‬ ‫آزاردهنده‬
‫زیردستان فرمانروا‬
‫ِ‬ ‫َح َشم‪ :‬خدمتکاران‪ ،‬خویشان و‬ ‫ً‬
‫ُگردان‪ :‬واحد نظامی که معموال شامل سه گروهان‬
‫حلقه به گوش‪ :‬کنایه از فرمانبردار و مطیع‬ ‫است‪.‬‬
‫َخستن‪ :‬زخمی کردن‪ ،‬مجروح کردن‬ ‫متقاعد‪ُ :‬مجاب شده‪ ،‬مجاب‪ ،‬قانع شده؛ متقاعدکردن‪:‬‬
‫ُخود‪ :‬کاله خود‬ ‫مجاب کردن‪ ،‬وادار به قبول امری کردن‬
‫خیره سر‪ :‬گستاخ و بی شرم‪ ،‬لجوج‬ ‫تجسم یافته‬
‫مجسم‪ :‬به صورت جسم درآمده‪ّ ،‬‬ ‫ّ‬
‫دستور‪ :‬وزیر‪ ،‬مشاور‬ ‫محضر‪ :‬دفترخانه‪ ،‬دادگاه‬
‫زوال‪ :‬نابودی‪ ،‬از بین رفتن‬ ‫ُمسلِم‪ :‬پیرو دین اسالم‬
‫سبو‪ :‬کوزه‪ ،‬ظرف معمو ًال دستهدار از سفال یا جنس‬ ‫ُم ِصر‪ :‬اصرارکننده‪ ،‬پافشاری کننده‬
‫دیگر برای حمل یا نگهداشتن مایعات‬ ‫َمعبَر‪ :‬محل عبور‪ ،‬گذرگاه‬
‫سپردن‪ :‬طی کردن‪ ،‬پیمودن‬
‫سمن‪ :‬نوعی درخت گل‪ ،‬یاسمن‬ ‫درس دوازدهم‪ :‬گذر سیاوش از آتش‬
‫شبیخون‪ :‬حملۀ ناگهانی دشمن در شب‬ ‫گنج حکمت‪ :‬به جوانمردی کوش‬
‫طرح افکندن‪ :‬کنایه از بنانهادن؛ طرح ظلم افکندن‪:‬‬
‫سبب پیدایش و گسترش ظلم شدن‪ ،‬بنیان ظلم نهادن‬ ‫آزرم‪ :‬شرم‪ ،‬حیا‬
‫َع َجم‪ :‬سرزمینی که ساکنان آن غیرعرب‪ ،‬به ویژه‬ ‫ارتفاع‪ :‬محصول زمین های زراعتی؛ ارتفا ِع والیت‪:‬‬
‫ایرانی باشند؛ ایران؛ ملوک عجم‪ :‬پادشاهان ایران‬ ‫عایدات و درآمدهای مملکت‬
‫عفاف‪ :‬رعایت اصول اخالقی‪ ،‬پرهیزکاری‪ ،‬پارسایی‬ ‫اندیشه‪ :‬اندوه‪ ،‬ترس‪ ،‬اضطراب‪ ،‬فکر‬
‫غربت‪ :‬غریبی‪ ،‬دوری از خانمان‬ ‫ایمِن‪ :‬در امن‪ ،‬دل آسوده‬
‫فرهیختگی‪ :‬فرهیخته بودن‪ ،‬فرهیخته‪ :‬برخوردار از‬ ‫بریان‪ :‬در لغت کباب شده و پخته شده بر آتش‪،‬‬
‫سطح واالیی از دانش‪ ،‬معرفت یا فرهنگ‬ ‫مجازاً ناراحت و مضطرب؛ بریان شدن‪ :‬غمگین و‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫فریادرس‪ :‬یاور‪ ،‬دستگیر‬ ‫ناراحت شدن‪ ،‬در سوز و گداز بودن‬


‫‪172‬‬
‫مرتعش‪ :‬دارای ارتعاش‪ ،‬لرزنده‬ ‫ُکربت‪ :‬غم‪ ،‬اندوه؛ ُکربت جور‪ :‬اندوه حاصل از ظلم‬
‫َمنتشا‪ :‬نوعی عصا که از چوب گرهدار ساخته میشود‬ ‫و ستم‬
‫و معمو ًال درویشان و قلندران به دست میگیرند؛‬ ‫مق ّررشدن‪ :‬قرارگرفتن‪ ،‬ثبات و دوام یافتن‬
‫برگرفته از نام «منتشا» (شهری در آسیای صغیر)‬ ‫مکاید‪ِ :‬ج مکیده یا مکیدت؛ کیدها‪ ،‬مکرها‪ ،‬حیله ها‬
‫ناورد‪ :‬نبرد‬ ‫َملِک‪ :‬پادشاه‪ ،‬سلطان‬
‫هریوه‪ :‬هروی‪ ،‬منسوب به هرات (شهری در افغانستان)‬ ‫موبد‪ :‬روحانی زرتشتی‪ ،‬مجازاً مشاور‬
‫هول‪ :‬وحشت انگیز‪ ،‬ترسناک‬ ‫نقصان‪ :‬کم شدن‪ ،‬کاهش یافتن‬
‫نماز بردن‪ :‬تعظیم کردن‪ ،‬عمل سر فرودآوردن در‬
‫درس چهاردهم‪ :‬سی مرغ و سیمرغ‬ ‫مقابل کسی برای تعظیم‬
‫گنج حکمت‪ :‬کالن تر و اولی تر!‬ ‫محبت آمیز یا‬
‫نواختن‪ :‬کسی را با گفتن سخنان ّ‬
‫محبت قراردادن‬‫بخشیدن چیزی مورد ّ‬
‫ِ‬
‫نیازی سالک از‬
‫استغنا‪ :‬بی نیازی؛ در اصطالح‪ ،‬بی ِ‬ ‫نیک پی‪ :‬خوش قدم‬
‫هر چیز جز خدا‬ ‫نیکی دهش‪ :‬نیکی کننده‬
‫اعانت‪ :‬یاری دادن‪ ،‬یاری‬ ‫والیت‪ :‬کشور‪ ،‬سرزمین‬
‫افسرده‪ :‬منجمد‪ ،‬سرمازده‬ ‫هشیوار‪ :‬هوشیار‪ ،‬هوشیارانه‪ ،‬آگاهانه‬
‫اکناف‪ِ :‬ج َک َنف‪ ،‬اطراف‪ ،‬کناره ها‬ ‫هیون‪ :‬شتر‪ ،‬به ویژه شتر قوی هیکل و درشت اندام‬
‫اولی‪ :‬شایسته؛ اولی تر‪ :‬شایسته تر (با آنکه «اولی»‬
‫ٰ‬
‫خود صفت تفضیلی است؛ در گذشته به آن «تر»‬ ‫خوان هشتم‬
‫ِ‬ ‫درس سیزدهم‪:‬‬
‫افزوده اند‪).‬‬ ‫شعرخوانی‪ :‬ای میهن!‬
‫تجرید‪ :‬در لغت به معنای تنهایی گزیدن؛ ترک‬
‫تقرب به خداوند؛‬
‫گناهان و اعراض از امور دنیوی و ّ‬ ‫تنیده‪ :‬درهم بافته‬
‫در اصطالح تص ّوف‪ ،‬خالی شدن قلب سالک از آنچه‬ ‫َر َجز‪ :‬شعری که در میدان جنگ برای مفاخره میخوانند‪.‬‬
‫جز خداست‪.‬‬ ‫زخم کاری‪ :‬ضربۀ مؤثّر یا زخمی که موجب مرگ‬ ‫ِ‬
‫تَ َعب‪ :‬رنج و سختی‬ ‫می شود‪.‬‬
‫متوجه حق کردن‪ ،‬دل از عالیق‬ ‫تفرید‪ :‬دل خود را ّ‬ ‫سورت‪ :‬تندی و تیزی‪ ،‬ح ّدت و ش ّدت‬
‫بریدن و خواست خود را فدای خواست ازلی کردن‪،‬‬ ‫ضجه‪ :‬ناله و فریاد با صدای بلند‪ ،‬شیون‬ ‫ّ‬
‫فردشمردن و یگانه دانستن خدا؛ تفرید را عطّار در‬ ‫طاق‪ :‬فرد‪ ،‬یکتا‪ ،‬بی همتا‬
‫معنی گم شدن عارف در معروف بهکار میبرد؛ یعنی‬ ‫عماد‪ :‬تکیه گاه‪ ،‬نگاه دارنده؛ آنچه بتوان بر آن (او)‬
‫وقتیکه در توحید غرق شد‪ ،‬آگاهی از این گمشدگی‬ ‫تکیه کرد‪.‬‬
‫را گم کند و به فراموشی سپارد‪.‬‬ ‫عیار‪ :‬ابزار و مبنای سنجش‪ ،‬معیار‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫دعوی‪ :‬ا ّدعا‪ ،‬ا ّدعای خواستن یا داشتن چیزی؛‬ ‫مرادف‪ :‬مترادف‪ ،‬هم ردیف‬
‫‪173‬‬
‫درس شانزدهم‪ :‬کباب غاز‬ ‫معنی و دعوی دو مفهوم متقابل و متضادند‪ .‬معنی‪،‬‬
‫روان خوانی‪ :‬ارمیا‬ ‫حقیقتی است که نیاز به اثبات ندارد و دعوی الفی‬
‫است تهی از معنی‪.‬‬
‫ویژگی آنچه بلند و طوالنی‬ ‫ِ‬ ‫آزگار‪ :‬زمانی دراز؛‬ ‫زاد‪ :‬توشه‪ ،‬خوردنی و آشامیدنی که در سفر همراه‬
‫به نظر می آید‪.‬‬ ‫سن و سال‬‫می بَ َرند؛ ّ‬
‫آسمان ُجل‪ :‬کنایه از فقیر‪ ،‬بی چیز‪ ،‬بی خانمان؛ ُجل‪:‬‬ ‫سروش‪ :‬پیام آور‪ ،‬فرشتۀ پیام آور‬
‫پوشش به معنای مطلق‬ ‫شگرف‪ :‬قوی‪ ،‬نیرومند‬
‫استشاره‪ :‬رای زنی‪ ،‬مشورت ‪ ،‬نظرخواهی‬ ‫شیدا‪ :‬عاشق‪ ،‬دلداده‬
‫استیصال‪ :‬ناچاری‪ ،‬درماندگی‬ ‫صدر‪ :‬طرف باالی مجلس‪ ،‬جایی از اتاق و مانند‬
‫اطوار‪ :‬رفتار و یا سخنی ناخوشایند و ناهنجار‬ ‫آن که برای نشستن بزرگان مجلس اختصاص‬
‫اعال‪ :‬برتر‪ ،‬ممتاز‪ ،‬نفیس‪ ،‬برگزیده از هر چیز‬ ‫می یابد؛ مجازاً ارزش و اعتبار‬
‫امتناع‪ :‬خودداری‪ ،‬سر باز زدن از انجام کاری یا‬ ‫سن بیشتر‬‫کالن‪ :‬دارای ّ‬
‫قبول کردن سخنی‬ ‫گرم رو‪ :‬مشتاق‪ ،‬به شتاب رونده و چاالک‪ ،‬کوشا‬
‫انضمام‪ :‬ضمیمه کردن؛ به انضما ِم‪ :‬به ضمیمۀ‪ ،‬به‬ ‫گِرده‪ :‬قرص نان‪ ،‬نوعی نان‬
‫همرا ِه‬ ‫مخاصمت‪ :‬دشمنی‪ ،‬خصومت‬
‫معنی آغازکننده است)‬‫بادی‪ :‬آغاز (در اصل به ِ‬ ‫مصاحبت‪ :‬هم نشینی‪ ،‬هم صحبت داشتن‬
‫بحبوحه‪ :‬میان‪ ،‬وسط‬ ‫مقاالت‪ِ :‬ج مقالت‪ ،‬گفتارها‪ ،‬سخنان‬
‫بدقواره‪ :‬آن که یا آنچه ظاهری زشت و نامتناسب‬ ‫وادی‪ :‬سرزمین‪ ،‬صحرا و بیابان‬
‫دارد؛ بد  ترکیب‬
‫بذله‪ :‬شوخی‪ ،‬لطیفه‬
‫برجک‪ :‬سازۀ چرخانی که روی تانک قرار دارد و به‬ ‫درسپانزدهم‪:‬درسآزاد(ادبیاتبومی‪)2‬‬
‫کمک آن می توان جهت شلیک توپ را تغییر داد‪.‬‬
‫ب ُقوالت‪ :‬انواع دانه های خوراکی بعضی گیاهان‬ ‫‪...............................................................................‬‬
‫مانند نخود و عدس‪ ،‬حبوبات‬ ‫‪...............................................................................‬‬
‫بالمعارض‪ :‬بی رقیب‬ ‫‪................................................................................‬‬
‫کردن صیغۀ‬
‫ِ‬ ‫عت‪ :‬فروبُردم‪ ،‬بلعیدم؛ صرف‬ ‫بَلَّ ُ‬ ‫‪...............................................................................‬‬
‫عت‪ :‬خوردن‬ ‫بَلَّ ُ‬ ‫‪...............................................................................‬‬
‫پتیاره‪ :‬زشت و ترسناک‬ ‫‪...............................................................................‬‬
‫پرت وپال‪ :‬بیهوده‪ ،‬بی معنی؛ به این نوع ترکیب ها‬ ‫‪...............................................................................‬‬
‫که در آنها لفظ دوم‪ ،‬اغلب بی معنی است و برای‬ ‫‪...............................................................................‬‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫‪174‬‬
‫د ْوری‪ :‬بشقاب گر ِد بزرگ معموالً با لبۀ کوتاه‬ ‫تأکید لفظ ا ّول می آید‪« ،‬مر ّکب ا ِتباعی» یا «اِتباع»‬
‫دیالق‪ :‬دراز و الغر‬ ‫می گویند‪.‬‬
‫سرسرا‪ :‬مح ّوطهای سقفدار در داخل خانهها که‬ ‫ترفیع‪ :‬ارتقا یافتن‪ ،‬رتبه گرفتن‬
‫د ِر ورودی ساختمان به آن باز میشود و از آنجا به‬ ‫درستی حرف یا عملی‪ ،‬گواهی‬ ‫ِ‬ ‫تصدیق‪ :‬تأییدکردن‬
‫اتاقها یا قسمتهای دیگر میروند‪( .‬امروزه سرسرا‬ ‫صحت امری‬ ‫دادن به ّ‬
‫را فرهنگستان بهجای واژۀ بیگانۀ «هال» و همچنین‬ ‫تصنّعی‪ :‬ساختگی‬
‫واژه بیگانۀ «البی» به تصویب رسانده است)‬ ‫تک و پوز‪ :‬دک و پوز‪ ،‬به طنز‪ ،‬ظاهر شخص به ویژه‬
‫سکندری‪ :‬حالت انسان که بر اثر برخورد با مانع‪،‬‬ ‫سروصورت‬
‫کنترل خود را از دست بدهد و ممکن است به زمین‬ ‫تنبوشه‪ :‬لولۀ سفالین یا سیمانی کوتاه که در زیرخاک‬
‫بیفتد؛ سکندری خوردن‪ :‬حالت سکندری برای کسی‬ ‫یا میان دیوار میگذارند تا آب از آن عبور کند‪.‬‬
‫پیشآمدن‬ ‫تیربار‪ :‬سالح خودکار آتشین‪ ،‬سنگین تر و بزرگ تر‬
‫شبان‪ :‬چوپان‬ ‫مسلسل دستی که به وسیلۀ نوار فشنگ تغذیه‬ ‫ِ‬ ‫از‬
‫شخیص‪ :‬بزرگ و ارجمند‬ ‫مسلسل سنگین‬
‫ِ‬ ‫می شود؛‬
‫شرفیابشدن‪ :‬آمدن به نزد شخص محترم و عالیقدر‪،‬‬ ‫جبهه‪ :‬پیشانی‬
‫به حضور شخص محترمی رسیدن‬ ‫جیر‪ :‬نوعی چرم دبّاغیشده با سطح نرم و پرزدار که‬
‫شش دانگ‪ :‬به طور کامل‪ ،‬تمام‬ ‫تهیۀ لباس‪ ،‬کفش‪ ،‬کیف و مانند آنها بهکار میرود‪.‬‬ ‫در ّ‬
‫شکوم‪ :‬شُ گون؛ میمنت‪ ،‬خجستگی‪ ،‬چیزی را به‬ ‫چلمن‪ :‬آن که زودفریب می خورد‪ ،‬هالو؛ بی ُعرضه‪،‬‬
‫فال نیک گرفتن‬ ‫دست و پاچلفتی‬
‫َ‬
‫ب‪ :‬اشاره به آیۀ «  ا َِّن هذٰا لشَ ی ٌء ُع ٌ‬
‫جاب‪.‬‬ ‫شی ٌء ُعجا ٌ‬ ‫حضار‪ :‬آنان که در جایی یا مجلسی حضور دارند؛‬ ‫ّ‬
‫(سورۀ ص‪ /‬آیۀ ‪)5‬؛ معموالً برای اشاره به امری شگفت‬ ‫حاضران‬
‫بهکار میرود‪.‬‬ ‫حلقوم‪ :‬حلق و گلو‬
‫صلۀ ارحام‪ :‬به دیدار خویشاوندان رفتن و از آنان‬ ‫خرتوپرت‪ :‬مجموعهای از اشیا‪ ،‬وسایل و خردهریزهای‬
‫احوالپرسی کردن‬ ‫کمارزش‬
‫عاریه‪ :‬آنچه به امانت بگیرند و پس از رفع نیاز آن‬ ‫خرخره‪ :‬گلو‪ ،‬حلقوم‬
‫را پس دهند‪.‬‬ ‫خورد رفتن‪ :‬ساییده شدن و از بین رفتن‬
‫عاّلمه‪ :‬آنکه دربارۀ رشتهای از معارف بشری دانش‬ ‫ّ‬ ‫خمره‪ :‬ظرفی به شکل خُ م و کوچک تر از آن‬
‫و آگاهی بسیار دارد‪.‬‬ ‫خفایا‪ِ :‬ج خفیه‪ ،‬مخفیگاه؛ در خفایای ذهن‪ :‬در‬
‫غلیان‪ :‬جوشش عواطف و احساسات‪ ،‬شدت هیجان‬ ‫جاهای پنهان ذهن‬
‫عاطفی‬ ‫خوش مشربی‪ :‬خوش مشرب بودن؛ خوش معاشرتی‬
‫فغان‪ :‬ناله و زاری‪ ،‬فریاد‬ ‫و خوش صحبتی‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫ّ‬
‫تکه ای بعد از تکۀ دیگر‬ ‫أخری‪ّ :‬‬
‫ٰ‬ ‫قطعه بعد‬
‫ً‬ ‫خیاط‬ ‫درزی‪ّ :‬‬
‫‪175‬‬
‫میشود یا بهعنوان چاشنی و مزه در کنار آن قرار میگیرد‪.‬‬ ‫کاهدان‪ :‬انبا ِر کاه‬
‫مضغ‪ :‬جویدن‬ ‫کأن لم یکن شیئا مذکورا‪ :‬بخشی از آیۀ اول سورۀ‬
‫ً‬ ‫ً‬
‫معهود‪ :‬عهدشده‪ ،‬شناخته شده‪ ،‬معمول‬ ‫دهر است به معنی «چیزی قابل ذکر نبود»؛ در این‬
‫معوج‪ :‬کج‬ ‫داستان یعنی تمام خوراکی ها سر به نیست شد‪.‬‬
‫نامعقول‪ :‬آنچه از روی عقل نیست؛ برخالف عقل‬ ‫کبّاده‪ :‬وسیلهای کمانیشکل در زورخانه از جنس‬
‫واترقیدن‪ :‬تن ّزل کردن‪ ،‬پس روی کردن‬ ‫آهن که در یک طرف آن رشتهای از زنجیر یا‬
‫وجنات‪ِ :‬ج وجنه‪ ،‬صورت‪ ،‬چهره‪ ،‬رخساره‬ ‫کبادۀ چیزی را‬ ‫حلقههای آهنی متع ّدد قرار دارد؛ ّ‬
‫ولیمه‪ :‬طعامی که در مهمانی و عروسی می دهند‪.‬‬ ‫کشیدن‪ :‬ا ّدعای چیزی داشتن‪ ،‬خواستار چیزی بودن‬
‫هم قطار‪ :‬هر یک از دو یا چند نفری که از نظر‬ ‫کتل‪ :‬پشته‪ّ ،‬تپه‬
‫درجه‪ ،‬رتبه و یا موقعیت اجتماعی در یک ردیف‬ ‫کالشینکف‪ :‬سالحی در انواع خودکار و نیمه خودکار‪،‬‬
‫هستند‪.‬‬ ‫دارای دستگاه نشانه َروی مکانیکی و دو نوع قنداق‬
‫هویدا‪ :‬روشن‪ ،‬آشکار‬ ‫ثابت و تاشو؛ برگرفته از نام اسلحه ساز روسی‪.‬‬
‫َکلک‪ :‬آتشدانی از فلز یا سفال؛ َکلَک چیزی را کندن‪:‬‬
‫درس هفدهم‪:‬خندۀ تو‬ ‫خوردن یا نابودکردن چیزی‬
‫گنج حکمت‪ :‬مسافر‬ ‫ُکنده‪ :‬تنۀ بریده شدۀ درخت که شاخ و برگ آن‬
‫قطع شده است؛ هیزم‬
‫اخته‪ :‬بیرون کشیده‪ ،‬برکشیده‬ ‫لطیفه‪ :‬گفتار نغز‪ ،‬مطلب نیکو‪ ،‬نکته ای باریک‬
‫دستاورد‪ :‬نتیجه‪ ،‬پیامد‪ ،‬حاصل آنچه با تالش به‬ ‫ماسیدن‪ :‬کنایه از به انجام رسیدن‪ ،‬به ثمررسیدن‬
‫دست آید‪.‬‬ ‫ما یتعل ّ ُق به‪ :‬آنچه بدان وابسته است‪.‬‬
‫ذی حیات‪ :‬دارای حیات‪ ،‬زنده‪ ،‬جاندار‬ ‫مایحتوی‪ :‬آنچه درون چیزی است‪.‬‬
‫سرحد‪ :‬مرز‪  ،‬کرانه‬ ‫متف ّرعات‪ :‬شاخه ها‪ ،‬شعبه ها (در متن به معنی‬
‫غایی‪ :‬منسوب به غایت‪ ،‬نهایی‬ ‫متعلّقات به کار رفته است)‬
‫متکلّم وحده‪ :‬آن که در جمعی تنها کسی باشد که‬
‫درس هجدهم‪ :‬عشق جاودانی‬ ‫سخن می گوید‪.‬‬
‫روان خوانی‪ :‬آخرین درس‬ ‫مجلس آرا‪ :‬آنکه با حضور خود سبب رونق مجلس و‬
‫شادی یا سرگرمی حاضران آن میشود؛ بزمآرا‬
‫ابّهت‪ :‬بزرگی و شکوه که سبب احترام یا ترس‬ ‫محظور‪:‬مانع و مجازاً گرفتاری و مشکل؛ در محظور گیر‬
‫دیگران می شود‪.‬‬ ‫کردن‪ :‬گرفتاری پیدا کردن‪ ،‬در مقابل امر ناخوشایند قرار‬
‫اعالن‪ :‬آشکارکردن چیزی و باخبرساختن مردم از‬ ‫گرفتن(امالی این واژه به صورت محذور نیز آمده است)‬
‫آن‬ ‫محظوظ‪ :‬بهره ور‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫اهتمام‪ :‬کوشش‪ ،‬سعی‪ ،‬ه ّمتگماشتن؛ اهتمامورزیدن‬ ‫مخلّفات‪ :‬چیزهایی که به یک مادۀ خوردنی اضافه‬
‫‪176‬‬
‫در کاری‪ :‬ه ّمت گماشتن به انجامدادن آن‬
‫بیشه‪ :‬زمینی که در آن به طور طبیعی گیاهان‬
‫خودرو و درخت روییده باشد‪.‬‬
‫تسکین‪ :‬آرامش‪ ،‬آرام کردن‬
‫تناور‪ :‬دارای پیکر بزرگ و قوی‬
‫خطی که درشت و واضح باشد و از‬ ‫جلی‪ :‬ویژگی ّ‬
‫دور دیده شود‪.‬‬
‫سجایا‪ِ :‬ج سجیه‪ ،‬خوها‪ ،‬خُ لق ها و خصلت ها‬
‫صحیفه‪ :‬کتاب‬
‫عتاب‪ :‬سرزنش‪ ،‬مالمت‪ ،‬تندی‬
‫َغر‪‬س‪ :‬نشاندن و کاشتن درخت و گیاه‬
‫کتابت‪ :‬نوشتن‪ ،‬تحریر‪ ،‬خوشنویسی‬
‫کفایت‪ :‬کافی‪ ،‬بسنده‬
‫متنبّه شدن‪ :‬به زشتی عمل خود پی بردن و پندگرفتن‬
‫تخیل‪ ،‬ذهن‬
‫مخیّله‪ :‬خیال‪ ،‬ق ّوۀ ّ‬
‫مع ّمر‪ :‬سالخورده‬

‫نیایش‪ :‬لطف تو‬

‫افسرده‪ :‬بی بهره از معنویت‪ ،‬بی ذوق و حال‬


‫جبین‪ :‬پیشانی‬
‫روایی‪ :‬ارزش‪ ،‬اعتبار‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫‪177‬‬
‫کتابنامه‬

‫ابتهاج‪ ،‬هوشنگ (‪ ،)1394‬راهی و آهی (مجموعه هفت دفتر شعر)‪ ،‬تهران‪ :‬نشر سخن‪ ،‬چاپ پنجم‪.‬‬
‫ابوالقاسمی‪ ،‬محسن (‪ ،)1395‬دستور تاریخی زبان فارسی‪ ،‬تهران‪ :‬سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاهها (سمت)‪.‬‬
‫ابواسحاق ابراهیم بن منصور ابن خلف نیشابوری (‪ ،)1382‬قصص االنبیا‪ ،‬تهران‪ :‬چاپ سوم‪.‬‬
‫اخوان‪ ،‬مهدی‪( ،‬م‪ .‬امید) (‪ ،)1369‬گزینه اشعار‪ ،‬تهران‪ :‬مروارید‪.‬‬
‫اسعد گرگانی‪ ،‬فخرال ّدین (‪ ،)1389‬ویس و رامین‪ ،‬تصحیح مجتبی مینوی‪ ،‬تهران‪ :‬هیرمند‪.‬‬
‫اسیری الهیجی‪ ،‬شمسالدین مح ّمد (‪ .)1357‬دیوان اشعار و رسائل‪ ،‬به اهتمام برات زنجانی‪ ،‬تهران‪ :‬امیرکبیر‪.‬‬
‫اعتصامی‪ ،‬پروین (‪ .)1387‬دیوان اشعار‪ ،‬با مق ّدمه و تنظیم و شرح لغات‪ :‬شهرام رجب زاده‪ .‬تهران‪ :‬انتشارات قدیانی‪ ،‬چاپ دوم‪.‬‬
‫اقبال الهوری‪ ،‬مح ّمد (‪ ،)1389‬کلیات اقبال الهوری‪ ،‬با مق ّدمۀ علی شریعتی و جاوید اقبال‪ ،‬به کوشش عبداهلل اکبریان راد‪ ،‬تهران‪:‬‬
‫انتشارات الهام‪.‬‬
‫امیرخانی‪ ،‬رضا (‪ ،)1395‬ارمیا (ادبیات امروز)‪ ،‬تهران‪ :‬افق‪ ،‬چاپ بیست و هشتم‪.‬‬
‫امینپور‪ ،‬قیصر (‪ ،)1396‬مجموعه کامل اشعار‪ ،‬تهران‪ :‬مروارید‪ ،‬چاپ سیزدهم‪.‬‬
‫سید جعفر شهیدی‪ ،‬تهران‪ :‬انتشارات علمی و فرهنگی‪ ،‬چاپ دوم‪.‬‬ ‫انوری ابیوردی‪ ،‬اوحدال ّدین‪ ،‬دیوان اشعار (‪ ،)1364‬تصحیح ّ‬
‫انوری‪ ،‬حسن (به سرپرستی دکتر حسن انوری)‪ ،)1381( ،‬فرهنگ سخن‪ ،‬دورۀ هشت جلدی‪ ،‬تهران‪ :‬سخن‪.‬‬
‫باستانی پاریزی‪ ،‬مح ّمدابراهیم (‪ ،)1394‬از پاریز تا پاریس‪ ،‬تهران‪ :‬نشر علم‪ ،‬چاپ یازدهم‪.‬‬
‫باطنی‪ ،‬محمدرضا (‪ ،)1391‬توصیف ساختمان دستوری زبان فارسی‪ ،‬تهران‪ :‬انتشارات امیرکبیر‪.‬‬
‫بهار‪ ،‬مح ّمد تقی ملک الشعرا (‪ ،)1380‬دیوان اشعار بهار‪ ،‬بر اساس نسخۀ چاپ ‪ ،1344‬دورۀ دو جلدی‪ .‬به اهتمام چهرزاد بهار‪،‬‬
‫تهران‪ :‬انتشارات نگاه‪ ،‬چاپ دوم‪.‬‬
‫بنیاد پژوهش های اسالمی (‪ ،)1372‬فرهنگنامۀ قرآنی‪ ،‬با نظارت دکتر مح ّمد جعفر یاحقی‪ ،‬مؤسسه چاپ و انتشارات آستان قدس‬
‫رضوی‪ ،‬چاپ ا ّول‪.‬‬
‫سید محمد حسین (‪ ،)1387‬دیوان شهریار‪ ،‬دورۀ دو جلدی‪ ،‬تهران‪ :‬انتشارات نگاه‪ ،‬چاپ سیوسوم‪.‬‬ ‫ّ‬ ‫تبریزی‪،‬‬ ‫بهجت‬
‫بهمن بیگی‪ ،‬مح ّمد (‪ ،)1389‬بخارای من ایل من‪ ،‬شیراز‪ :‬نوید شیراز‪ ،‬چاپ ا ّول‪.‬‬
‫بهمنی‪ ،‬مح ّمد علی (‪ ،)1395‬مجموعه اشعار‪ ،‬تهران‪ :‬انتشارات نگاه‪ ،‬چاپ سوم‪.‬‬
‫بیدل دهلوی‪ ،‬عبدالقادر (‪ ،)1387‬کلیات دیوان بیدل‪ ،‬دورۀ دو جلدی‪ ،‬بر اساس نسخۀ مح ّمد خسته و خلیل اهلل خلیلی با ویراست‬
‫نو و تعلیقات فرید مرادی‪ ،‬تهران‪ :‬ز ّوار‪.‬‬
‫حافظ‪ ،‬شمس ال ّدین مح ّمد (‪ ،)1387‬دیوان حافظ (آیینة جام)‪ ،‬تصحیح مح ّمد قزوینی‪ ،‬تهران‪ :‬انتشارات صدرا‪ ،‬چاپ هشتم‪.‬‬
‫حمیدی‪ ،‬مهدی (‪ ،)1342‬دریای گوهر‪ ،‬دورۀ دو جلدی‪ ،‬تهران‪ :‬امیرکبیر‪.‬‬
‫خاقانی‪ ،‬بدیل بن علی (‪ ،)1382‬دیوان خاقانی شروانی‪ ،‬مقابله و تصحیح و مق ّدمه و تعلیقات‪ :‬ضیاء الدین سجادی‪ .‬تهران‪ :‬ز ّوار‪،‬‬
‫چاپ هفتم‪.‬‬
‫دهخدا‪ ،‬علیاکبر (‪ ،)1377‬لغت نامۀ دهخدا‪ ،‬تهران‪ :‬مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران‪.‬‬
‫رحمانی‪ ،‬مح ّمدرضا (معروف به مهرداد اوستا) (‪ ،)1389‬تیرانا‪ ،‬تهران‪ :‬انتشارات انجمن قلم ایران‪.‬‬
‫زیب ال ّنسا‪ ،‬بیگم (‪ ،)1381‬دیوان زیب النّسا‪ ،‬صدیقیان‪ ،‬مهین دخت‪ ،‬تهران‪ :‬امیرکبیر‪.‬‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫رازی‪ ،‬نجم ال ّدین (‪ )1352‬مرصادالعباد‪ ،‬تصحیح مح ّمدامین ریاحی‪ ،‬تهران‪ :‬انتشارت بنگاه ترجمه و نشر کتاب‪.‬‬

‫‪179‬‬
‫سپهری‪ ،‬سهراب (‪ ،)1387‬هشت کتاب‪ ،‬تهران‪ :‬طهوری‪ ،‬چاپ چهل و هفتم‪.‬‬
‫سعدی شیرازی‪ ،‬مصلحالدین عبداهلل (‪ ،)1379‬بوستان‪ ،‬تصحیح و توضیح غالمحسین یوسفی‪ ،‬تهران‪ :‬خوارزمی‪ ،‬چاپ ششم‪.‬‬
‫ـــــــــــــــــــــــــــ (‪ ،)1372‬گلستان سعدی‪ ،‬به تصحیح و حواشی غالمحسین یوسفی‪ ،‬تهران‌‪ :‬خوارزمی‪ ،‬چاپ چهارم‪.‬‬
‫ــــــــــــــــــــــــــــ (‪ ،)1362‬کلیات سعدی‪ ،‬به اهتمام محمد علی فروغی‪ ،‬تهران‪ :‬امیر کبیر‪ ،‬چاپ سوم‪.‬‬
‫سلمانی لطفآبادی‪ ،‬عیسی (‪ ،)1388‬روایت سنگرسازان ‪ ،2‬نشر قلمرو فرهنگ‪.‬‬
‫سنایی غزنوی‪ ،‬ابوالمجد (‪ ،)1388‬دیوان اشعار‪ ،‬با مقدمه و حواشی و فهرست و اهتمام مح ّمد تقی مدرس رضوی‪ ،‬تهران‪ :‬سنایی‪،‬‬
‫چاپ هفتم‪.‬‬
‫سهروردی‪ ،‬شهابال ّدین یحیی (‪ ،)1366‬مونسالعشاق‪ ،‬تصحیح نجیب مایل هروی‪ ،‬تهران‪ :‬انتشارات مولی‪.‬‬
‫سید مهدی (‪ ،)1383‬سانتاماریا (مجموعه داستان)‪ ،‬تهران‪ :‬انتشارات کتاب نیستان‪ ،‬چاپ پنجم‪.‬‬ ‫شجاعی‪ّ ،‬‬
‫شریعتی‪ ،‬علی (‪ ،)1396‬کویر (مجموعه آثار)‪ ،‬مشهد‪ :‬سپیده باوران‪ ،‬چاپ نهم‪.‬‬
‫شفیعی کدکنی‪ ،‬محمدرضا (‪ ،)1376‬آیینهای برای صداها (مجموعۀ هفت دفتر شعر)‪ ،‬تهران‪ :‬انتشارات علمی‪.‬‬
‫شکسپیر‪ .‬ویلیام (‪ ،)1396‬غزلوارهها‪ ،‬ترجمه و تفسیر امید طبیبزاده‪ ،‬تهران‪ :‬نیلوفر‪.‬‬
‫شمیسا‪ ،‬سیروس (‪ ،)1387‬بیان‪ ،‬تهران‪ :‬نشر میترا‪ ،‬چاپ سوم‪.‬‬
‫ــــــــــــــــ (‪ ،)1391‬معانی‪ ،‬تهران‪ :‬نشر میترا‪ ،‬چاپ سوم‪.‬‬
‫صائب تبریزی (‪ ،)1374‬دیوان اشعار‪ ،‬دورۀ دو جلدی‪ ،‬به اهتمام جهانگیر منصور‪ ،‬تهران‪ :‬نگاه‪.‬‬
‫صفارزاده‪ ،‬طاهره (‪ ،)1369‬در پیشواز صلح‪ ،‬تهران‪ :‬انتشارات هنر بیداری‪ ،‬چاپ دوم‪.‬‬
‫سید محمد باقر کمال ال ّدینی‪ ،‬تهران‪ :‬میراث مکتوب‪.‬‬ ‫ظهیری سمرقندی‪ ،‬مح ّمدبن علی (‪ ،)1392‬سندبادنامه‪ ،‬با تصحیح ّ‬
‫عابدی‪ ،‬کامیار (‪ ،)1377‬در زالل شعر (هفتاد سال زندگی و شعر هوشنگ ابتهاج)‪ ،‬تهران‪ :‬نشر ثالث‪.‬‬
‫عرب لو‪ ،‬احمد (‪ ،)1396‬قصۀ شیرین فرهاد‪ ،‬تهران ‪ :‬انتشارات مدرسه‪.‬‬
‫عطار نیشابوری‪ ،‬فریدال ّدین مح ّمد (‪ ،)1391‬تذکرهًْ االولیا‪ ،‬به اهتمام محمد استعالمی‪ ،‬تهران‪ :‬انتشارات ز ّوار‪ ،‬چاپ بیست و سوم‪.‬‬ ‫ّ‬
‫سید صادق گوهرین‪ ،‬تهران‪ :‬علمی و فرهنگی‪ ،‬چاپ ششم‪.‬‬ ‫ّ‬ ‫تصحیح‬ ‫‪،‬‬‫یر‬‫ّ‬ ‫ط‬ ‫ال‬ ‫منطق‬ ‫(‪،)1368‬‬ ‫ــــــــــــــــــــــــــــ‬
‫عراقی‪ ،‬فخرال ّدین (‪ ،)1382‬کلّیات شعر‪ ،‬به کوشش سعید نفیسی‪ ،‬تهران‪ :‬نشر ز ّوار‪ ،‬چاپ دوم‪.‬‬
‫عین القضات همدانی‪ ،‬عبداهلل بن مح ّمد (‪ ،)1373‬تمهیدات به تصحیح عفیف عسیران‪ ،‬انتشارات منوچهری‪ ،‬چاپ چهارم‪.‬‬
‫فاریابی‪ ،‬ظهیر (‪ ،)1381‬دیوان اشعار‪ ،‬تصحیح و تحقیق و توضیح امیرحسین یزدگردی به اهتمام اصغر دادبه‪ ،‬نشر قطره‪.‬‬
‫فرخی سیستانی‪ ،‬ابوالحسن علی بن جولوغ (‪ ،)1393‬دیوان حکیم ف ّرخی سیستانی‪ ،‬با مق ّدمه و حواشی و تعلیقات و مقابله با نسخ‬ ‫ّ‬
‫معتبر‪ ،‬به اهتمام مح ّمد دبیر سیاقی‪ ،‬تهران‪ :‬ز ّوار‪.‬‬
‫مسرت‪ ،‬انجمن آثار و مفاخر فرهنگی استان یزد‪ ،‬فردوسی‪.‬‬ ‫فرخی یزدی‪ ،‬مح ّمد (‪ ،)1378‬دیوان اشعار‪ ،‬به کوشش حسین ّ‬ ‫ّ‬
‫فردوسی‪ ،‬ابوالقاسم (‪ ،)1376‬شاهنامه‪ ،‬بر اساس نسخة نه جلدی چاپ مسکو‪ ،‬به کوشش دکتر سعید حمیدیان‪ ،‬تهران‪ :‬نشر قطره‪،‬‬
‫چاپ چهارم‪.‬‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫‪180‬‬
‫عباس (‪ ،)1388‬دیوان کامل فروغی بسطامی‪ ،‬با مق ّدمۀ رضا قلی بن محمد هادی هدایت و دیگران‪ ،‬تهران‪:‬‬ ‫فروغی بسطامی‪ّ ،‬‬
‫سایهگستر‪.‬‬
‫قزوه‪ ،‬علیرضا (‪ ،)1384‬روایت چهاردهم (مجموعه اشعار برگزیدۀ چهاردهمین کنگرۀ سراسری شعر دفاع مقدّس)‪ ،‬تهران‪ :‬لوح‬
‫زرین و صریر‪.‬‬
‫ّ‬
‫قهرمان‪ ،‬مح ّمد (‪ ،)1378‬صیّادان معنی (برگزیدۀ اشعار سخن سرایان شیوۀ هندی)‪ ،‬تهران‪ :‬امیرکبیر‪.‬‬
‫کسرایی‪ ،‬سیاوش (‪ ،)1386‬از آوا تا هوای آفتاب‪ ،‬تهران‪ :‬نشرکتاب ناد‪.‬‬
‫گروه مؤلّفان (‪93‬ـ‪ ،)92‬کتابهای زبان و ادبیات فارسی‪ ،‬سازمان پژوهش و برنامهریزی آموزشی‪.‬‬
‫مح ّمدی‪ ،‬حسنعلی (‪ ،)1389‬از بهار تا شهریار‪ ،‬تهران‪ :‬فرتاب‪ ،‬چاپ پنجم‪.‬‬
‫مشیری‪ ،‬فریدون (‪ ،)1394‬بازتاب نفس صبحدمان (کلیات اشعار)‪ ،‬دو جلدی‪ .‬تهران‪ :‬نشر چشمه‪.‬‬
‫معیری‪ ،‬مح ّمد حسن (‪ ،)1388‬دیوان کامل اشعار (سایه عمر‪ ،‬آزاده)‪ ،‬تهران‪ :‬شقایق‪ ،‬چاپ سوم‪.‬‬ ‫ّ‬
‫معین‪ ،‬مح ّمد (‪ ،)1364‬فرهنگ فارسی معین (شش جلدی)‪ ،‬تهران‪ :‬امیرکبیر‪ ،‬چاپ هفتم‪.‬‬
‫منزوی‪ ،‬حسین (‪ ،)1391‬مجموعه اشعار‪ ،‬به اهتمام مح ّمد فتحی‪ ،‬تهران‪ :‬انتشارات نگاه‪.‬‬
‫منشی‪ ،‬نصراهلل (‪ ،)1362‬کلیله و دمنه‪ ،‬تصحیح مجتبی مینوی‪ ،‬تهران‪ :‬دانشگاه تهران‪.‬‬
‫مولوی‪ ،‬جاللال ّدین مح ّمد (‪ ،)1383‬کلیات دیوان شمس‪ ،‬مطابق نسخۀ تصحیح استاد بدیعالزمان فروزانفر‪ ،‬دورۀ دو جلدی تهران‪:‬‬
‫انتشارات بهزاد‪ ،‬چاپ سوم‪.‬‬
‫ـــــــــــــــــــــــ (‪ ،)1393‬مثنوی معنوی‪ ،‬آخرین تصحیح رینولد نیکلسون و مقابله با نسخۀ قونیه‪ ،‬دورۀ چهار جلدی‪،‬‬
‫تهران‪ :‬مرکز پژوهش میراث مکتوب‪.‬‬
‫ـــــــــــــــــــــــ (‪ )1375‬فیه ما فیه‪ ،‬مق ّدمه و تصحیح حسین حیدرخانی (مشتاقعلی)‪ ،‬تهران‪ :‬سنایی‪.‬‬
‫قبادیانی‪ ،‬ناصر خسرو (‪ ،)1365‬دیوان اشعار‪ ،‬تصحیح مجتبی مینوی و مهدی محقّق‪ ،‬تهران‪ :‬دانشگاه تهران‪.‬‬
‫نظام الملک توسی‪ ،‬ابوعلی حسن (‪ ،)1365‬سیاستنامه‪ ،‬با توضیح جعفر شعار‪ ،‬تهران‪ :‬نشر بنیاد‪.‬‬
‫نرودا‪ ،‬پاپلو (‪ ،)1394‬شعرهای عاشقانه (هوا را از من بگیر اما خندهات را نه)‪ ،‬ترجمۀ احمد پوری و با ویراستاری کاظم فرهادی‪،‬‬
‫تهران‪ :‬چشمه‪ ،‬چاپ بیست و ششم‪.‬‬
‫نظامی گنجوی (‪ ،)1383‬خمسۀ نظامی‪ ،‬بر اساس نسخۀ سعدلو و مقابله با نسخۀ آکادمی شوروی با تصحیح وحید دستگردی‪،‬‬
‫خرمشاهی‪ ،‬تهران‪ :‬انتشارات دوستان‪.‬‬ ‫تصحیح سامیه بصیر مژدهی‪ ،‬بازنگری بهاءال ّدین ّ‬
‫نظری‪ ،‬فاضل (‪ ،)1394‬گزینۀ اشعار‪ ،‬تهران‪ :‬مروارید‪.‬‬
‫وحشی بافقی‪ ،‬کمال الدین (‪ ،)1374‬دیوان وحشی بافقی‪ ،‬به کوشش پرویز بابایی‪ ،‬تهران‪ :‬نگاه‪ ،‬چاپ دوم‪.‬‬
‫عباسعلی (‪ ،)1390‬دستور زبان فارسی‪ ،‬تهران‪ :‬انتشارات سخن‪.‬‬ ‫وفایی‪ّ ،‬‬
‫ـــــــــــــــــــ (‪ ،)1392‬دستور توصیفی‪ ،‬بر اساس واحدهای زبان فارسی‪ ،‬تهران‪ :‬انتشارات سخن‪.‬‬
‫عباس یزدی‪ ،‬تهران‪ :‬فرهنگ دانشجو‪.‬‬ ‫هاتف اصفهانی‪ ،‬احمد (‪ ،)1393‬دیوان هاتف اصفهانی‪ ،‬به اهتمام ّ‬
‫هراتی‪ ،‬سلمان (‪ ،)1387‬مجموعه کامل شعرهای سلمان هراتی‪ ،‬تهران‪ :‬دفتر شعر جوان‪ ،‬چاپ سوم‪.‬‬
‫فارسی ‪3‬‬

‫‪181‬‬
‫عمومی‬

You might also like