Professional Documents
Culture Documents
فارسی ()3
رشتههای ریاضی و فیزیک ـ علوم تجربی ـ ادبیات و علوم انسانی ـ علوم و معارف اسالمی
پایۀ دوازدهم
فارسی ( )3ـ پایۀ دوازدهم دورۀ دوم متوسطه ـ 112201 نام کتاب:
سازمان پژوهش و برنامهریزی آموزشی پدیدآورنده:
دفتر تألیف کتابهای درسی عمومی و متوسطه نظری مدیریت برنامهریزی درسی و تألیف:
محیالدین بهرام محمدیان ،عباسعلی وفایی ،احمد خاتمی ،حسین قاسمپور مقدم ،حسن ذوالفقاری،علی اکبر شناسه افزوده برنامهریزی و تألیف:
کمالی نهاد ،غالمرضا عمرانی ،معصومه نجفی پازکی ،علی واسو جویباری ،سید شعبان حسینی اصلی ،علی شیوا،
مالحت نجفی عرب و محمد نوریان (اعضای شورای برنامهریزی)
حسین قاسمپور مقدم ،شهناز عبادتی ،محمدرضا سنگری و احمد تمیمداری (اعضای گروه تألیف)ـ
حسین داوودی (ویراستار)
کل نظارت بر نشر و توزیع مواد آموزشی اداره ّ مدیریت آمادهسازی هنری:
احمد رضا امینی (مدیر امور ف ّنی و چاپ) ـ جواد صفری (مدیر هنری ،صفحه آرا و طراح جلد) ـ شناسه افزوده آمادهسازی:
سید کشمیری (تصویرگران) ـ بهناز بهبود ،زهرا ایمانی نصر،علی نجمی، حسین صافی ،مسعود ّ
شهال داالیی ،زینت بهشتی شیرازی و حمید ثابت کالچاهی (امور آماده سازی)
تهران :خیابان ایرانشهر شمالی ـ ساختمان شمارۀ ۴آموزشوپرورش (شهید موسوی) نشانی سازمان:
تلفن۹ :ـ ،۸۸۸۳۱۱۶۱دورنگار ،۸۸۳۰۹۲۶۶ :کد پستی۱۵۸۴۷۴۷۳۵۹ :
وبگاه www.chap.sch.ir :و www.irtextbook.ir
شرکت چاپ و نشر کتاب های درسی ایران :تهران ـ کیلومتر ۱۷جادۀ مخصوص کرج ـ خیابان ناشر:
( ۶۱داروپخش) تلفن ۵ :ـ ،۴۴۹۸۵۱۶۱دورنگار ،44985160 :صندوق پستی۱۳۹ :ـ ۳۷۵۱۵
شرکت چاپ و نشر کتابهای درسی ایران «سهامی خاص» چاپخانه:
چاپ ششم 1402 سال انتشار و نوبت چاپ:
شابك7ـ3103ـ 05ـ964ـ978
7ـ 3103ـ 05ـ 964ـ ISBN: 978
جوانها قدر جوانيشان را
بدانند و آن را در علم و
تقوا و سازندگي خودشان
صرف كنند كه اشخاصي
امين و صالح بشوند.
مملكت ما با اشخاص امين
ميتواند مستقل باشد.
امامخميني « ُقدِ َ
سسِ ُّر ُه»
کلیۀ حقوق مادی و معنوی این کتاب متع ّلق به سازمان پژوهش و برنامه ریزی
آموزشی وزارت آموزش و پرورش است و هرگونه استفاده از کتاب و اجزای آن
به صورت چاپی و الکترونیکی و ارائه در پایگاه هاي مجازی ،نمایش ،اقتباس،
تلخیص ،تبدیل ،ترجمه ،عکس برداری ،نقاشی ،تهیة فیلم و تکثیر به هر شکل
و نوع ،بدون کسب مج ّوز از این سازمان ممنوع است و متخ ّلفان تحت پیگرد
قانونی قرار می گیرند.
فهرست
7پیشگفتار
10ستايش :ملکا ،ذکرتو گویم
11فصل یکم :ادبیات تعلیمی
12درس يكم :شک ِر نعمت
15کارگاه متن پژوهی
18گنج حکمت :گمان
19درس دوم :مست و ُهشیار
20کارگاه متن پژوهی
22شعرخوانی :در مکتب حقایق
25فصل دوم :ادبیات پایداری
26درس سوم :آزادی
28کارگاه متن پژوهی
30گنج حکمت :خاکریز
32درس چهارم :درس آزاد (ادبیات بومی )1
33کارگاه متن پژوهی
34درس پنجم :دماوندیه
36کارگاه متن پژوهی
38روان خوانی :جاسوسی که االغ بود!
45فصل سوم :ادبیات غنایی
46درس ششم :نی نامه
48کارگاه متن پژوهی
آفتاب جمال حق 51گنج حکمتِ :
52درس هفتم :در حقیقت عشق
54کارگاه متن پژوهی
صبح ستاره باران
57شعرخوانیِ :
59فصل چهارم :ادبيات سفر و زندگي
60درس هشتم :از پاریز تا پاریس
65کارگاه متن پژوهی
69گنج حکمت :سه َمرکب زندگی
70درس نهم:کویر
74کارگاه متن پژوهی
77روان خوانی :بوی جوی مولیان
83فصل پنجم :ادبیات انقالب اسالمی
84درس دهم :فصل شکوفایی
86کارگاه متن پژوهی
87گنج حکمت :تیرانا!
88درس يازدهم :آن شب عزیز
94کارگاه متن پژوهی
96شعرخوانی :شکوه چشمان تو
99فصل ششم :ادبیات حماسی
100درس دوازدهم :گذر سیاوش از آتش
105کارگاه متن پژوهی
108گنج حکمت :به جوانمردی کوش
خوان هشتم
109درس سیزدهمِ :
115کارگاه متن پژوهی
117شعرخوانی :ای میهن!
119فصل هفتم :ادبیات داستانی
120درس چهاردهم :سی مرغ و سیمرغ
126کارگاه متن پژوهی
128گنج حکمت :کالن تر و اولی تر!
129درس پانزدهم :درس آزاد (ادبیات بومی )2
131کارگاه متن پژوهی
132درس شانزدهم:کباب غاز
141کارگاه متن پژوهی
143روان خوانی :ارمیا
149فصل هشتم :ادبیات جهان
150درس هفدهم :خندۀ تو
152کارگاه متن پژوهی
154گنج حكمت :مسافر
155درس هجدهم :عشق جاودانی
156کارگاه متن پژوهی
157روان خوانی :آخرین درس
163نیایش :لطف تو
164واژه نامه
178کتابنامه
پیشگفتار
طراحي و به کارگيري رويکرد آموزشي کتاب ،رويکرد ف ّعاليتبنياد و مشارکتي است؛ بنابراينّ ،
7
شيوههاي آموزشي متن ّوع و روشهاي همياري و گفتوگو توصيه ميشود .حضور ف ّعال دانشآموزان در
فرايند ياددهي ـ يادگيري ،کالس را سرزنده ،با نشاط و آموزش را پوياتر ميسازد و به يادگيري ،ژرفاي
بيشتري ميبخشد.
در بخش مهارتهاي خواندن ،بايسته است ويژگيهاي گفتاري و آوايي زبان فارسي ،همچون لحن،
تکيه ،آهنگ و ديگر خُ رده مهارتها به طور مناسب ،مورد ّ
توجه قرار گيرد.
توجه به رويكرد مهارتي ،آنچه در بخش بررسي متن اه ّميت دارد ،كالبد شكافي عملي متون است؛ با ّ
يعني فرصتي خواهيم داشت تا متن ها را پس از خوانش ،در سه قلمرو بررسي كنيم .اين كار ،سطح درك
و فهم ما را نسبت به محتواي اثر ،فراتر خواهد برد .يكي از آسانترين و كاربرديترين شيوههاي بررسي،
كالبد شكافي و تحليل هر اثر ،اين است كه متن در سه قلمرو بررسي شود:
زباني ،ادبي و فكري.
.1قلمرو زباني
اين قلمرو ،دامنۀ گستردهاي دارد؛ از اين رو ،آن را به سطوح كوچكتر تقسيم ميكنيم:
سطح واژگاني :در اين سطح ،لغت ها از نظر فارسي يا غيرفارسي بودن ،روابط معنايي كلمات از قبيل
ترادف ،تضاد ،تض ّمن ،تناسب ،نوع گزينش و همچنين درست نويسي واژهها بررسي مي شوند.
سطح دستوري يا نحوي :در اين سطح ،متن از ديد تركيبات و قواعد دستوري ،كاربردهاي دستور تاريخي،
كوتاهي و بلندي جمله ها بررسي ميشود.
.2قلمرو ادبي
در اين قلمرو ،شيوة نويسنده در بهكارگيري عناصر زيبايي آفرين در سطحهاي زير ،بررسي ميشود:
سطح آوايي يا موسيقايي :در اين مرحله متن از ديد بديع لفظي (وزن ،قافيه ،رديف ،آرايه هاي لفظي و
تناسب هاي آوايي ،مانند واجآرايي ،تكرار ،سجع ،جناس و )...بررسي ميشود؛
سطح بياني :متن از ديد مسائل علم بيان ،نظير تشبيه ،استعاره ،مجاز و كنايه بررسي می شود؛
سطح بديع معنوي :متن از ديد تناسب هاي معنايي همچون تضاد ،ايهام ،مراعات نظير و ...بازخواني
میشود.
.3قلمرو فكري
روحيات ،اعتقادات ،گرايشها ،نوع نگرش به جهان و ديگر
در اين مرحله ،متن از نظر ويژگيهاي فكريّ ،
جنبههاي فكري ،مانند موضوع هاي زير بررسي ميشود:
عيني/ذهني ،شادي گرا/غم گرا ،خردگرا /عشق گرا ،عرفاني /طبيعت گرا ،خوش بيني /بدبيني ،محلّي ـ
فارسی 3
8
انباشت دانش و فرسايش ذهني ِ در آموزش ،به ويژه ،در قلمرو زباني و ادبي از بيان مطالب اضافي که به
دانش آموزان منجر ميشود ،پرهيز گردد.
مطالب طرح شده در قلمرو زباني و ادبي ،برگرفته از متن درس است و پيوستگي زيادي با محتواي
درس دارد .آموزش اين نکات به درک و فهم بهتر متن کمک ميکند ،بنابراين «متن محوري» در اين
بخش ،از اصول مورد تأکيد است.
روان خوانيها ،شعرخوانيها و گنج حکمت ها با هدف پرورش مهارتهاي خوانداري ،ايجاد نشاط و
طراوت ذهني ،آشنايي با متون مختلف و مهمتر از همه ،پرورش فرهنگ مطالعه و کتابخواني ،در
ساختار فارسي گنجانده شدهاند .در پايان همۀ «روانخوانيها» و «شعرخوانی ها» بخش «درك و
دريافت» با دو پرسش ،تدوين شده است .اين پرسشها براي تقويت سواد خواندن ،توانايي درک و
فهم ،پرورش روحیۀ نقد و تحليل متون ،تنظيم گرديده است.
از متون «شعرخوانی» با هدف تقویت حافظۀ ادبی دانش آموزان ،برای طرح پرسش های «حفظ شعر»
می توان بهره گرفت.
تقويت توانايي فهم و درك متن ،يكي از برجستهترين اهداف آموزشي اين درس است .ايجاد فرصت
ذهن
براي تأ ّمل در اليههاي محتوا و همفكري گروههاي دانشآموزي ،به پرورش قدرت معناسازي ِ
زبان آموزان كمك ميكند.
توجه به اصل پانزدهم قانون اساسي و تحقّق آن است تا درس هاي آزاد ،فرصت بسيار مناسب براي ّ
با مشارکت دانشآموزان عزيز و راهنمايي دبيران گرامي از گنجينههاي فرهنگ سرزميني و ادبياتِ
بومي در غني سازي کتاب درسي ،بهرهبرداري شود .براي توليد محتواي اين درسها پيشنهاد ميشود
به موضوع هاي متناسب با عنوان فصل در قلمرو فرهنگ ،ادبيات بومي ،آداب و ُسنن محلّي ،نيازهاي
ويژۀ نوجوانان و جوانان و ديگر ناگفتههاي کتاب ،پرداخته شود.
پرورش شايستگيها در نسل جوان،ِ اميدواريم آموزش اين کتاب ،به رشد و شکوفايي زبان و ادب فارسي و
ياري رساند و به گشايش کرانههاي اميد و روشنايي ،فرا روي آينده سازان ايران عزيز بينجامد.
9
س ت ی� ش
ملکا ،ذکر تو گویم �ا �
1
5
10
درس یکم :شک ِر نعمت
کارگاه متن پژوهی
گنج حکمت :گمان
درس دوم :مست و هُشیار
کارگاه متن پژوهی
شعرخوانی :در مکتب حقایق
شک ِر نعمت
موجب قربت است و به شکر اندرش مزی ِد ِ ج ّل ،که طاعتش و َ
م ّنت خدای راَ ،ع َّز َ
نعمت .هر نَفَسی که فرو می رودُ ،م ِم ِّد حیات است و چون بر می آیدُ ،مف ِّر ِح ذات .پس
در هر نَفَسی دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی شکری واجب.
نعمت بی دریغش همه جا کشیده. خوان ِرحمت بی حسابش همه را رسیده و ِ ِ باران
ِ
ناموس بندگان به گنا ِه فاحش ندرد و وظیفۀ روزی به خطایِ ُمنکَ ر ُنبرد.ِ پردۀ
زمردین بگسترد و دایۀ اب ِر بهاری را فرموده تا فرش ّاش با ِد صبا را گفته تا ِ فر ِ
ّ
لعت نوروزی قبای سب ِز ورق در بر گرفته بنات نبات در مه ِد زمین بپرورد .درختان را به ِخ ِ
ِ
ربیع کال ِه شکوفه بر سر نهادهُ .عصارۀ تـاکی به ِ
قدرت موسم ۡ
ِ اطفال شاخ را به قدو ِم
ِ و
نخل باسق گشته.
تخم خرمایی به تربیتش ِ او شه ِد فایق شده و ِ
فارسی 3
12
فو ِت آدمیان و تَ ّ
تمۀ َدو ِر ِ
رحمت عالمیان و َص َ در خبر است از َسرو ِر کاینات و َمفخ ِر موجودات و
اهلل َعلَی ِه و آلِه َو َسلَّم ،
محمد مصطفیَ ،صلَّی ُ
زمانّ ،
دست انابت به امی ِد اجابت به درگاه حق هرگَه که یکی از بندگان گنهکا ِر پریشان روزگارِ ،
تضرع و لی در او نظر نکند بازش بخواند؛ باز اعراض فرماید .بار دیگرش به ّ َج َّل َ
و َعال بردارد ،ایز ْد َت ٰعا ٰ
لی فرمایدٰ :یا َمال ئِکَ تی قَد ٱس َت ْح َی ْی ُت ِمن َع ۡبدی و ل َ
َیس لَ ُه غَیری َف َق ْد حانَ ُه و تَ ٰعا ٰ
زاری بخواند .حقُ ،س ْب ٰ
که از بسیاریِ دعا و زاریِ ٰبنده همی شرم ٰدارم. َغفَر ُت لَ ُه .دعوتش اجابت کردم و امیدش برآوردم ٰ
ْ
13
یب مراقبت فرو برده بود و در بح ِر مکاشفت مستغرق شده؛ آن گه
یکی از صاحب دالن سر به َج ِ
طریق انبساط گفت« :از این بوستان که بودی ،ما را
ِ که از این معاملت باز آمد ،یکی از یاران به
چه تحفه کرامت کردی؟»
درخت گل رسم ،دامنی ُپر کنم هدیۀ اصحاب را .چون ِ گفت« :به خاطر داشتم که چون به
برسیدم ،بوی ُگلم چنان مست کرد که دامنم از دست برفت!»
گلستان ،سعدی
فارسی 3
14
کـارگـاه متن پژوهی
قلمرو زبانی
1جدول زیر را به کمک متن درس کامل کنید.
........................................... شادیبخش
........................................... مقرری
قطع کردن ّ
2سه واژه در متن درس بیابید که هم آوای آنها در زبان فارسی وجود دارد.
مهم امالیی بیابید و بنویسید.
3از متن درس برای کاربرد هر یک از حروف زیر ،سه واژۀ ّ
ح ( .................................ـ .................................ـ ).................................
ق ( .................................ـ .................................ـ ).................................
ع ( .................................ـ .................................ـ ).................................
4در عبارت زیر ،نقش دستوری ضمایر م ّتصل را مشخّ ص کنید.
بوی ُگلم چنان مست کرد که دامنم از دست برفت.
5در متن درس ،نمونه ای برای کاربرد هریک از انواع حذف (لفظی و معنایی) بیابید.
فارسی3
15
قلمرو ادبی
1واژه های مشخّ ص شده ،نماد چه مفاهیمی هستند؟
کان سوخته را جان شد و آواز نیامد ای مرغ سحر! عشق ز پروانه بیاموز
قلمرو فکری
1معنی و مفهوم عبارت های زیر را به نثر روان بنویسید.
عاکفان کعبۀ جاللش به تقصیر عبادت معترف که :ما َع َب َ
دناک حقَّ عِبا َدت َِک. ِ
یکی از صاحبدالن سر به َجیب مراقبت فرو برده بود و در بحر مکاشفت مستغرق شده.
2مفهوم کلّی مصراع های مشخّ ص شده را بنویسید.
آری و به غفلت نخوری
تا تو نانی به کف ّ ابر و باد و مه و خورشید و فلک درکارند
چه باک از موج بحر آن را که باشد نوح کشتیبان؟ چه غم دیوار ا ّمت را که دارد چون تو پشتیبان
بـی دل از بی نشـان چـه گویـد بـاز؟ گـر کسـی وصـف او ز مـن پرسـد
فارسی 3
16
3از کدام سطر درس ،مفهوم بیت زیر قابل استنباط است؟
وان که دید ،از حیرتش کلک از بَنان افکنده ای هیچ نقّاشت نمی بیند که نقشی برکشد
سعدی
17
گمان گنــج حکمــت
18
مست و ُهشیار
1
5
10
19
کارگاه متنپژوهی
قلمرو زبانی
1معنای واژه های مشخّ ص شده را بنویسید.
خواجه نظام الملک توسی گر بدین حال تو را محتسب اندر بازار بیند ،بگیرد و حد زند.
مولوی گر بشـکنم این عهد ،غرامت بکشـم از بهـر تـو صدبـار مالمت بکشـم
2فعل های مشخّ ص شده را از نظر کاربرد معنایی بررسی کنید.
گفت « :والی از کجا در خانۀ خ ّمار نیست؟» گفت « :نزدیک است والی را سرای ،آنجا شویم»
در حق ما هرچه گوید جای هیچ اکراه نیست زاهـد ظاهرپرسـت از حـال مـا آگاه نیسـت
حافظ
قیصر امین پور ریشه های ما به آب /شاخه های ما به آفتاب می رسد /ما دوباره سبز می شویم
قلمرو ادبی
1سرودۀ زیر را از نظر شیوۀ گفت وگو ،با متن درس مقایسه کنید؛ سپس بنویسید این نوع گفت وگو
در اصطالح ادبی چه نام دارد؟
لـک آشـنایی
بگفـت از دار ُم ِ نخسـتین بـار گفتـش کـز کجایـی؟
بگفـت انـده خرنـد و جـان فروشـند بگفت آن جا به صنعت در چه کوشـند؟
بگفت از عشق بازان این عجب نیست بگفتـا جـان فروشـی در ادب نیسـت
بگفـت از دل تـو می گویی ،من از جان بگفت از دل شـدی عاشق بدین سان؟
بگفـت آن گه که باشـم خفته در خاک بگفتـا دل ز مهـرش کـی کنـی پاک؟
فارسی 3
بگفـت این ،کـی کند بیچـاره فرهاد؟ آن مـن شـد زو مکـن یـاد
بگفـت او ِ
20
نیامـد بیـش پرسـیدن صوابـش چـو عاجـز گشـت خسـرو در جوابـش
ندیـدم کـس بدیـن حاضـر جوابـی بـه یـاران گفـت کـز خاکـی و آبـی
نظامی
2متن درس از نظر شیوۀ بیان ( ِجد ـ طنز) با این سرودۀ حافظ چه وجه اشتراکی دارد؟
پیوسته چو ما در طلب عیش مدام است بـا محتسـبم عیـب مگویید کـه او نیز
قلمرو فکری
1هر یک از مصراع های زیر ،به کدام پدیدۀ اجتماعی زمان شاعر اشاره دارد؟
()........................................ گفت « :دیناری بده پنهان و خود را وا رهان»
()........................................ گفت« :جرم راه رفتن نیست ،ره هموار نیست».
2در هریک از بیت های زیر ،بر چه موضوعی تأکید شده است؟
بیت هشتم
بیت نهم
3دربارۀ ارتباط موضوعی متن درس با هر یک از بیت های زیر توضیح دهید.
حافظ من نه آنم که دگر گوش به تزویر کنم دور شو از برم ای واعظ و بیهوده مگوی
مولوی از برهنـه کـی تـوان بـردن گـرو؟» گفت مست « :ای محتسب ،بگذار و رو
. ................................................................................................................ 4
فارسی3
21
شعـرخـوانی در مکتب حقایق
1
5
فارسی 3
22
10
حافظ
درک و دریافت
1برای خوانش این شعر ،چه نوع آهنگ و لحنی را برمی گزینید؟ دلیل خود را بنویسید.
2مفهوم مشترک هر یک از گروه بیت های زیر را بیان کنید.
الف) بیت های سوم و پنجم ()........................................................................
ب) بیت های ششم و نهم ()........................................................................
فارسی3
23
درس سوم :آزادی
کارگاه متن پژوهی
گنج حکمت :خاکریز
درس چهارم :درس آزاد (ادبیات بومی )1
کارگاه متن پژوهی
درس پنجم :دماوندیه
کارگاه متن پژوهی
روان خوانی :جاسوسی که االغ بود!
ازادی
26
دفت ِر زمانه
27
کارگاه متنپژوهی
قلمرو زبانی
1معنای واژۀ «ه ّمت» را در بیت های زیر بررسی کنید.
وحشی بافقی مـور توانـد کـه سـلیمان شـود الـف) ه ّمت اگر سلسـله جنبان شـود
حافظ که دراز است ره مقصد و من نو سفرم ب) ه ّمتم بدرقۀ راه کن ای طایر قدس
2در کدام بیت ها ،یکی از اجزای جمله حذف شده است؟ نوع حذف را مشخّ ص کنید.
قلمرو ادبی
1کدام یک از ترکیب ها و واژه های مشخّ ص شده ،مفهوم مجازی دارند؟ دالیل خود را بنویسید.
الف) نالۀ مرغ اسـیر این همه بهر وطن اسـت مسلکمرغگرفتارقفس،همچومناست
حبوطنبیرون بهتختمصرماماجایدربیتالحزندارم
ب) نشاطغربتازدلکیبَ َرد ِّ
صائب تبریزی
پ) در بیت االحزان درآمد و نالید؛ چنانچه هر پرنده بر باالی سر یعقوب بود ،بنالید.
قصص االنبیا
قلمرو فکری
فارسی 3
1شعر «آزادی» ،نمونهای از اشعار وطنی عارف قزوینی است که به سلطۀ بیگانگان و بیدادگری
28
توجه به این نکته معنی و مفهوم بیتهای زیر را بنویسید.
مح ّمدعلیشاه اشاره دارد؛ با ّ
ملّـت امـروز یقیـن کـرد کـه او اهرمن اسـت آن کسی را که در این ملک سلیمان کردیم
ز اشک ویران ُکنش آن خانه که بیت َ
الح َزن است خانـهای کاو شـود از دسـت اجانـب آبـاد
دل نثـار اسـتقالل ،جـان فـدای آزادی فرخـی زجان و دل میکند در این محفل
ّ
ف ّرخی یزدی
29
خاکریز گنــج حکمــت
در لحظات ا ّول عملیات که خطوط دشمن شکسته شد ،پشت سر نیروهای ما ارتفاعات
موسوم به «کلّه قندی» بود که دشمن با استقرار سالح های زیادی قلّه را در دست داشت.
روحیۀ خود را نباخته،
توجه به اینکه نسبت به همۀ مسائل آگاهی داشتّ ،شهید ساجدی با ّ
فارسی 3
30
توجه به امکانات محدود مهندسی احداث یک خاکریز دو جداره را تنها راه حل می دانست .با ّ
و دید و تسلّط دشمن ،قبول و اجرای این طرح خیلی سخت بود .به ویژه که الزم بود در
فاصلۀ زمانی شب تا سپیده دم اجرا و احداث می شد ولی ایشان به اجرای این طرح ایمان
قاطعیت می گفت« :خاکریز را صبح تحویل می دهیم». ّ داشت و با
عملیات احداث خاکریز شروع شد .آن شب برادران جهاد و در رأس آنها شهید ساجدی،
آرام و قرار نداشتند .در ا ّولین دقایق صبح ،احداث این خاکری ِز هشت نه کیلومتری به پایان
رسید و خاکریزی که به کمک دو نیروی مهندسی شروع شده بود ،تقریب ًا در وسط به هم
روحیۀ عجیبی در بین برادران جهادگر و رزمنده ایجاد کرد ا ّما این
رسیدند و اتمام خاکریز ّ
توجه به تسلّط دشمن بر کار شهید ساجدی را راضی نمی کرد .او پیش بینی می کرد که با ّ
بچه ها وجود دارد؛ به همین دلیل، ارتفاعات رو به رو و ارتفاعات پشت ،امکان زیر آتش گرفتن ّ
مرحلۀ دوم کار را شروع کرد .خاکریزی به طول چند کیلومتر در پشت خاکریز ا ّول که از آن
به عنوان خاکریز دو جداره یاد می شود ،احداث نمود.
آن روز با تدبیر حساب شدۀ شهید ساجدی ،رزمندگان توانستند در برابر نیروهای دشمن
مقاومت کنند و به پیروزی رسند.
31
( ادبیات بومی )1 درس آزاد
فارسی 3
32
کارگاه متنپژوهی
قلمرو زبانی
قلمرو ادبی
قلمرو فکری
فارسی3
33
دماوندیه
1
5
10
فارسی 3
34
15
20
35
کارگاه متنپژوهی
قلمرو زبانی
1معادل معنایی واژه های مشخّ ص شده را در متن درس بیابید.
به جای خویش دهد هر چه کردگار دهد سـریر ُملـک ،عطـا داد کـردگار تو را
ظهیرالدّین فاریابی
یا که محتاج فرومایه شـود ،مر ِد کریم دردناک است که در دام شغال افتد شیر
شهریار
2از متن درس ،چهار ترکیب وصفی که اه ّمیت امالیی داشته باشند ،بیابید و بنویسید.
3در بیت های زیر ،ترکیب های اضافی را مشخّ ص کنید.
گـردش قرنهـا پسافکنـد
ِ از درشـت روزگاری
ِ مشـت
ِ الف) تـو
دل مـردم ِ خردمنـد
ِ دا ِد خـردان سـفله بسـتان
ِ ب) زیـن بی
قلمرو ادبی
«حسن تعلیل» به کار رفته است؟ دلیل خود را بنویسید.
1در کدام بیت ها آرایۀ ُ
2در بیت های زیر ،استعاره ها را مشخّ ص کنید و مفهوم هر یک را بنویسید.
ز آهـن بـه میـان یکـی کمربنـد از سـیم بـه سـر یکـی ُکلَه خُ ـود
زیـن سـوخته جان ،شـنو یکـی پنـد پنهـان مکـن آتـش درون را
3شعرهای «دماوندیه» و « مست و هشیار » را از نظر قالب مقایسه کنید.
فارسی 3
36
قلمرو فکری
1مح ّمدتقی بهار شعر دماوندیه را در سال 1301هجری شمسی سرود .در این سال به تحریک
بیگانگان ،هرج و مرج قلمی و اجتماعی و ه ّتاکیها در مطبوعات و آزار وطنخواهان و سستی
کا ِر دولت مرکزی بروز کردهبود .بهار این قصیده را با تأثیر پذیری از این معانی گفتهاست؛ با
توجه به این نکته ،به پرسشهای زیر پاسخ دهید.
ّ
الف) مقصود شاعر از «دماوند» و «سوخته جان» چیست؟
ب) چرا شاعر خطاب به «دماوند» چنین می گوید؟
از درد ،ورم نموده یک چند» «تو قلب فسردۀ زمینی
2معنی و مفهوم بیت زیر را به نثر روان بنویسید.
بگسـل ز هـم ایـن نـژاد و پیونـد بفکـن ز پـی ایـن اسـاس تزویـر
37
جاسوسی که االغ بود! روان خوانی
میگویم« :حاجی! شما هر چه دستور بدهید به دیدۀ م ّنت .اآلن بگو چاه ب ِکَ نم؛
ال بگو تا یک بگو از دیوار راست باال بروم؛ بگو با دستهایم برایت خاکریز بزنم؛ اص ً
ماه به مادرزنم زنگ نزنم؛ تمام این کارها شدنی است ّاما به من نگو که با این پانزده تا
مینی که برایمان مانده ،دشت به این بزرگی را مینگذاری کنم! هیچی نباشه واسۀ
مینگذاری این منطقه دو هزار تا مین الزم داریم .دشت است ،زمین فوتبال دستی
نیست که نوکرتم!»
حاجی از حرفهایم خندهاش میگیرد ّاما به زور سعی میکند جلوی خندهاش را
بگیرد .میگوید:
ـ « حاج احمد آقا! پسر گل گالب! دشمن عن قریب است که توی این دشت وسیع
عملیات کند .تو ّکلت به خدا باشد .چه بسا همین پانزده تا مین هم برایمان کاری افتاد.
خدا را چه دیدی برادر من؟ از قدیم گفتهاند کاچی به از هیچی! شما همین پانزده تا مین
را مقابل دشمن کار بگذارید ،خداوند کریم است».
نمیدانم چه بگویم .روی حرف حاجی که خودش از عامالن بزرگ و قدیمی تخریب
است ،حرفی نمیتوانم بزنم ّاما این کاری که از ما میخواهد ،درست مثل این است که
بخواهیم با یک کاسۀ ماست ،با آب یک دریاچه ،دوغ درست کنیم.
حاجی آن قدر مهربان و دوست داشتنی است که جرئت کنم برای آخرین بار با
شوخی از این کارش انتقاد کنم .میگویم:
ـ هر چه شما بفرمایید حاجیّ .اما خدا وکیلی ما را که سر کار نگذاشتهای؟
باال غیرت ًا اگر میخواهی ما را به دنبال نخود سیاه و این جور چیزها بفرستی ،بگو ،من
به جان مادرم از صبح تا شب توی این دشت ،پاره آجر و سنگ و کلوخ به جای مین
کار میگذارم!
فارسی 3
39
40
فارسی 3
نزدیکتر که میشویم ،اوضاع خطرناک میشود .احمدرضا افسار خر را به دست گرفته و او را قدم
به قدم و با احتیاط جلو میکشد .کمکم به محلّی که باید مینها را روی زمین بکاریم ،میرسیم.
هفت تا مین یک طرف خر و هشت تا مین هم سمت دیگر خر ،بار کردهایم.
احمدرضا میگوید« :بهتر است خر را روی زمین بنشانیم».
بچۀ خر روی زمین بنشیند! ّاما خر ،خری نیست که با این آسانیها حرف ما را گوش کند و مثل ّ
احمدرضا ّاول به شوخی دهانش را داخل گوش خر میکند و آرام میگوید:
-خر جان! بفرما بنشین .این جوری خیلی تابلو هستی!
ّاما خر ،انگار که مگسی توی گوشش رفته باشد ،مدام آن را تکان میدهد و به سر و صورت
احمدرضا میکوبد.
دو نفری سعی میکنیم خر را هر طور که هست روی زمین بنشانیمّ .اما خر ،پر زور است
و نمینشیند .احمدرضا میگوید« :این خر ،زبان آدمیزاد حالیش نیست .از ّاول هم گفتم یک
خر زبان فهم بخریم ،گفتی همین خوب است!»
توسط دشمن دیده شویم که دیده میشدیم. میگویم« :ای بابا! این قدر خر خر نکن .ما اگر قرار بود ّ
بیا کمک کن مینها را کار بگذاریم و برویم».
همین که میخواهیم ّاولین مین را برداریم ،ناگهان خر سرش را باال میگیرد و با صدای بلند
شروع به عرعر میکند .این جای کار را دیگر نخوانده بودیم .دلم میخواهد دهان خر را با جفت
دستهایم بگیرم و خفهاش کنم .ای لعنت بر دهانی که بیموقع باز شود.
از ّاول تا آخر آوازش ده ثانیه طول میکشد .دل توی دلمان نیست .اآلن است که لو برویم و
متوجه ما بشود.
دشمن ّ
آواز االغ که تمام میشود ،دوباره آواز دیگری را شروع میکند.
احمدرضا میگوید« :نگفتم این جاسوس دشمن است؟!»
و با خشم چنان با لگد به پشت خر میزند که خر آوازش را نیمهکاره رها میکند و جفتک میاندازد
و چهار نعل به طرف خاکریز دشمن میدود.
-این چه کاری بود؟ چرا خر را فراری دادی؟
احمدرضا میگوید« :بگذار برود گم شود خر نفهم! حاال باید خودمان هم در برویم .اآلن است
فارسی3
41
که لو برویم .چنان زدم که دیگر هوس نکند بیموقع آواز بخواند!»
چارهای نیست .برخالف مسیر خر میدویم و خودمان را از منطقه دور میکنیم.
به داخل مواضع خودمان که میرسیم ،نمیدانیم از خجالت به حاجی چه بگوییم! بگوییم حریف
یک االغ نشدیم؟
حاجی خودش به استقبال ما میآید؛ با دیدن چهرههای عرق کرده و سرهای پایین افتادهمان
مثل اینکه ماجرا را حدس زده باشد ،میگوید:
-بهبه! دو تا پهلوان ،احمد! چقدر زود برگشتید؟! باالخره کار خودتان را کردید؟!
متوجه خرابکاری ما شده و به ما
این جملۀ آخر را طوری میگوید که یک لحظه گمان میکنیم ّ
طعنه میزند ّاما حاجی اهل این حرفها نیست .مینشینیم کنارش و با خجالت ،همه چیز را برایش
مو به مو توضیح میدهیم .حاجی میخندد و بعد میگوید« :آن پانزده تا مین را هم به باد دادید؟
فقط باید مطمئن شوم که کوتاهی نکردید!»
نمیخواهم دروغ بگویم .اشاره به احمدرضا میکنم و میگویم« :به نظر من این لگد آخری که
احمدرضاخان به االغ زد ،اضافی بود!»
٭٭٭
روزهای سخت ما خیلی زود میرسد .مینهایی که قرار بود برسد ،هنوز نیامده است .اگر جلوی
دشمن مینگذاری کرده بودیم ،حاال خیالمان راحتتر بود.
تمام نیروها منتظر حمله دشمن هستند ّاما یک روز ،دو روز ،سه روز میگذرد و خبری نمیشود.
عملیات محدود ،یک عراقی را اسیر کردهاند تا اطّالعاتی
بچههای شناسایی همین روزها در یک ّ ّ
از او بگیرند.
اسیر حرفهای عجیبی میزند:
عملیاتی در کار نیست .فرماندهان ما بعد از بررسیهای زیاد به این نتیجه رسیدهاند که با وجود
ّ -
هزاران مینی که ایرانیها توی دشت کار گذاشتهاند ،تلفات سنگینی خواهیم داد!
-هزاران مین؟ شما از کجا فهمیدید؟
اسیر بعثی لبخند کنایهآمیزی میزند و میگوید« :خیال کردید ما االغ هستیم؟ ما آن االغی را
تعجب شاخ درآوردیم .آن قدر مین اضافه آوردید که که بار مین رویش بود ،گرفتیم ...همۀ ما از ّ
فارسی 3
42
بار االغ کردید که به عقب بفرستید ّاما خبر نداشتید که االغ با فرار کردنش به سمت مواضع ما ،همه
چیز را لو داد» .
همه به هم زل زدیم و در میان بهت و حیرت اسیر دشمن ،همراه با حاجی با صدای بلندی از
ته دل خندیدیم. ...
قصۀ شیرین فرهاد ،احمد عربلو
ّ
درک و دریافت
1دربارۀ شیوۀ بیان نویسنده توضیح دهید.
حس و حال حاکم بر این متن به اختصار بنویسید.
2دربارۀ فضا و ّ
فارسی3
43
درس ششم :نی نامه
کارگاه متن پژوهی
آفتاب جمال حق
ِ گنج حکمت:
درس هفتم :در حقیقت عشق
کارگاه متن پژوهی
صبح ستاره باران
ِ شعر خوانی:
نینامه
1
5
فارسی 3
46
10
15
فارسی 3
47
کارگاه متــنپژوهــی
قلمرو زبانی
1معنای واژه «دستور» را در بیت های زیر مشخّ ص کنید.
فخرالدّین اسعد گرگانی که با نادان نه شیون باد و نه سور چه نیکو گفت با جمشید دستور
فردوسی بگوید سـخن پیش تـو رهنمون گر ایدونک دستور باشد کنون
توجه به دو بیت زیر از مولوی ،آیا می توان « دیر شدن روز» و « بی گاه شدن» را معادل معنایی
2با ّ
یکدیگر دانست؟ دلیل خود را بنویسید.
روزگارش بـرد و روزش دیـر شـد مکـر او معکـوس و او سـرزیر شـد
خورشـی ِد جان عاشـقان در خلوت اهلل شد بی گاه شد بی گاه شد ،خورشید اندر چاه شد
اسمی مشخّ ص شده در بیت زیر را بنویسید.
ِ 3نقش دستوری گروه های
از درون مـن نجسـت اسـرار مـن ظـن خـود شـد یـار مـن
هرکسـی از ّ
قلمرو ادبی
1بیت های زیر را از نظر کاربرد آرایۀ جناس همسان (تام) بررسی کنید.
هـر کـه این آتـش ندارد نیسـت باد الف) آتش اسـت این بانگ نای و نیست باد
پرده هایـش پرده هـای مـا دریـد ب) نـی ،حریـف هـر کـه از یـاری بُریـد
توجه کنید:
2به بیت زیر ّ
فارسی 3
صائب تبریزی غنچۀ خاموش ،بلبل را به گفتار آورد مستمع ،صاحب سخن را بر سر کار آورد
48
در این بیت ،مصراع دوم در حکم مصداقی برای مصراع ا ّول است؛ به گونه ای که می توان جای
دو مصراع را عوض کرد؛ در واقع شاعر ،بر پایۀ تشبیه ،بین دو مصراع ارتباط معنایی برقرار کرده
است؛ به این نوع کاربرد شاعرانه «اسلوب معادله» می گویند.
توجه :در اسلوب معادله ،هر یک از دو مصراع ،استقالل معنایی و نحوی دارند؛ به گونه ای که ّ
یکی از طرفین ،معادل و مصداقی برای تأیید مفهوم طرف دیگر است.
نمونه:
زیب النّسا دزد دانـا می کشـد ا ّول چـراغ خانه را عشق چون آید ،برد هوش دل فرزانه را
سلیم طهرانی آشـنایان را در ا ّیـام پریشـانی بپـرس شـانه می آید به کار زلف در آشـفتگی
غنی کشمیری سیل ،یکسان می کند پست و بلند راه را عشق بر یک فرش بنشاند گدا و شاه را
در کدام بیت درس ،شاعر از «اسلوب معادله» بهره گرفته است؟ دلیل خود را بنویسید.
قلمرو فکری
1مقصود مولوی ،از « نی» و « نیستان» چیست؟
2کدام بیت ،به این سخن مشهورُ «:ک ُّل شَ ْی ٍء َی ْر ِج ُع إِلَی ْ
أصلِهِ( ».هر چیزی سرانجام به اصل و
ریشۀ خود باز می گردد ).اشاره دارد؟
فارسی 3
49
3حافظ ،در هریک از بیت های زیر ،بر چه مفاهیمی تأکید دارد؟ بیت های معادل این مفاهیم را
از متن درس بیابید.
هـر کسـی بر حسـب فکر گمانـی دارد الف) در ره عشق نشد کس به یقین محرم راز
بگو بسوز که بر من به برگ کاهی نیست ب) زمانـه گـر بزنـد آتشـم بـه خرمـن عمر
50
ِ
آفتاب جمال حق گنــج حکمــت
پادشاهی به درویشی گفت که مرا آن لحظه که تو را به درگاه حق ،تجلّی و قرب باشد،
یاد کن.
تاب آفتاب آن جمال بر من زند ،مرا از خود
گفت که« :چون من در آن حضرت رسم و ِ
یاد نیاید؛ از تو چون یاد کنم؟! ا ّما چون حق تعالی بنده ای را ُگزید و مستغرق خود گردانید،
هر که دامن او را بگیرد و از او حاجت طلبد ،بی آنک آن بزرگ ،نزد حق یاد کند و عرضه
دهد ،حق ،آن را برآرد».
فیه ما فیه ،مولوی
فارسی 3
51
در حقیقت عشق
بدان که از جملۀ نام های ُحسن یکی «جمال» است و یکی «کمال» .و هرچه موجودند ،از روحانی
و جسمانی ،طالب کمال اند .و هیچ کس نبینی که او را به جمال میلی نباشد؛ پس چون نیک اندیشه
مطلوب
ِ طالب ُحسن اند و در آن می کوشند که خود را به ُحسن رسانند و به ُحسن ـ کهکنی ،همه ِ
همه است ـ دشوار می توان رسیدن؛ زیرا که وصول به ُحسن ممکن نشود؛ ّااّل به واسطۀ عشق ،و
عشق ،هر کسی را به خود راه ندهد و به همه جایی مأوا نکند و به هر دیده ،روی ننماید.
محبت است؛ زیرا که محبت چون به غایت رسد ،آن را عشق خوانند .و عشق خاص تر از ّ ّ
محبت خاص تر از معرفت است ؛ زیرا که محبتی عشق نباشد .و ّ محبت باشد ا ّما همه ّهمه عشقی ّ
محبت نباشد.
محبتی معرفت باشد ا ّما همه معرفتیّ ،
همه ّ
سیم پایه ،عشق .و به عالَ ِم عشق ـ که باالی همهمحبت و ُپس ا ّول پایه معرفت است و دوم پایه ّ
محبت دو پایۀ نردبان نسازد.
است ـ نتوان رسیدن تا از معرفت و ّ
حقیقه العشق ،شهاب ال ّدین سهروردی
..
فی
∗∗∗
فارسی 3
52
سودایعشق
در عشق قدم نهادن کسی را مسلّم شود که با خود نباشد و ترک خود بکند و خود را ایثار عشق
کند .عشق ،آتش است ،هر جا که باشد ،جز او رخت ،دیگری ننهد .هر جا که رسد ،سوزد و به رنگ
خود گرداند.
ای عزیز ،به خدا رسیدن فرض است ،و البد هر چه به واسطۀ آن به خدا رسند ،فرض باشد به
فرض راه آمد.کار طالب
نزدیک طالبان .عشق ،بنده را به خدا برساند؛ پس عشق از بهر این معنیِ ،
آن است که در خود جز عشق نطلبد .وجود عاشق از عشق است؛ بی عشق چگونه زندگانی کند؟!
حیات از عشق می شناس و َممات بی عشق می یاب.
سودای عشق از زیرکی جهان بهتر ارزد و دیوانگی عشق بر همه عقل ها افزون آید .هر که عاشق
نیست ،خودبین و پرکین باشد ،و خودرای بود .عاشقی بی خودی و بی رایی باشد.
عشق آتش خورد ،بی آتش قرار ندارد و در آتش وجود ندارد تا آنگاه که ای عزیز! پروانه ،قوت از ِ
آتش عشق او را چنان گرداند که همه جهان ،آتش بیند؛ چون به آتش رسد ،خود را بر میان زند.
خود نداند فرقی کردن میان آتش و غیر آتش ،چرا؟ زیرا که عشق ،همه خود آتش است.
اهلل َعبداً َع ِش َق ُه و َع ِش َق َعلَی ِه ف ََی ُ
قول این حدیث را گوش دار که مصطفی گفت « :اِذا َأح َّب ُ
عاش ٌق ل ََک و ُم ِح ّ ٌب ل ََک اِن َأرد َت ْأو لَم ُت ِرد ».گفت« :او بندۀ خود
عاشقی و ُم ِح ّبیَ ،و أنا ِ
نت َِعبدی أَ َ
محب مایی ،و ما معشوق و ٰ
را عاشق خود کند ،آنگاه بر بنده عاشق باشد و بنده را گوید :تو عاشق و ِّ
حبیب توایم [چه بخواهی و چه نخواهی]».
تمهیدات ،عین القضات همدانی
فارسی 3
53
کارگاه متــنپژوهــی
قلمرو زبانی
1از متن درس ،معادل معنایی برای قسمت های مشخّ ص شده ،بیابید.
فخرالدّین عراقی سـر بـرآرد دلـم بـه شـیدایی بیـم آن اسـت کـز غـم عشـقت
درد هرکـس را کـه بینـی در حقیقـت چـاره دارد مـن ز عشـقت با همه دردی کـه دارم ناگزیرم
فروغی بسطامی
در جملۀ «پ»« ،مسند» یعنی واژۀ «پاک» ،کیفیتی را به «مفعول» ،یعنی «دل و جان»
54
می افزاید؛ به بیان دیگر می توان گفت« :دل و جان ،پاک است».
بنابراین جملههایی نظیر «ب» و «پ» را می توان به جمله هایی با ساختار « نهاد +مسند +
فعل» تبدیل کرد.
عمدۀ فعل های این گروه عبارت اند از:
«گردانیدن» و فعل های هم معنی آن؛ مثل «نمودن ،کردن ،ساختن»
« نامیدن» و فعل های هم معنی آن؛ مثل «خواندن ،گفتن ،صدا کردن ،صدا زدن»
«شمردن» و فعل های هم معنی آن؛ مثل «به شمار آوردن ،به حساب آوردن»
پنداشتن و فعل های هم معنی آن؛ مثل «دیدن ،دانستن ،یافتن»
توجه :در برخی از جمله ها« ،مسند» همراه با «مت ّمم» به کار می رود .کاربرد چنین جمله هایی ّ
در زبان فارسی اندک است؛ نمونه:
دهقان فداکار می گفتند.
ِ مردم به او
فعل مسند نهاد مت ّمم
دهقان فداکار» ،دربارۀ « مت ّمم» (او) توضیحی ارائه می دهد؛ یعنی
ِ در جملۀ مذکور« ،مسند» یعنی «
دهقان فداکار است».
ِ می توانیم بگوییم « :او
عطار درآیـد پر زنـان پروانـه از دور چو از شمعی رسد پروانه را نور
55
2برای هر یک از آرایه های زیر ،نمونه ای از متن درس بیابید.
( ) ................................................................
کنایه
( ) ................................................................
تشبیه
( ) ................................................................
سجع
قلمرو فکری
1سهروردی ،شرط دست یابی به عالم عشق را چه می داند؟
2درک و دریافت خود را از عبارت های زیر بنویسید.
الف) سودای عشق از زیرکی جهان بهتر ارزد و دیوانگی عشق بر همه عقل ها افزون آید.
ب) ای عزیز ،به خدا رسیدن فرض است ،و البد هرچه به واسطۀ آن به خدا رسند ،فرض باشد
به نزدیک طالبان.
3دربارۀ ارتباط معنایی هر بیت زیر با متن درس توضیح دهید.
الیق صحبت بزم تو شـدن آسـان نیست الف) صبر بر دا ِغ دل سوخته باید چون شمع
هوشنگ ابتهاج
حـال برای چون تویی اگـر که الیقم بگو ب) من که هر آنچه داشتم ا ّول ره گذاشتم
مح ّمد علی بهمنی
یعنـی اگـر نباشـی ،کار دلـم تمـام اسـت پ) بی عشق زیستن را جز نیستی ،چه نام است؟
حسین منزوی
در رگ جان ،هر که را چون زلف ،پیچ و تاب هست ت) می تواند حلقه بر در زد حریم ُحسن را
صائب تبریزی
فارسی 3
1
5
درک و دریافت
1این شعر را با متن درس ششم ،از نظر لحن و آهنگ خوانش مقایسه کنید.
2شفیعی کدکنی ،در کدام بیت ،از شاعری پیشین تأثیر گرفته است؟ توضیح دهید.
فارسی 3
57
درس هشتم :از پاریز تا پاریس
کارگاه متن پژوهی
گنج حکمت :سه َمرکب زندگی
درس نهم:کویر
کارگاه متن پژوهی
روان خوانی :بوی جوی مولیان
از پاریز تا پاریس
پاریز کالس ششم ابتدایی نداشت .ناچار می بایست ده فرسخ راه را پیموده به سیرجان بروم .عصر
«کران» به بعد
از پاریز با «االغ تور» راه می افتادیم؛ سه فرسخ کوهستانی آب و آبادی داشت ا ّما از ّ
هفت فرسنگ ،تما ِم بیابان ریگزار بود .آب از این ده بر می داشتیم و صبح ،هنگام «چریغ آفتاب» کنار
«قنات حسنی» در شهر سیرجان اتراق می کردیم .نخستین سفر من ،شهریور ماه 1316شمسی
برای کالس ششم دبستان چنین انجام گرفت .ده فرسنگ راه را دوازده ساعته می رفتیم.
از کالس سوم دبیرستان ناچار می بایست به کرمان برویم؛ بنابراین بعد از دو سه سال ترک تحصیل
که دوباره وسایل فراهم شد ،سی و پنج فرسنگ راه بین سیرجان و کرمان را دو شَ به با کامیون
فارسی 3
طی کردیم .دو سال دانشسرای مق ّدماتی طی شد .ادامۀ تحصیل در تهران پیش آمد .این همان
60
سفری است که هنگام مراجعه به بانک اعتبارات ایران برای من تداعی شد؛ زیرا آن روز سیصد
مخارج قریب شش ماه من بود.
ِ تومان پول مجموع ًا ّ
تهیه کرده بودم که به تهران بیایم و این،
وقتی از پاریز به رفسنجان آمدم ،به من سفارش شد که بردن سیصد تومان پول تا تهران همراه
محصل ،خطرناک است! ناچار باید از یک تجارت خانۀ معتبر به تهران حواله گرفت .به سفارش یک ّ
این و آن به تجارتخانۀ «امین» مراجعه کردم .اتاقی بود با یک میز و دو صندلی؛ پیرمرد الغر ـ که
بعداً فهمیدم امین ،صاحب تجارت خانه است ـ پشت میز نشسته بود .هیچ باور نداشتم اینجا یک
تجارت خانه باشد .گفتم« :حوالۀ سیصد تومان برای تهران الزم دارم ».او گفت« :بده؛ پول را بده».
خجالت دهاتی مانع شد بگویم شما که هستید؟ بی اختیار سیصد تومان را دادم .پیرمرد از داخل کازیۀ
روی میز یک پاکت کهنه را که از جایی برایش رسیده بود ،برداشت .کاغذ مثلّث روی پاکت را که
برای چسباندن در پاکت به کار می رود ،پاره کرد .روی آن حوالۀ سیصد تومان به تهران نوشت و
امضایی کرد و به من داد .امضای امین داشت ا ّما نه نشانۀ تجارت خانه داشت ،نه کاغذ بزرگ بود،
نه ماشین تحریر و نه ماشین نویس و نه ثبت و نمره؛ هیچ و هیچ… .
نخستین روزی که از پاریز خارج شدم ( )1316سیرجان را آخر دنیا حساب می کردم و امسال
( )1349که به اروپا رفتم ،گمانم این است که عالمی را دیده ام ا ّما چه استبعادی دارد که عمری باشد
و روزی خاطراتی از سفر ماه هم بنویسم! آرزوها پایان ندارد .آدمی به هر جا می رود ،گمان می کند
به غایت القصوای مقصود خود رسیده است؛ در صورتی که دنیا بی پایان است.
عبور هواپیما از روی دریای مدیترانه همیشه آدمی را غرق دریای تص ّورات تاریخی می کند الب ّته
تو ّقف ما در ا ّمان و آتن بیش از نیم ساعت طول نکشید و به قول بیرجندی ها ،در این دو شهر تنها
یک «سرپَری» زدیم .از ا ّمان به بعد تغییر زمین آشکار شد .سواحل شرقی مدیترانه از زیباترین
نواحی عالم است .بیشتر راه را از روی دریا گذشتیم .جزیره های کوچک و بزرگ ،مثل وصله های
رنگارنگ بر طیلسان آبی مدیترانه دوخته شده است.
فارسی 3
فرودگاه آتن ،نوساز و مربوط به دوران حکومت سرهنگ هاست و مثل اینکه مردم هم از این
61
حکومت چیزهای چشمگیری دیده اند .شوخی روزگار است که مهد دموکراسی عالم ،یعنی آتن،
که دو هزار و هشتصد سال قبل ح ّتی برای آب خوردن در شهر هم ،مردم رأی می گرفتند و رأی
جرارۀ دموکراسی قرن بیستم ،ناچار شده به مار غاشیۀ حکومت سرهنگ ها می دادند ،از بیم عقرب ّ
پناه ببرد.
رم ،پایتخت ایتالیا ،شهری است قدیمی ،دیوارهای قطور و باروهای دود خوردۀ آن به زبان حال
بازگو می کند که روزگاری از فراز همین برج ها ،فرمان به سواحل دریای سیاه داده می شده و
کرانه های فرات ،خط از کرانۀ رود تیبر می خواندند ا ّما دنیا همیشه به یک رو نمی ماند .آخرین چراغ
امپراتوری روم را موسولینی روشن کرد که چند صباحی تا حبشه و قلب افریقا نیز پیش راند ا ّما
همه می دانیم که «دولت مستعجل» بود .چه خوش گفته اندکه «امپراتوری های بزرگ هم مانند
آدم های ثروتمند ،معمو ًال از ِ
سوء هاضمه می میرند .».
دیوارهای کهن روم که هنوز طاق ضربی دروازه های آن باقی است ،حکایت از روزگاران گذشته
دارد .یک روز دنیایی به روم چشم داشت و از آن چشم می زد ا ّما امروز به جای همۀ آن حرف ها
وقتی اعتصاب کارگران فقیر ماهیگیر وکشتی ساز ایتالیا را می بینیم ،باید این شعر معروف خودمان
را تکرار کنیم (گویا از حاج میرزا حبیب خراسانی است):
فارسی 3
62
با راه آهن به بروکسل ،پایتخت بلژیک می رفتیم .در بین راه در کشور فرانسه یک ایستگاه وجود
خط درشت و بسیار روشن داشت که دسته گلی تازه در کنار بنایی یادبود نهاده بودند و بر باالی آن با ّ
نوشته شده بود« :در اینجا چهل و هشت هزار نفر در برابر سپاه نازی ایستادند و همه کشته شدند».
و در آخر آن این جمله به زبان فرانسه نوشته شده بود« :این مطلب را هیچ وقت فراموش نکنید!»
متوجه شدم که دنیا عجیب فراموشکار است! بیست سی سال پیش من بعد از خواندن این مطلب ّ
ال به خاطر نمی آورد! ا ّما نه ،تاریخ فراموشکار نیست .در کنار بروکسل، چه کارها کرده که امروز اص ً
کوه و ّتپه های بسیاری وجود داردکه «واترلو» خوانده می شوند .این همان جایی است که جنگ
عظیم ناپلئون روی داد و سرنوشت او را تعیین کرد .یک ّتپۀ یادگاری بزرگ که حدود پنجاه متر
مجسمۀ شیری را ارتفاع دارد ،در آنجا برپاست که اطراف آن را چمن کاشته اند و بر باالی آن ّ
نهاده اند .خواهید گفت« :این ّتپه چگونه پیدا شده؟» زنانی که در جنگ های ناپلئونی شوهر و اقوام
خود را از دست داده بودند ،هر کدام ،یک َط َبق پر از خاک کرده اند و در اینجا ریخته اند .مجموع
این طبق های خاک ،این ّتپه را به وجود آورده است تا ما به باالی آن برویم و مح ّوطۀ میدان را
تماشا کنیم.
عالوه بر آن ،یک «پانوراما» در اینجا ساخته شده که از شاهکارهای هنری است .یک چادر بزرگ
که قطر آن از پنجاه متر بیشتر است ،در وسط زده اند .بر دیوارۀ آن از اطراف ،منظرۀ جنگ واترلو را
مجسم کرده اند .تمام میدان به خوبی نقّاشی شده؛ یک طرف سرداران ناپلئون با به صورت نقّاشی ّ
سپاهیان منظّم ،در آن گوشه ،توپخانه ،در جای دیگر ،سپاهیان دشمن و باالخره ناپلئون در آن دور
متفکر ،به دورنمای جنگ می نگرد .چند شعاع کم نور خورشید از پس ابرها دست بر اسب سفیدّ ،
این نکته را بازگو می کند که روزی آفتابی نیست .وحشت ناپلئون از بارندگی است که توپخانۀ او
تحرک باز خواهد داشت.را از ّ
جالب آنکه راهنمای ما می گفت« :تمام این مناظر بر اساس تعریف ویکتورهوگو از میدان جنگ
طراح همان توصیفات ویکتورهوگو را ـ در جلد دوم کتاب بینوایان ـ ساخته شده؛ یعنی نقّاش و ّ
نقّاشی کرده اند ».من شاید حدود سی و پنج سال پیش این شرح را در پاریز خوانده بودم .حاال دوباره
مجسم می شد.
در ذهنم ّ
فارسی 3
63
وقتی در پاریس بودم ،یک روز ،نامه ای از پاریز به پاریس به نام من رسید .نامه را آقای هدایت زاده،
معلّم کالس سوم و چهارم ابتدایی من ،برایم نوشته بود؛ به یاد گذشته ها و خاطرات پاریز و خواندن
بینوایان ویکتورهوگو.
این معلّم شریف باسواد سفارش کرده بود که اگر سر قبر ویکتورهوگو رفتم ،از جانب او فاتحه ای
متوجه شدم که قدرت قلم این برای این نویسندۀ بزرگ طلب کنم .این نامه مرا به فکر انداختّ .
نویسنده تا چه حد بوده است که فرهنگ و تم ّدن فرانسوی را ح ّتی در دل دهات دورافتادۀ ایران
مثل پاریز ،هم فرا برده است .کاری که نه سپاه ناپلئون می توانست بکند و نه نیروی شارلمانی و
نه سخنرانی های دوگل.
از پاریز تا پاریس ،مح ّمد ابراهیم باستانی پاریزی
فارسی 3
64
کارگاه متــنپژوهــی
قلمرو زبانی
1واژۀ «طاق» در هر بیت ،به چه معناست؟
خاقانی بـر ن ََمـط عشـق اگر پـای نهی طـاق نه الف) طاق پذیر است عشق ،جفت نخواهد حریف
فردوسی نشـانده بـه هـر پایـه ای در گهـر تخت زر
ِ ب) نهاده به طاق اندرون
منوچهری چون روی پری رویان با رنگ و نگار است پ) چون ابروی معشوقان با طاق و رواق است
مهم امالیی از متن درس بیابید و بنویسید.
2پنج گروه کلمۀ ّ
3همان طور که می دانید برخی از گروه های اسمی از «هسته» و «وابسته» تشکیل می شوند؛
بعضی از وابسته ها نیز می توانند وابسته ای داشته باشند.
معرفی سه نوع از وابسته های وابسته می پردازیم:
اکنون به ّ
الف) ممیّز :معمو ًال برای شمارش تعداد یا اندازه و وزن موصوف ،میان صفت شمارشی و
«ممیز» نام دارد.
موصوف آن ،اسمی می آید که وابستۀ عدد است و ّ
ممیز با عدد همراه خود ،یک جا وابستۀ هسته می شود؛ نمونه:
توجهّ :
ّ
دو تخته فرش
«ممیز» است.
کلمۀ «فرسخ» ،وابستۀ وابسته از نوع ّ
«ممیز» عالوه بر «عدد» می تواند وابستۀ صفت پرسشی و صفت مبهم نیز باشد.
توجهّ :
ّ
کدام تخته قالی ؟ نمونه :چند تخته قالی
ٌ
«مضاف الیه» که وابستۀ «هسته» است ،به کمک «صفت» (پسین یا در این نوع گروه اسمی،
پیشین) توضیح داده می شود؛ نمونه:
دانش آموز پایۀ دوازدهم
مضاف الیه صفت
ٌ هسته
اسی ِر این جهان
مضافالیه
ٌ هسته صفت
یادآوری خاطرۀ دلپذیر
در مثال های باال ،واژه های «دوازدهم»« ،این»« ،دلپذیر» و «کدام» وابستۀ وابسته از نوع
مضاف الیه» هستند.
ٌ «صفت
ِ
از متن درس ،برای هر یک از انواع «وابسته های وابسته» نمونه ای مناسب بیابید.
قلمرو ادبی
1عبارت و بیت های زیر را از نظر آرایه های ادبی بررسی کنید.
الف) یک روز دنیایی به روم چشم داشت و از آن چشم می زد.
کـی بود؟ کجـا بود؟ کی اش نام نهادند؟ ب) کاووس کیانـی کـه کی اش نام نهادند
فارسی 3
قلمرو فکری
1مقصود نویسنده از عبارت زیر چیست؟
چه خوش گفته اندکه « امپراتوری های بزرگ هم مانند آدمهای ثروتمند ،معمو ًال از ِ
سوء هاضمه
میمیرند».
2مفهوم کلّی هر بیت را مقابل آن در جدول بنویسید.
3با ت ّوجه به متن درس«،دولت مستعجل» یادآور کدام بیت از حافظ است؟ دریافت خود را از
آن بنویسید .
. ................................................................................................................ 4
فارسی 3
68
سه َمرکب زندگی گنــج حکمــت
69
کویر
منتظر گذاشت و به دهی آمد که هرگز در انتظار آمدن چون او کسی نبود.
70
وی ج ّد پدر من بود .من نیم قرن پیش از آمدنم به این جهان ،خود را در او احساس می کنم؛ در
نگاه او نشانی از من بوده است ...و ا ّما ج ّد من ،او نیز بر شیوۀ پدر رفت .به همین روستای فراموش
باز آمد و از زندگی و مردمش کناره گرفت و به پاکی و علم و تنهایی و بی نیازی و اندیشیدن با
خویش وفادار ماند که این فلسفۀ انسان ماندن در روزگاری است که زندگی سخت آلوده است و
انسان ماندن ،سخت دشوار .پس از او عموی بزرگم که برجسته ترین شاگرد حوزۀ ادیب بزرگ بود،
پس از پایان تحصیل فقه و فلسفه و به ویژه ادبیات ،باز راه اجداد خویش را به سوی کویر پیش
گرفت و به مزینان بازگشت.
آن اوایل سال های کودکی ،هنوز پیوند ما با زادگاه روستایی مان برقرار بود و برخالف حال ،پامان
به ده باز بود و در شهر ،دست و پاگیر نشده بودیم و هر سال تابستان ها را به اصل خود ،مزینان
بر می گشتیم و به تعبیر امروزمان «می رفتیم».
آغاز تابستان ،پایان مدارس! چه آغاز خوبی و چه پایان خوبتری! لحظۀ عزیز و شورانگیزی بود؛
لحظهای که هر سال از نخستین دم بهار ،بیصبرانه چشم به راهش بودیم و آن سالها ،هر سال انتظار
پایان میگرفت و تابستان وصال ،درست بههنگام ،همچون همه ساله ،امیدبخش و گرم و مهربان و
نوازشگر میآمد و ما را از غربت زندان شهر به میهن آزاد و دامنگسترمان ،کویر میبُرد؛ نه ،باز میگرداند.
الطبیعه را ـ که همواره فلسفه ...در کویر ،گویی به مرز عالم دیگر نزدیکیم و از آن است که ماوراء ّ
از آن سخن می گوید و مذهب بدان می خواند ـ در کویر به چشم می توان دید ،می توان احساس
کرد و از آن است که پیامبران همه از اینجا برخاسته اند و به سوی شهرها و آبادی ها آمده اند« .در
کویر ،خدا حضور دارد!» این شهادت را یک نویسندۀ [اهل] رومانی داده است که برای شناختن
مح ّمد و دیدن صحرایی که آواز پ ِر جبرییل همواره در زیر غرفۀ بلند آسمانش به گوش می رسد
و ح ّتی درختش ،غارش ،کوهش ،هر صخرۀ سنگش و سنگریزه اش آیات وحی را بر لب دارد و
زبان گویای خدا می شود ،به صحرای عربستان آمده است و عطر الهام را در فضای اسرارآمیز آن
استشمام کرده است.
فارسی 3
71
72
فارسی 3
...آسمان کویر ،این نخلستان خاموش و پر مهتابی که هرگاه مشت خونین و بی تاب قلبم را
در زیر باران های غیبی سکوتش می گیرم ،ناله های گریه آلود آن روح دردمند و تنها را می شنوم.
ناله های گریه آلود آن امام راستین و بزرگم را که همچون این شیعۀ گمنام و غریبش ،در کنار آن
مدینۀ پلید و در قلب آن کویر بی فریاد ،سر در حلقوم چاه می برد و می گریست .چه فاجعه ای است
در آن لحظه که یک مرد می گرید! ...چه فاجعه ای! ...
نیمه شب آرام تابستان بود و من هنوز کودکی هفت هشت ساله .آن شب نیز مثل هر شب در
سایه روشن غروب ،دهقانان با چهارپایانشان از صحرا باز می گشتند و هیاهوی گلّه خوابید و مردم
شامشان را که خوردند ،به پشت بامها رفتند؛ نه که بخوابند ،که تماشا کنند و از ستاره ها حرف بزنند،
تفرجگاه مردم کویر است و تنها گردشگاه آزاد و آباد کویر. که آسمانّ ،
آن شب نیز من خود را بر روی بام خانه گذاشته بودم و به نظارۀ آسمان رفته بودم؛ گرم تماشا و
غرق در این دریای سبز معلّقی که بر آن مرغان الماس پَر ،ستارگان زیبا و خاموش ،تک تک از غیب
سر می زنند .آن شب نیز ماه با تأللؤ پرشکوهش از راه رسید و گل های الماس شکفتند و قندیل
زیبای پروین سر زد و آن جا ّدۀ روشن و خیال انگیزی که گویی یک راست به ابد ّیت می پیوندد:
مکه»! شگفتا که نگاه های لوکس مردم آسفالت نشین شهر ،آن را کهکشان « شاهراه علی» « ،راه ّ
می بیند و دهاتی های کاهکش کویر ،شاهراه علی ،راه کعبه ،راهی که علی از آن به کعبه می رود.
کلمات را کنار زنید و در زیر آن ،روحی را که در این تلقّی و تعبیر پنهان است ،تماشا کنید.
چنین بود که هر سال که یک کالس باالتر می رفتم و به کویر بر می گشتم ،از آن همه زیبایی ها
و ل ّذت ها و نشئه های سرشار از شعر و خیال و عظمت و شکوه و ابدیت پر از قدس و چهره های
پر از «ماورا» محروم تر می شدم تا امسال که رفتم ،دیگر سر به آسمان بر نکردم و همه چشم
در زمین که اینجا … می توان چند حلقه چاه عمیق زد و… آنجا می شود چغندر کاری کرد … ! و
دیدارها همه بر خاک و سخن ها همه از خاک ! که آن عالم ُپرشگفتی و راز ،سرایی سرد و بی روح
معطر شعر و خیال و الهام و احساس در شد ،ساختۀ چند عنصر! و آن باغ پر از گل های رنگین و ّ
َسمو ِم سرد این عقل بی درد و بی دل پژمرد و صفای اهورایی آن همه زیبایی ها که درونم را پر از خدا
می کرد ،به این علم عددبین مصلحت اندیش آلود و من آن شب ،پس از گشت و گذار در گردشگا ِه
آسمان ،تماشاخانۀ زیبا و شگفت مردم کویر ،فرود آمدم و بر روی بام خانه ،خسته از نشئۀ خوب و
فارسی 3
قلمرو زبانی
1از متن درس ،برای هر یک از معانی زیر ،واژه های معادل بیابید.
تماشا ().................................. باد گرم مهلک ()..................................
نگرش ().................................. ().................................. آویزان
2چهار گروه اسمی که اه ّمیت امالیی داشته باشند ،از متن درس بیابید و بنویسید.
توجه کنید:
3به انواع دیگر از «وابسته های وابسته» ّ
صفت صفت :اسم ِ +ـ +صفت ِ +ـ +صفت
ِ الف)
معرفی می کنند و دربارۀ ویژگی های آنها
برخی از صفت ها ،صفت های همراه خود را بیشتر ّ
توضیح می دهند؛ این صفت با صفت همراه خود ،یک جا وابستۀ هسته می شود .مانند:
آبی روشنپیراهن ِ
ِ
هسته صفت صفت
ِ
رنگ سب ِز چمنی
74
واژه های «بسیار» و «تقریب ًا» وابستۀ وابسته ،از نوع «قی ِد صفت» هستند.
در کدام گروه های اسمی زیر« ،وابستۀ وابسته» به کار رفته است؟ نوع هریک را مشخّ ص
کنید.
سه دست لباس ایرانی تموز سوزان کویر
این معمار خوش ذوق قلب آن کویر
شاگرد حوزۀ ادبی هوای نسبت ًا پاک
توجه به موارد «الف» و «ب» بررسی کنید.
4عبارت زیر را با ّ
آن شب نیز من خود را بر روی بام خانه گذاشته بودم و به نظارۀ آسمان رفته بودم.
الف) نوع جمله ها:
..........................................................................................................................................
ب) نقش دستوری واژه های مشخّ ص شده:
..........................................................................................................................................
قلمرو ادبی
1آرایه های ادبی را در بند «نهم» درس مشخّ ص کنید.
75
قلمرو فکری
1در متن درس ،چه کسی به «جوینده ای تشنه» مانند شده است؟ چرا؟
2نویسنده با مقایسۀ زندگی روستایی و زندگی شهری ،به چه تفاوت هایی اشاره دارد؟
3مضمون کلّی هر سرودۀ زیر ،از سهراب سپهری ،با کدام بخش از متن درس ارتباط دارد؟
تلخی دانایی /شه ِر تو در جای دگر /ره می بَر با پای
الف) در کف ها کاسۀ زیبایی / ،بر لب ها ِ
دگر.
ب) من نمازم را وقتی می خوانم /که اذانش را باد گفته باشد سرگلدستۀ سرو /من نمازم را
پی تکبیره االحرام علف می خوانم /پی قد قامت موج
. ................................................................................................................ 4
فارسی 3
76
بوی جوی مولیان روان خوانی
من زندگانی را در چادر با تیر تفنگ و شیهۀ اسب آغاز کردم .در چهار سالگی پشت قاش زین
نشستم .چیزی نگذشت که تفنگ خفیف به دستم دادند .تا ده سالگی ح ّتی یک شب هم در شهر
و خانۀ شهری به سر نبردم.
ایل ما در سال دو مرتبه از نزدیکی شیراز می گذشت .دست فروشان و دوره گردان شهر ،بساط
شیرینی و حلوا در راه ایل می گستردند .پول نقد کم بود .مزۀ آن شیرینی های باد و باران خورده و
گرد و غبار گرفته را هنوز زیر دندان دارم.
از شنیدن اسم شهر ،قند در دلم آب می شد و زمانی که پدرم و سپس مادرم را به تهران تبعید
کردند ،تنها فرد خانواده که خوشحال و شادمان بود ،من بودم؛ نمی دانستم که اسب و زینم را
می گیرند و پشت میز و نیمکت مدرسه ام می نشانند .نمی دانستم که تفنگ مشقی قشنگم را
می گیرند و قلم به دستم می دهند.
پدرم مرد مه ّمی نبود؛ اشتباه ًا تبعید شد .مادرم هم زن مه ّمی نبود؛ او هم اشتباه ًا تبعید شد.
دار و ندار ما هم اشتباه ًا به دست حضرات دولتی و ملّتی به یغما رفت.
برای کسانی که در کنار گواراترین چشمه ها چادر می افراشتند ،آب انبار آن روزی تهران مصیبت
بود .برای کسانی که به آتش سرخ بَن و بلوط خو گرفته بودند ،زغال منقل و نفت بخاری آفت بود.
برای مادرم که سراسر عمرش را در چادر باز و ُپر هوای عشایری به سر برده بود ،تنفّس در اتاقکی
محصور ،دشوار و جان فرسا بود .برایش در حیاط چادر زدیم و فقط سرمای کشنده و برف زمستان
بود که توانست او را به چهاردیواری اتاق بکشاند.
ما قدرت اجارۀ حیاط دربست نداشتیم .کارمان از آن زندگی ُپر زرق و برق کدخدایی و کالنتری
به یک اتاق کرایه ای در یک خانۀ چند اتاقی کشید .همه جور همسایه در حیاطمان داشتیم؛
مجرد .اسم زن همدم بود .از همه شیرفروش ،رفتگر شهرداری ،پیشخدمت بانک و یک زن ّ
دلسوزتر بود .روزی پدرم را به شهربانی خواستند .ظهر نیامد .مأمور امیدوارمان کرد که شب
فارسی 3
79
در میان آنان فقط من بودم که دودل و سرگردان و سر در گریبان بودم .بیش از یک سال و نیم
نتوانستم از مواهب خداداد و نعمت های طبیعت بهره مند شوم .لیسانس داشتم .لیسانس نمیگذاشت
که در ایل بمانم .مالمتم می کردند که با این تصدیق گران قدر ،چرا در ایل مانده ای و عمر را به
بطالت می گذرانی؟! باید عزیزان و کسانت را ترک گویی و به همان شهر بی مهر ،به همان دیار
بی یار ،به همان هوای غبارآلود ،به همان آسمان دود گرفته بازگردی و در خانه ای کوچک و
کوچه ای تنگ زندگی کنی و در دفتری یا اداره ای محبوس و مدفون شوی تا تر ّقی کنی.
چاره ای نبود .ح ّتی پدرم که به رفاقت و هم نشینی من سخت خو گرفته بود و یک لحظه تاب
جدایی ام را نداشت ،گاه فرمان می داد و گاه التماس می کرد که تصدیق داری ،باید به شهر بازگردی
و تر ّقی کنی!
بازگشتم؛ از دیدار عزیزانم محروم ماندم .پدر پیر ،برادر نوجوان و خانوادۀ گرفتارم را ــ درست در
موقعی که نیاز داشتند ـ از حضور و حمایت خود محروم کردم .درد تنهایی کشیدم .از لطف و صفای
یاران و دوستان دور افتادم .به تهران آمدم .با بدنم به تهران آمدم .ولی روحم در ایل ماند .در میان
آن دو کوه سبز و سفید ،در کنار آن چشمۀ نازنین ،توی آن چادر سیاه ،در آغوش آن مادر مهربان.
در پایتخت به تکاپو افتادم و با دانشنامۀ رشتۀ حقوق قضایی ،به سراغ دادگستری رفتم تا قاضی
شوم و درخت بیداد را از بیخ و بن براندازم .دادیاری در دو شهر ساوه و دزفول به من پیشنهاد شد.
سری به ساوه زدم و دربارۀ دزفول پرس وجو کردم .هر دو ویرانه بودند .یکی آب و هوایی داشت
عدلیه چشم پوشیدم و به دنبال تر ّقی های دیگر به
و دیگری آن را هم نداشت .دلم گرفت و از تر ّقی ّ
راه افتادم .تالش کردم و آن قدر حلقه به درها کوفتم تا عاقبت از بانک ملّی سر در آوردم و در گوشۀ
یک اتاق پرکارمند ،صندلی و میزی به دست آوردم و به جمع و تفریق محاسبات مردم پرداختم.
شاهین تیز بال افق ها بودم .زنبوری طفیلی شدم و به کنجی پناه بردم.
بیش از دو سال در بانک ماندم و مشغول تر ّقی شدم .تابستان سوم فرا رسید .هوا داغ بود .شب ها
از گرما خوابم نمی برد .حیاط و بهار خواب نداشتم .اتاقم در وسط شهر بود .بساط تهویه به تهران
نرسیده بود .شاید هنوز اختراع نشده بود .خیس عرق می شدم .پیوسته به یاد ایل و تبار بودم .روزی
نبود که به فکر ییالق نباشم و شبی نبود که آن آب و هوای بهشتی را در خواب نبینم .در ایل چادر
داشتم؛ در شهر خانه نداشتم .در ایل اسب سواری داشتم؛ در شهر ماشین نداشتم .در ایل حرمت و
فارسی 3
درک و دریافت
1نویسنده در این متن ،از زبان طنز بهره گرفته است؛ دو نمونه از آن را درمتن بیابید.
توجه به جملۀ زیر:
2با ّ
«نامۀ برادر با من همان کرد که شعر و چنگ رودکی با امیر سامانی!»
الف) چرا نویسنده با خواندن نامۀ برادر خود ،داستان تاریخی امیر سامانی را به یاد می آورد؟
ب) اشاره به شعر و چنگ رودکی ،بیانگر کدام ویژگی «شعر» است؟
فارسی 3
81
درس دهم :فصل شکوفایی
کارگاه متن پژوهی
گنج حکمت :تیرانا
درس يازدهم :آن شب عزیز
کارگاه متن پژوهی
شعرخوانی :شکوه چشمان تو
ِ
فصل شكوفايی
1
5
فارسی 3
84
دری به خانۀ خورشید ،سلمان هراتی
فارسی 3
85
کارگاه متــنپژوهــی
قلمرو زبانی
1در متن درس ،واژه ای بیابید که هم آوای آن در زبان فارسی وجود دارد؟
2انواع « و» (ربط ،عطف) را در بیت آخر مشخّ ص کنید.
3در متن درس ،کدام گروه های اسمی ،در نقش «مفعول» به کار رفته اند؟
قلمرو ادبی
1در متن درس ،برای کاربرد هریک از آرایه های «تشخیص» و «تشبیه» دو نمونه بیابید.
2در بیت زیر« ،برزخ سرد» و «شب» نماد چه مفاهیمی هستند؟
غیر از شب آیا چه می دید چشمان تار من و تو ؟ آن جا در آن برزخ سرد ،در کوچه های غم و درد
قلمرو فکری
1مقصود نهایی شاعر از مصراع دوم بیت زیر چیست؟
من مي روم سوي دريا جاي قرار من و تو چون رود اميدوارم ،بي تابم و بي قرارم
2توضیح دهید بیت زیر با فصل ادبیات انقالب اسالمی چه مناسبت و پیوندی دارد؟
امروز خورشید در دشت ،آیینه دار من و تو دیروز در غربت باغ من بودم و یک چمن داغ
3دربارۀ ارتباط موضوعی هریک از سروده های زیر با متن درس توضیح دهید.
فردوسی نگردد تبه نام و گفتار پاک الف) ز خورشید و از آب و از باد و خاک
ب) ای منتظر ،مرغ غمین در آشیانه! /من گل به دستت می دهم ،من آب و دانه /...می کارمت
در چشم ها گل نقش ا ّمید /می بارمت بر دیده ها باران خورشید.
سیاوش کسرایی
فارسی 3
تیرانا! من از طبیعت آموختم که همانند با درختان بارور ـ بی آنکه زبان به کمتر داعیهای گشاده
باشم ـ سراسر کرامت باشم و سراپا گشادهدستی؛ بیهیچگونه چشمداشتی به سپاسگزاری یا آفرین.
تو نیز تیرانا! گشادهدستی و کرامت را از درختان میوهدار بیاموز و از بوستان و پالیز که به هر بهار
سراپا شکوفه باشی و پای تا سر،گل و با هر تابستان از میوههای شیرین و سایۀ دلپذیر،خستگان
راه را میزبانی کریم باشی و پایفرسودگان آفتاب زده را نوازشگری درمانبخش دردها.
نه همین مهربانی را به مهر ،که پاداش هر زخمۀ سنگی را دستهای کریم تو میوهای چند
شیرین ایثار کند .تو اگر آن مایه کرامت را از مادر به میراث میداشتی ،میبایست همانند با
درختان بارور ،بخشندگی و ایثار را سراپا دست باشی .سپاس خورشید را که به هر بامداد بر سر
تو زرافشانی میکند و ابر ،گوهر.
تیرانا! اگرم هیچ در سرنوشت از آزادگی بهرهای باشد ،همینم از آفریدگار ،سپاسگزاری بس
که بدین سعادتم رهنمون بُ َود تا هرگز فریب آزادهمردم را از خویشتن بتی نسازم.
تیرانا ،مح ّمدرضا رحمانی (مهرداد اَوستا)
فارسی 3
87
آن شب عزیز
من را هم گفتید که بروم ،همه را گفتید ا ّما نمی شد آقا! نمی توانستم ،شما عصبانی
بقیه
بقیه توانستندّ ،
شدید؛ گفتید که دستور می دهید ،ا ّما باز هم من نتوانستم بروم؛ ّ
رفتند ،ا ّما من نتوانستم آقا! دست خودم نبود؛ پاهایم سست شده بود؛ قلبم می لرزید؛
عرق کرده بودم؛ ق ّوت اینکه قدم از قدم بردارم ،نداشتم .نمی خواستم که خدای
ناکرده حرف شما را زیر پا گذاشته باشم .گفتن ندارد ،خودتان می دانید که من بیش
از همه ُمصِ ر بودم در شنیدن حرف های شما .صحبت امروز و دیروز نیست ،همیشه
این طور بوده است .از آن زمان که معلّمم بودید تا اکنون که باز معلّمم هستید.
صحبت ترس نبود؛ دوست داشتن بود؛ عشقم به این بود که حرفتان را بشنوم،
فرمانتان را ببرم . ...اآلن هم دوستتان دارم؛ بیشتر از همیشه.
مدیر را کالفه کردم بعد از رفتن شما ،از بس سراغ شما را از او گرفتم .می گفت
نمرات ثلث سوم را که داده اید ،رفته اید آقا! بی خبر و می گفت برای گرفتن حقوقتان
هم ح ّتی سر نزده اید .احتمال می داد که جبهه رفته باشید ولی یقین نداشت ،من هم
یقین نداشتم تا وقتی با چشم های خودم ندیدم که بر باالی ّ
تل خاکی ایستاده اید
بچه ها صحبت می کنید ،یقین نکردم. ـ چفیه بر گردن و ُکلت بر کمر ـ و برای ّ
آفتاب ،چشمهایتان را می زد؛ برای همین ،دستتان را بر چشم های درشتتان که
در نور آفتاب جمع شده بود ،حمایل کرده بودید ،دست دیگرتان را هم به هنگام
صحبت کردن تکان می دادید .با یک سال و نیم پیش فرق زیادی نکرده بودید.
وقتی یقینم شد که خودتانید ،نزدیک بود بی اختیار به سویتان خیز بردارم و فریاد
موحدی ام ،شاگرد شما ،ولی این کار را نکردم؛ بر خودم بزنم :آقای موسوی! من ّ
مسلّط شدم و پشت ردیف آخر ،گوشه ای کز کردم .شما هم مرا دیدید .معلوم است
فارسی 3
که دیدید ولی اینکه همان دم شناخته باشیدم ،مطمئن نیستم .یادم رفت برای
88
چه کاری آمده بودم ،آن قدر جذب دیدار شما شده بودم که فراموش کردم برای رساندن پیغام به
ُگردان شما آمده ام.
مثل کالس ،گرم و پرشور حرف می زدید و مثل کالس ،طنز و شوخی از کالمتان نمی افتاد.
از صحبت هایتان پیدا بود که حمله در کار است.
بچه ها فرو نشست ،به سمت من آمدید .فکر اینکه وقتی حرف هایتان تمام شد و تکبیر و صلوات ّ
مرا شناخته باشید ،دلم را گرم کرد .از جا کنده شدم و به سمت شما دویدم .قبل از اینکه بگویم:
«آقای موسوی ،من .»...شما آغوش گشودید و لبخند زدید و گفتید« :به به! سالم علیکم احمد جان
تعجب کردم از اینکه اسم و فامیلم را هنوز از یاد نبرده اید؛ همدیگر را سخت در آغوش موحدی!» ّ ّ
فشردیم و بوسیدیم.
بچه ها در آمدیم .از حال و روز سؤال کردید و من خبر قابل عرض دست مرا گرفتید و از میان ّ
نداشتم.
پرسیدم اگر اشتباه نکنم ،بوی حمله می آید؟
گفتید « :از شا ّمۀ ق ّوی شما تشخیص بوی حمله غریب نیست».
گفتم« :فکر می کنید امام حسین ما را دوست داشته باشد؟»
گفتید« :چرا که نه ،شما عاشق حسینید و حسین بیش از هر کس دوست داشتن را می فهمد و
قدر می داند».
گفتم« :پس در این حمله مرا هم با خود همراه می کنید؟ نه برای جنگیدن ،برای با شما همراه
بودن ،برای جنگ یاد گرفتن».
نمی پذیرفتید ،بهانه می آوردید و طفره می رفتید ولی اصرارهای من که بوی التماس می داد،
عاقبت شما را متقاعد کرد.
فارسی 3
91
همیشه بر همه چی تان مسلّط باشید .نگذارید که هیچ تمایل و خواسته ای بر شما مسلّط شود .اگر
چنین باشد ،دشمن هم نمی تواند بر شما مسلّط شود .حاال بروید و منتظر خبر باشید».
اطرافتان که خلوت شد ،به سمت سنگرتان راه افتادید و من هم با فاصله ای نه چندان دور سعی
کردم که پا جای پای شما بگذارم ،مثل برق و باد خودم را به سنگر برسانم و تفنگم را بردارم .آنچه
مشکل بود ،یافتن شما بود در این معرکه و تاریکی.
توپخانه شروع کرده بود و صدای مهیب آن ،صدای کودکانه ا ّما خشک کالش را در خود هضم
بچه ها پیشمی کرد .مسلّم بود که در میان یا پشت نیروها شما را نمی شود پیدا کرد .به سمتی که ّ
می رفتند ،بنا را بر دویدن گذاشتم .گمکرده داشتم .آمده بودم که جنگیدن یاد بگیرم و اگر شما را
پیدا نمی کردم ،ناکام می ماندم .از ر ّد صدای شما می بایست پیدایتان می کردم .راه تنگ و باریک
بچه ها سخت مشکل. بود و پیشی گرفتن از ّ
َم َعبر تمام شد و وارد مح ّوطه پیش روی خاک ریزهای دشمن شدیم ا ّما هنوز از شما نشانی نبود.
بچه ها را از نزدیک شدن به تیربارها ،دوشکاها ،تک تیرها و رگبارها همه تالششان این بود که ّ
بچه های بی حفاظ لحظه به لحظه با خاک ریز کمتر می شد. خاک ریز باز دارند ا ّما فاصلۀ ّ
بچه هایی که می افتادند ،خوابیده به سمت خاک ریز نشانه می رفتند و آخرین رمق هایشان وقتی ّ
را در آخرین فشنگ هایشان می ریختند و شلیک می کردند ،جایز نبود که من همچنان بی حرکت
بمانم و فقط دنبال شما بگردم .آن قسمت خاک ریز را که بیشتر آتش به پا می کرد ،نشانه رفتم
و یک خشاب فشنگم را درست در همان نقطۀ آتش ،خالی کردم و با خاموش شدن آن آتش که
بچه ها هم که انگار از دست آن ذلّه شده بودند ،تکبیر گفتند.
تیر بار به نظر می آمد ،نیرو گرفتم و ّ
بعد از فرو نشستن صدای تکبیر بود که صدای شما را شنیدم .از سمت چپ با شور و حالی عجیب
بچه ها را به اسم صدا می کردید و هر کدام را به کاری فرمان می دادید .یک لحظه که چشمتان به ّ
من افتاد ،گفتید « :تو چرا واستادی؟ برو جلو دیگه .تو که ماشاء اهلل خوب بلدی آتیش خاموش کنی،
برو جلو دیگه؛ برو! دو تا تکبیر دیگه بگی کار تمومه».
از طرفی ذوق کردم ،بال در آوردم ،عشق کردم از اینکه فهمیده اید که انهدام آن تیربار کار من
بوده است و از طرفی دلم نمی خواست که حضور مرا بفهمید و مرا از خودتان دور کنید.
خودم را آهسته به پشت سرتان کشاندم تا بلکه از یادتان بروم و بتوانم همچنان با شما باشم.
فارسی 3
92
یک لحظه فکر کردم که اگر قرار بود شما فقط کار یک نفر را انجام بدهید ،سرنوشت حمله چه
می شد؟ چه معلّم عجیبی!
درست در همان لحظه ،شما «یامهدی» غریبانه ای گفتید و تفنگ از دستتان افتاد و من نفهمیدم
چرا .ولی بی اختیار پیش دویدم تا تفنگ را بردارم و به دستتان بدهم؛ مثل گاهی که در کالس،
قلمی ،کاغذی از دستتان می افتاد و ما بی اختیار ،خم می شدیم تا آن را به شما بدهیم.
ایستاده بودید ولی تفنگ را نگرفتید .به دستتان نگاه کردم ،دیدم که از مچتان خون می ریزد،
تفنگ را با دست چپ از من گرفتید و همه را گفتید که بروند ،من را هم گفتید و باز برگشتید به
حال ا ّولتان ،انگار نه انگار که یک دست از دست داده اید.
یک تیر هم به زانوی من خورد که مرا در هم پیچاند ا ّما همان یک لحظه پیش ،از شما یاد گرفتهبودم
که با تیر بر زمین نیفتم .شما دوباره «یامهدی» گفتید ا ّما اینبار جگرخراشتر .نتوانستید ایستاده بمانید،
به خود پیچیدید و تا من بگیرمتان ،به زمین افتاده بودید .سرتان را توانستم در دست بگیرم؛ دیگران
هم آمدند ،تیر انگار خورده بود به جناق سینهتان ،به زیر قلبتان.
بچه ها دورتان جمع شدند ،عصبانی شدید ،با آخرین رمق هایتان داد زدید و به همه دستور از اینکه ّ
موظف شان کردید .گفتید که دستور می دهید؛ به یک نفر دادید که بروند ،وقتی که تعلّل کردندّ ،
هم گفتید که به براد ر محسن خبر بدهد که ادامۀ حمله را در دست بگیرد.
دوباره به من تشر زدید که بروم ،سرتان را روی زمین بگذارم و بروم .من می خواستم دستورتان
را اطاعت کنم ا ّما نتوانستم ،باور کنید که نتوانستم.
شما شهادتین گفتید و یکبار دیگر امام زمان را صدا زدید و خاموش شدید .آخرین کالمتان یا مهدی
بود.
افتخارم این است که خودم با پای لنگ شما را به خط رساندم و بیهوش شدم و حاال دل خوشی ام
به این است که هر روز صبح با این یک پا و دو عصا به اینجا بیایم .گرد قاب عکستان را پاک کنم.
سنگتان را بشویم ،گلدانتان را آب بدهم و خاطراتم را با شما مرور بکنم .هر روز چیزهای بیشتری
از آن شب عزیز یادم می آید .به همین زنده ام آقا!
سانتاماریا (مجموعه آثار) ،سیّد مهدی شجاعی
فارسی 3
93
کارگاهمتــنپژوهــی
قلمرو زبانی
توجه به متن درس ،معنای واژه های زیر را بنویسید.
1با ّ
( )............................... َم َعبر
()............................... ذلّه شدن
مهم امالیی از متن درس انتخاب کنید و به کمک آنها ترکیب های وصفی یا اضافی
2شش واژۀ ّ
بسازید.
٣در بند پنجم ،زمان فعل ها را مشخّ ص کنید.
٤برای کاربرد هر یک از ضمایر زیر ،جمله ای مناسب از متن درس بیابید؛ سپس مرجع ضمیرها
را مشخّ ص کنید.
ضمیر پیوسته (م ّتصل) ....................................................................................... :
ضمیر گسسته (جدا) ........................................................................................... :
قلمرو ادبی
توجه به متن درس:
1با ّ
الف) دو «کنایه» بیابید و مفهوم هر یک را بنویسید.
ب) یک نمونه «حس آمیزی» مشخّ ص کنید.
2فضاسازی ،در کدام قسمت از متن درس ،نقش مؤثّری در پیشبرد داستان داشته است؟
فارسی 3
94
قلمرو فکری
1سرودههای زیر را از نظر محتوا بررسی کنید و دربارۀ ارتباط هریک از آنها با متن درس
به اختصار توضیح دهید.
بـا زخـم نشـان سـرفرازی نگرفـت الف) کس چـون تو طریق پاک بـازی نگرفت
حیثیـت مـرگ را بـه بـازی نگرفـت! زین پیش دالورا ،کسـی چون تو شگفت
سیّد حسن حسینی
95
شکوه چشمان تو شعرخوانی
1
فارسی 3
96
5
10
درک و دریافت
1برای خوانش مناسب شعر ،بهتر است ترکیبی از کدام انواع لحن را به کار گیریم؟
توجه به متن شعرخوانی به پرسش های زیر پاسخ دهید.
2با ّ
الف) در بیت های ششم تا هشتم ،شاعر به کدام ویژگی های شهید محسن حججی اشاره دارد؟
فارسی 3
ب) برای پاسداشت ارزش های قیام عاشورا و راه شهدا چه باید کرد؟
97
درس دوازدهم :گذر سیاوش از آتش
کارگاه متن پژوهی
گنج حکمت :به جوانمردی کوش
درس سیزدهم :خوان هشتم
کارگاه متن پژوهی
شعرخوانی :ای میهن!
گذر سیاوش از آتش
سیاوش ،فرزند شاه خیره سر کیانی ،کاووس است که پس از تولّد رستم او را
به زابل برده ،رسم پهلوانی ،فرهیختگی و رزم و بزم به او می آموزد .در بازگشت،
سودابه ،همسر کاووس شاه به سیاوش دل می بندد ا ّما او که آزرم و حیا و پاکدامنی
و عفاف آموخته است ،تن به گناه نمی سپارد و به همین دلیل سودابه ،او را م ّتهم
می کند ...
1
5
فارسی 3
100
10
15
فارسی 3
101
20
25
30
فارسی 3
103
35
40
45
فارسی 3
شاهنامه ،فردوسی
104
کارگاه متــنپژوهــی
قلمرو زبانی
1همان طور که می دانیم با روش های زیر ،می توان به معنای هر واژه پی برد:
ـ قرار دادن واژه در جمله
توجه به روابط معنایی واژگان
ـ ّ
اکنون بنویسید با کدام یک از این روش ها می توان به معنای واژۀ «اندیشه» در بیت های
زیر پی برد؟
فردوسی ز دل تـرس و اندیشـه بیـرون کنیم الف) چو شـب تیره گردد ،شبیخون کنیم
نظامی همه صاحبدالن را پیشه این است ب) غالم عشق شو ،کاندیشه این است
فردوسی روانـش ز اندیشـه آزاد گشـت پ) چو بشـنید خسـرو از آن شاد گشت
نه گردد مرا دل ،نه روشن روان سرانجام گفت ایمن از هر دوان
توجه کنید:
3به جمله های زیر ّ
او در مراغه رصدخانه ای بزرگ ساخت.
آن نامدار ،لشکری عظیم ساخت.
استاد موسیقی ،آهنگ زیبایی ساخت.
او با نامالیمات زندگی ساخت.
خاصی دارد که با دیگری کام ً
ال فعل «ساخت» در هر یک از جمله های باال کاربرد معنایی ّ
متفاوت است؛ پس واژۀ «ساخت» در هر یک از کاربردهایش ،فعل دیگری است.
فارسی 3
105
فعل های «گذشت» و «گرفت» در کاربردهای مختلف تغییر معنا می دهند .برای هر یک از معانی
آنها جمله ای بنویسید.
قلمرو ادبی
1کنایه را در بیت های زیر مشخّ ص کنید و مفهوم هر یک را بنویسید.
بباید زدن سنگ را بر سبوی الف) چو خواهی که پیدا کنی گفت وگوی
نشد تنگ دل ،جنگ آتش بساخت ب) سیاوش سیه را به تندی بتاخت
2دو نمونه «مجاز» در متن درس بیابید و مفهوم آنها را بررسی کنید.
3برای هریک از زمینه های حماسه ،بیت متناسب از متن درس بیابید.
قهرمانی:
خرق عادت:
ملّی:
قلمرو فکری
1معنی و مفهوم بیت زیر را به نثر روان بنویسید.
که آمد ز آتش برون شاه نو چو او را بدیدند برخاست غو
106
3نخست برای هر نمونه ،بیتی مرتبط از متن درس بیابید؛ سپس مفهوم مشترک ابیات هر ستون
را بنویسید.
107
به جوانمردی کوش گنــج حکمــت
108
خوان هشتم
ِ
پای تا سرگوش
109
ـ «هفت خوان را زاد سرو مرو،
یا به قولی «ماخ ساالر» آن گرامی مرد،
آن هریوۀ خوب و پاک آیین روایت کرد؛
خوان هشتم را
من روایت می کنم اکنون... ،
من که نامم ماث»...
همچنان می رفت و می آمد.
همچنان می گفت و می گفت و قدم می زد
قصۀ درد است قصه؛ آری ّ «قصه است اینّ ،
ّ
شعر نیست؛
این عیار مهر و کین مرد و نامرد است
بی عیار و شعر محض خوب و خالی نیست
هیچ ـ هم چون پوچ ـ عالی نیست
این گلیم تیره بختی هاست
خیس خون داغ سهراب و سیاوش ها،
روکش تابوت تختی هاست»...
اندکی اِستاد و خامش ماند
پس هماوای خروش خشم،
با صدایی مرتعش ،لحنی َر َجزمانند و دردآلود،
خواند:
آه،
دیگر اکنون آن عماد تکیه و امید ایران شهر،
شیرمرد عرصۀ ناوردهای هول،
پور زال زر ،جهان پهلو،
آن خداوند و سوار رخش بی مانند،
فارسی 3
110
111
فارسی 3
آن که هرگز ـ چون کلید گنج مروارید ـ
گم نمی شد از لبش لبخند،
خواه روز صلح و بسته مهر را پیمان،
خواه روز جنگ و خورده بهرکین سوگند
آری اکنون شیر ایران شهر
تهمتنُ ،گرد سجستانی
کو ِه کوهان ،مر ِد مردستان
رستم دستان، ِ
تاریک ِ
ژرف چاه پهناور، ْ تگ در ِ
ِکشته هر سو برکف و دیواره هایش نیزه و خنجر،
چاه غدر ناجوان مردان
چاه پَستان ،چاه بی دردان،
چاه چونان ژرفی و پهناش ،بی شرمیش ناباور
و غم انگیز و شگفت آور،
آری اکنون تهمتن با رخش غیرتمند،
در بُ ِن این چاه آبش زه ِر شمشیر و ِسنان ،گم بود
پهلوان هفت خوان ،اکنونِ
دهان خوان هشتم بود طعمۀ دام و ِ
و می اندیشید
که نبایستی بگوید ،هیچ
بس که بی شرمانه و پست است این تزویر.
چشم را باید ببندد ،تا نبیند هیچ ...
بعد چندی که گشودش چشم
رخش خود را دید
بس که خونش رفته بود از تن،
فارسی 3
113
یال و رویش را
هی نوازش کرد ،هی بویید ،هی بوسید،
رو به یال و چشم او مالید ...
ضجه می بارید مرد نقّال از صدایش ّ
و نگاهش مثل خنجر بود:
«و نشست آرام ،یال رخش در دستش،
باز با آن آخرین اندیشه ها سرگرم
جنگ بود این یا شکار؟ آیا
میزبانی بود یا تزویر؟
قصه می گوید که بی شک می توانست او اگر می خواست ّ
که شغاد نابرادر را بدوزد ـ همچنان که دوخت ـ
با کمان و تیر
بر درختی که به زیرش ایستاده بود،
و بر آن بر تکیه داده بود
و درون َچه نگه می کرد
قصه می گوید: ّ
این برایش سخت آسان بود و ساده بود
همچنان که می توانست او ،اگر می خواست،
خم خویش بگشاید کان کمن ِد شصت ّ
و بیندازد به باال ،بر درختی ،گیره ای ،سنگی
و فراز آید
ور بپرسی راست ،گویم راست
قصه بی شک راست می گوید. ّ
می توانست او ،اگر می خواست؛
لیک »...
فارسی 3
114
کارگاه متــنپژوهــی
قلمرو زبانی
1متضا ّد واژه های مشخّ ص شده را در متن درس بیابید.
باید به داوری بنشینیم /شوق رقابتی است /در بین واژه ها و عبارت ها /و هر کدام می خواهند
طاهره ص ّفارزاده معنای صلح را مرادف ا ّول باشند.
بیدل دهلوی رفتن سر خندد
باید که به رنگ شمع از ِ با اهل فنا دارد هر کس سر یکرنگی
3در متن زیر ،گروه های اسمی و وابسته های پیشین و پسین را مشخّ ص کنید.
ـ رخش زیبا ،رخش غیرتمند
رخش بی مانند ،با هزارش یادبود خوب خوابیده است.
قلمرو ادبی
1کدام نوع لحن برای خوانش متن درس ،مناسب است؟ دالیل خود را بنویسید.
115
ب) همگنان خاموش،
گرد بر گردش ،به کردار صدف بر گرد مروارید
پ) پهلوان هفت خوان ،اکنون
طعمۀ دام و دهان خوان هشتم بود.
قلمرو فکری
«قصۀ درد» چیست؟
1مقصود نقّال از ّ
2دربارۀ مناسبت موضوعی متن درس با بیت زیر توضیح دهید.
فاضل نظری ایـن بار می برند کـه زندانی ات کنند یوسف ،به این رها شدن از چاه دل مبند
116
ایمیهن! شعرخوانی
ابوالقاسم الهوتی
درک و دریافت
1یک بار دیگر ،شعر را با تأ ّمل بر مکث ها و درنگ ها بخوانید.
فارسی 3
2وجه اشتراک این شعر را از نظر محتوا با فصل های ادبیات پایداری و ادبیات حماسی بنویسید.
117
درس چهاردهم :سی مرغ و سیمرغ
کارگاه متن پژوهی
گنج حکمت :کالنتر و اولیتر
درس پانزدهم :درس آزاد (ادبیات بومی)2
کارگاه متن پژوهی
درس شانزدهم :کباب غاز
کارگاه متن پژوهی
روان خوانی :ارمیا
سی مرغ و سیمرغ
هدهد که پرندۀ دانایی بود و افسری بر سر داشت ،گفت« :ای یاران ،من بیشتر از
همۀ شما جهان را گشته ام و از اطراف و اکناف گیتی آگاهم .ما پرندگان را نیز پیشوا و
شهریاری است .من او را می شناسم .نامش سیمرغ است و در پس کوه قاف ،بلندترین
کوه روی زمین ،بر درختی بلند آشیان دارد .در خرد و بینش او را همتایی نیست؛ از هر
چه گمان توان کرد ،زیباتر است .با خردمندی و زیبایی ،شکوه و جاللی بی مانند دارد و
با خرد و دانش خود آنچه خواهد ،تواند .سنجش نیروی او در توان ما نیست .چه کسی
تواند ذ ّره ای از خرد و شکوه و زیبایی او را دریابد؟ سال ها پیش نیم شبی از کشور چین
گذشت و پری از پرهایش بر آن سرزمین افتاد .آن پر چنان زیبا بود که هر که آن را دید،
نقشی از آن به خاطر سپرد .این همه نقش و نگار که در جهان هست ،هر یک پرتوی
از آن پر است! شما که خواستار شهریاری هستید ،باید او را بجویید و به درگاه او راه
یابید و بدو مهرورزی کنید .لیکن باید بدانید که رفتن بر کوه قاف کار آسانی نیست».
پرندگان چون سخنان هدهد را شنیدند ،جملگی مشتاق دیدار سیمرغ شدند و همه
فارسی 3
فریاد برآوردند که ما آماده ایم؛ ما از خطرات راه نمی هراسیم؛ ما خواستار سیمرغیم!
120
هدهد گفت« :آری آن که او را شناسد ،دوری او را تح ّمل نتواند کرد و آن که بدو رو آرد ،بدو
نتواند رسید».
ا ّما چون از خطرات راه اندکی بیشتر سخن به میان آورد ،برخی از مرغان از همراهی باز ایستادند
و زبان به پوزش گشودند .بلبل گفت«:من گرفتار عشق گلم .با این عشق ،چگونه می توانم در
جست و جوی سیمرغ ،این سفر پرخطر را بر خود هموار کنم؟»
هدهد به بلبل پاسخ گفت« :مهرورزی تو بر گل کار راستان و پاکان است ا ّما زیبایی محبوب تو
چند روزی بیش نیست».
طاووس نیز چنین عذر آورد که من مرغی بهشتی ام .روزگاری دراز در بهشت به سر برده ام .مار
با من آشنا شد؛ آشنایی با او سبب گردید که مرا از بهشت بیرون کنند .اکنون آرزویی بیش ندارم و
خرم باز گردم و در آن گلزار باصفا بیاسایم .مرا از این سفر معذور دارید
آن این است که بدان گلشن ّ
که مرا با سیمرغ کاری نیست.
خرم و زیباست ا ّما زیبایی بهشت نیز پرتوی از جمال هدهد پاسخ گفت« :بهشت جایگاهی ّ
ذره در برابر خورشید است». سیمرغ است .بهشت در برابر سیمرغ چون ّ
آنگاه باز شکاری که شاهان او را روی شست می نشاندند و با خویشتن به شکار می بردند ،چنین
گفت « :من بسیار کوشیده ام تا روی دست شاهان جا گرفته ام .پیوسته با آنان بوده ام و برای آنان
شکار کرده ام .چه جای آن است که من دست شاهان بگذارم و در بیابان های بی آب و علف در
جست و جوی سیمرغ سرگردان شوم؟ آن ب ْه که مرا نیز معذور دارید».
فارسی 3
121
ا ّما هدهد دانا یک یک آنان را پاسخ گفت و عذرشان را رد کرد و چنان از شکوه و خرد و زیبایی
سیمرغ سخن راند که مرغان جملگی شیدا و دل باخته گشتند؛ بهانه ها یک سو نهادند و خود را
آماده ساختند تا در طلب سیمرغ به راه خود ادامه دهند و به کوه قاف سفر کنند .اندیشیدند که در
پیمودن راه و در هنگام گذشتن از دریاها و بیابان ها راهبر و پیشوایی باید داشته باشند .آنگاه برای
انتخاب راهبر و پیشوا که در راه آنان را رهنمون شود ،قرعه زدند .قضا را قرعه به نام هدهد افتاد.
پس بیش از صد هزار مرغ به دنبال هدهد به پرواز درآمدند .راه بس دور و دراز و هراسناک بود،
هرچه می رفتند ،پایان راه پیدا نبود.
هدهد به مهربانی به همه جرئت می داد ا ّما دشواری های راه را پنهان نمی ساخت.
فارسی 3
122
123
فارسی 3
124
فارسی 3
مرغان از این همه سختی وحشت کردند .برخی در همان نخستین منزل از پا درآمدند و بسیاری
در دومین منزل به زاری زار جان سپردند ا ّما آنان که ه ّمت یارشان بود ،پیش تر می رفتند .روزگار
سفر ،سخت دراز شد.
این ع ّدۀ قلیل چون بر باالی کوه آمدند ،روشنایی خیره کننده ای دیدند ا ّما از سیمرغ خبری نبود.
مرغان از خستگی و نا امیدی بی حال و ناتوان بر زمین افتادند و همگی را خواب در ربود .در خواب
سروش غیبی به آنها گفت« :در خویشتن بنگرید؛ سیمرغ حقیقی همان شما هستید .ناگهان از
خواب پریدند .سختی ها و رنج ها را فراموش کردند و به شادمانی در یکدیگر نگریستند».
الطیرّ ،
عطار نیشابوری ابیات درس برگرفته از منطق ّ
فارسی 3
125
کارگاه متــن پژوهــی
قلمرو زبانی
توجه به بیت های زیر بنویسید.
1معنای واژه های «قبا»« ،تعب» و «تجرید» را با ّ
ف ّرخی سیستانی هم ماه با کالهی ،هم سرو با قبایی سرو و َمهت نخوانـم ،خوانم ،چرا نخوانم؟
سنایی که جای نیک و بد است این سرای پاک و پلید در ایـن مقام ،طرب بی تعب نخواهد دید
اسیری الهیجی وانگهـی از خـود بشـو یکبار دسـت ا ّو ًال تجریـد شـو از هر چـه هسـت
2اجزای بیت زیر را طبق زبان معیار مرتّب کنید؛ سپس نقش دستوری هر جزء را بنویسید.
قلمرو ادبی
توجه به متن درس ،هر یک از پرندگان زیر ،نماد چه کسانی هستند؟
1با ّ
()..................................................... بلبل
().....................................................
باز
« 2وجه شبه» را در بیت زیر ،مشخّ ص کنید؛ توضیح دهید شاعر برای بیان وجه شبه ،از کدام
آرایه های ادبی دیگر بهره گرفته است.
گـرم رو ،سـوزنده و سـرکش بُ َود عاشق آن باشد که چون آتش بُ َود
فارسی 3
126
3دربارۀ تلمیح به کار رفته در بیت زیر توضیح دهید.
خاقانی دلت خُ لد است خالی ساز از طاووس و شیطانش ز نیرنـگ هـوا و از فریـب آز خاقانـی
قلمرو فکری
1معنی و مفهوم بیت زیر را به نثر روان بنویسید.
عطّار ُحسـن او در هفتـه ای گیرد زوال گل اگرچه هست بس صاحب جمال
2بیت زیر با کدام بیت از درس ششم مناسبت دارد؟ دلیل خود را بنویسید.
عطّار زانکـه ره دور اسـت و دریـا ژرف ژرف شـیرمردی بایـد ایـن ره را شـگرف
عطّار هر که فانی شد ز خود ،مردانه ای است الف) وصلت آن کس یافت کز خود شد فنا
سنایی ه ّمـت پسـت کـی رسـد بـه فـراز؟ ب) دل چـه بنـدی در این سـرای مجاز؟
هاتف اصفهانی آب صـاف در گل و خـار
جلـوۀ ِ پ) چشـم بگشـا بـه گلسِ ـتان و ببیـن
توجه به آیۀ شریفه و سرودۀ زیر ،تحلیلی کوتاه از داستان « سی مرغ و سیمرغ» ارائه دهید.
4با ّ
آیات لِلْمُوقِنِینَ َو فِی أَنْ ُفسِ ُک ْم أَ َف ٰال ت ُْبصِ ُر َ
ون :و در روی زمین برای اهل یقین، َو فِی ْ َ
اأْلرضِ ٌ
نشانه هایی است و در وجود شما [نیز] نشانه هایی است .پس چرا نمی بینید؟
(ال ّذاریات /آیات ٢٠و )٢١
وی آینۀ جمال شاهی ،که تویی ای نسخۀ نامۀ الهی ،که تویی
نجم رازی در خود بطلب هر آنچه خواهی ،که تویی بیرون ز تو نیست هر چه در عالم هست
فارسی 3
128
( ادبیات بومی )2 درس آزاد
فارسی 3
129
130
فارسی 3
کارگاه متــن پژوهــی
قلمرو زبانی
قلمرو ادبی
قلمرو فکری
فارسی 3
131
کباب غاز
شب عید نوروز بود و موقع ترفیع رتبه .در اداره با هم قطارها قرار و مدار گذاشته بودیم که هرکس
ا ّول ترفی ِع رتبه یافت ،به عنوان ولیمه کباب غاز صحیحی بدهد ،دوستان نوش جان نموده ،به عمر
و ع ّزتش دعا کنند.
زد و ترفیع رتبه به اسم من درآمد .فوراً مسئلۀ میهمانی و قرار با رفقا را با عیالم که به تازگی با
هم عروسی کرده بودیم ،در میان گذاشتم .گفت« :تو شیرینی عروسی هم به دوستانت ندادهای و
باید در این موقع درست جلوشان درآیی ،ولی چیزی که هست چون ظرف و کارد و چنگال برای
دوازده نفر بیشتر نداریم یا باید باز یک دست دیگر خرید و یا باید ع ّدۀ میهمان بیشتر از یازده نفر
نباشد که با خودت بشود دوازده نفر».
مالیه از چه قرار است و بودجه ابداً اجازۀگفتم« :خودت بهتر میدانی که در این شب عیدی ّ
خریدن خرت و پرت تازه نمیدهد و دوستان من هم از بیست و س ه چهار نفر کمتر نمیشوند».
گفت« :تنها همان رتبههای باال را وعده بگیر و مابقی را نقداً خط بکش و بگذار سماق بمکند».
گفتم« :ایبابا ،خدا را خوش نمیآید .این بدبختها سال آزگار یک بار برایشان چنین پایی می افتد
ب غاز بخورند و ساعتشماری میکنند .چطور است و شکمها را م ّدتی است صابون زدهاند که کبا
ک دست دیگر ظرف و لوازم عاریه بگیریم؟» از منزل یکی از دوستان و آشنایان ی
با اوقات تلخ گفت« :این خیال را از سرت بیرون کن که محال است در میهمانی ا ّول بعد از
عروسی بگذارم از کسی چیز عاریه وارد این خانه بشود؛ مگر نمیدانی که شکوم ندارد و ّ
بچۀ ا ّول
میمیرد؟» گفتم« :پس چارهای نیست جز اینکه دو روز مهمانی بدهیم .یک روز یکدسته بیایند
و بخورند و فردای آن روز دسته ای دیگر ».عیالم با این ترتیب موافقت کرد و بنا شد روز دوم عید
نوروز دستۀ ا ّول و روز سوم دستۀ دوم بیایند.
اینک روز دوم عید است و تدارک پذیرایی از هر جهت دیده شده است .عالوه بر غاز معهود ،آش جو اعال
و کباب ّبرۀ ممتاز و دو رنگ پلو و چند جور خورش با تمام مخلّفات رو به راه شده است .در تختخواب گرم و
فارسی 3
132
نرم تازهای لم داده بودم و مشغول خواندن حکایتهایی بی نظیر بودم .درست کیفور شده بودم که عیالم
وارد شد و گفت« :جوان دیالقی مصطفىنام ،آمده میگوید پسرعموی تنی توست و برای عید مبارکی
سن بیست و پنج یا شرفیاب شده است ».مصطفی پسرعموی دختردایی خالۀ مادرم میشد .جوانی به ّ
بیست و شش؛ التولوت و آسمان ُجل و بیدستوپا و پخمه و تا بخواهی بد ریخت و بدقواره.
الحمدهلل که سالی یک مرتبه بیشتر از زیارت جمالش مسرور و مشعوف نمی شدم.
شر این غول بیشاخ و ُدم را از سربه زنم گفتم« :تو را به خدا بگو فالنی هنوز از خواب بیدار نشده و ّ
ما َبکن ».گفت« :به من دخلی ندارد! ماشاءاهلل هفت قرآن به میان پسرعموی خودت است .هر گلی
هست به سر خودت بزن ».دیدم چارهای نیست و خدا را هم خوش نمیآید این بیچاره را که البد از
راه دور و دراز با شکم گرسنه و پای برهنه به امید چند ریال عیدی آمده ،ناامید کنم .پیش خود گفتم:
«چنین روز مبارکی صلۀ ارحام نکنی ،کی خواهی کرد؟» لهذا صدایش کردم ،سرش را خم کرده
وارد شد .دیدم ماشاءاهلل چشم بد دور آقا واتر ّقیدهاند؛ قدش درازتر و تکوپوزش کریهتر شده است.
گردنش مثل گردن همان غاز مادرمردهای بود که در همان ساعت در دیگ مشغول کباب شدن بود.
از توصیف لباسش بهتر است بگذرم ولی همین قدر می دانم که سر زانوهای شلوارش که از بس
شسته بودند ،به قدر یک وجب خورد رفته بود .چنان باد کرده بود که راستی راستی تص ّور کردم دو
رأس هندوانه از جایی کش رفته و در آنجا مخفی کرده است .مشغول تماشا و ورانداز این مخلوق
کمیاب و شی ٌء ُعجاب بودم که عیالم هراسان وارد شده ،گفت« :خاک به سرم ،مرد حسابی ،اگر این
غاز را برای میهمانهای امروز بیاوریم ،برای میهمانهای فردا از کجا غاز خواهی آورد؟ تو که یک
غاز بیشتر نیاوردهای و به همۀ دوستانت هم وعدۀ کباب غاز دادهای!» دیدم حرف حسابی است
و بد غفلتی شده؛ گفتم« :آیا نمیشود نصف غاز را امروز و نصف دیگرش را فردا سر میز آورد؟»
گفت « :مگر میخواهی آبروی خودت را بریزی؟ هرگز دیده نشده که نصف غاز سر سفره بیاورند.
تمام ُحسن کباب غاز به این است که دستنخورده و سربه ُمهر روی میز بیاید ».ح ّق ًا که حرف منطقی
فارسی 3
133
بود و هیچ برو برگرد نداشت و پس از م ّدتی اندیشه و استشاره چارۀ منحصربهفرد را در این دیدم که
هرطور شده یک غاز دیگر دستوپا کنیم .به خود گفتم « :این مصطفی گرچه زیاد کودن و بینهایت
ُچ َلمن است ولی پیدا کردن یک غاز در شهر بزرگی مثل تهران ،کشف آمریکا و شکستن گردن رستم
که نیست؛ البد اینقدرها از دستش ساخته است ».به او خطاب کرده گفتم« :مصطفیجان ،البد
ملتفت شدهای مطلب از چه قرار است؛ میخواهم امروز نشان بدهی که چند مرده ّ
حاّلجی و از زیر
سنگ هم شده یک عدد غاز خوب و تازه به هر قیمتی شده ،برای ما پیدا کنی ».مصطفی به عادت
معهود ابتدا مبلغی سرخ و سیاه شد و باالخره صدایش بریده بریده از نیپیچ حلقوم بیرون آمد و معلوم
شد میفرمایند« :در این روز عید ،قید غاز را باید بهکلّی زد و از این خیال باید منصرف شد؛ چونکه
در تمام شهر یک د ّکان باز نیست».
با حال استیصال پرسیدم« :پس چه خاکی به سرم بریزم؟!» با همان صدا ،آب دهن را فرو برده
گفت« :واهلل چه عرض کنم ،مختارید ولی خوب بود مهمانی را پس میخواندید ».گفتم« :خدا عقلت
بدهد؛ یکساعت دیگر مهمانها وارد میشوند؛ چطور پس بخوانم؟» گفت« :خودتان را بزنید به
ناخوشی و بگویید طبیب قدغن کرده؛ از تختخواب پایین نیایید ».گفتم« :همین امروز صبح به چند
نفرشان تلفن کردهام؛ چطور بگویم ناخوشم؟» گفت« :بگویید غاز خریده بودم ،سگ برد ».گفتم:
بچۀ آدم باور کنند.
بچه قنداقی که نیستند که هرچه بگویم آنها هم مثل ّ «تو رفقای مرا نمی شناسیّ .
ال بگویند آقا منزل تشریف خواهند گفت می خواستی یک غاز دیگر بخری ».گفت« :بسپارید اص ً
ندارند و به زیارت حضرت معصومه رفتهاند.».
دیدم زیاد پرت و پال میگوید؛ گفتم« :مصطفی میدانی چیست؟ عیدی تو را حاضر کردهام .این
اسکناس را میگیری و زود میروی که می خواهم هرچه زودتر از قول من و خانم به زن عموجانم
سالم برسانی و بگویی ان شاءاهلل این سال نو به شما مبارک باشد و هزار سال به این سال ها برسید».
ال به حرفهای من گوش ولی معلوم بود که فکر و خیال مصطفی جای دیگر است .بدون آنکه اص ً
داده باشد ،دنبالۀ افکار خود را گرفته ،گفت« :اگر ممکن باشد شیوهای سوار کرد که امروز مهمانها
دست به غاز نزنند ،میشود همین غاز را فردا از نو گرم کرده دوباره سر سفره آورد».
این حرف که در بادی امر زیاد بی پا و بی معنی به نظر می آمد ،کم کم وقتی درست آن را در زوایا
مخیله نشخوار کردم معلوم شد آن قدرها هم نامعقول نیست و نباید زیاد سرسری و خفایای خاطر و ّ
فارسی 3
گرفت .هرچه بیشتر در این باب دقیق شدم ،یک نوع امیدواری در خود حس نمودم و ستارۀ ضعیفی
134
135
فارسی 3
در شبستان تیره و تار درونم درخشیدن گرفت .رفته رفته س ِر دماغ آمدم و خندان و شادمان رو به
مصطفی نموده ،گفتم « :ا ّولین بار است که از تو یک کلمه حرف حسابی میشنوم ولی ب ه نظرم
این گره فقط به دست خودت گشوده خواهد شد .باید خودت مهارتی به خرج بدهی که احدی از
مهمانان درصدد دستزدن به این غاز برنیایند.».
مصطفی هم جانی گرفت و گرچه هنوز درست دستگیرش نشده بود که مقصود من چیست و مهار
شتر را به کدام جانب می خواهم بکشم ،آثار شادی در َو َجناتش نمودار گردید .بر تعارف و خوشزبانی
افزوده ،گفتم« :چرا نمیآیی بنشینی؟ نزدیکتر بیا ،روی این صندلی مخملی پهلوی خودم بنشین.
بگو ببینم حال و احوالت چطور است؟ چهکارها میکنی؟ میخواهی برایت شغل و زن مناسبی پیدا
کنم؟ چرا گز نمی خوری؟ از این باقلبا (باقلوا) نوش جان کن که سوغات یزد است…»
مصطفی ق ّد دراز و کج و معوجش را روی صندلی مخمل جا داد و خواست جویده جویده از این بروز
بستگی غیرمتر ّقبۀ هرگز ندیده و نشنیده سپاسگزاری کند ولی مهلتش نداده گفتم: ِ محبت و دل
ّ
ال امروز هم نمیگذارم از اینجا «استغفراهلل ،این حرفها چیست؟ تو برادر کوچک من هستی .اص ً
بروی .ا ِّاّل وهلل که امروز باید ناهار را با ما صرف کنی .همین اآلن هم به خانم میسپارم یک دست
از لباسهای شیک خودم هم بدهد بپوشی و نو نَوار که شدی ،باید سر میز پهلوی خودم بنشینی.
چیزی که هست ،ملتفت باش وقتی بعد از مق ّدمات ،آش جو و کباب ّبره و برنج و خورش ،غاز را
روی میز آوردند ،میگویی ایبابا ،دستم به دامنتان ،دیگر شکم ما جا ندارد .اینقدر خوردهایم که
نزدیک است بترکیم .کاه از خودمان نیست ،کاهدان که از خودمان است .از طرف خود و این آقایان
استدعای عاجزانه دارم بفرمایید همینطور این د ْوری را برگردانند به اندرون و اگر خیلی اصرار دارید،
ممکن است باز یکی از ا ّیام همین بهار ،خدمت رسیده از نو دلی از عزا درآوریم ولی خدا شاهد است
اگر امروز بیشتر از این به ما بخورانید ،همینجا بستری شده وبال جانت میگردیم؛ مگر آنکه مرگ
ما را خواسته باشید .آن وقت من هرچه اصرار و تعارف میکنم ،تو بیشتر ا ِبا و امتناع میورزی و به
هر شیوهای هست مهمانان دیگر را هم با خودت همراه میکنی».
مصطفی که با دهان باز و گردن دراز حرفهای مرا گوش میداد ،پوزخند نمکینی زد و گفت:
«خوب دستگیرم شد .خاطر جمع باشید که از عهده برخواهم آمد» چندین بار درسش را تکرار کردم
تا از بر شد بعد برای تبدیل لباس و آراستن سر و وضع او را به اتاق دیگر فرستادم.
فارسی 3
دو ساعت بعد مهمانها بدون تخلّف ،تمام و کمال دور میز حلقه زده در صرف کردن صیغۀ
136
عت» اهتمام تا ّمی داشتند که ناگهان مصطفی با لباس تازه و جوراب و کراوات ابریشمی ممتاز «بلّ ُ
تعجب کردم که با آن قد دراز ،چهو پوتین جیر ّبراق ،خرامان مانند طاووس مست وارد شد؛ خیلی ّ
ح ّقهای ب ه کار برده که لباس من اینطور قالب بدنش درآمده است .گویی جامه ای بود که ِ
درزی
ازل به قامت زیبای جناب ایشان دوخته است.
آقای مصطفیخان با کمال متانت ،تعارفات معمولی را برگزار کرده و با وقار و خونسردی هرچه
تمامتر ،برسر میز قرار گرفت .او را به عنوان یکی از جوانهای فاضل و الیق پایتخت به رفقا ّ
معرفی
مقررۀ خود برمیآید ،قلب ًا خیلی مسرور شدم و در باب
کردم و چون دیدم به خوبی از عهدۀ وظایف ّ
آن مسئلۀ معهود ،خاطرم داشت کم کم بهکلّی آسوده میشد.
محتاج به تذکار نیست که ایشان در خوراک هم س ِر سوزنی قصور را جایز نمی شمردند .حاال
حرافی و شوخی و بذله و لطیفه ،نوک جمع را چیده دیگر چانهاش هم گرم شده و در خوشزبانی و ّ
و متکلّم وحده و مجلسآرای بال معارض شده است .این آدم بی چشم و رو که از امامزاده داود و
حضرت عبدالعظیم قدم آن طرف تر نگذاشته بود ،از سرگذشت های خود در شیکاگو و منچستر و
پاریس و شهرهای دیگری از اروپا و امریکا چیزها حکایت می کرد که چیزی نمانده بود خود من
هم بر منکرش لعنت بفرستم .همه گوش شده بودند و ایشان زبان .عجب در این است که فرورفتن
لقمه های پی درپی ابداً جلوی صدایش را نمی گرفت .گویی حنجره اش دو تنبوشه داشت؛ یکی برای
بلعیدن لقمه و دیگری برای بیرون دادن حرف های قلنبه.
به مناسبت صحبت از سیزده عید بنا کرد به خواندن قصیدهای که میگفت همین دیروز ساخته
است .فریاد و فغان مرحبا و آفرین به آسمان بلند شد .دو نفر از آقایان که خیلی ا ّدعای فضل و
کبادۀ شعر
حضار که ّ مکرر خواستند .یکی از ّکمالشان میشد ،مقداری از ابیات را دو بار و سه بار ّ
و ادب می کشید ،چنان محظوظ گردیده بود که جلو رفته جبهۀ شاعر را بوسیده گفت« :ای واهلل،
حقیقت ًا استادی» و از تخلّص او پرسید .مصطفی به رسم تحقیر ،چین به صورت انداخته گفت« :من
تخلّص را از زواید و از جملۀ رسوم و عاداتی میدانم که باید متروک گردد ،ولی به اصرار مرحوم ادیب
پیشاوری که خیلی به من لطف داشتند و در اواخر عمر با بنده مألوف بودند و کاسه و کوزه یکی شده
بودیم ،کلمۀ «استاد» را برحسب پیشنهاد ایشان اختیار کردم ا ّما خوش ندارم زیاد استعمال کنم».
حضار یکصدا تصدیق کردند که تخلّصی بس بجاست و واقع ًا سزاوار حضرت ایشان است. همۀ ّ
فارسی 3
در آن اثنا صدای زنگ تلفن از سرسرای عمارت بلند شد .آقای استاد رو به نوکر نموده فرمودند:
137
«هم قطار احتمال می دهم وزیر داخله باشد و مرا بخواهد .بگویید فالنی حاال سر میز است و بعد
خودش تلفن خواهد کرد ».ولی معلوم شد نمرۀ غلطی بوده است.
اگر چشمم احیاناً تو چشمش می افتاد ،با همان زبان بی زبانی نگاه ،حقّش را کف دستش
می گذاشتم .ولی شستش خبردار شده بود و چشمش مثل مرغ سربریده مدام روی میز از این بشقاب
به آن بشقاب می دوید و به کاینات اعتنا نداشت...
ب ّبره و پلو و چلو و مخلّفات دیگر صرف شده است و موقع مناسبی است که حاال آشجو و کبا
کباب غاز را بیاورند .دلم میتپد .خادم را دیدم که قاب بر روی دست وارد شد و یکرأس غاز فربه
و برشته در وسط میز گذاشت و ناپدید شد.
ششدانگ حواسم پیش مصطفی است که نکند بوی غاز چنان مستش کند که دامنش از دست
مد ِهلِل هنوز عقلش به جا و سرش توی حساب است .به محض اینکه چشمش برود ،ولی خیر ،اَ َ
لح ُ
به غاز افتاد رو به مهمانها نموده گفت« :آقایان تصدیق بفرمایید که میزبان عزیز ما این یک دم
را دیگر خوش نخواند .آیا حاال هم وقت آوردن غاز است؟ من که شخص ًا تا خرخره خوردهام و اگر
سرم را از تنم جدا کنید ،یک لقمه هم دیگر نمیتوانم بخورم ولو مائدۀ آسمانی باشد .ما که خیال
نداریم از اینجا یکراست به مریضخانۀ دولتی برویم .معدۀ انسان که گاوخونی زنده رود نیست که
هرچه تویش بریزی پرنشود ».آنگاه نوکر را صدا زده گفت« :بیا همقطار ،آقایان خواهش دارند این
غاز را برداری و بیبرو برگرد یکسر ببری به اندرون».
مهمانها سخت در محظور گیر کرده و تکلیف خود را نمی دانند .از یک طرف بوی کباب تازه به
دماغشان رسیده است و ابداً بی میل نیستند ولو به عنوان مقایسه باشد لقمه ای از آن چشیده طعم و
مزۀ غاز را با ّبره بسنجند ولی در مقابل تظاهرات شخص ِشخیصی چون آقای استاد ،دو دل مانده
بودند و گرچه چشم هایشان به غاز دوخته شده بود ،خواهی نخواهی جز تصدیق حرفهای مصطفی
و بله و الب ّته گفتن چارهای نداشتند .دیدم توطئۀ ما دارد میماسد .دلم می خواست میتوانستم
صدآفرین به مصطفی گفته ،از آن تاریخ به بعد زیر بغلش را بگیرم و برایش کار مناسبی دست وپا
قصابی به دست گرفته بودم و کنم ،ولی محض حفظ ظاهر ،کارد پهن و درازی شبیه به ساطور ّ
مدام به غاز حمله آورده و چنان وانمود میکردم که میخواهم این حیوان بی یار و یاور را از هم بدرم
و ضمن ًا یک ریز تعارف و اصرار بود که به شکم آقای استاد می بستم که محض خاطر من هم شده
فارسی 3
فقط یک لقمه میل بفرمایید که الاقل زحمت آشپز از میان نرود و دماغش نسوزد.
138
من بی حیای قصاب زبان غاز را با کلّه اش بریده بود و ّااّل چه چیزها که با آن زبان به ِخوشبختانه ّ
دورو نمی گفت .خالصه آنکه از من همه اصرار بود و از مصطفی انکار و عاقبت کار به جایی کشید
که مهمانها هم با او همصدا شدند و دستهجمعی خواستار بردن غاز گردیدند.
کار داشت به دلخواه انجام مییافت که ناگهان از دهنم در رفت که آخر آقایان ،حیف نیست از
ـرغان پرکردهاند و منحصراً با کرۀ فرنگی سرخ شده چنین غازی گذشت که شکمش را از آلوی بَ َ
است؟ هنوز این کالم از دهن خرد شدۀ ما بیرون نجسته بود که مصطفی مثل اینکه غفلت ًا فنرش
در رفته باشد ،بیاختیار دست دراز کرد و یک کتف غاز را کنده به نیش کشید و گفت« :حاال که
ـرغان پر شده و با کرۀ فرنگی سرخش کرده اند ،روا نیست بیش از این روی میفرمایید با آلوی بَ َ
میزبان محترم را زمین انداخت و محض خاطر ایشان هم شده یک لقمۀ مختصر میچشیم».
دیگران که منتظر چنین حرفی بودند ،فرصت نداده مانند قحطیزدگان به جان غاز افتادند و در یک
چشم به هم زدن گوشت و استخوان غاز مادرمرده مانند گوشت و استخوان شتر قربانی در کمرکش
دوازده حلقوم و کتل و گردنۀ یک دوجین شکم و روده مراحل مضغ و بلع و هضم و تحلیل را پیموده؛
یعنی به زبان خودمانی رندان چنان کلکش را کندند که گویی هرگز غازی قدم به عالم وجود ننهاده بود!
می گویند انسان حیوانی است گوشت خوار ولی این مخلوقات عجیب گویا استخوان خور خلق
شده بودند .واقع ًا مثل این بود که هرکدام یک معدۀ یدکی هم همراه آورده باشند .هیچ باور کردنی
نبود که سر همین میز آقایان دوساعت تمام کارد و چنگال به دست با یک خروار گوشت و پوست
و بقوالت و حبوبات در کشمکش و تالش بوده اند و ته بشقاب ها را هم لیسیده اند ،هر دوازده تن
تمام و کمال و راست و حسابی از سر نو مشغول خوردن شدند و به چشم خودم دیدم که غاز گلگونم
کأن لم یکن شیئ ًا مذکوراً در
لَخت لَخت و قِطع ًه بعد اُخری طعمۀ این جماعت کرکس صفت شده و َ
گورستان شکم آقایان ناپدید گردید.
مرا می گویی از تماشای این منظرۀ هولناک آب به دهانم خشک شده و به جز تحویل دادن
خنده های زورکی و خوشامدگویی های ساختگی کاری از دستم ساخته نبود.
در همان بحبوحۀ بخور بخور که منظرۀ فنا و زوال غاز خدابیامرز ،مرا به یاد بی ثباتی فلک بوقلمون
و شقاوت مردم دون و مکر و فریب جهان پتیاره و وقاحت این مصطفای بدقواره انداخته بود ،باز
صدای تلفن بلند شد .بیرون َجستم و فوراً برگشته گفتم« :آقای مصطفی خان ،وزیر داخله شخص ًا
فارسی 3
پای تلفن است و اصرار دارد دو کلمه با خود شما صحبت بدارد».
139
یارو حساب کار خود را کرده ،بدون آنکه سر سوزنی خود را از تکوتا بیندازد ،دل به دریا زده و
مجرد اینکه از اتاق بیرون آمدیم ،در را بستم و صدای کشیدۀ به دنبال من از اتاق بیرون آمد .به ّ
معیت مچ و کف و ما یتعلّ ُق بِه بر روی صورت
آبنکشیدهای ،طنینانداز گردید و پنج انگشت دعاگو به ّ
گلانداختۀ آقای استادی نقش بست .گفتم« :خانهخراب ،تا حلقوم بلعیده بودی ،باز تا چشمت به
سر خود قرار داده بودم ،خیانت غاز افتاد ،دین و ایمان را باختی و به منی که چون تویی را صندوقچۀ ّ
ورزیدی و نارو زدیِ .د بگیر که این نا ِز شستت باشد ».و باز کشیدۀ دیگری ،نثارش کردم.
با همان صدای بریده و زبان گرفته و ادا و اطوارهای معمولی خودش که در تمام م ّدت ناهار
اثری از آن هویدا نبود ،نفسزنان و هقهق کنان گفت« :پسرعمو جان ،من چه گناهی دارم؟ مگر
یادتان رفته که وقتی با هم قرار و مدار گذاشتیم ،شما فقط صحبت از غاز کردید ،کی گفته بودید که
ـرغان گذاشتهاند؟ تصدیق بفرمایید که اگر توی روغن فرنگی سرخ شده و توی شکمش آلوی بَ َ
تقصیری هست با شماست نه با من».
بهقدری عصبانی شده بودم که چشمم جایی را نمیدید .از این بهانهتراشیهایش داشتم شاخ
درمیآوردم .بیاختیار د ِر خانه را باز کرده و این جوان نمکنشناس را مانند موشی که از خمرۀ روغن
بیرون کشیده باشند ،بیرون انداختم و قدری برای به جا آمدن احوال و تسکین غلیان درونی در
حیاط قدم زده ،آنگاه با صورتی که گویی قشری از خندۀ تص ّنعی روی آن کشیده باشند ،وارد اتاق
مهمانها شدم .دیدم چپ و راست مهمانها دراز کشیدهاند .گفتم« :آقای مصطفی خیلی معذرت
خواستند که مجبور شدند بدون خداحافظی با آقایان بروند .وزیرداخله ،اتومبیل شخصی خود را
فرستاده بودند که فوراً آنجا بروند و دیگر نخواستند مزاحم آقایان بشوند».
تأسف خوردند و از خوشمشربی و فضل و کمال او چیزها گفتند و برای دعوت همۀ اهل مجلس ّ
ایشان به مجالس خود ،نمرۀ تلفن و نشانی منزل او را از من خواستند و من هم از شما چه پنهان،
بدون آنکه خم به ابرو بیاورم ،همه را به غلط دادم.
متفرعات
کلیۀ ّ فردای آن روز به خاطرم آمد که دیروز یکدست از بهترین لباسهای نودوز خود را با ّ
به انضمام ما َیحتوی ،یعنی آقای استادی مصطفیخان ،به دست چالقشدۀ خودم از خانه بیرون
انداختهام ،ولی چون تیری که از شست رفته باز نمیگردد ،یکبار دیگر به کالم بلندپایۀ « از ماست
که بر ماست» ایمان آوردم و پشت دستم را داغ کردم که تا من باشم دیگر پیرامون ترفیعرتبه نگردم.
فارسی 3
140
کارگاه متــن پژوهــی
قلمرو زبانی
١مترادف واژه های زیر را بنویسید.
()................................................. معهود
()................................................. بحبوحه
()................................................. وجنات
مهم امالیی بیابید و بنویسید.
٢در هریک از بندهای پنجم و یازدهم ،سه واژۀ ّ
3در عبارت زیر« ،مفعول» و «مسند» را مشخّ ص کنید.
«آثار شادی در َو َجناتش نمودار گردید ».گفتم« :چرا نمی آیی بنشینی؟»
4حرف ربط یا پیوند دو گونه است:
الف) پیوندهای وابستهساز :همراه با جمله های وابسته به کار می روند؛ نمونه:
حضار یک صدا تصدیق کردند که تخلّصی بس بجاست.
همۀ ّ
حضار یک صدا تصدیق کردند. جملۀ پایه یا هسته :همۀ ّ
که
جملۀ پیرو یا وابسته ) __________ ( :تخلّصی بس بجاست.
پیوند وابسته ساز
پیوندهای وابسته ساز پرکاربرد عبارت اند از« :که ،چون ،تا ،اگر ،زیرا ،همین که ،گرچه،
با اینکه»... ،
ب) پیوندهای همپایهساز :بین دو جملۀ هم پایه به کار می روند؛ نمونه:
رتبه های باال را وعده بگیر و مابقی را نقداً خط بکش.
فارسی 3
پیوندهای هم پایه ساز پرکاربرد عبارت اند از « :و ،ا ّما ،یا ،ولی»
141
توجه :پیوندهای هم پایه ساز ،جملۀ مر ّکب نمی سازند .این نوع حروف ربط ،جمله های هم پایه
ّ
را به هم پیوند می دهند.
از متن درس برای کاربرد انواع حرف ربط یا پیوند (وابسته سازـ هم پایه ساز) نمونه های
مناسب بیابید.
قلمرو ادبی
1مفهوم کنایه های زیر را بنویسید.
پشت دست داغ کردن:
سماق مکیدن:
چند مرده ّ
حاّلج بودن:
2کدام ویژگی های نثر نویسنده ،بر تأثیرگذاری داستان او افزوده است؟
قلمرو فکری
1نویسنده ،در داستان «کباب غاز» کدام رفتار فردی و اجتماعی را مورد انتقاد قرار داده است؟
2از متن درسَ ،م َث ِل متناسب با هریک از این سروده های سعدی بیابید و مقصود اصلی آنها را
بیان کنید.
کایـن همـه بیـداد شـبان می کند الـف) گلّـۀ ما را گِله از گرگ نیسـت
ا ّول اندیشه کند مرد که عاقل باشد سخن گفته دگر باز نیاید به دهن
ِ ب)
فارسی 3
142
ارمیا روانخـوانی
چند بار بگویم اسم آقا سهراب صلوات دارد ها .اللّهم صلّی علی . ...
توجهی نمی کردند .هر ارمیا و سهراب می خندیدند .صدای تانک دیگری از دور می آمد .به صدا ّ
روحیه گرفته بودند .ارمیا از نشانه گیری دقیق سهراب تعریف می کرد .مصطفی که تا آن موقع سه ّ
ساکت نشسته بود ،آرام گفت « :و ما رمیت اذ رمیت و لکن اهلل رمی».
ـ آقا مصطفی چی چی فرمودید؟ یک دفعه زدی کانال دو .ارمیا جان ،ترجمه کن ببینم.
ارمیا خنده اش را خورد .آرام سری تکان داد.
ـ حق با مصطفا ست .و ما رمیت اذ رمیت .یعنی وقتی تو تیر می زنی این تو نیستی که تیر می زنی،
بلکه خود خداست.
عاّلمه اند .یک کالس آشنایی میگذاشتید برای ما .چه جوری این قدر خوب معنی ـ بابا اینجا همه ّ
قرآن را می فهمید؟ جان من! معنی این را چه جوری می فهمید؟
ال رمی می شود پرتاب ـ باز هم ما را گرفتی ها،کاری ندارد که؛ کافی است ریشه ها را بشناسی؛ مث ً
کردن؛ رمیت می شود مخاطب .تو یک مرد تیر می زنی .کاری ندارد .ساده است.
مصطفی ساکت شد و بعد انگار چیزی کشف کرده باشد به ارمیا گفت « :ارمیا! اگر گفتی فعل
امر رمی چی می شود؟»
ـ می شود ...می شود ا ِرمی.
مصطفی و ارمیا با هم خندیدند .ارمیا منظور مصطفی را فهمیده بود .خیلی دوست داشت به او
بگوید مادرش در خانه او را «ارمی» صدا می زند ا ّما هیچ نگفت.
ـ خوب درست گفتی .وقتی می خواهیم بگوییم «تو یک مرد تیر بزن» می گوییم« :ارمی» .حاال
اگر به دو مرد عرب ،بخواهیم بگوییم که «تیر بزنید» ،چه باید بگوییم؟
سهراب که با د ّقت به حرف های مصطفی گوش می داد ،گفت « :می گوییم :ارمی ،ارمی .ا ّول،
ا ّولی تیر می زند ،بعد دومی».
هر سه با هم خندیدند .سهراب مطمئن نبود که حرفش اشتباه است.
فارسی 3
ـ ِد بابا ،ماشاء اهلل! ما عمری عربی حرف زدیم « :الدخیل .الموت للصدام .اهلل اکبر».
143
مصطفی در حالی که می خندید ،گفت « :البته اسم آقا سهراب صلوات دارد ولی آقا سهراب! به
عربی اگر بخواهیم بگوییم شما دو نفر تیر بزنید ،یعنی مث ّنی ،می شود ...می شود ارمیا .همین ارمیا
که اینجا نشسته».
تعجب نگاهی به ارمیا کرد .انگار برای ا ّولین بار است که ارمیا را می بیند.
ـ سهراب با ّ
ـ ّ
جل الخالق! یعنی ما هر بار آقا ارمیا را صدا می زنیم داریم می گوییم شما دو تا مرد تیر بزنید!
فارسی 3
ـ ارمیا ،شما هم بدو برو طرف چپ .آنجا به مهندس بگو هم نفر بفرستند ،هم آرپی جی.
145
آن قدر ج ّدی صحبت کرد که ارمیا بدون هیچ درنگی اسلحه اش را برداشت و دوید.
ـ حاال آن قدر تند ندو .توی راه اسیر نگیری ها؛ بگذار چندتاشان هم به ما برسد.
با تمام نیرویی که داشت می دوید .هر از گاهی صدای تیر یا انفجاری او را به خود می آورد .اگر چه
نمی ترسید ا ّما او را وهم گرفته بود .ایستاد .چشم هایش را تنگ کرد و به جلو نگاه کرد ،تا جایی که
چشم کار می کرد هیچ کس دیده نمی شد .نفس گرفت و دوباره با تمام سرعت دوید .هنوز چند قدمی
بیشتر ندویده بود که عربی می شنید .نمی دانست در خیال است یا واقعیت .به دور و برش نگاهی
کرد؛ اشتباه نمی کرد .صد قدم جلوتر چند عراقی با لباس های پلنگی و کاله های کج روی خاک ریز
ایستاده بودند .به آنها نگاه کرد .نمی دانست که آنها هم او را دیده اند یا نه .درنگ کرد .بند تفنگش
را از روی شانه برداشت .آن را به دست گرفت .به طرف عراقی ها نگاه کرد .پشیمان شد .تعدادشان
بیشتر از آن بود که به تنهایی بتواند با آنها مقابله کند .صدای عراقی ها که با دست نشانش می دادند،
او را به خود آورد .برگشت؛ از همان راهی که آمده بود .به سرعت می دوید .دو سه بار سکندری خورد
و به زمین افتاد .دستش می سوخت .سرش را برگرداند و به عقب نگاه کرد .دو نفر از عراقی ها به او
نزدیک شده بودند .هر لحظه انتظار داشت سوزشی در کمرش احساس کند و به زمین بیفتد .منتظر
صدای گلوله بود .به خود آمد .همان طور که می دوید بند اسلحه را از روی شانه اش برداشت .آن
را مسلّح کرد و خود را به زمین انداخت .دو عراقی که فکر می کردند ارمیا به زمین افتاده است با
سرعتی بیشتر به سمتش می دویدند .ناگهان ایستادند و خود را به زمین انداختند .صدای رگباری
متوجه شد که تیر به آنها نخورده است .از جا بلند شد .بدون اینکهشنیده شد .تیر به آنها نخورد .ارمیا ّ
بچه ها دوید .کم کم دود ناشی از سوختن تانک ها را می دید. به پشت سرش نگاهی کند ،به سمت ّ
سرش گیج می رفت .به پشت سرش نگاه کرد .هیچ کس او را تعقیب نمی کرد .در خیال می دید
که صدها نفر با لباس های پلنگی و کاله های کج او را دنبال می کنند .یکی از آنها از او جلو افتاد.
ارمیا همین طور که می دوید و به پشت سر نگاه می کرد ،در آغوش او افتاد .سعی می کرد خود را نجات
دهد ا ّما دستان مصطفی او را محکم گرفته بود .به چهرۀ مصطفی دقیق شد .مصطفی گریه می کرد.
ـ بُرجکش را زد .گفت یا علی .بلند شد .بعد یک دفعه دیدیم سرش چرخید؛ بعد زد؛ بُرجکش را
زد .ببینش! هنوز جان دارد ،نگاهش کن!
ارمیا سرش گیج می رفت؛ همه چیز را تیره و تار می دید.
فارسی 3
146
ـ من را می خواستند اسیر بگیرند .دستور از باال بوده؛ من برای آینده ام برنامه ریزی کرده بودم.
برای همین شهید نمی شوم دیگر.
نمی فهمید چه می گوید .خاطرات به صورت مبهم از جل ِو چشمانش می گذشتند .سهراب را روی
زمین گذاشته بودند .یک طرف صورت گوشت آلودش گم شده بود .هر چند لحظه یک بار زانوی
چپش مرتعش می شد .ارمیا سرش را روی سینۀ سهراب گذاشته بود .به زانوی چپ او نگاه می کرد.
ـ می بینی ارمیا .رو به قبله خواباندیمش .بعد گفت به راست بچرخانیمش؛ سمت کربال.
ـ آره می بینم .آرام دارد حسین حسین می کند؛ چرا دیگر زانوش تکان نمی خورد؛ چقدر آرام شده ...
آقا سهراب ،شلوغ نکنی ها ...
ـ حاال چطوری ببریمش تا سر جاده؟ خوب شد تو شهید نشدی مصطفی ،من چه جوری شما دو تا
را می بردم تا سر جاده ...آقا سهراب خیلی سنگین است؛ البته اسمش صلوات دارد .اللّهم صلّی علی ...
چرا صلوات نمی فرستی مصطفی؟! بفرست دیگر! اللّهم صلّی علی ...خیلی سنگین است .وقتی
داریم می بریمش ،شاید توی خاک های جنوب فرو برویم . ...
ارمیا ،رضا امیرخانی (با تلخیص)
درک و دریافت
1شخصیت اصلی داستان چه کسی است؟ ویژگی های رفتاری او را مورد بررسی قرار دهید.
توجه به آیۀ شریفه و بیت زیر ،متن روان خوانی را تحلیل کنید.
2با ّ
َو ما َر َم ْی َت إِ ْذ َر َم ْی َت َولک َِّن ا َ
هلل َر َمی( .انفال )١٧ /
ز یزدان دان ،نه از ارکان ،که کوته دیدگی باشد
که خطّی کز خرد خیزد ،تو آن را از بَنان بینی
سنایی
فارسی 3
147
درس هفدهم :خندۀ تو
کارگاه متن پژوهی
گنج حكمت :مسافر
درس هجدهم :عشق جاودانی
کارگاه متن پژوهی
روان خوانی :آخرین درس
خندۀ تو
150
در کنارۀ دریا
موج کف آلوده اش را
باید برفرازد
و در بهاران ،عشق من!
خنده ات را می خواهم
چون گلی که در انتظارش بودم،
سرخ کشورم که مرا می خواند.گل آبی ،گل ِ
بخند بر شب
بر روز ،بر ماه،
پیچاپیچ خیابان های جزیره،
ِ بخند بر
ا ّما آنگاه که چشم می گشایم و می بندم،
آنگاه که پاهایم می روند و بازمی گردند،
نان را ،هوا را،
روشنی را ،بهار را،
از من بگیر
ا ّما خنده ات را هرگز
تا چشم از دنیا نبندم.
151
کارگاه متــن پژوهــی
قلمرو زبانی
1برای واژۀ «آخته» دو معادل معنایی بنویسید.
2در زبان فارسی « ،ان» یکی از نشانه های جمع است؛ مانند کاربرد « ان» در کلمۀ «یاران»؛
ا ّما کلماتی که با « ان» همراه اند ،گاه بر مفهوم «جمع» داللت نمیکنند.
توجه کنید:
به نمونه های زیر ّ
سحرگاهان (هنگام سحر)
مکان زندگی مردم دیلم)
دیلمان (مکان دیلم هاِ ،
کوهان (مانند کوه،در ترکیب کوهان شتر)
کاویان (منسوب به «کاوه»)
خواهان (صفت فاعلی)
مفهوم نشانۀ « ان» را در واژه های زیر بنویسید.
خاوران ()............................ بهاران ()............................
خندان ()............................ بابکان ()............................
قلمرو ادبی
1این بخش از سرودۀ «پابلو نرودا» را از نظر کاربرد«نماد» بررسی کنید.
نان را از من بگیر اگر می خواهی /،هوا را از من بگیر ،ا ّما /خنده ات را نه /.گل سرخ را از من مگیر.
فارسی 3
152
2در این قسمت از متن درس ،شاعر از کدام آرایه های ادبی بهره گرفته است؟
...ا ّما خنده ات که رها می شود /و پروازکنان در آسمان مرا می جوید /تمامی درهای زندگی را /
به رویم می گشاید.
قلمرو فکری
1درک و دریافت خود را از متن زیر بنویسید.
« و اگر دیدی ،به ناگاه /خون من بر سنگ فرش خیابان جاری است /،بخند؛ زیرا خندۀ تو /برای
دستان من /،شمشیری است آخته».
2متن درس را با مفهوم سرودۀ زیر مقایسه کنید.
وزیـن خوشـتر نباشـد در جهان پند چه خـوش فرمـود آن پیـر خردمند
« لـب خندان بیاور چـون لب جام» اگـر خونین دلـی از جـور ا ّیـام
که دسـتاورد بی رنجی ست شادی به پیش اهل دل ،گنجی ست شادی
کـه باشـد شـادمانی را سـزاوار به آن کس می رسد زین گنج بسیار
بـه هـر سـو رو کنـی لبخنـد بینی چـو گل هرجـا کـه لبخنـد آفرینی
تبسـم
تبسـم کـنّ ،
بـه هـر حالـت ّ مشـو در پیـچ و تاب رنـج و غم ،گم
فریدون مشیری
153
مسافر گنــج حکمــت
154
عشقجاودانی
155
کارگاه متــنپژوهــی
قلمرو زبانی
1واژۀ «صحیفه» را از نظر کارکرد معنایی بررسی کنید.
2متن درس را از نظر «حذف فعل» بررسی کنید و نوع حذف ها را بنویسید.
قلمرو ادبی
1دو نمونه آرایۀ «تشخیص» در متن درس بیابید.
2در متن ،نمونه ای از پرسش (استفهام) انکاری مشخّ ص کنید.
قلمرو فکری
1شکسپیر برای عشق جاودانی ،چه ویژگی هایی را برمی شمارد؟
2در سطرهای زیر بر چه نکته ای تأکید شده است؟
چه حرف تازه ای برای گفتن مانده است یا چه چیز تازه ای برای نوشتن
که بتواند عشق مرا یا سجایای ارزشمند تو را بازگو کند؟
٣مضمون بیت زیر از کدام بخش از سرودۀ شکسپیر قابل دریافت است؟
حافظ نامکرر است
کز هر زبان که می شـنوم ّ قصه بیش نیست غم عشق وین عجب
یک ّ
. ............................................................................................................... ٤
فارسی 3
156
آخرین درس روان خوانی
آن روز مدرسه دیر شده بود و من بیم آن داشتم که مورد عتاب معلّم واقع گردم؛ علی الخصوص
که معلّم گفته بود درس دستور زبان خواهد پرسید و من حتی یک کلمه از آن درس نیاموخته بودم.
به خاطرم گذشت که درس و بحث مدرسه را بگذارم و راه صحرا پیش گیرم .هوا گرم و دلپذیر بود و
مرغان در بیشه زمزمه ای داشتند .این همه ،خیلی بیشتر از قواعد دستور ،خاطر مرا به خود مشغول
می داشت ا ّما در برابر این وسوسه مقاومت کردم و به شتاب ،راه مدرسه را پیش گرفتم.
وقتی از پیش خانۀ کدخدا می گذشتم ،دیدم جماعتی آنجا ایستاده اند و اعالنی را که بر دیوار بود،
می خوانند .دو سال بود که هر خبر مالل انگیز[ی] که برای ده می رسید ،از اینجا منتشر می گشت.
از این رو من ـ بی آنکه در آنجا توقفی کنم ـ با خود اندیشیدم که « باز برای ما چه خوابی دیده اند؟»
آن گاه سر خویش گرفتم و راه مدرسه در پیش و با شتاب تمام ،خود را به مدرسه رساندم.
در مواقع عادی ،اوایل شروع درس ،شاگردان چندان بانگ و فریاد می کردند که غلغلۀ آنها به
کوی و برزن می رفت .با آواز بلند درس را تکرار می کردند و بانگ و فریاد برمی آوردند و معلّم چوبی
را همواره در دست داشت .بر میز می کوبید و میگفت« :ساکت شوید!» آن روز هم به گمان آنکه
وضع همان خواهد بود ،انتظار داشتم که در میان بانگ و همهمۀ شاگردان ،آهسته و آرام به اتاق
درس درآیم و بی آنکه کسی متوجه تأخیر ورود من گردد ،بر سر جای خود بنشینم ا ّما برخالف آنچه
من چشم می داشتم ،آن روز چنان سکوت و آرامش در مدرسه بود که گمان می رفت از شاگردان
هیچ کس در مدرسه نیست .از پنجره به درون اتاق نظر افکندم شاگردان در جای خویش نشسته
بودند و معلّم با همان چوب رعب انگیز که همواره در دست داشت ،در اتاق درس قدم می زد .الزم
بود که در را بگشایم و در میان آن آرامش و سکوت وارد اتاق شوم .پیداست که تا چه حد از چنین
کاری بیم داشتم و تا چه اندازه از آن شرم می بردم ا ّما دل به دریا زدم و به اتاق درس وارد شدم؛
لیکن معلّم ،بی آنکه خشمگین و ناراحت شود ،از سر مهر نظری بر من انداخت و با لطف و نرمی
گفت « :زود سرجایت بنشین؛ نزدیک بود درس را بی حضور تو شروع کنیم».
از کنار نیمکت ها گذشتم و بی درنگ بر جای خود نشستم .وقتی ترس و ناراحتی من فرو نشست
فارسی 3
کرد .معلوم شد که به خاطر همین آخرین روز درس بود که وی لباس های نو خود را بر تن کرده
158
بود و نیز به همین سبب بود که جماعتی از پیران دهکده و مردان محترم در انتهای اتاق نشسته
تأسف داشتند که پیش از این نتوانسته بودند لحظه ای چند به مدرسه بیایند و نیز گمان بودند .گویی ّ
می رفت که این جماعت به درس معلّم ما آمده بودند تا از او به سبب چهل سال رنج شبانه روزی و
مدرسه داری و خدمت گزاری قدردانی کنند.
در این اندیشه ها مستغرق بودم که دیدم مرا به نام خواندند .می بایست که برخیزم و درس را
جواب بدهم .راضی بودم تمام هستی خود را بدهم تا بتوانم با صدای رسا و بیان روشن درس دستور
را که بدان دشواری بود ،از بر بخوانم ا ّما در همان لحظۀ ا ّول درماندم و نتوانستم جوابی بدهم و حتی
جرئت نکردم سر بردارم و به چشم معلّم نگاه کنم.
در این میان ،سخن او را شنیدم که با مهر و نرمی می گفت :فرزند ،تو را سرزنش نمی کنم؛ زیرا خود
متنبه شده ای .می بینی که چه روی داده است .آدمی همیشه به خود می گوید ،وقت به قدر کفایت ّ
باقی است ،درس را یاد می گیرم اما می بینی که چه پیشامدهایی ممکن است روی دهد .افسوس؛
بدبختی ما این است که همیشه آموختن را به روز دیگر وا می گذاریم .اکنون این مردم که به زور بر
ما چیره گشته اند ،حق دارند که ما را مالمت کنند و بگویند« :شما چگونه ا ّدعا دارید که قومی آزاد و
مستقل هستید و حال آنکه زبان خود را نمی توانید بنویسید و بخوانید؟» با این همه ،فرزند ،تنها تو
مقصر نیستی .همۀ ما سزاوار مالمتیم .پدران و مادران نیز در تربیت و تعلیم شما چنان در این کار ّ
که باید اهتمام نورزیده اند و خوش تر آن دانسته اند که شما را دنبال کاری بفرستند تا پولی بیشتر
به دست آورند .من خود نیز مگر در خور مالمت نیستم؟ آیا به جای آنکه شما را به کار درس وادارم،
بارها شما را سرگرم آبیاری باغ خویش نکرده ام و آیا وقتی هوس شکار و تماشا به سرم می افتاد،
شما را رخصت نمی دادم تا در پی کار خویش بروید؟
آن گاه معلّم از هر دری سخن گفت و سرانجام سخن را به زبان ملّی کشانید و گفت « :زبان ما
در شمار شیرین ترین و رساترین زبان های عالم است و ما باید این زبان را در بین خویش همچنان
حفظ کنیم و هرگز آن را از خاطرنبریم؛ زیرا وقتی قومی به اسارت دشمن درآید و مغلوب و مقهور
فارسی 3
بیگانه گردد ،تا وقتی که زبان خویش را همچنان حفظ کند ،همچون کسی است که کلید زندان
159
160
فارسی 3
تعجبخویش را در دست داشته باشد .آن گاه کتابی برداشت و به خواندن درسی از دستور پرداختّ .
کردم که با چه آسانی آن روز ،درس را می فهمیدم .هر چه می گفت به نظرم آسان می نمود .گمان
دارم که پیش از آن ،هرگز بدان حد با عالقه به درس دستور گوش نداده بودم و او نیز هرگز پیش از
آن ،با چنان د ّقت و حوصله ای درس نگفته بود .گفتی که این مر ِد نازنین می خواست پیش از آنکه
ما را وداع کند و درس را به پایان برد ،تمام دانش و معرفت خویش را به ما بیاموزد و همۀ معلومات
خود را در مغز ما فرو کند.
چون درس به پایان آمد ،نوبت تحریر و کتابت رسید .معلّم برای ما سرمشق هایی تازه انتخاب
کرده بود که بر باالی آنها عبارت «میهن ،سرزمین نیاکان ،زبان ملّی» به چشم می خورد .این
سرمشق ها که به گوشۀ میزهای تحریر ما آویزان بود ،چنان می نمود که گویی در چهارگوشۀ اتاق،
مجسم کرد که چطور همۀ شاگردان در کار خط و درفش ملّی ما را به اهتزاز درآورده باشند ،نمی توان ّ
مشق خویش سعی می کردند و تا چه حد در سکوت و خموشی فرو رفته بودند .بر بام مدرسه کبوتران
آهسته می خواندند و من در حالی که گوش به ترنّم آنها می دادم ،پیش خود اندیشه می کردم که آیا
اینها را نیز مجبور خواهند کرد که سرود خود را به زبان بیگانه بخوانند؟
گاه گاه که نظر از روی صفحۀ مشق خود برمی گرفتم ،معلّم را می دیدم که بی حرکت برجای
خویش ایستاده است و با نگاه های خیره و ثابت ،پیرامون خود را می نگرد؛ تو گفتی می خواست
تصویر تمام اشیای مدرسه را که در واقع خانه و مسکن او نیز بود ،در دل خویش نگاه دارد .فکرش
را بکنید! چهل سال تمام بود ،که وی در این حیاط زندگی کرده بود و در این مدرسه درس داده
بود .تنها تفاوتی که در این مدت در اوضاع پدید آمده بود ،این بود که میزها و نیمکت ها بر اثر مرور
زمان فرسوده و بی رنگ گشته بود و نهالی چند که وی در هنگام ورود خویش در باغ غ َْرس کرده
بود ،اکنون درختانی تناور شده بودند .چه اندوه جانکاه و مصیبت سختی بود که اکنون این مرد
می بایست تمام این اشیای عزیز را ترک کند و نه تنها حیاط مدرسه بلکه خاک وطن را نیز وداع
ابدی گوید!
با این همه ،ق ّوت قلب و خونسردی وی چندان بود که آخرین ساعت درس را به پایان آورد .پس
از تحریر مشق ،درس تاریخ خواندیم .آنگاه کودکان با صدای بلند به تکرار درس خویش پرداختند.
در آخر اتاق ،یکی از مردان مع ّمر دهکده که کتاب را بر روی زانو گشوده بود و از پس عینک ستبر
فارسی 3
خویش در آن می نگریست ،با کودکان هم آواز گشته بود و با آنها درس را با صدای بلند تکرار
161
می کرد .صدای وی چنان با شوق و هیجان آمیخته بود که از شنیدن آن بر ما حالتی غریب دست
می داد و هوس می کردیم که در عین خنده گریه سر کنیم .دریغا! خاطرۀ این آخرین روز درس
همواره در دل من باقی خواهد ماند.
در این اثنا وقت به آخر آمد و ظهر فرارسید و در همین لحظه ،صدای شیپور سربازان بیگانه نیز که
از مشق و تمرین باز می گشتند ،در کوچه طنین افکند .معلّم با رنگ پریده از جای خویش برخاست،
تا آن روز هرگز وی در نظرم چنان پرمهابت و با عظمت جلوه نکرده بود .گفت:
«دوستان ،فرزندان ،من ...من»...
ا ّما بغض و اندوه ،صدا را در گلویش شکست .نتوانست سخن خود را تمام کند.
سپس روی برگردانید و پاره ای گچ برگرفت و با دستی که از هیجان و درد می لرزید ،بر تختۀ سیاه،
این کلمات را با خطی جلی نوشت« :زنده باد میهن!»
آنگاه همان جا ایستاد؛ سر را به دیوار تکیه داد و بدون آنکه دیگر سخنی بگوید ،با دست به ما
اشاره کرد که «تمام شد .بروید ،خدا نگهدارتان باد!»
قصه های دوشنبه ،آلفونس دوده
ّ
زرین کوب
ترجمۀ عبدالحسین ّ
درک و دریافت
توجه به زاویۀ دید و شخصیت پردازی بررسی کنید. 1این متن را با ّ
توجه به اینکه زبان فارسی ،رمز هو ّیت ملّی است ،برای پاسداشت آن چه راهکارهایی را
2با ّ
پیشنهاد می دهید؟
فارسی 3
162
لطف تو
1
5
وحشی بافقی
فارسی 3
163
واژهنامه
اعراض :روی گرداندن از کسی یا چیزی ،روی گردانی پوییدن :حرکت به سوی مقصدی برای به دست آوردن
ا ِنابت :بازگشت به سوی خدا ،توبه ،پشیمانی و جست وجوی چیزی ،تالش ،رفتن
انبساط :حالتی که در آن ،احساس بیگانگی و مالحظه ثنا :ستایش ،سپاس
و رودربایستی نباشد؛ خودمانی شدن جزا :پاداش کار نیک
باسق :بلند ،بالیده جالل :بزرگواری ،شکوه ،از صفات خداوند که به
بناتِ :ج بنت ،دختران مقام کبریایی او اشاره دارد.
بَنان :سرانگشت ،انگشت جود :بخشش ،سخاوتَ ،ک َرم
تاک :درخت انگورَ ،رز حکیم :دانا به همه چیز ،دانای راست کردار ،از نام های
تت ّمه :باقی مانده؛ تت ّمۀ دور زمان :مایۀ تمامی و خداوند تعالی؛ بدین معنا که همۀ کارهای خداوند از
کمال گردش روزگار ،مایۀ تمامی و کمال دو ِر زمان روی دلیل و برهان است و کار بیهوده انجام نمی دهد.
رسالت رحیم :بسیار مهربان از نام ها و صفات خداوند
تحفه :هدیه ،ارمغان روی :مجازاً امکان ،چاره
تحیّر :سرگشتگی ،سرگردانی سرور :شادی ،خوشحالی
تض ّرع :زاری کردن ،التماس کردن سزا :سزاوار ،شایسته ،الیق
تقصیر :گناه ،کوتاهی ،کوتاهی کردن شِ به :مانندِ ،مثل ،همسان
جسیم :خوش اندام عزّ :ارجمندی ،گرامی شدن ،مقابل ُذ ّل
حِ لیه :زیور ،زینت فضل :بخششَ ،ک َرم
خوان :سفره ،سفرۀ فراخ و گشاده کریم :بسیار بخشنده ،بخشاینده ،از نام ها و صفات
دایه :زنی که به جای مادر به کودک شیر می دهد خداوند
یا از او پرستاری می کند. َملِک :پادشاه ،خداوند
ربیع :بهار نماینده :آن که آشکار و هویدا می کند ،نشان دهنده
روزی :رزق ،مقدار خوراک یا وجه معاش که هر کس وهم :پندار ،تص ّور ،خیال
فارسی 3
روزانه به دست می آورد یا به او می رسد؛ یقین :بی شبهه و شک بودن ،امری که واضح و
165 معین
مقرر و ّ
وظیفۀ روزی :رزق ّ ثابت شده باشد.
عرفانی ،پی بردن به حقایق است. شفیع :شفاعت کننده ،پایمرد
منسوب :نسبت داده شده شهد :عسل؛ شهد فایق :عسل خالص
منّت :سپاس ،شُ کر ،نیکویی صفوت :برگزیده ،برگزیده از افراد بشر
منکر :زشت ،ناپسندَ معین در مسجد
عاکفانِ :ج عاکف ،کسانی که در م ّدتی ّ
موسم :فصل ،هنگام ،زمان بمانند و به عبادت پردازند.
ناموس :آبرو ،شرافت ع َّز َو َج ّل :گرامی ،بزرگ و بلندمرتبه است؛ بعد از
نبات :گیاهُ ،رستنی ذکر نام خداوند به کار می رود.
نبی :پیغمبر ،پیام آور ،رسول ُعصاره :آبی که از فشردن میوه یا چیز دیگر به دست
نسیم :خوش بو آورند؛ افشره ،شیره
واصفانِ :ج واصف ،وصف کنندگان ،ستایندگان فاحش :آشکار ،واضح
ورق :برگ فایق :برگزیده ،برتر
وسیم :دارای نشان پیامبری ف ّراش :فرش گستر ،گسترندۀ فرش
مقرری ،وجه معاش وظیفهّ : قبا :جامه ،جامه ای که از سوی پیش باز است و پس
از پوشیدن دو طرف پیش را با دکمه به هم پیوندند.
درس دوم :مست و هشیار قدوم :آمدن ،قدم نهادن ،فرارسیدن
شعرخوانی :در مکتب حقایق قسیم :صاحب جمال
کایناتِ :ج کاینه ،همۀ موجودات جهان
کرامت کردن :عطا کردن ،بخشیدن
ادیب :آدابدان ،ادبشناس ،سخندان ،در متن درس
توجه بنده به
مراقبت :در اصطالح عرفانی ،کمال ّ
به معنای معلّم و مربّی است.
حق و یقین بر اینکه خداوند در همۀ احوال ،عالمِ
افسار :تسمه و ریسمانی که به سر وگردن اسب و
توجه به غی ِرحق
بر ضمیر اوست؛ نگاه داشتن دل از ّ
االغ و ...می بندند.
مزید :افزونی ،زیادی
اکراه :ناخوشایندبودن ،ناخوشایند داشتن امری
ُمطاع :فرمانروا ،اطاعت شده ،کسی که دیگری فرمان
تزویر :نیرنگ ،دورویی ،ریاکاری
او را میبَ َرد.
حد :کیفر و مجازات شرعی برای گناهکار و مجرم
معاملت :اعمال عبادی ،احکام و عبادات شرعی ،در
خ ّمار :مِی فروش
متن درس ،مقصود همان کار مراقبت و مکاشفت
دا ِر ملک :سرزمین
است.
داروغه :پاسبان و نگهبان ،شب َگرد
معترف :اقرارکننده ،اعتراف کننده
درهم :د َِرم ،مسکوک نقره ،که در گذشته ،به عنوان
َمفخر :هر چه بدان فخر کنند و بنازند؛ مایۀ افتخار
پول رواج داشته و ارزش آن کسری از دینار بوده
مف ِّرح :شادی بخش ،فرح انگیز
فارسی 3
168
درس هشتم :از پاریز تا پاریس مستغرق :مجذوب ،شیفته؛ مستغرق گشتن :حیران
گنج حکمت :سه َمرکب زندگی و شیفته شدن
مستمع :شنونده ،گوش دارنده
مستور :پوشیده ،پنهان
اتراق :تو ّقف چند روزه در سفر به جایی ،مو ّقت ًا در
نفیر :فریاد و زاری به صدای بلند
جایی اقامت گزیدن
استبعاد :دوردانستن ،بعید شمردن چیزی؛ استبعاد
درس هفتم :در حقیقت عشق
داشتن :بعید و دوربودن از تحقّق و وقوع امری
صبح ستاره باران
ِ شعرخوانی:
بازبسته :وابسته ،پیوسته و مرتبط
پانوراما :پردۀ نقّاشی که در ساختمانی که سقف مد ّور
بزم :محفل ،ضیافت
دارد ،به دیوار سقف بچسبانند؛ چنانکه هر کس در
رستگی و بهبی خودی :بی هوشی ،حالت از خود َ
آنجا بایستد ،گمان کند که افق را در اطراف خود
معشوق پیوستن
میبیند.
جسمانی :منسوب به جسم ،مقابل روحانی
تداعی :یادآوری ،به خاطر آوردن
جمال :زیبایی ،زیبایی ازلی خداوند
ج ّراره :ویژگی نوعی عقرب زرد بسیار س ّمی که
ُحسن :نیکویی ،زیبایی
ُدمش روی زمین کشیده می شود.
روحانی :منسوب به روح ،معنوی ،ملکوتی ،آنچه از
چریغ آفتاب :طلوع آفتاب ،صبح زود
مقولۀ روح و جان باشد.
توجه ،باارزش و مهمچشمگیر :شایان ّ میسر ،امکان
سامان :درخورّ ،
حواله :نوشتهای که به موجب آن دریافتکننده ملزم
سودا :خیال ،دیوانگی
به پرداخت پول یا مال به شخص دیگری است.
شیدایی :دیوانگی
رواق :بنایی با سقف گنبدی یا به شکل هرم
فرض :الزم ،ضروری ،آنچه خداوند بر بندگانش
سر پَر زدن :تو ّقف کوتاه؛ هرگاه مرغی از اوج ،یک
واجب کرده است.
لحظه بر زمین نشیند و دوباره برخیزد ،این تو ّقف
کمال :کامل بودن ،کامل ترین و بهترین صورت و
کوتاه را «سر پَر زدن» می گویند.
حالت هر چیز ،سرآمد بودن در داشتن صفت های
سوء هاضمه :بدگواری ،دیرهضمی ،هرگونه اشکال ِ
خوب
یا اختالل در هضم غذا که معمو ًال با سوزش س ِردل
محب :دوستدار ،یار ،عاشق
یا نفخ همراه است.
َممات :مرگُ ،مردن
صباح :بامداد ،سپیده دم ،پگاه
نغمه :نوا ،ترانه ،سرود
طاق :سقف خمیده و مح ّدب ،سقف قوسی شکل که
با آجر بر روی اطاق یا جایی دیگر سازند؛ طاق ضربی:
فارسی 3
169
اسرا :در شب سِ یرکردن ،هفدهمین سورۀ قرآن کریم طاق احداثشده بین دهانۀ دو تیرآهن که آن را با آجر
اندوه گسار :غم گسار ،غمخوار و مالط گچ میسازند.
انگاره :طرح ،نقشه ً
َطبَق :سینی گرد بزرگ و معموال چوبی ،مخصوص
اهورایی :ایزدی ،خدایی ،منسوب به اهورا نگهداری یا حمل اشیا که بیشتر آن را بر سر میگذارند.
ایل :گروهی از مردم همنژاد که فرهنگ و اقتصاد طیلسان :نوعی ردا
مشترک دارند و معمو ًال بهصورت چادرنشینی زندگی کمال مطلوب
غایت القصوی :ح ّد نهایی چیزیِ ،
میکنند؛ ایل و تبار :خانواده و نژاد و اجداد فرخنده پی :خوش قدم ،نیک پی ،خوش یمن
بطالت :بیکاری ،بیهودگی ،کاهلی فرسخ :فرسنگ ،واحد اندازهگیری مسافت تقریباً
بَن :درختی خودرو و وحشی که در برخی نقاط معادل شش کیلومتر
کوهستانی ایران میروید ،پستۀ وحشی کازیه :جاکاغذی ،جعبۀ چوبی یا فلزی روباز که برای
پرنیان :پارچۀ ابریشمی دارای نقش و نگار ،نوعی قرار دادن کاغذ ،پرونده یا نامه ها روی میز قرار
حریر می دهند.
تعبیر :بیان کردن ،شرح دادن ،بازگویی کِی :پادشاه ،هر یک از پادشاهان سلسلۀ کیان
تفرج ،تماشاگاه تف ّرجگاه :گردشگاه ،جای ّ کیانی :منسوب به کیان؛ کیان:کیها ،هر یک از پادشاهان
تل ّقی :دریافت ،نگرش ،تعبیر داستانی ایران از کیقباد تا دارا
تموز :ماه دهم از سال رومیان ،تقریب ًا مطابق با تیرماه مار غاشیه :ماری بسیار خطرناک در دوزخ؛
سال شمسی؛ ما ِه گرما غاشیه :سوره ای از قرآن ،یکی از نام های قیامت
حکمت :فلسفه ،به ویژه فلسفۀ اسالمی َمرکب :اسب ،آنچه بر آن سوار شوند.
دالویز :پسندیده ،خوب ،زیبا مستعجل :زودگذر ،شتابنده
َسموم :باد بسیار گرم و زیان رساننده موبدان زرتشتی؛ در ادبیات عرفانی ،عارف ِ مغان:
شبدر :گیاهی علفی و یکساله؛ شبد ِر دوچین :شبدری کامل و مرشد را گویند.
که قابلیت آن را دارد ،دو بار پس از روییدن چیده شده ن َ َمط :بساط شطرنج
باشد .
شیهه :صدا و آواز اسب درس نهم :کویر
طفیلی :منسوب به طفیل ،وابسته ،آن که وجودش روان خوانی :بوی جوی مولیان
یا حضورش در جایی ،وابسته به وجود کس یا چیز
دیگری است؛ میهمان ناخوانده آستانه :آستان ،آغاز
عدلیّه :دادگستری ابدیت :جاودانگی ،پایندگی ،بیکرانگی
غرفه :باالخانه ،هر یک از اتاق های کوچکی که محبت
ارادت :میل و خواست ،اخالص ،عالقه و ّ
در باالی اطراف سالن یا یک مح ّوطه می سازند که همراه با احترام
فارسی 3
حس بویاییشا ّمهّ : چشم داشتن :منتظر دریافت پاداش یا مزد بودن
171
پُرمایه :گرانمایه ،پرشکوه؛ مایه :قدرت ،توانایی َشبَح :آنچه به صورت سیاهی به نظر می آید ،سایۀ
تازی :اسبی از نژاد عربی با گردن کشیده و پاهای موهوم از کسی یا چیزی
باریک شرف :بزرگواری ،حرمت و اعتباری که از رعایتکردن
تپش :اضطراب ناشی از گرمی و حرارت ،گرمی ارزشهای اخالقی بهوجود میآید.
و حرارت طفره رفتن :خودداری کردن از انجام کاری از روی
تطاول :ستم و تع ّدی ،به زور به چیزی دست پیدا قصد و با بهانه آوردن ،به ویژه خودداری کردن از
کردن پاسخ صریح دادن به سؤالی یا کشاندن موضوع به
دشمنی بیش از حد نسبت ِ تعصب :طرفداری یا ّ موضوعات دیگر
تعصب :به حمایت به شخص ،گروه یا امری؛ به ّ ّ
کالفه :بی تاب و ناراحت به علت قرارگرفتن در وضع
و جانب داری آزاردهنده
زیردستان فرمانروا
ِ َح َشم :خدمتکاران ،خویشان و ً
ُگردان :واحد نظامی که معموال شامل سه گروهان
حلقه به گوش :کنایه از فرمانبردار و مطیع است.
َخستن :زخمی کردن ،مجروح کردن متقاعدُ :مجاب شده ،مجاب ،قانع شده؛ متقاعدکردن:
ُخود :کاله خود مجاب کردن ،وادار به قبول امری کردن
خیره سر :گستاخ و بی شرم ،لجوج تجسم یافته
مجسم :به صورت جسم درآمدهّ ، ّ
دستور :وزیر ،مشاور محضر :دفترخانه ،دادگاه
زوال :نابودی ،از بین رفتن ُمسلِم :پیرو دین اسالم
سبو :کوزه ،ظرف معمو ًال دستهدار از سفال یا جنس ُم ِصر :اصرارکننده ،پافشاری کننده
دیگر برای حمل یا نگهداشتن مایعات َمعبَر :محل عبور ،گذرگاه
سپردن :طی کردن ،پیمودن
سمن :نوعی درخت گل ،یاسمن درس دوازدهم :گذر سیاوش از آتش
شبیخون :حملۀ ناگهانی دشمن در شب گنج حکمت :به جوانمردی کوش
طرح افکندن :کنایه از بنانهادن؛ طرح ظلم افکندن:
سبب پیدایش و گسترش ظلم شدن ،بنیان ظلم نهادن آزرم :شرم ،حیا
َع َجم :سرزمینی که ساکنان آن غیرعرب ،به ویژه ارتفاع :محصول زمین های زراعتی؛ ارتفا ِع والیت:
ایرانی باشند؛ ایران؛ ملوک عجم :پادشاهان ایران عایدات و درآمدهای مملکت
عفاف :رعایت اصول اخالقی ،پرهیزکاری ،پارسایی اندیشه :اندوه ،ترس ،اضطراب ،فکر
غربت :غریبی ،دوری از خانمان ایمِن :در امن ،دل آسوده
فرهیختگی :فرهیخته بودن ،فرهیخته :برخوردار از بریان :در لغت کباب شده و پخته شده بر آتش،
سطح واالیی از دانش ،معرفت یا فرهنگ مجازاً ناراحت و مضطرب؛ بریان شدن :غمگین و
فارسی 3
دعوی :ا ّدعا ،ا ّدعای خواستن یا داشتن چیزی؛ مرادف :مترادف ،هم ردیف
173
درس شانزدهم :کباب غاز معنی و دعوی دو مفهوم متقابل و متضادند .معنی،
روان خوانی :ارمیا حقیقتی است که نیاز به اثبات ندارد و دعوی الفی
است تهی از معنی.
ویژگی آنچه بلند و طوالنی ِ آزگار :زمانی دراز؛ زاد :توشه ،خوردنی و آشامیدنی که در سفر همراه
به نظر می آید. سن و سالمی بَ َرند؛ ّ
آسمان ُجل :کنایه از فقیر ،بی چیز ،بی خانمان؛ ُجل: سروش :پیام آور ،فرشتۀ پیام آور
پوشش به معنای مطلق شگرف :قوی ،نیرومند
استشاره :رای زنی ،مشورت ،نظرخواهی شیدا :عاشق ،دلداده
استیصال :ناچاری ،درماندگی صدر :طرف باالی مجلس ،جایی از اتاق و مانند
اطوار :رفتار و یا سخنی ناخوشایند و ناهنجار آن که برای نشستن بزرگان مجلس اختصاص
اعال :برتر ،ممتاز ،نفیس ،برگزیده از هر چیز می یابد؛ مجازاً ارزش و اعتبار
امتناع :خودداری ،سر باز زدن از انجام کاری یا سن بیشترکالن :دارای ّ
قبول کردن سخنی گرم رو :مشتاق ،به شتاب رونده و چاالک ،کوشا
انضمام :ضمیمه کردن؛ به انضما ِم :به ضمیمۀ ،به گِرده :قرص نان ،نوعی نان
همرا ِه مخاصمت :دشمنی ،خصومت
معنی آغازکننده است)بادی :آغاز (در اصل به ِ مصاحبت :هم نشینی ،هم صحبت داشتن
بحبوحه :میان ،وسط مقاالتِ :ج مقالت ،گفتارها ،سخنان
بدقواره :آن که یا آنچه ظاهری زشت و نامتناسب وادی :سرزمین ،صحرا و بیابان
دارد؛ بد ترکیب
بذله :شوخی ،لطیفه
برجک :سازۀ چرخانی که روی تانک قرار دارد و به درسپانزدهم:درسآزاد(ادبیاتبومی)2
کمک آن می توان جهت شلیک توپ را تغییر داد.
ب ُقوالت :انواع دانه های خوراکی بعضی گیاهان ...............................................................................
مانند نخود و عدس ،حبوبات ...............................................................................
بالمعارض :بی رقیب ................................................................................
کردن صیغۀ
ِ عت :فروبُردم ،بلعیدم؛ صرف بَلَّ ُ ...............................................................................
عت :خوردن بَلَّ ُ ...............................................................................
پتیاره :زشت و ترسناک ...............................................................................
پرت وپال :بیهوده ،بی معنی؛ به این نوع ترکیب ها ...............................................................................
که در آنها لفظ دوم ،اغلب بی معنی است و برای ...............................................................................
فارسی 3
174
د ْوری :بشقاب گر ِد بزرگ معموالً با لبۀ کوتاه تأکید لفظ ا ّول می آید« ،مر ّکب ا ِتباعی» یا «اِتباع»
دیالق :دراز و الغر می گویند.
سرسرا :مح ّوطهای سقفدار در داخل خانهها که ترفیع :ارتقا یافتن ،رتبه گرفتن
د ِر ورودی ساختمان به آن باز میشود و از آنجا به درستی حرف یا عملی ،گواهی ِ تصدیق :تأییدکردن
اتاقها یا قسمتهای دیگر میروند( .امروزه سرسرا صحت امری دادن به ّ
را فرهنگستان بهجای واژۀ بیگانۀ «هال» و همچنین تصنّعی :ساختگی
واژه بیگانۀ «البی» به تصویب رسانده است) تک و پوز :دک و پوز ،به طنز ،ظاهر شخص به ویژه
سکندری :حالت انسان که بر اثر برخورد با مانع، سروصورت
کنترل خود را از دست بدهد و ممکن است به زمین تنبوشه :لولۀ سفالین یا سیمانی کوتاه که در زیرخاک
بیفتد؛ سکندری خوردن :حالت سکندری برای کسی یا میان دیوار میگذارند تا آب از آن عبور کند.
پیشآمدن تیربار :سالح خودکار آتشین ،سنگین تر و بزرگ تر
شبان :چوپان مسلسل دستی که به وسیلۀ نوار فشنگ تغذیه ِ از
شخیص :بزرگ و ارجمند مسلسل سنگین
ِ می شود؛
شرفیابشدن :آمدن به نزد شخص محترم و عالیقدر، جبهه :پیشانی
به حضور شخص محترمی رسیدن جیر :نوعی چرم دبّاغیشده با سطح نرم و پرزدار که
شش دانگ :به طور کامل ،تمام تهیۀ لباس ،کفش ،کیف و مانند آنها بهکار میرود. در ّ
شکوم :شُ گون؛ میمنت ،خجستگی ،چیزی را به چلمن :آن که زودفریب می خورد ،هالو؛ بی ُعرضه،
فال نیک گرفتن دست و پاچلفتی
َ
ب :اشاره به آیۀ « ا َِّن هذٰا لشَ ی ٌء ُع ٌ
جاب. شی ٌء ُعجا ٌ حضار :آنان که در جایی یا مجلسی حضور دارند؛ ّ
(سورۀ ص /آیۀ )5؛ معموالً برای اشاره به امری شگفت حاضران
بهکار میرود. حلقوم :حلق و گلو
صلۀ ارحام :به دیدار خویشاوندان رفتن و از آنان خرتوپرت :مجموعهای از اشیا ،وسایل و خردهریزهای
احوالپرسی کردن کمارزش
عاریه :آنچه به امانت بگیرند و پس از رفع نیاز آن خرخره :گلو ،حلقوم
را پس دهند. خورد رفتن :ساییده شدن و از بین رفتن
عاّلمه :آنکه دربارۀ رشتهای از معارف بشری دانش ّ خمره :ظرفی به شکل خُ م و کوچک تر از آن
و آگاهی بسیار دارد. خفایاِ :ج خفیه ،مخفیگاه؛ در خفایای ذهن :در
غلیان :جوشش عواطف و احساسات ،شدت هیجان جاهای پنهان ذهن
عاطفی خوش مشربی :خوش مشرب بودن؛ خوش معاشرتی
فغان :ناله و زاری ،فریاد و خوش صحبتی
فارسی 3
ّ
تکه ای بعد از تکۀ دیگر أخریّ :
ٰ قطعه بعد
ً خیاط درزیّ :
175
میشود یا بهعنوان چاشنی و مزه در کنار آن قرار میگیرد. کاهدان :انبا ِر کاه
مضغ :جویدن کأن لم یکن شیئا مذکورا :بخشی از آیۀ اول سورۀ
ً ً
معهود :عهدشده ،شناخته شده ،معمول دهر است به معنی «چیزی قابل ذکر نبود»؛ در این
معوج :کج داستان یعنی تمام خوراکی ها سر به نیست شد.
نامعقول :آنچه از روی عقل نیست؛ برخالف عقل کبّاده :وسیلهای کمانیشکل در زورخانه از جنس
واترقیدن :تن ّزل کردن ،پس روی کردن آهن که در یک طرف آن رشتهای از زنجیر یا
وجناتِ :ج وجنه ،صورت ،چهره ،رخساره کبادۀ چیزی را حلقههای آهنی متع ّدد قرار دارد؛ ّ
ولیمه :طعامی که در مهمانی و عروسی می دهند. کشیدن :ا ّدعای چیزی داشتن ،خواستار چیزی بودن
هم قطار :هر یک از دو یا چند نفری که از نظر کتل :پشتهّ ،تپه
درجه ،رتبه و یا موقعیت اجتماعی در یک ردیف کالشینکف :سالحی در انواع خودکار و نیمه خودکار،
هستند. دارای دستگاه نشانه َروی مکانیکی و دو نوع قنداق
هویدا :روشن ،آشکار ثابت و تاشو؛ برگرفته از نام اسلحه ساز روسی.
َکلک :آتشدانی از فلز یا سفال؛ َکلَک چیزی را کندن:
درس هفدهم:خندۀ تو خوردن یا نابودکردن چیزی
گنج حکمت :مسافر ُکنده :تنۀ بریده شدۀ درخت که شاخ و برگ آن
قطع شده است؛ هیزم
اخته :بیرون کشیده ،برکشیده لطیفه :گفتار نغز ،مطلب نیکو ،نکته ای باریک
دستاورد :نتیجه ،پیامد ،حاصل آنچه با تالش به ماسیدن :کنایه از به انجام رسیدن ،به ثمررسیدن
دست آید. ما یتعل ّ ُق به :آنچه بدان وابسته است.
ذی حیات :دارای حیات ،زنده ،جاندار مایحتوی :آنچه درون چیزی است.
سرحد :مرز ،کرانه متف ّرعات :شاخه ها ،شعبه ها (در متن به معنی
غایی :منسوب به غایت ،نهایی متعلّقات به کار رفته است)
متکلّم وحده :آن که در جمعی تنها کسی باشد که
درس هجدهم :عشق جاودانی سخن می گوید.
روان خوانی :آخرین درس مجلس آرا :آنکه با حضور خود سبب رونق مجلس و
شادی یا سرگرمی حاضران آن میشود؛ بزمآرا
ابّهت :بزرگی و شکوه که سبب احترام یا ترس محظور:مانع و مجازاً گرفتاری و مشکل؛ در محظور گیر
دیگران می شود. کردن :گرفتاری پیدا کردن ،در مقابل امر ناخوشایند قرار
اعالن :آشکارکردن چیزی و باخبرساختن مردم از گرفتن(امالی این واژه به صورت محذور نیز آمده است)
آن محظوظ :بهره ور
فارسی 3
اهتمام :کوشش ،سعی ،ه ّمتگماشتن؛ اهتمامورزیدن مخلّفات :چیزهایی که به یک مادۀ خوردنی اضافه
176
در کاری :ه ّمت گماشتن به انجامدادن آن
بیشه :زمینی که در آن به طور طبیعی گیاهان
خودرو و درخت روییده باشد.
تسکین :آرامش ،آرام کردن
تناور :دارای پیکر بزرگ و قوی
خطی که درشت و واضح باشد و از جلی :ویژگی ّ
دور دیده شود.
سجایاِ :ج سجیه ،خوها ،خُ لق ها و خصلت ها
صحیفه :کتاب
عتاب :سرزنش ،مالمت ،تندی
َغرس :نشاندن و کاشتن درخت و گیاه
کتابت :نوشتن ،تحریر ،خوشنویسی
کفایت :کافی ،بسنده
متنبّه شدن :به زشتی عمل خود پی بردن و پندگرفتن
تخیل ،ذهن
مخیّله :خیال ،ق ّوۀ ّ
مع ّمر :سالخورده
177
کتابنامه
ابتهاج ،هوشنگ ( ،)1394راهی و آهی (مجموعه هفت دفتر شعر) ،تهران :نشر سخن ،چاپ پنجم.
ابوالقاسمی ،محسن ( ،)1395دستور تاریخی زبان فارسی ،تهران :سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاهها (سمت).
ابواسحاق ابراهیم بن منصور ابن خلف نیشابوری ( ،)1382قصص االنبیا ،تهران :چاپ سوم.
اخوان ،مهدی( ،م .امید) ( ،)1369گزینه اشعار ،تهران :مروارید.
اسعد گرگانی ،فخرال ّدین ( ،)1389ویس و رامین ،تصحیح مجتبی مینوی ،تهران :هیرمند.
اسیری الهیجی ،شمسالدین مح ّمد ( .)1357دیوان اشعار و رسائل ،به اهتمام برات زنجانی ،تهران :امیرکبیر.
اعتصامی ،پروین ( .)1387دیوان اشعار ،با مق ّدمه و تنظیم و شرح لغات :شهرام رجب زاده .تهران :انتشارات قدیانی ،چاپ دوم.
اقبال الهوری ،مح ّمد ( ،)1389کلیات اقبال الهوری ،با مق ّدمۀ علی شریعتی و جاوید اقبال ،به کوشش عبداهلل اکبریان راد ،تهران:
انتشارات الهام.
امیرخانی ،رضا ( ،)1395ارمیا (ادبیات امروز) ،تهران :افق ،چاپ بیست و هشتم.
امینپور ،قیصر ( ،)1396مجموعه کامل اشعار ،تهران :مروارید ،چاپ سیزدهم.
سید جعفر شهیدی ،تهران :انتشارات علمی و فرهنگی ،چاپ دوم. انوری ابیوردی ،اوحدال ّدین ،دیوان اشعار ( ،)1364تصحیح ّ
انوری ،حسن (به سرپرستی دکتر حسن انوری) ،)1381( ،فرهنگ سخن ،دورۀ هشت جلدی ،تهران :سخن.
باستانی پاریزی ،مح ّمدابراهیم ( ،)1394از پاریز تا پاریس ،تهران :نشر علم ،چاپ یازدهم.
باطنی ،محمدرضا ( ،)1391توصیف ساختمان دستوری زبان فارسی ،تهران :انتشارات امیرکبیر.
بهار ،مح ّمد تقی ملک الشعرا ( ،)1380دیوان اشعار بهار ،بر اساس نسخۀ چاپ ،1344دورۀ دو جلدی .به اهتمام چهرزاد بهار،
تهران :انتشارات نگاه ،چاپ دوم.
بنیاد پژوهش های اسالمی ( ،)1372فرهنگنامۀ قرآنی ،با نظارت دکتر مح ّمد جعفر یاحقی ،مؤسسه چاپ و انتشارات آستان قدس
رضوی ،چاپ ا ّول.
سید محمد حسین ( ،)1387دیوان شهریار ،دورۀ دو جلدی ،تهران :انتشارات نگاه ،چاپ سیوسوم. ّ تبریزی، بهجت
بهمن بیگی ،مح ّمد ( ،)1389بخارای من ایل من ،شیراز :نوید شیراز ،چاپ ا ّول.
بهمنی ،مح ّمد علی ( ،)1395مجموعه اشعار ،تهران :انتشارات نگاه ،چاپ سوم.
بیدل دهلوی ،عبدالقادر ( ،)1387کلیات دیوان بیدل ،دورۀ دو جلدی ،بر اساس نسخۀ مح ّمد خسته و خلیل اهلل خلیلی با ویراست
نو و تعلیقات فرید مرادی ،تهران :ز ّوار.
حافظ ،شمس ال ّدین مح ّمد ( ،)1387دیوان حافظ (آیینة جام) ،تصحیح مح ّمد قزوینی ،تهران :انتشارات صدرا ،چاپ هشتم.
حمیدی ،مهدی ( ،)1342دریای گوهر ،دورۀ دو جلدی ،تهران :امیرکبیر.
خاقانی ،بدیل بن علی ( ،)1382دیوان خاقانی شروانی ،مقابله و تصحیح و مق ّدمه و تعلیقات :ضیاء الدین سجادی .تهران :ز ّوار،
چاپ هفتم.
دهخدا ،علیاکبر ( ،)1377لغت نامۀ دهخدا ،تهران :مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران.
رحمانی ،مح ّمدرضا (معروف به مهرداد اوستا) ( ،)1389تیرانا ،تهران :انتشارات انجمن قلم ایران.
زیب ال ّنسا ،بیگم ( ،)1381دیوان زیب النّسا ،صدیقیان ،مهین دخت ،تهران :امیرکبیر.
فارسی 3
رازی ،نجم ال ّدین ( )1352مرصادالعباد ،تصحیح مح ّمدامین ریاحی ،تهران :انتشارت بنگاه ترجمه و نشر کتاب.
179
سپهری ،سهراب ( ،)1387هشت کتاب ،تهران :طهوری ،چاپ چهل و هفتم.
سعدی شیرازی ،مصلحالدین عبداهلل ( ،)1379بوستان ،تصحیح و توضیح غالمحسین یوسفی ،تهران :خوارزمی ،چاپ ششم.
ـــــــــــــــــــــــــــ ( ،)1372گلستان سعدی ،به تصحیح و حواشی غالمحسین یوسفی ،تهران :خوارزمی ،چاپ چهارم.
ــــــــــــــــــــــــــــ ( ،)1362کلیات سعدی ،به اهتمام محمد علی فروغی ،تهران :امیر کبیر ،چاپ سوم.
سلمانی لطفآبادی ،عیسی ( ،)1388روایت سنگرسازان ،2نشر قلمرو فرهنگ.
سنایی غزنوی ،ابوالمجد ( ،)1388دیوان اشعار ،با مقدمه و حواشی و فهرست و اهتمام مح ّمد تقی مدرس رضوی ،تهران :سنایی،
چاپ هفتم.
سهروردی ،شهابال ّدین یحیی ( ،)1366مونسالعشاق ،تصحیح نجیب مایل هروی ،تهران :انتشارات مولی.
سید مهدی ( ،)1383سانتاماریا (مجموعه داستان) ،تهران :انتشارات کتاب نیستان ،چاپ پنجم. شجاعیّ ،
شریعتی ،علی ( ،)1396کویر (مجموعه آثار) ،مشهد :سپیده باوران ،چاپ نهم.
شفیعی کدکنی ،محمدرضا ( ،)1376آیینهای برای صداها (مجموعۀ هفت دفتر شعر) ،تهران :انتشارات علمی.
شکسپیر .ویلیام ( ،)1396غزلوارهها ،ترجمه و تفسیر امید طبیبزاده ،تهران :نیلوفر.
شمیسا ،سیروس ( ،)1387بیان ،تهران :نشر میترا ،چاپ سوم.
ــــــــــــــــ ( ،)1391معانی ،تهران :نشر میترا ،چاپ سوم.
صائب تبریزی ( ،)1374دیوان اشعار ،دورۀ دو جلدی ،به اهتمام جهانگیر منصور ،تهران :نگاه.
صفارزاده ،طاهره ( ،)1369در پیشواز صلح ،تهران :انتشارات هنر بیداری ،چاپ دوم.
سید محمد باقر کمال ال ّدینی ،تهران :میراث مکتوب. ظهیری سمرقندی ،مح ّمدبن علی ( ،)1392سندبادنامه ،با تصحیح ّ
عابدی ،کامیار ( ،)1377در زالل شعر (هفتاد سال زندگی و شعر هوشنگ ابتهاج) ،تهران :نشر ثالث.
عرب لو ،احمد ( ،)1396قصۀ شیرین فرهاد ،تهران :انتشارات مدرسه.
عطار نیشابوری ،فریدال ّدین مح ّمد ( ،)1391تذکرهًْ االولیا ،به اهتمام محمد استعالمی ،تهران :انتشارات ز ّوار ،چاپ بیست و سوم. ّ
سید صادق گوهرین ،تهران :علمی و فرهنگی ،چاپ ششم. ّ تصحیح ،یرّ ط ال منطق (،)1368 ــــــــــــــــــــــــــــ
عراقی ،فخرال ّدین ( ،)1382کلّیات شعر ،به کوشش سعید نفیسی ،تهران :نشر ز ّوار ،چاپ دوم.
عین القضات همدانی ،عبداهلل بن مح ّمد ( ،)1373تمهیدات به تصحیح عفیف عسیران ،انتشارات منوچهری ،چاپ چهارم.
فاریابی ،ظهیر ( ،)1381دیوان اشعار ،تصحیح و تحقیق و توضیح امیرحسین یزدگردی به اهتمام اصغر دادبه ،نشر قطره.
فرخی سیستانی ،ابوالحسن علی بن جولوغ ( ،)1393دیوان حکیم ف ّرخی سیستانی ،با مق ّدمه و حواشی و تعلیقات و مقابله با نسخ ّ
معتبر ،به اهتمام مح ّمد دبیر سیاقی ،تهران :ز ّوار.
مسرت ،انجمن آثار و مفاخر فرهنگی استان یزد ،فردوسی. فرخی یزدی ،مح ّمد ( ،)1378دیوان اشعار ،به کوشش حسین ّ ّ
فردوسی ،ابوالقاسم ( ،)1376شاهنامه ،بر اساس نسخة نه جلدی چاپ مسکو ،به کوشش دکتر سعید حمیدیان ،تهران :نشر قطره،
چاپ چهارم.
فارسی 3
180
عباس ( ،)1388دیوان کامل فروغی بسطامی ،با مق ّدمۀ رضا قلی بن محمد هادی هدایت و دیگران ،تهران: فروغی بسطامیّ ،
سایهگستر.
قزوه ،علیرضا ( ،)1384روایت چهاردهم (مجموعه اشعار برگزیدۀ چهاردهمین کنگرۀ سراسری شعر دفاع مقدّس) ،تهران :لوح
زرین و صریر.
ّ
قهرمان ،مح ّمد ( ،)1378صیّادان معنی (برگزیدۀ اشعار سخن سرایان شیوۀ هندی) ،تهران :امیرکبیر.
کسرایی ،سیاوش ( ،)1386از آوا تا هوای آفتاب ،تهران :نشرکتاب ناد.
گروه مؤلّفان (93ـ ،)92کتابهای زبان و ادبیات فارسی ،سازمان پژوهش و برنامهریزی آموزشی.
مح ّمدی ،حسنعلی ( ،)1389از بهار تا شهریار ،تهران :فرتاب ،چاپ پنجم.
مشیری ،فریدون ( ،)1394بازتاب نفس صبحدمان (کلیات اشعار) ،دو جلدی .تهران :نشر چشمه.
معیری ،مح ّمد حسن ( ،)1388دیوان کامل اشعار (سایه عمر ،آزاده) ،تهران :شقایق ،چاپ سوم. ّ
معین ،مح ّمد ( ،)1364فرهنگ فارسی معین (شش جلدی) ،تهران :امیرکبیر ،چاپ هفتم.
منزوی ،حسین ( ،)1391مجموعه اشعار ،به اهتمام مح ّمد فتحی ،تهران :انتشارات نگاه.
منشی ،نصراهلل ( ،)1362کلیله و دمنه ،تصحیح مجتبی مینوی ،تهران :دانشگاه تهران.
مولوی ،جاللال ّدین مح ّمد ( ،)1383کلیات دیوان شمس ،مطابق نسخۀ تصحیح استاد بدیعالزمان فروزانفر ،دورۀ دو جلدی تهران:
انتشارات بهزاد ،چاپ سوم.
ـــــــــــــــــــــــ ( ،)1393مثنوی معنوی ،آخرین تصحیح رینولد نیکلسون و مقابله با نسخۀ قونیه ،دورۀ چهار جلدی،
تهران :مرکز پژوهش میراث مکتوب.
ـــــــــــــــــــــــ ( )1375فیه ما فیه ،مق ّدمه و تصحیح حسین حیدرخانی (مشتاقعلی) ،تهران :سنایی.
قبادیانی ،ناصر خسرو ( ،)1365دیوان اشعار ،تصحیح مجتبی مینوی و مهدی محقّق ،تهران :دانشگاه تهران.
نظام الملک توسی ،ابوعلی حسن ( ،)1365سیاستنامه ،با توضیح جعفر شعار ،تهران :نشر بنیاد.
نرودا ،پاپلو ( ،)1394شعرهای عاشقانه (هوا را از من بگیر اما خندهات را نه) ،ترجمۀ احمد پوری و با ویراستاری کاظم فرهادی،
تهران :چشمه ،چاپ بیست و ششم.
نظامی گنجوی ( ،)1383خمسۀ نظامی ،بر اساس نسخۀ سعدلو و مقابله با نسخۀ آکادمی شوروی با تصحیح وحید دستگردی،
خرمشاهی ،تهران :انتشارات دوستان. تصحیح سامیه بصیر مژدهی ،بازنگری بهاءال ّدین ّ
نظری ،فاضل ( ،)1394گزینۀ اشعار ،تهران :مروارید.
وحشی بافقی ،کمال الدین ( ،)1374دیوان وحشی بافقی ،به کوشش پرویز بابایی ،تهران :نگاه ،چاپ دوم.
عباسعلی ( ،)1390دستور زبان فارسی ،تهران :انتشارات سخن. وفاییّ ،
ـــــــــــــــــــ ( ،)1392دستور توصیفی ،بر اساس واحدهای زبان فارسی ،تهران :انتشارات سخن.
عباس یزدی ،تهران :فرهنگ دانشجو. هاتف اصفهانی ،احمد ( ،)1393دیوان هاتف اصفهانی ،به اهتمام ّ
هراتی ،سلمان ( ،)1387مجموعه کامل شعرهای سلمان هراتی ،تهران :دفتر شعر جوان ،چاپ سوم.
فارسی 3
181
عمومی