You are on page 1of 38

‫‪ ۱۳۹۹‬دی ‪ ,۱۱‬پنجشنبه‬

‫اسحاق توخی‪ ،‬رئیس جمهور سایه اما مکار‪ ،‬حیله گر و فتنه انداز‬
‫از سلسله خاطرات عثمان نجیب‬
‫‪  ‬آیا مارشال دوستم به اطفائیه دکتر نجیب شهرت نه یافته بود؟‬

‫‪ ‬یک نقطه اساسی را نسل های دیروز‪ ،‬امروز و فردای کشور و یک امر مسلم را ولو با تعص ب‪ ،‬می دانن د ک ه همیش ه و در‬
‫درازای تاریخ‪ ،‬بخش اعظم افراد‪ ،‬ازجنوب‪ ،‬دروازۀ براندازی نظام ها در کشور‪ ،‬به دس ت بی گان ه ب وده‪ ،‬و ش مال‪ ،‬م دافع و‬
‫سپر سنگین دفاع از ارزش ها و حاکمیت ملی و استقالل افغانستان‪.‬‬
‫‪ ‬در هیچ جای تاریخ هیچ شخصی را نه می یابی که تا مجبور نه شده‪ ،،‬از شمال جز به دفاع و از استقالل گام برداش ته باش د‪.‬‬
‫در حالی که صد ها مورد برعکس آن وجود دارد‪ .‬و هم چنان شکست رژیم قدرت مندی مانند دک تر نحیب توس ط ن یرو ه ای‬
‫داخل‪ ،‬که دیگر همه خارجی ها از وی روی گردان شده بودند‪ ،‬یک حقیقت عبرت ناکی است به س ردمداران ارگ‪ ،‬ت ا بدانن د‬
‫در پس پرده مرده شور های باداران خارجی شان اند‪ ،‬که تاب مقاومت ده دقیقه ای قیام ملی داخلی را نه دارند‪.‬‬
‫‪ ‬در جریان سفری‪ ،‬به رغم تصادف صحبت بدبخت ترین انس ان افغانس تان را ک ه طی چه ارده س ال فرع ون گون ه از اقت دار‬
‫شهید دکتر نجیب هللا سود جست و زر اندوخت و حاکمیت راند؛ شنیدم‪ .‬او اسحاق توخی است‪ .‬ذلیل ترین انسان افغانستان‪.‬‬
‫‪ ‬به رغم تصادف از آوان جوانی‪ ،‬به نوعی ناظر خاموش در اکثر موارد رخ داد‌های سیاسی در حداقل و گاهی حد اک ثر ب وده‬
‫ام‪ .‬هر چند کرسی با صالحیت اجرایی نه داشتم و در رده های بسیار پایین به وظیفه گماشته شده بودم‪.‬‬
‫‪ ‬سخنانی که او با چنین وقاحت و فضاحت بر زبان می راند‪ ،‬می پندارد که در کشور م ا ج ز خ ودش کس ی دیگ ری ن ه ب وده‬
‫است‪.‬‬
‫تمام بدبختی های حاکم بر دکتر نجیب هللا در حد نود فیصد بر می گردد به عمل کرد این انسان پاسیف‪ .‬زیرا تنه ا دیکت اتور و‌‬
‫عامل تامین مراوده و قابل باور دکتر‪ ،‬حتا بیشتر از برادرش همین توخی بود‪ .‬ارکان رهبری حکومت به شمول وزرا به ج ز‬
‫مانوکی منگل و‌گاهی هم سلیمان الیق در گرو تصمیمات نا بخردانه و رذل همین آدم ب ود ک ه فاص له ه ا را ب ا ش خص رئیس‬
‫جمهور در حد اکثر و حتا دشمنی گسترش داد‪.‬‬
‫‪ ‬شکی نیست که حوادث و رخ داد ها پس از فرو پاشی اتحاد شوروی و دگرگونی های عمیق سیاسی و نطامی درجهان بیشتر‬
‫از همه باالی کشور های جهان سوم به خصوص کشوری مثل افغانستان تاثیرات منفی برای براندازی نظام سیاسی داشت‪.‬‬
‫‪ ‬ولی توخی بدبخت هیچ توضیح نه داد که مقصر تمام اوضاع مسلط نا باب در کشور بیشتر کی بود و شگاف عمیق بین آق ای‬
‫دوستم و سایر نیرو های شامل در حاکمیت آن زمان و دو دسته گی عریان و عیان دولت چی گونه اوج گ رفت؟ ارتباط ات ب ا‬
‫حزب اسالمی حکمت یار توسط نماینده های دکتر شهید‪ ،‬تغیر و چرخش هزار فیصدی افکار وی از مواضع ملی‪ ،‬پا فش اری‬
‫و اصرار بر بقای بی ارزش ترین تصمیماتی که خودش را با برادرش تا پای دار کشاند؛ چرا با شهامت توضیح نه داد‪.‬‬
‫‪ ‬توخی بد بخت نه گفت که آیا مارشال دوستم به اطفاییۀ دکتر نجیب شهرت نه یافته بود؟‬
‫‪ ‬عملیات های بزرگ توری غاری غر و ستو کندو و تمام والیت خوست‪ ،‬عقب زنی ارتش و نیرو های پاکس تانی ک ه حم ایت‬
‫مستقیم حکمت یار را با خود داشت‪ ،‬عملیات بزرگ تنگی واغ جان لوگر‪ ،‬خنثا سازی کودتای شهنواز ت نی علی ه رژیم را در‬
‫کنار سایر نیروهای امنیتی همان زمان قوای مسلح همان زمان به شمول نیرو های دوستم که بخشی از تش کیالت اردوی ملی‬
‫افغانستان بودند و حضور گسترده ‌و محسوس خود ژنرال در این عملیات می توان فراموش کرد؟‬
‫‪ ‬مگر تنگی واغ جان نه بود که دوستم به ژنرال سه ستاره ارتقا کرد و طبق پالن باید شخص رئیس جمهور می آم د‪ ،‬ام ا بع د‬
‫به محترم عظیمی تفویض ص الحیت کردن د و محف ل تحت ریاس ت ایش ان ب ر گ زار ش د‪ .‬من یکی از اف راد مس ئول در بخش‬
‫وظیفه ام بودم‪ .‬که قصه ای جالب و‌ جذابی هم دارد‪.‬‬
‫‪ ‬مگر در جنگ خوست حتا احتمال تغیر نام والیت خوست به نام یکی از قهرمانان جن گ زمزم ه ن ه می ش د؟ مگ ر مارش ال‬
‫دوستم و شهید ژنرال مصطفی پیلوت قهرمان کشور پالن های منظم دیداری با رئیس جمهور نه داشتند که به ی ک ب اره و ب ه‬
‫دالیلی که توخی بد بخت بهتر می داند؛ قطع شد؟‬
‫‪ ‬مگر روش رئیس جمهور با س ایر ژن راالن از سیاس ت و اداره و ره بری ب ه ق ومیت تغ یر ن ه ک رد؟ مگ ر ب اری اختالف ات‬
‫مارشال دوستم از بهر بر خورد های غیر قابل باور رئیس جمهور و سر قوماندان اعالی قوای مسلح در حدی نه رسید که هم‬

‫‪1‬‬
‫زمان جست و جوی راه حل‪ ،‬نشست فوری و دو به دوی مارشال دوستم در مقر حزب وطن (ریاست عم ومی اداره ی ام ور‬
‫امروز) صورت گرفت؟‬
‫‪ ‬مگر قبل از همین نشست مارشال دوستم به اساس تدابیر پیش گیرانه از توطئ ه ای احتم الی‪ ،‬نیروه ایش را ب ا تع یین س اعت‬
‫اولتیماتوم بر دفاع از خودش درصورت عدم برگشت الی ساعت معین‪ ،‬در اطراف آن ساحه جا به ج ا ن ه ک رده ب ود؟ ک ه ب ه‬
‫قول خودش مستقیم و رویا رو برایم گفت‪:‬‬
‫‪... ( ‬یک‌ وقت که آشتی کدیم گفتم داکتر صاحب اجازه بتی که مه بچه ها ره بگویم خیریت است که حالی کدام اقدام نه کنند‪)..‬‬
‫مگر ژنرال دوستم و سایر ژنرال های ارشد قوای مسلح مانند عظیمی صاحب‪ ،‬دالور صاحب‪ ،‬ژنرال شهید رزمن ده‪ ،‬ژن رال‬
‫صاحب بابه جان‪ ،‬سید اعظم سید و سایرنیرو های ملی در عملی کردن طرح‌ مشی مصالحه ی ملی و دفاع از حاکمیت بیشتر‬
‫از کسانی که از تبار و در رکاب دکتر شهید بودند؛ فعال نه بودند؟‬
‫‪ ‬تمام دوران دفاع از نظام به دوش ژن راالن غ یر از تب ار خ ودش قرارداش ت‪ .‬مگ ر ش ما‪ ،‬اق رار گرفت ار ش ده ه ای کودت ای‬
‫شهنواز تنی‪ ،‬علیه دکتر را از اعضای بیروی سیاسی مثل میرصاحب کاروال تا ژن رال نجیب قومان دان فرق ه ‪ ۱۱‬ننگره ار‪،‬‬
‫ژنرال اکا قوماندان عمومی مدافعه و ژنرال وهاب قوماندان قبلی و فعلی که به ج ای رفتن ب ه زن دان در مق ام ره بری ق وای‬
‫هوایی گماشته شد؛ و خود تنی را به یاد نه دارید؟ که همه اش در تمام جبهات همزمان توسط نیروه ای غ یر تب اری دک تر ب ه‬
‫نفع دکتر دفع شدند؟‬
‫‪ ‬چرا از این موارد و عواملی که شما بهتر می دانید‪ ،‬یاد نه کردید؟ مگرآقای توخی شما آگاه نه بودید که حکم‌ گرفتاری دوستم‬
‫صادر شده بود؟‬
‫‪ ‬اگر همان شب کابل را ترک نه می کرد‪ ،‬ب ه یقین ک ه ج ایش زن دان ب ود‪ .‬در ح الی ک ه آق ای دوس تم س اعت ‪ ۱۱‬هم ان روز‬
‫نزدیک به شش جدی ‪ ۱۳۷۰‬به دفتر من تشریف آوردند و پس از صحبت کوت اه‪ ،‬ق رار م ا ب ر این ش د که‌ من ش ب در وزی ر‬
‫اکبرخان مینه عقب لیسه امانی به منزل شان می روم و نان را با هم صرف می کنیم‪.‬‬
‫‪ ‬وقتی من آماده شدم‪ ،‬به منزل شان زنگ زدم؛ مرحوم عمر آغه نماینده خاص شان گفتند‪ ،‬به دلیل وض عیت اض طراری کاب ل‬
‫را ترک کردند‪ .‬با آن هم من با وجود احساس خطری که بود‪ ،‬کارم را هم ان ش ب ت ا ن ا وقت در دف تر انج ام داده و ب ه خان ه‬
‫رفتم‪ .‬جریان فردای آمدن من به دفتر پی آیند هایی برای من داشت؛ ولی همان زمان توسط محترم مانوکی منگل ح ل ش دند و‬
‫مرحوم وطن جار برایم گفت که دیگر کاری بی هدایت من نه کنی‪.‬‬
‫‪ ‬به هرحال این قصه ها را برای یاد آوری به نا سپاسی هم چو توخی ها کردم‪ ،‬که در تمام دوران صحبت خود یک بار هم‌ از‬
‫مرحوم یا شهید دکتر نجیب یاد نه کرده و شهید ربانی را حد اقل مرحوم گفت‪ .‬ک اش در خ ط سیاس ی ات پ ای دار می ب ودی‪.‬‬
‫چون سواد کامل هم نه دارد‪ ،‬آقای عنایت فانی بر او بسیار درخشید‪.‬‬
‫‪ ‬بر می گردیم در بحث به قول وی ائتالف شمال‪:‬‬
‫‪ ‬اصلن این‌ کلمه اطالقی به نام ائتالف شمال پی آمد تئوری توطئه سازمان های استخباراتی بین المللی و منطق ه وی اس ت ک ه‬
‫پاکستان در عمل کرد آن نقش بلندی داشته و دارد‪ .‬یادکرد یک مجم ع ب زرگ ملی مق اومت سراس ری ک ه علی ه تص میم ه ای‬
‫استبدادی در حال شکل گیری توسط دکتر نجیب ‌و حاصلی از دور باطل اندیشه های پوچ تبار طلبی همان زمان بود که دیگر‬
‫سخن از آرمانی بودن مبارزات سیاسی و دولت داری در میان نبود؛ به نام ائتالف شمال‪ ،‬جز کج‌ دهنی ب د ده نی مث ل ت وخی‬
‫ها نیست‪.‬‬
‫‪ ‬چی آرزو داشتی آقای توخی‪ ،‬وقتی تصمیم حتا بمباردمان مزار شریف و شبرغان قبل از اتخاذ تصمیم جلسه جب ل الس راج و‬
‫دیدار قهرمان ملی و دوستم و سایر نیروهای مطرح‪ ،‬روی میز کار دکتر نجیب بود که چی می شد؟ و بر خالف ادع ای پ وچ‬
‫خودت شکل گیری اختالف در بیخ گوش دکتر توسط شخصیت ها و نیرو هایی که احساس می کردن د دیگ ر خ ط ه ا روش ن‬
‫شده بود‪.‬‬
‫‪ ‬فرید مزدک و نجم الدین کاویانی و ده تن دیگر و در بعد ها ژنراالن ارشد قوای مسلح ‌و نیروه ای سیاس ی در داخ ل کاب ل و‬
‫مزار شریف صدا بلند کردند‪ .‬تبدیلی بی موجب شهید مومن اندرابی‪ ،‬اعزام رسول بی خدا‪ ،‬و جبار قهرمان در مزار ش ریف‪،‬‬
‫حفظ یک بی خردی به نام ژنرال تاج محمد در امنیت مزار و سپردن نماینده گی فوق الع اده رئیس جمه ور همزم ان تف ویض‬
‫صالحیت های گسترده به جمعه اسک فقط به خاطر گرفتاری مارشال دوستم و دیگران‪.‬‬
‫‪ ‬دلیل چی بود؟‬
‫‪ ‬و چرا ژنرال دوستم دیگر طاقت اش به قول معروف طاق شد و از دولت روی بر تافت؟ در حالی ک ه او پیش نهادات معق ول‬
‫تشکیالتی داشت که جمعه اسک همچنان در جایش می بود‪ .‬اما دکتر شهید آن را قبول ن ه ک رد‪ .‬آخ رین جلس ه دک تر نجیب ب ا‬
‫رهبری قوای مسلح در وزارت خارجه را فراموش کرده یی؟ وقتی زرمتی بلند شد که از دفاع اطمینان بدهد‪ ،‬عکس العم ل و‬

‫‪2‬‬
‫صحبت دکتر را فراموش کردی؟ سری به آرشیو تلویزیون ملی بزن‪ .‬تا ش رمنده ش وی‪ .‬دک تر دوس تم را س تون فق رات دولت‬
‫خطاب کرد و به ژنرال زرمتی گفت‪ ،‬دوستم ستون فقرات دولت بود؛ از دولت گشت حالی اطمینان فایده نه دارد‪.‬‬
‫‪ ‬مگر نتیجه ی تالش هایی که عمدن در آخرین مراحل سازش دوباره بین دکتر نجیب و مارشال دوستم به شکست مواج ه می‬
‫شد را فراموش کرده یی؟ که خودت شاید در آن زمان با همان خصوصیت فرعون گونه ات هم مخالفت کرده باشی‪.‬‬
‫‪ ‬راه چی بود؟ جز سر نگونی رژیمی که رهبر متعهدش به مشاوره ی بی خردانی هم چو تو در تغییر هزاران درجه از اصل‬
‫آرمان ملی‪ ،‬طبل استبداد قومی و سیاسی و جدایی را کوبیدن گرفت‪.‬‬
‫‪ ‬رئیس جمهور مستعفی و تشکیل شورای نظامی‬
‫پس از استعفای بی سنجش شادروان دکتر نجیب هللا‪ ‌،‬گون ه یی از تش کیل اوپ راتیفی ره بری جمعی ب ه وج ود آم د ک ه رفی ق‬
‫جنرال عظیمی در رأس آن برگزیده شدند‪ .‬از چندی‌و چونی آن تشکیل کارگروه خبر دقیق نه دارم‪ .‬ام ا گ ارنیزیون‌ کاب ل در‬
‫اوایل آن تصمیم مشترک جنب و‌ جوش زیادی داشت‪ .‬من ه ر از گ اهی ام ا ن ه ه ر روز ب رای کس ب ه دایت مح ترم مع اون‬
‫صاحب اول خدمت شان می رفتم و‌ متباقی ایام را از تلفن های مخصوص و عاجل موسوم به‌ چهار نم ره یی حص ول ه دایت‬
‫می کردم‪ .‬روزی پس از ظهر و نزدیکی های غروب آفتاب فقط به منظور مالقات خ دمت مح ترم ج نرال عظیمی سرپرس ت‬
‫وزارت دفاع‪ ،‬فرمانده عمومی گارنیزیون کابل و تازه هم رئیس محترم شورای نظامی رفتم‪ .‬جناب ایشان بسیار خسته و کسل‬
‫بودند‌و معلوم بود که خواب چندانی هم نه داشته اند چون من چند دقیقه نشستم که از اتاق جوار دفتر ک ار ش ان ب یرون ش دند‪.‬‬
‫محبت زیادی به من داشتند و‌ ممنونم از همه هیئت محترمرهبری وزارت دفاع ملی که مدام ما و اداره ی ما را ن وازش ک رده‬
‫اند‪.‬‬
‫‪ ‬جویای احوال و صحت شان شدم‪ .‬فرمودند‪:‬‬
‫‪ ...( ‬اینه سیل کو کل شان روز اول آمدن و شورا ره ( ‪ ((٬‬ساختن و چند روز ای سو او سو رفتن حالی هیچ کدام شان دور نه‬
‫می خورن‪ ...‬مام خسته و‌مانده هستم‪ .)...‬منظور محترم رفیق عظیمی همه اعضای شورای نظامی بودند‪.‬‬
‫‪ ‬درست زمانی که شمالسقوط کرده و سفر رفیق عظیمی برای گفت و گو با محترم دوستم به مزارشریف بینتیج ه مان د و روز‬
‫اول نوروز ‪۱۳۷۱‬در مراسم برافراشتن جهن ده مجاه دین هم حض ور داش تند و تواف ق جب ل الس راج عملی ش ده ب ود‪ .‬مح ترم‬
‫محمدیاسین نظیمی و نمابردار اداره ی ما هم در رک اب جن اب مح ترم عظیمی بودن د‪ .‬آق ای نظیمی را س فارش دادم ت ا حتمی‬
‫محترم دوستم را مالقات و نظریات شان را ثبت کنند‪ .‬وقتیرفیق عظیمی کاب ل تش ریف آوردن د‪ ،‬رفی ق نظیمی هن وز درم زار‬
‫بودند‪ .‬رفیق نظیمی و همکار نما بردار ما دو روز پس از نوروز ‪ ۱۳۷۱‬با عبور از شاهراه مزار به کابل رس یده‪ ،‬در براب ر‬
‫پرسش من گفتند که (‪...‬جنرال صاحب دوستم زیاد سالم گفت مصاحبه نه کد و از اداری ما بس یار تش کری ک د ک ه فیلم زن ده‬
‫گیشه نشر کده بودیم‪ ...‬پرسیدم چی مواد نشراتی آوردی؟ گفت مراس م جن ده (جهن ده) ب االره‪ .)...‬من کس ت ه ای ثبت ش ده را‬
‫خدمت رفیق امان اشکریز رئیس اداره بردم و یاسین خان هم برای شان گزارش دادند‪.‬‬
‫‪ ‬رفیق اشکریز که مست رابطه با آقایان محترم مزدک‌یارمحمد برادر شان بودن د عاج ل ب ه رفی ق م زدک ش ان زن گ زده و‬
‫قرارشد کست ها را با دستگاه های مخصوص آن و یک همکار محترم تخنیکی به ریاست جمهوری ببرند که شادروان رفی ق‬
‫الیق و زنده روان ها رفیق مزدک و رفیق‪  ‬کاویانی‪ ،‬رفیق مانوکی منگ ل و‌ رفی ق ه ای ح ق و ن احق دیگ ر آن را ببینن د‪ .‬در‬
‫چنان موارد رئیس محترم اداره ی ما ترجیح می دادند گول قهرمانی را به نام خود شان ثبت کنند بدون ت وجهی ب ه م ا عاج ل‬
‫روانه ی کمیته مرکزی شده و مراسم نوروزی با حض ور مجاه دین در م زار را ب ه ولی نعمت ه ای ش ان نم ایش داده و آب‬
‫سردی بر رخسار ناکامی های آنان ریخته و خود فاتحان ه ب ا کپ فع الیت ب ه اداره ب ر گش تند‪ ( .‬روزی را هم ش اهد ب ودم ک ه‬
‫رئیس ما با معصومیت حتا بغض آشکار گریه در گلو به رفیق یارمحمد شان زنگ زده خواهان کمک ‌و حمایت شدند‪ ،‬اما نیم‬
‫ساعت بعد دوستی به من اطالع داد که آقای یار محمد خان کابل را ترک کرد‪ .‬به اساس حکم اخالق با آن مس تحق هیچ گون ه‬
‫ترحمی نه بودند‪ ،‬من در کنار شان ماندم که بعد ها می خوانید‪.‬‬
‫جناب محترم عظیمی مواصلت شان به کابل را از راه زمین تعریف کردن د‪ ،‬چ ون فض ا ب ه روی پ رواز ه ای کاب ل درم زار‬
‫مسدود شده بود‪.‬‬
‫‪ ‬سپس گفتند که با هم برویم به جانب شمال کابل‪ ،‬می‌ خواستند پاس گاه ها را کنترل کنند‪ .‬من به دف تر وظیفه دادم‌ ت ا کم ره یی‬
‫برای ثبت بازدید شان آماده شده و در موتر دفتر جانب خیرخانه حرکت کند‪ .‬خودم در رکاب مح ترم عظیمی ص احب ب وده و‬
‫با موتر جیپ شان یک جا رفتیم‪ ‌،‬به دشت چمتله و کاریز میر که دروازه‌ی شمالی کابل اند‪ ،‬پاس گاه های مستحکم ‌و مجه زی‬
‫افراز شده بودند رفیق عظیمی به مسئوالن هدایت دادند تا متوجه و‌ مراقب همه چیز باشند‪ .‬اوایل حمل سال ‪ ۱۳۷۱‬خورشیدی‬
‫بود و نکته ی مهمی که به فرماندهان پاس گاه ها تذکردادند من رابه حیرت ان داخت‪ .‬گفتن د ‪ ..( :‬یکی دو‌ روز ب اد مهم ان ه ا‬
‫میاین سالح های شانه بگیرین و با نمره ثبت کنین باز خودشانه داخل شار اجازه ب تین پس ک ه می رفتن س الح ش انه از روی‬

‫‪3‬‬
‫نمره بتی شان‪ .)...‬وقتی برگشتیم طرف شهر پرسیدم مهمان ها کی هستند؟ محترم عظیمی ص احب فرمودن د ک ه (‪‌...‬ت و هم ده‬
‫دفترباشی و آماده گی بر کار های نشراتی بگی‪‌ ...‬و با تأکید هدایت دادند که اگر دفتر نه بودی آدرس ته به همکارایت بتی ک ه‬
‫زود پیدایت کنن‪ ،)...‬منهم‌ اطمینان دادم که آماده هستیم ‌و دانستم که هدف شان کدام مهم ان ه ا هس تند‪ .‬ح یرت من آن ب ود ک ه‬
‫چی کسی سالح خود را به آن‪ ‬پاس گاه ها می سپارد؟ در ح الی ک ه آن ان خ ود ق درت سیاس ی و نظ امی را می گیرن د‪ .‬من ب ه‬
‫تأسی از هدایت محترم عظیمی صاحب بیش تر در دفتر می بودم و م وقعیت من هم ن زد ش ادروان وطنج ار ورفی ق م انوکی‬
‫منگل و همه کسانی که در مخالفت با دوستم قرار داشتند متزلزل و تقریبن بی اعتماد شده بود‪ .‬دلیل هم ساختن و نشر به موقع‬
‫یک مستند قوی اززنده گی محترم دوستم بود‪ ...( .‬در بخش بعدی میخوانید‪.)...‬‬

‫دی ‪ ,۱۱‬پنجشنبه ‪۱۳۹۹‬‬

‫تاجیک ها متخصص سازش و تسلیم هستند‬

‫این نگاشتۀ کوتاه و جالب به درستی نشان می دهد که چه گونه تاجیک ها درهمه بازی های سیاسی و نظامی بازنده ان د‪.‬‬
‫چه چیزی درژن تاریخی و خون تاجیک ها وجود دارد که هرگز نخواهند توانست تثبیت اقتدار کنند‪ .‬‬
‫اشاره‪ :‬شاید برخی اسپند وار بجهند که این تئوری غلط است؛ اما خروشگران‪ ،‬کمتر از نیمۀ یک درصدی اند‪.‬‬
‫تاجیک ها مردمی که از‪ ‬نظرروحی شکست خورده‪ ‬هس تند دردوهزارس ال اخیرنتوانس ته ان د تراوم ا شکس ت ه ای ت اریخی‬
‫سنگین ( حمله اسکندر‪ ،‬حمله اعراب مسلمان‪ ،‬حمله چنگیز‪ ،‬حمله فرسایشی پشتون ه ا از جن وب ) را ک ه روحی ه ب زدلی ‪،‬‬
‫سازش وخود سانسوری به آن ها بخشیده است را مداوا کنند ‪ .‬‬
‫یگانه علت دوام شان تا امروز به عنوان یک کتله نژادی را باید مدیون زب ان فارس ی باش ند‪  .‬زی را فارس ی آن ه ا را نگ اه‬
‫داشته است‪ ‬نه آنها فارسی را‪.‬‬
‫‪  ‬تاجیک ها بومی ترین وبزرگترین تیره نژادی در افغانستان هستند که در حال زوال تدریجی اند‪.‬‬
‫تاجيك ها چون با فرهنگ‪  ،‬متمدن وشاعر مشرب هستند؛ بنابرين از جنگیدن تنفر دارند؛ ازین رو ترسو وجبون‪  ‬مي باشند‪.‬‬
‫تاجيكها‪ ‬متخصص سازش وتسليم‪ ‬هستند‪ ،‬براي اين كه تسليم قدرت حاكم بشوند هزاران فلسفه می بافند ‪ .‬‬
‫با آن که طیف های مختلف سیاسی تاجیک ها مثل اخوانی ها‪ ،‬کمونیست ها وس کوالر هاك ه دش من خ ونی یک دیگر هس تند؛‬
‫ولی در مواجه شدن با قدرت زورگوشیوه برخورد تسلیم طلبانه یکسان دارند ‪ .‬همه ط رف ه ای سیاس ی تاجی ک ه ا ش دیداً‬
‫فراقومی می اندیشند واستدالل های مشابه به کار میبرند‪ .‬از مقوله هاي عدالت‪ ،‬اسالم ‪،‬كمونيسم ‪ ،‬دموكراس ي وغ يره كم ك‬
‫مي گيرند تا جبن و ترس خودرا توجيه كنند‪.‬‬
‫به حدي درين اوصاف خود اغراق ميكنند كه مسلمان تاجيك هرگون ه ح ق خ واهي وه ويت خ واهي در ق الب ن ام تاجيك را‬
‫حرام دانسته و آن را مغاير با احكام ديني خود مي پندارد ‪ ،‬همين طور يك كمونيس ت تاجيك اس م ب ردن از ه ويت خ ود را‬
‫مغاير با اصول كمونيسم وانتر ناسيوناليزم ميدان د‪  .‬از س كوالرها ودم وكرات ه اي تاجيك نپرس يد در چن ان فض اي اول ترا‬
‫روشنفكري سير ميكنند كه هرگونه نام بردن ازکلمه ت تاجيك ونسبت خودشان به آن را كسرشان ميپندارند‪.‬‬
‫اين خصلت های در ظاهر عدالت خواهان ه‪  ‬ولي در ب اطن سازش كارانه وجبونان ُه فق ط در ميان تاجيك ه ا ب ه ش دت ش ايع‬
‫هستند؛ در حالي كه پشتون ها ازبيك ها وحتي هزاره ها مستقيما و به ساده گي ازآدرس قومي خ ويش ب ه دف اع مي پردازن د‬
‫واين را نه تنها تعصب نمي انگارند بلكه يك خواسته برحق در جهت اجراي عدالت ميدانند‪.‬‬
‫مثال حكمتيار‪ ،‬سليمان اليق‪ ،‬غني‪ ،‬عبدالعلی مزاری‪ ،‬سید منصورنادری‪ ،‬مارش ال دوس تم‪  ،‬ج نرال مل ک وغ یره مي توانن د‬
‫خودرا پشتون‪ ،‬هزاره‪ ،‬ازبیک بنامند وهيچكس تعجب هم نمي كند‪ .‬احم د ش اه مس عود ك ه ب ا غ یرت ت رين تاجيك ب ود نمي‬

‫‪4‬‬
‫توانست واضح بگويد كه يك تاجيك است! نمي توانست بگويد افغان نيست؛ ترسی توام با ش رم در وج ود ش ان نهادین ه ش ده‬
‫است‪.‬‬
‫در ط ول ت اريخ ش ان در س رزمين خودش ان تنه ا در دوره ص فاريان‪ ،‬طاهريان‪ ،‬س امانيان و غوريان ق درت را در دس ت‬
‫داشتند‪ ،‬باقي همواره شكست خورده اند وتسليم شده اند ‪ .‬از يوناني ها شكست خوردند وق رن ه ا چن ان‪  ‬زير س لطه س كندر‬
‫مقدوني رفتند واورا تقديس كردند كه حتي به او در تاريخ خود درجه نیم ه پيغم بري ( اس کندر ذوالق رنین ) قايل ش دند‪ .‬از‬
‫عرب شكست خوردند؛ تمام تمدن شان نابود شد؛‪  ‬س ازش كردن د ودر رول مع اون‪ ،‬منش ي‪ ،‬ك اتب ومف تي‪  ،‬فرهن گ ب دوي‬
‫عرب را پيشرفته ساختند؛ به کمک امامانی چون ابو حنيفه وبخاري و ترمزي وغيره دين بي سرو ت ه وس ر ت ا پ ا خراف اتی‬
‫عرب را دين انساني ومنطقی ساختند؛ قوانين عرب بدوي ولي فاتح را باالي خود ب ه ن ام ش ریعه تط بيق كردن د؛ ح تي اس م‬
‫هاي تاريخي خودرا رها كردند واطفال خودرا نام عربي گذاشتند مثل بنده رسول سگ حسين ‪ .‬س ربازان متج اوز ع رب را‬
‫شهيد شمردند و فرزندان نامشروع آنان را که حاص ل تج اوز وکن یز گ یری بودن د ب ه ن ام س يد وپيغم بر زاده تق ديس نم وده‬
‫وبراي شان بنا هاي ياد بود وزيارت ها ساختند؛ ولي فرزندان خودش ان ك ه در دف اع از آب وخ اك وس رزمين پ دری كش ته‬
‫شدند‪ ،‬به نام کفار درذلت وخفت بفراموشي سپرده شدند‪ .‬از چنگيز شكس ت خوردن د؛ ب اقي مان ده تم دن ش ان توس ط چنگ يز‬
‫نابود شد وبازهم از سر س ازش برآمدن د و به ترين قاض ي ه ا دولت داران وق انون دان ان ش ان ب راي تحكيم ق درت چنگ يز‬
‫كوشيدند؛ مانند ( قاضي شارح همداني بهترین قاضی توجیه گر اعمال جنگیزیان در خراسان آن زمان بود ) وغ يره‪ .‬چه ار‬
‫صد سال تسلط مغالن را باالي خود پزيرفتند ‪ .‬‬
‫به پشتون ها در سرزمين خود تسليم شدند؛ اسم خود را افغان گذاشتند وبعضي هاي شان چنان به افغانيت خود مي نازند ك ه‬
‫پشتون ها مكث مي كنند وحيرت زده مي شوند‪ .‬اكثريت بودن آنان را بدون نفوس شماري قبول دارند!‬
‫قهرمانان خيالي وپوشالي پشتون ها‪ ،‬احم د خ ان‪ ،‬م يرويس خ ان‪ ،‬عب دالرحمن‪ ،‬ماللي‪ ،‬ن ازو ان ا‪ ،‬ام ان هللا ‪ ،‬نجيب هللا ‪ ،‬مال‬
‫عمر وكرزي را قهرمانان تاريخي خود جا زدند وبه اسم هاي شان تمام سرك ها ناحيه ها ش هر کاب ل مكتب ه ا دانش گاه ه ا‬
‫وفرودگاه هاي خودرا مسما كردند؛ در حالي كه غول هاي تفك ر‪ ،‬دانش ‪ ،‬حکمت ‪ ،‬فلس فه ‪ ،‬طب ابت ‪ ،‬ه نر وش عر آن هم در‬
‫سطح جهاني ولي از تبار خودشان مولوي جالل الدين‪ ،‬حنظله بادغيسي‪ ،‬ابن سينا‪ ،‬ثنايي غزنوي‪ ،‬ج امي ‪ ،‬ذكرياي رازي ‪،‬‬
‫البيروني ‪ ،‬بهزاد هروي ‪ ،‬رابعه بلخي ناصر خسرو عمر خیام ابو مسلم خراساني شاه اس معيل س اماني يعق وب ليث ص فار‪،‬‬
‫طاهر فوشنجي‪ ،‬فردوسي‪  ،‬حبيب هللا كلكاني و احمدشاه مسعود وهزاران ديگر به فراموشي س پرده ميش وند ( وای چ ه بس ا‬
‫که گورهای گمنام دارند)‪ .‬تاجيك ها پشتون هاي مغاره نشين را خان دان ب ا كالس محم د زايي س اختند و آن ه ا را ت اج س ر‬
‫خود نمودند‪ .‬پشتون ها باداران‪  ‬وسروران شدند‪ ،‬خودشان سكرتر معاون وخانه ساماني را قبول كردند‪  .‬‬
‫قبل از شروع كنفرانس بن در ‪ ٢٠٠١‬ميالدي جامعه جهاني مايل به ساختن‪  ‬دولت‪  ‬فرامليتي و‪  ‬ق انون مح ور در افغانس تان‬
‫بودند ‪ .‬ب رخالف توق ع همگ ان درآن زم ان مارش ال فهيم تاجيك تب ار تاكيد ف راوان ب ر زع امت پش توني و قب ول س االري‬
‫وسروری پشتون ها داشت‪ .‬همواره روی معاونیت و شخص دوم بودن در حکومت‪  ‬را تاکید وتوصیه میکرد ‪ .‬‬
‫تاجيكها هيچ پالني براي بقای خود شان در قالب هويت خود ندارند‪ .‬بزرگان تاجی ک هیچ برنام ه و خواس ته ای ب رای ملت‬
‫واحد شدن وتوازن قومی ندارند‪ .‬عده زیادی از تاجیک ها همان پروگرام های افغان سازی پشتونها را نشخوار میکنند‪.‬‬
‫(در جوامع مرد ساالر شرقي ك ه امك ان م انور ب راي زن ان دان ا وم دبر وج ود ن دارد وهمچن ان س الهاي متم ادي س ركوب‬
‫سيستماتيك‪  ‬برخانمها اعمال شده است‪ ،‬زنان را بران داشته است تا در زن دگي خ انوادگي دانش و توان ايي ه اي خ ودرا در‬
‫وجود شوهر ان وپسران‪  ‬خود به نمايش بگذارند ‪).‬‬
‫تاجيك ها هم در طول تاريخ مثال یک خ انم ک دبانو ومطی ع ق درت دانش ‪ ،‬ش عر ‪ ،‬ادب وفرهن گ خ ويش را در پ اي اق وام‬
‫متجاوز به سرزمين هاي خود‪  -‬يوناني ها ‪ ،‬عربها ‪ ،‬مغول ها و پشتون ها‪  ‬سخاوت مندانه ريختند وآنان را مدح وثن ا گفتن د‬
‫و براي سروري خود برگزيدند‪.‬‬
‫سر جان بلییو مردم شناس انگلیسی که در آخ ر ق رن ‪ ۱۸‬از افغانس تان دی دن ک رده ب ود ودر م ورد اق وام این کش ور کت ابی‬
‫نوشته است در مورد تاجیک ها مینویسد ‪:‬‬
‫تاجیکها شبيه زنان خانه دار خ وبی هس تند؛ ش وهر می طلبن د؛‪  ‬ازین رو رام مه اجمین خش ن میش وند ک ه ب رای ش ان تعین‬
‫تکلیف نماید‪.‬‬
‫برگرفته از صفحه‪  ‬محترم‪Nima inamark  ‬‬
‫————————— —‪——— —— -‬‬
‫یادداشت نوراحمد سلطانی‪:‬‬

‫‪5‬‬
‫حقیقت تلخ است و ما باید از این تلخی های تاریخ بی اموزیم ت ا آین دگان م ا را م ردود‪  ‬نش مارند‪  ‬و ش هامت‪  ‬روش نگری را‬
‫داشته باشیم‪ .  ‬من در مقاله فوق در مواری که به شکل کلی گویی و مجموعی تمام تاجیک‌ها را مخاطب ق رار داده‪ ،‬مواف ق‬
‫نیستم؛ زیرا تاریخ گویاس ت و ش هادت می‌ده د ک ه در ه ر بره ۀ ت اریخ تاجیک‌ه ا در براب ر تج اوز و ته اجم ب ا ش هامت و‬
‫شجاعت قیام کرده و با قربانی های بی شمار از مهین و مردم خود تا پای و جان دف اع ک رده و حماس ه ه ا آفری ده ک ه هم ه‬
‫ثبت صفحات زرین تاریخ این قوم با شهامت میباشد‪ .‬اگر به تاریخ معاصر نگاه کنیم و تنها کارنامه های مسعود ب زرگ‪  ‬را‬
‫تحلیل و ارزیابی کنیم به صراحت دیده میشود که شهادت و قیام و شهامت این ابرمرد تاجی ک داغ شکس ت و عق ده خج الت‬
‫بر دل و پیشانی دشمنان مردم ما یعنی روس ها و پاکستانی ها و اعراب مانده است و گورستان های آنها در سراسر ح وزه‬
‫مق اومت ش اهد اس ت و جه ان ک ور و ک ر را ح یرت زده س اخته اس ت ‪ .‬و در عرص ه علم و دانش و اخالق و مع رفت‬
‫دانشمندانی به دنیا تقدیم نموده که باعث افتخار بشریت است ‪.‬‬
‫اما در این جای تردید نیست ک ه همانطوریک ه در می دان ه ای جن گ و س تیز همیش ه این ق وم پ ر افتخ ار حماس ه آفری ده و‬
‫قهرمانی کرده و بار ها کشور را از چنگال بیگانه نجات داده اما در میدان سیاست در موج ودیت ره بران زب ون و معامل ه‬
‫گر و ذلیل که خود و مردم را فروخته اند و از قربانی و جانبازی قوم شریف تاجیک سو استفاده ک رده و م ردم را در گ رو‬
‫گرفته اند نباید این ذلیالن و معامله گران را ترازوی تما م قوم تاجیک قرار داد و به اعمال ننگین آنها همه را قضاوت ک رد‬
‫‪ .‬‬
‫با تقدیم احترام‬

‫مقاله « محمد علی بهمنی قاجار»‬


‫كه دو صفحه ابتدایی آن به صورت تصویر تقدیم می شود و در زیر هم تحلیلی بر این مقاله آورده شده است‪.‬‬

‫محمد ایوب خان رییس جمهور پاكستان بین سال های ‪ 1958‬تا ‪ 1969‬میالدی‬

‫در کتاب “اختالفات ارضی افغانستان و پاکستان” ص ‪ ٣٢٣‬می‌خوانیم‪ :‬مارشال ایوب خان – رییس جمهور پاکستان در س ال‬
‫‪ ١٣۴١‬خورشیدی برابر با ‪ 1962‬میالدی خطاب به یک اجتماع بزرگ در کویته گفته بود که افغانستان‪ ،‬ایران و پاکس تان در‬
‫بین دو قوه بزرگ یعنی اتحاد شوروی و هند قرار گرفته‌اند و نظر به این وضع برای بقای این سه کشور برادر‪ ،‬اتح اد ب ا هم‬
‫یک امر ضروری می‌باشد‪ .‬زیرا در صورت اختالفات داخلی‪ ،‬مقابله آن‌ها با فشارهای خارجی مشکل خواهد ب ود و ش اید در‬
‫این صورت کشورهای سه گانه از هم جدا شده و خاتمه بیابند ولی هرگاه این سه کشور با هم متحد ش وند‪ ،‬از خ ود ب ه خ وبی‬
‫دفاع خواهند کرد‪ .‬رییس جمهور پاکستان در می ان ک ف زدن‌ه ای ممت د حض ار گفت ک ه اگ ر چ نین پیش نهادی ب ه عم ل آی د‪،‬‬
‫پاکستان از همه پیشتر این پیشنهاد را قبول خواهد کرد‪ .‬وی گفت مردمان پاکستان‪ ،‬ایران و افغانستان به یک نژاد تعلق دارن د‬
‫و بین آن‌ها رش ته‌های عمی ق ت اریخی و کلت وری وج ود دارد و ب ه عقی ده وی مردم ان این س ه کش ور ب رای دف اع در مقاب ل‬
‫فشارهای خارجی و سعادت خود این اتحاد را می‌پسندند‪ .‬چند روز بعد‪ ،‬آقای ذوالفقاری سفیر ایران در کابل‪ ،‬هنگ ام دی دار ب ا‬
‫سردار نعیم خان – وزیر خارجه در باره این اظهارات ایوب خان گفتگو کرد‪ .‬سفیر ایران به نعیم خان گفت ک ه “اتح ادی ک ه‬
‫ایوب خان از آن صحبت کرده‪ ،‬آرزوی همه ماست”‪ .‬نعیم خان گفت‪« :‬بله همین ط ور اس ت‪ .‬ولی اکن ون موق ع چ نین ک اری‬
‫نیست‪ .‬اگر ما در حال حاضر دست به چنیین اقدامی بزنیم‪ ،‬نابود خواهیم شد‪ .‬انجام این عقیده کار امروز و فردا نیست و وقت‬
‫می‌خواهد‪ .‬به هر حال‪ ،‬در چنین موقع حساس‪ ،‬به هیچ وجه جای طرح این موضوع نیست”‪ .‬چنین به نظر می‌رسد ک ه اکن ون‬
‫نیز طرح موضوع دشوار است‪ .‬مگر در آینده پس از به ته کشیدن گنجینه‌های نفتی کشورهای ع ربی‪ ،‬وابس تگی اس تراتژیک‬
‫افغانستان و پاکستان به گاز ایران روز افزون خواهد گردید‪ .‬آن گاه‪ ،‬پیاده‌سازی این طرح ب ه واقعیت نزدی ک خواه د گردی د‪.‬‬
‫اکنون پاکستان در مثلث همکاری با امریکا‪ ،‬چین و کشورهای عربی برای رویارویی با هند مانور می‌دهد‪ .‬در آین ده ب ا پای ان‬
‫رسیدن نفت اعراب‪ ،‬ایران با ذخایر گازی اش جای اعراب را در استراتژی‌های پاکستان خواهد گرفت و با ناتوان ش دن روز‬

‫‪6‬‬
‫اف زون آمریک ا و عقب نش ینی آن از این بخش آس یا‪ ،‬وابس تگی پاکس تان ب ه چین بیش از پیش اف زایش خواه د ی افت‪ .‬در این‬
‫پاکستان راهی جز از هم گرایی با ایران نخواهد داشت‪.‬‬

‫استاد یعقوب یسنا دربارۀ کتاب روشنگری افسون‬

‫‪ ‬چند روی‌کرد و جریان فکری در افغان‌ستان نسبتا وجود دارد‪:‬‬

‫جریان سنتی و ارتجاعی‪ .‬نماینده‌ی این جریان حکمت‌یار‪ ،‬سیاف و‪ ...‬است‪ .‬مناسبات بشری و فرهنگی در این جریان مطلقا‬
‫خوب یا بد است‪ .‬تعقل و اندیشیدن در این جریان در کار نیست‪ .‬زیرا خوب و بد و کفر و مسلمان از قبل مش خص و معل وم‬
‫است‪ .‬طرف‌داران این جریان از تقابل ساختاری خوب و بد پاس‌بانی می‌کنند‪  .‬جریان دیگر‪ ،‬نواندیشان دینی یا به تعبیر خود‬
‫آنها روشن‌فکران دی نی اس تند‪ .‬ادع ای روش ن‌فکران دی نی این اس ت‌که بین اندیش ه‌های معاص ر و اندیش ه‌های دی نی ارتب اط‬
‫برقرار کنند‪ .‬در این جریان دو رویکرد وجود دارد‪ :‬تعدادی از روشن‌فکران دینی می‌‌خواهند گزاره‌های دینی بنابه عقالنیت‬
‫معاصر اص الح ش ود و تح ول کن د‪ .‬در افغانس تان می‌ت وان علی ام یری‪ ،‬محم د مح ق و حفی ظ منص ور و ب رون از ای ران‬
‫می‌توان کریم سروش را نماینده‌ی این روی‌کرد روشن‌فکری و نواندیشی دینی دانست‪ .‬اما تعدادی از روشن‌فکران دی نی‌‌در‬
‫پی این استند که هر دریافت علمی و عقلی‌ای را به گزاره‌های دینی تقلیل بدهند و بگویند این دریافت‌ه ای علمی و عقلی در‬
‫دین بوده است؛ فکر و اندیشه‌ی ما قاصر به درک آن نبوده است‪ .‬این افراد را نمی‌توان به مفهوم خاص‪ ،‬روش‌فک ر دی نی و‬
‫نواندیش دینی گفت‪ ،‬زیرا رویکرد اینها ارتجاعی و نص‌باورانه است‪ .‬ام ا نس بتا م دارا دارن د‪ .‬دک تر ش هرانی‪ ،‬دک تر بش یر‬
‫انصاری و دای فوالدی را می‌توان نماینده‌ی این طرز تلقی روشن‌فکری دینی دانست‪ .‬جریان فکری س کوالر ن یز نس بتا در‬
‫افغانستان شکل گرفته است‪ .‬پشت‌وانه‌ی اندیشه‌ی سکوالر "روشن‌گری" و "روش ن‌فکری" اس ت‪ .‬در اندیش ه‌ی س کوالر بین‬
‫دین و اندیشه تفکیک می‌شود‪ .‬دین در این اندیش ه‪ ،‬ام ری قاب ل اح ترام دانس ته می‌ش ود ن ه اب زار و س افت عقالنی‌ای ب رای‬
‫اندیشیدن‪ .‬زیرا در اندیشیدن سکوالر پیش‌ف رض دی نی و م ذهبی مط رح نیس ت‪ .‬اندیش‌من د س کوالر ب ا دریافت‌ه ای علمی‪،‬‬
‫عقالنی و فلسفی معاصر به مناسبات فرهنگی‪ ،‬دی نی‪ ،‬م ذهبی‪ ،‬اجتم اعی و سیاس ی می‌بین د و این مناس بات را م ورد نق ادی‬
‫قرار می‌دهد و از این مناسبات افسون‌زدایی‪ ،‬راززدایی و اسطوره‌زدایی می‌کند تا نگرش عقالنی مدرن در جامعه گس ترش‬
‫پیدا کند‪ .‬رویکرد من در ‪#‬روشن‌گری_افسون سکوالر است‪ .‬اندیشیدن سکوالر را قربانی هیچ مصلحتی نکرده‌ام‪.‬‬

‫قسمت جدید سلایر ضد افغانستان به کارگردانی امرهللا صالح‬

‫‪ ‬تخریب حفاظ امنیتی خانۀ عبدالطیف پدرام‪ ،‬امری تصادفی‪ ‬نیست؛ از روی نقشه است و مثل هم ه اق دامات ص الح‪ ،‬دنبال ه ی ا‬
‫اپیزود‪  ‬بعدی دارد‪  .‬یک کودک سرکوچه هم می داند که پدرام با ابردزدان مسلح‪ ،‬سیاسیون فربه وطبقه بندی شده درکابل‪ ،‬از‬
‫نظر مال و منال‪ ،‬سالح و ارتب اط ب ا گ روه ه ای تروریس تی و جن ایت ک اران س ازمان یافت ه‪ ،‬اص‪L‬الً قاب‪LL‬ل مقایس‪LL‬ه نیست‪ .‬ب ه‬
‫اقامتگاه های رهبران از جمله‪ ،‬ک رزی‪ ،‬س یاف‪ ،‬خلیلی‪ ،‬رئیس پارلم ان‪ ،‬فرمان دهان و ده ه ا چه رۀ چن د بُع دی دیگ ر نظ ری‬

‫‪7‬‬
‫درپس حمل ه ب ه خان ه پ درام‪ ،‬پالن‬
‫ِ‬ ‫بیاندازید؛ دیوارهای غول آسای کدام یک‪ ،‬از نظر راه گشایی (!) درش هر‪ ،‬اول ویت دارد؟‬
‫دیگری است‪ .‬آیا به طالب و داعش چراغ سبز و کوردینه می دهند که هله بفرما!؟ خیر؛ قضیه به طور گیج کننده ای متف اوت‬
‫است‪ .‬مفرزه های‪ ‬انتحاری طالب و داعش در اختیار خو ِد اداره کابل‪ ‬است که دیگر درچهارچوب یک دولت‪ ،‬تعریف خود را‬
‫از دست داده و به یک ستاد تروریستی علیه مخالفان خود تبدیل شده است‪ .‬ترور‪ ،‬فرش ته و یوس ف رش ید ت ازه آغ از داس تان‬
‫است‪ .‬اشرف غنی‪ ،‬مدیراجرایی تمدید جنگ در دایرۀ جدید در هیأت گس ترش داعش اس ت‪ .‬انکارامرهللا ص الح از موج ودیت‬
‫جریان تروریستی تازه دم به نام داعش‪ ،‬درواقع پاک کردن‪ ‬ر ِد پای پروژه ای اس‪LL‬ت ک‪LL‬ه خ‪LL‬ود ج‪LL‬زئی از آن است‪ ‬که از س وی‬
‫امریکا حمایت می شود‪ .‬امرهللا بارها اعالم کرده که من «جاسوس پرافتخار» هستم‪ .‬اما مردم درغم خود اند و هیچ سندی در‬
‫دست نیست که مردم ما او را مأمور به جاسوسی کرده باشد! پس ب ه چی کس ی خ دمت می کن د؟ مراک ز اس تخدام جاسوس ی‪،‬‬
‫کشورهایی اند که جنگ خود را درافغانستان پیش می برند‪.‬اشرف غنی و امرهللا تا اکنون به هراقدامی که دست یازیده اند‪ ،‬به‬
‫نوعی صاف کردن راه برای غرش و یورش داعش وطالب از طریق راه اندازی‪ ‬جن‪LL‬گ داخلی‪ ‬و اس تفادۀ از ثم رات آن ب وده‬
‫است‪ .‬اما بهره برداری مفید‪ ،‬سهم مالکان فرامرزی پروژه است‪ .‬یک احتم ال ق وی هن وز س رجایش اس ت‪ .‬هرگ اه امریک ا و‬
‫پروژۀ خلیلزاد ازین پروژه روی عواملی که خود شان صواب بدانند‪ ،‬کنار بکشند‪ ،‬این دولت واره‪ ‬به شکل بسیار غم انگیزی‬
‫سرنگون شدنی‪ ‬است‪ .‬رُخ دیگرصحنه به ما نشان می دهد که به جان هم انداختن مردم در شهرهای بزرگ که بستر مق اومت‬
‫علیه طالبان به حساب می آیند‪ ،‬درواق ع ب رگ دیگ ری از کت اب پ روژه خلیل زاد اس ت ک ه طالب ان و س پس داعش‪ ،‬قهرمان ان‬
‫داستان آن اند‪ .‬مرحله اول این پالن‪ ،‬وارد کردن‪ ‬طالبان به کاب‪LL‬ل نیست؛ ابت داء ایج اب می کن د ک ه‪ ‬پ‪LL‬ای جنبش مق‪LL‬اومت ض‪LL‬د‬
‫طالبان به جنگ داخلی کشانیده شود‪ .‬سپس‪ ،‬اعتبار جنبش مقاومت ملی به حیث مصدر جنگ داخلی مخدوش ش ده و هرن وع‬
‫اقدام نظامی انتقام جویانه یا بازدارنده علیه آن از سوی نیروهای خارجی مج از ش مرده ش ود‪ .‬امرهللا و غ نی مجری ان پ روژه‬
‫اند‪ .‬این محاسبۀ افشا از چند زاویه با شکست مواجه است‪ .‬نخست ازسوی قدرت های تنومند منطقه ای‪.‬‬

‫خریداری بمب‪ /‬فی بم‪ ۲۹۲،‬میلیون دالر‬


‫کنگرس امریکا فروش بم های بزرگ هریک به بهای ‪ 292‬میلیون دالری به عربستان سعودی را تصویب ک رد‪ .‬تص ورکنید‪،‬‬
‫یک بم ‪ 292‬میلیون دالر‪ .‬روی نشانه گیری ارتش عربستان برای استعمال دقیق جنگ ابزار ناشناخته و پیشرفته فک ری ش ده‬
‫است؟ من باور ندارم‪ .‬اما این یگانه پرسش تشویش آمیز ودرعین حال خند آور نیست‪ .‬تشویش اصلی این اس ت ک ه عربس تان‬
‫این سالح را برضد کدام کشور قرار است به کار بگیرد؟ بی هیچ اگرومگر‪ ،‬بریک کشوراسالمی‪ ،‬مانند ای ران‪ ،‬یمن ی ا ش یخ‬
‫نشین های دوروپیش‪ .‬سالح های عربستان هیچ گاه باالی یهود و نصارا اس تعمال نمی ش ود؛ آن س الح ه ا ب رای بیم ه ک ردن‬
‫شیوخ فرسوده و سنت تخمیر شدۀ اجتماعی و مذهبی وابسته به دودمان هاشمی خریداری می شود‪ .‬حال تصور کنی د ک ه آین دۀ‬
‫اسالم چه رقم است ‪.‬‬

‫داکتر سمیع حامد استعفا داد‬

‫‪8‬‬
‫مخالفان کارمل‪ ،‬مرد تر از شاگردان نا مر ِد او بودند‬

‫‪  ‬روایات زنده گی من!‪ ‬‬

‫رفیق وکیل‪:‬‬

‫(‪...‬بمبارد شان کنین‪ .)...‬هی هی رهبر نما های ما چی گونه زبون شدید و‌ چرا شدید؟‪                  ‬‬

‫‪  ‬شایعه ی مرگ رفیق کارمل و مارشال دوستم به اثر سقوط طیاره‪ ‬‬

‫‪  ‬دوستان زیادی محبت کرده در مورد چرایی نوع نگارش پرسش هایی داشته اند‪ ،‬من همان هایی را می نویسم که فک ر می‬
‫کنم درست اند‪ .‬برای درک برخی واژه ها باید اصل و‌ ریشه ی واژه را بشناسیم و یا برای درک روش نوش تار به تر اس ت‬

‫‪9‬‬
‫بدانیم که هیچ قید‌و قیود خاصی برای انتخاب روش نگارش وجود نه دارد و من قبلن مقاله گونه یی در این مورد نوشته ام‪.‬‬
‫من با رعایت احترام به همه نخبه گان و‌ اساتید محترم هیچ گاهی پ یرو آن نوش ته ه ایی نیس تم ک ه ب ه روش هری ک ایش ان‬
‫نوشته شده است‪ .‬من روش خو‌د دارم‪ ،‬چون آدم دانایی نیستم و کاهی هم از خ رمن س نگین وزن غ یر قاب ل حس اب دانش و‬
‫ادب چیزی نه می دانم‪ ،‬نه‬

‫‪ ‬نه می خواهم زیر سنگینی وزن خرمن خرد شوم‪.‬‬

‫‪ ‬بخش های سی و پنج و سی‌شش و سی و هفت‪ :‬من مصمم بودم خیانت یالتسین و گرباچف را به عنوان مه ره ه ای غ رب‬
‫در اتحادجماهیر شوروی سابق‪ ،‬ناکامی های ‪  KGB‬و رد ادعا های مقامات جبون شامل کودت ای هج ده‌ی ‪۱۴‬ث ور ‪۱۳۶۵‬‬
‫دالیل ناکامی شادروان ها رفیق دکتر نجیب و رفیق یعقوبی و در انجام وظایف ش ان را حالجی مس تند کنم ک ه اول ویت مهم‬
‫تر از آن ها ارج گذاشتن ب ه ی اد ک رد م رگ ج ان گ داز ره بر ح زب و دولت م انع آن ش د‪ .‬ش د من ی ک س طر یادداش ت‬
‫تحریری نه دارم‪ .‬به لطف خدا همه آن چی را می نویسم حقیقت کامل و انتقال عینی روایات اتفاق افت اده اس ت‌ و هیچ‌ گون ه‬
‫دخل و تصرفی در روایات نه کرده‪ ،‬نه کسی حمایت من می کند و نه با کسی مشاوره و نه از کسی توقع دارم و ن ه ه راس‬
‫از راست گویی ها‪.‬هرکسی هر نوع سندی ب ر ض د من دارد بفرمای د و پیش کش کن د‪ .‬ش اید این روای ات در نظ ر کس ی ی ا‬
‫کسانی کم اهمیت باشد‪ ،‬اما برای خودم و فرزندان و دودمان پدری ام سیر کهن نگاری با حضور خودم است‪ .‬‬

‫بخش سی‌و پنج‪:‬‬

‫‪  ‬پس از این در روایات همه کرکتر های زنده «محترم» فوتشده ها و شهید شده « شادروان » ی اد می ش وند‪ .‬فلیپ ک اروین‬
‫و آن دو شخصیت دروغین بی نام هر سه دروغ می‌گویند‪ .‬توضیحات در بخش های بعدی‪ .‬من در دو‌ نیم دهه ی اخ یر فق ط‬
‫یک بار محترم دوستم را دیده و حتا به تبریکی شان نه رفتم‪ ،‬اما به حکم وجدان حق ایقی را می نویس م ک ه گوش ه یی مهمی‬
‫از گذر کهن نه چندان دور وطن ما بوده است‪  .‬پیشا ورود‪:‬‬

‫‪  ‬رفیق یاسین خموش شهپر شعر فارسی می سرآید‪ # :‬زنده گی در زن ده گی بی زن ده‌ گی بازن ده گی س ت ‪ .#‬و راس ت می‬
‫گوید‪ .‬من از هر لحظه ی خوب‌ ‌و خراب زنده گی تجاربی آموختم‪ ‌،‬ناکامی ها ‌و کامیابی هایی داش ته ام‪  .‬نوس تالژی من ن ه‬
‫در بازنده گی های زنده گی بل در وامانده گی هایی است که به دست دوست نما های خود ما هم بر خود شان تحمی ل ش د و‬
‫ما { صفوف ) را در سراشیب کوه سار ها و انجماد یخ بندان حوادث رها کردند‪ .‬این یا آن رهبر یا عض وی از ره بری ن ه‬
‫انگاشتند که ما پانزده سال یک جمعی از فداکارترین ها جامعه‪ ‌،‬گروهی از جوان ترین های جامع ه و لش کری از ه ر تب ار‬
‫جامعه را برای یک هدف و‌ مرام خاص ملی اندیشی و تحول گرایی اجتماعی به دنبال خود کشیدیم‪ ‌.‬همین گون ه اندیش ه ن ه‬
‫داشتند که پانزده سال دیگر هم از آن ها قرب انی گرف تیم و در ه ر دو پ انزده س ال ی ا در مب ارزات مخفی و ی ا در حک ومت‬
‫داری های پسا پیروزی اجباری بهترین های شان را به زنذان های استبداد سلطنتی فرستادیم و ی ا هم در مقابل ه ب ا دش منان‬
‫سپر شان ساختیم‌و سوزاندیم شان‪ .‬وقتی رفیق راز محمد جوان ننگرهاری شهید با س ه رفی ق ج وان م ا در خواج ه بغ رای‬
‫خیرخانه در شروع سال ‪ ۱۳۵۹‬به اثر هدف قرار گرفتن راکت دشمن چنان س وختند ک ه فق ط از س یاهی ذغ ال ه ای وج ود‬
‫شان احتمال می دادیم که کدام شان اند و آن زمان رفیق شاه عبید رئیس و رفیق کبیر معاون اول اداره ی ما بودند‪ .‬یا وق تی‬
‫در سال ‪۱۳۶۱‬رفیق انور شاه شهید را به کندهار فرستادند هفته یی نه گذشت که خبر شهادت او را شنیدیم‪ .‬وقتی به آک ادمی‬
‫علوم طبی رفتیم‪ ،‬فقط یک صندوق ذغال تسلیم شدیم و ذغ ال را ب ه خان ه واده اش س پردیم‪ .‬آن گ اه مح ترم رفی ق س یدکاظم‬
‫رئیس اداره ی ما بودند‪ .‬به همین گونه همکاران و‌ رفقای زیاد ما شهید و زخمی‌و معل ول و‌ معی وب ش دند‪ .‬رفق ایی ک ه ب ه‬
‫تحویل گیری جسد شادروان رفیق انور با ما یک جا به چهارصد بستر رفتند به یاد دارند که ما جسد رفیق خود را نه ی افتیم‬
‫و پس از جست و‌جوی‌ طوالنی چند تا صندوق سر به سر را در پشت سر دیوار شمالی پتالوژی‌‌و یا سردخانه پیدا ک رده و‬
‫با حسرت دیدیم چند جسد دیگ ر هم ک املن خش ک ش ده ب ود‪ ،‬مس ئولین مح ترم تع داد خ ارج‌ از کن ترل ش هدا را دلی ل چن ان‬
‫فراموشی بزرگ می دانستند‌و مالمت هم نه بودند‪ .‬همه به یاد داریم‪ ،‬رفیق هاشم لغمان و برادر های ش ان چی‌گ ونه‌ در پی‬
‫ضدیت های حزبی به تیر بسته شدند و تا امروز کسی از آن هایی که به خاطر آرمان های حزب شان بی رحمانه به رگب ار‬
‫بسته شدند یادی نه کرد‪ .‬یا آن هایی را که در گودال مشرف به بستر دریای پنجشیر بی گور و‌ بی‌ کفن و بی نم از جن ازه و‬
‫بی دیدار زن‌ و‌ فرزند و خواهر و مادر و پدر و برادر به خواب ابدی شهادت رفته اند چی کسی یاد کرد؟ یا آن جس د ش هید‬

‫‪10‬‬
‫شده ی سربازی که در روی جاده بود‪ ‌،‬ب ه ک ور ش دن‌ چش مان رفی ق ن بی در زن دان امین و ی ا ک وری چش مان رفی ق ان ور‬
‫امر‌سیاسی لشکر هشت در کندهار چی کسی ادای احترام کرد؟ ‪ ‬به خون پاک جنرال احمدالدین رفیق شهید و جان ب از م ا و‬
‫همراهان شان در گارنیزیون‌ پیش غور و رفی ق ج نرال جالل رزمن ده و رفی ق ج نرال معص وم و در هم ه کش ور ه زار ه ا‬
‫جنرال‪ ،‬افسر و‌ خرد ضابط و سرباز و هوابازان حزب ک ه قهرمانان ه ج ام ش هادت نوش یدند چی ارجی گذاش ته ش د؟ هیچ‌و‬
‫هیچ و هیچ‪ .‬بعضی های ما آن قدر ذلیل شدیم که حتا چشم به برخی بیوه های شان دوخته و آن ها به نکاح خ ود در آوردیم‪.‬‬
‫معلوالن و معیوبان بازمانده ها را در حساب نه گیریم که رنج‌ وجدان برخی های ما اگر داشته باشیم آزار مان نه دهد‪ .‬س ی‬
‫سال یا سه ده سال یا سه دهه زنده گی با مشقت و مرگ و ماتم و اسارت به خاطر اهداف عالی‪ ،‬صفوف حزب به ای آن را‬
‫پرداختند و جان به سالمت برده ها اسیر کید و کین مقامات شده اما همه راض ی بودن د‌ ک ه ح د اق ل زن ده گی آب رو من دی‬
‫برای مردم ما دست و‌پا شده بود‬

‫‪ ‬داستان منان رزم مل رفیق عزیز همه ی ما‪:‬‬

‫رفیق منان برای من حیثیت برادر بزرگ را دارند و همه رهبری حزب ایشان را می شناس ند‪ .‬آق ای ظه ور تخلص ش ان را‬
‫دزدید آن هم به زور‪ ،‬کما این که بعد ها محترم ظهور طور علنی دیگر رفیق کارمل را ارزش نه می داد و شما ها بهتر از‬
‫من می دانید‪ .‬رفیق منان یک قصه یی جالب دیگری غیر از شاهکار زورگیری محترم رفیق ظهور دارند که ب ار ه ا آن را‬
‫روایت کرده اند‪ ‌.‬شادروان امینی رئیس سابق اتاق های تجارت افغانستان خطاب به محترم رفیق رزم مل گفته اند‪ ... ( :‬ت و‬
‫اگه ده ای سی سال که حزبی هستی کیسه بر می‌ بودی حالی کیسه بر نام دار جهان بودی یا اگه دزد می ب ودی کالن ره بر‬
‫دزد ها می بودی و آرگاه و بارگاه می داشتی و اگه تجارت می‌کدی حالی کالن تجار می بودی ‪ .)...‬سال آن را خ ود رفی ق‬
‫رزم مل می‌ دانند‪ ‌،‬این دو داستان را آن قدر تعریف کردند من همیشه می گفتم همو قصی کیسه بری ره کو‪ .)....‬ح زبی ه ا‬
‫با چنان طعن و کنایه مبارزات شان را ادامه دادند‌و همان رفیق رزم مل که بیشتر از یک تعداد اعضای ره بری عض ویت‬
‫حزب را داشتند به چند دوره سربازی فرستادند که اگر کمک مح ترم ج نرال عزی ز حس اس ی ا مح ترم احم د بش یر رویگ ر‬
‫وزیر اطالعات و فرهنگ و روابط عمومی گسترده ی خود رفیق رزم مل نه می بود‪ ،‬ایش ان را هم ب ه جوخ ه ه ای م رگ‬
‫فرستاده بودند‪  .‬بستن زبان انتقاد و پناه بردن به دبدبه های رنگ باخته ی دی روز نه دردی را م داوا می کن د و ن ه بخش نده‬
‫گی دارد‪.‬‬

‫‪ ‬محترم دوستم‪ ،   ‬من بیش ترین تعدادی را می شناسم که برای راه یافتن به بارگاه دوستم پیشا سقوط قدرت سیاسی ح زب و‬
‫دولت و پسا سقوط آن چقدر وامانده و منتظر بودند‪  .‬باری محترم مارشال دوستم در محله ی سکونت گاه وزیر محم د اک بر‬
‫خان برای من گفتند‪ ... ( :‬عثمان می فامی ای کالنا چقه دل شان میشه که مره ببینن‪...‬؟ )‪ ،‬گپ هایی هم به من لطف کردن د‬
‫که بین من و خود شان است‪ .‬گفتم شاید‪ ،‬ولی مه خو از جمع کالنا نیستم‪ ،‬هر دو خندیدیم‪ ،‬چون همه موافق او نه بودند‪  .‬من‬
‫در این جا نام هایی را به شما یاد خواهم کرد که سایه یی مارشال را به تانک می بستند‪ ،‬اما پس از خدا وق تی پش ت ه ا ب ه‬
‫زین ها شدند‪ ،‬همان دوستم شمال را پناه گاه پرنده های مهاجر و بال شکسته ساخته همه را بدون هیچ گون ه تعلق ات پذیرفت ه‬
‫و همان آدم ها را در منصب هایی معین مقرر کرد و احترامی به آن ها و خانه واده های محترم شان قابل شد‪ ،‬مثلن مح ترم‬
‫جنرال امام الدین خان‪    ‬من روایت هایی را نکت ه ب ه نکت ه می نویس م ی ا ک ه عملن حض ور داش ته ام و ی ا ش خص مح ترم‬
‫مارشال دوستم برایم باز گفته اند و روایت را از زبان خ ود ش ان و مس تقیم ش نیده ام ‪ ‬اوج‌ ق درت مارش ال دوس تم‌ و دوس تم‬
‫هراسی در اواخر سال ‪۱۳۶۶‬و سال های ‪ ۱۳۶۸‬و ‪ ۱۳۶۹‬و ‪ ۱۳۷۰‬مرحله ی دوستم هراس ی عل نی از اوای ل به ار ‪۱۳۷۰‬‬
‫حاصل بذر مخفی زمستانی برخی ها بود‪.‬‬

‫مرحله ی دوم و ویران گر دوستم هراسی‪           ‬‬

‫> این مرحله پس از سفر پر دبدبه ی محترم رفیق م انوکی منگ ل رئیس عم ومی مقت در ام ور سیاس ی اردو پس ا کودت ا ب ه‬
‫شبرغان و فاریاب شکل جدی گرفت‪ .‬من هم در رک اب و مج ری نزدی ک اوام ر ش ان ب ودم‪ .‬همک اران عزی ز م ا احتم الن‬

‫‪11‬‬
‫محترم عبدالکریم عبدهللا زاده و نما بردار محترم نشرات نظامی با ما هم س فری داش تند‪ ‌.‬نم ایش س هم گین ق درت نظ امی و‬
‫مردمی با پیوستن سیل آسای مخالفان به مصالحه ی ملی نهایی شد و همه در ولسواالی پشتون کوت والیت فاری اب فق ط ب ه‬
‫اساس کار و اعتبار آقای دوستم اتفاق افتاد که بعد ها می خوانید‪  .‬اما قبل از همه اس حاق ت وخی ‪ ‬من در س ال ‪ ۲۰۱۸‬مقال ه‬
‫یی به گزارش نام ه ی وزین افغانس تان نوش تم ک ه این ج ا ب از رس انی آن بس یار ض رور اس ت‪  .‬آن روز هم مانن د ام روز‬
‫‪۲۳‬دسامبر‪ ۲۰۲۰‬که می نویسم بسیار بیمار و این مقاله را در ترن نوشته ب ودم‪ .‬اگ ر غل ط ه ای نوش تاری‪ ،‬امالیی و‌ ت ایپی‬
‫داشته باشد ببخشید‪ > .‬محترم دوستم چند بار به من قصه کردند که منظم هفته وار یا هر پانزده روز با ش ادروان مص طفای‬
‫قهرمان به دیدار شادروان دکتر نجیب می رفتند و یک باره این مالقات ها از ج انب رئیس جمه ور و س ر قومان دان اعالی‬
‫قوای مسلح قطع شدند‪.‬‬

‫هوشداری به ارگ‌!‬

‫نوشته ی محمد عثمان نجیب‬

‫با سیر شتاب زده ی تاریخ‪ ،‬می یابیم که در مخیله ی غنی‪ ،‬عالوه بر سلطه ی مطلقه بر تمام اقوام‪ ،‬نوعی تقابل با درانی های‬
‫کندهار و‌ تقویت غلجایی ها هم‌ مطرح است‪ .‬وی‌ برای عبور از نردبان و طلسم حیله حاضر اس ت‪ ،‬ب رخی از غلج ایی ه ا را‬
‫نیز در شرق کشور عمدن سرکوب کند‪ .‬شاید فراموش نه می کند‪ ،‬که یکی از عوامل ب روز خ ط دیورن د توس ط عب دالرحمان‬
‫خان‪ ،‬رهایی از گریبان گیری‪ ،‬غلجایی ها بود‪ .‬که گذشته ی خونینی هم داشته اند‪ .‬حاال که همه سران اقوام‌ دیگر را ب ه گون ه‬
‫ی سیستماتیک و زنجیره یی یا به شهادت رساندند و یا گوشه نشین شان کردند و آرزوی مقابله با درانی ها را هم‌ در س ر می‬
‫پروراند‪ ،‬و با استفاده از خبط رهبری نا سالم‌ سیاسی کرزی‪ ،‬به این منص ب رس ید‪ ،‬در ت داوم اه داف دراز م دت ش ان ب رای‬
‫حذف شخصیت ها و رهبران اقوام دیگر‪ ،‬با بهره ب رداری از پالن‌ه ای توس عه طلبان ه ی آمریک ای ب دبخت‪ ،‬ب رای مقابل ه ب ا‬
‫روسیه‪ ،‬در صدد حذف آحرین پایگاه مردمی شمال و هر گوشه ی دیگر کشور هم‌ است‪ .‬ولی دیگر آن خیاالت باطل به بس تر‬
‫تاریخ خفته اند‪ .‬امروز نه به مهری در حاشیه ی قرآن باور است‪ ،‬نه آن روحانیون پلیدی که قرآن پاک را وسیله ی دام تزویر‬
‫قراردادند زنده هستند‪ ،‬نه آن باور به سیاست حیله و شیطنت اسالف شما اس ت ک ه توس ط امیرح بیب هللا خ ادم دین رس ول هللا‬
‫صورت گرفت و خالصانه و با قلب بزرگ توکل ب ه خ دا و ب اور به‌ مه ر درکالم خ دا‪ ،‬ب ه پ ای ش هادت رفت و ن ه خفت ه گی‬
‫تاریخی اقوام دیگر‪ .‬همه بیدار و هوشیار اند‪ ،‬همه مدافع حریم و حقوق و‌ تساوی بدون آقایی اند‪ .‬هوشیاری کامل این است که‬
‫شمال و هر گوشه ی دیگر وطن را دست کم نه گیرید‪ .‬نیروی س تبر مق اومت دوم و س وم و بی ش مار دف اع از داعی ه ی ح ق‬
‫طلبی‪ ،‬برای مساوات‪ ،‬همچنان استوار و بی شکست است‪ .‬انشاءهللا‪.‬‬

‫بیطاعت حق بهشت و رضوان مطلب‬


‫بی‌خاتــــم دین ملک سلیمان مطلــب‬
‫گر منزلت هر دو جهــــان میخواهی‬
‫آزار دل هیـــچ مسلمــــان مطلــــب‬
‫********‬
‫بیطاعت حق بهشت و رضوان مطلب ‪        ‬بی‌خاتم دین ملک سلیمان مطلب‬

‫گر منزلت هر دو جهان میخواهی ‪           ‬آزار دل هیچ مسلمان مطلب‬

‫ابوسعید ابوالخیر‬

‫‪12‬‬
‫از چرخ فلک گردش یکسان مطلب‬
‫وز دور زمانه عدل سلطان مطلب‬
‫روزی پنج در جهان خواهی بود‬
‫آزار دل هیچ مسلمان مطلب‬

‫******‬

‫بی‌طاعت دین بهشت رحمان مطلب‬


‫بی‌خاتم حق ملک سلیمان مطلب‬
‫چون عاقبت کار اجل خواهد بود‬
‫آزار دل هیچ مسلمان مطلب‬

‫*******‬

‫گزیده اشعار سعدی‬


‫سعدی شاعر شیرین سخن شیراز‪ ‬در باره روزگار و ناپایداری دنیا و اینکه دنیا طعم شهد آلود ولی همراه‬
‫با زهر ناب دارد نظراتی خاص ارائه میدهد که در این مقاله کوتاه بدان پرداخته می شود‪.‬‬
‫وضعیت جهان‪ ،‬وجود انسان‪ ،‬عمر آدمی و مدتی که در روی زمین می گذراند‪ ،‬ناپایداری عمر و بی‬
‫اعتباری جهان‪ ،‬سعی و تالش انسان بر روی زمین‪ ،‬دشواری و آسایش و غم و شادی بشر در مدت عمر‬
‫و کوتاه بودن مدت زندگی بشر نسبت به عمر جهان هستی همیشه مورد توجه و دقت نظر و به صورت‬
‫پرسش بزرگی برای بشر بر روی زمین مطرح بوده و در باره این موضوعات تفکر و اندیشه می کرده‬
‫است و برای خود بنیاد فکری ایجاد می کرده و براساس آن حرکت و سعی و تالشش را شکل می داده‬
‫است‬
‫سعدی نیز یکی از شاعران و سخن سرایان نامدار ایران زمین است که دیدگاهش نسبت به طبع جهان و‬
‫وضعیت روزگار و نحوه دیدگاه انسان به عمر و تعلق خاطر به مطاع و حطام دنیا‪ ،‬تفکری مانند حکیم‬
‫خیام و سایر متفکران خوش سخن سرزمین ایران دارد ‪.‬‬
‫سعدی غنیمت شمردن امروز را سفارش می کند و تفکر و در مورد گذشته و نگرانی نسبت به آینده ای‬
‫که نامعلوم است را ‪ ،‬نمی پسندد ‪:‬‬
‫سعدیا دی رفت و فردا همچنان موجود نیست‬
‫در میان این و آن ‪ ،‬فرصت شمار امروز را‬
‫سعدی مثال بدیع و جالبی در مورد عمر انسان دارد و می گوید که عمر چون گردویی است که بر گنبد‬
‫مدوری قرار گرفته است و این گردو ممکن است بر اثر باد یا تکان کوچکی از گنبد دوار روزگار فرو‬
‫افتد پس نبایست بدان چندان دل بست ‪:‬‬
‫منه دل بر سرای عمر‪ ،‬سعدی‬
‫که بر گنبد نخواهد ماند این گوز‬
‫این روزگار ناپایدار ‪ ،‬ممکن است در ابتدا به انسان ‪ ،‬روی خوش هم نشان بدهد ‪ ،‬ولی انسان عاقل به این‬
‫شیرینی و خوشی پای بند نمی شود ‪ ،‬زیرا بهرحال و بی گمان جهان ناپایدار ‪ ،‬همراه این شهد شیرین ‪،‬‬
‫زهر خودش را به انسان خواهد خوراند ‪:‬‬

‫‪13‬‬
‫ز آسمان آغاز کارم سخت شیرین می نمود‬
‫کی گمان بردم که شهد آلوده زهر ناب داشت‬
‫***‬
‫سعدی گر آسمان بشکر پرورد ترا‬
‫چون می کشد به زهر ندارد تفضلی‬
‫سعدی می گوید اگر انسانی متوجه بشود و بداند که دنیا و روزگار‪ ،‬با غم بسر بردن ارزشی ندارد ‪ ،‬پس‬
‫باید با اطرافیان و دوستان خوش بود و خرم زیست نمود‪ ،‬وقتی کسی به صورت قطعی می داند که هر‬
‫روزی که می گذرد‪ ،‬یک روز از عمر و فرصت او در دنیا‪ ،‬کم می شود بنابراین باید هر روز ‪ ،‬عمر را‬
‫غنیمت بداند‪.‬‬
‫هر کس باید آگاه و هوشیار باشد که روزگار و عمر با همه شیرینی و خوشی هایش ‪ ،‬اساس و بنیاد‬
‫محکمی ندارد و باالخره روزی این بنای نااستوار فرو می ریزد ‪ ،‬پس نباید بدان دل بست و نااستواری‬
‫آن از یادمان برود ‪.‬‬
‫همچنین وقتی می دانیم که روزی نه چندان دور یا در زمانی که ما وقتش را نمی توانیم تعیین کنیم ‪،‬‬
‫طعمه خاک خواهیم شد ‪ ،‬پس چرا غم بخوریم و بلکه برعکس باید شاد بود و شادی کرد ‪:‬‬
‫اگر دانی که دنیا غم نیرزد‬
‫بروی دوستان خوشباش و خرم‬
‫غنیمت دان اگر دانی که هر روز‬
‫ز عمر مانده روزی می شود کم‬
‫منه دل بر سرای عمر سعدی‬
‫که بنیادش نه بنیادیست محکم‬
‫برو شادی کن ای یار دل افروز‬
‫چو خاکت می خورد چندین مخور غم‬
‫***‬
‫عقلم بدزد لختی‪ ،‬چند اختیار دانش؟‬
‫هوشم ببر زمانی‪ ،‬تا کی غم زمانه؟‬
‫***‬
‫سعدی وفا نمی کند ایام سست مهر‬
‫این پنج روز عمر بیا تا وفا کنیم‬
‫خیام هم همین اعتقاد را داشت‪ ،‬حکیم نیشابور هم سفارش به طلبیدن شادی می کرد چون آگاهانه می‬
‫دانست که در مقابل کهکشان و گردون گردان‪ ،‬کل عمر بشر خوابی و خیالی‪ ،‬و حاصل عمر چون دمی‬
‫است ‪:‬‬
‫شادی بطلب که حاصل عمر دمی است‬
‫هر ذره خاک کیقبادی و جمی است‬
‫احوال جهان و اصل این عمر که هست‬
‫خوابی و خیالی و فریبی و دمیست‬

‫‪14‬‬
‫آنچه از عمر در دنیای فانی‪ ،‬نصیب انسان می گردد ‪ ،‬وقت و زمان است که باید قدر آن را دانست و دم‬
‫را غنیمت شمرد‪ ،‬سعدی تاکید دارد که انسان هوشمند آن کسی است که نصیب خود را از دنیا بدست آورد‬
‫و نقد وقت را به راحتی از دست ندهد ‪:‬‬
‫نصیب از عمر دنیا ‪ ،‬نقد وقتست‬
‫مباش ای هوشمند از بی نصیبان‬
‫سعدی هم مانند بسیاری از شاعران و پارسی گویان دیگر به قضا و قدر و تعیین سرنوشت انسان از ازل‪،‬‬
‫معتقد بوده است و به همین دلیل‪ ،‬سفارش می کند که که وقتی روزگار سر سازگاری ندارد ‪ ،‬با آن ستیزه‬
‫نشاید کرد و بهتر است با شرایط روزگار بسازیم ‪:‬‬
‫چو روزگار نسازد ستیزه نتوان برد‬
‫ضرورتست که با روزگار درسازی‬
‫مانند سایر شاعران پارسی گوی‪ ،‬تعبیر مسافر بودن انسان در این روزگار و دنیا را‪ ،‬سعدی نیز بکار‬
‫گرفته است همچنین چون سراب بودن دنیا برای انسان مسافر را در بیتی استفاده کرده است و سفارش‬
‫آنکه بر این چنین دنیای نبایستی تکیه داشت و یا اینکه به هر حال‪ ،‬این دنیا را باید گذاشت و همه چیز را‬
‫به به دیگری سپرد ‪:‬‬
‫تو مسافری و دنیا سرآب کاروانی‬
‫نه معولست پشتی که برین پناه داری‬
‫***‬
‫کام همه دنیا را بر هیچ منه سعدی‬
‫چون با دگری باید پرداخت بناکامی‬

‫شعر و غزلیات کوتاه سعدی‬


‫در‪ ‬اخالق‪ : ‬بی شک می توان بوستان و گلستان سعدی را دایره المعارف بزرگ اخالقی به شمار آورد‪.‬‬
‫نکته های نغز و ظرایف اخالقی در جامه حکایت و داستان با کالمی ساده و روان بیان شده است و‬
‫بسیاری از این مثل ها در این گروه یعنی مثل های اخالقی می گنجند‪.‬‬
‫در‪ ‬سخن و تاثیر آن‪ ‬شیخ شیراز گفته است ‪:‬‬
‫تا مرد سخن نگفته باشد‬
‫عیب و هنرش نهفته باشد‬
‫در باب‪ ‬سخن و کالم‪ ‬سعدی شعری دیگر گفته است ‪:‬‬
‫آهنی را که موریانه بخورد‬
‫نتوان برد ازو به صیقل زنگ‬
‫با سیه دل چه سود گفتن وعظ‬
‫نرود میخ آهنی در سنگ‬
‫در‪ ‬اخالق اجتماعی‪ ‬نیز می توان کالم های شگفتی را در اشعار سعدی یافت مانند ‪:‬‬
‫بهترین شعر سعدی با معنی‬
‫گاوان و خران بار بردار‬
‫به ز آدمیان مردم آزار‬
‫***‬

‫‪15‬‬
‫شعر کوتاه سعدی شیرازی‬
‫هر که عیب دگران پیش تو آورد و شمرد‬
‫بی گمان عیب تو پیش دگران خواهد برد‬
‫***‬
‫امیدوار بود آدمی به خیر کسان‬
‫مرا به خیر تو امید نیست‪ ،‬شر مرسان‬
‫سعدی در‪ ‬همراهی و دوستی‪ ‬چنین می سراید ‪:‬‬
‫دوست آن دانم که گیرد دست دوست‬
‫در پریشان حالی و درماندگی‬
‫و در‪ ‬پیمودن راه بی حاصل‪ ،‬شیخ شیراز چنین می گوید ‪:‬‬
‫ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی‬
‫کین ره که توی می روی به ترکستان است‬
‫سعدی در نفی و انزجار از‪ ‬تظاهر‪ ‬می سراید ‪:‬‬
‫بزارید وقتی زنی پیش شوی‬
‫که دیگر مخر نان زبقال کوی‬
‫به بازار گندم فروشان گرای‬
‫که این جو فروشی است گندم نمای‬
‫و در توصیه به زورمندان و احتراز از ضعیف آزاری چنین می گوید ‪:‬‬
‫مزن بر سر ناتوان دست زور‬
‫که روزی به پایش در افتی چو مور‬
‫در‪ ‬تربیت‪ : ‬آن که معلم اخالق است‪ ،‬تربیت را در جایگاهی بلند و رفیع نشانده ‪ ،‬بسیار ارج می نهد‪ ،‬ولی‬
‫به نظر می رسد که سعدی نیکی انسان را بیشتر نتیجه وراثت می داند تا تربیت و چنین می سراید‪:‬‬
‫عاقبت گرگ زاده گرگ شود‬
‫گرچه با آدمی بزرگ شود‬
‫***‬
‫پرتو نیکان نگیرد هر که بنیادش بد است‬
‫ولی با این حال تربیت در کالم سعدی از جایگاه رفیعی برخوردار است ‪:‬‬
‫پادشاهی پسر به مکتب داد‬
‫لوح سیمینش برکنار نهاد‬
‫بر سر لوح او نبشته به زر‬
‫جور استاد به ز مهر پدر‬
‫یکی از راه های تربیت تحمل مرارت و‪ ‬سختی‪ ‬است و سعدی در این زمینه می گوید ‪:‬‬
‫اشعار و غزلیات کوتاه سعدی با معنی‬
‫تا رنج تحمل نکنی گنج نبینی‬
‫تا شب نرود صبح پدیدار نباشد‬
‫***‬

‫‪16‬‬
‫بسیار سفر باید تا پخته شود خامی‬
‫صوفی نشود صافی تا در نکشد جامی‬
‫و یکی دیگر از شیوه های تربیت توجه به عکس العمل‪ ‬رفتار و کردار‪ ‬خویش است و سعدی چنین می‬
‫گوید ‪:‬‬
‫چو دشنام گویی دعا نشنوی‬
‫به جز کشته خویشتن ندروی‬
‫در‪ ‬قناعت‪: ‬‬
‫توصیه سعدی به قناعت و صد البته در جوانب مادی زندگی و نه معنوی آن است‪ ،‬این خصلت حسنه در‬
‫کالم سعدی یکی از برجسته ترین خصایل انسانی است‪.‬‬
‫آن شنیدستی که در اقصای غور‬
‫با رساالری بیفتاد از ستور‬
‫گفت‪ :‬چشم تنگ دنیا دوست را‬
‫یا قناعت پر کند یا خاک گور‬
‫***‬
‫هر که نان از عمل خویش خورد‬
‫منت حاتم طایی نبرد‬
‫***‬
‫چو دخلت نیست خرج آهسته تر کن‬
‫که می گویند مالحان سرودی‬
‫اگر باران به کوهستان نبارد‬
‫به سالی دجله گردد خشک رودی‬
‫و خود یک راه عملی قناعت را چنین توصیه می کند‪:‬‬
‫اندک اندک خیلی شود و قطره قطره سیلی گردد‪.‬‬
‫و یکی از راه های قناعت را هم ترازی آرزوها و امکانات می داند‪:‬‬
‫دوستی با پیل بانان یا مکن‬
‫یا طلب کن خانه ایی در خورد پیل‬
‫در‪ ‬دوستی‪ : ‬بی شک دوستی حادثه ایی آن جهانی است که به اقتضای رحمانیت خدای بر زمین نازل شده‬
‫است‪ .‬دوستی دری است که بر بیابان تنهایی و عزلت بسته می شود‪.‬‬
‫در بخش اخالقیات سعدی ویژگی دوست را دست گیری در پریشان حالی و درماندگی می داند و چنین‬
‫می سراید‪:‬‬
‫از هر چه می رود سخن دوست خوشتر است‬
‫پیغام آشنا نفس روح پرور است‬
‫***‬
‫بادآمد و بوی عنبر آورد‬
‫بادام شکوفه بر سر آورد‬
‫توکل بر خدا‪ : ‬توکل بر سرچشمه آفرینش از نشانه های ایمان و مایه پیروزی مومن است‪ .‬سعدی در‬
‫شعری دلپذیر چنین می سراید ‪:‬‬

‫‪17‬‬
‫یکی طفل دندان برآورده بود‬
‫پدر سر به فکرت فرو برده بود‬
‫که من نان و برگ از کجا آرمش‬
‫مروت نباشد که بگذارمش‬
‫چو بی چاره گفت این سخن نزد جفت‬
‫نگر تازن او را چه مردانه گفت‬
‫مخور هول ابلیس تا جان دهد‬
‫هم آن کس که دندان دهد نان دهد‬
‫و همچنین در‪ ‬توبه و بازگشت به سوی خدا‪ ‬سعدی چنین می سراید‪:‬‬
‫ای که پنجاه رفت و در خوابی‬
‫مگر این پنج روزه دریابی‬
‫و جایی دیگر در لزوم اعتماد به رحمت پروردگار چنین می گوید‪:‬‬
‫خدای ار به حکمت ببندد دری‬
‫گشاید به فضل و کرم دیگری‬
‫در‪ ‬تدبیر‪ : ‬بهره جستن از فکرت ورای در زندگی تنها راه درست زیستن و عمر به سالمت بردن است‪.‬‬
‫مکن خانه بر راه سیل ای غالم‬
‫که کس را نگشت این عمارت تمام‬
‫در میان اشعار و سخنان سعدی ابیات و یا مصرع هایی است که در فرهنگ عامه رسوخ یافته ولی نمی‬
‫توان آنها را در هیچ کدام از دسته بندی های فوق گنجانید ‪:‬‬
‫در پرسش نابجا ‪:‬‬
‫چو دانی و پرسی سوالت خطاست‬
‫و یا سعدی در کالمی عاشقانه و در توصیف معشوق می گوید ‪:‬‬
‫صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را‬
‫تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید‬
‫و در شرح احوال عاشق دل از دست رفته ‪:‬‬
‫گر بگویم که مرا حال پریشانی نیست‬
‫رنگ رخسار خبر می دهد از سر ضمیر‪.‬‬
‫********‬
‫تک بیتی های پر مفهوم (سری پنجم)‬
‫‪ ‬‬

‫‪ ‬‬
‫دمی‪ ‬با‪ ‬دوست‪ ‬در‪ ‬خلوت‪ ‬به‪ ‬از‪ ‬صد‪ ‬سال‪ ‬در‪ ‬عشرت‬
‫‪ ‬‬
‫من‪  ‬آزادی‪  ‬نمی‪ ‬خواهم‪  ‬که‪  ‬با‪  ‬یوسف‪  ‬به‪ ‬زندانم‬

‫‪18‬‬
‫‪ ‬‬

‫‪ ‬‬
‫‪.‬ز‪ ‬یاران‪ ‬كینه‪ ‬هرگز‪ ‬در‪ ‬دل‪ ‬یاران‪  ‬نمی‪ ‬ماند‬
‫‪ ‬‬
‫‪.‬به‪ ‬روی‪ ‬آب‪ ‬جای‪ ‬قطره‪ ‬ی‪ ‬باران‪ ‬نمی‪ ‬ماند‬
‫‪ ‬‬

‫‪ ‬‬
‫از‪ ‬ســــوز‪ ‬مـحـبـت‪ ‬چـه‪ ‬خبـر‪ ‬اهــل‪ ‬هوس‪ ‬را‬
‫‪ ‬‬
‫این‪ ‬آتش‪ ‬عشق‪ ‬است‪  ‬نسوزد‪  ‬همه‪ ‬کس‪ ‬را‬
‫‪ ‬‬

‫‪ ‬‬
‫اگر‪ ‬هزار‪ ‬بار‪ ‬پیاده‪ ‬طواف‪ ‬کعبه‪ ‬کنی‬
‫‪ ‬‬
‫قبول‪ ‬حق‪  ‬نشود‪  ‬گر‪  ‬دلی‪  ‬بیازاری‬
‫‪ ‬‬

‫‪ ‬‬
‫جز‪ ‬توکل‪ ‬بر‪ ‬خدا‪ ‬سرمایه‪ ‬ای‪ ‬در‪ ‬کار‪ ‬نیست‬
‫‪ ‬‬
‫هر‪ ‬که‪ ‬را‪ ‬باشد‪ ‬توکل‪  ‬کار‪ ‬او‪ ‬دشوار‪ ‬نیست‬
‫‪ ‬‬

‫‪ ‬‬

‫‪19‬‬
‫تیغ تیزی گر به دستت داد ‪ ‬چرخ روزگار‬
‫‪ ‬‬
‫هرچه میخواهی ببر ‪ ‬اما مبر نان کسی‬
‫‪ ‬‬

‫‪ ‬‬
‫حالت ‪ ‬سوخته را‪   ‬سوخته دل ‪ ‬داند و ‪ ‬بس‬
‫‪ ‬‬
‫شمع دانست كه جان دادن پروانه ز چيست‬
‫‪ ‬‬

‫‪ ‬‬
‫عبادت میکنی بگذر زعادت‬
‫‪ ‬‬
‫نگردد جمع عادت با ‪ ‬عبادت‬
‫‪ ‬‬

‫‪ ‬‬
‫مكن ز غصه شكایت كه در طریق طلب‬
‫‪ ‬‬
‫به راحتی نرسید ‪ ‬آنكه زحمتی نكشید‬
‫‪ ‬‬

‫‪ ‬‬
‫صبح خیزی و سالمت طلبی چون حافظ‬
‫‪ ‬‬
‫هر چه کردم‪  ‬همه از ‪ ‬دولت قران ‪ ‬کردم‬
‫‪ ‬‬

‫‪20‬‬
‫‪ ‬‬
‫نیک نامی خواهی ای دل با بدان صحبت مدار‬
‫‪ ‬‬
‫خود پسندی‪   ‬جان ‪ ‬من‪    ‬برهان ‪ ‬نادانی‪   ‬بود‬
‫‪ ‬‬

‫‪ ‬‬
‫آن که زر می شود ‪ ‬از پرتو آن ‪ ‬قلب سیاه‬
‫‪ ‬‬
‫کیمیایست که در صحبت درویشان است‬
‫‪ ‬‬

‫‪ ‬‬
‫بهار عمر خواه ای دل و گرنه این چمن هر سال‬
‫‪ ‬‬
‫‪ ‬چو نسرین‪  ‬صد گل ارد بار و‪  ‬چون بلبل هزار ارد‬
‫‪ ‬‬

‫‪ ‬‬
‫چو غنچه گر ‪ ‬فروبستگیست کار جهان‬
‫‪ ‬‬
‫تو همچو باد بهاری گره گشا می باش‬
‫‪ ‬‬
‫*******‬
‫‪ ‬‬
‫ــر ْ‬
‫سـت‪  ‬ايجـــا َد »م ‪ ،‬نشـــئه‌ يِ اَ َزل دارم‬ ‫« ميْ َپ َ‬
‫همچـو‪ «  ‬دانـه‌يِ‪  ‬انگــــور» ‪:‬شيـشه در بغل ‪ ‬دارم‬
‫گـر دهـند بر بـادم ‪ ،‬رقــص مي‌كـــنم ‪ ،‬شــــادم‬

‫‪21‬‬
‫طبـع‪  ‬بي‌خِـلَ ْل‪  ‬دارم‬
‫ِ‬ ‫« خــاكِ ‪َ  ‬عجْ ْ‬
‫ــز‪  ‬بُنيــادَ »م‪،‬‬
‫« آفتابْ » در كـار است ‪ « ،‬ســايه » گـو به غـارت رُو‬
‫چـون « َمني » اگر گم شد ‪ ،‬چون « تويي » َبــدَ ل دارم‬
‫فـهم ُت ْ‬
‫نــد‪  ‬مي‌خــواهـد‪:‬‬ ‫« مـعني‪  ‬بلـن ِد » مـن ‪ِ  ،‬‬
‫ُ‬
‫فكرم » آسان نيست ‪ « ،‬كوهم » و « ك َتل » دارم‬ ‫سير « َ‬ ‫ِ‬
‫شـو وُ « تـويي » ُگ ْل كن‬
‫از « منـي » َت َن ُّز ْل كن ‪ « ،‬او » ُ‬
‫اندكــي‪  ‬تأمّـــل‪  ‬كـــن ‪ « ،‬نكته » ‪ ‬مح َت َمـل ‪ ‬دارم‬
‫«حق»برون ِز مر ُدم نيست ‪ ،‬جوش باده بي « ُخم» نيست‬ ‫َ‬
‫َ‬
‫عــرض ُم ْب َتــذ ْل دارم‬
‫ِ‬ ‫راه مــ ّدعا گـــُم نيــست ‪،‬‬
‫دل مشبّــك اســت امـروز ‪ ،‬از َخــدَنگ «بيدادَ»ت‬
‫ت‪  ‬شــوقم‪ ،‬شـــأني‪  ‬از َع َســل دارم‬ ‫ّ‬
‫محــو‪  ‬لـذ ِ‬
‫ِ‬
‫حـال من ‪ ،‬گــريه َگـر ُكند برجـاست‬
‫ِ‬ ‫سنگْ هــم به‬
‫بي تــو زنده‌ام يعني ‪ « :‬مـرگ » ‪ « ‬بي اجــل » دارم‬
‫قطع هر‪ «  ‬تم ّنا » كن‬
‫َترْ كِ « سود » وُ « سـودا » كن ‪ِ ،‬‬
‫ــربْها ُكـن ‪ ،‬مــن ‪ ‬هم ‪ ‬اين ‪ ‬عمل دارم‬ ‫َ‬
‫ميْ‌ خـور وُ ط َ‬
‫بحر قـدر َتـ»م «بيــدل» ‪ ،‬مُـوجْ خيز ‪ ‬معني‌هاست‬ ‫« ِ‬
‫*******‬

‫بيت ‪1‬‬
‫مصرع ‪ :1‬مي پرست ايجادم ‪ ،‬نشئه‌ي ازل دارم‬
‫مصرع ‪ :2‬همچو دانه‌ي انگور‪ :‬شيشه در بغل دارم‬
‫شرح ‪ :‬وجود و ايجادم از ازل سرشار از جوش ش مع رفت ح ق و بلك ه خ ود ح ق ب وده اس ت و مان د يك‬
‫دانه‌ي انگور هستم كه تمام وجودم مثل شيشه‌اي پر از «جوشنده شراب حقيقت» است‪.‬‬
‫بيت ‪2‬‬
‫مصرع ‪ :1‬گر دهند بر بادم ‪ ،‬رقص مي‌كنم ‪ ،‬شادم‬
‫مصرع ‪ :2‬خاك عجز بنيادم ‪ ،‬طبع بي‌خلل دارم‬
‫شرح ‪ :‬اگر مرا نابود سازند ‪ ،‬هيچ غمي نيست و من كامالً در مقابل حق تسليم هستم و به واس طه‌ي اينك ه‬
‫وجود روحاني من خلل پذير و نابود شونده نيست ‪ ،‬مي‌رقصم و شاد هستم‪.‬‬

‫********‬

‫بيت ‪3‬‬
‫مصرع ‪ :1‬آفتاب در كار است ‪ ،‬سايه گو به غارت رو‬
‫مصرع ‪ : 2‬چون مني اگر گم شد ‪ ،‬چون تويي بدل دارم‬
‫شرح ‪ :‬آفتاب (کنایه از نور دل عارف برحق) مي‌درخشد و بنابراین گو كه سايه از بين برود كه اگر سايه‬
‫از بين رفت به جاي آن توي باقي و جاودانه را دارم‪.‬‬
‫********‬

‫‪22‬‬
‫بيت ‪4‬‬
‫مصرع ‪ :1‬معني بلند من ‪ ،‬فهم تند مي‌خواهد‬
‫ُ‬
‫مصرع ‪ :2‬سير فكرم آسان نيست ‪ ،‬كوهم و كتل دارم‬
‫شرح ‪ :‬فهميدن معني هستي و وجود من‪  ‬درك و فهم بسيار زيادي الزم دارد و نمي‌توان به س ادگي رم وز‬
‫انديشه‌ي مرا پي برد‪ ،‬زيرا كه انديشه‌ام چون كوهي عظيم است با كتل‌هاي زياد كه براي رسيدن به قلّه‌اش‬
‫بايد از اين كتل‌ها عبور كرد‪.‬‬
‫*******‬
‫بيت ‪5‬‬
‫مصرع ‪ :1‬از مني تن ّزل كن ‪ ،‬او شو و تويي گل كن‬
‫مصرع ‪ :2‬اندكي تأمّل كن ‪ ،‬نكته محتمل دارم‬
‫شرح ‪ :‬از منيّت نزول كن و كالً آن را رها كن ‪ ،‬و وقتي رهايش كردي تالش كن ك ه «او» ش وي و اگ ر‬
‫به فرض؛ «او» شده باشي؛ «خودش» مي‌داند چه كند ‪« :‬توئي» ُگل كند يا ه ر ك ار ديگ ر … ‪ ،‬و روي‬
‫اين مطلب گفته شده عميق شو و تأمّل كن و بدان كه از بيان اين س خن ‪ ،‬مع ني و نكته‌اي را ب راي ت و در‬
‫نظر دارم‪.‬‬
‫********‬
‫بيت ‪6‬‬
‫مصرع ‪ :1‬حق برون ِز مردم نيست ‪ ،‬جوش باده بي خم نيست‬
‫مصرع ‪ :2‬راه م ّدعا گم نيست ‪ ،‬عرض مبتذل دارم‬
‫شرح ‪ :‬جوشش باده‌ي حقيقت ‪ ،‬خارج از ك ّل خلقت بشري (كه در اين بيت به « ُخم» تش بيه ش ده) نيس ت و‬
‫شما كودك فهمان بيان كردهام و آن قدر مطلب را پايين آوردم كه شما خواننده‌ي مثالً‬ ‫اين مطلب را در َح ِّد ُ‬
‫«فهيم»!‪ ،‬اندكي از آن را بفهميد ‪ ،‬و الب ّته اين سخن من ا ّدعا نيست‪.‬‬
‫پ‪.‬ن‪(:.‬در اين رابطه حضرت «موالنا جالل ال ّدين محمد بلخي» نيز مي‌فرمايند ‪:‬‬
‫چون سر و كار تو با كودك فتاد‪ – ‬پس زبان كودكي بايد گشاد‬
‫همچنين جناب «ابو شكور بلخي» نيز اينچنين سروده‌اند‪:‬‬
‫فهم ُدرُست)‪.‬‬
‫ت ِ‬ ‫اين كه مي‌گويم به قدر فهم ُتست‪ -‬مُردَم اندر حسر ِ‬
‫*******‬

‫بيت ‪7‬‬
‫مصرع ‪ :1‬دل مشبك است امروز ‪ ،‬از خدنگ «بيداد»ت‬
‫محو ّلذ ِ‬
‫ت شوقم ‪َ ،‬شأني از َع َسل دارم‬ ‫مصرع ‪ِ  :2‬‬
‫شرح ‪ :‬دل من مانند م وم عس ل از بي‌ع دالتي‌ات س وراخ‪-‬س وراخ ش ده َو آن چن ان از ش وق سرش ارم ك ه‬
‫وجودم مانند عسل شده است‪.‬‬
‫********‬
‫بيت ‪8‬‬
‫مصرع ‪ :1‬سنگ هم به حال من ‪ ،‬گريه گر كند برجاست‬
‫مصرع ‪ :2‬بي تو زنده‌ام يعني ‪ :‬مرگ بي اجل دارم‬

‫‪23‬‬
‫شرح ‪ :‬زندگي‌ام بدون حضرت حق مثل مرگ است و قبل از اينكه اجل من سررسد ‪ ،‬گويي ك ه ُم رده‌ام و‬
‫لذا اگر سنگ هم به حال من گريه كند ‪ ،‬كامالً َرواست‪.‬‬
‫********‬
‫بيت ‪9‬‬
‫مصرع ‪ :1‬ترك سود و سودا كن ‪ ،‬قطع هر تمنّا كن‬
‫مصرع ‪ :2‬مي‌ خور و طربها كن ‪ ،‬من هم اين عمل دارم‬
‫شرح ‪ :‬اهل معرفت باش و از شراب معرفت مست شو كه من هم از عمل به اين روش به حق رس يدم و در‬
‫رک آرزو»‬‫اين راه بايد ه ر معامل ه و س ود و زيان و داش ت ِن ه ر آرزويي را ت رك ك رد‪( .‬حتّی اینک ه‪« :‬تَ ِ‬
‫کرده ‪ ،‬را‪).‬‬
‫********‬
‫بيت ‪10‬‬
‫حر قدرتـ»م «بيدل» ‪ ،‬موج خيز معني‌هاست‬ ‫مصرع ‪« :1‬بَ ِ‬
‫مصرع ‪ :2‬مصرعي اگر خواهم سركنم ‪ ،‬غزل دارم‬
‫امواج بلن ِد معني و اگر مثالً بخ واهم مص رعي بس رايم ‪،‬‬
‫ِ‬ ‫شرح ‪ :‬اي «بيدل» ‪ ،‬اقيانوس قدرت من پُراست از‬
‫درون من خودبخود به يك «غزل» تبديل مي‌گردد‪.‬‬ ‫ِ‬ ‫جوشش‬
‫ِ‬ ‫آن مصرع از ش ّد ِ‬
‫ت‬
‫"بررسی ابیاتی چند از نیای معانی "بیدل‬
‫‪ ١٠‬حوت (اسفند) ‪١٣٩٠‬‬
‫در این نبشته میخوانید‪:‬‬
‫تیغ آن تبسم‪ ،‬رگِ ُگل بریده باشد‬
‫دم ِ‬‫‪ِ - ١‬‬
‫نظم تو بلند است‪...‬‬
‫‪ - ٢‬بیدل اث ِرنشئه ِ‬
‫‪ - ٣‬در قما ِر زنده گی یارب چه باید باختن‪...‬‬
‫غزل نیای معانی‬
‫ِ‬ ‫شرح سه بیت از یک‬
‫ِ‬ ‫‪- ٤‬‬
‫‪ - ٥‬نگرشی برچند بیت ازنیای معانی‬

‫‪ ‬‬
‫تیغ آن تبسم‪ ،‬رگِ ُگل بریده باشد‬
‫دم ِ‬‫‪ِ - ١‬‬
‫بهار ناز است‬
‫ِ‬ ‫زخون بسمل‪ ،‬همه جا‬
‫ِ‬ ‫" به چمن‬
‫تیغ آن تبسم‪ ،‬رگِ ُگل بریده باشد"‬
‫دم ِ‬‫ِ‬
‫نیای معانی است‪ .‬دشواری در فهم این بیت از آن جا ناشی می شود که در دیگ ر‬ ‫این بیت‪ ،‬ازدشوار ترین ابیات ِ‬
‫ابیات ‪ ،‬رابطه ی مفهومی به لحاظ صوری میان واژه ها – ب ا توج ه ب ه ن وع نگ اه بی دل در ک اربرد واژه ه ا و‬
‫چیدمان واژه گانی – روشن است‪ ،‬و به لحاظ موضوعی‪ ،‬س فر از مف اهیم محس وس ب ه ن ا محس وس (و ی ا ب ر‪ ‬‬
‫عکس از نا محسوس به محسوس) مشخص است مانند‪:‬‬

‫‪24‬‬
‫لک هستی‬
‫چه بلندی و چه پستی‪ ،‬چه عدم چه ُم ِ‬
‫نشنیده ایم جایی‪ ،‬که کس آرمیده باشد"‬
‫بی گمان‪،‬هنگامی که واژه های "بلندی وپستی" و " عدم و هستی" را در خ ط مش خص چی دمان واژه گ انی ب ه‬
‫لحاظ مفهومی می خوانیم و سپس مصرع نخست را به ش کل موض وعی در کن ار مص رع دوم ق رار می دهیم‪،‬‬
‫آرامش‬
‫ِ‬ ‫این برداشت در ذهن ما شکل می گیرد که اگر در بلندی و پستی ونیستی و هستی و هرجایی ک ه باش یم‪،‬‬
‫آرامش مطلق‪ ،‬بیدل می گوی د ک ه در‬
‫ِ‬ ‫مطلق نصیب کس (که اشاره به انسان دارد) نیست ؛ یعنی با بیان این نبود‬
‫کلیت هیچ جایی برای آرامش وجود ندارد؛ یعنی انسان ب ا توج ه ب ه خصیص ه ه ایی ک ه دارد‪ ،‬هیچ ج ا یی نمی‬
‫تواند برای او مکانی برای آرمیدن باشد (نه بلندی نه پستی و نه عدم (نیستی) ونه هستی)‪.‬‬
‫این بیت (چه بلندی و چه پستی‪ )...‬را به گونه ی‪  ‬نمونه ب ه خ اطر آن آوردم ت ا روش ن ش ود ک ه بیت "ب ه چمن‬
‫تیغ آن تبسم‪ ،‬رگِ ُگل بریده باشد" برعکس شگرد رفتن از مف اهیم ن ا‬
‫دم ِ‬‫بهار ناز است ‪ِ +‬‬
‫ِ‬ ‫زخون بسمل‪ ،‬همه جا‬
‫ِ‬
‫محسوس به محسوس‪ ،‬به لحاظ صوری بیانگر مفهوم نا محسوس به نا محسوس است؛ اما وق تی ب ا دقت رابط ه‬
‫ی دورنی میان واژه ها مورد تأمل قرار گیرد‪ ،‬می تواند مفهوم به گونه ی روشن در ذهن شکل یابد‪.‬‬
‫شرح بیت‪:‬‬
‫"بهار ناز" هم اشاره به " ُشکوه"‬
‫ِ‬ ‫"بسمل" در لغت به معنای "سربریده " و "ذبح کردن" (و نیز ذبح شده) است‪.‬‬
‫تبسم معشوق (هنگامی که خندید) رگ گ ل را بری د و از‬‫تیغ ِ‬‫دم ِ‬
‫دارد‪ .‬باتوجه به آن چه گفته شد‪ ،‬بیدل می گوید‪ِ :‬‬
‫بهار ناز ( ُشکوه) سر زد؛ یعنی خون همان بسمل وق تی ریخت‪،‬‬‫ِ‬ ‫خون آن بسمل (یعنی ُگل) به چمن‪،‬‬
‫ِ‬ ‫ریختن‬
‫ِ‬ ‫فرط‬
‫ِ‬
‫ُشکوه بیکرانه یی در چمن ایجاد شد‪.‬‬
‫ت‬ ‫این گونه مضمون پردازی ها با این ظرافت و تنُک خیالی‪ ،‬رویک ردی اس ت ب رای نش ان دادن انته ِ‬
‫ای ظ راف ِ‬
‫شاعران دبستان هندی و از آن شمار بیدل (با توج ه ب ه ن وع نگ اه‬
‫ِ‬ ‫شاعرانگی در بیان‪ ،‬که بی تردید بسیاری از‬
‫خودش) به این مسأله بسیار پرداخته است؛ اما ویژه گی نیای معانی این است که با دی ِد متفاوت و ب ا ب رهم زدن‬
‫هنجار های دال – مدلولی در زبان ‪،‬به ‪ ‬قرین ه س ازی ه ای محس وس و ن ا محس وس می پ ردازد وگ اهی هم ب ا‬
‫تعمد‪ ،‬شالوده های مفهومی را در خط رابطه های دال‪ -‬مدلولی بر هم می زند و به نوعی " ش الوده ش کنی" می‬
‫کند‪.‬‬
‫همین داشتن نگا ِه متفاوت‪ ،‬برهم زدن هنجار های متعارف در چیدمان واژه گ انی در ابی ات‪ ،‬ت رکیب س ازی ه ا‬
‫نوع نگ ا ِه خ ودش‪ ،‬وارون ه س ازی قرین ه ه ای مفه ومی و‪ ...‬س بب می‬
‫در زبان‪ ،‬کاربرد اصطالحات مبتنی بر ِ‬
‫شودکه به زودی نتوان توجیه درکی و یک الیه را از شعر این" اَبَر شاعر" به دست آورد‪.‬‬
‫در پایان این نکته را نباید فراموش کرد که مواجه شدن با بیدل‪ ،‬به معنای رو به رو شدن با فرهنگ بیکرانه یی‬
‫نیای معانی با همه " ابُهت" بر سکوی آن ایستاده است؛ زیرابیدل‪  ‬ب ه تنه ایی ی ک "ش اعر" ن ه؛ بلک ه‬
‫است که ِ‬
‫یک "فرهنگ" است‪.‬‬

‫‪ ‬‬
‫نظم توبلنداست‪...‬‬
‫‪ - ٢‬بیدل اث ِرنشئه ِ‬
‫نظم توبلنداست‬
‫اثرنشئه ِ‬
‫"بیدل ِ‬
‫امیدکه خودرا به دماغی برسانی"‬

‫‪25‬‬
‫"نظم" اینجا اشاره به"شعر"دارد؛زیرا ادیبان کهن‪ ،‬نظم به سخنی می گفتند ک ه دارای انتظ ام درونی ‪( ‬عناص ر‬
‫شعرساز مانند‪ :‬محتوا‪ ،‬خیال وعاطفه) بوده و نیزهنجارهای وی ژه مانن د‪ :‬وزن‪ ،‬قافی ه (و درص ورت ض رورت‬
‫ردف ی اردیف) ص ناعات لفظی وب دیعی وروش ه ای بالغی درآن رع ایت ش ده باش د‪( .‬ب رخالف امروزک ه‬
‫مرزمیان نظم وشعرباتوجه به مقوله ی شعریت درآن مشخص است)‪.‬‬ ‫ِ‬
‫منظورازکاربردواژه ی "دماغ" هم دراین بیت‪ ،‬همان "ذهن" است‪.‬‬
‫بربنیاد آنچه گفته شد‪ ،‬بیدل می گوید‪ :‬از بسکه تأثیر سخن (نظم=شعر) وی بلنداست‪ ،‬امیدآن راداردکه خودراب ه‬
‫دماغی؛یعنی ذهنی برساند؛یعنی تأثیرفزاینده یی برذهن مخاطب ازشعرش باقی بگذارد‪.‬‬
‫خواندن این بیت بی گمان‪،‬ابیات دیگری ازنیای معانی رادرذهن تداعی می کندمانند‪:‬‬
‫"بیدل نفسم کارگه ی حشرمعانی ست‬
‫صورقیامت کلماتم"‬
‫ِ‬ ‫چون غلغله ی‬
‫ویا‪:‬‬
‫من‪،‬فهم تند می خواهد‬
‫ِ‬ ‫"معنی بلن ِد‬
‫ِ‬
‫صی ِد فکرم آسان نیست‪،‬کوهم ُکتل دارم"‬
‫وسرانجام با این همه بلندپروازی وادعای برتری دراندیشه‪،‬عجزوافت اده گی دراین بیت دیگ ر‪"،‬تن اقض نم ایی"‬
‫‪(1‬پاردوکس)قشنگی درشعربیدل ایجادکرده است‪:‬‬
‫امتیاز دهرنیست‬
‫ِ‬ ‫دربساط‬
‫ِ‬ ‫"قدردانی‬
‫ب بی دانشی عاّل مه ام"‬
‫ورنه من درمکت ِ‬
‫پانوشت‪:‬‬
‫نری وی ژه‬
‫‪-1‬امیدوارم "تناقض نمایی"(پ اردوکس)ب ا"تن اقض گ ویی"اش تباه نش ود؛زیراتن اقض نم ایی روش ه ِ‬
‫درشعرنیای سخن(بیدل) است‪.‬‬
‫‪ - ٣‬در قما ِر زنده گی یارب چه باید باختن‪...‬‬
‫قمارزنده گی یارب چه باید باختن‬
‫ِ‬ ‫"در‬
‫چون حبابم ازنفس نق ِدعدم درآستین"‬
‫زنده گی در مسیربی هیچی و پوچی‪ ،‬شبیه قماری ست ‪ -‬که ب ا وج ود ف راز و ف رود ه ای این ب ازی‪ -‬در پای ان‬
‫باختن صرف نیست‪ .‬محصول این قمار بی تردید مانند حباب ( که اشاره به نیستی و حیات‬ ‫ِ‬ ‫نتیجه اش چیزی جز‬
‫آستین حیات داشتن است‪.‬‬
‫ِ‬ ‫زود گذر دارد) همان "نق ِدعدم"‪  ‬در‬
‫سرانجام حیات انسان که به نابودی (مرگ) می انجامد‪.‬‬
‫ِ‬ ‫"نقد عدم" اشاره یی است به نیستی و‬
‫بربنیاد آنچه گفته شد‪ ،‬بیدل می گوید‪ :‬در قمار زنده گی ‪ -‬که کنایه از بازی انسان در فرایند ب رد وب اخت؛ یع نی‬
‫تالش بیهوده برای بقای بیشتر است‪ -‬ی ارب(خ دایا! ) چ ه را می ب ازیم؟ و س پس خ ودش از س ِرمعرفت ب ه این‬
‫(قمار زن ده گی) چ یزی ک ه مانن د حب اب از نفس‪  ‬در آس تین حی ات دارد‪،‬‬
‫ِ‬ ‫پرسش پاسخ می دهد که در این قمار‬
‫همانا "نق ِدعدم" ( حیات جبابگونه و زود گذر است که سر انجام ب ه نیس تی (م رگ) می انجام د) اس ت‪ .‬واژه ی‬

‫‪26‬‬
‫"ی ارب" هم از ب اب نی ایش و هم از ب اب مس أله ی پرسش ی اس ت‪ ،‬و در واق ع نی ازی اس ت ب ه هس تی ُک ل ی ا‬
‫مطلق(خداوندج) ‪.‬‬
‫"آنقدرکاهیدم از در ِد سخن کز پیکرم‬
‫ناله دارد پیرهن همچون قلم در آستین"‬
‫تین‬
‫" کاهیدن از در ِد سخن " اشاره ی قشنگ به میزان بی انته ایی درد اس ت ک ه‪  ‬ب ه "نال ه ی پ یرهن" در "آس ِ‬
‫اغراق ش اعرانه در نش ان دادن‬
‫ِ‬ ‫قلم" تشبیه شده است‪ (.‬این گونه پنداشت ‪،‬به نوعی می تواند همان صنعت لفظی‬
‫ُ‬ ‫ُ‬
‫در ِد مفرط نیز دانسته شود؛ چیزی که در دبستان هندی بس یار ب ه آن توج ه ش ده و ب ه گون ه یی "تن ک خی الی"‬
‫(نازک خیالی) نیز به آن گفته می شود)‬
‫رط در ِد س خن ؛ یع نی س خن آرایی( ک ه ش اید منظ ور س خنوری و‬‫با توجه ب ه این توجی ه بی دل می گوی د‪ :‬از ف ِ‬
‫سخنسرایی است) به حدی رنج را متحمل شدم که پیکرم از ناله پیراهنی مانند قلم درآستین دارد‪.‬‬
‫(پیکرقلم نیز وقتی از فرط ِدر ِد سخن ل بریز می گ ردد‪ ،‬رن گ نال ه اس ت ک ه از آس تینش ب یرون می آی د‪ ،‬و این‬
‫ِ‬
‫من فردی" است‪).‬‬
‫ِ‬ ‫حالت"‬ ‫بیان‬ ‫از‬ ‫شاعرانه‬ ‫تشبیه‬ ‫جذابترین‬
‫افزون برآن چه این جا اشاره شد‪ ،‬واژه های " پیکر‪ ،‬پیراهن و آستین" در یک همخوانی مفهومی بس یار ج ذاب‬
‫وسامانمند با هم شکل گرفته اندو سبب ایجاد قرینه ی موضوعی در ساختار محتوایی این بیت شده اند‪.‬‬
‫نظم توبلنداست‪...‬‬
‫اثرنشئه ِ‬
‫بیدل ِ‬
‫نظم توبلنداست‬
‫اثرنشئه ِ‬
‫"بیدل ِ‬
‫امیدکه خودرا به دماغی برسانی"‬
‫"نظم" اینج ا اش اره ب ه"ش عر"دارد؛زی را ادیب ان کهن‪،‬نظم ب ه س خنی می گفتندک ه دارای انتظ ام‬
‫درونی(عناصرشعرسازمانند‪:‬محتوا‪،‬خیال وعاطف ه )ب وده ونیزهنجاره ای وی ژه مانن د‪:‬وزن‪،‬قافی ه(ودرص ورت‬
‫ضرورت ردف یاردیف)صناعات لفظی وبدیعی وروش های بالغی درآن رعایت شده باشد‪(.‬برخالف امروزکه‬
‫مرزمیان نظم وشعرباتوجه به مقوله ی شعریت درآن مشخص است)‪.‬‬‫ِ‬
‫منظورازکاربردواژه ی"دماغ"هم دراین بیت‪،‬همان"ذهن"است‪.‬‬
‫بربنیادآنچه گفت ه ش د‪،‬بی دل می گوی د‪:‬ازبس که تأثیرس خن(نظم=ش عر)وی بلنداس ت‪،‬امی دآن راداردک ه خودراب ه‬
‫دماغی؛یعنی ذهنی برساند؛یعنی تأثیرفزاینده یی برذهن مخاطب ازشعرش باقی بگذارد‪.‬‬
‫خواندن این بیت بی گمان‪،‬ابیات دیگری ازنیای معانی رادرذهن تداعی می کندمانند‪:‬‬
‫"بیدل نفسم کارگه ی حشرمعانی ست‬
‫صورقیامت کلماتم"‬
‫ِ‬ ‫چون غلغله ی‬
‫ویا‪:‬‬
‫من‪،‬فهم تند می خواهد‬
‫ِ‬ ‫"معنی بلن ِد‬
‫ِ‬
‫صی ِد فکرم آسان نیست‪،‬کوهم ُکتل دارم"‬

‫‪27‬‬
‫وسرانجام با این همه بلندپروازی وادعای برتری دراندیشه‪،‬عجزوافت اده گی دراین بیت دیگ ر‪"،‬تن اقض نم ایی"‬
‫‪(1‬پاردوکس)قشنگی درشعربیدل ایجادکرده است‪:‬‬
‫امتیاز دهرنیست‬
‫ِ‬ ‫دربساط‬
‫ِ‬ ‫"قدردانی‬
‫ب بی دانشی عاّل مه ام"‬
‫ورنه من درمکت ِ‬
‫پانوشت‪:‬‬
‫هنری وی ژه‬
‫ِ‬ ‫‪ -1‬امیدوارم "تناقض نمایی" (پاردوکس) با "تناقض گویی" اشتباه نشود؛ زیرا تناقض نمایی روش‬
‫درشعرنیای سخن(بیدل) است‪.‬‬
‫غزل نیای معانی‪ ‬‬
‫ِ‬ ‫شرح سه بیت از یک‬
‫ِ‬ ‫‪- ٤‬‬
‫"طریق کعبه و دیر این قدرکوشش نمی خواهد‬
‫ِ‬
‫طوف خانه ی دل کوش اگرپیدا شود راهی"‬
‫ِ‬ ‫به‬
‫"طواف خانه ی دل" که اشاره به دلجویی و دستگیری از مستمندان اس ت‪ ،‬ن زد عارف ان از ارزش وی ژه یی در‬‫ِ‬
‫اعران ع ارف‬
‫ِ‬ ‫ش‬ ‫یز‬ ‫ن‬ ‫و‬ ‫اعر‬ ‫ش‬ ‫ان‬
‫ِ‬ ‫عارف‬ ‫ا‬ ‫باره‬ ‫ه‬ ‫ک‬ ‫ت‬ ‫اس‬ ‫ارزش‬ ‫همین‬ ‫ه‬ ‫ب‬ ‫ه‬ ‫است‪.‬باتوج‬ ‫برخوردار‬ ‫صوفیه‬ ‫لک‬
‫ِس ِ‬
‫برمسأله ی "دل به دست آوردن " تأکید کرده اند مانند‪:‬‬
‫حج اکبر است‬
‫" دل به دست آور که ِ‬
‫از هزاران کعبه یک دل بهتر است"‬
‫واف کعب ه و دی ر کوش ش بس یار نمی‬
‫ِ‬ ‫طوف خانه ی دل آدم ه ا ‪ ،‬مانن د ط‬
‫ِ‬ ‫بربنیاد آنچه گفته شد‪ ،‬بیدل می گوید‪:‬‬
‫خواهد(یعنی به ساده گی و باصفای نیت می توان به گر ِد خانه ی دل طواف کرد) پس بکوش ‪ ،‬در صورتی ک ه‬
‫محتاج کمک است‪،‬‬
‫ِ‬ ‫دور خانه ی دل طواف کنی؛یعنی دلی را که‬ ‫فرصتی برای راه یابی دستگیرت می شود‪ ،‬به ِ‬
‫به دست آوری‪.‬‬
‫جهان کثرت اظهار غرورت برنمی دارد‬
‫ِ‬
‫زسامان ادب مگذر‪،‬پُراست این لشکر از شاهی"‬
‫ِ‬
‫ت خل ق ش ده( ب ه وی ژه انس ان) توس ط جه ان "وح دت‬ ‫تی موج ودا ِ‬ ‫ان هس ِ‬
‫ان ک ثرت"( ک ثرت الوج ود)جه ِ‬ ‫"جه ِ‬
‫مطلق وحدت الوج ود‪ ،‬مفه ومی را ب ر نمی تاب د‪ .‬ب ه‬‫ِ‬ ‫مفهوم‬
‫ِ‬ ‫الوجود"(خداوند ج) است‪.‬جهان کثرت‪ ،‬بی توجه به‬
‫وم مخل وق (ک ثرت)را‬ ‫بیان دیگر (و از چشم انداز مسألۀ عرفان اس المی) رابط ۀمخلوق در پیون دبا خ الق‪ ،‬مفه ِ‬
‫مفهوم نسبی‬
‫ِ‬ ‫(جوهر ُکل )است و کثرت‪،‬‬
‫ِ‬ ‫عقل ُکل‬
‫جهان مطلق و ِ‬ ‫ِ‬ ‫جهان وحدت‪،‬‬
‫ِ‬ ‫شکل می دهد‪ .‬بربنیاد این نگره‪،‬‬
‫ُ‬
‫(جوهرک ل)‪ ،‬مفه ومی‬
‫ِ‬ ‫ُ‬
‫عقل ک ل‬
‫باروح مطلق و ِ‬
‫ِ‬ ‫( َع َرض) است که به هیچ روی بدون رابطۀ هستی شناسانه اش‬
‫جهان کثرت است‪.‬‬‫ِ‬ ‫خالق‬
‫ِ‬ ‫را به تنهایی از خودش ارایه نمی کند؛زیرا وحدت‪،‬‬
‫ان هس تی(ع الم‬‫انع ص نعتی در کارگ اه خلقت ب ه ن ِام "انس ان" و جه ِ‬
‫الم وح دت) ص ِ‬‫‪ ‬روشنتراین که خداوند (ع ِ‬
‫کثرت) اس ت؛ پس وق تی فراین د رابط ه ی مخل وق ب ا خ الق‪ ،‬رابط ه ی اختی اری ومنحص ر ب ه توان ایی انس ان‬
‫ان وح دت اس ت؛ بن ابراین‬
‫جهان کثرت) وابسته به جه ِ‬ ‫ِ‬ ‫نیست ‪،‬و درواقع‪  ‬انسان بدون خدانیست و جهانش (یعنی‬
‫از دی ِدبیدل هرگونه "اظهارغروری" دال برغیر وابستگی اش با جهان وح دت (خداون ِدبزرگ) مفه ومی را ب ر‬
‫نمی تابد؛یعنی "اظهار غرور" درین باره مسأله ی پوچی است؛ زیرااین لشکر( که اشاره به جهان کثرت؛یع نی‬

‫‪28‬‬
‫دبرجهان انس انی اس ت) ‪،‬در رأس خ ود ش اهی (وح دت الوج ود=‬
‫ِ‬ ‫عالم موجودات خلق شده دارد( و این جا تأکی‬
‫ِ‬
‫خداوند) دارد‪.‬‬
‫"سامان ادب" هم این جا‪"،‬طریق وروش ادب"معنا می دهد‪.‬‬
‫ِ‬
‫گوید‪:‬جهان کثرت(عالم انس انی) ک ه اش اره ب ه انس ان دارد‪ ،‬نبای د غ رّه‬
‫ِ‬ ‫بربنیاد گپی که درباال گفته شد‪ ،‬بیدل می‬
‫الم‬
‫ان وح دت (خداون د) گ ردد؛ زی را پدی د آورن ده ی ع ِ‬ ‫برموجودیت خود به عنوان موجود غیز وابس ته ب ه جه ِ‬
‫کثرت( انسان)جهان وحدت(خداوند)است‪.‬‬
‫دل آسوده یی دارد‬
‫"مگو بیدل سپن ِد ما ِ‬
‫تسلی هم در این محفل به آتش می تپد گاهی"‬
‫در این بیت‪ ،‬تسبیه قشنگی با توجه به رویکر ِد مفهوم "سپندافگندن برآتش و مفهوم تپی دن دان ه ی س پند درآتش"‬
‫وجود دارد‪ .‬سپند را وقتی از روی عرف (به منظور تق دس) ب االی آتش می گذارن د‪ ،‬ب ا ص دای عجی بی ک ه از‬
‫ترکیدن آن بیرون می شود‪ ،‬همزمان روی آتش این سو وآن سو می شود؛یعنی به تعبیر بیدل می تپد‪.‬‬
‫مفهوم تسلی دردل من ‪ ،‬شبیه سپندی است که روی آتش وق تی می گ ذاری اش‬ ‫ِ‬ ‫بربنیاد این توجیه بیدل می گوید‪:‬‬
‫روی آتش) ب ا مض مون س ازی‬
‫ِ‬ ‫از فرط حرارت این سو وآن سومی تپد‪.‬بیدل با این تشبیه(تش بیه تس لی ب ه س پن ِد‬
‫راق‬
‫ادروش اغ ِ‬
‫ِ‬ ‫شگفتی‪ ،‬انتهای نیاسوده گی اش رابا شاعرانگی ویژه بی ان می کن د و مفه وم تس لی اش را بربنی‬
‫هنری‪ ،‬با رویکرد پارادوکسی(تناقض نمایی) ارایه می نماید‪.‬‬
‫چیزی را که می خواهم در این جا به آن بپردازم‪ ،‬تعدد مف اهیم د رابی ات ش اعران دبس تان هن دی( ب ه وی ژه در‬
‫نیای معانی در این ج ا آورده ش د‪ ،‬ه ر س ه بیت ب ا مف اهیم س ه گان ه‬
‫ابیات بیدل)است‪ .‬سه بیتی که از یک غزل ِ‬
‫( ون ه مف اهیم واح د) ش کل گرفت ه ان د؛زیراتع دد مع انی در ابی ات‪ ،‬از مشخص ه ه ای ش اعران دبس تان هن دی‬
‫مانند‪:‬صایب‪ ،‬طالب آملی‪ ،‬کلیم کاشانی‪ ،‬غنی کشمیری‪ ،‬بیدل و ‪ ...‬است‪.‬‬
‫برای دستیابی به این مشخصه( تعدد مفاهیم درابی ات) و درواق ع ش ناخت وی ژه گی ه ای دیگ ر دبس تان هن دی‪،‬‬
‫خوب است به گونه ی کوتاه در این باره نکته هایی بنویسم‪.‬‬
‫گپی در باره ی دبستان هندی‪:‬‬
‫دبستان هندی ( که به سبک و مکتب هندی نیز مع روف اس ت)از آغ از ق رن ی ازدهم ت ا نیم ه ی ق رن دوازدهم‬
‫هجری – خورشیدی‪ ،‬از دبستان های مسلط در حوزه ی شعر پارسی بود‪ .‬به دلیل این که‪  ‬شماری از سخنوران‬
‫پارسی زبان و پارسی سُرایان هند مورد حمایت شاهان شبه قاره (هند) قرار گرفتند‪ ،‬این دبستان رشدزیاد کرد‪.‬‬
‫عرفان فلسفی) باتوجه به مضمون پر دازی های شگفت و معنا گرایی ‪ ،‬س اختار‬
‫ِ‬ ‫رویکرد های عرفانی‪ -‬فلسفی(‬
‫های موسیقایی و توجه به صنایع بدیعی‪ ،‬از ویژه گی های این دبستان است‪.‬‬
‫شاعران دبس تان هن دی ک اربرد زی اد‬
‫ِ‬ ‫شعر‬
‫ِ‬ ‫"استخدام"‪" ،‬ایهام"‪" ،‬ابهام"‪"،‬تمثیل"‪"،‬تلمیح" و "ارسال المثل"‪  ‬در‬
‫اعران دبس تان‬
‫ِ‬ ‫داشته و افزون بر گونه های متعدد شعری‪ ،‬غزل از مطرح ترین‪  ‬گون ه ه ا(ق الب ه ا) در نز ِدش‬
‫هندی بوده است‪.‬‬
‫توجه بررویکرد تک بیت(فرد) گویی و نپرداختن د ر" محور عمودی" ‪ ‬د رغزل‪ ،‬انسجام ناپ ذیری در س اختار‬
‫ُکلی ( و آوردن معانی متعدد در ابیات)ازمشخصه های بارز دراین دبستان است‪.‬‬

‫‪29‬‬
‫دبستان هندی ب ه‬
‫ِ‬ ‫ت"ابهام" نیز بارویکرد متفاوت در دبستان هندی شکل گرفته است؛ ابهام از دی ِد شاعران‬‫صنع ِ‬
‫از ُمخ ل" و آوردن مض امین دور از تص وّر‪ ،‬مث ل ه ا و آوردن‬
‫مفهوم آوردن تراکم مفاهیم و به کارگیری "ایج ِ‬
‫ت حسی و نا آشنااست‪.‬‬ ‫تشبیها ِ‬
‫دکتر "احمد تمیم داری"در کتاب" تاریخ ادب پارسی"دبستان هندی(سبک هندی) را به س ه دس ته بخش بندی می‬
‫کند‪ .‬او می نویسد‪:‬‬
‫" سبک هندی از نظرشدت وضوح به سه شاخه تقسیم می شود‪:‬‬
‫الف؛ سبک هندی خاص یا سبک هندوستان‪ ،‬مانند‪ :‬سبک بیدل دهلوی‪.‬‬
‫ب؛ سبک هندی روشن که سُراینده گانش ایرانی بودند‪.‬‬
‫بین بین و سایه روشن که د رایران رواج داشت و کس انی مث ل کلیم‪ ،‬محتش م کاش انی و ص ائب‬
‫ج؛ سبک هندی ِ‬
‫تبریزی به آن می پرداختند‪)1( ".‬‬
‫ویژه گی های شعر بیدل در دبستان هندی‪:‬‬
‫از ویژه گی های شعر بیدل به لحاظ آرایه های لفظی ‪،‬آوردن روش تناقض نمایی(پارادوکس)‪،‬کاربرد تش خیص‬
‫ت بی دل و‬
‫واستفاده از مفاهیم انتزاعی و حس آمیزی اس ت؛ همین وی ژه گی ه ا س بب ش کل گ یری ه ویت متف او ِ‬
‫ت نیای معانی از سخنوران هم دبستانش می شود‪.‬‬
‫درواقع تشخیص هوی ِ‬
‫پانوشت‪:‬‬
‫ت بین المللی‬
‫ب پارسی‪،‬مکتب ها‪،‬دوره ه ا ‪،‬س بک ه ا و ان واع ادبی‪،‬انتش ارا ِ‬‫تاریخ اد ِ‬
‫ِ‬ ‫‪ -1‬دکتر احمد تمیم داری‪،‬‬
‫پ اول‪ ،‬تهران‪،1379،‬ص ‪.114‬‬ ‫الهدی‪،‬چا ِ‬
‫‪ -٥‬نگرشی برچند بیت ازنیای معانی‬
‫دام عجزی در کمین سر کشی خوابیده است‬
‫" ِ‬
‫انجام نی از بوریا افتاده گی"‬
‫ِ‬ ‫می کشد‬
‫در"دام عجز" (افتاده گی ) گیر می ماند؛ یعنی در پشت هر سر کش ی ( ک ه اینج ا ب ه‬
‫ِ‬ ‫هر" سرکشیی "سر انجام‬
‫دام عج زی‪  ‬پهن ش ده ت ا س ر انج ام‪ ،‬این س ر‬‫جهل م رکب اس ت)‪ِ  ‬‬
‫ِ‬ ‫ی ناشی از‬
‫معنای خود خواهی و خود برتر ِ‬
‫کشی انسان را مهار کند‪.‬‬
‫ِ‬
‫نفس اماره) اشاره ی ج البی دارد‪ .‬او‬
‫ِ‬ ‫نفس سرکش‪  ‬در دام عجز ( ودوری از تعلقات‬ ‫ِ‬ ‫‪ ‬بیدل با توجه به گیرماندن‬
‫سرکشی نفس اماره در دام عجز به "نی" و سپس به افتاده گی بوریا می ماند؛ زیرا"نی" ت ا‬
‫ِ‬ ‫می گوید‪ :‬سر انجام‬
‫کشی نفس آدمی دارد) ؛ اماسرانجام وق تی ب ه بوری ا‬‫ِ‬ ‫زمان معینی قدراست در نیزار می ایستد( که اشاره به سر‬ ‫ِ‬
‫نفس‬
‫ِ‬ ‫مبدل می شود‪،‬زیرپاها افگنده شده ‪ ‬و حالت افتاده را به خود می گیرد( که اش اره ب ه هم ان عج ز و افت ادن‬
‫سر کش ( سرکشی ) در دام عجز است‪.‬‬
‫احسان فلک شعله فروشد‬
‫ِ‬ ‫"زان پیش که‬
‫سامان تالفی"‬
‫ِ‬ ‫بیدل عرقی ریز‪ ،‬به‬
‫نجوم قدیم به هر کدام طبقات هفتگانه یا ‪ 9‬گانه ی آسمان گفته شده و ن یز‬
‫ِ‬ ‫"فلک" در لغت به معنای آسمان و در‬
‫به مفهوم ماه( قمر) عطارد‪ ،‬زهره‪ ،‬خورشید‪ ،‬مریخ‪ ،‬مشتری و زحل آمده است و هر یک را به ترتیب در فلک‬

‫‪30‬‬
‫ت این بیت‪ ،‬منظ ور از "فل ک" در‬
‫اول تا هفتم شمارمی کردند؛ اما با توجه به کاربرد این واژه در مصرع نخس ِ‬
‫اینجا "آسمان" است‪.‬‬
‫ان ش عله ی‬
‫ای احس ِ‬
‫بیدل با توجه به ارزش "عل وی همت" در این بیت می گوی د‪" :‬پیش از آنک ه منت دار گرم ِ‬
‫فلک گردی؛ یعنی از گرمای احسان فلک برخوردار شوی‪ ،‬بهتر است تو هم (که اشاره ب ه انس ان دارد) ع رقی‬
‫از سر جهد برای تالفی از این احسان بریزی؛ یعنی‪  ‬علوی همت را از یاد نبری و پیوسته جهد کنی‪.‬‬
‫‪ ‬با توجه به مفهوم فل ک در پیون د ب ا معن ای آس مان(فل ک ؛یع نی آس مان) "ش عله" را هم می ت وان "خورش ید"‬
‫پنداشت‪.‬‬
‫"به سامان " هم اینجابه مفهوم "به حیث" ‪"،‬به وسیله" و " به عنوان" معنا می دهد‪.‬‬
‫"دماغ آشفتگان را ُمهره ی سودا اثر دارد‬
‫برای زلف سازید از دلم تعوی ِذ بازویی"‬
‫"تنُ ک خی الی"‪  ‬ش گفتی در مفه وم این بیت نهفت ه اس ت؛ "دم اغ آش فتگان" ب ه معن ای "س ودازده گ ان "و ی ا‬
‫اصطالحن به معنای " افراد سودایی و عاشق که از ف رط‪  ‬عش ق س ودایی ان د و دم اغ آش فته ‪ ،‬آم ده اس ت‪ .‬این‬
‫دس‬
‫دماغ آشفتگان‪ ،‬درواقع همان عاشقان جنون زده اند که سر از پا نمی شناسند و جنون شان ن یز ب ا ن وعی تق ِ‬
‫عاشقانه همراه است‪.‬‬
‫با توجه به آنچه گفته شد‪ ،‬بیدل می گوید‪ :‬برای دماغ آشفتگان ُمهره ی سودا ( که اشاره به مفهوم س ودایی ب ودن‬
‫است) اثر گذار است؛یعنی ُمهره ی سودای معشوق می تواند دماغ ( که اینجا به معنای ذهن است) آشفته ی آنان‬
‫را کمی آرام سازد‪ُ (.‬مهره هم اشاره به هم ان رویک رد ع رفی دَم ک ردن ُمه ره توس ط اوراد و دع ا دارد)؛ ولی‬
‫برای زلف آشفته ی معشوق که از فرط قشنگی دل ها را آشفته تر کرده و می رباید‪ ،‬از دل باید تعویذ بس ازید و‬
‫آشفتگی آشفته دالن نشود‪ (.‬که بی گمان ک ار ب رد ص نعت مبالغ ه‬
‫ِ‬ ‫بر بازوی معشوق ببندید تا از این بیشتر سبب‬
‫رفی بس تن‬
‫زلف معشوق است‪" .‬تعویذ" و "بازو (مانند ُمهره ) اشاره به هم ان رویک رد ع ِ‬ ‫ِ‬ ‫درنشان دادن زیبایی‬
‫تعویذ بر بازو دارد که نزد ما درگذشته و تا حدی هم اکنون رایج است‪ .‬‬
‫تنگظرف خود به حُسنش بر نمی آیم‬
‫ِ‬ ‫"زچشم‬
‫ِ‬
‫چسان گرداب گیرد بحر را در حلقه ی دامی"‬
‫تنگظرف من ( که اشاره ب ه‬
‫ِ‬ ‫چشم‬
‫ِ‬ ‫زیبایی معشوق دارد‪ .‬بیدل می گوید‪:‬‬
‫ِ‬ ‫بیکرانی‬
‫ِ‬ ‫این بیت اشاره به گسترده گی و‬
‫ُسن معشوق (مطل وب) دارد) نمی توان د‪ ،‬بیک رانی و عظمت زیب ایی حُس ن‬ ‫تنگنای دیده در مقایسه با بیکرانی ح ِ‬
‫چشم عاشق به لحاظ‪  ‬تنگظرفی که دارد‪ ،‬نمی توانداین زیبایی گس ترده‬‫ِ‬ ‫معشوق را بر بتابد؛ یعنی بیان کند؛ زیرا‬
‫و بزرگ‪  ‬درحُسن معشوق را درک و حس نماید؛ زیرا چشم تنگظرف به گ ردابی تش بیه ش ده ک ه ب ه هیچ روی‬
‫نمی تواند‪ ،‬بحر را که اشاره به زیبایی بزرگ حُسن معشوق است‪ ،‬در دام توجیه درکی خود بگ یرد‪  ‬و مه ارش‬
‫کند؛ یعنی عظمت زیبایی حسنش را آنچنانکه باید‪ -‬نمی تواند درک وبیان کند‪.‬‬
‫تشبیهی "چسان گرداب گیرد بحر را در حلقه ی دامی" بی گم ان م را ب ه ی اد هم ان‬
‫ِ‬ ‫این توجیه بیدل در مصرع‬
‫بیت معروف خداوندگار بلخ ( موالنا جالل الدین محمد) می اندازد که گفته است‪:‬‬
‫"گر بریزی بحرا را در کوزه ای‬
‫چند گنجد قسمت یکروزه ای"‬

‫‪31‬‬
‫ت" تمثیل " در مقام مقایسه ی" بحر" و "کوزه" بسیار زیبا است‪.‬‬
‫که با توجه به رویکر ِد صنع ِ‬
‫‪ ‬‬
‫"به صد الفت فریبم داد؛ اما داغ کرد آخر‬
‫اندام سمن بویی‪ ،‬چمن رنگِ شرر خویی"‬
‫گل ِ‬
‫هر چند این بیت نیاز به شرح و تأویل ندارد؛ اما با توجه به کاربرد واژه ی "داغ"‪  ‬در پیوند با قرینه ی" ش رر‬
‫داز بی دل‪ ‬‬
‫خویی" ‪،‬این بیت را اینجا نقل کردم که در تناسب مفهومی باهم ‪ ،‬محتوای ش اعرانه یی را از چش م ان ِ‬
‫برای ما ترسیم می کند‪.‬‬
‫چمن رنگ) از‬‫ِ‬ ‫ب" چمن رنگ" ( نون با تلفظ ساکن د رترکیب چمن رنگ و نه‬ ‫افزون بر آنچه گفته شد‪ ،‬ترکی ِ‬
‫شگفتی‪  ‬های هنر ترکیب سازی در زبان بیدل است که تشبیه قشنگی برای تداعی زیبایی معشوق از دید‬
‫شاعرانه پنداشته می شود‪.‬‬
‫گلچینی از رباعیات عمر خیام‬
‫گزیده ای از بهترین اشعار و رباعیات خیام درباره موضوعات مختلف را اینجا بخوانید‪.‬‬

‫تا خاک مرا به قالب آمیخته اند‬


‫بس فتنه که از خاک بر انگيخته اند‬
‫من بهتر از اين نمی توانم بودن‬
‫کز بوته مرا چنين برون ريخته اند‬

‫رباعیات خیام‬
‫چون مرده شوم خاک مرا گم سازيد‬
‫احوال مــرا عبرت مــردم سازيد‬
‫خاک تن من به باده آغشته کنيد‬
‫وز کـالبدم خشت سر خم سازيد‬

‫اشعار خیام‬
‫ماییم و می و مطرب و این کنج خراب‬
‫جان و دل و جام و جامه پر درد شراب‬
‫فارغ ز امید رحمت و بیم عذاب‬
‫آزاد ز خاک و باد و از آتش و آب‬

‫شعر کوتاه می و مستی‬


‫برخیز و بیا بتا برای دل ما‬
‫حل کن به جمال خویشتن مشکل ما‬
‫یک کوزه شراب تا بهم نوش کنیم‬

‫‪32‬‬
‫زان پیش که کوزه‌ها کنند از گل ما‬

‫اشعار خیام شراب‬

‫یاران موافق همه از دست شدند‬


‫در پای اجل یکان یکان پست شدند‬
‫خوردیم ز یک شراب در مجلس عمر‬
‫دوری دو سه پیشتر ز ما مست شدند‬

‫شعر خیام در مورد شراب‬


‫یک جام شراب صد دل و دین ارزد‬
‫یک جرعه می مملکت چین ارزد‬
‫جز باده لعل نیست در روی زمین‬
‫تلخی که هزار جان شیرین ارزد‬

‫شعر خیام‬
‫این اهل قبور خاک گشتند و غبار‬
‫هر ذره ز هر ذره گرفتند کنار‬
‫آه این چه شراب است که تا روز شمار‬
‫بیخود شده و بی‌خبرند از همه کار‬

‫رباعیات حکیم عمر خیام‬

‫امروز ترا دسترس فردا نیست‬


‫و اندیشه فردات به جز سودا نیست‬
‫ضایع مکن این دم ار دلت شیدا نیست‬
‫کاین باقی عمر را بها پیدا نیست‬

‫اين قافله ی عمر عجب میگذرد!‬


‫درياب دمی که با طرب میگذرد؛‬
‫ساقی‪ ،‬غم فردای حريفان چه خوری‪.‬‬
‫پيش آر پياله را‪ ،‬که شب میگذرد‪.‬‬

‫‪33‬‬
‫اسرار ازل را نه تو دانی و نه من‪،‬‬
‫وين حرف معما نه تو خوانی و نه من؛‬
‫هست از پس پرده گفتگوی من و تو‪،‬‬
‫چون پرده برافتد‪ ،‬نه تو مانی و نه من‪.‬‬

‫وقت سحر است‪ ،‬خيز ای مايهی ناز‪،‬‬


‫نرمک نرمک باده خور و چنگ نواز‪،‬‬
‫کانها که بجايند نپايند کسی‪،‬‬
‫و آنها که شدند کس نمیآيد باز! ‪.‬‬

‫صبح است‪ ،‬دمی بر می گلرنگ زنيم‪،‬‬


‫وين شيشه ی نام و ننگ بر سنگ زنيم‪،‬‬
‫دست از امل دراز خود باز کشيم‪،‬‬
‫در زلف دراز و دامن چنگ زنيم‪.‬‬

‫فصل گل و طرف جويبار و لب کشت‪،‬‬


‫با يک دو سه تازه دلبری حور سرشت؛‬
‫پيش آر قدح که باده نوشان صبوح‪،‬‬
‫آسوده ز مسجدند و فارغ ز بهشت‪.‬‬

‫افالک که جز غم نفزايند دگر‪،‬‬


‫ننهند بجا تا نربايند دگر؛‬
‫ناآمدگان اگر بدانند که ما‬
‫از دهر چه میکشيم‪ ،‬نايند دگر‪.‬‬

‫دل سر حيات اگر کماهی دانست‪،‬‬


‫در مرگ هم اسرار الهی دانست؛‬
‫امروز که با خودی‪ ،‬ندانستی هيچ‪،‬‬
‫فردا که ز خود روی چه خواهی دانست؟‬

‫‪34‬‬
‫در گوش دلم گفت فلک پنهانی‪:‬‬
‫حکمی که قضا بود ز من ميدانی؟‬
‫در گردش خود اگر مرا دست بدی‪،‬‬
‫خود را برهاندمی ز سرگردانی‪.‬‬

‫از من رمقی به سعی ساقی مانده است‪،‬‬


‫وز صحبت خلق بی وفاقی مانده است؛‬
‫از باده ی نوشين قدحی بيش نماند‪.‬‬
‫از عمر ندانم که چه باقی مانده است!‬

‫هنگام سپيده دم خروس سحری‬


‫دانی که چرا همی کند نوحه گری؟‬
‫يعنی که‪ :‬نمودند در آيينه ی صبح‬
‫کز عمر شبی گذشت و تو بی خبری!‬

‫گاويست بر آسمان قرين پروين‪،‬‬


‫گاويست دگر نهفته در زير زمين؛‬
‫گر بينائی‪ ،‬چشم حقيقت بگشا‪:‬‬
‫زير و زبر دو گاو مشتی خر بين‪.‬‬

‫ای دل چو زمانه می‌کند غمناکت‬


‫ناگه برود ز تن روان پاکت‬
‫بر سبزه نشین و خوش بزی روزی چند‬
‫زان پیش که سبزه بردمد از خاکت‬

‫اشعار ممنوعه خیام‬

‫می خوردن و شاد بودن آیین منست‬


‫فارغ بودن ز کفر و دین دین منست‬
‫گفتم به عروس دهر کابین تو چیست‬
‫گفتا دل خرم تو کابین منست‬

‫شعر کوتاه می و مستی‬

‫‪35‬‬
‫ای چرخ فلک خرابی از کینه تست‬
‫بیدادگری شیوه دیرینه تست‬
‫ای خاک اگر سینه تو بشکافند‬
‫بس گوهر قیمتی که در سینه تست‬

‫شعر خیام‬

‫بر چهره گل نسیم نوروز خوش است‬


‫در صحن چمن روی دل‌افروز خوش است‬
‫از دی که گذشت هر چه گویی خوش نیست‬
‫خوش باش و ز دی مگو که امروز خوش است‬

‫رباعیات حکیم عمر خیام‬


‫چون چرخ بکام یک خردمند نگشت‬
‫خواهی تو فلک هفت شمر خواهی هشت‬
‫چون باید مرد و آرزوها همه هشت‬
‫چه مور خورد بگور و چه گرگ بدشت‬

‫دوبیتی های خیام‬

‫چون بلبل مست راه در بستان یافت‬


‫روی گل و جام باده را خندان یافت‬
‫آمد به زبان حال در گوشم گفت‬
‫دریاب که عمر رفته را نتوان یافت‬

‫شعر خیام‬
‫فصل گل و طرف جویبار و لب کشت‬
‫با یک دو سه اهل و لعبتی حور سرشت‬
‫پیش آر قدح که باده نوشان صبوح‬
‫آسوده ز مسجدند و فارغ ز کنشت‬

‫گزیده ای از رباعیات خیام‬


‫بنگر ز جهان چه طرف بر بستم ؟ هیچ‬

‫‪36‬‬
‫وز حاصل عمر چیست در دستم ؟ هیچ‬
‫شـمع طـربم ولی چـو بنـشستم هیچ‬
‫من جام جمم ولی چو بشکستم هیچ‬

‫رباعیات خیام‬
‫چون عمر بسر رسد چه بغداد و چه بلخ‬
‫پیمانه چو پر شود چه شيرين و چه تلخ‬
‫خوش باش که بعد از من و تو ماه بسی‬
‫از سـلخ بـغره آیــد از غـره بـسلخ‬

‫رباعیات خیام‬
‫زان پیش که نام تو ز عالم برود‬
‫می خور که چو می بدل رسد غم برود‬
‫بگشای سر زلف بتی بند به بند‬
‫زان پیش که بند بندت از هم برود‬

‫رباعیات خیام‬
‫اکنون که ز خوشدلی بجز نام نماند‬
‫يک همدم پخته جز می خام نماند‬
‫دست طرب از ساغر می باز مگیر‬
‫امروز که در دست بجز جام نماند‬

‫رباعیات خیام‬
‫افسوس که نامه جوانی طی شد‬
‫وان تازه بهار زندگانی طی شد‬
‫حالی که ورا نام جوانی گفتند‬
‫معلوم نشد که او کی آمد کی شد‬

‫رباعیات خیام‬
‫افسوس که سرمايه ز کف بیرون شد‬
‫در پای اجل بسی جگر ها خون شد‬
‫کس نامد از آن جهان که پرسم از وی‬
‫کاحوال مسافران دنیا چون شد‬

‫‪37‬‬
‫رباعیات خیام‬
‫چون روزی و عمر بيش و کم نتوان کرد‬
‫خود را به کم و بيش دژم نتوان کرد‬
‫کار من و تو چنان که رای من و توست‬
‫از موم بدست خويش هم نتوان کرد‬

‫رباعیات خیام‬
‫عمرت تــا کـی بـه خودپرستی گــذرد‬
‫یا در پـی نـیستی و هستی گــذرد‬
‫می خور که چنین عمر که غم در پی اوست‬
‫آن بـه کـه بخواب یا به مستی گذرد‬

‫رباعیات خیام‬
‫ای بس که نباشیم و جهان خواهد بود‬
‫نی نام ز ما و نه نشان خواهد بود‬
‫زين پيش نبوديم و نبد هیچ خلل‬
‫زين پس چو نباشيم همان خواهد بود‬

‫ای آنکه نتيجه ی چهار و هفتی‪،‬‬


‫وز هفت و چهار دايم اندر تفتی‪،‬‬
‫می خور که هزار باره بيشت گفتم‪:‬‬
‫باز آمدنت نيست‪ ،‬چو رفتی رفتی‬
‫‪.‬‬

‫‪38‬‬

You might also like