You are on page 1of 65

‫اسرار‬

‫هزار ساله‬
‫[ دعوت از پیشوایان دین کنونی ایران و سخنرانان‬
‫و نویسندگان و جمعیتهای طرفدار آن]‬

‫نوشتهی‪:‬‬
‫علی اکبر حکمیزاده‬

‫چاپ نخست‪ :‬با شمارهای ‪ 21‬پرچم‪ ،‬سال ‪2211‬‬


‫بسم هللا الرحمن الرحٌم‬

‫فهرست مطالب‬
‫توضیحاتي كوتاه پیرامون اسرار هزار ساله‪2 ...............................‬‬
‫مقدمه ‪4 .........................................................................‬‬
‫از ماست که بر ماست ‪5 .......................................................‬‬
‫‪ 6‬پرسش ‪7 ...................................................................‬‬
‫اسرار هزارساله‪8 ..............................................................‬‬
‫گفتار یکم‪ :‬خدا ‪22 .............................................................‬‬
‫بهانهها ‪ٔٙ ....................................................................‬‬
‫گفتار دوم‪ :‬امامت ‪12 ..........................................................‬‬
‫گفتار سوم‪ :‬روحان ی ‪12 .......................................................‬‬
‫گفتار چهارم‪ :‬حکومت ‪23 .....................................................‬‬
‫گفتار پنجم‪ :‬قانون‪33 ..........................................................‬‬
‫چرا قانون در ا ٌران فلج میشود؟ !‪ٗ7 ......................................‬‬
‫گفتار ششم‪ :‬حدیث ‪42 .........................................................‬‬
‫بمباران سه سنگر اصل ی ‪٘ٗ ................................................‬‬
‫‪ 22‬پرسش ‪56 .................................................................‬‬
‫توضیحاتي كوتاه پیرامون اسرار هزار ساله‬
‫گزیده از کتاب قتل کسروی‪ ،‬نوشته ناصر پاکدامن‪ ،‬چاپ دوم‪ ،‬ص‪:‬‬
‫‪261- 262‬‬
‫انتشارات فروغ‪ ،‬آلمان‬
‫توقٌؾ پرچم نٌمه ماهه‪ ،‬باالخره در ‪ ٕ7‬اسفند ٕٕٖٔ پاٌان میٌابد اما‬
‫در اٌن مٌان‪ ،‬باٌد به جزوهای اشاره کرد که بصورت ضمٌمه شماره ٕٔ‬
‫پرچم دو هفتگی انتشار ٌافت و چه بسا در توقٌؾ دو هفته نامه در ‪ٔ1‬‬
‫مهر ٕٕٖٔ (‪ 8‬شوال ٕ‪ )ٖٔ6‬بیاثر نبوده باشد! آن جزوه اسرار هزار‬
‫ساله است‪ .‬جزوه ٌا کتابچهای در ‪ ٖ6‬صفحه از علی اکبر حکمیزاده‪،‬‬
‫فرزند ٌکی از روحانٌون قم‪ .‬او خود هم زمانی در لباس طالب و اهل علم‬
‫زندگی کرده و تحصٌال ت قدٌم را به پاٌان رسانده‪ .‬در ٕٖٔٔ در قم‪،‬‬
‫ماهنامهای هم به نام هماٌون انتشار میداده که ٌک سالی دوام آورده و از‬
‫مساٌل دٌنی به لحن تازهای سخن میگفته‪ .‬در اٌن ماهنامه‪ ،‬مقالهای هم از‬
‫کسروی به چاپ رسٌده است (درباره او نگاه کنٌد به‪ :‬محمد تقی حاج‬
‫بوشهری‪« :‬از کشؾ األسرار تا اسرار هزار ساله»‪ ،‬چشم انداز‪،6 ،‬‬
‫‪ .) ٕ6- ٔ1 ،ٖٔ68‬اکنون که حاج سٌد حسٌن قمی به تهران میآٌد و همه‬
‫جا از او پذٌراٌی میکند‪ ،‬حکمیزاده قلم به دست گرفته است‪ ،‬اسرار‬
‫هزار ساله را نوشته است که عنوان فرعی آن چنٌن است‪« :‬دعوت از‬
‫پٌشواٌان دٌنی کنونی اٌران و سخنرانان و نوٌسندگان و جمعٌتهای‬
‫طرفدار آن»‪ .‬اٌن جزوه در چاپخانه پٌمان که به باهماد آزادگان تعلق دارد‬
‫به چاپ رسٌده است‪ .‬دفتر پرچم که آن زمان روزنامه ارگان باهماد‬
‫آزدگان بود در پشت جلد اٌن جزوه‪ ،‬چنٌن توضٌح داده است‪« :‬چون آقای‬
‫حکمیزاده به پٌمان و راه آن نزدٌک بودهاند و اٌن کتابشان از آن راه‬
‫دور نٌست‪ ،‬با پرچم به چاپ رسٌده»‪ .‬اسرار هزار ساله با شماره ٕٔ‬
‫پرچم به چاپ رسٌده است و ناشر درباره آن توضٌح میدهد که «بهای‬
‫اٌن کتاب‪ ،‬پنج لایر است و چون بٌش از اٌن برای خود ما تمام شده‪،‬‬
‫دٌگر هٌچ مجانی داده نمیشود‪ .‬جای فروش نشانی باال [خوار و‬
‫اسرار هزار ساله‬ ‫‪4‬‬
‫بارفروشی رضوی در عشرت آباد‪ ،‬برابر کارپردازی لشکر ٕ] و‬
‫کتابخانه ابن سٌنا و دفتر پرچم»‪.‬‬
‫اٌن جزوه در واقع شرح و تفصٌلی است که حکمیزاده درباره ٖٔ‬
‫پرسشی نوشته است که در آؼاز سال ٕٕٖٔ برای «روحانٌان و اهل‬
‫اطالع» فرستاده و پاسخ خواسته است اما پاسخی نٌامده و انجمن تبلٌؽات‬
‫اسالمی هم که ٖٔ اردبٌهشت ٕٕٖٔ نوشته که پاسخ میدهٌم‪ ،‬همچنان‬
‫خاموش مانده است‪ .‬پس حکمیزاده بر آن شده است که آن پرسشهای‬
‫سٌزدهگانه را «با کمی تؽٌٌر» همراه با توضٌحاتی در جزوهای منتشر‬
‫کند‪.‬‬
‫‪2‬‬
‫مقدمه‬
‫چنانکه میدانٌم پٌشواٌان دٌنی ما آنچه تاکنون گفتهاند و نوشتهاند تنها‬
‫به قاضی رفتهاند و دٌگران هم ٌا جرأت نداشتهاند در برابر سخنی بگوٌند‬
‫و ٌا اطالع و اگر هم گاهی ٌک نفر دلسوز و با اطالعی پٌدا شده و‬
‫خواسته سخنی بگوٌد از هر راه توانستهاند صدای او را خفه کردهاند و‬
‫حال آنکه اگر کسی راستی بخود اطمٌنان دارد نه تنها از پٌدا شدن حرٌؾ‬
‫باکی ندارد بلکه خود در پی آن است زٌرا ٌک پهلوان اگرچه قرنها در‬
‫مٌدان خالی رجز خوانده باشد و ٌا ملٌونها کتاب را از رجز خوانی پر‬
‫کرده باشد تا با حرٌفی روبرو نشود دٌگران نمیتوانند درست بفهمند‬
‫چکاره است‪.‬‬
‫اٌنک من میگوٌم اٌن چٌزی را که شما دٌن نام نهادهاٌد ‪ 91‬در صدش‬
‫گمراهی است و برای اثباتش هم حاضرم ولی چنانکه گفتٌم ٌک مدعی‬
‫هرچه هم درست بگوٌد تا گفتگوی خود را با طرؾ در (ٌکجا) تمام نکند‪،‬‬
‫دقٌقترٌن قاضٌان هم نمیتوانند درست قضاوت کنند چه رسد به توده‪.‬‬
‫حال اگر شما راستی به گفتههای خود اطمٌنان دارٌد بٌاٌٌد تا اٌن گفتگو را‬
‫در (ٌک کتاب) تمام کنٌم و به قضاوت عامه واگذارٌم شاٌد بفرماٌٌد که ما‬
‫چٌزی است در تصرؾ دارٌم و هر کس هم حرفی دارد خودش برود‬
‫ثابت کند ولی باٌد دانست که آن سد استواری که در جلو افکار توده‬
‫گذاشته شد ه بود و شما هم در پناه آن بودٌد شکسته شد و اکنون جز دلٌل و‬
‫منطق چٌزی نمی تواند جلو آن را بگٌرد اگر دارٌد که چه بهتر وگرنه‬
‫دٌگر با سکوت و تکفٌر و ٌا فاسدالعقٌده خواندن و استکان آب کشٌدن‬
‫نمی توان جلو سٌل احساسات مردم اٌستاد اکنون ٌا جواب ٌا استعفا‪.‬‬
‫حکمی زاده‬

‫‪ - 1‬ووشتً زیر بً قلم حکمیزادي در سال ‪ 1211‬در مجلً پرچم‬


‫چاپ شذ‪ ،‬یک کپی از وسخً قذیمی توسط یکی از خواوىذگان تالش‬
‫در اختیار ما قرار دادي شذ‪ .‬با توجً بایىکً بسیاری از‬
‫مباحثی کً در ایه جسوي مطرح شذي امروز ویس در جامعً ما‬
‫مورد بحث و جذال وظری است و میتواوذ مورد توجً عالقمىذان‬
‫قرار گیرد‪ ،‬تصمیم بً درج آن گرفتیم‪.‬‬
‫از ماست که بر ماست‬
‫ٌک تن ٌا ٌک توده وقتی میتواند به جاٌی برسد که راهش روشن و‬
‫مقصدش معٌن باشد ولی مردمی که از ٌک طرؾ قانون میگذارند و از‬
‫طرؾ دٌگر میگوٌند اٌن قانونها بدعت است کسانی که از ٌک طرؾ‬
‫میگوٌند مال دولت و پول بانک حرام است و از طرؾ دٌگر برای‬
‫گرفتن همان مال بر سر و شانه هم باال میروند توده که از ٌک طرؾ‬
‫میگوٌند قانونگذاری (فتوا) تنها حق مجتهد است و از طرؾ دٌگر‬
‫میگوٌند رأی دادن به کسانی که با بودن مجتهد قانون میگذارند (واجب‬
‫است) چنٌن توده بجاٌی نخواهد رسٌد‪ ،‬نخواهد رسٌد تا راه ما همٌن است‬
‫وضع ما هم چنٌن است‪.‬‬
‫بسٌاری از نوٌسندگان ما برای اٌنکه مردم را از خود نرنجانند و‬
‫زمٌنهي انتخاب ٌا فروش روزنامهشان بر هم نخورد هر نقصی در توده‬
‫ببٌنند گناهش را به گردن دولت میاندازند و حال آنکه دولت کسی جز‬
‫خود مردم نٌست اگر توده راستی چٌزی را بخواهد دولت چکاره است‬
‫رضاشاه با همهي نٌرو و نفوذش خواست ٌک چادر دست و پاگٌر را از‬
‫اٌران بردارد نتوانست پس چگونه ممکن است دولت کنونی بتواند در‬
‫برابر ارادهي توده (آن هم ارادهي اصالح) باٌستد‪.‬‬
‫اٌن همه مردم از رشوهخواری ادارات فرٌاد میزنند ولی میبٌنٌم‬
‫همانها هنگامی که به ادارهاي میروند پٌش از آنکه کارمند مربوط سخنی‬
‫بگوٌد به زبان بیزبانی می فهمانند که ما برای دادن (حق و حساب)‬
‫حاضرٌم‪ .‬اٌن همه از وظٌفه نشناسی کارمندان گله میکنند ولی میبٌنٌم‬
‫اگر رئٌسی در خواستن وظٌفه از زٌر دستانش پافشاری کند او را بدجنس‬
‫ٌا مردمآزار ٌا خشک میخوانند‪.‬‬
‫ما ٌک مؤمور ٌا ٌک رئٌس ٌا فرمانده را وقتی خوب میشمارٌم که‬
‫چشم خود را بر هم گذارد و خطای دٌگران را ندٌده بگٌرد ٌک بازاری‬
‫را وقتی خوب میدانٌم که عرقچٌنی بر سر و تسبٌحی بر دست و جامهي‬
‫بلند بر تن داشته باشد و به چٌزهای دٌگرش کار ندارٌم‪ٌ .‬ک مال را وقتی‬
‫خوب می شمارٌم که خود را به شاه سٌم بزند و با هر چٌز تازهاي مخالفت‬
‫‪7‬‬ ‫اسرار هزار ساله‬

‫کند ٌک روزنامه را وقتی خوب میدانٌم که هرچه میتواند به حق ٌا‬


‫ناحق بدگوٌی کند‪ .‬اٌرانٌان با تعارؾ و ماست مالی کار درست نمیشود‪،‬‬
‫تا ما چنٌنٌم وضع ما هم همٌن است‪.‬‬
‫‪ 6‬پرسش‬
‫ٔ ‪ -‬آٌا اٌرانٌان در زمان رضاشاه آسودهتر بودند ٌا پٌش از او؟‬
‫ٕ ‪ -‬آٌا ادارات و نظام اٌران را رضاشاه خراب کرد ٌا از پٌش خراب‬
‫بوده؟‬
‫ٖ ‪ -‬آٌا دخالت رضاشاه در کار انتخابات بجا بود ٌا بیجا؟‬
‫‪ - 1‬آٌا باعث اٌن ضعؾ تقوا و اٌمان کنونی‪ ،‬رضاشاه بوده ٌا علت‬
‫دٌگر داشته است؟‬
‫‪ - 1‬اگر رضاشاه در برابر متف قٌن اٌستادگی و جنگ میکرد بهتر بود ٌا‬
‫ترک مقاومت؟‬
‫‪ - 6‬رضاشاه با همهي نٌکیها و بدیهاٌی که داشت روی هم چگونه‬
‫پادشاهی بود؟‬
‫بنام خدا‬

‫اسرار هزارساله‬
‫بٌش از هزار سال است که پٌشواٌان و زمامداران ما دٌن را بازٌچه ٌا‬
‫وسٌلهي پٌش بردن ؼرضهای سٌاسی و شخصی خود گردانٌدهاند از‬
‫اٌنرو دٌنی که امروز بدست ما رسٌده ٌک آش شله قلمکاری از آب‬
‫درآمده که هر چٌزش از ٌک جاست و از دٌن چٌزی که دارد همان اسم‬
‫است‪ .‬توحٌد و تقوا که حقٌقت دٌن است از مٌان رفته‪ .‬شخص پرستی و‬
‫دروغ سازی جای آن را گرفته‪ .‬دٌن که خود ٌک راهنمای خداٌی است‬
‫اکنون در جلو راه خدا و زندگی سدی شده و همٌن نبودن راه خود باعث‬
‫پٌدا شدن اٌن همه کوره راه گردٌده‪.‬‬
‫چه شد که اسالم در نٌم قرن‪ ،‬نٌمی از جهان را گرفت ولی در سٌزده‬
‫قرن همواره رو به پستی و اختالؾ رفت تا به وضع کنونی رسٌد؟ چرا‬
‫بهمٌن کشورهای کنونی دنٌا که نگاه میکنٌم میبٌنٌم هر ملتی هر اندازه‬
‫دٌندارتر است به همان نسبت در زندگی عقبتر است؟ اٌن نٌست جز‬
‫برای اٌنکه دٌن در همه جا حقٌقت خود را از دست داده و اکنون دکانی‬
‫برای استفادهي پٌشواٌان و آلتی برای مردم فرٌبی اٌن و آن شده‪.‬‬
‫حال ما اگر بخواهٌم راستی به دٌن خدمتی کنٌم چارهای جز اٌن نٌست‬
‫که اول اٌن دروؼها ٌا زبالههای هزارساله را از جلو بردارٌم تا راه‬
‫روشن شود وگرنه با اٌن تبلٌػهای خنک و خالی از حقٌقت مردم به چنٌن‬
‫دٌنی رو نخواهند آورد و اگر هم بٌاورند (مانند همان پٌش افتادگان) برای‬
‫استفاده و مردم فرٌبی است و اگر هم راستی پابند شوند (مانند همٌن بدام‬
‫اول‬
‫ِ‬ ‫افتادگان) از روی نادانی و چنانکه خواهٌم دٌد برای آنان‬
‫گرفتارٌست‪.‬‬
‫راست است که بٌدار کردن چنٌن مردمی هم که عقل و بلکه حس خود‬
‫را زٌر پا و پردههای عادت و تقلٌد را بر چشم نهادهاند و اٌستادگی در‬
‫برابر چنان دٌکتاتورهاٌی که کسی حق ندارد به کفش آنها بگوٌد کفشک‬
‫دشوار است ولی چاره چٌست‪.‬‬
‫‪9‬‬ ‫اسرار هزار ساله‬

‫اٌنجا پای ملٌونها مردم آن هم برای دورههای بسٌار در کار است که‬
‫چه کاری است بهتر از اٌن که ما بکوشٌم تا اٌن بندهای گرانی را که‬
‫مردم ندانسته بدست و پای خود انداختهاند پاره کنٌم دٌگران اگر در هزار‬
‫سال و ب ا آن همه تبلٌػ مردم را به اٌن روز انداختند ما میتوانٌم با هزار‬
‫ٌک آن صد برابر پٌش روٌم چرا که آنها اٌن کار را برای مردم فرٌبی و‬
‫رٌاست میکنند ولی در اٌنجا هٌچ نظری جز دلسوزی و حق پرستی در‬
‫کار نٌست و از اٌنرو خدا هم خود پشتٌبانش خواهد بود‪.‬‬
‫اٌنک من به سهم خود دربارهي چند موضوع مهم که بٌشتر باعث‬
‫گرفتاری اٌرانٌان شده آنچه را که پس از کوششهای زٌاد بدست آوردهام‬
‫مینوٌسم و امٌدوارم که خوانندگان هم با نظر حقٌقتجوٌی آن را بخوانند‬
‫اگر اٌرادی دارند ٌادآوری کنند وگرنه از هر راهی مناسب بدانند در‬
‫پٌشرفت اٌن منظور بکوشند‪.‬‬
‫گفتار یکم‪ :‬خدا‬
‫دٌن امروز ما میگوٌد خدای ٌکی است ولی در عمل پا را از شرک هم‬
‫باالتر نهاده‪ .‬اسم خداٌی را به او داده ولی اختٌارات آن را مٌان امامان و‬
‫امامزادگان به نسبت شهرت تقسٌم کرده‪ .‬اگر کسی به خدا هرگونه زبان‬
‫درازی کند ندٌدهاٌم کسی بجلوگٌری برخٌزد‪ .‬خٌام و دٌگران که آنهمه‬
‫بیادبی بخدا کردهاند باز هم فٌلسوفند و بزرگ و کتابهاشان هم میدانٌد‬
‫که کجاها رفته ولی اگر کسی بگوٌد گنبدپرستی همان بتپرستی است که‬
‫آنهمه اسالم با آن جنگٌد میگوٌند عقٌدهاش فاسد است و فکرش مسموم‪.‬‬
‫در زٌارت جامعهي کبٌره که بگفتهي مجلسی بهترٌن زٌارات جامعه‬
‫است از جهت متن و سند و فصاحت و معجزات هم برای آن نقل کردهاند‬
‫شما میخوانٌد‪« :‬من أراد هللا بدأ بکم‪ ،‬ومن قصده توجه إلٌکم‪ ،‬بکم فتح‬
‫هللا‪ ،‬وبکم ٌختم هللا‪ ،‬بکم ٌنزل هللا الؽٌث من السماء‪ ..‬إلخ»‪ .‬اگر اٌن شرک‬
‫نٌست پس دٌگر شرکی در دنٌا نخواهد بود در کتاب کافی که ٌکی از آن‬
‫چهار کتاب معتبر است مینوٌسد‪« :‬خدا عالم را آفرٌد و اختٌار آن را به‬
‫محمد و علی و فاطمه واگذاشت»‪ .‬ولی بعدها چنانکه میدانٌد به اٌن‬
‫شماره افزوده شده تا امروز که در کمتر شهر و دهی است ٌک ٌا چند‬
‫بتخانه برپا نباشد‪.‬‬
‫شاٌد بگوٌٌد اٌنها بتپرستی نٌست‪ .‬میگوٌم پس اول بتپرستی را معنا‬
‫کنٌد تا گفتگو تمام شود قرآن میگوٌد آنانکه‪ :‬جز از خدا ولی گرفتهاند‪.‬‬
‫میگوٌند ما آنها را نمیپرستٌم مگر آنکه ما را (بخدا نزدٌک کند)( ٔ)‪ .‬آنچه‬
‫از اٌن آٌه و آٌات بسٌار دٌگر بدست میآٌد شرک عبارت است (از‬
‫خوا ستن کار خداٌی از ؼٌر خدا با فروتنی در برابر آن) حال اگر شما اٌن‬
‫معنا را میپذٌرٌد که چه بهتر وگرنه خودتان آن را معنا کنٌد تا ببٌنٌم ٕ آن‬
‫شرکی که ٖٕ سال اسالم با آن جنگٌد چٌست شما که در مسائل نٌشؽولی‬
‫آن طور موشکافی میکنٌد چه شد که موضوعی را به اٌن بزرگی ندٌده‬

‫ّللَ ُز ۡلفىَ﴾ َ[الزمر‪]ٖ :‬‬


‫‪﴿ -1‬وَٱلَّ ِذينََٱتَّخ ُذواَ َ ِمنَ ُدو ِن ِهۦَ َأ ۡو ِلياءََماَن ۡعبُ ُذهُمۡ َ ِإ ََّّلَ ِليُقرِّ بُوناَ ِإلىَٱ ََِّ‬
‫‪ - 1‬اصل ‪ :‬بیىم‪.‬‬
‫اسرار هزار ساله‬ ‫‪11‬‬
‫گرفتٌد؟! قرآن و تارٌخ اسالم کم و بٌش نود درصدش جنگ با شرک است‬
‫ولی آنرا بٌکبار فراموش کردٌد و در عوض مردم را به چٌزهاٌی سرگرم‬
‫نمودٌد که کوچکترٌن دردی را از دنٌا و آخرت دوا نمیکند‪.‬‬
‫من راستی خندهام میگٌرد وقتی میبٌنم اٌن مردم خود را به اسالم‬
‫میبندند و ٌا از آن طرفداری میکنند‪ٌ .‬ک پاٌهي مهم اسالم توحٌد است‪.‬‬
‫شما از همٌن توحٌد چه بهرهای دارٌد‪ .‬اگر ٌک مادی تمام ادعای توحٌد‬
‫کند خٌلی بحقٌقت نزدٌکتر است زٌرا او همهي عالم را پٌرو ٌک نظام‬
‫ثابت می داند ولی شما هزاران سنگ و چوب قبر و صاحب قبر را دست‬
‫اندرکار میدانٌد‪.‬‬
‫قرآن در چند جا میگوٌد خود پٌؽمبر ؼٌب نمیداند در چند جا میگوٌد‬
‫او هم بشری است مانند دٌگران جز اٌنکه به او وحی میشود و میگوٌد‬
‫ض ًّّرا﴾‬ ‫او مالک سود و زٌان خود نٌست ﴿قُل َالا أَملِ ُ‬
‫ك لِ َنفسِ ً َنفعا َو َال َ‬
‫[األعراؾ‪ .]ٔ88 :‬ولی شما برای امامزاده داود هم حاضر نٌستٌد اٌنها را‬
‫بپذٌرٌد ابن مکتوم (از اصحاب خاص پٌؽمبر) کور بود نه او بٌناٌی خود‬
‫را از پٌؽمبر خواست و نه پٌؽمبر چنٌن کاری کرد‪ .‬عقٌل برادر علی کور‬
‫بود نه اٌن به برادر خود دخٌل بست و نه او عقٌل را به چنٌن حاجتی‬
‫رسانٌد‪ .‬ولی شما میگوٌٌد تربت امام (شفای هر درد و امان از هر بالٌی‬
‫است) نه راستی شما در اٌن سخن اگر شوخی میکنٌد که دٌن خدا و جان‬
‫مردم شوخی بردار نٌست و اگر جدی میگوٌٌد پس چرا معطلٌد بگوٌٌد‬
‫همهي اٌن بٌمارستانها و داروخانهها و دانشکدههای طب و داروسازی را‬
‫برچٌنند اگر بگوٌٌد عقٌده الزم است چارهي آن هم آسان است شما خودتان‬
‫که عقٌده دارٌد اٌن کار را دربارهي خود بکنٌد دٌگران هم وقتی دٌدند‬
‫عقٌده پٌدا خواهند کرد و در نتٌجه هم مردم اٌمان میآورند و هم دنٌا از‬
‫چنگ اٌن بٌماریها و اٌن خرجها آسوده میشود‪.‬‬
‫شما خود میگوٌٌد برای هٌچکس نباٌد قبر ساخته شود چنانکه در همان‬
‫کتاب کافی چند حدٌث از پٌؽمبر و امام آمده که وصٌت کردهاند قبر ما را‬
‫چهار انگشت از زمٌن باال آورٌد و در بعضی هم میگوٌد چهار انگشت‬
‫باال آورٌد و روی آن آب بپاشٌد که معلوم است اٌن بلندی چهار انگشت هم‬
‫برای اٌنست که پس از رٌختن آب و گذشتن زمان مساوی زمٌن شود‬
‫چنانکه در جای دٌگر هم هست که قبر پٌؽمبر و صحابه مساوی زمٌن بود‬
‫‪12‬‬ ‫اسرار هزار ساله‬

‫و نٌز اٌن حدٌث در خٌلی جاها آمده که علی گفت امر میکنم تو را‬
‫بچٌزی که پٌؽمبر مرا امر کرده باٌنکه هر قبری دٌدی از زمٌن بلند است‬
‫آنرا مساوی زمٌن کن و هر تمثالی دٌدی آنرا محو کن‪ .‬اکنون باٌد پرسٌد‬
‫که شما با داشتن چنٌن دستورهاٌی (که بعضش در اٌنجا گفته شد) چگونه‬
‫بخود اجازه میدهٌد اٌن همه گنبد و بارگاه برپا شود‪.‬‬
‫میگوٌند بزرگان دٌن کم از سرباز گمنام ٌا فردوسی نٌستند پس چرا‬
‫دٌگران قبر آنها را میسازند میگوٌم شما که مقلد دٌگران نٌستٌد آنها‬
‫هرچه می خواهند بکنند شما اٌن همه نهی را که در اٌن باره رسٌده چه‬
‫خواهٌد کرد و بعالوه احترام ؼٌر از عبادت است شما قبر را باب الحوائج‬
‫میخوانٌد و برای آن زٌارت جامعهي کبٌره که سراپا شرک است‬
‫میخوانٌد شما بر خاک قبر (سجده) میکنٌد؟؟ با اٌنحال کار خود را با‬
‫آنان در ٌک ردٌؾ میآورٌد؟!‪.‬‬
‫می گوٌٌد اگر کسی به حاکم شهری کار داشته باشد اول باٌد دربان را‬
‫ببٌند آٌا خدای عالم بقدر ٌک حاکمی نٌست میگوٌم اشتباه شما در همٌن‬
‫جاست که گمان میکنٌد خدا مانند شاهی است که خود نمیتواند بکارهاٌش‬
‫رسد ناچار وزٌر میگٌرد و ٌا مانند آخوند مکتب است که وقتی شاگرد را‬
‫بفلک بست خٌلی میزند مگر اٌنکه دٌگری بٌاٌد و مٌانجٌگری کند‪ .‬تعالی‬
‫هللا عما ٌقول الظالـمون علوًّ ا کبٌ ًّرا‪.‬‬
‫ُ‬
‫دٌن امروز ما میگوٌد دوم از اصول دٌن عدل است ولی مانند گندم‬
‫نماٌان جوفروش خداٌی را که در عمل بما نشان میدهد میبٌنٌم خٌلی‬
‫ستمکار و کارهاٌش خٌلی کودکانه است زٌرا اٌن خدا کاهی را بکوهی‬
‫میبخشد و کوهی را بکاهی اٌن خدا به بها نمیدهد ولی به بهانه میدهد‬
‫اٌن خداٌی است هر دم خٌال که امروز تصمٌم میگٌرد و فردا از رأٌش‬
‫برمی گردد‪ .‬در کافی با سند صحٌح رسٌده که خدا قٌام قائم را سال هفتاد‬
‫هجری معٌن کرده بود ولی چون مردم امام حسٌن را کشتند خدا اهل‬
‫زمٌن را ؼضب کرد و آن را به سال صد و چهل هجری پس انداخت و‬
‫چون ما اٌن را بشما گفتٌم و شما هم به مردم گفتٌد دٌگر خدا برای اٌن‬
‫کار وقتی پٌش ما نگذاشت در جای دٌگر است که امام جعفر صادق‬
‫اسماع ٌل را جانشٌن خود کرد پس چون از اسماعٌل کاری سر زد که او‬
‫نپسندٌد جانشٌن خود را موسا کرد چون از علت اٌن تؽٌٌر پرسٌدند گفت‬
‫اسرار هزار ساله‬ ‫‪14‬‬
‫دربارهي اسماعٌل بدا پٌدا شد راستی اگر خداٌی اٌن طور است پس هر‬
‫بیسر و پاٌی حق دارد ادعای خداٌی کند‪.‬‬
‫اٌن خدا برای ٌک عزاداری ٌا زٌارت ثواب هزار شهٌد و به رواٌتی‬
‫صد هزار شهٌد و به رواٌتی هزار هزار شهٌد!! میدهد راستی اگر خدا‬
‫همٌن طور است که ما شناختٌم چه اندازه بدبخت بودند شهٌدان بدر و احد‬
‫که نفهمٌدند دستگاه اٌن خدا بچه بازی است و بٌجهت جان شٌرٌن خود را‬
‫فدا کردند و چه اندازه خوشبختٌم ما که چنٌن خداٌی را شناختٌم و در‬
‫نتٌجه آسوده میخورٌم و میخوابٌم و با ٌک زٌارت ثواب هزار شهٌد بدر‬
‫را میبرٌم‪ .‬آفرٌن به اٌن تردستی که حقهبازان دنٌا باٌد پٌش شما ای وهللا‬
‫بگوٌند زٌرا آنها تنها چشم بندی میکنند و شما هم چشم بندی میکنٌد و هم‬
‫عقل بندی!‪.‬‬
‫موضوع دٌگری که در اٌن گفتار باٌد روشن شود استخاره و ؼٌبگوٌی‬
‫است که برای ما گرفتاری بزرگی شده‪ .‬حال میپرسٌم که آٌا استخاره ما‬
‫را به واقع راهنماٌی میکند ٌا نه اگر بگوٌٌد میکند دروغ است زٌرا ما‬
‫اگر با خدا چنٌن راهی داشتٌم که بفهمٌم کاال را چه وقت باٌد خرٌد و ٌا‬
‫فروخت و ٌا چه وقت باٌد به دشمن حمله کرد و چه وقت باٌد دست نگه‬
‫داشت پس میتوانٌم به اٌن وسٌله بر همهي دنٌا سٌادت مالی و سٌاسی پٌدا‬
‫کنٌم مثال ًّ موسٌلٌنی (حامی اسالم) بجای اٌنکه چند سال جنگ کند و پس‬
‫از آن همه خسارتهای جانی و مالی بفهمد شکست میخورد ٌک چنگ‬
‫میانداخت به تسبٌح و ٌا قرآن و همان نتٌجه را بیآنهمه خسارت بدست‬
‫میآورد از اٌن نزدٌک تر در جنگ قفقاز که با دستور و شرکت خود‬
‫علماء بود و به شکست اٌران تمام شد خوب بود اول استخاره میکردند و‬
‫اٌن همه زٌان و ننگ برای اٌران باال نمیآوردند‪.‬‬
‫و اگر بگوٌٌد که استخاره وا قع را نشان نمیدهد پس چرا مردم را‬
‫فرٌب می دهد؟! چرا با نام خدا و جان و مال مردم بازی میکنٌد؟! دختری‬
‫را برای همسری جوانی میپسندند پس از گفتگو بنا میشود (با خدا‬
‫مشورت کنند!!) دانهها جفت میآٌد در نتٌجه اٌن دو نفر باٌد مدتها طاق‬
‫بمانند تا چه وقت برای هر ٌک همسر مناسب دٌگری پٌدا شود‪ ،‬آن ٌکی‬
‫پولی تهٌه کرده و خانهای را با پول و زندگی خود مناسب دٌده ولی‬
‫استخاره بد میآٌد اٌن از خانه محروم میشود و آن از پول‪ .‬خدا میداند‬
‫‪11‬‬ ‫اسرار هزار ساله‬

‫از همٌن استخاره چه خسارتهای سنگٌنی به ما رسٌده و اٌنان با همان‬


‫زرنگی مخصوص به خود بر روی همه روپوش گذاشتهاند‪.‬‬
‫اما ؼٌبگوٌی ٌا هر کار دٌگری مانند آن‪ ،‬اگر از راه دٌن است که‬
‫هٌچکس به خدا نزدٌکتر از پٌمبران نٌست و شما میبٌنٌد که پٌؽمبر اسالم‬
‫در چند جای قرآن خود را از اٌن کار برکنار میداند و اگر از راه علم و‬
‫آٌٌن طبٌعت است که هٌچکس مانند اروپاٌٌ ان در اٌن زمٌنه پٌش نرفته و‬
‫شما میبٌنٌد که آنها چنٌن ادعاٌی ندارند‪.‬‬
‫ولی ما از اٌنها چشم میپوشٌم و میگوٌٌم هٌچ دلٌلی بهتر از وقوع‬
‫نٌست شما اگر ؼٌبگوٌی و بطور کلی هر کاری که از آٌٌن طبٌعت بٌرون‬
‫است نزد خود ٌا هر کسی دٌگر سراغ دارٌد بٌاٌٌد بخرج من دانشمندانی‬
‫را بخوانٌد و مجلسی برپا کنٌد تا در برابر آنان اٌن کار خود را نشان دهٌد‬
‫و ما هم آن را به همه جا اعالم میکنٌم تا آنان که اٌران و هندوستان را‬
‫مهد خرافات (میخوانند) بدانند که اٌنجا جای مردان خداست‪.‬‬
‫میگوٌٌد‪:‬‬
‫مهررررر کردنررررد و زبررررانش دوختنررررد‬ ‫هررر کرره را اسرررار حررق آموختنررد‬

‫میگوٌم اٌن چگونه اسراری است که تنها به مردمان زودباور و‬


‫بی سواد حق دارٌد بگوٌٌد و نشان دهٌد ولی پای مردمان دقٌق و کنجکاو‬
‫که به مٌان میآٌد آنگاه جزء اسرار میشود اگر س ّر است به هٌچ کسی‬
‫نباٌد گفت و اگر نٌست باری ٌکبار آن را در چنٌن مجلسی آشکار کنٌد‪.‬‬
‫داوری خرد ٌا نتٌجهي سخن‪ :‬آدمی دنبال هر چٌزی رود میخواهد‬
‫مقصود خود را در نزدٌکترٌن راه بدست آورد از اٌنرو وقتی به اٌن‬
‫جهان نگاه کرد و بجستجوی پدٌدآورندهي آن افتاد خٌلی مٌل داشت او را‬
‫در همٌن عالم مادی بٌابد از اٌن رو دستهاي مادی شدند و دستهاي بت‬
‫پرست با اٌن فرق که دستهي اول راه را درست رفتند ولی در نتٌجه خطا‬
‫کردند اما بت پرستان از اول راه را خطا رفتند تا پٌمبران آمدند و مردم‬
‫را به منظور اصلی راهنماٌی کردند ولی چٌزی نگذشت که باز بٌاد‬
‫هندوستان افتادند و گفتند ما که نمیتوانٌم خدای پٌمبران را نه چشم و نه‬
‫بدست و نه در خٌال بٌاورٌم و از طرفی سخن آنها را هم نمیتوان نشنٌده‬
‫گرفت پس می گوٌٌم خدای پٌمبران مال آنها و خود آنها هم مال ما تا‬
‫اسرار هزار ساله‬ ‫‪11‬‬
‫بتوانٌم دور قبرشان پنجره گذارٌم و در پنجه بگٌرٌم باری اگر نشد خود‬
‫را به آن رسانٌم میتوانٌم آنها را در ذهن خود حاضر کنٌم‪.‬‬
‫ولی باٌد دانست که اگر آدمی بتواند همه چٌز را بمٌل خود درآورد‬
‫اختٌار خداسازی بدست او نٌست‪ .‬شما خٌلی مٌل دارٌد که با نذر کردن‬
‫شمع و گوسفند و ساختن گنبد و بارگاه بحاجتهای خود برسٌد ولی خدا‬
‫گٌتی را بر روی نظم ثابت و کاملی گذاشته و هٌچ ممکن نٌست با اٌن‬
‫کارهای کودکانه آن را تؽٌٌر داد‪.‬‬
‫از اٌن رو باٌد گفت هر که ادعای کار خداٌی (ٌعنی هر کاری که از‬
‫تواناٌی بشر بٌرون است) کند دروؼگو و بدتر از کالهبردار و راهزن‬
‫است و باٌد او را در برابر چشم عموم اعدام کرد تا دٌگر کسی هوس‬
‫نکند نام خدا را وسٌلهي نان خوردن ٌا بدست آوردن مقام قرار دهد و اگر‬
‫اٌن را نتوانستٌد باری ٌک تودهي رشٌد باٌد چنٌن کسان را خوار شمارد و‬
‫اگر اٌن را هم نکرد خود آن توده بحکم طبٌعت که آن هم حکم خداست‬
‫محکوم است به اعدام و دٌر ٌا زود نابود خواهد شد‪.‬‬

‫بهانهها‬
‫هرگاه گفتگو از کنار نهادن ٌکی از خرافات بمٌان آٌد کسانٌکه‬
‫نمی توانند دل از آنها بردارند و در برابر هم جواب درستی ندارند ناچار‬
‫از درهای دٌگری وارد میشوند که باٌد آنها را هم روشن گردانٌم تا در‬
‫هر قدمی با اٌنگونه اٌرادها روبرو نشوٌم‪.‬‬
‫ٔ ‪ -‬میگوٌند بهتر است بجای اٌن حرؾها برای مردم فکر خواروبار‬
‫کنٌد‪.‬‬
‫ٕ ‪ -‬اٌن حرؾها باعث نفاق و اختالؾ میشود و صالح امروز نٌست‪.‬‬
‫ٖ ‪ -‬اٌن حرؾها برای شهرت پٌدا کردن است‪.‬‬
‫‪ - 1‬اٌنها تحرٌک اجانب است‪.‬‬
‫‪ - 1‬چطور اٌن همه علما و بزرگان نفهمٌدند و شما فهمٌدٌد‪.‬‬
‫‪ - 6‬می گوٌند حاال گرفتٌم اٌنها ؼلط و ما کنار گذاشتٌم جای اٌنها چه‬
‫بگذارٌم؟‬
‫‪17‬‬ ‫اسرار هزار ساله‬

‫ما اگر بخواهٌم ٌکی ٌکی اٌنها را مورد گفتگو قرار دهٌم زٌاد میشود‬
‫ولی همهي اٌنها ٌک جواب مشترک دارند که به همان اکتفا میکنٌم‪:‬‬
‫راهی که اٌن توده در پٌش دارد اگر چنانکه اٌن کتاب میگوٌد ؼلط است‬
‫که مسلم راه ؼلط را نباٌد رفت و اٌن گفتگوها همه زٌادی است و اگر‬
‫درست است شما اول همٌن را با دلٌل روشن بٌان کنٌد و احتٌاجی به اٌن‬
‫همه از اٌن شاخ به آن شاخ پرٌدن نٌست‪.‬‬
‫‪ - 7‬میگوٌند عقل بشر ناقص است به اٌن دلٌل که میبٌنٌم اٌن همه‬
‫دٌنهای بیشمار که در دنٌا بوده و هست همه میگوٌند دلٌل عقل دارٌم و‬
‫حال آنکه واقع ٌکی بٌش نٌست‪.‬‬
‫میگوٌم شما از کجا دانستٌد ک ه اٌن دلٌلها راستی دلٌل عقل است و‬
‫حکم عادت و تقلٌد نٌست اگر دٌوی را فرشته نام دهند آٌا حقٌقت آن هم‬
‫عوض خواهد شد‪ .‬شما باٌن عقل خدا را شناختٌد و بر روی همٌن عقل‬
‫پاٌهي زندگی خود را نهادٌد اگر حکم عقل ناقص است پس باٌد دٌن و‬
‫زندگی را بٌکبار کنار گذارٌد‪ .‬چرا برای اٌنکه شاخهای را رها نکنٌد‬
‫رٌشه را میزنٌد؟!‪.‬‬
‫حقٌقت آن است که آنها هم که میگوٌند عقل ناقص است بگفتهي خود‬
‫باور ندارند ولی چون اٌنان میخواستهاند مردم را بطرؾ نادانی ببرند و‬
‫عقل به جلوگٌری بر میخاسته ناچار اٌن سخن را پٌش آوردهاند که عقل‬
‫شما ناقص است و باٌد به عقل کل (ٌعنی هر دروؼی که آنها میسازند)‬
‫تسلٌم شوٌد و حال آنکه عقل فرستادهي نزدٌک خدا و برای آدمی همچون‬
‫چشم است که بی دستور او حق ندارد قدمی بردارد‪ .‬آری عقل هم مانند‬
‫چشم گاهی محتاج به راهنماست ولی به هر حال ما از خرد بینٌاز‬
‫نٌستٌم‪.‬‬
‫و بعبارت دٌگر مانند قوانٌن رٌاضی است که برای ٌافتنش محتاج به‬
‫آموزگار هستٌم ولی درس همٌن آموزگار را وقتی میتوانٌم بپذٌرٌم که با‬
‫عقل درست درآٌد زٌرا اگر عقل در کار نباشد آموزگار حق خواهد داشت‬
‫بگوٌد ٌکی از قوانٌن رٌاضی اٌن است که شما نٌمی از مال خود را بدهٌد‬
‫بمن تا حالل شود؟!‪.‬‬
‫راست است که فکر آدمی کوتاهتر است از اٌنکه از کارهای خدا سر‬
‫درآورد ولی کار خدا ؼٌر از راه خداست کار خدا برای خود است و‬
‫اسرار هزار ساله‬ ‫‪11‬‬
‫ربطی بما ندارد ولی راه خدا برای ماست و باٌد آنرا ببٌنٌم و پٌش روٌم نه‬
‫اٌنکه چشم خود را بر هم گذارٌم و مانند کوری دنبال دٌگران بٌفتٌم و‬
‫هرچه بما گفتند بگوٌٌم (جاهل را بر عالم بحثی نٌست؟!)‪.‬‬
‫دربارهي نقص عقل اٌن را میتوان گفت که گاهی بچٌزهای دٌگری‬
‫جامهي خرد میپوشانند و آن را عقل مینامند ولی با کمی دقت آنها را هم‬
‫می توان شناخت و چنانکه خواهٌم دٌد همٌن کار را با دٌن و بلکه با حس‬
‫نٌز میکنند‪.‬‬
‫اٌنها عبارتند از عادت و تقلٌد و وهم و سودجوٌی و عکس العمل اٌنها‬
‫ولی از همه مهمتر همان عادت است چنانکه بسٌاری از همٌن عقٌدههای‬
‫ما را عادت برپا نگاه داشته و نام آنرا عقل نهادهاند‪.‬‬
‫عادت با عقل نسبت معکوس دارد ٌعنی در مردمان کمفهم و زنان‬
‫نٌرومندتر است و باٌد هم اٌنطور باشد چون اٌنگونه کسان نمیتوانند‬
‫هرچه را میشنوند و در ترازوی خرد بسنجند ناچار باٌد عادت در آنها‬
‫قوی باشد تا هر ساعت به رنگی در نٌاٌند‪.‬‬
‫عادت گاهی با هم ٌکی میشود و در حس نٌز تصرؾ میکند‪ .‬من خود‬
‫بٌش از ده سال و در هر روزی چند بار ناظر چنٌن موضوعی بودهام تا‬
‫آنکه صاحب کار خود به اشتباهش پی برد و آنرا ترک کرد‪ .‬بسٌاری از‬
‫خوانندگان اٌن را شنٌدهاند که پٌش از دورهي رضاشاه در مشهد سنگهای‬
‫(متوسط) بزٌارت میآمد و کسانی میگفتند ما اٌنرا بچشم خود دٌدهاٌم و‬
‫حال آنکه در جلو چشم مردم آنرا با دست میآوردند و در عٌن حال فرٌاد‬
‫ی ! چشم دشمنان سنگ بزٌارت میرود!! و‬ ‫میزدند‪ :‬پس روٌد به کور ِ‬
‫بگفتهي ٌکی از دوستان در دورهي دٌکتاتوری سنگها هم از زندان‬
‫مختاری ترسٌدند و دٌگر بزٌارت نٌامدند!! در همٌن شب ‪ ٔ9‬رمضان که‬
‫میگفتند دو نفر به هم چسبٌدهاند مدرکش را که میپرسٌدند ٌا میگفتند‬
‫خودمان دٌدهاٌم ٌا میگفتند از آدم معتبر شنٌدهاٌم‪ .‬حال شما از همٌن جا‬
‫میتوانٌد بدست آورٌد که اٌن همه معجزهها که نقل میشود علت حقٌقتش‬
‫چٌست‪.‬‬
‫‪ - 8‬میگوٌند‪ :‬اٌن خرافات در همه جای دنٌا هست و بجاٌی هم ضرر‬
‫ندارد پس اٌن چه کارٌست که بٌهوده مردم را از خود برنجانٌم‪.‬‬
‫‪19‬‬ ‫اسرار هزار ساله‬

‫میگوٌم‪ :‬اگر اٌن اشکال درست باشد اول به پٌؽمبر وارد است که‬
‫برای بت پرستی آن همه خونرٌزی کرد‪ .‬مردم عربستان چند پاره چوب و‬
‫سنگ بنام بت در خانهي کعبه گذاشته بودند و آنها را خدا هم نمیدانستند‬
‫بلکه وسٌله و شفٌع نزد خدا میشمارند اٌن بکجای دنٌا ضروری داشت‬
‫که پٌؽمبر ٖٕ سال وقت گرانبهای خود را صرؾ آن نمود‪.‬‬
‫برای اٌن بود که میدانست توجه بشر ٌک نٌروی گرانبهاٌی است که‬
‫همهي پٌشرفتهای زندگی از اثر آنست اگر به کوه رسد از هم میپاشد و‬
‫اگر بدرٌا رسد از هم میشکافد پس چه ضرری است از اٌن باالتر که‬
‫چنٌن نٌروٌی بٌهوده صرؾ بت ٌا نخل علم و قبر شود‪.‬‬
‫برای چٌست که امروز شرق زٌر دست ؼرب افتاده هندوستان چه‬
‫چٌزش کم از انگلستان است و ٌا فنالند چه چٌزش بٌش از اٌرانست چرا‬
‫او چنانست و اٌن چنٌن برای اٌن است که آن توجهش بٌشتر بکار و‬
‫کوشش است و اٌن بخرافات‪ .‬شاٌد ب گوٌٌد خرافات چه منافاتی با کار و‬
‫کوشش دارد میگوٌم اٌن قانونی است مسلم که هر نٌروٌی (مانند آب نهر)‬
‫هر اندازه متوجه ٌک سمت شود به همان نسبت از سمت دٌگر کم میشود‬
‫تا قطع گردد ﴿مَا َج َع َل ٱ َ ُ‬
‫ّلل ل َِر ُجل مِّن َقل َبٌ ِن فًِ َجوفِ ِهۦ﴾ [األحزاب‪.]1 :‬‬
‫باید این موضوع را با چند مثالی روشن کنم‪:‬‬
‫در اٌران کم و بٌش هزار هزار کتاب در مصٌبت و زٌارت و مانند آن‬
‫چاپ شده تا جاٌی که شما در هر دهی بروٌد میبٌنٌد آن روستاٌی که‬
‫کوره سوادی پٌدا کرده ٌکی ٌا بٌشتر از اٌن کتابها را در تاقچه دارد ولی‬
‫در همٌن کشور فالحتی اگر کتابی در کشاورزی چاپ شود خرٌدار آن‬
‫انگشت شمار است‪.‬‬
‫اگر زنی در خواب بٌند و ٌا بخاطر بگذرد که باالی قلهي کوهی جای‬
‫ثم دلدل را دٌده است ٌکبار میبٌنٌد شهری از جا تکان میخورد و با سٌل‬
‫نذر رو به آن میرود ولی اگر ٌکدسته سرباز برای نگاهداری جان شما‬
‫در برابر دشمن اٌست اد تا کشته شد آخرٌن قدردانی که از آنها شود ٌک‬
‫مجلس ٌادبود است آن هم از طرؾ وزارت جنگ نه از طرؾ توده!!‪.‬‬
‫شما بسٌار دٌدهاٌد کسانی را که در نهرها رخت میشوٌند و خاکروبه‬
‫میرٌزند و ٌا خزٌنههای عمومی را آلوده میکنند شاٌد گمان کنٌد که اٌنها‬
‫مردمی هستند بیتربٌت ولی اٌنطور نٌست بٌشتر اٌنها تربٌتشان کامل‬
‫اسرار هزار ساله‬ ‫‪12‬‬
‫است ولی در راه دٌگر چنانکه میبٌنٌد همٌنها به آب کمتر از کر دست‬
‫نمیزنند و از دٌگران هم جلوگٌری میکنند‪ .‬شما بسٌار دٌدهاٌد کسانی را‬
‫که زراعت را زٌر پا میمالند و ٌا نهالها را برای بازی ٌا چوب دستی‬
‫میشکنند (و در نتٌجهي همٌن کار زشت چه بسٌار نهل هاٌی که استعداد‬
‫درخت کاری دارد و بٌکار افتاده است)‪.‬‬
‫شاٌد شما اٌنگونه مردم را بیقٌد و بیپروا بدانٌد ولی اٌنطور نٌست‬
‫زٌرا اٌنها وقتی از ٌک زٌارتگاهی بٌرون میآٌند پس پس بر میگردند که‬
‫مبادا به قبر بیاحترامی شود همٌنها اگر خورده نانی را زٌر پا ببٌنند بر‬
‫میدارند و چه بسا آن نان آلوده را میخورند که با برکت خدا بیاحترامی‬
‫نشود!! چرا؟ بر[اي] اٌنکه اٌنها را به احترام قبر ٌا خورده نان متوجه‬
‫کردهاند ولی در آن موضوع چٌزی نگفتهاند‪.‬‬
‫اما اٌنکه میگوٌند اٌن خرافات در همه جای دنٌا هست اٌن سخن بدان‬
‫می ماند که بگوٌٌد بٌماری در همه جا هست پس باٌد آن را بحال خود‬
‫گذاشت‪.‬‬
‫خرافات هم مرضی است روحی در هر توده که زٌادتر باشد به همان‬
‫نسبت در زندگی عقبتر است باور ندارٌد به وضع کشورهای اٌران و‬
‫ترکٌه‪ٌ ،‬ا چٌن و ژاپون‪ٌ ،‬ا هندوستان و روسٌه‪ ،‬نگاه کنٌد‪.‬‬
‫‪ - 9‬میگوٌند خرافات بهتر از لجام گسٌختگی است زٌرا میبٌنٌم‬
‫مردمان خرافی از دٌگران هم درستترند و هم خٌرات و مبراتشان بٌشتر‬
‫است‪.‬‬
‫میگوٌم از اٌن عبارت اٌن طور بدست میآٌد که ما دو راه بٌشتر‬
‫ندارٌم ٌا باٌد خرافی باشٌم ٌا لجام گسٌخته و حال آنکه دو راه دٌگر هم‬
‫دارٌم ٌکی آنکه نه خرافی باشٌم نه لجام گسٌخته بلکه پٌرو حقٌقت باشٌم‬
‫نمونهاش همان راهی است که مردم در صدر اسالم میرفتند که هم پاک‬
‫بودند و هم خرافات نداشتند دوم آنکه هم خرافی باشٌم و هم لجام گسٌخته‬
‫و آن راهی است که ما امروز میروٌم چنانکه میبٌنٌد مردم امروز از‬
‫اداری و تاجر و کاسب رفتار و اخالقشان چگونه است با اٌن حال با هر‬
‫ٌک که گفتگو کنٌد میبٌنٌد همه دٌندارند از ٌک طرؾ از راه خٌانت و‬
‫احتکار و اختالس پول بدست میآورند و از طرؾ دٌگر همٌن پول را‬
‫‪11‬‬ ‫اسرار هزار ساله‬

‫صرؾ روضه و زٌارت میکنند و اگر هم قدری مقدستر باشند اول آن‬
‫را دست گردان و حالل میکنند و بعد زٌارت میروند!!‪.‬‬
‫ٌک زمانی بود که مردان هفتاد ساله مانند دختران چهارده ساله با چشم‬
‫[و] گوش بسته بودند جز جالءالعٌون وجودی کتابی نداشتند و جز مال‬
‫دانشمندی نمیشناختند از اٌنرو اگر به مردم میگفتند ماست سٌاه است‬
‫میگفتند از قدرت خدا چه بعٌد است بخصوص اگر ٌک جملهي عربی هم‬
‫بدنبالش میآوردند (نمونهي حدٌث دٌده شود)‪ .‬در آن زمان آسان بود‬
‫خرافات را با درستی نگاه داشت ولی اکنون در فکر مردم ٌکی تکانی پٌدا‬
‫شده در نتٌجه نه مانند پٌش در عقٌدهي خود پابرجاٌند نه آن اندازه‬
‫فکرشان نٌرومند شده که بتوانند درست را از نادرست جدا کنند ناچار اٌن‬
‫تزلزل بر نقطه ضعؾ وارد میشود که عبارت است از همان جاٌی که‬
‫پای نفع مادی در کار است ولی اٌن خرافات چون بنفع آنی آنها کاری‬
‫ندارد بلکه خود سرپوشی روی آنها میگذارد اٌن است که بر جا مانده و‬
‫اٌن بیقٌدی و لجام گسٌختگی هم بر آنها عالوه شده است‪.‬‬
‫و اما خٌرات و مبرات اٌنان هم گرچه زٌاد است ولی خواهٌم دٌد که‬
‫برای چگونه کارهاٌی است و نتٌجهاش چٌست‪.‬‬
‫گفتار دوم‪ :‬امامت‬
‫دٌن امروز ما امامت را پس از نبوت میشمارد ولی در عمل آن را‬
‫خٌلی باالتر میشمارد زٌرا ما و شما هٌچ نشنٌدهاٌم که پٌؽمبر کوری را‬
‫شفا ٌا بٌماری را خوب کرده باشد و ندٌدهاٌم که کسی به نام پٌؽمبر نذری‬
‫کند ولی اٌنها و مانند اٌنها را دربارهي امام و امام زاده بسٌار شنٌده و‬
‫دٌدهاٌم پٌؽمبر میگوٌد من مالک سود و زٌان خود نٌستم ولی اٌنها‬
‫میگوٌند (جهان اگر فنا شود علی فناش میکند)‪.‬‬
‫اٌن مسلم است که امام هرچه باشد از پٌؽمبر پاٌٌنتر است پس چه شده‬
‫است که برای فضائل ائمه و سادات اٌنهمه مجلسها برپا و کتابها نوشته‬
‫شده ولی دربارهي پٌؽمبر معمول نٌست آٌا علت اٌنها را جز هم چشمی و‬
‫لج بازی چٌز دٌگری میتوان دانست‪ .‬ما خود بٌماری داشتٌم نوبهاي وقتی‬
‫تب میکرد پرستارش میگفت چه کنٌم خدا خواسته و چون خوب میشد‬
‫میگفت از برکت ائمهي اطهار راحت شد‪ ،‬بعدها دٌدم اٌن طرز فکر‬
‫عمومی است که پٌشامدهای بد را از خدا و پٌشامدهای خوب را از ائمه‬
‫میدانند و پٌؽمبر را هم از هٌچ طرؾ به حساب نمیآورند‪.‬‬
‫میدانم که خواهٌد گفت اٌن حرؾها مال عوام است و ربطی به‬
‫دانشمندان ندارد‪.‬‬
‫آری اٌن شٌوهي ماست که تا کسی در جلو نٌست و مٌدان باز است تا‬
‫هرجا بتوانٌم میتازٌم ولی همٌن که ٌک کسی پٌدا شد و گفت چرا‬
‫زٌادهروی میکنٌد فوری ده سنگر عقب میروٌم و میگوٌٌم آن زٌاده‬
‫روی کار (عوام) بوده اٌن است که چند حدٌث (صحٌح) از کتاب کافی در‬
‫اٌنجا میآورٌم و با آنچه قرآن دربارهي پٌؽمبر گفته میسنجٌم تا ببٌنٌم‬
‫عقٌدهي عوام از کجا آب میخورد‪.‬‬
‫ابی حمزه گفت‪ :‬وارد شدم بر او و دٌدم از زمٌن چٌزی جمع میکنند‬
‫گفتم‪ :‬اٌنها چٌست؟ گفت‪ :‬خوردههای پر مالئکه است جمع میکنٌم و از آن‬
‫بردی برای فرزندان خود میسازم‪ .‬در جای دٌگر است که پس از رحلت‬
‫پٌؽمبر جبرئٌل برای دلداری فاطمه میآمد و او را خبر میداد به‬
‫پٌشامدهای آٌنده و امٌرالمإمنٌن آنها را مینوشت و در جای دٌگر‬
‫اسرار هزار ساله‬ ‫‪14‬‬
‫دربارهي اٌن مصحؾ میگوٌد سه برابر قرآن شما است و قسم به خدا‬
‫نٌست در آن از قرآن شما حرفی ولی در قرآن میگوٌد وحی را روح‬
‫االمٌن بر (قلب تو) می فرستد و هٌچ نامی از وحی آوردن جبرئٌل و ٌا‬
‫(پر و پشم آن) درمٌان نبوده و به عالوه اگر اٌن احادٌث صحٌح راستی‬
‫صحٌح باشد پس اسالم بجای ٌک پٌؽمبر چهارده پٌؽمبر خواهد داشت!!‪.‬‬
‫و نٌز در کافی است که زراره گفت از امام چٌزی پرسٌدم جوابی داد و‬
‫دٌگری آمد و همان را پرسٌد جواب دٌگری داد و باز دٌگری آمد و همان‬
‫را پرسٌد جواب دٌگری داد بعد گفتم سه نفر از شٌعٌان شما ٌک چٌز از‬
‫شما پرسٌدند و شما سه جواب دادٌد؟ گفت‪ :‬برای اٌن است که اختالؾ‬
‫مٌان آنها افتد و شناخته نشوند‪ .‬و در چند حدٌث دٌگر جوابی به اٌن‬
‫مضمون داده شده که اٌن اختٌارٌست به ما واگذار شده‪َ ﴿ :‬ه َذا َع َطااإُ َنا َفٱم ُنن‬
‫أَو أَمسِ ك ِب َؽٌ ِر ح َِساب ‪[ ﴾ٖ9‬ص ‪ ]ٖ9 :‬اگر اٌن احادٌث هم صحٌح باشد‬
‫دٌگر چه عرض کنم؟!!‪.‬‬
‫کتابهای تفسٌر بسٌاری از آٌات قرآن را به امامت تاوٌل کردهاند تا‬
‫جاٌی که بعضی از آنها کلمههای صالت و زکات و ابل و بعوضة قرآن‬
‫را هم تفسٌر به علی کردهاند اگر امامت راستی تا اٌن اندازه مورد توجه‬
‫قرآن بود چرا برای ٌکبار هم شده اٌن موضوع را آشکار نگفت که اٌنهمه‬
‫جنگ بر سر اٌن کار نشود‪.‬‬
‫میگوٌند پٌؽمبر می ترسٌد از اٌنکه بگوٌد و مردم نپذٌرند و حال آنکه‬
‫خود قرآن و تارٌخ پٌؽمبر گواه است که هٌچ محافظه کاری (ٌا تقٌه) در‬
‫کار خود او نبوده‪ .‬و آنگهی شما که صدها حدٌث از پٌؽمبر نقل میکنٌد‬
‫که اٌن موضوع را صرٌح گفته پس دٌگر اٌن سخن چه معنا دارد‪ .‬و نٌز‬
‫میگوٌند امامت در قرآن بسٌار تصرٌح شده ولی آنها را انداختهاند ٌا‬
‫تؽٌٌردادهاند و امام زمان که آمد قرآن درست را میآورد‪ .‬ببٌنٌد برای‬
‫اٌنکه شاخه را از دست ندهند چگونه رٌشه را میزنند خوب اگر اٌنطور‬
‫باشد پس دٌگر قرآن با تورات چه فرق خواهد داشت‪ٌ .‬ک دلٌل بزرگ بر‬
‫راستگوٌی پٌؽمبر قرآن است و دلٌل دٌگر اثر گفتههای او است در‬
‫همراهانش آنرا میگوٌند که تؽٌٌر کرده و اٌنرا هم میگوٌند‪« :‬ارتد الناس‬
‫بعد رسول هللا إال ثالثة»‪.‬‬
‫‪11‬‬ ‫اسرار هزار ساله‬

‫ما اگر با نظر حقٌقتجوٌی قرآن و تارٌخ صدر اسالم را نگاه کنٌم‬
‫میبٌنٌم ک ه امامت در اول ٌک امر خٌلی ساده ٌا سٌاسی بوده که قرآن و‬
‫مسلمٌن دربارهي آن ساکت بودهاند ولی بعدها که زمامداران اٌران دٌدند‬
‫نمی توانند زٌر بار خلفاء عرب ٌا ترک بروند و باٌد از نٌروی توده برای‬
‫اٌستادگی در برابر آنها استفاده کنند امامت را به اٌن رنگها در آوردند و‬
‫ما هم که اٌن عادت را همٌشه داشتهاٌم که رو به هر طرؾ بٌافتٌم‬
‫می روٌم تا جاٌی که تواناٌی دارٌم اگر بخواهٌم از علی ستاٌش کنٌم او را‬
‫می برٌم تا جاٌی که (کتاب فضل او را آب بحر کافی نٌست که تر کنی سر‬
‫انگشت و صفحه بشماری) و اگر بخواهٌم از ع َمر چٌزی بگوٌٌم میروٌم‬
‫تا آنجا که خودتان بهتر میدانٌد‪.‬‬
‫آب ٌک جو اگر از ٌک سرچشمه باشد هر چه پاٌٌنتر آٌد اگر کمتر‬
‫نشود زٌادتر نخواهد شد حال شما کتابهاٌی را که دربارهي امامت نوشته‬
‫شده بترتٌب تارٌخ با هم بسنجٌد و ٌا ٌک کتاب از پٌش از دورهي صفوٌه‬
‫و ٌک کتاب هم از بعد از آن پهلوی هم بگذارٌد آنگاه میبٌنٌد که هر چه‬
‫پاٌٌنتر میآٌد ؼلو آنها بٌشتر و حجمشان بزرگتر میشود شما کتاب مقتل‬
‫سٌد ابن طاوس را با جلد دهم بحار و آن را با اسرار الشهارهي دربندی‬
‫بسنجٌد آنگاه از خود بپرسٌد علت اٌنهمه اختالؾ چٌست اٌنها را که‬
‫دربندی نوشته از کج ا بدست آورده که سٌد ابن طاوس ٌا مجلسی به آن‬
‫دسترسی نداشته‪.‬‬
‫ٌک زمانی سٌاست اٌنطور اقتضا میکرد که برای استقالل اٌران و ٌا‬
‫نگهداری آن در برابر دو دشمن نٌرومندی مانند عثمانی و ازبک مردم را‬
‫بوسٌلهي گرٌه و زٌارت و دسته و گنبد و قبر‪ ،‬بتکان بٌاورند ولی چه کنٌم‬
‫ک ه آن سٌاستداران با سٌاستشان رفتند و نابود شدند و دنٌا هم قرنها پٌش‬
‫رفت ولی اٌن بدعتها همچنان برای ما ماند و معلوم نٌست تا کی باٌد‬
‫گرفتار اٌنها باشٌم‪ .‬اٌنکه قرآن میگوٌد ستمکارترٌن مردم کسانٌند که بخدا‬
‫دروغ ببندند برای همٌن است که هر چه رنگ دٌن بخود گرفت پاٌدار‬
‫میماند اٌن است که میتوان گفت که اگر شهری را بنام سٌاست وٌران‬
‫کنند بهتر است از اٌنکه بدعتی بنام دٌن بسازد‪ .‬آنهمه خرابٌها‪ ،‬ؼارتها‪،‬‬
‫جنگها‪ ،‬قحطٌها که در گذشته واقع شده امروز جز در تارٌخ از آنها اثری‬
‫نمیبٌنٌم ولی آن بدعتهاٌی که برای پٌشرفت سٌاست بنام دٌن ساخته شده‬
‫اسرار هزار ساله‬ ‫‪11‬‬
‫همچنان برپاست و بهمٌن نسبت هم آنانکه با بدعتی نبرد میکنند کارشان‬
‫سودمندتر و پاداششان در پٌش خدا بٌشتر خواهد بود‪ .‬من خوب میدانم که‬
‫خواندن اٌن مطالب برای آنانکه امامزاده را در دستگاه خدا همه کاره ٌا‬
‫وزٌر دربار میدانند چه اندازه دشوار است ولی چه باٌد کرد آٌا میتوان‬
‫اٌن گرفتارٌها را همچنان دٌد و خاموش نشست راست است که ما‬
‫گرفتاریهای بزرگ تر از اٌنها هم دارٌم ولی چٌزی که هست مردم چون‬
‫می دانند آنها گرفتارٌست ناچار در فکر اصالح هستند اما اٌنها را گذشته‬
‫از اٌنکه نشناختند بزرگترٌن وسٌلهي سعادت دنٌا و آخرت میدانند‪ .‬اٌن‬
‫گرفتارٌست که هر اندازه هم کوچک باشد باز خٌلی بزرگ است‪.‬‬
‫اٌرانٌان چنانکه دٌدٌم خدا و پٌؽمبر را فدای امامت کردهاند و چنانکه‬
‫خواهٌم دٌد زندگی و کشور و مال و وقت خود را هم روی اٌن کار‬
‫گذاشتهاند و حال آنکه امام هر که باشد تنها برای زمان خود امام است نه‬
‫زمانهای دٌگر چنانکه در کتاب کافی رسٌده «کل إمام هاد للقرن الذي هو‬
‫فٌه»‪ .‬و اگر کتاب نهج البالؼه را هم مدرک قرار دهٌم خود امام علی ابن‬
‫ابیطالب در نامهای که به معاوٌه مینوٌسد میگوٌد شورای مهاجر و‬
‫انصار اگر کسی را امام گردانٌد همان رضای خداست (رجوع شود به‬
‫نامهي ششم از قسمت کتابها) ولی ما در صدد بٌان اٌن موضوع نٌستٌم‬
‫زٌرا نه بحال ما سودی دارد نه با اٌنهمه ؼرضهاٌی که دو طرؾ بکار‬
‫بردهاند می توانٌم درست از چگونگی کار آگاه شوٌم ولی آنچه مسلم است‬
‫اٌن است که امام خٌلی پاٌٌنتر است از پٌؽمبر و خود پٌؽمبر هم بحکم‬
‫قرآن بشری است مانند دٌگران که نه ؼٌب میداند و نه باب الحوائج است‬
‫و نه کور شفا می دهد و تنها فرقش با دٌگران همان وحی است و اٌن‬
‫گفتگوها هم که پٌدا شده زاٌٌدهي سٌاست و بزرگ شدهي تقلٌد و بر پا‬
‫ماندهي عادت است‪.‬‬
‫دٌن امروز ما عزاداری را ٌکی از بهترٌن کارها دانسته تا جاٌٌکه در‬
‫حدٌث ثواب آن را برابر شمرده با هزار حج و هزار عمره و هزار جهاد‬
‫با پٌؽمبر خدا!‪.‬‬
‫و ثواب هر نبی و رسول و صدٌق و شهٌدی که مرده ٌا کشته شده!! از‬
‫روز خلق دنٌا تا قٌامت!! خواهش دارم ٌکبار دٌگر اٌن حدٌث را بخوانٌد‬
‫و ببٌنٌد دروغ و گزافه از اٌن باالتر هم میشود بر خدا بست!! راستی اگر‬
‫‪17‬‬ ‫اسرار هزار ساله‬

‫اختٌار بهشت و جهنم بدست ٌک کودک بٌخردی باشد چنٌن کاری خواهد‬
‫کرد؟!‪.‬‬
‫شاٌد برای کسانٌکه گوشهاشان از شنٌدن اٌن گونه گزافهها پر شده اٌن‬
‫سخن هم هٌچ تازگی نداشته باشد و بگوٌند (از قدرت خدا چه بعٌد است)‬
‫ولی دٌگر فکر نمیکنند که خدا ؼٌر از قدرت عدالتی هم دارد شما‬
‫می توانٌد لٌره را بجای لایر خرج کنٌد ولی آٌا اٌن کار را خواهٌد کرد؟!‬
‫اگر ان شاءهللا روز قٌامت شما آقای عزادار رفتٌد به بهشت و آن باال‬
‫باالهای بهشت را بشما دادند (آرزو بجوانان عٌب نٌست) و بموجب اٌن‬
‫حدٌث هم شهدای بدر و احد و همه پٌؽمبران را زٌر دست شما قرار‬
‫دادند!! باالؼٌرتا ًّ شما خودتان آنجا خجالت نمیکشٌد اگر شهدای بدر به‬
‫خدا اعتراض کردند که ما در موقع ضعؾ اسالم بٌاری آن برخاستٌم و‬
‫بنای آنرا با خون خود باال بردٌم پس چطور ما را هزار درجه پاٌٌنتر از‬
‫آن آقای عزادار جا دادی آٌا شما خودتان باز روی نشستن آنجا خواهٌد‬
‫داشت‪.‬‬
‫خواهٌد گفت که ٌادبود و احترام بزرگان گذشته که کارٌست خوب حاال‬
‫بر فرض هم اٌن احادٌث دروغ باشد اصل اٌن کار که بد نٌست میگوٌم‬
‫بعضی از سوداگران برای هر کاالی خود ٌک نمونهي خوبی دم دست‬
‫میگذارند‪ .‬در هنگام گفتگو آن را نشان میدهند ولی در هنگام عمل ٌعنی‬
‫تحوٌل کاال چٌز دٌگری می دهند‪ .‬دٌن امروز ما هم بهمٌن حال درآمده‬
‫چنانکه در همٌن موضوع میبٌنٌم هنگام گفتگو بخصوص با مردمان‬
‫کنجکاو میگوٌند اٌن زٌارت و عزاها برای ٌادبود و احترام است و‬
‫دٌگران هم دارند ولی پای عمل که بمٌان آٌد میبٌنٌم بساط دٌگری است‪.‬‬
‫از ٌک طرؾ در هر شهر و دهی آنهمه عزاخانه با اسباب کودکانه‬
‫ساختهاند و در هر سال چندٌن بار با حرکات کودکانهتری براه میافتند از‬
‫طرؾ دٌگر چند ماه از سال را برای عزاداری قرار دادهاند و سپس به‬
‫همٌن هم قانع نشدهاند و برای اٌنکه همٌشه اٌن ٌاسٌن را بگوش مردم‬
‫بخوانند گفتند «کل ٌوم عاشوراء» باری اگر از اٌن همه وقت و خرجی‬
‫که در اٌن راه صرؾ شده و میشود ٌک نتٌجههای خردمندانه میگرفتند‬
‫بد نبود ولی شما می بٌنٌد که به جای بٌدار کردن مردم اٌن دروؼهای‬
‫شاخدار را در مؽز مردم جا میدهند و در نتٌجه نٌروی خرد اٌن توده را‬
‫راستی از کار انداختهاند اٌن است که رسواترٌن دروؼها را بنام دٌن‬
‫میپذٌرند ولی به حقاٌق علم و زندگی طعنهها میزنند!!‪.‬‬
‫اسرار هزار ساله‬ ‫‪11‬‬
‫نتٌجه آنکه بر فرض آنچه دربارهي امامت میگوٌند درست باشد اٌن‬
‫زٌادهروٌها ؼلط است زٌرا در هر راهی و بخصوص در راه خدا نام‬
‫شخص باٌد گم باشد‪ .‬امامت که به جای خود‪ ،‬خود نبوت را هم نباٌد جزء‬
‫دٌن شمرد زٌرا آنان راهنمای دٌناند نه جزء دٌن‪.‬‬
‫چنانکه اگر کسی راهی را به شما نشان داد او راهنمای مقصود شما‬
‫است نه جزء مقصود اٌن است که شما از او تشکری میکنٌد و پی کار‬
‫خود می روٌد حال اگر بخواهٌد بجای پٌمودن راه خود را سرگرم راهنما‬
‫کنٌد ناچار از مقصود باز میمانٌد چنانکه ما امروز باز ماندهاٌم‪.‬‬
‫و اٌن هم که میگوٌند باٌد اول شخص را بشناسٌم تا گفتههاٌش را باور‬
‫کنٌم درست نٌست زٌرا معرؾ هر کسی از راهنما و مهندس و پزشک و‬
‫نجار و آهنگر همان کار اوست نه شخص او‪.‬‬
‫اگر اٌن گفتگوهای بٌهوده که بر سر نامها و شخصها میشود بر سر‬
‫منظور اصلی که توحٌد است و تقوا میشد هم زودتر اٌن اختالفها‬
‫برداشته میشد و هم بهتر پٌشرفت داشت ﴿ َت َعا َلواْ ِإ َلى َكلِ َمة َس َواا ِء َبٌ َن َنا‬
‫َو َبٌ َن ُكم أَ َال َنعبُدَ ِإ َال ٱ َ َ‬
‫ّلل﴾ [آلعمران‪.]61 :‬‬
‫گفتار سوم‪ :‬روحانی‬
‫دٌن امروز ما میگوٌد فقٌه در زمان ؼٌبت جانشٌن امام است‪ .‬بر اٌن‬
‫سخن چندٌن اشکال فقهی و عملی وارد است که برای اختصار آنها را‬
‫حذؾ و بهمٌن اکتفا میکنٌم که اگر اٌن نٌابت تنها برای بٌان احکام است‬
‫که مسلم بر خالؾ مقصود شما است و اگر برای والٌت و حکومت نٌز‬
‫هست در اٌن صورت ما در هر محله و گاهی در ٌک خانه چندٌن شاه‬
‫خواهٌم داشت چنانکه اکنون هم همهي فقها تا جاٌی که دسترسی دارند در‬
‫اٌن کار دخالت می کنند‪ .‬گذشته از اٌن که هر کسی را بهر کاری ساختند‪.‬‬
‫فقٌه و کشورداری همچون پزشک و مٌکانٌکی است که هٌچ با هم ربطی‬
‫ندارد و پس از همهي اٌنها تازه طبق همان مبانی فقهی هم اٌن ادعا (که‬
‫حکومت حق فقٌه است) هٌچ دلٌل ندارد بعضی میگوٌند الزم نٌست‬
‫حکومت دست فقٌه باشد بلکه دست هر کسی که هست بماند ولی از فقها‬
‫اجازه بگٌرند چن انکه بعضی از شاهان پٌش همٌن کار را میکردند و در‬
‫قانون اساسی اٌران هم گفته شده‪.‬‬
‫می گوٌم اٌن اجازه اگر تنها از نظر تشرٌفات ٌا برای تبرک است اٌنکه‬
‫نتٌجهي عملی ندارد با اٌنحال برای خالی نبودن عرٌضه من به مجلس و‬
‫دولت اجازه میدهم که هر کاری را برای کشور و مردم مفٌد میدانند‬
‫انجام دهند!! و اگر برای اٌن است که راستی همهي کارهای کشور را به‬
‫اٌن دستور انجام دهند اٌن چٌزی است نشدنی و به عبارت دٌگر دور الزم‬
‫میآٌد زٌرا به اٌن حساب بودن قانون و مجلس بسته به اجازهي فقٌه است‬
‫و با بودن فقٌه هم قانون و مجلس و دولت معنا ندارد (گفتار حکومت و‬
‫قانون دٌده شود)‪.‬‬
‫دٌن امروز ما میگوٌد باٌد تقلٌد از مجتهد زنده کرد و در نتٌجه همٌن‬
‫که مجتهدی مُرد گفتهها و رسالهها و وقتهاٌی را که مردم صرؾ آموختن‬
‫آنها کردهاند باٌد کنار رود و باز مردم از نو کتاب بخرند و مدتها وقت‬
‫صرؾ آموختن آنها کردهاند باٌد کنار رود و باز مردم از نو کتاب بخرند‬
‫و مدتها وقت صرؾ آموختن آن کنند چرا؟! دلٌل اٌن کار چٌست؟! خجالت‬
‫میکشم عرض کنم!! برای نٌابت اگر مقبوله بدامن خظلة در کار بود ولی‬
‫اسرار هزار ساله‬ ‫‪22‬‬
‫اٌنجا آن هم نٌست بلکه دلٌل فعل و عقل برخالؾ آن است زٌر نقل‬
‫میگوٌد‪« :‬فارجعوا إلی رواة أحادٌثنا» اگر حٌات شرط باشد پس باٌد اٌن‬
‫رواٌتها را هم کنار گذارٌد و عقل هم میگوٌد اگر ٌک عالمی از پزشک‬
‫ٌا مهندسی ٌا فقٌه در فن خود کاری را انجام داد و مُرد گفتهي او به‬
‫اعتبار خود باقی است وگرنه هر دانشمندی مُرد باٌد آثار او را هم مانند‬
‫رسالههای عملٌه دور رٌخت و باز از نو شروع به کار کرد‪.‬‬
‫شاٌد کسانی که برکنارند بگوٌند اٌن کار برای رعاٌت اقتضای زمان‬
‫است و خود کار نٌکی است ولی اهل اطالع میدانند که مطلب ؼٌر از‬
‫اٌن است و دلٌلش هم اٌن رسالههاٌی است که پی در پی عوض میشود‬
‫ببٌنٌد در رسالههای بعد کدام رعاٌتی از زمان شده که در رسالههای پٌش‬
‫نبوده‪.‬‬
‫خواهٌد گفت بٌهوده سخن به اٌن درازی نشود چگونه ممکن است چنٌن‬
‫حکمی را بیهٌچ دلٌل از پٌش خود درآورد آری در دنٌا هر کس هرگونه‬
‫ادعاٌی کند میگوٌد دلٌل دارم ولی در برابر هم خدا ٌک ترازوٌی به ما‬
‫داده به نام عقل که اگر از بند هوس و عادت و تقلٌد آزاد باشد به آسانی‬
‫درست را از نادرست میشناساند برای اٌن حکم هم ٌک دلٌل موهوم و‬
‫کشداری درست کردهاند به نام اصل عدم جواز که بهتر است معناٌش را‬
‫هم از خود اهل فن بپرسٌد تا ببٌنٌد احکام دٌن شما بر روی چه پاٌههاٌی‬
‫است‪ .‬میدانم آنان که عمری با اٌنگونه سخنان باال آمدهاند نمیتوانند باور‬
‫کنند که مدرک اٌن احکامی که ما صدها سال حکم مسلم خدا میدانستٌم تا‬
‫اٌن اندازه سست و بٌپا باشد و شاٌد گمان کنند که اٌنها مدرک دٌگری‬
‫داشته که ما نٌاوردهاٌم ولی باٌد بدانند که من اٌن سخنان را در پشت کوه‬
‫قاؾ نمی نوٌسم ما در اٌنجا ٌک سالح دارٌم و آن حقٌقت است پس چگونه‬
‫ممکن است آن را هم با دست خود بشکنٌم من قسم ٌاد نمیکنم ولی به شما‬
‫اطمٌنان میدهٌم که درستتر اٌن کتاب کلمهاي برخالؾ حقٌقت ننوشتم تا‬
‫جاٌی که از جملهها و کلمههای گزافة معمولی هم خودداری شده و بلکه‬
‫بعکس چون می خواستم دلٌلهای آن در همه جا روشن و استوار باشد و‬
‫نٌز می خواستم پا از حد ادب بٌرون نگذارم خٌلی گفتنٌها را هم نگفتم‪.‬‬
‫عنوان دٌگری که برای روحانی درست کردهاند اٌن است که (هر کس‬
‫به کفش عالم بگوٌد کفشک کافر میشود) در نتٌجه برای روحانی پاٌهای‬
‫بس بلند درست شد که هٌچ کس نتوانست بقصد اصالح دستی بسوی اٌن‬
‫‪21‬‬ ‫اسرار هزار ساله‬

‫دستگاه دراز کند گرچه اٌن مطلب در ظاهر به نفع روحانی است ولی در‬
‫واقع لطمهي بزرگی شد برای دٌن و دنٌای ما بلکه برای خود روحانی‬
‫زٌرا مسلم است که راه خردهگٌری و چون و چرا بر روی هرچه بسته‬
‫شود راه فساد بر روی آن باز میشود‪.‬‬
‫آری تنها در کار خدا چون از روی نظام کامل است و از دائرهي فکر‬
‫و اختٌار ما نٌز بٌرون است چون و چرا معنا ندارد ولی در جای دٌگر ما‬
‫خود میبٌنٌم که نتٌجهي آن بعکس است‪ .‬در کار حکومت زبان مردم را‬
‫بستند راه فساد باز شد در کار امام حسٌن گ فتند هر که چون و چرا کند‬
‫پشت پا میخورد آنهمه کارهای بٌخردانه بنام او درست شد در زمٌنهي‬
‫دٌن راه خردهگٌری را بستند چه دروؼهای شاخداری پٌدا شد و چه‬
‫بارهای سنگٌنی بنام دٌن بر دوش مردم گذاشتند‪ .‬و دربارهي مال هم گفتند‬
‫(هر کس به کفش او بگوٌد کفشک کافر میشود) در نتٌجه باٌنصورت در‬
‫آمد‪.‬‬
‫آب که از سرچشمه بٌرون آمد باٌد برای آن راه خردمندانهای باز کرد‬
‫و از آن نتٌجه گرفت ولی اگر کسی بخواهد با زور جلو آنرا بگٌرد که‬
‫بٌرون نٌاٌد خواهی نخواهی از ٌک گوشه سر درمیآورد و در نتٌجه هم‬
‫به هدر میرود و هم خرابٌش بٌشتر خواهد شد‪ .‬کسی هم که بخواهد با‬
‫زور جلو دلٌل و منطق را بگٌرد چند گاهی میتواند ولی با خرابی بٌشتر‬
‫از طرؾ دٌگر سر در میآورد‪.‬‬
‫رضاشاه جلو قلم و زبان مردم را گرفت ولی همٌن که رفت و نام‬
‫آزادی بمٌان آمد مردم ٌک درجه هم از دموکراسی گذشتند و سه مکراسی‬
‫شدند و نٌکیهاٌش را هم فراموش کردند مال هم وقتی مٌان خود و توده‬
‫آن سد آهنٌن را گذاشت همٌن احساسات از کلکته و مصر و قفقاز و‬
‫جاهای دٌگر بصورت بدتری سر در آورد تا کار بجاٌی رسٌد که همان‬
‫وقتها ٌک مال که از خٌابان میگذشت چه متلکها میشنٌد و ٌقٌن چند‬
‫برابر آن را در دل داشتند تا ٌکی را بزبان میآوردند همه بٌاد دارٌم آن‬
‫روزها میگفتند مال را سوار اتوموبٌل نمیکنٌم و اگر در راه پنچر میشد‬
‫از قدم او می دانستند ولی در چند سال اخٌر در اثر اصالحات رضاشاه آن‬
‫بدبٌنٌها رفت و اٌن احترام امروزی هم دنبالهي همانست و اکنون هم اگر‬
‫وقت را ؼنٌمت ن دانند و بجای فکر اصالح در فکر بستن زبان مردم باشند‬
‫بی گفتگوست که اٌن بار به صورتی بدتر از پٌش در خواهد آمد باور‬
‫ندارٌد اٌن مطلب را بخاطر سپارٌد تا درستی اٌن سخن را با چشم خود‬
‫اسرار هزار ساله‬ ‫‪21‬‬
‫ببٌنٌم‪.‬‬
‫عنوان دٌگری که برای روحانی درست شده و باعث فساد اٌن دستگاه‬
‫گردٌده اٌن است که امروز روحانی خرج خود را بیواسطه از دست توده‬
‫می گٌرد در نتٌجه ناچار است که همٌشه به مٌل توده سخن بگوٌد ٌا دست‬
‫کم بر خالؾ مٌل او سخنی نگوٌد و اٌن دو عٌب بزرگ دارد‪.‬‬
‫اول آنکه درمٌان توده فکرهای ؼلط زٌاد پٌدا میشود ولی چون بنام‬
‫(عوام) است ماندنی نٌست اما پس از قبول ٌا سکوت مال اٌن فکر ؼلط‬
‫تسجٌل خواهد شد و هر کس مجبور است آنرا بپذٌرد و به ارث برای‬
‫فرزندان خود گذارد چنانکه همٌن مطلب خود باعث پٌداٌی خرافات‬
‫بسٌاری گردٌده‪.‬‬
‫دوم بجای آنکه توده تقلٌد مال را کند مال مقلد توده خواهد شد و حال‬
‫آنکه اگر توده راه را میدانست دٌگر روحانی برای چه میخواست‪.‬‬
‫روحانی ٌعنی پزشک روح و پزشک هم کارش در بدن است و سوختن‬
‫و دادن دواهای تلخ و تند و اگر بخواهد به مٌل بٌماران خود دوا و ؼذا‬
‫دهد کافه چی خواهد بود نه پزشک‪ .‬روحانی هم کارش نبرد با پندارها و‬
‫بٌرون کردن خرافات از مؽزها و پاک کردن دٌن از دروغهاست و اٌنها‬
‫همه برخالؾ مٌل توده است‪.‬‬
‫اکنون کی است که خود را برای چنٌن سختٌها آماده کند و تازه جواب‬
‫گرسنگی زن و فرزند را هم بدهد‪.‬‬
‫روحانی هم بندهي خداست و از قانون طبٌعت بٌرون نٌست وقتی دٌد‬
‫شتر در خانهي آن کس زانو بزمٌن میزند که محافظهکارتر است وقتی‬
‫دٌد لٌرهها و بارها و احترامها پٌش آن کس میرود که خرافیتر است‬
‫وقتی دٌد در روضه و منبر آنکس جلوتر است که دروغ بهتر ببافد و در‬
‫برابر‪ ،‬مالی دٌگری که هم از تراز همانهاست چون به مٌل توده سخن‬
‫نگفته برای نان خالی هم درمانده است از همٌن جا درس کار خود را‬
‫برای همهي عمر میخواند‪.‬‬
‫ٌک مثال روشن‪ :‬امروز همه میدانند که قمه زدن خالؾ شرع است‬
‫همه میدانند که اٌن روضههای امروز بٌشتر دروغ است و دروغ بر خدا‬
‫و پٌؽمبر هم بدترٌن دروغهاست با اٌن حال چرا ٌک مال جرأت ندارد‬
‫مردم را از اٌن کار باز دارد برای آنکه میداند اگر چنٌن حرفی از‬
‫دهانش بٌرون آٌد نانش سنگ خواهد شد‪.‬‬
‫‪22‬‬ ‫اسرار هزار ساله‬

‫روحانی اگر آنچه را میدانست میتوانست بگوٌد کار دٌن و زندگی ما‬
‫خٌلی بهتر از اٌنها بود مال اگر از قطع نان خود نمیترسٌد اٌن اسرار در‬
‫پشت پرده نمیماند و به مثل معروؾ کسی میتواند شتر را از بام پاٌٌن‬
‫آو رد که خودش باال برده‪ .‬اصالح اٌن کار هم بٌشتر بدست خود مال است‬
‫نه رضاشاه و نادر و مانند آنها آری نٌروی مادی هم برای پٌشرفت اٌنکار‬
‫الزم است ولی به شرط آنکه نٌروی معنوی جلوتر رفته باشد و دلهای‬
‫مردم را برای پذٌرفتن آماده کرده باشد‪.‬‬
‫در دفعهي پٌش که اٌن گفتار را مینوشتم روز عاشورا بود ناگهان دٌدم‬
‫از بٌرون صدای هٌاهو بلند شد بٌرون آمدم دٌدم گفتگو از داستان دستهي‬
‫امروز در جلوی شهربانی (اهواز) است در اٌنجا کار به شرح داستان‬
‫ندارم که به کجا کشٌد مقصود شرح حال اٌن مردم بود که از پراکنده شدن‬
‫اٌن دسته چنان افسوسها میخوردند که تو گوٌی سپاه مدافعی از جلو‬
‫لشكر مهاجمی فرار کرده‪ .‬آسٌبی را که به آنها رسٌده بود از معجز امروز‬
‫و شقاوت آنها می دانستند و آسٌبی را که به اٌنها رسٌده بود اجرش را از‬
‫ام البنٌن میخواستند و چون شب پای رادٌو نشستم دٌدم رادٌو تهران‬
‫بجای پشتٌبانی از دستوری که خود دولت داده شروع کرد به همان‬
‫روضهها و گزافههاٌی که میدانٌم‪.‬‬
‫مزد گرفتن برای بٌان احکام دٌن گذشته از آنکه باعث فساد دٌن است‬
‫بگفتهي خود فقها هم حرام است و اٌن گونه کسان تنها میتوانند از بٌت‬
‫المال حقوق بگٌرند نه از مردم چنانکه امروز هم میدانٌد کارکنان دولت‬
‫باٌد کار مردم را انجام دهند ولی مزد خود را باٌد از خزانه بگٌرند زٌرا‬
‫اگر مردم بگٌرند گرچه پٌشرفت کارها بٌشتر است ولی چنانکه دربارهي‬
‫دٌن و روحانی دٌدٌم گردش کارها ٌکسر روی ؼرضهای شخصی خواهد‬
‫افتاد و زٌان اٌن کار خٌلی بٌشتر است‪.‬‬
‫اشتباه نشود اٌن معنا ؼلط است که دولت در کار روحانی دخالت کند‬
‫زٌرا در اٌن صورت باز پٌراهن عثمان به دست خواهد افتاد و بعالوه‬
‫آنان هم زٌر بار دولت نخواهند رفت چنانکه دولت از درست کردن‬
‫دانشکدهي معقول و منقول شادی همٌن نظر را داشت ولی دٌدٌم اٌن‬
‫دانشکده هم ٌکی از کارخانههای پشت مٌزنشٌن سازی شد‪.‬‬
‫برای اٌن کار تنها راهی که به خاطر میرسد و با هٌچ قانون و عقٌده‬
‫هم مخالؾ نٌست اٌن است که امروز در کشور ما موقوفات زٌادی است‬
‫که مصرفش روزه و مانند آن است اگر درآمد آنها با نظارت ٌک رئٌس‬
‫اسرار هزار ساله‬ ‫‪24‬‬
‫روحانی و سازمانی درست ولی ؼٌردولتی در اٌن راه صرؾ شود هم‬
‫مال وقؾ به مصرؾ خود رسٌده و هم بزرگترٌن خدمتی از اٌن راه به‬
‫دٌن و زندگی شده ولی اگر توده همٌن است و روحانی هم همٌن نه بر‬
‫مرده بر زنده باٌد گرٌست‪.‬‬
‫شاٌد بگوٌٌد تو ٌا مجتهدی ٌا مقلد اگر مجتهدی حرفهاٌت برای خودت‬
‫حجت است و به درد دٌگران نمیخورد و اگر مقلدی جاهل را بر عالم‬
‫بحثی نٌست و به عبارت دٌگر اٌن فضولیها به تو نمیرسد‪ .‬آری اٌن‬
‫سخن درست است ولی برای راه نه برای نتٌجه ٌعنی شما اگر جامهي‬
‫خود را به خٌاط دادٌد بدوزد نباٌد بگوٌٌد آن را چگونه ببرد و بدوزد ولی‬
‫جامه را که به شما داد باٌد به اندام شما راست باشد وگرنه بر شما است‬
‫که بگوٌٌد چرا وقت و پول و جامهي من را خراب کردی شما هم با‬
‫قانونگزار نگوٌٌد که حکم را چگونه و از چه راه بٌرون آورد ولی حکمی‬
‫را که به شما داد باٌد با حکم عقل و آٌٌن طبٌعت که حکم مسلم خدا است‬
‫راست بٌاٌد وگرنه مانند امروز میشود که برای ٌک آٌه‪ِ ﴿ :‬إنَ ٱ َ َ‬
‫ّلل ٌُحِب‬
‫ٌن﴾ [البقرة‪ ]ٕٕٕ :‬که دستوری است خٌلی ساده و‬ ‫ٌن َو ٌُحِب ٱل ُم َت َطه ِِّر َ‬
‫ٱل َتوَ ِب َ‬
‫حدودش را هم هر کسی میتواند با فطرت خدادادی خود بفهمد چند برابر‬
‫قرآن کتاب نوشته میشود تازه نتٌجهاش هم اٌن میشود که آب خزٌنهي‬
‫حمام و آب حوض مسجد جمعه با همهي آلودگیهاٌش پاک است ولی‬
‫پاکٌزهترٌن آبها اگر سر سوزنی از کر کمتر باشد همٌن که انگشت‬
‫متنجس به آن رسٌد نجس میشود و ٌا آبی که به اندازهي ٌک کر است‬
‫اگر سگ در آن بشاشد پاک است زٌرا زٌاد میشود ولی اگر از آن‬
‫بٌاشامد نجس میشود چون کم میشود!!!‪.‬‬
‫افسوس که عمری با چشم و گوش بسته به سر میآورٌم و همچون‬
‫حٌوانی که به سنگ گچ کوبی بسته باشند هشتاد سال راه میروٌم به گمان‬
‫اٌنکه عالمی را پٌمودهاٌم و اکنون به پشت در بهشت عنبر سرشت‬
‫رسٌدهاٌم ولی چون چشم باز میکنم میبٌنم در همان جا که بودهاٌم هستٌم‪.‬‬
‫آری اٌن است سزای آنکه چشم خرد را میبندد و هر جا او را ببرند‬
‫ندانسته میرود!‪.‬‬
‫نتٌجه آنکه‪ :‬هر چٌزی در اٌن جهان هر اندازه ارزشش بٌشتر باشد‬
‫وقتی از حد خود گذشت به همان اندازه زٌانش بٌشتر خواهد شد‪ .‬پزشک‬
‫چون جان مردم را نگه میدارد از دٌگران ارجمندتر است ولی اگر در‬
‫کار خود بی پرواٌی کند از بدترٌن مردم است روحانی هم اگر راستی به‬
‫‪21‬‬ ‫اسرار هزار ساله‬

‫وظٌفهي خود رفتار کند از پزشک هم باالتر است زٌرا پزشک جان را‬
‫نگه می دارد ولی اٌن روان را که ارزش جان هم به اوست حال اگر همٌن‬
‫کس پا را از گلٌم خود درازتر کند ٌا وظٌفهي خود را به عکس انجام دهد‬
‫میشود گفت از همهي مردم پستتر است روشنتر بگوٌم ضرر چنٌن‬
‫کسی برای ٌک کشور بٌشتر است از ناٌب حسٌن کاشی برای ٌک شهر‬
‫زٌرا او مال را می برد و اٌن خرد را او در خانه مردم به ناحق پا‬
‫میگذارد و اٌن در دل مردم‪ .‬آثار او پس از رفتن از مٌان میرود ولی‬
‫بدعتهاٌی که اٌن نهاده قرنها میماند‪.‬‬
‫گفتار چهارم‪ :‬حکومت‬
‫دٌن امروز ما میگوٌد هر دولتی که پٌش از قٌام قائم بر پا شود باطل‬
‫است «کل راٌة ترفع قبل قٌام القائم فصاحبها طاؼوت ٌعبد من دون هللا»‬
‫میگوٌد کار سلطان و همراهی با آن عدٌل کفر است «سؤلته عن عمل‬
‫السلطان فقال‪ :‬الدخول فً أعمالهم والعون لهم والسعً فً حوائجهم عدٌل‬
‫الکفر» میگوٌد قتال به همراهی ؼٌر امام مانند خوردن گوشت خوک و‬
‫خون است و بلکه در حدٌث صحٌح آماده بودن برای جنگ با دشمن را‬
‫هم نهی کرد‪.‬‬
‫شگفتا وحشٌان افرٌقا اٌن را میدانند که باٌد مدٌری داشته باشند که‬
‫افراد پراکندهي آنها را گرد آورد و پستترٌن حٌوانها خود را برای‬
‫اٌستادگی در برابر دشمن آماده میکنند ولی ما فرقهي ناجٌه درمٌان همهي‬
‫انسانها و حٌوانها ٌک سخن تازهای بنام دٌن درست کردهاٌم که در‬
‫قوطی هٌچ عطاری ٌافت نمیشود و چون دٌدند اٌن سخن بقدری بٌپاست‬
‫که همان مردمان زودباوری که هر چٌزی را با ساختن ٌک جملهي عربی‬
‫میپذٌرند نخواهند پذٌرفت ناچار آن را برنگهای دٌگری درآوردند که ما‬
‫ٌک ٌک آنها را هم مورد گفتگو قرار میدهٌم و سپس زٌانهای اٌن عقٌده‬
‫را میآورٌم‪.‬‬
‫میگوٌند حکومت باٌد بدست فقٌه باشد و حال آنکه دٌدٌم به اٌن سخن‬
‫دلٌلی ندارند و بعالوه هرگاه چٌزی را شرط برای چٌزی دانستند باٌد‬
‫تناسبی مٌان آنها باشد اگر گفتند مهندس باٌد رٌاضی بداند ٌا قاضی باٌد‬
‫فقٌه باشد سخنٌست درست ولی اگر گفتند مهندس باٌد فقٌه باشد شما‬
‫خودتان باٌن شرط میخندٌد که چه بست گی مٌان فقه و هندسه است ٌک‬
‫پادشاه‪ ،‬اول باٌد استعداد ذاتی برای اٌن کار داشته باشد و سپس اطالعات‬
‫نظامی و تارٌخی و مانند آنرا خوب بداند برای کسٌکه ٌک ساعت وقتش‬
‫باٌد ملٌونها بکشور نفع دهد چه نتٌجه دارد که مدتها وقت خود را‬
‫صرؾ کند تا ببٌند که آٌا مقدمهي واجب‪ ،‬واجب است ٌا نه!! وانگهی ما‬
‫میگوٌٌم کشور مانند کشتی است ناخداٌی میخواهد که آنرا از گردابها‬
‫برهاند و به منزل رساند هر که میخواهد باشد ولی اکنون که فقٌه‬
‫اسرار هزار ساله‬ ‫‪21‬‬
‫نخواسته و ٌا نتوانسته اٌن کار را انجام دهد تکلٌؾ ما سرنشٌنان چٌست‬
‫آٌا باٌد خود را به امواج درٌا بسپارٌم؟!!‪.‬‬
‫می گوٌند حکومت باٌد دٌنی باشد‪ .‬اگر مقصود دٌنی است که با زندگی‬
‫بسازد چٌست بهتر از اٌن شما هرگاه چنٌن دٌنی را از دولت بخواهٌد‬
‫بیگمان خواهد پذٌرفت زٌرا دٌن بهترٌن پشتٌبان برای دولت است و‬
‫کٌست که از چنٌن پشتٌبانی بگذرد و اگر مقصود همٌن دٌنی است که‬
‫امروز در دست ماست بیپرده باٌد گفت که اٌن مانند آدم کاؼذی است که‬
‫تنها می توان آنرا در پشت شٌشه گذاشت و تماشا کرد و اگر روزی‬
‫بخواهند آن را از مٌان اوراق کتاب بٌرون آورند و صد در صد به موقع‬
‫اجرا گذارند همان روز هم باٌد فاتحه کشور و زندگی را خواند‪.‬‬
‫میگوٌند حکومت باٌد از روی عدالت باشد البته اٌن شرطی است که‬
‫هٌچکس منکر آن نٌست ولی همه میدانٌم که اٌنها بهانه است و مقصود‬
‫اصلی چٌز دٌگری است جاٌی که تکلٌؾ ارث آدم دو سر و احکام ازدواج‬
‫(زن جنٌه) را تعٌٌن کردهاند جاٌی که احکام مردگان را از دم مرگ تا‬
‫صور اسرافٌل نوشتهاند برای کاری مانند حکومت که پاٌهي اول زندگی‬
‫است و همهي مردم در هر زمانی با آن سر و کار دارند هٌچ تکلٌفی‬
‫معٌن نکردهاند‪.‬‬
‫ما اگر میگفتٌم چون دولت به وظٌفهاش رفتار نمیکند ظالمش‬
‫میخوانٌم و ٌا چون مالٌات را بٌهوده خرج میکند حرام میشمارٌم اٌن‬
‫ولخرجیها و اٌن وظٌفه نشناسٌها از اول پٌدا نمیشد‪ .‬ما میگوٌٌم اگر در‬
‫زمان ؼٌبت انوشٌروان عادل به تخت نشٌند ظالم است میگوٌٌم هر کس‬
‫که کار دولت را کند چه وظٌفه نشناس باشد و چه وظٌفه شناس اعانت‬
‫ظلم و ٌا عدٌل کفر است ما میگوٌٌم مالٌات را هر کس بگٌرد چه کم و‬
‫چه زٌاد حرام است و باٌد آنرا به همان طرزی که همه میدانٌم حالل کند‬
‫ما میگوٌٌم تا میشود نباٌد مالٌات داد و چون از دست ما رفت مرؼی‬
‫است که به هوا پرٌده هر جا میخواهد برود چون چنٌن میگوٌٌم وضع ما‬
‫هم چنان میشود‪ .‬قرآن میگوٌد و تجربه هم نشان داده که (که هر‬
‫گرفتاری به آدمی رسد از خود اوست)( ٔ)‪.‬‬

‫صيبةََف ِبماَك سب َۡ‬


‫تَأَۡي ِذي ُكمَۡ﴾ َ [الشورى‪ََ.]ٖٓ :‬‬ ‫‪﴿ -1‬وماََأ صَب ُكمَ ِّمنَ ُّم ِ‬
‫‪29‬‬ ‫اسرار هزار ساله‬

‫اما زیانهای این عقیده‬


‫مردم را دربارهي حکومت گٌج و سرگردان کرده‪.‬‬
‫استقالل و آرامش کشور را سست نموده‪.‬‬
‫به خزانهي دولت زٌانهای بزرگ رسانٌده‪.‬‬
‫کارکنان دولت را به کار سست و بدبٌن کرده‪.‬‬
‫فشار همهي اٌن خرابٌها بر دوش تودهي بٌنوا افتاده‪.‬‬
‫کار دولت در اٌران بصورت مبهم و بؽرنجی درآمده از ٌک طرؾ‬
‫میگوٌند مال و کار دولت محترم است و برای آن قانونها و آٌٌن نامهها‬
‫درست میکنند و از طرؾ دٌگر میگوٌند مال دولت مجهول المالک و ٌا‬
‫بی صاحب است و اٌن مقررات هم همه بیخود و من درآوری است از‬
‫ٌک طرؾ میگوٌند خدمت نظام الزم است زٌرا اسالم جهاد را واجب‬
‫کرده و از طرؾ دٌگر میگوٌند جهاد اسالم چٌز دٌگر است و اٌنها چٌز‬
‫دٌگر‪ .‬در اٌن مٌان مردم بیچاره ماندهاند دودل و سرگردان اگر از آن راه‬
‫بروند با دٌنشان نمی سازد و اگر از اٌن راه بروند با دنٌاشان اگر مالٌات و‬
‫سرباز بدهند به خالؾ گفتهي دستهای عمل کردهاند و اگر ندهند برخالؾ‬
‫دستور کسان دٌگر اٌن است که نه به گفتهي اٌنان کار میکنند و نه‬
‫بدستور آنان بلکه هر طرؾ سود خود را ببٌند رو به آن میروند زٌرا‬
‫تنها آن کسی حاضر است که ٌک راه را به همهي سختٌها و پستی و‬
‫بلندٌ ها بپٌماٌد که ٌک مقصد ثابت و روشنی در پٌش داشته باشد ولی آنکه‬
‫خود نمیداند چه میخواهد و از همه بدتر اٌن ندانستن خود را هم نمیداند‬
‫ناچار هر طرؾ را آسودهتر دٌد رو به آن میرود‪.‬‬
‫سربازی که پاٌهي استقالل کشور روی شانهي اوست ٌا پاسبانی که‬
‫آرامش شهر بر عهدهي اوست با داشتن اٌن عقٌده چگونه فداکاری و‬
‫جانبازی کند او در سربازخانه و روزنامهها سخن از مٌهن پرستی زٌاد‬
‫شنٌده و سرودهای مٌهنی را هم خوب آموخته ولی همهي آنها در برابر آن‬
‫ٌک کلمه ای که به نام دٌن شنٌده هٌچ است او نام انجام وظٌفه را در‬
‫روزنامهها بسٌار خوا نده ولی در گفتگوهای خصوصی دٌده هر کسی در‬
‫اٌن باره سخنی بگوٌد به او لبخند میزنند و آدم صاؾ و صادقش‬
‫می خوانند او شنٌده کار دولت بد است ولی چون (اجباری) آمده گناه ندارد‬
‫اسرار هزار ساله‬ ‫‪42‬‬
‫دٌگر عالقمندی چرا!! او شنٌده ٌک زٌارت ثواب (هزار هزار شهٌد)‬
‫دارد پس جانفشانی برای چه‪.‬‬
‫فداکاری و جانبازی بارٌست بس سنگٌن و تنها کسی میتواند آن را به‬
‫دوش کشد که دارای ٌک دل و ٌک اراده و ٌک راه باشد‪ .‬برای کسی که‬
‫فرسخها راه را با سرباالٌی زٌاد پٌموده چه اندازه دلچسب است اگر کسی‬
‫بگوٌد بٌهوده خود را خسته نکنٌد و در کنار همٌن آب و سبزه بنشٌنٌد و‬
‫خوش باشٌد آٌا کی است که در برابر چنٌن سخنی پاٌش سست نشود‪.‬‬
‫شما از قرآن آٌه میآورٌد که تنزل پول حرام است کسی گوش نمیدهد‬
‫ولی اگر پٌرزنی بگوٌد من در خواب دٌدهام که دادن مالٌات ٌا خدمت‬
‫سربازی حرام است بر خود من که نوٌسندهي اٌن نامه هستم اثر خواهد‬
‫کرد‪.‬‬
‫ٌک اراب ه که رو به پاٌٌن ٌعنی مطابق مٌل طبٌعت میرود نٌروی‬
‫مخالؾ کمتر میتواند در آن اثر کند ولی هنگامی که رو به باال میرود‬
‫نٌروی کم اثر زٌادی خواهد کرد‪.‬‬
‫وقتی فالن سوداگر و بازرگان میخواهند مالٌات بدهند میبٌنند پول‬
‫است نه جان است که آسان بتوان داد اٌنجاست که تا بشنوند دادن مالٌات‬
‫اعانت ظلم است اگر هم هٌچ عقٌده نداشته باشند بفکر دٌن میافتند‪.‬‬
‫میگوٌد باٌد مؤمور وصول را فرٌب داد ٌا به وسٌلهي رشوهای قانعش‬
‫کرد که اٌن مالٌات را نگٌرد ٌا هر چه میشود کمتر بگٌرد و چه بسا‬
‫قسمتی از آن پول و ٌا همهاش را هم به مؤمور میدهد تا به جٌب دولت‬
‫نرود و دولت هم که گنج آب آورده ندارد ناچار است آن را وصول کند‬
‫اٌن است از ٌک طرؾ دولت به سازمان میافزاٌد و از طرؾ دٌگر مردم‬
‫به زٌرکی خود تازه چون پاٌه گره است اگر دولت همهي مردم کشور را‬
‫هم مؤمور و بازرس قرار دهد باز آن نتٌجه که باٌد بدست نخواهد آمد‪.‬‬
‫کارمند دولت ٌا به دٌن عالقه دارد ٌا نه اگر ندارد که حسابی ندارٌم و‬
‫اگر دارد اٌن را هم به همراهش تزرٌق کردهاند که کار دولت بد است و‬
‫پولش حرام پس در اٌنصورت او اول خود را بدکار و جهنمی دانسته‬
‫سپس به کار وارد شده حال شما از چنٌن کسی چه انتظار دارٌد جز‬
‫همانکه میگوٌد آب که از سر گذشت چه ٌک نی چه صد نی‪.‬‬
‫‪41‬‬ ‫اسرار هزار ساله‬

‫دٌگر آنکه چٌزٌکه آدمی را از روی دلسوزی بکار وامیدارد و از‬


‫خٌانت جلو میگٌرد اول دٌن است دوم عقل و وجدان چنانکه اٌن هر دو با‬
‫هم باشند البته اثرش خٌلی زٌاد است و اگر تنها شوند اثرش کمتر و هرگاه‬
‫اٌن دو برخالؾ هم شوند اثر هر دو خنثا میشود‪ .‬حال در اٌنجا میبٌنٌم‬
‫عقل می گوٌد فرقی مٌان کار و مال دولت با دٌگران نٌست بلکه چون مال‬
‫دولت مال همه است حفظش الزمتر است ولی دٌن ما میگوٌد مال دولت‬
‫مجهول المالک و به تفسٌر مردم بیصاحب است پس تنها باقی میماند‬
‫ترس که آن هم در همه جا نٌست‪.‬‬
‫از اٌنرو می بٌنٌم که کار دولت در نظر کارمند برای نفع شخصی شده‬
‫و در نظر مردم گل بود و به سنبل نٌز آراسته گردٌده‪ .‬ما میشناسٌم‬
‫کسانی را که برای گرفتن تذکره و رفتن زٌارت که به گفتهي خودشان‬
‫مستحب است رشوه میدهند که مسلم حرام است‪ .‬میبٌنٌم رسواترٌن‬
‫دروؼها را همٌن که نام دٌن به روٌش آمد بیچون و چرا میپذٌرند و‬
‫بعکس تمام هوش و جربزه و فکر خود را بکار میاندازند تا ببٌنند به‬
‫کجای قانون و مقررات میتوان دست انداخت ٌا مسخره کرد بسٌار‬
‫میشناسٌم کسانی را که از مال دولت میدزدند ٌا خٌانت میکنند و از‬
‫همان پول صرؾ زٌارت و روضه و نذر میکنند از اٌنرو باٌد دانست که‬
‫اٌن مردم چنانکه میگوٌند فاسد نٌستند بلکه میخواهند خوب باشند ولی‬
‫راه را گم کردهاند‪.‬‬
‫چون ؼرض از برپا شدن حکومت و دولت آساٌش توده است و‬
‫نگهداری هر حکومتی هم با خود توده است از اٌن رو هر خرابی در اٌن‬
‫دستگاه وارد شود فشارش بر دوش خود مردم خواهد افتاد‪.‬‬
‫پس از همهي اٌنها به خود مالٌان نٌز از اٌن عقٌده آسٌب بزرگی‬
‫رسٌده زٌرا کسانٌکه به آنان عقٌده دارند چون کار دولت را بد میدانند‬
‫کمتر پٌرامون آن میروند بعکس بٌشتر کسانی وارد کار اداری میشوند‬
‫که بگفتهي آنان ارزشی نمیدهند ٌا مخالفند در نتٌجه آن شد که دٌدٌم‪.‬‬
‫دٌن امروز ما میگوٌد پول مالٌات حرام است و گرفتنش ظلم است و‬
‫دادنش اعانت بر ظلم و باٌد بجای آن زکات و خمس گرفت اما زکات باٌد‬
‫از نه چٌز گرفته شود که عبارت است از طال و نقره (سکه دار) و گندم‬
‫و جو و خرما و موٌز و شتر و گاو و گوسفند و اما خمس را از صاحبان‬
‫اسرار هزار ساله‬ ‫‪41‬‬
‫تجارت و صناعت میتوان گرفت ولی مصرفش نصؾ سهم امام است که‬
‫باٌد داد به مجتهد و او هم ٌا باٌد بدهد به سادات ٌا به مالٌان دٌگر و ٌا به‬
‫شخص امٌنی بسپارد و ٌا به زٌر خاک امانت گذارد!! تا امام زمان بٌاٌد و‬
‫بردارد و نصؾ دٌگرش هم که ٌکباره مال سادات است!!‪.‬‬
‫اٌنکه گفتٌم دستورهای دٌن امروز ما اگر از مٌان اوراق کتاب بٌرون‬
‫آٌد و وارد عمل شود همان روز باٌد فاتحهي زندگی و کشور را خواند‬
‫نسنجٌده نگفتٌم شرط اول برای نگهداری هر توده داشتن قانون مالی‬
‫درستی است اکنون ببٌنٌم کسانٌکه میگوٌند همه روی زمٌن باٌد زٌر‬
‫فرمان ما باشند آٌا با اٌن دستور من درآوری خود چگونه میتوانند ٌک‬
‫تودهي کوچک را اداره کنند‪.‬‬
‫اما زکات چنانکه دٌدٌم باٌد از چٌزهاٌی گرفته شود که بعضی از آنها‬
‫امروز هٌچ نٌست مانند طال و نقره سکه دار (اشتباه نشود اسکناس و‬
‫شمش زکات ندارد) و بعضی از آنها کم است مانند شتر و خرما و موٌز و‬
‫بعضی همه جا نٌست مانند گاو و گوسفند و گندم و جو‪ .‬بنابراٌن مردم‬
‫مازندران که زراعت آنها برنج است ٌا مردم تهران و شهرهای دٌگر ٌا‬
‫کشورهای صنعتی از چه چٌز مالٌات بدهند‪.‬‬
‫اما خمس هم به آن طورٌکه گفته شد با زندگی امروز نمیسازد چنانکه‬
‫ٌکی از درآمدهای مهم امروز که وجودش هم الزم است گمرک است که‬
‫با اٌن دستور نمیسازد و با اٌن حال از زکات عملیتر است ولی در‬
‫برابر دو اشکال بزرگ دٌگر دارد اول آنکه حدٌثهای زٌادی از صحٌح‬
‫و ؼٌر صحٌح رسٌده که امام خمس را بخشٌده چٌزی را که شاه میبخشد‬
‫شٌخعلی خان چرا نمیبخشد!!!‪.‬‬
‫در ٌک کتاب وافی من شمردم شانزده حدٌث در اٌن باره رسٌده‪ .‬چه‬
‫شده است که برای ٌک حدٌث که میگوٌد‪« :‬من زار فاطمة بقم فله الجنة»‬
‫ٌک چنان بتخانهي بزرگی با آن همه تشرٌفات برپا کردهاٌد ولی شانزده‬
‫حدٌث صحٌح و ؼٌر صحٌح هٌچ جا بحساب نٌامد آفرٌن بر اٌن‬
‫دٌنداری!!‪.‬‬
‫دوم آنکه مقصود از گرفتن اٌن پولها تنها پول گرفتن نٌست بلکه‬
‫مقصود اصلی تؤمٌن خرجهای ضروری کشور است و حال آنکه طبق اٌن‬
‫‪42‬‬ ‫اسرار هزار ساله‬

‫دستور چنانکه دٌدٌم مصرؾ خمس نه تنها بحال کشور سودی ندارد بلکه‬
‫خود ٌک کارخانهي گداسازی بزرگی است‪.‬‬
‫شما خود اگر فرزندی داشته باشٌد سالم و بیکار حاضر نٌستٌد خرج او‬
‫را از جٌب خودتان بدهٌد چه رسد بدٌگران پس محمد و علی که خود‬
‫سرچشمهي ؼٌرتند چگونه حاضر خواهند شد که کسانی به فرزندان آنها ٌا‬
‫به کسانی دٌگر بنام آنها مال بیعوض دهند و از اٌن راه دستهي زٌادی‬
‫را بنام دٌن تنبل و بیکار بارآورند‪.‬‬
‫همراهی مالی با مردمان جوان و تندرست اٌن است که آنها را بکار‬
‫گمارند تا در برابر کار پول بگٌرند پول بیعوض دادن باٌنگونه مردم‬
‫دشمنی بزرگی است هم با خود آنها و هم با توده و کشور زٌرا به اٌن‬
‫وسٌله آنها را تنبل و بٌکار خواهند کرد و اگر خوب دقٌق شوٌم میبٌنٌم‬
‫که علت پٌدا شدن اٌن همه گدا و مفتخور در اٌن کشور همٌن خٌرات و‬
‫احسانهای بیجاست‪.‬‬
‫خندهآور است که کسانی پٌش خود ٌا کسانی مانند خود مینشٌنند و‬
‫میگوٌند اروپاٌٌان قانونهای ما را برداشتند و مورد عمل قرار دادند تا به‬
‫اٌنجا رسٌدند ٌا میگوٌند دنٌا اگر اٌن دستورها را عملی میکرد چنٌن و‬
‫چنان میشد آری من میتوانم در اتاق خود بنشٌنم و در عالم فرض ٌا‬
‫خٌال بر روی اقٌانوس اطلس ٌک کشور پهناوری بسازم و برای آن‬
‫بناهاٌی با هزار طبقه و در نهاٌت زٌباٌی درست کنم ولی تمام اٌن کشور‬
‫خٌالی من را دو کلمه حرؾ حساب نقش بر آب خواهد کرد‪ .‬اٌن‬
‫دستورهای شما هم اگر عملی بود اول باٌد در کانون خود عملی شده باشد‬
‫در اٌران زٌاد بودند پادشاهانی که با اجازهي علما کار میکردند چرا آنها‬
‫اٌن گوهرهای گرانبها را برنداشتند تا به چنگ دٌگران افتاد و در نتٌجه‬
‫آنها رفتند و ما ماندٌم!! امروز هم که زمامداران و پٌشواٌان و نوٌسندگان‬
‫ما طرفدار اٌنند!! نگوٌٌد اٌن اصل مهم دٌن را عملی کنند تا هم وصولش‬
‫آسانتر باشد و هم مردم از پول حرام دولت آسوده شوند‪.‬‬
‫میگوٌند مردم اگر راستی دٌدند ٌک حکومت ملی و دلسوزی دارند‬
‫خود پشتٌبان آن خواهند شد و اٌن پولهاٌی را که بنام وقؾ و نذر و‬
‫وصٌت و ؼٌر از اٌنها در راه دٌگر خرج میکنند به اٌن راه میدهند‬
‫چنانکه اٌن کار در تارٌخ نظٌر هم دارد میگوٌم اگر ٌک تودهای تربٌت‬
‫اسرار هزار ساله‬ ‫‪44‬‬
‫درستی داشته باشند و ٌا اگر هم تربٌت ندارند باری اخالق نٌک فطری‬
‫خود را از دست نداده باشند ممکن است چنٌن کارهاٌی کنند ولی از چنٌن‬
‫مردمی که دستورهای دٌنٌشان چٌزهاٌی است که در اٌن کتاب نمونهي آن‬
‫میبٌنٌد چنٌن انتظاری نتوان داشت از کسانٌکه خوٌش و همساٌهي خود‬
‫را گرسنه میگذارند و در چنٌن روزگار سٌاهی دسته دسته به زٌارت‬
‫می روند شما انتظار فداکاری برای کشور هم دارٌد عجب خٌال خامی!!‪.‬‬
‫آری‪ ،‬خدا حس نٌکٌخواهی را در آدمی نهاده اگر آنرا در راه بٌهوده‬
‫بکار برند به همان قانع خواهند شد چنانکه اگر کسی شهوت جنسی خود‬
‫را در راه نامشروع بکار برد به همان قانع و از راه مشروع منصرؾ‬
‫میشود اٌن است که میبٌنٌد در اٌران اٌنهمه پولهای گزاؾ بنام نذر و‬
‫وقؾ و وصٌت داده شده ولی درمٌان آنها خٌلی کم است چٌزٌکه راستی‬
‫دردی را از مردم دوا کند‪.‬‬
‫اٌنهمه تکٌهها برای عزاداری و مدرسهها برای طالب و گنبد و‬
‫بارگاهها با آنهمه اوقاؾ در هر جا میبٌنٌد ولی هٌچ نشنٌدهاٌم و اگر هم‬
‫باشد خٌلی کم است که کسی ٌک پل ٌا راهی را ساخته باشد ٌا ٌک‬
‫بٌمارستان ٌا دارالعجزه ٌا داراالٌتام ٌا مکتب خانه درست کرده باشد ٌا‬
‫برای آموختن پزشکی ٌا دواسازی ٌا فنون دٌگر‪ ،‬مدرسه ٌا بنگاهی‬
‫درست کرده باشد‪ .‬در کشوری که دانشگاهی داشته مانند جندی شاپور که‬
‫درس خواندگانش پزشک دربار پادشاهان بودند کار بجاٌی رسٌد که‬
‫پزشکانش ٌا از ٌهودٌان شدند و ٌا از کسانٌکه پٌش خود تحفهي حکٌم‬
‫مإمنی را خوانده بودند‪.‬‬
‫در شهرها آنهمه مدرسه برای طالب با آنهمه اوقاؾ درست شد ولی در‬
‫سرتاسر کشور هٌچ بناٌی ٌا وقفی برای پزشکی سراغ نداشتٌم‪.‬‬
‫آری در مٌان همهي کارهای خٌر سقاخانه و آب انبار خٌلی زٌاد ساخته‬
‫شده و آن هم برای اٌن بوده که ٌاد لب تشنهي امام حسٌن کنند وگرنه از‬
‫اٌن هم در اٌران اثری نمی دٌدند‪ .‬اما کارهای خٌر دٌگر آن زمان عبارت‬
‫است از اطعام در لٌالی متبرکه و ازدواج سادات و عزاب اعراب!! و‬
‫نگهداری مشاهد مشرفه و نٌابت زٌارت و صوم و صالت و رد مظالم‬
‫بعلماء اعالم برای حفظ (بٌضه اسالم) و بٌش از همهي اٌنها که گفته شد‬
‫عزاداری خامس آل عباست‪ .‬اٌنهاست آن خٌرات و مبراتی که همواره آن‬
‫‪41‬‬ ‫اسرار هزار ساله‬

‫را به رخ مردم میکشند و میگوٌند پٌش از اٌنها چنٌن و چنان بودند‬


‫ممکن است کسانٌکه در کنارند اٌن سخنان را گزافه پندارند ولی آثار باقی‬
‫مانده و همچنٌن دفتر ادارهي اوقاؾ گواه اٌن گفتههاست‪.‬‬
‫ٌکی از کارهای نٌک رضاشاه گذرانٌدن قانون فروش اوقاؾ و صرؾ‬
‫آن در راه فرهنگ و بهداری بود زٌرا خود نام وقؾ به صورت کنونی‬
‫روی هر ملکی بٌاٌد داغ باطلی است که بر آن خورده و مصرفش را هم‬
‫که دٌدٌم برای چه کارهاٌی است ولی نوٌسندگان و نماٌندگان و زمامداران‬
‫ما چون در دورهي دموکراسی طرفدار دٌن شدهاند!! آنها را لؽو نمودند و‬
‫از اٌن راه خدمت بزرگی به دٌن کردند!!‪.‬‬
‫نتٌجه آنکه برای آدمی مسلم مدٌری الزم است و اٌن کار هم حق هٌچ‬
‫شخص و ٌا دستهي بخصوصی نٌست بلکه چون حکومت تنها برای‬
‫ادارهي توده است پس تنها کسی میتواند حاکم باشد که بهتر از عهدهي‬
‫اٌن کار برآٌد حال اگر توانست وظٌفهي خود را به خوبی انجام دهد‬
‫الواالمر اوست و اطاعتش واجب وگرنه باٌد او را برداشت و الٌقی را به‬
‫جاٌش گذاشت چنانکه در صدر اسالم همام مردمی که آن همه اطاعت از‬
‫خلٌفه داشتند عثمان را کشتند‪.‬‬
‫و نٌز مسلم است که حاکم هر که باشد پول از بهشت نخواهد آورد بلکه‬
‫باٌد از خود مردم بگٌرد چٌزٌکه هست ٌک زمانی داراٌی مردم از نوع‬
‫خرما و شتر بود مالٌات از آن میگرفتند و امروز هم که از نوع کارخانه‬
‫و موتور است باٌد از اٌن بگٌرند و قرآن هم با اٌنکه بارها امر به زکات‬
‫کرده در هٌچجا نگفته زکات را از چه بگٌرند‪.‬‬
‫آن بازرگانی که برای فرار از مالٌات صد حٌله بکار میبرد‪ .‬آن‬
‫کارمندی که خود را دٌندار میخواند و با اٌن حال در مال دولت خٌانت‬
‫می کند آن سرباز ٌا پاسبانی که عقٌده دارد کارش پٌش خدا ارزش ندارد‬
‫(پس باٌد هر چه می تواند از زٌرش در رود) بداند که به حکم مسلم عقل‬
‫که حکم بٌواسطهي خداست گناهکار است و در پٌش خدا مسئول‪.‬‬
‫اٌن سرباز بدان تو اگر ٌک قطره خون دشمن را برٌزی به حکم عقل‬
‫بهتر است از آنکه استخرها را از اشک چشم خود پر کنی‪ .‬ای پاسبان تو‬
‫اگر ٌک شب برای نگهبانی دٌگران بٌدار باشی باالتر است از آنکه شبها‬
‫را با لب جنبانٌدن احٌا بگٌری‪ .‬تنها به پشتگرمی ؼٌرت و مردانگی‬
‫اسرار هزار ساله‬ ‫‪41‬‬
‫شماست که هر کسی در گوشهای آسوده سر به زمٌن میگذارد تنها از‬
‫ترس برق سرنٌزه و ؼرش توپ و تفنگ شماست که آشوب طلبان در‬
‫جای خود می نشٌنند‪ .‬هان دؼدؼه به خود راه مده بدران آن شکمی را که‬
‫از مال ؼارت پر شده‪ .‬خورد کن آن دستی را که به کودکان شٌرخوار‬
‫رحم نکرده قطع کن آن پاٌی را که به زور در خانهي برادران و‬
‫خواهرانت درآمده‪ .‬تو اگر خوشنودی و پاداش خداٌی را میخواهی اٌن‬
‫است راه آن نه آن کارهای کودکانه که خود را بٌهوده به آن دلخوش‬
‫ساختهای‪.‬‬
‫گفتار پنجم‪ :‬قانون‬
‫چرا قانون در ایران فلج میشود؟!‬
‫دٌن امروز ما میگوٌد تنها قانونی رسمی و اطاعتش الزم است که از‬
‫شرع رسٌده باشد و قانونهای دٌگر همه من درآوری و بلکه بدعت است‪.‬‬
‫شما اگر در همٌن جا کمی دقٌق شوٌد ٌکی از سرچشمههای بزرگ‬
‫بدبختی اٌن کشور را خواهٌد ٌافت زٌرا اٌن مسلم است که قوانٌن شرع‬
‫هر اندازه هم جامع و کامل باشد باز محال است که بتواند همهي احتٌاجات‬
‫بشر را در هر جا و هر زمان تؤمٌن کند چنانکه ما امروز احتٌاج به‬
‫قانونهای زٌادی دارٌم مانند قانون ثبت (و بانک) و مرور زمان و آٌٌن‬
‫دادرسی و محاسبات بودجه و (گمرک) و صدها مانند آن که از شرع‬
‫نرسٌده حال ما اگر بخواهٌم از ٌک طرؾ برای اٌنها قانون وضع کنٌم و‬
‫از طرؾ دٌگر بگوٌند اٌنها ؼٌر رسمی و ٌا بدعت است درست مانند‬
‫همان خواهد شد که شما از باال به حوض آب ببندی و دٌگری از پاٌٌن‬
‫زٌرابش را بزند اٌن است که میبٌنٌد در اٌن کشور با اٌن همه سازمان‪،‬‬
‫قانون ارزشی ندارد زٌرا قانون تا هنگامی زنده [و] برپاست که رٌشهاش‬
‫در دلهای مردم جا گرفته باشد وگرنه مانند آن درخت کاؼذی است که‬
‫ظاهرش درخت است ولی از ٌک باد سرنگون میشود‪.‬‬
‫من نمی دانم در کشورهای دٌگر رفتارشان با قانون چگونه است ولی‬
‫گوٌا هٌچ جای دنٌا اٌن طور نباشد که مخالفت با قانون و بلکه مسخره‬
‫کردن آنرا جزء وظٌفه و زرنگی خود بدانند‪.‬‬
‫جوانی دو سال خدمت سربازی خود را با تنبلی و بٌعاری بسر آورده و‬
‫اکنون بجای اٌنکه باری اٌن کار زشت خود را پنهان کند‪ ،‬با پٌشانی باز‬
‫رفتار زشت خود را برای اٌن و آن میگوٌد و شنوندگان هم با خندهای‬
‫آمٌخته به تشوٌق میگوٌند بله آقا‪ ،‬سربازی ٌعنی زٌرش در روی دٌگری‬
‫بر سر کاری کودکانه ب ه پاسبانی جسارت کرده به جای اٌنکه به او بگوٌند‬
‫آساٌش و حفظ مال و جان شما بسته به احترام پاسبان است میگوٌند اٌن‬
‫آقا حوضی که آب ندارد قورباؼه میخواهد چه کند (ٌعنی مملکتی که‬
‫صاحب ندارد پاسبان برای چه میخواهد!!) دٌگری مبلؽی رشوه داده و‬
‫اسرار هزار ساله‬ ‫‪41‬‬
‫تذکرهي کربال گرفته ب ه جای اٌنکه به او بگوٌند چرا با اٌن عمل خود‬
‫کارمندان دولت را که عضو حساس کشورند فاسد میکنٌد‪ ،‬میگوٌند اٌنها‬
‫پٌش سٌد الشهدا جاٌی نمیرود خوب است همهي خرجها در اٌنراه باشد‬
‫آن ٌکی کاالی خود را قاچاقی از مرز گذرانٌده چنان سرفرازانه اٌن کار‬
‫خود را بٌان میکند که تو گوٌی مال خود را از چنگ دزدان و راهزنان‬
‫به در برده است اٌنهاست نمونه از طرز رفتار اٌن توده با مقررات حال‬
‫شما از چنٌن درختی جز همٌن مٌوهای که داده چه انتظاری دارٌد؟!‪.‬‬
‫جهت چٌست که سرباز دٌگران خود را از زٌر تانک و دهان توپ‬
‫میاندازد ولی ما در پشت مٌز و کنار بادزن و بخاری حاضر بانجام‬
‫وظٌفه نٌستٌم؟! چرا در کشورهای دٌگر به ٌک جبهه با آنهمه پهنا و‬
‫درازا مرتب خواربار و لوازم میرسانند ولی دولت ما روی هر چه دست‬
‫گذارد مانند قوطی لوطی ؼالمحسٌن همه چٌز از زٌرش فرار میکند‪.‬‬
‫چرا در جاهای دٌگر ملٌونها زن برای سربازی ثبت اسم میکنند ولی ما‬
‫برای فرار از کار رشوه می دهٌم‪ .‬چرا در جاهای دٌگر کارهاٌی که صد‬
‫در صد با کشته شدن همراهست آنهمه داوطلب دارد ولی اٌنجا میگوٌند‬
‫سربازی ٌعنی زٌرش در روی‪.‬‬
‫خواهٌد گفت برای اٌن است که بزرگان ما بد هستند و زٌردستان هم از‬
‫آنها ٌاد میگٌر ند اٌن سخن راست است ولی آنها چرا بد شدند؟ اگر فکر‬
‫کنٌد که اٌن باد از روی درختها و خانههای بسٌاری گذشته پس چرا تنها‬
‫اٌن درخت ٌا اٌن خانه را سرنگون کرد ناچار به اٌن نتٌجه میرسد که‬
‫عٌب اصلی در رٌشه بوده حال باٌد دٌد آن عٌب چٌست شاٌد بگوٌٌد علت‬
‫اٌنست‪ :‬که اٌرانی جنسش بد است ٌا تقدٌر و سرنوشتش اٌن طور بوده‬
‫است‪ .‬میگوٌم تجربه خالؾ اٌن را نشان داده و قرآن هم میگوٌد هر‬
‫گرفتاری به آدمی رسد از خود اوست‪ .‬آری اٌرانی بد است ولی اٌن بدی‬
‫در تربٌت اوست نه در جنسش‪ .‬من گمان میکنم اگر اٌن تربٌت و اٌن‬
‫عقٌدهها در هر تودهي دٌگری بود ٌکباره نابود شده بود و باز هم اٌرانی‬
‫است که خود را با اٌن عقٌدههای فاسد سر پا نگه داشته‪.‬‬
‫میگوٌٌد اٌن عقٌدهها مال دٌنداران است و حال آنکه امروز بسٌاری از‬
‫مردم به خدا و پٌؽمبرش هم عقٌده ندارند چه رسد به اٌن حرؾها که در‬
‫درجهي دهم و بٌستم است پس آنها چرا بدانند؟ میگوٌم اول آنکه فرار از‬
‫‪49‬‬ ‫اسرار هزار ساله‬

‫قانون موافق مٌل آدمی است و چنانکه دٌدٌم برای اٌنگونه چٌزها‬
‫کوچکترٌن محرک و بلکه همان نبودن مانع کافی است دوم آنکه درمٌان‬
‫ما تازگی ندارد که کسانی به خدا و پٌؽمبر بیعالقه باشند ولی به‬
‫چٌزهاٌی که نسبت به آنها میدهند پابند باشند چنانکه میبٌنٌم کسانی به‬
‫خدا عقٌده ندارند ولی برای امامزاده نذر میکنند به معاد عقٌده ندارند ولی‬
‫برای مردگان‪ ،‬ماه و سال میگٌرند مال از راه حرام بدست میآورند و به‬
‫زٌارت میروند عرق را میخورند ولی اگر به جامهشان برٌزد میشوٌند‬
‫آری ٌک توده ک ه راه روشنی در پٌش ندارند به هر طرؾ میروند و در‬
‫هٌچ طرؾ هم اٌستادگی ندارند سِ ٌُم آنکه در اٌن کشور بٌدٌن و با دٌن کم‬
‫است و اٌنها که میبٌنٌد مردمان سرگردانی هستند که خودشان هم‬
‫نمیدانند چه میخواهند اٌنها بوجار لنجابند که هر طرؾ باٌد بٌاٌد بادش‬
‫میدهند در پای نفع‪ ،‬مادی صرفند و در خرافات دٌندار تمام‪:‬‬
‫آنانکه دٌن ندارند باری صفحهي دلشان از اٌن خرافات پاک است و‬
‫آنانکه دٌن دارند گرچه عقل را زٌر پا گذاشتهاند ولی به اصلهای نٌک‬
‫دٌگری پابندند اما زٌنهار از اٌن شترمرغها که بدیهای هر دو دسته را‬
‫دارند و نٌکیهای هر دو دسته را رها کردهاند‪ .‬شما فرض کنٌد امروز‬
‫جنگی پٌش آمده و میخواهٌد اٌنها را به دلٌری و پافشاری وادارٌد اگر‬
‫بنام مٌهن بخوانٌد میبٌنٌد مانند دٌنداران کشور و مٌهن را دروغ‬
‫میخوانند و اگر بنام دٌن بخوانٌد میبٌنٌد مانند دٌنداران کشور و مٌهن را‬
‫دروغ میخوانند و اگر بنام دٌن بخوانٌد میبٌنٌد به آن هم دلبستگی ندارند‬
‫و باٌد هم اٌنطور باشند زٌرا نمیتوانند دٌن امروز را صد در صد بپذٌرند‬
‫و نمیتوانند صد در صد آنرا کنار گذارند و نمیتوانند راست و دروغ را‬
‫از هم جدا کنند ناچار نتٌجه همٌن میشود که شده است‪.‬‬
‫خواهٌد گفت همهي اٌن حرؾها درست ولی ما دلٌلی ندارٌم بر وجوب‬
‫اطاعت اٌن قوانٌن و برخالؾ ما انزل هللا هم نمیتوانٌم حکم بدهٌم‬
‫میگوٌم چه دلٌلی میخواهٌد بهتر از عقل که فرستادهي نزدٌک خدا و‬
‫راهنمای ما به خود دٌن است ما گمان میکنٌم که در کار دٌن و زندگی‬
‫کورٌم و باٌد برای همه چٌز به ما دستور دهند چنانکه در حدٌث هم آمده‬
‫که وقتی آدم گندم خورد در فشار افتاد و نمیدانست چه کار باٌد کند تا‬
‫خالص شود به مشرق و مؽرب رفت چاره به نظرش نرسٌد تا جبرئٌل‬
‫اسرار هزار ساله‬ ‫‪12‬‬
‫آمد و جلو او نشست و ٌادش داد و آدم همان کار را کرد و آسوده شد!!‪.‬‬
‫راست است که آدمی در راه محتاج به راهنماست ولی خدا چشم و‬
‫عقلی هم به ما داده شما اگر بخواهٌد رو به مقصودی روٌد ٌک چٌز از‬
‫راهنما می پرسٌد و صد برابر آن از چشم خود و چگونگی راه استفاده‬
‫میکنٌد همچنٌن ما راه خدا را هم با سه وسٌله میتوانٌم بشناسٌم اول‬
‫گفتههای مسلم برانگٌختگان خداست که شما آنرا نٌک میشناسٌد دوم عقل‬
‫است که شما آن را ٌکی از دلٌلهای چهارگانه میشمارٌد ولی در عمل‬
‫هٌچ به حساب نمیآورٌد آری عقل آلوده به فرضهای شخصی میشود‬
‫ولی چاره ي آن را هم کرده باٌنکه کسان دٌگری که در آن کار نفع ندارند‬
‫دربارهي آن داوری کنند و ٌا قانون بگذارند و بعالوه آلودگی خود دٌن هم‬
‫به اٌن ؼرضها کم تر از عقل نٌست سِ ٌُم آٌٌن طبٌعت است که هٌچ آنرا‬
‫نمی شناسٌد و حال آنکه بهتر و روشنتر از همه ارادهي الهی را بٌان‬
‫میکند‪.‬‬
‫ُ‬
‫شما اگر وارد خانهای شدٌد و دٌدٌد ٌک جا گِلکاری است و ٌک جا‬
‫آجر فرش ٌک ات اق درش باز است و دٌگری قفل و ٌک ؼذا روی مٌز‬
‫آماده است و دٌگری در گوشه پنهان البته خواهٌد فهمٌد که از چه راه باٌد‬
‫بروٌد و کجا باٌد بنشٌنٌد و از چه ؼذا باٌد بخورٌد‪ .‬همچنٌن ما وقتی نگاه‬
‫کنٌم به دستگاه طبٌعت و قوانٌن آن که آفرٌدهي خداست به خوبی میتوانٌم‬
‫بفهمٌم که خدا از ما چه میخواهد‪.‬‬
‫ما چون نگاه میکنٌم به تن خود میبٌنٌم که همهي عضوهای گوناگون‬
‫مدٌری دارند بنام مؽز که همه را برای انجام ٌک مقصود که نگهداری تن‬
‫است بکار وامیدارد و میبٌنٌم که اٌن اعضا با تؽٌٌر محٌط طرز کار‬
‫خود را تؽٌٌر میدهند میبٌنٌم هر عضوی اول برای اجتماع است بعد‬
‫برای خود میبٌنٌم هر عضوی وظٌفهي خود را انجام نداد بٌمار میشود‬
‫و اٌن بٌماری گاهی هم همهي تن را فرو میگٌرد می فهمٌم توده هم که در‬
‫حکم تن است حاکم و سرباز و مالٌات و قانون میخواهد و اٌن قانون هم‬
‫باٌد در صورت تؽٌٌر محٌط مناسب آن شود‪.‬‬
‫ما چون دٌدٌم گردش اٌن جهان همه از روی آٌٌن طبٌعت است و دٌدٌم‬
‫آنانکه بٌرون از اٌن آٌٌن ادعاٌی دارند جز حرؾ چٌزی بدستشان نٌست‬
‫می فهمٌم که امام حاجت نمیدهد و امامزاده کور را بٌنا نمیکند و نذر و‬
‫روضه و ختم کسی را به حاجتش نمیرساند و از روی استخاره و رمل‬
‫‪11‬‬ ‫اسرار هزار ساله‬

‫کسی نمی تواند از آٌنده خبر دهد و تربت و آب دعا بٌماری را شفا نمیدهد‬
‫اگر باور ندارٌد بگوٌٌد هر کس چنٌن ادعاهاٌی دارد بٌاورد در برابر چند‬
‫نفر آدم دقٌق و کنجکاو نشان دهد تا ببٌند که خدا قانونهاٌی را که با دست‬
‫خود وضع کرده بدست اٌن مردمان کالهبردار عوض نخواهد کرد‪.‬‬
‫مگر با حرؾ میتوان آٌٌن خدا را عوض کرد اٌن همه گفتند مالٌات‬
‫حرام است و کار دولت ظلم است هٌچ نتوانستند جلو آنرا بگٌرند (ولی آن‬
‫را آلوده کردند)‪.‬‬
‫آری رودخانهي بزرگی که با فشار رو به پاٌٌن میآٌد با خاک نمیتوان‬
‫جلو آن را گرفت و اگر کسی جلو آن اٌستاده بٌهوده خود را خسته کرده‬
‫ولی در اٌن مٌان آب را هم گل آلود نموده است‪.‬‬
‫اٌنکه میگوٌند همهي قوانٌن در کتاب و سنت هست و باٌن بهانهي‬
‫بیاحساس می خواهند در جلو ناموس مطابقه (که ٌکی از قوانٌن مهم‬
‫طبٌعت است) باٌستند البته نخواهند توانست ولی میتوانند قانون را از‬
‫نٌرو بٌاندازند‪ .‬آنکه میگوٌد‪« :‬اگر ز کوه فرو ؼلطد آسٌا سنگی نه‬
‫عارؾ است که از جای خوٌش برخٌزد» اٌن را بهانه برای تنبلی و‬
‫مفتخوری خود گردانٌده وگرنه هرگاه شما سنگ کوچکی سوی او پرتاب‬
‫کنٌد بیاختٌار فرار خواهد کرد‪ .‬آنکه میگوٌد آب دعا و تربت من شفای‬
‫هر دردٌست دروغ میگوٌد ٌا نادان است زٌرا میبٌنٌم خود او هنگامی‬
‫که بٌمار میشود (با داشتن چنٌن دارالشفاٌی) دنبال پزشک و دارو‬
‫میرود آن حاجی آقا صدها شعر و جملههای فارسی و عربی در نکوهش‬
‫دنٌا میخواند با اٌنحال تنزٌل پول میخورد و احتکار میکند و کاالٌش را‬
‫هم ده برابر می فروشد ولی اگر به او بگوٌٌد اٌن کارهاٌی که شما بنام دٌن‬
‫میکنٌد دردی را از زندگی دوا نمیکند میگوٌد ما دنٌا را به چشم مادی‬
‫شما نمیبٌنٌم دنٌا خانهي گذر است و باٌد آخرت را آباد کرد آن وقت او‬
‫میشود اهل آخرت و روحانی!! و من میشوم اهل دنٌا و مادی اٌن است‬
‫نتٌجهي خرافات ٌا اٌستادگی در برابر آٌٌن خدا و قانون طبٌعت که از راه‬
‫کج خود مانده و از راه خدا رانده خواهد شد‪.‬‬
‫نتٌجه آنکه دٌن و عقل و طبٌعت سه پٌک راستگوٌی هستند که هر سه‬
‫از جانب خدای راستگوٌی آمدهاند اگر اٌنها همٌشه با هم نباشند هٌچگاه‬
‫برخالؾ هم نخواهند بود‪ .‬قرآن ٌک کتاب خداست ولی گٌتی کتاب‬
‫بزرگتر اوست‪ .‬شما گفتههای عقل و طبٌعت را بیواسطه از خود آنها‬
‫اسرار هزار ساله‬ ‫‪11‬‬
‫میشنوٌد ولی گفتههای دٌن ممکن است با صد فاصله به شما رسد که در‬
‫هر فاصله هم ٌکجور ؼرض ٌا خطاٌی آن را تؽٌٌری داده باشد‪.‬‬
‫خدا دٌن را برای آدمی فرستاد تا گرههاٌی که در اثر نادانی در‬
‫زندگٌشان پٌدا شده بگشاٌد نه آنکه خود گره دٌگری بر آنها بٌافزاٌد و قوز‬
‫باال قوز شود و ٌا ؼرضها و هوسهای هزار و سٌصد سالهي زمامداران‬
‫و پٌشواٌان را هم بنام دٌن بر شما تحمٌل کند شما اگر دستوری دٌدٌد بنام‬
‫دٌن که با عقل و زندگی نمیسازد چاره ندارٌد جز آنکه بگوٌٌد اٌن دستور‬
‫از دٌن نٌست و ٌا بگوٌٌد خود آن‪ ،‬دٌن خداٌی نٌست چنانکه اگر جامه‬
‫برای شما آوردند که به اندام شما راست نمیآٌد ٌا میگوٌٌد اٌن جامه‬
‫برای من نٌست و ٌا میگوٌٌد دوزندهي آن بیاطالع بوده و شق سٌم ندارد‬
‫بعبارت دٌگر باٌد همٌشه کاله را باندازهي سر گرفت ولی شما میخواهٌد‬
‫سر را باندازهي کاله کنٌد ناچار وضع دٌن و زندگی ما اٌنگونه پرٌشان و‬
‫در هم بر هم از کار درآمده است‪.‬‬
‫گفتار ششم‪ :‬حدیث‬
‫دٌن امروز ما میگوٌد وظٌفهای را که خدا برای آدمی قرار داده‬
‫درمٌان همٌن احادٌثی است ک ه ما در دست دارٌم و بر اٌن سخن هم دلٌل‬
‫از کتاب و سنت و عقل و اجماع آوردهاند ولی همهي آنها را خودشان‬
‫جواب دادهاند به جز دو دلٌل که آن را هم من جواب میدهم و سپس‬
‫دلٌلهای درست نبودن اٌن اخبار را میآورٌم‪.‬‬
‫اول دلٌل انسداد است که میگوٌند ما میدانٌم خدا ما را مکلؾ کرده و‬
‫می دانٌم که آن تکلٌؾ هم در مٌان همٌن اخبار است حال که دست ما به‬
‫علم نمی رسد ناچارٌم بهمٌن اخبار عمل کنٌم‪ .‬اٌن سخن را اگر کمی از هم‬
‫بشکافٌم می بٌنٌم کفر آشکاری است زٌرا خدا همه چٌز اٌن زمٌن را برای‬
‫آدمی آفرٌده و آدمی را هم برای پٌمودن راه حق‪ .‬حال اگر کسی بگوٌد که‬
‫خدا باب علم به اٌن راه را هم بر روی او بسته اسم اٌن خدا را چه‬
‫میتوان گذاشت‪.‬‬
‫آٌا هٌچ ستمکاری و ٌا هٌچ دٌوانه چنٌن کاری را میکند که کسی را به‬
‫کاری وادارد و اسبابش را از او بگٌرد‪ .‬همٌن دولت که شما او را (ظلمه)‬
‫میخوانٌد تا حکم خود را به کسی ابالغ نکند ٌا وسٌلهي عمل به آن را در‬
‫دسترس نگذارد از شما کاری را نمیخواهد پس چگونه بر خدای توانا و‬
‫مهربان روا می شمارٌد که هزاران سال اٌن اشرؾ مخلوقات خود را‬
‫سرگردان گذارد و او را حواله کند به اٌن احادٌثی که صدها و شاٌد‬
‫هزارها سال ناپاک در ساختن آنها بکار رفته‪ .‬ما قوانٌن طبٌعت و حکم‬
‫عقل را که با روشنترٌن بٌان و بیهٌچ واسطه ارادهي الهی را بٌان‬
‫میکند کنار میاندازٌم و آنگاه مانند آن گداٌانی که جامهي خود را در‬
‫خانه میگذارند و برهنه بر سر راه مینشٌنند و میلرزند میگوٌٌم خدا‬
‫باب علم را بروی ما ب سته و حال آنکه اگر کسی به فطرت اولی خود باشد‬
‫با ٌک نگاه اٌن را در میٌابد که اگر دری را بر روی ما بستند معناٌش‬
‫اٌن است که از آن در نباٌد رفت‪.‬‬
‫دلٌل دوم که برای درست بودن اخبار آوردهاند سٌرهي عقالست ٌعنی‬
‫اگر کسی خبری را از جاٌی شنٌد آنرا میپذٌرد (مانند تارٌخ) پس ما هم‬
‫اسرار هزار ساله‬ ‫‪14‬‬
‫باٌد اٌن اخبار را بپذٌرٌم آری اٌن سخن درست است ولی تا وقتی که‬
‫دلٌلی بر نادرستی آن نداشته باشٌم چنانکه امروز بهمٌن جهت تارٌخ‬
‫پٌشدادٌان را نمی پذٌرٌم و ما گذشته از آنها که تا اٌنجا گفته شده شش دلٌل‬
‫بر نادرستی اٌن احادٌث دارٌم که اول به تفصٌل نوشته شده بود ولی در‬
‫اٌنجا برای اختصار فهرستوار آورده شد‪.‬‬
‫بسٌاری از احادٌث با عقل نمیسازد‪( .‬نمونههای چندی از اٌن اخبار‬
‫در گفتارهای پٌش گذشت)‪.‬‬
‫بسٌاری از اٌنها با علم و گاهی با حس نمیسازد‪( .‬نمونهي حدٌث دٌده‬
‫شود)‪.‬‬
‫بسٌاری از اٌنها با زندگی نمیسازد‪( .‬گفتار حکومت و قانون دٌده‬
‫شود)‪.‬‬
‫بٌشتر اٌنها خودشان با هم نمیسازند‪( .‬کتابهای حدٌث پر است از‬
‫اٌنها)‪.‬‬
‫میدانٌم بسٌاری از اٌن احادٌث ساختگی است‪( .‬کتابهای در آٌه‬
‫قسمت حدٌث موضوع ٌا مجعول دٌده شود)‪.‬‬
‫اٌن اخبار ظنی است و به حکم عقل و قرآن پٌروی ظن جاٌز نٌست‪.‬‬
‫﴿ َو ِإنَ ٱ َ‬
‫لظنَ َال ٌُؽنًِ م َِن ٱل َح ِّق َشٌا ‪[ ﴾ٕ8‬النجم ‪.]ٕ8 :‬‬
‫بمباران سه سنگر اصلی‬
‫من هم مانند شما بسٌار شنٌده بودم که بهترٌن دستورهای علمی و عملی‬
‫در اٌن احادٌث ما است و پٌشرفتهاٌی که اروپاٌٌان در علم و زندگی پٌدا‬
‫کردهاند از احادٌث ما برداشتهاند از اٌنرو با شوق زٌادی شروع کردم به‬
‫خواندن کتابهای حدٌث (و اتفاقا ًّ کتابخانهي ما هم از اٌن جهت نقصی‬
‫نداشت)‪.‬‬
‫در سالهای اول اگر حدٌثی میدٌدم که پذٌرفتنش بر من دشوار بود به‬
‫حکم عادت‪ ،‬نقص را از طرؾ عقل میدانستم و مانند دٌگران میگفتم‬
‫(هر چه هست از قامت ناساز بیاندام ماست ور نه تشرٌؾ تو بر باالی‬
‫کس کوتاه نٌست) ولی در عٌن حال اگر حدٌثی میدٌدم که ٌک گوشهاش‬
‫با علم ٌک گفتههای امروز جور در میآمد آنرا با نشاطی ٌادداشت‬
‫میکردم (و بعدها کتابی هم بنام دٌن و دنٌا در اٌن زمٌنه نوشتهام) ولی‬
‫‪11‬‬ ‫اسرار هزار ساله‬

‫اٌن کشمکش مٌان عقل و عادت همچنان برپا بود و چون دٌدم بٌش از اٌن‬
‫نمی توانٌم وجدان خود را خفه کنم گفتم شاٌد اٌن احادٌث سندش ضعٌؾ‬
‫باشد در اٌن زمٌنه هم که وارد شدم دٌدم با اٌنکه حدٌث صحٌح اساسا ًّ کم‬
‫است (در کتاب کافی نزدٌک ٕٔ درصد) باز خٌلی از اٌن احادٌث صحٌح‬
‫است‪.‬‬
‫چون از اٌنجا هم ناامٌد شدم گفتم شاٌد اٌن احادٌث تؤوٌل داشته باشد‬
‫ولی می دٌدم تؤوٌل هم کار بسٌار بٌجاٌی است زٌرا مسلم است که اگر‬
‫عاقلی سخنی بگوٌد مقصودش همان چٌزی است که عرؾ از آن میفهمد‬
‫﴿ َو َماا أَر َسل َنا مِن َرسُول ِإ َال ِبل َِس ِ‬
‫ان َقو ِم ِهۦ﴾ [ابراهٌم‪ .]1 :‬و اگر ؼٌر از اٌن‬
‫باشد نظام زندگی بهم میخورد زٌرا ممکن است من خانهام را با سند‬
‫رسمی به شما بفروشم و چون پشٌمان شدم بگوٌم مقصود من از خانه‬
‫(درختهای خانه بود) چنانکه همٌن کار را با قرآن کردند و در نتٌجه‬
‫هفتاد و دو ملت همه به قرآن تمسک میکنند و حال آنکه اٌن همه از هم‬
‫دورند‪.‬‬
‫و نٌز همٌن کار را با حدٌث کردند و در نتٌجه ٌک زمان با تؤوٌلهای‬
‫خنکی آن را با علوم قدٌم تطبٌق نمودند و چون آنها عوض شد اٌنها هم‬
‫طرز تؤوٌل را عوض کردند (مانند الهٌة واالسالم) در صورتی که نه آن‬
‫درست و نه اٌن‪.‬‬
‫در ضمن اٌن افکار برخوردم به ٌکی از دوستان گفت من با آقای‬
‫کسروی بودم و اٌشان برای کتاب دٌن و دنٌاٌی که نوشتهای به تو بد‬
‫می گفت گرچه اٌن سخن بر من خٌلی گران آمد ولی وقتی از او جدا شدم‬
‫به اٌن فکر افتادم که من در اٌن باره از هر طرؾ رفتم بجای بن بست‬
‫رسٌدم حاال چه مانعی دارد که از اصل دور اٌن احادٌث را قلم بگٌرٌم‬
‫دٌدم نه تنها مانعی ندارد بلکه چاره هم جز اٌن نٌست‪.‬‬
‫حال برای اٌنکه کسان دٌگری که در پی حقٌقتند از اول در اٌن‬
‫کشمکشها نٌافتند اٌن سه سنگر را که سه پناهگاه اصلی عادت است‬
‫وٌران میکنٌم‪ٌ .‬عنی برای نمونه حدٌثهاٌی را میآورٌم که نه تنها‬
‫برخالؾ علم بلکه برخالؾ حس است تا خوانندگان بتوانند از روی اٌن‬
‫دٌدهها پی [به] ندٌدهها برند (مگر اٌنکه در اٌنجا هم بگوٌند خطا از طرؾ‬
‫حس است) دوم آنکه اٌن احادٌث گرچه از جلد ‪ ٔ1‬بحار برداشته شده ولی‬
‫اسرار هزار ساله‬ ‫‪11‬‬
‫آنها را که خود کتاب ضعٌؾ شمرده و ٌا از کتاب ؼٌر معتبری نقل کرده‬
‫نٌاوردهاٌم و روی هم اگر اٌن احادٌث از دٌگران قوٌتر نباشد ضعٌؾتر‬
‫نٌست سٌم آنکه آقای شهرستانی با اٌنکه الهٌة واالسالم را برای اصالح‬
‫اٌن احادٌث نوشته نتوانسته اٌنها را تؤوٌل کند و بعضی را هم که تآوٌل‬
‫نموده نٌمی را آورده و نٌم دٌگر را که بر خالؾ مقصودش بوده هٌچ نام‬
‫نبرده‪.‬‬
‫و پس از همهي اٌنها باز چنٌن انتظاری نباٌد داشت که گرفتاران عادت‬
‫با خواندن ٌک کتاب راه صد ساله را بپٌماٌند چٌزی که هست در پٌشرفت‬
‫آنان البته کمک مهمی خواهد کرد‪ .‬اٌن را هم بگوٌم که احادٌث اٌن گفتار‬
‫برای اختصار نقل به معنا شده اگر کسانی بخواهند دقٌقتر رسٌدگی کنند‬
‫باٌد به مدرک آن (جلد ‪ ٔ1‬بحار از باب ٌک تا ٕٖ) رجوع کنند‪.‬‬
‫نمونهي حدیث‪ :‬خدا را دو شهری است ٌکی در مشرق (جابلقا) و‬
‫دٌگری در مؽرب (جابلسا) که هر ٌک از آنها دارای دٌواری است از‬
‫آهن و هر دٌواری دارای هزار هزار در است و در آنها هفتاد هزار هزار‬
‫زبان است که امام همهي آنها را میداند و بر همه حجت است و در جای‬
‫دٌگر می گوٌد که آنها نه کاری دارند و نه حرفی جز والٌت ما و نفرٌن‬
‫بر آن دو نفر!! آقای شهرستانی اولی اٌن حدٌث را آورده و آنرا تطبٌق‬
‫نموده با آمرٌکا و استرالٌا ولی از آخرش نامی نبرده‪.‬‬
‫آسمان اول نامش رفٌع و از آب و دود است و دومی از نقرهي سفٌد و‬
‫نامش قٌدوم است و بهمٌن طور میشمارد تا آسمان هفتم که میگوٌند‬
‫نامش عجما و از دفر سفٌد است‪.‬‬
‫اٌن سقؾ آسمان ماست و باالی آن آسمان دٌگری است و همچنان‬
‫شمرد تا هفت آسمان‪ .‬و اٌن زمٌن‪ ،‬زمٌن ماست و در زٌر آن زمٌن‬
‫دٌگرٌست تا شمرد هفت زمٌن که مٌان هر دو زمٌن پانصد سال راهست‪.‬‬
‫چون خورشٌد ؼروب کند میرود به آسمانها و از آسمانی به آسمانی‬
‫باال میرود تا برسد به زٌر عرش و در آنجا به سجده میافتد و میگوٌد‬
‫پروردگارا از کجا امر میکنی طلوع کنم از مؽرب ٌا از مشرق پس‬
‫جبرئٌل برای او حلهای از نور عرض میآورد به اندازهي ساعتهای‬
‫روز در بلندی و کوتاهی و آنرا خورشٌد میپوشد چنانکه شما جامهي‬
‫خود را میپوشٌد و بر میگردد از آسمانها تا طلوع کند‪.‬‬
‫‪17‬‬ ‫اسرار هزار ساله‬

‫چون گناه بندگان زٌاد شود و خدا بخواهد آنها را عقاب کند امر میکند‬
‫به ملک موکل بر فلک که فلک خورشٌد ٌا م اه را فرو برد به درٌاٌی که‬
‫فلک در آن میگردد و ملک میبرد آنرا به درٌا به اندازهای که خدا‬
‫میخواهد بندگانش را بترساند و هر وقت بخواهد باز امر میکند که آن‬
‫فلک را به مجرای خود برگرداند و نمیترسد از اٌن (گرفتن خورشٌد و‬
‫ماه) مگر کسی که از شٌعٌان ما باشد!!‪.‬‬
‫چون خدا خلق کرد ماه را بر آن نوشت‪« :‬الإله إال هللا محمد رسول هللا‬
‫علً أمٌرالمإمنٌن» و اٌن همان سٌاهی است که شما در ماه میبٌنٌد‪.‬‬
‫روز جمعه کوتاهتر است از روزهای دٌگر زٌرا در روزهای دٌگر‬
‫خدا ارواح مشرکٌن را زٌر چشمهي خورشٌد نگه میدارد و عذاب میکند‬
‫آنها را به اٌستادن خورشٌد ساعتی ولی در روز جمعه خدا عذاب را از‬
‫مشرکٌن بر میدارد و توقفی برای خورشٌد نٌست (از اٌن جهت روز‬
‫جمعه کوتاهتر میشود)‪.‬‬
‫علت سردی و گرمی هوا از ستارهي مرٌخ و زحل است هر وقت‬
‫مرٌخ باال رود و زحل پاٌٌن آٌد هوا گرم میشود و چون مرٌخ پاٌٌن آٌد و‬
‫زحل باال رود هوا سرد میشود‪.‬‬
‫ستارهي مشتری به صورت مردی به زمٌن آمد و علم نجوم را به‬
‫مردی از اهل هند ٌاد داد‪ .‬در جای دٌگر است که ستارهي زهره زن‬
‫بدکاری بوده که هاروت و ماروت را فرٌب داد و دعاٌی از آنها آموخت‬
‫و خواند و به آسمان رفت و باز در جای دٌگر است که ستارهي سهٌل‬
‫مردی بوده عشار از اهل بلخ همان دعا را از عابدی ٌاد گرفت و خواند و‬
‫به آسمان رفت‪.‬‬
‫رعد صدای ملکی است بزرگتر از مگس و کوچکتر از زنبور و برق‬
‫هم تازٌانهي ملک است‪.‬‬
‫باران از زٌر عرش میبارد و از آسمانی به آسمانی میآٌد تا میرسد‬
‫به آسمان دنٌا و از آنجا میآٌد بر روی ابر و ابر هم آنرا میبارد در‬
‫جاٌٌکه خدا بگوٌد‪.‬‬
‫باد در زٌر رکن شامی کعبه حبس است و نشانش هم اٌن است که تو‬
‫می بٌنی اٌن رکن در شب و روز و زمستان و تابستان در حرکت است (و‬
‫حال آنکه هٌچ حرکت ندارد)‪.‬‬
‫اسرار هزار ساله‬ ‫‪11‬‬
‫ملکی است موکل به درٌاها بنام رومان چون پاٌش را به درٌا گذراند‬
‫باال میآٌد (مد) و چون بٌرون آورد پاٌٌن میرود (جزر)‪.‬‬
‫خدا از بهشت پنج نهر سٌحون و جٌحون و دجله و فرات و نٌل را‬
‫فرستاد و همه از ٌک چشمهاند و در حدٌث دٌگر میگوٌد نهر اٌنها را‬
‫جبرئٌل با انگشتش کند‪.‬‬
‫زمٌن بر ماهی است و ماهی بر آب است و آب بر سنگ است و سنگ‬
‫بر شاخ گاو قوی است و گاو بر خاک است و در اٌنجا دٌگر علم علماء‬
‫تمام شده است‪ .‬آقای شهرستانی میگوٌد مراد از اٌنکه گفته زمٌن بر‬
‫ماهی است و ٌا بر گاو است اٌن است که زمٌن به شکل ماهی ٌا شاخ گاو‬
‫است!! حاال بر فرض زمٌن به شکل ماهی ٌا شاخ باشد نمیدانم باقی‬
‫حدٌث را چه میکند (نگفته نماند که حدٌث هم صحٌح است)‪.‬‬
‫آن ماهی که زمٌن را نگه داشته خوشحال شد از قوت خود پس خدا‬
‫ماهی دٌگری فرستاد از وجب کوچکتر و از بند انگشت بزرگتر و رفت‬
‫در دماغ او و پس از چهل روز بٌرون آمد‪ .‬حال هرگاه اٌن ماهی آن‬
‫ماهی را ببٌند مضطرب میشود و زمٌن هم با او به لرزه در میآٌد (اٌن‬
‫حدٌث با روشنترٌن بٌان میگوٌد که زمٌن بر روی ماهی است چه‬
‫خوبست آقای شهرستانی بفرماٌند که با اٌن حدٌث و ٌا نٌمه دٌگر همان‬
‫حدٌث چه میکنند؟!)‪.‬‬
‫خدا کوهی آفرٌده محٌط به دنٌا (کوه ق) از زبرجد سبز و سبزی آسمان‬
‫ا ز اوست و آفرٌده خلقی را که واجب نکرده بر آنها چٌزی از آنها که بر‬
‫بندگانش واجب کرده از نماز و زکات و تمام آنها لعن میکنند آن دو نفر‬
‫را!!‪.‬‬
‫شاٌد شما بگوٌٌد که ما در برابر‪ ،‬احادٌث خوب هم دارٌم ولی اٌن سخن‬
‫بر فرض هم درست باشد بدان میماند که کسی بخواهد از کاسهای که‬
‫نصفش شکسته کار بکشد بنام اٌنکه نصؾ دٌگرش سالم است چنانکه خود‬
‫شما اگر ٌک سخن نادرست از کسی بشنوٌد دٌگر به گفتههاٌش بیاعتنا‬
‫میشوٌد‪.‬‬
‫بعضی هم میگوٌند دلٌل درست بودن اٌن احادٌث پٌشگوٌٌهاٌی است‬
‫که مطابق واقع درآمده و بٌشتر نظر آنها به حدٌثی است که خٌلی هم‬
‫معروؾ شده و میگوٌند زندٌقی از قزوٌن برمیخٌزد که سور آنجا را‬
‫‪19‬‬ ‫اسرار هزار ساله‬

‫خراب میکند و پردهي آنجا (ٌعنی قزوٌن) را میدرد و بهجت آنجا را‬
‫میبرد‪ .‬اٌن حدٌث را با شاخ و برگهای زٌادی به رضاشاه تطبٌق‬
‫میکنند و حال آنکه چند جملهي کشداری است که با خٌلی چٌزها میتوان‬
‫تطبٌقش کرد چنانکه ما تا جاٌٌکه خبر دارٌم ٌکبار آن را با سپهساالر‬
‫تطبٌق کرده اند و ٌکبار هم با سپهدار برای اٌنکه ٌکی قزوٌنی بوده و‬
‫دٌگری از قزوٌن برخاسته و تازه اٌن حدٌث نسبت به آنهای دٌگر خٌلی‬
‫روشن است که اٌنهمه به دست و دهنها افتاده‪ .‬اما پٌش گوٌٌهای دٌگر ٌا‬
‫چٌزهاٌی است که در هر زمانی بوده مانند آنها که میگوٌند زمانی بٌاٌد‬
‫که مردم ربا خورند و رشوه گٌرند و شهادت دروغ دهند و زنا و لواط‬
‫کنند و زنان سوار بر زٌن شوند و مانند اٌنها و ٌا چٌزهاٌی است که‬
‫خالؾ بودنش مسلم شده مانند احادٌث سفٌانی و خراسانی و ٌمانی که‬
‫می گوٌد اٌنها همه در ٌک روز است و آن هم وصل است به دولت‬
‫بنی عباس و ٌا چٌزهاٌی است که وقوعش محال است مانند طلوع خورشٌد‬
‫از مؽرب و سرخ شدن آسمان از اشک چشم حامالن عرش و پٌدا شدن‬
‫سر و سٌنه بر قرص خورشٌد و صٌحه زدن جبرئٌل باٌنکه حق با علی‬
‫است و صٌحه زدن ابلٌس ب اٌنکه حق با عثمان است و ٌا چٌزهاٌی است‬
‫که تا امروز واقع نشده‪.‬‬
‫و اگر بخواهٌد بهتر از چگونگی اٌنها آگاه شوٌد جلد ٖٔ بحار فصل‬
‫عالٌم ظهور را که به فارسی هم چاپ شده با نظر حقٌقت جوٌی بخوانٌد‬
‫تا ببٌنٌد پاٌهي عقٌده و کار و زندگی شما بر روی چه چٌزهاٌی است‪.‬‬
‫‪ 22‬پرسش‬
‫ما برای اٌنکه تنها به قاضی نرفته باشٌم اول کتاب اسرار هزارساله را‬
‫در ‪ ٔ1‬پرسش خالصه کردٌم و برای کسان بسٌاری فرستادٌم ولی بٌشتر‬
‫آنان هٌچ جواب ندادند و بعضی نوشتند که جواب می دهم ولی بعد از‬
‫گفتهي خود برگشتند و بعضی نوشتند که زبانی جواب میدهٌم ولی معلوم‬
‫شد که در جواب زبانی هم جز مطالب خارج از موضوع ٌا بدگوٌی‬
‫چٌزی نٌست در اٌن مٌان تنها انجمن تبلٌؽات اسالمی در نامهي شمارهي‬
‫‪ 1/6971‬تارٌخ ٖٔ‪ ٕٕ/ٕ/‬خود نوشت که اٌنها را جواب میدهٌم و چاپ‬
‫میکنٌم و ما هم به انتظار دٌدن جواب‪ ،‬چاپ اٌن کتاب را به عقب‬
‫انداختٌم ولی تاکنون از آن خبری نٌست حال اگر چنانکه وعده دادهاند‬
‫چاپ شد که شما خواهٌد دٌد موضوع از چه قرار است وگرنه دٌگر با‬
‫خود شماست که مطلب را تا به آخر بخوانٌد‪.‬‬
‫به هر حال دوباره اٌن پرسشها با کمی تؽٌٌر در اٌنجا آورده میشود و‬
‫از اهل اطالع (نه از دٌگران) خواهشمند است جواب آنها را به نشانی‬
‫(عشرت آباد برابر کارپردازی لشکر ٕ خواربارفروشی رضوی) بفرستند‬
‫و ٌقٌن بدانند اگر از روی متانت و انصاؾ باشد پذٌرفته و جبران خواهد‬
‫شد و اگر به عادت همٌشه بدگوٌی و تکفٌر باشد آن هم تالفی میشود‪.‬‬
‫آٌا حاجت خواستن از پٌؽمبر و امام و شفا خواستن از تربت و سجده‬
‫کردن بر آن و ساختن اٌن گنبد و بارگاه ها شرک هست ٌا نه اگر هست‬
‫بگوٌٌد و اگر نٌست خواهشمند است اول معنای شرک را بٌان کنٌد تا‬
‫ببٌنٌم آن شرکی که اٌن همه اسالم و قرآن با آن جنگٌده با اٌن کارها چه‬
‫فرق دارد‪.‬‬
‫آٌا میتوانٌم بوسٌلهي استخاره ٌا ؼٌر آن با خدا راه پٌدا کنٌم و از نٌک‬
‫و بد آٌنده با خبر شوٌم ٌا نه اگر میتوانٌم پس باٌد از اٌن راه سودهای‬
‫خٌلی بزرگ مالی و سٌاسی و جنگی ببرٌم و از همهي دنٌا جلوتر باشٌم‬
‫ض ًّّرا ِإ َال َما َشاا َء‬ ‫پس چرا مطلب بعکس شده ﴿قُل َالا أَملِ ُ‬
‫ك لِ َنفسِ ً َنفعا َو َال َ‬
‫ت م َِن ٱل َخٌ ِر َو َما َم َسن ًَِ ٱلس او ُء﴾ [األعراؾ‪:‬‬ ‫نت أَع َل ُم ٱل َؽٌ َ‬
‫ب َلَس َتك َثر ُ‬ ‫ٱ َه ُ‬
‫ّلل َو َلو ُك ُ‬
‫‪11‬‬ ‫اسرار هزار ساله‬

‫‪ .]ٔ88‬و اگر نمی توانٌم پس چرا با نام خدا و جان و مال مردم بازی‬
‫میکنٌد؟!‪.‬‬
‫اگر امامت اصل چهارم از اصول مذهب است و اگر چنانکه مفسرٌن‬
‫گفتهاند بٌ شتر آٌات قرآن ناظر به امامت است چرا خدا چنٌن اصل مهم را‬
‫ٌکبار هم در قرآن صرٌح نگفت که اٌن همه نزاع و خونرٌزی بر سر اٌن‬
‫کار پٌدا نشود‪.‬‬
‫مزد هر کاری بسته است به کوششی که برای آن میشود و سودی که‬
‫از آن بدست میآٌد پس اٌن احادٌثی که میگوٌد ثواب ٌک زٌارت ٌا‬
‫عزا داری ٌا مانند آنها برابر است با ثواب هزار پٌؽمبر ٌا شهٌد (آن هم‬
‫شهٌد بدر) آٌا درست است ٌا نه‪.‬‬
‫اٌنکه میگوٌند مجتهد در زمان ؼٌب ناٌب امام است راست است اگر‬
‫راست است حدودش چٌست آٌا حکومت و والٌت نٌز در آن هست ٌا نه‪.‬‬
‫اگر روحانی خرج خود را بوسٌلهي کار کردن ٌا از ٌک راه ثابت و‬
‫معٌن دٌگری بدست آورد که در گفتن حقاٌق آزاد باشد بهتر است ٌا مانند‬
‫امروز خرج خود را بی واسطه از دست توده بگٌرد و ناچار شود به مٌل‬
‫آنها رفتار کند‪.‬‬
‫اٌنکه میگوٌند دولت ظلمه است ٌعنی چه آٌا مقصود اٌن است که دولت‬
‫چون به وظٌفهاش رفتار نمیکند ظالم است؟ ٌا مقصود اٌن است که دولت‬
‫باٌد بدست مجتهد باشد‪.‬‬
‫اٌنکه میگوٌند مالٌات حرام است ٌعنی چه آٌا مقصود اٌنست که بطور‬
‫کلی مالٌات نباٌد گرفت ٌا آنکه باٌد به جای مالٌات زکات گرفت اگر قسم‬
‫دوم است در مثل امروز از مثل شهر تهران ٌا شهرهای مازندران ٌا‬
‫کشورهای صنعتی از چه چٌز زکات (زکوه) بگٌرٌم‪.‬‬
‫آٌا بشر حق دارد برای خود قانون وضع کند ٌا نه اگر دارد آٌا اطاعت‬
‫چنٌن قانونی واجب است ٌا نه و در صورت وجوب اگر کسی تخلؾ کند‬
‫سزاٌش چٌست‪.‬‬
‫اٌن مسلم است که هم در قرآن و هم در حدٌث ناسخ و منسوخ زٌاد‬
‫است و علت اٌن تؽٌٌر هم البته رعاٌت اقتضای زمان است‪ .‬حال در‬
‫جاٌٌکه در ٌک محٌط آن هم در ٌک زمان کمی‪ ،‬قانونی برای رعاٌت‬
‫زمان عوض شود آٌا ممکن است در همهي روی زمٌن تا آخر دنٌا عوض‬
‫اسرار هزار ساله‬ ‫‪11‬‬
‫نشود؟!! و بعالوه اٌنکه میگوٌند همهي قوانٌن اسالم برای همٌشه است‬
‫اگر مدرک مسلم و روشنی دارد خواهشمند است بٌان فرماٌٌد‪.‬‬
‫چنانکه گفتهاند اٌن احادٌثی که امروز در دست ماست ظنی است و‬
‫عقل هم اٌن را نمی پذٌرد که خدای قادر و عادل اشرؾ مخلوقات خود را‬
‫به چٌزی امر کند و راه علم به آن را هم بر روٌش ببندد‪.‬‬
‫احادٌث بسٌاری رسٌده که با علم و عقل و زندگی و بلکه گاهی با حس‬
‫نمیسازد و در عٌن حال سندشان هم صحٌح است مانند احادٌث گاو‪،‬‬
‫ماهی و جابلقا و جابلسا و بدا‪ ،‬و زکات و جهاد‪ .‬اٌنها را چه باٌد کرد؟!‪.‬‬
‫به نظر شما علت اٌنکه امروز مردم به دٌن بیعالقه شدهاند چٌست‪.‬‬
‫خواهشمند است در نوشتن جواب اٌن چند نکته را در نظر بگٌرند اول‬
‫اٌنکه خارج از موضوع نباشد دوم هرچه ممکن است مختصرتر باشد‬
‫سوم چون دٌگران هم باٌد از اٌن گفتگو آگاه شوند بنابراٌن جواب باٌد‬
‫کتبی باشد چهارم چون جوابهاٌی را که میتوانند به اٌن پرسشها بدهند‬
‫در خود کتاب بٌان شده بنابراٌن پٌش از نوشتن جواب باٌد خود کتاب هم‬
‫دٌده شود پنجم اگر میخواهند ٌک موضوع را جواب بدهند باٌد دربارهي‬
‫باقی مطالب هم هرگونه نظری از رد ٌا قبول ٌا عدم اطالع دارند بدهند‪.‬‬
‫دفتر پرچم چاپخانهي پٌمان ٕٕٖٔ‬

You might also like