Professional Documents
Culture Documents
مبانی شریعت - احمد قابل
مبانی شریعت - احمد قابل
مبانی شریعت - احمد قابل
مبانی شریعت
2 بخش اول
بخش اول مبانی شریعت 3
مبانی شریعت
4 بخش اول
پیش گفتار
احمد قابل را غالبا به نامه های انتقادی شجاعانه اش به مقام رهبری می شناسند .اما
مهمتر از این نامه ها نوشته های وی در فقه استداللی است .رساله ناتمام وی در «حکم
رجم» (نقد مجازات سنگسار) و«استحباب پوشش موی بانوان» (نقد وجوب حجاب) از
این قبیل است .همت قابل در چند سال اخیر مصروف نگارش رساله «مبانی شریعت»
بوده است .او این رساله را مهمترین اثر خود می داند .قابل رویکرد خود را «شریعت
عقالنی» نام نهاده است.
احمد قابل مجتهدی بدون لباس روحانیت است .او عبا و عمامه را چند سالی پس از
انقالب اسالمی به کناری نهاد ،در عین اینکه طلبگی حوزه علمیه را هرگز رها نکرد.
حکم اجتهاد را از مراد و مرشد خود مرحوم آیت اهلل العظمی منتظری دارد .قدر زر زرگر
شناسد ،قدر گوهر گوهری .بارها به اتهام دفاع و تبلیغ آراء استادش طعم زندان اوین و
وکیل آباد مشهد را چشیده است.
از استبداد و ریاکاری و دین به دنیا فروختن بیزار است .از استادش فقیه عالیقدر عالوه
بر فقاهت و دیانت صفا و پاکبازی و اخالق آموخته است .مبلّغ اسالم رحمانی و
شریعت عقالنی است .وقتی دید از حق قانونی آزادی بیان و قلم محروم است ،چند
صباحی به تاجیکستان رفت .دربازگشت استعالجی گذرنامه اش را ضبط کردند .در
اخرین دور زندانش چندبار بیهوش شد .زندان بانان می پنداشتند نقش بازی می کند .اما
بیماری آنقدر پیش رفته بود که پس از جراحی دیگر سودای بازگرداندش به زندان را از
سر بدر کردند.
استاد احمد قابل اینک در بستر بیماری است .بیماری پیش رفته امکان خواندن و نوشتن
را از این اسالم شناس گرفته است .می دانستم چقدر در تالیف «مبانی شریعت» زحمت
کشیده و تا چه حد آنرا دوست دارد .دیدم بهترین چیزی که می تواند لبخند را به لبان او
بازگرداند و امید را در سراچه قلبش روشن نگاه دارد انتشار «مبانی شریعت» است.
معلوم است که انتشار کاغذی چه بصورت کتاب چه بصورت مقاله در مجالت عصر
استبداد دینی میسر نیست .گفت هنوز آماده نیست ،اما بعید می دانم توفیق اتمامش را
بخش اول مبانی شریعت 5
پیدا کنم .با چشمانی تر گفتم خدا بزرگ است .فعال همین متن را آماده انتشار می کنم .
انشاء اهلل تفصیل و بسط آنرا هم خودت انجام خواهی داد .موافقت کرد و خندید .من
هم خندیدم .خوشحال بودم که از پشت گوشی تلفن اشک مرا نمی بیند .گفت تو می
دانی مهم این است که این حرفها منتشر شود ،الزم نیست بنام من باشد .من می دانستم
که عین حقیقت را می گوید و اسم و رسم برایش مطرح نیست .وکالت داد تا هر جا
اصالح و تکمیل و حذف الزم است اعمال کنم .گفتم تا آنجا که اصالت سخن نویسنده
حفظ شود .به او قول دادم تا ماه رمضان متن کامل مبانی شریعت بتدریج منتشر خواهد
شد.
احمد قابل از تبار مجتهدان جوانی است که آبروی اسالم و تشیع و حوزه های علمیه
است .دعا می کنیم که خدا او را نگاه دارد که جامعه ما به دانش و تقوای او نیازمند
است .بنای آن داشتم کار او را تشریح و تحلیل کنم .دیدم ترجیح در انتشار سریع کتاب
اوست .بعد از انتشار اگر توفیق رفیق بود کتاب را معرفی و تحلیل خواهم کرد . .حرف
آخر :استاد احمد قابل چشم براه دعای خیر تک تک شماست .در این رجب و شعبان و
رمضان که کتاب «مبانی شریعت» بصورت هفتگی منتشر می شود او را شریک دعاهای
خود گردانیم.
۶خرداد ۱۹۳۱
محسن کدیور
مبانی شریعت
6 بخش اول
مقدمه
های بی شماری است که تنها با تالشهای علمی دشوار ،میتوان سره را از ناسره باز
شناخت و البته هیچ سرمایهای جز «ظن و ترجیح» در این راه به یاری عالمان شریعت
نیامده است .مگر آنکه «دالیل عقلی» یا «یافتههای علمی بشری» (که آن هم مبتنی بر
استقراء ناقص و صرفا اطمینان آور است و احتمال خالف را نفی نمی کند) به یاری
عالمان شریعت آیند و «حکمی قاطع» یا «قرینهای اطمینان بخش» را برای اظهار نظر ،در
اختیار قرار دهند.
ب) بسیاری از باورهای رایج کالمی و اخالقی شریعت و مذاهب مختلف آن و اکثریت
بیش از نود درصدی «احکام شریعت» ناشی از «متون روایی» است (که استفادهی از آن
کامال مبتنی بر ظن و گمان است).
تقدس بخشیدن به نتایج تالش های علمی عالمان شریعت ،کامال غیرمنطقی خواهد
بود .بنا بر این ،پذیرش یا عدم پذیرش آراء و نظریات عالمان شریعت ،همچون پذیرش
یا رد نظریات سایر دانشمندان علوم غیرشریعت است .طبیعی است که پذیرفتن بیدلیل
نطریات دانشمندان ،همانقدر مذموم و ناپسند است که رد بیدلیل آنها ناپسند شمرده
میشود.
در این متن ،خالصهی دیدگاه خود ،از عناوین مورد بحث در «مبانی شریعت
محمدی(ص)» را به مخاطبان ارائه میکنم .طبیعی است که هر یک از این عناوین،
محتاج استدالل است که در متن مفصل تر و نهایی کتاب به آن خواهم پرداخت(ان شاء
اهلل) ،ولی در این نسخه ی ابتدایی از کتاب ،صرفا به برخی گزارش ها و نتایج ،بسنده
میکنم تا «امکان داوری مخاطبان» را در مورد «انسجام و هماهنگی اندیشه» یا عدم آن،
فراهم کنم .اگر عمرم باقی و سالمتی حاصل و اختیار زندگی ،در دست خودم باشد،
بحثهای استداللی و کامل تر آن را نیز خواهم نوشت .گرچه برخی از آنها را در ضمن
مباحث مختلف سالیان گذشته ،آوردهام و یا در وبالگ «شریعت عقالنی» منتشر کردهام.
احمد قابل
مبانی شریعت
8 بخش اول
بخش اوّل:
قسمت اول:
انسان موجودی است شریف ،با کرامت ،با اراده و اختیار ،دارای عقل و شعور نسبت به
کلیات و جزئیات ،عالم به بسیاری از مسائل عالم طبیعت ،توانا نسبت به رشد و کمال
علمی و معنوی .نواقص و ناتوانیهای آدمی نیز جزئی از حقایق وجود او را تشکیل
میدهند .انسان از این منظر ،موجودی است ضعیف ،جهول ،ظلوم ،عجول و محدود (از
نظر علم ،شناخت ،توان جسمی و ذهنی) که در بسیاری از جنبههای زندگی مادی ،بطور
نسبی از بسیاری موجودات دیگر ناتوانتر است و سایر موجودات ،برتریهایی نسبی از
آدمی دارند.
ادعای رایج این است که؛ «آدمی ،از آن جهت که موجود دارای عقل و اختیار است ،بر
سایر موجودات ،برتری دارد» و «اشرف مخلوقات» است .یعنی مالک برتری آدمی «عقل
و اختیار» است که تنها او واجد آن است و سایر موجودات ،به اندازهی او واجد اختیار و
اراده و عقل نیستند.
دستگاه ذهنی بشر ،به گونه ای سرشته شده که تمامی مسائل مربوط به منافع و مضار
زندگی خود را با کمک علم و تجربه (از جمله علم الهی) و آگاهی های ذاتی ،درک
کند .اما تاکنون ،درک جامع و صحیحی از چند و چون زندگی سایر موجودات و اهداف
حقیقی و راهکارهای الزم و کافی رسیدن به آن اهداف را نداشته است.
به عبارت دیگر؛ اوال تردیدی در تفاوت اهداف و اولویت های زندگی مادی انسان با
سایر موجودات وجود ندارد .ثانیا شاکلهی وجود آدمی و آگاهیهای او ،برای درک
مصالح و مفاسد زندگی غیر انسان ها ساخته نشده است و به همین خاطر از درک چند
بخش اول مبانی شریعت 9
و چون رفتارهای سایر موجودات ،تاکنون عاجز بوده است و جز اندکی نمی داند .ثالثا
معقول و منطقی نیست که با معیارهای خاص حاکم بر زندگی بشر ،زندگی سایر
موجودات را تبیین و تفسیر کنیم.
نتیجه ی طبیعی این گزاره ها ،انسان را فاقد صالحیت الزم برای ارزیابی زندگی مادی
سایر موجودات معرفی می کند ،چرا که هرچه بگوید ،ناشی از «ارزیابی انسانی» و
«مالک و معیارهای حاکم بر زندگی بشر» خواهد بود و فرض ما این است که در مورد
«غیر انسان» می خواهیم داوری کنیم و سخن بگوییم.
برخالف نظریهی رایج در جوامع اسالمی ،قرآن کریم نیز ،همهی موجودات را دارای
شعور نسبت به کلیات ،معرفی کرده است.
برای داوری بین ادعاهای رایج و ادعای «عقل و اختیار داشتن سایر موجودات» اگر بنا
باشد سخن کسی پذیرفته شود ،تنها سخن خداوند سبحان است ،چرا که خالق تمامی
موجودات است و به چند و چون وجودی همهی آنها آگاه است.
داوری انسان در تعیین جایگاه خود در هستی ،در نسبت با سایر موجودات ،همچون
داوری یکی از دو طرف مسابقه (در مسابقهای دوجانبه) است .طبیعت چنین وضعی،
امکان داوری جانبدارانه نسبت به موضع خود است .یعنی تمامی اظهار نظرهای شخصی
آدمیان در این مورد ،در مظان اتهام «ناآگاهی از تواناییهای سایر موجودات ،و جانبداری
از خود» قرار میگیرند.
انسان در مجموعهی هستی
-۱هر موجودی را با خصوصیات و امتیازاتش از سایر موجودات میتوان شناخت.
آدرس و نشانی انسان را در این محیط پر ازدحام موجودات ،چگونه میتوان به دست
آورد؟ چه خصوصیات و امتیازاتی دارد؟ و…
-۲تردیدی نیست که نظریات رایج ،مبتنی بر «انسان محوری» در مجموعهی هستی
است .اندیشههای رایج (بشری و الهی) در این مطلب اتفاق نظر داشته و دارند که؛
«انسان محور هستی است».اکثر الهیون ادعای اشرفیت را با جانشینی انسان برای خدا در
هم آمیخته اند و با چنین خصوصیات و امتیازاتی است که «انسان» از سایر موجودات در
نزد آنان متمایز میگردد و جایگاه و نشانی او در طبیعت ،پیدا میشود.
مبانی شریعت
11 بخش اول
در این تلقیهای مشترک یا مشابه ،اکثر دانشمندان دینی و غیردینی نیز با دیگران همراه و
همرأیاند .بنا بر این ،رواج گستردهی این تلقی از آدمی ،در گذشته و حال زندگی بشر،
غیر قابل تردید است.
-۳داوری کردن آدمیان ،در مورد نسبت خود با سایر موجودات هستی ،و در صدر
نشاندن آدمی ،امری دور از انتظار نبوده و نیست .برخی از موجودات ،دارای حس
«برتری جویی»اند و به مقتضای طبیعت خویش ،چنین تصوری از خود داشته و دارند.
نمیتوان داوری در این امر را (که یکسوی آن آدمی است و از نتیجهی داوری میتواند
منتفع گردد) به ذینفع سپرد و انتظار نتیجهای عادالنه و منصفانه را داشت.
الهیون ،میتوانند داوری را به «خالق هستی» که «داوری با عدالت مطلق و کمال آگاهی
از حقیقت وجود همهی موجودات» است ،واگذار کنند و مبتنی بر «کالم او» (قرآن یا
سایر کتابهای مقدس) اظهار نظر کنند.
معتقدان به اندیشههای بشری (غیر الهی) البته راهی برای قضاوت منصفانه ،جز اعتماد به
انصاف برخی آگاهان منصفتر بشری ندارند .یعنی به هر حال ،هرگونه قضاوت به نفع
بشر ،با اتهام «برتری جویی» مواجه خواهد بود.
-۴اکثر قریب به اتفاق مسلمانان (که از این پس طبق نام گذاری های رایج ،به پیروان
شریعت محمدی اطالق می شود)چنین میپندارند که؛ «قرآن به جانشینی انسان برای
خدا و اشرف مخلوقات بودن وی ،تصریح کرده است» .این تصور ،ناشی از رواج این
دیدگاه تفسیری ،در ۷تا ۸قرن اخیر است.
در ۴یا ۵قرن اول ،بخاطر رواج بحثهای کالمی و تفسیری مختلف ،و آزادی و امکان
بیشتر طرح مباحث و عدم تعصب پیروان مذاهب و گروههای مختلف ،امکان رسمی
شدن یک نظریه و از میدان بدر کردن سایر نظریات ،چندان وجود نداشت .بعد از آنکه
با دخالت حکومتها و تعصب پیروان مذاهب ،آزادی اندیشه و تفکر از میان رفت ،اهل
خرد و اندیشه نیز به «تقیه» رو آوردند و بسا که برخالف یافتههای علمی خویش ،اظهار
نظر کرده و کتابها و رسالهها نوشتند و منتشر کردند.
-۵عمده ترین دالیل قرآنی نظریهی رایج در مورد «جایگاه انسان در هستی»پنج گروه از
آیات است که به آنها اشاره می شود.
بخش اول مبانی شریعت 11
دوم؛ انسان ،تنها موجودی است که «علم اسماء» را از خداوند فراگرفت و از عهدهی آن
بر آمد ،در حالی که «مالئکه» اظهار ناتوانی و نادانی کردند (و علّم آدم األسماء کلّها …
سبحانک العلم لنا).
سوم؛ خداوند به مالئکه دستور «سجده بر آدم» را داد .روشن است که «مسجود مالئکه»
باید از مالئکه «افضل» باشد و با توجه به حضور برترین فرد «جنّ» در میان آنانی که
مأمور به سجده بر آدم شدند (ابلیس) فضیلت انسان بر جنّ نیز ثابت میشود (اذ قلنا
للمالئکة اسجدوا آلدم فسجدوا االّ ابلیس).
نکته اول .بحث خالفت انسان
یکی از سست ترین ادعاهاادعای جانشینی انسان یاهر موجود دیگری برای خداست.چرا
که مبتنی بر پیش فرضی های باطلی است از قبیل:
یک .خداوند جایگاه و مکانی برای استقرار داراست.
دو .جایگاه خداوند آسمان است و گرنه سخن از جانشینی خدا در آسمان هم به میان
می آمد.
سه .خداوند برای کارهای خود در زمین احتیاج به جانشین دارد و بدون وجود جانشین
فادر به انجام کاری نیست.
در این زمینه نکات زیر یادکردنی است:
-۱آیهی ۳۳سورهی بقره میگوید« :و إذ قال ربک للمالئکة إنی جاعل فی األرض
خلیفة قالوا أتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدماء و نحن نسبح بحمدک و نقدس
لک قال إنی أعلم ما ال تعلمون= و هنگامی که پروردگارت به مالئکه گفت :من در
زمین ،جانشینی را قرار میدهم ،آنها گفتند :آیا کسی را قرار می دهی که فساد در زمین
میکند و خونها را میریزد ،و ما تو را ستوده و پاک و منزه دانسته و برتری را از آن تو
میدانیم .خداوند گفت :من میدانم آنچه را شما نمیدانید».
-۲نظریهی رایج ،معتقد است که مقصود قرآن کریم از عبارت؛ «انی جاعل فی األرض
خلیفة» چیزی جز «جانشینی خدا» نیست .به همین جهت طرفداران دیدگاه رایج از
عناوینی چون «خلیفة اهلل فی األرض» در موارد گوناگون ،بهره میگیرند.
بخش اول مبانی شریعت 13
-۹برداشت جانشینی خدا از این آیه ،در آغاز به «عبد اهلل بن مسعود و مجاهد» از
مفسران قرن اول هجری ،بر میگردد که موضوع جانشینی حضرت آدم برای خدا را در
مواردی چون؛ «اجرای احکام الهی ،اقامه ی شریعت و …» ثابت میدانستند.
در «تفسیر قرطبی »۱۶۲/۳و «زاد المسیر »۱۶۴/تالیف ابن جوزی ،و «تفسیرالثعالبی
»۱۶۲۳۵و فخر رازی در «التفسیر الکبیر »۲۶۱/۵و برخی دیگر از تفاسیر علماء اهل
سنت و تفسیر «التبیان »۱۶۱۳۱تألیف شیخ طوسی ،این برداشت برخی مفسران را
گزارش داده اند.
شاید دلیل این برداشت ،توجه به مشابهت لفظی و مضمونی این آیه با آیهی ۲/سورهی
«ص» باشد که میگوید؛ «یا داود ،انّا جعلناک خلیفة فی األرض ،فاحکم بین الناس
بالحق …=ای داود ،ما تورا جانشینی در زمین قرار دادیم ،پس بین انسانها ،داوری کن
بر اساس حق …» .بنابراین برداشت ،داود نیز مثل آدم ابوالبشر ،در انتشار حقایق به
صورت نظری و عملی ،از سوی خدا به جانشینی وی برگزیده شده است .مرحوم فخر
رازی نیز به این نکته اشاره کرده است.
بسیاری از عالمان شیعه و برخی از عالمان سنی ،در قرنهای اخیر ،این برداشت را
ترجیح دادهاند .مرحوم طبرسی در «مجمع البیان »۱۶۱۴۷و فیض کاشانی در «تفیسر
صافی ۱۶۱۳۷و »۱۳۸و مرحوم شبّر در «تفسیر شبّر »۴۵۶و عالمهی طباطبائی در تفسیر
«المیزان »۱۶۱۱۵و برخی دیگر ،این برداشت را ترجیح دادهاند .بنابراین ،رواج این
رویکرد در بین عالمان شیعی ،ثابت است.
-۴در برابر این نظریه ،دیدگاهی است که به «جایگزینی انسان برای موجوداتی که پیش
از او ،در زمین ساکن بودهاند» باور دارد.
از میان مفسران قرن نخست ،ابن عباس و حسن بصری ،صراحتا به این مطلب پرداخته و
آن را ترجیح دادهاند.
بسیاری از مفسران و علمای اهلسنت ،به این برداشت روی آوردهاند و یا آن را به عنوان
یکی از گزینههای منطقی ،مطرح کردهاند .پیش از این از مفسرانی چون؛ قرطبی ،فخر
رازی ،ابن جوزی و ثعالبی ،یاد کردیم« .زمخشری (الکشاف )۲۷۱ ۶۱شوکانی (فتح
القدیر )۱۶/۳ابن کثیر (التفسیر = ۱۶۷۲جایگزینی اقوام انسانی به جای یکدیگر ،در طول
قرون و اعصار را مقصود این آیه دانسته است) و …» نیز به این مطلب اشاره کردهاند.
مبانی شریعت
14 بخش اول
شیخ طوسی و سید مصطفی خمینی و برخی دیگر از عالمان شیعی نیز به این برداشت،
گرایش داشته و یا قاطعانه آن را برگزیدهاند.
-۵در مسائل اختالفی شریعت ،نمیتوان از یک نظریه به عنوان «نظریهی قطعی
شریعت» یاد کرد و به سایر احتماالت و نظریات ،بیاعتنائی ورزید .رسیدن به نظریهی
علمی و ترجیح قطعی یکی از احتماالت ،در گرو منتفی ساختن سایر احتماالت است.
به همین خاطر میگویند« :اذا جاء اإلحتمال ،بطل اإلستدالل=هرگاه احتمال خالفی پدید
آید ،استدالل باطل میگردد».
-۶وجود احتمال «خالفت بشر به جای غیر خدا» (خواه مالئک ساکن زمین بوده باشند
یا جنّیان ساکن زمین و یا جایگزینی موجوداتی مشابه انسان موجود و یا اشاره به
جانشینی گروههایی از انسان به جای دیگری ،پس از خلقت انسان) هنوز از سوی
مدافعان نظریهی رایج در بین شیعیان و برخی عالمان اهل سنت ،کامال منتفی نگردیده
است و استدالل تامّی برای انتفای آن ارائه نشده است.
-۷میتوان به برخی مطالب ،برای ترجیح نظریهی غیررایج (جانشین غیر خدا بودن)
استناد کرد .این مطالب عبارتند از؛
الف) تردیدی نیست که قرآن به «لسان عربیّ مبین=ز بان عربی آشکار و بدون ابهام»
نازل شده است و اگر مقصود خدای سبحان «خلیفة اهلل» بودن انسان بود ،با عباراتی
چون؛ «انی جاعل فی األرض خلیفتی» و یا «انا جعلناک خلیفة اهلل فی األرض» آن را بیان
میکرد .تکرار «خلیفة» که لفظی «نکرة» است و تنوین مخصوص اسماء «نکرة» را باخود
دارد (که فارسی آن نیز با «ی» نکره می آید) ،نشانگر آن است که در این واقعه ،عمدا
«موجودی که انسان جانشین وی شده» را معرفی نکرده است.
البته برای کشف موجودی که انسان به جای او در زمین مستقر شده است ،باید به سراغ
قرائن موجود در تاریخ طبیعت و یا در این آیه و یا مفاد سایر آیات رفت ،تا حقیقت آن
آشکار شود.
باید پرسید که «چرا در هیچیک از آیات قرآن ،مطلبی صریح (که هیچ احتمال دیگری را
برنتابد) در مورد جانشینی انسان برای خدا و «خلیفة اهلل» بودن او ،وجود ندارد؟ چرا به
این موضوع تصریح نشده است و بشر را با احتماالت دیگر باقی گذاشته است؟!
بخش اول مبانی شریعت 15
ب ) این آیه ،تنها آیهای نیست که موضوع «استخالف بشر» را مطرح کرده است .آیهی
« ۱/۵سورهی انعام» میگوید« :وَ هُوَ الَّذی جَعَلَکُمْ خَالئِفَ الْأَرْضِ وَ رَفَعَ بَعْضَکُمْ فَوْقَ
بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِیَبْلُوَکُمْ فی ما آتاکُمْ إِنَّ رَبَّکَ سَریعُ الْعِقابِ وَ إِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحیمٌ= او کسی
است که شما را جانشینان زمین قرار داد و برخی از شما را بر دیگری ،برتری داد تا
بیازماید شما را در آنچه برای شما مهیا کرد ،همانا او بخشنده و صاحب رحمت است».
همین مضمون را در آیاتی دیگر (فاطر )۳۳۶میبینیم که؛ «هُوَ الَّذی جَعَلَکُمْ خَالئِفَ فِی
الْأَرْضِ فَمَنْ کَفَرَ فَعَلَیْهِ کُفْرُهُ …= او کسی است که شما را جانشینانی در زمین قرار داد،
پس هرکس حقیقت را انکار کند ،به ضرر خودش اقدام کرده است …» و (یونس)۱۴۶؛
«ثُمَّ جَعَلْناکُمْ خَالئِفَ فِی الْأَرْضِ مِنْ بَعْدِهِمْ لِنَنْظُرَ کَیْفَ تَعْمَلُونَ=سپس شما را
جانشینانی در زمین قرار دادیم ،پس از آنان ،تا ببینیم چگونه رفتار میکنید».
قید «من بعدهم» در آیهی اخیر ،کامال آشکار میسازد که معنی واژگانی «خلیفه» ،مورد
نظر قرآن بوده است .یعنی؛ «جانشین و خلیفه ،کسی است که پس از دیگری و به جای
او میآید».
در بسیاری از آیات دیگر قرآن نیز که به موضوع «استخالف بشر» پرداخته است ،به
عبارات مشابهی چون؛ «فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ۶ ۵۳ ۶مریم» و «وَ اذْکُرُوا إِذْ
جَعَلَکُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ عادٍ ۶ ۷۴ ۶اعراف» و «وَ اذْکُرُوا إِذْ جَعَلَکُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ
نُوحٍ ۶األعراف »/۳۶و «فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ وَرِثُوا الْکِتابَ ۶األعراف »۱/۳ ۶و …
بر میخوریم.
آیا بشر پس از خدا ،جانشین او در زمین شده است و می خواهد بر جایگاه او تکیه زده
و کارهای خدا را پی گیری کند و به جای او تصمیم گیرد؟! آیا تصور «من بعد اهلل=پس
از خدا» برای مومن به خداوند قادر متعال ،ممکن است؟! آیا تصورات غیر مستدل انسان
های متوسط مبنی بر داشتن جایگاه الهی برای حکومت و تصمیم گیری به جای خداوند
علیم حکیم و قادر علی االطالق ،بدون حد و مرز و ستاندن جان آدمیان و سلب حقو
ق آنان به نام خدا! نشده و نمی شود! آیا معنای معقولی برای «جانشینی حقیقی انسان
برای خداوند» میتوان یافت؟!! مگر (نعوذ باهلل) خداوند از کار زمین و زمینیان وامانده و
مبانی شریعت
16 بخش اول
یا غافل شده و یا از آن پس ،میخواهد دخالتی در امر آنها نکند ،تا محتاج گزینش
جانشین برای خود شده باشد؟!
میتوان فهمید که «انسان جانشین موجوداتی بشود که پیش از وی ،ساکن زمین بودهاند
و حیات آنها در زمین از بین رفته و یا شدیدا محدود شدهاند» (آنگونه که در برخی
تفاسیر در مورد مالئکهی ساکن زمین و یا جنّیان ساکن زمین و یا انسان نماهای اولیه
آمده است) اما آیا توجیه صحیح و منطقی برای اثبات «جانشینی خدا در زمین» وجود
دارد؟!! آیاجز از طریق پذیرش ادعای نابجای برخی یهودیان (ید اهلل مغلولة=دست خدا
در امر زمین بسته شده است)که قرآن آن را بسیار زشت شمرده ،باقی میماند؟!! آیا
میتوان مدعی تفسیر صحیح قرآن شد و ادعای نابخردانه ی برخی یهودیان (که قرآن از
آنان یاد کرده است) را در این موضوع پذیرفت؟!!
ت) اگر مسألهی جانشینی خدا مطرح بود ،چرا مالئکة اهلل به جای امکان اتفاقات گوارا
و خداپسندانه ،به اتفاقات و رویکردهای منفی زندگی زمینیان توجه پیدا کردند (که کامال
با وقایع پس از خلقت آدمی و استقرارش در زمین منطبق است)؟ مگر مالئکة ،خدا را
عامل بروز فساد در زمین و خونریزی (قبل از حضور انسان) میدانستند که نسبت به
جانشین او ،چنین نسبتهایی را روا میداشتند؟! و اصوال پیش از حضور و خلقت
آدمیان «خون چه کسانی در زمین ریخته شده بود؟!».
آیا آنان در مورد رفتار آدمیان ،بدون آشنایی و اطالع از اوضاع زمین و زمینیان ،پیشگویی
کردند و چرا خدای سبحان به آنها نسبت به این برداشتهای واقعگرایانه ،اعتراضی
نکرد؟!
تنها چیزی که مورد اعتراض خداوند قرار گرفت ،عدم توجه مالئکه به مسائلی بود که از
آنها بی خبر بودند( .شاید این تفاوت ،ناشی از تفاوت «انسان جایگزین» با موجوداتی
بود که قرار بود انسان به جانشینی آنان انتخاب گردد).
مگر جانشینی خدا در زمین ،به معنی افساد فی األرض و خون همنوعان را بر زمین
ریختن است و جانشین خدا ،مفسد فی األرض و خونریز است؟!
-۸برخی از مفسران مدافع نظریهی رایج ،مدعی شدهاند که خداوند ،پیش از خلقت
انسان ،به مالئکه خبر داد که؛ «میخواهم انسان را بیافرینم .برخی از افراد آن در زمین
فساد میکنند و خون بیگناهان را میریزند و …» .پس از آنکه سخن از «جانشینی خدا
بخش اول مبانی شریعت 17
برای انسان» به میان آمد ،مالئکه پرسیدند« :آیا میخواهی مفسدان و خونریزان را به
جانشینی برگزینی؟!!» و خداوند فرمود« :من چیزهایی که شما نمیدانید را میدانم .از
میان آنان ،افرادی پیدا میشوند که جزو انبیاء و صدیقین و شهداء و صالحیناند و …».
این ادعاها ،مستند معتبری ندارد و صرفا توجیهاتی برای فرار از برخی پرسشهای
بنیانشکن ،نسبت به نظریهی رایج است.
-۳برخی از مفسران معتقدند که؛ «صرفا حضرت آدم و انبیاء و اولیاء الهی ،جانشین خدا
در زمیناند و این موضوع ،در بارهی سایر آدمیان مطرح نیست».
صحت این نظریه نیز شدیدا مورد سئوال است .باید پرسید؛
الف) اگر مقصود در «انی جاعل فی األرض خلیفة» ،صرفا حضرت آدم (یا سایر اولیاء
الهی) بوده ،چرا مالئکة اهلل معترضانه میگویند« :أتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک
الدماء»؟! آیا حضرت آدم و یا سایر انبیاء و اولیاء ،مفسد فی األرض و خونریز اند؟!!
ب) در صورت انحصار «خلیفة اللهی» به انبیاء و اولیاء الهی ،نمیتوان با استدالل به این
آیه ،اشرف مخلوقات بودن «نوع انسان» را نتیجه گرفت.
-۱۱پیش از این گفتیم که؛ اصوال جانشینی انسان برای خدا در زمین ،وجه معقولی
ندارد ،مگر آنکه همچون برخی یهودیان ،معتقد باشیم که؛ «خداوند ،کار زمین را به
انسان وانهاده است و خود در آن دخالتی نمیکند» (و قالت الیهود ید اهلل مغلولة ،غلت
ایدیهم و لعنوا بما قالوا ،بل یداه مبسوطتان ینفق کیف یشاء … /۴ ۶مائدة).
به نظر میآید که؛ «تفکر جانشینی انسان برای خدا ،ریشه در باور یهودیان دارد» که
خداوند رحمان در قرآن ،شدیدا از آن ابراز تنفر کرده و این باور «متکبرانه» را موجب و
مستحق «لعن=محرومیت از رحمت الهی» دانسته است.
خطر دیگری که ازجانب این رویکرد متوجه آدمیان شده و می شود ،ادعاهای واهی افراد
متوسط در مورد الهی بودن قدرت و حکومت های خود است که موجب خدعه وفریب
متدینان و متشرعان شده و همپیمانی هایی بین برخی عالمان دنیاطلب شرایع و اصحاب
قدرت را درپی ذاشته و خسارت های فراوانی برای شرایع و متشرغان درپی داشته است
به گمان من هیچ ادعایی بی مبناتر از ادعتی آنانی نیست که در این زمانه ادعای
حکومت الهی می کنند تا از پاسخگویی به اعمال و تصمیمات بشری خود استنکاف
کنند .به بیان دیگر ادعای خکومت دینی از سوی افرادمتوسط ادعایی باطل است.
مبانی شریعت
18 بخش اول
-۱۱آیات بسیاری در قرآن وجود دارد که واژه ی «خلف= جانشن شدن» و مشتقات آن
را استعمال کرده است .عموم آن آیات ،مربوط به جایگزینی گروه های بشری و یا غیر
بشری ،به جای دیگری است.
مثال نسبت به جایگزینی گروهی از آدمیان به جای گروهی دیگر از آنان ،میخوانیم؛
«وَعَدَ اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ
الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ» (النور .)۵۵۶خداوند به کسانی از شما که ایمان آورده و کارهای
شایسته انجام دادهاند وعده میدهد که قطعاً آنان را حکمران روی زمین خواهد کرد،
همان گونه که به پیشینیان آنها خالفت روی زمین را بخشید.
در جای دیگر و در ارتباط با امکان جایگزینی مالئکه با گروهی از آدمیان در زمین آمده
است؛ «وَ لَوْ نَشاءُ لَجَعَلْنا مِنْکُمْ مَالئِکَةً فِی الْأَرْضِ یَخْلُفُونَ» (الزخرف .)/۳۶و هرگاه
بخواهیم به جای شما در زمین فرشتگانی قرار میدهیم که جانشین (شما) گردند
-۱۲نتیجهی این بر رسی ،نه تنها امکان ترجیح نظریهی رایج در خصوص «خلیفةاهلل
بودن انسان» را منتفی میسازد ،بلکه ترجیح علمی نظریهی مخالف را آشکار میگرداند.
نکته دوم :امتیاز شناخت و آگاهی
-۱در آیات ۳۱تا ۳۳سورهی بقره آمده است؛ «و علم آدم األسماء کلها ثم عرضهم على
المالئکة فقال أنبئونی بأسماء هؤالء إن کنتم صادقین۶۶قالوا سبحانک ال علم لنا إال ما
علمتنا إنک أنت العلیم الحکیم ۶۶قال یا آدم أنبئهم بأسمائهم فلما أنبأهم بأسمائهم قال ألم
أقل لکم إنی أعلم غیب السماوات و األرض و أعلم ما تبدون و ما کنتم تکتمون» «و
خداوند ،اسمها را به آدم آموزش داد و سپس آن را به فرشتگان نمود ،پس خداوند به
فرشتگان گفت :مرا از آن اسمها خبر دهید ،اگر در تصور خود صداقت دارید .مالئک
گفتند :پاک و منزهی تو ،ما را جز آنچه تو ما را به آن آگاه ساختی ،دانشی نیست ،همانا
تو دانا و حکیمی .خداوند گفت :ای آدم ،خبر ده آنها را به اسمهای آنان ،پس چون خبر
داد به اسمها شان ،خداوند به فرشتگان گفت :آیا نگفتم که من میدانم پنهانیهای آسمان
و زمین را و میدانم آنچه را آشکار میسازید و آنچه را پنهان میکردید».
-۲نظریهی رایج ادعا میکند که؛ این آیات ،بر مزیّت انسان در داشتن «شناخت و
اگاهی» داللت میکند و نشان میدهد که غیر از انسان ،از این فضیلت محروم است.
بخش اول مبانی شریعت 19
شیخ طوسی (ره) در تفسیر «التبیان »۱۶۱۴۳به این نکته پرداخته است (و فی هذه اآلیة
دلیل على شرف العلم من حیث أن اهلل تعالى لما أراد تشریف آدم اختصه بعلم أبانه به
من غیره ،و جعل له الفضیلة فیه).
-۹چند و چون و چیستی «اسماء» نیز مورد اختالف مفسران بوده و هست .گروهی آن
را «نام همهی پدیدههای هستی» و برخی آن را «اسم و مسمّای همهی پدیدهها»
شمردهاند و برخی «نام مالئکه» و گروهی «نام فرزندان آدم» و بعضی «نام انبیاء و اولیاء»
را مصداق این آیه دانستهاند.
سید مرتضی و شیخ طوسی ،برخی نظریات را ارائه کرده و نظریهی «اسم و مسمای
همهی پدیدهها» را پذیرفته و آن را مورد قبول اکثر مفسران دانستهاند (سید مرتضی
«رسائل « :۱۱۲۶۳أما قوله تعالى “أنبئونی بأسماء هؤالء” فعند أکثر أهل العلم وأصحاب
التفسیر أن اإلشارة بهذه األسماء إلى جمیع األجناس من العقالء و غیرهم .و قال قوم :أراد
أسماء المالئکة خاصة .و قال آخرون :أراد أسماء ذریته .و الصواب القول األول الذی علیه
إجماع أهل التفسیر ،و الظاهر یشهد به ،لقوله تعالى“ :و علم آدم األسماء کلها” …»۶۶شیخ
طوسی ،التبیان « :۱۶۱۴۱قال قوم عرضت األسماء دون المسمّیات و قال قوم آخرون:
عرضت المسمّیات بها و هو األقوى»).
-۴برتری آدم در آزمایش خاص الهی (شناخت اسماء) نسبت به فرشتگان (برفرض
اثبات تعمیم آن از حضرت آدم به همهی فرزندان ایشان) به منزلهی اثبات «انحصار
شناخت و آگاهی در آدمیان» در بارهی همه چیز نیست .تردیدی نمیتوان کرد که آدمیان،
در بسیاری از مسائل و نسبت به بسیاری از پدیدههای هستی ،هیچگونه شناخت تفصیلی
از چند و چون آنها ندارند (… وعسی ان تکرهوا شیئا و هو خیر لکم و عسی ان تحبوا
شیئا و هو شر لکم ،واهلل یعلم و انتم التعلمون ۲۱/ ۶بقرة)« .چه بسا چیزی را خوش
نداشته باشید ،حال آن که خیرِ شما در آن است .و یا چیزی را دوست داشته باشید ،حال
آنکه شرِّ شما در آن است .و خدا میداند ،و شما نمیدانید».
از طرفی ،در متن آیه آمده است که فرشتگان گفتند« :ال علم لنا اال ما علمتنا=ما چیزی
جز آنچه تو به ما آموزش دادهای ،نمیدانیم» .پس اصل «علم آنان به آنچه خدا به آنان
آموزش داده است» در این آیه تأیید شده است.
مبانی شریعت
21 بخش اول
قرآن کریم در آیهی ۷/سورهی یوسف میگوید …« :نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ وَ فَوْقَ کُلِّ
ذی عِلْمٍ عَلیمٌ=هرکه را بخواهیم ،به درجاتی باال میبریم ،و برتر ازهر دانشمندی،
دانشمند دیگری وجود دارد» .و در جایی دیگر تصریح کرده است که؛ «و ما اوتیتم من
العلم اال قلیال= جز اندکی از علم ،به شما آدمیان داده نشده است» و این با تفسیر «علّم
آدم األسماء کلها» به علم آدمی به جمیع اسماء و مسمیات ،اساسا ناسازگار است.
بنا بر این ،در صحنهی علم و آگاهی و شناخت ،دست باالی دست بسیار است .پس
آدمی را نشاید که به خود غرّه گردد و دانش نسبی خود را سبب «برتری مطلق» خود بر
سایر مخلوقات بداند.
-۵در همین داستان ،فرشتگان نسبت به آیندهی بشر پیشگویی کردند که؛ «خون میریزد
و فساد در زمین میکند» .این پیشگویی مطابق با واقع از سوی ایشان ،نشانگر «شناخت
و آگاهی» آنان از پدیدهای بنام «انسان» بود .خواه این علم از طرف خداوند به آنان داده
شده باشد یا خود نسبت به آن واقف بوده باشند.
در روایات معتبره ،تصریح شده است که؛ «فرشتگان ،بخاطر آگاهی فراوان از حقایق
هستی ،به قرب حق تعالی رسیدهاند» .ظاهرا «ابلیس» نیز بخاطر آگاهیهای بیشمار ،جزء
مقربان بوده است .البته آنگاه که دانش خود را در مسیر «خود برتر بینی» قرار داد ،از
درگاه الهی رانده شد!!
-۶در مورد خطاب خداوند به فرشتگان که میگوید؛ «و ماکنتم تکتمون=و آنچه را
پنهان میکردید» بحثهایی مطرح شده است که؛ آیا فرشتگان نیز دچار کبر و غروری
مخفی بودند و خداوند ،آن را مورد تذکر قرارداده است؟!
معموال امور ناشایست از نوع «خطا یا جرم» را پنهان میکنند .آیا فرشتگان معصوم
نیستند؟! آیا آنان نیز چون ابلیس و بسیاری از آدمیان ،خطاکار و یا گناهکاراند؟
-۷نظریهی رایج در میان شیعیان ،بر «عصمت مالئک» گواهی میدهد .استدالل قرآنی
آنان نیز عبارت است از؛ «… الیعصون اهلل ما امرهم و هم بأمره یعملون= خدای را در
مورد دستوراتش معصیت نمیکنند (سر نمیپیچند) و به فرمان او رفتار میکنند»(تحریم
.)/۶
بخش اول مبانی شریعت 21
-۸گروهی از مفسران و فقهای شیعه ،در خصوص «عصمت» همهی مالئک ،تردید
داشته و یا آن را صریحا مردود دانسته و این باور را به «بسیاری از مفسران و عالمان
شریعت» نسبت دادهاند .شیخ طوسی و سید مرتضی و مقدس اردبیلی از جملهی این
افراد اند( :و لیس جمیع المالئکة معصومین ،بل نقطع على أن الرسل منهم کذلک و
الباقی یجوز علیهم الخطأ ،و هو مذهب کثیر من المفسرین و العلماء ۶شیخ طوسی،
الرسائل العشر ۳۲۸٫ ۶و لم یثبت کون کل ملک معصوما اهلل یعلم ۶محقق أردبیلی ،زبدة
البیان … ۳۵۱٫۶و لیس إذا علمنا على طریق الجملة أن المالئکة ال تتعلق شهواتهم باألکل
و الشرب و الجماع ،فیکونوا ملتذین و آملین بما یرجع إلى هذه األمور ،أحطنا علما بسائر
ما یلتذون و یأملون معه من ضروب المدرکات و ال یسع التکلیف من أن یکونوا ممن
یلتذ و یألم ببعض ما یدرکونه ،و لوال ذلک لما استحقوا ثوابا و ال کانوا مکلفین ۶.رسائل
المرتضى .)۱۱۳۶ ۱
-۳در مورد آیهی /سورهی تحریم ،شیخ طوسی (ره) میگوید« :این آیه در مورد
“خزانه داران آتش” است .اثبات عصمت این گروه از مالئک ،به منزلهی اثبات عصمت
همهی مالئک نیست» (إن قوله“ :الیعصون اهلل ما أمرهم” صفة لخزنة النیران ،ال جمیع
المالئکة ،یدل على ذلک قوله“ :یا آیها الذین آمنوا قوا أنفسکم و أهلیکم نارا وقودها
الناس والحجارة علیها مالئکة غالظ شداد ال یعصون اهلل ما أمرهم و یفعلون ما یؤمرون”
و لیس إذا کان هؤالء معصومین وجب ذلک فی جمیعهم ۶۶التبیان .)۱۶۱۵۲
-۱۱در کتاب «تفسیر اآللوسی »۲۳۳۶ ۱آمده است؛ «و کون المالئکة الیستکبرون ،و هو
[ابلیس] قد استکبر الیضر ،إما ألن من المالئکة من لیس بمعصوم و إن کان الغالب فیهم
العصمة ،على العکس منا و فی “عقیدة أبی المعین النسفی” ما یؤید ذلک».
-۱۱الزمهی این رویکرد نظری ،نسبت به فرشتگان ،دارای اراده و اختیار دانستن آنان
(همچون نوع انسان) است .بنابراین ،نوع فرشتگان نیز همچون آدمیان ،دارای اختیار و
ارادهاند و الزمهی تکلیف ،علم و آگاهی و اختیار است.
مبانی شریعت
22 بخش اول
قسمت دوم:
چکیده قسمت اول و دوم :شریعت محمدی(ص) در سه حوزهی کالم ،اخالق و احکام
مبتنی بر مبانی منطقی و عقالنی بوده و کامال منطبق با فطرت انسانی از سوی صاحب شریعت
(ص) به آدمیان ارائه شده است .عواملی در طول تاریخ موجب دشواری در شناخت حقیقت پیام
الهی شریعت شده تا انجا که امروزه ،هیچ کس نمی تواند با برهان قاطع از تمامی باورها و اندیشه
های دینی و مذهبی دفاع کند .در این متن «مبانی شریعت محمدی (ص)» ضمن چند بخش ارائه
میشود.
بخش نخست به بررسی جایگاه انسان در هستی اختصاص دارد .در این بخش دو دیدگاه مورد
بحث قرار می گیرد .در دیدگاه رایج «انسان اشرف مخلوقات» معرفی می شود و دیدگاه دوم
که از «تساوی ذاتی مخلوقات الهی»دفاع می کند .نویسنده منتقد دیدگاه نخست و مدافع
دیدگاه دوم است .مهمترین ادله دیدگاه رایج پنج دلیل قرآنی است .نخستین دلیل آیات خالفت
الهی آیات ۰۳تا ۰۳سوره بقره است .سه نکته مهم در این آیات مورد توجه مدافعان نظریه رایج
قرار گرفته است :یک ،انسان خلیفه خدا روی زمین است .دو ،امتیاز شناخت و آگاهی انسان.
در این قسمت نکته سوم آیات خالفت الهی انسان با عنوان «انسان مسجود مالئک» مورد بحث
تفصیلی قرار می گیرد .بعد از بحث مهم سجده بر آدم در قرآن کریم به تنبیهات پنج گانه بحث
تکریم آدم پرداخته می شود .درسی از خطبه قاصعه نهج البالغه و نگاهی به مؤیدات روائی پایان
بخش دلیل اول قرآنی است .دیگر دالیل قرآنی نظریه اشرف مخلوقات بودن انسان به ترتیب زیر
مورد تحلیل انتقادی قرار می گیرد :کرامت و فضیلت انسان (آیه ۰۳اسراء) ،تبریک خدا در خلقت
آدم (آیات ۲۱تا ۲۳مومنون) ،خلقت انسان در احسن تقویم (آیات ۳و ۵سوره تین) و باالخره انسان
امانت دار الهی (آیه ۰۱احزاب)
***
نکته سوم :سجده بر آدم
سومین نکتهای که در آیات ۳۳تا ۳۴سورهی بقره مورد توجه قرار گرفته است ،داستان
«سجده بر آدم» است .در آیهی ۳۴میخوانیم؛ «وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَالئِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا
بخش اول مبانی شریعت 23
إِالَّ إِبْلیسَ أَبى وَ اسْتَکْبَرَ وَ کانَ مِنَ الْکافِرینَ=هنگامی که به فرشتگان گفتیم :سجده کنید
برای آدم ،پس سجده کردند جز ابلیس ،سرپیچی کرد و خود را بزرگ شمرد و از کافران
بود».
نظریهی رایج ،در پی اثبات «فضیلت آدم بر سایر خلق» از طریق استدالل به دستور
خداوند به فرشتگان و ابلیس ،برای «سجده بر آدم» بوده و هست.
یکی از طرفداران نظریهی رایج ،مرحوم سید مرتضی (علم الهدی) است که میگوید:
«اگر کسی بگوید :از کجای این آیه معلوم میشود که امر به سجده ،بخاطر عظمت دادن
و مقدم ساختن آدم بر فرشتگان بوده است؟ میگوییم :سجده بر آدم ،یا بخاطر تعظیم و
تقدیم آدم بوده و یا به عنوان قبلهقراردادن آدم برای تعظیم خداوند بوده است ،بدون
آنکه اثبات عظمتی برای آدمی مورد نظر باشد .اگر مقصود قبله بودن آدم (و نه تعظیم و
تکریم او) بوده است ،چرا ابلیس تکبر ورزید و از پذیرش سجده بر آدم ،سرپیچی کرد و
گفت“ :أرأیتک هذا الذی کرّمت علیّ= آیا میبینی این کسی را که بر من برتریاش
دادی” و گفت“ :من از او برترم ،مرا از آتش آفریدی و او را از گِل”.
تمامی قرآن بیانگر این مطلب است که سرپیچی ابلیس ،همانا ناشی از اعتقاد او به
“اثبات فضیلت و کرامت آدم در صورت سجده بر او” بوده است .اگر این تصور ابلیس
درست نبود ،واجب بود که خدای سبحان این نظر ابلیس را ردّ کند و به او بفهماند که
“بخاطر تعظیم و تکریم آدم ،دستور به سجده بر او را نداده است” و جایز نیست که
خدای سبحان ،ابلیس را اغفال کرده باشد ،در صورتی که همین امر ،سبب معصیت و
گمراهی ابلیس شد .بنا بر این ،چون خداوند ،برداشت ابلیس را نفی نکرده است،
معلوم میشود که مقصود از سجده بر آدم ،اثبات فضیلت و عظمت آدم بوده است.
چگونه میتوان در این مطلب شک کرد و حال آنکه تمامی آنانی که به فضیلت آدمی
بر سایرین اعتقاد دارند ،به مسجود بودن آدم برای فرشتگان استناد میکنند و این را
سبب فخر و شرافت آدمی میدانند.
(فإن قیل :من أین أنه أمرهم بالسجود [له] على وجه التعظیم و التقدیم؟ قلنا :ال یخلو
تعبدهم له بالسجود من أن یکون على سبیل القبلة و الجهة من غیر أن یقترن به تعظیم و
تقدیم أو یکون على ما ذکرناه ،فإن کان األول لم یجز أنفة إبلیس من السجود و تکبره
مبانی شریعت
24 بخش اول
عنه و قوله “أرأیتک هذا الذی کرمت علی” و قوله“ :أنا خیر منه خلقتنی من نار و خلقته
من طین” .و القرآن کله ناطق بأن امتناع إبلیس من السجود إنما هو العتقاده التفضیل به و
التکرمة ،و لو لم یکن األمر على هذا لوجب أن یرد اهلل تعالى علیه و یعلمه أنه ما أمره
بالسجود على جهة تعظیمه له [علیه] و ال تفضیله ،بل على الوجه اآلخر الذی الحظ
للتفضیل [و التعظیم] فیه و ما جاز إغفال ذلک ،و هو سبب معصیة إبلیس و ضاللته ،فلما
لم یقع ذلک دل على أن األمر بالسجود لم یکن إال على جهة التفضیل و التعظیم ،و کیف
[یقع] شک فی أن األمر على ما ذکرناه و کل من أراد تعظیم آدم علیه السالم و وصفه بما
یقتضی الفخر و الشرف نعته بإسجاد المالئکة ،و جعل ذلک من أعظم فضائله ،و هذا مما
ال شبهة فیه#رسائل المرتضى .)۱۵۷ ۶ ۲
مشابه همین استدالل و سخن را برای اثبات نظریهی رایج ،شیخ طوسی (ره) در تفسیر
«التبیان »۱۶۱۵۳آورده است .او این دیدگاه را به شیعیان و جمعی از اهلسنت نسبت داده
و از برخی مفسران اهلسنت ،نظریهی مخالف را گزارش کرده است.
(و اختلفوا فی امر المالئکة و السجود آلدم على وجهین :قال قوم :انه أمرهم بالسجود له
تکرمة و تعظیما لشأنه–و هو المروی فی تفسیرنا و اخبارنا– و هو قول قتادة و جماعة
من أهل العلم و اختاره ابن االخشید و الرمانی و جرى ذلک مجرى قوله“ :و خروا له
سجدا” فی أوالد یعقوب ،و ألجل ذلک جعل أصحابنا هذه اآلیة داللة على أن األنبیاء
أفضل من المالئکة من حیث أمرهم بالسجود له و التعظیم على وجه لم یثبت ذلک لهم،
بداللة امتناع إبلیس من السجود له و أنفته من ذلک و قوله“ :قال أرأیتک هذا الذی کرمت
علی الن أخرتنی إلى یوم القیامة الحتنکن ذریته إال قلیال” لو کان ذلک على وجه کونه
قبلة ،لما کان لذلک وجه ،و ال فیه أنفة و الیحسن أن یؤمر الفاضل بتعظیم المفضول
على نفسه ،الن ذلک سفه به .و سنبین قول من خالف فیه و شبههم و قال الجبائی و
البلخی و جماعة أنه جعله قبلة لهم فامرهم بالسجود إلى قبلتهم .و فیه ضرب من التعظیم
له .و هذا ضعیف ،ألنه لو کان على وجه القبلة لما امتنع إبلیس من السجود ،و لما
استعظمته المالئکة ،و لکن لما أراد ذلک تعظیما له على وجه لیس بثابت لهم ،امتنع
إبلیس و تکبر).
بخش اول مبانی شریعت 25
این برداشت ،از سوی برخی مفسران اهل سنت نیز پذیرفته شده است (فتح القدیر-
الشوکانی -ج -۱ص ۶۶/۷ – //و فی هذه اآلیة فضیلة آلدم علیه السالم عظیمة حیث
أسجد اهلل له مالئکته .و قیل :إن السجود کان هلل و لم یکن آلدم ،و إنما کانوا مستقبلین له
عند السجود).
سجده بر آدم در قرآن
عمدهترین آیاتی که به تبیین این داستان پرداختهاند ،عبارتند از؛
الف .سورهی أعراف« :وَ لَقَدْ خَلَقْناکُمْ ثُمَّ صَوَّرْناکُمْ ثُمَّ قُلْنا لِلْمَالئِکَةِ اسْجُدُوا
لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِالَّ إِبْلیسَ لَمْ یَکُنْ مِنَ السَّاجِدینَ ( )۱۱قالَ ما مَنَعَکَ أَالَّ تَسْجُدَ إِذْ
أَمَرْتُکَ قالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طینٍ ( )۱۲قالَ فَاهْبِطْ مِنْها فَما یَکُونُ
لَکَ أَنْ تَتَکَبَّرَ فیها فَاخْرُجْ إِنَّکَ مِنَ الصَّاغِرینَ (… )۱۳قالَ اخْرُجْ مِنْها مَذْؤُماً مَدْحُوراً لَمَنْ
تَبِعَکَ مِنْهُمْلَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْکُمْ أَجْمَعینَ (. » )۱۸
«ما شما را آفریدیم؛ سپس صورت بندی کردیم؛ بعد به فرشتگان گفتیم« :برای آدم
خضوع کنید!» آنها همه سجده کردند؛ جز ابلیس که از سجدهکنندگان
نبود( )۱۱( .خداوند به او) فرمود« :در آن هنگام که به تو فرمان دادم ،چه چیز تو را مانع
شد که سجده کنی؟» گفت« :من از او بهترم؛ مرا از آتش آفریدهای و او را از
گل!» ()۱۲گفت« :از آن (مقام و مرتبهات) فرود آی! تو حقّ نداری در آن (مقام و مرتبه)
تکبّر کنی! بیرون رو ،که تو از افراد پست و کوچکی! ( … )۱۹فرمود« :از آن (مقام) ،با
ننگ و عار و خواری ،بیرون رو! و سوگند یاد میکنم که هر کس از آنها از تو پیروی
کند ،جهنم را از شما همگی پر میکنم! ()۱۸
ب .سورهی حجر« :وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَالئِکَةِ إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ
( )۲۸فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی فَقَعُوا لَهُ ساجِدینَ ( )۲۳فَسَجَدَ الْمَالئِکَةُ کُلُّهُمْ
أَجْمَعُونَ ( )۳۳إِالَّ إِبْلیسَ أَبى أَنْ یَکُونَ مَعَ السَّاجِدینَ ( )۳۱قالَ یا إِبْلیسُ ما لَکَ أَالَّ تَکُونَ
مَعَ السَّاجِدینَ ( )۳۲قالَ لَمْ أَکُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ (.»)۳۳
«و (به خاطر بیاور) هنگامی که پروردگارت به فرشتگان گفت« :من بشری را از گل
خشکیدهای که از گل بدبویی گرفته شده ،میآفرینم)۲۸( .هنگامی که کار آن را به پایان
رساندم ،و در او از روح خود (یک روح شایسته و بزرگ) دمیدم ،همگی برای او سجده
مبانی شریعت
26 بخش اول
کنید!» ()۲۳همه فرشتگان ،بی استثنا ،سجده کردند… ()۹۱جز ابلیس ،که ابا کرد از
اینکه با سجدهکنندگان باشد( )۹۱( .خداوند) فرمود« :ای ابلیس! چرا با سجدهکنندگان
نیستی؟!» ()۹۲گفت« :من هرگز برای بشری که او را از گل خشکیدهای که از گل
بدبویی گرفته شده است آفریدهای ،سجده نخواهم کرد!» (»)۹۹
ج .سورهی إسراء« :وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَالئِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِالَّ إِبْلیسَ قالَ أَ أَسْجُدُ
لِمَنْ خَلَقْتَ طیناً ( )/۱قالَ أَ رَأَیْتَکَ هذَا الَّذی کَرَّمْتَ عَلَیَّ لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ
لَأَحْتَنِکَنَّ ذُرِّیَّتَهُ إِالَّ قَلیالً ( )/۲قالَ اذْهَبْ فَمَنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْفَإِنَّ جَهَنَّمَ جَزاؤُکُمْ جَزاءً
مَوْفُوراً (.»)/۳
«(به یاد آورید) زمانی را که به فرشتگان گفتیم« :برای آدم سجده کنید!» آنها همگی
سجده کردند ،جز ابلیس که گفت« :آیا برای کسی سجده کنم که او را از خاک
آفریدهای؟!» (( )۶۱سپس) گفت« :به من بگو ،این کسی را که بر من برتری دادهای (به
چه دلیل بوده است؟) اگر مرا تا روز قیامت زنده بگذاری ،همه فرزندانش را ،جز عده
کمی ،گمراه و ریشهکن خواهم ساخت!» ()۶۲فرمود« :برو! هر کس از آنان از تو تبعیت
کند ،جهنم کیفر شماست ،کیفری است فراوان! (»)۶۹
د .سورهی کهف« :وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَالئِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِالَّ إِبْلیسَ کانَ مِنَ
الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّیَّتَهُ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونی وَ هُمْ لَکُمْ عَدُوٌّ بِئْسَ
لِلظَّالِمینَ بَدَالً (.»)۵۳
«به یاد آرید زمانی را که به فرشتگان گفتیم« :برای آدم سجده کنید!» آنها همگی سجده
کردند جز ابلیس -که از جن بود -و از فرمان پروردگارش بیرون شد آیا (با این حال)،
او و فرزندانش را به جای من اولیای خود انتخاب میکنید ،در حالی که آنها دشمن شما
هستند؟! (فرمانبرداری از شیطان و فرزندانش به جای اطاعت خدا )،چه جایگزینی بدی
است برای ستمکاران! (»)۵۱
ه .سورهی طه« :وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَالئِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِالَّ إِبْلیسَ أَبى (.»)۱۱/
«و به یاد آور هنگامی را که به فرشتگان گفتیم« :برای آدم سجده کنید!» همگی سجده
کردند؛ جز ابلیس که سرباز زد (و سجده نکرد)!(»)۱۱۶
بخش اول مبانی شریعت 27
و .سورهی ص« :إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَالئِکَةِ إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ طینٍ ( )۷۱فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ
نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی فَقَعُوا لَهُ ساجِدینَ ( )۷۲فَسَجَدَ الْمَالئِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ ( )۷۳إِالَّ
إِبْلیسَ اسْتَکْبَرَ وَ کانَ مِنَ الْکافِرینَ ( )۷۴قالَ یا إِبْلیسُ ما مَنَعَکَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ
بِیَدَیَّ أَسْتَکْبَرْتَ أَمْ کُنْتَ مِنَ الْعالینَ ( )۷۵قالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ
طینٍ ( )۷/قالَ فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّکَ رَجیمٌ (… )۷۷قالَ فَالْحَقُّ وَ الْحَقَّ أَقُولُ ( )۸۴لَأَمْلَأَنَّ
جَهَنَّمَ مِنْکَ وَ مِمَّنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْأَجْمَعینَ (. »)۸۵
«و به خاطر بیاور هنگامی را که پروردگارت به فرشتگان گفت« :من بشری را از گل
میآفرینم! ( )۷۱هنگامی که آن را نظام بخشیدم و از روح خود در آن دمیدم ،برای او به
سجده افتید!» ()۷۲در آن هنگام همه فرشتگان سجده کردند)۷۹(،جز ابلیس که تکبّر
ورزید و از کافران بود! ()۷۴گفت« :ای ابلیس! چه چیز مانع تو شد که بر مخلوقی که با
قدرت خود او را آفریدم سجده کنی؟! آیا تکبّر کردی یا از برترینها بودی؟! (برتر از
اینکه فرمان سجود به تو داده شود!)»()۷۵گفت« :من از او بهترم؛ مرا از آتش آفریدهای و
او را از گل!» ()۷۶فرمود« :از آسمانها (و صفوف مالئکه) خارج شو،که تو رانده درگاه
منی! ( … )۷۷فرمود« :به حق سوگند ،و حق میگویم)۸۴( ،که جهنّم را از تو و هر
کدام از آنان که از تو پیروی کند ،پر خواهم کرد!» (»)۸۵
این آیات به چند نکتهی مهم پرداختهاند:
الف) دستور خداوند به فرشتگان ،پس از خلقت آدمیان و صورتبندی آنان بوده است (وَ
لَقَدْ خَلَقْناکُمْ ثُمَّ صَوَّرْناکُمْ ثُمَّ قُلْنا لِلْمَالئِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ [ ۱۱اعراف] ما شما را آفریدیم؛
سپس صورت بندی کردیم؛ بعد به فرشتگان گفتیم« :برای آدم خضوع کنید!» فَإِذا سَوَّیْتُهُ
وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی فَقَعُوا لَهُ ساجِدینَ [ ۲۳حجر ۷۲ .ص]) .هنگامی که کار آن را
به پایان رساندم ،و در او از روح خود (یک روح شایسته و بزرگ) دمیدم ،همگی برای
او سجده کنید!»
ب) برداشت ابلیس از امر خدا در مورد سجده بر آدم ،اثبات فضیلت و برتری مطلق آدم
بر سایر خلق بود (قالَ أَ رَأَیْتَکَهذَا الَّذی کَرَّمْتَ عَلَیَّ /۲ ۶اسراء)( .سپس) گفت« :به
من بگو ،این کسی را که بر من برتری دادهای (به چه دلیل بوده است؟)
مبانی شریعت
28 بخش اول
پ) ابلیس ،خود را برتر از آدمی (و شاید اشرف مخلوقات) میدانست (قالَ أَنَا خَیْرٌ
مِنْهُ ۱۲ ۶اعراف۷۵،سورهی ص) .گفت« :من از او بهترم».
ت) الزمهی خود برتر بینی ،تحقیر و خوار پنداشتن غیرخود است که ابلیس نیز به آن
دچار بود( .لَمْ أَکُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍخَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ [ ۳۳حجر] گفت:
«من هرگز برای بشری که او را از گل خشکیدهای که از گل بدبویی گرفته شده است
آفریدهای ،سجده نخواهم کرد!» .قالَ أَ أَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طیناً [/۱إسراء] گفت« :آیا برای
کسی سجده کنم که او را از خاک آفریدهای؟!» قالَ فَاهْبِطْ مِنْها فَما یَکُونُ لَکَ
أَنْ تَتَکَبَّرَ فیها فَاخْرُجْ إِنَّکَ مِنَ الصَّاغِرینَ[ ۱۳اعراف] گفت« :از آن (مقام و مرتبهات)
فرود آی! تو حقّ نداری در آن (مقام و مرتبه) تکبّر کنی! بیرون رو ،که تو از افراد پست
و کوچکی! أَسْتَکْبَرْتَ أَمْ کُنْتَ مِنَ الْعالینَ ۷۵ ۶ص .آیا تکبّر کردی یا از برترینها
بودی؟!)
ث) سرزنش خدای سبحان نسبت به سرپیچی ابلیس از «فرمان الهی» بود (قالَ ما
مَنَعَکَ أَالَّ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُکَ[اعراف ( ]۱۲خداوند به او) فرمود« :در آن هنگام که به تو
فرمان دادم ،چه چیز تو را مانع شد که سجده کنی؟» فَسَجَدُوا إِالَّ إِبْلیسَ کانَ مِنَ
الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ ۶کهف ۵۳٫آنها همگی سجده کردند جز ابلیس -که از جن
بود -و از فرمان پروردگارش بیرون شد).
ح) در ادامهی داستان سجده بر آدم ،خدای سبحان در محاجّهای با ابلیس ،به او
میگوید« :قالَ اذْهَبْ فَمَنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ فَإِنَّ جَهَنَّمَ جَزاؤُکُمْ جَزاءً مَوْفُوراً=خداوند به
ابلیس گفت :برو ،پس هرکس از آدمیان تورا پیروی کند ،همانا جهنم ،کیفر شما خواهد
بود ،کیفری کامل و گسترده» (إسراء )/۳ ۶و در جای دیگر میگوید« :لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْکَ
وَ مِمَّنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ أَجْمَعینَ=هر آینه پُر میسازم جهنم را از تو و آدمیانی که از تو
پیروی میکنند ،به صورت گروهی» (ص.)۸۵۶
تنبیهات بحث تکریم آدم
تنبیه اول :نظریهی رایج به دو گزینهی تعظیم و تکریم آدم یا قبله بودن آدم اشاره کرده
است و از میان آن ها ،گزینهی نخست را برگزیده است.
بخش اول مبانی شریعت 29
نظریهی قبله بودن آدم با دیدگاه «آزمایشی بودن امر به سجده ،برای فرشتگان و ابلیس»
قابل جمع است.
به گمان من ،پس از محاجهی فرشتگان با خدا و بیان خداوند که؛ «… و اعلم ما تبدون
و ما کنتم تکتمون» و برای آشکارسازی «آنچه پنهان میداشتند» از خودبرتربینی فرشتگان
و ابلیس (که ظاهر آیات پیش گفته و بسیاری از روایات ،آن را تأیید میکنند) آزمایش
الهی ،در قالب «تعلیم اسماء» و «دستور سجده بر آدم» متجلی شد.
فرشتگان از آزمایش «تعلیم اسماء» دانستند که «تصور برتری مطلق خویش بر سایر
مخلوقات» غیرواقعی بوده و از آن دست برداشتند .به همین دلیل ،در آزمایش دوم
(سجده بر آدم) امر خداوند را تمکین کردند.
ابلیس که از آزمایش اول ،پند نگرفته بود و همچنان با تکبر و خودبرتربینی ،به تحقیر
آدمی میپرداخت ،در آزمایش «دستور خداوند به سجده بر آدم» نافرمانی کرد و «تکبر و
برتری جویی» خود را همچنان حفظ کرد.
اصرار ابلیس بر نافرمانی ناشی از تکبر و خودبرتربینی ،سبب «رجم=رانده شدن» او از
قرب الهی و دشمنی او با آدمی شد.
تنبیه دوم :این رویکرد نظری ،در مورد «دستور خداوند به سجده بر آدم» مؤیدات قرآنی
و روائی فراوانی دارد که به برخی از آنها اشاره می کنیم:
الف) سرزنش خدای سبحان نسبت به سرپیچی ابلیس از «فرمان الهی» بود (قالَ ما
مَنَعَکَ أَالَّ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُکَ[اعراف ]۱۲فَسَجَدُوا إِالَّ إِبْلیسَ کانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ
رَبِّهِ ۶کهف .)۵۳البته علت این سرپیچی ،کبر و خودبرتربینی ابلیس بود که او را وادار به
«کفری پنهان و مستمر» کرده بود (و کان من الکافرین= که مفاد آن ،ماضی استمراری
است).
ب) ابلیس که در خیال برتری مطلق خویش بر سایر فرشتگان و مخلوقات خداوند بود،
ناگهان با دستور خدای سبحان مبنی بر «سجده بر آدم» مواجه شد .برداشت او از امر خدا
در مورد سجده بر آدم ،اثبات فضیلت و برتری مطلق آدم بر سایر خلق بود (قالَ أَ
رَأَیْتَکَ هذَا الَّذی کَرَّمْتَ عَلَیَّ /۲ ۶اسراء) .این برداشت ،ناشی از دیدگاه و جهانبینیای
بود که به «لزوم برتری مطلق یکی از مخلوقات بر دیگر مخلوقات» باور داشت .گویا
مبانی شریعت
31 بخش اول
امکان «تساوی مخلوقات» یا باور به «برتریهای نسبی» از منظر چنین جهان بینیای،
پیشاپیش مردود است!؟
پ) در هیچیک از آیات یادشده (که داستان امر به سجده بر آدم را گزارش میکنند) بیان
آشکاری از سوی خداوند سبحان در تأیید برداشت ابلیس (اثبات فضیلت مطلق آدمی بر
سایرین) دیده نمیشود .نقل برداشت ابلیس ،بدون تأیید و تأکید بر آن ،نمیتواند به
منزلهی قبول دیدگاه ابلیس ،تلقی گردد.
ت) در آیهی ۵۳سورهی کهف ،خدای سبحان از آدمیان میپرسد« :أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّیَّتَهُ
أَوْلِیاءَ مِنْ دُونی وَ هُمْ لَکُمْ عَدُوٌّ= آیا ابلیس و فرزندانش را یاران و سرپرستان خود قرار
میدهید ،در حالی که آنان دشمن شما هستند؟!».
با توجه به اینکه در ابتدای همین آیه به فرمان خدا به سجدهی بر آدم و سرپیچی شیطان
پرداخته و او را متخلف از دستور خدا معرفی کرده است (وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَالئِکَةِ اسْجُدُوا
لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِالَّ إِبْلیسَ کانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّیَّتَ ُه أَوْلِیاءَ مِنْ
دُونی وَ هُمْ لَکُمْ عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظَّالِمینَ بَدَالً) ،اگر برتری انسان بر فرشتگان (برداشت
ابلیس) از نظر خدای سبحان تأیید شده بود ،مناسب آن بود که بگوید« :أ فتتخذونه و
ذرّیته اولیاء من دونی و انتم اعلون منهم= آیا ابلیس و فرزندانش را یار و سرپرستان
خود قرار میدهید ،در حالی که شما از آنان برترید؟!».
تأکید بر «عداوت» و عدم استناد به «برتری و فضیلت آدم بر ابلیس» در جایی که مناسبت
مطلب ،اقتضای بیان آن را داشته ،نشان میدهد که هیچگونه تأییدی از برداشت ابلیس
صورت نگرفته و مطلب ،چیز دیگری است.
ث) گفتوگوی خداوند با ابلیس ،روشنگر بسیاری از اسرار این داستان تعیین کننده
است .خدای سبحان به او میگوید« :اذْهَبْ فَمَنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ فَإِنَّ جَهَنَّمَ جَزاؤُکُمْ جَزاءً
مَوْفُوراً=برو ،پس هرکس از آدمیان تورا پیروی کند ،همانا جهنم ،کیفر شما خواهد بود،
کیفری کامل و گسترده» (إسراء )/۳ ۶و در جای دیگر میگوید« :لَ َأمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْکَ
وَ مِمَّنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ أَجْمَعینَ=هرآینه پُر میسازم جهنم را از تو و آدمیانی که از تو پیروی
میکنند ،به صورت گروهی» (ص.)۸۵۶
بخش اول مبانی شریعت 31
به «تناسب حکم و موضوع» آشکار است که مقصود خدای سبحان از «پیروی آدمیان از
ابلیس» ،پیروی از روحیه و منش وی است که «استکبار و خودبرتربینی نسبت به سایر
خلق خدا» و تبعیت از تصور تحقیرآمیز او نسبت به سایر مخلوقات و «جهانبینی
شیطانی» را به ارمغان میآورد و سبب «حکم شدید خداوند به عذاب شیطان و پیروان
آدمی وی» میگردد.
تنبیه سوم :اصوال تصور «برتری مطلق یکی از انواع مخلوقات بر سایرین» (خواه نوع
انسان باشد یا فرشته و یا جن) هیچگونه مؤیدی در قرآن ندارد .آیا نمیتوان به «تساوی
ذاتی مخلوقات» قائل شد و نسبت به حقیقت پدیدهها «برتریهای نسبی» را پذیرفت؟!!
برخی آیات که از برخی فضائل نوع خاصی از مخلوقات نسبت به نوع دیگر سخن
میگویند ،تنها فضیلتی نسبی را گزارش میکنند .هیچگونه بیان صریحی در مورد
برتری مطلق یک نوع ،در قرآن وجود ندارد.
تنبیه چهارم :ادعای شیخ طوسی که؛ « مسجود باید افضل از ساجد باشد» (و الیحسن
أن یؤمر الفاضل بتعظیم المفضول على نفسه ،الن ذلک سفه به۶۶التبیان )۱۶۱۵۳برخالف
بیان آشکار و صحیح السند امام صادق(ع) است که؛ « المؤمن اعظم حرمة من
الکعبة=مؤمن حرمتش برتر ازحرمت کعبه است»(خصال صدوق۶باب الواحد۶شماره .)۳۵
همین مضمون را عالمهی مجلسی ،با عبارت؛ «واهلل ،إن المؤمن ألعظم حقا من
الکعبة=قسم به خدا ،مؤمن حق بزرگتر و برتری از کعبه دارد» (بحاراألنوار ج /۸ص
)/۴از امام صادق(ع) نقل کرده است.
تأکید مکرری که در نقل بحاراألنوار از مضمون نقل شده در حدیث صحیح السند خصال
وجود دارد ،هرگونه تردید در «افضل بودن مؤمن» که به سوی کعبه سجده میکند،
نسبت به «کعبه» که مسجود او است را از بین میبرد.
تنبیه پنجم :وجود آیاتی چون؛ «أقم الصالة لدلوک الشمس الی غسق اللیل=نماز را بپادار
برای دلوک (غروب یا زوال) خورشید ،تا هنگامهی سیاهی کامل شب» (إسراء ،)۷۸ ۶
مانع از آن میشود که با استناد به الفاظی چون؛ «فقعوا له ساجدین» یا «اسجدوا آلدم»،
انحصار برداشت رایج از مفهوم آیه ،ترویج و یا اثبات گردد.
مبانی شریعت
32 بخش اول
به عبارت دیگر ،نمیتوان با استناد به «له» و «آلدم» اثبات کرد که دستور سجده ،برای
اثبات برتری آدم از فرشتگان و ابلیس بوده (نظریهی رایج) و نه به سوی او (نظریهی
کعبه قرار دادن آدم) ،چرا که در آیهی ۷۸إسراء نیز از «الم» استفاده شده (لدلوک
الشمس) و حال آنکه بدون تردید ،نماز برای دلوک خورشید اقامه نمیگردد ،بلکه برای
خداوند و فرمان او اقامه میشود.
درسی از خطبه قاصعه نهج البالغه
دستور سجده بر آدم ،آزمایشی برای مالئک و ابلیس بود تا «نخوت و خودبرتر بینی»
آشکار و نهانی را که منشأ تمامی نافرمانیها و سرکشیهای موجودات ،در برابر خدا و
عقل و منطق است را به همهی موجودات بنمایاند و همگان را از «تکبر» دورباش دهد.
در روایات معتبره ،آمده است که؛ «کبریائی ،مختص خداوند است و کسی که ذرهای
تکبر در وجودش باشد ،خداوند او را به عنوان متجاوز به حریم خود ،میشناسد و او را
از رحمت خویش محروم میکند».
سرتاسر خطبهی «قاصعه» در نهج البالغة ،با یادآوری داستان خلقت آدم و تکبر ابلیس،
به همین مضمون بر آمده از آن پرداخته و صریحا نسبت به خطر جدی حضور کبر در
زندگی آدمیان توجه داده است .امام (ع) با صراحت هشدار میدهد که مبادا گرفتار دام
«تفکر و تصور شیطان» در موضوع «خود برتربینی» نسبت به سایر مخلوقات الهی
شوید و سایر مخلوقات را تحقیر کنید و گمان ببرید که شما از آنان به حسب
خلقت ،ترجیح دارید .چرا که این مسیر ،منجر به رانده شدن شیطان گردید و محال
است که خداوند ،بهخاطر گناهی که بندهی مقرب خود را اخراج کرد ،دیگران را بدون
کیفر گذارد ،چرا که حکم خداوند بر اهلزمین و آسمان ،یگانه است و تفاوتی نخواهد
داشت.
(الحمد هلل الذّی لبس العزّ و الکبریاء واختارهما لنفسه دون خلقه ،و جعلهما حمى و
حرما على غیره ،و اصطفاهما لجالله ،و جعل اللعنة على من نازعه فیهما من عباده .ثم
اختبر بذلک مالئکته المقرّبین لیمیز المتواضعین منهم من المستکبرین ،فقال سبحانه ،و
هو العالم بمضمرات القلوب ،و محجوبات الغیوب ” :إنّی خالق بشرا من طین فإذا سوّیته
و نفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین .فسجد المالئکة کلّهم أجمعون إالّ إبلیس”
بخش اول مبانی شریعت 33
اعترضته الحمیّة فافتخر على آدم بخلقه ،و تعصّب علیه ألصله .فعدوّ اهلل إمام
المتعصّبین ،و سلف المستکبرین ،الّذی وضع أساس العصبیّة ،ونازع اهلل رداء الجبریّة.
و ادّرع لباس التعزّز ،وخلع قناع التذلّل .أال ترون کیف صغّره اهلل بتکبّره ،و وضعه
بترفّعه .فجعله فی الدّنیا مدحورا ،و أعدّله فی اآلخرة سعیرا .و لو أراد اهلل أن یخلق آدم
من نور یخطف األبصار ضیاؤه ،و یبهر العقول رواؤه [گوارایی اش بر عقل ها چیره
گردد] ،و طِیب یأخذ األنفاس عَرفَهُ [عطری که بوی خوشش همگان را در بر گیرد]،
لفعل .و لو فعل لظلّت له األعناق خاضعة ،و لخفّت البلوى فیه على المالئکة .و لکنّ اهلل
سبحانه یبتلی خلقه ببعض ما یجهلون أصله ،تمییزا باالختبار لهم و نفیا لالستکبار
عنهم ،و إبعادا للخیالء منهم ،فاعتبروا بما کان من فعل اهلل بإبلیس إذا أحبط عمله
الطّویل و جهده الجهید ،و کان قد عبد اهلل ستّة آالف سنة ،ال یدرى أمن سنی الدّنیا أم
سنی اآلخرة ،عن کبر ساعة واحدة .فمن ذا بعد إبلیس ،یَسلَم على اهلل بمثل معصیته؟
کالّ ،ما کان اهلل سبحانه لیدخل الجنّة بشرا ،بأمر أخرج به منها ملکا .إنّ حکمه فی أهل
السّماء و أهل األرض لواحد .و ما بین اهلل و بین أحد من خلقه هوادة ،فی إباحة حمى
حرمّه على العالمین .فاحذروا عباد اهلل أن یَعدیکم بدائه ،و أن یستفزّکم بندائه ،و أن
یجلب علیکم بخیله و رجله …۶۶نهج البالغة ،خطبهی .)۱۳۲
«ستایش ویژه خداوندى که لباس عزت و کبریائى را پوشیده و این دو را ویژه خویش-
نه مخلوقش-قرار داده،و آن را حد و مرز بین خویش و دیگران گردانیده ،عزت و
کبریائى را بخاطر جاللت وبزرگیش براى خود انتخاب کرده است.
سرچشمه نا فرمانى آنکس که در این دو با وى به منازعه و ستیز برخیزد از رحمت
خویش به دورش داشته است،و بدین وسیله فرشتگان مقرب خود را در بوته آزمایش
قرار داد تا متواضعان از متکبران ممتاز گردند ،و با این که از تمام آن چه در دلها است
و از اسرار نهان آگاهاست به آنها فرمود:
«من بشرى را از گل و خاک مى آفرینم ،آن گاه که آفرینش او را به پایان رساندمو جان
در او دمیدم،براى او سجده کنید!فرشتهگان همه و همه سجده کردندمگر ابلیس»
(ص)۸۱-۷۴۶
مبانی شریعت
34 بخش اول
که نخوت و غیرت نابجا وى را فرا گرفت و بر آدم بخاطر خلقت خویش فخر فروشى
کرد و به خاطر آفرینش خود در برابر آدم تعصب پیشه ساخت،این دشمن خدا پیشواى
متعصبان و سر سلسله متکبران است،که اساس تعصب را پى ریزى کرد وبا خداوند در
رداى جبروتى به ستیز و منازعه پرداخت و لباس بزرگى را به تن پوشانید وپوشش
تواضع و فروتنى را کنار گذارد!
مگر نمى بینید که چگونه خداوند او را به واسطه تکبرش تحقیر کرد و کوچک شمرد ،و
در اثر بلند پروازیش وى را پست و خوار گردانید و به همین جهت او را در دنیا طرد،و
آتش فروزان دوزخ را در آخرت برایش مهیا نمود.
آزمایش مخلوق خداوند اگر مى خواست آدم را از نورى که روشنائیش سوى چشمها را
ببرد ،عقلها را در برابر زیبائى و جمالش مبهوت سازد،و عطر و پاکیزگیش قوه شامهها را
تسخیرکند ،بیافریند،مى آفرید،و اگر چنین مى کرد گردنها در برابر او خاضع میشدند و
آزمایش در این مورد براى فرشتگان آسانتر بود!
خداوند مخلوق خویش با امورى که از فلسفه و ریشه آن آگاهى ندارند میآزماید تا از
هم ممتاز گردند و تکبر را از آنها بزداید و آنان را از کبر و نخوت دور سازد.
درس عبرت!
بنابراین از آنچه خداوند در مورد ابلیس انجام داده عبرت گیرند،زیرا اعمال طوالنى و
کوششهاى فراوان او را (بر اثر تکبر) از بین برد .او خداوند را شش هزار سال عبادت
نمود که معلوم نیست از سالهاى دنیاست یا از سالهاى آخرت .اما با ساعتى تکبر همه را
نابود ساخت! ،پس چگونه ممکن است کسى بعد از ابلیس همان معصیت را انجام دهد
ولى سالم بماند ،نه ،هرگز چنین نخواهد بود! ،خداوند هیچگاه انسانى را بخاطر عملى
داخل بهشت نمى کند که در اثر همان کار فرشته اى را از آن بیرون کرده باشد ،فرمان او
در باره اهل آسمانها و زمین یکى است ،و بین خدا و احدى از مخلوقاتش دوستى
خاصى برقرار نیست ،تا به خاطر آن مرزهائى را که بر همه جهانیان تحریم کرده است
مباح سازد.
از شیطان بر حذر باشید!
بخش اول مبانی شریعت 35
اى بندگان خدا از این دشمن خداوند بر حذر باشید! نکند شما را به بیمارى خودش
(یعنى تکبر) مبتال سازد!و با نداى خود شما را به حرکت وا دارد ،و به وسیله لشکرهاى
سواره و پیاده اش شما را جلب نماید!…»
مؤیدات روایی
نظریهی مشهور به برخی روایات نیز استناد میکند که در آنها ،به اثبات کرامت و
فضیلت آدمی ،مبتنی بر این آیات ،تصریح شده است( .البته در کنار این دسته از روایات،
روایات دیگری وجود دارند که مفهومی دیگر را اثبات میکنند).
برخی روایات که به تأیید نظریهی غیر رایج (نزد شیعیان) میپردازند:
الف .انی أحب أن أطاع من حیث أرید [المیزان ]۱۶۱۲۵
ب .و فی البحار عن قصص األنبیاء عن الصادق علیه السالم قال :أمر إبلیس بالسجود
آلدم فقال :یا رب و عزتک إن أعفیتنی من السجود آلدم ألعبدنک عبادة ما عبدک أحد
قط مثلها ،قال اهلل جل جالله :إنی أحب أن أطاع من حیث أرید[المیزان ]۱۶۱۲۵
ج .و أخرج ابن عساکر عن إبراهیم المزنی قال :إن اهلل جعل آدم کالکعبة و أخرج ابن
أبی الدنیا و ابن أبی حاتم و ابن األنباری عن ابن عباس قال :کان إبلیس اسمه عزازیل ،و
کان من أشراف المالئکة من ذوی األجنحة األربعة ،ثم أبلس بعد .و روى ابن جریر و ابن
المنذر و ابن أبی حاتم عنه قال :إنما سمی إبلیس ألن اهلل أبلسه من الخیر کله :أی آیسه
منه .وأخرج ابن إسحاق وابن جریر وابن األنباری عنه قال :کان إبلیس قبل أن یرتکب
المعصیة من المالئکة اسمه عزازیل ،و کان من سکان األرض ،و کان من أشد المالئکة
اجتهادا و أکثرهم علما ،فذلک دعاه إلى الکبر ،و کان من حی یسمون جنا .و أخرج ابن
المنذر و البیهقی فی الشعب عنه قال :کان إبلیس من خزان الجنة ،و کان یدبر أمر سماء
الدنیا.
د .و أخرج محمد بن نصر عن أنس قال :قال رسول اهلل صلى اهلل علیه و آله وسلم ”إن
اهلل أمر آدم بالسجود فسجد ،فقال :لک الجنة و لمن سجد من ولدک ،و أمر إبلیس
بالسجود فأبی أن یسجد ،فقال :لک النار و لمن أبی من ولدک أن یسجد” [الشوکانی ،
فتح القدیر // ۶۱و.)]/۷
دوم) کرامت و فضیلت انسان
مبانی شریعت
36 بخش اول
دلیل دیگری که برای اثبات نظزیهی رایج (برتری انسان بر سایر موجودات) به آن استناد
شده است ،آیهی ۷۳سورهی إسراء است؛ «و لقد کرّمنا بنی آدم و حملناهم فی البّر و
البحر و رزقناهم من الطیّبات و فضّلناهم علی کثیر ممّن خلقنا تفضیال» (و حقیقتا کرامت
دادیم آدمیزادگان را و آنان را در خشکی و دریا جابجا کردیم و از پاکیزهها روزیشان
دادیم و ایشان را بر بسیاری از پدیدههایی که آفریده بودیم ،فضیلت دادیم»).
اثبات کرامت ذاتی و تفضیل آدمیان بر همهی مخلوقات ،توسط برخی طرفداران
نظریهی رایج ،از این آیه برداشت شده است (کرّمنا بنی آدم … و فضّلناهم علی کثیر
ممّن خلقنا تفضیال).
در این باره به چند نکته توجه میکنیم:
-۱این آیه در ادامهی داستان سجده بر آدم و سرپیچی ابلیس (آیات /۱تا )/۵آمده
است .خدای سبحان پس از نقل برداشت شیطان (أرأیت هذا الّذی کرّمت علیّ ۶آیهی
)/۲و تهدیدهای او و امکانیافتن وی در جهت «تالش برای گمراهکردن آدمیان» ،به یاد
آدمیان میآورد که؛ «در هنگامهی ناامیدی از غیرخدا در صحنهی گرفتاری در امواج هایل
دریا ،خدا را میخوانید و چون به ساحل میرسید ،خدا را فراموش میکنید! آیا خداوند
در خشکی نمیتواند حیات شما را بگیرد و یا نمیتواند شما را دوباره به دریا
بازگرداند؟! بدون آنکه یاوری داشته باشید» (آیات //تا )/۳و سپس سخن از «کرامت
انسان و امکان آمدو شد وی در خشکی و دریا و فضیلت او بر بسیاری از مخلوقات»
(آیهی )۷۳را به میان آورده است.
-۲مشهور مفسران شیعه (که البته گروه عمده ای از مفسران شیعه هم با آن مخالفت
ورزیدهاند) و تعداد اندکی از مفسران اهل سنت میگویند « :این آیه بر کرامت و
فضیلت آدمی بر تمامی مخلوقات ،داللت میکند».
آنان میگویند« :فضلناهم علی کثیر ممن خلقنا» به معنی این است که؛ «آدمیان را بر
تمامی مخلوقات ،که عددشان کثیر است ،فضیلت دادهایم» (و البته بسیاری از افراد همین
گروه ،اطمینانی به این برداشت نداشتهاند و در حقیقت آن را نپذیرفته و صرفا احتمال
دادهاند.
کمتر مفسری یافت میشود که قاطعانه از این آیه ،افضلیت مطلق انسان بر سایر
مخلوقات را فهمیده و برای اثبات آن ،به این آیه استدالل کرده باشد.
بخش اول مبانی شریعت 37
-۹اتفاقا در بحث از مفاد این آیه ،بسیاری از طرفداران شیعی نظریهی مشهور «اشرف
مخلوقات بودن انسان» نیز اقرار کردهاند که؛ «نوع فرشته از نوع آدمی برتر است».
استدالل آنان نیز به «کثیر ممن خلقنا» است که میگویند« :بنابراین ،قلیلی از خلق خدا بر
آدمیان فضیلت دارند» و این گروه قلیل ،موجودی جز «نوع فرشتگان» نیستند.
(استدل بعضهم بهذا على أن المالئکة أفضل من األنبیاء ،قال :ألن قوله “على کثیر” یدل
على أن ههنا من لم یفضلهم علیه ،و لیس إال المالئکة ،ألن بنی آدم أفضل من کل حیوان
سوى المالئکة باالتفاق ۶تفسیر مجمع البیان -ج – /ص ۲۷۴٫
وعلى هذا فذوات المالئکة وال قوام لها إال الطهارة والکرامة وال یحکم فی أعمالهم إال ذل
العبودیة وخلوص النیة أفضل من ذات االنسان المتکدرة بالهوى المشوبة بالغضب
والشهوة وأعماله التی قلما تخلو عن خفایا الشرک وشامة النفس ودخل الطبع .فالقوام
الملکی أفضل من القوام االنسانی واألعمال الملکیة الخالصة لوجه اهلل أفضل من أعمال
االنسان و فیها لون قوامه و شوب من ذاته ،والکمال الذی یتوخاه االنسان لذاته فی طاعته
وهو الثواب اوتیه الملک فی أول وجوده کما تقدمت اإلشارة إلیه .نعم لما کان االنسان
إنما ینال الکمال الذاتی تدریجا بما یحصل لذاته من االستعداد سریعا أو بطیئا کان من
المحتمل أن ینال عن استعداده مقاما من القرب و موطنا من الکمال فوق ما قد ناله الملک
ببهاء ذاته فی أول وجوده ،و ظاهر کالمه تعالى یحقق هذا االحتمال .
کیف و هو سبحانه یذکر فی قصة جعل االنسان خلیفة فی األرض فضل االنسان و
احتماله لما ال یحتمله المالئکة من العلم باألسماء کلها ،و أنه مقام من الکمال ال یتدارکه
تسبیحهم بحمده و تقدیسهم له ،و یطهره مما سیظهر منه من الفساد فی األرض و سفک
الدماء کما قال“ :و إذ قال ربک للمالئکة إلی جاعل فی األرض خلیفة قالوا أتجعل فیها
من یفسد فیها و یسفک الدماء و نحن نسبح بحمدک و نقدس لک قال إنی أعلم ما ال
تعلمون” إلى آخر اآلیات [البقرة ]۳۳ - ۳۳ :و قد فصلنا القول فی ذلک فی ذیل اآلیات
فی الجزء األول من الکتاب.
ثم ذکر سبحانه أمر المالئکة بالسجود آلدم ثم سجودهم له جمیعا فقال ” :فسجد المالئکة
کلهم أجمعون ” [الحجر ]۳۳ :و قد أوضحنا فی تفسیر اآلیات فی القصة فی سورة
األعراف أن السجدة إنما کان خضوعا منهم لمقام الکمال االنسانیو لم یکن آدم علیه
السالم إال قبلة لهم ممثال لالنسانیة قبال المالئکة .فهذا ما یفیده ظاهر کالمه تعالى ،و فی
مبانی شریعت
38 بخش اول
االخبار ما یؤیده ،و للبحث جهة عقلیة یرجع فیها إلى مظانه۶تفسیر المیزان -ج -۱۳ص
۱/۴و .)۱/۵
-۴به گمان من ،این آیه در مقام بیان و اثبات «برتری مطلق» هیچ موجودی بر دیگری
نیست .نه درپی اثبات «برتری مطلق انسان بر حیوانات» است و نه به «برتری مطلق
فرشتگان بر انسان» داللتی دارد .تنها چیزی که از این آیه اثبات میشود و به آن تصریح
شده است «برتری نسبی آدمی در برخی تواناییها ،بر بسیاری از موجودات است» .یعنی
ممکن است که همان موجودات ،در برخی تواناییها از آدمی برتر باشند.
-۵عمدهترین مانع استدالل به این آیه ،برای اثبات «فضیلت مطلق آدمی بر سایر
مخلوقات» ،متن گویای آن است.
در این آیه با عباراتی چون؛ «کثیر» و «ممن خلقنا» و «تفضیال» مواجه هستیم که از تعمیم
فضائل و تعمیم مصادیق مخلوقات مفضول (که آدمی نسبت به برخی امکانات و
تواناییها ،بر آنها برتریهای جزئی دارد) شدیدا جلوگیری میکند.
الف) تردیدی نیست که «کثیر» در برابر «قلیل» بکار میرود و مفاد آن این است که
«تعدادی که اندک نیست» مورد نظر است .نمیتوان از این عبارت ،معنی «اکثر» را
استخراج کرد که در برابر «اقل» بکار میَرود ،چرا که اگر مقصود خداوند «اکثر
مخلوقات» بود ،خود به آن تصریح میکرد.
آنچه به آن تصریح شده است ،لفظ «کثیر» است که فقط «تعدادی معتنا به» را محکوم به
حکم بیان شده در آیه میگرداند.
به عبارت دیگر:
مطلق مخلوقات = ۱۳۳درصد
اکثر مخلوقات = ۵۳در صد ( ۱ +تا )۴۳
کثیر مخلوقات = ۵۳درصد – ( ۱تا )۴۳و در اعداد بسیار بزرگ تا – ۴۳
قلیل مخلوقات = از ۳تا ۷درصد (در اعداد کوچک)
اقل مخلوقات = به دو معنی؛ کمتر از ۳در صد (در اعداد کوچک) و یا کمتر از ۵۳
درصد (در مقام تقابل با اکثریت) بکار میرود.
بنابراین ،در محدودهی مخلوقات بیشمار خداوند ،اطالق لفظ «کثیر» بر ۵تا ۱۳درصد
(و شاید کمتر) آنها نیز صحیح است .
بخش اول مبانی شریعت 39
ضمنا «کثیر» همیشه در برابر «قلیل» بکار نمیرود ،چرا که با یکدیگر متناقض یا متضاد
نیستند ،بلکه متخالفاند .یعنی ممکن است که هردو طرف مقایسه کثیر باشند .مثال در
جامعه ی ۱۳۳میلیون نفری ،اگر دو یا چند طرف رویا روی ،دارای ۱تا ۳۳درصد آراء
باشند ،معلوم میگردد که عدد بزرگی از افراد جامعه یا «تعداد کثیری» از آنها حمایت
میکنند ،چرا که یک میلیون ،عدد بسیار زیادی است (اگرچه درصد کمی است) تا چه
رسد به سی میلیون.
ب) عبارت «ممن خلقنا» ترکیبی از «مِن» و «مَن خلقنا» است .لفظ «مِن» قاعدتا باید در
اینجا داللت بر تبیین کند تا تمیز «عدد مبهم» (کثیر) باشد ،ولی بسیاری از مفسران
معتقدند که در اینجا داللت بر تبعیض میکند و مفاد آن این است که تنها «بعضی از
مخلوقات خداوندی» هستند که آدمی در برخی جهات ،بر آنها برتری دارد« .بعض» در
عربی ،داللت بر «قلّت=اندک» دارد.
(و جعل الطیبی «من» بیانیة کما فی قولک بذلت له العریض من جاهی أی فضلناهم على
الکثیرین الذین خلقناهم من ذوی العقول کما هو الظاهر من *من* و هم منحصرون فی
الملک و الجن و البشر ،فحیث خرج البشر ،ألن الشیء ال یفضل على نفسه ،بقی الملک و
الجن فیکون المراد بیان تفضیل البشر علیهم جمیعا ،و هو الذی یقتضیه مقام المدح ،فإن
اآلیة مسوقة له .و إذا جعلت للتبعیض کان *ممن خلقنا* بدال أی فضلناهم على
بعض المخلوقین ۶تفسیر اآللوسی – ج – ۱۵ص #۱۱۳و ثالثها :إنه إذا سلم أن المراد
بالتفضیل زیادة الثواب ،و إن لفظة «من» فی قوله *ممن خلقنا* یفید التبعیض ،فال
یمتنع أن یکون جنس المالئکة أفضل من جنس بنی آدم ،ألن الفضل فی المالئکة عام
لجمیعهم ،أو أکثرهم ،و الفضل فی بنی آدم یختص بقلیل من کثیر ۶تفسیر مجمع البیان –
الشیخ الطبرسی – ج – /ص .)۲۷۵
مبتنی بر استفادهی تبعیض از لفظ «من» ،ترکیب «کثیر ممن خلقنا=بسیاری از برخی
مخلوقات» قابل توجه خواهد بود .یعنی اگر «کثیر = ۴۳درصد» (در یکی از باالترین
احتماالت) را با «اندکی از مخلوقات خداوند= ۲۳درصد» (که یکی از باالترین
احتماالت است) را درهم آمیزیم ،این برتری نسبی ،شامل چند درصد از«کل مخلوقات
خداوندی» میگردد؟!
مبانی شریعت
41 بخش اول
از نظر ادبیات عرب ،إستثناء کثیر از قلیل ،مورد اختالف علماء لغت عرب است و اکثر
آنان قائل به جواز شدهاند .برخی علمای مالکیة از اهل سنت ،مدعی شدهاند که؛ « کوفیان
آن را جائز دانسته و بصریان آن را ممنوع شمردهاند»( .فتح الباری -ابن حجر -ج – ۵
ص ۲/۲٫
و استثناء القلیل من الکثیر ال خالف فی جوازه و عکسه مختلف فیه ،فذهب الجمهور
إلى جوازه أیضا ،و أقوى حججهم قوله تعالى «اال من اتبعک من الغاوین» مع قوله «اال
عبادک منهم المخلصین» الن أحدهما أکثر من اآلخر ال محالة ،و قد استثنى کال منهما من
اآلخر .و ذهب بعض المالکیة کابن الماجشون إلى فساده و الیه ذهب بن قتیبة ،و زعم أنه
مذهب البصریین من أهل اللغة و أن الجواز مذهب الکوفیین و ممن حکاه عنهم الفراء).
حال اگر کمترین احتماالت (قدر متیقن) را در نظر بگیریم ،چه عددی از مخلوقات
خداوندی را میتوان مشمول «فضیلت نسبی آدمی بر آن ها» دانست؟!
پ) عبارت «تفضیال» که مفعول مطلق است ،با سه احتمال معنایی روبرو است:
یکم؛ برای تأکید دوبارهی مفاد «فضّلناهم» است .در این صورت ،فضیلت آدمی بر کثیری
از مخلوقات خداوند« ،فضیلتی مطلق» خواهد بود.
دوم؛ برای بیان «نوع» است .در این صورت ،مقصود آیه «نوعی از فضیلت» است که
«فضیلتی نسبی» خواهد بود.
سوم؛ بیان عدد است .در این صورت مقصود آیه تنها «بیان یک جهت تفضیلی
نامشخص» است ،که «فضیلت نسبی» را می رساند.
برداشت طرفداران نظریهی رایج (صرفنظر از تصریحات آیه بر عدم اطالق فضیلت) تنها
درصورتی درست خواهد بود که دو احتمال دیگر را منتفی کنند .گرچه کلمات صریح
آیه ،تردیدی در نفی برداشت «فضیلت مطلق» باقی نمیگذارد.
-۶برخالف تصور بسیاری از مسلمانان ،برداشت اکثر مفسران شیعه و سنی از خصوص
این آیه ،عدم افضلیت آدمی بر تمامی موجودات دیگر (خصوصا فرشتگان) است .دلیل
عمدهی آن هم کلمات صریح موجود در آیه است ،که مانع تعمیم افضلیت بشر بر تمامی
مخلوقات میشود.
بخش اول مبانی شریعت 41
طبرسی در «مجمع البیان »/۶۲۷۵میگوید« :و ثالثها :إنه إذا سلم أن المراد بالتفضیل
زیادة الثواب ،وإن لفظة من فی قوله *(ممن خلقنا)* یفید التبعیض ،فال یمتنع أن یکون
جنس المالئکة أفضل من جنس بنی آدم ،ألن الفضل فی المالئکة عام لجمیعهم ،أو
أکثرهم ،والفضل فی بنی آدم یختص بقلیل من کثیر .و على هذا فغیر منکر أن یکون
األنبیاء أفضل من المالئکة ،وإن کان جنس المالئکة أفضل من جنس بنی آدم».
زمخشری در «الکشاف عن حقائق التنزیل – ج – ۲ص » ۴۵۳ – ۴۵۸میگوید« :قیل
فی تکرمة ابن آدم کرمه اهلل بالعقل و النطق و التمییز و الخط و الصورة الحسنة و القامة
المعتدلة و تدبیر أمر المعاش و المعاد ،و قیل بتسلطهم على ما فی األرض و تسخیره لهم،
و قیل کل شئ یأکل بفیه إال ابن آدم .و عن الرشید أنه أحضر طعاما فدعا بالمالعق و
عنده أبو یوسف فقال له :جاء فی تفسیر جدک ابن عباس قوله تعالى – و لقد کرمنا بنی
آدم -جعلنا لهم أصابع یأکلون بها ،فأحضرت المالعق فردها و أکل بأصابعه *على کثیر
ممن خلقنا* هو ما سوى المالئکة ،و حسب بنی آدم تفضیال أن ترفع علیهم المالئکة و
هم هم و منزلتهم عند اهلل منزلتهم ،و العجب من المجبرة کیف عکسوا فی کل شئ و
کابروا حتى جسرتهم عادة المکابرة على العظیمة التی هی تفضیل اإلنسان على الملک و
ذلک بعد ما سمعوا تفخیم اهلل أمرهم و تکثیره مع التعظیم ذکرهم و علموا أین أسکنهم و
أنى قربهم و کیف نزلهم من أنبیائه منزلة أنبیائه من أممهم».
ثعلبی در «تفسیر الثعلبی -ج -/ص »۱۱۵می گوید …« :قال قوم :قوله“ :کثیر ممن
خلقنا” استثناء للمالئکة .قال الکلبی :فضلوا على الخالئق کلهم غیر طائفة من المالئکة
جبرئیل و میکائیل و إسرافیل و ملک الموت و أشباههم».
ابن جوزی در «زاد المسیر – ابن الجوزی -ج -۵ص »۴۷ – ۴۵میگوید« :قوله تعالى:
“و لقد کرمنا بنی آدم” أی :فضلناهم .قال أبو عبیدة :و “کرمنا” أشد مبالغة من “أکرمنا” .و
للمفسرین فیما فضلوا به أحد عشر قوال:
أحدها :أنهم فضلوا على سائر الخلق غیر طائفة من المالئکة :جبریل ،و میکائیل ،و
إسرافیل ،و ملک الموت ،و أشباههم ،قاله أبو صالح عن ابن عباس .فعلى هذا یکون
المراد :المؤمنین منهم ،و یکون تفضیلهم باإلیمان.
مبانی شریعت
42 بخش اول
و الثانی :أن سائر الحیوان یأکل بفیه ،إال ابن آدم فإنه یأکل بیده ،رواه میمون بن مهران عن
ابن عباس .و قال بعض المفسرین :المراد بهذا التفضیل :أکلهم بأیدیهم ،و نظافة ما
یقتاتونه ،إذ الجن یقتاتون العظام و الروث.
و الثالث :فضلوا بالعقل ،روی عن ابن عباس.
و الرابع :بالنطق و التمییز ،قاله الضحاک.
و الخامس :بتعدیل القامة و امتدادها ،قاله عطاء.
و السادس :بأن جعل محمدا صلى اهلل علیه و سلم منهم ،قاله محمد بن کعب.
و السابع :فضلوا بالمطاعم و اللذات فی الدنیا ،قاله زید بن أسلم.
و الثامن :بحسن الصورة ،قاله یمان.
و التاسع :بتسلیطهم على غیرهم من الخلق ،و تسخیر سائر الخلق لهم ،قاله محمد بن
جریر.
و العاشر :باألمر و النهی ،ذکره الماوردی.
و الحادی عشر :بأن جعلت اللحى للرجال ،و الذوائب للنساء ،ذکره الثعلبی.
فإن قیل :کیف أطلق ذکر الکرامة على الکل ،و فیهم الکافر المهان؟ فالجواب من وجهین:
أحدهما :أنه عامل الکل معاملة المکرم بالنعم الوافرة.
و الثانی :أنه لما کان فیهم من هو بهذه الصفة ،أجرى الصفة على جماعتهم ،کقوله
[تعالى]“ :کنتم خیرة أمة أخرجت للناس” .قوله تعالى“ :و حملناهم فی البر” على أکباد
رطبة ،و هی :اإلبل ،و الخیل ،و البغال ،و الحمیر“ ،و” فی “البحر” على أعواد یابسة ،و
هی :السفن“ .ورزقناهم من الطیبات” فیه قوالن :أحدهما :الحالل .والثانی :المستطاب فی
الذوق.
قوله تعالى“ :وفضلناهم على کثیر ممن خلقنا تفضیال” فیه قوالن :أحدهما :أنه على لفظه،
و أنهم لم یفضلوا على سائر المخلوقات .و قد ذکرنا عن ابن عباس أنهم فضلوا على سائر
الخلق غیر طائفة من المالئکة .و قال غیره :بل المالئکة أفضل.
و الثانی :أن معناه :و فضلناهم على جمیع من خلقنا .و العرب تضع األکثر و الکثیر فی
موضع الجمع ،کقوله تعالى“ :یلقون السمع و أکثرهم کاذبون” .و قد روى أبو هریرة عن
رسول اهلل صلى اهلل علیه وسلم أنه قال“ :المؤمن أکرم على اهلل عز وجل من المالئکة
الذین عنده”».
بخش اول مبانی شریعت 43
فخر رازی در «التفسیر الکبیر ج – ۲۱ص ۱۵و »۱/میگوید« :النوع الرابع :قوله* :و
فضلناهم على کثیر ممن خلقنا تفضیال*
و ههنا بحثان :البحث األول :أنه قال فی أول اآلیة* :و لقد کرمنا بنی آدم* و قال فی
آخرها* :و فضلناهم* و ال بد من الفرق بین هذا التکریم و التفضیل و إال لزم التکرار ،و
األقرب أن یقال :إنه تعالى فضل اإلنسان على سائر الحیوانات بأمور خلقیة طبیعیة ذاتیة
مثل العقل و النطق و الخط و الصورة الحسنة و القامة المدیدة ،ثم إنه تعالى عرضه
بواسطة ذلک العقل والفهم الکتساب العقائد الحقة و األخالق الفاضلة ،فاألول هو التکریم،
و الثانی هو التفضیل.
البحث الثانی :أنه تعالى لم یقل :و فضلناهم على الکل بل قال* :و فضلناهم على کثیر
ممن خلقنا تفضیال* فهذا یدل على أنه حصل فی مخلوقات اهلل تعالى شیء ال یکون
اإلنسان مفضال علیه ،و کل من أثبت هذا القسم قال :إنه هو المالئکة .فلزم القول بأن
اإلنسان لیس أفضل من المالئکة بل الملک أفضل من اإلنسان ،و هذا القول مذهب ابن
عباس و اختیار الزجاج على ما رواه الواحدی فی البسیط.
و اعلم أن هذا الکالم مشتمل على بحثین :البحث األول :أن األنبیاء علیهم السالم أفضل أم
المالئکة؟ و قد سبق ذکر هذه المسألة باالستقصاء فی سورة البقرة فی تفسیر قوله تعالى:
*و إذ قلنا للمالئکة اسجدوا آلدم* [البقرة .]۳۴ :
و البحث الثانی :أن عوام المالئکة و عوام المؤمنین أیهما أفضل؟ منهم من قال بتفضیل
المؤمنین على المالئکة.
و احتجوا علیه بما روی عن زید بن أسلم أنه قال :قالت المالئکة ربنا إنک أعطیت بنی
آدم الدنیا یأکلون فیها و یتنعمون و لم تعطنا ذلک ،فأعطنا ذاک فی اآلخرة .فقال :و عزتی
و جاللی ال أجعل ذریة من خلقت بیدی کما قلت له *کن* فکان .و قال أبو هریرة
رضی اهلل عنه :المؤمن أکرم على اهلل من المالئکة الذین عنده .هکذا أورده الواحدی فی
“البسیط”.
و أما القائلون بأن الملک أفضل من البشر على اإلطالق فقد عولوا على هذه اآلیة ،و هو
فی الحقیقة تمسک بدلیل الخطاب ألن تقریر الدلیل أن یقال :إن تخصیص الکثیر بالذکر
یدل على أن الحال فی القلیل بالضد ،و ذلک تمسک بدلیل الخطاب .و اهلل أعلم».
سوم) تبریک خدا در خلقت آدم
مبانی شریعت
44 بخش اول
آیات ۱۲تا ۱۴سورهی مؤمنون نیز مورد استناد برخی طرفداران نظریهی رایج ،قرار گرفته
است؛ «و لقد خلقنا اإلنسان من ساللة من طین .ثمّ جعلناه نطفة فی قرار مکین .ثمّ خلقنا
النّطفة علقة … ثمّ أنشأناه خلقا آخر فتبارک اهلل احسن الخالقین».
«و ما انسان را از عصارهای از گِل آفریدیم؛ ( )۱۲سپس او را نطفهای در قرارگاه مطمئن
[= رحم] قرار دادیم؛ ()۱۳سپس نطفه را بصورت علقه [= خون بسته] ،و علقه را
بصورت مضغه [= چیزی شبیه گوشت جویده شده] ،و مضغه را بصورت استخوانهایی
درآوردیم؛ و بر استخوانها گوشت پوشاندیم؛ سپس آن را آفرینش تازهای دادیم؛ پس
بزرگ است خدایی که بهترین آفرینندگان است!»()۱۴
استناد به «تبریک خدا به خویش» پس از بیان چگونگی خلقت آدمی (تبارک اهلل احسن
الخالقین) از سوی برخی از مسلمانان ،نشانگر برتری آدمی نسبت به سایر مخلوقات،
دانسته شده است.
در این باره به چند نکته اشاره میشود:
-۱عالمان و مفسران شناخته شدهی قرآن از شیعه و سنی ،برای ادعای «برتری انسان از
سایر مخلوقات» به این آیات استناد نکردهاند.
البته در برخی کتابهای تفسیری ،اظهار نظرهای مبهمی وجود دارد که ممکن است
چنین استظهاری را از آن استشمام کرد.
در کتاب «األمثل فی تفسیر کتاب اهلل المنزل ۴۳۲ ۶ ۱۳و »۴۳۳اثر آیة اهلل ناصر مکارم
شیرازی آمده است« :آخر مرحلة فی تکامل جنین اإلنسان فی الرحم… مرحلة ذکرها
القرآن فی عبارة موجزة؛ “ثم أنشأناه خلقا آخر” و یعقب ذلک مباشرة بالقول“ :فتبارک اهلل
أحسن الخالقین” .ما هذه المرحلة التی تمتاز بهذه األهمیة؟ إنها مرحلة یدخل فیها الجنین
مرحلة الحیاة اإلنسانیة ،یکون له إحساس و حرکة ،و بتعبیر األحادیث اإلسالمیة “نفخ
الروح” .هنا یترک اإلنسان حیاته النباتیة بقفزة واحدة لیدخل عالم الحیوان ،و منه إلى عالم
اإلنسانیة ،و تتباعد الشقة مع المرحلة السابقة بدرجة استخدمت اآلیة لها عبارة؛ “ثم أنشأنا”
ألن عبارة؛ “ثم خلقنا” لم تعد کافیة .حیث یتخذ اإلنسان فی هذه المرحلة شکال
خاصا یرفعه عن المخلوقات األخرى ،لیکون جدیرا بخالفة اهلل فی األرض ،و
لیحمل األمانة التی تخلت عنها الجبال والسماوات ،لعدم استطاعتها حملها .وهنا انطوى
بخش اول مبانی شریعت 45
“العالم الکبیر” فی “الجرم الصغیر” بکل عجائبه ،فیکون جدیرا حقا بعبارة؛ “تبارک اهلل
أحسن الخالقین”».
عباراتی چون؛ «شکل خاصی که آدمی را از دیگر مخلوقات درجایگاهی برتر قرار
میدهد» و یادآوری مجدد «سزاواری انسان برای جانشینی خدا» و «حمل امانت الهی
توسط انسان ،و عدم تحمل آن از سوی کوهها و آسمانها» (که در آینده به آن خواهیم
پرداخت) ،نشان میدهد که ایشان ازجمله کسانی است که از این آیات ،به «برتری انسان
نسبت به دیگر مخلوقات» رسیدهاند و لذا به آن استناد میکنند.
-۲برای نمونه ،از چند مفسر شناخته شدهی شیعه و سنی ،نظریات آنها را باهم از نظر
میگذرانیم تا معلوم گردد که اصوال کسی از عالمان شناخته شدهی مدافع نظریهی رایج،
به این آیه برای اثبات ادعای یادشده (برتری انسان بر دیگر مخلوقات) استناد نکرده
است:
الف) التبیان-الشیخ الطوسی -ج -۷ص ۳۵۴؛ «و قوله ثم “أنشأناه خلقا آخر” یعنی بنفخ
الروح فیه -فی قول ابن عباس و مجاهد– و قیل :نبات األسنان و الشعر ،و اعطاء العقل و
الفهم .و قیل “خلقا آخر” معناه ذکر أو أنثى .ثم قال “فتبارک اهلل أحسن الخالقین” و معنى
(تبارک) استحق التعظیم بأنه قدیم لم یزل ،و الیزال ،و هو مأخوذ من البروک ،و هو
الثبوت .و قوله “أحسن الخالقین” فیه داللة على أن االنسان قد یخلق على الحقیقة ،ألنه لو
لم یوصف بخالق إال اهلل ،لما کان لقوله “أحسن الخالقین” معنى».
ب) تفسیر مجمع البیان – الشیخ الطبرسی – ج -۷ص ۱۸۳؛ «(فتبارک اهلل أحسن
الخالقین) أی :تعالى اهلل و دام خیره و ثبت .وقیل :معناه استحق التعظیم بأنه قدیم لم یزل
الیزال ،ألنه مأخوذ من البروک الذی هو الثبوت .و قال(:أحسن الخالقین) ألنه التفاوت
فی خلقه .و أصل الخلق التقدیر ،یقال :خلقت األدیم :إذا قسته لتقطع منه شیئا .وقال
حذیفة فی هذه اآلیة( :تصنعون ویصنع اهلل وهو خیر الصانعین) .وفی هذا دلیل على أن
اسم الخلق قد یطلق على فعل غیر اهلل تعالى ،إال أن الحقیقة فی الخلق هلل سبحانه فقط.
فإن المراد من الخلق إیجاد الشئ مقدرا تقدیرا ،ال تفاوت فیه .و هذا إنما یکون من اهلل
سبحانه و تعالى ،و دلیله قوله (أال له الخلق و األمر)».
مبانی شریعت
46 بخش اول
پ) تفسیر «الصافی» فیض کاشانی – ج -۳ص ۳۳/؛ «ثم خلقنا النطفة علقة فخلقنا
العلقة مضغة فخلقنا المضغة عظاما فکسونا العظام لحما قد سبق تفسیرها فی أوایل سورة
الحج و قرء العظم على التوحید فیهما ثم أنشأناه خلقا آخر .القمی عن الباقر علیه السالم
قال هو نفخ الروح فیه فتبارک اهلل أحسن الخالقین .فی التوحید عن الرضا علیه السالم إنه
سئل و غیر الخالق الجلیل خالق قال إن اهلل تبارک و تعالى قال تبارک اهلل أحسن الخالقین
و قد أخبر أن فی عباده خالقین و غیر خالقین منهم عیسى بن مریم خلق من الطین کهیئة
الطیر بإذن اهلل و السامری خلق لهم عجال جسدا له خوار».
ت) تفسیر «المیزان» عالمهی طباطبائی -ج -۱۵ص ۲۲ –۲۱؛ «قوله تعالى“ :فتبارک اهلل
أحسن الخالقین” قال الراغب :أصل البرک -بالفتح فالسکون -صدر البعیر .قال :و برک
البعیر ألقى رکبه و اعتبر منه معنى اللزوم .قال :و سمی محبس الماء برکة -بالکسر
فالسکون -و البرکة ثبوت الخیر اإللهی فی الشئ قال تعالى“ :لفتحنا علیهم برکات من
السماء واألرض” و سمی بذلک لثبوت الخیر فیه ثبوت الماء فی البرکة ،و المبارک ما فیه
ذلک الخیر .قال :و لما کان الخیر اإللهی یصدر من حیث ال یحس و على وجه ال یحصى
و الیحصر قیل لکل ما یشاهد منه زیادة غیر محسوسة هو مبارک و فیه برکة .انتهى.
فالتبارک منه تعالى اختصاصه بالخیر الکثیر الذی یجود به و یفیضه على خلقه و قدتقدم
أن الخلق فی أصله بمعنى التقدیر فهذا الخیر الکثیر کله فی تقدیره و هو إیجاد األشیاء و
ترکیب أجزائها بحیث تتناسب فیما بین أنفسها و تناسب ما وراءها و من ذلک ینتشر
الخیر الکثیر .و وصفه تعالى بأحسن الخالقین یدل على عدم اختصاص الخلق به و هو
کذلک لما تقدم أن معناه التقدیر و قیاس الشئ من الشئ ال یختص به تعالى ،و فی کالمه
تعالى من الخلق المنسوب إلى غیره قوله“ :و إذ تخلق من الطین کهیئة الطیر” المائدة:
۱۱۳و قوله“ :و تخلقون إفکا” العنکبوت.»۱۷:
ث) تفسیر الثعلبی -ج -۷ص ۴۳؛ «*(فتبارک اهلل)* أی استحق التعظیم و الثناء بأنه لم
یزل و الیزال و أصله من البروک و هو الثبوت(*“ .أحسن الخالقین)* أی المصورین و
المقدرین ،مجاهد :یصنعون و یصنع اهلل و اهلل خیر الصانعین .ابن جریج :إنما جمع
الخالقین ألن عیسى کان یخلق ،فأخبر جل ثناؤه أنه یخلق أحسن مما کان یخلق .و روى
أبو الخلیل عن أبی قتادة قال :لما نزلت هذه اآلیة إلى آخرها قال عمر بن الخطاب ح
(فتبارک اهلل أحسن الخالقین) فنزلت” *(فتبارک اهلل أحسن الخالقین)* .قال ابن عباس:
بخش اول مبانی شریعت 47
کان ابن أبی سرح یکتب لرسول اهلل صلى اهلل علیه و سلم فأملى علیه هذه اآلیة ،فلما بلغ
قوله”*(خلقا آخر)* خطر بباله”*(فتبارک اهلل أحسن الخالقین)* فلما أمالها کذلک
لرسول اهلل قال عبد اهلل :إن کان محمد نبیا یوحى إلیه فانا نبى یوحى إلی ،فلحق بمکة
کافرا».
ج) زاد المسیر – ابن الجوزی -ج – ۵ص ۳۱۷ –۳۱/؛ «قوله تعالى(* :فتبارک اهلل)*
أی :استحق التعظیم و الثناء .و قد شرحنا معنى “تبارک” فی (األعراف)*(أحسن
الخالقین)* أی :المصورین و المقدرین .و الخلق فی اللغة :التقدیر .و جاء فی الحدیث أن
رسول اهلل صلى اهلل علیه وسلم قرأ هذه اآلیة و عنده عمر ،إلى قوله تعالى(* :خلقا
آخر)* ،فقال عمر :فتبارک اهلل أحسن الخالقین ،فقال رسول اهلل صلى اهلل علیه و سلم:
“لقد ختمت بما تکلمت به یا ابن الخطاب” .فإن قیل :کیف الجمع بین قوله(* :أحسن
الخالقین) *و قوله(* :هل من خالق غیر اهلل)* .فالجواب :أن الخلق یکون بمعنى اإلیجاد،
و الموجد سوى اهلل ،و یکون بمعنى التقدیر ،کقول زهیر :و بعض القوم یخلق ثم ال یفری
فهذا المراد ها هنا ،أن بنی آدم قد یصورون و یقدرون و یصنعون الشئ ،فاهلل خیر
المصورین و المقدرین .و قال األخفش :الخالقون هاهنا هم الصانعون ،فاهلل خیر
الخالقین».
چ) «التفسیر الکبیر» اثر :فخر رازی – ج -۲۳ص ۸/؛ «المسألة الثانیة :قالت المعتزلة اآلیة
تدل على أن کل ما خلقه حسن و حکمة و صواب و إال لما جاز وصفه بأنه أحسن
الخالقین ،و إذا کان کذلک وجب أن الیکون خالقا للکفر و المعصیة فوجب أن یکون
العبد هو الموجد لهما؟ و الجواب :من الناس من حمل الحسن على اإلحکام و االتقان فی
الترکیب و التألیف ،ثم لو حملناه على ما قالوه فعندنا أنه یحسن من اهلل تعالى کل األشیاء
ألنه لیس فوقه أمر و نهی حتى یکون ذلک مانعا له عن فعل شیء».
ح) تفسیر القرطبی -القرطبی -ج -۱۲ص ۱۱۳؛ «قوله تعالى( :فتبارک اهلل أحسن
الخالقین) یروى أن عمر بن الخطاب لما سمع صدر اآلیة إلى قوله“ :خلقا آخر” قال
فتبارک اهلل أحسن الخالقین ،فقال رسول اهلل صلى اهلل علیه وسلم( :هکذا أنزلت) .و فی
مسند الطیالسی :و نزلت “و لقد خلقنا االنسان من ساللة من طین” اآلیة ،فلما نزلت قلت
أنا :تبارک اهلل أحسن الخالقین ،فنزلت“ :تبارک اهلل أحسن الخالقین” .و یروى أن قائل
ذلک معاذ بن جبل .و روى أن قائل ذلک عبد اهلل بن أبی سرح ،و بهذا السبب ارتد و
مبانی شریعت
48 بخش اول
قال :اتى بمثل ما یأتی محمد ،و فیه نزل “و من أظلم ممن افترى على اهلل کذبا أو قال
أوحى إلى و لم یوح إلیه شئ و من قال سأنزل مثل ما أنزل اهلل” [االنعام ]۳۳ :على ما
تقدم بیانه فی “االنعام” .و قوله تعالى“ :فتبارک” تفاعل من البرکة( .أحسن الخالقین) أتقن
الصانعین .یقال لمن صنع شیئا خلقه ،و منه قول الشاعر :و ألنت تفرى ما خلقت و بعض
* القوم یخلق ثم ال یفرى و ذهب بعض الناس إلى نفى هذه اللفظة عن الناس ،و إنما
یضاف الخلق إلى اهلل تعالى .و قال ابن جریح :إنما قال“ :أحسن الخالقین” ألنه تعالى قد
أذن لعیسى علیه السالم أن یخلق ،و اضطرب بعضهم فی ذلک .و التنفى اللفظة عن البشر
فی معنى الصنع ،و إنما هی منفیة بمعنى االختراع و االیجاد من العدم».
-۹اگر چه موضوع تبریک در این آیات «خلقت آدمی» است ولی خداوند به «خود»
تبریک میگوید و تنها «خالق» را شایستهی تبریک میداند و نه «مخلوق» را ،تا از آن
استظهار برتری آدمی شود .یعنی سخن از «احسن الخالقین» است و نه از «احسن
المخلوقین» .قرآن کریم در آیهی ۷سورهی سجدة ،با صراحت کامل میگوید« :الذی
اَحسنَ کلّ شیئ خَلَقَهُ و بدأ خلقَ اإلنسان من طین=خداوند ،کسی است که هر آفریدهای
را نیکو آفریده است و آغاز کرد آفرینش انسان را از گِل» .پس همه ی مخلوقات را در
«احسن خلق» آفریده است(احسن کل شیئ خلقه) و به همین خاطر از خود به عنوان
«احسن الخالقین» یاد می کند.
-۴خدای سبحان در مورد خلقت سایر پدیدهها نیز «تبریک» گفته است .به یادآوری
نمونههایی از آن اکتفاء میکنیم:
یکم) خدای سبحان ،در مورد خلقت آسمان و زمین و خورشید و ماه و ستارگان ،با
عبارت «فتبارک اهلل رب العالمین» به خود «تبریک» گفته است .در سورهی «أعراف»۵۴۶
میخوانیم« :إِنَّ رَبَّکُمُ اللَّهُ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فی سِتَّةِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى عَلَى
الْعَرْشِ یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهارَ یَطْلُبُهُ حَثیثاً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ مُسَخَّراتٍ بِأَمْرِهِ أَال لَهُ
الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ تَبارَکَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمینَ» .پروردگار شما ،خداوندی است که آسمانها و
زمین را در شش روز [= شش دوران] آفرید؛ سپس به تدبیر جهان هستی پرداخت؛ با
(پرده تاریک) شب ،روز را می پوشاند؛ و شب به دنبال روز ،به سرعت در حرکت
است؛ و خورشید و ماه و ستارگان را آفرید ،که مسخّر فرمان او هستند .آگاه باشید که
بخش اول مبانی شریعت 49
آفرینش و تدبیر (جهان) ،از آن او (و به فرمان او) ست! پر برکت (و زوالناپذیر) است
خداوندی که پروردگار جهانیان است!
دوم) در سورهی «فرقان »/۱۶به خاطر خلقت خورشید و ماه ،به خود تبریک گفته است
(تَبارَکَ الَّذی جَعَلَ فِی السَّماءِ بُرُوجاً وَ جَعَلَ فیها سِراجاً وَ قَمَراً مُنیراً) .جاودان و
پربرکت است آن (خدایی) که در آسمان منزلگاههائی برای ستارگان قرار داد؛ و در میان
آن ،چراغ روشن و ماه تابانی آفرید!
سوم) در سورهی «زخرف »۸۵۶بخاطر اقتدار خویش بر آسمان و زمین و هرچه در آنها
و بین آسمان و زمین است و بخاطر دانستن زمان روز رستاخیز ،به خود تبریک گفته
است (وَ تَبارَکَ الَّذی لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُما وَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَ إِلَیْهِ
تُرْجَعُونَ) .پر برکت و پایدار است کسی که حکومت آسمانها و زمین و آنچه در میان آن
دو است از آن اوست؛ و آگاهی از قیام قیامت نزد اوست و به سوی او بازگردانده
میشوید!
عبارت «تبارک الذی …» در آیات ۱و ۱۳سوره ی فرقان ،در مورد «نزول قرآن» نیز
تکرار شده است.
چهارم) در سورهی «مُلک »۱۶نیز بخاطر در دست داشتن قدرت بیکران و توانایی انجام
هرچه بخواهد ،به خود تبریک میگوید (تَبارَکَ الَّذی بِیَدِهِ الْمُلْکُ وَ هُوَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ
قَدیرٌ) .پربرکت و زوالناپذیر است کسی که حکومت جهان هستی به دست اوست ،و او
بر هر چیز تواناست.
پنجم) در سورهی «غافر »/۴۶نسبت به امور متعدده ،از جمله «اراده ی خویش به استقرار
انسان در زمین و روزی دادن او از طیبات» خداوند به خویش «تبریک» گفته است (اللَّهُ
الَّذی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ قَراراً وَ السَّماءَ بِناءً وَ صَوَّرَکُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَکُمْ وَ رَزَقَکُمْ مِنَ
الطَّیِّباتِ ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ فَتَبارَکَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمینَ) .خداوند کسی است که زمین را
برای شما جایگاه امن و آرامش قرار داد و آسمان را همچون سقفی (باالی سرتان)؛ و
شما را صورتگری کرد ،و صورتتان را نیکو آفرید؛ و از چیزهایی پاکیزه به شما روزی
داد؛ این است خداوند پروردگار شما! جاوید و پربرکت است خداوندی که پروردگار
عالمیان است!
مبانی شریعت
51 بخش اول
-۵مبارک بودن پدیدههایی از قبیل کعبه ،شب قدر ،باران ،برخی قریهها ،کوه طور،
درخت ،زمین ،ذکر ،مسجد األقصی ،تورات ،قرآن و … در قرآن با صراحت یادشده
است.
بنابراین ،برفرض که تبریک خداوندی ،ناشی از مبارک بودن مخلوقی بنام «انسان» بوده
باشد ،این صفت از مختصات انسانی نخواهد بود تا «برتری آدمی» را اثبات کند.
-۶نتیجهی این بررسی ،آشکار میکند که « هیچگونه ارتباطی بین این آیه با ادعای
برتری انسان از سایر مخلوقات ،وجود ندارد».
چهارم) احسن تقویم
برخی از مفسران به «آیهی سورهی تین» برای برتری انسان بر دیگر مخلوقات ،استناد
کردهاند ،که میگوید« :لقد خلقنا اإلنسان فی احسن تقویم .ثم رددناه اسفل سافلین=همانا
انسان را در برترین شکل و قامت ،آفریدیم .سپس او را به پایین ترین جایگاه
برگرداندیم ۶آیات ۴و .»۵
در تکمیل این نظریه ،برخی به «آیهی ۳سورهی تغابن» نیز تمسک کردهاند ،که میگوید:
«خلق السماوات و األرض بالحق و صوّرکم فأحسن صورکم و الیه المصیر=آسمانها و
زمین را برحق آفرید و شما را صورت بندی کرد ،پس صورت شما را نیکو قرار داد ،و
بازگشت به سوی او است».
در این باره به چند نکته باید توجه کرد:
-۱برخی مفسران شیعه و سنی ،صریحا به مفاد این آیه برای نظریهی رایج «برتری
انسان بر سایر مخلوقات» استناد کردهاند:
الف) در تفسیر «مجمع البیان -ج -۱۳ص »۳۳۴ – ۳۳۳آمده است؛ «خداوند آدم و
نسل او را در نیکوترین شکل آفرید … و گفته شده است که؛ مقصود آیه این است که
خداوند ،انسان را با کمال نفس و تناسب اندام آفرید و او را از سایر مخلوقات
بواسطهی قدرت سخن گفتن و شناختن تفاوتها و تفکر و تدبیر و سایر چیزهایی
که مختص انسان است ،متمایز ساخت» (“لقد خلقنا االنسان فی أحسن تقویم” هذا
جواب القسم و أراد جنس االنسان ،و هو آدم و ذریته ،خلقهم اهلل فی أحسن صورة ،عن
إبراهیم و مجاهد و قتادة .و قیل :فی أحسن تقویم أی :منتصب القامة ،و سائر الحیوان
بخش اول مبانی شریعت 51
مکب على وجهه إال االنسان ،عن ابن عباس و قیل :أراد أنه خلقهم على کمال فی
أنفسهم ،و اعتدال فی جوارحهم ،و أبانهم عن غیرهم بالنطق و التمییز و التدبیر ،إلى غیر
ذلک مما یختص به االنسان).
ب) فیض کاشانی در تفسیر «صافی» میگوید« :خداوند آدمی را به راستقامتی و
نیکوصورتی ،اختصاص داد و او را جامع خصوصیات همهی کائنات و امکانات
مشابه سایر موجودات قرار داد» (“لقد خلقنا اإلنسان فی أحسن تقویم” :تعدیل بأن خص
بانتصاب القامة ،و حسن الصورة ،واستجماع خواص الکائنات ،و نظائر سائر
الموجودات۶التفسیر الصافی -الفیض الکاشانی -ج -۷ص .)۵۱۳ –۵۱۲
پ) در تفسیر «األمثل فی تفسیر کتاب اهلل المنزل -ج -۲۳ص »۳۱۳ –۳۱۲آمده است؛
«خداوند آدمی را به شکلی متوازن از جهات؛ جسمی ،روحی و عقلی ،آفرید و همه گونه
کفایت و لیاقت برای تعالی را به او بخشید و او را در عین کوچکی جسم ،محل قرار
عالم اکبر قرار داد و او را الیق “لقد کرمنا” دانست و بعد از اتمام خلقتش ،به خود
تبریک گفت و …» (لقد خلقنا اإلنسان فی أحسن تقویم“ .تقویم” یعنی تسویة الشئ
بصورة مناسبة ،و نظام معتدل و کیفیة الئقة ،و سعة مفهوم اآلیة یشیر إلى أن اهلل سبحانه
خلق اإلنسان بشکل متوازن الئق من کل الجهات ،الجسمیة و الروحیة و العقلیة ،إذ جعل
فیه ألوان الکفاءات ،و أعده لتسلّق سلّم السموّ ،و هو – و إن کان جرما صغیرا -وضع فیه
العالم األکبر ،و منحه من الکفاءات و الطاقات ما جعله الئقا لوسام“ :و لقد کرمنا بنی آدم”،
و هذا اإلنسان هو الذی یقول فیه اهلل سبحانه بعد ذکر انتهاء خلقته“ :فتبارک اهلل أحسن
الخالقین” …).
ت) در «تفسیر الثعلبی -ج – ۱۳ص »۲۴۱–۲۴۳آمده است؛ «انسان را در متوازنترین
قامت و نیکوترین صورت آفرید .و ابوبکربنظاهر گفته است“ :انسان را با عقل ،فرمان
پذیری ،دارای قدرت شناخت ،کشیدگی قد و در حالی که خوراک خویش را با دست به
دهان میبرد ،آفرید» (“لقد خلقنا اإلنسان فی أحسن تقویم” أعدل قامة و أحسن صورة،
و ذلک أنه خلق کل شی منکبا على وجهه إال اإلنسان .و قال أبو بکر بن ظاهر“ :مزینا
بالعقل ،مؤدبا باألمر ،مهذبا بالتمییز ،مدید القامة ،یتناول مأکوله بیده”).
مبانی شریعت
52 بخش اول
ث) فخر رازی در «التفسیر الکبیر -ج -۳۲ص »۱۱ – ۱۳عالوه بر مطالب مشابه در
تفسیر ثعلبی ،آورده است؛ «… یحیی بن اکثم (قاضی منصور عباسی) این آیه را به
نیکویی صورت ،تفسیر کرده است» .او سپس داستانی را نقل میکند که در برخی تفاسیر
دیگر اهل سنت ،مثل تفسیر قرطبی ،نیز آمده است که؛ عیسی بن موسی الهاشمی (و در
نقل رازی ،خود منصور) قسم خورد که اگر زنش زیباتر از ماه نباشد ،او را طالق داده
است.
وقتی این مطلب به منصور دوانیقی منتقل شد ،از فقهاء استفسار کرد ،همه حکم به
جدایی کردند و ابن اکثم با استناد به این آیه ،حکم به زیباتر بودن زن از ماه کرد ،و لذا
حکم به بقای زوجیت آنان کرد .منصور نیز همین رأی را پسندید و آن را اعمال کرد.
فخر رازی سپس میگوید« :برخی از افراد صالح چنین دعا میکردند که؛ خدایا ،تو در
این دنیا به ما نیکوترین شکل را دادی ،پس در آخرت به ما نیکوترین رفتار خود را
ارزانی بدار ،که عفو از گناهان و گذشتن از عیبها است»
(“لقد خلقنا اإلنسان فى أحسن تقویم” … و ذکروا فی شرح ذلک الحسن وجوها أحدها:
أنه تعالى خلق کل ذی روح مکبا على وجهه إال اإلنسان فإنه تعالى خلقه مدید القامة
یتناول مأکوله بیده .و قال األصم :فی أکمل عقل و فهم و أدب و علم و بیان .و الحاصل
أن القول األول راجع إلى الصورة الظاهرة ،و الثانی إلى السیرة الباطنة .و عن یحیى بن
أکثم القاضی أنه فسر التقویم بحسن الصورة ،فإنه حکى أن ملک زمانه خال بزوجته فی
لیلة مقمرة ،فقال :إن لم تکونی أحسن من القمر فأنت کذا ،فأفتى الکل بالحنث إال یحیى
بن أکثم فإنه قال :ال یحنث ،فقیل له :خالفت شیوخک ،فقال :الفتوى بالعلم و لقد أفتى من
هو أعلم منا و هو اهلل تعالى فإنه یقوله“ :لقد خلقنا اإلنسان فی أحسن تقویم” و کان بعض
الصالحین یقول :إلهنا أعطیتنا فی األولى أحسن األشکال ،فأعطنا فی اآلخرة أحسن الفعال،
و هو العفو عن الذنوب ،و التجاوز عن العیوب).
ج) در «تفسیر القرطبی -ج -۲۳ص »۱۱/ -۱۱۵عالوه بر تکرار مطالب یادشده ،آمده
است؛ «گفته شده که؛ این آیات در بارهی انسان کافر و منکر معاد آمده است و مقصود
آن “ولید بن مغیرة” یا “کلدة بن أسید” بوده است .و گفته شده است که؛ آدم و نسل او
مراد آیه اند».
بخش اول مبانی شریعت 53
او همچنین افزوده است که؛ «ابن عربی گفته است :خداوند ،هیچ مخلوقی برتر از
انسان نیافریده است .او انسان را؛ عالم ،قدرتمند ،با اراده ،سخن گو ،شنوا ،بینا ،با
فکر و تدبیر و حکیم آفریده است ،و این ها همه صفات پروردگار سبحان است.
برخی از علماء از این سخن تعبیر کرده اند که؛ “خداوند ،انسان را به صورت خویش
آفریده است” یعنی انسان را دارای صفات خدایی قرار داده است».
مرحوم قرطبی در ادامه میگوید« :پس این مطلب تو را راهنمایی میکند به این
که؛ حقیقتا انسان نیکوترین خلق خدا است ،هم از نظر باطنی و هم از نظر ظاهری …
و به همین دلیل فالسفه گفتهاند که“ :آدمی عالم اصغر است ،چرا که تمامی آنچه در
مخلوقات است ،در وجود آدمی جمع شده است»
(قوله تعالى“ :لقد خلقنا االنسان فی أحسن تقویم .ثم رددناه أسفل سافلین” فیه مسألتان:
األولى – قوله تعالى“ :لقد خلقنا االنسان” هذا جواب القسم ،و أراد باالنسان :الکافر .قیل:
هو الولید بن المغیرة .و قیل :کلدة بن أسید .فعلى هذا نزلت فی منکری البعث .و قیل:
المراد باالنسان آدم و ذریته“ .فی أحسن تقویم” و هو اعتداله و استواء شبابه ،کذا قال
عامة المفسرین .و هو أحسن ما یکون ،ألنه خلق کل شئ منکبا علی وجهه ،و خلقه هو
مستویا ،و له لسان ذلق ،و ید و أصابع یقبض بها.
و قال … ابن العربی“ :لیس هلل تعالى خلق أحسن من االنسان ،فإن اهلل خلقه حیا عالما،
قادرا مریدا متکلما ،سمیعا بصیرا ،مدبرا حکیما .و هذه صفات الرب سبحانه ،و عنها عبر
بعض العلماء ،و وقع البیان بقوله“ :إن اهلل خلق آدم على صورته” یعنی على صفاته التی
قدمنا ذکرها .و فی روایة“ :على صورة الرحمن” و من أین تکون للرحمن صورة
متشخصة ،فلم یبق إال أن تکون معانی “… فهذا یدلّک على أن االنسان أحسن خلق اهلل
باطنا و ظاهرا ،جمال هیئة ،و بدیع ترکیب الرأس بما فیه ،و الصدر بما جمعه ،و البطن
بما حواه ،و الفرج و ما طواه ،و الیدان و ما بطشتاه ،و الرجالن و ما احتملتاه .و لذلک
قالت الفالسفة :إنه العالم األصغر ،إذ کل ما فی المخلوقات جمع فیه …).
چ) در «تفسیر الثعالبی -ج -۵ص »/۳۷–/۳/آمده است …« :و قال بعض العلماء
بالعموم ای االنسان أحسن المخلوقات تقویما …=برخی از علماء قائل شدهاند که؛ انسان
نیکوترین همهی مخلوقات است ،از نظر قوام شکل و اندام …».
مبانی شریعت
54 بخش اول
-۲ظاهرا برداشت عرفا از این آیه ،با نظریهی رایج همراه است .پیش از این از تفسیر
قرطبی که از قول «ابن عربی» مطلبی را نقل کرده بود ،آگاه شدیم و اکنون به نمونه ای
دیگر از تفاسیر عرفانی نگاه کنید ،که میگوید« :در نیکوترین شکل و صورت ظاهری و
معنوی ،آدمی را خلق کرد ،در حالی که تناسب اندام و علم و قدرت و و اراده و تکلم
و دیدن و شنیدن و چیزهایی از این قبیل را داشت که همه آنها نمونهای از صفات
خدای سبحان است ،و به همین جهت برخی علماء تعبیر کردهاند که؛ خدا آدمی را به
صورت خویش آفرید” و به همین معنی است فرمودهی پیامبر“ :کسی که خود را بشناسد
خدای خود را شناخته است” …»
(… « لقد خلقنا اإلنسان » أی جنس اإلنسان «فی أحسن تقویم» أی کائنا فی أحسن ما
یکون من التقویم و التعدیل صورة و معنى حیث برأه اهلل تعالى مستوى القامة متناسب
األعضاء متصفا بالحیاة و العلم و القدرة و اإلرادة و التکلم و السمع و البصر و غیر ذلک
من الصفات التی هی من أنموذجات من الصفات السبحانیة و آثار لها و قد عبر بعض
العلماء عن ذلک بقوله خلق آدم على صورته و فی روایة على صورة الرحمن و بنى علیه
تحقیق معنى قوله من عرف نفسه فقد عرف ربه و قال إن النفس اإلنسانیة مجردة لیست
حالّة فی البدن و الخارجة عنه متعلقة به تعلق التدبیر و التصرف تستعمله کیفما شاءت
فإذا أرادت فعال من األفاعیل الجسمانیة تلقیه إلى ما فی القلب من الروح الحیوانی الذی
هو أعدل األرواح و أصفاها و أقربها منها و أقواها مناسبة إلى عالم المجردات إلقاء
روحانیا و هو یلقیه بواسطة ما فی الشرایین من األرواح إلى الدماغ الذی هو منبت
األعصاب التی فیها القوى المحرکة لإلنسان فعند ذلک یحرک من األعضاء ما یلیق بذلک
الفعل من مبادیه البعیدة و القریبة فیصدر عنه ذلک بهذه الطریقة فمن عرف نفسه على
هذه الکیفیة من صفاتها و أفعالها تسنى له أن یترقى إلى معرفة رب العزة عز
سلطانه …۶تفسیر أبی السعود -أبی السعود -ج – ۳ص .)۱۷/–۱۷۵
-۹البته در ضمن مطالب نقل شده ،آشکار شد که برخی عالمان و مفسران ،از این آیه
«برتری مطلق انسان از سایر موجودات» را برداشت نکردهاند و تنها به «نیکویی صورت
و خلقت بشر» پرداختهاند.
برای روشنتر شدن این برداشت ،برخی اظهارات ایشان را میبینیم؛
بخش اول مبانی شریعت 55
الف) شیخ طوسی در تفسیر «التبیان – ج -۱۳ص »۳۷/میگوید« :و قوله “لقد خلقنا
االنسان فی أحسن تقویم” … و قال الفراء :معناه إنا لنبلغ باآلدمی أحسن تقویمه ،و هو
اعتداله و استواء شبابه ،و هو أحسن ما یکون=… فرّاء گفته است :معنای آیه این است
که؛ ما آدمی را به نیکوترین قوام وی میرسانیم ،که عبارت است از توازن و اعتدال او
در زمان جوانی ،و این نیکوترین زمان وجود اوست» .به همین خاطر بسیاری از مفسران،
در بارهی «ثم رددناه اسفل سافلین» گفتهاند« :الی ارذل العمر=به دوران پیری و فرتوتی»
(… و فی ذلک إشارة أیضا إلى حال الشباب “ثم رددناه أسفل سافلین” یرید إلى الخرف،
و أرذل العمر ،و الهرم ،و نقصان العقل .و السافلون هم الضعفاء و الزمنی و األطفال ،و
الشیخ الکبیر أسفل هؤالء جمیعا ،عن ابن عباس و إبراهیم و قتادة۶تفسیر مجمع البیان -ج
-۱۳ص . ۳۳۴
(ثم رددناه أسفل سافلین) یعنی إلى أرذل العمر ،ینقص عمره و یضعف بدنه و یذهب
عقله .قال ابن عباس( :إن) نفرا ردوا إلى أرذل العمر على عهد رسول اهلل صلى اهلل علیه و
سلم فأنزل اهلل عذرهم و أخبر أن لهم أجرهم الذی عملوا قبل أن تذهب عقولهم .قال
عکرمة :لم یضر هذا الشیخ الهرم کبره إذا ختم اهلل تعالى له بأحسن ما کان یعمل .قال أهل
المعانی :السافلون :الضعفى و الهرمى و الزمنى۶تفسیر الثعلبی – الثعلبی -ج -۱۳ص
۲۴۳٫
ففیه وجهان :األول :قال ابن عباس :یرید أرذل العمر ،و هو مثل قوله :یرد إلى أرذل العمر،
قال ابن قتیبة :السافلون هم الضعفاء و الزمنی ،و من الیستطیع حیلة و الیجد سبیال ،یقال:
سفل یسفل فهو سافل و هم سافلون ،کما یقال :عال یعلو فهو عال و هم عالون ،أراد أن
الهرم یخرف و یضعف سمعه و بصره و عقله و تقل حیلته و یعجز عن عمل الصالحات،
فیکون أسفل الجمیع۶تفسیر الرازی – الرازی -ج – ۳۲ص .)۱۱
البته این برداشت ،از نظر معنا با استثنای پس از آن (اال الذین آمنوا و عملوا الصالحات،
فلهم اجر غیر ممنون) سازگاری ندارد ،چرا که اگر مقصود «جوانی و پیری» باشد ،افراد
صالح و مؤمن با افراد ظالم و کافر ،یکساناند و همگان از این دو مرحله ،بهرهمند
خواهند شد .بنا بر این ،استثنای آن منقطع خواهد بود ،و اصل در استثناء ،متصل بودن آن
است .بنا بر این ،خالف ظاهر آیه خواهد بود.
مبانی شریعت
56 بخش اول
در این برداشت ،هیچ خبری از «برتری مطلق آدمی در صورت و معنا» نیست و تنها از
عبارت «احسن تقویم» مفهوم «برترین شکل ممکن برای آدمی» استفاده شده است.
ب) مرحوم عالمهی طباطبائی در «تفسیر المیزان -ج -۲۳ص »۳۲۳ – ۳۱۳مقصود آیه
را «صالحیت وجودی انسان برای ارتفاع ،تعالی و سعادت و یا تنزل و شقاوت» دانسته
است .یعنی «قوام وجودی انسان در نیکوترین شکل ممکن برای تعالی آفریده شده و
امکان تنزل به پایین ترین مراحل وجود را نیز دارد»
(قوله تعالى“ :لقد خلقنا االنسان فی أحسن تقویم” جواب للقسم و المراد بکون خلقه فی
أحسن تقویم؛ اشتمال التقویم علیه فی جمیع شؤونه و جهات وجوده ،و التقویم جعل
الشئ ذا قوام و قوام الشئ ما یقوم به و یثبت .فاالنسان ،و المراد به الجنس ،ذو أحسن
قوام بحسب الخلقة.
و معنى کونه ذا أحسن قوام بحسب الخلقة على ما یستفاد من قوله بعد“ :ثم رددناه
أسفل سافلین إال الذین” الخ ،صلوحه بحسب الخلقة للعروج إلى الرفیع االعلى و الفوز
بحیاة خالدة عند ربه سعیدة الشقوة معها ،و ذلک بما جهزه اهلل به من العلم النافع و
مکّنه منه من العمل الصالح ،قال تعالى“ :و نفس و ما سواها فألهمها فجورها و تقواها”
[الشمس ]۸ :فإذا آمن بما علم و زاول صالح العمل ،رفعه اهلل إلیه ،کما قال“ :إلیه یصعد
الکلم الطیب و العمل الصالح یرفعه” [فاطر ،]۱۳ :و قال“ :و لکن یناله التقوى منکم”
[الحج ]۳۷ :و قال“ :یرفع اهلل الذین آمنوا منکم و الذین أوتوا العلم درجات” [المجادلة:
]۱۱و قال“ :فأولئک لهم الدرجات العلى” [طه ]۷۵ :إلى غیر ذلک من اآلیات الدالة على
ارتفاع مقام االنسان و ارتقائه باالیمان و العمل الصالح ،عطاء من اهلل غیر مجذوذ .و قد
سمّاه تعالى أجرا کما یشیر إلیه قوله اآلتی“ :فلهم أجر غیر ممنون”.
قوله تعالى“ :ثم رددناه أسفل سافلین” ظاهر الرد أن یکون بمعناه المعروف فأسفل
منصوب بنزع الخافض ،و المراد بأسفل سافلین مقام منحط هو أسفل من سفل من أهل
الشقوة و الخسران و المعنى ثم رددنا االنسان إلى أسفل من سفل من أهل العذاب .و
احتمل أن یکون الرد بمعنى الجعل أی جعلناه أسفل سافلین ،و أن یکون بمعنى التغییر و
المعنى ثم غیرناه حال کونه أسفل جمع سافلین ،و المراد بالسفالة على أی حال الشقاء و
العذاب … قوله تعالى“ :إال الذین آمنوا و عملوا الصالحات فلهم أجر غیر ممنون” أی غیر
بخش اول مبانی شریعت 57
مقطوع استثناء متصل من جنس االنسان ،و تفریع قوله“ :فلهم أجر غیر ممنون” علیه یؤید
کون المراد من رده إلى أسفل سافلین رده إلى الشقاء و العذاب) .بنا بر این برداشت ،تنها
سخن از «نیکوترین وجه ممکن برای تعالی آدمی» در میان است و نه مقایسهی انسان با
سایر موجودات و برتری او بر آنها.
پ) در «تفسیر ابن کثیر -ج -۴ص »۵/۳میخوانیم؛ «خداوند انسان را در نیکوترین
شکل و راست قامت و با تناسب اندام ،نیکو آفرید… سپس بعد از این نیکویی و
شادابی ،جایگاه شان از آتش خواهد بود ،اگر خدا و پیامبران را پیروی نکنند ،و به همین
جهت گفت :مگر کسانی که ایمان آوردند و نیکو رفتار کردند» (و قوله تعالى“ :لقد خلقنا
االنسان فی أحسن تقویم” هذا هو المقسم علیه ،و هو أنه تعالى خلق االنسان فی أحسن
صورة و شکل منتصب القامة سوى األعضاء حسنها“ ،ثم رددناه أسفل سافلین” أی إلى
النار ،قاله مجاهد و أبو العالی و الحسن و ابن زید و غیرهم .ثم بعد هذا الحسن و
النضارة ،مصیرهم إلى النار إن لم یطع اهلل و یتبع الرسل .و لهذا قال“ :إال الذین آمنوا و
عملوا الصالحات”).
در این برداشت نیز هیچگونه سخنی از نسبت سنجی بین انسان و سایر مخلوقات نیست.
بنابر این ،تنها سخن از «نیکوترین قوام وجودی ممکن» برای انسان است.
ت) در تفسیر «فتح القدیر -الشوکانی -ج -۵ص »۴// – ۴/۵آمده است؛ «مقصود آیه
این است که؛ ما جنس انسان را در نیکوترین قوام و توازن ،خلق کردیم» .سپس به
نقل اقوال دیگران پرداخته و میگوید« :قرطبی گفته است:مقصود از “احسن تقویم”
توازن وجودی و راست قامتی انسان است ،این سخن عموم مفسران است» .آنگاه به
نقل سخن ابنعربی و برداشت عرفانی وی میپردازد (“لقد خلقنا اإلنسان فی أحسن
تقویم” هذا جواب القسم :أی خلقنا جنس اإلنسان کائنا فی أحسن تقویم و تعدیل .قال
الواحدی :قال المفسرون :إن اهلل خلق کل ذی روح مکبا على وجهه إال اإلنسان ،خلقه
مدید القامة یتناول مأکوله بیده ،و معنى التقویم :التعدیل ،یقال :قوّمته فاستقام .قال
القرطبی :هو اعتداله و استواء شأنه ،کذا قال عامة المفسرین .قال ابن العربی :لیس هلل
تعالى خلق أحسن من اإلنسان …).
مبانی شریعت
58 بخش اول
-۴در خصوص آیهی ۳سورهی تغابن ،مطالب مفسران مشابه مطالب موجود در تفسیر
آیات سورهی «تین» است (تفسیر القرطبی – القرطبی -ج -۱۸ص ۱۳۴؛ قوله تعالى… :
“وصورکم فأحسن صورکم” یعنی آدم علیه السالم ،خلقه بیده کرامة له ،قاله مقاتل.
الثانی :جمیع الخالئق .و قد مضى معنى التصویر ،و أنه التخطیط و التشکیل .فإن قیل:
کیف أحسن صورهم؟ قیل له :جعلهم أحسن الحیوان کله و أبهاه صورة ،بدلیل أن
االنسان ال یتمنى أن تکون صورته على خالف ما یرى من سائر الصور .و من حسن
صورته أنه خلق منتصبا غیر منکب ،کما قال عز وجل“ :لقد خلقنا االنسان فی أحسن
تقویم” [التین ]۴ :على ما یأتی بیانه إن شاء اهلل تعالى).
-۵مرحوم عالمهی طباطبائی در «تفسیر المیزان -ج -۱۳ص »۲۳۵آورده است؛
«مقصود از نیکویی صورت ،قوام وجودی آدمی است ،همانگونه که در آیهی ۴سورهی
تین آمده است .و نیکویی صورت ،به معنی تناسب تجهیزات وجود آدمی با غایت وجود
آدمی است ،و به معنی زیبایی و دل نشین بودن چهره نیست ،بلکه به معنی “نیکویی
عمومیای است که در تمامی مخلوقات دیده میشود و خداوند در آیهی ۷سورهی
سجده ،آن را بیان کرده است که؛ “خدایی که خلقت هرچیزی را نیکو قرار داد”» (و قوله:
“وصورکم فأحسن صورکم” المراد بالتصویر إعطاء الصورة و صورة الشئ قوامه و نحو
وجوده کما قال“ :لقد خلقنا االنسان فی أحسن تقویم” [التین ]۴ :و حسن الصورة تناسب
تجهیزاتها ،بعضها لبعض ،و المجموع لغایة وجودها ،و لیس هو الحسن بمعنى صباحة
المنظر و مالحته ،بل الحسن العام الساری فی األشیاء کما قال تعالى“ :الذی أحسن کل
شئ خلقه” [ألم السجدة.)… ]۷ :
-۶دلیل عمده بر «عدم داللت آیات مورد استناد» بر نظریهی رایج ،این است که خدای
سبحان تمامی مخلوقات را در «نیکوترین وجه ممکن» آفریده است .قرآن کریم در آیهی
ن کلّ شیئ خَلَقَهُ و بدأ خلقَ اإلنسان من
۷سورهی سجدة ،میگوید« :الذی اَحس َ
طین=خداوند ،کسی است که هر آفریدهای را نیکو آفریده است و آغاز کرد آفرینش
انسان را از گِل».
النمل« ۸۸ :وَ تَرَى الْجِبالَ تَحْسَبُها جامِدَةً وَ هِیَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ صُنْعَ اللَّهِ الَّذی أَتْقَنَ
کُلَّ شَیْءٍ إِنَّهُ خَبیرٌ بِما تَفْعَلُونَ» .کوهها را میبینی ،و آنها را ساکن و جامد میپنداری ،در
حالی که مانند ابر در حرکتند؛ این صنع و آفرینش خداوندی است که همه چیز را متقن
آفریده؛ او از کارهایی که شما انجام میدهید مسلّماً آگاه است!
القمر « ۴۳ :إِنَّا کُلَّ شَیْءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ» .البته ما هر چیز را به اندازه آفریدیم!
فصلت« ۲۱ :وَ قالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَیْنا قالُوا أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذی أَنْطَقَ کُلَّ شَیْءٍ وَ هُوَ
خَلَقَکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ» .آنها به پوستهای تنشان میگویند« :چرا بر ضدّ ما
گواهی دادید؟!» آنها جواب میدهند« :همان خدایی که هر موجودی را به نطق درآورده
ما را گویا ساخته؛ و او شما را نخستین بار آفرید ،و بازگشتتان بسوی اوست!
الفرقان« ۲ :الَّذی لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لَمْ یَتَّخِذْ وَلَداً وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ شَریکٌ فِی
الْمُلْکِ وَ خَلَقَ کُلَّ شَیْءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدیراً» .خداوندی که حکومت آسمانها و زمین از آن
اوست ،و فرزندی برای خود انتخاب نکرد ،و همتایی در حکومت و مالکیّت ندارد ،و
همه چیز را آفرید ،و به دقّت اندازهگیری نمود!
طه« ۵۳ :قالَ رَبُّنَا الَّذی أَعْطى کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى» .گفت« :پروردگار ما همان کسی
است که به هر موجودی ،آنچه را الزمه آفرینش او بوده داده؛ سپس هدایت کرده است!»
اإلسراء« ۴۴ :تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فیهِنَّ وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِالَّ یُسَبِّحُ
بِحَمْدِهِ وَ لکِنْ ال تَفْقَهُونَ تَسْبیحَهُمْ إِنَّهُ کانَ حَلیماً غَفُوراً» .آسمانهای هفتگانه و زمین و
کسانی که در آنها هستند ،همه تسبیح او میگویند؛ و هر موجودی ،تسبیح و حمد او
میگوید؛ ولی شما تسبیح آنها را نمیفهمید؛ او بردبار و آمرزنده است.
الحجر« ۱۳:وَ الْأَرْضَ مَدَدْناها وَ أَلْقَیْنا فیها رَواسِیَ وَ أَنْبَتْنا فیها مِنْ کُلِّ شَیْءٍ مَوْزُونٍ» .و
زمین را گستردیم؛ و در آن کوههای ثابتی افکندیم؛ و از هر گیاه موزون ،در آن رویاندیم
پنجم) انسان ،امانت دار الهی
دلیل دیگری که شدیدا مورد تأکید موافقان نظریهی رایج است ،مفاد آیهی ۷۲سوره ی
احزاب است؛ «إنّا عرضنا األمانة علی السّماوات و األرض و الجبال ،فأبین أن یحملنها و
أشفقن منها ،و حملها اإلنسان ،إنّه کان ظلوما جهوال».
مبانی شریعت
61 بخش اول
«ما امانت (تعهّد ،تکلیف ،و والیت الهیّه) را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه داشتیم،
آنها از حمل آن سر برتافتند ،و از آن هراسیدند؛ امّا انسان آن را بر دوش کشید؛ او بسیار
ظالم و جاهل بود( ،چون قدر این مقام عظیم را نشناخت و به خود ستم کرد)».
آسمان بار امانت نتوانست کشید قرعهی فال به نام من دیوانه زدند.
بحث در چند و چون «امانت الهی» که تنها آدمی آن را حمل کرده و بر عهده گرفته
است ،منتهی به اثبات برتری «نوع انسان» بر سایر مخلوقات زمینی و آسمانی شده است.
سخن رایج این است که؛ «دیگران تاب تحمل امانت الهی را نداشتند و انسان تنها
موجودی بود که چنین تحملی داشت» .بنا براین تردیدی در اختصاص انسان به این
ارزش نیست ،و این برای برتری او ،کافی است.
در خصوص این آیه ،چند نکته را یادآوری میکنم؛
-۱گروهی از مفسران شیعه و سنی ،برای اثبات نظریهی رایج ،به این آیه استناد کردهاند
(رجوع کنید به التفسیر الصافی ،فیض کاشانی ج /ص ،۷۲-۷/األمثل فی تفسیر کتاب
اهلل المنزل ،ناصر مکارم شیرازی ج ۱۳ص ۳۷۳–۳/۷با عنوان “حمل األمانة اإللهیة
أعظم افتخارات البشر=پذیرفتن امانت الهی ،برترین افتخارات آدمیان است” ،تفسیر ابن
عربی ج ۲ص ،۱۵۱تفسیر اآللوسی ج ۲۲ص .)۱۳۲
-۲در تفاسیر عرفانی نیز سخن از برتری آدمی و «کمال مظهریت انسان برای صفات
جمال و جالل الهی» در مقایسه با سایر موجودات است (تفسیر ابن عربی و تفسیر
آلوسی).
-۹اختالف نظر شدیدی در تعیین مفهوم و مصداق «امانت الهی» بین مفسران وجود
دارد .بنابراین ،معلوم میشود که آیه از نظر مفهوم و مصداق ،اجمال و ابهام دارد و
محتاج بررسی دقیق و تفسیر است.
-۴به احتمال راجح ،و باتوجه به مناسبتی که بین آغاز و پایان آیه باید برقرار باشد،
امانت مورد نظر آیه یا همان «امانت» است که شامل تمامی تعهدات و پیمان های معنوی
و دنیوی می شود ،و یا مفهوم «عدل و علم» و مصادیق و مظاهر آن ها است (که برای
رهایی یافتن بشر از دو عنوان «ظلوم و جهول» شدیدا مورد نیاز انسان بوده و هست).
بخش اول مبانی شریعت 61
این دو ،گزاره هایی هستند که با دقت در تفسیر و تأویل آیه ،تمامی عناوین و مصادیق
مورد نظر مفسران و روایات را در خود جای میدهند و «جامع» آنها هستند.
-۵مطلب پایانی آیه ( ۷۲انه کان ظلوما جهوال) و مطلب آغازین آیه ی ( ۷۳لیعذب
المنافقین و …) که به «علت عرضه و تحمل امانت» اشاره می کنند ،با «استناد برای
تفاخر» سازگار نیستند و آن را منتفی می کنند.
-۶عبارت «فأبین أن یحملنها و أشفقن منها» که در بارهی آسمان و زمین و کوهها بکار
رفته است ،نشان میدهد که؛ «این موجودات ،دارای شعور و اراده و اختیار اند» چرا که
عنوان «اشفاق» در مورد خصلت و حالت «خوف منجر به پرهیز از ضرر یا إضرار ،نسبت
به موجود مورد عالقه» (خواه نفس خویش باشد یا دیگری) بکار میرود .در این
خصوص نیز برخی مفسران ،نظر دادهاند و برخی روایات نیز این برداشت را تأیید
میکنند.
-۷بسیاری از مفسران نیز به این آیه برای ادعای رایج ،استناد نکرده و از برتری آدمی از
سایر موجودات ،سخنی به میان نیاوردهاند.
مثال شیخ طوسی در تفسیر «التبیان – الشیخ الطوسی -ج -۸ص »۳/۳ – ۳/۷به نقل
اقوال مفسران و رواة پرداخته (که هیچیک از اقوال آنان داللت بر برتری انسان بر آسمان
و زمین و … نمیکند) و هیچگونه ترجیحی برای نظریات متفاوت نقل شده ،ارائه نکرده
است.
(ثم اخبر تعالى بأنه عرض األمانة على السماوات واألرض ،فاألمانة هی العقد الذی یلزم
الوفاء به مما من شأنه أن یؤتمن على صاحبه ،و قد عظم اهلل شأن األمانة فی هذه اآلیة و
أمر بالوفاء بها ،و هو الذی امر به فی أول سورة المائدة و عناه بقوله “یا أیها الذین آمنوا
أوفوا بالعقود” و قیل فی قوله “عرضنا األمانة على السماوات و األرض و الجبال” مع أن
هذه األشیاء جمادات ال یصح تکلیفها أقوال:
أحدها -ان المراد عرضنا على أهل السماوات و أهل األرض و أهل الجبال .و ثانیها -ان
المعنی فی ذلک تفخیم شأن األمانة و تعظیم حقها ،و أن من عظم منزلتها انها لو عرضت
على الجبال و السماوات و األرض مع عظمها ،و کانت تعلم بأمرها ،ألشفقت منها ،غیر أنه
خرج مخرج الواقع ألنه أبلغ من المقدر .و قوله “فأبین ان یحملنها” أی منعن ان یحملن
مبانی شریعت
62 بخش اول
األمانة “و أشفقن منها” أی خفن من حملها “و حملها االنسان انه کان ظلوما جهوال” أی
ظلوما لنفسه بارتکاب المعاصی ،جهوال بموضع األمانة و استحقاق العقاب على ارتکاب
المعاصی .و قال ابن عباس :معنى األمانة الطاعة هلل،
و قیل لها أمانة الن العبد اؤتمن علیها بالتمکین منها و من ترکها .و قال تعالى “لیبلوکم
أیکم أحسن عمال” فرغب فی األحسن ،و زهد فی ترکه .و قیل :من األمانة ان المرأة
اؤتمنت على فرجها و الرجل على فرجه ان یحفظاهما من الفاحشة .و قیل :األمانة ما
خلق اهلل تعالى فی هذه األشیاء من الدالئل على ربوبیته و ظهور ذلک منها ،کأنهم
أظهروها و االنسان جحد ذلک و کفر به .و فائدة هذا العرض إظهار ما یجب من حفظها
و عظم المعصیة فی تضییعها .و قیل معنى “حملها االنسان” أی خانها ،الن من خلق
األمانة فقد حملها و کذلک کل من اثم فقد حمل االثم ،کما قال تعالى “و لیحملن أثقالهم
و أثقاال مع أثقالهم”
و قال البلخی :یجوز أن یکون معنى العرض و اإلباء لیس هو ما یفهم بظاهر الکالم ،بل
إنما أراد تعالى أن یخبر بعظم شأن األمانة و جاللة قدرها “و فظاعة خیانتها و ترک أدائها،
و انه لوجد السماوات مع عظمها ال تحملها و إن االنسان حملها ،و لیس االنسان -ههنا-
واحدا بعینه ،و ال هو المطیع المؤمن ،بل هو کل من خان األمانة و لم یرد الحق فیها.
و حمل االنسان األمانة هو ضمانة القیام بها و إداء الحق فیها ،الن ذلک طاعة منه هلل ،و
اتباع المره و اهلل الیعتب على طاعته و ما امر به و دعا إلیه لکن معنى “حملها” انه احتملها
ثم خانها و لم یؤد الحق فیها ،کأنه حملها فذهب بها و احتمل وزرها ،کما یقولون فالن
أکل أمانته أی خان فیها ،و العرب تقول :سألت الربع ،و خاطبت الدار فأجابنی بکذا ،و
قالت کذا ،وربما قالوا :فلم یجب ،وامتنعت من الجواب .و لیس هناک سؤال و ال جواب،
وإنما هو اخبار عن الحال التی تدل علیه ،و عبر عنه بذکر السؤال و الجواب ،کما قال
تعالى “ائتیا طوعا لو کرها” للسموات و األرض “قالتا أتینا طائعین” و هو تعالى الیخاطب
من الیفهم و الیعقل ،وقال تعالى “لقد جئتم شیئا إدا تکاد السماوات یتفطرن منه و تنشق
األرض و تخر الجبال هدا” و نحن نعلم أن السماوات لمتشعر بما کان من الکفار و انه
السبیل لها إلى االنفطار فی ذات نفسها ،و یقول القائل أتیت بکذب التحتمله الجبال
الراسیات ،قال الشاعر :فقال لی البحر إذ جئته *کیف یجیز ضریر ضریرا … و قد قال
بخش اول مبانی شریعت 63
بعض الحکماء :سل األرض من شق أنهارک و غرس أشجارک و جنى ثمارک؟ فإن لم
تجبک حوارا أجابتک اعتبارا).
ج) برخی آیات دیگر هم وجود دارند که برخی از مفسران به آنها استناد کردهاند تا
ادعای رایج را اثبات کنند .مثل آیهی ۳۳سورهی آل عمران؛ «إن اهلل اصطفی آدم و نوحا
و ءال إبراهیم وءال عمران علی العالمین=خداوند برگزیده است آدم و نوح و فرزندان
عمران را بر تمامی عالمیان» ،که مرحوم فخر رازی در «تفسیر الرازی ج -۸ص – ۲۳
»۲۲به آن استناد کرده است.
(اتفق العلماء على أن البشر أفضل من الجن و الشیاطین ،و اختلفوا فی أن البشر أفضل أم
المالئکة ،و قد استقصینا هذه المسألة فی تفسیر قوله تعالى“ :اسجدوا آلدم فسجدوا”
[األعراف ]۱۱:و القائلون بأن البشر أفضل تمسکوا بهذه اآلیة ،و ذلک ألن االصطفاء
یدل على مزید الکرامة و علو الدرجة ،فلما بین تعالى أنه اصطفى آدم و أوالده من
األنبیاء على کل العالمین وجب أن یکونوا أفضل من المالئکة لکونهم من العالمین.
علمای تفسیر اتفاق نظر دارند که بشر از جن و شیاطین ،برتر است .و در برتری یا عدم
برتری بشر بر مالئکه ،اختالف کرده اند .ما این مطلب را در تفسیر آیهی «اسجدوا آلدم
فسجدوا» بطور کامل بیان کردیم .کسانی که قائل به برتری بشر از مالئکهاند ،به این آیه
تمسک کردهاند ،بخاطر اینکه؛ برگزیده شدن از سوی خدا ،بر زیادتر بودن کرامت و
برتری درجه ،داللت میکند .پس وقتی که خداوند بیان میکند که او ،آدم و فرزندانش را
که پیامبراند ،بر تمامی عالمیان برگزیده است ،واجب است که برتر از مالئکه باشند ،چرا
که مالئکه نیز از جملهی عالمیاناند).
این موارد از قرآن ،عمدهترین دالیلی است که برای اثبات ادعای رایج در «برتری نوع
انسان از سایر مخلوقات» شده است .البته باید به هریک از دالیل فوق ،جداگانه رسیدگی
شود تا درستی یا نادرستی استدالل به آنها آشکار گردد .به امید خدا،بحثمفصل و
مشروحی در نقد و بررسی اندیشه ی رایج خواهیم داشت.
در قسمت بعدی ،به دالیل نظریهی «عدم برتری مطلق انسان از سایر مخلوقات» خواهیم
پرداخت .نظریهای که به ما میگوید« :تمامی موجودات ،دارای عقل و شعور کلی و
جزئیاند» .انسان گرچه «موجودی شریف» است ،ولی اشرف مخلوقات نیست .انسان
مبانی شریعت
64 بخش اول
«محور هستی» نیست و شرکای فراوانی دارد .بسیاری از موجودات ،در بسیاری از
تواناییها ،از آدمی برتر و در بسیاری از جهات ،فاقد برتریاند.
باید کم کم به اندیشهی «تساوی ذاتی موجودات» و «مزیتهای نسبی آنان» میدان داد و
دالیل آن را بررسی کرد .حقوق طبیعی شرکای خود را به رسمیت شناخت ،و متواضعانه
از تضییع آن ها پرهیز کرد (ان شاء اهلل).
قسمت سوم:
براساس نظریه دوم یعنی نظریهی «عدم برتری مطلق انسان بر سایر مخلوقات» تمامی موجودات،
دارای عقل و شعور کلی و جزئیاند .انسان گرچه «موجودی شریف» است ،ولی اشرف مخلوقات
نیست .انسان «محور هستی» نیست و شرکای فراوانی دارد .هیچ دلیل عقلی و قرآنی آشکار و
کاملی برای اثبات برتری مطلق انسان بر سایر موجودات (حتی در داشتن عقل و اختیار) وجود
ندارد.
اگر برخی مزایای نسبی ،مثل «علم اسماء» (که چند و چون آن آشکار نیست) برای آدمی اثبات
میشود ،در برابر این مطلب ،مزایای نسبی دیگری برای سایر موجودات نیز اثبات میشود که از
نظر عقل و نقل قرآنی و روایی معتبر ،تردیدی در آن نمیتوان کرد.
بنا بر این ،باید از نظریهی «أشرف مخلوقات بودن انسان» یا «جانشین خدا بودن آدمی» پرهیز
کرد و این «برتریجوییهای مطلق» را کناری نهاد و از شر آن به خدا پناه برد .این تصورات
غیرطبیعی ،سبب شکل گیری «زندگی غیرطبیعی آدمی» در طول تاریخ بوده و منجر به «فسادها،
سرکشیها و طغیانها»ی بیشماری شده است که نوع «فرعونی» آن از شناختهشدهترین انواع
«طغیان»ها است.
در سومین و آخرین قسمت از بخش اول ضمن بحث درباره شرکای انسان ،عقل و اختیار سائر
موجودات و مقایسه مخلوقات نظریه «عدم برتری مطلق انسان بر سایر مخلوقات» تبیین و اثبات
می شود.
***
شُرَکای انسان
-۱انسان موجودی است شریف ،با کرامت ،با اراده و اختیار ،دارای عقل و شعور نسبت
به کلیات و جزئیات ،عالم به بسیاری از مسائل عالم طبیعت ،توانا نسبت به رشد و کمال
علمی و معنوی و …
-۲نواقص و ناتوانیهای آدمی نیز جزئی از حقایق وجود او را تشکیل میدهند .انسان
از این منظر ،موجودی است؛ ضعیف ،جهول ،ظلوم ،عجول و محدود (از نظر علم،
شناخت ،توان جسمی و ذهنی) که در بسیاری از جنبههای زندگی مادی ،بطور نسبی از
بسیاری موجودات دیگر ناتوانتر است و سایر موجودات ،برتریهایی نسبی بر آدمی
دارند.
-۹ادعای رایج این است که؛ «آدمی ،از آن جهت که دارای عقل و اختیار است ،بر سایر
موجودات ،برتری دارد» .یعنی مالک برتری آدمی «عقل و اختیار» است.
مبانی شریعت
66 بخش اول
پاداش و کیفر ،از اختیار و ارادهی موجودی که محشور میشود ،خبر میدهد ،چرا که
مبتنی بر «برهان إنّ» (کشف علت از روی معلول) ثبوت پاداش و کیفر ،کاشف از ثبوت
اختیار و اراده است.
سوم .در متن آیه ،در بارهی حیوانات از ضمیری استفاده شده که اختصاص به «ذوی
العقول=صاحبان عقل» دارد .این مطلب ،نشانگر آن است که خدای سبحان ،جنبندگان
زمینی و پرندگان را «صاحب عقل و خرد» دانسته است .این نکته را برخی از مفسران
شیعه و سنی ،یادآوری کردهاند (تفسیر المیزان :۷۶۸۲ولذلک أرجع الضمیر المستعمل فی
أولى الشعور والعقل ،تفسیر أبی السعود :۳۶۱۳۱و إیراد ضمیرها على صیغة جمع العقالء
إلجرائها مجراهم).
چهارم .در مورد «حشر حیوانات» آیات دیگری در قرآن کریم وجود دارند که در برخی
از آنها به این نکته تصریح کردهاند.
در سورهی «تکویر» آیهی ،۵میخوانیم« :وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ» در آن هنگام که
وحوش جمع شوند.
و در برخی دیگر ،متن آیات ،ظهور در حشر تمامی موجودات دارند:
النمل۸۳۶؛ وَ یَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً مِمَّنْ یُکَذِّبُ بِآیاتِنا فَهُمْ یُوزَعُونَ( .به خاطر
آور) روزی را که ما از هر امّتی ،گروهی را از کسانی که آیات ما را تکذیب میکردند
محشور میکنیم؛ و آنها را نگه میداریم تا به یکدیگر ملحق شوند!
الفرقان۱۷۶؛ وَ یَوْمَ یَحْشُرُهُمْ وَ ما یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَیَقُولُ أَ أَنْتُمْ أَضْلَلْتُمْ عِبادی هؤُالءِ
أَمْ هُمْ ضَلُّوا السَّبیلَ( .به خاطر بیاور) روزی را که همه آنان و معبودهایی را که غیر از
خدا میپرستند جمع میکند ،آنگاه به آنها میگوید« :آیا شما این بندگان مرا گمراه کردید
یا خود آنان راه را گم کردند؟!»
پنجم .برای داوری بین ادعاهای رایج و ادعای «عقل و اختیار داشتن سایر موجودات»
تنها خداوند سبحان (که خالق تمامی موجودات است) حق اظهار نظر دارد ،چرا که هر
گونه اظهار نظر قطعی از سوی آدمیان (صرفنظر از آموزههای وحیانی) اظهار نظری یک
جانبه و منفعت گرایانه از سوی یک طرف مقایسه (یعنی انسان) است.
داوری انسان در تعیین جایگاه خود در هستی ،در نسبت با سایر موجودات ،همچون
داوری یکی از دو طرف مسابقه (در مسابقهای دوجانبه) است .طبیعت چنین وضعی،
مبانی شریعت
68 بخش اول
امکان داوری جانبدارانه نسبت به موضع خود است .یعنی تمامی اظهار نظرهای شخصی
آدمیان در این مورد ،در مظان اتهام «نا آگاهی از تواناییهای سایر موجودات ،و
جانبداری از خود» قرار میگیرند.
اگر داور مسابقه ،هیچ نفعی از پیروزی یا شکست یکی از طرفین نداشته باشد ،امکان
داوری عادالنه و صحیح ،افزایش مییابد .بنابر این ،باید در چنین بحثی ،از «داور عادل و
آگاه به جایگاه حقیقی همهی موجودات هستی» یعنی خدای سبحان ،یاری جوییم و
داوری او را بدون دخل و تصرف جانبدارانه ،بپذیریم.
مولوی در دفتر دوم مثنوی ( )۲۴۳به ذکر داستان جلودارشدن موش نسبت به شتر
پرداخته است .وقتی آنها به لب جوی بزرگی رسیدند ،موش ایستاد .شتر به او گفت:
پابنه ،مردانه اندر جُو در آ «این توقف چیست ،حیرانی چرا
در میان ره مباش و تن مزن تو قالووزی و پیش آهنگ من
من همی ترسم زغرقاب ای رفیق گفت این آب شگرف است و عمیق
پا در او بنهاد آن اشتر شتاب گفت اشتر تا ببینم حدّ آب
از چه حیران گشتی و رفتی ز هوش گفت تا زانو است اب ای کور موش
که ز زانو تا به زانو فرقها است گفت مور توست و ما را اژدها ست
مر مرا صد گز گذشت از فرق سر گر تو را تا زانو است ای پر هنر
تا نسوزد جسم و جانت زین شرر گفت گستاخی مکن بار دگر
تو مری با مثل خود موشان بکن با شتر مر موش را نبود سُخُن
بگذران زان آب مُهلک مَر مَرا …». گفت توبه کردم از بهر خدا
این داستان بخوبی نشان میدهد که؛ «موش از در دست داشتن افسار شتر و همراهی او
با خویش ،غرور پیدا کرد و خود را از او برتر دانست .شتر تأمل کرد تا هنگام دادن
درس حقیقت به موش فرا برسد .مواجه شدن آنان با رودخانه ،سبب از راهماندن موش و
ترس او از ادامهی راه شد و اینجا بود که شتر گفت :آب تا زانو است ،چرا میترسی؟!! و
موش که ترس کنونی ،غرورش را از یاد برده بود ،به اقرار آمد که :از زانو ی من تا
زانوی تو فرقها است!! شتر به او گفت :اگر میخواهی برتری خود را بیازمایی ،با
موشهایی از جنس خود ،خود را مقایسه کن و نه با شتر!! که در غیر اینصورت،جسم و
جانت از شرار “غرور بیجا و مقایسهی نامعقول” خواهد سوخت».
بخش اول مبانی شریعت 69
ششم .دستگاه ذهنی بشر ،به گونهای سرشته شده که تمامی مسائل مربوط به منافع و
مضار زندگی خود را با کمک علم و تجربه (از جمله علم الهی) و آگاهیهای ذاتی،
درک کند .اما تاکنون ،درک صحیحی از چند و چون زندگی سایر موجودات و اهداف
حقیقی و راهکارهای الزم و کافی رسیدن به آن اهداف را نداشته است.
به عبارت دیگر :اوال؛ تردیدی در تفاوت اهداف و اولویتهای زندگی مادی انسان با
سایر موجودات وجود ندارد.
ثانیا؛ شاکلهی وجود آدمی و آگاهیهای او ،برای درک مصالح و مفاسد زندگی غیر
انسانها ساخته نشده است و به همین خاطر از درک چند و چون رفتارهای سایر
موجودات ،تاکنون عاجز بوده است و جز اندکی نمیداند .ثالثا؛ معقول و منطقی نیست
که با معیارهای خاص حاکم بر زندگی بشر ،زندگی سایر موجودات را تبیین و تفسیر
کنیم.
نتیجهی طبیعی این گزارهها ،انسان را فاقد صالحیت الزم برای ارزیابی زندگی مادی
سایر موجودات ،معرفی میکند ،چرا که هرچه بگوید ،ناشی از «ارزیابی انسانی» و
«مالک و معیارهای حاکم بر زندگی بشر» خواهد بود و فرض ما این است که در مورد
«غیر انسان» میخواهیم داوری کنیم و سخن بگوییم.
هفتم .اکثر عالمان شریعت محمدی (ص) و طرفداران اندیشههای رایج ،در مورد نسبت
انسان با سایر موجودات ،به گونهای سخن گفتهاند که گویا؛ « آدمی ،تنها موجودی است
که دارای عقل و اختیار و در جایگاهی برتر از سایرین است» .آنها در مقام مقایسه
میگویند:
الف) آدمی در زندگی مادی خود ،همه گونه تحول ،تکامل و تغییر را برای زندگی بهتر،
تجربه کرده و میکند ،در حالی که تمام موجودات دیگر ،بدون تحول و تکامل بودهاند.
ب) انسان خود را بر سرنوشت تمامی موجودات دیگر مسلط ساخته است و در بارهی
آنان تصمیمگیری میکند و به «محور هستی» بدل شده است ،در حالی که چنین اتفاقی
برای سایر موجودات نیافتاده و نمیافتد.
مبانی شریعت
71 بخش اول
پ) آدمیان راه آسمانها در پیش گرفته و به تسخیر فضا میاندیشند ،در حالی که سایر
موجودات ،در محبس زمین و جوّ آن گرفتار شدهاند و هیچ تالشی برای تسخیر فضا از
آنان صادر نمیشود.
ت) خداوند سبحان ،آدمی را شایستهی سجدهی فرشتگان و عروج به قرب الهی و
برگزیده شدن به پیامبری دانسته است ،در حالی که چنین جایگاهی را برای سایر
موجودات ،قرار نداده است.
ث) در قرآن کریم و کتب مقدس دیگر آمدهاست که؛ «خداوند تمامی آنچه در زمین و
آسمان است را برای آدمیان خلق کرده است» و چنین سخنی در مورد سایر موجودات
نیامده است .به همین خاطر است که «حق ذبح برخی حیوانات و انواع تصرف در
طبیعت» به آدمی داده شده است.
ج) آدمی در مورد تمامی پدیدهها میاندیشد و «علم و اگاهی» پیدا میکند ،در حالی که
چنین اتفاقی برای سایر موجودات نمی افتد.
و…
هشتم .یکی از موارد داوری خداوند سبحان در تبیین جایگاه حقیقی موجودات ،بیان
آشکار او در همین آیهی قرآن است که صریحا از عبارت «امثالکم=مثل شما» بهره گرفته
است.
میتوان به بررسی چند و چون «مماثلت» پرداخت ،ولی بازهم باید از «وحی» یاری
گرفت .به عبارت دیگر؛ عقل بشری با میزان دانش کنونی بشر ،در این زمینه «سکوت»
میکند و این مسأله در محدودهی «منطقة الفراغ عقل بشر» است.
نهم .مرحوم عالمهی طباطبائی در تفسیر «المیزان ۷۶۷۲تا »۸۴بحث مفصلی در
خصوص این آیه و چندوچون «مماثلت» دارد .خالصه ی این مطلب را جهت اطالع
مخاطبان یادآور میشوم:
الف) حیوانات ،دارای عقائد و آرائی هستند که آنان را به منافعشان راهنمایی کرده و از
مضارشان بازمیدارد .آنان دارای مکر و حیلههایی برای صید یا فرار از خطر میباشند که
آدمی ،پس از طی قرون و اعصار به برخی از آنها پی میبرد .
بخش اول مبانی شریعت 71
(ال نشک به فی أن له شعورا بحوائجه و ما یرتفع به حاجته ،و آراء و عقائد ینبعث بها
إلى جلب المنافع و دفع المضار کما فی االنسان ،و ربما عثرنا فیها من أنواع الحیل و
المکائد للحصول على الصید و النجاة من العدو من الطرق االجتماعیة و الفردیة ما
لمیتنبه إلیه االنسان إال بعد طی قرون و أحقاب من عمره النوعی.)۷۴۶
ب) سیاستها و صنایع و سنن برخی حیوانات ،با تدابیر و داشتههای بشر متمدن و
پیشرفته قابلمقایسه است.
( و قد عثر العلماء الباحثون عن الحیوان فی کثیر من أنواعه ،کالنمل و النحل و األرضة
على عجائب من آثار المدنیة و االجتماع ،و دقائق من الصنعة و لطائف من السنن و
السیاس ات ال تکاد توجد نظائرها إال فی األمم ذوی الحضارة و المدنیة من
االنسان.)۷۴۶
پ) آیا حشر حیوانات نشان نمیدهد که آنان نیز در رفتار خود محاسبه میشوند؟ و آیا
این مطلب نشانی از مکلف بودن آنها نیست؟ و آیا تکلیف بدون اختیار و اراده معقول
است؟ و آیا تکلیف ،بدون ارسال پیامبران برای آنان ممکن است؟ و آیا پیامبرانی از
جنس خود آنان برای شان فرستاده شده است؟ این مطالب برای ما آشکار نیست و چیز
زیادی در بارهی آن نمیدانیم.
(فهل للحیوان غیراالنسان حشر إلى اهلل سبحانه کما أن لالنسان حشرا إلیه؟ ثم إذا کان له
حشر فهل یماثل حشره حشر االنسان فیحاسب على أعماله و توزن و ینعم بعد ذلک فی
جنة أو نار على حسب ما له من التکلیف فی الدنیا؟ و هل استقرار التکلیف الدنیوی علیه
ببعث الرسل و إنزال االحکام؟ و هل الرسول المبعوث إلى الحیوان من نوع نفسهأو أنه
إنسان؟.)۷۵۶
ت) آیات و روایات بسیاری بر حشر و اعادهی موجودات غیرانسان ،داللت میکنند.
روایات آن از حیث فراوانی ،قابل شمارش نیست.
(أما السؤال األول “هل للحیوان غیر االنسان حشر؟ “فقوله تعالى فی اآلیة“ :ثم إلى ربهم
یحشرون” یتکفل الجواب عنه ،و یقرب منه قوله تعالى( :و إذا الوحوش حشرت۶تکویر:
.)۵بل هناک آیات کثیرة جدا دالة على إعادة السماوات و األرض و الشمس و القمر و
النجوم و الجن و الحجارة و األصنام و سائر الشرکاء المعبودین من دون اهلل ،و الذهب و
مبانی شریعت
72 بخش اول
الفضة حیث یحمى علیهما فی نار جهنم فتکوى بها جباه مانعی الزکاة و جنوبهم إلى
غیرذلک فی آیات کثیرة ال حاجة إلى إیرادها ،و الروایات فی هذه المعانی التحصى
کثرة.)۷/۶
ث) آیات سورهی نمل ،و داستان مورچه و هدهد با سلیمان ،نشانگر دقت فکری و
شعور باالی این موجودات است .مفاد آیات یادشده ،نشان میدهد که؛ معانی ساده و
پیچیده و دانش گسترده ای در این موجودات وجود دارد.
(على أنه تعالى ذکر من بعض الحیوان من لطائف الفهم ودقائق النباهة ما لیس بکل
البعید من مستوى االنسان المتوسط الحال فی الفقه و التعقل کالذی حکى عن نملة
سلیمان بقوله“ :حتى إذا أتوا على وادى النمل قالت نملة یا أیها النمل ادخلوا مساکنکم ال
یحطمنکم سلیمان وجنوده وهم ال یشعرون” [النمل ]۱۸:و ما حکاه من قول هدهد له
علیه السالم فی قصة غیبته عنه“ :فقال أحطت بما لم تحط به و جئتک من سبأ بنبأ یقین،
إنی وجدت امرأة تملکهم و أوتیت من کل شئ و لها عرش عظیم ،وجدتها و قومها
یسجدون للشمس من دون اهلل و زین لهم الشیطان أعمالهم فصدهم عن السبیل فهم ال
یهتدون” إلى آخر اآلیات [النمل ]۲۴:فإن الباحث النبیه إذا تدبر هذا اآلیات بما یظهر منها
من آثار الفهم و الشعور لها ثم قدر زنته ،لمیشک فی أن تحقق هذا المقدار من الفهم و
الشعور ،یتوقف على معارف جمة و إدراکات متنوعة کثیرة من بساط المعانی و
مرکباتها.)۷۷۶
ج) دانشمندانی که در کار؛ شناخت دقائق زندگی ،رفتار و یا تربیت حیوانات هستند،
عجایبی از رفتارها و درک و فهم عمیق و دقیق حیوانات را گزارش کردهاند.
(و ربما أید ذلک ما حصله أصحاب معرفة الحیوان بعمیق مطالعاتهم و تربیاتهم ألنواع
الحیوان المختلفة من عجائب األحوال التی ال تکاد تظهر إال من موجود ذی إرادة لطیفة
و فکر عمیق و شعور حاد.)۷۷۶
چ) دنیای حیوانات برای ما تاکنون مجهول مانده است .اجماال وجود دین الهی برای
حیوانات و آماده سازی برای حشر ،از جملهی مسائلی است که حقیقت آن از طریق
وحی الهی ،ثابت شمرده شده است.
بخش اول مبانی شریعت 73
(فعالم الحیوان إلى هذا الحین مجهول لنا ،مضروب دونه بحجاب .فاالشتغال بهذا النوع
من البحث ،مما الفائده فیه و النتیجة له إال الرجم بالغیب .و الکالم اإللهی على ما یظهر
لنا من ظواهره ،غیر متعرض لبیان شئ من ذلک ،و الیوجد فی الروایات المأثورة عن
النبی و األئمة من أهل بیته صلوات اهلل و سالمه علیهم ما یعتمد علیه فی ذلک .فقد
تحصل أن المجتمعات الحیوانیة ،کالمجتمع االنسانی ،فیها مادة الدین اإللهی ،ترتضع من
فطرتها ،نحو ما یرتضع الدین من الفطرة االنسانیة ،و یمهدها للحشر إلى اهلل سبحانه ،کما
یمهد دین الفطرة ،االنسان للحشر و الجزاء.)۷۸۶
ح) گرچه همهی مسلمانان بر این امر اتفاق نظر پیدا کردهاند که «حیوانات دارای اختیار
نیستند» ولی تأمل در معنی اختیار و رفتارهای موجودات دیگر (غیرانسان) نشان میدهد
که حیوانات نیز دارای اختیارند و از «موهبت اختیار» محروم نیستند ،گرچه در حد
انسانهای متوسط و یا کمتر از آنان باشند.
( أن القوم تسلموا أن غیر االنسان من أنواع الحیوان محروم من موهبة االختیار .و
لذلک یعد أفعال الحیوان کأفعال النبات طبیعیة غیر اختیاریة … لکن التأمل فی معنى
االختیار و الحاالت النفسیة التی یتوسل بها االنسان إلى إتیان أفعاله االختیاریة یدفع هذه
الشبهة … و االمعان فیما تقدم یعطى أن یجزم بأن الحیوان غیر االنسان غیر محروم
من موهبة االختیار فی الجملة … فجمیع ذلک یدل على أن فی نفوسها صالحیة
الحکم بلزوم الفعل و الترک ،و هو المالک فی أصل االختیار و إن کان التروی ضعیفا
فیها جدا ،غیر بالغ حد ما نجده فی االنسان المتوسط .و إذا صح أن الحیوان غیر االنسان
ال یخلو عن معنى االختیار فی الجملة ،و إن کان ضعیفا ،فمن الجائز أن یجعل اهلل
سبحانه المتوسط من مراتب االختیار الموجودة فیها ،مالکا لتکالیف مناسبة لها ،خاصة
بها ،ال نحیط بها ،أو یعاملها بما لها من موهبة االختیار ،بنحو آخر ال معرفة لنا به ۷۸۶تا
.)۸۱
در مورد نظریات عالمهی طباطبائی ،چند نکته را تذکر می دهم:
یکم؛ ایشان اقرار میکند که برداشت عمومی مسلمانان (اعم از عالم و غیرعالم) از توان
و وضعیت وجودی حیوانات ،محروم بودن این موجودات از «موهبت اختیار و اراده»
مبانی شریعت
74 بخش اول
است ،ولی از نظر آموزههای قرآنی ،وجود حدی از اختیار و اراده برای حیوانات ،امری
قطعی است.
سئوال این است که؛ «چرا برداشت عمومی عالمان شریعت ،برخالف امری قطعی در
قرآن ،شکل گرفته است؟!».
این بی توجهی در «کلیدی ترین نکتهَی مربوط به جهان بینی اسالمی» از سوی اکثر
قریب به اتفاق عالمان شریعت ،امری عجیب و شدیدا تأسف بار نیست؟! و آیا تشکیل
مبنای شاکلهی فکری مسلمانان بر امری «خالف قرآن» سبب انحراف در نتیجه گیریها
و عدم تشخیص حقایق مطلوبات خداوندی نشده است؟!! (لبس اإلسالم لبس الفرو
مقلوبا۶ما من شیئ علیه الناس الیوم ،اال و هو منحرف عما نزل به الوحی).
دوم؛ ایشان در صفحهی ۷۸جلد ۷میگوید« :ظواهر قرآن و روایات معتبرهی اولیاء
شریعت ،متعرض بیان عالم حیوانات نشدهاند و ما چیزی در این خصوص برای کشف
حقیقت نداریم».
این سخن ،با برخی بیانات دیگر ایشان نقض میشود .در همین بحث ،اقرار شده است
که «کسی که در آین آیات قرآن (سوره ی نمل) هشیارانه فکر کند و بیاندیشد ،شکی
نمیکند که موارد شمرده شده در آیات ،متوقف بر فهم و شعور جزئیات و کلیات و
دانش بسیار این حیوانات است
فإن الباحث النبیه إذا تدبر هذا اآلیات بما یظهر منها من آثار الفهم و الشعور لها ثم قدر
زنته ،لم یشک فی أن تحقق هذا المقدار من الفهم و الشعور ،یتوقف على معارف جمة
و إدراکات متنوعة کثیرة من بساط المعانی و مرکباتها.»۷۷۶
آیا داستان مورچه ،که سلیمان و لشکریانش را با عنوان «و هم الیشعرون ،آنان درک نمی
کنند» به دیگر همنوعانش معرفی میکند ،و یا «هدهدی که از رفتار بلقیس و قومش،
درک میکند که؛ آنان غیر خدا را میپرستند و بلقیس ،حاکم بر آنان است و …» انطباق
درک او با واقع و اعتماد سلیمان به او و برداشتهای نظری وی در مورد موجوداتی
غیرازخود(آدمیان) ،برای کشف اجمالی میزان فهم و شعور حیوانات ،کفایت نمیکند؟! و
آیا این موارد ،تعرض آشکار قرآن به بیان برخی جزئیات «عالم حیوانات» نیست.
آیا در میان روایات کثیرهای که در خصوص «درک و شعور باالی حیوانات» وارد شده
است ،هیچ روایت معتبرهای وجود ندارد؟! و آیا کثرت آن روایات ،قاصر از تحقق «تواتر
بخش اول مبانی شریعت 75
من یکفیک سقی الحمار؟ فقال :سمعت رسول اهلل صلى اهلل علیه وآله یقول :ما من دابة
إال وهی تسأل اهلل کل صباح “اللهم ارزقنی ملیکا صالحا یشبعنی من العلف ویروینی من
الماء و الیکلفنی فوق طاقتی” فأنا أحب أن أسقیه بنفسی.
ابوذر را در ربذه دیدند که خری را آب میدهد .کسی به ابوذر گفت :آیا کسی را نداری
که به او آب دهد؟ ابوذر گفت :من از پیامبر خدا(ص) شنیدم که میگفت :هیچ حیوان و
مرکبی نیست مگر اینکه در هر صبحگاهی از خدا میخواهد و میگوید؛ “خدایا ،مالک
صالحی را نصیب من کن که مرا خوراک و آب کافی بدهد و مرا موظف به بیش از تاب
و توانم نگرداند” .به این خاطر است که دوست دارم خودم او را آب دهم».
ت) مرحوم کلینی در همین کتاب (ص ۵۳۳روایات شمارهی )۳روایت معتبرهی
دیگری را از امام سجاد(ع) نقل کرده است که؛ «عدة من أصحابنا ،عن سهل بن زیاد ،عن
ابن محبوب ،عن ابن رئاب ،عن أبی حمزة قال :کان علی بن الحسین علیهما السالم
یقول :ما بهمت البهائم فلم تبهم عن أربعة :معرفتها بالرب ،و معرفتها بالموت ،و معرفتها
باألنثى من الذکر و معرفتها بالمرعى عن الخصب.
حیوانات هرچه را ندانند ،از چهار چیز بیاطالع نیستند؛ شناخت خدا ،شناخت مرگ،
شناخت جنس نر از ماده ،و شناخت چراگاه از غیر آن».
این مضمون در روایتی دیگر از امام صادق(ع) نیز نقل شده است (همان جلد و صفحه،
روایت شمارهی ۶ ۱۱أبو علی األشعری ،عن محمد بن عبد الجبار ،عن الحجال ،و ابن
فضال ،عن ثعلبة ،عن یعقوب بن سالم ،عن رجل ،عن أبی عبد اهلل علیه السالم قال :مهما
أبهم على البهائم من شئ فال یبهم علیها أربعة خصال؛ معرفة أن لها خالقا ،و معرفة طلب
الرزق ،و معرفة الذکر من األنثى ،و مخافة الموت).
ث) روایات بسیاری از شیعه و اهل سنت در مورد گفتوگوهای سلیمان(ع) و برخی از
اولیاء الهی با حیوانات نقل شده است که در «تواتر اجمالی» آنها تردیدی نمیتوان کرد.
عقل و اختیار سایر موجودات
-۱مولوی در دفتر سوم مثنوی،صفحهی ( ،۲۳۸حکایت مارگیری که اژدهای افسرده را
مرده پنداشته بود) میگوید؛
ای اوستاد بُوَد جامد افسرده … عالَم افسرده است و نام او جماد
بخش اول مبانی شریعت 77
تا ببینی جنبش جسم جهان … باش تا خورشید حشر آید عیان
خامُش اینجا و آن طرف گویندهاند مرده زین سویاند ،وز آن سو ،زندهاند
با شما نامحرمان ما خامُشیم … ما سمیعیم و بصیریم و خوشیم
محرم جان جمادان چون شوید چون شما سوی جمادی میروید
غلغل اجزای عالم از جمادی عالَم جانها روید
بشنوید
تأویلها وسوسهی آیدت تسبیح جمادات فاش
نَرُبایدت
کردهای بینش بهر قندیلها جان تو ندارد چون
تأویلها
البته مولوی از جملهی عارفانی است که نهایتا با مدعیان اندیشهی «جانشینی پیامبران و
اولیاء الهی برای خداوند رحمان و برتری آنان بر سایر مخلوقات» اجماال همراهی
میکند .ولی داستان عقل و بصیرت داشتن و حشر تمامی موجودات غیرانسانی را نیز
میپذیرد.
-۲در قرآن کریم (إسراء )۴۴۶آمده است؛ «تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ
فیهِنَّ وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِالَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لکِنْ ال تَفْقَهُونَ تَسْبیحَهُمْ إِنَّهُ کانَ حَلیماً غَفُوراً.
تسبیح میگویند خدا را آسمانهای هفتگانه و زمین و هرکه در آنها قرار دارد ،و هیچ
چیزی نیست مگر آنکه باستایش از پروردگار ،او را تسبیح میگوید (پاک و منزه
میداند) ،ولی شما آدمیان از تسبیح آنان ،درک عمیقی ندارید ،همانا او بردبار و بخشنده
است».
خبردادن خدای رحمان از ناتوانی انسان نسبت به درک تواناییها و چگونگی رفتار
موحودات غیرانسانی و «نداشتن فهم عمیق و کافی از تسبیح تمامی موجودات
غیرانسانی» ،درک «چرایی تصورات ناصحیح آدمیان از کیفیت حضور و شعور و رفتار
سایر موجودات» را آسان میکند.
این در حالی است که روایات یادشده در بخش قبل از «فهم نسبتا عمیق و دقیق برخی
موجودات غیرانسانی از رفتار آدمیان» خبر میدادند.
مبانی شریعت
78 بخش اول
-۹موضوع تسبیح خداوند از طرف سایر موجودات ،به فراوانی در قرآن تکرار شده
است و جایی برای انکار باقی نگذاشته است (یُسَبِّحُ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی
الْأَرْضِ ۶آیات اول سوره های؛ جمعه و تغابن ،سَبَّحَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ … ۶آیات اول
سوره های؛ حدید ،صف و حشر ،أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ
الطَّیْرُ صَافَّاتٍ کُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَالتَهُ وَ تَسْبیحَهُ وَ اللَّهُ عَلیمٌ بِما یَفْعَلُونَ ۴۱۶نور ،تُسَبِّحُ لَهُ
السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فیهِنَّ وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِالَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لکِنْ ال تَفْقَهُونَ
تَسْبیحَهُمْ إِنَّهُ کانَ حَلیماً غَفُوراً ۴۴۶إسراء و …).
این در حالی است که تنها در قرآن ۱۲بار صرفا با واژهی «سَبِّح» به آدمیان دستور به
تسبیح خداوند داده شده است ،و بسا آدمیانی که از «تسبیح خداوند» غفلت کرده و یا به
رفتار و گفتاری روی میآورند که در مقابل تسبیح قرار میگیرد ،یعنی؛ وجود یا توانایی
او را انکار کرده و یا شریک یا شرکایی برای خدا قرار میدهند.
-۴اگر موجودات دیگر «فاقد عقل و اختیار» باشند ،اینهمه تکرار و تأکید بر «تسبیح
تمامی موجودات غیرانسان» و گزارش و «به رخ کشاندن آن» در قرآن و در برابر آدمیان،
امری بیهوده خواهد بود .چرا که انسان در پاسخی کامال معقول و پذیرفته شده ،میگوید:
«اینها که عبودیّت و تسبیح بیشمارشان را به رخ من میکشی ،همگی مجبور به عبادت
و تسبیحاند و از خود اراده و اختیاری نداشته و امکان تخلف از آن را ندارند ،و به همین
خاطر با من که واجد اختیار و ارادهام ،قابل قیاس نیستند و قیاسشان با انسان ،مع الفارق
است!!!».
بنابر این ،از تکرار و تأکید فراوان قرآن بر این نکته (به رخ کشاندن رفتار مثبت
موجودات غیرانسانی) ،کامال معلوم و آشکار میشود که؛ «دو طرف مقایسه (انسان و
سایر موجودات) از جهت عقل و اختیار ،در تسبیح و عبودیت خداوندی ،یکساناند» .به
همین جهت است که خدای حکیم و رحیم ،اقدام به مقایسهی عبودیت و تسبیح آدمیان
با سایر موجودات کرده و نگران پاسخی قاطع از سوی آدمیان (که با این رویکرد ،وجود
ندارد) نیست .بنابراین ،از طریق این مقایسهی صحیح ،به آدمی هشدار میدهد.
-۵به گمان من ،باید بار دیگر و با نگاهی کامال متفاوت از گذشته ،کتابهایی چون؛
«کلیله و دمنه» و «منطق الطیر» و «مثنوی معنوی» و کلیهی کتابهایی که بخشهایی را به
بخش اول مبانی شریعت 79
بیان چگونگی زندگی ،فهم و درک ،سخنان و یا روابط سایر موجودات پرداختهاند ،مورد
«بازخوانی» قرار داد .روایاتی که حاوی تبیین و تفسیر گفتار و رفتار حیواناتاند را باید
«بازنگری» کرد و میدان را برای شناخت بیشتر و حضور «شُرکای انسان» وسعت داد.
شاید از این طریق ،راهی رساناتر ،برای کشف جایگاه حقیقی انسان پیدا شود.
-۶مرحوم قرطبی ،از مفسران اهل سنت ،در تفسیر آیهی ۳۸سورهی انعام (مامن دابة
فی األرض …اال امم امثالکم) به نقل از مفسر یا مفسرانی نامشخص ،با رویکردی منفی،
آورده است؛ «سخن دیگری در تفسیر آیه گفته شده ،که صحیح نیست و آن این است
که؛ حیوانات مشابه آدمیاناند در شناخت حقیقت ،و آنها در قیامت محشور میشوند و
در بهشت ،از نعمتهای الهی بهرهمند میشوند ،و در برابر رنجهایی که در دنیا بردهاند،
پاداش میگیرند ،و اهل بهشت به تصاویر آنان انس میگیرند=و قیل غیر هذا مما ال
یصح ،من أنها مثلنا فی المعرفة ،و أنها تحشر و تنعم فی الجنة ،و تعوض من اآلالم التی
حلت بها فی الدنیا و أن أهل الجنة یستأنسون بصورهم (تفسیر القرطبی .)/۶۴۲۳
-۷استاد ما آیة اهلل منتظری از قول استادشان مرحوم آیة اهلل سید روح اهلل خمینی نقل
میکردند که ایشان در درس فلسفهی خود میگفتند« :هر موجودی ،به اندازه ای که از
هستی بهرهمند است ،بهرهمند از عقل و اراده و علم و کمال و اختیار است ،چرا که
مطلق هستی ،مالزم با این امور است» .ایشان به آیهی؛ «إن من شیئ اال یسبح بحمده ،و
لکن التفقهون تسبیحهم» استناد میکردند و میگفتند« :گوش داودی میخواهد تا صدای
سنگریزهها را بشنود» (برای نمونه به درس اخالق ایشان «شرح جامع السعادات» در
تاریخ ۱۲۶۲۶۱۳۸/مراجعه شود).
-۸مرحوم سید مصطفی خمینی ،در اینباره نوشته است؛ «و از جملهی مسائل بسیار
واالی الهی که در قرآن آشکارگر حقایق آمده است ،مسألهی سخن گفتن تمامی
پدیدهها و حیوانات و درک کلیات و ترکیبات فکری و عمل آنان بر اساس دانش
است ،و به این مطالب اشاره میکنند آیاتی از قرآن ،و از جمله ی آنها سخن خدای
تعالی است که …
و من المسائل الشامخة اإللهیة المصرح بها فی القرآن المبین ،مسألة نطق األشیاء و
الحیوانات و إدراکهم المرکب و عملهم بالعلم و إلیها یشیر آیات :فمنها قوله تعالى:
مبانی شریعت
81 بخش اول
“و إن من شئ إال یسبح بحمده و لکن ال تفقهون تسبیحهم” و قوله تعالى“ :کل قد علم
صالته و تسبیحه” و قوله تعالى“ :الذی أنطق کل شئ” و قوله“ :علمنا منطق الطیر” و
قوله“ :و قالت نملة یا أیها النمل ادخلوا مساکنکم…” إلى آخره ،و غیر ذلک من الباهرات
الواضحة و الواضحات الباهرة» (تفسیر القرآن الکریم .)۴۶۴۳۵
-۳صاحب تفسیر «األمثل فی تفسیر کتاب اهلل المنزل »۴۶۲۷۴در تفسیر آیهی ۳۸
سورهی انعام ،میگوید« :برخی از مفسران معتقدند که تشابه بین آدمی و حیوانات ،در
درک و فهم و شعور آنان است .یعنی؛ حیوانات و پرندگان نیز درک و شعور نسبت به
زندگی خاص خود را دارند و خداوند را میشناسند و او را در حد و توان خویش،
تسبیح و تقدیس میکنند .گرچه توان درک آنها کمتر از درک آدمی است .سپس بدان
که انتهای آیه -آنگونه که تفسیر آن خواهد آمد -این نظر اخیر را تأیید میکند.
و منهم من یعتقد أن التشابه کائن فی تشابه اإلدراک و الفهم و المشاعر ،أی أن للحیوان و
الطیر أیضا إدراکه و مشاعره فی عالمه الخاص ،و یعرف اهلل و یسبح له و یقدسه بحسب
طاقته ،و إن تکن قوة إدارکه أدنى مما فی اإلنسان ،ثم إن ذیل هذه اآلیة – کما سیأتی
بیانه – یؤید هذا الرأی األخیر».
-۱۱پذیرش اجمالی «عقل و اختیار» موجوداتی چون پرندگان و جنبندگان زمینی ،از
سوی برخی مفسران ،قدم کوتاهی است که برای برهم زدن و «نقض» دیدگاه کلی رایج
(اختصاصی بودن عقل و اختیار به انسان) کفایت میکند ،چرا که «نقیض موجبهی کلیه،
سالبهی جزئیه است و نقیض سالبهی کلیه ،موجبهی جزئیه است».
بنابر این ،خواه کلی رایج ،از نوع «سلب کلی عقل و اختیار از حیوانات باشد» یا از نوع
«اثبات انحصاری کلی عقل و اختیار برای انسان باشد» ،تردیدی نیست که با این
«پذیرش اجمالی عقل و اختیار برای حیوانات» نقض میشود.
-۱۱اصرار این گروه بر «پست و پایین تر بودن میزان شعور و اختیار حیوانات» دلیل
قانع کنندهای از قرآن (یا دلیل عقلی کلی) ندارد .بلکه قرآن کریم ،با بیانی آشکار و
صریح ،از «مماثلت» آنان با انسان ،در شناخت خدا ،تسبیح و عبادت خدا و حشر آنان،
سخن به میان اورده است.
بخش اول مبانی شریعت 81
این امر نشان میدهد که؛ «تسالم یادشده در بین پیروان قرآن بر خالف بیان قطعی قرآن
(که عالمهی طباطبائی به آن اعتراف کرده است) ،اجازهی پذیرش تمام حق را به این
گروه نیز نمیدهد و همچنان گرفتار الیههایی از آن افکار رایج هستند».
-۱۲یکی از معجزات اساسی قرآن کریم (و شاید برخی کتب آسمانی دیگر) که در هیچ
مکتب فکری غیرالهی سابقه نداشته و ندارد ،اطالع رسانی در خصوص «شعور و ارادهی
تمامی موجودات» است که در یکی دو قرن اخیر از سوی برخی دانشمندان علوم طبیعی
نیز مورد استقبال قرار گرفته و پیگیری شده است.
این گزارش حقیقی را تنها خداوند خالق همهی موجودات میتوانست به بشر منتقل
کند .اگر رازدان تمامی هستی ،چنین لطفی به بشر نمیکرد ،این حقیقت به سادگی در
دسترس بشر قرار نمیگرفت .گرچه با وجود این گزارش ،بسیاری از پیروان مکاتب
الهی نیز نسبت به این حقیقت بی توجه مانده اند!!
مقایسهی مخلوقات
-۱خداوند سبحان در آیات قرآن ،با صراحت از «عظمت بیشتر خلقت آسمانها و
زمین» نسبت به خلقت انسان ،یاد کرده است .این عظمت بیشتر را با «مقایسهی خلقت
آدمی و آسمان و زمین» چند باره به رخ انسان میکشد و با عباراتی چون «اکبر» و «اشد»
(که صریح در تفضیلاند) به نفع طرف غیرانسانی ،حکم میکند و آن را «بدیهی»
میشمارد.
-۲در آیات ۵/تا ۵۸سورهی «غافر» آمده است؛ «إن الذین یجادلون فی آیات اهلل بغیر
سلطان أتاهم إن فی صدورهم إالکبر ما هم ببالغیه فاستعذ باهلل إنه هو السمیع البصیر
( )۵/لخلق الس ماوات و األرض أکبر من خلق الناس و لکن أکثر الناس
الیعلمون ( )۵۷و ما یستوی األعمى و البصیر و الذین آمنوا و عملوا الصالحات و ال
المسیء قلیال ما تتذکرون ()۵۸
آنانی که با تو در آیات خدا مجادله میکنند و دلیلی برای سخنان خویش ندارند ،در
سینههای آنان چیزی نیست ،جز تکبری که به آن نمیرسند ،پس به خدا پناه ببر ،همانا او
مبانی شریعت
82 بخش اول
شنوا و بینا است .هرآینه ،آفرینش آسمانها و زمین ،بزرگتر [و غرور انگیزتر] است از
آفرینش انسان ،ولی بیشتر آدمیان این را نمیدانند .و برابر نیستند کور و بینا ،و مومنان
نیکوکار و بدکاران ،کمتر [این حقایق را] به یاد میآورید».
در خصوص این آیات ،چند نکته را یادآوری میکنم؛
الف) کبر موجود در سینهی آدمیان ،چیزی نیست جز همان «استکبار شیطانی» که سبب
رانده شدن ابلیس از قرب الهی شد .موضوعی که پیش از این ،با عنوان «برتری جویی»
(أنا خیر منه) مورد بررسی قرار گرفت و با بیان صریح قرآن که؛ «… فمایکون لک أن
تتکبر فیها فاخرج إنک من الصاغری … .تو را نرسد که تکبر و برتری جویی ،خارج
شو ،همانا تو از کسانی هستی که خوار و کوچک شمرده میشوند» (اعراف )۱۳۶به این
ادعای گزاف ،پاسخ داده شد.
ب) تناسب آیات با یکدیگر ،نشان میدهد که؛ «خدای رحمان ،برای خارج کردن آدمیان
از این استکبار ،برتری و غرورانگیز تر بودن آفرینش آسمانها و زمین را به رخ او
میکشاند».
پ) برداشت عموم مفسران ،به گونهای است که ارتباطی بین «تکبر» و «مقایسهی
آفرینش موجودات» در آیات متصل به هم نیست .آنان در مورد تکبر ،به «تکبر یهودیان
از پذیرش نبوت پیامبر اسالم» پرداختهاند و آیهی «مقایسهی خلقت» را به داستان «انکار
مشرکان نسبت به معاد» ارتباط دادهاند (نگاه کنید به؛ التبیان -الشیخ الطوسی ۳۶۸۷ -تا
،۸۳تفسیر جوامع الجامع – الشیخ الطبرسی ۳۶۲۴۳ -و ،۲۵۳الکشاف – الزمخشری–
۳۶۴۳۲و ،۴۳۳تفسیر الرازی – الرازی ۲۷۶۷۸ -تا ،۸۳تفسیر أبیالسعود ۷۶۲۸۱و .)۲۸۲
-۲خدای رحمان برای استدالل دربارهی «معاد» نیز با توجه به «بدیهی بودن عظمت
بیشتر خلقت آسمان و زمین از خلقت انسان» در قرآن به این نکتهی ضروری استناد
میکند و میگوید« :أ و لیس الذی خلق السماوات واألرض بقادر على أن یخلق مثلهم.
آیا خدایی که آسمانها و زمین را آفریده است ،قدرت خلق دوبارهی آدمیان را ندارد؟!!»
(یس.)۸۱:
این پرسش توبیخی و انکاری را در سورهی احقاف نیز تکرار کرده است (أ و لم یروا أن
اهلل الذی خلق السماوات و األرض و لم یعی بخلقهن بقادر على أن یحیی
بخش اول مبانی شریعت 83
پیوسته (برای محو آیین حق) تالش نمود! ()۲۲و ساحران را جمع کرد و مردم را
دعوت نمود)۲۹( ،و گفت« :من پروردگار برتر شما هستم!» ()۲۴از این رو خداوند او
را به عذاب آخرت و دنیا گرفتار ساخت! ()۲۵در این عبرتی است برای کسی که (از
خدا) بترسد! ()۲۶آیا آفرینش شما (بعد از مرگ) مشکلتر است یا آفرینش آسمان که
خداوند آن را بنا نهاد؟! ()۲۷سقف آن را برافراشت و آن را منظّم ساخت)۲۸( ،و شبش
را تاریک و روزش را آشکار نمود! ()۲۳و زمین را بعد از آن گسترش داد)۹۱( ،و از آن
آب و چراگاهش را بیرون آورد)۹۱(،و کوهها را ثابت و محکم نمود! ()۹۲همه اینها
برای بهرهگیری شما و چهارپایانتان است! ()۹۹هنگامی که آن حادثه بزرگ رخ
دهد)۹۴( ،در آن روز انسان به یاد کوششهایش میافتد)۹۵( ،و جهنّم برای هر بینندهای
آشکار میگردد)۹۶(،امّا آن کسی که طغیان کرده)۹۷( ،و زندگی دنیا را مقدّم
داشته)۹۸( ،مسلّماً دوزخ جایگاه اوست! ()۹۳و آن کس که از مقام پروردگارش ترسان
باشد و نفس را از هوی بازدارد)۴۱( ،قطعاً بهشت جایگاه اوست!()۴۱
-۴تأکید بر عبرتآموزی از «طغیان فرعون» و رسیدن او به درجهای از تکبر و
خودبرتربینی ،که خود را «پروردگار برتر» پیروان خویش میخواند ،و تناسب آن با
اندیشهی «برتری آدمی در آفرینش یا برتری آفرینش سایر موجودات بر او» ،آیا نشان
نمی دهد که مقصود قرآن از این توالی آیات ،چیزی جز بیان این نکته نیست که؛ «منشأ
این طغیان و تکبر ،ناشی از خودبرتر بینی انسان در اصل آفرینش است»؟
این چگونه تفسیری است که «ارتباط مشهود بین آیات» را نادیده میگیرد و آنها را
عمدتا چون نثری پراکنده و بیارتباط با یکدیگر ،ارزیابی میکند و یا با نفی روابط
مشهود ،اقدام به ادعای ارتباط با مسائلی میکند که قبول آن آسان نیست.
-۵عمدهی مفسران در خصوص آیاتی که به «مقایسهی خلقت آسمان و زمین و انسان»
پرداختهاند ،آنها را به «بحث استدالل برای اثبات معاد» در برابر منکران ،مرتبط دانسته
اند.
گرچه این نکته در برخی آیات قرآن ،تصریح شده است (مثل آیات؛ ۸۱سورهی یس ،و
۳۳سورهی احقاف) ولی در سایر آیات (مثل؛ ۵/تا ۵۸غافر ،و ۱۵تا ۴۱نازعات)
اصوال بحثی از «انکار معاد» در میان نیست تا آنها را به این مبحث ارتباط دهند.
بخش اول مبانی شریعت 85
گفت« :هیچ دلیل عقلی و قرآنی آشکار و کاملی برای اثبات برتری مطلق انسان بر سایر
موجودات (حتی در داشتن عقل و اختیار) وجود ندارد».
اگر برخی مزایای نسبی ،مثل «علم اسماء» (که چند و چون آن آشکار نیست) برای آدمی
اثبات میشود ،در برابر این مطلب ،مزایای نسبی دیگری برای سایر موجودات نیز اثبات
میشود که از نظر عقل و نقل قرآنی و روایی معتبر ،تردیدی در آن نمیتوان کرد.
بنا بر این ،باید از نظریهی «أشرف مخلوقات بودن انسان» یا «جانشین خدا بودن آدمی»
پرهیز کرد و این «برتریجوییهای مطلق» را کناری نهاد و از شر آن به خدا پناه برد.
این تصورات غیرطبیعی ،سبب شکل گیری «زندگی غیرطبیعی آدمی» در طول تاریخ بوده
و منجر به «فسادها ،سرکشیها و طغیانها»ی بیشماری شده است که نوع «فرعونی» آن
از شناختهشدهترین انواع «طغیان»ها است.
وقتی آدمی ،خود را در جایگاه «جانشینی خدا» میبیند ،از جایگاه طبیعی انسانیت
«طغیان» کرده است و «انسان طاغی» بهراحتی نسبت به «جان و مال» دیگران تعدی کرده
و تصمیم میگیرد .اینهمه خون ریزی و چپاول دارایی دیگران ،ناشی از «غرور و
تکبری است که اساس آن را ابلیس بنیان نهاد» و پا در وادی «خودبرتربینی» نهاد و برخی
از آدمیان نیز از این «دشمن انسان» پیروی کردند و هشدار خداوند رحمان را در پرهیز
از متابعت شیطان ،نشنیدند.
سرتاسر خطبهی «قاصعه» در نهج البالغة ،با یادآوری داستان خلقت آدم و تکبر ابلیس،
صریحا نسبت به خطر جدی حضور آن و بازتولید «خودبرتربینی شیطانی» در زندگی
آدمیان توجه داده است که قبال گذشت( .نهج البالغة ،خطبهی .)۱۳۲
بخش اول مبانی شریعت 87
دین و شریعتهای الهی باید منطبق با فطرت و سرشت انسانی باشند و ذرهای از آن عدول نکنند.
اصول عقالنیت نظری و عملی
چکیده :بخش نخست مبانی شریعت (در سه قسمت) به بررسی «جایگاه انسان در
هستی» اختصاص داشت .در این بخش نظریهی «عدم برتری مطلق انسان بر سایر
مخلوقات» اثبات شد و نتیجه گرفته شد که تمامی موجودات ،دارای عقل و شعور کلی و
جزئیاند .انسان گرچه «موجودی شریف» است ،ولی اشرف مخلوقات نیست .انسان «محور
هستی» نیست و شرکای فراوانی دارد .هیچ دلیل عقلی و قرآنی آشکار و کاملی برای اثبات برتری
مطلق انسان بر سایر موجودات (حتی در داشتن عقل و اختیار) وجود ندارد.
در قسمت چهارم دو بخش دیگر از مبانی شریعت مورد بحث قرار می گیرد .در بخش دوم به
اختصار «انطباق دین با فطرت انسانی» مورد بحث قرار می گیرد .دین و شریعتهای الهی
باید منطبق با فطرت و سرشت انسانی باشند و ذرهای از آن عدول نکنند .هرگاه انطباق آن ها با
فطرت انسانی از بین برود ،مطمئنا ضایع گردیده و سقوط خواهند کرد .اساسیترین مطلب در
سرشت انسانی ،خردمندی و عقل انسان است .بنابر این نباید چیزی برخالف عقل و خرد آدمی به
او تحمیل گردیده و التزام به آن ،از او مطالبه شود.
بخش سوم رساله مبانی شریعت «عقل تنها حجت آدمی» نام دارد .در اثبات «حجیت عقل»
احتیاجی به استدالل نیست .بنا بر این ،حجیت عقل ،حجیتی «ذاتی» است و هیچگاه این حجیت
را نمیتوان سلب کرد.
در بحث «نسبت علم و عقل» این نتیجه حاصل شده است :عقالنیت مشترک ،امری «حد
اقلی» است و طبیعتا مزاحم اظهار نظر عقالی بشر با حفظ تفاوتهای علمی آنان نخواهد شد .به
همین جهت ،شریعت نیز فرصت یافته تا از میان نسخههای متفاوت عقالنی ،گزینش کند و آنچه
را برتر دانسته (خواه برتری نسبی باشد یا مطلق) به صور گوناگون (مستحب ،واجب ،مکروه یا
حرام) مطالبه کند و در مواردی که ترجیحی وجود نداشته ،آن را «مباح» بشمارد.
در بحث از «نسبت عقل و دین» مشخص می شود که اسالم همه آمیان را بدون در نظر
گرفتن دین و مذهب برخوردار از عقل و شعور می شمارد.
مبانی شریعت
88 دوم بخش
بخش اول
مهمترین بحث این قسمت «سخنی در مفهوم عقل» است که نویسنده از منظر خود اصول
عقالنیت نظری و اصول عقالنیت عملی را بر می شمارد .مویدات نیکوئی از سخنان
فقیهان در تایید برخی از این اصول در پاورقی آمده است .با توجه به کابرد گسترده عقالنیت در
آثار نویسنده تا آنجا که عنوان «شریعت عقالنی» را برای نظر خود برگزیده اصول یادشده
عقالنیت مورد نظر وی را تبیین می کند.
***
بخش دوم:
«اسالم ،دین فطرت ،ص »۷۳۲این برداشت را تأیید کرده است که «… بی توجهی به
دستورات دینی سبب سرگشتگی و دورماندن از اهداف حقیقی خلقت میگردد .بنابراین
شریعت راههای بهتر و گاه منحصر به فردی برای رسیدن به مقصد را معرفی میکند تا
از گمراهی بشر پیشگیری نماید .احکام شرعی راههایی به سوی مقصدند و نه این که
خود هدف باشند .در هر عصر و زمانی یکی از مالکها برای کشف دقیق تر احکام
اجتماعی این است که با مصالح زندگی اجتماعی انسان و کمال معنوی او متناسب باشد،
که این خود از یک نظر به معنای فطری بودن کلیات احکام الهی است .اصل در فروع
احکام ،انسجام هر حکمی با سایر احکام و باورهای دینی و تناسب و هماهنگی آن در
یک مجموعه منظم و با قاعده است ; و اگر به گونه ای باشد که سایر احکام را مورد
تعرض قرار داده و به تعارض و تناقض با دیگر باورها و احکام و اهداف دین منجر
شود ،خود دلیل بر عدم انطباق آن با منظور شارع مقدس و غیرشرعی بودن آن حکم
است».
ایشان در ادامه ی بحث خود آورده است «:دین که دستورات خود را مبتنی بر فطرت
ارائه کرده است ،نمی تواند در درون خود ناهماهنگی داشته باشد; چرا که بی نظمی و
اختالل برخالف فطرت است» (اسالم دین فطرت ،ص .)۷۳۳
مبانی شریعت
91 سوم
بخش اول
بخش سوم:
انسان موجودی است که سرشت او مبتنی بر بهرهگیری از عقل و خرد است .تنها قوه ای
که در وجود او نهفته شده تا بتواند موارد مختلف را از یکدیگر جدا ساخته و تشخیص
دهد ،عقل و ادراک او است.
پذیرش یا عدم پذیرش اختیاری هرچیزی در گرو بهرهجویی از عقل و ادراک آدمی
است .محاسبات او ناشی از این قوه است .نورافکنی که بدون وابستگی به غیر،
تاریکیهای زندگی را برایش روشن میکند ،چیزی جز بهرهمندی از خرد نیست.
برای اثبات «حجیت عقل» احتیاجی به استدالل نیست .بنا بر این ،حجیت عقل ،حجیتی
«ذاتی» است و هیچگاه این حجیت را نمیتوان سلب کرد .نمیتوان گفت« :به آنچه عقل
میگوید ،اعتماد نکن» .مقتضای خردمندی ،اعتماد به عقل و عمل بر اساس نتایجی است
که حاصل بکارگیری عقل است .تنها دلیلی که میتواند حجیت عقل را اثبات کند،
طبیعت و سرشت عقالنی آدمی است (آفتاب آمد دلیل آفتاب).
به همین دلیل ،تنها میتوان در «تحقق عقالنیت» تشکیک کرد و با استدالل صحیح ،به
اثبات این امر پرداخت که؛ «مثال برخی رویکردها و نتیجه گیریها ،منطبق با قواعد عقلی
نیست» ولی نمیتوان ضمن اعتراف به عقلی بودن ،ادعا کرد که نباید به نتایج آن ملتزم
شویم.
تأیید این سخن را در متون دینی تمامی شرایع خداوندی میتوان یافت .در این متون
هیچ استداللی برای حجیت عقل گزارش نشده است و آن را «مفروغ عنه» گرفته اند .تنها
چیزی که در این متون دیده میشود ،اقرار و اعتراف صمیمانه نسبت به حجیت ذاتی
عقل است .فراوانی این اقرار بهگونهای است که هیچ تردیدی در «رویکرد عقالنی
شرایع» برای کسی باقی نمیماند .ستاندن رویکرد عقالنی از شرایع خداوندی و
بخشسوم
اول بخش مبانی شریعت 91
خصوصا شریعت محمدی(ص) به معجزهای بزرگتر از معجزات پیامبران الهی نیاز داشته
و دارد (که متأسفانه این معجزه هم اتفاق افتاده است!!؟).
شریعتی را که با صراحت در کتاب آسمانی اش مکررا می گوید« :افال تعقلون؟» (آیا
عقلتان را بکار نمی گیرید؟) و روایتش می گوید :عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ
مُحَمَّدِ بْنِ سُلَیْمَانَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع
قَالَ«:حُجَّةُ اللَّهِ عَلَى الْعِبَادِ النَّبِیُّ ،وَ الْحُجَّةُ فِیمَا بَیْنَ الْعِبَادِ وَ بَیْنَ اللَّهِ الْعَقْل» (الکافی،
کتاب العقل و الجهل ،حدیث ،۲۲ج ۱ص « )۲۵حجت خداوند بر بندگانش پیامبر
است و حجت بین بندگان و بین حداوند عقل است ».چگونه می توان از عقل و
عقالنیت دور دانست؟!!
نسبت علم و عقل
-۱فهم و درک آدمی از خود و تمامی پدیدههای هستی (خواه در حد تصور صرف
باشند یا به تصدیق رسیده و واقعیت یا حقیقت آنها پذیرفته شده باشند) مبتنی بر میزان
دانش نظری و تجربی اوست.
-۲علم یا دانش ،به دو طریق برای بشر تأمین شده و میشود .به صورت جبلّی
(حضوری) و به صورت کسبی و تحصیلی.
-۹علم (حضوری و حصولی) سرمایهی عاقل است و «عقالنیت» به معنی «نسبت
سنجی دائمی بین اجزاء این سرمایه برای رسیدن به بهرهی بیشتر» است .به تعبیر دیگر
آنچه در تعریف «فکر» آمده است که «حرکتی ذهنی است به سوی مبادی ،و از مبادی به
سوی مقصود و مراد» (که مربوط به «علم حصولی» است) به اضافهی مجموعهای از
بدیهیات و اوّلیات (علم حضوری) ،موجودیت «عقل» را تشکیل میدهند .
البته کسانی که اعتقاد به وجود خدا دارند ،طبیعتا الهامات الهی را نیز در محدوده ی علم
حضوری پذیرفته اند.
-۴تمامی افراد بشر (جز مجانین) بهرهمند از علم حضوریاند .بدیهی و اوّلی به علمی
گفته میشود که احتیاجی به استدالل ندارد و همهی آدمیان با همهی گوناگونیها ،بطور
مساوی از آن بهره برده و میبرند.
مبانی شریعت سوم
بخش اول
92 بخش
-۵در علوم اکتسابی ،تفاوتهای بسیاری بین آحاد بشر وجود دارد که منجر به نوسان
شدید درک حقایق و واقعیات (درمورد خود وتمامی پدیدههای هستی) شده و میشود.
مراتب علمی باال و پایین افراد و ملل ،بیتردید درک متفاوتی برای آنان پدید آورده و
فاصلههایی را سبب گردیده است.
تردیدی نیست که در این وادی (علم حصولی) نیز مشترکات علمی بسیاری وجود دارند
که سبب تفهیم و تفاهم آدمیان شده و در موارد گوناگونی به توافق عمومی بشر انجامیده
است .گرچه این توافق،در علوم تجربی بیشتر نمایان شده ولی در علوم نظری نیز فراوان
است.
-۶عقالنیت در جوامع و افراد ،مراتب و درجات گوناگونی دارد که قابل انکار نیست،
ولی از این گزاره نمیتوان نتیجه گرفت که بنابراین موجودیت «عقالنیت مشترک» یا
«عقل مشترک» منتفی است.
-۷با توجه به وجود «درک مشترک بشر» در دو حوزهی علم حضوری و حصولی،
اتکاء به پدیدهای به عنوان «عقل یا عقالنیت مشترک» امری خیالی نیست ،بلکه حقیقتی
است که انکار آن عقالنی و علمی نیست.
عقالنیت مشترک ،امری «حد اقلی» است و طبیعتا مزاحم اظهار نظر عقالی بشر با
حفظ تفاوتهای علمی آنان نخواهد شد.
به همین جهت ،شریعت نیز فرصت یافته تا از میان نسخههای متفاوت عقالنی ،گزینش
کند و آنچه را برتر دانسته (خواه برتری نسبی باشد یا مطلق) به صور گوناگون
(مستحب ،واجب ،مکروه یا حرام) مطالبه کند و در مواردی که ترجیحی وجود نداشته،
آن را «مباح» بشمارد.
درحقیقت ،صاحبان شرایع مختلف« ،دانش وحیانی» خویش را دراختیار بشر قرار داده و
با «تعلیم حکمت» به آنان ،فرصت بیشتر ی را برای درک بهتر پدیدهها فراهم کردهاند .به
همین دلیل ،خواستار عمل به مقتضای عقل و علم بودهاند.
نسبت عقل و دین
یکم؛ تأکید بر «دوگانه بودن حجج الهی» و تبعیت حجت ظاهری از حجت باطنی (ان
هلل علی الناس حجتین ،حجة ظاهرة و حجة باطنة .فاما الظاهرة ،فالرسل و األنبیاء و األئمة
بخشسوم
بخش مبانی شریعت
اول 93
“ع “و اما الباطنة ،فالعقول) خود شاهدی بر استقالل حجت باطنی است و اتفاقا داوری
درمورد حجیّت حجت ظاهری (پیامبران) وپذیرش ادعای آنان ،برعهده ی حجت باطنی
(عقل) است ،ولی عکس آن صادق نیست .این خود دلیل کافی برای اثبات استقالل عقل
است.
دوم؛ در بیان روایی آمده است؛«لو خلّی عنان العقل و لم یحبس علی هوی نفس او
عادة دین او عصبیّة لسلف ،ورد بصاحبه علی النّجاة= اگر زمام عقل ،رها شود و دربند؛
هوای نفس ،عادات دینی و تعصبات قومی نسبت به پیشینیان قرار نگیرد ،صاحب
خویش را نجات خواهد داد» که مقصود او «عقل مستقل از نقل» است نه «عقل وابسته به
نقل دین و عادات دینی»!!
این سخن علی بن ابیطالب(ع) است .مبتنی بر این روایت ،آیا نمی توان گفت که« :متن
شریعت ،به استقالل عقل اعتراف می کند» .اگر این اعتراف شرع به استقالل نسبی عقل
است (که هست) ،آیا نمی توان گفت که؛ «شرع ،به حجیت عقل مستقل ازخود فرا می
خواند».
در روایتی از امام صادق(ع) آمده است؛ «انّ اوّل االمور و مبدأها وقوّتها وعمارتها التی ال
ینتفع شیئ إالّ به ،العقل الّذی جعله اهلل زینة لخلقه و نورا لهم .فبالعقل عرّف العباد
خالقهم و انّهم مخلوقون … و انّ الظّلمة فی الجهل و انّ النّور فی العلم .فهذا ما دلّهم
علیه العقل .قیل له :فهل یکتفی العباد بالعقل دون غیره؟ قال :انّ العاقل لداللة عقله الّذی
جعله اهلل قوامه و زینته و هدایته ،علم انّ اهلل هو الحق و انّه هو ربّه و علم انّ لخالقه محبّة
و انّ له کراهیّة و انّ له طاعة و انّ له معصیة …»
«بهدرستی که اول ،منشأ ،توان و ترمیم هر چیزی «عقل» است که جز از طریق آن
بهره ای حاصل نمی شود .عقلی که خداوند به عنوان زینت مخلوقات ،و نوری برای
آنان قرار داده است .پس به واسطه ی عقل است که خالقشان را می شناسند وخود را
آفریده ی او می دانند … و می فهمند که تاریکی درجهالت است و نور در علم .پس
این چیزی است که عقل به آن راهنمایی شان می کند .به ایشان گفته شد :آیا بندگان
خدا می توانند به عقل اکتفا کنند واز غیر آن بهره نبرند؟ امام صادق(ع) فرمود :عاقل با
راهنمایی همان عقلی که خدایش سبب برپایی ،زینت و هدایت وی قرار داده است،
مبانی شریعت سوم
بخشاول
94 بخش
درک می کند که خداوند ،همان حق است و هماو پروردگار او است و می داند که
آفریدگارش نسبت به برخی موارد ،محبت و نسبت به برخی امور ،کراهت دارد و برخی
کارها فرمانبرداری از او است و برخی نافرمانی …» (کافی .)۱۶۲۳
این روایت ،تفسیر روشنی از روایت «العقل ما عبد به الرحمن…» را ارائه می کند و
برداشت های شتابزده و ضد عقلی را کنار می گذارد.
برخی تصور میکنند :از نظر شریعت ،هر فرد غیر مسلمانی« ،فاقد عقل» ارزیابی میشود
و این به منزلهی آن است که «عقل مورد نظر شرع ،متفاوت از عقل عرفی باشد» .حتی
اصطالح «عقل شرعی» (در برابر عقل عرفی) را مکررا بکار می برند.
در پاسخ باید گفت که؛ اگر کافران و مشرکان از منظر قرآن «بهرهای از عقل ندارند» چرا
در آیات مختلف مورد پرسش و توبیخ قرآن قرار گرفتهاند که «أفال یعقلون= آیا عقل
شان را به کار نمیگیرند» یا «فما لکم کیف تحکمون= شمارا چه شده است و چگونه بر
خالف عقل حکم میکنید» یا «افال یتفکرون= آیا تفکر نمی کنند».
مگر خدای حکیم در قرآن بیان نکرده است که «علّم األنسان ما لمیعلم= خداوند به نوع
انسان چیزهایی را که نمیدانست ،آموزش داد» .اگر ادعای مدعیان صحیح است ،آیا
خدای حکیم به افراد بیبهره از عقل خطاب میکند؟ و اگر خطاب کند ،آیا تأثیری بر
آنان خواهد گذاشت؟ آیا خداوند خطابش بیهوده و بدون توجه به نتیجه است؟.
صدها آیهی دیگر نیز وجود دارند که «با فرض برخورداری از عقل و خرد» مشرکان و
کفار را مورد خطاب قرارداده و از آنان میخواهد که به پیام خدا ایمان آورند .اگر آنان را
فاقد عقل و شعور میدانست ،اساسا ارسال پیامبران و انزال کتابهای آسمانی و
اســتدالل و برهان آوردن بر غیرعقالنی بودن بت پرستی و شرک ،الزم نبود (لوکان
فیهما آلهة إال اهلل لفسدتا)«.اگر در آسمان و زمین ،جز «اللّه» خدایان دیگری بود ،فاسد
میشدند (و نظام جهان به هم میخورد)!» (االنبیاء )۲۱در قرآن مکررا بر اصل اساسی
«ال یکلّف اهلل نفسا إالّ وسعها= خداوند هیچ کس را مسئولیت نمیبخشد جز به اندازهی
توان او» (که توان عقلی او را نیز شامل میشود) تأکید شده است.
در مورد آیهی «ال یکلف اهلل نفسا إال ما آتاها» فقیهان و مفسران در مورد مقصود آیه
صریحا گفتهاند که مفهوم و مراد آیه ،عبارت است از «الیکلف اهلل نفسا إال ما آتاها من
سوم بخش مبانی شریعت
اول بخش 95
العقول=جز به اندازهی توان عقلی مکلف ،مسئولیتی متوجه فرد نیست» .این موارد،
آشکارا نشان میدهد که تمامی بشر از نظر قرآن ،بهرهمند از عقل وشعوراند.
برداشت وارونهی برخی افراد از روایت «العقل ما عبد به الرحمن…=عقل تنها وسیلهای
است که خدا با آن پرستیده میشود و بهشت با آن کسب میشود» مبتنی بر برداشت
اخباریانی است که عقل را مطلقا حجت نمیدانند و به همین جهت روایت را معکوس
معنا میکنند .وقتی معنای اصلی این روایت را میتوان دریافت که سایر روایات مربوطه
را نیز درکنار آن قرار دهیم.
مثال در روایتی دیگر میگوید« :ال دین لمن ال عقل له= کسی که عقل ندارد دین ندارد»
و نگفت«:العقل لمن ال دین له» که نشانگر محوریت عقل برای دین است و نه بالعکس.
یا «المتعبد بغیر فقه کحمار الطاحونة ،یدور و الیبرح من مکانه= کسی که بدون فهم
عمیق ،چیزی را پذیرفته و به آن عمل میکند ،مثل االغی است که برای آنکه نداند در
مسیر دورانی آسیاب حرکت میکند ،جلوی چشمش چیزی قرار میدهند تا متوجه
حقیقت نشود» .اگر برداشت وارونهی برخی افراد از رویکرد شریعت نسبت به عقل،
درست باشد «باید تعبد بدون تعقل ،همان عقل شرعی باشد و ارزشمند شمرده شود ،در
حالیکه چنین فردی مستحق اهانت دانسته شده است».
اگر کسی به واژ گان بکار رفته در قاعدهی مالزمه بین حکم عقل و حکم شرع ،توجه
کند ( کل ما حکم به العقل ،حکم به الشرع و کل ما حکم به الشرع ،حکم به العقل) ،باید
به این پرسش پاسخ دهد که؛ اگر واژه ی «عقل» که دو بار در این قاعده تکرار شده
است ،به مفهوم «شرع» یا «عقل پس از شرع» است ،چرا آن را (گزینه ای غیر از شرع و )
در برابر مفهوم شرع قرار داده اند؟ آیا نفس رویارو قرار دادن «عقل و شرع» در این
مالزمه ،بیان گر «دو گانه بودن» آن ها نیست؟ آیا «عقل غیر مستقل» (یا عقل مستفاد از
شرع که هیچ استقاللی از خود ندارد) گزینه ای متفاوت از شرع است؟
پاسخ صحیح به این پرسش ها ،مؤید «دو گانه بودن حقیقی آن ها» است و نفس التزام
به این قاعده ،گواه پذیرش موجودیت عقل مستقل است ،اما پذیرش عقل مستقل ،به
معنی بهره نبردن آن از مفاهیم و حکمت های ارائه شده در شرایع مختلفه نیست.
عالوه بر این ،دربحث «قطع و ظنّ» از مباحث اصول فقه ،بحثی وجود دارد که ؛
«حجیّت علم و قطع ،ذاتی است» .حتی در تفسیر آن ،تصریح کرده اند که؛ «منشأ آن هر
مبانی شریعت سوم بخش
96 بخش اول
چه می خواهد باشد ،حتی اگر از پریدن کالغ ،این علم یا یقین حاصل شده
باشد!!حجیت آن زدوده نمی شود».
فکر می کنم قابلیت این بحث ،چنان که باید و شاید مورد بررسی قرار نگرفته است.
«ذاتی بودن حجیّت علم» یعنی «هیچ نیرویی توان سلب این حجیّت و محوریّت از علم
را ندارد ،همان گونه که این حجیّت را کسی به آن نداده است و نمی تواند بدهد» .حال
با توجه به اینکه «علم ،محور اصلی عقل است» می توان دریافت که؛ «منطبق بر مباحث
نظری اصول فقه ،عقل مستقل از شرع ،رسمیّت و حجیّت دارد».
اگر به رویکرد شریعت توجه کنیم ،می یابیم که خود را «عقل منفصل آدمی» دانسته و
«پارهای گمگشته و مدفون از عقل متصل» میخواند (ارسل الیهم رسله … لیثیروا لهم
دفائن العقول= پیامبران را به سوی بشر فرستاد… تا عقل مدفون بشر را برای آنان
آشکار کند و در دسترس قرار دهد ۶خطبهی اول نهج البالغة).
سخنی در مفهوم عقل
مفهوم واژهی «عقل» در متون مختلف و حتی در موارد محتلف بکار رفته در یک متن،
یکسان نیست .در واقع میتوان گفت« :عقل ،اسم معنی است و نه اسم ذات» یعنی ذات
مشخصی در خارج از ذهن آدمی وجود ندارد که نام آن «عقل» باشد و به همین جهت
«حقیقتی مشککه» است (همچون مفهوم وجود در مباحث فلسفی) .آنچه در خارج
وجود دارد «فرآیند»ی است که آن را «عقل» مینامند و نه «فرآورده»ای که نامش عقل
باشد .مثل واژههای «علم» یا «فهم» یا «درک» یا «شعور» که در بسیاری از کاربردها،
مرادف عقل قرار گرفته و میگیرند .اگر چه در برخی کاربردها ،با تسامح در تعبیر ،به
جای «مغز سر» نیز بکار گرفته شده است که این استعمال ،گویی در پی ذاتی میگردد تا
عقل را «اسم ذات» آن قرار دهد.
عقل به معنی فرآیند درک حقایق و واقعیتها ،هم به علوم تجربی اطالق میشود هم به
علوم ذهنی و نظری .تردیدی نیست که سهم «عواطف و احساسات» در بین واقعیتهای
موجود زندگی بشری ،کمتر از سایر معلومات تجربی وی نیست .ما «محبت ،شادی،
نشاط ،کینه ،اندوه ،درد ،کسالت و سستی» را به همان اندازه در وجود خویش یا دیگران
درک و تجربه میکنیم که گرسنگی و تشنگی و سیری را تجربه میکنیم.
سوم بخش
بخش اول مبانی شریعت 97
متون ادبی و تاریخی در تمامی فرهنگهای بشری ،به همان اندازه که از فقر و دارایی،
تولد و مرگ ،صلح و جنگ و سایر مسائل تجربی زندگی بشر گزارش دادهاند ،از
محبتها و کینهها ،غمها و شادیها ،عشقها و نفرتها ،ایثارها و بخلها ،وفاداریها و
بیوفائیها نیز گزارش دادهاند و یادآوری همهی این امور را به عنوان واقعیتهایی که
قابل درک و فهم آدمیاند و میتوانند در محاسبات عقالنی آنان برای آینده ،تأثیرگزار
باشند ،الزم شمرده و به این کار اقدام کردهاند .برای دقت بیشتر در مفهوم عقل ،بیان
چند نکته خالی از لطف نیست:
اول -عقل و عقالنیت در دو حوزهی «نظر و عمل»متکی بر اصولی است که مراعات آن
سبب«عقالنی شدن» نظریات و رفتارها میشود و عدم رعایت آنها،منجر به«غیر عقالنی»
شدن میگردد.
اصول عقالنیت نظری
ابتدا به اصول مورد نظر خود در مورد «عقالنیت نظری» میپردازم .اصراری بر شمارش
تمامی اصول ندارم بلکه «قدر الزم» آن را از دیدگاه خود ،بر میشمرم که عبا رتاند از:
یکم؛ مراعات «اصل عدم تناقض» در مجموعهی اندیشه ،اعمّ از باورها (عقاید) ،اخالق و
احکام (قوانین) .بنا بر این پذیرش کوچک ترین تناقض در رویکرد و برداشت از این
مجموعه ،نشانهی عدم عقالنیت نظری آن رویکرد و برداشت خواهد بود.
دوم؛ پذیرش نتایج برآمده از «قیاس منطقی» یا برهان.
سوم؛ پذیرش نتایج حاصله از «برهان سبر و تقسیم» و حساب احتماالت.
چهارم؛ پذیرش نتایج اجماعی برآمده از استقراء ناقص (و اطمینان آور) در علوم مختلف
تجربی)۱( .
( )۱در اینجا مناسب می دانم کالمی ارزشمند را از سید محمد مجاهد با اینکه طوالنی است عینا نقل کنم:
«إذا تحقق حکم شرعی فی أکثر جزئیات مفهوم کلی فهل یجوز أن یلحق باقی جزئیاته بتلک الجزئیات و یدعى
ثبوت ذلک الحکم لجمیع الجزئیات إال ما قام الدلیل على عدم ثبوت ذلک الحکم فیه و یستخرج قاعدة کلیة أو
یجب االقتصار على ما ثبت تحققه فیه و ال یتعدى إلى غیره .
و بالجملة ؛ هل االستقراء حجة فی نفس األحکام الشرعیة ،کما أنه حجة فی المسائل اللغویة ،أو ال .اختلفوا
فی ذلک على قولین ؛
األول ؛ أنه لیس بحجة و هو للمعارج و النهایة .
الثانی ؛ أنه حجة و هو للمحکی عن بعض و إلیه ذهب بعض فضالء العصر .
مبانی شریعت سوم بخش
98 بخش اول
للقول األول وجوه ،منها ،ما تمسک به فی المعارج فقال الحق أنه لیس بحجة ألن موارد األحکام مختلفة فال یلزم
من اختصاصها ببعض األعیان وجودها فی الباقی و قد یکون مع فقده و مع االحتمالین ال یجوز الحکم بأحدهما
دون اآلخر .
و منها ،ما تمسک به فی المعارج أیضا فقال و ألن وجود الحکم فی فرد من إفراد النوع ال یلزم منه وجوده فی باقی
األفراد فکذا وجوده فیما هو أکثر من واحد.
و منها ،أنه ال یفید العلم بالحکم الشرعی فال یکون حجة.
أما األول فواضح و قد صرّح به العالمة فی النهایة و التهذیب و السیّد عمید الدین فی المنیة و شارح المطالع و
األسنوی .
و أما الثانی فللعمومات المانعة من العمل بغیر العلم کتابا و سنة .
و منها ،ما دل على عدم جواز العمل بالقیاس فإنه یدل على منع العمل به إما بعمومه و لو بفحواه و فیه نظر للمنع
من األمرین ألنا ال نسلم أن االستقراء بل هما متباینان اصطالحا و أما لغة فغیر معلوم اندراج االستقراء تحت القیاس
سلمناه و لکن إطالقات األخبار الدالة على حرمة القیاس تنصرف إلى المصطلح علیه فتدبر .
و للقول الثانی وجوه أیضا ،منها ،أن بعض االستقراء قد یحصل منه العلم بالحکم الشرعی فیجب العمل به و إذا
وجب العمل بهذا وجب مطلقا لعدم القائل بالفصل .
و فیه نظر ألن الظاهر أن االستقراء المطلوب المفید للعلم لیس من محل البحث بل هو حجة باالتفاق فإن اإلجماع
المرکب ممنوع .
و منها ،أنه یفید الظن فیکون حجة .أما األول فلقضاء الوجدان بذلک ،أ ال ترى أنه إذا دخل أحد بلدة و اطلع على
أن أکثر أهلها مسلمون یحصل له الظن بأن من لم یره من أهلها أیضا مسلم سواء اطلع على کافر منها أم ال على أنه
قد یحصل العلم بذلک و لو مع تخلف جزئی .
و أما الوجوه التی ذکرها فی المعارج و ما ذکره جماعة لنفی إفادته العلم من جواز کون حال ما لم یستقرأ بخالف
حال ما استقرئ فإنما یمنع من العلم العقلی الذی ال یجوز معه فرض النقیض و أما العادی الذی یجوز معه ذلک فال
.
و بالجملة إن حصول رجحان االعتقاد من التتبع فی أکثر الجزئیات لیس إال من جهة الحدس فال ینافیه فیه تطرق
االحتمال العقلی .هذا و لو لم یکن االستقراء مفیدا للظن لما جاز االعتماد علیه فی اللغات و العادات کما ال یجوز
االعتماد على غیره مما ال یفیده ،و التالی باطل ،کیف و أکثر نظم المعاش مبنی علیه .
و ممّن صرّح به بأنه یفید الظن الغیری .
ال یقال :قد أنکر المحقق إفادته الظن ،فقال :فإن قیل مع کثرة الصور یغلب على الظن أن الباقی مماثل لما وجد و
العمل بالظن وجب قلنا ال نسلّم أنه یغلب على الظن إذ ال تعلق بین ما رأیته و ما لم تره و ما بین ما علمته و ما لم
تعلمه ( انتهى ) .و قد وافقه فی ذلک الرازی فیما حکی عنه .
ألنا نقول :ال عبرة بإنکاره و ما ذکره ال ینهض إلثباته .
و أما الثانی ؛ فألصالة حجیة الظن .
الیقال :قد منع المحقق عن هذه المقدمة ،محتجا علیه بوجوه ؛ فقال :و لو سلمنا حصول الظن ،لکن الظن الحاصل
من غیر أمارة ،ال عبرة به .و لیس وجود الحکم فیما رأیته أمارة لوجوده فی الباقی .سلمنا ،لکن الظن قد یخطئ ،
فال یعمل به ،إال مع وجود داللة تدل علیه .فإن قیل :مع الظن یترجح فی ذهن المجتهد ،إرادة الشارع لتعمیم
الحکم ،فیصیر المخالفة مظنة الضرر .قلنا :غلبة الظن المذکور ،معارضة بغلبة الظن ،بأن شرعیة الحکم تستدعی
الداللة ،و مع ارتفاع الداللة یغلب على الظن انتفاء الحکم ،فینتفی ظن الضرر .على أن مع النهی عن العمل بالظن ،
یزول ظن الضرر .و النهی موجود بقوله صلى اللَّه علیه و آله « :وَ ال تَقْفُ [ ص ] ۵۲۷ :ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ » و قوله
تعالى« :إِنَّ الظَّنَّ ال یُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً» ( انتهى ) .
سوم بخش مبانی شریعت
بخش اول 99
و الیقال :لم نجد أحدا من اإلمامیة ذهب إلى حجی ة االستقراء ،فالظاهر اتفاقهم على عدمها و لو منع منه الحاصل
من مصیر معظمهم إلیه و الظن الذی کان الظاهر من اإلمامیة أو معظمهم عدم حجیته ،ال یکون حجة .
ألنا نقول :ال نسلّم ظهور االتفاق على ذلک و ال کونه مشهورا ،بل قد یستفاد من القائلین بأصالة حجیة الظن ،
حجیة االستقراء ،ألنه مما لم یقم دلیل على عدم حجیته .سلمنا الشهرة ،و لکن قد یدعى أصالة حجیة الظن حتى
بالنسبة إلى الظن الذی ذهب المعظم إلى عدم حجیته .
و منها ؛ ما تمسک به بعض القائلین بحجیة االستقراء فیما حکی عنه ،من النبوی المرسل ؛ « نحن نحکم بالظاهر » .
و فیه نظر ،لضعف الروایة و قصورها داللة.
و منها ؛ فحوى ما دل على حجیة خبر العدل.
و فیه نظر .
و المسألة فی غایة اإلشکال و لکن القول الثانی فی غایة القوّة .
و ینبغی التنبیه على أمور ؛
األوّل [القول فی تعریف االستقراء] ؛ قال فی المعارج االستقراء هو الحکم على جملة یحکم لوجوده فیما اعتبر من
جزئیات تلک الجملة و مثاله أن تستقرئ بالزنج فتجد کل موجود منهم أسود فتحکم بالسّواد على ما لم تره کما
حکمت من رأیته و حاصله التسویة من غیر جامع و مثاله فی الفقهیات إذا اختلف فی الوتر فتقول هو مندوب ألنه
لو کان واجبا لما جاز أن تصلّى على الراحلة و المقدم مستفاد من االستقراء إذ ال شیء من الواجب یصلى على
الراحلة و االستثناء معلوم من اإلجماع .انتهى .
الثانی؛ ال فرق فی االستقراء بین أن یکون فی األجناس أو األنواع أو األصناف .
الثالث؛ ال فرق فی ذلک بین صورتی ظهور مخالفة بعض األفراد و عدمه»( .السید محمد المجاهد الطباطبائی (م
) ۱۲۴۲مفاتیح األصول ،ص ،۵۲/مفتاح [القول فی أن االستقراء هل هو حجة فی األحکام
الشرعیةکالموضوعات اللغویة أو ال؟])
مبانی شریعت
111 سوم بخش
بخش اول
خویش ،به لوازم آن عمال ملتزم می ماند ولی ذهن خود را نسبت به نقدها و پرسش ها
منتظر می گذارد تا با بررسی مداوم اندیشه های جدید ،راه گریز از خطا را بر خویشتن
نبندد.
دهم؛ توجه همیشگی به محدودبودن خویشتن و نامحدودبودن حقیقت و حقایق در
بیکران هستی .بنا براین ،بهره ی هرکس از حقیقت ،به قدر همت وتوان اوست .نتیجه ی
این سخن این است که هیچکس را باطل مطلق ندانیم و هیچگاه خود را حق مطلق
ندانیم.
شاید گزارههای دیگری نیز وجود داشته باشند ولی به گمان من ،مراعات همین گزارهها
میتواند معیار الزم برای «عقالنی» دانستن یا ندانستن یک اندیشه را فراهم کند.
این گزارهها ،از اختراعات شریعت محمدی(ص) نیست بلکه «میراث عقالنی» بشر است
که صرف نظر از تصدیق یا تکذیب شرایع یا پیروان آنها ،مورد بررسی و پذیرش قرار
گرفتهاند (هرچند در برخی گزارهها اختالفاتی نیز وجود داشته باشد).
دوم « -عقالنیت عملی» نیز نشانههایی دارد که به برخی از مهمات آن اشاره میکنم؛
اصول عقالنیت عملی
یکم؛ التزام عملی به مبانی نظری و لوازم منطقی آنها در همهحال و همهجا.
دوم؛ «رفتار عقالنی» به رفتاری گفته میشود که در پی «اهداف عقالنی» باشد .اگر کسی
بدون داشتن هدفی معقول اقدام به کاری کند ،این عملکرد او عقالنی نیست .کسی که
وقت ،قدرت و یا ثروت خود را بدون دلیل قانع کننده ،صرف امور «اهمّ» نمی کند و به
امور کم اهمیت تر میپردازد ،رفتار او فاقد عقالنیت است ،تا چه رسد به کسی که
همهی توان خویش را صرف امور غیرعقالنی میکند.
سوم؛ «استفاده از راهکارهای معقول و منطقی مناسبتر و رساناتر به مقصد» .داشتن
اهداف عقالنی ،به تنهایی برای عقالنی بودن رفتار آدمی کفایت نمیکند ،بلکه باید از
راهکارهای مناسب برای رسیدن به اهداف نیز بهرهگیرد .این راهکارها نیز باید منطقی و
معقول باشند .مثال در شرایط اختیاری ،نمی توان برای سیر کردن یک گرسنه ،اقدام به
«سرقت» کرد.
سوم بخش مبانی شریعت
بخش اول 111
چهارم؛ بهره گیری از «گفتار مناسب» برای بیان خواستهها و نظریات ،نشانگر عقالنیت
عملی است .برای این منظور الزم است به چند نکته توجه شود:
اوال؛ تناسب عملی بین «بیان نظریات» و «متن نظریات» الزم است .مثال ،نمیتوان قائل
به لزوم وحدت شد و از بیانات اختالفانگیز بهرهگرفت .نمیتوان قائل به لزوم «مدارا و
تسامح و تساهل» شد و از زبانی بهرهگرفت که بیانگر «عدم تحمل مخالف» است.
نمیتوان قائل به «نسبیّت» شد و از زبان و بیان «جزمیّت و مطلقگرایی» بهرهگرفت.
ثانیا؛ هر یک از ما ،تصوراتی خاص از پدیدهها داریم که معلوم نیست دیگران تا چه
حدی با ما موافق باشند .به همین جهت ،الزم است در گفتار خویش ،به شخصی بودن
تصور و برداشتمان توجه کرده و به گونهای سخن گوییم که مخاطب را دچار توهم
«اجماعی بودن برداشت خویش» نکنیم.
ثالثا؛ باید به معانی متعارف واژگان توجه کرد و از بکار بردن آنها در معانی
غیرمتعارف ،پرهیز کرد .مگر آنکه پیشاپیش ،ارادهی معنای خاص مورد نظر ،با مخاطب
در میان گذاشته شود.
رابعا؛ ارتباط منطقی بین گفتار با موضوع مورد نظر وجود داشته باشد .اصطالحا «ماست
و دروازه» نباشد.به گمان من ،این معیارگونهها دربیان نظریات مختلف فلسفی ،کالمی،
اخالقی ،اقتصادی و … کاربرد دارد و هر قدر مراعات گردد ،از عقالنیت بهرهمندتر
است .عدم مراعات این معیارها ،موجب فقدان عقالنیت الزم در جنبهی عملی میگردد.
پنجم؛ پذیرش نتایج محاسبات ریاضی و مبانی اجماعی آن.
ششم؛ هماهنگی و سازگاری تمامی بخشها و حوزههای اندیشه با یکدیگر مبتنی بر
تبعیت از اصول و مبانی مشخص پذیرفته شده مورد نظر صاحبان اندیشه در همهی
زمینهها)۲( .
( )۲به اقوال پنج تن از فقها که به بعضی اصول عقالنی مذکور اذعان کرده اند اشاره می کنم:
الف « .إن کل آیة قرآنیة قامت القرینة العقلیة على خالف ظاهرها وجب صرفها عن ظاهرها بمقتضى القرینة ،و
هذا هو الموافق لبناء العقالء فی العمل ،بمقتضى القرینة القائمة على خالف الظاهر ،و هو دیدن العلماء أیضا فی
آیات التجسیم ،نحو قوله تعالى( :الرحمن على العرش استوى) و قوله تعالى( :و جاء ربک و الملک صفا صفا) فقد
حملها العلماء على خالف ظاهرها ،لقیام القرینة العقلیة على خالفها ،فکذلک اآلیات الواردة فی األنبیاء ،المعبرة
بالمعصیة و الخطأ ،فإنها تصرف عن ظاهرها بالقرینة ،و لیس ذلک منافیا للبالغة ،فإن التعبیر بذلک من باب أن
حسنات األبرار سیئات المقربین ،و اهلل العالم( ».صراط النجاة ،المیرزا جواد التبریزی )۴۴/ – ۳۶۴۴۵
مبانی شریعت سوم بخش
112 بخش اول
ب .و بالجملة یجب اتباع الدلیل و الیجوز غیره حتّى لو وجد دلیل نقلی یعارض الدلیل العقلی یؤوّل النقل ان
أمکن أو یطرح ،و ال یمکن القول باجتماع الضدین و التکلیف المحال ،فتأمّل( .المحقق احمد االردبیلی ،مجمع
الفائدة و البرهان ،ج ،۱۳ص)۳۲۸ :
ج« .والثانی :بمنع وجوب تقدیم األضعف کما یأتی ،و لو سلم فبمنع انحصار الفائدة فیما ذکر ،إلمکان کونه تعبدا
محضا ،وللشرع علل خفیة ال تکاد تصلها عقولنا القاصرة( ».مستند الشیعة – المحقق احمد النراقی – ج -۱۳ص
)۴/۱ – ۴/۳
د « .فأما الخبر المدعى فی هذا الباب ،فال یلتفت إلیه ،الن االخبار تبنى على أدلة العقول ،فإذا علمنا بدلیل العقل
ان األنبیاء ال یجوز علیهم المعاصی تأولنا کل خبر یتضمن خالفه أو أبطلناه ،کما نفعل ذلک بأخبار الجبر و التشبیه».
(التبیان ،الشیخ الطوسی ،ج ۵ص )۵۵
ه « .إذا ثبت بأدلة العقول التی الیدخلها االحتمال و المجاز و وجوه التأویالت ان المعاصی التجوز على األنبیاء
علیهم السالم صرفنا کل ما ورد ظاهره بخالف ذلک من کتاب أو سنة إلى ما یطابق األدلة و یوافقها کما یفعل مثل
ذلک فی ما یرد ظاهره مخالفا لما تدل علیه العقول من صفاته تعالى و ما یجوز علیه أو الیجوز( ».األمالی – السید
المرتضى – ج -۲ص )۱۲۵
چهارم بخش مبانی شریعت
بخش اول 113
ابتدا مبنای اصالة الحظر عقلی مورد نقد قرار می گیرد ،سپس اصالة االباحهی عقلیه تبیین و
اثبات می شود.
***
چکیده :در نخستین بخش «مبانی شریعت» (در سه قسمت) با عنوان «جایگاه انسان در
هستی»نظریهی «عدم برتری مطلق انسان بر سایر مخلوقات» اثبات شد .در بخش دوم به
اختصار «انطباق دین با فطرت انسانی» مورد بحث قرار گرفت .در بخش سوم با عنوان «عقل
تنها حجت آدمی» نویسنده از منظر خود اصول عقالنیت نظری و اصول عقالنیت عملی را بر
شمرد.
بخش چهارم «انسان و اصالة االباحهی عقلیه» نام دارد .ابتدا مبنای اصالة الحظر عقلی
مورد نقد قرار می گیرد ،سپس اصالة االباحهی عقلیه تبیین و اثبات می شود.
نتیجهی عملی مبنای اصالة الحظر عقلی این است که بهرهگیری از همهی مواهب طبیعت و توان
آدمی ،به حکم عقل ممنوع است مگر اینکه مجوزی از سوی شارع مقدس (خداوند) صادر شده و با
دالیل اطمینان بخش ثابت شده باشد .بنابراین ،تمامی امور ممنوع است مگر چیزهایی که شارع
مقدس ،بهرهگیری از آن را مجاز شمرده باشد .پس برای حرام بودن ،احتیاجی به تحریم نقلی
نیست و اصالة الحظر عقلی کفایت میکند.
نتیجهی عملی مبنای اصالة اإلباحة العقلیة این است که بهرهگیری از همهی مواهب طبیعت و
توان آدمی ،به حکم عقل مجاز است و جز با دالیل اطمینانآور ،نمیتوان آدمی را از چیزی
محروم کرد .ممنوعیت استفاده از هر پدیدهای ،در گرو اثبات آن با دالیل قوی و اطمینانآور است.
بنابراین برای مباح و مجاز بودن ،احتیاجی به مجوز نقلی نیست و اصالة اإلباحهی عقلیه کفایت
میکند.
تبیین متقدمین از اصالة االباحةی عقلیه به تفصیل از کتب سید مرتضی و شیخ طوسی و تبیین
گذشتگان از اصالة الخظر به روایت فیض کاشانی نقل می شود .آنگاه دو نکته مهم از این مبنای
کلیدی استخراج می شود.
نکته اول :شریعت تنها در منطقی الفراغ حکم عقل حق تشریع دارد .نکته دوم :مبتنی بودن
احکام بر اخالق ،و احکام و اخالق بر اصول و مبانی اعتقادی شریعت سبب شده است که منافع و
مبانی شریعت
114 چهارم
بخشاول
بخش
مضار آدمی درعالم آخرت نیز به حکم عقل مبنی بر لزوم جلب منفعت ودفع مضرات افزوده شود و
البته تنها مرجعی که از منافع و مضار عالم اخری خبر می دهد نقل و وحی است.
اهمیت مسئله باعث شده یک فصل کامل از کتاب مطارح االنظار (تقریرات اصول شیخ انصاری) و
بخشهای مفصلی از کتاب الفصول فی االصول (احمد بن علی جصاص از علمای اهل سنت)
عینا نقل شود بی آنکه نویسنده فرصت توضیح و تبیین نکات مورد نظر خود را بیابد.
***
بخش چهارم:
سایهی دیوار یا درخت او بهرهگرفت و یا از مناظر زیبای باغ و مزرعهی دیگری بهرهمند
شد بدون آنکه احتیاجی به اذن مالک باشد .بنابراین این حکم کلی به «تصرفات مضره»
تخصیص مییابد و از این جهت کلیت کبری که شرط صحت برهان است ،منتفی
میشود.
دوم؛ قیاس مالک حقیقی تمام هستی به مالک اعتباری بشری و تسری حکم مالکیت
اعتباری شرعی به مالکیت حقیقی الهی ،قیاسی مع الفارق و خنده آوراست (از قیاسش
خنده آمد خلق را).
چرا که خدای سبحان
اوال؛ از تصرف آدمی درملکش ،ضرری نمیبیند تا مصداق حکم اعتباری باشد.
ثانیا؛ نسبت خدا با انسان (که ملک خداست) و سایر موجودات (که آنها هم ملک خدا
هستند) همچون نسبت دو انسان بی ارتباط با یکدیگر که در استفاده از پدیدهای (ملک
خاص) به تعارض منافع رسیدهاند ،نیست ،بلکه اگر قیاسش صحیح باشد ،به رابطهی
آدمی با گوسفندی که ملک خودش است و مثال به محصول زراعی او هجوم برده و
گندمهایش را خورده است ،بیشتر شباهت دارد (یا با منطق برده داری ،به رابطهی عبد و
مولی و تصرف عبد در سایر امالک مولی ،شباهت دارد ،که حکم شرعی آن با عبارت
اشکالی ندارد «ال باس ،انمااکل بعضه بعضا» خاتمه مییابد).
ثالثا؛ این قیاس مستلزم تصور نیاز و ضرر برای خداوند بی نیازی است که محل هیچ
تحولی از نفع و ضرر قرار نمی گیرد ،و بطالن این تصور ،اظهر من الشمس است.
-۲ادعای اصالة الحظری ،نسبت به خلقت آدمی با نیاز به خوردن ،آشامیدن و… با
قرار دادن دهان و گوش و چشم و دست و پا و عقل و زبان از یک طرف ،و ممنوعیت
تصرف آدمی در ذهن و اعضاء بدن خویش (جوارح و جوانح) و سایر پدیدههای خلقت
(حتی در حد نگاهکردن و شنیدن) ،حتی در حد چندصدم ثانیه ،امری است که تصور آن
نسبت به خدای حکیم محال است تا چه رسد به تصدیق آن .چرا که حکم به محال
است (مثال ،تصمیم فرد به فرو بستن چشم ،تا وقتی که از جانب خدا مجوز دیدن
صادرشود ،خود نوعی تصرف در ذهن و بدن خویش است که فرض مدعی ،حرمت آن
است) و از فرض صدق این ادعا ،کذب آن الزم میآید .یعنی اگر چشم فروبندد ،مستلزم
مبانی شریعت چهارم
بخش اول
116
تصرف در ملک خدا است و اگر باز گذارد نیز تصرف در ملک خدا شده است ،چرا که
بی شک چیزهایی را میبیند و راه سومی نیز وجود ندارد تا گریزی داشته باشد .بنابراین
ازجهات عدیده این ادعا نقض میشود.
کتاب «الذریعة الی اصول الشریعة » (أصول فقه) مربوط به سید مرتضى است .وی که
پس از شیخ مفید ،فقیه و متکلم شیعه ،در جایگاه استادش قرار گرفت ،میدان دار فقه و
کالم شیعی شد و از بزرگان شاگردان شیخ مفید ،همچون شیخ ظوسی و ابن براج و ابی
الصالح وسایر بزرگان از علمای شیعه گردید .وی در این کتاب فصل مفصلی به این
مهم اختصاص داده است که به دلیل اهمیت عینا نقل می شود( .ج ۲ص )۸۲۴-۸۳۵
باب الکالم فی الحظر واإلباحة
اعلم أن حد المباح یتضمن إثباتا ونفیا وتعلقا بالغیر :فاالثبات هو حسنه ،والنفی هو أن
ال مدح فیه وال ذم وال ضرر ،والتعلیق هو أن یعلم المکلف أو یدل على ذلک من حاله .
و بمجموع ما ذکرناه ینفصل من وجوه االفعال الباقیة ،ألنه بکونه حسنا ینفصل من القبیح
،ومما لیس بحسن وال قبیح ،وبکونه ال ضرر فیه وال مدح وال ذم ینفصل من الندب
والواجب ،وبالتعلق ینفصل من الحسن الذی یقع من اهلل تعالى وال صفة له زائدة على
حسنه ،کاستیفاء العقاب ،ألنه تعالى ال یجوز أن یعلم وال یدل ،ومن أفعال البهائم ومن
جرى مجراها .
‹ صفحه › ۸۳/وإن أسقطت فی هذا الحد عند ذکر النفی الضرر والذم ،واقتصرت على
نفی المدح ،کفى ،فإنه بنفی المدح یبین من الندب والواجب ،وال یحتاج إلى أن یبین
منهما أیضا بنفی الضرر والذم .وهو وإن بان بنفی الضرر عنه والذم من القبیح ،فیکفیه
فی إبانته منه کونه حسنا .ووجدت بعض من یشار إلیه فی أصول الفقه ینفی الضرر
والمدح والذم فی فعل المباح وأال یفعل ،ویعتبر ذلک فی االمرین .وهذا غیر صحیح ،
ألنه یقتضی أن استیفاء العقاب فی اآلخرة لیس له صفة المباح وإن لم یطلق علیه االسم ،
ویقتضی أیضا أن یکون استیفاء أحدنا للدین* غیر مباح ،الن العقاب والدین من ما
یستحق المدح بأن ال یستوفیا .
‹ صفحه › ۸۳۷فإن قال من راعى ما ذکرناه فی الفعل وأن ال یفعل :لیس فی أن ال
یستوفى العقاب والدین مدح على کل حال ،وإنما المدح فی إسقاط ذلک ،وقد ال
یستوفى وال یسقط ،فال یمدح .قلنا :یجب إذا نفیت المدح نفیا مطلقا فی أن ال یفعل
أن یعم أحوال أال یفعل کلها ،کما عم هذا النفی أحوال الفعل کلها ،وإذا کان فی
بعض األحوال المدح ثابتا بطل الحد ،ومن لم یستوف العقاب أو الدین إنظارا و
إمهاال وإن لم یسقط ذلک یستحق المدح ال محالة ،وإن کان ذلک دون المدح على
مبانی شریعت چهارم بخش
118 بخش اول
االسقاط ،ولهذا مدح تعالى بأنه حلیم من حیث ال یعاجل بالعقاب وإن لم یسقطه .فإذا
قیل :قد ال یعاجل بالعقاب وال یستو فی الدین من ‹ صفحه › ۸۳۸ال یستحق المدح إذا
لم یقصد بذلک االحسان ووجه النعمة به .
قلنا :وقد یسقط العقاب والدین أیضا من ال یستحق المدح إذا لم یقصد االحسان ،
ویکفی فی انتقاض الحد أن نجد المدح حاصال فی حال من أحوال أن ال یفعل .وأما
حد المحظور ،فهو القبیح الذی قد أعلم المکلف أو دل على ذلک من حاله ،ألنه بما
ذکرناه یبین من کل ما یخالفه .
و قد اختلف الناس فیما یصح االنتفاع به وال ضرر على أحد فیه :فمنهم من ذهب إلى أن
ذلک على الحظر ،ومنهم من ذهب إلى أنه مباح ،ومنهم من وقف بین االمرین .
واختلف من ذهب إلى الحظر فبعضهم ذهب إلى أن ما ال یقوم البدن إال به وال یتم
العیش إال معه على اإلباحة ‹ .صفحه › ۸۳۳وما عداه على الحظر ،وفیهم من سوى
بین الکل فی الحظر ،وقال آخرون بالوقف ،وجوزوا کل واحد من االمرین :یعنی
الحظر واإلباحة .وال خالف بین هذه الفرقة وبین من قطع على الحظر ) فی وجوب
الکف عن االقدام ،إال أنهم اختلفوا فی التعلیل :فمن قال بالحظر کف ألنه اعتقد أنه
مقدم على قبیح مقطوع علیه ،ومن یقول بالوقف إنما کف ألنه ال یأمن من کونه مقدما
على محظور قبیح .
والصح یح قول من ذهب فیما ذکرنا صفته من الفعل إلى أنه فی العقل على اإلباحة .
والذی یدل على صحته أن العلم بأن ما فیه نفع خالص من ‹ صفحه › ۸۱۳مضرة عاجلة
أو آجلة له صفة المباح وأنه یحسن االقدام علیه کالعلم بأن ما فیه ضرر خالص عن کل
منفعة قبیح محظور االقدام علیه ،والعلم بما ذکرناه ضروری کالعلم بقبح ما له صفة
الظلم وحسن ماله صفة االحسان واالنعام .
فإذا قیل :کیف تدعون علم الضرورة فیما یخالف فیه من ذهب إلى الحظر ؟ ! .قلنا :لم
یخالفوا فی الموضع الذی ذکرناه .وإنما اعتقدوا أن فی االقدام على ما ذکرناه مضرة ،
فلم یخلص لهم العلم بالصفة التی یتبعها العلم باإلباحة ،وکذلک من توقف لم یخلص له
هذا العلم ،ألنه یعتقد أنه ال یأمن المضرة فی الفعل .
ویبین ما ذکرناه أنه ال بد فی کل نوع من أحکام االفعال من أصل ضروری فی العقل ،
أال ترى أن ماله صفة الظلم ال بد من قبحه فی العقل ،وما له صفة االنصاف وشکر ‹
چهارم بخش مبانی شریعت
بخش اول 119
کدافع حسن أصل التنفس .وإن کان االمر على الوجه الثانی ،فقد کان یجب أن ال یتنفس
إال عند الضرورة ،ومعلوم خالفه .على أن من اعتل بذلک أفسد على نفسه االعتالل ‹
صفحه › ۸۱۴بقبح التصرف فی الملک ،ألنه بالتنفس قد تصرف فی ملک غیره من
الهواء وآالت نفسه بغیر إذن المالک .وبعد ،فإذا جاز التصرف فی التنفس لتبقى الحیاة
وال تتلف وهی ملک اهلل تعالى ،جاز أن یکف عن التنفس لیبقى سکون الهواء وسکون
آالت التنفس وال یتلف ذلک وهو ملک له تعالى ،فما أحد االمرین إال کاآلخر.
طریقة أخرى :ومما استدل به على ذلک أن اهلل تعالى خلق األجسام مختصة بالطعوم
واألراییح ،وال بد من أن یکون له فی ذلک غرض ،الن العبث ال یقع منه لقبحه ،وال
وجه لحسن ذلک له إال خلقها لینتفع بها العباد .وال یجوز أن یخلقها على وجه النفع إال
مع أنها على اإلباحة ،والحظر ناقض لهذا الغرض ،وقد علم أن النفع ال یجوز علیه تعالى
،فال یمکن ‹ صفحه › ۸۱۵القول بأنه خلقها لنفعه ،وال یجوز أن یکون خلقها لمضرة
الغیر ،الن الضرر إذا کان غیر مستحق وال نفع وال دفع ضرر فیه فهو ظلم ،والظلم قبیح ال
یقع منه تعالى ،وإن کان مستحقا فالکالم فی أول ما خلق وال عاصی هناک یستحق
العقاب ،وال یجوز أن یکون ذلک للنفع الذی یجری مجرى العوض الن ذلک یقتضی
تقدم التکلیف ،وال یجوز أن یکون للنفع الذی هو دفع الضرر ،ألنه تعالى قادر على دفع
المضار من دونه .وألن الکالم على أول ما یخلق .وال یجوز أن یکون النفع فیه هو
التکلیف ،ألنه قد یحسن ذلک بال تکلیف .وألن ما یتعلق بالتکلیف قد یتم من دون خلق
الطعوم واألراییح .فلم یبق بعد ذلک إال أنه مخلوق النتفاع الخلق ،وال یکون کذلک إال
ولهم أن ینتفعوا ‹ صفحه › ۸۱/به ،الن من أعد طعاما لیؤکل متى قیل فیه :إنه قد حرم
أکله کان ذلک نقضا .
وخلقه ذلک النتفاع الخلق ال یقتضی أنه تعالى أراد منهم االنتفاع ،فیکون مریدا للمباحات
،بل المعنى أنه تعالى أراد إحداثه لوجه االنتفاع ،فاإلرادة متعلقة بما خلقه من األجسام
واالعراض ،دون فعل العبد ،ألنه یجوز أن یخلقه لهذا الوجه ،ویخرج العبد من أن ینتفع
بسوء اختیاره ،وال یخرج هو تعالى من أن یکون خلق لهذا الغرض .ویمکن أن یعترض
هذه الطریقة بأن یقال :إنه خلق هذه الطعوم وما أشبهها للنفع الذی هو وجوب تجنب
االنتفاع بها عاجال ،لیستحق الثواب بذلک ،والمنافع اآلجلة الدائمة .
چهارم بخش مبانی شریعت
بخش اول 111
فإذا قیل :هذا تکلیف ،و قد یحسن خلق هذه المعانی ‹ صفحه › ۸۱۷فی األجسام من
غیر تکلیف .قلنا :ال نسلم لکم أن خلق ذلک یحسن من دون تکلیف مکلف بالعرض
بإیجاب تجنب ذلک للمنافع العظیمة الدائمة ،فمن ادعى حسنه من دون تکلیف ،فعلیه
الداللة ،ولن یجدها .وإذا قیل :إن المنفعة التی أشرتم إلیها آجلة غیر عاجلة ،وهی
منفعة على سبیل المجاز .قلنا :هذا غلط فاحش ،الن المنفعة الدائمة العظیمة وإن
تأخرت فهی أعظم وأنفع من العاجلة المنقطعة .
ومن هذا الذی یجترى على أن یقول :إن الطاعات والعبادات الشاقة لیست بمنافع لنا على
الحقیقة ؟ ! .ومتى قیل :لو کان االمر على ما ذکرتم وقدرتم ،لوجب أن یدل تعالى على
حظر ذلک ،وإذا فقدت داللة الحظر ،بطل هذا الوجه .وذلک أن لهم أن یقولوا :فی
العقل حظر ذلک ،ألنه محظور ‹ صفحه › ۸۱۸أن یتصرف أحد فی غیر ملکه بال إذن
المالک .وما ال یزال یقولون :إنه لو خلق األلوان والطعوم واألراییح لیستدل بها على
حدوث الجسم والتوصل إلى معرفته تعالى لکان خلق األلوان یغنی عن ذلک وال یحوج
إلى سواه ،باطل ،الن األدلة قد تترادف وتتوالى ،و إن أغنى بعضها عن بعض ،وال
یکون نصب الدلیل الثانی عبثا ،الن األول أغنى عنه .
ومتى قیل :ال یمکن أن یعلم األراییح والطعوم فی األجسام فیستدل بها على خالقها تعالى
إال بأن یدرکها * وینتفع بها ،وهذا یرد االمر إلى أنها خلقت لالنتفاع .وذلک أنه غیر
ممتنع أن یدرکها فال ینتفع بها ،إما لخلونا من شهوة لها ونفار عنها ،أو الرتفاع الشهوة ‹
صفحه › ۸۱۳ووجود النفار .
طریقة أخرى :وقد استدل أیضا على ذلک بأن کل شئ یمکن االنتفاع به من وجهین
فخلقه تعالى لینتفع به من أحد الوجهین یقتضی کونه عبثا من حیث خلقه على الوجه
اآلخر ،وجرى خلقه له على الوجهین وهو ال یرید أن ینتفع به منهما مجرى خلقه لشیئین
یصح االنتفاع بهما وغرضه االنتفاع بأحدهما فی أن خلقه لآلخر عبث .ولیس یجری
ذلک مجرى ما لم یخلقه ،مما کان یصح أن یخلقه فینتفع به ،الن ما لم یخلق معدوم ،
والعبث من صفات الموجود .ولیس القدیم تعالى ممن یصل بفعل إلى آخر ،أو بوجه
إلى وجه ،کأحدنا الذی یصح أن یفعل فعلین ،والغرض فی أحدهما ،ألنه عز وجل
یتعالى عن ذلک .وقد علمنا أن کون الجسم ذا طعم وذا رائحة وذا ألوان فی کونه داللة
مبانی شریعت چهارم
بخشاول
112 بخش
على إثبات الصانع یجری مجرى أفعال متغایرة ‹ ،صفحه › ۸۲۳فال یجوز منه تعالى أن
یجعله کذلک إال وهو یرید االنتفاع بالکل على سائر الوجوه .
وهذه الطریقة یمکن أیضا اعتراضها بالمعنى المتقدم :فیقال لهم :خلق الطعوم واألراییح
یمکن االستدالل بها على الصانع تعالى – کما ذکرتم ،وقد أراد تعالى ذلک من المکلفین
ویمکن أیضا أن ینتفع بها على وجه االدراک لها وااللتذاذ بها ،و على وجه آخر ،وهو
وجوب تجنب هذا االنتفاع ،لیستحق بذلک الثواب العظیم ،وإرادة هذین الوجهین
متعذرة ،لتنافیهما ،فلم یبق إال أنه یجب أن یکون مریدا ألحدهما ،
فمن أین قلتم :إنه أراد االنتفاع وااللتذاذ دون أن یکون أراد أن یتجنب الستحقاق الثواب
؟ ! .فإذا قلتم لو أراد التجنب ،لدل علیه .أمکن أن یقال لکم :قد دل علیه بما فی العقل
من حظر ‹ صفحه › ۸۲۱التصرف فی الملک إال بإذن المالک .على أن ذلک ینعکس
علیکم ،فیقال لکم :و لو أراد إباحة االنتفاع ،لدل على ذلک .
وقد استدل من قال بالحظر على صحة مذهبه بأن المخلوقات کلها ملک اهلل تعالى وال
یج وز فی العقول أن یتصرف فی ملک المالک إال بإذنه وإباحته ،فإذا فقدنا االذن
واإلباحة ،قطعنا على الحظر.
وهذه الطریقة علیها یعولون ،وبها یصولون .ولنا عنها جوابان :أحدهما أن الدلیل العقلی
الذی ذکرناه أقوى فی الداللة على االذن واإلباحة من السمع ،فإذا حسن التصرف باالذن
السمعی ،فهو بأن یحسن بالدلیل العقلی أولى .یوضح ما ذکرناه أن أحدنا لو وضع الماء
على الطریق على وجه مخصوص قد جرت العادة بأنه لإلباحة ،لکان ذلک أقوى فی
اإلباحة من االذن بالقول .وکذلک لو أحضر الطعام وأقعد الضیف على ‹ صفحه › ۸۲۲
المائدة ،لکان ذلک أقوى من إذنه بالقول .ولو أشار إلى تناول الشئ ،لکان کاالذن بالقول
.ومما یمکن أن یذکر هیهنا أن ما یملکه أحدنا ال بد من کونه رزقا له ونفعا ،ولو ملکنا ما
لیس هذه حاله ،لحسن من غیرنا تناوله من دون إذننا ،وما یملکه تعالى هذه حاله ،فمن
أین أن التصرف فیه ال یجوز إال بإذنه ؟!
وبعد ،فإن معنى قولنا فیما خلقه اهلل تعالى – ( :إنه ملکه ) أنه یقدر على التصرف فیه
باالفناء وغیره ،ولیس هذا هو المراد فینا ،بل المراد أنه یتصرف فیه بوجوه المنافع ،
ولذلک قیل فیما فات االنتفاع به کالمیتة وغیرها :إنه لیس بملک ،وقد علمنا أن فی
چهارم بخش مبانی شریعت
بخش اول 113
تصرفنا فی منافع الغیر تفویتا لنفعه ،فیجب کونه ظلما إال أن یعلم بإذنه أن هناک نفعا هو
أجدى علینا ،وال یتأتى ذلک فیما یملکه تعالى .
‹ صفحه › ۸۲۳فإن قیل :قد یحسن منا منع البهیمة من النفع لما لم تکن مالکة ،ویقبح
ذلک فی الملک ،ولیست العلة إال الملک وفقد االذن .قلنا :النفع إذا حصل له مع البهیمة
اختصاص یجری مجرى حیازة الملک لم یکن لنا منعها منه ،لما فیه من االضرار بها .
فأما الجواب الثانی ،فإن العلة فی قبح التصرف فی ملک غیرنا لیست ما ذکروه ،بل هی
أنه تصرف فیما یضره من ملکه بغیر إذنه ،وهذا غیر موجود فی ملکه تعالى .والذی یدل
على أن العلة ما ذکرناه أنه قد یحسن من أحدنا أن یستظل بظل حائط غیره بغیر إذنه ،
وأن ینظر فی مرآته المنصوبة بغیر أمره ،وکل ذلک تصرف فی ملک الغیر بال إذنه ،وإنما
حسن من حیث انتفاء الضرر عنه ویوضح ما ذکرناه أن من أباح طعامه لغیره فالمتناول منه
ملک لصاحبه ،واالذن لم یؤثر ‹ صفحه › ۸۲۴فی انتقاله عنه ،وإنما حسن التصرف
لزوال المضرة ،أال ترى أن المأذون له لو علم أن الضرر مع االذن ثابت لم یحل له
التناول ؟!
دوم .تحلیل شیخ طوسی در کتاب عدة األصول
وأما من أوجب العمل به عقال :فالذی یدل على بطالن قوله انه لیس فی العقل ما یدل
على وجوب ذلک وقد سبرنا أدلة العقل فلم نجد فیها ما یدل على وجوبه فینبغی أن ال
یکون واجبا وأن یکون مبقى على ما کان علیه .
وأیضا :فان الشریعة مبنیة على المصالح ،فإذا لم نجد ما یدل على قبول خبر الواحد فی
العقل ،فینبغی أن یکون مبقى على ما کان علیه فی العقل ،من الحظر أو اإلباحة ‹ .
صفحه › ۱۳۷ولیس الحد أن یقول * :ان فی العقل وجوب التحرز من المضار ،وإذا لم
نأمن عند خبر الواحد ،أن یکون االمر على ما تضمنه الخبر ،یجب علینا التحرز منه
والعمل بموجبه کما أنه یجب علینا إذا أردنا سلوک طریق أو تجارة وغیر ذلک فخبرنا
مخبر أن فی الطریق سبعا أو لصا ،أو یخبرنا بالخسران الظاهر ،وجب علینا أن نتوقف
علیه ونمتنع من السلوک فیه ،فحکم خبر الواحد فی الشریعة هذا الحکم .
وذلک أن الذی ذکروه غیر صحیح من وجوه :أحدها :ان االعتبار الذی اعتبروه یوجب
علیهم قبول خبر من یدعی النبوة من غیر علم یدل على نبوته ،الن العلة قائمة فیه ،وهی
وجوب التحرز من المضار ،فأی فرق فرقوا فی ذلک ،فرقنا بمثله فی خبر الواحد .
مبانی شریعت
114 چهارم بخش
بخش اول
والثانی :ان الذی ذکروه انما یسوغ فیما طریقه المنافع والمضار الدنیویة ،فأما ما یتعلق
بالمصالح الدینیة ،فال یجوز أن یسلک فیها اال طریق العلم * ولهذه العلة أوجبنا بعثة
األنبیاء واظهار االعالم * على أیدیهم ،ولوال ذلک لما وجب ذلک کله .
والثالث :ان خبر الواحد ال یخلو أن یکون واردا بالحظر أو اإلباحة .فان ورد بالحظر ال
نأمن أن تکون المصلحة فی اباحته وان کونه محظورا یکون مفسدة لنا .وکذلک ان ورد (
باإلباحة ) ال نأمن أن تکون المصلحة تقتضی حظره ،وأن تکون ‹ صفحه › ۱۳۸اباحته
مفسدة لنا ،فنقدم على ما ال نأمن أن یکون مفسدة لنا ،الن الخبر لیس بموجب للعلم ،
فنقطع به على أحد االمرین ،وذلک ال یجوز فی العقول .
ولیس الحد أن یقول :إذا لم یکن فی السمع داللة على الحادثة اال ما تضمنه خبر الواحد ،
وجب العمل به بحکم العقل ألنا متى لم نعمل به أدى إلى أن تکون الحادثة ال حکم لها ،
وذلک ال یجوز ألنه إذا لم یکن فی الشرع دلیل على حکم تلک الحادثة وجب تبقیتها
على مقتضى العقل من الحظر ،أو اإلباحة ،أو الوقف ویحتاج إلى خبر الواحد ،فعلم
بهذه الجملة بطالن هذا المذهب.
وأما من أوجب العمل به على ما یذهب إلیه مخالفونا فی االحکام فالذی یبطله أن نقول
:إذا لم یکن فی العقل ما یدل على ذلک فالطریق إلى ایجابه السمع ،ولیس فی السمع
دلیل على وجوب العمل بخبر الواحد – على ما یذهبون إلیه – الن جمیع ما یدعونه دلیال
لیس فی شئ منه دلیل على وجه ونحن نذکر شبههم فی ذلک ونتکلم علیها بموجز من
القول:
أحد ما استدلوا به على وجوب العمل بخبر الواحد قوله تعالى ” :فلوال نفر من کل فرقة
منهم طائفة لیتفقهوا فی الدین ولینذروا قومهم إذا رجعوا إلیهم لعلهم یحذرون “ .قالوا :
فحث اهلل تعالى کل طائفة على التفقه ،وأوجب علیهم االنذار والطائفة ‹ صفحه › ۱۳۳
یعبر بها عن عدد قلیل ال یوجب خبرهم العلم ،فلوال أنه یجب العمل بخبرهم لما أوجب
علیهم االنذار ،ألنه ال فائدة فیه .وربما قووا ذلک بأن قالوا :لما أوجب اهلل تعالى على
النبی صلى اهلل علیه وآله وسلم االنذار وجب علینا القبول ولو لم یجب علینا القبول لما
وجب علیه االنذار .
وهذه اآلیة ال داللة فیها الن الذی یقتضیه ظاهر اآلیة وجوب االنذار على الطائفة ولیس فی
وجوب االنذار علیهم وجوب القبول منهم ،ألنه غیر ممتنع * ان تتعلق المصلحة بوجوب
چهارم بخش مبانی شریعت
بخش اول 115
االنذار علیهم وال تتعلق بوجوب القبول منهم ،اال إذا انضاف إلیه شئ آخر أال ترى انه قد
یجب التحذیر واالنذار من ترک معرفة اهلل ومعرفة صفاته وان لم یجب القبول من المخبر
فی ذلک ،بل یجب الرجوع إلى أدلة العقل وما یقتضیه .وکذلک یجب على النبی صلى
اهلل علیه وآله وسلم االنذار ،وان لم یجب القبول منه اال إذا دل العلم المعجز على صدقه ،
فیجب حینئذ القبول منه .فکذلک القول فی تحذیر الطائفة انه یجب علیهم التحذیر ،
ویجب على المنذر الرجوع إلى طرق العلم .وأیضا :یجب على أحد الشاهدین إقامة
الشهادة ،وال یجب على الحاکم تنفیذ الحکم بشهادته ،اال إذا انضاف إلیه من تتکامل
الشهادة به ثم یعتبر أیضا بعد تکاملهم صفاتهم ،وهل هم عدول أو ال ؟ حتى یجب علیه
الحکم بشهادتهم .وکذلک یجب على آحاد المتواترین النقل فیما طریقه العلم ،وان کان
ال ‹ صفحه › ۱۱۳یحصل العلم بخبره ،وال یجب علینا أن نعتقد صحة ما أخبر به اال بعد
أن ینضاف من یتکامل به التواتر إلیهم فحینئذ یوجب العلم ،
ولذلک نظائر کثیرة فی العقلیات * أال ترى انه قد یجب على الواحد منا العطیة إلى غیره ،
وان کان ذلک الغیر ال یجوز له أخذها ،أال ترى ان من ألجأ غیره ظلما بتخویف القتل إلى
اعطائه المال أو الثیاب یجب علیه اعطائه بحکم العقل خوفا من القتل ،وال یجوز للظالم
الملجئ أخذ ذلک على وجه من الوجوه .ولیس الحد أن یقول :ان هذا یبطل فائدة
االنذار ،ألنه متى لم یجب القبول فال وجه لوجوب االنذار علیهم وذلک انا قد بینا انه قد
یجب االنذار فی مواضع ذکرناها ،وان لم یجب القبول من المنذر لما بیناه ،فکذلک
القول فیما قالوه .فأما حملهم* ذلک على النبی صلى اهلل علیه وآله وسلم فذلک دلیلنا ألنا
قد بینا أنه ال یجب القبول منه اال بعد أن یدل العلم المعجز على صدقه ،فحینئذ یجب
القول منه .فنظیر ه ذا أن یدل دلیل على وجوب العمل بما أنذروا به حتى یجب علینا
العمل به .وفی هذا القدر کفایة فی ابطال التعلق بهذه اآلیة« .عدة األصول (ط.ج) ،ج – ۱
ص »۱۱۳ – ۱۳/؛
محقق أردبیلی نیز در این باره آورده است؛
قل من حرم زینة اهلل ” أی قل یا محمد ما حرم اهلل زینته أی األمور التی خلقها اهلل تعالى
لزینة عباده ” التی أخرج ” اهلل ” لعباده ” أی خلقها لعباده وأخرجها من النبات کالقطن
والکتان ومن الحیوانات کالصوف والسفر آالت ” والطیبات ‹ صفحه › ۷۳من الرزق ”
المستلذات من المأکل والمشرب أو المباحات ،ففیها داللة واضحة علىأن األشیاء
مبانی شریعت چهارم بخش
116 بخش اول
خلقت على اإلباحة دون الحرمة ،کما فی غیرها ،کما صرح به صاحب الکشاف فی
أول سورة البقرة فی قوله تعالى ” هو الذی خلق لکم ما فی األرض جمیعا ” أی
النتفاعکم بجمیع ما خلق فیها بل هی وما فیها کما دل علیه العقل فاجتمع اآلن العقل
والنقل على أن األصل فی األمور هو اإلباحة ،وغیرها یحتاج إلى الدلیل فتأمل .
(زبدة البیان ،المحقق األردبیلی ،ص ۷۲و ) ۷۳
سه .استدالل برای اصالة التکلیف ادعایی برخی فضالء
فیض کاشانی ادله اصالة الحظر را از زبان برخی فضال تقل و تحلیل کرده است:
قال بعض الفضالء :من المعلوم عند اولی األلباب ان األحادیث الشریفة ناطقة بأن کل
واقعة تحتاج إلیها األمة إلى یوم القیامة ورد فیها خطاب قطعی عن اهلل تعالى فلم یبق شئ
على مجرد اباحته األصلیة فالتمسک بالبراءة األصلیة ال یجوز فی نفس أحکامه تعالى .
أقول :هذا انما یصح بالنسبة إلى من خصه اهلل بفهم جمیع األحکام من القرآن ‹ صفحه
› ۱۸کاألئمة المعصومین علیهم السالم ومن تمکن من االخذ عنهم مشافهة دون جمهور
الناس ولهذا قال أمیر المؤمنین علیه السالم فی الحدیث السابق ” :فاستنطقوه ” مشیرا إلى
أنه ال یفهم لسانه اال أهل اهلل خاصة ثم قال :ولن ینطق لکم ،لعدم السمع الباطنی واالذن
القلبیة فیکم ،ثم بین انه ( ع ) لسان اهلل الناطق عن کتبه للخلق ،المخبر عن أسرار القرآن
ومکنوناته فقال :أخبرکم عنه ،وقال :لو سألتمونی لعلمتکم ،إلى غیر ذلک مما یدل على
هذا المعنى کما یأتی فی األصل الثانی فال سبیل إلى فهم معانی القرآن والقطع بأحکامه
لجمهور الناس اال من جهتهم علیه السالم ،
اما فی مثل هذا الزمان فال خطاب قطعی فی حکم من االحکام المختلف فیها اال بالنسبة
إلى من آتاه اهلل الحکمة وفصل الخطاب واالذن القلبیة والسمع الباطنی لسماع القرآن
وفهمه دون غیره من الناس الن اخبار اآلحاد ال تفید اال ظنا مع أنها ال تفی بجمیع االحکام
کما هو ظاهر .وأیضا :فان أکثرها کالقرآن فی الداللة االجمالیة وعدم التنصیص وقبولها
لتخالف االفهام فیها ،واما التمسک بالبراءة األصلیة ففیه تحقیق ذکره المحقق الحلی
رحمه اهلل فی أوائل کتاب المعتبر فإنه قال :ویقال :عدم الدلیل على کذا فیجب انتفاؤه
وهذا یصح فیما یعلم أنه لو کان هناک دلیل لظفر به اما ال مع ذلک فإنه یجب التوقف وال
چهارم بخش مبانی شریعت
بخش اول 117
یکون ذلک االستدالل حجة ومنه القول باإلباحة لعدم الوجوب والحظر ،انتهى کالمه
رحمه اهلل .
‹ صفحه › ۱۳وقال فی کتابه فی األصول :اعلم أن األصل خلو الذمة عن الشواغل
الشرعیة فإذا ادعى مدع حکما شرعیا جاز لخصمه ان یتمسک فی انتفائه بالبراءة األصلیة
فیقول :لو کان ذلک الحکم ثابتا لکان علیه داللة شرعیة لکن لیست کذلک فیجب نفیه ،
وال یتم هذا الدلیل اال ببیان مقدمتین :إحداهما انه ال دلیل علیه شرعا بان یضبط طرق
االستدالالت الشرعیة ویبین عدم داللتها علیه ،والثانیة ان یبین انه لو کان هذا الحکم ثابتا
لدلت علیه إحدى تلک الدالئل ألنه لو لم یکن علیه داللة لزم التکلیف بما ال طریق
للمکلف إلى العلم به وهو تکلیف بما ال یطاق ،ولو کان علیه داللة غیر تلک األدلة لما
کانت أدلة الشرع منحصرة فیها لکن بینا انحصار االحکام فی تلک الطرق ،وعند هذا یتم
کون ذلک دلیال على نفی الحکم ،انتهى کالمه .
وأقول :هذا انما یصح إذا أرید بنفی الحکم نفیه بالنسبة إلینا ای عدم کوننا مکلفین به مع
عدم العلم المتناع تکلیف ما ال یطاق ،وأما إذا أرید به نفیه فی الواقع فهو غیر صحیح
لجواز ان یکون الحکم ثابتا فی الواقع وان لم یصل إلینا وال نکون مکلفین به حتى یصل
إلینا کما ورد فی االخبار :ان الناس فی سعة مما ال یعلمون حتى یعلموا ،فالتحقیق ان
التمسک بأصالة البراءة انما یصح فی العملیات المحضة دون العلمیات أعنی ال یجوز
لنا االفتاء ‹ صفحه › ۲۱والحکم بالبراءة وان جاز ان یقال :انه ال یجب علینا االخذ به
ألنه غیر ثابت لنا ،أو نحن فی سعة منه حتى یتبین ،أو نحو ذلک ،وکأنه إلى هذا
أشار الفاضل المذکور بقوله :وال – یجوز التمسک بها فی نفس أحکامه تعالى ،یعنی
یجوز فی متعلقات أحکامه تعالى کما صرح به فی موضع آخر ،ویؤید هذا اختالف
مراتب الناس فی مقدار تتبع األدلة فی الوصول إلیها وعدمه مع أن ما ورد عن أهل البیت
علیهم السالم من أن حکم اهلل سبحانه واحد فی کل قضیة وان من اصابه فقد أصاب الحق
ومن أخطأه فقد أخطأ الحق وعلیه الوزر فی فتیاه ال ینفى الحکم فی الواقع بمجرد أصالة
البراءة ،کما یأتی فی األصل السابع تحقیقه ،
وعلى هذا المعنى یحمل ما رواه الصدوق رحمه اهلل فی الفقیه عن الصادق علیه السالم :
ان کل شئ مطلق حتى یرد فیه نهى ،أی مطلق لکم وموسع علیکم حتى یصل إلیکم نهى
مبانی شریعت چهارم بخش
118 بخش اول
ال ان االطالق حکم اهلل فی الواقع ،وبهذا التحقیق یتحقق الجمع بین کثیر من اآلیات
واالخبار المختلفة بحسب الظاهر فی األصول اآلتیة کما ستطلع علیه إن شاء اهلل بل یتحقق
محاکمة دقیقة بین المخطئة والمصوبة کما یظهر عند التأمل الصادق ،ویمکن استنباط هذا
الحکم ای جواز التمسک بأصالة البراءة فی العملیات من القرآن من قوله عز وجل :وما
کان اهلل لیضل قوما بعد إذ هداهم حتى یبین لهم ما یتقون ونحوها من اآلیات مما یؤدى
مؤداها ( .األصول األصیلة – الفیض القاسانی – ص )۲۳ – ۱۷
فیض کاشانی در بخش دیگری از کتابش االصول االصلیه گفتار دیگری دارد که نقل آن
مفید است:
اما اخبار المنع من تفسیر القرآن بغیر نص واثر فیجب حملها على المتشابهات منه دون
المحکمات ،وکذا األخبار الدالة على تخصیص أهل الذکر علیهم السالم بعلمه دون
غیرهم ،فإنها أیضا محمولة على المتشابهات منه ،أو على علم الکتاب وذلک لوجوه من
العقل والنقل ،منها ان الحکم اما نص وهو ال یحتمل الخالف ،واما ظاهر والحکیم فی
مقام البیان والتفهیم ال یتکلم بما یرید خالف ظاهره ،واال یلزم االغراء بالجهل .
ومنها قوله عز وجل :منه آیات محکمات هن أم الکتاب واخر متشابهات ( إلى قوله )
وما یعلم تأویله اال اهلل والراسخون فی العلم ففی تفسیر علی بن إبراهیم باسناده عن
الصادق علیه السالم ان القرآن زاجر وآمر یأمر بالجنة ویزجر عن النار ،وفیه محکم
ومتشابه فأما المحکم فنؤمن به ونعمل به وندین به ،واما المتشابه فنؤمن به وال نعمل
به وهو قول اهلل تعالى :فأما الذین فی قلوبهم زیغ فیتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة
وابتغاء تأویله وما یعلم تأویله اال اهلل والراسخون فی العلم ،آل محمد علیهم السالم .
ومنها قوله ( ص ) :فی حدیث غدیر خم .معاشر الناس تدبروا القرآن ،وافهموا آیاته،
وانظروا فی محکماته ،وال تنظروا فی متشابهاته .ومنها قول أمیر المؤمنین ( ع ) فی
العهد الذی کتبه لألشتر النخعی إلى مصر :واردد إلى اهلل ورسوله ما یضلعک من
الخطوب و ‹ صفحه › ۳۸یشتبه علیک من األمور فقد قال اهلل سبحانه وتعالى لقوم أحب
ارشادهم :یا أیها الذین آمنوا أطیعوا اهلل وأطیعوا الرسول وأولی االمر منکم فان تنازعتم
فی شئ فردوه إلى اهلل والرسول فالرد إلى اهلل االخذ بمحکم کتابه ،والرد إلى الرسول
االخذ بسنته الجامعة غیر المفرقة ،إلى غیر ذلک من الشواهد ،
چهارم بخش مبانی شریعت
بخش اول 119
بل نقول :ان من المتشابهات أیضا ما یجوز ان یعلم تأویل غیر المعصومین علیهم السالم
أیضا من شیعتهم الکاملین ببرکة متابعتهم لهم وسلوک طریقتهم واالستفادة منهم ومن
روحانیتهم ومجاهدتهم فی اهلل حق جهاده قال اهلل تعالى :والذین جاهدوا فینا لنهدینهم
سبلنا وانما خصوا علیهم السالم بعلم جمیع المتشابهات وجمیع الناسخ والمنسوخ وجمیع
االحکام وبالجملة بعلم الکتاب کله کما یدل علیه قول الصادق علیه السالم :ما یستطیع
أحد ان یدعى ان عنده جمیع القرآن کله ظاهره وباطنه غیر األوصیاء .وفی حدیث منصور
بن حازم :فلم أجد أحدا یقال :انه یعرف ذلک کله اال علیا علیه السالم کما مر ،إلى غیر
ذلک مما یؤدی هذا المعنى ،
واما علم بعض المتشابهات فیمکن ان یوجد عند غیرهم علیهم السالم أیضا ویدل على
ذلک شواهد من العقل والنقل وسنذکر بعضها فی فصل [ من ] األصل التاسع إن شاء اهلل
کیف ال ویبعد غایة البعد حصر أکثر فوائد القرآن على عدد قلیل محصورین مع أن فی
اآلیات و األخبار الکثیرة ما یدل على عموم فائدته بالنسبة إلى الکاملین فی االیمان ،وأن
بالتفکر فیه والتدبر فیه والتدبر لمعانیه یهتدى إلى علوم کثیرة.
وروى فی الکافی عن الصادق ( ع ) عن آبائه علیهم السالم عن النبی ( ص ) انه
قال :فإذا التبست علیکم الفتن کقطع اللیل المظلم فعلیکم بالقرآن فإنه ‹ صفحه › ۳۳
شافع مشفع وماحل مصدق ومن جعله امامه قاده إلى الجنة ،ومن جعله خلفه ساقه إلى
النار ،وهو دلیل یدل على خیر سبیل ،وهو کتاب فیه تفصیل وبیان وتحصیل ،وهو الفصل
لیس بالهزل ،وله ظهر وبطن فظاهره حکم وباطنه علم ،ظاهره أنیق وباطنه عمیق ،له
تخوم ،وعلى تخومه تخوم ،ال تحصى عجائبه وال تبلى غرائبه ،فیه مصابیح الهدى ،
ومنار الحکمة ،ودلیل على المعرفة لمن عرف الصفة ،فلیجل جال بصره ،ولیبلغ الصفة
نظره ،ینج من عطب ویخلص من نشب ،فان التفکر حیاة قلب البصیر کما یمشی
المستنیر فی الظلمات بالنور ،فعلیکم بحسن التخلص وقلة التربص( .األصول األصیلة –
الفیض القاسانی – ص )۳۳ – ۳۷
نکات اصلی و مهم بحث اصالة االباحة العقلیة
نکته اول. •
شریعت تنها در منطقی الفراغ حکم عقل حق تشریع دارد •
مبانی شریعت چهارم بخش
121 بخش اول
تحلیل شیخ انصاری درباره اصل اولی در امور :حظر یا اباحه؟ ابوالقاسم بن محمدعلی
کالنتری نوری در کتاب مطارح االنظار که تقریرات اصول فقه شیخ اعظم انصاری است
بحث مستوفایی درباره اصالة االباحة و الحظر دارد که علیرغم طوالنی بودن به دلیل
اهمیت عینا نقل می شود:
اصالة االباحة العقلیة و اصالة التکلیف ؟!
أصل [فی أن األصل فی األشیاء اإلباحة أو الحظر]
(بسم اللّه الرحمن الرّحیم) اختلف اآلراء فی أن األصل فی األفعال االختیاریة التی ال
ضرورة فیها عقال هل هو اإلباحة أو الحظر على أقوال ستعرف و قبل الخوض فی نقلها و
نقدها ینبغی رسم أمور ؛
األول ؛ أنه قد استصعب بعضهم الفرق بین هذه المسألة و بین ما سیأتی من أن األصل
العملی فی مقام الشک فی التکلیف على حسب اختالف موارده هو البراءة أو االحتیاط
زاعما أن عنوان إحدى المسألتین یغنی عن األخرى إما لعموم فی إحداهما و إما
التحادهما و لیس على ما زعم و ال على تلک المکانة من الصّعوبة فإن الفرق بین
المقامین فی منار .
أما أوال ؛ فألن جهة عنوان البحث فی المقام تغایر الجهة المعنونة فی ذلک المقام و بیان
ذلک أن األشاعرة بعد ما نازعوا مع العدلیة القائلین بالتحسین و التقبیح العقلیین فی إثبات
الحسن و القبح و نفیه نازعوهم فی مسألتین على سبیل التنزیل و االنحطاط عما قالوا به
مماشاة منهم للعدلیة فجعلوهما من فروع تلک المسألة و تذنیباتها کما یظهر ذلک بعد
الرجوع إلى عناوینهم إحداهما وجوب شکر المنعم و األخرى هذه المسألة فکأنهم قالوا
سلمنا إن للعقل فی بعض العناوین کوجوب ردّ الودیعة و الظلم و اإلحسان حکما و لکنا
ال نسلم أن هذین المقامین من جملة موارد حکم العقل فال حکم للعقل على تقدیر
حکومته فیهما و العدلیة قالوا بأن العقل یحکم بالوجوب فی األول منهما و باإلباحة أو
الحظر فی الثانیة فمحصّل النزاع فی المقام إنما یرجع إلى أن للعقل حکما فی األشیاء
الخالیة عن أمارة المفسدة أم ال و ال مدخل فی تشخیص المرجع فی العمل عند الشک
فیه فإن الحاظر ربما یحکم باإلباحة فی ذلک المقام و المبیح فی الحظر من غیر تناف
بینهما إلمکان ورود دلیل عقلی أو نقلی آخر على خالف ما أصّله فی هذا المقام و
چهارم بخش مبانی شریعت
بخش اول 121
ملخّص النزاع فی المقام اآلتی یرجع إلى أن المرجع شرعا عند الشک فی التکلیف
( باختالف أقسامه و موارده سواء کان المدرک فی ذلک هو العقل أو النقل ) ما ذا ؟
فاألخباری على االحتیاط و األصولی على البراءة فکأن الجهة الملحوظة فی تلک المسألة
مباینة للجهة المبحوث عنها فی المقام و بعبارة مجملة ملخصة هی أن مسألة أصالة
البراءة من المسائل األصولیة التی هی بیان ألحکام أفعال المکلفین وهذه المسألة من
فروع الخالف فی الحسن و القبح الذی هو من مبادئ األحکام على ما هو المحرز فی
کلماتهم کما ال یخفى .
و أما ثانیا ؛ فألن المقصود بأصالة اإلباحة بعد اإلغماض عما تقدم هو إثبات اإلباحة التی
هی من األحکام و المطلوب بأصل البراءة هو نفی العقاب و ما یستفاد من بعض األدلة
الناهضة علیها من إثبات اإلباحة کقوله کل شیء مطلق و نحوه إنما هو [ص] ۲۴/ :
تفضل من الدلیل و إال فال وجه للتمسک ببعض ما ال یستفاد منها إال رفع العقاب کما هو
الغالب فیها کقوله ما حجب اللّه علمه عن العباد و قوله رفع عن أمتی و نحوهما مما یدل
على الرفع و الوضع و انتفاء العقاب و المؤاخذة .
ال یقال :إن مفاد أصالة اإلباحة ال یزید على نفی الحرج و عدم المؤاخذة فال ینهض فرقا
ألنا نقول إن المبیح یدعی اإلذن و الترخیص کما یستفاد من قولهم فی دفع حجة
الحاظرین بأن اإلذن معلوم .
و أما ثالثا ؛ فبأن النزاع فی المقام فی اإلباحة الواقعیة و فی البراءة فی اإلباحة
الظاهریة و یظهر ذلک من الرجوع إلى مطاوی استدالالتهم و فحاوی کلماتهم أ ال ترى
أنهم قد جعلوا فی قبال القول بالحظر القول بالوقف مع تصریحهم باشتراکهما فی العمل .
فلو ال أن المراد بالحظر الحظر الواقعی لما صح عدّ القول بالوقف قوال آخر و ال شک أن
الحظر بعد ما کان واقعیّا ال مناص من کون اإلباحة أیضا واقعیة و مما یدل على أن الکالم
فی المقام فی اإلباحة الواقعیة استدالل القائل بالحظر بأن التصرف فی األشیاء المذکورة
تصرف فی ملک الغیر بغیر إذنه و جواب المبیح بأن اإلذن من المالک معلوم فإن کال من
الدلیل و الجواب أدل دلیل على أن المراد باإلباحة و الحظر الواقعی منهما کما ال یخفى إذ
التصرف فی ملک الغیر حرمته واقعیة و بعد معلومیة اإلذن إباحة التصرف واقعیة و
کذا احتجاج القائل باإلباحة بما یقرب من قاعدة اللطف یالئم کونها واقعیة إلى غیر ذلک
مبانی شریعت چهارم
بخش اول
122 بخش
مما یلوح من عناوینهم لها فی ذیل مسألة الحسن و القبح فی عرض وجوب شکر المنعم
کما عرفت فی أول الوجوه .
فإن قلت :بعد ما کانت اإلباحة واقعیة ال یجوز ورود الشرع بخالفها ألولها إلى
التناقض بین العقل و الشرع .
قلت :ورود الشرع بخالفها ال یقتضی التناقض فإن العقل فی موضوع التصرف فی ملک
الغیر بغیر إذن المالک یحکم بالحظر و فی موضوع اإلذن یحکم باإلباحة و ال یجوز ورود
الشرع بخالف حکم العقل فی هذین الموضوعین .نعم یمکن تبدل أحد الموضوعین
باآلخر بحصول اإلذن کما فی الغصب على ما ال یخفى و ال تناقض على تقدیره .
و أما رابعا ؛ فألن المستفاد من ظاهر قولهم أصالة اإلباحة و من موارد إجرائها فیها کما هو
المتداول فی ألسنة القدماء اختصاصها بالشبهة التحریمیة و من ظاهر البراءة اختصاصها
بالشبهة الوجوبیة و ال أقل من عمومها لها و للتحریمیة ،فالفرق ظاهر بین المقامین .
و ربما یذکر فی وجه الفرق وجوه أخر کلها غیر وجیهة فال نطیل بذکرها و تزییفها .
الثانی فی تحریر محل النزاع فنقول األشیاء عند العدلیة تنقسم على قسمین قسم یستقل
بإدراک حکمه العقل و قسم ال یستقل العقل بإدراک حکمه .
األول خارج عن هذا النزاع و ینقسم على أقسامه الخمسة من الوجوب و الحرمة و الندب
و الکراهة و اإلباحة العقلیات .
و الثانی أیضا على قسمین ؛ فإنه إما من األفعال التی ال یمکن بقاء النوع و حفظ النظام
بدونه کالتنفّس فی ال هواء مثال و إما أن ال یکون من هذا القبیل ،و األول أیضا خارج عن
هذا النزاع ضرورة حکم العقل بجواز االرتکاب فیهما .ففی الحقیقة مرجع هذا القسم إلى
األول .
و الثانی ال یخلو إما أن یکون مما یشتمل على أمارة المنفعة أم ال ؟ و على الثانی ،فال
شک فی کونها لغوا و عبثا فال یجوز االرتکاب أیضا فیها ،إما لکراهة عقلیة أو حرمة کما
ال یخفى .
و األول إما أن یکون مما یشتمل على أمارة المفسدة أیضا أم ال ؟ و على األول ،فال ریب
أیضا فی عدم جواز االرتکاب فیها .و على الثانی ،فهو محل النزاع و بالجملة فالنزاع إنما
چهارم بخش مبانی شریعت
بخش اول 123
هو فی األفعال الغیر الضروریة التی ال یستقل العقل بإدراک حکمه الخالیة عن أمارات
المفسدة المشتملة على أمارات المنفعة .
و ربما توهم بعض األجلة دخول ما ال فیه أمارة المفسدة و ال أمارة المنفعة فی النزاع و
لیس بسدید و أما ما زعمه من اشتمال العنوان بشموله لها ،بعد ما یظهر منهم التصریح
بخالفه فی عناوینهم ،فمما ال یصغى إلیه ،کتوهم شمول األدلة لها .
نعم ما زعمه من الدلیل ربما یشمله إال أنه بمعزل عن الصواب لعدم استقامة االحتجاج
بمثله فی أمثال المقام کما ال یخفى .
بقی هنا شیئان ؛ أحدهما ما استشکله المحقق القمی من أنه بعد ما کان مثل شم الطیب و
أکل الفاکهة مما قد اختلف فی إباحته فأی شیء یبقى بعد ذلک یکون مباحا عقلیّا فی
قبال أقسامه األربعة ؟ فاألولى تربیع األقسام فیما یستقل العقل بإدراک حکمه .
و قد یجاب عنه بما ذکره بعض األجلة ؛ بأن التقسیم مبنی على أن یراد باستقالل العقل
فی الجملة و لو بحسب بعض أفراده .و فساده غیر خفی .
و قد یجاب أیضا ؛ بأن العلم بعدم المفسدة فیما فیه أمارة المصلحة ،یوجب القطع
باإلباحة ،فهو مباح عقلی قطعی .
و یرد علیه أن دلیل الحاظر بأن التصرف فیه تصرف غیر مأذون فیه ،یجری فیه أیضا .فال
یصیر متفقا علیه ،کما هو المطلوب ،و ال غائلة فیه بعد تمیز المفاهیم .
و ثانیهما ما هو المعروف بینهم من أن فرض العنوان فیما ال یستقل العقل بإدراک حکمه ،
یناقض دعوى الحاظر و المبیح باستقالل العقل بإباحته أو حظره .و هذا هو الوجه فی
اختیار الحاجبی عدم الحکم فی المسألة ،حیث إن الحکم فرع الحاکم و ال حاکم فی
المقام .أما العقل فألن المفروض عدم استقالله بالحکم و أما الشرع ،فألن الکالم قبل
وروده .
و أجیب عنه بوجوه ،األول ؛ أن العقل ال یستقل بإدراک حکم العناوین الخاصة من حیث
أنفسها و فی حدود ذواتها کأکل الرمان و شرب الماء البارد فیما لیس هناک ضرورة و
نحوهما ،و هو ال ینافی استقالل العقل بإدراک حکم عنوان عام صادق على تلک
العناوین الخاصة على وجه کلی إجمالی ،کما فی الحکم بکلیة الکبرى فی الشکل األول .
و فیه أن التقسیم حینئذ یبقى بال وجه لجریانه بعد ،فیما یستقل العقل بإدراک حکمه مثال
الظلم الخاص القائم بشخص خاص ،مما ال یستقل العقل بإدراک حکمه بخصوصه و مما
مبانی شریعت چهارم بخش
124 بخش اول
یستقل العقل بإدراک حکمه من حیث اندراجه تحت عنوان کلیّ الظلم ،و کذا رد الودیعة
لو لوحظ من حیث خصوص أفراده ال یستقل العقل بإدراک حکمه و لو لوحظ باعتبار
شمول عنوان کلی له فهو [ ص ] ۲۴۷ :من المستقالت العقلیة ،فنحن ال نقول بأن
اختالف حکم الکلّی و الجزئی ال یجری فی دفع اإلشکال ،کیف و لواله لبطل االستدالل
عن أصله ،بل نقول بأن مجرد هذا االختالف ال یقضی بعدّ الظلم من المفاهیم التی
یستقل العقل بإدراک حکمه ،و ما نحن فیه مما ال یستقل العقل بإدراک حکمه بعد
جریان الکالم المزبور فیه أیضا کما عرفت .
الثانی ؛ أن ما ال یستقل العقل بإدراک حکمه ضرورة من دون حاجة إلى الوسط فی
اإلثبات هل یستقل بإدراک حکمه بالنظر و مع مالحظة الدلیل و الوسط أم ال ؟ فمحل
النفی هو اإلدراک الضروری و محل اإلثبات على تقدیره هو اإلدراک النظری ،فال تناقض
.
و قد یستفاد هذا الجواب من تحریر البعض فی عنوان البحث ،کالعمیدی على ما ال
یخفى .
و فیه أیضا ؛ ما عرفت من جریانه بعینه فیما یستقل العقل بإدراکه .کیف و مرجع هذا
الوجه عند التدبر هو الوجه األول على بعض الوجوه ،فالعنوان الذی ال یستقل بإدراک
حکمه العقل إالّ بعد مالحظة الوسط ،لیس من المستقالت العقلیة و إنما الوسط منها ( و
ال معیار فی المقام الختالف المراتب ) فربما یکون الشیء بعنوان جزئی منها و ربما
یکون منها باعتبار صنفه على اختالف مراتب األصناف أو باعتبار نوعه أو جنسه السافل
إلى أن یصل إلى جنس األجناس فی سلسلة الطول .فأکل الفاکهة فی المقام بمنزلة الظلم
الشخصی فی ذلک المقام ،فکما أن الظلم الشخصی ال یعدّ من المستقالت العقلیة إال
باعت بار االندراج فکذا أکل الفاکهة ال یعدّ منها إال باعتبار التصرف فی مال الغیر الذی
مرجعه فی الحقیقة إلى عنوان الظلم على بعض الوجوه کما ال یخفى .
الثالث ؛ ما أفاده بعض أفاضل المتأخرین طاعنا به على الفاضل القمی ،حیث استصعب
دفع اإلشکال ،و هو أن الحکم فی المقام بالنسبة إلى مرحلة الظاهر و الجهل بالنسبة إلى
مرحلة الواقع و النفی فی الواقع ال ینافی اإلثبات فی الظاهر کما فی أصالة البراءة فإن
شرب التتن مما ال یستقل العقل بإدراک حکمه الواقعی و یستقل بإدراک حکمه الظاهری
من غیر تناقض بین الحکمین .
چهارم بخش مبانی شریعت
بخش اول 125
و فیه أنک قد عرفت فیما تقدم أن حکم العقل باإلباحة عند المبیح و بالحظر عند الحاظر
واقعی على ما هو الئح من مطاوی کلماتهم ،و إن کان باعتبار جهالة حکم موضوعه ،و
توضیحه و تحقیقه یحتاج إلى رسم مقدمة و هی ؛ أنه ال یتصور فی الحکم العقلی أن
یکون ظاهریا بل کل ما یحکم به العقل فهو حکم واقعی ،ألن اختالف األحکام
الشرعیة بأن یکون بعضها واقعیا و بعض آخر ظاهریا إنما هو بواسطة إمکان جعل حکم
فی الواقع و عدم الوصول لمانع إلى المکلف .فما هو المجعول واقعا حکم واقعی و ما
هو المحکوم به فی مقام العمل و الفتوى ،حکم ظاهری .و هذا کما هو ظاهر یصح فیما
لو کان الحاکم غیر المکلف .و أما فیما إذا کان هو المکلف (کما فیما نحن فیه) فال وجه
لعدم الوصول حتى یقال بأن المجعول الغیر الواصل ،حکم واقعی و المحکوم به فی مقام
الجهل بالواقع حکم ظاهری .
ال یقال :قد یکون الفعل قبیحا و العقل من حیث جهله بقبحه مثال ،یحکم بجواز ارتکابه
و إباحته .فمن حیث قبحه واقعا ،له حکم واقعی و من حیث الجهل به ،له حکم
ظاهری .
ألنا نقول :الکالم فی المقام إنما هو فی الحکم التابع للقبح و الحسن ،على ما هو المقرر
فی المراد منهما فی محل النزاع .و الحسن و القبح بالمعنیین المعهودین ،ال یلحقان
لألفعال الغیر االختیاریة ،اتفاقا من العدلیة و األشعریة .فالفعل القبیح فی الواقع ال
یتصف بالقبح إال بعد العلم به على وجه یصیر به اختیاریا .فهو حال الجهل ال یتحقق
قبیحا ،ألن المفروض عدم العلم بالعنوان القبیح ،و مع عدمه ال یصح قصده ،و بدون
القصد ال یکون اختیاریا ،فال یتصف بالقبح فی الواقع .
و إذا تمهّدت هذه المقدمة فنقول :إن حکم العقل بقبح التصرف فی ملک الغیر یقع
على وجوه ؛
فتارة ؛ مع العلم بعدم إذنه و ال ریب فی کونه حکما واقعیا غیر منوط بالجهل .
و أخرى ؛ مع عدم العلم بإذنه .فإما مع إذنه واقعا أو مع عدم اإلذن فی الواقع .و الحکم
بقبح التصرف فی الصورتین أیضا ،حکم واقعی و إن کان فی موضوع الجهل .فإن
تعریض النفس فی معرض الهالکة ،عنوان حکم العقل و ال اختالف فیه فی جمیع الصور
،و عدم وقوع الهالکة فی البعض ال یناط باالختیار ،فال یصح القول بکونه فارقا فی
مبانی شریعت چهارم بخش
126 بخش اول
الصّور الثالثة و بالجملة فمقتضى القول بالحظر ( کما هو ظاهر ما تمسک به ) هو الحظر
الواقعی و فی قباله القول باإلباحة ،سیّما بعد مالحظة ما أجابوا به عن دلیل الحظر ،من
معلومیة اإلذن ،هو اإلباحة الواقعیة .فجعل النزاع فی الحکم الظاهری فی المقام کما فی
أصالة البراءة و دفع التناقض بأن عدم االستقالل إنما هو بالنسبة إلى الواقعی و االستقالل
إنما هو فی مرحلة الظاهر ،إنما هو تأویل بما ال یرضاه المتنازعون کما ال یخفى على
المتأمل .
فالتحقیق فی دفع اإلشکال هو أن یقال إن استقالل العقل إنما هو فی موضوع عدم وجدان
ما یقتضی المفسدة و عدم استقالله فیما لم یالحظ مع الفعل هذا العنوان و لیس من
الحکم الظاهری فی شیء .فإنموضوعات أحکام العقل لیس أحدها فی سلسلة الطول
بالنسبة إلى اآلخر ،بل الکل فی عرض اآلخر .بخالف األحکام الشرعیة ،فإنها ربما
یکون أحد الموضوعین فیها فی عرض الموضوع اآلخر کالحاضر و المسافر ،و قد یکون
مرتبا على اآلخر کما فی أصالة البراءة على ما سیجیء تحقیقه .و األحکام الظاهریة إنما
تتصور فیما إذا کان أحد الموضوعین مرتبا على اآلخر .مثال حکم العقل بحرمة الظلم ،
حکم واقعی و حکمه بحرمة الضرب ،فیما إذا شک فی حصول التأدیب أیضا ،حکم
واقعی ،و إن حصل التأدیب .و مثله فی الشرعیات یسمى بالحکم الظاهری ،فإن للشیء
مع قطع النظر عن العلم و الجهل ،حکما مخزونا فی الشرع .و أما األحکام العقلیة
فموضوعاتها ال تحصل إالّ بعد العلم و اإلرادة ،حیث إن الکالم على ما عرفت ،إنما هو
فی الحکم التابع للحسن و القبح الالحقین لألفعال االختیاریة ،التی ال تصیر اختیاریة إال
بالعلم [ ص ] ۲۴۸ :و اإلرادة ،فما لم یقصد حصول عنوان لم یحصل على وجه یتصف
بالحسن و القبح ،و إن وقع ما هو القبیح أو الحسن فی الواقع ،کالتأدیب المترتب على
الضرب فیما لم یکن مقصودا ،و قتل النبی صلى اللَّه علیه و آله المترتب على الصدق إذا
لم یکن الصادق مریدا له فی صدقه .
و السر فی جمیع ذلک هو ما عرفت فی المقدمة الممهدة من أن مناط االنقسام إلى
الحکمین ،هو إمکان جعل األحکام الشأنیة و عدم وصولها إلى المکلف .فیمکن أن یقال
إن للشی ء ،مع قطع النظر عن الجهل ،حکما و من حیث هو مجهول ،حکما آخر ،
چهارم بخش مبانی شریعت
بخش اول 127
بخالف األحکام العقلیة ،فإن الشأنیة فیها غیر معقولة ،المتناع ذهول النفس عنها کما ال
یخفى .
الثالث فی بیان األقوال فی المسألة؛
فقیل باإلباحة و قیل بالحظر و توقف الشیخ األشعری و فسر تارة بعدم الحکم و أخرى
بعدم العلم بالحکم .
قلت :إن التفسیر األول یالئم مذهب األشاعرة بعدم حکم للعقل فی أمثال المقام ،کما
عن الحاجبی و أضرابه .و التفسیر الثانی یالئم کون هذا البحث إحدى مسألتی التنزل و
المماشاة ،کما ال یخفى .
و إذ قد عرفت هذه األمور ،فالمنقول من حجج المبیحین أمور ؛
أحدها ؛ ما نقله الشیخ ( فی محکی العدة ) من أن تلک األفعال منفعة بال مضرة .أما أنها
منفعة فبالفرض و أما أنها بال مضرة ألنها لو کانت فیها مضرة آجال أو عاجال لوجب على
الحکیم اللطیف نصب أمارة مفیدة للعلم ،و ال أقل من الظن المفید للوثوق علیها ،و
المفروض عدمها .
و الجواب عنه على ما نبّه به الشیخ و المحقق الجمال فی تعلیقاته على العضدی ؛ منع
لزوم نصب أمارة علیها .لم ال یجوز أنه تعالى قد وکلنا على أنفسنا بعد وضوح طریقة
العقالء فی اإلطاعة و العصیان ؟ و هذا الجواب عن الشیخ کما ترى یناقض ما أورده
فی اإلجماع ،من أن طریق ثبوت اإلجماع منحصر فی سلوک سبیل اللطف .بل هذا
هو بعینه ما أورد علیه السید ،و من العجب أن السید قد احتج للقول باإلباحة بهذه
الحجة .
اللهم إال أن یوجه بأن اللطف ربما یقول بوجوبه الشیخ على اللّه بعد ما یقتضی التکلیف ،
ال قبل مالحظة ما یقتضی التکلیف .إال أن فیه ما ال یخفى .
و بالجملة فالسیّد و الشیخ متعاکسان فی المسألتین .بل ربما یعدّ هذا من الشیخ من وجوه
التأیید العتبار اإلجماعات المنقولة فی کالمه فتدبر .
و ثانیها ؛ أن األشیاء المشتملة على المنفعة ،لو لم تکن مباحة لزم أن یکون إیجادها عبثا
منه ( تعالى عن ذلک علوا کبیرا ) .
مبانی شریعت چهارم
بخش اول
128
و سخافته بحیث ال یخفى على أحد ،إذ غایة ما یمکن القول به ،عدم العلم بالفائدة و ال
یلزم منه عدم الفائدة و إال فالفائدة فیها معلومة لمن تدبر و تبصّر .
و ثالثها ؛ ما احتج به بعض األجلة و هو أن ضرورة العقل قاضیة باإلباحة فی الظاهر عند
عدم ما یدل على الخالف من غیر فرق بین المشتمل على المنفعة و غیره ،لظهور أن
التکلیف بأقسامه األربعة مشروط بالعلم و النسیان عقال و عادة ،و إذ لیس فلیس .و ال
نعنی باإلباحة إال ذلک .
و فیه ( بعد الغض عما أشرنا إلیه سابقا فی تحریر محل النزاع من انحصار عناوین القوم
فیما یشتمل على المنفعة و من أن الحکم باإلباحة حکم واقعی ) أنه ؛ إن أراد قضاء
ضرورة العقل باإلباحة ،بمعنى عدم الحرج و المؤاخذة ،فمسلّم ،إالّ أنه ال یجدیه ،
لوقوعه فی غیر محل النزاع ،کما صرح به العضدی حیث حکم بعدم النزاع فی اإلباحة
بهذا المعنى حتى عند األشعری .و إن أراد اإلباحة بمعنى اإلذن و الترخیص کما قد یقال
باستظهاره من نفی األحکام األربعة و إثباته ،ففیه أنه ال نسلم القضاء ضرورة العقل
باإلباحة بهذا المعنى .و أمّا تخیله من اشتراط التکلیف بأقسامه األربعة بالعلم فهو کذلک ،
إال أن اإلباحة بهذا المعنى أیضا من األحکام التکلیفیة و یحتاج إلى العلم عقال و عادة ،و
لو سلم فانتفاء األربعة ال یالزم إثبات اإلباحة لوجود الواسطة ،و هو عدم الحکم .فإن
األحکام و إن کانت منحصرة فی الخمسة ،إال أنه ال ینهض دلیل على ثبوتها فی جمیع
األشیاء بحسب حکم العقل ،فتدبر .
و رابعها ؛ ما استند إلیه جملة من المتأخرین و هو استقرار طریقة العقالء بعدم االجتناب
عنها و حکمهم بلحوق المتحرز عنها بأصحاب السوداء و الجنون و استحقاق المقتصر فی
التنفّس على قدر الحاجة للذم عقال .
و فیه ؛ أن محل الکالم على ما مر ،یشمل فیما لو کان المفسدة مشکوکة ،ألن انتفاء أمارة
المفسدة ال ینافی الشک بوجودها و ال نسلم استقرار طریقة العقالء فی محل الشک
بالحکم باإلباحة ،لو لم نقل بأن سجیة کل عاقل یحکم باالجتناب عند الشک ،لعدم العلم
باإلذن عند الشک .و أمّا إلحاق المتحرز بأصحاب السوداء و الجنون فهو إنما یثمر فی
إبداء االحتمال ال العمل بمقتضاه بعد حصول الشک ،کما قد یمکن االستشعار من قولهم
أصحاب السوداء على ما ال یخفى .و بالجملة ال داللة فی الدلیل المذکور على اإلباحة فی
جمیع الصور ،بل العقالء یقتصرون على الظن بالسالمة و لو بتحصیل الظن من بعض
چهارم بخش مبانی شریعت
بخش اول 129
الثانی ؛ ما استند إلیه الشیخ فی العدة ،من أن فی ارتکاب تلک األفعال إقداما بما ال
یؤمن النفس من ضررها و هو قبیح .و لتحقیق الحال فی هذا االحتجاج محل آخر ،إال
أنه ال بد من اإلشارة إلیه إجماال ،فنقول :ال کالم فی قبح اإلقدام بما یعلم التضرّر فیه کما
ال کالم فی قبحه فیما لو ظن بالضرر ،و إنما الکالم فی أن الظن بالسالمة ،یکفی فی
رفع القبح ،أو البد من دفع الضرر الموهوم ؟ و على تقدیر الکفایة ،فهل الشک فی
الضرر ،یجب االحتراز منه عقال أو ال ؟
و قد یقال :بأنه ال قبح فی العقول فی عدم التحرز عن الضرر الموهوم ،و إنما غایة ما
یمکن القول به ،هو االستحسان العقلی و ال یزید على استحبابه عقال ،إال أنه بمعزل
عن التحقیق ،على ما یظهر من بعضهم ،حیث إن الموارد التی یستکشف منها حال
العقالء فی أمور معادهم و معاشهم ،من اکتفائهم بالظن فی السالمة ،إنما هو بواسطة
انسداد طرق العلم لهم ،بحیث لو اقتصروا على المنافع المعلومة و المضار المعلومة ،لزم
اختالل نظامهم و ذلک ال ینافی حکمهم بالوجوب فیما ال یعارضه ما هو أقوى منه أو
مساو له .و أما الضرر المشکوک فال ینبغی الشک بوجوب التحرز عنه عقال ،بل و یظهر
ذلک من علماء المتکلمین أیضا کما یلوح عند حکمهم بوجوب شکر المنعم کما ال
یخفى ،إال أن الظاهر من الفقهاء ( بل کاد أن یکون إجماعا منهم ) عدم لزوم االجتناب
عنه ،کما فیما لو شک فی وجوب السفر مع العلم بعدم ترتب الضرر على ترکه ،و کما
لو شک فی الوضوء بترتب الضرر علیه ،فإنهم مطبقون على عدم االعتناء بهذا الشک إال
عن جماعة من المتأخرین ،أولهم الفاضل الهندی فی شرح الشرح على ما حکاه األستاذ .
و بالجملة ،فالذی یظهر منهم ،عدم لزوم االحتراز شرعا ،و ال ینافیه أیضا خالف بعض
المتأخرین ،ألنهم على ما صرح به الفاضل ،إنما قالوا به بواسطة زعمهم أن موضوع
الخوف الصّادق مع الشک فی الحکم باإلفطار و التیمم و نحوهما ،یغایر موضوع الضرر ،
و إال فموضوع الضرر ال یقضی بتقیید اإلطالقات فی صورة الشک ،کما یقضی به عند
العلم أو الظن .فالفاضل ( لو سلم انحصار المقید فی الضرر کما هو کذلک على ما بیناه
فی محله ،مستقصى من أن الخوف طریق إلى الضرر ) ال یقول بوجوب دفع الضرر
المشکوک و ال یحکم بتقیید ما دل على وجوب الصوم مثال عند الشک فی الضرر ،و
العقل لصرافته یحکم بالوجوب .فال بد من توجیه و توفیق .
چهارم بخش مبانی شریعت
بخش اول 131
و الذی یظهر فی الجواب ،على ما أفاده األستاذ ،أن یقال :إن الضرر المنفی فی الشریعة
،ا لمقید لموضوعات أحکام الشرع عبادة و معاملة ،هو الضرر الدنیوی کما یظهر من
مالحظة حکمهم بسقوط الصوم و الوضوء فی موضوع الضرر ،و عدم لزوم العقد عند
اشتماله على ضرر أحد المتعاقدین مثال .و ال یصح أن یکون الضرر األخروی مقیدا
إلطالق ما دل على ثبوت الحکم الشرعی ،ألن المراد بالضرر األخروی ( على ما یستفاد
من کلمات المتکلمین و جملة من األخبار ) لیس إال العقاب ،و هو من توابع الحکم
الشرعی .فلو فرض تقیید موضوعه بهذا الضرر لزم الدور .
و العقل و إن کان مستقال فی لزوم دفع الضرر ( و لو کان دنیویا ) ،إال أنه بعد مالحظة
انضمامه بحیثیة تجریدیة ،ال مطلقا .ففیما لو عارضه ما هو أقوى منه ،ال قبح فی عدم
االجتناب .و الموارد التی ال یجب االجتناب فیها بأجمعها ،إنما هو بواسطة تعارض
الضرر بما هو أقوى منه ،و لو کان الکاشف عن التعارض و وجود ما یعارضه ،حکم
الشرع .
کیف و الشارع یحکم بوجوب شیء و لو کان مشتمال على ضرر قطعی کما صرح به
جماعة منهم الشهید فی القواعد فی مقام نفی التقیة عن الدماء و إظهار کلمة الکفر ،فإنه
ربما یکون مباحا و قد یکون حراما ،فیحرم على المکلف إظهار کلمة الکفر و لو انجر
إلى قتله یقینا .لکن فیما لو کان المأمور بإظهار الکفر ممن یعتد بشأنه ،بحیث لو أظهر
الکفر احتمل وقوع ثلمة فی الدین ،مثال ،و بالجملة ،فبعد ما الحظنا طریقة الشرع من
عدم االعتبار بالضرر المقطوع و لو فی بعض المقامات ،مع قطع العقل بلزوم االحتراز فیه
،و ال یذهب وهم إلى تناقض حکمی الشرع و العقل ،لظهور أن حکم العقل إنما هو فی
صورة االنفراد و عدم التعارض ،ال إشکال و ال تنافی أیضا فی المقام .بل بطریق أولى
فیجوز أن یحکم الشارع بعدم ترتیب آثار الضرر المشکوک بأصالة عدم الضرر و نحوها
من األمارات الشرعیة فی مواردها .و حکم العقل بلزوم االجتناب أیضا فی محله .و ال
ینافیه ما تقدم من التطابق أیضا ،الختالف األحکام باختالف الموضوعات کما ال یخفى .
و لذا تراهم یتمسّکون فی مقام نفی الحکم المشتمل على الضرر ،بأدلة شرعیة من غیر أن
یلتفتوا إلى حکم العقل بوجوب االجتناب .فرفع الضرر الدنیوی و لزوم االجتناب منه فی
األحکام الشرعیة ،حکم شرعی و ال مانع من تخصیص الشارع حکمه باعتبار اختالف
مصالح الحکم ،و حکمه بمورد دون آخر .
مبانی شریعت چهارم بخش
132 بخش اول
و من هنا یعلم وجه لزوم االجتناب فیما إذا اشتمل أحد اإلناءین على السم فی الشبهة
المحصورة ،حیث إنه ال دلیل شرعا على جواز االرتکاب من األصول العملیة ( کما یظهر
لک فی محله إن شاء اهلل ) و العقل بصرافته یحکم بلزوم االجتناب من غیر ما یقضی
بخالفه ،و لو بواسطة اختالف الموضوع .
کما أنه یظهر لزوم االجتناب فیما نحن فیه ،ألن [ مطارح األنظار ،ص ] ۲۵۳ :حکم العقل
بوجوب دفع الضرر ،و لو فی صورة الشک ،مما ال یعارضه شیء .فأکل الفاکهة و شم
الورد و إن اشتمل على أمارة المنفعة و خال عن أمارة المفسدة ،إال أنه لیس عدم الضرر
به فی الدنیا مقطوعا به ،و العقل مستقل بوجوب االجتناب .و حیث إنه ال شرع ( کما
هو المأخوذ فی عنوان البحث ) فال تعارض أیضا .
ثم إن المراد من قولهم « :قبل الشرع » ،بعد ما عرفت من أن الکالم فی حکم العقل ،
ظاهر یعنون به قبل مالحظة الشرع .فال حاجة إلى بعض التطویالت الواقعة فی کالم
جملة منهم فی المقام .
تذنیب
قد ذکر المحقق القمی فی آخر البحث کالما طویال مرجعه إلى أن اعتبار أصالة اإلباحة
على القول بها فی أمثال زماننا الذی قد کشف الشارع الحکیم عن حال جملة من األشیاء
المشتملة على أمارة المنفعة الخالیة عن أمارة المفسدة کشرب الفقاع و استماع الغناء و
أمثال ذلک ظنّی فالقول بحجیتها موقوف على اعتبار الظن و استقالل العقل بحجیته .
اقول :الیخفی ان حکم العقل باإلباحة ،لیس حکما ظنیا ،بل حکم علمی یبتنی علی
العلل و الغایات الطبیعیة ،و الیجوز عقال رفع الید منه ،إال باإلدلة العلمیة ،و لیس
فلیس .
و فرع علیه الحکم بکونها من المستقالت العقلیة و على ذلک بنى األمر فی الرد على
الفاضل التونی و السید الشارح رضوان اللّه علیهما ،حیث حکم األول ؛ بأن النزاع فی
المالزمة ،قلیل الجدوى ،بل عدیمها .إذ ما من مورد لحکم العقل إال و قد ورد من
الشرع فیه آثار کثیرة و أخبار وافرة .و استجوده الثانی ،فزعم أن أصالة حجیة کل ظن ،
إنما هی ثمرة من ثمرات مسألة المالزمة .إذ بعد إحراز حکم العقل بحجیة الظن و تطابق
چهارم بخش مبانی شریعت
بخش اول 133
الحکمین کما هو المقصود بالبحث فی المالزمة فالظن حجة شرعیة و أیة ثمرة أعظم
منها إذ علیها تدور رحى الفقه من الطهارات إلى الدیات .
و اعترض علیه بعض من تأخر عنه ،بمنع مقدمات االنسداد على ما قرره المورد .و
لعمری إنه اعتراض بارد و منع فاسد ،إذ ال یناط ترتیب الثمرة على صحة المذهب ،کما
ال یخفى .بل إن کان و ال بد من االعتراض فلیعترض بأن جماعة منهم السید علم الهدى
و العالمة آیة اللّه ،نقلوا اإلجماع على حجیة الظن فی مورد االنسداد ،فال ثمرة أیضا ،إال
أنه أیضا بمعزل عن الصواب کما ال یخفى .
و التحقیق فیه یتوقف على تمهید مقدمة فیها تتمیم لما تقدم أیضا ،فنقول :قد تقدم
وجوب دفع الضرر الدنیوی عقال و قد مر فیه الکالم على وجه یلیق بالمقام و أما الضرر
األخروی فال شک فی کونه واجب الدفع أیضا بل العقل حکمه فیه أشد ،و النقل إبالغه
فیه أبلغ ،کما قال أمیر المؤمنین ( علیه السالم ) :ألف ألف ضربة من السیف ،أحسن
من الموت على الفراش فی مقام الجهاد » إلى غیر ذلک مما ال یحصى .و ال یصلح
لمعارضة شیء مع وجوده بخالف الضرر الدنیوی فإنه مع احتمال العقاب ال یعقل
معارضة بشیء آخر إال أن یرتفع العقاب .
فال کالم فی أن العقل یستقل بوجوب دفع الضرر سیّما إذا کان أخرویا ،إال أن الحکم
العقلی فی المقام و أمثاله ،إنما هو مجرد إرشاد و إراءة للمصلحة أو تشریع منه و طلب
وجوبی أو ندبی على اختالف مراتب المصالح ؟ و الحکم الشرعی المطابق لحکم العقل
أیضا هو حکم إرشادی أو حکم تشریعی ؟
قد یتوهم کما عن بعضهم أن حکم العقل فی أمثال المقام و کذا حکم الشرع حکم
تشریعی .و لیس على ما توهّمه ،ألن المراد باإلرشاد فی األوامر و النواهی المسوقة لبیانه
،لیس إال بیان حقیقة الفعل و آثاره المترتبة علیه من مدح أو ذم و نحوهما ،من غیر أن
یکون مفیدا إلیجاب أو استحباب أو تحریم .فال یترتب على مخالفة األوامر اإلرشادیة
إال ما یترتب على نفس الفعل من آثاره ،و ال على إطاعتها إال ما یترتب علیه فی
نفسه ،من دون أن یترتب على اإلطاعة و العصیان فیهما ما یترتب علیهما فی األوامر
التشریعیة ،من الفوائد المنوطة بهما .و العقل فی مقام الحکومة ال یزید حکمه على هذا
القدر کما ال یخفى ،إذ لیس له سلطان المالکیة .
مبانی شریعت چهارم
بخشاول
134 بخش
و أما الشرع و إن کان له التشریع ،إال أن فی بعض األفعال ما یمنع عنه و بعضها مما ال
یقبله ،کما فی األوامر الواردة فی مقام اإلطاعة و العصیان ،کقوله تعالى « :أَطِیعُوا اللَّهَ وَ
أَطِیعُوا الرَّسُولَ » مثال .و فی مقام االتّقاء عن النار ،کقوله تعالى « :فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِی
وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ » و فی مقام طلب القرب بالنسبة إلیه و رفع الدرجة فی الجنّة و
أمثالها .فإن تلک األمور غایات فی األوامر الشرعیة .فاألمر بها ال یزید على إفادة حسنها
فی نفسها من غیر أن یحتاج إلى غایة أخرى فیها .
و على هذا فال یصلح ألن یکون األمر المتعلق بها فی الشریعة أمرا تشریعیّا .و إن أبیت
عن ذلک ،فنقول :لو کان األوامر المترتبة على تلک األمور و ما یقاربها أوامر تشریعیة
یلزم التسلسل ،و بطالن التالی کالمالزمة أوّلیة ،فال یترتب على مخالفة النهی عن معصیة
الرسول ،إال ما یترتب على معصیة الرسول .و ال عصیان فی تلک المخالفة لما عرفت من
لزوم التسلسل على تقدیره .
فظهر من جمیع ما مر أن حکم العقل بوجوب شیء ،إنما هو مجرد إرشاد منه ،و حکم
الشرع المطابق له ،قد یکون تشریعیّا ( کما فی کثیر من الشرعیات ) و قد یکون إرشادیا
( کما فی وجوب دفع الضرر األخروی المنتهی إلى العقاب ) و ما یماثله .
و إذا تمهّدت هذه ،فنقول :قد تقدم فی مباحث الظن ،اختالف مشارب القائلین
باالنسداد فی کیفیة االستنتاج منه .فتارة بالحکومة ،کما هو مشرب التحقیق .و أخرى
بالکشف ،على ما مر تفصیل القول فی بیان المراد منهما .و على التقدیرین ،ال وجه
لتفریع مسألة الظن على مسألة المالزمة .
أما على األول ؛ فألن حکم العقل تارة فی مقدماته ،کقبح التکلیف بما ال یطاق ،و
أخرى فی نفس النتیجة .و على التقدیرین ال یتم ما ذکره .
أما األول ؛ فألن قبح التکلیف راجع إلى فعله تعالى و خروج أفعاله عن مسألة التالزم و
التطابق مما ال یدانیه ریبة .فإن أفعاله تعالى ،لیس مما یتعلق به حکم الشرعی .و أما
الحکم العقلی فیها ،فلیس على ما هو المتراءى منه ،کما تخیله جهّال األشاعرة على ما
تقرر فی محله .
و أما الثانی ؛ فألن حکم العقل بالعمل بالظن على ما عرفت ،مرجعه إلى االحتیاط فی
المظنونات ،و هو من فروع اإلطاعة و العصیان .و قد تقرر فی المقدمة الممهّدة ،عدم
چهارم بخش مبانی شریعت
بخش اول 135
تعلق حکم شرعیّ بهما .فالظن حال االنسداد ،کالعلم حال االنفتاح .فکما أن العلم ال
یقبل الجعل ،فکذا الظن .فال وجه لجریان مسألة التالزم فیه .
[ص ] ۲۵۱ :سلمنا کون اإلطاعة و العصیان ،مما یقبل الحکم الشرعی على ما قد یتوهم ،
إال أن األدلة الشرعیة اآلمرة باإلطاعة و الناهیة عن العصیان فی الکتاب و السنة ،فوق حدّ
اإلحصاء ،فال ثمرة أیضا کما ال یخفى .
و أمّا على الثانی ؛ فألن مرجع االستنتاج على القول بالکشف إلى قیاس استثنائی مرکب
من منفصلة مانعة الخلو ،فینتج من رفع التالی وضع المقدم .کأن یقال :إن المرجع إما
الظن أو العلم أو البراءة أو االحتیاط و التوالی فاسدة للمفاسد المترتبة علیها کما هو
المقرر فی محله ،فینتج مرجعیة الظن مثال .و هذا الحکم العقلی البرهانی ،و إن کان
حجة شرعیة أیضا ،إال أنه خارج عن مسألة التالزم و التطابق ،فإن الفاضل التونی إنما
هو فی مقام دفع الثمرة فی األحکام العقلیة التی ثبتت من جهة التحسین و التقبیح العقلیین
،دون االستلزامات العقلیة ،کوجوب مقدمة الواجب و حرمة الضد و أمثالهما .و لو ال أن
الکالم فی ثمرة الحسن و القبح فاألحکام العقلیة ( و لو کانت شرعیة ) مما ال یعدّ و ال
یحصى ،فال وجه لالقتصار على مسألة الظن .فإن کثیرا ما ثبت الحکم الشرعی بأدلة
عقلیة صرفه ،کاجتماع النقیضین على تقدیر عدمه أو وجوده و أمثال ذلک مما ال
یخفى على المتدرب فی مطاوی کلماتهم و مجاری استدالالتهم .
اللّهم إال أن یقال :إن المطلوب من حجیة الظن حال االنسداد و هو کونه مناطا لجمیع
األحکام الشرعیة من الحکم بفسق المتخلف عنه و الحکم بعصیانه و نحو ذلک ،کما فی
الظنون الخاصة ،فإن المتخلف عن البینة و لو کان مصادفا للواقع عاص فی الظاهر ،
فالقائل بالظن المطلق ،ال بد له من التزام هذه األحکام ،کما هو کذلک أیضا ،فإنهم
ملتزمون بها کما ال یخفى على المطلع بکلماتهم .
و الدلیل الناهض على حجیة الظن ال یفی بذلک ،فإن غایة ما یتصور استفادته منه ،
هو وجوب العمل بالظن بمعنى االکتفاء باالمتثال الظنی .و ال داللة فیه على حرمة
التخلف عنه و لو کان مصادفا للواقع .فال بد من إثبات کون الظن حجة شرعیة على ما
هو الشأن فی غیره من الحجج الشرعیة و لو بواسطة عنوان التجری و االنقیاد الالحقین فی
حالتی المخالفة و الموافقة .إال أنه مع ذلک ال یتم القول بکونها ثمرة للمالزمة ،لألدلة
مبانی شریعت چهارم
بخش اول
136
الکثیرة الواردة فی مقام التجری و االنقیاد شرعا کما ال یخفى ،لو لم نقل بأن التجری و
االنقیاد أیضا من فروع اإلطاعة و العصیان ،على ما دل توهم بعضهم ،فتدبر .تم الکالم
فی مسألة أصالة اإلباحة (.مطارح األنظار ،ص)۲۴۵ :
تصریح محیی الدین بن العربی به رد «اصالة التکلیف»
وحکم األصل أن ال تکلیف وأن اهلل خلق لنا ما فی األرض جمیعا فمن ادعى التحجیر
علینا فعلیه بالدلیل من کتاب أو سنة أو إجماعوأما القیاس فال أقول به وال أقلد فیه جملة
واحدة وأما أفعال النبی ص فلیست على الوجوب فإن فی ذلک غایة الحرج إال فعل بین
به أمرا تعبدنا به فذلک الفعل واجب مثل قوله صلوا کما رأیتمونی أصلی وخذوا عنی
مناسککم وأفعال الحج ولوال نطقه فی ذلک فی بعض األفعال لم یکن یلزمنا ذلک الفعل
فإنه بشر یتحرک کما یتحرک البشر ویرضى کما یرضى البشر ویغضب کما یغضب البشر
فال یلزمنا اتباعه فی أفعاله إال أن أمر بذلک( .الفتوحات المکیة – ابن العربی – ج – ۲
ص )۱/۵
دو تحلیل جصاص از اصالة االباحة ی عقلیه
اول.
قال أبو بکر الکاشانی (متوفی ،۵۸۷ومن اعاظم علماء الحنفیة فی القرن السادس) قد ذکرنا
صدرا مما احتج به إلثبات القیاس واالجتهاد من دالئل الکتاب والسنة ،واتفاق األمة ،
ونذکر االن ما یدل علیه من جملة حجج العقول والنظر الصحیح .فنقول وباهلل التوفیق :
إن العبادات ( قد ) ترد من اهلل تعالى على أنحاء ثالثة ‹ :صفحه › ۷۳واجب فی العقل :
فیرد الشرع بإیجابه ،تأکیدا لما کان فی العقل من حاله ،وذلک نحو التوحید ،وصدق
الرسول صلى اهلل علیه وسلم ،وشکر المنعم ،و االنصاف ،وما جرى مجراه .والثانی :
محظور فی العقل :فیرد الشرع بحظره ،تأکیدا لما کان فی العقل ،
وهذان البابان (در جاییکه عقل حکم به وجوب یا منع می کندُ ار نظر نقل شرعی
حق اظهار نظر بر خالف عقل را ندارد) ال یجوز ورود الشرع فیهما بخالف ما فی
العقل ،وال یجوز فیهما النسخ والتبدیل .
چهارم
بخش اول مبانی شریعت
بخش 137
وقسم ثالث :وهو واسطة بینهما ،لیس فی العقل حظره وال إیجابه ،إال على حسب ما
تقتضیه حاله :من حسن ،أو قبح ،وفی العقل تجویز کونه من حیز الواجب ،أو
المحظور ،أو المباح .فإذا حظره السمع علمنا قبحه ،وإن أوجبه أو أباحه ،علمنا حسنه ،
فإذا ثبت ذلک ووجدنا اهلل تعالى قد أباح لنا التصرف فی المباحات بحسب رأینا
واجتهادنا فی اجتالب المنافع ألنفسنا بها ،ودفع المضار عنها ،نحو التصرف فی
التجارات ،والرحلة لألسفار ،طلبا للمنافع فی زراعة األرضین ،وأکل األطعمة ،والتعالج ،
واألدویة ،على حسب اجتهادنا .والغالب فی ظنوننا :أنا نجتلب بها نفعا ،ولو غلب فی
ظنوننا انا ال نجتلب بها نفعا ،أو ( ندفع ) بها ضررا ،لکان تصرفنا فیها قبیحا ،وعبثا ،
وسفها ،ثم کانت إباحته ذلک لنا على ( هذه الوجوه ) مصلحة ،وداللة على حسنه ،مع
کون هذه الضروب من التصرف موکولة إلى اجتهادنا ،ومقصورة على مبلغ آرائنا ،وغالب
ظنوننا .وقد کان قادرا على أن یتولى ذلک لنا ،ویکفینا المؤنة فیه ،کما کفانا أکثر أمورنا
التی حاجتنا إلیها ضرورة ،ولکنه وکل ذلک إلى آرائنا واجتهادنا ،لما علم لنا فیه من
المصلحة ‹ صفحه › ۷۱والتشبه على أمر اآلخرة ،ولیشعرنا أن ثوابه ال ینال إال بالسعی
والتزهید فی الدنیا ،والترغیب فی الجنة ،التی ال تعب فیها وال نصب .
و غیر ذلک من وجوه المصالح التی ال یحیط علمنا بها ،وإذا ثبت ذلک فی المباحات التی
قد علمنا تعلقها بالمصالح کتعلق المحظورات ،والواجبات ،مما یجوز فیه النسخ ،
والتبدیل ،ثم کان ذلک موکوال إلى اجتهادنا ،وغالب ظنوننا ،وکان ذلک من أمور الدین ،
إذ کان أکبر المصالح ،ما کان فی أمر الدین ،فقد ثبت جواز االجتهاد فی سائر حوادث
أمر الدین ،مما ال ینص لنا فیه على شئ بعینه ،ولم تتفق األمة علیه ( .الفصول فی
األصول – الجصاص – ج – ۴ص )۷۱ – /۳
دوم.
یجوز تخصیصه بداللة العقل ‹ صفحه › ۱۴۷کقوله تعالى أیها الناس اتقوا ربکم وفی
عقولنا أن مخاطبة المجانین واألطفال بذلک سفه فصارت اآلیة مخصوصة بالعقل ألنه
حجة هلل تعالى تبین مراده باآلیة وال فرق بینه وبین تخصیصه بقرآن أو سنة فإن قال ال
یجوز تخصیصه بالعقل ألن التخصیص إذا کان معناه بیان المراد فغیر جائز حصول البیان
قبل وجود ما یقتضیه کما ال یجوز وجود االستثناء قبل ورود الجملة المستثنى منها قیل له
مبانی شریعت چهارم
بخشاول
138 بخش
ال یخلو من أن تکون من القائلین بداللة العقل وأنه حجة هلل تعالى أو تقول بنفیها فإن
کنت ممن ینفی دالئل العقول.
فالکالم بیننا وبینک فی إثبات دالئل العقول وإنها تفضی بنا إلى حقیقة العلوم التی طریقها
العقل وإن کنت ممن یقر بحجج العقول إال أنک منعت استعماله فی تخصیص العموم
خاصة فإن هذا خلف من القول من قبل أن دالئل العقول ال یجوز وجودها عاریة من
مدلولها وال یجوز ورود السمع بنقضها ‹ صفحه › ۱۴۸فإذا قال اهلل عز وجل أیها الناس
اتقوا ربکم وقد أقام قبل ذلک فی عقولنا أنه ال یصح منه خطاب المجانین واألطفال فقد
صارت دالئل العقل قاضیة لحکم اللفظ على المکلفین دون األطفال والمجانین کما تنقل
داللة العقل حکم اللفظ عن الحقیقة إلى المجاز کقوله تعالى ما شئتم فجعله زجرا ونهیا
وحقیقته أنه أمر فإن قال إنما علمت خصوص هذه اآلیة باالجماع قیل له فقد کنت تجوز
قبل ورود اآلیة وحصول االجماع على معناها مخاطبة اهلل تعالى المجانین واألطفال وأمره
إیاهم بالتقوى ووعیدهم على ترکها.
فإن قال نعم فقد أحال فی قوله ویلزمه إجازة خطاب اهلل تعالى الجمادات وتکلیفها
العبادات وکفى بهذا خزیا لمن بلغه فإذا صح جواز تخصیص اللفظ العام من جهة العقل
ولیس ذلک کاالستثناء الذی ال یصح وجوده قبل المستثنى منه من قبل أن االستثناء لو
انفرد قبل ذکر المستثنى منه لم یعقل منه شئ وداللة العقل بانفرادها موجبة ألحکامها
المتعلقة بها ولیس یمتنع ‹ صفحه › ۱۴۳ان ینعدم ما یوجب تخصیص اللفظ بسمع ان
یکون معناه مفهوما یا قبل ورود اللفظ المخصوص نحو ان یقول الرجل لعبیده إذا
أمرتکم بسقی الماء فاسقونی اال فالنا فیکون فالن خارجا من هذا االمر مخصوص منه
بقوله المتقدم لالمر وانما ال یصح افراد االستثناء قبل ذکر المستثنى منه إذا عبر عنه بلفظ
االستثناء ألنه ال یصح ان یقول ابتداء اال فالنا ولو قال لم یکن کالما معتدال ولم یعقل منه
شئ فلذلک لم یصح.
فإن قال قائل لو جاز تخصیص العموم بالعقل لجاز نسخه به الن النسخ بیان لمدة الحکم
کما أن التخصیص بیان المراد بحکم اللفظ قیل له لو فهمت ما ألزمتنا لکفیتنا مؤونتک
وقضیت لنا على نفسک وذلک أنه ال سبیل إلى معرفة توقیت مدة الحکم من طریق العقل
وذلک أن احکام األشیاء فی العقل على ثالثة أنحاء منها ما فیه ایجابه نحو شکر
چهارم بخش مبانی شریعت
بخش اول 139
المنعم واعتقاد التوحید وتصدیق الرسل علیهم السالم ومنها ما فیه حظره نحو الکفر
والظلم والکذب ونحو ذلک وهذان البابان یجریان فی حکم العقل على شاکلة
واحدة ال یجوز فیها التغییر واالنقالب فی باب االیجاب أو االمتناع( .الفصول فی
األصول – الجصاص – ج – ۱ص )۱۴۳ – ۱۴/
نکتهی دوم
مبتنی بودن احکام بر اخالق ،و احکام و اخالق بر اصول و مبانی اعتقادی شریعت
سبب شده است که منافع و مضارآدمی درعالم آخرت نیز به حکم عقل مبنی بر لزوم
جلب منفعت ودفع مضرات افزوده شود و البته تنها مرجعی که از منافع و مضار عالم
اخری خبر می دهد نقل و وحی است
قال أبو بکر :ونقول :إن حکم األشیاء فی العقل قبل مجئ السمع :ثالثة أنحاء .منها :
واجب ال یجوز فیه التغییر ( والتبدیل ) نحو :اإلیمان باهلل وشکر المنعم ،ووجوب
اإلنصاف .ومنها :ما هو قبیح لنفسه ،محظور ،ال یتبدل ،وال یتغیر عن حاله ،نحو :الکفر
،والظلم ،فال یختلف حکمه على المکلفین .ومنها ما هو ذو جواز فی العقل :یجوز
إباحته تارة ،وحظره أخرى ،وإیجابه أخرى ،على حسب ما یتعلق بفعله من منافع
المکلفین ومضارهم .فما لم یکن من القسمین األولین فهو قبل مجئ السمع على
اإلباحة ،ما لم یکن فیه ضرر أکثر مما یجتلب بفعله من النفع ،ویجوز مجئ السمع تارة
بحظره ،وتارة بإباحته ،وأخرى بإیجابه ،على حسب المصالح.
والدلیل على إباحة ما وصفنا لفاعلها من المکلفین :أنه معلوم أنها مخلوقة لمنافع
المکلفین ،وذلک ألن خلقها ال یخلو من أحد أربعة معان .إما :أن یکون اهلل تعالى
خلقها ال لینفع أحدا ،وهذا عبث وسفه ،واهلل تعالى منزه عنه ،أو یکون خلقها لیضربها
من غیر نفع ،وهذا أشنع وأقبح ،وال یجوز فعله على اهلل تعالى ،أو أن یکون خلقها
لمنافع نفسه ،وذلک محال ،ألنه ال یلحقه المنافع و ( ال ) المضار .فثبت أنه خلقها
لمنافع المکلفین ،فوجب أن یکون لهم االنتفاع بها على أی وجه یأتی لهم ذلک منها
،ما لم یؤد إلى ضرر أعظم مما یجتلب به من النفع ‹ .صفحه › ۲۴۳
والدلیل على ذلک :أنه لما خلقها لیستدل بها المکلفون کان لهم االستدالل بها ،وهی
ضرب من االنتفاع ،کذلک سائر ما یتأتى لهم فیها من وجوه االنتفاع ،ینبغی أن یجوز لهم
مبانی شریعت چهارم
بخش اول
141 بخش
إتیانها .دلیل آخر ،وهو :أنا لما وجدنا السماوات واألرض وأنفسنا دالئل على اهلل تعالى
،وال داللة فیها على تحریم االنتفاع بهذه األشیاء ،ألنها لو کانت دالة على حظرها لما جاز
ورود الشرع بإباحتها ،ألن موجب دالئل اهلل تعالى ال ینقلب ،فعلمنا :أنه ال داللة فیها
على حظرها .ولو کانت محظورة لما أخالها من دلیل یوجب حظرها ،وقبح مواقعتها ،
فدل ذلک على أنها مباحة ،وأنه ال تبعة على فاعلیها ،ألن ما کان على اإلنسان من فعله
تبعة – فغیر جائز أن یخلیه اهلل تعالى من إقامة الدلیل على أن علیه فیه تبعة ،لینتهی عنه ،
هذا حکم العقل
و ( قد ) أکد السمع هذا المعنى ( بقوله تعالى ) ( :وما کان اهلل لیضل قوما بعد إذ هداهم
) اآلیة .فأخبر أن ما لم یدل على تحریمه فال تبعة على فاعله .دلیل آخر :وهو أن
األشیاء التی وصفنا أمرها ال یخلو من أن تکون مباحة على ما بینا .أو محظورة ،أو بعضها
محظور ،وبعضها مباح .وغیر جائز أن یقال :جمیعها ،ألنه یوجب أن یکون محظورا
على اإلنسان :الحرکة ،والسکون ،والقیام ،والقعود ،واالضطجاع ،وأن یکون مأمورا بأن
:یخلو من جمیع أفعاله ،فلما استحال ذلک علمنا :أن بعضها مباح ،ثم البعض اآلخر ال
یخلو من أن یکون مباحا أو محظورا ،فلو کان محظورا لوجب أن یکون هناک دلیل
یتمیز به من المباح ،فلما عدمنا الدلیل على ذلک :علمنا أن البعض مساو للمباح ( فی
باب فقد الدلیل على حظره وما ساوى المباح ) فی هذا الوجه فهو مباح .
فثبت :أن الجمیع مباح ‹ .صفحه › ۲۵۳وأیضا :فإن فی حظر هذه األشیاء تکلیفا
ومشقة تدخل على النفس ،وغیر جائز لإلنسان إدخال الضرر والمشقة على نفسه ،من
غیر اجتالب نفع ،وال دلیل فی العقل یوجب ذلک ،فقبح إلزامه ذلک .
وأیضا :فإن تکلیف الفرض لطف من اهلل تعالى فی التمسک بما فی المعقول إیجابه ،
ومن أجله حسن إیجابها ،وما کان هذا سبیله فغیر جائز أن یخلیه اهلل تعالى من إقامة
دلیل على لزوم اجتنابه ،إن کان محظورا .فدل على ( أن ) ما کان هذا وصفه مما لم
یرد السمع بإیجابه وحظره فهو مباح .
وأیضا فإن فی ترک اإلقدام على األکل والشرب تلف النفس ،وذلک قبیح إذا لم یؤد إلى
نفع هو أعظم من الضرر الالحق به ،فلما لم یعلم :أن له نفعا فی ترکه ،لم یجزله ترکه .
فإن قال قائل :ما أنکرت أن یکون فی العقل داللة على حظر هذه األشیاء قبل مجئ
چهارم بخش مبانی شریعت
بخش اول 141
السمع ،وهی :أن هذه األشیاء ملک اهلل تعالى ،وفی عقل کل عاقل :أنه ال یجوز
التصرف فی ملک الغیر إال بإذنه .قیل له :لیس االنتفاع بملک الغیر بغیر إذنه محظورا
لعینه ،ألنه جائز له االنتفاع بملک الغیر بغیر إذنه إذا لم یکن علیه فیه ضرر ،نحو :أن
یستظل بظل حائطه ،ویقعد فی ضوء سراجه ،ویسرج منه لنفسه ،فلما کان ذلک ضربا
من االنتفاع بملک الغیر ولم یکن قبیحا من أجل وقوعه بغیر إذن مالکه – علمنا أن
:االنتفاع بملک الغیر یجوز بغیر إذنه ،فالمستدل على حظر ذلک ألجل کونه ملکا
للغیر ،وأنه ینتفع به بغیر إذنه مخطئ .فقد سقط هذا السؤال من هذا الوجه ،
ونقول مع ذلک :إن حکم هذه األشیاء فی جواز االنتفاع بها قبل مجئ السمع حکم (
انتفاع الواحد ) منا بظل حائط غیره ،وبضوء سراجه ،واالستصباح منه ،وذلک ألن اهلل
تعالى المالک لهذه األشیاء ال یلحقه الضرر بانتفاع المنتفع منا بها ،وال ضرر یلحقنا بها
أعظم مما نرجوه من النفع ،ألنه لو کان علینا فیه ‹ صفحه › ۲۵۱ضرر فی الدین لما
أخالنا اهلل عز وجل من توقیف علیه ،فوجب أن لنا اإلقدام علیه کما جاز اإلقدام على
االنتفاع بملک الغیر فیما ال ضرر علیه فیه ،
وأما االنتفاع بملک الغیر فیما بیننا فإنما کان ممنوعا ألجل الضرر الذی یدخل به علیه
،وألنه یحتاج إلیه ،کما احتجنا نحن إلیه ،فلم یکن لنا أن ننفع أنفسنا بضرر غیرنا ،
من غیر أن نوصله به نفع أعظم منه ،إال أن یبیحه لی ( مالکه ) ومالک األعواض کلها ،
وهو اهلل سبحانه وتعالى .فإن قال قائل :الفرق بین ما ذکرته وبین األشیاء التی ذکرنا :أن
فی اإلقدام على األکل والشرب إتالف ملک الغیر ،ولیس فی االستظالل بظل حائط
اإلنسان والقعود فی ضوء سراجه إتالف شئ علیه .
قیل له :إتالفه إیاها لم یخرجها من ملک مالکها ( ألن اهلل تعالى مالک لها ) قبل اإلتالف
وبعده ،إذ کان قادرا على إعادتها إلى ما کانت ،فلم یخرج باإلتالف عن ملکه کما لم
یخرج الحائط والسراج عن ملک مالکه بانتفاع غیره به فی الوجوه التی ذکرنا .وأیضا :
فإنه ال فرق بینهما من الوجه الذی ذکرنا ،ألن المعنى کان فی إباحة االنتفاع بظل حائطه
والقعود فی ضوء سراجة ،هو :أنه ال ضرر على مالکه فیه ،ولهذا فیه نفع .فهذا المعنى
موجود فیما وصفنا من هذه األشیاء من حیث کان له فها نفع من غیر ضرر على مالکها ،
فوجب أن یکون ( حکمها حکم ) ما وصفنا ،وأن یمنع اختالفهما من جهة :أن فی
مبانی شریعت چهارم بخش
142 بخش اول
أحدهما إتالفا ،ولیس فی اآلخر مثله ،من الجمع بینهما من لوجه الذی ذکرنا ‹ .صفحه
› ۲۵۲
وأما من قال :إنی ال أقول :إنها مباحة ،وال محظورة ،ألن اإلباحة تقتضی مبیحا ،
والحظر یقتضی حاظرا ،فإنه إنما منع إطالق لفظ اإلباحة ( والحظر ) ووافق فی المعنى ،
حین قال :ال تبعة على فاعلها ،ألن هذا هو صورة المباح ،إذا لم یستحق بفعله الثواب
،ویلزمه أن یمتنع من أن یقول فی شئ من األشیاء :إنه واجب ،قبل مجئ السمع ،من
نحو اإلیمان باهلل ،وشکر المنعم ،ووجوب اإلنصاف ( ،وأن ال یقول :إن الکفر باهلل
والظلم والکذب محظور ،قبل مجئ السمع ،ألن الوجوب یقتضی موجبا ،والحظر
یقتضی حاظرا .
فإن قال :الموجب العتقاد اإلیمان ،والحاظر العتقاد الکفر :هو اهلل تعالى ،الذی أقام
الدلیل على ذلک .قیل له :فهال قلت مثله فی هذه األشیاء قبل مجئ السمع ؟ ألن المبیح
هو اهلل عز وجل الذی خلقها ) لالنتفاع بها ،ثم لم یقم الدلیل على حظرها .فإن قال :لو
کان ما ال تبعة على فاعله مباحا ،لوجب أن تکون األشیاء مباحة للبهائم ،والمجانین ،
والساهی .قیل له :ال یجب ذلک ألنا قد قلنا :إن حد المباح ما ال تبعة على فاعله من
المکلفین ،ویکون فیما ذکرت ،ألنهم غیر مکلفین ،والساهی فعله غیر واقع عن قصده .
قال أبو بکر :وجمیع ما قدمناه إنما هو کالم فی حکم هذه األشیاء فی العقل قبل مجئ
السمع ،ثم جاء السمع بتأکید ما کان فی العقل إباحته ،وهو :قوله تعالى ( وسخر
لکم ما فی السماوات وما فی األرض جمیعا منه ) وقال ( :وکلوا واشربوا وال تسرفوا )
وقال تعالى ( قل من حرم زینة اهلل التی أخرج لعباده والطیبات من الرزق ) وقال تعالى :
( ألم تر أن اهلل سخر لکم ما فی األرض والفلک تجری فی البحر بأمره ) وقال تعالى ( :
والنخل ‹ صفحه › ۲۵۳باسقات لها طلع نضید رزقا للعباد ) وقال تعالى ( :کلوا مما فی
األرض حالال طیبا ) وقال تعالى ( :أحل لکم الطیبات ) وقال تعالى ( :قل إنما حرم
ربی الفواحش ما ظهر منها وما بطن واإلثم ) . . .وقال تعالى ( :فامشوا فی مناکبها وکلوا
من رزقه وإلیه النشور ) وقال تعالى ( :وفاکهة وأبا متاعا لکم وألنعامکم ) وقال تعالى ( :
ینبت لکم به الزرع والزیتون ) . . .اآلیة وقال ( :واألنعام خلقها لکم فیها دف ء ) إلى
آخر اآلیات .فی أی أخر یقتضی إباحة هذه األشیاء ( .الفصول فی األصول – الجصاص
– ج – ۳ص .)۲۵۳ – ۲۴۸
پنجم بخش مبانی شریعت
بخش اول 143
تمامی کسانی که به این سه اصل ،خود را ملتزم میشمارند ،متدین به «یک دین»اند ،هرچند به
شرایع گوناگون ،وابسته باشند.
چکیده :در نخستین بخش «مبانی شریعت» (در سه قسمت) با عنوان «جایگاه انسان در هستی»
نظریهی «عدم برتری مطلق انسان بر سایر مخلوقات» اثبات شد .در بخش دوم به اختصار
«انطباق دین با فطرت انسانی» مورد بحث قرار گرفت .در بخش سوم با عنوان «عقل تنها حجت
آدمی» نویسنده از منظر خود اصول عقالنیت نظری و اصول عقالنیت عملی را بر شمرد.
در بخش چهارم «انسان و اصالة االباحهی عقلیه» تبیین شد که بهرهگیری از همهی مواهب
طبیعت و توان آدمی ،به حکم عقل مجاز است و جز با دالیل اطمینانآور ،نمیتوان آدمی را از
چیزی محروم کرد .برای مباح و مجاز بودن ،احتیاجی به مجوز نقلی نیست و اصالة اإلباحهی
عقلیه کفایت میکند .شریعت تنها در منطقی الفراغ حکم عقل حق تشریع دارد.
در ششمین قسمت ،بخشهای پنجم تا دوازدهم «مبانی شریعت» مورد مطالعه قرار می گیرد.
بخش پنجم به اختصار این نکته تبیین می شود که عقل حجت مستقل و باطنی است و «پیامبر
خدا حجت ظاهری و ثانوی» می باشد.
«تفاوت عنوان دین و شریعت» و «اصول سه گانه دین یگانه» به ترتیب ششمین و هفتمین
بخش رساله را تشکیل می دهند .دین خداییکتا «دینی یگانه» و مبتنی بر دو اصل نظری (ایمان
به خدا و آخرت) و یک اصل عملی (عمل صالح) است .تمامی کسانی که به این سه اصل ،خود را
ملتزم میشمارند ،متدین به «یک دین»اند ،هرچند به شرایع گوناگون ،وابسته باشند .شرایع
گوناگون ،در پی معرفی راهکارهای نظری و عملی برای رسیدن به «اهداف دین یگانهی خدای
یکتا» بوده و هستند.
در ضمن مباحث بخش هشتم «کتاب (قرآن) متن وحیانی شریعت» به این پرسش اساسی به
تفصیل پاسخ داده می شود :چرا برخی از گزاره های ناظر به طبیعت یا تاریخ ،که در قرآن آمده،
امروزه نادرست از آب در آمده اند؟ آیا این گزاره ها ناظر بر فرهنگ زمان نزول وحی و در جهت
تایید نظر عقالی وقت آمده است؟
مبانی شریعت پنجم بخش
144 بخش اول
در بخش نهم«هماهنگی کلی اندیشه» این نتیجه حاصل می شود که مراعات «اصل عدم
تناقض» در مجموعهی اندیشه ،اعمّ از باورها (عقاید) ،اخالق و احکام (قوانین) یکی از معیارهای
اساسی برای تشخیص صحت و استواری یک اندیشه است.
بخش دهم به تشریح دو اصل خدا و آخرت اختصاص دارد .عمل صالح عنوان بخش یازدهم و
«راهنمایی در مسائل اختالفی علت اصلی ارسال پیامبران» عنوان بخش دوازدهم است.
نویسنده اکنون در بخش مراقبتهای ویژه بیمارستان سینای تهران به دعای خوانندگان نیازمند
است.
***
بخش پنجم:
«خدای سبحان و صاحب شریعت (ص)و اولیاء خدا ،با صراحت اقرار کرده اند که عقل،
حجت مستقل باطنی است که خداوند برای بشر قرار داده است و «پیامبران الهی» و
شرایع آنان ،حجت ظاهریاند و تنها در منطقة الفراغ عقل ،حق اظهار نظر دارند و در
سایر موارد ،موظف به تأیید و تأکید حکم عقل میباشند .بنا بر این ،عقل ،حجت اصلی
و اولی است و شرع ،حجت فرعی و ثانوی».
تردیدی نیست که در هر پدیدهای ،باطن اصل است و ظاهر باید درخدمت باطن باشد.
این اقرار در مورد نسبت عقل و شرع ،نکتهای است که در متون اولیهی شریعت محمدی
(ص) آمده است (ان هلل علی الناس حجتین ،حجة ظاهرة و حجة باطنة .فاما الظاهرة،
فالرسل و األنبیاء و األئمة “ع “و اما الباطنة ،فالعقول) .خداوند دو حجت بر مردم دارد:
حجت ظاهر و حجت باطن .اما حجت ظاهری رسوالن و پیامبران هستند ،اما حجت
باطنی عقلهای ایشان است.
پنجم بخش مبانی شریعت
بخش اول 145
کار انبیا و شرایع ،تعلیم حکمت به بشر و دعوت به اخالق انسانی و نظم و قانون بوده
است (یزکیهم و یعلمهم الکتا ب و الحکمة) علم و حکمت ،راه اصلی بهره گیری از
عقل و خرد بشری است و مسئولیت اصلی پیام آوران الهی ،یاری رساندن به بشر برای
بهره گیری بهتر و بیشتر از سرمایه ی اصلی ،یعنی عقل است :ارسل الیهم رسله و واتر
الیهم انبیائه ،لیستأدوهم میثاق فطرته… و لیثیروا لهم دفائن العقول (نهج البالغه خطبه )۱
پس خداوند رسوالنش را برانگیخت ،و پیامبرانش را به دنبال هم به سوى آنان گسیل
داشت ،تا اداى عهد فطرت الهى را از مردم بخواهند … ،و نیروهاى پنهان عقول آنان را
برانگیزانند.
مبانی شریعت ششم بخش
146 بخش اول
بخش ششم:
من الدین ما وصى به نوحا والذی أوحینا إلیک وما وصینا به إبراهیم وموسى وعیسى أن
أقیموا الدین وال تتفرقوا فیه کبر على المشرکین ما تدعوهم إلیه اهلل یجتبی إلیه من یشاء
ویهدی إلیه من ینیب .آیینی را برای شما تشریع کرد که به نوح توصیه کرده بود؛ و آنچه
را بر تو وحی فرستادیم و به ابراهیم و موسی و عیسی سفارش کردیم این بود که :دین
را برپا دارید و در آن تفرقه ایجاد نکنید! و بر مشرکان گران است آنچه شما آنان را به
سویش دعوت می کنید! خداوند هر کس را بخواهد برمیگزیند ،و کسی را که به سوی
او بازگردد هدایت می
کند .شورى .)۱۳
عبارت؛«شرع لکم من الدین :برآورده است برای شما شریعه ای از دین» و تصریح به
اینکه «شریعت از دین برآمده و راهی به سوی آن است» نشان می دهد که بین عنوان
«شریعت و دین» عموم و خصوص مطلق» است .یعنی هر شریعتی وابسته به دین خدا و
نسخه ای از آن است ولی دین خدا مساوی با یک شریعت خاص نیست و می تواند از
طریق شریعت های دیگر نیز در دسترس بشر قرار گیرد .خواه شریعت نوح باشد یا
ابراهیم یا موسی و یا عیسی و یا محمدبن عبداهلل (علیهم الصالة و السالم).
از مرحوم استاد ،آیة اهلل منتظری(رض) در تأیید این دیدگاه ،بیانی روشن به ما رسیده
است که؛ «اصوال عنوان و لفظ “شرع و شریعت” به معنای نهر یا راهی است که از یک
رودخانه بزرگتر یا بزرگ راهی جدا میشود ،به گونه ای که مناطقی خاص از آن بهره
مند میشوند; و در اصطالح نهر و راهی است که از بزرگراه یا رودخانه عظیم دین خدا
سرچشمه میگیرد ،و لذا در قرآن کریم آمده است ( :لکل جعلنا منکم شرعة و منهاجا)
“برای هر قوم از شما انسانها یک شریعت و راه قرار دادیم (المائده .”)۴۸تفاوت شرایع
صرف نظر از خصوصیات زمانی و مکانی ،معلول کمال شرایع متأخر نسبت به شرایع
متقدم است ; و لذا شریعت محمدی (ص) از سایر شرایع کامل تر است» (اسالم دین
فطرت.)۷۳۵۶
اساس دین یگانهی خداییکتا ،که تمامی پیروان شرایع؛ نوح ،ابراهیم ،موسی ،عیسی و
محمد (درود و سالم خدا بر همهی آنان) و تمامی کتب آسمانی آنها (صحف نوح،
صحف ابراهیم ،اوستا ،تورات ،زبور داود ،انجیل و قرآن) به آن فراخوانده و میخوانند،
چیزی جز«ایمان به خدا ،ایمان به آخرت (پندار نیک) و عمل صالح (گفتار و کردار
نیک)» نبوده و نیست.
مبانی شریعت ششم
148 بخش اول
این سخنی است که به فراوانی در قرآن کریم آمدهاست .در یکی از این آیات آمده است
که؛ «إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ الَّذینَ هادُوا وَ الصَّابِئُونَ وَ النَّصارى مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ
عَمِلَ صالِحاً فَال خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ ال هُمْ یَحْزَنُونَ :کسانی که ایمان آوردهاند (پیروان
شریعت محمدی) و یهودیان و صابئیان و مسیحیان ،هرکس که به خدا و آخرت ایمان
آورده باشد و رفتار نیک داشته باشد ،هیچ خوفی بر آنان نیست و هیچ اندوهی نخواهند
داشت» (مائدة.)/۳۶
همین عبارات (با اندکی تفاوت) در «آیهی /۲سورهی بقرة» نیز تکرار شده است (إِ ّنَ
ن آمَنُوا وَ الَّذینَ هادُوا وَ النَّصارى وَ الصَّابِئینَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ
الَّذی َ
صالِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ ال خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ ال هُمْ یَحْزَنُونَ) .کسانی که (به پیامبر
اسالم) ایمان آوردهاند ،و کسانی که به آئین یهود گرویدند و نصاری و صابئان [= پیروان
یحیی] هر گاه به خدا و روز رستاخیز ایمان آورند ،و عمل صالح انجام دهند ،پاداششان
نزد پروردگارشان مسلم است؛ و هیچگونه ترس و اندوهی برای آنها نیست.
بنا بر این ،دین خداییکتا «دینی یگانه» و مبتنی بر دو اصل نظری (ایمان به خدا و
آخرت) و یک اصل عملی (عمل صالح) است .تمامی کسانی که به این سه اصل ،خود
را ملتزم میشمارند ،متدین به «یک دین»اند ،هرچند به شرایع گوناگون ،وابسته باشند.
شرایع گوناگون ،در پی معرفی راهکارهای نظری و عملی برای رسیدن به «اهداف دین
یگانهی خدای یکتا» بوده و هستند.
آنچه در قرآن کریم آمده است که؛ «إن الدّین عند اهلل اإلسالم=همانا دین در نزد خدا،
اسالم است» (آل عمران )۱۳۶و یا «فمن یبتغ غیر اإلسالم دینا فلن یقبل منه=کسی که جز
اسالم را به عنوان دین خود بپذیرد ،از او پذیرفته نمیشود» (آل عمران )۸۵۶به اقرار خود
قرآن ،مفهوم آن مرادف با عنوان اختصاصی «شریعت محمدی(ص)» نیست ،گرچه این
شریعت ،مصداق کاملی از آن است.
وقتی در قرآن کریم ،به نقل از حضرت ابراهیم(ع) میخوانیم که؛ « َو وَصَّى بِها إِبْراهیمُ
بَنیهِ وَ یَعْقُوبُ یا بَنِیَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى لَکُمُ الدِّینَ فَال تَمُوتُنَّ إِالَّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ=توصیه
کرد ابراهیم به فرزندان خویش و نوه اش یعقوب که؛ ای فرزندان من ،خداوند برای شما
این دین را برگزید ،پس نمیرید مگر آنکه مسلمان باشید»(البقرة )۱۳۲:و بدون فاصله از
یعقوب (اسرائیل) و فرزندانش (بنی اسرائیل) نقل میکند که؛ «أَمْ کُنْتُمْ شُهَداءَ إِذْ حَضَرَ
ششم بخش مبانی شریعت
بخش اول 149
یَعْقُوبَ الْمَوْتُ إِذْ قالَ لِبَنیهِ ما تَعْبُدُونَ مِنْ بَعْدی قالُوا نَعْبُدُ إِلهَکَ وَ إِلهَ آبائِکَ إِبْراهیمَ وَ
إِسْماعیلَ وَ إِسْحاقَ إِلهاً واحِداً وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ :آیا شما حضور داشتید و شاهد بودید
که یعقوب در هنگامهی مرگ خویش از فرزندانش پرسید :چه چیزی را پس از مرگ من
میپرستید؟ و آنان گفتند :خدای تو و پدران تو؛ ابراهیم و اسماعیل و اسحاق را
میپرستیم ،خدایی یگانه و ما به او تسلیم شدهایم و مسلمانیم» (البقرة )۱۳۳:آیا هیچکس
تصور میکند که مقصود آنان از «مسلمانی» پیروی از شریعت محمدی(ص) باشد که
هزار و چندصد سال بعد پدیدار میشود؟!!
همین عنوان در بارهی «نوح ،لوط ،موسی ،عیسی ،حواریون ،سلیمان ،بلقیس ،فرعون و
…» آمده است که با عبارات «اسلمت=اسالم آوردم یا تسلیم حق شدم» یا «انا من
المسلمین=من از مسلمانانم» یا «توفنی مسلما=مرا مسلمان بمیران» و … از آنها یاد شده
است (نگاه کنید به آل عمران ،۵۲:المائدة ،۱۱۱:یونس ۸۴:و ،۳۳یوسف ،۱۳۱:النمل،۴۴:
الذاریات ۳/:و)...
در دو آیهی قرآن ،با صراحت آمدهاست که «ما کانَ إِبْراهیمُ یَهُودِیًّا وَ ال نَصْرانِیًّا وَ لکِنْ
کانَ حَنیفاً مُسْلِماً وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکینَ :ابراهیم ،نه یهودی بود و نه مسیحی ،ولیکن
بدون انحراف از نسخهی فطری دین خدا و مسلمان بود و از مشرکان نبود»(آل
عمران .)/۷:در حقیقت ،وقتی ابراهیم یهودی میشود که از شریعت موسی(ع) پیروی
کند و حال آنکه چنین امری محال است ،چرا که او قرن ها قبل از موسی از دنیا رفته
است و به طریق اولی نمیتوانست مسیحی شمرده شود و قطعا نمیتوانست تابع
شریعت محمدی(ص) شمرده شود .ولی با تمامی این مسائل ،او را «حنیفا مسلما»
میشمارد .این به آن خاطر است که «اسالم» نام «دین یگانه»ای بوده است که تمامی
پیامبران خدا از ابتدای خلقت تا انتها ،به آن دعوت میکردهاند و به همین جهت ،گاه
خدای رحمان آنان را «مسلمان» خوانده است و گاه از قول آنان آمده است که
«مسلمان»اند.
در آیهی دیگر میگوید؛ «وَ ما جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ مِلَّةَ أَبیکُمْ إِبْراهیمَ هُوَ
سَمَّاکُمُ الْمُسْلِمینَ مِنْ قَبْلُ :خداوند برای شما در دین ،بیچارگی قرار نداده است ،این
آئین پدر شما ابراهیم است ،او شما را مسلمان نامیده است ،قبل از آنکه این شریعت
آمده باشد» (حج.)۷۸۶
مبانی شریعت ششم بخش
151 بخش اول
تصریح به اینکه ابراهیم(ع) پیروان آئین خویش را «مسلمان» نامیده است و آگاهی قبلی
از این نکته که «همهی شرایع پس از او تابع شریعت ابراهیم بودهاند» و محمد
مصطفی(ص) با دستور قرآنی؛ «اتّبع ملّة ابراهیم حنیفا= از آئین ابراهیم ،که منطبق بر
فطرت بشری است و انحرافی از آن ندارد ،پیروی کن» (نحل )۱۲۳۶نیز موظف به پیروی
از او بوده است ،روشن میکند که؛ «از نظر قرآن ،تمامی پیروان شرایع الهی ،حقیقتا
مسلمان شمرده میشوند» هرچند نام خود را «یهودی ،زرتشتی ،صابئی ،بودایی ،مسیحی،
یا چیز دیگری» بگذارند.
کمال شریعت محمدی و بحث خاتمیت
در آیه ی سوم سوره ی مائدة آمده است؛«الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم
نعمتی و رضیت لکم اإلسالم دینا :اکنون و در این روز دینتان را برای شما کامل کردم و
نعمتم را بر شما تمام و کمال بخشیدم و راضی شدم که اسالم دین شما باشد» .این آیه
که از جمله ی آخرین آیات نازل شده بر پیامبر خدا (ص) است تأیید و تأکیدی بر
خاتمیت وحی الهی و کامل شدن دین یگانه ی خداوندی (اسالم) با آخرین نسخه ی
شرایع ،یعنی شریعت محمدی (ص) است.
معنای صریح این کالم خداوندی این است که پس از این نقصی در دین خدا وجود
ندارد و خداوند با این نسخه ی اخیر ،نسخه های پبشین را به کمال رسانده و در
حقیقت ،دین خود را همراه با سایر نسخه ها و شرایع ،به گونه ای کامل به بشریت
معرفی کرده و نعمت «دین یگانه» را با این نسخه ،کمال بخشیده و تام و تمام و کامل،
ارائه کرده است .پس دیگر نقصی وجود ندارد تا بخواهد با نسخه ای جدید و پیامبری
جدید به بشریت عرضه شود .این همان تبیین دقیق و کامل «خاتمیت پیامبر گرامی
اسالم(ص)» است.
توان یکی دانست و مطمئنا (حتی مبتنی بر رویکرد رایج فقهی در باب ارتداد ،نمی توان
چنین بی مباالتی را از یک فقیه پذیرفت ،چرا که در امر جان ،احتمال هم منجّز است تا
چه رسد به اطمینان از دوگانگی عناوین و وجود دالیل فراوان بر عدم ارتباط بحث
ارتداد به صرف تغییر عقیده (به بحث ارتداد در سایت شریعت عقالنی
www.ghabel.net/shariat/مراجعه شود).
مبانی شریعت هفتم بخش
152 بخش اول
بخش هفتم:
بنابراین ،دین خدای یکتا «دینی یگانه» و مبتنی بر دو اصل نظری (ایمان به خدا و
آخرت) و یک اصل عملی «عمل صالح» است .تمامی کسانی که به این سه اصل ،خود را
ملتزم میشمارند ،متدین به «یک دین»اند ،هرچند به شرایع گوناگون ،وابسته باشند.
شرایع گوناگون ،در پی معرفی راهکارهای نظری و عملی برای رسیدن به «اهداف دین
یگانهی خدای یکتا» بوده و هستند.
مبانی شریعت هشتم
154 بخش اول
بخش هشتم:
این برداشتی نادرست و غیر منطقی از سخن پیامبر خدا(ص) است .این قضیه از نظر
منطقی ،اگر به قضیهی حملیهای از نوع موجبهی کلیه ،که میگوید« :هر کس به هردو
مورد قرآن و عترت تمسک کند ،هدایت میشود» تحویل شود ،نقیض آن «سالبهی
جزئیة»ای خواهد بود که میگوید« :بعضی از کسانی که به هردو مورد تمسک نمیکنند،
گمراه میشوند» .پس برخی از افرادی که به هردومورد تمسک نمیکنند ،گمراه
نمیشوند .به عبارت دیگر «امکان هدایت کسی که تنها به قرآن تمسک میکند» وجود
خواهد داشت ،حتی اگر به «عترت» مراجعه نکند.
طبیعی است که هرچه از زمان نزول وحی دورتر میشویم و تفاوتهای فرهنگی بیشتر
میشود ،امکان دستیابی به مراد و مقصود شریعت مصطفی در عصر نزول وحی ،کمتر
خواهد شد .مطمئنا درک برداشت ها و تفسیرهایی که مخاطب اصلی وحی ،یعنی پیامبر
خدا ،از قرآن و مقصود خداوند داشت ،در گرو اطالعاتی است که از بیانات و رفتارهای
ایشان به ما رسیده و میرسد .گذر زمان (در فاصلهی زمانی عصر حضور پیامبر تا دهه
های اخیر) موجب نابودی برخی کتابها و تفاسیر پیشینیان شده است و یا برخی از
اطالعات شفاهی را از صفحهی اذهان پیروان متأخر زدوده است .این کمبودها ،سبب
دشواریها و اختالفات گوناگونی در تفسیر قرآن شده و میشود که تشخیص راه هدایت
را دشوار میسازد.
راه برون رفت از این دشواری ،اعتماد به نقلهای معتبری است که اینجا و آنجا از زبان
معاصران پیامبر و اصحاب ایشان به ما رسیده است .به همین منظور باید به چند نکته
توجه کنیم:
الف) با توجه به اینکه پیامبر خدا (ص) برخی از یاران خویش را برای نوشتن وحی
تشویق کرده و به برخی از آنان در تفسیر کالم خدا و کشف حقایق شریعت و جزئیات
مطلوبات خداوندی به صورت خاص ،توجه ویژه ای داشته و به صورت عام نیز
سخنانی در تفسیر مقصود شریعت بیان کرده است ،برای فهم قرآن باید به بیانات پیامبر
خدا نیز توجه شود .این توصیهی خود قرآن است که «ما آتاکم الرسول فخذوه و ما
نهاکم عنه فانتهوا :آنچه را رسول خدا از معارف الهی به شما ارزانی میدارد ،بپذیرید و
آنچه را منع میکند ،از آن بپرهیزید»(الحشر .)۷
مبانی شریعت هشتم بخش
156 بخش اول
بنابراین در توضیح کلیات اعتقادی ،اخالقی و احکامی که در قرآن آمده است ،سخنان
بسیاری از پیامبر خدا نقل شده است که مطابق متن قرآن ،باید به آنها توجه جدی
داشت و در مسائل نظری آن اندیشید و مسائل عملی آن را نیز مبنای رفتار خود قرار
داد.
ب) تردیدی نیست که علی بن ابی طالب(ع) در بین یاران پیامبر(ص) ،نزدیکترین یار و
یاور او بوده و بیشترین معاشرت و قرابت را با وی داشته و در هنگامهی «عقد اخوت
بین هر دو نفر از مسلمانان» که با توجه به میزان عالقه و قرابت فکری آنان توأم بوده
است ،به عنوان «برادر رسول اهلل» مفتخر شده و از نظر علم دین و شریعت ،اعلم یاران
نبی مکرم اسالم بوده است.
با توجه به این نکته ،ترجیح نقل و بیان امیر مؤمنان و وارثان علم او(ع) ،در مسائل
مربوط به تفسیر قرآن و شریعت ،بهنگام تعارض با نظریات و نقلهای دیگران ،روشی
منطقی است( .البته پس از بررسی مطلب از نظر عقل و عدم مغایرت با فهم عقالنی از
شریعت محمدی”ص").
پ) ترتیب منطقی استدالل در فهم مطالب قرآن( ،به گمان من) عبارتند از یکم؛ انطباق با
عقل و استدالالت عقلی و علمی .دوم؛ فهم عرفی ،خصوصا در آیات محکم قرآن (که
اکثر آیات را شامل میشود) .سوم؛ انطباق با نقل معتبر.
ت) برداشت های علمی و روشمند از قرآن ،اختصاص به قشر یا گروه خاصی ندارد.
این برداشت ها ،تا هنگامی که مبتنی بر روشهای پذیرفته شدهی علمی باشند ،مورد
احتراماند و برای صاحبان خویش ،حجت خواهند بود .بنا بر این ،قرائتهای متفاوت را
به عنوان واقعیتی غیرقابلانکار ،باید پذیرفت.
ث) دانستن زبان عربی و آگاهی از قواعد آن در حد باال و آگاهی اجمالی از ادبیات
تخصصی عرب ،شرط اصلی برای برداشت های روشمند و علمی از قرآن است .بررسی
تاریخ و شأن نزول آیات و آگاهی از فرهنگ رایج اهل حجاز ،در زمان نزول وحی و
دانش اجمالی نسبت به تاریخ تفسیر و نظریات مفسرین (خصوصا در قرن اول تا سوم
هجری) که موجب درک کاملتری از فرهنگ عصر نزول وحی و زمانهای نزدیک به آن
است ،الزمه ی تفسیری علمی و روشمند است.
هشتم بخش مبانی شریعت
بخش اول 157
ج) آگاهی کافی از اندیشههای الهی و یا بشری پیش از اسالم و سنتها و باورهای
تاریخی آنان ،نقش بسیار مهمی در کشف مقصود آیات قرآن دارد .چرا که بسیاری از
مطالب موجود در قرآن ،مبتنی بر پیشفرضها و فرهنگ زمان نزول وحی و دیدگاهها و
آداب و سنن مشرکان و اهلکتاب بوده است.
وصیت نامهی امیر مؤمنان علی(ع) که میگوید« :اهلل اهلل فی القرآن ،فالیسبقکم الی العمل
به احد غیرُکم…ثم لمیزل یقول :ال اله اال اهلل ،ال اله اال اهلل ،حتی قبض صلوات اهلل علیه
و رحمته» (کافی« .)۷۶۵۱خدا را! خدا را! درباره قرآن مبادا کسى به عمل کردن بدان بر
شما سبقت جوید… .سپس دائما می گفت معبودی جز اهلل نیست تا جان داد ،درود و
رحمت خداوند بر او باد» .همین متن در کتاب «تحف العقول »۱۳۸۶با کمی تفاوت آمده
است« :الیسبقنکم الی العلم به غیرُکم» .فتّال نیشابوری نیز در کتاب «روضة الواعظین»
همان نقل «کافی» را آورده است.
این وصیت امیرمؤمنان(ع) تأکید میکند که «عمل به مجموعهی قرآن» از نظر شریعت
محمدی(ص) اصالت دارد و آدمی را از انحراف و گمراهی بازداشته و بدون شک او را
به راه حق ،راهنمایی میکند .از طرفی ،هشدار میدهد که «مبادا غیرمسلمانان در عمل به
قرآن از مسلمانان پیشیگیرند» .این هشدار ،مطمئنا بی مورد نبوده است و امکان منطقی
«سبقت غیرمسلمانان بر مسلمانان در عمل به مفاد قرآن» وجود داشته است .یعنی ممکن
است کسانی بدون اعتقاد به قرآن و با تکیه بر عقالنیت خویش ،مفاد قرآن را (که منطبق
بر عقالنیت است) پیش و بیش از مسلمانان مورد عمل قرار دهند.
علیبنابیطالب(ع) در سخنی دیگر ،شأن نظری قرآن را بیان میکند .اینکه «قرآن،
حکمتی است که دیدهها و شنیدهها را جهت میدهد و نیاز فکری بشر را برآورده میکند
و هدایتگر بشر به سوی خدا است» .علی(ع) میگوید:
« و اعلموا أنه لیس من شئ إال و یکاد صاحبه یشبع منه و یمَلّه إال الحیاة فإنه ال یجد له
فی الموت راحة .و إنما ذلک بمنزلة الحکمة التی هی حیاة للقلب المیت ،و بصر للعین
العمیاء ،و سمع لألذن الصماء و ریّ للظمآن و فیها الغنى کله و السالمة .کتاب اهلل
تَبصرون به ،و تنطقون به ،و تسمعون به و ینطق بعضه ببعض ،و یشهد بعضه على بعض.
الیختلف فی اهلل ،و الیخالف بصاحبه عن اهلل» (نهج البالغة ۲۶۱/و ،۱۷شرح :شیخ
محمد عبده).
مبانی شریعت هشتم بخش
158 بخش اول
« آگاه باشید در دنیا چیزى نیست مگر این که صاحبش بزودى از آن سیر و ملول
مىشود ،جز حیات و زندگى که انسان در فقدان آن راحتى احساس نمىکند ،و این
همانند حکمت و دانش است که حیات قلبهاى مرده محسوب مىشود و بینائى براى
چشمهاى نابینا است ،و شنوائى براى گوشهاى ناشنوا ،و براى تشنهگان آبى است گوارا،
در آن همه سالمت و بىنیازى است .این کتاب خدا است که با آن مى توانید حقایق را
ببینید و با آن سخن گوئید و بوسیله آن بشنوید ،بعضى از آن از بعضى دیگر سخن
مىگوید و برخى گواه برخى دیگر است».
قرآن قرین حکمت است (یُعَلِّمُهُم الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ ۶الجمعة ۲:وَ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَیْکَ الْکِتابَ
وَ الْحِکْمَةَ ۶النساء )۱۱۳ :و به همین دلیل ،قلب مرده را زنده و چشم نابینا را بینا و گوش
کر را شنوا و تشنه را سیرآب میکند و همهی این منافع سبب بینیازی و سالمت آدمی
میشود.
راه آن نیز «بهرهگیری از مجموعهی آیات قرآن» و پرهیز از «جداسازیهای نابجای آیات
آن از یکدیگر» است ،چرا که برخی از آیات ،آیات دیگر را تفسیر کرده و به سخن
میآورد و برخی آیات ،گواه آیات دیگر قرار میگیرند (ینطق بعضه ببعض ،و یشهد
بعضه على بعض).
قرآن در مورد خدا ،سخنانی منسجم و هماهنگ دارد و گوناگونی در آن دیده نمیشود.
قرآن ،همراه و اعتماد کنندهاش را از خدا دور نمیسازد و او را در مسیری روشن ،به
خدا میرساند (الیختلف فی اهلل ،و الیخالف بصاحبه عن اهلل).
بنا بر این سخن امام(ع) و برخالف برخی تبلیغات منفی رایج ،اعتماد کردن افراد به قرآن
و عمل به مفاد مجموعهی آن ،مطمئنا آدمی را از مسیر خدا و حقیقت دور نمیکند و
موجب نجات آدمی خواهد بود .مقصود از «حجیت قرآن» چیزی جز «صحت استدالل
به آیات قرآن» (با توجه به مجموعهی آیات) در مقام عمل و اندیشههای دینی نیست.
در نوشتهها و مصاحبههای برخی از اهل دانش و حتی صاحب نظران ،پرسشهایی از
این گونه به فراوانی دیده میشود .در این مختصر ،صرفا به چند نکته اشاره میکنم؛
یکم؛ قرآن خود به پیامبران (و پیروان ایشان) دستور داده است که «و جادلهم بالتی هی
احسن :با آنان به بهترین گونه ،مجادله کن» .همهی اهل نظر و منطق میدانند که در
«مجادله» باید از گزارههایی بهره گرفت که مورد قبول طرف مقابل بحث باشد ،خواه
شما آن گزارهها را پذیرفته باشید و یا نپذیرفته باشید .در حالت دوم (که آن گزاره را
نپذیرفته باشید) در حقیقت به طرف مقابل بحث خود ،ارفاق میکنید و فرض را بر
صحت مدعای او قرار میدهید .در این صورت ،اگر بتوانید نتیجه را به نفع «ادعای
اختالفی خویش با او» به پایان ببرید ،قوت علمی شما و برتری استدالل شما بر او به
اثبات میرسد و طرف مقابل نیز وادار به اقرار به شکست میشود.
اگر در استدالل ،صرفا بر گزارههای مورد قبول خود پافشاری کنید و از آنها بهره گیرید
و کاری به عدم پذیرش طرف مقابل نسبت به گزارههای استداللی خود نداشته باشید،
اوال؛ بحث و نزاع صغروی میشود و ثانیا؛ به نتیجهی قانع کنندهای برای رقیب فکری
شما منتج نخواهد شد.
دوم؛ محمدبن عبداهلل (ص) باید راه اقناع مردمی را درپیش میگرفت که جابه جا ،با او
و آموزههای شریعت او مخالفت کرده و او را «مجنون ،شاعر ،ساحر و امثال آن»
میخواندند .او باید از گزارههای مناسب مورد قبول مخالفان بهره میگرفت تا راه نفوذ
در جامعهی بستهی جاهلی را بگشاید و مفاهیم اصلی مورد نظر خود (مثل توحید ،معاد،
اخالق ،انسانیت ،تفکر و تعقل ،عدالت و حریت) را از این مسیر تنگ و دشوار به اذهان
سنگوارهی مردم سنگ پرست آن روزگار بکوبد تا بلکه به خود آیند و اندکی تفکر کنند.
هیچ عاقلی مجاز نمیشمارد که یک انسان تنها و بدون یار و یاور ،در این جنگ نابرابر،
جبهههای جدید و متکثری را در برابر خود و مخاطبان خود بگشاید و بر عدد مخالفان
سرسخت خود بیافزاید و مثال منجمان و طبیبان را نیز به مبارزه بطلبد و بدون توجه به
محدودیتهای بیشمار آن روزگاران ،خود را درگیر نقض و ابرام «هیئت بطلمیوسی» و
هزاران اعتقاد صحیح یا ناصحیح تجربی آن زمان کند .سکوت او نسبت به صحت یا
عدم صحت آن نظریات ،نمیتوانست «تشویق کننده» ارزیابی شود.
مبانی شریعت هشتم
161 بخش اول
عالوه بر آنکه اساس دعوت او ،ناظر به این جهات زندگی بشری نبوده و نیست .او آمده
است تا «بردگی فکری آدمیان» را درمان کند و از شر «اشراف غیر شریف» نجات بخشد.
او میخواهد آن همه خدایان سنگی نا منعطف را با «یگانه خدای لطیف خبیر بی نیاز از
آدمیان و بی نیاز از عبادتهای غیرعقالنی ایشان» جایگزین کند و آنان را به اخالق نیک
و انسانیت فراخواند .اگر فرصتی میداشت ،باید پس از آن به «بردگی جسمی» آدمیان
برای همیشه پایان میداد که چنین فرصتی نیافت.
آیا انصاف است که در این فرصت اندک ،که هرگز حسرت آن را برای ساعتی فراموش
نکرد ،خود را درگیر مسائلی میکرد که امکان اثبات صحت و سقم تجربی آن را برای
مخاطبان خویش نداشت؟!! به گفتهی امیر مؤمنان علی بن ابی طالب(ع) آخرین جملهای
که بر زبان پیامبر خدا(ص) جاری شد و جان به جان آفرین تسلیم کرد این بود که؛«از
خدا بترسید در بارهی حق دو گروه از آدمیان؛ زنان و بردگان» .آیا این سخن آخر پیامبر
رحمت ،فریاد شکسته در گلوی او از حسرت کمبود فرصت برای احقاق تمامی حق این
دو گروه آدمی نبود؟!!
آیا در برابر این مسئولیتهای سنگین انسانی و عقالنی برجای مانده ،او حق داشت که
خود را درگیر دعوای پایان ناپذیر و غیرقابلاثبات با شبهعالمانی کند که خود را دارای
دانش هیئت و نجوم و طب میدانستند و بسیاری از آنان حقیقتا فاقد جایگاه علمی
بودند .عالوه بر آنکه پیامبر هم از اثبات مدعیات علمی (بر فرض که میدانست و یا الزم
بود بداند) بخاطر نبودن امکانات الزم برای اثبات در آن زمان ،عاجز بود .از طرفی «کالم
خدا» نیز با تأکید مکررش در قرآن بر «لزوم سخن گفتن با آدمیان در اندازهی فهم و
شعور آنان» ،به مراعات توان درک مخاطبان فرا می خواند و محمدبن عبداهلل(ص)
نمیتوانست به نقض این رویکرد پرداخته و چیزی بگوید که فاهمه و واهمهی مردم را
دچار تشتت کرده و از توجه به غرض اصلی خداوند سبحان ،باز دارد.
سوم؛ آنچه البته مانع حقیقی برای رساندن پیام الهی به بشریت بود ،باید خدای سبحان
دانش مقابله و راه غلبه بر آن را به پیامبرش میآموخت و نشان میداد تا با کنار زدن آن
موانع ،راه رشد را به آدمیان نشان دهد.
هشتم بخش مبانی شریعت
بخش اول 161
بنا بر این ،عقال چارهای برای پیامبر خدا نمانده بود جز آنکه از این مسیر محدود انسانی
عبور کند و دائما در تنزیل و تنزل باشد و تفسیر و تبیین خویش از کالم خداوندی را در
مرتبهی فهم بشری قرار دهد تا راهی به دهی گشاید و یکی را به یکتایی رساند.
همان گونه که خداوند سبحان نسبت به تنزل و تنزیل مکرر کالم خویش در سطح فهم
بشر اقدام کرده و به آن فراخوانده است.
چهارم؛ بحث احکام شریعت که همچون قوانین موجود در سایر جوامع ،صرفا برای
تنظیم زندگی مناسب و ایجاد نظم و زمینهسازی مناسب برای رشد و تعالی مادی و
معنوی بشر تشریع شدهاند ،تابع شرایط متعدد زندگی بشری بوده و هست .شریعت
محمدی(ص) در آغاز تاریخ بشریت پدیدار نشده است تا مجبور باشد خود به تأسیس
همهی قوانین اقدام کند .بشر قبل از زمان بعثت پیامبر خاتم ،همهی نیازهای خود را
مبتنی بر شرایع پیشین و یا اندیشههای درست و نادرست بشری تأمین میکرد .طبیعت
بشری و فطرت او ،در بسیاری موارد ،راه درست را به آنان نشان داده بود .ازدواج،
حکومت ،خرید و فروش ،خوردنیها و آشامیدنیها ،قرض ،اجاره ،مجازاتهای
گوناگون و … همه و همه قبل از شریعت محمدی(ص) وجود داشت و تنها در چند و
چون آن اندک تغییراتی را از سوی شارع ،میتوان مشاهده کرد.
اگر مشکالتی وجود داشت که داشت ،مربوط به تعدی و تجاوز بشری از نسخه های
فطری و طبیعی بود و به همین جهت« ،اسالم» به عنوان تنها دین خدای یگانه که «مبتنی
بر فطرت انسان» است ،شرایع مختلفهی «نوحی ،ابراهیمی ،موسوی ،مسیحی و محمدی»
را برای تبیین و توضیح و تصحیح راهکارها به سمتی مناسب با فطرت بشری ،تشریع
کرد و با «آموزههای پیامبرانی چون؛ زرتشت ،بودا و کسانی که نام آنها در کتابهای
مقدس آمده و یا نیامده است» به ترویج آن در مجامع مختلف بشری پرداخت.
رویکردهای اصیل تمامی یا اکثر این شرایع ،توحیدی است و اعتقاد به عالم دیگر در آن
آشکار است .اگر در آیین بودا سخنی از خدا نیامده است ،درست به این خاطر بوده که
مردم آن سرزمین ،از کثرت خدایان ،نسبت به لفظ و مفهوم خدا اشباع شده بودند و
مشکل اصلی آنان اعتقاد به خدا نبود بلکه مشکل اصلی ،کمبود شدید معنویت در روابط
انسان با همنوعان و مجموعهی هستی بود.
مبانی شریعت هشتم
162 بخش اول
آری میتوان مدعی شد که در این امور نیز شریعت محمدی(ص) در بسیاری از
آموزههای اعتقادی با سایر شرایع همنوا است و سخن تازهای نیاورده است و تنها به
یادآوری اندیشه های صحیح پیشین پرداخته و اگر توضیحی الزم داشته ،آن را افزوده و
تکمیل کرده است .به همین جهت قرآن را با عنوان «ذکر» یعنی «یادآور» معرفی کرده
است.
البته رشد رویکردهای مشرکانه و نشستن غبار آن بر اندیشهی برخی یهودیانی که «عزیر»
را پسر خدا خوانده بودند و مسیحیانی که «مسیح» را پسر خدا خوانده بودند و تثلیث
معروف را بیان میداشتند ،سبب شد تا خدای رحمان ،مجددا توحید خالص را یادآوری
کند و همگان را به آن فراخواند.
نهم
بخشاول
بخش مبانی شریعت 163
بخش نهم:
تکذیب میکند از من نیست و من آن را نگفته ام ،اگر چه گفته شود که پیامبر گفته است
; و اگر بعضی از گفته ها دیگر گفته ها را تأیید و تصدیق میکرد از من است و من آن
را گفته ام”.
از امام رضا(ع) نیز نقل شده است که …“ :انا عن اهلل و عن رسوله نحدث و النقول قال
فالن و فالن فیتناقض کالمنا .ان کالم آخرنا مثل کالم اولنا و کالم اولنا مصدق لکالم
آخرنا فاذا اتاکم من یحدثکم بخالف ذلک فردوه علیه” “… ما از خدا و رسول او نقل
میکنیم و نمی گوییم فالنی و فالنی چنین گفته اند تا گفتارمان متناقض باشد; همانا
گفتار آخرین ما مثل گفتار اولین ماست ،و کالم اولی تأیید کننده گفتار آخری ماست .
پس اگر کسی چیزی برخالف آن آورد و نقل کرد آن را نپذیرید”.
در قرآن کریم نیز آمده است که « :و لو کان من عند غیر اهلل لوجدوا فیه اختال فا کثیرا:
اگر قرآن از جانب غیر خدا میبود ،اختالف و تناقض زیادی در آن پدیدار میشد» .با
توجه به این امور ،تشخیص ضرورت هماهنگی احکام شرع باید مورد توجه قرار گیرد،
و با این مالک محکم ،احکام فقهی و نظریات فقها و قوانین موجود بازنگری و تنظیم
شود».
استاد (ره) در جایی دیگر تأیید می کند که؛« اصل در فروع احکام ،انسجام هر حکمی با
سایر احکام و باورهای دینی و تناسب و هماهنگی آن در یک مجموعه منظم و با قاعده
است ; و اگر به گونه ای باشد که سایر احکام را مورد تعرض قرار داده و به تعارض و
تناقض با دیگر باورها و احکام و اهداف دین منجر شود ،خود دلیل بر عدم انطباق آن با
منظور شارع مقدس و غیرشرعی بودن آن حکم است»( .اسالم دین فطرت.)۷۳۲۶
عدم التزام عملی بسیاری از فقهاء به لوازم منطقی مبانی پذیرفته شدهی خویش (در مقام
بیان فتاوی) و فاصله گرفتن نسخههای تجویزی ایشان از «نسخهی اصلی شریعت (که
منطبق بر فطرت و سرشت انسانی است)» و غلبه و تسلط فرهنگ غیرعلمی و عالئق و
عادات رسمی غیرشرعی در جوامع اسالمی ،عمال به عدم گسترش شایستهی فرهنگ
عقالنی در این جوامع منجر شده است.
مثال در مورد «طهارت یا نجاست اهل کتاب» دو فتوای متناقض در دو مبحث فقهی
«لزوم تغسیل مماثل» و «طهارت و نجاست» در بین فتاوی گروه زیادی از فقهایشیعه
نهم
بخشاول مبانی شریعت
بخش 165
دیده میشود .از یکسو به «نجاست اهل کتاب» فتوا دادهاند و از سوی دیگر به «لزوم
تغسیل مماثل اهل کتاب ،در تغسیل میت مسلمان» فتوا داده اند.
تعداد کمی از فقهائی که قائل به «نجاست اهل کتاب»اند ،متوجه این تناقض شده اند و
به همین دلیل ،فتوای متفاوتی دارند.
در هرحال ،پیدا کردن فقیهی که در تمامی ابواب فقه دارای نظریاتی هماهنگ باشد و
نگاه او به مجموعهی احکام شرعی ،نگاهی منظومهای باشد ،بسیار دشوار است .مرحوم
شهید آیت اهلل محمد باقر صدر ،در کتاب «اقتصادنا» به این حقیقت که فتاوی فقهاء ،ناظر
بههم نبوده و بیشتر به عنوان وظایف فردی مورد توجه قرار گرفته ،اعتراف میکند.
مرحوم آیت اهلل نائینی در بخشی از بحثهای اصولی خود تصریح کرده است که «احکام
فقهی ،متشتت و پراکنده و غیرمرتبط با هماند .گاه مسائل مشابه دارای احکام مختلف و
مسائل مختلف دارای احکام مشابه هستند».
البته ،پیدا کردن فقهی که مبتنی بر نگاه مجموعهای به شریعت محمدی(ص) باشد ،دور
از دسترس نیست و تنها محتاج بازبینی و بازخوانی عقالنی متون اولیه و ثانویهی
شریعت و التزام به مبانی پذیرفته شده و نتایج علمی است.
خالصهی کالم این است که؛ تالشهای علمی و فرهنگی بسیاری برای رسیدن به
حقیقت شریعت (یا دین) الزم است که «نقد و بازاندیشی و باز نگری درگفتمان دینی»
قدمی استوار در راه رسیدن به آن مقصد است.
مبانی شریعت بخشدهم
بخش
166 اول
بخش دهم:
خدا و آخرت
دو اصل نظری «دین یگانهی خدای یکتا» اعتقاد و ایمان به «خدا و روز جزا» است.
شریعت محمدی (ص) مبتنی بر «توحید و معاد» است .خالق هستی ،هنگامی با صفات و
اسماء «قادر ،عادل ،حکیم و علیم» تجلی حقیقی مییابد که عالمی پس از این عالم(دنیا)
وجود داشته باشد تا مظهر حقیقی «قدرت ،عدالت ،حکمت و علم» او باشد .این دنیا،
تاب تجلی تام و تمام (یا کاملتر) این اسماء و صفات الهی را ندارد.
توحید
- ۱اصوال اظهار نظر قطعی در مورد «خدا» و کیفیت وجود او برای آدمیان ،از نظر منطقی
«ناممکن» است .چرا که خدای عارف و فیلسوف و متکلم ،موجودی «بینهایت» است و
تمامی صفات و افعال او نیز همچون وجودش ،نامحدود و بیانتها است .اما انسانی که
در بارهی خدا میاندیشد و میخواهد از ذات یا صفات یا افعال او گزارش دهد،
موجودی «با نهایت و محدود» است .آشکار است که هر چه ظرف وجودی آدمی را
وسیع بدانیم (حتی کامل ترین انسان در مجموعهی هستی) درک او از حقیقت وجود
خدا و ذاتیات او ،درکی شدیدا محدود خواهد بود.
بدون «احاطهی علمی» بر چیزی ،نمیتوان آن را «به صورت کامل» درک کرد .باید
«حدود» هرچیزی را دانست تا به آن «معرفت تفصیلی» پیدا کرد و تردیدی نیست که
«احاطه ی تفصیلی محدود بر نامحدود ،عقال ممتنع است» .تنها چیزی که میتواند در
دسترس بشر قرار گیرد ،احاطه و معرفت «اجمالی» از خدا است.
- ۲بشر با تمام دانش حصولی و حضوریاش ،تنها جلوههایی از جلوات ذات احدیت را
مشاهده میکند و شعاعی از «نور مطلق» را میتواند تحمل کند .این محدودیت در
همهی نشآت وجودی انسان در دنیا و آخرت باقی میماند و تنها دستخوش تحول و
تعالی میشود ولی علو او چندان نخواهد بود که «علی اعلی» را به محدودهی وجود
دهم
بخش اول مبانی شریعت
بخش 167
خویش محدود سازد .اگر به داستان موسی و بزرگان بنی اسرائیل در قرآن و تجلی نور
بر کوه و بیهوش شدن آنان توجه کنیم و آن را صرفا بیان تاریخ نبینیم ،درک این سخن
بر ما آسان میشود.
- ۳تصویر عارفانی چون ابنعربی یا عطار و ابو سعید و بایزید و خرقانی و حالج یا
حافظ و موالنا و شمس و یا هرکس دیگر از این بزرگان ،مبتنی بر تجلی «رحمت و
محبت» خدای ارحم الراحمین و جلوات جمال او است .تصویر فیلسوفانی چون ابوعلی
و ابن رشد مبتنی بر تجلی «تدبیر و سببیّت» خدای مسبّب األسباب و مدبّر االمور و
جلوات جالل خداوندی است و فلسفهی اشراق سهروردی ،مبتنی بر تجلی «نورانیت»
الهی و جلوهی جمال او است .فلسفهی متعالیهی صدرایی ،پلی بین فلسفه و عرفان است
و جمع بین جلوات جمال و جالل خداوندی.
تصویر ارائه شده از سوی این مکاتب و مشارب فکری ،تصویری درحد فهم و درک
آدمیان و هماهنگ با میزان دانش آنان است .نه عارفانی چون ابنعربی و حالج ،مدعی
الوهیت و اتحاد حقیقی ذاتی مخلوق با خدای سبحاناند و نه ابوعلی و سهروردی و
صدرای شیرازی ،مدعی مباینت یا اتحاد کامل با ذات مقدس خدای یگانهاند.
اظهارات آنان درچارچوبهی زبان عربی یا پارسی ،دچار محدودیتهای زبانی شده و
آنان را در نشر یافتههای درونی ،دچار مشکل کرده است و در نهایت از احتمال خطا
مصون نیستند و فهمهای ناقصتر برخی مخاطبان نا آگاه آنان ،تصوراتی ناصحیح و گاه
«مشرکانه» را رقم زده است.
برداشتهای عوامانه از پردهبرداریهای میسور و ممکن عارفان و فیلسوفان ،که امکان
خطا در آن کامال منطقی است ،کار را به تکفیر و تفسیق بزرگان و گرفتن جان برخی از
آنان رساند که «شهید جهل زمانهی خویش» شدند.
برداشتهای عارفان و فیلسوفان و متکلمان از رابطهی ذاتی و صفاتی و افعالی خدا و
خلق ،تمام سرمایهی بشری در این زمینه است .این برداشتها با توجه به «متون اولیهی
شریعت» و تحلیل و تفسیر و تأویل «قرآن» پدید آمده است و تفاوتهای موجود،
نشانگر آن است که «حجت بالغهی الهیه» نزد هیچیک از آنان نبوده و نیست و تنها با
«ترجیحات شخصیه» میتوان به یکی از آنان تعلق خاطر پیدا کرد .چرا که هریک «کشف
و شهود» خویش را گزارش میکند و یا «استدالل» خود را برتر میداند و «داوری یگانه
مبانی شریعت بخشدهم
بخش
168 اول
و مورد توافق» حضور ندارد که حکم و سخن او «فصل الخطاب» باشد و همه را همراه
و «هم رأی» کند.
- ۴به گمان من ،تنها ذات مقدس خداوندی میتواند (با حفظ مراتب نزول از نامحدود
به محدود) خود را به مخلوقاتش بشناساند .برای این منظور ،باید حقایق الهیة از طریق
وحی یا الهام ،به موجود محدود رسانده شود .با توجه به ظرفیت محدود آدمی (و سایر
مخلوقات) آن حقایق باید دچار «نزول و تنزل مکرر» قرار گیرد تا «لباس محدودیت»
بپوشد و در اندازهی توان بشر و شایستهی قوارهی آدمی شود.
بنابراین و پس از اثبات «نبوت خاصة» تنها مرجع عمومی برای اثبات «جزئیات صفات و
افعال خدای سبحان» و تبیین نسبت وجودی او با مخلوقات ،چیزی جز «متن وحیانی»
نیست.
البته کلیاتی چون؛ «اثبات وجود خدا و ضرورت معاد ،اثبات نبوت ،بدیهیات و اولیات
عقلیة ،و مقتضای فطرت و طبیعت» تنها در حیطهی مرجعیت «عقل بشر» است و متن
وحیانی باید با آن منطبق شده و سپس به آدمیان عرضه شود.
- ۵تحصیلکردهی ممتاز مکتب وحی (علی بن ابی طالب)که دانش آموز برتر اولین معلم
شریعت ،محمدبن عبداهلل(صلوات اهلل علیهما) بود ،در اولین خطبهی نهج البالغةاش در
وصف خدای رحمان میگوید؛ «مع کل شیئ ال بمقارنة و غیر کل شیئ ال بمزایلة=با هر
پدیدهای هست ،نه به گونهی قرین و همراه ،و غیر از هر پدیدهای است ،نه به گونهای
جدای از آن ها» .این کالم امیر مؤمنان(ع) نه تنها هیچ داللتی بر «بینونت=مغایرت کلی»
ندارد که آن را منتفی میداند .از این کالم علوی(ع) برداشتهای متفاوتی را میتوان
داشت.
اگر قرائت ما اینگونه باشد که؛ «خدای سبحان با پدیدهها است ،نه آنگونه که دو پدیدهی
حقیقتا جدا ولی قرین و همراه یکدیگر (همچون؛ دو دوست ،مرید و مراد ،عاشق و
معشوق) که باهم هستند ولی میتوانند از یکدیگر جدا شوند و تنها بمانند» با نظریهی
عرفا سازگار خواهد بود.
اگر برداشت کنیم که؛ «خدا با همهی پدیدهها است ،به گونهای که هیچ پدیدهای
نمیتواند مستقل از او و بدون او وجود داشته باشد ولی این به منزلهی ترکیب و
مقارنهی وجودی بین خدا و خلق نیست» با برداشت فالسفه سازگار خواهد بود.
دهم
بخشاول مبانی شریعت
بخش 169
میتوان گفت« :در اصل نیاز ممکنات به واجب الوجود ،در وجود و بقاء خود ،تردیدی
نیست .پس “مزایله” و جدایی حقیقی ممکن نیست ،ولی “معیّت=همراه بودن” خدا با
خلق نیز به منزلهی “ترکیب انضمامی و تقارن” خارجی نیست» .این رویکرد متکلمان
است.
- /به گمان من ،التزام به یکی از این برداشتها ،نه ممنوع است و نه الزم .میتوان در
این خصوص قائل به «نمیدانم» شد .چیزی که برای من حقیقت دارد این است که؛
«حقیقتا از نسبت وجودی خدا با خلق ،اطالع ندارم و هنوز به ترجیح یا ضرورت
گزینش یکی از برداشتها ،نرسیدهام» .مهم این است که به « وجودی مطلق و قادر و
علیم و رحمان و رحیم » ایمان دارم.
- ۷ابهام بزرگی که همه ی افراد بشر (خواه معتقد به خدا یا غیر معتقد به او) را در
خصوص «مبدأ هستی» فرا گرفته است از یک سو و طبع جست و جو گر آدمی که تا
گمشده ی خود را نیابد از پای نمی نشیند از سوی دیگر ،سبب شده است تا آدمی ،همه
ی «تکثرات» را تا مرحله ی «وحدانیت» تعقیب کرده و به نتایج خوبی برسد .در این
سخن تردیدی نیست که مبدأ هستی از «یگانه ای» آغاز شده است که واجد تمامی
امکانات بوده و سپس آن امکانات را یکی پس از دیگری هستی بخشیده است (و یا
هستی یافته اند).
این حقیقت روان (توحید) ،در ذهن امثال من به اثبات «هستی بخش قادر مطلق»
انجامیده است تا «یگانه ی بی همتایی» را ببینیم که با احاطه ی کامل بر همه ی هستی،
هرگز از هستی بخشیدن و توجه به مجموعه ی هستی وا نمانده و نمی ماند و «عوالم»
گوناگونی دارد که هنوز برای بشر ،جزئیات آن شناخته نشده است.
به گمان من ،هیچ کس از حقیقت ذات خدا و حقیقت صفات ذاتی و صفات افعالی او،
درک کاملی ندارد .دلیل عقلی این ادعا این است که؛ «خداوند موجودی مطلق و
نامحدود است و آدمی ،موجودی محدود .هیچ محدودی قابلیت درک نامحدود را ندارد،
چرا که آنچه درک کند ،محدود خواهد بود و فرض شده است که خداوند موجودی
نامحدود است».
مبانی شریعت دهم
171 بخش اول
حتی درک بشر از عنوان «نا محدود» نیز مبهم و احتماال محدود است .بنا بر همین نکته
به ما سفارش شده است که ؛ «التتفکروا فی ذات اهلل ألنه الیزید اال تیها :در باره ی ذات
خدا نیاندیشید ،چرا که جز سرگشتگی نمی افزاید».
همین که به اصل وجود او پی بردیم ،ما را کفایت می کند و از آن پس باید به خود و
حقوق و مسئولیت های خود بیاندیشیم و در پی آن ها باشیم.
معاد
جزئیات مربوط به بهشت و دوزخ و نحوهی محاسبات الهی در روز قیامت و برخی
توصیههای جزئی اخالقی و جزئیات و راهکارهای عبادی شریعت(احکام عبادی) ،جایی
است که عقل در مورد آنها ساکت است .بنا بر این ،موارد یاد شده ،میدان حضور «نقل
معتبر شرعی» خواهند بود.
ضرورت بحث نبوت
و همن مطلب برای ضرورت بحث نبوت ورسالت کافی است .یعنی ضرورت بحث
نبوت ناشی از ضرورت اعتقاد به بحث معاد است چرا که بدون حضور پیامبر و وحی
الهی و هطالع رسانی او از مناسبات عالم آخرت ،هیچ امکانی برای بشر نسبت به کسب
خبر از عالم آخرت نخواهد بود .البته این حضور ،در طول دلیل عقلی قرار میگیرد و
پس از آن به اعتبار میرسد.
استاد عزیز ،مرحوم آیة اهلل منتظری چنین استدالل کرده است؛
نظام وجود و هستی دارای دو قوس است:
– ۱قوس نزول که از عالم عقل یعنی مجردات تامه و مالئکه مقربین شروع و به
نازلترین موجود یعنی هیولی و ماده اولیه عالم طبیعت ختم میشود.
– ۲قوس صعود که از هیوالی اولی یعنی نازلترین موجود – مادة المواد – شروع و به
عالم عقل و مجردات تامه ختم میگردد .چون مادة المواد تام القابلیة و دارای قابلیت
های گوناگون بود ،و خدای متعال تام الفاعلیة و فیاض علی االطالق میباشد ،به لطف
خداوند متعال ماده در مسیرهای مختلف به حرکت افتاده و صور و فعلیت های گوناگون
را به خود میگیرد تا برسد به مرتبه عقل کل و صالحیت وصول الی اهلل که هدف از
خلقت انسان است.
دهم
بخشاول مبانی شریعت
بخش 171
هنگامی که ماده شروع به حرکت جوهری در قوس صعود مینماید در واقع با “لبس”
بعد از “لبس” – یعنی بدون این که کمالی را از دست بدهد – به مراحلی هم طراز
مراحل قبل که در قوس نزول از آن گذر کرده برگشت و عود مینماید .پس انسان به
واسطه تکامل و حرکت در قوس صعود ،در حقیقت هرلحظه میمیرد و زنده میشود;
یعنی تعین و صفت قبلی را از دست داده و تعین و وصفی دیگر میپذیرد .و از دست
دادن تعین به معنای از دست دادن کمال پیشین نیست ،بلکه به معنای از دست دادن
ماهیت و حد سابق است ; و هرچه در قوس صعود باالتر رود به منبع نور یعنی حق
تعالی نزدیکتر میگردد ،و از این رو ماهیات و حدود قبلی خود را از دست میدهد و
محدودیتهای وجودی او کمتر میگردد .و لذا احاطه و علم و آگاهی انسان در برزخ
نسبت به عالم دنیا ،و در آخرت نسبت به عالم برزخ بیشتر و قویتر خواهد بود.
و حقیقت معاد کامل و تام ،وصول به مرتبه تجرد کامل یعنی عقل صرف و وصول الی
اهلل و مشاهده جمال ربوبی است ; و تجلی کامل آن در قیامت است ; در قرآن کریم
میخوانیم ( :وجوه یومئذ ناضرة الی ربها ناظرة) این است هدف از خلقت انسان که
باالترین و شیرین ترین میوه عالم طبیعت است ; او چون دارای نفس مجرد است به
مردن فانی نمی شود ،بلکه از عالم طبیعت به عالم برزخ منتقل میشود و در قیامت کبرا
به عالم آخرت منتقل میگردد ،و در هر حال شخصیت و هویت او باقی خواهد ماند; و
موجود در آخرت همان شخص موجود در دنیا میباشد .و از این رو انسانهایی که در
همین نشئه و قبل از مرگ اضطراری ،مدارج و منازل کمال را به حرکت معنوی به سوی
خداوند طی کرده و به مرگ اختیاری رسیده اند ،هم اکنون و همین جا و در همین نشئه
برحسب باطن ذات خود حقیقت معاد را دریافته اند ،گرچه برحسب بدن عنصری خود
در این عالم قرارگرفته و به معاد عمومی و همگانی نرسیده اند .اینان نه حجابی دارند که
مانع شهود نور حق تعالی باشد و نه حسابرسی ،زیرا خود در این نشئه به حساب خود
رسیده اند ،و حال و احوال اهل بهشت و دوزخ را نیز میبینند.
از این رو حضرت امیر(ع) فرمودند“ :لو کشف الغطاء ما ازددت یقینا”یعنی اگر پرده
قیامت کنار رود و روز حساب و کشف اسرار و حقیقت اعمال و لوازم اعمالی که
انسانها مرتکب شده اند فرا رسد ،چیزی بر علم من نخواهد افزود .و این بدین جهت
است که آن اکابر و بزرگان نظام وجود و هستی تمام قوس صعود را به حسب باطن
مبانی شریعت بخشدهم
بخش
172 اول
ذات خود درنوردیده اند ،و به مرتبه عقل کل و برتر رسیده اند .یعنی به تجردی فوق
تجرد نفسانی که همه انسانها به نحو تشکیکی دارا هستند رسیده اند .زیرا عقل موجودی
است مافوق نفس ،چون نفس در مقام ذات از ماده مجرد است ولی در مقام فعل و
فاعلیت و انجام کار محتاج به ابزار و ماده یعنی بدن میباشد; اما عقل در مقام ذات و نیز
در مقام فعل و کار خود هردو از ماده مجرد است ،و انسان در مرحله رشد و تکامل اول
به مرحله تجرد نفسانی و سپس تجرد عقالنی میرسد.
انسان کامل در همین نشئه مادی دنیا به مرحله عقل و تجرد تام میرسد ،از این رو
انبیای الهی و ائمه هدی (ع) بعضی اوقات با اراده و بدون ابزار مادی کارهای خارق
العاده انجام داده اند ،و همان گونه که ما به مجرد اراده و با اذن الهی در ذهن خود صور
گوناگونی را خلق میکنیم آنان قدرت دارند در خارج از ذهن با اذن الهی صورت
خارجی و موجود عینی بیافرینند ،چنانکه حضرت عیسی روح اهلل (ع) مردگان را زنده
مینمود .و حضرت علی (ع) نیز با اشاره درب خیبر را از جاکند .و حضرت امام کاظم
(ع) در حضور هارون الرشید با اشاره عقلیه خود به شیر منقوش بر پرده آویزان ،آن را به
شیر واقعی مبدل ساخت .آنان در همین نشئه به مقام عقل یعنی تجرد تام رسیده اند،
اگرچه گاه به واسطه جنبه خلقی و بشری گرفتار بعضی از امور متعلق به عالم ماده و
جسمانی میگردند.
و عده ای که هنوز به کمال تام نرسیده اند پس از مرگ و طی کردن درجات نعیم و یا
درکات جحیم – در صورت عدم ماندگاری در آتش – به آن مقام خواهند رسید.
از بسیاری از اخبار اهل بیت (ع) استفاده میشود که اگر انسان بتواند تا هنگام مرگ
ایمان خویش را حفظ نماید و شیطان ایمان او را نگیرد ،هرچند مدتی برحسب اختالف
گناهان برای پاک شدن از آلودگی ها در جهنم بماند ولی باالخره از آتش نجات مییابد;
مانند طالی مغشوش که پس از تصفیه آن در کوره به طالی ناب مبدل میگردد; و بسا
خالدین در دوزخ نیز پس از عذاب شدن در کوره (ناراهلل الموقدة) به رحمت الهی و
وجود نامتناهی خداوند وصل و مرتبط خواهند شد ،و چه بسا عذاب الهی برای آنان
عذب و گوارا گردد.
دهم
بخشاول مبانی شریعت
بخش 173
و میتوان برای اشکال خلود که چگونه انسانی که در زمانی محدود به گناه پرداخته به
طور جاویدان معذب خواهد بود ،بدین گونه که عذاب برای او پس از مدتی در اثر
مسانخت با ذات او عذب و گوارا میگردد ،پاسخ گفت( .از آغاز تا انجام ۳۳۳۶تا )۳۳۵
مبانی شریعت اولدهم
بخش یاز
بخش
174
بخش یازدهم:
عمل صالح
تنها اصل عملی دین یگانهی خدای یکتا« ،عمل صالح» است .عمل صالح را در دو
حوزهی اخالق و احکام ،میتوان پیدا کرد.
آنچه در «حکمت عملی» مورد بحث قرار میگیرد «اخالق بمعنی األعم» است که شامل
«اخالق بمعنی األخص» و «احکام عملی»(قوانین الزامی) میشود .روشن است که
مباحث «حکمت نظری» اساسا مباحثی عقالنی و مبتنی بر دالیل و براهین عقلی است.
شریعت محمدی(ص) نیز با تأیید همان مبانی عقالنی ،مسئولیت آموزش دادن و توصیه
و تأکید به پیروان خویش در این دو حوزه (اخالق و احکام) را دارد.
تردیدی نیست که «احکام و قوانین الزامی» در حکمت عملی و در شریعت
محمدی(ص) ،مبتنی بر اهداف «اخالقی» است که رسیدن به آن اهداف ،موجب رسیدن
به اهداف تعریف شده در بخش «عقاید» نیز میگردد .بنا بر این ،تردیدی در «لزوم
تبعیت احکام از اخالق و مبانی آن و لزوم تبعیت اخالق و احکام از مبانی اعتقادی» نمی
توان داشت.
دهم بخش دواز مبانی شریعت
بخش اول 175
بخش دوازدهم:
«انگیزهی ارسال رسل و تشریع شرایع» را متن شریعت محمدی (ص) صریحا در قرآن
کریم ،توضیح داده است .در مورد پیامبر خاتم و قرآن کریم آمده است که؛ «و ما انزلنا
علیک الکتاب االّ لتبیّن لهم الّذی اختلفوا فیه ،و هدی و رحمة لقوم یؤمنون=و ما قرآن را
بر تو نازل نکردیم مگر برای آن که آشکار کنی حق را برای آدمیان ،در مواردی که دچار
اختالف شدهاند ،و این هدایت و رحمت خدا بر گروهی است که ایمان میآورند».
در مورد سایر پیامبران نیز آمده است که؛ «و لقد بعثنا فی کلّ امّة رسوال ان اعبدوا اهلل و
اجتنبوا الطّاغوت…لیبیّن لهم الّذی یختلفون فیه ،و لیعلم الّذین کفروا انّهم کانوا کاذبین=و
حقیقتا بر انگیختیم در هر گروه هماهنگ ،پیامبری را مبتنی بر دعوت به عبادت خدا و
دوری گزیدن از سرکشی و سرکشان… تا برای آنان حق را آشکار کنند در مواردی که
دچار اختالف شدهاند و تا منکران حق بدانند که دروغگو بودهاند».
در این آیات(و برخی آیات دیگر) با صراحت کامل ،اقرار شده است که «کار ویژهی
شرایع» در محدودهی زندگی دنیوی ،دخالت در «مسائل اختالفی» است که با بهرهگیری
از وحی ،حقایق را در حد درک و فهم آدمیان موجود در هر زمان ،برای آنان آشکار
کرده و میکنند.
تنها مطلبی که جزئیات آن ظاهرا دور از دسترس عقل بشر است(گرچه کلیات آن اجماال
در دسترس است) و شرایع «مستقل در طرح آن»اند ،موضوع خدا و آخرت و بحث
عبادات است.
برای تأیید بیشتر این مطلب ،به روایاتی که میگویند «تمامی امور بر سه گونهاند :یا
آشکار در رشد (هدایت و رسانابودن به مقصد)اند ،یا آشکار در غیّ (گمراهی و نارسای
به مقصد)اند و یا اختالفیاند .اوّلی را باید برگزید ،دومی را باید اجتناب کرد و سومی را
باید به خدا و رسول او ارجاع داد» (… و انّما االمور ثالثة؛ امر بیّن رشده فیتّبع ،و امر
بیّن غیّه فیجتنب ،و امر مشکل یردّ علمه الی اهلل و الی رسوله« ۶مقبولهی عمربنحنظلة»
مبانی شریعت دواز دهم بخش
176 بخش اول
کافی ۱۶/۷و ،/۸من الیحضره الفقیه ۳۶۸تا ۱۳ش ،۳۲۳۳تهذیب /۶۳۳۱و ۳۳۲ش
۵۲٫االمور ثالثة؛ امر تبیّن لک رشده فاتّبعه ،و امر تبیّن لک غیّه فاجتنبه ،و امر اختلف
فیه فردّه الی اهلل عزّ و جلّ «روایت جمیل بن صالح از امام صادق» ،من الیحضره الفقیه
۴۳۳ ۶۴ش *۵۸۵۸٫عن النّبی ،صلّی اهلل علیه و آله :انّ عیسی ،علیه السّالم ،قال :یا بنی
اسرائیل ،انّما االمور ثالثة؛ امر تبیّن لکم رشده فاتّبعوه ،و امر تبیّن لکم غیّه فاجتنبوه ،و امر
اختلف فیه فکلوه الی اهلل تعالی۶کنز العمال ۱/۶۸۵۵ش .)۴۳۴۳۳
این روایات نیز تایید میکنند که «آنچه نزد عقالء موجب هدایت و رشد آشکار است»
باید تبعیت شود و «آنچه نزد عقالء باعث گمراهی آشکار است» باید وانهاده شود و
« آنچه عقالء در مورد هدایت و رشد یا گمراهی آن اختالف نظر دارند» در محدودهی
اظهار نظر و گزینش شریعت قرار میگیرد.
دهم
سیز اول
بخشبخش مبانی شریعت 177
بخش سیزدهم:
«مدارا» تکلیفی عقلی و شرعی در حوزهی عمل فردی و اجتماعی است و هیچ کس نمیتواند
ضرورت و لزوم آن را انکار کند.
چکیده :در شش قسمت گذشته سیزده بخش از «مبانی شریعت» مورد بحث قرار گرفت.
* ابتدا «جایگاه انسان در هستی» با اتکا به نظریهی «عدم برتری مطلق انسان بر سایر
مخلوقات» اثبات شد .در بخش «عقل تنها حجت آدمی» نویسنده از منظر خود اصول عقالنیت
نظری و اصول عقالنیت عملی را بر شمرد.
* در بخش چهارم «انسان و اصالة االباحهی عقلیه» تبیین شد که برای مباح و مجاز بودن،
احتیاجی به مجوز نقلی نیست و اصالة اإلباحهی عقلیه کفایت میکند.
* در بخش هفتم «اصول سه گانه دین یگانه» اینگونه گفته شد که دین خداییکتا «دینی
یگانه» و مبتنی بر دو اصل نظری (ایمان به خدا و آخرت) و یک اصل عملی (عمل صالح) است.
تمامی کسانی که به این سه اصل ،خود را ملتزم میشمارند ،متدین به «یک دین»اند ،هرچند به
شرایع گوناگون ،وابسته باشند.
* در این قسمت ،شش بخش دیگر از مبانی شریعت مورد بحث و بررسی قرار می گیرد .در بخش
چهاردهم پس از بحث از «اخالق و مبانی آن» مبنای مدارا با تفصیل بیشتری تبیین می شود.
مدارا با بشر یکی از مأموریتهای اصلی انبیاء و اولیای الهی است.
* «مدارا در حکمرانی» یک استراتژی دائمی شریعت محمدی است« .اجتهاد و تفقه مبتنی بر
مدارا» اخالق را مبنای احکام دانسته ،احکام و اخالق را در عرض هم می بیند.
* «تقیهی مداراتی» روشی سیاسی اجتماعی است که ناظر به نظم اجتماعی است و حکمی فقهی
در مورد مسئولیت اهل ایمان برای «همزیستی مسالمتآمیز» با هر انسانی است که صلح و
همزیستی را ترجیح میدهد و ماجراجویانه ،امنیت دیگران را بر هم نمیزند .در مقام تعارض یا
تزاحم بین اداء «فرائض شرعی» و «مدارا» باید به «ترجیح مدارا» اقدام کرد.
* «حوزه های سه گانه شریعت محمدی (ص)» – یعنی عقاید ،اخالق ،و احکام – پانزدهمین
بخش رساله است .نویسنده در بخش شانزدهم «احکام شریعت» را معرفی می کند« .احکام الزامی
فقهی» تنها شامل «حداقلهای الزم» برای نگهداری فرد یا جامعه در مسیر «اخالق انسانی»
بخش اول مبانی شریعت 179
میشود .شاخص اصلی در بخش «احکام فقهی شریعت» الزامات شرعی یا «واجبات و محرمات»
آن است.
* تجاوز به حریم اخالق ،تحت عنوان «احکام شریعت» و «فقهی کردن مناسبات اخالقی» بدون
اثبات عقالنی «ضرورت» این تحول و تغییر ماهیت ،هیچ دستاوردی جز «برهم زدن انطباق
شریعت با فطرت انسانی» ندارد.
* «تبلیغ دین و شریعت یگانه ماموریت الهی پیامبران» عنوان بخش هفدهم است .بنا بر «یگانه
بودن مأموریت الهی صاحب شریعت» کلیهی «احکام سیاسی و کیفری» مربوط به «حکومت
ظاهری پیامبر» (که اتفاقی بشری و ناشی از بیعت مردم مدینه با ایشان بوده است) علیالقاعده
میتوانند به عنوان «ضرورتهای سیاسی و اجتماعی عصر نزول آن احکام» ارزیابی شوند.
* بخش هجدهم با عنوان «تفسیر و تبیین رسمی شریعت پس از پیامبر (ص)» به معرفی عترت
اختصاص دارد .اساس نبوت و امامت ،تفسیر و تبیین معصومانهی شریعت الهی است» و برای این
منظور ،پس از رحلت پیامبر خدا(ص) ،این تفسیر و تبیین معصومانه به «عترت یا اهل البیت»
واگذار شده است .مالزمهای بین این مناصب و مأموریتهای الهی با مقولهی حکومت و زعامت
سیاسی در عالم خارج وجود ندارد.
* مسئولیت اصلی عالمان شریعت (اعم از شیعه و سنی) ،بحث و بررسی علمی و آشکار سازی
حقیقت ،در بارهی «مسئولیت ماندگار و همیشگی تبیین و تفسیر شریعت ،از سوی عترت» است.
خاتمه این بخش بحث مستوفایی درباره «مصحف علی (ع)» بر مینای روایات فریقین است.
* و باالخره «مبانی احکام شریعت» نوزدهمین بخش رساله را تشکیل می دهد .نویسنده در این
قسمت به اهمیت علم اصول فقه و عدم رعایت موازین آن آن از سوی برخی فقیهان می پردازد.
* هفتمین قسمت از رساله «مبانی شریعت» در مبارک ترین روز ماه معظم شعبان در ساعاتی
منتشر می شود که نویسنده در حین دومین عمل جراحی مغز در بیمارستان سینای تهران بیش از
همیشه چشم براه دعای خیر خوانندگان است.
***
مبانی شریعت چهاردهم بخش
181 بخش اول
بخش چهاردهم:
إال لیتفکرون= من جن و آدمی را نیافریدم مگر برای آنکه تفکر کنند» .پس سخن قرآن
با ادعای آنانی که «شکوفایی حقیقت وجودی انسان» را مطلوب نهایی اخالق میدانند،
منافاتی ندارد.
ضمیمه کنید به این سخن ،عبارات قرآن و روایات را در بارهی آثار و نتایج تفکر در
زندگی بشر و رشد و تعالی او ،تا معلوم شود که تفاوتی بین آیات قرآن و ادعای
فیلسوفان اخالق وجود ندارد.
عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ بَعْضِ مَنْ رَفَعَهُ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (ع) قَالَ قَالَ
رَسُولُ اللَّهِ (ص) :إِذَا رَأَیْتُمُ الرَّجُلَ کَثِیرَ الصَّالةِ کَثِیرَ الصِّیَامِ فَالتُبَاهُوا بِهِ حَتَّى تَنْظُرُوا کَیْفَ
عَقْلُه( .الکافی ،ج ،۱ص )۲/ :امام صادق (ع) از پیامبر (ص) نقل می کند که فرمود
هرگاه فردی را پر نماز و روزه یافتید به او مباهات نکنید تا اینکه بنگرید عقلش چگونه
است.
پیش از این بیان شد که «عمل صالح» تنها اصل عملی دین یگانهی خداییکتا است.
عمل صالح را در دو حوزهی «اخالق و احکام» باید مورد بررسی قرار داد.
شریعت محمدی(ص) به عنوان آخرین نسخهی دین خدای رحمان ،عمدهترین
توصیههای خود را در مورد «راهکارهای کلی اخالقی» (که انسانیت انسان در گرو آن
است) اجماال اینگونه گزارش میدهد:
راهکارهای کلی اخالقی
یکم ،تفکر و پی روی از علم و عدم پیروی از غیر علم،چرا که منجر به افتادن در دام
جهل و نادانی می شود.
دوم ،صداقت.
سوم ،انصاف و اعتدال و پرهیز از افراط و تفریط(که ثمره ی جهل است= الیری الجاهل
اال مفرطا او مفرطا).
چهارم ،رحمت و محبت و لطف و احسان.
پنجم ،مدارا.
ششم ،امانت داری.
هفتم ،وفای به عهد و پیمان.
مبانی شریعت چهاردهم بخش
182 بخش اول
روایاتی که با اسناد معتبر از «لزوم مدارا» با تمامی افراد بشر سخن میگویند ،در حد
تواتر است و تردیدی در صحت صدور آن از سوی معصومین علیهمالسالم نمی توان
روا داشت« .مدارا» تکلیفی عقلی و شرعی در حوزهی عمل فردی و اجتماعی است و
هیچ کس نمیتواند ضرورت و لزوم آن را انکار کند.
در بعد فردی و اخالق اجتماعی ،پیش زمینههای اخالقی تحقق مدارا ،عبارتند از؛
«تواضع و فروتنی ،انصاف و عدالت ،پرهیز از افراط و تفریط و حفظ تعادل (الیری
الجاهل اال مفرطا او مفرطا) ،عدم پیروی از غیرعلم ( و ال تقف مالیس لک به علم)،
حلم ،تغافل ،تحمل ،رفق ،صبر ،کرم ،عفو و ایثار» .در این خصوص ،رویکرد تأییدی
شریعت از راهکارهای اخالقی انسانی منجر به مدارا ،قابل تردید نیست.
از امیر مؤمنان علی (ع) نقل شده است که؛ «العاقل نصفه تغافل و نصفه احتمال= عاقل
(در خلق اجتماعی) نیمی از وجودش نادیده گرفتن و نیم دیگرش تحمل کردن است»
(غررالحکم و دررالکلم.)۱۱۷۶
از امام صادق(ع) نقل شده که؛ «خردمندترین مردم کسی است که بیشترین مدارا با بشر
را داشته باشد» (من الیحضره الفقیه .)۴۶۳۳۵
باتوجه به اهمیت بُعد اجتماعی این روش عقلی و شرعی ،به نقش اساسی «مدارا» در دو
مقولهی مهم اجتماعی میپردازم:
الف) «حکمرانی مبتنی بر مدارا»
در بسیاری از اندیشههای سیاسی بشر ،تأیید و تبلیغ شده است .شریعت محمدی (ص)
نیز به این روش معقول و منطقی فراخوانده است« .مدارا در حکمرانی» یک تاکتیک
مقطعی نیست ،بلکه اصلی عقلی و یک استراتژی دائمی است که در تمام زمانها و
مکانها ،کاربرد دارد .در برخی روایات شیعه آمده است که این رویکرد ،حتی بعد از
قیام عدل منتظر(ع) وجود خواهد داشت.
به همین دلیل در روایتی معتبره از امام صادق(ع) نقل شده است که؛ «… اما علمت ان
امارة بنی امیة کانت بالسیف و العسف و الجور و ان امارتنا بالرفق و الوقار و التقیة و
حسن الخلطة و الورع و االجتهاد ،فرغّبوا الناس فی دینکم و فیما انتم فیه= آیا نمیدانی
که حکومت بنیامیه با شمشیر و تصرف به زور و ستمگری همراه بود و حکومت و
ریاست ما با همراهی و احترام به مردم و تقیه (مداراتی) و مشارکت به نیکی و پروا و
مبانی شریعت چهاردهم بخش
184 بخش اول
کوشش همراه خواهد بود ،پس بشر را به دین و آیین خویش خوشبین (ترغیب) کنید»
(خصال ،باب السبعة ،ش .)۳۵
در روایت پیشگفته ،ضرورت رعایت «مدارا» در حکومت اهل بیت (قیام قائم) گزارش
شده است .یعنی در اوج اقتدار اسالم ،باز هم «تقیهی مداراتی» وجود دارد .بنابراین،
سیاست عمده اجرایی اسالم ،مبتنی بر «تقیهی مداراتی» است و مقصود از آن ،رعایت
تحمل فکری بشر برای پذیرش اندیشهها و راهکارهای شرعی است .خواه حکم شرعی
قرآنی باشد یا روایی .به همین جهت ،دستور به «ترغیب انسانها» نسبت به اندیشه ها و
راهکارهای شرعی داده شده است .یعنی وظیفه اصلی دانشمندان و اهل شریعت ،تبیین
حقایق دین و شریعت به گونهای است که باعث رغبت و تمایل خردمندان مردم و
متفکران جهان به اندیشههای شرعی شود .پس نمیتوان نسبت به برداشتهای ظاهرا
شرعی مخالف با رویکردهای عقالنی بشر ،بیتفاوت بود.
عدم توجه به عقالنیت بشری ،با ادعای دفاع از شرع و لزوم اجرای احکام شرعی ،و
اجرائی کردن برداشتهای غیرمنطقی به اسم شریعت ،صرفا افکار عمومی جهانیان را
نسبت به دین و شریعت بدبین میکند.
ب) «اجتهاد و تفقه مبتنی بر مدارا»
از آن جهت اهمیت شایان توجه مییابد که «برداشتهای کالمی ،اخالقی و فقهی
عالمان شریعت» نقشی مؤثر در «فرهنگسازی» جوامع متشرع و متدین داشته و دارد.
عمدهی قوانین چنین جوامعی ،ناشی از رویکردهای رایج عالمان شریعت و نظریات
رایج شرعی است.
اگر مفهوم صحیح «مدارا با بشر» (مداراة الناس) را به عنوان مسئولیت الهی پیامبر ،که
«همپا و در عرض اجرای احکام شریعت» (أداء الفرائض) یا «رساندن پیام الهی» (تبلیغ
الرسالة) بر پیامبر خدا (ص) و پیروان او الزم و واجب است ،به درستی درک کنیم و
مصادیق منطقی آن را در هر زمانی تشخیص دهیم ،تحولی اساسی و مبتنی بر «اصل
اساسی “مدارا” به عنوان “مبنابودن «اخالق برای احکام و در عرض هم دیده شدن
احکام و اخالق در شریعت محمدی است .و روش کلی عقلی و الهی شریعت”» را در
نگرش کالمی ،اخالقی و فقهی شریعت محمدی(ص) شاهد خواهیم بود .تحولی
شگرف و مبتنی بر متون معتبره و روش عقالنی و مغفول شریعت ،که غبار از چهرهی
چهاردهم
بخشبخش اول مبانی شریعت 185
در برابر خشونت طلبان را الزم میشمارد تا بلکه از زیانهای بیشمار دشمنیها بکاهد و
با شیوههای منطقی و معقول ،از تحقق فساد جلوگیری کند.
در «تقیهی خوفی» نگاه اصلی فرد به منافع فردی (خود یا دیگری) است و عمدتا منافع
آنی مورد نظر است .حتی آنجا که حکومتها از آن بهره میگیرند نیز منافع آنی مورد
نظر است و در اولین فرصت به جبران گذشته میپردازند .ولی در تقیهی مداراتی به
منافع کالن و عمومی جامعهی بشری توجه میشود.
به عبارت دیگر ،در تقیهی خوفی ،از سر ضرورت و موقتا به خالف شرع رضایت
میدهد تا در اولین فرصت و به محض احساس قدرت ،به حکم شرعی باز گردد و از
شرایط تقیه رها شود .اصطالحا این نوع تقیه ،رفتاری تاکتیکی و مقطعی است.
ولی در تقیهی مداراتی ،نفس مدارا با خلق خدا موضوعیت و مطلوبیت دارد و البته
بازگشت به اندیشههای شرعی بدون اعمال قدرت و به هنگام وجود زمینه فرهنگی و
پذیرش عمومی مطلوب است .بنابراین رفتاری استراتژیک و همیشگی است.
تردیدی نیست که اگر اجرای حکمی شرعی (خواه مستند آن آیات قرآن باشد یا
روایات) موجب ضرر جانی ،مالی یا شرفی برای خود یا مسلمان دیگری شود و یا آدمی
به کاری بر خالف حکم شرعی به جز قتل انسان بی گناه ،مجبور شود (که اگر آن را
انجام ندهد ضررهای غیر قابل تحمل یاد شده تحقق مییابد) مجاز است که بر خالف
حکم شرعی عمل کند و در این صورت هیچ گونه گناهی مرتکب نشده است.
بلکه بسیاری از فقها در این موارد تقیه را واجب میشمارند ،یعنی در چنین شرائطی
واجب است که کار خالف شرع را انجام دهد .این رفتار را «تقیهی خوفی» مینامند.
البته بحث «رعایت اهم و مهم» در ضرر متوجه به فرد تقیه کننده و موردی که احتماال
ضرر به دیگران میرساند و باید بر خالف دستور شرع عمل کند ،الزم است .روشن
است که رعایت اهم و مهم ،امری عقالنی نیز هست.
در پاسخ به این که تشخیص ضرورت بر عهدهی کیست؟ فرمودهاند :هرکس که به آن
مضطر میشود ،خود از دیگران اولی به تشخیص است و تشخیص فردی او کفایت
میکند.
در پاسخ این پرسش که در چه اموری میتوان تقیه کرد؟ فرمودهاند :در هر چیزی که
آدمی به آن مضطر شود و ضرورت اقتضاء کند.
هاردهم بخش چ مبانی شریعت
بخش اول 187
در پاسخ به این پرسش که تا چه زمانی میتوان تقیه کرد؟ فرمودهاند :تا قیام قائم آل
محمد(ص).
این موارد نیز چون دارای مدارک معتبر شرعی است و به همین جهت مورد توافق فقهای
شیعه قرار دارد ،محتاج ارائه دلیل نیست.
به عبارت دیگر در چند و چون تقیهی خوفی ،مطلب مبهمی وجود ندارد و البته در
صورت پایان شرایط اضطرار (که گاه از نوع فردی است و زمان اظهار حق فرا میرسد)
باید به حکم شرعی بازگشت و از آن پس مطابق آن عمل کرد .بر این اساس ،مسئوالن
جامعهی اسالمی ،میتوانند رفتارهای خود را در شرایط اضطراری ،مغایر
دستورالعملهای شرعی قرار دهند .مشروط بر این که منافع مسلمانان (و حتی گاه یک
فرد مسلمان) با خطر مواجه شده باشد.
آیة اهلل مطهری مینویسد« :هیچ فقیهی در این کبرای کلی شک ندارد که به خاطر
مصلحت بزرگتر باید از مصلحت کوچکتر دست برداشت و به خاطر مفسدهی بزرگتری
که اسالم دچارش می شود ،باید مفسدههای کوچکتر را متحمل شد .در این ،احدی شک
ندارد .اگر میبینید عمل نمیشود ،به اسالم مربوط نیست .یا به این است که فقیه زمان،
مصالح را تشخیص نمیدهد یا فقیه زمان خوب تشخیص میدهد ولی از مردم میترسد،
جرأت نمیکند .باز هم تقصیر اسالم نیست .فقیه ،شهامتی را که باید داشته باشد ،ندارد»
(اسالم و مقتضیات زمان.)۲۶۸/
اما «تقیهی مداراتی» دائر مدار خطر و ضرر فعلی نیست ،بلکه آنچه در آینده می تواند
ضررهای مشخص برای دین و دینداران داشته و یا آرامش و امنیت آدمیان را سلب کند
و یا سبب ضررهای معنوی (مثل جلوگیری از امکان گسترش باورهای دینی در جوامع
غیر مسلمان) و یا ضررهای شرفی گردد ،در محدوده آن قرار میگیرد .تقیهی مداراتی تا
وقتی که جامعهی بشری ،زمیهی پذیرش احکام شرعی را پیدا نکند ،ادامه مییابد و هر
گاه و به هر نسبت که امکان پذیرش آنها پیدا شود ،طرح و به کار بستن آنها مجاز
خواهد بود.
وقتی سخن از هم عرض بودن «اداء فرائض» یعنی «انجام همهی احکام الزامی اسالم» با
«مدارا» به میان میآید ،این مطلب روشن است که در مقام تعارض یا تزاحم بین اداء
«فرائض» و «مدارا» باید به «ترجیح مدارا» اقدام کرد چرا که موضوع «تقیهی مداراتی»
مبانی شریعت چهاردهم بخش
188 بخش اول
ناظر به موضوع «انجام فرائض» است .یعنی وقتی «انجام فرائض» سبب موضعگیری و
واکنش منفی خردمندان بشر میگردد ،نوبت به تقیهی «مداراتی» میرسد.
به عبارت دیگر؛ در این مسأله دو گزاره داریم« -۱ .تقیهی مداراتی» حاکم بر تمامی
ادلهی احکام اجتماعی اولیه و ثانویهی شرعی است .ممکن است در کلیّت این گزاره،
برخی فقیهان شیعه نیز تردید داشته باشند -۲ .در لزوم عمل به «دلیل حاکم» بین فقیهان،
تردیدی وجود ندارد.
باز هم به تأکید متون شریعت نسبت به «مدارا با بشر» بر می گردم .سخنی از
علیبنابیطالب(ع) این بحث را به پایان میبرم که؛ «خردمندانه ترین رفتار پس از ایمان
به خدا ،مدارا کردن با بشر است» (من الیحضره الفقیه .)۴۶۳۸۷
پانزدهم بخش مبانی شریعت
بخش اول 189
بخش پانزدهم:
بخش شانزدهم:
احکام شریعت
در هر اندیشهی مبتنی بر «فطرت بشری» ،حداقلهایی از اهداف اخالقی را با راهکارهای
عملی الزامی ،تبدیل به قانون میکنند تا مانع دورماندن آدمیان از حداقلهای ضروری
اخالقی گردند و حتی برای تخلف از آن قوانین ،کیفرهایی را نیز در نظر میگیرند تا
مانع شکلگیری زمینه های تجاوز به حقوق دیگران و برخی رفتارهای غیر اخالقی
شوند.
این راهکارها ،از آن جهت الزامی میشوند که اگر در زمان خاص خود تدارک دیده
نشوند ،در هنگامهی نیاز ضروری آدمی به آنها ،مفقود خواهند بود .بنا بر این ،باید پیش
از موعد و موسم نیاز ،مقدمات آنها فراهم گردد تا در هنگامهی نیاز ،در دسترس آدمی
قرار داشته باشند.
از آنجا که بسیاری از آدمیان ،عاقبت اندیش و اهل برنامه ریزی و حسابگری نیستند،
عقالی جوامع بشری به راهکارهایی میاندیشند که مانع غفلت آدمیان شده و آنان را
وادار به برنامه ریزی و عاقبت اندیشی کنند .اگر چنین راهکارهای الزامی در نظر گرفته
نشود ،به هنگامهی نیاز عمومی ،افراد فاقد امکانات به افراد واجد امکانات هجوم برده و
به حقوق آنان تجاوز خواهند کرد .پس باید برای پیشگیری از انحطاط اخالقی و
پدیدهی هرج و مرج ،الزامات خاصی را در نظر گرفت.
الزاماتی که صاحبان شرایع از جانب خدای عاقبت اندیش ،برای آدمیان آوردهاند ،در
جهت ایجاد امکانات بهرهمندی مثبت و بیشتر آدمیان و رشد و تعالی ایشان است و در
مواردی نیز از نوع پیشگیری از راهکارهای منفی و انحطاط اخالقی آدمیان است.
«احکام الزامی فقهی» تنها شامل «حداقلهای الزم» برای نگهداری فرد یا جامعه در مسیر
«اخالق انسانی» میشود .به عبارت دیگر «هرچیزی که بدون آن نمیتوان حداقل آرامش،
آسایش ،رفاه ،کرامت ،رشد ،تعالی و رستگاری را برای آدمیان فراهم کرد ،از نظر
مبانی شریعت شانزدهم بخش
192 بخش اول
شریعت ،به صورت الزامی از آدمیان خواسته میشود و در برابر بی توجهی به آنها،
کیفرهای دنیوی و اخروی را در نظر میگیرد».
این الزامات ،در جوامع غیرشرعی ،به عنوان «قانون» مطرح میشود و کیفرهای مادی و
معنوی را برای «قانون شکنان» در نظر میگیرد.
شاخص اصلی در بخش «احکام فقهی شریعت» الزامات شرعی یا «واجبات و محرمات»
آن است .آنچه در قالب «مستحبات ،مکروهات و مباحات» ارائه شده است ،اظهار نظر
صاحب شریعت در برابر رویکردهایی است که طبیعتا از آدمیان صادر میشود و نسبت
آن با «مطلوبات شارع» را تبیین میکند .همانگونه که در جوامع غیرشرعی ،مشوقهای
قانونی را به منزلهی «مستحبات شرعی» در نظر گرفتهاند و محروم ماندن از مشوقها را
به منزلهی « مکروهات شرعی» قرار دادهاند.
میتوان گفت :احکام شریعت یا فقه« ،حداقل اخالق انسانی» را در قالب قوانین الزم و
حاکم بر جامعه ،طلب میکند و دیگر فضائل اخالقی به منزله ی «انتظارات حداکثری» از
آدمی و راههایی برای کمال اخالقی انسان است.
توسعهی الزامات فقه و کشاندن آن به حریم اخالق ،هیچ معنایی جز «سلب آزادی و
اراده» از متشرعان ندارد ،چرا که حوزهی اخالق ،حوزهی اراده و اختیار و آزادی انسانها
است و حوزهی فقه ،عمدتا حوزهی الزامات و اجبارهای قانونی و شرعی است که
آدمیان را بنا به ضرورتها ،مسلوب اإلختیار میکند.
تجاوز به حریم اخالق ،تحت عنوان «احکام شریعت» و «فقهی کردن مناسبات اخالقی»
بدون اثبات عقالنی «ضرورت» این تحول و تغییر ماهیت ،هیچ دستاوردی جز «برهم
زدن انطباق شریعت با فطرت انسانی» ندارد .برهم حوردن انطباق شریعت با فطرت ،به
معنی تحقق «طغیان و انحراف» است که بدون تردید ،سبب اضمحالل و نابودی ایمان
مومنان و اعتماد بشر به شریعتها شده و میشود.
در بحث «حق و تکلیف» که با رویکرد رایج «تکلیف محوری» در رویکرد فقهی مشهور
فقهاء روبرو می شویم ،عمال شاهد «تجاوز فقه به حریم اخالق» هستیم .در حالی که اگر
اصالت و معیار بودن اخالق را نسبت به فقه پذیرفته باشیم ،احکام شریعت را مبتنی بر
«حقمحوری» استنباط خواهیم کرد.
هفدهم بخش مبانی شریعت
بخش اول 193
بخش هفدهم:
روایاتی وجود دارند که یکی از آنها را مرحوم شیخ صدوق در کتاب «الخصال »۱۶۲۴۸
(باب األربعة ،حدیث شمارهی )۱۱۳نقل کرده است و دیگری را مرحوم عالمهی
مجلسی در کتاب «بحار األنوار ،۱۱۶۵۷از “اختصاص” شیخ مفید» به نقل از امام باقر(ع)
و امام صادق(ع) آورده است که؛ «خداوند هیچ پیامبری را سلطنت نبخشید مگر چهار
نفر از ایشان را داود و سلیمان و یوسف و ذوالقرنین» (بحار األنوار؛ سه نفر -به استثنای
ذی القرنین.)-
اینکه امام صادق(ع) اکثریت بیش از «نود و نه»درصدی انبیاء را فاقد «مأموریت انتصابی
برای حکومت بر مردم» از جانب خدا معرفی کرده است و در بین موارد استثنایی ،نامی
از پیامبر خاتم(ص) نبرده است ،دلیلی بر بطالن ادعای «دوگانه بودن مأموریت الهی»
پیامبر خاتم(ص) است.
آیات بسیاری در قرآن کریم وجود دارند که با صراحت از؛ «عدم سلطهی پیامبر(ص) و
عدم وکالت او از جانب مردم» سخن میگویند(لست علیهم بمصیطر .ماانت علیهم
بوکیل .ما انا علیکم بوکیل .انما انت منذر .و …) .این آیات ،مبین عدم سلطه و عدم
وکالت پیامبر در «حق نعیین سرنوشت افراد بشر»(به عنوان حق ویژهی الهی)اند.
در ذیل آیات مربوط به داستان طالوت و جالوت ،روایت معتبرهای وجود دارد که «سخن
از تفکیک چندصد سالهی حکومت و نبوت در میان بنیاسرائیل توسط خدای سبحان
دارد» (کافی .)۸۶۳۱/در تفسیر این آیات ،تصریح شده استکه خدای سبحان یک سبط
از اسباط دوازدهگانهی بنیاسرائیل را برای حکومت برگزید و سبط دیگری را برای
نبو ت ،هیچیک از انبیاء را حکومت نمی بخشید و هیچیک از حاکمان را نبوت نمیداد.
مبانی شریعت هفدهم بخش
194 بخش اول
تا اینکه در زمان جالوت ،بین افراد سبط حکومت اختالف افتاد و نتوانستند برای انتخاب
حاکم به توافق برسند.
این حکایت قرآنی ،به روشنی نشان داده است که «تفکیک بین رهبری معنوی و
مرجعیت شرعی با تصدی حکومت دنیوی ،نه تنها هیچ امتناع یا قبح عقلی ندارد که
کامال با عقالنیت و واقعیت زندگی بشر هماهنگ بوده و عمدتا مطلوب خداوند است».
بنا بر «یگانه بودن مأموریت الهی صاحب شریعت» کلیهی «احکام سیاسی و کیفری»
مربوط به «حکومت ظاهری پیامبر» (که اتفاقی بشری و ناشی از بیعت مردم مدینه با
ایشان بوده است) علیالقاعده میتوانند به عنوان «ضرورتهای سیاسی و اجتماعی عصر
نزول آن احکام» ارزیابی شوند و «اصالة العدم» نسبت به «تعمیم آنها به زمانهای دیگر»
میتواند جاری شود.
هجدهم بخش مبانی شریعت
بخش اول 195
بخش هجدهم:
تمامی شریعتهای الهی ،پس از رحلت پیامبر صاحب شریعت ،مورد تفسیر پیروانش
قرار گرفته و طبیعتا ،در ابتدا به نزدیکترین یاران و معاشران پیامبر ،برای درک حقایق
شریعت ،مراجعه میشد.
اختالف برداشتهای ناشی از سطوح مختلف علمی ،تفاوتهای طبیعی معاشران
پیامبران ،غفلتها و یا انگیزههای مختلف و منفی انسانها برای جعل و تحریف ،معموال
سبب «تحریف حقایق» شده بود .در قرآن کریم نسبت به تحقق تحریف در شرایع،
صریحا اقرار شده است.
برای جلوگیری از تحریف شریعت ،و امکان دستیابی به «تفسیر و تبیین حقیقی و
معصومانهی شریعت» در شرایع کلیمی و مسیحی ،گروههایی چون؛ «نقباء بنیاسرائیل و
حواریّون عیسی» از جانب خدا و پیامبران صاحب شریعت ،مأموریت یافتند.
جالب توجه است که عدد نقباء بنیاسرائیل دوازده نفر است و عدد حواریون عیسی(ع)
نیز دوازده نفر بوده است.
برای جلوگیری از تحریف در شریعت محمدی(ص) ،گروهی با عنوان «عترت نب ّ
ی
خاتم» (درود و سالم خدا بر آنان) معرفی شدهاند که از جانب پیامبر خدا ،در کنار قرآن
مطرح شدهاند.
این حدیث متفقعلیه بین شیعه و اهل سنت است که پیامبر خدا فرمود« :انی تارک فیکم
الثقلین؛ کتاب اهلل و عترتی= من باقی می گذارم در میان شما دو امر سنگین و ارزشمند
را؛ قرآن و عترت خود را» ()۱
)۱منابع حدیث متواتر ثقلین :جامع أحادیث الشیعة -السید البروجردی-ج -۲/ص ،۱۳۳ –۱۳۲بصائر
الدرجات -محمد بن الحسن الصفار -ص ،۴۳۴ – ۴۳۳معانی األخبار – الشیخ الصدوق -ص ،۳۱ – ۳۳سنن
الترمذی – الترمذی – ج – ۵ص ،۳۲۳ – ۳۲۸مسند احمد -اإلمام احمد بن حنبل-ج -۳ص ۱۴و ،۱۷سنن
الدارمی -عبد اهلل بن بهرام الدارمی-ج -۲ص ،۴۳۲ – ۴۳۱فضائل الصحابة -النسائی -ص ،۲۲ – ۲۱
المستدرک-الحاکم النیسابوری-ج -۳ص ،۱۴۸ – ۱۴/السنن الکبرى -البیهقی-ج -۷ص ۳۱ – ۳۳و ج -۱۳ص
مبانی شریعت هجدهم بخش
196 بخش اول
در نقل شیعی و سنی ،این عبارت نیز در انتهای بسیاری از روایات وجود دارد که؛ «…
ما إن تمسکتم بهما ،لن تضلوا=هرگاه به هردوی آنها پناهبرید،هرگزگمراه نمیشوید» ()۲
بحثهای کالمی بسیاری در تعیین معنی و مقصود از «عترت» بین شیعیان و سنیان در
گرفته است و تاکنون ،هریک برداشت خود را برتر از دیگری میداند.
این اختالف ،در مورد مصادیق «اهل البیت» و مفهوم تطهیر در «آیهی تطهیر» نیز وجود
دارد .البته هیچیک از شیعیان و اهل سنت ،در «شمول آن بر علی بن ابی طالب ،فاطمه،
حسن و حسین-علیهم صلوات اهلل »-تردیدی به خود راه ندادهاند.
،۱۱۴ – ۱۱۳السنن الکبرى -النسائی-ج -۵ص ،۵۱مسند أبی یعلى -أبو یعلى الموصلی-ج -۲ص ،۲۳۸ – ۲۳۷
صحیح ابن خزیمة-ابن خزیمة -ج -۴ص ،/۳ – /۲کنز العمال -المتقی الهندی-ج -۱ص ۶۱۸۳ –۱۸۵ایشان
۱۳روایت را از مصادر اهل سنت آورده است ،تفسیر الثعلبی – الثعلبی – ج – ۳ص ،۱۸/تفسیر البغوی-
البغوی-ج -۴ص #۱۲۵المحرر الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز -ابن عطیة األندلسی-ج -۱ص ،۳/تفسیر
الرازی -الرازی-ج -۸ص #۱۷۳تفسیر البحر المحیط -أبی حیان األندلسی-ج -۱ص ،۱۱۷تفسیر ابن کثیر -ابن
کثیر -ج -۴ص ۱۲۲و ،۱۲۳تفسیر اآللوسی -اآللوسی-ج -۲۷ص ،۱۱۲أصول السرخسی -أبو بکر السرخسی-
ج – ۱ص #۳۱۵ – ۳۱۴المبسوط -السرخسی-ج -۱/ص ،/۳ – /۸تاریخ مدینة دمشق – ابن عساکر – ج ۱۳
– ص ،۲۵۸ – ۲۵۷سیر أعالم النبالء -الذهبی-ج -۳ص ،۳/۵لسان العرب -ابن منظور-ج -۱۱ص ،۸۸تاج
العروس -الزبیدی-ج -۱۴ص ،۸۵شرح المقاصد فی علم الکالم – التفتازانی-ج -۲ص ،۳۳۳نیل األوطار-
الشوکانی-ج -۲ص ۳۲۳ – ۳۲۷و ...
)۲کنز العمال -المتقی الهندی-ج -۱ص ۶۱۸۵حدیث شمارهی :۳۵۳أیها الناس انى تارک فیکم أمرین لن تضلوا
ان اتبعتموهما کتاب اهلل وأهل بیتی عترتی تعلمون انى أولى بالمؤمنین من أنفسهم من کنت مواله فعلى مواله [ک
عن زید بن أرقم]
و حدیث شمارهی ۳۵۱؛ ترکت فیکم ما لن تضلوا ان اعتصمتم کتاب اهلل و عترتی أهل بیتی [ش و الخطیب فی
المتفق و المفترق عن جابر]
و حدیث شمارهی ۳۵۷؛ انى ال أجد لنبی اال نصف عمر الذی کان قبله و انى أوشک أن أدعى فأجیب فما أنتم
قائلون قالوا نصحت قال ألیس تشهدون إن ال إله إال اهلل و أن محمدا عبده و رسوله و إن الجنة حق و ان النار حق و
ان البعث بعد الموت حق قالوا نشهد قال و أنا أشهد معکم أال هل تسمعون فانى فرطکم على الحوض و أنتم
واردون على الحوض و ان عرضه أبعد ما بین صنعاء و بصرى فیه اقداح عدد النجوم من فضة فانظروا کیف
تخلفونی فی الثقلین قالوا و ما الثقالن یا رسول اهلل قال کتاب اهلل طرفه بید اهلل و طرفه بأیدیکم فاستمسکوا به و ال
تضلوا و االخر عترتی و أن اللطیف الخبیر نبأنی أنهما لن یتفرقا حتى یردا على الحوض فسالت ذلک لهما ربى
فالتقدموهما فتهلکوا و التقصروا عنهما فتهلکوا و التعلموهم فإنهم أعلم منکم من کنت أولى به من نفسه فعلى
ولیه اللهم وال من وااله و عاد من عاداه [طب عن أبی الطفیل عن زید بن أرقم].
سنن الترمذی – الترمذی – ج – ۵ص ۶۳۲۳ – ۳۲۸حدثنا علی بن المنذر الکوفی أخبرنا محمد بن فضیل أخبرنا
األعمش عن عطیة عن أبی سعید واألعمش عن حبیب ابن أبی ثابت عن زید بن أرقم قال قال رسول اهلل صلى اهلل
علیه وسلم ” إنی تارک فیکم ما إن تمسکتم به لن تضلوا بعدی ; أحدهما أعظم من اآلخر ; کتاب اهلل حبل ممدود
من السماء إلى األرض وعترتی أهل بیتی ولن یتفرقا حتى یردا على الحوض فانظروا کیف تخلفونی فیهما ” هذا
حدیث حسن غریب و …).
هجدهم بخش مبانی شریعت
بخش اول 197
دیدگاه رایج شیعیان ،مبتنی بر «مأموریت الهی و دوگانهی پیامبر و امام» است .یعنی دو
گزینهی «تبیین شریعت و تصدی حکومت» را (الأقل در شریعت محمدی-ص) مبتنی
بر «گزینش و نصب الهی» میدانند .دالیل این نظریه را ،بخاطر رواج آن ،تکرار نمیکنیم.
طرفداران نظریهی رایج شیعی ،البته عدم تحقق «تصدی حکومت» در عالم خارج را مانع
از وظیفهی سنگین «تبیین شریعت» نمیدانند .یعنی عدم تحقق خارجی حکومت ،چیزی
از حقیقت «نبوت و امامت» نمیکاهد.
اگر مبتنی بر نظریهی غیررایج شیعی ،اصل و اساس مفهوم «امامت و نبوت» را به مسائل
سیاسی و حکومتی گره نزنیم و بپذیریم که «مالزمهای بین این مناصب و مأموریتهای
الهی با مقولهی حکومت و زعامت سیاسی در عالم خارج وجود ندارد» (چرا که بدون
تردید ،مثال ابراهیم و عیسی (علیهم السالم) هرگز مدعی حکومت نبودهاند و در عالم
خارج نیز چنین حکومتی برای ایشان فراهم نشد ،ولی ذرهای از اعتبار و مأموریت
«نبوت و امامت آنان» کاسته نشد) میتوان گفت که «اساس نبوت و امامت ،تفسیر و
تبیین معصومانهی شریعت الهی است» و برای این منظور ،پس از رحلت پیامبر
خدا(ص) ،این تفسیر و تبیین معصومانه به «عترت یا اهل البیت» واگذار شده است.
در نقلهای معتبر شیعی ،این سخن از پیامبر خدا (ص) به فراوانی نقل شده است که «ما
پیامبران ،دینار و درهم را به میراث باقی نمیگذاریم ،بلکه علم شریعت را به ارث باقی
میگذاریم» ()۳
این سخن را در کنار عبارتی که میگوید« :العلماء ورثة األنبیاء» و روایات متواترهای از
ائمهی هدی که میگویند« :نحن العلماء» و روایاتی که تصریح میکنند که؛ «ائمهی هدی،
وارثان حقیقی علم پیامبراند» بهتر میتوان دریافت کرد ،که «علم شریعت» و تبیین و
تفسیر معصومانهی آن ،همان «میراث گرانبهای پیامبر خدا» (ص) است که به «ائمهی
هدی» (ع) رسیده است و این «تنها مأموریت حقیقی امامت» پس از رسول خدا است.
خواه با نظریهی رایج شیعه و استداللهای آنان موافق باشیم یا مخالف ،میتوان گفت:
.۹الکافی -الشیخ الکلینی-ج -۱ص ۶۳۴محمد بن الحسن و علی بن محمد ،عن سهل بن زیاد ،و محمد بن
یحیى ،عن أحمد بن محمد جمیعا ،عن جعفر بن محمد األشعری ،عن عبد اهلل بن میمون القداح ،و علی بن
إبراهیم ،عن أبیه ،عن حماد بن عیسى ،عن القداح ،عن أبی عبد اهلل علیه السالم قال :قال رسول اهلل صلى اهلل علیه و
آله :من سلک طریقا یطلب فیه علما سلک اهلل به طریقا إلى الجنة و إن المالئکة لتضع أجنحتها لطالب العلم رضا به
مبانی شریعت هجدهم بخش
198 بخش اول
اکنون که در دوران «عدم حضور آشکار ائمهی شیعه» بسر میبریم ،و بحث و جدل در
بارهی «حق تصدی آنان در حکومت» مربوط به زمانهای دور بوده و بهرهی مشخصی
«جز تفرقه و دشمنی» در زمان ما ندارد.
مسئولیت اصلی عالمان شریعت (اعم از شیعه و سنی) ،بحث و بررسی علمی و آشکار
سازی حقیقت ،در بارهی «مسئولیت ماندگار و همیشگی تبیین و تفسیر شریعت ،از سوی
عترت» است .بحثی که منشأ آثار بسیاری در کشف «حقیقت شریعت» است و میتواند
به «اتحاد و اتفاق مسلمانان» بیانجامد و این اتحاد خارجی را مبتنی بر «اتحاد نظر» آنان
قرار داده و استحکام عقالنی و ایمانی آن را تضمین کند.
این مطلب ،دغدغهی خاطر اصلی مرحوم «آیة اهلل بروجردی» و مورد تأکید مبرّز ترین
شاگرد ایشان ،یعنی؛ استاد مرحوم «آیة اهلل منتظری» بود.البته بزرگان دیگری از عالمان
شیعه و اهل سنت (مثل سید جمال و محمد عبده) نیز بر این نکته ،تأکید می کردند.
و إنه یستغفر لطالب العلم من فی السماء و من فی األرض حتى الحوت فی البحر ،و فضل العالم على العابد کفضل
القمر على سائر النجوم لیلة البدر ،و إن العلماء ورثة األنبیاء إن األنبیاء لم یورثوا دینارا و ال درهما و لکن ورثوا
العلم فمن أخذ منه أخذ بحظ وافر.
الدعوات -قطب الدین الراوندی -ص ،/۳ – /۲مسند زید بن علی-زید بن علی -ص ،۳۸۳بصائر الدرجات-
محمد بن الحسن الصفار -ص ،۳۱ – ۳۳األمالی -الشیخ الصدوق -ص ،۱۱/ثواب األعمال-الشیخ الصدوق -ص
،۱۳۱من ال یحضره الفقیه -الشیخ الصدوق -ج -۴ص ۳۸۷٫ –۳۸۴
مسند احمد -اإلمام احمد بن حنبل-ج -۵ص ۶۱۳/حدثنا عبد اهلل حدثنی أبی ثنا محمد بن یزید أنا عاصم بن
رجاء بن حیاة عن قیس بن کثیر قال قدم رجل من المدینة إلى أبی الدرداء وهو بدمشق فقال ما أقدمک ای أخی
قال حدیث بلغنی انک تحدث به عن رسول اهلل صلى اهلل علیه وسلم قال أما قدمت لتجارة قال ال قال أما قدمت
لحاجة قال ال قال ما قدمت اال فی طلب هذا الحدیث قال نعم قال فانی سمعت رسول اهلل صلى اهلل علیه وسلم
یقول من سلک طریقا یطلب فیه علما سلک اهلل به طریقا إلى الجنة وان المالئکة لتضع أجنحتها رضا لطالب العلم
وانه لیستغفر للعالم من فی السماوات واألرض حتى الحیتان فی الماء وفضل العالم على العابد کفضل القمر على
سائر الکواکب ان العلماء هم ورثة األنبیاء لم یرثوا دینارا وال درهما وإنما ورثوا العلم فمن أخذه اخذ بحظ وافر.
سنن الدارمی-عبد اهلل بن بهرام الدارمی -ج – ۱ص ،۳۸صحیح البخاری – البخاری – ج – ۱ص ،۲۵سنن ابن
ماجة-محمد بن یزید القزوینی-ج -۱ص ،۸۱سنن أبی داود – ابن األشعث السجستانی-ج -۲ص ،۱۷۵سنن
الترمذی – الترمذی -ج – ۴ص ،۱۵۳کنز العمال -المتقی الهندی – ج – ۱۳ص ۱۳۵و ۱۴/و ۱۵۳و ،۱۵۳
أحکام القرآن -الجصاص -ج – ۳ص ۲۸۲٫
هجدهم بخش مبانی شریعت
بخش اول 199
کتاب علی(ع)
از اینجا به بعد ،بحث «کتاب علی» (ع) مطرح میشود ،که گاه با عناوین گوناگون
دیگری چون؛ «مصحف علی» یا «صحیفهی علی» و یا «جامعة» در روایات شیعه و اهل
سنت شناخته میشود .اصل وجود این کتاب و مراجعه به آن از سوی شخص
امیرالمؤمنین (و سایر ائمهی هدی ،علیهم السالم) برای بیان احکام شریعت ،به صراحت
مورد اقرار تمامی گرایشهای اهل سنت قرار دارد .این مطلب در نقل متواتر شیعی ،به
اثبات رسیده است و تمامی عالمان شیعه (خصوصا فقیهان) در مسائل گوناگون فقهی ،آن
را گزارش کردهاند .جالب اینجاست که مهترین عالمان اهل سنت بر وجود چنین متن
مکتوبی گواهی داده و میدهند)۴( .
پس از اثبات تواتر اجمالی نسبت به «وجود کتاب علی و اینکه ایشان بر اساس قرآن و
این کتاب ،اظهار نظر شرعی میکرده است» بین تمامی گروههای شناخته شدهی اسالمی
(اعم از شیعه و سنی) ،میتوان به نقل آنانی که این کتاب را دیده و یا با خود داشته و
افراد راستگویی بودهاند ،اعتماد کرد.از امام صادق(ع) و امام باقر(ع) در خصوص چند و
چون آن ،روایات صحیح السندی وارد شده است که در کلیات ،با روایات اهل سنت در
بارهی این کتاب ،توافق دارد.مضمون متفاوت روایات شیعی با روایات اهل سنت در این
است که متون شیعی مدعی اند که؛ «تمامی احکام حالل و حرام شریعت محمدی(ص)
که در قرآن نیامده است ،در کتاب علی موجود است» و متون اهل سنت در این
خصوص ساکت است و یا از وجود تنها چند حکم جزئی فقهی در آن خبر می دهد.
( .)۴نمونه ای از تصریح به مصحف علی در منابع اهل سنت :صحیح بخاری ( ،)۳۳۶ ۴مسند احمد بن حنبل
( ،)۱۶۱۱۳کتاب االم شافعی (۱/۱۶ ۲؛ أخبرنا سعید بن سالم عن ابن جریج عن عطاء قال :فی کتاب علی رضی اهلل
عنه” من لم یجد نعلین و وجد خفین فلیلبسهما “قلت :أتتیقن بأنه کتاب علی؟ قال :ما أشک أنه کتابه) ،که به نقل
اقرار و تأکید عطاء بن وائل ،بر صحت انتساب آن به علی(ع) پرداخته (و ابوحنیفه او را راستگوترین مردم زمان
خود خوانده است)،
کتاب «محلّی» ابن حزم اندلسی ( ۱۳۲ ۶۷و ۱۳۳و جلد ۳۵۳۶ ۱۳تا )۳۵۵از طائفهی ظاهریةی اهل سنت(پیروان
داود اصفهانی) ،و اقاریر کثیری از بزرگان راویان و یا فقیهان اهل سنت همچون محیی الدین نووی (المجموع
،)۱۸۶۳۵/ابن حجر عسقالنی (فتح الباری ۲۳۳۶ ۱۲تا ،)۲۳۲ابن کثیر شافعی (تفسیر ابن کثیر ۲۶۸۳٫البدایة
والنهایة ،)۷۶۲۳۸شوکانی(فتح القدیر ۲۶۵۳٫نیل األوطار ۷۶۱۵۳تا )۱۵۲و محمد بن اسماعیل کحالنی(سبل السالم
۳۶۲۳۴و )۲۳۵عینی (عمدة القاری ۱۴۶۲۳۴و )۲۳۵متقی هندی (کنز العمال )۵۶۸۷۳ذهبی (میزان االعتدال
)۱۶۳۸۱و...
مبانی شریعت هجدهم
211 بخش اول
روایات شیعه در این زمینه فراوان است)۵(.مرحوم صفار در «بصائر الدرجات» حدود
یکصد ( )۱۳۳روایت را در بارهی کتاب علی(ع) و مسائل مربوط به آن آورده است که
از نظر تفاوت اشخاص راویتکنندهی احادیث ،تنها اندکی از آنها تکرار شدهاند (از
صفحهی ۱/۲تا .)۱۸۸
پ) محمد بن یحیى ،عن أحمد بن محمد ،عن ابن محبوب ،عن ابن رئاب ،عن أبی عبیدة قال :سأل أبا عبد اهلل
علیه السالم بعض أصحابنا عن الجفر فقال :هو جلد ثور مملوء علما ،قال :له فالجامعة؟ قال :تلک صحیفة طولها
سبعون ذراعا فی عرض األدیم مثل فخذ الفالج ،فیها کل ما یحتاج الناس إلیه ،و لیس من قضیة إال وهی فیها ،حتى
أرش الخدش .قال :فمصحف فاطمة علیها السالم ؟ قال ،فسکت طویال ثم قال :إنکم لتبحثون عما تریدون و عما
التریدون إن فاطمة مکثت بعد رسول اهلل صلى اهلل علیه و آله خمسة و سبعین یوما و کان دخلها حزن شدید على
أبیها و کان جبرئیل علیه السالم یأتیها فیحسن عزاء ها على أبیها ،ویطیب نفسها ،ویخبرها عن أبیها ومکانه ،و
یخبرها بما یکون بعدها فی ذریتها ،و کان علی علیه السالم یکتب ذلک ،فهذا مصحف فاطمة علیها السالم (کافی ۶۱
. )۲۴۱
ت) عدة من أصحابنا ،عن أحمد بن محمد ،عن صالح بن سعید ،عن أحمد بن أبی بشر ،عن بکر بن کرب
الصیرفی قال :سمعت أبا عبد اهلل علیه السالم یقول :إن عندنا ما النحتاج معه إلى الناس ،و إن الناس لیحتاجون إلینا،
و إن عندنا کتابا إمالء رسول اهلل صلى اهلل علیه وآله و خط علی علیه السالم ،صحیفة فیها کل حالل وحرام ،و إنکم
لتأتونا باالمر فنعرف إذا أخذتم به ونعرف إذا ترکتموه (کافی ۲۴۱ ۶۱و .)۲۴۲
ث) و عن علی بن إبراهیم ،عن محمد بن عیسى ،عن یونس ،عن أبان ،عن أبی شیبة قال :سمعت أبا عبد اهلل ع
یقول :ضل علم ابن شبرمة عند الجامعة ،إمالء رسول اهلل (ص) وخط علی (ع) بیده ،إن الجامعة لم تدع ألحد
کالما ،فیها الحالل والحرام ،الحدیث .و رواه الصفار فی بصائر الدرجات عن محمد بن عیسى ،عن فضالة ،عن أبان.
و الذی قبله عن الحسن بن علی بن النعمان ،عن أبیه ،عن بکر بن کرب مثله (الفصول المهمة – شیخ حر عاملی –
۴۸۷ ۶۱و .)۴۸۸
ج) وعن محمد بن یحیى ،عن أحمد بن محمد ،عن ابن محبوب ،عن ابن رئاب ،عن أبی عبیدة عن أبی عبد اهلل
ع فی حدیث ،أنه سئل عن الجامعة ؟ فقال :تلک صحیفة طولها سبعون ذراعا فی عرض األدیم مثل فخذ الفالج ،
فیها کل ما یحتاج الناس إلیه ولیس من قضیة إال وهی فیها حتى أرش الخدش .ورواه الصفار فی بصائر الدرجات
عن أحمد بن محمد ،عن محمد بن الحسین ،عن ابن محبوب مثله ( .الفصول المهمة – شیخ حر عاملی – ۶۱
. ) ۴۸۸
چ) وعن محمد بن یحیى ،عن محمد بن الحسین وأحمد بن محمد ،عن محمد بن إسماعیل ،عن منصور بن
یونس ،عن أبی الجارود عن أبی جعفر ع فی حدیث :إن الحسین ع دفع إلى ابنته فاطمة کتابا ثم دفعته إلى علی
بن الحسین ع ،قال :ثم صار واهلل ذلک الکتاب إلینا یا زیاد ،قال :قلت :فما فی ذلک الکتاب ؟ قال :فیه واهلل ما
یحتاج إلیه ولد آدم منذ خلق اهلل آدم إلى أن تفنى الدنیا واهلل إن فیه الحدود حتى أن فیه أرش الخدش .وعن عدة
من أصحابنا ،عن أحمد بن محمد ،عن الحسین بن سعید ،عن ابن سنان ،عن أبی الجارود نحوه ( .الفصول
المهمة ۴۳۱ ۶۱و . ) ۴۳۲
ح) بصائر الدرجات – محمد بن الحسن الصفار – ص ۱/۲و ۱/۳؛ « حدثنا أحمد بن محمد عن الحسین بن
سعید عن ابن أبی عمیر عن محمد بن حمران عن سلیمان بن خالد قال سمعت أبا عبد اهلل علیه السالم یقول إن
عندنا لصحیفة سبعین ذراعا امالء رسول اهلل صلى اهلل علیه وآله وخط علی علیه السالم بیده مامن حالل والحرام اال
وهو فیها حتى أرش الخدش » .
مبانی شریعت هجدهم بخش
212 بخش اول
خ) بصائر الدرجات – محمد بن الحسن الصفار – ص ۱/۳؛ « حدثنا یعقوب بن یزید عن ابن أبی عمیر عن
إبراهیم بن عبد الحمید وأبى المعزا عن حمران بن أعین عن أبی جعفر علیه السالم قال أشار إلى بیت کبیر وقال یا
حمران ان فی هذا البیت صحیفة طولها سبعون ذراعا بخط علی وامالء رسول اهلل ولو ولینا الناس لحکمنا بینهم بما
انزل اهلل لم نعد ما فی هذه الصحیفة » .
د) بصائر الدرجات – محمد بن الحسن الصفار – ص ۱/۳؛ « حدثنا یعقوب بن یزید عن الحسن بن علی الوشا
عن عبد اهلل بن سنان عن أبی عبد اهلل علیه السالم قال سمعته یقول إن عندنا صحیفة طولها سبعون ذراعا امالء
رسول اهلل صلى اهلل علیه وآله وخطه على بیده وان فیها لجمیع ما یحتاج إلیه الناس حتى أرش الخدش » .
( )۶نمونه ای از مستندات اهل سنت در این زمینه:
الف) المجموع – محیى الدین النووی – ج – ۱۸ص « ۳۵/حدیث علی کرم اهلل وجهه ،رواه أحمد و البخاری و
النسائی و أبو داود و الترمذی عن أبی جحیفة قال“ :قلت لعلى :هل عندکم شئ من الوحی ،ما لیس فی القرآن؟
فقال“ :ال والذی فلق الحبة و برأ النسمة ،إال فهما یعطیه اهلل رجال فی القرآن و ما فی هذه الصحیفة” .قلت :و ما فی
هذه الصحیفة؟ قال :العقل و فکاک األسیر و أن ال یقتل مسلم بکافر».
(مسند احمد ،۱۱۳ ۶ ۱صحیح البخاری -البخاری -ج -۴ص ۶۳۳حدثنا أحمد بن یونس حدثنا زهیر حدثنا
مطرف؛ ان عامرا حدثهم عن أبی حجیفة رضی اهلل عنه قال :قلت لعلى رضی اهلل عنه :هل عندکم شئ من الوحی اال
ما فی کتاب اهلل؟ قال :ال والذی فلق الحبة و برأ النسمة ما اعلمه اال فهما یعطیه اهلل رجال فی القرآن و ما فی هذه
الصحیفة .قلت :و ما فی الصحیفة؟ قال :العقل و فکاک األسیر و ان ال یقتل مسلم بکافر.
هجدهم بخش مبانی شریعت
بخش اول 213
فتح الباری – ابن حجر -ج -۱۲ص ،۲۳۲ – ۲۳۳عمدة القاری – العینی -ج -۱۴ص ،۲۳۵ – ۲۳۴أضواء على
السنة المحمدیة-محمود أبو ریة-ص ،۳۷ – ۳۸تفسیر البغوی -البغوی-ج -۱ص ،۱۴۵تفسیر ابن کثیر -ابن
کثیر -ج -۲ص ،۸۳فتح القدیر – الشوکانی-ج -۲ص ،۵۳البدایة والنهایة – ابن کثیر – ج – ۷ص ،۲۳۸کنز
العمال -المتقی الهندی-ج -۵ص ،۸۷۳المحلى – ابن حزم -ج -۱۳ص ،۳۵۴ –۳۵۳نیل األوطار -الشوکانی-ج
-۷ص ،۱۵۳سبل السالم -محمد بن اسماعیل الکحالنی-ج -۳ص ،۲۳۵ – ۲۳۴المجموع -محیى الدین النووی-
ج -۱۸ص ۳۵/٫
ب) المحلى – ابن حزم – ج -۱۳ص ۳۵۳و ۳۵۴؛ «قال أبو محمد رضی اهلل عنه :و یوضح هذا غایة الوضوح ما
رویناه من طریق أبى داود السجستانی قال :نا أحمد بن حنبل نا یحیى بن سعید القطان نا سعید بن أبی عروبة عن
قتادة عن الحسن البصری عن قیس بن عباد قال :انطلقت انا و آخر ،ذکره ،إلى علی بن أبی طالب فقلنا :هل عهد
إلیک رسول اهلل صلى اهلل علیه و سلم عهدا لم یعهده إلى الناس عامة؟ قال :ال ،اال ما فی کتابی هذا ،فإذا فیه؛
“ المؤمنون تتکافأ دماؤهم و هم ید على من سواهم و یسعى بذمتهم أدناهم أال ال یقتل مؤمن بکافر و ال ذو عهد فی
عهده من أحدث حدثا أو آوى محدثا فعلیه لعنة اهلل و المالئکة و الناس أجمعین”».
نا حمام بن أحمد بن حمام القاضی نا عباس بن اصبغ نا محمد بن عبد الملک بن أیمن نا عبد اهلل بن أحمد بن
حنبل .و محمد بن إسماعیل الترمذی قال عبد اهلل :نا أبى وقال الترمذی .نا الحمیدی ثم اتفق أحمد بن حنبل .و
الحمیدی و اللفظ له قاال جمیع نا سفیان بن عیینة نا مطرف بن طریف قال سمعت الشعبی یقول نا أبو جحیفة -هو
السوائی -قال قلت لعلی بن أبی طالب :هل عندکم من رسول اهلل صلى اهلل علیه و سلم سوى القرآن؟ قال على“ :ال
والذی فلق الحبة و برأ النسمة إال أن یعطى اهلل عبدا فهما فی کتابه أو ما فی الصحیفة .قلت :و ما فی الصحیفة قال
العقل و فکاک األسیر و ان ال یقتل مسلم بکافر”* قال أبو محمد رضی اهلل عنه :و هذا ال یحل لمسلم خالفه.
پ) المحلى – ابن حزم – ج – ۱۳ص « ۳۵۴قد روى هذا الخبر من طریق أحمد بن شعیب أنا محمد بن بشار نا
الحجاج بن المنهال نا همام عن قتادة عن أبی حسان قال :قال علی بن أبی طالب “ما عهد إلى رسول اهلل صلى اهلل
علیه و سلم شیئا دون الناس اال صحیفة فی قراب سیفی فلم یزالوا به حتى أخرجها فإذا فیها المؤمنون تتکافؤ
دماؤهم و یسعى بذمتهم أدناهم و هم ید على من سواهم ال یقتل مؤمن بکافر و ال ذو عهد فی عهده”»
ت) الکامل -عبد اهلل بن عدی-ج -۲ص ۱۱۵؛ «ثنا أحمد بن محمد بن زنجویه ثنا أبو أمیة محمد بن إبراهیم ثنا
شهاب بن عباد قال سمعت أبا األحوص یقول کنت إذا مررت بجابر الجعفی سألت ربی العافیة و ذکر شهاب
سمعت ابن ع یینة یقول ترکت جابر الجعفی و ما سمعت منه قال دعا رسول اهلل صلى اهلل علیه و سلم علیا یعلمه ما
یعلمه ثم دعا علی الحسن فعلمه ما یعلم ،ثم دعا الحسن الحسین فعلمه ما یعلم ،حتى بلغ جعفر بن محمد قال
فترکته لذلک و لم اسمع منه».
ث) الکامل -عبد اهلل بن عدی-ج -۲ص ۱۱۵؛ « ثنا علی بن الحسن بن خلف بن قدید المصری ثنا عبید اهلل بن
یزید بن العوام قال سمعت إسحاق بن مطهر یقول سمعت القدرة یقول سمعت سفیان الثوری یقول سمعت جابر
الجعفی یقول انتقل العلم الذی کان فی النبی صلى اهلل علیه و سلم إلى علی ثم انتقل من علی إلى الحسین بن علی
ثم لم یزل حتى بلغ جعفر بن محمد قال وقد رأیت جعفر بن محمد».
مبانی شریعت هجدهم بخش
214 بخش اول
یکی از مواردی که تلویحا به صحت «کتاب علی»(ع) داللت میکند ،مجموعهی روایاتی
است که شیعه و اهل سنت آن را نقل کردهاند و موضوع آن «تعلیم علم خاص ،از پیامبر
خدا (ص) به علیبنابیطالب» (ع) است .علمی که طبیعتا از سوی امیر مؤمنان به
فرزندانش نیز منتقل شده است .این گونه روایات در منابع معتبر فراوان است)۷( .
ج) میزان االعتدال -الذهبی-ج -۱ص ۳۸۱؛ «و ذکر شهاب أنه سمع ابن عیینة یقول :ترکت جابرا الجعفی و ما
سمعت منه ،قال :دعا رسول اهلل صلى اهلل علیه و سلم علیا فعلمه مما تعلم ،ثم دعا على الحسن فعلمه مما تعلم ،ثم
دعا الحسن الحسین فعلمه مما تعلم .ثم دعا ولده . .حتى بلغ جعفر بن محمد».
چ) میزان االعتدال -الذهبی-ج -۱ص ۳۸۱؛ «ابن عدی ،حدثنا علی بن الحسن بن فدید ،أنبأنا عبید اهلل بن یزید
بن العوام ،سمعت إسحاق بن مطهر ،سمعت الحمیدی ،سمعت سفیان ،سمعت جابرا الجعفی یقول :انتقل العلم
الذی کان فی النبی صلى اهلل علیه و سلم إلى علی ،ثم انتقل من على إلى الحسن ،ثم لم یزل حتى بلغ جعفرا».
.۷نمونه ای از مستندات دیدگاه تعلیم علی بن ابی طالب (ع) به علم خاص توسط پیامبر (ص):
الف) تفسیر الرازی -الرازی-ج -۸ص ۲۳؛ قال علی علیه السالم« :علمنی رسول اهلل صلى اهلل علیه وسلم ألف
باب من العلم و استنبطت من کل باب ألف باب».
ب) الخصال -الشیخ الصدوق /۵۳ ۶-؛ حدثنا الحسن بن أحمد بن إدریس رضی اهلل عنه ،عن أبیه ،عن أحمد بن -
محمد بن عیسى ،و علی بن إسماعیل بن عیسى ،و علی بن إبراهیم بن هاشم ،عن جعفر بن -محمد بن عبید اهلل،
عن عبد اهلل بن میمون القداح ،عن جعفر بن محمد ،عن أبیه علیهما السالم أن النبی صلى اهلل علیه و آله حدث علیا
علیه السالم ألف کلمة ،کل کلمة یفتح ألف کلمة فما یدری الناس ما حدثه.
پ) الکافی -الشیخ الکلینی-ج -۱ص ۲۳۸و ۲۳۳؛ «عدة من أصحابنا ،عن أحمد بن محمد ،عن عبد اهلل بن
الحجال ،عن أحمد بن عمر الحلبی ،عن أبی بصیر قال :دخلت على أبی عبد اهلل علیه السالم فقلت له :جعلت فداک
إنی أسألک عن مسألة ،ههنا أحد یسمع کالمی؟ قال :فرفع أبو عبد اهلل علیه السالم سترا بینه و بین بیت آخر فأطلع
فیه ثم قال :یا أبا محمد سل عما بدا لک ،قال :قلت :جعلت فداک إن شیعتک یتحدثون أن رسول اهلل صلى اهلل علیه
و آله علم علیا علیه السالم بابا یفتح له منه ألف باب؟ قال :فقال :یا أبا محمد علم رسول اهلل صلى اهلل علیه و آله
علیا علیه السالم ألف باب یفتح من کل باب ألف باب .قال :قلت :هذا و اهلل العلم …».
ت) الکافی – الشیخ الکلینی – ج – ۱ص ۲۲۲ – ۲۲۱سه روایت را در کنار هم آورده است؛
یکم ؛ عدة من أصحابنا ،عن أحمد بن محمد ،عن الحسین بن سعید ،عن النضر بن سوید ،عن یحیى الحلبی ،عن
برید بن معاویة ،عن محمد بن مسلم ،عن أبی عبد اهلل علیه السالم قال :إن علیا علیه السالم کان عالما و العلم
یتوارث ،و لن یهلک عالم إال بقی من بعده من یعلم علمه ،أو ما شاء اهلل.
دوم ؛ علی بن إبراهیم ،عن أبیه ،عن حماد بن عیسى ،عن حریز ،عن زرارة و الفضیل ،عن أبی جعفر علیه السالم
قال :إن العلم الذی نزل مع آدم علیه السالم لم یرفع ،و العلم یتوارث ،و کان علی علیه السالم عالم هذه األمة ،و إنه
لم یهلک منا عالم قط إال خلفه من أهله من علم مثل علمه ،أو ما شاء اهلل.
سوم؛ محمد بن یحیى ،عن أحمد بن محمد ،عن البرقی ،عن النضر بن سوید ،عن یحیى الحلبی ،عن عبد الحمید
الطائی ،عن محمد بن مسلم قال :قال أبو جعفر علیه السالم :إن العلم یتوارث ،و الیموت عالم إال و ترک من یعلم
مثل علمه ،أو ما شاء اهلل.
ث) الخصال -الشیخ الصدوق/۴۵ ۶ -؛ حدثنا أبی رضی اهلل عنه قال :حدثنا سعد بن عبد اهلل قال :حدثنی أحمد و
عبد اهلل ابنا محمد بن عیسى ،عن الحسن بن محبوب ،عن هشام بن سالم ،عن أبی حمزة الثمالی ،عن أبی إسحاق
هجدهم بخش مبانی شریعت
بخش اول 215
در متن برخی روایات نقل شده از سوی اهل سنت ،به این نکته توجه داده شده است که
«اهل البیت ،اعلم از دیگراناند و در خصوص علم شریعت ،محتاج به علم دیگران
نیستند و کسی نباید از آنان سبقت گیرد»)۸( .
مبتنی بر برداشتی که «اهل البیت» را شامل همسران رسول خدا(ص) نیز میداند ،تردیدی
در اعلم و افضل بودن علیبنابیطالب(ع) نسبت به همسران و سایر اصحاب رسول
خدا(ص) وجود ندارد .عالوه بر آنکه از همسران رسول خدا نقل شده است که برای
اطمینان از صحت نقل خود ،به مراجعه و پرسش از علیبنابیطالب سفارش کردهاند
ولی هرگز عکس این قضیه اتفاق نیافتاده است)۳( .مراجعات مکرر خلفای راشدین به
امیر مؤمنان(ع) در حل مسائل دشوار شرعی در زمان خالفت هریک از آنان ،در تاریخ و
السبیعی قال :سمعت بعض أصحاب أمیر المؤمنین علیه السالم ممن یثق به قال :سمعت علیا علیه السالم یقول :إن
فی صدری هذا لعلما جما علمنیه رسول اهلل صلى اهلل علیه وآله ،لو أجد له حفظة یرعونه حق رعایته و یروونه کما
یسمعونه منی إذا الودعتهم بعضه ،فعلم به کثیرا من العلم ،إن العلم مفتاح کل باب ،و کل باب یفتح ألف باب.
ج) الکافی – الشیخ الکلینی – ج – ۱ص ۲۳/ – ۲۳۵؛ محمد ،عن أحمد بن محمد ،عن الحسین بن سعید ،
عن فضالة ،عن عمر بن أبان قال :سألت أبا عبد اهلل علیه السالم عما یتحدث الناس أنه دفع إلى أم سلمة صحیفة
مختومة فقال :إن رسول اهلل صلى اهلل علیه و آله لما قبض ورث علی علیه السالم علمه و سالحه و ما هناک ،ثم
صار إلى الحسن ثم صار إلى الحسین علیهما السالم ،قال :قلت :ثم صار إلى علی بن الحسین ،ثم صار إلى ابنه ،ثم
انتهى إلیک ،فقال :نعم.
چ) کنز العمال – المتقی الهندی -ج -۱۳ص ۱/۵ – ۱/۴دو روایت را آورده است؛
– ۳/۴۳۳عن عبد اهلل بن نجى قال :سمعت علیا یقول :ماضللت و الضل بی و ما نسیت ما عهد إلی ،و إنی لعلى
بینة من ربی بینها لنبیه صلى اهلل علیه وسلم و بینها لی ،و إنی لعلى الطریق (عق ،کر).
– ۳/۵۳۳عن ابن عباس قال :إن علیا خطب الناس فقال :یا أیها الناس! ما هذه المقالة السیئة التی تبلغنی عنکم؟
واهلل! لتقتلن طلحة و الزبیر و ل تفتحن البصرة ولتأتینکم مادة من الکوفة ستة آالف و خمسمائة و ستین أو خمسة
آالف و ستمائة و خمسین ،قال ابن عباس :فقلت :الحرب خدعة ،قال :فخرجت فأقبل أسأل الناس :کم أنتم؟ فقالوا
کما قال ،فقلت :هذا مما أسره إلیه رسول اهلل صلى اهلل علیه و سلم ،إنه علمه ألف ألف کلمة کل کلمة تفتح ألف
کلمة (اإلسماعیلی فی معجمه و فیه األجلح ،صدوق شیعی جلد).
()۸نمونه ای از روایات اهل سنت درباره اعلمیت اهل بیت پیامبر (ص):
کنز العمال ،۱۶۱۸۵حدیث شماره ی ۳۵۷؛ انّى ال أجد لنبیّ االّ نصف عمر الّذی کان قبله و انّى أوشک أن أدعى
فأجیب … فانظروا کیف تخلفونی فی الثّقلین .قالوا :و ما الثّقالن یا رسول اهلل؟ قال :کتاب اهلل ،طرفه بید اهلل و طرفه
بأیدیکم ،فاستمسکوا به و التضلوا ،و اآلخر عترتی ،و أن اللّطیف الخبیر نبّأنی أنّهما لن یتفرقا حتى یردا علىّ
الحوض فسالت ذلک لهما ربى فالتقدموهما فتهلکوا و التقصروا عنهما فتهلکوا و التعلّموهم فإنّهم أعلم منکم .من
کنت أولى به من نفسه فعلىّ ولیّه .اللّهم وال من وااله و عاد من عاداه [ طب عن أبی الطفیل عن زید بن أرقم ].
( )۳تفسیر الرازی –الفخر الرازی-ج -۱۱ص « :۱/۴و أما عائشة رضی اهلل عنها ،فروی أن شریح بن هانئ قال:
سألتها عن مسح الخفین ،فقالت :اذهب إلى علی فاسأله ،فإنه کان مع الرسول صلى اهلل علیه و سلم فی أسفاره …
مبانی شریعت هجدهم بخش
216 بخش اول
روایات معتبرهی شیعه و سنی مکررا نقل شده است .حتی برخی از صحابه که با امیر
مؤمنان(ع) رابطهی خوبی نداشتند ،همچون معاویه که با ایشان دشمنی کرده است نیز در
مسائل اختالفی شریعت ،نظر علیبنابیطالب را بر سایرین ترجیح میداد)۱۳( .
یکی از مهمترین مطالب مربوط به «کتاب علی» این است که این کتاب «امالء رسول اهلل
(ص) و خط علی(ع)= دیکتهی رسول خدا و نوشتهی علی» است .از آنجا که خدای
سبحان در تبیین شریعت ،پیامبر گرامی (ص) را از هرگونه خطایی معصوم داشته است،
بنا بر این هرگز خطایی در آن راه ندارد و عمال «کتاب علی» (به عنوان تبیین رسول اهلل و
نگارش علیبنابیطالب) تفسیر و تبیینی معصومانه و بدون خطا از شریعت
محمدی(ص) را ارائه میکند.وقتی اصل «کتاب علی» مورد قبول همگان باشد ،اختالف
در کمیت و کیفیت آن قابل حل خواهد بود .چرا که تعارض ظاهری نقلها در این
خصوص ،ناشی از اعالم عدم اطالع گروهی از آنان نسبت به کمیت و کیفیت مطالب
موجود در آن ،در برابر اعالم اطالع دقیق گروهی دیگر از کم و کیف مطالب آن قرار
میگیرد و عمال تعارضی باقی نمیماند .بلکه دراینگونه موارد طبیعتا باید افراد بیاطالع،
به گزارش افراد مطلع و صادق توجه کنند و آن را بپذیرند.
نکته ی مهمی که نباید از نظر دور بماند این است که در مورد متن کتاب علی(ع) و
مطالب درون آن ،مجددا بازگشت همه به اختالفات مربوط به متون روایی را در پی
دارد ،چرا که این کتاب ،بدون کم و کاست ،جز در اختیار ائمه ی شیعه نبوده و از جمله
ی ودایع امامت بوده و مثل بسیاری از کتاب های دیگر ،از دسترس عموم خارج مانده
است .این در حالی است که بسیاری از کتاب های رایج اما محدود ،نیز اکنون در
دسترس نیست .مثل کتاب های ابن جنید اسکافی که برخی از آن ها تا آغاز قرن
دوازدهم در دسترس علما بوده است .بنا بر این ،به گمان من ،بحث کتاب علی(ع) صرفا
برای اثبات مسیر امامت و نقل ،تبیین و تفسیر معصومانه ی شریعت با امالء رسول
خدا(ص) و خط علی(ع) می تواند کارساز باشد.
( )۱۱وروى محمد بن أحمد بن یحیى ،عن علی بن إسماعیل ،عن أحمد بن النضر عن الحصین بن عمرو ،عن
یحیى بن سعید بن المسیب أن معاویة کتب إلى أبى موسى األشعری أن ابن أبی الحسین وجد على بطن امرأته
رجال فقتله وقد أشکل حکم ذلک على القضاة فسل علیا عن هذا االمر ،قال :فسأل أبو موسى علیا -علیه السالم،-
فقال :واهلل ما هذا فی هذه البالد یعنى الکوفة و ما یلیها و ما هذا بحضرتی فمن أین جاءک هذا؟ قال :کتب إلی
معاویة ان ابن أبی الحسین وجد مع امرأته رجال فقتله ،و قد أشکل [حکم ذلک] على القضاة ،فرأیک فی هذا؟
نوزدهم بخش مبانی شریعت
بخش اول 217
بخش نوزدهم:
آنچه در بحثهای مربوط به «مبانی احکام شریعت» یا «اصول فقه» تا کنون مطرح بوده،
بسیاری از مسایل ضروری و علمی مربوط به «روش استنباط احکام» را دربر داشته
است .هرچند در برخی مقاطع ،نوساناتی در طرح مباحث یا حذف برخی مباحث دیده
میشود ،ولی به جرأت میتوان گفت که :یکی از قویترین بخشها و بحثهای علمی
موجود در معارف اسالمی ،بحثهای مربوط به «اصول فقه» است.
البته مطالب مهمی نیز بودهاند که مورد بیتوجهی قرار گرفتهاند .مهمتر از آن ،رویکرد
غیر اصولی برخی از «اصولیین فقهاء» است که با رویکرد «عدم وفاداری و عدم التزام به
مبانی مورد قبول خویش ،در استنباط احکام» خود را نمایان ساخته است .به عبارت
دیگر؛ برخی از فقهاء را میتوان یافت که در هنگامهی بحث و استدالل علمی و اصولی،
چیزی را رد کردهاند و یا چیزی را پذیرفتهاند ولی با کمال تعجب و تأسف ،در مقام
عمل ،برخالف مبانی مستدل و پذیرفتهشدهی خویش (در بحثهای اصول فقه) ،فتوا
دادهاند و گویی هیچ مانعی برای زیرپا گذاشتن آن استداللها نمیدیدهاند.
این ناهماهنگیها و عدم وفاداریها ،سبب نوعی «اغتشاش در بحثهای فقهی»شده
است که چهرهی علمی آن را مخدوش ساخته و انسجام و هماهنگی را از آن ستانده
است .باید تمامی دقتهای الزم علمی و استداللی ،در هنگامهی پذیرش یا رد مبانی،
مورد توجه قرار گیرد تا عمال به تناقض و تباین «قول و عمل» دچار نشویم و
ناهماهنگی را در رویکرد خود نداشته باشیم.
فقال-علیه السالم :-أنا أبو الحسن إن جاء بأربعة یشهدون على ما شهد ،و اال دفع إلیه برمته .الفقیه :ج ،۴۶۱۷۲
الحدیث ،۵۳۳/التهذیب :ج ،۱۳۶۳۱۴الحدیث ۱۱/۸٫
مبانی شریعت
218 بخش اول
مفهوم امضائی بودن احکام شرعی ،پذیرفتن قوانین عرفی و عقالئی از سوی شارع است
چکیده :در هفت قسمت گذشته نوزده بخش از رساله«مبانی شریعت» مورد بحث قرار گرفت.
نظریهی «عدم برتری مطلق انسان بر سایر مخلوقات» ،اصول عقالنیت نظری و اصول عقالنیت
عملی ،اصالة االباحهی عقلیه ،اصول سه گانه دین یگانه (ایمان به خدا و آخرت و عمل صالح)
اخالق و مبانی آن در قسمتهای پیشین مورد بحث قرار گرفت.
در قسمت قبل توضیح داده شد که از یک سو مدارا با بشر یکی از مأموریتهای اصلی انبیاء و
اولیای الهی است .پس از بحثهای مدارا در حکمرانی ،اجتهاد و تفقه مبتنی بر مدارا ،و تقیهی
مداراتی این نتیجه حاصل شد که در مقام تعارض یا تزاحم بین اداء «فرائض شرعی» و «مدارا»
باید به ترجیح مدارا اقدام کرد .از سوی دیگر اساس نبوت و امامت ،تفسیر و تبیین معصومانهی
شریعت الهی است و برای این منظور ،پس از رحلت پیامبر خدا (ص) ،این تفسیر و تبیین
معصومانه به «عترت یا اهل البیت» واگذار شده است .مالزمهای بین این مناصب و مأموریتهای
الهی با مقولهی حکومت و زعامت سیاسی در عالم خارج وجود ندارد .مسئولیت اصلی عالمان
شریعت (اعم از شیعه و سنی) ،بحث و بررسی علمی و آشکار سازی حقیقت ،در بارهی «مسئولیت
ماندگار و همیشگی تبیین و تفسیر شریعت ،از سوی عترت» است.
در قسمت هشتم رساله «مبانی شریعت» نویسنده سه بخش دیگر را مورد بحث قرار می دهد:
بخش بیستم مالک و معیار اصلی احکام شریعت ،بخش بیست و یکم امضایی بودن احکام
شریعت و بخش بیست و دوم احکام ثابت و متغیر .نکات مهم این قسمت به قرار زیر است:
مالک اصلی احکام عبادی تعبد و مالک اساسی احکام غیرعبادی عدالت و عقالنیت است.
عدالت روح احکام شریعت محمدی است ،و با توجه به ظرفیت محدود انسانی حرکت تدریجی و
تکاملی اسالم از عدالت نسبی به سمت عدالت مطلق بوده است .مراد از عدالت مطلق تساوی
است.
درتمامی اصول و فروع شریعت ،محوریت و حجیت عقل ،جاری وساری است .مفهوم امضائی
بودن احکام شرعی ،پذیرفتن قوانین عرفی و عقالئی از سوی شارع است و مالک آن «عقالنیت
و عدالت نسبی» موجود در آن ها است« .سیره عقالء» از آن جهت مورد توجه و تأیید شریعت
محمدی(ع) قرار گرفته که «عقل و فهم بشر در هر زمان» مالک حقیقی برای تکلیف شرعی
بیستم بخش مبانی شریعت
بخش اول 219
بوده است و با کشف این مالک قطعی و تنقیح مناط واقعی سیره عقالء در هر زمان حجت
شرعی خواهد بود.
سخن گفتن از ثبات و تغیّر احکام شریعت در حوزه ی مسائل غیر عبادی ،دائر مدار «بقاء یا عدم
بقاء عقالنیت و عدالت موجود در احکام یاد شده و برتری آن ها بر سایر راهکارهای بدیل» است .
اگر همچنان برتر ( احسن و اهدی ) باشند ،ثابت می مانند و گرنه جای خودرا به راهکارهای برتر
می دهند.
***
بخش بیستم:
فقهای متأخر رنج بسیاری کشیدهاند تا «لزوم تبعیت احکام از مصالح و مفاسد نفس
األمریة» را در برابر ظاهرگرایان و اخباریان به اثبات رسانده و بر آن پای فشرده اند.
اکنون نوبت عالمانی است که با استدالل کافی بر «قابلیت عقل بشر امروزی برای کشف
قطعی آن مصالح و مفاسد» تأکید کنند.
مبتنی بر این رویکرد ،ذیل اکثر آیات األحکام که به نکته ای کالمی یا اخالقی هشدار
دادهاند ،بیانگر مصالح و یا مفاسدی هستند که در رابطهی با موضوعات مورد بحث،
مبنای صدور حکم شرعی قرار گرفتهاند.در سایر موارد نیز «کشف مالک قطعی حکم
شرعی» دور از دسترس بشر و گسترهی علمی وی نبوده و نیست« .خرد جمعی» یا
«عقالنیت مشترک بشری» (سیرهی عقالء بشر دیروز ،امروز ،یا فردا) میتواند به عنوان
«حجت شرعی» (أمارة) تعیین کنندهی «مالکات احکام شریعت» باشد .این رویکرد،
ضامن «انسجام و هماهنگی احکام ،اخالق و عقاید در شریعت محمدی (ص)» میشود
و انطباق آن با «فطرت بشری» را تأمین و تضمین میکند.
عدالت ،هدف و مبنای احکام
در قرآن کریم ،هدف نهایی از بعثت تمامی انبیای الهی و فرستادن کتابهای آسمانی را
«قیام بشر برای عدالت» معرفی کرده است( .لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم
الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط_حدید« )۲۵۶ما رسوالن خود را با دالیل روشن
فرستادیم ،و با آنها کتاب (آسمانی) و میزان (شناسایی حقّ از باطل و قوانین عادالنه)
نازل کردیم تا مردم قیام به عدالت کنند ».و تردیدی نیست که «عدالت نهایی و مطلق»
به معنی «تساوی» است .این مفهوم در کتابهای لغت عرب ،آشکارا بیان شده است
(العین ۲۶۳۸تا ۴۳٫معجم مقاییس اللغة .)۴۶۲۴/
«خواجه نصیرالدین طوسی» در این باره چنین نوشته است؛ لفظ «عدالت» از روی داللت،
مبنی است از معنای «مساوات» … بدین سبب ،در نسبت ،هیچ نسبتی شریف تر از
«نسبت مساوات» نیست… عادل کسی بود که مناسبات و مساوات میدهد چیزهای
نامتناسب و نامتساوی را … ،به حقیقت ،واضع تساوی و عدالت ،ناموس الهی است…
(اخالق ناصری ۱۳۳۶تا .)۱۳۳او از قول ارسطو ،آورده است؛ کسی که به ناموس الهی
متمسک باشد ،عمل به طبیعت مساوات کند…(ص.)۱۳۴
بیستم بخش مبانی شریعت
بخش اول 211
آیاتی چون «إن اهلل یأمربالعدل و اإلحسان= همانا خدا به عدل و نیکوکاری دستور
میدهد» (نحل )۳۳۶و یا «اعدلوا هواقرب للتّقوی= عدالت بورزید چرا که نزدیکتر به
پرهیزکاری است» (مائده )۸۶و یا «أقسطوا انّ اهلل یحبّ المقسطین= عدالت بورزید ،همانا
خدا افراد عدالت پیشه را دوست میدارد» (حجرات )۳۶به منزله روح تمامی احکام
شرعیاند.
مرحوم شهید آیت اهلل مطهری ،مینویسد؛ ای عجب ،که دیگران به روح اسالمی نزدیک
میشوند ولی فقهای ما توجه ندارند که اصل «إنّ اهلل یامر بالعدل واإلحسان» به منزلهی
روح و مشخص سایر مقررات حقوقی اسالمی است و لهذا بر ظواهر و قوالب جمود
میکنند و روح را از دست میدهند (یادداشتها .)۳۶۲۷۱
البته باید پذیرفت که برخی از فقهای شیعه به این نکته واقفند که روح احکام اسالم،
عدالت است .آیت اهلل روح اهلل خمینی ،سال ها پیش از رسیدن به حکومت ،به این
حقیقت اشاره کرده و نوشتهاند «األحکام مطلوبات بالعرض و امور آلیة إلجرائها و بسط
العدالة= احکام فقهی شرعی ،اموری عرضیاند و ابزارهایی هستند که برای اجرا و
گسترش عدالت موردپسند واقع شدهاند» (کتاب البیع.)۲۶۴۷۲
حتی میتوان ادعا کرد که تمامی فقهای اصولی شیعه که قائل به ابتناء احکام بر «مصالح
و مفاسد نفس االمری» شدهاند ،تلویحا به این نکته اشاره کردهاند که روح وهدف احکام
شرعی «ایجاد عدالت» است.
البته در هیاهوی فعلی که هر پرسش ،اشکال و یا احتمالی ،پرسشگر و اشکال کننده و یا
احتمال دهنده را از نظر کیفری مورد تهدید قرار داده و در ایمان او تردید روا میدارند،
شنیدن این سخن که «احکام شرعی عرضی دیناند و نه ذاتی دین » آن هم از بیان علمی
و مکتوب بنیانگذار جمهوری اسالمی ،تازگی دارد و برای بسیاری افراد ،دشوار خواهد
بود ولی در علمی بودن این سخن نمیتوان تردید کرد ،چرا که بسیاری از روایات به این
حقیقت تصریح کردهاند.
البته باید اعتراف کنیم که کاربرد «عدالت» در فقه و احکام شرعی از سوی فقها و
دانشمندان اسالمی به عنوان «روح احکام» بسیار ضعیف بوده و یا اصوال مورد غفلت
واقع شده و در این جهت ،تعجب و تأسف عمیق مرحوم شهید مطهری کامال درست
است .چرا که در برخی روایات تصریح شده است که «خداوند هیچ دستوری جز عدالت
مبانی شریعت بیستم
بخش اول
212 بخش
و احسان نداشته» و از طرفی دستورالعملهای خاصی در موارد گوناگون زندگی بشر در
قرآن و روایات بیان شده است .پس میتوان دریافت که سخن اول مربوط به «روح
قانون اسالم» است .یعنی «مالک و هدف از صدور احکام گوناگون ،هیچ چیز جز
رسیدن به عدالت و احسان نبوده است».
اکنون میتوان این حقیقت که «مالک و میزان احکام شرعی عدل و احسان است» را از
متن برخی روایات گزارش کرد.
یک .در روایتی معتبره آمده است« :خداوند هیچ دستوری جز عدل و احسان ،به
بندگانش نداده است» (بحاراالنوار )۵۶۱۳۸
دو .در جای دیگر میخوانیم؛ «اساس دین ،توحید و عدالت است» (بحاراالنوار )۴۶۲/۴
سه .و یا تصریح کرده است که« :العدل حیاة االحکام= زنده ماندن احکام وابسته به
عدالت است» (تصنیف غررالحکم ،ش .)۱۷۳۲
چهار .در روایتی از پیامبرخدا (ص) نقل شده است که« :عدل میزان خدا در زمین است.
کسی که بر اساس این میزان عمل کند او را به بهشت هدایت میکند و کسی که این
میزان را ترک کند ،او را به دوزخ خواهد برد» (مستدرک الوسائل۳۱۷۶ ۱۱ش.)۱۳۱۴۵
شش .در روایتی معتبره از امام صادق(ع) نقل شده است که؛ «جوامع بشری با تردید
نسبت به حقایق و مشکالت ناشی از آن و بار به جا مانده از پیشینیان برای آیندگان
زندگی را میگذرانند ولی صاحبان فهم و خرد با مقیاس عدل حقیقت را درمییابند»
(المحاسن ۱۶۲۷۷ش.)۳۳/
هفت .در روایت دیگری ،از امام صادق(ع) پرسیدند؛ معنی «میزان» چیست؟ فرمود:
«عدل است…(بحاراالنوار ۷۶۲۴۸ش)۳
هشت .و در تفسیر آیات قرآن که میفرمایند« :در روز قیامت میزان عدالت را برای
رسیدگی رفتار آدمیان قرار میدهیم» آمده است که «میزان ،عدالت است» (و نضع
الموازین القسط لیوم القیامة،انبیاء.)۴۷۶
بسوی تحقق «عدالت به منزله تساوی»
توجه به این نکته ضروری است که «عدالت مطلق» نسخه ایده آل و «هدف نهایی» است
ولی هیچ جامعهای نیست که ظلم و جور در آن به کلی ناپدید شود .بنابراین «نسخهی
مطلوب» با «نسخهی ممکن» در اکثر اوقات متفاوت است .یعنی از جامعهای که روابط
بیستم بخش مبانی شریعت
بخش اول 213
آن با ظلم و ستم عجین است ،تنها با نسخه «عدالت نسبی» میتوان به سوی هدف نهایی
گام برداشت و نمیتوان یکباره به عدالت مطلق رسید (شاید بتوان گفت که عدالت مطلق
در این دنیا محقق نمیشود بلکه جای آن در عالم آخرت است) .عدالت نسبی را نیز با
مقایسه وضع پیشین و اوضاع پس از آن میتوان تشخیص داد.
حال به جامعه اسالمی عصر پیامبر(ص) برمیگردیم و سابقهی عصر جاهلیت را پیش
روی میگذاریم .تردیدی باقی نمیماند که در تمامی امور زندگی بشر (حقوق زنان،
بردگان ،حق پیروان عقاید مخالف ،حق فرزندان ،حقوق رنگین پوستان و…)
دستورالعملهای شرعی ،حقوق بیشتری را درمقایسه با رویکردهای پیش از خود برای
آدمیان در نظر گرفته و قدمهای مثبتی به سوی «عدالت مطلق» برداشته است و از این
جهت به طور نسبی به عدالت رفتار کرده و گاه قدمهای بسیار بلند و شجاعانهای
برداشته است.
در آن روزگار که کمتر کسی به فکر «حقوق بشر» بود ،شریعت محمدی(ص) قدمهای
جبرانی بسیار محکمی به سوی استیفای حقوق انسانی برداشت .آیا امروز که جوامع
علمی و عقالی بشر به ضرورت اقدام هماهنگ برای استیفای حقوق بشر رسیده و نسبتا
به آن عمل میکنند ،میتوان پذیرفت که جهت گیری اسالم به طرف «عدالت مطلق»
متوقف شده است؟ آیا اسالم به همان درصدهای ممکن در عصر جاهلیت و عصر آغاز
دوران اسالمی ،که گذشتهای بسیار دور است ،بسنده کرده و از حرکت باز ایستاده است؟
آیا بدون توجه به میزان تحمل جامعه عصر خویش ،عدالت مطلق و نهایی را در همان
روزهای نخست حضور و در قدم اول تجویز کرده و لذا چیزی برای زمان های بعد و
خصوصا زمان ما ،برتر از آنچه در متون اولیه دینی آمده به عنوان عدالت باقی نمانده
است؟
ظاهرا پاسخ کسانی که از تمامی مصادیق سنتی احکام شرعی برای عصر حاضر با تمام
وجود حمایت میکنند و حتی تشخیص تبدل موضوع در اموری چون شطرنج و مجسمه
از سوی فقها را برنمیتابند ،این است که اسالم در همان آغاز ،نسخهی نهایی و عدالت
مطلق را تجویز کرده و چیزی فراتر از آن وجود ندارد تا به سوی آن گام برداشته شود!!
این پاسخ ،با توجه به آنچه در معنی «عدالت به منزله تساوی» گفتیم ،صحیح نیست چرا
که در بسیاری از حقوق انسانی ،تفاوتهایی در احکام شرعی ،موجود است که رسیدن
مبانی شریعت بیستم
214 بخش اول
به نسخهی نهایی در قدم اول را منتفی میکند .مگر اینکه همچون بسیاری از فقها،
اراده ی معنی تساوی از عدالت را قبول نکنیم و معانی نسبی عدالت را به جای معنی
نهایی قراردهیم.
اگر کسی در معنی نهایی عدالت تردید داشته باشد ،میپرسیم آیا در تسیهم و تقسیم یک
پدیده به دو قسم ،نسبتی عادالنه تر از تقسیم به دو قسم مساوی وجود دارد .تردیدی
نیست که اگر یک طرف را برتری دهیم به منزله نقص سهم طرف دیگر است که نامش
«تبعیض» است .در بررسی ریاضی (که ثابتترین منطقها است) معموالً به عوامل دیگر
جز نسبت ریاضی میدان داده نمیشود.یعنی برتر شمردن افراد از نظر علم ،توان جسمی،
احساس ،ایمان و امثال آنها ،مربوط به عوامل دیگر است و دقیقاً به خاطر تأثیر همین
عوامل است که گفتیم «نسخه عدالت نهایی و مطلق» در حد ایده آل بشر باقیمانده است
و عادلترین جوامع ،تنها ،درصد و نسبتی بیش از سایر جوامع با این هدف نهایی را
تجربه میکنند و گرنه هیچ جامعهای نیست که در عمل به عدالت مطلق رسیده باشد.
اگر بپذیریم که عدالت مطلق تاکنون به دست نیامده ،پذیرفته ایم که راهکارهای فعلی
شرعی نیز نتوانسته اند بشر را به مقصود نهایی برسانند و این ناتوانی ،ناشی از عدم توان
بشر بوده و شریعت نیز همیشه در اندازهی توان بشر سخن گفته است.
قرآن کریم در شش آیه خود به این حقیقت اشاره کرده است که «خداوند هیچ کس را
تکلیفی بیش از توانش نداده است» (بقره ۲۳۳۶و ،۲۸/انعام ،۱۵۲۶اعراف،۴۲۶
مومنون )/۲۶و یا «خداوند هیچ کس را به بیش از آنچه به او داده تکلیف نمیکند»
(طالق )۷۶که در تفسیر این آیه گفته اند« :به بیش از آنچه از عقل به او عطا کرده است،
تکلیف نمیکند».
بنابراین باید بپذیریم که شریعت به انجام نسخهی نسبی عدالت (از طریق آیات قرآن و
روایات) فراخوانده و این نسخه میتواند ارتقاء یابد .میزان ارتقاء ،نزدیکتر شدن به
عدالت مطلق است .یعنی هر قدمی که بیش از پیش به سوی تساوی برداریم (در اموری
که تساوی در آن به لحاظ منطقی ممکن است) قدمی موافق شرع و اهداف شرعی
برداشتهایم.
بیستم بخش مبانی شریعت
بخش اول 215
امکان پذیرش این اصل ،با ایجاد زمینههایی در قرآن همراه است .آنجا که میفرماید:
«فبشر عباد الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه= بشارت ده بندگان را ،آنانی که
سخنها را میشنوند و بهترین را برمیگزینند» (زمر۱۷۶و.)۱۸
در جای دیگر خطاب به پیامبر میگوید « :بگو ،کتابی خدایی که رساناتر به مقصد از
تورات و قرآن باشد را بیاورید تا من از آن پیروی کنم» (قصص )۴۳۶یعنی اگر «راهکار
رساناتر به مقصد» ارائه شود ،پیامبرخدا (ص) هم از آن پیروی خواهد کرد تا چه رسد به
پیروان شریعت او .عدم پیروی از راهکارهای رساناتر به مقصد ،مورد توبیخ قرآن قرار
گرفته است (زخرف.)۲۴۶
در روایات نیز ،موارد عدیدهای به این مهم فرا میخواند .از پیامبر خدا(ص) در پاسخ
این پرسش که پیشروان مستقر در سایه عرش خدا چه کسانی هستند؟ نقل شده است،
که فرمود« :کسانی که چون حقیقتی را بشنوند میپذیرند و حقیقت را بیان میکنند در
وقتی که از آنان خواسته شود و عدالت را درباره دیگران همچون که درباره خود به اجرا
درمیآورند» (النوادر.)۱۵۳ ۶
در روایتی از امام سجاد(ع) درخواست شد که« :تمامی شرایع دین خدای رحمان را
معرفی کن» و ایشان حقیقت و اصل آنهار ا در سه چیز بیان فرمود« :قول الحق ،والحکم
بالعدل والوفاء بالعهد= حق گویی ،حکم به عدالت کردن و وفای به عهد و پیمان داشتن»
(الخصال ،باب الثالثه ،ش.)۳۳وقتی که خالصه و محصول تمامی شرایع (یهود ،مسیحیت
،اسالم به معنی خاص کلمه و …) حکم به عدالت است ،و تنها دو شریک دیگر دارد،
یعنی «حق گویی و وفای به عهد و پیمان» ،هر گونه تردیدی در مالک و مبنا بودن
عدالت برای کلیه احکام شرعی ،منتفی می شود.
امیرمؤمنان نیز در روایت معروفش «اسالم» را به معنی «تسلیم در مقابل حق» معرفی
میکند و این زمینهها ،پذیرش مقیاس بودن عدالت را به عنوان مبنای احکام شرعی (که
در برخی روایات به آن تصریح شده است) و معیار پذیرش راهکارهای عملی ،آسان
میکند.وقتی که میفرمایند :خالصه و محصول تمامی شرایع (یهود ،مسیحیت ،اسالم به
معنی خاص کلمه و…) حکم به عدالت است ،و تنها دو شریک دیگر دارد ،یعنی
«حق گویی و وفای به عهد و پیمان» ،هر گونه تردیدی در مالک و مبنا بودن عدالت
برای کلیهی احکام شرعی ،منتفی میشود.
مبانی شریعت بیست و یکم بخش
216 بخش اول
نکتهی مهم دیگری که باید مورد توجه قرار گیرد ،بحث «امضائی بودن احکام شرعی»
است .تردیدی در اصل این مسأله بین مسلمین نیست که اکثر احکام اسالم ،احکامی
امضائیاند .اگر تردیدی باشد ،در کمیت و کیفیت آن است .اکثر فقهای شیعه تصریح
کردهاند که تمامی احکام شرعی غیر عبادی ،امضائی هستند و شریعت محمدی (ص) با
کمی تصرف و یا بدون تصرف ،همان راهکارهای عملی قبل از اسالم را مورد امضاء و
پذیرش قرارداده است .حتی برخی از بزرگان ،در مورد احکام عبادی نیز همین نظر را
دارند.
مرحوم استاد ،آیة اهلل منتظری(ره)می گوید « :بخش زیادی از احکام حقوق اسالمی که
مربوط به روابط عمومی انسانها و جوامع با یکدیگر است تأسیسی نمی باشد بلکه
امضایی است ،یعنی قبل از شریعت به شکلی در بین انسانها وجود داشته است و شارع
کال یا بعضا آنها را امضا نموده است».
از مرحوم آیةاهلل سید ابوالقاسم خویی در کتاب «محاضرات فی أصول الفقه – ۲۳/ ۶ ۱
»۲۳۸مشابه همین مضمون نقل شده است که «أن المعامالت أمور عرفیة عقالئیة،
ولیست من الماهیات المخترعة عند الشارع المقدس ،وإنما هی ماهیات قد اخترعها
العقالء قبل هذه الشریعة لتمشیة نظام الحیاة ،ثم لما جاء نبینا األعظم ( صلى اهلل علیه
وآله ) لم یخالفهم فی هذه الطریقة المستقرة عندهم ،ولم یجعل ( صلى اهلل علیه وآله )
طرقا ‹ صفحه › ۲۳۷خاصة ال بد للناس أن یمشوا على طبق تلک الطرق ،بل ولم
یتصرف فیها تصرفا أساسیا ،بل أمضاها على ما کانت عندهم ،وتکلم بلسانهم ،فهو (
صلى اهلل علیه وآله ) کأحدهم من هذه الجهة .
نعم ،قد تصرف ( صلى اهلل علیه وآله ) فیها فی بعض الموارد ،فنهى عن بعض
المعامالت :کالمعاملة الربویة وما شاکلها ،وزاد فی بعضها قیدا أو جزءا لم یکن معتبرا
عند العقالء کاعتبار البلوغ فی المتعاقدین ،واعتبار الصیغة فی بعض الموارد … .وعلى
یکم
بخشواول
بخش بیست مبانی شریعت 217
در احکام شریعت محمدی ،نیز این دوگانهی ثابت و متغیر به ثبت رسیده است .از نظر
تاریخی ،احکام شرعی که در زمان حیات پیامبر خدا (ص) به پیروان ایشان ابالغ شده
اند ،یا دچار تغییر شدند و حکم جایگزینی پیدا کردند و اصطالحا «نسخ» شدند ،و یا
ثابت ماندند و نسخ نشدند .برخی احکام نیز پس از رحلت پیامبر (ص) دچار تغییراتی
شد .یا کال منتفی گردید و یا الزامات آنها به توصیههایی غیرالزامی تغییر یافت .برای
مثال میتوان از «تحریم متعه در نکاح و در حج» توسط خلیفهی دوم و یا تصریح به
«عدم لزوم خضاب» توسط علی بن ابیطالب (ع) اشاره کرد.
این وقایع تاریخی ،در کنار واقعیت زندگی بشر و تحوالت علمی و عملی آن و
اقتضائات عقلی و علمی این تحوالت ،نشان میدهد که شریعت محمدی (یا هر شریعت
دیگر) نمیتواند نسبت به ضرورتهای عملی زندگی بشر ،بی توجه بماند و در عین
حال ،ادعای «فطری بودن» خود را داشته باشد .وجود تغییرات ثبت شده در تاریخ
شریعت ،با هر عددی که اتفاق افتاده باشد ،نشانگر «قابلیت منطقی احکام شریعت برای
تغییر» است .بنا براین ،ادعای کلی برخی افراد مبنی بر «ثابت بودن کلیهی احکام شریعت
تا روز قیامت» منقوض است با احکام منسوخهای که در قرآن کریم آمده است و یا با
عناوین مختلف در فقه مذاهب گوناگون جعفری ،مالکی ،حنفی ،شافعی و حنبلی رسما
پذیرفته شده است.
در ضرورت تغییر احکام شریعت خواجه نصیرالدین طوسی میگوید« :نوامیس الهی…
سه صنف باشد؛ اول؛ آنچه راجع بود به هر نفسی به انفراد ،مانند عبادات و احکام .دوم؛
آنچه راجع بود به اهل منازل به مشارکت ،مانند مناکحات و دیگر معامالت .سوم؛ آنچه
راجع بود به اهل شهرها و اقلیتها ،مانند حدود و سیاسات و این نوع علم را فقه
خوانند و چون مبدأ این جنس اعمال« ،وضع» است ،به تقلب اصول و تغلب رجال و
تطاول روزگار و تفاوت ادوار و تبدل ملل و دول در تبدل افتد» (اخالق ناصری ۱۳۶و
دوم
بخشواول
بخش بیست مبانی شریعت 219
.)۱۱ایشان «تبدل در قوانین و احکام فقهی» را به «تقلب اصول و تبدل و تحول روزگار»
موکول کرده و آن را تأیید کرده است.
مرحوم شیخ طوسی نیز در بیان علت نسخ شرایع سابقه ،توسط شریعت محمدی (ص)
از دلیلی استفاده میکند که عقلی و تجربی است و «دالیل عقلی تخصیص بردار نیستند».
ایشان مینویسد؛ «شریعت پیامبر ما ،نسخ کنندهی شرایع سابقه است به این جهت که
مصالح بشر به حسب زمان و افراد تغییر میکند همانگونه که معالجات پزشکی برای هر
مریضی به حساب مزاج و بیماری او متفاوت است» (جواهرالفقه ۲۴۸۶و .)۲۴۳
مرحوم آیت اهلل مطهری ،میگوید؛ «مبتنی بودن احکام اسالمی بر یک سلسله مصالح و
مفاسد به اصطالح زمینی (یعنی مربوط به انسان که در دسترس کشف عقل و علم بشر
است) از یک طرف و سیستم قانونگذاری اسالم که به نحو قضایای حقیقیه است (یعنی
حکم را روی عناوین کلیه برده است نه روی افراد) از طرف دیگر ،این دو ،امکان زیادی
به مجتهد میدهد که به حکم خود اسالم ،در شرایط مختلف زمانی و مکانی ،فتواهای
مختلف بدهد و در واقع ،کشف کند که چیزی در یک زمان حالل است و در یک زمان
حرام ،در یک زمان واجب است ،در زمان دیگر مستحب .یک زمان چنین است ،یک
زمان چنان» (اسالم ومقتضیات زمان .)۲۶۳۱
آشکار ساختن «مالک ثبات و تغییر در احکام شرعی» و سپس توجه به «بیان مصادیق
مشخص دارای مالک» ،از پرداختن به گزاره ی کلی «وجود ثابت و متغیر شریعت»
ارزشمند تر است .ظاهرا تا هنگامی که بحث از کلیات باشد ،چندان اختالفی بین
فقیهان پدیدار نمی گردد ولی هنگامی که بحث به «مالک ها ومعیارها» یا «مصادیق
ثابت و متغیر مبتنی بر مالک ها» می رسد ،اختالفات شدیدی پیدا می شود تا جایی که
برخی تاب نیاورده و اقدام به «تکفیر و تفسیق» می کنند .
اگر سخن از بحثی علمی و روشمند است ( که هست ) نباید از خوشامد یا بد آمد
دیگران هراسی به دل راه داد و باید مبتنی بر یافته های علمی به این اقدام ضروری ( که
البته بسیار با تأخیر صورت می گیرد ) پرداخت و شریعت محمدی (ص) را به جایگاه
فطری آن بازگرداند .
کشف مالک ومعیار ثبات یا تغیّر احکام ،در گرو چند مطلب است که اجماال به اهم آن
مطالب می پردازم :
مبانی شریعت بیست و دوم بخش
221 بخش اول
-۱احکام شریعت را تابع مصالح و مفاسد واقعی در زندگی بشر بدانیم .
-۲اهداف و مقاصد اصلی و فرعی شریعت از بیان احکام شرعی را بطور کلی پیدا کنیم
.
-۳هدف خاص از تشریع حکم خاص مورد بحث را پیدا کنیم .
-۴احکام شریعت را به عنوان مجموعه ای هماهنگ و منسجم ارزیابی کنیم .
-۵نسبت احکام شرعی با رویکردهای عرفی رایج در عصر نزول وحی را پیدا کنیم .
-/با توجه به اقرار پیامبر خدا (ص) در مورد مأمور بودن به « مدارا کردن با بندگان خدا
» باید محدوده ی « احکام مداراتی » از « احکام واقعی » را جدا کرده و رویکرد الزم در
هر زمان را معین کنیم .
-۷تفاوت بیانات وحیانی پیامبر از سخنان و رویکردهای عادی ،شخصی و بشری او را
بدانیم و این دو رویکرد را با یکدیگر درهم نیامیزیم .
و…
اهداف و مقاصد احکام شریعت .تردیدی نیست که الزامات شرعی ،همچون الزامات
عقلی ،برای تأمین حداقل های الزم در زندگی اخالقی و ایمانی بشر تشریع شده اند .
اگر حکمی الزم شمرده شده است ،به این معنی است که برای رسیدن به حداقل اهداف
اخالقی و تعالی انسانی و ایمانی ،باید کار خاصی را مرتکب شد یا از ارتکاب آن پرهیز
کرد .بنابر این ،ترک الزامات تشریعی برای پیروان شریعت ،به منزله ی اطمینان به عدم
رسیدن آنان به اهداف و مقاصد یاد شده است .اکنون باید دید که آن اهداف و مقاصد
کدامند؟ در بررسی اجمالی مطلب ،به دو نکته ی اساسی می رسیم -۱تعبد و -۲
عدالت .
در بخش عبادات ،همانگونه که گذشت مالک « تعبد » است ،البته ،نمی توان امکان
مالک بودن « عدالت » در بخش عبادات را بکلی منتفی دانست ،چرا که روح عبادات
در اسالم « تفکر و تواضع » است .تفکر در مورد مؤثر دانستن غیر خود و رابطه ی
خویش به عنوان موجودی محدود با « هستی بخش نامحدود » و تواضع در برابر
موجودیت حقیقی دیگران و پرهیز کردن از « تکبر و غرور » و به یاد آوردن « ناتوانی
های خویش در رفع برخی مشکالت و موانع طبیعی زندگی بشری » که توجه به این
دوم
بخشواول
بخش بیست مبانی شریعت 221
نقل موکد و اطمینان آور قرآن و سنت ،در روز رستاخیز که پایان نامه ی زندگی و
فعالیت بشر » را صادر می کنند تنها با تکیه بر عقل فردی افراد بشر ،محاسبه و کیفر و
پاداش را به انجام می رسانند ،نمی تواند در صحنه زندگی و دوران گذار ( بین مبدا و
منتهی ) نسبت به کنش ها و واکنش های عقل بشر بی تفاوت بماند و صرفا از او « تعبد
بدون تفکر » را طلب کند .آن هم شریعت محمدی که با افتخار می گوید« :برترین
عبادت ،تفکر است» و یا «یک ساعت فکر کردن برتر از هفتاد سال ( میانگین عمر بشر
) عبادت است» .
البته مال ک تشخیص اندازه طاقت و تحمل بشر ،عقالء و اندیشمندان بشرند و طبیعی
است که دانشمندان مسلمان نیز باید در خصوص این مسئله به تحقیق و تفحص دائمی
مشغول باشند .امروزه می توان از مراکز آمارگیری و نظرسنجی بهره گرفت و یا با
شرکت در سمینارهای علمی و مجامع بین المللی و طرح نظریات شرعی به عنوان
پیشنهاداتی خاص ،میزان قبول یا رد آن و دالیل هر یک را فهمید .
از امیر مومنان علی (ع) نقل شده است که ؛ « خردمندانه ترین رفتار پس از ایمان به خدا
،مدارا کردن با بشر است » ( من الیحضره الفقیه .) ۳۸۷ ۶۴
حجیت سیره عقال یا حجیت عقل عرفی
احکام امضائی شریعت محمدی (ص) مبتنی بر درک و فهم عقالی بشر در زمان نزول
وحی صادر شده اند و آنچه رایج بوده است را با اندکی دخل و تصرف ،امضاء کرده و
به رسمیت شناخته است .در آن زمان که چنین اقدامی از سوی شارع انجام می گرفت ،
عاقالنه ترین و عادالنه ترین راهکارهای موجود ،از بین راهکارهای متفاوت (در جایی
که چند راه وجود داشت) گزینش می شدند .طبیعتا این راهکارها ،بر میزان دانش و
توانایی های علمی و تکنولوژیکی آن روز بشر مبتنی بوده است.
از طرفی تردیدی در رشد علم و تکنولوژی امروز بشر نسبت به زمان های گذشته در
زمین ه های مختلف ،وجود ندارد و این رشد علمی ،به رشد عقالنیت بشری نیز
انجامیده است .اکنون اگر تعارضی بین راهکارهای عقالئی مرسوم در زمان های گذشته
وحال پدید آید ،به گونه ای که بهره گیری از راهکارهای گذشته ،در زمان ما ،نامعقول
و غیر منطقی باشد ،چه باید کرد ؟ آیا باید به راهکارهای پیشین « تعبد » ورزید یا باید
دوم
بخشواول
بخش بیست مبانی شریعت 223
ردع » و نهی شارع را در پی نخواهد داشت ،بلکه تأکید و تکرار « لزوم عمل بر طبق
آنچه با عقل و خرد انسانی هماهنگ است و عدم لزوم پذیرش آنچه ناهماهنگ است»
نشانگر تأکید اسالم بر «صحت عمل به سیره عقالء» در هر عصری است.
بنا بر این ،اصوالً سخن از ترجیح دیدگاه بشر بر تشخیص الهی نیست ،بلکه سخن از
ترجیح دیدگاه انسان ها بر همنوعان خویش است .تنها امری که سبب توهم گردیده تا
آن را از نوع ترجیح فهم بشر بر فهم الهی قلمداد کند ،تأییدی است که شارع مقدس از
سیره و رفتار پیشینیان کرده است و هیچ تردیدی وجود ندارد که تنها مالک این تأیید ،
میزان توانایی عقلی و انس پیشینیان با آن راهکارها و عادالنه تر بودن روش های انسانی
مورد تأیید شرع بر روش های مخالف در همان زمان بوده است و این امر ،هرگز به
منزله تأیید قطعی و « نهایی دانستن عدالت موجود در آن راهکارها » نبوده و نیست .
بنابراین با کشف مالک قطعی حاکم بر حجیت سیره عقالء ،معلوم می شود که « سیره
عقالء » از آن جهت که بیانگر میزان عقالنیت جامعه بشری است و نمی توان بشر را به
«فوق طاقت و تحمل» او تکلیف کرد ،حجت است و در زمان حاضر ،نیز سیره عقالء
بشر امروز ،حجت است و معلوم است که «رفتارهای عقالنی و منطقی عقالء» مورد نظر
است .به اصطالح فقهی ،عقالء از آن جهت که عاقل اند و از عقل بهره می گیرند (
بماهم عقالء ) رفتارهای آنان پذیرفته می شود و هر جا که توافقی بین عقالء ( اکثریت
آنان) حاصل نشود ،نمی توان به تأیید آن اقدام کرد .
امیرمومنان علی(ع) فرمود « :خدا ،فرستادگانش را به سوی بشر فرستاد و انبیائش را
چون تیری به سوی آنان انداخت تا وفای به عهد و پیمان فطری آنان را گوشزد کرده
و… عقل مدفون بشر را پیش چشم او آشکار کنند ( لیستادوهم میثاق فطرته… و لیثیروا
لهم دفائن العقول_نهج البالغه،خطبه . » … ) ۱
آشکار کردن عقل مدفون بشر ،برای آن صورت گرفته که بشر را به « پیروی از عقل »
فراخواند .اگر بشر امروز به این هدف انبیاء عمل می کند ،ناخودآگاه شکرگزار رفتار
انبیاء و نعمت و هدایت الهی است ،هر چند ممکن است به زبان ،منکر خدا و تالش
چشمگیر انبیای الهی باشد .شاید ختم نبوت و نیامدن معجزه ماندگاری غیر از کتاب ،
به نوعی بیانگر عصر عقالنیت و رشد و شکوفایی بشر در جنبه های نظری و عقالنی
باشد .یعنی از این پس که دین خدا تکمیل شده ( الیوم اکملت لکم دینکم_مائده ) ۳۶و
دوم
بخشواول
بخش بیست مبانی شریعت 225
راهنمایی های الزم به عمل آمده و راه صحیح زندگی نشان داده شده ،بشر می ماند و
حجت باقی مانده خدا ( حجت درونی ) که عقل آدمی است .
نباید از اینکه « عقل جایگزین شرع » شود ترسی به دل راه دهیم .چرا که این هدف
شارع مقدس است و تمامی تالش شریعت ،عمده کردن عقل بشر و مسلط کردن آن بر
عوامل و انگیزه های دیگر ،در مقام عمل فردی و اجتماعی بوده است و آنچه اهمیت
دارد ،اصل وصول به این هدف است .هوشیاری افراد نسبت به این که « این خدا و
دین و شریعت است که او را به چنین مقام رفیعی هدایت کرده اند » البته خوب است و
الزم ،تا شکر نعمت به جای آورند و انگیزه ی الهی را در کنار انگیزه ی انسانی قرار
دهند و به یاری عقل بشتابند ،ولی غفلت از آن ،تنها به منزله از دست دادن انگیزه الهی
برای عمل بر طبق عقل است و اگر بدون این انگیزه و تنها از جهت انسانی به رفتار
عقالنی ملتزم شوند ،اصل رفتارشان صحیح و موجب نجات خواهد بود .هر چند
مزایایی که برای انگیزه الهی بوده را از دست خواهند داد .این مطلب در روایات معتبره
تأیید شده که مثالً « ترک شرب خمر با انگیزه حفظ سالمت جسمی و نه به خاطر
دستور خدا ،موجب پاداش اخروی و بهشتی شدن افراد می شود» (وسائل الشیعه
،۱۷۶۲۵۸کافی /۶۴۳۳ش ۸و . ) ۳
حتی در گزارشی از این مسئله ،وقتی علی بن ابیطالب (ع) این سخن را از پیامبر خدا
(ص) می شنود ،متعجبانه می پرسد« :به بهشت می رود در حالی که به خاطر دستور
خدا آن را ترک نکرده بلکه به خاطر کسب سالمت و حفظ صحت خود پرهیز کرده
است؟! » پیامبر خدا (ص) می فرماید « :آری ،چنین است و در حقیقت خدا از او تشکر
می کند» (من الیحضره الفقیه ۴۶۳۵۲٫وسائل الشیعه . )۱۷۶۲۴۳
با توجه به موارد فوق:
یکم ؛ مفهوم امضائی بودن احکام شرعی ،پذیرفتن قوانین عرفی و عقالئی از سوی
شارع است و مالک آن « عقالنیت و عدالت نسبی » موجود در آن ها است .
دوم ؛ « وجوب اتباع احسن » امری مطلق و عقالنی است که با همین « اطالق » مورد
تأیید و تأکید قرآن کریم قرار گرفته است و طبیعتا شامل تمامی موضوعات و
راهکارهای شرعی نیز می گردد .
مبانی شریعت بیست و دوم بخش
226 بخش اول
سوم ؛ « وجوب اتباع اهدی » در نصوص قرآنی مورد تأکید قرار گرفته است و
تخصیص بردار نیست .
چهارم ؛ شریعت محمدی با تأکید بر « حجیت عقل بشری » در تمامی مسائل تأکید
ورزیده است و آن را حجت باطنی و پیامبران را حجت ظاهری شمرده است و خود ،
تنها در « منطقة الفراغ حکم عقل» دست به تشریع زده است.
پنجم ؛ در قرآن و روایات معتبره ،از مخاطب می خواهد که به هیچ عنوان ،مطلبی را بر
خالف عقل خویش نپذیرد ،و موارد خالف آن را مورد شماتت و سرزنش قرارداده و
آن را گمراهی دانسته است .
و…
سخن گفتن از ثبات و تغیّر احکام شریعت در حوزه ی مسائل غیر عبادی ،دائر مدار «
بقاء یا عدم بقاء عقالنیت و عدالت موجود در احکام یاد شده و برتری آن ها بر سایر
راهکارهای بدیل » است .اگر همچنان برتر ( احسن و اهدی ) باشند ،ثابت می مانند و
گرنه ،جای خودرا به راهکارهای برتر می دهند .
مالکهای تمییز ثابت و متغیر از منظر استاد
استاد گرانقدر ما آیة اهلل منتظری(ره) سخنی مفصل در پاسخ به پرسشی در خصوص
احکام ثابت و متغیر ارائه کرده اند که بسیار ارزشمند است .متن آن پرسش و پاسخ را
ببینید:
برای تشخیص ثابت یا متغیر بودن احکام شرع چه معیاری وجود دارد؟ آیا عبادی یا
معاملی بودن موضوع آن مالک است ،یا تأسیسی یا امضایی بودن آن ،و یا معیار دیگری
وجود دارد؟
جواب :تغییر حکم شارع با محفوظ بودن و بقای موضوع آن به هیچ وجه صحیح
نیست ،بلکه معقول نیز نمی باشد; زیرا نسبت هرحکمی به موضوع خود همچون نسبت
معلول به علت است و با بقای علت ،انعدام و زوال معلول عقال ممکن نخواهد بود.
بنابراین تغییر هر حکم نسبت به موضوع خود با نوعی از تغییر و تفاوت درموضوع و در
نتیجه زوال موضوع اول همراه میباشد.
و این تغییر به یکی از راههای زیر ممکن است :
دوم
بخشواول
بخش بیست مبانی شریعت 227
الف :موضوع حکم ،تغییر ماهوی پیدا کند; نظیر استحاله در اشیاء نجس ،همچون میته
حیوان در نمکزار که پس از مدتی به نمک تبدیل میشود .یا تبدل اجزاء میته یا کود
حیوانی به اجزای درختان و گیاهان .این گونه تغییر ،تغییر صورت نوعیه و ماهیت به
شمار میآید.
ب :عارض شدن یکی از عناوین ثانویه بر موضوع ; همچون ضرورت و ضرر و حرج
و نظایر آن .به عنوان مثال وضویی که مستلزم ضرر فوق العاده یا مرض باشد با وضویی
که چنین نباشد عرفا دو موضوع شمرده میشوند; و لذا هرکدام حکم جداگانه ای دارد.
ج :مزاحمت دو حکم در مقام امتثال ،با فرض رجحان یکی از آن دو بر دیگری ;
همچون تزاحم وجوب تطهیر مسجد با وجوب نماز در فرض وسعت وقت ،که در نظر
شارع تطهیر مسجد اهم و مقدم بر نماز خواهد بود .و درحقیقت حکم وجوب نماز در
وسعت وقت مقید است به عدم تزاحم واجب اهمی همچون تطهیر مسجد با آن .
د :نسخ حکم سابق به واسطه حکم الحق ; و در این قسم هرچند به حسب ظاهر چه
بسا موضوع حکم اول باقی است ،ولی درحقیقت در نظر قانونگذار اسالمی یعنی شارع
مقدس ،مصالح و یا مفاسدی که بر اساس آن حکم اول تشریع شده تغییر نموده است ;
زیرا بدون تغییر آنها تغییر حکم ،گزاف و بر شارع حکیم قبیح میباشد .و این گونه
مصالح و مفاسد که نقش اساسی در تشریع دارند به منزله موضوع حقیقی و در سلسله
علل احکام شرعی میباشند .بنابراین نسخ حکم به معنای تمام شدن مدت آن به علت
تغییر مصلحت یا مفسده در ناحیه موضوع آن میباشد.
هـ :پایان موسم در احکام موسمی ; مثل حرمت گوشت حُمُر وحشیه در یکی از جنگ
ها ،و یا مثال کراهت پوشیدن جامه سیاه بر فرض این که حکم مذکور در زمان قیام سیاه
جامگان تشریع شده باشد .تغییر حکم در این قسم نیز به تغییر مصلحت یا مفسده با
توجه به شرایط زمانی بازمی گردد; زیرا با عدم تغییر مصلحت یا مفسده ،تغییر حکم
گزاف خواهد بود.
و :تغییر در موضوعاتی که موضوع احکام والیی و حکومتی قرار میگیرند; نظیر جهاد،
صلح و تحریم استفاده از بعضی کاالها به خاطر مصالح یا مفاسدی که تشخیص آنها به
دست کارشناسان حکومت صالح میباشد .در این قسم نیز تغییر حکم به علت تغییر
مبانی شریعت بیست و دوم بخش
228 بخش اول
مصالح یا مفاسدی است که منجر به صدور حکم حکومتی میشود .و میتوان این قسم
را از مصادیق بند “ج” شمرد.
ز :زایل شدن علت در مواردی که حکم منصوص العلة باشد; رمز تغییر حکم در این
قسم آن است که علت حکم همان موضوع اصلی آن میباشد و با زوال آن ،موضوع
حکم زایل یا متغیر شده است .با توجه به این که احکام شریعت بدون درنظر گرفتن
مصلحت یا مفسده واقعی و از روی گزاف نمی باشند ،در این قسم که حکم منصوص
العلة میباشد نیز زوال علت به معنای تغییر مصلحت یا مفسده میباشد.
از آنچه بیان شد فهمیده میشود اساس تغییر حکم ،حتی در قسم اول که موضوع حکم
تغییر ماهوی مییابد ،ناشی از تغییر موضوع حقیقی حکم یعنی مصالح یا مفاسد واقعی
است ; که بنابر نظر عدلیه از مبادی اصلی تشریعات شارع حکیم میباشد .البته تشخیص
مصالح و مفاسد واقعی و تغییر آنها در بسیاری از احکام برای غیر شارع – که به مصالح
و مفاسد واقعی و تار و پود نظام خلقت و ساختار وجودی انسان آگاه نمی باشند –
مقدور و میسور نیست ; ولی در بعضی دیگر از احکام بسا امکان آن وجود داشته باشد.
در تمام موارد ذکر شده ،هرچند مستقیما کشف و دسترسی به مصالح یا مفاسد احکام
تغییریافته برای غیرشارع میسور نمی باشد ،ولی از این که تغییری در حکم پیدا میشود
به نحو برهان ان و کشف علت به وسیله معلول به دست میآوریم که قطعا آن مصالح یا
مفاسد به شکلی دستخوش تغییر و تبدل گردیده است .
بر این اساس اگر فقیه در حوزه احکامی که به یقین تعبدی نمی باشند ،با تشخیص
کارشناسان به تغییر مصلحت و مفسده واقعی ،قطع و یقین پیدا کرد ،به طوری که بقای
حکم اول گزاف باشد ،در چنین موردی میتواند حکم جدیدی را استنباط نماید.
درحقیقت در این گونه موارد حکم سابق تغییر نیافته بلکه موضوع حقیقی آن که همان
مصالح یا مفاسد واقعی میباشد تغییر کرده است ; و تعبیر به تغییر حکم در آنها تعبیر
مسامحه ای است .
بنابراین تغییر احکام در موارد ذکر شده هیچ منافاتی با روایات دال بر این که “حالل
محمد حالل الی یوم القیامة و حرامه حرام الی یوم القیامة” ندارد; زیرا مفاد این روایات
بقاء احکام حالل و حرام نسبت به موضوعات خود میباشد و در موارد ذکر شده،
موضوعات احکام تغییر یافته است (مجازات های اسالمی و حقوق بشر ۳۸۶تا .)۱۳۲
دوم
بخشو اول
بخش بیست مبانی شریعت 229
این کالم خداوندی برای تشریح اهداف کلی و تبیین مصالح و مفاسدی که اوامر و
نواهی شریعت را برانگیخته است بسیار جامع و گویا است که ؛ «ان اهلل یأمر بالعدل و
اإلحسان و ایتائ ذی القربی و ینهی عن الفحشاء و المنکر و البغی ،یعظکم لعلکم
تذکّرون » (نحل« .)۳۳۶خداوند به عدل و احسان و بخشش به نزدیکان فرمان میدهد؛ و
از فحشا و منکر و ستم ،نهی میکند؛ خداوند به شما اندرز میدهد ،شاید متذکّر شوید».
در بیانی دیگر ،استاد عالمه ی ما ،آیة اهلل منتظری(قده) آورده است:
کشف مصالح و مفاسد گاه به وسیله عقل صائب فطری فردی و گاه توسط عقل مستقیم
جمعی و گاه از سوی خالق عقل ،خداوند متعال است ; و به لحاظ اعتبار عقل صائب
آنچه عقل ادراک میکند همان حکم شرع مبین است ; لذا گفته شده است “ :کل ما
حکم به العقل حکم به الشرع” .چنان که نزد عقل سالم که به قصور خود و کمال خالق
خود واقف است آنچه خداوند میگوید مقبول است ; از این رو میگویند“ :کل ما حکم
به الشرع حکم به العقل”.
بر این اساس عقل جمعی اگر آگاهانه و از روی بصیرت و با توجه به مصالح و مفاسد و
شناخت انسان و هدف از خلقت او و نیز رابطه انسان با جهان آفرینش و آفریننده او
تحقق یابد ،میتواند منشاء حقوق قرار گیرد .و حقوق قراردادی به این معنا قسیم حقوق
اسالمی نیست ،بلکه میتواند بخشی از آن باشد; زیرا بخش زیادی از احکام حقوق
اسالمی که مربوط به روابط عمومی انسانها و جوامع با یکدیگر است تأسیسی نمی باشد
بلکه امضایی است ; یعنی قبل از شریعت به شکلی در بین انسانها وجود داشته است و
شارع کال یا بعضا آنها را امضا نموده است .بنابراین حقوقی که ناشی از احکام امضایی
شارع میباشند قهرا امضایی خواهند بود.
بر این اساس این گونه امور هر کجا در لسان ادله مسکوت مانده و شارع حق یا حکم
خاصی را مقرر نکرده باشد ،میتوان اراده عمومی جامعه را مالک حق یا حکم قرار داد;
زیرا در این گونه امور سکوت آگاهانه شارع و عدم ردع او دلیل بر رضایت شارع و
جواز رجوع به سیره و تشخیص عقال و اراده عمومی آنان خواهد بود.
اما نباید از این حقیقت نیز غفلت شود که اراده عمومی جامعه در یک زمان یا مکان
خاص نمی تواند برای دیگران که در زمان یا مکان دیگری زیست میکنند حجت شرعی
یا عقلی باشد .حتی اگر بعضی مفاهیم و امور اجتماعی مورد توافق و اراده عام جهانی
مبانی شریعت بیست و دوم بخش
231 بخش اول
قرار گرفت ،به گونه ای که همه یا اکثریت مردم جهان آگاهانه و با اختیار به آن رأی
مثبت دادند – مانند بسیاری از مواد اعالمیه جهانی حقوق بشر – در این صورت امور
مذکوره به مقتضای ادله وجوب وفای به عقود و تعهدات هرچند برای نسل معاصر و
حاضر اعتبار عقالیی و شرعی خواهد داشت و الزم االجرا میباشد ،ولی برای نسلهای
آینده تا مجددا نظرخواهی نشود الزم االجرا نخواهد بود.
و اگر به نحو اطمینان ثابت شد که ثبوت یا نفی حق یا حکمی که مفاد دلیل غیر قطعی
شرع است بر خالف حکم اطمینان آور عقل (عقل نظری) یا دستاورد اطمینان آور عقال
و فرهیختگان زمان (عقل عملی) میباشد ،در این صورت کشف میشود که اصوال مراد
و نظر واقعی شارع چیزی غیر از مفاد ظاهری آن دلیل میباشد ،و یا آن مفاد منحصر به
زمان و مکان خاصی بوده که اقتضائات دیگری داشته و منشاء آن از قبیل مصالح و
مفاسد متغیر میباشد.
گفتنی است عدل در تشریع نیز به معنای مطابقت آن با مصالح و مفاسد ذکر شده
میباشد .نادیده گرفتن این گونه مصالح و مفاسد در هر موردی از طرف خداوند در
مرحله تشریع ظلم محسوب است ،که ساحت او منزه از آن میباشد .از این رو عدلیه
میگویند :نظام تشریع الهی مطابق با عدل است ،و طبعا به واسطه ارتباط تنگاتنگ حق و
تکلیف باید در مرحله عمل همان شریعت عادله به اجرا درآید و هر حقی به صاحب آن
واگذار گردد; و این همان عدالت در عمل و رفتار میباشد (رساله ی حقوق ۱۳۶تا .)۲۱
بخش اول مبانی شریعت 231
عقالنیت مشترک بشری ،در دو بعد مثبت و منفی حضور خود را به شریعت تحمیل میکند.
چکیده :در هشت قسمت گذشته بیست و دو بخش از رساله«مبانی شریعت» مورد بحث قرار
گرفت ،از جمله نظریهی عدم برتری مطلق انسان بر سایر مخلوقات ،اصول عقالنیت نظری و
عملی ،اصالة االباحهی عقلیه ،اصول سه گانه دین یگانه (ایمان به خدا و آخرت و عمل صالح)،
اخالق و مبانی آن ،مدارا در حکمرانی ،تفقه مداراتی ،تقیه مداراتی ،نفی مالزمه بین نبوت و امامت
با حکومت و زعامت سیاسی ،و مسئولیت عالمان شریعت.
در قسمت قبل توضیح داده شد که مالک اصلی احکام عبادی تعبد و مالک اساسی احکام
غیرعبادی عدالت و عقالنیت است .با توجه به ظرفیت محدود انسانی حرکت تدریجی و تکاملی
اسالم از عدالت نسبی به سمت عدالت مطلق بوده است .مراد از عدالت مطلق تساوی است.
مفهوم امضائی بودن احکام شرعی ،پذیرفتن قوانین عرفی و عقالئی از سوی شارع است .سیره
عقالء از آن جهت مورد توجه و تأیید شریعت محمدی(ع) قرار گرفته که عقل و فهم بشر در هر
زمان مالک حقیقی برای تکلیف شرعی بوده است و با کشف این مالک قطعی و تنقیح مناط
واقعی سیره عقالء در هر زمان حجت شرعی خواهد بود .سخن گفتن از ثبات و تغیّر احکام
شریعت در حوزه ی مسائل غیر عبادی ،دائر مدار بقاء یا عدم بقاء عقالنیت و عدالت موجود در
احکام یاد شده و برتری آن ها بر سایر راهکارهای بدیل است .اگر همچنان برتر باشند ،ثابت می
مانند و گرنه جای خودرا به راهکارهای برتر می دهند.
در این قسمت شش بخش دیگر از مبانی شریعت مورد بحث قرار می گیرد :بخش بیست و سوم با
عنوان عقل برترین و معتبرترین دلیل شریعت که در واقع تکمیل بخش سوم رساله است ،حجیت
عقل در حوزه احکام شریعت یا کشف مالک احکام را تشریح می کند ،و رویکرد فقهای مقلده در
تخطئه عملی عقل را رویکردی ضد اخالقی و تحقیرآمیز ارزیابی می کند.
عنوان بخش بیست و چهارم منطقة الفراغ عقل حوزه نقل معتبر شرعی است و در حقیقت تفصیل
نکته ای است که در بخش بیست و دوم مطرح شد .عقالنیت مشترک بشری ،در دو بعد مثبت و
منفی حضور خود را به شریعت تحمیل میکند .در تمامی اصول و فروع شریعت ،محوریت و
حجیت عقل ،جاری و ساری است و شریعت ،تنها در «منطقة الفراغ حکم عقل» حق تشریع و
گزینش دارد .حوزههای عظیم احکام عبادی و اکثریت احکام غیرعبادی شریعت ،که عقالی بشر
مبانی شریعت بیست و سوم بخش
232 بخش اول
با آن هیچ اختالف نظری ندارند و تمامی احکام غیر عبادیای که عقالی بشر در آن اختالف نظر
دارند همچنان در محدودهی حضور و گزینش شریعت باقی خواهد ماند.
بخش بیست و پنجم با عنوان قرآن سند اصلی و معتبر نقلی برای احکام شریعت تکمله بخش
هشتم است .نقل قرآنی قطعی السند و ظنی الداللة است.
عنوان بخش بیست و ششم روایات معتبره سند دوم برای احکام شریعت است .تواتر معنوی ،ظنی
بودن اخبار آحاد و داللت امر و نهی از نکاتی است که در این بخش توضیح داده شدند.
نتیجه بخش بیست و هفتم اجماع زیر مجموعه روایات معنبره این است :وانهادن نظریات اجماعی
یا مشهور فقهاء ،و نفی انتساب آن به شریعت ،در صورتی که دلیل یا دالیل علمی (عقلی و نقلی)
معتبری در مقابل نظریات یادشده ،وجود داشته باشند ،کامال علمی است و هرگز به معنی اقدام بر
خالف ضروری شریعت یا مذهب ،ارزیابی نمیشود.
و باالخره در بخش بیست و هشتم اصول عملیه یعنی برائت ،احتیاط ،تخییر و استصحاب به
اختصار مورد بحث قرار می گیرند.
***
حجیت عقل و علم بشر ،ذاتی است .حکمی که از طریق عقل ثابت می شود ،حکمی
صد درصد «واقعی» شمرده می شود و تردیدی در صحت آن روا داشته نمی شود .همه
ی انسان ها از نظر عقلی ،موظفاند که به حکم ثابت عقل خود ملتزم باشند و از آن
تخلف نکنند.
از «جنبه ی نظری» هیچکس را نمی توان به امری بر خالف عقل و علم او وادار کرد ،و
یا نمی توان او را از التزام به نظریات علمی و عقالنیاش باز داشت .این مطلب را پیش
از این (بخش سوم) بررسی کردیم.
اکنون از منظر شریعت به «حجیت عقل» میپردازیم تا معلوم گردد که در حوزهی احکام
شریعت نیز این حجیت وجود دارد و به عنوان «مالک احکام» مورد تأیید و تأکید قرار
گرفته است.
سوم بخش بیست و مبانی شریعت
بخش اول 233
«خدای سبحان و صاحب شریعت(ص) و اولیاء خدا ،با صراحت اقرار کردهاند که عقل،
حجت باطنی است که خداوند برای بشر قرار داده است .حجت ظاهری (پیامبران الهی)
و شرایع آنان ،تنها در منطقة الفراغ عقل ،حق اظهار نظر مستقل را دارند و در سایر
موارد ،موظف به تأیید و تأکید حکم عقل میباشند .بنا بر این ،عقل ،حجت اصلی و
اوّلی است و نقل معتبر ،حجت ثانوی است».
تردیدی نیست که در هر پدیدهای ،باطن اصل است و ظاهر باید درخدمت باطن باشد.
این اقرار درمورد نسبت عقل و نقل ،نکتهای اساسی است.
مگر نه این است که همگان معتقدند که «در اصول شریعت و دین (توحید ،معاد و
نبوت) فقط عقل فردی افراد بشر حجت است و هر گونه تقلید و پیروی از دیگران در
آنها جایز نیست؟»
وقتی در «اصل دین و شریعت» تنها حجت پذیرفته شده «عقل بشری» است ،آیا در
«فروع شریعت» این حجت بی بدیل الهی از ارزش می افتد و یا از اعتبارش کاسته می
شود؟ مگر نه این است که «فرع از اصل باید تبعیت کند»؟ آیا این نسبت در «احکام
فرعی شرعی» معکوس شده است و باید «اصل از فرع تبعیت کند»؟!!
با توجه به تأکیداتی که در متن آیات و روایات معتبره (در خصوص فهم همین احکام
فرعی) بر بهرهگیری از علم و عقل شده است و «عقل را حجت باطنی و پیامبران و ائمه
را حجت ظاهری» خواندهاست ،میتوان گفت که «عقل ،حجت اولی و شرع حجت
ثانوی است» (ان هلل علی الناس حجتین ،حجة ظاهرة و حجة باطنة .فاما الظاهرة ،فالرسل
و األنبیاء و األئمة “ع” و اما الباطنة فالعقول).
بر خالف روند حاکم بر قرآن کریم و گفتار و رفتار پیامبر خدا(ص) و اولیاء الهی،
رویکرد تحقیر آمیز رایج در اندیشهی اکثریت فقهای شریعت (اعم از شیعه و سنی)
نسبت به «عقل و برداشتهای عقالنی بشر» جدّاً تعجب آور است .آنان با تصوری
خاص از شریعت و گاه با استناد به عبارت «إن دین اهلل ال یصاب بالعقول» و با ترجمه
ی «دین خدا با عقول بشر قابل دستیابی نیست»!! به رویکردی غیرعقالنی گرایش پیدا
کردهاند و رسما و صراحتا آدمیان را از «درک مصالح و مفاسد احکام شریعت» نا توان
میشمارند.
مبانی شریعت بیست و سوم بخش
234 بخش اول
الف[« .تأویل آیة] :إن سأل سائل عن قوله تعالى فی قصة یوسف علیه السالم ( ولقد
همت به وهم بها لوال أن رأى برهان ربه کذلک لنصرف عنه السوء والفحشاء إنه من
عبادنا المخلصین ) فقال هل یسوغ ما تأول بعضهم هذه اآلیة علیه من أن یوسف علیه
السالم عزم على المعصیة وأرادها وانه جلس مجلس الرجل من المرأة ثم انصرف عن
ذلک بأن رأى صورة أبیه یعقوب عاضا على إصبعه متوعدا له على مواقعة المعصیة أو بأن
نودی له بالنهی والزجر فی الحال على ما ورد به الحدیث . .الجواب قلنا إذا ثبت بأدلة
العقول التی ال یدخلها االحتمال والمجاز ووجوه التأویالت ان المعاصی ال تجوز على
األنبیاء علیهم السالم صرفنا کل ما ورد ظاهره بخالف ذلک من کتاب أو سنة إلى ما
یطابق األدلة ویوافقها کما یفعل مثل ذلک فیما یرد ظاهره مخالفا لما تدل علیه العقول من
صفاته تعالى وما یجوز علیه أو ال یجوز(».السید المرتضى ،األمالی ،ج ۲ص )۱۲۵
ب « .فأما الخبر المدعى فی هذا الباب ،فال یلتفت إلیه ،الن االخبار تبنى على أدلة
العقول ،فإذا علمنا بدلیل العقل ان األنبیاء ال یجوز علیهم المعاصی تأولنا کل خبر یتضمن
خالفه أو أبطلناه ،کما نفعل ذلک بأخبار الجبر والتشبیه» (.الشیخ الطوسی ،التبیان ،ج ۵
ص )۵۵
پ « .و بالجملة یجب اتباع الدلیل و ال یجوز غیره حتّى لو وجد دلیل نقلی یعارض
الدلیل العقلی یؤوّل النقل ان أمکن أو یطرح ،و ال یمکن القول باجتماع الضدین و
التکلیف المحال ،فتأمّل( ».المحقق احمد االردبیلی ،مجمع الفائدة و البرهان ،ج ۱۳ص
)۳۲۸
ت« .فاعلم أن الدلیل العقلی تارة یدل على أنه إذا لمیظهر من الشرع دلیل یجب أن
یحکم بکذا کالدلیل على أصل البراءة فإن مقتضاه أنه إذا لمیظهر دلیل على اشتغال الذمة
یجب أن یحکم بعدمه و تارة أخرى یدل على ثبوت الحکم لجمیع الجزئیات من
غیرتعلیق على شی ء کالدلیل الدال على حرمة الظلم فإنه یدل على أن کل فرد من أفراد
الظلم حرام فإن کان من القسم األول فالیمتنع معه أن یظهر دلیل على اشتغال الذمة فإنه
الیعارضه بوجه و الیکون مخصصا له لعدم اندراج هذا الفرد تحت الکلیة الحاصلة من
هذا الدلیل و هو واضح و إن کان من القسم الثانی فیمتنع أن یرد دلیل قطعی من الشرع
یعارضه و أما الظنی فیجوز و لکن یجب تأویله بما یرجع إلى الدلیل العقلی و الیجوز
مبانی شریعت بیست و سوم بخش
236 بخش اول
تخصیصه بالثانی ألن الدلیل العقلی الیقبل التخصیص قطعا( ».السید محمد المجاهد
الطباطبائی (م ،)۱۲۴۲مفاتیح األصول)۵۲۸ ۶
ث« .إن کل آیة قرآنیة قامت القرینة العقلیة على خالف ظاهرها وجب صرفها عن
ظاهرها بمقتضى القرینة ،وهذا هو الموافق لبناء العقالء فی العمل ،بمقتضى القرینة القائمة
على خالف الظاهر ،و هو دیدن العلماء أیضا فی آیات التجسیم ،نحو قوله تعالى:
(الرحمن على العرش استوى) و قوله تعالى( :و جاء ربک و الملک صفا صفا) فقد حملها
العلماء على خالف ظاهرها ،لقیام القرینة العقلیة على خالفها( ».آیة اهلل میرزا جواد
تبریزی ،صراط النجاة ،ج ۳ص )۴۴/ – ۴۴۵
ج« .إن أساس الحکومة االسالمیة هو قوانین االسالم و مقرراته فی شتی مسائل الحیاة ،و
أن منابع ها و مصادرها هی الکتاب العزیز ،و السنة القویمة بأقسامها من قول المعصوم و
فعله و تقریره الثابتة بطریق صحیح معتبر ،و حکم العقل القطعی الخالی من شوائب
االوهام و التعصبات ،کالحسن و القبح العقلیین و کالمالزمات العقلیة القطعیة .و هذه
الثالثة مما اتفق علیها الشیعة و السنة .
و ما یری فی بعض الکلمات من التشکیک فی حجیة العقل مطلقا فهو بظاهره کالم واه
الیعتنی به ،اذ لوحصل بحکم العقل القطعی القطع بحکم الشارع فال مجال النکار حجیتة،
فان القطع حجة ذاتا ،و العقل أم الحجج و أساسها .و هل یثبت التوحید و النبوة و حجیة
کتاب اهلل و سنة رسول اهلل اال من طریق العقل ؟
و فی خبر عن االمام الصادق (ع) قال “ :العقل دلیل المؤمن ”.و فی خبر آخر عنه (ع)
قلت له :ماالعقل ؟ قال “ :ماعبد به الرحمان و اکتسب به الجنان ”.
و فی خبر هشام بن الحکم ،عن موسی بن جعفر(ع)“ :یا هشام ،ان هلل علی الناس حجتین
:حجة ظاهرة و حجة باطنة ،فأما الظاهرة فالرسل و االنبیاء و االئمة ،و أما الباطنة فالعقول
”.
و بالجملة ،فأصل حجیة العقل القطعی اجماال مما المجال لالشکال فیه و ان وقع االشکال
فی بیان مصادیقه .وللبحث فیه محل آخر .و کذا ال اشکال فی حجیة الکتاب و السنة
اجماال علی من أذعن باالسالم و النبوة( ».آیة اهلل حسینعلی منتظری نجف آبادی،مجمع
الفوائد ۲۱۳ ۶و )۲۱۴
وچهارم بخش بیست مبانی شریعت
بخش اول 237
بهرهگیری بهتر و بیشتر از سرمایهی اصلی ،یعنی عقل است(ارسل الیهم رسله و واتر
الیهم انبیائه ،لیستأدوهم میثاق فطرته… و لیثیروا لهم دفائن العقول).
البته نمیتوان هر ادعای اثبات نشده به نام علم و عقل را «مطلق» کرد و بدون دلیل
قانعکننده ،چیزی را پذیرفت .خصوصا درمسائل علمی که بین دانشمندان
اختالفنظرهایی وجود دارد و یا در رویکردهای عقالنی مختلفی که در مجامع گوناگون
دیده میشود ،باید متوجه بود که فرصت گزینش برای شریعتهای الهی وجود دارد.
آنچه الزم است از سوی شریعت مراعات شود (یا مراعات شده باشد) پرهیز از
رویکردهایی است که با تمامی رویکردهای عقالنی مخالفت داشته باشد .یعنی از چیزی
که «عقل مشترک بشری» آن را نفی میکند ،لزوما باید پرهیز کند و دورباش دهد و به
چیزی که عقل ،وجود آن را الزم میشمارد ،روآورد و دستور دهد.
برای تأیید و تأکید بیشتر این رویکرد(حجیت عقل مستقل در شریعت محمدی)،
پژوهشگران را به اصلیترین متن شریعت محمدی(ص) یعنی قرآن کریم ،ارجاع
میدهم .در این متن ،بیش از نیمی از آیات قرآن ،با صراحت یا اشاره و تلویح (انواع
دالالت :مطابقه ،تضمن و التزام) دعوت به تعارف ،تفاهم ،تفکر ،تأمل ،توجه ،تدبر ،تعلم
و تفقه(تعقل) میکند .حتی در بیانات عالمان شریعت ،الاقل تأکید شده است که اصول
شریعت را تنها باید مبتنی بر عقل مستقل پذیرفت و هرگونه پیروی از دیگران در آن
مردود است .البته با کمال تأسف ،رویکردهای بسیاری ازآنان در بیاعتنایی به عقل
مستقل و تحقیر آن در مقام عمل ،کار را دشوار ساخته و در مجموع ،سبب دورشدن
شریعت از عقالنیتی شد که تنها سرمایهی اولیهی آن برای نفوذ در جوامع بشری بود.
آنچه من برداشت کرده ام (و تا هنگامی که کسی مرا به بطالنش قانع نکند ،به آن ملتزم
خواهم بود) این است که در تمامی اصول و فروع شریعت ،محوریت و حجیت عقل،
جاری و ساری است و شریعت ،تنها در «منطقة الفراغ حکم عقل» حق تشریع و گزینش
دارد .باتوجه به سکوت عقل در چندوچون مسائل عبادی( ،یعنی عدم اظهار نظر قطعی
عقل در نفی یا اثبات راهکارهای پیشنهادی شرع) حضور مستقل و غیر قابل انکار
شریعت را در این حوزه نمی توان انکار کرد.
در حوزه ی مسائل غیر عبادی ،رویکردهای شرعی با معیار های موردنظرعقالی زمان
نزول وحی یازمان حضور اولیاءخدا ،هماهنگی داشته ومبتنی بر «مدارا با عقالنیت بشر
مبانی شریعت بیست و چهارم بخش
241 بخش اول
در هر زمان» بوده که اصلی اساسی در حوزهی تشریع است .اگر این نسبت بین
راهکارهای شرعی رایج با راهکارهای عقالنی بشر امروز باقیمانده باشد ،التزام به آن
کامال عقالنی است و اگر با رویکردهای برخی از عقالی بشر سازگار و با برخی
ناسازگار است ،باید حق گزینش شرع مبتنی بر دالئل قانع کننده را برسمیت شناخت .اما
اگر با عقالنیت مشترک بشر امروز سازگار نباشد و برخالف رویکرد آنان ارزیابی شود و
قدرت استدالل کافی برای قانع کردن عقالء رانداشته باشد ،لزوما باید تغییر کند .در این
صورت ،معلوم میشود که حکم شریعت محمدی در آن موارد ،ثابت نبوده و موارد مورد
نظر ،از احکام متغیر شریعت بوده است .در این صورت ،اقدام و اصرار بر رویکردهای
سابق که ازنظر عقالی بشرامروز ،کاری خالف عقالنیت ارزیابی میشود ،کاری نامعقول
و نامشروع خواهد بود (قاعدهی مالزمه نیز مؤید این رویکرد است).
منطقةالفراغ عقل جایی است که عقل مشترک بشری ،نسبت به گزینههای موجود یا
محتمل ،هیچگونه گرایش یگانه و مستقل مثبت یا منفی الزامی ندارد و طبیعتا نسبت به
آنها «بی تفاوت» است.مثال دراین موارد که برای آیندهی زندگی خود چه شغلی انتخاب
کنیم ،با چه کسی پیمان زندگی مشترک ببندیم ،درآمد مشروع خویش را درکدام زمینهی
اقتصادی یا فرهنگی سرمایه گذاری کنیم ،کدام خوراک یا پوشاک را برگزینیم ،چه کسی
را وکیل یا وصی خود قراردهیم ،اموال خود را به چه کسانی هدیه داده یا در اختیارشان
قرار دهیم ،با چهکسانی مشارکت اقتصادی یاسیاسی داشته باشیم و …(صرفنظر از
مواردی که برخالف عقل و منطق است و مجاز نیست) عمدتا عقالء به یک رویکرد
مشترک برای همهی بشریت نرسیدهاند ،بلکه تنوع و حق انتخاب آحاد بشر را برسمیت
شناختهاند.بنابراین اگر کسی بپرسد که کدام شغل یا کدام نفر یا کدام رویکرد منطبق با
عقل است ،پاسخ میگیرد که تفاوتی ندارد ،هرچیز و هرکس و هر رویکردی را که
مناسب میدانی ،به آن ملتزم باش .در این گونه موارد (که فراوان است) همهی عقالء (و
از جمله صاحبان شرایع) حق اظهار نظر دارند و طبیعتا هرکس به آنچه ترجیح میدهد
عمل خواهد کرد .آنانی که نظر شریعت محمدی(ص) را ترجیح داده و میدهند نیز
رویکردی عقالنی از میان رویکردهای مختلف عقالنی را بر میگزینند .بنا بر این ،اگر ما
به ترجیح آن بر سایر نظریات رسیدهایم ،بخاطر اطمینان ناشی از عقالنی بودن این
شریعت است.مرحوم استاد ،از استادشان آیة اهلل روح اهلل خمینی نقل کرده است که
چهارم بخش بیست و مبانی شریعت
بخش اول 241
ایشان می گوید؛«أن ملکیة المیتة و مالیتها مما یحکم به العقالء و النحتاج فی االمور
العقالئیة الی امضاء الشارع ،نعم له الردع عنها ،و الدلیل علی الردع فی المشتبه بعد تجویز
االنتفاع به»(مجمع الفوائد .)۲۳۸۶به دو نمونه از آراء علمای سنی و شیعه در این مورد
اشاره می کنم :الف« .إن العبادات (قد) ترد من اهلل تعالى على أنحاء ثالثة :واجب فی
العقل :فیرد الشرع بإیجابه ،تأکیدا لما کان فی العقل من حاله ،وذلک نحو التوحید ،
وصدق الرسول صلى اهلل علیه وسلم ،وشکر المنعم ،و االنصاف ،وما جرى مجراه .
والثانی :محظور فی العقل :فیرد الشرع بحظره ،تأکیدا لما کان فی العقل ،وهذان البابان
ال یجوز ورود الشرع فیهما بخالف ما فی العقل ،وال یجوز فیهما النسخ والتبدیل .وقسم
ثالث :وهو واسطة بینهما ،لیس فی العقل حظره وال إیجابه ،إال على حسب ما تقتضیه
حاله :من حسن ،أو قبح ،وفی العقل تجویز کونه من حیز الواجب ،أو المحظور ،أو
المباح .فإذا حظره السمع علمنا قبحه ،وإن أوجبه أو أباحه ،علمنا حسنه ،فإذا ثبت
ذلک ووجدنا اهلل تعالى قد أباح لنا التصرف فی المباحات بحسب رأینا واجتهادنا فی
اجتالب المنافع ألنفسنا بها ،ودفع المضار عنها ،نحو التصرف فی التجارات ،والرحلة
لألسفار ،طلبا للمنافع فی زراعة األرضین ،وأکل األطعمة ،والتعالج ،واألدویة ،على
حسب اجتهادنا»( .الجصاص ،الفصول فی األصول،ج ۴ص ) ۷۳ – /۳
ب« .ومن الناس من قال :أن عموم الکتاب یترتب على أدلة العقل فال یصح ان یقال انه
یخص به وجوز تخصیصه بالکتاب وان تقدمه .وهذا غیر صحیح الن الغرض بقولنا :انه
مخصوص بالکتاب هو انه قد دل على أن المراد به الخصوص ولدلیل العقل هذا الحظ
فکیف ال یقال انه مخصوص به ؟ فان قالوا :لو جاز تخصیص العموم بدلیل العقل جاز
نسخه بدلیل العقل فلما اتفقنا على أن النسخ ال یجوز أن یقع به کان العموم مثله .قیل لهم
:معنى النسخ * یصح عندنا بأدلة العقل لکنه ال یسمى نسخا یدل على ذلک أن اهلل تعالى
إذا امر المکلف بفعل ثم عجز عنه المکلف علمنا أنه قد سقط عنه فرضه کما أنه لو نهاه
عنه فی أنه یسقط فرضه عنه فمعنى النسخ حاصل لکنه منع من اطالق هذه التسمیة الن
حد النسخ لیس بحاصل فیه على ما سنبینه فیما بعد ویسمى تخصیصا الن فائدة
التخصیص حاصلة وال مانع یمنع من اطالقه .اما تخصیص الکتاب بالکتاب فیدل على
صحته ما دل على صحة تخصیصه بأدلة العقل سواء( ».الشیخ الطوسی ،عدة األصول
(ط.ج) ج ۱ص )۳۳۳ – ۳۳۸
مبانی شریعت بیست و پنجم بخش
242 بخش اول
فألنه و إن کان قطعی السّند و معلوم الصدور إال أنه ظنی الداللة ألن داللته على الحکم
الشرعی إنما هی باأللفاظ و داللة األلفاظ ظنیة لما سبق إلیه اإلشارة على أنا نمنع أن جمیع
ما یتعلق باألحکام الشرعیة من الکتاب قطعی السند و ذلک ألن ما اختلف فیه القراء
السبعة و غیرهم ال یمکن القطع به لعدم ثبوت تواتره کما علیه جماعة و بالجملة أن معظم
األحکام الشرعیة ال یمکن استفادته من الکتاب أصال و هو واضح ال ریب فیه و إنما ما
یمکن استفادته منه فمنه ما یستفاد مما اختلف فیه القراء و هذا مما ال یمکن القطع به
لعدم العلم بصحة النسبة بناء على عدم ثبوت القراءات المختلفة و منه ما اتفق علیه القراء
و هذا و إن کان قطعی السّند إال أنه ظنی الدّاللة فال یحصل العلم باألحکام الشرعیة من
طریق الکتاب هذا و قد صار طائفة على الظاهر إلى منع کون الکتاب مستندا شرعیّا لما
دل على أن الکتاب ال یعلم معناه إال بتفسیر أهل البیت علیهم السالم و هذا المذهب و إن
کان فاسدا…» (سید محمد طباطبائی ،مفاتیح األصول ،ص ۵/۳ :و )۵۷۳
ب« .اما اخبار المنع من تفسیر القرآن بغیر نص و اثر فیجب حملها على المتشابهات منه
دون المحکمات ،و کذا األخبار الدالة على تخصیص أهل الذکر علیهم السالم بعلمه دون
غیرهم ،فإنها أیضا محمولة على المتشابهات منه ،أو على علم الکتاب و ذلک لوجوه من
العقل و النقل،
منها ان الحکم اما نص و هو ال یحتمل الخالف ،و اما ظاهر و الحکیم فی مقام البیان و
التفهیم ال یتکلم بما یرید خالف ظاهره ،و اال یلزم االغراء بالجهل.
و منها قوله عز وجل :منه آیات محکمات هن أم الکتاب و اخر متشابهات ( إلى قوله ) و
ما یعلم تأویله اال اهلل و الراسخون فی العلم.
ففی تفسیر علی بن إبراهیم باسناده عن الصادق علیه السالم ان القرآن زاجر و آمر یأمر
بالجنة و یزجر عن النار ،و فیه محکم و متشابه فأما المحکم فنؤمن به و نعمل به و ندین
به ،و اما المتشابه فنؤمن به و النعمل به و هو قول اهلل تعالى :فأما الذین فی قلوبهم زیغ
فیتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأویله و ما یعلم تأویله اال اهلل و الراسخون فی
العلم ،آل محمد علیهم السالم.
و منها قوله(ص) :فی حدیث غدیر خم .معاشر الناس تدبروا القرآن ،و افهموا آیاته ،و
انظروا فی محکماته ،و التنظروا فی متشابهاته.و منها قول أمیر المؤمنین(ع) فی العهد
الذی کتبه لألشتر النخعی إلى مصر :و اردد إلى اهلل و رسوله ما یضلعک من الخطوب و
مبانی شریعت بیست و پنجم بخش
244 بخش اول
یشتبه علیک من األمور فقد قال اهلل سبحانه و تعالى لقوم أحب ارشادهم :یا أیها الذین
آمنوا أطیعوا اهلل وأطیعوا الرسول و أولی االمر منکم فان تنازعتم فی شئ فردوه إلى اهلل و
الرسول فالرد إلى اهلل االخذ بمحکم کتابه ،والرد إلى الرسول االخذ بسنته الجامعة غیر
المفرقة،
إلى غیر ذلک من الشواهد ،بل نقول :ان من المتشابهات أیضا ما یجوز ان یعلم تأویل غیر
المعصومین علیهم السالم أیضا من شیعتهم الکاملین ببرکة متابعتهم لهم و سلوک
طریقتهم و االستفادة منهم و من روحانیتهم و مجاهدتهم فی اهلل حق جهاده.
قال اهلل تعالى :والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا و انما خصوا علیهم السالم بعلم جمیع
المتشابهات و جمیع الناسخ و المنسوخ و جمیع االحکام و بالجملة بعلم الکتاب کله کما
یدل علیه قول الصادق علیه السالم :ما یستطیع أحد ان یدعى ان عنده جمیع القرآن کله
ظاهره و باطنه غیر األوصیاء.و فی حدیث منصور بن حازم :فلم أجد أحدا یقال :انه
یعرف ذلک کله اال علیا علیه السالم کما مر ،إلى غیر ذلک مما یؤدی هذا المعنى،
و اما علم بعض المتشابهات فیمکن ان یوجد عند غیرهم علیهم السالم أیضا و یدل على
ذلک شواهد من العقل و النقل و سنذکر بعضها فی فصل [من] األصل التاسع إن شاء اهلل
کیف ال و یبعد غایة البعد حصر أکثر فوائد القرآن على عدد قلیل محصورین،
مع أن فی اآلیات و األخبار الکثیرة ما یدل على عموم فائدته بالنسبة إلى الکاملین فی
االیمان ،و أن بالتفکر فیه و التدبر فیه و التدبر لمعانیه یهتدى إلى علوم کثیرة،
و روى فی الکافی عن الصادق(ع) عن آبائه علیهم السالم عن النبی(ص) انه قال :فإذا
التبست علیکم الفتن کقطع اللیل المظلم فعلیکم بالقرآن فإنه شافع مشفع و ماحل مصدق
و من جعله امامه قاده إلى الجنة ،و من جعله خلفه ساقه إلى النار ،و هو دلیل یدل على
خیر سبیل ،و هو کتاب فیه تفصیل وبیان و تحصیل ،و هو الفصل لیس بالهزل ،و له ظهر
و بطن فظاهره حکم و باطنه علم ،ظاهره أنیق و باطنه عمیق ،له تخوم ،و على تخومه
تخوم ،ال تحصى عجائبه و التبلى غرائبه ،فیه مصابیح الهدى ،و منار الحکمة ،ودلیل على
المعرفة لمن عرف الصفة ،فلیجل جال بصره ،و لیبلغ الصفة نظره ،ینج من عطب ویخلص
من نشب ،فان التفکر حیاة قلب البصیر کما یمشی المستنیر فی الظلمات بالنور ،فعلیکم
بحسن التخلص و قلة التربص( ».الفیض القاسانی ،األصول األصیلة ،ص )۳۳ – ۳۷
ششم بخش بیست و مبانی شریعت
بخش اول 245
گرچه با توجه به شیوهی نقل روایات (که عمدتا از نوع «نقل بهمعنی» است) حتی اگر
حجیت آنها پذیرفته شود ،عمال باید به برداشتی مبتنی بر ظواهر سخن ،بسنده کرد و با
این فرآیند ،محصولی جز «حکم ظاهری» را نمی توان اثبات کرد(که احتمال عدم انطباق
آن با «حکم واقعی شریعت» همچنان وجود دارد).
نقل روایی «ظنی السند و ظنی الداللة» است .یعنی؛ هم در صحت انتساب روایت به
پیامبر خدا(ص) و مفسران معصوم شریعت(ع) تردیدها بر طرف نشده و هم در برداشت
از متن (همچون نقل قرآنی) مبتنی بر «گمان معتبر و اطمینان آور» است ولی احتمال
خطای در برداشت ،همچنان وجود دارد.
مراجعه به بحث سید محمد مجاهد طباطبائی (م )۱۲۴۲در مفاتیح األصول در این زمینه
مفید است)۱( .
داللت امر و نهی
در مورد «دالالت لفظیة» بحثی در مورد «امر و نهی» و داللت آن ها بر وجوب و حرمت
می شود که الزم است نکاتی مورد توجه قرار گیرد:
یکم) اکثر فقهاء و اصولیین معتقدند که «امر ،داللت بر وجوب می کند و نهی ،داللت بر
حرمت دارد».
دوم) برخی از آنان معتقدند که؛ «کثرت استعمال لفظ امر در قرآن و روایات در غیر
موارد وجوب و نهی در غیر موارد حرمت ،نشانگر عدم تعین امر برای وجوب و نهی
برای حرمت است».
سوم) به گمان من ،باید بین «فعل امر» و «فعل نهی» که داللت بر «طلب و انشاء» می
کنند با مفهوم «امر= دستور دادن و فرمان دادن» و «نهی= بازداشتن» تفاوتی را پذیرفت.
فعل امر و فعل نهی ،برای طلب و انشاء است .گاه طلب از مقام باال و واال و فرا دست
به مقام پایین و فرودست است و طلب او جدی و الزامی است ،از این نوع طلب به
عناوین«امر و نهی» و «دستور» و «فرمان»(برای انجام یا ترک چیزی) یاد می شود.
نسبت بین «مفهوم امر» با «فعل امر» (و همین طور در مورد نهی) نسبت عموم و
خصوص من وجه است ،چرا که گاه بدون استفاده از «فعل امر» و با استفاده از «جمله
ششم بخش بیست و مبانی شریعت
بخش اول 247
ای خبری» همان «مفهوم امر» را اراده می کنند و گاه از فعل امر برای «دعا ،درخواست،
کسب اجازه از مافوق ،توصیه ی اخالقی و عملی و امثال این ها» استفاده می شود.
مثال اگر فرمانده یا حاکمی در پاسخ درخواست دستور برای فرستادن مأموری به یک
مأموریت خاص ،بگوید«:فالنی می رود» و فالنی یکی از افراد تحت امر او باشد ،همگان
می فهمند که به فالنی دستور رفتن داده شده است .یا اگر در جمله ای خبری بگوید«:به
تو دستور می دهم که بروی .یا تو را از رفتن منع می کنم» هیچ تردیدی در وجوب
اطاعت از او باقی نمی ماند.
بنا بر این ،هم امرو نهی بدون استفاده از «فعل امر و فعل نهی» وجود دارد و هم امرو
نهی های بی شماری وجود دارند که برای «غیر مفهوم امر و دستور و نهی و باز داشتن»
استعمال می شوند.
اگر این تفکیک صورت گیرد ،می توانیم به این بحث برای همیشه خاتمه دهیم که؛«آیا
امر داللت بر وجوب دارد و نهی داللت بر حرمت ،یا خیر؟» چرا که پاسخ این خواهد
بود که؛«اگر مقصود مفهوم امر و نهی است ،حتما داللت بر وجوب و حرمت دارند ،و
اگر مقصود ،فعل امر و نهی است ،هیچ قطعیتی از نظر مفهومی ندارند و باید به قرائن
سخن و عمل توجه کرد و آن ها تعیین کننده ی مدلول سخن یا رفتار خواهند بود».
مبانی شریعت بیست و هفتم
بخش اول
248 بخش
بررسی و نقد برداشتهای فقیهان ،از آن جهت الزم است که دربرخی موارد،
رویکردهای مشهور فقها و یا نظریات اجماعی آنان ،با برداشتهای علمی و تجربی بشر،
ناسازگار است و عقالنیت بشر امروز ،بهرهگیری از برخی راهکارها را مفید نمیداند و
صرف وقت و هزینه در مسیری که رسانای به مقصد نیست ،کاری عبث و عقال ممنوع
است.
بازخوانی متون ثانویه و بازگرداندن اندیشهها ،به زمان حضور صاحبان آن برداشتها،
موانع ذهنی موجود در راه کشف مطلوبات شارع را برطرف میسازد.
از طرفی ،دانستن این نکته الزم است که بزرگانی چون شیخ طوسی ،سید مرتضی ،ابن
براج ،ابن حمزة و ابن ادریس ،تصریح کردهاند که؛ «ادعای اجماع کردن آنان در بسیاری
موارد ،با علم به نظریهی مخالف از طرف برخی فقهای شیعه بوده است» .آنها استدالل
میکنند که؛ «وقتی فرد یا افراد مخالف را با اسم و رسم میشناسیم و یقین داریم که امام
زمان در بین آنان نیست ،علم پیدا میکنیم که امام زمان با نظریهی مشهور ،موافقاند».
از آنجا که اجماع مورد نظر شیعه ،زیر مجموعهی بحث «سنت=روایات» است و حد
اکثر توان آن در حد «اثبات قول معصوم» است (که بنا بر دالیلی متن آن به ما نرسیده
است) ،این رویکرد عجیب فقهای سلف به مقولهی اجماع (که وجود نظر مخالف را
مانع ادعای اجماع نمیداند) ارزش و اعتبار علمی چندانی برای کشف یا حدس قول
معصوم ندارد.
بنا بر آنچه گذشت ،میتوان گفت که؛ وانهادن نظریات اجماعی یا مشهور فقهاء ،و نفی
انتساب آن به شریعت ،در صورتی که دلیل یا دالیل علمی (عقلی و نقلی) معتبری در
مقابل نظریات یادشده ،وجود داشته باشند ،کامال علمی است و هرگز به معنی اقدام بر
خالف ضروری شریعت یا مذهب ،ارزیابی نمیشود.
بر مدعی چند شاهد از کالم فقها نقل می کنم:
الف …« .قد ادّعى بعضهم علیه اإلجماع و هو المحقق فی الشرائع و العالمة فی جمیع
کتبه و إن کان قد نسبه فی مختصره إلى المشهور و هو متأخر عن الشرائع و لعل ذلک
تنبیه منه على أنّ اإلجماعات المنقولة من الشیخ و من تأخر عنه عائدة إلى الشهرة
المحضة کما نبّه علیه فی مقدماته بل نهی عن االغترار بذلک…» (حسین بن محمد آل
مبانی شریعت بیست و هفتم بخش
251 بخش اول
البته یک نکته را نباید از نظر دور داشت و آن «امکان ارتباط بحث اجماع با سیره ی
عقالء» است .اگر کسی مبنای حجیت اجماع را «حچیت سیره ی عقالء» بداند و اجماع
را به عنوان «مصداق سیره ی عقالء» معرفی کند ،می تواند موضوع بحث و بررسی قرار
گیرد و تمامی زوایای آن واکاوی شود.
مبانی شریعت بیست و هشتم بخش
252 بخش اول
اصول عملیه
أصالةالبرائة
مفاد این اصل با مفاد «أصالةاإلباحه العقلیة» کامال هم جهت و سازگار است ،هرچند
ارتباط این دو بحث کالمی و اصول فقهی ،از نوع ارتباط «شاخه ی درخت» با «تنه ی
درخت و یا ریشه ی آن» است.
فرقی نمی کند که منشأ اصل برائت ،نقلی باشد یا عقلی .یعنی هردو مورد «برائت عقلیة»
و «برائت شرعیة» (آن طور که در کتب اصولیین آمده است) مقتضای آن رویکرد کالمی
را تأیید می کنند .بنا بر این تردیدی در حجیت این رویکرد اصولی در احکام شریعت
نمی توان کرد.
به عبارت دیگر؛ رویکرد اصولیین در مسأله ی «شک در تکلیف» در موارد سه گانه ی
«فقدان نص ،اجمال نص و یا تعارض نصین» مبتنی بر «اصالة البرائة» است ،خواه مستند
آن عقلی باشد یا نقلی .اگر مستند آن عقلی باشد (مثل قبح کیفر بدون بیان)از آن به
«اصالة البرائة العقلیة» و اگر مستند آن نقل قرآن یا روایات باشد (ما کنا معذبین حتی
نبعث رسوال ،رفع عن امتی تسعة … و ما الیعلمون) از آن به «اصالة البرائة الشرعیة» نام
می برند.
این رویکرد اصولیین ،کامال مبتنی بر رویکرد تکوینی دین خدا و فطرت آدمی است .اگر
سخن و اعتراضی باشد در رویکرد مخالف است ،که چون برخالف فطرت و تکوین
است ،باید دالیل موجهه برای آن ارائه کند.
مبتنی بر این رویکرد اصولیین ،هرگاه در مورد حکم شرعی چیزی شک کنیم و شک و
تردید ما ناشی از نبود مستند شرعی باشد و یا ناشی از متنی (قرآن یا روایات) غیر قابل
تشخیص از نظر حکم باشد و یا با متون و روایاتی معتبرة اما از نظر معنا متناقض رو برو
شویم ،هیچ مسئولیت و تکلیفی متوجه ما نمی شود و حکم شرعی آن «برائت از تکلیف
و مسئولیت در همان مورد» است.
هشتم بخش بیست و مبانی شریعت
بخش اول 253
بحث مفصل این مقوله را اصولیین در کتب اصولی خویش آورده اند و استدالل کافی
هم برای آن شده است و جز اندکی از فقیهان شیعه و برخی از عالمان اهل سنت ،در این
مسأله تردیدی ندارند.
اصالة اإلشتغال (إحتیاط)
نمی توان در «حسن و نیکویی احتیاط» تردید کرد (هرگاه با رویکرد عقالنی مخالفتی
نداشته باشد) .البته اگر احتیاط به رویکردی غیرعقالنی منجر گردد و یا موجب اختالل
در زندگی منطقی بشر گردد ،عقال مذموم و شرعا منفور خواهد بود .اگر این مذمت و
نفرت درحد باال باشد ،ممنوعیت عقلی و حرمت شرعی آن ناگزیر خواهد بود.
حسن ذاتی احتیاط ،تنها در امور غیر قابل جبران و بسیار مهم ،منجر به «لزوم عقلی و
وجوب شرعی» می شود و تبدیل به وظیفه ای واجب یا حرام می گردد و عنوان احتیاط
را واگذار می کند .هرچند پشتوانه ی استداللی حکم الزامی همان لزوم احتیاط و تدارک
امر خطیر و محتمل خواهد بود.
به گمان من ،اکثر مواردی که در فقه اسالمی به عنوان احتیاط و إشتغال ،حکم به لزوم و
وجوب احتیاط شده است ،مصداق برائت کلیه و أصالة اإلباحه ی عقلیه است و تنها
امری که در مورد «شک در مکلف به» و یا «شبهات مصداقیة از شک در تکلیف» باید
مراعات گردد ،چیزی جز «لزوم پرهیز از مخالفت قطعیة» نیست .یعنی هیچ الزامی به
کسب «موافقت قطعیة» وجود ندارد.
اینکه اصولیین در «شبهات غیر محصورة» قائل به عدم لزوم احتیاط و اشتغال شده اند و
تنها «مخالفت قطعیه» ی آن را حرام دانسته اند ،نشان می دهد که اساسا نمی توان به
کبرای کلی «لزوم موافقت قطعیة» در موارد یاد شده (شک در مکلف به و شبهات
مصداقیه ی شک در تکلیف) اعتقاد داشت .می توان اطمینان داشت که قاعده ی کلیه یا
اصل عملی روشنی در شریعت محمدی(ص) تعریف نشده است که گویای «لزوم
موافقت قطعیة» در موارد یادشده باشد.
اگر در برخی روایات و در مورد وضو ،توصیه به عدم بهره گیری از آب مشکوک
النجاسة شده است ،بخاطر وجود بدیل(از آب برای وضو تا خاک برای تیمم بدل از
وضو) است و می دانیم که وضو به عنوان مقدمه ی عبادت ،امری عبادی است که تعیین
حدود آن در اختیار شارع است و می تواند آدمی را از وضو گرفتن با آب مشکوک منع
مبانی شریعت بیست و هشتم بخش
254 بخش اول
کند و نمی توان آن را دلیل بر «اثبات نجاست آب مشکوک» یا «لزوم پرهیز مطلق از آب
مشکوک در غیر وضو و غسل» دانست و بقیه ی موارد را به «مقدمه ی عبادات» قیاس
کرد.چرا که «قیاس تمثیلی» حجیت ندارد.
عالوه بر این ،در مورد نماز با «لباس مشکوک» در روایات معتبرة توصیه به بهره گیری از
آن برای نماز شده است که نشان می دهد «تحصیل موافقت قطعیة» در این مورد لزومی
ندارد!!
مراجعه به کالم شیخ انصاری به دلیل اهمیتش در اینجا الزم است)۲( .
اصالةالتخییر
به گفته ی اصولیین؛ هرگاه شک ما در تکلیف و مسئولیت شرعی ،ناشی از فقدان دلیل
تفصیلی بر وجوب یا حرمت چیزی باشد که اجماال به وجود دستوری الزامی از سوی
صاحب شریعت در باره ی آن ،علم و آگاهی داشته باشیم ،سخن از «اصالة التخییر» به
میان می آید .مفهوم این اصل آن است که آدمی ،می تواند یکی از دو گزینه ی وجوب یا
حرمت را برگزیند و خود را به آن ملتزم سازد.
به گمان من ،این مورد از اصول عملیه ،باید مبتنی بر دیدگاه کالمی «اصالة اإلباحة
العقلیة» حل و فصل شود .یعنی بدون دلیل مطمئنه و آشکارشرعی (دلیل بیّن ،اعم از
عقلی یا نقلی) ،هیچ مسئولیت الزامی بر عهده ی کسی قرار نگیرد.
ممکن است این تردید ،ناشی از اجمال نص یا تعارض نصین باشد .در مورد اجمال
نص ،همان سخنی است که در ابتدا بیان شد.
اگر تردید در مواردی پدید آید که تنها دلیل بر حکم شریعت ،نصوص خاصه ی
متعارضه باشد ،و هیچ دلیلی برای ترجیح یکی بر دیگری نباشد .در این صورت «تخییر»
یکی از راهکارهای موجه شرعی و عقلی خواهد بود که در کنار راهکارهای دیگری
چون «تساقط و عمل بر اساس سایر اصول عملیه»یا«تکیه بر ترجیحات»قرار می گیرد که
دربحث «تعادل و تراجیح»در مورد تشخیص سره وناسره ی روایات،مطرح شده است.
إستصحاب
عدم نقض یقین سابق با شک الحق ،امری عقالیی است که مبنای آن ترجیح عقلی
است .تأیید شرعی این رویکرد عقلی و عقالیی ،به فراوانی در نقل شریعت آمده است و
جای تردید در آن را باقی نگذاشته است.
هشتم بخش بیست و مبانی شریعت
بخش اول 255
(« )۱مفتاح [القول فی بیان سد باب العلم القطعی باألحکام الشرعیة الفرعیة]
اعلم أنه قد ادعى بعض أصحابنا أن باب العلم القطعی باألحکام الشرعیة الفرعیة الّتی لم تعلم بالضرورة من الدین أو
من المذهب فی نحو زماننا منسد و حجته على ذلک أن ما یمکن أن یستدل به على تلک األحکام لیس إال الکتاب
و السّنة و اإلجماع و دلیل العقل و لیس شیء منها یفید القطع بالحکم الشرعی.
أما الکتاب فألنه و إن کان قطعی السّند و معلوم الصدور إال أنه ظنی الداللة ألن داللته على الحکم الشرعی إنما هی
باأللفاظ و داللة األلفاظ ظنیة لما سبق إلیه اإلشارة ،على أنا نمنع أن جمیع ما یتعلق باألحکام الشرعیة من الکتاب
قطعی السند و ذلک ألن ما اختلف فیه القراء السبعة و غیرهم ال یمکن القطع به لعدم ثبوت تواتره کما علیه جماعة،
و بالجملة أن معظم األحکام الشرعیة ال یمکن استفادته من الکتاب أصال و هو واضح ال ریب فیه ،و إنما ما یمکن
استفادته منه فمنه ما یستفاد مما اختلف فیه القراء و هذا مما ال یمکن القطع به لعدم العلم بصحة النسبة بناء على
عدم ثبوت القراءات المختلفة و منه ما اتفق علیه القراء و هذا و إن کان قطعی السّند إال أنه ظنی الدّاللة فال یحصل
العلم باألحکام الشرعیة من طریق الکتاب هذا،
و قد صار طائفة على الظاهر إلى منع کون الکتاب مستندا شرعیّا لما دل على أن الکتاب ال یعلم معناه إال بتفسیر
أهل البیت علیهم السالم و هذا المذهب و إن کان فاسدا إال أنه مما یوجب منع حصول العلم بالحکم الشرعی من
طریق الکتاب و أیضا مما یوجب هذا ما دلّ علیه جملة من األخبار و قال به جملة من العلماء األبرار من وقوع
السقط فی القرآن الحتمال کلّ آیة یمکن استفادة الحکم الشرعی منها وقوع السّقط فیها و معه ال یصحّ االستدالل بها
و هو واضح فتأمل.
و أما السّنة فألن الموجود منها المروی من طرق العامة و الخاصة ال یستوعب جمیع األحکام الشرعیة بل کثیر منها
خارج عنه و لیس له علیه داللة أصال و هذا واضح ال یستریب فیه من له تتبع تام فی المسائل الفقهیة خصوصا فیما
یتعلق منها بالمعامالت فإن الروایات المتعلّقة بها فی غایة الندرة و أکثر مسائلها خال عن روایة متعلّقة به و أما الذی
یستفاد منه الحکم الشرعی فکثیر منه الحاجة إلیه لتعلقه بضروری الدین أو المذهب أو المجمع علیه و الذی ال
یتعلّق بما ذکر فکثیر منه یجب طرحه لقیام الدلیل القاطع علیه،
و الذی ال یجب طرحه على قسمین قطعی و غیر قطعی و کالهما ال یوجبان القطع باألحکام الشرعیة ،أما غیر
قطعی السّند فواضح و أکثر األخبار الموجودة فی زماننا من هذا القبیل ،و أما ما توهمه طائفة خالیة عن التحقیق من
أن جمیع األخبار أو جمیع األخبار المذکورة فی الکتب األربعة قطعیة السند معلومة الصّدور فهو شیء ال یصغى إلیه
و قد بیّنا وجهه فیما سبق و أما قطعی السّند فلکونه ظنی الدّاللة ألن داللته باأللفاظ و داللة األلفاظ ظنیة و ما هو
ظنی الدّاللة ال یمکن تحصیل العلم به و هذا الوجه یجری أیضا فی القسم األول،
و بالجملة کل ما کان د اللته مستفادة من األلفاظ کالکتاب و السّنة المتواترة و المحفوفة بالقرائن القطعیة و أخبار
اآلحاد ال یمکن تحصیل العلم منه لما أشرنا إلیه من أن داللة األلفاظ ال تفید العلم و قد مضى تحقیق ذلک فی أول
الکتاب.
و أما اإلجماع فألنّ حصوله فی زمن الغیبة على وجه یحصل به العلم بقول المعصوم علیه السالم غیر ممکن عادة
کما هو خیرة جمع من المحققین و أما الشهرة و عدم ظهور الخالف و ظهور عدم الخالف فال تفید العلم و هو
واضح ال یقال کیف تمنع من حصول اإلجماع فی زمن الغیبة و الحال أن معظم األحکام الشرعیة یستفاد من اإلجماع
المرکب و إنکاره مکابرة،
مبانی شریعت بیست و هشتم بخش
256 بخش اول
فال یمکن دعوى انحصار المعلوم من األحکام الشرعیة فی ضروری الدّین و المذهب ألنا نقول على تقدیر تسلیم
ما ذکر ال یلزم من تحقق اإلجماع کون الحکم قطعیا ألن ثبوت الحکم باإلجماع المرکب یتوقف على ضمّ مقدّمة
أخرى و هی إما داللة الکتاب أو داللة السّنة و قد عرفت أنّهما ظنیتان و من الظاهر أنه إذا کانت إحدى مقدمات
القیاس ظنیة کانت النتیجة ظنیة و قد أشار إلى هذا جدی قدس سره فقال فی جملة کالم له :على أنا نقول اإلجماع
مثال و إن کان علمیّا إال أنه ال یکاد ینفعنا فی المسائل ال بضمیمة أمر ظنی إذ ال یکاد یثبت منه إال أمر إجمالی مثال
اإلجماع واقع على وجوب الرکوع فی الصّالة و أما حدّ الرکوع و واجباته و محرّماته و مفسداته و سائر أحکامه
فإنما یثبت بأصل البراءة أو أصل العدم أو الحدیث أو أمثال ذلک.
فظهر أن طریق معرفة األحکام کاد ینحصر فی الظنی على أنه لو تحقق طریق علمی ینفعنا فی بعض المواضع
باالستقالل فال یبعد أن ال یکون مما یتعلق به االجتهاد فیکون ما یتعلّق به االجتهاد منحصرا فی الظنی نعم ربما
یحصل العلم من تعاضد األمارات و األدلة،
و أما العقل فألنا لم نجد منه ما یدل على الحکم الواقعی بنفسه من غیر ضمّه إلى مقدمة أخرى نقلیة و أما المنضم
إلیها فال یحصل منه العلم لما عرفت سابقا فقد ظهر مما ذکر أن ما عدا الضروری من األحکام الشرعیة ال یکون
معلوما،
و قد أشار إلى جملة مما ذکرنا فی المعالم فقال إن باب العلم القطعی باألحکام الشرعیة التی لم تعلم بالضرورة من
الدین أو من مذهب أهل البیت علیهم السالم فی زماننا منسد قطعا إذ الموجود من أدلتها ال یفید غیر الظن لفقد
السنة المتواترة و انقطاع طریق االطالع على اإلجماع من غیر جهة النقل بخبر الواحد و وضوح کون أصالة البراءة ال
تفید غیر الظن و کون الکتاب ظنی الداللة انت هى و فیه نظر للمنع من انحصار القطعی فی الضروری بل قد یحصل
العلم بالحکم الشرعی و لم یبلغ إلى حدّ الضرورة و ذلک قد یکون بالکتاب و السّنة و قد یکون بالعقل و أما منع
حصول القطع بالحکم الشرعی من األولین باعتبار کون داللتهما داللة لفظیة و أن الدّاللة اللفظیة ال تفید العلم
فضعیف ألن الدّاللة اللّفظیة قد یحصل منها العلم کما تقدم إلیه اإلشارة و أما منع حصول العلم بالحکم الشرعی من
طریق اإلجماع و دلیل العقل فضعیف أیضا کما ال یخفى
و قد أشار إلى ما ذکرناه جدی قدس سره فی تعلیقته على المعالم فقال ما ذکره فاسد بالبداهة إذ ربّما یمکن إثبات
بعض ما لیس ضروریا بالمتواتر سیما المتواتر بالمعنى بل ال تأمل فی اإلثبات و تحققه کثیرا و أما اإلجماع ففی کثیر
من المواضع یثبت من التتبع و التطلع و التظافر و التسامع من فتاوی الفقهاء و ربّما انضم إلیها القرائن من األخبار و
القرآن و العقل بل و ربّما نقل اإلجماع بحدّ التواتر مثل اإلجماع على اشتراط اإلذن الخاص فی وجوب صالة
الجمعة و ربّما انضم إلى اإلجماع المنقول المذکور قرائن أخر مفیدة للیقین بل و ربّما انضم إلى اإلجماع المنقول
بخبر الواحد أمثال ما ذکر إلى حد یحصل الیقین و ربّما یحصل الیقین من خبر الواحد المحفوف بالقرائن سیّما إذا
استفاض و بلغ حدّ الکثرة فی االستفاضة ،
و أما أصالة البراءة فی الموضع الّذی ال یکون دلیل على التکلیف و ال ظن به أصال فهی من الیقینیات کما حققنا فی
رسالتنا المکتوبة فی أصالة البراءة لألخبار المتواترة و القرآن و اإلجماع المنقول من کثیر من الفقهاء و اتفاق فتاویهم
فی ذلک بل و حصول القطع من مالحظة طریق الرسول صلى اهلل علیه و آله و سلم و األئمة علیهم السالم بالنسبة
إلى المکلفین فی تکالیفهم إلى غیر ذلک و بالجملة ما ادعاه من االنسداد مخالف للوجدان انتهى و بالجملة اإلنصاف
أن ال معلوم من األحکام الشرعیة ال ینحصر فی الضروری بل قد یتحقق فی غیره نعم هو فی غایة القلة و نهایة النّدرة
فمعظم األحکام الشرعیة لم یتمکن من العلم به قطعا» (سید محمد طباطبایی ،مفاتیح األصول ،ص )۵۷۱-۵/۳
هشتم بخش بیست و مبانی شریعت
بخش اول 257
« الثانی … ..و الّذی یصلح ألن یفید العلم باألحکام الشرعیة الفرعیة أمور منها صیرورتها من ضروری الدّین و
المذهب و منها انعقاد اإلجماع علیها و منها تواترها معنى و منها داللة العقل علیها و منها داللة الخبر المحفوف
بالقرائن التی یستحیل معها الکذب علیها و منها اإللهام اإللهی و المکاشفة»( .سید محمد طباطبائی ،مفاتیح األصول،
ص )۵۳۳
()۲بحث مهم شیخ اعظم انصاری در فرائداالصول در این زمینه:
«فإن قلت :إن المخالفة القطعیة للعلم اإلجمالی فوق حد االحصاء فی الشرعیات ،کما فی الشبهة الغیر المحصورة ،
وکما لو قال القائل فی مقام اإلقرار :هذا لزید بل لعمرو ،فإن الحاکم یأخذ المال لزید وقیمته لعمرو ،مع أن
أحدهما أخذ للمال بالباطل ،وکذا یجوز للثالث أ ن یأخذ المال من ید زید وقیمته من ید عمرو ،مع علمه بأن أحد
األخذین تصرف فی مال الغیر بغیر إذنه .ولو قال :هذا لزید بل لعمرو بل لخالد ،حیث إنه یغرم لکل من عمرو
وخالد تمام القیمة ،مع أن حکم الحاکم باشتغال ذمته بقیمتین مخالف للواقع قطعا .وأی فرق بین قوله ( علیه
السالم ) ” :إقرار العقالء على أنفسهم جائز ” ،وبین أدلة حل ما لم یعرف کونه حراما ،حتى أن األول یعم
اإلقرارین المعلوم مخالفة أحدهما للواقع ،والثانی ال یعم الشیئین المعلوم حرمة أحدهما ؟ وکذلک لو تداعیا عینا فی
موضع یحکم بتنصیفها بینهما ،مع العلم بأنها لیست إال ألحدهما .وذکروا – أیضا – فی باب الصلح :أنه لو کان
ألحد المودعین درهم ولآلخر درهمان ،فتلف عند الودعی أحد الدراهم ،فإنه یقسم أحد الدرهمین الباقیین بین
المالکین ،مع العلم اإلجمالی بأن دفع أحد النصفین دفع للمال إلى غیر صاحبه .
قلت :أما الشبهة الغیر المحصورة فسیجئ وجه جواز المخالفة فیها .وأما الحاکم فوظیفته أخذ ما یستحقه المحکوم
له على المحکوم علیه باألسباب الظاهریة ،کاإلقرار والحلف والبینة وغیرها ،فهو قائم مقام المستحق فی أخذ حقه ،
وال عبرة بعلمه اإلجمالی .نظیر ذلک :ما إذا أذن المفتی لکل واحد من واجدی المنی فی الثوب المشترک فی
دخول المسجد ،فإنه إنما یأذن کال منهما بمالحظة تکلیفه فی نفسه ،فال یقال :إنه یلزم من ذلک إذن الجنب فی
دخول المسجد وهو حرام .وأما غیر الحاکم ممن اتفق له أخذ المالین من الشخصین المقر لهما فی مسألة اإلقرار ،
فال نسل م جواز أخذه لهما ،بل وال لشئ منهما ،إال إذا قلنا بأن ما یأخذه کل منهما یعامل معه معاملة الملک الواقعی
،نظیر ما یملکه ظاهرا بتقلید أو اجتهاد مخالف لمذهب من یرید ترتیب األثر ،بناء على أن العبرة فی ترتیب آثار
الموضوعات الثابتة فی الشریعة – کالملکیة والزوجیة وغیرهما – بصحتها عند المتلبس بها – کالمالک والزوجین –
ما لم یعلم تفصیال من یرید ترتیب األثر خالف ذلک ،ولذا قیل بجواز االقتداء فی الظهرین بواجدی المنی فی صالة
واحدة ،بناء على أن المناط فی صحة االقتداء الصحة عند المصلی ما لم یعلم تفصیال فساده .وأما مسألة الصلح ،
فالحکم فیها تعبدی ،وکأنه صلح قهری بین المالکین ،أو یحمل على حصول الشرکة باالختالط ،وقد ذکر بعض
األصحاب أن مقتضى القاعدة الرجوع إلى القرعة .وبالجملة :فال بد من التوجیه فی جمیع ما توهم جواز المخالفة
القطعیة الراجعة إلى طرح دلیل شرعی ،ألنها کما عرفت مما یمنع عنها العقل والنقل ،خصوصا إذا قصد من ارتکاب
المشتبهین التوصل إلى الحرام .هذا مما ال تأمل فیه ،ومن یظهر منه جواز االرتکاب فالظاهر أنه قصد غیر هذه
الصورة .
إذا ثبت کون أدلة تحریم المحرمات شاملة للمعلوم إجماال ولم یکن هنا مانع عقلی أو شرعی من تنجز التکلیف به ،
لزم بحکم العقل التحرز عن ارتکاب ذلک المحرم باالجتناب عن کال المشتبهین .وبعبارة أخرى :التکلیف بذلک
المعلوم إجماال إن لم یکن ثابتا جازت المخالفة القطعیة ،والمفروض فی هذا المقام التسالم على حرمتها ،وإن کان
ثابتا وجب االحتیاط فیه بحکم العقل ،إذ یحتمل أن یکون ما یرتکبه من المشتبهین هو الحرام الواقعی ،فیعاقب
مبانی شریعت بیست و هشتم بخش
258 بخش اول
علیه ،ألن المفروض لما کان ثبوت التکلیف بذلک المحرم لم یقبح العقاب علیه إذا اتفق ارتکابه ولو لم یعلم به
حین االرتکاب .واختبر ذلک من حال العبد إذا قال له المولى ” :اجتنب وتحرز عن الخمر المردد بین هذین
اإلناءین ” ،فإنک ال تکاد ترتاب فی وجوب االحتیاط ،وال فرق بین هذا الخطاب وبین أدلة المحرمات الثابتة فی
الشریعة إال العموم والخصوص .
فإن قلت :أصالة الحل فی کال المشتبهین جاریة فی نفسها ومعتبرة لوال المعارض ،وغایة ما یلزم فی المقام تعارض
األصلین ،فیتخیر فی العمل فی أحد المشتبهین ،وال وجه لطرح کلیهما .
قلت :أصالة الحل غیر جاریة هنا بعد فرض کون المحرم الواقعی مکلفا باالجتناب عنه منجزا – على ما هو مقتضى
الخطاب باالجتناب عنه – ،ألن مقتضى العقل فی االشتغال الیقینی بترک الحرام الواقعی هو االحتیاط والتحرز عن
کال المشتبهین حتى ال یقع فی محذور فعل الحرام ،وهو معنى المرسل المروی فی بعض کتب الفتاوى ” :اترک ما
ال بأس به حذرا عما به البأس ” ،فال یبقى مجال لإلذن فی فعل أحدهما .وسیجئ فی باب االستصحاب – أیضا –
:أن الحکم فی تعارض کل أصلین لم یکن أحدهما حاکما على اآلخر ،هو التساقط ال التخییر .
فإن قلت :قوله ” :کل شئ لک حالل حتى تعرف أنه حرام ” و نحوه ،یستفاد منه حلیة المشتبهات بالشبهة
المجردة عن العلم اإلجمالی جمیعا ،وحلیة الشبهات المقرونة بالعلم اإلجمالی على البدل ،ألن الرخصة فی کل
شبهة مجردة ال تنافی الرخصة فی غیرها ،الحتمال کون الجمیع حالال فی الواقع ،فالبناء على کون هذا المشتبه
بالخمر خال ،ال ینافی البناء على کون المشتبه اآلخر خال .وأما الرخصة فی الشبهة المقرونة بالعلم اإلجمالی والبناء
على کونه خال لما تستلزم وجوب البناء على کون المحرم هو المشتبه اآلخر ،فال یجوز الرخصة فیه جمیعا ،نعم
یجوز الرخصة فیه بمعنى جواز ارتکابه والبناء على أن المحرم غیره ،مثل :الرخصة فی ارتکاب أحد المشتبهین
بالخمر مع العلم بکون أحدهما خمرا ،فإنه لما علم من األدلة تحریم الخمر الواقعی ولو تردد بین األمرین ،کان
معنى الرخصة فی ارتکاب أحدهما اإلذن فی البناء على عدم کونه هو الخمر المحرم علیه وأن المحرم غیره ،فکل
منهما حالل ،بمعنى جواز البناء على کون المحرم غیره .
والحاصل :أن مقصود الشارع من هذه األخبار أن یلغی من طرفی الشک فی حرمة الشئ وحلیته احتمال الحرمة
ویجعل محتمل الحلیة فی حکم متیقنها ،ولما کان فی المشتبهین بالشبهة المحصورة شک واحد ولم یکن فیه إال
احتمال کون هذا حالال وذاک حراما واحتمال العکس ،کان إلغاء احتمال الحرمة فی أحدهما إعماال له فی اآلخر
وبالعکس ،وکان الحکم الظاهری فی أحدهما بالحل حکما ظاهریا بالحرمة فی اآلخر ،ولیس معنى حلیة کل منهما
إال اإلذن فی ارتکابه وإلغاء احتمال الحرمة فیه المستلزم إلعماله فی اآلخر .فتأمل حتى ال تتوهم :أن استعمال قوله
( علیه السالم ) ” :کل شئ لک حالل ” بالنسبة إلى الشبهات المقرونة بالعلم اإلجمالی والشبهات المجردة استعمال
فی معنیین .
قلت :الظاهر من األخبار المذکورة البناء على حلیة محتمل التحریم والرخصة فیه ،ال وجوب البناء على کونه هو
الموضوع المحلل .ولو سلم ،فظاهرها البناء على کون کل مشتبه کذلک ،ولیس األمر بالبناء على کون أحد
المشتبهین هو الخل أم را بالبناء على کون اآلخر هو الخمر ،فلیس فی الروایات من البدلیة عین وال أثر ،فتدبر .
احتج من جوز ارتکاب ما عدا مقدار الحرام ومنع عنه بوجهین :
األول :األخبار الدالة على حل ما لم یعلم حرمته التی تقدم بعضها ،وإنما منع من ارتکاب مقدار الحرام ،إما
الستلزامه للعلم بارتکاب الحرام وهو حرام ،وإما لما ذکره بعضهم :من أن ارتکاب مجموع المشتبهین حرام ،
الشتماله على الحرام ،قال فی توضیح ذلک :إن الشارع منع عن استعمال الحرام المعلوم وجوز استعمال ما لم یعلم
هشتم بخش بیست و مبانی شریعت
بخش اول 259
حرمته ،والمجموع من حیث المجموع معلوم الحرمة ولو باعتبار جزئه وکذا کل منهما بشرط االجتماع مع اآلخر ،
فیجب اجتنابه ،وکل منهما بشرط االنفراد مجهول الحرمة فیکون حالال .والجواب عن ذلک :أن األخبار المتقدمة
– على ما عرفت – إما أن ال تشمل شیئا من المشتبهین ،وإما أن تشملهما جمیعا ،
وما ذکر من الوجهین لعدم جواز ارتکاب األخیر بعد ارتکاب األول ،فغیر صالح للمنع .أما األول ،فألنه :إن أرید
أن مجرد تحصیل العلم بارتکاب الحرام حرام ،فلم یدل دلیل علیه ،نعم تحصیل العلم بارتکاب الغیر للحرام حرام
من حیث التجسس المنهی عنه وإن لم یحصل له العلم .وإن أرید :أن الممنوع عنه عقال من مخالفة أحکام الشارع
– بل مطلق الموالی – هی المخالفة العلمیة دون االحتمالیة ،فإنها ال تعد عصیانا فی العرف ،فعصیان الخطاب
باجتناب الخمر المشتبه هو ارتکاب المجموع دون المحرم الواقعی وإن لم یعرف حین االرتکاب ،وحاصله :منع
وجوب المقدمة العلمیة ،ففیه :مع إطباق العلماء بل العقالء – کما حکی – على وجوب المقدمة العلمیة ،أنه :إن
أرید من حرمة المخالفة العلمیة حرمة المخالفة المعلومة حین المخالفة ،فهذا اعتراف بجواز ارتکاب المجموع
تدریجا ،إذ ال یحصل معه مخالفة معلومة تفصیال .وإن أرید منها حرمة المخالفة التی تعلق العلم بها ولو بعدها ،
فمرجعها إلى حرمة تحصیل العلم الذی یصیر به المخالفة معلومة ،وقد عرفت منع حرمتها جدا .
ومما ذکرنا یظهر :فساد الوجه الثانی ،فإن حرمة المجموع إذا کان باعتبار جزئه الغیر المعین ،فضم الجزء اآلخر
إلیه ال دخل له فی حرمته .نعم له دخل فی کون الحرام معلوم التحقق ،فهی مقدمة للعلم بارتکاب الحرام ،ال لنفسه
،فال وجه لحرمتها بعد عدم حرمة العلم بارتکاب الحرام .
ومن ذلک یظهر :فساد جعل الحرام کال منهما بشرط االجتماع مع اآلخر ،فإن حرمته وإن کانت معلومة ،إال أن
الشرط شرط لوصف کونه معلوم التحقق ال لذات الحرام ،فال یحرم إیجاد االجتماع ،إال إذا حرم جعل ذات الحرام
معلومة التحقق ،ومرجعه إلى حرمة تحصیل العلم بالحرام .الثانی :ما دل على جواز تناول الشبهة المحصورة ،
فیجمع بینه – على تقدیر ظهوره فی جواز تناول الجمیع – وبین ما دل على تحریم العنوان الواقعی ،بأن الشارع
جعل بعض المحتمالت بدال عن الحرام الواقعی ،فیکفی ترکه فی االمتثال الظاهری ،کما لو اکتفى بفعل الصالة إلى
بعض الجهات المشتبهة ورخص فی ترک الصالة إلى بعضها .
وهذه األخبار کثیرة :منها :موثقة سماعة .قال ” :سألت أبا عبد اهلل ( علیه السالم ) عن رجل أصاب ماال من عمال
بنی أمیة ،وهو یتصدق منه ویصل قرابته ویحج ،لیغفر له ما اکتسب ،ویقول :إن الحسنات یذهبن السیئات ،فقال
( علیه السالم ) :إن الخطیئة ال تکفر الخطیئة ،وإن الحسنة تحط الخطیئة .ثم قال :إن کان خلط الحرام حالال
فاختلطا جمیعا فلم یعرف الحرام من الحالل ،فال بأس “ .فإن ظاهره :نفی البأس عن التصدق والصلة والحج من
المال المختلط وحصول األجر فی ذلک ،ولیس فیه داللة على جواز التصرف فی الجمیع .ولو فرض ظهوره فیه
صرف عنه ،بما دل على وجوب االجتناب عن الحرام الواقعی ،وهو مقتض بنفسه لحرمة التصرف فی الکل ،فال
یجوز ورود الدلیل على خالفها ،ومن جهة حکم العقل بلزوم االحتیاط لحرمة التصرف فی البعض المحتمل أیضا ،
لکن عرفت أنه یجوز اإلذن فی ترک بعض المقدمات العلمیة بجعل بعضها اآلخر بدال ظاهریا عن ذی المقدمة .
والجواب عن هذا الخبر :أن ظاهره جواز التصرف فی الجمیع ،ألنه یتصدق ویصل ویحج بالبعض ویمسک الباقی ،
فقد تصرف فی الجمیع بصرف البعض وإمساک الباقی ،فال بد إما من األخذ به وتجویز المخالفة القطعیة ،وإما من
صرفه عن ظاهره ،وحینئذ :فحمله على إرادة نفی البأس عن التصرف فی البعض وإن حرم علیه إمساک مقدار
الحرام ،لیس بأولى من حمل الحرام على حرام خاص یعذر فیه الجاهل ،کالربا بناء على ما ورد فی عدة أخبار :
من حلیة الربا الذی اخذ جهال ثم لم یعرف بعینه فی المال المخلوط.
مبانی شریعت بیست و هشتم بخش
261 بخش اول
وبالجملة :فاألخبار الواردة فی حلیة ما لم یعلم حرمته على أصناف .منها :ما کان من قبیل قوله ( علیه السالم ) :
” کل شئ لک حالل حتى تعرف أنه حرام “ .وهذا الصنف ال یجوز االستدالل به لمن ال یرى جواز ارتکاب
المشتبهین ،ألن حمل تلک األخبار على الواحد ال بعینه فی الشبهة المحصورة واآلحاد المعینة فی الشبهة المجردة
من العلم اإلجمالی والشبهة الغیر المحصورة ،متعسر بل متعذر ،فیجب حملها على صورة عدم التکلیف الفعلی
بالحرام الواقعی .ومنها :ما دل على ارتکاب کال المشتبهین فی خصوص الشبهة المحصورة ،مثل الخبر المتقدم .
وهذا أیضا ال یلتزم المستدل بمضمونه ،وال یجوز حمله على غیر الشبهة المحصورة – ألن مورده فیها – ،فیجب
حمله على أقرب المحتملین :من ارتکاب البعض مع إبقاء مقدار الحرام ،ومن وروده فی مورد خاص ،کالربا
ونحوه مما یمکن االلتزام بخروجه عن قاعدة الشبهة المحصورة .ومن ذلک یعلم :حال ما ورد فی الربا من حل
جمیع المال المختلط به .
ومنها :ما دل على جواز أخذ ما علم فیه الحرام إجماال ،کأخبار جواز األخذ من العامل والسارق والسلطان .وسیجئ
:حمل جلها أو کلها على کون الحکم بالحل مستندا إلى کون الشئ مأخوذا من ید المسلم ،ومتفرعا على تصرفه
المحمول على الصحة عند الشک .فالخروج بهذه األصناف من األخبار عن القاعدة العقلیة الناشئة عما دل من األدلة
القطعیة على وجوب االجتناب عن العناوین المحرمة الواقعیة – وهی وجوب دفع الضرر المقطوع به بین المشتبهین
،ووجوب إطاعة التکالیف المعلومة المتوقفة على االجتناب عن کال المشتبهین – ،مشکل جدا ،خصوصا مع
اعتضاد القاعدة بوجهین آخرین هما کالدلیل على المطلب.
أحدهما :األخبار الدالة على هذا المعنى :منها :قوله ( صلى اهلل علیه وآله ) ” :ما اجتمع الحالل والحرام إال غلب
الحرام الحالل ” ،والمرسل المتقدم ” :اترکوا ما ال بأس به حذرا عما به البأس ” ،وضعفها ینجبر بالشهرة المحققة
واإلجماع المدعى فی کالم من تقدم .ومنها :روایة ضریس ،عن السمن والجبن فی أرض المشرکین ؟ ” قال :أما
ما علمت أنه قد خلطه الحرام فال تأکل ،وأما ما لم تعلم فکل ” ،فإن الخلط یصدق مع االشتباه .وروایة ابن سنان :
” کل شئ حالل حتى یجیئک شاهدان أن فیه المیتة ” ،فإنه یصدق على مجموع قطعات اللحم أن فیه المیتة .ومنها
:قوله ( صلى اهلل علیه وآله ) فی حدیث التثلیث ” :وقع فی المحرمات وهلک من حیث ال یعلم ” بناء على أن
المراد بالهالکة ما هو أثر للحرام ،فإن کان الحرام لم یتنجز التکلیف به فالهالک المترتب علیه منقصته الذاتیة ،وإن
کان مما یتنجز التکلیف به – کما فی ما نحن فیه – کان المترتب علیه هو العقاب األخروی ،وحیث إن دفع العقاب
المحتمل واجب بحکم العقل وجب االجتناب عن کل مشتبه بالشبهة المحصورة ،
ولما کان دفع الضرر غیر العقاب غیر الزم إجماعا کان االجتناب عن الشبهة المجردة غیر واجب ،بل مستحبا .
وفائدة االستدالل بمثل هذا الخبر :معارضته لما یفرض من الدلیل على جواز ارتکاب أحد المشتبهین مخیرا ،
وجعل اآلخر بدال عن الحرام الواقعی ،فإن مثل هذا الدلیل – لو فرض وجوده – حاکم على األدلة الدالة على
االجتناب عن عنوان المحرم الواقعی ،لکنه معارض بمثل خبر التثلیث وبالنبویین ،بل مخصص بهما لو فرض عمومه
للشبهة االبتدائیة ،فیسلم تلک األدلة ،فتأمل .
الثانی :ما یستفاد من أخبار کثیرة :من کون االجتناب عن کل واحد من المشتبهین أمرا مسلما مفروغا عنه بین
األئمة ( علیهم السالم ) والشیعة ،بل العامة أیضا ،بل استدل صاحب الحدائق على أصل القاعدة باستقراء مواردها
فی الشریعة .لکن اإلنصاف :عدم بلوغ ذلک حدا یمکن االعتماد علیه مستقال ،وإن کان ما یستشم منها قوال
وتقریرا – من الروایات – کثیرة :منها :ما ورد فی الماءین المشتبهین ،خصوصا مع فتوى األصحاب – بال خالف
بینهم – على وجوب االجتناب عن استعمالهما مطلقا .
هشتم بخش بیست و مبانی شریعت
بخش اول 261
ومنها :ما ورد فی الصالة فی الثوبین المشتبهین .ومنها :ما ورد فی وجوب غسل الثوب من الناحیة التی یعلم
بإصابة بعضها للنجاسة معلال بقوله ( علیه السالم ) ” :حتى یکون على یقین من طهارته ” .فإن وجوب تحصیل
الیقین بالطهارة – على ما یستفاد من التعلیل – یدل على عدم جریان أصالة الطهارة بعد العلم اإلجمالی بالنجاسة ،
وهو الذی بنینا علیه وجوب االحتیاط فی الشبهة المحصورة وعدم جواز الرجوع فیها إلى أصالة الحل ،فإنه لو
جرت أصالة الطهارة وأصالة حل الطهارة والصالة فی بعض المشتبهین ،لم یکن لألحکام المذکورة وجه ،وال
للتعلیل فی الحکم األخیر بوجوب تحصیل الیقین بالطهارة بعد الیقین بالنجاسة.
ومنها :ما دل على بیع الذبائح المختلط میتتها بمذکاها من أهل الکتاب ،بناء على حملها على ما ال یخالف
عمومات حرمة بیع المیتة ،بأن یقصد بیع المذکى خاصة أو مع ما ال تحله الحیاة من المیتة .
وقد یستأنس له :بما ورد من وجوب القرعة فی قطیع الغنم المعلوم وجود الموطوء فی بعضها ،وهی الروایة
المحکیة فی جواب اإلمام الجواد ( علیه السالم ) لسؤال یحیى بن أکثم عن قطیع غنم نزى الراعی على واحدة منها
ثم أرسلها فی الغنم ؟ حیث قال ( علیه السالم ) ” :یقسم الغنم نصفین ثم یقرع بینهما ،فکل ما وقع السهم علیه
قسم غیره قسمین ،وهکذا حتى یبقى واحد ونجا الباقی ” .وهی حجة القول بوجوب القرعة ،لکنها ال تنهض
إلثبات حکم مخالف لألصول .نعم ،هی دالة على عدم جواز ارتکاب شئ منها قبل القرعة ،فإن التکلیف
باالجتناب عن الموطوء ة الواقعیة واجب باالجتناب عن الکل حتى یتمیز الحالل ولو بطریق شرعی .هذا ،ولکن
اإلنصاف :أن الروایة أدل على مطلب الخصم بناء على حمل القرعة على االستحباب ،إذ على قول المشهور ال بد
من طرح الروایة أو العمل بها فی خصوص موردها ( ».الشیخ األنصاری ،فرائد األصول ،ج ۲ص )۲۲۳-۲۳/
مبانی شریعت
262 بخش اول
سردمداران تحریفکنندگان ،عالمان و مفسران قرآناند .با تحریف ،دینداری تقلیدی و جاهالنه،
رواج یافته و مییابد
عقل و قرآن ،مالک تشخیص سره و ناسرهی روایات
چکیده :در نُه قسمت گذشته بیست و هشت بخش از رساله«مبانی شریعت» مورد بحث قرار
گرفت ،از جمله نظریهی عدم برتری مطلق انسان بر سایر مخلوقات ،اصول عقالنیت نظری و
عملی ،اصالة االباحهی عقلیه ،اصول سه گانه دین یگانه (ایمان به خدا و آخرت و عمل صالح)،
اخالق و مبانی آن ،مدارا در حکمرانی ،تفقه مداراتی ،تقیه مداراتی ،نفی مالزمه بین نبوت و امامت
با حکومت و زعامت سیاسی ،و مسئولیت عالمان شریعت ،عدالت مطلق به معنای تساوی ،امضای
سیره عقال توسط شارع و ثبات و تغیر در امور غیرعبادی.
در قسمت قبل توضیح داده شد که رویکرد فقهای مقلده در تخطئه عملی عقل رویکردی ضد
اخالقی و تحقیرآمیز است .عقالنیت مشترک بشری ،در دو بعد مثبت و منفی حضور خود را به
شریعت تحمیل میکند .در تمامی اصول و فروع شریعت ،محوریت و حجیت عقل ،جاری و ساری
است و شریعت ،تنها در «منطقة الفراغ حکم عقل» حق تشریع و گزینش دارد .حوزههای عظیم
احکام عبادی و اکثریت احکام غیرعبادی شریعت ،که عقالی بشر با آن هیچ اختالف نظری ندارند
و تمامی احکام غیر عبادیای که عقالی بشر در آن اختالف نظر دارند همچنان در محدودهی
حضور و گزینش شریعت باقی خواهد ماند .نقل قرآنی قطعی السند و ظنی الداللة و روایات معتبره
در هر دو ناحیه ظنی هستند .وانهادن نظریات اجماعی یا مشهور فقهاء ،و نفی انتساب آن به
شریعت ،در صورتی که دلیل یا دالیل علمی (عقلی و نقلی) معتبری در مقابل نظریات یادشده،
وجود داشته باشند ،کامال علمی است و هرگز به معنی اقدام بر خالف ضروری شریعت یا مذهب،
ارزیابی نمیشود.
در دهمین قسمت رساله سه بخش دیگر مبانی شریعت مورد بحث قرار می گیرد :بخش بیست و
نهم تحریف شریعت( ،در چهار باب :قرآن و تحقق تحریف در متون شرائع ،کمیت و گستره
تحریف ،انگیزه های تحریف ،کنش ها و واکشهای پس از تحریف) ،بخش سی ام عقل و قرآن،
مالک تشخیص سره و ناسرهی روایات ،و بخش سی و دوم حجیت استمراری سیرهی عقالی
بشر.
برخی نکات مهم این قسمت به قرار زیر است :تحریفات گزارش شده در آیات و روایات ،شامل
تمامی حوزههای حضور شریعت (عقاید ،اخالق و احکام) میشود .سردمداران تحریفکنندگان،
نهم
بخشواول
بخش بیست مبانی شریعت 263
عالمان و مفسران قرآناند .با تحریف ،دینداری تقلیدی و جاهالنه ،رواج یافته و مییابد.تعصبهای
کور و هیجانات و احساسات افراطی ،میداندار دین و شریعت میشوند و زمام افکار و اندیشهها را
نیز به دست میگیرند و حتی کار را بر عالمان همراه با متعصبان نیز دشوار میکنند تا چه رسد به
عالمانی که از همراهی با تعصبات کور پرهیز می کنند.
اگر حکمی از احکام اجتماعی اسالم که منشاء پیدایش آن روایات باشد ،مورد پذیرش خرد جمعی
زمان ما واقع نشود و یا عملکرد آن نتیجه مثبتی در بر نداشته باشد ،به نحوی که پس از برآورد
نتایج ،کارکرد آن از سوی عقالی بشر ،منفی ارزیابی شود و یا نسبت به سایر راهکارهای بدیل،
عقال مرجوح واقع شود ،حق کنارگذاردن آن حکم و نپذیرفتن آن در مقام عمل ،برای مؤمنان
محفوظ است .نقل و پذیرش چیزی که عقل و درک آدمی آن را نمیپذیرد ،مجاز نیست.
«سیرهی عقالء» از آن جهت مورد توجه و تأیید شریعت محمدی(ص) قرار گرفته که «عقل و
فهم بشر در هر زمان» مالک حقیقی برای تکلیف شرعی در امور امضائی و احکام «معامالت
بمعنی األعم» بوده است ،و با کشف این «مالک قطعی» و «تنقیح مناط واقعی» ،سیرهی عقالء
در هر زمان «حجت شرعی» خواهد بود و مطمئن خواهیم شد که نه تنها «ردع» و نهی شارع را
در پی نخواهد داشت ،بلکه تأکید و تکرار «لزوم عمل بر طبق آنچه با عقل و خرد انسانی
هماهنگ است و عدم لزوم پذیرش آنچه ناهماهنگ است» نشانگر تأکید اسالم بر «صحت عمل
به سیرهی عقالء» در هر عصری است.
***
تحریف شریعت
مسألهی «تحریف» در شریعتهای الهی ،به عنوان یک واقعیت تلخ ،برای تمامی شرایع
تکرار شده است و «شریعت محمدی (ص)» نیز در این چرخه ی خسارت بار ،کامال
قرار گرفته است.
هر شریعتی ،مبتنی بر متن یا متونی مشخص شناخته میشود که میتوان از قدیمیترین و
اصیل ترین متون ،به عنوان «متون اولیه» نام برد .سایر متونی که به تفسیر و برداشت
تفصیلی از متون اولیه اختصاص مییابند را به عنوان «متون ثانویه» میشناسیم.
مبانی شریعت بیست و نهم بخش
264 بخش اول
تحریفها نیز بر دو گونهاند؛ یا تحریف لفظی و همراه با تصرف در عبارات متون اولیه
است و یا بدون تصرف در عبارات ،صرفا به تفسیر و تأویلهای معنوی مخالف با
مقصود شریعت اقدام میشود.
قبول واقعیت یا «پیشفرض» تحریف ،الزمهای معرفتی دارد که از آن گریزی نیست .آن
الزمه عبارت است از «امکان بازگشت به متن اوّلیه و لزوم آن» .به عبارت دیگر،
پیشفرضهای دیگری نیز وجود دارند .مثال «متن اولیهای» را به رسمیت میشناسد که
آن را خالی از «تحریف در عبارات متن» میداند (گرچه امکان تحریف در معنی آن را
منتفی نمیشمارد).
در شریعت محمدی (ص) این پیشفرض ،صرفا در مورد قرآن پذیرفته شده است که از
«تحریف در عبارات متن» در امان مانده است .در مورد روایات (که بخش دیگری از
متون اولیهاند) تحریف عبارات ،به فراوانی گزارش شده است.
در مورد بررسی تحریف شریعت ،یادآوری چند نکته را الزم میدانم:
یک .انکار پدیدهی «تحریف» و تصور «ذاتی بودن همهی پیرایههایی که به شریعت بسته
شده و یا میبندند» برای شریعت و آنها را «جزئی از حقیقت شرع» دانستن ،با واقعیت
سازگار نیست .متن قرآن و بسیاری از روایات ،به وجود تحریف ،اقرار کردهاند .بنا
براین ،تردیدی در تحقق آن نمیتوان کرد.
روایات معتبرهی فراوانی وجود دارند که به موضوع «تحریف» پرداختهاند .اگر این
روایات ،معتبر ارزیابی شوند ،مدلول آنها «تحریف برخی متون روایی» است .اگر نفس
این روایات ،نامعتبر ارزیابی شوند ،خود همین روایات را به عنوان مصداق صحت
ادعای موجود در آنها باید دانست .بنا بر این ،راهی برای انکار «وجود تحریفات» در
متون روایی ،باقی نمیماند.
دو .پذیرش وجود تحریف ،کار نقد شریعت را دشوار کرده است .البته به «امکان و
لزوم» آن نیز افزوده است ،چرا که با عیار نقد ،هم به زدودن پیرایهها میتوان رسید و هم
به متن حقیقی دین میتوان نزدیک شد و سپس به پرسش و پاسخ از آن پرداخت.
سه .تفاوت بحثهای «تحریف» و «هرمنوتیک» بر اهل دانش ،مخفی نیست .اینجا سخن
اصلی در مورد «افزودن یا کاستن متن» است .یعنی در بحث «تحریف» سخن از اصل
وجود مطالب غیر واقعی و غیر حقیقی است که به «دروغ» آن را به دیگری (شارع)
نهم
بخشواول
بخش بیست مبانی شریعت 265
-۱۳قل أرأیتم ما أنزل اهلل لکم من رزق فجعلتم منه حراما و حالال ،قل آهلل أذن لکم أم
علی اهلل تفترون (یونس .)۵۳۶
… -۱۱فمن أظلم ممّن إفتری علی اهلل کذبا لیضلّ النّاس بغیر علم ،إنّ اهلل ال یهدی القوم
الظّالمین (انعام .)۱۴۴۶
-۱۲فَوَیْلٌ لِلَّذینَ یَکْتُبُونَ الْکِتابَ بِأَیْدیهِمْ ثُمَّ یَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ لِیَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلی ً
ال
فَوَیْلٌ لَهُمْ مِمَّا کَتَبَتْ أَیْدیهِمْ وَ وَیْلٌ لَهُمْ مِمَّا یَکْسِبُونَ (بقرة.)۷۳۶
… -۱۳عن الصّادق(ع)… :فانظروا علمکم هذا عمّن تأخذونه ،فإنّ لنا فی کلّ خلف
عدول ینفون عنه تحریف الغالین و انتحال المبطلین و تأویل الجاهلین (کافی .)۱۶۳۲
… -۱۴عن الصّادق(ع) قال :قال رسول اهلل(ص) :یحمل هذاالدّین فی کلّ قرن عدول
ینفون عنه تأویل المبطلین و تحریف الغالین و انتحال الجاهلین ،کما ینفی الکیر خبث
الحدید (وسائل الشیعة .)۲۷۶۱۵۱
… -۱۵عن جعفربن محمد عن آبائه أنّ النّبی(ص) قال :فی کلّ خلف من امّتی عدال من
أهل بیتی ینفی عن هذا الدّین تحریف الغالین و انتحال المبطلین و تأویل الجهّال …
(قرب اإلسناد .)۱۶۳۷
-۱/توجه جدی به این نکته که بیش از ۸۳نفر از اصحاب رسول خدا از رسول گرامی
اسالم(ص) در مورد «دروغ بستن به پیامبر» در زمان حضور ایشان نقل کردهاند که ایشان
در مورد آن بارها و بارها هشدار جدی داده و تهدید به عذاب الهی را نقل کرده اند(که
هیچ عالمی در صحت نقلها و تواتر آن تردیدی نکرده و نمیکند) مطمئنترین دلیل
نقلی روایی را در «تحقق تحریف» ارائه میکند تا کسی در مورد آن تردیدی بهخود راه
ندهد (من کذب علیّ متعمدا ،فلیتبوأ مقعده من النار).
نقلهای معتبری که از ائمهی هدی(ع) در مورد «جعل کنندگان احادیث ،دسیسهگرانی
که در کتابهای اصحاب ائمه دست میبردند و تغییراتی را برای ایجاد انحراف در آن
انجام میدادند ،افرادی چون؛ ابی الخطاب ،مغیرة بن سعید ،نهدی و بنان و …» نقل شده
است و با صراحت بیان کردهاند و نسبت به «غالین=غلو کنندگان» هشدارهای مکرر و
مؤکدی دادهاند ،برای اثبات تحریف در متون روایی ،کافی است و هرگونه تردیدی را
برطرف میکند.
نهم
بخشواول
بخش بیست مبانی شریعت 267
قَالُوا فَارَقَتْ وَ إِنْ قَالُوا هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ عَلَى مَا تُحَدِّثُونَ قَالُوا نَافَقَتْ وَ إِنْ أَطَاعُوهُمْ قَالُوا
عَصَتِ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَهَلَکَ جُهَّالٌ فِیمَا لَا یَعْلَمُونَ أُمِّیُّونَ فِیمَا یَتْلُونَ یُصَدِّقُونَ بِالْکِتَابِ عِنْدَ
التَّعْرِیفِ وَ یُکَذِّبُونَ بِهِ عِنْدَ التَّحْرِیفِ.
گسترهی تحریف را از زوایای دیگری بررسی می کنم:
-۱تحریفات گزارش شده در آیات و روایات ،شامل تمامی حوزههای حضور شریعت
(عقاید ،اخالق و احکام) میشود.
-۲امیر المؤمنین برداشت عمومی زمان خود را «اسالم واژگون» نامیده است (لبس
اإلسالم لبس الفرو مقلوبا).
-۹امام صادق (ع) در این باره توضیح داده است که؛ «… إن الناس بعد نبی اهلل صلى
اهلل علیه وآله رکب اهلل بسنة من کان قبلکم فغیروا وبدلوا وحرفوا وزادوا فی دین اهلل
ونقصوا منه ،فما من شئ علیه الناس الیوم إال وهو منحرف عما نزل به الوحی من عند اهلل
،فأجب یرحمک اهلل من حیث تدعى إلى حیث تدعى حتى یأتی من یستأنف بکم دین
اهلل استینافا۶معجم رجال الحدیث -السید الخوئی -ج – ۸ص .)۲۳۵
-۴امیر مؤمنان علی(ع) رویکرد منفی مدعیان پیروی از قرآن را به عنوان «واقعیتی
تأسف بار» پیشبینی میکند .پیشبینیهایی که از پی قرون و اعصار ،صحت آن آشکار
شده است .امام(ع) میگوید« :فبعث محمدا صلى اهلل علیه و آله بالحق لیُخرج عباده من
عبادة األوثان إلى عبادته ،و من طاعة الشیطان إلى طاعته ،بقرآن قد بیّنه و أحکمه ،لیعلم
العباد ربهم إذ جهلوه ،و لیقروا به إذ جحدوه ،و لیثبتوه بعد إذ أنکروه … .و إنه سیأتی
علیکم من بعدی زمان لیس فیه شئ أخفى من الحق و ال أظهر من الباطل ،و ال أکثر من
الکذب على اهلل و رسوله .و لیس عند أهل ذلک الزمان سلعة أبور من الکتاب إذا تلی
حق تالوته ،و ال أنفق منه إذا حرف عن مواضعه .و ال فی البالد شئ أنکر من المعروف،
و ال أعرف من المنکر .فقد نَبذ الکتاب حملتُه ،و تناساه حفظتُه .فالکتاب یومئذ و أهله
منفیان طریدان ،و صاحبان مصطحبان فی طریق واحد ال یؤویهما مؤو .فالکتاب و أهله
فی ذلک الزمان فی الناس و لیسا فیهم ،و معهم و لیسا معهم ،ألن الضاللة ال توافق الهدى
و إن اجتمعا .فاجتمع القوم على الفرقة .و افترقوا عن الجماعة .کأنهم أئمة الکتاب و لیس
الکتاب إمامَهم .فلم یبق عندهم منه إال اسمه ،و ال یعرفون إال خطه و زبره .و من قبل ما
نهم
بخشواول
بخش بیست مبانی شریعت 269
مثلوا بالصالحین کل مثلة ،و سموا صدقهم على اهلل فریة ،و جعلوا فی الحسنة عقوبة
السیئة و إنما هلک من کان قبلکم بطول آمالهم و تغیب آجالهم ،حتى نزل بهم الموعود
الذی تَرُدّ عنه المعذرة ،و ترفع عنه التوبة ،و تحل معه القارعة و النقمة»( .نهج البالغة
۲۶۳۳و .)۳۱
چند نکتهی مهم در این کالم دیده میشود؛
یکم) تحریف عملی قرآن در زندگی مسلمانان ،امری واقعی است که پیشاپیش از آن
خبر میدهد و مشخصات آن را گزارش میکند.
دوم) سردمداران تحریفکنندگان ،عالمان و مفسران قرآناند (فقد نبذ الکتاب حملته ،و
تناساه حفظته… فاجتمع القوم على الفرقة .و افترقوا عن الجماعة) و البته نا آگاهان نیز از
آنان پیروی میکنند.
سوم) در دوران تحریف ،معتقدان و ملتزمان به حقایق قرآن ،مورد انواع ستم ها قرار
میگیرند:
-۱تحریف کنندگان و پیروان ایشان ،برداشتهای درست و منطبق بر قرآن را از سوی
ملتزمان به قرآن ،به عنوان «برداشتی نادرست و مخالف خواست خدا» معرفی میکنند (و
سموا صدقهم على اهلل فریة).
-۲کارهای نیک آنان (همچون پایبندی به متن قرآن و تفسیر صحیح آن) را به بدترین
نوع ،کیفر میدهند (و جعلوا فی الحسنة عقوبة السیئة).
-۹ستمکاران به «طرد» افراد پیرو قرآن میپردازند (فالکتاب یومئذ و أهله منفیِّان
طریدان).
-۴آنچنان سخت گیری میکنند که هیچکس جرأت پناه دادن به ایشان را نداشته باشد
(الیؤویهما مؤو).
چهارم) منکر و معروف جایشان عوض میشود و ناآگاهان را به گونه ای تربیت میکنند
که بیشترین گریز را از معروف و بیشترین پذیرش را نسبت به منکر خواهند داشت.
پنجم) تبلیغات تحریف کنندگان به گونهای است که مردم را از انسجام و کارهای جمعی
در نهادهای مدنی ،باز میدارند .در نتیجه ،اجتماعات مردم ،از افراد متفرق تشکیل
مبانی شریعت بیست و نهم بخش
271 بخش اول
میشود و از کارهای جمعی ،پرهیز میکنند (فاجتمع القوم على الفرقة .و افترقوا عن
الجماعة).
ششم) دروغ بستن به خدا و پیامبر او ،امری رایج و شدیدا مورد تبلیغ تحریفکنندگان
خواهد بود و حقایق شریعت از سوی آنان پنهان خواهد ماند (سیأتی علیکم من بعدی
زمان لیس فیه شئ أخفى من الحق و ال أظهر من الباطل ،و ال أکثر من الکذب على اهلل و
رسوله).
ت ) انگیزههای تحریف
-۱جهل .در متن روایات از «دلبستگیها و احساسات افراطی افراد نادان» به یک تصور
غیرمنطقی و خرافی ،یا عدم درک حقیقت و گزارشهای غیرمعقول دادن از سخنان یا
رفتار اولیاء خدا ،مکررا یاد شده است.
-۲غلو .تصورات واهی از «جایگاه انسان در هستی» آدمی را به غلو و برتری جوییهای
ناشیانه نسبت به نوع انسان یا برخی آدمیان ،وادار کرده است .این امر دربارهی اندیشهها
و مکاتب فکری نیز کاربرد داشته و عمدتا درپی «تقدس بخشیدن» به بشر و یا
اندیشههای غیر علمی بشری بوده است.
-۹بدخواهی و دشمنی با حقیقت .کم نبوده و نیستند آدمیانی که منافع خود را از راه
های غیر منطقی و نامشروع تأمین کرده اند .این گروه ها از آن جهت که انتشار حقیقت
را برخالف منافع خود ارزیابی می کنند ،به مبارزه ی با آن پرداخته و سعی در ناموجه
ساختن چهره ی حقیقت می کنند .ناسره نشان دادن سره و غیر منطقی ساختن آموزه
های حق ،در دستور کار این گروه ها قرار دارد .بهترین حربه علیه حقیقت ،مخلوط
کردن حقیقت با باطل است تا اندک اندک باطل را جایگزین حقیقت قرار دهد و
گمراهی را به عنوان راهنمایی و هدایت جلوه دهد.
ث) کنشها و واکنشهای پس از تحریف
-۱دینداری تقلیدی و جاهالنه ،رواج یافته و مییابد.
-۲تعصبهای کور و هیجانات و احساسات افراطی ،میداندار «دین و شریعت»
میشوند و زمام افکار و اندیشهها را نیز به دست میگیرند و حتی کار را بر عالمان
نهم
بخشواول
بخش بیست مبانی شریعت 271
بخش سی ام:
هرجا که «عقل» حکم الزامی آشکاری نسبت به انجام یا ترک کاری داشته باشد و میدان
را با حضور خویش بیاراید ،از «نقل وحیانی و تفسیری» کاری جز «تأیید و تأکید حکم
عقل» بر نمیآید .یعنی حوزهی حضور عقل را «احکام آشکار عقلی» تعیین میکنند و در
این حوزه ،حضور نقل ،صرفا فرعی و از نوع «جانبداری بی چون و چرا از حکم عقل و
تشویق آدمیان به پذیرفتن آن» خواهد بود .نقل معتبر ،در این موارد ،حق تخلف از حکم
عقل را نخواهد داشت ،چرا که پذیرش یک گزارهی «عقل ستیز» ،موجب «نامعقول شدن
شریعت» و عدول آن از «انطباق شریعت بر فطرت انسانی» خواهد شد.
شیخ طوسی تصریح کرده است که «این روایات ،غیر متواتره هستند و چون بر خالف
عقل اند ،پذیرفته نمی شوند ،و اگر متواتره میبودند ،آن ها را تأویل می کردیم،
همانگونه که اگر آیه ای از آیات قرآن برخالف ادله ی عقول باشد ،آن را به نفع ادلهی
عقول تأویل کرده و منطبق با آن تفسیر می کردیم» (الرّسائل العشر« ۳۲۵ ۶هذه اخبار
آحاد التردّ لها ادلّة العقول ،الدالّة علی بطالن التّحابط .و لو صحّت لتأوّلناها ،کما نتأوّل
ظاهر القرآن لتالئم ادلّة العقل» ) .
توجه خاص به نقل معتبر ،در هیچیک از حوزههای کامال اختصاصی حضور شریعت نیز
به معنی «برتری» آن از عقل نیست .حتی در آن حوزهها هم معیار «بطالن گزینه های
عقل ستیز» از اعتبار الزم و کافی برخوردار است.
روایات بسیاری ،از معصومین علیهم السالم نقل شده است که رویکرد مسلمانان نسبت
به روایات را سهوجهی میدانند؛ -۱پذیرش -۲ .امتناع -۳ .انکار .البته آنچه به آن
توصیه شده است حرمت انکار و جواز پذیرش یا امتناع است .یعنی هر مسلمانی حق
دارد که روایت نقل شده از رسول خدا یا ائمهی طاهرین را بپذیرد و به کار بندد و یا آن
را نپذیرد و به کار نبرد .تنها چیزی که ممنوع است «انکار صدور روایت» است.
اولام
سی بخش مبانی شریعت
بخش 273
به عبارت صریحتر که در متن روایتی معتبر ،امام باقر(ع) از رسول گرامی اسالم(ص)
نقل میکند (و مضمونش در روایات بسیاری تأیید شده است) «اگر روایتی از رسول
خدا نقل شد ،آنچه را که قلب آدمی نسبت به آن واکنش مثبت نشان داده و پذیرای آن
میشود باید پذیرفت و به کار بست و آنچه قلب آدمی نسبت به مفاد آن واکنش منفی
نشان میدهد (که در متن روایت میگوید« :ما اشمازت قلوبکم= آنچه قلب شما از آن
مشمئز میشود» (کافی )۱۶۴۳۱باید کناری گذاشته و به آن عمل نکرد ،ولی حق نیست
که به خاطر عدم پذیرش قلبی ،اصل صدور آن را انکار کنیم ،چرا که ممکن است،
حقیقتی وراء عقل و درک زمانهی ما را گزارش کرده باشد و در آینده ،معنی و مفهوم آن
روشن گشته و آیندگان از آن بهرهگیرند.
وقتی نسبت به اصل حدیث پیامبر(ص) یا ائمهی طاهرین(ع) حق وانهادن و عمل نکردن
برای اهل ایمان به رسمیت شناخته شده است ،حق رد نظریات مشهور و یا اجماعی ،که
حداکثر توان آن «اثبات اجمالی وجود روایتی است که به دست ما نرسیده» به طریق
اولی برای اهل ایمان وجود دارد و نمیتوان از عدم التزام عملی به فتاوی اجماعی یا
مشهوره ،عنوان عدم التزام به اسالم ،مذهب و یا انکار ضروری شریعت را کشف کرد.
نکتهی مهمی که در این بحث وجود دارد این است که «مشهور فقهاء نیز حق پذیرش یا
عدم پذیرش روایات را داشته و اعمال کردهاند» و تحقق «شهرت» در فتاوی ،خود
نتیجه به رسمیت شناختن «حق گزینش» یاد شده است .البته اعمال این حق از سوی
فقهای پیشین به منزلهی سلب این حق از آیندگان نیست و هر مسلمانی حق دارد که
روایتی را بپذیرد یا نپذیرد ،حتی اگر عدم پذیرش روایت منجر به فقدان حکم شرعی در
مسئلهای خاص شود.
مالک این گونه عملکرد ،صرفا «درک و فهم فردی هر مسلمان» در احکام فردی شرعی
و «درک و فهم جمعی هر زمان» در احکام اجتماعی شرع است .بر این اساس اگر
حکمی از احکام اجتماعی اسالم که منشاء پیدایش آن روایات باشد ،مورد پذیرش خرد
جمعی زمان ما واقع نشود و یا عملکرد آن نتیجه مثبتی در بر نداشته باشد ،به نحوی که
پس از برآورد نتایج ،کارکرد آن از سوی عقالی بشر ،منفی ارزیابی شود و یا نسبت به
سایر راهکارهای بدیل ،عقال مرجوح واقع شود ،حق کنارگذاردن آن حکم و نپذیرفتن
آن در مقام عمل ،برای مؤمنان محفوظ است.
مبانی شریعت سی ام
بخش اول
274 بخش
این مقتضای لزوم عقلی جلب منفعت و دفع ضرر و اصالة االباحة العقلیة است.
بنابراین اگر روایتی معتبره ،که عقل فردی یا جمعی زمان ما با آن همسویی ندارد ،در
مسائل اجماعی یا مشهور فقه پیدا شود که با برداشت پیشینیان مخالف باشد و با
برداشت عقالی بشر امروز موافق باشد ،بدون هیچ تردیدی می توان به آن فتوا داد و
هیچ تردیدی در مشروعیت چنین رویکردی راه ندارد .خصوصا اگر فتاوی اجماعی یا
مشهوره مبتنی بر روایات باشند ،چرا که «اجماع مدرکی» حتی در خوشبینانهترین
گرایشات شیعی به اجماع ،حجت نیست و از حیث مدرک ،باید با سایر مدارک سنجیده
شود.
شاید بتوان گفت که ترجیح فتاوی غیرمشهوره فقهای پیشین که عمدتا برخالف
برداشتهای رایج زمان خویش بوده و با فرهنگ زمان خود تفاوت داشته و از طرفی با
دیدگاههای علمی و اجتماعی امروز بشر سازگارتر باشند ،نیز موجه است .چرا که
پذیرش خطر و اظهارنظر برخالف عرف فقهی زمان خویش (در صورتی که کامال مبتنی
بر روشهای علمی باشد) از سوی چنین فرد یا افرادی ،نشانگر قوت و اقتدار علمی و
اطمینان او به دالیل خویش است و لذا فشارهای ناشی از فرهنگ زمانه را تحمل کرده و
آنچه را حقدانسته ،صریحا اعالم کرده است .کاری که از کمتر کسی صادر میشود و
معموال ترجیح داده میشود که در این مواقع سکوت پیشه کرده و یا با نظریهی رایج
همراهی شود.
حال اگر با این رویکرد (توجه به نظریات مشهور و غیرمشهور) به سراغ فقه سنتی
برویم ،بسیاری از مشکالت ناشی از لزوم مراعات نظریات مشهور فقها را میتوان حل
کرد چرا که مجموعهی نظریات موجود در فقه سنتی (اعم از مشهور و غیرمشهور )
قابلیت بسیار بیشتری برای حل مشکالت امروز را دارد به نحوی که اتکای انحصاری به
نظریهی مشهور هرگز این قابلیت را ندارد.
الزم به یادآوری است که کار فقیهان ،فتوا دادن براساس ادلهای است که از قرآن یا
روایات استنباط کردهاند ،و از آنجا که هر فتوایی باید مستند شرعی داشته باشد و به جز
معدودی از مسائل فقهی که از نص یا ظاهر آیات قرآن استنباط شده ،اکثر قریب به
اتفاق احکام فقهی از روایات استخراج شدهاند ،بحث از پذیرفتن یا نپذیرفتن روایات به
طریق اولی به بحث پذیرفتن یا نپذیرفتن فتاوی فقهی تسرّی مییابد.
اولام
بخشسی
بخش مبانی شریعت 275
ممکن است گفته شود که؛ در اکثر روایات یاد شده ،سخن از ارجاع آن به خدا ،پیامبر و
یا عالم از آل محمد(ص) است و فقیهان ،عالمان آل محمد(ص) هستند.
این سخن احتمالی ،ناموجّه است چرا که در متن روایات یاد شده ،نصوص و ظواهری
وجود دارند که غیر از معصومین را شامل نمیشوند .یعنی کسانی که حقیقت احکام
شرعی (احکام واقعی) را میشناسند و ایشان ،پیامبر و ائمهی اطهارند .بقیه عالمان ،تنها
«حکم ظاهری» را استنباط میکنند و الاقل «فقه شیعه» مبتنی بر «تخطئه» و امکان خطا
شکل گرفته است و به لحاظ مبانی شیعی ،تسری حکم یادشده به فقیهان ،قابل قبول
نیست.
بنابراین ،چون امکان دسترسی به امام معصوم(ع) برای مؤمنان در عصر غیبت (به
صورت ارادی و اختیاری) وجود ندارد ،نتیجهی آن «وانهادن روایات غیرقابل پذیرش» تا
ظهور حجت موعود(ع) است ،تا پس از شرح علت بیان و مفهوم آن(در صورت صحت
سند) ،روایات یاد شده قابل پذیرش گردند.
از طرفی ،وظیفه محدثان و فقیهان ،بیان احادیثی است که با عقل و درک مردم زمان
خویش قابل پذیرش باشند و دستور دارند که از بیان روایاتی که پذیرش آن برای مردم
ممکن نیست و سبب انکار آنها میشود ،پرهیز کنند.
این مسئولیت ،در روایات متعدده و بعضا با اسناد معتبره ،گوشزد شده است (کافی
۲۶۲۲۲٫خصال ،باب الواحد،ش )۸۳در این دسته از روایات ،از عباراتی چون «استروا
عنهم=بپوشانید از ایشان» یا «امسکوا=نگویید» یا «التحمّلوهم ما الیطیقون=چیزی را که
طاقت ندارند بر آنان تحمیل نکنید» یا «التحدثوهم=برایشان بیان نکنید» یا «یکفّ عما
ینکرون=خود را نگهداری میکند از بیان چیزی که انکارش میکنند» یا «اترکهم مما
الیعرفون=بیان چیزی را که نمیپذیرند ،ترک کن» یا «دعوا ما ینکرون=وانهید چیزی را
که انکار میکنند» بهره گرفته شده و نشان میدهد که روی دیگر سکه ،عدم جواز نقل
احادیثی است که احتمال عدم پذیرش آن از سوی مردم ،بیشتر از احتمال پذیرش آن
است و روشن است که فتوا دادن و بیان آن برخالف درک عقالی بشر (که برآمده از
همین روایات باشد) نیز محکوم به همین حکم خواهد بود.
مبانی شریعت سی ام بخش
276 بخش اول
عالوه بر این روایاتی معتبره وجود دارند که آدمی را از «پذیرش چیزی که نمیداند و
درک نمیکند» پرهیز داده و آن را سبب هالکت آنانی شمرده است که به هالکت
رسیدهاند» (خصال ،باب االثنین .)// ،این رویکرد در متن روایات ،غیرقابل انکار است.
نتیجه این بخش این است که؛ «نقل و پذیرش چیزی که عقل و درک آدمی آن را
نمیپذیرد ،مجاز نیست» و در حقیقت هر انسان متدینی موظف است که:
اوال؛ آنچه را درک میکند و عقلش میپذیرد ،به کار بندد.
ثانیا؛ از نقل مطالبی که موجب واکنش منفی عقالی بشر میشود پرهیز کند و خود نیز از
پذیرش مسائل غیرقابل درک و به کار بستن آن ها بپرهیزد.
ثالثا؛ در مقابل احادیث و نظریات غیرهماهنگ با درک زمان خویش ،حالت انکار نگیرد
بلکه با احتمال معقول بودن و قابل درک بودن برای آیندگان آنها را برای نسلهای بعدی
بگذارد.
سخن دیگر این است که؛ تردیدی در وجود روایات مجعوله ،تحریفات عمدی و
سهوی ،و لفظی و معنوی در مجموعهی عظیم «روایات» نمیتوان کرد.
روایات معتبرهی فراوانی وجود دارند که به موضوع «تحریف» پرداختهاند .اگر این
روایات ،معتبر ارزیابی شوند ،مدلول آنها «تحریف برخی متون روایی» است .اگر نفس
این روایات ،نامعتبر ارزیابی شوند ،خود همین روایات را به عنوان مصداق صحت
ادعای موجود در آنها باید دانست .بنابراین ،راهی برای انکار «وجود تحریفات» در
متون روایی ،باقی نمیماند.
الزمهی این مطلب ،رو آوردن به سره و ناسره کردن روایات ،مبتنی بر دالئل عقلیه و
نصوص و ظواهر قرآن است .گرچه برخی رویکردها (اشاعره ،ظاهریه و اخباریه) مالک
معتبر برای سره و ناسره کردن روایات را ،صرفا نصوص و ظواهر قرآن و سیرهی قطعیه،
معرفی کردهاند و اعتباری برای «عقل» قائل نشدهاند.
با کمال تأسف ،بسیاری از اصولیین شیعه ،مالکهایی همچون «مخالفت با رویکرد اهل
سنت» را نیز به عنوان مالک جدی ارزیابی و سره و ناسره کردن روایات شیعه ،قرار
دادهاند .رویکردی که عمال هیچ نتیجه ای جز «اصرار بر تفرقه» و «دوری از اتحاد و
اجتماع مسلمین» در بر نداشته و ندارد.
اولام
بخشسی
بخش مبانی شریعت 277
گویا خدای سبحان بر «لزوم وحدت مسلمین و پرهیز از تفرقه» هیچ دستور مؤکدی
نداده است و آیهی «و اعتصموا بحبل اهلل جمیعا و ال تفرقوا» را برای غیر مسلمانان نازل
کرده است!!
گوناگونی رویکردهای ناشی از نظریات یادشده ،آشکار است .هریک از دیدگاهی با
متون «قرآن و سنت» ارتباط پیداکرده است و نتیجهی آن «اختالفات بیشمار پیروان
شریعت و مذاهب گوناگون و حتی پیروان یک مذهب با هم» است.
شواهدی از فقها
الف« .إذا ثبت بأدلة العقول التی ال یدخلها االحتمال والمجاز ووجوه التأویالت ان
المعاصی ال تجوز على األنبیاء علیهم السالم صرفنا کل ما ورد ظاهره بخالف ذلک من
کتاب أو سنة إلى ما یطابق األدلة ویوافقها کما یفعل مثل ذلک فیما یرد ظاهره مخالفا لما
تدل علیه العقول من صفاته تعالى وما یجوز علیه أو ال یجوز( ».األمالی – السید المرتضى
– ج – ۲ص )۱۲۵
ب « .فأما الخبر المدعى فی هذا الباب ،فال یلتفت إلیه ،الن االخبار تبنى على أدلة
العقول ،فإذا علمنا بدلیل العقل ان األنبیاء ال یجوز علیهم المعاصی تأولنا کل خبر یتضمن
خالفه أو أبطلناه ،کما نفعل ذلک بأخبار الجبر والتشبیه( ».التبیان – الشیخ الطوسی – ج
– ۵ص )۵۵
ج « .و بالجملة یجب اتباع الدلیل و ال یجوز غیره حتّى لو وجد دلیل نقلی یعارض الدلیل
العقلی یؤوّل النقل ان أمکن أو یطرح ،و ال یمکن القول باجتماع الضدین و التکلیف
المحال ،فتأمّل( ».مجمع الفائدة و البرهان ،ج ،۱۳ص )۳۲۸
د« .والثانی :بمنع وجوب تقدیم األضعف کما یأتی ،ولو سلم فبمنع ‹ صفحه › ۴/۱
انحصار الفائدة فیما ذکر،لإمکان کونه تعبدا محضا ،وللشرع علل خفیة ال تکاد تصلها
عقولنا القاصرة( ».مستند الشیعة – المحقق النراقی – ج – ۱۳ص )۴/۱ – ۴/۳
مبانی شریعت اول و یکم
بخشسی
بخش
278
بخش سی و یکم:
احکام امضائی شریعت محمدی(ص) مبتنی بر درک و فهم عقالی بشر در زمان نزول
وحی صادر شدهاند و آنچه رایج بوده است را عینا یا با برخی با اندکی دخل و تصرف،
امضاء کرده و به رسمیت شناخته است .مالک های موجود در رویکردهای عرفی زمان
نزول وحی ،چیزی نیست که برای بشر عصر حاضر غیر قابل کشف باشند.
اگر اصل امضائی بودن این احکام پذیرفته شده است ،وجه منطقی برای در نظر گرفتن
«مالکات غیبیة» در امضاء شارع نسبت به آن اهداف و رویکردها ،وجود نخواهد داشت،
چرا که فرض ما این است که مردم برای مصالح و مفاسد شناخته شده ای اقدام به وضع
قوانین نوشته یا نانوشته ای کرده بودند و به آن ها عمل می کردند تا زندگی خود را به
شیوه ای معقول و منطقی و نسبتا عادالنه سپری کنند و امنیت و رفاه و آسایش خود را
تأمین کنند .در آن زمان که چنین اقدامی از سوی شارع انجام می گرفت ،عاقالنهترین و
عادالنهترین راهکارهای موجود ،از بین راهکارهای متفاوت گزینش می شدند .طبیعتا
این راهکارها ،بر میزان دانش و توانایی های علمی و تکنولوژیکی آن روز بشر برای
رسیدن به اهداف زندگی دنیوی مبتنی بوده است.
این رویکرد شریعت ،در حقیقت به مفهوم بهرهگیری از یک «روش عقالنی» است که
میگوید«:سیرهی عقالی بشر را باید تأیید کرد چرا که مبتنی بر عقل عقال و پذیرش
عرف عمومی آنان است » .چرا که بدیل آن (روشهای نابخردانه) را عقل و منطق تأیید
نمی کند.
به عبارت دیگر.تایید سیره ی عقال حکم شرعی است که تعلیق بر وصف یا دو وصف
سیره ی عقال بودن شده است و نعلیق حکم بر وصف« ،مشعر به علیت» است .واین امر
موی حجیت استمراری سیره ی عقال است .از طرفی تردیدی در رشد علم و تکنولوژی
امروز بشر نسبت به زمانهای گذشته در زمینههای مختلف ،وجود ندارد و این رشد
علمی ،به رشد عقالنیت بشری نیز انجامیده است .اکنون اگر تعارضی بین راهکارهای
یکم
بخشواول
بخش سی مبانی شریعت 279
عقالئی مرسوم در زمانهای گذشته و حال پدید آید ،به گونهای که بهرهگیری از
راهکارهای گذشته ،در زمان ما ،نامعقول و غیرمنطقی باشد ،چه باید کرد؟ آیا باید به
راهکارهای پیشین «تعبد» ورزید یا باید راهکارهای جدید را پذیرفت و بهرهگیری از آن
راهکارهای پیشین را شرعا ممنوع دانست؟
اگر شریعت محمدی (ص) بدون توجه به توانایی بشر و خصوصاً میزان درک و فهم
بشر عصر جاهلیت و آغاز دورهی اسالمی ،اقدام به تشریع راهکارهای عملی کرده بود و
یا احکام او امضایی نبود (یعنی همان روشهای مرسوم زمانه را با اندکی اصالح
نپذیرفته بود) و به اصطالح فقهی ،احکام «معامالت بمعنی االعم» در فقه اسالمی،
«تأسیسی و پیشنهادی شارع» بود و نه امضایی ،ترجیح راهکارهای عرفی بر راهکارهای
شرعی ،مستلزم «ترجیح درک و فهم بشری بر تشخیص حقیقت از سوی خدای رحمان»
بود که این امر مطمئناً مردود است.
ولی اکنون که سخن از ترجیح «فهم و درک رایج عقالی عصر حاضر» بر فهم و درک
رایج عقالی عصر جاهلیت و زمانهای مقارن با آن است (که البته به عنوان مالک توان
بشری آن روز ،مورد تأیید خداوند و شریعت محمدی قرار گرفته) میتوان با حفظ ایمان
به «حقانیت واستمرار آن روش بر حق» شریعت محمدی(ص) ،پذیرای ترجیح برداشت
های نسل جدید عقالی بشر شد .چرا که مالک تأیید راهکارهای مرسوم آن زمان «رواج
و قبول عقالی بشر در آن جامعه» با مقتضای عقل و خرد جمعی شان بوده و نه چیز
دیگری .و امروز که آن راهکارها از رواج افتاده و راهکارهای دیگری رایج شده است،
همان مالک پذیرفته شده نزد شارع مقدس ،استمرار یافته و حکم میکند که «توان و
درک و فهم بشر امروز را جایگزین فهم و درک پیشینیان کند» و نظر بشر امروز را بر
دیدگاه بشر دیروز ترجیح دهد.
به بیان علمی« ،سیرهی عقالء» از آن جهت مورد توجه و تأیید شریعت محمدی(ص)
قرار گرفته که «عقل و فهم بشر در هر زمان» مالک حقیقی برای تکلیف شرعی در امور
امضائی و احکام «معامالت بمعنی األعم» بوده است (الیکلف اهلل نفسا االّ وسعها) و با
کشف این «مالک قطعی» و «تنقیح مناط واقعی» ،سیرهی عقالء در هر زمان «حجت
شرعی» خواهد بود و مطمئن خواهیم شد که نه تنها «ردع» و نهی شارع را در پی
نخواهد داشت ،بلکه تأکید و تکرار «لزوم عمل بر طبق آنچه با عقل و خرد انسانی
مبانی شریعت اول و یکم
بخش سی
بخش
281
هماهنگ است و عدم لزوم پذیرش آنچه ناهماهنگ است» نشانگر تأکید اسالم بر
«صحت عمل به سیرهی عقالء» در هر عصری است.
بنا بر این ،اصوالً سخن از ترجیح دیدگاه بشر بر تشخیص الهی نیست ،بلکه سخن از
ترجیح دیدگاه انسانهای عاقل کنونی (متأخرین) بر پیشینیان خویش(متقدمین) است.
پس حقیقت آنچه پیشنهاد می شود ،اگر به عمل درآید ،چیزی جز «ترجیح برداشت های
کنونی از مصالح و مفاسد زندگی دنیوی بشر در عصر حاضر بر برداشت های عقالی
پیشین بشر ،که اصوال درکی از امکانات کنونی زندگی بشر نداشته اند» نیست .آیا درک
این دیدگاه و پذیرش آن امر دشواری است؟!
حتی اگر نتیجه ی چنین رویکردی به ترجیح مطلق «عقل بر نقل» می انجامید ،نباید از
پیامد اینکه «عقل جایگزین نقل» شود ترسی به دل راه می دادیم ،چرا که این هدف
شارع مقدس است و تمامی تالش شریعت این بوده و هست که «عقل بشر ،مبنای رفتار
وی بوده و بر سایر عوامل و انگیزههایش ترجیح یابد» و در مقام عمل فردی و اجتماعی،
مالک اصلی رویکرد وی قرار گیرد.
امیرمومنان علی(ع) میگوید« :خدا ،فرستادگانش را به سوی بشر فرستاد و انبیائش را
چون تیری به سوی آنان پرتاب کرد تا وفای به عهد و پیمان فطری آنان را گوشزد کرده
و… عقل مدفون بشر را پیش چشم او آشکار کنند»(لیستادوهم میثاق فطرته… و لیثیروا
لهم دفائن العقول۶نهج البالغه،خطبه .) ۱
در اینجا به سه شاهد از فقهای معاصر اشاره می شود:
الف .آیت اهلل سید ابوالقاسم خوئی
«أن المعامالت أمور عرفیة عقالئیة ،ولیست من الماهیات المخترعة عند الشارع المقدس
،وإنما هی ماهیات قد اخترعها العقالء قبل هذه الشریعة لتمشیة نظام الحیاة ،ثم لما جاء
نبینا األعظم ( صلى اهلل علیه وآله ) لم یخالفهم فی هذه الطریقة المستقرة عندهم ،ولم
یجعل ( صلى اهلل علیه وآله ) طرقا خاصة ال بد للناس أن یمشوا على طبق تلک الطرق ،
بل ولم یتصرف فیها تصرفا أساسیا ،بل أمضاها على ما کانت عندهم ،وتکلم بلسانهم ،
فهو ( صلى اهلل علیه وآله ) کأحدهم من هذه الجهة.
نعم ،قد تصرف ( صلى اهلل علیه وآله ) فیها فی بعض الموارد ،فنهى عن بعض
المعامالت :کالمعاملة الربویة وما شاکلها ،وزاد فی بعضها قیدا أو جزءا لم یکن معتبرا
یکم
بخشواول
بخش سی مبانی شریعت 281
عند العقالء کاعتبار البلوغ فی المتعاقدین ،واعتبار الصیغة فی بعض الموارد .وعلى ذلک
األصل نحمل ما ورد فی الشرع من اآلیات والروایات :کقوله تعالى ( :أوفوا بالعقود ) (
أحل اهلل البیع ) و ( تجارة عن تراض ) وکقوله ( صلى اهلل علیه وآله ) ” :النکاح سنتی
“و ” الصلح جائز “ ،ونحو ذلک على المفاهیم التی قد استقرت عندهم وجرى دیدنهم
علیها ،فإنه ( صلى اهلل علیه وآله ) لم یتصرف فیها ال لفظا وال معنى ،وتکلم بما تکلموا
به من األلفاظ واللغات .
إذا تکون تلک األدلة مسوقة إلمضاء المعامالت العرفیة العقالئیة ،وحیث إن المعامالت
عندهم قسمان :فعلی وقولی إال فی بعض الموارد فتلک األدلة تدل على إمضاء کال
القسمین ،إال فی بعض الموارد الخاصة التی اعتبر الشارع فیها اللفظ ،أو اللفظ الخاص
کما فی الطالق ،والنکاح ،وما یشبههما .وعلیه فإن دل دلیل من قبل الشارع على اعتبار
شئ جزءا أو قیدا فنأخذ به ،وإن شککنا فیه فنتمسک بإطالقات تلک األدلة ونثبت بها
عدم اعتباره .
ومن هنا یظهر فساد ما ربما یورد على الشهید ( قدس سره ) حیث قال :إن الماهیات
الجعلیة :کالصالة والصوم وسائر العقود حقیقة فی الصحیح ،ومجاز فی الفاسد إال الحج ،
لوجوب المضی فیه .مع أنه ( قدس سره ) کغیره یتمسک بإطالقات المعامالت ،والحال
أن الصحیحی ال یمکنه التمسک بها إلجمال الخطاب .
ووجه الفساد هو ما عرفت :من أنه ال مانع من التمسک بإطالقات المعامالت على القول
بالصحیح کما عرفت .وعلى الجملة :فالمعامالت المأخوذة فی موضوع أدلة اإلمضاء –
کالبیع ونحوه – معامالت عرفیة عقالئیة ،ولم یتصرف الشارع فیها أی تصرف ال من
حیث اللفظ وال من حیث المعنى ،بل أمضاها بما لها من المفاهیم التی قد استقر علیها
الفهم العرفی وتکلم باأللفاظ التی کانت متداولة بینهم فی محاورتهم قبل الشریعة
اإلسالمیة ،
فحینئذ إن شک فی اعتبار أمر زائد على ما یفهمه العرف والعقالء فنتمسک بإطالق األدلة
وننفی بذلک اعتباره کما أنه لم یکن معتبرا عند العرف ،إذ لو کان معتبرا للزم على الشارع
المقدس بیانه ،وحیث إنه ( صلى اهلل علیه وآله ) کان فی مقام البیان ولم یبین فعلم عدم
اعتباره»(.محاضرات فی أصول الفقه،تقریربحث الخوئی،للفیاض،ج – ۱ص )۲۳۸ – ۲۳/
مبانی شریعت اول و یکم
بخشسی
بخش
282
إمضاء الشارع ،فنستکشف الحکم الشرعی من خالل ذلک .و لهذا أکّدنا فی مبحث السیرة
ضرورة معاصرتها لزمان المعصوم (علیه السالم) لیکون سکوته عنها إمضاءً لها…
و الحاصل أنه ال یمکن االطمئنان بکثیر من هذه السیر العقالئیة المعاصرة لنا ،لعدم الوثوق
بوجودها فی زمان المعصوم (علیه السالم) أیضاً( ».قاعدة ال ضرر و ال ضرار ،للشهید
الصدر ،ص )۲۷۴-۲۸۳
ج .استاد گرامی ما مرحوم آیة اهلل منتظری در «رساله ی حقوق» آورده است:
«عقل جمعی اگر آگاهانه و از روی بصیرت و با توجه به مصالح و مفاسد و شناخت
انسان و هدف از خلقت او و نیز رابطه انسان با جهان آفرینش و آفریننده او تحقق یابد،
میتواند منشاء حقوق قرار گیرد .و حقوق قراردادی به این معنا قسیم حقوق اسالمی
نیست ،بلکه میتواند بخشی از آن باشد; زیرا بخش زیادی از احکام حقوق اسالمی که
مربوط به روابط عمومی انسانها و جوامع با یکدیگر است تأسیسی نمی باشد بلکه
امضایی است ; یعنی قبل از شریعت به شکلی در بین انسانها وجود داشته است و شارع
کال یا بعضا آنها را امضا نموده است .بنابراین حقوقی که ناشی از احکام امضایی شارع
میباشند قهرا امضایی خواهند بود.
بر این اساس این گونه امور هر کجا در لسان ادله مسکوت مانده و شارع حق یا حکم
خاصی را مقرر نکرده باشد ،میتوان اراده عمومی جامعه را مالک حق یا حکم قرار داد;
زیرا در این گونه امور سکوت آگاهانه شارع و عدم ردع او دلیل بر رضایت شارع و
جواز رجوع به سیره و تشخیص عقال و اراده عمومی آنان خواهد بود.
اما نباید از این حقیقت نیز غفلت شود که اراده عمومی جامعه در یک زمان یا مکان
خاص نمی تواند برای دیگران که در زمان یا مکان دیگری زیست میکنند حجت شرعی
یا عقلی باشد .حتی اگر بعضی مفاهیم و امور اجتماعی مورد توافق و اراده عام جهانی
قرار گرفت ،به گونه ای که همه یا اکثریت مردم جهان آگاهانه و با اختیار به آن رأی
مثبت دادند – مانند بسیاری از مواد اعالمیه جهانی حقوق بشر – در این صورت امور
مذکوره به مقتضای ادله وجوب وفای به عقود و تعهدات هرچند برای نسل معاصر و
حاضر اعتبار عقالیی و شرعی خواهد داشت و الزم االجرا میباشد ،ولی برای نسلهای
آینده تا مجددا نظرخواهی نشود الزم االجرا نخواهد بود.
مبانی شریعت سی و یکم بخش
284 بخش اول
و اگر به نحو اطمینان ثابت شد که ثبوت یا نفی حق یا حکمی که مفاد دلیل غیر قطعی
شرع است بر خالف حکم اطمینان آور عقل (عقل نظری) یا دستاورد اطمینان آور عقال
و فرهیختگان زمان (عقل عملی) میباشد ،در این صورت کشف میشود که اصوال مراد
و نظر واقعی شارع چیزی غیر از مفاد ظاهری آن دلیل میباشد ،و یا آن مفاد منحصر به
زمان و مکان خاصی بوده که اقتضائات دیگری داشته و منشاء آن از قبیل مصالح و
مفاسد متغیر میباشد( ».رساله ی حقوق ،ص )۲۱-۱۳
در انتها الزم به ذکر است که چهار امر زیر شایسته تحقیق است :یکم) سیره ی عقالء،
دوم) سیره ی متشرعه ،سوم) سیره ی فقهاء ،چهارم) اکثریت و اقلیت .در مورد اخیر
این روایت و نظر شیخ طوسی در ذیل آن قابل توجه است:
وباسناده عن أحمد بن محمد بن عیسى ،عن سعد بن إسماعیل ،عن أبیه إسماعیل بن
عیسى ،قال :سألت الرضا ( علیه السالم ) عن ذبائح الیهود والنصارى وطعامهم ؟ فقال :
نعم .
قال الشیخ :هذه األخبار ال تقابل تلک ،ألنها أکثر ،وال یجوز العدول عن األکثر إلى األقل
،قال :ولو سلمت من ذلک الحتملت وجهین :أحدهما :أن اإلباحة فیها تضمنت حال
الضرورة دون حال االختیار ،وعند الضرورة تحل المیتة ،فکیف ذبیحة من خالف
االسالم ؟ الثانی :أن یکون وردت للتقیة ،الن من خالفنا یجیز أکل ذبیحة من خالف
االسالم من أهل الذمة .واستدل لألول بالحدیث المذکور فی آخر الباب السابق ،وللثانی
بحدیث ابن أبی غیالن ،المذکور هنا .أقول :وبعضها یحتمل الحمل على االنکار دون
االخبار ،وکلها یحتمل االختصاص بالغافل منهم ،ومن لم تبلغه الدعوة ،واألبله ،وغیر
ذلک ،واهلل أعلم( .وسائل الشیعة (آل البیت) – الحر العاملی – ج – ۲۴ص ،/۵ – /۴
حدیث )]۳۳۳۳۷[ ۴۱
بخش اول مبانی شریعت 285
تمامی حقوق فطری و طبیعی بشر مورد تأیید شریعت محمدی است.
حقمحوری در احکام شریعت
چکیده :در ده قسمت گذشته سی و یک بخش از رسالهی «مبانی شریعت» مورد بحث قرار
گرفت ،از جمله نظریهی عدم برتری مطلق انسان بر سایر مخلوقات ،اصول عقالنیت نظری و
عملی ،اصالة االباحهی عقلیه ،اصول سه گانه دین یگانه (ایمان به خدا و آخرت و عمل صالح)،
اخالق و مبانی آن ،مدارا در حکمرانی ،تفقه مداراتی ،تقیه مداراتی ،نفی مالزمه بین نبوت و امامت
با حکومت و زعامت سیاسی ،و مسئولیت عالمان شریعت ،عدالت مطلق به معنای تساوی ،امضای
سیره عقال توسط شارع ،ثبات و تغیر در امور غیرعبادی ،حق تشریع تنها در منطقة الفراغ حکم
عقل و استمرار سیره عقالی بشر.
در قسمت قبل توضیح داده شد که تحریفات گزارش شده در آیات و روایات ،شامل تمامی
حوزههای حضور شریعت (عقاید ،اخالق و احکام) میشود .با تحریف ،دینداری تقلیدی و جاهالنه،
رواج یافته و مییابد.اگر حکمی از احکام اجتماعی اسالم که منشاء پیدایش آن روایات باشد ،مورد
پذیرش خرد جمعی زمان ما واقع نشود و یا عملکرد آن نتیجه مثبتی در بر نداشته باشد ،به نحوی
که پس از برآورد نتایج ،کارکرد آن از سوی عقالی بشر ،منفی ارزیابی شود و یا نسبت به سایر
راهکارهای بدیل ،عقال مرجوح واقع شود ،حق کنارگذاردن آن حکم و نپذیرفتن آن در مقام عمل،
برای مؤمنان محفوظ است .عقل و فهم بشر در هر زمان مالک حقیقی برای تکلیف شرعی در
امور امضائی و احکام معامالت بمعنی األعم بوده است.
در یازدهمین قسمت رساله بخش سی و دوم مبانی شریعت مورد بحث قرار می گیرد .برخی
نکات مهم این قسمت به قرار زیر است :نمیتوان ادعا کرد که «شریعت محمدی یا فقه آن ،صرفا
مبتنی بر تکلیفمحوری بوده و هیچ توجهی به حقوق آدمی نداشته است» ،چرا که اصل «اقرار به
وجود حق بشر در مجموعهی متون اولیه و ثانویهی آن و ابتناء بسیاری از احکام و باورهای
شریعت بر حقوق انسانی» غیرقابلانکار است .تمامی حقوق فطری و طبیعی بشر مورد تأیید
شریعت محمدی است.
بازگشت به مبانی نظری عدلیه و التزام به نتایج عملی آن ،برای رسیدن به مسألهی «حقمحوری
در فقه» میتواند کارگشا باشد .زمینههای الزم برای این رویکرد منطقی و علمی ،در فقه شیعه که
مبانی شریعت اول و دوم
بخشسی
بخش
286
اکثر قریب به اتفاق آن جزء عدلیهاند (اصولیان) اگر بیشتر از فقه اهلسنت نباشد ،مطمئنا کمتر
نیست.
اگر فقهای شریعت (خصوصا شیعه) به تمامی لوازم «تقدم حقالناس بر حقاهلل» در تمامی
راهکارهای فقهی ،ملتزم باشند ،مشکل معروف به «تکلیفمحوری» قابل حل خواهد شد .تنها
مطلبی که باید به آن ضمیمه شود تا به حل اساسی مشکل منجر گردد ،التزام عملی به نتایج
مبنای کالمی «اصالة اإلباحهی عقلیه» است (که مورد پذیرش نظری اکثریت بیش از ۳۳درصد
فقهای شیعه است) که عمال منجر به پذیرش «حقوق فطری و تکوینی بشر» میشود .با التزام
نظری و عملی به این دو گزارهی کالمی و اصولی ،شاهد «فقه و شریعت حقمحور» خواهیم بود.
تحقق حقوق خداوندی ،بدون تالش برای احقاق حقوقبشر ،ممکن نیست .راه حل ممکن و
رساناتر به مقصد ،برای رسیدن به «فقه حقمحور» و حتی «شریعت حقمحور» همان است که با
عنوان «بازگشت عقالنی به مبانی کالمی ،اخالقی و فقهی شریعت و التزام عملی دقیق ،به تمامی
نتایج آن» میتوان از آن یاد کرد.
برای برگرداندن فقه و شریعت به مسیر اصلی خود (حقمحوری) هیچ احتیاجی به «تزریق حق» از
بیرون شریعت نیست ،چرا که خدای سبحان و پیامبر گرامی او (ص) با «تلفیق منطقی حق و
تکلیف» و ائمهی هدی(ع) با تشریح و تفسیر علمی و منطقی شریعت محمدی(ص) ،تالش الزم
در نشان دادن این رویکرد کامال «فطری» را انجام دادهاند.
***
بخش سی و دوم:
به گمان من ،حقمحوری (به معنی “حق داشتن”) با تکلیفمحوری (به معنی “مسئولیت
داشتن”) ،دو روی یک سکه و غیرقابل انفکاک از یکدیگرند .به عبارت دیگر؛ «هر
تکلیفی مبتنی بر یک یا چند حق است» .یعنی «حقوق مشاع» سبب ایجاد مسئولیت
«رعایت حقوق دیگران» برای همهی «شرکاء» شده است و نگاه قانونگذار به این
مسئولیتها ،نگاهی «تکلیفمحور» خواهد بود ،همان گونه که نگاه قانونگذار به حقوق
فردی افراد در محدودهی حقوق مشاع ،نگاهی «حقمحور» شمرده میشود.
البته مهمترین بخش این بحث ،مربوط به «صاحبان حق و تکلیف» است .اگر کسی
مدعی شود که هر دارای حقی ،در برابر حقوق دیگران دارای مسئولیت است (مثل انسان
نسبت به سایر همنوعان و خدای سبحان) ،مشکلی پدید نمیآید ولی اگر صاحب حق و
تکلیف متفاوت باشند (خدا=صاحبحق.انسان=صاحبتکلیف۶یا ۶حاکمیت=صاحبحق،
ملت=صاحبتکلیف) و هرچه حق است از آن یکی باشد و دیگری تنها مکلف شمرده
شود ،حامیان چنین تفکری در برابر پرسشهای متعددی قرار میگیرند که پاسخ منطقی
برای همهی آنها وجود ندارد.
از گذشتههای بسیار دور ،بحث «حقوق» در تمامی حوزههای حضور شریعت (کالم،
اخالق و احکام) مطرح بوده و میتوان گفت؛ «بحثی موجود و مغفول!!» بوده است .به
عبارت دیگر ،گرچه کمتر سخن صریح و مشروحی را در خصوص «نقش مبنایی
حقوق» و اقرار به «محور و معیار احکام شرعی بودن آن ها» می توان در متون اولیه
(نصّ قرآن و حدیث) و ثانویهی شریعت (کتابهای عالمان دین) دید ولی حضور
مختصر و حداقلی آن را هرگز نمیتوان انکار کرد.
اکنون به مواردی از این حضور مختصر و حداقلی اشاره میکنم:
-۱در قرآن کریم به مواردی از «حقوق انسانها در تعامل با یکدیگر» پرداخته شده که
مبنای احکام شرعی فقهی نیز قرار گرفته است« .حقوق همسران» (وَ بُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ
بِرَدِّهِنَّ فی ذلِکَ إِنْ أَرادُوا إِصْالحاً وَ لَهُنَّ مِثْلُ الَّذی عَلَیْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ۶بقرة )۲۲۸و
«حقوق خویشاوندان ،نیاز مندان ،در راه ماندگان و …» (وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ وَ الْمِسْکینَ
وَ ابْنَ السَّبیلِ وَ ال تُبَذِّرْ تَبْذیراً ۶اسراء -۲/فَآتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ وَ الْمِسْکینَ وَ ابْنَ السَّبیلِ۶
روم )۳۸و «حقوق مالی محرومان» (وَ فی أَمْوالِهِمْ حَقٌّ لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ ۶ذاریات -۱۳
وَ الَّذینَ فی أَمْوالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ .لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ۶معارج ۲۴و « )۲۵حق حاکمیت» (وَ
مبانی شریعت سی و دوم بخش
288 بخش اول
ن أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ ۶بقرة )۲۴۷و برخی موارد دیگر ،در آیات قرآن تصریح شده
نَحْ ُ
است.
-۲در متون روایی شریعت نیز ،به بسیاری از حقوق قراردادی(تشریعی) و برخی حقوق
فطری بشر ،صریحا توصیه شده و نسبت به مراعات و عدم تعدی به آنها «امر و نهی»
شده است .البته اکثر این متون ،مختصر و در پی تبیین و شمارش حقوق و بیان
مسئولیتهای فردی و اجتماعیاند و همچون قانونگذار ،به بیانی مختصر و مفید اکتفا
کردهاند و در پی تحلیل و تبیین فلسفهی آنها نبودهاند.
-۹برخی از متون روایی نیز وجود دارند که مفصلتر اند و گاه به تبیین اهمیت و
مقایسهی هریک از حقوق با دیگری پرداختهاند.
یکی از درخشانترین این آثار ،خطبهی ۲۳۷نهج البالغة (با حجمی حدود ۳صفحه)
است که سخنی از امام علی بن ابیطالب(ع) در بارهی «حقوق دوطرفهی ملت و حاکمان»
را تشریح میکند و در مقام استدالل برای دوطرفه بودن حقوق ،میگوید؛ «اگر سخن از
امکان منطقی وجود حق یکطرفه بود ،تنها خدای عالم که همهچیز عالم از اوست،
می توانست واجد چنین حقی باشد که خود او چنین حقی برای خویش قائل نشده است
و در برابر انجام مسئولیت و تالش مثبت آدمیان ،دادن پاداش نیک را بر خود الزم
گردانده و خویش را مسئول قرارداده است تا چه رسد به دیگران»
(وَ لَوْ کَانَ لِأَحَدٍ أَنْ یَجْرِیَ لَهُ وَ لَا یَجْرِیَ عَلَیْهِ لَکَانَ ذَلِکَ خَالِصاً لِلَّهِ سُبْحَانَهُ دُونَ خَلْقِهِ
لِقُدْرَتِهِ عَلَى عِبَادِهِ وَ لِعَدْلِهِ فِی کُلِّ مَا جَرَتْ عَلَیْهِ صُرُوفُ قَضَائِهِ وَ لَکِنَّهُ جَعَلَ حَقَّهُ عَلَى
الْعِبَادِ أَنْ یُطِیعُوهُ وَ جَعَلَ جَزَاءَهُمْ عَلَیْهِ مُضَاعَفَةَ الثَّوَابِ تَفَضُّلًا مِنْهُ وَ تَوَسُّعاً بِمَا هُوَ مِنَ
الْمَزِیدِ أَهْلُهُ ثُمَّ جَعَلَ سُبْحَانَهُ مِنْ حُقُوقِهِ حُقُوقاً افْتَرَضَهَا لِبَعْضِ النَّاسِ عَلَى بَعْضٍ فَجَعَلَهَا
تَتَکَافَأُ فِی وُجُوهِهَا وَ یُوجِبُ بَعْضُهَا بَعْضاً وَ لَا یُسْتَوْجَبُ بَعْضُهَا إِلَّا بِبَعْضٍ ۶نهج البالغة،
مؤسسة نهج البالغة ،قم ۱۴۱۴ه ق).
رسالهی حقوق امام علی بن الحسین(ع) نیز از بسیاری حقوق اخالقی و فقهی یاد کرده
است .حجم این متن ۱۵صفحه است که از سایر متون روائی در مورد «حقوق» مشروح
تر است.
-۴در تصور سنتی و رایج از شریعت (دین) ،اکثر قریب به اتفاق عالمان شریعت ،احکام
شرعی را به دو بخش «حقاهلل» و «حقالناس=حقبشر» تقسیم کردهاند که در ادامهی
دوم
بخشو اول
بخش سی مبانی شریعت 289
مطلب ،به گوشههایی از اظهارات ایشان خواهیمپرداخت (برای نمونه رجوع شود به؛
المقنعة۶شیخ مفید ۷۴۳٫۶مسالک األفهام إلى تنقیح شرائع اإلسالم ،ج ۵٫ ۶۱۴موسوعة
اإلمام الخوئی ،ج.)۱/۶۲۳۱
البته حقوق بشر مورد نظر این عالمان« ،حقوق تشریعی» است که از سوی خدای سبحان
برای آدمیان قرار داده شده است و برخی از آنان (که علیرغم اندک بودن تعدادشان ،فقه
رایج شیعی را تحت اختیار و سیطرهی تفکر خویش درآوردهاند) همچون اکثریت عالمان
اهل سنت ،صرفنظر از حقوق تشریعی ،هیچ حق فطری و طبیعی برای آدمی را
نمیپذیرند.
گرچه طبق مبنای کالمی اکثریت ۳۳درصدی عالمان شیعه ،باید حقوق فطری و طبیعی
انسان نیز برسمیت شناخته شود ولی در مقام اظهار نظر قطعی و فتاوی ،اکثر آنان از
پذیرش حقوق فطری و طبیعی طفره رفته و گاه منکر آن شدهاند.
-۵در مباحث عمدهای از احکام غیرعبادی شریعت (که بیش از دو سوم مباحث فقهی
را در بر میگیرد) مثل بحثهای؛ «ارث ،زکات ،دیات ،قصاص ،خرید و فروش ،اجاره،
ازدواج و طالق ،شرکت ،مضاربه و مزارعه و مساقاة ،جعاله ،قرض ،رهن ،وکالت،
وصیت ،احیاء موات و احکام زمینها ،انفال و خمس ،مصالحه ،هبه ،انفاقات و صدقات،
وقف ،قضاوت ،شهادات و …» بخش عمدهی مطلب در مورد حقوق و مسئولیتهای
آدمیان است.
حقوقی همچون؛ «حق پدر و مادر ،حقوق زن و شوهر ،حق نفقه ،حقوق خویشاوندان،
حقوق فقراء و نیازمندان ،حقوق محرومان ،حقوق ملت و حاکمان ،حق فسخ ،حق
الشفعة (شریک یا شرکاء) ،حق المارّة(رهگذران) ،حق حضانت ،حق سرپرستی(والیت
آباء) ،حقوق األخوة(برادران ایمانی) ،حق تحجیر ،حق احیاء اراضی ،حق األرث ،حق
قصاص ،حق مقابلهبهمثل ،حق مالکیت ،حق وکالت ،حق وصیت ،حق بهرهمندی از
مباحات عامه ،حق وقف و حبس مال ،حق سبقت ،حق امر بهمعروف و نهی از منکر
(انتقاد و مقابله) ،حق عفو ،حق دفاع شخصی و عمومی ،حق تخییر (انتخاب) ،حق
قضاوت ،حق اجراء حدود و کیفر مجرمان ،حق مشورت (مشارکت) ،حق انتخاب
مسکن ،حق انتخاب شغل ،حق انتخاب همسر ،حق آزادی انجام مناسک و قوانین خاص
خود (برای اقلیتهای مذهبی=اهل ذمة) ،حق شرف (حیثیت) ،حق والیت عامه ،حق
مبانی شریعت اول و دوم
بخشسی
بخش
291
افتاء ،حق جعالة ،حق کفالت ،حق طالق ،حق خلع ،حق فراغت و تفریح و …» در اکثر
کتابهای مشروح و مفصل فقهی شیعه و اهل سنت ،از سوی عالمان شریعت مورد
بررسی قرار گرفته و پذیرفته شدهاند.
حتی اگر به نظر اکثریت فقیهان شیعه ،این حقوق صرفا مربوط به «مؤمنان» باشد و
سایرین (افراد غیرمؤمن) را از آنها محروم بدانند ،باز هم از وجود بحث «حقآدمی» و
«مبنا بودن آن» در فقه و احکام شریعت خبر میدهد.
-۶بحث «عدل و ظلم» یکی از مهمترین مباحث در تمامی حوزههای حضور شریعت
(کالم ،اخالق و احکام) است .تردیدی نیست که بدون پیشفرض «حقبشر» (که گاه
مراعات میشود و «عدالت» نام میگیرد و گاه مورد تعدی قرار میگیرد و «ستم» خوانده
میشود) سخن گفتن از «عدل و ظلم» در این حوزهها ممکن نیست .چه «عدلیه» که به
«درک مستقل عقل از نیکو بودن عدل و ناپسند بودن ظلم» قائلاند و چه «اشاعره و
اخباریان شیعه» که گسترهی بحث عدل و ظلم را صرفا به «حقوق تشریعی» اختصاص
میدهند ،محور اصلی بحث را «حقوق» قرار دادهاند.
-۷البته در متون اولیهی شریعت ،سخنانی صریح از پیامبر خدا(ص) و ائمهی هدی(ع)
نسبت به «حقاهلل و حقالناس (حقوق بشر)» نقل شده است که در جای خود به برخی از
اهم موارد آن خواهیم پرداخت (برای نمونه ،نگاه کنید به؛ الکافی ،ج ۷۶۱۸۸و… ۲۵۱
إِنَّ هَذَا حَقٌّ مِنْ حُقُوقِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ … فَأَمَّا مَا کَانَ مِنْ حَقِّ النَّاسِ …).
بنابر این نمیتوان ادعا کرد که «شریعت محمدی یا فقه آن ،صرفا مبتنی بر
تکلیفمحوری بوده و هیچ توجهی به حقوق آدمی نداشته است» ،چرا که اصل «اقرار به
وجود حق بشر در مجموعهی متون اولیه و ثانویهی آن و ابتناء بسیاری از احکام و
باورهای شریعت بر حقوق انسانی» غیرقابلانکار است.
تذکر این نکته نیز الزم است که؛ نسبت فهم سنتی و رایج عالمان شریعت (متون ثانویه)
با حقوقی که در مجامع امروزین «حقوق بشری» مورد نظر است و در مقوالتی چون
«اعالمیهی جهانی حقوق بشر» چهره نموده است ،نسبت «عموم و خصوصمن وجه»
است ولی (با توجه به تفاوتهای غیرقابلانکاری که بین متون اولیه و ثانویه پدیدار شده
است) این امر به منزلهی پذیرش وجود همان نسبت حد اقلی ،بین «فهم نوین مجامع
حقوق بشری با متون اولیهی شریعت» نیست.
دوم
بخشو اول
بخش سی مبانی شریعت 291
به گمان من ،نسبت بین «متون اولیه و معتبره ی شریعت» با مقولهی «حقوق بشر» از نوع
«عموم و خصوص مطلق» یعنی نسبت حد اکثری است .به عبارت دیگر «تمامی حقوق
فطری و طبیعی بشر مورد تأیید شریعت محمدی است» (البته در شریعتهای الهی،
عالوه بر حقوق آدمیان ،حق خداوند جهان نیز مورد توجه قرار میگیرد .گرچه در برخی
موارد ،همان حقوق اجتماعی یا فردی انسانها را به عنوان «حق خدا» یاد کرده است).
نگاهی به متون
در متون اولیهی شریعت (کتاب و سنت=قرآن و روایات) حقوق فطری و طبیعی از یک
سو و حقوق تشریعی (قرار دادی) از سوی دیگر ،مورد اقرار و اصرار قرار گرفته است.
برخی از آیات قرآن و برخی از روایات ،در مقام بیان حقوق تکوینی انساناند و دستهی
دیگری از آیات و روایات به بیان حقوق تشریعی پرداختهاند.
هرچند برخی عالمان شریعت ،با مبنای کالمی پذیرفته شدهی خویش به این متن
مکتوب نگاه کرده و گزارش خاص خود را دادهاند ،و یا در این خصوص عمدتا
سکوت کرده و یا به گزارش مختصری از حقوق تشریعی بسنده کردهاند ،ولی الزمهی
گزینش بسیاری از آنان در مبانی کالمی ،تأیید و تأکید «دوگانه بودن حقوق انسانی»
است.
به عبارت دیگر تفسیر برخی آیات و روایات به حقوق تکوینی ،ریشه در اعماق فکر
سنتی عالمان شریعت (خصوصا عالمان شیعی) دارد.
الف) آیات گوناگونی چون؛ «خَلَقَ لَکُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمیعاً=برای شما آفریدیم تمامی
آنچه را که در زمین است» یا «جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ فِراشاً… فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَراتِ رِزْقاً
لَکُمْ=زمین را برای شما بستر زندگی قرار دادیم… پس خداوند ،به واسطهی باران،
میوهها و بهرههایی را از زمین بیرون آورد تا روزی شما تأمین گردد» دربردارندهی
عباراتی است که جز بر وجه تکوینی این پدیدهها تأکید نمیکند و بنا بر این چیزی جز
«حقوق تکوینی انسان» را تفسیر نمیکند.
البته در برخی آیات قرآن ،از واژهی «جعل» در مورد «جعل تشریعی» استفاده شده است
ولی در بسیاری از آیات نیز در «جعل تکوینی» بکار رفته است .برای نمونه به آیهی ۵
سورهی «یونس» که میگوید؛ «هو الَّذی جَعَلَ الشَّمْسَ ضِیاءً وَ الْقَمَرَ نُوراً= خداوند کسی
است که خورشید را ضیاء (نوری حرارت بخش) و ماه را نور (بدون حرارت) قرار داد».
مبانی شریعت اولو دوم
بخشسی
بخش
292
تردیدی نیست که تفسیر به «جعل تشریعی» در اینجا بیمعنی است و فقط به مفهوم
«جعل تکوینی» است که سخن خداوندی ،مفهومی حکیمانه پیدا میکند.
ب) در آیهای دیگر (یونس )۳۵۶آمده است؛ «قُلْ هَلْ مِنْ شُرَکائِکُمْ مَنْ یَهْدی إِلَى الْحَقِّ
قُلِ اللَّهُ یَهْدی لِلْحَقِّ أَ فَمَنْ یَهْدی إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَم منْ ال یَهِدِّی إِالَّ أَنْ یُهْدى فَما
لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ=آیا در بین کسانی که شریک برای خدا قرار میدهید ،کسی هست
که بهسوی حق هدایت کند ،بگو خدا بهسوی حق هدایت میکند ،آیا کسی که بهسوی
حق هدایت میکند سزاوارتر به پیروی است یا کسی که خود راه به جایی نمیبرد مگر
آنکه از سوی دیگری هدایت شود ،شما را چه شده است؟ چگونه داوری میکنید؟».
در این آیه سخن از «احق» بودن است و اینکه «فطرت بشری در تشخیص احق ،توانا و
مرجع است» .خدای سبحان ،آدمیان را به بهرهگیری از «حق فطری انتخاب برتر» ارجاع
میدهد و میپرسد که؛ «از نظر شما چه کسی سزاوارتر به پیروی است و پذیرش
نظریات چه کسی ،منطقی و معقولتر است؟» .یعنی «فطرت بشری حق و توان تشخیص
سره از ناسره را دارد» .به عبارت دیگر؛ «قرآن کریم ،حق فطری انسان در داوری عقالنی
بین دو پدیده (هادی و غیرهادی) و ترجیح یکی بر دیگری را به رسمیت شناخته است
و نتیجهی آن را موجب کشف حقیقت می داند».
در این آیه ،که سخن اصلیاش «لزوم عقلی پیروی از احق و اهدی» است ،خدای کریم،
آدمیان را به پیروی از داوری «فطرت عقالنی بشر» به منزلهی مصداق کامل احق و
اهدی ،فرا خوانده و در حقیقت« ،عقل آنان» را به عنوان «برترین صاحب حق» برای
«داوری صحنهی هدایتگری و شایستهی پیروی» پذیرفته و لزوم تبعیت از نتیجهی داوری
را نیز طلب کرده است .این حق ،بواسطهی حکم شرعی خداوند سبحان ،ایجاد نشده
است بلکه همزاد با خلقت انسان و به عنوان «متن کتاب تکوین» مورد توجه قرار گرفته
است که قرآن کریم نیز به آن ارجاع داده است.
آیا اگر عقل آدمی هدایت کنندهی به حق نبود و «احق به پیروی» نبود ،کار خدای
سبحان در ارجاع به حکم عقل در این موضوع ،بر خالف دعوت او در همین آیه
ارزیابی نمیشد؟
پ) در آیاتی دیگر (الزمر ۱۷۶و )۱۸سخن از «حق فطری بشر در انتخاب و پیروی از
نیکوترین نظریات» است .در قرآن میخوانیم؛ «فَبَشِّرْ عِبادِ .الَّذینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ
دوم
بخشواول
بخش سی مبانی شریعت 293
أَحْسَنَهُ أُولئِکَ الَّذینَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِکَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ=بشارت ده بندگان مرا .کسانی
که سخنان مختلف را میشنوند و از برترین آنها پیروی میکنند ،این افراد ،همانانیاند
که خداوند هدایتشان کرده و ایشان ،همان افراد دارای عقل و شعوراند».
این آیات ،از «حق فطری انتخاب عقیده و پیروی از آن» بصورتی روشن و آشکار ،سخن
گفنهاند .بحث ارزشمند «اتباع احسن=پیروی از نیکوترین نظریات» نیز مجالی دیگر
میطلبد ،ولی «تشخیص احسن» هم به «فطرت بشری» واگذار شده است.
در این آیه ،با «دلیل التزامی» از «حق فطری آزادی بیان» نیز یاد شده است (یستمعون
القول= سخنان مختلف را میشنوند) چرا که الزمهی شنیدن نظریات مختلف ،آزادی بیان
نظریات مختلف یادشده و مورد نظر آیه است تا امکان منطقی «مقایسه بین نظریات و
انتخاب و پیروی از نظریهی نیکوتر» که سخن صریح و اصلی آیات یادشده است فراهم
گردد .طبیعی است که اگر آزادی بیان وجود نداشته باشد ،امکان مقایسه و گزینش
احسن نیز وجود نخواهد داشت یا به شدت تقلیل خواهد یافت و این با منظور آیه از
واژهی «القول=سخنان» که رسانندهی «استغراق=دربرگیرندگی تمامی افراد موضوع» است
سازگاری ندارد و عمال به تعطیل این حق و منتفی شدن موضوع آیات یادشده
میانجامد.
آیات بسیاری در قرآن کریم وجود دارند که به حقوق فطری ارجاع دادهاند که به همین
نمونهها بسنده میکنیم.
ت) در بین روایات نیز سخنان بسیاری از پیامبر خدا(ص) و ائمهی هدی(ع) نقل شده
است که اقرار به وجود «حقوق فطری بشر» است.
یکی از این روایات ،سخن امام علی بن ابیطالب(ع) است که؛
«التکن عبد غیرک و قد جعلک اهلل حرا=برده ی دیگری مباش ،در حالی که خدا تو را
آزاد قرار داده است» (نهج البالغة ۳۴۴۶نامه .)۳۱
این جمله ،بخشی از توصیههای ایشان در نامهی طوالنی امام(ع) به فرزندش امام
حسن(ع) پس از جنگ صفین است .در اینجا هم سخن از «جعل تکوینی» است .سخن
از «نفی بردگی» است و «حق فطری تسلط بر خویش» که از آن به «آزادی» در برابر
«بردگی» یاد میشود.
مبانی شریعت اول و دوم
بخش سی
بخش
294
«آدمی به لحاظ فطرت انسانی ،آزاد آفریده شده است و کسی حق تسلط بر جان و مال و
شرف او را ندارد» مگر در موارد استثنائی .این صریح سخن امیر مؤمنان(ع) است .چیزی
که از آن به عنوان «حق فطری و طبیعی» تعبیر میشود.
ث) در روایت دیگری با سند معتبر (الکافی )۲۶۳۳۳آمده است؛ «… عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع
قَالَ :إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَوْحَى إِلَى نَبِیٍّ مِنْ أَنْبِیَائِهِ فِی مَمْلَکَةِ جَبَّارٍ مِنَ الْجَبَّارِینَ أَنِ ائْتِ هَذَا
الْجَبَّارَ فَقُلْ لَهُ :إِنَّنِی لَمْ أَسْتَعْمِلْکَ عَلَى سَفْکِ الدِّمَاءِ وَ اتِّخَاذِ الْأَمْوَالِ وَ إِنَّمَا اسْتَعْمَلْتُکَ
لِتَکُفَّ عَنِّی أَصْوَاتَ الْمَظْلُومِینَ فَإِنِّی لَمْ أَدَعْ ظُلَامَتَهُمْ وَ إِنْ کَانُوا کُفَّارا= … امام صادق(ع)
گفت :خدای سبحان در زمان حکومت زورگویی از زورگویان به پیامبری از پیامبرانش
وحی کرد؛ “برو نزد این زورگو و به او پیام مرا برسان که ،من تو را بکار نگرفتم که
خون بریزی و اموال دیگران را برای خویش برگیری .همانا تو را بکار گرفتم (مقام
حکومت دادم) که صدای مظلومان را بشنوی (که قبل از مراجعهی به من ،حقشان را به
آنان برسانی) ،چرا که من کوچکترین ظلم و ستمی که به آنها شده باشد را وا
نمیگذارم (تحمل نمیکنم) اگر چه آنان کافر باشند».
در این روایت نیز به مسألهی «عدل و ظلم» (که طبق نظر «عدلیه» امری است که «عقل
آدمی به حسن و قبح آن کامال اقرار میکند» و در این خصوص ،قبل از «نقل شریعت» به
آن واقف است و امری کامال «بروندینی» تلقی میشود) پرداخته است و حتی نسبت به
آدمیانی که مسلمان نیستند و یا کافر شمرده میشوند نیز «برابری در حق
بهرهمندی=عدالت» را به رسمیت میشناسد.
این نیز اقرار شرع به «حق فطری بشر» نسبت به تساوی در «حق بهرهمندی» آدمیان است
(که البته به منزلهی تأیید «لزوم بهرهمند شدن همهی افراد بطور مساوی ،در عالم خارج»
نیست ،چرا که تفاوت «حق بهرهمندی» با «بهرهمند شدن افراد در عالم خارج» بر اهل
نظر پوشیده نیست).
ج) در روایتی دیگر از امام علیبنابی طالب(ع) آمده است؛ «خَطَبَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع
فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَیْهِ ثُمَّ قَالَ :أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ آدَمَ لَمْ یَلِدْ عَبْداً وَ لَا أَمَةً وَ إِنَّ النَّاسَ کُلَّهُمْ
أَحْرَارٌ وَ لَکِنَّ اللَّهَ خَوَّلَ بَعْضَکُمْ بَعْضاً …=امیر مومنان(ع) سخنرانی کرد .خدای را سپاس
گفت و ستایش کرد ،سپس گفت :ای مردم! همانا آدم ،فرزند پسر یا دختری که برده
باشند ،تولید نکرد و حقیقتا همهی بشر آزاد آفریده شدهاند ،ولی خداوند برخی از آنان را
دوم
بخشو اول
بخش سی مبانی شریعت 295
در کسب نعمت و روزی ،به برخی دیگر محتاج گردانده است (تا همه به هم محتاج
باشند و هریک نیاز دیگری را برآورده سازد) …» (الکافی .)۸۶/۳
اینجا نیز سخن از «حق آزادی» است که میگوید :بشر در «اصل تولد» که امری تکوینی
است ،آزاد آفریده شده است و نه برده و تحت مالکیت دیگری .هریک از آحاد بشر
«حق فطری مالکیت بر جان و مال و حیثیت خویش» را دارد.
چ -در روایتی دیگر از امام صادق(ع) میخوانیم؛ «… تَقْعُدُونَ فِی الْمَکَانِ فَتُحَدِّثُونَ وَ
تَقُولُونَ مَا شِئْتُمْ وَ تَتَبَرَّءُونَ مِمَّنْ شِئْتُمْ وَ تَوَلَّوْنَ مَنْ شِئْتُمْ قُلْتُ نَعَمْ قَالَ وَ هَلِ الْعَیْشُ إِلَّا
هَکَذَا= امام صادق(ع) پرسید؛ آیا اینگونه است که در جایی مینشینید و هرچه
میخواهید میگویید و از هرکس که بخواهید انتقاد کرده و تبری میجویید و هرکس را
که بخواهید ،دوست میدارید (از او ستایش میکنید)؟ پاسخ دادم؛ آری .امام گفت :آیا
زندگی مطلوب ،چیزی جز این است؟! » (الکافی .)۸۶۲۲۳
در این روایت ،با صراحت از حق تکوینی «آزادی بیان» (تقولون ما شئتم) و «آزادی
انتخاب» (تتبرئون … و تولون من شئتم) یاد شده است .بشر به عنوان موجودی که
فطرت او مبتنی بر «محبت نسبت به پدیدههای نافع و نفرت از پدیدههای مضر» است،
دارای حق تکوینی «انتخاب» است که طبیعتا ،پدیدههای نافع را انتخاب خواهد کرد.
شرایع و اندیشههای غیرالهی ،تنها «حق تبلیغ گزینههای مورد نظر خویش» را دارند ،تا
امکان ترجیح و انتخاب «پیشنهاد» خود را از سوی مردم ،باال ببرند.
ح… -عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ :جُبِلَتِ الْقُلُوبُ عَلَى حُبِّ مَنْ یَنْفَعُهَا وَ بُغْضِ مَنْ أَضَرَّ بِها=
امام صادق(ع) گفت :سرشته شده است قلبهای آدمیان ،بر “محبت” نسبت به کسی که
منافع آنان را تأمین میکند و بر “کینه و نفرت” نسبت به کسی که به آنان ضرر میرساند
(الکافی .)۱۵۲ ۶ ۸
در این روایت نیز از «حق دوست داشتن» (که نتیجهی عملی آن “برگزیدن و یا ابراز
محبت” است) و یا «نفرت داشتن» (که نتیجهی عملی آن “دوری گزیدن و یا ابراز
انزجار” است) سخن رفته است و تکوینی (جبلّی) دانستن آن مورد تأکید و تأیید قرار
گرفته است .اینجا سخن از «حق تشریعی» نیست ،بلکه سخن از «فطری و طبیعی بودن»
است.
مبانی شریعت اولو دوم
بخشسی
بخش
296
اینها نمونهای از روایات بسیاری است که به حقوق فطری و طبیعی ارجاع میدهند و
پرداختن به همهی آنها مجالی دیگر میطلبد.
این که در متون اولیهی شریعت ،چنین مدارکی برای رویکرد «حق محور» وجود دارد،
قابل تردید نیست ولی در این جهت که اتفاق ناگواری هم در طول زمان افتاده ،تردید
نمیتوان کرد.
آن اتفاق ،عبارت است از؛ بیتوجهی و غفلت از «حقوق تکوینی انسان» در حوزهی
حضور فقهی شریعت و «انقطاع حقوق تشریعی از حقوق تکوینی» که در آغاز به
صورت غفلتهای مقطعی و اندک ،جلوه کرده و هرچه از دوران حضور وحی بیشتر
فاصله گرفته و روزگاران بر آن گذشته است ،بر این «انقطاع» نیز افزوده شده است.
در این میان ،گرایش فکری «عدلیه» با رویکردی مبتنی بر «حقوق فطری و طبیعی» در
کنار پذیرش حقوق تشریعی ،شکل گرفت و در برابر رویکردی که صرفا مبتنی بر
«حقوق تشریعی» بود و حق دیگری جز آن را برای آدمی نمیپذیرفت ،قرار گرفت و
قرنهای متمادی در صحنهی نظر و اندیشهی شریعت محمدی(ص) حضوری پررنگ
داشت ،گرچه در صحنهی عمل و حکم و فتوا شدیدا تحت تأثیر تفکر رقیب قرارداشته
و عمال در بسیاری از بروندادهای فقهی ،به «فقهی با رویکرد حقوقی صرفا تشریعی» و
بیتوجه یا کمتوجه به حقوق فطری و تکوینی انجامیده است.
به گمان من ،بازگشت به مبانی نظری عدلیه و التزام به نتایج عملی آن ،برای رسیدن به
مسألهی «حقمحوری در فقه» میتواند کارگشا باشد .زمینههای الزم برای این رویکرد
منطقی و علمی ،در فقه شیعه که اکثر قریب به اتفاق آن جزء عدلیهاند (اصولیان) اگر
بیشتر از فقه اهلسنت نباشد ،مطمئنا کمتر نیست (با توجه به اینکه اکثریت فقهای
اهلسنت ،اشعری مسلکاند ،که رقیب گروه عدلیه شمرده میشوند).
اکنون به بررسی چند نکتهی مهم در این خصوص میپردازیم:
-۱در همین فقه سنتی موجود و بخصوص در فقه شیعه ،بحث بسیار بااهمیتی دیده
میشود که گرچه درمتون ثانوی موجود ،به میزان اهمیتی که دارد ،مورد بررسی قرار
نگرفته است ولی «پایه و اساس بنایی استوار» را (خواسته یا ناخواسته) محکم کرده
است.
دوم
بخشواول
بخش سی مبانی شریعت 297
این بحث اساسی و بسیارمهم و تأثیرگذار ،عبارت است از «چارهاندیشی در مقام تعارض
“حقاهلل” با “حقالناس” » و اظهار نظر فقهی در این خصوص.
جالب است که مطابق نقل بسیاری از فقهای شیعه؛نظر «مشهور فقهاء شریعت» این است
که؛ «باید در چنین شرایطی ،حقالناس را بر حقاهلل مقدم بداریم» .بلکه در بیان مرحوم
شیخ انصاری ،ادعای «اجماع» (بر لزوم این تقدم) شده است.
این مطلب را بزرگانی چون؛ «صاحب مفتاح الکرامة (ره) ،صاحب ریاض (ره) ،حاج آقا
رضا همدانی (ره) ،شیخ انصاری (ره) ،آیة اهلل خوئی (ره) ،آیة اهلل گلپایگانی (ره) آیة اهلل
اراکی (ره) و بسیاری از دیگر فقهای شیعه» با صراحت نقل کردهاند (. )۱
مرحوم شیخ انصاری در ردّ استدالل به روایتی در باب وصیت ،آورده است؛ «ظاهر این
روایت این است که “حقاهلل” با اهمیتتر از “حقالناس” باشد ،در صورتی که این امر بر
خالف اجماع فقهاء (مبنی بر تقدم حقالناس بر حقاهلل) است و لذا استناد به آن صحیح
نیست»(.)۲
. ۱حاشیة کتاب المکاسب( للهمدانی )( ۷۳ ۶لوجوب تقدیم حقّ الناس على حق اللّه) .الدر المنضود فی أحکام
الحدود (للگلپایگانی) ( ۳۶۲۵۷فإن حق الناس مقدم على حق اهلل کما هو المستفاد من کلماتهم ) .رسالة فی اإلرث
(لألراکی)( ۴۵۶و لیعلم أنّ مقصودنا لیس التقدیم لحق اللَّه على حقّ الناس ،بل و إن کان المقدّم حقّ الناس عند
التزاحم) .مدارک العروة (لإلشتهاردی) ( ۴۶۴۵۴و ذلک لتقدّم حقّ الناس على حقّ اللّه تعالى) .مفتاح الکرامة فی
شرح قواعد العالمة(ط-القدیمة) ( /۶۵۷و حق اآلدمی مقدم على حق اللَّه سبحانه کما هو مقرر) .موسوعة اإلمام
الخوئی ( ۴۶۳۱۲بل الوجه فی ذلک أن حقوق الناس أهم من حقوق اللَّه سبحانه ،فکلما دار األمر بینها و بین حق
اللَّه محضاً تقدمت حقوق الناس ألهمیتها ،فهی األولى بالمراعاة عند المزاحمة) .ریاض المسائل( ط-الحدیثة )
( ۱۲۶۴۵/فإنّ ثبوته فیه مع کونه حقّ الناس الذی هو أعظم من حقّ اللَّه سبحانه مستلزم لثبوته فی حقه تعالى).
مصباح الهدى فی شرح العروة الوثقى (محمدتقى اآلملى) ( ۴۸/ ۶۲اعلم انه عند دوران األمر فی رفع االضطرار
بالمحرم الذی یکون متمحضا فی حق اللّه سبحانه ،أو الذی یکون مشتمال على حق الناس یتقدم األول على األخیر،
و ذلک کأکل النجس و المغصوب ،و السر فیه کون االشتمال على حق الناس یصیر أشد فی المراعاة) .مصباح
الهدى فی شرح العروة الوثقى ( ۸۶۲۱۸ان ما یدل على ابتناء حق اللّه سبحانه على التخفیف انما ورد للحث و
الترغیب فی أداء حقوق الناس و الخروج عن مظالم العباد الن المطالب فی حقوقه تعالى انما هو سبحانه الکریم
فاألمر مع الکریم الرحیم بخالف حقوق الناس) .المعالم المأثورة (۴۶۴۴ان الدلیل فی المقام على ما قیل انه لما
یکون من باب دوران األمر بین حق اللّه و هو التصرف فی اآلنیة و بین حق الناس و هو التصرف فی الغصبى فحق
الناس مقدم ألن الدلیل دل على ان حق اللّه معفو و اما حق الناس فال یعفى عنه الّا برضى منهم .و ان شک فی أهمیة
تقدم حقهم أیضا یقدم حقهم ألن الشک فیه أیضا یوجب تعیینه ال التخییر بینه و بین غیره).
.۲رسالة فی منجزات المریض( للشیخ األنصاری ) ( ،۱/۳۶مسألة[ ]۲المشهور عدم وجوب االستئجار للواجبات
البدنیة المحضة کالصالة و الصوم إذا لم یوص بها ) ؛ « و یرد على الدلیل الثانی :أنّ ظاهرالروایة کون حقّ اللَّه تعالى
أهمّ من حقّ الناس ،مع أنّه خالف اإلجماع»).
مبانی شریعت اول و دوم
بخشسی
بخش
298
میبینیم که مرحوم شیخ انصاری ،مدعی «اجماعی بودن تقدم حقالناس بر حقاهلل است».
مرحوم حاج آقا رضا همدانی میگوید« :لوجوب تقدیم حقّالناس على حقاهلل= به خاطر
واجببودن تقدیم حقالناس بر حقاهلل» و مرحوم آیةاهلل خوئی میگوید« :أن حقوقالناس
أهم من حقوقاللَّه سبحانه ،فکلما دار األمر بینها و بین حقاهلل محضاً ،تقدمت
حقوقالناس ألهمیتها ،فهی األولى بالمراعاة عند المزاحمة=همانا حقوقبشر بااهمیتتر از
حقوقخداوند سبحان است ،پس هرگاه بین حقالناس با حقاهللِ صرف ،تعارض و
تزاحمی پدید آید ،حقوق الناس مقدم میشود چرا که اهمیت بیشتری دارد ،پس مراعات
حقوق الناس (حقوق بشر) به هنگام تزاحم ،اولویت پیدا می کند».
مقصود من از «نقل اجماع در این مطلب (یا سایر مطالب) اعتبار فوقالعادهی اجماع و
حجیّت آن نیست ،بلکه صرفا به عنوان مؤیدی برای خبر دادن از «معهود بودن و رایج
بودن یک نظریه در میان مجموعهی عالمان شریعت» است.
گرچه «برتری حقالناس بر حقاهلل» مطلب راهبردی بسیار مهمی است (و بسیاری از
مسائل مهم و مبنایی دیگر نیز در فقه رایج دیده میشوند) که در جایگاه «مباحث کلی»،
به سادگی و با دالیل اطمینانآور ،اثبات شده و اکثریت فقهاء آن را پذیرفتهاند ولی آنگاه
که نوبت به اجرایی کردن این مباحث در «جزئیات مسائل فقهی» و متن راهکارها و
فتاوی فقهاء میرسد ،جایگاه خود را از دستداده و عمال مورد بیتوجهی قرار میگیرند.
به عبارت دیگر؛ «جز در برخی موارد خاص ،در سایر موارد و مسائل فقهی ،بر خالف
مبنای علمی و پذیرفته شدهی خویش ،فتوا داده و میدهند».
اگر فقهای شریعت (خصوصا شیعه) به تمامی لوازم «تقدم حقالناس بر حقاهلل» در
تمامی راهکارهای فقهی ،ملتزم باشند ،مشکل معروف به «تکلیفمحوری» قابل حل
خواهد شد .تنها مطلبی که باید به آن ضمیمه شود تا به حل اساسی مشکل منجر گردد،
التزام عملی به نتایج مبنای کالمی «اصالة اإلباحهی عقلیه» است (که مورد پذیرش نظری
اکثریت بیش از ۳۳درصد فقهای شیعه است) که عمال منجر به پذیرش «حقوق فطری
و تکوینی بشر» میشود .با التزام نظری و عملی به این دو گزارهی کالمی و اصولی،
شاهد «فقه و شریعت حقمحور» خواهیم بود.
« -۲عدم التزام فقهاء به مبانی کالمی و فقهی خویش» در بسیاری موارد ،تحت عنوان
«تعبّد به نصّ مخالف با مبنا» صورت میگیرد و در برخی موارد ،از باب «تقیّة» است که
دوم
بخشو اول
بخش سی مبانی شریعت 299
عمدتا از «خودیها» و ناشی از یک یا دو عامل «خوف و مدارا» است .البته اگر این
رویکرد مخالف با مبنا ،در چند مورد خاص خالصه میشد ،پای عوامل دیگری نیز به
میان میآمد که عبارت بودند از ؛ «اشتباه یا غفلت» ولی تکرار آن به فراوانی ،نشانگر
«عدم اعتماد به مبانی نظری خویش» است.
اگر این گزارهی کلی را بپذیریم که «حقوقبشر بااهمیتتر از حقوقخداوند سبحان
است ،پس هرگاه بین حقالناس با حقاهلل صرف ،تعارض و تزاحمی پدید آید ،حقوق
الناس مقدم میشود چرا که اهمیت بیشتری دارد» (همانگونه که مرحوم آیةاهلل خوئی به
آن تصریح کرده است و در کتب فقهی خود و در مسائل مختلف ،بارها بر آن تأکید
ورزیده است) و سخنان مشهور فقهاء را در بیان این «قضیهی موجبهی کلیه» به عنوان
تأیید و تأکید دیدگاه شریعت محمدی(ص) ارزیابی کنیم ،هیچ «بنبست نظری» و یا
تعارضی در فقه این شریعت با رویکرد «حقمحوری در فقه» تحقق نخواهد یافت.
اگر میبینیم که «تعارضی آشکار» بین «فقه رایج موجود با نگاه فقهی حقمحور» پدیدار
شده است ،یا باید در «جدی بودن سخنان فقیهان در مباحث اصولی و مبنایی» تردید کرد
و آنها را «فلسفهبافی» یا «اصولبافی» نامید که هیچ نقش مؤثری در فقه ندارند
(همانگونه که از برخی بزرگان فقهای اصولی معاصر ،این عبارات نقل شده است) و یا
با تأسف کامل ،آنان را در بسیاری موارد به «عملکرد مخالف مبانی خود» متهم کرد.
-۹روی دیگر سکه نیز دیدنی است .برخی منتقدان ،از فقه رایج ،صرفا نکات منفی را
دیده و آن را به تمامی فقه و قابلیتهایش تعمیم داده و در نتیجه به «نفی مطلق فقه»
میرسند و پیش از آنکه به متهمان فرصت دفاع دهند ،حکم «مرگ فقه و شریعت» را
امضاء کرده و شتابزده در پی جایگزینی آن با نسخهی بی بدیل «حقوق مدرن»
برمیآیند!!
آنها به مخاطبان خود نمیگویند که اختالف نظر در «متن حقوق مدرن» نیز بسیار است و
«نسخهی واحد و مورد توافق همهی مدرنیستها» وجود ندارد .آنها به اطالع مخاطبان
خود نمیرسانند که از نظر کمیّت« ،تعارض نتایج فقه رایج با حقوق مدرن ،صددرصدی
نیست» .هنوز بسیاری از احکام و فتاوی فقهی رایج با قوانین ناشی از برخی نسخههای
حقوق مدرن ،همخوانی دارد و سازگار است.
مبانی شریعت اول و دوم
بخشسی
بخش
311
ظاهرا بخاطر دشواری نقد علمی (که مبتنی بر بررسی جزء به جزء و پرهیز از صدور
حکم کلی ،قبل از بررسی دقیق تمامی دیدگاههای درونی یک اندیشه است) برخی
منتقدان دین و شریعت ،چنان هجومی را آغاز کردهاند که گویی در «فردا روز» هجوم
آنان به شریعت و فقه آن «نه از تاک ،نشان میماند و نه از تاکنشان!!».
ولی باید دانست که صحنهی اندیشه ،میدان جنگ فیزیکی نیست که «شکست مطلق» از
آن کسی شود و «پیروزی مطلق» از آن دیگری .اینجا جایگاهی است که؛ «دالیل قوی
باید و معنوی۶۶نه رگهای گردن بهحجت قوی».
معموال در این مصاف ،نه شکستمطلقی است و نه پیروزیمطلق ،چرا که
مشترکاتعلمی به اندازهای است که جایی برای نمایش جنگی جنگافروزان باقی
نمیگذارد .اینجا محدودهی «علم و آگاهی» است و سالحی از جنس «دانش» میخواهد
و «فرصت»های بسیاری برای مطالعه و فهم نظریات گوناگون میطلبد .پس هر کس که
«صبر و تحمل بحثهای دقیق و دراز مدت علمی» را ندارد ،باید در این وادی ،پا
نگذارد و اگر مدعی است ،باید سرعت خود را با میزان «علم و منطق» تطبیق دهد.
بیان امیرمؤمنان(ع) و مبنای پذیرفته شدهی خویش (تقدم حقالناس بر حقاهلل در مقام
تعارض و تزاحم) اقتضای رویکردی متفاوت با رویکرد رایج را دارد.
اکنون به این نکته میپردازیم که؛ «الزمهی دوسویه بودن حقوق ،توجه الزم به مسئولیت
افراد در برابر حقوق دیگران نیز هست».
مسئولیت یا تکلیف
پیش از این به نکتهای اشاره کردم که روی دیگر سکهی «حقوقانسان» عبارت است از
«مسئولیت انسان» .این مسئولیت ،عمدتا بخاطر زندگی اجتماعی بشر پدیدار شده است.
طبیعی است که «هرچه حقوق بشر را گسترده تر بدانیم ،مسئولیتهای او نیز بیشتر
خواهد بود» و البته عکس این گزاره نیز صادق است که؛ «هرچه مسئولیتهای آدمی را
بیشتر و گسترده تر بدانیم ،به حقوق بیشتر و گسترده تر او نیز اعتراف کردهایم».
اگر کسی «نسبت منطقی و فطری حق و تکلیف» را بر هم نزند و شریعت منطبق بر
«فطرت انسانی» را دستخوش تحریف نکند ،در مقام اظهار نظر (تشریعی) نسبت به
حقوق یا مسئولیتهای بشر ،راههای اطمینانآور علمی و عقالنی را انتخاب کرده و
بدون نادیدهگرفتن دوگانهی «حق و تکلیف» عمال از مسیر «انطباق تشریع با تکوین» که
تنها راه بقای شریعت است ،دور نمیگردد (.)۳
انکار «مسئولیتهای بشر» و نگاه یکسویه به «حقوقبشر» به منزلهی «تزریق خودمحوری
افراطی» به ذهن آدمیان و پذیرفتن «فروپاشی اجتماعی» است .آدمی در مجموعهای
بزرگ از همنوعان (و حتی سایر موجودات زنده) زندگی میکند که تمامی آنها در
بسیاری از حقوق طبیعی و فطری با وی شریکاند و باهمهی انسانها در بسیاری از
حقوق تشریعی شرکت دارد و در برخی از حقوق تشریعی با گروه زیادی از همکیشان
خود همراه است.
اینجا است که سخن از «حقوق مشاع» به میان میآید و میدان وسیعی برای «مسئولیت یا
تکلیف» پدیدار میگردد .مراعات حقوق دیگران ،تکلیف او شمرده میشود و
البته به احقاق حق خویش نیز فراخوانده میشود.مطمئنا ،شریعت
محمدی(ص) به همان میزان که از نسخههای «تکلیفمحور منکر حقوقبشر» دور است،
.۹فاقم وجهک للدین حنیفا ،فطرة اهلل التی فطر الناس علیها ،ال تبدیل لخلق اهلل ،ذلک الدین القیم – روم. ۳۳۶
مبانی شریعت اول و دوم
بخشسی
بخش
314
از نسخه های «حقمحور منکر مسئولیتهای بشر» دور است (.)۴
در این شریعت (بلکه در همهی شرایع ،یعنی در دین یگانهی خداییکتا) از بشری سخن
رفته است که واجد «حق و تکلیف» است و این دو را در کنار هم و به عنوان «دو امر
جدا نشدنی» و غیر قابل انفکاک از یکدیگر ،بهرهبرده است.
نگاه فرهنگی و تاریخی به این مقوله
از روزی که پیامبر خدا(ص) از دنیا رفت و اساس تشریع پایان یافت ،کار تفسیر و
تأویل شریعت آغاز گشت .کاری بس دشوار و طبیعتا اختالف برانگیز ،چرا که درک و
فهمهای گوناگون و بهرهمندیهای متفاوت از رسول خدا(ص) و ارجاع امور به عقل
فردی افراد و برداشتهای ایشان از آیات قرآن و بیانات رسول خدا (به نحوی که
علیرغم مراجعهی نا آگاهان به افراد آگاه ،چیزی به عنوان «مرجعیت رسمی شرعی»
وجود نداشت) در مسائل شرعی ،به منزلهی پذیرش آگاهانهی اختالفات نیز بود.
هرچند مبتنی بر اعتقاد شیعی ،علیبنابیطالب(ع) به عنوان «مرجع معتبر تبیین شریعت»
از سوی رسول خدا(ص) معرفی شده بود ،ولی عدم رواج متونی که این انتخاب را تأیید
میکردند ،در بین عموم مردم ،به گونهای بود که امکان عدم تحقق آن را به واقعیت
تبدیل کرد.
طبیعتا ،دغدغهی حفظ شریعت ،پس از پیامبرخدا برای همهی مسلمانان وجود داشت.
متجلی شدن شریعت در قالب «حقوقاهلل» و پررنگ تر شدن «مسائل عبادی» در
جامعهای که از «شرک و بتپرستی» رهایی یافته بود و دغدغهی «امکان بازگشت به
اندیشههای شرکآلود» را در متن خود داشت ،امری گریز ناپذیر بود.
.۴در دو سه سال اخیر ،گروهی از سیاستمداران سابق دنیا (رؤسای جمهور ،نخست وزیران ،وزرا و نمایندگان
پارلمانها) و برخی حقوقدانان ،اقدام به تهیهی پیشنویس «اعالمیهی جهانی مسئولیتهای بشر» کردهاند و اقدام
به نظرخواهی از حقوقدانان اکثر کشورها و از جمله ایران ،کردهاند تا با نهاییکردن متنی حقوقی و بین المللی و
تصویب آن در مجمع عمومی سازمان ملل متحد ،آن را در کنار و همراه «اعالمیهی جهانی حقوقبشر» قرارداده و
نیمهی مفقود «حقوق و مسئولیتهای بشر» را در سطح بین المللی مطرح و اجرائی کنند.
توجه تعداد معتنابهی از اهلنظر و عمل در سطح جهانی و با فرهنگهای مختلف ،به «لزوم تهیهی این اعالمیه»
نشانگر ضرورت توجه همزمان به «حقوق و مسئولیتها»ی بشر است .امید است که هرچه زودتر شاهد تصویب
این اعالمیهی جهانی نیز باشیم.
دوم
بخشو اول
بخش سی مبانی شریعت 315
رفته رفته ،اتفاقات ناپسندی نیز در جامعهی مسلمانان افتاد و دایرهی «اضطرار و مصالح»
گسترش یافت .حکومتهای ناقص بشری پیروان شریعت ،لباس خدایی بهتن کردند و
تصمیمات و سیاست های اقتدارگرایانهی خویش را همچون دستورالعملهای شرعی
شمردند و هر مخالفی را به «خروج از شریعت و اجماع مسلمین» متهم کردند و اندک
اندک ،جز نام و نشانی از عنوان «حقالناس» باقی نگذاشتند.
فقه رایج ،هم وزن «سکهی رایج» شد و این حکومتها بودند که به «تفسیر شریعت»
میپرداختند و هرنظر و سخنی غیر از نظرات رسمی حکومتی (یا فقهای درباری) شرعی
شمرده نمیـشد.
ارجاع مردم به عبادات و دعواهای کالمی صرف ،از سوی حکومتها و سرگرمشدن
مسلمانان به اندیشهها و نظریات مختلف و دور ماندن از توجه به «حقوقالناس» (که
عمدتا بیانگر مسئولیت حکومتها در برابر شهروندان خویش بود و بر اقتدار مردم در
برابر حکومتها میافزود) و پدیدآمدن اختالفات شدید گروهی ،در گذر زمان به
«روندیعادی» بدل شد و چندان احتیاجی به «هیزمکشی» حکومتها برای مشتعل
نگهداشتن آتش اختالفات غیراصولی و رفتارهای غیر مداراجویانه ی فرقه های مختلف،
نبود.
این روند ناپسند و عادی شده ،نظریات فقهی را در تمامی فرقهها ،در مسیر غیرطبیعی
قرارداد .تکفیر و تفسیق و پایمال کردن حقوق انسانی و اخالقی رقیبان و روی آوردن به
«تفرقه» (که مورد نهی مؤکد قرآن است) و دورشدن هرچهبیشتر از «وحدت» (که مورد
امر مؤکد قرآن است) ،نتیجهی چنان رویکردهایی است.
در همه ی این رویکردها ،کم یا بیش ،حقوق اساسی آدمیان نادیده گرفته شده و یا در
رویکردی انحصارطلبانه ،به پیروان گروه خاص خویش ،اختصاص داده شده و ادلهی
آن ،تأویل شده است .در برخی موارد نیز ،اقدام به «جعل دلیل» شده است.
در هر صورت ،فقه رایج در اکثر مکاتب فقهی مسلمانان ،از «فتنهی تفرقه» و حتی
«تحریف» در امان نماند و طبیعتا نتایج ناشایستی را در پی داشت.
نسل های بعدی (در هر فرقه) با میراثی روبرو میشدند که تشخیص سره و ناسرهی آن
بسی دشوار بود و بسیاری از عالمان آنها ،بدون توجه به سرگذشت اسفبار آن میراث،
با رویکردی مؤمنانه و گاه تقلیدی (یا شبه تقلیدی) و «بدون انحراف از نسخهی
مبانی شریعت اول و دوم
بخشسی
بخش
316
منحرفشدهی شریعت» ،ادامه دهندهی انحرافات پیشگفته میشدند و اینچنین بود که
فرهنگی مغشوش ،به تاریخ شریعت تحمیل شد .در خصوص این بحث میتوان چند
مطلب را به صورت خالصه ،بیان کرد؛
الف) انکار یا بی توجهی نسبت به حق الناس
بسیاری از مکاتب فقهی ،نه تنها مقولهای به نام «حقوق فطری بشر» را انکار کردهاند که
در مقام بحث از «حقوقتشریعی» نیز با اتکای به حقخداوندی ،از «حقالطاعة» به عنوان
«مجوزی برای سلب حقوقالناس» بهرهگرفتهاند و یا با «اصل لزوم احتیاط» در مواردی
که راهی برای «اثبات حقاهلل» نیست ،عمال به نادیده گرفتن «حقوق اثبات شده ی بشر»
رسیدهاند.
مکتب فقهی «احمدبنحنبل» از مذاهب چهارگانهی اهلسنت را میتوان در این گروه
جای داد .نوعی اخباریگری و احتیاط سختگیرانه در اندیشههای اهلسنت را میتوان
در آثار فقهای حنبلی مشاهده کرد.
مکتب فقهی داود اصفهانی با نام «ظاهریه» از اهل سنت ،در این گروه جای میگیرد ،که
عمدهترین فقیهاش پس از داود« ،ابنحزم اندلسی» است .او در کتاب «المحلی باآلثار»
نظریات این گروه را مطرح میکند.
مکتب فقهی «اخباریان» شیعه ،نیز در این گروه قرار میگیرند« .استر آبادی» را میتوان از
بنیانگذاران یا مروّجان و تدوینکنندگان روش کاری این گروه دانست.
البته بسیاری از فقهای اصولی شیعه ،تحت تأثیر رویکردهای اخباری (قبل و پس از
استرآبادی) قرار گرفته و در بسیاری از مسائل فقهی ،به شیوهی اخباریان و اشعریان (از
اهل سنت) فتوا دادهاند.
متأسفانه فقه رایج شیعه در بسیاری از فتاوی ،تفاوت چندانی با فتاوی اخباریان و
اشعریان ندارد و در تعارض بین حقاهلل و حقالناس نیز مبتنی بر «وجوب احتیاط و اصل
اشتغال» اظهار نظر کرده و میکند.
حتی فقیه اصولی شیعه ،مرحوم محمد باقر صدر ،به ابداع یا ترویج بحثی تحت عنوان
«حق الطّاعة» برای الزامی کردن مراعات «حق اهلل احتمالی» اقدام کرده است.
دوم
بخشو اول
بخش سی مبانی شریعت 317
با این رویکردها ،هرجا بهرهگیری از حقبشر ،منجر به احتمال سلب حقاهلل شود ،باید
حقاهلل را ترجیح داد .طبیعتا در این روند ،حق قطعی بشر (تکوینی یا تشریعی) را پیش
پای حق احتمالی خدا ذبح کرده و آن را نادیده می گیرند.
این رویکرد کجا و بیان امیرمؤمنان کجا که میگفت؛ «تنها راه احقاق حقوقخداوند،
احقاق حقوقالناس است»!!؟
این رویکرد کجا و مبنای پذیرفته شدهی اکثریت فقهای شیعه در «تقدم حقالناس بر
حقاهلل» کجا؟! (که بر آن ادعای شهرت و حتی اجماع شده است).
ب) تعمیم حقاهلل بر اساس احتماالت و تکلیف سازیهای بیدلیل
از برخی دالئل نقلی و یا دالئل عقلی غیرمستقل ،چنین استفاده میشود که خداوند
سبحان برای خود حقوقی قرار داده است تا آدمیان با مراعات آنها آزمایش شده و
مدعیان دروغین «ایمان به خدا» از مدعیان راستین و مؤمنان حقیقی ،تفکیک شوند( .وَ
لَقَدْ فَتَنَّا الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَیَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذینَ صَدَقُوا وَ لَیَعْلَمَنَّ الْکاذِبینَ– عنکبوت .)۳۶
«حق شکر» و «حق اطاعت از دستورات» و «حق عبادت» از مهمترین و کلی ترین حقوق
خداوند سبحان است.
تما می حقوق یادشده ،با دالیل اطمینان آور عقلی یا نقلی باید به اثبات رسند و اگر
ادعایی در مورد یکی از حقوقالهی بشود که دلیل اطمینان آوری برای اثبات آن نباشد،
نمیتوان آن را در شمار حقوقالهی قرار داد.
همانطور که پیش از این بیان شد ،برخی گروههای فقهی وجود دارند که؛ «وجود دالیل
غیراطمینانآور نقلی را برای لزوم رعایت مفاد آن ،به عنوان حقاهلل ،کافی میدانند».
بر اساس این رویکرد ،تکالیف بسیاری به عدد تکالیف شرعی ناشی از مراعات حقاهلل،
افزوده شده است.
این گروه توجه نکرده و نمیکنند که «افزودن بیدلیل تکالیف شرعی» ،همچون کاستن
بیدلیل آنها ،مصداق «بدعت و تشریع حرام» است .اگر با این رویکرد (که البته
متولیانش با تأکید بر قید «احتمالی بودن» ،شانه از زیر بار نتایج آن خالی کرده و
میکنند) ،سایر مؤمنان به خیال قطعی بودن پدیدهای ،مرتکب عملی شوند ،قطعا کار
حرامی مرتکب شدهاند و دلیل آن چیزی جز اصرار عالمان و فقیهان یادشده بر لزوم
انجام احتیاطی عمل ،نبوده و نخواهد بود.
مبانی شریعت اولو دوم
بخشسی
بخش
318
دانش متولیان به احتمالی بودن آن ،مالزم با شکل گیری «فرهنگ احتمال» در جامعهی
اسالمی نبوده و نیست ،بلکه به گواهی تجارب گوناگون ،اندک اندک به عنوان امری
قطعی جلوه کرده و عمال به «تصور قطعی بودن» منجر شده است و در بسیاری از موارد،
منتهی به ادعای «سیرهی قطعیهی متشرعه» از سوی علمای متأخر شده است .بنا بر این
جایی برای بیتفاوتی نمانده و نمیتوان شانه از زیر بار مسئولیت فرهنگسازی ،خالی
کرد.
بسا مطالب بیارتباط به اصل شریعت ،که با تصوری نهچندان قابلتأیید ،به متن شریعت
افزوده شده و امروزه حتی نمیتوان با استدالل علمی ،مؤمنان را به عدم ارتباط آن با
شریعت ،قانع کرد.
برخی فقیهان نیز ،برخی حقوقالناس را به عنوان حقاهلل مطرح کرده و آدمیان را نسبت
به حق خویش ،مسلوب االختیار میسازند .مثال «حق انسان در حاکمیت بر خویش» را
که خدای سبحان ،به صورت تکوینی در اختیار آدمی گذاشته است ،با استداللهای
غیراطمینان آور ،از آدمیان سلب کرده و آنان را در این خصوص ،مسلوب االختیار
میدانند.
پ) ایجاد متولیان خاص برای حقوقاهلل
تعمیم در حقاهلل زمینه ساز «اختصاص آن به متولیان خاص» است تاجایی که فرد یا
گروه خاصی (مثل فقهاء) را متولی امر حکومت عامه ،قرار داده و پیروی از او را واجب
دانسته و هرگونه مخالفت با نظریات اورا به منزلهی مخالفت با حکم خدا میدانند.
پیشرفت این تعمیم و اختصاص به گونهای است که یک بخشدار «در حکومت مبتنی بر
والیت فقیه» خود را نمایندهی خدا دانسته و تخلف از نظر خویش را به منزلهی «تخلف
از حکم خدا» جلوه میدهد.
برخی فقهاء ،خود را مجاز دانسته و میدانند که در مورد «برخی گناهان شرعی» (مثل
روزهخواری) نیز به نیابت از خدا ،در همین دنیا به مجازات گناهکار اقدام کرده و اورا
«تعزیر» کرده و یا در برخی موارد ،به اعدام محکوم کنند.
برخی از آنان ،مهم ترین و قطعی ترین حق تکوینی انسان ،یعنی «حق حیات» را با استناد
به برخی دالیل نقلی (که اطمینانی به صحت آنها پیدا نمیشود) مورد تعرض قرار داده
دوم بخش سی و مبانی شریعت
بخش اول 319
و نادیده میگیرند و توجهی به این تعارض مهم بین «حق تکوینی قطعی» با «حق
تشریعی احتمالی» نمیکنند .گویی در «گرفتن حیات از آدمی» جانشین خدا در زمیناند!!
بیهوده نیست که برخی فقیهان شیعه (محقق حلی ،میرزا ابوالقاسم قمی و آیة اهلل سید
احمد خوانساری) با اجرای حدود توسط فقها ء مخالفت کردهاند (خصوصا در مورد
حدودی که مربوط به حق اهلل می شوند).
ت) تفکیک نامتناسب در حقوق اساسی و عمومی بین حق مؤمن و حقالناس
بسیاری از فقیهان ،عمدهی «حقوق تشریعی» را حداکثر برای «مجموعهی پیروان
شریعت» ثابت میدانند و افراد خارج از مجموعه را «فاقد هرگونه حق تشریعی» می
دانند.
البته بسیاری از فقهای شیعه ،بسیاری از حقوق تشریعی را مختص «شیعیان» دانسته و
حتی مسلمانان غیر شیعی را از آن حقوق ،محروم میشمارند.
این تفکیک نامتناسب با متون معتبرهی اولیه ،ناشی از شتابزدگی در تفکیک «حقوق
خاص» از حقوق عمومی است.
به عبارت دیگر؛ برخی حقوق خاص ،برای «اخوان» در متون اولیهی شریعت آمده است
که مبتنی بر قراردادهای خاصی چون؛ «عقد اخوت» یا «عقد والء» بوده است (که نوعی
از بیمهی قراردادی بین افراد خاص بوده) .این حقوق ،تعهدات خاصی است که صرفا
برای طرفین قرار داد وجود دارد .در مقام مقایسه ،مثل حقوقی است که اعضای یک
تعاونی یا یک حزب و گروه سیاسی برای اعضای خویش در نظر میگیرند و البته
مسئولیتهای متناسب با آن را نیز متوجه کسانی میکنند که از این حقوق بهره میگیرند.
برخی حقوق نیز از نوع سفارش خاصی است که پیامبر خدا یا امامان شیعه در خصوص
پیروان خویش کرده و از افراد توانای آنان میخواهد که به گونهای ویژه ،از همفکران و
یاران خویش حمایت کنند.
گاه این حقوق ،مشابه همان حقوق عمومی یا تکرار آنها است که با انگیزهی ثانوی ،بر
آن تأکید شده است.
نمیتوان از این موارد اختصاصی ،به «حقوق عمومی تشریعی» که شامل تمامی افراد
میشود ،تعدی کرد و همهی مردم غیرمسلمان یا غیرشیعه را از مواهب آن محروم کرد.
مبانی شریعت اولو دوم
بخشسی
بخش
311
البته روشن است که برخی از این حقوق ،مبتنی بر «پذیرش قانون شرع» است و در مقام
مقایسه ،همچون قوانین داخلی یک کشور است که شامل اتباع آن کشور میشود و
مهمانان خارجی و اتباع بیگانه را در بر نمیگیرد .این حقوق در کنار مسئولیتهای ناشی
از آن ،شامل کسانی خواهد شد که مسئولیتها متوجه آنان است .در حقیقت ،ارتباط دو
طرفه بین مسئولیتها و حقوق ،وجود هرگونه تبعیضی را منتفی میکند.
اگر کسانی وجود دارند که مسئولیتی متوجه آنان نمیشود ،کامال پذیرفتنی است که
حقوق مربوط به آن مسئولیت را نیز نخواهند داشت.
آنچه در مورد «مؤمن» و حق او ،در متون اولیهی شریعت آمده است ،مبتنی بر «تعریف
ایمان» است که با دیدگاههای «موسّع یا مضیّق» ،شمول آن دچار گسترش یا محدودیت
میگردد.
برخی فقیهان ،شرط ایمان را به «خدا و روز جزا و رسالت پیامبر خاتم(ص)» محدود
کرده و عمال به شمول بیشتر آن در اجتماع بشری رای میدهند.
برخی دیگر ،آن را به پیروان یک مذهب (مثل شیعه) و ایمان به افراد یا فقه خاص،
محدود کرده و از شمول آن بشدت میکاهند.
میتوان مبتنی بر آیات قرآن ،اظهارکرد که؛ «هر انسانی که خواستار سالمتی ،صلح و
همزیستی مسالمت آمیز بشر باشد ،مؤمن شمرده میشود» (و التقولوا لمن القی الیکم
السالم ،لست مؤمنا – نساء .)۳۴۶البته برخی روایات نیز مؤید چنین برداشتیاند.
میتوان مدعی شد که مبتنی بر برخی آیات قرآن و برخی روایات ،کلیهی کسانی که «
ایمان به خدا و روز جزا» دارند ،مصداق حقیقی «مؤمن» و یا «مسلم» اند (بقرة/۲٫۶
مائدة.)/۳۶
مبتنی بر این نگاههای وسیعتر به مقولهی ایمان( ،که باید صحت و سقم آن را در جای
خود پیگیری کرد) تفاوت چندانی بین «حقوق اساسی و عمومی بشر» با «حق مؤمن»
پدیدار نمیشود و میتوان آنها را ترجمان یکدیگر دانست.
سخن آخر
با توجه به موارد انحرافی یادشده ،که شدیدا رویکرد «حقمحور فقه شریعت» را تهدید
کرده و امکان انکار آن را فراهم ساخته و میسازد ،میتوان نسبت به «حقمحوری»
دوم
بخشواول
بخش سی مبانی شریعت 311
ممکن در فقه رایج (در کنار تکلیفمحوری) همچنان سخن گفت و راههای بازگشت به
رویکرد صحیح را پیش روی آن گسترد و به انطباق مجدد «کتاب تشریع و تکوین»
امیدوار بود.
آنگونه که از متون اولیهی شریعت گزارش شد ،این بازگشتی الزم و فوری است ،عالوه
بر آنکه مقتضای پذیرش مبنای مشهور یا اجماعی فقهای شیعه (تقدم حقالناس بر
حقاهلل) نیز ،بازگشت به «محوریت حق بشر در فقه شریعت» است.
بنا بر این ،توانایی فقه رایج شیعه ،گرچه تضعیف شده و میشود ولی از بین نرفته است.
مطمئنا با قدرت استدالل و رشد علم و آگاهی و برطرف شدن پردههای تعصب باطل و
دلبستگیهای جاهالنه ،از سوی عموم پیروان ،امکان این بازگشت الزم ،تقویت میشود.
اظهار نظریاتی که تاکنون از سوی عالمان دین تحت عنوان «تقیه» کتمان میشد ،میتواند
این امکان و قوه را به فعلیت رساند .تغییر رویکرد عالمان و روآوردن به بیان شفاف
یافتههای خویش از حقایق علمی ،مطمئنا بستر الزم را برای ترمیم کاستیها و ایجاد
تحول مثبت ،فراهم خواهد ساخت (ان شاء اهلل تعالی).
مرحوم استاد ،آیة اهلل منتظری می گوید «:آنچه در اینجا مورد نظر است حقوق اعتباری
است که براساس وضع و قرارداد برای افراد اجتماع ثابت میگردد ،و متقابال آن کسی که
حق بر عهده اوست مکلف خواهد بود .بنابراین هرکجا حقی برای کسی ثابت گردید
حتما تکلیفی را بر عهده دیگری به همراه خواهد داشت ; و کسی که به نفع او حقوقی
بر عهده دیگران اعتبار شده معموال دیگران نیز حقوقی بر عهده او دارند; بنابراین حق و
تکلیف بین افراد متبادل و متالزم میباشد.
تنها در مورد خداوند متعال است که حق بدون تکلیف قابل فرض و قبول میباشد;
یعنی او بر بندگان خود حقوقی دارد ولی در مقابل،مکلف به کاری که مأمور به انجام آن
باشد نیست .
در این رابطه حضرت امیر(ع) فرموده “ :هیچ حقی برای کسی ثابت نمی شود مگر اینکه
متقابال وظیفه ای بر دوش او گذاشته میشود ،و هیچ وظیفه ای بر دوش کسی ثابت نمی
شود مگر اینکه متقابال حقی برای او ثابت میگردد .و اگر به فرض برای کسی حقی
ثابت باشد که در قبال آن وظیفه ای نداشته باشد ،او تنها خداوند سبحان خواهد بود”.
مبانی شریعت اولو دوم
بخشسی
بخش
312
البته خداوند از روی فضل و رحمت گسترده ای که دارد ،نه تنها هیچ گاه فیض و
رحمت خود را از بندگان دریغ نداشته بلکه آن را بر خود ضروری و الزم میشمارد .در
قرآن کریم آمده است “ :پروردگار شما رحمت را بر خود فرض و مکتوب نموده است
”.تمام موارد پاداشهای الهی نیز از همین نمونه میباشد .و از همین نمونه است این آیه
شریفه “ :نصرت مؤمنین حقی است بر ما”.
و اگر در تعبیرات فالسفه و متکلمین دیده میشود که مثال عدل و لطف به بندگان بر
خداوند واجب است و کار قبیح و ظلم بر او حرام میباشد ،منظور آنان وجوب و
حرمت اعتباری مانند تکالیف نیست که کسی برای خداوند تکلیفی معین کرده باشد;
بلکه وجوب و حرمت حقیقی و تکوینی است .یعنی به یقین از خداوند تکوینا کار
حسن و عدل صادر میشود و قطعا کار قبیح از او صادر نخواهد شد; زیرا او عالم
مطلق ،قادر مطلق و حکیم مطلق است» (.رساله حقوق ،ص )۱۴-۱۲
راه حل
در شرایط موجود که تنها بخش کوچکی از آن ،گزارش داده شد ،در برابر این پرسش
اساسی قرار میگیریم که «چه باید کرد؟» .آیا باید چشم بر همهی این «قابلیتهای درون
فقهی شریعت» بست و برای درمان این درد ،به اندیشههای دیگری که امکان جذب آنها
در جوامع فقهی به مراتب دشوارتر و ذهن عالمان شریعت (تا چه رسد به پیروان آنان) با
آن ناآشناتر است ،روی آورد؟ یا با استفاده از این قابلیتهای کمنظیر درون فقهی ،عرصه
را از نظر علمی بر «سهلانگاران ،تقیهکنندگان ،غفلتزدگان و حتی مهاجمان» تنگ کرد
تا در این مطلب اساسی (که بنیاد شریعت بر آن استوار است) دچار تساهل و بیتفاوتی
و یا رویکردهای غیرمنطقی نشوند و بر سر مؤمنان و منتقدانی که «انتقاداتی روشمند» در
نفی رویکرد «غیراصولی و بنیادبرافکن» آنان دارند ،چوب «تکفیر و تفسیق» نکوبند و
همت خود را برای پاسخگویی به همهی انتقاداتی که بر رویکردهای ایشان وارد میشود،
بکار گیرند.
به گمان من ،راه حل ممکن و رساناتر به مقصد ،برای رسیدن به «فقه حقمحور» و حتی
«شریعت حقمحور» همان است که با عنوان «بازگشت عقالنی به مبانی کالمی ،اخالقی
و فقهی شریعت و التزام عملی دقیق ،به تمامی نتایج آن» میتوان از آن یاد کرد.
دوم
بخشو اول
بخش سی مبانی شریعت 313
در هر صورت ،برای برگرداندن فقه و شریعت به مسیر اصلی خود (حقمحوری) هیچ
احتیاجی به «تزریق حق» از بیرون شریعت نیست ،چرا که خدای سبحان و پیامبر گرامی
او(ص) با «تلفیق منطقی حق و تکلیف» و ائمهی هدی(ع) با تشریح و تفسیر علمی و
منطقی شریعت محمدی(ص) ،تالش الزم در نشان دادن این رویکرد کامال «فطری» را
انجام دادهاند .البته آن اقدامات و تالشهای پر زحمت ،به عنوان «شرط الزم» برای بقای
شریعت در مسیر «حقمحوری» الزم بودهاند ولی «شرط کافی» آن ،تالش مستمر عالمان
شریعت برای «جلوگیری از انحراف و تحریف» در تمامی حوزههای سهگانهی حضور
شریعت (کالم ،اخالق و فقه) بود که در مقاطع مختلف دچار وقفه شده و نتیجهی آن،
دور شدن هرچه بیشتر از «نسخهی اصلی» و افتادن در «کژ راههی تکلیفمحوری» بوده
است .باید تحریف زدایی را شجاعانه آغاز کرد و «بازگشتی عقالنی به متون اولیه و
ثانویه» را تجربه کرد .مجموعهی این دو متن ،چندان قابلیت دارد که ما را از متون
غیرخود ،بینیاز خواهد کرد.
مبانی شریعت
314 بخش اول
درک مردم در هر زمان از متونی چون قرآن و روایات ،مبتنی بر توان بالفعل آنان شکل می گیرد.
مسلمانیِ حقیقیِ تمامیِ پیروانِ شرایعِ الهی
چکیده :در یازده قسمت گذشته سی و دو بخش از رسالهی «مبانی شریعت» مورد بحث قرار
گرفت ،از جمله نظریهی عدم برتری مطلق انسان بر سایر مخلوقات ،اصول عقالنیت نظری و
عملی ،اصالة االباحهی عقلیه ،اصول سه گانه دین یگانه (ایمان به خدا و آخرت و عمل صالح)،
اخالق و مبانی آن ،مدارا در حکمرانی ،تفقه مداراتی ،تقیه مداراتی ،نفی مالزمه بین نبوت و امامت
با حکومت و زعامت سیاسی ،و مسئولیت عالمان شریعت ،عدالت مطلق به معنای تساوی ،امضای
سیره عقال توسط شارع ،ثبات و تغیر در امور غیرعبادی ،حق تشریع تنها در منطقة الفراغ حکم
عقل ،تحریف شریعت ،عقل و قرآن مالک تشخیص سره و ناسرهی روایات و حجیت استمراری
سیره عقالی بشر.
در قسمت قبل توضیح داده شد که تمامی حقوق فطری و طبیعی بشر مورد تأیید شریعت
محمدی است .با التزام به «تقدم حقالناس بر حقاهلل» و «اصالة اإلباحهی عقلیه» مشکل معروف
به «تکلیفمحوری» قابل حل خواهد شد .برای رسیدن به «فقه حقمحور» و حتی «شریعت
حقمحور» «بازگشت عقالنی به مبانی کالمی ،اخالقی و فقهی شریعت و التزام عملی دقیق ،به
تمامی نتایج آن» کافی است .برای برگرداندن فقه و شریعت به مسیر اصلی خود (حقمحوری)
هیچ احتیاجی به «تزریق حق» از بیرون شریعت نیست.
در قسمت دوازدهم رساله مبانی شریعت چهار بخش دیگر مورد بحث قرار می گیرد .بخش سی و
سوم :تعارض دالیل نقلی ،بخش سی و چهارم :احکام ثانویه ،بخش سی و پنجم :تسامح یا عدم
تسامح در ادلهی سنن ،بخش سی و ششم:معروف و منکر عرفی و شرعی و باالخره بخش سی و
هفتم:شریعت محمدی(ص) کاملترین شرایع.
مهمترین نکات این قسمت به قرار زیرند :تقیه مداراتی گونه ای از رفتار مدبرانه است که برای
پیشگیری از درگیری های خانمان سوز بشری ،تشریع شده است و واکنش منطقی در برابر جنگ
طلبان را الزم می شمارد تا بلکه از زیان های بی شمار دشمنی ها بکاهد و با شیوه های منطقی
و معقول ،از تحقق فساد جلوگیری کند .تقیه مداراتی دائر مدار خطر و ضرر فعلی نیست ،بلکه آنچه
در آینده می تواند ضررهای مشخص برای دین و دینداران داشته و یا آرامش و امنیت آدمیان را
سلب کند و یا سبب ضررهای معنوی (مثل جلوگیری از امکان گسترش باورهای دینی در جوامع
سوم بخش سی و مبانی شریعت
بخش اول 315
غیر مسلمان) و یا ضررهای شرفی گردد ،در محدوده آن قرار می گیرد .تقیه مداراتی تا وقتی که
جامعه بشری ،زمیه پذیرش احکام شرعی را پیدا نکند ،ادامه می یابد و هر گاه و به هر نسبت که
امکان پذیرش آنها پیدا شود ،طرح و به کار بستن آنها مجاز خواهد بود .
خطابات شرعی ،درگرو عقالنیت بشری بوده و خواهد بود .نهایتا درک مردم در هر زمان از متونی
چون قرآن و روایات ،مبتنی بر توان بالفعل آنان شکل می گیرد و طبیعتا به همان فهم خویش ،
مأمور خواهند بود.
متون حقیقی کتب آسمانی پیشین ،اگر در دسترس باشد ،برای پیروان فعلی آن شرایع نسخ نشده
است .بنابر این ،اگر پیروان امروزین شرایع پیشین ،به حقانیت ادعای پیامبر خدا محمد بن عبداهلل
(ص) پی نبرده باشند و در مقام «جحد و انکار حقایق» نباشند و در برابر حقایقی که احتماال به
آنان عرضه می شود «تسلیم» باشند ،وظیفه ای جز «عمل به دستورات الهی موجود در کتب
آسمانی و شریعت خودشان» ندارند.
«رویکرد اخالقی مسیحیت» (که می گوید :گونه ی راستت را نیز در اختیارش بگذار تا سیلی بزند)
نه تنها «انحرافی و تحریف شده نیست» که کامال الهی و تأیید شده نیز هست .از نظر قرآن،
تمامی پیروان شرایع الهی ،حقیقتا مسلمان شمرده می شوند ،هرچند نام خود را یهودی ،زرتشتی،
صابئی ،بودایی ،مسیحی ،یا چیز دیگری بگذارند .به همین خاطر است که معتقدم «بین “دین و
شریعت” باید تفکیک کرد.
***
بخش سی و سوم:
تعارض آشکار روایات معتبره در بسیاری از مسائل و وجود نقلهای معتبر ولی متفاوت
در یک مسأله ،راهکارهای سه گانهای را در برابر پژوهشگران قرار میدهد .آنان یا باید
به سراغ «مرجحات» بروند (که در اکثر رویکردها ،کامال سلیقهای عمل میشود) و یا باید
هردو طرف تعارض را از حجیت ساقط بشمارند (تساقط) و به سراغ دالئل دیگر بروند
و یا باید به یکی از دو گزارهی متعارض ،عمل کنند (تخییر).
گزینههای «ترجیح و تخییر» عمال به سلیقههای پژوهشگران ارتباط پیدا میکنند (چرا که
در مالکهای ترجیح نیز اعمال سلیقه میشود) و در بسیاری موارد ،نتیجه ی یکسانی
مبانی شریعت اولو سوم
بخشسی
بخش
316
ببار میآورند ولی گزینهی «تساقط» سبب میشود تا در آن مسأله ،به سایر ادله مراجعه
شود و در صورت عدم وجود «دلیل عقلی یا نقل قرآنی» به اصالة اإلباحهی عقلیه و یا
اصول عملیه ،مراجعه گردد.
تقیه
یکی از مسائل اساسی شریعت محمدی (ص) که اساس آن در فقه شیعه بسیار محکم
است ،بحث «تقیه» است که در متن قرآن با عبارت « االّ ان تتّقوا منهم تقاة (آل
عمران -)۲۸۶مگر آن که از ایشان به گونه ای تقیه کنید » به آن تصریح شده و مضمون
آن در آیات دیگر نیز آمده است.
تقیه دو نوع دارد :تقیه خوفی و تقیه مداراتی.هریک از این دو نوع اقتضائاتی دارند که در
رساله های خاص علمی و یا در بحث های فقه یا اصول فقه ،از سوی برخی فقیهان
شیعه مورد بررسی قرار گرفته اند.
با توجه به اطمینان ناشی از مدارک قرآنی و روایی و رویکرد اجماعی عالمان شیعی،
بحث عمومی نسبت به حجیت این مطلب الزم نیست چرا که کلیّت آن مورد تردید
نیست.
آنچه که الزم به بحث است ،تعیین مصادیق و نتایج آن است که گاه می تواند متفاوت از
رویکردهای رایج بوده و در حقیقت « نزاع ،صغروی باشد » .می توان با تأمل بیشتر
چنین تصور کرد که « تقیه مداراتی» نیز مبتنی بر « خوف » است ولی نه از نوع « بیم از
ضرر خاص جانی ،مالی و یا شرفی » بلکه « بیم از برهم خوردن هنجارهای اجتماعی و
فرهنگی و نبودن جایگزین مناسب فعلی » که از جنس « تدبیر » است.
به عبارت دیگر تقیه مداراتی « روشی سیاسی اجتماعی » است که ناظر به « نظم
اجتماعی » است و حکمی فقهی در مورد مسئولیت اهل ایمان برای « همزیستی
مسالمت آمیز » با هر انسانی است که صلح و همزیستی را ترجیح می دهد و
ماجراجویانه ،امنیت دیگران را بر هم نمی زند.
بلکه گونه ای از رفتار مدبرانه است که برای پیشگیری از درگیری های خانمان سوز
بشری ،تشریع شده است و واکنش منطقی در برابر جنگ طلبان را الزم می شمارد تا
بلکه از زیان های بی شمار دشمنی ها بکاهد و با شیوه های منطقی و معقول ،از تحقق
فساد جلوگیری کند.
سوم بخش سی و مبانی شریعت
بخش اول 317
می توان تفاوت این دو نوع تقیه را با ذکر مثالی روشن تر کرد .فرض کنید سارق
اموالتان را شناسایی کرده اید .در برابر او می توانید از دو راه استفاده کنید .یا به دستگاه
قضایی و پلیس مراجعه کرده و اشد مجازات را برای او مطالبه کنید و یا با پند و اندرز
او را به زشتی کارش آگاه کرده و احتماال با برخی چشم پوشی ها و بخشش ها و تحمل
برخی ضررهای مادی ،شیرینی تنبه و ترک اختیاری سرقت را بر بازگشت بخش هایی از
اموالتان ترجیح دهید.می بینیم که دو رویکرد متفاوت در پیش داریم .یکی به انتقام
می اندیشد و دیگری به تربیت و انتباه ،یکی به منافع آنی خود می پردازد و دیگری به
منافع دراز مدت جامعه ( که البته خود او نیز منعفت خواهد برد ) .یکی مشتاقانه در پی
کیفر مجرم است و دیگری کیفردادن مجرم را امری نامطلوب می داند که تنها از
سرضرورت و اضطرار و انحصار و ناچاری آن را تجویز باید کرد .
در « تقیه خوفی » نگاه اصلی فرد به منافع فردی (خود یا دیگری) است و عمدتا منافع
آنی مورد نظر است .حتی آنجا که حکومت ها از آن بهره می گیرند نیز منافع آنی مورد
نظر است و در اولین فرصت به جبران گذشته می پردازند .ولی در تقیه مداراتی به
منافع کالن و عمومی جامعه بشری توجه می شود.
به عبارت دیگر در تقیه خوفی ،از سر ضرورت و موقتا به خالف شرع رضایت می دهد
تا در اولین فرصت و به محض احساس قدرت ،به حکم شرعی بازگردد و از شرایط
تقیه رها شود .اصطالحا این نوع تقیه ،رفتاری تاکتیکی و مقطعی است .ولی در تقیه
مداراتی ،نفس مدارا با خلق خدا موضوعیت و مطلوبیت دارد و البته بازگشت به
اندیشه های شرعی بدون اعمال قدرت و به هنگام وجود زمینه فرهنگی و پذیرش
عمومی مطلوب است .بنابراین رفتاری استراتژیک و همیشگی است.
حال به بحث « نسبت فقه با لوازم زندگی بشر امروز » بر می گردیم .تردیدی نیست که
اگر اجرای حکمی فقهی (خواه مستند آن آیات قرآن باشد یا روایات) موجب ضرر
جانی ،مالی یا شرفی برای خود یامسلمان دیگری شود و یا آدمی به کاری برخالف حکم
شرعی به جز قتل انسان بیگناه ،مجبور شود (که اگر آن را انجام ندهد ضررهای یاد شده
تحقق می یابد) مجاز است که برخالف حکم شرعی عمل کند و در این صورت هیچ
گونه گناهی مرتکب نشده است .بلکه بسیاری از فقها در این موارد تقیه را واجب
مبانی شریعت اول و سوم
بخشسی
بخش
318
می شمارند ،یعنی واجب است که کار خالف شرع را انجام دهد .این رفتار را «تقیه
خوفی» می نامند.
البته بحث رعایت اهم و مهم در ضرر متوجه به فرد تقیه کننده و موردی که احتماال
ضرر به دیگران می رساند و باید بر خالف دستور شرع عمل کند ،باید مورد توجه
قرار گیرد و روشن است که این روش ،امری عقالنی نیز هست.
در پاسخ به این که تشخیص ضرورت بر عهده کیست؟ [درروایات معتبره] فرموده اند:
هرکس که به آن مضطر می شود ،خود از دیگران اولی به تشخیص است و تشخیص
فردی او کفایت می کند .و در پاسخ این پرسش که در چه اموری می توان تقیه کرد؟
فرموده اند :در هر چیزی که آدمی به آن مضطر شود و ضرورت اقتضا می کند .و در
پاسخ به این پرسش که تا چه زمانی می توان تقیه کرد؟ فرموده اند :تا قیام قائم آل
محمد(ص) .این موارد نیز چون دارای مدارک معتبر شرعی است و مورد توافق فقیهان
شیعه قرار دارد ،محتاج ارائه دلیل نیست.
به عبارت دیگر در چند و چون تقیه خوفی ،مطلب مبهمی وجود ندارد و البته در
صورت پایان شرایط اضطرار (که گاه از نوع فردی است و زمان اظهار حق فرا می رسد)
باید به حکم شرعی در غیر مورد تقیه ،بازگشت و از آن پس مطابق آن عمل کرد .بر این
اساس ،مسئوالن جامعه اسالمی ،می توانند رفتارهای خود را در شرایط اضطراری ،مغایر
دستورالعمل های شرعی (غیر تقیه ای) قرار دهند .مشروط بر این که منافع مسلمانان (و
حتی گاه یک فرد مسلمان) با خطر مواجه شده باشد.
«تقیه خوفی» دائر مدار خطر و احتمال عقالیی برای ضرر است و پس از رفع خطر،
بازگشت به حکم شرعی را در پی دارد .ممکن است که خطر از جانب پیروان مذهب و
تصورات جاهالنه آنان باشد که اصطالحا « تقیه از خودی ها » شمرده می شود .
مرحوم آیت اهلل مطهری در مقاله « مشکالت اساسی سازمان روحانیت » نوشته است« :
در سال های اول زعامت مرحوم آیت اهلل آقای بروجردی (اعلی اهلل مقامه) یک روز
ضمن درس فقه ،حدیثی به میان آمد که از حضرت صادق(ع) سئوالی می کنند و ایشان
جوابی می دهند… چون این حدیث متضمن تقیه از خود شیعه بود ،نه از مخالفین
شیعه ،فرصتی به دست آن مرحوم داد که درد دل خودشان را بگویند .گفتند :تقیه از
خودمانی مهمتر و باالتر است .من خودم در اوّل مرجعیت عامه ،گمان می کردم از من
سوم بخش سی و مبانی شریعت
بخش اول 319
استنباط است و از مردم عمل .هر چه من فتوا بدهم ،مردم عمل می کنند .ولی در
جریان بعضی فتواها ( که برخالف ذوق و سلیقه عوام بود ) دیدم مطلب این طور
نیست» (مجموعه مقاالت ۱۱۳و .)۱۱۱
ایشان در جای دیگر می نویسد؛ « هیچ فقیهی در این کبرای کلی شک ندارد که به خاطر
مصلحت بزرگتر باید از مصلحت کوچکتر دست برداشت و به خاطر مفسده بزرگتری
که اسالم دچارش می شود ،باید مفسده های کوچکتر را متحمل شد .در این ،احدی
شک ندارد .اگر می بینید عمل نمی شود ،به اسالم مربوط نیست .یا به این است که فقیه
زمان ،مصالح را تشخیص نمی دهد یا فقیه زمان خوب تشخیص می دهد ولی از مردم
می ترسد ،جرأت نمی کند .باز هم تقصیر اسالم نیست .فقیه ،شهامتی را که باید
داشته باشد ،ندارد » (اسالم و مقتضیات زمان.)۲۶۸/
اما « تقیه مداراتی » دائر مدار خطر و ضرر فعلی نیست ،بلکه آنچه در آینده می تواند
ضررهای مشخص برای دین و دینداران داشته و یا آرامش و امنیت آدمیان را سلب کند
و یا سبب ضررهای معنوی (مثل جلوگیری از امکان گسترش باورهای دینی در جوامع
غیر مسلمان) و یا ضررهای شرفی گردد ،در محدوده آن قرار می گیرد .تقیه مداراتی تا
وقتی که جامعه بشری ،زمیه پذیرش احکام شرعی را پیدا نکند ،ادامه می یابد و هر گاه
و به هر نسبت که امکان پذیرش آنها پیدا شود ،طرح و به کار بستن آنها مجاز خواهد
بود .
این نوع تقیه،مسئولیتی در عرض رسالت پیامبر گرامی اسالم بوده که در روایتی صحیحه،
امام صادق(ع) از قول ایشان نقل کرده است که « :أمرنی ربی بمداراة الناس کما أمرنی
بأداء الفرائض (کافی – )۲۶۱۱۷پروردگارم مرا به مدارای با بشر دستور داد همان گونه که
دستور انجام همه فرائض و الزامیات شرعی را داده است » .همین روایت با نقلی دیگر
می گوید « :به من دستور مدارا با بشر داده شده همان گونه که دستور به تبلیغ رسالت
داده شد ( امرت بمداراة الناس کما امرت بتبلیغ الرسالة – تحف العقول.)۴۸ ۶
وقتی سخن از هم عرض بودن « اداء فرائض » یعنی « انجام همه احکام الزامی اسالم » با
« مدارا » به میان می آید ،این مطلب روشن است که در مقام تعارض بین اداء «فرائض»
و «مدارا» باید به « ترجیح مدارا » اقدام کرد چرا که موضوع تقیه مداراتی ناظر به «انجام
فرائض» است .یعنی وقتی «انجام فریضه ای» سبب موضعگیری و واکنش منفی
مبانی شریعت اول و سوم
بخش سی
بخش
321
خردمندان بشر می گردد ،نوبت به تقیه « مداراتی » می رسد .به عبارت دیگر « تقیه
مداراتی » حاکم بر تمامی ادله احکام شرعی است و در لزوم عمل به « دلیل حاکم » بین
فقیهان ،تردیدی وجود ندارد.
چهارم بخش سی و مبانی شریعت
بخش اول 321
بخش سی وچهارم:
احکام ثانویة
نظریههای رایج فقیهان در مورد «احکام منسوخه ،منتفی شده به انتفای موضوع (مثل
بردهداری) ،احکام متغیر ،احکام بیشمار ناشی از رعایت تقیه ،عسر و حرج ،ضرر،
اضطرار و امثال آنها»(که عمال میتوانند صدها و هزاران حکم اولی شرعی را منتفی
کنند) نشانگر آن است که قابلیت انعطاف احکام شریعت محمدی(ص) در برابر
واقعیتهای زندگی بشری ،غیر قابل تردید است.
اگر این شریعت ادعا میکند که مبتنی و منطبق بر «فطرت بشری» است ،انتظاری جز
مراعات تمامی مصالح وی را از شریعت نمیتوان داشت .اساسا قوانینی که مصالح بشری
را مورد توجه قرار ندهند ،عقال و نقال اضمحالل آنها تضمین شده است .استواری یک
اندیشه و قانون ،بستگی تام و تمامی به میزان واقعگرایی و ابتناء آن بر حقایق وجودی
آدمی دارد.
گرچه در اصطالح علمی ،این موارد را به عنوان «احکام ثانویة» معرفی میکنند ولی
برخی از آنها حقیقتا از نوع «احکام اولیة» بلکه جزء «احکام آمرة» محسوب میشوند.
یعنی از ابتدا ،مانع توجه «حکم اولیة» میشوند و آن را «تخصصا» از حکم اولی و ثانوی،
خارج میشمارند.
مبانی شریعت سی و پنجم بخش
322 بخش اول
بخش سی و پنجم:
با «تسامح در ادلهی سنن» زمینهی ادعاهای برخی افراد نادان یا مغرض ،در خصوص
نسبت دادن «مسائل غیر منطقی و نامعقول» به دین یا شریعت ،فراهم شده است .به
همین دلیل ،بسیاری از روایات دروغ در این بخش ،در سایه امنیت قرار گرفته اند.
تن دادن به برخی رویکردهای غیر عقالنی در مسائل کالمی ،اخالقی و احکام شرعی،
ناشی از روایات نامعتبری است که خود را زیر چتر این تسامح ،پنهان کردهاند و زمینه
ساز برخی خرافاتی بوده و هستند که حیثیت عقالنی شریعت محمدی(ص) و دین خدا
را برباد میدهند.
البته اگر با روشهای صحیح و علمی ،عقالنی بودن رویکرد یا رویکردهایی تأیید شود
ولی در بارهی دعوت شریعت نسبت به انجام یا ترک آن ،نقل معتبری وجود نداشته
باشد و تنها نقلی نامعتبر به یکی از دو یا چند سویه ی معقول آن فراخواند ،مصداق
منطقی «تسامح ادلهی سنن» خواهد بود و اشکالی پدید نمیآید اگر کسی به آن نقل،
اعتماد کرده و بر اساس مفاد آن عمل کند .مطمئنا خدای رحمان نیز به «نیت خیر»
اعتمادکننده (که به عملی معقول منتهی شده است) پاداش مناسب را خواهد داد.
اما اگر بنا باشد به هر نقلی که به رفتارهای غیرمنطقی و نامعقول فرا میخواند ،با ادعای
«تسامح ادلهی سنن» میدان داده شود و حتی پاداش الهی به آنها تعلق گیرد ،باید «هتک
حیثیت دین و شریعت با خرافات» را امری طبیعی و کامال منتظره دانست و آن را
«مطلوب شریعت» ارزیابی کرد!!
ششم بخش سی و مبانی شریعت
بخش اول 323
بخش سی و ششم:
مطابق با اقرار نقل معتبر« ،معروف و منکر» مورد نظر شریعت محمدی (ص) در مسألهی
بسیار گسترده و مهم «امر بهمعروف و نهی از منکر» و در سایر آموزه های شریعت،
همان چیزی است که «عرف عقالء» و فطرت بشری آن را «پسندیده یا ناپسند» شمرده و
میشمارد.
با توجه به اینکه؛ «تمامی واجبات شریعت از نوع امر بهمعروف است و تمامی محرمات
آن از نوع نهی از منکر است» و مستحبات و مکروهات نیز از نوع معروف و منکر هایی
هستند که انگیزهی کافی برای الزام و اجبار ،در انجام و یا ترک آن ،از سوی شارع (و
عقالء) وجود نداشته است ،ادعای ارجاعتمامی احکام غیرعبادی شریعت به «توافق
عقالء بر پسندیده بودن یا ناپسند بودن امور» ادعای نابجا و گزافی نخواهد بود.
در بیانات امیر مؤمنان علی (ع) نسبت «تمامی احکام شریعت با امربهمعروف و نهی از
منکر» همچون نسبت «آب دهان با آب اقیانوس » است!!
حجیت عرف در موارد گوناگون ،احکام گوناگونی دارد .یعنی مبتنی بر « موضوعیت
عرف عقالئی یا عدم آن در احکام شرعی » است .
به عبارت دیگر ؛ اگر « احکام امضائی » مورد بحث باشند ( که مالک امضاء آن ها ؛
عقالیی بودن ،عادالنه بودن و رواج است ) ،حجیت عرف در آن موضوعیت تامی دارد
و طبیعتا باید آن را به « عرف عام هر زمان » برای اهل آن زمان تعمیم داد .اما اگر سخن
از « احکام تأسیسی » است ،طبیعتا باید به نوع تأسیس و مراد شارع بسنده کرد .یعنی
تشخیص عرف در آن مورد توجه نبوده است ،احتمال تخصیص آن به متفاهم عرف
زمان تشریع ،وجود دارد .گرچه مبتنی بر « ذواالبطون بودن متون قرآنی و روائی » می
توان احتمال اعتبار فهم اهل هرزمان را همچنان مطرح دانست .
مخاطب احکام شریعت ،چه کسانی بوده و هستند ؟ در پاسخ گفته می شود که مردم
کوچه و بازار که از آن به « عرف عام » تعبیر می آورند .
مبانی شریعت اول و ششم
بخشسی
بخش
324
شاید بتوان گفت که مخاطب شریعت عقالء اند ،یعنی عقل عرفی .طبیعی است که عقل
متوسط افراد جامعه مورد خطاب شریعت باشد ،چرا که افراد دقیق و برتر جامعه ،
چیزی برخالف عقل متوسط نمی گویند ،بلکه پیچیدگی های علمی و مقدماتی نتایجی
را درک می کنند که عرف عام از درک آن باز مانده است .همین عرف عمومی ،پس از
اطالع از یافته های علمی ،به نتایج آن تمکین می کند و آن را می فهمد و می پذیرد .
بنابراین ،اگر در مواردی ،پیش و بیش از فهم عرفی را در آموزه های شریعت می یابیم
،نشانگر آن است که در مسیر تعلیم بشر بوده و چیزی بیش از توان بشری را مورد
توجه قرار نداده است .چیزی که هست ،این است که توان بشری ،مساوی با فعلیت
آن نیست و گاه « قوه » ای است که باید به فعلیت برسد .
در نتیجه می توان گفت خطابات شرعی ،درگرو عقالنیت بشری بوده و خواهد بود .
نهایتا درک مردم در هر زمان از متونی چون قرآن و روایات ،مبتنی بر توان بالفعل آنان
شکل می گیرد و طبیعتا به همان فهم خویش ،مأمور خواهند بود ( الیکلف اهلل نفسا اال
وسعها ۶ال یکلف اهلل نفسا اال ما آتاها ) )۱( .
یکی از مطالب مهم و قابل توجه در بحث « عرف عقالء » ،بحث « تسامح عرفی » است
که در بسیاری از موضوعات یا مصادیق ،دیده می شود .مثال ،دقت شدید علمی در
مورد « بقاء یا عدم بقاء خون نجس » در نظر عرفی وجود ندارد و با تسامح و تساهل در
آن مواجه می شویم .یا در مورد « عدالت » در شاهد یا امام جماعت ،دقت های علمی
،مورد نظر عرف قرار نمی گیرد و با تسامح ،به امهات مسأله توجه می گردد .
می توان گفت که « عقل دقیق نیز به لزوم تسامح و تساهل در صحنه ی عمل ،حکم می
کند » .به عبارت دیگر عقالنیت دقیق بشری به تفاوت مقام نظر و مقام عمل ،توجه
دارد و آن را برسمیت می شناسد .
بنا بر این ،تشخیص دقیق علمی از سوی خواص عقالء ،منافاتی با تخفیف در مقام
عمل ،خصوصا برای افراد متوسط که اکثریت جامعه را تشکیل می دهند ،ندارد .
( )۱وَ الْوالِداتُ یُرْضِعْنَ أَوْالدَهُنَّ حَوْلَیْنِ کامِلَیْنِ لِمَنْ أَرادَ أَنْ یُتِمَّ الرَّضاعَةَ وَ عَلَى الْمَوْلُودِ لَهُ رِزْقُهُنَّ وَ کِسْوَتُهُنَّ
بِالْمَعْرُوفِ ال تُکَلَّفُ نَفْسٌ إِالَّ وُسْعَها ال تُضَارَّ والِدَةٌ بِوَلَدِها وَ ال مَوْلُودٌ لَهُ بِوَلَدِهِ وَ عَلَى الْوارِثِ مِثْلُ ذلِکَ فَإِنْ أَرادا
فِصاالً عَنْ تَراضٍ مِنْهُما وَ تَشاوُرٍ فَال جُناحَ عَلَیْهِ ما وَ إِنْ أَرَدْتُمْ أَنْ تَسْتَرْضِعُوا أَوْالدَکُمْ فَال جُناحَ عَلَیْکُمْ إِذا سَلَّمْتُمْ ما
آتَیْتُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصیرٌ (البقرة )۲۳۳:
ششم بخش سی و مبانی شریعت
بخش اول 325
ال یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِالَّ وُسْعَها لَها ما کَسَبَتْ وَ عَلَیْها مَا اکْتَسَبَتْ رَبَّنا ال تُؤاخِذْنا إِنْ نَسینا أَوْ أَخْطَأْنا رَبَّنا وَ ال تَحْمِلْ
عَلَیْنا إِصْراً کَما حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذینَ مِنْ قَبْلِنا رَبَّنا وَ ال تُحَمِّلْنا ما ال طاقَةَ لَنا بِهِ وَ اعْفُ عَنَّا وَ اغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا أَنْتَ
مَوْالنا فَانْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْکافِرینَ (البقرة )۲۸/:
وَ ال تَقْرَبُوا مالَ الْیَتیمِ إِالَّ بِالَّتی هِیَ أَحْسَنُ حَتَّى یَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَ أَوْفُوا الْکَیْلَ وَ الْمیزانَ بِالْقِسْطِ ال نُکَلِّفُ نَفْساً إِالَّ
وُسْعَها وَ إِذا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَ لَوْ کانَ ذا قُرْبى وَ بِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفُوا ذلِکُمْ وَصَّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ (األنعام )۱۵۲:
وَ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ ال نُکَلِّفُ نَفْساً إِالَّ وُسْعَها أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فیها خالِدُونَ (األعراف)۴۲
وَ ال نُکَلِّفُ نَفْساً إِالَّ وُسْعَها وَ لَدَیْنا کِتابٌ یَنْطِقُ بِالْحَقِّ وَ هُمْ ال یُظْلَمُونَ (المؤمنون )/۲
لِیُنْفِقْ ذُو سَعَةٍ مِنْ سَعَتِهِ وَ مَنْ قُدِرَ عَلَیْهِ رِزْقُهُ فَلْیُنْفِقْ مِمَّا آتاهُ اللَّهُ ال یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِالَّ ما آتاهاسَیَجْعَلُ اللَّهُ بَعْدَ
عُسْرٍ یُسْراً (الطالق)۷
مبانی شریعت سی و هفتم بخش
326 بخش اول
بخش سی و هفتم:
به گمان من ،متون حقیقی کتب آسمانی پیشین ،اگر در دسترس باشند ،برای پیروان فعلی
آن شرایع نسخ نشده اند و برای پیروان آنها همچنان اعتبار خواهند داشت .بنابر این،
اگر پیروان امروزین شرایع پیشین ،به حقانیت ادعای پیامبر خدا محمد بن عبداهلل( ص)
پینبرده باشند و در مقام «جحد و انکار حقایق» نباشند و در برابر حقایقی که احتماال به
آنان عرضه میشود «تسلیم» باشند ،وظیفهای جز «عمل به دستورات الهی موجود در
کتب آسمانی و شریعت خودشان» ندارند.
حتی می توان گفت که؛ متون موجود از کتب مقدس که از دیدگاه پیروان آن شرایع
معتبر شمرده می شوند ،برای کسانی که شریعت های دیگر را حجت خدا بر خویش می
دانند،الزم اإلتباع است و از باب «قاعده ی الزام» باید به همان متون پای بند باشند و اگر
از جنبه های عقالنی آن متون پیروی کنند ،افرادی پاک و نیکوکار شمرده شده و از
عذاب اخروی ایمن خواهند بود.
آخرین آیات نازل شده بر پیامبر خدا محمد مصطفی(ص) در «سورهی مائدة»با صراحتی
کمنظیر میگوید …« :و هرکس به آنچه خدا (در تورات) نازل کرده حکم نکند ،کافر
است… و هرکس به آنچه خدا (در تورات) نازل کرده حکم نکند ،ستمگر است… و
باید اهل انجیل ،به آنچه خداوند در آن نازل کرده است عمل کنند ،و اگر چنین نکنند،
فاسقاند».
البته ما پیروان شریعت محمدی(ص) قرآن را «مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْکِتابِ وَ مُهَیْمِن ًا
عَلَیْهِ…= تصدیق کنندهی سایر کتب آسمانی و دربردارندهی مطالب آن ها…» میدانیم و
به همین جهت ،شریعت پیامبر خاتم را «کاملترین» و «هدایتکنندهترین» شریعتهای
الهی میشماریم .روشن است که «پیروی از اکمل و اهدی» (برای کسانی که به این
برتریها علم پیدا میکنند) عقال ترجیح داشته و الزامی میشود.
هفتم بخش سی و مبانی شریعت
بخش اول 327
یکی از موضوعات مهم و پرسش بر انگیز ،موضوع «نگاه شریعت محمدی به شرایع
دیگر و پیروان کنونی آنها» است .پرسشهایی از قبیل؛ «آیا تمامی شرایع پیشین و
نسخههایی که فعال از کتب آسمانی آنها در دسترس پیروانشان است ،مثل تورات،
اوستا و انجیل ،منسوخ شده اند؟ آیا عمل به دستورات موجود در آنها ،سبب گمراهی و
دوری از رحمت خدا میشود؟ آیا پیروان این شرایع ،مورد عذاب الهی قرارمیگیرند؟ و
…» بخش قابل توجهی از سئواالت را به خود اختصاص میدهد.
پاسخ را با بیان چند نکته ،پی میگیریم:
-۱نظریهی فعلی رایج بین علمای اسالم ،ناظر بر «نسخ کتب آسمانی پیش از قرآن»
است .این نظریه در مورد «متون حقیقی نازل شده بر پیامبران خدا ،مثل؛ نوح ،ابراهیم،
زرتشت ،موسی ،داود و عیسی» (که درود خدا بر آنان باد) یعنی «تورات ،زبور ،صحف،
اوستا و انجیل» اظهار می شود و علیرغم پذیرش حقیقت وجود آن ها به عنوان کتب
آسمانی ،معتقد است که با آمدن قرآن ،تمامی کتب یادشده ،نسخ شده اند و آنچه در
قرآن آمده است (که برخی از مطالب کتب پیشین را نیز در بر دارد) تنها نسخه ی الهی
معتبر برای کسانی است که به خدا و روز جزا ایمان دارند و پیروی از متون دیگر ،معتبر
و مقبول خداوند نیست.
-۲کتاب های آسمانی یادشده در متن سئوال ،طبق نظر رایج بین علمای اسالم در قرن
های اخیر ،مورد تحریف شدید واقع شده و اساسا متنی غیر آسمانی و صرفا بشری (که
توسط عالمان یهودی ،زرتشتی و مسیحی نگاشته شده) شمرده می شوند.
اگر در مورد «متن اصلی کتب آسمانی یادشده» کسانی قائل به نسخ باشند ،طبیعتا باید
انتظار داشت که در مورد «متون موجود از کتب آسمانی غیر قران» دیدگاهی سراسر منفی
داشته باشند.
بنابر این نظریه ،متون موجود از تورات ،اوستا و انجیل ،با دو صفت «محرّف و منسوخ=
تحریف شده و ازبین رفته» شناخته می شوند.
-۹به گمان من ،متون حقیقی کتب آسمانی پیشین ،اگر در دسترس باشد ،برای پیروان
فعلی آن شرایع نسخ نشده است .بنابر این ،اگر پیروان امروزین شرایع پیشین ،به حقانیت
ادعای پیامبر خدا محمد بن عبداهلل(ص) پی نبرده باشند و در مقام «جحد و انکار
حقایق» نباشند و در برابر حقایقی که احتماال به آنان عرضه می شود «تسلیم» باشند،
مبانی شریعت اول و هفتم
بخشسی
بخش
328
لیبلوکم فی ما آتاکم فاستبقوا الخیرات إلى اهلل مرجعکم جمیعا فینبّئکم بما کنتم فیه
تختلفون. ) ۶۴۸۶
-۴از عبارت «عندهم التوراة فیها حکم اهلل=تورات نزد آنان است و در آن حکم خدا
است» معلوم می شود که «تورات موجود در دسترس یهودیان زمان پیامبر اسالم(ص)
هرچه بوده ،دربردارنده ی حکم خدا و از نظر قرآن ،برای یهودیان معتبر شمرده شده
است» .یعنی «وظیفه ی الهی یهودیان آن زمان ،عمل کردن به تورات موجود بوده و
انجام وظیفه ی الهی مکتوب در آن ،موجب رستگاری و هدایت و نور بوده است (فیها
هدی و نور) و سرپیچی از آن ،موجب عذاب الهی و تحقق کفر و ظلم بوده است
(فاولئک هم الکافرون… فاولئک هم الظالمون)».
بنابر این ،قرآن کریم بر «معتبر بودن تورات موجود در عصر حضور پیامبر اسالم»
(علیرغم تحقق برخی تحریفات) تأکید می کند و «عمل به آن را برای یهودیان ،موجب
رضای خدا و سرپیچی از آن را موجب کفر و ظلم و عذاب الهی می داند».
فراموش نکنیم که نظریه ی رایج بین علمای اسالم در مورد «تورات موجود در عصر
حضور پیامبر اسالم(ص)» همان است که امروزه می گویند و آن را «تحریف شده و
منسوخ» و در نتیجه «بی اعتبار» می شمارند .یعنی «عمل به آن را انحراف از حق و
موجب گمراهی می دانند»!!
این «دوگانگی» بین بیان قرآن و برداشت رایج مفسران قرآن و عالمان شریعت
محمدی(ص) ،تعجب آور است .گرچه برخی از عالمان و مفسران قرآن ،با توجیهات
خالف ظاهر و غیر علمی ،سعی کرده اند که این «تضاد بین نظریه ی قرآن با نظریه ی
رایج» را توجیه کنند.
-۵عبارت «و لیحکم اهل اإلنجیل بما انزل اهلل فیه ،و من لم یحکم بما أنزل اهلل فأولئک
هم الفاسقون =باید اهل انجیل به آنچه خداوند در آن نازل کرده است حکم کنند ،و اگر
چنین نکنند ،فاسق اند» نیز متوجه به مسیحیان و «انجیل موجود در زمان حضور پیامبر
اسالم» است.
از یاد نبریم که نظریه ی رایج بین عالمان اسالمی ،تفاوتی بین انجیل موجود در آن زمان
با این زمان نمی گذارد و تمامی آن ها را «تحریف شده و منسوخ» می داند.
مبانی شریعت اول و هفتم
بخشسی
بخش
331
چگونه است که «قرآن ،مسیحیان را موظف به پیروی از انجیل آن زمان می کند و عدم
پیروی از آن را برای مسیحیان ،موجب فسق می داند» و علمای اسالم ،مدعی «تحریف
کلی و نسخ مطلق همان انجیل» می شوند؟!!
-۶از یاد نبریم که آیات سوره ی مائدة در سه ماهه ی پایانی زندگی پیامبر(ص) نازل
شده اند و جزو آخرین آیات نازل شده بر پیامبر خدا شمرده می شوند .بنابراین هیچ
حکمی از آن نسخ نشده است ،بلکه اگر احکامی بر خالف آیات سوره ی مائدة در قرآن
باشند ،منسوخ شمرده می شوند.
بنابراین ،وقتی در ماه های پایانی زندگی پیامبر(ص) دستور داده می شود که «اهل
تورات به تورات عمل کنند و اهل انجیل باید به انجیل عمل کنند» آشکار می گردد که
از نگاه قرآن و شریعت محمدی(ص) مسئولیت الهی یهودیان و مسیحیان (و پیروان سایر
شرایع) رفتار بر اساس شریعت خودشان است ،و البته برای آنانی که به این مسئولیت
الهی ملتزم می مانند ،اجر و پاداش الهی نیز خواهد بود.
-۷گرچه برخی آیات قرآن ،وجود برخی «تحریف های معنوی و لفظی» در متون مقدس
پیشینیان را پذیرفته است ،ولی هرگز از «تحریف مطلق» آن ها سخنی به میان نیاورده
است (البقرة۷۳ :؛ فَوَیْلٌ لِلَّذینَ یَکْتُبُونَ الْکِتابَ بِأَیْدیهِمْ ثُمَّ یَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ لِیَشْتَرُوا
بِهِ ثَمَناً قَلیالً فَوَیْلٌ لَهُمْ مِمَّا کَتَبَتْ أَیْدیهِمْ وَ وَیْلٌ لَهُمْ مِمَّا یَکْسِبُونَ ۶۶البقرة۷۵ :؛ أَ فَتَطْمَعُونَ
أَنْ یُؤْمِنُوا لَکُمْ وَ قَدْ کانَ فَریقٌ مِنْهُمْ یَسْمَعُونَ کَالمَ اللَّهِ ثُمَّ یُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ ما عَقَلُوهُ وَ هُمْ
یَعْلَمُونَ ۶۶النساء ۴/ :؛ مِنَ الَّذینَ هادُوا یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ …۶۶المائدة۱۳ :؛ فَبِما
نَقْضِهِمْ میثاقَهُمْ لَعَنَّاهُمْ وَ جَعَلْنا قُلُوبَهُمْ قاسِیَةً یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ … ۶۶المائدة:
۴۱؛ … یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ مِنْ بَعْدِ مَواضِعِهِ …).
می توان گفت که؛ «آیات یادشده ی سوره ی مائدة ،به بقای احکام الهی در متون موجود
از کتب مقدس ،گواهی می دهند» (فیها حکم اهلل ۶ما انزل اهلل فیه ۶فیها هدی و نور).
-۸قرآن کریم ،مکررا و با تأکید بسیار به «تأیید و تصدیق متون مقدس پیش از
خود=مصدّقا لما بین یدیه من الکتاب» اقرار کرده است و هیچ اثری از «ادعای نسخ کلی
کتب مقدس پیشین» در آن دیده نمی شود (یونس۳۷ :؛ وَ ما کانَ هذَا الْقُرْآنُ أَنْ یُفْتَرى
مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لکِنْ تَصْدیقَ الَّذی بَیْنَ یَدَیْهِ وَ تَفْصیلَ الْکِتابِ ال رَیْبَ فیهِ مِنْ رَبِّ
الْعالَمینَ ۶۶یوسف ۱۱۱ :؛ … وَ لکِنْ تَصْدیقَ الَّذی بَیْنَ یَدَیْهِ … ۶۶األنعام ۳۲ :؛ وَ هذا
هفتم بخش سی و مبانی شریعت
بخش اول 331
کِتابٌ أَنْزَلْناهُ مُبارَکٌ مُصَدِّقُ الَّذی بَیْنَ یَدَیْهِ … ۶۶البقرة ۸۳ :؛ وَ لَمَّا جاءَهُمْ کِتابٌ مِنْ عِنْ ِد
اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ ۶۶البقرة ۱۳۱ :؛ وَ لَمَّا جاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ
نَبَذَ فَریقٌ مِنَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ کِتابَ اللَّهِ وَراءَ ظُهُورِهِمْ کَأَنَّهُمْ ال یَعْلَمُونَ ۶۶آلعمران :
۸۱؛ … ثُمَّ جاءَکُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَکُمْ … ۶۶األحقاف ۱۲ :؛ … وَ هذا کِتابٌ
مُصَدِّقٌ … ۶۶البقرة ۴۱ :؛ وَ آمِنُوا بِما أَنْزَلْتُ مُصَدِّقاً لِما مَعَکُمْ … ۶۶البقرة ۳۱ :؛ … وَ
هُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقاً لِما مَعَهُمْ … ۶۶البقرة ۳۷ :؛ قُلْ مَنْ کانَ عَدُوًّا لِجِبْریلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلى
قَلْبِکَ بِإِذْنِ اللَّهِ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ وَ هُدىً وَ بُشْرى لِلْمُؤْمِنینَ ۶۶آلعمران ۳ :؛ نَزَّلَ
عَلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ … ۶۶النساء ۴۷ :؛ یا أَیُّهَا الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ
آمِنُوا بِما نَزَّلْنا مُصَدِّقاً لِما مَعَکُمْ … ۶۶المائدة ۴۸ :؛ وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً
لِما بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْکِتابِ وَ مُهَیْمِناً عَلَیْهِ … ۶۶فاطر ۳۱ :؛ وَ الَّذی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ مِنَ الْکِتابِ
هُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ …).
تنها موردی که در قرآن کریم دیده می شود ،نسخ بعضی آیات «دربردارنده ی برخی
احکام شرعی» است (که ممکن است شامل حال آیات األحکام قرآن نیز باشد) و هیچ
اثری از «نسخ کلی مطالب اعتقادی ،اخالقی و احکام شرایع دیگر» در آن دیده نمی شود
(البقرة۱۳/ :؛ ما نَنْسَخْ مِنْ آیَةٍ أَوْ نُنْسِها نَأْتِ بِخَیْرٍ مِنْها أَوْ مِثْلِها أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَلى کُلِّ
شَیْءٍ قَدیرٌ ۶۶النحل۱۳۱ :؛ وَ إِذا بَدَّلْنا آیَةً مَکانَ آیَةٍ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما یُنَزِّلُ قالُوا إِنَّما أَنْتَ
مُفْتَرٍ بَلْ أَکْثَرُهُمْ ال یَعْلَمُونَ).
-۳غفلت برخی عالمان مسلمان تا آنجا است که بدون بررسی دقیق مسائل و تنها متکی
بر احساسات و عواطف خویش ،اقدام به نفی مطالب موجود در سایر شرایع می کنند.
گویا هیچ مسئولیت علمی برای ردّ اظهارات مخالفان ،متوجه آنان نیست!!
برای نمونه به یکی از رایج ترین نقدهای مسلمانان و عالمان اسالمی (در بیانات شفاهی
و کتبی) نسبت به «اخالق مسیحی و متن انجیل» نگاه کنید؛
در متن «انجیل متی ،سوره ی ،۵آیات ۳۸و »۳۳آمده است؛ «گفته شده که :اگر کسی
چشم دیگری را کور کند ،باید چشم او را کور کرد و اگر کسی دندان کسی را بشکند،
باید دندانش را شکست .اما من می گویم که :اگر کسی به گونه ی راست تو سیلی زند،
گونه ی دیگرت را نیز پیش ببر تا به آن سیلی بزند» ( کتاب مقدس ،ترجمه و چاپ و
نشر واتیکان.)۸۳۸ ۶
مبانی شریعت اول و هفتم
بخشسی
بخش
332
همین مطلب در «انجیل لوقا ،سوره ی ،/آیه ی »۲۳آمده است (کتاب مقدس.)۳۷۳۶
بسیاری از مسلمانان و علمای اسالمی ،این رویکرد را انحرافی و «تحریف شده» ارزیابی
کرده و می کنند و تنها دلیل آنان نیز ،تکیه بر روحیات و احساسات فردی خویش است.
هرچند سعی کرده اند که آن را با برخی راهکارهای اخالقی مورد سفارش شریعت
محمدی(ص) در تعارض جلوه دهند.
برای نمونه به کتاب «األمثل فی تفسیر کتاب اهلل المنزل ۲۶۳۲و »۳۳اثر آیة اهلل ناصر
مکارم شیرازی ،اشاره می کنم که در آن می خوانیم « این آیه ی قرآن حکمی عمومی و
کلی را تشریع می کند و می گوید“ :هرکس به حقوق شما تجاوز کرد ،پس به همان
اندازه ای که مورد تجاوز قرار گرفته اید بر علیه او اقدام کنید ،و از خدا پروا کنید و
بدانید که خداوند با پروا پیشگان است” .پس اسالم ،برخالف مسیحیت کنونی که می
گوید“ :اگر کسی به گونه ی راست تو سیلی زد ،گونه ی چپ خود را به سوی او
برگردان تا سیلی بزند”– انجیل متی ،باب ،۵شماره ی – ۳۳مانند مسیحیت به چنین
حکم انحرافی ای که سبب جرأت پیدا کردن متجاوز و ادامه ی ستم می گردد ،دستور
نمی دهد .حتی مسیحیان در این زمان ،هرگز به این دستور عمل نمی کنند و کمترین
دشمنی و تجاوز را با شدیدترین واکنش ،پاسخ می دهند ،که این رویکر نیز مخالف
اسالم است .پس اسالم می گوید :واجب است جلوگیری از ظلم ظالم و متجاوز ،و به
فرد مورد ستم ،حق می دهد که مقابله به مثل کند ،تسلیم شدن در منطق اسالم به معنی
مرگ است و ممانعت از ظلم و مقاومت در برابر تجاوز ،زندگی است» (ثم تشرع اآلیة
حکما عاما یشمل ما نحن فیه و تقول :فمن اعتدى علیکم فاعتدوا علیه بمثل ما اعتدى
علیکم و اتقوا اهلل و اعلموا أن اهلل مع المتقین .فاإلسالم– و خالفا للمسیحیة الحالیة التی
تقول“ :اذا لطم شخص علی خدک األیمن فأدر له األیسر” -إنجیل متى -الباب – ۵الرقم
– ۳۳الیقول بمثل هذا الحکم المنحرف الذی یبعث على جرأة المعتدی و تطاول الظالم،
و حتى المسسیحیون فی هذا الزمان ال یلتزمون مطلقا بهذا الحکم أیضا ،و یردون على کل
عدوان مهما کان قلیال بعدوان أشد ،و هذا أیضا مخالف لدستور اإلسالم فی الرد،
فاإلسالم یقول :یجب التصدی للظالم و المعتدی ،و یعطی الحق للمظلوم و المعتدى علیه
المقابلة بالمثل ،فاالستسالم فی منطق اإلسالم یعنی الموت ،و المقاومة و التصدی هی
الحیاة).
هفتم بخش سی و مبانی شریعت
بخش اول 333
ایشان در جلد اول همین کتاب ،آشکارا از «تحریفی بودن شریعت های یهودیان و
مسیحیان» سخن رانده است .دلیل ایشان برای «تحریف شدگی مسیحیت» بسیار تعجب
برانگیز است .ایشان می گوید« :شریعت تحریف شده ی مسیحیان مبتنی بر عفو است=و
ال الدیانة المسیحیة المحرفة التی رکزت على العفو» .گویی شریعت محمدی(ص) در
رویکرد کلی اخالقی ،عفو را بر انتقام ترجیح نداده است!!
بنا بر این از نظر ایشان و همفکران ایشان «تمامی دیانت یهودیان و مسیحیان ،تحریف
شده است»!! (۱۶۵۳۴؛ مسألة صیانة دم األبریاء عالجها اإلسالم بشکل دقیق بعید عن کل
إفراط أو تفریط ،ال کما عالجتها الدیانة الیهودیة المحرفة التی اعتمدت القصاص ،وال
الدیانة المسیحیة المحرفة التی رکزت على العفو … ألن فی األولى خشونة و انتقاما ،و
فی الثانیة تشجیعا على اإلجرام).
اکنون نگاهی به برخی متون اسالمی و رویکردهای برخی عالمان و محدثان مسلمان (در
پنج قرن اولیه ی اسالم) می اندازیم تا معلوم گردد که «رویکرد اخالقی مسیحیت» (که
می گوید :گونه ی راستت را نیز در اختیارش بگذار تا سیلی بزند) نه تنها «انحرافی و
تحریف شده نیست» که کامال الهی و تأیید شده نیز هست .شاید با این گزارش ،زمینه ی
«داوری علمی» را فراهم کنیم:
الف) مرحوم شیخ کلینی ،در کتاب «کافی ۸۶۱۳۱تا »۱۳۸روایتی بلند از «مواعظ خداوند
به مسیح (ع)» را از قول «ائمه ی هدی (ع)» نقل کرده است .مختصری از این متن بلند
را از نظر می گذرانیم؛ «علی بن إبراهیم ،عن أبیه ،عن علی بن أسباط عنهم (علیهم
السالم) قال :فیما وعظ اهلل عز وجل به عیسى (علیه السالم) :یا عیسى أنا ربک و رب
آبائک… یا عیسى افرح بالحسنة فإنها لی رضى وابک على السیئة فإنها شین و ما ال تحب
أن یصنع بک فال تصنعه بغیرک و إن لطم خدک األیمن فأعطه األیسر …=در میان
مطالبی که خداوند ،عیسی را موعظه کرد ،آمده است؛ ای عیسی ،من پروردگار تو و
اجداد تو ام… ای عیسی ،شاد باش در نیکی ها که من به آن راضی ام ،و گریان باش در
بدی ها که موجب سرافکندگی است ،و آنچه را دوست نداری با تو رفتار شود ،با
دیگری رفتار مکن و اگر کسی به گونه ی راست تو سیلی زد ،گونه ی چپ خود را در
اختیار او بگذار …».
مبانی شریعت اولو هفتم
بخشسی
بخش
334
ب) همین روایت را مرحوم شیخ صدوق در کتاب « األمالی /۳/ ۶تا »/۱۱با سند کامل
نقل کرده است (حدثنا الشیخ الجلیل أبو جعفر محمد بن علی بن الحسین بن موسى ابن
بابویه القمی -رضی اهلل عنه -قال :حدثنا محمد بن موسى بن المتوکل -رحمه اهلل -قال :
حدثنا عبد اهلل بن جعفر الحمیری ،عن محمد بن الحسین بن أبی الخطاب عن علی ابن
أسباط ،عن علی بن أبی حمزة ،عن أبی بصیر ،عن أبی عبد اهلل الصادق جعفر بن محمد
-علیه السالم -قال :کان فیما وعظ اهلل تبارک و تعالى به عیسى بن مریم -علیه السالم-
أن قال له :یا عیسى ،أنا ربک و رب آبائک … یا عیسى ،افرح بالحسنة فإنها لی رضى ،و
ابک على السیئة فإنها لی سخط ،و ما ال تحب أن یصنع بک فال تصنعه بغیرک ،و إن لطم
خدک األیمن فاعط األیسر ،و تقرب إلی بالمودة جهدک ،وأعرض عن الجاهلین).
این روایت در اصطالح روایی «موثقة» است و نقل آن از امام صادق(ع) از نظر علمی،
معتبر شمرده می شود.
پ) شیخ صدوق در «األمالی »۴۴۸۶روایتی دیگر با سند متفاوت ولی معتبر را نقل کرده
است که؛ «عیسی(ع) به برخی از همراهانش گفت :چیزی را که دوست نداری با تو
رفتار شود ،با هیچکس رفتار مکن ،و اگر کسی به گونه ی راست تو سیلی زد ،گونه ی
چپ خود را به او بده= حدثنا جعفر بن محمد بن مسرور (رضی اهلل عنه) ،قال :حدثنا
محمد بن عبد اهلل بن جعفر الحمیری ،عن أبیه ،عن محمد بن الحسین بن أبی الخطاب،
عن علی بن أسباط ،عن عمه یعقوب بن سالم ،عن الصادق جعفر بن محمد (علیهما
السالم) ،قال :قال عیسى بن مریم (علیه السالم) لبعض أصحابه :ما ال تحب أن یفعل بک
فال تفعله بأحد ،و إن لطم أحد خدک األیمن فأعط األیسر».
ت) ابن شعبه ی حرّانی در کتاب «تحف العقول »۴۳۳۶همین مضمون را نقل کرده است
(یا عیسى افرح بالحسنة ،فإنها لی رضى وابک على السیئة فإنها شین .وما ال تحب أن
یصنع بک فال تصنعه بغیرک .و إن لطم أحد خدک األیمن فاعطه األیسر .وتقرب إلی
بالمودة جهدک ،واعرض عن الجاهلین).
ث ) فتّال نیشابوری در کتاب «روضة الواعظین »۴۷۳۶و دیلمی در «أعالم الدین فی
صفات المؤمنین »۲۳۲ ۶و طبرسی در «مشکاة األنوار »۳۳۳۶و عالمه ی مجلسی در «بحار
هفتم بخش سی و مبانی شریعت
بخش اول 335
األنوار -۱۴ص ۲۸۷و »۲۳/ – ۲۳۵متن روایات یادشده از مسیح(ع) را در تأیید متن
«انجیل های متی و لوقا» نقل کرده اند.
عدم مراجعه ی عالمان مسلمان به متون متعدد روائی پیش گفته و ندیدن و بی اطالع
بودن از این روایات ،نشانگر آن است که؛ «مراجعه ی به متون اولیه ی شریعت ،چندان
مورد توجه نیست»!!
اکتفا به برداشت های ناقص ،اگر برای محصالن عیب شمرده نشود ،مطمئنا برای عالمان
صاحب کرسی تدریس دروس عالیه ی علوم دینی و آنانی که کتاب های متعدد در باره
ی اسالم و قرآن و به عنوان صاحب نظر در علوم اسالمی نوشته و می نویسند ،عیب
بسیار بزرگی است .متأسفانه این رویکرد «بالیی عمومی» است و تا کنون ،تنها با مُسَکّن
«بالیی که عمومی باشد ،پذیرفتنی می شود=البلیّة إذا عمّت طابت» خود را تسکین داده و
می دهند!!
-۱۱وجود برخی تحریفات در کتب مقدس ،نباید منجر به اتهام پراکنی و زیر سئوال
بردن و انکار تعالیم انبیاء الهی شود .اقرار امام صادق(ع) و عالمان و محدثان به «الهی
بودن پیام مسیح(ع) در مورد قرار دادن طرف دیگر صورت در اختیار کسی که سیلی به
گونه ی آدمی می نوازد» نشانگر «صحت رویکرد مبتنی بر عفو و گذشت و نفی
خشونت» است ،خواه مدعیان پیروی از حضرت مسیح(ع) به این نکته ملتزم باشند یا از
آن تخلف کنند.
مگر برخی مسلمانان ،از فرامین الهی و تعالیم نبوی(ص) تخلف نکرده و نمی کنند .آیا
تخلف آنان از این دستور ها ،به معنی «عدم صحت فرامین الهی و تعالیم پیامبر خدا
است؟!!».
این چه استداللی است که «عدم پایبندی مسیحیان در این زمان (و در گذشته) را دلیل
بر عدم صحت رویکرد اخالقی توصیه شده از سوی خدا و پیامبرش عیسی(ع) می
گیرد؟!!».
-۱۱اگر «مبتنی بودن بر عفو» دلیل بر «تحریف شدن شریعت الهی» باشد ،باید «مبتنی
بودن شریعت محمدی(ص) بر رحمت» را دلیل بر «تحریفی بودن اساس این شریعت
الهی» گرفت ،چرا که «عفو» نیز «رویکردی رحمانی» است!!
مبانی شریعت اول و هفتم
بخشسی
بخش
336
هیچ تحریفی شدیدتر و مخرّب تر از «انکار رویکرد رحمانی شرایع الهی» نیست .اگر
«تمرکز بر عفو» در مسیحیت را بخواهیم «دلیل» بر «حکمی» قرار دهیم ،هیچ حکمی جز
«اثبات حقانیت» با آن اثبات نمی شود.
در گزارشی عادالنه و عالمانه ،نمی توان «دلیل مثبت را به دلیل منفی» تبدیل کرد .این
شیوه ای که در استدالل «األمثل فی تفسیر کتاب اهلل المنزل» برای اثبات «محرف» بودن
مسیحیت آمده است ،در مثل به آن می ماند که بگوییم« :عیب بزرگ آن این است که
عیبی ندارد!!!».
-۱۲هیچ راه چاره ای برای رسیدن به حقیقت ،جز اقرار به حقایق موجود در کتب
آسمانی؛ تورات ،اوستا و انجیل ،برای مدافعان حقیقت باقی نمی ماند .باید به رویکرد
قرآنی «مصدّقا لما بین یدیه من الکتاب و مهیمنا علیه= تأیید کننده ی کتاب های
آسمانی پیش از قرآن و دربردارنده ی مطالب آن ها» تمکین کرده و آن را مؤمنانه
بپذیریم و سعی و تالش خود را در جهت «کشف حقایق مشترک بین شرایع» و «پیدا
کردن کلمه ی سواء» با پیروان سایر شرایع بکار گیریم و در پی ایجاد وحدتی پایدار و
عملی و احترام نظری و عملی به یکدیگر باشیم .از ادعاهای غیر واقعی و غیر علمی بر
علیه یکدیگر ،دست برداریم و «رستگاری بشر» را با تنگ نظری های مبتنی بر
احساسات غیر طبیعی و خود خواهانه به «انحصار خویش» در نیاوریم (قل یا اهل
الکتاب؛ تعالوا الی کلمة سواء بیننا و بینکم االّ نعبد االّ اهلل و النشرک به شیئا ،و الیتّخذ
بعضنا بعضا اربابا من دون اهلل ،فإن تولوا فقولوا اشهدوا بأنا مسلمون ۶آل عمران .)/۴
اگر در متن موجود در دست «اهل کتاب» چیزی جز تحریف نیست ،چرا خدای سبحان
به «کلمه ی سواء» فرا می خواند؟! آیا دعوت الهی از نوع «تکلیف بما الیطاق= مسئولیت
دانستن نسبت به چیزی که از توان آدمی خارج است» بوده است؟!!
-۱۹اساس دین یگانه ی خدای یکتا ،که تمامی پیروان شرایع؛ نوح ،ابراهیم ،موسی،
عیسی و محمد (درود و سالم خدا بر همه ی آنان) و تمامی کتب آسمانی آن ها
(صحیفه ی نوح ،صحف ابراهیم ،اوستا ،تورات ،زبور داود ،انجیل و قرآن) به آن فرا
خوانده و می خوانند ،چیزی جز؛ «ایمان به خدا ،ایمان به آخرت (پندار نیک) و عمل
صالح (گفتار و کردار نیک)» نبوده و نیست.
هفتم بخش سی و مبانی شریعت
بخش اول 337
این سخنی است که به فراوانی در قرآن کریم آمده است .در یکی از این آیات آمده است
که؛ «إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ الَّذینَ هادُوا وَ الصَّابِئُونَ وَ النَّصارى مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ
عَمِلَ صالِحاً فَال خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ ال هُمْ یَحْزَنُونَ=کسانی که ایمان آورده اند (پیروان
شریعت محمدی) و یهودیان و صابئیان (معروف به؛ ستاره پرستان) و مسیحیان ،هرکس
که به خدا و آخرت ایمان آورده باشد و رفتار نیک داشته باشد ،هیچ خوفی برآنان نیست
و هیچ اندوهی نخواهند داشت» (مائدة.)/۳۶
همین عبارات (با اندکی تفاوت) در «آیه ی /۲سوره ی بقرة» نیز تکرار شده است (إِنَّ
الَّذینَ آمَنُوا وَ الَّذینَ هادُوا وَ النَّصارى وَ الصَّابِئینَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ
صالِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ ال خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ ال هُمْ یَحْزَنُونَ).
بنا بر این ،دین خدای یکتا «دینی یگانه» و مبتنی بر دو اصل نظری (ایمان به خدا و
آخرت) و یک اصل عملی (عمل صالح) است .تمامی کسانی که به این سه اصل ،خود
را ملتزم می شمارند ،متدین به «یک دین»اند ،هرچند به شرایع گوناگون ،وابسته باشند.
شرایع گوناگون ،در پی معرفی راهکارهای نظری و عملی برای رسیدن به «اهداف دین
یگانه ی خدای یکتا» بوده و هستند.
-۱۴در آیه ی ۴۸سوره ی مائدة و پس از دستور به یهودیان که باید به تورات عمل
کنند و مسیحیان که باید به انجیل عمل کنند و دستور به پیروان شریعت محمدی(ص)
که باید به قرآن عمل کنند ،رسما تصریح می کند که؛ «برای هرکدام از شما شریعت و
راه آشکاری را قرار دادیم ،و اگر خدا می خواست ،همه ی شما را گروهی هماهنگ و
یگانه قرار می داد ،لیکن چنین نکرد تا شما را بیازماید در باره ی دستوراتی که به شما
داده است ،پس همه ی شما در مسابقه بسوی کارهای نیک از یکدیگر سبقت گیرید،
بازگشت همه ی شما بسوی خدا است ،پس در آن هنگام شما را با خبر خواهد ساخت
نسبت به آنچه در آن اختالف داشتید= لکلّ جعلنا منکم شرعة و منهاجا و لو شاء اهلل
لجعلکم أمّة واحدة و لکن لیبلوکم فی ما آتاکم فاستبقوا الخیرات إلى اهلل مرجعکم جمیعا
فینبّئکم بما کنتم فیه تختلفون».
تصریح به اینکه؛ «خداوند خود اراده نکرده است که همه ی گروه های انسانی پیرو
شرایع الهی ،باهم یگانه شوند و این اختالف را خود پسندیده است و برای هرگروهی،
شریعت و راه خاصی را در نظر گرفته است» البته منافاتی با «وحدت دین الهی» (که در
مبانی شریعت سی و هفتم بخش
338 بخش اول
زبان عربی و قرآن از آن با نام «اسالم» یاد می شود) ندارد ،چرا که «دین یگانه» با
«گوناگونی شرایع» منافاتی ندارد .شریعت ها ،راه هایی برای رسیدن به اهداف «دین
یگانه»اند .مگر از نظر منطقی ،امتناعی دارد که «مقصد یگانه» از «راه های متعدد» قابل
دسترسی باشد؟!!
آنچه در قرآن کریم آمده است که؛ «إن الدّین عند اهلل اإلسالم= همانا دین در نزد خدا،
اسالم است» (آل عمران )۱۳۶و یا «فمن یبتغ غیر اإلسالم دینا فلن یقبل منه=کسی که جز
اسالم را به عنوان دین خود بپذیرد ،از او پذیرفته نمی شود» (آل عمران )۸۵۶به اقرار
خود قرآن ،مفهوم آن مرادف با عنوان اختصاصی «شریعت محمدی(ص)» نیست ،گرچه
این شریعت ،مصداق کاملی از آن است.
وقتی در قرآن کریم ،به نقل از حضرت ابراهیم(ع) می خوانیم که؛ «وَ وَصَّى بِها إِبْراهی ُم
بَنیهِ وَ یَعْقُوبُ یا بَنِیَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى لَکُمُ الدِّینَ فَال تَمُوتُنَّ إِالَّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ=توصیه
کرد ابراهیم به فرزندان خویش و نوه اش یعقوب که؛ ای فرزندان من ،خداوند برای شما
این دین را برگزید ،پس نمیرید مگر آنکه مسلمان باشید» (البقرة )۱۳۲:و بدون فاصله از
یعقوب (اسرائیل) و فرزندانش (بنی اسرائیل) نقل می کند که؛ «أَمْ کُنْتُمْ شُهَداءَ إِذْ حَضَرَ
یَعْقُوبَ الْمَوْتُ إِذْ قالَ لِبَنیهِ ما تَعْبُدُونَ مِنْ بَعْدی قالُوا نَعْبُدُ إِلهَکَ وَ إِلهَ آبائِکَ إِبْراهیمَ وَ
إِسْماعیلَ وَ إِسْحاقَ إِلهاً واحِداً وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ=آیا شما حضور داشتید و شاهد بودید
که یعقوب در هنگامه ی مرگ خویش از فرزندانش پرسید :چه چیزی را پس از مرگ
من می پرستید؟ و آنان گفتند :خدای تو و پدران تو؛ ابراهیم و اسماعیل و اسحاق را می
پرستیم ،خدایی یگانه و ما به او تسلیم شده ایم و مسلمانیم» (البقرة )۱۳۳ :آیا هیچکس
تصور می کند که مقصود آنان از «مسلمانی» پیروی از شریعت محمدی(ص) باشد که
هزار و چند صد سال بعد پدیدار می شود؟!!
همین عنوان در باره ی؛ «نوح ،لوط ،موسی ،عیسی ،حواریون ،سلیمان ،بلقیس ،فرعون و
…» آمده است که با عبارات «اسلمت=اسالم آوردم یا تسلیم حق شدم» یا «انا من
المسلمین=من از مسلمانانم» یا «توفنی مسلما=مرا مسلمان بمیران» و… از آن ها یاد شده
است (نگاه کنید به؛ آلعمران . ۵۲ :المائدة ۱۱۱٫ :یونس ۸۴ :و . ۳۳یوسف . ۱۳۱ :
النمل . ۴۴ :الذاریات . ۳/ :و…).
هفتم بخش سی و مبانی شریعت
بخش اول 339
در دو آیه ی قرآن ،با صراحت آمده است که «ما کانَ إِبْراهیمُ یَهُودِیًّا وَ ال نَصْرانِیًّا وَ لکِنْ
کانَ حَنیفاً مُسْلِماً وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکینَ= ابراهیم ،نه یهودی بود و نه مسیحی ،ولیکن
بدون انحراف از نسخه ی فطری دین خدا و مسلمان بود و از مشرکان نبود»
(آلعمران .)/۷:در حقیقت ،وقتی ابراهیم یهودی می شود که از شریعت موسی(ع)
پیروی کند و حال آنکه چنین امری محال است ،چرا که او قرن ها قبل از موسی از دنیا
رفته است و به طریق اولی نمی توانست مسیحی شمرده شود و قطعا نمی توانست تابع
شریعت محمدی(ص) شمرده شود .ولی با تمامی این مسائل ،او را «حنیفا مسلما» می
شمارد .این به آن خاطر است که «اسالم» نام «دین یگانه»ای بوده است که تمامی پیامبران
خدا از ابتدای خلقت تا انتها ،به آن دعوت می کرده اند و به همین جهت ،گاه خدای
رحمان آنان را «مسلمان» خوانده است و گاه از قول آنان آمده است که «مسلمان»اند.
ن مِنْ حَرَجٍ مِلَّةَ أَبیکُمْ إِبْراهیمَ هُوَ
در آیه ی دیگر می گوید؛ «وَ ما جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّی ِ
سَمَّاکُمُ الْمُسْلِمینَ مِنْ قَبْلُ=خداوند برای شما در دین ،بیچارگی قرار نداده است ،این
آئین پدر شما ابراهیم است ،او شما را مسلمان نامیده است ،قبل از آنکه این شریعت
آمده باشد» (حج.)۷۸۶
تصریح به اینکه ابراهیم(ع) پیروان آئین خویش را «مسلمان» نامیده است و آگاهی قبلی
از این نکته که «همه ی شرایع پس از او تابع شریعت ابراهیم بوده اند» و محمد
مصطفی(ص) با دستور قرآنی؛ «اتّبع ملّة ابراهیم حنیفا=از آئین ابراهیم ،که منطبق بر
فطرت بشری است و انحرافی از آن ندارد ،پیروی کن» (نحل )۱۲۳۶نیز موظف به پیروی
از او بوده است ،روشن می کند که؛ «از نظر قرآن ،تمامی پیروان شرایع الهی ،حقیقتا
مسلمان شمرده می شوند» هرچند نام خود را «یهودی ،زرتشتی ،صابئی ،بودایی،
مسیحی ،یا چیز دیگری» بگذارند.
به همین خاطر است که معتقدم «بین “دین و شریعت” باید تفکیک کرد» هرچند در
برخی متون ،با تسامح ،از عنوان «دین» به جای «شریعت» بهره گرفته شده است.
گرچه امروزه نام «مسلمان و اسالم» در انحصار «پیروان شریعت محمدی» قرار گرفته
است و از نظر اجتماعی ،اختصاص به آنان یافته است ،ولی در «اصطالح قرآنی» (و
برخی روایات) این عناوین ،کاربردی عمومی دارند و شامل تمامی پیروان حقیقی شرایع
الهی می شوند.
مبانی شریعت اول و هفتم
بخشسی
بخش
341
-۱۵برآیند این بررسی ،چیزی جز اثبات «اعتبار نسبی کتب مقدس غیر قرآن» نیست.
پیروان شرایع یادشده ،تا هنگامی که «برتری شریعت محمدی(ص) و کاملتر بودن آن از
سایر شرایع» (آنگونه که ما پیروان شریعت محمدی ،به آن معتقدیم) به لحاظ علمی برای
شان ثابت نشده باشد ،ملزم به رویکردهای عقالنی شرایع خویش و تبعیت از کتب
آسمانی خویش اند و اگر بدون دلیل قانع کننده ،به آن ها ملتزم نمانند ،مسیر انحطاط را
پیموده اند.
بخش اول مبانی شریعت 341
مبانی شریعت
342 بخش اول
فهرست
مبانی شریعت
۶خرداد تا ۳مرداد ۱۳۳۱
پیشگفتار ویراستار
مقدمه
بخش اول :جایگاه انسان در هستی
انسان در مجموعهی هستی
اول) آیات خالفت الهی انسان
نکته اول .بحث خالفت انسان
نکته دوم :امتیاز شناخت و آگاهی
ت ) انگیزههای تحریف
یادداشت ویراستار
رساله مبانی شریعت شامل سی و هفت بخش کوتاه و بلند از ششم خرداد تا
سوم مرداد ۱۹۳۱ویرایش و طی دوازده قسمت هر پنج روز یک بار منتشر شد.
حال عمومی ،هشیاری و بینائی نویسنده در این مدت بتدریج تحلیل رفت تا آنجا
که به دو عمل جراحی دشوار تن داد ،در تاریخ ۱۱تیر ترکش دوران جنگ را از
نزدیک نخاعش خارج کردند تا امکان عکسبرداری مغزی فراهم شود .و در
تاریخ ۱۱تیر در بیمارستان میالد تهران مورد جراحی مغز قرار گرفت .احمد
قابل بعد از آنکه بارها در زندان وکیل آباد مشهد از حال رفته بود در نخستین
معاینه پزشک متخصص در تاریخ ۱۱شهریور ۱۹۳۱روانه اتاق عمل
بیمارستان رضوی مشهد شده بیش از پنج ساعت تحت عمل دشوار جراحی مغز
قرار گرفت .وی در تاریخ ۱۱مرداد ۱۹۳۱برای تحمل باقیمانده حبس به زندان
وکیل آباد مشهد فراخوانده شده بود.
اوایل خرداد مطلع شدم که حال وی مساعد نیست .ویرایش و انتشار رساله
مبانی شریعت را که مورد عالقه او بود راهی برای بازگرداندن امید برای مقاومت
در مقابل بیماری تشخیص دادم ،گفتم در این ماههای بهار عبادت رساله را
منتشر خواهم کرد و بحمداهلل چنین شد .در این فاصله هشیاری وی تا دومین
عمل جراحی مغز به حداقل ممکن کاهش یافت .خوشبختانه پس از عمل جراحی
اخیر به کندی اما مداوم در شرف بهبودی است .بعید می دانم در این فاصله
سطح هشیاریش به حدی رسیده باشد که بداند رساله مورد عالقه اش منتشر
شده است.
رساله مبانی شریعت مبتنی بر رویکرد عقالنیت نسبتا حداکثری است .نویسنده با
سپردن اکثر موازین شریعت بدست عقل و عقالی زمانه در پی ارائه سیمایی
معقول و موجه از شریعت است .این رساله نه تنها به اتمام نرسیده بلکه مورد
بازبینی نهایی نویسنده نیز واقع نشده ،هرچند با اذن او منتشر شده است.
ویراستار جز آماده سازی آن برای انتشار ،حذف موارد تکراری ،ترجمه برخی
آیات ،نشانی برخی مستندات ،و تعیین عنوان برای برخی قسمتهای فرعی کاری
نکرده است و رساله منتشرشده عینا همان است که نویسنده نوشته است.
بسیاری از مطالب این رساله را وی طی دیگر مباحثش قبال عینا مطرح کرده که
مبانی شریعت
348 بخش اول
و اخر دعوانا ان الحمد هلل رب العالمین و السالم علیکم و رحمة اهلل و برکاته
رمضان ،۱۳۹۹سوم مرداد ۱۹۳۱
محسن کدیور
[پایان]
بخش اول مبانی شریعت 349
مبانی شریعت
351 بخش اول
صفحه عنوان
شناسنامه كتاب