Professional Documents
Culture Documents
جلد اول
دروس هيئت
و
جلد اول
تاليف
مركز انتشارات
دروس هيئت
جلد اول
هحِيم
ِ ْمنِ الر
هحِههللا الر
ِسْم
ب
ًَال
َمَ ع َح
ْسَن ْ أ
من ْر
َ َ َج
ُ أ
ِيع
نضها ال ُ
ِن
إ
اين كتاب خوشه هائى است از خرمن معارف استاد اعظم ،طود تحقيق و
تفكير ،آيت بزرگ علم و دين ،عالمه زاهد ذوالفنون ،الذى عزفت نفسه عن
الدنيا و ما فيها فتساوى عنده حجرها و ذهبها ،معلم عصره آية هللا
العظمى الحاج ميرزا ابوالحسن الشعرانى افاض هللا سبحانه علينا من
بركات انفاسه النفيسة القدسية كه به مناسبت ذكراى بيستمين سال
ارتحال آن جناب به روضه رضوان ،به پيشگاه واالى ارباب دانش و بينش
تقديم مى گردد.
تمثال مبارك مرحوم آيه هللا العظمى حاج ميرزا ابوالحسن شعرانى متوفاى
شوال 1393ه ق
فهرست موضوعات
ديباچه13 :
درس :1
درس :3
درس :4
درس :5
درس :6
درس :7
درس :8
درس :9
درس :10
درس :11
دائره عرض 35
درس :12
درس :13
درس :14
درس :15
درس :16
درس :17
درس :18
افق حسى كه آنرا افق رؤيت و افق مرئى و شعاعى نيز گويند 52
درس :19
درس :20
درس :21
دائره نصف النهار 61
درس :22
درس :23
درس :24
درس :25
درس :26
درس :27
درس :28
دائره اول السموت ،يا دائره مشرق و مغرب ،يا الدائره التى السمت لها
82 ...
درس :29
دائره وسط سماء رؤيت ،يا دائره عرض اقليم رؤيت 85
درس :30
درس :32
درس :33
درس :34
درس :35
درس :36
درس :37
درس :38
درس :39
درس :40
طول بلد و مبدأ طول 144
درس :41
درس :42
درس :43
درس :44
درس :45
درس :46
درس :47
درس :48
درس :49
درس :50
قبة االرض و دحواالرض 224
درس :51
درس :52
درس :53
درس :54
درس :55
درس :56
درس :57
درس :58
درس :59
درس :61
درس :62
درس :63
درس :64
درس :65
ديباچه
د
دَ ُوا ع
ََ َْ
لم َعلتل ِ
َِمنازه َ
َُدرَه ً و
َ ق ُوراَ نَرَم
الق
َ ْ ء و ِياً ْسَ ض
َ الشهم َل
َعِي ج
الذ
َ ه هو
ُ
ن
ُوَلمَْ
يع م
ٍْ َوَق ِ
ل ِ
يات ْ
اْل ل
ُ صَف ي ق
َِّ ُ ِّ ح ِال
ْ ب ال
ه إ
ِ ِك
َ ل ذ هللا هَُ
ق َ
لَخ ما ب
َ ِسا
ح ال
ْ و
َ ن
َ ِي
ن الس
ِّ
(يونس .)7
و بعد همى گويد حسن حسن زاده آملى كه اين كتاب مستطاب دروسى در
دانش گرانقدر هيئت و ديگر رشته هاى ارزشمند رياضى است كه هر
دانشمند دينى را بدان نياز است ازيرا كه بيانگر آيات و روايات وقت
و قبله و هالل است ،و دستور استوار خط سمت قبله و اعتدال و زوال.
عالوه اين كه حاوى معارفى است كه ينابيع آب حياتند ،و حائز
چون كره بر نفس خود حركت كند و يا فرض حركت آن شود ،هر نقطه اى كه
بر محيط آن فرض شود بدين حركت استدارى كه اوضاع آن نسبت به جز او
مبدل مى گردد ،بعد از تمامى دوره دائره اى تامه رسم كند ،مگر دو
نقطه متقابل كه دو قطب كره و دو قطب حركت اند.
از اين دوائر فقط يك دائره عظيمه است كه بر مركز كره مى گذرد ،و
بعد او از قطبين مساوى است ،و آن را منطقه كره گويند ،بدين نظر كه
منطقه كمربند است و آن دائره بر ميان كره گذرد .و دوائر ديگر را
صغيره گويند.
هر خط مستقيم كه دائره را به دو پاره كند ،آن را وتر گويند .و هر
پاره دائره را قوس گويند .و هر گاه وتر به مركز دائره بگذرد ،قطرى
از اقطار دائره بود.
مقدار درجات و دقائق و ديگر اقسام ياد شده هر قوس ،مقدر زواياى
مركزى دائره است .مثال زاويه اى كه 15درجه است معنى آن اين است كه
قوس آن 15درجه است .به اين بيان راس زاويه را كه نقطه تقاطع دو خط
است مركز قرار دهيم و دائره اى بر آن رسم كنيم ،قوسى از اين دائره
كه در برابر زاويه است مقدار (شكل شماره )1
در نام بردن زاويه ،حرف زاويه را در وسط قرار مى دهند چون تعبير
مذكور.
قدماء جسم را مركب و بسيط ،و بسيط را عنصرى و فلكى يافته اند .مركب
آنست كه از اجسام مختلفة الطبائع فراهم آمده باشد .عنصرى خاك و آب
و هوا و آتش است .و فوق آنها فلكى .اجسام فلكى را اجرام اثيرى و
علوى و عالم علوى گويند .و عنصرى را عالم سفلى و عالم كون و فساد،
و بيشتر اطالق اجرام بر فلكى ،و اجسام بر عنصرى كنند.
و جسم مركب اگر مدتى معتدبه ،حفظ صورت خود كند آن را تام خوانند
چون معدنيات و حيوانات و نباتات .و اال غير تام چون كائنات الجور از
قبيل هاله و داره و قوس و قزح و ابر و ميغ ،هاله را به فارسى خرمن
ماه گويند ،و داره خرمن آفتاب است.
حركت خواه فلكى و خواه غير فلكى ،به بسيطه و مختلفه منقسم مى شود.
ولكن به اقتضاى بحث منظور حركت فلكى است .حركت بسيطه را حركت
متشابهه نيز گويند.
هر حركت مفرده ،بسيطه است و اما هر بسيطه مفرده نيست .و هر حركت
مختلفه مركبه است و اما هر مركبه مختلفه نيست.
نخستين حركتى كه مى يابيم ،حركت اجرام علوى از مهر و ماه و ستارگان
است كه بظاهر در نظر ما از مشرق بسوى مغرب به حركت استدارى در حركت
اند ،و اين حركت را در علم هيات و نجوم ،حركت اولى گويند.
اين حركت را چنان مى بينيم كه گويا عالم همه يك كره است مركزش مركز
كره زمين و يك سطح مستدير به همه محيط چنانكه هر خطى كه از مركز
زمين بدان سطح كشند همه متساوى باشند كه انصاف اقطارند.
چون حركات اجرام علوى را بايد نسبت با كره زمين كه در آن زندگى مى
كنيم تحصيل كنيم ،ناچار بايد همين حركت اولى را كه همه ستارگان
بدين حركت دور سر ما مى گردند مالك قرار دهيم .مثال در يك وقت مفروض
روز مى خواهيم بدانيم كه از زمان طلوع شمس تا آن وقت چند ساعت است؟
بايد قوس سير شمس را بدست آوريم و از اين قوس زمان مطلوب را ،هر
چند در واقع حركت اولى از حركت وضعى زمين بسوى مشرق بوده باشد.
معدل النهار همه عالم را به دو نيمه كند :يك نيمه در جانب شمال ،و
يك نيمه در جانب جنوب ،و مركز او مركز عالم باشد.
هر نقطه اى كه در شمال و جنوب معدل فرض كنند آنرا در يك شبانه روز
به حركت اولى مدارى حادث شود .اين مدارات را مدارات يومى گويند .و
مدارات ميول نيز نامند .اين مدارات دوائر صغارند چنانكه در درس اول
گفته آمد .پس همه موازى معدل النهاراند ،و دو قطب همه همان قطبين
معدل است .و مركز همه بر محور باشد.
و هر گاه نقطه مفروضه را كوكبى فرض كنند ،از مدارات مركز كوكب آنچه
فوق االرض باشد قوس النهار آن كوكب گويند ،و آنچه تحت االرض باشد قوس
الليل او.
يك شبانه روز را از دوره حركت اولى كه 360درجه است به 24ساعت
مستوى قسمت كرده اند كه هر پانزده درجه فلكى يك ساعت زمانى ،و هر
يك درجه فلكى چهار دقيقه زمانى است و گاهى اطالق زمان بر اجزاى معدل
كنند از قبيل اطالق سبب به اسم مسبب ،و يا اطالق حال بر محل وى .قطب
نزديك جدى را بدين سبب شمالى گويند كه در جهت شمال مستقبل به مشرق
است .و در وجه تسميه آن بيان ديگر در پيش است كه گفته آيد( .درس 41
و 42و .)43
در مقابل حركت اولى ،حركت ثانيه است كه حركت ستارگان ثابت است كه
مانند حركت اولى به آسانى معلوم نگردد ،بلكه به رصد معلوم گردد.
كواكب را به ثابت و سيار تقسيم كرده اند.
بدان كه كواكب همه سيارند ،جز اين كه حركت بعضى نسبت به بعضى سريع
و بطيى ء بود ،سريع را سيار ،و بطيى ء را ثابت خوانند .سيار عبارت
اند از قمر و عطارد و زهره و شمس و مريخ و مشترى و زحل .و نضد آنها
در خارج به همين ترتيب است .و فارسى آنها به ترتيب ياد شده ماه و
تير و ناهيد و خورشيد و بهرام و برجيس و كيوان است .و به نظم گفته
آمد:
ثوابت به طور متوسط در هفتاد سال يكدرجه فلكى سير كنند كه در بيست
و پنجهزار و دويست سال يكدوره تمام كنند ،و حركت آنها از مغرب به
مشرق است.
ثوابت را در يك فلك فرض كرده اند كه در علم هيات به همين فرض كفايت
است ،زيرا كه حركت و اوضاع آنها نسبت به زمين به همين فرض درست
آيد .سخن بيشتر در كتاب دروس معرفة الوقت و القبله گفته آمد ،و
شايد در اين دروس هم گفته آيد.
حال بدان كه منطقه كه حركت ثانيه را يعنى عظيمه فلك ثوابت را دائره
منطقة البروج گويند .و آن را فلك البروج ،و دائره اوساط البروج ،و
منطقه فلك هشتم هم خوانند ،و دائره شمسيه و دائره بروج نيز نامند.
و استعمال رائج ،اصطالح نخست است و پس از آن دائره شمسيه ،و اين هر
دو اصطالح را قديم و حديث بكار دارند.
و دائره شمسيه از اين روى گويند كه شمس هميشه در اين مدار سير مى
كند و از آن خارج نمى شود ،به خالف سيارات ديگر كه گاهى در سطح اين
مدار سائرند ،و گاهى از آن جدا مى شوند.
حال بدان كه دائره منطقه البروج از سطح معدل النهار مايل است كه نه
در سطح دائره معدل النهار است ،و نه قائم بر آن الجرم با وى به
تناصف بر زواياى حاده و منفرجه تقاطع كند .و محور اين حركت با محور
معدل النهار بر مركز عالم متقاطع شود هم بر زواياى حاده و منفرجه.
چون تقاطع ياد شده به تناصف است پس آن دو نقطه تقاطع ،دو نقطه
متقابل و متقاطر خواهند بود ،و هر نيمه محيط عظيمه نصف دور يعنى 180
درجه .و از فلك بروج يك نيمه در جانب شمال معدل النهار باشد ،و يك
نيمه در جانب جنوب آن.
و چون منطقة البروج دائره شمسيه است كه مدار شمس در سطح آنست،
ناچار مدار شمس با دائره معدل النهار در همان دو نقطه تقاطع كند ،و
نسبت او با معدل چنانست كه دائره منطقة البروج با وى.
هر نقطه اى كه در دو طرف منطقة البروج بر كره فرض كنند ،مدار آن كه
بسبب حركت ثانيه رسم مى شود دائره صغيره اى متوازى با دائره منطقة
البروج بود ،و اين مدارات را مدارات عرضى گويند به بيانى كه گفته
آيد .وزان مدارات عرضى به منطقة البروج ،وزان مدارات ميول يعنى
مدارات يومى به معدل النهار است.
چون دائره منطقة البروج با معدل النهار تقاطع مى كند ،هميشه نيمى
از آن در شمال معدل النهار بود و نيم ديگر در جنوب آن.
و چون شمس در سطح منطقة البروج است يعنى دائما مالزم اين منطقه است
و از آن تجاوز نمى كند ،مدار وى نيز نيمى شمالى و نيمى جنوبى بود.
و در واقع هر دو يك دائره اند كه همان دائره شمسيه است.
هر گاه توهم انطباق دائره اى بر دائره ديگر شود ،المحاله قطبين آن
دو بر يكديگر منطبق شوند .و چون دائرتين از يكديگر جدا گردند
متقاطع همديگر باشند به وجهى كه گفته ايم .و چون تقاطع كنند قطبين
منطبق نيز از هم جدا شوند .و بعد قطبين در جهتين متبادلتين به
مقدار ميل كل واحد از نصفين هر دائره از نصفين دائره ديگر در همان
جهت خواهد بود .و بدين مطلب در اين فن بسيار حاجت افتد .و اگر
تقاطع دو دائره با يكديگر بر زواياى قائمه بود ،هر يك مار بر دو
قطب
ديگرى بود.
بعد ميان دوائر و اقطاب آنان و كواكب و نقاط فلكى از يكديگر و يا
از هر مبدأى ،مانند ابعاد و مسافات نقاط ارضى از جانب اقرب اعتبار
مى شود.
و چون به رصد يافته اند كه منطقة البروج با معدل النهار متقاطع بر
غير قوائم است ،بعد ميان قطبين هر يك در دو طرف شمال و جنوب ،از
جهت اقرب كمتر از ربع دور خواهد بود .يعنى به مقدار ميل دائره
منطقة البروج از دائره معدل النهار در جانب اقرب.
شمس در هر شبانه روز قريب يكدرجه فلكى به توالى حركت مى كند چنانكه
يكدوره را در يكسال شمسى سير مى كند .و جزء نظير هر نقطه فلكى نقطه
ديگرى است كه ميانشان نصف دور يعنى 180درجه فاصله بوده باشد.
گذرد مار بر قطب ديگرش نيز بود ،و هر گاه دائره اى بر قطب دائره اى
هر يك بر دو قطب ديگرى گذرد و آن دائره هم با وى چنين بود يعنى
و بالعكس يعنى هر گاه تقاطع دو تقاطع آن دو بر زواياى قائمه بود
بود هر يك مار بر دو قطب ديگرى دائره به يكديگر بر زواياى قائمه
بود كه در درس قبل گفته آمد.
و مدت سير و شمس در دائره شمسيه در هر ربعى فصلى از فصول اربعه سال
در اكثر بقاع بود.
و دو نقطه تقاطع اين دائره ماره باقطاب اربعه با منطقة البروج را
دو نقطه انقالب گويند .آن نقطه انقالب كه در نيمه شمالى منطقة البروج
بود انقالب صيفى گويند كه چون شمس بدانجا رسد اول تابستان در اكثر
بقاع بود .و آن
ديگر را كه در نيمه جنوبى منطقة البروج بود انقالب شتوى گويند كه
چون شمس بدانجا رسد اول زمستان در اكثر بقاع بود.
در تحصيل مسافت بعد ،جانب اقرب لحاظ مى شود ،بايد عظيمه اى و چون
منزلت طناب مساحى است از قطبين عظيمه مبدأ و نقطه مفروض كه به
تا قوس بعد قائم بر عظيمه مبدأ گردد و اقصر قوس بين نقطه بگذرد
و مبدأ بود. مفروض
حال بدان كه اقصر قوسى از دائره ماره به اقطاب اربعه در ميان دو
منطقه معدل النهار و منطقة البروج يا ميان دو قطب ايشان افتد آن را
ميل كلى گويند در ازاى ميول جزئيه اى كه اين دو منطقه را است.
مثلث ا ب حدر شكل سوم (ش ،)3اضالع آن قسى دوائر عظام اند .و هر مثلث
كروى بايد اضالع آن از قسى دوائر عظام باشند چنان كه مبرهن خواهد
شد .هر يك از قوس اب ا حربع دور است لذا قوس ب حمقدر زاويه ب ا ح
است.
و چون نقطه تقاطع ا قطب ب حاست كه به بيانى كه در درس قبل گفته آمد
پس هر يك از دو زاويه ا ب ح ا ح ب قائمه است ،و زواياى مثلث بيش از
دو قائمه خواهد بود.
مثلث در سطح مستوى ،زواياى ثالث آن معادل دو قائمه است .يعنى مجموع
سه زاويه آن مساوى با 180درجه است چنانكه در لب اولى اصول يعنى شكل
32مقاله نخستين اصول اقليدس مبرهن شده است( .كل مثلث اخرج احد
اضالعه فزاويته الخارجة مساوية لمقابلتيها الداخلتين ،و زواياه
الثالث مساوية لقائمتين الخ بتحرير خواجه محقق نصير الدين طوسى).
اما مثلث بر سطح مستدير يعنى بر سط كره جميع زواياى ثالث آن اعظم از
دو قائمه است ،چنانكه دريا اولى اكرماناالؤوس مبرهن شده است (كل
مثلث اخرج احد اضالعه فالزاوية الخارجة اصغر من الداخلتين
المقابلتين لها معا ،و جميع زواياه الثالث اعظم من قائمتين الخ
بتحرير خواجه طوسى).
اصول اقليدس را تعبير به اسطقسات اقليدس نيز مى كنند .شيخ رئيس در
فصل پنجم فن دوم طبيعات شفاء گويد :لما علم ان لكل مقدار الى كل
مقدار
نسبة النسبة التى هى محدودة فى خامسة كتاب االسطقسات الوقليدس ،و لكل
عدد الى كل عدد نسبة النسبة التى هى محدودة فى سابعة كتاب االسطقسات
الوقليدس الخ (ص 172ج 1ط .)1
مقدار ميل كلى يعنى قوس حب در شكل مذكور اكنون 23درجه و 25دقيقه و
محدود 50ثانيه است ( )50 25 23و آن رو به انتقاص است .و مقدار
انتقاص ميل كلى در هر سال شمسى به تقريب نصف ثانيه فلكى است ،و به
تحقيق 468 0ثانيه.
تفصيل اين مسائل را در رساله ميل كلى كه رساله هفتم يازده رساله
فارسى مطبوع است ،و نيز در درسى سى ام دروس معرفة الوقت و القبله
كه هم بطبع رسيده است ،آورده ام.
آن كه گفته ايم ميل كلى رو به انتقاص است ،بدين صورت است كه معدل
النهار ثابت و منطقة البروج بسوى او در حركت است كه ثوابت را اين
حركت بطيى ء به سوى جنوب است.
ميل كلى را ميل اعظم نيز گويند و هر دو تعبير در كتب مربوطه به فن
هيئت و نجوم آمده است و لكن شهرت و كثرت استعمال با ميل كلى است.
حال در وجه تسميه دو نقطه انقالب صيفى و شتوى گوييم :منطقة البروج
به چهار نقطه ياد شده اعتدالين و انقالبين به چهار ربع متساوى منقسم
مى گردد و مدت سير شمس در هر ربع يكى از فصول اربعه سال شمسى در
اكثر ربع مسكون است .و چون در هر ربع دو نقطه اى متوهم شود كه بعد
نقطه اعتدال تا نقطه مجاور او بقدر بعد بين اي ن نقطه مجاور تا
نقطه مجاور انقالب ،و بقدر بعد اين نقطه مجاور انقالب تا خود نقطه
انقالب باشد ،الجرم هر ربع به سه قسم متساوى قسمت گردد و حصه هر قسم
سى درجه خواهد بود .پس منطقة البروج به اين دوازده نقطه به دوازده
قسم متساوى قسمت گردد و هر قسمت را برجى از بروج دوازده گانه
خوانند.
ابتداى بروج را از مغرب گرفته اند و حركات بروج چون ديگر كواكب
ثابته
همه بر توالى است كه حركت از مغرب بمشرق است .و اسامى بروج به
ترتيب اين است :حمل و ثور و جواز و سرطان و اسد و سنبله و ميزان و
عقرب و قوس و جدى و دلو و حوت .و اين اسامى در آغاز از صور متوهم
از اجتماع و هيات كواكب در هر قسم به صورتى خاص اخذ شده است و
عظيمه منطقة البروج بر آن صور مى گذرد.
حمل و ثور و جوزا بروج ربيع اند زيرا كه مدت بودن آفتاب در اين سه
برج در معظم معموره فصل بهار است.
سرطان و اسد و سنبله بر جهان صيفى اند زيرا كه مدت بودن آفتاب در
اين سه برج در معظم معموره فصل تابستانست.
ميزان و عقرب و قوس بروج خريفى اند زيرا كه مدت بودن آفتاب در اين
سه برج در معظم معموره فصل پائيزه است.
جدى و دلو و حوت برجهاى شتوى اند زيرا كه مدت بودن آفتاب در اين سه
برج در معظم معموره فصل زمستانست.
برجهاى اوائل را از اين چهار فصل كه عبارت اند از حمل و سرطان و
ميزان و جدى ،منقلب خوانند .بدين سبب كه چون آفتاب بدين بروج تحويل
كند يك كيفيت از طبيعت هواى فصل سابق ،به كيفيت ديگر از طبيعت فصل
الحق قلب شود.
ميل كلى در ازاى ميول جزئيه است يعنى ابعاد ديگر اجزاى منطقة
البروج از معدل النهار كه بايد معدل را اصل قرار داد و ابعاد اجزاى
منطقة البروج را به نسبت با آن تحصيل كرد .و در محاسبات فلكى و
دوائر كروى هر گاه بخواهيم بعد نقطه اى از دائره عظيمه اى را بدست
آوريم ،بايد دائره عظيمه ديگرى از آن نقطه مفروض و دو قطب دائره اى
كه مبدأ مفروض است بگذرانيم تا بر آن قائمه شود و بعد جانب اقرب كه
اقصر خطوط واصله بين آن نقطه و دائره مبدأ است بدست آيد.
مركز كوكب عبارتست از طرف خطى كه از مركز عالم خارج شود و به مركز
آن كوكب گذرد و به سطح فلك اعلى منتهى شود و همچنين موضع نقطه
مفروض و يا جزوى از فلك بروج .زيرا كه مثلثات كروى را هنگام محاسبت
در يك سطح بايد ترسيم كرد .و از باال بردن كوكب و نقطه و جزو مفروض
بدان نحو مذكور و آنها را در يك سطح فلكى قرار دادن نتيجه مطلوب
حاصل مى گردد و اخاللى روى نمى آورد.
اطالق ميل بر بعد نيز شده است و ليكن شهرت بر آنست كه گفته ايم تا
تفرقه ميان اجزاء بروج و كوكب و نقطه مفروض باشد و اشتباه نشود .و
در كتب فن چه بسا نقطه مى گويند تا كوكب و جز آن را شامل شود .و به
تمام اين هر دو قوس كه بعد آن جزء ،و يا بعد كوكب از قطب اقرب معدل
بود در محاسبات بسيار نياز افتد.
از دوائر عظام ،دائره عرض است .مقصود از اين دائره ،معرفت ابعاد
نقاط مفروضه بر فلك است از دائره بروج ،خواه آن نقاط مركز كوكبى از
سيارات و ثوابت بود و خواه جز آن ،چه اينكه در اين عمل دائره بروج
را مبدأ قرار داده ايم .و به اين دائره بعد اجزاى معدل النهار از
منطقة البروج معلوم مى گردد ،چنانكه از دائره ميل بعد اجزاى منطقه
البروج از معدل النهار به بيانى كه در درس دهم گفته آمد .پس در
تعريف آن گوييم :دائره عرض عظيمه ايست كه به جزوى معين از اجزاى
دائره بروج و به مركز كوكبى از ثوابت و سيار و يا به نقطه مفروضه
اى بر فلك ،و به دو قطب فلك البروج بگذرد.
قوسى از اين دائره كه ميان جزوى از اجزاى فلك البروج و جزوى از
اجزاى معدل النهار افتد كه قطب فلك بروج و معدل در ميان نباشد يعنى
از جانب اقرب بوده باشد و يا قوسى اقرب از آن نبود ،آن قوس را كه
از اين دائره در ميانشان افتد ميل ثانى آن جزء فلك البروج از معدل
النهار گويند .و در واقع ميل و بعد جزء معدل النهار از منطقة
البروج است ،و لكن چون معدل اصلى ثابت و مستقيم است از اين جهت ميل
اول و ثانى را به اجزاى منطقة البروج از معدل اعتبار كنند.
و اقصر قوسى از اين عظيمه كه ميان مركز كوكب و يا نقطه مفروض از
فلك و ميان منطقة البروج افتد آن را عرض كوكب و عرض آن نقطه گويند.
و تمام اين قوس عرض ،قوسى باشد از دائره عرض كه ميان مركز كوكب و
يا نقطه مفروضه و قطب فلك البروج واقع شود از جانب اقرب.
در درس پيش دانسته ايم كه عرض كوكب فاصله او از فلك بروج يعنى
منطقة البروج است ،پس اگر كوكبى بر نفس دائره بروج بود وى را عرض
نبود ،چنانكه اگر كوكب بر نفس دائره معدل النهار بود وى را بعد
نبود.
و چنان كه در درس پنجم دانسته شد ،خورشيد هميشه در سطح دائره بروج
است و هيچگاه مدار او از مدار فلك بروج اعنى منطقة البروج خارج نمى
شود كه بدين سبب دائره بروج را دائره شمسيه ناميده اند ،نتيجه اين
كه شمس را هيچگاه عرض نبود.
پس از دروس گذشته دانسته شده است كه :اگر كوكب بر نفس معدل النهار
بود آن را بعد نبود ،و اگر بر نفس منطقة البروج بود آن را عرض
نبود .و اگر بر يكى از دو نقطه اعتدال بود او را نه بعد بود و نه
عرض .و اگر بر يكى از دو نقطه منقلب بود بعد او به قدر ميل كلى
بود .و اگر بر يكى از دو نقطه نظيره انقالب بود عرض او به قدر ميل
كلى بود .و اگر بر قطب معدل بود بعد او ربع دور بود .و اگر بر قطب
منطقه بود عرض او ربع دور بود .و نهايت بعد شمس از معدل النهار در
دو نقطه منقلب صيفى و شتوى بود ،و به عبارت ديگر :نهايت بعد شمس به
قدر ميل كلى خواهد بود .و چون به اعتدالين آيد بر سطح معدل النهار
بود بى بعد.
تبصره:
گمان نرود كه چون ميل اول اجزاى منطقة البروج از معدل النهار بدست
آمد ،ديگر چه نياز به تحصيل ميل ثانى ،چه اين كه بعد مسافتى از
مبدأى تا منتهايى معلوم شده است بعد عكس آن همانست كه بعد اصل بوده
است؟
رفع گمان اين كه :اين سؤال در دو نقطه منقلب و نظيره آنها صادق است
زيرا كه دوائر ميل و عرض و ماره به اقطاب اربعه ،متحد مى شوند و با
معدل النهار و منطقة البروج بر زواياى قائمه تقاطع مى كنند و ميل
كلى همان ميل اول و ثانى خواهد بود ،و نيز اگر دو دائره موازى با
يكديگر باشند ابعاد همه اجزاى آنها نسبت به يكديگر به يك اندازه
خواهند بود هر چند دو عظيمه متوازى بر كره متصور نميشود ،اما دائره
معدل النهار و منطقة البروج دو عظيمه متقاطع اند ،و دائره ميل و
عرض بر هر جزوى از اجزاى ديگر منطقه البروج بگذرند ،دائره عرض با
آنها بر زواياى قائمه تقاطع مى كند ،و دائره ميل به حاده و منفرجه
كه دو حاده متقابل برأس و دو منفرجه متقابل برأس خواهد بود ،چنانكه
دو دائره عرض و ميل با يكديگر.
فرض كنيم اح معدل النهار بر قطب ه.
پس وح دائره ماره به اقطاب اربعه خواهد بود بر قطب ا ،و و د عظيمه
عرض ،وه ب دائره ميل ،و ح ب ميل اول ،و ح د ميل ثانى ،و رح ميل كلى
و ميل اول و ميل ثانى رأس السرطان.
در هر مثلث اعم از مثلث در سطح مستوى و مثلث در سطح مستدير كه مثلث
كروى است ،ضلع مقابل هر زاويه را وتر آن زاويه گويند (به فتح واو و
تاء) پس اضالع سه گانه مثلث هر يك وتر زاويه مقابل خود است .و
چنانكه در درس دوم گفته آمد در حقيقت وتر خط مستقيمى است كه دائره
را به دوپاره مى كند ،و چون زواياى مثلث هر يك زاويه مركزى دائره
اى هستند و درجات و دقائق هر قوس دائره مقدر زواياى مركزى آن دائره
اند .پس در واقع ضلع مقابل هر زاويه مثلث وتر دائره اى اس ت كه آن
زاويه مثلث ،زاويه مركزى آن دائره است .مانند مثلث ا ب ح كه اح وتر
زاويه ب است يعنى وتر قوس اح مقدر آن از دائره اح د است.
دانسته ايم كه عرض كوكب چيست ،اينك سزاوار است كه سخن در تعريف طول
كوكب عرض كنيم :طول كوكب را تقويم كوكب نيز گويند .اعنى هر گاه
گويند تقويم فالن كوكب بدين مقدار است ،يعنى طول آن بدان مقدار است.
و حركتى را كه در تقاويم ثبت مى كنند اين حركت است.
بدان كه نقطه اعتدال ربيعى كه آن را اول حمل نيز گويند ،مبدأ طول
كوكب است .و سپس قوس طول را از نفس دائره منطقة البروج به توالى
بروج از مغرب به مشرق حساب مى كنند.
توضيحش اين كه :طول كوكب قوسى از دائره منطقة البروج واقع ميان
نقطه اعتدال ربيعى ،و ميان موضع كوكب در طول حركت او بر توالى مى
باشد .و مراد از موضع كوكب در طول طرف خط تقويمى است كه آن را خط
طولى نيز گويند .و آن خطى است كه از مركز عالم به مركز كوكب گذرد و
به فلك اعلى منتهى شود .پس اگر كوكب را عرض نبود يعنى بر نفس دائره
منطقة البروج بود ،طول كوكب قوسى از منطقة البروج واقع ميان نقطه
اعتدال ربيعى و طرف خط تقويمى كه جزئى از اجزاى منطقة البروج است
خواهد بود .و اگر كوكب را عرض بود ،دائره عرضى مى گذرانيم كه به
طرف خط طولى بگذرد و با منطقة البروج تقاطع كند و قوسى از دائره
منطقة البروج واقع ميان نقطه اعتدال ربيعى و ميان آن نقطه اى كه
اقرب تقاطعين دائره عرض و منطقة البروج است ،طول كوكب مى باشد .و
اين نقطه تقاطع را به حسب اصطالح فن موضع كوكب گويند هر چند كه از
كوكب به مقدار
عرض آن فاصله دارد ،ولى چون نقطه منتهاى قوس طول كوكب است آن را
موضع كوكب مى گويند .و خالصه اين كه موضع طولى كوكب است نه موضع
لغوى آن و حركتى كه كوكب بان حركت اين قوس را قطع كند حركت طولى و
حركت تقويمى نيز گويند .و وجه انتهاى به فلك اعلى در درس دهم گفته
آمد.
در درس نهم گفته آمد كه دائره منطقة البروج از چهار نقطه اعتدالين
و انقالبين ،و از نقاط متوهم ميان هر يك از نقطه اعتدال و انقالب ،به
دوازده قسم متساوى قسمت مى شود و هر قسمت را برج نامند ،اكنون سخن
ما اين است:
دائره البروج بر دو قطب ده ،و ب اول حمل ،و ب و برج حمل، ب ح مثال ا
د وه هر يك نصف دائره عرض ،و قوس ب و مقدر هر يك از دو ه و و د ب
و و ب ه و خواهد بود و غرض اين است كه همه د ب ه و كه ب د زاويه
دو نصف دائره عرض است برج حمل مى باشد .پس اگر كوكبى در بين محصور
هر يك از دو نقطه رح مثال بوده باشد در برج حمل است و على هذا
القياس.
از اين بيان دانسته شده است كه طول هر برج سى درجه است و عرض آن صد
و هشتاد درجه .اما عرض كوكب هيچگاه از نود درجه تجاوز نمى كند ،پس
بين عرض برج و عرض كوكب اشتباه نشود .هر چند در محاسبات رياضى عرض
برج محاسبه نمى گردد و مورد لزوم نمى شود.
تقسيم دوازده گانه ياد شده كه در سطح كل فلك ثوابت تصوير كرده ايم،
در مجموع عالم جسمانى كه منضد از اجرام علوى است به همان محاذات
طول و عرض بروج فلك ثوابت جارى است .مثال ماه كه نزديكترين جرم فلكى
به كره زمين است ،طول و عرض آن را در وقت معينى استخراج كرده ايم،
گوييم :تقويم قمر كه همان طول او است «ح كو مد» است يعنى سرطان 26
درجه و 44دقيقه ،و عرض آن شمالى «ب له» است يعنى 2درجه و 35دقيقه
است.
دانسته ايم كه معدل النهار عالم جسمانى را كه به در درس چهارم
جسمانى است ،به دو نيمه شمالى و جنوبى تقسيم مى كند، منزلت يك كره
و به همان وجه تسميه شمال و جنوب ،دائره منطقة البروج به همان بيان
دو نيمه شمالى و جنوبى قسمت مى كند. نيز آن را به
بروج اثنى عشر را در كتب فن به حساب جمل نويسند كه از صفر شروع مى
شود و به يا ختم مى گردد.
صفر را در علم حساب و هندسه به شكل دائره كوچك بدين صورت مى نويسند
« :ه» ،كه با معنى لغوى آن نيك مناسب است ،چه اين كه صفر به تثليث
اول و سكون وسط :خالى از هر چيز است ،و آدم تهيدست را صفر اليدين
گويند.
علم الهدى سيد مرتضى ،در مجلس بيست و هفتم از كتاب اماليش معروف به
غرر و درر ،روايتى از جناب رسول هللا صلى هللا عليه و آله و سلم بدين
صورت نقل كرده است:
«نافع عن ابى اسحاق الهجرى عن ابى االحوس عن عبدهللا بن مسعود عن النبى
صلى هللا عليه و آله و سلم انه قال :ان هذا القرآن مأدبة هللا فتعلموا
مأدبته ما استطعتم ،و ان اصفر البيوت لبيت لجوف خ ل اصفر من كتاب
هللا».
صفر را در كتب هيئت و نجوم و زيجات بدين صورت مى نويسند «ها» .پس
در بيان بروج « :ها» يعنى برج حمل ،و «ا» يعنى برج ثور ،و «ب» يعنى
برج جوزاء ،و «ح» يعنى برج سرطان ،و هكذا تا آخر كه «يا» برج حوت
مى شود .پس هميشه عدد بروج به حسب حساب ابجدى يك شماره از عدد
ابجدى زياده
است يعنى «ب» كه دو است رقم برج سه است و على هذا القياس.
چون طول كوكب بعد آن از اولين جزء برج حمل تا آخرين جزء برج حوت از
دائره منطقة البروج است ،هر گاه از تقويم كوكبى خبر دهند عدد اول
آن برج و ثانى آن درجه و ثالث آن دقيقه و رابع آن ثانيه و خامس آن
ثالثه خواهد بود .مثال تقويم شمس را در وقتى معين استخراج كرده ايم
نتيجه اين ارقام حاصل شده است :ط يو مح لح يعنى جدى 16درجه و 27
دقيقه و 48ثانيه و 33ثالثه.
و هر گاه از عرض و بعد كوكب خبر دهند ،عدد اول ارقام درجه خواهد
بود و باقى بهمان وزان مذكور دقيقه و ثانيه و ثالثه و هكذا تا بدان
قدر كه حاجت افتد .و هيچيك از عرض و بعد از نود درجه تجاوز نمى كند
و وجه آن بدانچه گفته ايم دانسته مى شود.
در ارقام تقويم كوكب هيچگاه رقم اول از «يا» تجاوز نمى كند ،زيرا
كه دوره بروج تمام مى شود و نوبت به «ها» مى رسد .و رقم دوم هيچگاه
از «ل» زياده نمى گردد زيرا همين كه به «ل» رسيد وارد در برج بعد
مى شود و «ل» يك برج است كه بر عدد بروج اضافه مى شود ،مثال اگر
تقويم كوكبى «دل نو» شده است به جزء اول برج سنبله رسيده است كه
بايد آن را چنين نگاشت «ه ها نو» يعنى سنبله هيچ درجه و 56دقيقه .و
به همين وزان ارقام دقائق و ثوانى و بعد آنها كه چون به شصت رسيدند
60را يكى گرفته آن را بر رقم قبل آن مى افزاييم ،خالصه :چنانكه در
حساب اعشارى ده بر يك گفته مى شود در اينجا سى بر يك و شصت بر يك
است.
خواجه نصير الدين طوسى در مدخل منظوم در بيان ارقام بروج گفته است:
بعد از هر برج ،برج ششم را نظير آن برج گويند مثال ميزان نظير حمل،
و عقرب نظير ثور است.
آنكه خواجه فرمود :با الف بماهى داد ،يعنى ى را با الف كه ياد مى
شود به حوت داده است.
طول و عرض و بعد كوكب را دانسته ايم ،حال وقت آنست كه به ارتفاع و
سمت آن و طول و عرض بالد آشنا شويم ،و آن مبتنى بر معرفت دائره افق
و دوائر ديگر است ،كه بايد از آسمان به زمين فرود آييم و نخست به
دائره افق آگاهى يابيم زيرا كه دائره افق از دوائرى است كه به حسب
نسبت افالك با بقاع زمين حادث مى شود.
هر شخص ،در هر نقطه بسيط ارض بوده باشد ،اگر خطى از مركز عالم بر
استقامت قامتش از دو جانب سمت راس و سمت قدم او گذرد و به فلك اعلى
منتهى شود ،به دو نقطه متقاطر منتهى مى شود كه در دو طرف اين خط و
قطع آنند كه بقول حكيم بو على سينا در فصل 28نمط اول اشارات :الجسم
ينتهى ببسيطه و هو قطعه ،والبسيط ينتهى بخطه و هو قطعه ،و الخط
ينتهى بنقطته و هى قطعه آن نقطه باال سرش را سمت الرأس ،و آن ديگر
را سمت القدم گويند.
هر گاه اين خط ياد شده را محور دائره عظيمه اى فرض كنيم كه دو نقطه
سمت الرأس و سمت القدم دو قطب گردند ،آن عظيمه دائره افق حقيقى
خواهد بود.
به لفظ اخصر و تعريف مختصر :دائره افق عظيمه ايست كه يك قطب او سمت
الرأس ،و ديگر قطب او سمت القدم است.
عالم جسمانى را به دو نيم كند كه جميع افالك و عناصر بدين دائره به
دو قسم متساوى قسمت گردند :نيمى ظاهر و مرئى بود و آن نيمه اى بود
كه در جانب سمت راس رائى بود ،و نيم ديگر خفى و غير مرئى بود و آن
نيمى بود كه در جانب سمت قدم رائى بود.
به دائره افق طلوع و غروب كواكب معلوم شود ،و مدارات آنها به فوق
االفق و تحت االفق تقسيم مى گردد اگر خط محور مذكور ،از بسيط ارض به
دو قطب معدل منتهى شود كه يكى سمت راس و ديگرى سمت قدم گردد ،در
اين صورت دائره افق با دائره معدل متحد گردند و يكى خواهند بود به
بيانى كه در درسهاى آينده گفته آيد.
نقطه مشرق بدين سبب گويند كه ربع شرقى افق بدو معين مى شود به
تفصيلى كه گفته آيد .و مشرق اعتدال بدين جهت گويند كه نقطه
اعتدالين از آنجا طلوع مى كند ،و نيز هر گاه آفتاب از آنجا طلوع
كند كه در يكى از دو نقطه اعتدال خواهد بود روز و شب در همه آفاق
به استواء و اعتدال اند يعنى باهم برابرند .و بدين علت وسط مشارق
گويند كه آن نقطه ،واسطه ميان مشرق شتاء و صيف است و وجه تسميه
نقطه ديگر به اسامى نقطه مغرب و مغرب اعتدال و وسط مغارب ،به قياس
دانسته شود.
خطى كه ميان اين دو نقطه مشرق و مغرب ،و اصل باشد ،آن را خط مشرق و
مغرب گويند ،و خط اعتدال ،و خط استواء نيز نامند كه در هر افق به
منزلت خط استواى ارض است به بيانى كه در هنگامش عرض مى شود.
آهو فارسى غزاله است و غزاله از نامهاى خورشيد است .در بديع مطول
آمده است:
حافظ گويد:
اجزاى فلك البروج و قوسى از اين دائره افق حقيقى كه ميان جزوى از
نقطه مشرق افتد از يا مركز كوكب خواه سيار باشد خواه ثابت ،و ميان
از نقطه مشرق جانب اقرب آن را سعه مشرق گويند زيرا كه بعد آن
آن دو واقع شده اعتدال بدان مقدار از وسعت قوس افق است كه ميان
است.
و همچنين قوسى از دائره افق كه ميان جزوى از دائره فلك البروج و يا
مركز
كوكب ،و ميان نقطه مغرب از جانب اقرب افتد آن را سعه مغرب گويند ،و
وجه آن بقياس با سعه مشرق معلوم گردد.
دوائر صغارى كه موازى عظيمه افق به نقطه هاى فوق االرض و تحت االرض
بگذرد آنها را مقنطرات ،و مقنطرات ارتفاع و انحطاط خوانند .آنچه از
اين مقنطرات فوق االفق باشند آنها را مقنطرات ارتفاع گويند ،و آنچه
تحت االفق آنها را مقنطرات انحطاط گويند .مقنطره عبارت از جسر و
مرتفع است كه كواكب بر آن دوائر يكى بر فوق ديگرى ارتفاع مى بناى
و مقابل آن انحطاط است ،و در بحث دائره ارتفاع مبين مى گردد. يابد
درجه تسميه مقنطرات سخنى ديگر در درس 22دروس معرفت وقت و قبله و در
آمد (ص 143ط .)1 گفته
از مقنطرات يك مقنطره كه مماس سطح ارض باشد آن را افق حسى گويند ،و
افق مذكور را افق حقيقى .و دائره افق به حقيقى و حسى و ترسى قسمت
مى شود كه ترسى نيز در حقيقت ،يك قسم افق حسى است كه عن قريب در
دروس آينده بيان مى شود.
«هر نقطه كه بر روى زمين فرض كنند ،و خطى مستقيم از مركز زمين به
آن نقطه كشند و در هر دو جهت اخراج كنند تا سطح اعالى فلك البروج،
آنطرف كه بنقطه نزديكتر بود آنرا سمت الرأس آن نقطه خوانند و ديگر
طرفرا سمت رجل يا مقابل سمت الرأس .و چون آن خط را محور سازند و دو
طرف آن خط كه بر سطح فلك باشد دو قطب ،و دائره عظيمه ميان آن دو
قطب كشند كه سطح آن دائره همه عالم را به دو نيم كند ،آن دائره را
دائره افق آن نقطه خوانند كه ظاهر و خفى فلك را به قياس آن نقطه از
يكديگر جدا كند ،و نيمه ظاهر آن نيمه بود كه نقطه در آن جانب بود،
و نيمه خفى ،ديگر جانب بود».
خواجه در عبارت فوق ،فلك بروج را فلك اعلى قرار داده است كه خط
مذكور را از دو طرف ،به سطح اعالى آن منتهى كرده است .و در عبارت
بعدى فرموده است :سطح آن دائره همه عالم را به دو نيم كند.
در كتب ديگران نيز گاهى فلك اعلى بفلك بروج اطالق شده است .و آن از
اين روى است كه در عمل تفاوتى پيش نمى آيد يعنى چه بگويى كه دوائر
عظام و خط مذكور محور افق و نظائر آنها به سطح اعالى معدل منتهى
شوند ،و چه بگويى كه به سطح اعالى فلك بروج ،در عمل اختالفى روى نمى
آورد.
و ديگر اين كه نيمه مرئى و غير مرئى بودن عالم بلحاظ با رؤيت كواكب
است.
مطلب ديگر در عبارت خواجه اين كه فرمود :هر نقطه كه بر روى زمين
فرض كنند ...الخ عبارت فوق ،تعريف افق حقيقى است زيرا كه شخص را
در مركز زمين قائم فرض كرده است و نقطه مفروض بر سطح كره ارض را
سمت راس وى ،و آن نقطه ايست كه به سطح اعالى فلك بروج نزديكتر از
نقطه سمت القدم است.
نتيجه اين كه در اين تعريف ،دائره افق عظيمه اى بود كه مركز زمين
كه مركز عالم است در سطح وى و مركز وى خواهد بود و عالم جسمانى
بدان به دو نيمه برابر قسمت شود.
حال بدان كه در مسائل رياضى ،چون قوسى از دائره افق ضلع مثلثى قرار
گيرد ،آن قوس بايد از دائره افق حقيقى بوده باشد كه از دوائر عظام
است چنانكه در آغاز درس نهم بدان اشارتى شده است.
چنانكه در آخر درس شانزدهم گفته آمد ،دائره افق به حقيقى و حسى و
ترسى قسمت مى شود ،دائره افق حقيقى را كه اصل است و مالك در مسائل
رياضى است دانسته ايم ،حاال سزاوار است كه به هر يك از افق حسى و
ترسى آگاهى يابيم.
درس :18افق حسى كه آنرا افق رؤيت و افق مرئى و شعاعى نيز گويند
اين كه گوييم :انسان ،سطح كره ارض را به سبب بزرگى حجم آن ،مستوى
مى بيند ،و چه بسا ،از انسانهاى پيشين آن را به همين نظر ظاهرى،
مستوى مى پنداشتند ،تا بادله كرويت زمين ،معلوم شده است كه سطح آن
مستدير است نه مستوى .و بحثى در پيش است كه زمين كره تام نيست و به
تقريب سطح آن مستدير است نه بتحقيق.
حال بدانكه آن مقنطره اى كه در طرف نيم ظاهر يعنى جانب سمت راس
رائى ،از نقطه زير قدم وى بر سطح ارض بگذرد كه الجرم مماس سطح ارض
خواهد بود ،آن را افق حسى گويند .و تفاوت ميان آن و افق حقيقى به
قدر نصف قطر ارض مى باشد.
افق حسى فلك را يعنى عالم جسمانى را به دو قسم مختلف سازد كه قسم
اصغر آن جهت ظاهر باشد و فارق ميان ظاهر و خفى فلك نسبت به سطح ارض
بود .و دو نقطه تقاطع او با معدل النهار را مشرق و مغرب حسى گويند،
و با منطقة البروج را طالع و غارب حسى .و دو قطب آن همان سمت الرأس
و سمت القدم است چنانكه در درس نخستين گفته آمد.
افق حسى را افق رؤيت و افق مرئى و شعاعى نيز گويند ،و حسى و رؤيت
عالم جليل مالعبدالعلى بيرجندى متوفى 932هدر شرح مذكوره خواجه طوسى
در تعريف افق حسى فرمايد:
الدائرة الصغيرة المماسة لالرض على الطرف االقرب الى سمت الرأس من
قطر االرض المخرج على استقامة قامه الشخص هى االفق الحسى و تسمى االفق
المرئى و الشعاعى و افق الرؤية .و هذا القطر المذكور عمود عليها
بالرابع من اولى اكرثاوذوسيوس ،و على االفق الحقيقى بالحادى عشر
منها ،فتكون الدائرتان متوازيتين بالرابع عشر من حادية عشرة االصول،
فقطبا هما واحد باالول من ثانيه االكر.
هر گاه شخصى بر نقطه اى در سطح ارض ،بصرش را مركز قرار دهد و شعاع
متوهم خارج از بصر مماس به سطح كره ارض و منتهى به فلك اعظم گردد،
سپس همين سان بر گرد زمين يكدوره را تمام كند كه فاصل ميان ظاهر و
خفى از زمين و آسمان يعنى به حقيقت فاصل بين مايرى و ما اليرى گردد،
افق ترسى مرتسم مى شود.
وجه تسميه آن به ترسى اين است كه ترس به معنى سپر است ،و چون زمين
كروى است الجرم قسمتى از حدى به ارض كه شخص ناظر بر وسط آن ايستاده
است با آن دائره مفروض گرداگرد حدبه ،به شكل سپر متصور مى گردد.
از تعريف دوائر ثالث آفاق دانسته شد كه ترسى مطلقا بين مايرى و
ماليرى فاصل است به خالف حقيقى و حسى.
افق ترسى را افق رؤيت نيز گويند و حسى نيز بر آن اطالق شده است و
لكن اشهر اسماى هر يك همان حقيقى و حسى و ترسى است كه گفته آمد.
افق ترسى به حسب تفاوت قامت ناظر در طول و قصر و به حسب ارتفاع و
انخفاض محلى كه منظر وى باشد ،اختالف مى يابد كه شايد گاهى محيط وى
منطبق بر محيط افق حقيقى گردد ،و گاهى دائره صغيره اى يعنى مقنطره
اى بود كه در زير آن يا در زير آن قرار گيرد .در صورت انطباق ،فاصل
ظاهر و خفى به دو نيم برابر بود .و اگر در زير آن افتد ،برخى از
آنچه كه به افق حقيقى اليرى بود مرئى شود .و اگر در زبر آن افتد
بالعكس .خالصه فاصل بين مايرى و مااليرى،
افق ترسى است يعنى به اين دائره طلوع و غروب كواكب معلوم شود و
بدانچه گفته ايم نسبت اين افق با افق حسى نيز معلوم گردد.
و بعضى از اهل تحقيق گفته است كه :عامه مردم طلوع و غروب را از افق
ترسى اعتبار كنند ،و لكن محققان از افق حقيقى كه چون جزء منطقه
بروج يا مركز كوكبى بر دائره افق حقيقى بود آن جزء طالع يا غارب
محسوب مى شود ،و آن نقطه مركز كوكب بر افق ،مشرق و مغرب وى است ،و
اين سخنى استوار است.
تبصره:
در درس نهم گفته ايم كه مجموع سه زاويه مثلث مستوى ،مساوى با دو
قائمه است ،و در درس دوازدهم دانسته شد كه ضلع مقابل هر زاويه مثلث
را وتر آن زاويه گويند ،اكنون سخن ما اين است كه هر شخص و شاخص بر
بسيط غبراء ،طرف قطرى از اقطار ارض خواهد بود كه در صورت امتداد به
دو قطب افق منتهى مى شود ،و اين قطر محور عظيمه افق و همه مقنطرات
است و بر آنها عمود است .الجرم دائره افق حسى مانند ديگر مقنطرات
موازى با عظيمه افق خواهد بود ،و گرنه الزم آيد كه مجموع زواياى
مثلث مستقيم االضالع يعنى مثلث مستوى اكثر از دو قائمه باشد ،زيرا كه
با فرض عدم موازات ،از يك جانب باهم مالقات خواهند كرد به اصل
اقليدس و عالوه اين كه برهان بر آن قائم است و هر گاه از موضع عمود
مذكور بر هر يك از دو سطح افق حقيقى و حسى تا به محل مالقات خطى
مستقيم اخراج شود با خود قسمتى از خط محور كه محدود ميان دو سطح
ياد شده بود ،مثلثى مستقيم االضالع حاصل شود كه يك زاويه آن حاده است
و آن در موضع نقطه مالقات خواهد بود ،و هر يك از دو زاويه ديگر
قائمه و آن موقع عمود محور بر سطح دائره افق حقيقى ،و سطح دائره
افق حسى .و اين حكم در همه صغار موازى با عظيمه مطرد است .و همانست
كه در شكل چهاردهم مقاله يازدهم اصول مبرهن شده است كه :كل سطحين
كان خط واحد عمودا عليهما فهما متوازيان الخ.
تبصره:
خط مشرق و مغرب فصل مشترك بين دو سطح دائره و افق و دائره معدل
النهار است.
تبصره:
در بعد معلوم خواهد شد كه كره ارض نسبت به مافوق فلك شمس ،حكم نقطه
را دارد ،لذا تفاوت ميان افق حقيقى و حسى نسبت به مافوق فلك شمس،
محسوس و معتنى به نيست ،و اين مطلب در بحث اختالف منظر( ،درس )62
مبين مى شود چه اين كه اختالف منظر در فلك شمس و مادون آن به قياس
به كره ارض پيش مى آيد.
تبصره:
عالمه خفرى در كلمه كه شرح تذكره خواجه در هيأت است ،در بين افق
ترسى فرمايد:
«و يسمى االفق الحسى ايضا .و هى قد تنطبق على االفق الحقيقى ،و قد
تقع فوقها او تحتها بحسب اختالف قامة الناظر فان كان مقدار قامته
ثالثة أذرع و نصفا كان مافوق ذلك االفق من االسماء اكثر مما تحته
بأربع دقائق و سنت و عشرين ثانية على مابينه ابن الهيثم فى رسالته
فى ان الظاهرين من السماء اكثر من نصفها ،و ان كان اقل منها امكن
ان يكون مافوقه مساويا لما تحته ،و ان يكون اصغر».
و فاضل نحرير هبة هللا شاهمير ،در تاليف بسيار سودمندش به نام «:
تنقيح مقاله در توضيح رساله» كه شرح رساله فارسى هيأت مالعلى قوشچى
است بعد از بيان افق حقيقى و حسى در بيان افق ترسى به وزان كالم
تكلمه گويد:
«سيم افق رؤيت و افق حسى هم گويند و آن دائره ثابته است كه مرتسم
شود محيط آن از توهم دوران طرف خطى كه خارج شود از بصر و تماس به
سطح ارض نموده منتهى به فلك اعظم گردد .و گاه عظيمه باشد به آنكه
منطبق بر افق حقيقى گردد ،و گاه صغيره باشد به آنكه تحت افق حقيقى
يا فوق آن در تحت افق مجازى يا بر افق مرئى يا فوق آن واقع شود
بحسب تفاوت قامت ناظر در طول و قصره و ارتفاع و انخفاض محلى كه
منظر وى باشد چه ابن هيثم در رساله كه جهت اثبات تفاضل و زيادتى
نصف ظاهر فلك بر نصف خفى ،نوشته ،برهان گفته كه هر گاه قامت شخص
رائى سه گزو نيم بود ،زيادت از نصف فلك مرئى شود به چهار دقيقه و
بيست و شش ثانيه ،پس شكى نيست كه اگر به قليلى كمتر از آن باشد
منطبق بر افق حقيقى خواهد بود ،و اگر به بسيارى كمتر باشد بر فوق
آن بود».
و اعلم ان االفق الحقيقى ينصف كرة العالم ،و الحسى يقسمها بمختلفين
اعظمهما التحتانى ،و الترسى قد ينصفها و قد يقسمها بمختلفين
اعظمهما الفوقانى غالبا ،و التحتانى نادرا.
قيد غالب براى اين جهت است كه به حسب اغلب ارتفاع بصر از ارض اكثر
از سه اصبع است .تا وقت اقامة برهان اين مطالب فرا رسد.
تنبيه:
بيرجندى كه عالم خريت در صناعت هيأت و فنون رياضى است ،مجموع عالم
جسمانى را تعبير به «كرة العالم» كرده است .چنانكه وى و ديگر
اساطين متبحر در فن از آن تعبير به فلك هم مى كنند ،چنانكه دوائر
عظام و مدارات كواكب را فلك مى نامند ،و در درس سوم بدان اشارت
نموده ايم ،و در هيأت مجسمه تحقيقى در پيش است كه گفته آيد .اين
تصريحات و اشارات موجب زيادت تبصره و انتباه طالب كمال در معرفت به
موضوع فن شريف علم هيأت ،و مسائل قويم متفرع بر آن ،و سبب آگاهى وى
به تفوه آراى فائل خواهد بود.
دائره عظيمه اى كه بر كره ارض در سطح معدل النهار حادث شود يعنى از
آن مايل نبود آن را خط استواء گويند.
و به عبارت ديگر :چون در اين فن مركز زمين مركز كره عالم جسمانى
است پس هر گاه فرض شود كه سطح دائره معدل النهار قاطع كره عالم
جسمانى گردد ،بر سطح محيط زمين دائره عظيمه اى احداث كند كه آنرا
خط استواء گويند.
خط استواء را دائره استواء و دائره استواى ارضى نيز گويند ،در ازاى
معدل النهار كه آن را دائره استواى سماوى گويند .و لكن اشهر اسماى
او در قديم و حديث همان خط استواء است.
تذكره در درس پنجم گذشت كه شمس هميشه در سطح دائره منطقه البروج
است و از آن خارج نمى شود ،و در درس دوازدهم دانسته شد كه به همين
سبب هيچگاه شمس را عرض نبود .غرض ما از اين تذكره اين است كه خط
استواء با عظيمه معدل النهار ،مانند مدار شمس با عظيمه منطقة
البروج است ،از اين حيث كه آن دو در يك سطح اند ،و اين دو در يك
سطح.
از بيان فوق دانسته مى شود كه غايت بعد شمس از خط استواء بقدر ميل
كلى خواهد بود .پس اگر شمس در اول سرطان بوده باشد به قدر ميل كلى
به سمت شمال معدل از خط استواء دور بود ،و اگر در اول جدى بوده
باشد به همان مقدار به سمت جنوب معدل.
و ان شئت قلت كه شمس در رأس السرطان و يا رأس الجدى به قدر ميل كلى
از سمت الرأس استوائى به سمت شمال معدل و يا جنوب آن دور مى شود
زيرا كه هر كس در هر نقطه خط استواء بوده باشد سمت الرأس و سمت
القدم او كه دو قطب افق او مى باشند بر دائره معدل النهار خواهند
بود كه در سطح خط استوايند.
و نيز دانسته مى شود كه اگر كسى در خط استواء بوده باشد ،دو قطب
معدل النهار بر افق وى بود ،چه اين كه عظيمه معدل تا قطب او ربع
دور است ،و از دائره استواء تا قطب او بر كره ارض نيز ربع دور ،و
از قطب افق تا عظيمه افق هم ربع دور است ،و در دروس گذشته گفته ايم
كه هر عظيمه اى از دو قطب عظيمه ديگر گذرد آن عظيمه نيز از دو قطب
او گذرد.
و بالعكس اگر ربع دور از خط استواء به سمت قطب شمال معدل النهار يا
جنوب آن دور شود ،دو نقطه سمت الرأس و سمت القدم وى دو قطب معدل
النهار خواهد بود كه الجرم دائره معدل النهار و افق حقيقى متحد
خواهند بود ،و وجه آن ظاهر است.
افق خط استواء را افق فلك مستقيم و افق كره منتصبه گويند .از اين
روى كه حركت معدل النهار و ان شئت قلت :حركت فلك ،و حركت كره عالم
و جميع مدارات موازى آن كه مدارات يوميه اند ،در آفاق استوائى به
استقامت و انتصاب اند ،يعنى همه آنها بر دائره افق عمودند كه با
افق بر زواياى قائمه تقاطع مى كنند.
تحت آن ،لذا همواره شب و روز در آفاق استوايى باهم برابرند ،و به
همين جهت استواى جديدان در آنها ،به آفاق استوايى و خط استواء
ناميده شده اند.
حال كه اقسام افق حقيقى و ترسى و حسى دانسته شده است در تقسيم هر
يك آنها به سه قسم دوالبى و حمايلى و رحوى گوييم :هر يك از افق
حقيقى و ترسى و حسى ،نسبت به دور معدل منقسم به سه قسم مى شود:
دوالبى و حمايلى و رحوى ،زيرا كه اگر خط مذكور اعنى محور افق كه در
امتداد قطرى از اقطار ارض عمود بر افق و مار بر دو قطب اوست ،بر
نفس دائره معدل النهار واقع شود كه هر آينه بر سمت الراس و سمت
القدم گذرد و آن در آفاق مستويه يعنى در خط استواء خواهد بود ،حركت
معدل در آنجا دوالبى است بدينجهت كه دور فلك را در آنجا حركتى مشابه
حركت دوالب است كه چنانچه بحركت دوالب هر عصمورى از عصامير دوالب پى
هم بر زاويه قائمه از سطح آب خارج مى شود ،اجزاى فلك نيز از افق پى
هم به استواء و استقامت و انتصاب از افق بر مى آيند .عصمور كعصفور:
چرخ چاه يا دلو آن .منتهى االرب ...
از مدارات كواكب به حركت اولى ،آنچه فوق افق باشد مدارات يومى اند،
و آنچه تحت افق مدارات ليلى .و هر گاه بخواهيم هر يك از مدارات
يومى ،يا ليلى را به دو نيم كنيم كه چون كوكب به نقطه منتصف رسيده
است قوس النهار يا قوس الليل به دو نصف منقسم گردد به دائره نصف
النهار احتياج افتد .الجرم دائره نصف النهار عظيمه اى خواهد بود كه
بدو قطب افق و دو قطب معدل النهار گذرد پس هر گاه شمس مثال در فوق
افق بدو رسيده است در اكثر معموره ،به تقريب منتصف طلوع و غروب مى
باشد .لذا بيرجندى در شرح تذكره گويد:
«لو لم تمر دائرة نصف النهار بقطبى االفق و قطبى معدل النهار لم
يحصل الغرض منه و هو تنصف قطع المدارات».
چون دائره نصف النهار از دو قطب معدل و دو قطب افق مى گذرد ،آن دو
نيز
آن نقطه تقاطع دائره نصف النهار با دائره افق كه به قطب شمالى
نزديكتر بود نقطه شمالى گويند ،و آن نقطه ديگر مقابل او را كه به
قطب جنوبى نزديكتر بود نقطه جنوبى خوانند .و خط واصل ميان اين دو
نقطه را خط نصف النهار ،و خط زوال ،و خط جنوب و شمال گويند .و اين
خط ،فصل مشترك بين سطح دائره نصف النهار و سطح دائره افق است.
و همين خط زوال است كه چون مركز قرص شمس بدان رسد ،اول زوال يعنى
اول ظهر حقيقى افقى است كه خط زوال در سطح آن افق تعيين شده است.
خط نصف النهار را شناخته ايم ،و دانسته ايم كه همان خط زوال و خط
جنوب و شمال است ،و تعريف آن را به خوبى بدست آورده ايم ،اكنون سخن
ما اين است كه اقسام حك يعنى انواع آالت قطب نماها ،چون بر سطح
مستوى بر قاعده طبيعى مصنوعى خود قرار گيرند ،عقربه آنها در سطح
دائره نصف النهار مى باشد .و به عبارت ديگر :عقربه آنها همين خط
نصف النهار و خط زوال آن موضع است كه يك طرف آن به سوى قطب شمال ،و
سوى ديگر آن بسوى قطب جنوب است .و بحثى درباره قطب مغناطيسى ارض ،و
قطب جغرافيائى آن در پيش است كه در جاى خود بيان مى شود.
مطلب ديگر اين كه :در درس شانزدهم در بحث افق دانسته ايم كه خط
واصل ميان نقطه مشرق اعتدال ،و نقطه مغرب اعتدال را خط مشرق و مغرب
و خط اعتدال و خط استواء گويند ،و در درس بيست و يكم دانسته ايم كه
خط واصل ميان نقطه جنوب و نقطه شمال را خط نصف النهار و خط زوال و
خط جنوب و شمال گويند ،پس اين دو خط در سطح دائره افق بر يكديگر
عمود خواهند بود و بر زواياى قائمه همديگر را تقاطع مى كنند
بدينصورت (ش )7كه سطح دائره افق و محيط آن بدين دو خط به چهار قسم
متساوى منقسم مى گردد.
صورت مذكور را چون در سطح ارض به نحو طبيعى مانند آلت قطب نما (نه
به صورت نقشه جغرافيايى ،چنانكه در بعد گفته آيد) در نظر بگيريد كه
شخص يا شاخص در نقطه ه بوده باشد ،دائره ا ب ح د دائره افق او
خواهد بود ،و محاذى نقطه ه از دو جهت فوق و تحت سمت الراس و سمت
القدم او ،و ا نقطه مشرق اعتدال ،وح نقطه مغرب اعتدال ،و ب نقطه
جنوب ،و د نقطه شمال ،و خط ا ه ح خط اعتدال ،و خط ب ه د خط زوال كه
يكديگر را در نقطه ه كه مركز دائره افق است بر زواياى قائمه تقاطع
كرده اند.
چون دائره نصف النهار ،عالم جسمانى را نسبت به شخص در هر نقطه اى
از بسيط االرض به دو نصف مشرق و مغرب منقسم ميسازد ،و دائره افق نيز
محكوم بدين حكم است اعنى به دو نصف شرقى و غربى منقسم مى گردد،
الجرم از دو طرف نقطه جنوب افق بسوى نقطه شمال آن ،و يا بالعكس از
دو طرف نقطه شمال افق بسوى جنوب آن ،به ربع دور رسد آن نقطه كه
منتهاى ربع قبل و مبتداى ربع بعد است فصل مشترك بين ربعين شرقى ،يا
ربعين غربى خواهد بود كه منتصف نصف شرقى دائره افق ،و يا منتصف نصف
غربى دائره افق است ،و آن نقطه مشرق اعتدال ،و يا نقطه مغرب اعتدال
است كه محل تقاطع افق با معدل النهار است .پس آن كه در درس شانزدهم
گفته ايم نقطه مشرق اعتدال وسط مشارق است ،و نقطه مغرب اعتدال وسط
مغارب ،معنى وسط بودن آن بر دو طرف افق درست آمد ،و وجه مشارق و
مغارب گفته آيد.
«فلك بدائره نصف النهار به دو نيمه شود :يك نيمه شرقى و آنرا نصف
صاعد خوانند ،و يك نيمه غربى و آنرا نصف هابط خوانند .و جمله
مدارات يومى دو
خواجه فلك را بر مجموع كره عالم جسمانى كه يك كره است اطالق كرده
است كه مكرر گفته آمد .چنانكه در تذكره نيز فرموده است :دائرة نصف
النهار هى الفاصلة بين النصف الشرقى و الغربى من الفلك بل الصاعد و
الهابط بقياس الحركة االولى.
در توضيح آن گوييم :چون دائره نصف النهار تمام معدل النهار را
تنصيف مى نمايد ،هر آينه نيز هر يك از نصف ظاهر و نصف خفى از معدل
النهار را تنصيف مى كند ،و فاصله باشد ميان نصف شرقى و نصف غربى از
آن ،چنانكه افق فاصله است ميان ظاهر و خفى ،پس تميز نصف صاعد از
نصف هابط بقياس بحركت اولى هم از او متحقق گردد .بيانش اين كه:
چون كوكب طلوع نموده پيوسته ارتفاع او متزايد مى گردد تا بمرتبه اى
رسد كه غايت ارتفاع باشد ،بعد از آن منحدر شود و ارتفاع او متناقص
گردد تا بمغرب واصل شود و باز انحطاط و انحدار و بعد از افق بايد
تا بغايت انحطاط رسد ،و بعد از آن شروع در تقارب به افق نمايد و
انحطاط وى نقصان يابد تا عود بمشرق نمايد و طلوع كند .پس از غايت
هبوط تا غايت صعود ،نصف شرقى و صاعد بود چه در جانب مشرق و حال
ارتفاع يعنى باال آمدن است ،و از غايت صعود تا غايت هبوط غربى و
هابط باشد به قياس به آن نصف.
آنكه خواجه فرمود « :و جمله مدارات يومى به اين دائره دو نيمه شود»
چنانكه در شكل نهم از مقاله دوم اكر مبرهن شده است كه ان العظيمه
المارة باقطاب دائرتين متقاطعتين تنصف كل قطعة منها.
تبصره:
صعود و هبوط كواكب نسبت به حركت اولى است .و نسبت به حركت خاصه
كواكب اوج و حضيض ،و در و ه و حضيض گويند به بيان و تفصيلى كه در
موقع خود گفته آيد
اوتاد اربعه را در تسوية البيوت يعنى استخراج خانه هاى دوازده گانه
كه آنرا زايچه و زايرجه نيز گويند و براى طالع سنه و مواليد و
مانند آنها در احكام نجومى بكار دارند ،اهميتى به سزا است .و به
تعبير مال عبدالعلى بيرجندى در شرح زيج الغ بيك :اين چهار خانه را
اوتاد بجهت آن گويند كه مدار احكام بر اين چهار خانه است.
از ارباب لوح و قلم به نظم و نثر تعبير فلك به خيمه ،و خيمه افالك،
و خيمه معلق ،و خيمه نيلگون ،و خيمه پيروزه گون ،و خيمه فيروزه و
نظائر آنها بسيار آمده است:
در دفتر تقويم رقومى ،و لوح بيوت اثناعشر و كتب احكامى ،فقط حرف
آخر اسامى سيارات را مى نويسند و هر يك را به عالمت آن حرف مى
خوانند .يعنى حرف (ر) قمر است و (د) عطارد و (ه) زهره و (س) شمس و
(خ) مريخ و (ى) مشترى و (ل) زحل.
در اين لوح چهارخانه مربع وسط اوتاد اربعه اند .و عدد هر خانه را
در يك گوشه آن به ارقام ابجدى نوشته ايم .پس (ا) كه وتد اول يعنى
بيت طالع است طالع وقت (نائب) است يعنى حوت دوازده درجه ،كه ارقام
بروج بيوت را در وسط هر بيت نگاشته ايم .آنگاه در بيت طالع مى بينى
كه عطارد و قمر و زحل اجتماع كرده اند :دكح ،ركا ،ل بح.
سابع طالع ،سنبله دوازده درجه است (ه يب) ،و عاشر آن قوس هجده
درجه ،و رابع آن جوزاء هجده درجه .مريخ با شمس در خانه دوم اند.
مشترى در خانه چهارم است و زهره در دوازدهم .از طالع تا خانه
دوازدهم به ترتيب دوازده برج يعنى دوره منطقة البروج و كواكب واقع
در بروج ،قرار گرفته اند و اين ميزان صحت عمل است.
از آنچه در تعريف دائره نصف النهار و پيرامون آن گفته ايم ،وجه
تسميه اين دائره به دائره نصف النهار دانسته شده است .و خالصه آن
اين كه:
دائره نصف النهار را بدين سبب دائره نصف النهار گويند كه چون مركز
جرم شمس مثال ،به حركت اولى در فوق االرض با او موافات كند يعنى بدو
رسد ،زمان روز به تقريب نصف شود ،و به بيان ديگر قوس نهار شمس در
آن هنگام به تقريب نصف شود.
و چون در تحت االرض با او موافات كند ،زمان شب يا قوس ليل كوكب به
تقريب نصف شود.
و غايت ارتفاع شمس هر روز هنگام موافات شمس به دائره نصف النهار در
فوق افق است ،و غايت انحطاط آن در هر دوره به حركت كل ،هنگام
موافات شمس بدان در تحت افق است.
تبصره:
«و سميت هذه الدائرة دائرة نصف النهار الن الشمس اذا وافتها بحركة
الكل فوق االرض انتصف زمان النهار ،و اذا وافتها من تحت االرض انتصف
زمان الليل .و غاية ارتفاع الشمس فى كل يوم يكون عند انتهائها الى
مسامتة هذه الدائرة ،و كذا غاية ارتفاع كل كوكب ،و غاية االنحطاط
عند االنتهاء الى مسامتها تحت االفق».
غرض از نقل عبارت تبصره اين كه :مراد از حركت كل همان حركت اولى
است كه حركت به خالف توالى از مشرق به مغرب است ،و مراد از مسامته
همان موافات است كه هنگام وصول مركز جرم شمس به دائره نصف النهار
است.
و نيز دانسته شده است كه تسميه آن به دائره نصف النهار ،با آن كه
دائره نصف الليل هم مى باشد به سبب مراعات تقدم يوم بر ليل به جهتى
از جهات انواع تقدم و تأخر يعنى اقسام سبق و لحوق است.
ِق
ُ ُ ساب
ْل َ َال اله
لي امين االسالم طبرسى در مجمع االبيان در تفسير كريمه :و
ههار
ِ الن
تبصره ..... :ص 69 : 70 ج1 دروس هيئت و ديگر رشتههاى رياضى
فقال :قد علمت يا فضل ان طالع الدنيا السرطان ،و الكواكب فى مواضع
شرفها فزحل فى الميزان ،والمشترى فى سرطان ،و الشمس فى الحمل ،و
القمر فى الثور ،فذلك يدل على كينونة الشمس فى الحمل فى العاشر من
الطالع فى وسط السماء فالنهار خلق قبل الليل.
بيان :حديث شريف در سماء و عالم بحار نيز ،با نقل مطالبى در
پيرامون آن مذكور است (ج 14ط 1ص 55و .)56
تعريف طالع در درس شانزدهم گفته آمد ،و عاشر همانست كه تعريف آن را
در درس قبل دانسته ايم.
وسط السماء همان محل موافات مركز جرم الشمس با دائره نصف النهار
است .و از آن تعبير به كبدالسماء نيز در روايات شده است.
شرف كوكب در مقابل هبوط آنست .و شرف و هبوط كواكب را در احكام نجوم
دخلى بسزا است.
شرف شمس در نوزدهم درجه حمل است .شرف قمر درجه سوم ثور است .شرف
زحل درجه بيست و يكم از برج ميزانست .شرف مشترى در پانزده درجه
سرطانست .شرف مريخ درجه بيست و هشتم جدى .شرف زهره درجه بيست و
هفتم حوت .شرف عطارد درجه پانزدهم سنبله.
هبوط هر كوكب مقابل شرف او بود به همان درجه .و مراد از مقابل،
نظير آن برج و درجه است يعنى برج ششم بعد از برج شرف ،برج هبوط آن
كوكب بود ،و 180درجه بعد از درجه شرف ،درجه هبوط آن كوكب بود.
برج ميزان برج هبوط شمس بود ،و درجه نوزدهم ميزان درجه هبوط مثال
و برج عقرب برج هبوط قمر بود ،و درجه سوم عقرب درجه هبوط آن ،و آن.
هذا القياس .هر كوكبى را در برجى و درجه اى نوعى قوتى يافته على
آنرا شرف آنكوكب ناميده اند ،و يا ضعف و آنرا هبوط گفته اند. اند
شرف همه آن شرف باشد مگر آنكه در آن درجه قوى بود. برج
چون كوكب به برج شرف تحويل كرد ابتداء قوه بود و روز بروز متزايد
باشد تا آندرجه معين و در آنجا كمال قوه بود ،و چون از آن درجه
گذشت شروع در تناقص كند تا به حلول او به برج ديگر.
و حال هبوط همچون حال شرف است يعنى چون كوكب به برج هبوط تحويل
نمايد ،ضعيف ميشود ،و روز بروز ضعف او بيفزايد تا بدرجه هبوط و در
آنجا در كمال ضعف باشد و چون از آندرجه گذشت شروع كند در تناقص ضعف
تا اينكه تحويل نمايد به برج ديگر.
فائدة:
چون شمس در هر دوره به حركت خاصه خود به نوزدهم حمل رسد ،و آن در
هر سال شمسى مطابق نوزدهم فروردين ماه شمسى خواهد بود ،در آن يك
شبانه روز ،حروف عاليات شرف شمس را كه هفت و سيزده اند ،بر نگين
انگشترى حك كنند .و چنان انگشترى مزين به شرف شمس را در نزد خواص
شرقى خاص است .نكته 977هزار و يك نكته مطبوع ،به رسم و وصف و شرف
شمس اختصاص يافته است بدانجا رجوع شود.
در بيان وجه تسميه دائره نصف النهار بدين اسم گفته ايم كه چون مركز
جرم شمس به حركت اولى در فوق افق بدو رسد زمان روز بتقريب نصف شود،
و آنگاه غايت ارتفاع وى بود ،و هر گاه در تحت افق بدو رسد زمان شب
بتقريب نصف شود ،و آنگاه غايت انحطاط وى بود.
ِن
َ َضُ م
بياْلَْ
ُ ْ ْط
الخَي
ُ ْ ُم
َ َلك
هنَي
َبيت
هى َ
َت بوا ح
ََُ اشْر
ُوا و ُل
َ كقال عزمن قائل :و
ِ (البقرة .)188 ْل َِلى اله
لي َ إِّيام
ُّوا الص ِم َ
ه أت
ثمِ ُ
ْرَج
الف
َ ِْن
ِ م
َداْلَسْو
ِ ْ ْط
الخَي
ْ
فى الفقيه سئل الصادق عليه السالم عن الخيط االبيض من الخيط االسود من
الفجر؟
ْل
َ ُ اله
لي ُمَ َلك
َلَع
ِي ج
الذ
ُههللا ه
.طبرسى در مجمع البيان در تفسير كريمه:
ِ
ِيه
ُوا ف
ُنَسْك
لتِ
الليل :و هو ما بين غروب الشمس الى طلوع الفجر الثانى ...و
النهار :هو مابين طلوع الفجر الثانى الى غروب الشمس .الخ.
و صاحب بحار االنوار در باب تحقيق منتصف الليل و مفتتح النهار از
كتاب صلوة آن (ص 64ج 18ط )1گويد:
غرض نگارنده سطور اين است كه :قوس النهار كه در عرف ارباب اين فن،
مدار طلوع مركز جرم شمس از دائره افق تا طلوع آنست كه بين الطلوعين
نيز جزء ليل محسوب مى گردد ،هر يك بدائره نصف النهار كه دائره نصف
الليل هم هست تقريبا به دو نصف متساوى تقسيم مى گردد .و چون در
مواقيت اعمال عبادى بفرموده شرع ،مفتتح روز فجر ثانى است و شب خالص
از غروب شمس تا طلوع فجر صادق است پس نه روز شرعى به دائره نصف
النهار به دو قسم متساوى
مطلب ديگر اين كه در روايت دائره نصف النهار تعبير به حلقه شده است
كه هر گاه شمس در آن حلقه داخل شود هنگام زوال اوست ،چه تعبير
شيرين و دلنشين و شگفت و شريف:
حديث چهارم باب اوقات صلوات خمس از كتاب صلوة مستدرك الوسائل (ج 1ط
1ص :)188
باالسناد عن االمام الحسين بن االمام على بن ابى طالب عليهم السالم قال
جاء نفر من اليهود الى رسول هللا صلى هللا عليه و آله الى ان ذكر عليه
السالم ان اعلمهم سأله (ص) عن اشياء الى ان قال :يا محمد فأخبرنى عن
هللا الى شى ء وقت هذه الخمس الصلوات فى خمس مواقيت على امتك فى ساعات
الليل و النهار؟
قال النبى صلى هللا عليه و آله :ان الشمس عند الزوال لها حلقة تدخل
فيها فاذا دخلت فيها زالت الشمس فيسبح كل شى ء دون العرش لوجه ربى.
الحديث
مطلب ديگر :در درس بيست و سوم گفته ايم كه هيات فلك يعنى قبه جسم
كل نسبت به زمين ،از سخن سرايان به خيمه و كله تشبيه و تعبير شده
است .اكنون سخن ما اين است كه از اين خيمه در لسان روايت تعبير به
قبه شده است و خيمه و قبه خيلى باهم شبيه اند يعنى فلك چون گنبدى
بر روى زمين است و نسبت به حركت اولى گنبد دوار ،بلكه نسبت به حركت
ثانيه هم ولكن آن سريع و اين بطى ء ،و اين به توالى و آن بخالف
توالى ،آنگاه در روايت از دائره نصف النهار تعبير به وسط قبه
گرديده است كه چون شمس از وسط قبه زايل شده است وقت صلوة ظهر فرا
رسيده است.
االختصاص للمفيد باسناده الى ابى الصباح الكنانى قال :سألت ابا عبدهللا
ِي
ْ ف
من ِي السهماواتِ و
َ َ ْ فمن
ه َ
د َلُ
ُُيسْج َه
نههللا َ
َ َ أ
تر َ َلم
ْ َ عليه السالم عن قول هللا أ
ُ ،االية؟َاب
دوَ اله
ُ و
َرَ الشهج
ل والجِباُ
َ ْ ُ و
ُومُّج
َ النُ و َم
َر الق
َ ْْسُ و
َ الشهم
ض و
ِْاْلَر
ْ
فقال :ان للشمس اربع سجدات كل يوم و ليلة الى قوله عليه السالم:
القبة و ارتفع النهار و اما السجدة الثانية فانها اذا صارت فى وسط
و سجدت ،فاذا ارتفعت ركدت قبل الزوال فاذا صارت بحذاء العرش ركدت
الزوال ،الخبر( .صلوة من سجودها زالت عن وسط القبة فيدخل وقت صلوة
188ط .)1 بحار ص 42ج 18ط ،1و صلوة مستدرك الوسائل ص
بيان:
ركورد شمس بطؤ حركت او در حوالى نصف النهار است كه در دروس آتيه
مبرهن مى گردد.
چنانكه فلك در لسان روايت تعبير به قبه شده است در زبان سرايندگان
نيز بسيار ديده مى شود:
رودكى گويد:
َها (رعد
ْن
َوتر
ٍ َ
َدَم
ِ ع
ْر ِغ
َي َ السهماواتِ ب
َعَف
ِي رالذ
ُههللا ه
كه ناظر است به كريمه:
.)3و در ديوان راقم آمده است:
و نظامى گويد:
و فردوسى گويد:
سعدى گويد:
ايم كه رسيدن مركز قرص شمس به دائره مطلب ديگر :در دروس قبل دانسته
به رسيدن آن به خط زوال ،و به وصول نصف النهار تعبير به موافات ،و
و دخول آن در حلقه شده است .اكنون آن به وسط قبه ،و به وسط سماء،
روايات تعبير به وصول شمس به كبد سخن ما اين است كه اين معنى در
سماء نيز شده است.
ِم
ِ َق
العياشى عن زرارة قال :سألت ابا عبدهللا عليه السالم عن هذه االية :أ
ِ؟ قال :دلوك الشمس زوالها عند كبد ْل
ليِ اله
َسَق
ِلى غ دُلوكِ الشهْ
مسِ إ لُة ِ
هالَ
الص
السماء الى غسق الليل الى انتصاف الليل ،الحديث (مستدرك الوسائل ج 1
ط 1ص .)189
عليه السالم ...وقت صلوة الظهر اذا كان القيظ يكون ظلك مثلث ،و اذا
كان الشتاء حين تزول الشمس من الفلك ذلك حين تكون على حاجيك االيمن
الخ (مستدرك الوسائل ج 1ط 1ص )187
تعبير به وسط السماء در روايت ياد شده از امام هشتم عليه السالم در
درس 24آمده است ،و در ذيل حديث مروى از اختصاص مفيد در صدر همين
درس نيز تعبير به وسط السماء شده است « :انها حين زالت وسط السماء
دخل وقت الزوال زوال النهار» .كبد سماء وسط آنست .جوهرى در صحاح
گويد:
كبد السماء وسطها ،يقال :كبد النجم السماء اى توسطها ،و تكبدت
الشمس اى صارت فى كبد السماء.
كبداء كصحراء ،و كبيداء كحميراء :ميانه آسمان ،تكبيد :در ميانه
آسمان در آمدن آفتاب و جز آن ،يقال :كبد النجم السماء اذا توسطها.
اين گفتار نلينو بسيار استوار است .دانشمندان هيوى در كتب هيات فلك
را بر مدارات ستارگان اطالق مى كنند و در كتب رياضى فلكى ،هر گاه
فلك گفته ميشود به معنى همان مدار است و بطليموس در مجسطى و بيرونى
در قانون مسعودى كه در حقيقت مجسطى اسالمى است از لفظ فلك همان خط
مدار
كوكب را مى خواهند.
شارح ملخص ياد شده معروف به فاضل رومى و قاضى زاده رومى در شرح آخر
باب مذكور گويد :اقتصار بر دوائر براى ناظرين در براهين كافى است
چنانكه صاحب مجسطى بر همان دوائر اقتصار كرده است كه در اينصورت
علم هيأت را هيات غير مجسمه گويند ،و متاخرين چون قصد كردند مسائل
هيوى را از دالئل تجريد كنند دوست داشتند كه افالك را مجسمه فرض كنند
تا اين كه گويد :پس افالك در نزد جمهور مهندسين كه بر دوائر اقتصار
مى كنند سى و چهار است.
غرض اين كه لفظى بدين كوتاهى و شيوايى و مشهور و معروف در كتب علمى
و سائر و دائر در السنه علماى فلكى به نام فلك را چرا به اصطالح
ديگر تبديل كنيم و يا تغيير دهيم چه بهتر كه همين لفظ شناخته علمى
را بكار ببنديم .باز در اين مطلب مباحثى به تفصيل در پيش داريم كه
در دروس آينده گفته خواهد شد.
عرض بلد:
چون دائره نصف النهار دانسته شده است ،حال بدان كه قوسى از اين
دائره كه ميان قطب افق كه سمت الرأس است و دائره معدل النهار از
جانب اقرب افتد ،و يا ميان قطب ظاهر معدل النهار و دائره افق از
جانب اقرب افتد آنرا عرض بلد گويند زيرا كه بدينمقدار از تحت معدل
يعنى از سطح آن عرض پيدا نموده است.
و چون دائره استواى ارضى در سطح دائره معدل النهار است و زمين نيز
تقريبا كروى است ،پس هر گاه نقطه سمت الراس را به محاذات آن بر سطح
زمين رسم كنيم و همچنين دائره نصف النهار را بر سطح ارض ترسيم كنيم
قوسى از اين دائره نصف النهار كه بين نقطه مفروض رسم شده بر سطح
ارض و بين خط استواء از جانب اقرب افتد قوس عرض بلد خواهد بود.
در پيرامون عرض بالد مطالبى در پيش است كه در دروس آينده عرض ميشود.
اكنون بهتر است كه به دوائر عظام اول السموت ،و ارتفاع ،و دائره
وسط السماء رؤيت ،آگاهى بيابيم سپس به تتمه مباحث عرض به پردازيم
تا مطالبى ديگر در اطراف مباحث دروس گذشته عنوان كنيم:
دائره ارتفاع عظيمه ايست كه بر دو قطب افق بلد مفروض مثال يا دو قطب
هر نقطه افق مفروض ،كه دو نقطه سمت رأس و سمت قدم است ،و بر نقطه
مفروض بر سطح فلك اعلى خواه آن نقطه مركز كوكب باشد يا غير آن
گذرد .و چون از دو قطب افق مى گذرد ،دائره افق نيز از دو قطب وى
گذرد الجرم اين دو دائره هر يك بر ديگرى قائم است و يكديگر را بر
زواياى قائمه تقاطع مى كنند ،چنانكه در شانزدهم مقاله اوالى
اكرثاوذوسيوس مبرهن شده است كه :كل دائرة عظيمة تقطع دائرة اخرى
على كرة و تمر بقطبيها فهى نقطعها بنصفين و على زوايا قائمة.
از آنچه گفته ايم دانسته مى شود كه تسميه اين دائره بدائره ارتفاع
از جهت تغليب جانب ظهور بر جانب خفا است و اال دائره ارتفاع هم
دائره ارتفاع است و هم دائره انحطاط يعنى هم بدان مقدار ارتفاع
كوكب مثال دانسته ميشود و هم مقدار انحطاط آن.
اين تسميه بتغليب نظير تسميه دائره نصف النهار به نصف النهار است
كه دانسته اى هم دائره نصف النهار است و هم دائره نصف الليل ،و به
تقديم و تغليب يوم بر ليل آن را دائره نصف النهار ناميده اند.
و خالصه تعريف قوس ارتفاع و انحطاط اين كه :قوسى از دائره ارتفاع كه
ميان نقطه مفروض بر سطح فلك و افق از جانب اقرب افتد آن را ارتفاع
آن نقطه گويند اگر آن نقطه فوق االرض باشد ،و انحطاط آن نقطه گويند
اگر آن نقطه تحت االرض باشد.
درس :28دائره اول السموت ،يا دائره مشرق و مغرب ،يا الدائرة التى
السمت لها
درس دهم در بعد كوكب بود ،و يازدهم در عرض آن ،و سيزدهم در طول آن.
و دانسته شد كه مبدء بعد كوكب معدل النهار است ،و مبدء عرض آن
منطقة البروج ،و مبدء طول آن اول حمل از دائرة منطقة البروج.
اينكه سخن در سمت كوكب و مبدء سمت آنست .جمع سمت سموت است مثل رخت
و رخوت ،و شرط و شروط و نظائر آنها .و دائره اول السموت مبدء سمت
است كه اول سموت است .در بسيارى از كتابها اول السموت به اول
السموات تحريف شده است كه كاتب يا حروف چنين آنرا سماوات جمع سماء
پنداشته است.
دائره اول السموت عظيمه اينست كه بدو قطب افق كه دو نقطه سمت رأس و
سمت قدم است ،و بدو قطب دائره نصف النهار كه دو نقطه مشرق و مغرب
است گذرد .و دو قطب او دو نقطه تقاطع افق و نصف النهار يعنى دو
نقطه شمالى و جنوبى بر دائره افق بود.
سمت كوكب يا سمت هر نقطه مفروض بر سطح فلك اعلى ،قوسى است از دائره
افق محصور ميان نقطه تقاطع دائره ارتفاع و افق ،و نقطه تقاطع دائره
اول السموت و افق ،و آن هرگز از ربع دور زيادت نبود .و در پيش
دانسته ايم كه دائره افق به دو نقطه شمال و جنوب ،و به دو نقطه
مشرق و مغرب به چهار ربع متساوى منقسم است ،آن ربعى كه بين دو نقطه
شمال و مشرق است
شرقى شمالى است و مقابل آن غربى جنوبى ،و آن ربعى كه بين دو نقطه
جنوب و مشرق است شرقى جنوبى است و مقابل آن غربى شمالى ،و سمت كوكب
از اين چهار ربع بدر نبود.
سمت كوكب ح است و نقطه و نقطه سمت است ،و قوس و ا از دائره افق
تمام سمت كوكب مذكور است پس سمت كوكب در فرض مذكور شرقى جنوبى است.
و قوس ح و از دائره ارتفاع ،قوس ارتفاع كوكب ياد شده است .و قوس ح
و از همين دائره ارتفاع ،تمام قوس ارتفاع كوكب است.
تبصره :اگر كوكب يا نقطه مفروض بر فلك ،بر نفس دائره اول السموت
افتد و در سمت الراس نبود ،در اينصورت دائره ارتفاع با دائره اول
السموت يكى شوند يعنى منطبق بر يكديگر شوند و خط مشرق و مغرب
اعتدال در سطح هر دو قرار گيرد و كوكب را يا نقطه مفروض را در
اينصورت سمت نبود زيرا كه دائره ارتفاع با دائره افق در دو نقطه ح
د كه مبدء سمت است تقاطع كنند ،چنانكه اگر كوكب يا نقطه مفروض بر
نفس دائره نصف النهار افتد و در سمت الرأس نبود ،دائره ارتفاع با
دائره نصف النهار متحد گردند و يكى شوند كوكب را يا نقطه مفروض را
در اينصورت نود درجه سمت بود يعنى سمت آن ربع دور است زيرا كه
دائره ارتفاع در اين فرض كه با نصف النهار متحد است با دائره افق
در دو نقطه شمال و جنوب تقاطع مى كند و قوسى كه از افق محصور ميان
نقطه شمال يا نقطه جنوب و نقطه مشرق يا نقطه مغرب است ربع دور است.
اما اگر كوكب يا نقطه مفروض بر سمت الرأس بود ،دائره ارتفاع مشخص
نبود بلكه بر دوائر غير متناهيه صادق آيد و ارتفاع او از هر طرف
نود درجه بود و او را سمت و تمام سمت معين نبود.
در علم هيأت از هشت اقليم بحث مى شود :هفت اقليم زمينى و يك اقليم
آسمانى .در صحف عرفانى نيز از هشت اقليم سخن بميان مى آيد :هفت
اقليم ارضى و يك اقليم فوق طبيعت و وراى آن كه آنرا عالم مثال
منفصل نيز مى گويند.
هر دو فريق در هفت اقليم ارضى اتفاق دارند و آن عبارت است از تقسيم
كره ارض به نحوى خاص به هفت قسمت ،و تسميت هر قسم به اقليم كه به
تفصيل درس آن در پيش است .اين هفت اقليم در السنه ارباب قلم به نظم
و نثر بسيار است بلكه در محاورات روزانه مردم نيز دائر و سائر است.
شيخ سعدى در گلستان گويد:
برخى از مؤلفات به نام «هفت اقليم» است ،مانند هفت اقليم امين احمد
رازى ( 1010ه) كه در آن بقلم شيوا و رسا حسن صنعت شگفت در تراجم
رجال و اماكن بكار برده است.
اما بحث از اقليم هشتم به اصطالح عارف از موضوع رساله خارج است و ما
محض مزيد بصيرت عنوان كرده ايم و بدين معنى در دفتر دل ثبت است كه:
اما اقليم هشتم به اصطالح علم هيات كه اين درس در بحث آنست ،فلك
ثوابت است كه آنرا فلك البروج نيز گويند ،و بسبب زينت يافتن آن به
كثرت كواكب ،نخستين بار مرئى انسان ميگردد ،لذا آنرا اقليم رؤيت و
سماء رؤيت هم مى نامند.
چون اقليم رؤيت و سماء رؤيت دانسته آمد در تعريف دائره عرض اقليم
رؤيت و عرض آن گوييم :وزان دائره وسط سماء رؤيت كه همان دائره عرض
اقليم رؤيت است با دائره منطقة البروج ،وزان دائره نصف النهار با
دائره معدل النهار است:
چنانكه دائره نصف النهار به دو قطب افق و دو قطب معدل النهار مى
گذرد و عمود بر دائره معدل النهار مى گردد ،اين دائره عرض اقليم
رؤيت به دو قطب افق و دو قطب منطقة البروج مى گذرد و عمود بر دائره
منطقة البروج مى گردد.
و چنانكه اقصر قوسى از دائره نصف النهار ميان سمت راس و دائره معدل
النهار قوس عرض بلد است ،بنابر تشبيه با همين قوس عرض بلد ،اقصر
قوسى از دائره عرض اقليم رؤيت كه بين سمت الرأس و دائره منطقة
البروج است عرض اقليم رؤيت است.
و چنانكه در عرض بلد گفته آمد كه قوسى از دائره نصف النهار ميان
قطب ظاهر معدل النهار و دائره افق از جانب اقرب افتد آنرا نيز قوس
عرض بلد نامند زيرا كه در مقدار مساوى عرض بلد است ،در اينجا نيز
قوسى از دائره عرض اقليم رؤيت ميان قطب ظاهر منطقة البروج و دائره
افق از جانب اقرب افتد آنرا نيز قوس عرض اقليم رؤيت نامند زيرا كه
در مقدار مساوى عرض اقليم رؤيت است.
از دو قطب او مى گذرند ،و آن دو نقطه مشرق و مغرب اعتدال بود كه
محل تقاطع معدل با افق است ،در اينجا نيز چون دائره اقليم رؤيت بدو
قطب افق و دو قطب منطقة البروج گذرد آن دو نيز از دو قطب اين گذرند
و آن دو نقطه طالع و غارب بود كه محل تقاطع منطقة البروج با افق
است.
و بر اين قياس آنچه را كه در عرض بلد و دائره نصف النهار گفته ايم
و يا در بعد گفته آيد.
بدين مناسبات جناب استاد عالمه شعرانى قدس سره العزيز دائره عرض
اقليم رؤيت را به دائره عرض منطقة البروجى ،تعبير مى فرمود.
آنچه كه در پايان درس 26در ترسيم معدل النهار و دائره نصف النهار و
قطبين افق به مجاذات آنها بر سطح كره ارض گفته آمد ،در اينجا نيز
بهمان بيان در ترسيم منطقة البروج و دائره وسط سماء رؤيت و قطبين
افق جارى است چنانكه در كره مصنوعه سماوى اين امور را معمول مى
دارند.
تبصره :عرض اقليم رؤيت را «عرض محكم» نيز مينامند ،و لكن شهرت با
اول است.
خالصه تعريف دائره وسط سماء رؤيت و يا عرض اقليم رؤيت و تعريف قوس
عرض اقليم رؤيت اين كه :دائره وسط سماء رؤيت عظيمه ايست كه بدو قطب
فلك البروج و دو قطب افق گذرد ،و دو قطب آن دو نقطه طالع و غارب
بود .و تنصيف كند هر يك از نصف ظاهر و نصف خفى از فلك البروج را .و
قوسى كه از اين دائره ميان افق و قطب فلك البروج ،يا ميان فلك
البروج و قطب افق از جانب اقرب افتد آنرا عرض اقليم رؤيت گويند.
پس ه و /عرض اقليم رؤيت و و ب تمام آنست .و چون د ر /مساوى ه و است
هر يك از آن دو قوس عرض اقليم رؤيت است.
تبصره:
قوس را به عالمت كمان كوچك بر روى حروف ارائه مى دهند ،مثال مى
نويسند ه و ،و مى خوانند قوس ه و.
تبصره:
در زنبيل فرهاد ميرزا بيت دوم و سوم چنين آمده است (ص 227ط :)1
به طول و عرض كوكب و يا هر نقطه اى از فلك آشنا شده ايم در درس 11و
12عرض كوكب دانسته شده است ،و در درس 13طول آن .اينكه سخن ما در
طول و عرض بالد است.
در مسائل هيوى احتياج مبرم به معرفت اطوال و عروض بالد است :از
آنجمله مسأله تحصيل سمت قبله است كه اكثر طرف آن بايد از علم به
طول و عرض بلد بدست آيد .اكنون برخى از مطالب در پيرامون عرض بعرض
مى رسانيم .نخست بعنوان تبصره گوئيم:
اسم اتحاد عاقل و معقول از جهت شرافت آن عنوان كرده اند ،همچنين در
تعبير اطوال و عروض اماكن و آفاق ،تعبير به طول و عرض بالد كرده اند
از جهت شرافت بالد ،و گرنه چنانكه گفته ايم قرى و جبال و برارى و
بحار در اين حكم شريك اند (درس اول دروس اتحاد عاقل به معقول ص 16ط
.)1
الف تعريف عرض بلد در آخر درس 26گفته آمد كه آن قوسى از دائره نصف
النهار است كه ميان سمت الرأس و دائره معدل النهار از جانب اقرب
افتد .و يا قوسى از آن كه ميان قطب ظاهر معدل النهار و دائره افق
از جانب اقرب افتد.
قيد قطب به ظاهر ،و سمت الرأس بدينجهت شده است كه قوسى از دائره
نصف النهار ميان سمت قدم و معدل النهار را از جانب اقرب افتد ،و يا
ميان قطب خفى معدل النهار و دائره افق از جانب اقرب افتد ،در حقيقت
آن عرض بلد نيست بلكه عرض بلديست كه مقاطر اين بلد باشد .و اگر در
كتابى و رساله اى و به طور اطالق در تعريف عرض بلد گفته شده است كه
«قوسى از دائره نصف النهار ميان قطب معدل النهار و دائره افق افتد،
يا ميان قطب افق و معدل النهار از جانب اقرب افتد آن را عرض بلد
گويند» بدينجهت است كه قوسى از دائره نصف النهار واقع ميان قطب خفى
معدل و دائره افق از جانب اقرب ،و يا ميان سمت قدم كه قطب خفى افق
است و معدل النهار از جانب اقرب ،مساوى عرض بلد مفروض است.
و بعبارة اخرى در حقيقت عرض بلد آن قوسى از دائره نصف النهار است
كه ميان سمت رأس و معدل از جانب اقرب افتد ،و لكن بر قسى ديگر ياد
شده چون مساوى با آنست اطالق عرض بلد نيز شده است از جهت مساوات.
توضيحا گوييم كه بر چهار قوس اطالق عرض بلد شده است يكى بر مبناى
اصل و حقيقت و سه ديگر از جهت مساوات و مشابهت بدان .و هر چهار قوس
از دائره نصف النهارند واقع ميان قطب افق و دائره معدل از جانب
اقرب ،و يا ميان قطب معدل و دائره افق از جانب اقرب:
و چون بر قسى اربع ياد شده اطالق عرض بلد شده است ،بر تمام هر يك
آنها تا ربع دور نيز اطالق تمام عرض بلد شده است.
به اين بيان كه چون عرض حقيقى بلد قوسى از دائره نصف النهار منحصر
بين سمت رأس و دائره معدل از جانب اقرب است ،قوس تمام حقيقى آن نيز
متمم همان قوس است كه منحصر بين دائره معدل النهار و دائره افق است
از جانب اقرب.
و چون ارتفاع قطب ظاهر معدل مساوى عرض بلد است پس قوسى از دائره
نصف النهار كه محصور بين قطبين يعنى قطب ظاهر معدل النهار و قطب
ظاهر افق يعنى سمت رأس است مساوى با تمام عرض بلد خواهد بود.
و چون انحطاط قطب خفى معدل مساوى با عرض بلد است پس قوسى از دائره
نصف النهار كه منحصر بين قطبين يعنى قطب خفى معدل و قطب خفى افق كه
سمت قدم است مساوى با تمام عرض بلد است.
و چون قوسى از دائره نصف النهار كه منحصر بين قطب خفى افق و دائره
معدل النهار از جانب اقرب مساوى عرض بلد است پس قوسى از دائره نصف
النهار كه منحصر بين دائره معدل و دائره افق از جانب اقرب است تمام
عرض بلد است.
اين بيان ما به تفصيل در عرض بلد و تمام آن ،شرح عبارت موجز خواجه
طوسى در تذكره است كه در بحث دائره نصف النهار فرموده است:
والقوس الواقعة منها بين قطب معدل النهار و دائره االفق ،او بين قطب
االفق و دائرة المعدل تسمى عرض البلد ،والتى بين القطبين او
المنطقتين تمامه.
به عنوان تمرين و تشحيذ ذهن در اين عبارت محقق بيرجندى در شرح
تذكره در بيان عرض بلد دقت بفرماييد:
«و بالحقيقه هو قوس منها بين سمت الرأس و المعدل من جانب الاقرب
منه .و هى
اين درس تتمه درس پيش است .در توضيح گفتار بيرجندى گوييم:
قوله :هو قوس منها ،يعنى عرض بلد در حقيقت قوسى از دائره نصف
النهار است الخ.
قوله :من جانب الاقرب منه ،اين تعبير شامل آفاق رحوى است .اما اگر
مى گفت :من الجانب االقرب شامل آفاق رحوى نمى گرديد.
قوله :و هى مساوية لقوس منها الخ ،يعنى قوس عرض بلد با قوسى از
دائره نصف النهار كه واقع بين سمت قدم و دائره معدل از جانبى كه
اقرب از آن نيست مى باشد ،برابر است.
بنابر اين كه دائره نصف النهار به دو قطب افق تنصيف مى گردد چنانكه
با خود دائره معدل النهار نيز تنصيف مى گردد پس بعد از اسقاط قوس
مشترك از دائره نصف النهار بين نصفين ،دو قوس باقى مساوى يكديگر
خواهند بود.
قوله :و ايضا هى مساوية الرتفاع الخ قوسى از دائره نصف النهار كه
واقع بين دائره افق و سمت رأس است ربع دور است .و همچنين قوسى از
دائره نصف النهار كه واقع بين دائره معدل النهار و قطب ظاهر آنست
ربع دور است پس اين دو قوس باهم مساوى اند كه هر يك ربع دور است .و
قوسى از دائره نصف النهار كه بين قطب ظاهر معدل النهار و سمت رأس
است مشترك بين دو قوس مذكور است .پس چون اين مقدار مشترك بين دو
ربع را القاء كنيم دو قوس باقى يعنى ارتفاع قطب معدل مساوى با قوس
بعد سمت رأس از دائره معدل از جانب اقرب يعنى عرض بلد خواهد بود .و
بحث از انحطاط قطب معدل النهار از دائره افق و مساوى بودن آن با
عرض بلد نيز بر اين منوال است.
قوله :و لهذا اطلق على كل واحد منها انها عرض البلد ،يعنى بر هر يك
از آن چهار قوس كه يكى به حقيقت و سه ديگر بلحاظ مساوى بودن آنها
با قوس حقيقى عرض بلد به تفصيلى كه در درس سى گفته آمد.
ج هر گاه ارتفاع قطب ظاهر معدل النهار از دائره افق بدست آيد آن
مقدار قوس ارتفاع قطب مساوى عرض بلد خواهد بود مطلقا اعنى خواه عرض
بلد شمالى بوده باشد و خواه جنوبى ،و خواه عرض بلد بمقدار ميل كلى
باشد و خواه كمتر از آن و خواه بيشتر از آن.
حال اگر شمس در رأس الجدى بود يعنى مدار يومى او مدار رأس الجدى
بود و عرض بلد شمالى بوده باشد ،و يا در رأس السرطان يعنى مدار
يومى شمس مدار رأس السرطان بود و عرض بلد جنوبى باشد ،هر گاه مركز
جرم شمس در يكى از آن دو نقطه يعنى در نقطه رأس الجدى و بلد شمالى
باشد و يا بالعكس در نقطه رأس السرطان و بلد جنوبى ،بر دائره نصف
النهار بود و دانسته اى كه دائره نصف النهار با دائره ارتفاع در
اين هنگام متحد خواهند بود پس اگر ارتفاع شمس را در آنهنگام تحصيل
كنيم و ميل كلى را بر آن بيفزاييم و مجموع را از نود طرح كنيم حاصل
قوس عرض بلد مفروض خواهد بود مطلقا .يعنى براى آفاق شمالى مقدار
عرض بلد شمالى ،و براى آفاق جنوبى مقدار عرض بلد جنوبى ،خواه مقدار
عرض بلد كمتر از ميل كلى باشد و خواه برابر آن و خواه زائد بر آن.
بيان:
چون عرض بلد اقصر قوسى از دائره نصف النهار است كه ميان سمت الرأس
يعنى قطب ظاهر افق ،و ميان معدل النهار افتد ،الجرم ارتفاع دائره
معدل النهار از افق تمام عرض بلد خواهد بود و چون ارتفاع شمس را در
هنگام موافات مركز آن بدائره نصف النهار در فرض مذكور اخذ كرده ايم
و ميل كلى را بر آن افزوده ايم حاصل ارتفاع دائره معدل النهار مى
باشد كه تمام عرض بلد است و چون آنرا از نود بكاهيم قوس باقى ،خود
عرض بلد خواهد بود.
ه اگر مدار يومى شمس رأس سرطان بود و بلد شمالى بود و در نصف
النهار آن روز به سمت رأس بلد رسد اشخاص را در آن هنگام سايه نبود
پس معلوم شود كه عرض بلد شمالى به مقدار ميل كلى بود .و بالعكس هر
گاه مدار يومى شمس مدار رأس جدى بود و به موافات مركز جرم شمس به
دائره نصف النهار بر سمت رأس بلد مفروض بود و اشخاص را در آن هنگام
سايه نبود پس معلوم شود كه عرض بلد
و هر گاه مدار يومى شمس مدار رأس سرطان بود و بلد شمالى باشد و
اشخاص را در هنگام موافات مركز جرم شمس بدائره نصف النهار سايه
بسوى قطب شمال افتد قرص شمس به جانب جنوب آنان بود ،پس معلوم گردد
كه عرض بلد شمالى مفروض بيش از ميل كلى است .لذا اگر ارتفاع شمس را
در آنگاه بگيريم و تمام آن را تا سمت رأس تحصيل كنيم يعنى از ربع
دور بكاهيم و بر حاصل ميل كلى را بيافزائيم اين مجموع ميل كلى و
تمام ارتفاع شمس عرض بلد شمالى مفروض خواهد بود.
و به همين وزان و بيان اگر بلد جنوبى باشد و مدار يومى شمس مدار
رأس جدى بود مقدار عرض بلد جنوبى مفروض بدست آيد.
اين درس نيز در تحصيل عرض بلد به تفصيلى بيش از پيش است .نخست بايد
مقدمه اى در تقسيم آفاق عنوان كنيم كه خود ضابطه اى اصيل و مفيد در
مسائل هيوى است و آن اين كه در اصطالح علم هيأت ،بلد يا ذوظل واحد
است و يا ذوظلين است و يا ذوظل دائره است بدين بيان:
دائره نصف النهار ظل نبود ،و در باقى ايام دو گونه ظل بود يعنى اگر
شمس شمالى باشد ظل شاخص جنوبى است و اگر جنوبى باشد شمالى است.
2اگر بلد را عرض بوده باشد يا عرض آن كمتر از ميل كلى است ،و يا به
قدر ميل كلى است ،و يا زائد از آن .پس اگر عرض آن كمتر از ميل كلى
است حكم آن همان حكم عديم العرض است يعنى در دو روز عديم الظل بود
و در باقى ايام ذوظلين ،به اين بيان:
هر گاه شمس و بلد در جهت متفق بوده باشند يعنى هر دو شمالى يا هر
دو جنوبى باشند ،پس اگر ميل شمس به قدر عرض بلد بود ،هنگام رسيدن
مركز جرم شمس به حلقه نصف النهار بر قطب ظاهر افق يعنى بر سمت رأس
بود و شاخص را در آن وقت ظل نبود.
مثال مكه مشرفه زادها هللا تعالى شرفا عرض آن 21درجه و حدود 25دقيقه
شمالى است ،الجرم ميل شمالى شمس در دو درجه كه در دو طرف ميل كلى
است بدان حد خواهد بود چه اين كه ميل كلى چنانكه در درس نهم گفته
آمد .اينك 25و 23و در حدود 50است ،و آن دو درجه يكى هفتم جوزاء و
ديگرى بيست و سوم سرطانست كه ميل شمالى شمس بقدر عرض مكه مكرمه است
به تحقيق و تفصيلى كه در پيش است .پس هر گاه شمس در هفتم جوزاء بود
چون مركز آن به دائره نصف النهار رسد بر سمت رأس مكه خواهد بود و
شاخص را در آنهنگام ظل نبود .و پس از آن تا به بيست و سوم سرطان
برسد هر روز در هنگام بلوغ جرم شمس به حلقه نصف النهار در شمال مكه
خواهد بود ،و ظل شاخص بسوى جنوب مكه ،و بعد از 23سرطان تا به 7
جوزاء برسد هر روز در هنگام ياد شده بعكس مذكور شمس در جنوب مكه و
ظل شاخص بسمت شمال آنست پس مكه مكرمه نيز بلدى ذوظلين است .پس هر
بلدى وافقى خواه شمالى باشد و خواه جنوبى ،اگر عرض آن كمتر از ميل
كلى باشد نيز ذوظلين است چنانكه آفاق عديم العرض.
مثال مدينه طيبه عرض آن شمالى و در حدود 25درجه است كه رسيدن شمس بر
حلقه نصف النهار در هنگام بلوغ آن به رأس سرطان تقريبا بر سمت رأس
مدينه خواهد بود و شاخص عديم الظل .هر چند از روى دقت و تحقيق از
بالد قسم چهارم است كه گفته آيد كيف كان مدينه رسول صلى هللا عليه و
آله و سلم بلد ذوظل واحد است.
4و اگر عرض بلد زائد بر ميل كلى و كمتر از تمام ميل كلى بوده باشد،
بلد ذوظل واحد است مطلقا خواه شمالى باشد و خواه جنوبى .زيرا كه در
اين آفاق هيچگاه شمس به سمت رأس نمى رسد و ظل شاخص در وقت ظهر
منعدم نمى گردد ،پس اگر بلد شمالى باشد شمس هميشه در جانب جنوب او
بود و ظل شاخص مطلقا بسمت شمال ،و اگر بلد جنوبى باشد بعكس آن بود.
مثال شهر مبارك قم عرض آن 39 34شمالى است و تمام آن 21 55و چون شمس
به رأس سرطان رسد غايت ارتفاع آن بعرض قم
شمس در جهت عرض بلد در نقطه انقالب بود ،الجرم ارتفاع معدل النهار كه
تمام عرض بلد است بقدر ميل كلى خواهد بود .زيرا كه از سمت راس تا
دائره افق ربع دور است ،و عرض بلد قوسى از دائره نصف النهار تا
دائره معدل النهار از جانب اقرب است ،پس ارتفاع معدل النهار تمام
عرض بلد و بقدر ميل كلى مى باشد () .و چون ارتفاع معدل النهار از
جانبى بقدر ميل كلى بود انحطاط
آن نيز از جانب ديگر بقدر ميل كلى بود ،ناچار هر گاه شمس در نقطه
انقالب جهت عرض بلد بوده باشد مدار انقالب در يك نقطه كه جهت انحطاط
معدل است با افق تماس كند و از افق غروب نكند و يكدوره تمام بر جهت
ظاهر افق يعنى فوق آن دور زند الجرم ظل شاخص دائر بود.
توضيح:
سپس هر اندازه كه عروض بالد فزونى مى يابد ارتفاع قطب ظاهر معدل
النهار و انحطاط قطب خفى آن فزونى مى يابد كه قوس ارتفاع قطب ظاهر
و انحطاط قطب خفى مساوى با عرض بلد خواهد بود .و آن مدار يومى گرد
قطب ظاهر كه بعد او از قطب ظاهر بقدر ارتفاع قطب است همه آن باالى
افق قرار مى گيرد يعنى هيچ جزء او را غروب نبود و فقط در يك نقطه
مماس با دائره افق در فوق االرض شود ،و آن را اعظم مدارات ابدى
الظهور آن افق گويند ،و مدارات ديگر كه بين آن و قطب ظاهراند همه
آنها مدارات ابدى الظهورند كه بر باالى افق گرد قطب ظاهر دور مى
زنند و غروب ندارند و مماس با افق نمى گردند .و به همين مثابت در
طرف قطب خفى معدل گوييم :آن مدار يومى گرد قطب خفى كه بعد آن از
قطب خفى بقدر انحطاط قطب خفى است همه آن در زير افق قرار مى گيرد،
و هيچ جزء او را طلوع نبود و فقط مماس با يك نقطه دائره افق در تحت
االرض مى گردد ،و آن را اعظم مدارات ابدى الخفاء آن افق خوانند ،و
مدارات ديگر كه بين آن و قطب خفى اند همه آنها مدارات ابدى
الخفاءاند كه در زير افق گرد قطب خفى دور مى زنند و طلوع ندارند و
مماس با افق نمى گردند.
حال گوييم :عرض بلدى كه بقدر تمام ميل كلى است اگر شمالى باشد مدار
راس سرطان اعظم مدارات ابدى الظهور آنست و مدار راس جدى اعظم
مدارات ابدى الخفاى آنست ،پس اگر شمس در راس سرطان بود او را غروب
نبود و يكدوره يومى تمام بر روى افق دور زند و با افق در يك نقطه
شمال كه انحطاط معدل النهار از آن بقدر ميل كلى است تماس كند و
الجرم ظل شاخص در يكدوره حركت يومى شمس گرد شاخص دور زند و راس ظل
همواره در خالف جهت شمس بود ،چنانكه اگر شمس در راس جدى بود يكدوره
يومى تمام در زير افق دور زند و او را طلوع نبود ،و با افق در نقطه
جنوب كه ارتفاع معدل از آن بقدر ميل كلى است تماس كند.
و اگر عرض مذكور بلد جنوبى است بقياس با آنچه گفته ايم دانسته شود.
6اگر عرض بلد زائد بر مقدار تمام ميل كلى است يا كمتر از ربع دور
است ،و يا بقدر ربع دور ،و در دروس گذشته دانسته ايم كه عرض مطلقا
چه عرض كواكب و چه عرض بالد از ربع دور تجاوز نمى كند .حال گوييم:
هر گاه عرض بلد بيشتر از مقدار تمام ميل كلى ،و كمتر از ربع دور
بوده باشد ،غايت ارتفاع معدل النهار كه ارتفاع تقاطع آن با دائره
نصف النهار در فوق االرض است و به مقدار تمام عرض بلد است ،كمتر از
ميل كلى خواهد بود ،و همچنين انحطاط آن در تحت االفق ،كه قوس غايت
ارتفاع معدل از افق مساوى با قوس غايت انحطاط آنست.
بود و دانسته ايم در اين آفاق ،چون شمس در يكى از دو نقطه اعتدال
خواهد بود ارتفاع كه مدار شمس در اينهنگام خود عظيمه معدل النهار
به قدر تمام عرض آن در زمان موافات مركز آن با دائره نصف النهار
كم شود ،باقى قوس بلد خواهد بود ،و چون از ربع دور يعنى نود درجه
عرض مكان مفروض است.
در قسم پنجم كه عرض بلد بقدر تمام ميل كلى بود ،دانسته ايم كه مدار
منقلب در يك نقطه با افق تماس مى كند ،پس در اين قسم كه عرض بلد
زائد بر مقدار تمام ميل كلى است هيچگاه مدار منقلب مماس بر افق نمى
شود بلكه مدار منقلب ظاهر همواره فوق افق خواهد بود و آن را در همه
دوره قوس ارتفاع بود ،و مدار منقلب خفى همواره تحت افق بود و آن را
در همه دوره قوس انحطاط بود .الجرم
قوسى كه منقلب ظاهر در منتصف آنست كه در معموره يعنى شمال معدل راس
سرطانست و هر يك از نقطه دو طرف آن قوس كه ميل آن نقطه از دائره
معدل النهار در جهت قطب ظاهر از معدل النهار ،برابر با تمام عرض آن
بلد بود ،همه آن قوس محدود بين دو نقطه مذكور ابدى الظهور بود ،و
مقابل آن در جهت قطب خفى از معدل النهار كه منقلب خفى يعنى راس
الجدى در منتصف آنست ،همه آن قوس ابدى الخفاء بود.
هر گاه شمس در يكى از آن دو نقطه قوس ياد شده در جهت عرض بلد بوده
باشد ،مدارش در دوره يكبار در جهت قطب ظاهر و در جهت انحطاط معدل
يعنى بر قطب دائره اول سموت كه مماس با افق است با افق تماس كند و
از افق غروب نكند ،و يك دوره تمام بر جهت ظاهر افق يعنى فوق افق
دور زند ،دورى حمائلى كه قريب به رحوى باشد ،الجرم ظل شاخص دائره
بود.
چون شمس به حركت خاصه خود بعد از اول حمل بدان نقطه رسد ،مدارش
اعظم مدارات ابدى الظهور گردد ،و تا به نقطه دوم قبل از اول ميزان
فوق افق دور زند .و از نقطه نخستين پيوسته بواسطه حركت خاصه اش،
ارتفاع آن از افق هر دور زياده شود ،تا بر وسط قوس ابدى الظهور
يعنى نقطه منقلب ظاهر برسد ،و در آنگاه چون مركز آن با دائره نصف
النهار در جهت قطب خفى معدل النهار يعنى در جهت جنوب موافات كند،
غايت ارتفاعش نسبت به ديگر مدارات نقاط قوس
مذكور در آن افق است ،و مدت بودنش در تمام اين قوس يعنى همه آن قوس
كه منقلب ظاهر در منتصف آن و محدود به دو نقطه ياد شده است نهار
اطول آن بلد بود ،اگر چه قريب به شش ماه رسد.
و چون شمس از منتصف قوس مذكور بگذرد ،ارتفاعش نقصان پذيرد تا به
نقطه طرف ديگر آن قوس كه به سوى اول ميزان بود ،كه در اين نقطه نيز
مدار شمس اعظم مدارات ابدى الظهور بود ،و پس از اين نقطه بنياد
طلوع و غروب نمايد تا بعد از اول ميزان به نقطه اى رسد كه ميل آن
از معدل مساوى با تمام عرض بلد بود ،و مدار او اعظم مدارات ابدى
الخفاء بود ،و مماس افق بر قطب ديگر دائره سموت كه در جانب قطب خفى
معدل است ،مى گردد ،و بعد از آن طلوع نكند و پيوسته بواسطه حركت
خاصه اش انحطاط آن در هر دوره از افق زيادت پذيرد و از افق دور شود
تا به ميان قوس ابدى الخفاء رسد كه آن غايت انحطاطش از افق است ،و
باز انحطاط نقصان پذيرد تا در طرف ديگر آن قوس كه بسوى اول حمل است
مماس با افق شود و مدارش نيز اعظم مدارات ابدى الخفاء بود ،و پس از
آن بنياد طلوع و غروب نمايد تا باز به نقطه نخستين بعد از اول حمل
تِههللا
هِِسُن
د ل
تجَِ لن
ْ َ ََ
رسد كه مدارش اعظم مدارات ابدى الظهور گردد و هكذا ،ف
يال.
ِ ً ْو
تحتِههللا َ
هِِسُن
د ل
تجَِ َ َلن
ْ َ ِيال و
ْد ً تب
َ
قوسين ابدى الظهور و ابدى الخفاء بواسطه تزايد عرض بلد پيوسته
زياده مى گردند ،و روز و شب اطول كه مذكور شد به تزايد قوسين ياد
شده متزايد شوند كه هر يك تا قرب شش ماه شمسى رسند.
از آنچه گفته ايم معلوم شده است كه منطقة البروج بدان چهار نقطه
ياد شده در اين قسم از آفاق كه عرض آن بيشتر از تمام ميل كلى و
كمتر از ربع دور است ،به چهار قسم منقسم شود :يكى از آنها قوس ابدى
الظهور بود كه در منتصف آن منقلب قطب ظاهر بود ،و ديگر قوس ابدى
الخفاء بود كه در منتصفش منقلب ديگر بود ،و ديگر قوسى بوده كه
منتصفش اول حمل بود و آن را طلوع و غروب بود ،و ديگر قوسى كه
منتصفش اول ميزان بود و آن را نيز طلوع و غروب بود .و نيز معلوم
شده است كه آفاق اين قسم نيز ذات ظل دائر بود.
اين درس نيز دنباله درس قبل است .دانسته ايم كه آفاق قسم ششم نيز
ذات ظل دائر است .و مطالب بسيارى در اقسام ياد شده در پيش است كه
پس از اين گفته خواهد آمد ،و اكنون تا بدين حد در ضابطه تحصيل عرض
بلد كفايت است.
7اگر عرض بلد ربع دور بود ،آن در همه روى زمين جز دو نقطه معينه
شخصيه بيش نتواند بود كه يكى قطب شمالى بود ،و ديگر قطب جنوبى .و
هر يك از اين دو نقطه را عرض تسعين گويند .و در اين هر دو موضع،
المحاله يك قطب معدل النهار بر سمت راس بود ،و يكى ديگر بر سمت قدم،
پس قطب ظاهر آن بر غايت ارتفاع بود كه نود درجه است ،و قطب خفى آن
بر غايت انحطاط كه نيز نود درجه است .و چون عرض ربع دور است پس
دائره معدل النهار بر دائره افق منطبق شود ،الجرم دور فلك به حركت
اولى در آنجا رحوى باشد يعنى مانند سنگ آسياب گردد ،و به نحو توسع
در تعبير دوره معدل النهار هم ،اعظم مدارات ابدى الظهور گردد و هم
اعظم مدارات ابدى الخفاء ،هر چند تسميه دوم خالى از دغدغه و مسامحه
نيست .يعنى چون شمس به هر يك از دو نقطه اعتدال بود يكدوره تمام بر
دائره افق دور زند و ظل شاخص دائر بود و پس از آن اگر در جهت قطب
ظاهر بود ،در مدت بودن شمس در نصف دائره شمسيه كه دائره منطقة
البروج است و آن معادل شش ماه شمسى است بر روى افق بر مدارات يوميه
موازى افق دور زند ،و غايت ارتفاع شمس بمقدار ميل كلى بود و در
تمام اين مدت ظل دائر
اين بود بحث به اجمال در بيان آفاق ذوظل واحد و ذوظلين و ذوظل
دائر .اكنون به غرض از بحث كه تحصيل عرض بلد است بازگشت مى كنيم ،و
عبارت مطلب را از زيج بهادرى كه آنرا زيج بهادر خانى و رصد طغيانى
نيز گويند ،نقل مى نماييم و سپس به بيان آن مى پردازيم .صاحب زيج
ياد شده در باب پانزدهم مقالت سوم آن (ص 79ط )1فرموده است:
«اگر در بلد سايه مقياس ،وقت نصف النهار در تمام سال در يك جهت
واقع شود از شمال يا جنوب اين چنين بلد را ذات ظل واحد گويند ،يا
آن كه گاهى بشمال افتد و گاهى بجنوب ،و اين نوع منقسم مى شود بر دو
قسم :يكى آن كه ظل ،حول مقياس دوره تمام كند و اين بلد را ذات ظل
دائر گويند :ديگر آن كه ظل دوره تمام نكند و اين بلد را ذات ظلين
خوانند.
پس اگر بلد ذات ظل واحد باشد ميل كلى را از اعظم ترين ارتفاعات آن
موضع بكاهند ،يا آن كه بر اصغرترين ارتفاعات افزايند ،به هر دو
تقدير تمام عرض بلد بهمرسد ،و جهت عرض جهت ظل باشد از مقياس.
ارتفاعات كه جانب و اگر بلد ذات ظلين باشد ميل كلى را بر اصغرترين
يا آن كه تمام قطب خفى است بيفزايند تا تمام عرض بلد حاصل شود.
ميل كلى بكاهند اصغرترين ارتفاعات را كه در جهت قطب ظاهر است از
اطول باشد. عرض بلد فراهم آيد ،و جهت عرض جهتى بود كه ظل آن
و اگر بلد ذات ظل دائر باشد ميل كلى را از اعظم ترين ارتفاعات
بكاهيم تمام عرض بلد حاصل شود ،و جهت آن خالف جهت اعظم ترين
ارتفاعات باشد .و
اگر اعظم ترين ارتفاعات مثل ميل كلى باشد عرض آن موضع ربع دور بود.
به وجهى ديگر :هر گاه اعظم ترين ارتفاعات كوكبى ثابته را كه به
جانب قطب خفى از سمت الرأس نگذرد ،بر اصغرترين ارتفاعات او
بيفزايند نصف مجموع عرض بلد باشد .و اگر ثابته ابدى الظهور از سمت
الراس به جانب قطب خفى گذرد ،به جاى ارتفاع اعظم ،تمام او تا نصف
دور استعمال كنند و عمل به پايان رسانند».
بيان:
اين بود عبارت زيج بهادرى دريافتن عرض بلد .و وجهى ديگر پس از وجه
ياد شده گفته است كه بعد از معرفت طول بلد بازگو مى كنيم.
صاحب زيج مذكور ،مرحوم مولى ابوالقاسم معروف به غالمحسين جونپورى از
اعيان شيعه اثناعشريه ،و از اعاظم علماى اماميه است ،واصل و مولد
وى شيراز خطه فارس است .اسم شريفش و خطبه كتابش جامع بهادرى ،و
خطبه زيجش زيج بهادرى ،و گفتارش در صفحه ششصد و شصت و آخر همان
زيج ،شهود عدل بر اماميه بودن اوست .در خطبه جامع بهادرى پس از
تسميه و تحميد و ثناى حق تعالى ،و ستايش خاتم انبياء ،در صلوات و
سالم بر آن حضرت و عترت او فرمايد :درود جهان آفرين بر جان پاكش و
عترت اطهار او كه بروج اثناعشر امامت اند باد ،خصوصا بر آن برج اسد
كه خانه خورشيد آله ،ملقب به اسدهللا و نفس نفيس حضرت رسالت پناه است،
الخ.
آنجناب عالوه بر تخصص در رياضيات عاليه و علم فلك ،در علوم عقليه و
نقليه نيز عالم فحل است چنانكه همان دو اثر گرانقدر نام برده اش دو
شاهد عادل بر اين مدعى اند.
مرصد او ،بلده صاحب گنج هند ،بوده است .تاريخ زيج او طغيانى است
بدين سبب كه در باب پانزدهم مقالت دوم آن (ص )57فرمايد:
«وضع تاريخ طغيانى و بيان آن :واضح باد كه مبدء اين تاريخ روز سه
شنبه غره وسطى محرم سنه يكهزار و دو صد پنجاه و يك ناقصه هجريست ،و
اين سالى است كه در ماه جمادى االولى مقدم آن در ناحيه بلده صاحب
گنج يعنى مقام گيا كه
من مضافات صوبه بهار و موضع توليت رصد اين زيج است ،سيالبى عظيم
ظاهر گشته به نوعى كه از طغيانى جداول و انهار ،بيشتر از عمرانات
ته آب گرديد ،و هر ذى روح از هراس ،اين سانحه را كم از طوفان نوح
عليه السالم نمى دانست ،و هر شيخ كبير السن معترف كه گاهى چنين سيالب
به راى العين مشهود نگشته ،ازين ممر اين تاريخ مسمى به تاريخ
طغيانى گرديد ،و جداول اوساط اين زيج بر همين تاريخ ابتنا يافت».
معانى غره ماه وسطى ،و جداول اوساط ،و اصطالحات ديگر رياضى اين درس،
در دروس آتيه روشن مى شود.
مرحوم آقا سيد محسن امين در جزء چهل و دوم كتاب قيم اعيان الشيعه
(ص 240ط ،1شماره )9344آنجناب را چنين نام مى برد:
كتاب شريف جامع بهادرى مشتمل بر اهم مسائل فنون اربعه رياضى يعنى
هندسه و مناظر و حساب و هيات است .و وصف صاحب اعيان الشيعه كه «:
هو اجمع كتاب فى فنون الرياضيات بأسرها ،و يقال له مفتاح الرصد
ايضا» با جامع
بهادرى مناسب است نه با زيج بهادرى .زيرا كه زيج بهادرى فقط در باب
اول و دوم مقالت نخستين آن در محاسبات ضروريه ارقام هنديه و ارقام
ستينى و مصطلحات و مرموزات دفتر تقويمى است كه باز در استخراج
مطالب هيوى از جداول زيج و مسائل هندسى آن دخلى تام دارند ،و ديگر
مقاالت و ابواب آنها همگى در هيات و نجوم است كه هفت مقالت است ،و
هر مقالت مشتمل بر چند باب و هر باب بر چند فصل .اما جامع بهادرى
است كه بتعبير مؤلف در مفتتح آن ،مشتمل بر اهم مسائل فنون اربع
رياضى يعنى هندسه و مناظر و حساب و هيات است كه بر شش خزينه و هر
خزينه بر چند حرز و هر حرز بر چند انكشاف ترتيب داده شده است .و در
هر فن امهات و اصولى بيان فرموده است كه يك عالم رياضى را بمنزلت
مفتاح در آن فنون است.
عالوه اين كه در ابتداى جامع بهادر خانى تصريح فرموده است كه اين
كتاب مفتاح الرصد است بدين عبارت:
پس صواب اين بود كه عبارات كتاب را در تعريف جامع بهادرى قرار مى
داد ،و در آخر به جاى وله كتاب جامع بهادرى ،مى فرمود :وله كتاب
الرصد المعروف بالطغيانى .و بدون شك و ترديد صاحب اعيان الشيعه،
زيج بهادرى را به اوصاف جامع بهادرى تعريف فرموده است.
باز در تاييد گفتارم اين كه بدان نحو كه در اعيان الشيعه ،معظم له
را نام برده است چنانست كه خود وى در اول جامع بهادرى به نام خود و
نام پدرش تصريح كرده است بدين عبارت:
« ...از اين رهگذر درين جزو زمان بنده آثم ابوالقاسم شهير به غالم
حسين عفا عنه رب الخافقين ابن سيدنا و موالنا فتح محمد الكربالئى
جونپورى دامت بركاته( .. ».ص .)2
«اما بعد بر صفحات بيان ،و اوراق بتبيان مى نگارد اثيم الخاليق و
احوجهم الى رحمة ربه الغفور :ابوالقاسم المعروف بغالم حسين متوطن
جونپور ،كه بعد از تاليف كتاب جامع بهادر خانى كه مشتمل بر مسائل
فنون رياضى است ،حسب االرشا د ...اعنى جناب احتشام الدوله مبارز
الملك راجه خان بهادر خان بهادر نصرت جنگ» ....
و ديگر آن كه در اعيان الشيعه فرموده است « :شرع فيه سنة 1248و فرغ
منه بعد سنة كاملة» به هيچوجه با زيج بهادرى راست و درست نيايد،
زيرا عملى بدان خطير ،محال است كه در مدت يكسال صورت پذيرد .عالوه
اين كه خود آن جناب در ابتداى زيج بهادر خانى تصريح كرده است كه
آنرا در مدت پانزده سال تاليف داده است ،و عبارت او اين است:
«و نيز اين مستمند از عرضه نه سال رصد ازمنه خسوفات و اتصاالت
متحيره با
«روز ابتداى تاليف شنبه پانزدهم صفر سنه 1248هجرى قدسى بود ،و روز
انتهاى تاليف سه شنبه پانزدهم جمادى الثانى سنه 1249هجرى ،پس يكسال
و پنج ماه قمرى در شغل تاليف بسر شد».
ناگفته نماند كه در ذريعه مرحوم شيخ آقا بزرگ طهرانى ،هر يك از زيج
بهادرى و جامع بهادرى بدرستى از يكديگر تميز داده شده است ،در ص 43
جزء پنجم ط 1آن فرمايد 176 :جامع بهادرى و يقال له مفتاح الرصد
ايضا ،هو اجمع كتاب فى فنون الرياضى با سرها فى غاية البسط و حسن
الترتيب للمولوى ابى القاسم
غالمحسين بن المولى فتح محمد الكربالئى نزيل جنفور كان اعجوبة الدهر
وله الرصد الطغيانى او الزيج البهادر خانى ،و بما انه صنف الجامع
هذا لراجة احتشام الملك صادر جنگ بهادر خانى سماه باسمه ...الخ.
راقم گويد كه 1250تاريخ پايان طبع جامع بهادرى است كه در آغاز آن
مرحوم مال غالمحسين جونپورى بقلم خود تنصيص فرموده است نه چنانكه درج
12دريعه آمده است.
و ديگر اين كه آنجناب در زيج بهادرى ،جامع بهادرى را نام برده است:
بارى در آغاز آن كه نقل كرده ايم ،و بار ديگر در فصل سوم باب دوم
مقاله
«وسائر تعديالت جزئيه را مطابق شكل بيضوى چنانچه در انكشاف دوم حرز
سيوم خزينه پنجم از كتاب جامع بهادرخانى ذكر كرده ايم استخراج كرده
در جدول ثبت كرديم».
اين درس در بيان عبارت نقل شده از زيج بهادرى در درس پيش دريافتن
عرض بلد است:
قوله « :پس اگر بلد ذات ظل واحد» ...مراد از اعظم ترين ارتفاعات،
اعظم ترين ارتفاعات آفتاب است ،و همچنين مراد از اصغرترين
ارتفاعات ،چنانكه در ديگر زيجات چون زيج الغ بيكى و زيج محمدشاهى و
غيرهما بدان تصريح شده است ،بدين عبارت:
«پس اگر بلد ذات ظل واحد باشد ميل كلى را بر اصغر ارتفاعات آفتاب
افزاييم ،يا از اعظم ارتفاعات بكاهيم ،تمام عرض بلد حاصل شود».
از درس 32تا 35دانسته ايم كه قسم سوم و چهارم از اقسام آفاق
هفتگانه كه عرض آن برابر ميل كلى ،و عرض اين بيشتر از آن و كمتر از
تمام آنست آفاق ذات ظل واحداند .و دانستى كه تحصيل قوس غايت ارتفاع
و انحطاط كوكب را بايد به لحاظ موافات مركز جرم آن با فلك نصف
النهار كه همان حلقه نصف النهار و دائره نصف النهار است اعتبار
كرد .حال گوييم كه مراد از اعظم ترين ارتفاعات آفتاب غايت ارتفاع
او در وقتى كه در منقلب جانب قطب ظاهر از معدل النهار است ،مى
باشد ،و از اصغرترين ارتفاعات آن غايت ارتفاع اوست در وقتى كه در
منقلب جانب قطب خفى از معدل بود.
الف قوسى از نصف النهار كه ما بين سمت الراس و معدل النهار از
جانبى كه
ب قوسى هم از نصف النهار كه ما بين معدل النهار و افق ،فوق افق ،از
جانبى كه اقرب از آن نبود تمام عرض بلد است.
د ميل منقلب صيفى در آفاق شمالى ،شمالى است ،و ميل منقلب شتوى
جنوبى است .يعنى آن در شمال معدل است و اين در جنوب آن.
پس چون ميل كلى شمالى را از ارتفاع اعظم يعنى از اعظم ترين
ارتفاعات شمس در يكدوره سال شمسى خواه ارتفاع اعظم ربع دور باشد
چون قسم سوم ،و خواه كمتر از آن چون قسم چهارم بكاهند ،و يا ميل
كلى جنوبى را بر ارتفاع اصغر يعنى بر اصغرترين ارتفاعات شمس در مدت
يكسال شمسى ،افزايند ،قوسى از نصف النهار مابين معدل النهار و افق
حاصل آيد كه تمام عرض بلد باشد و چون از ربع دور نقصان كنند حاصل
قوس عرض بلد بود.
تبصره:
در اين درس از دائره نصف النهار تعبير به فلك نصف النهار كرده ايم،
چنان كه در روايت نيز تعبير به فلك نصف النهار شده است كه در درس 26
گفته آمد ،و عالمه ابوريحان بيرونى در قانون مسعودى در خواص عروض
آفاق قسم ششم كه از تمام ميل اعظم بيشتر و از ربع دور كمتر است
گويد « :و يحصل للشمس فى كل دوره ارتفاعات فى فلك نصف النهار اصغر
و اعظم» كه از دائره نصف النهار به فلك نصف النهار تعبير كرده است.
و مقصود از «كل دور» در عبارت بيرونى هر دوره حركت يومى شمس به
حركت اولى است نه دوره سال شمسى كه در باال گفته ايم ،چنان كه در
بيان بيايد.
مثال :در اين شكل (ش )12فرض بفرماييد ا ب ح دائره افق بر قطب د كه
سمت الراس است ،و د و ب فلك نصف النهار ،وه و ر معدل النهار ،وح طى
مدار راس السرطان ،و ك ل م مدار راس الجدى .پس د و عرض بلد اين قسم
مفروض بود ،و و ب تمام آن .و شمس را اعظم ارتفاعات در دوره
سال در ط بود كه منقلب جانب ظاهر معدل النهار است و قوس ارتفاع ط ب
بود ،و چون ط و كه ميل اعظم است از آن كاسته شود و ب بدست آيد كه
ارتفاع معدل النهار يعنى قوس تمام عرض بلد است .و نيز شمس را اصغر
ارتفاعات در دوره سال شمسى در نقطه ل بود كه منقلب جانب خفى معدل
النهار است ول ب قوس ارتفاع بود ،و چون ل و كه ميل اعظم است بر آن
افزوده شود و ب بدست آيد كه ارتفاع معدل النهار يعنى قوس تمام عرض
بلد است.
و هر گاه عرض بلد بمقدار ميل كلى بود نقطه ط بر سمت راس بلدى كه در
جهت با او متفق بود گذرد ،چنانكه نقطه ل بر سمت راس بلدى كه در جهت
اوست گذرد ،بدين شكل (ش )13و بيان تحصيل قوس عرض بلد به همان منوال
شكل قبلى است كما ال يخفى.
قوله « :و جهت عرض جهت ظل باشد از مقياس» اگر عرض بلد بقدر ميل
اعظم باشد ،هر گاه شمس به نقطه منقلب رسيده است ،در هنگام موافات
مركز جرم آن به دائره نصف النهار بر سمت راس بود و شاخص را يعنى
مقياس را ظل نبود ،و در
دروس هيئت و ديگر رشتههاى رياضى ،ج ،1ص118 :
قوله « :و اگر بلد ذات ظلين باشد» ...در درس 32دانسته ايم كه از
اقسام هفتگانه آفاق ،قسم اول كه عديم العرض است و قسم دوم كه عرض
آن كمتر از ميل اعظم است ،آفاق ذات ظلين اند .حاال گوييم كه :هر گاه
دو طرف تباعد شمس از سمت الراس معلوم شده است نگاه كنند كه نقطه
سمت الراس كجا واقع شده است؟ اگر در منتصف اين قوس مرصوده واقع
باشد بدانند كه موضع رصد يعنى افقى كه از دو طرف تباعد شمس از سمت
الراس ،قوس مرصوده بدست آمد عديم العرض است و بر خط استواء واقع
شده است.
در اين آفاق چون شمس در يكى از دو نقطه اعتدال بود ،در نيمروز به
سمت راس رسد كه اعظم ارتفاعات آنست ،و هر گاه در يكى از دو نقطه
منقلب بود ،در نيمروز نهايت تباعد شمس از سمت راس بود كه اصغر
ارتفاعات آن بود ،پس هر دو قوس ارتفاع مساوى بود ،الجرم هر دو قوس
تمام ارتفاع كه دو طرف تباعد شمس از سمت راس است نيز مساوى هم
باشند ،و قطب خفى و قطب ظاهر در اين آفاق صادق نباشند بلكه هر دو
قطب معدل بر افق باشند ،و هر گاه اطالق قطب ظاهر و خفى در آفاق
استوائى كنند باعتبار ساير آفاقست .حال بدين اعتبار هر گاه ميل كلى
را بر اصغر ارتفاعات جانب قطب خفى افزايند نود درجه شود ،يا آنكه
تمام اصغر ارتفاعات جانب قطب ظاهر مساوى ميل كلى بود آن بلد از
آفاق استوائيه بود و آن را عرض نباشد.
تبصره:
نيمروز در نوشته باال پارسى نصف النهار است ،و نيز نيمروز يكى از
نامهاى سيستان است و نامهاى ديگر او ،زاول و زرنگ است .سيستان را
به تعريب سجستان گويند .نامهاى سيستان و وجه تسميه آن بدان نامها
در كتاب تاريخ سيستان (ص 21 24ط )1كه از كتب كهن تاريخ است بيان
شده است .در كتب فن نيمروز بمعنى سيستان بسيار آمده است ،و بايد
بقرينه مقام تميز داده شود ،در تاريخ سيستان گويد:
«اما نيمروز دو قول گويند :يكى آن كه خسروان را در سالى يكروز بودى
كه داورى يكساله را مظالم كردندى آن همه جهان به نيمروز راست گشتى،
و مظلومان سيستان را جداگانه نيمروز بايستى بدين سبب نيمروز نام
كردند.
و در صفحه 393تاريخ ياد شده گويد :روز سوم رجب سال 610ه .تمامى ملك
سيستان بر خداوند يمين الدين بهرامشاه بن حرب قرار گرفته ،ابونصر
فراهى سجستانى صاحب نصاب صبيان ،چند بيت در مدح وى گفته است كه اين
چهار بيت از آن جمله است:
فراه واليتى از خراسان بين هرات و سيستانست ،و فراهى منسوب بانست .و
قهستان مخفف قوهستان معرب كوهستانست .در جمع نيمروز و روز و اول
بامداد،
و در تصريح حرب كه نام پدر ممدوح است محسنات بديع بكار برده است .و
لكن وجه صحيح تسميه سيستان به نيمروز در بيان قبة االرض گفته آيد.
(درس )50
اما قسم دوم آفاق ذات ظلين كه عرض آن كمتر از ميل اعظم است ،آن قسم
دوم از اقسام آفاق هفتگانه است كه در درس 32گفته آمد .در اين قسم
هر گاه قوسين دو طرف تباعد شمس از سمت راس از فلك نصف النهار بدست
آيد هر آينه سمت راس موضع رصد بر منتصف نخواهد بود چنانكه در قسم
اول آفاق ذات ظلين يعنى بالد استوائى بوده است و ليكن سمت راس موضع
رصد بر نفس اين قوس مرصوده واقع شود چنان كه در قسم اول آفاق ذات
ظلين هم بر نفس اين قوس واقع بوده است ،اما در آفاق ذات ظل واحد،
آن آفاقى كه عرض آنها برابر ميل اعظم بود كه قسم سوم از آفاق
هفتگانه بوده است ،موضع رصد يعنى نقطه سمت راس آن بر يكى از دو طرف
همين قوس مرصوده منطبق ميشود كه يا راس سرطانست اگر افق شمالى
باشد ،و يا راس جدى است اگر افق جنوبى باشد ،و آن آفاقى كه عرض
آنها بيشتر از ميل كلى است موضع رصد يعنى نقطه سمت راست آن ،خارج
قوس مرصوده واقع مى شود يا به سمت شمال معدل النهار اگر آفاق شمالى
باشند و يا به سمت جنوب آن اگر آفاق جنوبى باشند.
غرض اين كه در اين قسم از آفاق ذات ظلين كه عرض آن كمتر از ميل كلى
است نقطه سمت الراس موضع رصد قوس مرصوده ياد شده نه در منتصف آن
قوس است ،و نه در يكى از دو طرف آن ،و نه در خارج آن ،بلكه بر نفس
آن قوس واقع مى شود ،پس مالحظه كنند كه قريب تر بطرف شمالى اين قوس
است ،يا بطرف جنوبى؟ اگر متصل به طرف شمالى است عرض شمالى باشد ،و
اگر متصل به طرف جنوبى است عرض جنوبى بود ،اما در هر دو صورت كمتر
از ميل كلى باشد ،پس هر گاه قوسى را كه ميان سمت الراس و طرف اقرب
قوس مذكور واقع است از ميل كلى بكاهند عرض بلد حاصل آيد .مثال اگر
ميان سمت الراس و طرف اقرب قوس مذكور 12 7باشد ،عرض بلد 14 16خواهد
بود يا شمالى يا جنوبى (.)26 23 14 16 /12 7
اين درس تتمه درس قبل است ،و افتتاح آن در تحصيل عرض بلد قسم دوم
آفاق ذات ظلين كه عرض آنها كمتر از ميل اعظم است ،به بيان ديگر
ميباشد.
قوله « :اگر بلد ذات ظلين باشد ميل كلى را بر اصغرترين ارتفاعات كه
جانب قطب خفى است بيفزايند تا تمام عرض بلد حاصل شود» بيان آن
بهمان طريقه است كه در آفاق ذات ظل واحد گفته ايم و حاجت به تكرار
نيست.
مثال :بربرا ،اصغر ارتفاعات شمس در جهت قطب ظاهر يعنى ارتفاع منقلب
صيفى 77درجه است ،پس تمام آن كه بقدر فاصله منقلب صيفى از سمت راس
برابر است 13درجه است ،و چون اين تمام ارتفاع منقلب را از ميل كلى
بكاهيم عرض برابر با 1025خواهد بود 25 23 25 10 /13( .و .)13 /77 90
قوله « :و جهت عرض ،جهتى بود كه ظل آن اطول باشد» هر گاه شمس بر
قطب ظاهر افق بود يعنى به سمت راس رسد ،شاخص را در آن هنگام ظل
نبود ،و چون از سمت راس زايل شود يعنى مايل شود ،ظل حادث گردد ،و
هر چه ارتفاع شمس كم گردد ،امتداد ظل فزونى يابد تا آنگاه كه شمس
بدائره افق رسد ،ظل شاخص بغايت طول بود ،و دانسته ايم كه همواره
جهت راس ظل در خالف جهت شمس است يعنى اگر شمس شرقى است جهت راس ظل
شاخص غربى است و بالعكس ،و اگر جنوبى است شمالى است و بالعكس ،حال
گوييم در مثال مذكور يافته ايم و ديده ايم كه هر گاه شمس در منقلب
صيفى بود فاصله آن از سمت راس بربرا برابر با 13درجه است ،و جهت
راس ظل جنوبى است ،و هر گاه در منقلب شتوى بوده باشد ،فاصله آن تا
سمت راس بربرا 50 33است و جهت راس ظل شمالى است و امتداد آن اطول
از ظل اول است زيرا كه ارتفاع شمس اقصر از ارتفاع در منقلب ديگر
است ،پس عرض بربرا شمالى است ،و درست آمد كه جهت عرض جهتى بود كه
ظل آن اطول باشد.
قوله « :و اگر بلد ذات ظل دائر باشد» ...از درس 32تا خود درس ،35
در تقسيم هفتگانه آفاق دانسته ايم كه اقسام پنجم و ششم و هفتم يعنى
آفاقى كه عرض آنها بقدر تمام ميل كلى ،و يا زائد بر آن و كمتر از
ربع ،و يا ربع دور است ذات ظل دائرند .پس اگر آفاق ذات ظل دائر
باشند ،چون ميل كلى را از اعظم ارتفاعات شمس بكاهند ارتفاع معدل
النهار كه تمام عرض بلد است حاصل شود به همان بيانى كه در آفاق ذات
ظل واحد گفته ايم .و اگر كاستن صورت نپذيرد يعنى اعظم ارتفاعات
همان ميل كلى بود ،معلوم است كه عرض بربع رسيده
است.
تبصره:
عبارت زيج الغ بيك بدين صورت است « :و اگر ذات ظل دائر باشد ميل
كلى را از اعظم ارتفاعات بكاهيم ،تمام عرض بلد حاصل آيد ،و اگر
نتوان كاست عرض بربع رسيده باشد».
مال عبدالعلى بيرجندى در شرح زيج ياد شده در بيان جمله اخير يعنى «و
اگر نتوان كاست» ...گويد « :يعنى اگر ميل كلى را از اعظم ارتفاعات
نتوان كاست ،عرض به ربع رسيده باشد ،زيرا كه معدل النهار در آن عرض
بر افق منطبق است و غايت ارتفاع آفتاب در آن عرض بقدر ميل كلى است،
پس ميل كلى را از اعظم ارتفاعات نتوان كاست چه متبادر از كاستن
آنست كه از منقوص منه چيزى باقى ماند ،ليكن بعضى اهل حساب تفريق را
به اين نوع تعريف كرده اند كه « :نقصان كردن عدديست از عددى كه
كمتر از آن نباشد» و اين تعريف شامل مساوات نيز هست ،و اظهر آن بود
كه چنين گفتى كه :اگر اعظم ارتفاعات مساوى ميل كلى بود عرض آن
موضوع ربع بود» .اين بود عبارت بيرجندى كه نقل كرده ايم ،پس بايد
صاحب زيج بهادرى كه از عبارت زيج الغ بيكى بدين عبارت « :و اگر
اعظم ترين ارتفاعات مثل ميل كلى باشد عرض آن موضوع ربع دور بود»،
ناظر به تعبير بيرجندى باشد كه گفت :و اظهر آن بود كه چنين گفتى
...الخ .و علماى رياضى بعد از بيرجندى به مؤلفات وى ناظر تام
دارند ،و خود صاحب زيج بهادرى در ابتداى جامع بهادرى گويد « :و از
عهد قدوة المرتاضين موالنا عبدالعلى البيرجندى طاب هللا ثراه ،تا اين
زمان كه تخمينا سه صد سال قمرى گذشته است ...الخ( .ص 3ط )1
و بعضى از اساتيد اين كمترين مى فرمود كه :در علوم رياضى بعد از
خواجه نصيرالدين طوسى ،بايد بسراغ مال عبدالعلى بيرجندى رفت.
مطلبى ديگر در بيان عبارت زيج بهادرى « :اگر بلد ذات ظل دائره باشد
»...و آن اينكه در درس 33در قسم پنجم از آفاق هفتگانه كه عرض بلد
بقدر تمام ميل كلى است دانسته شد كه اگر عرض بلد شمالى باشد ،مدار
راس السرطان اعظم
مدارات ابدى الظهور آنست ،و مدار راس الجدى اعظم مدارات ابدى
الخفاء آنست ،و اگر عرض بلد جنوبى باشد بعكس آنست .و چون از آفاق
حمائلى است اعظم مدارات ابدى الظهور در يك نقطه با افق تماس كند و
او را غروب نبود ،و اعظم مدارات ابدى الخفاء در يك نقطه با افق
تماس كند و او را طلوع نبود ،و اعظم مدارات ابدى الظهور را اصغر
ارتفاع نبود ،زيرا كه در نقطه تماس با افق ،ارتفا ع منفى است .و
بهمين وزان اعظم مدارات ابدى الخفاء را اصغر انحطاط نبود ،بلكه آن
را اعظم ارتفاع بود و اين را غايت انحطاط .اما در قسم ششم از آفاق
هفتگانه در درس 34دانسته ايم كه شمس را يكبار اعظم ارتفاعات و
يكبار اصغر ارتفاعات در هر دوره اى بود .اما در عرض تسعين غايت
ارتفاع شمس بقدر ميل كلى بود ،و چون حركت رحوى است در هر دوره
ارتفاع آن از هر جانب تقريبا مساوى بود ،و شمس را ارتفاع اصغر
نبود ،بلكه چون بنقطه اعتدال رسد مدار او همان دائره افق شود كه
ارتفاع منتفى است.
از بيان فوق دانسته شده است كه عبارت زيج بهادرى «اگر بلد ذات ظل
دائر باشد» ...شامل دو قسم پنجم و ششم ذات ظل دائر است كه كاستن
ميل كلى از اعظم ارتفاعات شمس را اعتبار كرده است .حال اگر بخواهيم
سخن از اصغر ارتفاعات شمس هم بميان آوريم اختصاص به قسم ششم پيدا
مى كند و در بيان آن گوييم:
بدان كه منقلب جانب قطب ظاهر را در اين قسم بر دائره نصف النهار در
جانب شمال ارتفاعى باشد كه اصغر ارتفاعات اوست ،اگر اين ارتفاع
اصغر را با تمام ميل كلى جمع كنند حاصل مساوى عرض بلد باشد ،زيرا
كه قوسى از نصف النهار كه مابين قطب ظاهر معدل و افق است از جانب
اقرب بقدر عرض بلد است ،و آفتاب در اصغر ارتفاعات بر نصف النهار
بود در تحت قطب معدل ،و از قطب معدل تا منقلب هميشه بقدر تمام ميل
اعظم است ،پس چون اصغر ارتفاعات را با تمام ميل اعظم جمع كنند عرض
بلد حاصل آيد و هو المطلوب .مثال در افقى شمالى ذو ظل دائر ،اصغر
ارتفاع شمس را در منقلب صيفى 13درجه يافته ايم
گوييم 35 79 :عرض آنست (عرض بلد /له عط /بح بعالوه له سو).
از آنچه در اين توضيح گفته ايم ،معلوم شده است كه هميشه قوسى از
دائره ماره باقطار اربعه كه بين راس منقلب و قطب معدل النهار از
جانب اقرب افتد بقدر تمام ميل كلى بود ،و چون راس منقلب به دائره
نصف النهار رسد ،دائره نصف النهار رسد ،دائره نصف النهار با دائره
ماره به اقطاب اربعه متحد گردند ،و در آفاق مائله قسم ششم
در اين شكل (ش « ( 14ا ب ح د» دائره افق بر قطب «ه» به وضع طبيعى نه
رسم جغرافيائى كه «ا» نقطه جنوب ،و «ح» نقطه شمال بر افق بود ،در
بلد قسم ششم كه از آفاق ذات ظل دائر است و عرض آن بيش از تمام ميل
كلى و كم از ربع دور است .و «ام ح ى» دائره نصف النهار « .و ب ر د»
معدل النهار بر قطب است و «م ط «( [ /ح ب ى د» منطقة البروج بر قطب
«ط» پس «ح ك ل» مدار منقلب ظاهر است و «م ط «( [ /ح و» ميل كلى
است .و «ح م «( [ /م ك» تمام ميل كلى است .و «ه و» مساوى است با «ح
م» كه عرض بلد است .و «ح ك» ارتفاع اصغر منقلب است و «ح ا» ارتفاع
اعظم آن و «و ا «( [ /ح ر» تمام عرض بلد ،كه «و ا» ارتفاع معدل
النهار است و «ح ر» انحطاط آن.
نتيجه:
«ح ك» بعالوه «ك م» يعنى «م ح» ارتفاع قطب معدل است ،و آن مساوى با
«ه و» عرض بلد است ،پس «م ح» عرض بلد است و هوالمطلوب.
قوله « :بوجهى ديگر :هر گاه اعظم ترين ارتفاعات كوكبى ثابته» ...
اين وجه در تحصيل عرض آفاق مائله اعم از آفاق ذات ظل دائر است به
بيانى كه گفته آيد .و طريق تحصيل آن اختصاص به شب دارد ،چه اين كه
از ارتفاع كوكبى از كواكب ثابته ابدى الظهور بايد بدست آورد و مراد
از كواكبى ثابته در عبارت زيج بهادرى ،كوكبى از كواكب ثابته ابدى
الظهور است ،چنانكه در شق دوم گويد « :و اگر ثابته ابدى الظهور»
،...و معلوم است كه دو ارتفاع اعظم ترين و اصغرترين در كواكب ابدى
الظهور متمشى است .و عبارت ساير ازياج روشنتر است ،مثال در زيج الغ
بيكى گويد:
«و اگر از ثانيه ابدى الظهور كه از سمت راس در جانب قطب خفى
نگذارد ،نصف مجموع ارتفاع اعظم و ارتفاع اصغر بگيريم عرض بلد حاص
شود ،و اگر ثابته از سمت الراس در جانب قطب خفى بگذرد به جاى
ارتفاع اعظم ،تمام او تا نصف دور مستعمل بايد داشت و عمل به پايان
رسانيد».
چنانكه مالحظه مى فرماييد در زيج الغ بيكى ،اول گفته است « :و اگر
از ثابته ابدى الظهور» ...و بعد از آن در شق دوم گفته است « :و
اگر ثابته از سمت الراس» ...يعنى و اگر ثابته ابدى الظهور از سمت
الراس الخ ،و اسلوب تعبير هم بايد بدينسان باشد كما ال يخفى ،و در
زيج بهادرى به عكس آن نگارش يافت كه ايهام ابهامى در آن مى رود.
حال گوييم كه مدار كواكبى ابدى الظهور در افقى از آفاق مائله كه
الجرم در
جانب قطب ظاهر از معدل النهار است ،ممكن است كه به سمت راس كه قطب
ظاهر افق است نرسد ،مانند تمام مدارات يوميه كواكبى كه در داخل
اعظم مدارات ابدى الظهورند با خود اعظم مدارات ابدى الظهور نسبت به
عرض بلدى كه كمتر از تمام ميل كلى است.
و ممكن است كه مدار كواكبى ابدى الظهور در هر دوره يوميه يكبار به
سمت راس برسد ،مثل مدار كوكبى كه عرض آن ربع دور است نسبت به آفاقى
كه عرض آنها بقدر تمام ميل كلى است كه نخستين آفاق ذات ظل دائرند.
و ممكن است كه مدار كوكبى ابدى الظهور ،از سمت الرأس در خالف جهت
عرض بلد افتد مثال اگر افق شمالى باشد در طرف جنوب از سمت الرأس
يعنى به جانب قطب خفى گذرد و سمت الراس در داخل آن مدار قرار گيرد،
مانند قسم دوم آفاق ذات ظل دائر كه عرض آنها بيشتر از تمام ميل كلى
و كمتر از ربع دور است.
و چون آفاق ،مائله اند ،كوكب ابدى الظهور را ارتفاع اصغر و ارتفاع
اعظم بود .و به عبارت ديگر ،مالعلى قوشچى در شرح زيج الغ بيكى گويد:
مدار يومى كوكب ابدى الظهور با دائره نصف النهار در دو منطقه تقاطع
كند يكى اسفل و ارتفاع او كمتر از عرض بلد باشد بمقدار آنچه از نصف
النهار ميان قطب مدار و محيط واقع شده است ،و ديگرى اعلى و ارتفاع
او زياده از عرض بلد باشد بهمان قوس بعينه اگر ثابته از سمت رأس در
خالف جهت عرض بلد نگذارد ،و اگر گذرد تمام ارتفاع او را تا نصف دور
اين حال باشد ،از اينجهت بجاى ارتفاع استعمال مى كنند.
در بيان اين وجه ،بيرجندى در شرح زيج الغ بيكى گويد:
«و اگر از ثابته ابدى الظهور يعنى كوكبى از كواكب ثابته كه آن را
در دورات بسيار از معدل النهار غروب نبود ،چه گاه هست كه كوكب بر
صفت مذكوره بود و بسبب اختالف بعد او از معدل النهار آن را طلوع و
غروب پيدا شود ،پس مراد از ابد زمان دراز است ،كه از سمت الرأس در
جانب قطب خفى نگذرد يعنى ارتفاع اعظم و اصغر آن هر دو در جانب قطب
ظاهر بود از سمت الراس ،يا آنكه ارتفاع اعظم بر سمت الراس بود ،و
ارتفاع اصغر در جانب قطب ظاهر ،نصف مجموع ارتفاع اعظم و
ارتفاع اصغر بگيريم عرض بلد حاصل شود چه قوسى از نصف النهار كه
مابين قطب معدل النهار و قطب اول سموت از جانب اقرب بقدر عرض بلد
است ،و ظاهر است كه آن بقدر مجموع ارتفاع اصغر و بعد قطب است از
اين مدار ،پس چون ارتفاع اصغر با ارتفاع اعظم جمع كنند قوسى حاصل
شود از نصف النهار كه بقدر مجموع ضعف ارتفاع اصغر و ضعف بعد قطب از
مدار بود ،پس اين مجموع را تنصيف كنند ،باقى ماند قوسى مساوى مجموع
ارتفاع اصغر و بعد قطب از مدار ،و آن عرض بلد است .و اگر ارتفاع
اصغر را از ارتفاع اعظم نقصان كنند ،و نصف باقى را بر ارتفاع اصغر
افزايند ،يا از ارتفاع اعظم نقصان كنند ،عرض بلد حاصل آيد چه تفاوت
ميان اين عمل و عمل اول به حسب ظاهر است و مال هر دو يكيست .و اگر
ثابته اى ابدى الظهور از سمت الرأس در جانب قطب خفى گذرد ،بجاى
ارتفاع اعظم تمام او تا نصف دور مستعمل بايد داشت و عمل به پايان
رسانيد يعنى ارتفاع اعظم را از نصف دور نقصان كنند و آنچه باقى
ماند با ارتفاع اصغر جمع كنند و نصف مجموع بگيرند حاصل عرض بلد
بود .و اگر مجموع ارتفاع اعظم و اصغر را از نصف دور اسقاط كنند ،و
نصف باقى را با ارتفاع اصغر جمع كنند ،عرض بلد حاصل ش ود .و در
معرفت عرض از ثابته ،احتياج به معرفت ميل كلى نيست .و نيز تحصيل
عرض بلد باين وجه ممكن است كه در يكشب بوقوع انجامد ،به خالف تحصيل
عرض بطريق اول كه آن در كم از شش ماه ميسر نشود».
اين بود آنچه از كالم بيرجندى در اينمقام كه نقل كرده ايم ،و توضيحا
گوييم كه « :قوسى كه از نصف النهار مابين قطب معدل النهار و قطب
اول سموت از جانب اقرب افتد بقدر عرض بلد است» همان ارتفاع قطب
معدل النهار است ،چنانكه در درس 28گفته ايم كه دو قطب دائره اول
السموت دو نقطه شمالى و جنوبى بر دائره افق بود ،و ظاهر است كه آن
بقدر مجموع ارتفاع اصغر كوكب ابدى الظهور و بعد قطب معدل از مدار
آن كواكب است .و ضعف ارتفاع اصغر بدين جهت است كه ارتفاع اصغر
يكبار به تنهايى اخذ شده است ،و يكبار در ضمن ارتفاع اعظم .و ضعف
بعد قطب از مدار بدين جهت است كه در ارتفاع اعظم،
مثال :در شكل ( 15ش )15دائره «ا ب ح د» دائره افق بر قطب «ه» به
همان وضع طبيعى نه رسم جغرافيايى كه در اطلسها معمول و متداول است،
پس «ا» نقطه جنوب و «ح» نقطه شمال يعنى دو قطب دائره اول السموت
اند .و «ب ه د» دائره اول السموت .و «و» قطب معدل النهار .و «ا ه
ح» ارتفاع اصغر ،و «ح ح» ارتفاع اعظم كوكب است .پس اگر در واقع عرض
بلد 35باشد ،و بعد قطب معدل از مدار كوكب 10گوييم « :ر ح» (كه
ارتفاع اصغر و 25است) به عالوه «ح ح» (كه ارتفاع اعظم است ،و در آن
ر ح باز اخذ شده است ،و رح ضعف بعد قطب از مدا ر است كه 20است)
حاصل تقسيم بر دو ،خارج قسمت عرض بلد است .چون در تنصيف يكبار «ر
ح» طرح ميشود ،و يكبار «وح» نتيجه ميماند «وح» كه ارتفاع قطب معدل
النهار است و مساوى با عرض بلد است.
و باقى نيز بدين قياس معلوم شود 45 /20( /35 /2 :70 .بعالوه )25ح ح 45
بعالوه ح ر 25
در درس قبل دانسته ايم كه اگر كوكب ثابت ابدى الظهور از سمت راس در
جانب قطب خفى معدل النهار نگذرد يعنى ارتفاع اعظم و اصغر آن هر دو
در جانب قطب ظاهر معدل النهار از سمت الراس بود ،يا آن كه ارتفاع
اعظم بر سمت الراس بود ،و ارتفاع اصغر در جانب قطب ظاهر نصف مجموع
ارتفاع اعظم و ارتفاع اصغر بگيريم عرض بلد حاصل شود .اكنون غرض ما
اين است كه اين طريق تحصيل عرض بلد را ،به وجه ديگر نيز تعبير كرده
اند و مال هر دو يكى است .مثال صاحب زيج بهادرى كه تعبيرش در آن زيج
بوجه مذكور بود ،در جامع بهادرى بدين وجه فرمايد:
از كواكب طريق ديگر براى ادراك عرض بلد آنست كه غايت ارتفاع كوكبى
اگر اين ابدى الظهور معلوم كنند و همچنين اصغرترين ارتفاع آن را،
نصف تفاضل هر دو ارتفاع در يك جهت باشند از سمت الراس ،در اين صورت
ارتفاع ارتفاعين را خواه بر ارتفاع اصغر زياده كنند ،يا از اعظم
( ...ص 524 بكاهند عرض بلد حاصل مى شود و جهت عرض جهت ارتفاعين باشد
ط )1
و يا اين كه:
و لكن ظاهر است كه عبارت در وجه اول « :اگر كوكب ثابت ابدى الظهور
از سمت راس در جانب قطب خفى معدل نگذرد» شمول و عموم آن بيش از
عبارت وجه دوم است كه « :اگر اين هر دو ارتفاع در يك جهت باشند از
سمت الراس» زيرا كه اين وجه شامل آن كه ارتفاع اعظم بر سمت الراس
بود نيست.
و نيز در تحصيل عرض بلد از مدار كوكب ثابت ابدى الظهور در صورت شق
دوم ،اعنى اگر آن مدار از سمت الراس در جانب قطب خفى افتد ،تعبيرات
متعدد داشته اند ،و باز مال همه يكى است :قوشچى در شرح زيج الغ
بيكى گفته است« :و اگر مدار يومى كوكب ابدى الظهور از سمت الراس در
خالف جهت عرض بلد گذرد ،تمام ارتفاع او را يعنى ارتفاع مدار خالف جهت
عرض بلد كه ارتفاع اعظم است ،تمام اين ارتفاع اعظم را تا نصف دور
اين حال باشد ،از اين جهت به جاى ارتفاع استعمال مى كنند» ،و عبارت
متن زيج الغ بيكى اين بود « :و اگر ثابته ا ى ابدى الظهور از سمت
الراس در جانب قطب خفى گذرد ،بجاى ارتفاع اعظم ،تمام او تا نصف دور
مستعمل بايد داشت و عمل به پايان رسانيد» ،و قريب به همين تعبير از
زيج بهادرى نقل كرده ايم .و ليكن در جامع بهادرى چنين تعبير كرده
است « :و اگر اعظم ارتفاع ما بين سمت الراس و قطب خفى بود در
اينصورت اعظم ارتفاع را از يكصد و هشتاد نقصان كنند ،و نصف باقى را
بر اصغر ارتفاع افزايند عرض بلد حاصل آيد ،و جهت عرض جهت اصغر
ارتفاع باشد».
بيان:
در شكل ،« 16ا ب ح د» /دائره افق بر قطب «ه» .و «ب و د» /معدل
النهار بر قطب «ر» .و «ا رح» /نصف النهار .پس «ر ح» /با «ه و» كه
هر دو عرض بلدند .و «وا» /با تمام عرض بلد كه مساوى با «ه ر» است.
و «ط ا» ارتفاع اعظم كوكب در طرف قطب خفى از سمت راس است .و «ح ح»/
با ارتفاع اصغر كوكب در طرف قطب ظاهر از سمت الراس .و مى دانيم
«ا ر ح» از دائره نصف النهار نصف دور است .حال بنابر تعبير قوشچى:
ح ر :2 /ح ح ط /ح ح بعالوه ط ح ،تمام ارتفاع اعظم /ط ح /ا ط ا ر ح/
عرض بلد شمالى.
مثال اگر كوكبى از ثوابت ابدى الظهور در مدارى به بعد 24از قطب معدل
النهار دور مى زند ،و از سمت الراس افقى به بعد 14بطرف قطب خفى مى
گذرد كه ارتفاع اعظم آن 76است ( ،)76 /14 90الجرم بسمت قطب ظاهر به
بعد 34خواهد بود و ارتفاع اصغر آن ،)56 /34 90( 56و تمام ارتفاع
اعظم تا نصف دور «ط ح» است كه 104مى باشد ( /104ط ا ح ر ا).
اما اگر بعبارت جامع بهادرى چنان باشد كه «نصف باقى را بر اصغر
ارتفاع افزايند» نادرست خواهد بود ،چه اين كه 108 /56بعالوه 52با
اين كه عرض بلد 80درجه است نه 108درجه.
تمرين:
فعال در مسائل عرض بلد به همين مقدار اكتفاء مى كنيم ،و عبارت
بيرجندى را در پيرامون تحصيل عرض بلد ،از شرح وى بر تذكره خواجه
طوسى بعنوان تمرين نقل مى كنيم و سپس به ترجمه فارسى آن با مزيد
توضيح مى پردازيم ،و اين درس را بدان خاتمه مى دهيم و درس بعد را
در طول بلد آغاز مى كنيم ،و پس از آشنايى به پاره اى از مطالب هيوى
و رياضى باز برخى از طرق تحصيل عرض بلد را بعرض مى رسانيم و هو
سبحانه المستعان و عليه التكالن .اما عبارت بيرجندى از شرح تذكره:
«اعلم ان االفاق على ثالثه اقسام :ذوظلين ،و ذوظل واحد ،و ذوظل دائر
كما عرفت فيما تقدم.
وفى القسم الثانى يزاد الميل االعظم على تمام اعظم االرتفاعات ان
وجد ،او ينقض من تمام اصغر االرتفاعات ،او يجمع تماما هما و ينصف
الحاصل فى الوجه االخير ،ليحصل فى الوجوه الثالثه عرض البلد ،او ينقض
الميل االعظم من اعظم االرتفاعات ،او يزاد على اصغرها ليحصل تمام عرض
البلد.
والوجه العام الذى بتاتى فى كل يوم و ان يزاد ميل درجه الشمس على
غايه ارتفاعها ان كان الميل فى جهة القطب الخفى ،او كان غايه
ارتفاع فى خالفها ،و اال فينقص منها و يؤخذ الفضل بين الحاصل و بين
الرابع ليحصل عرض البلد.
بدان كه آفاق بر سه قسم اند :افقى ذوظلين ،و افقى ذوظل واحد ،و
افقى ذوظل دائر است كه در پيش شناخته اى.
طريق معرفت عرض بلد قسم اول اين است كه هر يك از ارتفاع اصغرين شمس
يعنى اصغر ارتفاعات شمس در دو جانب سمت الراس هنگام موافات مركز
جرم آن به دائره نصف النهار تحصيل شود ،و تمام اعظم اصغرين از ميل
كلى كاسته شود ،يا ميل كلى از تمام اصغر اصغرين كاسته شود ،يا اصغر
اصغرين از اعظم اصغرين كاسته شود و فقط در اين وجه اخير باقى تنصيف
شود ،كه در هر سه وجه عرض بلد حاصل گردد.
و علت تنصيف باقى در وجه اخير اين است كه اصغر اصغرين ارتفاع شمس
عبارت از مقدار بعد شمس از قطب خفى معدل النهار منهاى عرض بلد است،
و اعظم اصغرين ارتفاع شمس عبارت از مقدار بعد شمس از قطب ظاهر معدل
النهار بعالوه عرض بلد است ،پس تفاوت ميانشان بقدر ضعف عرض بلد است
كه نصف
آن المحاله عرض بلد خواهد بود و هو المطلوب .مثال اصغر اصغرين ارتفاع
شمس 57درجه است ،و اعظم اصغرين آن 77درجه است ،و بعد از طرح اصغر
از اعظم 20درجه باقى مانده است و نصف آن ده درجه است كه عرض بلد
مفروض است.
يا اين كه ميل اعظم بر اعظم اصغرين ارتفاع شمس افزوده گردد و تمام
حاصل آن تا نصف دور اخذ شود ،و يا ميل اعظم بر اصغر اصغرين ارتفاع
شمس افزوده گردد تا در هر دو وجه تمام عرض بلد حاصل گردد ،و اين
حاصل چون از ربع دور كاسته شود باقى عرض بلد بود .مثال در مثال فوق:
عرض بلد( /10 /80 90 ،80 /100 180 ،100 /ميل كلى) 23بعالوه 77
و يا
و اگر در اين قسم افق ذوظلين ،اصغر ارتفاعات شمس در يك جانب از سمت
الراس مساوى با اصغر ارتفاعات آن در جانب ديگر باشد آن بلد را عرض
نبود يعنى از آفاق استوائى خواهد بود .و لكن در اين قسم افق ذوظلين
گاه باشد كه حاجت به اخذ اصغر ارتفاعات شمس در هر دو جانب از سمت
الراس نبود ،بلكه هر گاه ميل اعظم معلوم باشد و اصغر ارتفاعات شمس
در يك جانب از سمت الراس مساوى با تمام ميل اعظم بود ،دانسته شود
كه آن افق عديم العرض است .پس معرفت عرض بلد قسم اول به شش طريق
گفته آمده است.
و طريق معرفت عرض بلد در قسم ثانى كه افق ذوظل واحد است ،اين است
كه :ميل اعظم بر تمام اعظم ارتفاعات شمس افزوده شود اين در صورتى
است كه شمس را تمام اعظم ارتفاعات بوده باشد چه اگر براى اعظم
ارتفاعات شمس ،تمام وجود نيابد ،عرض بلد مساوى ميل كلى خواهد بود،
زيرا كه هر گاه اعظم ارتفاعات شمس را تمام نبوده باشد ،شمس بر سمت
راس خواهد بود كه ارتفاع آن ربع دور است ،الجرم عرض افق ذوظل دائره
در اينصورت بقدر ميل كلى مى باشد ،و با شمس در جهت واحد خواهد بود
و يا اين كه ميل اعظم از تمام اصغر ارتفاعات شمس كم گردد ،يا اين
كه تمام اعظم ارتفاعات شمس با تمام اصغر
ارتفاعات آن جمع گردد و حاصل در اين وجه اخير تنصيف شود ،تا در
وجوه سه گانه ياد شده عرض بلد حاصل شود و سبب تنصيف حاصل جمع وجه
اخير اين است كه تمام اصغر ارتفاعات شمس بقدر عرض بلد بعالوه ميل
كلى است ،و تمام اعظم ارتفاعات شمس بقدر عرض بلد منهاى ميل كلى
است ،پس مجموع آن دو بقدر ضعف عرض بلد است الجرم نصف مجموع عرض بلد
خواهد بود و هو المطلوب .يا اين كه ميل اعظم از اعظم ارتفاعات شمس
كم گردد ،يا بر اصغر ارتفاعات شمس افزوده شود تا در اين دو صورت
تمام عرض بلد حاصل شود ،و چون تمام عرض از ربع دور كاسته شود باقى
عرض بلد خواهد بود .پس معرفت عرض بلد در قسم دوم به پنج طريق گفته
آمده است :ميل اعظم بر تمام الخ ،يا اين كه ميل اعظم از تمام الخ،
يا اين كه تمام اعظم الخ ،يا اين كه ميل اعظم از اعظم الخ ،يا بر
اصغر الخ .بلكه به لحاظ تمام داشتن و نداشتن اعظم ارتفاعات شمس،
اين قسم نيز به شش طريق گفته آمده است.
و طريق معرفت عرض بلد در قسم سوم كه افق ذوظل دائر است اين كه :ميل
اعظم بر تمام اصغر ارتفاعات منقلب ظاهر در جهت قطب ظاهر ،افزوده
شود ،و تمام حاصل تا نصف دور اخذ گردد ،يا ميل اعظم بر تمام اعظم
ارتفاعات شمس افزوده شود تا عرض بلد حاصل شود .يا ميل اعظم بر تمام
اعظم ارتفاعات شمس كم گردد ،يا اصغر ارتفاعات منقلب ظاهر از اعظم
ارتفاعات آن كم گردد ،و باقى در اين دو وجه تنصيف شود ،يا اصغر
ارتفاعات منقلب ظاهر از ميل اعظم كم گردد ،تا در اين وجوه سه گانه
تمام عرض بلد باقى ماند ،و چون اين باقى از ربع دور كم گردد حاصل
عرض بلد بود ،پس اگر در وجه اول اين وجوه سه گانه چيزى باقى نماند،
يا در دو وجه اخير اين وجوه سه گانه ،منقلب را ارتفاع اصغر نباشد
عرض افق نود درجه خواهد بود.
پس معرفت عرض بلد در قسم سوم به هشت طريق گفته آمده است 1 :ميل اعظم
بر تمام اصغر الخ ،تمام اصغر ارتفاعات منقلب ظاهر در جهت قطب ظاهر،
قوسى از دائره نصف النهار بين سمت الراس و منقلب ظاهر از جانب اقرب
است،
پس هر گاه ميل اعظم بر آن افزوده شود قوسى از دائره نصف النهار بين
سمت راس و معدل از جانب ابعد حاصل شود ،و تمام اين حاصل تا نصف دور
قوسى از دائره نصف النهار بين سمت راس و معدل از جانب اقرب است ،و
آن عرض بلد بود.
2و اگر منقلب ظاهر را در جهت قطب ظاهر ،ارتفاع اصغر نباشد بلكه به
افق وصل شود يعنى با افق در يك نقطه كه قطب دائره اول السموت است
تماس كند ،عرض افق مساوى با تمام ميل اعظم خواهد بود.
3يا اين كه ميل اعظم بر تمام اعظم ارتفاعات شمس افزوده شود تا عرض
بلد حاصل شود.
4يا اين كه ميل اعظم از اعظم ارتفاعات شمس كاسته شود 5 ،يا اين كه
اصغر ارتفاعات منقلب ظاهر از اعظم ارتفاعات منقلب ظاهر كاسته شود،
و باقى در اين دو وجه ( 4و )5تنصيف گردد 6 ،يا اين كه اصغر
ارتفاعات منقلب ظاهر از ميل اعظم كاسته شود تا در اين وجوه سه گانه
( 4و 5و )6تمام عرض بلد باقى ماند ،يعنى باقى تمام عرض بلد است و
هر گاه آن را از ربع دور كم كنند حاصل عرض بلد بود 7 ،پس اگر در وجه
اول اين وجوه سه گانه اخير چيزى باقى نماند 8 ،يا منقلب ظاهر را در
دو وجه اخير اين وجوه سه گانه ارتفاع اصغر نبود ،عرض افق ربع دور
است ،يعنى عرض تسعين خواهد بود.
در طريق پنجم اين قسم ،اصغر ارتفاعات منقلب ظاهر بقدر ميل كلى
منهاى تمام عرض بلد است ،و اعظم ارتفاعات آن بقدر ميل كلى بعالوه
تمام عرض بلد است ،پس تفاضل بينشان بقدر ضعف تمام عرض بلد است،
الجرم نصف آن تمام عرض بلد خواهد بود كه از ربع دور كم شود باقى آن،
عرض بلد بود ،پس درست آمد كه در افق ذوظل دائر ،هر گاه اصغر
ارتفاعات منقلب ظاهر از اعظم ارتفاعات منقلب ظاهر كاسته شود و باقى
تنصيف گردد تمام عرض بلد بدست آمده است.
اما در طريق چهارم اين قسم ،مرحوم مال مظفر جنابذى را تعليقه اى در
اين مقام بر شرح بيرجندى بر تذكره است بدين عبارت:
«ال يخفى عليك ان قوله فى الوجهين ليس بصحيح الن فى الوجه االول و هو
نقصان
الميل االعظم عن اعظم االرتفاعات يحصل تمام عرض البلد االضعفه حتى
يحتاج الى تنصيفه ،اال ان يقدر لفظ االخير و يقال فى اخير الوجهين ،و
فيه تعسف».
در عبارت مذكور بقاعده ادبى ،حرف ان مشبهه بالفعل بى اسم مانده
است ،و شايد «النه» بوده است تا ضميرشان اسم ان باشد و تحريف بدان
روى آورده باشد .مال مظفر جنابذى از علماى رياضى عصر صفوى است ،و
بخصوص عالم هيوى ماهر و متبحر ،و مصنف رسائل گرانقدر ،و صاحب
تعليقات بسيار مفيد بر كتب فن است .آنجناب را رساله اى در قبله است
كه حقير آن را يكدوره بدست خود استنساخ ،و سپس تصحيح و يكدوره
تحشيه كرده است كه در اين كتاب «دروس علم هيئت» نوبت نقل مطالب
سودمند رساله قبله مظفر ،و تعليقات و حواشى ما بر آن خواهد آمد.
چند رساله در قبله اهميت بسزا دارند :يكى رساله به نام « :ازاحة
العله فى معرفة القبلة» تاليف شاذان بن جبرئيل قمى است كه همه آن
در صلوه بحار االنوار درج شده است (ص 153 157ج 18ط ،)1و ديگر رساله
بنام قبلة االفاق رضى الدين محمد قزوينى معروف به رضى قزوينى است ،و
ديگر رساله قبله به نام «تحفه االجله فى معرفة القبلة» تاليف عالمه
حيدرقلى بن نور محمد خان معروف به سردار كابلى كه از مفاخر عصر ما
بوده است .تحفة االجله بعربى و فارسى هر دو به قلم آنجناب اند و
مطبوع اند .اين كمترين يكدوره تحفه را تحشيه كرده است و در حقيقت
كتاب «دروس معرفة الوقت و القبلة» را در شرح بر آن نوشته است :و
مطالب اين رسائل و رسائل ديگر در قبله ،در اين كتاب ما «دروس علم
هيئت» عنوان مى شود.
«و كتب چند معتمد عليه را ماخذ آن گردانيديم كما فصلت :صد كلمه
بطليموس ،كتاب االثمار و االشجار ،كفايه التعليم ،روضة المنجمين،
تنبيهات المنجمين
دروس هيئت و ديگر رشتههاى رياضى ،ج ،1ص140 :
و ديگر از رسائل مال مظفر ،شرح بيست باب مال عبدالعلى بيرجندى است.
بيست باب در معرفت تقويم است ،و اين شرح و آن تنبيهات مكرر بطبع
رسيده اند .در ديباچه شرح مذكور گويد:
«بنده خاكسار و ذره بى مقدار المحتاج الى رحمة هللا االبدى مظفر منجم
جنابدى با قلت بضاعت و عدم استطاعت از كتب و رسائل اكابر و افاضل
اين فن محفوظ و بهره مند مى بود ،تا در خالل احوال به مطالعه رساله
بيست باب نام در معرفت تقويم نام كه مرقوم قلم افضل المتاخرين و
اكمل المتبحرين قدوه افاضل العلماء ،و صفوة امائل االذكياء موالنا
نظام الدين عبدالعلى البيرجندى گرديده بود ،مشرف گشت» ...
رساله قبله را به نام حاتم بيك وزير بعنوان تحفه نوشته است .و اين
حاتم بيك همانى است كه شيخ بهائى رساله هفتاد باب در اضطرالب را نيز
به رسم تحفه به نام او نوشته است و آن را «تحفه حاتمى» موسوم ساخته
است كه از رسائل درسى در فن اصطرالب است و با شش رساله درسى ديگر به
نامهاى :خالصه الحساب و تشريح االفالك هر دو از شيخ بهائى ايضا ،و
فارسى هيئت مال على قوشچى ،و معرفت تقويم خاتون آبادى ،و سى فصل در
معرفت تقويم و بيست باب در معرفت اسطرالب هر دو از خواجه نصير طوسى،
مكرر بطبع رسيده است.
مال مظفر در ابتداى رساله قبله گويد :اما بعد اين رساله ايست در
استخراج خط نصف النهار و معرفت سمت قبله مشتمل بر مقدمه و پنج باب
تحفه مجلس شريف و محفل منيت آصف اعظم و اكرم ملك الوزراء فى العالم
...خواجه ناصرالدوله والدين حاتم بيكا ...
و كتاب تنبيهات را به نام شاه عباس صفوى نوشته است و در ديباچه آن
چنين گويد :اما بعد چنين گويد ذره احقر و بنده كمتر اعنى محمد قاسم
منجم مظفر كه چون هميشه خاطر ...شاه عباس الحسينى الصفوى الخ.
جنابذ ،معرب گونا آباد است ،گاهى بذال معجمه ،گاهى بدال مهمله.
مال سلطانعلى گونا آبادى در مفتتح تفسير شريف بيان السعاده فرمايد
« :و بعد فيقول الفقير الى ربه الغنى :سلطان محمد بن حيد محمد
الجنابدى عفا هللا عنهما» ....
ياقوت در معجم البلدان گويد :جنابذ :بالضم ،و بعد االلف باء موحدة
مكسورة ،و ذال معجمة :ناحية من نواحى نيسابور ،و اكثر الناس يقولون
انها من نواحى قهستان من اعمال نيسابور ،و هى كورة يقال لها كنابذ،
و قيل هو قرية ينسب اليها خلق من اهل العلم» ...به بيان ايراد مال
مظفر بر طريق چهارم ياد شده باز مى گرديم:
تبصره:
از آنچه در بيان عبارت بيرجندى گفته ايم دانسته شده است كه اصغر
ارتفاعات شمس يا اعظم ارتفاعات آن ،با اصغر ارتفاعات منقلب ظاهر ،و
يا اعظم ارتفاعات آن گاهى با هم متحد شوند و هر دو به يك مفاد
خواهند بود و چه بسا كه از يكديگر جدا شوند و امتياز يابند كما ال
يخفى .به ترجمه شرح بيرجندى بر تذكره باز گرديم:
و وجه عامى كه در تحصيل عرض بلد ،در هر روز ميسور است اين كه :ميل
درجه شمس مطلقا خواه ميل كلى بوده باشد ،و خواه ديگر ميول جزئيه بر
غايت ارتفاع شمس افزوده شود ،اگر ميل در جهت قطب خفى معدل از سمت
الراس بوده باشد ،يا اين كه غايت ارتفاع شمس در خالف جهت ياد شده
يعنى در جهت
قطب ظاهر معدل از سمت الراس بوده باشد و اين در مواضعى است كه عرض
آنها اقل از ميل كلى است ،و گرنه ميل درجه شمس از غايت ارتفاع آن
كم گردد ،و فضل بين حاصل و ربع دور اخذ شود كه عرض بلد خواهد بود.
و وجهى كه در تحصيل عرض بلد ،نيازى به معرفت ميل نيست اين كه ال
كوكب ابدى الظهور اگر مدار آن كه از مدارات يوميه موازى معدل
النهار است ،مقاطع دائره اول سموت نمى باشد يعنى از سمت الراس به
جانب قطب خفى معدل نمى گذرد اعظم ارتفاعات آن با اصغر ارتفاعات آن
جمع گردد ،و اين مجموع تنصيف شود كه نصف اين مجموع عرض بلد خواهد
بود .چه اين كه اصغر ارتفاعات كوكب ابدى الظهور مساوى عرض بلد
منهاى بعد كوكب از قطب معدل است ،و اعظم ارتفاعات آن مساوى عرض بلد
بعالوه بعد كوكب از قطب ،معدل است ،پس مجموع آن دو ارتفاع اعظم و
اصغر ،مساوى ضعف عرض بلد است الجرم نصف آن خود عرض بلد خواهد بود.
و اگر مدار كوكب ابدى الظهور مقاطع دائره اول السموت بوده باشد،
اصغر ارتفاعات آن از اعظم ارتفاعات آن كم شود و باقى تنصيف گردد تا
تمام عرض بلد حاصل آيد ،و چون اين نصف كه تمام عرض بلد است از ربع
دور كم شود باقى عرض بلد خواهد بود .چه اين كه اعظم ارتفاعات كوكب
ابدى الظهور در اين صورت مقاطع بودن مدار آن با دائره اول السموت،
بقدر بعد آن از دائره معدل بعالوه تمام عرض بلد است ،و اصغر
ارتفاعات آن بقدر بعد آن از معدل منهاى تمام عرض بلد است ،پس بعد
از نقصان اصغر ارتفاعات آن از اعظم ارتفاعات آن ،ضعف تمام عرض بلد
باقى مى ماند ،و الجرم نصف اين ضعف ،تمام عرض بلد خواهد بود ،و تمام
اين تمام تا ربع دور خود عرض بلد و هو المطلوب .برهان اين وجوه
تحصيل عرض بلد به ادنى تامل ،خصوصا با مالحظه آنچه در معرفت ميل
اعظم گفته ايم ظاهر مى گردد.
اين بود آنچه در پيرامون عبارت بيرجندى به ترجمه و ايضا نظر داشته
ايم .اينكه درس را در طول بلد آغاز مى كنيم ،و پس از آن به برخى از
وجوه تحصيل
عرض بلد ،و طرق معرفت ميل كلى يعنى طرق تحصيل آن كه براى معرفت عرض
بلد نيز بسيار ممد خوبى است ،و به مسائل و مطالبى كه در پيش داريم
مى پردازيم بحول هللا و مشيته و توفيقه و تسديده سبحانه و تعالى.
تعيين نقطه طول كوكب و عرض كوكب را بايد بكار داشت ،و در دائره
عرض آن را، ارضى اعلم از برى و بحرى ،دو دائره طول بلد و مفروض
هندسى ،و چه در چه در اماكن طبيعى خارجى آنها ،و چه در مسائل مطلقا
اند. اطلسى و نظائر آن كه همه بيانگر يك امر واقعى مواضع
دانسته ايم كه مبدأ عرض بلد خواه شمالى و خواه جنوبى ،دائره استواى
ارضى است كه به خط استواء اشتهار دارد ،و در سطح خط استوارى سماوى
اعنى دائره معدل النهار واقع است .و چون معدل النهار و دائره
استواى ارضى در يك سطح اند ،و عرض بلد ،اقصر قوسى از دائره نصف
النهار محصور ميان سمت الراس و معدل النهار ،يا محصور ميان قطب
معدل النهار و دائره افق است ،لذا دوائر نصف النهار را بر روى كره
هاى مصنوعى ارضى فرض و ترسيم كرده اند كه محل توقف شخص ،و يا مركز
قاعده شخص بر روى دوائر نصف نهار كره مصنوعه ارضى ،به منزلت سمت
راس شخص يا شاخص است زيرا كه در محاذاه آنست.
اينك به اجمال گوييم :طول بلد ،فاصله آن تا مبدأ طول است ،خواه
شرقى مبدأ طول باشد و خواه غربى آن .و به تعريف اساسى تر و فنى تر:
طول بلد قوسى از دائره معدل النهار محصور ميان دائره نصف نهار مبدء
طول ،و دائره نصف نهار نقطه مفروض است.
و ان شئت قلت :طول بلد قوسى از دائره استواء خواه دائره استواى
سماوى كه معدل النهار است ،و خواه دائره استواى ارضى كه خط استواء
است محصور ميان دائره نصف النهار مبداء طول ،و دائره نصف النهار
بلد مفروض است.
دروس 11و 12و 13در معرفت عرض و طول كوكب بوده است ،و در آخر درس
26تعريف عرض بلد گفته آمد ،و از درس 30تا اين درس يعنى ده درس
مطالبى در پيرامون تعريف عرض بلد ،و وجوهى در طريق يافتن آن ارائه
داده ايم.
حال بدان كه مبدأ طول و عرض و كوكب ،و نيز مبدأ عرض بلد به اتفاق
ارباب علم هيات از قديم و حديث همانست كه گفته ايم .اما مبدأ طول
بلد :اكثر قدماء مبدا طول بلد را غايت نقطه غربى يعنى از جزيره فرو
كه آنرا هرو نيز مى نامن د ،مى گرفتند .جزيره هرو يكى از جزائر
خالدات (جزائر كانارى) است كه جزائر سعداء و جزائر سعاده نيز
گويند .جزائر خالدات شش جزيره اند كه در مغرب آفريقا در اقيانوس
اطلس نزديك به ساحل واقع اند .در قانون مسعودى بين آنها تا ساحل
بحر ده درجه آمده است ،و محمد بن جابر بن سنان بتانى معروف به
بطليموس عرب دوازده درجه گفته است .اقيانوس اطلس را بحر محيط و بحر
مغرب نيز مى نامند .جزائر خالدات اكنون غير معمور بلكه مغمور در
آبست.
كه جزائرى است ،يا ساحلى است .مثال بيرونى در عنوان جدول طول و عرض
بالد قانون گويد:
«جدول اطوال البلدان من ساحل البحر المحيط الغربى ،و عروضها من خط
االستواء»( .ج 2ط حيدرآباد ص )547
و در مفتتح جدول مذكور كه اول باب دهم مقاله پنجم قانون است گويد:
كلمه «يأخذ» در عبارت قانون ،رسم الخط آن بايد بصورت «يؤخذ» طبع
شده باشد كه مانند «اخذ» صيغه مجهول است و عبارت «المأخوذ من
المغرب» مؤيد آنست .و يا ياخذ با باى حرف جر ،و اخذ بعد عطف بر آن،
و مراد از «ازمان» درجاتست كه هر يك درجه فلكى چهار دقيقه زمانى
است .و چه بسا كه در كتب فن اجزاى فلك البروج را درجات ،و اجزاى
معدل النهار را ازمان گويند ،زيرا كه زمان را مقدار حركت معدل
النهار مى دانستند .يعنى در اين باب جداولى را كه متضمن طول و عرض
بالد است ،پس از اجتهاد در تصحيح آنها به موجب اوضاع برخى از آنها
با برخى ديگر ،و به موجب مسافات ميان آنها ثبت كرده ايم ،نه اين كه
به نقل ساده يعنى به صرف نقل از كتابهايى در اينجا درج كرده باشيم،
زيرا كه اطوال و عروض بالد در كتابها آميخته و تباه است ،بعضى اطوال
در آنها از جزائر سعادت اخذ شده است ،و بعضى ديگر از ساحل بحر
محيط ،با اينكه تفاوت طولى
جزائر تا ساحل به ده درجه است .سپس براى تتميم و تكميل آنها برخى
از اطوال و عروض بالد از مشرق اخذ شده است .و من نظام ذكر بالد را در
تزايد طول قرار داده ام نه عرض ،در حالى كه از ساحل ابتدا كرده ام
و بدين نظام طول بغداد هفتاد درجه است .آنها را بدين نظام با تصحيح
قرار داده ام تا يكى از دو راى مبدأ طول جزائرى و ساحلى مقلد فاقد
معرفت به حقيقت و بى باك به افساد مصلح از آنها را به اشتباه
نيندازد .خداى متعال يار آنست كه در تحصيل معرفت حقيقت بدو يارى
جويد.
اين بود ترجمه گفتار بيرونى رضوان هللا تعالى عليه مطابق نسخه مطبوع
قانون بدان حدى كه عقل اين كمترين رسيده است .به عنوان مزيد
استبصار گوييم كه :بيرونى به نص و تصريح خود او در عبارت فوق اطوال
و عروض بالد را تصحيح و به نظم خاص تنظيم فرموده است ،نه اين كه
مطابق اعمال قدماء به آالت رصدى ،يك يك طول و عرض بالد را تحصيل كرده
باشد و گرنه مى بايستى مشرق و مغرب كره ارض را سير كرده باشد و به
همه جاى آن رفته باشد ،و او نرفته است و سير كره نكرده است و ادعا
هم نفرموده است.
بدان كه مبدأ طول بلد را غايت نقطه غربى ،بدين علت گرفتند كه تا
ارضيات بر وفق سماويات قرار گيرد چه اين كه در درس 6و 13دانسته
ايم كه :طول كوكب كه تقويم آنست به توالى است يعنى از غرب به شرق
است ،پس تدوين جداول زيجات به يك روش خواهد بود كه اطوال كواكب از
غرب بشرق است ،و اطوال بالد هم از غرب بشرق يعنى هر دو به سبك حركت
به توالى اند ،و هم عروض كواكب از منطقه البروج بشمال و جنوب آنست،
و عروض بالد هم از معدل النهار بشمال و جنوب آن ،پس آن دو امتداد
طول به يك نحو ،و اين دو امتداد عرض هم تقريبا به يك نحو خواهند
بود .عالوه اين كه وحدت سبك و يك روش بودن جداول را در تسهيل محاسبه
و عدم اضطراب خاطر ،داخلى بسزا است .و اين مطلب را كه وحدت روش است
در جداول ازياج نظائرى چند است كه در دروس آينده گفته آيند .و بعضى
گفته اند كسانى كه مبدأ طول را منتهاى عمارت در جانب
و انما جعلوا مبدأ الطول منتهى العمارة فى جانب الغرب اما لقربه
منهم ،و اما الن يكون طول البالد كطول الكواكب على التولى حتى تكون
االرضيات على وفق السماويات ،و اما الن يكون الطول على نسق واحد( .ص
214ط )1
نسق واحد همان يك روشن بودن است ،و بعبارت ديگر وجه و بيان آن اين
است كه چون مبدأ طول منتهاى عمارت غربى يا شرقى قرار داده شده ،در
صورت نخستين همه بالد فقط در جهت شرقى مبدأ واقع مى شوند ،و در صورت
دوم همه آنها در جهت غربى آن ،اما اگر مبدأ طول را منتهاى عمارت
نگيريم و يكى از بالد اواسط معموره را مثال مبدأ قرار دهيم بايد در
جدول طول بلد ،يك يك بلد را معرفى كنيم و مواظب باشيم كه شرقى آنست
يا غربى آن كمااليخفى و اين موجب اضطراب خاطر محاسب مى گردد كه بدان
اشارت نموده ايم .و باز بحث بيشتر در اين امر در پيش است كه گفته
آيد.
تبصره:
«و لما عرف آخرون ان تلك الجزائراى جزائر الخالدات ،غرقت فى الماء
جعلوا ساحل البحر الغربى عند خط االستواء مبدءا»( .ص 214ط 1دروس
معرفة الوقت و القبلة)
با اين كه ساحل بحر غربى (اقيانوس اطلس) به محاذات جزائر كانارى در
حدود عرض شمالى 27درجه است و با تعبير «عند خط االستواء» وفق نمى
دهد ،و اگر ساحل بحر غربى به محاذات جزائر كانارى نباشد باز «عند
خط االستواء»
ناتمام مى نمايد .مگر اين كه مراد اين باشد كه چون طول بلد قوسى از
دائره استواى محدود بين دائره نصف النهار مبدء ،و دائره نصف النهار
مفروض است گفته شده است كه :جعلوا ساحل البحر الغربى عند خط
االستواء مبدءا .فتبصر.
دروس هيئت و ديگر رشتههاى رياضى ،ج ،1ص151 :
اين درس دنباله و تتمه درس قبل است .در درس پيش دانسته ايم كه
قدماء (يونانيان و كسانى كه بالدشان مغربى آبادى روى زمين است) مبدأ
اطول بالد را غايت نقطه غربى از جزاير خالدات ،و يا ساحل بحر مغرب
به فاصله ده درجه طولى از جزائر خالدات گرفته اند ،تا طول ارضيات
بر وفق سماويات بر وفق يكديگر مطابق حركت بر توالى بوده باشد.
اكنون در اين درس سخن ما اين است كه قدماى هند و اهل چين و تركستان
كه بالدشان مشرقى آبادى روى زمين است ،مبدا طول را از منتهاى عمارت
در جانب شرق به نام كنك دز (دژ گنگ) گرفتند ،بدين سبب كه به حسب
مكان ،به آن نزديك بودند ،و يا به علت اين كه ازدياد طول موافق جهت
حركت اولى يعنى از شرق به غرب است كه در اصطالح فن موافق جهت حركت
به خالف توالى است ،و از اين حيث نيز ارضيات موافق با سماوياتست ،و
يا بدين سبب كه جهت شرق را چون مطلع انوار است اشراف از مغرب مى
دانستند ،و يا بدين علت كه مشرق را يمين فلك مى دانستند و يمين
اقوى الجانبين است مطلقا چه در معانى و چه در صور.
كنكدز ،و هو على نفس خط االستواء ،طول الجزائرى نصف دور على ما هو
المذكور فى الزيجات ،و ذكر العالمه ان طوله مائه و سبعون جزاءا ،و
قد زعموا انه مستقر الشياطين،
قاضى زاده رومى در شرح ملخص در هيات تاليف محمد بن عمر چغمينى ،كه
معروف به شرح چغمينى است ،بعد ميان گنگ دژ و جزائر را صد و هشتاد
درجه گفته است كه مطابق آنچه در زيجات است مى باشد .و گويا مراد
بيرجندى از عالمه ،قطب شيرازى (قطب الدين محمود بن مسعود شيرازى
متوفى سنه 710هق صاحب نهاية االدراك فى دراية االفالك) بوده باشد.
بقرينه آن كه در فصل هشتم از باب دوم شرح تذكره ياد شده گويد :و
هذا الذى ذكرنا موافق لما ذكره العالمه فى النهاية و التحفة ...و
شايد تفاوت ده درجه به حسب اختالف طول جزائرى و ساحلى روى آورده
باشد.
مثال نمط ثانى اشارات شيخ رئيس در محدد الجهات كه منشا پيدايش جهات
است مى باشد .خواجه طوسى در شرح آن در آغاز فصل نخستين نمط ياد شده
گويد:
لما كانت االمتدادات التى تمر بنقطة و يقوم بعضها على بعض على زوايا
قوائم اعنى ابعاد االجسام ثالثه ال غير ،و كان لكل امتداد طرفان كانت
الجهات بهذا االعتبار ستا :اثنتان منها طرفا االمتداد الطولى و
يسميهما االنسان باعتبار طول قامته حين هو قائم بالفوق و التحت ،و
الفوق منهما مايلى راسه بحسب الطبع ،و التحت ما يقابله ،و اثنتان
منها طرفا االمتداد العرضى و يسميهما باعتبار عرض قامته باليمين و
الشمال ،و اليمين مايلى اقوى جانبيه بحسب االغلب ،و الشمال
مايقابله ،و اثنتان طرفا االمتداد الباقى و يسميهما باعتبار ثخن
قامته بالقدام و الخلف ،و القدم مايلى وجهه و الخلف ما يقابله ،ثم
يستعملها
فى سائر الحيوانات و االجسام ،حتى الفلك على هذا النسق ،الخ.
ترجمه گفتار خواجه بفارسى اين كه :چون جسم طبيعى را بعد جوهرى است
يعنى داراى حجم است ،در آن نقطه اى فرض توان كرد كه سه امتداد يعنى
سه خط مستقيم از آن نقطه بگذارند و يكديگر را بر زواياى قائمه
تقاطع كنند و بيش از آن صورت پذير نيست ،لذا جسم را سه بعد است و
از اين ابعاد سه گانه بدر نيست .و چون هر يك از آن امتدادهاى سه
گانه را دو جهت است ،جهات بدين اعتبار شش اند .دو جهت از آن شش
جهت ،دو طرف امتداد طولى است كه انسان به اعتبار طول قامتش كه به
طور طبيعى ايستاده باشد ،آنطرف را كه به جانب سر او است فوق و
مقابل آن را تحت مى نامد .و دو ديگر از آنها را كه در دو طرف
امتداد عرضى باعتبار عرض قامتش اند آن طرف را كه به حسب اغلب از
جانب ديگر قوى تر است يمين ،و مقابل آن را يسار مى نامد .و دو
امتداد باقى را به اعتبار ثخن قامتش ،آن طرف را كه جانب روى او است
قدام و مقابل آن را خلف مى نامد.
سپس اين جهات شش گانه (باال و پايين ،راست و چپ ،پيش و پس) را كه در
ديگر جانوران و اجسام ،حتى در فلك بر اين نسق بكار مى برد.
مستقلى ،بر پشت خوابيده را گويند كه بفارسى سره ،ستان است بكسر سين
بر وزن نشان ،هيات فلك نسبت بماستان است كه پشت آن بسوى زمين ،و
روى آن را بدانسوى است .مانند حيوان در كنار آب كه عكس آن در آب
ستان ديده مى شود .انورى در مدح سلطان سنجر گويد:
شير گردون چو عكس شير در آب
شير گردون اسد است كه از بروج دوازده گانه است ،يعنى شير گردون كه
مانند عكس شير در آب ستانست ،از هيبت نقش شير پرچم سلطان سنجر چنان
است .عارف رومى در دفتر چهارم مثنوى گويد:
در حكايت سه ماهى كليله و دمنه آمده است كه :يكى از آن ماهيان كه
نيم عاقل بود خويشتن را مرده ساخت و بر روى آب انداخت ،ستان مى
گشت ،صيادان
و نيز خواجه طوسى در فصل دوم مقالت نهم اساس االقتباس در تحقيق
تخييل و محاكات و بيان وجوه استعمال آن گويد :تشبيه و استعارت از
جمله محاكات لفظى است ،و باشد كه بسائط را بود مانند آنك از روى
نيكو به ماه عبارت كنند ،و باشد كه مركبات را بود چنانك از هالل و
زهره بكمان بانار و از روى به گل عبارت كنند ،و باشد كه صفات را
بود چنانك از فتور چشم در حال ناز به مستى و خواب عبارت كنند ،و
باشد كه در صفات به ذوات عبارت كنند چنانك از منت به طوق بر گردن و
از بيان به شمشير تيز ،و باشد كه مشهور و ذايع بود چنانكه از چشم
به نرگس و از قد به سرو سهى عبارت كنند ،و باشد كه غير مشهور بود
چنانك گفته ا ند:
بنات النعش گرد قطب گردان
درس :41طول بلد ..... 154 ج1 دروس هيئت و ديگر رشتههاى رياضى
ص 151 :
فلك كه به هيات ياد شده ستان باشد ،و ستارگان به حركت يوميه بر خالف
توالى گرد قطب آن گردان ،تو گويى كه بنات النعش خواه صغرى و خواه
كبرى ،مانند فالخنى در دست چپ مردى به ستان خوابيده قرار دارد كه آن
را به دور خود مى گرداند.
اقوى بودن يمين انسان ،به سبب جودت اعتدال مزاج آنست كه موجب شدت
تعلق نفس و قوت تاثير آنست .شيخ بهائى در كشكول آورده است:
:االول انه يتولد من مائية الدم ،و الثانى يغلب عليه الهوائية ،و
الثالث لين الجوهر و لين الجوهر يكون لزيادة الرطوية من اللحم
المجاور له( .ص 365ط )1
و در فلك نيز چون مشرق آن ،مطلع ظهور و بروز انوار كواكب و جانب
اعتالى آثار انفسى و روحانيت آنان است ،اقواى از جانب مغرب آن
پنداشته اند.
و آنكه نقل كرده ايم كه « :و قد زعموا انه مستقر الشياطين» شايد
مستقر شياطين بودن دژ گنگ در آن ايام ،مانند ام غيالن بودن اماكن
مخصوص در عرف عرب باشد ،چه اين كه غيالن جمع غول است و هر رباينده و
تباه كننده را غول گويند .و ام به معنى جاى است و ام غيالن يعنى جاى
غوالن ،همانطور كه جاى مغز سر را ام الدماغ گويند ،چنانكه در قطعه
سى و نهم و نصاب الصبيان آمده است كه:
بوته هاى خارناك مخصوص ،بيشه اى سهمگين و پرخطر صورت مى يابد ،و از
آن حذر مى نمايند و تحذير مى كنند كه جاى غوالن است يعنى جانوران
درنده و رباينده و هالك كننده در آنند.
ام غيالن در زبان پارسيان به نظم و نثر ،به تخفيف مغيالن شده است كه
خار مغيالن گويند .مثال حافظ گويد:
اين درس دنباله و تتمه درس پيش است كه باز مطالبى در مبدأ طول بالد
بر مبناى كار قدماء و از ديدگاه آنانست .ابوالحسن اصطهباناتى در
شرح تشريح االفالك شيخ بهائى در مبدأ طول گويد:
مبدأ العماره فى الطول عند علماء الهند ،الجانب الشرقى لتحقق حاله
عندهم لكونه اقرب نهايتى العمارة اليهم ،و قد حكى أن ارصادهم كانت
هناك ايضا ،و لكونه اشرف بناء عندهم لوقوعه فى يمين الفلك حيث
زعموا ان الفلك على صورة انسان مستلق على ظهره راسه الى الجنوب و
رجله الى الشمال ،و الن يكون ازدياد الطول فى جهة الحركة االولى( .ص
144ط 1چاپ سنگى)
يعنى هنديان مبدأ طول را نهايت عمارت جانب شرقى ارض گرفته اند ،يكى
بدين سبب كه نزديك بدانجا بودند و از آن آگاه ،و حكايت شده است كه
ارصاد هنديان نيز در آنجا بوده است ،پس بنابر اين مرصد خودشان را
مبدا طول بالد گرفته اند ،و ديگر اين كه چون جانب شرقى در جهت يمين
فلك است ،در نزد آنان شريفترين بناء است زيرا كه فلك را بر صورت
انسانى به پشت خوابيده كه سر آن به جنوب و پاى آن بشمال است
پنداشتند كه مشرق يمين آن و مغرب شمال آن ميشود و آن اشرف از اين
است ،و ديگر اين كه ازدياد طول در جهت حركت اولى بر يك نسق باشد.
تفهيم اين مطلب را ذكر نموده كه مبدأ نزد اهل هند گنگ دژ افراسياب
است كه آخر عمارت است از جهت شرقى( .ص 26ط )1
آن كه بيرونى فرمود :ابومعشر بلخى در گنگدژ زيج خود را بنا نهاده
است ،ماخذ گفتار بيرجندى در ابتداى درس قبل ( )41است كه « :و كان
هناك رصد حكماء الهند على ما قيل» .ابومعشر جعفر بن محمد بلخى
متوفاى رمضان 272هق ،از كتب او كتاب زيج الهزارات ،و كتاب زيج
القرانات و االحتراقات و كتب بسيار ديگر( .ص 335و 336فهرست ابن
النديم ط تجدد)
گرفتن افراسياب در گنگ بهشت ،و آمدن كيخسرو به پيش گنگ دژ ،و رزم
كيخسرو با افراسياب و گرفته شدن گنگ دژ ،و گريختن افراسياب از گنگ
دژ ،و رسيدن كيخسرو به گنگ ،و باز گشتن وى از گنگ دژ ،از گنگ و گنگ
دژ و گنگ بهشت بسيار نام برده است .درباره افراسياب گويد:
درباره دژ گنگ ،و دژ لنگ ،در ماللهند (ص )259 263و معاجم فارسى و
كتب تواريخ بسى حكايات آورده اند كه از حريم موضوع بحث ما خارج
اند.
آن كه از بيرونى نقل كرده ايم كه « :و من اعتقاد الهند فى نهر گنگ
ان مجراه كان فى القديم على ارض الجنة» چنانست كه در روايات ما در
فصل آب فرات آمده است كه « :ان هللا جنة خلقها هللا فى المغرب و ماء
فراتكم هذه يخرج! منها »...و ديگر اين كه « :انه ينصب فيه ميزابان
من ميازيب الجنة» ( ...ماده ف ر ت سفينة البحار) و از اين گونه
روايات ديگر .و اين حق است زيرا هر يك از جنت و نار را در جميع
عوالم به اقتضاى هر عالم مظاهر است .جنت مظهر اسماء جمالى حق
سبحانه ،و نار مظهر اسماء جاللى است بحث آن را در تنبيه فصل نهم
مقدمات شرح قيصرى بر فصوص الحكم ( 40 41ط ايران )1و در شرح وى بر
قص ابراهيمى آن (ص )178طلب بايد كرد.
كيف كان دانشمندان مشرق زمين چون هند و چين و تركستان ،مبدأ طول را
از منتهاى عمارت شرقى يعنى از گنگ دژ گرفته اند ،و علماى مغرب زمين
چون
تبصره:
در درس چهلم درباره كلمه فرو و تلفظات آن اشارتى شده است ،اكنون در
اين تبصره سخن ما اين است كه مرحوم جناب آقاى ميرزا عبدالغفار
اصفهانى در قانون ناصرى فرمايد « :چون زمان قديم منتهاى عمارت را
در سمت مغرب تا جزائر خالدات ميدانستند كه اكنون مشهور به جزائر
كانارى است و غربى آنها جزيره فرست (جزيره فر است) بطليموس و جميع
طوائف و ملل ،نصف النهار جزيره فر را به اتفاق مبدا طول مى
گرفتند».
راقم گويد :بنابر تحقيق فوق كه كلمه فر به معنى آهن باشد تلفظ فر
به فرو از مشتقات فراست زيرا كه در لغت فرانسه فرو ) (Ferreyxو
فر ) (Ferreبه معنى آهن دار است كه از مشتقات فراند .و لكن تشديد
واو ،و يا تبديل فرو به هيرو ،شايد از تصرفات لغات ديگر باشد.
تبصره:
عنوان شده است ،همين عرض بلد است كه گفته ايم ،و همين طول بلد است
كه گفته ايم .مثال اگر گفته اند عرض جغرافيائى مدينه فاضله قم 39 34
شمالى است يعنى عرض بلد آن بدين قدر است ،و بر اين وزان است طول
جغرافيايى يعنى طول بلد آن از مبدأ معلوم.
اين بود مبدأ طول در نزد قدما كه از منتهاى عماره مى گرفتند ،خواه
منتهاى عمارت شرقى و خواه غربى .اما فعال هر صاحب رصد مرصد خود را
مبدأ طول قرار مى دهد .و به تعبير شريف يك فصل مترجم مذكور :اكنون
مستعمل نزد اهل اروپا چنان است ،از دارالملك خويش اختيار كرده
ارصاد را به آن طول اعتبار كنند و نقشه عالم را نيز بطول همان بلد
فرض كرده صفايح را چنان رسم نمايند :اهالى فرانسه از پاريس گرفته،
و انگليس از گرينويچ كه موضع رصد آنها است و سه ميل مسافت اوست تا
لندن ،و اهالى نمسه از ويانه ،و اهل روم از قاوس ،و پروس از برلين،
و روس از سنت پطرس بورغ ،و هر دولتى كه اهالى وى را صنعت نقشه كشى
يا علم رصد بندى باشد از رصدگاه دارالملك آن مملكت اعتبار نمايند.
و در قانون ناصرى فرموده است « :چون در زمان قديم منتهاى عمارت را
در سمت مغرب تا جزائر خالدات مى دانستند الى قوله :لكن در عصر ما
هر دولتى جداگانه مخصوص خود مبدأ طولى اعتبار كند ،و آن را نصف
النهارى مى گيرند كه بر (كه بر بزرگتر كذا كه بر بزرگتر ظ) رصد
خانه مملكت خود مرور كند ،جز دولت ايران و آلمانى كه هنوز بعادت
قديم ،جزائر خالدات را مبدا طول سازند ،چنانكه در مملكت فرانسه نصف
النهار رصدخانه پاريس را مبدأ گرفته اند ،و در دولت انليس گاه نصف
النهار كليساى سن پترو را كه در لندن است مبدا طول گيرند ،و گاه
نصف النهار رصدخانه گرينويج را كه در قرب لندن است و طول غربى آن
از پاريس 2درجه 20دقيقه 24ثانيه است ،و دولت روس نصف النهار
رصدخانه پولكوا را كه در قرب سن پطرزيورق است .و اگر چه تحويل و
تبديل طولهاى مختلفة المبادى به يكديگر بسيار سهل است و ليكن اولى
آن بود كه جميع دول به اتفاق يك نصف النهار اصلى اختيار كنند.
سخن در تعريف طول بلد و مبدأ طول بود .بسيارى از صاحبان ارصاد،
مرصد خود را مبدأ طول بالد كشور خود ،بلكه مبدا طول مطلق آفاق گرفته
اند و چنان كه دانسته اى در نتيجه هيچ خللى روى نمى آورد يعنى
اختالف مبادى سبب اختالف تفاوت اطوال بالد نمى گردد ،چه اين كه آفاق و
بالد ارض بر جاى خوداند ،از قرارداد اعتبارى مبدأ طول ،نسبت فواصل
آنها با يكديگر دگرگون نمى شود ،هر چند به تعبير ياد شده قانون
ناصرى در درس پيش « :اولى آن بود كه جميع دول به اتفاق يك نصف
النهار اصلى اختيار كنند» وجه اولويت همانست كه در درس چهلم گفته
ايم :هم ارضيات بر وفق سماويات خواهد بود ،و هم اين كه وحدت نسق را
در تسهيل محاسبه و عدم اضطراب محاسب ،دخلى بسزا است.
شد كه هر ساعت زمانى معادل با پانزده درجه فلكى است پس 180 /12
ضربدر 15اگر چنانچه منتهاى عمارت خواه شرقى و خواه غربى ،مبدأ طول
قرار داده شود ،و معرفت اطوال مواضع بحار مورد حاجت افتد مقدار طول
به دوره كامل كه 360درجه است مى رسد.
اما بنا بر قرارداد متاخرين چون معرفت اطوال همه نقاط كره ارض اعم
از برو بحر ،مسيس حاجت است هر جا را كه مبدأ طول قرار داده اند تا
نصف دور شرقى آن را و هكذا تا نصف دور غربى آنرا منظور و محسوب مى
دارند كه در نتيجه اطوال همه نقاط كره به نحو استيعاب بدست مى
آيند ،و ال جرم نسبت به مبدأ طول مفروض به دو قسم شرقى و غربى منقسم
مى گردند.
ديگر مطلبى كه در معرفت طول بالد بايد بدان توجه داشت اين است كه بر
مبناى قدماء بالدى كه در سطح يكدائره نصف النهار واقع اند ،طول همه
يكى است يعنى همه در طول متحد و به يك مقدارند ،و بر مبناى متاخرين
مواضع متحد در طول در سطح يك دائره نصف النهار واقع اند نه اين كه
مواضعى كه در سطح يك دائره نصف النهار واقع اند در طول متحدند.
زيرا كه بنابر مبناى اول طول از قسمت مسكون ارض تجاوز نمى كند ،و
تفاوت بين الطولين از يكطرف مبدأ طول تا به نصف دور مى رسد ،و
بنابر مبناى دوم از قسمت مسكون تجاوز مى كند و تفاوت بين الطولين
از دو طرف مبدأ طول تا به نصف دور مى رسد .پس بنابر مبناى دوم
مواضعى كه زيرا افق در سطح دائره نصف النهار مبدأ طول واقع اند،
طول آنها 180درجه است و شرقى يا غربى بودن آنها نسبت به مبدا طول
منتفى است.
پس طول بلد قوسى از دائره استواء خواه ارضى و خواه سماوى ،محدود
بين نقطه تقاطع فوقانى آن با دائره نصف النهار مبدا طول ،و بين
نقطه تقاطع فوقانى دائره استواء با دائره نصف النهار موضع مفروض از
جانب اقرب است .اين تعريف طول بلد بر مبناى قدماء و متاخرين را
مطلقا شامل است ،جز اين كه بر مبناى قدماء هر گاه مبداء عمارت را
از جانب مغرب اخذ كنيم بايد در تعريف طول بلد ،بر توالى بروج را
قيد كرد ،و هر گاه مبدا عمارت را از جانب شرقى بگيريم بايد بر
جزيره فر كه از جزائر خالدات مبدأ طول قدما است در جهت غربى گرنويچ
واقع است ،و طول غربى آن از گرنويچ 5 7 18مى باشد ،و عرض شمالى فر
8 45 27است.
چنان كه گفته ايم هيچگاه طول بلد از يكصد و هشتاد درجه كه نصف دور
است تجاوز نمى كند ،خواه طول شرقى باشد يعنى در طرف شرق مبدأ طول
قرار گيرد ،و خواه در جهت غرب آن ،چنانكه جداول اطوال و عروض بالد
بدان ناطق اند .و از جام جم چنين مستفاد است كه بعضى طول بلد را از
مبدأ طول تا تمام دوره محسوب مى دارد ،و لكن اين عمل بسيار نادر
است و ديگران آن را معتبر ندانسته اند و بدان عمل نكرده اند .عبارت
جام جم اين است « :طول بلد اقصر قوسى است از معدل النهار مابين نصف
النهار اول معموره كه جزائر خالداتست و نصف النهار بلد تا اين كه
گويد :هيچ مكانى در كره ممكن نيست كه زيادتر از يكصد و هشتاد درجه
طول داشته باشد چرا كه محيط كره زيادتر از سيصد و شصت درجه نيست ،و
هيچ مكانى نيز قادر نيست كه بشود دورتر از ديگرى زياده از
نصف آن محيط اگر چه بعضى اگر چه از اهل جغرافيا طول را بالكليه در
دور كره از نصف النهار اول مى شمارند»( .ص 68ط 1باب هجدهم در بيان
عرض و طول)
مطلب ديگر اين كه چون هر پانزده درجه فلكى يكساعت زمانى است و هر
درجه فلكى چهار دقيقه زمانى است ،هر گاه اختالف بين طول دو بلد و
جهت آن دو نسبت به يكديگر بدست آمده است تفاوت زمانى بين نصف
النهار آن دو معلوم مى گردد .مثال طول مكه مكرمه از گرنويچ 50 39
شرقى است يعنى مكه در جهت شرق گرنويچ است ،و طول قم از گرنويچ 55 50
شرقى است پس قم در جهت شرق مكه واقع است چون بطول بيش از آنست .و
عرض مكه 25 21شمالى است ،و عرض قم 39 34شمالى است پس قم در جهت
شمال شرقى مكه ،و مكه در جهت جنوب غربى قم واقع است .و چون تفاوت
بين طولين مكه و قم يازده درجه و پنج دقيقه است ()5 11 /39 50 50 55
پس بعد از چهل و چهار دقيقه و [ 20ثانيه از اول ظهر حقيقى قم ،اول
ظهر حقيقى مكه مى باشد.
مثال ديگر طول بوشهر فارس از گرنويچ 50 50شرقى است ،و عرض آن 58 28
شمالى ،پس قم و بوشهر تقريبا در هر دو در تحت يك دائره نصف النهار
واقع اند و ظهر هر دو در يك وقت خواهد بود ،جز اين كه بوشهر در جهت
جنوبى قم واقع است.
مثال ديگر طول مشهد مقدس رضوى روحى لتربته الفداء از گرنويچ 36 59
شرقى است ،و عرض آن 17 36شمالى است ،پس مشهد مقدس در جهت شمال شرقى
قم واقع است ،و قم در جهت جنوب غربى آن زيرا كه عرض و طول مشهد هر
دو بيش از عرض و طول قم است ،و تفاوت بين الطولين 41 8است
دروس هيئت و ديگر رشتههاى رياضى ،ج ،1ص166 :
( )41 8 /55 50 96 58پس ظهر قم سى و چهار دقيقه و چهل و چهار ثانيه
بعد از ظهر مشهد است .و بر اين قياس نسبت تمام اماكن با يكديگر
معلوم گردد.
تبصره:
توهم نشود كه چون تفاوت ميان نصف النهار دو بلد مفروض بدست آمده
است ،و مقدار تقديم و تاخير ظهر هر يك از ديگرى معلوم شده است،
تفاوت ميان اول شب هر يك يا اول صبح هر يك نسبت به ديگرى به همان
مقدار تفاوت بين طولين يعنى بين ظهرين خواهد بود ،و نسبت تقديم و
تاخير حدوث ليل يا صبح نيز به همان وزان تقديم و تاخير نصف النهار
دو بلد مفروض مى باشد ،زيرا كه تفاوت بين نصف النهارين دو بلد
مفروض چنانكه دانسته شد از طول بالد محسوب مى شود ،و تقديم و تاخير
شب و روز و تفاوت مقدار هر يك نسبت به ديگرى مربوط به عرض بلد است
به تفصيلى كه بحث آن در پيش است.
مطلب ديگر:
اين مطلب در بيان نحوه ترسيم نقشه هاى جغرافيايى بر كره مصنوعه ،و
يا بر سطح مستوى يعنى اطلسها و نقشه هاى جغرافيايى است .ما كه در
ربع مسكون ارض قرار گرفته ايم هر گاه بخواهيم در سطح زمين به صورت
و وضع طبيعى عالم جسمانى بسوى نقطه جنوبى فلك وان شئت قلت نقطه
جنوب ارض به ايستيم ،قهرا در سطح دائره نصف النهار و دائره مشرق و
مغرب يعنى دائره اول السموت آن موضع قرار مى گيريم ،و ستاره جدى كه
ستاره قطب شمالى و نزديك به قطب شمال فلك است در جهت خلف ما قرار
مى گيرد ،و قدام ما به سوى قطب جنوب واقع مى شود ،و طرف يمين ما
مغرب ،و جهت يسار ما مشرق خواهد بود ،چنان كه در بسيارى از اعمال
رصدى از آن جمله دائره هنديه كه در سطح زمين يا روى لوح و صحيفه اى
رسم كنيم بدين سان خواهد بود كه خط زوال و خط مشرق و مغرب در سطح
دائره افق يكديگر را بر زواياى قائمه قطع مى كنند و محل تقاطع اين
دو خط بر مركز سطح دائره افق به منزله سمت الراس است كه به حسب
تسطيح ،قطب فوقانى دائره افق است.
ا جنوب ،و ح شمال ،و د طرف يمين او مغرب ،و ب جهت يسار او مشرق مى
باشد.
و لكن اگر بخواهيم بر روى كره ارض در جايى به ايستيم كه قسمت مسكون
آن را بگيريم ،بايد در نقطه اى از عرض جنوبى كره قرار بگيريم كه
قسمت معموره آن در روبروى ما قرار گيرد ،در اين صورت قطب شمال در
قدام ما ،و قطب جنوب در خلف ما ،و مشرق در يمين ما ،و مغرب در يسار
ما قرار خواهد گرفت .و اگر بخواهيم نقشه جغرافيايى آبادانى را بر
كره مصنوعه يا بر سطح صحيفه اى مستوى ترسيم كنيم ال محاله قطب شمال
در باالى كره و صحيفه قرار مى گيرد ،و قطب جنوب در مقابل آن در
پايين كره و صحيفه واقع مى شود ،و مشرق طرف يمين ،و مغرب طرف يسار
خواهد بود كه قسمت معموره را بر اين وجه مانند هيأت فلك ستان مى
بينيم كه كان صورتى مستلقى است كه خلف آن به جهت مركز ارض و قدام
آن به سوى آسمان ،و يمين آن مشرق ،و يسار آن مغرب است كه زمينى و
آسمانى هر دو يكسان بر هيات ستان اند و يمين آنان اقوى الجانبين
ايشانست .پس بدان كه تمام نقشه ها و اطلسها و كرات مصنوعى ارضى و
سماوى همه بدين صورت ترسيم شده اند كه چون كره يا صحيفه نقشه
جغرافيايى را در دست بگيريم قسمت معموره در باالى كره و صحيفه
روبروى ما قرار مى گيرد كه كان در نقطه اى از عرض جنوبى قرار گرفته
ايم و تمام آبادانى را در فرار روى خود مى نگريم فافهم و ال تغفل.
اين است بيان آنچه كه در اول درس ،5و در درس ،22و در آخر درس ،38
و شايد در بعضى از دروس ديگر در وضع طبيعى ارض و رسم جغرافيايى كره
مصنوعه و نقشه هاى ارضى وعده داده ايم .اينك به بيان نقشه
جغرافيائى (ش )19درس بعد توجه بفرماييد.
اين درس دنباله درس پيش در بيان بعضى از مسائل نقشه كشى جغرافيايى
كره مصنوعه در پيرامون طول و عرض بلد است .ما نقشه آتى اين درس (ش
)19را از جامع بهادرى آورده ايم كه تمام نقشه جغرافيايى بر كره
مصنوعه را به حسب تسطيح در دو صورت مسطح نشان مى دهد .يعنى كان كره
مصنوعه از قطب تا قطب بر دو نيمه متساوى تقطيع ،و سپس هر يك از دو
نيمه بر همان وضع طبيعى كره در كنار هم به حسب تسطيح به هياتى كه
مشاهده مى شود ترسيم شده است.
بدان كه حروف بيست و هشتگانه عرب اگر مقطع باشند حروف تهجى مى
نامند كه بمعنى تعداد است و نيز تهجى چون تهجيه :حروف مقطعات
خواندن است ،و اگر حروف مذكور مركب باشند حروف جمل گويند كه جمع
جمله است چون غرفه و غرف.
و جمل بر وزن سكر نيز گفته آمد ،در معيار اللغة گويد :و الجمل كسكر
ضرب من الحساب ،و قد يخفف و يقال حساب الجمل كصرد .و اشهر از همه
جمل ،چهار جمل ابجدى و ابتثى وايقغى و اهطمى است ،و افضل اينها جمل
ابجدى است .و آن بدين ترتيب است :ابجد ،هوز ،خطى ،كلمن ،سعفص،
قرشت ،ثخذ ،ضظغ.
حال بدان كه دالئل اوضاع نجومى مبنى بر اعداد است اگر اعداد به خطى
از خطوط نوشته شدى از بسيارى سواد ثقل اجزاء تقويم و زيج و ديگر
كتب فن ناظر را ماللت افزودى ،و حمل تقويم و غير آن به آسانى ميسر
نشدى ،لهذا طريق صواب بر اين دانسته اند كه اعداد و اسامى را به
عالمات و رقوم ثبت نمايند .پس به اين لحاظ حروف جمل ابجدى را كه
بقول بيرونى در كتاب التفهيم (ص 52ط :)1ميان اهل كتاب پيش از عرب
آشكاره تر بوده است ،اختيار نموده اند و ترتيب عدد به حروف جمل
ابجدى كرده اند .و چون اصول اعداد چهار است كه عبارت اند از :آحاد
و عشرات و مئات و الوف ،و از اين چهار اصل ،سه تا متناهى الوضع است
چنانكه آحاد در نه تمام مى شود ،و عشرات در نود تمام است ،و مئات
در نهصد ،و اصل چهارم نامتناهى است ،پس به اين مالحظه اين بيست و
هشت حرف را به اين ترتيب وضع نموده اند كه نه حرف اولى را كه از
الف باشد تا ط براى آحاد وضع كرده اند ،و نه حرف دومى را كه ازى
باشد تا ص جهت عشرات ،و نه حرف سومى را كه ازق باشد تا ظ براى
مئات ،اينها بيست و هفت حرف مى شود ،وغ را عالمت هزار ساخته اند .پس
ا يك ،ب دو ،ج سه ،د چهار ،ه پنج ،و شش ،ز هفت ،ح هشت ،ط نه ،ى ده،
ك بيست ،ل سى ،م چهل ،ن پنجاه ،س شصت ،ع هفتاد ،ف هشتاد ،ص نود ،ق
صد ،ردويست ،ش سيصد ،ت چهارصد ،ث پانصد ،خ ششصد ،ذ هفتصد ،ض هشتصد،
ظ نهصد ،غ هزار است .و ديگر عددها را از اين ارقام تركيب كنند يعنى
اينها كه گفته ايم ارقام اعداد مفرده اند ،و اگر خواهند ارقام
اعداد مركبه نويسنده هم از اين ارقام بردارند و تركيب كننده بدين
نحو كه بيشتر را فرا پيش دارند ،و كمتر را فرا پس ،مثال :يا يازده،
كب بيست و دو ،كح بيست و سه ،قمد صد و چهل و چهار ،غذفط هزار و
هفتصد و هشتاد و نه .و چون اعداد هزاران مضاعف گردد آن را بر حرف غ
كه رقم هزار است مقدم دارند .مثال :بغ دو هزار ،قغ صد هزار،
خلهغشسد ششصد و سى و پنجهزار و سيصد و شصت و چهار ،و بر اين قياس
چندان كه حاجت باشد مى بايد نوشت.
رسم الخط حرف ك در اول ارقام مركبه ،در كتب فن سركج بدين صورت است:
ال .مثال كب را چنين نويسند :كب ،و كط را چنين :كط ،و بر اين قياس.
و حرف ج را كه عدد آن سه است فقط به ترقيم سر آن بدون نقطه اكتفا
كنند يعنى ح نويسند اما در تضاعيف هزار نقطه مى زنند .پس كج و لج
را چنين نويسند :لح ،و بر اين قياس .و هر گاه در جائى اتفاق افتد
كه رقم نباشد صفرى بنهند بدين گونه.:
در اين جدول حصه عدد هر يك از حروف بيست و هشت گانه به ترتيب ابجدى
از يگان كه مخفف يك گان است ،و ده گان ،و صدگان ،ذكر شده است.
و در اين دو بيت اعداد حروف جمل ابجدى نيكو به نظم آورده شده است:
گذارند بدين صورت ،بلكه در نوشته هاى متاخرين نيز همين رسم را بكار
داشته اند .و در تضاعيف هزار باء را نقطه گذارند .چنان كه ى را در
ارقام مركبه نقطه نمى گذ ارند مثال يعنى .11 ،12 ،13وى مفرد را چنين
مى نويسند .وج را چنان كه گفته ايم .و د مفرد را بدين صورت .و چون
با ارقام مركبه در آخر آيد بدين صورت ،و يا بدين صورت يعنى .14وه
مفرد به صورت خود است و در آخر ارقام مركبه بدين صورت يعنى .15و در
اول و وسط ارقام مركبه گاهى يك چشمى نويسند و گاهى دو چشمى بدين
صورت خلهغشسد ،و يا خلهغشسد كه عدد آن گفته آمد .و بسيارى از ارقام
مفرد را چنين نويسنده مثال فه قه صه ضه يعنى 80 ،100 ،90 ،800كه
دنباله آنها ملفوظ نمى شود و اگر بايد ملفوظ شود كه ه هوز خوانده
شود بايد چنين نوشت :فه قه صه ضه يعنى .85 ،105 ،95 ،805و به همين
منوال در ارقام مركبه مثال فنه يعنى ،150و فنه يعنى ،155و شنه يعنى
سيصد و پنجاه و شنه يعنى 355و على هذا القياس .و ز را نقطه نگذارند
مگر در صورت بيم از اشتباه بر روى آن نقطه يا عالمت ديگر گذارند ،و
بر روى ر مهمله اين عالمت گذارند پس ر 7است و ر .200و ك مفرد را به
هيئت كاف كوفى نويسنده بدين صورت .بنابر اين ارقام مفرد حروف جمل
ابجدى را چنين نگارند :ا ب ح ده و رح طى ك ل م ن سه عه فه صه قه ر
شه ت ث خ ذ ضه ظه غه .و چه بسا كه ارقام مفرد را ساده يعنى بدون
دنباله نويسند :س ع ف الخ.
اعداد ارقام حروف جمل را در غير علم هيات و نجوم و ديگر شعب
رياضيات ،به خصوص در ماده تاريخ بسيار بكار مى برند مثال:
وقتى سفيرى از طرف سلطان روم بر شاه تهماسب صفوى وارد شد .عالم
جليل شيخ على بن عبدالعالى معروف به محقق كركى در آن مجلس حاضر
بود،
سفير از راه تعرض و فتح باب جدل گفت :يا شيخ ماده تاريخ اختراع اين
مذهب شما كلمه «مذهب نا حق» 906 /است ،يعنى مذهب باطل كه كلمه «نا»
در زبان فارسى حرف نفى است و اين اشاره به تاريخ آغاز سلطنت صفويه
مى باشد ،شيخ بالبديهة و بدون تامل گفت :بلى همين جمله ماده تاريخ
رواج مذهب ما است ،ما عرب هستيم و اين جمله هم عربى است « ،مذهبنا
حق» يعنى مذهب ما حق است و لفظ «نا» در زبان عرب ضمير جمع متكلم و
به معنى ما مى باشد (ريحانة االدب مرحوم مدرس تبريزى ج 5ص 246در
ترجمان محقق كركى).
تبصره:
چون بخواهيم حروف جمل را در جمله اى حساب كنيم ،اول ارقام آحاد آن
را جمع مى كنيم ،و پس از آن عشرات را به تنزل به آحاد ،و سپس مئات
را نيز به تنزل به آحاد جمع مى كنيم و آحاد را در مرتبه آحاد و
عشرات را در مرتبه عشرات و مئات را در مرتبه مئات مى نگاريم و على
هذا القياس .مثال در همين جمله «مذهبنا حق» گوييم:
به عنوان تنوع در بحث و محض تذكر به نحو استطراد ،عرض ميشود كه حق
سبحانه در سوره شعراء تكذيب اصحاب ايكه و نصيحت حضرت شعيب پيغمبر
عليه السالم آنانرا و سرانجام تمرد آنان و هالكشان در يوم ظله را وحى
َ ال
ٌ أ
ْبَي
ْ شُع
هم ْ قاَ
ل َلُ ِذَ إ
ِينْسَلُر ِ ْ
الم َةيكاْلَْ
ُ ْ َص
ْحاب َ أ
ذبَه
فرموده است كه :ك
ن
ه كاَنُ ِ إ
ِه لةُّه
ِ الظ ْم
يوُ ََذاب
ْ عهم
ذََُ َ
َأخ ه فبوُ
ذَُه
َكن الى قوله تعالى شانه :ف ُوَ
هقتت
َ
ٍ ( )177 190فيروز آبادى در قاموس ،وصفى پورى در منتهى ِيم
َظٍ ع
ْميو
َ ََذابع
االرب كه ترجمه همان قاموس است ،در لغت بجد آورده اند كه :ابجد،
هوز ،حطى ،كلمن ،سعفص ،قرشت ،ايشان شش تن از پادشاهان مدين بودند و
مهمتر ايشان كلمن بود ،و ايشان كتابت عربيت را بر عدد حروف اسماى
خودها وضع كرده اند ،و همه به روز ظله در عهد
شعيب عليه السالم هالك گرديدند ،و در مرثيه آنها دختر كلمن گفته است:
دارهم كالمضمحله
و لكن در آخر مجلد اول بحار االنوار (ص 167ط )1بابى در غرائب علوم
از تفسير ابجد ،و حروف معجم است كه از معانى االخبار و امالى و
توحيد و خصال صدوق و چند روايت در تفسير ابجد و حروف معجم نقل كرده
است .و نيز در صحف علم حروف و علم اوفاق و تكسيرات و ديگر شعب
ارثماطيقى روايات و حكاياتى در دائره ابجدى و حروف آن دارند كه اگر
توفيق درس و بحث آن مطالب و مسائل را يافتيم تقرير و تحرير مى
نماييم .اكنون در بيان نقشه (ش )19ياد شده گوييم:
الف خط وسط كه ازى تا قف است در هر دو صورت نقشه دائره استواى ارضى
گرداگرد زمين است كه به حسب تسطيح مانند يك خط مستقيم درآمده است.
ح طول بالد و نقاط از قف كه صد و هشتاد درجه يعنى نصف دور است تجاوز
نكرده است.
ه تمام نقاطى در سطح نيم كره از قطب تا قطب ،كه در تحت يك نصف
دائره نصف النهار رازى تا قف واقع شده اند ،در طول متحدند.
كه مقدار قوسهاى عرض بالد دو عرض نقاط تمام سطح كره ارض را حائز است
يعنى عرض بالد و ديگر نقاط كره ارض بدانها تقدير مى شود.
ر عرض بالد و نقاط از صه كه نود درجه يعنى ربع دور است تجاوز نكرده
است كه ازى تا صه است.
ح تمام بالد و نقاطى كه در سطح تمام كره ارض يعنى گرداگرد آن ازاى
تا صه كه در تحت يك دائره كامال موازى عظيمه خط استواء است كه از
دوائر صغار خواهد بود واقع شده اند در عرض متحدند.
ط از دو طرف خط استواء ،دو مدار به نقطه چينى نشان داده است كه
شمالى مدار راس سرطان ،و جنوبى مدار راس جدى است و فاصله هر يك تا
خط استواء به مقدار ميل كلى است ،چه اين كه خط استواى ارضى در سطح
دائره معدل النهار است و دوائر صغار عرضى همه در سطح دوائر صغار
يوميه اند كه از جمله اينها اعنى دوائر صغار عرضى و يومى ،مدار راس
سرطان و مدار راس جدى است .به بيانى كه در درس چهارم و بيستم گفته
آمد.
ى عرض بلد آن مقدار قوسى از دائره نصف النهار است كه بين دائره
صغيره عرضيه و خط استواء واقع مى شود خواه در شمال خط استواء ،و
خواه در جهت جنوب آن ،بدان نحو كه در آخر درس 26گفته آمد.
با طول بلد آن مقدار قوسى از خط استواء است كه بين دائره نصف
النهار مبدأ طول و دائره نصف النهار بلد مفروض واقع مى شود ،خواه
در جهت مشرق آن و خواه در جهت مغرب آن كه در درس چهلم گفته آمد.
آنچه كه در بيان نقشه ارضى بر كره مصنوعه گفته ايم ،وزان و عديل
آنرا بر نقشه ها ى جغرافيايى مسطح اطلسها اعمال بفرماييد كه از
آشنايى به صورت هر يك ،صورت ديگرى نيز شناخته مى شود.
اين درس را مطابق آنچه كه خوانده ايم در همين حد خاتمه مى دهيم ،و
مسائل بسيار ديگر در پيرامون عرض و طول جغرافيائى و بيان نقشه ارضى
در پيش است كه به تدريج گفته آيد.
تتمه:
جدول حروف جمل و برخى از مطالب را چنان كه اشارتى شده است از
التفهيم بيرونى آورده ايم ،در پايان اين درس دانسته ايم كه عبارت
بيرونى را براى آگاهى بيشتر و آشنائى بهتر به سبك سخنش و رسم الخط
قدماء در پيرامون حروف جمل ،از كتاب ياد شده وى حكايت كنيم:
«شمارها به حرف تازى چگونه نويسند؟ :اين مواضعتى است و اتفاق ميان
گروهى .و بتوانستندى كردن كه بر حروف معجم كردندى آنك ا ،ب ،ت ،ث،
است كه عدد او نه آحاد را و نه عشرات را و نه صد و يكى هزار بايشان
بسنده باشد ازيراك بيست و هشت است .ولكن اين مردمان ترتيب عدد به
حروف جمل كردند ،ازيراك اين ترتيب آشكاره تر بود ميان اهل كتاب پيش
از عرب ،و از اين است :ابجد هوز (الخ) ،و حصت هر يكى از اين حروفها
از شمار بدين جدول در است( :جدول ياد شده و رسم شده).
هيچ خالف كردند اندر آن؟ غرض اندر اين حرفها اختصار است و سبكى
نبشتن عددها اندر جداول شمار نجوم .و به ميان منجمان هيچ خالف نيست
اندر آن .و لكن گروهى خالف كردند .از جمله آن مردمان كه نه از اين
صناعت بودند و سعفص را صعفض نهادند ،و قرشت را قرست ،و مانند اين
از جهت حديثهاى لغت يا مذهبها كردند .و آن چون لغو و هوس بود ،و
گرنه آنستى كه آن مردمان كه اين بكار دارند اتفاق بر اين كردند خالف
آن مخالفان روا داشتيمى و لكن از عادت بيرون آمدن ناپسنده بود.
چگونه تركيب بايد كردن؟ اگر عدد از مرتبه هاى بسيار بود چون آحاد و
عشرات و مئين ،نخست بزرگتر بايد نبشتن چون صدگان كه نخست بايد
نبشتن ،آنگاه دهگان ،آنگاه يگان .و نموده آن صد و پانزده چنين قيه
بايد نبشتن ،و زبر خطى بايد كشيدن تا او را از ميان سخنان پديد آرد
و داللت كند كه شمار است نه سخن .و اگر عدد صد و پنج باشد چنين قه
بايد نبشتن .و اگر چهل و دو باشد چنين مب بايد نبشتن .و اگر هزار
دو بود غب بايد نبشتن .و اگر دو هزار باشد بغ بايد نبشتن ،زيرا كه
چون خرد بر بزرگ مقدم شود او را از غب جدا كند و دليل باشد كه
دروس هيئت و ديگر رشتههاى رياضى ،ج ،1ص177 :
و عادت نبشتن اين حرفها چنان رفت كه جيم را دنبال ببرند تا حال را
نماند زيراك حاجت به خاك ششصد است كم آيد زيرا كه شمارهاى نجوم بر
سيصد و شصت رود .و يا را از پس كشند تا اگر نقطه نون نزديك او باشد
بى را نماند تا ميان ايشان فرق بود .و كاف را چفته كنند تا الم را
نماند .و نون را بزرگتر از راى و زاى دارند و نقطه زده ،و بن نون
خميده تا ميان ايشان فرق بود ،زيراك راى را نقط بزنند و زاى را نقط
زنند .و ميان سين و شين فرق نقط است .و چون نون يابى به آحاد مركب
شود نقطه نون ميان ايشان فرق كند ،و آنگاه احتياط كنند تا يا را
نيز نقط زنند .و اگر صفر بايد نبشتن به جاى فارغ از عدد زبر دائره
صفر خطى مماس بايد كشيد تا فرق بود ميان او و ميان هى .فاما بميان
رقمهاى هندوان اين خط زبر صفر نبايد كشيدن كه آنجا هى نيست».
(التفهيم ط 1ص )52 54
در بيان بعضى از عبارات بيرونى گوئيم :قوله « :و لكن اين مردمان
ترتيب عدد به حروف جمل كردند» پس بنابر قول بيرونى ،حرف جمل ،فقط
بر دائره ابجدى اطالق مى شود.
قوله « :و لكن گروهى خالف كردند» ...خالف اين گروه دخلى و ضررى به
مواضعت و اتفاق ارباب هيات در تدوين ازياج و كتب فن ندارد .آنان را
در رشته ه اى علوم ارثماطيقى مواضعت و اتفاق ديگر است ،و نظير
كارشان در شعب اعداد حروف دوائر بسيار است كه ربطى به اين فن
ندارد ،چنانكه عالم نامدار و محمود بن محمد دهدار متخلص به عيانى
كه از اعيان علماى اماميه قرن دهم هجرى است ،در جواهر االسرار و
خالصه آن ،دوائر عديده اى در اعداد خاص و هر يك را براى امرى مخصوص،
و بسيارى را منصوص به روايتى ماثور ذكر كرده است .و به خصوص علماى
مغاربه را در فنون ارثماطيقى و اعداد حروف دوائر شرح و بسطى بتمام
است و دستى بسزا دارند .عالم نبيل محمد باقر بن محمد حسين بن محمد
باقر يزدى در كفاية االلباب فى شرح عيون الحساب ،پس از شرح طريق
معمول حروف
جمل ابجدى گويد :و عند المغاربة على ترتيب ابجد هوز حطى كلمن صعفض
قرست ثخذ ظلش ،فالصاد المهملة عندهم ستون ،و الضاد المعجمة تسعون،
و السين المهملة ثالثمائة ،و الظاء المعجمة ثمانمائة ،و الغين
المعجمة تسعمائة و الشين المعجمة الف( .نقل از تعليقه مرحوم همائى
بر التفهيم) و لكن چنانكه گفته ايم عمل مغاربه و ديگر علماى حروف
ديگر است و مواضعت و اتفاق ارباب هيات ديگر.
قوله « :و كاف را چفته كنند» يعنى كاف مفرد را مسطح به شكل كاف
كوفى نويسنده بدين صورت :ك ،تال را نماند.
قوله « :زبر دائره صفر خطى مماس» ...يعنى صورت صفر چنين است ،:ولى
در ازياج و تقاويم و دفاتر متاخران عالمت صفر به صورت دو ضمه معكوس
روى يكديگر قرار گرفته نوشته ميشود بدين هيئت ها و گاهى از صورت دو
ضمه نيز خارج است بدين هيئت ها نوشته ميشود كه در درس پانزدهم گفته
آمد.
قوله « :تا فرق بود ميان هى» هى يعنى ه ،چون بى يعنى ب .و چون در
ارقام هندى هى نيست خط زبر بر دائره صفر الزم نبود .ارقام هندى عالئم
«،1 ،2 ،3 ،4
تذكره:
«اين حرفها بجز در شمار بكار برند يا نى؟ از اين حروف برجها را
عالمت كنند .و اين عالمتها هم از شمار ستده است همچنانك بدين جدول
اند».
از اين درس به عنوان تمرين و مزيد استبصار ،عباراتى از كتب و رسائل
دانشمندان هيوى و ارباب فن در تعريف طول بلد نقل مى كنيم:
1گزيده تحقيق و تحرير دروس گذشته در تعريف طول بلد اين است كه :طول
بلد اقصر قوسى از دائره استواء است كه محدود ميان نقطه تقاطع
فوقانى آن با نصف دائره نصف النهار مكان مفروض ،و نقطه تقاطع
فوقانى آن با نصف دائره نصف النهار مبدأ طول است ،و هيچگاه از نصف
دور نمى گذرد.
و فذالكه مباحث گذشته با مزيد استبصار در طول بلد اين كه :دانايان
مغرب زمين يعنى يونانيان و كسانى كه بالدشان مغربى آبادى روى زمين
است ،مبدأ طول بالد را از غايت نقطه غربى از جزيره فر ) (Lile de ferكه
يكى از جزائر ششگانه خالدات (كانارى (Canariesاست كه در مغرب آفريقا
در اقيانوس اطلس نزديك ساحل به فاصله ده درجه يا دوازده درجه واقع
اند ،گرفته اند .و بعد از آن كه جزائر ياد شده در آب فرو رفته اند،
مبدأ طول را از ساحل بحر مذكور گرفته اند ،و در هر دو صورت طول بالد
بر يك نسق ،موافق حركت به توالى بروج خواهد بود.
و دانشمندان مشرق زمين چون هند و چين و تركستان ،مبدأ طول را از
منتهاى عمارت شرقى از گنگ دژ (دژ گنگ) گرفته اند كه طول بالد نيز بر
يك نسق ولى به خالف حركت توالى بروج خواهد بود.
و در اين زمان هر صاحب رصد ،مرصد خود را مبدأ طول قرار مى دهد .و
هر جا
را كه مبدأ طول قرار داده اند ،تا نصف دور شرقى آن را و هكذا تا
نصف دور غربى آن را منظور و محسوب مى دارند كه در نتيجه طول بالد بر
يك نسق نخواهد بود ،بلكه بالدى كه در جانب غرب مبدأ طول واقع اند و
طول آنها را طول مثبت مى نامند به خالف توالى بروج ،و بالدى كه در
جانب شرق مبدأ طول واقع اند و طول آنها را طول منفى مى نامند به
توالى بروج خواهند بود .و اكثر خريطه ها يعنى اطلس ه ا و صحيفه
نقشه هاى ارضى و جغرافيائى ،مبدأ طول را گرينويچ گرفته اند .و طول
بلد در نزد اينان نيز ،چنانكه در نظر دانايان باخترى و دانشمندان
خاورى ،از صد و هشتاد درجه نمى گذرد.
«بر سطح افق چهار نقطه اصلى واقع است كه معروف اند به جهات اربع ،و
آنها از اين قرار است :شمال ،جنوب ،مشرق ،مغرب ،اما شمال نقطه ايست
كه به سمت قطب شمال باشد .و قطب شمال در نزديك ذنب دب اصغر كه آن
را بنات النعش نامند واقع است ،و جنوب مقابل است با شمال ،و مشرق و
مغرب معروف است.
و مابين چهار جهت مذكوره ،چهار نقطه ديگر فرض شده :اول شمال شرقى،
و آن واقع است مابين نقطه شمال و نقطه مشرق ،دوم شمال غربى كه واقع
است ما بين شمال و مغرب ،سيم جنوب شرقى و آن واقع است مابين جنوب و
مشرق ،چهارم جنوب غربى و آن واقع است ما بين جنوب و مغرب.
و قاعده يافتن جهات اصلى اين است كه در روز بواسطه آفتاب معلوم
كنند از اين قرار كه :اگر ساعت غروب كوك حاضر داشته باشيم ،مغرب
آنست كه بر سر دسته غروب آفتاب آنجا واقع باشد ،و مشرق آن سمت است
كه بر سر دسته طلوع آفتاب آنجا باشد .و اگر ساعت ظهر كوكى حاضر
باشد ،در شش ساعتى سحر تخمينا آفتاب به سمت مشرق است ،و در شش
ساعتى ظهر به سمت مغرب ،و در آفاق ايران حوالى ظهر بسمت جنوب است.
و چون شخص طورى بايستد كه طرف
دائره استواء كه مرور كرده است بر مركز زمين و قائم است بر خط واصل
ما بين دو قطب شمال و جنوب ،و به اين دائره كره زمين به دو جزو
متساوى قسمت مى شود ،آن جزو كه به سمت شمال افتاده نصف شمالى و كره
زمين است ،و آن نصف ديگر نصف جنوبى .و بقاع خط استواء احر مواضع
زمين است از آن جهت كه اشعه آفتاب بطور قيام در آن جا فرود آيد.
دائره نصف النهار آنست كه مرور نمايد بر قطبين زمين و بر نقطه سمت
الراس :و اين قائم باشد بر دائره استواء.
و كره زمين را بر دو جزو قسمت كند كه يك جزو را نصف شرقى ،و جزو
ديگر را نصف غربى مى نامند.
چون اين مقدمات معلوم شد در باب تعيين مواضع بالد گوييم :اهم مطالب
جغرافى معرفت بعد هر موضع است از دائره استواء .و تا كنون عادت بر
اين جارى نشده است كه چنين بعد را به حسب فرسنگ و ميل معلوم كنند،
بلكه به حسب درجات و دقائق استعالم نمايند .پس محيط دائره استواء ،و
هكذا دائره نصف النهار را بر سيصد و شصت جزو متساوى قسمت نموده
اند ،و هر جزو را درجه گويند ،و درجه را بر شصت دقيقه قسمت كنند .و
از اين قرار بايد گفت كه بعد فالن موضع از دائره استواء فالن عدد
درجه ،و فالن عدد دقيقه است ،ليكن اغلب به اين عبارت گويند كه عرض
فالن محل فالن عدد درجه ،و فالن عدد دقيقه است .و وجه تغيير اصطالح اين
است كه در زمان قديم از معموره زمين چيزى معلوم نبود جز قطعه اى كه
وسعت آن در جهت آن در جهت مشرق مغرب زيادتى داشت بر
بعدى كه از جهت شمال جنوب داشت ،و چون در تقدير وسعت سطوح اقل دو
بعد آن را عرض گويند و اكثر را طول پس عرض قدر معلوم از صفحه زمين
در جهت شمال جنوب بود ،و طولش در جهت مشرق مغرب ،و متاخرين تبعيت
نموده اصطالح متقدمين را تغيير ندادند ،و با وجود آن كه حاال نمى
توان گفت كه سطح زمين در كدام جهت اطول است و در كدام جهت اقصر ،و
بنابر اصطالح قوم بايد بعد زمين را در جهت شمال جنوب عرض خواند ،و
در جهت مشرق مغرب طول.
و حال اگر بگوييم كه عرض فالن بلد فالن قدر درجه و دقيقه است ،مثال
عرض طهران سى و پنج درجه و چهل دقيقه شمالى است ،نمى توان محل
حقيقى آن را بر صفحه زمين درست بدست آورد چون كه نمى دانيم در كدام
منطقه واقع است از محيط دائره كه به عرض سى و پنج درجه و چهل دقيقه
شمالى فرض نمائيم ،پس الزم شد كه مواضع بالد را نيز نسبت دهند به
دائره عظيمه ديگر كه قائم باشد بر دائره استواء .و اختيار نمودند
يكى از دوائر بيشمار نصف النهار را كه كره زمين را در جهت شمال
جنوب قطع مى كند و چنين دائره را نصف النهار اصلى ،و نصف النهار
اول ،و مبدء گويند .و به چنين دائره نسبت مى دهند مواضع بالد مختلفه
را .مثال گوييم :طهران ،فالن قدر درجه ،سمت مشرق يا سمت مغرب نصف
النهار اصلى واقع شده است ،حال مشخص نموديم كه طهران در سى و پنج
درجه و چهل دقيقه عرض شمالى واقع است ،پس اگر عالوه بر آن بگوييم كه
مثال چهل و هشت درجه بسمت مشرق نصف النهار اصلى واقع است ،موضع
حقيقى آن خوب بر صفحه زمين معلوم مى شود.
دائره نصف النهار اصلى ،طول را بر دو جزء منقسم كند :يكى را طول
شرقى گوييم ،و ديگر را طول غربى .و عوض آن كه بگوييم طهران فالن قدر
درجه ،به سمت مشرق يا به سمت مغرب نصف النهار اول واقع است ،چنين
گوييم كه:
فالن درجه ،طول شرقى يا غربى اوست .و هر كدام از دو طول شرقى يا
غربى ،ابتداء از نصف النهار اصلى تا صد و هشتاد درجه ممتد مى شود.
و چون وسعت و طول جميع دوائر نصف النهار متساوى است ،و از هيچ بابت
اختالفى ندارد ،سببى موجود نيست كه در اختيار نصف النهار اصلى ،بعضى
از آنها را بر بعضى ديگر ترجيح دهيم ،لهذا طوايف مختلفه در خصوص
اختيار نصف النهار اصلى اتفاق ننموده اند .مثال در زمان قديم چون
منتهاى آبادى در جهت مغرب جزائر خالدات را مى دانسته اند جزيره
(فر) را كه غربى آنها است مبدء طول گرفتند ،و اين مبدء را هنوز در
ايران و ممالك آلمانى معمول دارند .و اما در فرانسه به فرمان لوئى
سيزدهم در سال هزار و چهل و چهار هجرى ،مبدء را از پاريس گرفتند از
دائره نصف النهار كه به رصد خانه آنجا گذرد .و حال اين مبدء در
اكثر ممالك معمول است ،و ما نيز در اين كتاب مستطاب هر جا طولى ذكر
كنيم ،مبدء را همين دائره نصف النهار پاريس گرفته ايم».
اين بود آنچه كه نقل آن را از مرآة البلدان خواسته ايم .اينكه به
بيان برخى از عبارات او مى پردازيم:
قوله « :در نزديك ذنب» ...مقصود ستاره جدى است كه در اين زمان از
قطب حقيقى شمالى معدل النهار قريب يكدرجه و چهارده دقيقه ( )14 1دور
است .لذا در هر يكدوره حركت اولى يعنى در مدت 24ساعت يكدوره كامل
گرد قطب ياد شده دور مى زند .و به حركت خاصه خود در روزگارى با قطب
مذكور منطبق مى شود .درس 35دروس معرفت وقت و قبله در اين موضوع
است ،و اميد است كه در اين دروس نيز نوبت بحث آن فرا رسد.
در برخى از نوشته ها ستاره جدى به نام قازوق آمده است .در تركى
ستاره را يلدوز گويند ،ولى ستاره قطبى را كه جدى است قازوق نامند.
قوله « :و قاعده يافتن جهات اصلى اين است» ...در درس شانزدهم
اشاراتى رفت كه خورشيد هر گاه به او حمل رسد ،شب و روز با هم برابر
باشند ،و بحث تفصيلى آن در پيش است .پس در اول فروردين هم شب يعنى
از غروب آفتاب تا
طلوع آن 12ساعت است ،و هم روز يعنى از طلوع آفتاب تا غروب آن 21
ساعت .در گذشته ايران رسم اين بود كه جعبه ساعت را غروب كوك مى
كردند ،و هنوز هم در بعضى از خطه هاى ايران بر همين رسم ديرين باقى
اند .پس بنابر ساعت غروب كودك هر گاه در اول فروردين دو عقربه ساعت
شمار و دقيقه شمار جعبه ساعت به سر دسته يعنى اول 12برسند هنگام
فرو شدن خورشيد از دائره افق است كه اول شب است ،و پس از آن چون
دوباره به سر دسته برسند هنگام بر آمدن خورشيد از دائره افق است كه
اول روز است ،اين مبدء و معيار ساعت غروب كوك است .و در اول ميزان
هم كه شمس به نقطه اعتدال مى رسد ،باز شب و روز باهم برابر مى
شوند ،و به رسيدن هر دو عقربه ياد شده به همان وزان اول شب يا اول
روز خواهد بود .در درس 25شب و روز شرعى و هيوى و عرفى گفته آمد .و
چون شمس در غير هر يك از نقطه اعتدال بود ،در درس 25شب و روز شرعى
آمد .و چون شمس در غير هر يك از نقطه اعتدال و هيوى و عرفى گفته
كه در شش برج شمالى يعنى از حمل تا آخر سنبله بود ،در آفاق شمالى
اخرى ميل شمس نيز شمالى بوده باشد روزها دراز و بوده باشد و بعبارت
بيش از 12ساعت ،و اين كم از آنست ،و در شش برج شبها كوتاهند كه آن
ِي
َ ف
ْل ُ اله
لي لجيوِديگر كه ميل شمس جنوبى است بالعكس .قوله سبحانه «ُ :
ِ» (الحديد )7ولوج ،دخول است كه مقابل ْل
ليِي الهَ ف
ههار
ُ الن
لجيوِ ِ و
َ ُ ههار
الن
ْها»ِن
ُ م
ُجيخْر
َ ما َ
ض و
ِْاْلَر
ِي ْ ِج
ُ ف يل
ُ ما َ
لمَْ
يعخروج است .قوله تعالى «َ :
(الحديد .)5وايالج ،ادخال است .يعنى شب را داخل در روز مى كند ،بدين
معنى كه پاره اى از زمان و اجزاى شب را بر روز مى افزايد كه روز
دراز مى شود ،و روز را داخل در شب مى كند كه پاره اى از زمان و
اجزاى روز را بر شب مى افزايد و شب دراز مى شود ،اين قسم نسبت به
معظم آفاق مسكونه است .اما در آفاقى كه ذات ظل دائرند كه مدار يومى
شمس نسبت بدانها ابدى الظهور مى گردد ،چنانكه در درس ،34و چند درس
پيش و پس آن روشن شده است ،تمام شب را در روز داخل مى كند يعنى بر
آن افزوده مى گرداند ،و در آفاقى كه مدار يومى شمس ابدى الخفاء مى
گردد بالعكس ،و كريمه نام برده مر هر دو قسم را شامل است.
«ان معناه ينقص من الليل فيجعل ذلك النقصان زيادة فى النهار ،و
ينقص من النهار فيجعل ذلك النقصان زيادة فى الليل على قدر طول
النهار و قصره ،عن ابن عباس و الحسن و مجاهد و عامة المفسرين».
اين تعبير شيوا و رساى مجمع ناظر به همان قسم اول است كه به نسبت
معظم آفاق معموره است ،فتبصر.
غرض اين كه در غير از دو روز ياد شده كه شب و روز باهم برابرند ،به
سبب درازى و كوتاهى شب و روز ،گاهى فرا رسيدن شب پيش از رسيدن
عقربتين به دسته ساعت غروب كوك خواهد بود ،و گاهى بعد از آن ،و
همچنين فرا رسيدن روز ،و وجه آن دانسته شده است .اما اگر ساعت ظهر
كوك بوده باشد ،همواره به رسيدن مركز شمس به نصف دائره فوقانى نصف
النهار اعنى فوق االرض ،عقربتين بر سر دسته مى رسند ،و بعد از 12
ساعت ديگر به نصف ديگر دائره نصف النهار كه زير افق است باز به سر
دسته مى رسند .و پيوسته بر همين منوال اند چه اين كه از نصف فوقانى
دائره نصف النهار تا نصف تحتانى آن ،چه شرقى و چه غربى نصف دور است
كه 180درجه است و مساوى با 12ساعت است و دور فلكى به حركت اولى 24
ساعت است ،و اين وضعى پايدار و استوار است و فقط تفاوت اندكى ميان
ظهر حقيقى و ظهر وسطى پيش مى آيد كه بحث آن در پيش است .لذا ارباب
هيئت در مراصد نجومى ،و شب و روز حقيقى دائره نصف النهار را مالك
اعمال رصدى مى گيرند .اين همه مباحثى است كه بايد به تدريج و تفصيل
در درسهاى بعد عنوان شود.
ناگفته نماند كه جهت يابى به نحو مذكور در مرآة البلدان تقريبى است
و تحقيقى آن به طرق گوناگون گفته آيد.
قوله « :دائره استواء كه مرور كرده است» ...خط واصل ميان دو قطب
شمال و جنوب همان خط محور عالم جسمانى يعنى محور معدل النهار ،و
محور حركت اولى است كه در درس چهارم گفته آمد .و در درس نخستين
دانسته ايم كه در
ميان دوائر متوازيه در سطح كره ،فقط يك دائره عظيمه است كه مركز
كره در سطح اوست ،و باقى دوائر صغارند كه از مركز كره بر كنارند .و
همه آن دوائره قائم بر خط محور كرده اند كه محور همه است ،و در
ميان آنها فقط منطقه عظيمه است كه قائم بر خط محور در نقطه مركز
كره است.
قوله « :و بقاع خط استواء احر مواضع زمين است» ...و لكن شيخ رئيس
در قانون (ص 8ط رحلى چاپ سنگى) فرموده است:
صح عندنا انه اذا كان فى الموضوع الموازى لمعدل النهار عمارة، «فقد
يعرض من االسباب االرضية امر مضاد اعنى من الجبال و البحار، و لم
أن يكون سكانها أقرب االصناف من االعتدال الحقيقى ،و أن الظن فيجب
يقع أن هناك خروجا عن االعتدال بسبب قرب الشمس ظن فاسد» ... الذى
تفصيل اين مطلب را در مبحث اقاليم سبعه دروس آينده عنوان مى كنيم.
و شايسته اين بود كه به جاى «الموازى» المحاذى بگويد .و دور نيست
كه تحريف از كاتب بوده باشد ،يا موازى به معنى لغوى آن .و به همين
وزانست كالم او در شفاء (ج 1چاپ سنگى ص .)444راقم را در تكمله
منهاج البراعة ،در شرح خطبه 232نهج البالغه كه كالم حضرت وصى عليه
السالم در اختالف مردمان به حسب
خلق و خلق است ،مطالبى است كه شايد در اين مقام بكار آيد( .ج 1ص 66
)46
قوله « :دائره نصف النهار آنست» ...در اين تعريف ناظر به نصف
فوقانى دائره نصف النهار است كه محل حاجت است ،زيرا كه در دانستن
طول بلد به همين نصف اكتفا مى شود .چنانكه در دانستن نصف قوس نهار
شمس يا كوكب ديگر كه مقدار نيم روز آنست ،به همين نصف فوقانى دائره
نصف النهار كفايت است ،لذا آنرا دائره نيمروز و نيز دائره نيمروزان
مى نامند.
قوله « :و تا كنون عادت بر اين جارى» ...سخنى سخت استوار است ،و
تا كنون نيز بر همين شيوه پسنديده پايدار است .آرى اگر بخواهيم به
حسب فرسنگ و ميل هم معلوم كنيم دروس آينده در انتظار است .و فرسخ و
ميل را نيز در تعيين حدود مسائل رياضى و هيوى اعتبار است ،و عبارات
علما بفرسخ و ميل بسيار است .مثال شيخ اجل ابوالفضائل عالمه بهائى در
شرح دعاى 43صحيفه سجاديه كه دعاى امام سجاد عليه السالم هنگام نظر
به هالل است (دعاؤه اذا نظر الى الهالل) فرمايد:
«كل بلد غربى بعد عن الشرقى بالف ميل يتاخر غروبه عن غروب الشرقى
بساعة واحدة».
قوله « :و چون در تقدير وسعت سطوح اقل دو بعد آن را عرض گويند» ...
قيد سطوح ،نيك مناسب افتاده است چه اين كه در درس چهاردهم دانسته
ايم كه دائره عظيمه منطقة البروج به دوازده برج تقسيم مى شود كه
طول هر برج سى درجه است و عرض آن صد و هشتاد درجه .و همچنين در
مباحث عرض و طول بلد دانسته ايم ك ه چه بسا عرض و طول باهم برابر
باشند ،و چه بسا كه عرض به مراتب بيش از طول بود .و به همين مثابت
است طول و عرض كوكب چنانكه در درسهاى پيشين
روشن شده است .و نيز مى شود كه عرض اقليم رؤيت ،اطول از طول آن
باشد .و همچنين افق حادث كوكبى با طول آن (زيج بهادرى ص .)632و نيز
عرض حادث هندسى شايد اطول از طول باشد كه در اشكال لو لح نرسا ،از
مقاله دهم اصول اقليدس عنوان شده است .و نكته 826هزار و يك نكته در
اين امور است .غرض اين كه در تقدير سطوح ،عرض اقل از طول است ،نه
اين كه هر عرض اقل از طول است.
اين درس دنباله درس پيش در نقل عبارت كتب فن ،به عنوان تمرين و
مزيد استبصار است:
«زمين گرد است و آب به اكثر سطح او محيط است و عمارت بر كمتر از يك
ربع است از سطح او ،و آن ربع را ربع مسكون خوانند ،و چون مركز زمين
مركز عالم است پس سطح دائره معدل النهار بر سطح محيط زمين ،دائره
اى احداث كند از دوائر عظيمى ،آن دوائره را خط استواء خوانند.
و چون دائره عظيمه اى از دوائر ميول فرض كنند سطح آن دائره هم بر
زمين دائره اى احداث كند كه قطع خط استواء كند بر زواياى قائمه ،به
اين دو دائره زمين به چهار ربع مساوى [منقسم شود] دو شمالى و دو
جنوبى ،طول هر ربعى به قدر نصف دائره عظمى و عرضش به قدر ربعى از
دائره عظمى .و از اين چهار [ ،يك] ربع شمالى ربع مسكونست كه طولش
از خط استواء به قدر نصف دور باشد (كذا ولكن صواب اين است كه گفته
شود :كه طولش به قدر نصف دور باشد ظ) و عرضش از خط استواء تا نقطه
اى كه محاذى قطب معدل النهار بود ،و آن ربع دور بود .و هر چند اين
ربع را ربع مسكون مى خوانند اما تمامى اين ربع معمور نيست بل بعضى
از آن در ج انب شمال از فرظ سرما ممكن نيست كه حيوان تواند بود و
آن موضع اينست كه عرض آن مواضع يعنى بعدش (كذا ،و الصواب :و آن
موضعيست كه عرض آن يعنى بعدش) از خط استواء از دائره عظيمه زيادت
از
تمام ميل كلى بود ،و آن شصت و شش درجه و كسرى باشد .پس آن مقدار از
زمين از ربع مسكون كه عمارت بر وى ممكن است نصف دور باشد و آن صد و
هشتاد درجه باشد ،و عرضش از خط استواء شصت و شش درجه و كسرى .و اين
مقدار نيز همه معموره نباشد ،چه درياها در اين ميانه بسيار است ،و
رودها و بيابانها و شورستانها و كوهها و بيشه ها كه بسبب آن عمارت
ممكن نيست .و به غير اين بقاع در جانب جنوب از خط استواء تا غايت
هشت درجه اندك عمارتى مى يابند ،اما از كمى آن را در حساب نمى
آرند ،و دريا به اكثر معمور محيط است كه آنرا درياى محيط مى
خوانند ،و از همه جوانب گرد معموره درآمده است اال در جانب جنوب
مغرب و شمال مشرق بدريا نرسيده اند و به طريق استدالل حدس كرده اند،
و آنجا هم دريا باشد .و اكثر مواضع خط استواء در دريا است ،و در
ميان دريا هم جزائر معمور و غير معمور بسيار است .و در ميان عمارت
هم درياها هست كه به محيط پيوسته نيست ،و شرح و تفصيل آن از كتب
ممالك و مسالك معلوم شود ،چه جز به مشاهده يا اخبار از مشاهده
احاطت به آن حاصل نگردد ،و آن را به علم هيات تعلقى نيست.
و مبدء عمارت در طول ،منجمان از جانب مغرب گرفته اند تا بعد شهرها
از آن مبدء در جهت توالى بروج باشد .و بعضى مهندسان از جانب مشرق
گرفته اند تا بعد در جهت حركت اولى باشد .و مبدء عمارت از جانب
مشرق موضعى است كه آن را دژ گنگ مى خوانند ،و از جانب مغرب جزيره
ها كه وقتى معموره بوده است و اكنون خرابست ،و آن را جزائر خالدات
خوانند ،و از آنجا تا ساحل درياى مغرب ده درجه است ،و بعضى مبدء
عمارت از جزاير خالدات گرفته اند ،و بعضى از ساحل درياى مغرب.
و عرض بقعه عبارت از قوسى بود كه ميان معدل النهار بود و سمت الراس
آن بقعه
از دائره نصف النهار آن بقعه ،و آن مساوى ارتفاع قطب معدل النهار
بود در آن بقعه»( .ص 54 56ط )1
اين بود عبارت محقق طوسى كه از زبده وى به عنوان مزيد بصيرت نقل
كرده ايم .زبده ياد شده سى باب در فن هيئت است كه با رساله كائنات
الجو محمد طالش ،و رساله صفيحه شيخ بهائى در اسطرالب ،در يك مجلد در
سنه 1322هق در تهران چاپ سنگى شده است .عبارت مذكور خواجه را از
روى آن نقل كرده ايم .ما هنوز نسخه مخطوط از زبده بدست نياورده
ايم ،و مطبوع آن در دست داناى فن تصحيح نشده است ،لذا بدان صحيفه
گرامى بسى تصحيف روى آورده است.
بحمدهللا تعالى ،دوستان عزيز من با اين كه تازه چهل و پنج درس از علم
شريف هيئت را فرا گرفته اند ،اكنون در حدى اند كه عبارت زبده را به
خوبى فهم مى كنند ،خداى سبحان را بر اين موهبت شاكريم .و مع ذلك
براى زيادتى استبصار در پيرامون كلمات خواجه برخى دانستنيها را مى
نگاريم:
«تحقق امثال هذه المسائل المبنيه على تخالف االفاق فى تقدم طلوع
االهلة و تاخرها ظاهر بناء على ما ثبت من كروية االرض .و الذين
انكروا كرويتها فقد انكروا تحققها،
ولم نطلع لهم على شبهة فى ذلك فضال عن دليل .و الدالئل االتية المد
كورة فى المجسطى و غيره شاهدة بكرويتها ،و ان كانت شهادة الدليل
اللمى المذكور فى الطبيعى مجروحة.
و قديتوهم أن القول بكرويتها خالف ما عليه اهل الشرع .و ربما استند
ً (البقرةِراشا اْلَر
ْضَ ف ُ ْ ُم
َ َلك
َلَع
ِي ج
الذ
ببعض االيات الكريمة كقوله تعالى :ه
ً (النبأ ،)6و قوله جل ِهادا اْلَر
ْضَ م ِ ْ َل
ْعنج َ َلم
ْ َ ،)23و قوله سبحانه :أ
ْ (الغاشية ،)20و امثال ذلك ،و الداللة فى ِح
َت َ سُط
ْفَي
ض ك
ِْاْلَر
َِلى ْ
َ إ
شانه :و
شيى ء منها على ما ينافى الكروية.
قال فى الكشاف عند تفسير االية االولى :فان قلت :هل فيه دليل على ان
االرض مسطحة و ليست بكرية؟ قلت :ليس فيه اال ان الناس يفترشونها كما
يفعلون بالمفارش ،و سواء كانت على شكل السطح او شكل الكره فاالفتراش
غير مستنكر و ال مدفوع ،لعظم حجمها و اتساع جرمها و تباعد اطرافها،
و اذا كان متسهال فى الجبل و هو وتد من أوتاد االرض فهو فى االرض ذات
الطول و العرض اسهل .انتهى كالمه.
و كيف يتوهم متوهم أن القول بكروية االرض خالف ما عليه اهل الشرع و
قد ذهب اليه كثير من علماء االسالم؟ و ممن قال به صريحا من فقهائنا
رضوان هللا عليهم العالمة آية هللا و ولده فخر المحققين قدس سرهما.
قال العالمة فى التذكرة :ان االرض كرة فجاز ان يرى الهالل فى بلد و ال
يظهر فى آخر الن حدبه االرض مانعة لرؤيته ،و قد رصد ذلك اهل المعرفة،
و شوهد بالعيان خفاء بعض الكواكب الغربية لمن جد فى السير نحو
المشرق و بالعكس .انتهى كالمه و زيد اكرامه.
و قال فخر المحققين فى االيضاح :االقرب أن االرض كرية الن الكواكب تطلع
فى المساكن الشرقيه قبل طلوعها فى المساكن الغربيه ،و كذا فى
الغروب .فكل بلد غربى بعد عن الشرقى بالف ميل يتاخر غروبه عن غروب
الشرقى بساعة واحدة .و انما عرفنا
مالحظه مى فرماييد كه اين بزرگان ،در اين فن چه گونه سخن سخت استوار
دارند؟! و كالم كامل عالمه حلى و فرزندش كه از فقهاى بزرگ اسالم اند،
در كرويت زمين و رؤيت هالل به اختالف آفاق تا چه پايه متين و رصين
است؟! حال اگر كسى كه خبره در فن نيست ،در كرويت ارض اظهار دغدغه و
وسوسه بنمايد ،قول او مقبول نيست .چنانكه اهل هيچ فن به سخن نا اهل
اعتبار نمى دهد .مثال اگر غير نحوى در رفع فاعل ،و غير متكلم در
مساله وجوب لطف بر خداوند ،مخالفت كنند ،خالف آنان قادح امر ثابت و
محقق در نزد نحوى و متكلم نيست .مرحوم صاحب حدائق را در كتاب صوم
(ص 166ط سنگى) راجع به كرويت ارض و رؤيت هالل و برخى ديگر از مسائل
هيوى ،كلماتى شگفت است كه در بعد عنوان مى شود.
قوله « :و آن را ربع مسكون گويند» ...و آنچه كه در اين ربع مسكون
نيست چون دخيل در معموره بودن آنست بدين نظر همه را ربع مسكون گفته
اند .كلمات اين بزرگان در ربع مسكون ارض بدين سبب است كه هنوز قاره
آمريكاى شمالى و جنوبى كشف نشده بود .و از عبارات بسيارى از آنها
پيداست كه از استراليا نيز خبر نداشته اند ،بلكه از آفريقاى جنوبى
هم بى خبر بودند .جناب خواجه طوسى در آغاز فصل اول باب سوم تذكره
درباره سه ربع ديگر كره ارض فرمايد « :و الباقية غامره فى البحار
غير مسكونة ،و اما عامرة غير معلومة االحوال» .و عالمه خفرى در شرح
آن گويد :فاذا يحتمل أن يكون فى تلك االرباع عمارات و خلق كثير
لم يحصل الينا خبرهم لما بيننا و بينهم من الجبال الشاهفة و البحار
المغرفة.
و مال عبدالعلى بيرجندى در شرح آن گويد :و ذكر صاحب عجائب المخلوقات
ان ذا القرنين لما استولى على االقاليم ارسل اربعين سفينة مشحونة
باصحاب التجارب واالبطال ليطلعوا على عجائب البحار فذهبوا مدة مديدة
حتى القوا سفينة فيها قوم اليفهم كالمهم فحاربوا فقتل اصحاب ذى
القرنين بعضا و اسروا بعضا و انكحوا جوارى حتى توالدوا فأخبروا
اوالدهم الذين تعلمون لغتهم عن حالهم انهم كانوا اقواما ،لهم ملك
استوى على البالد واراد االطالع على عجائب البحار فأرسلهم لذلك ،وهللا ا
علم بحقيقة احوال الممالك.
«آمريك نام يكى از پنج قاره يا قطعات زمين ميان اقيانوس اطلس و
اقيانوس ساكن .اين قطعه را در سال 897هجرى قمرى يكى از اهالى ژن
موسوم به كريستف كلمب كشف كرد .از مائه دويم و سيم هجرى اهالى نروژ
تا گروآنلند رسيده و شايد سواحل شرقى آمريكاى شمالى را نورديده
بودند ،ليكن اين امر عقيم ماند تا اين كه كريستف كلمب ،و پس از او
كاشفين ديگر مانند آمريك وسپوس ،و ژاك كارتيه jacques Cartierو كابو و
ماژالن و شامپلن وعده ديگر با رنج و تعب بسيار به كشف تمام اين قاره
نائل شدند» ...
هر گاه دائره ميلى از دو طرف منتهاى عمارت شرقى و غربى معموره ارض
بگذرد ،از چهار ربعى كه بر سطح ارض از تقاطع اين دائره ميل با خط
استواء
از بيانى كه تقديم داشته ايم ،دانسته مى شود كه عبارت مذكور زبده
در تاديه اين مطلب ناتمام است ،زيرا كه به نحو اطالق گفته است « :و
چون دائره عظيمه اى از دوائر ميول فرض كنند الى قوله :و از اين
چهار ،ربع شمالى ربع مسكونست» ...و دانسته شد كه اين اطالق ناتمام
است.
لذا گمانم درباره عبارت زبده اين شده است كه شايد جمله اى از آن از
قلم كاتب ساقط شده است ،و اصل آن چنين بوده است:
«و چون دائره عظيمه اى از دوائر ميول فرض كنند كه از دو طرف منتهاى
عمارت شرقى و غربى معموره ارض بگذارد ،سطح آن دائره هم بر زمين
دائره اى احداث كند كه الخ».
پس از آن براى تصحيح عبارت زبده به تذكره صاحب زبده رجوع كرده ايم،
و ديده اي م كه عبارت تذكره نيز مانند زبده است بدين صورت:
«والدائرة العظيمة التى على سطح االرض الكائنة فى سطح معدل النهار
يسمى خط االستواء .و اذا توهمت عظيمه اخرى تمر بقطبيها انقسمت االرض
بهما ارباعا ،احد الشماليين هو الربع المسكون» (فصل اول باب سوم
تذكره در هيئت ارض)
و سپس ديده ايم كه مال عبدالعلى بيرجندى شارح تذكره همين اعتراض ما
را دارد ،و عبارتش اين است:
عالمه حسن بن محمد نيشابورى معروف به نظام مؤلف تفسير غرائب القرآن،
تذكره را ،شرحى بصورت تعليقات كرده است ،و آن را توضيح التذكره
ناميده است تاريخ تاليف آن 711است ،آن جناب در اين مقام متعرض
اعتراض مذكور نشده است .و عالمه خفرى عبارت تذكره را كه فرمود:
« ...احد الشماليين هوالربع المسكون» بدين نحو شرح كرده است « :اى
الربع الذى
خفرى حرف تعريف در «الربع المسكون» را براى عهد ذهنى گرفته است.
بنابراين بايد عهد ذهنى را قرينه گرفت براى تعيين دائره ميلى كه از
تقاطع آن با خط استواء ،زمين به چهار ربع قسمت مى شود و يك ربع آن
ربع شمالى مسكون است ،الجرم چنين دائره ميلى همانست كه از دو طرف
منتهاى عمارت شرقى و غربى معموره ارض مى گذرد.
كالم جناب حاجى را شانى به سزا است .و بدين نمط در دفتر دل ديوان
راقم آمده است نه رد انكار»
كالم جناب حاجى را شانى به سزا است .و بدين نمط در دفتر دل ديوان
راقم آمده است كه:
غرض اين است كه هر چند از عبارت خفرى بنابر توجيه راقم ،رفع اعتراض
مذكور مى شود ،و لكن سخن در اين است كه ما مى خواهيم از اين عمل
ربع مسكون را به حسب طول و عرض تحديد كنيم و معرفى نماييم ،و حال
اين كه توجيه ياد شده مبنى بر اين است كه نخست بايد ربع مسكون
شناخته بوده باشد ،و اين مستلزم دور است .كيف كان در تحديد و تعريف
ربع مسكونى بحثى از قبة االرض ،و دائره نصف النهار قبة االرض ،و
دائره افق قبه االرض در كتب فن معنون است كه به تفصيل و وضوح در درس
بعد گفته آيد.
قوله « ... :طولش از خط استواء به قدر نصف دور باشد ،و عرضش از خط
استواء تا نقطه اى كه محاذى قطب معدل النهار بود» در بادى نظر گمان
مى رود كه مبدء طول و عرض بلد ،هر دو خط استواء است .و لكن مراد
اين است كه طول ربع مسكون قوسى از خط استواء است كه ميان دو نصف
النهار آغاز و انجام ربع مسكونست ،و آن به قدر نصف دور است ،زيرا
كه قوس طول بالد را بايد به درجات
دائره خط استواء تقدير كرد كه دائره عظيمه است ،و اضالع مثلثات كروى
در محاسبات رياضى بايد از قسى دوائر عظيمه باشند.
قوله « :و آن شصت و شش درجه و كسرى باشد» ...در بسيارى از كتب فن
تعبير شده است كه غايت آبادانى بحسب عرض «سو» درجه است كه «سو» به
حروف جمل ابجدى 66است.
تذنيب:
سخنى راجع به تطامن دو جانب قطب زمين در پيش است كه زمين كره تام
نيست بلكه شبيه به كره و شلغمى شكل است .در درس شانزدهم دروس معرفت
وقت و قبله برخى از مطالب و مباحث در اين موضوع آورده ايم ،تا در
اين دروس نوبت آن فرا رسد.
اردشير بابكان ،مؤسس سلسله پادشاهان ساسانى است و در اوائل قرن سوم
ميالدى چهارده سال و چند ماه پادشاهى كرد و عهد اردشير معروف از
اوست .در آن روزگار زمين را بيضى شكل مى دانستند ،و امروز شلغمى
شكل ،و ديگران كروى .و برخى از مطالب در اين موضوع گفته آيد.
درس پيش در تحديد ربع مسكون سخن گفته است .در اثناى بحث از قبة
االرض و دائره نصف النهار و دائره افق آن اشارتى رفته است .اين درس
را در بيان قبه االرض و تحديد ربع مسكون به توضيح بيشتر مى پردازيم.
«االرض كرية الشكل ،و يفرض عليها ثالث دوائر :احديها فى سطح معدل
النهار و هى خط االستواء ،و الثانية فى سطح افق االستواء .و الثالثه
فى سطح دائره نصف النهار ،فى منتصف المعمورة بخط االستواء .فاالولى
تقطع االرض بنصفين :جنوبى و شمالى .والثانية تنصف كال من نصفيها،
فيصير ارباعا .والمعمور منها أحد الربعين الشماليين على ما يرى فيه
من الجبال و الصحارى و المروج و البحار و نحوها من المواضع الخربة،
وسائر االرباع خراب .والدائرة الثالثة تقطع المعمور بنصفين :غربى و
شرقى .و نقطة التقاطع بين االولى و الثالثة تسمى قبة االرض .و عرض
المعمور سو درجة ،و ابتداؤه من خط االستواء ،اال أن بطليموس بعد ما
صنف المجسطى زعم أنه وجد وراء خط االستواء فى اطراف الزنج والحبشة
عمارة الى بعد يؤله فيكون عرض العمارة على زعمه هذا فب كه و طول
العمارة قف ،واعتبر ابتدائه من المغرب اال أن بعضهم ياخذه من ساحل
البحر المحيط الغربى ،و بعضهم من جزائر و اغلة فى هذا البحر بعدها
عن ساحله ى».
ترجمه :زمين به شكل كره است .و بر آن سه دائره عظيمه فرض مى شود كه
يكى در سطح معدل النهار به نام خط استواء است ،و دومى در سطح افق
استواء ،و سومى در سطح دائره نصف النهار به نحوى كه دومى افق نقطه
اى از خط استواء كه در منتصف معموره واقع است بوده باشد و سومى نصف
النهار همان نقطه .پس دائره نخستين زمين را به دو نيمه شمالى و
جنوبى مى برد ،و دومين هر يك از آن دو نيمه را به دو نيمه مى كند.
پس زمين بدين دو دائره به چهار بخش ميشود كه هر بخشى ربع آنست :دو
ربع جنوبى و دو ربع شمالى .و آبادانى از اين چهار ربع ،يكى از دو
ربع شمالى است كه با همه آنچه از كوهها و بيابانها و چراگاه ها و
درياها و مانند آنها چون بيشه ها در آنست ،مشهور به ربع مسكون است.
و باقى ارباع يعنى سه ربع ديگر آباد نيست .و دائره سوم ربع مسكون
را به دو نيمه غربى و شرقى مى برد ،و نقطه تقاطع دائره نخستين با
سومين را كه در جهت عمارت ،يعنى در جهت فوقانى ارض است قبه زمين
مند و عرض آبادى 66درجه است و مبدأ عرض خط استواء است ،مگر اين كه
بطليموس بعد از تصنيف مجسطى ،در كتاب ديگرش به نام جغرافيا بر اين
زعم بوده است كه وراى خط استواء در اطراف زنگبار و حبشه آبادانى تا
در عرض 25 16يافته است .پس
مجموع عرض آبادى به زعم وى 25 82است .و طول آبادى 180درجه است .و
ابتداى آن از مغرب است ،جز اين كه بعضى از ساحل اقيانوس غربى گرفته
اند ،و برخى ديگر از جزائر خالدات كه اينكه در دريا فرو رفته اند،
و بعد آنها تا ساحل ده درجه است.
بيان:
آن كه گفته است « :والثانية فى سطح افق االستواء ،و الثالثة فى سطح
دائره نصف النهار» در درس شانزدهم كه در شناسائى دائره افق بود،
دانسته ايم كه دائره عظيمه افق مانند دائره معدل النهار مجموع عالم
جسمانى را كه به منزلت يك كره جسمانى در اين فن است به دو نيمه
برابر بخش كند ،جز اين كه افق به دو نيمه زبرين و زيرين ،و معدل به
دو نيمه شمالى و جنوبى .و به همين روش در درس بيست و يكم در معرفت
دائره نصف النهار شناخته ايم كه اين دائره نيز مجموع عالم جسمانى
را به دو نيمه برابر خاورى و باخترى بخش مى كند .حال مى گوييم:
چنان كه دائره نخستين يعنى خط استواء بر روى زمين در سطح معدل
النهار است ،دائره دوم بر روى زمين در سطح عظيمه افق قبة االرض است،
و سومين بر روى زمين در سطح دائره نصف النهار قبة االرض است.
تبصره:
عبارت زبده ياد شده در درس قبل چنين بود « :و چون دائره عظيمه اى
از دوائر ميول فرض كنند» ...افق قبة االرض در سطح همين دائره ميل
است ،چنان كه خط استواء در سطح معدل .و دائره نصف النهار قبة االرض
نيز يكى از دوائر ميل است چنان كه هر دائره نصف النهار چنين است،
زيرا كه در تعريف ميل و دائر نصف النهار گفته ايم كه هر يك از دو
قطب معدل مى گذرد و با معدل بر زواياى قائمه تقاطع مى كند ،و چون
بر سطح زمين فرود آيند از دو قطب ارض كه محاذى دو قطب معدل اند مى
گذرند و با خط استواء بر زواياى قائمه تقاطع مى كنند .و هر گاه ميل
به اطالق گفته شود مراد ميل اول است .ميل اول و دوم در درس 10و 11و
12دانسته شده است .در عبارت چغمينى كه دائره ميل يعنى همان دائره
افق استوائى و دائره نصف النهار را نسبت به منتصف معموره عنوان
كرده است ،الجرم آن دائره ميل و دائره نصف النهار كه خود دائره ميل
ديگر است ،مشخص اند و ربع مسكون بدا نها اعنى به دائره ميل نخستين
و دائره استواء
محدود مى شود ،به خالف عبارت زبده در درس گذشته به تفصيلى كه گفته
اند آمد.
در دروس پيش دانسته ايم كه ارتفاع سمت راس يعنى قطب ظاهر افق تا
دائره افق از هر طرف ربع دور است ،پس از نقطه سمت الراس قبة االرض
تا افق قبة االرض از هر جهت ربع دور خواهد بود ،و اگر چنانچه كسى در
نقطه اى از خط استواء بوده باشد كه آن نقطه در محاذات نقطه تقاطع
افق قبة االرض با معدل النهار واقع شود الجرم دائره افق قبة االرض
دائره نصف النهار او مى شود ،و دائره نصف النهار قبة االرض افق او
خواهد بود .از اين بيان دانسته شده است كه هر يك از دائره نصف
النهار هر نقطه كره ارض افقى از آفاق استوائى است ،و بالعكس.
فتبصر.
قبة االرض را وسط ارض نيز مى نامند و لكن شهرت با اول است .حال به
تعريف قبة االرض و افق و دائره نصف نهار آن آگاهى حاصل شده است ،و
ديگر عبارت چغمينى نياز به بيان ندارد كه همه را خوانده ايم ،جز
اين كه به عنوان مزيد بصيرت عبارت مسعودى را از رساله وى به نام
جهان دانش نقل مى كنيم ،و سپس اشارت به مطالبى مى نماييم (محمد بن
مسعود بن محمد مسعودى از علماى قرن پنجم است كه بسال 420هوفات
يافته است .در آغاز جهان دانش پس از تسميه و تحميد و تسليم گويد:
اما بعد چنين مى گويد مؤلف اين كتاب محمد بن مسعود المسعودى
سمرقندى كه چون از شرح تاليف كتاب الكفاية فى علم الهيئة فارغ شدم
جماعتى از دوستان چنان صواب ديدند كه آن كتاب را ترجمه به پارسى
سازم تا منفعت آن عام تر باشد ،و هر كسى قريحتى صافى و طبع راست
دارد اگر چه لغت تازى نداند بدين كتاب انتفاع تواند گرفت ،بر
صوابديد دوستان رفتم و كتاب را به پارسى ترجمه كردم و نامش جهان
دانش نهادم و هر كس كه ذهنى حاذق دارد اگر چه اين علم دشوار است
اما به قدر خود از اين كتاب انتفاع گيرد ،بر راى دوستان عزيمت مصمم
كردم .و بناء كتاب بر دو مقالت نهاده شد نسخه خطى):
«چون دائره عظيمى توهم كنيم كه بر دو قطب عالم ،و دو طرف عمارت
يعنى
مشرق و مغرب بگذرد ،و سطح او عالم را قطع كند ،بر سطح زمين نيز
دائره اى پديد آيد كه خط استواء را بر زواياى قائمه قطع كند .پس
زمين بدين دو دائره به چهار قسم مساوى شود ،و دو قسم از آن جنوبى
بود و دو قسم شمالى ،و عمارت زمين بر يك قسم است و آن ربعى باشد از
زمين .و چون دائره ديگر توهم كنيم كه به چهار قطب اين هر دو دائره
كه ياد كرديم برگذرد ،و سطح اين دائره سيم عالم را قطع كند ،بر
بسيط زمين نيز دائره ديگر پديد آيد كه آن دو دائره اول را قطع كند
بر زواياى قائمه .پس اين ربع كه معمور است از زمين به دو نيم شود
يك نيمه شرقى و يك نيمه غربى ،و نقطه تقاطع را كه ميان اين دائره
سيم و خط استواء بود قبه زمين خوانند زيرا كه او بر نيمه جاى عمارت
است كه ابتداء عمارت در طول از يك نقطه تقاطع گيرند كه ميان خط
استواء و دائره دوم است تا به ديگر نقطه تقاطع كه در مقابل وى است.
و اين جمله كه ميان اين دو نقطه است صد و هشتاد جزؤ است ،و نيم
دائره از معدل النهار مسامت اين مقدار بود .و اين دائره دوم افق
قبه زمين است .و دائره سوم دائره نصف النهار قبه است .پس ميان قبه
و ميان هر دو نقطه از دو نقطه تقاطع نود درجه بود.
و چون ميان اول عمارت و آخر عمارت او در طول مقدار نصف دائره بود
پس هر گاه كه در اقصى عمارت مشرق روز به آخر رسد و آفتاب فرو شود،
در اقصى عمارت مغرب ،آن وقت آفتاب برآيد .و چون به اقصى عمارت مغرب
آفتاب فرو شود آن زمان به اقصى عمارت مشرق آفتاب برآيد.
و نيز چون ميان دو طرف عمارت نيم دائره بود الزم آيد كه قدمهاى
ساكنان يك طرف عمارت بر سمت قدمهاى ساكنان طرف ديگر بود ،تا چون دو
بخش بر خط استواء بر دو طرف عمارت بايستند ،دو طرف خطى كه از مركز
عالم به دو طرف
اين بود عبارت مسعودى سمرقندى كه از ابتداى باب نخستين مقالت دومين
جهان دانش وى آورده ايم (ص 132 134ط ايران 1315هش).
به جهان دانش چاپ شده تحريف و سقط بسيار روى آورده است .و در اشراف
اهل فن به طبع نرسيده است ،چنان كه بسيارى از كتب زمان خودمان را
نيز به همين سرنوشت مى بينيم .ما عبارت وى را از نسخه اى مخطوط كه
در تصرف داريم و تاريخ پايان كتابت آن پانزده رجب هزار و سى و هفت
هجرى قمرى است نقل كرده ايم .اگر اين نسخه نمى بود مى بايستى آن را
به تصحيح
قياسى درست و نقل كنيم .در مقدمه جهان دانش تاريخ تاليف آن را از
سنه 643تا 672هنوشته اند ،و برخى تاريخ تاليف آن را 549هجرى گفته
است ،و لكن بايد صواب همان باشد كه گفته ايم.
«و هر كس كه خواهد تا احوال اين ستارگان بهتر از اين بداند بايد كه
در كتاب يانع الثمره باز جويد و آن شرح ثمره بطليموس است كه ما
كرده ايم» ...
صاحب زيج بهادرى در بيان كتب معتمد احكام نجومى ،هر يك از كفاية
التعليم و برهان الكفايه را نام برده است (ص 662ط هند) در مفتتح
كفاية التعليم در رؤس ثمانيه كه در كتب منطقى و عقلى چنانكه در آخر
تهذيب منطق تفتازانى و حاشيه مال عبدهللا يزدى آمده است گويد:
«هر مصنف كه كتاب تصنيف كند بايد كه در اول وى هشت مقدمه بكار
دارد :اول آن كه بگويد براى كدام نوع علم مى كنم و از انواع علوم
براى آن كه انواع علوم بسيار است و هر نوعى را راغب است و كارى.
دوم آن كه نام آن كتاب چنان
نهد كه از كلى غرض بدان نام وقوف افتد ،براى آن كه معظم غرض از نام
كتابهاست .سيم آن كه نام خود ياد كند تا بدانند كه اهل اين تصنيف
بوده است .چهارم آن كه غرض بيان كند كه هر معلمى را در تعليم كتابى
غرضى است .پنجم آن كه منفعت كتاب باز نمايد براى آن كه طالب را غرض
منفعت است .ششم آن كه بگويد كه در كتاب سخن به چه طريق خواهد راند
تا معلم زودتر به غرض رسد چون بدان طريق رود ،و نيز سخن هر علمى بر
طريقى است .هفتم آن كه وقت خواننده كتاب پيدا كند تا معلم پس تر ،و
پيش تر بخواند كه از غرض نماند .هشتم آن كه تمامى علم كتاب پيش
خاطر آرد پس آن را قسمت نمايد تا اقسام وى متقابل افتد و متداخل
نگردد».
اين بود سخن وى در رؤس ثمانيه .و مقصودش از هفتم اين است كه زمان
تعليم آن را به حسب ترتيب دوره اى و كالسيكى معلوم كند كه از كتب
ابتدايى است و مبتدى را بكار آيد ،و يا از متوسطات است ،و يا براى
دروس نهائى است كه منتهى را بكار آيد.
بيان:
قوله « :و از اين شكل آنچه گفتيم روشن شود» شكل مذكور (ش )20در
جهان دانش بى حروف است ،و حروف را راقم براى سهولت تعليم اختيار
كرده است .پس گوييم :ا ب ك ح كره ارض بر مركز ا و ح مبدأ عمارت
شرقى .و ب مبدا عمارت غربى .و ك قبة االرض و هر يك ازه د ب ط ل ح ك
رى قامت اشخاص .حال در تطبيق مطالب عبارت جهان دانش با شكل گوييم:
قوله « :اگر بعد ميان ايشان به زاويه منفرجه محيط گردد» چون زى ه ح
و زاويه راه.
قوله « :و اگر بعد ميان آن دو شخص همچند ربع قائمه باشد» همچند
يعنى برابر آن بود .چون ه ح ح ك و قائمه ح اه.
قوله « :و از اين الزم آيد ميان قدم ايشان» مثال طل رى كه بعد ميان
سر ايشان كه خط ط ر است بيش از بعد ميان قدم ايشان است چنانكه روشن
است.
موارد فوق را به عنوان مثال ذكر كرده ايم .پس بر اين قياس است طل
با د ب كه زاويه ط ا د منفرجه است .و همچنين رى با د ب كه زاويه را
د حاده است .و يا هر يك از طل ح ك ر ى نسبت به يكديگر و زواياى ط ا
ح ط ا ر ح ا ر كه حاده اند .وح ك با د ب و زاويه ح ا ب كه قائمه
است .و هكذا.
قوله « :و چون اول عمارت و آخر او در طول» ...از اين گونه ظرائف
كه مسعودى تا آخر كه گفته است « :و از اين شكل آنچه گفتيم روشن
شود» نظائر
آنها در كتب مربوطه ،لطائفى مبتنى بر كروى بودن زمين آورده اند ،كه
گفته آيد.
مسعودى مسائل فوق را متفرع بر كروى بودن ارض ،در ربع معمور آن
آورده است چنان كه ظاهر است .خواجه طوسى در آغاز فصل اول باب سوم
تذكره مطلبى ديگر قريب بدان به نحو عمام دارد كه با مزج بعضى از
عبارات شرح بيرجندى بدين صورت است:
«قد تبين فى اول الكتاب أن االرض بجملتها مستديرة اراد بالمستديرة
الكرة تجوزا و أن الواقف عليها وقوفا طبيعيا من جميع الجوانب رأسه
الى مايلى المحيط اى السماء و هو الفوق ،و رجله الى مايلى المركز و
هو التحت بحيث يصير طول الواقف مع قطر من اقطار االرض خطا واحدا ،و
ان سطح االرض و هو محدبها مواز لمقعر الفلك المحيط به .و السائر على
االرض يجب ان بصير سمت راسه فى كل وقت جزء آخر من الفلك».
يعنى :دانسته شده كه زمين كروى است ،و كسى كه در هر جاى زمين به
نحو طبيعى ايستاده است سر او به سوى فلك محيط يعنى آسمان است كه
زبر اوست ،و پاى او بسوى مركز كه زير اوست .چنان كه قامت واقف با
قطرى از اقطار زمين يك خط خواهد بود .و سطح زمين كه محدب آنست
موازى با مقعر فلك محيط مى باشد .و سمت الراس رونده بر زمين در هر
وقت ،جزئى ديگر از فلك است ،يعنى سمت راس شخص سائر بر روى زمين ،در
هر آن جزئى خاص است .و به عبارت ديگر حركت سائر بر روى زمين در هر
لحظه سمت راس او نقطه اى خاص از فلك محيط خواهد بود.
يكى از لطائف مبتنى بر كرويت ارض اين كه :يك روز بعينه براى شخصى
مثال پنجشنبه بوده باشد ،و براى ديگرى جمعه ،و براى سومى شنبه .به
اين بيان كه هر گاه سير بر همه كره ارض در مدت يكدوره حركت اولى
ميسر بوده باشد ،سه شخص را در نصف النهار يك روز مثال پنجشنبه در يك
نقطه بر محيط استواء يا بر يكى از مدارات يومى كه آن را طلوع و
غروب بوده باشد در نظر بگيريم ،كه يكى از آن سه در نقطه اى بر محيط
استواء مثال بر جاى خود مقيم باشد ،و آن دو شخص ديگر ساير كه سير
يكى به توالى بسوى مشرق بود ،و ديگرى به خالف توالى به سوى مغرب.
حال گوييم چون آفتاب به حركت اولى به دائره نصف النهار نقطه
مذكور فوق االرض برسد ،آن دو شخص سائر در همان نقطه نيز به يكديگر
مى رسند و با شخص مقيم در آنجا باز اجتماع كنند .پس شخص مقيم گويد
امروز جمعه است زيرا كه شمس از افق غروب كرده است كه شب جمعه را
ادراك كرده است ،و سپس از افق او طلوع كرده است كه روز جمعه او است
و به دائره نصف النهار او كه دائره نصف النهار همان نقطه مفروض است
رسيده است .و آن ساير كه به حركت خالف توالى با شمس حركت كرده است و
به فرض مدت سير او نيز در يك بيست و چهار ساعت بمقدار يكدوره حركت
اولى است كه با شمس در حركت است ،هنوز در همان روز پنجشنبه است
زيرا كه براى او شب پيش نيامده است .اما آن كه به توالى حركت كرده
است گويد امروز شنبه است زيرا كه اين سائر چون از نقطه مفروض بر
محيط استواء مثال ،چهل و پنج درجه به سوى مشرق دور شود ،شمس به سوى
مغرب نيز به همان مقدار دور شود ،پس در اين هنگام شمس بر افق مغرب
آن شخص بود و از سمت راس آن تا شمس نود درجه بود و شب او كه ليله
جمعه است فرا رسيده است .و باز چون شخص چهل و پنج درجه ديگر سير
كند شمس نيز به همان مقدار سير مى نمايد پس فاصله بين شمس تا نقطه
مفروض بر محيط ،ربع دور بود چنان كه فاصله شخص تا همان نقطه ،الجرم
فاصله ميان شخص تا شمس نصف دور بود پس در اين حال شمس به دائره نصف
النهار آن شخص سائر در تحت افق وى رسيده است ،پس سه ربع دور براى
هر يك از شمس و شخص سائر مانده است كه تا به دائره نصف النهار نقطه
مفروض در نزد مقيم برسند ،و چون شخص چهل و پنج درجه ديگر حركت كند
شمس نيز به همان مقدار حركت كند كه فاصله ميان شمس و شخص نود درجه
مى شود ،پس شمس به افق مشرق آن شخص بود كه اول روز جمعه او است ،و
چون هر يك باز چهل و پنج درجه سير كنند آفتاب به دائره نصف النهار
اين شخص سائر رسد كه نيمروز جمعه است ،و اينك هر يك از شمس و شخص
از نقطه مفروض بر محيط كه محل اجتماع بود نصف دور آمده اند و تا
بدان نقطه برسند بايد نصف دور ديگر را به پيمايند ،پس به همان
منوال ياد شده چون شخص سائر
بدان نقطه مفروض محل اجتماع رسد كه يك دوره تمام او خواهد بود ،شمس
نيز بدانجا رسد كه نيمروز شنبه شخص مذكور است.
و نيز بر همين منوال يكى ديگر از لطائف مبتنى بر كرويت ارض اين كه
عدد ايام يك سال شمسى نسبت به سه شخص مختلف شود .مدت سال شمسى به
تقريب سيصد و شصت و پنج روز و ربعى است ،و به تحقيق بنابر محاسبه
زيج بهادرى كه در صفحه 38مطبوع يعنى باب چهارم مقالت دوم آن تصريح
كرده است 10 ،بعه 6لثه 46نيه 48قه 5عت 365يوم مى باشد .و ممكن
است كه به اضافت سه شخص ،درباره يكى 365روز و ربعى باشد ،و در حق
ديگرى 364روز و ربعى ،و نسبت به سومى 366روز و ربعى.
فاضل قاضى زاده رومى در شرح اول باب اول مقاله دوم «الملخص فى
الهيه» تاليف محمود بن محمد چغمينى ،در اين گونه لطائف مبتنى بر
كروى بودن زمين گويد:
االرض كرية الشكل ،و يبتنى عليها مسالة غربية و هى انه لو تيسر
السير على جميع االرض و فرض تفرق ثالثة اشخاص من موضع معين بأن سار
أحدهم نحو المغرب و االخر نحو المشرق و اقام الثالث حتى عاد اليه
السائر الى المغرب من المشرق ،و السائر الى المشرق من المغرب فى
وقت واحد لكان االيام التى عدها المغربى فى هذه الدورة أنقص من ايام
المقيم بواحد ،و ايام المشرقى ازيد منها بذلك .و يتفرع عليها مسائل
غربية يسال عنها كما يقال :هل يجوز أن يكون يوم بعينه جمعة عند شخص
و خميسا عند آخر ،و سبتا عند ثالث ،و غير ذلك من هذا القبيل فيجاب
بالجواز و يستغرب.
به عنوان مزيد بصيرت ،گفتار مسعودى را در اين مقام نقل مى كنيم :وى
در آخر رساله جهان دانش گويد:
«يك مساله غريب كه از فروغ اختالف ايام است بياريم و كتاب را بدان
ختم كنيم .و آن مساله اين است كه عدد ايام يك سال شمسى به اضافت به
سه شخص تواند بود كه مختلف شود تا در حق يك شخص عدد آن سيصد و شصت
و پنج روز و ربعى باشد ،و در حق
يك شخص سيصد و شصت و چهار روز و ربعى ،و در حق يك شخص سيصد و شصت و
شش روز و ربعى .و بيان اين سخن ها بدانست كه ما سه شخص فرض كنيم كه
به يك موضع جمع شده باشند در يك وقت معين ،و فرض كنيم كه در نصف
نهار آن روز آفتاب به اول حمل تحويل كرده بود و آن روز اول سال
شمسى بود ،پس اتفاق افتد كه در نصف النهار آن روز در وقت آن كه
آفتاب به حمل تحويل مى كند يك شخص از آن سه شخص بسوى مشرق رود ،و
يك شخص بسوى مغرب ،و شخص سيم هم بر جاى خويش مى باشد ،و اين هر دو
شخص كه برفته اند به يكبار رفته اند و راست بر خط مشرق و مغرب رفته
باشند ،و هر روزى هر يكى چندان برود كه از دور زمين حصه وسط آفتاب
باشد ،پس بر توالى روزها هر يكى بدين مقدار كه گفتيم برفتند ،و با
هر يكى جريده و روزنامه باشد هر روزى كه نو گردد بر آن روزنامه
نشان كنند تا تاريخ رفتن آن نزديك آن شخص سوم كه آن موضع معين
نبشته باشد تا آن حساب مضبوط بود ،و چون زمين كره شكل است البد آن
كس كه به جانب مشرق رفته باشد از جانب مغرب بدان موضع كه از وى
رفته باشد باز رسد ،و آن كس كه به جانب مغرب رفته باشد از سوى مشرق
بدان موضع كه روى رفته باشد باز رسد ،و چون هر يكى هر روزى همچند
آن ديگر مى رود و به يكبار از آن موضع رفته باشند و هيچ كس در راه
هيچ روز به منزلى قرار نگرفته باشند ،شك نيست كه هر دو به يكبار
بدان موضع باز رسند ،اكنون اتفاق افتاد كه به يك بار بدان موضع به
نزديك آن شخص ثالث باز رسيدند ،و آن روز كه برسيدند آفتاب به حمل
تحويل كرده بود و سال نو مى باشد .پس اين يك شخص ساكن ايشان را گفت
كه چند روز است تا شما از اين جايگاه برفتيد؟ اين كس كه بسوى مشرق
رفته بود گفت مدت غيبت ما سيصد و شصت و شش روز است و امروز بدين
حساب كه ما از اينجا برفته ايم روز شنبه است .و اين كس كه به جانب
مغرب رفته بود گفت چنين نيست بلكه مدت غيبت ما سيصد و شصت و چهار
روز است و امروز روز پنجشنبه است .و اين شخص مقيم گفت چنين نيست و
شما هر دو غلط مى كنيد كه مدت غيبت شما سيصد و شصت و
پنج روز است و امروز روز آذينه است .ميان ايشان خالف افتاد و هر كس
روزنامه خويش بيرون آوردند و حساب و تاريخ و عدد هر روزى كه نبشته
بودند بديدند ،و بر روزنامه هر يكى چنان بود كه آن كس خبر داده
بود ،تعجب ايشان زيادت گشت ،اين حادثه را به نزديك قاضى عقل بردند
هر يكى را در دعوى او تصديق كرد و گفت كه امروز در حق تو شنبه است
و مدت غيبت تو سيصد و شصت و شش شبانروز است ،و آن ديگر چنانست كه
او مى گويد ،و آن ثالث هم چنانست كه وى مى گويد .ايشان گفتند كه ما
را از اين حال بيان كن .عقل گفت بيان اين آنست كه دانسته باشيد كه
آفتاب به سمت سر ساكنان مشرق پيش از آن وقت رسد كه به سمت سر
ساكنان مغرب پس اين كس كه از اين موضع بسوى مشرق رفته است و آن وقت
مى رفت آفتاب اينجا بر سمت سر او بود كه وقت نصف النهار بود و چون
يك منزل بر طريقت آفتاب بسوى مشرق شد ديگر روز كه آفتاب به سمت سر
او رسيد يك شبانه روز او تمام شود و هنوز آن لحظه آفتاب به سمت سر
اين شخص مقيم نرسيده باشد ،و چون آفتاب به سمت سر اين شخص مقيم رسد
و مقيم را يك شبانه روز تمام شود آن مشرقى را يكشبانروز تمام شده
باشد و از شبانروز دوم قدرى گذشته ،و مغربى را آفتاب هنوز به سمت
سر نرسيده باشد و يكشبانروز تمام نشده باشد ،پس چون مغربى را
يكشبانروز تمام شود مقيم را يكشبانروز و چيزى گذشته باشد ،و مشرقى
را يكشبانروز و مقدارى ديگر پيش از آن كه مقيم را گذشته باشد رفته
باشد ،پس زمان يك شبان روز مشرقى كم از زمان يك شبان روز مقيم است،
و زمان يكشبانروز مقيم كه از زمان يك شبانروز مغربى است .و اين
زيادتها كه در مدت يكسال جمع شود (در مدت يكسال جمله شودخ ل) به
اضافت با مقيم يك شبانروزبود .پس چون بر مقيم سيصد و شصت و پنج روز
بگذشته باشد بر مشرقى سيصد و شصت و شش روز بگذشته باشد ،و بر مغربى
سيصد و شصت و چهار روز بيش نگذشته باشد پس هر يكى در دعوى خويش
راست گوى باشد ،و امروز در حق يك شخص آذينه است ،و در حق آن ديگر
شنبه ،و در حق آن ديگر پنجشنبه .و چون هر يكى از اين دو
اين بود عبارت مسعودى كه نقل كرده ايم .قوله « :و فرض كنيم كه در
نصف النهار آن روز آفتاب به اول حمل تحويل كرده بود» اين فرض فقط
براى تسهيل در تصور مسئله است ،و گرنه بيان مذكور در اجزاى ديگر
منطقة البروج نيز متمشى است.
قوله « :و راست بر خط مشرق و مغرب رفته باشند» يعنى بر يكى از
مدارات يومى كه آن را طلوع و غروب بوده باشد و از دو سوى رفته
باشند.
قوله « :حصه وسط آفتاب باشد» حصه وسط آفتاب در شبانه روز به محاسبه
رصدى زيج بهادرى 49بعه 19لثه 8نيه 59قه است و مقدار وسطى در
مقابل مقدار حقيقى است كه بحث آن را به تحقيق و تفصيل در پيش
داريم ،و اكنون به همين حد اكتفاء مى كنيم.
قوله « :و امروز روز آذينه است» آذينه با ذال ثخذ همان آذينه با
دال ابجد به معنى جمعه است .اين رباعى از خواجه نصيرالدين طوسى در
فرق ميان دال و ذال فارسى است:
پس در دو صورت حرف «د» معجمه باشد ،و در دو صورت مهمله ،يعنى:
اگر ما قبل «د» يكى از حروف «واى» بود و آن حرف ساكن باشد ،ذال
معجمه است مانند دوذ ،داد ،ديذ.
و اگر ما قبل آن يكى از حروف جز واى بود و آن حرف متحرك بود باز
ذال معجمه است مانند ايزذ ،آمذ ،كالبذ ،باشذ.
و اگر ما قبل آن يكى از حروف واى باشد و آن حروف متحرك باشد دال
مهمله
و اگر ما قبل آن يكى از حروف جز واى باشد و آن حرف ساكن بود باز
دال مهمله است مانند كند ،تند ،خورد ،برد.
آن كه قاضى زاده رومى در شرح چغمينى گفته است « :و غير ذلك من هذا
القبيل» ...بدانچه در اختالف ايام هفته و سال گفته ايم ،مى توانى
وجوه غير ذلك را دريابى .مثال شيخ بهائى در تشريح االفالك و تعليقه
خود او بر آن گويد:
و يتفرع على كرويتها صحة كون يوم معين خميسا و جمعة و سبتا عند
ثالثة ،بل صحة كون يوم معين جمعة الحد ،و سبتا الخر ،و احدا للثالث ،و
االثنين للرابع ،و هكذا الى و خميسا للسابع .و ذلك بما يقف السابع و
دار السادس دورة حول االرض موافقا لدوره الشمس ،و الثالث دورتين ،و
الرابع ثالث دورات و هكذا ،أو يقف االول و دار الثانى دورة مخالفة
الدورة الشمس ،و الثالث دورتين و هكذا .و بناء الفرض الذى فى المتن
(و هو قوله « :و يتفرع الى قوله :ثالثة» على ان يقف واحد و دار
الثانى موافقا للشمس ،و الثالث مخالفا لها على ما يدل عليه الترتيب
المذكور فيه.
شده بيانى به تفصيل است بيرجندى را در شرح تذكره در اين مطالب ياد
كه چون حركت وسطى شمس در و مال مظفر جنابذى را بر آن تعليقه اى مفيد
به عنوان تمرين و تشحيذ بحث اوساط و تعديالت به خوبى معلوم شده است
بهمين قدر كفايت است. ذهن ذكر مى كنيم و توضيح مى دهيم ،و اكنون
تبصره:
صاحب حدائق را در مبحث هالل كتاب صوم آن حرفى است كه نقل آن در اين
مقام مناسب است ،و آن اين كه:
«و مما يبطل القول بكروية االرض أنهم جعلوا من فروع ذلك أن يكون يوم
واحد خميسا عند قوم و جمعة عند آخرين و سبتا عند قوم و هكذا .و هذا
مما ترده االخبار المستفيضة فى جمله من المواضع فان المستفاد منها
على وجه اليزاحمه الريب و الشك ان كل يوم
من ايام االسبوع و كل شهر من شهور السنة ازمنة معينة معلومة نفس
امرية كاالخبار الدالة على فضل يوم الجمعة و ما يعمل فيه و احترامه
و انه سيد االيام و سيد االعياد .و أن من مات فيه كان شهيدا ،و نحو
ذلك ما رود فى ايام االعياد من االعمال والفضل ،و ما ورد فى يوم
الغدير و نحوه من االيام الشريفة ،و ما ورد فى شهر رمضان من الفضل و
االعمال و االحترام و نحو ذلك ،فان ذلك كله ظاهر فى انها عبارة عن
ازمان معينة نفس أمرية ،و الالزم على ما ادعوه من الكروية انها
اعتبارية باعتبار قوم دون آخرين .و مثل االخبار الواردة فى زوال
الشمس و ما يعمل بالشمس فى وصولها الى دائره نصف النهار ،و ماورد
فى ذلك من االعمال فانه بمقتضى الكرويه يكون ذلك من طلوع الشمس الى
غروبها ال اختصاص به بزمان معين الن دائره نصف النهار بالنسبة الى كل
قوم غيرها بالنسبة الى آخرين ،و بالجملة قبطالن هذا القول بالنظر
الى االدلة السمعية و االخبار النبوية أظهر من أن يخفى ،و ما رتبوه
عليه فى هذه المسالة من هذا القبيل و عسى ان ساعد التوفيق ان اكتب
رساله شافية مشتملة على االخبار الصحيحة الصريحة فى دفع هذا القول
ان شاء هللا تعالى»( .ص 166ج 5ط 1رحلى)
اين بود قسمتى از حرف صاحب حدائق كه نقل كرده ايم .اما آن كه گفت
«اخبار مستفيضة در رد كرويت ارض در چند موضع آمده است» هيچ خبرى در
رد كرويت ارض در هيچ موضع نيامده است بلكه آيات و رواياتى در اثبات
آنست ،و در درس 46به راى رصين بزرگان فقهاء بدان اشارتى شده است.
اخبار مستفيضه اى كه بر رد آن توهم كرده است همان روايات در بيان
فضيلت بعض ايام و ليالى و شهور است كه نخست آنها را بمعنى نادرست
كرده است و سپس بنابر چنان معنى در رد كرويت ارض پنداشته است.
اخبار وارده در بيان فضل برخى از روزها و شبها و ماهها ناظر به
معظم و اكثر آفاق معموره است و گرنه در آفاقى كه شمس نسبت بدانها
در مدارات ابدى الظهور و ابدى الخفاء قرار مى گيرد رأسا چنان روزها
و شبها منتفى اند ،و با نفس امرى داشتن آنها نسبت به آفاق ديگر
منافات ندارد .و اخبار وارده در زوال شمس آنچه را فرموده اند،
همواره به قوت و متانت خود باقى اند كه شمس به توالى و پى در پى به
دائره هاى نصف النهار
عديده نسبت به آفاق برسد و مردم هر افق در وقت زوال بدستور اخبار
وارده در زوال كار بندند .و رساله شافيه او ننوشته پيداست كه چيست.
تبصره:
در تعدد ليالى قدر زمانى و توحد و جمعى ليلة القدر دهرى و سرمدى در
كتاب انسان و قرآن ،تحقيق و تنقيب در حد كفايت كرده ايم كه نيازى
به تكرار آن در اين كتاب نيست( .ص 185 220ط )1
نخست بايد به تعريف قطعه دائره و سهم و وتر وشكل هاللى ،آشنا بوده
باشيم .اما تعريف وتر در درس دوم گفته آمده كه :هر خط مستقيم كه
دائره را به دو پاره كند آن را وتر گويند كه وتر هر دو پاره قوس
محيط است .و چون دائره به وتر به دو پاره شده است هر پاره را قطعه
دائره گويند كه شكلى است كه از دو خط
يكى مستدير و يكى مستقيم صورت گرفته است و اين وتر قاعده آن شكل
است
بدين صورت (ش )21هيچگاه از دو خط مستقيم شكل صورت نمى گيرد ،اما از
يك مستقيم و يك مستدير شكل تحقق مى يابد .و شكل در صدر مقاله
نخستين اصول اقليدس تعريف شده است كه « :الشكل ما احاطه به حدا و
حدود» .حد مثل كره و دائره ،و حدود مثل مخروط و مثلث و قطعه دائره
و غيرها .شكل مذكور (ش )21قطعه دائ است كه آن را دو خط احاطه كرده
است يكى خط مستقيم وتر كه ا ح است ،و ديگرى قوس ا ب ح كه برخى از
محيط دائره است .در صدر ثالثه اصول در تعريف قطعه دائره گويد:
باهم برابرند و گرنه دو قطعه يكى قطعه صغرى خواهد بود و يكى قطعه
كبرى چون اين شكل (ش )22كه ا ب ح قطعه صغرى است و ا د ح قطعه كبرى.
اما سهم:
مراد از آن در اين مقام سهم قوس است ،نه سهم مخروط مثال .صاحب زيج
بهادرى در تعريف آن گويد :سهم قوس ،عمودى است كه از منتصف آن بر
وترش افتد ،و البته جزوى باشد از قطر و ارباب اعمال اضافت مى كنند
سهم را سوى نصف قوس الخ (ص 68ط .)1مثال در شكل 24عمود ب د سهم قوس
ا ب ح است ،ولى ارباب اعمال گويند سهم قوس ا ب يا سهم قوس ب ح كه
هر يك نصف قوس ا ب ح است .سهم و قوس و وتر ،تير و كمان و زه است كه
از ابزار شكار و پيكاراند.
تبصره:
آن كه در عبارت فوق گفته ايم صدر مقاله اولى اصول ،يا صدر مقاله
ثالثه اصول ،مراد از صدر اين است كه يك سلسله حدود و تعريفات به
حسب اصطالح رياضى در آغاز اكثر مقاالت مناسب مسائل آن مقاله آمده
است .جز اين كه مقاله دهم آن كه دشوارترين همه مقاالت است داراى سه
صدر است يكى در آغاز آن و دو ديگر در اثنا و تضاعيف آن و مجموع آن
پانزده مقاله است سيزده مقاله اصل است و دو مقاله ملحق .ما اين
كتاب را تا كنون چهار دوره كامل ،و بعضى از دوره ها ناتمام تدريس
كرده ايم .و نسخ عديده اى از آن تحصيل كرده ايم كه به خوبى آن را
تصحيح كرده ايم .و صدرهاى آنرا شرح كرده ايم .و حواشى و تعليقات
بسيار بر آن داريم كه كان يكدوره شرح آنست .و بر اين اميد هستيم كه
در اين دروس همه آن كتاب را به سبكى خاص با ترجمه بپارسى و شرح و
بيان بياوريم.
شرط صورت مذكوره براى اخراج شكل نعلى است زيرا كه سطح نعلى آنست كه
دو قوس آن را احاطه كنند مثل هاللى جز اين كه هر يك از دو قوس از
نصف دائره زياد باشند .در جامع بهادرى در تعريف شكل هاللى گويد :سطح
هاللى آنست كه دو قوس آن را احاطه كنند يكى از جهت مقعر و يكى از
جهت محدب ،به شرطيكه آن هر دو قوس از نصف دائره زائد نباشند (ص 9ط
هند) مال اين تعريف با تعريف اول يكى است كما ال يخفى.
حال در بيان مساله ياد شده گوييم :هر گاه دو قطعه دائره ،يكى قطعه
صغرى و ديگرى قطعه كبرى كه قوس قطعه كبرى كوچكتر از نصف دور باشد،
و وتر هر دو قطعه مساوى يعنى هر دو بر يك وتر بوده باشند در اين
صورت سهم قطعه صغرى ،اطول از سهم قطعه كبرى خواهد بود( .شكل )26
در شكل ،26قوس اه ب از محيط دائره ايست كه مركز آن ح است .و قوس ا
ر ب از محيط دائره اى كه مركز آن م است .و هر دو قوس بر يك وتر ا ب
و قوس ا ر ب از دائره كبرى و كمتر از نصف دائره است .سپس از منتصف
وتر كه ح است عمود ح ر ه بر وتر اخراج كنيم (دستور تنصيف خط ،ى من
اولى االصول .و دستور اخراج عمود از يك نقطه خط بر او ،يا من
اولى االصول) .و اين عمود چون عمود بر وتر و منصف آنست بر هر يك از
مركز دو دائره مذكور كه ح وم اند مى گذرد .پس خط اح و خط ام را وصل
كنيم و گوييم كه نقطه ح كه نسبت به م نزديكتر به وتر است ،مركز
دائره صغرى ا ه ب است چون كه خط ا ح اصغر از خط ا م است ،پس نقطه ح
داخل در سطح دائره عظمى ا ر ب است ،و خط ح ا و خطح ر به محيط آن
خارج مى شوند و خطح ر بر سمت مركز است پس او اصغر ازح ا است .لكن
خارج ح ا و خطح ه چون هر يك نصف قطر دائره صغرى اند باهم برابرند،
پس خطح ه طول از خط ح ر است .و پس از اسقاط خطح ح مشترك ،خط ح ه كه
سهم قوس اه ب كه قطعه اى از محيط دائره صغرى است ،اطول از خط ح ر
كه سهم قوس ا ر ب كه قطعه اى از محيط دائره عظمى است ،مى باشد.
چون اين مطالب را به خاطر سپرده اى گوييم كه در شكل بيست و هفتم (ش
)27ا ب ى كره ارض بر مركز ح .و ا د ب مناره اى بر آن .و
اه و ر ب چاهى در آن .و ط ك عرض سر آوندى بر باالى مناره .وه ر عرض
سر آن به همان اندازه در تك چاه كه عرض آوند و عرض سر مناره و عرض
چاه در شكل يكى مى نمايد .و طل ك دائره اى كه به بعد مركز ارض از
سرآوند بر مناره رسم شده است .وه ح ر دائره اى كه نيز به بعد مركز
زمين از سر آوند و در ته چاه رسم شده است .پس چون دائره ه م ر از
سر آوند ته چاه ،مساوى با دائره طل ك رسم شود ،پس چون ظاهر گردد كه
آوند در ته چاه به اندازه شكل هاللى ه ح ر م بيش از همان آوند باالى
مناره آب گرفته است ،به همان برهان هندسى كه بدوا تقديم داشته ايم،
و ذلك ما اردناه.
دروس هيئت و ديگر رشتههاى رياضى ،ج ،1ص224 :
در درس چهل و هفتم گفته ايم كه قبة االرض را قبه اژين و وسط االرض
نيز گويند .و در درس بيست و سوم دانسته ايم كه هيات فلك ،از سخن
سرايان به خيمه و كله تشبيه و تعبير شده است .و در درس بيست و ششم
گفته ايم كه در لسان روايت از اين خيمه تعبير به قبه شده است
چنانكه در روايت از دائره نصف النهار تعبير به وسط قبه گرديده است.
و در پايان درس چهل و ششم اشارتى به تطامن و تبطيط دو جانب قطب
زمين و شلغمى شكل بودن آن شده است كه زمين در حدود قطبين اندك فرو
نشستگى دارد ،و در حدود دائره استواء اندك برآمدگى .الجرم به سبب
تطامن مذكور ،نصف قطر استوائى زمين اطول از نصف قطر قطبى آنست .و
گفته اند كه شعاع قطبى يعنى نصف قطر قطبى زمين از شعاع استوائى كه
نصف قطر استوائى زمين است ،قريب به بيست و يك كيلومتر كمتر است .و
فاضل كرينليسوس فانديك در ابتداى مرآة وضيه گويد :فالسفه از عهد
فيثاغورس قبل از مسيح عليه السالم به پنج قرن تا كنون اتفاق بر كروى
بودن ارض دارند ،اما تسطيح ناحيه قطبين آن از فيلسوف اسحاق نيوتن
در اوائل قرن هيجدهم ميالدى به وضوح پيوسته است.
قبه بدين معنى كه شعاع استوائى زمين اطول از شعاع قطبى آنست بر همه
بقاع و نقاط استوائى صادق است .و لكن محط بحث در قبه اصطالحى سائر
در السنه اهل هيئت است .عالمه ابوريحان بيرونى را سخنى در قبة االرض
اصطالحى است كه نخست آن را از ماللهند ،و التفهيم نقل مى كنيم و سپس
به برخى از اشارات
ان منتصف العماره فى الطول على خط االستواء يعرف عند المنجمين بقبة
االرض ،والدائرة العظيمه الخارجة اليها من مسامتة القطب تسمى نصف
نهار القبة .و مهما كانت االرض على شكلها الطبيعى لم يستحق منها
موضع دون موضع اسم القبة اال ان يكون تشبيها من جهة تساوى بعد
نهايتى العماره عنها فى جهتى المشرق و المغرب كتساوى ابعاد الذيول
من رأس الخيمة أو القبة .و لكن الهند ال يستعملون فيها لفظ يقتضى فى
لغتنا معنى القبة ،و انما يزعمون ان «لنك» فيما بين نهايتى
المعمورة عديم العرض ،و هو الذى تحصن فيه «راون» الشيطان حين اختطف
امرأة رام بن دشرت و حصنه الملتوى يسمى «ثنكت برد» الى ان قال:
و نيز در التفهيم گويد :قبة االرض چيست؟ معنى او ميانگاه طول است
ميان مشرق و مغرب بربعه مسكون اندر .و گاهگاه گويند كه او را عرض
نيست ،تا بر خط استواء شود .و بدانم كاين از سخن و راى پارسيان است
يا آن ديگران كه كتابهاى يونانيان از ياد او خالى اند .و اما
هندوان همى گويند كه آنجا جايى است بلند نام او «لنگ» و آرامگاه
ديو و پرى است .و بر آن خط كه از لنگ تا به
كوه ميرو كشد شهر اوزين است (ص 193ط ايران) .و نيز در التفهيم
گويد :و اقليم دوم از شهرهاى چين آغازد ،و زمين هندوان بر كوههاى
قامرون گذرد و بر بارانسى و گنوج و اوزين ( ...ص .)198سخن بيرونى
در ماللهند اين است كه قبة االرض در منتصف عمارت بر خط استواء است
چنان كه همين معنى در درس 47و 48گفته آمد.
قوله « :و مهما كانت االرض» ...يعنى چون زمين بر شكل طبيعى خود كه
كره است مى باشد سزاوار نيست كه اسم قبه بر جايى جز جاى ديگر نهاد،
مگر اين كه از جهت تساوى بعد نهايت عمارت از دو طرف شرق و غرب تا
منتصف آن كه قبه است تشبيه شود به قبه يا خيمه اى كه ابعاد دامنهاى
آن تا راس آن برابرند .از اين سخن بيرونى پيدا است كه آنان از
تطامن دو طرف قطب زمين آگاه نبودند و امر چنانست كه از فاند يك نقل
كرده ايم .و همين مطلب را در قانون نيز فرموده است كه:
«فاما هذه القبة قيوهم اسمها انها ارفع موضع فى االرض و ان سائر
المواضع منخفضة عنه اال ان من تحقق ان مركز العالم هو حقيقة السفل و
ان االثقال تنزع اليه يعلم ان كل مسكن على العرض و هو علو لساكنه
حتى اذا تساوت ابعاد وجه االرض عن المركز لم يكن فيه موضع بالعلو
اولى من االخر .الخ» (ص 503ط حيدرآباد دكن هند)
وسط العمارة اعنى حيث يكون عرضه لح و طوله تسعين يسمى قبة االرض عند
بعضهم .و قيل قبة االرض هى نقطه تقاطع نصف نهار وسط العمارة مع
المعدل ،و تسمى قبه اژين و هو اسم بلد واقع تحتها( .ص 149ط ،1
ايران)
مراد الرى از معدل ،دائره استواى ارضى است كه در سطح دائره معدل
النهار واقع است .و سزاوار اين بود كه قبه اژين را بعد از قول اول
ذكر مى كرد كه در وسط عمارت واقع است و آن را قريب به نصف عرض
معموره عرض است ،زيرا كه ظاهر عبارت او موهم اين است كه قبة اژين
نقطه تقاطع نصف نهار وسط عمارت با خط استواء است.
پس خواجه قبة را وسط عمارت و به تقريب در مبدء اقليم چهارم گرفته
است
و بعضهم يرى ان القبة منتصف االقليم الرابع حيث الطول تسعون درجة و
العرض ست و ثالثون درجة .و الى هذا مال اهل االحكام فيسمون ما طوله
اقل من الربع غريبا ،و ما كان اكثر شرقيا ،و ما نقص عرضه من عرض
القبة جنوبيا ،و مازاد عليه شمالى.
العالم ال ان يكون تحت نصف نهار القبة على ما قيل اذ يختلف الطالع
بحسب كل بلد فيختلف طالع العالم.
و اعلم ان بعض المنجمين اخذ مبدء االطول و العروض من مكة زادها هللا
شرفا لشرفها ،و قسم المعمور الى شرقى و غربى و جنوبى و شمالى
بالنسبة اليها و المشاحة فى االصطالحات».
و همين تفصيل را در قبة االرض به اختصار در حاشيه بر شرح فاضل رومى
بر ملخص چغمينى در هيئت آورده است.
يعنى اهل مصر و شام و هند منتصف نهايت دو طرف معموره را بر خط
استواء كه از آن تا هر يك از دو نهايت نام برده ربع دور است قبة
االرض ناميده اند .پس از نهايت تا نهايت ياد شده نصف دور است كه اين
نصف يكى از دو ضلع ربع معمور است .و ضلع ديگرش نيز نصف دور است كه
نصف افق نقطه منتصف مذكور است به بيانى كه در درس 47گفته آمد .اين
وجه در صورتى خواهد بود كه مبدء عمارت جزيره فراز جزائر خالدات
بوده باشد .و اما اگر مبدء طول از ساحل بحر مغرب گرفته شود ،چون
طول جزائر ياد شده تا ساحل مذكور در حدود ده درجه است الجرم مقدار
طول جزائر ياد شده تا ساحل مذكور در حدود ده درجه است الجرم مقدار
طول معموره از خط استواء صد و هفتاد درجه خواهد بود و نصف آن هشتاد
و پنج درجه خواهد بود كه نقطه منتصف طول معموره است .و لكن كتب قوم
آكنده به همان نحو نخست است كه بعد قبة االرض تا مبدء طول هميشه ربع
دور است.
پارسيان برآنند كه قبة االرض وسط طول و عرض ربع مسكون است و آن
موضعى است كه طول آن از جزائر ربع دور و عرض آن سى و سه درجه و
كسرى است چه اين كه عرض معموره شصت و شش درجه و كسرى است .و سيستان
نزديك به همين موضع است كه بدين مناسبت آن را نيمروز گويند زيرا كه
در سيستان چون روز به نصف رسيده است خورشيد بر نصف النهار قبة،
نسبت به جميع معموره در فوق ارض خواهد بود.
اهل احكام ،قبه را منتصف اقليم چهارم به طول 90درجه و عرض 36درجه
دانسته اند .و اينان در اصطالح خود طولى را كه كمتر از ربع است غربى
گويند ،و بيش از ربع را شرقى .و آن عرضى كه كمتر از عرض قبه است
جنوبى دانند ،و زيادت بر آن را شمالى.
و غرض از تعيين قبه اين است كه طالع اول سال به افق بلدى كه واقع
بر قبه است استخراج شود .و آن را طالع عالم گويند كه معرفت احوال
كلى سال بر آن مبتنى است .و اين كه گفته ايم «به افق بلدى كه واقع
بر قبه است» معنى صحيح آن اين است كه ساكنان آن بلد بر خود قبة
االرض باشند زيرا كه بر اين وجه اختالفى در طالع عالم پيش نمى آيد
يعنى طالع عالم يكى خواهد بود ،نه آن كه بلد در تحت دائره نصف
النهار قبه باشد چنان كه بعضى گفته اند زيرا كه در اين صورت طالع
هر بلدى غير طالع بلد ديگر خواهد بود الجرم طالع عالم اختالف مى
يابد.
آن كه فرموده است برخى از منجمان مكه را مبدء طول و عرض بالد قرار
داده است ،گوييم كه هر چند مناقشه در اصطالحات نيست و لكن مبدء طول
را هر نقطه از كره قرار دهيم دائره نصف النهار آن نقطه از دوائر
عظيمه خواهد بود و در هنگام محاسبات از مثلثات كروى كه بايد اضالع
آنها قسى دوائر عظم باشد مشكلى پيش نمى آيد ،اما اگر مبدء عرض را
مكه قرار دهيم بايد دائره اى موازى دائره عظيمه استواء را كه از
دوائر يوميه است و بر مكه مى گذرد مبدء عرض قرار دهيم و اين دائره
موازى خط استواء از دوائر صغار است كه در قضاياى مثلثات
كروى مشكل روى مى آورد .مگر اين كه اين بعض پس از تحصيل عروض بالد
از خط استواء به حسب واقع ،دوباره آنها را به نسبت با مكه مكرمه به
سنجد و عرض آنها را به قياس با مكه بدست آورد كه طائلى جز زحمت در
عمل و اتالف فرصت و حيرت محاسب در آن متصور نيست .و با اين كه اين
بعض بر حسب كروى بودن ارض ،دائره عظيمه اى را از مكه بگذراند و آن
را مانند خط استواء مبدء عرض فرض كند ،و هر افقى را كه در جهت كوكب
قطبى جدى است نسبت به اين عظيمه شمالى بداند ،و هر افقى كه به سمت
قطب مقابل آنست جنوبى .و بايد نظرش همين وجه دوم بوده باشد و لكن
مخالفتى با اصلى حكيم و اساسى قويم است كه نه در آن تسهيل عمل
متصور است و نه فائده ديگر .لذا اين نظر فقط واقعه تاريخى و نقل
حكايت دفترى است و هيچكس بدان كار نبسته است.
در درس 42درباره دژ گنگ و دژ لنگ اشارتى رفت .در ماللهند راجع به
دژ لنگ حكايتى دارد و صورت حصن ملتوى يعنى دژ پيچ در پيچ را ترسيم
كرده است كه رجوع بدان خالى از لطف نيست .و در قانون گويد « :و مما
على خط االستواء بال عرض جزيرة لنك المعروفة فى الكتب بقبة االرض
طولهاق جه ن قه ،و عرضها .جه .فه» (ص 547ج )2يعنى لنگ بر نفس خط
استواء است كه عرض آن صفر درجه و صفر دقيقه است.
رواه الصدوق باسناده عن الحسن بن راشد قال :كنت مع ابى و انا غالم
فتعشينا عند الرضا عليه السالم ليلة خمس و عشرين من ذى القعدة ،فقال
له ليلة خمس و عشرين من ذى القعدة ولد فيها ابراهيم عليه السالم ،و
ولد فيها عيسى بن مريم عليهما السالم ،و فيها دحيت االرض من تحت
الكعبة فمن صام ذلك اليوم كان كمن صام ستين شهرا .الى غير ذلك من
االخبار( .ص 190ط 1ج )5
فصل فيما يتعلق بدحواالرض و انشاء اصل البالد و ابتداء مساكن البالد.
(ص 310 314ط رحلى)
غرض از عنوان تبصره اين است كه جناب استاد عالمه ذوالفنون آية هللا
شعرانى قدس سره الشريف در بيان مفاد آيت ياد شده ،و اخبارى كه در
موضوع يوم دحواالرض روايت شده اند كه زمين از زير خانه كعبه گسترده
شده است ،فرموده است كه :كره زمين را از دو جانب قطب اندكى تطامن
است يعنى اندكى مسطح است و فرو رفتگى دارد و آفاق استوائى و قريب
بدانها را چون مكه مكرمه تقبب است يعنى برآمدگى دارند .و آب همه
كره زمين را فرا گرفته بود و چون فرو نشست قهرا جاى برآمده زمين كه
قبه آنست و تقبب آن بيش از جاهاى ديگر است در نخستين بار نمودار
شده است و آن مكه مكرمه است و چون آب كم كم فرو نشست و تقليل يافت
قسمت پديد آمده زمين به تدريج گسترش يافت كه از آن تعبير به
دحواالرض شده است .اين حاصل فرموده آن جناب در جلسه درس بوده است كه
از محضر ارفع و انور او استفاده كرديم و اينچنين نگاشته ايم .و
همين معنى را در كتاب گرانقدرش به نام نثر طوبى در لغت دحو به قلم
مباركش چنين تحرير فرموده است:
از معرفت به معناى دحواالرض دانسته مى شود كه اين كالم كامل دحول از
غرر معجزات قولى حضرت خاتم صلى هللا عليه و آله و سلم است .و نيز
بنابر دحول بايد قبه به معنى برآمده ترين جاى ارض مكه مكرمه بوده
باشد كه عرض آن 21درجه و 25دقيقه شمالى است .و طول آن از ساحل بحر
محيط غربى چنانكه در قانون بيرونى آمده است 67درجه است ،و از جزائر
خالدات اعنى از جزيره فر در حدود 79درجه است.
از آن چه كه در بيان قبة االرض ،و يوم دحواالرض تقرير كرده ايم معنى
واقعى آيت مذكور ،و شرح روايات وارده بدست آمده است .و تمييز صحت و
سقم كالم مفسرين و ارباب لغت دانسته مى شود .ورود به نقل و نقد موجب
اسهاب مى گردد ،و به اصول و امهات مذكور كفايت است و هللا سبحانه ولى
التوفيق.
از قبة االرض گذشتيم و فذلكه آنچه در اين باب نوشتيم اين كه كلمه
قبه:
د بعضى منتصف عمارت را بر خط استواء قبه اژين گفته اند چنان كه از
شرح الرى بر تشريح االفالك شيخ بهائى نقل كرده ايم .اين اطالق شايد از
جهت شهرت و اهميت مدينه اژين در آن حوالى بوده است .مانند انتساب
كوه دماوند به دماوند با اين كه دماوند از كوه دور است ،و الريجانى
و قرارى آن مثال در دامن آن قرار گرفته اند .درياچه قم كنونى را به
حسب تاريخ در صدر اسالم ،درياچه ساوه مى گفتند .خواجه طوسى در تجريد
و شارح آن عالمه حلى در مساله ارهاص فرمايند:
و معجزاته عليه السالم قبل النوبة تعطى االرهاص كما نقل من انشقاق
ايوان كسرى و
غوره ماء بحيرة ساوه و انطفاء نار فارس الخ( .ص 352و 353به تصحيح و
تحشيه راقم)
و بحيره تصغير بحر است يعنى درياچه ساوه .و به همين منوال است كه
مضمون برخى از نقلها كه تربت ستى فاطمه قم سالم هللا عليها به ساوه
اسناد يافته است ،و گر نه مزار او در قم بال ريب كالشمس فى رابعة
النهار است .يكى از اسامى قم به شهادت مصادر اصيل ،خاك فرج است و
اكنون خاك فرض اسم يك محله و كوى آنست .و از اين گونه شواهد در
تسميه بحار و جبال و نظائر آنها بسيار است.
ر قبة االرض به معنى برآمده ترين جاى كره به حسب طبيعت و تكوين آن
كه دحواالرض از آنجا آغاز گرديده است و آن جاى خانه كعبه است كه
زمين از زير آن گسترده شده است .در اين چند درس اگر هيچ مطلبى جز
همين تحقيق شريف در معنى واقعى دحواالرض قرآنى كه از غرر معجزات
قولى خاتم انبياء صلوات هللا عليهم است نباشد در شرافت اين كتاب را
ارزشمندى آن كفايت است ،تا چه رسد كه از هر درسى به درسى مى رسى مى
بينى كه:
ح قبة االرض به معانى دوم تا پنجم را در احكام نجومى بكار دارند كه
براى تحصيل زايجه احكام اسالم به افق قبة االرض طالع عالم را استخراج
مى كنند.
تبصره:
در اين تبصره دو مطلب است :مطلب اول در بيان فرق ميان علم تنجيم
يعنى احكام نجومى و علم هيئت است .و مطلب دوم در بيان منجم به علم
تنجيم در كتب فن و منجم در لسان روايات .اما در مطلب اول گوييم:
علم هيئت مبتنى بر قواعد رياضى و قضاياى رصين هندسى است كه اگر
محاسب در عمل اشتباه نكند و درست استخراج كند نتيجه محاسبه او
مطابق با واقع خواهد بود .اين علم شريف ممدوح عقل و شرع است و هيچ
داناى بخرد بينا و آگاه بر آن انگشت اعتراض ننهاده است .اما احكام
نجومى كه از آن تعبير به علم تنجيم و علم نجوم مى گردد ،و مزاول به
عمل آن را منجم مى گويند و يك سلسله قواعدى است كه از اوضاع كواكب،
احوال عالم و آدميان و سعد و نحس ايام و نظائر آنها تحصيل مى گردد،
در آن رد و ايراد و طعن و اعتراض بسيار بميان آورده اند .و مراد
معترضان اين نيست كه كواكب را اثر تكوينى در نظام هستى نيست كه هيچ
بخردى چنين تفوه نمى كند ،بلكه مقصودشان اعتراض بر مفيد علم قطعى
بودن آن قواعد به وقوع حوادث است.
چه بسا ارباب مؤلفات كه فرق ميان علم هيئت و تنجيم نگذاشته اند ،و
به اطالق آنچه كه خود انگاشته اند حرفهايى نادرست و ناروا نگاشته
اند .و چون در نقل اقوال آنان سودى نديده ايم دست نگاه داشته ايم،
زيرا كه وقتى طلعت حق آشكار شده است فضيحت باطل هويدا مى شود.
اما مطلب دوم اين كه تكذيب منجم در برخى از روايات چنانكه از رسول
هللا صلى هللا عليه و آله و سلم ماثور است كه كذب المنجمون و رب الكعبه
ناظر به آن كسى است كه منكر ماوراى طبيعت است و تاثير اجراى علوى
را از خود آنها بالذات مى داند.
جناب صندوق رحمة هللا تعالى عليه در ابواب الخمسة از كتاب شريف خصال
پس از نقل دو حديث در نكوهش منجم ،يكى اين كه المنجم ملعون الخ ،و
ديگر اين كه المنجم ...فى النار فرموده است:
قال منصف هذا الكتاب رحمه هللا :المنجم الملعون هو الذى يقول بقدم
الفلك و ال يقول
پس بايد ميان منجم الهى و منجم طبيعى فرق گذاشت ،نه اين كه به
اشتراك لفظى هر دو را يكنواخت شناخت ،و دهن ناشايسته به سخن
نابايسته گشاد .كلمه منجم مانند كلمه فيلسوف و دكتر است .فيلسوفى
مثال داناى به مسائل فيزيك يعنى طبيعى ،و همچنين به قضاياى رياضى
است و آگاه به احكام و احوال كائنات مادى است و خيلى هم در كارش
زحمت كشيده و در صنعتش ماهر و در پيشه اش چيره دست است ،ولى منكر
متافيزيك يعنى ماوراى طبيعت است .و بر اين پندار است كه ماده اصل
است و به تراكم و تصادم ذرات اتمى ،اين پيكرهاى هستيها به نحو
اتفاق تحقيق يافته است .لذا مبدء را كه ماده است بى اراده ،و در
فعلش كه صور گوناگون هستيها است مضطر مى داند .اما فيلسوف الهى
معتقد به ماوراى طبيعت است ،و مبدء عالم را فاعل مريد مختار مى
داند .اشتراك اسم سبب مغالطه انسان ظاهر بين ب ى تميز شده است كه
كلمه فيلسوف را در همه جا به يك معنى بكار مى برد .فيلسوف معرب
پيالسوفا يونانى بمعنى دوستدار دانش است ،چنان كه صوفيه معرف سوفيه
يونانى است .عالمه بيرونى در ماللهند فرمايد:
السوفية وهم الحكماء فان سوف باليونانية :الحكمة .و لما ذهب فى
االسالم قوم قريب من رأيهم سموا باسمهم( .ص 24ط حيدرآباد دكن)
واژه دكتر كلمه فرانسوى است ) (Docteurدر فرانسه عالم در هر رشته را
دكتر گويند ،و در مرز و بوم ما اطالق آن پزشك غلبه دارد ،دكترى
ديندار است و ديگرى بى دين و هر دو در اين اسم شريك .غرض اين كه
بايد ميان منجم الهى به معنى عالم به تنجيم ،و منجمى كه بقول صدوق:
هو الذى يقول بقدم الفلك و ال يقول بمفلكه و خالقه عز و جل فرق
گذاشت كه لعن و تكذيب و ابعاد نار ناظر به عقيدت باطل اوست كه مبدء
عالم اعنى خداى تعالى را انكار دارد ،و كواكب را بذاتها مؤثر داند،
ً
ِيثاَد
ن ح َُ
هوَ ْق
يفن َ
دوَ
يكاُ
ِ ال َ
ْمَو
الق ُالِ
ء ْ ِهؤ
َما ل
نه به علم هيئت و نجوم :ف
(النساء )79درس پانزدهم دروس معرفة الوقت و القبلة در دو مطلب ياد
شده اين تبصره به تفصيل
اكنون سزاوار است كه به معنى ارض قرآنى ،و تميز آن با كره ارض كه
در كتب هيئت بحث مى شود به عنوان مزيد بصيرت در حول دحواالرض به
ميان آوريم ،و شايسته است كه بدوا به معنى اقليم و تعريف آن آشنا
شويم كه هم در اين بحث و هم در مباحث بعدى ،معرفت بدان موجب تسهيل
عبارت و تسريع درايت است ،و سپس در بيان ارض قرآنى و تميز آن با
كره ارض هيوى به نقل كالم كامل استاد عالمه شعرانى رضوان هللا تعالى
عليه از نثر طوبى تبرك مى جوييم.
در درس 29گفته ايم كه در علم هيئت از هشت اقليم بحث مى شود :هفت
زمينى و يك آسمانى .آسمان را در همان درس دانسته ايم ،اكنون در هفت
اقليم زيمين گوييم :بدان كه جمهور اهل صناعت معظم معموره را در عرض
به هفت قسم كرده اند هر قسمى در طول از مغرب تا مشرق و در عرض
چندان كه در غايت درازى روز نيم ساعت تفاوت كند .و در خط استواء
درازى روز از دوازده ساعت زيادت نبود چه آنجا هميشه روز و شب
متساوى بود هر يكى دوازده ساعت .و از خط استواء تا آنجا كه درازى
روز دوازده ساعت و نصف و ربع ساعتى شود يعنى 12ساعت و 45دقيقه ،در
حساب اقليم نياورند بدان جهت كه در آنجا بر اثر گرماى به افراط
عمارت كم است .و بعضى آن را به جهت كمى عبارت داخل در اقليم
ندانسته اند مبدء اقليم اول را از آنجا گيرند كه درازى روز دوازده
ساعت و نصف و ربع ساعت يعنى 12ساعت و 45دقيقه بود ،و عرض بلد آنجا
دوازده درجه و دو ثلث و دوازده ثالثه باشد يعنى 12درجه و 40دقيقه
و 12ثانيه باشد و جمهور ارباب هيئت بر اين اند .و از اين مبدء كه
جمهور برآنند تا آنجا كه درازى روز سيزده ساعت و ربعى باشد به حساب
اقليم اول است .و وسط اقليم اول به اتفاق آنجا بود كه نهار اطول
سيزده ساعت باشد و عرض شانزده درجه و نصف و ثمن درجه يعنى 16درجه و
37دقيقه .در اين اقليم واقع است بعض بالد بربر ،و سودان مغرب ،و
نوبه و حبشه مثل غانه كه معدن طال از بالد سودان است ،و دنقله
و مبدء اقليم دوم كه المحاله آخر اقليم اول است به اتفاق آنجا بود
كه نهار اطول سيزده ساعت و ربعى يعنى 15دقيقه فلكى زمانى ،و عرض
بيست درجه و ربع و خمس يعنى 20درجه و 27دقيقه ،و وسط آن جايى است
كه نهار اطول آن 13ساعت و 30دقيقه است و عرض آن 24درجه و نصف سدس
درجه است يعنى 24درجه و 5دقيقه .و در اين اقليم واقع است بعضى از
بالد بربر ،و بعضى از بالد افريقا ،وسوس از اقصار مغرب ،و صعيد مصر،
و بعضى از بالد جزيرة العرب مثل مكه مكرمه و مدينة رسول صلى هللا عليه
و آله و طائف و جحفه و حجر و قطيف و يمامه و عيداب و هجر ا ز بحرين
و هرموز و جيرفت كرمان و تنير قصبه مكران و بيرون و منصوره از سند
و معظم بالد سند و معظم بالد هند كه از آنجمله است دهلى و كينايت و
قنوج ،و بعض بالد چين مانند بيخور دمانجو .و در اين اقليم 27كوه
بزرگ و همچنين به همين عدد 27نهر عظيم است و رنگ مردم اين اقليم
ميان سواد و سمره است.
و مبدء اقليم سوم آنجا بود كه نهار اطول سيزده ساعت و نصف و ربعى
باشد يعنى 13ساعت و 45دقيقه زمانى و عرض آن بيست و هفت درجه و
نيم ،و وسط آن از آن جايى است كه نهار اطول آن چهارده ساعت و عرض
آن سى درجه و سى دقيقه بود .و در اين اقليم است تا هرت عليا و سفلى
از افريقا و قيروان و طرابلس مغرب و اسكندريه و مصر و دمياط و قلزم
و ايله و بيت المقدس و عسقالن و قيساريه شام و عمان و طبريه و صور و
بعلبك و دمشق و كوفه و انبار و نجف و بغداد و مداين و واسط و حلوان
و بصره و ابله و عسكر و اهواز و تستر و عبادان و
و مبدء اقليم چهارم آنجا بود كه نهار اطول چهارده ساعت و ربعى باشد
يعنى 14ساعت و پانزده دقيقه زمانى كه ربع ساعت است ،و عرض سى و سه
درجه و نصف و ثمن يعنى 33درجه و 37دقيقه .و وسط آن جايى است كه
نهار اطول آن 14ساعت و نصف ساعتى يعنى 30دقيقه است و عرض آن سى و
شش درجه و خمس و سدس درجه است يعنى 36درجه و 22دقيقه است .و در
اين اقليم است طنجه و قرطبه دار ملك اندلس و بالد افرنجه و اشبيله و
دو جزيره رودس و قبرس و انطاليا وطرسوس و طرابلس شام و انطاكيه و
آذنه و حمص و معره نعمان و حلب و سروج و ملطيه و رقه و آمد و
آذربجان و نصيبين و سنجار و موصل و سرمن راى معروف به سامرا و شهر
زور و اروميه و مراغه و نخجوان و تبريز و حلوان و سرمن و حلوان و
اردبيل و دينور و همدان و زنجان و سهرورد و نهاوند و سلطانيه و
ابهر و قزوين و ديلم و ساوه و قم و كرخ و كاشان و دماوند و رى و
آمل قصبه طبرستان و ساريه و سمنان و دامغان و استراباد و بسطام و
آبسكون و جرجان و اسفراين و شهرستان و سبزوار و نيشابور و تن و طبس
و طوس و مشهد مقدس و ترشيز و قاين و نوقان و زوزن و بوزجان و مرو و
هرات و سرخس و جوزجان و بادغس و مرغاب و فارياب و غور و غرجستان و
بلخ و ترمذ و بلد ساغون و لوايح و صغانيان و بدخشان و كابل و تبت
داخل و جبال و كشمير و بعض بالد ختا و ختن و شمال بالد چين .و قطار
بكسر قاف كه آن را به خطا خطا مى خوانند .و در اين اقليم بيست و
پنج كوه بزرگ و بيست و دو نهر عظيم است ،و رنگ مردم اين اقليم ميان
سمرت و بياض است.
و مبدء اقليم پنجم آنجا بود كه نهار اطول آن چهارده ساعت و نصف و
ربعى
باشد يعنى 14ساعت و 45دقيقه ،و عرض آن سى و نه درجه اال عشر درجه
يعنى 38درجه و 54دقيقه .و وسط آن جايى است كه نهار اطول آن پانزده
ساعت است و عرض آن چهل و يك درجه و ربع درجه .و در اين اقليم است
بالد اندلس و بعض بالد روم مثل عموريه و قونيه و اقصرى و قيصريه و
سيوان و ارزن روم و ديار ارمينيه و شيروان و طرابزون و اخالص و
ارزنجان و خوارزم و بخارا و نسف و سمرقند و كش و اچاچ و اسفيجاب و
روميه كبرى و جرجانيه خوارزم و بخارا و زمخشر و هزار اسف و حدود
طراز و خجند و فرغانه و حدود كاشغر و ختن و تبت و روس و اقصى بالد
ترك (كش را شهر سبز ،و فرغانه را اندجان ،و نسف را قرشى نيز
گويند) .در اين اقليم سى كوه بزرگ و پانزده نهر عظيم است و رنگ
مردم اين اقليم سفيد است.
و مبدء اقليم ششم آنجا بود كه نهار اطول پانزده ساعت و ربعى باشد
يعنى 15دقيقه باشد ،و عرض آن چهل و سه درجه و ربع و ثمن درجه يعنى
43درجه و 22دقيقه ،و وسط آن جايى بود كه نهار اطول پانزده ساعت و
نيم يعنى 15ساعت و 30دقيقه بود ،و عرض آن چهل و پنج درجه و ربع و
عشر درجه يعنى 45درجه و 21دقيقه .و در اين اقليم واقع است شمال
اندلس و بالد طائفه اى از فرنگستان و قسطنطنيه از بالد روم ،و بالد
روس و صقالبه و بالد آس و االن و طراز و مالق و بيش بالق و موقان و
خزر و سقسين و معظم تركستان يعنى اكثر بالد ترك و قراقوم و خان بالغ
و آذر كند و كاشغر و بعض مساكن اتراك شرق .و در اين اقليم يازده
كوه بزرگ و چهل نهر عظيم است .و اهل اين اقليم به رنگ اشقرند يعنى
سرخ فام اند.
و مبدء اقليم هفتم جائى بود كه نهار اطول پانزده ساعت و نصف و ربعى
بود يعنى 15ساعت و 45دقيقه ،و عرض چهل و هفت درجه و خمس درجه كه 12
دقيقه است .و وسطش آنجا بود كه نهار اطول او شانزده ساعت ،و عرض
چهل و هشت درجه و نصف و ربع و ثمن درجه يعنى 48درجه و 52دقيقه .و
آخرش نزد جمهور جائى بود كه نهارش شانزده ساعت و ربعى باشد و عرض
آن
و ثلث در عرض تفاوت باشد .و وسط اقاليم وسط درجه باشد ،و سى و هفت
كه طول نود درجه باشد و درازى روز چهارده آنجا اقليم چهارم باشد
سى و شش درجه و ثلثى به تقريب ،و آن ميانه بقعه ساعت و نيم و عرض
و از اقاليم عمارت بيشتر در اقليم سوم و بود. معظم عمارات عالم
چهارم و پنجم بود.
تنبيه:
تقسيم زمين به اقاليم هفتگانه در كتب قوم بدين سبب اختصاص به ربع
مسكون نيم كره شمالى يافته است كه آمريكاى شمالى و جنوبى و
استراليا هنوز كشف نشده بوده است .خالصه مردم قديم سطح خشكى زمين را
كه بدان آگاهى داشتند اينچنين به هفت بخش كرده بودند ،و امروز به
وجوه ديگر تقسيم مى كنند كه در كتب جغرافياى عصرى مذكور و مدون
است.
تنبيه:
در اينجا وسط اقاليم بر راى جمهور در وسط اقليم چهارم بطول نود
درجه و عرض سى و شش درجه دانسته شده است ،و در بحث قبة االرض به
عقيدت فرس وسط عمارت ربع مسكون در طول و عرض به طول نود درجه و عرض
سى و سه درجه و كسرى است دانسته شده است .غرض از تنبيه اين كه فرق
بين وسط اقاليم و وسط عمارت ربع مسكون كه به عقيدت فرس قبة االرض
است ،مراعات شود .به موضوع بحث برگرديم:
در درس پيش وعده داده ايم كه پس از گذشتن از هفت اقليم كه از هفت
خوان رستم دشوارتر مى نمود ،سخن از ارض قرآنى و تميز آن با كره ارض
هيوى آغاز كنيم ،اينكه گوييم از نثر طوبى است كه:
ارض در قرآن هميشه مفرد استعمال شده است ،و ارضوان يا اراضى
نيامده .مراد از ارض مطلق زمين است خرد يا بزرگ چنانكه آب بر كم و
بسيار اطالق مى شود زمين نيز بر يك شبر و يك كشور اطالق مى شود «ما
ُ» (لقمان )34هيچ كس نمى داند در كدام زمينُوت
تمض َ َر
ٍْ َي
ِّ أ ِأ
ْسٌ ب
نفِي َدر
تَْ
ٌ
يةَ آَ
مرگ او فرا مى رسد .در اينجا هر شهرى را زمينى ناميده است « .و
ْناها» (يس )33دليل قدرت پروردگار است براىَي
ْيَح
ة أَُْت
َيالم
ْضُ ْاْلَر
ُ ْ هم
َلُ
آنان كه زمين مرده را زنده مى كنيم.
در اصطالح منجمين ارض بر كره خاك گفته مى شود كه آب بر اكثر آن
احاطه دارد ،اما به اين معنى در قرآن نيامده است ،هر چه ارض در
قرآن ديده ايم مراد سطح خاك و خشكى آنست يا قطعات آن .بلكه كوهها
ل» (مزمل « ( 14و
َ الجِباُ
َ ْ اْلَر
ْضُ و ُ ْ ُف
ْجتر ْم
َ َ يو
نيز از مفهوم ارض خارجند «َ
ل» (حاقه )14خداوند زمين را در مقابل كوه قرار الجِباُ
َ ْ اْلَر
ْضُ و َتِ ْ
ِل
ُمح
ِيَ»
َواسض ر
ِْاْلَر
ِي َْْلقى ف
َ أ
داده است ،زمين مى لرزد و كوه هم مى لرزد « .و
(نحل )15گذاشت يعنى آفريد در زمين كوهها.
معين ندارد.
خداوند زمين را بساط و فرش و منزلگاه قرار داد و رام آفريد كه چون
مردم در آن تصرف كنند هر شكل به آن دهند آن شكل را قبول كند و
نگاهدارد ،آب شكل را نگاه نمى دارد از اين جهت مى توان با خاك زمين
خانه ساخت و در آن دانه كشت و بر آن راه رفت ،و اين ها نعمت خداوند
وال» (ملك )15اوست كه زمين
َُل ً اْلَر
ْضَ ذ ُ ْ ُم
َ َلك
َلَع
ِي ج
الذ هو
َ ه است بر مردم «ُ .
ْ» (غاشيه )20نظر نمى كنند
َتِح
َ سُط
ْفَي
ض ك
ِْاْلَر
َِلى َْ إ
را رام شما ساخت « .و
به زمين كه چگونه مسطح گشت.
معاندان گويند زمين كره است چرا در قرآن گويد زمين را پهن ساختيم؟
در جواب گوييم مقصود قطعات زمين است زير پاى مردم نه كره زمين.
خداوند به زنده كردن زمين مرده ،استدالل بر قدرت خود فرمود .چنان كه
گفتيم عوام مردم ،خداى را در چيزى مخالف طبيعت مى جويند و خداوند
غالبا به امور طبيعى استدالل مى كند چون تاثير طبيعى نيز به اراده
خداوند است .مردم پندارند بايد از روى سنگ بى كشتن تخم و آب دادن
گياه برويد تا دليل وجود پروردگار باشد ،اما خداوند به تخم كشته در
زمين و روئيدن آن به تاثير نور و حرارت و باران و آفتاب حجت آورده
ِ
ْدبع
ْ َِن
ْضَ ماْلَر
ِ ْ ِه
ْيا بَحَأ
است و آيات بسيار در اين معنى آمده است «ف
َى
تر ِها» (عنكبوت )63به باران زنده كرد زمين را پس از مردن « .و
َ َ ْتموَ
ْجٍ
َوِّ ز
ُلْ كِنْ م
َتَت
نب َ
َ أْ ْ و
بت َ ر
ََ ْ وهتَز
هتء اْ
الماَ
ها ْ
َْ ََ
لي َلنا ع
نزْ َ
إذا أْ
َِة ف
دًَِ اْلَر
ْضَ هام ْ
ِيجٍ» (حج )5زمين را بينى آرام و خموش چون آب بر آن فرستيم به جنبد بهَ
و به بالد و بروياند از هر گونه گياه خرم .تاثير آب را انكار
نفرمود .اگر گوئى امر طبيعى چگونه دليل بر وجود خداوند خواهد شود؟
گوييم چون در ميان هزاران هزار تركيب و تقدير يكى مطابق سود و
مصلحت برگزيده شود دليل آنست كه فاعل آن به اراده و علم و عنايت
بوده است .نوشته كه از حروف مختلف تركيب شده و از آن معنى درستى بر
آيد بايد گفت انسانى به اراده نوشته است .تخم را چون در زمين كشتى
ريشه برآورد براى جذب غذا ،و ساق براى بيرون آمدن از زمين و برگ
براى تنفس ،و رگها براى جذب غذا و گل و ميوه و غير آن هر يك به
اندازه مناسب ،بايد گفت طبيعت مانند قالبى
بى شعور است كه سازنده باتدبير براى مصنوعات خويش بكار مى برد ،و
گرنه خود تخم از كار خويش خبر ندارد.
ْنِ» (فصلتمي
َْيو
ِي َ اْلَر
ْضَ ف َ ْ لقََ
ِي خِالذ
خداوند زمين را در دو روز آفريد «ب ه
.)9اندازه كردن روزى اهل زمين و ساختن كار آنان با آفرينش اصل آن
َ»
ِينِل
ِلسهائ
ء لٍ سَواً
يامَهِ أَةبع َر
َْ ِي أتها ف ْواََق
ِيها أَ ف
درَه
َ ق
در چهار روز بود «و
ٍ»يام َ
ِ أه
هةِت
ِي سهما ف ْن
َُ بيَ ما َ اْلَر
ْضَ و َ ْ َ السهماواتِ و
لقََ
ِي خالذ (فصلت « (10
ُههللا ه
(الم سجده )4خدايى كه آسمان ها و زمين را با آنچه ميان آنها است در
شش روز آفريد.
سال زراعت .و ديگر سال يوبيل بود پس از هفت دوره هفت ساله يعنى چهل
ونه سال .و مراد از شش روز ،خلقت شش مدت زمان است كه با همه اين
سبت ها تناسب داشته باشد .و در تفسير المنار اين آيه را نيز شاهد
ْم
ٍ يو ُل
ه َ ن» و نيز «ك
دوَ تع
ُُّ ِم
ها َ ٍ م
َةَْلفِ سَن
َأبكَ ك د ر
َِّ َْ ً ع
ِن ْما
يون َ
ِهَ إ
آورده است «و
ْنٍ» هر روز خداوند در كار است و فيض مى بخشد .و از روايت ِي شَأ
َ ف
هوُ
ابن ابى شيبه از كعب االخبار و ضحاك از ابن عباس و روايت مجاهد و
احمد بن حنبل نقل كرده است كه مراد به ايام در اين آيات هر روز
هزار سال است .روز در مقابل شب را نهار مى گويند.
و اگر گويى چون روز خورشيدى مراد نيست مدت طوالنى زمان را به همه
گونه تقسيم ميتوان كرد شش قسم و ده قسم بلكه صد هزار قسم و بيشتر و
كمتر ،و هر دوره كه اختصاص به نوعى خلق دارد مى توان روزى گفت و در
تورات شش روز شمرد براى مناسبت هفته ،در قرآن چرا شش روز شمرد؟
گوييم جواب اين سؤال از كالم خداى تعالى در آيه كريمه مستفاد مى
َ» (سجده )9در چهار ِل
ِين ِلسهائ
ء ل
ٍ سَواً َه
يام ِ أ
َةبع
ََْر
ِي أ
گردد كه فرمود « :ف
روز آفريديم (موجودات ارضى را) تا همه سائالن را يك جواب باشد .آن
كه پرسد زمين و آسمان در چند روز آفريده شده اگر از تورات جواب
دهند گويند شش روز ،و اگر از قرآن جواب دهند هم گويند شش روز .و
اگر قسمت به شش روز كه در تورات است غلط بود ،البته قرآن صحيح را
مى فرمود اما چون آن هم به تاويلى صحيح است جواب مساوى تورات خود
مصلحت است .نظير آن كه زمين را به هفت اقليم تقسيم كردند و ممكن
بود به هشت يا ده اقليم يا كمتر يا بيشتر كنند چون تقسيم اختيارى
َ» ،هر كس ِل
ِين ِلسهائ
ء ل
است ،اكنون حفظ اين اصطالح هفت مصلحت است «سَواً
پرسد زمين چند اقليم است يك نوع جواب شنود .و دائره را به سيصد و
شصت درجه قسمت كردند ،و طور ديگر هم ميتوان تقسيم كرد ،و روز را به
بيست و چهار ساعت تقسيم كردند ،مى توان طور ديگر تقسيم كرد اما حفظ
ء
اصطالح مانع تشويش ذهن است بايد اين اصطالحات را حفظ كرد «سَواً
َ» .و به هر حال مناسبت تقسيم هفته و لزوم يك روز تعطيل ِل
ِين ِلسهائ
ل
براى آس ايش و عبادت و تعليم احكام
ارض گاهى به معنى عالم جسمانى دنيوى استعمال گرديده در مقابل آسمان
ض» (اعراف )175
ِْاْلَر
َِلى ْ د إ
لَ َخ
َْ ه أ
هُِن
َ لك
كه عالم مجردات و روحانيات است «و
درباره مردى كه رغبت به مال دنيا كرد و فريب اين جهان را خورد و از
آخرت اعراض كرد و گويند او بلعم باعورا نام داشت.
زمين در قيامت ديگرگون مى شود و به اين حال نمى ماند ،خرابى كه به
همه كائنات راه خواهد يافت به زمين نيز راه مى يابد .اين حكم از
خواص قرآن است ،بيشتر حكماى قديم مى پنداشتند كه زمين به همين حال
ض»
ِْاْلَر
َ ْ َي
ْر اْلَر
ْضُ غ ل ْ دُ
َهتب ْم
َ ُ يو
كه هست باقى خواهد ماند .قوله تعالى «َ
(ابراهيم )49روزى كه زمين غير اين زمين شود.
ض
ِْاْلَر
َ ْ ِنة م ْو
ًَ دعْ َ ُم
دعاك ِذا َ ه إ ثممردم از اين زمين خراب بيرون مى آيند «ُ
ن» (روم )24چون شما را بخوانند از زمين ناگهان بيرون ُوَُج
تخْر ُم
ْ َ َْ
نت ِذا أ
إ
آئيد .اگر گويى از زمين بيرون آيند كجا مى روند؟ گوييم خداوند در
ن» از قبرها سوى پروردگار ُوَ ِلْس
ين ِم
ْ َ به ِلى ر
َِّ اْلَج
ْداثِ إ َ ْ ِن
سوره يس فرمايد «م
عِضو
َ ُ َ و هاب ر
ِ َِّر وُنِب ض
ُْرَاْل
ْ ِ
َتقَرْشَأ «: فرمود خداوند كه زمينى مى روند و در
ُ» زمينى كه به نور پروردگار درخشيد .و اگر گويى زمين چگونه ِتابالك
ْ
گنجايش خلق اولين و آخرين دارد كه همه يكباره در آن فراهم گردند؟
گوييم قياس عالم آخرت بدنيا صحيح نيست چنانكه در روايات آمده است
قبر باغى است از باغهاى بهشت ،يا گودالى از حفره هاى جهنم ،و نيز
براى نيكان قبر را فراخ مى كنند بقدر چشم انداز يا سى مرحله ،اگر
آن فضا كه از عالم آخرت است در گور تنگ مى گنجد ،زمين و آخرت هم
گنجايش همه چيز دارد .اگر گويى بهشت به مقتضاى آيات قرآن در آسمان
است و مردم چون زنده شوند چگونه از زمين به آسمان مى روند؟ گوييم
قياس آخرت به دنيا چنان كه گفتيم صحيح نيست و نردبان و وسائل براى
اجسام مادى اهل دنيا است ،مردم آخرت در يك چشم بر هم زدن عوالم
وجود را طى مى كنند.
يات
ٌ ْو
ِه مط
ُ َ ِ و
َ السهماوات مةِياَ
الق ْم
َ ْ يو
ه َ
َُُت
ْض ً ق
َب ِيعا
َم اْلَر
ْضُ ج َ ْ قوله تعالى « :و
ِ» (زمر )67يعنى روز رستاخيز زمين در مشت او است و آسمانها ِه
ِين
َمِي
ب
پيچيده در دست راستش ،غرض كمال قدرت و سلطه او است بر ممكنات ،و
اين قدرت در همه حال يكسان است ،اهل روز قيامت چون به حق نزديكترند
و از ظلمات ماده دورترند قدرت وى را نيك در مى يابند كه در اين
جهان ادراك نمى كردند.
درس :52ارض قرآنى و 251 ج1 دروس هيئت و ديگر رشتههاى رياضى
كره ارض .....ص 245 :
و زمين را نگاه مى دارد كه زائل شوند چون علت است و اينها معلول
اند چون نور كه وابسته به خورشيد است و خورشيد نگهدار نور است،
خداوند تعالى نيز نگهدار آسمانها و زمين است ،نه از آن كه آسمان بر
زمين افتد بلكه از اين كه فانى شوند.
در قرآن سخن از هفت آسمان صريح آمده است اما هفت زمين صريح نيست.
ه» (اطالق )12خداوند هفت آسمان آفريده و از
هن َْ
لُ ِث
ض م
ِْاْلَر
َ ْ ِن
َ م
قوله « :و
زمين مانند آن .بيان نفرمود از چه جهت زمين مانند آسمان است .اگر
در شماره مانند آسمان ها باشد هفت است .و اگر وجه شباهت چيز ديگر
باشد مانند كره بودن و گشتن و نفع مردم از آن غير اينها دليل بر
هفت نداريم .مردم قديم سطح خشكى زمين را به هفت بخش كرده بودند و
هر بخش را اقليم مى گفتند ،مانند آن كه مردم عصر ما همه زمين را به
پنج منطقه كرده اند يك منطقه حاره و دو منطقه معتدله و دو منطقه
منجمده .اقليم ها ى هفت گانه را از خط استواء تا منتهى معموره زمين
اعتبار كرده بودند .از خط استواء به جانب شمال تا مدارى معين از
مدارات زمين را اقليم اول مى گفتند ،و از آن مدار تا مدارى ديگر
بطرف شمال اقليم دوم (مكه در اقليم دوم واقع است) و اقليم سيم در
شمال اقليم دوم است .در بالد ايران از بنادر جنوب تا اصفهان از
اقليم سيم است ،و هر چه در عرض محاذى اين ناحيه باشد از مغرب
افريقا تا ساحل درياى چين از اقليم سيم محسوب مى شود .و اقليم
چهارم مشتمل بر اياالت شمالى ايران است و هر چه محاذى آن باشد در
مشرق و مغرب ،و بدين ترتيب تا اقليم هفتم كه آخرين آبادى شمال كره
زمين است.
ابن عباس و بعضى مفسرين هفت زمين را به هفت قسمت مجاور يكديگر
تفسير كرده ان د ،و بعضى گمان كنند هفت طبقه روى يكديگر قرار دارند
مانند طبقه خاك سطح ظاهر زمين ،و طبقه نمناك و شن و امثال آن .اما
قول اول صحيحتر است چون خداوند در بيان نعمت خود به چيزى تمسك كرده
است كه مردم مى دانستند و مى شناختند ،و اين هفت اقليم از قديم نزد
آنان معروف بود به اختالف هوا و تنوع محصول و ميوه هاى هر اقليم،
خداوند به همان كه مشهور بود بر آنها احتجاج فرمود .بعضى گويند
مراد از هفت زمين هفت كره از كرات فضا
است ،در قرآن چنان كه گفته ايم هميشه سموات بصيغه جمع يا ارض بصيغه
مفرد مذكور است و من بيش از هشتاد موضع شمرده اند و هللا العالم.
اين بود كلمات گرانقدر استاد رضوان هللا تعالى عليه از نثر طوبى در
موضوع ياد شده ،و در اثناء سخن از يوم و مسائل ديگر .پوشيده نيست
كه از نظر آنجناب فقط به حسب استفاده از ظاهر قرآن كريم است و گرنه
در جوامع روايى به ازاى هفت آسمان هفت زمين نيز ماثور است و حضرتش
بدانها بهتر و بيشتر از مثل من آگاهى داشت ،و عالوه بر اين كه در
عداد سلسله جليله مشايخ روات به سندى كه در اول شرح صحيفه كامله
سجاديه آورده است تشرف داشت به حسب تتبع و تفحص در جوامع روائى
فريقين بايد وى را راويه شناخت.
هللا الحليم الكريم ،ال اله اال هللا العلى قل فى قنوت الوتر :ال اله اال
السبع و ما فيهن و ما بينهن و رب العرش العظيم ،سبحان هللا رب السموات
السبع و ما فيهن و ما بينهن و رب العرش العظيم ،سبحان هللا ربى االرضين
و 114ط رحلى) العظيم الخ( .وافى م 5ص 113
َ سَماواتٍ و
َ ْعَ سَب
لقََ
ِي خ
الذ
ُههللا ه
طبرسى در مجمع البيان در تفسير كريمه «:
ه» (آخر طالق) گويد:
هن َْ
لُ ِث
ض م
ِْاْلَر
َ ْ ِن
م
«أى و خلق من االرض مثلهن فى العدد اال فى الكيفية الن كيفية السماء
مخالفة لكيفية االرض .و ليس فى القرآن آية تدل على أن االرضين سبع
مثل السموات اال هذه االية ،و ال خالف فى السموات انها سماء فوق سماء،
و اما االرضون فقال قوم انها سبع ارضين طباقا بعضها فوق بعض
كالسموات النها لو كانت مصمتة لكانت ارضا واحدة ،و فى كل ارض خلق
خلقهم هللا كما شاء .وروى ابوصالح عن ابن عباس انها سبع أرضين ليس
بعضها فوق بعض ،يفرق بينهن البحار ،و تظل جميعهن السماء .وهللا سبحانه
اعلم بصحة ما استاثر بعلمه و اشتبه على خلقه .و قد روى العياشى
باسناد عن الحسين بن خالد عن ابى الحسن عليه السالم (يعنى االمام
الثامن على بن موسى الرضا «ع» :قال بسط كفه ثم وضع اليمنى عليها،
فقال :هذه االرض الدنيا و السماء الدنيا عليها قبة،
واالرض الثانية فوق السماء الدنيا و السماء الثانية فوقها قبة ،و
االرض الثالثة فوق السماء الثانية و السماء الثالثة فوقها قبة ،حتى
ذكر الرابعة و الخامسة و السادسة فقال :و االرض السابعة فوق السماء
السادسة و السماء السابعة فوقها قبة ،و عرض الرحمن فوق السماء
َ» انتهى.
هن َْ
لُ ِث
ض م
ِْاْلَر
َ ْ ِن
َ م
َ سَماواتٍ و
ْعالسابعة ،و هو قوله سَب
و تفسير ابن عباس ناظر به هفت اقليم شناخته شده در نزد مردم است.
استاد عالمه شعرانى نيز در تعليقه اش بر مجمع در اينمقام فرمود كه:
«قول ابن عباس اقرب الى االعتبار فان الظاهر ان هللا تعالى احتج على
الناس بما يعرفون و كان المعروف عندهم ان السموات للسيارات سبع ،و
االرض على سبعة اقاليم ،و لم يكن االقاليم طبقات بعضها فوق بعض بل
كانت متجاورة بعضها الى جنب بعض فاحتج هللا تعالى عليهم بانكم تعترفون
بهذه فاعلموا أن خالقها هللا عزوجل .و اما رواية العياشى فهى تنطبق
على ما يعتقد اهل عصرنا من ان كل سيارة بمنزلة ارض يحيط بها جو
السماء ،و كل سماء الفضاء المحيط الذى تجرى السيارة فيه».
و بر همين منوال در كتاب راه سعادت به فارسى فرموده است:
«اگر كسى پرسد هفت آسمان و هفت زمين چيست؟ در جواب گوييم :تقسيم هر
مكان را هر كس بر حسب مصلحت خود هر طور فرض كند صحيح است ،مثال
شهرى را ممكن است به چهار بخش كرد و نام هر يك را محله گذاشت ،يا
به ده بخش كرد و هر يك را ناحيه ناميد ،يا به بيست بخش كرد و هر يك
را كوى و برزن گفت و همه صحيح است .زمين را قديم به هفت منطقه
تقسيم مى كردند از خط استواء بشمال و هر يك را اقليم مى گفتند ،و
امروز همه زمين را از شمال و جنوب خط استواء به پنج منطقه تقسيم مى
كنند :يك منطقه حاره و دو معتدله و دو منجمده .و براى پيغمبران خدا
اين دو تقسيم مساوى است براى اين كه مى خواهند قدرت خداوند و
مخلوقيت جهان را ثابت كنند خواه هفت اقليم باشد يا پنج منطقه .و
نيز هفت سياره در هفت مدار سير مى كنند ،قديم نام آن مدارها را
آسمان گذاشتند و گمان مى كردند اجسام منفصل از هم اند و امروز مدار
را تصديق مى كنند اما آنها را اثير متشابه و از يك جنس مى دانستند،
و پيغمبران مى گويند اينها مخلوق خدا است خواه هفت آسمان متباين
باشد ،خواه هفت آسمان متشابه .و خداوند فرمود در سوره مؤمنون «:
َ» يعنى باالى سر شما را هفت راه آفريديم. ِقَرائ
َ طْع
ْ سَب
ُمَك
ْقَو
ْنا ف
لقََ َْ
د خَلق
ض
ِْاْلَر
َ ْ ُ السهماواتِ و
لقَْ
ِ خ
ِه ِن
ْ آيات و نيز در سوره شورى ( )43 :28فرمود :و
َ م
ٍ كه در كرات سماوى هم جانور آفريده است ،و بةْ داهِن
ِما م ِيه
ه ف
بثَ ما َو
اين با مذهب امروزى مطابق است»( .ص 209 210ط )1
تبصره:
در تقسيم اقاليم چنان كه دانسته شد گفته اند كه وسط اقليم اول به
اتفاق آنجا بود كه نهار اطول سيزده ساعت باشد و عرض 16درجه و 37
دقيقه ،اطالق وسط بنابر راى جمهور روشن است اما بنابر قول غير جمهور
چگونه است؟ و معلوم است كه وسط به معنى منتصف در مساحت بر آن صادق
نيست .در جواب گوييم:
وسط بارى به معنى واسطه عدديه است كه نصف مجموع دو حاشيه متقابل
خود است ،و بعد هر يك از دو حاشيه باندازه بعد حاشيه ديگر تا وسط
است ،چون عدد هفت مثال كه وسط 6و ،8و همچنين 5و ،9و هكذا 4و ،10
و نيز 3و ،11و ايضا 2و 12و باز 1و 13است و على هذا القياس هر
عدد ديگر.
به حسب ظاهر ،وسط اقليم اول به قول غير جمهور بايد از قبيل وجه
اخير باشد ،بدين معنى كه آبادانى و جمعيت مردم از اول خط استواء تا
وسط اقليم اول بنابر راى جمهور كه هر دو فريق بدان اتفاق دارند،
بنابر تقريب معادل آبادانى و جمعيت با نيمه دوم اقليم اول بوده
باشد .يعنى آبادى و جمعيت ارض به عرض 37 16كه تا منتصف اقليم اول
است ،به تقريب برابر با جمعيت و آبادى با نيمه دوم اقليم اول است
كه درجات عرض اين نيمه يعنى از منتصف تا منتهى 50 3مى باشد .پس
خالصه اين كه وسط ياد شده بدين معنى است كه جمعيت و آبادانى عرض 16
37با جمعيت و آبادانى عرض 50 3بتقريب معادل يكديگرند.
مخفى نماند كه چون زمين كروى است ،اقليم اول به تقسيم جمهور نيز در
طول بيشتر از اقليم دوم است ،و همچنين دوم از سوم ،و سوم از چهارم
و هكذا تا اقليم هفتم كه آن از همه كوتاه تر است ،طول اقليم اول را
چهار هزار فرسخ گفته اند ،و طول آخر هفتم را هزار و ششصد و بيست
فرسخ .بحث تحقيقى آن به تفصيل در بيان مسافت درجات اطوال بالد در
پيش است ،و همچنين تبديل درجات به فراسخ از طول و عرض بالد .و نيز
ناگفته نماند كه در فرانسه كلمه اقليم به صورت Climauxكه تلفظ آن
كليما و قليما است به معنى آب و هوا و ناحيه و اقليم به مفاد
سرزمين بطور مطلق بكار مى رود.
در آخر درس 45وعده داده ايم كه هر گاه مبحث اقاليم سبعه پيش آمده
است ،در پيرامون سخن شيخ اجل ابن سينا در قانون كه آفاق استوائى
اعدل بقاع است ،عرائضى تقديم بداريم ،و اكنون وقت آن فرا رسيده
است ،جز اين كه اينك ،شمس در برج جوزاء و ما در ماه خورداديم ،و
آقايان درس و بحث در تحصيل سمت دقيق قبله بسيار پرسش مى فرمايند و
لكن طرق آن بسيار و مبتنى بر ضوابط رياضى و قواعد هيوى و اصطالحات
فنى است كه درس هر يك در پيش است ،ولى بمناسبت فرا رسيدن زمان نزول
اجالل شمس در برج جوزا و سرطان ،و ورود ما به ماه خورداد و تير
شايسته دانسته ايم كه راهى سهل و ساده را كه اكنون آماده است ،و در
عين حال نشان دهنده سمت حقيقى قبله و رساننده بدانست عنوان كنيم كه
عالوه بر تعيين سمت قبله ،تمرين دروس گذشته را نيز در بردارد ،پس
بدان كه:
در درس پنجم و دوازدهم گفته آمد كه شمس را هيچگاه عرض نبود يعنى
هميشه در سطح عظيمه منطقة البروج است ،لذا دائره منطقة البروج را
دائره شمسيه نيز مى گويند ،و بدين سبب غايت ميل شمس از معدل النهار
به قدر ميل كلى است ،و ميل كلى و مقدار آن در درس 8و 9گفته آمد كه
در اين زمان ما 25 23و در حدود 50ثانيه است.
و در درس ،43از طول و عرض بالد ،راه تعيين مواضع بالد را نسبت به
يكديگر به خوبى فرا گرفته ايم ،و درين مسئله خاص قبله يابى فقط
معرفت طول و تفاوت طول بين مكه و بلد كافى است ،و نيازى به معرفت
عرض و تفاوت عرضين نيست ،فتبصر .چون اين مطالب را به خاطر آورده اى
حال گوييم:
در هر دوره سال شمسى ،خورشيد در اول ظهر حقيقى مكه مكرمه دوبار به
سمت راس مكه مى رسد كه در آن دو وقت شاخص و اشخاص را در مكه سايه
نيست .هر يك از آن دو وقت زمانى است كه ميل شمالى شمس از معدل
النهار به قدر عرض مكه است ،در اين دو وقت هر كس رو بروى آفتاب به
ايستد مواجه قبله و به سمت آن خواهد بود ،و يا اگر شاخصى در زمين
مستوى نصف كنند خط منتصف امتداد طولى ظل شاخص ،خط سمت قبله مى باشد
در صورتى كه مواجه با شمس بوده باشد ،آن دو وقت يكى هفتم جوزاء
يعنى هفتم خورداد است ،و ديگر بيست و سوم سرطان يعنى بيست و سوم
تير ماه.
آن دو وقت به حسب اختالف آفاق نسبت به بالد متفاوت است چه اگر آفاق
در طول با مكه مساوى باشند اعنى در تحت يك دائره نصف النهار باشند،
در اول ظهر حقيقى آنها در آن دو وقت رو به سوى آفتاب بوده باشند رو
به سوى قبله خواهند بود ،خواه شمالى مكه باشند و خواه جنوبى آن ،و
خواه عرض بلد شمالى باشد و خواه جنوبى.
و اگر آفاق در طول مساوى با طول مكه نباشد يعنى در تحت يك دائره
نصف النهار واقع نبوده باشند ،الجرم يا شرقى مكه اند و يا غربى آن،
خواه عرض بلد شمالى باشد و خواه جنوبى ،و خواه عرض آن مساوى مكه
باشد و خواه نباشد .پس اگر بالد در جهت شرقى مكه باشند آفتاب در بعد
از ظهر آنها به سمت راس مكه مى رسد ،و اگر در جهت غربى مكه باشند
آفتاب در قبل از ظهر آنها به سمت راس مكه مى رسد.
مثال چنان كه در درس چهل و سوم دانسته شده است طول مكه از گرنويج 39
50شرقى است ،و طول قم از گرنويج 55 50شرقى است پس قم در جهت شرقى
مكه واقع است ،پس آفتاب بعد از رسيدن به دائره نصف النهار قم اعنى
بعد از ظهر حقيقى آن ،به دائره نصف النهار مكه مى رسد كه ظهر مكه
بعد از ظهر قم خواهد بود .و چون تفاوت بين طولين مكه و قم يازده
درجه و پنج دقيقه است ،)5 11 /50 39 55 50( .و در همان درس ياد شده
دانسته ايم كه هر پانزده درجه فلكى يك ساعت زمانى است ،و هر درجه
فلكى چهار دقيقه زمانى است ( 20 /4ضربدر 5و 44 /4ضربدر )11پس بعد
از چهل و چهار دقيقه و بيست ثانيه زمانى بعد ظهر حقيقى قم در هر يك
از دو روز نام برده آفتاب به سمت راس مكه خواهد بود ،و هر كس در قم
در آن دو روز در آن وقت يعنى 44دقيقه و 20ثانيه بعد از ظهر به سمت
شمس باشد به سمت قبله خواهد بود ،و يا اگر شاخصى در زمين مستوى نصف
كند ،خط منتصف امتداد طولى ظل شاخص خط سمت قبله مى باشد ولى به صوب
آفتاب.
و مانند قم اين چند شهر زير به دقائق زمانى بعد از ظهر آنها خورشيد
در دو روز ياد
شده به سمت راس مكه مى رسد :آمل و دماوند هر يك 49دقيقه ،اردبيل 34
دقيقه ،اصفهان ،47اهواز ،37بابل ،50بروجرد ،36تهران ،46تبريز ،25
خوى ،26خوانسار و بندرعباس هر يك ،42دامغان و يزد هر يك ،58زنجان
و دزفول و همدان هر يك ،35رشت ،39سارى ،53شيراز ،51قزوين ،41
كرمانشاه ،29نجف و كربال و بغداد هر يك .18
و اين چند شهر زير به يكساعت يا يكساعت و چند دقيقه بعد از ظهر
آنها خورشيد در آن دو روز به سمت راس مكه مى رسد :شاه رود يك ساعت
بعد از ظهر ،بجنورد يكساعت و ده دقيقه سبزوار يكساعت و يازده
دقيقه ،شيروان يكساعت و دوازده دقيقه ،قائن يكساعت و هفده دقيقه،
مشهد رضا عليه السالم و كرمان هر يك يكساعت و نوزده دقيقه.
تنبيه:
پوشيده نيست كه بالدى در سطح دائره نصف النهار مكه واقع اند ،تحصيل
تفاوت بين الطولين راسا منتفى است ،در اين صورت اگر بالد در شمال
مكه واقع اند قبله آنها نقطه جنوب خواهد بود ،و اگر در جنوب مكه
واقع اند قبله آنها نقطه شمال خواهد بود.
تنبيه:
در آغاز درس 45در طول بالد خوانده ايم كه به حسب اصطالح بالدى كه در
جانب غرب مبدا طول واقع اند طول آنها را طول مثبت مى نامند ،و بالدى
كه در جانب شرق مبدأ طول واقع اند طول آنها را طول منفى مى نامند.
حال غرض ما در اين تنبيه اين است كه هر گاه طول بلد مثبت باشد،
بايد طول بلد را با طول مكه مكرمه جمع كرد و حاصل را تبديل به زمان
نمود .و المحاله در اين صورت مكه مكرمه شرقى بلد مفروض است و شمس در
آن دو روز مذكور پيش از رسيدن به نصف نهار بلد به نصف نهار مكه مى
رسد و به مقدار زمانى كه تحصيل شده است كسى در آن بلد قبل از رسيدن
شمس به نصف النهار آن بلد مواجه شمس باشد بسمت قبله خواهد بود ،و
يا خط منتصف امتداد طولى ظل شاخص ،خط سمت قبله بصوب شمس خواهد بود.
مثال طنجه از بالد مراكش طول آن 5 48 5مثبت است يعنى در جهت غرب
جرينوش قرار دارد كه گوييم طول آن غربى است پس صورت عمل براى تحصيل
زمان بين نصف نهار مكه و طنجه چنين خواهد بود:
ثوانى 32
تبصره:
در هر بالدى كه با مكه در تحت يك دائره نصف النهار واقع شده اند،
مواجه روز كه مركز جرم شمس با دائره نصف النهار موافات كرده است
بالد قرص شمس بوده باشند بر خط سمت قبله اند و حكم مذكور در آن
نخستين اختصاص به دو روز مزبور ندارد ،پس آنگاه چنان كه در تنبيه
گفته ايم اگر بالد در شمال
مكه واقع اند قبله آنها نقطه جنوب خواهد بود ،و اگر در جنوب مكه
واقع اند قبله آنها نقطه شمال خواهد بود.
تنبيه:
اگر فاصله بين بلد و مكه مكرمه چندان باشد كه بلد تحت افق مكه قرار
گيرد و فوق االرض با مكه نبود به نحوى كه مدار آفتاب در آن دو روز
نسبت به مكان مفروض فوق االرض نباشد ،طريق مذكور در تحصيل سمت قبله
متمشى نيست .و به تعبير ديگر و بهتر اگر عرض جنوبى بلد چندان باشد
كه مدار 7جوزاء و 23سرطان از مدارات ابدى الخفاء نسبت به آن مكان
مفروض بوده باشد از طريق مذكور تحصيل سمت قبله مقدور نيست .بلكه
اگر عرض شمالى بلد هم چندان باشد كه مدار ياد شده از مدارات ابدى
الظهور بوده باشد باز از طريق مذكور تحصيل سمت قبله ميسور نيست .و
اين بيان از دو طرف ارض تا عرض تسعين را چه شمالى و چه جنوب شامل
است كه تحصيل سمت مقدور نيست به خصوص كه در عرض تسعين در حيز
امتناع است .بلى در اين زمان ما با وسائل مخابراتى و آالت رسانه اى،
امتناع به امكان مبدل شده است كه در همين درس به عرض مى رسانيم .و
اينك در معرفى جداولى چند براى بدست آوردن فاصله طولى بين بلد و
مكه ،و جهات و مواضع بالد نسبت به يكديگر مطلقا گوييم:
براى تحصيل فاصله طولى بين مكه مكرمه و بلد مفروض ،و همچنين در
معرفت مواضع و جهات بالد مطلقا نسبت به يكديگر ناچار بايد به خارطات
و اطلسها و نقشه هاى جغرافيايى و ازياج و كتب مربوطه به فن كه حائز
جداول اطوال و عروض بالداند رجوع شود بر اساس هر يك آنها فواصل طولى
بالد و مواضع و جهات آنها را بدست آورد ،چه اين كه تحصيل طول و عرض
بالد با آالت رصدى ،و بناى مراصد و تاليف و تنظيم ازياج ،مقدور هر كس
نيست.
در ميان اين گونه مصادر و ماخذ به تازى و پارسى و فرانسه كه در
اختيار نگارنده است ،سه جدول را كه به نظرى مناسبتر ديده ايم
برگزيديم ،و در آخر «دروس معرفة الوقت و القبلة» با مختصر تعريفى
در پيرامون آنها درج كرده ايم (ص ،540 640ط 1قم) .جدول نخستين را
از رساله شريف «تحفة االجله فى
معرفة القبلة» تاليف جناب عالمه حيدر قلى سردار كابلى متوفى 1372هق
رضوان هللا تعالى كه از مفاخر عصر ما بوده است ،نقل كرده ايم .مبدأ
طول آن گرنويچ است ،و بيان جداول آن را به قلم خود آن جناب از فصل
16تحفه فارسى او كه ترجمه تحفه عربى اوست اعنى تازى و پارسى تحفه
هر دو به قلم خود سردار است ،مى آوريم:
«اكنون كه به توفيق خداوند تعالى ،از ذكر طرق استخراج جهت قبله
فارغ شديم جداولى بياوريم براى تعيين قبله بالد ،خصوصا بالد ايران و
بالد عرب ان شاء هللا تعالى ،تقربا الى هللا تعالى ،و از او مدد مى
خواهيم ،و به او توكل مى نماييم .پس بايد دانست كه مشى ما در اين
جداول بر استعالم جهت از ارتفاع است بر حسب قواعد حساب مثلثات
كرويه .نخست نامهاى شهرها بيارم ،آنگاه عرض و طول آنها ،پس ارتفاع
سمت مكه مكرمه بر افق آن شهر ،پس انحراف قبله آنرا از جنوب يا شمال
بمشرق يا بمغرب ياد كنم و همه را به ارقام عدديه بنگارم نه به
ارقام نجوميه تا هر كس كه از آن بهره يابد .و ارتفاع سمت مكه مكرمه
را از آن آوردم تا هم مسافت ميان هر بلد و مكه مكرمه معلوم شود ،چه
دانسته اى كه مسافت تمام ارتفاع تا نود درجه باشد ،و هم ارتفاع
آفتاب در روزى كه ميل آفتاب مساوى با عرض مكه مكرمه باشد ،و آن در
«وله يه» ( )6 35 15جوزاء يعنى شش درجه و سى و پنج دقيقه و پانزده
ثانيه جوزاء ،و در «كح كدمه» ( )23 24 45سرطان ،يعنى در بيست و سه
درجه و بيست و چهار دقيقه و چهل و پنج ثانيه سرطان ،چنانچه در آخر
طريق دوم از فصل پنجم گذشت.
اين بود عبارت آن جناب در تعريف جداول تحفه كه تقديم داشته ايم.
بعضى از مطالب فوق مثل ارتفاع سمت مكه ،و ميل انگليسى ،بلكه علت
پيدايش مقياسهاى مترى كه از دولت فرانسه در سنه 1790مسيحى از تقسيم
محيط دائره زمين بدست آمده است و ديگران بدان پيروى كرده اند ،و
همچنين بيان ديگر اوزان و مقادير و مقاييس در دروس آينده يا بحث و
تحقيق به تفصيل روشن خواهد شد .يكى از توفيقات الهى براى راقم اين
بوده است كه در اول ماه مبارك رمضان 1379هق ،و به مطالعه تحفه
سردار و رساله قبله مال مظفر جنابذى و به تعليقه بر آن دو ،شروع
كرده است تا در روز نوزدهم همان ماه مبارك به اتمام مطالعه و
تعليقه بر هر دو رساله ياد شده از آغاز تا انجام ،نائل آمده است ،و
به مناسبت پيش آمدن بحث در اين دروس آنها را عنوان مى كنيم.
در جداول تحفه دو حرف ش ،ج در ستون عرض بلد عالمت عرض شمالى و عرض
جنوبى است .و دو حرف ق ،غ در ستون طول بلد نشانه شرقى يا غربى بودن
از گرنويج است .و سه لفظ جه ،قه ،نيه مخفف درجه و دقيقه و ثانيه.
چنان كه مالحظه فرموده ايد مرحوم سردار ،طول و عرض بالد را از دائرة
المعارف بريطانيا و ديگر ماخذ انگليسى نقل كرده است .آرى آن جناب
در
زبان انگليسى استاد كامل بوده است و التين را مانند تازى و پارسى
خوش مى نوشته است دستخط شريف او را در اين زبانها دارم .بارى اگر
طلبه حواسش جمع باشد كه وقت را مغتنم بشمارد و زوائد اشغال را حذف
كند و مااليعنيه را ترك بگويد ،به خوبى مى تواند يك دو زبان زنده و
ارزنده را در حاشيه تحصيالت اصيلش فرا بگيرد كه نيك او را بكار آيد،
و سير عالم روحانى چون سردار كابلى را سرمشق خود قرار دهد.
جدول دوم از مهندس هيوى خبير و فاضل رياضى شهير مرحوم عبدالرزاق
بغائرى است كه بنام معرفة القبلة بصورت بياض در سنه 1371هق در
ايران بطبع رسيده است .اين اطلس ارزشمند حاوى طول و عرض و انحراف
جهت قبله يك هزار و سيصد و نود و يك شهر و آبادى است .مبدء طول در
اين رساله نيز گرنويج است كه در جنوب شرقى لندن پايتخت انگليس است
و انگلستان در مغرب ايران واقع است كه طول گرنويج در جدول صفر است.
در تعيين جهت عرض بلد هر كجا جنوبى است در مقابل آن نوشته شده است
«جنوبى» و هر كجا كه چيزى نوشته نشده است شمالى است .و در طول بلد
هر كجا غربى است نوشته شده است «غربى» ،و هر كجا شرقى است چيزى
نوشته نشده است.
اما جدول سوم را از كتاب گران سنگ و ارزشمند «الدرر التوفيقية فى
تقريب علم الفلك و الجيوديزية» تاليف فاضل خريت در صناعت هيات،
اسماعيل بيك مصطفى فلكى است .و مبدء طول آن پاريس عاصمه فرانسه
است .و مؤلف در رياد شده در آغاز جدول گفته است كه آن را از تقويم
فرانسوى بنام معرفت ازمان ،و از كتاب جداول اوضاع جغرافيايى اماكن
مهم سطح ارض تاليف كوليه نقل كرده است.
جيوديزيه معرب واژه فرانسوى Geobesieاست ،يعنى علم مساحت زمين /علم
تقسيم اراضى /.زمين پيمائى /مساحى.
در اين سه جدول مقدار انحراف بالد به سمت قبله نيز بيان شده است كه
هنوز بحث استداللى آن به ميان نيامده است ،و به توفيق حق سبحانه در
دروس آينده مبرهن
مى گردد ،ما تازه در اين فن عظيم پنجاه و سه درس فرا گرفته ايم كه
بايد گفت گامى برداشته ايم.
غرض اين كه براى تحصيل معرفت طول و عرض بالد ،و فاصله ميان نصف
النهار بلد با نصف نهار مكه مكرمه به بيانى كه تقديم داشته ايم
بدان جداول رجوع مى فرمايد ،لذا نقل آن را در اين دروس الزم نديده
ايم ،و چون پيشتر رفته ايم بيشتر در پيرامون هر يك مطالبى بعرض مى
رسانيم .و گاهى اندك اختالفى كه در اين جداول در مقدار طول و عرض
بلد مشاهده مى گردد كه نيز سبب اندك اختالف و تفاوت در فاصله بين
بلد و مكه مى گردد ،فرق محسوسى در سمت و جهت قبله پيش نمى آورد.
حال به وعده اى كه پيشترك در اين درس داده ايم كه با آالت رسانه اى
اين عصر سمت قبله هر جا را مطلقا كه مدار آفتاب در آن دو روز ياد
شده نسبت بدانجا فوق االرض است ،خواه مدار مذكور از مدارات ابدى
الظهور باشد حتى عرض تسعين و خواه نباشد بدقت ميتوان تحصيل كرد،
وفاء كنيم ،پس گوييم:
تحصيل سمت حقيقى قبله بالد در هفتم جوزاء و بيست و سوم سرطان (7
خرداد و 23تير) به وسيله آالت رسانه اى عصر ،از قبيل راديو و
تلويزيون و بى سيم و نظائر آنها.
هر گاه جامعه اسالمى را چنين اعتالى فرهنگى در اين امر مهم دينى اعنى
تحصيل سمت قبله بالد على التحقيق دست دهد كه مسلمانان را اطالع دهند
در يكى از دو روز ياد شده براى اعالم وصول شمس به سمت راس مكه،
آمادگى داشته باشند ،و به محض وصول بوسيله آالت رسانه اى عصر اعالم
كنند ،هر كس درآن هنگام مواجه شمس بگردد ،مواجه سمت حقيقى قبله مى
گردد ،و منتصف امتداد طولى ظل شاخص ،و همچنين اظالل اشخاص بسوى شمس،
خط سمت واقعى قبله خواهد بود.
وهم و تنبيه:
در هنگام طبع جدول دوم ياد شده يعنى رساله مرحوم سردار بغائرى در
طول و عرض و انحراف بالد بر آن مقدمه اى نوشته شده است ،و در آن
مقدمه آمده است:
اين شخص نويسنده مقدمه كه شخصا عقيده اش آن بود ،چيزى شنيده بود ،و
ليكن چون آشناى به فن نبود نتوانست آن را درست پياده كند .و بحمد هللا
تعالى شما مى دانيد كه خورشيد چون در نقطه اعتدال بود خواه نقطه
اعتدال ربيعى و خواه نقطه اعتدال خريفى ،در آنگاه مدار يومى وى،
دائره استوارى سماوى اعنى معدل النهار است كه با دائره استواى ارضى
در يك سطح است ،و چون در نقطه اعتدال مطلقا به دائره نصف النهار
مكه رسد بقدر عرض مكه يعنى 25 21از مكه دور است و در جهت جنوب مكه
واقع مى شود چه اين كه در مدار خط استواء است ،چگونه در اين حال
باالى خانه كعبه است؟! .و ديگر اين كه آن حرف او را «البته آنهايى
كه در نيم كره شمالى هستند» چه معنايى است؟! .عالوه اين كه دائره
نصف النهار حقيقى و غير حقيقى مفهومى ندارد چه اين كه دائره نصف
النهار هر نقطه يكى بيش نيست ،آن دائره افق است كه به حقيقى و حسى
و ترسى تقسيم مى گردد نه دائره نصف النهار .بلى در نصف النهار بعضى
از آفاق ،مانند عرض تسعين بحثى است كه در پيش است.
تبصره:
تحصيل سمت قبله بطريق مذكور را ،محقق طوسى خواجه نصيرالدين در آخر
فصل دوازدهم باب سوم تذكره كه مطلب آخر آن باب است ،بدين عبارت
عنوان فرموده است:
«لمعرفه سمت القبلة طرق كثيرة ال يليق ايرادها هيهنا ،فلنقتصر على
وجه سهل و هو ان الشمس تكون مارة بسمت راس مكه عند كونها فى الدرجة
الثامنة من الجوزاء ،و الثالثة
دروس هيئت و ديگر رشتههاى رياضى ،ج ،1ص268 :
تبصره:
برخى از سؤاالت شريف ،مبتنى بر انتقاص ميل كلى در پيرامون اين طريق
در پيش داريم.
در درس قبل به يك طريق از طرق تحصيل سمت قبله آشنا شده ايم كه در
صورت حفظ مبانى آن ،خط سمت قبله واقعى به طور صحيح و دقيق بدست مى
آيد .تبصره آخر درس اشارت است بدانچه كه در درس نهم گذشت كه ميل
كلى رو به انتقاص است و مقدار انتقاص در هر سال شمسى به تقريب نصف
ثانيه فلكى است و به تحقيق 468درصد ثانيه .بنابر اين روزى بيايد كه
ميل كلى به قدر عرض مكه مكرمه گردد و الجرم مدار راس السرطان از سمت
راس مكه گذرد و شمس در دوره خود يكبار به سمت راس مكه خواهد رسيد و
آن روزى است كه شمس در اول سرطان بوده باشد .و همچنين بر اثر
انتقاص ميلى كلى كه از عرض مكه نيز كمتر گردد ،روزهايى الى ما شاء
هللا بياد كه شمس در دوره هاى خود هيچگاه به سمت راس مكه نرسد ،و هر
روز هنگام موافات مركز جرم شمس به دائره نصف نهار مكه در جانب جنوب
مكه واقع شود.
از تبصره ديگرى كه درباره آفاق واقع در سطح دائره نصف نهار مكه
تقديم داشته ايم ،توهم نشود كه حكم آن در آفاق متفق با مكه در عرض
و جهت نيز در دو روز ياد شده 7خرداد و 23تير جارى است تا آنگاه به
وزان آن گفته شود :اگر آفاق در عرض و جهت با مكه مساوى باشند كسانى
كه در غرب مكه اند از هنگام طلوع شمس تا رسيدن آن به سمت راس مكه
بلكه تا به سمت راس بلد چون مواجه شمس بوده باشند بسمت قبله اند و
قبله شان نقطه مشرق آنان خواهد بود ،و كسانى كه در شرق مكه اند از
هنگام زوال شمس از سمت راس آنان تا به رسيدن آن
بسمت راس مكه بلكه تا غروب آن چون مواجه شمس بوده باشند بسمت قبله
خواهند بود و قبله شان نقطه مغرب آنان خواهد بود ،چه اين كه جواب
اين توهم به تفصيل در پيش است ،و فعال همينقدر به نحو اشاره و تنبيه
گوييم كه دائره نصف النهار از دوائر عظيمه است و حكم تبصره مذكور
در آن صادق است ،بخالف دائره اى كه بر آفاق متحد در عرض و جهت مكه،
موازى دائره استواء مى گذرد و محاذى يكى از دوائر يوميه است و از
دوائر صغار است.
حاال در اين درس شايسته است در بيان اعدل بقاع كه در درس 45وعده
داده ايم سخن بميان آوريم بعد از آن دنباله تمرينات را در احكام
طول و عرض بالد بياوريم .بدان كه صواب چنين مى نمايد كه اعدل امزجه
بايد مزاج اهل اقليم چهارم بوده باشد ،بدين علت كه نه بسبب كثرت
مسامته شمس بر سمت راس آنها اعنى عمودى تابيدن و يا قريب به عمودى
تابيدن شمس بر آنان سوخته اند به خصوص بقاع خط استواء كه احر مواضع
زمين است ،و نه چون ساكنان آخر اقليم پنجم و بعد آن بر اثر دورى از
شمس خام و نپخته اند به خصوص سكان عرض 66درجه و بعد از آن .و لكن
شيخ بزرگوار ابن سينا و نيز برخى از متقدمان گفته اند كه
اعدل بقاع بر روى زمين خط استواء است .جناب شيخ در اوائل قانون
فرمايد:
« ...قد صح عندنا انه اذا كان فى الموضع الموازى لمعدل النهار
عماره و لم يعرض من االسباب االرضية امر مضاد اعنى من الجبال و
البحار فيجب ان يكون سكانها اقرب االصناف من االعتدال الحقيقى ،و صح
ان الظن الذى يقع ان هناك خروجا عن االعتدال بسبب قرب الشمس ظن فاسد
فان مسامته الشمس هناك اقل نكايه و تغيير للهواء من مقاربتها ها
هنا او االكثر عرضا مما ها هنا و ان لم تسامت ثم سائر احوالهم فاضلة
متشابهة و اليتضاد عليهم الهواء تضادا محسوسا بل يشابه مزاجهم دائما
و كنا قد عملنا فى تصحيح هذا الراى رساله .ثم بعد هواالء فأعدل
االصناف سكان االقليم الرابع فانهم ال يحترقون بدوام مسامتة الشمس على
رؤوسهم حينا بعد تباعدها عنهم كسكان اكثر الثانى و الثالث و ال فجور
نيون بدوام بعد الشمس عن رؤوسهم كسكان آخر الخامس و ما هو ابعد منه
عرضا».
(ص 8ط رحلى ايران ،و ص 22و 23كليات قانون ط وزيرى ايران ،و فصل
دوم مقاله 12طبيعيات شفاء ص 444ج 1چاپ سنگى).
كلمه موازى در عبارت قانون و شفاء به نظر محرف مى آيد كه اصل آن
محاذى بوده است زيرا كه خط استواء در سطح دائره معدل النهار واقع
است و هر دو از دوائر عظيمه اند جز اين كه معدل النهار را دائره
استواء سماوى گويند ،و خط استواء زمين را دائره استواء ارضى به
بيانى كه در درس بيستم گفته آمده است .و اگر دائره استواء ارضى
محاذى معدل النهار نباشد يعنى با آن در يك سطح نبوده باشد بايد در
سطح يكى از مدارات يوميه واقع بوده باشد تا موازى با معدل النهار
بوده باشد كه ال جرم از دوائره صغار خواهد بود و اين به اتفاق همگان
نادرست است .مگر اين كه مراد از موازى معنى لغوى آن بوده باشد نه
اصطالحى رياضى .در اقرب الموارد آمده است كه :وازاه موازاة قابله و
واجهه.
و مراد از هاهنا در عبارت قانون ،اشارت به بالدى است كه جناب شيخ در
آنها مى زيست مانند همدان كه از اقليم چهارم است .خالصه نظر مرحوم
شيخ اين است كه اقرب به اعتدال حقيقى مزاج اهل استواء است در صورتى
كه عوارض
«و اعدل االمزجة مزاج االنسان و اعدل اصنافه سكان خط االستواء ثم سكان
االقليم الرابع» .الخ.
و صاحب مغنى اعنى شارح موجز كه شرحش را بر آن ،مغنى ناميده است در
بيان آن گويد:
«و انما كان كذلك الن الشمس اذا سامت الراس فى خط االستواء ال تدوم
مسافتتها بل تزول بسرعة ،و السبب اذا لم يدم يقل اثره و ان كان
قويا .و اما هاهنا او ما هو اكثر عرضا مما ها هنا فان الشمس اذا
قربت من سمت الراس تبقى كذلك اياما كثيرية و يكون حينئذ النهار
اطول من الليل طوال ظاهرا فيكون اسخانها اشد ال محاله الن السبب اذا
دام قوى اثره و ان كان ضعيفا و ان لم تسامت اى و ان لم تسامت الشمس
رؤوس من هو اكثر عرضا مما ها هنا .ثم سائر احوالهم اى احوال سكان
خط االستواء فاضلة متشابهة و ذلك لتعادل حر نارهم ببرد ليلهم
لتساويهما دائما بخالف غير هم لطول نهارهم و قصر ليلهم .و الن صيفهم
ليس شديد الحر و اال شتاء هم شديد البرد الن الشمس اليبعد عن سمتهم
كثيرا فال يعظم التفاوت بين صيفه و شتاءه ،و مع ذلك فمدة كل واحد
منهما قصيرة و هو شهر و نصف و ذلك لان فصول السنة هناك ثمانية كما
تقرر فى علم الهياة».
ترجمه بيان شارح مذكور اين كه اعدل اصناف انسان ،ساكنان خط
استوايند بدين سبب كه مسامته خورشيد با سمت راس آنان دوامى ندارد و
بسرعت مى گذرد (زيرا كه آن در هر دوره سال شمسى دوباره است بارى كه
خورشيد در اول حمل بود ،و بارى در اول ميزان) و سبب چون دوام
نداشته باشد ،هر چند قوى باشد اثر آن كم است ،اما در اينجا (يعنى
اقليم چهارم) و جاهايى كه عرض آن بيش از اينجا است ،چون خورشيد به
سمت راس نزديك شود روزهاى بسيارى بر اين منوال باقى بماند و روز
درازتر از شب شود به درازى آشكار ،لذا سخان شمس ناچار
شديدتر خواهد بود زيرا كه سبب هر چند ضعيف باشد چون دائمى بود اثر
آن قوى خواهد بود هر چند كه خورشيد به سمت راس نرسد چون آفاقى كه
عرض آنها بيش از عرض اينجا (اقليم چهارم) است .سپس اين كه ديگر
احوال سكان خط استواء برترى از ديگر اقاليم دارند كه احوالى متشابه
و مانند هم اند زيرا كه در بر اثر مساوى دائمى بودن روز و شب آفاق
استوائى ،حرارت روز به برودت شب تعادل مى يابد ،بخالف غير استواء كه
به علت درازى روز و كوتاهى شب احوال متشابه ندارند .و ديگر اين كه
تابستان استواء را گرماى شديد نيست و همچنين زمستانشان را سرماى
شديد نه ،زيرا كه خورشيد از سمت راس آن خيلى دور نمى شود ،و تفاوت
تابستان و زمستان زياد نيست ،عالوه اين كه مدت هر يك از تابستان و
زمستان كوتاه است چه هر يك يك ماه و نيم است زيرا كه فصول سال در
خط استواء هشت است چنان كه در علم هيات مقرر است.
اين بود ترجمه بيان صاحب مغنى در طب .و از اين گونه سخن ،ديگران
نيز در موضوع مذكور دارند .ولكن اگر در عبارت مغنى دقت بسزا شود
موارد جرح در آن بسيار ديده خواهد شد .وانگهى كسى را رسد كه بگوئيم
هر چند اكثر خط استواء در اقيانوس كبير آرام و اقيانوس هند و
اقيانوس اطلس افتاده است ،مع ذلك كمى آبادى خط استواء خود دليل بر
عدم اعتدال آنست ،و اگر مزاج مردم آن اعدل امزجه باشد مى بايستى
نوابغ و افاضل روزگار در فنون علوم و شعب صنايع و ديگر كماالت
انسانى از آن آب و خاك برخيزند چه اين كه در صحف عقلى و عرفانى
ثابت شده است كه اكمل نفوس به اعدل امزجه تعلق مى گيرد .و بقول
خواجه طوسى در شرح فصل 26نمط دوم اشارات شيخ رئيس كه آخرين فصل نمط
مذكور است:
مالعلى قوشچى در آخر باب دوم فارسى هيئت در خواص خط استواء گويد:
«و بعضى علماء گفته اند كه اعدل بقاع بر روى زمين خط استواء است .و
گويا از جهت تشابه احوال فصول گفته اند ،يعنى هميشه حال هوا به
يكديگر نزديك است چه مواضعى كه بر خط استواء است مانند سودان مغرب
و اسافل بربر و جنوب مصر و بالد حبشه و زنج و جنوب سرانديب همه
گرمسيرها بغايت است ،و اهل آن بقاع سياهان و جعد مويانند و از
اعتدال مزاج در خلق و خلق نيك دور افتاده اند».
چه اعتدال باعث بر تناسب اعضاء است و خويهاى نيك و فهم و ذكاء و
اين امور در ايشان مفقود است .و تفصيل اين سخن آنست كه شيخ ابوعلى
گفته است كه اين موضوع اعدل بود چه حرارت روز و برودت شب متكافى
باشند از جهت تساوى ليل و نهار ،و آفتاب بر سمت راس مكث بسيار
ننمايد چه آفتاب در قريب دو نقطه اعتدال ميل از معدل يعنى از سمت
الراس خط استواء بسرعت حاصل شود .و احر بقاع آنجا بود كه موازات
مدار راس سرطان يا راس جدى بود كه روز بسيار دراز شود و مسامتت
آفتاب مدتى بماند.
و مقدم فخر الدين محمد رازى بر شيخ اعتراض كرده و گفته كه هر چند
آفتاب بر سمت الراس ساكنان خط استواج مكثى زياده نكند ،اما هرگز از
سمت الراس ايشان بيست و سه درجه و كسرى زياده دور نشود بلكه هميشه
از اين نزديكتر بود ،و ما مى بينيم كه در شهرهائى كه غايت ارتفاع
آفتاب نزديك به اين مقدار باشد كه كمترين ارتفاعات خط استواء است
مثال خوارزم كه ارتفاع اول سرطان آنجا هفتاد و يكدرجه است و پنج
درجه تفاوت با كمترين ارتفاعات خط استواء در حرارت مساوى است .پس
موضعى كه هميشه ارتفاع آفتاب زياده از اين مقدار بود .گرماى زمستان
آن موضع از گرماى تابستان خوارزم زياده بود چه هميشه در خوارزم
ارتفاع آفتاب در سرطان كمتر است و در خط استواء بيشتر .و مصدق اين
سخن آنست كه مى بينيم از هيئت و لون اهل رنج كه مساكن ايشان نزديك
است به خط استواء ،پس خط استواء احر بقاع بود.
و محقق طوسى گفته كه چون در اين دو مقالت تامل رود معلوم شود كه
اعتدال بمعنى تشابه احوال در خط استواء زيادت بود از آن كه در ديگر
بقاع .و يمكن كه كيفيت حرارت از جهت تشابه چندان احساس نيفتد ،چه
احساس هر محسوس كه متواتر باشد و از يكنوع بود ضعيف باشد و نيك
معلوم نشود ،و آنچه بر عقب ضد طارى شود احساس او زيادت بود .و اما
فرط كيفيت حرارت فى نفس االمر نيز آنجا بيشتر بود ،پس اعتدال بمعنى
تكافؤ در حرارت و برودت از آنجا منتفى شود .پس بر تفسير اول سخن
شيخ ابوعلى حق باشد ،و بر تفسير دوم سخن اين فاضل نيز حق بود .و
ليكن در تقويت سخن شيخ كالمى دقيق مى توان بيان نمود ،و ليكن در اين
كتاب بسطى چنان چندان اليق نمى نمايد .اگر خواهند از حواشى كه بر
اين رساله نوشته شده طلب نمايند.
اين بود سخن فاضل شاهمير در اينمقام .آرى بسى رد و ايراد در
پيرامون عبارت حكايت شده از قانون شيخ پيش آورده اند ،و اينكه ما
را انديشه بر اين است كه به همين اندازه آگاهى در اين باره بسند
باشد ،و در آن كه گفته آمد فصول سال در خط استواء هشت است گشتى
كنيم:
بدان كه فصول سال در خط استواء هشت است :دو تابستان و ابتداى آن
وقت رسيدن آفتاب به دو نقطه اعتدال باشد ،و نهايت آن وقت رسيدن
آفتاب به نيمه ثور و عقرب ،و دو زمستان و ابتداى آن وقت رسيدن
آفتاب به دو نقطه انقالب باشد ،و انتهاى آن نيمه اسد و نيمه دلو ،و
دو بهار و ابتداى آن وقت رسيدن آفتاب با واسط اسد و دلو باشد ،و
انتهاى آن اول حمل و ميزان ،و دو خريف و ابتداى آن وقت رسيدن آفتاب
با واسط ثور و عقرب باشد ،و انتهاى آن رسيدن آفتاب به انقالبين .و
وجه اين قسمت فصول هشتگانه بر اثر قرب و بعد شمس بسمت راس آفاق
استوائى باندك توجه ظاهر مى گردد.
تتمه:
تقسيم اقليم ارضى باقسام هفتگانه ،و اقليم هشتم سماوى كه عرض اقليم
رؤيت بوده است ،و دانسته شده است .و به اقليم هشتم باصطالح عارفان
اشارتى شده است .اكنون بدان كه در بسيارى از كتب و رسائل علوم و
فنون مطلقا
لفظ اقليم بمعنى مطلق سرزمين نيز بسيار بكار برده شده است و از
كثرت موارد استعمال نيازى به نقل شواهد نيست .و علم جفر از علوم
ارثماطيقى را 28اقليم است كه هر حرفى از حروف 28گانه را اقليمى
دانند .مثال در جفر جامع كه حروف سؤال و اسماء بايد به بعد ابجدى
حروف گرفته شود و هر مربع آن حاوى چهار حرف است ،حرف اول اقليم و
دوم شهر و سوم كوى و چهارم خانه است بدين بيان كه احمد را در اقليم
اول ،شهر هشتم ،كوى سيزدهم ،خانه چهارم بايد گرفت ،و محمد را اقليم
،13شهر ،8كوى ،13خانه ،4و يوسف را اقليم ،10شهر ،6كوى ،15خانه
،17و يوشع را اقليم ،10شهر ،6كوى ،21خانه ،16و على هذا القياس.
و گاهى حروف را به چهار اقليم قسمت مى كنند كه حصه هر اقليم هفت
حرف مى شود.
دروس هيئت و ديگر رشتههاى رياضى ،ج ،1ص277 :
سخن در بيان طول و عرض بالد و طريق تحصيل آنها بود كه بمناسبت بحث،
تحريم مطالبى و تحقيق و تنقيب مسائلى بميان آمد .و در درس 45وعده
داده ايم كه يادداشتهايى كه از كتب ارباب فن را بلحاظ تمرين مباحث
و تشحيذ اذهان در طول و عرض بالد عنوان كنيم كه برخى گفته آمد و
اينك وقت و نوبت برخى ديگر فرا رسيده است:
در كتاب هيئت منظوم نگارش ميرزا ابراهيم اردكانى در بيان طول و عرض
نقاط مختلفه زمين چنين آمده است (ص 71ط :)1
هر گاه كوكبى در افقى از سمت راس گذرد بعد آن كوكب مساوى با عرض
بلد است .در درس دهم دانسته ايم كه بعد كواكب قوسى از دائره ميل
است ميان مركز
و در همان درس گفته ايم كه بر كوكب و معدل النهار از جانب اقرب.
لكن شهرت با بعد است ،پس اگر بعد كوكب ،اطالق ميل نيز شده است و
بهتر بود .و مراد از جرم آسمانى ناظم بجاى ميل بعد را بكار مى برد
آمد كه «بيشتر اطالق اجرام بر كوكب است چنان كه در درس دوم گفته
فلكى ،و اجسام بر عنصرى كنند».
مطلب ديگر اين كه در درس 33و 34در پيرامون بحث مدارات ابدى الظهور
دانسته ايم كه شمس در آفاق ياد شده در آن دو درس گاهى چندين دوره
در مدارات ابد ى الظهور افتد كه او را غروب نبود و پيوسته روز باشد
بدون شب ،و گاهى چندين دوره در مدارات ابدى الخفاء افتد كه او را
طلوع نبود و پيوسته شب باشد بدون روز .غرض اين كه حق سبحانه در
عِ
مط َ
لْ لغ
َ َ بَ
ِذا َ
هى إَتحكايت و اخبار از اسكندر ذوالقرنين فرموده است .ح
ً (الكهف )92 ِت
ْرا ِها س
دون ِن
ْ ُ ْ م
همْ َلُ
َلْع
نجْ َ
ٍ َلم
ْمَو
َلى ق
ُ ع
لعُْ
تطدها َ
َََج
مسِ و
الشهْ
يعنى تا چون بجاى بر آمدن آفتاب رسيد ،آن را (چنان) يافت كه بر
گروهى طلوع مى كند كه براى آنان از پيش روى آفتاب پرده اى قرار
نداده ايم .كتب تفسير را در شرح آن سخنان گوناگون است كه نيازى به
بازگويى آنها نيست .و اكنون سخنى كه در بيان آن داريم اين كه
ذوالقرنين مردمى را يافت كه پيوسته آفتاب بر آنان مى تابيد و ستركه
كنايت از شب است آنانرا نمى پوشاند .يعنى به آفاقى رسيد كه آفتاب
به نسبت آنها در مدارات
فتاويل االية ان الشمس تشاهد هناك اعنى فى طرف العمارة كانها تغيب
وراء البحر الغربى فى الماء كما ان راكب البحريرى الشمس تغيب فى
ُ ،و لم يخبر انهاُب
ْرتغ
دها َ
َََج
الماء النه ال يرى الساحل ،و لهذا قال و
تغرب فى عين .و ال شك ان البحار الغربية قوية السخونة فهى حامئة ،و
د
َََج
َ و
ايضا حمئة لكثرة ما فى البحار من الطين االسود .و اما قوله :و
ً فالضمير اما للشمس و اما للعين ،و ذلك ان االنسان لما َو
ْما دها قِن
َْ ع
تخيل ان الشمس تغرب هنا ك كان سكان ذلك الموضع كانهم سكنوا بالقرب
من الشمس.
بيان:
آن كه نيشابورى گفته است «ان االرض كروية فى وسط السماء ،و ان
السماء محيطة بها من جميع الجوانب» ناظر است بدانچه كه در فصل سوم
مقالت نخستين مجسطى آمده است كه ان السماء كرية و حركتها مستديرة.
و بدانچه كه در فصل چهارم آن آورده است كه ان االرض كرية فى الحس
بالقياس الى الكل .و بدانچه كه در
قرأ ابوجعفر و ابن عامر و اهل الكوفة غير حفص حامية ،و الباقون
حميئه بغير الف مهموزا .و من قرأ حمئة فعلى فعلة ،و من قرأ حامية
فهى فاعلة من حميت تحمى فهى حامية .و يجوز فى من قرأ حامية ان تكون
فاعلة من الحماة فخفف الهمزة يقال :حمأت البئر اخرجت منها الحماة،
ٍ ،معناه وجدهاَة
ِئَم
ْنٍ ح
َيِي ع
ُ ف
ُبْر
تغدها َ
َََج
و أحمأتها القيب فيها الحمأة .و
كانها تغرب فى عين حمئة و ان كانت تغرب وراءها الن الشمس ال تزايل
الفلك و ال تدخل عين الماء ،و النه قال وجد عندها قوما ،و لكن لما
بلغ ذوالقرنين ذلك الموضع تراءى له كان الشمس تغرب فى عين كما ان
من كان فى البحريراها كانها تغرب فى
الماء ،و من كان فى البريراها كانها تغرب فى االرض الملساء .و العين
الحمئة هى ذات الحماة و هى الطين االسود المنتن ،و الحامية الحاره.
و عن كعب قال اجدها فى التورية تغرب فى ماء وطين.
در اسامى بحار كه بحر اسود گوييم ،گويا اسود بودن به همين سبب باشد
كه گفته آمد ...ابن سينا در قصه حى بن يقظان گويد:
ان باقصى المغرب بحرا كبيرا حامئا قد سمى فى الكتاب االلهى عينا
حامئة و ان الشمس انما تغرب من تلقائها.
بدورترين جاى از مغرب دريائى است بزرگ و گرم كه اندر نامه خداى او
را چشمه گرم نام كرده است ،و آفتاب بنزديك وى فرو شود( .ص 40و ،41
ابن سينا و تمثيل عرفانى ط ايران 1331هش)
ً برگرديم: ِت
ْرا ِها س
دون ِن
ْ ُ ْ م
همْ َلُ
َلْع
نجْ َ
به بيان غرض مذكور كه َلم
وقتى مردى از اقصى بالد ترك محمود بن سبكتكين را حكايت مى كرد كه
بدان سوى درياها بجانب قطب ،قرص آفتاب مدتى همواره پيدا باشد چنان
كه در آن اوقات شبى در ميان نيست ،محمود چنان كه عادت او در تعصب
بود برآشفت و گفت :اين سخن ملحدين و قرمطيان است .ابونصر مشكان گفت
اين مرد اظهار راى نمى كند ،مشاهدات خويش مى گويد ،و اين آيت
ً .محمود رو ِت
ْرا ِها س
دون ِن
ْ ُ ْ م
همْ َلُ
َلْع
نجْ َ
ٍ َلم
ْمَو
َلى ق
ُ ع
لعُْ
تطدها َ
َََج
برخواند :و
به ابى ريحان كرد و گفت :تو چه گويى؟ ابوريحان بحد ايجاز و به حد
اقناع در اين مبحث بيان كرد .و مسعود بن محمود را بعلم نجوم اقبالى
بود روزى در اين مساله و سبب اختالف مقادير شب و روز در زمين از
ابوريحان بپرسيد و خواست تا با برهانى اين معنى بر وى روشن كند.
ابوريحان گفت :تو امروز پادشاه خافقين و در حقيقت مستحق نام ملك
ارضى ،و سزاوار است از مجارى اين مسائل و تصاريف احوال شب و روز و
طول آن در عامر و غامر آگاه باشى ،و در جواب اين مسائل بنام مسعود
كتابى كرد روشن و ساده خالى از اصطالحات و مواضعات منجمين ،و چون
سلطان شهيد در
عربيت ماهر بود آن كتاب را نيك فهم كرد وصله اى جزيل بوريحان را
داد( .لغت نامه دهخدا در بيوگرافى ابوريحان)
مطلب ديگر در اول درس 35در تحصيل عرض بلد پس از نقل عبارت زيج
بهادرى گفته ايم كه وى «وجهى ديگر پس از وجه ياد شده گفته است كه
بعد از معرفت طول بلد بازگو مى كنيم» اكنون وقت بازگو كردن آن فرا
رسيده است زيرا كه به طول بلد ،معرفت حاصل شده است ،عبارت زيج
مذكور در تحرير وجهى ديگر چنين است:
«بوجهى ديگر اگر طول بلد معلوم باشد ارتفاع آفتاب وقت نصف النهار
معلوم كنيم ،و در همان نصف النهار تقويم آفتاب استخراج كنيم پس ميل
اول جزو تقويم را اگر با ارتفاع مخالف باشد در جهت ،از او بكاهيم،
و اگر با ارتفاع موافق باشد و با عرض بلد مخالف بر ارتفاع افزائيم
حاصل يا باقى تمام عرض بلد باشد ،و اال ميل را بر ارتفاع افزائيم و
از حاصل نود بكاهيم ،باقى عرض بلد باشد ،و در بالد ذات ظل دائر اعظم
ارتفاعين معتبر دارند»( .ص 79ط 1هند)
بيان:
احتياج بطول بلد در اين وجه بدينجهت است كه در تحصيل تقويم شمس
بتحقيق ،نياز بدانستن طول بلد است .مثال در زيج بهادرى پس از تحصيل
تقويم شمس در موضع رصد آن كه مقام گيا بلده صاحب گنج از مضافات
صوبه بهار هند است ،براى تحصيل تقويم شمس در جاى ديگر گويد :پس اگر
در موضعى ديگر خواسته باشند مالحظه كنند كه ساعات و دقايق تفاوت طول
موضع مطلوب از موضع رصد چيست بمقابله اين تفاوت ...الخ( .ص 406ط 1
هند)
ميل اول در درس دهم و دوازدهم دانسته شده است و در درس سيزدهم گفته
ايم كه تقويم كوكب همان طول كوكب است و هر دو به يك معنى است .و در
هر درس بيست و هفتم ارتفاع و دائره ارتفاع گفته آمد .و مراد از جزء
درجه است كه در درس چهل م گفته آمد كه:
«چه بسا در كتب فن ،اجزاى فلك البروج را درجات ،و اجزاى معدل
النهار را ازمان گويند» ...
و اگر ميل جنوبى بود از معدل النهار ،و ارتفاع جنوبى بود از سمت
الراس و عرض بلد شمالى بود ،يا آن كه ميل شمالى بود از معدل النهار
و ارتفاع شمالى بود از سمت الراس و عرض بلد جنوبى بود ميل را بر
ارتفاع افزائيم حاصل تمام عرض بلد بود.
و اال ميل را بر ارتفاع افزائيم و از حاصل نود بكاهيم باقى عرض بلد
باشد يعنى اگر ميل شمالى بود از معدل النهار و ارتفاع شمالى بود از
سمت الراس و عرض بلد شمالى بود ،يا آن كه ميل جنوبى بود از معدل
النهار و ارتفاع جنوبى بود از سمت الراس و عرض بلد جنوبى بود ميل
را بر ارتفاع افزائيم از ربع دور زياده شود پس چون نود درجه كه ربع
دور است از آن بكاهيم باقى عرض بلد بود.
و خالصه كالم آنست كه اگر غايت ارتفاع در آن دو روز در جهت قطب خفى
بود و ميل در آن جهت بود آن را بر غايت ارتفاع افزائيم و اال از آن
بكاهيم و حاصل يا باقى را از نود نقصان كنيم عرض بلد حاصل آيد .و
اگر غايت ارتفاع در آن روز در جهت قطب ظاهر بود ميل بر آن افزائيم
و نود از آن نقصان كنيم باقى عرض بلد بود .و اگر ميل را بر غايت
ارتفاع افزايند و حاصل نود شود آن بلد از آفاق استوائيه بود.
و در بالد ذات ظل دائر اعظم ارتفاعين را اعتبار بايد كرد ،يعنى در
بلد ذات
مثال:
امروز پنجشنبه 12 8 1367ه ش 22 /ع 1سنه 1409هق است .تقويم شمس به
افق قم در وقت نصف النهار امروز بتقريب «ر ج جه» است يعنى درجه
دوازدهم برج عقرب ،و بتحقيق در بعد دانسته ميشود كه بايد از زيجات
استخراج كرد ،پس از آن ميل اول جزو تقويم شمس را از جدول ميل اول
زيج بهادرى (ص )217اخذ كرده ايم و آن «يب نه» است ،و جهت آن جنوبى
است ،سپس ارتفاع آفتاب را در نصف النهار ياد شده تحصيل كرده ايم و
آن «مب كو» است ،و آن بحسب جهت با ميل موافق است و با بلد مخالف،
لذا ميل را بر ارتفاع افزوديم ،حاصل شد (نه كا) (نه كا /نه بعالوه
مب كو) و اين حاصل تمام عرض بلد است كه ارتفاع معدل النهار از افق
است ،و آنرا از «صه» يعنى نود درجه كاستيم باقى عرض بلد قم خواهد
بود كه 39 34دقيقه شمالى است (لد لط /نه كا سه) .و وجوه ديگر نيز
به وزان همين مثال بدست مى آيد كه با حاضر داشتن مباحث قبل نيازى
به تكثير امثله نيست.
فائدة:
شيخ عارف محيى الدين عربى در مقدمه فتوحات مكية (ص 174ج 1ط مصر
بتصحيح عثمان يحيى) گويد:
غرض از نقل آن اينكه «قبة ارين» همان قبة االرض به نام قبه اژين است
كه از درس 47تا درس 50در آن به تفصيل بحث كرده ايم و در فتوحات
«اژين» به «ارين» تحريف شده است .اين فائده يكى از يادداشتهاى حقير
است كه محض آگاهى به اطالع رسانده ايم.
در پيرامون طول و عرض بالد مطالب ديگر بسيار سودمند است كه بايد به
برخى از قضاياى رياضى آشنا بود تا بدانها دست يافت كه به تدريج
گفته آيد .اكنون به عنوان تمرين و تشحيذ ذهن و ملكه شدن تعريفات
دوائر عظام ،به نقل وجيزه اى مفيد در نسب دوائر با يكديگر كه در
هامش برخى از نسخ شرح چغمينى بطبع رسيده است مى پردازيم ،و سپس
بذكر مسائلى كه در مد نظر است .صورت رساله ياد شده چنين است.
الحمد هللا الذى جعل نسبة العباد الى االنبياء وسيلة الى النجاة من
النار ،والصلوة على انسب الخلق الى رحمة محمد و عترته االطهار.
و بعد بدان كه اين رساله ايست در بيان كيفيت نسبتهائى كه متحمل است
در ميان دوائر عظام مشهوره ،و شخصيه ايشان ،و نوعيه ايشان.
اول:
نسبتى كه واقع است ميانه معدل النهار و منطقة البروج ،و آن تباين
است زيرا كه منطقة البروج عظيمه اى بود كه تقاطع كند با معدل
النهار ،و اكثر ميانه
ايشان بيست و چهار درجه باشد و شخصى است بواسطه آن كه مختلف نمى
شود و محال است انطباق ايشان.
بيان:
راقم گويد :در درس نهم دانسته ايم كه بعد اكثر ميان معدل النهار و
منطقة البروج از جهت اقرب كه عبارت از ميل كلى است و در اين اوان 23
25و حدود 50است ،و آن رو به انتقاص است ،و شايد بهمين منوال كه
ميل كلى رو به انتقاص مى رود روزى با هم منطبق شوند و تباين
برخيزد ،به تفصيلى كه در رساله ميل تقرير كرده ايم .به عبارت اين
رساله باز گرديم:
دوم:
نسبتى كه واقع است ميان معدل النهار و ماره به اقطاب اربعه ،و آن
تباين است .و آن عظيمه اى بود كه به چهار قطب معدل النهار و منطقة
البروج گذرد .و شخصى است به واسطه آن كه مختلف نمى شود ،و محال است
انطباق ايشان.
بيان:
راقم گويد :در هنگام انطباق معدل النهار و منطقة البروج باهم،
دائره ماره باقطاب اربعة ،دائره ماره به قطبين معدل و منطقه مى
گردد ،زيرا كه در صورت انطباق دو منطقه ،قطبهايشان در دو طرف نيز
با يكديگر متحد مى شوند كه چهار قطب دو قطب مى گردند چنان كه دو
عظيمه يك عظيمه.
سيم:
معدل النهار و [دائره] ميل ،و آن نيز تباين نسبتى كه واقع است ميان
به جزئى از فلك البروج يا به مركز كوكبى و است زيرا كه دائره مايل
نوعى است بواسطه آنكه مختلف مى شود به به دو قطب معدل گذرد .و
و مركز كوكبى كه ميل او مطلوبست. اختالف اجزاء فلك البروج
چهارم:
نسبتى كه واقع است ميان معدل النهار و [دائره] عرض ،نيز تباين است،
زيرا كه [دائره] عرض عظيمه اى بود كه به جزئى از فلك يا مركز
كوكبى ،و به دو قطب منطقة البروج گذرد ،و نوعى است بواسطه آنكه
مختلف مى شود باختالف اجزاء فلك البروج و مراكز كوكبى كه مطلوب
دانستن عرض آنهاست .و انطباق او با معدل وقتى جائز است كه قطب
منطقة البروج از قطب معدل نود درجه دور باشد و اين محال است زيرا
كه دورى ميانه ايشان هميشه بيست و چهار درجه است.
پنجم:
نسبتى كه واقع است ميانه معدل النهار و [دائره] افق ،عموم و خصوص
من وجه است ،زيرا كه آن عظيمه اى بود كه يك قطب او سمت الراس ،و
ديگرى سمت قدم باشد ،و نوعى است بواسطه آنكه مختلف مى شوند باختالف
اشخاص و امكنه ،و منطبق مى شوند در وقتيكه عرض بلد نود درجه باشد.
ششم:
نسبتى كه واقع است ميانه معدل النهار و [دائره] نصف النهار ،او نيز
تباين است زيرا كه نصف النهار آن عظيمه اى بود كه بدو قطب معدل
النهار مى گذرد ،پس انطباق ايشان محال باشد ،و نوعى است زيرا كه
مختلف مى شود باختالف افق.
هفتم:
نسبتى كه واقع است ميانه معدل النهار و [دائره] مشرق و مغرب ،عموم
و خصوص من وجه است ،و نوعى است زيرا كه مختلف مى شوند باختالف افق،
و منطبق مى شوند در وقتى كه قطبين بر افق باشند.
هشتم:
نسبتى كه واقع است ميانه معدل النهار و [دائره] وسط السماء رؤيت،
تباين است زيرا كه وسط السماء رؤيت بر دو قطب فلك البروج گذرد ،و
معدل النهار ممكن نيست كه بر قطب فلك البروج گذرد ،و نوعى است زيرا
كه مختلف مى شود باختالف افق.
نهم:
دهم:
يازدهم:
نسبتى كه واقع است ميانه منطقة البروج و [دائره] ميل ،او نيز تباين
است ،زيرا كه ميل عظيمه اى بود كه به جزئى از فلك يا بمركز كوكبى و
بدو قطب معدل النهار گذرد ،و انطباق او با منطقة البروج وقتى جائز
است كه دورى
قطب معدل از قطب منطقة البروج نود درجه باشد و اين محال است چنانچه
در پيش مذكور شده و معلوم گشت ،و نوعى است زيرا كه مختلف ميشود
باختالف اجزاء فلك البروج و مراكز كواكبى كه ميل ايشان مطلوبست.
دوازدهم:
نسبتى كه واقع است ميانه منطقة البروج و [دائره] عرض ،تباين است
زيرا كه عرض عظيمه اى بود كه بدو قطب وى گذشته است ،و نوعى است
زيرا كه مختلف مى شود باختالف اجزاء فلك البروج و مركز كوكبى كه
مطلوبست دانستن عرض او.
سيزدهم:
نسبتى كه واقع است ميانه منطقة البروج و [دائره] افق ،او نيز عموم
و خصوص من وجه است زيرا كه متمايز مى شوند در وقتى كه عرض بلد بقدر
تمام قوس ميل كلى باشد ،يا آن كه از نود درجه بقدر ميل كلى زياد
باشد بشصت و شش درجه.
بيان:
اگر شخص در خط استواء بوده باشد ،منطقة البروج به حركت اولى در هر
دوره يعنى در مدت شبانه روز دوباره بسمت راس مى رسد كه آن دو نقطه
اعتدال است ،و همچنين از خط استواء تا عرض بلدى كه بقدر ميل كلى
است كه منطقة البروج در هر دوره دو بار بسمت راس كه قطب افق است مى
رسد ،و اما در عرضى كه بقدر ميل كلى است هر دوره اى يكبار بسمت راس
مى رسد .و چون منطقة البروج بسمت راس رسيده است قائم بر افق خواهد
بود و دو قطب او بر عظيمه افق بود .و چون بحركت اولى قطب منطقة
البروج در هر شبانه روز يكدوره گرد قطب معدل دور مى زند ناچار در
آفاق ياد شده هر يكى از دو قطب منطقة البروج را نسبت به دائره افق
در هر دوره بحركت اولى سه حالت است كه گاهى با دائره افق يعنى مماس
بدان ،و گاهى بر زبر آن و گاهى در زير آنست يعنى آن را ارتفاع و
انحطاط بود.
اما چون عرض بلد بيش از ميل كلى بود هيچگاه منطقة البروج بسمت راس
نرسد ،و تا عرض بلد بقدر تمام ميل كلى شود همواره قطب ظاهر منطقة
البروج برگرد قطب معدل ،ميان افق و سمت راس فوق افق دور زند.
و چون عرض بلد بقدر تمام ميل كلى شود كه ارتفاع معدل بقدر ميل كلى
خواهد بود ،و بين قطب افق يعنى سمت راس و قطب معدل نيز بقدر ميل
كلى ،يعنى تمام عرض بلد خواهد بود ،و غايت ارتفاع آفتاب بقدر ضعف
ميل كلى خواهد بود ،و مدار منقلب ظاهر اعظم مدارات ابدى الظهور
بود ،و مدار منقلب خفى اعظم مدارات ابدى الخفاء ،الجرم در هر دوره
شبانه روز يكبار قطب ظاهر منطقة البروج بسمت راس رسد ،و قطب ديگرش
بسمت قدم .و چون قطب منطقه به سمت راس رسد يعنى چون قطب آن با قطب
افق متحد گردد ،عظيمه منطقة البروج نيز بر عظيمه افق منطبق و با وى
متحد گردد و آن بيش از يك آن نبود ،و در آن دوم شش برج يعنى يك
نيمه فلك البروج يكباره از افق برخيزد ،و نيمه ديگر آن كه نيز شش
برج است به يكباره از افق فرو شود كه در اينجا پس از اتحاد منطقة
البروج و عظيمه افق با يكديگر در يك آن ،در آن دوم از يكديگر
متمايز يعنى جدا مى شوند چنانكه از آفاق خط استواء تا جائى كه عرض
بلد بقدر تمام ميل كلى شود از يكديگر متمايز بودند ،پس وجه عموم و
خصوص من بودن منطقة البروج و دائره افق روشن شده است .و آن كه در
آخر گفته است « :يا آن كه از نود درجه» ...عبارت ديگر از تعبيرش
پيش از آنست كه گفته است « :در وقتى كه عرض بلد بقدر الخ» و مفاد
هر دو عبارت يكى است.
چهاردهم:
نسبتى كه واقع است ميانه منطقة البروج و [دائره] نصف النهار ،تباين
است زيرا كه نصف النهار عظيمه اى بود كه بر دو قطب افق و به دو قطب
معدل النهار گذرد و منطبق نمى شود ،بوجهى كه معلوم گشت.
پانزدهم:
نسبتى كه واقع است ميانه منطقة البروج و مشرق و مغرب ،عموم و خصوص
من وجه است زيرا كه منطبق مى شوند در وقتى كه عرض بلد بيست و چهار
درجه باشد.
بيان:
اگر مى فرمود در وقتى كه عرض بلد بقدر ميل كلى باشد بهتر بود ،چه
اين كه دانسته شده است كه ميل كلى رو به انتقاص است .آرى در جائى
كه عرض بلد بقدر ميل كلى بوده باشد چنان كه در بيان نسبت سيزده هم
گفته ايم منطقة البروج در هر دوره شبانه روزى يكبار به سمت راس مى
رسد كه الجرم بر افق قائم خواهد بود و دو قطب او بر عظيمه افق بود،
و دو نقطه تقاطع او با افق دو نقطه مشرق اعتدال و مغرب اعتدال مى
شود كه در آنحال با دو نقطه اعتدال ربيعى و اعتدال خريفى متحد
خواهند بود چه اين كه نقطه انقالب بر قطب افق است و از سمت راس تا
افق ربع دور است و از نقطه انقالب تا نقطه اعتدال ربع دور ،و دائره
اول سموت كه دائره مشرق و مغرب اعتدال است از دو قطب افق و دو نقطه
مشرق و مغرب اعتدال گذرد پس در فرض مذكور دائره مشرق و مغرب اعتدال
با دائره منطقة البروج متحد شود كه در نسبت مذكور اين مورد ماده
اجتماع آن دو است.
شانزدهم:
نسبتى كه واقع است ميانه منطقة البروج و وسط السماء رؤيت ،تباين
است زيرا كه وسط السماء رؤيت بر دو قطب فلك البروج مى گذرد ،ممكن
نيست انطباق ايشان.
بيان:
درس بيست و نهم در تعريف دائره وسط السماء رويت يعنى دائره عرض
اقليم رؤيت و عرض محكم بوده است ،و در همان درس دانسته شده است كه
وزان دائره وسط سماء رؤيت با دائره منطقة البروج ،وزان دائره نصف
النهار با دائره معدل النهار است كه دائره عرض اقليم رؤيت را به
دائره عرض منطقة البروجى تعبير كرده ايم :پس نسبت اين نسبت مانند
نسبت ششم است كه بين معدل النهار و نصف النهار بوده است.
هفدهم:
نسبتى كه واقع است ميان منطقة البروج و ارتفاع ،عموم و خصوص من وجه
است زيرا كه منطبق مى شوند در وقتى كه منطقة البروج بسمت الراس
گذرد و كوكبى كه ارتفاع او مطلوبست بر منطقة البروج باشد.
بيان:
بدانچه كه در بيان نسبت به پانزدهم گفته ايم ،بيان اين نسبت نيز
دانسته مى شود ،پس در بيان فوق هر جايى كه عرض بلد بقدر ميل كلى
است و منطقة البروج بر سمت راس بود ،و نيز كوكبى كه از ارتفاع آن
مطلوبست بر دائره منطقة البروج باشد ،در اينحال دائره منطقة البروج
و دائره اول سموت و دائره ارتفاع هر سه باهم متحد شوند.
هجدهم:
نسبتى كه واقع است ميانه ماره به اقطاب اربعه و [دائره] ميل ،عموم
و خصوص من وجه است زيرا كه منطبق مى شوند گاهى ماره به اقطاب اربعه
بسمت راس گذرد ،و كوكبى يا جزئى از فلك البروج كه دانستن ميل او
مطلوبست بر دائره ماره بر اقطاب اربعه واقع شود.
نوزدهم:
نسبتى كه واقع است ميانه ماره با قطاب اربعه و عرض ،عموم و خصوص من
وجه است زيرا كه منطبق مى شوند در وقتى كه كوكبى عرض او را گيرند
بر نفس ماره باقطاب اربعه باشد.
بيستم:
نسبتى كه واقع است ميانه ماره به اقطاب اربعه و افق ،عموم و خصوص
من وجه باشد زيرا كه منطبق مى شوند در وقتى كه قطبين معدل و قطبين
فلك البروج بر افق باشد.
بيان:
در آفاق استوائى قطبين معدل النهار همواره بر افق است و چون نقطه
اعتدال ربيعى يا خريفى بسمت الراس آفاق استوائى رسند منطقة البروج
نيز مانند معدل النهار بر افق استوائى عمود شود الجرم در آنهنگام
قطب منطقة البروج نيز بر
افق بود و قوسى از دائره افق خواه در جهت شمال و خواه در جهت جنوب
كه ميان دو قطب معدل النهار و منطقة البروج از جانب اقرب افتد قوس
ميل كلى بود كه مساوى است با قوسى از همان دائره افق كه ميان دو
عظيمه ياد شده از جانب اقرب بود .در شكل 28ا ب ح دائره افق
استوائى ،و د سمت راس آن ،وه دح دائره معدل النهار بر قطب ب ،و ا د
و منطقة البروج بر قطب ر ،و د يكى از دو نقطه اعتدال .و چون از سمت
رأس تا افق ربع دور است پس هر يك از ح و اه قوس ميل كلى خواهد بود
كه مساوى است با قوس ب ر پس دائره افق در اين صورت با دائره ماره
باقطاب اربعه متحد است كه ماده جمع نسبت ياد شده است و هو المطلوب.
بيست و يكم:
نسبتى كه واقع است ميانه ماره باقطاب اربعه و نصف النهار ،عموم و
خصوص من وجه است زيرا كه منطبق مى شوند در وقتى كه قطبين فلك
البروج بنصف النهار برسد ،و اين در دوره دوبار مى شود.
بيان:
يعنى در هر دوره شبانه روز بحركت اولى دو بار قطب منطقة البروج كه
گرد قطب معدل به شعاع مساوى ميل كلى دور مى زند به دائره نصف
النهار مى رسد ،و در اين حال دائره ماره به اقطاب اربعه با دائره
نصف النهار متحد شود كه ماده جمع نسبت مذكور است .و قطب معدل
همواره بر دائره نصف النهار هر افقى ثابت است ،و عرض تسعين را
احكام خاصى است كه گفته آيد ،بلكه از آن كس كه از آغاز اين دروس تا
بدين حد درست درس خوانده است ،توقع آنست كه
دروس هيئت و ديگر رشتههاى رياضى ،ج ،1ص294 :
احكام عرض تسعين را ناگفته بداند .و هر گاه نقطه مفروضه اى از فلك
يا مركز كوكبى كه دانستن ارتفاع آن مطلوبست بر دائره ماره به اقطاب
اربعه در فرض مذكور بود در اينحال دائره ماره باقطاب اربعه و دائره
ارتفاع و دائره نصف النهار همه باهم متحد شوند چنان كه در نسبت
بيست و چهارم گفته آيد بلكه بلحاظ نسبت هجدهم و نوزدهم با دائره
ميل و عرض نيز متحد شوند.
بيست و دوم:
بيان:
قطب معدل النهار در عرض تسعين بر سمت راس است .در عرض تسعين تعيين
دائره مشرق و مغرب مانند دائره نصف النهار بفرض و تقريب و تخمين
تصور مى شود م ثال چون شمس به اول حمل رسيده است بر نقطه اى از افق
در عرض تسعين خواهد بود ،چون نصف دور را سير كرده است بر نقطه
ديگرى از افق كه محاذى نقطه نخستين است خواهد بود و دائره عظيمه اى
كه از سمت رأس و از آن دو نقطه بگذرد دائره اول سموت اعنى دائره
مشرق و مغرب اعتدال خواهد بود .و اين سخن به مشابهت با آفاق حمايلى
بتقريب بود چه اين كه در عرض تسعين سمت و مشرق و مغرب و نحوها به
معانى واقعى آنها صورت پذير نيست.
در درس 35برخى از احكام عرض تسعين گفته آمد بى مناسبت نيست كه در
اينجا نيز برخى از مطالب جامع بهادرى را در خواص عرض تسعين نقل
كنيم:
«در خواص افقى كه عرضش نود درجه باشد ،و اينچنين آفاق در سطح ارض
زياده از دو موضع نيست يكى محاذى قطب شمالى معدل النهار ،دوم محاذى
قطب جنوبى ،و در اين دو موضع معدل النهار بلكه خط استواء بر افق
منطبق باشد از اين جهت سمت الرأس آنجا بر قطب ظاهر معدل انطباق
پذيرد و سمت القدم بر قطب خفى .و دور فلك در اينجا بحركت اولى مثل
دور آسيا باشد از اين جهت اين افق را افق رحوى خوانند .و در اينجا
مشرق و مغرب و شمال و جنوب منعدم گردد ،و دائره نصف النهار معين
نبود بلكه در جميع سموت وجودش ممكن باشد به اين
معنى كه هر گاه كوكب بحركت خاصه خود بغايت ارتفاع رسد در اين وقت
هر دائره كه به مركز كوكب و سمت الراس گذرد دائره نصف النهار باشد
به نسبت همان كوكب .و نصف فلك كه بجهت قطب ظاهر معدل النهار است
هميشه نمايان باشد ،و نصف ديگر ناپديد بود .و نصف فلك البروج كه
ميان اعتدالين بجانب قطب ظاهر واقع است هميشه فوق االرض باشد ،و نصف
ديگر مدام تحت االرض .و هيچيك كوكب را از حركت اولى طلوع و غروب
نباشد .و مادامى كه مكث آفتاب در نصف ظاهر فلك البروج باشد كه
تقريبا شش ماه است حالت نهار بود ،و مادامى كه در نصف خفى باشد
حالت شب بود ،پس مجموع سال شمسى يك شبانه روز باشد .و عرض تسعين را
از آفاق ذات ظل دائره خوانند»( .ص 674و 675ط هند)
اين بود آنچه كه از جامع بهادرى نقل آنرا اكنون روا داشتيم .آنكه
فرمود « :تقريبا شش ماه است» وجه تقريب و بيان تحقيق پس از شناختن
سير شمس و اوج و حضيض آن عنوان مى شود .و عمده هدف ما فعال اين است
كه در عرض تسعين مشرق و مغرب و شمال و جنوب منعدم است و دائره نصف
النهار متعين است ،پس دائره مشرق و مغرب نيز در حقيقت منعدم است.
بيست و سوم:
نسبتى كه واقع است ميانه ماره باقطاب اربعه و وسط السماء رويت،
عموم و خصوص من وجه است .و منطبق ميشوند در هنگامى كه قطب معدل بر
سمت الراس باشد.
بيان:
عبارت نسخه چنان بود كه نقل كرده ايم ،و لكن صواب اين است كه به
جاى عبارت «قطب معدل» عبارت «ماره به اقطاب اربعه» بوده باشد ،زيرا
كه وسط السماء رويت كه دائره عرض اقليم رؤيت است چنان كه در درس 29
به تفصيل دانسته شده است ،ماره به دو قطب منطقة البروج و دو قطب
افق است افق هر نقطه كره ارض بوده باشد ،خواه آفاق استوائى ،و خواه
آفاق مائله ،و خواه عرض تسعين و هر گاه دائره ماره باقطاب اربعه
بسمت راس افقى گذرد با وسط سماء رؤيت متحد خواهد بود كه ماده جمع
وجه ياد شده است.
بيست و چهارم:
بيست و پنجم:
نسبتى كه واقع است ميانه ميل و عرض ،عموم و خصوص من وجه است ،زيرا
كه منطبق ميشوند در وقتى كه مركز كوكب يا جزئى از فلك البروج كه
مطلوب ميل و عرض اوست بر دائره ماره به اقطاب اربعه واقع شود.
بيست و ششم:
نسبتى كه واقع است ميانه ميل و افق عموم و خصوص من وجه است ،زيرا
كه منطبق ميشوند در وقتى كه قطبين معدل بر مركز كوكب يا جزئى از
فلك البروج كه مطلوب دانستند ميل اوست بر افق باشند.
بيان:
بيست و هفتم:
نسبتى كه واقع است ميانه ميل و نصف النهار عموم و خصوص من وجه است،
زيرا كه منطبق ميشوند هر گاه مركز كوكب يا جزئى از فلك البروج كه
مطلوب دانستن ميل اوست بدائره نصف النهار برسد.
بيست و هشتم:
نسبتى كه واقع است ميانه ميل و دائره مشرق و مغرب ،تباين است زيرا
كه انطباق ايشان جائز نيست اال وقتى كه عرض بلد نود درجه در جنب
مشرق و مغرب خواهد بود زيرا كه وجود او موقوف است بر اين كه قطب
اين نصف النهار معين باشد ،و در آن وقت قطبين وى غير مرئى اند پس
دائره مشرق و مغرب نخواهد بود.
بيان:
عبارت نسخه چنان بود كه نقل كرده ايم ،ولى به جاى عبارت «قطب اين
نصف النهار» ،عبارت «قطبين نصف النهار» بايد بوده باشد كه قطبين به
قطب اين تحريف شده است .مى دانيم كه دائره ميل از دو قطب معدل
النهار مى گذرد و قائم بر آنست ،و نيز مى دانيم كه دائره مشرق و
مغرب هر افقى قائم بر دائره افق است و بقطبين دائره نصف النهار و
به دو نقطه مشرق اعتدال و مغرب اعتدال مى گذرد كه در درس 28گفته
آمد ،پس انطباق دائره ميل و دائره اول السموت اعنى دائره مشرق و
مغرب در فرضى صورت مى گيرد كه هر دو از دو قطب معدل و از دو قطب
نصف النهار بگذرند و اين جز در عرض تسعين صورت نمى گيرد ،آنگاه
مطلب آنچنان است كه در بيان نسبت بيست و دوم گفته ايم .و مراد از
عبارتى كه گفته است «در آن وقت قطبين وى غير مرئى اند» اين است كه
در آنوقت قطبين وى غير معين بود ،و يا اين كه غير معين به غير مرئى
تحريف شده است و در بيان نسبت ياد شده دانسته ايم كه در عرض تسعين
مشرق و مغرب و شمال و جنوب منعدم گردد پس قطبين نصف النهار در آنجا
غير معين اند فتدبر.
بيست و نهم:
نسبتى كه واقع است ميانه ميل و وسط السماء ،عموم و خصوص من وجه
است ،و منطبق مى شوند هر گاه مركز كوكب يا جزئى از فلك البروج بر
دائره ماره باقطاب اربعه باشند ،و دائره ماره بسمت الراس گذرد.
سى ام:
نسبتى كه واقع است ميانه ميل و ارتفاع ،عموم و خصوص من وجه است
زيرا كه در هنگامى كه دائره ماره باقطاب اربعه منطبق شود با دائره
ارتفاع چنانچه سابقا مذكور شد ،دائره ميل نيز با ايشان منطبق خواهد
شد.
بيان:
مورد مذكور بعنوان مثال است كه هر سه با يكديگر منطبق شده اند ،و
ممكن است كه دائره ميل و ارتفاع باهم منطبق شوند و از دائره ماره
باقطاب اربعه جدا بوده باشند .و همچنين در نسبت بيست و نهم كه ممكن
است ميل و وسط السماء و دائره ماره باقطاب اربعه هر سه باهم منطبق
گردند ،و هم ممكن است كه ميل و وسط السماء باهم منطبق گردند و از
ماره باقطاب اربعه متميز بوده باشند.
سى و يكم:
نسبتى كه واقع است ميانه عرض و افق ،عموم و خصوص من وجه است ،و
منطبق ميشوند در وقتيكه قطب فلك البروج و جزوى از فلك البروج كه
مطلوب دانستن عرض اوست بر افق باشد.
سى و دوم:
نسبتى كه واقع است ميانه عرض و نصف النهار عموم و خصوص من وجه است،
و زمان انطباق ايشان وقتى است كه ماره باقطاب اربعه با نصف النهار
چنانچه ماسبق ذكر يافت منطبق گردد ،و مركز كوكب يا جزئى از فلك
البروج كه مطلوب گرفتن عرض اوست بر دائره ماره باقطاب اربعه واقع
باشد.
بيان:
بدانچه كه در نسبت سابق گفته ايم ،در اين نسبت نيز ممكن است دائره
عرض و دائره نصف النهار باهم منطبق گردند و از دائره ماره به اقطاب
اربعه متميز گردند.
سى و سوم:
نسبتى كه واقع است ميانه عرض و دائره مشرق و مغرب ،عموم و خصوص من
وجه است و انطباق ايشان در مواضعى كه تمام عرض بلد بقدر ميل كلى يا
كمتر بوده باشد ،و در آن موضع در زمانى منطبق مى شوند كه قطبين
منطقة البروج بدائره مشرق و مغرب گذرد ،و مركز كوكب يا جزئى از فلك
البروج كه مطلوب دانستن عرض اوست نيز بر دائره مشرق و مغرب باشد.
بيان:
در مواضعى كه تمام عرض بلد بقدر ميل كلى است ،عرض بلد بقدر تمام
ميل كلى است ،و ارتفاع معدل النهار بقدر ميل كلى است كه همان قوس
تمام عرض بلد است ،و در اين مواضع قطب ظاهر منطقة البروج در هر
دوره شبانه روز يكبار بسمت راس مى رسد و دائره مشرق و مغرب از آن
مى گذرد و دائره عرض هم ،پس هر گاه مركز كوكب يا جزئى از منطقة
البروج كه مطلوب دانستن عرض آنست بر دائره مشرق و مغرب باشد ،دائره
عرض و دائره مشرق و مغرب باهم منطبق گردند .و اگر عرض بلد بيش از
تمام ميل كلى بوده باشد قطب ظاهر منطقة البروج در هر دوره حركت
اولى دوبار بدائره مشرق و مغرب مى رسد ،پس هر گاه مركز كوكب يا
جزئى از الخ.
سى و چهارم:
نسبتى كه واقع است ميانه عرض و وسط السماء ،عموم و خصوص من وجه
است ،و انطباق ايشان نيز در وقتى است كه دائره عرض بسمت الراس
گذرد.
سى و پنجم:
نسبتى كه واقع است ميانه عرض و ارتفاع ،عموم و خصوص من وجه است ،و
انطباق ايشان در وقتى است كه دائره عرض بسمت الراس گذرد.
سى و ششم:
نسبتى كه واقع است ميانه افق و نصف النهار ،تباين است زيرا كه مرور
دائره نصف النهار بر دو قطب افق است و محال است انطباق ايشان.
سى و هفتم:
نسبتى كه واقع است ميانه افق و دائره مشرق و مغرب ،او نيز تباين
است ،زيرا كه دائره مشرق و مغرب بدو قطب افق گذرد.
سى و هشتم:
نسبتى كه واقع است ميانه افق و وسط السماء ،تباين است بر وجهى كه
در دو نسبت سابق مذكور شد.
سى و نهم:
نسبتى كه واقع است ميانه افق و ارتفاع ،تباين است بر وجهى كه گذشت.
چهلم:
نسبتى كه واقع است ميانه دائره نصف النهار و مشرق و مغرب ،تباين
است لما ذكر.
چهل و يكم:
نسبتى كه واقع است ميانه نصف النهار و وسط السماء ،عموم و خصوص من
وجه است زيرا كه منطبق ميشوند و انطباق ايشان در وقتى است كه ماره
باقطاب اربعه چنانچه ما سبق ذكر يافت منطبق بر نصف النهار شود.
چهل ودوم:
نسبتى كه واقع است ميانه نصف النهار و ارتفاع ،عموم و خصوص من وجه
است زيرا كه منطبق ميشوند زمان رسيدن كوكب يا نقطه مفروضه كه گرفتن
ارتفاع او مطلوبست بدائره نصف النهار.
چهل و سوم:
نسبتى كه واقع است ميانه مشرق و مغرب و وسط السماء ،عموم و خصوص من
وجه است زيرا كه منطبق مى شوند در موضعى كه تمام قوس عرض بلد بقدر
ميل كلى يا كمتر بوده باشد ،و انطباق ايشان در آن موضع در وقتى است
كه قطب فلك البروج بدائره مشرق و مغرب باشد.
چهل و چهارم:
نسبتى كه واقع است ميانه دائره مشرق و مغرب و ارتفاع ،عموم و خصوص
من وجه است ،زيرا كه منطبق ميشوند هر گاه مركز كوكب يا نقطه مفروضه
كه مطلوب گرفتن ارتفاع است و بر دائره مشرق و مغرب واقع باشد.
چهل و پنجم:
نسبتى كه واقع است ميانه وسط السماء رؤيت و ارتفاع ،عموم و خصوص من
وجه است و زمان انطباق ايشان وقتى است كه مركز كوكب يا نقطه مفروضه
كه گرفتن ارتفاع او مطلوبست بر دائره وسط السماء رؤيت واقع شود.
تمت الرسالة.
اين بود تمامت رساله ارزشمند و سودمند ياد شده در نسبت دوائر كه
تقديم داشته ا يم ،و بعنوان ايضاح مقاصد برخى نسبت ،توضيحاتى مصدر
به بيان بر آن نگاشته ايم ،و در بامداد پنجشنبه 26آبانماه 1367 /6ع
2سنه 1409هق از نوشتن آن فراغ يافته ايم.
استدراك:
در نسبت هجدهم رساله فرموده است كه نسبت ميان دائره ماره به اقطاب
اربعه و دائره ميل عموم و خصوص من وجه است ،ولى چنانكه در درس دهم
گفته ايم ،حق اين است كه نسبت بين آندو عموم و خصوص مطلق است زيرا
كه دائره ماره باقطاب اربعه مطلقا دائره ميل است ،ولى هر دائره
ميلى دائره ماره به اقطاب اربعه نيست .و چون تحصيل ميل كلى را در
مفتتح اعمال رصدى ،و تبويب و تنظيم ازياج اهميتى بسزا است چنانچه
در تضاعيف دروس آينده جسته جسته روشن مى شود دائره عظيمه اى كه
بدان ميل كلى را تحصيل توان كرد ،دائره ميلى است كه الجرم ماره به
اقطاب اربعه معدل النهار و منطقة البروج خواهد بود ،اين يك دائره
ميل را اختصاصا نام خاصى به اسم ماره به اقطاب اربعه داده اند ،و
در عداد دوائر عظام محسوب داشته اند .والسالم.
فائده:
در درس پنجاه و پنج راجع به حكايت و اخبار اسكندر ذوالقرنين در
مسِ ،االية دانسته شده است كه وى در ِع
َ الشهْ ْل
مط لغ
َ َ بَ
ِذا َ
هى إ
َتبيان كريمه ح
سير جهانگيرى خود ،در آفاقى افتاده بود كه مدارات يومى شمس نسبت
بدانها ابدى الظهور بوده است ،اينكه سخن ما اين است كه بيان واقعه
ظلمات اسكندر
كه زبان زد مردم است به همين مثابت است يعنى وى در همان سير ياد
شده نيز بافاقى رسيده است كه آفتاب نسبت بدانها در مدارات ابدى
الخفاء واقع شده بود.
حديث سير اسكندر در ظلمت در چهاردهم بحار به تفصيل آمده است كه:
...و سار يطلب مطلع الشمس فسار اثنتى عشرة سنة الى ان بلغ طرف
الظلمة فاذا ظلمة تفور مثل الدخان ليست بظلمة ليل الى قوله :فسلكوا
تلك الظلمة اربعين يوما و ليلة ،ثم خرجوا الى ضوء ليس بضوء شمس
والقمر الخ( .بحار طبع كمپانى ج 14ص )312
قرن بفتح و سكون بر وزن فلس بمعنى طرف و جانب است .حديث رسول هللا صلى
هللا عليه و آله و سلم است كه قال لعلى عليه السالم :ان لك بيتا فى
الجنة و انك ذوقرنيها .اى ذو طرفيها .و اسكندر نيز به دو طرف ارض
ِي ْ ذَن
َكَ عُونَل
يسْئ
َ َيعنى مشرق و مغرب آن دست يافت .قوله سبحانه « :و
ً
َبا
ء سَب ٍْ
ِّ شَي
ُل ِن
ْ ك ه متْ ُ
نا ي َ آَ
ض و
ِْاْلَر
ِي ْه ف
ها َلُ
هنمك
ها َ
ِن
ْنِ» الى قوله « :إ
ني َر
َْ الق
ْ
هى
َتً ح
َبا
َ سَب
َع َْ
تب ه أ
ثممسِ» الى قوله «ُ :
َ الشهْ
ِبْر
مغ لغ
َ َ بَ
ِذا َهى إ
َتً حَباَ سَبَع
تبَْ
َأف
ْسِ ،االيات» (كهف .)84 92حافظ گويد: َ الشهمِع
ْلمط
َ َ بَ
لغ ِذا َ إ
كه اسكندر براى رسيدن گفته سعدى اشارت به واقعه خضر و اسكندر است
لشكر وى در معيت او بود به عين حيات چه رنجها برده است و خضر كه با
و جاويد بماند ،ولى بدان چشمه دست يافت و از آن آب حيات بنوشيد
كه در همان ماخذ ياد اسكندر از آن بى بهره مانده است .به تفصيلى
شده اعنى چهاردهم بحار مذكور است.
فائده ديگر:
از درس 47تا 50سخن در تعريف قبة االرض رفته است كه دانسته ايم زمين
را از دو طرف تطامن يعنى فرورفتگى است ،و ميان آندو را كه مدار خط
استواء از منتصف آن در سطح معدل النهار مى گذرد تقبب يعنى برآمدگى
است كه در نتيجه زمين كره تام نيست ،بلكه شلجمى شكل است .حال بدان
كه در كتب فقهى در احكام بئر و بالوعه فرموده اند كه مستحب است بين
آندو به پنج
يا هفت ذراع فاصله باشد به تفصيلى كه راجع به زمين سخت و سست ،و
زير و زبر بودن بالوعه نسبت به بئر گفته آمد .شهيد ثانى در همين
مساله شرح لمعه گويد:
و فى حكم الفوقية المحسوسة ،الفوقية بالجهة بان يكون البئر فى جهة
الشمال فيكفى الخمس مع زخاوة االرض و ان استوى القراران ،لما ورد من
ان مجارى العيون مع مهب الشمال.
حديث ششم باب 24كتاب طهارت وسائل باسنادش روايت كرده است:
عن محمد بن سليمان الديلمى عن ابيه قال سالت ابا عبدهللا عليه السالم
عن البئر يكون الى جنبها الكنيف؟ فقال :ان مجرى العيون كلها مع مهب
الشمال فاذا كانت البئر النظيفة فوق الشمال و الكنيف اسفل منها لم
يضرها اذا كان بينهما اذرع ،و ان كان الكنيف فوق النظيفة فال اقل من
اثنى عشر ذراعا الحديث( .ج 1ص 28ط 1ميربهادرى)
غرض اين كه سر مهب شمال واقع بودن مجارى عيون آنست كه در تطامن
قطبين ارض و تقبب وسط آندو و بشكل شلغمى بودن آن در بحث قبة االرض
گفته ايم كه امام عليه السالم بنور امامت و واليت بدان اشارت فرموده
است .خالصه غرض ما در اين تحقيق اين است كه درست است فوقيت بجهت در
حكم فوقيت محسوسه است ،ولى فوق الشمال كه در حديث است مراد اين
نيست كه خود جهت شمال فوق است بلكه فوق شمال سمت تقيب ارض است بعكس
آنچه كه در كتب فقهى گفته اند.
مراد از شمال در حديث مذكور باد شمال است ،و مهب الشمال محل وزيدن
باد شمال است كه جهت شمال است سعدى گويد:
باد شمال مقابل باد جنوب است كه مهب آن جهت جنوب است .باد شمال
ممدوح ،و باد جنوب مذموم است آن چون باد بهارى است و اين چون باد
خزانى كه هر يك بقول مالى رومى:
و صبا چون شمال ستوده ،و دبور مانند جنوب نكوهيده است ،لذا در كتب
طب گفته آمد كه اگر مصب آب بسوى مشرق و شمال باشد آن آب خوب و
گوارا است ،و اگر بسوى مغرب و جنوب بدو ناگوار است چه اين كه آندو
باد صبا و شمال مى خورند ،و اين دو باد جنوب و دبور .مثال شيخ رئيس
در كليات قانون در احوال مياه فرمايد:
« ...فافضل المياه ماء العيون الى قوله :فان اتفق ان يكون هذا
الماء غمرا شديد الجرية يحيل بكثرته ما يخالطه الى طبيعته ياخذ الى
الشمس فى جريانه فيجرى الى المشرق خصوصا الى الصيفى منه فهو افضل
السيما اذا بعد جدا عن مبدئه ،ثم مايتوجه الى الشمال ،و المتوجه الى
المغرب و الجنوب ردى و خصوصا عند هبوب الجنوب» الخ( .ص 202وزيرى
چاپ سنگى ايران)
در روايات سخن از رياح اربع (بادهاى چهار گانه :صبا و شمال و دبور
و جنوب) نيز بميان آمده است .در كافى باسنادش از هشام بن سالم از
ابى بصير روايت كرده است كه قال:
به جلد چهاردهم بحار چاپ كمپانى ص 285رجوع بفرمائيد .و آن كه امام
عليه السالم فرمود :ان هلل عزوجل جنودا من رياح يعذب بها من يشاء ممن
عصاه ،عارف رومى در بيان اين مطلب شريف به نظم فارسى نيكو گفته است
كه:
پوشيده نيست كه اگر جاى سؤال و نياز ياد شده در عروص جنوبى ارض مى
بود ،امام در جواب مى فرمود:
ان مجرى العيون كلها مع مهب الجنوب فاذا كانت البئر النظيفة فوق
الجنوب و الكنيف أسفل منها لم يضرها اذا كان بينهما أذرع الخ.
چنان كه روايات ديگر نظير اين مطلب كه جواب سؤال به وفق زمان و
مكان و حاجت سائل داده شده است بسيار است .حديث را چنانكه از وسائل
و شرح لمعه نقل كرده اي م مع مهب الشمال است بدان معنى كه تقديم
داشته ايم ،مرحوم متاله سبزوارى در شرح اسماء بجاى مع من آورده است
و فرمود :وورد ان مجارى العيون من مهب الشمال آنگاه آنرا معنايى
كرده است كه برجوع به بند ششم شرح اسماء (شرح جوشن كبير) آگاهى مى
يابى (ص 52چاپ سنگى ايران ط )1
فائده ديگر
و هر گاه در افقى كه عرض آن بمقدار ميل كلى است ،منطقة البروج از
سمت
و همچنين ممكن است كه دائره ميل و دائره وسط السماء رؤيت و دائره
ماره به اقطاب اربعه هر سه باهم متحد گردند ،و بر اين قياس آنچه كه
گفته نيامد.
فائده ديگر:
در درس چهل و پنج به اجمال ،و در درس پنجاه و يك بتفصيل در هفت
اقليم ،و اعدل اقليمهاى هفتگانه سخن رفت ،و اينكه غرض ما در اين
فائده اين است كه فصل دوم مقالت دوازدهم طبيعيات شفاء (ج 1ص 443 445
چاپ سنگى ايران) در ذكر مزاج است ،و شيخ در اعتدال امزجه مطابق
اقتضاى آب و هوا و دگر اوضاع جغرافيائى هر اقليم بسيار بحث مفيد
فرموده است كه برخى از آن اشارات را از قانون وى در درس چهل و پنج
نقل كرده ايم .همانطور كه در درس 45گفته ايم اين مباحث و مطالب را
در فهم كلمات حضرت وصى عليه السالم در خطبه 232نهج دخلى بسزا است كه
سيد رضى فرمود:
به تعريف دوائر عظام مشهور ،و نيز برخى از دوائر صغار ،و بمسائل و
احكامى هيوى در پيرامون مباحث آنها آشنا شده ايم ،و باز نوبت بحث
آنها به روى آوردن اغراضى خاص پيش مى آيد .اكنون بر سرآنيم كه به
همين روش به روش ستارگان آشنا شويم ،و ثابت و سيار آنها را
بشناسيم ،و قدر هر يك را بدانيم ،و فرق بين برج و صورت را بگذاريم،
و پاى بر فرق فرقدان بنهيم ،و مطالبى را كه در نظر داريم برشته
نوشته درآوريم ،و با راهنمايى اطلسهاى سماوى چهره دلگشا و جانفزاى
آسمان را در شب تماشا كنيم ،و با شاهدان سپهر برين همنشين گرديم ،و
با كاروان جهان پيماى شبرو همسفر باشيم ،و با زمزمه دفتر دل هم
آهنگ كه:
چنانكه در درس 26گفته ايم دانشمندان فلكى هر دائره يا مدار كوكب را
فلك مى نا مند ،و امروز از فلك به مدار و خط سير و مانند آندو
تعبير مى كنند ،و ما همان لفظ آشنا و شيوا و كوتاه و رساى فلك را
بكار مى بريم .در درس هجدهم «دروس معرفة الوقت و القبلة» بسيارى از
مصادر و ماخذ اصيل را در اين مطلب نام برده ايم ،و بسى نكات سودمند
در آن گرد آورده ايم ،و اينكه در اين پارسى نيز از آن تازى سخن مى
گوييم .در همان درس 26ياد شده از كتاب غارات روايتى نقل كرده ايم
كه دائره نصف النهار تعبير به فلك شده است .و ابوريحان بيرونى در
كتاب مجسطى اسالمى قانون مسعودى در خواص آفاقى كه عرض آنها زيادت از
تمام ميل اعظم است و هنوز به ربع دور نرسيده است فرمايد:
«و يحصل للشمس فى كل دور ارتفاعان فى فلك نصف النهار اصغر و اعظم».
(ج 2ط حيدرآباد دكن ص )535
در مقام تعليم و تعلم براى آشنا شدن و بدست آوردن نحوه حركات كواكب
نسبت به كره ارض ،بهترين طرحى كه ريختند و درست ترين نقشه اى كه
كشيده اند هيئت مجسمه است كه اكنون بحث را در هيئت مجسم آغاز مى
كنيم.
و بقول قويم مال على قوشچى در شرح تجديد در فصل دوم مقصد دوم آن
كفى بهم فضال انهم تخيلوا من الوجوه الممكنة ما ينضبط به احوال تلك
الكواكب مع كثرة اختالفاتها على وجه تيسر لهم أن يعينوا مواضع تلك
الكواكب و اتصاالت بعضها مع بعض فى كل وقت ارادوا بحيث يطابق الحس و
العيان مطابقة يتحير فيها العقول و االذهان ،و من تامل فى احوال
االضالل على سطوح الرخامات شهد ان هذا لشى ء عجاب ،و اثنى عليهم
بثناء مستطاب.
حقا كه اين كالم كامل قوشچى خيلى بلند مرتبه است .وى گويد:
حيران بماند ،و هر كس در احوال اظالل بر سطوح رخامات تامل كند گواهى
دهد كه كارى بسيار شگفت است ،و آن بزرگ مردان را بستودنى پاكيزه
خواهد ستود.
يك محاسب فلكى ،وقوع كسوفى يا خسوفى يا هاللى را قبل از وقوع چنان
بدقت خبر مى دهد كه با عيان مطابقتى تام دارد مطابقتى كه ديگران
انگشت حيرت بدندان گيرند .و شما آقايان در آتيه نزديك بتوفيق
خداوند سبحان به محاسبت و استخراج از ازياج ،و به احوال اظالل بر
سطوح رخامات بخوبى دست مى يابيد ،و آنگاه بهتر و بيشتر به عمق صدق
و حقيقت اين كلمات پى مى بريد .و مى دانيد كه سخن ما در علم هيئت
است كه مبتنى بر اساس قواعد استوار رياضى ،و قضاياى پايدار هندسى
است ،نه در علم تنجيم يعنى رشته احكام نجومى ،بدان تبصره كه در درس
پنجاه و يكم گفته آمد.
آرى بحث از فلك مجسم در طبيعيات فلسفه براى اثبات محدد الجهات
بميان آمده است به تفصيلى كه در فصل سيزدهم و چهاردهم مقالت سوم
طبيعيات شفاء (ص 116 122ط 1چاپ سنگى ايران) ،و در نمط دوم اشارات
گفته آمد .و ما در درسهاى فلسفه و حكمت شفا و اشارات و اسفار گفته
ايم كه اثبات محدد الجهات آنگاه درست آيد كه فرود آمدن اشياى سنگين
را از فراز به نشيب به فوه جاذبه زمين ندانيم ،و در ديگر نوشته هاى
خود چون نكته 107هزار و يك نكته ،و عين 24عيون مسائل نفس ،گفته
ايم كه ثابت بن قره در صدر اسالم قائل به قوه جاذبه ارض بوده است ،و
برخى از پيشينيان نيز بر اين عقيدت بوده اند كه ميل كلوخ مثال بزمين
نه براى آنست كه ذاتا طالب مركز باشد چنان كه در بحث ميل طبيعيات
فلسفه گفته اند ،بلكه جنسيت سبب انضمام است.
ثابت گويد:
اگر فرض كنيم زمين پراكنده و متالشى شود و اجزاى آن را رها كنند همه
ميل بسوى يكديگر مى كنند و هر جا به يكديگر رسيدند و مى ايستند.
اين نظر ثابت را حاجى متاله سبزوارى در شرح اسماء در بند ششم آن
«يا من
و قال ثابت بن قرة سببه اى سبب الجذب طلب كل جزء موضعا يكون فيه
قريه من جميع االجزاء قربا متساويا اذ عنده ميل المدرة الى السفل
ليس لكونها طالبة للمركز بالذات بل الن الجنسية منشأ االنضمام ،فقال:
لو فرض ان االرض تقطعت و تفرقت فى جوانب العالم ثم اطلقت اجزائها
لكان يتوجه بعضها الى بعض و يقف حيث يتهيا تالقيها.
و بعد از ثابت به چند قرن ،اسحاق نيوتن نيز قائل به قوه جاذبه ارض
شده است كه امروز همگان بر آن متفق اند.
شايد در بادى نظر اين سوال پيش آيد كه اگر هبوط و سقوط اجسام بسوى
زمين از قوه جاذبه زمين است ،پس چرا بعكس شعله آتش و ابر و دود و
بخار مثال از زمين گريزانند و بسوى باال شتابان مى روند؟
جواب اين است كه اين مواد در حقيقت ميل به باال ندارند ،و بسوى باال
رفتن آنها در واقع از قوه جاذبه زمين است ،بدين بيان كه اجسام با
هم تزاحم دارند يعنى دو جسم در يك مكان نگنجند بلكه يكى ديگرى را
دفع و رد مى كند تا خود حائز آن مكان شود ،مى دانيم كه برودت سبب
تكثيف هوا و حرارت موجب تخفيف آنست ،هواى سرد آكنده و فشرده و
سنگين است ،و هواى گرم باز و پراكنده و سبك ،قوه جاذبه جسم سنگين
را بحكم جنسيت تجاذب ،بيشتر بسوى خود جذب مى كند ،حال چون هواى
سنگين بفشار بسوى زمين جذب مى شود الجرم هواى سبك را از مكانش بفشار
دفع مى كند ،و دور مى نمايد و جاى او را مى گيرد ،پس اين ميل هواى
سبك بسوى باال در واقع پرت كردن هواى سنگين او را بدانسوى است و
انسان گمان مى كند كه بخار و شعله و مانند آنها بسوى باال شتابان
روان و از زمين گريزانند .و به همين سبب است كه اشياء خفيفه از زير
آب به باال مى آيند كه در واقع آب چون سنگين تر از آنها است ،آنها
را بسوى باال دفع مى كند.
بصورت تمثيل و تنظير در نظر بگيريد دو كفه ترازو را ،هر گاه سنگى
به وزن دو مثقال در يك كفه آن بنهيم به حكم فعل جاذبيت بسوى زمين
مى آيد ،و كفه
ديگر خالى باال مى رود ،در اين حال اگر سنگى به وزن يك سير در آن
كفه تهى بنهيم بسبب زيادت فعل جاذبيت به حسب زيادت ماده ،بسرعت
بسوى زمين هبوط مى كند و آن كفه ديگر بسبب قلت آن بهمان سرعت به
باال صعود مى نمايد .به موضوع درس برگرديم و از نكته 626هزار و يك
نكته نقل كنيم:
فلك در كتب هيات و نجوم ،مدارات و دوائر است و رياضى به غير آن نظر
ندارد ،لذا در كتب اساطين فن كلمه فلك اضافه به دوائر عظام شده
است .ابوريحان بيرونى در اول باب سوم مقاله نخستين قانون مسعودى
گويد:
الدائره والفلك اسمان يتعاقبان على موضوع واحد فيتبادالن( .ص 54ج 1
ط حيدر آباد دكن)
ان المهندسين لما اكتفوا فى بيان هيئة االفالك بمنا طقها اذ هى كافية
اليراد البراهين سموها افالكا.
نص كالم خواجه طوسى در آخر فصل پنجم از باب دوم تذكره در هيات و شرح
خفرى بر آن اين است:
غير مجسمة و كان من العلوم الرياضيه الصرفة :و اما لمن بحاول تصور
مبادى الحركات على وجه يقتضيه قواعدهم فالبد من معرفة هيئة االجسام
المتحركة بتلك الحركات على وجه يظهر تلك الحركات فى مناطقها ،و اذا
اعتبر هذا العلم كذلك سمى هياة مجسمة و كان له عرق من العلوم
الطبيعية التى موضوعها الجسم الطبيعى من حيث الحركة والسكون.
مالحظه مى فرماييد كه عالمه خفرى در بيان هيئت مجسمه و غير مجسمه ،و
كفايت اقتصار بر دوائر در هيئت رياضى چه خوب حق سخن را ادا كرده
است ،و فرموده است هيئت مجسمه را عرقى از علوم طبيعى است و آن كه
خواهد تصور مبادى حركات اجراى علوى بنمايد ناچار بايد به هيئت
مجسمه معرفت داشته باشد.
بلكه اطالق فلك در ملكوت عالم بكار رفته است چنانكه در روضه كافى
آمده است كه:
روى عن امير المؤمنين عليه السالم انه قال رجل :اين المعبود؟ فقال
عليه السالم اليقال له اين النه أين االينية ،و ال يقال له كيف النه كيف
الكيفية ،و اليقال له ما هو النه خلق الماهية ،سبحانه من عظيم تاهت
الفطن فى تيار امواج عظمته ،و حصرت االلباب عن ذكر ازليته ،و تحيرت
العقول فى افالك ملكوته( .توحيد بحارج 2ط كمپانى ص )93
ُق
ِ ِاْلُف
َ ب ْهو چنان كه افق در ملكوت اعلى بكار رفته است قوله سبحانه :و
َ ُ
َْ
دنى( .النجم )8 10 َو
ْ أ ْنِ أ َو
ْسَي َ ق
ن قاب
َكاَ
دهلى ف
َََت
دنا ف ثم
ه َ اْلَع
ْلى ُ ْ
«واضح باد كه اين هيئت فلك مجسمه شمس كه مبين شد ،نظر بر تصور
مبادى حركات است ،چه تصور حركت موقوف است بر تصور جسم يعنى اول
تصور اجسام كروى نمايند و از حركت آن تشخيص مناطق كنند ،و حركت
مركز كوكب را منوط بحركت منطقه دارند ،و اين چنين هيئت را هيئت
مجسمه خوانند ،و در آن شائبه از علم طبيعى هم باشد ،و محض از علوم
رياضيه نبود .و اگر اقتصار بر دوائر كنند كه مدارات محسوسه حركات
مراكز كواكب و افالك اند ،و ببراهين خطوط اثبات مقررات اين علم
كنند ،در اينصورت اين هيئت را هيئت غير مجسمه نامند و علمش محض
رياضى باشد .بلكه اگر ادنى تامل كنند بدانند كه حين اجراى برهان،
مقررات هيئت مجسمه هم غير مجسمه مى شود ،لهذا بطليموس در مجسطى اصال
التفات به تجسيم ننموده است ،و محض بر دوائر و اوتار ابتناى اين
علم داشته است»( .ص 574ط 1هند)
اين بود عبارتى كه از جامع بهادرى نقل كرده ايم ،و به چند جمله آن
بايد خيلى دقت داشت :يكى اين كه گفته است در هيئت مجسمه شائبه از
علم طبيعى هم باشد و محض از علوم رياضيه نبود و اين مطلب همانست كه
از خفرى شنيده اى و كان له عرق من العلوم الطبيعيه التى موضوعها
الجسم الطبيعى من حيث الحركة والسكون ،و ديگر اين كه گفته است بلكه
اگر ادنى تامل كنند بدانند كه حين اجراى برهان مقررات هيئت مجسمه
هم غير مجسمه ميشود ،و اين مطلب خيلى شيرين است ،و بخصوص جمله اخير
كه گفته است لهذا بطليموس در مجسطى اصال التفات به تجسيم ننموده است
و محض بر دوائر و اوتار ابتناى اين علم داشته است.
چه بسا افراد استاد نديده زبان نفسهم كه فرق ميان موضوع علوم
طبيعى ،و رياضى هيوى را ندانسته اند دهان بژاژخائى مى گشايند و در
دانش را بروى خود و ديگران مى بندند ،و از يك دستاويز و بهانه در
مسئله اى خاص ،همه را ناديده مى گيرند ،و با علم و كمال به ستيزه
برمى خيزند ،و داوريهاى ناروا روا مى دارند .در فلك السعادة آمده
است كه « :در خبر وارد است من لم يعرف علم الهيئة والتشريح عنين فى
معرفة هللا( .ص 37ط 1ايران)
مطلب ديگر كه دانستن آن نيز در فن هيئت الزم است ،حركت و سكون ارض
است .در آن اختالف دارند كه آيا پديد آمدن شب و روز بگردش وضعى زمين
است وضع بمعنى تمام مقوله كه نسبت آن با خارج كه شمس و قمر و ديگر
ستارگان ثابت و سيار است ،بوده باشد و يا زمين ساكن است و آن اجرام
برگرد او گردانند؟ .برخى از پيشينيان چون ابرخس (هيپارك) قائل
بحركت وضعى زمين بوده است .ابرخس در قرن دوم قبل از ميالد مسيح عليه
السالم مى زيست .اوست كه منطقة البروج را به دوازده قسمت كرده است و
هر يك را برج ناميده است و در نام گذارى از هيئت اجتماعى ستارگان
در هر برجى كه بصورت خاص حكايت مى كند استفاده كرده است و باسامى
حمل و ثور و جوازء الخ نام نهاده است ،و آغاز سال را از اعتدال
ربيعى حساب كرده است .در دانش بشر آمده است كه هيپارك فاصله خورشيد
از زمين را بدست آورده است و آنرا اختراع او دانسته است (ص 67ط )1
و نيز در صفحه 97آن آمده است كه:
و اين مسائل منقول از ابرخس همه بتحقيق در اين كتاب دانسته ميشود.
اين بود عبارت آنجناب كه در ترجمت عبارت عربى بيرونى بفارسى تحرير
فرموده است .و نظر ما از نقل آن چند مطلب است يكى اين كه پيشينيان
قائل بحركت وضعى و انتقالى زمين بوده اند ،و كپرنيك و گاليله بدان
متفرد نبوده اند .و مطلب دوم اين كه مهندسان و علماء هيئت اعتماد و
استناد ايشان بر خطوط مساحيه است كه موضوع بحث درس قبل بوده است.
مطلب سوم آن كه حركت و سكون ارض يك مسئله طبيعى است و اثبات هر يك
از آن دو و رد ديگرى بافكار و انظار طبيعيين فالسفه منوط است .مطلب
چهارم اين كه عقيدت بر حركت زمين سخت استوار است .مطلب پنجم كه
موضوع بحث ما در اين درس است و آنرا از نظر و فكر دانشمندان هيوى
اهميت بسزا است بلكه يكى از اصول مسائل هيوى است و در اهميت همسنگ
موضوع درس قبل است ،اين كه :حركت مرئيه را چه از ارض دانند و چه از
سما شناسند در هر حال بصناعت ايشان زيان نمى رساند.
هيوى بايد در مرصد ،زمين را ساكن فرض كند آنگاه حركات كواكب را بر
گرد زمين ،با آالت رصدى بدست آورد .مثال آفتاب از افق مقدارى برآمده
است و ما مى خواهيم ارتفاع آن را در آنگاه بدانيم ،و يا قوسى را كه
از مطلع آن تا آنگاه پيموده است كه در اصطالح اين فن آنرا «دائر»
گويند (زيج بهادرى ص )85بدست آوريم تا بدانيم كه بحسب ساعت زمانى
چه مقدار از روز برآمده است ،اسطرالب را مثال در دست مى گيريم و
مقدار قوس ارتفاع يا دائر را از افق زمين ساكن مفروض تحصيل مى
كنيم ،كه در هنگام عمل بايد زمين را ساكن فرض كنيم .اين يك مطلب
هيوى است دخلى به مسئله طبيعى آن ندارد كه آيا واقعا زمين ساكن است
يا متحرك.
و در همين فصل سخن از حركت انتقالى زمين را نيز پيش كشيده است ،و
هر دو قول را رد كرده است ،و لكن حق همانست كه بيرونى گفته است.
ولى شگفت از مثل صاحب جامع بهادرى است كه ابرخس و ارسطرخس را با
بطليموس در سكون ارض به يك عقيدت دانسته است چنانكه در حرز اول
خزينه پنجم آن گويد:
در درس 57دانسته ايم كه فلك در نزد دانشمندان هيوى هر دائره و مدار
كوكب است ،خواه دائره عظيمه و خواه صغيره ،و خواه مدار كوكب ثابت و
خواه سيار .و در درس 58دانسته ايم كه هر چند زمين را حركت وضعى و
انتقالى است و او نيز يكى از سيارات است ،ولى در اعمال رصدى بايد
آن را ساكن انگاريم آنگاه حركات و سائر اوضاع كواكب را نسبت بدان
تحصيل كنيم ،و اين كالم مثل ابوريحان بيرونى است كه خود استاد مختص
در علم فلك و رياضيات عاليه است ،و رساله اى درباره اين كه آيا
خورشيد به دور زمين حركت مى كند يا زمين بدور خورشيد ،تصنيف كرده
است (ص 6معرفى يك دانشمند و محقق برجسته ابوريحان بيرونى ،كه
بمناسبت هزاره ابوريحان نوشته شده است).
اكنون در نظم و نضد ثوابت و سيارات ،و تحصيل حركات آنها بر مبناى
هيئت مجسمه بحث مى كنيم :در درس پنجم گفته آمد كه ستارگان همه
سيارند ،جز اين كه به نسبت برخى با برخى ديگر ،سريع را سيار و بطيى
ء را ثابت نامند .سيارات به حسب مشهور عبارت اند از قمر و عطارد و
زهره و شمس و مريخ و مشترى و زحل .و نضد و ترتيب آنها هم در خارج
در نظر مشهور به همين گونه است كه نوشته آمد ،و پارسى هر يك را در
درس ياد شده دانسته ايم .اما مشهور چرا ترتيب آنها را بصورت مذكور
دانسته اند ،دليل آن خواهد آمد.
شمس و قمر را با هم نيرين گويند ،و تنها شمس را نير اعظم ،و قمر را
نير اصغر خوانند ،عطارد و زهره را كه زير شمس اند سفليين نامند ،و
مريخ و مشترى و
دروس هيئت و ديگر رشتههاى رياضى ،ج ،1ص319 :
در علم احكام نجوم ،زهره و مشترى را باهم سعدين گويند ،زهره را سعد
اصغر ،و مشترى را سعد اكبر .و مريخ و زحل را باهم نحسين گويند،
مريخ را نخس اصغر ،و زحل را نحس اكبر .دو نفر باهم معانقه مى كردند
مرحوم استاد شعرانى بمطايبت فرمود :قران نحسين .و بحث قران نيز در
پيش است .قمر را در علم احكام بريد گويند كه سريع السير است لذا در
مدلوالت كواكب از طبقات مردم آن را كوكب رسوالن و پيكان و صاحب خبران
و مسافران و سياحان و نظائر آنها مى دانند .و شمس را به تنهايى
سلطان كواكب شناسند ،و بقول متاله سبزوارى در غرر الفرائد (ص 193ط
1ناصرى):
راقم را غزلى است كه بساحت اقدس خاتم صلى هللا عليه و آله و سلم عرض
و مختم آن اين:
اين چند سطر را در اصطالح احكامى بعنوان تنوع در سخن آورده ايم كه
الكالم يجر الكالم و يدر الكالم ،به بيان هيئت مجسمه باز گرديم:
سبعه سياره را نسبت به ارض اوج و حضيض است ،و برخى از آنها را در
هر دوره دو اوج و دو حضيض است .لفظ اوج معرب اوگ كلمه هندى است
يعنى دورترين نقطه فلك كوكب اعنى مدار آن از مركز زمين ،و مقابل آن
حضيض است كه نزديكترين نقطه فلك كوكب و مدار آن بمركز زمين خواهد
بود .و چون سيارات را نسبت بمركز زمين اوج و حضيض است حركات آنها
گرد وى متشابه نخواهند بود ،و در درس سوم دانسته ايم كه حركت
متشابه فلكى آنست كه در ازمنه متساويه زواياى متساويه ،و بعبارت
ديگر قسى متساويه سير شود كه اين قسى مقدر آن زوايا خواهند بود ،و
چون زوايا مساوى يكديگر نباشند ،قسى مقدر آنها نيز مساوى يكديگر
نخواهند بود.
پنج كوكب سفلى و علوى را بدين سبب متحيره گويند كه نسبت به ما گاهى
مقيم نمايند يعنى ايستاده بنظر آيند و گاهى متحرك ،و در حركت هم
گاهى بسوى مشرق روند و دوباره بسوى مغرب برمى گردند ،و گاهى بسوى
مغرب رهسپارند و دوباره بسوى مشرق برمى گردند ،مانند شخص سرگردانى،
مثال يك طلبه كه براى تحصيل يكباب خانه اجاره اى در كوچه ها گاهى
متحير ايستاده است وگاهى بدين سوى و بدان سوى از چپ و راست درآمد و
شد است،
بخصوص اگر بچه دار هم باشد .و اين خود حكايت حال اين داعى است كه
در عهد جوانى چنانكه افتد و دانى بدان مبتال بوده ام .وقتى در تهران
آنقدر به اين كوچه و آن كوچه ،و اين بنگاه و آن بنگاه سرگردان شده
ام كه متحيره به حيرت آمدند و تو را طاقت نباشد از شنيدن ،از هر كس
سراغ خانه مى گرفتم ،نخستين پاسخ پرسشم اين بود كه :بچه دارى؟ مى
گفتم آرى ،فقط دو نفريم و يك طفل رضيع بنام عبدهللا داريم ،جواب مى
شنيديم كه خانه اجاره اى نداريم ،آن هم با اخمى كه بدتر از صد زخم،
حتى به طفل شير خوارم رحم نكرده اند تا باالخره در مسافرخانه اى يك
باب اطاق محقر اجاره كرديم و مدتى در آنجا بسر مى برديم .با آن وضع
آشفته و آلفته ،به درس و بحث خود و ادراك محضر مبارك اساتيدم آرام
ن
ِهً إ
يسْرا ُسْر
ِ ُ الع مع
َ ْ ن َ
إه و شاد كام بودم ،و حشرم با الم نشرح بود كه ف
َِ
ً.
يسْرا ُسْر
ِ ُ الع مع
َ ْ َ
در آنحال باقتضاى طبع جوانى ژوليده و شوريده ،نامه اى منظوم ،شيرين
و دلنشين ،بيش از يكصد و پنجاه بيت به پيشگاه خداوند سبحان تقديم
داشتم ،پس از ارائه ارادت و وظيفه بندگى و مطالبى خواندنى ،عرض
كردم:
الخ ...
چون شمس را نسبت به زمين اوج و حضيض است ،و به حسب حركت نيز گاهى
تند و گاهى كند ،و قمر را عالوه بر آن عرض شمالى و جنوبى است ،و
متحيره را عالوه بر اين احوال حيرت گونه است ،الجرم در هيئت مجسمه
براى تحصيل و تنظيم اين امور مبادى حركات اعنى افالكى را بر نظم و
نضد خاصى تحصيل و تنظيم اين امور مبادى حركات اعنى افالكى را بر نظم
و نضد خاصى
چنان تصور كرده اند و ترتيب داده اند كه با هيچيك از قواعد حكمى و
فلسفى منافات نداشته باشد مثال خالء الزم نيايد چنانكه در اين دروس به
ترتيب روشن ميشود ،الجرم اين مبادى حركات يعنى افالك در حد احتياج
ثابت ميشوند ،بدين معنى كه دانستن وضع و حركت خاص هر ستاره اى ياد
شده نسبت بزمين ،موجب اثبات فلكى مى شود ،بر اين اصل قويم فرموده
اند كه « :انا ال نثبت فضال فى الفلكيات».
حال بدان كه ابسط افالك فلك شمس است كه با فرض دو فلك اوضاع وى نسبت
بزمين از اوج و حضيض و سرعت و بطؤ دانسته ميشود ،يكى بنام فلك
ممثل ،و ديگرى به نام فلك خارج مركز ،كه بتعبير ديگر ممثل شمس و
خارج مركز شمس گويند.
اين شكل (ش )29صورت هيئت مجسمه فلك شمس به حسب تسطيح است .و ان شئت
قلت :فلك مجسم شمس به حسب تسطيح است كه ك /جرم شمس ،و ح /كره ارض
كه مركز آن مثل شمس است .و فلك ممثل آن فلك كلى است كه فلك خارج
مركز در ثخن آن قرار گرفته است .و خارج مركز آن فلك درونى است كه
جرم شمس در ثخن او قرار گرفته است اين فلك حامل جرم شمس ،مركز آن د
است كه از مركز زمين خارج است و بهمين سبب آنرا فلك خارج مركز گفته
اند.
ششمين رساله هشت رساله مطبوع ما در تعيين بعد مركزين و اوج است و
مراد از بعد بين مركزين بعد بين مركز عالم اعنى مركز زمين و مركز
فلك خارج مركز است كه تعيين و تحصيل آن نيز در بعد دانسته ميشود .ا
ط او جه شمس است و ب م حضيض آن ،كه آن دورترين نقطه مدار شمس از
مركز ارض ،و اين نزديكترين آن بدانست.
الجرم از سطح منطقة البروج نيز مايل نمى باشد ،و بعبارة اخرى منطقة
البروج و ممثل و خارج مركز شمس هر سه در يك سطح اند لذا هيچگاه شمس
را عرض نبود چنانكه در دو درس پنجم و دوازدهم گفته آمد .و بهمين
سبب منطقة البروج بدائره شمسيه ناميده ميشود ،خواه آن را بر سطح
معدل النهار فرض كنيم ،و خواه همان منطقه فلك هشتم بدانيم .مثال
قاضى زاده رومى در اول باب سوم شرح چغمينى (شرح ملخص در هيئت تاليف
محمود بن محمد چغمينى) گويد:
و اين سخن فاضل قاضى زاده بدين وجه است كه در مقام محاسبات هندسى،
قسى دوائر عظام را كه اضالع مثلث در شكل مغنى و ظلى و فروغ آندواند،
همه را در سطح فلك اعظم انگارند .بر همان وضع و نسبت و محاذاتى كه
در فلك خود با فلك اعظم دارند و ظاهر است كه تفاوتى در عمل پيش نمى
آيد خواه عظيمه فوقانى را بر سطح تحتانى آوريم و خواه بالعكس
چنانكه در درس دهم دانسته ايم.
خواجه طوسى در اول باب ششم زبده الهيئة (ص 17ط 1ايران) فرمايد:
آفتابرا فلكيست مركزش از مركز عالم خارج كه آنرا فلك خارج مركز
گويند ،و جرم آفتاب در وى نشانده چون نگين در انگشترى.
و شاه مير در شرح فارسى هيئت قوشچى دو متمم ياد شده را بر شكل دو
نعلچه تعبير كرده است بدين عبارت :بعد از افراز فلك خارج از ممثل
دو كره مختلف الثخن بر شكل دو نعلچه صحيح االستداره باشد بانكه وسط
ايشان غليظ باشد و طرفين آن رقيق شود تا ثخن آن نزد نقطه كه مقابل
عايت غلظ باشد منتفى شود.
اين گونه تشبيهات در عبارات قوم بسيار است و براى ايفاى معنى در هر
مقام
شايسته بدان صحيح گفته اند .مثال مالعلى قوشچى در اول مقاله اوالى
فارسى هيئت در بيان هيئت مجسمه گويد:
«افالك نه اند گرد يكديگر درآمده مانند تويهاى پياز چنانكه سطح مقعر
هر يك مماس سطح محدب فلك ديگر است كه در جوف اوست».
بلكه قبل از قوشچى خواجه طوسى در باب دوم زبدة الهيئة فرموده است:
نه فلك گرد يكديگر درآمده مانند تويهاى پياز چنانكه در ميان هيچ
خالى نباشد( .ص 6ط )1
تشبيه به تويهاى پياز جهت اتصال آنها بيكديگر ،و عدم لزوم خالء است.
نظير تشبيه وحدت عالم جمع ،و كثرت عالم فرق و ارتباط آندو نزوال و
صعودا باهم ،به مخروط كه برخى عالم جمع را براس مخروط ،و عالم كثرت
را بقاعده مخروط تنظير كرده است ،و بعضى بالعكس ،اين بدين لحاظ كه
ماوراى طبيعت اوسع از عالم طبيعت است ،و آن بدين نظر كه عالم باطن
متن است و عالم ظاهر شرح ،متن جمع است و شرح آن تفصيل ،و هر يك در
نظر خود صائب و صادق اند .حكيم سبزوارى در غرر الفوائد در «غرر فى
تحقيق المثل االفالطونية» گويد:
و در بيان آن گويد:
و صور و ناقور وارد در منطق وحى به همين مفاد و تنظير مخروطى است
فافهم و تبصر ،كه ورود در آن بحث خارج از موضع كتاب است .و برخى از
عبارات قوم را مى يابى كه گويند :كوكب در فلك مغرق است به هيئت
دانه هاى تسبيح نقره كوب شده ،و نظائر اينگونه تعبيرات .غاغه زبان
نفهم به ياوه دهان مى گشايد كه هيئت افالك پوست پيازى است ،و حكمت
عالم كله قندى است و و و.
خطه ل در شكل ياد شده ،نشانده ثخن ممثل به حسب تسطيح است .و آن خط
در هر نقطه محدب و مقعر ممثل كه ه در محدب آن ،ول در مقعر آن قرار
گيرد بهمين مقدار خط ه ل است يعنى مثل شمس متوازى السطحين است كه
سطح محدب آن موازى سطح مقعر آنست ،و آنگاه اين دو سطح باهم متوازى
اند كه ثخن يعنى غلظ و بعد ممثل در همه جا به يك اندازه بوده باشد.
لذا متمم حاوى و متمم محوى هيچيك سطح محدب آن موازى سطح مقعر آن
نيست ،بخالف فلك خارج مركز كه مانند ممثل دو سطح محدب و مقعر آن
باهم موازى اند.
و شمس جرمى بود كرى مصمت مركوز در ثخن فلك خارج مركز ،چنان كه سطح
محدب و مماس هر دو سطح محدب و مقعر خارج مركز بدو نقطه متقابله شود
كه آن دو نقطه طرفين قطر جرم شمس خواهند بود.
چغمينى در «الملخص فى الهيئة» گويد :فلك الشمس جرم كرى يحيط به
سطحان متوازيان مركز هما مركز العالم .اين عبارت وى در بيان فلك
كلى شمس اعنى فلك ممثل آنست ،تا اين كه گويد :و اعنى بالمتوازيين
هيهنا ان البعد بينهما واحد من جميع الجهات اليختلف حتى يكون للكرة
جزء ارق و جزء اغلظ بل هى متشابهة الثخن .اين عبارت وى در بيان
توازى فلك ممثل است چنانكه ظاهر است ،آنگاه در تعريف فلك خارج مركز
گفته است:
داخل ثخن هذا الفلك اى فلك الشمس الكلى ،و ان شئت قلت :فى و فى
ثخن الممثل أى فى مابين سطحيه المتوازيين ،الفى جوفه ،فلك آخر داخل
جرم كرى شامل لالرض يحيط به سطحان متوازيان مركز هما خارج عن و هو
العالم ،محدب مركز
سطحيه مماس لمحدب سطحى االول يعنى باالول الفلك الكلى الممثل على
نقطة مشتركة بينهما يعنى بين منطقتيهما و تسمى االوج و مقعر سطحيه
مماس لمقعر سطحى االول على نقطة مشتركة بينهما مقابلة لالوج و تسمى
الحضيض.
والشمس جرم كرى مصمت يعنى غير مجوف مركوز فى جرم الفلك الخارج
المركز عند منتصف ما بين قطبيه مغرق فيه بحيث يساوى قطرها ثخن
الفلك الخارج المركز و يماس سطحها سطحيه على نقطتين مشتركتين.
دانسته ايم كه اوج معرب اوگ است ،و آن كلمه ايست هندى كه بمعنى علو
است چون ابعد نقطه ايست از محيط فلك خارج بمركز عالم ،و حضيض لفظى
است عربى بمعنى پستى كه مقابل اوج است يعنى اقرب نقطه ايست از محيط
فلك خارج بمركز عالم .حال گوييم :اوج شمس كه يك نقطه شخصيه از محيط
فلك ممثل است بحركت ممثل متحرك است و دانستى كه حركت ممثل شمس
بمقدار حركت منطقة البروج است يعنى بتقريب در شصت و شش سال شمسى يك
درجه فلكى قطع كند ،كه در حدود دو هزار سال شمسى يك برج قطع نمايد.
و چون در زيجات گفته آيد كه اوج شمس را بدست آوريم ،مراد اين است
كه تقويم موضع اوج را تحصيل كنيم ،تقويم بهمان اصطالحى كه در درس
سيزدهم در طول كوكب گفته ايم كه طول كوكب همان تقويم كوكب است ،و
در اينجا نقطه شخصيه از محيط فلك ممثل كه اوج است به منزلت كوكب
اخذ شود ،و چون فلك ممثل شمس در سطح منطقه البروج است و نقطه اوج
را بمنزلت كوكبى فرض كرده ايم ،تقويم اوج عبارت خواهد بود از قوسى
از منطقة البروج ميان اول حمل كه مبدء طول كواكب است ،و موضع اوج
بر توالى بروج ،و مراد از موضع اوج طرف خط تقويمى است كه آن را خط
طولى نيز گويند ،از مركز عالم خارج شده به نقطه اوج گذشته به فلك
اعلى منتهى شود بهمان وزان كه در درس سيزدهم گفته ايم و در شمس خط
تقويمى هميشه همين خواهد بود كه گفته آمد ،اما در كواكب ديگر چون
آنها را گاهى عرض است و گاهى بى عرض اند خط
تقويمى بر يكسان نخواهد بود چنانكه در درس ياد شده دانسته شده است.
حضيض مقابل اوج است و چون اوج و حضيض دو نقطه متقابل اند ،تقويم
اوج كه استخراج شده است تقويم حضيض نيز دانسته خواهد شد زيرا كه
نقطه مقابل اوج ،در برج هفتم از موضع اوج بهمان درجه و دقيقه خواهد
بود.
و چون غرض ما اكنون فقط آگاهى به هيئت مجسمه افالك كواكب است،
درباره فلك مجسم شمس به همين قدر اكتفاء مى كنيم ،و پس از بيان
افالك مجسمه ساير سيارات دوباره به بيان مسائل ديگر هر يك مى
پردازيم.
و چون هيوى را تصوير مدارات كفايت است لذا در ممثل و خارج مركز شمس
به دو مدار منطقة ممثل و خارج مركز اكتفا ميشود بدين صورت شكل سى
ام (ش .)30و از هيئت و صورت خارج مركز شمس نسبت بزمين دانسته ميشود
كه مدار شمس نسبت بزمين مشابه بيضى مى باشد فتبصر.
به هيئت فلك مجسم شمس ،و نيز فلك غير مجسم آن آشنا شده ايم ،و بدين
آشنائى به هيئت افالك ديگر سيارات زود آگاهى مى يابيم ،و بعنوان
مدخل و مقدمه بحث عرض مى كنيم:
حال اگر آن شخص سائر از دور بر محيط دائره اى سير كند و دور زند ،و
ناظر در همان نقطه ا از دور او را بنگرد ،حركت او را در دو قوس
ميان ب ح فوقانى كه جهت شمال در شكل سى و سوم (ش )33و مقابل آن قوس
تحتانى كه جهت
جنوب است بزودى مى يابد ،و او را در حركت سريع مى بيند ،بخالف دو
قوس ميان ح ب جهت انسى صحيفه كه جهت مشرق شكل 33است ،و مقابل قوس
طرف وحشى صفحه كه جهت مغرب شكل مذكور است كه ناظر كان سائر را مقيم
مى بيند.
چون اين مقدمه بعنوان مدخل دانسته شد گوييم كه متفكران در خلق
سماوات و ارض كواكب متحيره را عالوه بر اوج و حضيض گاهى بتوالى و
گاهى بخالف توالى متحرك بحركت سريع يافتند ،و گاهى آنها را در ميان
آندو اعنى بتوالى و خالف توالى مقيم ،الجرم براى تنظيم و تحصيل حركات
آنها فلكى بنام تدوير فرض كرده اند كه اين فلك تدوير در ثخن فلك
خارج مركز و مغرق است .و چون فلك خارج مركز حامل تدوير است افالك
خارج مركز را در غير فلك شمس «فلك حامل» گويند .خالصه اصطالح اهل فن
اين است كه وقتى گفتند فلك خارج مركز ،يعنى فلك خارج مركز شمس كه
بتخفيف همان «خارج مركز» گويند ،و وقتى كه گفتند فلك حامل ،يعنى
فلك خارج مركز يكى از كواكب سيار غير از شمس كه بتخفيف حامل گويند.
پس خارج مركز و افالك حامله همه خارج مركزند اما در تسميه در شمس
خارج مركز گويند ،و در كواكب ديگر حامل.
و چون فلك تدوير محيط بر ارض نيست الجرم حركت آن چون دائره ش 33در
جهت علو و سفل سريع نمايد ،و اگر در علو بتوالى حركت كند در سفل
بخالف توالى خواهد بود ،و اگر در علو بخالف توالى در سفل بتوالى ،و
در طرف علو و سفل بطيى ء تا بحدى كه مقيم نمايد.
چون اين مقدمه بعنوان مدخل بحث دانسته شده است حال گوييم كه :حركات
سيارات ديگر نيز گرد مركز عالم متشابه نيست الجرم هر يك از آنها را
افالك متعدد است ،بدين بيان:
هيات تمام افالك كواكب علويه يعنى زحل و مشترى و مريخ و همچنين هيات
فلك زهره از سفليين ،بعينها مثل هيئت فلك شمس است ،در اين كه مركب
از فلكين است يكى ممثل كه موافق المركز است ،و ديگرى فلك خارج
مركز ،و هر دو بر توالى حركت مى كنند ،زيرا كه آنچه سبب اثبات خارج
مركز در شمس بود از قرب و بعد بمركز عالم ،و سرعت و بطؤ حركت ،در
ايشان هم برصد يافته اند .و از اين جهت حكم نموده اند كه هيچ تفاوت
ميان فلك شمس و افالك كواكب مذكوره در اثبات ممثل و خارج مركز نيست
اال بدو چيز كه در كواكب ياد شده بواسطه تفاوت حركتى كه در ايشان
يافته اند الزم است كه اثبات نمايند يكى آن كه هر يك از اينها را
فلكى ديگر است مصمت و مركوز در ثخن خارج مركز او چنانچه سطح او از
طرفى مماس محدب خارج مركز ،و از طرفى مماس مقعر آنست ،مانند جرم
آفتاب كه در ثخن خارج مركز خود بود بى تفاوتى ،و آن فلك را فلك
تدوير خوانند .و وجه تسميه اين فلك به تدوير آنست كه معنى تدوير
بحسب لغت مدور گردانيدن چيزى است ،و چون او حركت كواكب را تدوير
تمام بحسب رؤيت مى دهد ويرا تدوير خوانند بخالف ساير افالك چه حركت
دورى ايشان تمام مرئى نشود .و آن نقطه از محدب خارج مركز كه محل
تماس او با تدوير است دروه گويند ،و آن نقطه از مقعر را كه محل
تماس با وى است حضيض نامند .و اين دو نقطه اگر چه مشترك ميان تدوير
و خارج مركز است ليكن از خارج مركز شخصى است كه ثابت است واليتغير،
و از تدوير نوعى است كه باقتضاى حركت تدوير هر آن يك نقطه آن مماس
با آن نقطه شخصى ذروه ،و نقطه مقابل يعنى متقاطر آن مماس با آن
نقطه شخصى ذروه ،و نقطه مقابل يعنى متقاطر آن مماس با آن نقطه شخصى
حضيض ،كه از ممثل خواه در فلك شمس و خواه در اين كواكب ياد شده
نقطه شخصيه است زيرا كه هرگز تغيير
نپذيرد ،و اما از خارج مركز نقطه نوعيه است كه بواسطه حركت وى اعنى
خارج مركز لحظه فلحظه متبدل شود ،و از اينجهت حركت اوج و حضيض
بحركت ممثل باشد .و هر يك از كواكب چهار گانه زحل و مشترى و مريخ و
زهره در ثخن فلك تدوير مركوز است چنانكه سطح تدوير و كوكب به يك
نقطه مماس شده اند .خالصه اين كه فلك تدوير مصمت را بمنزلت جرم شمس
در خارج مركز بايد انگاشت ،و كواكب مذكور را در ثخن آن بدان نحو كه
گفته آمد.
تفاوت ديگر اين كه منطقه فلك خارج مركز اين كواكب اربعه مذكوره نه
در سطح منطقة البروج است بلكه خارج از سطح اوست زيرا كه به ارصاد
يافته اند كه
كواكب مذكوره دائما بر مدار شمس كه در تحت منطقة البروج بلكه نفس
منطقة البروج است چه مرسوم از حركت اوست ،حركت نمى نمايند ،بلكه در
نصف دور شمالى منطقة البروج اند گاه متقارب بدان و گاه متباعد از
وى ،و در نصف دور آخر جنوبى منطقة البروج ميشوند گاه قريب بدان و
گاه بعيد از وى ،پس المحاله مدار ايشان غير مدار شمس باشد .و چون در
انصاف دور شمالى و جنوبى منطقة البروج ميشوند هر آينه منطقة البروج
را قطع مى كنند بر دو نقطه متقابل متقاطر يعنى بر دو نقطه كه بر دو
طرف قطرى از اقطار فلك البروج اند تقاطع نمايند كه چون به هر يكى
از آن دو نقطه رسند بر نفس منطقة البروج خواهند بود و آنها را در
آنگاه عرض نبود .و چون از آنى گذرند كه شمالى شوند عرض پيدا نمايند
و پيوسته عرض زياده گردد تا بغايت بعد از منطقه رسند و باز متقارب
شوند عرض پيدا نمايند و پيوسته عرض زياده گردد تا بغايت بعد از
منطقه رسند و باز متقارب شوند تا در نقطه ديگر بنفس منطقه رسند ،و
چون از آن گذرند جنوبى شوند ،و باز پيوسته عرض افزايد تا بغايت بعد
رسند و باز متقارب شوند .و محل اين دو نقطه تقاطع ثابت نيست بلكه
در اجزاى منطقة البروج يعنى فلك البروج انتقال مى نمايند ،ليكن
انتقالى قريب بانتقال ثوابت كه حركت اوجى كواكب مذكور است و بحركت
ممثل يا منطقة البروج باختالف رايين متحرك است ،پس در انتقال احتياج
به محركى ديگر نباشد بلكه همين فلك ممثل كافى باشد .و آن دو نقطه
محل تقاطع فلك خارج مركز كواكب مذكور با فلك منطقة البروج را
عقدتين و جو زهرين گويند ،و ذكر احوال اين دو نقطه بتفصيل در بيان
جوزهرات كواكب گفته آيد.
اين بود بيان دو وجه تفاوت فلك شمس با كواكب زهره و مريخ و مشترى و
زحل كه گفته آمد .و فرقى ديگر ميان شمس و كواكب مذكوره در تسميه
لفظى هست و آن اين كه فلك خارج مركز را در غير آفتاب فلك حامل
گويند به جهت اين كه حامل فلك تدوير است ،چنان كه بدان اشارتى شده
است.
پس اين كواكب را سه فلك باشد :يكى ممثل كه فلك كلى است و محدب آن
از زحل مماس مقعر ثوابت ،و از مشترى مماس مقعر زحل ،و از مريخ مماس
مقعر مشترى ،و از زهره مماس مقعر شمس است ،پس مقعر فلك زحل مماس
محدب فلك مشترى ،و مقعر فلك مشترى مماس محدب فلك مريخ ،و مقعر فلك
مريخ مماس محدب فلك شمس ،و مقعر فلك زهره مماس محدب فلك عطارد
خواهد بود.
دوم فلك حامل كه مركز او خارج از مركز عالم به حيثى كه محدب و مقعر
او با محدب و مقعر ممثل به يك نقطه تماس نموده است ،و منطقه او در
تحت منطقه ممثل نيست.
سيم فلك تدوير و آن فلكى مصمت و غير محيط بر ارض است كه مركوز در
ثخن حامل است ،و كوكب در ثخن تدوير مركوز است بر وجهى كه گفته آمد.
چون به هيئت افالك مجسمه علويه و زهره آشنا شده ايم ،اينكه به همان
بيان كه پس از تشريح فلك مجسم شمس گفته ايم هيوى را تصوير مدارات
كفايت است ،در اينها نيز گوييم كه از افالك ممثل و حامل و تدوير
آنها به ترسيم سه مدار منطقه ممثل و حامل و تدوير اكتفا ميشود و از
كوكب به نقطه اى در تدوير .و مدار كوكب نيز مشابه بيضى است به همان
وزان كه در شمس گفته آمد ،بدين صورت( :ش .)35
از خمسه متحيره ،هيئت افالك مجسم و مصور چهار كوكب گفته آمد ،حاال
وقت آنست كه به تشريح فلك عطارد كه از سفليين است اشارتى شود:
بدان كه كوكب عطارد را نسبت به كره ارض دو اوج و دو حضيض است ،الجرم
آنچه كه در هيئت افالك كواكب چهارگانه علويه و زهره گفته ايم همه
آنرا در هيئت فلك مجسم عطارد آورده اند مع الزياده .و بيان زيادت
اين كه دوباره آن مجموعه ممثل و حامل و تدوير را در ثخن فلك ديگر
نهاده اند با اين تفاوت كه آن فلك ممثل در هيئت افالك عطارد مانند
حامل آن خارج مركز است نه موافق المركز چنان كه در كواكب ديگر ،و
آن را مدير گويند .يعنى چنان كه خارج مركز متحيره حامل تدوير بود و
بدين سبب آن را حامل گفته اند ،در اينجا اين فلك كه حامل و مدير
فلك حامل است چون حامل را مى گرداند مدير ناميده اند .حامل عطارد
در ثخن مدير است و مدير و حامل هر دو در يك سطح اند و از سطح منطقة
البروج مايل اند.
اما آن فلك ديگر كه مدير در ثخن اوست ،موافق المركز و در سطح منطقة
البروج است لذا به اسم ممثل ناميده شده است .پس كوكب عطارد در ثخن
تدوير و تدوير در ثخن حامل و حامل در ثخن مدير و مدير در ثخن ممثل
است .كوكب با تدوير و تدوير با حامل چنانست كه گفته آمد ،ولى حامل
و مدير هر دو خارج مركز و در يكسطح و مايل از سطح منطقة البروج
اند .پس بيان دو اوج عطارد درست آمد كه يكى اوجه مشترك ميان ممثل و
مدير است و آن را اوج مدير گويند ،و ديگرى اوج مشترك ميان مدير و
حامل و آن را اوج حامل گويند.
پس عطارد را چهار فلك بود :حامل و تدوير و مدير و ممثل ،بشرحى كه
گفته آمد .و معلوم باد كه حركت مدير به خالف توالى است يعنى از مشرق
بمغرب
است ،و حركت حامل و ممثل بتوالى ،و حركت تدوير همانست كه در آغاز
اين درس دانسته شده است.
بعنوان مزيد استبصار ،عبارت مالعلى قوشچى را از رساله فارسى هيئت او
در هيئت فلك مجسم عطارد نقل مى كنيم :هيات فلك عطارد از هيات افالك
چهارگانه بدو چيز تفاوت دارد :يكى آن كه در عطارد فلكى كه حامل در
ثخن اوست و آنرا مدير گويند مركزش مركز عالم نيست ،و منطقه اش در
سطح منطقة البروج نى ،بلكه با حامل در يك سطح اند.
دوم آن كه عطارد را فلك ديگر است كه مدير در ثخن اوست بهمان طريق
كه حامل در ثخن مدير ،يعنى محدب مماس محدب بر نقطه مشتركه ،و
همچنين مقعر مماس مقعر ،و مركزش مركز عالم است ،و منطقه اش در سطح
منطقة البروج است ،و اين فلك را ممثل عطارد گويند .و ال محاله عطارد
را دو اوج باشد يكى مشترك ميان ممثل و مدير و آنرا اوج مدير گويند،
و ديگر مشترك ميان مدير و حامل و آن را اوج حامل گويند ،و دو حضيض
بهمان طريق .انتهى
توجه به دو مطلب :يكى اين كه در درس قبل در هيئت فلك شمس گفته ايم
كه با فرض افراز خارج مركز از ممثل شمس و همچنين از افراز حامل از
ممثل افالك علويه و زهره دو كره مختلف الثخن باقى مى ماند بدان
تفصيلى كه دانسته شده است ،حال با در نظر گرفتن آنچه در فرض افراز
مذكور گفته ايم ،دانسته مى شود كه چون عطارد را دو فلك خارج مركز
به نام حامل و مدير است پس با فرض افراز حامل از مدير كه بمنزلت
افراز خارج مركز شمس و حامل علويه و زهره از ممثل آنها است ،دو كره
مختلف الثخن ،در ثخن مدير باقى ميماند ،و با فرض افراز مدير از
ممثل دو كره مختلف الثخن در ثخن ممثل باقى مى ماند .و وجه تسميه به
متمم همانست كه دانسته ايم يعنى مجموع جاوى و محوى و حامل فلك كلى
مدير است ،و مجموع حاوى و محوى و مدير فلك كلى ممثل.
مطلب دوم اين كه دو اوج ياد شده عطارد گاهى با هم متفق گردند و
گاهى از يكديگر متفرق .صورت اتفاق اين كه بحسب تسطيح ترسيم شده است
(ش .)36و در هيئت رياضى به مناطق افالك عطارد اكتفاء مى شود كه مكرر
گفته آمد.
فعال در معرفت به هيئت افالك كواكب متحيره به همين قدر اكتفا مى
كنيم ،و بيان هيئت مجسم افالك قمر را آغاز مى كنيم ،و پس از آن باز
به تحرير برخى از مطالب در پيرامون متحيره مى پردازيم:
قمر هم مانند عطارد چهار فلك دارد بنامهاى حامل و تدوير و مايل و
جوزهر .حامل و تدوير همانند كه در كواكب ديگر گفته ايم يعنى تدوير
همان فلك مصمت خرد است كه در ثخن فلك حامل كه خارج مركز است مركوز
است همچنانكه قرص خورشيد در ثخن خارج مركز خودش ،و كوكب قمر بر اين
فلك تدوير باشد چنانكه نگين در انگشترى .و فلك حامل در ثخن فلك
مائل است هم بر آن گونه كه خارج مركز آفتاب در ثخن فلك ممثل خودش.
پس تدوير قمر در حامل و حامل در مائل چنانست كه قرص آفتاب در خارج
مركزش و خارج مركز در ممثلش.
حامل و مائل در يك سطح اند ،ولى حامل خارج مركز است ،و مائل موافق
المركز ،يعنى مركز او مركز عالم است نه چون مدير عطارد كه حامل در
ثخن او بود و هر دو خارج مركز.
منطقه مائل در سطح منطقة البروج نيست ،و به همين سبب كه منطقه فلك
مايل موافق المركز است و با اينحال در سطح منطقة البروج نيست و از
آن ميل نموده است آنرا فلك مائل گويند.
اما جوزهر ،فلكى است متوازى السطحين محيط بر فلك مائل ،به اين معنى
كه فلك مائل در جوف او است نه در ثخن او .و بعبارت ديگر :فلك جوزهر
چون حلقه اى محيط بر فلك مائل است .منطقه فلك جوزهر در سطح منطقة
البروج است ،و مركز آن مركز عالم است يعنى از افالك موافق المركز
است.
و بعبارت فارسى هيئت قوشچى در بيان افالك قمر :هيئت فلك قمر بعينها
مثل هيئات افالك چهارگانه (علويه و زهره) است ،و تفاوتى نيست اال بدو
چيز :يكى آن كه در قمر فلكى كه حامل در ثخن اوست منطقه اين فلك نه
در سطح منطقة البروج است بلكه مايل است از سطح او ،و با حامل در يك
سطحند ،و به اينجهت اين فلك را فلك مائل گويند.
دوم آن كه قمر را فلك ديگر بود متوازى السطحين و محيط به فلكى كه
حامل در ثخن اوست ،و مركزش مركز عالم بود ،و منطقه اش در سطح منطقة
البروج است و آن را فلك جوزهر گويند .انتهى .بدانكه فلك جوزهر قمر
را ،فلك ممثل قمر نيز مى گويند ،صورت افالك قمر بحسب تسطيح بر اين
گونه است (ش :)37
تبصره:
حركت فلك جوزهر قمر ،و همچنين حركت فلك مائل آن بخالف توالى است
يعنى از مشرق بمغرب است ،ولى حركت حامل آن بتوالى است يعنى از مغرب
بمشرق است .و در درسهاى نخستين گفته ايم كه منطق حركت نخستين را
دائره معدل النهار گويند ،و حركت آن نيز بخالف توالى است .و در همين
درس دانسته ايم كه حركت مدير عطارد هم به خالف توالى است .حال
بدانكه از افالك محيط به ارض حركت همين چهار فلك بخالف توالى است و
ديگر افالك محيط مطلقا حركت آنها بتوالى است ،و حركت افالك غير محيط
گفته آيد.
در آخر درس قبل گفته ايم كه حركات افالك معدل النهار و مدير و جوزهر
و مايل بخالف توالى است ،و ديگر افالك محيط بارض مطلقا حركات آنها
بتوالى است .در حركت چهار فلك بخالف توالى بنظم گفته آمد كه:
مراد از اطلس معدل النهار است و بتعبير شيخ بهائى در اول تشريح
االفالك در بيان هيئت مجسمه:
«العالم الجسمانى كرة منضدة من ثالث عشرة كرة متال صقة اعالها االطلس و
هو كاسمه غير مكوكب».
يعنى عالم جسمانى يك كره است كه از سيزده كره چهار عنصر و نه فلك
بترتيب روى هم چيده صورت گرفته است ،كره برترين بنام اطلس است كه
مانند لفظ خود اطلس است .يعنى مانند اطلس بى نقطه ،بى ستاره است.
اما حركات افالك تداوير كه غير محيط به ارض اند ،الجرم اگر حركت اعالى
آنها بتوالى است چنانكه تداوير متحيره ،حركت اسفل آنها بخالف توالى
است ،و اگر اعالى تدوير بر خالف توالى باشد چنانكه تدوير قمر حركت
اسفل آن بتوالى خواهد بود .و بنظر و عبارت در غايت متانت و مناسبت
قوشچى در آخر باب پنجم فارسى هيئت « :اولى آنست كه اعال را اعتبار
كنند و حركت تذوير قمر را از حركات شرقى شمرند ،و باقى را از حركات
غربى».
و نيز در همين باب ياد شده كه در حركات و مقادير حركات افالك كواكب
سياره است ،مقادير حركات آنها را مطابق رصد سمرقند كه اساس زيج الغ
بيكى است و تاريخ آن «ضما» است ،آورده است كه آشنائى بدانها نيك
مفيد افتد ،و نقل آن در اينجا بسيار مناسب نمايد ،و به برخى از
اصطالحات فلكى مانند «حركت خاصه» آگاهى حاصل شود و ما آن را از روى
زيج الغ بيكى تصحيح كرده در اينجا مى نگ اريم ،و اگر بخواهيم آن
مقادير را از ازياج ارصاد ديگر بدانيم باز در وقت آن گفته آيد هر
چند تفاوت اين مقادير باختالف ارصاد و ازياج اندك است .كيف كان در
باب مذكور گويد:
حركات افالك ممثله ،مساوى حركت فلك ثوابت بود .و به اينحركت جميع
اوجات حركت كند اال اوج قمر ،و اوج حامل عطارد.
حركت خارج مركز شمس در هر شبانه روزى پنجاه و نه دقيقه و هشت ثانيه
و بيست ثالثه باشد.
حركت حامل زهره در هر شبانه روزى مساوى حركت خارج مركز شمس است.
حركت حامل عطارد در هر شبانه روزى ضعف حركت خارج مركز شمس است كه 1
40 16 58است.
حركت حامل زحل در هر شبانه روزى دو دقيقه و سى پنج ثالثه باشد.
و حركت حايل قمر در هر شبانه روزى بيست و چهار درجه و بيست و دو
دقيقه و پنجاه و سه ثانيه.
حركت مدير عطارد در هر شبانه روزى مثل حركت خارج مركز شمس است.
حركت فلك جوزهر قمر كه حركت رأس و ذنب را بدان نسبت نمايند ،چنانكه
گفته آيد در هر شبانه روزى سه دقيقه و يازده ثانيه باشد.
حركت فلك مايل قمر در هر شبانه روزى يازده درجه و نه دقيقه و هفت
ثانيه و
حركت تدوير و آن را حركت خاصه نيز گويند و حركت اختالف نيز مى
نامند ،ولى شهرت با حركت خاصه است قمر را در شبانه روزى سيزده درجه
و سه دقيقه و پنجاه و سه ثانيه و پنجاه و شش ثالثه باشد.
اين بود مقدار حركات افالك كواكب سبعه سياره در هر شبانه روزى از
رصد سمرقندى و زيج الغ بيكى ،و چه مباحث خوبى در پيرامون اين امور
در پيش داريم.
عدد افالك بر مبناى هيئت مجسمه :چون معدل النهار و منطقة البروج دو
فلك حركت اولى و ثانيه اند ،و شمس را دو فلك است ،و هر يك از علويه
و زهره را سه فلك ،و هر يك از عطارد و قمر را چهار فلك ،پس مجموع
آنها بيست و چهار فلك است كه ده فلك موافق مركزند ،و هشت فلك خارج
مركز ،و شش فلك تدوير است.
تبصره:
جناب محقق طوسى رضوان هللا تعالى عليه در اول فصل دوم مقصد دوم تجريد
فرموده است:
جميع نسخ مخطوطه بسيار معتبر و كهن تجريد و كشف المراد كه هنگام
تصحيح كشف المراد در اختيار نگارنده بوده اند و اكثر آنها را در
مقدمه معرفى كرده ايم ،در نقل صورت عبارت مذكور متفق اند .خواجه كه
خود مهندس و معمار و بانى رصد خانه مراغه و صاحب زيج ايلخانى و
محيى علوم رياضى و استاد اكبر و دستور اعظم ارباب فن است تسامحى
بقلم شريف او روى آورد كه افالك موافقة المركز كواكب سياره را نام
نبرده است و با اين وجود فرموده است و المجموع اربعة و عشرون.
«متحيره پنج ستاره اند و سيارات هفت ستاره ،هفت سياره را باستثناى
ماه و خورشيد متحيره گويند .و بهر حال سبعه متحيره صحيح نيست ،و
نسخه صحيح يا سبعه سياره است يا خمسه متحيره»( .ص 198ط )1
است با احتمال راقم گويد :توجيهى كه استاد قدس سره الشريف فرموده
با احتمال خمسه «سبعه سياره» عبارت و معنى هر دو درست ميشوند ،اما
صورت شمس و قمر متحيره فقط لفظ درست ميشود نه معنى زيرا كه در اين
قلم بجاى سياره بحساب نميايند و هو كما ترى .خالصه صواب اين است كه
به متحيره متبادر شده است و صحيح سبعه سياره است.
فلك كلى و جزئى كدام است؟ فلك را به كلى و جزئى نام مى برند .مراد
آنان از فلك كلى كل يك فلك است ،و از جزئى اجزاى آن كه فلك كلى
مجموع آن اجزاء است و بدانها تشريح مى شود .مثال فلك كلى قمر كه مى
گويند مقصود مجموع جوزهر و مايل و حامل و تدوير او است و اين مجموع
فلك كلى قمر است ،و آن چهار فلك افالك جزئيه قمر .عبارت باال كه از
تجريد خواجه نقل كرده ايم بهمين مفاد بود كه فرمود:
قسموا االفالك الى كلية يظهر منها حركة واحدة اما بسيطة أو مركبة،
والى جزئية ينفصل الكلية اليها.
جعلوا الفلك الكلى لكل كوكب منفصال الى اجسام كثيرة يقتضيها اختالف
حركات ذلك الكواكب .الخ( .ص 165چاپ شيخ رضا «ره»)
حركت بسيطه و مركبه در درس سوم تحرير شده است .حكيم سبزوارى در غرر
الفرائد در بيان فلك كلى و جزئى فرمايد( :ص 263ط ناصرى)
و در شرح آن گويد:
يعنى اذا سمعت منهم أن يقولوا رب النوع كلى فال تفهم منه ما يستعمل
فى المفاهيم ،بل المراد بالكلية السعة الوجودية و االحاطة باالفراد
الناسوتية ،كما يقولون الفلك الكلى و يريدون به المحيط.
و رجعت يعنى متحير بودن خمسه متحيره است ،و لكن قمر با اين كه
تدوير دارد در عداد متحيره نيست ،و او را استقامت و اقامت و رجعت
نيست بدليلى كه گفته آيد.
در آغاز همين درس دانسته ايم كه حركات تداوير متحيره بتوالى است
يعنى حركت اعالى تدوير هر يك بتوالى است ،و در درس شصت نيز دانسته
ايم كه حركات حوامل مطلقا بتوالى است ،و نيز در ابتداى اين درس ()61
مقدار حركت هر يك از حوامل و تداوير گفته آمد ،با در نظر گرفتن
امور مذكور دانسته مى شود كه هر گاه كوكب در اعالى تدوير بود چون به
مجموع حركت حامل و تدوير در حركت است حركت او بتوالى سريع نمايد ،و
هر گاه به اسفل تدوير انتقال يابد چون حركت كوكب بخالف توالى ،و
حركت حامل به توالى است ،الجرم كوكب بمقدار فضل حركت حامل به توالى
بر حركت تدوير بخالف توالى حركت كند و حركت كوكب بطيى ء نمايد .و هر
گاه اين دو حركت باهم تكافؤ نمايند يعنى مقاومت نمايند و برابر
باشند كوكب ايستاده بنظر آيد و آنرا مقيم گويند ،و چون از اقامت
بدر آيد راجع بود يا بتوالى و يا بخالف توالى بتفصيلى كه از قوشچى
در فارسى هيئت ،و از بيرونى در تفهيم مى شنويد ،و عبارت بيرونى را
بعنوان مزيد استبصار و آشنائى بيشتر بسبك گفتار او نقل مى كنيم.
قوشچى گويد:
چون هنوز حركت مركز كوكب بتواليست كوكبرا مستقيم گويند كه تا بحدى
كه حركت تدوير بخالف توالى با حركت حامل بتوالى مقاومت كند و كوكب
چند روز چنان نمايد كه بيجا ايستاده است و در اينحال كوكبرا مقيم
گويند ،و بعد از اين حركت تدوير بخالف توالى زياده آيد از حركت حامل
بر توالى و كوكب بمقدار فضل حركت تدوير بخالف توالى بر حركت حامل بر
توالى حركت كند و در اينحال كوكب را راجع گويند ،و بعد از اين هر
چند بحضيض نزديكتر شود حركت او در رجعت سريع تر شود تا بوقتيكه
كوكب بحضيض رسد و آنجا غايت سرعت او باشد در رجعت ،و چون از حضيض
گذرد در رجعت بطؤ پيدا كند و تا رود بطيى ءتر باشد تا آنگاه كه
مقيم شود ،و بعد از آن مستقيم شود و تا رود در استقامت سريع تر
باشد تا باز بذروه رسد و بحالت اولى عود كند.
اين بود عبارت فارسى هيئت قوشچى در بيان استقامت و اقامت و رجعت.
پس خالصه سخن اينكه چون حركت نصف اعالى تدوير متحيره كه ذروه مرئى در
منتصف اوست مانند حركت حوامل آنها بتوالى است ،تا كوكب بحركت مجموع
تدوير و حامل بسوى مشرق رود مستقيم است و تا بتوالى رود مستقيم
است .و چون هر دو حركت با هم برابر شوند مقيم گردد .و باز چون حركت
تدوير بخالف توالى بر حركت حامل به توالى فزونى يابد و آن وقتى است
كه كوكب در اسفل تدوير بود راجع بود و تا چنين است راجع بود .و بعد
از آن باز چون هر دو حركت باهم برابر شوند باز مقيم گردد .باز نوبت
استقامت رسد ،و پس از آن اقامت و بعد از آن رجعت و سپس اقامت و
هكذا .بدين صورت (ش )38كه ا ب ح فلك حامل يكى از متحيره بوده باشد.
چرا ستاره از حركت خويش دست باز دارد و باز گردد؟ او را فلكى است
خرد و
نامش فلك التدوير و زمين اندر وى نيست ،و ليكن جمله تدوير زبر ما
بود و ستاره متحير بر محيط او همى گردد .چون بزبرين پاره او شود
حركت او سوى مشرق بود ،و چون بزيرين پاره او شود حركت او سوى مغرب
ديده آيد ،هر چند كه او بذات خويش گردش تمام همى كند و بجنبش از
دائره جدا نشود ،و ليكن فلك تدوير نيز سوى مشرق همى رود .پس چون
بپاره زبرين بود رفتن ستاره و رفتن فلك تدوير هر دو سوى مشرق بيك
جاى گرد آيند و ستاره اندر مستقيمى زود رو باشد .و چون بپاره زيرين
بود جهت هر دو حركت مخالف يكديگر شوند تا آنگاه كه فلك التدوير
راست سوى مشرق باشد و ستاره را با خويشتن زانسو برد و آنگاه تنئه
ستاره راست بديدار سوى مغرب باشد .اگر كمتر بود كه از حركت تدوير
كاهش شود اندر وى ،و ستاره از بهر آن دير رو گردد .و اگر از حركت
تدوير بيشتر باشد فضل ميان هر دو بازگشتن شود ،ازيراك آنچ بقصاص
اوفتد يكى پيش رفتن بود و ديگر از پس رفتن .چون راست برابر اوفتد
افزونى كه نمايد از آن حركت بود كه سپس رفتن است ،و ناچار بازگشتن
بود.
اين بود عبارت بيرونى .آن كه فرمود «جمله تدوير زبر ما بود» يعنى
بيرون از
ما بود بدين معنى كه محيط بر ارض نيست و آنكه فرمود « :رفتن ستاره
و رفتن فلك تدوير هر دو» ...يعنى رفتن ستاره بحركت حامل.
«ولكون نسبة هذه الحركة التدويرية الى حركة الوسط اصغر من نسبة
الخط الواصل بين مركز العالم و حضيض التدوير الى نصف قطره اليكون
للقمر وقوف و ال رجوع».
تبصره و تنبيه:
تبصره اين كه بعضى در فلك شمس نيز قائل به تدوير شده اند ،ولى چنان
كه در درس 59گفته ايم از باب هيئت براى تحصيل وضع و حركت خاص كوكب
اثبات فلك مجسم مى كنند و نيازى به اثبات فلك زائد بر قدر حاجت
نيست ،احوال و اوضاع شمس با دو فلك ممثل و خارج مركز صورت مى پذيرد
و ديگر حاجت به فلك تدوير ندارد .عالمه خفرى در شرح تذكره خواجه
طريق تحصيل احوال و اوضاع شمس را با فرض داشتن تدوير نيز عنوان
فرموده است كه ما هم شايد در بعد بعنوان تمرين و آگاهى به افكار
قوم در اين دروس بياوريم.
دوره هاى حركت شمس و قمر است نه فلك تدوير ،چه اين كه حساب سال و
ماه به سير و حركت دوره اى آندو دانسته ميشود نه بسير در فلك
تدوير.
ه
َُ َه
در َ ق
آرى منازل از آن قمر است چنانكه حق سبحانه فرموده است و
ل و صاحب مجمع مناز
َِ ه َ
ْناُ
درَه
َ ق
َرَم
الق ل ،و نيز در سوره يس فرمود :و
َ ْ َِمناز
َ
منازل را به شمس و قمر هر دو اسناد داده است ،تحقيق آن منوط
بدانستن منازل بيست و هشت گانه قمر است كه درس آن در پيش است.
و بعضى گفته اند :جوزهر ،معرب گوزهر است .گو بمعنى گودال ،و زهر
فارسى سهم يعنى گودال زهر .چنان كه شاهمير در شرح اول فصل دوم باب
ششم مقاله نخستين شرح فارسى هيئت قوشچى گويد :جوزهر معرب گوزهر
است .و به تفصيل در باب چهارم همان مقاله در بيان فلك جوزهر قمر
گويد:
منطقه فلك جوزهر با منطقه مايل تقاطع نموده و بر دو نقطه متقابل كه
آنرا عقدتين و جوزهرين گويند .زيرا كه سطحى كه واقع بين المنطقتين
از جانب اقرب شبيه است به اژدرى كه راس او در طرف نقطه ايست كه چون
قمر از او گذرد شمالى منطقه شود ،و از اين جهت راس او در شمال
اعتبار نموده اند كه طرف شمالى اشرف است جهت ظهور قطب وى در اكثر
معموره ،و كثرت مساكن در آنجانب ،و بسيارى كواكب ثابته در جانب
شمال ،و ذنب او در طرف نقطه مقابل آنست
كه چون قمر از او گذرد جنوبى منطقه شود ،و چون دو طرفين (كذا دو
طرف ظ) مار زهر مى باشد حوالى آن نقطتين را تشبيه به دو گوء زهر
كرده اند ،و تعريب او بجوزهرين نموده اند ،و يكى از آنرا بموجبى كه
معلوم شد رأس گويند ،و آن ديگر را ذنب.
اين بود سخن شاهمير در بيان واژه جوزهر ،و ديگران نيز بدين نمط سخن
گفته اند .غرض اين فريق در بيان كلمه جوزهر اين است كه چون دو فلك
مانند ا ب ح ا د ح با يكديگر تقاطع كنند از تقاطع آنها سطحى كه در
ميان آندو واقع است شكلى بسان ا ب ح د ا مى يابد كه تنينى و مارى و
يا بتعبير شاهمير اژدرى را مى ماند چنبر زده ،و دو نقطه ا ح كه محل
تقاطع آندو است آن كه شمالى است سر اوست ،و آن كه در مقابل آنست دم
او كه بتازى راس و ذنب گويند ،و هر يك گوزهر است.
ولى صواب اين است كه كلمه «جوزهر» معرب «جوزگره» است .و خود كلمه
«جوز» معرب «گوز» كه گردكان باشد ،و گردو نيز گويند .و بقول ابونصر
فراهى در نصاب صبيان:
دو رشته كه سخت در يكديگر گره خورده اند آن گره را «گوز گره»
گويند ،و امروز بفارسى رائج «گره كور» گويند چنانكه در لغت نامه
دهخدا آمده است «گره كور گرهى كه بسختى باز شود ،يا اصوال باز
نشود» .گوز گره به جوزهر تعريب شده است ،و مرحوم ميرزا ابوالحسن
اصطهباناتى در شرح تشريح االفالك بدان تنصيص فرموده است كه عبارتش
بدين زودى نقل مى شود .تا كنون در سرزمين ما خطه مازندران لفظ
«جوزگر» مخفف «جوزگره» سائر و دائر است وقتى راقم گفته است:
در پاسخ اين پرسش ،اكنون سزاوار است كه عبارت اصطهباناتى را از شرح
تشريح االفالك كه وعده داده ايم نقل كنيم ،وى در وجه تسميه آن به
جوزهر گويد:
اذ على سطحه نقطتان حادثتان من تقاطع منطقه مع منطقة المائل تسمى
كل منهما جوزهر معرب جوزگره و هو نوع من العقدة ،و قد تسميان الراس
و الذنب ايضا.
شارح مذكور ،جوزهر را معرب جوزگره دانسته است كه همين درست است .و
در وجه تسميه آن به فلك جوزهر فرموده است كه بدين سبب آنرا فلك
جوزهر گويند كه دو نقطه تقاطع آن با فلك مائل بر سطح او مى باشد كه
يكى عقده راس و ديگرى عقده ذنب است .و ديگران نيز قريب به همين
مضمون فرموده اند كه تسميه محل
به اسم حال است كه مراد از محل خود فلك ممثل قمر است ،و مراد از
حال آن دو نقطه تقاطع آن با مائل.
راقم گويد :اين وجه تسميه كه افاده فرموده اند تا همين حد صحيح
است ،ولى وجه عمده و اصلى آن اين است كه بايد گفت چون انخساف نيرين
در يكى از اين دو عقده واقع مى شود ،و خسوف و كسوف دو امر مهم و
چشمگير از امور و مسائل هيوى است لذا اين دو عقده را شانى خاص است
كه مورد توجه شايان اند ،به خصوص كه به حركت جوزهر كه در همين درس
( )61گفته آمد در حركت اند.
و اوج مريخ در بيست و يكدرجه و پنجاه و هفت دقيقه اسد واقع است.
و اوج زهره در بيست و دو درجه و بيست و پنج دقيقه جوزاء واقع است.
و اوج عطارد يعنى اوج مدير او در چهار درجه و بيست و هفت دقيقه
عقربست (اما اوج حامل او كه بحركت مدير متحركست چون آن حركتى سريع
است ثبت آن در دفاتر فائده معتدبه ندارد .و اوج قمر را به همين سبب
كه در اوج حامل عطارد ذكر
شد ،ذكر نكرده است .پس اگر وقتى ديگر بعد از مواضع ياد شده بخواهيم
مواضع اوجات ياد شده را كه بحركت ثوابت متحركند معلوم كنيم در هر
هفتاد سال شمسيه يكدرجه ،و در هر يكسال شمسى پنجاه ثانيه و يك
ثالثه ،و در هر شبانه روزى هشت ثالثه بر اين مواضع مذكور افزائيم،
مواضع آنها اعنى اوجات در وقت مطلوب بدست آيد).
اما جوزهرات:
راس زحل (يعنى عقده راس آن) مقدم است بر اوج او بصد و پنجاه درجه،
و ذنب او (يعنى عقده ذنب زحل) متاخر است از اوج او بسى درجه.
اين بود سخن قوشچى در مواضع اوجات و جوزهرات ياد شده بحسب رصد
سلطان الغ بيك ميرزا گوركان در سمرقند كه زيج الغ بيكى از آن نگارش
يافته است.
تبصره:
چون راس و ذنب دو نقطه متقابل اند يعنى فاصله ميان آن دو نصف دور
است كه يكصد و هشتاد درجه است پس هر گاه فاصله ميان يكى از دو عقده
كوكبى تا اوج آن بدست آيد ،كمال آن تا صد و هشتاد درجه كه در درس
دوم گفته آمد ،فاصله عقده ديگر تا اوج آن كوكب خواهد بود چنانكه
قوشچى بدين وجه فاصله راس و ذنب زحل را تا اوج گفته است ،تا ديگرها
به همين وزان دانسته شوند.
فائده:
شاهمير در شرح فارسى هيئت قوشچى گفته است كه بعضى از منجمان برآنند
كه در وقت بناء عالم اوجات و جوزهرات تمام در نقطه اول حمل مجتمع
بودند .سپس شاهمير پس از نقل اين قول گفته است :و اين سخن منافات
دارد
با اختالف مواضع ايشان در تاريخ مذكور (اول محرم ضما) ،و متحرك بودن
ايشان بحركت ثوابت .انتهى
راقم گويد :اين اعتراض شارح مذكور بلحاظ موازين رياضى و قواعد هيوى
سخنى سخت استوار و پايدار است و همانند نقل مذكور از منجمان بخصوص
احكاميان بسيار است كه عالوه بر مبانى رياضى با اصول قويم و رصين
حكمت متعاليه و عرفان متراقى موافقت ندارد .مگر گوينده كسى باشد كه
هما (انبياء
ْناُ
َقَت
َفً ف
تقا
ََْتا ر اْلَر
ْضَ كان َ ْ َه
ن السهماواتِ واز بطون كريمه أ
آيه )132خبر دهد و از رتق قضا و جمع و متن بخواهد و از فتق قدر و
فرق و شرح ،و ان شئت قلت از آن قرآن بخواهد و از اين فرقان يعنى از
آن لف بخواهد و از اين نشر ،و بعبارت ديگر از آن قبض بخواهد و از
اين بسط .چنانكه در حكمت متعاليه به لحاظ سريان وجود مطلق به اطالق
كلى سعى اعنى حقيقة الحقائق و صورة الصور در جميع موجودات كه شئون
و اطوار و اسماء و صفات و مظاهر آنند رتق و فتق آيه بدين محمل و
معنى مبين و مفسر شده است ،جناب صدر المتالهين در آخر فصل دوازدهم
موقف اول الهيات اسفار كه آخرين فصل آنست عنوان كرده است:
ً
تقا
ََْتا ر اْلَر
ْضَ كان َ ْ َه
ن السهماواتِ و واليه االشارة فى الكتاب االلهى أ
هما ،والرتق اشارة الى وحدة حقيقة الوجود البسيط ،والفتق ْناُ
َقَت
َفف
تفصيلها سماء وارضا و عقال و نفسا و فلكا و ملكا الخ( .ص 23ج 3ط 1
چاپ سنگى) ،فتدبر.
تبصره:
كه منطقه از آن دانسته شده است كه مدار شمس در اين درس و دروس پيش
منطقة سطح منطقة البروج است كه بدين سبب فلك خارج مركز آنست در
ذنب منتفى گفته اند ،پس در شمس عقدتين راس و البروج را دائره شمسيه
در دو سيار ديگر مقاطع منطقة البروج اند است .اما مدارات كواكب
نقطه و آن دو نقطه را عقدتين و جوزهرين گويند .و در علويه و قمر آن
نقطه كه چون مركز تدوير ايشان از او گذرد در جانب شمال افتد راس
گويند ،و ديگرى را ذنب .غرض ما در اين تبصره همين مطلب است كه
تعريف راس و ذنب بدين وجه كه گفته آمد در علويه و قمر درست است ،و
در سفليين تعريف رأس و ذنب بدان وجه نتوان كرد
زيرا كه مركز تدوير زهره هميشه شمالى از منطقة البروج است ،و مركز
تدوير عطارد هميشه جنوبى از آن به بيانى كه در دروس آينده گفته
آيد ،لذا فرموده اند كه راس زهره عقده اى بود كه چون كوكب از او
گذرد باوج متوجه شود ،و راس عطارد عقده اى بود كه چون از او گذرد
بحضيض متوجه شود ،و ذنب هر يك مقابل راس او بود در برج هفتم بهمان
درجه و دقيقه .و اين مطلب را توضيح بيشتر بايد.
تبصره ديگر:
در انجام درس پيش و در آغاز همين درس ( )61دانسته ايم كه حركت فلك
جوزهر قمر بخالف توالى ،و در هر شبانه روزى سه دقيقه و يازده ثانيه
حركت اوست ،پس هر يك از راس و ذنب قمر را سير معكوس است كه مثال از
اول برج منتقل باخر برجى كه قبل از اوست شوند ،و هر دورى را در
نوزده سال ،و هر برجى را در نوزده ماه ،و هر درجه را در نوزده روز
قطع كنند ،و كسور را قدر معتنى به نبود.
فائده:
بدان كه كوكب اگر مستقيم در سير بود خوشحال خواهد بود چه اين حركت
موافق طبع اوست ،و منسوبات او نيز خوشحال خواهند بود ،و اگر راجع
باشد بدحال و منسوبات وى نيز چنين ،چنان كه بتجربه رسيده كه هر وقت
كه زحل راجع مى شود گندم و جو كم حاصل آيد ،و زارعين را حال بد
گذرد .انتهى
و اصغر زمان استقامت زحل را هفت ماه و بيست و شش روز است و مشترى
را نه ماه.
و اعظم زمان رجعت زحل را پنج ماه ،و مشترى را چهار ماه و نيم ،و
مريخ را دو ماه و بيست و يكروز ،و زهره را يكماه و چهارده روز ،و
عطارد را بيست و سه روز است.
و اصغر زمان رجعت زحل را چهار ماه و شانزده روز است ،و مشترى را سه
ماه و بيست و هشت روز ،و مريخ را دو ماه و شش روز ،و زهره و عطارد
را بيست و يكروز .و بدانكه زحل را در هر دوره بيست و نه رجعت ،و
مشترى را در هر دوره يازده رجعت است.
اما قمر را اگر چه تدوير هست ،اما حركت او در قطعه عليا كه بخالف
توالى است اسرع از حركت وسط او نيست پس رجعت الزم نيايد ،ليكن در
قطعه عليا بطيى ء و در قطعه سفلى سريع نمايد ،و وجه بطؤ و سرعت
ظاهر است ،اما بيان حركت وسط و عدم لزوم رجعت چنانكه در همين درس
وعده داده ايم مبتنى بر مطالبى است كه پس از آگاهى بدانها گفته
آيد.
هسِ
ُنالك
ِ َْوار
الج
هسِ ْ
ِالخُن ِم
ُ ب ْ ُق
ْس َال أ
ف
سوره مباركه كورت از تكوير شمس و انكدار نجوم آغاز شده است ،تا به
هسِ
ُنالك
ِ َْوار
الج
هسِ ْ
ِالخُن ِم
ُ ب ْ ُق
ْس َال أ
ْ مى رسد و پس از آن به ف
َتِط
ُش َا السهماُ
ء ك ِذإ
هسَ .آنگاه كه آفتاب در هم پيچيده
َفتن
ِذا َ
ْحِ إ
ُّب
َ الص
َسَ و
َسْع
ِذا ع
ِ إ
ْل َ اله
لي و
شود كه بى فروغ و كور گردد ،و آنگاه كه ستارگان تيره و بى نور
گردند قسم ياد نمى كنم بستارگان واپس شونده ،رونده پنهان شونده.
خنس و كنس جمع خانس و كانس ،مانند طلب و طالب اند .خنس عنه خنسا و
خنوسا ،از دو باب نصر و ضرب :سپس ماند از آن ،و پنهان و پوشيده شده
است .فخر رازى در مفاتيح گويد:
الخنوس االنقباض واالستخفاء ،تقول خنس من بين القوم والنخنس ،و فى
الحديث الشيطان يوسوس الى العبد فاذا ذكر هللا خنس أى انقبض ،و لذلك
سمى الخناس.
اصل خنس و كنس ستر است .در حماسه آمده است (حماسه :)230قال دراج
حين طعن:
جوارى جمع جاريه است و جريه سير سريع است كه از «جرى الماء» مستعار
است ،و بدين سبب كشتى و آفتاب و دختر خرد را جاريه گويند .وجه آن
در كشتى و آفتاب روشن است ،اما در دختر بدين سبب كه بقول شيخ در
اول فصل
ششم مقاله نهم حيوان شفاء (ج 1ط 1ص )439چون رطوبت مزاج دختر بيش
از پسر است زود مى بالد ،و بهمين جهت زود شكسته ميشود .و بعبارت
خوارزمشاهى در ذخيره :هر گاه نطفه مادر و پدر گرم باشد فرزند نرينه
آيد ،و هرگاه كه سرد باشد مادينه آيد ،از بهر آنكه چيزهاى گرم قوى
تر از چيزهاى سرد باشد .و بدين سبب است كه نرينه قوى تر از مادينه
است ،و از بهر آنكه مزاج مادينه تر تر و ضعيف تر بود فرزند مادينه
زودتر رسد و زودتر از كار باز ماند ،همچنانكه درخت ضعيف زودتر
برآيد و زودتر تباه شود.
كناس بر وزن كتاب خوابگاه آهو را گويند و كناس را منكس نيز گويند،
در نصاب گويد:
جوهرى در صحاح گويد :الكانس الظبى يدخل فى كناسه ،و هو موضعه فى
الشجر يكتن فيه و يستتر .و قد كنس الظبى يكنس بالكسر و تكنس مثله.
جمال قرشى در صراح ترجمه صحاح گويد :كناس بالكسر خواب جاى آهو و
پنهان [شدن] او در آنجا ،كانس آهو بكناس در آينده .و مرزوقى در شرح
حماسه گويد :المكانس :المالزم للكناس .و يقال كنس الظبى فهو كانس
اذا أوى الى كناسه .و يقال للكناس المكنس .يقال :ظبى كنس اذا لزم
كناسه (ص 496ط 1مصر) .و فخر رازى در تفسير گويد :تكنست المرأة اذا
دخلت هو دجها تشبه بالظبى اذا دخل الكناس .و در معيار اللغة آمده
است :كنس الظبى كضرب كنوسا كسرور اذا دخل مستتره و غاب فيه.
هسِ» وجوهى گفته اند .ما گوييم :عرب
ُنالك
ِ َْوار
الج
هسِ ْ
ِالخُن
در تفسير «ب ْ
سيارات را در قديم مى شناختند و به خمسه متحيره آشنا بودند ،و
دانستيم كه آنها را استقامت و اقامت و رجعت است .خنوس واپس رفتن
است كه رجعت متحيره است ،و جرى سير سريع است كه استقامت آنها است،
و كنوس جاى گرفتن و آرميدن است كه اقامت آنها است.
الخمسة تخنس فى مجراها فترجع ،و تكنس فتستر فى بيوتها كما تكنس
الظباء فى المغار .و النجوم الخمسة بهرام و زحل و عطارد و الزهره و
المشترى.
طبرسى در مجمع آورده است كه :و هى خمسة انجم زحل و المشترى و
المريخ و الزهرة و عطارد عن على عليه السالم.
و مال فتح هللا كاشانى در منهج به همين حديث حضرت وصى اميرالمؤمنين على
عليه السالم تبرك جسته است و گفته است:
از حضرت با رفعت اميرالمؤمنين عليه السالم مروى است كه مراد باين
نجوم درارى خمسه اند كه آنرا خمسه متحيره نيز گويند و آن مريخ است
و الخ.
جناب استاد عالمه شعرانى رضوان هللا تعالى عليه در تعليقه اش بر تفسير
مجمع در اين مقام فرموده است:
و االصل فى ذلك كالم اميرالمؤمنين عليه السالم ،و اختالف الرواه فى
التغيير لعدم مهارتهم فى النجوم.
درين بحث به بيان حضرت استاد عالمه طباطبائى در تفسير عظيم الميزان،
و حضرت استاد عالمه شعرانى در كتاب قويم نثر طوبى (قدس سرهما
الشريف) تبرك مى جوييم:
َسَ و
َ َسْع
ِذا ع
ِ إ
ْل َ اله
لي هسِ» الخ بقوله« :و
ِالخُن ِم
ُ ب ْ ُق
ْس َال أ
تعقب قوله « :ف
هسَ» يؤتد كون المراد بالخنس الجوار الكنس الكواكب كلها َف
تنِذا َ
ْحِ إ
ُّب
الص
او بعضها ،لكن صفات حركة بعضها اشد مناسبة و اوضح انطباقا على ما
ذكر من الصفات المقسم بها :الخنوس والجرى و الكنوس و هى السيارات
الخمس المتحيرة :زحل و المشترى و المريخ و الزهرة و عطارد فان لها
فى حركاتها على ما تشاهد استقامة و رجعة و اقامة فهى تسير و تجرى
حركة متشابهة زمانا و هى االستقامة ،و تنقبض و تتاخر و تخنس زمانا و
هى الرجعة ،و تقف عن الحركة استقامة و رجعة زمانا كانها الوحش تكنس
فى كناسها و هى االقامة.
كه مردم از شر وسواس پناه به خدا برند .و خناس صفت وسواس است.
وسواس و وسوسه هر دو مصدر باشند و اين حديث النفس باشد به چيزى كه
مانند آوازى پوشيده باشد .در حديث است كه «ان الشيطان يجرى من ابن
آدم مجرى الدم» شيطان با فرزند آدم مانند خون است روان در همه
اعضاى او .و هم در خبر است كه چون فرزند آدم ذكر خدا كند شيطان
واپس مى رود و معنى خناس اين است .هر كس در هيجان غضب و شهوت مالحظه
كرده است كه حركت عقالئى نمى كند مانند قتل نفس و دشنام به بزرگان
دين و دنيا و زنا با زنى كه شرها بدنبال دارد ،و اگر ياد خدا كند و
عقل بكار بندد البته متوجه زيان آن خواهد شد و از آن كار زشت
پشيمان خواهد گرديد .هيجان اول بسبب وسواس شيطان است ،و پشيمانى
معلول واپس رفتن او.
و اما ستارگان راجع كه به چشم ديده مى شود پنج اند :عطارد ،زهره،
مريخ ،مشترى زحل .يعنى همه سيارات غير ماه و خورشيد ،و آنها را
خمسه متحيره مى نامند .و سه ستاره ديگر كه بوسيله دوربين يافته
اند :اورانوس ،نپتون ،فلوطن ،نيز در اين صفت با آن پنج سياره اول
شريكند .و رجعت بدين معنى است كه هر يك مانند ماه و خورشيد از حمل
بثور و از ثور بجوزا و همچنين بتوالى بروج مى روند ،آنگاه يك يا
چند روز در يكجا مى ايستند ،آنگاه از همان راه كه آمده بودند باز
بر مى گردند از ثور بحمل مى آيند ،و بار ديگر براه مستقيم اول مى
افتند و همچنين ،اما چون مستقيم رفتنشان بيش از رجعت است همه دوره
را طى مى كنند از ثور بجوزا از جوزا بسرطان بهمين ترتيب .اين تفسير
از حضرت امير المؤمنين عليه السالم مرورى است ،و علت اين تحير در
علم نجوم قديم و جديد مذكور است (ص 242ط )1
تبصره:
هسِ) آن
ُنالك
ِ َْوار
الج
هسِ ْ
ِالخُن ِم
ُ ب ْ ُق
ْس َال أ
مختار ما در بيان كريمه ياد شده (ف
حكيم سبزوارى در دنباله و تتمه ابيات ياد شده غرر فرائد در ابتداى
اين درس ،در مقدار حركت اولى و مطالب ديگر گويد:
در بيت نخستين گويد :به مقدار زمان گفتن لفظ «واحد» بدون تنوين،
حركت معدل در سطح منطقة البروج بمسافت پنجهزار و يكصد و نود و شش
ميل شرعى كه يكهزار و هفتصد و سى و دو فرسخ است خواهد بود .و اين
مطلب را از قبسات مير نقل كرده است.
سخن حاجى بدان ماند كه شاعرى در وصف معراج گفته است « :چو گفتى رفت
و آمد ،رفت و آمد» .آرى شيخ رئيس در آخر رساله معراج ،در مراجعت
حضرت رسول هللا صلى هللا عليه و آله و سلم از زبان آنجناب مطابق حديث
گويد :و آنگه گفت « :چون اين همه بكردم بخانه باز آمدم از دورى سفر
هنوز جامه خواب گرم بود»( .ص 37ط ،1ايران)
اْلَر
ْضَ َ ْ ه السهماواتِ و ِي
ُُّ ْس
ُر ِع
َ ك َس
و
و در مصراع اول بيت دوم ،فلك اطلس را عرش دانسته است ،و فلك هشتم
را كرسى .و در شرح آن گفته است :الفلك االطلس و فلك الثوابت مسميان
فى لسان الشرع بالعرش و الكرسى (ص 264ط الناصرى) .و پيش از وى شيخ
بهائى نيز در ابتداى تشريح االفالك گفته است :و هذان االطلس و فلك
الثوابت هما العرش و الكرسى بلسان الشرع.
َى
َل
َوى ع
ه اسْت
ثماعظم از كرسى است كه مقام استواء و انفاذ حكم است ُ
َ (يونس .)4و آنچه كه در تفسير عرش و كرسى باجسام اْلَْ
مر ُ ْ بر
دِّ
يَْشِ ُ
َرالع
ْ
ماثور است بعنوان تشبيه معقول به محسوس ،نشان دادن مظاهر عرش و
كرسى واقعى است ،و به خصوص به لحاظ مراعات فهم عام است كه بعثنا
لنكلم الناس على قدر عقولهم .احاديث باب عرش كافى احاديث عرشيه
كافى است .در نكته 741هزار و يك نكته اشارتى به عرش و كرسى شده
است.
و در مصراع دوم بيت دوم گفته است كه خمسه متحيره در برخى از افالك
سبعه قرار دارند چنانكه در شرح آن گفته است و كونها فى السبع فى
السماوات السبع من قبيل قولنا زيد فى البلد.
لطيفة:
ُو
َجاتِ ذ
درُ اله
ِيع
َفحق تعالى در قرآن كريم ذات خود را چنين ستوده است :ر
ْشِ (مؤمن )17كلمه مبارك رفيع به حساب جمل ابجدى 360است ،محيط َر
الع
ْ
دائره به 360قسم متساوى قسمت شده است و هر قسم را درجه مى نامند و
جمع آن درجات است كه رفيع الدرجات است .عالوه اين كه كلمه رفيع
ايمائى بر مدارات بر افراشته اجرام علوى دارد چنانكه در آيه ديگر
َها (رعد .)3ْن
َوتر
ٍ َ
َدَم
ِ ع
ْر ِغ
َي َ السهماواتِ ب
َعَف
ِي ر
الذ
ُههللا ه
فرموده است:
هو
َ و ديگر اين كه قرآن كريم سير كواكب را چنين تعبير فرموده استُ :
ن (انبيا ُوََحيسْب
َكٍ ََل
ِي ف
ٌّ ف
ُلَ ك
َرَم
الق
َ ْمسَ وَ الشهَْ وههارَ النَ وْل
ليَ اله
لقََ
ِي خالذ
ه
)36كل فى فلك در دو طرف كل فى فلك است كه در اشارت به حركت استدارى
و سير دورى كواكب تعبيرى شگفت است .عالوه اين كه جمع به واو و نون
در لغت فصيح عرب براى عقالء است كه در اينجا يسبحون فرموده است ،و
ِي
ْ ل
هم يت
ُُ َْ
َأَ رَرَم
الق
َ ْْسَ و
َ الشهمً وَبا
ْكَو
َ ك َشَر
د ع
َََح
ُ أ
يتَْ
َأِّي ر
ِندر سوره يوسف إ
َ.
ِين
ساجِد
َ فقوله ساجدين
ِين
ِي ساجِد
ْ ل
هم يت
ُُ َْ
َأفى االية سؤاالت ،السؤال االول قوله :ر
اليليق اال بالعقالء والكواكب جمادات فكيف جازت اللفظة المخصوصة
بالعقالء فى حق الجمادات؟ قلنا :ان جماعة من الفالسفة الذين يزعمون
ان الكواكب احياء ناطقة
دروس هيئت و ديگر رشتههاى رياضى ،ج ،1ص364 :
َكٍ
َل
ِي ف
ٌّ ف
ُل َ ك
احتجوا بهذاه االية .و كذلك احتجوا بقوله تعالى :و
ن ،و الجمع بالواو والنون مختص بالعقالء .الخ.
ُوَ
َحيسْب
َ
دعاى چهل و سوم صحيفه كامله سجاديه بدين عنوان است .و كان من دعائه
عليه السالم اذا نظر الى الهالل :ايها الخلق المطيع الدائب السريع
المتردد فى منازل التقدير ،المتصرف فى فلك التدبير الخ.
جناب عالم جليل سيد على خان مدنى رضوان هللا تعالى عليه را در رياض
السالكين فى شرح صحيفة سيد الساجدين ،و همچنين ميرداماد و فيض كاشى
و سيد جزائرى و بخصوص شيخ بهائى را در حديقه هالليه در تفسير دعاى
مذكور مطالبى شريف است ،و حديقه هالليه را در ارتباط بمسائل اين
دروس شانى خاص است كه به بسيارى از مطالب هيوى اشاراتى ارزشمند
دارد .حكيم سبزوارى در همان موضع ياد شده غرر گويد:
و جناب استاد عالمه شعرانى در نثر طوبى بر همين وجه فرموده است:
جوار در صفت اين كواكب سير در حال استقامت است يعنى آنگاه كه بر
توالى بروج از حمل بثور و از ثور بجوزا روند بر خالف خنس .و كنس
آنست كه در شعاع خورشيد پنهان ميشوند و منجمان آن را احتراق گويند.
احتراق زهره و عطارد هم در وسط زمان استقامت است و هم وسط زمان
رجعت .اما احتراق ديگر متحيره در وسط ايام اسقامت است ،از اين جهت
خداوند احتراق را با استقامت قرين ساخت چون بي شتر در حالى است كه
مستقيم سير مى كنند.
اين بود نظر اين بزرگان در بيان كنوس خمسه متحيره كه متفرع بر
دانستن احتراق در اصطالح فن است .و مختار ما همانست كه گفته ايم.
فرمايد:
فريده چهارم غرر حكيم سبزوارى در فلكياتست ،اكنون نبايد در فهم هيچ
مطلب آن درنگى داشته باشيد ،مگر غرر اخير آن كه متفرع بر دانستن
صور فلكى و برخى از اصطالحات علم حروف (ارثماطيقى) است كه آنهم در
آينده نزديك دانسته خواهد شد.
فعال اين درس را به افادت بسيار گرانقدر و ارزشمند ،و بيان واال و
ارجمند جناب استاد عالمه شعرانى قدس سره القدوسى در اصول موضوعات
مسائل اين سه درس اخير خاتمه مى دهيم.
سيم عرب ،و مقصود عرب بعد از اسالم كه رصد و مشاهدات نجومى و قواعد
آن را باعال مدارج كمال رسانيدند ،و تا زمان غلبه نصارى ،به يمن
دولت رسول صلى هللا عليه و آله وارث علوم بشرى شدند و فعال همه معلومات
نجومى نزد ما است.
در اينجا اشاره باصول حركاتى كه همه مشاهده كردند و آنان را باثبات
افالك تو در تو وادار كرد كه بغير آن ممكن نبود كافى است ،و پس از
آن اهل زمان ما بوجهى حركات را توجيه كردند و افالك را منكر شدند
ذكر آن فعال مقصود نيست.
نخستين حركتى كه مشاهده كردند طلوع و غروب آفتاب و ديگر كواكب بود
و
آنگاه متاخرين يونان در ستاره هاى ثوابت يعنى همه ستارگان غير آن
هفت كه شمرديم حركتى ديدند بسيار بطيى ء ،و بطليموس چنان يافت كه
هر يك در صد سال يكدرجه بسوى شرق نزديك مى شود .و منجمين اسالم
سريعتر از اين ديدند كه هر هفتاد سال يكدرجه مى روند .و منجمين
فرنگستان عهد ما از اين هم اندكى سريعتر ديدند غير قابل اعتبار،
البد براى آن هم محركى بايد.
و چون انكار اين حركات و همه اين حركات نه گانه مخالف هم هستند.
حركت فرض كردند و هر يك ممكن نيست متاخرين يونان نه محرك براى نه
علت و محرك اين نه حركت را فلكى ناميدند .و منجمين فرنگى بى آنكه
اند. را بتفصيل بدانند اصل حركات را قبول كرده
بنظر مى رسد كه كلدانيان به هفت فلك قائل بودند ،قول آنها هميشه
مشهور بود ،و تا كنون هم در زبان مردم متداول است .و در قرآن كه
البته بايد بزبان متداول احتجاج فرمايد نام هفت آسمان آمده است كه
مردم مى شناختند .و اثبات هفت ،دليل آن نيست كه بيشتر نباشد .و
هرگاه اصطالح مردم وجه صحيح داشته باشد نبايد از آن تجاوز كرد
چنانكه اطباى عصر ما باخالط اربعه معتقد نيستند با اينحال گاه باشد
بمريض گويند از گرمى اجتناب كن و هميشه خنكى بخور
بعضى كتب جديد عقول عشره را مبنى بر نه فلك بطليموس نسبت بفلسفه
ارسطو دادند و آن خطا است چون ارسطو به افالك بطليموس قائل نبود و
اقال ششصد سال پيش از بطليموس ميزيست و بطليموس را نمى شناخت.
آنچه گفتيم راجع به افالك كليه بود ،اما افالك جزئيه براى اختالفاتى
است كه در هر يك از حركات نه گانه مشاهده كردند ،و در تعليل و
اسباب آن خالف است ،و ما به اصل حركت كه در آن خالف نيست اكتفا مى
كنيم و علت آن خود معلوم مى گردد.
در حركت 24ساعته شبانه روزى و حركت بيست و چند هزار ساله ثوابت
اختالفى مشاهده نكردند اما در هفت كوكب سياره اختالف بسيار ديدند.
از جمله آن كه همه اين هفت سياره گاه دورند از زمين و گاه نزديك.
مثال خورشيد در اوائل سرطان (ماه تير) بنهايت دورى مى رسد و آن را
اوج گويند ،و در اوائل جدى (دى ماه) بغايت نزديكى و آنرا حضيض
گويند .و هر هفت سياره اوج و حضيض دارند هر يك در برجى غير ديگرى.
و در قديم براى تصور اوج و حضيض دائره خارج مركز اثبات مى كردند ،و
در هيئت جديد فرهنگى ها خروج مركز مى گويند در مدار بيضى .و باصطالح
آنان بيضى دو كانون دارد و خورشيد بيك طرف مدار خود نزديكتر است از
مدار ديگر.
آنگاه منجمين اسالم مشاهده كردند كه اوج خورشيد هميشه در يكجا نيست
چنانكه در عهد يونانيان اواخر جوزا بود (خرداد) و كم كم بسرطان
منتقل شد و دانستند اوج خورشيد هم حركتى دارد بسيار كند باندازه
حركت ثوابت و آنرا يونانيان
مشاهده نكرده بودند .و پنج ستاره ديگر هم مانند خورشيدند ،و آنرا
حركت ممثل گفتند يعنى مثل ثوابت در بيست و چند هزار سال دورى طى مى
كنند ،و در هيئت جديد فرنگى نيز اين مشهود است و در جداول زيج ضبط
كرده اند.
و شماره ستارگان ثوابت غير محصور است و آنچه رصد كرده يعنى جاى
آنرا در آسمان معين كردند هزار و بيست و چند است .فلك جوزهر قمر
فلكى است كه دو نقطه كسوف و خسوف معروف بعقده راس و ذنب را در
هيجده سال و چند ماه
از جاى خود منتقل مى كند و دورى مى پيمايد ،و كشف اين حركت از
كلدانيان است».
اين بود بيان حضرت استاد عالمه شعرانى رضوان هللا تعالى عليه در
اينمقام كه از شرح فارسى آنجناب بر تجريد االعتقاد خواجه طوسى نقل
كرده ايم( .ص 199 203ط )1
فائده:
مشابه مطلب مذكور اعنى «مقدار مسافت حركت معدل بمقدار زمان گفتن
كلمه واحد» حديثى بدين صورت ماثور است كه:
سئل رسول هللا صلى هللا عليه و آله و سلم عن جبرئيل (كذا) هل دخل وقت
الزوال؟ قال :ال نعم ،فقال :ما هذا الجواب؟ قال لما قلت السار الشمس
مسافة خمساه عام فقلت نعم( .ص 621لئالى االخبار محمد نبى تويسركانى
ره)
اختالف منظر را منجمان بسيار بكار مى برند ،و دورى ستاره ها يا
مساحت آنها را معين مى كنند .چنانكه ماه را چون از دو نقطه زمين
مشاهده كنيم آن را در دو نقطه مخالف مى بينيم .و پس از تجربيات
دقيق چنان دانسته اند كه اگر فاصله دو بيننده باندازه شعاع كره
زمين باشد اختالف منظر ماه نزديك يكدرجه است يعنى پنجاه و هفت دقيقه
و چهل ثانيه.
منجمان اسالمى از روى اختالف منظر دريافتند كه فاصله ماه از زمين شصت
برابر شعاع و شعاع جرم آن بيش از ربع شعاع زمين است ،و حجم آن قريب
يك پنجاهم آن.
و باز بواسطه همين اختالف منظر ارتفاع كوهها و جاهاى بلند كه دست
رسى برفتن باالى آنها نيست مى توانند اندازه بگيرند ،يا عمق چاهها و
پهناى شطوط و فاصله هاى ديگر.
بارى مسائل مختلف علمى در نجوم و مساحت كه مبنى بر شعاع بصرى است
از شماره افزونست تا بدان حد كه در قوه باصره و احكام و مسائل آن
علم مخصوص تدوين كردند موسوم به علم مناظر و مرايا و كتابها در
آنها تاليف شده ،و بهترين آنها مناظر و مراياى ابن هيثم است كه
كمال الدين فارسى شاگرد قطب الدين شيرازى كه در قرن هفتم ميزيست
آنرا تلخيص و تحرير كرد كه در دو مجلد در
دروس هيئت و ديگر رشتههاى رياضى ،ج ،1ص372 :
مرايا جمع مرآة است يعنى آينه .و چون چند اصل از اين علم در اقسام
آينه ها و خواص آنها و فرق ميان آينه هاى مقعر و محدب و استوانه و
مخروط و استفاده از آنها در صنايع است از اين جهت آن را علم مناظر
و مرايا ناميدند.
و گاهى كلمه مرآة را چون اسم آلت است و واسطه رؤيت است ،در مطلق
اشياى واسطه در رؤيت چون آب صافى و نحو آن بكار مى برند.
مطالب مذكور را در نكته 992هزار و يك نكته نيز آورده ايم .حال بدان
كه هر يك از اختالف منظر و انكسار نور را در طول و عرض كواكب تاثيرى
بسزا است .بدوا در اختالف منظر و زاويه اختالف منظر گوييم كه :تاثير
اختالف منظر به حسب طول و عرض كوكب ،در سفليين و به خصوص در قمر
جارى است كه قوس اختالف منظر در قمر تا نزديك به يك درجه بلكه تا به
يك درجه و چهل و پنج دقيقه مى رسد .اما قوس اختالف منظر در شمس
زيادت بر سه دقيقه نمى شود لذا فرموده اند كه اختالف منظر در كواكب
تحت فلك شمس وقوع مى يابد .اما در فوق فلك شمس اختالف منظر تحقق نمى
يابد چه اين كه كره ارض را نسبت به وراى شمس قدر محسوس نيست به
بيانى كه اينك دانسته مى شود.
بدان كه اشكال هندسى اعم از قسى مدارات كواكب ،و از خطوط انصاف
اقطار آنها ،و از دوائر عظام ،نسبت به مركز كره ارض ترسيم و محاسبه
مى شوند كه وجه آن با در نظر گرفتن مطالب دروس گذشته و به خصوص درس
سوم ،پوشيده نيست .مثال مى خواهيم ارتفاع قمر را در وقتى خاص تحصيل
كنيم ،ما كه در سطح ارض قمر را مى بينيم آن نقطه مستقر ما در سطح
ارض مركز دائره ارتفاع نيست ،بلكه مركز آن مركز زمين است كه از
دوائر عظام فلكى است چنان كه در درس بيست و هفتم گفته آمد .مثال در
شكل چهلم (ش )40ا مركز زمين ،و ب موضع ناظر در سطح زمين ،و ح ماه.
و چون از موضع ناظر دائره ارتفاع قمر را رسم كنيم شعاع اين دائره
كه نصف قطر آنست خط ا ح خواهد بود كه ا مركز دائره ارتفاع نيز هست،
نه خط ب ح و از ا تا ب به مقدار نصف قطر ارض
فاصله است.
عالوه اين كه قوسى از دائره ارتفاع كه از جانب اقرب ميان نقطه مفروض
از فلك خواه كوكب و خواه غير آن ،و دائره افق حقيقى واقع شود آنرا
قوس ارتفاع آن نقطه گويند .چهار درس 16تا 20در تعريف افق و اقسام
آن بود ،و در درس 17دانسته ايم كه دائره افق حقيقى اصل و مالك در
مسائل رياضى است .و افقى كه فاصل بين مايرى و ما اليرى است افق حسى
موضع ناظر است ،و در درس 18گفته آمد كه تفاوت ميان افق حسى و حقيقى
به قدر نصف قطر ارض است ،پس قوسى از دائره ارتفاع كه محصور ميان
سطح دائره افق حسى و سطح دائره افق حقيقى است ،تفاوت ارتفاع حقيقى
نقطه مفروض و ارتفاع حسى است ،هر چند كه اين تفاوت از شمس به باال
منتفى است كه كره زمين را نسبت بدانها قدر معتنى به نيست تا چه رسد
نصف قطر آنرا زيرا كه زمين نسبت بدانها نقطه اى بحساب مى آيد.
در شكل ( 41ش )41فرض شود كه ح قمر است ،و د ح ه ر دائره ارتفاع آن،
و ب ه سطح دائره افق حسى ،و ا ر سطح دائره افق حقيقى .الجرم ارتفاع
قمر بحسب بودن ناظر در ب قوس ح ه خواهد بود ،و بحسب بودن ناظر در ا
قوس ح ر خواهد بود .پس تفاوت ارتفاع حقيقى و حسى بمقدار قوس ه ر
است كه
نصف قطر ارض يعنى شعاع ا ب مساوى با جيب قوس ه ر است به دليلى كه
در صدد تحرير بيان آن مى باشيم .لذا خواجه طوسى در باب چهارم زبدة
الهيئة فرموده است :بعد دائره افق حقيقى از دائره افق مرئى يعنى
افق حسى بقدر نصف قصر زمين بود( .ص 46ط 1ايران).
مثال در شكل ( 42ش )42بوزان همان دو شكل قبل ا مركز ارض ،و ب موضع
رائى ،و ح قمر ،و لكن د ه ر ح عظيمه منطقة البروج.
تبصره:
و ديگر اين كه در درس 29دانسته شده است كه وزان دائره وسط السماء
رويت يعنى دائره عرض اقليم رؤيت با دائره منطقة البروج ،وزان دائره
نصف النهار با دائره معدل النهار است كه بدين سبب آنرا دائره عرض
منطقة البروجى گفته ايم ،و نيز در درس 56در نسب دوائر عظام با
يكديگر در نسبت چهل و پنجم دانسته ايم كه نسبت دائره وسط السماء
رؤيت با دائره ارتفاع عموم و خصوص من وجه است و زمان انطباق ايشان
وقتى است كه مركز كوكب يا نقطه مفروض كه گرفتن ارتفاع او مطلوبست
بر دائره وسط السماء برؤيت واقع شود .پس هر گاه دائره ارتفاع دائره
وسط السماء برؤيت شده است اعنى اين دو دائره باهم منطبق و متحد شده
اند مو ضع هر دو نقطه يكى طرف خط شعاع رؤيت ا ح و ديگر خط شعاع
رؤيت ب ح از منطقة البروج يكى خواهد بود ،و تفاوتى بحسب اختالف موضع
حقيق كوكب و موضع مرئى آن صورت نمى يابد يعنى اختالف بحسب طول فقط
منتفى بود.
منطقة البروج بر قطب ط .ول اول حمل كه يكى از دو نقطه اعتدال است.
و ل م معدل بوده باشد .و ح كوكب قمر مثال .پس ح د قوس ارتفاع بود .و
ب ه عرض اقليم رؤيت .ول ه طول كوكب كه تقويم آنست .و مقصود اين است
كه چون دائره ارتفاع و دائره وسط السماء رؤيت باهم منطبق شده اند و
متحد گشته اند موضع كوكب بحسب طول نقطه ه است كه تفاوتى بحسب اختالف
موضع حقيقى كوكب و موضع مرئى آن صورت نيافته است.
تنبيه:
در غير صورت اتحاد چنان كه در شكل 42كه در طول كوكب تفاوت روى مى
آورد ،در نصف شرقى افق موضع مرئى كوكب در توالى بروج متاخر بود از
موضع حقيقى آن ،و در نصف غربى افق موضع مرئى كوكب در توالى بروج
متقدم بود از موضع حقيقى آن ،بدين سبب كه هميشه موضع مرئى كوكب
بافق نزديكتر بود از موضع حقيقى آن ،و در درس نهم دانسته ايم كه
حركت بروج و ديگر ثوابت همه بر توالى است يعنى از مغرب بمشرق است.
تنبيه ديگر:
چنان كه گفته ايم ،هر گاه كوكب بر سمت راس ناظر بوده باشد كه
ارتفاع آن نود درجه است اختالف منظر منتفى خواهد بود ،حال گوييم تا
كوكب از سمت راس مزايلت كند اختالف منظر پديد آيد و هر چه ارتفاع آن
كمتر شود اختالف منظر بيشتر گردد ،و چون كوكب بر افق حسى بود آنگاه
غايت
اختالف منظر بود و آنرا اختالف منظر افقى گويند ،لذا در نكته 237هزار
و يك نكته گفته ايم:
«هرگاه كوكب بر افق حسى باشد زاويه اختالف منظر بغايت است ،و اگر بر
سمت راس باشد زاويه اختالف منظر منتفى است ،و ما بينهما متوسطات».
و چون كوكب بر سمت الراس بود اختالف منظر منتفى بود و بر افق غايت
اختالف بود ،الجرم اگر كوكبى قريب تر بافق از كوكب ديگر باشد اختالف
منظرش بيشتر از آن كوكب بعيدتر از افق باشد.
تذكره:
در قسم هفدهم درس 56دانسته ايم كه نسبت ميان دائره منطقة البروج و
دائره ارتفاع عموم و خصوص من وجه است زيرا كه منطبق مى شوند در
وقتى كه منطقة البروج بسمت الراس گذرد ،و كوكبى كه ارتفاع او
مطلوبست بر منطقة البروج باشد .اكنون غرض ما در اين تذكره اين است
كه در تبصره گذشته اين درس ( )62دانسته اي م كه هر گاه دائره ارتفاع
دائره وسط سماء رؤيت شده است ،تفاوت بحسب اختالف موضع حقيقى كوكب و
موضع مرئى آن فقط در طول منتفى بود ،و اما در عرض ممكن است كه موضع
حقيقى كوكب با موضع مرئى آن تفاوت كند .حال در اينجا گوييم :هر گاه
دائره منطقة البروج و دائره ارتفاع يكى شوند ،بعكس حكم مذكور تبصره
گذشته ،اختالف منظر كوكب در دائره ارتفاع اختالف منظر او فقط در طول
بود اما در عرض آن اختالف منتفى است.
مثال در شكل 44ا مركز ارض .و ب موضع ناظر .وم ل ر معدل النهار بر
قطب و .ول نقطه اعتدال ربيعى كه اول حمل است .وه ا ب ل د هم دائره
منطقة البروج ،و هم دائره ارتفاع بر قطب ح كه هر دو منطبق شده اند
و از سمت راس ناظر كه ب است مى گذرند .و ح كوكب .پس گوييم كه اختالف
منظر در دائره ارتفاع كوكب را از ح به ط مثال مى برد ولكن اختالف
منظر قوسى از دائره ارتفاع است كه دائره منطقة البروج نيز هست ،و
موضع حقيقى كوكب كه
اول برج ثور ح بوده است بر اثر اختالف منظر ط شده است .فرضا در ح
در هر دو صورت بوده است ،و در ط در بيستم حمل واقع شده است ،و لكن
دارد به بيانى كوكب را عرض نبود زيرا كه در نفس منطقة البروج قرار
مذكور كوكب را كه در درس 11و 12گفته آمد ،پس در اين فرض بعكس فرض
اختالف منظر در طول بود ،و اختالف عرض منتفى بود.
مثال مذكور در صورتى است كه كوكب شمالى بود ،و اگر جنوبى بود يعنى
در جهت جنوب معدل النهار قرار گيرد بطبق همين بيان اختالف منظر در
دائره ارتفاع بحسب طول وقوع يابد ،و اما بحسب عرضى نى.
غير از دو فرض مذكور (يكى در صورت انطباق دائره ارتفاع و دائره وسط
السماء رؤيت ،و ديگرى در صورت انطباق منطقة البروج و دائره ارتفاع)
هم در طول و هم در عرض اختالف بين موضع حقيقى كوكب و موضع مرئى آن
روى آورد چنانكه بدان اشارتى رفت .و بعبارت خواجه طوسى در زبدة
الهيئة:
«و غير اين دو موضع (يعنى دو صورت مفروض ياد شده) هم در طول اختالف
بود و هم در عرض .و در شهرهاى ما چون كوكب و منطقة البروج ،هر دو
در جهت جنوب باشند از سمت راس پس كوكبى كه عرض او جنوبى باشد عرض
مرئى او بقدر
مجموع عرض حقيقى و اختالف عرض باشد .و كوكبى كه او را عرض نبود عرض
مرئى او جنوبى بود بقدر اختالف عرض تنها .و كوكبى او را عرض شمالى
بود اگر عرض حقيقى او بيشتر از اختالف عرض باشد عرض او شمالى بود
بقدر فضل عرض حقيقى بر اختالف عرض .و اگر عرض حقيقى او كمتر از
اختالف عرض باشد عرض جنوبى او بقدر فضل اختالف عرض مرئى بر عرض
حقيقى .و اگر هر دو مساوى باشند او را در رؤيت هيچ عرض نبود اصال».
(ص 47و 48ط )1
آنگاه خواجه همه صور اختالف منظر را در زبده در يك شكل ترسيم فرموده
است كه در نسخه مطبوع نامطبوع مى نمايد ،و تصوير وجه صحيح آن براى
شما دشوار نيست.
بدان كه اختالف منظر از مسائل مهم اين فن است ،و شايسته آنست كه
رساله اى جداگانه در پيرامون مطالب و قضاياى هندسى و آالت رصدى آن
نگاشته شود .فعال به اقتضاى وضع تدوين اين دروس به برخى از مقدمات
آشنائى بتعريب آن ،و نقل بعضى از مطالب اساتيد فن بعنوان مزيد
بصيرت بدان اكتفا مى شود ،تا چون پيشتر رفته ايم بيشتر گفته آيد،
حال گوييم كه:
الف چون دو خط مستقيم يكديگر را تقاطع كنند ،از تقاطع آندو چهار
زاويه پديد مى آيد كه معادل با درجات محيط يكدائره كامل يعنى 360
درجه اند .و هر دو زاويه مقابل با يكديگر را دو زاويه متقابل براس
گويند ،و هر دو زاويه متجاور با يكديگر را مكمل يكديگر ،بدينمعنى
كه مكمل زاويه مجاور خود تا 180درجه است ،و هر دو زاويه متقابل
براس متساوى با يكديگرند.
اما آن كه گفته ايم چهار زاويه معادل با 360درجه است بدينجهت است
كه هر گاه محل تقاطع خطين را كه راس زواياى چهار گانه است ،مركز
دائره اى قرار دهيم و به بعد هر يك از چهار خط حادث شده بعد از
تقاطع ،و يا اطول و يا اقصر از آن دائره اى چون دائره و رح رسم
كنيم ،قوس مقابل هر يك از آن زوايا مقدر آن خواهد بود زيرا كه
زواياى مركزى اند و در پايان درس دوم اشارتى بدان شده است ،الجرم
مجموع قسى مقدر چهار زاويه يكدائره كامل و رح مثال خواهد بود.
كل خطين وقع عليهما خط ،و كانت المتبادلتان من الزوايا الحادثة
متساويتين فهما متوازيان ،الخ.
و نيز هر گاه دو خط مستقيمى ،خط مستقيم ديگر بر آندو واقع شود يعنى
آن دو را قطع كند كه زاويه خارج از زواياى حادث مساوى با زاويه
داخل مقابل خود بوده باشد ،يا دو زاويه داخله در يك جهت معادل دو
قائمه باشند ،باز آن دو
خط متوازى خواهند بود .و اين قضيه هندسى شكل 28مقاله اوالى اصول است
و بتحرير خواجه اين است:
كل خطين وقع عليهما خط ،و كانت الخارجة من الزوايا الحادثة مساوية
لمقابلتها الداخله ،او كانت الداخلتان فى جهة معادلتين لقائمتين
فهما متوازيان الخ.
و همين دو شكل ياد شده شكل كب و ك ح خزينه اول جامع بهادرى است كه
در حقيقت ترجمه تحرير خواجه مر اصول را به فارسى است.
مثال :بر دو خط ا ب ،ح د خطح ط واقع شده است ،بديهى است كه هشت
زاويه پديد آمده است .چهار آنها را كه درون دو خط متوازى اند،
زواياى داخله گويند ،و چهار ديگر را كه بيرون آندواند زواياى
خارجه .و دو زاويه ح ره ،ب ه ر را متبادله داخله گويند و مساوى با
يكديگرند .و همچنين دو زاويه ا ه ر ،د ر ه را متبادله داخله گويند
و مساوى با يكديگرند .و دو زاويه ا ه ح ،د ر ط را متبادله خارجه
گويند ،و مساوى با يكديگرند .و همچنين دو زاويه ح ر ط ،ب ه ح را
متبادله خارجه گويند و متساوى با يكديگرند.
نخستين گويد:
بيان:
آن كه فرموده است « :بحكم شكل به محال است» شكل 15آن در اين قضيه
هندسى است كه هر گاه ضلع مثلثى اخراج شود زاويه خارج از مثلث كه
بسبب اخراج ضلع مفروض حادث شده است بزرگتر از هر يك از دو زاويه
مقابل او در داخل مثلث مى با شد .و اين خود شكل يو مقابله اوالى
اصول است كه:
«كل مثلث اخرج احد اضالعه فالزاوية الخارجة الحادثة اعظم من كل
واحدة من مقابلتيها الداخلتين الخ».
«هر گاه واقع شود بر دو خط ،خطى ثالث ،و زاويه خارجه مساوى داخله
باشد ،يا آنكه دو داخله در يك جهت مساوى دو قائمه باشند ،در اين هر
دو صورت آن دو خط متوازى باشند ،مانند دو خط ا ب ،ح د كه خطه ر ح
بر آنها واقع شد ،و زاويه ح ر د خارجه مثال مساويست مر داخله ب ه ر
را ،و دو داخله د ر ه ،ب ه ر باهم برابر دو قائمه اند ،گوييم كه دو
خط ا ب ،ح د متوازى اند ،زيرا كه چون زاويه ح ر د خارجه مساويست ب
ه ر داخله را ،و زاويه ح ره كه مساوى زاويه ح ر د است نيز برابر
زاويه ب ه ر باشد ،پس متبادلتين متساوى باشند ،و نيز هر گا ه زاويه
د ر ه بالفرض با زاويه ب ه ر برابر دو قائمه است ،اين حالت نيز
مستلزم تساوى دو متبادله مذكوره شود چرا كه زاويه ح ره نيز با
زاويه د ره مثل دو قائمه است ،پس بحكم شكل مقدم (يعنى شكل 48در اين
درس) دو خط ا ب ،ح د متوازى باشند».
بيان:
آن كه فرمود « :و زاويه ح ره كه مساوى زاويه ح ر د است» همانست كه
در ش 46در حكم دو زاويه متقابل براس گفته آمد .و آن شكل نه مقاله
اولى اصول است كه « :الزاويتان المتقابلتان الحادثتان عن تقاطع كل
خطين متساويتان الخ ،پس خالصه دو قضيه مذكور اين است:
تنبيه:
«تقدير قوس دائره بجيب ،تتبع محمد بتانى معروف به بطليموس عرب است،
وى بجاى آنكه چون بطليموس قوس را بوتر نسبت بدهد در نصف وتر اثبات
نسبت كرده و ترتب معادله كرده است ،در حقيقت به اساس مثلث برخورده
چنانكه محل تعجب شده است كه چرا اين امر بنظر بطليموس نيامده.
در پيرامون اين امور كه هدايت در تحفه افادت و اهداء فرموده است
مطالبى نيز در پيش است .اينكه به تعريف جيب و تمام آن مى پردازيم:
جيب عمودى باشد كه از يكطرف قوس بر قطرى افتد كه بديگر طرف آنقوس
گذشته باشد ،پس الزم آيد كه نصف دور و دور تمام را جيب نباشد ،و نيز
الزم آيد كه هر چهار قوس را يك جيب باشد :دو كم از نصف دور كه تمام
يكديگر باشند تا نصف دور ،و دو زيادت از نصف دور كه هر يك تمام يكى
از آنقوس كم از نصف دور باشد تا دور ،و نيز الزم آيد كه جيب موازى
با قطرى از اقطار دائره بود.
مثال:
تبصره:
مى دانيم كه قوس ا ر تمام قوس ا ب تا ربع دور است و چون بخواهيم
جيب آن را رسم كنيم مطابق تعريف مذكور خط اه جيب قوس ا ر خواهد
بود .و اه موازى و مساوى با ح د است و نيز ا ح موازى و مساوى با ه
د است پس نتيجه اين كه ،چنانكه هر يك از دو قوس ا ب ،ا ر متمم
يكديگرند ،از موقع عمود جيب هر يك تا منتصف قطر كه مركز دائره است
نيز مساوى با جيب تمام هر يك است .يعنى ا ح كه جيب قوس ا ب است ،ح
د جيب قوس ا ر است زيرا كه ح د مساوى با اه است كه جيب قوس ا ر
تمام قوس ا ب است .و همچنين اه كه جيب قوس ا ر است ،ه د
تبصره:
چون بخواهيم جيب قوس ربع دائره مثال قوس رو را رسم كنيم ،هر يك از ر
د ،و د جيب آن خواهد بود .چنانكه هر يك از ر د ،ب د جيب قوس ر ب
است كه ربع دور است .و چنانكه هر يك از ب د ،ح د جيب قوس ب ح و هر
يك ازح د ،و د جيب قوس ح و و هر يك از قسى ب ر ،ر و ،وح ح ب ربع
دور است ،و هر يك از خطوط ر د ،و د ،ح د ،ب د نصف قطر .و چون قوس
از ربع كمتر بود جيب نيز از نصف قطر كمتر بود پس جيبى از نصف قطر
بزرگتر نبود لذا نصف قطر را جيب اعظم گويند يعنى جيب ربع دائره جيب
اعظم بود.
آن كه گفته ايم :الزم آيد كه نصف دور و دور تمام را جيب نبود ،وجه
آن روشن است ،مثال چون ب را مبدء قرار دهيم ،و از آن به نصف دور
محيط دائره كه و است بر سيم تعريف مذكور پياده نمى شود ،و همچنين
از ب دور بزنيم تا دوباره به ب بر سيم كه دور تمام شود تعريف ياد
شده صدق نمى آيد.
و ديگر اين كه هر گاه جيب قوسى مثال ا ب دانسته شده است ،جيب سه قوس
ديگر مثال جيب قوسهاى ط و ،و ك ،ل ب كه هر يك مساوى با قوس ا ب مى
باشد نيز دانسته مى شود يعنى خطوط طى ،ك ى ،ل ح هر يك مساوى با ا ح
است ،لذا گفته ايم كه الزم آيد هر چهار قوس را يك جيب باشد .پس در
معرفت جيوب قسى دائره فقط دانستن جيوب درجات يكربع كفايت مى كند ،و
در ترسيم جداول جيب به ترسيم جيوب درجات ربع دائره اكتفاء مى شود.
و چون جيب بدست آمد آنرا مقوس مى كنند قوس آن معلوم مى گردد ،و
تحصيل قوس جيب با رجوع به جداول جيب آسان است.
تنبيه:
چون جيب تمام هر قوس مساوى با موقع عمود جيب آن بر قطر تا منتصف
قطر است ،پس هر گاه قوسى 45درجه باشد جيب آن قوس و جيب تمام آن قوس
يكى خواهند بود.
تبصره:
تبصره ..... :ص 390 : 390 ج1 دروس هيئت و ديگر رشتههاى رياضى
يكى از مسائل بسيار مشكل رياضى تحصيل جيب يكدرجه است .عالء الدين
مالعلى قوشچى در زيج الغ بيك گويد:
«جيب يكدرجه كه بناء عمل جدول جيب و ظل بر آنست الى يومنا هذا هيچ
كس بطريق برهان استخراج نكرده ،و همه حكماء تصريح كرده اند با آنكه
طريق عمل باستخراج آن نيافته اند ،وجلت كرده اند تا بتقريب بدست
آورده اند .و ما بعناية هللا و منه بطريق برهانى ملهم شديم و در بيان
آن على حده كتابى پرداختيم و بان جيب برهانى اين جدول عمل كرديم».
غياث الدين جمشيد كاشى نيز مانند قوشچى رساله اى در جيب قوس يكدرجه
دارد ،در آغاز آن فرمايد:
مرادش از بعض ،محقق خواجه نصير الدين طوسى است كه در تحرير مجسطى
بطليموس فرموده است :ليس الى معرفة وتر ثلث القوس المعلومة الوتر
من جهة الخطوط طريق يوجه .وتر قوس شش درجه معلوم است ،اگر وتر ثلث
آن كه دو درجه است معلوم شود جيب يكدرجه كه نصف وتر دو درجه است
معلوم مى شود .جناب خواجه جيب قوس يكدرجه را بتقريب بيرون آورده
است و بناى جدول جيب بر آن نهاده
است.
كيف كان چنانكه اشارتى رفت ،علماى رياضى قبل از اسالم مجهوالت را از
اوتار تحصيل مى كردند ،خود بطليموس نيز در اعمال اوتار را اعتبار
كرده است ،و در جدول اوتار قسى با جزائى كه قطر صد و بيست جزء باشد
وضع كرده است .دانشمندان اسالمى بدل اوتار جيوب را اعتبار كرده اند
كه انصاف اوتارند با جزائى كه نصف قطر شصت جزء باشد.
بايد دانست كه قدماء حكما مثل ابرخس و بطليموس و غيرهما بناى اعمال
هيئت و زيجات را بر حساب اوتار مبنى داشته اند ،اما متاخران چون
ابى ريحان بيرونى ،و خواجه نصير الدين طوسى ،و غياث الدين جمشيد و
غيرهم برد هللا مضجعهم (كذا والصواب :برد هللا مضاجعهم) تا زماننا هذا
بناى اعمال را بر جيوب مى دارند چرا كه اعمال جيوبى ابسط و اوضح از
اعمال اوتار است .جيب هر قوس مساوى نصف وتر دو چندان (يعنى :دو چند
آن) قوس مى باشد ،پس جيب هر قوسى كه مطلوب بود آنرا دو چند كنند و
بمقابله اين مضاعف وتر معلوم كنند ،و آن وتر را تنصيف نمايند حاصل
جيب آن قوس باشد الخ( .ص 345ط 1هند)
بيان:
تعريف وتر در پايان درس 12گفته آمد .قوله « :جيب هر قوس» ...و
بعبارت كوتاه تر :جيب نصف وتر ضعف قوس است .مثال در شكل 53جيب قوس ا
ب مساويست به نصف وتر دو چند آن .يعنى قوس ا ب را دو چند آن مى
كنيم كه مى شود قوس ا ب ح و وتر آن را رسم كرده ايم كه خط مستقيم ا
د ح است ،نصف اين خط كه ا د است مساوى با جيب قوس ا ب است به
برهانى كه در اين دروس گفته آيد .در كتاب دروس معرفة الوقت و
القبلة مختصرى در سير تكاملى اين مساله از اوتار به جيوب بحث كرده
ايم ،و مخترعين جيب و ظل را معرفى كرده ايم .و باميد و انتظار بحث
و شرح بتفصيل آن در اين دروس هستيم بعونه و منه تعالى شانه.
چون اين امور دانسته شد گوييم كه قاضى زاده رومى در شرح ملخص در
هيئت چغمينى مانند ديگر محققان فن در تعريف اختالف منظر گويد:
والتحقيق انه قوس من دائره االرتفاع بين موقعى خطين يخرجان من مركز
العالم يمر احدهما بمركز الكواكب ،و يوازى االخر الخارج من منظر
االبصار( .ص 87ط اعلى ايران ،مطبوع با چند رساله و تعليقات)
يعنى حق اين است كه زاويه اختالف منظر زاويه ايست در مركز عالم كه
واقع است ميان دو خط كه يكى از مركز عالم بمركز كوكب گذرد ،و يكى
از مركز عالم بيرون آيد بموازات خطى كه از نظر ناظر بيرون آيد و
بمركز كوكب گذرد.
مثال :در شكل ،54ا مركز ارض كه مركز عالم است و ب موضع ناظر .و ح
كوكب .و ا ح د خطى كه از مركز ارض بمركز كوكب گذشته است و منتهى به
سطح فلك اعلى شده است ،پس د موضع حقيقى كوكب بود .و ب ح ه خطى كه
از موضع ناظر بمركز كوكب گذشته است و منتهى به سطح فلك اعلى شده
است ،پس ه موضع مرئى كوكب بود .و ا و خطى كه از مركز عالم بموازات
خطى كه از موضع ناظر بمركز كوكب گذشته است و منتهى بسطح فلك اعلى
شده است ،يعنى خط ب ح ه از مركز عالم بيرون آمده است و منتهى بسطح
فلك اعلى شده است.
فائده:
در درس هفتم دروس معرفت و قبله بلكه در دروس ديگر آن ،و همچنين در
رساله ظل كه از جمله رسائل يازده رساله مطبوع است برخى از مطالب در
پيرامون جيب و ظل گفته آمد ،و به تدريج در اين دروس با شرح و تفصيل
بيشتر تقرير خواهد شد .در موارد ياد شده كلمات بيرونى را در واژه
جيب نقل كرده ايم ،و از كلماتش چنين استفاده ميشود كه جيب مخفف
جيبارد لفظ هندى است .در غزلى گفته ام:
تمرين:
فارسى هيئت عالء الدين مالعلى قوشچى از كتب درسى حوزه هاى علميه بوده
است .و نگارنده در محضر اعالى استاد عالمه شعرانى رفع هللا المتعالى
درجاته ،نخست فارسى هيئت قوشچى را خوانده است ،و بعد از آن شرح
چغمينى قاضى زاده رومى را ،و بعد از آن (پس از خواندن اصول اقليدس
در حساب و هندسه استداللى ،و اكرماناالؤوس در مثلثات كروى ،و بيست
باب اسطرالب خواجه طوسى ،و ربع مجيب) شرح عالمه خفرى بر تذكره خواجه
طوسى را ،و بعد از آن زيج بهادرى را ،و بعد از آن مجسطى را.
غرض اين كه فصل سوم باب ششم فارسى هيئت ياد شده در پيرامون مطالب
مذكور اين درس است كه بعنوان تمرين و مزيد استبصار نقل آنرا مناسب
و مفيد مى بينم .چنين گويد « :فصل سيم در بيان احوالى كه عارض مى
شود كوكب را در
طول و عرض باهم :كواكب قريب بارض خصوصا قمر را گاه چنان مى شود كه
مواضع حقيقى اين كواكب ،مخالف مواضع مرئى مى شود هم در طول و هم در
عرض .بيانش آنستكه خط خارج از مركز عالم بمركز كوكب تقاطع مى كند
با خطى كه از موضع ناظر بمركز كوكب رفته است ،و اين زاويه تقاطع را
زاويه اختالف منظر گويند ،و صورتش اين است ش .55
و ارتفاع موضع مرئى كوكب بقدر اين زاويه از ارتفاع حقيقى كمتر مى
شود و اين وقتى است كه كوكب بر سمت الراس نباشد ،و اگر بسمت راس
باشد هر دو خط بر يكديگر منطبق مى شود.
و هر چند كوكب از سمت راس دورتر و بافق حسى نزديكتر باشد اختالف
منظر بيشتر باشد ،و غايتش وقتى باشد كه كوكب بر افق حسى بود.
و چون دو دائره عرض گذرانيم يكى بموضع حقيقى كوكب ،و آن طرف خطى
بود كه از مركز عالم بمركز كوكب گذشته منتهى شده باشد بسطح فلك
اعلى ،و
ديگرى بموضع مرئى كوكب و آن طرف خطى بود كه از مركز عالم بموازات
خطى كه از موضع ناظر بمركز كوكب گذرد بيرون آمده منتهى شده باشد
بسطح فلك اعلى ،گاه باشد كه اين هر دو دائره عرض بر يكديگر منطبق
شوند ،و آن وقتى بود كه كوكب بر دائره وسط السماء رؤيت باشد ،و در
اين حال كوكب را اختالف طول نبود ،و موضع مرئى كوكب در طول بعينه
موضع حقيقى كوكب بود در طول ،و آنچه از دائره عرض ميان موضع حقيقى
و موضع مرئى كوكب باشد و آن اختالف در اينحال بعينه اختالف منظر است
آنرا اختالف عرض گويند.
و گاه باشد كه اين هر دو دائره متقاطع شوند ،و فلك البروج را هر يك
بر نقطه ديگر تقاطع كند ،و در اينحال موضع مرئى كوكب در طول غير
موضع حقيقى كوكب بود در طول ،و قوسى كه از منطقة البروج ميان اين
هر دو دائره عرضيه باشد آن را اختالف طول گويند.
و عرض مرئى گاه باشد كه مساوى عرض حقيقى باشد ،و در اينحال كوكب را
اختالف عرض نبود ،و گاه باشد كه زياده از عرض حقيقى بود ،و گاه باشد
كه كمتر از عرض حقيقى بود ،هر يك از اين زيادتى و كمى را اختالف عرض
گويند.
و گاه چنان اتفاق افتد كه كوكب بر منطقة البروج باشد ،و منطقة
البروج بر سمت راس گذشته بود ،و در اينحال كوكب را اختالف عرض نبود،
و اختالف منظر بعينه اختالف طول باشد.
بيان:
قوله « :اين زاويه تقاطع را زاويه اختالف منظر گويند» ناظر است بمثل
زاويه د ح ه در شكل .54و دانستى كه اين زاويه را بلحاظ مساوى بودن
آن با زاويه د ا و زاويه اختالف منظر گويند.
در پيرامون عبارت چغمينى ،و اعتراض قاضى زاده رومى بروى گفته ايم
كه اگر چغمينى بجاى قوس اختالف منظر زاويه اختالف منظر را عنوان مى
كرد اعتراض قاضى زاده بدو رو نمى آورد ،حال در عبارت قوشچى مالحظه
مى فرماييد كه وى مراعات اين مطلب را كرده است كه اختالف منظر را
زاويه تقاطع دو خط
قوله « :و آن طرف خطى بود كه از مركز عالم بموازات خطى كه» ...
همانست كه در شكل 54گفته آمد.
قوله « :و گاه چنان اتفاق افتد كه كوكب بر منطقة البروج باشد» ...
ناظر به شكل 44است .و باقى عبارات او نياز به بيان ندارد.
تذكره و تبصره:
در آغاز درس 59در نضد و ترتيب سيارات گفته ايم كه ترتيب آنها در
نظر مشهور بدين گونه است :قمر و عطارد و زهره و شمس و مريخ و مشترى
و زحل ،بدليلى كه خواهد آمد ،اكنون با دانستن اختالف منظر ،وقت
دانستن دليل ترتيب آنها بر نهج مذكور است .اعنى اختالف منظر يكى از
ادله ترتيب بعضى از سيارات است و با كمك برخى از ادله ديگر وجه
ترتيب همه آنها دانسته مى شود كه اينكه از جامع بهادرى بنقل عبارت
آن مى پردازيم ،و چنين فرموده است:
«وجه ترتيب مذكور آنكه هر گاه در ارصاد متواليه معاينه كردند كه
زحل در دوره خود كاسف بعض بعض ثوابت گشت ،حكم كردند كه فلك زحل تحت
فلك ثوابت است.
و همچنين وجدان كسف مشترى زحل رادال است كه فلكش زير فلك زحل باشد.
و مريخ كه كاسف مشتريست فلكش بالضرورة تحت فلك مشترى بود.
و حين اجتماع شمس با ثوابت و سته باقيه ،قمر و عطارد و زهره كاسف
جرم شمس شدند ،و جرم زحل و مشترى و مريخ حين اجتماع با عانت منظار
اصال ديده
نشد ،اين معنى دال است كه فلك شمس تحت افالك زحل و مشترى و مريخ ،و
فوق افالك قمر و عطارد و زهره واقع است.
بعده خارج كنيم خط ا ر را تا بر نقطه كاز محيط فلك اعلى منتهى شود،
پس كموضع مرئى عطارد باشد ،و قوس ط ك اختالف منظرش كه اقل از اختالف
منظر قمر است( .ش )56
و از اين اختالفات مناظر مبرهن است كه فلك عطارد بعيد است از ارض
نسبت به فلك قمر ،و فلك زهره بفلك عطارد ،و فلك شمس نسبت به فلك
زهره .و افالك علويه را اصال اختالف منظر نيست نه از روى حس ،و نه از
روى حساب ،و اين نيز من جمله ادله بودن ارض است بمنزله نقطه بقياس
اين افالك .و وجه استحسانى بودن فلك شمس فوق فلك زهره و تحت فلك
مريخ آنست كه چون شمس سلطان الكواكب است بايد كه متوسط باشد ميان
شش سياره ديگر .و نيز اگر شمس باالتر يا فروتر بودى بسبب افراط و
تفريط حرارت در نشو و نماى مواليد ثالثه فتورى عظيم رو مى داد
َ»
ِين
لقالخاِ
ُ ْ َح
ْسَن كَههللا أ
ََُبار
َتف
بيان:
اين بود عبارت جامع بهادرى در ترتيب ستارگان ياد شده بطريق كسف و
اختالف منظر ،اينك در بيان برخى از مطالب آن اشاراتى مى نماييم:
كسف ناپديد گشتن نور جرم مرئى است بر اثر واسطه شدن حاجبى ميان
رائى و مرئى ،چنان كه ابر فضا را فرا گرفته است حائل ميان ما و جرم
آفتاب مى گردد و
هر گاه در ميان اجرام آسمانى ،جرمى كاسف جرم ديگر شود كاشف آن بود
كه كاسف نسبت بما زيرين است و مسكوف زبرين .و بدين مطلب قاضى زاده
رومى در شرح ملخص چغمينى گويد:
و اما ترتيبها على الوجه المذكور فالن ...و ان بعض الثوابت ينكسف
بزحل المنكسف بالمشترى المنكسف بالمريخ المنكسف بالزهرة المنكسفة
بعطارد المنكسف بالقمر الكاسف للشمس ،و الشك ان فلك المنكسف فوق فلك
الكاسف.
والسبعة الباقية للسيارات السبعة على ترتيب خسف بعضها بعضا :اقصاها
لزحل ،و مايليه للمشترى ،ثم للمريخ ،و االدنى للقمر ،والذى فوقه
لعطارد ،ثم للزهرة.
آن كه گفته است « :حين اجتماع باعانت منظار اصل ديده نشد» منظور از
منظار آالت نجومى است ،و مراد دوربينهاى قوى و عظيم مصنوعات و
اختراعات متاخرين است ،و آالت متقدمين چنانكه از عبارات ايشان
مستفاد است بدان وافى نبود ،و بطريق دوم كه اختالف منظر است يافتند
كه شمس تحت زحل و مشترى و مريخ است و فوق عطارد و زهره ،چنانكه
قاضى زاده رومى در شرح ملخص پس از عبارت ياد شده گفته است:
لكنه بقى االمر فى كون فلك الشمس تحت فلك المريخ و فوق فلك الزهرة
اذ طريقة الكسف التتمشى بين الشمس و غير القمر من الكواكب الضمحاللها
تحت الشعاع عند مقارنتها اياها ،فعلم االول بطريقه اخرى هى اختالف
المنظر فان المريخ ليس له اختالف المنظر اصال بخالف الشمس فيكون
فوقها ،و بقى الثانى الخ.
يعنى بطريق كسف كشف شده است كه ثوابت فوق زحل ،و زحل فوق مشترى ،و
مشترى فوق مريخ ،و مريخ فوق زهره ،و زهره فوق عطارد و عطار فوق
قمر ،و قمر تحت شمس است ،اما شمس تحت علويه و فوق زهره باشد از
طريق كسف معلوم
نمى گردد زيرا كه بنزديك شدن آنها بشمس در تحت شعاع آن قرار مى
گيرند و ديده نمى شوند ،پس اول را يعنى بودن شمس تحت علويه را
بطريقه اختالف منظر بدست آورده اند چه اين كه علويه را اختالف منظر
نيست ،و شمس را اختالف منظر هست ،پس علويه بايد فوق شمس بوده باشند.
مانده است مطلب دوم كه شمس فوق فلك زهره باشد الخ.
پوشيده نماند كه عبارت قاضى زاده رومى ،فقط در نسبت شمس با مريخ
است كه گفت « :بقى االمر فى كون فلك الشمس تحت فلك المريخ» ...و ما
آنرا به نسبت شمس با علويه ترجمه كرده ايم بدينجهت كه مقصود قاضى
زاده اين است كه مريخ را بعنوان مثال آورده است نه حصر ،چنانكه در
عبارت نخستين گفته است :مريخ كاسف مشترى و مشترى كاسف زحل است ،پس
سخن از فلك شمس در زير فلك مريخ بودن ،در حقيقت سخن از فلك شمس در
زير افالك علويه بودنست.
نكته 667هزار و يك نكته در ذكر آالت رصدى قدماء است كه در حدود بيست
و شش قسم آنها را در آن نكته آورده ايم ،و برخى از آالت رصدى ديگر
نيز از قدماء يافته ايم كه بايد بر آنها افزوده شود ،و سخن ما در
صدر نكته مذكور اين است:
ابو على حسن مراكشى كتابى در وصف آالت رصدى به نام «جامع المبادى و
الغايات» تصنيف كرده است كه نصف اول آن بفرانسه ترجمه شده است و به
چاپ رسيده است .نگارنده نه توفيق تحصيل خود كتاب جامع را تا كنون
يافته است ،و نه مترجم بفرانسه آنرا .و آالتى را كه در اين نكته نام
برد ساليانى دراز آنها را در كتب مربوطه يافته است كه هر يك را با
ذكر ماخذ آن بطور اختصار معرفى مى كند كه براى اهل فن بسيار مفيد
است تا اگر فرصتى دست داد هر يك را شرح و تفسير كند .الخ.
و ديگر ذات الشعبتين است كه در فصل دوازدهم مقاله پنجم مجسطى با
بيان آن مذكور است .و خفرى نيز در شرح تذكره خواجه طوسى در اول فصل
دوازدهم باب ثانى آن در بيان ذات الشعبتين ،متن همان فصل ياد شده
مجسطى با شرح نيشابورى بر آنرا نقل كرده است .و بيرجندى نيز در فصل
ثانى باب رابع شرح تذكره خواجه ،اشاره به بيان ساختنش نموده است.
در ساختن اين آلت ذات شعبتين ،روشنتر و بهتر از همه يحيى بن محمد
بن ابى الشكر مغربى اندلسى در تحرير مجسطى بيان كرده است ،اگر چه
تحرير خواجه هم محققانه و استادانه است.
ابن نديم در فهرست در ترجمه ابن ابى عباد محمد بن عيسى مكنى به
ابوالحسن گويد :و له من الكتب كتاب العمل بذات الشعبتين.
آلت ذات الشعبتين بدين صورتست كه ترسيم كرده ايم ،و تعريف حقيقى ،و
تشريح اعضاء و اسامى هر يك ،و دستور صنعت ،و نحوه بكار بردن آن
همگى به تفصيل گفته آيد( .ش .)57
آن كه گفته است « :طل قوس اختالف منظر قمر» و «ط كاختالف منظر عطارد»
دانسته شد كه زاويه ط دل زاويه مركزى قوس طل نيست تا طل قوس اختالف
منظر قمر باشد ،و همچنين زاويه ط ر ك با قوس ط كدر اختالف منظر
عطارد .و اين تعبير چنانست كه چغمينى در «الملخص» گفته است و قاضى
زاده رومى بر وى اعتراض كرده است .و شايسته اين بود كه صاحب جامع
بهادرى بروش قوشچى مى گفت كه زاويه ط دل زاويه اختالف منظر قمر است،
و زاويه ط ر ك زاويه اختالف منظر عطارد.
آن كه گفته است « :و وجه استحسانى بودن» ...چنان كه خواجه طوسى در
فصل دوم باب دوم تذكره گفته است:
و جعلوا الشمس فى الفلك االوسط بين هذه و تلك (اى بين افالك الثالثة
السفلية ،و افالك الثالثة العلوية) و ان لم تكن تنكسف اال بالقمر
الستحسانا لما فى ذلك من حسن الترتيب وجودة النظام الخ.
و ديگر از وجوه استحسانى اين كه نسبت شمس به عالم كبير مانند نسبت
قلب به بدن است ،چنانكه حيات بدن به قلب است حيات اين عالم بشمس
است .بدين وجه حكيم سبزوارى در غررالفرائد گويد:
و نسبته الى العالم الكبير نسبة القلب الى البدن فكما ان به حيوة
البدن كذلك بالشمس حيوة هذا العالم( .ص 193ط ناصرى)
در بيان استحسان ترتيب وجوه ديگر نيز گفته آمد ،از آن جمله اين كه
مالعبد العلى بيرجندى در شرح تذكره آورده است بدين عبارت:
و اما حسن الترتيب فهو ان يكون ماهو ابطا حركة اكثر بعدا و اعظم
مدارا ،و ان ال تكون الشمس فوق الرابع الستيالء البرودة على المركبات
العنصرية ،و التحته الستيالء الحرارة عليها فيفضى الى بطالن حدوث
النبات والحيوان.
و قيل الشمس بمنزلة الملك فى العالم فكما ان الملك يكون فى وسط
العسكر ينبغى ان تكون الشمس فى وسط كرات العالم فتكون فوقه خمس
كرات هى افالك العلوية و فلك الثوابت و الفلك االعظم ،و تحته خمس
كرات اخرى هى افالك السفليين والقمر
و كرة الهواء واالرض بناء على ان كرة النار بعض من كرة الهواء على
ما قيل و ان كرة الماء مع كرة االرض كره واحدة.
يعنى حسن ترتيب ايجاب مى كند كه ترتيب كواكب سيار چنان كه مشهور
است بوده باشد .بدين بيان كه شمس حركتش كندتر از سفليين و قمر است
پس بايد دورى وى از زمين بيشتر از آنها بوده باشد ،و نيز مدار وى
بايد بزرگتر از مدار آن بوده باشد .و وجهى ديگر در حسن ترتيب مذكور
اين كه خورشيد اگر فراتر بوده باشد سرما بر مركبات يعنى معدن و
نبات و حيوان چيره مى گردد ،و اگر فروتر بوده باشد گرما بر آنها ،و
اين چيرگى سبب تباهى كانى و گياه و جانور مى گردد.
كه خورشيد پادشاه ستارگانست بايد در ميان لشكرش و برخى گفته اند
منطقه و معدل پنج فلك زبرين اويند ،و سفليان و قمر باشد كه علويه و
كره زيرين او ،بنابر اين كه كره نار بعضى از هواء و هوا و ارض پنج
محسوب اند ،چنان كه زمين و آب يك كره بحساب مى است و هر دو يكى
آيند.
و ديگرى گفته است كه عدد افالك كلى و جزئى بيست و چهار است ،و شمس
بمنزلت ملكى در ميان آنها قرار دارد كه در زير و بر زبرش هر يك
يازده فلك است و وى با دو فلكش ممثل و خارج مركز در ميان آنها جا
كرده است .يازده فلك زبر آن عبارت از نه فلك علويه و دو فلك منطقه
و معدل است ،و يازده فلك زير آن هشت فلك قمر و عطارد و سه فلك زهره
است كه در درس پنجاه و نه و شصت گفته آمد.
تبصره:
و آن كه گفته است « :و نيز اگر شمس باالتر» ...چنان كه مدارات قمر
هنگامى كه شمس در بروج جنوبى است ،مدارات شمس در هنگام بودن آن در
َراَ
د ْ أ
َنلم ًَ
ة ِ َ خِْ
لف ههار
َ الن
َ و
ْل َ اله
لي َلَع
ِي ج
الذ هو
َ ه اين معنى را از كريمه «و
َ ُ
ً» (الفرقان )63مى توان استفاده كرد ،بدين ُورا َراَ
د شُك َو
ْ أ َ أ
هرذك
يه َْ
ن َ أ
بيان كه روزهاى شمالى بودن شمس بجاى شبهاى جنوبى بودن آنست و
بالعكس فافهم.
لق
ِ َْ
ِي خ ن ف چنانكه همين معنى را از اختالف ليل و نهار كريمه «إ
ِه
اْلَْلبابِ» (آل
ِي ْ ِ َْلياتٍ ِْلُول
ههار
َ الن
ِ و
ْل ِالفِ اله
لي ْتَ اخ
ض و
ِْاْلَر
َ ْ السهماواتِ و
عمران )191و مانند آن از آيات ديگر نيز مى توان استفاده كرد.
همين معنى اعنى قرار گرفتن نيرين در مدارات يكديگر به بيان فوق را
صاحب اسفار در فصل يازدهم موقف هشتم الهيات آن بدين عبارت آورده
است:
و لما كان القمر نائبا للشمس خليفة لها فى النضج و التحليل اذا كان
قوى النور جعل مجراه يخالف مجراها فى الصيف و الشتاء شماال و جنوبا،
فالشمس تكون فى الشتاء جنوبية والقمر شماليا لئال ينعدم السببان ،و
فى الصيف بعكس ذلك لئال يجتمع المسخنان( .ج 3ص 130ط )1
حال وقت آنست كه علت تمسك قوم باستحسان را در ترتيب ستارگان سيار
كه در تبصره فوق وعده داده ايم ،عنوان كنيم :بدانكه آنچه از جامع
بهادرى در اين امر نقل كرده ايم كه از كسف و اختالف منظر و استحسان،
ترتيب آنها را معلوم كرده اند هر سه وجه را مالعبدالعلى بيرجندى در
شرح تذكره آورده است .و در حقيقت استحسان دليل بات و قاطع نمى
باشد ،و اگر برهان رياضى در دست داشته بودند به استحسان تمسك نمى
جستند كه در واقع استحسان دليل اضطرارى
است و فائدت اقناعى مى بخشد نه تصديق ايقانى .كيف كان بايد نخست
عبارت بيرجندى را نقل كنيم و سپس در بيان آن مطالبى تقديم بداريم،
وى در فصل دوم باب دوم شرح تذكره گويد:
قد تقرر فيما بينهم أن الترتيب بين االفالك المكوكبة انما يعرف
بطريقين احدهما الكسف فان لون الكاسف يظهر عند المقارنة دون لون
المنكسف ،و ال شك ان فلك الكاسف تحت فلك المنكسف ،فبعض الثوابت
القريبة من المنطقة ينكسف بزحل المنكسف بالمشترى المنكسف بالمريخ
المنكسف بالزهرة المنكسف بعطارد المنكسف بالقمر الكاسف للشمس ،فعلم
بهذا الوجه الترتيب بين القمر و المتحيرة والثوابت التى جميعها على
فلك واحد ،و كذا بين القمر و الشمس ،و لم يعلم حال الشمس مع سائر
الكواكب بهذا الوجه.
و ثانيهما اختالف المنظر فان وجوده او كثرته يذل على القرب من االرض،
و عدمه او قلته يدل على البعد .و قد وجد اختالف منظر الشمس اقل من
اختالف منظر القمر ،و لم يوجد للعلويه و ال للثوابت اختالف منظر ،فعلم
بهذا الوجه ان الشمس فوق القمر و تحت العلويه و الثوابت ،و اما
السفليان فال يعلم كسفهما للشمس الحتراقهما عند القران ،و ال يعلم ان
اختالف منظرهما اكثر من اختالف منظر الشمس ليكونا تحتها ،او اقل
ليكونا فوقها الن االلة التى يعرف بها ذلك منصوبة فى سطح نصف النهار
و هما اليصالن اليه ظاهرين فى اكثر المعمورة التى بنيت االرصاد فيها
النهما اليبعدان عن الشمس كثير بعد ،و لما لم يعرف حالهما بالنسبة
الى الشمس بهذين الوجهين جعلوهما تحتها استحسانا لما فى ذلك اى كون
الشمس فى الفلك االوسط من حسن الترتيب وجودة النظام ،اذا السنة
مربوطة عليها :العلوية بوجه هو انها تقارنها فى اواسط استقامتها ،و
تقابلها فى اواسط رجوعها ،و تثليثها فى اوائل رجوعها و استقامتها،
و ان حركات تداوير الخاصه انما هى بقدر فضل وسط الشمس على اوساطها،
والسفليان بوجه آخر هو احتراقهما فى اواسط رجوعهما و استقامتهما
معا ،و محاذاة مركزى تدويريهما لمركز الشمس ابدا ،و انهما اليتصالن
بالشمس اال على وجه المقارنة ،و القمر بوجه آخر غيرهما هو مقارنته و
مقابلته لها فى االوج ،و تربيعه لها فى الحضيض ،و توسط
الشمس بين اوج القمر و مركز تدويره دائما ،فجعل ماله ربط واحد معها
فى جهة ،و ماله رباطات فى جهة اخرى.
حاصل عبارت بيرجندى اين كه ترتيب بين افالك ستاره دار را به دو طريق
تحصيل كرده اند يكى بطريق كسف ،و ديگر بطريق اختالف منظر .اما بطريق
كسف ترتيب بين قمر و متحيره و ثوابت را بدست آورده اند ،و همچنين
ترتيب بين قمر و شمس را ،ولى حال شمس با سائر كواكب يعنى غير قمر
بطريق كسف معلوم نمى گردد زيرا كه در وقت اقتران با شمس در تحت
شعاع آن محترق اند و بصر از ادراك آنها عاجز.
اما بطريق اختالف منظر معلوم شده است كه قمر تحت شمس و علويه و
ثوابت فوق آنند زيرا كه اختالف منظر قمر را بيش از اختالف منظر شمس
يافته اند ،و ديده اند كه در كواكب علويه و ثوابت اختالف منظر منتفى
است .اما در نسبت شمس با زهره و عطارد عالوه بر آن كه بطريق كسف
معلوم نمى شود بدان سبب كه گفته آمد ،بطريق اختالف منظر هم معلوم
نمى گردد زيرا كه آلت ذات شعبتين كه بدان اختالف منظر تحصيل مى شود
بايد در سطح نصف النهار منصوب گردد تا هنگام رسيدن كوكب به دائره
نصف النهار كه بادائره ارتفاع متحد مى گردد قوس اختالف منظر آن را
بتوان معلوم كرد ،و لكن رؤيت كوكب گاه رسيدنش بدائره نصف النهار در
شب ميسور است ،و حال اين كه هر يك از زهره و عطارد از شمس چندان
دور نمى شود كه گاهى شمس در تحت افق باشد آن دو بر دائره نصف
النهار فوق افق بوده باشند تا در شب افتند و مرئى گردند .لذا قاضى
زاده رومى در شرح ملخص چغمينى بدنباله عبارتى كه در همين مطلب از
وى نقل كرده ايم گويد:
و بقى الثانى (يعنى كون الشمس فوق فلك الزهرة) بل كونها فوق عطارد
ايضا مشكوك فيه الى هذا االوان فان االلة التى يستعمل بها اختالف
المنظر و هى ذات الشعبتين تنصب فى سطح دائره نصف النهار و هما عند
و صولهما اليها غير مرئيين فى معظم المعمورة التى بنيت االرصاد فيها
الن الزهرة ال تبعد عن الشمس اكثر من سبع و اربعين درجه،
و كذا عطارد اليبعد عنها اكثر من سبع و عشرين درجه ،فذهب بعض
القدماء الى انها فوقهما استحسانا لتوسط الشمس بين السيارات بمنزلة
شمسيه القالدة الخ( .ص 21ط اعلى وزيرى)
يعنى در امر ثانى كه شمس فوق فلك زهره بلكه فوق عطارد باشد تا زمان
ما بمنصه يقين نرسيده است و امرى مشكوك است زيرا كه آلت ذات شعبتين
كه بدان اختالف منظر استعالم مى گردد در سطح دائره نصف النهار نصف مى
شود ،و حال اين كه زهره و عطارد در هنگام رسيد نشان بدائره نصف
النهار در معظم معموره كه ارصاد در آنها بنا نهاده شده است مرئى
نيستند زيرا كه زهره بيش از چهل و هفت درجه از شمس دور نمى شود ،و
هم چنين عطارد بيش از بيست و هفت درجه از شمس دور نمى شود ،لذا
بعضى از پيشينيان يعنى بطليموس صاحب مجسطى متمسك به استحسان شده
است و گفته است كه شمس در وسط سيارات بمنزلت شمسيه گردن بند است
الخ.
شمسيه گردن بند آن دانه گوهر درشت گردن بند است كه در ميان دانه
هاى گردن بند قرار مى گيرد ،و تسميه آن به شمسيه از همين مطلب
استحسانى هيوى پديد آمده است .و اين خود وجهى ديگر از وجوه
استحسانات است كه گفته ايم.
شگفت اين كه مرحوم مال محمد هزار جريبى كه او را از كثرت مهارتش در
نحو سيبويه مى خواندند در فصل الدال بعده االلف از كتاب شريف و
تاليف منيفش شواهد االيات ،در وجه تسميه شمسيه گردن بند بعكس آنچه
گفته ايم نقل كرده است كه قيل :سميت الشمس شمسا الن ثالثة من الكواكب
السبعة فوقها و هى زحل و المشترى و المريخ ،و ثالثة تحتها و هى
الزهرة و عطارد و القمر فهى بمنزلة الواسطة التى تسمى شمسية ،زيرا
كه مفادش اين است كه چون شمسيه آن دانه گوهر درشت ميانگين گردن بند
است بدين نظر خورشيد را كه بمشابهت آن در ميان شش ستاره سيار جا
كرده است شمس ناميدند.
وجه استحسانى كه محقق بيرجندى در بيان گفتار خواجه طوسى در ذيل
عبارت نقل شده آورده است .بتوفيق الهى در بحث رباطات كه درس آن در
پيش
است دانسته مى شود .اكنون بحث را به ذكر مطلبى مناسب مقام از
بطليموس و از خواجه طوسى كه در تحرير مجسطى آورده است خاتمه مى
دهيم ،و آن اين كه فصل اول مقاله نهم مجسطى بتحرير خواجه چنين آمده
است:
اجمع قدماء اصحاب التعاليم فيما احسب على ان اكر السته تحت كرة
الثوابت و فوق كرة القمر ،و على ان اكر زحل و المشترى و المريخ على
هذا الترتيب فوق الباقية .فاما كرتا الزهرة و عطارد فقد جعلهما من
تقادم عهده تحت كرة الشمس ،و جعلهما بعض من بعدهم فوقها اذ لم
يجدوهما يستران الشمس فى حال .و ليس هذا القياس بوثيق الحتمال ان
اليكون مداراهما بين الشمس و االبصار فاليستران الشمس ،و ان كانا
تحتها كما للقمر فى اكثر االجتماعات .و اذا كان ذلك كذلك ،و لم نقدر
على الوقوف الحقيقى اذ ليس لهذه الكواكب اختالف منظر محسوس يعرف به
ابعادها فيتوصل منها الى معرفة الترتيب رأينا ترتيب من تقادم عهده
اقرب الى االقناع النه اشبه باالمر الطبيعى لتوسط الشمس بين ما يبعد
عنها كل البعد ،و بين ما يسير حولها سيرا اليبعد عنها معه الى االرض
(اليبعد معه عنها الى االرض خ ل) بقدر ما يظهر معه اختالف منظر له
قدر.
اقول :ذكر الشيخ الرئيس ابو على بن سينا فى كتبه انه راى الزهرة
كخال و شامة فى صفحة الشمس .و ذكر صالح بن محمد الزينبى البغدادى
فى كتاب له سماه المجسطى :أن الشيخ ابا عمران ببغداد ،و محمد بن
ابى بكر الحكيم بفرسين من نواحى تولك رأيا جرم الزهرة على قرص
الشمس فى وقتين و بينهما نيف و عشرون سنة .قال :و كانت الزهرة فى
اول الحالين فى ذروة التدوير ،و فى ثانيهما فى سفله ،فيبطل به ما
ظن من كونهما مع الشمس فى كرة ،و مركزا تدويريهما مركز الشمس .فهذا
ما وجدته فى هذا الباب و لم يقيد الوضع والوقت احد منهما.
اين بود تمامت فصل ياد شده مجسطى بتحرير خواجه طوسى .روشن است كه
تا عبارت «اقول ذكر الشيخ» ...از بطليموس است ،و پس از آن تا
پايان از خواجه.
سپس خواجه در پايان سخنش گفته است « :فهذا ما وجدته فى هذا الباب،
و لم يقيد الوضع والوقت احد منهما» ضمير منهما راجع به ابو عمران و
محمد بن ابى بكر است.
و مراد از وضع نسبت زهره با شمس است كه مثال آيا زهره شمالى بوده
است يا جنوبى و در چه طولى .و مقصود از وقت تاريخ آن حالت است.
يعنى آنان كه زهره را در صفحه شمس ديده اند ،وضع زهره و تاريخ آن
حالت را بيان نكرده اند تا از آن تقويم شمس ،و نيز تقويم و عرض
زهره را استخراج كنيم تا صحت يا فساد آنچه گفته اند بر ما ظاهر
گردد.
يعنى انما كان كذلك اشبه لتكون الشمس كشمسية القالدة متوسطة بين
الكواكب التى يبعد عنها االبعاد االربعة و هى التسديس و التربيع
والتثليث و المقابلة ،و بين ما اليبعد عنها اقل البعد و هو التسديس،
فضال عما هو اكبر.
مقابله در پيش گفته آمد ،تسديس آنست كه 60درجه يعنى دو برج فاصله
باشد ( ،)60 /6 :360و تربيع آن كه سه برج يعنى 90درجه فاصله باشد
( ،)90 /4 :360و تثليث آن كه 120درجه يعنى چهار برج (.)120 /3 :360
مرحوم خير هللا خان مهندس ،شارح و مترجم تحرير مجسطى خواجه بفارسى ،در
بيان آن گويد :اما اينكه گفته « :لتوسط الشمس بين ما يبعد عنها كل
البعد ،الخ» غرض آنست كه خمسه متحيره بر دو نوع اند :يكى از آن دو
آن كه بعيد شوند از آفتاب جميع ابعاد اربعه يعنى تسديس و تربيع و
تثليث و مقابله ،و آن ثالثه علويه باشند .و دوم از آن دو نوع آن كه
بعيد نشوند از آفتاب بان بعدها ،بلكه بعيد شوند از وى اندكى و آن
سفليان اند .پس مناسب شد آنكه باشد آفتاب در ميان اين دو نوع باين
وجه كه آنچه از نوع واحدى هستند فوق شمس باشند ،و آن چه از نوع
ديگرى هستند تحت وى باشند.
و اين كه گفته است « :اليبعد معه عنها الى االرض ،الخ» يعنى بعيد نمى
شوند با آن سير از آفتاب ،بعدى كه مايل بطرف ارض بقدرى كه ظاهر شود
بانقدر از بعد اختالف المنظر كه مر وى را قدرى بود .الخ.
فائده:
ترجمت مهندس خير هللا خان را بدينجهت بميان آورده ام تا سخن از شرح و
آشنايى حاصل شود كه كتابى بسيار بسيار گرانقدر و بدان آگاهى و
و به اضعاف بزرگى صورت و معنايش در خور تحسين و تمجيد ارزشمند است،
بر تحرير اصول اقليدس خواجه نيز شرحى مبسوط بنام است .آن جناب
«تقرير
تحرير» بزبان فارسى نوشته است .و همچنين بر متوسطات كه عبارت از
اكر و مساكن و مخروطات و مناظر و غيرها باشند .شرح آن در اواخر
سلطنت محمد شاه هندى كه زيج محمد شاهى بنام اوست ،تمام تحرير يافت،
و تاريخ تمام آن بيست و چهارم محرم روز يكشنبه سال يكهزار و يكصد و
شصت هجرى مطابق سال بيست و نهم جلوس محمد شاه هندى است .و مبيضه آن
بدست خلف صالح آنجناب به نام محمد على رياضى صورت گرفته است .آغاز
آن بعد از تسميه چنين است :ثنائى كه از اندازه مهندس خرد بيرونست
شايان صانعى كه خلق سبع سموات و من االرض مثلهن شمه ايست از صنعت
كامله او ،و ستايشى كه از شمار محاسب عقل افزونست سزاوار قادرى كه
جعل الشمس ضياء و القمر نورا ذره ايست از قدرت بالغه او ،الخ.
و انجام آن چنين :و كان تمام المبيضه فى غرة جمادى االخر سنة الف و
ست و سبعين من هجرة سيد المرسلين صلى هللا عليه و آله و سلم .و تاريخ
تمامت كتابت آن سنه 1197ه.
اينك تا به همين اندازه آشنايى با اختالف منظر اكتفا مى كنيم ،و سخن
از انكسار نور كه در صدر درس عنوان شده است پيش مى كشيم و از آن
نيز باشارت مى گذريم و قسمتى از مقالتى را كه روزگارى پيش از اين
در اثناى استخراج تقويم ساليانه نگاشته و درج كرده ايم نقل مى
كنيم:
هوا جرميست شفاف و از هر طرف بر زمين احاطه دارد ،و ضخامتش را اعنى
حجم و بعدش را از سطح زمين تا محدب آن ،قدماء قريب هفده فرسنگ ،و
متاخرين حدود بيست فرسنگ گفته اند .و چون در هوا ذرات متراكم و
انباشته است قهرا طبقه باالى آن رقيق تر از پايين است ،و هر چه بباال
نزديكتر شود رقتش بيشتر باشد لذا هوا را طبقات عديده بود .و باز
غير از كره هوا جسمى بسيار شفاف تر و لطيف تر از هوا موجود است كه
آن را اثير گويند چنانكه قدماء كره نار را اثير مى گفتند مثال در
كشف المراد شرح تجريد گويد :و اما النار البسيطه التى هى الفلك
االثير فانها كذلك الخ( .ص 160بتصحيح و تحشيه راقم) كه بر كره اطالق
فلك نيز كرده است اتر كه امروز سر زبان است مفرنس همين اثير است
يعنى
هوا باعث انتشار و تفرق نور ،و وسيله روشنايى اشياء است .و آثار
فجر و شفق و رنگ كبود يا الجوردى آسمان همه بسته بوجود هوا و طبقات
گوناگون آنست .نور يكى از عاملهاى طبيعى است كه بواسطه اثر او در
شبكه چشم عمل ابصار براى ما حاصل مى گردد و آن شعبه علم فيزيك را
كه از حقيقت و اصول قواعد نور گفتگو مى كند عمل مناظر مى نامند.
اشعه نور در صورت عدم مانع در امتداد خط مستقيم حركت مى كند ،و در
ميان مواد منتشر مى شود ،و هر گاه به مانعى برخورد كند كه نتواند
از آن عبور نمايد ،يا آن كه از فضائى بفضاى ديگر سنگين تر و
غليظتر ،و يا بالعكس از فضاى سنگين و غليظ بفضاى سبك و لطيف عبور
نمايد ،در اين حاالت نور امتداد خود را تغيير داده شعاع منكسر يا
منعكس مى شود.
مثال اگر چوبى را (ش )58كه ا ب است ،موربا در آب فرو كنند سايه آن
در آب در غير جهت امتداد چوب ،منكسر بنظر مى آيد و حال آن كه چوب
كج نشده است .يعنى ا ب در جهت ب ح ديده مى شود و مى دانيم كه
امتداد ب خط ب د است.
اگر كسى هنگام غروب قرض خورشيد و ماه ،در كنار دريا بوده باشد ،قرص
خورشيد يا ماه را با اين كه از افق فرو رفته اند تا چندى باالى دريا
مى بيند ،و گمان مى كند كه در واقع هنوز فوق افق اند.
و نيز قرص خورشيد و ماه و ساير اختران هنگام طلوع و غروب بزرگ ديده
مى شوند ،و هر چه از افق باال مى آيند كوچكتر مشاهده مى گردند .و
دليل اين امر همان اختالف جرم هوا در غلظت و رقت است كه گفته ايم.
و بهمين سبب انكسار نور جرم آفتاب و ماه مثال گاهى كه بدر است در
وقت طلوع و غروب مائل به بيضى اند ،زيرا يكطرف قرص آنها كه مال صق
بافق است ،در طبقه هواى غليظ تر واقع مى شود ،و نور بيشتر منكسر مى
گردد ،و طرف مقابل كه از افق مرتفع است در فضاى هواى رقيقتر است و
انكسار نور كمتر ،و الجرم دو پهلوى قرص بر افق به يك نسبت منكسر مى
گردد ،و چنان نمايد كه قرص آنها از يكجهت باريكتر باشد و بشكل بيضى
نمايد.
از جمله كائنات الجو و آثار علوى ،قوس قزح است كه آن را بفارسى
قلمى كتابى «آدينده» گويند ،بر وزن پاك بنده .و آن را «كمان رستم»
نيز خوانند .و بفارسى رائج فعلى «رنگين كمان» گويند .در طبيعيات
كتب فلسفى ،و رسائل
جداگانه آثار علوى ،از سبب پيدايش آن بحث كرده اند .فصل سوم از
مقاله دوم فن پنجم طبيعيات شفاء در پيدايش هاله و قوس قزح است (ج 1
چاپ سنگى ص )263هاله را خرمن ماه گوييم .حكيم خواجه ابوحاتم مظفر
اسفزارى كه در نيمه دوم قرن پنجم و اوائل قرن ششم هجرى مى زيست در
فصل يازدهم رساله فارسى بسيار ارزشمندش در آثار علوى يعنى همان
كائنات الجو ،از پديد آمدن قوس و قزح بحث فرموده است (ص 18 22ط 1
بتصحيح و تحشيه مرحوم مدرس رضوى) .باب هفتم رساله آثار علوى شرف
الدين محمد مسعود مروزى ،نيز در پديد آمدن قوس قزح است .وى گويد:
خواجه امام اسفزارى آنرا فحص كرده است و در آثار علوى خويش آورده
است ،و بر آن مزيدى نيست .و نيز باب دوم رساله سنجريه زين الدين
عمر بن سهالن ساوجى در پيدا آمدن خرمن ماه و كمان رنگين است .اين دو
رساله فارسى در آثار علوى ،با ديباچه و تصحيح و حواشى بكوشش استاد
محمد تقى دانش پژوه حفظه هللا تعالى در 1337هجرى خورشيدى در يك مجلد
بطبع رسيده اند.
غرض اين كه پيدايش خرمن ماه و رنگين كمان و مانند آنان از انعكاس
نور است .خواجه طوسى در شرح فصل سى ام نمط ششم اشارات در محو قمر
يعنى كلف آن گويد:
اما القمر فان لم يكن محوه خياال بتراءى فيه باالنعكاس كما ترى من
الهاالت و قسى قزح الخ( .ص 166ط شيخ رضا)
جهت انكسار نور در جو است كه هيچ ستاره اى در جاى واقعى خويش ديده
نمى شود ،و ارتفاع مرئى آنها از سطح افق نسبت بارتفاع حقيقى آنها
متفاوت مى گردد ،مگر آنكه در سمت الراس باشد.
بواسطه انكسار نور است كه ماه شب چهارده هنگام غروب ،قبل از آن كه
درجات انكسار نور را بحسب درجات ارتفاع مختلف يافته اند :در زيج
محمد شاهى جدولى ترتيب داده شده است كه مقدار انكسار نور را از افق
تا بارتفاع نود درجه آورده است ،و حداكثر انكسار نور را كه در افق
مى باشد 32دقيقه فلكى آورده است تا بارتفاع 90درجه كه بصفر مى رسد
و از اثر بيفتد .و 32دقيقه فلكى 8ثانيه زمانى است كه بسيار اندك
است .بسل منجم حداكثر انكسار را در ارتفاع پنج درجه 36 ،دقيقه و 7
ثانيه فلكى دانسته است .و بحساب الپالس 35دقيقه و 6ثانيه فلكى و لكن
مقدار انكسار بصافى بودن هوا و عدم آن ،و نيز برقت و غلظت آن ،و
بديگر اوضاع جوى ،تفاوت مى يابد ،و تعيين مقدار واقعى آن ،سخت
تعذريا تعسر دارد .و در زيج بهادرى كه ادق و اجد و اتم زيجات است
با اين كه بسيارى از جداول رياضى را با دقت تمام آورده است در
انكسار نور سخنى عنوان نكرده است ،گويا علتش همان بود كه گفته ايم
ضبط آن دشوار است .بلكه در خزينه دوم جامع بهادرى كه خاصه در علم
ابصار است ،از مقدار انكسار بحسب درجات ارتفاع بحثى نفرموده است.
فائده ديگر:
آن كه خواجه گفته است « :ذكر الشيخ الرئيس ابوعلى بن سينا فى كتبه
انه راى الزهرة كخال و شامة فى صفحة الشمس» اين مطلب را شيخ در فصل
اول مقاله نهم تلخيص مجسطى در شفاء آورده است ،و بعد از نقل گفتار
بطليموس گفته است:
اقول :انى رايت الزهرة كخال و شامة فى صفحة الشمس( .ص 463ج 2
رياضيات شفاء در علم هيئت ،ط مصر)
فايده ديگر:
آن كه در انكسار نور در طبقات هوا اشارتى رفت ،قاضى زاده رومى در
اوائل شرح ملخص چغمينى در هيئت ،تحريرى وجيز كرده است كه نقل و
ترجمت آن شايد مفيد افتد:
يعنى عناصر در نزد جمهور بنا بر مشهور مانند افالك نه طبقه اند:
نخست طبقة زمين خالص است كه محيط بر مركز زمين است .پس از آن طبقه
كلين است .پس از آن طبقه زمين آميخته با چيزهاى ديگر كه كانيها و
رستنيها و جانوران از آن پديد مى آيند .پس از آن طبقه آب است .پس
از آن طبقه هواى مجاور زمين در ربع شمالى ،و مجاور آب در سه ربع
ديگر .پس از آن طبقه زمهرير ،كه بسبب مخالطت هوا با ابخره و باال
نرفتن انعكاس اشعه بدانها ،سرد است .يعنى اشعه شمس كه بزمين رسيده
اند شكسته مى شوند و منعكس مى گردند و بسوى باال روى مى آورند ،الجرم
در سطح زمين زوايائى از انكسار و انعكاس اشعه خورشيد پديد مى آيند،
بدين سبب هواى ميان اين زوايا كه مجاور سطح ارض است گرم مى گردد،
بويژه اگر شمس بر سمت راس و يا قريب بدان بوده باشد كه مستقيم مى
تابد ،چه اگر از سمت راس دور باشد مايل مى تابد ،و زواياى پديد
آمده در سطح ارض از انكسار و انعكاس اشعه وى بدان حدت در صورت
انكسار باستقامت نمى باشند .شكل 59نمودى از انعكاس اشعه شمس در سطح
ارض و
حدوث زواياى انكسار اشعه است .اين طبقه زمهرير ،منشا پيدايش ابرها
و رعد و برق و صاعقه ها است.
پس از آن طبقه هواى غالب بر نار است كه قريب به هواى خالص است.
و نيز در دفتر دوم آن اين كاف را كاف رحمت خوانده است آنجا كه
گويد:
و استعمال كاف پسوند مفيد تصغير و تحقير نيز در زبان پارسى بسيار
است و گاهى اين پديده هاى جوى را يعنى همان ذوات االذناب و نيازك و
اعمده را مى يابى كه به پيروى فلك در حركت اند .و پس از آن طبقه
آتش است.
سخن برخى از پيشينيان در پيدايش آخشيگ آتش اين است كه آخشيج هوا از
محدب كره ارض تا مقعر فلك قمر را فرا گرفته بوده است ،و بر اثر
اصطكاك و محاكه فلك قمر كه فلكى سريع السير است با هوا ،عالوه اين
كه معدل النهار نيز شب و روزى يكدوره آنرا بخالف توالى مى گرداند،
كم كم هواى مجاور فلك قمر گرم و تبديل به نار شده است ،و همينسان
بتمادى حركت فلك قمر حجم كره نار فزونى يافته است كه الجرم حجم نار
محاذى منطقه فلك قمر بيش از حجم طرفين مجاور قطبين فلك است كه در
نتيجه شكل كره نار محدب آن كروى ،و مقعر آن اهليلجى خواهد بود.
اهليلج معرب هليله است يعنى مقعر كره نار بدين صورت است «ش» 60و
مجموع كره نار بدينصورت «ش» .61
فلك در قطبين ضعيف است ،هواى مجاور و برخى گفته اند كه چون حركت
تبديل به نار نمى گردد ،لذا مى بايستى قطبين از اصطكاك و محاكه فلك
دو طرف بريده بوده باشد بدين صورت «ش» مقعر كره نار بشكل هليلجى از
همان نيزك و نيازك در دو طرف قطب ،دليل 62و لكن حدوث تير شهاب يعنى
است كه اين احتمال نادرست بوده باشد چه اگر دو طرف قطب عارى از نار
بوده باشند ،تير شهاب در دو طرف قطب پديد نمى آيد.
چون اين امور دانسته شد حاال در عبارت آغاز رساله تشريح االفالك شيخ
بهائى در نضد عالم جسمانى توجه بفرمائيد:
«العالم الجسمانى كرة منضدة من ثالث عشرة كرة متالصفة :عالها االطلس
الى قوله :ثم كرة النار هى متوازية السطحين .و قيل انها كروية
المحدب الهيلجية المقعر لحدوثها بمشايعة الهواء ،فاالسرع اغلظ .و رد
لضعف الحركة حول القطبين جدا فال تحدث فتكون ناقصة الطرفين .و يدفعه
حدوث النيازك حول القطبين.
برخى ديگر بعكس احتمال مذكور گفته اند كه حركت قطبين فلك اسرع از
جميع حركات نقاط ديگر آنست ،لذا غلظت و ثخن نار متكون از هوا در
نزد قطبين فلك بيشتر و زياده تر باشد .بنابر اين احتمال بايد گفت
كه شكل كره نار بايد بدين نحو بوده باشد « .ش» :63
يعنى در زمان ما در بالد جوزجان ،آهنى از هوا بزمين فرود آمده است
شايد بوزن يكصد و پنجاه من .و چون بزمين رسيده است مانند اين كه
كره اى را به
ديوار بزنى برمى گردد يك دو بار از زمين برخاست و بزمين نشست و فرو
رفت ،و صداى بزرگ و هولناكى از آن بگوش مردم رسيده است ،و چون در
پى جستجو بر آمدند آن را يافتند ،و آن را نزد والى جوزجان بردند ،و
در آن زمان محمود سبكتكين شاه خراسان بود ،دستور داد كه آن را يا
پاره اى از آن را به نزد او آورند ،نقل آن بر اثر سنگينى دشوار مى
نمود ،خواستند كه پاره اى از آن را به نزد او آورند ،نقل آن بر اثر
سنگينى دشوار مى نمود ،خواستند كه پاره اى از آن را بشكنند آالت
بدان كارگر نمى شد مگر بسختى ،و هر مته و گاز و آلت برنده در آن
بكار مى رفت شكسته مى شد ،و لكن آخر كار چيزى از آن را بريدند و
نزد وى بردند خواست كه از آن شمشيرى بسازند دست نيافت .و حكايت شده
است كه آن آهن يكپارچه از اجزاى خرد گرد مانند دانه هاى ارزن بهم
چسبيده ،ملتئم بوده است .و اين مصاحب من فقيه ابوعبيد جوزجانى
حكايت مى كند كه اينها همه را ديده است ،و حديث كرده است كه بسيارى
از شمشيرهاى يمانى گرانقدر را از مانند چنين آهنى مى سازند كه شعرا
در شعر چنان شمشيرها را بستودند.
بارى بحث از فلك طبيعى و فلك هيوى در درس 26و 57گفته آمد .امروزه
كه با اختراعات شگفت به كره ماه و برتر ازآن سفرها كرده اند،
ميدانيد كه از كره آتش خبرى نياورده اند.
از فصل 17تا آخر نمط دوم اشارات و شرح محققانه خواجه طوسى بر آن در
طايفه اى از اصول مسائل عناصر و برخى از كائنات الجو بسيار
مطلوبست.
على سمت الدخان الى طرفه االخر و هو المسمى بالشهاب ،فاذا استحالت
االجزاء االرضية نارا صرفة صارت غير مرئية لعدم االستضائة فظن آنها
طفئت فليس ذلك بطفوء.
يعنى دود كه اجزاى خشك خرد خاكى آميخته با هوا است ،چون كسب حرارت
كرده است از بخار كه اجزاى خرد آبى آميخته با هوا است باال مى رود،
زيرا كه خشك از جهت امساك و اجتماع اجزايش ،بيشتر كيفيت فعليه اش
را حفظ مى كند و سخت نگهدار آنست ،پس چون به جو اقصى كه حار بالفعل
و مجاور قريب به كره نار است رسيده است نخست طرف باالى آن آتش مى
گيرد ،سپس شعله در او مى دود تا آخر آن را فرا مى گيرد كه اشتعالى
ممتد بنام شهاب ديده مى شود ،پس چون اجزاى ارضى آتش خالص شده است
ديده نميشود و گمان مى رود خاموش شده است.
در تبصره درس 43گفته ايم كه از تفاوت ميان دو نصف النهار يعنى
تقديم و تاخير ظهر دو بلد ،توهم نشود كه تفاوت ميان شام و بامشان
نيز بهمان اندازه است ،و وعده بحث تفصيلى اين مطلب را در آنجا داده
ايم كه اكنون وقت ايفاء آنست:
در درس چهارم دانسته ايم كه مدارات يوميه موازى معدل النهارند .و
در درس بيستم دانسته ايم كه دائره استواى ارضى يعنى خط استواء در
سطح دائره استواى سماوى اعنى معدل النهار است ،و معدل النهار قائم
بر آفاق استوائى است ،و غايت بعد شمس از معدل النهار بمقدار ميل
كلى است ،و مدارات يوميه موازى معدل النهارند لذا همه قائم بر آفاق
استوائى اند و در نتيجه شب و روز آفاق استوائى باهم برابرند و الجرم
مقدار بين الطلوعين نيز هميشه به يك اندازه خواهد بود.
در درس بيست و هشتم در بيان دائره مشرق و مغرب يعنى دائره اول
السموت دانسته ايم كه دائره معدل النهار و دائره مشرق و مغرب با
يكديگر در دو نقطه مشرق اعتدال و مغرب اعتدال تقاطع مى كنند ،و در
درس نوزدهم معلوم شده است كه خط مشرق و مغرب فصل مشترك بين دو سطح
دائره افق و دائره معدل النهار است.
اين قرب و بعد را از دائره افق محسوب مى دارند ،و قوس محصور ميان
نقطه اعتدال تا مطلع شمس را از دائره افق ،قوس سعه مشرق مينامند .و
همچنين قوسى از دائره افق را كه محصور ميان نقطه مغرب اعتدال و
نقطه مغرب شمس است سعه مغرب مى گويند.
و بعبارت اتم و اخصر ،قوسى از دائره افق حقيقى كه ميان جزوى از فلك
البروج يا مركز كوكب و ميان نقطه مشرق اعتدال افتد از جانب اقرب
آنرا سعه مشرق گويند .و قوسى از دائره افق حقيقى كه ميان جزوى از
فلك البروج يا مركز كوكب و ميان نقطه مغرب اعتدال افتد از جانب
اقرب آنرا سعه مغرب گويند چنانكه در آخر درس شانزدهم گفته آمد.
در كتب فن فرموده اند كه سعه مغرب هر كوكب مساوى سعه مشرق آنست.
مقصود اين است كه قوس سعه مغرب آن در هر روز مساوى قوس سعه مشرق آن
در همان روز است .و اين بدين سبب است كه مدار يومى كوكب موازى با
معدل النهار است و در شكل هفدهم مقاله دوم اكرثاوذوسيوس مبرهن است
كه هر دائره موازى با اعظم دوائر متوازى ،هر آينه قوسهاى واقع بين
آندو و از دائره عظيمه ديگر مساوى يكديگرند .در اينجا مراد از
دائره موازى مدار يومى كوكب است ،و مراد از اعظم دوائر متوازيه
معدل النهار ،و مراد از دائره عظيمه ديگر دائره افق است .و عبارت
اكر مذكور بتحرير خواجه طوسى چنين است:
و لكن اليخفى كه كوكب به حركت خاصه خود از زمان طلوع تا غروبش بر يك
مدار نيست .مثال شمس از اول حمل تا اول سرطان هر روز ميل شمالى آن
فزونى مى يابد ،و از سرطان تا اول ميزان كاهش مى يابد ،و در نيمه
جنوبى از اول ميزان تا راس الجدى ميل جنوبى آن رو بتزايد است ،و
بعد از آن تا اول حمل رو بتناقص ،لذا قوس سعه مشرق شمس در هر روز
با قوس سعه مغرب آن برابر نخواهد بود ،بلكه در دو ربع اول شمالى و
جنوبى قوس سعه مغرب بيش از قوس سعه مشرق است ،و در دو ربع دوم
شمالى و جنوبى بالعكس .و لكن بسبب قلت تفاوت هر دو را مساوى با
يكديگر گفته اند.
اگر شمس هنگام طلوع قريب به اوج يا حضيضش بوده باشد چنانكه در آرى
وصول مركز آن بدائره نصف النهار به نقطه اوج يا حضيض برسد ،در حين
صورت از طلوع تا غروبش بر يك مدار خواهد بود و قوس سعه مشرق و اين
مغرب آن مساوى با يكديگر .اين مطلب در دروس آينده روشن تر مى سعه
شود.
سعه مشرق و مغرب بزيادت عرض بلد زيادت مى يابد تا قوس سعه مشرق
بربع دور مى رسد كه عرض بلد هنوز بربع نرسيده است .در آخر درس
بيستم بيان آفاق دوالبى و حمايلى و رحوى گفته آمد ،چنانكه از درس 32
تا 35بلكه تا درس 39طريق تحصيل عرض بلد بتفصيل در هفت ماده ،و نيز
آفاق ذوظل واحد و ذوظلين و ذوظل دائر دانسته شده است.
با در نظر گرفتن مطالب ياد شده گوييم :چون مدارات يومى موازى معدل
النهارند سعه مشرق شمس در آفاق استوائى بيش از مقدار ميل كلى
نخواهد بود .يعنى غايت قوس سعه مشرق از دائره افق بمقدار ميل كلى
است ،اما در آفاق مائله چنان كه گفته ايم سعه مشرق بزيادتى عرض بلد
زياد مى شود و تا به ربع دور مى رسد .در پايان درس سى و سوم دانسته
ايم عرض بلدى كه بقدر تمام ميل
كلى است اگر شمالى باشد مدار راس سرطان آن اعظم مدارات ابدى الظهور
آنست ،و مدار راس الجدى اعظم مدارات ابدى الخفاء آنست .پس بر اثر
مائل بودن معدل و مدارات يوميه از آفاق مائله هر چه عرض بلد بيشتر
مى شود ميل معدل و مدارات يوميه بيشتر مى گردد تا بحدى كه خود معدل
النهار ،اعظم مدارات ابدى الظهور مى گرد د و اين وقتى است كه عرض
بلد ربع دور شده است .شايسته است كه محض زيادت بصيرت ،عبارت قاضى
زاده رومى را از شرح «الملخص فى الهيئة» نقل كنيم و ترجمت نماييم و
توضيح دهيم:
سعة المشرق و المغرب تزيد بزيادة العرض الى ان تبلغ قريبا من الربع
ما لم يبلغ العرض ربعا .يعنى ان كل قوس من القسى الواقعة من آفاق
المواضع التى لها عرض بين المعدل و بين مدار يومى يقطعها ،تكون
اعظم من القوس الواقعة بينهما من افق خط االستواء ،و ان القوس
الواقعة بينهما من افق موضع له عرض ازيد ،اعظم من القوس الواقعة
بينهما من افق موضع عرضه اقل.
و بيان ذلك انه الشك ان االفاق المائله القاطعة لمعدل النهار و ذلك
المدار ،اذا كانت آفاقا لمواضع تكون تحت نصف نهار موضع معين من خط
االستواء يقطع كل منها المعدل على ما يقطعه افق ذلك المواضع ،و يقطع
المدار على غيره و على غير ما يقطعه غيره من تلك االفاق ،و ان
التقاطع الذى بين المدار و بين افق الموضع الذى عرضه اقل اقرب الى
التقاطع الذى بينه و بين افق االستواء.
و كذا يكون وتر القوس التى من افق الموضع الذى عرضه اقل اقصر من
وتر القوس التى من افق الموضع الذى عرضه از يد ،فتكون قسيها ايضا
كذلك الن قسى الدوائر
المتساوية تتزايد بحسب تزايد االوتار اذا لم تكن زائدة على النصف
على مايستبين بقوة ثالثة االصول ،و ذلك ما اردنا بيانه.
يعنى سعه مشرق و مغرب بزيادت عرض بلد زياد مى گردد كه تا قريب به
ربع مى رسد ،هر چند كه عرض بلد بربع نرسيده باشد .يعنى هر قوسى از
دائره افقى از آفاق مائله كه بين معدل و مدار يومى كه قاطع آن
دائره افق مائل بوده باشد اعظم است از قوس دائره افق استوائى كه
بين معدل و همان مدار يومى واقع شده است .و ديگر اين كه هر گاه
قوسى از دائره افقى از آفاق مائله در ميان معدل و مدار يومى واقع
شده است ،افقى كه عرضش بيشتر است قوس نام برده بزرگتر است .يعنى
قوس ياد شده بزرگتر است از قوس دائره افقى ديگر از آفاق مائله كه
بين معدل و مدار يومى واقع شده است و عرض اين افق كمتر از عرض آن
افق است.
بيانش اين كه :دوائر آفاق مائل (شمالى مثال) قاطع معدل النهارند ،و
هر گاه آفاق مائله اى در تحت يكدائره نصف نهار موضع معين از خط
استواء بوده باشند همه در طول متفق خواهند بود اگر چه در عرض
مختلفند ،در اين صورت اتحاد در طول ،همگى اين دوائر آفاق مائله،
معدل را بر دو نقطه اى كه دائره افق استوائى موضع معين مذكور از خط
استواء آنرا بر آن دو نقطه قطع مى كند ،قطع مى كنند .چنان كه هر يك
از دوائر آفاق مائل نام برده در تحت يكدائره نصف النهار موضع معين
از خط استواء ،مدار يومى را قطع مى كند بر غير آن نقطه اى كه افق
موضع مذكور خط استواء آن را قطع مى كند .و هم هر يك از آن دوائر
آفاق مائل ،مدار يومى را بر نقطه اى قطع مى كند كه دائره افق ديگر
از آنها آن مدار را بر نقطه ديگر قطع مى كند .و در شكل نخستين
مقالت سوم اكرثاوذوسيوس به برهان هندسى روشن شده است كه هر گاه
پاره از دائره اى مثال پاره اى از دائره افق استوائى بر قطر دائره
ديگر مثال بر قطر مدار يومى قائم شود (يعنى سطح آن قطعه از دائره
افق خط استواء بر سطح دائره ديگر كه مدار يومى است قائم شود) چنان
كه قطر مدار يومى قائم (بر دائره افق استوائى) فصل مشترك اين دو
دائره قاطع يكديگر واقع شود ،خواه آن پاره دائره باندازه نصف دور
باشد (چنان كه در آفاق استوائى) يا كمتر
اين بود ترجمت گفتار ياد شده قاضى زاده رومى .در درسهاى پيشين
دانسته ايم كه هر گاه عظيمه اى از قطبين عظيمه اى ديگر بگذرد ،آن
عظيمه نيز از قطبين اين عظيمه مى گذرد ،و چون در بيان مذكور آفاق
مائله را در تحت يكدائره نصف النهار استوائى فرض كرده ايم ،و دائره
نصف النهار مار بر قطبين دائره افق است چنانكه مار بر قطبين معدل
النهار نيز هست ،الجرم تمام آن دوائر آفاق مائله مفروض و دائره معدل
النهار همگى بر قطبين نصف النهار مفروض مى گذرند كه المحاله تقاطع
آفاق با معدل النهار بر دو نقطه ياد شده خواهد بود كه گفتيم:
«در اينصورت اتحاد در طول همگى اين دوائر آفاق مائله معدل را بر دو
نقطه اى كه دائره افق استوائى موضع معين مذكور از خط استواء آنرا
بر آن دو نقطه قطع مى كند ،قطع مى كنند».
در درس سى و سوم ( )33دانسته ايم كه در تمام دوره سال شمسى ،روز و
شب آفاق استوائى باهم برابرند .و چون مدارات يوميه عمود بر دوائر
آفاق استوائى اند الجرم غايت قوس سعه مشرق در خط استواء بقدر قوس
ميل كلى خواهد بود .مثال اگر درس ش 64مدارى ب ح را مدار راس سرطان
يا مدار راس الجدى فرض كنيم ،قوس ا ب غايت سعه مشرق آفاق استوائى
است كه مساوى با قوس ميل كلى است ،و سعه مغرب بقياس سعه مشرق است
كه گفته آمد.
تبصره:
در دروس آينده دانسته مى شود كه يكى از طرق تحصيل قبله ،مبتنى بر
معرفت مقدار و جهت سعه مشرق يا سعه مغرب كواكب ثابته است .و چون
حركت ثوابت بطيى ء است ،قوس سعه مشرق يا سعه مغرب آنها را ساليانى
دراز تفاوت قابل اعتناء نخواهد بود ،بخالف سيارات بخصوص نير اصغر كه
از همه سريعتر است .پس هر گاه قوس سعه مشرق ثوابتى بحسب عرض بلدى
استخراج شود تا ساليانى بسنده خواهد بود .بعضى از ابناء تحقيق
مقدار سعه مشرق و مغرب برخى از ثوابت را و نيز مقدار سعه مشرق و
مغرب اوائل و اواسط بروج را ،بعرض له م يعنى بعرض تهران در يكصد و
ده سال پيش از اين يعنى در تاريخ يكهزار و سيصد هجرى قمرى استخراج
كرده است كه در اين دو جدول نموده مى شود.
در درس چهارم گفته ايم كه مدارات يومى را مدارات ميول نيز گويند ،و
آن دوائر صغارى موازى معدل اند كه از حركت نقطه هاى مفروضه مانند
مراكز كواكب و غير آنها بحركت معدل النهار مرتسم مى شوند ،و هر يك
را مدار آن نقطه گويند كه از حركت آن مرتسم شده باشد .و از مدارات
مركز كوكب آنچه فوق االرض باشد قوس النهار آن كوكب گويند ،و آنچه
تحت االفق باشد قوس الليل آن.
در حاشيه صفحه 73زيج بهادرى تعديل النهار چنين تعريف شده است:
«تعديل النهار عبارت است از تفاضل نصف قوس النهار بالد مايله ،و نصف
قوس النهار خط استواء».
و در متن همان صفحه كه باب هفتم مقالت سوم آن زيج در معرفت تعديل
النهار ،و قوس النهار ،و قوس الليل ،و ساعات النهار ،و ساعات الليل
است مسائلى در اين امور آورده است كه برخى از آنها را باختصار كه
اكنون ما را بكار مى آيد نقل مى كنيم:
«در خط استواء تعديل النهار نبود ،و قوس النهار هميشه نصف دور
باشد ،و در موضعى كه عرضش مساوى تمام ميل كلى بود غايت تعديل
النهار كه تعديل دو
نقطه انقالبين است بربع دور رسد و نهار اطولش بقدر يكشبانه روز باشد
و نهار اقصر يك آن .و در ديگر بقاع كه ميان آن دو موضع باشد ،تعديل
النهار مقدارى بود كمتر از ربع دور .و در آفاقى كه ماوراى اين آفاق
است تا عرض تسعين اجزائى كه ابدى الظهور و ابدى الخفاء است آنرا
تعديل النهار نيست ،و اجزائى را كه طلوع و غروب است تعديل النهار
هست .بالجمله تعديل النهار هر چهار نقطه كه ميول آنها برابر باشد
يك مقدار بود پس تعديل النهار يك ربع كافى باشد در معرفت تعديل
النهار همه اجزاى منطقة البروج» انتهى.
«از مدارات مركز كوكب آنچه فوق االرض باشد قوس النهار آنكوكب گويند،
و آنچه تحت االفق باشد قوس الليل او .و آنچه ميان افق و دائره ميلى
كه به نقطه مشرق و مغرب گذرد واقع شود آنرا تعديل النهار آن كوكب
گويند ،و تفاضل ميان هر يك از قوس النهار و قوس الليل كوكب و ميان
نصف دور بقدر ضعف تعديل النهار بود».
و مالعبدالعلى بيرجندى در شرح باب هشتم از مقالت دوم زيج الغ بيكى
در تعريف تعديل النهار گويد:
«تعديل النهار نصف تفاوت است ميان قوس النهار ببلد و قوس النهار
بخط استواء .يا تفاوت است ميان نصف قوس النهار بلدى و ربع دور».
اهل فن ،تعديل النهار را بدين وجه تعريف فرموده اند كه و بسيارى از
از معدل النهار كه واقع شود ميان مطلع كوكب يا مغيب آن قوسى است
جزء يا مغيب آن ،و ميان دائره ميلى كه بر محل تقاطع آن ،يا مطلع
كوكب يا جزء گذشته باشد. افق با مدار
و نيز بسيارى از مهره فن تعديل النهار را چنين تعريف فرموده اند كه
تعديل النهار مر جزء از فلك بروج ،فضل بين مطالع آن جزء بخط استواء
و بين مطالع همان جزء ببلد مفروض است .از آن جمله چغمينى در
«الملخص فى الهيئة» گويد:
تعديل النهار لجزء من فلك البروج هو الفضل بين مطالعه بخط االستواء
و بين مطالعه بالبلد.
بيان:
آن كه در زيج بهادرى نهار اطول و اقصر گفت ،بدين سبب است كه در
آفاق مائله شمالى هر گاه شمس به راس سرطان رسيده است و آن را طلوع
و غروب بود ،قوس النهار آن اطوال ايام سنه است ،و قوس الليل آن
اقصر ليالى سنه .و هر گاه به راس جدى رسيده است بعكس مذكور قوس
النهار آن اقصر ايام سنه و قوس الليل آن اطول ليالى سنه خواهد بود
كه شب اول زمستانست و آنرا شب يلدا مى گوييم و مى داني م كه در
تمام سال درازترين شبها است .شاعران ،شب هجران و زلف يار را از حيث
سياهى و درازى بشب يلدا تشبيه مى كنند ،صادق مال رجب اصفهانى به
لهجه اصفهانى گويد:
كوچه جلفا در ميان كوچه هاى اصفهان ،چون شب يلدا در ميان شبهاى سال
است.
اما در آفاق جنوبى اطول و اقصر ايام و ليالى سنه بعكس آنچه كه در
آفاق مائله گفته ايم مى باشد كما ال يخفى .از صفحه 368تا صفحه 390
زيج بهادرى ،جدول تعديل النهار بازاى عروض بقاى بزيادتى يك يك درجه
تا عرض مساوى تمام ميل كلى يعنى سولح قه ،است ،بدين معنى كه براى
تسهيل عمل مستخرج تعديل النهار عروض ياد شده ،و نهار اطول هر يك را
حساب كرده است و در آن جداول آورده است .آغاز آن چنين است :لعرض
اجه نهاره االطول لسا عه ح قه كح نيه يعنى تعديل النهار عرض يك درجه
كه نهار اطول آن 12ساعت و 3دقيقه و 28ثانيه است .و در ذيل آن
تعديل النهار آن عرض را از اول حمل تا درجات همگى دوازده برج آورده
است .و بهمين ترتيب تا لعرض له جه قه نهاره نيه االطول بدعه كا قه
نيه ،و بهمين روش تا لعرض سو جه لح قه نهاره االطول الدعه
و در همين بحث آگاهى بهتر و بيشتر بدين جداول ،و براه بكار بردن
آنها را مى يا بيم.
«بالجمله تعديل النهار هر چهار نقطه كه ميول آنها برابر باشد يك
مقدار بود پس تعديل النهار يك ربع كافى باشد در معرفت تعديل النهار
همه اجزاى منطقة البروج».
مراد از ميول در عبارت فوق ميل اول است كه در درس دهم تعريف شده
است .و چون معدل و منطقه دو عظيمه متقاطع يكديگرند ،الجرم ميل هر
چهار نقطه از ارباع اربعه منطقة البروج باهم برابرند .مثال ميل اول
پانزده درجه حمل كه بمحاسبه زيج مذكوره جه ند قه م نيه كح لثه است،
همين مقدار قوس ميل ،مقدار قوس ميل پانزدهم ميزان و پانزدهم سنبله
و پانزدهم حوت خواهد بود ،و على هذا القياس ،لذا در جداول زيجات
فقط به استخراج ميل اول ربع دور كفايت شده است .و تفاوت فقط در
شمال و جنوبى بودن ميل است كه دو ربع آن شمالى ،و دو ربع ديگر
جنوبى اند.
از صفحه 215تا آخر صفحه 220زيج بهادرى ،جدول مقدار قسى ميل اول ربع
دور بحسب درجات و دقائق است بنابر اين كه غايت ميل يعنى ميل اعظم
كه ميل كلى است كح قه است.
اذا تقاطعت دائرتان عظيمتان على كرة ،و فصلت من احديهما قوسان
متساويتان متساويتا البعد عن نقطة التقاطع ،و اخرجت دوائر عظام من
قطب احدى الدائرتين الى اطرافهما ،فانها تفصل من الدائرة االخرى
قوسين متساويتين ،الخ.
آنگاه شروع كرده است باقامه برهان كه گاه آگاهى بدان در اين دروس
فرا مى رسد .آن دو دائره عظيمه را معدل و منطقة فرض بفرمائيد ،و آن
عظيمه اى كه از آن دو قوس متساوى البعد از نقطه تقاطع آندو قطع مى
شود منطقة البروج فرض شود ،و قطب احدى الدائرتين قطب معدل النهار
فرض گردد ،و آن دوائر عظام كه از آن قطب خارج مى گردند دوائر ميل.
از شكل ياد شده چند مطلب هيوى ديگر نيز مبرهن مى شود كه اينك محض
آشنائى بدانها عبارت محرر آن محقق طوسى را نقل مى كنيم ،آنجناب بعد
از اتمام برهان فرمايد:
«آنچه ميان افق و دائره ميلى كه به نقطه مشرق و مغرب گذرد واقع شود
آنرا تعديل النهار آنكوكب گويند»
دروس هيئت و ديگر رشتههاى رياضى ،ج ،1ص439 :
يعنى آنچه از مدار مركز كوكب فوق االفق ،كه قوسى محدود بين دائره
افق مائل و دائره ميل بوصف مذكور است ،تعديل النهار آن كوكب است.
دائره افق استوائى از دو قطب معدل النهار مى گذرد ،و دائره ميل نيز
از دو قطب معدل مى گذرد ،و در شماره 26درس 56دانسته ايم كه نسبت
ميانه ميل و افق ،عموم و خصوص من وجه است .و دائره ميلى كه در
تحديد قوس تعديل النهار در عبارت قوشچى آمده است ،دائره افق موضعى
از خط استواء است كه آن موضع با موضع مفروضى از آفاق مائله كه
تعديل النهار آن مطلوبست هر دو در تحت يك دائره نصف النهار واقع
اند ،پس نتيجه اين كه:
آنچه از مدار مركز كوكب (مثال شمس) در ميان دائره ميل فوق افق
استوائى واقع شده است و با دائره ميل در دو نقطه بر افق تقاطع مى
كند ،آن قوس النهار مركز جرم كوكب مفروض در موضع مفروض از خط
استواء است .و آنچه از مدار مذكور ،محدود بين دائره افق مائل و
دائره ميل ياد شده خواه در جهت شرق و خواه در جهت غرب واقع است
تعديل النهار كوكب مفروض در جزء مشخص از منطقة بافق مفروض مى باشد.
و چون قوس تعديل النهار شرقى و غربى باهم برابرند ،الجرم تفاضل ميان
هر يك از قوس النهار و قوس الليل كوكب و ميان نصف دور بقدر ضعف
تعديل النهار بود .در ش 66فرض شود ا ب ح د منطقه حركت اولى يعنى
فلك مستقيم كه معدل النهار است بر قطب ه .و و رح ط مدار يومى .و ده
ب افق استوائى كه دائره ميل نيز هست .و دى ب افق مائل.
اكنون سخن ما اين است كه ط و ر نصف دور است كه مدار يومى كوكب در
خط استواء است .و چون كوكب به ل رسيده است در افق مائل طلوع كرده
است ،و بايد قوس ل ط را سير كند تا در افق استوائى طلوع كند .و چون
به ر رسيده است در افق استوائى غروب كرده است و بايد قوس ر ك را
سير كند تا از افق مائل غروب كند .و قوس طل مساوى با قوس ر ك است.
ول و ك قوس النهار كوكب به افق مائل است .و هر يك ازل ط ك ر تعديل
النهار افق مائل مفروض است يعنى ط و ر كه نصف دور است بعالوه ضعف طل
يا بعالوه ضعف ر ك قوس النهار كوكب افق مائل مفروض در جزء مشخص
منطقة البروج است .و اگر ط و ر را قوس الليل استوائى فرض كنيم ،ل و
ك قوس الليل افق مائل خواهد بود .پس تفاضل ميان هر يك از قوس
النهار و قوس الليل كوكب و ميان نصف دور بقدر ضعف تعديل النهار
بود.
و معنى تعريف دوم عبارت بيرجندى كه گفته است « :يا تفاوت است ميان
نصف قوس النهار بلدى و ربع دور» نيز باسانى دانسته مى شود ،زيرا كه
ربع دور ،مقدار نصف قوس النهار خط استواء است ،و قوس نصف النهار
افق مائل ،مقدار يك ربع دور بعالوه تعديل النهار است اگر كوكب شمالى
باشد ،يا مقدار يك ربع دور منهاى تعديل النهار است اگر كوكب جنوبى
باشد ،پس درست آمد كه قوس تعديل النهار تفاوت ميان نصف قوس النهار
بلدى و ربع دور است و با تعريف
تنبيه:
مفاد تعريف دوم عبارت بيرجندى ،و تعريف زيج بهادرى در آغاز اين درس
كه در «تعديل النهار عبارت است از تفاضل نصف قوس النهار بالد مائله،
و نصف قوس النهار خط استواء» هر دو يكى است كما اليخفى ،چه اين كه
«نصف قوس النهار بالد مائله» همان «نصف قوس النهار بلدى» است ،و
«تفاضل» همان «تفاوت» است ،و «نصف قوس النهار خط استواء» همان «ربع
دور» است.
ضابطه:
از آنچه كه در تعريف قوس تعديل النهار تحرير نموده ايم ،اينك
بعنوان ضابطه اى كلى گوييم :در آفاق استوائى ،معدل النهار و جميع
مدارات يوميه قائم بر افق اند لذا هميشه شب و روز آفاق استوائى
باهم برابرند و هيچكدام از نصف دور كه يكصد و هشتاد درجه است زيادت
و نقصان نمى يابد ،و چون هر پانزده درجه فلكى يكساعت زمانى است،
يكصد و هشتاد درجه فلكى دوازده ساعت زمانى است ،و تعديل النهار
عبارت از تفاضل نصف قوس النهار آفاق مائله و نصف قوس النهار خط
استواء است ،بناء على هذا هر گاه بخواهيم مقدار ساعات روزى را در
يكى از آفاق مائله شمالى بدانيم ،تعديل النهار آن روز را دو برابر
كرده حاصل را كه ضعف تعديل النهار است بر نصف دور مى افزائيم اگر
شمس در بروج شمالى باشد ،و از آن مى كاهيم هر گاه شمس در بروج
جنوبى باشد ،حاصل قوس النهار آن روز است ،و چون آنرا تنصيف كنيم
قوس نصف النهار آن روز در افق مفروض بدست مى آيد ،و چون درجات و
دقائق فلكى بزمانى تبديل شود مقدار ساعات و دقائق روز و نصف النهار
حاصل مى شود .و اگر از ابتداء ،تعديل النهار را بدون تضعيف بر ربع
دور افزاييم هر گاه شمس در بروج شمالى باشد ،و يا از آن بكاهيم هر
گاه شمس در بروج جنوبى باشد ،قوس نصف النهار عرض مفروض بدست آيد ،و
ضعف آن قوس النهار كوكب خواهد بود.
اما اگر مطلوب دانستن مقدار ساعات روز يكى از آفاق مائله جنوبى
بوده باشد ،بعكس دستور مذكور ضعف تعديل النهار از نصف دور كاسته مى
شود ،و يا
خود تعديل النهار از ربع دور كاسته مى شود هر گاه شمس در بروج
شمالى باشد ،و ضعف تعديل النهار بر نصف دور ،و يا خود تعديل النهار
بر ربع دور افزوده مى شود هر گاه شمس در بروج جنوبى باشد كما ال
يخفى.
تنبيه:
در درس پيش دانسته ايم كه هم آفاق استوائى را سعه مشرق و مغرب بود
و هم آفاق مائله را ،و در اين درس دانسته ايم كه آفاق استوائى را
تعديل النهار نبود ،و پس هر افقى را كه تعديل النهار بود ،سعه مشرق
و مغرب نيز خواهد بود ،والعكس كليا يعنى برخى از آفاق را (آفاق
استوائى را) سعه مشرق و مغرب مى باشد ،ولى تعديل النهار نبود ،پس
به نسبت عموم و خصوص مطلق اند.
تنبيه:
هر دو مدارى كه از دو جنب معدل متساوى باشند ،قوس النهار يكى مساوى
قوس الليل ديگرى مى باشد .مثال عرض تهران دقيقا «له ما لح نيه» است،
و در اين عرض چون شمس به راس سرطان رسيده است نهار اطول آن بمحاسبه
دقيق «بداله و و لثه» است و مى دانيم مدار راس سرطان و راس جدى از
دو جنب معدل النهار متساوى اند ،پس مقدار زمان ليل اطول كه رسيدن
شمس براس جدى است نيز «بد كه و و لثه» مى باشد ،و على هذا القياس.
فائده:
چه بسيار كه در كتب فن ارقام نوشته مى شود ،و فقط باالى رقم اخير
سمت چپ عالمت گذارند كه مثال درجه است ،يا دقيقه ،يا ثانيه ،يا
ثالثه ،يا رابعه ،يا خامسه ،يا سادسه ،آن هم بتخفيف بدين صورت جه
قه نيه لثه بعه مسه سه ،و سپس از عالمت اخير بسوى راست تا برقم
نخستين آيند و آنرا بدانچه كه هست نام مى برند و ارقام را مى
خوانند .مثال «ب و قه» را چنين مى خوانند 8 :درجه و 32دقيقه و 26
ثانيه و 45ثالثه .و گاهى در باالى رقم حرف «ع» مى گذارند كه عالمت
«مرفوع» است كه در بعد مى خوانيم.
اين درس دنباله درس پيش است .سخن در بيان عبارات قوم در تعريف قوس
تعديل النهار بوده است ،اكنون بايد دو تعريف اخير را بيان كنيم كه
يكى گفت تعديل النهار قوسى از معدل النهار است ،و ديگرى در تعريف
اصطالح «مطالع» را بكار برده است ،پس بدان كه:
كلمه «مطالع» در كتب فقهى بهمان معنى متعارف لغوى اعنى جمع مطلع
بمعنى زمان طلوع و مكان طلوع بكار رفته است .مثال در هالل صوم جواهر
آمده است كه:
اذا رؤى الهالل فى البالد المتقاربة كالكوفة و بغداد و نحو هما مما
لم تختلف فيه المطالع وجب الصوم على ساكنيهما اجمع ،و البالد
المتباعدة كالعراق و خراسان مما علم فيه اختالف المطالع او احتمال
فاليجب الصوم و ال القضاء ،لكنه قد يشكل بمنع اختالف المطالع فى الربع
المسكون اما لعدم كروية االرض بل هى مسطحة فال تختلف المطالع حينئذ،
و اما لكونه قدرا يسيرا الاعتداد باختالفه بالنسبة الى علو السماء.
انتهى باختصار.
اما مطالع در اصطالح هيئت قوسى از معدل النهار است بتفصيلى كه گفته
آيد ،پس نخست بايد مطالع را بدانيم تا بتوانيم دو تعريف ياد شده
تعديل النهار را بيان كنيم ،عالوه بر اين معرفت بمطالع الزم است كه
موارد نياز بدان در اين فن بسيار است .عبارت قوشچى را در تعريف
مطالع نقل و شرح مى كنيم ،در باب ششم از مقالت دوم فارسى هيئت
گويد:
و در خط استواء ميان دو دائره ميل كه يكى افق بود منحصر شوند ،يعنى
آنچه در ميان دو دائره ميل بود از معدل مطالع بود هر آنچه را از
بروج كه در ميان اين دو دائره ميل افتد .و مطالع خط استواء را
مطالع فلك مستقيم ،و مطالع كره منتصبه خوانند .و در آفاق مائله
منحصر شوند ميان افق و دائره عظيمه اى كه باول قوس از بروج گذرد و
مماس اعظم دوائر ابدى الظهور شود.
و منطقة البروج به چهار ربع منقسم شود كه نقطه هاى چهار گانه بر
اوساط اين ارباع باشد ،و ربعى كه احداالعتدالين بر منتصف او باشد
زياده باشد از مطالع خودش به پنج درجه ،و ربعى كه احداالنقالبين بر
منتصف او بود كمتر باشد از مطالع خود هم به پنج درجه ،پس تفاوت
ميان طلوع ربعى تا طلوع ربعى ده درجه تواند بود.
اين همه كه گفتيم در خط استواء بود ،و اما در آفاق مائله نصف با
نصف طلوع كند اگر متحدد باعتدالين باشد ،و ربع با ربع طلوع نكند
بلكه ربعى كه يكطرفش اعتدالى بود كه چون كوكب بتوالى از او گذرد
بجانب قطب ظاهر شود با كمتر از ربع معدل طلوع كند بقدر تعديل
النهار كلى يعنى تعديل النهار مدار منقلب و ربعى كه يكطرفش اعتدال
ديگر بود با بيشتر از ربع طلوع كند هم بمقدار تعديل النهار كلى
مذكور ،پس مطالع نصفى كه بر منتصف او اعتدال اول بود كمتر از مطالع
نصف ديگر بود با ربعه امثال تعديل النهار كلى.
و از آنچه كه گفتيم حكم دو نصف متحدد بانقالبين معلوم شود ،اما حكم
دو نصف متحدد باعتدالين يكى بود ،لكن در يك نيمه بروال ،و در ديگر
نيمه بر خالف وال يعنى مطالع برج حمل بر توالى برابر بود با مطالع
برج حوت بر خالف توالى ،و مطالع دو برج حمل و ثور برابر بود با
مطالع دو برج حوت و دلو ،و بر اين قياس هر دو قوس كه بعد ايشان از
دو نقطه اعتدال متساوى بود مطالع ايشان برابر بود.
و مطالع جزوى از فلك البروج قوسى بود از معدل النهار ميان اول حمل
و نقطه اى از معدل النهار كه با آن جزؤ از فلك البروج طلوع كند بر
توالى .و ابتداى مطالع از اعتدال ربيعى گيرند .و مطالع استواء را
بعضى از ابتداى انقالب شتوى گيرند براى نكته اى كه در عمل ظاهر
شود».
بيان:
قوله « :و اين قوس بروج را درج سواء و طوالع گويند» درج ،بفتح اول
و ثانى جمع درجه است .و چون جزاى آن يعنى درجات آن را برابر گيرند.
و مطالع را كه به حسب زيادت و نقصان مختلف است بدو نسبت مى دهند،
آنرا درج السواء گفته اند .و چون طلوع اجزاى قوس بروج را اصل
دانند ،و نسبت مطالع باو دهند ،به اين اعتبار او را طوالع خوانند.
و اختالف مطالع بحسب زيادت و نقصان بدين سبب است كه وضع معدل و
منطقه به نسبت با افق مختلف است ،پس اجزاى هر يك از منطقه يا معدل
اصل قرار داده شود و متساوى محسوب گردد ،اجزاى آن ديگرى نسبت بدان
مختلف گردد.
و مغارب و غوارب بازاى مطالع و طوالع بود .يعنى قوسى از معدل با
قوسى از منطقة البروج غروب كند مغارب بود ،و اين قوس بروج را درج
سواء و غوارب گويند .بدانچه گفته ايم عبارت بيرجندى در شرح تذكره
خواجه نيز روشن شود كه گفت:
و يقال للقوس من فلك البروج درج السواء النها تحسب متساوية اوال و
ينسب اليها مطالعها فتختلف بالزيادة و النقصان فان وضع المعدل و
المنطقة بالنسبة الى االفق مختلف فايهما يحسب اجزائها اوال متساوية
يختلف اجزاء االخرى بالنسبة اليها .و يسمى درج السواء التى بازاء
المطالع طوالع ،و التى بازاء المغارب غوارب.
بدان كه از استاد رضوان هللا تعالى عليه لفظ مطالع و مغارب را بفتح
ميم فرا گرفته ايم و همين صوابست ،و توهم ضم آن ناروا است .و نيز
بيرجندى در شرح تذكره گويد:
المطالع و المغارب بفتح الميم جمع مطلع و مغرب اسم الزمان ،اى
ازمنة طلوع تلك القوس من البروج ،و ازمنة غروبها فان اجزاء معدل
النهار تسمى ازمانا ،و اما ما يتوهم من انهما بضم الميم بمعنى
انهما يوافقان القوس من البروج فى الطلوع او المغروب فبعيد.
آن كه بيرجندى گفت « :فان اجزاء معدل النهار تسمى ازمانا» وجه اطالق
ازمان بر اجزاى معدل در درس چهارم گفته آمد .و بتفصيل در فصل سوم
باب دوم شرح تذكره آنجا كه خواجه در تعريف دائره معدل النهار گفته
است «و اجزائها (اى ويسمى اجزاء دائرة معدل النهار) ازمانا الن
الزمان يتقدر اوال بحركتها» بيرجندى چنين گفته است:
«يتقدر اوال بحركتها ،اى يعدو يكال بها كما يقال الساعة المستوية
خمسة عشر جزءا من المعدل ،بمعنى انها تتم اذ تحرك المعدل ذلك
المقدار.
و انما قال اوال ،النه قد يتقدر بالفنجانة مثال ،بمعنى انها تتم اذا
امتالت الفنجانة ماء،
لكن بسبب ان امتالءها ماء أنما يكون اذا تحركت المعدل المقدار
المذكور ،و كذا باقى آالت الساعات.
أو الن الحركة التى على اجزاء منطقه الحركة االولى اولى الحركات التى
من شانها تقدير االزمنة .و حاصله ان الزمان ينبغى ان يتقدر بحركة
دائمة ،و اولى حركة ادركت هى الحركة اليومية فالزمان يتقدر اوال
بحركتها.
و قيل سميت ازمانا لطلوعها فى ازمنة متساوية .و قيل الن تلك االجزاء
باعتبار الحركة سبب لوجود الزمان فيكون اطالقا السم المسبب على
السبب .و قيل الن الزمان مقدار الحركة اليومية المطابقة لتلك االجزاء
فيكون الزمان حاال فيها ،فاطلق اسم الحال على ما يطابقه محله ،و ال
يبعد ان يوجه كالم المتن على هذا بحمله على القلب» الخ.
يعنى درجات معدل النهار را بدين جهت ازمان گويند كه زمان به حركت
آن اندازه گيرى مى شود ،چنان كه گويند هر ساعت مستوى پانزده جزء از
معدل النهار است.
اوال ،بدين جهت گفته است كه زمان با فنجان و ديگر آالت ساعت نيز
اندازه گيرى مى شود ،بدين معنى كه هر گاه فنجان از آب پر شده است
يكساعت تمام بسر آمده است ،و لكن بدين سبب است كه پر شدن فنجان از
آب يعنى فلك معدل پانزده درجه حركت است.
يا اول گفتن بدينجهت باشد كه آشكاراترين حركات ،حركت اجزاى منطقه
حركت اولى است كه از شان و شايستگى او تقدير ازمنه است .حاصلش
اينكه زمان بايد بحركت دائمى تقدير شود ،و نخستين حركتى را كه مى
يابيم حركت شبانه روزى است ،پس اول بار زمان بدين حركت تقدير مى
شود.
و بعضى گفته است كه اجزاى فلك معدل را ازمان بدينجهت گويند كه
اجزاء در ازمنه متساوى طلوع مى كنند .و برخى ديگر گفته است بدين
جهت كه اجزاى دائره معدل باعتبار حركت سبب وجود زمان است پس اسم
مسبب كه زمانست بر سبب كه اجزاى معدل است نهاده شده است.
و ديگرى گفته است :زمان مقدار حركت يوميه است كه اين حركت يوميه
كتاب جامع المبادى و الغايت تصنيف ابوعلى حسن مراكشى در وصف آالت
رصدى است .و نيز كتاب رفيع الصنعة در صنعت اسطرالب و ربع مجيب و ربع
مقنطره و زرقاليه و صفحه طاس مطلوبست.
حاال در نظر بگيريد عرض تمام ميل كلى را آنگاه كه نقطه انقالب شتوى
يعنى راس الجدى بر نقطه جنوب بر افق بود ،پس نقطه انقالب صيفى كه
راس سرطانست در آنگاه بر نقطه شمال بر افق خواهد بود ،و يك قطب
منطقه بسمت راس بود و ديگرى بسمت قدم ،يعنى دو قطب منطقه با دو قطب
افق باهم متحد گردند ،و عظيمه منطقه با عظيمه افق منطبق شود ،و آن
بيش از يك آن نبود ،و در آن دوم شش برج يعنى يك نيمه فلك البروج
يكباره از افق برخيزد ،و نيمه ديگر آن كه نيز شش برج است به يكبار
از افق فرو شود چنانكه در شماره سيزدهم درس 56بتفصيل گفته آمد .غرض
اين كه در اين فرض ،مطالع و مغارب منطقة البروج از معدل قوس نيست
زيرا كه به يك آن جنبش معدل ،شش برج از منطقه طلوع كند و شش برج
غروب ،پس هر يك از طوالع و غوارب نصف دور بود و مطالع آن از معدل
يك نقطه كه بمقدار يك آن زمانى است ،پس تعريف مذكور مطالع و مغارب
تمام نيست و حكم آن كلى نبود.
پس هر گاه ربع با ربع كه متحدد بين نقطتين اعتدال و انقالب باشند و
نقطه اعتدال بسمت راس بود ،دائره افق با دائره ماره باقطاب اربعه
متحد گردد ،و دائره ميل دوم با دائره نصف النهار يكى شود.
و باز در نظر بگيريد كه نصف معدل با نصف منطقه طلوع كند ،و مثال
متحدد باعتدالين باشند ،و يا متحدد بانقالبين باشند كه در فرض دوم
نقطه اعتدال بر سمت راس خواهد بود و با قطب افق متحد مى گردد و
منطقه چون معدل قائم بر افق بود كه دائره ماره باقطاب اربعه و افق
يكى مى شوند ،كيف كان چه متحدد باعتدالين و چه متحدد بانقالبين،
تعريف مذكور در اين صورت طلوع نصف با نصف ،صادق نيست زيرا كه مطالع
و طوالع در ميان يك دائره ميل واقع مى شوند كه دائره افق استوائى
است.
قوله « :و مطالع خط استواء را مطالع فلك مستقيم ،و مطالع كره
منتصبه خوانند» وجه تسميه ظاهر است زيرا كه حركت فلك در آنجا
باستقامت و انتصاب است چنانكه در درس بيستم گفته آمد .و مطالع خط
استواء را مطالع بالقبه نيز گويند ،و در آغاز درس پنجاه و يكم بدان
اشارتى رفت .و لكن اين تسميه اعنى مطالع بالقبله در صورتى است كه
مبدء آن اول نظيره انقالب شتوى باشد .نظيره انقالب شتوى هم در درس
هشتم گذشت .و مطالع فلك مستقيم ،و مطالع كره منتصبه ،در صورتى است
كه مبدء آن اول حمل باشد.
مثال در صفحه 227و 228زيج بهادرى گويد :جدول مطالع البروج لخط
االستواء المبتدء من اول الحمل ،و در صفحه 229و 230آن گويد :جدول
مطالع البروج للفلك المستقيم المبتدء من اول الجدى و يسمى المطالع
بالقبة ايضا.
فان كان االفق عديم العرض يسمى مطالع خط االستواء و مطالع الفلك
المستقيم و مطالع الكرة المنتصبه ،و يخص باسم المطالع بالقبة اذا
كان مبدءها نظيرة االنقالب الشتوى ،و ان كان عرض يسمى بمطالع البلد،
و مطالع االفق المائل ،و مطالع الفلك المائل.
سپس در زيج ياد شده از صفحه 231تا صفحه 364مطالع آفاق مائله را
بعروض يك يك درجه تا عرض سو لح قه كه تمام ميل كلى است بتفصيل
آورده است ،و بعد از آن ص 365و 366را به جدول مطالع البروج ببلده
صاحب گنج موضع رصد زيج مذكور كه عرض آن اله مح مه شمالى است اختصاص
داده است.
تبصره:
آن كه در پيرامون تعريف مطالع بقوسى از معدل النهار ،و عدم شمول آن
مطلق مطالع را گفته ايم ،ميشود گفت كه در اينگونه تعريفات ،و نظائر
آنها ضوابط و قواعدى كه در طايفه اى از مسائل اين فن گفته اند،
ناظر بافاق معظم معموره
بوده اند ،مانند اين دستور در بدست آوردن جاى ماه در بروج دوازده
گانه:
يعنى آنچه از ماه عربى گذشت مضاعف كن ،و پنج عدد ديگر بر او بيفزا،
پس مالحظه كن كه آفتاب در چه برجى از بروج اثنى عشر است ،ابتدا آن
برج كرده بترتيب و توالى بروج هر برجى را پنج بده ،بهر برج كه
منتهى شود ماه در آن برج خواهد بود.
مثال امروز پنجشنبه نهم ربيع الثانى سنه 1410هق ،مطابق 18آبان 1368
هش است .در آبان ماه شمس در برج عقرب است كه آن ماه هشتم است و اين
برج هشتم ،مطابق دستور فوق ،ماه در بروج دلو است 4 /5 :23 /5بعالوه
18 /2ضربدر 9و يا 4 /5 :21 /5بعالوه 16 /2ضربدر 8
و ديگرى براى تحصيل درج اين بيت را بدان الحاق كرده است:
مثال در مثال باال عدد يك كسر آمده است ،پس ماه در درجه ششم دلو است،
و اگر 2باشد در 12و 3در 18و 4در 24درجه آن.
ابيات فوق بعبارات ديگر نيز نقل شده است ،كيف كان اين دستور ضابطه
اى بتقريب و تخمين است ،و تحقيقى آن بايد از زيجات استخراج شود
زيرا كه حركت قمر را سرعت و بطؤ است بتفصيلى كه در دروس آينده مى
خوانيم.
قطعه ديگر از خواجه نصير الدين طوسى در بيان بدست آوردن جاى ماه در
بروج است كه به اغلب راست مى آيد و آن اين است:
سيزده را برمه بر ،يعنى سيزده را نيز يكماه محسوب بدار ،مثال در
تاريخ ياد
و علت اختيار اعداد نامبرده در ابيات ياد شده ،در بعد دانسته مى
شود.
مانند بتقريب و تخمين بودن دستور ياد شده در تعيين برج قمر و درج
آن ،اين بيت خواجه طوسى در بيان مقدار ساعات و دقائق طلوع بروج
دوازده گانه است كه ناظر به آفاق معظم معموره است:
صبا اك ،اى ال ،بط ب ،حج بك ،دزيك ،هو بل
(صيا اك) ص اشاره به صفر است كه رقم برج حمل است يعنى .و يا اشاره
به برج حوت است چنانكه در درس 15گفته شده است .و ا ك اشاره بساعت و
دقائق است ،يعنى مقدار ساعت طلوع برج حمل و حوت يكساعت و بيست
دقيقه است .و حروف ديگر بر اين قياس است يعنى :اى كه ثور و دلو
است ،مقدار ساعت طلوع آنها ال است كه يكساعت و نيم است .و بط ب
يعنى جوزا و جدى ،دو ساعت .و جح بك يعنى سرطان و قوس ،دو ساعت و
بيست دقيقه .و دزبك يعنى اسد و عقرب ،دو ساعت و بيست دقيقه .و هويل
يعنى سنبله و ميزان ،دو ساعت و نيم.
ازمان ياد شده تقديرى تقريبى است كه نسبت به آفاق تفاوت مى يابد .و
چون ساعات و دقائق مذكور جمع شود حاصل 12ساعت تمام خواهد بود ،و
چون هر رقم براى دو برج است حاصل 24ساعت است كه ساعات مستوى يك
شبانه روز است.
در دروس بعد معلوم مى شود كه اوج شمس متحرك است ،و بحسب بودن شمس
در اوج و حضيض مقدار ساعات و دقائق طلوع بروج با آنچه كه در بيت
باال آمده است تفاوت مى يابد ،لذا مقادير بيت را بتخمين و تقريب
گفته ايم .بموضوع بحث برگرديم:
عظيمه اى كه قوله « :و در آفاق مائله منحصر شوند ميان افق و دائره
شود» .مثال در باول قوس از بروج گذرد و مماس اعظم دوائر ابدى الظهور
البروج را بر افق بعرض 35درجه شمالى جزوى از معدل و جزوى از منطقة
بر روى دائره دائره افق تصور بفرمائيد ،و دائره عظيمه ديگرى را نيز
افق مانند آنچه كه در آفاق استوائيه گفته ايم منطبق و متحد فرض
بنمائيد ،بنحوى كه آن دو جزء معدل و منطقه كه بحركت معدل از افق
مرتفع مى شود عظيمه دوم نيز با آن دو از افق مرتفع شود.
و مى دانيم كه هيچ دائره آفاق مائله دائره ميل نيست ،زيرا كه از دو
قطب معدل نمى گذرد بلكه يك قطب معدل مرتفع از افق است ،و قطب ديگر
منحط از آن .و بهمين دليل آن دائره عظيمه ديگر كه از طرف ديگر قوس
مطالع و طوالع مى گذرد ،دائره ميل نيست ،پس قوس مطالع و طوالع در
آفاق مائله نتوانند كه ميان دو دائره ميل منحصر باشند.
آرى در دروس گذشته دانسته ايم كه هر دائره نصف النهار آفاق مائله
افقى از آفاق استوائى و دائره ميلى است ،پس هر گاه دو جزء قوس
مطالع و طوالع ،يك جهت بر دائره نصف النهار بود و جهت ديگر بر افق
مائل خواه آن دو جزء يك جزء باشند چون يكى از دو نقطه اعتدال ،و
خواه يكى از انقالبين و نظيره آن باشند و يا نباشند ،كيف كان در اين
صورت قوس مطالع و طوالع بين يك دائره ميل و دائره افق محصور خواهد
بود ،و باز ميان دو دائره ميل محصور نيست.
و چون دائره دوم عظيمه است الجرم بحركت معدل با افق تقاطع كند ،و
محل تقاطع با افق نقطتين تماس به نقطتين شمال و جنوب مى باشد .به
اين بيان كه در جانب قطب ظاهر معدل ،مماس اعظم دوائر ابدى الظهور
مى شود و در نقطه تماس تقاطع با افق نمايد ،و نيز در جانب قطب خفى
معدل ،مماس اعظم دوائر
ابدى الخفاء گردد و هم در نقطه تماس تقاطع با افق كند ،و تقاطع آن
از اين دو نقطه تماس متبدل نمى شود.
يعنى مطالع قوسى كه كمتر از نصف دور است ،در آفاق استوائى بين دو
دائره ميل محصور است كه يكى از آن دو دائره افق استوائى است.
قيد كمتر از نصف دور بدين سبب است كه اگر بقدر نصف دور باشد هر يك
از مطالع و طوالع در ميان يكدائره ميل واقع مى شود كه دائره افق
استوائى است ،چنان كه پيش از اين گفته ايم .پس از آن بيرجندى گفته
است:
و اما فى االفق المائل فقال صاحب التبصرة « :انها محصورة بين دائره
االفق و دائره ميل تمر باول تلك القوس» و هو غير صحيح اذ لو صح لكان
مطالع كل قوس نهايتها احد االعتدالين فى جميع االفاق واحدة ،و ليس
كذلك كما شهد به استقراء جداول مطالع البروج.
يعنى اما در تعريف مطالع افق مائل ،صاحب تبصره گفته است كه آن قوسى
محصور ميان دائره افق و دائره ميلى است كه باول اين قوس مى گذرد ،و
حال آنكه اين تعريف درست نيست زيرا كه بنابر صحت اين تعريف ،مطالع
هر قوسى كه نهايت آن يكى از دو نقطه اعتدال باشد بايد در جميع آفاق
مائله يك قوس بوده باشد ،با اين كه چنين نيست چنانكه استقراء جداول
مطالع بروج بدان شاهد است.
توضيح:
آن كه صاحب تبصره گفته است « :تمر باول تلك القوس» و آن كه بيرجندى
گفته است « :نهايتها احد االعتدالين» هر دو به يك معنى اند زيرا كه
بيرجندى از افق آغاز كرده است ،و صاحب تبصره بالعكس.
در درس 63دانسته ايم كه سعه مشرق در آفاق مائله بزيادتى عرض بلد
زياد
مى شود تا به ربع دور مى رسد .پس نقطه اى از منطقة البروج مثال آخر
حمل در عرض شمالى كه از افق مشرق طلوع مى كند در عروض ديگر شمالى
بيش از آن ،بتدريج درجات بعد از حمل بتوالى از افق طلوع مى كند كه
قوس سعه مشرق نيز بتدريج فزونى مى يابد و مدار يومى كوكب بيشتر مى
گردد .مثال در ش 67ا ب معدل النهار بر قطب ح ،و د ب منطقة البروج بر
قطب ه ،و ب نقطه اعتدال ،و ح ب دائره ميل ،و هر يك از د اح ط و ر
از آفاق مائله ،و ب ر مطالع قوس ب و ،و ب ط مطالع قوس ب ح ،و ب ا
مطالع قوس ب د .اعتراض بيرجندى بر خرقى اعنى صاحب تبصره اين است كه
تعريف شما مطالع را كه قوسى است محصور ميان دائره افق و دائره ميلى
كه باول آن قوس گذرد بر هر يك از قوسهاى ب ر ب ط ب ا صادق است كه
مطالع قوس ب و بوده باشند ،پس الزم آيد كه قوسهاى مطالع ياد شده به
يك مقدار بوده باشند و اين نادرست است.
پس از آن بيرجندى گفته است « :با اين كه چنين نيست چنانكه استقراء
جداول مطالع بروج بدان شاهد است» اين مطلب همانست كه در همين درس
پيشترك نقل كرده ايم كه مثال در زيج بهادرى از ص 231تا ص 364مطالع
آفاق مائله را بعرض يك يك درجه تا عرض سو لح قه كه تمام ميل كلى
است .بتفصيل آورده است ،و حتى مطالع دو عرض قريب بهم با يكديگر
مساوى نيستند.
دروس هيئت و ديگر رشتههاى رياضى ،ج ،1ص456 :
خرقى كيست؟
التبصرة فى علم الهيئة لالمام شمس الدين ابى بكر محمد بن احمد بن
ابى بشر المروزى المعروف بالخرقى بكسر المعجمة و فتح المهملة و
بعدها قاف منسوب الى خرق قريه من قرى مرو ،المتوفى بها سنة ثالث و
ثالثين و خمسمائة .و هو من الكتب المتوسطه فيه لخصه من كتابه المسمى
بمنتهى االدراك ،اوله :الحمد هلل حق حمده الخ ،الفه البى الحسين على بن
نصير الدين الوزير ،ذكر فيه انه اقتدى بابن الهيثم فى تقسيم االفالك
باالكر المجسمة دون االقتصار على الدوائر المتوهمة كما هو أب اكثر
المتقدمين ،و قسمه قسمين :قسم فى االفالك ،و قسم فى االرض ،و ذكر فى
االول اثنين و عشرين بابا ،و فى الثانى اربعة عشر باب ،ثم شرحه احمد
بن عثمان بن صبيح المتوفى سنة اربع و اربعين و ستمائة( .ج 1ط 1
ستون )338
در انتساب خرقى به خرق چنانكه چلبى گفته است ،بايد تحقيق آن چنان
باشد كه ياقوت در معجم البلدان آورده است:
خرق بالتحريك ،و يقال خره بلفظ المعجم ،قرية كبيرة عامرة شجيرة
بمرو ،اذ نسبوا اليها زادوا قافا ،اخرجت جماعة من اهل العلم .و ممن
ينسب اليها ابوبكر محمد بن احمد بن بشر الخرقى ،كان فقيها فاضال
متكلما يعرف االصول توفى سنة نيف و ثالثين و خمسمائة( .ج 2ط بيروت ص
)360به لغت «خره» لغت نامه دهخدا نيز رجوع شود.
در مبحث قوس نطاقات شرح فاضل رومى بر ملخص چغمينى آنجا كه گويد «:
كما ذهب اليه الخرقى مخالفا للجمهور تحاشيا عن التبدل فى نقطتى
التماس بحسب البعد و القرب» ...حاشيه اى بامضاى 12در معرفى خرقى
چنين آمده است « :الحزقى ،بالحاء المهملة والزاء المعجمة والقاف
علم صاحب التبصره» (ص 82طبع اعلى وزيرى) و ما بر اين ضبط ،حق فحص
را توخته ايم ،و لكن ،هر چه بيشتر تاخته ايم كمتر يافته ايم .به
نقل مطالب شرح بيرجندى بر تذكره بازگشت كنيم .بعد از آن بيرجندى
گفته است:
و هذا االعتراض يرد على صاحب التبصرة ايضا فان دائره نصف النهار من
دوائر الميول .و لهذا عدل عنه فى التحفة و قال :هى محصورة بين
دائره االفق و دائره عظيمة تمر باول تلك القوس من البروج و مماسة
العظم االبدية الظهور.
يعنى عالمه در نهايه گفته است كه مطالع قوسى است محصور ميان دائره
افق و دائره عظيمه اى كه مار به دو قطب دائره اول سموت و به آخر آن
قوس مطالع است هر گاه قوس مطالع در زير افق فرض شود ،و محصور ميان
دائره افق و همان دائره عظيمه مار به دو قطب دائره اول سموت و به
اول قوس مطالع است هر گاه قوس مطالع بر زبر افق فرض شود ،زيرا كه
اين دائره عظيمه به حركت يوميه متحرك فرض شود نهايت قوس مطالع و
نهايت قوس درج السواء يكبارگى به افق منتهى گردند.
بنابر اين تعريف الزم آيد هر دو نقطه اى كه باهم طلوع مى كنند هم با
هم به دائره نصف النهار برسند زيرا كه دائره نصف النهار به دو قطب
دائره اول سموت مى گذرد ،و نيز الزم آيد كه همان دو نقطه باهم غروب
كنند زيرا كه قوس نهار هر يك آندو بدائره نصف النهار نصف مى شود،
با اين كه اوطولوقس در شكل نهم كره متحركه مبرهن كرده است كه :نقطه
هايى كه در افق مائله باهم طلوع مى كنند باهم غروب نمى كنند ،بلكه
نقطه اى كه به قطب ظاهر معدل نزديكتر
و همين اعتراض بر عالمه ،بر صاحب تبصره نيز وارد است ،چه اين كه
دائره نصف النهار از دوائر ميل است .لذا عالمه مذكور ،در تحفه از
تعريف ياد شده در نهايه برگشت و مطالع را چنين تعريف كرده است كه
آن قوسى است محصور ميان دائره افق و دائره عظيمه اى كه باول قوس
بروج مى گذرد و مماس مدار اعظم ابدى الظهور مى گردد.
توضيح:
عالمه در عبارت بيرجندى ،قطب شيرازى صاحب درة التاج و شرح حكمت
اشراق است (العالمة قطب الدين محمود بن ضياء الدين مسعود الشيرازى).
و نهايه ،كتاب ديگر او به نام «نهاية االدراك فى دراية االفالك» است.
و تحفه كتاب ديگر او به نام «التحفة الشاهية» كه هر دو بعربى در
علم هيئت اند .از تحفه نسخه اى كامل در كتابخانه مدرسه سپهساالر
قديم تهران موجود است .و نيز نسخه اى از نهايه در كتابخانه سپهساالر
جديد تهران (كه اكنون بمدرسه عالى شهيد مطهرى نام يافت) بشماره 596
موجود است .و نسخه اى قديمى از نهايه كه بسال 741كتابت شده در
كتابخانه خديويه مصر است ،نگاه كنيد بفهرسة الكتبخانه الخديوية ج 5
ص 225و بقول جرجى زيدان در تاريخ آداب اللغة ج 3ص 251نسخه اين
كتاب در اكثر مكاتب اروپا موجود است( .ص م ،ن درة التاج ط ايران
بكوشش و تصحيح سيد محمد مشكوة)
تعليقه علقها على المتن الى الباب الثانى .و للعالمة السيد الشريف
الجرجانى حاشية التحفة ايضا( .ج 1ط 1ستون )368
تعريف دائره اول سموت در درس 28گذشت ،و تعريف دائره نصف النهار در
درس .21دو قطب دائره اول سموت دو نقطه شمال و جنوب است ،و عظيمه اى
كه به دو قطب اول سموت بگذرد بر دائره نصف النهار نيز صادق است ،پس
بنابر تعريف صاحب نهايه هر گاه نقطه طرف قوس مطالع مثال با آن عظيمه
اى كه از افق بحركت معدل النهار حركت كرده است و بدائره نصف النهار
رسيده است ،بايد نقطه طرف طوالع نيز بدائره نصف النهار برسد مطلقا
و بالعكس ،با اين كه چنين نيست ،مگر در صورتى كه هر دو نقطه يكى
باشند و آن گاهى است كه يكى از دو نقطه اعتدال باشند كه بدائره نصف
النهار رسيده است.
و نيز بنابر تعريف صاحب نهايه الزم آيد كه همان دو نقطه كه باهم
طلوع كردند باهم غروب كنند ،زيرا كه از هنگام طلوع آندو نقطه تا
وقت رسيدنشان چون هر دو باهم رسيده اند ،قوس نصف النهار هر دو
مساوى خواهد بود ،الجرم از هنگام طلوع آن دو نقطه تا رسيدنشان
بدائره نصف النهار بمقدار قوس مدار آندو از دائره نصف النهار تا
مغربشان خواهد بود ،با اينكه خالف آن در شكل نهم كرده متحركه
اوطولوقس مبرهن شده است.
اوطولوقس ) (Autolykos de pythaneاز رياضى دانان يونانى پيشين است .كتاب
«كره متحركه» يكى از آثار گرانقدر اوست كه در اصطالح فن از متوسطات
است .خواجه طوسى آن را تحرير كرده است ،و تاريخ فراغ تحرير جمادى
يكم سال «خنا» يعنى 651است .كره متحركه يك مقاله حاوى دوازده شكل
است.
مهندسى است رياضى ،در وقت خويش معروف و مشهور ،و تصانيف وى در ميان
علماى فن متداول و مذكور .از آن جمله است كتاب كره متحركه كه
«كندى» آن را اصطالح نموده ،و كتاب طلوع و غروب ،سه مقاله( .ص 99و
100ط )1
اما شكل نهم آن كه بيرجندى بدان تمسك جسته است ،بسيار مناسب است كه
نقل شود ،ازيرا كه موجب استيناس باسلوب براهين هندسى است كه در پيش
داريم ،عالوه اين كه درباره افق مائل تعبيرى دارد كه آگاهى بدان الزم
است ،مزيدا اين كه مستلزم قاعده اى نيست كه پيش از اين نخوانده
باشيم ،و اگر نخوانده باشيم باشارتى در مى يابيم ،و آن اين كه:
اذا كانت دائرة االفق فى كرة مائلة على المحور فان النقط التى تغرب
معا ال تطلع معا ،لكن ما كان اقرب الى القطب الظاهر يتقدم طلوعه ،و
النقط التى تطلع معا التغرب معا ،لكن ما كان اقرب الى القطب الظاهر
يتاخر غروبه.
من قوس من دائره تكون شبيهة بقوس ح ن ط من القطب ،و قوس ب ل د اصغر
و تصير الى نقطة د قبل ان تقطع نقطة ح فاذن نقطة ب تقطع قوس ب ل د
ب قبل طلوع ح .و ايضا نقطة ط تقطع قوس قوس ح ن ط ،فلذلك يكون طلوع
ب ،فلذلك يكون غروب د بعد غروب ط ،و طم ح قبل ان تقطع د قوس د ك
ذلك ما اردناه.
در آخر درس بيستم ،آفاق را به دوالبى و حمائلى و رحوى قسمت كرده
ايم ،و آفاق حمائلى را آفاق مائله گفته اند و بدين سبب كه در اين
آفاق دائره معدل النهار از سمت راس مائل است ،و لكن در شكل مذكور
گفته است « :اذا كانت دائرة االفق فى كرة مائلة على المحور فليكن
االفق المائلة على المحور» ،و لكن وجه آن با اندك التفاتى روشن است
چه اين كه در درس نخستين گفته ايم كه « :خطى مستقيم كه واصل ميان
دو قطب كره است قطرى است كه آنرا محور گويند و كره بر آن مى گردد»،
و چون محور معدل همان محور حركت اولى است بدين لحاظ آن را محور
عالم نيز گفته اند .در خط استواء چون معدل بر دوائر آفاق استوائى
قائم است ،محور آن نيز در سطح دائره افق حقيقى است و با آن در دو
نقطه شمال و جنوب تماس مى كند ،اما در آفاق مائله همينكه معدل از
سمت راس مائل شده است عظيمه افق نيز بر محور آن مائل مى شود و
بتدريج ميل زيادت مى گردد تا بحدى كه محور مذكور از دو طرف با دو
قطب افق تماس مى كند و معدل و مدارات يومى گرد آن رحوى مى گردند.
در بعضى نسخ بجاى من دائرة ،من دائرتها آمده است كه ضمير راجع بقوس
است .و در بعضى نسخ باسقاط من دائرة ،يا من دائرتها است .كيف كان
جمله «تكون شبيهة بقوس» در هر دو موضع صفة قوس ما قبل آنست نه
دائره ،و ضمير فعل راجع بقوس است .و اين جمله ناظر بشكل بيستم
اكرثاوذوسيوس است كه:
«كل دائرة عظيمة تقطع فى كرة دوائر متوازية و ال تمر بقطبها ،فان ما
كان اقرب الى
القطب الظاهر من القسى التى تنفصل بها فى احد نصفى الكرة ،تكون
اعظم من قوس من دائرة (من دائرتهاخ) تشبه القوس التى تنفصل بها و
تكون ابعد من ذلك القطب» ...
چند نسخه اى از كره متحركه كه در تصرف راقم است ،در هيچيك نيامده
است كه بتحرير خواجه طوسى است ،و لكن ما را بر اثر آشنائى بسبك و
شيوه خامه توانا و رسا و شيواى خواجه گمان بر اين بود كه اين نيز
از آن وى باشد ،تا به فحص ماخذ و نص مصادر ظن ما به يقين منتهى شده
است.
اما آنكه صاحب نهايه گفته است « ... :و باخر تلك القوس ان فرضت تحت
االفق ،و باولها ان فرصت فوقه» مثال چون مطالع جزء را بخواهيم ،و
ابتداى آن را از اعتدال ربيعى بگيريم ،روشن است كه گاهى قوس مطالع
بر باالى افق بود و گاهى در زير افق ،چنانكه در عرض له مطالع به حمل
ط له است ،و در به سرطان فط ك ،و در به قوس رع م ،و در به حوت شنه
كا( .زيج بهادرى ص 229و ،)300الجرم گاهى مطالع بر فوق افق بود و
گاهى در تحت آن ،و بر اين قياس است مطالع تعريفات ديگر .بعد از آن
بيرجندى گفته است:
و اقول :يمكن ان يماس عظيمتان مارتان باول تلك القوس اعظم االبدية
الظهور على نقطتين منها احديهما شرقية عن نصف النهار ،و االخرى
غربية عنها فان كل نقطة من فلك البروج يمكن ان يخرج منها دائرتان
عظيمتان مماستان العظم االبدية الظهور من جانبيه على ما يشهد به
الفطرة السليمة .و حينئذ البد ان يختلف تقاطعاها تين الدائرتين مع
المعدل فاليتعين المطالع ،فينبغى ان تقيد هذه العظيمة المماسة العظم
ابدية الظهور
بان يكون تماسها اياها على نقطة معينة كانت هى نقطه تماسها مع االفق
عند طلوع اول تلك القوس فكان هذه العظيمة المماسة هى بعينها االفق
يتحرك مع هذا المدار بحيث التبدل نقطة تماسه معه.
يعنى من مى گويم كه دائره عظيمه مار به اول قوس مطالع و مماس به
اعظم ابدى الظهور ممكن است كه دو دائره عظيمه آنچنانى بوده باشند
كه يكى از نقطه شرقى دائره نصف النهار مماس اعظم ابدى الظهور شود،
و ديگرى از نقطه غربى آن ،زيرا كه امكان دارد از هر نقطه فلك بروج
دو عظيمه اخراج شود كه هر يك با يكجانب اعظم مدار ابدى الظهور مماس
شود ،و آنگاه ناچار آندو عظيمه با معدل در دو نقطه تقاطع مى كنند و
در اين صورت قوس مطالع متعين نمى گردد .پس براى تعين قوس مطالع،
بايد آن عظيمه مماس با اعظم ابدى الظهور مقيد شود به اين كه تماس
آن را اعظم ابدى الظهور بر نقطه معينى كه نقطه تماس اعظم ابدى
الظهور با دائره افق هنگام طلوع اول قوس مطالع است بوده باشد ،كه
با حفظ اين قيد ،آن عظيمه مماس با اعظم ابدى الظهور گويى دائره افق
است كه با طرف قوس مطالع متحرك است و نقطه تماس آن را اعظم مدار
ابدى الظهور ثابت است.
در اوائل همين درس به بيان آن اشارتى شده است در اين شكل (ش )69ا ب
ح معدل النهار ،و د ب ه منطقة البروج ،و ب نقطه اعتدال ،و ا د ح ه
دائره افق استوائى كه در اين فرض نقطه اعتدال بر سمت راس است و
دائره افق از قطب معدل و منطقه هر دو مى گذرد ،و ان شئت قلت كه
دائره افق با دائره ماره
«در آفاق خط استواء هر ربعى از ارباع منطقة البروج كه متحدد بود به
دو نقطه از جمله چهار نقطه كه دو از آن نقطه اعتدال باشد يكى شمالى
و يكى جنوبى ،و دو از آن نقطه انقالب بود يكى صيفى و يكى شتوى ،به
مقدار ربع تمام از معدل طلوع كند از جهت آن كه نقطه اعتدال كه حد
مشتركست ميان دو ربع معدل و دو ربع منطقة البروج خواه ربيعى و خواه
خريفى چون بسمت راس رسد دو حد ديگر اين دو ربع كه از منطقه نقطه
انقالب شتوى و صيفى ،و از معدل نظير ايشان باشد مماس افق باشند يكى
از جانب مشرق و يكى از جانب مغرب ،زيرا كه نقطتين اعتدالين كه
قطبين دائره ماره باقطاب اربعه اند چون يكى از آن دو بسمت راس رسد
و ديگرى المحاله بسمت القدم بود هر آينه منطبق بر قطبين افق باشد،
پس دائره ماره هم منطبق بر افق بود الزم آيد كه قطبين بروج و نقطتين
انقالبين كه دائره ماره دائما بر آن گذشته هم بر افق باشد .و چون
معدل و منطقه در اينجا بر قطبين افق گذشته اند و افق بر اقطاب
ايشان گذشته هر آينه تقاطع ايشان هر دو با افق در اينجا بزواياى
قائمه باشد ،پس تمام ارباع منطقه و معدل كه ظاهراند در اين زمان
مساوى باشند ،و ساير ارباع خفى قياسى بر اين بايد نمود چه هر گاه
كه
القدم بود اين نقطه اعتدال بسمت القدم رسد نقطه اعتدالى كه در سمت
آن ارباع بر سمت راس رسيده باشد ،پس همين برهان در تعادل و تساوى
خفيه جارى جارى باشد ،بلكه در زمان اول همين برهان در تساوى ارباع
نيست پس است ،لكن چون غرض بيان تساوى مطالع است و آن ارباع طالع
برهان در زمان طلوع ايشان اجراء بايد نمود».
اين بود كالم شاهمير در اينمقام .و تصوير آنچه گفته است در ش 69روشن
است فتبصر.
به بيان ديگر عبارت قوشچى باز مى گرديم:
قوله « :و با ديگر قوسهاى متساوى از فلك البروج الى قوله :و مطالع
آن كه يكطرفش احد االنقالبين باشد كمتر بود».
بر قطب ح كه بر سمت راس واقع مثال در (ش )70ا ب افق استوائى باشد
معدل النهار از سمت راس مى است .و مى دانيم كه در آفاق استوائى
و هم مى دانيم كه دائره نصف گذرد ،پس ا ح معدل النهار بوده باشد
گذرد پس ب ح دائره نصف النهار النهار در همه آفاق از سمت الراس مى
بوده باشد.
در آفاق استوائى معدل بر افق قائم است پس زاويه ح ا ب قائمه است .و
نيز دائره نصف النهار در همه آفاق بر دائره افق قائم است ،پس زاويه
ا ب ح قائمه خواهد بود و چون دائره نصف النهار قائم بر افق است ،و
معدل النهار نيز در آفاق استوائى قائم بر افق است ،و با يكديگر در
سمت راس تقاطع مى كنند پس زاويه
اح ب نيز قائمه خواهد بود ،و الجرم اوتار مثلث ا ب ح باهم مساوى اند
كه هر يك ربع دور است.
حاال در نظر بگيريد كه در افق استوائى از اول اعتدال ربيعى مثال يك
برج حمل كه معادل سى درجه است طلوع كرده است و آن درج السواء اعنى
قوس طوالع است كه هر آينه با او قوسى از معدل كه مطالع آنست نيز
طلوع كرده است ،در اين فرض قوس مطالع كمتر از قوس طوالع او بود .در
شكل هفتاد و يكم (ش )71مثال ،ا ح افق استوائى ،و ا ب معدل النهار ،و
ب ح منطقة البروج ،در مثلث ا ب ح زاويه ا ب ح حاده است كه بمقدار
ميل كلى است لكن ا ح مقدر آن نيست زيرا كه در آغاز درس دوم و در
انجام درس دوازدهم گفته ايم كه هر گاه زاويه اى زاويه مركزى قوس
مقابل خود بوده باشد بدين معنى كه آن قوس قطعه ى از دائره اى باشد
كه آن زاويه مركز اين دائره بود در اين صورت قوس مذكور مقدر زاويه
مقابل خود است ،و زاويه ب ا ح قائمه است زيرا كه معدل النهار قائم
بر افق استوائى است ،و زاويه ا ح ب حاده است كه ظاهر است ازيرا كه
ب ح كمتر از ربع دور است ،و چون وتر زاويه قائمه اعظم از وتر زاويه
حاده است پس مطالع كمتر از طوالع خواهد بود ،و گفتار ديگر قوشچى را
بر اين قياس بدان.
دو شكل ئح و بط مقاله نخستين اصول اقليدس بتحرير خواجه طوسى عكس
يكديگرند در اين كه وتر زاويه عظمى از مثلث (در سطح مستوى) اطول از
وتر زاويه صغرى است ،و بالعكس .الضلع االطول من المثلث يوتر الزاوية
العظمى الخ ،الزاوية العظمى من المثلث يوترها الضلع االطول الخ.
قوله « :و منطقة البروج به چهار ربع منقسم شود» ...نقطه هاى چهار
گانه ،دو اعتدال و دو انقالب بود كه هر نقطه بر وسط ربعى بود ،و
مبدء هر ربعى وسط ربعى بود كه متحدد باعتدال و انقالب است .و زيادت
ربعى كه احد االعتدالين بر منتصف اوست از مطالع خود به پنج درجه به
حسب استقراء معلوم شده است كه طلوع اين ربع از منطقة البروج با
طلوع هشتاد و پنج درجه از طلوع معدل است .و نيز باستقراء معلوم شده
است كه ربعى كه احداالنقالبين بر منتصف اوست به پنج درجه از مطالع
خود كمتر است ،الجرم تفاوت ميان طلوع ربعى تا طلوع ربعى ده درجه
تواند بود.
قوله « :و مطالع هر چهار قوسى كه ابعاد ايشان» ...آگاهى بدان با
بياد داشتن آنچه كه در همين درس گذشت روشن است ،ولى براى آشنايى
بيشتر گفتار الرى را از شرح وى بر فارسى هيئت قوشچى مى آوريم:
و توضيح اين حكم بانست كه بعد از فرا گرفتن قوسهاى متساويه از
اطراف
اين بود عبارت الرى در تساوى مطالع هر چهار قوس ياد شده .و آن كه
گفته است چنانكه در اكرماناالؤوس ثابت شده است ،از چند شكل مقالت
نخستين آن مى شود حكم مذكور را اثبات كرد.
قوله « :و مطالع هر برجى برابر مغارب آن برج بود» چنانكه در آخر
درس هفتم اشارتى شده است ،هر گاه در اين فن گفته آيد كه نظير فالن
جزء از دائره ،مراد نقطه مقابل آنست كه نصف دور ميانشان فاصله است.
مثال نظير درجه پانزدهم حمل درجه پانزدهم ميزانست .و به همين وزان
نظير هر برجى با برجى است ،مثال نظير برج حمل برج ميزانست كه شش برج
يعنى نصف دور كه 180درجه است در ميانه فاصله است .حال گوييم كه در
خط استواء مطالع هر برج برابر مغارب آن برج بود ،زيرا كه مغارب هر
قوس چون مطالع نظير آن قوس است ،و مطالع هر برج چون مطالع نظير آن،
پس مغارب هر قوس همچنين مطالع او باشد.
قوله « :و در آفاق مائله نصف با نصف طلوع كند اگر متحدد باعتدالين
باشد» در همين درس بيان آن گفته آمد .در توضيح آن گوييم كه دو نقطه
اعتدال دو
نقطه مشترك ميان منطقه معدل و منطقه بروج به تناصف اند ،و افق نيز
عظيمه ايست ك ه با عظيمه ديگر بتناصف يكديگر را تقاطع مى كنند چه
رسم دوائر عظام همه بر يك كره مفروض است كه در اصطالح هيئت مركز همه
يك نقطه است كه مركز عالم جسمانى اعنى مركز ارض است ،و هر گاه درج
السواء نصف دور بود و در اينصورت يك نقطه اعتدال بر افق مغرب بود
نقطه اعتدال ديگر المحاله بر افق مشرق خواهد بود.
قوله « :و ربع با ربع طلوع نكند» زيرا كه منشا و مقتضى طلوع ربع با
ربع ،قيام معدل بر افق بود كه بزواياى قائمه متقاطع يكديگر باشند،
و اين در خط استواء راست و درست آيد نه در آفاق مائله چه اين كه در
آفاق مائله قطبين معدل بر افق نيست و معدل بر سمت راس نمى گذرد لذا
قيام معدل بر افق راست نيايد.
قوله « :بلكه ربعى كه يكطرفش اعتدالى بود الى قوله :باربعة امثال
تعديل النهار كلى» در بيان آن به نقل عبارت شرح الرى بر فارسى هيئت
قوشچى اكتفا مى كنيم:
«زيرا كه چون اين ربع طالع شود مثلثى حاصل شود از اين ربع و مطالع
او و از مابين ايشان از افق ،و اين ربع وتر منفرجه باشد ،و زاويه
اى كه از معدل و افق حاصل شده منفرجه است بنابر ميل معدل بجانب قطب
خفى ،و زاويه اى كه اين ربع و افق محيط آنند حاده است بنابر ميل
اعتدال از سمت راس بجانب قطب خفى ،و وتر قائمه از وتر حاده اعظم
است پس مطالع اين ربع از ربع كمتر بود .و چون منقلب در حين تمامى
طلوع اين ربع بر افق باشد و مطالع او كمتر از ربع است در اين افق،
و در افق استواء ربع است ،پس قدر نقصان مطالع اين ربع مساوى تعديل
النهار منقلب بود .و ربعى كه يكطرفش اعتدال ديگر بود با بيشتر از
ربع طلوع كند هم بمقدار تعديل النهار مذكور چه حال اين قوس ضد حال
مذكور است چه قوس فلك البروج در اين حال وتر حاده است ،و مطالع او
وتر منفرجه ،پس مطالع نصفى كه بر منتصف او اعتدال اول بود كمتر از
مطالع نصف ديگر بود باربعة امثال تعديل نهار كلى چه مطالع آن دو
ربع از نصف بضعف تعديل نهار
كمتر بود هر ربعى بقدر تعديل النهار ،پس مطالع اين نصف نصف بود با
دو ضعف تعديل نهار ،پس قدر زيادتى چهار قدر تعديل نهار بود».
اين بود عبارت الرى كه نقل كرده ايم .اما آن كه قوشچى گفت:
مراد از قطب ظاهر ،قطب معدل النهار است كه اگر آفاق شمالى باشند
قطب ظاهر معدل النهار براى آنها قطب شمالى است كه ستاره جدى نزديك
به آنست ،و اگر آفاق جنوبى باشند قطب ظاهر معدل النهار براى آنها
قطب ديگر معدل النهار است كه نقطه متقاطر قطب شمالى است .آن
اعتدالى كه كوكب از او گذرد بجانب قطب ظاهر شود در آفاق شمالى اول
حمل است ،و در آفاق جنوبى اول ميزان چنانكه در درس هفتم گفته آمد.
براى توضيح اربعة امثال تعديل النهار دو مقدار قليل مساوى باهم را
در نظر بگيريد كه مثال هر يك 14درجه اند ،و تعديل النهار 2درجه،
ضعف آنرا كه 4درجه است از يك مقدار كاستيم باقى 10درجه شده است ،و
آنرا بر ديگرى افزوديم حاصل 18درجه شده است ،پس 10درجه از 18درجه
به چهار برابر تعديل النهار كمتر خواهد بود.
مثال :عرض تهران دقيقا له ما لح است ،و گاهى كه شمس باول سرطان رسد
تعديل نهار آن ئح ط لئ است كه معادل ا عه قه لح نيه زمانى است ،پس
ضعف تعديل نهار لو ئط د ،و قوس نصف نهار قح ط لب ،و قوس نهار ر ئو
ئط د ،و نهار اطول آن ئد عه كه قه ئو نبه زمانى خواهد بود.
منطقة البروج بضعف تعديل النهار كمتر از طوالع است پس مطالع اين
نصف قم ححما خواهد بود ،و باقى معدل ريو بط كه مطالع نصف ديگر مى
شود ،و اين مطالع نصف ديگر به اربعة امثال تعديل النهار كه عب لح
است از طوالع خود بيشتر است يعنى ر بو بط /قمح ما بعالوه عب لح ،پس
مطالع نصفى كه بر منتصف او اعتدال اول بود كمتر از مطالع نصف ديگر
بود باربعة امثال تعديل النهار كلى.
قوله « :و از آنچه كه گفتيم حكم دو نصف متحدد بانقالبين معلوم شود»
اين عبارت نتيجه تحرير مطلب مقدم است .و حق اين است كه چنين مى گفت
« :آنچه كه گفتيم حكم دو نصف متحدد به انقالبين است» زيرا كه عبارت
او موهم است كه دو نصف متحدد بانقالبين ،با دو نصفى كه اعتدالين در
منتصف آنهاست مغاير يكديگرند ،و حال اين كه هر دو يكى اند و تفاوت
جز در عبارت نيست .زيرا كه هر گاه هر يك از دو نصف منطقة البروج
متحدد بانقالبين باشد دو نقطه انقالب يكى بر افق مشرق و ديگرى بر افق
مغرب ،و نقطه اعتدال در منتصف هر يك از دو نصف ،و مطالع يكى از آن
دو نصف بقدر چهار تعديل النهار بيش از مطالع ديگرى خواهد بود.
قوله « :اما حكم دو نصف متحدد باعتدالين الى قوله :مطالع ايشان
برابر بود» مقصود آن با در نظر گرفتن مطالب گذشته روشن است ،ولى
بعنوان زيادت آگاهى عبارت شاهمير را در بيان آن نقل مى كنيم:
«اما حكم دو نصف فلك البروج كه متحدد باعتدالين باشد يكى بود ،و
تفاوتى در مقدار مطالع بينهما نبود ،چه مبين شد كه مطالع نصفى كه
مبدء آن اعتدال باشد با او مساويست ،ليكن تفاوت اين مقدار در مطالع
اجزاى نصفين باشد كه چون يك نيمه بر والء مطالع اجزاى منطقه مالحظه
نمايند و در ديگر نيمه بر خالف والء هر آينه مطالع اجزاء همه مساوى
باشد ،يعنى مطالع برج حمل بر توالى برابر بود با مطالع برج حوت و
خالف توالى ،و همچنين مطالع دو برج حمل و ثور برابر بود با مطالع دو
برج حوت و دلو ،و هم بر اين قياس مالحظه بايد نمود كه هر دو قوس كه
بعد كل واحد از ايشان از نقطه اعتدال مساوى يكديگر بود مطالع
اين بود گفتار شاهمير در بيان عبارت مذكور قوشچى .وجه عنوان ارباع
ربيعى و صيفى و خريفى و شتوى در بيان او ظاهر است ،زيرا وقتى كه در
اقليم رابع مثال انقالبين بر افق باشند بنحوى كه در قبل گفته آمد هر
يك از دو نقطه اعتدال در منتصف منطقة البروج يكى فوق افق بود و
ديگرى تحت افق ،پس ارباع چهارگانه فصول دو ربع فوق افق بود ،و دو
ربع تحت آن.
قوله « :و مطالع هر برجى با مغاربش برابر نبود ،لكن با مغارب نظيرش
برابر بود» مطالع هر برج با مغاربش در آفاق استوائى برابر است به
بيانى كه گذشت .و عالوه بر بيان گذشته گوييم :علت تساوى مطالع هر
برج با مغاربش در خط استواء اين است كه بسبب قائمه بودن معدل بر
افق ،مثلثى كه از مطالع و طوالع و افق صورت مى گيرد چون مثلث ا ب ح
مثال در ش 72با مثلثى كه از مغارب و غوارب و افق صورت مى گيرد چون
مثلث ده و برابر است و هر يك از قوس طوالع و غوارب چون ا ح و د و
وتر زاويه قائمه كه يكى زاويه ا ب ح و ديگرى
پوشيده نماند كه در ش 72هر گاه ا ح را برج حمل مثال فرض كرده ايم
بايد د و را نيز همان برج بدانيم كه از افق غروب كرده است كه مطالع
او ده شده است .و بعبارت ديگر مثلث ده و همان مثلث ا ب ح است ،و نه
اين كه برج حمل را با نظير آن كه برج ميزان است مقايسه كرده باشيم
زيرا كه سخن ما در اين است كه مطالع هر برج در افق استواء برابر با
مغارب همان برج است .آرى هر گاه دو را نظير ا ح يعنى برج ميزان
بدانيم و ب ح ه و را افق مائل در اقليم رابع مثال ،وجه برابر بودن
مطالع هر برج با مغارب نظيرش در آفاق مائله معلوم مى گردد ،و در
اينصورت زاويه ا ب ح و زاويه ده و قائمه نخواهند بود .و به بيان
ديگر در اقليم مذكور مثال ،دائره افق تنصيف معدل و منطقه مى نمايد،
پس هر چه در جانب مشرق از اين دائرتين طلوع نمايد المحاله بايد كه
مقدارى مساوى او در جانب مغرب غروب نمايد ،و اال تنصيف باطل باشد،
پس الزم آيد كه مطالع هر قوسى مساوى مغارب نظير او باشد.
قوله « :و مطالع هر برجى در افق شمالى برابر بود با مغارب آن برج
در افق
جنوبى كه عرضش برابر آن افق شمالى بود» مثال مطالع حمل در افق شمالى
همچون مطالع ميزان بود در افق جنوبى كه با او در عرض برابر بود ،و
هم چنين است عكس اين يعنى مطالع هر برج در جنوب برابر مطالع نظير
اوست در افق شمالى كه با او در عرض برابر بود .و با توجه بدانچه
تحرير يافت دليل آن روشن خواهد بود ،زيرا كه دو زاويه كه از تقاطع
معدل و منطقه با افق حادث مى شود در حدت و انفراج بحسب تبادل قطبين
معدل در ظهور و خفاء نسبت به يكديگر متبادل باشند پس مطالع هر قوسى
در آفاق شمالى با مطالع نظير او در آفاق جنوبى ،و همچنين مطالع
آفاق جنوبى با مطالع نظير او در آفاق شمالى برابر باشد.
قوله « :و مطالع جزوى از فلك البروج الى قوله :بر توالى» تا كنون
سخن در مطالع قوسى از منطقة البروج بود ،و اكنون سخن در مطالع جزء
يعنى درجه از منطقة البروج است ،بدين معنى كه وقتى گفته اند مطالع
فالن جزء از فلك بروج ،يعنى قوسى از معدل النهار ميان اول حمل و
نقطه اى از معدل النهار كه با آن جزء از فلك البروج طلوع كند بر
توالى .در اعمال مسائل هيوى مطالع بدين معنى را بسيار بكار دارند.
مثال در استخراج هالل عمل بدين عبارت رسد كه مطالع بلد جزو نظير
آفتاب را از مطالع نظير قمر معدل بكاهيم ،و مراد همين مطالع جزو
است .و نيز از جداول مطالعى كه در اوائل اين درس بنقل از زيج
بهادرى باشارت گذشته ايم مراد همين مطالع جزو از فلك البروج است .و
چون جزئى از فلك البروج كه با معدل از افق برآيد آن را طالع گويند
چنان كه در درس شانزدهم گفته آمد ،پس مطالع جزء مطالع يك يك درجه
از اجزاى منطقة البروج بود كه در زيجات از عرض يكدرجه شروع كرده
اند تا بعرض تمام ميل كلى ،در هر عرضى بحسب اجزاى منطقة البروج از
اول حمل تا آخر حوت ،مطالع هر جزء را حساب كرده اند و درج نموده
اند.
و چون در عرض تسعين معدل النهار با افق متحد است ،مطالع در آنجا
منتفى بود .و ما بين عرض مساوى تمام ميل كلى و عرض تسعين را تفصيلى
است كه
دروس هيئت و ديگر رشتههاى رياضى ،ج ،1ص475 :
بايد نخست طلوع و غروب معكوس دانسته شود تا آن تفصيل تحرير گردد ،و
بتدريج گفته آيد.
قوله « :و ابتداى مطالع از اعتدال ربيعى گيرند ،و مطالع استواء را
بعضى از ابتداى انقالب شتوى گيرند براى نكته اى كه در عمل ظاهر
شود» .يعنى ابتداى قوس مطالع جزء را از اعتدال ربيعى يعنى اول حمل
بتوالى گيرند ،چه اين كه دانسته ايم كه مطالع قوس مقدار قوسى از
معدل است كه با قوسى از منطقه برآيد ،پس تحديد بين نقطه اعتدال
ربيعى تا نقطه طلوع را در مطالع قوس دخلى نبود .و همچنين مطالع
استوائى را هر گاه از نظيره انقالب شتوى آغاز كنند ،اعنى مراد مطالع
جزء است نه مطالع قوس .و چون مبدء مطالع استوائى را نظيره انقالب
شتوى گيرند مطالع را مطالع بالقبه مى نامند ،و چون مبدء مطالع
استوائى را اول حمل گيرند مطالع را مطالع فلك مستقيم و مطالع كره
منتصبه گويند چنانكه در اوائل همين درس گفته آمد ،پس چون بر مطالع
استوائيه صد درجه ( )90افزايند مطالع بالقبة حاصل شود فافهم.
بدان كه عبارت اخير قوشچى درباره مطالع بالقبه ،مطابق اكثر نسخ
مطبوع و مخطوط كه در دست داريم چنان بود كه نقل كرده ايم ،و در
بعضى نسخ عبارت آن چنين آمده است « :و بعضى مطالع استوائى جزء را
ابتداء از اول جدى گيرند براى نكته اى كه در عمل ظاهر شود» ،حسن
اين عبارت اين است كه در آن تصريح شده است كه مراد از مطالع
استوائى مبتدء از اول جدى ،مطالع استوائى جزء است .و اول جدى همان
نقطه انقالب شتوى است .كيف كان در تحديد مطالع استوائى چه تعبير به
ابتداء از انقالب شتوى بشود ،و چه تعبير به ابتداء از اول جدى،
عبارت ناتمام مى نمايد ،زيرا مطالع بايد از معدل النهار محسوب شود
نه از منطقة البروج ،لذا حق اين است كه گفته شود:
«مطالع استوائى جزء را بعضى ابتداء از نظيره انقالب شتوى يا ،ابتداء
از نظيره اول جدى گيرند بنابر نكته اى كه در عمل ظاهر شود».
بخالف مطالع جزء استوائى كه برخى از نظيره انقالب شتوى گيرد كه در
معرفت ساعات نصف النهار و تسوية البيوت كه در درس بيست و سوم بدان
اشارتى رفت و امور ديگر بدان نياز افتد ،و چون بتوفيق حق سبحانه
گاه عمل فرا رسيده است راز اين سخن هويدا گردد و علت آن دانسته
شود.
بعبارت چغمينى در «الملخص فى الهيئة» ،و شرح قاضى زاده رومى بر آن
در تعريف مطالع جزء كه «نظيره انقالب شتوى» بكار رفته است ،التفات
بفرمائيد:
مطالع الجزء من فلك البروج ،قوس من معدل النهار بين راس الحمل و
الجزء الذى يطلع من المعدل مع ذلك الجزء الذى هو من فلك البروج على
التوالى فى االكثر ،فان مطالع راس الجوزاء مثال فى اكثر المواضع قوس
من معدل النهار بين راس الحمل والجزء الذى يطلع منه مع راس الجوزاء
على التوالى ،و ذلك عند الجمهور ،و اما بعضهم فقد ذهب الى ان مطالع
الجزء من فلك البروج هى قوس من معدل النهار بين نظيره االنقالب
الشتوى و بين الجزء الذى يطلع منه مع ذلك الجزء من فلك البروج
لفائدة تظهر فى االعمال ،و قس مغارب الجزء على مطالعه .انتهى.