You are on page 1of 837

‫به قلم‬

‫‪Maryam.S‬‬

‫‪#1‬‬

‫نگاهی به ساعت انداختم که ‪ 03:7‬رو نشون میداد‬

‫با خستگی از رو تخت بلند شدم و لباسامو پوشیدم‬

‫از پله ها پایین اومدم که مامان گفت‬


‫مامان_بدو ارمیا دیرت میشه‬

‫یه ساندویچ کوچیک هم داد دستم‬

‫تشکر کردم و بایه خداحفظی از خونه اومدم بیرون‬

‫سوار دوچرخم شدم و به سمت مدرسه راه افتادم‬

‫دوچرخمو گوشه پارکینگه مدرسه قفل کردم که تئو و اکیپش با ماشین مدل باالش کنارم پارک کردن‬

‫سرمو انداختم پایینو از کنارشون رد شدم که تئو گفت‬

‫تئو_هی ارمیا چطوری؟؟‬

‫بدونی که نگاش کنم گفتم‬

‫ارمیا_ممنون خوبم‬

‫تئو_هنوز پیشنهادم سرجاشه هااا‬

‫ارمیا_منم جوابم هنوز همونه‬

‫و وارد سالن مدرسه شدم‬

‫رفتم سره کمدم و درشو باز کردم‬

‫از وقتی که تو این مدرسه اومدم اصرار داره که وارد اکیپ مسخرشون بشم‬

‫نفسمو صدا دار بیرون دادم و بعد برداشتنه چنتا وسیله رفتم تو کالس رو صندلی آخر نشستم‬

‫کالس به ترتیب پر میشد و هرکسی شروهیجان خودشو داشت و با اشتیاق حرؾ میزدن‬

‫ولی من نه چون از دوستایه چند سالم جداشده بودم و بخاطر کار بابا اومده بودیم تو یکی از شهرایه کوچیک فرانسه‬

‫سال آخری بودم و یک نفرم اینجا نمیشناختم‬

‫با سالم آقایه مک کال حواسم جمع کالس شد‬


‫با اشتیاق درسو شروع کرد‬
‫مونده بودم درس اقتصاد چه جذابیتی داره‬

‫همونجور که به درس گوش میدادم با اتودم رو کاؼذ چیزی میکشیدم که از سنگینی نگاه کسی سرمو باال آوردم‬

‫که با چشایه سبز خاکستریه تئو مواجه شدم‬


‫هول کرده لبخندی زد و روشو برگردوند‬
‫منم به ادامه درس گوش کردم‬

‫‪#2‬‬

‫تا آخر کالس بچه ها به سواالیه آقای مک کال جواب میدادن‬

‫ولی من همچنان به حوصله زل زده بودم به دفترم‬

‫که با صدایه آقای مک کال به خودم اومدم‬

‫مک کال_ارمیا جان خوشحال میشم تو کالس شرکت کنی‬

‫نگاهمو باال آوردم و کالفه گفتم‬

‫ارمیا_حرؾ خاصی ندارم‬

‫!!مک کال_دانش آموز جدیدی آره؟؟‬

‫ارمیا_بله‬

‫مک کال_زیاد به خودت سخت نگیر اینجام میتونی کسیو پیدا کنی‬

‫لبخندی زدم که زنگ خورد‬

‫بچه ها بی توجه به آقای مک کال از کالس بیرون رفتن‬

‫بخاطر مهربونیه ذاتیش کسی ازش حساب نمیبرد‬

‫بی حوصله وسایلمو جمع کردم و به عنوان آخرین نفر از کالس بیرون اومدم‬
‫از سلؾ چیزی گرفتم و رفتم تنها نشستم‬

‫کتابمو جلوم باز کردم و همونجور که چیزی میخوردم کتابمم میخوندم‬

‫درباره چنتا از قواعد مهم شنا بود‬


‫تنها چیزی که فعال دلم بهش خوش بود باشگاه و رشته ورزشیم شنا بود‬

‫با کشیده شدنه صندلیا سرمو باال آوردم‬


‫که چشمم به چند نفر خورد‬

‫از گنده التایه مدرسه بودن و همه ازشون حساب میبردن‬

‫راحت دو سه برابر من بودن‬

‫ریچارد با نیشخند زل زد بهم و گفت‬

‫ریچارد_چقدر شاخ بازی درمیاری بچه خوشگل‬

‫به ابرویه شکستش نگاهی انداختم و جوابم فقط یه نیشخند بود‬

‫فدریک که یکی از نوچه های ریچارد بود گفت‬

‫فدریک_بچمون شاخ تر ازین حرفاس‬

‫از زر زراشون حوصلمو سر برده بودن‬

‫از جام بلند شدم و کتابمو برداشتم‬

‫که دستشو کرد تو ؼذام و مالید رو کتابم‬

‫با عصبانیت زل زدم بهش‬

‫کالهشو از رو سرش برداشتم‬

‫کتابمو باهاش پاک کردم و پرت کردم تو سینش‬

‫ارمیا_دفعه آخرت باشه برا من یکی شاخ بازی درمیاری‬


‫من نوچه هایه دور رو ورت نیستم‬

‫که صدایه دستو سوت بچه ها اومد‬

‫قشنگ معلوم بود که منتظر دعوان‬


‫و مطمئنن جنازه این دعوا من بودم نه اون ؼوال‬

‫سریع ازونجا رد شدم و اصال موندنو جایز ندونستم‬

‫هرلحظه ممکن بود جری ترشه و بپره بهم‬

‫‪#3‬‬

‫تا آخر مدرسه سعی کردم زیاد جلوی ریچارد و نوچه هاش سبز نشم‬

‫اصال درک نمیکردم که به این سن هنوز دنبال این کاران‬

‫چندتا کتاب از تو کمدم برداشتم و رفتم سمت پارکینگ‬

‫به دوچرخم که رسیدم چشام گرد شد‬

‫دیگه نمیشد گفت دوچرخس فقد چنتا آهن پاره له ازش مونده بود‬

‫چقدر پولشو داده بودمممممم‬

‫با عصبانیت دو رو برو نگاه کردم تا باعث بانیه این گند کاریو پیدا کنم‬

‫گرچه یه حس ؼریبی میگفت کاره ریچارد بوده‬

‫ناامید زل زدم به جنازه روبه رو و یه لگد بهش زم‬

‫ارمیا_لعنت بهت‬

‫که با صدایی که پشت سرم شنیدم بدنم لرزید‬

‫لرزشش اونقدرا نبود که اونا بفهمن ولی خوب ترسیده بودم‬

‫برگشتم سمتشون که ریچاردو فدریکو دیدم‬


‫خداروشکر کردم اون دوتایه دیگه نیستن‬
‫اینجور حداقل جنازم به خونه میرسید‬

‫ریچارد_تو سلؾ که خوب بلبل زبونی میکردی‬


‫االن دهن باز کن ببینم‬

‫دستامو مشت کردم و با عصبانیت زل زدم بهشون‬

‫ارمیا_واقعا احمقید یکم عقل تو اون هیکالیه گندتون نیس‬

‫که مشت اول اومد سمتم و جاخالی دادم‬

‫دوتایی افتادن بجونم‬

‫هم میخوردم هم میزدم ولی بیشتر میخوردم‬

‫فدریک برام پشت پا گرفت و افتادم رو زمین‬

‫اونم نامردی نکرد و افتاد روم‬


‫فقط مشت میزد‬
‫ریچاردم با لبخنده رضایت باال سرش واستاده بود‬

‫ساعدامو گرفته بودم جلو صورتم تا داؼون تر نشه‬

‫که یهو روم سبک شد و صدایه داد تئو رفت هوا‬

‫تئو_چیکار میکنید حروم زاده ها‬

‫اومد سمتم و کمکم کرد از رو زمین پاشم‬

‫با دیدن صورتم ماتش بود‬

‫دستو پاهام کوفته شده بود‬

‫اخم وحشت ناکی کردو حمله کرد سمت اون دوتا‬

‫من چشامو بسته بودم و فقط از درد خم شده بودم‬


‫بعد چند دقیقه تئو اومد سمتم و زیر بؽلمو گرفت‬

‫نگاش کردم دریػ از یک کبودی‬

‫ارمیا_فرار کردی از دستشون؟؟‬

‫تئو نگاهی بهم انداخت و نشوندم تو ماشینش‬

‫تئو_فرار کردن وگرنه میکشتمشون‬

‫نگاه تعحب آمیز منو که دید ادامه داد‬

‫تئو_بوکس کار میکنم‬

‫آخی گفتم و و صندلیو خوابوندم‬

‫اومد نشست پشت فرمون‬

‫تئو_بریم خونه ما‬

‫ارمیا_نمیخواد برای چی؟؟‬

‫تئو_با این قیافه که نمیخوای بری خونتون؟؟‬

‫بدونی که هیچی بگم چشامو بستم و این نشونه تایید حرفش بود‬

‫بعد از چند دقیقه روبه رویه یک خونه لوکس نگه داشت‬

‫ریموت رو زد و ماشینو برد داخل و کنار چنتا ماشین الکچریه دیگه پارک کرد‬

‫اومد کمکم کرد پیادشم‬

‫لبمو گازمیگرفتم که صدام درنیاد واقعا کله بدنم درد میکرد‬

‫نگاهی به حیاطه خونشون انداختم که همه جاش کار شده بود و یک نمایه بزرگ وسط حیاطشون بود‬

‫‪#4‬‬
‫وارده خونه که شدیم دختری با جیػ جیػ اومد سمت تئو‬

‫الیزا_وای تئو چقدر دیر کردی تلفنتم که جواب نمیدادی‬

‫تئو_برای چی؟؟‬

‫‪....‬الیزا_برای‬

‫که انگار تازه چشمش به من افتاد و چشماش تو چشام قفل شد‬

‫!!الیزا_تو همون نیستی؟؟!!همون ایرانیه؟؟‬

‫_لبخندی زدم و متعجب گفتم‬

‫ارمیا_خودمم‬

‫با عشوه خندید و گفت‬


‫الیزا_تو جمع دخترا تو و تئو خیلی محبوبید لعنتیا‪.....‬راستی تو یک مدرسه ایم هااا‬

‫آهانی گفتم و خواست ادامه بده که تئو دستشو گذاشت پشتم و گفت‬

‫تئو_واقعا که الیزا مگه نمیبینی حالش بده؟؟پرحرؾ‬

‫الیزا_وای راست میگی چه اتفاقی افتاده‬

‫که تئو چشم ؼره ای رفت و کمکم کرد از پله ها برم باال‬

‫اصال جون نداشتم این همه پله رو باال برم و تمام بدنم درد میکرد‬

‫مخصوصا پام که با هرپله دردش بیشتر میشد‬

‫طبقه دوم که رسیدیم تئو رفت سمت پله هایه آخر سالن‬

‫ارمیا_نگو که بازم پله ست‬

‫تئو با ترحم نگاهی انداخت و شرمنده گفت‬


‫تئو_آخه اتاق من طبقه باالس‬

‫آهی کشیدم و بقیه پله هارو هم باال رفتیم‬

‫وارد اتاقش که شدم نگاهی به درو دیوار انداختم‬

‫البته اتاق که نبود زیر شیروونی بود‬


‫ولی خیلی شیک بود با دکور سورمه ای سفید‬

‫پر از پوسترایه بوکسرای معروؾ یا سلبریتی بود‬

‫به گوشه ای اشاره کرد و گفت‬

‫تئو_سرویس و حموم اونجاس‬

‫باشه ای گفتم و وارد حمومش شدم‬

‫با درد لباسامو دراوردم‬

‫پره خاکو خون بود‬

‫باید مینداختمشون دور‬

‫رفتم زیر دوش که پام بدجور سوخت‬

‫نگاهی به پام انداختم و تازه متوجع زخم بزرگه روش شدم‬

‫با کلی سختی خودمو شستم‬

‫خواستم برم بیرون که یادم اومد بهم حوله نداده‬

‫باز پام خونریزی افتاده بود و حسابی میسوختو درد میکرد‬

‫!!ارمیا_تئو میشه حوله بدی؟‬

‫و کسی جواب نداد‬


‫!ارمیا_تئو؟؟‬

‫سرمو بیرون آوردم و دور و ورو نگاه کردم‬

‫کسی نبود و برام حوله گذاشته بود رو تخت‬

‫رفتم از حموم بیرون هم خواستم حوله رو بردارم تئو درو باز کرد و اومد تو من با چشایه گرد نگاش کردم و اون به من‬

‫دستمو گرفتم جلوم که زد زیر خنده‬

‫با دسته دیگم بالشتو پرت کردم سمتش و زهرماری گفتم‬

‫خندید و خودشو رو مبل انداخت‬

‫نگاش کن بچه پررو نرفت بیرون‬

‫پشتمو بهش کردم وحوله رو پیچیدم دور کمرم و اون داشت هنوزم میخندید‬

‫تئو_مثل این دختربچه ها دستشو جلوش گرفته‬

‫با حرص نگاش کردم که تازه اوعضاع پامو دید‬

‫ارمیا_خون ریری داره‬

‫تئو_ مامانم دکتره االن بهش میگم بیاد‬

‫و قبلی که بزاره من حرفی بزنم رفت‬

‫پوفی کشیدم و رو تخت نشستم‬

‫بعد چند دقیقه مامانش با جعبه کمک هایه اولیه اومد‬

‫از جام خواستم پاشم که پام تیر کشید‬

‫مامان تئو_بشین پسر پات درد میکنه‬

‫باهاش دست دادم و تئو معرفیم کرد‬


‫خیلی موعذب بودم که بایه حوله جلویه مامانه تئوام‬

‫مامان تئو_ میخوام زدعفونی کنم مطمئنن میسوزه تحمل کن‬

‫باشه ای گفتم که بالفاصله کله پامو سوزشه خیلی بدی گرفت‬

‫لبمو محکم گاز گرفتم تا مثه دخترا آخو اوخ نکنم‬

‫ولی وقتی بتادین ریخت نتونستم و آخه بلندی گفتم‬

‫بعده پانسمال تشکری کردم که گفت‬

‫مامان تئو_ اشکالی نداره عزیزم کاری نکردم تو تا ناهار استراحت کن میگم تئو ناهارو بیاره باال‬
‫پله ها زیاده‬

‫که بازم جوابم یه تشکر بود‬

‫‪#5‬‬

‫وقتی که مامانه تئو رفت بیرون گوشیمو از رو میزعسلی برداشتم و زنگ زدم به خونه‬

‫مطمئنن تا االن هم خیلی نگران شدن چون رو گوشیم پره میس کال بود‬

‫با اولین بوق مامان گوشیو برداشت و بدونه سالم گفت‬

‫مامان_وای خداروشکر ارمیا تو کجایی از ظهر نگرانتم‬

‫باصدایی که مامان رو هم آروم کنه گفتم‬

‫ارمیا_ببخشید عزیزم بهت حق میدم‬


‫نگران نباش خونه دوستمم‬

‫مامان با صدایه ذوق زده ای گفت‬

‫مامان_دوستت؟؟ چه خوب که کسیو پیدا کردی‬

‫لبخندی به این خوشحالیش زدم و بعده یکم اطالعات گرفتن قطع کرد‬
‫به تئو نگاه کردم که با لباس باال سرم واستاده بود‬

‫تئو_دوست دخترت بود؟؟‬

‫ارمیا_نه چطور؟؟‬

‫_ نیششو باز کرد‬

‫تئو_هیچی‬

‫بعد لباسارو گرفت سمتم‬

‫تئو_بپوششون تا من ناهارو بیارم‬

‫باشه ای گفتم و به لباسایه مارکه تو دستم نگاهی انداختم‬

‫چرا اینقدر خرپولن ؟؟‬

‫پوکر به لباسا نگاهی انداختم و پوشیدمشون‬

‫یه تیشرت خاکستری بود با شلوار ورزشی مشکی‬

‫و در آخر یه لباس زیر که هنوز مارکش بهش وصل بود‬

‫این از کجا سایزه منو میدونست‬

‫لباسارو پوشیدم اندازم بود‬


‫خیلی هم فیکس بود تو تنم‬

‫تصمیم گرفتم برم پایین‬

‫زشت بود ؼذارو بیارن باال تو اتاق‬

‫به هر سختی بود پله هارو رفتم پایین که آخرین پله تئو رو دیدم بایه سینی بزرگ و توش پره ؼذا بود‬

‫تئو نگاهی بهم انداخت و گفت‬


‫تئو_چرا اومدی پایین با این پات‬

‫ارمیا_زشت بود سر میز نباشم‬

‫با لخند نگاهی به پایین تنم کرد و گفت‬

‫تئو_حاال بیخیال پله ها‬


‫اندازت بود؟؟‬

‫و ریز ریز خندید‬

‫دوس داشتم یه فس بزنمش‬

‫حرصی آره ای گفتم‬

‫رفتیم سمت آشپزخونه که دوبرار حال ما بود‬

‫با پدر تئو هم سالم کردم‬


‫اسم پدرش کریس بود و مادرشم جسی‬

‫داشتیم ؼذا میخوردیم که پدرتئو گفت‬

‫کریس_چند وقته اومدی فرانسه‬

‫همونجور که با چنگال با استیکم بازی میکردم گفتم‬

‫ارمیا_پنج سالی هست‬

‫که شروع کردن درباره پرسیدن از ایران‬

‫کشوری که دلم براش تنگ شده بود‬

‫دوس داشتم دوباره برم‬

‫بعد از خوردن ناهار تشکری کردم و بلند شدیم رفتیم تو اتاق‬

‫ولی خوب به همین سادگیا نبود و پدر پام درومد‬


‫که تئو وقتی گفت آسانسور داره ولی خرابه من بیشتر به شانسم لعنت فرستادم‬

‫رو تخت دراز کشیدم واقعا خوابم میومد‬

‫تئوهم کنارم دراز کشید و با لپ تابش یه فیلم گذاشت تا ببینیم‬

‫فردا یکشنبه بود و طعتیل بود‬

‫وسطایه فیلم بود که نفهمیدم چیشد و خوابم برد‬

‫‪#6‬‬
‫_‪_._._._._._._._._._._._._._._._._._._._.‬‬

‫تئو ماشینو جلوی خونمون نگه داشت‬

‫رومو کردم سمتش‬

‫ارمیا_برای امروز واقعا ممنون از مامان و بابا هم تشکر کن‬

‫تئو_باعث افتخار بود‬

‫و از ماشین پیاده شدم‬

‫رفتم سمته خونه که تئوهم گاز داد و رفت‬

‫با کلید درو باز کردم‬

‫برام سوال شده بود از فردا چجوری برم مدرسه‬

‫فقط آباژورا روشن بود‬

‫به مامان بابا نگاه کردم که رو مبل تو بؽل هم خواب بودن‬

‫طفلیا فکر کرده بودن امشب از شرم راحتن‬

‫از پله ها باال رفتم و رفتم داخل اتاقم‬

‫اتاق من کجا و اتاق تئو کجا‬


‫خیلی ساده بود با دکره مشکی قرمز‬
‫یه میز مطالعه و تختو کمد‬
‫مداال و لوحایه شنامم جز بهترین قسمت اتاقم بودن‬

‫کیفمو انداختم گوشه اتاق و لباسامو دراوردم‬

‫نمیدونستم لباسارو بدم بهش ندم بهش‬

‫بیخیالی گفتم اگه خودش بخواد بهم میگه بیارمشون‬

‫رفتم رو تختم اصال خوابم نمیومد‬

‫چون خوابیده بودم‬

‫شلوارکمو پام کردم‬


‫رفتم تو آشپزخونه سر یخچال‬

‫یه بطری آب برداشتم با یکم میوه رفتم تو اتاقم‬

‫نشستم پایه لپ تابم‬

‫حاال که خوابم نمیبرد یکم درس میخوندم خوب بود‬

‫نمیدونم چند ساعت گذشت که خوابم گرفت‬

‫به نظرم بهترین قرص خواب آور درس بود‬

‫رفتم تو تختم و به ثانیه نکشید خوابم برد‬

‫*‪*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.‬‬

‫صبح با صدایه مامان از خواب بیدار شدم‬

‫مثلی که میگفت دوستم اومده‬

‫بی توجه قلطی زدم که جیػ مامان رفت هوا‬


‫مامان_وای ارمیاااااا‬

‫مثله برق گرفته ها از جام پریدم و نشستم روتخت‬

‫ارمیا_جان چیشده‬

‫مامان_بندت چرا کبوده چیشده دیروز‬


‫برای همون بود نیومدی خونه پس‬

‫از صدایه جیػ مامان‬


‫بابا و تئو هم اومده بودن باال دم در اتاقم‬

‫چییی تئو اینجا چیکار میکرد‬

‫به قانون بابا ما همیشه تو خونه فارسی صحبت میکردیم‬

‫و تئو گیج مونده بود چرا مامان جیػ کشیده‬

‫ارمیا_توضیح میدم مامان چهارتا کبودیه اینقدر جیػ نداره‬

‫و روبه به تئو گفتم‬

‫ارمیا_ما تو خونه به زبون مادریمون حرؾ میزنیم‬

‫با لبخند سری تکون داد‬

‫مامان به بیخیالی بابا اخمی کرد‬

‫مامان_تو نمیخوای نگران باشی؟؟‬

‫بابا_ن پسرا بزرگ شدن‬

‫و رفت‬

‫چشاشو تو حدقه چرخوند و حرصی گفت‬

‫مامان_زود بیاین پایین صبحانه بخورین‬


‫باشه ای گفتیم که مامانم رفت‬

‫رو به تئو کردم که داشت با کنجکاوی اتاقو نگاه میکرد گفتم‬

‫ارمیا_اتفاقی پیش اومده؟؟‬

‫خودشو پرت کرد رو تخت و نه ای گفت‬

‫عجبا بچه پرو‬

‫که چشمش خورد به لباساش که رو میز عسلی بود‬

‫تئو_عههه لباسام‬
‫برشون داشت و با شیطونی گفت‬

‫تئو_شورتو ازت نمیگیرم‬

‫دیگه واقعا جای تعجب داشت‬

‫فکر نمیکردم لباسرو بخواد‬

‫شاید دوسشون داشته خوب‬

‫‪#7‬‬

‫وقتی خوب حسه فوضولیش ارضا شد رفتیم پایین تا صبحانه بخوریم‬

‫مامان هم هی به بدنم نگاه میکرد و هی چشم ؼره میرفت‬

‫بعده صبحانه تئو گفت‬

‫تئو_بریم استخر‬

‫ارمیا_امروز روز خوابمه‬

‫چشاشو گرد کرد‬


‫تئو_روز خواب؟؟‬
‫ارمیا_همیشه یک شنبه ها روز خوابمه بیشتر از روزایه دیگه میخوابم‬

‫آهانی گفت و لحظه ای تو فکر رفت‬

‫و بعد دوباره شروع کرد به حرؾ زدن‬

‫تئو_مهم نیس یک امروز برنامتو بهم بزن پاشو لباساتو بپوش بریم‬

‫اصال مایل نبودم ولی وقتی چشمایه مشتاق مامانو دیدم باشه ای گفتم‬

‫و رفتم سمت اتاقم‬

‫یک تیشرت چسب تنم کردم با شلوار کتون‬

‫مایو حوله و یکم خرتو پرته دیگم گذاشتم تو کیؾ ورزشیم و رفتم پایین‬

‫از مامان بابا خدافظی کردیم و از خونه زدیم بیرون‬

‫تئو_دوست داری بشینی پشت فرمون‬

‫ارمیا_نه ممنون‬

‫شونه ای باال انداخت و خودش نشست‬

‫هم درو بستم گاز داد و ماشین از رو آسفالت کنده شد‬

‫بعد از ده دقیقه رانندگی رو به رویه یک خونه نگه داشت‬

‫کم از خونه خودشون نداشت‬

‫گوشیشو برداشت و زنگ زد‬

‫ارمیا_بجنب بیا دیگه منتظریم‬

‫به توچه کی همرامه‪+‬‬


‫بیا ببین‪+‬‬
‫بسه خفه شو‪+‬‬
‫و بایه دیوث تلفنو قطع کرد‬

‫وقتی چشایه عالمت سواله منو دید گفت‬

‫تئو_سوزیه یکی از بچه هایه اکیپ توقع نداشتی که تنها بریم استخر؟؟‬

‫اوه پسر همینو کم داشتیم‬

‫واقعا با اکیپشون کنار نمیام‬

‫تو همین فکرا بودم که یکی در عقبو باز کرد و پرید تو ماشین‬

‫تئو از آیینه عقب نگاش کرد و گفت‬

‫تئو_چته سوزی میتونی آروم تر رفتار کنی‬

‫سوزی خودشو از وسط دوتا صندلی کشید جلو تقریبا تو حلق جفتمون بود‬

‫اول یکی زد تو سره تئو و بعد زل زد به من‬

‫سوزی_خوشبختم ارمیا جان خوشحالم میبینمت‬

‫سری تکون دادم که تئو حلش داد عقب‬

‫همون جور که استارت میزد سرزنش وار گفت‬

‫تئو_چرا تو همش آویزون منی توام با مایکلو آنجال میومدی دیگه‬

‫سوزی_من آویزون نیستم تو وظیفت بردنه منه‬

‫حاال کدوم گوری میری؟؟‬

‫تئو_استخر مصنوعی ساحلی‬

‫اوپس اونجا واقعا الکچریه‬


‫تاحاال رفته بودم ولی فقط یک بار‬
‫بعد از حساب کردن ورودیش دیگه تصمیم گرفتم نرم چون واقعا گرونه‬

‫سوزی_بخاطر عضو جدید‬


‫و اینکههههه اونو تو آوردی‬
‫مهمون تو میریم‬

‫تئو_باشه ایندفه هم چتراتو رو من باز کردی یادت باشه‬

‫تا آخر راه این دوتا باهم کل کل میکردن و واقعا دوست داشتم سوزیو پرت کنم از پنجره بیرون‬

‫گوشیمو برداشتم وباهاش الکی ور میرفتم برایی که تا آخر راه بتونم تحملشون کنم‬

‫بعد از پنج دقیقه تئو نگه داشت‬

‫وقتی پیاده شدم تازه تونستم دختر جیػ جیؽویه پشت سرمو ببینم‬

‫موهایه بور بلوند چشایه آبی‬


‫لبایه کوچیک و قده کوتاه‬
‫تا شونم بود فکر کنم‬

‫تنها عیب صورتش شاید کک مکاش بود‬

‫تئو اون طرؾ تر داشت با تلفن صحبت میکرد و سوزی ام زوم کرده بود رو صورتم‬

‫بی مقدمه گفت‬

‫سوزی_شنیدم مردایه ایرانی خیلی وفادارن نسبت به خانوماشون‬

‫ازین حرفش چشام گرد شد‬

‫_سوزی با دیدن حالت صورتم گفت‬

‫سوزی_حقیقت نداره؟؟‬

‫همون جور که کیفمو رو دوشم مرتبم میکردم گفتم‬


‫ارمیا_چرا درسته‬

‫که اوهوووومه کش داری گفت‬

‫با سرو صدایی که ازون طرؾ میومد سرمو چرخوندم‬

‫تئو بود و یک دختر و پسر دیگه‬

‫که احتماال مایکل و آنجال بودن‬

‫اینارو میشناختم خواهر برادر دو قلو بودن‬

‫تئو_ با اینکه فکر میکنم همو میشناسین ولی بازم‬


‫ارمیا این مایکله و اینم خواهرش آنجالس‬

‫باهاشون دست دادم که سوزی با جیػ گفت‬

‫سوزی_ این قبوووول نیستتتتت با من دست ندادی‬

‫بقیه زدن زیره خنده و منم دستمو بردم جلو و باهاش دست دادم‬

‫که لبخند رضایت بخشی زد‬

‫‪#8‬‬

‫‪............‬تئو‪...........‬‬

‫ارمیا همینجور ساکت بود و پشت سره ما میومد‬


‫بچه ها هم حسابی سروصدا میکردن‬

‫بعد از حساب کردن ورودی رفتیم لباسامونو عوض کنیم‬

‫واقعا جایه بکری بود‬

‫انگار لبه ساحل بودیم در حالی که وسط شهریم‬

‫دخترا و مایکل داشتن لباس عوض میکردن‬


‫و مایکل هم طبق معمول سوزیو اذیت میکرد‬
‫رو به ارمیا کردم که دیدم اخم کرده همونجور واستاده‬

‫عین پسر بچه هایی که ؼریبیشون میکنه‬

‫!!تئو_چرا لباستو عوض نمیکنی؟؟‬

‫ارمیا_کاشکی نمیومدیم استخر کله تنم کبوده‬

‫منم اخم کردمو گفتم‬


‫تئو_اگه کسی چیزی گفت به خودم بگو فکشو آسفالت کنم‬

‫به این الت بازیام لبخندی زد و شونه ای باال انداخت‬

‫منم از کنارش رفتم تا بتونه لباس عوض کنه‬

‫مایکل_خوب باهم مچ شدیناااا‬


‫چجوری راضیش کردی بیاد؟؟‬

‫تئو_جریان داره فوضولی نکن‬

‫سوزی_باید بگی تئو‬

‫آنجال_اگه نگی از خودش میپرسیم‬

‫و بعد زدن زیره خنده‬

‫یکی آروم زدم دم باسن آنجال و گفتم‬

‫تئو_شیطونی نکن خوشگله‬

‫و رو به مایکل ادامه دادم‬

‫تئو_باید مراقب دخترا باشیم خیلی ناز و سکسی شدن‬

‫اون دوتا حسابی خرذوق شدن‬


‫مایکلم بیخیال باشه ای گفت‬
‫و فقط من به هدفم رسیدم و موضوعو عوض کردم‬

‫با اومدن ارمیا همه چشاشون گرد شد‬

‫هم خواستن دهن باز کنن گفتم‬

‫تئو_االن سوال نپرسین ازش بعدن میگم بهتون‬

‫که بچه ها سری تکون دادن و حرفاشون پشت چهرهایه عالمت سوالشون موند‬

‫با رسیدن ارمیا کم کم راه افتادیم‬

‫به پاش نگاه کردم‬


‫باند ضد آب بسته بود‬

‫!تئو_پات چطوره؟؟‬

‫ارمیا_بهتره ولی هنوز یکم اذیت میکنه‬

‫لحنمو شوخ کردم وگفتم‬

‫تئو_االن فکر میکنن این کبودیا کاره دوست دخترته اصال نگران نباش‬

‫ارمیا_مگه من با زامبیا میگردم‬

‫که زدم زیره خنده‬


‫تئو_ از کجا معلوم‬

‫چون بدنش عضله ای بود جایه کبودیا خیلی ناجور نبود‬

‫واقعا انگار یکی بدجور مکیده بود‬

‫نزدیکایه آب که رسیدیم دخترا زیر اندازاشونو پهن کردن و روش دراز کشیدن‬

‫آنجال_مایکل بیا روؼن بزن میخوام برنزه کنم‬

‫و بعد چشاشو شبیه گربه ها کرد‬


‫مایکلم یکم ؼرؼر کرد ولی رفت‬

‫سوزی ام روؼنشو گرفت سمتم و گفت‬

‫سوزی_دستت درد نکنه قشنگ میخوام برنزشم‬

‫ارمیا هم بدون حرؾ مارو نگاه میکرد‬

‫روؼن زدم کؾ دستم کشیدم رو پاهاش‬

‫سوزی ام ریلکس دراز کشید‬

‫ارمیا_ من میرم شنا پس‬

‫و بدونی که منتظر جواب باشه رفت‬

‫آنجال_احساس میکنم خیلی مؽروره‬

‫مایکل_بیخیاله احساساتت آنجال‬


‫فعال تئو باید توضیح بده‬

‫که اون دوتا هم تایید کردن‬

‫منم ماجرایه دیشبو گفتم بهشون‬

‫آخره حرفام همه رفته بودن تو فکر‬

‫سوزی_با بدکسایی در افتادی تئو آخه اکیپ ریچاردو که میشناسی‬

‫!!تئو_چیکار باید میکردم؟؟‬


‫!!وامیستادم و کتک خوردنشو میدیدم؟؟‬

‫مایکل_باید از فردا مراقب باشیم این ریچارد ذره ای عقل تو سرش نیست‬

‫‪ ......‬آنجال_ ولی به نظرم سمت تئو نمیاد چون باباش وکیله و‬


‫بقیه حرؾ بچه ها رو تقریبا نمیشنیدم‬

‫یا نمیخواستم بشنوم‬

‫راستم میگفتن با بدکسی درافتاده بودم‬


‫!!من کی این فداکاریارو برا کسی میکردم؟؟؟‬

‫افکار بهم ریختمو فرستادم عقب مؽزم تا بعدن براشون دلیل بیارم‬

‫از جام پاشدم‬

‫تئو_من میرم شنا مایکل تو نمیای؟؟‬

‫مایکل نگاهی دورو ورش کرد و بعد رو یک جا زوم شد‬

‫مایکل_کارایه واجب تر از شنا هست‬

‫یکی زدم تو سرش‬

‫تئو_خاک توسرت کنن‬

‫که با دست پسم زد و رفت سمت چند تا دختری که اون طرؾ تر بودن‬

‫منم رفتم سمت آب‬

‫‪#9‬‬

‫‪............‬ارمیا‪..........‬‬

‫بعد از کلی شنا اومدم نشستم لبه ساحل‬

‫موج که میزد آب میخورد به پاهام‬

‫االن هیچ چیزی نمیتونست حالمو بگیره‬

‫حتی نگاهایه مسخره اکیپ تئو‬


‫شایدم باید بهشون حق میدادم‬

‫تو فکر بودم که یکی اومد نشست کنارم‬

‫رومو کردم سمتش دیدم تئویه‬

‫!!تئو_شنارو خیلی دوست داری؟؟‬

‫ارمیا_آره شاید تنها چیزیه که آرومم میکنه‬

‫سری تکون دادن و زل زد به رو به روش‬

‫فکر کنم دفه اول بود که صورتشو جدی میدیدم‬

‫!!تئو_ تاحاال کسی تو زندگیت بوده؟‬

‫از سوالش تعجب کردم‬

‫ارمیا_ چرا میپرسی؟؟‬

‫‪....‬تئو_همین جوری‬
‫‪..‬دوست نداری جواب نده مجبور نیستی‬

‫ارمیا_نه تاحاال نبوده‬

‫آهانی گفت و از جاش پاشد‬

‫تئو_بریم شنا‬

‫دستشو دراز کرد سمتم که بلندشم‬

‫از جام پاشدم و رفتیم تو آب‬

‫به تتو سمت چپ سینش نگاه کردم‬

‫!!ارمیا_چی نوشته رو سینت؟؟‬


‫تئو_تاحاال به کسی نگفتم ولی شاید یه روز بهت بگم‬

‫و شیرجه زد‬

‫مثلی که تئو هم یک چیزایه خاصی برا خودش داره‬


‫شخصیتش برام قابل احترامه و از تعداد افرادیه که سریع باهاش جور شدم‬

‫نزدیک به نیم ساعت شنا کردیم که تصمیم گرفتیم بریم پیش بقیه‬

‫دخترا هنوز دراز کشیده بودن ولی خبری از مایکل نبود‬

‫تئو_مایکل نیومده هنوز‬

‫که سوزی با دستش به جایی اشاره کرد و گفت‬

‫سوزی_ اونجاس پسره فرصت طلب‬

‫!!تئو_ داره چه ؼلطی میکنه؟؟‬

‫و شاکی رفت طرفش‬

‫‪...‬آنجال_االن پوستشو میکنه‬


‫خیلی بدش میاد وقتی گروهی میریم بیرون یکی بپیچونه‬

‫سوزی هم حرفشو تایید کرد‬

‫بعد از چند دقیقه تئو و مایکل جفتشون عصبی برگشتن‬

‫مایکل_داشتم مخشو میزدم تئو‬

‫تئو_وقتی با ما میای بیرون باید پیش خودمون باشی نه اون جندها‬


‫از قیافشون معلومه دنباله تیػ زدنتن‬
‫اونا داشتن مخه تورو میزدن‬

‫مایکل_بهتره همه رو به عینک خودت نگاه نکنی‬


‫همه مثله خودت بی عرضه و بی بخار نیستن‬
‫تئو_ گمشو برو پیش همون جنده ها‬
‫گمشو مایکل نمیخوام ببینمت‬

‫جز روز دعوا این بار دفعه دومم بود تئو رو عصبی میدیدم‬

‫هممون ساکت اون دوتارو نگاه میکردیم که تئو دستمو کشید و ازشون دور شدیم‬

‫هی با خودش حرؾ میزد‬

‫ارمیا_تئو‬

‫جواب نداد‬

‫ایندفه ایستادم و صداش زدم‬

‫ارمیا_تئووو‬

‫انگار تازه به خودش اومده بود‬

‫ارمیا_کجا میری؟؟‬

‫تئو_برگیردیم خونه بزار دورش بیشتر دختر باشه‬


‫همیشه ازین کارش بدم میاد‬

‫باشه ای گفتم و رفتیم لباسامونو عوض کردیم‬

‫گوشیه تئو هی زنگ میخورد که تهش عصبی خاموشش کرد‬

‫اون همه پول داد که یک ساعت دوساعت بمونه‬

‫من اگه بودم افسردگی میگرفتم‬

‫سوار ماشین شدیم‬

‫ایندفه بیشتر از قبل گاز میداد و ویراژ میرفت‬

‫یاده اونجایی افتادم که تنها میرفتم‬


‫شاید خوشش بیاد یکم حالش بهترشه‬

‫ارمیا_تئو یه جایی هست وقتی دلم میگیره میرم‬


‫میخوای بریم ببینی؟؟‬

‫تئو_آره کدوم سمتی برم؟؟‬

‫ارمیا_راهش طوالنیه‬
‫یک کلبه اس وسط جنگل‬

‫تئو_باشه مشکلی نیست‬

‫‪#10‬‬

‫بعد از نیم ساعت رانندگی رسیدیم جایه کلبه‬

‫اینجا کلبه اختصاصیه من بود و االن فقط تئو ازش خبرداشت‬

‫کلیدو از الیه چوبا برداشتم و درو باز کردم‬

‫تئو_ قشنگه‬

‫ارمیا_ آره شبایی که دلم میگره یا میخوام تنها باشم میام اینجا‬
‫کسی ازش خبر نداره‬

‫نشست رو تخت و پنجره هایه باالیه تختو باز کرد‬

‫!!تئو_از االن برا منم شد باشه؟؟‬

‫لبخندی به پررو بازیاش زدم و باشه ای گفتم‬

‫رفتم دره یخچالو باز کردم‬

‫همیشه توشو پره خوراکی میکردم چون اولین مؽازه ازینجا یه ربع ده دقیقه دور تره‬

‫دوتا قوطی برداشتم‬

‫یکیشو دادم تئو‬


‫تئو_ چه مجهز خوشم اومد‬

‫همونجور که در بطریو باز میکردم گفتم‬

‫ارمیا_خوب زیاد میام اینجا باید خوراکی باشه‬

‫یه قورت از دلسترش خورد و آهانی گفت‬

‫تئو_ اون پله ها کجا میخوره؟؟‬

‫ارمیا_باال حموم و سرویس بهداشتیه‬

‫تئو_ازینجا خیلی خوشم اومد‬

‫رو تخت دراز کشید و کتابی که زیر بالشت بود رو برداشت‬

‫نگاهی کرد بهش‬

‫خوب معلوم بود چیزی نمیفهمه چون به زبونه فارسی بود‬

‫تئو_ بهم فارسیو یاد بده‬


‫دوس دارم‬

‫ارمیا_باشه اگه یاد بگیری که خوبه‬

‫تئو_ چرا یاد نگیرم معلوم ذهنی که نیستم‬

‫رفتم نشستم رو تخت که کتابو داد دستم و از جاش بلند شد‬

‫تئو_ بریم که خیلی گشنمه‬

‫باشه ای گفتم و از جام بلند شدم‬

‫بعد از جمعمو جور کردن خونه رفتیم تو ماشین‬


‫تئو_خوب ناهار رو چیکار کنیم؟؟؟‬

‫ارمیا_دوست داری بیا خونه ما‬

‫که پیشنهادمو رو هوا قبول کرد‬

‫بعد از نیم ساعت جلو دره خونه پارک کرد‬

‫کلید انداختم و رفتیم داخل‬

‫ارمیا_مامان مابرگشتیم‬

‫مامان از تو آشپزخونه درومد و متعجب گفت‬

‫مامان_چقدر زود‬
‫برید باال لباساتونو عوض کنید االن ناهار حاضره‬

‫رفتیم باال تو اتاقم‬

‫تئو لباسایه خودشو از رو میز عسلی برداشت و عوض کرد‬

‫منم لباسمو دراوردم و شلوارمو عوض کردم‬

‫تا بعد ناهار اتفاق خاصی نیوفتاد‬

‫فقط تئو عاشق دست پخت مامان شده بود‬

‫و از مامان قول گرفت یک بار براش ؼذایه ایرانی درست کنه‬

‫روتخت دراز کشیده بودیم و تئو با گوشیش کار میکرد‬

‫همین جور که نگام به صفحه گوشیش بود نفهمیدم چطور خوابم برد‬

‫‪#11‬‬

‫امروز صبح از همیشه زودتر بلند شدم‬


‫چون به لطفه ریچارد و نوچش دوچرخم بگا رفته بود‬

‫همون جور که زیر لب فوشش میدادم سوار اوتوبوس شدم‬

‫اول اکتبر بود هوا داشت سرد میشد‬

‫یقه پالتومو باالتر کشیدم و برایه آخرین بار متن کنفرانسمو نگاه انداختم‬

‫نمیدونم چقدر تو راه بودم ولی به نظرم زیاد نبود‬

‫خداروشکر به موقع رسیده بودم‬

‫بابا قول داده بود دانشگاه قبول شدم برام ماشین بخره‬

‫و جایه امید داشت‬

‫رفتم سره کمدم و چنتا برگه برداشتم‬

‫که مایکل تقریبا خودشو پرت کرد رو کمد کناری‬

‫مایکل_سالم خوبی تئو باتو نیومد؟؟‬

‫بدونی که برگردم نگاش کنم گفتم‬

‫ارمیا_ سالم خوبم‬


‫نه تئو با من نیومد‬

‫مایکل_ دیروز خیلی عصبی بود؟؟‬

‫دره کمدو بستم و رفتم سمت کالس‬


‫مایکلم اومد دنبالم‬

‫ارمیا_آره فکر کنم‬

‫مایکل_فاک چیکار کنم حاال‬

‫ارمیا_منت کشی‬
‫با ورودم به کالس ریچارد جلوم سبز شد‬

‫با دیدن بادمجون پایه چشمش یه لبخنده محوی نشست گوشه لبم که تبدیل به نیشخند شد‬

‫بهش تنه زدم رفتم نشستم سرجام‬

‫جای تئو خالی بود هنوز‬

‫بعد از چند دقیقه آقای اندرسون اومد‬

‫معلم تاریخمون بود‬

‫خیلی خشک بود ازین معلمایی که دوست داشت درسش برای بچه ها مهم باشه‬

‫در حالی که هیچ کس براش مهم نبود‬

‫شروع کرد به حضور ؼیاب هنوز اوله لیست بود که دره کالس زده شد‬

‫اندرسون_بله؟؟‬

‫که تئو اومد داخل‬

‫اندرسون_از شما توقع نداشتم آقایه موریس‬


‫میدونید تاخیر تاثیر داره‬

‫تئو_ متاسفم آقایه اندرسون‬

‫اندرسون_بشین سرجات‬
‫چون بار اولت بود مشکلی نداره‬

‫که با یک تشکر کوتاه نشست صندلیه کنار من‬


‫و شیطون گفت‬

‫تئو_بادمجون پایه چشمشون کاره منه‬

‫و بعد چشمک زد‬

‫منم سرم انداختم پایین و آروم خندیدم‬


‫بعد از حضور ؼیاب گفت که من برم برایه کنفرانس‬

‫چنتا از برگه هایه مهم رو برداشتم و پاورپوینت و فیلم هایه مربوط رو گذاشتم و شروع کردم به توضیح دادن‬

‫تموم که شد نفس راحتی کشیدم‬

‫و از قیافه اندرسون میشد فهمید که راضی بوده‬

‫ازم تشکر کرد بابت ارائه خوبم و بهم نمره کاملو داد‬

‫تا آخر کالس همش از امتحان هفته آینده میگفت که خیلی مهمه و باید حتما بخونیم‬

‫کی میشد مدرسه ها تموم شه‬


‫احساس میکردم دانشگاه اوعضاع بهتره‬

‫با خوردن زنگ همه راحت شدن‬


‫چون اندروسون ‪ +‬چاق بودن و عقده ای بودنش خیلی هم پرحرؾ بود‬

‫با رفتن اندروسون مایکل از پشت دستشو انداخت دور گردن تئو شروع کرد به بوسیدن صورتش‬

‫مایکل_ببخشید عشقم‬
‫ببخشید ببخشید‬

‫تئوام اخم کرده بود و چیزی نمیگفت‬

‫مایکل_هی تئو من واقعا معذرت میخوام کارامو حرفام درست نبود‬

‫تئو_باشه مهم نیس‬

‫مایکل_میدونی تا نبخشی ولت نمیکنم‬

‫مایکل_باشه جواب نده ولی یادت باشه مایه اکیپ بودیم‬


‫دعوا نداشتیم‬

‫که تئو تو یک حرکت ؼیره منتظره یکی محکم زد پسه کله مایکل و گفت‬
‫تئو_اینو باید میخوردی‬

‫مایکلم همونجور که سرشو میمالید فوشش میداد‬

‫حدس میزدم ضربه دستش خیلی سنگینه‬

‫!!سوزی_ حاال اینارو بیخیال دیروز شما دوتا کجا رفته بودید؟؟‬

‫ارمیا_جنگل‬

‫آنجال_واو چه رمانتیک‬

‫تئو_آره تازه کجاشو دیدی‬

‫مایکل_چقدر حرؾ میزنین‬


‫من گشنمه بریم سلؾ‬

‫که بقیه هم موافقت کردن‬

‫وسایلمو جمع کردم و با بچه ها رفتیم سمته سلؾ‬

‫زنگ بعد امتحان شیمی داشتیم‬

‫تئو_ من هیچی نخوندم‬

‫مایکل_منم‬

‫ولی از قیافه سوزی و آنجال معلوم بود تمام دیشبو خوندن‬

‫!!تئو_توام خوندی ارمیا؟؟‬

‫ارمیا_آره‬
‫میخوای بهت برسونم‬

‫که چشاش برق زد‬

‫تئو_معلومه لعنتی‬
‫‪#12‬‬

‫‪_._._._._._._._._._._._._._._.‬‬

‫تو کالس منتظره آقایه رابرت دبیر شیمی مون بودیم و تئو آخرین روش های تقلب رو بهم میگفت‬

‫خیلی تاکیید داشت حواسم باشه یه وقت سوتی ندم چون به نظرش رابرت واقعا تیزه‬

‫تئو_ببین ارمیا همه امیدم به تویه‬

‫ارمیا_باشه اینقدر استرس داری منم استرسم برداشت‬


‫نترس چیزی نمیشه‬

‫که رابرت اومد‬

‫بعد از یک حضور ؼیاب سر سری برگاهارو داد‬

‫و رفت نشست پشت میزش‬

‫به سواال نگاهی انداختم تقریبا آسون بود ولی از قیافه تئو میشد فهمید هیچی یادش نمیاد‬

‫شروع کردم به تند تند جواب دادن چون قرار بود برگه خودم تموم شد برگمو با تئو عوض کنم‬

‫نمیدونم چقدر طول کشید که باالخره سواالت تموم شد‬

‫قلبم تو حلقم میزد تقریبا و دستام یخ کرده بود‬

‫با اشاره به تئو فهموندم که االن وقتشه و خیلی سریع برگه هارو عوض کردیم‬

‫رابرت_سعی کنید قوانینه کالسو رعایت کنید‬

‫بیشتر چشمش رو ردیؾ جلو بود چون شناخت کافی از من نداشت و نمیدونست اهل تقلبم‬

‫سعی کردم این برگه دست خطم فرق داشته باشه‬


‫و نزدیک به دست خط تئو باشه‬

‫به هزار بدبختی اینم پر کردم‬


‫تنها کسی که از اول تا آخر مینوشت من بودم‬

‫انگشتمو واقعا دیگه حس نمیکردم‬

‫تهشم اسمه تئو رو باالی برگه نوشتم‬

‫موقع جمع کردن برگا ها به تئو که نگاه کردم تو چشماش ستاره بارون بود‬

‫رابرت_این نمرات واقعا مهمه میدونید که برای دانشگاهتون معدل شرط اوله تا بتونید تو یکی از دانشگاهایه خوبه فرانسه قبولشید‬

‫سخن رانیش که تموم شد به بچه ها استراحت داد‬

‫میشه ‪ C‬سوزیو آنجال که باهم سواالرو ممرور میکردن و مایکلم میگفت که یک چیزایی از بقیه نوشته و میگفت حداقل‬

‫که تئو تو یک حرکت محکم بؽلم کرد‬

‫تئو_وای خیلی خوب بود ارمیا دفعه اولم بود اینقدر بهم خوش گذشت سره امتحان‬

‫خندیدم و دوتا آروم زدم پشتش‬

‫ارمیا_این جبران کتکی که اون دوتارو زدی‬

‫مایکل_کوفتت بشه تئو حاال بتمرگ تا توجه همه رو جلب نکردی‬

‫سوزی_ولی واقعا دلو جرعت میخواد‬

‫آنجال_ من بجایه شما دستام یخ کرده بود‬

‫هرکسی یک نظری میداد و معتقد بودن که خیلی شانس آوردیم‬

‫‪_._._._._._._._._._._._._._._._._.‬‬

‫داشتم از مدرسه برمیگشتم خونه‬

‫تئو خیلی اصرار کرد با اون برگردم ولی دلم یکم پیاده روی میخواست‬

‫از اون ورم ترجیح میدادم بقیه فکر نکنن همش آویزون ماشین تئوام‬
‫نزدیکای خونه بودم که یکی صدام کرد‬

‫برگشتم پشت سرمو نگاه کردم‬

‫چی فدریک‬

‫اینجا چه ؼلطی میکرد‬

‫قیافم کال شبیه عالمت سوال شده بود‬

‫ارمیا_اینجا چیکار میکنی؟؟‬

‫فدریک_کارت دارم‬

‫ارمیا_میشنوم بگو‬

‫فدریک_ اینجا نمیشه بریم یکم اون ور تر‬

‫جایی که واستاده بودیم همچین بدم نبود‬

‫مشکوک نگاهی بهش انداختم و دنبالش راه افتادم‬

‫چیکار میتونست داشته باشه خوب‬

‫شاید اومده بود صلح کنه‬

‫فدریک خطرناک نبود ولی خوب ادایه التارو درمیاورد‬


‫دنبال ریچارد راه میوفتاد و از روش تقلید میکرد‬

‫ارمیا_نمیخوای که دوباره ببریم جایه مدرسه؟؟‬

‫فدریک_بیا آوردمش‬

‫ابروهامو انداختم باال‬

‫‪.....‬ارمیا_کسخل شدی چرا‬


‫هنوز حرفم تموم نشده بودم که یکی از پشت چسبید بهم‬

‫آروووم مثله یک پسر خوب برو بشین تو ماشین جلویی کسشرم نگو_‬

‫صدایه ریچارد بود‬

‫نگاه کردم تو کوچه خرم پر نمیزد‬

‫ریچارد_ دِه تکون بخور‬

‫‪#13‬‬

‫ایندفه اگه گیرم میاوردن شک داشتم جون سالم بدر ببرم‬

‫ارمیا_اگه تکون نخورم میخوای چه ؼلطی بکنی‬

‫که سفتی لوله تفنگو رو پشتم احساس کردم‬

‫ریچارد_همینجا یکی تو سره پوکت خالی میکنم‬


‫به نفعته که راه بیوفتی‬

‫فدریک اومد دستامو و دهنمو بست و تقریبا پرتم کردن تو ماشین‬

‫!!فدریک_میخوای چیکارش کنی؟‬

‫ریچارد از آیینه نگاهی بهم انداخت و گفت‬

‫ریچارد_حاال حاال ها کار داریم باهم‬


‫مگه نه؟؟‬

‫حیؾ دهنم بسته بود وگرنه هرچی دلم میخواست بارش میکردم‬

‫نمیدونم چقدر تو راه بودیم ولی تقریبا هوا گرگ و میش شده بود‬

‫به خودم که نمیتونستم دروغ بگم خیلی ترسیده بودم‬

‫در حدی که تو این چند ساعت ضربان قلبم همین جور باال بود و تند تند میکوبید‬
‫باالخره ماشینو پارک کرد اومد منو پیاده کرد‬

‫منو جلو راه میبرد و خودش پشت سرم بود‬

‫ریچارد_میدونی شنبه که بخاطر یک جوجه اونم یک بچه ایرانی کتک خوردم‬


‫تصمیم گرفتم سخت ترین انتقاممو ازت بگیرم‬
‫با تئو نمیشد در افتاد چون باباش بدجور شاخه و دردسر میشه‬
‫ولی تورو میتونم یه درس درست حسابی بدم که اون دنیا برا امواتت تعریؾ کنی‬

‫هرچی جلو تر میرفتیم بیشتر خونه خرابه روبه روم واضح میشد‬

‫دیگه دستامم میلرزید‬

‫نمیدونم یه حسی بهم میگفت دیگه آخرشه‬


‫ولی اگه آخرش اینه واقعا مرگه مزخرفی باید باشه‬

‫فدریک بدو بدو خودشو به ما رسوند‬

‫فدریک_ماشینو یه جای خوب مخفی کردم‬

‫ریچارد_خوبه‬

‫و در خونه رو باز کرد‬

‫هیچی نبود تقریبا خالی بود خونه‬

‫پنجره ها همه شکسته بود و درم فقط بود نقشه دیگه ای نداشت و با یک نسیم باز میشد‬

‫کله خونه رو خاک برداشته بود صدای باد توی فضایه خالیش اکو میکرد‬

‫راه که میرفتی چوبایه زیر پات صدا میداد و هر جونوری از پایین پات رد میشد‬

‫مخروبه بود به معنی واقعیه کلمه‬

‫از پله ها بردم باال هر لحظه احتمال میدادم که چوباش زر پامون بشکنه‬
‫در اولین اتاقو باز کرد‬

‫ریچارد_تمام یک شنبمو برای تو وقت گذاشتم‬

‫نشوندم رو صندلی و دستامو بست بهش‬


‫فدریک از پشت محکم گرفته بودم و نمیتونستم حتی یکم تکون بخورم‬

‫پاهامم بست به پایه ها‬

‫و یهو چسب رو دهنمو کشید‬

‫احساس کردم باهاش لبامم کنده شد‬

‫!!ریچارد_چیشده الل شدی؟؟‬


‫!!!یا زبونت از ترس بند اومده؟‬

‫آبه دهنمو تؾ کردم رو زمین‬

‫ارمیا_جلوم یه مشت ترسو میبینم که جرعت ندارن دستو پامم باز کنن‬
‫ارزش بحث کردنم ندارید‬

‫فکمو گرفت تو دستاش و محکم فشار داد اون قدر که صورتم از درد جمع شد‬

‫!!ریچارد_ من ارزش بحث کردن ندارم یا تویه جهان سومی؟؟‬


‫جنازه شماهارم نباید راه بدن اینجا‬

‫ارمیا_همین جهانه سوم بچه هاش نجیب زاده ان‬


‫پر نیس از حروم زاده هایی مثل شما‬

‫که مشت اول خورد تو صورتم‬

‫ریچارد_ زبونت خیلی زهر داره ولی درستش میکنم‬


‫اینم درستش میکنم‬

‫با چیزی که از جیبش دراورد برق از سرم پرید‬

‫پنجه بوکس بود‬


‫اونم آهنی‬
‫این میخواست جمجممو متالشی کنه‬

‫زل زد تو چشمام و هقهقه ای زد‬

‫این چشمارو دوست دارم فدریک ببین‬

‫چشمایی که توش ترس موج میزنه‬

‫دیگه خبری ازون ؼرور مسخره توش نیس‬

‫فدریک_ریچارد با اون بزنیش چیزی ازش نمیمونه بیخیال پسر‬

‫!!ریچارد_نکنه توقع داری زنده ازینجا بیرون ببریمش؟؟؟‬

‫فدریک_ولی قرار ما این نبود تو گفتی فقط یه گوش مالی‬

‫ریچارد عربده کشید‬


‫ریچارد_میترسی گمشوووووو برووووو‬

‫_و رو به من کردو گفت‬

‫ریچارد_مثله سگ میگامت بچه پررو‬

‫ارمیا_تورو سگم نمیگاد کونی‬

‫که دومین مشتو خوردم ولی این آهنی بود‬

‫چشمام سیاهی رفت و یه لحظه هیچی حس نکردم‬

‫اونقدر دررش زیاد بود که دادم رفت هوا‬

‫!!ریچارد_الهی دردت گرفت؟!؟‬


‫تا التماسم نکنی ولت نمیکنم‬

‫تو دهنم مزه خونو حس میکردم‬


‫و چشمام دو دو میزد‬

‫میترسیدم دهن باز کنم بازم بزنه‬


‫دردی که داشتو تاحاال نچشیده بودم و ترجیح میدادم دوباره هم حس نکن‬

‫فکمو گرفت‬

‫!!ریچارد_خفه شدی آره؟؟‬

‫لباشو آورد نزدیک گوشم‬

‫ریچارد_خیلی دوست دارم یه دست بگامت‬


‫نظرخودت چیه دربارش؟؟‬

‫با این حرؾ رعشه تو تنم افتاد‬


‫اینو دیگه نمیشه تحمل کرد‬

‫ارمیا_حیؾ که مثله سگ نجسی‬


‫وگرنه خوشحال میشدم توام مثل من ایدز بگیری‬

‫فدریک_چی تو ایدز داری؟؟‬

‫ریچارد_داره کسشر میگه‬

‫ارمیا_امتحانش ضرر نداره‬


‫ولی میتونی فکر کنی چرا تاحاال منو تو این چند ماه با دختری ندیدین‬

‫!!فدریک_اگه راست بگه چی ریچارد؟؟‬

‫شاید این دروغ بهترین کاری بود که میتونستم بکنم‬


‫و تنها چیزی بود که درجا به ذهنم رسید‬

‫عصبی زل زد تو چشام معلوم بود که ترسیده و بیخیالش شده چون اصال به ریکسش نمی ارزید‬

‫ریچارد_فدریک تو بزنش‬
‫میخوام کتک خوردنشو نگاه کنم‬

‫دعا دعا میکردم پنجه بوکسی در کار نباشه‬


‫مثلی که دعاهام براورده شد و با دست خالی افتاد بجونم‬

‫‪#14‬‬
‫‪_._._._._._._._._._._.‬تئو‪_._._._._._._._.‬‬

‫جلو تلوزیون فوتبال میدیدم که گوشیم زنگ خورد‬

‫ساعتو نگاه کردم تقریبا یک بود‬

‫شماره ناشناس رو گوشی رو چند بار خوندم و تماسو وصل کردم‬

‫!!تئو_ بفرمایید؟؟‬

‫!!سالم تئو جان من پدر ارمیام خوبی؟؟_‬

‫تئو_سالم آقای دانشور‬


‫!!ممنون اتفاقی افتاده؟‬

‫!!دانشور_ارمیا هنوز نیومده خونه میخواستم بدونم با تو نیست؟؟‬

‫ازین حرفش دود از سرم بلند شد‬

‫با صدای بلند گفتم‬

‫!!!تئو_هنوز نیومده خونههه؟؟‬

‫دانشور_اینجور که معلومه توام ازش خبری نداری‬

‫دیگه به من من افتاده بودم‬

‫تئو_نه من بعد از مدرسه دیگه ندیدمش‬

‫دانشور_پس ببخشید دیر وقت زنگ زدم‬

‫تئو_ نه نه قطع نکنید خواهشا‬


‫من بابام تو کالنتریا آشنا زیاد داره‬
‫اجازه بدید االن بیایم کمکتون کنیم‬

‫صدای گریه مامان ارمیاهم میومد‬

‫دانشور_اگه مشکلی نداره برا پدرت‬

‫تئو_ ن اصال االن میام‬

‫و گوشیو قطع کردم‬

‫دوییدم از پله ها باال و بی هوا دره اتاق مامان بابا رو باز کردم‬

‫از دیدن صحنه رو به روم سرخ شدم‬


‫باز خوبه پتو روشون بود‬

‫سرمو انداختم پایین و گفتم‬

‫تئو_ ببخشید بابا ولی باور کن اتفاق مهمی افتاده‬

‫بابا روبدوشامبرشو تنش کرد و از رو تخت پاشد‬

‫از قیافم مثلی که فهمیده بودن خیلی نگرانم‬

‫!!بابا_چیشده تئو؟؟‬

‫کالفه جریانو براش تعریؾ کردم‬


‫اونم یکم نگران شده بود‬

‫چون تو دیدار اول ارمیا به دل مامان بابا حسابی نشسته بود و از ادبو وقارش خیلی خوششون اومده بود‬

‫!!بابا_با کسی مشکل شخصی خصومتی نداشت؟؟‬

‫تئو_چرا با همونی که اون روز دعوا کرده بود‬


‫آوردمش اینجا‬

‫بابا_صبر کن لباسامو بپوشم بریم خونشون‬


‫شاید بتونم یک کاری بکنم‬
‫تشکر کردم و دره اتاقو بستم‬

‫رفتم تو اتاق خودم که حاضربشم‬

‫نگام به لباسایی که ارمیا تنش کرده بود افتاد‬

‫تمام نگرانیا و دلهره ها به سمتم حجوم آورد‬

‫اگه کاریش میکردن قطعا حسابشونو میرسیدم‬

‫تند تند لباسامو عوض کردم و رفتم پایین‬

‫دیدم باباهم حاضره با هم سوار ماشین شدیم و راه افتادیم‬

‫چون شب بود و خیابونا خلوت بود تا میتونستم گاز دادم‬

‫کمتر از پنج دقیقه رسیدیم‬

‫باباهم هیچ تذکری بهم نداد بابت سرعتم‬


‫مطمئنن اگه هرموقع دیگه ای بود ساکت نمیموند‬

‫از ماشین پیاده شدم و زنگو زدم‬

‫که بالفاصله درباز شد‬

‫دانشور_سالم بفرمایید تو‬

‫با باباهم سالم کرد و دست داد‬

‫وارد که شدم مامانه ارمیارو دیدم که حسابی چشماش قرمز بود و این نشون دهنده ساعت ها اشک ریختن بود‬

‫بابا_تاحاال نشده بیخبر جایی بره‬

‫دانشور_نه اصال‬

‫بابا_تئو میگه که ارمیا تو مدرسه با چند نفر به مشکل برخورده‬


‫که اونام همچین آدمای درستی نبودن‬
‫با این حرؾ بابا گریه مامانه ارمیا بیشتر شد‬
‫آقایه دانشور دستشو انداخت رو کمرش و سعی کرد آرومش کنه‬

‫بابا_ اگه یک عکس از ارمیا به ما بدید میتونیم گروه گشت بفرستیم‬


‫البته گروه گشت بعد از ‪ 84‬ساعت شروع به کار میکنه‬

‫دانشور_نمیتونید کاری کنید که از فردا دنبال بگردن‬


‫آخه ما تازه چند ماهه اومدیم اینجا و ارمیا هیچ جایی رو نمیشناسه‬

‫بابا_باشه سعی میکنم‬

‫مامان ارمیا بلند شد و یکی از قاب عکس هایه رو دکور رو برداشت‬


‫عکس داخلشو دراورد و داد به بابا‬

‫مامان ارمیا_بفرمایید این عکس خوبه؟؟‬

‫بابا نگاهی انداخت و سرشو به نشانه تایید تکون داد‬

‫بابا_فقط اسم و فامیل خودتون و خانومتون رو بنویسید‬


‫با محل زندگیتون‬
‫امیدوارم هرچه زودتر پیدا بشه‬

‫بعد از بیرون اومدن از خونه یک راست رفتیم کالنتری‬

‫عکس و مشخصاتو دادیم و بابا کلی بحث کرد تا قبول کردن فردا اگه مدرسه نبود دنبالش بگردن‬

‫رسیدیم خونه از بابا تشکر کردم و رفتم تو اتاقم‬

‫تنها چیزی که االن آرومم میکرد کیسه بوکسم بود‬

‫بدونی که لباسامو عوض کنم شروع کردم به مشت زدن‬

‫آخرین کسی که با ریچارد در افتاده بود اصال اوعضاع خوبی نداشت‬


‫و یاده اون پسره و مقایسش با ارمیا حالمو بدو بدتر میکرد‬

‫نمیدونم چقدر مشت زدم ولی احساس کردم دیگه دستام نمیکشه‬

‫لباسمو دراوردم و دوباره شروع کردم‬


‫اینقدر ادامه دادم تا نفسم درنمیومد‬
‫االن حالم بهتر بود‬

‫خودمو انداختم رو تخت‬

‫هر چیزی به مؽزم میزد و یه لحظه فکرم آروم نمیشد‬

‫گوشیمو برداشتم و رفتم تو پیج اینستاش‬


‫نمیدونم چرا اینجوری شدم‬
‫احساساتمو درک نمیکردم‬
‫نگرانیمو‬

‫اینقدر به چرتو پرتا فکر کردم که خوابم برد‬

‫‪#15‬‬

‫_‪._._._._._._._._._.‬ارمیا_‪_._._._._._._._._.‬‬

‫به سختی سرمو باال گرفتم از پنجره بیرونو نگاه کردم‬


‫آسمون هنوزم مشکیه مشکی بود‬

‫تمام عضالت صورت و بدنم کوفته بود‬

‫احساس میکردم چندتا از دنده هام شکسته‬


‫چون نفس میکشیدم بدجور تیر میکشید‬

‫سوز سردی که از پنجره میومد بدجور لرز به تنم انداخته بود‬


‫و بخاطری که هیچی نخورده بودم ضعفه بدی داشتم‬

‫در با صدای بدی باز شد ولی سرمم باال نیاوردم‬

‫چه اهمیتی داشت تو صورت کسی نگاه کنی که قراره بکشم‬

‫واقعا حماقت حدو مرز نداشت‬


‫برایه خودم متاسؾ بودم که با همچین کسی درافتادم‬

‫کسی که ارزش بحث کردنم نداشت‬


‫تو این مدتی که اینجا بودم چقدر افسوس خوردم که کاش هیچ وقت باهاش دهن به دهن نمیکردم‬

‫ریچارد_هنوز بیهوشه‬

‫فدریک با ترس گفت‬

‫فدریک_نکنه مرده‬

‫یهو دستی سرمو به شدت باال گرفت‬

‫که ناله کردم‬

‫ریچارد_نگاش کن هنوز زندس‬


‫این بشر هفتا جون داره‬

‫و بعد تو چشایه نیمه بازم زل زد‬

‫ریچارد_امشب بهترین شبه عمرم بود‬


‫جز شیرین تریناش‬

‫و سرمو یهو ول کرد که باز درد بدی پیچید تو کله بدنم‬

‫اینقدر با پنجه بوکس کتک خورده بودم‬

‫که دیگه ازش ترسی نداشتم‬

‫باید گفت از هیچی ترسی نداشتم‬

‫ریچارد_بازش کن یک جا پرتش کنیم این تا صبح نمیکشه‬

‫فدریک باشه ای گفت و شروع کرد به باز کردن دستو پام‬

‫نمیتونستم حتی تکون بخورم و هرلحظه احتمال داشت با صورت از رو صندلی بیوفتم زمین‬

‫دستشو انداخت زیر بؽلم و بلندم کرد‬

‫از دادی که کشیدم ترسید و نزدیک بود جفتمون بیوفتیم‬


‫بدجور به دندم فشار اومد‬
‫دیگه طاقت این همه دردو نداشتم واقعا نمیکشیدم‬

‫چند شیفت کتک خوردن از پا انداخته بودم‬

‫بعد کشون کشون بردم سمت ماشین‬

‫چهره مامان بابا جلو چشمایه بستم میومد‬

‫کاشکی میدونستم صبح آخرین باره میبینمشون‬

‫کاشکی میشد دوباره بؽلشون کنم‬

‫حتی احساس میکردم دلم برای تئوهم تنگ شده‬

‫با اینکه چند وقت بود اومده بود تو زندگیم ولی پسر خیلی خوبی بود‬

‫پرتم کردن تو ماشین و از تکوناش میشد فهمید دارن راه میوفتن‬

‫دیگه نزدیکایه صبح بود‬


‫و آسمون داشت رنگه مشکیشو از دست میداد‬

‫دوست داشتم گریه کنم بدجور بؽضم گرفته بود‬

‫ولی جلویه اینا نمیشد‬

‫تمام راه با هر تکون ماشین درد بدی تو تنم میومد‬

‫تا اینکه ماشین واستاد‬

‫یکی دره ماشینو باز کرد و از زیر بؽالم گرفت کشیدم بیرون‬

‫از زورش میشد فهمید ریچارده‬

‫ریچارد_امیدوارم دیگه نبینمت‬


‫از وقتی یادمه از ایرانیا بدم میومد‬
‫و بعد پرتم کرد رو زمین‬

‫دیگه توان داد زدنم نداشتم‬

‫چند دقیقه بعد صدای رفتن ماشین هم اومد‬

‫میدونستم دیگه آخرشه‬

‫مؽزم فقط دورو ور خاطراتم میچرخید از اول تا وقتی که تو مدرسه از بچه ها خداحافظی کرده بودم‬

‫اینقدر ای کاشو اگر تو ذهنم بود که دیگه مخم داشت رد میداد‬

‫درد تو بدنم واقعا زیاد بود‬

‫احساس میکردم چشام هی سنگین تر میشه‬


‫دیگه توانایی باز نگه داشتن چشامم نداشتم‬

‫‪ .......‬نمیدونم کی بود که دیگه هیچی نفهمیدم‬

‫‪#16‬‬

‫_‪_._._._._._._._._._.‬تئو‪_._._._._._._._._._.‬‬

‫دره ماشینو عصبی بستم و با قدمایه بلند رفتم سمت مدرسه‬

‫دعا دعا میکردم اون ریچارد باشه تا حقشو کؾ دستش بزارم‬

‫میدونستم ارمیا پیشه اونه‬

‫گوره خودشو با دستاش کنده بود‬

‫رفتم تو کالس و درو با شدت باز کردم‬

‫به جایی که اکیپ ریچارد میشستن نگاهی انداختم‬

‫با نبود ریچاردو فدریک شکم به یقیین تبدیل شد‬

‫اصال متوجه مایکلو سوزیو آنجال نبودم که باهام حرؾ میزدن‬


‫رفتم طرؾ تامو الکس و بی مقدمه گفتم ریچارد کجاس‬

‫مایکل_ تئو چت شده این چه وعضیه‬

‫تئو_مایکل تو دخالت نکن‬

‫و ایندفه بلند تر گفتم‬

‫تئو_میگم اون ریچارده حروم زاده کدومممم گوریه‬

‫الکس_هی تئو حرؾ دهنتو بفهم‬

‫تئو_نفهمم چی میشه هااا؟؟‬


‫!!منم مثله ارمیا سربه نیست میکنین؟؟‬

‫تام_از چی حرؾ میزنی سر صبح برو بشین سرجات حوصله ندارم‬

‫بلندش کرد و کشیدمش وسط کالس‬

‫تئو_ببین کثافت‬
‫ارمیا از دیروز ظهر خونشون نرفته امروزم مدرسه نیومده‬
‫اون ریچارده سگ پدرم همین طور‬
‫یا با زبون خوش میگی کجاست یا یک جور دیگه حالیت کنم‬

‫االن دیگه هرکی تو کالس بود توجهش به ما جلب شده بود‬

‫حتی از کالسایه دیگه هم اومده بودن‬

‫تام_توهم زدی‬
‫‪....‬گمشو برو اینجا معرکه نگیر اص‬

‫هنوز حرفش تموم نشده بود یکی خوابوندم تو دهنش‬

‫و دعوا شروع شد‬

‫افتاده بودم روش و تا میخورد میزدمش‬


‫االن صد نفرم نمیتونستن جلومو بگیرن‬
‫چه برسه به مایکل که سعی داشت جدام کنه‬

‫باالخره تام از زیرم در رفت و مایکلم کشیدم عقب‬

‫دهنمو باز کرده بودم هرچی از دهنم درومد بارشون کردم‬


‫عربده میزدم و میگفتم‬

‫تئو_ اون ریچارده کونی اگه تخم داشت میومد سراغ من نه ارمیا‬
‫بگو کجا رفته تام‬
‫بگو تو کدوم گوری قایم شده وگرنه میزنمت صدایه سگ بدی بیشرؾ‬

‫تام_چیه تو مشکلی داری حتما رفتن آدمش کنن پسره زبون نفهمو‬

‫با این حرفی که زد حالم بدتر شد و دوباره حمله کردم سمتش‬

‫تئو_کثافته عوضی‬
‫منم تورو آدم میکنم‬

‫داشت مثله سگ کتک میخورد که اسمیت مدیر مدرسه سر رسید‬

‫اونم حتی جرعت نداشت نزدیکم بشه‬

‫من با اینکه تو بوکس حرؾ اولو میزدم ولی هیچ وقت کارایه اون عوضیا رو نمیکردم‬

‫هیچ وقت برایه هیچ کس شاخ نشده بودن‬

‫‪..‬اسمیت_تئو بسه‬
‫بلندشو ببینم‬

‫اینو با صدایه بلند گفت‬


‫جوری که همه خفه شدن‬

‫از رو تام بلند شدم و با کینه زل زدم بهش‬

‫اسمیت_این کارا چیه تئو‬


‫مشکالت شخصیتونو داخل مدرسه نیارین‬
‫مشکل شخصی‬
‫ریدم تو این مدرسه که یکی از دانش آموزاشون گم شده و به تخمشونم نیس‬

‫مطمئن بودم تا االن خبر گم شدن ارمیا اینجام رسیده ناسالمتی اینجا مدرسش بوده‬

‫بدون توجه به اسمیت رو کردم به تام و الکس‬

‫تئو_کاریش بشه خونتون پایه خودتونه بیشرفا‬

‫و از کالس زدم بیرون‬

‫اصال مهم نبود که مدیر مدرسه صدام میکنه یا اینکه بعدش اصال رام میدن یا اینکه چی میشه‬

‫مهم االن ارمیا بود فقط اون فقط‬

‫اره اون لعنتی مهم بود از روز اولی که اومد‬


‫فرق داشت با همه فرق داشت‬

‫خاص بود همیشه تنها بود با ؼرور بود هرکسیو جذب میکرد‬

‫شوار ماشین شدم و استارت زدم‬

‫و شماره بابارو گرفتم‬

‫هم برداشت بدون سالم گفتم‬

‫تئو_بابا امروز تو مدرسه ن ریچارد بود نه ارمیا‬


‫برین گیرش بیارین تورو جونه من‬

‫بابا_تو االن باید مدرسه باشی تئو چجوری زنگ زدی‬

‫تئو_االن هیچی حالیم نیس نری خودم میرم دنبالش‬


‫میدونی عصبی بشم چه خری میشم‬

‫بابا_باشه االن میرم تو فقط برو سر کالست‬

‫تئو_ممنونم بابا باید برم‬


‫و گوشیو قطع کردم‬

‫االن یاده کلبه تو جنگل افتاده بودم‬

‫اونجایی که باهم رفتیم تا حالم خوب بشه‬

‫مسیرمو به سمت اونجا تؽییر دادم‬

‫خدا خدا میکردم اونجا باشه‬

‫اینقدر گاز دادم که سر یک ربع رسیدم‬

‫از ماشین پیاده شدم‬

‫و دوییدم سمت کلبه‬

‫کلیدو از همونجایی که گذاشته بود دراوردم‬


‫و رفتم داخل‬

‫تمام امیدام دود شد تو هوا‬

‫اینجاهم نبود‬

‫عصبی مشت کوبیدم تو دیوار‬


‫از دیروز کارم مشت زدن شده بود‬

‫کلبه همونجور دست نخورده مونده بود و معلوم بود کسی نیومده‬

‫تمام خاطراتم زنده شد‬

‫لعنت بهت ریچارد دعا کن گیرت نیارم‬

‫درو بستم و قفل کردم‬

‫دوباره سوار ماشین شدم‬

‫نمیدونستم کجا برم‬


‫دلم میخواست از ته دلم داد بزنم‬

‫‪#17‬‬

‫همین جور با ماشین میچرخیدم که بابا زنگ زد‬

‫بدون معطلی برداشتم‬

‫!!تئو_چیشد بابا؟؟‬

‫بابا_حکم جلبشونو گرفتیم میریم دنبالشون‬


‫فعال یکیو پیدا کردن از تو جاده بردن بیمارستانی که مامانت کار میکنه‬
‫توام بیا اونجا ببینیم ارمیاس‬

‫!!تئو_آقایه دانشور کجاس؟؟‬

‫بابا_هرچی زنگ میزنم در دست رس نیستن‬

‫باشه ای گفتم و تلفنو قطع کردم‬

‫مسیرمو به سمت بیمارستان تؽییر دادم‬

‫خدا خدا میکردم ارمیا باشه‬

‫بعد از ده دقیقه رسیدم به بیمارستان‬

‫ماشینو تو پارکینگ گذاشتم و رفتم سمت پذیرش‬

‫!!تئو_ببخشید آقای موریس کجان؟؟‬

‫پرستار_جایه مراقبت های ویژه ان‬

‫اینجا بیمارستانی بود که مامان توش کار میکرد و مامانو بابارو کامل میشناختن‬

‫رفتم اونجا که دیدم مامان بابایه ارمیا هم هستن‬

‫!!تئو_چیشد ارمیا بود؟؟‬


‫بابا_آره پسرم‬

‫با خوشحالی گفتم‬

‫تئو_خوب چرا قیافه هاتون ناراحته خوبه پیدا شده دیگه‬

‫که مامان ارمیا زد زیر گریه و رفت تو بؽل آقایه دانشور‬

‫با تعجب نگاشون کردم‬


‫پس چرا خوشحال نیستن‬
‫!!ینی مرده؟‬

‫بابا_بیا بریم اون ور برات توضیح میدم‬

‫یکم که از مامان بابای ارمیا فاصله گرفتیم بابا شروع کرد به حرؾ زدن‬

‫بابا_ارمیا رو کنار یکی از جاهای جنگی چنتا عابر پیدا کردن‬


‫مثلی که صبح رفته بودن پیاده روی که دیدن کسی افتاده‬
‫صورت ارمیا تقریبا قابل شناسایی نبوده که به من زنگ زدن بیایم برای اینکه ببینیم خودشه یا نه‬
‫‪ ....‬االن هم سطح هوشیاریش اونقدرا پایین هست که دکترا میگن شاید به هوش نیاد و‬

‫با هر حرؾ بابا قلبم مچاله و مچاله تر میشد‬

‫باورم نمیشد اونا ارمیا رو اینجوری زده باشن‬

‫طفلی چقدر دردو سختیو تحمل کرده‬


‫بعدم ولش کردن تو این سرما ها وسط جنگل‬

‫اصال دیگه حرفایه بابا رو نمیشنیدم‬

‫دوست داشتم االن فقط ببینمش تا باور کنم حرفاشونو‬

‫با تکونایه بابا به خودم اومدم‬

‫بابا_تئو‬
‫!!هی پسر کجا رفتی؟‬

‫تئو_ بابا میخوام ببینم ارمیا رو‬


‫بابا_فکر نمیکنم اجازه بدن چون االن پدر مادرش پیشش بودن‬

‫تئو_بابا توروخدا باید ببینمش‬

‫فکر کنم حالتم خیلی التماسی بود که قبول کرد و رفت تا با پرستارا حرؾ بزنه‬

‫تو حاله خودم بودم که دیدم مامان اومد‬

‫رفت پیشه مامان ارمیا و بؽلش کرد‬

‫طفلی خانوم دانشور خیلی بی تابی میکرد و اصال اوعضاش خوب نبود‬

‫مامان سعی داشت آرومش کنه یا حداقل براش یک سرم بزنه چون میگفت ممکنه از حال بره‬

‫به اصرار مامان خانوم دانشور رو بردن تا یکم حالش بهتر بشه‬

‫بابا_تئو برو لباسایه مخصوصشو بپوش و برو‬


‫فقط ده دقیقه میتونی باشی پیشش‬

‫تشکری کردم و سریع همراه پرستاره راه افتادم‬

‫بعدی که لباسایه مخصوصشو پوشیدم رفتم داخل‬

‫دوسه تا تختو رد کردیم تا یک جا واستاد‬

‫پرستار_همین تخته‬
‫ده دقیقه دیگه بیرون باش‬

‫سری تکون دادم و رفتم نزدیک تر‬

‫به ارمیایی که روبه روم بود نگاه کردم‬

‫همش ورم بودو کبودی‬

‫واقعا مونده بودم چیکار کنم‬


‫چی بگم‬
‫دلم میخواست بؽلش کنم ولی نمیشد‬

‫چیکارش کرده بودن بی همه چیزا‬

‫اینقدر از ریچارد و فدریک متنفر شده بودم که حدو اندازه نداشت دوست داشتم فقط برم حقشونو کؾ دستشون بزارم‬

‫آروم دستشو که زیره کلی سیم بود گرفتم‬

‫تئو_سالم رفیق‬
‫فکر نمیکنم اوعضات زیادی خوب باشه‬
‫ولی به نظرم میتونی زود خوب بشی‬
‫این دکترا چرتو پرت میگن که حالت خوب نیس‬
‫منم میخوام پزشکی بخونم‬
‫مطمئن باش بیشتر ازینا حالیمه تو واقعا حالت خوبه فقط خسته ای خوابیدی‬

‫نمیدونم چقدر باهاش حرؾ زدم که پرستار اومد گفت باید برم بیرون‬

‫خم شدم و پیشونیه زخمیشو آروم بوسیدم‬

‫تئو_زودتر خوبشو من منتظرتم‬

‫و رفتم از اتاق بیرون‬

‫میدونستم که اگه بخوام اینجا پیشش بمونم اجازه نمیدن‬


‫و اینکه مامانش هست و لزومی نداره که من باشم‬

‫خیالم راحت بود که اینجا مامان مراقبه خانوم دانشور و ارمیاس‬

‫بابا میگفت میخواد از راه قانونی دنباله کارایه ارمیا باشه و بهتره من خودمو قاطی نکنم‬

‫و با عصبانیتایه بیجام گند نزنم به همه چی‬

‫تنها نکته مثبت این اتفاق این بود که مامان بابا از آقا و خانوم دانشور خیلی خوششون اومده بود‬

‫مامان خانوم دانشورو خیلی خوب درک میکرد‬


‫چون منو داشت و منم همسن ارمیا بودم‬

‫هوس کیسه بوکسم کرده بود‬


‫دلم میخواست یکم تشنجایه تو وجودم آروم بشه‬

‫من رفتم خونه و باباهم رفت دنباله بقیه کارایه موکالش‬

‫شاید فضایه خونه یکم آرومم میکرد‬

‫‪#18‬‬

‫دو روز ازون اتفاقاته مسخره میگذشت و هنوز ارمیا بیهوش بود‬

‫دکترا میگفتن سطح هوشیاریش هنوز پایینه و تؽییره چندانی نکرده‬

‫اینقدر فاز منفی داده بودن که دیگه حالم از قیافشون بهم میخورد‬

‫این چند روز به هر بهانه ای میشد میرفتم بیمارستان و به ارمیا سر میزدم‬

‫تقریبا همه فهمیده بودن ریچارد چیکار کرده‬

‫و االن بدجور پاش گیر بود چون فدریکه ترسو همون اول لوش داده بود و خودشم شریک جرم اعالم کرده بود‬

‫اینجور دیگه الزم نبود صبر کنیم تا ارمیا به هوش بیاد و شهادت بده‬

‫رسما فدریک گند زد به تمام نقشه بی عیب و نقص ریچارد‬

‫تو این دو روز اتفاقی نیوفتاده بود جز اینکه احساس میکردم یک چیزی تو زندگیم کمه‬

‫یه احساس کبوده مسخره که دلیلشو پیدا نمیکردم‬

‫یا نمیخواستم االنا پیدا کنم‬

‫بی حوصله دو لقمه و خوردم و سوییچ ماشینو برداشتم‬

‫بابا_تئو بعد مدرسه زود برگرد‬


‫عصر خونه مامان جولی دعوتیم‬

‫تئو_من نمیام اصال حوصله شلوؼی و دورهمی ندارم‬

‫بابا_از الیزا یاد بگیر که یک هفته است اونجاس و مراقبه مامان بزرگشه‬
‫کالفه دستی تو موهام کشیدم و باشه ای گفتم‬

‫ترجیح میدادم بحث نکنم چون میدونستم تهش حرؾ حرفه اوناس‬

‫الیزام چون عاشق مامان جولیه اونجا مونده وگرنه اصال حوصله دختر عمه هارو نداره‬

‫سوار ماشین شدم و رفتم سمت خونه سوزی‬

‫گفته بود امروز بیام دنبالش‬

‫فکر میکردن اگه دورمو شلوغ کنن حالم بهتر میشه و ارمیا رو یادم میره که رو تخت بیمارستان خوابیده‬

‫جلویه درخونشون نگه داشتم و یک تک زنگ زدم که بال فاصله اومد‬

‫درو باز کرد و مثله همیشه پر انرژی سالم کرد‬

‫!!سوزی_سالممممم چطوری اخمو خان؟؟‬

‫تئو_سالم‬
‫خوبم ممنون‬

‫و حرکت کردم‬

‫طوله راه هرچی میگفت جوابش آها و هوم بود‬

‫یاده اون روزی بودم که رفتیم استخر و ارمیا باهام اومد‬


‫از قیافش میشد فهمید از جیػ جیؽایه سوزی ناراحته ولی هیچی نگفت‬

‫فکرم دلش نمیخواست یکم در زمانه حال زندگی کنه و لجوجانه تو گذشته سر میکرد‬

‫سوزی_نمیدونستم ارمیارو اینقدر دوس داری که بخاطرش اخالقیه اصلیتو از کنار بزاری‬

‫بی حس نگاش کردم و گفتم‬

‫تئو_خوبه االن برات جا افتاد‬


‫و ماشینو پارک کردم‬

‫جفتمون پیاده شدیم و سمت کالس راه افتادیم‬

‫بعد از اون دعوایه بزرگ تو مدرسه اسمیت بابت رفتارم خیلی سرزنشم کرد و مامان بابا رو خواست‬

‫نمیدونم اونا چی بهش گفتن که دیگه اون موضوع رو ادامه نداد‬

‫ریچارد و فدریکم اخراج شده بودن و دیگه الزم نبود چهره نحسشونو هر روز صبح ببینم‬

‫امروزم زنگ اول شیمی داشتیم‬

‫به آنجال و مایکل سالم کردم و نشستم سرجام‬

‫اونام اومدن دور صندلیم و شروع کردن به چرتو پرت گفتن‬

‫حرفایی که اگه قبال بود حتما دوتا میزاشتم روش و تحویلشون میدادم ولی حاال نه‬

‫فقط میخواستم مدرسه زودتر تموم شه تا برم بیمارستان‬

‫مایکل_هی تئو حواست باشه که داری عنه فازه دپو درمیاری‬

‫تئو_باشه حواسم هست‬


‫و یک لبخند مزحک تحویلش دادم‬

‫آنجال_شاید بهتره یکم تنها باشه بچه ها برین بشینید سر جاتون یکم دعا کنید‬
‫االن رابرت میاد و جواب امتحان جلسه پیشو میاره‬

‫واقعا از آنجال برایه اینهمه فهم و درکش ممنون بودم‬

‫مایکل حتی یکم از فهم اونو به ارث نبرده بود تا دلم خوش باشه‬

‫با این حرفه آنجال مثلی که اون دوتاهم استرس گرفتشون و رفتن‬

‫با رفتن بچه ها رابرتم وارد کالس شد‬


‫و دسته پرش خبر از این میداد که برگه هارو امضا کرده‬

‫حضور ؼیاب که کرد یکم عینکشو باال دادو گفت‬


‫رابرت_حیؾ نمره اول کالس ؼایبه میخواستم بابت نمره کاملی که گرفته بهش تبریک بگم‬

‫و تنها ؼایب کالس ارمیا بود‬

‫لبخند محوی زدم ولی این نبودش حالمو بدتر میکرد‬

‫برگه هارو گرفت دستش و به تک تکه بچه ها میداد‬

‫عادتش بود میرفت باال سرشون و مشکالتشونو بهشون میگفت تا دفعه بعد تکرار نکنن‬

‫برگه منو جلوم گذاشت و با تحسین نگام کرد‬

‫رابرت_آفرین بازم نمرت عالی شده و رفت نفر بعدی‬

‫به دست خط ارمیا نگاه کردم‬


‫و تک تکه لحظه ها جلو چشمام جون میگرفتن‬

‫واقعا امروز از اولش مزخرؾ بود‬


‫اصال روزه من نبود‬

‫رابرت بعد پخش کردن برگه ها یکم تحدید کرد و شروع کرد یه کله درس دادن‬

‫به هر زورو ضربی بود ساعتا رد شدن و زنگ آخر خورد‬

‫کنار بچه ها راه میرفتم و اونا هنوزم از نمره شیمی شون ناله میکردن و منم اون وسطش فوش میدادن بخاطر نمره خفنی که گرفتم‬

‫تئو_ مایک تو سوزیو برسون من کار دارم‬

‫سوزی_ممنون پاسم میدید ولی امروز بهتون این افتخارو نمیدم برسونیم خودم میخوام پیاده برم چون یکم خرید دارم‬

‫تئو_روتو برم بچه پررو‬

‫با یک خدافظی کوتاه رفتم داخل ماشین و سمت بیمارستان راه افتادم‬

‫‪#19‬‬
‫وقتی رسیدم بیمارستان رفتم جایه ارمیا‬

‫دلم براش تنگ شده بود‬

‫نمیدونم چقدر از پشت شیشه نگاش کردم که دستی نشست رو شونم‬

‫برگشتم دیدم مامان ارمیاس‬

‫مامان ارمیا_چقدر خوبه ارمیا دوستی مثله تورو داره‬


‫بهوش اومد حتما از فداکاریات میگم براش پسرم خیلی قدرشناسه‬

‫تئو_نظر لطفتونه‬

‫و بعده یکم من من کردن باالخره گفتم‬

‫تئو_میشه برم داخل ببینمش‬


‫ازون روز اول دیگه نرفتم‬

‫یه لبخندی زد که توش پر از خستگیو بیدار خوابی بود‬

‫مامان ارمیا_برو از پرستار بپرس فکر کنم بزارن بری‬

‫خوشحال تشکری کردم و رفتم سراغ پرستار‬

‫چون پسر یکی از دکترایه خوبه اینجا بودم بهم اصال گیر نمیدادن‬

‫در عرض چند دقیقه حاضر شدم و رفتم تو اتاقش‬

‫از وقتی که قسمته خصوصی آورده بودن خیلی بهتر بود‬

‫راحت ترم میزاشتن ببینیمش‬


‫چون فقط ارمیا تو اتاق بود‬

‫رفتم باال سرش و یک دله سیر نگاش کردم‬


‫کبودیاش از روز اول خیلی بهتر شده بود‬
‫ولی بازم بعضی از قسمتایه صورتش خون مردگی یا کبود بود‬

‫دوست داشتم بازم ببوسمش ولی نمیشد چون االن اون ور شیشه جز مامان ارمیا مامان خودمم بود‬
‫نمیدونم ولی اصال راحت نبودم‬

‫رو به ارمیا گفتم‬

‫تئو_ارمیا امروز آقایه رابرت گفت برترین نمره رو گرفتی‬


‫منم نفر دوم شده بودم‬
‫از طرؾ باشگامم چند وقت دیگه مسابقاتم شروع میشه‬
‫باید برام دعا کنی چون رقیبام خیلی وحشی ان وگرنه ممکنه بیام و تخت کنارت بخوابم‬
‫راستی بچه ها هی تیکه بارم میکنن ولی من اصال حوصله ندارم جوابشونو بدم‬
‫امروزم ریچاردو فدریکو کال اخراج کردن‬
‫چند وقت دیگه هم حکمشون میاد‬
‫نمیدونم حکمش چیه ولی هرچی باشه دله من که خنک میشه‬

‫ایندفه خودم حواسم به زمان بود‬


‫تندی پیشونیشو بوسیدم و رفتم از اتاق بیرون‬

‫مامان_تئو بدو که باید بریم خونه منم مرخصی گرفتم‬

‫وای مهمونیه مامان جولی‬


‫قیافمو چروک کردم و باشه ای گفتم‬

‫لباسدرو دراوردم و انداختم تو سطل آشؽال‬

‫از مامان ارمیا خدافظی کردیم و رفتیم سوار ماشین شدیم‬

‫مامان_آنا خیلی خانوم گلیه‬


‫واقعا با کماالته مثله خوده ارمیا با وقاره‬

‫!!تئو_آنا اسم مامانه ارمیاس؟؟‬

‫‪!.‬مامان_آره مگه نمیدونستی؟‬

‫تئو_نه‬
‫!!اسم باباش چیه؟؟‬

‫مامان_ماهان فکر کنم‬


‫آهانی گفتم و درو با ریموت زدم‬

‫ماشینو پارک کردم و جفتمون پیاده شدیم‬

‫تئو_راستی مامان از فردا تمرین برای مسابقاته‬

‫مامان_واقعا چه خوب‬
‫!!تایمش چجوریه؟‬

‫تئو_بعد مدرسه میرم تا نزدیکایه شب دیگه فردا تایم دقیقش معلوم میشه‬

‫مامان با کلید درو باز کرد و رفتیم داخل خونه‬

‫بابا_سالم خانومم و پسرم‬


‫من که زودتر رسیدم‬

‫مامان رفت تو بؽل بابا و آروم رو لباشو بوسید‬

‫مامان_به پسرت بگو دوست داشت ارمیارو ببینه یکم دیر شد‬

‫تئو_من االن دوش میگیرم حاضر میشم بریم‬

‫و رفتم سمت اتاقم‬

‫‪_._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._.‬‬

‫یک ساعتی بود که خونه مامان جولی بودیم‬

‫ولی من اصال حوصله اینجارو نداشتم‬

‫الیزا اومد نشست رو دسته مبلی که روش بودم و گفت‬

‫الیزا_تئو‬

‫سرمو باال بردم و سوالی نگاش کردم‬

‫الیزا_مامان راست میگه ارمیا بیمارستانه حالشم خوب نیس‬


‫اخم کردم‬

‫!!تئو_مامان چرا بهت گفت؟‬

‫الیزا_اوال من ؼریبه نیستم که ازم مخفی کنی‬


‫بعدم از مامان پرسیدم تئو چشه ساکته‬
‫گفت ارمیا بیمارستانه برا همین ناراحته‬

‫سری تکون دادم و گفتم‬

‫تئو_آره درست گفته‬

‫هم خواست حرؾ بزنه که پسر عمم اسپارک گفت‬

‫!!اسپارک_تئو پایه هستی برنامه بچینیم بریم دور دور؟؟‬

‫نه ای گفتم و از جام پاشدم‬

‫تئو_ دور دور نگو بگو دختربازی‬


‫اصال حوصله ندارم‬

‫رفتم تو دشویی و آبی به صورتم زدم‬

‫اسپارک همیشه دور دوراش فقط با دخترا بود اونم یکی ن دوسه تا‬

‫داشتم فکر میکردم که چجوری ازینجا راحت بشم که یک فکر خوب به سرم زد‬

‫یکم قیافمو نگران کردم و رفتم بیرون‬

‫رفتم پیشه مامان که کنار بقیه بزرگا بود‬

‫تئو_مامان من کار برام پیش اومده باید برم‬

‫مامان جولی اخمی کرد و گفت‬

‫مامان جولی_کجا پسرم تازه اومدی‬


‫!!مامان_چجور کاری پیش اومده؟؟‬

‫تئو_مربی بوکسم زنگ زد گفت حتما برم باشگاه‬

‫مامان آهانی گفت و جریانه مسابقاتو برایه مامان جولی تعریؾ کرد‬
‫و از همه مهم تر گفت مشکلی نداره میتونم برم‬

‫خوشحال از بقیه خدافظی کردم و از خونه زدم بیرون‬

‫حاال که ماشین نداشتم باید تاکسی میگرفتم تا باشگاه‬

‫خودمم دلم میخواست یکم برم با مربی کار کنم اینجوری حواسم پرت میشد‬

‫سوار اولین تاکسی شدم و به سمت باشگاه راه افتادم‬

‫‪#20‬‬

‫باشگاه که رسیدم مربی داشت با چند نفر کار میکرد‬

‫رفتم طرفش که تازه متوجه من شد‬

‫راکی_اووو پسر چه عجله ای داری گفتم فردا بیای‬

‫و دست داد‬

‫تئو_میخوام یکم مبارزه کنیم دلم تنگ شده برای بزن بزنامون‬

‫که قهقه بلندی زد وگفت‬

‫راکی_تو همیشه جز بهترین شاگردام بودی‬


‫برو لباستو عوض کن این کالسم االن تموم میشه‬

‫باشه ای گفتم و رفتم سمت رخت کن‬

‫شروالمو با شورت ورزشیم عوض کردم و لباسمم دراوردم‬

‫دست کشامم برداشتم و رفتم تو سالن بوکس‬


‫نگاهی به رینگ انداختم دلم براش تنگ شده بود‬

‫که راکی یکی زد پشتم‬

‫راکی_بدو گرم کن که میخوام ببینم چقدر زور داری‬

‫همونجور که گرم میکردم از شرایط مسابقات میگفت از زمانش و اینکه خیلی مهمه‬

‫اولین مسابقم دو روز دیگه بود و باید سخت تمرین میکردم‬

‫راکی ام راضی بود که از امروز شروع کردیم‬

‫بعد از ده دقیقه رفتیم رو رینگ‬

‫دستکشامو دستم کردم و دوبار کوبیدم به هم‬

‫تئو_بیا جلو راکی میخوام تمام زورمو نشونت بدم‬

‫تک خنده ای کرد و شروع کردیم‬

‫هر مشتی که میخورد تو صورتو بدنم میگفت گاردمو ببندم‬

‫مثلی که اونم جدی گرفته بود و بدجور میزد‬

‫راکی_دسته راستت که دسته سبکته رو بیار جلوتر گاردتو بسته تر کن‬

‫شونمو گرفت و آورد باالتر‬

‫راکی_میدونی که ضربه به شونه و بازو ساعد امتازش حساب نمیشه‬


‫سعی کن یه کاری کنی همون جاها بزنه‬

‫بعد از ده دقیقه مبارزه خسته شدم‬

‫تئو_بسه یکم آب بخورم مسابقات که مسابقاته بعد هر دو راند یه دقیقه استراحت میدن‬

‫راکی_اوکی ولی ایندفه خیلی وحشی عمل کردی حمالتت بیشتر بود‬
‫یکم از آبو ریختم رو صورتم‬

‫تئو_راستشو بخوای از یکی عقده دارم‬


‫جای اون تصورت میکردم‬
‫همچین میخواستم یه دله سیر بزنمت‬

‫که باز دوباره زد زیره خنده‬

‫بعد از چند ساعت تمرین کردن جفتمون خسته شدیم‬

‫دلم میخواست یک دوش بگیرم و تخت بخوابم‬

‫ولی امتحان فردا رو باید میخوندم‬

‫بعضی اوقات بخاطر بوکس تایمم خیلی فشورده میشد ولی خوب مشکله چنددانی نداشتم‬

‫باید بیشتر از خوابم میزدم‬

‫تو باشگاه دوش گرفتم و لباسامو عوض کردم‬

‫راکی هم داشت آماده میشد تا بره‬

‫راکی_فردا ساعت پنج اینجا باش میخوام یک فس بزنمت‬

‫تئو_به همین خیال باش‬

‫بؽلم کرد و دوتا زد پشتم‬

‫راکی_برو بچه پررو فردا منتظرتم‬

‫تئو_اوکی فعال‬

‫از باشگاه زدم بیرون و تاکسی گرفتم سمت خونه‬

‫خونه که رسیدم مامان باباهم اومده بودن‬

‫یک سالم کوتاه کردم و رفتم تو اتاقم تا درس بخونم‬


‫امتحان تاریخ داشتیم همون درسی که ارمیا کنفرانس داده بود‬

‫هرکار میکردم تهش برمیگشت به ارمیا‬


‫به خاطراتش‬

‫فکر کنم یک ساعتی بود که درس میخوندم که احساس گرسنگی کردم‬

‫کتابو بستم و رفتم از اتاقم بیرون‬

‫سوار آسانسور شدم و رفتم پایین‬

‫از آسانسور پیاده شدم‬


‫نزدیک آشپزخونه صدای مامان بابا میومد‬

‫اسم ارمیا رو که شنیدم سرجام واستادم‬

‫مامان_دکترا میگفتن اوعضاش ثابته‬


‫بعضی اوقات بدتر میشه ولی بهتر نمیشه‬

‫بابا_ای بابا اینجوری نمیشه که بیشرفا چجور زدنش که به این حال افتاده‬

‫مامان_اره طفلی آنا خیلی حالش بد شد وقتی شنید اگه تا دو روز دیگه بهوش نیاد کال باید ازش قطع امید کرد‬

‫با این حرؾ مامان انگار یچی درونم شکست‬


‫!!!چی دیگه امیدی بهش نیست؟؟‬

‫مگه الکیه اونی که روتخت بیهوشه هرکسی نیست ارمیاس‬


‫حق ندارن ازش قطع امید کنن‬

‫نمیدونم تو این چندتا جمله مامان چی داشت که تمام حساب کتابامو بهم ریخت‬

‫من میخواستم ارمیا برا مسابقاتم باشه‬


‫تشویقم کنه‬

‫بیخیال چیزی خوردن شدم و راه رفته رو برگشتم‬

‫حتی حوصله دور دوم کردنه کتابم نداشتم‬


‫دستکشایه بوکسمو برداشتم و رفتم سراغ کیسه بوکسم‬

‫شروع کردم به ضربه زدن‬

‫دلم میخواست داد بزنم‬

‫دلم میخواست جایه کیسه بوکسم اون ریچارده بیشرؾ باشه‬

‫اینقدر مشت زدم که دیگه بازوهام از حال رفت‬

‫نشستم رو زمین‬
‫سرمو تکیه دادم به دیوار‬

‫اوعضاع نباید اینجور میموند این درست نبود‬

‫نمیدونم چقدر گذاشت که چشام گرم شد و نشسته خوابم برد‬

‫‪#21‬‬

‫صبح کسل تر از همیشه بودم‬

‫اگه امتحان نداشتیم و دیشب درس نخونده بودم مدرسه ام نمیرفتم‬

‫دره کمدمو باز کردم و چندتا برگه و کتاب برداشتم‬

‫رفتم داخل کالس و نشستم سرجام‬


‫سرمو گذاشتم رو صندلی‬

‫دیشب تا صبح هی میخوابیدم و از خواب میپریدم‬

‫با ضربه یکی رو شونم سرمو از رو میز برداشتم‬

‫بچه ها بودن‬

‫سوزی_تئو خوبی؟؟‬
‫این چه وعضیه چشات کاسه خونه‬

‫مایکل_پسر کاری نکن خودتم بری رو تخت کنارش بخوابی این کارا چیه میکنی‬
‫و آنجال نگران نگام میکرد‬
‫همیشه سعی میکرد با نگاش حرفارو به طرؾ برسونه‬

‫تئو_خوبم بچه ها دیشب خوابم نبرد یکم کسلم‬

‫مایکل_اون تئویی که من یادمه اینجوری نبود‬

‫سوزی سری از رو تاسؾ تکون داد و گفت‬

‫سوزی_امیدوارم زودتر ارمیا خوبشه تا توام یکم به خودت بیای‬

‫با حرؾ سوزی یاده حاله ارمیا افتادم و حرؾ دکترا‬

‫دلم میخواست گریه کنم ولی نمیتونستم‬


‫احساس میکردم اوج ضعفمه‬

‫آنجال_بچه ها بسه بسه برید‬


‫حالش بده االن وقت نصیحت نیست‬

‫با رفتن بچه ها صندلی کشید کنارم نشست‬

‫آنجال_بعده مدرسه بریم یک جایی یکم حرؾ بزنیم‬

‫تئو_ من خوبم الزم نیست‬

‫دستمو گرفت و فشار کوچیکی داد‬

‫آنجال_برای خودم میگم من حالم بده‬


‫میخوام باهات حرؾ بزنم‬

‫لبخندی زدم که دستشو کرد تو موهام‬

‫آنجال_دیگه اینقدر شلخته نیا بیرون‬

‫و با دستش یکم به موهام حالت داد‬

‫آنجال_حاال خوب شد‬


‫تئو_ممنون خانوم‬

‫لبخند دندون نمایی زد که اندرسون اومد‬

‫آنجال هم رفت سرجاش پیشه سوزی نشست‬

‫برگه هارو پخش کرد و تایم امتحانو گفت‬

‫سواالرو یکی یکی جواب دادم و برگمو از همه زودتر دادم بهش‬
‫حوصله چک کردن نداشتم‬

‫موقع دادن برگه ها آروم بهم گفت‬

‫!!اندرسون_دانشور چرا نیومده؟؟‬

‫تئو_حالش بده آقایه اندرسون بیمارستانه‬

‫اندرسون_متاسفم پسر‬

‫و دستی رو شونم زد‬

‫لبخنده بی حالی زدم و رفتم نشستم سرجام‬

‫بعدی که برگه هارو جمع کرد‬


‫شروع کرد به درس دادن‬

‫این جلسه برعکس جلسه قبل اصال از درس هیچی نفهمیدم‬

‫تا آخر همین جور گذشت‬


‫بدون اتفاقی‬
‫بدون خنده ای‬

‫تو ماشین منتظر آنجال بودم که درو باز کرد و نشست‬

‫آنجال_خوب بریم‬

‫!!تئو_کجا بریم؟؟‬
‫آنجال_اومممم یه جایی که خلوت باشه‬

‫ابرو انداختم باال‬

‫!!تئو_خلوت؟‬

‫آنجال_آره خلوت‬

‫تئو_باشه یک رستوران میشناسم بریم اونجا ناهارم بخوریم‬

‫که موافقت کرد‬

‫بعد از چند دقیقه روبه رو رستوران پارک کردم و رفتیم طبقه باالش‬
‫اونجا خلوت و دنج بود‬

‫گارسون سفارشارو گرفت‬

‫جفتمون استیک گوشت سفارش دادیم‬

‫آنجال_میدونی تئو چند وقته یکی از دوستام حالش خوب نیست‬


‫توخودشه با کسی حرؾ نمیزنه وقتی هم چیزی میگی کالفه جوابتو میده‬
‫نمیدونم چیکار کنم نگرانشم‬

‫تو چشماش نگاه کردم و آروم گفتم‬

‫تئو_ حالم خوبه آنجال نگران نباش‬

‫دستامو گرفت‬
‫و با انگشتام بازی کرد‬

‫آنجال_چرا نمیخوای یکم حرؾ بزنی‬


‫بخدا قسم به کسی نمیگم‬

‫تئو_دکترا تقریبا از ارمیا قطه امید کردن‬


‫از دیشب که فهمیدم حالم بدترشده‬

‫آنجال با ناراحتی گفتم‬


‫آنجال_الهی چقدر تلخ‬
‫متاسفم عزیزم‬

‫سرمو پایین انداختم‬

‫که دستامو فشار داد‬

‫آنجال_یکم حرؾ بزن خودتو خالی کن‬

‫تئو_خوب نیستم‬
‫‪....‬اصال تصور اینکه ارمیا‬

‫یکم مکث کردم و ادامه دادم‬

‫تئو_ارمیا دیگه نباشه برام سخته‬


‫چه برسه بخواد واقعا نباشه‬

‫با دیدن اشکایه آنجال تعجب کردم‬

‫!!تئو_چرا گریه میکنی؟؟‬

‫آنجال_برای دوستام‬
‫من نمیخوام حالتون بد باشه‬
‫ارمیا جسمی بده تو روحی‬

‫اشکاشو با دستم پاک کردم‬

‫تئو_کاشکی تو کارش دخالت نمیکردم که کینه ریچارد بزرگ و بزرگ ترشه‬


‫کاشکی میزاشتم روز اول این موضوع تموم شه‬
‫‪...‬ای کاش‬
‫بخدا خسته شدم آنجال اینقدر حسرت خوردم‬

‫آنجال_االن وقت سرزنش نیست تئو‬


‫من بهت قول میدم حالش خوبشه نگران نباش‬

‫نمیدونم تو وجود آنجال چی بود که یکم آرومم کرد‬


‫ؼذارو که آوردن اصال میلم نمیکشید‬
‫ولی بزوره آنجال یکم خوردم‬

‫بعده حساب کردن میز آنجال رو رسوندم و خودم به سمت باشگاه راه افتادم‬

‫‪#22‬‬

‫تو باشگاه منتظر نشسته بودم تا راکی حریؾ تمرینیمو بیاره‬

‫میگفت دوست داره این مسابقاتو خیلی فوق العاده عمل کنم‬

‫خبر نداشت که من حوصله خودمم ندارم‬

‫امروز اصال بیمارستان نرفته بودم و دلم برای ارمیا تنگ شده بود‬

‫راکی_تیم این تئویه‬

‫با صدای راکی سرمو باال آوردم‬


‫و با تیم دست دادم‬

‫تقریبا هم هیکل خودم بود‬


‫در اصل درستشم همین بود که با هم وزن خودم مسابقه بدم‬

‫راکی_تیم در سطح آماتور بازی میکنه‬


‫میخوام ببینم جفتتون چیکار میکنید‬

‫شروع کردیم به گرم کردن‬

‫راکی گفت فعال رو رینگ نریم و هم تو سالن چندتا مبارزه داشته باشیم‬

‫بعد از گرم کردن دستکشامو پوشیدم‬

‫هیچ اشتیاقی نداشتم و اینو جفتشون فهمیده بودن‬

‫راکی_آماده‬
‫شروع کنید‬

‫و اولین حمله رو تیم کرد و من حتی نتونستم گاردمو نگه دارم‬


‫ضربه سنگینی به سرم خورد‬

‫مشت دوم سوم چهارم‬

‫من یا دفاع میکردم یام حمله هام اشتباه بود‬

‫اصال تمرکز نداشتم‬

‫راکی_بسه بسه‬

‫و رو به من گفت‬

‫راکی_این چه وعضشه تئو‬


‫!!دیروز که اونقدر عالی بودی چت شده؟؟‬

‫تئو_حالم خوب نیست راکی‬

‫دستکشارو دراوردم‬

‫تئو_میرم با دستگاه ها کار میکنم امروز اصال روحییه خوبی ندارم‬

‫سری تکون داد و با تیم مشؽوله کار کردن شد‬

‫رفتم سمت دستگاها و شروع کردم به‬


‫کار کردن‬

‫فقط جسمم تو کالس بود و فکرم درگیر عذاب وجدانی که تازه افتاده بود به جونم‬

‫به اینکه من باعث شدم ارمیا اینجوری شه‬

‫شاید اگه دخالت نمیکردم اینقدر االن حالم بد نبود‬

‫اوعضاع مزخرؾ تر میشد بهتر نمیشد‬

‫اینقدر فکرم مشؽول بود که سرم داشت میترکید‬

‫ازون دو روزی که دکترا میگفتن یک روزش رفته بود و هنوز ارمیا همونجور رو تخت بیمارستان بود‬
‫عصبی دمبالرو انداختم زمین‬

‫دیگه حوصله باشگاهو هم نداشتم‬

‫یک دوش پنج دقیقه ای گرفتم و لباسامو پوشیدم‬

‫از راکی و تیم خدافظی کردم و اومدم بیرون‬

‫راکی هم زیاد به پرو پام نپیچید و سوال نپرسید‬


‫این بهترین کاری بود که میتونست بکنه‬

‫سوار ماشین شدم نمیدونستم برم بیمارستان یا نه‬

‫چه فایده ای داره برم پشت شیشه و نگاش کنم‬

‫لعنت بهت تئو توام ناامید شدی توام کم آوردی با اون همه ادعات حاال میگی چه فایده‬

‫این وجدانه المصبمم ولم نمیکرد‬

‫با مشت کوبیدم رو فرمون‬

‫تئو_لعنت بهت ریچارد دلم میخواد تیکه تیکت کنم حروم زاده‬

‫عصبی ماشینو روشن کردم و رفتم سمت خونه باید یکم استراحت میکردم‬

‫سرم خیلی درد میکرد و نیاز شدیدی به خواب داشتم‬

‫فردا یکشنبه بود و تمرینا از صبح شروع میشد‬

‫راکی میخواست ببرمون کوه تو برفا کار کنیم‬

‫معتقد بود سرما عضله هارو قوی میکنه‬

‫ولی منی که مثله دیوونه ها شده بودم بوکس به چه کارم میومد‬

‫با ریموت درو باز کردم و ماشینو داخل پارک کردم‬


‫وارد خونه که شدم صدای جیػ جیؽه الیزا میومد‬

‫این یعنی از خونه مامان جولی خسته شده‬

‫الیزا_عه سالم تئو‬

‫و صورتشو کرد سمت آشپزخونه و داد زد‬

‫الیزا_مامااااان تئو اومد‬

‫مامان از تو آشپزخونه اومد بیرون‬

‫مامان_سالم پسرم تمرین چطور بود‬

‫تئو_سالم‬
‫افتضاااااح فقط کتک خوردم‬

‫الیزا هرهرهر خندید و شروع کرد به چرتو پرت گفتن‬

‫پوکر نگاش کردم و رفتم سمت آسانسور‬

‫تو اتاق که رسیدم لباسامو دراوردم و خودمو پرت کردم رو تخت‬

‫حوصله نداشتم لباس بپوشم‬

‫هرکار کردم خوابم نبرد فقط ازین پهلو به اون پهلو میشدم‬

‫از تو کشو میز عسلی قرص خواب برداشتم‬

‫باید میخوابیدم وگرنه از فکرو خیال دیوونه میشدم‬

‫داشتم به این باور میرسیدم که تنها مقصر این دعوا من بودم‬


‫باعث بانیه تمام این اتفاقات‬

‫قرصو بدون آب خوردم‬


‫به پنج دقیقه نرسید که خوابم برد‬

‫‪#23‬‬

‫داخل بیمارستان پشت شیشه نگران راه میرفتم و مامان ارمیا فقط گریه میکرد‬

‫صدای پرستارا از تو اتاق میومد که میخواستن ارمیارو زنده نگه دارن‬

‫صدای دستگاه شوک‬

‫بعد از پنج دقیقه دکتر و پرستارا اومدن بیرون‬

‫دکتر با حالت ناراحتی گفت‬

‫دکتر_بیمار از دست رفت‬


‫متاسفم‬

‫با این حرؾ دکتر صدای جیػ مامان ارمیا بلند شد‬

‫به در بازه اتاق نگاه کردم‬

‫پاهام به کنترل خودم نبود و خودکار میرفت پیشه ارمیا‬

‫به صورت بی رنگش نگاه کردم‬

‫دستشو که گرفتم یخ بود‬


‫سرده سرد‬

‫به سردی همون شبی که اون بیشرفا تو جنگل ولش کردن‬

‫باهاش حرؾ میزدم و التماس میکردم این شوخیه بی مزه رو تموم کنه‬

‫بهش میگفتم هنوز خیلی زوده که بره‬


‫میگفتم که من تو این عذاب وجدان میمیرم‬

‫این حقه ارمیا نبود‬


‫من تا آخر عمرخودمو مقصر میدونستم‬

‫مقصر این مرگ‬

‫من ارمیارو کشتم من باعثش بودم‬

‫اشکام همینجور میریخت و صورتم خیسو خیس تر میشد‬

‫کفه دسته سردشو بوسیدم و همونجا پایین تختش زانو زدم‬

‫دیگه نمیکشیدم‬
‫نباید اینجور میشد‬
‫نباید‬

‫داشتم با صدای بلند زار میزدم که یهو از خواب پریدم‬

‫قفسه سینم به شدت باال پایین میرفت و قلبم تو حلقم میکوبید‬

‫کله هیکلم خیسه عرق بود‬

‫رو صورتم دست کشیدم‬


‫خیس بود‬

‫وای خدا این چه خواب مزخرفی بود‬

‫سرم داشت میترکید‬

‫رفتم سر کشو و بسته سیگارمو دراوردم‬

‫همیشه سیگار نمیکشیدم‬


‫گاهی که روم خیلی فشار بود بهش پناه میبردم‬

‫فندکمم برداشتم‬
‫و رفتم پایین‬

‫میخواستم تو فضایه آزاد باشم‬


‫خونه هواش کم بود‬
‫بدون لباس رفتم بیرون که لرز بدی به تنم افتاد‬

‫سیگارمو روشن کردم و شروع کردم به کام گرفتن‬

‫اونقدر سنگین که خوابه چرتمو یادم ببره‬

‫هنوز صدایه گریه ها و قیافه رنگ پریده ارمیا تو ذهنم بود‬

‫چشامو بستم و نشستم رو تاب‬

‫میله هاش سرد بود و یک حسه خوبیو بهم میداد‬

‫همیشه دوست داشتم سرما رو‬


‫االنم از التهاب درونم کم میکرد‬

‫سیگارم که تموم شد احساس کردم بهترم‬

‫از رو تاب پانشدم دلم میخواست تو فضایه آزاد بمونم‬

‫نمیدونم چقدر اونجا نشسته بودم که دیدم هوا داره روشن میشه‬

‫بهتر بود برم تو اتاقم چون قرار بود صبح زود برم کوه‬

‫رفتم تو خونه که گرماش خورد به صورتم‬


‫حسه خوبی بود اون موقع‬

‫شاید اون گریه هایی که تو خواب کرده بودم اینقدر سبکم کرده بود‬

‫رفتم تو اتاقم و بسته سیگارو انداختم تو کشو ودرشو بستم‬

‫امیدوار بودم دیگه طرفش نرم‬


‫چون سیگار با ورزش رابطه خوبی نداشت نمیشد جفتش باهم باشه‬

‫وسایل کوه رو برداشتم و دستکشایه بوکسو‬

‫ساعت تقریبا شیش بود و باید کم کم راه میوفتادم‬

‫بهتر بود قبلش از مامان بابا خدافظی کنم‬


‫البته اگه خواب نباشن‬

‫رفتم تو آشپزخونه تا چیزی بخورم که دیدم اوناهم بیدارن‬

‫تئو_سالم صبح بخیر‬

‫مامان_سالم عزیزم صبحه توام بخیر‬


‫بیا صبحانه بخور‬

‫بابا_سحرخیز شدی‬

‫همونجور که عسل میریختم تو شیرم گفتم‬

‫تئو_تمرین دارم دیگه‬


‫!!روز تعطیل چرا شما سر صبح بیدارید؟‬

‫بابا_میخوایم بریم بیرون شهر‬

‫مامان_ولی خوب قبلش باید یک خبر خوب بدم‬

‫صاؾ سر جام نشستم رادارام فعال شد‬

‫تئو_خوب میشنوم‬

‫بابا هم با لبخند مرموزی نگام میکرد‬

‫مامان_ دیشب فکر کنم ساعتایه یک بود مامان ارمیا زنگ زد‬
‫گفت که ارمیا االن بهوش اومده‬
‫و تا صبح منتقلش میکنن بخش‬
‫میگفت حالت هوشیاریش به حالت عادی برگشته‬

‫با این حرؾ مامان شوکه بزرگی بهم وارد شد‬

‫ساکت نگام بینشون میچرخید تا صحت حرفشونو از تو چشماشون بفهمم‬

‫بعد از چند ثانیه مکث با من من گفتم‬

‫!!تئو_راس‪ .....‬راست میگی مامان؟؟‬


‫مامان سرخوش گفت‬

‫مامان_تاحاال شده دروغ بگم‬

‫نمیدونستم چه عکس العملی نشون بدم‬

‫بلند شدم و محکم مامانو بؽل کردم‬

‫مامانم ازین همه خوشحالیم میخندید‬

‫بابا_بسه تئو خانوممو له کردی ماله خودمه‬

‫که حلقه دستامو شل تر کردم‬

‫تئو_چشممممم پدر جان‬

‫و پیشونیه مامانو بوسیدم‬

‫با نگاهی پر از تشکر گفتم‬

‫تئو_بهترین خبری بود که میتونستی بدی‬

‫مهربون نگام کرد‬

‫مامان_خوشحالم پسرم حالش خوب شد‬

‫اینقدر بهم انرژی وارد شده بود که میتونستم کله میزو بخورم‬

‫تصمیم گرفتم بعد تمرین یک راست برم بیمارستان‬

‫برای دیدن ارمیا دل تو دلم نبود‬

‫‪#24‬‬

‫رو به روی باشگاه پارک کردم و راکی بالفاصله سوار شد‬


‫راکی_وای پسر حسابی هوا سرد شده‬

‫تئو_میتونیم تو باشگاه کار کنیم‬

‫راکی_ماشینو روشن کن و از زیر کار در نرو‬


‫این دو روز حسابی تنبل بودی‬

‫تک خنده ای کردم و استارت زدم‬

‫هرچی بیشتر نزدیک کوه میشدیم هوا سرد تر میشد‬

‫دلم میخواست برم بیمارستان ولی فکر نمیکنم راکی اجازه بده‬

‫بعد از یه ربع رانندگی به مقصد مورد نظره راکی رسیدیم‬

‫یه جای خلوت و سردددد‬

‫راکی_بپر پایین که باید حسابی گرم کنی‬

‫جفتمون پیاده شدیم‬

‫وسایلو از صندوق عقب برداشتم‬

‫راکی هم فالکس آورده بود‬

‫وقتی قیافه منو دید حق به جانب گفت‬

‫راکی_قهوه است الزم میشه‬

‫از کوه هرچی بیشتر به سمت باال میرفتیم برفه بیشتری بود‬

‫لرزم گرفته بود و حسرت میخوردم چرا لباس بیشتر نپوشیدم‬

‫راکی_اینجا خوبه‬

‫تئو_اینجا همش برفه توقع نداری که اینجا ورزش کنم‬

‫حق به جانب گفت‬


‫راکی_اتفاقا توقعم همینه ازت‬
‫زود لباساتو درار باید گرم کنی وگرنه از سرما میترکی‬

‫باصدای بلند گفتم‬

‫!!!تئو_لباسامو درارررمممم؟؟‬

‫راکی_عجله کن که وقت کمه‬

‫بزور کتک لباسامو از تنم دراورد‬


‫داشتم مثله سگ میلرزیدم‬

‫راکی_وقتی تاثیر تمرینامو حس کنی اون وقت ازم ممنون میشی‬

‫تئو_سگ تو روحت راکی‬

‫که قهقه زد‬

‫شروع کردم به گرم کردن‬

‫ولی المصب گرم نمیشدم‬

‫راکی_شنا برو پنجاه تا‬

‫تئو_میرم تو برفا که‬

‫راکی_یکم دیگه رو حرفم حرؾ بزنی میخوبونت تو برفا سریعععع‬

‫با ؼرؼر دستامو گذاشتم رو زمین و شروع کردم به شنا رفتن‬

‫راکی هم باال سرم واستاده بود و میشمرد‬

‫گاهی اوقاتم تشر میزد که سرعتی تر باشم‬

‫پنجاه تارو کرد صد تا‬


‫دیگه واقعا دستام نمیکشید‬
‫تئو_توروخدا بسه دیگه نمیکشه دستام‬

‫راکی_باشه دلم به رحم اومد‬

‫بلند شدم که دستکشامو پرت کرد تو سینم‬

‫راکی_مبارزه کن‬
‫حواست مشت بخوری بیوفتی میخوابونت تو برفا‬

‫باشه ای گفتم و گارد گرفتم‬

‫تمام حواسم بود که مشت نخورم و دفاع کنم‬

‫از چشایه راکی معلوم بود که حسابی راضیه‬

‫بعد از سه تا راند پشت سر هم استراحت داد و سیوشرتمو داد دستم‬

‫راکی_تنت کن تحرک نداری سرمانخوری‬

‫تئو_خیلی خشن شدی حواست باشه‬

‫با دید فنجون قهوه چشام برق زد‬

‫راکی_دیدی گفتم الزم میشه‬

‫فنجونو از دستش گرفتم‬


‫گرمای قهوه و بخارش که میخورد به دماؼم حس خوبیو بهم میداد‬

‫راکی ام ساکت به منظره رو به روش نگاه میکرد‬

‫مطلقا برؾ بودو برؾ‬

‫راکی_بعده تمرین رفتی خونه دیگه تمرین نداشته باش‬


‫برای فردا قدرت کافیو داشته باشی‬

‫همون جور که آروم آروم از قهوم میخوردم اوهومی گفتم‬

‫بعد از تموم شدن تایم استراحت گفت باید برای رقص پام تمرین کنم‬
‫میگفت مهم ترین چیز اینه که رو مخ رؼیبت باشی و با رقص پات گیجش کنی‬

‫مجبورم کرد حسابی بدویم‬

‫اون مشت میزد و من باید جاخالی میدادم یا اینکه باید اینقدر حرفه ای عمل میکردم که راضی باشه‬

‫تا ساعت نه که کم کم آفتاب درومد تمرین میکردیم‬

‫که گفت بسه و برای فردا آماده آمادم‬

‫وسایلو جمع کردیم و از کوه اومدیم پایین‬

‫االن تازه ملت داشتن میومدن کوه‬


‫اون وقت من بدون لباس اون باال ورزش میکردم‬

‫راکی_امروز حالت خیلی بهتر بود‬


‫روحیه مهم تر از تکنیکه تئو اینو همیشه یادت باشه‬
‫ورزش کاری که روحیه و تمرکز نداشته باشه همیشه بازندس‬

‫سری تکون دادم و حرفاشو تایید کردم‬

‫خیلی خوشم میومد که سوال نمیپرسید و تو کارات فوضولی نمیکرد‬

‫فقط میگفت که چیکار کنم تا بهتر باشم‬


‫برای همین بود که چند ساله مربیمه‬

‫راکیو رسوندم خونشون و با تمام سرعتم سمت بیمارستان راه افتادم‬

‫‪#25‬‬

‫‪_._._._._._._._._._._._._.‬ارمیا‪_._._._._._._._._._._._._.‬‬

‫از وقتی بهوش اومده بودم مامانو بابا عینه پروانه دورم میچرخیدن‬

‫مامانم هی نگام میکرد یا بؽض میکرد یا خم میشد میبوسیدم‬


‫اینجور که دکترا میگفتن یه هفته ای بیهوش بودم و لحظه آخری بهوش اومدم‬

‫یه حسی بهم میگفت دیدی آخرش نبود‬

‫البته از دردام نمیشه فاکتور گرفت‬

‫هنوزم نفس میکشیدم درد داشتم و میگفتن دنده هام شکسته‬

‫صورتم یکم کبودی داشت و رو به بهبودی بود‬

‫ولی بدنم کوفته بود‬

‫بیشتر تو فکر درسام بودم که حسابی عقب افتادم‬

‫اینجورم که بوش میومد تا یه هفته دیگه هم مدرسه نمیتونستم برم‬

‫مامان برام کمپود آورد و گفت‬

‫مامان_بیا پسرم بخور یکم جون بگیری‬

‫ارمیا_مامان از صبح بعده صبحانه همش داری چیزی میکنی دهنم بسه بخدا‬

‫مامان قاشقو جلو دهنم گرفت و با تشر گفت‬

‫مامان_بخور ببینم‬

‫دهنمو باز کردم‬


‫و خواهش وار گفتم‬

‫ارمیا_بده خودم میخورم مامان‬

‫باشه ای گفت و کمپودو داد دستم‬

‫مامان از کمکایه تئو و باباش برام گفته بود‬


‫ازین که تئو تقریبا هر روز میومده دیدنم‬
‫و اینکه اگه بابایه تئو نبود شاید نمیتونستیم حقه ریچاردو فدریکو کؾ دستشون بزاریم‬

‫تو همین فکرا بودم که مامان از جاش پاشد و با روی خوش شروع کرد به حرؾ زدن‬

‫رومو برگردوندم که چشمام تو چشایه سبز آبیه تئو قفل شد‬

‫مامان_سالم عزیزم منتظرت بودم‬

‫تئو_ممنون خانوم دانشور‬


‫حاله قهرمانمون چطوره‬

‫خنده ای کردم که دنده هام باز درد گرفتن‬

‫ارمیا_ اوووو یک جور میگی قهرمان انگار از جنگ برگشتم‬

‫دسته گلی که آورده بودو گذاشت باال سرم و دستشو سمتم دراز کرد‬

‫تئو_رفیق تو که مارو جون به لب کردی تا بهوش بیای‬

‫باهاش دست دادم‬

‫و جواب این همه محبتش یه لبخند بود‬

‫!!مامان_ تئو میتونی پیش ارمیا باشی؟‬

‫تئو_البته‬

‫مامان_خیلی ممنون پسرم من باید برم تاخونه این یک هفته همش اینجا بودم‬
‫برای ارمیا هم لباس بیارم چون تا شب مرخصش میکنن‬

‫با رفتن مامان اومد نشست کنارم‬

‫منم کمپوده تو دستمو گذاشتم رو میز‬


‫االن که مامان نبود الزم نبود بزور بخورمش‬
‫که تئو چشمش بهش افتاد‬
‫چشماش برقی زد وکمپودو برداشت‬
‫شروع کرد به خوردن‬
‫ارمیا_این ماله مریضه بچه پررو‬

‫تئو همونجور که دو لپی میخورد گفت‬

‫تئو_تو که نمیدونی راکی چیکار کرد باهام‬


‫من االن از صدتا بیمار بیشتر باید تقویت بشم‬

‫!!ارمیا_راکی؟‬

‫تئو_آره دیگه مربی بوکسم‬


‫فردا مسابقه دارم‬

‫لبخند مرموزی زدم و گفتم‬

‫ارمیا_چیکارت کرد‬
‫فقط بوکس تمرین میکنین دیگه یا نه کارایه دیگه هم هست‬

‫که تئو تو جاش نیم خیز شد‬

‫تئو_نزار بیامااا‬

‫که قهقه بلندی زدم‬

‫ارمیا_آخ‬

‫نگران اومد باال سرم‬

‫!تئو_چیشد؟؟‬
‫!!ارمیا خوبی؟‬

‫ارمیا_آره بابا این دنده هایه لعنتی نمیدونم کی خوب میشن‬

‫که با حالت ناراحتی گفت‬

‫!!تئو_چیکارت کردن ارمیا؟‬

‫حتی با یاده اون خونه لعنتی و اون دوتا کثافت مو به تنم سیخ میشد‬
‫ارمیا_هیچی کتکم زدن‬

‫تئو_بیخیال رفیق سختته نگو‬

‫لبخنده مهربونی زدم‬

‫ارمیا_راستی مامان از فداکاریات گفت‬


‫خیلی ممنون بابت کمکات‬

‫که لبخندی زد و شروع کرد به تعریؾ کردن ازین یه هفته‬

‫نمیدونم ولی فکر کنم یک ساعتی حرؾ زدیم‬

‫از مدرسه میگفت از اتفاقایی که افتاده‬


‫ازین که اونا اخراج شدن و خیلی چیزایه دیگه‬

‫االن تئو رفیق صمیمیم شده بود و حسابی مدیونش بودم‬

‫دلم میخواست محبتاشو جبران کنم‬

‫!!ارمیا_مامان بابات کجان؟‬

‫تئو_خودشون که صبح گفتن میرن بیرون شهر نمیدونم کی برمیگردن‬

‫که پرستار اومد به چک کردن حالم‬

‫منم از درد دنده هام گفتم‬

‫اونم گفت مشکلی نیس و طبیعیه‬

‫یه چیزایی تو دفترش نوشت و رفت بیرون‬

‫!!تئو_میتونی بیای مدرسه؟‬

‫ارمیا_فکر نمیکنم باید ببینم دکترم چی میگه‬

‫تئو_نتونستی هم اشکال نداره من خودم بهت درس میدم‬


‫واال هرچی نباشه تا قبل از اومدن تو شاگرد زرنگه من بودم‬

‫تا وقتی که ناهار بیارن حسابی چرتو پرت گفت و منو خندوند‬

‫خیلی خوب بود که اینقدر انرژی داشت‬

‫‪#26‬‬

‫‪.‬همونجور که مامان میگفت شب مرخصم کردن و تئو تا شب پیشم بود‬

‫دیشب اصال نتونستم خوب بخوابم و تا خوده صبح کابوس میدیدم‬

‫خواب اون خونه مخروبه‬

‫دکتر گفته بود تا یک هفته نباید بشینم چون به دنده هام فشار میاد و طبیعتا مدرسه هم نمیتونستم برم‬

‫قرار شد تئو بعد مسابقه بوکسش بیاد تا باهم درس کار کنیم‬

‫روتخت دراز کشیده بودم و کتابای درسیم کنارم بود‬

‫داشتم از هر کدوم یه مروری میکردم تا حداقل یکم از عقب افتادگیم جبرانشه‬

‫‪.‬که صدای پارس سگ اومد‬

‫متعجب سرمو باال آوردم که با یه سگه پشمالویه سفید مواجه شدم‬

‫!!ارمیا_سالم پشمالو اینجا چیکار میکنی؟؟‬

‫که مامان اومد داخل اتاق و قالده سگم دستش بود‬

‫مامان_من برات گرفتم که زیاد تنها نباشی‬


‫یه دوسته جدید‬

‫و شروع کرد به نوازش کردن سره سگه‬

‫خیلی ناز بود و البته بزرگ بود‬


‫رو پاهاش وامیستاد تا شونه هام میرسید‬

‫مامان قالدشو باز کرد و بهش گفت‬

‫مامان_دینو این ارمیاس‬

‫!!ارمیا_اسمش دینویه؟‬

‫دستامو باز کردم و گفتم‬

‫ارمیا_بیا ببینم دینو گنده بک‬

‫که پارس کرد و اومد بؽلم‬

‫همش مو بودو مو‬

‫خیلی نرم بود‬

‫سرشو ناز میکرد اونم میخواست دستمو لیس بزنه‬

‫مامانم با لذت خوشحالیه منو نگاه میکرد‬

‫از وقتی بهوش اومده بودم چندین برابر عزیز شده بودم‬

‫مامان_براش اسباب بازیو جای خواب و اینا نگرفتم خودت باید بری بگیری‬

‫ارمیا_فعال میتونه رو تخته من جا خوش کنه‬


‫تا با تئو بریم بگیریم یه روز‬

‫مامان_برم ناهارو حاضر کنم‬

‫و از اتاق رفت بیرون‬

‫دینو زل زده بود به من‬

‫معلوم بود نژادش هاسکیه‬

‫پشتشو ناز کردم و گفتم‬


‫ارمیا_از رو کتابام پاشو پسرخوب‬
‫کلی درسه نخونده دارم‬

‫که پارس کرد و سرشو گذاشت رو قفسه سینم‬

‫ارمیا_پسره خوبی باش‬


‫تئو اومد میبریمت برات چیزی میخریم پاشو برو پیشه مامان بدو‬

‫و بلندش کردم که دنده هام درد گرفت‬

‫دینو هم از تخت پرید پایین و بدو بدو رفت بیرون‬

‫با رفتن دینو دوباره سرمو کردم تو کتابام‬

‫کمتر ار دوماه دیگه امتحانایه پایان ترم بود و میخواستم کالج داخل شهر پاریس قبولشم‬

‫‪_._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._.‬‬

‫باصدای حرؾ زدن کسی از خواب پاشدم‬

‫چشامو یکم مالوندم که دیدم تئو باال سرمه‬

‫تئو_دوست دخترت که نیست اینجور بؽلش کردی‬

‫و به دینو که تو بؽلم بود اشاره کرد‬

‫ظهر بعده ناهار رو تخت خوابم برد‬

‫نشست رو تخت و دینو رو ناز کرد‬

‫تئو_چقدر نازه‬
‫!!تازه گرفتیش؟‬

‫ارمیا_مامان برام گرفته که تنها نباشم ما که خواهر برادر نداریم اینجور میشه‬
‫!!مسابقه چطور بود؟‬
‫با این حرفم لبخنده بزرگی زد و با ؼرور گفت‬

‫تئو_تو راند دوم ناک اوتش کردم‬

‫ارمیا_واوو‬
‫آفرین تبریک میگم‬

‫که از جاش پاشد و شروع کرد به فیگور گرفتن‬

‫اینقدر مسخره بازی دراورد که از خنده دل درد شدم‬

‫انگار روبه رو یک جمعیته بزرگ ایستاده اینجور رفتار میکرد و با ؼرور خمو راست میشد‬

‫دینو هم با تعجب مارو نگاه میکرد‬

‫تئو_خوب خواب بسه دیگه‬


‫باید درس بخونیم‬

‫و دینو رو تقریبا از رو تخت پرت کرد پایین‬

‫و رو بهش گفت‬

‫تئو_تختش دونفرس ن دونفرو نصفی‬


‫برو تو حیاط یکم بچرخ‬

‫دینو هم خصمانه نگاش میکرد‬

‫فکر نکنم که دوستایه خوبی برای هم بشن‬

‫ارمیا_هنوزم خسته ام‬

‫که متعجب نگام کرد‬

‫تئو_یک هفته بیهوشی خوش گذشته‬

‫ارمیا_چرت نگو تئو تمام دیشبو کابوس میدیدم‬

‫!!تئو_کابوس؟‬
‫ارمیا_آره اون خونه خرابه داخل جنگل‬

‫جفتمون چند دقیقه ای ساکت همو نگاه میکردیم که تئو چندتا کتاب از کیفش دراورد‬

‫تئو_بعده درس یه فکری میکنیم‬

‫و شروع کرد به توضیح هایه اولیه رو دادن‬

‫دینو هم که دید تئو جاشو گرفته رفت رو کاناپانه کنار اتاقم خوابید‬

‫و با چشای آبیش زل زد به ما‬

‫من دراز کشیده بودم و تئو درسارو توضیح میداد‬

‫وقتی فهمیدم تو شیمی نفر برتر شدم خیلی خوشحال شدم و کلی انرژی گرفتم‬

‫بعد از یک ساعت درس خوندن مامان بایه سینی پر اومد که تئو کتابو گذاشت کنار‬

‫از رو تخت بلند شد وسینیو از مامان گرفت‬

‫تئو_خیلی ممنون آناخانوم‬

‫مامان_من ممنونم تئوجان حسابی به زحمت افتادی‬

‫ارمیا_دستت درد نکنه مامان‬


‫دینو رو هم ببر بعضی اوقات میاد رو تخت اذیت میکنه‬

‫که مامان باشه ای گفت و با دینو رفت بیرون‬

‫برگشتم سمت تئو که چشمام گرد شد‬


‫داشت کله سینیو میخورد‬

‫!!تئو_چیه؟‬
‫از صبح کلی انرژی از دست دادم‬

‫ارمیا_کمک کن یکم سرم بیاد باالتر‬


‫منم گشنم شد‬
‫آروم زیر بؽالمو گرفت و آوردم باالتر‬

‫لیوان آب پرتقالو برداشتم و همونجور که میخوردم کتابم نگاه میکردم‬

‫تئو_من یک فکر خوب دارم برای کابوسات‬

‫با تعجب نگاش کردم منتظر بقیه حرفش بودم‬

‫تئو_باید بریم همون کلبه مخروبه‬


‫تا ترست بریزه‬

‫که لرزی به تنم افتاد‬


‫تئو نگاهی به چشمایه ترسیدم انداخت‬

‫ارمیا_من نمیام اونجا‬

‫!!تئو_یادته مسیرشو؟‬

‫ارمیا_آره ولی نمیام‬

‫دستشو گذاشت رو پام و با اطمینان گفت‬

‫تئو_نترس ارمیا با هم میریم‬


‫من درکت میکنم و ترست خیلی طبیعیه ولی نمیشه که هرشب کابوس داشته باشی‬

‫‪#27‬‬

‫ولی من اصال دلم نمیخواست برم اونجا تا تمام خاطرات مزخرفش هم زندشه‬

‫ارمیا_تئو من نمیام الکی زور نزن‬

‫تئو_باشه بیا درسو بخونیم‬

‫و کتابو کشید جلو‬

‫بعد از یک ساعت کتابارو جمع کردیم‬


‫از وقتی تئو اومده بود نزدیک به سه ساعتی بود که یک سره درس میخوندیم و حسابی جفتمون خسته شده بودیم‬

‫تئو_لباساتو بپوش بریم بیرون بچرخیم‬

‫ارمیا_من نمیتونم بشینم‬

‫که نگاه عاقل اندر سفیهانه ای کرد و گفت‬

‫تئو_ماشینم صندلیش میخوابه‬

‫و دهنمو برای بهانه های بعدی بست‬

‫ارمیا_پس از تو کمدم لباس شلوار بده حاضرشم‬

‫رفت سره کمدم و به سلیقه خودش برام لباس برداشت‬

‫یک تیشرت آستین کوتاه با کت چرم و شلوار کتون‬

‫بیرون حسابی سرد بود و معلوم بود زمستون داره آخرین زوره خودشو میزنه‬

‫ارمیا_تئو کمک کن بلندشم‬

‫که از کمرم گرفت و جوری که به دنده هام فشار نیاد بلندم کرد‬

‫لباسو و شلوارمو عوض کردم‬

‫کت چرممو تنم کردم و گوشیمو از رو میز برداشتم‬

‫ارمیا_بریم‬

‫از پله ها رفتیم پایین مامان با دیدن ما متعجب گفت‬

‫!!مامان_کجا میرید به سالمتی؟‬

‫ارمیا_یکم بریم بچرخیم‬

‫مامان_پس گوشیتون در دست رس باشه نگران نشم‬


‫دینو هم بدو بدو خودشو بهم رسوند و پایین پام شروع کرد به پارس کردن‬

‫مامان_برید برا دینو هم چیزی بخرید‬

‫تئو_ باشه فکر خوبیه‬

‫بعده خدافظی رفتیم بیرون‬


‫دره عقبو بازکردم و دینو پرید باال‬

‫تئو صندلیو خوابوند و منم رفتم سوار شدم‬

‫موقعه خوابیدنو بلند شدن خیلی درد بهم فشار میاورد ولی نمیشد کاریش کرد‬

‫!!تئو_اون خونه خرابه کجا بود؟‬

‫ارمیا_تئو بحثشو پیش نکش من نمیام اونجا‬

‫تئو_ارمیا همین یک بارو به حرفم گوش کن همین دفعه قول میدم بهتر بشی‬
‫تازه االن دینو هم هست بهتره تو جنگل باهاش بریم‬

‫با تردید سری تکون دادم و بهش مسیرو گفتم‬

‫دقیق همه چیو یادم بود و این بیشتر عذابم میداد‬

‫ایندفه هم خیلی طول کشید تا برسیم به اونجا‬

‫هرچی نزدیک میشدیم و تو تاریکی جنگل فرو میرفتیم نفسم بیشتر میگرفت‬

‫انگار هوا برای نفس کشیدن کم بود‬

‫پنجره رو دادم پایین که هوای سرد به سمت صورتم حجوم آورد‬

‫تئو هم فهمیده بود که حالم خوب نیست ولی به مسیرش ادامه میداد‬

‫خونه رو که از دور دیدم گفتم‬

‫ارمیا_همینجا نگه دار‬


‫جلوتر ماشین نمیره‬
‫تئو پیاده شد و کمکم کرد منم بیام پایین‬

‫دینو هم پشت سرما راه میرفت و کنجکاو اطرافو نگاه میکرد‬

‫بعد از یک پیاده رویه کوتاه خونه مخروبه کامل نمایان شد‬

‫دستامو مشت کردم تا از لرزشش کمترشه‬

‫تئو بهم نزدیک تر شد و دستشو گذاشت پشت کمرم‬

‫در با یک هل کوچیک باز شد و همون تصویر خرابه قبلی جلو چشام نقش بست‬

‫چشامو بستم و نفس عمیقی کشیدم‬

‫!!تئو_اینجا بودی؟‬

‫ارمیا_نه طبقه باال‬

‫وبا دست به پله ها اشاره کردم‬

‫تئو دینو رو فرستاد جلو مام پشت سرش از پله ها رفتیم باال‬

‫ایندفه صدای چوبایه پوسیده زیر پام بیشتر از قبل رو مخم بود‬

‫به اولین در که رسیدم جلوش ایستادم‬

‫تئو دستشو دراز کرد و درو باز کرد و آروم هلم داد جلو‬

‫با دیدن فضایه اتاق حالم از بدم بدتر شد‬

‫صندلیو طنابا هنوز بودن‬


‫حتی کؾ زمین هم هنوز خونی بود‬

‫تئو شروع کرد به گشت زدن تو اتاق‬

‫از پنجره به آسمون نگاه کردم‬


‫مثله همون شب مشکیه مشکی بود‬

‫تاریک و دلگیر‬

‫!!تئو_ارمیا نگو که با این زدنت؟‬

‫و پنجه بوکس رو نشونم داد‬

‫آبه دهنمو قورت دادم و سرمو به نشونه مثبت باال پایین کردم‬

‫چشاشو روهم گذاشت و زیر لب چیزی گفت‬

‫دیگه داشتم نفس کم میاوردم‬

‫دستمو رو گلوم گذاشتم‬


‫به نفس نفس افتاده بودم‬

‫که تئو آروم از پشت بؽلم کرد و دره گوشم زمزمه وار گفت‬

‫تئو_نیاوردمت خاطراته مسخرت زندشه‬


‫ایندفه من هستم نباید بترسی‬
‫این چشمای ترسیده برام ناشناسه‬

‫ارمیا_باشه سعی میکنم‬

‫ازم فاصله گرفت و رو تخت پوسیده اونجا نشست‬

‫هرچی میگذشت خوؾ و ترسش برام کمتر میشد‬

‫وقتی میدیدم دینو باال پایین میپره و برای خودش الکی خوشحاله و تئو بیخیال رو تخت نشسته و با گوشیش بازی میکنه احساس‬
‫میکردم دیگه اونقدرام هم ترسناک نیست‬

‫ارمیا_بیا بریم بقیه خونه روهم بگردیم‬

‫با این حرفم چشامایه تئو برقی زد وبا خوشحالی گفت‬

‫تئو_چراکه نه بریم‬

‫و از اتاق بیرون رفتیم‬


‫جز این اتاق دوتا اتاق دیگه هم طبقه باال داشت‬

‫که یکی از یکی خرابه تر بود‬

‫بعد از گشت زدن تو خونه دیگه ترسم کامال ریخته بود‬

‫دینو خیلی داشت حال میکرد و از باال پایین پریدناش معلوم بود‬

‫برگشتنا اینقدر چرتو پرت گفت که نفهمیدم کی رسیدیم داخل شهر‬

‫که گوشیم زنگ زد‬

‫شماره مامان افتاده بود‬


‫جواب که دادم گفت میخواسته حالمو بپرسه‬
‫منم گفتم خیلی خوبم و بعد از یکم آمار گرفتن قطع کرد‬

‫تئو_برای این توله چیزی نخریدیم‬

‫!!ارمیا_جاییو میشناسی چیزی داشته باشه؟‬

‫تئو_یس‬

‫و اولین بریدگی پیچید‬

‫چند دقیقه بعد روبه روی یک فروشگاه بزرگ نگه داشت‬

‫توش پر بود از حیوون‬

‫دینو هم به وجد اومده بود و هی پارس میکردو دمشو تکون میداد‬

‫باهم رفتیم داخل‬

‫اگه قالدش نبود کله مؽازه رو بهم میریخت‬

‫‪#28‬‬

‫فروشگاه بزرگی بود و برای انواع اقسام حیوونا چیزی داشت‬


‫رفتیم قسمته سگا و شروع کردم به نگاه کردن‬

‫دینو هم دنبالمون میومد‬

‫اول براش یه ظرؾ ؼذا برداشتم‬

‫تئو هم براش یه استخون اسباب بازی برداشت‬

‫خونه سگ برای سگایه کوچیک داشتن ن هاسکی مثله دینو‬

‫پس بجاش یک تشک بزرگ برداشتیم‬


‫بایک قالده جدید که خیلی قشنگ تر بود‬

‫موقع رفتن ظرؾ ؼداشو دادم تا اسم دینو رو بنویسن روش‬

‫پولشو حساب کردیم و اومدیم بیرون‬

‫امشب خیلی خوش گذشت‬


‫واقعا با تئو بیرون رفتن عالی بود‬

‫دینو هم حسابی از اسباب بازی جدیدش خوشش اومده بود و سرگرم بود‬

‫ساعتایه یازده شب بود که رسیدیم خونه‬

‫جلوی در نگه داشت که رو بهش گفتم‬

‫ارمیا_خیلی خوش گذشت تئو واقعا ممنون‬

‫تئو_به منم‬
‫امیدوارم امشب کابوس نبینی‬

‫بعد از برداشتن وسایل دینو از ماشین پیاده شدم‬

‫تئو میخواست کمکم کنه ولی گفتم تنهایی میتونم‬

‫زنگ خونه رو زدم که تئو هم ماشینو روشن کرد و رفت‬


‫مامان دره خونه رو باز کرد‬

‫مامان_فکر کردم شبم نمیای‬

‫ارمیا_رفتیم گشتیم‬

‫البته باید گفت بیشتر تو راه بودیم‬


‫چون از جنگل تا شهر فاصله زیادی بود‬

‫وسایلو ازم گرفت و حسابی خوشش اومد از پسندم‬

‫!!ارمیا_بابا کو؟‬

‫مامان_خسته بود خوابید‬


‫فردا صبح زود کالس داره‬

‫ارمیا_منم میرم بخوابم‬


‫شب بخیر مامان‬

‫مامان_ شب بخیر عزیزم‬

‫دینو دنبالم از پله ها اومد باال‬

‫ارمیا_ببینم از تخت خواب جدیدت خوشت میاد یا نه‬

‫که جوابم پارس بود‬

‫ارمیا_هیششش آروم پسر خوابن همه‬

‫تشکی که گرفته بودمو رو زمین کنار تخت خودم گذاشتم‬

‫خیلی نرمو خوب بود‬

‫خودمم بعد لباس عوض کردن رفتم تو تختم‬

‫که دینو اومد رو تخت و تو بؽلم دراز کشید‬

‫ارمیا_برو سرجات بخواب دینو‬


‫که زبونشو انداخت بیرون و نگام کرد‬

‫ارمیا_میگم سرجات بخواب‬

‫بدونی که محل بده سرشو گذاشت رو سینم و چشماشو بست‬

‫فقط تئو حریفش میشد‬

‫حیؾ اصال حوصله نداشتم بلندشم و دینو رو بزارم سرجاش‬


‫به دردش نمی ارزید‬

‫آروم سرشو ناز کردم که چشماشو باز کرد و زل زد بهم‬

‫!!ارمیا_امشب خوش گذشت مگه نه؟‬


‫فکر نمیکنم از تئو خوشت بیاد‬
‫ولی دوسته خیلی خوبیه بهتره باهاش کنار بیای‬

‫یه جور به حرفام گوش میداد انگار همشو میفهمه‬

‫دستمو رو پشتش کشیدم که دوباره چشماشو بست‬

‫اونم حسابی خسته بود‬

‫همینجور که دینو رو نگاه میکردم چشام گرم شد و خوابم برد‬

‫‪_._._._._._._._._._._.‬تئو‪_._._._._._._._._._.‬‬

‫نزدیک یه هفته بود که میرفتم خونه ارمیا و بهش درس میدادم‬

‫خوبیش این بود که آیکیوش خیلی باال بود و زود همه چیو میفهمی‬
‫و الزم نبود صدبار توضیح بدی‬

‫امروز میخواست بعد از تقریبا سه هفته بیاد مدرسه و نمیدونم چرا هیجان داشتم‬

‫اون قدری که گفتم میام دنبالش باهم بریم‬


‫حاضر که شدم از اتاقم اومدم بیرون و رفتم تو آشپزخونه تا صبحانه بخورم‬

‫سر میز که رسیدم کسی نبود‬

‫منم شروع کردم سرپایی چیزی خوردن‬

‫مامان ازین کار خیلی بدش میومد و االن که نبود میتونستم راحت باشم‬

‫بابا_خفه نشی پسرم‬

‫سرمو باال آوردم و با دهن پر گفتم‬

‫تئو_دیرم شده بابا‬

‫مامان_چقدر میگم قشنگ بشین چیزی بخور‬

‫آخرین لقمه رو هم چپوندم تو دهنم و کیفمو انداختم رو دوشم‬

‫تئو_ببخشید‬

‫!!مامان_ایشاال امروز میبینمت دیگه؟؟‬


‫این یک هفته مامان بابای ارمیا بیشتر از من تورو دیدن‬

‫تئو_مامان نمیرفتم که بازی کنیم‬


‫همشو درس میخونیم باور کن‬

‫بابا_پسرم ناهار ارمیارو بیار اینجا‬


‫از وقتی بهوش اومده ندیدیمش‬

‫تئو_چشممممم‬

‫و بایه خدافظی سریع از خونه زدم بیرون‬

‫نشستم تو ماشین و به سرعت سمت خونه ارمیا حرکت کردم‬

‫وقتی رسیدم ارمیا دم در بود‬

‫سوار شد و باهام دست داد‬


‫!!ارمیا_چرا اینقدر دیر کردی ؟‬

‫بهش نگاه کردم دیگه الزم نبود صندلی ماشینو بخوابونه و دنده هاش خوب شده بودن‬

‫تئو_مامان میگفت چرا همش خونه ارمیایی‬


‫و بابا گفت ناهار بیارمت پیشه خودمون‬

‫ارمیا_ولی من میخوام برم باشگاه کالس شنام خیلی وقته نرفتم‬

‫تئو_ناهار بخور باهم میریم‬

‫و تو ماشینو پارک کردم‬

‫جفتمون پیاده شدیم‬

‫ارمیا رفت دفتر مدیریت تا گواهی پزشکو بیمارستانو بده‬

‫بابت دو هفته ؼیبتش‬

‫منم رفتم سرکالس‬

‫با بچه ها سالم کردم و مشؽوله حرؾ زدن بودیم که ارمیا اومد‬

‫کله کالس برگشتن نگاش کردن‬

‫همه میدونستن چرا ؼایبه و این نگاها طبیعی بود‬

‫مایکل_به به ارمیا جان‬

‫و رفت بؽلش کرد‬

‫به نوبت سوزیو آنجال هم رفتن‬

‫که آنجال لپه ارمیا رو بوسید و گفت خیلی خوشحاله که حالش خوبه‬

‫با اومدن ارمیا دوباره اکیپمون سرپا شد و همه چی به روال عادیه قبل برگشت‬
‫ولی این برگشت خیلی طوالنی و سخت بود‬

‫‪#29‬‬

‫‪_._._._._._._._._.‬چند ماه بعد_‪_._._._._._._._.‬‬

‫امروز بعد از دو هفته نتایج امتحان میومد و منو تئو پایه لپ تاب منتظر بودیم‬

‫مامان باباها بیخیال تو حال بودن‬

‫و الیزا چند دقیقه یک بار میومد میپرسید چیشد و جواب مام همش یکی بود‬

‫هنوز هیچی_‬

‫اینقدر ما استرس داشتیم دینو هم استرس گرفته بود و هی کارای عجیب میکرد و یک جا بند نمیشد‬

‫این لحظه از مهم ترین لحظه های زندگیم بود و تکلیؾ یک عمرم مشخص میشد‬

‫منو تئو بعد از دادن امتحانای نهایی با معدل خوب رفتیم امتحان کالج دادیم تو رشته پزشکی‬

‫و امروز جوابش میومد‬

‫تو این مدت خانواده ها خیلی صمیمی شده بودن و دیگه کامال باهم راحت بودن‬

‫حتی بعضی از آخر هفته ها باهم بودیم‬

‫جز خانواده ها منو تئو هم خیلی راحت بودیم و من با اکیپش خیلی وقت بود کنار اومده بودم‬

‫امیدوار بودم کالج پاریس قبول شده باشیم چون ما برای این آزمون لعنتی خیلی زحمت کشیدیم‬

‫تئو_ ارمیااااا سایت باال اومد‬

‫پاریس رو زد ‪ Angrs‬با استرس لیست قبولیای دانشگاه‬

‫دنبال اسمامون بودیم‬


‫بعد از سپری کردن چند لحظه پر استرسسسس داد تئو باال رفت‬
‫و بعدش از رو صندلی بلند شد شروع کرد به خوشحالی کردن‬

‫تئو_یسسسسس خدایاشکرت قبول شدممممممم آرهههههه اینهههه‬

‫با لبخند نگاش کردم‬

‫از سرصدای تئو همه جلو در اتاقم جمع شده بودن‬

‫!!مامان_ارمیا تو قبول نشدی؟‬

‫ارمیا_هنوز کامل نگشتم لیستو‬

‫تئو_عه تو به گشتنت ادامه بده‬

‫و دوباره تا گردن رفتم تو لپ تاب‬

‫خیلی دلم میخواست قبولشم‬


‫اگه قبول نمیشدم به تئو خیلی حسودی میکردم چون اون جا بهترین دانشگاه پزشکی پاریسه‬

‫با دیدن اسمم تو لیست خشکم زد‬

‫چند بار اسممو خوندم تا مطمئن شم‬

‫!!!بابا_چیشد ارمیا؟‬

‫ارمیا _اینجا اسممو نوشته‬


‫!!این ینی منم قبول شدم؟‬

‫که تئو پرید کنارم و زل زد به لپ تاب‬

‫و محکم بؽلم کرد‬

‫تئو_آره اسکل قبول شدی‬


‫چرا خشکت زده‬

‫مامانو باباهم رضایت از چشماشون معلوم بود‬

‫ته دلم داشتم از خوشحالی میترکیدم ولی نمیتونستم مثله تئو بروز بدم و دور خونه عربده بکشم‬
‫بعد از تئو مامان بابا به نوبت بؽلم کردن و بهم تبریک گفتن‬

‫مامان بابای تئو هم همین طور‬

‫دوباره اسممو خوندم ارمیا دانشور‬

‫هنوز باورم نمیشد‬

‫تئو_رد دادیا ارمیا‬


‫!!اسمت اینجاس ینی قبول شدی چرا اینقدر چک میکنی؟؟‬

‫ارمیا_باورم نمیشه تئو‬


‫!؟؟‪ Angers‬ینی میریم‬

‫که تئو دستاشو کبوند به هم و گفت‬

‫تئو_آرههه االن فقط به اونجا فکر کن‬

‫باهم رفتیم تو حال پیشه بقیه که الیزا پرید بؽلم‬

‫الیزا_وایییی من یه دقیقه رفتم دشویی چقدر اتفاق افتاد‬


‫خوشحاااالم قبول شدی ارمیا و کنار لبمو محکم بوسید‬

‫دستمو گذاشتم دور کمرش تا وزنش از رو گردنم برداشتشه‬

‫ارمیا_مرسی عزیزم‬

‫تئو_منم قبول شدم پشمک‬


‫داداشتم مثال‬

‫که الیزا دستشو از دور گردن من برداشت و ازم جدا شد‬


‫رفت پیشه تئو و لپشو رو بوسید و بهش تبریک گفت‬

‫انگار تازه مؽزم از هنگی درومده بود و شروع کرد به سنجیدن مشکالت‬
‫خونه رو چیکار میکردیم‬
‫خرجو مخارجا‬
‫و خیلی چیزای دیگه‬
‫اونجا پاریس بود پایتخت فرانسه‬
‫فکر نکنم مخارجش مثله اینجا باشه‬

‫رو به بابا گفتم‬

‫!!ارمیا_بابا خونه پس چی؟؟‬


‫درسته دانشگاهمون دولتیه ولی بازم خرج داره‬

‫بابا با لبخند اطمینان بخشی گفت‬

‫بابا_ منو کریس(بابای تئو)قبال فکرشو کردیم‬

‫کریس_آره شما دوتا به فکر درستون باشید‬

‫مامان با ناراحتی گفت‬

‫مامان_من که دلم نمیاد بچمو بفرستم‬


‫همش نگرانشم‬

‫بابا دستشو گذاشت دور کمر مامان و با مهربونی گفت‬

‫بابا_خانومم پسرا بزرگ شدن به نظرم این مستقل شدن خیلی هم الزمه‬

‫جسی(مامان تئو)_آره آنا منم موافقم‬

‫تئو که تا االن ساکت بود باالخره بحرؾ اومد‬

‫تئو_حاال جدا از تنهایی‬


‫!!خونه میخریم یا میریم خوابگاه؟‬

‫کریس_من یک واحد کوچیک تو پاریس دارم اونجا خوبه بنظرم‬

‫!!تئو_واقعا؟؟‬
‫!!چقدره؟‬

‫کریس_کوچیکه یک خوابه ست‬


‫بابا_بنظرم اونجارو بفروش‬
‫!!منم پول میزارم یک واحد بزرگ تر بگیریم؟‬

‫که ما دوتا هم موافقت کردیم‬


‫این بحثا به ما ربطی نداشت مهم این بود که قبول شدیم‬

‫باید از بقیه بچه هام میپرسیدیم‬

‫باباها بحث میکردن و مامان هم از دوریه من میگفت و جسی سعی داشت آرومش کنه‬

‫مامان حق داشت من تنها بچش بودم و با اتفاق چند وقت پیش دیدش نسبت به همه چیز بد شده بود‬

‫!!تئو_بنظرت اون سه تا چیکار کردن؟‬

‫ارمیا_آنجال بنظرم یک جای خوب قبول شده‬


‫ولی از سوزیو مایکل توقعی نیست‬

‫که تئوهم حرفمو تایید کرد‬

‫تئو_آره منم همین نظرو دارم‬


‫!!یه قرار بزاریم؟‬

‫ارمیا_آره اگه چتراشونو وا نکن‬

‫که خندید و گوشیشو برداشت‬

‫به دینو نگاه کردم که گرم بازی کردن با الیزا بود‬

‫تو این مدتم دینو خیلی بهم وابسته شده بود‬

‫هرشب جاش رو تختم بود و هرکار میکردی پایین سرجاش نمیخوابید‬

‫منم مشکلی نداشتم‬


‫یه جوریی تو خونه برایی که تنها نباشم رفیق خوبی بود‬

‫‪#30‬‬

‫تئو قرارو گذاشت و اونام موافقت کردن بریم کافی شاپ‬


‫بعد ازین که حاضر شدیم از بقیه خدافظی کردیم و رفتیم بیرون‬

‫و دینو پشت سرم تا آخرپارس میکرد و میخواست ببرمش‬

‫ولی کافی شاپ جای سگ نبود‬

‫سوار ماشین شدیم و طبق معمول اول رفتیم دنبال سوزی‬

‫ایندفه برعکس همیشه اون انرژی رو نداشت‬

‫سوزی_سالم بچه ها‬

‫منو تئو هم سالم کردیم و باهاش دست دادیم‬

‫تئو راه افتاد و همونجور گفت‬

‫!!تئو_کجا قبول شدی که اینقدر پکری؟‬

‫سوزی_بقیه بچه ها که گفتن منم میگم‬


‫!!شما دوتا چی؟‬

‫ارمیا_منو تئو یک جا قبول شدیم‬


‫بقیشو با بچه ها میگیم‬

‫تا وقتی که برسیم کافی شاپ سوزی ساکت و آروم بیرونو نگاه میکرد‬

‫و این یعنی اصال حوصله کسیو نداره‬

‫بعد از چند دقیقه تئو پارک کرد و سه تایی پیاده شدیم‬

‫داخل کافی شاپ که رفتیم آنجال و مایکلم رسیده بودن‬

‫مایکل که مثله همیشه بیخیال بود و آنجالم هنوز نمیشد فهمید چجوره‬

‫نشستیم دور میز‬

‫!!تئو_خوب بچه ها چه عنی زدید؟‬


‫مایکل_من قبول نشدم کال‬
‫فکر کنم باید برم تو کارخونه بابا‬

‫و شروع کرد هرهرهر خندیدن‬

‫سوزی_من یه جای درپیت قبول شدم‬


‫ولی مامان میگه داؼون تر از دانشگاه من هست امیدوار باشم‬

‫و آهی کشید‬

‫دلم براش سوخت عادت نداشتم اینجوری ببینمش‬

‫منتظر زل زدیم به آنجال که گفت‬

‫آنجال_من چیزی نمیگم اول شما بگید‬

‫مایکل_به منم حتی نگفته هنوز‬

‫پاریس قبول شدیم ‪Angers‬تئو_منو ارمیا‬

‫که آنجال چشاش برقی زد‬


‫مایکل بیخیال قهوشو میخورد ولی تو چهره سوزی حسرت بیداد میکرد‬

‫آنجال_منم لب مرزی اونجا قبول شدم‬

‫با تعجب و یکم خوشحالی نگاش کردم‬

‫تئو با خوشحالی به آنجال تبریک گفت ولی من فقط با لبخند نگاش کردم‬

‫همیشه همین جور بود تو جمعشون من زیاد نقشی نداشتم ولی خوب دیگه اذیتم نمیشدم‬

‫مایکل_میدونستم توام یه خرخون مثله اون دوتایی‬

‫که تئو با خنده گفت‬

‫تئو_من شک دارم شمادوتا دو قلو باشید‬


‫هیچ وجه اشتراکی ندارید‬

‫اون سه تا باهم بحث میکردن و منو سوزی ساکت نگاشون میکردم‬

‫شروع کردم به خوردن قهوم که گوشیم زنگ زد‬

‫ارمیا_من برم یک لحظه‬

‫و از سر میز پاشدم‬

‫مامان بود‬
‫سریع تماسو وصل کردم‬

‫!!ارمیا_سالم مامان چیزی شده؟‬

‫مامان_سالم عزیزم‬
‫!!میخواستم بدونم ناهار میای یا نه؟‬

‫ارمیا_نمیدونم‬
‫با بچه ها بیرونیم ببینم برنامه ای ندارن‬

‫مامان_میخوای بگو دوستاتم بیان خونمون باهم ناهار بخورید‬

‫نگاهی بهشون انداختم که هنوز مشؽوله کل کل بودن و با تردید گفتم‬

‫ارمیا_اگه شما اذیت نمیشین باشه میگم بهشون‬

‫مامان_نه عزیزم چه اذیتی پس منتظرتونم‬

‫و گوشیو قطع کرد‬

‫رفتم سره جام که تئو اول ازهمه پرسید‬

‫!!تئو_کی بود؟‬

‫ارمیا_مامان بود دعوتتون کرد ناهار بیاین خونه ما‬

‫مایکل_اگه ؼذای ایرانی درست میکنن میایم‬


‫که تئو مشتاق گفت‬

‫تئو_آره بگو آنا خانوم ازون ؼذا سبزا درست کنه‬


‫!!اسمش چی بود؟‬

‫که با خنده اسمشو گفتم‬


‫منظورش قرمه سبزی بود‬

‫بقیه بچه هام موافقت کردن ولی سوزی گفت حالش خوب نیست و ترجیح میده بره خونه‬

‫موقع خدافظی تئو بؽلش کرد و گفت ؼصه نخوره‬


‫اون دانشگاهم جای بدی نیست‬

‫ولی فکر نکنم حرفاش تاثیر چندانی داشت‬

‫سوزی تاکسی گرفت و خودش رفت ه‬

‫و آنجال و مایکل هم دنبال ماشین ما راه افتادن‬

‫به خونه که رسیدیم با باز کردن در دینو پرید تو بؽلم‬

‫اینقدر با شدت بود که از پشت افتادم زمین‬

‫همین جور صورتمو لیس میزد و پارس میکرد‬

‫ارمیا_باشه پسر ببخشید نبردمت‬


‫منم دلم برات تنگ شده بود‬
‫دینو بسه خیسم کردی‬

‫و از خودم فاصلش دادم‬


‫زبونش بیرون بود و میخواست بازم شیطونی کنه‬

‫تئو اومد از روم بلندش کرد که با کینه زل زد به تئو‬

‫مایکل_چه هاسکیه نازی داری ارمیا‬

‫آنجال_چقدر بزرگه‬
‫ارمیا_آره فقط تئو حریفش میشه‬

‫باهم رفتیم تو خونه که مامان اومد به استقبالمون‬

‫آنجال و مایکلو به مامان معرفی کردم‬

‫و به تئو گفتم بچه هارو ببره باال تو اتاقم‬

‫رفتم تو آشپزخونه پیشه مامان و گفتم‬

‫!!ارمیا_مامان ؼذای ایرانی برای بچه ها درست میکنی؟‬

‫!!!مامان_آره عزیزم چی دوست دارن؟‬

‫ارمیا_تئو گفت قرمه سبزی‬


‫!!میتونی؟!! اذیت نمیشی؟‬

‫که با لبخنده مهربونی گفت‬

‫مامان_نه عزیزم برو به مهمونات برس‬

‫پیشونیشو بوسیدم که یکی از پشت زد پسه کلم‬

‫بابا_دفه آخرت باشه نزدیک زنم میشی‬

‫با خنده پشته سرمو مالوندم و گفتم‬

‫ارمیا_مستعمرت که نیست اینجوری میکنی مامانه منم هست‬

‫بابا_برو بچه پررو‬

‫و شروع کرد برام خطو نشون کشیدن‬

‫منم با خنده از آشپزخونه اومدم بیرون و رفتم تو اتاقم‬

‫تئو اتاقمو ماله خودش میدونست و رفته بود سره کمدم و لباسشو عوض کرده بود‬
‫ارمیا_من اونو میخواستم بپوشم‬

‫و به رکابیه تو تنش اشاره کردم‬

‫تئو بیخیال شونه ای باال انداخت و گفت‬

‫تئو_کلی لباس داری یچی دیگه بپوش‬

‫مایکل_چقدر تو رو داری تئو‬

‫آنجال هم ساکت مداالی شنامو نگاه میکرد‬

‫و چنتا عکسی که جدیدا گرفته بودم تو آتلیه‬

‫تو یکی از عکسام فقط شورت پام بود‬

‫و تو دلم به خودم لعنت فرستادم چرا اینو زدم به دیوار‬

‫‪#31‬‬

‫همون لحظه مایکل به عکسم اشاره کرد و گفت‬

‫مایکل_پسر عضله های پات خیلی توپه‬

‫آنجال_بخاطر شناس دیگه‬

‫ارمیا_آره آنجال درست میگه‬

‫طبق معمول که همیشه تو خونه لباس ندارم لباسمو دراوردم‬

‫و روبه تئو گفتم‬

‫ارمیا_تئو‬
‫مایکلو آنجالرو ببر پایین ازشون پذیرایی کن‬

‫که باشه ای گفت و با بچه ها رفت‬

‫اونا که رفتن شلوارمم عوض کردم‬


‫و رفتن پایین‬

‫بچه ها مثلی که با باباهم آشنا شده بودن و مشؽوله گپ زدن بودن‬

‫سینی شربتو از مامان گرفتم و خودم تعارؾ کردم‬

‫و نشستم رو مبل کنار تئو‬

‫!!مامان_آنجال تو کجا قبول شدی؟‬

‫آنجال_جای پسرتون‬

‫که مامان با روی خوش گفت‬

‫مامان_چقدر عالی‬
‫!!پس حتما مایکلم همونجاس؟‬

‫که زدیم زیر خنده‬

‫تئو همونجور که میخندید گفت‬

‫تئو_اینا فقط خواهر برادرن هیچ وجه اشتراک دیگه ای ندارن‬


‫مایکل اصن دانشگاه قبول نشده‬

‫و دوباره زد زیر خنده‬

‫مایکل یکی زد پس کله تئو و چشم ؼره رفت‬

‫که دیگه بحث ادامه پیدا نکرد‬

‫مامان گفت میره از ؼذا خبر بگیره و آنجال هم گفت همراهش میره و با مامان رفتن تو آشپزخونه‬

‫بابا درباره شؽل پدره مایکل پرسید باهاش مشؽوله حرؾ زدن درباره کارخونه باباش شد‬

‫تئو هم گاهی تو بحثشون دخالت میکرد‬


‫تا موقع ناهار به همین منوال گذشت که مامان صدامون زد و گفت ؼذا حاضره‬

‫تئو با دیدن قرمه سبزیا چشاش برق زد‬

‫مایکل_چه بویی داره به به‬

‫آنجال_به نظر منم خیلی خوش مزست‬

‫باباهم از خانومش تشکر کرد‬

‫رفتم ظرؾ ؼذای دینو رو پر کردم براش و صداش زدم‬

‫که با استخونش اومد تو آشپزخونه‬

‫اونم مثلی که خیلی گشنش بود چون بدونه بازی گوشی شروع کرد به خوردن‬

‫همه سره میز از دست پخت مامان تعریؾ میکردن و میگفتن خیلی عالیه‬

‫و مایکل اینقدر خورد که دیگه جا برا نفس کشیدن نداشت‬

‫بعد ناهار مایکلو آنجال کلی تشکر کردن و رفتن‬

‫ولی منو تئو هم رفتیم تو اتاقم‬

‫دینو که میدونست با وجود تئو جاش تو بؽلم نیس رفت پایین تخت خوابید‬

‫و تئو هم رو تخت دراز کشید و سرشو کرد تو گوشیش‬

‫ولی من خسته نبودم‬

‫کتابی که تازه شروع به خوندنش کرده بودمو برداشتم و مشؽول شدم‬

‫امروز روز فوق العاده ای بود و از فردا باید دنبال کارایه دانشگاه میبودیم‬

‫_‪_._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._.‬‬

‫هواپیما از زمین بلند شد و من فقط گریه های مامان تو یادم بود‬


‫نمیدونم چرا اینقدر بی قراری میکرد انگار دارم برا همیشه میرم‬
‫شایدم باید بهش حق بدم‬
‫گرچه خودمم دلم براشون تنگ میشه‬

‫تئو_ناراحت نباش ارمیا‬


‫عادت میکنن‬

‫اوهومی گفتم و صندلیو خوابوندن‬

‫هنسفری گذاشتم تو گوشم و فکرم رفت سمت این چند هفته ای که گذشت‬

‫همه چی خیلی زود اتفاق افتاد و کارای کالج جور شد‬

‫یک خونه تو پاریس نزدیک کالج گرفتیم و اسم نویسیو همه چی هم انجام شد‬

‫حتی انتخاب واحدم کردیم‬

‫االنم داشتیم میرفتیم یه شهر دیگه ای که هیچ شناختی ازش نداشتیم‬

‫بابای تئو برای اینکه دانشگاه قبول شده یه فراریه قرمز براش گرفت‬

‫و بابای منم پوله ماشینی که میخواست بگیره رو ریخت به کارتم تا باهاش هرکار میخوام بکنم‬

‫تئو میگفت ماشینه اون هست و دیگه الزم نیست من بخرم‬

‫منم حرفشو قبول کردم‬

‫چشامو بسته بودم و تو فکر بودم که یکی صدام کرد‬

‫!!جناب دانشور؟_‬

‫چشامو باز کردم و سرجام نشستم‬


‫که دیدم مهمانداره‬

‫!!ارمیا_بفرمایید؟‬

‫مهماندار_سگتون خیلی پارس میکنه برید ببینید شاید مشکلی داشته باشه‬
‫دینو رو اصال دلم نمیمومد بزارم پیشه مامان برای همین باخودم آوردمش‬

‫االنم قسمت حیوونا بود‬

‫از جام بلند شدم و تئو هم هی ؼر میزد چرا آوردیشو این حرفا‬

‫دنبال مهماندار رفتم‬

‫به قسمت حیوونا که رسیدیم صدای پارس دینو تو کله فضا میپیچید‬

‫هم صداش کردم ساکت شد‬

‫!!ارمیا_دینو مگه قرار نبود پسر خوبی باشی؟‬

‫نشستم جلوی قفسش و درشو باز کردم که پرید بؽلم‬

‫آروم نازش کردم و سرشو بوسیدم‬

‫!!ارمیا_باید ساکت باشی تا برسیم خونه باشه؟‬

‫که صورتمو لیس زد‬

‫مهماندار_چقدر بهتون وابسته است‬

‫با لبخند نگاش کردم و گفتم‬

‫ارمیا_منم خیلی دوسش دارم‬

‫و بعد از چند ثانیه ادامه دادم‬

‫!!ارمیا_میشه بیارمش جای خودم؟‬

‫مهماندار_اگه سر صدا نکنه و شلوغ نباشه مشکلی نداره‬


‫چون نیم ساعت دیگه میرسیم پاریس‬

‫!!ارمیا_باشه پسر خوبی میشه مگه نه؟‬

‫که پارس کرد‬


‫بؽلش کردم و رفتیم ازون قسمت بیرون‬

‫تئو با دیدن دینو اخم کرد و گفت‬

‫!!تئو_چرا آوردیش؟؟‬

‫نشستم رو صندلی‬

‫ارمیا_اونجا خیلی بی تابی میکرد اجازه گرفتم پیش خودم باشه‬

‫که سری تکون داد و چیزی نگفت‬

‫رو صندلی دراز کشیدم و دینو سرشو گذاشت رو قفسه سینم‬

‫سرشو ناز کردم اونم چشاشو بست‬

‫دوباره هنسفری گذاشتم تو گوشم و آهنگو پلی کردم‬

‫‪#32‬‬

‫همونجور که مهماندار گفت نیم ساعت بعد رسیدیم‬

‫از پله های هواپیما پایین اومدیم‬


‫از ما خوشحال تر دینو بود و یک جا بند نمیشد‬

‫رفتیم قسمت وسایال و ساکامونو گرفتیم‬

‫خیلی زیاد بود وسایلمون با اینکه کلی ازشون فاکتور گرفته بودیم‬

‫پاریس شهر بزرگی بود و احساس ؼریبی میکردم‬

‫جفتمون ساکت بودیم و درو ورو نگاه میکردیم‬

‫از فرودگاه که بیرون اومدیم تاکسی گرفتیم‬

‫و آدرسه خونمونو بهش دادیم‬


‫هنوز ماشینه تئو رو نیاورده بودن و مجبور بودیم تاکسی بگیریم‬

‫تئو_یه حسی دارم ارمیا‬

‫ارمیا_فکر کنم طبیعیه چون منم همین جورم‬

‫پنجره رو دادم پایین و بیرونو نگاه کردم‬

‫واقعا قشنگ بود و آدم ازین همه جنبو جوش به وجد میومد‬

‫دینو سرشو از پنجره بیرون کرد و زبونشم دراورد‬

‫فکر کنم اون از همه بیشتر داشت حال میکرد‬

‫بعد از ده دقیقه ماشین نگه داشت‬

‫کرایه رو حساب کردیم و ساکارو پایین آوردیم‬

‫تئو به یه آپارتمان اشاره کرد و گفت‬

‫تئو_اینه‬
‫طبقه سوم‬

‫با کلید درو باز کرد و با کمک هم وسایلو بردیم باال‬

‫تئو قبال اینجارو دیده بود ولی من دفعه اولم بود‬

‫دره آپارتمانم باز کرد و رفتیم داخل‬

‫به خونه مبله روبه روم نگاه کردم‬

‫خیلی شیک بود‬

‫!!تئو_چطوره؟‬

‫ارمیا_خیلی قشنگه‬

‫تئو_آره منم خیلی خوشم اومد‬


‫خوبیش اینه مبلس‬

‫اوهومی گفتم و وسایلو کشیدم سمت اتاقا‬

‫!!ارمیا_خوب کدوم اتاق ماله من؟‬

‫تئو_فرقی نداره‬
‫یکی دکورش مشکیه یکی هم سورمه ای‬

‫ارمیا_مشکیه ماله من‬

‫و اولین درو باز کردم همون اتاقه بود‬

‫از اتاق خودمم شیک تر بود‬

‫دینو اومد تو اتاق و شروع کرد به گشتن‬

‫تئو هم رفت وسایلشو بزاره تو اتاق‬

‫لباسامو دراوردم و یک شلوارک پام کردم و شروع کردم به چیدن وسایلم‬

‫کارام یک ساعتی طول کشید ولی دیگه اتاقم کامل شده بود‬

‫قاب عکسی که منو مامانو بابا توش بودیمو گذاشتم رو میز مطالعم و به صورت خندون مامان نگاهی انداختم‬

‫دلم براش تنگ شده بود‬

‫تئو_کاره من تموم شد‬

‫و لبخند دندون نمایی زد‬

‫!!ارمیا_گشنت نیست؟‬

‫دستی رو شکمش کشید و به صورت ناله وار گفت‬

‫تئو_چراااا خیلی‬

‫رفتم سمت یخچال توش خوراکی بود‬


‫تئو_اینا کاره باباس‬
‫!!یاد داری چیزی درست کنی؟‬

‫ارمیا_آره سوسیس تخم مرؼو که همه یاد دارن‬

‫تئو نشست رو اپن و چهار زانو زد‬

‫تئو_ارمیا از هفته دیگه دانشگاس‬

‫همونجور که سوسیارو خورد میکردم گفتم‬

‫!ارمیا_خوب؟؟‬

‫تئو_میدونی که شروع بشه فقط باید درس بخونیم‬


‫میای امشب بریم یکی ازین کلوپا یکم خوش بگذرونیم‬

‫سرمو آوردم باال و مشکوک نگاش کردم‬

‫!!ارمیا_چیکار کنیم مثال؟‬

‫تئو_ذهنت اون سمتا نره‬


‫منظورم دختر بازی نیست بریم مشروب بخوریم‬

‫بدم نمیومد برم تئو هم منتظر نگام میکرد‬

‫ارمیا_باشه بریم‬

‫ایولی گفت و از اپن پرید پایین‬

‫چنتا نون از یخچال دراوردم و ماهیتابه رو گذاشتم رو میز‬

‫ارمیا_تئو میزو بچین تا وقته من برای دینو ؼذا ببرم طفلی خیلی گشنشه‬

‫رفتم تو اتاق و ظرؾ ؼذاشو پر کردم‬

‫دینو هم منتظر تو آشپزخونه نشسته بود‬


‫ظرفشو گذاشتم جلوش که بدون معطلی شروع کرد به خوردن‬

‫آروم سرشو ناز کردم‬

‫و رفتم نشستم سر میز‬

‫تئو داشت دو لپی میخورد‬

‫تئو_چقدر خوشمزست‬

‫که نوش جانی گفتم‬

‫ارمیا_راستی آنجال چیکار میکنه برا خونه‬

‫همونجور که دهنش پر بود جواب داد‬

‫تئو_بهم گفت که میره خونه خالش اگه برنامش عوض نشده باشه‬

‫ارمیا_آها خوبه‬

‫تئو مشکوک نگام کرد و گفت‬

‫!!!تئو_حاال چرا پرسیدی ؟‬

‫ارمیا_همین جوری‬
‫تو رو ؼذا تمرکز کن و به لپای پرش اشاره کردم‬

‫‪#33‬‬

‫بعد ناهار لپ تابمو دراوردم و رفتم تو نت گشتم‬

‫دوست داشتم بیشتر درباره پاریس بدونم‬

‫تئوام با گوشیش دنبال کلوپ بود و معتقد بود باید امشبو بترکونیم‬

‫دلم میخواست یک باشگاه خوب ثبت نام کنم و شنارو ادامه بدم‬
‫فکر کنم آنجال بیشتر از ما سردر میاورد چون خالش اینجا بوده و حتما اینجارو یکم میشناسه‬

‫ارمیا_تئو شماره آنجال رو بده‬

‫!تئو_چی؟؟‬
‫!شمارشو برای چی میخوای؟؟‬

‫همونجور که مشؽوله گشتن بودم گفتم‬

‫ارمیا_خوب داشتم فکر میکردم بهتره یکم بیشتر پاریسو بشناسیم‬


‫فکر کنم آنجال بیشتر از ما حالیش باشه‬

‫تئو با لحنی شاکی گفت‬

‫هم انجام میده نیازی به آنجال نیست ‪ GPS‬تئو_این کارو‬

‫با تعجب برگشتم سمتش و گفتم‬

‫!ارمیا_حرفه بدی زدم که اینجور ناراحت شدی؟؟‬

‫که کالفه از رو تختم پاشد و رفت از اتاق بیرون‬

‫رو به دینو که تو چرت بود گفتم‬

‫!!ارمیا_حرؾ بدی زدم؟‬

‫که با چشای نیمه بازش نگام کرد و دوباره چشاشو بست‬

‫تئو تا شب تو اتاقش بود و دلیل این رفتارشو اصال نمیفهمیدم‬

‫از آنجال که میگفتم کال بهم میریخت‬


‫ظهری ام که دربارش پرسیدم همچین رفتار مشابهی داشت ولی خوب به تندی ایندفه نبود‬

‫دینو تو خونه حسابی حوصلش سر رفته بود و من تو این فکر بودم بریم کلوپ پیشه کی بزارمش‬

‫رفتم دم اتاق تئو و در زدم‬

‫تئو_بیا تو‬
‫درو باز کردم که اول دینو پرید داخل اتاق‬

‫بهش نگاهی کردم‬

‫لخت رو تختش دراز کشیده بود و موهای خیسش نشون میداد رفته حموم‬

‫!!ارمیا_میای بریم بیرون یکم پیاده روی؟‬

‫!!تئو_کلوپ پس چی؟‬

‫نشستم کنارش رو تخت و گوشیشو ازش گرفتم‬


‫تو اینستا بود‬

‫همونجور که تو گوشیش میچرخیدم گفتم‬

‫ارمیا_یه روز دیگه بریم االن به نظرم هوای بیرون خیلی خوبه‬

‫باشه ای گفت و از جاش پاشد‬

‫!!ارمیا_برم حاضرشم؟‬

‫که سری تکون داد‬

‫گوشیشو انداختم رو تختش رفتم تو اتاقم لباسامو عوض کردم‬

‫ارمیا_دینووو بدو بیا میخوایم بریم بیرون‬

‫که بدو بدو خودشو رسوند و زبونه گندشو انداخت بیرون‬

‫قالدشو وصل کردم‬

‫ارمیا_بدون قالده نمیتونم کنترلت کنم‬

‫تئو هم حاضر دمه در اتاقم واستاده بود و نگام میکرد‬

‫نمیدونم من فاز برداشته بودم یا رفتاره تئو تؽییر کرده بود‬


‫حتی نگاهشم یه جوری بود‬

‫اصال نمیتونستم برا خودم معنی کنم این رفتاراشو‬

‫افکار پراکندمو فرستادم عقب مؽزم و از جام بلند شدم‬

‫ارمیا_بریم‬

‫و از خونه رفتیم بیرون و سوار آسانسور شدیم‬

‫تئو_خونمون از برج ایفل فاصله چندانی نداره‬


‫!!میخوای بریم؟‬

‫!ارمیا_واقعا؟؟‬
‫!!از کجا فهمیدی؟‬

‫‪_GPS‬تئو‬

‫آهانی گفتم و دره خونه رو بستم‬

‫و پیاده راه افتادیم سمت برج‬

‫اینجا شباش از روزاش قشنگ تر بود‬

‫در کل من عاشقه شب بودم و هرجایی به نظرم شبش قشنگ تره‬

‫دینو با کنجکاوی دورو اطرافشو نگاه میکرد و دمش یک لحظه از حرکت وانمیستاد‬

‫بعد از بیست دقیقه به برج رسیدیم‬

‫اینجا واقعا قشنگ بود و آدم دوست داشت ساعت ها نگاه کنه‬

‫جفتمون ساکت بودیم‬

‫خیابونای اطراؾ برج پر رفتو آمد بود‬

‫داخل یکی از فضاهای سبز کنار برج نشستیم و من قالده دینو رو باز کردم‬
‫شروع کرد به ورجو ورجه کردن‬

‫تئو_بابت رفتار ظهرم عذر میخوام‬


‫بزار بپای فشار عصبی‬

‫!!ارمیا_فشار عصبی؟‬

‫دستشو کرد تو موهاش‬

‫تئو_آره‬
‫خوب این شهر هنوز ؼریبس برام و این مستقل بودن تو یه شهر ؼریبه‬
‫یه حسه بدی به آدم میده‬
‫طول میکشه عادت کنم‬

‫سر تکون دادم و گفتم‬

‫ارمیا_درکت میکنم‬

‫نیم ساعتی اونجا نشستیم و تصمیم گرفتیم برای شام چیزی بگیریم و بعد بریم خونه‬

‫سر راه از فست فودی دوتا پیتزا گرفتیم و من شمارشو برداشتم تا بتونم باز سفارش بدم‬

‫باید یه فکری برای ناهارو شام میکردیم نمیشد همش فست فود خورد‬

‫تئو برگشتنا حالش خیلی بهتر شده بود و دیگه ازون حالت سکوت درومده بود‬

‫تمام مسیر برگشتو چرتو پرت گفت و خندوندم‬

‫منم دهن به دهنش میکردم و گاهی جوابشو میدادم‬

‫کال اینجوری که یه دم حرؾ میزدو بیشتر دوست داشتم و کم کم خودمم داشتم شبیهش میشدم‬

‫‪#34‬‬

‫‪_._._._._._._._._._._.‬تئو‪_._._._._._._._._._._._.‬‬

‫امروز قرار بود با آنجال بریم کتابای درسیمونو بگیریم‬


‫خوبیش این بود که ماشینمو آورده بودن و دیگه برای رفتو آمد راحت بودیم‬

‫ارمیا بعد از کلی صحبت با دینو راضیش کرد که تو خونه بمونه‬

‫آخر سرم بوسیدش و ازش عذرخواهی کرد‬

‫رفتیم سوار ماشین شدیم که با ناراحتی گفت‬

‫ارمیا_نمیدونم موقع درسا دینو رو چیکار کنم‬

‫تئو_میخوای ردش کن بره‬

‫ارمیا_اصال فکرشم نکن این کادوی مامانمه و خیلی برام عزیزه‬

‫شونه ای باال انداختم و چیزی نگفتم‬

‫گوشیمو روشن کردم ‪ GPS‬از پارکینگ اومدم بیرون و‬

‫تئو_خوب حاال که هیچ جارو یاد نداریم باید اینجوری تردد کنیم‬

‫آدرسه خونه خاله آنجال رو زدم و دادم دست ارمیا گوشیو‬

‫تئو_بگو کجاها بپیچم‬

‫که سری تکون داد و با دقت زل زد بگوشی‬

‫همیشه سعی داشت تو هرچیزی بهترین عملکردو داشته باشه حاال فرقی نداشت کاری که بهش میگن چی باشه‬

‫اصال حسه خوبی نداشتم که آنجال میخواد بیاد‬


‫نمیدونم چرا اینطوری شده بودم‬

‫بعد از پنج دقیقه روبه روی خونه مورد نظر نگه داشتم‬

‫گوشیو از دست ارمیا گرفتم و زنگ زدم به آنجال‬

‫!!آنجال_کجایین شما؟‬

‫تئو_جلو در خونتون بیا پایین‬


‫که بالفاصله در خونشون باز شد و آنجال اومد بیرون‬

‫با تعجب این ور اون ورو نگاه میکرد و دنبال ماشینم بود‬

‫!!آنجال_مسخرم کردی تئو؟‬

‫که گوشیو قطع کردم و سقؾ ماشینو برداشتم‬

‫آنجالم با دهن باز به فراریه خوشگلم نگاه میکرد‬

‫تئو_کادوی ددی برای موفقیت های بی پایانم‬


‫بیا باال دیگه‬

‫با لبخند اومد جلو و گفت‬

‫آنجال_واو چه الکچریه ددی‬

‫و با منو ارمیا دست داد‬

‫ارمیا_خوب آنجال کجا بریم برای کتاب‬

‫همونجور که عینک آفتابیشو درست میکرد گفت‬

‫آنجال_مستقیم برو تا بهت بگم‬

‫که ماشینو روشن کردم و راه افتادم‬

‫طول مسیر از اتفاقایی که افتاده تعریؾ میکرد‬

‫میگفت مایکل اصال براش مهم نیست و پیشه بابا تو کارخونه ست‬
‫گفت سوزی حالش بهتر شده و با این موضوع کنار اومده‬

‫تا وقتی که برسیم آنجال یه بند حرؾ میزد و جای تعجب این بود که ارمیا با اشتیاق گوش میداد‬

‫آنجال_همینجاس نگه دار‬

‫ماشینو نگه داشتم و به پاساژ بزرگ روبه روم نگاهی انداختم‬


‫باالی پاساژ بزرگ به فرانسوی نوشته بود کتاب‬

‫ارمیا_چه خفن‬

‫آنجال_آره اینجا هرکتابی که بخوای داره به هر زبونی و در هرموردی فرقی نمیکنه‬

‫از ماشین پیاده شدیم و رفتیم سمت پاساژ‬

‫همه جاش نام گذاری شده بود و قسمتای مختلفی داشت‬

‫بعد از کلی گشتن کتابایه مورد نظرمونو گرفتیم و ارمیا یک کتاب ؼیردرسی هم برای خودش گرفت‬

‫بعد ازین که خریدامونو کردیم از پاساژ بیرون اومدیم‬

‫!!آنجال_ارمیا کتابی که ؼیر درسی گرفتی چیه؟‬

‫ارمیا_آشپزی‬

‫پوکر فیس نگاش کردم و آنجال با تعجب گفت‬

‫!!آنجال_وا برای چی؟‬

‫!!تئو_اینقدر به آشپزی عالقه داری؟‬

‫!!ارمیا_توقع نداری که همش زنگ بزنیم فست فود بخوریم؟؟‬

‫که آهانی گفتم و جفتمون ساکت شدیم‬

‫اصال فکر اونجاشو نکرده بودم‬

‫جلوی در خونه آنجال نگه داشتم‬

‫!!آنجال_ناهار نمیاین خونه خالم؟؟‬


‫مشکلی نداره هااا‬

‫تئو_ممنون آنجال‬
‫میخوایم بریم یکم کار داریم‬
‫ارمیا_آره میخوایم باشگاه ثبت نام کنیم یکمم خرید کنیم‬

‫که از ماشین پیاده شد و با ناز خدافظی کرد و رفت‬

‫منم ماشینو روشن کردم و به سمت باشگاه راه افتادم‬

‫نمیدونم امروز چرا به نظرم آنجال اینقدر عشوه میومد‬


‫شایدم بازم من هنگ کردم‬

‫تئو_بیخیال اصال‬

‫که ارمیا با تعجب نگام کرد‬

‫!!ارمیا_چیو بیخیال؟‬

‫!!تئو_ها؟؟‬

‫ارمیا_جدیدا با خودتم حرؾ میزنی‬

‫و با تعجب زل زد بهم‬

‫نفس عمیقی کشیدم و هیچی نگفتم‬

‫اونم زیاد پیگیر نشد‬

‫‪#35‬‬
‫‪_._._._._._._._._._._._._.‬ارمیا‪_._._._._._._._._._._.‬‬

‫بعد ازین که ثبت نام و خریدا انجام شد رفتیم سمت خونه‬

‫تئو ماشینو پارک کرد و با کمک هم خریدا رو بردیم باال‬

‫هم دره خونه رو باز کردم دینو شروع کرد به پارس کردن و بدو بدو خودشو رسوند بهم‬

‫ارمیا_اووو دینو بسه ساکت باش االن همسایه ها شاکی میشن‬

‫که ساکت نشست و مشتاق زل زد بهم‬


‫تئو_چی میخوای درست کنی حاال‬

‫همونجور که وسایلو میزاشتم رو اپن گفتم‬

‫ارمیا_باید کتابو نگاه کنم‬


‫یچی درست میکنم باالخره‬

‫سوسیسی که برای دینو گرفته بودمو برداشتم و نشستم کنارش‬

‫ارمیا_چون پسر خوبی بودی و موندی تو خونه برات جایزه گرفتم‬

‫و سوسیسو دادم بهش که خوشحال ازم گرفت‬

‫سرشو ناز کردم و ازم جام بلند شدم‬

‫تئو_انگار بچته‬

‫چپ چپ نگاش کردم‬

‫ارمیا_دوسش دارم همین‬

‫و بعد از یکم مکث ادامه دادم‬

‫ارمیا_لباسامو عوض کنم میام‬

‫و کتابارو برداشتم و رفتم تو اتاقم‬

‫لباسمو دراوردم و شلوارمو بایه شرت پاچه دار عوض کردم‬

‫کتابه آشپزیو برداشتم و رفتم بیرون‬

‫گذاشتمش رو میز و شروع کردم به خوندن فهرست‬


‫اسما یکی از یکی عجق وجق تر‬

‫شانسی یک صفحه رو باز کردم که دیدم تئو هم کنارمه‬

‫تئو_به کشتن ندیمون‬


‫برگشتم نگاش کردم‬
‫که خیلی فیس تو فیس شدیم‬

‫برایی که کم نیارم صورتمو تو همون فاصله نگه داشتم و گفتم‬

‫ارمیا_نترس یچی درست کنم کفت ببره‬

‫ابروهاشو باال انداخت و با شیطنت گفت‬

‫تئو_خانوم خونه شدی ها‬

‫که پریدم سمتش تا بزنمش‬

‫همونجور که فرار میکرد میخندید‬

‫تهدید وار گفتم‬

‫ارمیا_همون حقته شبانه روز فست فود بخوری بدبخت‬

‫که برام ادا اصول دروارد‬


‫بیخیالش شدم و نگاهی به اسم ؼذا انداختم کسوله‬
‫این دیگه چه اسمیه‬

‫قیافش که بد نبود‬

‫مواد مورد نیازشم چیزای آدم واری بود‬

‫طبق دستور کارایی که گفته بود و انجام دادم‬


‫گوشت اردک از کجام میاوردم‬

‫بجای گوشت اردک گوشت مرغ انداختم‬

‫تئو جلو تلوزیون نشسته بود و دینو هی به پرو پاش میپیچید تا باهاش بازی کنه‬

‫استخونش تو دهنش بود و هی مینداخت جلوی تئو‬

‫تئو_دینو برو اون ور مسابقات بوکسه‬


‫که پارس کرد و نا امید اومد پیشه من‬

‫سرشو ناز کردم و ؼذارو بار گذاشتم‬

‫نیم ساعت دیگه حاضر میشد‬

‫رفتم کنار تئو نشستم که با دقت زل زده بود به تلوزیون و مسابقه رو نگاه میکرد‬

‫!!تئو_تموم شد؟‬

‫ارمیا_آره‬
‫یکم دیگه حاضره‬
‫خداکنه چیز خوبی دربیاد‬

‫تئو_بد مزه هم شد اشکالی نداره فداسرت‬

‫نشستم تلوزیون نگاه کردم تا نیم ساعت بگذره‬

‫بعد از نیم ساعت رفتم سرؼذا که بوی خوبی بلند شد‬

‫ارمیا_تئوووو بیا ببین چی درست کردم‬

‫اومد کنارم واستاد و با دیدن ؼذا چشاش برقی زد‬

‫تئو_دمت گرم‬

‫لبخند دندون نمایی زدم و باهم میزو آماده کردیم‬

‫ؼذای دینو رو هم گذاشتم تو ظرؾ ؼذاش‬

‫عادت داشت باما چیزی بخوره‬

‫سره میزنشستم که تئو برام ؼذا کشید و گذاشت جلوم‬

‫اولین قاشقو که گذاشتم دهنم چشام گرد شد‬

‫ارمیا_این چرا این مزه ای شده‬


‫تئو_ کو ببینم‬

‫و شروع کرد تند تند خوردن‬

‫ارمیا_قرار بود تست کنی فقط‬

‫!!تئو_ارمیا این مزش عجیب نیست؟‬

‫ارمیا_بجای گوشت اردک مرغ ریختم‬


‫!!مشکلی به وجود میاد؟‬

‫که با چشایه گرد نگام کرد و دویید تو دشویی‬

‫ارمیا_تئوووو چت شد بابا جفتشون پرنده ان چه فرقی میکنه‬

‫دینو هم با کنجکاوی مارو نگاه میکرد‬

‫تئو اومد تو آشپزخونه و ظرفارو با قابلمه ریخت تو سینک‬

‫تئو_کاش من جای دینو بودم‬


‫!!این چه کوفتی بودی ریختی تو حلقم؟‬

‫ارمیا_خودت تند تند خوردی‬


‫تقصیر خودته‬

‫که دوباره دویید تو دست شویی‬

‫گوشیمو دراوردم و تو گوگل دست پختشو زدم‬

‫بعد از یکم خوندن یه نهههههه بلند گفتم‬

‫که تئو از دستشویی داد زد‬

‫!!تئو_نفسایه آخرمه؟‬

‫ارمیا_تا حدودی‬
‫اینجا گفته مخلوط این مواد با مرغ نمیسازه تاکید کرده نخورید‬
‫که صدای عربدش اومد‬

‫تئو_میکشمت ارمیاااااا‬

‫با ترسو خنده نگاهی به دست شویی انداختم که حمله کرد سمتم‬

‫ارمیا_تئو یکم منطقی فکر کن منو بکشی کسی دیگه نیست برات ؼذا درست کنه‬

‫تئو_هدفمم همینه که کسی نباشه‬


‫الشی این چی بود درست کردی‬

‫و دوباره رفت تو دستشویی‬

‫که قهقه ای زدم‬

‫!!ارمیا_اسهال شدی؟؟‬

‫که باز صدای دادو فوش اومد که همش تهدید بود‬

‫با خنده میزو جمع کردم و زنگ زدم فست فودی‬


‫و تئو هم تا میتونست فوش میداد‬

‫‪#36‬‬

‫تئو تا شب یه پاش تو دشویی بود یه پاش تو اتاقش‬

‫سر شب که حالش بهتر شد رفت رو مخم که بریم کلوپ بریم کلوپ‬

‫منم چون ظهری زهرمار داده بودم به خوردش قبول کردم‬

‫بازم دینو رو تنها گذاشتم تو خونه‬


‫ولی قبلش ظرؾ ؼذاشو پرکردم و گفتم زود برمیگردم‬

‫جلوی کلوپ پارک کرد‬


‫رو زیرو رو میکرد گفت ‪ GPS‬همونجور که سرش تو گوشیش بود و‬

‫تئو_همین جاس فکر کنم‬


‫ارمیا_خوب پیاده شو دیگه‬

‫که باشه ای گفت و باهم پیاده شدیم‬

‫با ورودمون بوی سیگارو الکل خورد تو صورتم‬

‫صدای آهنگ بلند بود همه وسط میرقصیدن‬

‫تئو دستمو گرفت و گفت‬

‫تئو_اینجا خیلی خر تو خره مواظب باش‬

‫باهم رفتیم جلو و کنار بار رو صندلی نشستیم‬

‫تئو دوتا ودکا سفارش داد و بالبخند زل زد بهم‬

‫تئو_امشب میخوام بترکونم‬

‫خدمتکاره پیکامونو جلوم گذاشت و رفت‬

‫پیکو دستش گرفت و یک نفس نصفشو خورد‬

‫منم آروم آروم میخوردم‬

‫ظرفیتم زیاد باال نبود ولی خوب همیشه حدو مرز خودمو میدونستم‬

‫دخترای لوند و خوشگل زیاد بودن که مشتاق به ما نگاه میکردن‬

‫البته اینا دیگه شؽلشون معلوم بود و هیچ اشتیاقی به رابطه باهاشون نداشتم‬

‫احساس میکردم اینقدر دسته اینو اون بودن نجسن‬

‫تئو پیک دومو سومو سفارش داد‬

‫ارمیا_تئو مست نکنی‬

‫همونجور که چنتا از دکمه های لباسشو باز میکرد گفت‬


‫تئو_ارمیا ضدحال نباش یک امشبه فقط دو روز دیگه دانشگاه شروع میشه باید بکوب بخونیم‬

‫خوب یه جورایی هم راست میگفت‬

‫سری تکون دادم‬

‫ارمیا_باشه پس عواقبشم پای خودت‬

‫که هومیییی گفت و پیک چهارمو خورد‬

‫دستمو کشید و گفت‬

‫تئو_بریم برقصیم‬

‫ارمیا_دختر پسرا باهم میرن مادوتا بریم وسط فکر دیگه میکنه‬

‫تئو_کونه لقشون امشب خیلی ساز مخالؾ زدی‬

‫از جام پاشدم و دیگه سعی کردن مخالفت نکنم‬

‫رفتیم وسط پیست‬

‫آروم خودمو تکون میدادم و از چشای تئو میشد فهمید که اوعضاع درستی نداره‬

‫بعد از یکم رقصیدن جفتمون گرممون شده بود‬

‫تئو رفت سمت بار و باز سفارش داد‬

‫دیگه چیزی نگفتم چون حرفاش تقریبا قانعم کرده بود‬

‫بعد از نیم ساعت خوب که خوردو رقصید راضی شد بریم‬

‫اصال حالش خوب نبود‬

‫سوییچو ازش گرفتم تا خودم بشینم پشت فرمون‬

‫خوبوندمش صندلی کناریم و نشستم تو ماشین‬


‫گوشیم حرکت کردم ‪ GPS‬استارت زدم و طبق‬

‫بعد از کلی کورمال کورمال رفتن به خونه رسیدیم‬

‫ماشینو بردم داخل‬

‫به تئو نگاهی انداختم که دیدم تقریبا خوابه‬

‫ارمیا_تئو پاشو بریم تو خونه بخواب‬

‫تئو_همین جا خوبه تو برو‬

‫ارمیا_پاشو خرس گنده‬

‫و بزور بلندش کردم‬

‫تا برسیم به در واحد کله هیکلش رو من بود‬

‫درو باز کردم که صدای دینو نیومد‬

‫نگاه کردم دیدم رو کاناپه خوابیده‬

‫خوبه باز از صدای پارساش راحت بودم‬

‫به سختی هیکله سنگینشو بردم تو اتاقش و پرتش کردم رو تختش‬

‫خواستم برم دستمو محکم گرفت و گفت‬

‫تئو_بیا پیشم بخواب ارمیا‬

‫از تعجب چشام داشت از حدقه درمیومد‬

‫ارمیا_تئو چرا چرتو پرت میگی‬


‫بخواب اذیت نکن‬

‫دستمو محکم کشید که پرت شدم روتخت‬


‫تئو_من از دینو کمتر نیستم که اینجوری میکنی‬

‫و محکم بؽلم کرد‬

‫دستو پا زدم تا از بؽلش بیام بیرون‬

‫کوره آتیش بود از گرما‬

‫ارمیا_تئو بس کن این کاراتو بزار برم سرجام‬

‫که محکم تر فشارم داد‬

‫المصب زوره خرس داشت و هرکار میکردم بدتر میشد‬

‫مثله مرداب بود هرچی بیشتر دستو پا میزدم بیشتر میرفتم توش‬

‫داشتم حرؾ میزدم تا قانعشه و ولم کنه که یهو سرشو کرد تو گردنم‬

‫دهنم که بسته شد هیچ نفسمم بند اومد‬

‫به گردنم کسی دست میزد تقریبا فلج میشدم‬

‫چه برسه که کسی بخواد توش نفس بکشه‬

‫اونم تئو که نفساش آتیش بود‬

‫کم کم منم داشتم داغ میشدم‬

‫و نفسای داؼش میخورد تو گوی گردنم‬

‫بایه لحنه خواهش واری گفت‬

‫تئو_توروخدا بخواب‬

‫اینقدر التماسی بود که چیزی نگفتم‬

‫دستاش کم کم شل شد و سرشو از تو گردنم دراورد گذاشت رو سینم‬


‫نفسمو با صدا دادم بیرون و گفتم‬

‫ارمیا_توکه گوله آتیشی بزار لباسمو درارم حداقل‬

‫که سرشو برداشت و خودش چشم بسته لباسشو دراوردم‬

‫منم دکمه های لباسمو باز کردم و درش آوردم‬

‫که دوباره بؽلم کرد و چشاشو بست‬

‫منم چیزی نگفتم و سعی کردم بخوابم‬

‫تئو بعد از چند دقیقه نفساش منظم شد و قفسه سینش به شدت باال پایین میرفت‬

‫دستشو انداخته بود رو شکمم و سرشم رو سینم بود‬

‫همین جور که به موهای پرش نگاه میکردم کم کم چشام گرم شد و خوابم برد‬

‫‪#37‬‬

‫‪_._._._._._._._._._._.‬تئو‪_._._._._._._._._._._.‬‬

‫با احساس چیزی رو صورتم از خواب بیدار شدم‬

‫سرم خیلی درد میکرد و فکر کنم اینا بخاطر مشروبایه دیشب بود‬

‫خوب که هوشیار شدم دیدم دینو کنارم دراز کشیده‬

‫سرمو یکم رو بالشت این ور اون ور کردم تا نرم ترشه ولی دریؽا‬

‫همین جور سفت بود‬

‫خوب که نگاه کردم دیدم رو سینه ارمیام‬

‫!!ها؟‬
‫من اینجا چیکار میکردم‬

‫در اصل باید گفت ارمیا رو تختم چیکار میکرد‬


‫دستمو از دور کمرش برداشتم و نشستم رو تخت که به شونه چپش خوابید و پشتشو کرد به من‬

‫دینو هم پرید رو ارمیا و شروع کرد به لیس زدن سرو صورتش‬

‫یکم بعد ارمیا با دستش پسش زد و گفت‬

‫ارمیا_دینو اذیت نکن برو اون ور میخوام بخوابم‬

‫از رو تخت پاشدم و اومدم روبه روش که چشمش به من افتاد‬

‫اخماش رفت تو هم‬

‫ارمیا_سگ تو روحت‬

‫و از جاش پاشد‬

‫متعجب نگاش کردم که شاکی زل زده بود بهم‬

‫تئو_تو رو تخت من بودی‬


‫!بعد سگ تو روحه من؟؟؟‬

‫ارمیا_آره منم اگه مثله گاو مشروب میخوردم از دیشب چیزی یادم نمیومد‬

‫اومد جلو تر و تهدید وار گفت‬

‫ارمیا_دفعه آخرم بود باهات میومدم کلوپو اینجور جاها‬


‫جنبه نداری‬

‫هرچی فکر میکردم چیزی یادم نمیومد‬


‫ینی چیکار کردم دیشب‬

‫دسته ارمیا رو که داشت میرفت از پشت کشیدم که برگشت سمتم و عصبی نگام کرد‬

‫تئو_تو که میدونی کارام دسته خودم نبوده‬


‫!!چیکار کردم ها؟؟‬

‫ارمیا_دیشب هیکله گندتو از تو ماشین آوردم پرت کنم رو تختت که مثله خرس منو چسبیدی که باید پیشم بخوابی‬
‫بعدم اون کله المصبتو گذاشتی خودت کپیدی‬

‫حرفش که تموم شد خم شد و لباسشو از رو زمین برداشتو رفت بیرون‬

‫!!ینی چی؟‬
‫!!چرا من همچین کاری کردم؟‬

‫امیدوارم ارمیا بهش برنخورده باشه‬

‫ولی دیشب که خیلی به من خوش گذشت‬

‫رفتم از اتاق بیرون که صدای شرشره آب میومد و نشون میداد ارمیا داره دوش میگیره‬

‫رفتم تو آشپزخونه و یه ژلوفن خوردم تا سردردم بهترشه‬

‫و مشؽول چیدنه میز صبحانه شدم‬

‫دینو هم پایین پام میپلکید و این ینی گشنش بود‬

‫یک سوسیس از تو یخچال برداشتم و گرفتم جلوش‬

‫تئو_بیا بخور‬
‫صاحابتم مثله خودت پاچه میگرفت صبحی‬

‫که پارسی کرد و سوسیسو رو هوا از دستم گرفت‬

‫میزو که چیدم نشستم پشتش و شروع کردم بخوردن‬

‫داشتم دو لپی چیزی میخوردم که ارمیا اومد‬

‫فقط یک شلوارک پاش بود و موهای خیسش ریخته بود رو پیشونیش‬

‫ارمیا_ؼذای دینو رو دادی‬

‫تئو_بهش سوسیس دادم‬

‫همونجور که از تو کابینت ؼذاشو درمیاورد گفت‬


‫ارمیا_سگ به این هیکلی با یک سوسیس سیر میشه آخه‬

‫و ظرؾ ؼذاشو پر کرد‬

‫اومد نشست سر میز و پنیرو از جلوم برداشت‬

‫!!تئو_ازم ناراحتی؟‬

‫ارمیا_نه ولی اگه یک بار دیگه اینجوری مست کنی ولت میکنم همونجا میام‬

‫خندیدم و گفتم‬

‫تئو_چرا حاال حرص میخوری نکنه دیشب کاره دیگه هم کردیم؟؟؟‬

‫و با شیطنت زل زدم بهش‬

‫که حرصی از جاش پاشد و حمله کرد سمتم‬

‫قهقه میزدم و اونم بیشتر حرص میخورد‬

‫ارمیا_دیشب کاری نکردیم ولی االن خودم یک کاریت میکنم‬

‫اینقدر خندیدم که پخش زمین شدم‬

‫اومد نشست روم و شروع کرد به زدنم‬

‫دستامو گرفته بودم جلو صورتم و هنوز میخندیدم‬

‫‪...‬تئو_خیله‪...‬خوببب ارمیا‪ ....‬باشه ببخشید‬


‫شوخی بود‬

‫که از روم پاشد و یک لگد بهم زد‬

‫ارمیا_خیلی دیوثی‬

‫از رو زمین پاشدم‬


‫اینقدر خندیده بودم از چشام اشک میومد‬
‫ارمیا_از دیوثم دیوث ترم‬

‫و یه لبخند دندون نما زدم که زیر لب چیزی بارم کرد‬

‫تئو_منم میرم دوش بگیرم تو خودت میزو جمع کن‬

‫که جوابمو نداد و منم رفتم تو حموم‬

‫‪#38‬‬

‫‪_._._._._._._._._._._.‬دو روز بعد‪_._._._._._._._._._.‬‬

‫با صدای زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم‬

‫امروز روز اول دانشگامون بود وخیلی هیجان داشتم‬

‫همونجور که گیج خواب بودم رفتم تو اتاق ارمیا تا بیدارش کنم‬

‫به دینو که تو بؽلش پخش بود نگاه کردم‬

‫دستمو گذاشتم روشونش و تکونش دادم‬

‫تئو_ارمیا بیدارشو دیرمون نشه‬

‫یکم تو جاش تکون خورد و چشاشو باز کرد‬


‫گیج نگام میکرد‬

‫تئو_چقدر بی حسی تو ارمیا‬


‫بیدارشو دیگه خیرسرت روز اوله دانشگاته‬

‫که سیخ سرجاش نشست‬

‫!!ارمیا_ساعت چنده؟‬

‫تِئو_هفته‬
‫هنوز دیر نشده بلندشو‬
‫که قدی کشید و سری تکون داد‬

‫از اتاق رفتم بیرون و میز صبحانه رو چیدم‬

‫دور از چشم ارمیا تو سینک ظرفشویی صورتمو آب زدم‬

‫ازین کار خیلی بدش میومد‬

‫نشستم پشت میز‬

‫که ارمیاهم اومد و باهم مشؽوله خوردن شدیم‬

‫!!تئو_چه تیپی بزنیم؟‬

‫!!ارمیا_رسمی؟‬

‫تئو_ننننه اصال‬
‫!!اسپورت خوبه؟؟‬

‫که ایندفه ارمیا گفت‬

‫ارمیا_نننننه مگه میخوای بری با دوستات بیرون‬


‫معمولی خوبه‬

‫چون دهنم پر بود سری تکون دادم و چیزی نگفتم‬

‫بعد از صبحانه رفتیم حاضربشیم‬

‫لباسامو که پوشیدم ارمیا رو صدا زدم‬

‫تئو_ارمیا دیر میشه‬

‫که از تو آشپزخونه گفت‬

‫ارمیا_حاضرم‬
‫دارم برای دینو ؼذا آماده میکنم‬

‫رفتم تو آشپزخونه و زل زدم به تیپش‬


‫شلوار کتون مشکی پوشیده بود با لباس مشکی قرمز چارخونه بزرگ‬

‫!!ارمیا_بد شدم؟‬

‫تئو_نه خیلی هم سکسیه‬

‫که یک دیوث بارم کرد‬

‫خودمم شلوار خاکستری پوشیده بودم با لباس طوسی ساده‬

‫بعد از چک کردن وسایل از خونه خارج شدیم‬

‫تو راه درباره دانشگاه باهم حرؾ میزدیم ازینکه باید حسابی درس بخونیم‬

‫حتی هردومون بخاطرش از رشته های ورزشیمون فاصله گرفته بودیم‬

‫و فقط باشگاهو ادامه میدادیم تا تناسب اندامو داشته باشیم‬

‫بعد مدت زمان کوتاهی به دانشگاه رسیدیم‬

‫ماشینو بردم تو پارکینگ پارک کردم و ازش پیاده شدیم‬

‫دانشگاه خیلی بزرگی بود و بسیار زیبا اینقدر که دوست داشتی ساکت فقط دورو اطرافو نگاه کنی‬

‫بعد از کلی گشتن کالسمونو پیدا کردیم و رفتیم داخلش‬

‫با ورودمون چشمم به آنجال افتاد که اونم با چشم دنبال ما میگشت‬

‫از دور که مارو دید دستی تکون داد و اومد سمتمون‬

‫اول با من دست داد و سالم کرد و بعد با ارمیا‬


‫رو پنجه پا بلند شد و کنار لبه ارمیا رو بوسید‬

‫که اصال ازین کارش خوشم نیومد و خودکار اخمام رفت توهم‬

‫اصال دلیل این حالتامو نمیفهمیدم‬


‫از حرفای آنجالهم چیزی نمیفهمیدم‬

‫باهم ردیؾ جلوی کالس نشستیم و آنجال شروع کرد به حرؾ زدن‬

‫!!آنجال_هی تئو چرا تو فکری؟؟‬

‫دستی پشت گردنم کشیدم و گفتم‬

‫تئو_هیچی استرس روز اوله‬

‫و یکی تو دلم گفت آره جانه خودت‬

‫‪ ..‬ارمیا_از تو بعیده‬

‫که وسط حرفش استاد وارد شد‬

‫همه به احترامش پاشدن‬

‫انگار چند صدتا عصا قورت داده بود اینجور راه میرفت‬

‫واال خوب افتخارم داشت استاد همچین دانشگاهی شدن‬

‫شروع کرد به سالم کردن و معرفیو این چیزایی که تو مدرسه هم بود و به عنوان ترم اولی ورودمون رو به این دانشگاه تبریک گفت‬

‫بعد از صحبتاش شروع کرد به توضیح دادن درباره مبحث درسیش‬

‫کالس مفیدی بود منم با تمام وجودم سعی کردم به حرکات مزخرؾ و آویزونیه آنجال توجه نکنم‬

‫به اینکه گاهی دسته ارمیا رو میگفت یا هی لبخنده پر عشوه تحویلش میداد‬

‫حقم داشت ارمیا دله هر دختریو میبرد‬

‫بعد از دوساعت درس دادن کالسو تموم کرد و شروع کرد به حضور ؼیاب‬

‫ازین استادایی بود که ؼیبت میکردی سرتو میکند‬

‫به اسم ارمیا که رسید یکم مکث کرد و بعد پرسید‬


‫!!استاد_ایرانی هستی؟؟‬

‫ارمیا_بله‬

‫که به یک زبون دیگه شروع کرد به حرؾ زدن باهاش‬

‫ارمیاهم با نیش باز جوابشو به همون زبون داد‬

‫احساس میکردم دارن فارسی حرؾ میزنن‬

‫و بعد شروع کرد به حضور ؼیاب بقیه‬

‫!!تئو_چی گفت؟؟‬

‫ارمیا_گفت زبان فارسی خیلی قشنگ و سخته‬

‫تئو_آها‬
‫منم میخوام یاد بگیرم‬
‫قول دادی یادم بدی‬

‫تئو_باشه ازین به بعد تو خونه کم کم باهم تمرین کنیم‬

‫که استاد با یک خسته نباشید کالسو ترک کرد‬

‫آنجال_بریم سلؾ اینجا رو یه چکی بکنیم‬

‫و انگار تازه چیزی یادش اومده باشه گفت‬

‫آنجال_آهاااا راستی با آشپزیا چطورید‬

‫که ارمیا لبخندی زد و شیطون به من نگاه کرد‬

‫ارمیا_جات خالی روز اول یه زهرماری به خورده تئو دادم‬


‫ولی االن دیگه مراعات میکنم بهتره‬

‫که یکی زدم پس کلش‬

‫تئو_کثافت جز افتخاراتشه‬
‫و روبه آنجال گفتم‬

‫تئو_تا خوده شب تو دستشویی بودم‬

‫که شروع کرد به خندیدن‬

‫باهم وارد سلؾ دانشگاه شدیم و سه تا اسپرسو سفارش دادیم‬

‫دلم برای اکیپ قبلیمون تنگ شده بود‬


‫برای مایکو سوزی که جاشون خیلی خالی بود‬

‫تا آخر وقت اتفاق دیگه ای نیوفتاد‬


‫امروز ساعت چهار کالسمون تموم شد ولی بعضی روزا تا شب کالس داشتیم‬

‫و ارمیا برای دینو خیلی نگران بود‬


‫از یک طرفم دوست نداشت ردش کنه بره‬

‫بعد از تموم شدنه کالسا موقع خدافظی بازم آنجال چلپو چلپ ارمیارو بوسید و بیشتر رفت رو مخم‬

‫بدیش این بود که کاری هم از دستم برنمیومد‬

‫‪#39‬‬

‫‪_._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._.‬‬

‫هفته ها همین جور میگذشت و آویزون بازیای آنجال بدترمیشد بهتر نمیشد‬

‫منم باید مثله بز نگاشون میکردم‬

‫حتی ارمیا هم بهم میگفت چم شده و اخالقم هر روز ریده تر میشه‬

‫ولی هیچ کدومشون دلیل این رفتارمو نمیفهمیدن‬

‫باالی سر یک بیمار بودیم که زخمش عفونی بود و خیلی از بچه ها نیومده بودن چون اصال صحنه خوبی نبود‬
‫ولی آنجال همچنان به ارمیا آویزون بود‬

‫استاد داشت توضیح میداد و خودشو پاره میکرد تا ما دقیق بفهمیم‬

‫با کنار دادن روی زخم با یه صحنه فجیح روبه رو شدیم‬

‫که من رومو برگردوندم‬

‫و آنجال سریع دوید بیرون‬

‫نمیدونم افکارم پلیدانه بود یا نه ولی ازین که رفت خیلی هم خوشحال شدم‬

‫بعد از چند دقیقه ارمیام رفت بیرون‬

‫که استاد شاکی گفت‬

‫استاد_قرار نبود لوس بازی دربیارید‬

‫تئو_آخه استاد واقعا بوش داره خفمون میکنه‬

‫که بقیه هم تایید کردن‬

‫یه نگاهی به چهار پنج نفری که درکل بودن انداخت و با تاسؾ گفت‬

‫استاد_باشه شمام برید ازین به بعد این قسمتا نمیارمتون‬

‫که بچه ها خدا خواسته رفتن‬

‫نمیدونستم ارمیا و آنجال کجان ولی احتمال دادم جایی کا معموال میریم باشن‬

‫یه قسمت از دانشگاه بود که کسی نمیرفت و مخصوص خودمون سه تا بود‬

‫به اونجا که رسیدم چشام گرد شد و از شدت عصبانیت دستام مشت شد‬

‫آنجال تو بؽل ارمیا بود و داشتن عمیق لب میگرفتن‬

‫چشمم فقط قفل لبای اون دوتا بود‬


‫احساس میکردم زمان اینقدر آروم شده که هر لحظه برام سالها طول میکشید‬

‫دیدم اینا ول کن نیستن برای همین رفتم جلو و یک سرفه مصلحتی کردم‬

‫ارمیا یکم خودشو کشید عقب که آنجال باز رو لباشو بوسید و بعد از هم جدا شدن‬

‫چشامو عصبی بستم و زیر لب زمینو زمانو فوش میدادم‬

‫آنجال پررو گفت‬

‫!!آنجال_توام حالت بد شد اومدی بیرون؟؟‬

‫تئو_نه استاد دید همه رفتن کنسل کرد‬

‫ارمیا انگار دوست نداشت من تو اون حالت ببینمش‬

‫برای همین هی نگاشو از چشمام میدزدید‬

‫اینقدر تو اون لحظه از جفتشون بدم اومده بود که حد نداشت‬

‫چنتا نفس عمیق کشیدم و سعی کردم آروم باشم‬

‫چون تو این مورد من هیچ حقی نداشتم‬

‫تئو_بریم االن کالس شکل میگیره‬

‫که جفتشون باشه ای گفتن و آنجال چسبید به ارمیا و باهم جلو رفتن‬

‫اصال دیگه تحمل دیدن این دوتا رو نداشتم‬

‫به ساعت نگاهی انداختم‬


‫کالس بعدیمون زیاد مهم نبود و استادشم پیگیر نبود‬

‫برای همین بیخیال شدم و بدونی که به اونا بگم راهمو سمت پارکینگ کج کردم‬

‫رفتم نشستم تو ماشین و سرمو گذاشتم رو فرمون‬

‫!!چرا من اینجوری شده بودم!؟؟‬


‫!!چرا دوست داشتم االن کله آنجال بکنم؟‬

‫هنوز اون حسه مسخره ته دلم دلیالیه مسخرتر میاورد‬

‫ماشینو روشن کردم و از دانشگاه بیرون اومدم‬

‫داشتم میروندم که گوشیم زنگ خورد‬

‫و شماره ارمیا رو نشون میداد‬

‫برش داشتمو خاموشش کردم‬

‫و انداختم صندلی کناری و بیشتر گاز دادم‬

‫نمیدونستم کجا برم ولی بهتر بود فعال ارمیا رو نبینم‬

‫‪_._._._._._._._._._._.‬ارمیا_‪_._._._._._._._._._.‬‬

‫دستگاه مورد نظر خاموش میباشد_‬

‫و بعدش بوقه ممتد‬

‫از بعدی که تو دانشگاه ؼیبش زد تا االن که تقریبا نزدیک شب بود همین صدا تو گوشم بود‬

‫نمیدونم چرا اینقدر نسبت به آنجال واکنش نشون میداد‬

‫گرچه خودمم اصال دوست نداشتم ببوسمش‬

‫حالم که بد شد اومدم بیرون رفتم جای همیشگیمون که دیدم آنجال نشسته رو چمنا‬

‫رفتم کنارش فکر کرد بخاطر اون از کالس اومدم بیرون چون نگرانش شدم‬

‫منم نزدم تو پرش و رو حرفش حرؾ نزدم‬

‫اونم برای تشکر اومد بوسیدم‬

‫و بازم من بودم که پسش نزدم‬


‫عصبی بودن من رو دینو هم تاثیر گذاشته بود و یک جا آروم نمیگرفت‬

‫برای صدمین بار زنگ زدم که صدای در آپارتمان اومد‬

‫با دیدن تئو که بیخیال بود بیشتر عصبی شدم‬

‫بی روح تر از همیشه سالم کرد و رفت سر یخچال‬

‫بطری آبو برداشت و یک نفس سرکشید‬

‫عصبی و با صدای بلند گفتم‬

‫ارمیا_کدوم گوری رفتی از صبح تا االن اون گوشی بی صاحابتم خاموش کردی‬

‫بدونی که برگرده نگام کنه گفت‬

‫تئو_یه جایی که مزاحم عیشو نوش شما زوجه عاشق نباشم‬

‫و از کنارم رد شد بره تو اتاقش‬

‫دستمو گذاشتم رو شونش و به شدت برش گردوندم‬

‫ارمیا_خیلی کسخلی تئو اینقدر که دوست دارم بابت تمام اون نگرانیای بیخودم یه فس بزنمت‬

‫اومد روبه رو واستاد و مثله خودم داد زد‬

‫عصبانیتی که دفعه اول بود تو این چند ماه ازش میدیدم‬

‫تئو_همونجوری که کارایه تو به من ربطی نداره‬


‫کارایه منم به تو هیچ ربطی نداره کسی مجبورت نکرده بود نگرانمشی‬
‫افتاااااد‬

‫اینقدر پرخاشگرانه بود که دینو فکر کرد میخواد بهم آسیب بزنه و حمله کرد سمت تئو‬

‫چون ناگهانی بود تئو فقط تونست پرتش کنه اون ور‬

‫که محکم خورد به میز تلوزیون‬


‫ارمیا_چه ؼلطی میکنی روانی‬

‫و دویدم سمت دینو که رو زمین افتاده بود و از درد زوزه میکشید‬

‫‪#40‬‬

‫همه این اتفاقا تو کمتر از یک دقیقه اتفاق افتاد و اینقدر ناگهانی بود که نمیدونستم باید چه عکس العملی نشون بدم‬

‫تئو_ارمیا ببخشید بخدا قصدم این نبود بهش آسیبی برنم خودتم دیدی یهو حمله کرد‬

‫ارمیا_اره میدونم دوست داشتی اون مشتو تو دهن من بکوبی‬

‫رفتم تو اتاقم و به سرعت لباسمو عوض کردم‬

‫باید میبردمش دامپزشکی‬

‫صدای زوزه های دردناکش دله سنگو آب میکرد‬

‫تئو_واستا برسونمت‬

‫رو به روش واستادم و با مشت زدم تو سینش‬

‫ارمیا_فقط لطؾ کنو گمشو‬

‫که از جلو رام کنار رفت‬

‫دینو رو از رو زمین بلند کردم که صدای نالش بیشتر شد‬

‫آروم باهاش حرؾ میزدم و میگفتم چیزی نیست‬

‫دره خونه رو محکم به هم کوبیدم و رفتم دم در تا با تاکسی برم‬

‫سوار اولین تاکسی شدم و گفتم ببرم نزدیک ترین دامپزشکی‬

‫بعد از یه ربع ماشین نگه داشت‬


‫کرایشو حساب کردم و رفتم داخل ساختمون‬

‫نمیدونم چقدر تو نوبت بودم که دکتر گفت برم داخل‬

‫دکتر_بزارش رو تخت بگو ببینم چی شده‬

‫ارمیا_داشتم با دوستم بحث میکردم که حمله کرد سمت دوستم‬


‫اونم پسش زد که محکم خورد به میز تلوزیون‬
‫نمیدونم کجاش درد میکنه که اینقدر ناله میکنه‬

‫دکتر یه نگاه کلی بهش انداخت و آروم نازش کرد‬

‫دکتر_پاش در رفته‬
‫محکم بگیرش باید جاش بندازم‬

‫نشستم رو صندلی و بؽلش کردم‬

‫تو چشام نگاه میکرد و با ناله هاش ازم میخواست کاری بکنم‬

‫که یهو پارس بلندی کرد‬

‫!"ارمیا_چیشد جا افتاد؟؟‬

‫دکتر_آره‬
‫معلومه خیلی دوستت داره که ازت دفاع کرده‬

‫سری تکون دادم و نگران گفتم‬

‫!ارمیا_کی خوب میشه؟؟‬

‫دکتر همونجور که پاشو بانداژ میکرد گفت‬

‫دکتر_چیزی نیست دررفتگی زیاد مشکله جدیی نیست و زود خوب میشه‬
‫باید خداروشکر کنی که نشکسته وگرنه بدتر میشد‬
‫دوستمم خیلی ضربه دستش زیاد بوده که پرتش کرده اون طرؾ‬

‫که ایندفه چیزی نگفتم‬


‫!!چیشد که یهو اینقدر دعوامون باال گرفت؟؟‬

‫بعد از حساب کردنه پوله ویزیت تشکر کردم و اومدم بیرون‬

‫بازم با تاکسی برگشتم خونه‬

‫به بدبختی دره خونه رو باز کردم که دیدم تئو رو مبل نشسته‬

‫با دیدن من ار جاش پاشد و نگران نگام کرد‬

‫!!تئو_حال خوبه؟؟‬

‫که چشامو پره کینه کردم و زل زدم بهش‬

‫بدونی که جوابشو بدم رفتم تو اتاقم‬

‫دینو رو خوابوندم رو تخت و بهش گفتم‬

‫!!ارمیا_گشنت نیس قهرمان؟؟‬

‫که جوابمو نداد و فقط نگام کرد‬

‫لباسمو دراوردم‬

‫رفتم از اتاق بیرون و از تو یخچال براش کالباس برداشتم‬

‫عاشقه اینجور چیزا بود‬


‫سوسیسو کالباسو اینا‬

‫هروقت کاره خوبی میکرد بهش جاییزه میدادم‬

‫تئو تو حاال نبود برای همین خودمم چیزی خوردم و بعدش رفتم تو اتاق‬

‫دینو بادیدن دسته پرم چشاش برقی زد‬

‫همونجور خوابیده شروع کرد به خوردن ؼذاش‬

‫بعد ازین که تموم شد کنارش خوابیدم و با احتیاط بؽلش کردم که پاش درد نگیره‬
‫همینجور نازش میکردم که خوابم برد‬

‫_‪_._._._._._._._._.‬تئو_‪_._._._._._._._._._._.‬‬

‫ساعت دو نصؾ شب بود و هنوز خوابم نمیبرد‬

‫عصابم خیلی خورد بود و یه لحظه فکرم آروم نمیگرفت‬

‫شاید باید بیخیال ارمیا میشدم و دیگه اینقدر بهش گیر نمیدادم‬

‫شاید تمام این اتفاقا تقصیر من بود‬


‫ولی یه حسی ته دلم بهم حق میداد‬

‫کالفه از جام بلند شدم و لباسامو پوشیدم تا برم بیرون‬

‫هوای بیرون حالمو بهتر میکرد‬

‫از جلوی در اتاق ارمیا که رد شدم یه حسی وسوسم میکرد برم توش‬

‫آروم دره اتاقو باز کردم و رفتم داخلش‬

‫ارمیا محکم دینورو بؽل کرده بود و خوابیده بود‬

‫!!ینی من از سگش کمتر بودم؟؟‬

‫باید قبول میکردم که کارم اشتباه بوده‬

‫راه اومده رو برگشتم و رفتم بیرون‬

‫فردا یکشنبه بود و دوشنبه م کالسی نداشتیم‬

‫شاید بهتر بود یه مدت نباشم‬

‫یک دست لباس برداشتم با کارت بانکیم که پر بود‬

‫و از خونه زدم بیرون‬


‫سوار ماشین شدم و شروع کردم به چرخیدن تو شهر‬

‫نمیدونستم کجا میرم فقط میرفتم‬

‫نزدیکایه صبح بود که دیدم از پاریس بیرون اومدم‬

‫گوشیم نگاهی انداختم ‪ Gps‬به‬

‫زیاد از پاریس فاصله نداشتم‬

‫مستقیم رفتم که به یک هتل رسیدم‬

‫هتل که نمیشد گفت ولی خوب از هیچی بهتر بود‬

‫رفتم داخل و یک اتاق برای خودم گرفتم‬

‫اینجوری بهتر بود تنهایی‬


‫فکرم بیشتر آرامش داشت‬

‫دره سوییت باز کردم و رفتم داخل‬

‫فقط یه اتاق بزرگ بود با یه تخت دو نفره‬


‫و چیزایی که الزمه‬

‫خوب که اونجا رو گشتم خودمو پرت کردم رو تخت‬

‫دیگه تقریبا صبح شده بود‬

‫از پنجره به بیرون نگاه میکردم که کم کم چشام گرم شد و خوابم برد‬

‫‪#41‬‬

‫_‪_._._._._._._._._._.‬ارمیا‪_._._._._._._._._._._.‬‬

‫صبح با لیسایه دینو رو صورتم بیدار شدم‬

‫چشامو که باز کردم باز صورتمو ریس زد و پارسی کرد‬


‫ارمیا_باشه دینو بسه بیدار شدم‬

‫که آروم گرفت‬

‫از جام بلند شدم و قدی کشیدم‬

‫چشمم که به پای بانداژ شده دینو افتاد یاده دیشب افتادم‬

‫عصبی هوفی کشیدم‬


‫پای دینو رو گرفتم و بهش نگاهی انداختم‬

‫ورمی نداشت‬
‫البته اگرم داشت با این همه مو زیاد معلوم نمیشد‬

‫تو چشای دینو نگاه کردم و آروم پاشو فشار دادم‬

‫!!ارمیا_درد داره؟؟‬

‫که چیزی نگفت و نگام کرد‬

‫مثلی که پاش بهتر شده بود‬

‫از تخت گذاشتمش پایین‬

‫ارمیا_راه برو ببینم‬

‫که آروم رفت جلو‬


‫پاش یکم لنگ میزد ولی اونم خوب میشد‬
‫دامپزشکه گفته بود که فردا پس فردا دوباره میتونه بدویه و شیطونی کنه‬

‫رفتیم تو آشپزخونه و صبحونه رو چیدم رو میز‬

‫خبری از تئو نبود‬


‫االن که عصبانیتم خوابیده بود دیگه ازش دلخور نبودم‬

‫برای دینو یک تیکه گوشته بزرگ تو ظرؾ ؼذاش گذاشتم‬

‫باید تقویت میشد‬


‫اونم با ولع مشؽوله خوردن شد‬

‫صبحانمو که خوردم گوشیم زنگ زد‬


‫نگاه کردم دیدم آنجالس‬

‫دوست نداشتم جوابشو ولی خوب زشت بود اگه جواب نمیدادم‬

‫با اکراه تماسو وصل کردم‬

‫ارمیا_سالم آنجال‬
‫!!خوبی؟‬

‫آنجال_سالم خوبم‬
‫!!خبری از تئو نشد؟‬

‫چشامو رو هم فشار دادم و کالفه دستمو کردم تو موهام‬

‫ارمیا_چرا االن خوابه‬

‫!!آنجال_وا پس چرا جواب تلفنمو نمیده؟‬

‫ارمیا_خوابه دیگه‬

‫که یکم مکث کرد و بعد با من من گفت‬

‫!!آنجال_میای باهم بریم بیرون بچرخیم؟‬

‫ارمیا_نمیدونم دینو پاش درد میکنه شاید نیام‬

‫آنجال_دینو رو هم بیار یه بادی به سرش بخوره‬


‫!!میای؟‬

‫که باشه ای گفتم و اونم خوشحال گفت ده دقیقه دیگه میاد دنبالم‬

‫رفتم تو اتاقم حاضر بشم که چشمم به اتاق تئو افتاد‬

‫پاهام خودکار رفت سمت اتاقش و درشو باز کردم‬


‫که با دیدن اتاقه خالیش تعجب کردم‬

‫هیچ کس توش نبود و تختشم بهم ریخته بود‬

‫شاید صبح زود رفته بیرون‬

‫شونه ای باال انداختم و رفتم حاضر بشم‬

‫لباسامو پوشیدم و قالده دینو رو هم بستم‬


‫وقتی فهمید میخوایم بریم بیرون حسابی خوشحال شد‬

‫که آنجال تک زد به گوشیم‬

‫منم بعده برداشتنه کلیدا و گوشیم از خونه اومدم بیرون‬

‫از پارکینگ که رد میشدم با چشم دنبال فراریه تئو بودم‬

‫ولی ازش خبری نبود‬

‫بیرون که رفتم بعد چند ثانیه ماشین آنجال هم جلو پام ترمز کرد‬

‫اول دینو رو صندلی عقب گذاشتم و بعد خودم سوار شدم‬

‫که آنجال باهام دست داد و کنار لبمو بوسید‬

‫!!آنجال_خوب کجا بریم؟؟‬

‫ارمیا_نمیدونم فضایه آزاد باشه دینو یکم هوا بخوره‬

‫که سری تکون داد و راه افتاد‬

‫طوله مسیر از همه چی حرؾ میزد و اصال براش مهم نبود که یک کالم از تئو بپرسه‬

‫واقعا از آنجال بعید بود چون اون اصال اینجور دختری نبود‬

‫هر از چندگاهی هم موهاشو میداد پشت گوشش و با عشوه میخندید‬

‫دختر خوشگلی بود‬


‫چشاش سبز بود صورتش سفید و لبایه بزرگ قلوه ای‬

‫قدشم تا شونم بود فکر کنم‬

‫بعد از چند دقیقه یک جا نگه داشت و با لبخند رو به دینو گفت‬

‫آنجال_یه جا مخصوص تو آوردم‬

‫با هم پیاده شدیم و دینو هم کنارمون آروم آروم راه میرفت‬

‫!!آنجال_پاش چیشد؟‬

‫ارمیا_شیطونی کرد خورد به پایه میز تلوزیون‬

‫آهانی گفت و به یه نیمکت کنار پارک اشاره کرد‬

‫!!!آنجال_اونجا چطوره بشینیم؟‬

‫سری تکون دادم و رفتیم سمت نیمکته‬

‫قالده دینو رو باز کردم و بهش گفتم‬

‫ارمیا_زیاد دور نشو‬

‫که پارسی کرد و شروع کرد به گشت زدن‬

‫نشستیم رو نیمکته‬

‫و من اصال حواسم پیشه حرفای آنجال نبود‬

‫!!آنجال_ارمیا خوبی؟‬

‫ارمیا_آره خوبم‬

‫آنجال_اممم راستش میخواستم یه حرؾ خیلی مهم بهت بزنم‬

‫سرمو آوردم باال و نگاش کردم‬


‫اونم چرخید سمتم و شروع کرد به بازی کردن با انگشتاش‬

‫معلوم بود استرس داره‬

‫تو دلم دعا میکردم حرفش اون چیزی که فکر میکنم نباشه‬

‫بعد از یه مکث نسبتا طوالنی گفت‬

‫آنجال_راستشو بخوای بعد ازون اتفاق که اومدی تو اکیپمون خیلی از ؼرورت خوشم اومد‬
‫اول فکر کردم فقط یه عالقست‬
‫از جنسه عالقه ای که به تئو دارم‬
‫ولی کم کم که گذشت فهمیدم جنسه این یکی فرق میکنه و خیلی خاص تره‬
‫خیلی مهم شده بودی‬
‫من کلی درس خوندم تا نمره خوبی بیارم و بتونم دانشگاه هرجا خواستم برم‬
‫در اصل هرجا که تو هستی برم‬

‫یکم مکث کرد و تو چشمام نگاه کرد تا تاثیر حرفاشو ببینه‬

‫ولی تو چشمای من فقط تاسؾ بود‬

‫امیدوار بودم دلشو نشکونم‬


‫دوست نداشتم آنجال ازم ناراحتشه‬

‫نفس عمیقی کشید و ادامه داد‬

‫آنجال_وقتی که فهمیدم یک دانشگاه افتادیم خیلی خوشحال شدم‬


‫در حدی که روز شماری میکردم تا ببینمت و دوباره وقتمو باهات بگذرونم‬
‫دلم میخواست همونجور که من دوستت دارم توام منو دوست داشته باشی‬
‫دیروز وقتی که بوسیدمت پسم نزدی این فکر به سرم زد که شاید توام منو دوست داشته باشی ولی ؼرورت نزاره بهم بگی‬

‫دستامو گرفت و با مظلومیت زل زد تو چشام‬

‫!!آنجال_ارمیا دوسم داری؟‬

‫یکم تو چشماش نگاه کردم و بعد مسیر نگاهمو تؽییر دادم‬

‫‪#42‬‬
‫با ناراحتی گفتم‬

‫ارمیا_متاسفم آنجال ولی من عالقه ای بهت ندارم‬

‫و آروم دستمو از تو دستش دراوردم‬

‫کم کم تو چشاش اشک جمع شد و با بؽض گفت‬

‫آنجال_پس اون بوسه چی‬


‫!!دیروز تو دانشگاه؟؟‬

‫کالفه دستمو چند بار پشت سرم کشیدم و گفتم‬

‫ارمیا_اون موقع پست نزدم تا لخورنشی‬

‫اشکاش شروع کرد به ریختن و آروم زمزمه کرد‬

‫آنجال_کاش پسم میزدی‬

‫‪....‬ارمیا_آنجال آروم باش باور‬

‫که انگشتشو گذاشت رو لبم و با گریه گفت‬

‫آنجال_هیشششش هیچی نگو ارمیا تو حق انتخاب داری من نمیتونم خودمو بهت تحمیل کنم‬

‫و انگشتشو برداشت‬

‫واقعا نمیدونستم چی بگم و گیج نگاش میکردم‬

‫آنجال_االنم پسم نزن‬

‫و ناگهان لباشو گذاشت رو لبام و چشاشو بست‬

‫آروم میبوسید لبامو و شوری اشکاشم قاطیه بوسه هامون شده بود‬

‫بعد از چند دقیقه ازم فاصله گرفت و با حسرت گفت‬


‫آنجال_ببخشید اگه کاره بدی کردم‬

‫و بلند شد از جاش‬

‫ارمیا_آنجال یه لحظه وایسا‬

‫که با چشای اشکیش نگام کرد و شروع کرد به دوییدن‬

‫عصبی سرمو رو دستام گرفتم‬

‫به زمینو زمان فوش میدادم‬

‫من نمیخواستم اینجوربشه‬


‫نمیخواستم بهم وابسته بشه‬

‫دینو با تعجب نگام میکرد و با چشم دنبال آنجال میگشت‬

‫آروم بؽلش کردم و شروع کردم به ناز کردنش‬

‫اونم سرشو گذاشت رو پام و هیچی نگفت‬

‫ارمیا_کاشکی من جای تو بودم رفیق‬


‫مشؽله هات خیلی کمتره‬
‫!!میدونی آنجال جرا نیست؟؟‬
‫چون بهم گفت دوسم داره‬
‫و من مثله بز نگاش کردم‬

‫دینو ساکت به حرفام گوش میداد و فقط نگام میکرد‬

‫دلم برای مامان بابا تنگ شده بود‬


‫برای خونمون‬

‫با حسرت آهی کشیدم و از جام بلند شدم‬

‫حیؾ قدرشونو ندونستم‬

‫از پارک بیرون اومدم و تاکسی گرفتم‬


‫دلم میخواست برم استخر شنا کنم‬
‫دینو هم میتونست چند ساعت تو خونه تنها باشه‬

‫اینجوری شاید آروم تر میشدم‬

‫_‪_._._._._._._._._._._.‬تئو‪_._._._._._._._._._._._.‬‬

‫رو تخت قلطی زدم که یهو پرت شدم پایین‬

‫گیج از جام بلند شدم و دورو ورو نگاه کردم‬

‫یکم طول کشید تا همه چیز دستم بیاد و اینکه درک کنم اینجا کجاس‬

‫از جام بلند شدم و رفتم دستشویی آبی به صورتم زدم‬

‫ساعته گوشیمو نگاه کردم که برق از سرم رد شد‬

‫ساعت سه بعد ازظهر بود و من تقریبا ده ساعتی خوابیده بودم‬

‫خرسم اینجور نمیخوابه‬

‫لباسمو تنم کردم و سوییچ ماشینو برداشتم‬

‫و از سوییت بیرون اومدم‬

‫همونجوری که میرفتم سمت ماشین گوشیمم چک میکردم‬

‫هیچ کس بهم زنگ نزده بود‬


‫البته طبیعی هم بود‬
‫کی اخه نگرانم میشد‬

‫دره ماشینو باز کردم و میخواستم سوارشم که دختره از پلوم رد شد و بلند گفت‬

‫دختره_واو چه ماشینی‬
‫دوست دختر نمیخوای‬

‫پوکرفیس نگاش کردم که موهاشو پیچید دور انگشتاش و گفت‬


‫دختر_من آماندام‬
‫!!اسم تو چیه؟‬

‫تئو_تئو‬

‫انگشتشو گذاشت وسط ابروم و گفت‬

‫آماندا_بهت نمیاد اخمو باشی‬

‫نیشخندی زدم‬

‫!!تئو_چرا چون فراری دارم؟‬

‫قهقه پر عشوه ای زد‬

‫آماندا_تو تنهایی منم کسی نیست‬


‫!چه اشکالی داره باهم باشیم؟؟‬

‫یکم نگاش کردم‬


‫موهاشو رنگ فندقی کرده بود‬
‫چشاش عسلی بود با لبایی که حسابی سرخشون کرده بود و وسط حرفاش هی گازشون میگرفت‬

‫شونه ای باال انداختم و گفتم‬

‫تئو_سوارشو‬

‫و خودم سوار ماشین شدم‬

‫که اونم با یکم مکث سوارشد‬

‫!!تئو_رستوران این نزدیکا کجاس؟؟‬

‫آماندا_امممم راه بیوفت بهت میگم‬

‫طول مسیر هم آدرس میداد و هم از خودش میگفت‬


‫وقتی گفت ‪ ۷۱‬سالشه تعجب کردم چون اصال بهش نمیخورد‬
‫میگفت با دوستاش تو اون هتله خونه گرفتن و اونا رو پیچونده تا با من بیاد‬

‫‪#43‬‬

‫بعد از چند دقیقه روبه روی یک رستوران رسیدیم‬

‫آماندا_اینجا پیتزاهاش عالیه‬

‫چیزی نگفتم و پیدا شدم‬

‫اونم پیاده شد و همراهم اومد‬


‫خودشو از بازوم آویزون کرد و لبخند دندون نمایی زد‬

‫!!تئو_توام گشنته؟؟‬

‫رو ایفا کردم ‪ GPS‬آماندا_نه پس نقش‬

‫که تک خنده ای کردم و سفارشارو به گارسون دادم‬

‫جفتمون پیتزا سفارش دادیم‬

‫!!آماندا_چرا تنها اومدی؟؟‬

‫ارمیا_میخواستم یکم از خونه دور باشم دلم تنهایی میخواست‬

‫آماندا_اوهوم میفهممت‬

‫لباشو آویزون کرد و مثله گربه ها نگام کرد‬

‫!!تئو_چرا حاال اینقدر لوس بازی درمیاری؟؟‬

‫آماندا_چون دل ببرم دیگه‬

‫دستامو تو هم قفل کردم و با آه گفتم‬

‫تئو_تالشت بی فایدس‬
‫یکم زل زل نگام کرد و بعد گفت‬

‫آماندا_برگشتنا میخوام مشروب بخرم باهم بخوریم‬


‫!پایه ای؟؟‬

‫سری تکون دادم که گارسون ؼذارو آورد‬

‫با ولع شروع کردم به خوردن‬

‫آماندا نگاهی به لپایه پرم انداخت و گفت‬

‫آماندا_مثلی که خیلی گشنته‬

‫با دهن پر اوهومی گفتم که پیتزا خودشم گذاشت جلوم و گفت‬

‫آماندا_من سیر شدم تو بخور‬

‫نگاش کردم مثلی که واقعا گشنش نبود‬


‫شونه ای باال انداختم و پیتزایه اونم خوردم‬

‫بعد ازین که خوب سیر شدم یکم رو صندلی ریلکس کردم تا راه نفسم بازشه‬

‫تئو_دمت گرم خیلی وقت بود پیتزا به این خوبی نخورده بودم‬

‫آماندا همونجور که رژشو تمدید میکرد لبخندی زد‬

‫از جام بلند شدم‬

‫پوله میزو حساب کردم و باهم از رستوران رفتیم بیرون‬

‫!!آماندا_چند وقته باشگاه میری؟‬

‫!تئو_برای چی؟‬

‫آماندا_بدنت از زیر لباسم سکسیه‬

‫ابرویی باال انداختم و گفتم‬


‫تئو_ از بچگی‬

‫سوار ماشین شدیم که گفت بریم مشروب بخریم‬

‫بعد از کلی رانندگی باالخره تونستیم ویسکی گیر بیاریم‬

‫دوتا شیشه خریدیم و سمت هتل راه افتادیم‬

‫تقریبا دیگه شب شده بود و آماندا واقعا هم صحبت خوبی بود‬

‫از همه چی پرسید و خودش از همه چی گفت‬

‫وقتی رسیدیم هتل هوا تاریک شده بود‬

‫!!آماندا_تو میای پیشم یا من بیام؟‬

‫!!تئو_برایه چی بیایم پیش هم؟‬

‫با دست زد تو پیشونیش و بطری های ویسکیو نشون داد‬

‫آماندا_اینارو میخوای تنها تنها بخوری‬

‫لبخندی به خنگ بازیم زدم و گفتم‬

‫تئو_تو بیا‬

‫که باشه ای گفت و رفت تا لباساشو عوض کنه‬

‫رفتم توی سوییت و درشو نیمه باز گذاشتم تا آماندا بیاد‬

‫بطریای ویسکی رو گذاشتم رو میز عسلی و دوتا لیوانم گذاشتم کنارش‬

‫چیبسو پوفکو اونایی رو هم که خریده بودیم باز کرد‬

‫برای خودم یه لیوان ویسکی ریختم که یاده ارمیا افتادم‬

‫شبی که تو بؽلش خوابیده بودم و االن یه چیزایی ازش یادم میومد‬


‫چقدر دلم براش تنگ شده بود‬

‫ولی اون حسه مسخره ته دلم میگفت که بهش فکر نکن‬

‫فکرم پره حرفو سوال بود‬

‫لیوانو یک نفس سر کشیدم که گلوم سوخت‬


‫تلخ بود ولی دوستش داشتم‬

‫آماندا_تنها تنها نامرد‬

‫با صداش سرمو باال آوردم که چشام گرد شد‬

‫با بیکنی مشکی قرمز جلوم رژه میرفت و موهاشو باز دورش ریخته بود‬

‫تو نور کمه اتاق میدرخشید‬

‫انگار اونم از نگاه تعجب انگیزم خوشش اومده بود‬

‫نشست پیشم و لیوانه مشروبمو گرفت‬

‫آماندا_بریز برام‬

‫براش لیوانشو پر کردم که با عشوه شروع کرد به خوردن‬

‫آبه دهنمو قورت دادم و نگامو ازش گرفتم‬

‫خودمم مشؽوله خوردن شدم‬

‫نمیدونم لیوان چندمم بود که گرمم شد و تو یه حرکت لباسمو دراوردم‬

‫آماندا_خیلی خوبه بدنت و دستایه داؼشو رو تتوم کشید‬

‫!!آماندا_چی نوشتی؟؟‬

‫لبخندی به سوالش زدم‬


‫اینو اکثرن میپرسیدن و جوابشون یه چیر بود‬
‫تئو_تاحاال به کسی نگفتم‬
‫کرته‬
‫سِ ِ‬

‫آهانی گفت و دستشو همونجور کشید پایین تا روی شکمم‬

‫انگشتشو یکم فشار داد‬

‫آماندا_صفته چقدر‬

‫ابرویی باال انداختم‬

‫تئو_عضلس چربی که نیست‬

‫اوهومی گفت و از چیبسا برداشت‬

‫‪#44‬‬

‫با خوردنه مشروبا حسابی جفتمون داغ کرده بودیم و دوتایی یه بطریو تموم کردیم‬

‫آماندا_بازم میخوام‬

‫تئو_بسه دختر خودکشی که نمیخوای بکنی‬

‫با دستش بطریو برداشت و خوابوندم رو تخت‬

‫آماندا_اینو برای یه چیز دیگه میخوام‬

‫پاهاشو گذاشت دو طرؾ بدنم‬

‫و دره بطریو باز کرد‬

‫منم فقط نگاش میکردم‬


‫میخواستم ببینم میخواد چیکار کنه‬

‫لبشو اروم گاز گرفت و ویسکیارو ریخت رو سینم‬

‫بطریو کنار گذاشت و شروع کرد به لیس زدنه مشروبا از رو سینم‬


‫چشامو بستم و نفسه عمیقی کشیدم‬

‫زبونه داؼشو میکشید رو بدنم و خودشو رو پایین تنم تکون میداد‬

‫دیگه اونقدر داغ کرده بودم که ازم شرشر عرق میریخت‬

‫تئو_چی تو فکرته توله‬

‫خودشو کشید باال و با عشوه گفت‬

‫آماندا_یه شبه رویایی‬

‫تئو_اممم باشه‬

‫و خوابوندمش رو تخت‬
‫روش خیمه زدم‬

‫تک خنده ای کرد و زل زد تو چشام‬

‫لبو گذاشتم رو لباش و شروع کردم به مکیدن‬

‫اونم دستشو میکرد تو موهام و سرمو به لباش فشار میداد‬

‫عمیق همو میبوسیدیم و کام میگرفتیم‬

‫از لبش گاز گرفتم که با ناز آخی گفت‬

‫محلش ندادم و سرمو کردم تو گردنش‬

‫میبوسیدمو میخوردم‬

‫صدایه نالش کم کم باال رفت و با ناز اسممو صدا میزد‬

‫که فقط بیشتر حالمو خراب میکرد‬

‫دستاشو میکشید پشتم تو موهام‬


‫نیم تنشو از تنش دراوردم و چنگی به سینه هاش زدم‬

‫تئو_هنوزم میخوای‬

‫اوهومی گفت و لبشو گاز گرفت‬

‫که دوباره لباشو بوسیدم‬

‫این دختر خدای نازو عشوه بود‬

‫اینقدر سینه هاشو خوردم که کبود شد‬

‫دیگه ناله هاش به جیؽای خفه تبدیل شده بود‬

‫برای آخرین بار لباشو بوسیدم و کنارش رو تخت دراز کشیدم‬

‫یکم که جون گرفت از جاش پاشد و شرتشو دراورد‬

‫آروم زیر گوشم گفت‬

‫آماندا_تو معرکه ای تئو‬

‫شلوارمو دراورد و نشست رو پایین تنم‬

‫اینقدر داغ بود که خودکار آهی کشیدم‬

‫با عشوه لبخندی زد و خودشو تکونایه ریز میداد که حالمو خراب تر میکرد‬

‫چشامو بستم تا راحت کارشو بکنه‬

‫شرتمو دراورد و مردونگیمو تو دستش گرفت‬

‫آروم شروع کرد به خورد‬

‫موهاشو از پشت گرفتم و سرشو فشار دادم‬

‫با ولع و بدون مکث میخورد‬


‫هرلحظه حالم خراب تر میشد‬

‫از رو خودم بلندش کردم و خوابوندمش رو تخت‬

‫پاهاشو از هم باز کردم‬

‫خودمو روش میکشیدم که ناله میکرد‬

‫آماندا_وای تئو میخواااااام توروخدا‬

‫از التماساش خوشم میومد‬

‫ازم خواهش میکرد که واردش کنم‬

‫سرشو که کردم تو زیرم لرزید و آهی کشید‬

‫که آروم آروم بقیشو هم کردم داخل‬

‫جیؽه خفه ای کشید و بیحال رو تخت افتاد‬

‫صبر کردم یکم عادت کنه و بعد شروع کردم به تلمبه زدن‬

‫خودمو میکوبیدم بهش و اونم ناله میکرد‬

‫به پشت خوابوندمش و از پشت واردش کردم‬

‫که جیؽی کشید‬

‫حسابی خشن شده بودم و محکم میکردمش‬

‫اینقدر ادامه دادم که شروع کرد به لرزیدن و بعد آروم شد‬

‫فهمیدم ارضا شده‬

‫یکم دیگه تلمبه زدم و بعد مردانگیمو دراوردم‬

‫که منم ارضا شدم و آبمو ریختم رو بدنش‬


‫کنارش خسته دراز کشیدم که خودشو کشید روم‬

‫گودی گردنمو بوسید و گفت‬

‫آماندا_بهترین شبه عمرم بود‬

‫بؽلش کردم و پتو رو کشیدم رو خودمون‬

‫چشامو بستم که خوابم برد‬

‫‪#45‬‬

‫با نوازشایه آماندا از خواب بیدار شدم‬

‫چشامو که باز کردم رو لبامو بوسید و گفت‬

‫آماندا_صبح بخیر آقا خرسه‬

‫ازین حرفش لبخندی رو لبم نشست و از جام بلند شدم‬

‫تئو_مگه ساعت چنده خانوم موشه‬

‫و بعده حرفم دماؼشو کشیدم‬

‫با مشت زد تو بازوم که دسته خودش درد گرفت‬

‫آماندا_آخ کثافت‬

‫همونجور که دستشو میمالید گفت‬

‫آماندا_ساعت نه صبحه‬

‫هومی گفتم و از جام پاشدم‬

‫شورتمو پام کردم و رفتم سمت حموم‬

‫!!آماندا_کجا میری؟‬
‫تئو_دوش بگیرم‬

‫که از رو تخت بلند شد و بدو بدو اومد سمتم‬

‫آماندا_منم میاااام‬

‫تک خنده ای کردم و زدم دم باسنش‬

‫تئو_شیطون دیشب کمرم خالی شد االن خبری نیستااا‬

‫که چشاشو مظلوم کرد و با ناز گفت‬

‫آماندا_حاال کی ازونا خوااااست‬

‫تئو_آره جونه خودت‬

‫که برام پشت چشم نازک کرد‬

‫باهم رفتیم تو حموم و دوش گرفتیم‬

‫همونجور که قول داده بود شیطونی نکرد ولی خوب اگه بهش نمیگفتم یه دست دیگه هم عملیات داشتیم‬

‫بعده حموم لباسایه جدیدمو پوشیدم‬

‫آماندام همون بیکنی دیشبو پوشید‬

‫!آماندا_تئو میخوای امروز بری؟؟‬

‫همونجور که موهامو جلوی آیینه درست میکردم آره ای گفتم‬

‫آماندا_ولی من دلم برات تنگ میشه‬


‫شمارتو بده پس‬

‫از تو آیینه بهش نگاه کردم‬

‫!تئو_رابطمون ادامه پیدا نکنه شیرین تر نیس؟؟‬


‫بایه خاطره خوب از هم جداشیم‬
‫هنوز وابستگیی به وجود نیومده‬

‫یکم ادایه فکر کردنو دراورد و بعد از چند دقیقه مکث گفت‬

‫آماندا_قبوله مجبورت نمیکنم ولی تو بهترین دوست پسرم بودی‬

‫و بعد یک چشمکی زد‬

‫‪_._._._._._._._._._.‬ارمیا‪_._._._._._._._._._.‬‬

‫جلوی تلوزیون نشسته بودم و بی حوصله کاناالرو باال پایین میکردم‬

‫از دیروز دوبار به آنجال زنگ زدم که جواب نداد‬

‫و تئو هم هنوز نیومده‬


‫یه حسی وسوسم میکرد بهش زنگ بزنم ولی اون حسو با تمام وجود رد میکردم‬

‫عمیق تو فکر بودم که در خونه باز شد‬

‫سرمو باال آوردم و با تئو چشم تو چشم شدم‬

‫چه عجب باالخره تشریؾ آوردن‬

‫تئو_سالم‬

‫نگامو ازش گرفتم و جوابشو دادم‬

‫دینو که با صدای در اومده بود تو حال با دیدن تئو اومد کنار و تو بؽلم گوله شد‬

‫خندم گرفته بود سگه به این گندگی از تئو میترسید‬

‫تلوزیونو خاموش کردم و از جام بلند شدم‬

‫که دینو هم کنارم راه میرفت‬

‫اینقدر تو پاهام میپیچید که نزدیک بود بیوفتم‬

‫کنارش زانو زدم و سرشو ناز کردم‬


‫ارمیا_تئو پسر بدی نیست فقط یکم زورش زیاده‬
‫اونم دوستمونه نمیخواد ازش بترسی‬

‫که پارسی کرد‬

‫سرمو باال آوردم که دیدم تئو با لبخند نگام میکنه‬

‫!ارمیا_هوم؟؟‬

‫که اومد جلو بؽلم کرد‬

‫چشام از تعجب گرد شد‬


‫که گفت‬

‫تئو_دلم برات تنگ شده بود‬

‫لبخنده کوچیکی زدم و دستمو پشتش کشیدم‬

‫ازم جدا شد و رو به دینو گفت‬

‫تئو_ببخشید رفیق برای اون اتفاق‬

‫و از پشتش یه توپ خیلی خوشگل دراورد و گرفت طرؾ دینو‬

‫دینو خوشحال دمشو تکون داد و توپو از تئو گرفت‬

‫تئو_بیا عذرخواهی کردم از عشقتون‬

‫دیوثی گفتم و یکی زدم پس کلش‬

‫تئو_واستا بیام بعد مورد ضربو شتم قرارم بده‬

‫رفت سر یخچال و تخم مرغ برداشت‬

‫و شروع کرد به درست کردن‬

‫نشستم پشت میز ناهار خوری و نگاش کردم‬


‫خودمم دلم براش تنگ شده بود‬

‫!ارمیا_کدوم گوری بودی؟؟‬

‫همونجوری که تخم مرؼارو درست میکرد گفت‬

‫تئو_یکم هوا خوری‬

‫‪#46‬‬

‫آهانی گفتم که ماهیتابه رو گذاشت رو میز‬

‫از تو یخچال هم نون برداشت‬

‫!تئو_ناهار خوردی؟؟‬

‫ارمیا_نه‬

‫که برام لقمه گرفت و داد دستم‬

‫لبخندی به مهربونیش زدم‬


‫خداروشکر اخالقش مثله قبل شده بود‬

‫تئو_راستی ارمیا به آنجال هرچی زنگ میزنم جواب نمیده‬


‫!!تو ازش خبری نداری؟؟‬

‫که لقمه پرید تو گلوم‬

‫شروع کردم به سرفه کردن‬

‫تئو زد پشتم و با تعجب گفت‬

‫تئو_چت شد پسر‬

‫نفسم که جا اومد گفتم‬


‫!!ارمیا_جواب تورو هم نمیده؟‬

‫که مشکوک نگام کرد‬

‫!!تئو_اتفاقی افتاده؟‬

‫یکم مکث کردم و با اکراه براش جریانو تعریؾ کردم‬

‫ازین که آنجال براز عالقه کرده‬

‫و از تئو قول گرفتم که بین خودمون بمونه‬

‫از حالت صورتش نمیتونستم بفهمم چه حسی داره‬

‫شاید ناراحت باشه که دله دوستشو شکستم‬


‫شایدم بهم حق بده‬

‫تئو_چی بگم‬
‫امیدوارم زودتر به خودش بیاد‬

‫هومی گفتم و بینمون سوکت حاکم شد‬

‫از جام بلند شدم و ماهیتابه رو از جلوی تئو برداشتم‬

‫!!تئو_بریم یکم بگردیم؟‬

‫نگاش کردم واقعا عجیب بود یه دقیقه نمیتونست تو خونه بند بیاره‬

‫تئو_حرؾ عجیبی زدم؟؟‬

‫ارمیا_یه دقیقه بتمرگ تو خونه همش بیرونی‬

‫که قهقه ای زد‬

‫تئو_حاال حرص نخور‬


‫بریم بیلیارد بزنیم حوسم کرده‬

‫چشمامو تو حدقه چرخوندم‬


‫ارمیا_یاد ندارم‬

‫!تئو_چیو؟؟‬

‫با دست زدم تو پیشونیم‬

‫ارمیا_بیلیاردو آیکیو‬

‫نیششو تاجایی که میتونست باز کرد و آهانی گفت‬

‫تئو_اینم حرص نداره خودم یادت میدم‬

‫بعد اومد نزدیک و دست گذاشت رو قفسه سینم‬

‫تئو_ اینقدر حرص نخور شیرت خشک میشه‬

‫که پریدم سمتش بزنمش‬

‫کثافته دیوث‬

‫همونجور فوشش میدادم‬

‫باید تو خونه لباس تنم میکردم از دسته این امنیت نداشتم‬

‫به اصراراش مجبورم کرد بریم بیلیارد‬

‫منم شرط کردم حتما باید دینو رو هم ببریم که اونم مخالفتی نکرد‬

‫دینو حسابی با اسباب بازی جدیدش مشؽول بود و دیگه با تئو هم مشکلی نداشت‬

‫موقع رانندگی گفت من بشینم پشت فرمون‬

‫مثلی که خودش خسته شده بود از رانندگی‬

‫بعد از کلی گشتن یه باشگاه بیلیارد پیدا کردیم‬

‫پیاده شدیم و رفتیم داخلش‬


‫به دینو گفته بودم که باید ساکت باشه وگرنه ازین به بعد میزاریمش تو خونه‬

‫سالنه بزرگی بود که توش پنج شیش تا میز بیلیارد بود‬

‫نگاهی به دو رو اطراؾ انداختم‬

‫چنتا تا اکیپ دیگه هم بودن‬

‫چشمم که به بار افتاد با ترس به تئو نگاه کردم‬

‫از االن باید باهاش اتمام حجت میکردم‬


‫که دوباره مست نکنه‬

‫یه میز کرایه کردیم و رفتیم طرفش‬

‫تئو رفت نوشیدنی بگیره که تهدید وار گفتم‬

‫ارمیا_مشروب بگیری پا میشم میرم‬

‫که لبخنده دندون نمایی زد و گفت‬

‫تئو_ نه سیر مشروبم‬

‫و رفت‬

‫معلوم نبود این مدتی که نبوده چقدر خودشو خفه کرده‬

‫‪#47‬‬

‫چند دقیقه بعد با دوتا بطری برگشت‬

‫تئو_خوب بزار اول برات بازیو توضیح بدم بعد بهت طرز کارشو عملی میگم‬

‫سری تکون دادم و منتظر نگاش کردم‬

‫رفت سمت میز بیلیار و شروع کرد به توضیح دادن‬


‫تئو_ببین میز بیلیارد شیش تا سوراخ داره‬
‫اون مثلثی که باهاش توپارو جمع میکنیم اسمش راکه‬
‫یه توپ سفید هست که با چوب به اون ضربه میزنیم‬
‫وقتی ضربه میزنیم باید توپی بیوفته تو یکی ازون سوراخا ولی اگه توپ سفیده هم بیوفته خطا میشه و امتیاز منفی داره‬

‫همونجور توضیح میداد و منم گوش میدادم‬

‫بعدی که خوب حرفاشو زد یکی از چوبا رو داد دستم و سرش گچ زد‬

‫میگفت اینجوری بهتر ضربه زده میشه‬

‫ارمیا_تو یه بار ژست بگیر من ببینم‬

‫که باشه ای گفت‬

‫نگاش کردم و سعی کردم مثله اون باشم‬

‫تئو_نه ببین دستتو اینجوری بگیر‬

‫و اومد پشتم حالت دستمو درست کرد‬

‫کامل تو بؽلش بودم و اونم سعی داشت بزور بهم بفهمونه‬

‫داشت یاد میداد که یهو حرم نفساش گردنم شد‬

‫سیخ سرجام واستادم و گفتم‬

‫ارمیا_نمیخواد دیگه‬

‫که تئو متعجب گفت‬

‫!!تئو_چرا چیشد مگه؟‬

‫کالفه گفتم‬

‫ارمیا_خوب توضیح میدی نفسات میخوره به گردنم‬


‫من خیلی حساسم اصن دستو پام شل میشه‬
‫که با این حرفم خودکار نیشش کش اومد‬

‫اومد طرفم و چرخوندم سمت میز‬

‫در گوشم گفت‬

‫تئو_چشممم حواسم هست‬

‫که بازم مور مورم شد‬

‫تا آخری که توضیح میداد مثله کنه چسبیده بود بهم‬

‫نمیدونم چقدر طول کشید که تصمیم گرفتیم مسابقه بدیم‬

‫گرچه از االن نتیجش معلوم بود‬

‫توپایه من یا نمیخورد یا خطا بود‬

‫امتیازی که نگرفته بودم هیچ امتیاز منفی هم داشتم و به معنیه واقعیه کلمه ریدم‬

‫تئو هم به حرص خوردنام میخندید‬

‫و هی برام کری میخوند که حاال حاال مونده بهش برسم‬

‫داشتیم کل کل میکردیم که یکی از اون طرؾ داد زد‬

‫پسره_حریففؾ میطلبممم‬

‫ابروهامو باال انداختم و گفتم‬

‫ارمیا_خیلی واردی برو با اهلش مسابقه بده نه با من که تازه یاد گرفتم‬

‫بادی به قبقب انداخت و رفت سمت اون میز‬

‫به دینو گفتم سرجاش بشینه تا ما برگردیم‬

‫و پشت سر تئو راه افتادم‬


‫تئو_من باهات بازی میکنم‬

‫که پسره سرشو آورد باال‬

‫از قیافش معلوم بود دهن تئو سرویس‬

‫سیاه پوست بود و کلی دختر دورش ریخته بودن‬

‫نیشخندی زد و گفت‬

‫!!پسره_سنه قانونی داری تو؟‬

‫و زد زیر خنده‬

‫تئو هم همونطور که با چوب بیلیارد ور میرفت با ؼرور گفت‬

‫تئو_ده برابر سن قانونیه تو حالیت میکنم تا راضی شی‬

‫حسابی برای هم کری میخوندن و تو فاز رفته بودن‬

‫منم با لذت نگاه میکردم‬

‫خیلی هیجان داشت و آدم خودکار خوشش میومد ازین کل کال‬

‫پسره دستشو آورد جلو و گفت‬

‫پسره_من ادواردم‬

‫که تئو باهاش دست داد و خودشو معرفی کرد‬

‫ادوارد_شرطی بازی میکنم‬

‫!تئو_شرط چی؟!؟‬

‫ادوارد_اگه من بردم سگت ماله من‬

‫و با نیشخند زل زد بهش‬
‫‪#48‬‬

‫با نگرانی به دینو نگاه کردم که زل زده بود به ما‬

‫تئو نباید سر دینو شرط میبست‬

‫تئو_سر پول شرط ببند‬

‫ادوارد_نه سگت‬
‫از وقتی اومدی چشممو گرفته‬
‫هاسکیه نازیه‬

‫!!تئو_اگه تو باختی چی؟‬

‫ادوارد تک خنده ای کرد‬

‫ادوارد_ده برابر پوله سگتو بهت میدم‬

‫که تئو با اطمینان گفت قبوله‬

‫دستشو کشیدمو طرؾ خودم چرخوندمش و معترض نگاش کردم‬

‫مثلی که تو چشام نگرانیو دیده بود‬

‫اصال دلم نمیومد دینو رو سر همچین چیز مسخره ای از دست بدم‬

‫!!تئو_بهم اعتماد داری؟؟‬

‫یکم نگاش کردم و آره ای گفتم‬

‫تئو_قول میدم ده برابر پوله دینو رو بگیرم‬

‫دوست نداشتم ؼرورشو جلوی اون جمع بشکنم‬

‫چون میدونستم اگه موافق نباشم بازی نمیکنه و طبیعتا مسخرش میکردن‬
‫پس ترجیح دادم نا امیدش نکنم و با لبخند حرفشو تایید کردم‬

‫ارمیا_میخوام دهنشو سرویس کنی‬

‫که باز نیشش شل شد‬

‫ادواردم با تمسخر زل زده بود با ما‬

‫انگار داره با بچه دبستانی حرؾ میزنه‬

‫!یعنی اینقدر قیافمون بچه بود؟؟‬

‫!!ادوارد_خوب پس قبول کردی دیگه؟؟‬

‫تئو_آره‬

‫و باهم دست دادن‬

‫همه دور میز جمع شده بودن و من سعی میکردم به این فکر نکنم که هرلحظه ممکنه دینو رو از دست بدم‬

‫ادوارد_خوب قوانین بازی به این صورته‬


‫سه دست بازی میکنیم هرکسی دوتاشو برد بردندس‬

‫وای سه دست من تا اون موقع از استرس دغ میکردم‬

‫تئو قبول کرد و یک نفرو که اونم این کاره بود به عنوان داور انتخاب کردن‬

‫دسته اول که شروع شد تئو بعد از نیم ساعت مقاومت بدجور باخت‬

‫با اختالؾ خیلی زیادی‬

‫منم میخواستم دینو رو بردارم و فرار کنم‬

‫طول بازی از استرس دستامو رو سینم قفل کرده بودم و از دور به بازیشون نگاه میکردم‬

‫دست اول که تموم شد‬

‫رفتم نزدیک که ادوارد با ؼرور گفت‬


‫ادوارد_یکم بیشتر طول بده هنوز براش اسم انتخاب نکردم‬

‫و زل زد به من‬

‫فهمیده بود که دینو ماله منه و از نگرانیم معلوم بود که خیلی دوستش دارم‬

‫تئو برگشت و بهم نگاه کرد‬

‫اومد طرفم و دستمو گرفت‬

‫تئو_نگران نباش ارمیا‬

‫لبخندی زدم و سعی کردم خودمو بیخیال نشون بدم‬

‫ارمیا_نه نیستم‬
‫هنوز اتفاقی نیوفتاده دو دسته دیگه ماله ماست‬

‫ازین که بهش ؼر نزدم خیلی خوشحال شد و فکر کنم انرژی گرفت‬

‫ادوارد تا میتونست کری میخوند و مارو تحقیر میکرد‬

‫هدفش این بود که برینه تو عصاب تئو‬

‫ارمیا_بسه ادوارد خیلی حرؾ زدی بازیتو بکن‬

‫با این حرفم نگام کرد و بازیو شروع کرد‬

‫این دست باهم پیش میرفتن‬

‫یک توپ مونده بود و هرکی میزدش میبرد‬

‫تئو چوبو دستش گرفت و ضربه رو زد که توپ از پلوی اون یکی رد شد‬

‫با درد چشامو بستم و فقط دعا کردم دینو رو از دست ندم‬

‫شاید موقع خدافظی گریه میکرد‬


‫تصور اینکه با لیساش بیدار نشم‬
‫یا اینکه شبا بزور نیاد تو بؽلم دیوونم میکرد‬

‫سعی کردم نگاش نکنم و خونسردیمو حفظ کنم هنوز نتیجه ثابت نبود‬

‫رفتم کنار تئو و زدم پشتش‬

‫ارمیا_این ضربه رو خراب میکنه‬

‫تئو_اگه ببازم هیچ وقت خودمو نمیبخشم‬

‫و عصبی دستشو کرد تو موهاش‬

‫ادوارد با حالت همیشگیش سر چوب گچ مالید و مارو نگاه کرد‬

‫ادوارد_جز شیرین ترین بردام میشه‬


‫ازین به بعد یاد میگیرین با بزرگترتون در نیوفتید‬

‫حرفاش جفتمونو عصبی کرده بود و میخواست زجر کشمون کنه از استرس‬

‫‪#49‬‬

‫رو میز خم شد و چوبو دقیق رو دستش سر میداد‬

‫دوحالت داشت ببریم یه کیش این بود که توپه سفیده نخوره به اون یکی که این اصال ممکن نبود‬

‫چون جفتشون چفت هم بودن و تئو انگار با این کارش مسیرو برای ادوارد هموار کرده بود‬

‫حالت دومم این بود توپ سفیدم بیوفته تو سوراخ و اینجور ادوارد امتیاز منفی میگرفت‬

‫دوباره دستامو رو سینم قفل کردم و عصبی پامو تکون دادم‬

‫کله سالن سکوت بود و فقط گاهی صدایی میومد‬

‫که ضربه رو زد‬

‫چشامو بستم و بعده چند دقیقه صدای داد ادوارد باال رفت و تئو محکم زد رو شونم‬
‫چشامو که باز کردم و زل زدم به میز که چشام برقی زد‬

‫میز خالی بود و این یعنی جفتشو انداخته بود‬

‫مثله همیشه وقتی خوشحال بودم زبونم بند میومد‬


‫و االنم فقط مثله مجسمه میزو نگاه میکردم‬

‫و تئو داشت با تیکه هاش دهنه ادواردو سرویس میکرد‬

‫بهش نگاهی انداختم و نیش خندی زدم‬

‫ارمیا_میرم تو اینترنت قیمت دینو رو درارم‬

‫که قهقه تئو باال رفت‬

‫االن جفتمون اینقدر انرژی داشتیم که میتونستیم سالنو رو سرمون خراب کنیم‬

‫تقریبا کله جمعیت پنچر شده بودن‬

‫مثلی که ادوارد از قدیمیایه اینجا بوده و االن قهرمانشون بد ریده بود‬

‫دست سوم که شروع شد ادوارد اصال تمرکز نداشت و اینجور اکثره ضربه هارو خراب میکرد‬

‫تئو هم نهایت استفاده رو کرد و با اختالؾ بردش‬

‫بازی که تموم شد رو به ادوارد گفتم‬

‫ارمیا_من اگه جای تو بودم تو اوج خدافظی میکردم‬


‫بازیو بده دسته جوونا پیری‬

‫که تئو سرشو از تو گوشیش دراورد و با نیش باز حرفمو تایید کرد‬

‫صفحه گوشیو گرفت سمت ادوارد و گفت‬

‫تئو_ده برابرشو بده بیاد‬

‫اونم ساکت گوشیشو دراورد و شماره کارت گرفت تا برامون بریزه‬


‫دیگه ازون ؼروره مسخره و نیشخندایه رو عصاب خبری نبود‬

‫و باعث میشد منو تئو عنه تیکه انداختنو دراریم‬

‫وقتی اس ام اسه واریز برام اومد دینو رو بیدار کردم بریم‬

‫چشاشو که باز کرد محکم بؽلش کردم و صورته پشمالوشو بوسیدم‬

‫ارمیا_نزدیک بود از دستت بدم توله‬

‫که اونم با خوشحالی لیسم زد‬

‫تئو هم بهمون میخندید‬

‫تئو_واال زحمتاشو ماکشیدیم بوسو ماچاش برای دینویه‬

‫که لبخندی زدم و گفتم‬

‫ارمیا_همین که برات آشپزی میکنم خودش کلی بوس حساب میشه‬

‫تئو_باشه‬

‫و زل زد بهم‬

‫نگاش با همیشه فرق داشت اینقدر که من سرمو برگردوندم‬

‫ارمیا_ماشینو روشن کن دیگه‬

‫انگار تازه به خودش اومده باشه‬


‫باشه ای گفت وحرکت کرد‬

‫تا خوده شب بیرون بودیم و برای پولمون کلی نقشه کشیدیم‬

‫اینقدر امروز خوش گذشت که کال از دعوا و کینه ها یادم رفته بود‬

‫حتی دیگه ؼصه آنجال رو هم نمیخوردم‬


‫وقتی خونه رسیدیم مثله جنازه افتادم رو تخت‬

‫تئو اومد جلوی در اتاقم و تو چارچوب واستاد‬

‫!!تئو_ارمیا با پولمون بریم ایران؟؟‬

‫متعجب نگاش کردم‬

‫ارمیا_نمیدونم‬

‫تئو_اونجا فامیلی ندارین‬


‫مادر بزرگی خاله ای عمویی‬

‫ارمیا_چرا داریم‬
‫نمیدونم این ترم تموم شد دربارش با مامان بابا صحبت میکنم‬

‫تئو_باشه پس زودتر نتیجه حرفاتو بگو‬

‫بعدم با یه شب بخیر رفت تو اتاقش‬

‫پتو رو کشیدم روم و به این فکر کردم که چقدر دلم برای اقواممون تنگ شده‬

‫مخصوصا برای مامانجون‬

‫تقریبا پنج سالی بود که ندیده بودمش‬

‫شاید اگه مامان باباهم نمیومدن خودم با تئو میرفتم‬

‫تازه انگار یاده ایران افتاده بودم و دوباره دلم میخواست برگردم‬

‫یادمه اوالیی که اومده بودیم خیلی اذیت شدم تا عادت کردم‬

‫همونجور تو فکر ایران بودم که چشام گرم شد و خوابم برد‬

‫‪#50‬‬

‫‪_._._._._._._._._._._.‬تئو‪_._._._._._._._._._._.‬‬
‫وارد کالس که شدیم ارمیا با چشم دنبال آنجال میگشت‬

‫البته از وقتی اومدیم دانشگاه همین حالت بود‬

‫منم که دیگه خیالم از بابته آنجال راحت شده بود دیگه عصبی نبودم‬

‫بعضی اوقات عذاب وجدان میگرفتم بخاطر اینکه از ناراحتی آنجال خوشحالم‬

‫مثله همیشه بخاطر ارمیا تو حلق استاد نشستیم‬

‫میگفت عقب کالس چیزی نمیفهمه‬

‫تئو_بسه دیگه همه فهمیدن دنبال کسی هستی‬

‫ارمیا_دوست نداشتم دلشو بشکونم‬

‫که عصبی هوفی کشیدم‬

‫بعد از چند دقیقه استاد اومد و مثله همیشه کالسو شروع کرد‬

‫بعد ازین که درسشو داد گفت که جلسه دیگه میریم بیمارستان و بالینی داریم‬

‫و با یک خسته نباشید کالسو ترک کرد‬

‫رفتیم سلؾ و سرجای همیشگیمون نشستیم‬

‫!!تئو_میخوای بهش زنگ بزنم؟‬

‫که ارمیا سیخ تو جاش نشست و بدون مکث گفت‬

‫ارمیا_آره آره‬

‫سری تکون دادم و گوشیمو از جیبم دراوردم‬

‫شماره رو که گرفتم از شنیدن صدای پشت تلفن چشام گرد شد‬

‫ینی چی در شبکه موجود نمیباشد‬


‫یه بار دیگه زنگ زدم و دوباره همون صدا همون حرفو تکرار کرد‬

‫!ارمیا_چیشد؟؟‬

‫متعجب زل زدم به گوشیم‬

‫تئو_میگه در شبکه موجود نیست‬


‫شمارش همین بود که‬

‫ارمیا_شاید سیم کارتشو سوزونده‬

‫تئو_نهههه‬
‫اسکله چقدر‬

‫که چیزی نگفت‬

‫سرمو باال آوردم و بهش نگاه کردم‬

‫ناراحت با قهوش ور میرفت‬

‫تئو_ؼمباد نگیر ارمیا‬


‫توکه نمیتونی ؼصه اشتباهات بقیه روهم بخوری‬
‫مشکل از خودش بود که الکی دل بست‬
‫من بعد دانشگاه زنگ میزنم به مایکل یجوری که نفهمه از آنجالم میپرسم‬

‫ارمیا که انگار قانع شده بود سری تکون داد و چیزی نگفت‬

‫تا کالس آخری از چشمای زل زده به دره کالسا میتونستم بفهمم هنوز امیدواره که آنجال بیاد‬

‫به ساعت نگاه کردم تقریبا شب بود‬

‫و برای اولین بار ارمیا برای دینو نگران نبود‬

‫داشتیم از دانشگاه خارج میشدیم که یهو ارمیا گفت‬

‫ارمیا_تئو یه چی میگم نه نیار‬


‫!تئو_درباره آنجالس؟؟‬

‫ارمیا_آره‬
‫بیا بریم دفتره دانشگاه ازشون بپرسیم‬

‫با دست زدم تو پیشونیم‬

‫تئو_وای بیخیالش ارمیا‬

‫ارمیا_تو نیای خودم میرم‬

‫خالصه اینقدر اصرارو پافشاری کرد که راضی شدم بریم‬

‫تو دفتر که رفتیم هنوز چنتا از استادهام بودن‬

‫بعد از کلی من من کردنو سواالیه چرتو پرت پرسیدن باالخره سواله اصلیشو پرسید‬

‫!!ارمیا_ببخشید میخواستم ببینم آنجال هافمن وعضیتشون چجوره؟‬

‫که آقای استرام با تردید نگامون کرد و گفت‬

‫استرام_همین جدیدی انتقالیشونو گرفتن‬

‫ازین حرفه استرام انگار یه سطل آبه یخ ریخته باشن روم‬

‫ارمیام وا رفته بود و هنوز انگار باورش نمیشد‬

‫نمیدونم تشکر کرده نکرده از دفتر اومدیم بیرون و رفتیم سمت ماشین‬

‫تو تمام مسیر ارمیا ساکت بود و رفته بود تو فکر‬

‫نمیدونم چرا برای هر اتفاقی که میوفته خودشو مقصر میدونه‬

‫با اینکه اون هیچ تقصیری نداشته‬

‫رسیدیم خونه دینو مثله همیشه از سرو کوله ارمیا باال رفت اونم فقط نازش کرد و رفت تو اتاقش‬

‫نگاش کردم و گفتم‬


‫تئو_بیخیالش رفیق‬
‫یکم عصابش خورده‬

‫زبونشو دراورد و رفت تو آشپزخونه‬

‫مثلی که گشنش بود‬

‫رفتم از تو یخچال یه تیکه گوشت برداشتم و گذاشتم تو ظرؾ ؼذاش‬

‫اونم نشست به خوردن‬

‫سرشو ناز کردم و رفتم تو حموم دوش بگیرم‬

‫امروز خیلی فعالیت داشتم‬

‫_‪_._._._._._._._.‬ارمیا‪_._._._._._._._._.‬‬

‫نیم ساعتی بود که رسیده بودیم خونه‬


‫ولی من همچنان تو گذشته سیر میکردم‬

‫خیلی ناراحت بودم که چرا اینجوری رفتار کردم‬

‫ولی راه دیگه ای ام نداشتم‬

‫یاده حرفه تئو افتادم که گفت به مایک زنگ میزنه‬

‫از جام پاشدم و سمت اتاقش راه افتادم‬

‫بدونی که در بزنم درو باز کردم‬

‫که با دیدن صحنه روبه روم سرمو انداختم پایین‬

‫تئو لخت وسط اتاقش بود‬

‫!تئو_اینجا آسایش نداریم؟؟‬


‫اول دربزن نفله‬
‫ارمیا_ببخشید خوب‬

‫!!تئو_حاال چته؟‬

‫ارمیا_شورت المصبتو پات کن تا بگم چمه‬

‫که قهقه ای زد و گفت‬

‫تئو_چقدر لوسی تو ارمیا هرچی من دارم توام داری دیگه‬


‫یاده اون روز تو خونموم افتادم‬
‫مثله دخترا دستتو گرفتی جلوت‬

‫وقتی مطمئن شدم شورتشو پاش کرده‬


‫دمپایی مو دراوردم و پرت کردم سمتش که محکم خوردتو سرش‬

‫آهو ناله کرد و جلو چشمشو گرفت‬

‫نگران رفتم کنارش و گفتم‬

‫!!ارمیا_تئو چیشد خوبی؟‬

‫که زد زیر خنده‬

‫از موهاش گرفتم و پرتش کردم رو تخت‬

‫تئو_هوووش چته وحشی‬

‫ارمیا_درد ببند گالتو‬

‫که با انگشت اشک گوشه چشمشو پاک کرد و گفت‬

‫تئو_بنال دیوث‬

‫چش ؼره ای رفتم‬

‫ارمیا_زنگ بزن به مایک از آنجال بپرس‬

‫‪#51‬‬
‫یکم چپ چپ نگام کرد و بعد مثال شاکی گفت‬

‫!!تئو_بی هوا اومدی تو اتاق منو دید زدی بعدم با دمپایی افتادی بجونم موهامو کشدی که زنگ بزنم به مایک حاله آنجال رو بپرسم؟؟‬

‫لبخنده دندون نمایی زدم‬

‫ارمیا_اره دیگه قول دادی‬

‫خیلی خونسرد دمپایی از رو زمین برداشت و حمله کرد سمتم‬

‫تئو_دیوث با لبخند ژکوند میگه آره‬

‫که دستشو گرفتم و با خنده گفتم‬

‫ارمیا_منـکه عذرخواهی کردم‬


‫بسه دیگه‬

‫که از روم پاشد و نشست رو تخت‬

‫تئو_به یک شرط زنگ میزنم‬

‫سوالی نگاش کردم که ادامه داد‬

‫تئو_به شرطی که پاشی شام درست کنی گشنمه‬

‫ارمیا_باشه قبول پس االن زنگ بزن‬

‫که نیشش کش اومد و گوشیشو از رو میز عسلی برداشت‬

‫زنگ زد و گذاشت رو بلندگو‬

‫بعد از چندتا بوق مایکل برداشت‬

‫مایک_به به سالممم بر کون گنده خودم‬

‫با این حرفش پقی زدم زیر خنده که تئو از پام ویشگون گرفت و گفت‬
‫تئو_درده کون گنده‬
‫تو هنوز این اخالق گوهتو کنار نزاشتی‬

‫مایک_باشه حاال چرا شاکی میشی‬


‫!!پریودی؟؟‬

‫دیگه رو تخت پخش شده بودم و فقط میخندیدم‬

‫فکر کنم تئو به گوه خوردن افتاده بود که چرا گذاشته رو بلندگو‬

‫تئو_کونه لقت اگه اینجا بودی کونت میزاشتم تا هفت روز خون برینی‬

‫که مایک با صدای ترسیده گفت‬

‫مایک_چته تئو چرا اینقدر خشن شدی؟؟‬


‫کسی به کونت چپ نگاه کرده بگو دهنشو سرویس کنم‬

‫که تئو با دست کوبید تو پیشونیش‬

‫و شروع کرد به فوش دادن مایکل‬


‫وقتی خوب فوش کاریاشون تموم شد رفت سر بحث اصلی‬

‫!!تئو_مایکل ازآنجال خبر نداری؟‬

‫مایکل_چرا بابا دختره کسخل شده اومده پیش شما‬


‫انتقالی گرفته نشسته تو خونه‬
‫چیکار کردین خواهرمو‬

‫تئو_هیچی به خدا مام خبر نداشتیم ازش نگران شدیم که زنگ زدم به تو‬

‫مایک_نه بابا این هفتا جون داره هیچ مرگیش نمیشه‬


‫شما دوتا کون گنده ها برا سال نو میاین اینجا دیگه‬

‫که وای منو تئو رفت هوا‬


‫ساله نورو یادمون رفته بود‬

‫تئو_عههه اصال به کل یادم رفته بود مایک‬


‫مایک_نیاین پا میشم میام پاریس مثه سگ میزنمتون‬

‫تئو_باشه بابا مگه مخالفتی کردم‬

‫مایک_خوبه منتظرتونم‬
‫دلم برای اکیپمون تنگ شده‬

‫تئو_منم خیلی‬
‫خیله خوب دیگه شرتو کم کن کار دارم‬

‫مایک_تو زنگ زدی‬

‫تئو_کون لقت‬

‫و گوشیو قط کرد‬

‫ارمیا_ناراحت نمیشه‬

‫تئو_نه بابا عادت داره‬

‫و بعد بایه لبخند مرموز ادامه داد‬

‫تئو_حاال که من به قولم عمل کردم پاشو شام درست کن گشنمه‬

‫که باشه ای گفتم و از جام پاشدم‬

‫تو این مدتی که گذشته بود دسپختم خیلی خوب شده‬

‫و گاهی زنگ میزدم از مامان دستورپخت ؼذای ایرانی میپرسیدم‬

‫ولی خوب جدا ازینا هرکار کردم تئو چیزی یاد نگرفت و چند بار بدجور رید توؼذاها‬

‫منم بیخیالش شدم‬

‫خیلی وقت بود روزایی که خونه بودیم خودم ناهار یا شام درست میکردم‬

‫بعد از یک ساعتی ؼذا تقریبا آماده شد‬


‫ارمیا_تئووو‬
‫یه ربع دیگه زیر ؼذا رو خاموش کن‬
‫من میرم دوش بگیرم‬

‫که از تو اتاقش داد زد باشه‬

‫حولمو برداشتم و رفتم تو حموم‬

‫‪_._._._._._._._._._.‬تئو‪_._._._._._._._._._.‬‬

‫رو کاناپه لم داده بودم و داشتم با گوشیم ور میرفتم که بوی سوختنی بدی اومد‬

‫رو به دینو گفتم‬

‫!!تئو_بوی چیه؟‬

‫که پارسی کرد و رفت سمت آشپزخونه‬

‫با دیدن قابلمه یاده حرؾ ارمیا افتادم‬

‫دوییدم سمت آشپزخونه و بالفاصله زیر گازو خاموش کردم‬

‫ولی دیگه کار از کار گذشته بود‬

‫قابلمه رو برداشتم و پرت کردم تو سینک‬

‫احساس میکردم حتی تو چشمای دینو هم تاسؾ موج میزنه‬

‫بهتر بود تا ارمیا از حموم نیومده این گندی که زدم رو جمع کنم‬

‫اول زنگ زدم پیتزا بیارن‬

‫ازون مخصوصایی که ارمیا دوست داره‬

‫بعدم تو قابلمه آب ریختم و ؼذاها رو ریختم دور‬

‫‪#52‬‬
‫فن رو روشن کردم و شروع کردم به جمع کردن این ور اون ور‬

‫شستن قابلمه که تموم شد‬


‫خشکش کردم و بعد گذاشتم سرجاش‬

‫انگار نه انگار ارمیا یه ساعت پایه گاز بوده‬


‫همه چی به حالت اولش برگشته بود‬

‫رفتم دوباره نشستم رو مبل و سرمو کردم تو گوشیم‬

‫چند دقیقه بعد ارمیا از حموم اومد بیرون‬

‫!!ارمیا_تئو زیره ؼذارو خاموش کردی؟‬

‫گوشیو تقریبا چسبوندم به صورتم و سعی کردم خونسرد باشم‬

‫!!تئو_دقیقا منظورت کدوم ؼذایه؟‬

‫ارمیا باعجله اومد تو آشپزخونه و به گاز نگاهی انداخت هیچی نبود روش‬

‫قشنگ معلوم بود گیج شده‬

‫منم خندم گرفته بود‬

‫ارمیا_ینی چی من همین االن ؼذارو بار گذاشتم رفتم حموم‬

‫تئو_توهم زدی‬
‫چیزی درست نکردی من زنگ زدم پیتزا بیارن‬

‫ارمیا_اگه یه چیزی زده بودم حرفایه کسشرتو باور میکردم‬

‫و بعد اومد نزدیکم و تهدید وار گفت‬

‫ارمیا_چه بالیی سرؼذای نازنینم آوردی‬

‫اول برای محکم کاری دستمو گذاشتم رو حوله ای که دور پایین تنش بسته بود و بعد با لبخند دندون نمایی گفتم‬
‫تئو_یادم رفت خاموش کنم‬
‫سوخت ریختم دور‬

‫هم خواست حمله کنه بزنم زود ادامه دادم‬

‫تئو_دست از پا خطا کنی حوله دور کمترتو باز میکنم بی آبروشی‬

‫که با دهن باز نگام کرد‬

‫باورش نمیشد به این ترفند رو بیارم‬

‫ارمیا_واستا چیزی تنم کنم میام دهنتو سرویس میکنم‬

‫وقتی رفت تو اتاقش زنگ در به صدا درومد‬

‫پیتزا هارو آورده بودن‬

‫رفتم گرفتمشون و پولشو حساب کردم‬

‫بوشون هم دله آدمو میبرد‬

‫گذاشتمشون رو میز ناهار خوری و از تو یخچال نوشانه برداشتم‬

‫!!ارمیا_ازونایی که من دوست دارم گرفتی؟‬

‫تئو_آره‬

‫با لبخند نگاهی به میز انداخت و بی معطلی نشست پشت میز‬

‫همونجو که دره پیتزارو باز میکرد گفت‬

‫ارمیا_ایندفه میبخشمت چون خیلی گشنمه‬

‫تئو_خوبه خدا رحمم کرد‬

‫که دهن پر اوهومی گفت‬

‫و شروع کرد به دولپی خوردن‬


‫وقتی حسابی سیر شد لم داد رو صندلی و دستی به شکمش کشید‬

‫تئو_ارمیا یه هفته دیگه ساله نویه ماهیچی نگرفتیم‬


‫حداقل برای خانوادهامون یه کادو بگیریم‬

‫ارمیا_نمیدونم‬
‫!!میخوای یه روز بریم خرید؟‬

‫قیافمو چروک کردم از خرید خیلی بدم میومد‬

‫ارمیا_قیافتو این ریختی نکن‬


‫منم همچین دله خوشی از خرید ندارم مجبوریم‬

‫تئو_ریدم به این زندگی‬

‫که متعجب نگام کرد‬

‫ارمیا_یه خریده دیگه‬

‫بعد از چند ثانیه چشاشو گرد کرد و از جاش پرید‬

‫تئو_چت شد؟؟؟‬

‫ارمیا_ایتقدر گشنم بود از دینو کال یادم رفت‬

‫و شروع کرد به صدا کردن دینو‬

‫و برای جبرانی که ؼذاشو دیر داده براش یه تیکه گوشته بزرگ گذاشت‬

‫!!تئو_خوب نگفتی کی بریم؟‬

‫ارمیا_تا آخر این هفته کالسامون سنگینه‬


‫یه روز که سبک تر بود بریم‬

‫که سری تکون داد‬

‫باهم میزو جمع کردیم و هرکسی رفت تو اتاقش‬


‫خطر از بیخ گوشم رد شد‬
‫من اگه یکی زحماتمو اینجوری دور میریخت حتما یه فس میزدمش‬

‫‪#53‬‬

‫_‪_._._._._._._._._.‬ارمیا‪_._._._._._._._._._.‬‬

‫باالخره بعد چند روز وقتمون آزاد شد تا باهم بریم خرید‬

‫و خبر بهتر این بود که بلیت گرفتیم تا آخر هفته برا کریسمس برگردیم خونمون‬

‫بعد از کلی گشتن یک پاساژ خوب پیدا کردیم تا برای مامان بابا کادو بخرم‬

‫تئو از بدوی که وارد پاساژ شدیم ؼر میزد در حدی که دوست داشتم سرشو بکوبم تو ویترینا‬

‫تئو_خسته شدم نمیخواد اصال براشون کادو بگیریم‬

‫پرتش کردم تو مؽازه روبه رو و تهدید وار گفتم‬

‫ارمیا_یه بار دیگه ؼر بزنی همینجا چالت میکنم‬

‫رو کردم به فروشنده که دیدم با تعجب داره مارو نگاه میکنه‬

‫لبخنده مصلحتی زدم و گفتم‬

‫ارمیا_ببخشید اون ستایه چرمتونو میارید ببینم‬

‫میخواستم برای بابا ست کمربندو کیؾ پولو اینا بخرم چون خیلی دوست داشت‬

‫آورد پایین و یکی قیمتارو گفت‬

‫تئوهم سربه هوا برا خودش این ور اون ور میچرخید‬

‫رو بهش گفتم‬

‫ارمیا_تئو از همینجا یچی برای بابات بخر من حوصله ؼرؼراتو ندارم‬


‫که بی حوصله باشه ای گفت‬

‫یکی از ستا خیلی چشممو گرفت‬

‫مشکی رنگ بود و روش طراحی شده بود‬

‫من اونو انتخاب کردم‬


‫و تئو برای باباش یه خودنویس گرفت که واقعا شیک بود‬

‫از پسندش خوشم میومد‬

‫بعد از حساب کردن کادو ها رفتیم یه مؽازه دیگه تا تئو برای مامانشو الیزا هم چیزی بخره‬

‫من که میخواستم برای مامانم یه کتابی که خیلی دوست داشتو بخرم ولی تئو هنوز دو به شک مونده بود‬

‫به نظر من برای مامانش به ست لوازم آرایش گرفت‬

‫گرچه خودمون هیچی ازش سردرنمیاوردیم‬

‫که تهش دختره فروشنده به تئو شماره داد‬

‫پوکر فیس نیشه بازه تئو رو نگاه کردم‬

‫!!ارمیا_از خرید بدت میاد؟؟‬

‫تئو_ نه ؼلط بکنم‬

‫و یهو گفت‬

‫تئو_ارمیا تو برو بچرخ من کار دارم‬

‫و ازم فاصله گرفت‬

‫تو دلم گفتم حاله که داره میره بهتره برا خوده ؼرؼروشم کادو بخرم‬

‫ارمیا_باشه من دم در پاساژ منتظرتم‬

‫و از هم جدا شدیم‬
‫همینجور رد میشدم و ویترینارو نگاه میکردم‬
‫نمیدونستم چی دوست داره که براش بگیرم‬

‫که چشمم به یه مؽازه افتاد که توش وسایل بوکس بود‬

‫اره براش دستکش بوکس میگرفتم اینجور خیلی بهتر بود‬

‫رفتم داخلش و گیج به دستکشا نگاه کردم‬

‫فروشنده_سالم درخدمتم‬

‫ارمیا_دستکش بوکس میخوام‬

‫که لبخندی زد و مدالرو آورد جلوم‬

‫میخواستم یه چیز خاص بگیرم تا با بقیه وسایل بوکسش فرق کنه‬

‫بعده کلی گشتن یه جفت دستکش فوق العاده پیدا کردم و خریدم‬

‫از خریدمون خیلی راضی بودم‬

‫و باید سر راه یه سر به اون مرکز کتاب میزدیم تا من برای مامان هم کادوشو میگرفتم‬

‫قرارشده بود با تئو هرکدوم یه چیز کوچیک برای بچه بخریدم و دوتایی از طرؾ هم کادو بدیم‬

‫ولی من دلم میخواست برای آنجال یه چیز متفاوت بگیرم که با حرفایه تئو قانع شدم‬

‫به بیرون پاساژ که رسیدم دیدم تئو بایه عروسک فیله گنده واستاده‬

‫با تعحب رفتم سمتش‬

‫!ارمیا_این چیه گرفتی؟؟‬

‫تئو_برای الیزا‬
‫میخوام حسابی کخ بریزم‬

‫و بعد هرهر خندید‬


‫هیچ کس از دست این بشر در آسایش نبود‬

‫خداروشکر از من نپرسید که چی خریدم و بیشتر مشؽوله چپوندن وسایل تو ماشین بود‬

‫طوله مسیر اول برای مامان کادوشو گرفتم و بعدم برای دینو یه قالده گرفتم تا بهش هدیه بدم‬

‫چند ساعتی بود که تو راه بودیم‬

‫و خیلی عجیب بود که تئو طول مسیر همش نیشش باز بود و ریز ریز گاهی میخندید‬

‫معلوم نیس تو اون کله پوکش چی میگذره و باز میخواد کیو اذیت کنه‬

‫‪#54‬‬

‫_‪_._._._._._._._.‬سه روز بعد‪_._._._._._._._.‬‬

‫از هواپیما پیاده شدم و به اطراؾ نگاهی انداختم‬

‫تئو_هیچ جا شهر خوده آدم نمیشه‬

‫ارمیا_برای تو اینجا شهرته من باید برگردم تهران تا این حسو داشته باشم‬

‫تئو_االن ننه باباتو میبینی این کسشرا یادت میره‬

‫و هرهرهر خندید‬

‫جوابه منم تنها چشم ؼره بود‬

‫قالده دینو رو گرفتم و رفتیم سمت درخروجی‬

‫چمدونامونو گرفتیم و هرکسی راهیه خونه خودش شد‬

‫تئو_فردا با بچه ها قرار گذاشتم‬


‫با ماشین بابا میام دنبالت بریم‬

‫ارمیا_باشه منتظرتم‬
‫و سوار تاکسی شدیم‬

‫تاوقتی که ماشین دورشه از آیینه تئو رو نگاه میکردم‬

‫بعد از چند دقیقه روبه روی خونمون نگه داشت‬

‫وسایلو آوردم پایین و پولشو حساب کردم‬

‫دینو انگار دلش برای اینجا بیشتر تنگ شده بود‬

‫چون حسابی سرو صدا میکرد‬

‫زنگه درو زدم که مامان درو باز کرد‬

‫با دیدنم چشماش برقی زد و بی معطلی بؽلم کرد‬

‫مامان_واییی ارمیا پسرم دلم برات تنگ شده بود مامانی‬

‫و شروع کرد به بوسیدنه صورتم‬

‫ارمیا_منم دلم براتون تنگ شده بود‬

‫بعد از مامان بابارو بؽل کردم و باباهم پیشونیمو بوسید‬

‫خواستم برم وسایلمو بزارم که مامان گفت‬

‫!مامان_کجااا؟؟‬

‫ارمیا_اتاقم‬
‫اگه به کسی نداده باشینش‬

‫مامان_الزم نکرده بشین همینجا میخوام خوب ببینمت‬

‫به این کاراش لبخندی زدم و کنارش نشستم‬

‫‪_._._._._._._._.‬تئو_‪_._._._._._._._._.‬‬

‫تا وقتی که ماشین از جلوم محوشه به جایه خالیش نگاه میکردم‬


‫اصال نمیدونم چجوری این یه هفته دوریشو تحمل کنم‬

‫از االن دلم براش تنگ شده بود‬

‫عصبی سری تکون دادم و سوار تاکسی شدم‬

‫وقتی جلوی خونه نگه داشت پیاده شدم و زنگ خونه رو زدم‬

‫در که باز شد بزور چمدونو رو سنگ فرشا کشیدم‬

‫از تو حیاط صدایه جیؽایه الیزا میومد‬

‫وارد خونه که شدم‬

‫یه چیزی مثله توپ پرید بؽلم و چسبید بهم‬

‫الیزا_سالم دیوث‬
‫دلم برای قیافه بدترکیبت تنگ شده بود‬

‫بااین حرفش پهلوهاشو فشار دادم که با قهقه ازم جداشد‬

‫و شروع کرد به خندیدن‬

‫تئو_واستا برسم بعد بچسب بهم‬

‫تازه حواسم جمع مامان بابا شد که با لبخند مارو نگاه میکردن‬

‫اول مامان بؽلم کرد و بوسیدم بعدم بابا‬

‫با هم نشستیم رو مبل و خدمتکارمون چمدونمو برد باال اتاقم‬

‫براشون ازون جا تعریؾ کردم که شهر خیلی خوبیه و بریم اونجا زندگی کنیم‬

‫که مامان بابا بازم برای کارشون مخالفت کردن‬

‫حتی از شرط بندی گفتم که الیزا گفت اگه دینو رو به فنا میدادم اون خودش اول از همه کلمو میکند‬
‫امشب شبه ساله نو بود و خونه پر از تزئین بود‬

‫از همه قشنگ ترم درخته کاجه وسط خونه بود‬

‫بعد ازین که خوب دلتنگیا تموم شد رفتم تو اتاقم تا لباسمو عوض کردم‬

‫و کادوهایی که خریده بودمم برداشتم‬

‫الیزا با دیدن کادو ها دویید طرفم و گفت‬

‫!الیزا_برام چی خریدی؟؟‬

‫چپ چپ نگاش کردم و کادو هارو گذاشتم پایه درخت‬

‫تئو_مگه باید برات چیزی بخرم‬

‫با این حرفم لبو لوچشش آویزون شد و شاکی گفت‬

‫الیزا_حتما برای اون رفیقات چیزی گرفتی‬


‫باید برای منم کادو میخریدی‬

‫موهاشو بهم ریختم و گفتم‬

‫تئو_بسه جیػ جیؽو‬


‫مگه میشه تورو یادم بره‬

‫که لبخندی زد و رفت‬

‫امشبم مثله هرشب ساله نو برؾ میومد و آسمون قرمز بود‬

‫خیلی دوست داشتم االن ارمیا هم کنارم باشه‬

‫‪#55‬‬

‫تا چند ساعت بعد دور درخت پر کادو شده بود‬

‫ساعت از دوازده که گذشت ساله نورو به هم تبریک گفتیم و شروع کردیم به باز کردن کادوها‬
‫مامان بابا از چیزایی که براشون گرفته بودم خیلی راضی بودن‬

‫مخصوصا بابا که میگفت اینجور خودنویسی تاحاال ندیده‬

‫اونام برام لباس گرفته بودنو چیزایی که خیلی داشتم ولی بازم برام با ارزش بود‬

‫موقع دادنه کادوی الیزا شد با لبخند بسته رو طرفش گرفتم‬

‫و گفتم‬

‫تئو_یکی گرفتم عینه خودته‬

‫که شروع کرد با اشتیاق باز کردنه کادو‬

‫با دیدن عروسک فیل یکم کادو رو نگاه کرد بعد منو‬

‫و شروع کرد به جیػ جیػ‬

‫الیزا_خیلی گاوی تئو منو بگو که اینقدر اشتیاق داشتم‬

‫و شروع کرد به کشیدنه موهام‬

‫ما دعوا میکردیم و مامان بابا حرفایه عشقوالنه تحویل هم میدادن و اصال براشون مهم نبود‬

‫باید گفت دیگه عادت کرده بودن‬

‫بعد ازین که یه شام سبک خوردیم هرکسی رفت بخوابه‬

‫رفتم تو اتاق و نشستم رو تخت‬

‫گوشیمو برداشتم‬

‫میخواستم زنگ بزنم به ارمیا دوست داشتم قبله خواب صداشو بشنوم‬

‫زنگ زدم و شروع کرد به بوق زدن‬

‫تقریبا دیگه ناامید شده بودم که ارمیا گوشیو برداشت و صدای خوابالوش تو گوشم پیچید‬
‫!!ارمیا_بله؟؟‬

‫تئو_ سالم‬
‫!!خواب بودی؟؟‬

‫ارمیا_تئو تویی‬
‫این چه وقت زنگ زدنه ساعت یکه‬

‫تئو_آخه امشب همه تا دیر وقت بیدارن‬


‫راستی ساله نوت مبارک‬

‫ارمیا_ساله نویه توام مبارک‬


‫راستشو بخوای ما زیاد جدی نمیگیریم امشبو‬

‫تئو_ببخشید پس بیدارت کردم‬


‫فردا ساعت ده بیرون باش میام دنبالت‬

‫ارمیا_اشکال نداره‬
‫فردا میبینمت‬
‫شب خوش‬

‫تئو_شبت بخیر‬

‫و گوشیو قطع کردم‬

‫لباسمو دراوردم و خودمو پرت کردم روتخت‬

‫دلم برای پاریس تنگ شده بود‬

‫البته اگه ارمیا بود اینجام لذت بخش میبود‬

‫باید به خودم اعتراؾ میکردم که دوسش دارم‬

‫یه دوست داشتن از نوعه خاص‬

‫یه جوری که مثله عالقم به بقیه همجنسام نیست‬


‫بهتر بود میخوابیدم چون فردا دوباره میدیدمش‬

‫‪_._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._.‬‬

‫جلو درخونشون نگه داشتم و یک تک زنگ زدم که اومد بیرون‬

‫سوار ماشین شد و همونجور که دستاشو بهم میمالید گفت‬

‫ارمیا_چقدر سرد شده المصب‬

‫تئو_آره خیلی‬

‫نگاهی به بسته تو دستش انداختم و گفتم‬

‫!!تئو_این چیه؟‬

‫لبخنده دندون نمایی زد و گفت‬

‫ارمیا_کادو برات گرفتم‬

‫با این حرفش یاده کادویی که خودم گرفتم افتادم‬

‫لبخنده خبیثی رو لبم نشست و گفتم‬

‫تئو_خوبه منم برات یه چیزایی گرفتم‬

‫تا وقتی که به همون کافی شاپ همیشگی برسیم حرفی ردو بدل نشد‬

‫با ورودمون چشمم به بچه ها افتاد‬

‫همشون بودن و مثله همیشه ما آخرین نفرات بودیم‬

‫از جاشون بلند شدن و شروع کردیم به بؽل کردن همدیگه‬

‫که مایکل محکم بؽلم کرد و یهو رو لبامو بوسید‬

‫تئو_دیوث چه ؼلطی میکنی‬


‫تک خنده ای کرد و گفت‬

‫مایک_دلم برات تنگ بود لعنتی‬

‫یکی زدم پس کلش و نشستیم سرجامون‬

‫دوتا قهوه سفارش دادیم‬


‫چون اون نامردا برای خودشون چیزی گرفته بودن‬

‫نگاه زیر چشمی به آنجال کردم‬

‫تا االن که برخوردش خیلی طبیعی بود‬

‫سوزی هم دیگه با دانشگاش کنار اومده بود و همون جیػ جیؽویه قبل شده بود‬

‫بعد ازین که یه گپ کوچیک زدیم هرکسی چیزایی که خریده بود رو کرد‬

‫منو ارمیا برای هرکسی یه چیز کوچیک گرفته بودیم‬

‫هرچی بیشتر میگذشت لبخنده خبیثم بزرگـتر میشد‬

‫‪#56‬‬

‫اون قدر قیافم پلید شده بود که سوزی با شک گفت‬

‫سوزی_چی تو اون ذهنه منحرفته‬

‫سعی کردم عادی باشم و حق بجانب گفتم‬

‫تئو_مگه حتما باید چیزی باشه‬


‫فقط خوشحالم که بعده مدت ها دورهم جمع شدیم‬

‫همشون یه نگاهی بهم انداختن که آره خر خودتی‬

‫ارمیا_من یه هدیه مخصوص برای تئو گرفتم‬

‫و بسته رو گذاشت رو میز‬


‫هل داد سمتم‬

‫به صورتش نگاه انداختم و دقیق شدم روش‬

‫نکنه اونم بخواد کلک بزنه‬

‫آنجال_باز کن دیگه منتظریم ببینیم ارمیا چی گرفته‬

‫سری تکون دادم و شروع کردم به باز کردن‬

‫با دیدن دستکشایه بوکس چشمام برقی زد‬

‫و یه لحظه پشیمون شدم که چرا خودم براش یه چیز آدم واری نگرفتم‬

‫ارمیا_خوشت نیومد‬

‫تئو_چرا خیلی معرکه ست‬


‫بریم پاریس یه کیسه بوکسم میخرم حتما‬

‫لبخندی رضایت زد که منم کادومو دادم بهش‬

‫تئو_اینم برای تو‬

‫مایکل_چخبره واقعا االن کم کم صحنه ها عاشقانه میشه‬

‫که ایندفه پس کلگی رو از ارمیا خورد‬

‫تکیه دادم به صندلی و دستامو رو سینه قفل کردم‬

‫هر لحظه منتظر ترکیدن جمع بودم‬

‫ارمیا اول یکم تو بسته رو نگاه کرد و بعد با تردید دراورد‬

‫هر کدومو که درمیاورد چشمایه بچه ها گرد تر میشد‬

‫براش سته شورت خریده بودم‬


‫اونم فسفری‬
‫نارنجی سبز آبی ودرآخر صورتی‬

‫ارمیا هی شورتارو نگاه میکرد هی منو‬

‫بچه هام شوکه شده بودند‬

‫!!ارمیا_اینم ماله منه؟‬

‫و شورت صورتیه رو باال آورد که ایندفه همه ترکیدن‬

‫مایکل تقریبا میزو گاز میزد ولی اون دوتایه دیگه مثله آدم میخندیدن‬

‫ارمیام هرلحظه بیشتر دو هزاریش میوفتاد و قیافش درهم تر میشد‬

‫اینقدر بچه ها سرو صدا کردن و خندیدن که گفتم االن پرتمون میکنن بیرون‬

‫مایک_دهنت سرویس کثافت‬


‫من عاشقه رنگاش شدم‬

‫و خمار زل زد به ارمیا‬

‫ازین کارش اصال خوشم نیومد‬

‫تئو_اینارو خریدم برا خودم بپوشه‬


‫بهشون چشم نداشته باش‬

‫که ایندفه ارمیا از جاش پاشد و عصبی زل زد بهم‬

‫و یکی از شورتا رو پرت کرد سمتم‬

‫ارمیا_گاله ها بسته وگرنه یکی یدونه ازینا میکنم تو حلقتون‬

‫و شورت صورتیه رو به همه نشون داد‬

‫که دوباره جمع ترکید‬

‫برای آروم شدن جمع همشونو ریخت تو بسته و انداخت جلوم‬


‫!تئو_نمیخوایشون؟؟‬

‫ارمیا_بده دوست دخترات بپوشن برات‬

‫تئو_من دوست دارم تو بپوشی‬

‫و با یه لبخند خاص نگاش کردم‬

‫که دستاشو مشت کرد و یکی کوبید رو میز‬

‫ارمیا_االن این کسشر گفتنارو تموم میکنی تئو‬

‫که کله جمع خفه شدن‬

‫فکر کنم شوخیم خیلی بد بود شایدم عنشو دراورده بودم‬

‫شونه ای باال انداختم و از جام پاشدم‬

‫تئو_خیلی خوب بچه ها از دیدنتون خوشحال شدم‬

‫و رو به ارمیا گفتم‬

‫تئو_بریم‬

‫که سری تکون داد و از جاش پاشد‬

‫از بقیه خدافظی کردیم‬


‫بچه هام گفتن قبلی که تعطیلیا تموم شه یک بار دیگه همو ببینیم‬

‫از دره کافی شاپ که بیرون رفتیم ارمیا به یک سمت دیگه رفت‬

‫تئو_کجا میری ارمیا‬


‫ماشینو اینجا پارک کردیم‬

‫ارمیا_میخوام قدم بزنم‬


‫تو خودت برو‬

‫و بی توجه راهشو کشید رفت‬


‫تئو_گوربابات‬

‫و با قدمایه بلند رفتم سمت ماشین‬

‫‪#57‬‬

‫_‪_._._._._._._._._.‬ارمیا‪_._._._._._._._._._._.‬‬

‫دستامو کرده بودم تو جیبم و سرمم تقریبا تو یقم بود‬

‫اینقدر طول مسیر خودمو تئو رو لعنت فرستادم که دیگه حسابش از دستم در رفته بود‬

‫تئو واقعا شوخیه مسخره ای کرد و من اصال دوست نداشتم جلوی جمع اونجور مسخرشم‬

‫و خودمم نباید بیخیال ماشین میشدم چون االن داشتم از سرما یخ میزدم‬

‫میخواستم این کارشو یه جوری براش تالفی کنم و چجوریشو نمیدونستم‬

‫دلم میخواست حالشو بگیرم‬

‫فعال باید طبیعی برخورد میکردم تا بعدن‬

‫بعد از نیم ساعت پیاده روی و سگ لرزه زدن باالخره جلوی دره خونه رسیدم‬

‫درو که باز کردم دینو پرید تو بؽلم‬

‫سره پشمالوشو ناز کردم و گذاشتمش زمین‬

‫مامان_سالم عزیزم چقدر زود اومدی‬

‫ارمیا_سالم‬
‫آره دیگه اومدم بیشتر ببینمتون‬

‫و مثله همیشه رفتم پیشونیشو بوسیدم‬


‫با باباهم سالم کردم و رفتم تو اتاقم‬

‫دلم میخواست حاال که اومدم اینجا یه سرم به باشگاه شنام بزنم‬

‫لم دادم رو تخت و سرمو کردم تو گوشیم‬


‫دینو هم بعد از چند دقیقه اومد خوابید تو بؽلم‬

‫کاره همیشش بود‬

‫هنسفری گذاشتم تو گوشم و تو حالو هوای خودم بودم‬

‫که یهو با شدت از تخت پرت شدم پایین‬

‫گوشیم رسما تو چشمم بود و سرم حسابی درد گرفت‬

‫اول فکر کردم دینو پرتم کرده که تئو رو باالسرم دیدم‬

‫ارمیا_دیوثه الشی‬

‫از جام پاشدم و افتادم بجونش‬

‫داد و قال جفتمون باال رفته بود ولی مامان بابا مثلی که توقع این صداها رو داشتن‬

‫تئو نفس زنون گفت‬

‫تئو_بسه آتش بس‬

‫که تا روشو برگردوند با بالشت کوبیدم تو سرش‬


‫با صورت رفت تو تاج تخت و آخه بلندی گفت‬

‫احساس میکردم دلم خنک شده و دیگه سبک بال شدم‬

‫خواستم ضربه بعدیو بزنم که از تخت خودشو پرت کرد پایین و از دستم فرار کرد‬

‫ارمیا_تخم داری واستا کثافت‬

‫!تئو_اونو که دارم میخوای ببینی؟؟‬


‫ارمیا_خیلی کسکشی‬

‫سعی کردم خودمو کنترل کنم و کمتر فوش بدم چون بازم احتمالش بود صدام بره پایین و جلو مامان بابا زشت بود‬

‫نشست رو کاناپه و گفت‬

‫تئو_بریم بیرون بچرخیم‬

‫ارمیا_من با تو هیچ قبرستونی نمیام‬


‫برو گمشو خودت‬

‫تئو_نیای اینقدر میزنمت صدا سگ بدی‬


‫حاال خود دانی‬

‫مشکوک نگاش کردم‬

‫!ارمیا_تهدید میکنی؟؟‬

‫تئو_فکر کنم‬

‫ارمیا_از کونت بخور اگه میخواستمم بیام دیگه نمیام‬

‫که ناگهان از رو کاناپه پاشد و حمله کرد سمتم‬

‫درحال کشتی گرفتن بودیم که به پشت خوابوندم روتخت و دستامو برد باال سرم‬

‫!تئو_نمیای بیرون؟؟‬

‫همین جور که سعی میکردم دستامو آزاد کنم گفتم‬

‫ارمیا_نه نمیام‬
‫از کونت بخور‬

‫که لبخند مرموزی زد و بالشتو گذاشت رو صورتمو لم داد روش‬

‫رسما داشتم خفه میشدم این دیوانه قصد جونمو کرده بود‬

‫اینقدر دستو پا زدم تا آزاد شدم‬


‫شروع کردم به سرفه کردن‬

‫ارمیا_خیلی‪...‬الشیی‪..‬عوضی داشتی‪..‬میکشتیم‬

‫لبخنده دندون نمایی زد‬

‫!تئو_نمیای؟‬

‫ارمیا_کون لقت میام فقط گمشو برو بیرون‬

‫که خوشحال از جاش پاشد‬

‫تئو_پس پایین منتظرتم‬

‫و رفت بیرون‬

‫این دیگه تهشه به وحشیی این ندیدم‬

‫قبال اینجور نبود خدا بعدنو بخیر کنه‬

‫روز به روز وحشی تر میشد‬

‫لباسمامو پوشیدم و گوشیمو برداشتم‬

‫‪#58‬‬

‫سعی کردم حسابی فس بدم تا اون پایین حرص بخوره‬

‫که تهش صداش درومد و گفت‬

‫تئو_ارمیا عزیزم دیرشدا‬

‫این عزیزمش دقیقا یه چی تو مایه های فوش ناموسی بود که جلو مامان بابا نمیتونست بگه‬

‫رفتم پایین که گفت‬


‫تئو_چه عجب‬

‫که لبخندی تحویلش دادم تا قشنگ دیگه از کون بسوزه‬

‫!مامان_شب میاین؟؟‬

‫ارمیا_نمیدونم‬
‫گوشیم همرامه دیگه بهت میگم‬

‫بعدم از مامان بابا خدافظی کردم و رفتیم بیرون‬

‫!ارمیا_بابات ماشینشو الزم نداره؟‬

‫تئو_نه بابا این چند روز که تعطیلن میخوان تو خونه باهم باشن‬

‫ارمیا_عجبا‬
‫منم میخواستم پیشه ننه بابام باشم‬

‫تئو_خو تو ؼلط میکنی‬

‫که یکی خورد پسه کلش‬

‫و برای جلوگیری از هر حمله دیگه پریدم تو ماشین‬

‫زد به شیشه‬

‫تئو_گمشو پایین ترسو تو بشین پشت فرمون‬

‫بدونی که پیادشم رفتم اون طرؾ و باز لبخندی تحویلش دادم‬

‫درو باز کرد و نشست کنارم‬

‫ارمیا_خوب کدوم گور بریم؟؟‬

‫تئو_راه بیوفت تا بگم‬

‫ماشینو روشن کردم‬


‫ارمیا_این از فراریتم خفن تره که‬

‫تئو_آره دیگه برا من که ازینا نمیگیره‬

‫ارمیا_همونم از سرت زیادیه‬

‫که چپ چپ نگام کرد‬

‫تقریبا نیم ساعتی بود که تو خیابونا گشت میزدیم ولی تئو همچنان میخواست بگردیم‬

‫!ارمیا_راننده مفت گیر آوردی دیوث؟؟‬

‫تئو_خو هرچی فکر میکنم چیزی به ذهنم نمیرسه کجا بریم‬

‫ارمیا_اینقدر عنه همه جارو دراوردی‬

‫که صندلیشو خوابوند و سقؾ ماشینو برداشت‬

‫میگفت میخواد ریلکس کنه دوست داره منم باشم کنارش‬

‫تا خوده شب تو خیابونا گشتیم و نوبتی رانندگی کردیم‬

‫فروشگاها رفتیم و بعده چند ماه یه دله سیر شهرو نگاه کردیم‬

‫همش تو فکر این بودم که آشنایی ما از کجا شروع شد و چجوری صمیمی شدیم‬

‫از اصرارایه تئو یادم میومد که میگفت برم تو اکیپشون‬

‫از اول نوع محبتش فرق داشت‬

‫اوال که اومده بودم تو مدرسه چون یه ایرانی بودم خیلی برخوردایه بدی باهام میشد‬

‫برای همین عادت کرده بودم به مؽرور بودن‬


‫به اینکه زود صمیمی نشم‬

‫وگرنه من تو خودم همیشه روحیه شادمو دارم ولی اینجوری عادت کردم‬

‫ولی تئو از همون اول که رفتم تو مدرسه خوش رو بود و هیچ وقت مسخرم نکرد‬
‫شاید برای همین بود که االن با دور وریام فرق داشت و میشه گفت بهترین دوستم بود‬

‫با مشتی که رو فرمون کبوند از جام پریدم‬

‫!ارمیا_چه مرگته؟‬

‫تئو_این ترافیکه کونی تموم بشو نیست انگار اون جلو سکس گروپی زدن که اینجور ترافیکه‬

‫پوکر نگاش کردم‬


‫تفکراتش چقدر منحرفه‬

‫ارمیا_من کشته افکارتم‬

‫تئو_آخه چی میتونه جز این باشه؟؟‬

‫پنجره رو دادم پایین و از ماشین بؽلی پرسیدم‬

‫!ارمیا_ببخشید آقا میدونید ترافیک برا چیه؟؟‬

‫مرده_مثلی که برؾ خیلی سنگین بوده تصادؾ شدیدی شده‬


‫طول میکشه تا جاده بازشه‬

‫که دوباره تئو کوبید رو فرمون‬

‫ارمیا_دیدی اون جلو ازون خبرا نیس‬

‫تئو_فکرم به اون جاهاش نرسیده بود‬

‫ارمیا_این جور که بوش میاد حاال حاال ها تو ترافیکیم‬

‫و با این حرفم صندلیو خوابوندم‬

‫تئو_من خستم خوابم میاد‬


‫گشنمه‬
‫سردمه‬

‫نگاش کردم مثله پسربچه هاشده بود‬


‫دوست داشتم لپشو بکشم اینقدر که لباشو آویزون کرده بود‬

‫ارمیا_بزن تو جاده خاکی من ازینجا یاد دارم بریم کلبمون‬

‫که چشماش برقی زد‬

‫تئو_وای الشی چرا زودتر نگفتی‬

‫و در ثانیه گاز داد سمتی که گفته بودم‬

‫اینم عوض تشکرشه مثله آدم نیست این بشر‬

‫بعد از کلی رانندگی باالخره جایه کلبه رسیدیم‬

‫از عقب ماشین خوراکیایی که خریده بودیمو برداشتم‬

‫اینجا گوشی آنتن نمیداد ولی تو جاده زنگ زدیم و به خانوادهامون خبردادیم که شب نمیایم خونه‬

‫تئو دره خونه رو باز کرد و رفتیم داخل‬

‫همه جارو خاک گرفته بود‬

‫از بیرون کلبه هیزم برداشتم و شومینه رو روشن کردم‬

‫تئو هم خوراکیارو گذاشت تو یخچال‬

‫دره کلبه رو بستم و چراؼو روشن کردم‬

‫خیلی باحال بود موقعیتمون‬

‫تئو_میخوام برم دوش بگیرم ارمیا آبا گرمه‬

‫ارمیا_یکم واستا چوبا بسوزه آباهم گرم میشه‬

‫که باشه ای گفت نشست روتخت‬

‫یکم اطرافو نگاه کرد‬


‫اخماش توهم بود‬

‫!ارمیا_چته تو فازی؟‬

‫تئو_یاده اون روزی افتادم که اومدم اینجا دنبالت‬

‫ابرومو باال انداختم‬


‫منظورش کی بود دقیقا‬

‫آهی کشید و حرفشو ادامه داد‬

‫تئو_اون یه روزی که پیش ریچارد بودی و مام دنبالت بودیم‬


‫بدونی که به کسی بگم اومدم اینجا فکر کردم شاید اینجا باشی‬

‫آهانی گفتم و نشستم پیشش‬

‫!ارمیا_تو هنوز ناراحت اون روزایی؟‬

‫تئو_شرایط مسخره اون موقع رو هیچ وقت نداشتم‬


‫برای همین یادش میوفتم عصبی میشم‬

‫‪#59‬‬

‫دستمو گذاشتم رو پشتش‬

‫ارمیا_بیخیال تئو ازصبح داریم میگیم میخندیم االن که نباید ؼصه گذشته رو بخوری‬

‫سرشو باال آورد‬

‫تئو_خداروشکر که هنوز سالمی‬

‫به این همه مهربونیش لبخندی زدم‬

‫کلبه دیگه گرم شده بود و صدای سوختن چوبا تو فضا میپیچید‬

‫خیلی لحظه نابی بود تا حاال این موقع سال و این ساعت اینجا نیومده بودم‬
‫تئو لباسشو دراورد و گفت‬

‫تئو_میرم دوش بگیرم‬


‫!گفتی طبقه باالس دیگه؟‬

‫ارمیا_آره برو منم تا وقته چیزی میارم بخوریم‬

‫که باشه ای گفت و از پله ها رفت باال و بعد از چند دقیقه صدای شرشر آب اومد‬

‫از پنجره به بیرون نگاه کردم‬


‫باوجود بخار شیشه چیز زیادی دیده نمیشد‬

‫ولی هرچی هم که به چشم میخورد برؾ بودو برؾ‬

‫سیوشرتمو دراوردم چون گرمم شده بود‬

‫از تو یخچال ساندویچ سردا رو برداشتم با نوشابه‬

‫میز ناهارخوری نبود برای همین گذاشتم روتخت‬

‫چون چوبا هنوز سرد بود و نمیشد بشینی روش‬

‫شب فکر کنم باید تو حلق هم بخوابیم‬

‫یکم دو رو ورو مرتب کردم که تئو اومد‬

‫همونجور که آبه موهاش میچکید رو صورتش گفت‬

‫!تئو_ارمیا اون باال حوله بود اجازه دارم بردارم؟؟‬

‫ارمیا_آره کسخل زود برو االن سرما میخوری‬

‫تئو_کسخل عمته‬
‫اینم از ابراز نگرانیش‬

‫و رفت از پله ها باال‬

‫لباساشو برداشتم تا باز لخت تو خونه نگرده‬


‫هرچی نزدیک حموم میشدم صدای آوازشم بیشتر میشد‬

‫ارمیا_ببند گوشام چرک کرد‬

‫که حوله رو کوبید تو صورتم‬

‫!تئو_تو چرا اومدی اینجا؟؟‬


‫خوبه منم مثله تو جیػ بکشم دستمو بگیرم جلوم؟؟‬

‫که تازه نگام افتاد و دیدم شورت پاش نیس‬

‫سریع رومو برگردوندم و لباساشو دادم دستش‬

‫ارمیا_خیلی بی حیایو دیوثی‬

‫همونجو که بیخیال شورتشو پاش میکرد گفت‬

‫تئو_یه جور رفتار میکنه انگار خودش نداره‬


‫‪ ...‬پسره‬

‫که اومدم پایین و بقیه حرفاشو گوش ندادم‬


‫نمیدونم چطور میتونس اینقدر راحت رفتو آمد کنه‬

‫البته تو فرهنگ اونا مشکلی نداشت نه برای منی که ‪ ۷۱-۷۱‬سال ایران بودم‬

‫یکی از ساندویچا رو باز کردم و شروع کردم به خوردن‬

‫تئو هم اومد و بدون حرؾ یه گاز از ساندویچش زد‬

‫!تئو_شب چجوری بخوابیم؟‬

‫ارمیا_باهم رو تخت‬

‫که نیشش تا بناگوش باز شد‬

‫تئو_بایدم اینطور باشه چون من که رو این چوبایه سرد نمیخوابم‬


‫ارمیا_اگه سردته خواستی لباستم تنت کن‬

‫که به خودش نگاه کرد‬

‫تئو_نه هوای اینجا خوبه‬


‫!!تو خوبی؟‬

‫چون دهنم پر بود سری تکون دادم‬

‫لپ تابشو از کیفش دراورد‬

‫تئو_وقته فیلم ترسناااکه‬


‫وسط جنگل‬
‫شبه سرد‬
‫مادوتا تنها‬
‫اشباح و اجنه هایی که میتونن ناااابودمون کننننن‬

‫هرچی بیشتر میگذشت لحنش و کلماتش فیجح تر میشد‬


‫واقعا داشتم میترسیدم‬

‫نونه ته ساندویچمو برداشتم و کردم تو حلقش که خفه شد‬

‫ارمیا_ببند گالتو‬
‫کسشر تؾ نده‬

‫که قهقه ای زد و لپمو کشید‬

‫ارمیا_ترسیدی عمویییی‬
‫آره قربون بشم‬

‫که زدم پشت دستش و رو تختو جمع کردم‬

‫!!ارمیا_نصؾ شبی با نمک شدی؟‬

‫که رو تخت دراز کشید و لپ تابو گذاشت روپاش‬

‫برقا رو خاموش کردم و آهسته آهسته رفتم سمت تخت‬


‫لباسمو دراوردم‬

‫ارمیا_گمشو اون ور تر منم جاشم‬

‫که به پهلو دراز کشید و با یه لحن چندش جوووونی گفت‬

‫میتونستم قیافشو تو ذهنم تصور کنم که چقدر شرارت تو چشاشه‬

‫‪#60‬‬

‫بزور کنار هم رو تخت جا شدیم که لپ تابو گذاشت رو شکم من‬

‫ارمیا_االن نقش میزو دارم‬

‫تئو_یه چی تو همین مایه ها بی فایده تر‬

‫چون که خیلی تو حلق هم بودیم نمیشد بزنمش برای همین یه دیوث بارش کردم‬

‫بعد از گشتن تو لپ تاب یه فیلمو پلی کرد‬

‫که با آهنگ دلهره آوری شروع شد و صفحه یهو سیاه شد‬

‫صدای جیػ و ناله میومد و تو فضایه خالیه کلبه اکو میکرد‬

‫واقعا داشت پشمام میریخت ولی خوب از چشمایه تئو میشد فهمید خیلی مشتاقه‬

‫با شروع شدنه فیلم سعی کردم خودمو آروم نگه دارم و مثله دختر بچه ها رفتار نکنم‬

‫ولی دسته خودم نبود و بعضی جاها چشامو میبستم‬

‫ده دقیقه ازش نگذشته بود که دره لپ تابو بستم‬

‫ارمیا_دیگه عنه ترسناکیو دراورده بود‬

‫تئو قهقه ای زد و یکی کوبید تو پیشونیم‬

‫تئو_بمیر بابا‬
‫!چرا فیلمو قطع کردی؟؟‬
‫خوب بود که‬

‫لپ تابو گذاشتم زیر تخت و چشامو بستم‬

‫ارمیا_شب بخیر‬

‫که باز زد زیر خنده‬

‫دوست داشتم بکوبم تو دهنش تا در گوش من هرهر نکنه‬

‫تئو_فکر کردی با خاموش کردن لپ تاب اشباح تسلیم میشن؟؟!؟؟‬


‫اونا درکمین آدمان با صورتایی مچاله و له شده‬
‫میخوان انتقامشونو از ترسوها بگیرن‬
‫شبا تو جنگل سرگردان میچرخن ناله میکنن تا آدما جذب شن‬
‫میان طرفشون و با اسیر کردن روح جسمشون اونا رو تا آخر عمر عذاب میدن‬
‫زنده زنده میسوزونن و میخورن و تو فقط میتونی زیر دستو پاشون زجه بزنی و دعا کنی تا هرچه زود تر بمیرییییی‬

‫و خنده ترسناکی کرد‬

‫دیگه رسما داشت رو نِروم یورتمه میرفت‬


‫با کسشراش واقعا داشتم میترسیدم‬

‫خواست دوباره زر زر کنه که به پهلو چرخیدم و دستمو گذاشتم رو دهنش‬

‫ارمیا_هیششش‬
‫یه دقیقه کسشر تؾ نده جونه من بزار امشب کپه مرگمو بزارم‬

‫که برای اولین بار هیچ تالشی برایی که ولش کنم نکرد و فقط زل زد بهم‬

‫انگار مسخ شده بود‬

‫یه نگا به دستم انداختم یه لحظه فکر کردم یه جا دیگش گذاشتم اینقدر آروم شده‬

‫دستمو برداشتم که نفسشو به شدت داد بیرون که خورد تو صورتم‬

‫دستمو گذاشتم رو بازوش‬


‫تو این سرما داغ بود‬
‫ارمیا_تئو چرا اینقدر داؼی‬
‫!نکنه تب کردی؟‬

‫تئو_نه من مدلمه همیشه داؼم‬

‫که باشه ای گفتم‬

‫!تئو_تاحاال دلت خواسته با کسی باشی؟؟‬


‫منظورم رابطس‬

‫از سوال یهوییش خیلی تعجب کردم‬

‫!!ارمیا_منظورت چیه؟‬

‫تئو_واضحه‬
‫!تاحاال شده کسیو دوست داشته باشی؟‬
‫خیلی زیاد‬
‫نه دوست داشتنه معمولی‬

‫ارمیا_نه نشده‬
‫!!تو چی؟‬

‫نمیدونم چرا ازش اینو پرسیدم ولی دوست داشتم بدونم اگه کسیو دوست داشته کی بوده‬

‫اخالقش چجوری بوده چه تیپی بوده که تئو ازش خوشش اومده‬

‫آخه خیلی کم پیش میومد احساسی برخورد کنه و همیشه رفتاراش به شوخی بود‬

‫یه حس فوضولی تو وجودم بود که برای خودمم جای تعجب داشت‬

‫بعد از یه مکث تقریبا طوالنی گفت‬

‫تئو_آره شده‬
‫تازه فهمیدم دوسش دارم‬

‫!ارمیا_واقعا؟؟‬
‫!چرا بهم نگفته بودی؟‬

‫دستشو کرد تو موهاش و عصبی نفس کشید‬

‫انگار هم میخواست بگه هم سختش بود‬

‫نکنه آنجال رو دوست داشته‬


‫برای همین وقتی آنجال نزدیکم میشد عصبی میشد‬
‫وقتی لب گرفتیم اونجوری برخورد کرد‬

‫داشت کم کم شکم به یقیین تبدیل میشد که با حرفش برق از سرم پرید‬

‫تئو_من تورو دوست دارم‬

‫ینی چی این حرفش؟؟؟‬


‫!داشت باز شوخی میکرد؟؟‬
‫چشام داشت از حدقه درمیومد‬

‫چند بار محکم پلک زدم تا ببینم خوابم یانه‬

‫ارمیا_جدی بگو‬

‫تئو_لحنم هیچ شباهتی به شوخی نداشت‬


‫من تورودوست دارم‬
‫من عاشقه یه پسر شدم‬

‫دیگه ازین بدتر نمیشد یه لحظه فکر کردم مسته‬

‫ولی چیزی نخورده بود که‬

‫ارمیا_ها کن ببینم‬

‫تئو_مست نیستم دارم عین آدم میگم حرفمو‬

‫ارمیا_میگم ها کن تئو‬

‫که صورتشو آورد تو یک سانتیه صورتم و به جایه ها لباشو گذاشت رو لبام‬


‫اینقدر این حرکتش یهویی بود که شوکه فقط به چشایه بستش نگاه میکردم‬

‫وقتی رو لبامو شروع کرد به بوسیدن به خودم اومدم و پرتش کردم عقب‬

‫از رو تخت اومدم پایین و عصبی داد زدم‬

‫!ارمیا_تئو چت شده داری چه ؼلطی میکنی دیوانه؟؟‬

‫تئو_ب‪..‬ببخشید‬
‫نفهمیدم یهو چیشد‬

‫عصبی رو لبامو پاک کردم‬

‫هنوز حسه نرمیه لباش مونده بود انگار‬

‫د‬

‫‪#61‬‬

‫از جاش بلند شد که چند قدم رفتم عقب‬

‫دستاشو به حالت تسلیم برد باال‬

‫!تئو_ینی اینقدر کمتر از آنجالم؟؟‬


‫!حتی کمتر از دینو که هرشب تو بؽلته؟‬

‫عربده کشیدم‬

‫ارمیا_تو خودتو با اونا مقایسه نکن عوضی‬

‫دره کلبه رو باز کردم و رفتم بیرون‬

‫اینقدر از عصبانیت داغ بودم که سردیه برفاهم زیر پام خنکم نمیکرد‬

‫تمام معادالتم بهم ریخته بود دیگه هیچ تصوری از تئو نداشتم‬
‫شوکه خیلی بزرگی بود اون قدر بزرگ که نمیدونستم چیکار کار کنم‬
‫چه عکس العملی نشون بدم‬

‫!واقعا االن باید چیکار میکردم؟؟‬

‫بدترین قسمتش این بود که یه حسی ته دلم با این کار تئو هیچ مشکلی نداشت و مثلی که خوششم اومده بود‬

‫کالفه دستمو کردم تو موهام‬

‫که چیزی رو شونه هام قرار گرفت‬

‫برگشتم‬
‫تئو بود که سیو شرتمو انداخته بود رو پشتم‬

‫شرمنده نگام کرد و با من من گفت‬

‫تئو_بهت دست نمیزنم ببخشید‬


‫ولی سرما میخوری‬

‫اینقدر مظلوم بود که یه لحظه از خودم بدم اومد که چرا اونجوری سرش داد زدم‬

‫انگار نه انگار خودشم لخت اومده بود بیرون‬

‫اون وقت نگران سرما خوردن من بود‬

‫تئو_تو برو بخواب من میرم تو ماشین‬


‫بازم بابت اتفاق امشب متاسفم‬
‫‪...‬باخودم فکر کردم شاید توام‬

‫و بقیه حرفشو نزده پشتشو کرد تا بره تو کلبه‬

‫دستمو گذاشتم رو شونش‬

‫ارمیا_تئو‬

‫احساس کردم خیلی بد باهاش رفتار کردم‬

‫االن اون احساسه ته دلم کله دلمو گرفته بود‬


‫برگشت سمتم که دستمو گذاشتم رو کمرش‬

‫آروم زمزمه کردم‬

‫ارمیا_هیچ وقت اینقدر مظلوم نباش‬

‫اومد جلو که من بازم عقب عقب رفتم‬

‫تا چسبیدم به دیواره چوبیه کلبه‬

‫دستشو گذاشتم دو طرؾ سرم و خمار زل زد تو چشام‬


‫و بعد مسیره نگاشو سمت لبام تؽییر داد‬

‫تئو_بازم میخوامشون‬

‫دستمو گذاشتم رو سینش تا هلش بدم عقب که از گرمایه بدنش چشام گرد شد‬

‫این بشر تو این هوا لخت هم کوره آتیش بود‬

‫به دستم که رو سینش بود نگاه کرد‬

‫اومد نزدیکم و تقریبا فاصلمون هیچی شد‬

‫هیچی نمیگفتیم و انگار با چشامون باهم حرؾ میزدیم‬

‫نمیدونم چرا دوباره پسش نمیزدم‬


‫چرا دعواش نمیکردم داد نمیزدم ازم فاصله بگیره‬

‫گیج نگام بین چشاش میچرخید و انگار دنبال جواب سواالم بودم‬

‫سرشو آورد جلو و لباشو تو گودی گردنم کشید‬

‫توله سگ نقطه ضعفامم میدونست‬


‫نفسه عمیقی کشیدم و گفتم‬

‫ارمیا_ت‪..‬تئو برو‪ ..‬اون ور‬


‫که سرشو باال آورد د بدون حرؾ لباشو گذاشت رو لبام و شروع کرد به بوسیدن‬

‫محکم بازوهامو فشار میداد و لبامو گاز میگرفت‬

‫انگار با این کاراش میخواست وادار به همکاریم کنه‬

‫دستشو از رو بازوهام برداشت و گذاشت رو کمرم‬

‫به دیوار فشارم میداد و من مثله مجسمه فقط واستاده بودم‬


‫و جواب بوسه هایه پر عطشش سکوتم بود‬

‫هنوز مؽزم با این موضوع کنار نیومده بود و نبال دلیل بود‬

‫نمیدونم چقدر بوسید که به نفس نفس افتاد‬

‫خودشو کشید عقب و آروم گفت‬

‫تئو_یادت باشه راه نیومدی‬

‫‪...‬ارمیا_من‬
‫من نمیدونم دارم چیکار میکنم‬

‫دستشو گذاشت رو قلبم‬


‫جایی که محکم میکوبید و میخواست از سینم بیاد بیرون‬

‫تئو_یه لحظه به حرفاش گوش کن‬

‫و باز خمار زل زد به لبام‬

‫دستمو کشید و رفتیم داخل کلبه‬

‫درو بست و رفت سمت شومینه تا شعلشو زیاد تر کنه‬

‫نشستم رو تخت و سرمو گرفتم تو دستام‬

‫من داشتم چیکار میکردم؟؟‬

‫میدونستم تو فرهنگ تئو این یه چیز طبیعی بود ولی من حسه خوبی نداشتم‬
‫تخت باال پایین رفت و دستش دور کمرم حلقه شد‬

‫!تئو_به حرفش گوش میکنی؟‬

‫گیج نگاش کردم‬

‫با چشم به قلبم اشاره کرد‬

‫ارمیا_نمیدونم‬
‫برام قابل هضم نیست‬

‫تئو_کاری میکنم هضمش کنی‬

‫و آروم هلم داد رو تخت‬

‫ارمیا_تئو بسه برو اون ور‬

‫تئو_کاری نکردیم که بس باشه‬


‫من هنوز سیر نشدم‬

‫سعی کردم که دستامو از دستاش آزاد کنم که محکم تر چسبید بهم‬

‫تئو_کاری نکن که برم تو کار گردنتااا‬

‫که ترسیده نگاش کردم‬

‫خنده کوچیکی کرد و آروم رو لبامو بوسید‬

‫تئو_باشه بخوابیم‬
‫ولی من واقعا عاشقتم ارمیا‬
‫از ته دلم میگم‬
‫حسم یه حسه الکیو مسخره نیست مطمئنم‬

‫که بازم جوابم سکوت بود‬

‫سرشو گذاشت رو سینم و بؽلم کرد‬


‫نمیدونم چند دقیقه بعدش خوابید یا نه ولی من تا چند ساعت بعدش خوابم نمیبرد‬

‫اصال توان درک این اتفاقو نداشتم‬


‫از یه طرؾ میخواستم و از یه طرؾ نمیخواستم‬

‫کاش اینجوری نمیشد کاش رابطمون همون قبلی میموند‬

‫نمیدونم تا ساعت چند بیدار بودم و فکر میکردم که چشام گرم شد و خوابم برد‬

‫‪#62‬‬

‫_‪_._._._._._._._._.‬تئو‪_._._._._._._._._.‬‬

‫با نوری که تو چشمم میخورد از خواب پاشدم‬

‫خواستم دستمو بگیرم جلو چشمم که دیدم باال نمیاد‬

‫با دیدن ارمیا تو بؽلم تازه یاده دیشب افتادم‬

‫هنوز خودمم تو کؾ بودم که چجوری دیشب اون همه جرعت پیدا کردم‬

‫کم کاری نبود‬


‫میدونستم ارمیا براش قابل درک نیست و منتظر هر عکس العملی بودم‬

‫ولی خوب مثلی که خودشم ته دلش راضی بود چون اونجور که فکر میکردم برخورد نکرد‬

‫فقط باید روش کار میکردم‬

‫به قیافه معصومش تو خواب نگاه کردم‬

‫دلم باز حوس لباشو کرده بود‬

‫!!من از کی تاحاال اینجوری شده بودم؟‬


‫اینقدر وابسته‬

‫آروم بازومو از زیر سرش دراوردم که بیدار شد‬

‫بعد ازین که ویندوزش باال اومد زل زد بهم‬


‫منتظر حرکت بعدیم بود و میشد هرکار بکنم گارد میگیره‬

‫!!تئو_خوب خوابیدی؟‬

‫که سری تکون دادو چیزی نگفت‬

‫دستمو کردم تو موهاش و آروم باهاشون بازی کردم‬

‫اونم ساکت چیزی نمیگفت‬

‫اینقدر مظلوم بودن بی سابقه بود‬

‫شاید نمیدونست باید چیکار کنه‬

‫صورتمو نزدیک صورتش کردم‬

‫تئو_ببوسمت بازم مثله مجسمه نگام میکنی‬

‫که مثل فنر از جاش پرید‬

‫ارمیا_من میرم دوش بگیرم‬

‫و بی توجه به من رفت‬

‫هوفی کشیدم‬

‫تمام زحمتایه دیشبم به فنا رفته بود و االن بدتر شده بود‬

‫حداقل اون موقع از حسم خبر نداشت‬


‫االن میدونه و طبیعتن همون رفتار قبلم نداره‬

‫باید قبله برگشتن به خونه باهم کنار میومدیم‬

‫رفتم شومینه رو روشن کردم تا آب گرمشه‬

‫دوست نداشتم با آب سرد دوش بگیره یخ میکرد‬


‫رفتم سر یخچال و یکی از بطریا رو برداشتم‬

‫درشو باز کردم و یک نفس نصفشو خوردم‬

‫فکرم همش دور این میچرخید که باید چیکار کنم تا بتونه کنار بیاد‬

‫اونم یه حسی بهم داشت حاال هرچند کم و کوچیک‬

‫گوشیمو از رو میز کنار تخت برداشتم‬


‫ساعت هشت بود‬

‫دیشب نمیدونم تا چند بیدار بودیم ولی مطمئن بودم زود نخوابیدیم‬

‫میدونستم ارمیا دیگه از دو کیلومتریمم رد نمیشه‬

‫اگه بزارم فاصله بگیره بدبخت میشم میدونم‬

‫به بطریه خالی نگاه کردم و انداختم از دور تو سینک‬

‫که با صدای بدی شکست‬

‫و بعد از چند ثانیه صدای ارمیا اومد‬

‫!ارمیا_تئو چیشد؟‬
‫!!صدای چی بودد؟‬

‫که با فکر پلیدانه ای که تو سرم اومد لبخند پلیدانه تری زدم‬

‫شروع کردم به آخو اوخ اینقدر که انگار زخم شمشیر خوردم‬

‫تئو_آیی دستم آخخخخ‬

‫که ارمیا با عجله اومد سمتم و نگران گفت‬

‫!ارمیا_چیشده؟‬
‫!!دستتو باچی بریدی؟؟‬

‫به هیکل خیسش نگاه کردم و یه لحظه عذاب وجدان گرفتم که چرا اینقدر اذیتش میکنم‬
‫وقتی دید جواب نمیدم کالفه گفت‬

‫ارمیا_شاید توش شیشه مونده باشه که خون نمیاد چرا اینقدر محکم فشار میدی دستتو بده ببینم چیشده‬

‫که دستمو بردم اون ور و گفتم‬

‫تئو_میدونم باچی خوب میشه‬

‫ارمیا_خوب بگو‬
‫!چرا خون نمیاد اصال؟‬

‫لبامو ؼنچه کردم و بی توجه به سوالش گفتم‬

‫تئو_بوسم کن خوب میشم‬

‫که بالفاصله یکی محکم زد توسرم و گفت‬

‫ارمیا_دیوثه مریض دوساعته اوسکلم کردی‬

‫و رفت سمت پله ها‬

‫تئو_اصال هرچی کدوم گور میری همش‬


‫بیا میخوام باهات حرؾ بزنم‬

‫ارمیا_برم حوله بیارم هیکلمو یکم خشک کنم میام‬

‫باشه ای گفتم و رفتم نشستم رو زمین و به تخت تکیه دادم‬

‫همین که هنوز براش مهم بودم خودش جای شکر داشت‬

‫با صدای پاش سرمو باال آوردم‬

‫ارمیا_خوب هرچی ؼیر از دیشب باشه قابله بحثه‬

‫نشست رو تخت که منم کنارش نشستم‬

‫تئو_ببین ارمیا میخوام درباره این چیزی که میگم خوب فکر کنی و صادقانه عمل کنی و جوابمو بدی‬
‫بر اساس احساسایه االنت نباشه‬

‫و با یکم مکث ادامه دادم‬

‫تئو_یکم به حسه دیشبت گوش کن‬

‫کالفه حوله رو پرت کرد رو تخت‬

‫ارمیا_من نمیتونم با این موضوع کنار بیام تئو بهتره دربارش حرؾ نزنی‬

‫التماس وار نال زدم‬

‫تئو_توروخدا ارمیا یه لحظه به احساساتت توجه کن‬


‫!فکر کن ببین میتونی بدونه من مثله قبل باشی؟؟‬
‫اگه اینجوره من دیگه حرفی ندارم‬

‫با این حرفم رفت تو فکر‬


‫اخماش رفته بود توهم‬

‫و من به این فکر میکردم االن از همیشه بیشتر دوست دارم بؽلش کنم‬

‫آروم و باترس دستاشو گرفتم که مقاومتی نکرد‬

‫تئو_یکم بیا باهم باشیم اگه دیدی تحملم سخته‬


‫یا نمیتونی رابطه رو تحمل کنی میتونی هرکار میخوای بکنی‬
‫هیچ‪ ...‬هیچ اجباری نیست‬

‫گفتن جمله آخر از همیشه سخت تر بود و اینکه اگه نه میگفت من حقه اجبار نداشتم‬

‫باید تمام زندگیمو با خاطرات دیشبو امروز میگذروندم و نمیدونستم با هر لحظه مرورشون چی به سرم میومد‬

‫خیلی سخت بود کسیو دوست داشته باشی که نمیخوادت و االن حسه آنجالرو درک میکردم‬

‫میتونستم به راحتی بگم اون جرعتش از من بیشتر بوده که با این موضوع کنار اومده‬

‫هرچی بیشتر سکوتمون طوالنی تر میشد ترسه منم بیشتر میش‬

‫‪#63‬‬
‫بعد از چند دقیقه مکث آروم چیزی زمزمه کرد‬

‫سوالی نگاش کردم که دوباره بلند تر گفت‬

‫‪......‬ارمیا_باشه قبوله‬

‫اولش باورم نمیشد این حرفو ارمیا زده باشه ولی بعد از یه مدت کوتاه که برام جا افتاد محکم بؽلش کردم‬

‫تئو_پشیمون نمیشی‬

‫خوب حاال که اوکی داده بود دیگه مشکلی نداشت ببوسمش‬

‫رو تخت خوابوندمش که نال زد‬

‫ارمیا_نه تئو االن نه‬

‫تئو_هیششش کار نگیر‬


‫!توکه فقط مثله چوب خشک سرجاتی چرا نه؟؟‬

‫و بهش محلت جواب ندادم و لبامو گذاشتم رو لباش‬

‫محکم مک میزدم و با حرص میبوسیدمش‬

‫دلم میخواست حرست این مدتی که کشیدمو تالفی کنم‬

‫دستاشو باال سرش قفل کردم و از لبش گاز گرفتم که آخی گفت‬

‫نفس که کم آوردم یکم سرمو ازش فاصله دادم ولی پیشونیامون روهم بود‬

‫تئو_دوستت دارم ارمیا‬


‫خیلی دوستت دارم‬

‫دوباره آروم رو لباشو بوسیدم و سرمو فاصله دادم‬

‫دلم نمیخواست ازش جداشم ولی باید میرفتیم خونمون‬


‫دوست داشتم اذیتش کنم ولی میترسیدم شاکی شه‬
‫برای همین از خیر گردنش گذشتم‬

‫تئو_بریم خونه؟؟‬

‫سری تکون داد که از روش پاشدم‬

‫تئو_حتی یکمم همکاری نکردی‬

‫و ناراحت زل زدم بهش‬

‫یکم نگام کرد و بعد از جاش پاشد شروع کرد به جمع کردن دورو ور‬

‫دوباره ساکت و مظلوم شده بود و من ازین خجالت یا هرچیزی که میشه اسمشو گذاشت خوشم نمیومد‬

‫باید درستش میکردم‬

‫منم کمکش کردم که بعد از نیم ساعت کارا تموم شد‬

‫لپ تابو از زیر تخت دراوردم و گذاشتم تو کیفم‬

‫بعد از چک کردن کلبه رفتیم بیرون‬

‫وسایلو گذاشتیم صندوق عقب و سمت خونه راه افتادیم‬

‫تو مسیر نه ارمیا حرفی میزد نه من‬

‫جفتمون فکر این اتفاق بزرگی بودیم که تو این مدت کم افتاد‬

‫اینقدر تو فکر بودم که نفهمیدم کی رسیدیم‬

‫ماشینو نگه داشتم و رو به ارمیا گفتم‬

‫تئو_برای فردا شب پرواز داریم‬


‫میام دنبالت‬

‫که سری تکون داد و با خدافظی آرومی پیاده شد‬


‫صبر کردم تا بره تو خونه و بعد راه افتادم‬

‫شاید اگه میرفتیم پاریس اوعضاع بهتر میشد‬

‫برگردیم اونجا نمیزارم اتاقشو ازم جداکنه‬

‫خداکنه یخش آبشه و با این موضوع کنار بیاد‬

‫_‪_._._._._._.‬ارمیا‪_._._._._._._._._.‬‬

‫درو که بستم صدای رفتن ماشین تئوهم اومد‬

‫نفسمو سنگین بیرون فرستادم‬

‫هنوز خودمم نمیدونستم چرا قبول کردم که باهم باشیم‬

‫با اینکه میتونستم راحت پسش بزنم و بگم من خوشم نمیاد با همجنس خودم رابطه داشته باشم‬

‫ولی نمیدونم چرا بودن با تئو رو دوست داشتم‬

‫نمیتونستم که به خودم دروغ بگم‬

‫حتی وقتی میبوسیدم اذیت نبودم فقط هنوز برام جا نیوفتاده بود‬

‫کله خونه رو گشتم ولی خبری از مامان بابا نبود‬

‫رفتم سمت گوشی و گذاشتمش رو پیؽام گیر‬

‫که صدای مامان تو کله خونه پخش شد‬

‫مامان_سالم عزیزدلم مثلی که هنوز نیومدی خونه‬


‫منو بابا باهم رفتیم تا بیرون بگردیم دینو رو هم بردیم نگرانش نباش‬
‫تا شب برمیگردیم‬
‫دوستت دارم پسرم فعال‬

‫مجردی رفتن نامزد بازی دیگه مام پشم‬


‫که یه صدایی تو دلم گفت دیشب خودت چه ؼلطی میکردی؟؟‬

‫دوست داشتم اون صداهه رو خفه کنم تا باز همه چیو یادم نیاره‬

‫کالفه دره یخچالو باز کردم و از توش یه سیب برداشتم و گاز زدم‬

‫نشستم جلو تلوزیون و بی هدؾ کاناالرو باال پایین کردم‬

‫ولی در اصل فکرم فقط درگیر دیشب بود‬

‫واقعا چجوری من به اینجا رسیدم‬

‫باید به تئو میگفتم که نمیخوام کسی از رابطمون خبردارشه‬

‫چون واقعا خجالت میکشیدم‬

‫سرمو به مبل تکیه دادم و چشامو بستم‬

‫اینقدر سرم پره فکر بود که خدا میدونست‬

‫سیوشرتمو از رو مبل برداشتم و از خونه رفتم بیرون‬

‫باید یکم پیاده میگشتم شاید حالم بهتر میشد‬

‫‪#64‬‬

‫_‪_._._._._._._._._.‬تئو‪_._._._._._._._._._._._.‬‬

‫از جریان ابراز عالقم تقریبا دو روزی میگذشت و این دو روز حتی ارمیا یه زنگم نزده بود‬

‫منم زنگ نزدم یا برم ببینمش‬


‫شاید الزم بود یکم تنها باشه و با خودش به این اتفاقات فکر کنه‬

‫تا بعدن بتونه بهتر باهاش کنار بیاد‬

‫یکم دیگه پرواز داشتیم و من باز چمدونمو بسته بودم‬

‫الیزا از همه ناراحت تر بود و اصال دوست نداشت برم‬


‫فکر کنم ارمیا هم به همون اندازه ناراحت باشه که مجبوره دوباره تحملم کنه‬

‫به ساعت نگاهی انداختم و برای آخرین بار از مامان بابا خدافظی کردم‬

‫پیشونیه الیزا رو بوسیدم‬

‫و سوار تاکسی شدم‬

‫آدرس خونه ارمیا رو دادم‬

‫گوشیمو برداشتم و شمارشو گرفتم‬


‫باید بهش میگفتم حاضر باشه‬

‫بعد از چندتا بوق برداشت‬

‫!ارمیا_سالم کجایی؟‬

‫تئو_سالم‬
‫آماده باش پنج دقیقه دیگه دم در خونتونم‬

‫ارمیا باشه ای گفت و قطع کرد‬

‫عصبی گوشیو کوبیدم تو کوله پشتیم‬

‫حتی حالمم نپرسید براش چه اهمیتی داشت خوب‬

‫مطمئنم قولشم یادش رفته بود و من این مدت الکی دلمو خوش کرده بودم‬

‫صحنه هایه بوسه هامون مثله یه خواب خوش بود‬


‫همون قدر لذت بخش و همون قدر دور از واقعیت‬

‫با ایستادن ماشین به خودم اومدم‬

‫!راننده_اینجاس؟‬

‫تئو_بله االن میاد‬


‫بعد از چند ثانیه ارمیا با دینو اومدن بیرون‬

‫از ماشین پیاده شدم و از سرجام با مامان بابایه ارمیا خدافظی کردم‬

‫با دیدنش تازه یادم اومده بود چقدر دلم براش تنگ شده بود‬

‫با لذت بهش نگاه کردم‬

‫!!تئو_خوبی؟‬

‫!!ارمیا_آره توچی؟‬

‫که سری تکون دادم‬

‫جفتمون عقب نشستیم و دینو هم بزور خودشو کنار ارمیا جا کرد‬

‫ماشین که راه افتاد دستشو گرفتم‬

‫تئو_دلم برات تنگ شده بود بیـمعرفت‬

‫ارمیا_این جدایی الزم بود‬


‫حاال هرچند کم‬

‫لبخندم رو لبام خشکید و دستشو آروم ول کردم‬

‫تاحاال تو عمرم اینقدر ضعیؾ نبودم‬

‫ارمیاهم ازین عالقم نهایت سواستفادشو میکرد و با هر دفعه پس زدناش و بی احساسیاش بیشتر دلم میگرفت‬

‫بیشتر ناامید میشدم ازین که یه روز باهم باشیم‬

‫سنگینی نگاهشو رو صورتم حس میکردم ولی حوصله نداشتم سرمو باال بیارم دله منم تنهایی میخواست‬

‫شاید منم باید به خودم میومدم‬

‫یا میشد یا نمیشد‬


‫گرچه فقط تو حرؾ آسون بود و وقتی به عمل میرسید من از همیشه ضعیؾ تر میشدم‬
‫نمیدونم چقدر تو راه بودیم که به فرودگاه رسیدیم‬

‫بدنم لمس شده بود و حافظم فقط دور اون شب میگذشت‬

‫مثله یه ربات کارامو میکردم و هیچ حسی به دو رو ورم نداشتم‬

‫این و از همه دردناک تر بی تفاوت بودن ارمیا بود‬

‫چمدونا رو تحویل دادیم و سوار هواپیما شدیم‬

‫من رو صندلیم نشستم و ارمیا با مهماندارا چونه میزد تا دینو رو مثله دفعه قبل بیاره پیشه خودش‬

‫در حال حاضر اهمیت اون بیشتر بود‬

‫صندلیمو خوابوندم و هدفنمو رو گوشم گذاشتم صداشو زیاد کردم و چشامو بستم‬

‫_‪_._._._._._._.‬ارمیا‪_._._._._._._._._.‬‬

‫!!ارمیا_من دفعه پیشم آوردمش پیشه خودم چرا االن نمیشه؟؟‬

‫مهماندار _ آقایه محترم یک ساعت پروازه برای ما مسئولیت داره نمیشه‬

‫عصبی باشه ای گفتم و رفتم سمت صندلی‬

‫به تئو که دراز کشیده بود نگاهی انداختم‬

‫کاش منم مثله اون جرعتشو داشتم تا بهش بگم دلم براش تنگ شده‬

‫بدونی که حرفی بزنم سرجام نشستم‬

‫با اینکه این چند روز دربارش فکر کرده بودم ولی بازم بی نتیجه بود‬

‫واقعا نمیدونستم باید چیکار کنم‬


‫هوفی کشیدم و زیر لب بیخیالی گفتم‬

‫تو این یک ساعته پرواز یه پام جایه دینو بود یه پام جایه صندلیم‬

‫تو دلم کلی مهماندارارو فوش دادم‬


‫یکم شعور نداشتن‬

‫‪#65‬‬

‫هواپیما که فرود اومد باهم رفتیم چمدونارو گرفتیم‬

‫و این سکوت تئو از همه بیشتر نگرانم میکرد‬

‫میتونستم بهش حق بدم ناراحت باشه ولی اونم باید بهم حق میداد‬

‫تو کله مسیری که برسیم خونه ساکت بود و یه کلمه حرفم نزد‬

‫دینو هم گیج خواب بود و بزور راه میومد‬

‫دره خونه رو باز کردم و چمدونمو آوردم داخل‬


‫شب بخیر کوتاهی گفتم و منتظر جوابش نشدم‬

‫رفتم تو اتاقم و درو بستم‬

‫دینو پرید رو تخت و بی توجه به من خوابید‬

‫لباسامو دراوردم‬

‫حولمو برداشتم تا برم حموم‬

‫دره اتاقو که باز کردم دیدم تئو بایه تیشرت آستین کوتاه داره میره بیرون‬

‫!!ارمیا_کجا میری نصؾ شبی؟‬

‫تئو_هواخوری‬

‫و دره خونه رو بست‬

‫شونه ای باال انداختم و رفتم تو حموم‬

‫فقط امیدوار بودم سرما نخوره‬


‫با این وعضی که اون رفت بیرون‬

‫دوش که گرفتم حولمو انداختم رو سرم و اومدم بیرون‬

‫رفتم تو اتاقم و شورتمو پام کردم‬

‫خودمو پرت کردم رو تخت و به دینو که ؼرق خواب بود نگاهی انداختم‬

‫خوشبحالش هیچی حالیش نمیشد و ازین دنیا فقط من براش مهم بودم‬

‫همونجور که نگام به دینو بود کم کم چشام گرم شد و خوابم برد‬

‫‪_._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._.‬‬

‫صبح با سر و صدایه دینو بزور از جام پاشدم‬

‫همونجور که گیج راه میرفتم گفتم‬

‫ارمیا_دینو چقدر میگم تو خونه پارس نکن همسایه ها شاکی میشن‬

‫ولی ساکت که نشد هیچ بلندتر پارس کرد‬

‫خوب که گوش دادم دیدم صداش از تو اتاق تئو میاد‬

‫جای تعجب داشت که تا االن تئو ساکت بود و از صدایه پارسه دینو به سطوح نیومده بود‬

‫رفتم تو اتاقش که چشمام گرد شد‬

‫بیحال رو تخت افتاده بود و خیس عرق بود‬

‫ارمیا_تئو‬
‫!تئو چیشدی خوبی؟؟‬

‫آروم زدم تو گوشش که از گرمایه صورتش دستم داغ شد‬

‫دستمو گذاشتم رو پیشونیش داؼه داغ بود‬

‫ارمیا_تئو‬
‫جواب بده‬
‫آخه اون چه وعضی بود که دیشب رفتی بیرون پسره لجباز‬

‫از نگرانی دستو پامو گم کرده بودم و نمیدونستم چیکار کنم‬

‫حاال که دینو ساکت شده بود صدایه ناله هایه ضعیفشو میشنیدم و دلم کباب میشد‬

‫بزور سیوشرتشو تنش کردم‬


‫خودمم از لباسایه تو اتاقش تنم کردم که بوی عطرش پیچید تو دماؼم‬

‫خواستم بلندش کنم که با ناله گفت‬

‫تئو_ولم‪....‬کن ارمیا ‪.....‬خوبم‬

‫ارمیا_آره جونه عمت‬

‫و رو به دینو ادامه دادم‬

‫ارمیا_همین جا میشینی تا من برگردم‬


‫حاله تئو خوب نیست‬

‫که پارسی کرد و تا دم در دنبالم اومد‬

‫سویچ ماشینو برداشتم و دره خونه رو بستم‬

‫هرلحظه داغ تر میشد و من میترسیدم تشنج کنه‬

‫نشوندمش تو ماشین و با پامو رو گاز فشار دادم‬

‫صدای ناله هاش هی بلند تر میشد و هزیون میگفت‬

‫از هر ده تا جملش نه تاش اسم من بود‬

‫تو دلم کلی خودمو لعنت فرستادم‬

‫تئو_دارم‪...‬میسوزم‬
‫گرمه ارمیا‬
‫ارمیا_االن میرسیم االن‬

‫جلوی در بیمارستان پارک کردم و بزور بردمش تو بیمارستان‬

‫پرستارا با دیدن تئو سریع تخت آوردن و خوابوندش‬

‫باال سرش بودم که یهو شروع کرد به لرزیدن‬

‫پرستار_آقااایه دکترررر بیمار تشنج کرده‬

‫و به من تشر زد‬

‫پرستار_همونجور نگاه نکن فکشو بگیر االن دندوناش میشکنه‬

‫دو دستی صورتشو گرفتم و محکم فکشو نگه داشتم‬

‫دکتر بایه آمپول اومد و به رگ دستش تزریق کرد‬

‫طولی نکشید که آروم شد‬

‫و سریع بردنش بخش ویژه منم ماتو مبهوت رو صندلیا ولو شدم‬

‫‪#66‬‬

‫نمیدونم چقدر رو صندلیا تو فکر بودم ولی اونقدرا بود که بفهمم چقدر کارام اشتباه بوده‬

‫من وقتی قبول کردم که باهاش باشم باید پای حرفم میموندم و اون ادا اصوالرو درنمیاوردم‬

‫نباید بعد یک روز پسش میزدم و همه چیو عادی جلوه میدادم‬

‫فکر کردم با این کار شاید عالقش از سرش بیوفته ولی بدتر شد‬

‫رسما به تنهایی گند زده بودم به همه چی و باید اوعضاع رو درست میکردم‬

‫کالفه رو صورتم دستی کشیدم و رفتم قسمت پذیرش تا ببینم تئو رو کجا بردن‬

‫بعد از سوالو جواب شماره اتاقشو دراوردم‬


‫میگفتن بهوشه و تو بخش منتقلش کردن‬

‫رفتم باالی سرش ایستادم و به صورت زردش نگاه کردم‬

‫تئو حتی وقتی مریض بودهم برام ضعیؾ جلوه نمیکرد و همیشه ازش تصوره یه مبارزو داشتم‬

‫حتی االن که معلوم بود حالش خوب نیست و ضعؾ داره‬

‫میدونستم بهوشو بیداره و این از نفسایه نامنظمش معلوم بود‬

‫شاید دوست نداشت چشاشو باز کنه یا نگام کنه‬


‫باید بهش حق میدادم‬

‫همونجور که اون باهام کنار اومد‬

‫نشستم رو صندلیه کناره تختش‬

‫انگار تازه برام جا افتاده بود که چقدر دوسش دارم و برام مهمه‬

‫انگشتامو کردم تو موهاش و آروم نوازش وار کشیدم‬


‫موهایه پرپشتش رو ریختم رو صورتش و قیافش از همیشه معصوم تر شد‬
‫عین پسر بچه ها‬

‫نفساش سنگین تر میشد و اینو از خس خس سینش میفهمیدم‬

‫دستمو رو چشاشو بینیش گونه هاش و کشیدم‬

‫وقتی انگشتامو رو لباش گذاشتم بیشتر مکث کردم‬


‫دلم میخواست اذیتش کنم‬

‫منم دوست داشتم از نقطه ضعفاش استفاده کنم‬

‫!ارمیا_چرا با اون وعض رفتی بیرون؟؟‬


‫هوا به اون سردی بود‬

‫بدونی که جواب بده آروم چشاشو باز کرد و نگام تو نگاهه سبزش گم شد‬

‫!ارمیا_خوبی؟؟‬
‫که با صدایه گرفته ای آره گفت‬

‫چند دقیقه ساکت بهم نگاه میکردیم و حرفی نمیزدیم‬

‫نفسمو با صدا بیرون فرستادم و گفتم‬

‫ارمیا_برای اتفاقایه افتاده متاسفم‬


‫تقصیر من بود‬

‫!تئو_حتما باید تا تشنج میرفتم تا به این نتیجه بررسی؟؟‬

‫ارمیا_گفتم که ببخشید‬

‫و آرنجامو لبه تختش تکیه دادم‬


‫تقریبا رو صورتش خم شده بودم‬

‫ازین جا هم حرارت بدنش حس میشد‬


‫ولی از صبح خیلی بهتر شده بود‬

‫تئو_فکر نمیکردم برات مهم باشه‬

‫اخم کردم و با لحن شاکی گفتم‬

‫ارمیا_مگه میشه مهم نباشه احمق؟؟‬

‫لبخند بی جونی زد‬

‫تئو_حیؾ سرماخوردم وگرنه میبوسیدمت‬

‫قیافمو شیطون کردم‬

‫ارمیا_تو سرما خورده ای من که حالم خوبه‬

‫و بهش محلت ندادم حرفمو تجزیه تحلیل کنه‬

‫خم شدم رو صورتش و لبامو رو لباش گذاشتم‬


‫صورتمو گور گرفته بود و برام هیچ اهمیتی نداشت کی تو اتاقه یا اینکه ممکنه خودمم سرما بخورم‬

‫االن فقط دلم میخواست دیگه ازم دلخور نباشه و اشتباهامو جبران کنم‬

‫آروم رو لباشو بوسیدم که به خودش اومد و گرم شروع کرد به همکاری‬

‫دستاشو گذاشت پشت سرم و کرد تو موهام‬

‫میشد فهمید که اگه حالش خوب بود خیلی وحشی تر رفتار میکرد‬

‫گردنم که خسته شد‬

‫خواستم سرمو بکشم عقب که خودشو کشید باال و دوباره رو لبامو بوسید‬

‫سرجام درست نشستم و تو چشمایه خوشحالش نگاه کردم‬

‫تئو_خیلی دوستت دارم کثافته مؽرور‬

‫دستشو گرفتم و با خنده گفتم‬

‫ارمیا_منم دوستت دارم کسخله لجباز‬

‫که یکی کوبید تو سرم‬

‫تئو_واال تو که به تخمتم نبود باید اینجوری میکردم‬

‫و شروع کرد به سرفه کردن‬

‫براش لیوان آب ریختم و کمک کردم بخوره‬

‫وقتی سرمو باال آوردم تازه متوجه شدم چند نفر دارن نگامون میکنن‬

‫ارمیا_پووؾ انگار چی دیدن‬

‫تئو_کون لقشون لبه بعدیو بده بیاد‬

‫که قیافمو کج کردم‬


‫ارمیا_بمیر دیوث پررو نشو‬

‫داشتیم بحث میکردیم که پرستار اومد‬

‫خوشم میومد تو اوج احساسمونم نمیتونستیم همو فوش ندیم یا نزنیم‬

‫سرمه تئو رو چک کرد و بعد چندتا سوال ازش پرسید‬

‫و رو بهمون گفت‬

‫پرستار_داروهاشو بگیرین‬
‫به نظرم تبش خیلی بهتره میتونه مرخص شه‬

‫و رفت‬

‫ارمیا_من میرم کارایه ترخیصتو انجام بدم‬

‫تئو_باشه‬
‫بعدش بریم خونه کار دارم‬

‫یکی زدم رو پیشونیش‬

‫ارمیا_با این حالت از هیچی خبری نیست‬

‫که قیافشو کجو کوله کرد و ادامو دراورد‬

‫قهقه ای زدم و از اتاقم بیرون اومدم‬

‫پسره لجباز هرچی میگفتم لج میکرد‬

‫‪#67‬‬

‫کارایه ترخیصش زیاد طول نکشید و تقریبا نیم ساعت بعدش خونه بودیم‬

‫خوبیش این بود که تا آخر هفته کالس نداشتیم و تئو میتونست استراحت کنه‬

‫وارد خونه که شدیم دینو شروع به کرد به پارس کردن‬


‫ارمیا_باشه باشه دینو آروم باش میدونم گشنته‬

‫حقم داشت از صبح چیزی نخورده بود‬

‫تئو رو کاناپه پخش شد و شروع کرد به سرفه کردن‬

‫هنوز لرز داشت و باید استراحت میکرد‬

‫ؼذای دینو رو دادم که با ولع شروع کرد به خوردن‬

‫از تو آشپزخونه داد زدم‬

‫ارمیا_تئو برو بخواب من برات دارو هاتو بیارم‬

‫که باشه ای گفت‬

‫نگاه نکردم ببینم رفته یانه و مشؽوله سوپ درست کردن شدم‬

‫اول خودمم قرص سرماخوردگی خوردم چون با اون لب تو لبی که بودیم اگه پیشگیری نمیکردم منم سرما میخوردم‬

‫با مرور خاطرات مورمورم شد و لبخندی ناخداگاه رو لبم نشست‬

‫خودمو جمعو جور کردم‬


‫این چه وعضش بود‬

‫دارو هارو با یه لیوان آب بردم تو اتاقش که با دیدن جایه خالیش تعجب کردم‬

‫!!ینی چی؟‬
‫کجا رفته؟؟‬

‫ارمیا_مگه نگفتم یه دقیقه بکپ باز کدوم گوری رفتی‬


‫لجباز‬

‫که صداش از تو اتاقم اومد‬

‫تئو_هیکلتو بیار اینجا عربده کش‬


‫رفتم تو اتاقم و پوکر به تخت زل زدم‬

‫لباساشو دراورده بودو رو تختم خوابیده داده بود‬

‫گوشیمم دستش بود‬

‫تئو_داروهامو بده دیگه‬

‫چشامو از این همه پررو بازیش گرد کردم و گفتم‬

‫ارمیا_اجازه هم خوب چیزیه‬

‫خیلی حق به جانب گفت‬

‫تئو_دیگه االن ماله منو ماله تو نداریم‬


‫من دلم بخواد شورتاتم پام میکنم‬

‫ارمیا_کثافته پلشت برو بمیر‬

‫و دارو هارو دادم دستش‬

‫!ارمیا_حاال چرا اومدی تو اتاقه من هیکلتو پخش کردی؟؟‬

‫تئو_از االن به بعد اینجا اتاقه جفتمونه‬

‫یکی کوبیدم تو پیشونیش‬

‫هنوز سرش داغ بود‬

‫ارمیا_هرفکر خامی تو کلت هست بریز دور‬

‫که بی توجه داروهاشو خورد و رفت زیر پتو‬

‫تئو_من مریضم باهام بحث نکن‬

‫به دینو که کنار پام واسته بود نگاه کردم‬

‫ارمیا_فکر کنم باید رو کاناپه بخوابی دینو‬


‫که پارس کرد و زل زد به تخت‬

‫تئو هم اصال به رویه مبارک خودش نمیاورد‬

‫ارمیا_فقط چون مریضی باهات راه میام‬

‫تئو_مریضم نباشم رات میارم‬

‫که دیوثی گفتم‬

‫رفتم تو آشپزخونه سر سوپ و تو گوگل سرچ کردم تا چی بریزم توش که مفیدتر بشه‬

‫دیگه عادت کرده بودم به اینجور کارا‬


‫مجردی زندگی کردن این دردسرارم داشت‬

‫به قول تئو کدبانویی بودم‬

‫گرچه هروقت این حرفو میزد یه کتک حسابی میخورد‬

‫االن حالش خوب نبود که مراعاتشو میکردم‬

‫سوپو بار گذاشتم و نشستم جلو تلوزیون‬

‫تئو مسکن خورده بود و طبیعتا خواب بود‬

‫بهتر بود بخوابه برای ناهارش صداش میکردم‬

‫دینو کنارم نشست و سرشو گذاشت رو پام‬

‫کاناالرو باال پایین میکردم ولی در اصل فکرم تو خونه نبود‬

‫به نظرم اگه دانشگاه شروع میشد مسئله هایه فکریمم کمتر میشد‬

‫چون باید میچسبیدیم به درس‬

‫نفسمو با صدا بیرون فرستادم و آروم سره دینو رو ناز کردم‬


‫که آروم چشاشو بست و ریلکس کرد‬

‫‪#68‬‬

‫_‪_._._._._._._.‬دو روز بعد‪_._._._._._._._._.‬‬

‫با صدایه آالرم گوشیم از خواب بیدار شدم‬

‫گوشیو خفه کردم و دستی به صورتم کشیدم‬

‫به تئو که تو بؽلم خواب بود نگاه انداختم‬

‫دو روز میگذشت و سرما خوردگیش خوب شده بود‬

‫از وقتی که از بیمارستان اومده نمیزاره تنها بخوابم و میگه حتما باید پیشش باشم‬

‫گرچه تاحاال از بوسو بؽل بیشتر نشده و به قول خودش پسر خوبیه‬

‫از رو تخت پاشدم و شلوارکمو پام کردم‬

‫امروز بعد از یه هفته باید میرفتیم دانشگاه و اصال حوصله نداشتم‬

‫به خوابیدنایه تا سر ظهر عادت کرده بودم‬

‫قدی کشیدم و رفتم دستشویی تا سرو صورتمو بشورم‬

‫داشتم مسواک میزدم که یهو دره دشویی باز شد‬

‫با دهن پر کفم به تئو نگاه کردم‬

‫تئو_سگ تو روحت ارمیا فکر کردم خواب موندم‬

‫دهنمو خالی کردم و مسواکو گرفتم طرفش‬

‫!ارمیا_ ِد آخه کسخل من چرا باید تنهایی برم دانشگاه تورو بیدار نکنم؟؟‬
‫!!چرا ساعتو نگاه نکردی؟؟‬
‫تئو_گمشو گیج خواب پاشدم دیدم نیستی توقع نداری که بشینم برا خودم تحلیل کنم که چی ممکنه چی ممکن نیست‬

‫تا حدودی درست میگفت‬


‫شونه ای باال انداختم‬

‫ارمیا_باشه حاال برو بیرون کار دارم‬

‫که شیطون اومد طرفم‬

‫تئو_خوب دوتایی باهم انجام میدیم‬

‫و دستشو انداخت دور کمرم‬

‫آروم زدم تو سرش‬

‫‪....‬ارمیا_خفه بمیر دی‬

‫که لباشو گذاشت رو لبام و شروع کرد به بوسیدن‬

‫دستمو کردم تو موهاش و آروم سرشو ناز کردم‬

‫خیلی وقت بود با این شیطونیاش مشکل نداشتم‬

‫خودشو کشید عقب و خوشحال گفت‬

‫تئو_عنترخودمی‬

‫که پوکرفیس نگاش کردم‬

‫از دستشویی پرتش کردم بیرون‬

‫تندی کارامو کردم و اومدم بیرون‬

‫تئو داشت واستاده صبحونه میخورد و همونجور جزوه هاشو نگاه میکرد‬

‫این یه هفته جفتمون الیه کتابارم باز نکرده بودیم‬

‫ارمیا_میگم بگا نریم‬


‫تئو_بگا رفته رو تدبیر نیست باید میخوندیم تنبلی کردیم‬

‫و رفت حاضرشه منم تند تند دوسه تا لقمه خوردم و ؼذایه دینو براش گذاشتم تا گشنه نمونه‬

‫رفتم تو اتاق که دیدم تئو سر کمد لباسامه‬

‫ارمیا_دیگه نمیزارم لباسامو صاحابشی دیوث‬

‫که برگشت طرفم و شاکی گفت‬

‫تئو_کسی لباساتو نمیخواد گشنه‬


‫لباسایه خودمه آوردم اینجا‬

‫که چیزی نگفتم و رفتم کنارش واستادم‬

‫پیراهن ساده لیمویی برداشتم با شلواره کتون مشکی‬

‫سریع حاضر شدیم و رفتیم پایین‬

‫تو مسیر من جزوه هارو میخوندم که برای جفتمون یاداوری بشه‬

‫تا تو خوده کالس جفت کله هامون تو جزوه ها بود که یکی با صدایه بلند گفت‬

‫پسره_به به خرخونامون ساله جدیدم ول کن نیستن‬

‫به کص نمک روبه روم نگاهی انداختم‬

‫یکی از بچه هایه بانمک کالس بود که رابطمون باهاش همچین خوب نبود‬

‫یه سیاه پوست چهارشونه‬


‫فکر کنم اسمش هندریک بود‬

‫تئو قیافش چروک شد و منم کمی ازش نداشتم‬

‫ولی بقیه بچه هایه به کسشرش حسابی خندیدن‬

‫!تئو_بخندم؟؟‬
‫هندریک_میتونی نخندی‬

‫تئو_آره خندم نمیاد‬


‫عنم گرفت‬

‫که بقیه زدن زیر خنده‬

‫هندریکم اخمه بزرگی کرد‬

‫نیش خندی زدم و نشستیم تو ردیؾ جلو‬

‫من همیشه سایلنت بودم و تا کسی به پرو پام نمیپیچید منم کاریش نداشتم‬

‫تو همین حالو هوایه کل کله چند دقیقه پیش بودم که استاد امد‬

‫به احترامش پاشدیم‬

‫استاد_بفرمایید‬

‫حضور ؼیابشو کرد و مثله همیشه عنکشو جابه جا کرد‬

‫یه جورایی تیکش بود‬

‫استاد_خوب میخوام قبلی که درس جدیدو شروع کنم یه مروری داشته باشیم‬

‫و لیستو گرفت جلوش‬

‫خدا خدامیکردم که منو نگه چون آبروم به فاک میرفت‬

‫استاد_هندریک اسلون‬

‫هندریک_بله استاد‬

‫استاد_میتونی یه توضیحی بدی‬

‫هندریک_مطالعه نداشتم استاد‬


‫که سری از رو تاسؾ تکون داد‬

‫تئو_بهتره تا جزوه هات توسط طبیعت تجزیه نشدن یه نگاهی بندازی‬

‫سرمو انداختم پایین و آروم خندیدم‬

‫استاد_تاسؾ انگیزه‬

‫پشتم به هندریک بود و نمیتونستم ببینمش ولی قیافش قابله حدس بود‬

‫‪#69‬‬

‫اون کالس با تیکه هایه تئو و هندریک بگا رفت و کال کرکر خنده بود‬

‫استادم چون یه جلسه بعد تعطیالت بود سخت نگرفت و بیشتر حالت مرور داشت‬

‫با خسته نباشید استاد از جامون پاشدیم‬

‫هندریک از کنار تئو رد شد و تنه محکمی بهش زد‬

‫تئو_هوششش آروم‬

‫!هندریک_دردت اومد بچه ننه؟؟‬

‫تئو قهقه ای زد و با اون نیش خند رو عصابش گفت‬

‫تئو_من که نه‬
‫نگران کتفه خودتم‬

‫قبلی که هندریک یچی بگا و تئو باز جوا بده‬


‫دستشو گرفتم و کشیدمش از کالس بیرون‬

‫ارمیا_این سیاه پوستا عقل تو سرشون نیس باهاشون بحث نکن‬


‫اینا مادرزادی وحشی ان‬

‫!!تئو_کون لقش میخواد چه گوهی بخوره؟؟‬


‫به دعوا باشه من پایشم‬
‫شونه ای باال انداختم‬

‫ارمیا_من یه بار کل کل کردم برای هفت نسلم بس بود‬

‫که با این حرفم اخمی کرد و رفت تو فکر‬

‫هنوزم وقتی یاده اون موقعه ها میوفتاد اخماش تو هم میرفت‬

‫و من باید اعتراؾ میکردم که از همیشه خوشگل تر میشد‬

‫دوتا نسکافه گرفتیم و پشت یکی از میزا نشستیم‬

‫تئو_من فردا کنفراس دارم‬

‫ارمیا_باید امشب بکوب بخونی‬

‫سری تکون داد‬

‫تئو_ این بچه کونی پارازیت نده وسط درسم‬

‫ارمیا_دیگه وقتی کل کل میکنی باید فکر اینجاشم باشی‬

‫و یه قورت از نسکافم خوردم‬

‫اونم چیزی نگفتم و ساکت زل زد بهم‬

‫منم رو نسکافم تمرکز کردم که یه وقت دهنمو نسوزونه‬

‫تئو_من بوس میخوام‬

‫ابروهامو باال انداختم‬

‫!!ارمیا_اینجا؟‬

‫تئو_کسی حواسش نیس‬

‫و خودشو کشید جلو‬


‫مثله برق گرفته ها از جام پاشدم و گفتم‬

‫ارمیا_بمیر دیوث اینجا جاش نیس‬

‫تک خنده ای کرد و لیوان نسکافشو برداشت‬

‫که چپ چپ نگاش کردم و نشستم سرجام‬

‫کالس بعدی یه ربع دیگه شروع میشد و خیلی کسل کننده بود‬

‫‪_._._._._._._._._._.‬تئو‪_._._._._._._._._._.‬‬

‫از وقتی اومده بودیم خونه من سرم تو لپ تابو کتابام بود تا فردا کنفرانس خوبی داشته باشم‬

‫و این موضوع ارمیا روهم عصبی کرده بود و هی به پرو پام میپیچید‬

‫ارمیا_تئووو بسه عنه خر زدنو دراوردی بیا بکپ‬

‫به ساعت نگاهی انداختم یازده شب بود‬

‫قدی کشیدم‬
‫شونه هام درد گرفته بود اینقدر خم بودم‬

‫امروز باشگاهم نرفتم بخاطر درسم‬

‫تئو_واستا آخراشه‬

‫که صدایه پاش اومد و ؼر ؼراشو از سر گرفت‬

‫ارمیا_هرچی هیچی نمیگم بیشتر عنشو درمیاره‬

‫و دستمو گرفت سعی کرد بلندم کنه‬

‫ارمیا_نیای میرم تنها میخوابم درم قفل میکنم‬

‫با این حرفش چشامو گرد کردم و جدی گفتم‬


‫تئو_جرعت داری این کارو بکن‬

‫که یکی زد پس کلم و راشو کشید رفت‬

‫تندی از جام پاشدم و دوییدم طرفش‬

‫از پشت بؽلش کردم‬

‫تئو_باشه تسلیم میدونی نمیتونم بدونه تو بخوابم‬


‫برم فایالمو سیو کنم میام‬

‫و آروم تو گردنشو بوسیدم که نفس عمیقی کشید‬

‫ارمیا_باشه کثافت گمشو‬

‫ازش جدا شدم و رفتم سر لپتاب و فایالرو سیو کردم‬

‫وسایلو جمع کردم و رفتم تو اتاق‬

‫دینو دیگه یاد گرفته بود باید رو کاناپه بخوابه‬

‫گرچه اولش خیلی بد اخالقی کرد‬

‫لباسمو دراوردم ارمیام همونجور نگام میکرد‬

‫شلوارمم دراوردم که چشماشو گرد کرد‬

‫ارمیا_راحت باش دیگه‬

‫برایی که اذیتش کنم دستمو کشیدم رو شورتم و یکم کشیدمش پایین‬

‫که داد زد‬

‫ارمیا_بی حیا بازی درنیار دیوثه کسکش‬

‫قهقه ای بلند زدم و شروع کردم به خندیدن‬

‫تئو_مگه میخوام بهت تجاوز کنم اینجور جیػ میزنی‬


‫حرصی کتاب رو میز عسلیو پرت کرد طرفمکه جاخالی دادم‬

‫فوشی زیر لب داد‬

‫رفتم زیر پتو و محکم از پشت بؽلش کردم‬

‫زیرگوشش گفتم‬

‫تئو_به موقعش لختم میخوابیم حرص نخور‬

‫هیچی نگفت‬

‫گوششو گاز گرفتم که اعتراضی گفت‬

‫ارمیا_خوابم میاد اذیت نکن‬

‫تئو_یکم شیطونی بعدش بخواب‬

‫چرخید طرفم و شروع کرد به بوسیدنم‬

‫تو این مدت اینقدر پایه شده بود که عشق میکردم و واقعا عاشقه تک تکه کاراش بودم‬

‫محکم لباشو میبوسیدم و گاز میگرفتم‬


‫دلم میخواست صداشو درارم‬

‫بازوهاشو فشار میدادم‬

‫اونم آروم همکاری میکرد و دستشو تو موهام تکون میداد‬

‫بعد از چند دقیقه از هم فاصله گرفتیم و ارمیا آروم گفت‬

‫ارمیا_حاال بکپ لجبازم‬

‫تک خنده ای کردم و چشامو آروم بستم‬

‫نمیدونم چقدر به صدایه نفساش گوش کردم تا خوابم برد‬


‫‪#70‬‬

‫_‪_._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._.‬‬

‫استاد_آقایه موریس بیاین برای کنفرانس‬

‫با استرس جزوه و کیؾ لپ تابمو برداشتم‬

‫ارمیا_میخوام یه مشت خر فهم آخر کالس تحویلم بدی‬

‫بهش لبخندی زدم‬

‫سعی داشت استرسمو کم کنه‬

‫سیستمو راه انداختم و استایل درس دادنو گرفتم‬

‫هنوز دهن باز نکرده بودم که هندریک دستشو باال کرد و بدونی که اجازه بگیره شروع کرد به حرؾ زدن‬

‫هندریک_آقایه موریس مفهمی توضیح میدید برای من که درس نمیخونم‬

‫بدونی که بهش توجهی بکنم درسو شروع کردم و رسما سواالیه هندریک تمرکزمو بهم میریخت‬

‫هنوز یه ربع از تدریسم نگذشته بود که خیلی برای دهمین بار گالشو باز کرد‬

‫احساس میکردم این بیشتر از من درس خونده تا بتونه از توش این سواالرو دراره‬

‫!هندریک_میشه بخشه قبلو توضیح بدی؟؟‬

‫کالفه دستی رو صورتم کشیدم‬

‫تئو_میتونی آخر کالس سواالتو بپرسی‬


‫اینجا کالس معلوالیه ذهنی نیس که کالم به کالمو باز کنم‬

‫با این حرفم چند نفر خندیدن و قیافه استادم پوکر بود‬

‫اگه نمره کم میگرفتم مطمئنن یه بالیی سرش درمیاوردم‬


‫درسم که تموم شد استاد با لحنه خشکی ازم تشکر کرد‬

‫!!تئو_چطور بود استاد؟‬

‫همونجور که عینکشو رو دماؼش تنظیم میکرد گفت‬

‫استاد_درس دادنت بی نقص بود و اطالعاتت کامل تر‬


‫ولی یه تدریس خوب مدیریت کالسو هم الزم داره‬
‫!!متوجهی که؟؟‬

‫شوک زده به زحماته دود شدم نگاهی انداختم‬

‫کونشو پاره میکردم پسره حروم زاده‬

‫دستامو مشت کردم و بایه تشکر سر جام نشستم‬

‫!ارمیا_چیشد تئو؟‬
‫شبیه گوجه شدی‬

‫دستمو کردم تو موهام و با پام رو زمین ضرب گرفتم‬

‫تئو_بخاطر اون پسره کونی ازم نمره کرد‬


‫گفت نمیتونی کالسو اداره کنی‬

‫چشاش از تعجب گرد شد‬

‫!ارمیا_نهههه واقعا؟؟‬

‫سری تکون دادم و ساکت شدیم‬

‫استاد بعده یکم حرؾ زدن که هیچ کدومو نمیفهمیدم رفت بیرون‬

‫دوست داشتم االن هندریکو مثله سگ بزنم‬

‫داشتم وسایلمو جمع میکردم که یکی خودشو کبوند بهم و کالسور و وسایلم پخش زمین شد‬

‫عصبی سرمو باال آوردیم که با قیافه نحسش مواجه شدم‬


‫ارمیا که میدونست االن میگیرم میزنمش دستمو گرفت و آروم گفت‬

‫ارمیا_بیخیال تئو کالسو ببین همه دارن نگاتون میکنن دعوا را نندازی‬

‫دستمو از تو دستش بیرون کشیدم و یک قدم رفتم سمتش‬

‫تئو_کصنمک شدی‬

‫که نیش خندش رو لبش خشکید و بجاش اخم کرد‬

‫!هندریک_چیه از کجا میسوزی؟؟‬

‫تئو_یه بار دیگه به پروپام بپیچی جوری آدمت میکنم که برا ننه جونت تعریؾ کنی‬
‫آفریقاییه حروم زاده‬

‫که با این حرفم حمله کرد طرفم‬

‫منم که از اول قصدم همین بود مشتشو جا خالی دادم و یه هوک کوبیدم تو فکش‬

‫قشنگ صدایه کوبیده شدنه دندوناش روهم رو شنیدم‬

‫گیج عقب عقب رفت و با عصبانیت داد زد‬

‫هندریک_یه جور تالفی کنم که روزی هزار بار به گوه خوردن بیوفتی‬

‫کیفمو از رو صندلی برداشتم‬


‫خوشم میومد زورش بهم نمیرسه و فقط میتونه تهدید کنه‬

‫تئو_این گوه خوریا به تو نیومده‬

‫و فاک دادم سمتش که قیافش برزخی تر شد‬

‫با ارمیا رفتیم بیرون‬

‫!ارمیا_این چه کاری بود که کردی؟؟؟‬

‫تئو_خیلی پا پیچم میشد‬


‫ارمیا_تو عصبانی باشی هیچی حالیت نمیشه‬
‫هیچ کسو نمیشناسی‬

‫تئو_اینجوری بهتر شد‬


‫بیخیالش‬

‫تا آخرین کالس دیگه هندریکو ندیدم و این خیلی خوشحالم میکرد‬

‫باید یکی میخورد تو صورتش تا بفهمه من مثله هالوهایه دورش نیستم‬

‫باید میرفتم با استاد صحبت میکردم تا نمره کاملمو بهم بده‬


‫برای اون کنفرانس خیلی زحمت کشیده بودم‬

‫‪#71‬‬

‫بعد از کلی سرو کله زدن با استادم باالخره راضی شد نمره کاملو بهم بده‬

‫و اینکه تمام مدت ارمیا ازم دفاع میکرد خیلی حس خوبی بهم میداد‬

‫رفتیم سمت پارکینگ تا بریم خونه‬

‫کنار ماشین که رسیدم نگاهی دور و ور انداختم‬

‫تئو_ارمیا هیچ کس نیس‬

‫و بایه لبخند شیطون نگاش کردم‬

‫ارمیا_اینجور نگاه نکن ریسکش زیاده‬

‫رفتم سمتش و چسبوندمش به ماشین‬

‫تئو_مهم نیس برام من فقط یه چیز حالیم میشه‬

‫هم خواست اعتراض کنه با لبام ساکتش کردم‬

‫خشن میبوسیدمش و لبشو گاز میگرفتم‬


‫چیزی نبود که بشه ساده از پلوش گذشت‬

‫آروم سرشو از سرم فاصله داد و همونجوری که نفس نفس میزد گفت‬

‫!!ارمیا_دیوث این وحشی بازیا چیه؟؟‬

‫تئو_به توچه دوس دارم‬

‫آروم زد تو سرم و هلم داد عقب‬

‫نشست تو ماشین منم نشستم پشت فرمون‬

‫تو مسیر جفتمون ساکت بودیم و فقط صدایه نفسامون میومد‬

‫البته خسته هم بودیم چون از صبح کالس داشتیم و االن شب بود‬

‫ماشینو تو پارک کردم و رفتیم باال‬

‫همین که وارد خونه شدیم دینو شروع کرد به پارس کردم و مثل همیشه پرید بؽل ارمیا‬

‫ارمیا_سالم پشمالو‬
‫منم دلم برات تنگ شده بود‬

‫سوپیچو انداختم رو جاکفشی و رفتم لباسامو عوض کنم‬

‫خیلی خسته بودم و فقط تخت خوابو میدیدم‬

‫حتی حوصله ؼذا خوردنم نداشتم‬

‫لباسمو دراوردم و شلوارمو بایه شرت پاچه دار عوض کردم‬

‫!!ارمیا_شام میخوری؟‬

‫برگشتم سمتش‬
‫تو چارچوب در واستاده بود‬

‫تئو_نه خوابم میاد‬


‫توام لباساتو عوض کن بخوابیم‬

‫سری تکون داد‬

‫ارمیا_باشه‬

‫و و شروع کرد به لباس عوض کردن‬

‫رفتم تو تخت که ارمیام بعد از چند دقیقه اومد‬

‫بؽلش کردم و تو چشایه سبزش نگاه کردم‬

‫آروم پیشونیشو بوسیدم‬

‫تئو_خیلی دوستت دارم‬

‫لبخند کوچیکی زد‬

‫ارمیا_منم دوستت دارم‬

‫و آروم رو لبامو بوسید‬

‫میدونستم که دیگه نمیتونم یه روز دوریشو تحمل کنم‬

‫چشامو بستم و به ریتمه آروم نفساش گوش دادم‬

‫به ثانیه نکشیده خوابم برد‬

‫‪_._._._._._._._._._._._.‬ارمیا‪_._._._._._._._._._._._._.‬‬

‫از وقتی که وارد دانشگاه شده بودیم نگاها از رومون برداشته نمیشد‬

‫و این جفتمونو عصبی کرده بود‬

‫رفتیم سر اولین کالس و من نشستم رو صندلی‬

‫ارمیا_دوست دارم چشاشون درارم‬


‫دارن میرن رو مخم‬

‫تئو_نمیدونم چه مرگشونه‬

‫با پام رو زمین ضرب گرفتم و عصبی دستامو تو هم قفل کردم‬

‫ینی چی شده که هرکی میاد اینجوری زل زل نگامون میکنه‬

‫انگار آدم کشتیم‬


‫اگه از خودم مطمئن نبودم به این جریان شک میکردم‬

‫تو فکر بودم که یکی از بچه هایه کالس اومد کنار تئو‬

‫تقریبا باهم رفتو آمد داشتیم ولی خوب صمیمی نبودیم‬

‫به قیافه تئو نگاه کردم‬

‫هرلحظه عصبی تر میشد و احتمال میدادم تا چند دقیقا دیگه بترکه‬

‫چون از من تقریبا دور بود نمیشنیدم چی میگفتن‬

‫بعد از رفتن اون پسره تئو بالفاصله گوشیشو دراورد و ناباور زل زد به گوشیش‬

‫از جام پاشدم و رفتم کنارش‬

‫با چیزی که دیدم نزدیک بود چشمام از حدقه دربیاد‬

‫‪#72‬‬

‫منو تئو بودیم که دیروز تو پارکینگ لب گرفتیم‬

‫باورم نمیشد‬

‫ارمیا_این‪...‬این چی‪...‬چیه‬

‫صفحه گوشیو خاموش کرد و عصبی ؼرید‬


‫تئو_هندریک حروم زاده‬
‫جوری کارتو جبران کنم که تو کؾ بمونی‬

‫!ارمیا_کاره اونه؟؟‬

‫سری تکون داد که باصدایی که شنیدیم برگشتیم سمت در‬

‫هندریک_به به زوج عاشق‬

‫از چشام آتیش میبارید تئو هم دسته کمی ازم نداشت‬

‫هندریک_اوه عصبی هستین‬


‫!دعواتون شده؟؟‬

‫و زد زیر خنده‬

‫!تئو_گوه خور رابطمونم هستی؟؟‬

‫که نیششو بست‬

‫هندریک_زبون درازی کنی بدترشو سرتون درمیارم‬


‫پس گالتو ببند‬

‫!تئو_االن چیکار کردی مثال؟؟‬


‫!باید آبروم بره؟؟‬
‫منو ارمیا کار ؼیرطبیعیی نمیکنیم که بابتش خجالت بکشیم‬

‫نیش خند صدا داری زد‬

‫هندریک_نظر تویه به قیافه رفیقتم نگاه کن‬

‫نمیدونم چجوری بودم ولی حالم خوب نبود‬

‫احساس میکردم همه با چشاشون میخوان سرزنشم کنن‬

‫از شاگرد ممتازایه دانشگاه این توقع رو نداشتن‬

‫از کالس رفتم بیرون که تئو هم دنبالم راه افتاد‬


‫تئو_ارمیا واستا‬
‫باتوام واستا ارمیا‬

‫ولی دلم نمیخواست واستم‬


‫دلم میخواست ازین نگاها فرار کنم‬

‫دستم از پشت کشیده شد و تئو نگهم داشت‬

‫!تئو_بهت میگم واستا کجا میری؟؟‬

‫ارمیا_ولم کن تئو‬
‫میخوام از دست این نگاها فرار کنم‬

‫تئو_ما کاره بدی نکردیم ارمیا که واسش ناراحت باشیم‬


‫اگه تا االنم مراعات کردم فقطو فقط برایه تو بوده‬
‫شاید تو تا ‪ ۷۱‬سالگیت تو ایران بودی‬
‫و این چیزا برات ؼیر طبیعیه ولی اینجا فرانسس و ازین چیزا ریخته‬
‫پس بس کن به خودت بیا‬

‫ارمیا_این حرفات نمیتونه تاثیری داشته باشه‬


‫قیافه هاشونو ببین ما دانشجوی ممتازیم مثالاا‬

‫تئو_مگه ما دل نداریم‬
‫حرفات خیلی بی ربطه‬

‫دستمو از دستش بیرون کشیدم‬

‫ارمیا_خیلی نگاه میکنن ول کن دستامو‬

‫با این حرفم چشاش گرد شد و بالفاصله اخماش رفت توهم‬

‫تئو_چرا فیلمش ببینن‬


‫میخوام زندشو اجرا کنم‬

‫وبدونی که بزاره حرفشو تجذیه کنم در ثانیه لباشو گذاشت رو لبام‬

‫درست وسط محوطه دانشگاه داشتیم همو میبوسیدیم‬


‫نمیدونم چقدر وحشی بازی دراورد و با ولع بوسید ولی وقتی ازم فاصله گرفت تازه به خودم اومدم‬

‫تئو_حاال برایه هرکسی دیده طبیعی میشه‬


‫تو ماله منی و همه باید به این موضوع عادت کنن‬

‫شوکه تو چشماش نگاه کردم‬


‫اینقدر محکم بوسیده بود لبام میسوخت‬

‫این پسر دیوونه بود و واقعا هیچی حالیش نمیشد‬

‫وقتی دید ساکتم دستمو کشید و بردم سمت کالس‬

‫هنوز استاد نیومده بود و جایه شکر داشت‬

‫مثله همیشه ردیؾ جلو نشستیم و تئو جوری رفتار میکرد انگار هیچ اتفاقی نیوفتاده‬

‫ارمیا_بیا بریم خونه تئو سردرد شدم‬

‫تئو_ؼر بزنی همینجا میبوسمت دوباره‬

‫که خودمو عقب کشیدم و با ترس نگاش کردم‬


‫ازین دیوونه همه چی برمیومد‬

‫با خنده نگام کرد‬

‫تئو_هندریک ندونسته لطؾ کرد‬


‫ولی این کارشو جوری تالفی میکنم که تا چند هفته نتونه بیاد دانشگاه‬

‫خواستم جوابشو بدم که استاد وارد شد‬

‫احساس میکردم اینم یه جوری نگامون میکنه‬

‫به قیافه بی تفاوت تئو نگاهی انداختم‬

‫اصال براش مهم نبود یا اینجوری وانمود میکرد‬

‫سعی کردم ازین فکرایه چرت درارم و درسو گوش بدم‬


‫ولی اصال تمرکز نداشتم‬

‫کاشکی تئو میومد بریم خونه‬

‫دانشگاه شده بود مثله میدون جنگ‬


‫که اگه یکی از ما کنار میکشید یا کم میاورد بازنده واقعی بود‬

‫باید بزور خودمونو طبیعی جلوه میدادیم و لبخندایه فیکمونو حفظ میکردیم‬

‫انگار نه انگار اتفاقی افتاده‬

‫شاید تئو وارد بود ولی در اصل من درین مورد یه بی عرضه بودم‬

‫‪#73‬‬

‫تا آخر کالس از درس استاد هیچی متوجه نشدم‬

‫استاد که از کالس خارج شد تئو از جاش بلند شد و گفت‬

‫تئو_بدو بریم سلؾ که خیلی گشنمه‬

‫سری تکون دادم و وسایلمو جمع کردم‬

‫تئو_ارمیا اینقدر تو خودت نباش عصبیم میکنی‬


‫اتفاقی نیوفتاده که اینجور ماتم گرفتی‬

‫ارمیا_آخه تو چجوری میتونی اینقدر راحت با این موضوع کنار بیای‬

‫یکی زد تو سرم‬

‫تئو_بریم سلؾ برات یه چیزی تعریؾ کنم کؾ بر بشی این جریان که هیچی دردایه دیگتم یادت میره‬

‫و هرهر شروع کرد به خندیدن‬

‫سری از رو تاسؾ تکون دادم‬


‫آخرش با این بیخیالیش کار دسته خودش میداد‬
‫من نقطه مقابل تئو بودم‬

‫اون بیخیالو راحت بود و هیچ موضوعی رو جدی نمیگرفت در عوض من برایه کوچیک ترین اتفاق کلی حرص میخوردم‬

‫نشستیم پشت میز‬

‫تئو هم رفت چیزی بگیره‬

‫بعد از چند دقیقه با دوتا لیوان شیر قهوه اومد‬

‫!ارمیا_همش باید قهوه به خوردمون بدی؟؟‬

‫تئو_من قهوه دوست دارم حرفت نباشه‬

‫انگشتامو دور لیوان حلقه کردم‬

‫تئو_میخوام یه کاره پلید بکنم‬

‫سوالی نگاش کردم که ادامه داد‬

‫تئو_میخوام این کاره هندریکو به بدترین وجه ممکن تالفی کنم‬

‫!ارمیا_چی تو کلته؟؟‬

‫تئو_بهت میگم ولی حقه مخالفت کردنو فاااز منفی زدن نداری‬

‫ارمیا_بنال ببینم‬

‫تئو_میخوام به یه نفر پول بدم بره هندریکو بکنه ازش فیلم بگیره‬
‫بعد من اون فیلمه رو پخش میکنم‬

‫با تعجب و بُهت بهش زل زدم‬

‫حرفایی که شنیده بودمو نمیتونستم هضم کنم‬

‫ارمیا_چی‪..‬چیکار میخوای‪...‬بکنی؟!!؟‬
‫چندتا بشکن جلو چشمام زد و بی حوصله گفت‬

‫تئو_گیج بازی درنیار ارمیا‬


‫فکر خیلی خوبیه‬
‫آدمشم دارم‬

‫کوبیدم رو میز و با صدایی که به زور کنترل میکردم گفتم‬

‫ارمیا_بیخیال این کارشو‬


‫این کینه رو کش نده تئو تهش دودش تو چشم خودمون میره‬

‫تئو_بسه ارمیا یکم پایه باش‬


‫!هیچی نمیشه میخواد چیکار کنه مثال؟؟‬

‫ارمیا_چه میدونم ولی اون کله خر تر از تویه‬


‫تو خانواده درستی نبوده و هرچی بگی ازش برمیاد‬
‫من میترسم بخواد بهمون آسیب بزنه‬

‫کالفه دستشو تو موهاش کرد‬

‫تئو_تو از سر جریان ریچارد و مدرسه ترسیده شدی‬


‫بهتره بدونی دیگه بچه نیستیم‬

‫ارمیا_اینقدر همه چیزو به اون اتفاق کسشر ربط نده‬


‫!!میدونی چیه؟؟‬
‫هرکار دلت میخواد بکن ولی بدون اگه اتفاق بدتری افتاد توقع کمک از طرؾ من نداشته باشی‬

‫ساکت بهم زل زد و سرشو به نشونه موافقت تکون داد‬

‫میدونستم حرفم چرته و اگه تئو کاریش میشد طاقت بی تفاوت بودن نداشتم‬

‫درسته منم االن خیلی دوسش داشتم و دیگه نسبت بهش بی حس نبودم‬

‫یکم از شیرقهوم خوردم و ساکت به میز نگاه میکردم‬

‫جفتمون تو فکر بودیم‬

‫میدونستم که نمیتونم تو تصمیمش تاثیری داشته باشم‬


‫فقط باید دعا میکردم بیخیال این جریان بشه‬

‫قهوم که تموم شد از جامون بلندشدیم و رفتیم سرکالس بعدی‬

‫امروز دانشگاه سبک تر بود و سه تا کالس بیشتر نداشتیم‬

‫تا آخر روز تئو با چند نفر تماس گرفت و سعی میکرد جلو من با گوشیش حرؾ نزنه‬

‫میدونستم به کی و برایه چی زنگ میزنه‬

‫امیدوار بودم کسی قبول نکنه ولی میدونم الکی بود‬

‫هرکسی حاضربود هم حال کنه همم پول بگیره‬

‫کالس آخر که تموم شد رفتیم سمت پارکینگ‬

‫به ماشین رسیدیم که گوشیه تئو زنگ خورد‬

‫به شماره نگاهی انداخت و گفت‬

‫تئو_سوارشو منم االن میام‬

‫و از ماشین فاصله گرفت‬

‫کالفه پوفی کشیدم و سوار شدم‬

‫خیلی نگران بودم و میدونستم این نگرانیم بی مورد نیست‬

‫تمام کله شقیام و کل کالم سر ریچارد یادم میومد‬

‫هنوز درده کتکاش تنمو میلرزوند‬

‫میترسیدم برایه تئو اتفاقی بیوفته‬

‫نمیدونم چقدر گذشت که با خوشحالی سوار ماشین شد و گفت‬

‫تئو_فردا صبح جوری حالش گرفته میشه که نتونه جایی سرباال کنه‬
‫!ارمیا_ینی چی؟؟‬

‫تئو_طرؾ زنگ زد گفت تا ظهر کلکش کندس‬


‫منم گفتم فیلمو بفرسته و واضح باشه پولشو براش میفرستم‬

‫با دستم جلو صورتمو گرفتم‬


‫باورم نمیشد بخواد این کارو بکنه‬

‫دوست داشتم بزنمش‬

‫ارمیا_فقط دعا کن کل کل با این پسره دردسر نشه تئو‬

‫بیخیالی گفت و با سرخوشی ماشینو روشن کرد‬

‫‪#74‬‬

‫‪_._._._._._._._._.‬یک هفته بعد‪_._._._._._._._._.‬‬

‫ازون جریان فیلم گرفتنو پخش کردن و اون همه کش مکش یک هفته میگذشت و تو این یک هفته هندریک سایشم تو دانشگاه نیوفتاده‬
‫بود‬

‫البته هرکسی بود همچین واکنشی نشون میداد‬

‫و من هرروز منتظر انتقام دوباره هندریک بودم‬

‫گرچه تئو میگفت که اون دیگه جرعت نمیکنه باهامون دربیوفته‬

‫ولی به نظر من اون دیگه چیزی واسه از دست دادن نداشت و هرلحظه باید منتظر واکنش شدیدی میبودیم‬

‫چون آبروش پیش خیلیا رفته بود و تا چند روز بحث داغ همه بود‬

‫و نکته خوبش این بود که کسی نمیدونست کاره ماست‬

‫شاید تنها نکته مثبت این بود‬

‫تئو ماشینو پارک کرد و گفت‬

‫تئو_اگه امروزم نیاد میفهمم انتقالی گرفته‬


‫و پیاده شد‬

‫کیفمو از پایین پام برداشتم و منم پیاده شدم‬

‫ارمیا_اره ممکنه چون بدجور آبروش رفت‬

‫قهقه ای زد و شیطون نگام کرد‬

‫!تئو_جون دوست داشتی؟؟‬

‫که یه مشت کوبیدم تو شکمش‬

‫آخی گفت و دیگه ادامه نداد‬

‫امروز اولین کالسمون بالینی بود‬

‫من نمیدونم چرا کالسایه سر صبح رو میزارن بالینی که بیشتر مایه حال بهم زنیه‬

‫و آدم کله صبح دلو رودش به هم میپیچه‬

‫رفتیم سر کالس‬

‫وبعد از مدت کوتاهی استاد وارد شد‬

‫یه سالم کوچیک کرد و کتشو دراورد‬

‫روپوش مخصوصشو پوشید‬

‫که این نشون میداد کالبد شکافی داریم‬

‫ارمیا_وای خدا سر صبح کالبد شکافی‬

‫تئو_جذابه که‬

‫و با لبخنده مزحکی زل زد بهم‬

‫قیافمو چروک کردم و بیخیال بحث باهاش شدم‬


‫مام روپوشامونو پوشیدیم که در کالس زده شد و بعد از چند ثانیه هندریک وارد کالس شد‬

‫استاد_تاخیر داشتید آقای السون‬

‫تئو سرشو آورد نزدیک گوشم و گفت‬

‫تئو_سخت جون تر از اونیه که فکرشو میکردم‬

‫و هرهر خندید‬

‫و نزاشت بفهمم هندریک به استاد چی گفت که استاد اجازه داد بیاد داخل‬

‫بچه هام زیاد مثله روزایه اول پیگیر اون فیلمه و جریانا نبودن و آبا از آسیب افتاده بود‬

‫اومد ردیؾ عقب ما ایستاد و دیگه خبری از تنه و تیکه نبود‬

‫من هنوز باورم نمیشد که خودشو کنار کشیده باشه و به این آسونی خودشو تسلیم کرده باشه‬

‫گرچه از خدام بود که این دعوا و کینه ها تموم شه‬

‫سعی کردم دیگه به این موضوع فکر نکنم و تمرکزم رو درس باشه‬

‫بعد از دوساعت کالس تموم شد و استاد از کالس خارج شد که تئو زد رو پیشونیش‬

‫تئو_وای یادم رفت زمان امتحانایه عملی رو ازش بپرسم‬

‫و دوید طرؾ در کالس تا به استاد برسه‬

‫منم کیفمو برداشتم و پشت سرش رفتم‬

‫وقتی از کالس خارج شدم تئو حرفاش تموم شده بود و داشت با نیش باز برمیگشت‬

‫!!ارمیا_چی گفت؟‬

‫تئو_گفت با امتحانایه آخر ترمه‬


‫یعنی یه ماه دیگه‬
‫سری تکون دادم و گفتم‬

‫ارمیا_بریم سلؾ حالم بهم خورد اینقدر دلو روده باز کردم‬

‫تئو_کیفم تو کالسه واستا بردارم االن میام‬

‫و دوید رفت سمت کالس‬

‫به هندریک که با نیشخند از جلوم رد میشد نگاه بی تفاوتی انداختم‬

‫ولی یه لحظه از نگاش ترسیدم‬

‫وقتی با خاک یکسان شده بود این نگاها معنی نداشت‬

‫اخمی کردم و رومو برگردوندم‬

‫اصال دلم نمیخواستم به چیزایه منفی فکر کنم‬

‫با صدایه تئو سرمو باال آوردم‬

‫!تئو_هندریک بهت چیزی گفت؟؟‬

‫!!ارمیا_نه برای چی؟‬

‫تئو_قیافت خیلی اخمو و تو هم بود‬

‫ارمیا_نه فقط نگاهش یه جوری بود‬

‫تئو_کون لقش‬

‫و باهم سمت سلؾ رفتیم‬

‫از سلؾ ساندویچ سرد گرفتیم و به حرؾ من نشستیم تو محوطه حیاط‬

‫دلم میخواست تو هوای آزاد باشم‬

‫واقعا با کالسایه بالینی سر صبح کنار نمیومدم و نمیتونستم تحملشون کنم‬


‫خداروشکر یه ماه دیگه دانشگاه ترم اولش تموم میشد و تا سه ماه راحت بودیم‬

‫‪#75‬‬

‫داشتیم ساندویچ میخوردیم که یه سری پلیس با لباس مخصوص اومدن تو دانشگاه‬

‫!تئو_اینجا چیکار میکنن؟؟‬

‫ارمیا_من از کجا بدونم‬

‫داشتیم با کنجکاوی نگاشون میکردم که هندریک رفت طرفشون و با نیش خند زل زد به ما‬

‫!تئو_این داره چه گوهی میخوره؟؟‬

‫با ترس آبه دهنمو قورت دادم‬

‫ارمیا_نمی‪..‬نمیدونم‬

‫هرچی بیشتر میگذشت اینا بیشتر سمت ما نگاه میکردن و هندریک انگار داشت اطالعات میداد‬

‫اومدن طرفمون و روبه رومون واستادن‬

‫دیگه توجه همه جلب شده بود‬

‫!پلیس_جناب موریس؟‬

‫از جامون پاشدیم‬

‫تئو_بفرمایید‬

‫پلیس_شما باید با ما بیاید‬

‫با تعجب زل زدم به پلیسه‬


‫سه نفرم با اسلحه پشتش واستاده بودن‬

‫!ارمیا_جریان چیه؟‬
‫پلیس_میشه داخل کیفتونو ببینم‬

‫تئو سری تکون داد و کیفشو گرفت طرؾ پلیسه‬

‫از رو یونیفرمش اسمشو خوندم‬


‫سرگرد استایلز بالیت‬

‫ذهنم اصال نمیتونست حرفا و معقیت االنو درک کنه‬

‫ماکه کاری نکرده بودیم که بخواد پلیس بیاد‬

‫سرگرده دره کیفو باز کرد و یه پالستیک از تو کیفه تئو دراورد‬


‫تاحاال پالستیکه رو ندیده بودم‬

‫حتی خوده تئو هم از دیدن پالستیک تو کیفش تعحب کرد‬

‫!!بالیت_این چیه؟‬

‫تئو_نمیدونم‬
‫من این پالستیکو دفعه اوله میبینم‬

‫پلیسه نیش خندی زد با چاقو جیبیش یک قسمت از پالستیکو پاره کرد‬

‫که پودر سفید رنگی ازش بیرون ریخت‬

‫بالیت_شیشه ست‬
‫یک کیلویی میشه‬

‫با بهُت زل زدم به تئو‬


‫از تعجب زبونم بند اومده بود‬

‫!شیشه؟؟‬
‫اونم تئو‬

‫هرچی بیشتر میگذشت تازه برام جا میوفتاد که این انتقام هندریکه و اون کینه ای که من صدبار به تئو گفته بودم‬

‫تئو_جناب سرگرد ما دانشجوی پزشکی هستیم اصال این ضایعس که تهمته‬


‫ما از دانشجوهایه ممتازیم‬
‫بالیت_نترس تو اداره همه چی مشخص میشه جناب ممتاز‬

‫و رو به سربازا گفت‬

‫بالیت_دست بند بزنید باید بریم اداره‬

‫واقعا مؽزم هنگ کرده بود و چشام زوم رو دستایه تئو بود که داشتن دست بندش میزدن‬

‫ارمیا_جناب سرگرد این اصال ممکن نیست حتما اشتباهی پیش اومده‬

‫بی توجه به من کاره خودشو کرد و تئو رو کشید‬

‫جفتمون سعی داشتیم بهش بفهمونیم که این یه تهمته‬

‫تا جایه ماشین با پلیسه رفتم ولی هرچی میگفتیم انگار کر بود‬

‫سرگرد_حرؾ نزن بشین تو ماشین‬

‫که تئو لحظه آخر گفت‬

‫تئو_ارمیا زنگ بزن به بابا بیاد پاریس‬

‫ارمیا_باشه‬

‫و دیگه نزاشتن تئو حرفی بزنه و ماشین راه افتاد‬

‫سرمو که باال آوردم تازه جعمیت رو به روم به چشم اومدن‬

‫نیش باز خند هندریک از همه رو مخ تر بود‬

‫دستشو باال آورد و انگشت شستشو کشید رو گلوش‬

‫باید از جلو این نگاها محو میشدم‬


‫باید زنگ میزدم به بابایه تئو‬

‫خدای من این دیگه چه مشکل جدیدی بود‬


‫اگه نمیتونستن بی گناهیه تئو رو ثابت کنن چی‬

‫برای اولین تاکسی دست تکون دادم و همونجور شماره بابایه تئو رو گرفتم‬

‫اون میتونست کمک کنه آره باید امیدوار میبودم‬

‫‪#76‬‬

‫_‪_._._._._._._._._._._._.‬تئو‪_._._._._._._._._._._.‬‬

‫وقتی ماشین راه افتاد دیگه ساکت و شدمو حرفی نزدم‬


‫تالش فایده ای نداشت‬
‫چجوری میخواستم ثابت کنم اون پالستیک ماله من نیست؟؟؟‬

‫همش حرفایه ارمیا تو گوشم زنگ میخورد ولی دیگه خیلی دیر بود‬

‫حق با اون بود و االن هندریک زهر خودشو ریخته بود‬

‫نمیدونم چقدر گذشت که به اداره پلیس رسیدیم‬

‫سرگرده دره ماشینو باز کرد و گفت‬

‫بالیت_پیاده شو‬

‫و خودشم از بازوم گرفت کشیدم بیرون‬

‫نمیدونستم باید چیکار کنم و هیچی از زندانو قوانینش سردر نمیاوردم‬

‫هرچند بابا یه سره کارش با این جور افراد بود ولی من همیشه از وکالت بی زار بودم‬

‫االنم باید همه رو میسپردم دسته بابا‬

‫امیدوار بودم ارمیا هرچی زودتر زنگ بزنه‬

‫بالیت_جیباتو خالی کن‬


‫باید فعال بری بازداشتگاه‬

‫سرمو باال گرفتم و نگاش کردم‬


‫همونجور زل زده بود بهم و منتظر بود‬

‫دستمو کردم تو جیبم و گوشیو سوییچ ماشینو کیؾ پولمو بهش دادم‬

‫نگاهی به وسایل تو دستش کرد و سوییچ ماشینمو یکم این ور اون ور کرد‬
‫ابروهاشو باال انداخت‬

‫!!بالیت_این پوالرو از همین موادا به دست میاری نه؟؟‬


‫فراری برای پسر بیست ساله خیلیه‬

‫کالفه نگامو از رو چشایه وحشیش برداشتم‬

‫و تصمیم گرفتم جوابشو ندم‬

‫ممکن بود هرچی بگم باز بعدن دردسرشه‬

‫هنوز نگاش روم بود و هرلحظه زیر نگاه سنگینش کالفه تر میشدم‬
‫انگار میخواست از عکس العمالم آتو دراره‬

‫بعد از چند دقیقه سکوت به سرباز روبه روش گفت‬

‫بالیت_خوب بگردش چیزه دیگه همراهش نباشه‬

‫و خودش رفت‬

‫سربازه هم چشمی گفت و شروع کرد به گشتن وقتی کارش تموم شد گفت بشینم رو صندلی‬

‫رو صندلی نشستم و تازه سالنه بزرگه رو به روم بچشمم اومد‬

‫تو سالن چندتا دره بزرگ بود و هر کدوم مخصوص یه جرایم بود‬

‫مثلی که آورده بودنم اداره کل‬


‫مگه چقدر شیشه بوده که اینقدر محکم کاری کردن‬

‫کالفه با پام رو زمین ضرب گرفتم‬


‫نمیدونستم باید چیکار کنم و این خنگ بازیام بیشتر عصبیم میکرد‬
‫نمیدونم چقدر منتظر موندم که سرگرده اومد و بلندم کرد‬

‫و وارد یکی از اتاقا شدیم‬

‫با ورودمون سرگرده احترام نظامی گذاشت‬


‫رد نگاشو که گرفتم به یه مرده تقریبا مسن رسیدم‬

‫بالیت_جناب سرهنگ این همون پسر بچه ست‬

‫!!هه پسر بچه؟؟‬


‫!واقعا ینی اینقدر سنم کمه که اینجور کسشر تؾ میدن؟؟‬

‫سرهنگه به صندلی روبه روش اشاره کرد و گفت‬

‫سرهنگ_بشین‬

‫اخمی کردم و نشستم رو صندلی‬

‫از تک تک رفتارام عصبی بودن میبارید و هرلحظه ممکن بود بپرم و تک تکشونو بزنم‬

‫البته اینجا احتمالش زیاد بود بیشتر کتک بخورم تا اینکه بزنم‬

‫ولی بدبختی این بود که باید آروم رفتار میکردم و هیچ چاره ای نداشتم‬

‫!سرهنگ_خوب جناب موریس این موادا رو از کجا گرفتی؟؟‬

‫سرمو باال آوردم و زل زدم تو چشماش‬

‫تئو_من ازینا اصال خبر ندارم‬


‫وقتی مامورایه شما اومدن تازه متوجه اون پالستیک تو کیفم شدم‬

‫سرهنگ_دلیل جدید میشنوم‬


‫یه بار دیگه میپرسم بهتره جواب بهتری بدی‬
‫!!این یک کیلو شیشه رو از کی گرفتی و میخواستی به کی بدی؟‬

‫که ایندفه جوابم سکوت بود‬

‫حتی نگامم ازش گرفتم‬


‫حوصله دهن به دهن با یه مشت زبون نفهمو نداشتم‬

‫سرهنگ_بسیارخوب مثلی که هنوز برات جا نیوفتاده جرمت سنگینه و کم کم ده سال زندان داره‬

‫از درون داشتم میترکیدم ولی صورتمو بی تفاوت تر از همیشه نگه داشتم‬

‫نمیخواستم جلوشون ضعؾ نشون بدم‬

‫تئو_من تا وکیلم نیاد حرفی نمیزنم‬


‫میتونین دالیل جدیدو جالب ترو از اون بشنوین‬

‫چشاشو گرد کرد و با حالت تمسخر گفت‬

‫!سرهنگ_تو تازه وارد بیست سال شدی اون وقت وکیل داری؟‬
‫جالبه واقعا‬

‫و رو به بالیت گفت‬

‫سرهنگ_ازش شماره وکیلشو بگیر و ببرش بازداشتگاه‬

‫بالیت_چشم جناب سرهنگ‬

‫یک خودکارو کاؼذ گذاشت جلوم‬

‫به سختی با دستایه بستم شماره بابارو نوشتم که بالفاصله بلندم کرد‬

‫دیگه داشتم ازین رفتارایه تحقیر آمیز کالفه میشدم‬

‫و همه اینا تقصیر خودم بود و باید قبولشون میکردم‬

‫از اتاق سرهنگه بیرون اومدیم و بالیت منو با یک سرباز دیگه فرستاد ته سالن‬

‫مثلی که بازداشتگاه اونجا بود‬

‫بعد از یک مسیر کوتاه به یک دره آهنی رسیدیم که باهمه فرق داشت‬

‫اول دت بندمو باز کرد و بعد دره بازداشتگاهو‬


‫سرباز_برو تو‬

‫و هلم داد داخل‬

‫برگشتم و بهش چشم ؼره ای رفتم‬

‫تئو_دارم میرم الزم نیست هلم بدی‬

‫به اون کله گندهاشون نمیتونستم چیزی بگم ولی اینو میتونستم عنش کنم‬

‫که دستشو از رو پشتم برداشت‬

‫رفتم داخل و به فضایه مزخرفش نگاهی انداختم‬

‫دره پشت سرم با صدای بدی بسته شد‬

‫اتاق خالی بود و شبیه یه جعبه کبریت آهنی بود‬

‫سرتار دیوارا آهن بود و فضایه خفقان آوری داشت‬

‫نشستم رو زمین و به دیوار تکیه دادم‬

‫سرمو گذاشتم رو زانوهام‬

‫از دست خودم اینقدر شاکی بودم که حتی دیگه حوصله سرزنش کردن خودمم نداشتم‬

‫باید تحمل میکردم بابا درم میاورد‬

‫‪#77‬‬

‫نمیدونم چقدر اونجا بودم یا االن شب بود یا روز که صدای سربازه اومد‬

‫سربازه_بیا بیرون وکیلت اومده‬

‫سرمو از رو پام برداشتم و بالفاصله بلند شدم‬


‫اول دست بند زدم و بعد هلم داد جلو‬

‫دوباره رفتیم تو همون اتاق که ماله سرهنگه بود‬

‫که با دیدن بابا چشامام برقی زد‬

‫ارمیا هم نگران کنار بابا ایستاده بود و زل زده بود بهم‬

‫دلم برای این نگاهایه نگرانش ضعؾ رفت‬

‫تو این شرایطم دلم دست از شیطونی برنمیداشت‬

‫بابا اومد جلو محکم بؽلم کرد‬

‫منم فقط از شرمندگی سرمو پایین انداختم‬

‫!اینهمه خرجمو میداد که ازین جا جعمم کنه؟؟‬

‫عجب پسر صالحی برایه بابام بودم‬

‫تئو_متاسفم بابا‬
‫ولی بخدا اون پالستیک برای من نبود‬

‫از خودش فاصلم داد و آروم گفت‬

‫بابا_میدونم باباجان‬
‫من پسرمو میشناسم خودم بزرگت کردم‬

‫لبخنده بی جونی زدم که توش درد موج میزد‬

‫سرهنگ_بشینین جناب موریس‬


‫من نمیدونستم پسر شماست فکر کردم فقط تشابه فامیلیه‬

‫بابا_تئو پسرمه و من همیشه بهش افتخار کردم‬


‫میدونمم این جریان زیر سر کیه‬

‫سرهنگ_دوست داشتم براتون کاری بکنم ولی جرم پسرتون خیلی سنگینه و امشب باید زندان منتقلشه‬
‫خودتون بهتر با قوانین آشنایین‬
‫که ارمیا عذرخواهی کوچیکی کرد و از در رفت بیرون‬

‫با نگام دنبالش کردم و متعجب پرسیدم‬

‫!تئو_چیشد؟؟‬

‫بابا_هیچی مثلی که ارمیا زخم معده داره االنم هم از استرس زده باال‬
‫باید بیمارستان میبود قبول نکرد بمونه‬

‫لعنت بهت تئو با کله شیقیات همه رو تو دردسر انداختی‬

‫بابا و سرهنگ باهم حرؾ میزدن و من فقط فکرم پیش حاله ارمیا بود‬

‫که با حرؾ بابا به خودم اومدم‬

‫بابا_من به مامانت هیچی نگفتم توام چیزی نگو‬


‫کمتر از یک ماه کاراتو درست میکنم‬

‫!تئو_یک ماه؟؟‬

‫بابا_زودتر نمیشه کارایه قانونی پروندت سنگینه‬

‫سری تکون دادم و چیزی نگفتم‬

‫از جامون بلند شدیم و از اتاق رفتیم بیرون‬

‫باید منتقل میشدم زندان و برام مثل یه کابوس میموند‬

‫از اتاق که بیرون اومدیم با سرگرده رو به رو شدم‬

‫که کنار ارمیا واستاده بود‬

‫دلم میخواست بؽلش کنم ولی نمیشد و این کالفه ترم میکرد‬

‫بابا_مواظب خودت باش پسرم‬

‫سری تکون دادم‬


‫تئو_بازم متاسفم بابا‬

‫که لبخند بی جونی زد و دستشو گذاشت رو شونم‬

‫بابا_برات درس عبرت میشه با هرکسی درنیوفتی‬

‫که فقط سرمو پایین انداختم‬

‫با رفتن بابا منم بردن تو ماشین حمل زندانیا‬

‫یه ماشین ضدگلوله که مثله تانک بود‬

‫مگه میخواستن یکو منتقل کنن این کارا الزم نبود‬

‫عقب ماشینو باز کرد و گفت‬

‫سرگرده_سوارشو‬

‫رفتم باال و رو صندلی تو ماشین نشستم که در با صدایه بدی بسته شد‬

‫و بعد از چند دقیقه ماشین راه افتاد‬

‫از پنجره ماشین میتونستم تشخیص بدم که شب شده و آسمون تاریکه‬

‫االن حقش بود رو تخت با ارمیا باشم نه اینجا تو این دخمه‬

‫یه حسی میگفت مشکلت حل شد کونه هندریک بزار‬

‫ولی با فکر اینکه ممکنه اتفاقه بدتری بیوفته بیخیال شدم‬

‫اینقدر راه طوالنی بود که مسیرشو زمانش از دستم در رفته بود‬

‫ماشین تکون شدید خورد و بعد ایستاد‬

‫دره عقب ماشین باز شد و سرگرده گفت‬

‫سرگرده_پیاده شو‬
‫از جام پاشدم و اومدم بیرون‬

‫داخل زندان بودیم‬

‫و تصویرایی که تو فیلما دیده بودم به حقیقت پیوسته بود‬

‫احساس میکردم نفسم بزور باال میاد‬

‫و اینقدر تو ذهنم آهو افسوس بود که حد نداشت‬

‫‪#78‬‬

‫‪_._._._._._._._._._._.‬ارمیا‪_._._._._._._._._._._._.‬‬

‫ساعت ده شب بود که رسیدیم خونه‬

‫خونه ساکت نشون میداد دینو خوابه‬

‫قرار بود این مدتی که درگیر کارایه تئوییم باباش اینجا بمونه‬

‫به خونه نگاهی کردم نبودن تئو بدجور تو ذوق میزد‬

‫االن اگه بود خودشو پرت میکرد رو کاناپه و سعی میکرد خرم کنه تا براش ؼذا حاضر کنم‬

‫موقع آشپزی هم اینقدر اذیتم میکرد تا تهش کتک بخوره‬

‫ولی االن سکوت خفقات آوری بود که با تمام وجود نبود تئو رو به رخم میکشید‬

‫دره اتاقمو باز کردم و به آقایه کیریس(بابای تئو) گفتم‬

‫ارمیا_دره دوم اتاق تئویه میتونید برید اونجا‬

‫کیریس_باشه پسرم تو برو بخواب من باید دادخواست برای کارایه تئو بنویسم‬

‫سری تکون دادم و با شب بخیر کوتاهی رفتم تو اتاقم‬

‫به دینو نگاهی انداختم که طبق عادت این چند ماهش رو کاناپه خوابیده بود‬
‫ولی امشب تئو نبود که از رو تخت پرتش کنه پایین‬

‫لباسامو دراوردم و رفتم تو تخت که بویه عطر تئو پیچید تو دماؼم‬

‫سرمو تو بالشت فرو کردم ولی نمیتونستم طاقت بیارم‬

‫دلم میخواست داد بزنم‬

‫آره من عاشق تئو بودم و االن از دوریش داشتم دیوونه میشدم‬

‫اره من یه دیوانه بودم که بویه عطرشو با هیچی عوض نمیکردم‬

‫گرمایه تنش به هرچیزی می ارزید و االن همه این نبودا مثله پوتک تو سرم کوبیده میشد و مؽزم درد میگرفت‬

‫پتو رو بؽل کردم و سرمو کردم توش‬

‫نمیدونم چرا اینجور شده بودم و خوابم نمیبرد‬

‫!!یعنی االن کجاست؟‬


‫!!اصال جایه خوابش راحت هست؟‬
‫!نکنه زندانیا اذیتش کنن؟‬

‫اینقدر به این چرتو پرتا فکر کردم که معدم تیره عمیقی کشید‬

‫احساس کردم میخوام باال بیارم‬

‫از جام پاشدم و دوییدم تو دستشویی‬

‫عق میزدم ولی چیزی نخورده بودم که باال بیارم‬

‫فقط اسید معدم میزد باال‬

‫احساس میکردم معدمو سوزن سوزن میکنن‬

‫صورتمو آب زدم که صدایه بابایه تئو از پشت سرم اومد‬

‫کیریس_میخوای حالت خیلی بده بریم بیمارستان‬


‫سرمو پایین انداختم خجالت کشیدم یه لحظه جلوش بایه شرت راه میرم‬

‫ارمیا_ نه خوبم‬
‫قرص خواب آوربخورم خوابم میبره‬

‫سری تکون داد‬

‫کیریس_اگه دید حالت بده حتما بگو زخم معده شوخی بردار نیست‬

‫که باشه ای گفتم و تشکر کوتاهی کردم‬

‫رفتم تو آشپزخونه و دوتا قرص خواب خوردم دلم میخواست فقط بخوابم تا به این چرتو پرتا فکر نکنم‬

‫رفتم تو اتاق و دوباره رو تخت دراز کشیدم‬

‫پتو رو محکم بؽل کردم و بویه بدن تئو رو با تمام وجود بو کردم‬

‫دلم میخواست تو خودم حلش کنم تا جایه خالیش اینقدر حس نشه‬

‫کم کم قرصا عمل کرد و خوابم برد‬

‫_‪_._._._._._._._._._._.‬تئو‪_._._._._._._._._._._.‬‬

‫وارد سلولم شدم که با نگاهایه مزخرؾ چندتا مردی که اونجا بودن روبه رو شدم‬

‫لباسامو با لباسایه زندان عوض کرده بودم و حساس میکردم گونی پوشیدم‬

‫با اینکه به خاطر بابا فرستاده بودنم قسمت الکچریش مثال‬

‫یکی از مردایه اونجا که گوالخی بود برای خودش ابروشو باال انداخت و با تعجب گفت‬

‫مرده_تورو چرا آوردن اینجا‬


‫بخاطر پستونک دزدی‬

‫و با اون رفیقایه چرکش زد زیر خنده‬


‫رو تخت پایین که خالی بود نشستم و بی توجه بهشون سرمو گذاشتم رو زانوم‬

‫مرده_الکس بیخیالش این بچه خوشگل پستونک بدزده اخه‬

‫الکس_ای جانم کی میتونه بهت چیزی بگه اوخ میشی که‬


‫نگاش کن چه خوردنیه اخه‬

‫از حرفاشون داشت حالم بهم میخورد و هرلحظه بیشتر رو مخم میرفتن‬

‫هر کسشری میگفتن و صبرم دیگه داشت تموم میشد‬

‫دلم بؽل ارمیا رو میخواست‬


‫و آرامش وجودشو‬

‫سرمو از رو زانوم برداشتم و به دیوار پشت سرم تکیه دادم‬

‫داشتم از نبودش دیوونه میشدم‬

‫خداکنه معدش اذیتش نکن‬

‫چشمام بسته بود و تو حال خودم بودم‬

‫که دستی رو لبام کشیده شد‬

‫با ترس چشمامو باز کرد و زد زدم به کثافت روبه روم‬

‫فکر کنم الکس بود‬

‫الکس_جووون نبینم ناراحت باشی‬

‫دستشو پس زدم و عصبی گفتم‬

‫تئو_دسته نجستو بکش حرومی‬

‫که ابرو هاشو باال انداخت و با تمسخر گفت‬

‫الکس_عاشق جوجه وحشیام در جریانی که‬


‫تئو_نزدیکم نمیشی کثافت وگرنه هرچی دیدی از چشم خودت دیدی‬

‫که خودشو رفیقاش قهقه ای زدن‬

‫الکس_چیکارم میکنی‬
‫!گازم میگیری؟؟‬

‫و دوباره صدایه خندشون باال رفت‬

‫‪#79‬‬

‫اینقدر اینا کسشر گفتن و هرهر راه انداختن‬

‫که بقیه هم جمع شدن‬

‫بچه ترینشون من بودم ولی اینقدر از نبود ارمیا عصبی بودم که برام کمترین اهمیتم نداشت‬

‫تئو_امتحانش مجانیه گوالخ‬

‫اخماشو کشید تو هم‬

‫!!الکس_نیومده شاخ شدی بچه؟‬

‫که از جام پاشدم و رو به روش ایستادم‬

‫یکم قدم ازش کوتاه تر بود ولی خوب اون هیکلی تر بود‬

‫االن خداروشکر میکردم بوکس یاد دارم و میتونم حاله اینو حداقل بگیرم‬

‫االن اینقدر عصبی بودم که میتونستم کله زندانو یه فس بزنم‬

‫دستم به هندریک که نمیرسید‬

‫تئو_به پرو پام نپیچی کاریت ندارم‬

‫که نیش خندی زد‬


‫الکس_جون حرؾ میزنی خوردنی تر میشی‬
‫!!میدونستی؟‬

‫چشامو رو هم فشار دادم‬

‫که دستشو گذاشت رو کمرم‬

‫عصبی دستشو پس زدم و یکی کوبیدم الیه پاش‬

‫داده بلندی کشید و از درد خم شد‬

‫از موهاش گرفتم و سرشو چند بار کوبیدم تو میله هایه تخت‬

‫داد بلند تری کشید و از حال رفت‬

‫آبه دهنمو توؾ کردم روش و عربده زدم‬

‫تئو_گفتم بهم دست نزن حروم زاده مادر سگ‬

‫یکی دیگه از همون التایه اونجا گفت‬

‫مرده_چی گوهی خوردی کونی‬

‫و رو به یکی دیگه گفت‬

‫مرده_تام ننشو باید بگاییم پرو شده‬

‫و اومد جلو‬

‫مشت اولو که خوردم چشمام دو زد‬

‫به خودم اومدم و یه آپرگات محکم زدم که دسته خودمم درد گرفت‬

‫از گردنش گرفتم و خودمو باهاش کوبیدم رو زمین‬

‫قشنگ احساس کردم استخونه فقراتش بگا رفت‬

‫این حرکتا تو بوکس خطا بود ولی االن دلم میخواست تک تکشونو بکشم‬
‫نمیدونم چقدر خوردم و زدم‬

‫ولی به خودم که اومدم دیدم چنتا سرباز سعی دارن جدام کنن‬

‫انگار تازه چشمام باز شده بود‬

‫به سه تا جنازه روبه روم نگاهی انداختم‬

‫خودمم بدنم کوفه بود ولی اون موقع دردی احساس نمیکردم‬

‫سربازه_بزار بیای بعد دعوا راه بنداز‬


‫حیؾ سفارش شده جناب سرهنگی وگرنه االن آدمت میکردیم‬

‫دستمو از تو دستش بیرون کشیدم و روبه اونایی که انگار اومده بودن سینما داد زدم‬

‫تئو_نمایش تموم شد هری گمشین حروم زاده ها‬

‫و رو سربازه گفتم‬

‫تئو_خودشون اول به دستو پام پیچیدن‬


‫میخوام برم انفرادی وگرنه هرکی کص بگه همینجور میگامش‬

‫از نگاه همشون میتونستم تعجبو بخونم‬

‫خودمم این تئو رو نمیشناختم و دفعه اولم بود اینقدر وحشی میشدم‬

‫شاید اگه ارمیا بود میتونستم آرومم کنه‬

‫سربازه به اون یکی دیگه گفت‬

‫سرباز_ببرش انفرادی من این سه تا رو جمع کنم‬

‫که اون یکی باشه ای گفت و با ترس اومد طرفم‬

‫خواست دستمو بگیره که دستمو کشیدم‬

‫تئو_خودم میام بهم دست نزن‬


‫و راه افتادم‬

‫حاال که یه فس کتک زده بودم و عصبانیتم خوابیده بود تازه دردو احساس میکردم‬

‫گوشه لبم بدجور میسوخت‬

‫انگشتمو کشیدم کنارش که از درد صورتم جمع شد‬

‫خونی شده بود‬

‫طبیعی هم بود با اون مشتی که من خوردم‬

‫رفتم تو انفرادی که سربازه درو بست‬

‫حاال که تنها بودم بهتر بود‬

‫نمیتونستم اون کونیارو تحمل کنم‬

‫مخصوصا اینکه امنیت نداشتم و یه مشت حشری دورم بودن‬

‫رو تخت دراز کشیدم که پشتم بدجور درد گرفت‬

‫دلم ارمیا رو میخواست و همش صحنه هایه تو اداره پلیس جلو چشمم میومد‬

‫که با اون چشمایه نازش نگران نگام میکرد‬

‫یاده اون شبی که برای اولین بار بوسیدمش‬

‫یا اون شبی که بهم اعتراؾ کرد دوسم داره‬

‫خاطرات تو ذهنم چرخ میخورد و قلبم بیشتر میگرفت‬

‫و بیشتر خودمو سرزنش میکردم‬

‫بالشتو تو بؽلم فشار دادم و سرمو کردم توش‬

‫مثله بؽل ارمیا نمیشد ولی از هیچی بهتر بود‬


‫نمیدونم چقدر خاطراتمو مرور کردم که خوابم برد‬

‫‪#80‬‬

‫‪_._._._._._._._._._._._._.‬یک هفته بعد‪_._._._._._._._._._._._.‬‬

‫مثله این یک هفته ای که گذشته بود رو تختم نشسته بودم و به درو دیوار نگاه میکردم‬

‫از انفرادی بیرون اومده بودم ولی خوب زهره چشمی گرفتم از تمام زندانیا و هیچ کس جرعت نداشت باهام حرؾ بزنه‬

‫خیلی زورم میومد بدون هیچ گناهی قاطی یه مشت آشؽالم‬

‫از کارایه بابا تکو توک در جریان بودم و میدونستم پاریس پیش ارمیاس‬

‫دلمم برای ارمیا اینقدر تنگ شده بود که حدو اندازه نداشت‬

‫از جام بلند شدم وقت ناهار بود‬

‫رفتم جایه ؼذا خوری به آشؽاالیی که بهش ؼذا میگفتن نگاهی انداختم‬

‫دلم برای دست پختشم تنگ شده بود‬

‫لعنتی هرجا میرفتم یادش میوفتادم و ذهنم پر بود از ارمیا و ارمیا و ارمیا‬

‫بی اشتها چند لقمه خودم و ظرفو انداختم اون ور‬

‫االن که همه اومده بودن ناهار سلولم خلوت بود‬

‫رفتم تو سلول و رو تخت دراز کشیدم‬

‫نیاز به سکوتو آرامش داشتم ولی اینجا تنها چیزی که پیدا نمیشد همین بود‬

‫با صدای سربازی که اونجا بود به خودم اومدم‬

‫سرباز_بیا مالقاتی داری‬


‫وکیلته‬
‫سری تکون دادم و از جام پاشدم‬

‫و باهم رفتیم جایه اتاق مالقات‬

‫دره اتاقو باز کردم که سربازه بیرون ایستاد‬

‫به بابا که رو صندلی نشسته بود نگاهی انداختم‬

‫لبخند بیجونی زدم‬

‫تو قیافه باباهم تعجب موج میزد‬

‫هر روز حالو روزم بدتر میشد و این از قیافم معلوم بود‬

‫رو صندلی روبه روی بابا نشستم‬

‫تئو_سالم بابا خوبی؟؟‬

‫بابا_سالم‬
‫این چه وعضیه‬

‫و به کبودیه کنار لبم اشاره کرد‬

‫تئو_هیچی چند نفر اذیت کردن مجبور شدم آدمشون کنم‬

‫بابا_میدونم دست بزنت خیلی خوبه ولی با اینا درنیوفت‬

‫سری تکون دادم و گفتم‬

‫!!تئو_پروندم چی شد؟؟‬

‫نفس عمیقی کشید‬

‫بابا_فعال هیچی ولی چند روز دیگه اوعضاع بهتر میشه‬

‫آرنجمو رو میز گذاشتم و سرمو تو دستام گرفتم‬


‫تئو_ میدونم اینا همش تقصیر خودمه و حقمه ولی توروخدا یه کاری بکن بابا‬
‫من اینجا دارم نابود میشم‬
‫از درسام عقبم و کمتر از سه هفته دیگه امتحانایه آخر ترمه‬

‫بابا_نگران نباش باباجان خبرایه خوبی به زودی میشنوی‬

‫و از جاش پاشد‬

‫!!تئو_بابا ارمیام اومده؟؟‬

‫بابا_آره هستش ولی اجازه نداره بیاد تو‬


‫تو همه کارا پا به پام میاد‬

‫تئو_میخوام ببینمش‬
‫!میشه یه کاری کنی بیاد اینجا؟؟‬

‫بابا_ببینم میتونم چیکار کنم‬

‫و رفت بیرون‬

‫از جام بلند شدم و منتظر به در نگاه کردم‬

‫این چند دقیقه برام مثله چند ساعت گذشت‬

‫نمیدونم چقدر گذشت که باالخره در باز شد‬

‫به ارمیا که رو به روم ایستاده بود نگاه کردم‬

‫دلم براش ضعؾ رفت‬

‫!!ارمیا_خوبی؟‬

‫رفتم جلو و چسبوندمش به در‬

‫نگامو از چشماش برنمیداشتم‬

‫دلم میخواست تو یادم باشه برای وقتی که تو زندان نیستش‬


‫دستامو گذاشتم دو طرؾ سرش‬

‫تئو_داؼونم ارمیا‬
‫آرومم کن‬

‫و لبمو گذاشتم رو لباش‬


‫اول آروم میبوسیدمش ولی بعدش شدت گرفت‬

‫اینقدر مکیدم لباشو که نفسایه عمیقش به آخایه کوتاه تبدیل شده بود‬

‫اونم گرم همکاری میکرد و این نشون میداد خیلی دلش برام تنگ شده‬

‫لبامو از رو لباش برداشتم ولی پیشونی هامون رو هم بود‬

‫!!تئو_لعنتی چی داری تو این لبات که اینقدر آرومم میکنه؟‬

‫دستشو از پشت کرد تو موهام‬


‫همونجور سرمو ناز میکرد‬

‫لبخند کوچیکی زد که دوباره دلم برا لباش ضعؾ کرد‬

‫سرمو کردم تو گردنش و شروع کردم به بوسایه کوچولو کردن‬

‫ریتم نفساش کم کم تند شد و دستشو تو موهام بیشتر فشار میداد‬

‫دلم برای این نفس نفساش تنگ شده بود و بیشتر میمکیدم‬

‫که بزور گفت‬

‫ارمیا_تئو کبود نکن‬

‫لبامو فاصله دادم و یه بوس کوچیک کردم‬

‫ازش یکم فاصله گرفتم و خودمو تکیه دادم بهش‬

‫تئو_واستا ازین دخمه درام‬


‫کبودیو نشونت میدم‬
‫پهلومو فشار کوچیکی داد‬

‫ارمیا_تو بیا بیرون من با هیچی مشکلی ندارم‬

‫و بازم دلمو برد‬

‫زل زدم تو چشماش و ساکت نگاهش کردم‬

‫اونم حرفی نمیزد‬

‫چند دقیقه که گذشت سرشو آوردم جلو و رو لبامو بوسید‬

‫ارمیا_باید برم‬

‫ناراحت سری تکون دادم و دستامو از دو طرفش برداشتم‬

‫درو باز کرد و با لبخنده ؼمگینی خدافظی کرد که جوابشو زمزمه وار دادم‬

‫فکر میکردم بیاد ببینمش حالم بهتر بشه ولی االن داؼون تر از قبل شده بودم‬

‫دلم سیگار میخواست بعد از مدتها‬

‫رفتم تو سلولم و رو تختم دراز کشیدم‬

‫همین که کسی بهم کاری نداشت خوب بود‬

‫هی صحنه های چند دقیقه قبلو مرور میکردم و خودمو لعنت میفرستادم‬

‫دلم که آروم نشد هیچ بدترم شد‬

‫‪#81‬‬

‫_‪_._._._._._._._._.‬ارمیا_‪_._._._._._._._._._.‬‬

‫از زندان که بیرون اومدیم احساس میکردم دل تنگیم بیشتر شده‬

‫سوار ماشین شدیم که بابای تئو گفت‬


‫کیریس_بریم دم در خونه هندریک براش یه نقشه درست حسابی کشیدم‬

‫متعجب نگاش کردم و استارت زدم‬

‫!!ارمیا_اونجا برای چی؟‬


‫!!میخواین چیکار کنین؟‬

‫کیریس_من رفتم تحقیق کردم دیدم بابای هندریک مشکل بزرگی تو کشور خودشون به وجود آورده و بعد فرار کرده اینجا‬
‫اونم ؼیرقانونی‬
‫و اگه این موضوع رو بتونم ثابت کنم که میتونم‬
‫پلیس اینترپل میتونه باهاش برخورد کنه و ریپورتشه کشور خودشون و ممنوع الخروج شه‬

‫یکم طول کشید تا حرفاشو تجزیه تحلیل کنم‬

‫با شک پرسیدم‬

‫!!ارمیا_خوب این چه به درد ما میخوره؟‬

‫کیریس_قرار نبود گیج بازی دراری‬


‫میریم تهدیدشون میکنیم که اگه نیان اعتراؾ کنن تو دادگاه که اون موادا کار هندریکه منم میرم اینترپل و پدرشونو درمیارم‬

‫لبخنده مرموزی زدم‬

‫این اولین خبر خوبی بود که تو این هفته میشنیدم‬

‫ارمیا_خیلی عالیه‬
‫!به تئو هم گفتید؟؟‬

‫کیریس_نه چون گفتم شاید نشه‬


‫نمیخواستم الکی امیدوارش کنم‬

‫سری تکون دادم‬

‫و طبق آدرسی که کیریس داده بود جلویه یک خونه ویالیی نگه داشتم‬

‫کیریس_تو همین جا باش من بر میگردم‬

‫ارمیا_باشه‬
‫مواظب خودتون باشید اینا آدم نیستن‬

‫لبخندی زد و باشه ای گفت‬

‫از ماشین پیاده شد و رفت دم خونشون‬

‫شیشه های ماشینو دادم باال و بیرونو نگاه کردم‬

‫بعد از چند دقیقه یک خانوم درو باز کرد و یکم بعد کیریس رفت تو‬

‫نفسو صدا دار بیرون فرستادم‬

‫از تو آیینه ماشین گردنمو نگاه کردم‬

‫یکم قرمز شده بود‬

‫با یاده اون اتفاقا تو اتاق مالقات لبخنده محوی رو لبم نشست‬

‫صندلی ماشینو خوابوندم و نفس عمیق کشیدم‬

‫با اینکه یک هفته از نبودش میگذشت ولی بازم ماشین بو عطرشو میداد‬

‫چشامو بستم که قیافه خستش تو زندان جلو چشمام نقش بست‬

‫تاحاال اینجوری ندیده بودمش و دلم برای این حالو روزش خیلی گرفت‬

‫ولی هنوزم همونجور خشن بود تو عشق بازیامون‬


‫باید گاز میگرفت‬

‫این چند شب بزور قرص میخوابیدم و اصال دانشگاه نرفتم و فقط دنبال کارایه تئو بودم‬

‫اصال نمیتونستم دانشگاهو بدون تئو تحمل کنم و میدونستم اگه برم اونجا واکنشا چجوریه‬

‫چشامو بستم و سعی کردم یه لحظه فکرمو آروم نگه دارم‬

‫فک کنم یک ساعتی گذشت که دره ماشین باز شد‬

‫به بابایه تئو نگاه کردم‬


‫از قیافش نمیشد چیزیو فهمید‬

‫صندلی ماشینو درست کردم و سریع پرسیدم‬

‫!!ارمیا_چیشد؟‬

‫کیریس_اگه نیاد شهادتم بده کارش ساختس‬

‫و لبخنده بزرگی زد‬

‫یه لحظه فکر کردم تئو کنارم نشسته اینقدر قیافش شبیه اون شد‬

‫!!ارمیا_چطور؟‬
‫!!مگه میشه؟‬

‫کیریس_من فکر میکردم که هندریک اصال با خانوادش خوب نباشه و براش مهم نباشه که باباش بیوفته زندان‬
‫برای همین قبلی که برم داخل خونشون گوشیمو رو ظبت صدا گذاشتم‬

‫و صدایه هندریکو که داشت با شوق از انتقام حرؾ میزد پخش کرد‬

‫چشمام برقی زد‬

‫تو دلم عروسی بود ولی خوب قیافم چیز زیادی نشون نمیداد‬

‫ارمیا_خوب یعنی تئو میتونه آزادشه‬

‫و ماشینو روشن کردم‬

‫کیریس_دخلشو درمیارم‬
‫هم باباشو زمین گیر میکنم همم بعد از اثبات بی گناهیه تئو ازش شکایت میکنم برای تهمتی که زده‬

‫ارمیا_خوب پس بریم زندان دیگه‬

‫که قهقه بلندی زد‬

‫کیریس_به این زودی که نمیشه باید تا روز دادگاه صبر کنیم‬


‫من باید اول بگم یه دعوت نامه برای هندریک بفرستن و وقتی اومد دادگاه کارشو میسازم‬

‫االن که این خبرارو شنیده بودم یکم خیالم راحت تر شده بود‬

‫تئو حق داشت که اینقدر به باباش مطمئن باشه‬

‫االن منم به حرفایه تئو ایمان آورده بودم‬

‫بعد از اینکه از بیرون ؼذا گرفتیم سمت خونه راه افتادیم‬

‫به گفته بابای تئو چهار روز دیگه وقت دادگاه بود و باید خودمونو برای هر عکس العملی آماده میکردیم‬

‫تو پارکینگ ماشینو پارک کردم و سوار آسانسور شدیم‬

‫دره خونه رو که باز کردم دینو دویید و اومد جلو پام به پارس کردن‬

‫این چند روز اصال حواسم بهش نبود برایه همین لپاش آب شده بود و مثله قبل سرحال نبود‬

‫نشستم رو زمین و بؽلش کردم‬

‫همونجور که سرشو میبوسیدم ونازش میکردم بلندش کرد بردمش تو آشپزخونه‬

‫یک تیکه گوش گذاشتم تو ظرؾ ؼذاش و نشستم پیشش تا ؼذا بخوره‬

‫کیریس_سگه خیلی مهربونیه‬

‫ارمیا_آره‬
‫این چند روز اصال حواسم بهش نبود‬

‫کیریس_این مشکالتم تموم میشه و درس عبرت میشه براتون‬


‫برو لباساتو عوض کن ؼذا بخوریم‬

‫چشمی گفتم و رفتم تو اتاقم‬

‫لباس شلوار راحتی تنم کردم‬

‫و رفتم بیرون‬
‫بابای تئو نگام کرد و بعد از یکم دقت گفت‬

‫!کیریس_مثله لباس تئو خریدی؟؟‬

‫به تیشرت تو تنم نگاهی کردم و تازه یادم اومد که لباس اونو پوشیدم‬

‫ارمیا_آره از مدلش خوشم اومد مثله لباسش گیر آوردم‬

‫و بعد لبخند مزحکی زدم‬

‫کیریس_منم حساب لباسایه تئو رو ندارم‬


‫ولی چون اینو برای کیریسمس براش گرفته بودم یادم بود‬

‫ارمیا_آها‬

‫و در یکی از کارتونارو باز کردم‬

‫تو دلم کلی به خودم بدو بیراه گفتم که چرا حواسم نبوده‬

‫ولی خداروشکر بخیر گذشت‬

‫‪#82‬‬

‫از روز دادگاه تئو یک روز میگذشت‬

‫جفتمون از کارو زندگی افتاده بودیم و این دوهفته عین جهنم بود‬

‫درگیریه دادگاه و فشار درسا‬

‫کالسای ؼیبت خورده‬

‫امتحانایی که دوهفته دیگه شروع میشد‬

‫همه و همه مشکلی بزرگ شده بود که دیگه داشت از پا درم میاورد‬

‫مؽزم درد میگرفت ازین همه مشؽله‬


‫دلم آرامش میخواست‬

‫همون آرامش قبله این اتفاقا‬

‫همون روند عادی زندگیم که خیلی وقت بود از هم پاشیده بود‬

‫آرامشی که به دست آوردنش برام بعید بود‬

‫چشامو بستم و خودمو پرت کردم رو کاناپه‬

‫تمام دیشبو خوابم نبرد‬

‫وقتی بابای تئو فهمید نذاشت باهاش بیام دادگاه و گفت باید استراحت کنم‬

‫ولی یه لحظه هم فکرم آروم نمیشد و همش نگران بودم‬

‫تئو رو هم از آخرین باری که دیدمش دیگه نشد برم پیشش‬

‫دلم براش خیلی تنگ شده بود و نمیتونستم به خودم دروغ بگم‬

‫دلم برای تک تک شیطونیاشو حرفاش تنگ شده بود‬

‫برای عطر گرمش که آرومم میکرد‬

‫برای صدمین بار به گوشیم نگاه کردم‬

‫منتظر زنگ بابایه تئو بودم ولی هنوز هیج خبری نشده بود‬

‫خودمم میترسیدم زنگ بزنم‬


‫شاید تو دادگاه میبود‬

‫با نشستن دینو رویه پام چشامو باز کردم‬

‫که با اون چشمایه آبیش زل زد بهم و پرس کرد‬

‫ارمیا_میدونم دینو منم دلم براش تنگ شده‬


‫دوباره اون دوران گذشته رو میخوام‬
‫که بازم جوابم پارس بود‬

‫سرشو ناز کردم و بوسیدمش‬

‫خیلی دوست داشت زیر گردنشو ناز کنم و منو یاده خودم مینداخت‬

‫تئو هم همیشه میگفت نقطه ضعفایه دینو مثله خودته‬

‫لبخند تلخی زدم و از جام پاشدم‬

‫که دره خونه باز شد و بابایه تئو اومد داخل‬

‫به چهرش نگاه کردم‬

‫خوب االن دقیقا چی باید بفهمم از قیافش؟؟‬

‫ارمیا_سالم‬
‫!چیشد؟؟‬

‫که چشماش برقی زد و یکم دلمو آروم کرد‬

‫کیریس_همه چی عالی پیش رفت‬

‫که نفسمو با صدا دادم بیرون و خودمو دوباره پرت کردم رو کاناپه‬

‫ارمیا_وای باورم نمیشه‬


‫!یتی از شر این دادگاها و مسیر زندان راحت شدیم؟؟‬

‫که تک خنده ای کرد‬

‫همونجور که دره یخچالو باز میکرد گفت‬

‫کیریس_آره پسر فردا تئو آزاد میشه‬


‫هندریکم بدجور پاش گیره و فکر نمیکنم حاال حاال ها ول کنش بشن‬

‫ارمیا_از اونم شکایت میکردین‬


‫پسره عوضی تمام دردسرا بخاطر اونه‬
‫لبخندی زد و نشست کنارم‬

‫کیریس_خودتم باید قبول کنی تئو کاره درستی نکرده و به بدترین چیز تالفی کرده‬

‫ارمیا_ولی کاره اون ته الشی بازی بود‬

‫ابروهاشو باال انداخت و شیطون گفت‬

‫کیریس_یه چیزی میگم قول بده به تئو نگی‬

‫ارمیا_باشه قول میدم‬

‫انگشتاشو توهم کرد و گفت‬

‫کیریس_من میتونستم هفته اول و حتی چند روز اول تئو رو از زندان درارم‬
‫ولی گذاشتم اونجا بمونه تا بفهمه که نباید باهرکسی کل کل کنه‬
‫تا مردونه رفتار کردنو یاد بگیره‬

‫متعجب زل زدم بهش‬

‫!ارمیا_وا‪...‬واقعا؟؟‬

‫که قهقه ای زد‬

‫کیریس_آره واقعا‬
‫باید این کله خرابیه جوونیش میخوابید‬
‫خیلی پسر دعواییه‬

‫سری تکون دادم و متفکر نگاش کردم‬

‫داشتم فکر میکردم کارش درست بوده یا نه‬

‫کیریس_حاالم فردا عصر میاد‬


‫فقط باید درسایه عقب افتاده دانشگاتونو یه کاری بکنید‬

‫ارمیا_آره خیلی رومخه‬

‫از جاش پاشد و خمیازه ای کشید‬


‫کیریس_راستی من برای فردا عصر بلیت گرفتم برگردم‬
‫از کله کارام عقب افتادم‬

‫ارمیا_یعنی خودم تنهایی باید برم دنبال تئو‬

‫کیریس_نه اون موقع هستم‬


‫میریم دنبالش بعدم برم فرودگاه‬

‫ارمیا_آها‬

‫کیریس_من میرم بخوابم‬

‫و رفت سمت اتاق تئو‬

‫‪#83‬‬

‫پشت دره زندان منتظر تئو واستاده بودیم‬

‫امروز قرار بود برای همیشه از شر این جریان راحتشیم‬

‫برای صدمین بار به ساعت مچیم نگاه کردم‬

‫ارمیا_چرا نمیاد پس‬

‫کیریس_میاد هنوز که دیر نشده‬

‫ازین هول بودنم خجالت کشیدم و سرمو پایین انداختم‬

‫دسته خودم نبود خیلی منتظرش بودم‬

‫که با صدای در به خودم اومدم‬

‫سرمو باال آوردم و با تعحب به تئویه روبه روم نگاه کردم‬

‫تاحاال ریشاشو اینقدر بلند ندیده بودم‬


‫قشنگ از قیافش مشخص بود که چقدر اونجا بهش سخت گذشته‬

‫اول باباش رفت و بؽلش کرد و بعد من رفتم طرفش‬

‫محکم بؽلم کرد جوری که آخه آرومی گفتم‬

‫!ارمیا_خوبی؟؟‬

‫لبخنده محوی زد و چشاش شیطون شد‬

‫تئو_آره االن که اینجام خوبم‬

‫کیریس قهقه ای زد و گفت‬

‫کیریس_برات درس عبرتی میشه دیگه با هر کسی درنیوفتی‬

‫تئو_آره درست میگین‬


‫این دوهفته برام یه عمر گذشت خیلی سخت بود‬

‫آروم زدم پشتش‬

‫ارمیا_بهش فکر نکن‬

‫که مهربون نگام کرد‬

‫دلم برای این نگاهاشم تنگ شده بود‬

‫احساس میکردم حاال که اومده اون تیکه از وجودمم که حس میکردم نیست برگشته‬

‫سوارماشین شدیم و تئو عقب نشست‬

‫رفتم سمت فرودگاه‬

‫تو راه تئو یه بند حرؾ میزد و نشون میداد که این جریانات یکمم رو اون روحیه ی شیطونش تاثیر نداشته‬

‫از دعواش تو زندان گفت که دوست داشتم خودمم بزنمش که با اونا در افتاده‬
‫خداروشکر کاریش نشده بود‬

‫به فرودگاه رسیدیم و بابای تئو از ماشین پیاده شد‬

‫کیریس_شما برین خونه‬


‫جفتتون تو این دو هفته حسابی اذیت شدین‬

‫که تئو محکم بؽلش کرد و گفت‬

‫تئو_مرسی بابا‬
‫نمیدونم اگه نداشتمت باید چیکار میکردم‬

‫کیریس_موفقیتت بهترین تشکر برامه پسرم‬


‫دیگه دلم نمیخواد کله شق بازی دراری‬

‫که چشمی گفت‬

‫منم باهاش خدافظی کردم از هم جداشدیم‬


‫و رفت داخل فرودگاه‬

‫تئو_خودم میشینم پشت فرمون‬

‫شونه ای باال انداختم و گفتم‬

‫ارمیا_بشین چه بهتر‬

‫که لبختد شیطونی زد و سوار شد‬

‫!!تئو_این چند روز بدون من خوش گذشت؟؟‬

‫نگاش کردم و تلخ خندیدم‬

‫و بالحنه ناراحتی گفتم‬

‫ارمیا_آره خیلی خوش گذشت فقط جات خالی بود‬

‫که گوشه خیابون نگه داشت و برگشت سمتم‬


‫تئو_میدونم ارمیا که چقدر اذییت کردم و نمیدونم چجوری ازت معذرت خواهی کنم‬
‫از اول حق باتو بود نباید اون کارو میکردم و به کینه ها دامن نمیزدم‬
‫ولی خیلی دیر به حرفت رسیدم‬

‫دستمو گرفت و آروم روشو ناز کرد‬

‫جواب منم فقط سکوت بود‬

‫تئو_اون فضایه خفقان آور زندانو فقط به امید این سپری کردم که بیام بیرون‬
‫تو هستی که دوباره همه چی درستشه‬
‫تو فقط باشی حالم خوبه حاال هرجا باشیم‬

‫دستشو فشار کوچیکی دادم‬

‫ارمیا_برای منم همین طوره‬


‫دلم برات خیلی تنگ شده بود‬

‫صورتشو آوردم نزدیک‬


‫فاصله صورتامون در حد یک بند انگشت بود‬

‫تئو_من بیشتر‬

‫و لباشو گذاشت رو لبام‬

‫بعد از چند روز باالخره آروم شدم‬

‫پرعطش جواب بوسه هاشو میدادم و عمیق لباشو میمکیدم‬

‫اونم مثله همیشه وحشی بازی درمیاورد‬

‫دستمو کردم تو موهاش و دسته دیگمو گذاشتم رو بازوش‬

‫از لبش گاز گرفتم و کشیدم که آخی گفت‬


‫و کوچیک خندید‬

‫تئو_توام دیوث شدیا گاز نداشتیم‬

‫‪....‬ارمیا_دوس داش‬
‫که دوباره با لباش ساکتم کرد‬

‫بعد از چند دقیقه از هم فاصله گرفتیم‬

‫جفتمون نفس نفس میزدیم و صدایه نفسامون تو ماشین میپیچید‬

‫به چشمایه خماره قرمزش نگاه کردم‬

‫تئو_میدونی که من سیرمونی ندارم بریم خونه‬

‫که تک خنده ای کردم‬

‫ماشینو روشن کرد و راه افتاد‬

‫تئو_جوون قربون خنده هات دیوث‬

‫آروم زدم تو سرش‬

‫ارمیا_حواست به رانندگیت باشه‬

‫‪#84‬‬

‫خونه که رسیدیم دینو با دیدن تئو خودشو پرت کرد بؽلش‬

‫اصال فکر نمیکردم رابطشون صمیمانه باشه‬

‫آخه تئو هووی دینو بود و اصال باهم نمیساختن‬

‫تئو_ارمیا من میرم حموم‬


‫داره از خودم حالم بهم میخوره‬

‫و منتظر جواب نشد و رفت‬

‫منم رفتم سر یخچال ببینم چی برای خوردن داریم‬

‫این چند روز فقط فست فود میخوردیم برای همین یخچال خالیه خالی بود و نمیتونستم چیزی درست کنم‬
‫با اکاراه گوشیمو برداشتم و زنگ زدم فست فودی‬

‫دیگه حالم از هرچی سوسیس کالباس بود بهم میخورد‬

‫بعد از سفارش دادن دوتا پیتزا گوشیمو کنار گذاشتم‬

‫و دستی به سرو روی خونه کشیدم‬

‫خیلی حالم خوب بود که همه مشکالت حل شده‬

‫و اصال دلم نمیخواست ؼصه امتحانا و درسا رو بخورم‬

‫کارام که تموم شد نشستم رو تخت و سرمو کردم تو گوشیم‬

‫که با صدای تئو گوشیو کنار گذاشتم و نگاش کردم‬

‫تئو_هیچ جا خونه خوده آدم نمیشه‬

‫به ته ریش تمیزش نگاه کردم‬

‫حاال شده بود همون تئویه قبلی‬

‫ارمیا_رنگ باز کردی‬

‫هومی گفت و حوله دورشو باز کرد‬

‫رومو برگردوندم و شاکی گفتم‬

‫ارمیا_بی حیا بازی درنیار دیوث‬

‫که باز شروع کرد به گفتن همون حرفایه همیشگی‬

‫که منو تو پسریم و چیزی برای قایم کردن نداریم و اینقدر تنگ بازی درنیارمو کلی چرتو پرته دیگه‬

‫داشتن هنوز یه بند حرؾ میزد که صدایه آیفون بلند شد‬

‫حرفشو قطع کرد و با تعجب گفت‬


‫تئو_کیه؟؟‬

‫ارمیا_زنگ زدم شام بیارن‬

‫تئو_من گشنم نیست آخه‬

‫که جوابشو ندادم و رفتم درو باز کردم‬

‫پیتزاهارو گرفتم و پولشو حساب کردم‬

‫بوشون خونه رو برداشته بود‬

‫!ارمیا_هنوزم گشنت نیست؟؟‬

‫تئو_حرفمو پس میگیرم‬

‫و افتاد رو پیتزاها‬

‫مثله جارو برقی از یه کنار شروع کرد به خوردن و تا قاچه آخرشو خورد‬

‫ارمیا_خوبه گشنت نبود‬

‫که دستی رو شکمش کشید و چشاشو بست‬

‫تئو_نمیدونی که اونجا چه زهرماری به جا ؼذا میدادن‬

‫نمیدونم چرا ازین حرفش قیافم توهم رفت و دلم به حالش سوخت‬

‫یکم زل زل قیافه ناراحتمو نگاه کرد‬

‫تئو_لباشو نگا چه آویزون کرده‬

‫و شیطون ادامه داد‬

‫تئو_بریم بخوابیم‬

‫به دینو که هنوز داشت ؼذاشو میخورد نگاه کرد‬


‫ارمیا_بزار دینو ؼذاشو بخوره شاید بازم بخواد‬

‫که دستمو کشید و بلندم کرد‬

‫تئو_نه سیره نمیخواد برای اون واستی‬

‫و سمت اتاق بردم‬

‫پرتم کرد رو تخت که دستشو گرفتم و خودشم افتاد کنارم‬

‫خندیدم و گفتم‬

‫ارمیا_چیکار میکنی دیوانه‬

‫تئو_نبودی دیوانم کردن‬

‫و یه جوری زل زد بهم که نگامو از چشماش گرفتم و به قفسه سینش نگاه کردم‬

‫!!تئو_چرا نگام نمیکنی؟‬

‫که جوابشو ندادم و نفسمو فوت کردم تو صورتش‬

‫پاهاشو گذاشت رو طرفم و نشست روم‬

‫!!ارمیا_چی تو اون سرته؟‬

‫دستمو گرفت و باال سرم قفل کرد‬

‫تئو_هیچی باورکن‬

‫و لبخنده مرموزی زد‬

‫سعی کردم دستمو آزاد کنم که محکم تر گفت‬

‫تئو_نمیدونی چقدر منتظر امشب بودم که دوباره تو بؽلت بخوابم‬

‫لبخنده مهربونی زدم‬


‫ارمیا_منم دلم برای این شبا تنگ شده بود‬

‫وزنشو انداخت روم‬

‫فاصله بینمون هیچی شد‬

‫ضربان قلبشو که به شدت میزد حس میکردم‬

‫لباشو کشید رو گونه و لبام‬

‫همینجور میرفت پایین و منم فقط نفسام تند تر میشد‬

‫سرشو که کرد تو گردنم که نفسم بند اومد‬

‫آروم میبوسید‬

‫میدونست چیکار کنه که دیوونم کنه‬

‫انگشتاشو تو انگشتام قفل کرد و فشار کوچیکی داد‬

‫ارمیا_تئو‪....‬بسه‪..‬دیگه‬

‫‪#85‬‬

‫_‪_._._._._._._._._.‬تئو‪_._._._._._._._._._._.‬‬

‫سرمو از تو گردنش دراوردم و به چشمایه بستش نگاه کردم‬

‫انگار دوباره به زندگی برگشته بودم و اون مدتی که ازش دور بودم زندگی نمیکردم‬

‫جفتمون ساکت همو نگاه میکردیم‬

‫امشب یه چیزی بیشتر از بوسو بؽل میخواستم‬

‫دوست داشتم باهاش به اوج لذت برسمو آرومشم‬

‫از روش کنار رفتم و پهلوش خوابیدم‬


‫!!تئو_ارمیا االن حست نسبت بهم چیه؟‬

‫باتعجب نگام کرد‬

‫ارمیا_خوب معلومه دوستت دارم‬

‫دستمو کردم تو موهاش و آروم نازش کردم‬

‫!!تئو_اگه ازت چیزی بخوام به خواستم توجه میکنی؟؟‬

‫ساکت نگام کرد‬

‫خودشم میدونست چی میخوام‬

‫ارمیا_تئو امشب نباشه‬

‫دستمو دور کمرش حلقه کردم‬

‫!تئو_چرا؟؟‬
‫امشب که خیلی بهتره بعد از دوهفته دلتنگی‬

‫بعد از یه مکث تقریبا طوالنی گفت‬

‫ارمیا_باشه ولی ازت میخوام یه حقیقتیو بهم بگی‬

‫که سوالی نگاش کردم و منتظر بقیه حرفش بودم‬

‫با من من ادامه داد‬

‫‪..‬ارمیا_خوب‬
‫!دوست دارم بدونم اگه رابطه ای باشه من چندمین نفرم؟‬
‫یعنی قبله من کسی بوده حاال چه دختر چه‪....‬پسر‬
‫خیلی برام مهمه راستشو بگی‬

‫کم کم لبخندم محو شد‬


‫ذهنم همش دور و ور آماندا و اون شب تو هتل میچرخید‬

‫خوب من که دیگه اونو نمیدیدم‬


‫!!پس چرا به ارمیا راستشو بگم؟‬

‫تازه اگه بگمم با این حرفم ناراحت میشه و حتی ممکنه چند روز ذهنش درگیر باشه‬

‫افکار بهم ریختمو مرتب کردم و دوباره به حالت قبل برگشتم‬

‫تئو_نه کسی نبوده‬


‫تو اولین نفری‬

‫که با این حرفم دستشو انداخت دور گردنم و لباشو رو لبام گذاشت‬

‫این یعنی که قبول کرده امشب باهم باشیم‬

‫گرم لباشو بوسیدم و گاز گرفتم‬

‫دستمو گذاشتم رو سینش‬

‫قلبش تند تند میزد و ضربانش واضح حس میشد‬

‫دوباره روش دراز کشیدم و لبامو کشیدم رو الله گوشش‬

‫دستمو گذاشتم و سط پاش و فشار کوچیکی دادم که آهی کشید‬

‫آروم گوششو مکیدم و جوونی گفتم‬

‫عشق میکردم و وقتی میدیدم لذت میبره‬

‫تا نزدیکایه صبح آه بودو لذت و جفتمون به اوج رسیدیم‬

‫و فقط صدایه ناله هامون بود که سکوت خونه رو میشکست‬

‫از پشت بؽلش کردم گردنشو بوسیدم‬

‫تئو_مرسی زندگیم خیلی عالی بود‬


‫که دستشو گذاشت رو دستم که رو شکمش قفل بود‬

‫و با صدایه زمزمه واری گفت‬

‫ارمیا_به منم خوش گذشت‬

‫که محکم تر فشارش دادم‬

‫نمیدونم چقدر تو آرامش بعد رابطمون ؼرق بودم که خوابم برد‬

‫‪_._._._._._._._._._._._._._._._._._.‬ارمیا‪_._._._._._._._._._.‬‬

‫با صدایه پارس دینو از خواب پاشدم‬

‫آروم سرشو ناز کردم‬

‫ارمیا_صبح بخیر پشمالو‬


‫االن میام ؼذاتو میدم‬

‫خواستم از جام بلندشم که تئو محکم تر فشارم داد‬

‫با یاده اتفاقات دیشب یکم خجالت کشیدم‬

‫ولی خوب لذتش قابل توصیؾ نبود‬

‫تئو_بخواب هنوز زوده‬

‫ارمیا_ساعت ده صبحه پاشو‬


‫کجاش زوده‬

‫کتفمو گاز گرفت که آخی گفتم‬

‫دندوناشو درنمیاورد‬

‫وقتی که خوب سیر گاز شد ولم کرد و گفت‬

‫تئو_بریم حموم‬
‫و پتو رو کنار زد‬

‫ولی ایندفه دادو قال راه ننداختم که چقدر بی حیایی‬

‫فقط شورتمو از رو زمین برداشتم و پام کردم‬

‫یکم زل زل نگام کرد‬

‫تئو_بازم دلم میخواد‬

‫که یکی زدم پس کلش‬

‫ارمیا_پررو نشو پاشو برو دوشتو بگیر‬

‫آروم سرشو مالید و گفت‬

‫تئو_نمیخوام بابا وحشی‬

‫و از جاش پاشد رفت تو حموم‬

‫منم بلند شدم تا برای دینو ؼذا بزارم‬

‫میز صبحانه رو آماده کردم و دوتا لیوان پر شیرموز عسلم درست کردم‬

‫داشتم میزو میچیدم که دستی از پشت دور کمرم حلقه شد‬

‫ارمیا_چه عجب اومدی‬

‫تئو_اوممم چه کردی توله جان‬

‫ارمیا_صبحانتو بخور تا منم برم دوش بگیرم‬

‫که چشمی گفت‬

‫وقتی حرؾ گوش کن میشد دلم میخواست گازش بگیرم‬

‫سرمو بردم جلو و گردنشو محکم گاز گرفتم‬


‫تئو_آی آی دیوث درد گرفت‬

‫که لبخنده دندون نمایی زدم و همونجور که میرفتم سمت حموم گفتم‬

‫ارمیا_حقته‬
‫دیوثم تویی‬

‫‪#86‬‬

‫بعد از یک ماهه سخت و طوالنی امتحانایه دانشگاه تموم شد‬

‫و بماند که چنتارو لبه مرزی قبول شدیم‬

‫سرجریان تئو از درسا اون قدر عقب بودیم که دوسه تا رو بیوفتم‬

‫و همین که تونستم همه رو پاس کنم جای شکر داشت‬

‫نه من معدل برتر شدم و نه تئو‬

‫از هندریکم خبری نداشتیم و حتی موقع امتحاناهم ندیدیمش‬

‫رو کاناپه جلوی تلوزیون نشسته بودم‬

‫هنوز برای تعطیالت برنامه ای نداشتیم‬


‫گرچه تئو دیوانم کرده بود که بریم ایران بریم ایران‬

‫خودمم بدم نمیومد ولی هنوز به مامان نگفته بودم‬

‫دوست داشتم اگه میرم ایران با اونا برم‬

‫تو حاله خودم بودم که تئو نشست کنارم و چسبید بهم‬

‫!تئو_به چی فکر میکنی؟؟‬

‫کنترلو نشون دادم و به تلوزیون اشاره کردم‬


‫ارمیا_طبیعتا دارم تلوزیون نگاه میکنم‬

‫تئو_آره فقط حواست نیست بجای تلوزیون به میزش زل زدی‬

‫لبخنده بزرگی تحویلش دادم‬

‫ارمیا_داشتم فکر میکردم بریم پیش مامان بابا‬


‫حاال که دیگه دانشگاه نداریم‬
‫دلمم براشون تنگ شده‬

‫تئو_فکرشم نکن‬
‫بریم اونجا تو باید بری خونه خودتون من نمیتونم تنهایی بخوابم‬

‫موهاشو ناز کردم و مهربون گفتم‬

‫ارمیا_منم سختمه تنهایی بخوابم ولی خوب مامان بابا ناراحت میشن حاال که امتحان نداریم نریم پیششون‬

‫!تئو_چرا نمیای بریم ایران خووب؟؟‬

‫شونه ای باال انداختم‬

‫ارمیا_به مامان بابا میگم‬

‫تئو_بهشون بگو ما ازینجا میریم ایران اونام خودشون بیاین دیگه‬


‫من خیلی دوست دارم کشورتو ببینم‬

‫ارمیا_باشه به بابا میگم‬

‫که گوشیمو داد دستم‬

‫سوالی نگاش کردم‬

‫تئو_االن بگو‬

‫پوکر نگاش کردم‬

‫!ارمیا_چه عجله ایه؟؟‬


‫تئو_ای بابا االن بگو دیگه‬
‫دیوانه چشم بهم بزنی تعطیالت تموم شده باز باید خر بزنی‬

‫که تقریبا قانع شدم‬

‫شماره بابارو گرفتم که بعد از چنتا بوق جواب داد‬

‫بابا_سالم پسرم خوبی‬

‫چون بابا فارسی حرؾ میزد منم مجبوری فارسی جوابشو دادم‬

‫ارمیا_سالم بابا‬
‫!من خوبم شما چطورین؟؟‬
‫!مامان خوبه؟؟‬

‫بابا_آره شکر‬
‫امتحاناتون باید تاحاال تموم شده باشه‬
‫!!اونجا اینقدر خوش میگذره که سر نمیزنین؟‬

‫که خنده کوتاهی کردم‬

‫ارمیا_نه این حرفا چیه‬


‫میدونین ما دوست داریم بریم ایران برایه همین تو گرفتن بلیت هواپیما تردید داشتیم که کجا بریم‬
‫!شما همراهمون میاین؟؟‬

‫که لحنش متعجب شد‬

‫بابا_چه یهویی تصمیم گرفتین‬


‫من که مشکلی ندارم تا مامانت چی بگه‬

‫که خوشحال گفتم‬

‫ارمیا_شما میتونین مامانو راضی کنین‬


‫پس ما منتظر خبریم که کی بلیت بگیریم‬
‫شما دلتون تنگ نمیشه ولی من دلم برای مامان جون باباجون تنگ شده‬

‫که خنده ای کرد‬


‫و بعدی که یکم درباره زمان بلیت و اینا حرؾ زد قطع کرد‬

‫!!تئو_فارسی حرؾ زدی که نفهمم ها؟؟‬

‫که یکی زدم تو سرش‬

‫ارمیا_نه خنگول‬
‫بابا اصرار داره وقتی خانواده ایم باید به زبون مادریمون حرؾ بزنیم‬

‫!تئو_خوب نتیجش چیشد؟؟‬

‫ارمیا_موافق بودن‬
‫زمانه رفتو تعیین کنن میتونیم بلیت بگیریم و بریم‬

‫که محکم زد پشتم و ایولی گفت‬

‫از درد صورتم جمع شد‬

‫پسره جوگیر‬

‫‪#87‬‬

‫بعد از چند ساعت پرواز باالخره هواپیما رو زمین نشست‬

‫دینو رو گرفتم و از پله های هواپیما پایین اومدیم‬

‫با نگاه کردن به هرگوشه فرودگاه یه خاطره برام زنده میشد و یاده خدافظی مون از مامانجون باباجون میوفتادم‬

‫تئو_چه باحال‬
‫خانوماتون حجاب دارن‬

‫سری تکون دادم و همنجور که ساکارو میگرفتم گفتم‬

‫ارمیا_تئو حواست باشه مامانجون و باباجون به محرم نامحرم خیلی معتقدن‬


‫تو نباید با هیچ خانوم و دختری دست بدی یا ارتباطی داشته باشی‬

‫باتعجب نگام کرد چشماش گرد شده بود‬


‫تئو_جدی؟؟‬
‫!مشکلش چیه مگه؟؟‬

‫ارمیا_تو مذهبه مایه‬

‫که با تردید گفت‬

‫تئو_پس‪...‬پس مامانه توچی؟!؟؟‬

‫شونه ای باال انداختم‬

‫ارمیا_هرکسی اعتقادات خودشو داره‬


‫مامان من نباید مثله مامان باباش باشه همونجور که من مثله مامانم نیستم‬

‫رفتیم سمت دره خروجی تا تاکسی بگیریم‬

‫مامان بابا چند روز زودتر از ما اومده بودن‬

‫چون بلیت دیرتر گیرما اومد ما دیر تر اومدیم‬

‫به چشمایی که کنجکاو زل زده بودن بهمون سعی کردم بی تفاوت باشم‬

‫و یک تاکسی گرفتم و آدرس خونه مامانجونو دادم‬

‫و بعد از بیست دقیقه رسیدیم‬

‫باید به ترافیک تهران عادت میکردم‬

‫تئو هم خیلی از این همه ماشین تعجب کرده بود‬

‫وقتی فهمید سوخته اینجا چقدر ارزونه حق داد که اینقدر ماشینم زیاد باشه‬

‫تاکسی روبه روخونه نگه داشت و دوبله سوبله پول کرایه گرفت‬

‫پوکر نگاش کردم و پولشو دادم‬

‫ارمیا_حاال من که ایرانی ام ولی از بقیه اینقدر پول نگیر‬


‫ازین که اینقدر روون فارسی حرؾ زدم تعجب کرد‬

‫راننده_قابل نداره داداش‬

‫ارمیا_تو بیشتر الزمت میشه‬

‫و دره ماشینو بستم‬

‫وسایلو از صندوق عقب برداشتم‬

‫!تئو_چی گفتی بهش؟؟‬

‫ارمیا_هیچی تشکر بود‬

‫که سری تکون داد و با کمک هم چمدونارو دراوردیم‬

‫زنگ خونه رو زدم که بعد از چند دقیقه در خونه باز شد‬

‫ارمیا_چه استقبال گرمی‬

‫که تئو خندید و گفت‬

‫تئو_خیلی منتظرت بودن‬

‫وارد حیاط شدم‬

‫چقدر دلم برای اینجا تنگ شده بود‬

‫تمام خاطرات بچگیم ماله اینجا و همین حیاط بود‬

‫داشتم زل زل همه جارو با چشمام میخوردم که صدایه قربون صدقه هایه مامانجون اومد‬

‫مامانجون_وای ارمیا قربونت بشم مادرجان‬


‫فکر کردم عباسه‬

‫عباس اسم باباجون بود‬

‫چمدونو ول کردم و با لبخند بزرگی پیرزن دوست داشتنیه رو به رومو بؽل کردم‬
‫!!ارمیا_خوبی مامانجون؟‬
‫چقدر دلم براتون تنگ شده بود‬
‫برای اینجا برای باباجون‬

‫و عطر چادر گلدارشو با تموم وجود بو کردم‬

‫مامانجون_قربونه نوه گلم بشم‬


‫مردی شدی براخودت‬

‫پیشونیشو بوسیدم‬

‫که انگار تازه چشمش به تئو افتاد که داشت با لبخند مارو نگاه میکرد‬

‫چادرشو سفت تر گرفت‬

‫ارمیا_این تئویه مامان جون‬


‫همدانشگاهی و دوست صمیمیم‬
‫مثله داداشیم باهم‬

‫مامانجون_خوش اومده قدمش رو چشم‬

‫و همین حرفا رو برای تئو ترجمه کردم‬

‫با رفتنمون توی خونه همه متوجه شدن ما اومدیم‬

‫مامان باباهم بودن‬

‫پسر عمه هام و دختر عمه هامم بودن‬

‫من عمو نداشتم‬

‫با همشون سالم کردم و سعی کردم بیشتر پیشه تئو باشم تا ؼریبی نکنه‬

‫گرچه اون همه جا سعی میکرد بهش خوش بگذره و با بابا مشؽوله خوشوبش بود‬

‫اصال از نگاهایه خیره خیره دختر عمه هام خوشم نمیومد‬


‫مخصوصا که به تئو زل زده بودن‬

‫از بچگی هم ازشون خوشم نمیومد همیشه ماشینامو خراب میکردن و لوسو جیػ جیؽو بودن‬

‫بعدازین که احوال پرسی کردیم دورهم نشستیم‬

‫دوتا پسرعمه داشتم و سه تا دخترعمه‬

‫رو به علی که بزرگ ترین نوه بود گفتم‬

‫!ارمیا_عمه ملیحه کجاس؟‬


‫باز چتراتونو اینجا باز کردیم‬

‫که قهقه ای زد‬

‫علی_توهنوزم رو مخی ارمیا‬


‫ولی ماشاال فرنگ بهت بدجور ساخته‬

‫و با چشم به هیکلم اشاره کرد‬

‫همه زدن زیر خنده و بزرگـترا پاشدن رفتن‬


‫و جمع خودمونی شد‬

‫یکم خودمو عقب کشیدم و به مبل تکیه دادم‬

‫نازنین خواهر علی گفت‬

‫!!نازنین_ارمیا دوستت انگلیسی بلده؟‬

‫ابروهامو باال انداختم‬

‫ارمیا_آره بلده‬

‫که شروع کرد به انگلیسی با تئو حرؾ زدن‬

‫تئوام مثله همیشه با انرژی جوابشو داد‬

‫اصال خوشم نمیومد دور و وره دختر عمه هام بپلکه‬


‫برای خودمم عجیب بود که اینقدر روش حساس بودم‬

‫‪#88‬‬

‫_‪_._._._._._._._.‬تئو_‪_._._._._._._._._.‬‬

‫به اتاق رو به روم نگاه کردم‬

‫تئو_ما دوتا با پسر عمه هات؛ علی و حمید باید تو این اتاقه بخوابیم‬

‫که ارمیا سری تکون داد‬

‫شاکی چمدونو یه گوشه پرت کردم‬

‫تئو_ینی چی من شاید بخوابم ببوسمت یا شب پیشت بخوابم اینجوری نمیشه که سرخر اینجاس‬

‫که قهقه ای زد و یکم اومد نزدیکم‬

‫ارمیا_منم دوست دارم پیشت باشم ولی میبینی که نمیشه‬


‫همیشه تابستون بچه هایه عمم خونه مامان جون پالسن‬

‫نشستم رو تخت که دره اتاق باز شد و دینو پرید تو اتاق‬

‫و بعدش علی اومد‬

‫نگامو ازشون گرفتم چون از حرفاشونم سر درنمیاوردم‬

‫آروم سره دینو رو ناز کردم‬

‫تئو_تویه توله میتونی شب پیش ارمیا بخوابی ولی من نمیتونم‬


‫!این زور نیس؟؟‬

‫که پارسی کرد و زبون گندشو انداخت بیرون‬

‫پرتش کردم اون ور و خصمانه گفتم‬


‫تئو_ؼلط کردی‬
‫اصال باید بیرون اتاق بخوابی‬

‫که بازم جوابش پارس بود با این تفاوت که دندوناشم نشونم داد و اونم یه جورایی تهدیدم کرد‬

‫سرمو باال آوردم که با نگاهایه خیره روبه رو شدم‬

‫ارمیا_تئو خودت اصرار داشتی بیایم ایران باید با شرایطش کنار بیای‬

‫تئو_ من که چیزی نگفتم‬


‫مشکلم اون گوله پشمه سفیده‬

‫که باز دوباره زد زیر خنده‬

‫عصبی پوفی کشیدم‬

‫رفتم سمت چمدونم و یک دست لباس راحتی برداشتم و لباسمو عوض کردم‬

‫علی ام هنوز تو اتاق بود و با ارمیا مشؽوله حرؾ زدن بود‬

‫اصال چه دلیل داشت که ارمیا اینقدر با این پسره نچسب گرم بگیره‬

‫شلوارمو دراوردم که چشمایه علی گرد شد و سرشو پایین انداخت‬

‫که لبخند مرموزی رو لبم نشست‬

‫ارمیا_تئووو‬
‫سریع شلوارتو عوض کن‬

‫شونه ای باال انداختم و خونسرد کارمو ادامه دادم‬

‫لباسامو که عوض کردم خودمو انداختم روتخت‬

‫گوشیمو دراوردم و سرمو کردم توش‬

‫که ارمیا زد رو شونم‬

‫ارمیا_بریم پایین ناهار بخوریم‬


‫همونجور که الیکاو کامنتا رو چک میکردم از جام پاشدم و همراه ارمیا رفتم بیرون‬

‫خونشون دوبلکس نبود ولی بزرگ بود‬

‫مامانجون باباجون ارمیا هم آدمایه مهمون نوازی بودن و سعی میکردن بهم سخت نگذره‬

‫رفتم پیشه بابایه ارمیا نشستم که با لبخند نگام کرد‬

‫!!ماهان(بابای ارمیا)_اذیت که نیستی؟‬

‫تئو_جز اتاقا با چیز دیگه ای مشکل ندارم‬


‫چرا باید چهارنفرتویه اتاق باشن‬
‫میتونیم هتل بگیریم‬

‫که قهقه ای زد و گفت‬

‫ماهان_اینجا اینجور کارا بده‬


‫وقتی خونه آشناهست بری هتل بگیریو اینجور چیزا‬

‫متعجب نگاش کردم‬

‫وا چه رسوماتی داشتن‬


‫ینی باید دو طرؾ اذیت میشدن که یه وقت آدابشون زیر سوال نره‬

‫چیزی نگفتم مشؽول ؼذا خوردن شدم‬

‫دست پخت مامانجون ارمیا خیلی خوشمزه بود اون قدری که دوتا بشقاب خوردم‬

‫آخرایه ؼذا بود که داد ارمیا رفت هوا و بعدش خنده علی حمید بلند شد‬

‫سرجام سیخ نشستم و نگران ارمیا رو که تقریبا نصؾ آبه پارچو خورده بود نگاه کردم‬

‫رو به بابایه ارمیا گفتم‬

‫!تئو_چیشد؟‬

‫که سری از رو تاسؾ تکون داد‬


‫ماهان_هیچی شوخی کردن‬
‫فلفل ریخت تو ؼذایه ارمیا‬

‫اخمی کردم و به ارمیا گفتم‬

‫!تئو_خوبی؟؟‬

‫ارمیا_آره این احمقا باز شوخیشون گرفته‬

‫به لبایه قرمزه ملتهبش نگاه کردم‬

‫آبه دهنمو قورت دادم‬

‫سعی کردم نگامو بگیرم چون بدجور داشت میرفت رو مخم‬

‫از جام پاشدم‬

‫و از مامانجون باباجون ارمیا تشکر کردم و رفتم تو اتاق‬

‫تهش ترجمه میکردن دیگه‬

‫خیلی حوس لباشو کرده بودم و اینکه دمه دستم بود و نمیتونستن ببوسمش عصبی ترم میکرد‬

‫خواستم بشینم رو تخت که در اتاق باز شد ارمیا اومد داخل‬

‫!!ارمیا_خوبم تئو چرا پاشدی رفتی؟‬

‫رفتم نزدیکش و چسبوندمش به در‬

‫تئو_نه ناراحت نشدم‬


‫یه چیزی خیلی رو مخم بود رفتم کار دسته خودمون ندم‬

‫ابروهاشو باال انداخت‬

‫!!ارمیا_چی اون وقت؟‬

‫که لبامو گذاشتم رو لباش و آروم آروم مکیدم‬


‫یکم که گذشت خودشو کشید عقب‬

‫ارمیا_کسی میاد تو زشته برو اون ور‬

‫تئو_یادت باشه تالفی اینارو سرت درمیارم‬

‫که ایندفه خودش برا بوسیدن پیش قدم شد‬

‫و محکم از لبم گاز گرفت‬

‫آخی گفتم که سرشو فاصله داد‬

‫ارمیا_منتظر تالفی کردنم و چشمکی زد‬

‫عاشق این شیطون شدناش بودم‬

‫‪#89‬‬

‫تا شب اتفاق خاصی نیوفتاد و قرار شد امروزو استراحت کنیم و فردا بریم ایران گردی‬

‫هرچی بیشتر میگذشت بیشتر مصمم میشدم فارسی یاد بگیرم‬

‫چون تو جعمشون رسما مثه یه کسخل باید دورو ورو نگاه میکردم یام که سرم تو گوشیم میبود‬

‫به ساعت نگاه کردم ده شبو نشون میداد‬

‫خمیازه ای کشیدم‬

‫ارمیا و حمید و علی پایین خوابیده بودن و اینکه ارمیا وسط اون دوتا بود بیشتر از هرچی حرصمو درمیاورد‬

‫خوب نگاشون کردم خوابه خواب بودن‬

‫از تخت رفتم پایین و باال سره ارمیا زانو زدم‬

‫به قیافه معصومش تو خواب نگاه کردم‬


‫دلم براش ضعؾ رفت االن باید تو بؽل من میبود ن بین این دوتا نره ؼول‬
‫خم شدم رو صورتش و آروم رو لباشو بوسیدم‬

‫و با یکم مکث از جام پاشدم و رفتم سرجام‬

‫نمیدونم چقدر به صورت ارمیا نگاه کردم که کم کم چشمام گرم شد وخوابم برد‬

‫‪_._._._._._._._._._._._._._._.‬ارمیا‪_._._._._._._._._._._._._._.‬‬

‫با تکونایه شدید یه نفر چشامو باز کردم‬

‫یکم طول کشید تا ویندوزم باال بیاد و طرؾ مقابلمو بشناسم‬

‫همونجور که سرمو میخاروندم گفتم‬

‫ارمیا_چه مرگته کله صبی‬

‫علی_پاشو این رفیقتو جمع کن چشمو گوش خواهرو دختر خاله هامو باز کرد‬

‫پوکر نگاش کردم و بعد از چند ثانیه تازه منظورشو فهمیدم‬

‫سیخ سرجام نشستم‬

‫!ارمیا_چیشده مگه؟؟‬

‫علی_بدون لباس رفته نشسته تو آشپزخونه‬


‫آقاجون و مامانجون هم خوابن‬
‫با مامان بابات‬
‫پاشو برو یچیزی تنش کن تا بیدار نشدن اونا‬

‫که سریع از جام پاشدم و تیشرتمو از باال سرم برداشتم تنم کردم‬

‫رفتم تو آشپزخونه که دیدم بله‬

‫پشت میزناهار خوری نشسته و سرش تو گوشیشه‬

‫رفتم پیشش و شاکی باالسرش واستادم‬


‫ارمیا_این چه وعضشه‬

‫سرشو باال آورد و با لبخندگفت‬

‫تئو_سالم کله صبت بخیر‬


‫!!چه مرگته مثله برج زهرمار جلوم واستادی؟‬

‫به بدن لختش اشاره کردم‬

‫!!ارمیا_چرا لباستو نپوشیدی اومدی بیرون؟‬


‫مگه نمیدونی اینجا اینجور چیزا بده‬

‫چشاش گرد شد‬

‫تئو_نه باور کن نمیدونستم‬

‫یکی آروم زدم تو پیشونیم‬

‫ارمیا_پاشو بریم باال وگرنه تا چند دقیقه دیگه دختر عمه هام با نگاهاشون میخورنت‬

‫که لبخند مرموزی زد‬

‫تئو_خوب بخورنم‬
‫!!اشکالی داره؟‬

‫با این حرفش یکی محکم زدم تو سرش که دادش رفت هوا‬

‫و شروع کرد به فوش دادن‬

‫خداروشکر کردم بقیه فرانسوی بلد نیستن‬

‫همونجور که فوش میداد بلندش کردم و بردمش تو اتاق‬

‫فکر اینکه هلیا و هدیه(خواهرایه حمید) بخوان فکری درباره تئو داشته باشن هم عصابمو بهم میریخت‬

‫لباسشو پوشید و به اتاق خالی نگاهی کرد‬


‫دوباره مثله دیروز چشماش شیطون شد و اومد نزدیک‬

‫ارمیا_نه تئو االن اصال نمیشه‬


‫ممکنه هرلحظه یکی بیاد‬

‫و بدونی که منتظر عکس العملی باشم درو باز کردمو رفتم بیرون‬

‫وقتی دیدم همه بیدار شدن خداروشکر کردم که زودتر تئو رفت‬

‫به دینو که تو بؽل هدیه بود نگاه کردم‬

‫این مدت از همه بیشتر به اون خوش میگذشت چونکه همش بؽل یکی بود و ناز میشد‬

‫رفتم پیش هدیه‬

‫ارمیا_دینو بیا بریم ؼذاتو بدم‬

‫که پارسی کرد و مشتاق از پیشنهادم استقبال کرد‬

‫!!هدیه_ارمیا راستشو بگو دوستت چنتا دوس دختر داره؟‬

‫متعجب نگاش کردم که زود نازنین پرید وسط حرفش‬

‫نازی_دروغ مروغ نگو که باورمون نمیشه‬

‫پوکر نگاشون کردم‬

‫!!ارمیا_خوبید؟؟‬
‫!!واقعا این سواال چیه میپرسین؟‬

‫که هدیه جیػ خفه ای کشید‬

‫هدیه_باید بگی وگرنه میریم از خودش میپرسیم‬

‫شونه ای باال انداختم و دینو رو از بؽلش گرفتم‬

‫ارمیا_خوش حال میشم بپرسی به منم بگی‬


‫و ازشون فاصله گرفتم‬

‫با اینکه هدیه و هلیا خواهر بودن ولی هیچ وجه اشتراکی نداشتن‬

‫یه چیزی تو مایه هایه مایکل و آنجال میشدن‬

‫هرچی هدیه مثله نازی فضولو جیػ جیؽو بود بجاش هلیا آرومو ساکت بود‬

‫‪#90‬‬

‫بعد از صبحانه با نظر همدیگه و رای گیری رفتیم فوتسال و قرار شد دوسته علی هم بیاد‬

‫ماشینه باباجونو برداشتیم و راه افتادیم‬

‫حاال که جعممون مردونه شده بود‬


‫راحت تر بودم‬

‫الزم نبود همش حواسم به یه مشت جیػ جیؽو باشه‬

‫بعد از چند دقیقه رانندگی به سالن رسیدیم‬

‫کولمو از صندوق عقب برداشتم و پشت سر حمیدو علی راه افتادیم‬

‫وارد سالن شدیم وبرای یک ساعت سالنو کرایه کردیم‬

‫رفتیم سمت رخت کن که تئو گفت‬

‫تئو_خیلی اذیتم هیچی نمیفهمم‬

‫ارمیا_خودم برات ترجمه میکنم‬


‫کم کمم باهم کار میکنیم یادبگیری‬
‫ناراحت نباش‬

‫سری تکون داد و لباسشو دراورد‬

‫حمید_اوؾ چه هیکلی‬
‫!چی کار میکنه اینجوریه؟‬
‫ارمیا_بوکس‬

‫علی_هیز بازی درنیار خداببخشه به دوست دختراش‬

‫و با علی زدن زیر خنده‬

‫تئو ام همونجوری گیج اون دوتا رو نگاه میکرد‬

‫ارمیا_دارن کص میگن‬

‫که تک خنده ای کرد‬

‫باعث خوشحالیم بود تو جمع کسی فرانسوی یاد نداره و کامال راحتم‬

‫لباسامونو عوض کردیم که یکی اومد داخل رخت کن و گرم با علی احوال پرسی کرد‬

‫بعدی که خوب خوشو بش کردن‬

‫علی_حمیدو که میشناسی‬
‫اون پسر داییم ارمیاس‬
‫و دوستش تئو‬
‫ایرانی نیست‬

‫و رو به منو تئو گفت‬

‫علی_اینم دوستم فریده‬

‫که فرید با منو تئو دست داد و با تئو اینگلیسی احوای پرسی کرد‬

‫تئوام که یک هم زبون دیگه پیدا کرده بود خوشحال جوابشو داد‬

‫و بهش گفت خوشحاله که یکی هست که بتونه باهاش حرؾ بزنه‬

‫رفتیم تو زمین که دیدیم پنج نفر دیگه ام تو زمینن و دارن گرم میکنن‬

‫پوکر نگاشون کردم‬


‫فرید_من آوردمشون‬
‫میتونیم مسابقه بدیم خوش میگذره‬

‫حمید_از االن خودشونو بازنده بدونن‬

‫!!تئو_جریان چیه؟‬

‫ارمیا_کسخل بازیه‬
‫میخوایم مسابقه بدیم‬

‫تئو_خوووبه‬

‫و لبخند مرموزی زد‬

‫معلوم نیست چی تو سرشه‬

‫بعد از آشنایی یه نفر داور شد و بازیو شروع کردیم‬

‫قوانینش مثله فوتبال بود ولی پاساش فرق داشت‬

‫علی فوتسال کار میکرد و همه چیو توضیح داد و منم برای تئو گفتم‬

‫حمیدو انداختیم دروازه و بازی شروع شد‬

‫کله زمان بازی سی دقیقه بود‬

‫هنوز پنج دقیقه نگذشته بود که گله اولو خوردیم‬

‫تئو رو به حمید هرچی از دهنش درومد گفت‬

‫تئو_آخه این کص دست بازیا چیه مثه آدم توپو میتونستی بگیری مگه فلجی پسره بی عرضه‬

‫!!حمید_ارمیا چی میگه؟‬

‫ارمیا_میگه بیشتر حواستو جمع کن‬

‫و قهقه ای زدم‬
‫!!تئو_ به چی میخندی آخه؟‬

‫ارمیا_هیچی براشون حرفاتو ترجمه کردم‬

‫!تئو_چراااا مگه کسخلی؟؟‬


‫!فوحشامم گفتی؟‬

‫ارمیا_اصال ترجمم فوش نداشت‬

‫که اونم خندید و توله ای گفت‬

‫بازیو دوباره شروع کردیم‬

‫تئو یک حمله خوب کرد که روش خطا کردن و نگهش داشتن‬

‫معترض به دوار تشر زدم که بیخیال گفت‬

‫داور_خطا نبود‬

‫تئو_خطا کرد‬

‫ارمیا_میگه خطا نیست‬

‫عصبی نفسشو بیرون فرستاد‬

‫و زیر لبش چیزی گفت‬

‫میدونستم اصال تحمل باخت نداره و االن داره خودشو کنترل میکنه که نزنه دهن داورو سرویس کنه‬

‫‪#91‬‬

‫هرچی بازی بیشتر میگذشت داور بیشتر خودشو عن میکرد‬

‫جوری که صدایه علیو فریدم درومده بود و ما یکی دیگه گل خوردیم‬

‫میدونستم کارد بزنم خون تئو درنمیاد و فقط دعا میکردم عصبی نشه‬
‫علی_ینی چی داور طرؾ اونایه‬

‫فرید_خریت کردیم از تیم اونا داورو انتخاب کردیم‬

‫و من فقط نگران تئو رو نگاه میکردم‬

‫پنج دقیقه از بازی مونده بود که اونا یک حمله خفن کردن‬

‫رفتم جلو بازیکن واستادم و توپو از تو پاش دراوردم‬

‫که الکی خودشو پرت کرد زمین‬

‫متعجب نگاش کردم‬

‫!!این کارا یعنی چی؟؟‬

‫و شروع کرد به آخو اوخ کردن‬

‫ارمیا_من کاریش نداشتم الکی خودشو پرت کرد‬

‫داور_ دروغ نگو پنالتیه‬

‫!تئو_چی کص میگه برم بگامش؟؟‬

‫به چشمایه قرمزش نگاه کردم‬

‫ارمیا_میگه پنالتیه‬

‫که تئو توپو پرت کرد اون طرؾ و به اینگلیسی گفت‬

‫تئو_من بازی نمیکنم‬


‫عوضیا‬

‫و از زمین رفت بیرون‬

‫داور که حاال فهمیده بودم اسمش امیره دستشو گذاشت رو شونه تئو و جوابشو داد‬

‫امیر_چه فرقی داره با یک گل ببازین یا صدتا‬


‫تهش بازنده این‬

‫که این استارت دعوا شد و تئو یکی خوابوند تو دهن امیر‬

‫ارمیا_تئو چیکار میکنی‬

‫از یقش گرفت و بلندش کرد‬

‫تئو_ببین الشی این بازیه مسخره هیچ اهمیتی نداره ولی دفعه آخرت باشه دسته نجست بهم میخوره‬

‫و جوری پرتش کرد اون طرؾ کرد صداش تو سالن پیچید‬

‫بدونی که لباساشو عوض کنه کولمو برداشت و از ورزشگاه زد بیرون‬

‫به دهن پرخون امیر نگاه کردم‬

‫از طرفی از دست تئو عصبی بودم که هنوزم نمیتونست خودشو کنترل کنه‬

‫از طرفی ام دلم خنک شده بود که حقه امیرو کؾ دستش گذاشت‬

‫با این کاره تئو علی و حمیدم بدونی که چیزی بگن وسایلشونو برداشتن و اومدن بیرون‬

‫از سالن که بیرون اومدیم و رفتیم طرؾ پارکینگ دیدم تئو منتظر واستاده‬

‫عصبی رفتم سمتش‬

‫!!ارمیا_این چه کاری بود که کردی ها؟؟‬

‫!تئو_چیه توقع داشتی واستم کص گفتناشو نگاه کنم؟؟‬

‫!!ارمیا_یه بازی اینقدر اهمیت داره تئو؟؟‬


‫!چرا نمیخوای آدمشی؟؟‬
‫!!هنوز برات درس عبرت نشده؟‬

‫تئو_من تحمل حرؾ زور ندارم‬


‫من نمیتونم مثله تو بزدل باشم‬

‫با این حرفش یکی کوبیدم تو سینش و تهدید وار گفتم‬


‫ارمیا_اوال حرفه دهنتو بفهم دوما من بزدل نیستم عقل تو سرمه‬
‫تویه نفهم بی شعوری که هیچی برات درس عبرت نمیشه‬

‫دهنشو باز کرد که جوابمو بده ولی مثلی که پشیمون شد و حرفشو خورد‬

‫و راهشو کشید رفت‬

‫اهمیتی نداشت کجا میره‬

‫همیشه همین جوری بود موقع دعوا میرفت و جا میزد‬

‫!علی_چیشد ارمیا؟؟‬
‫کجا داره میره‬

‫ارمیا_هیسسس‬
‫بریم خونه‬

‫که سری تکون داد و نشست پشت فرمون‬

‫شاید تنها کسی که جرعت داشت اینجور سرش داد بزنه و حتی دست روش بلند کنه من بودم‬

‫و اونم همیشه جلوم کوتاه میومد‬

‫سمت خونه راه افتادیم وهرچی دورتر میشدیم نگرانیم بیشتر میشد‬

‫اخه سرو وعضشم درست نبود نکنه پلیس به پوشش گیر بده‬

‫داشتم دیوونه میشدم‬

‫ارمیا_علی کاشکی نمیزاشتم بره‬


‫آخه لباساشم درست نبود‬

‫حمید_منم تو همین فکر بودم‬


‫با اون ضرب دستی که ازش دیدم فک کنم چند نفرم تو راه نفله کنه‬

‫علی_حمید االن وقته این حرفا نیست‬


‫دعا کن کار دسته خودشو بقیه نده‬
‫ما نمیتونیم کله مسیرو بگردیم بلکم پیداش کنیم‬

‫حق با علی بود‬

‫گوشیمو دراوردم و زنگ زدم بهش‬

‫با صدایی که شنیدم چشمامو روهم فشار دادم‬

‫‪ ......‬دستگاه مورد نظر خاموش میباشد تماس شما به صورت_‬

‫ارمیا_چه خریتی کردم‬


‫جواب مامان بابارو چی بدم‬

‫تا وقتی برسیم خونه ماشین ساکت بود و کسی حرفی نمیزد‬

‫اینقدر ازین کارم پشیمون بودم که حدو اندازه ای نداشت‬

‫‪#92‬‬

‫وارد خونه که شدیم مامان بابا با چشم دنبال تئو بودن‬

‫وقتی درو بستیم و مطمئن شدن همراهمون نیست‬

‫بابا متعجب گفت‬

‫!بابا_تئو کو؟؟‬

‫ارمیا_نیست‬
‫ینی‪...‬رفت‬

‫مامان جون_ینی چی مادر جان‬


‫!کجا رفته تو کشور ؼریب؟؟‬

‫دستمو کردم تو موهام و کالفه خودمو پرت کردم رو مبال‬

‫که حمید دهن گشادشو باز کرد‬


‫حمید_هیچی تو باشگاه تئو با یکی دعوا کرد‬
‫البته حقش بود باید کتک میخورد پسره نفهم‬
‫بعد ارمیا با تئو دعوا کرد‬
‫مثلی که ناراحت شد گذاشت رفت‬

‫که همه نگاها روم زوم شد‬

‫حاال با زر زرایه حمید همه جمع شده بودن و منتظر جواب قانع کننده بودن‬

‫چیزی که خودمم دنبالش بودم تا وجدانمو آروم کنم‬

‫!!مامان_این اسمش امانت داریه ارمیا؟‬


‫!!من اینجوری تربیتت کردم؟؟‬

‫که سرمو انداختم پایین‬

‫!باباجون_تاحاال ایران اومده؟‬


‫!جاییو یاد داره که اونجا بره؟؟‬

‫ارمیا_نه تاحاال ایران نیومده‬

‫که با این حرفم هرکسی یه نظری داد‬

‫حتی هدیه و نازی هم ابراز نگرانی میکردن‬

‫درحالی که حال خودم از تک تکشون خراب تر بود‬

‫از جام پاشدم که بابا عصبی گفت‬

‫!!بابا_کجا گل پسر؟؟‬
‫!مثلی که هنوز برات جا نیوفتاده چه گندی زدی؟؟‬

‫برگشتم سمت بابا و سعی کردم نهایت احترامو نگه دارم‬

‫ارمیا_بابا شما خبر نداری سر این عصبی بودنه تئو چی کشیدم و کجاها که راپام وا شد‬
‫برام مهم نیست کدوم گوریه‬
‫پسره لجباز‬
‫وقتی نمیتونه دو کالم انتقاد بشنوه بهتره بره گمو گورشه‬
‫و رفتم تو اتاق‬

‫صدای مامان میومد که به بابا میگفت بهتره تو دعوایه ما دوتا دخالت نکنه‬

‫و منم یاده اون کسشرایی میوفتادم که تو حال گفتم و یک کلمشو قبول نداشتم‬

‫نگرانیم یک لحظه برطرؾ نمیشد و لحظه به لحظه فکرایه چرته جدید تر به سرم میزد‬

‫_‪_._._._._._._._._._._.‬تئو‪_._._._._._._._._._._._._._.‬‬

‫وارد اتاق شدم و از مهماندار تشکر کردم‬

‫و دره اتاقو بستم‬

‫وقتی با ارمیا بحثم شد فقط دلم میخواست ازش جدا شدم تا بیشتر کدورتی پیش نیاد‬

‫و همین جور بی هدؾ راه رفتم‬

‫وقتی به خودم اومدم دیدم هیچ جا رو نمیشناسم و بدتر از همه نگاهایه بقیه بود که روم زوم بود‬

‫حقم داشتن چون لباسایه تنم یه تاپ آستین حلقه بود و یک شلوارک‬

‫تاکسی گرفتم و بزور بهش فهموندم منو به نزدیک ترین هتل ببره‬

‫االنم یک اتاق گرفته بودم‬

‫به گوشیم نگاه کردم خاموش شده بود‬

‫پاشدم و رفتم سمت تلوزیون و زدم به رابطش تا شارژشه‬

‫از پایه تلوزیون پاشدم و نگاهی به دورو ور انداختم‬

‫یک حال بزرگ بود با یک آشپزخونه‬

‫رفتم سر یخچال و بطری آبو برداشتم و سر کشیدم‬


‫که گوشیم شروع کرد به زنگ خوردن‬

‫مثلی که منتظر بودن تا گوشیم روشن شه‬

‫به شماره نگاه کردم ارمیا بود‬

‫دلم نمیخواست جواب بدم ولی از طرفی ام دوست نداشتم نگرانش کنم‬

‫داشت قطع میشد که جواب دادم‬

‫!!تئو_بله؟‬

‫که فقط صدایه نفساش میومد‬

‫بعد از چند لحظه گفت‬

‫!ارمیا_خوبی؟؟‬
‫!کجا گذاشتی رفتی؟؟‬
‫نمیگی من از نگرانی دق میکنم‬

‫چشامو بستم و تو دلم خودمو لعنت کردم‬

‫تئو_ببخشید عزیزم ترسیدم اگه بمونه به توام چیزی بگم و بدترشه‬

‫ارمیا_کجایی بگو بیام‬

‫!!تئو_مطمئنی میخوای بیای؟‬

‫ارمیا_آره‬

‫تئو_باشه االن لوکیشن هتل رو برات میدم‬


‫فقط برام لباس شلوار بیار‬

‫ارمیا_اوکی االن راه میوفتم‬

‫تئو_منتظرتم‬

‫و گوشیو قطع کردم‬


‫لباسمو دراوردم و خودمو پرت کردم رو تخت‬

‫ساعتو نگاه کردم تقریبا عصر بود دیگه‬

‫که صدای قارو قور شکمم بلند شد‬

‫زنگ زدم به خدمات هتل و گفتم برام ناهار بیارن‬

‫بعد از اون همه فعالیت هنوز ناهار نخورده بودم و از من بعید بود‬

‫‪#93‬‬

‫_‪_._._._._._._._.‬ارمیا‪_._._._._._._._._.‬‬

‫برای بار دوم به شماره اتاق نگاه کردم و زنگ درو زدم‬

‫وقتی فهمیدم تئو کجاست بالفاصله ماشین باباجونو برداشتم و بهشون گفتم که میرم پیش تئو‬

‫اونا هم که خیالشون راحت شده بود مخالفتی نکردن‬

‫کالفه هوفی کشیدم‬

‫نکنه مهمانداره شماره اتاقو اشتباه داده‬

‫بعیدم نبود با اون عشوه خرکیایی که میومد‬

‫گوشیمو دراوردم و شماره تئو رو گرفتم‬

‫تقریبا میخواستم قطع کنم که صدای خوابالوش تو گوشم پیچید‬

‫!تئو_جونم؟؟‬

‫ارمیا_من تو هتلم‬
‫!چرا در میزنم باز نمیکنی؟؟‬

‫گرچه خودم فهمیدم جناب خواب بودن‬


‫تئو_آخ ببخشید خوابم برده بود‬

‫و گوشیو قطع کرد‬

‫بعد از چند لحظه در باز شد‬

‫به قیافه خوابالوش نگاه کردم‬

‫موهاش رو پیشونیش ریخته بود و لباسم تنش نبود‬

‫رفتم داخل و کوله رو انداختم رو تخت‬

‫!!تئو_راحت اومدی؟‬

‫اومدم ‪ GPS‬ارمیا_آره از رو‬

‫نشست کنارم‬

‫تئو_برایه اتفاق تو سالن فوتسال عذر میخوام‬


‫ولی حقش بود کتک بخوره‬

‫سرمو چرخوندم و نگاش کردم‬

‫ارمیا_منم بابت حرفام عذر میخوام‬

‫که لبخند مهربونی زد و هلم داد رو تخت‬

‫تئو_چه خوب سرخر نیست‬

‫و شیطون زل بهم‬

‫قهقه ای زدم و خوابوندمش کنار خودم‬

‫هرچقدرم دعوا میکردیم تهش بازم دوسش داشتم‬

‫!!ارمیا_چیه نگاهت پلید شده؟‬

‫تئو_دارم فکر میکنم حاال که من پوله یه شبه هتلو دادم چی میشه امشب همین جا بخوابیم‬
‫ارمیا_ماشین باباجون دستمه‬

‫تئو_اشکال نداره‬
‫فردا میریم بهش میدیم‬

‫ارمیا_زشته تئو مامانجون ناراحت میشه‬

‫که الکی ادایه آدمایه عصبانیو دراورد‬

‫تئو_بهانه در نیار دیوث‬

‫و دندوناشو کرد تو بازوم‬

‫آخ بلندی گفتم و سعی کردم از بازوم بکنمش‬

‫ولی مثله زالو چسبیده بود بهم‬

‫ارمیا_تئو توروخدا ول کن االن کبود میشه‬

‫که هومی گفت و سرشو جدا کرد‬

‫جایه دندوناش نبض میزدو میسوخت‬

‫و با شک گفت‬

‫تئو_هنوزم مشکل داری شب اینجا بخوابیم‬

‫و بعدش دندوناشو نشونم داد‬

‫بلند خندیدم و نه ای گفتم‬

‫میترسیدم مخالفت کنم خونمو بمکه‬

‫ازین بشر هرچیزی برمیومد‬

‫تئو_جون خندهاتم خوردنیه آخه‬


‫پاهاشو گذاشت دو طرفم و نشست روم‬

‫دکمه هایه لباسمو باز کرد و از تنم درش آورد‬

‫تئو_خوب تالفیه کدوم روزو درارم‬


‫اوممم اون شبایی که پیش اون نره ؼوال میخوابیدی‬
‫یا اون روز بعد ناهار‬
‫یا تو سالن فوتسال‬
‫گزینه برای انتخاب زیاده‬

‫!!ارمیا_منم تالفی کدوم دیوث بازیتو درارم؟؟‬

‫که با تعجب گفت‬

‫!تئو_چی من؟؟‬
‫به یکی بگو که بهش بخوره‬
‫من به این مظلومی‬

‫پوکر نگاش کردم‬

‫ارمیا_وقتی زدمت صدا اسب دادی میفهمی کی دیوثه کی مظلوم‬

‫و بالشتو از کنار سرم برداشتم و محکم کوبیدم تو صورتش‬

‫چون توقع نداشت پرت شد اون طرؾ‬

‫تئو_آخخخ وحشی مظلوم گیر آوردی‬

‫که یکی دیگه کوبیدم تو صورتش‬

‫ارمیا_حقته این عوض تمام اون حرصایی که از دستت خوردم‬

‫که دیدم هیچی نمیگه و زل زده به بازوم‬

‫!!ارمیا_چته جنی شدی؟؟‬

‫لبخنده پتو پهنی زد‬


‫تئو_ای جونم رد دندونامووو‬
‫کبود شده‬

‫که مثله برق گرفته ها از جام پریدم و رفتم جلویه آیینه‬

‫با دیدم بازوم یکی کوبیدم تو پیشونیم‬

‫تا رد دندونایه آسیابش رو بازوم مونده بود‬

‫زیر لب عریدم‬

‫ارمیا_خودتو کشته فرض کن تئو‬

‫و حمله کردم سمش که قهقه ای زد‬

‫سمت در فرار کرد و پرید بیرون‬

‫همونجوری که فوشش میدادم رفتم دنبالش‬

‫هم پامو گذاشتم بیرون خشکم زد‬

‫چنتا از مهماندارا و دوتا خانوم دیگه بودن که داشتن از تو سالن رد میشدن‬

‫تئو که ؼمش نبود رو شکمش خم شد و بلند بلند خندید‬

‫حاال که اینجوری دیده بودنم بزار حداقل فکر کنن ایرانی نیستم‬

‫ارمیا_تنه لشتو بیار تو تا آدمت کنم‬

‫و منتظر جوابش نشدمو اومدم داخل‬

‫‪#94‬‬

‫بعد ازینکه خوب کشتی گرفتیم و همو زدیم‬

‫اعالم آتش بس کردیم‬


‫به ساعت نگاه کردم نه شب بود‬

‫!!ارمیا_پس شب همین جا بخوابیم؟؟‬

‫تئو_آره زنگ بزن خبر بده‬

‫گوشیمو دراوردم و همونجور که دنبال شماره مامان میگشتم گفتم‬

‫ارمیا_اس ام اس میدم بهشون‬


‫نگران نشن‬

‫گوشیو که کنار گذاشتم تئو اومد سمتم و خمار نگام کرد‬

‫از چشماش میتونستم بفهمم چی میخواد‬

‫تئو_خوب حاال که خبر دادی دیگه خیالم راحت شد‬

‫و گوشیمو گرفت خاموش کرد‬

‫!ارمیا_چرا خاموشش کردی؟؟‬

‫تئو_کسی مزاحممون نشه‬

‫و خوابوندم رو تخت‬

‫روم خیمه زد و لباشو گذاشت رو لبام‬

‫محکم میبوسیدو مک میزدم‬

‫منم گرم همراهیش میکردم‬

‫پاهامو حلقه کردم دور کمرش و جفت دستامم کردم تو موهاش‬

‫که لبمو گاز گرفت و سرشو برد عقب تر‬

‫ارمیا_خوابم میاد تئو‬

‫تئو_امشب برنامه داریم خواب خبری نیست‬


‫و دوباره شروع به بوسیدن کرد‬

‫جاهامونو عوض کردم و شیطون گفتم‬

‫ارمیا_انتقام گازمو بگیرم‬

‫که مظلوم نگام و نه ای گفت‬

‫اینقدر مظلوم شده بود که دلم ضعؾ رفت‬

‫بیخیال انتقام شدم و سرمو کردم تو گردنش‬

‫آروم شروع کردم به بوسیدن و دستمو از پایین گذاشتم وسط پاش‬

‫که آهی کشید‬

‫_‪_._._._._._._._.‬تئو‪_._._._._._._._._._._.‬‬

‫با نور آفتاب که تو چشمم افتاده بود از خواب بیدار شدم‬

‫به ارمیا که آروم تو بؽلم خواب بود نگاه کردم‬

‫موهاشو ناز کردم و صداش زدم‬

‫تئو_ارمیا پاشو‬
‫پاشو گنده بک‬

‫که هومی گفت و سرشو رو سینم جابه جا کرد‬

‫برعکس من خوابش خیلی سنگین بود‬

‫دستمو دراز کردم و گوشیمو از رو میز عسلی برداشتم و ساعتو نگاه کردم‬

‫هشت صبحو نشون میداد‬

‫تئو_ارمیا پاشو دیگه دیوث‬


‫مگه نمیخواستی ماشین باباجونو بهش بدی‬
‫که باشه ای گفت و تو جاش نشست‬

‫گیج دو رو ورو نگاه میکرد‬

‫هنوز ویندوزش باال نیومده بود‬

‫منم از جام پاشدم و دستشو گرفتم بردمش سمت حموم‬

‫باید دوش میگرفتیم‬

‫ارمیا_نمیخوام باهات بیام حموم‬

‫تئو_باشه فقط تا من دوش بگیرم بعد تو دیر میشه هاا‬


‫خودت میدونی‬

‫یکم فکر کرد و بعد باشه ای گفت‬

‫دوش رو باز کرد و رفت زیر آب سرد‬

‫تئو_سرما میخوری‬

‫ارمیا_بزار خوابم بپره‬


‫دیشب دیر خوابیدیم االنم سره صبحه‬

‫شیطون نگاش کردم‬

‫تئو_میخوای منم کمکت کنم خوابت بپره‬

‫که گارد گرفت و گفت‬

‫ارمیا_فکرشم نکن دیوث‬


‫من موندم تو چه کمری داری‬

‫تئو_تواناییام باالیه‬

‫که یکی زد پس کلم و کشیدم زیر دوش‬


‫بعدی که دوش گرفتیم‬
‫لباسامونو پوشیدیم و سمت خونه مامانجون ارمیا راه افتادیم‬

‫تو راه بودیم که ارمیا هینی کشید و نگران گفت‬

‫ارمیا_وای تئو کال یادم رفت گوشیمو روشن کنم‬


‫االن مامان کلی نگران شده‬

‫تئو_بگو گوشیم افتاد تو آب سوخت‬

‫ارمیا_ضده آبه اوسکل‬


‫چقدر گفتم اون المصبو خاموش نکن‬

‫که لبخنده مرموزی زدم و گوشیشو برداشتم‬

‫پنجره رو دادم پایین‬

‫!!ارمیا_میخوای چه ؼلطی بکنی؟‬

‫تئو _ هیس باش‬

‫سیم کارتو مموریشو دراوردم و پرتش کردم بیرون‬

‫تئو_بگو از پنجره پرت شد بیرون شکست‬

‫اینقدر این کارو یهویی انجام دادم که یکم طول کشید تا به خودش بیاد‬

‫ارمیا_چه ؼلطی کردی تئو من اون تو کلی چیزی داشتمممم‬

‫تئو_مموریو سیم کارتتو دراوردم‬


‫خودم برات یکی میخرم‬

‫عصبی هوفی کشید‬

‫ارمیا_واستا برسیم آدمت میکنم واستا‬

‫به این حرص خوردناش لبخندی زم که بیشتر حرصی شد‬


‫‪#95‬‬

‫‪_._._._._._._._._._._.‬ارمیا‪_._._._._._._._._._._.‬‬

‫همونجور که حدس میزدم با ورودمون به خونه سیل چراها سرم هوار شد‬

‫چرا دیشب نیومدی؟؟‬


‫!چرا گوشیت خاموش بود؟؟‬
‫!!چرا اینقدر دیر کردی؟؟‬

‫و کلی چرایه دیگه‬

‫ارمیا_چیکار کنم خوب گوشیم پرت شد از ماشین بیرون‬

‫مامان_خوب با گوشی تئو میگفتی‬

‫ارمیا_تئو خط ایرانو نداره‬

‫که دیگه همه ساکت شدن‬

‫نشستم رو مبل و تئو هم نشست کنارم‬

‫آروم دره گوشم گفت‬

‫تئو_حاال خداروشکر کن گوشیتو پرت کردم بیرون‬

‫که ویشگونی از پهلوش گرفتم‬

‫آخه آرومی گفت و ساکت شد‬

‫مامانجون_خوب چرا شب هتل موندی مادر‬


‫اینجا برات شام باقالی پلو درست کرده بودم‬

‫لبامو آویزون کردم‬

‫!ارمیا_جدی؟؟‬
‫مامانجون_آره چون دوست داشتی درست کردم‬

‫ارمیا_خوب تئو پول یه شبو داده بود گفتیم حروم نشه‬


‫!حاال چیزی ازشون مونده؟؟‬

‫که مامان جون شاکی به علیو حمید اشاره کرد و گفت‬

‫مامانجون_این خرسایه گنده هرچی گفتم گوش نکردن همه شو خوردن‬

‫که بیشتر لبام آویزون شد‬

‫من عاشقه باقالی پولوهایه مامانجون بودم‬

‫تئو_اینجوری نکن لباتو رو مخمه‬

‫ارمیا_بمیر من باقالی پلو میخوام‬

‫و رو به علی و حمید گفتم‬

‫ارمیا_دارم براتون‬
‫الشیا شما همش اینجایین خوب برایه منم نگه میداشتین‬

‫علی_میخواستی بمونی نری دور دور‬

‫اخمی کردم و تو دلم خودمو لعنت فرستادم‬

‫هم گوشیم داؼون شد همم باقالی پلو نخوردم‬

‫مامان_حاال اینقدر ؼصه نخور خودم برات درست میکنم‬

‫که سری تکون دادم و خصمانه به اون دوتا چلؽوز روبه روم نگاه کردم‬

‫بعد ازین که این سواال رو یه بار بابا و آقاجون هم کردن و جوابشو شنیدن دیگه کال جریان فراموش شد‬

‫رفتم تو اتاق و لباسمو دراوردم که علی مشکوک گفت‬

‫!علی_ارمیا دوست دختر داری؟؟‬


‫متعجب نگاش کردم‬

‫!ارمیا_نه براچی میپرسی؟‬

‫علی_رده دندونه رو بازوتو میگم‬

‫یاده کبودی بازوم افتادم‬

‫برای صدمین بار تئو رو لعنت کردم و لبخند مزحکی زدم‬

‫ارمیا_آها اینو میگی کاره تئویه‬

‫که بیشتر تعجب کرد و تقریبا داشت چشماش از حدقه درمیومد‬

‫با صدایه در نگامو از علی گرفتم و به در نگاه کردم‬

‫تئو بود که با لپایه پر داشت با گوشیش ور میرفت‬

‫حقش بود منم دیشب کبودش میکردم‬

‫البته برای اون اهمیتی نداشت‬

‫اینقدر حرصی بودم که دمپایی رو از رو زمین برداشتم و پرت کردم سمتش‬

‫محکم خورد تو صورتش و گوشیش از دستش افتاد‬

‫علی قهقه ای زد و تئو شاکی گفت‬

‫!تئو_چته دیوانه؟؟‬

‫ارمیا_الشی کبودی رو بازومو دید‬


‫از دست تو من آبرو ندارم‬

‫که نیشش درحد جر خوردگی باز شد و خوشحال گفت‬

‫تئو_عههه واقعا‬
‫خوب مشکلی نداره که‬
‫و گوشیشو از رو زمین برداشت‬

‫علی_اینقدر حرص نخور حاال‬


‫خوبیش اینه نزدیک شونته کسی نمیبینه‬

‫ارمیا_از صبح همش دارم از دست این دیوث حرص میخورم‬

‫که باز دوباره زد زیر خنده‬

‫علی_خوشم میاد یکم برا خودش مهم نیست‬

‫لباسمو عوض کردم که صدایه مامان اومد که میگفت بریم ناهار‬

‫علی رفت بیرون‬

‫رو به تئو گفتم‬

‫ارمیا_پاشو بریم ناهار دیوث‬

‫تئو باشه ای گفت و از جاش بلند‬

‫‪#96‬‬

‫رفتم تو آشپزخونه و پشت میز نشستم‬

‫تئوام بعد از چند دقیقه اومد به لباس تو تنش نگاه کردم‬

‫یک تاپ آستین حلقه بود که نمیپوشیدش سنگین تر بود‬

‫میدونستم اینم بخاطر مامانجونو آقاجون پوشیده و مثال مراعات کرده‬

‫براش ؼذا کشیدم‬


‫پلو مرغ داشتیم‬

‫این چند وقتی که اومده بودیم اینجا اونم پلو خور شده بود‬
‫تئو_دست پخت مامانجونت خیلی خوبه‬
‫کاشکی میشد بیاد فرانسه‬

‫با تعجبه خنده نگاش کردم‬

‫ارمیا_گشنگی رو مؽزت اثر گذاشته ها‬

‫که شکلکی برام دراورد‬

‫تئو_دیگه نمیتونم ؼذاهایه مسخره تورو بخورم‬


‫معدم نمیکشه‬

‫دندونامو روهم فشار دادم و آروم گفتم‬

‫ارمیا_پس ازین به بعد از کونت بخور که معدت بکشه عوضی‬

‫که سرشو انداخت پایین و به این حرص خوردنام خندید‬

‫چنگالو فرو کردم تو دستش که آخی گفت ولی بازم اون نیشه بی صاحبشو نبست‬

‫سرمو که باال آوردم دیدم کلی چشم داره نگامون میکنه‬

‫سرفه مصلحتی کردم‬

‫!!ارمیا_چیزی شده؟‬

‫حمید_واال شما دوتا چسبیدین بهم هی دلو قلوه میدین‬

‫ارمیا_بمیر تئو داشت میگفت دست پخت مامانجونت خیلی عالیه‬

‫که مامانجون لبخند مهربونی زد‬

‫مامانجون_نوش جونتون‬

‫ارمیا_قربونتون بشم‬
‫اینجا اومدم کلی چاق شدم‬

‫که مهربون نگام کرد و آروم قربون صدقم رفت‬


‫همیشه میگفت من بچگیم از همه تپل ترو ناز تر بودم‬

‫هم قاشقو کردم تو دهنم باباجون گفت‬

‫باباجون_ارمیا چرا زن نمیگیری‬

‫که ؼذا پرید تو گلوم و به سرفه افتادم‬

‫تئو نگران نگام کرد و سریع برم آب ریخت داد دستم‬

‫و پشتمو مالید‬

‫مامانجون_عباس االن وقت این حرفایه اخه‬

‫!باباجون_نکنه میخواد مثله این فرنگیا مجردو عضب بگرده؟؟‬

‫بابا_این چه حرفیه حاج آقا ارمیا همش ‪ ۰۲‬سالشه‬

‫خوب حقم داشت خوده آقاجون ‪ ۷۱‬سالگی ازدواج کرده بود و معتقد بود سنه ازدواج اینه‬

‫لیوان آبو سرکشیدم که نفسم یکم جا اومد‬

‫!تئو_چیشدی یهو؟؟‬

‫ارمیا_هیچی آقا جون میگه چرا زن نمیگیری‬

‫با شنیدن این حرفم دستش که داشت پشتمو میمالوند خشک شد و با تعجب نگام کرد‬

‫بعد آقاجونو نگاه کرد‬


‫باز منو‬

‫همینجور نگاش بین ما میچرخید‬

‫چنتا پلک زد و ساکت خودشو کشید عقب و نشست سرجاش‬

‫!هدیه_ارمیا حاال خودت کسیو مد نظر داری؟؟‬


‫نگامو از تئو گرفتم و به نازیو هدیه نگاه کردم‬

‫که کنجکاو منتظر جوابم بودن‬

‫ارمیا_نه کسیو ندیدم که خوشم بیاد‬

‫!!نازی_وا مگه میشه؟‬

‫سری تکون دادم و کالفه گفتم‬

‫ارمیا_بچه ها بحث جالب تری نیست واقعا‬

‫که همه ساکت شدن‬

‫و بیشتر از همه سکوت تئو منو نگران میکرد‬

‫باید بهش اطمینان خاطر میدادم که آقاجون یه حرفی زده و اون نباید جدیش بگیره‬

‫بهش نگاه کردم‬

‫داشت با ؼذاش بازی میکرد و هیچی نمیخورد‬

‫!ارمیا_چرا با ؼذات بازی میکنی؟؟‬

‫تئو_هیچی دیگه میل ندارم‬

‫و از سر میز پاشد‬

‫بعد از ثانیه هم صدایه بسته شدن در اتاق اومد‬

‫!بابا_چرا ؼذاشو نخورد؟؟‬

‫ارمیا_گفت میل نداره‬

‫مامانجون_شاید خوشش نیومده‬

‫که شونه ای باال انداختم و چیزی نگفتم‬


‫آقاجون هم ساکت نگام میکرد و میدونستم اگه یه سال اینجا باشم زنم میده‬

‫‪#97‬‬

‫_‪_._._._._._._._._.‬تئو‪_._._._._._._._._._.‬‬

‫اومدم تو اتاق و نشستم رو تخت‬

‫خیلی عصبی بودم ولی نمیدونم دقیقا از دست کی‬

‫از دست ارمیا؟؟‬


‫چون که باباجونش این حرفو زده‬

‫!از دست خودم؟؟‬


‫که عاشقه یک پسر شدم‬

‫یا از دست باباجونه ارمیا چون اینجور چیزا تو فرهنگشونه‬

‫از هیچ کس نمیتونستم عصبی باشم و برم سرش عربده بزنم‬

‫دیواری کوتاه تر از خودم نبود‬

‫سرمو به دیوار پشت سرم تکیه دادم و چشمامو بستم‬

‫دلم خونه خودمون رو میخواست‬

‫تو اتاقمون لش کنیم‬


‫منم ارمیا رو اذیت کنم‬

‫نه اینجا با این همه دردسر‬

‫مثه خر پشیمون بودم ازینکه ارمیا رو اصرار کردم بیایم ایران‬

‫!اگه عاشق میشد چی؟؟‬


‫اگه مجبورش میکردن ازدواج کنه‬

‫تو همین فکرایه چرت بودم که دستی رو شونم نشست‬


‫چشمامو باز کردم که دیدم ارمیا جلوم واستاده و نگران نگام میکنه‬

‫!ارمیا_خوبی؟؟‬

‫تئو_نه‬

‫و مظلوم زل زدم بهش‬

‫دلم میخواست برم تو بؽلش تا مطمئنشم نمیره و برایه همیشه هست‬

‫نشست کنارم و دستمو که رویه پام بود گرفت‬


‫انگشتاشو قفل انگشتام کرد‬

‫ارمیا_اصال برای حرؾ باباجون ؼصه نخور دیوثم‬


‫من تا تورو دارم نیاز به کسه دیگه ای ندارم مطمئن باش‬

‫لبخند اطمینان بخشی زد و دستمو فشار کوچیکی داد‬

‫دلم آروم شده بود‬

‫تئو_قول دادی دیگه‬

‫ارمیا_آره بابا تا آخر وره دلت میمونم عتیقه‬

‫که خنده کوتاهی کردم‬

‫ارمیا_ولی هیچ کدوم ازینا دلیل نمیشه یادم بره گوشیمو از پنجره پرت کردی بیرون‬

‫لبخنده بزرگی زدم و بیخیال گفتم‬

‫!تئو_ها؟؟‬
‫!گوشی؟؟‬
‫جریان چیه؟!؟‬

‫که بالشتو برداشت و تهدید وار گفت‬

‫ارمیا_یادت میاد یا یادت بیارم‬


‫اخمی کردم و مثال عصبی گفتم‬

‫تئو_برو گمشو اون ور من پوله زور نمیدم‬

‫که بجایه بالشت کتابو برداشت و حمله کرد سمتم‬

‫که چشمام گرد شد و سریع از جام بلند شدمو فرار کردم‬

‫ارمیا_واستا ببینم نفله جرعت داری واستا‬

‫از اتاق پریدم بیرون و دویدم سمت حیاط‬

‫تئو_بمیررر‬
‫تو خوابه شبت گوشی برات بگیرم‬

‫که عربده ای کشید و کتابو پرت کرد‬

‫جا خالی دادم که بعدش صدایه آخه بلندی اومد‬

‫پشت سرمو که نگاه کردم دیدم حمیده‬

‫و بقیه هم نگران نگامون میکنن‬

‫ارمیا رفت پیشه حمید و فک کنم عذر خواهی کرد و بعدش دوتایی خصمانه نگام کردن‬

‫شونه ای باال انداختم و رفتم تو حال‬

‫من که براش میخریدم دیگه نیازی به ضربو شتم نبود‬

‫‪#98‬‬

‫‪_._._._._._._._._._.‬ارمیا_‪_._._._._._._._._._.‬‬

‫عصری با تئو و علی رفتیم گوشی گرفتیم‬

‫و هرچی به تئوگفتم برام مثله گوشی قبلیم بخر و بیشتر پول نده‬
‫گوش نکرد و باال ترین مدله آیفونو خرید‬
‫همیشه همین جور بود باید بهترین چیزو میخرید تا دلش راضی شه‬

‫بعدشم رفتیم اطراؾ برج میالد و تا شب گشتیم‬

‫امروز خیلی بهتره از بقیه روزا بود‬

‫به ساعت نگاه کردم‬

‫یازده بود‬

‫خمیازه ای کشیدم و از رو مبل پاشدم‬

‫ارمیا_من میرم بخوابم شب خوش‬

‫که بقیه هم شب بخیر گفتن‬

‫رفتم تو اتاق که دیدم تئو سرش تو گوشیشه و خیلی دقیق داره چیزی تایپ میکنه‬

‫!!ارمیا_چیکار میکنی؟؟‬

‫تئو_هیچییی یکی از بچه ها پول میخواست دارم براش کارت به کارت میکنم‬

‫ارمیا_آها کی اون وقت؟؟؟‬

‫تئو_مایکل‬

‫!ارمیا_مایکل؟؟‬
‫واال اون باید به ما پول قرض بده با اون کارخونه باباش‬

‫که قهقه ای زد و گوشیشو گذاشت کنار‬

‫تئو_فوضولی نکن دیوث خان‬

‫نشستم کنارش و دستمو گذاشتم رو رونه پاش‬

‫ارمیا_راستشو میگی دیگه‬


‫که لبخنده بزرگی زد و آره ای گفت‬

‫از تک تک رفتارش معلوم بود داره الکی میگه‬

‫ابرومو باال انداختم و خوابوندمش رو تخت‬

‫روش دراز کشیدم و شروع کردم به بوسیدنش‬

‫اونم از خدا خواسته دستاشو دور کمرم حلقه کرد و محکم میبوسیدم‬

‫یکی از دستامو گذاشتم رو سینش و اون یکی رو بردم باال سرش که گوشیش اونجا بود‬

‫از لبش گاز گرفتم که جری تر شد و اونم شروع کرد به گاز گرفتن‬

‫سرمو بردم عقب و به چشمایه خمارش نگاه کردم‬

‫ارمیا_خوب حاال خودم میفهمم داشتی چیکار میکردی‬

‫و سریع از جام پاشدم‬

‫گوشیشو که تو دستم بود تکون دادم‬

‫که مات نگام کرد و بعد شاکی گفت‬

‫تئو_ارمیا پسش بده چیکار داری اخه؟؟‬

‫ارمیا_ من تورو فقط وقتی جدی میبینم که داری یه کاره مهم میکنی‬
‫میخوام ببینم چیکار میکردی‬

‫که نیم خیز شد تا بیاد گوشیو ازم بگیره‬

‫منم دره اتاقو باز کردم و پریدم بیرون‬

‫پشت در واستادم و رمزشو زدم‬

‫تئوام به در میکوبیدو میگفت گوشیشو پس بدم‬

‫با دیدن صفحه گوشی چشمام داشت از حدقه درمیومد‬


‫!!چیییی؟؟‬

‫بلیت برگشت گرفته برا فرانسه‬

‫پولشم حساب کرد بود‬

‫گوشیو خاموش کردم و عصبی دره اتاقو باز کردم‬

‫ارمیا_این چه کاری بود که کردی؟؟‬

‫تئو_چیه توقع داری واستم تا برات زن بگیرن‬


‫!با دوتا بچه برگردی فرانسه؟؟‬

‫یکی کوبیدم تو پیشونیم و با صدایه بلند گفتم‬

‫گرفتی که نشه کنسلش کرد ‪ VIP‬ارمیا_آخه چرا‬


‫میدونی نریم تمام اون چند میلیونی که دادی میپره‬

‫تئو_چرا نریم‬
‫میریم‬
‫خودم برت میدارم میبرمت‬

‫با صدایه ما دوتا بقیه هم توجهشون جلب شده بود و متعجب نگامون میکردن‬

‫!مامان_چیشده پسرم؟؟‬

‫ارمیا_تئو بلیت برگشت گرفته‬


‫برایه فرانسه‬

‫!بابا_واااقعا؟؟‬
‫شما که یک هفته ام نمیشه اینجایین‬

‫ارمیا_میگه خونه مشکلی پیش اومده و باید برگرده‬

‫مجبور بودم دروغ بگم‬

‫بعدن حساب تئو رو هم میرسیدم‬


‫علی_خوب کنسلش کن‬

‫گرفته ‪ VIP‬ارمیا_نمیشه‬
‫کنسلش کنم کله پول میپره‬

‫باباجون از رو تاسؾ سری تکون داد و روشو سمت تلوزیون برگردوند‬

‫میتونستم بفهمم با تئو حال نمیکنه‬

‫مامانجونم ناراحت نگاشو ازمون گرفت‬

‫وفقط تئو بود که براش کمترین اهمیتی نداشت‬

‫باید فردا شب برمیگشتیم‬

‫گرچه خودمم اصال دلم نمیخواست برگردم ولی چاره ای هم نداشتیم‬

‫تئو رفت تو اتاق‬

‫منم خواستم برم بخوابم که بابا گفت‬

‫بابا_پس شما فردا برگردین‬


‫ما میمونیم تا آخرایه تابستون‬
‫!میتونی تنهایی زندگی کنی؟؟‬

‫ارمیا_فوقش میرم پیشه تئو دیگه‬

‫که سری تکون داد و دیگه چیزی نگفت‬

‫‪#99‬‬

‫باالخره بعد از کلی دعوا و جنگو جدال خانواده قانع شدن که ما برگردیم‬

‫البته راضی کردنشون اصال کاره آسونی نبود‬

‫و این وسط تئو از همه راحت تر بود‬


‫خودش گند زد و خودش هیچ تالشی نکرد چون میدونست باهاش برمیگردم‬

‫البته فارسی هم نمیدونست و الزم نبود با مامانجون و باباجون سرو کله بزنه‬

‫اونا خیلی دلخور شدن و تئو فقط آخرش به فارسی ازشون تشکر کرد‬

‫واقعا هم خنده دار شده بود‬

‫وقتی با اون لحجه داؼون فرانسویش سعی داشت فارسی حرؾ بزنه‬

‫و تالشش برام قابل احترام بود‬

‫دینو پیش مامان بابا موند و هدیه و هلیا رو به من ترجیح داد‬

‫خوب حقم داشت تقریبا چون همش شیفتی ناز میشد و مرکز توجه بود‬

‫ولی خوب پیشه من اینجور نبود‬

‫از وقتی دانشگام شروع شده بود یه ریز باید ازینجا به اونجا منتقل میشدم و این خونه به دوشیم عصبیم میکرد‬

‫بعد از چند ساعت پرواز خسته کننده باالخره هواپیما فرود اومد و ما پیاده شدیم‬

‫نبود دینو خیلی حس میشد‬

‫یه پشمالویه سفید نبود که همش مراقبش باشم‬

‫ارمیا_جایه دینو خیلی خالیه‬

‫تئو_تنها چیزی که خالی نیس جایه اونه‬

‫و برای اولین تاکسی دست تکون داد‬

‫سوارش شدیم و تئو آدرس خونشونو داد‬

‫!!ارمیا_به مامان بابات گفتی من میام؟‬

‫که شونه ای باال انداخت و بیخیال گفت‬


‫تئو_نوووچ‬
‫میریم میفهمن دیگه‬

‫مشکوک پرسیدم‬

‫ارمیا_اصال نگفتی قرار برگردیم فرانسه‬

‫که نوچی گفت‬

‫شوک زده نگاش کردم این دیگه کی بود‬

‫هم بیخیال بود هم خیلی گشاد و ازین بابت خیلی حرصمو درمیاورد‬

‫ترجیح دادم باهاش بحث نکنم و جایه جاش حسابشو برسم‬

‫گرچه میدونستم یکم دیگه یادم میره و کال بیخیال تالفی میشم‬

‫ماشین نگه داشت و بعد از حساب کردن کرایه پیاده شدیم‬

‫تئو زنگ درو زد که بعد از چند ثانیه در باز شد‬

‫و صدایه جیؽایه الیزا اومد‬

‫تئو_باز شروع شد‬

‫رفتیم داخل که دیدیم مامان باباشم واستادن و خوشحال مارو نگاه میکنن‬

‫تئو تک تکشونو بؽل کرد و منم فقط با لبخند بهشون سالم کردم‬

‫که بابایه تئو کشیدم سمت خودش و بؽلم کرد‬

‫کیریس_خوشومدی پسر خسته نباشی‬

‫ارمیا_خیلی ممنون‬

‫تئو_خوب دیگه بریم داخل دستم شکست‬

‫و باهم رفتیم داخل خونه‬


‫چمدونارو دادیم دست خدمت کار تا ببره باال و خودمون تو حال رو مبال نشستیم‬

‫با نشستنمون الیزا با شوق پرسید‬

‫الیزا_وای تئو از ایران بگو‬

‫تئو_خوب جایه خیلی قشنگیه فقط خیلی ترافیک داره‬


‫وخیلی سخت گیرن‬

‫!!الیزا_ینی چی؟‬

‫تئو_باید خودت ببینی تا بفهمی چی میگم‬

‫که قیافه الیزا چروک شد‬

‫الیزا_اووو تئو‬
‫من اخه کی میرم اونجا‬

‫جسی(مامان تئو)_هرچی باشه طبیعیه دینشون با ما فرق میکنه‬

‫اونا باهم بحث میکردن که کیریس رو به من پرسید‬

‫کیریس_مامان بابا کجان ارمیا‬

‫که لبخندی زدم صاؾ نشستم‬

‫ارمیا_خوب راستشو بخواین تئو بیخبر بلیت برگشتو گرفت و ما مجبور شدیم بدونه اونا برگردیم‬
‫اونا هنوز دلشون نمیاد برگردن‬

‫جسی_تئو‬
‫چرا این کارو کردی شاید ارمیا میخواست بمونه‬

‫‪..‬تئو_خوب اخه‬
‫فک کردم شاید دلش برای اینجا تنگ شده باشه‬

‫الیزا_تو همیشه خنگ بازی درمیاری تئو‬


‫معلومه که دلش میخواد ایران بمونه‬
‫که ادایه الیزا رو دراورد و جوابشو نداد‬

‫کیریس_حاال اتفاقیه که افتاده‬


‫ما خوشحال میشیم اینجا بمونی‬

‫لبخندی زدم و چیزی نگفتم‬

‫‪#100‬‬

‫یکم که گذشت تئو از جاش پاشد و گفت‬

‫تئو_بریم لباسامونو عوض کنیم‬

‫مامان_آره برین راحت باشین‬

‫که منم از جام بلند شدم و رفتیم سمت آسانسور‬

‫خیلی خسته بودم و دلم میخواست بخوابم‬

‫که با حرؾ تئو خواب از سرم پرید‬

‫تئو_میخوام به بچه ها بگم ما باهمیم‬

‫ترسیده نگاش کردم‬

‫ارمیا_نههه نمیخواد بگیییی‬


‫!چرا باید بدونن؟؟‬

‫تئو_چرا نداره‬
‫دوس ندارم حاال که اومدیم فرانسه بازم اذیت باشیم‬
‫هی مواظب باشیم فالنی نفهمه‬

‫حرفاش تقریبا منطقی میومد‬


‫تهش که میفهمیدن‬

‫رفتیم تو اتاق و نشستم روتخت‬


‫ارمیا_به نظرت برخوردشون چجوریه؟؟؟‬

‫تئو_من که برام مهم نیست‬

‫با این حرفش تو دلم گفتم‬


‫توکه هیچ وقت هیچی برات مهم نیست‬

‫لباساشو دراورد‬

‫تئو_میرم دوش بگیرم‬

‫و رفت تو حموم‬

‫رو تخت دراز کشیدم و چشامو بستم‬

‫نمیدونم چرا اینقدر خسته بودم‬

‫احساس خوبی داشتم که فکرم آزاده‬

‫زندگیم رو روال عادیشه و هیج دؼدؼه ای ندارم‬

‫لباسمو دراوردم و رفتم زیر پتو‬

‫به ثانیه نکشید خوابم برد‬

‫‪_._._._._._._._._.‬تئو_‪_._._._._._._._._._.‬‬

‫از حموم اومدم و شروع کردم به حرؾ زدن‬

‫تئو_ببین ارمیا به نظرم یه روز با بچه ها قرار بزاریم‬


‫دلم براشون تنگ شده‬
‫البته اصال دوست ندارم واکنش آنجالرو درباره رابطمون بدونم‬
‫توچی؟؟‬

‫که هر چی منتظرشدم صدایی نیومد‬


‫برگشتم دیدم خوابیده‬

‫لبخنده شیطونی رو لبام نشست‬

‫شورتمو پام کردم و رفتم سمت تخت‬

‫پتو رو زدم کنار که تو خودش جمع شد‬

‫کنارش دراز کشیدم و خودمو کشیدم روش‬

‫آخه آرومی گفت‬

‫یکی از پاهامو گذاشتم وسط پاش و آروم لباشو بوسیدم‬

‫اونم تو خوابو بیداری بود‬

‫از لبش گاز گرفتم که چشاشو باز کرد و گیج گفت‬

‫!ارمیا_هوم؟؟!چیکار میکنی؟‬

‫تئو_هیچی یهو دلم لباتو خواست‬

‫لبخنده بی جونی زد‬

‫و دستاشو گذاشت رو کمرم‬

‫ارمیا_خواب بودم دیوث‬

‫لبخنده بزرگی زدم‬

‫تئو_االن که بیداری‬

‫ارمیا_خیلی کسکشی‬

‫و از رو خودش پرتم کرد اون ور‬

‫بؽلش کردم و سرمو کردم تو گردنش‬


‫سر زبونمو میکشیدم و گردنش و آروم مک میزدم‬

‫و صدایه نفسایه عمیقش نشون میداد داره حالش بد میشه‬

‫هر لحظه نفساش تند تر میشد‬

‫داشتم عشق میکردم که دستشو گذاشت و سط پام‬

‫سرمو از تو گردنش دراوردم‬

‫!تئو_توام میخوای؟؟‬

‫که هومی گفت و همزمان فشار کوچیکی داد‬

‫دلم ضعؾ رفت‬

‫کمربندشو باز کردم و شلوارشو با شرتش دراوردم‬

‫‪.........‬خودمم لخت شدم و دوباره رفتم روش‬

‫‪#101‬‬

‫‪_._._._._._._._.‬شخص سوم_‪_._._._._._._._._.‬‬

‫بعد از چند ماه دوباره اکیپشون دورهم جمع شده بود و همه منتظر ارمیا و تئو بودن‬

‫مایکل هنوز همون پسر بیخیال گذشته بود و انگار هنوز هدؾ خاصتی تو زندگی نداشت‬

‫سوزی با اینکه شر بود ولی خانوم تر شده بود و دیگه اون بچه بازیارو نداشت‬

‫و آنجالم تونسته بود با عالقه ناخواستش کنار بیاد‬

‫با باز شدن در کافه همه نگاه ها سمت ارمیا و تئو چرخید‬

‫و دله آنجال برای هزارمین بار ضعؾ رفت‬

‫تئوهم با دیدن دوستایه چند سالش حسابی سر کیؾ اومده بود و تقریبا کافه رو روسرش گذاشته بود‬
‫ارمیا هم اصال اهمیتی براش نداشت با لبخند به کارایه تئو نگاه میکرد‬

‫دور میز نشستن و سفارش دادن‬

‫که مایکل برای اذیت کردن پیش قدم شد‬

‫مایکل_چخبرا کون خوشگلم؟؟‬


‫شنیدم ایران بودی‬

‫تئو دندوناشو رو هم فشار داد و سعی کرد صداش باال نره‬

‫!تئو_تو یک دوست دختر پیدا نکردی دست از سر کون من برداری؟؟‬

‫بقیه هم ریز ریز میخندیدن‬

‫آنجال_اینکه هرروز بایه دختر میاد خونه‬


‫ولی فک کنم رزا رو از همه بیشتر دوست داشته باشه‬

‫مایکل_تو الزم نکرده آمارمو بدی‬

‫و با خودش فکر کرد چرا آنجال دهنشو نمیبنده‬

‫سوزی_آنجالم آمار نده وعضیتت معلومه دیوث خان‬

‫اون چهارتا باهم بحث میکردن و ارمیا مثله همیشه ساکت نگاشون میکرد‬

‫هیچ وقت سعی نمیکرد گوشه ای از بحثو بگیره و دوست داشت شنونده باشه‬

‫سوزی_ارمیا باز توکه ساکت شدی‬

‫ارمیا_خوب من درباره دوس دخترای مایکل نظر خاصی ندارم‬


‫واال دوست داره با صدنفر باشه به من ربطی نداره که‬

‫مایکل_آآآآآ باریکال‬
‫یکم یادبگیرید کونیا‬

‫که سوزی محکم زد پس کله مایکل‬


‫با اینکه یک سال بزرگ تر شده بودن ولی هنوز شیطونیاشون سرجاش بود‬

‫آنجال_دلم یه سفر کوچیک میخواد‬


‫میاید باهم بریم؟؟‬

‫همه بچه ها ساکت شدن و همو نگاه کردن‬

‫!تئو_خوب کجا بریم؟؟‬

‫!سوزی_مسافرت؟؟‬
‫!بدون برنامه ریزی؟؟‬

‫ارمیا_میتونیم یک شب تو جنگل بخوابیم‬


‫یه جور پیک نیک بریم‬

‫مایکل_من میام ولی دوست دخترمم میارم‬

‫تئو سری تکون داد و به حالت مطمئنی گفت‬

‫تئو_منم میارم‬

‫که همه با تعحب نگاش کردن‬

‫سوزی_توکه با کسی دوست شدی که صداش در نیومد‬

‫تئو_دختر نیست آخه‬

‫که همه تعجب کردن‬

‫و فقط ارمیا قرمزشده بود‬

‫مایکل یکم چپ چپ نگاشون کرد‬

‫!!مایکل_با پسر دوست شدی؟؟؟‬


‫!گی؟؟‬

‫تئو سری تکون داد‬


‫!سوزی_ج‪...‬جدی؟؟‬
‫!کی هست؟؟‬

‫تئو_میشناسیدش‬

‫که آنجال نیش خندی زد و مطمئن گفت‬

‫!آنجال_ارمیاس مگه نه؟؟‬

‫با این حرؾ آنجال همه ساکت شدن‬

‫ولی آنجال دیگه رفتار عجیب تئو رو درک کرده بود‬

‫اون حساس بودنش‬


‫عصبی شدنش و گیردادناش‬

‫و داشت پازل مؽزش کامل میشد و هی براش واضح تر میشد‬

‫و براش عحیب بود که ارمیا چجوری راضی شده بود تا با تئو باشه‬

‫بعد از یک سکوت تقریبا طوالنی مایکل سکوتو شکست‬

‫مایکل_چیز عجیبی هم نبود‬


‫تئو از اول تو کؾ ارمیا بود از وقتی که اومد‬

‫و با همون شیطونیه ذاتیش تبریک گفت‬

‫به نوبت سوزی و آنجالم تبریک گفتن‬

‫ولی تبریک آنجال مثله فوش بود‬

‫تئو_از برخورداتون خوشم اومد‬

‫!سوزی_خوب پیک نیک چیشد؟؟‬

‫!تئو_سرجاشه کی بریم؟؟‬
‫بحث کال منحرؾ شد‬

‫و ارمیا خوشحال بود که برخوردا مسخره نبود‬

‫ولی اصال از قیافه و رفتار آنجال خوشش نیومد‬

‫‪#102‬‬

‫_‪_._._._._._._._._._.‬تئو‪_._._._._._._._._._._._.‬‬

‫روبه رو خونه مایکل پارک کردم و به ترتیب پیاده شدیم‬

‫قرار بود من برم دنبال سوزی و باهم بیایم اینجا تا راه بیوفتیم جنگل‬

‫زنگه درو زدم که بالفاصله باز شد‬

‫اول سوزی و بعد منو ارمیا رفتیم داخل‬

‫به ساعت نگاه کردم‬

‫سر صبح بود و به احتمال زیاد مامان باباش خواب بودن‬

‫رو مبال نشستیم که آنجال با یک چمدون کوچیک اومد‬

‫آنجال_ببخشید بچه ها مایکل دیر پاشد االن میاین بریم‬

‫!!سوزی_مگه چند نفره؟‬

‫که قیافه آنجال چروک شد و با چندش گفت‬

‫آنجال_دوست دختر نچسبشم هست‬


‫دیشب اینجا بودن‬

‫تئو_طبیعیه خواب بمونه پس‬

‫و آروم خندیدیم‬
‫!!ارمیا_بقیه که جفت نیومدن؟؟‬

‫آنجال_نه منو سوزی تنهاییو ترجیح میدیم‬

‫سوزی_آره فعال عصاب دوست پسر ندارم‬

‫که ارمیا سری تکون داد و حرفشونو تایید کرد‬

‫داشتیم باهم حرؾ میزدیم که مایکل از پله ها اومد پایین‬

‫با صداش سرم چرخید طرفش که همونجا خشک شدم‬

‫مایکل_ببخشید بچه دیشب آماندا نزاشت تا نصؾ شب بخوابم‬

‫و منم فقط محو آماندا بودم که بعد از تقریبا یک سال میدیمش‬

‫باورم نمیشد که از این همه دختر تویه فرانسه آماندا دوست دختر مایکل باشه‬

‫و این یعنی فاتحم خونده بود‬

‫آماندا سرشو باال آورد و با دیدنم جیػ کوچیکی کشید‬

‫آماندا_وایییی تئوووو باورم نمیشههه اینجایی‬


‫پس تو دوست مایکلی که میگفت پاریسه‬

‫و دویید اومد بؽلم‬

‫از گردنم آویزون شد و منم محبوری لبخندی زدم‬

‫تئو_آره من دوست مایکلم‬


‫خوبی؟؟‬

‫که لپمو محکم بوس کرد و اوهومی گفت‬

‫اصال دوست نداشتم به قیافه ارمیا نگاه کنم ولی میدونستم همه براشون سوال شده که چه رابطه ای بین مادوتا وجود داره‬

‫که اولین نفر مایکل ابراز احساسات کرد‬


‫!مایکل_چخبره دقیقا؟؟‬

‫میخواستم دهنمو باز کنم که آماندا گاله گشادشو باز کرد‬

‫و با هر کلمش من ارمیا رو کیلومتر ها دوتر از خودم میدیدم‬

‫آماندا_تقریبا یه سال پیش با دوستام رفته بودیم بیرون شهر‬


‫یه جا هتل گرفتیم که تئو اونجا اتاق بؽلی بود‬
‫اون شب کلی مشروب گرفتیمو حسابی خوش گذشت‬
‫هنوز شبی به خوبیه اون شب نداشتم مایکل‬
‫دوستت خیلی هاته‬

‫دهنم قفل شده بود و نمیدونستم چی بگم‬

‫مایکل آهانی گفت و بیخیال وسایلو برداشت‬

‫مایکل_این تئو هم بد دیوثیه باید حواسم بهش باشه‬


‫از فردا هرجا میریم یکی بؽلش میکنه میگه واااای عشقم تو اون شب فوق العاده بودی‬

‫و رسما با این حرفش رید بهم‬

‫االن معلوم نبود ارمیا چه تصوری دربارم داره و فکر میکنه چقدر درو‪ ٥‬گفتم بهش‬

‫باید تمام این سوتفاهمارو برطرؾ میکردم‬

‫تمام جرعتمو جمع کردم و به ارمیا نگاه کردم‬

‫چشماش خالی بود و صورتش بی حس تر از همیشه‬

‫به چشام زل زد و نیش خندی زد‬

‫دوست داشتم بیاد بزنه تو دهنم و بهم بگه یک دروؼگویه کثیفم ولی اینجور ساکت نباشه و بی حرؾ نگام نکنه‬

‫گرچه نگاهش از صدتا فوشو تو دهنی بدتر بود‬

‫کالفه دستمو کردم تو موهام‬


‫و رفتم طرفش‬
‫‪...‬تئو_ارمیا برات‬

‫که دستشو گذاشت رو لبم‬

‫با لبخندی که سعی میکرد به زور حفظش کنه گفت‬

‫ارمیا_ترجیح میدم دیگه صداتو نشنوم‬


‫االن برای بچه هاس نمیرینم بهت‬
‫از دروؼگو ها بدم میاد‬
‫پس فاصله بگیر‬

‫و بعد دستی رویه گونم کشید و رفت‬

‫دوست داشتم داد بزنم‬

‫از درون داشتم میترکیدم ولی مجبور بودم خودمو نگه دارم‬

‫وقتی فاصله گرفت تازه فهمیدم آنجال توجهش رو ما بوده‬

‫اینقدر حالم بد بود که صدام درنمیومد‬

‫از خونه بیرون اومدیم و جایه ماشینا واستادیم‬

‫هیچی نمیفهمیدم و اصال نمیتونستم ذهنمو متمرکز کنم‬

‫دوست داشتم با ارمیا تنها باشم تا بهش بگم که میتونم جبران کنم‬
‫میتونم ازین به بعد راست بگم‬

‫بهش بفهمونم دوست داشتنم واقعیه و فکر نکنه تا االن بازیش میدادم‬

‫نمیدونستم االن تو دلش چه حالیه ولی طاقت ناراحتیشو نداشتم‬

‫تو همین فکرا بودم که آماندا چسبید بهم و گفت‬

‫آماندا_من باتو میام تئووو‬

‫مایکل اخمی کرد و معترض گفت‬


‫مایکل_تو دوست دختره منی مثال‬

‫آماندا_ربطی نداره فقط میخوام ببینم این مدت چیکار کرده‬


‫و یکم صحبت کنیم‬

‫که مایکل سری تکون داد‬

‫مایکل_اصال به درک نیا سوزی از همتون سکسی تره‬

‫و نشوندش تو ماشین‬

‫که صدایه جیػ جیؽایه سوزی بلند شد‬

‫آنجالهم نیش خندی زد و رفت‬

‫ارمیا_من میشینم پشت فرمون‬

‫و سویچو از دستم چنگ زد‬

‫واسه پیش گیری از هر اتفاق دیگه ای هم ارمیا نشست تو ماشین رو به آماندا گفتم‬

‫تئو_آماندا منو ارمیا‬


‫باهمیم‬
‫دوست ندارم کاری کنی ناراحت بشه‬

‫که متعجب نگام کرد‬

‫!آماندا_واقعااا؟؟‬
‫همین پسره ای که تو ماشینه؟؟‬
‫دیدم همچین برخوردش دوستانه نیست‬

‫و مرموز ادامه داد‬

‫آماندا_اوکی حواسم هست‬

‫که سری تکون دادم و صندلی جلو نشستم‬


‫‪#103‬‬

‫‪_._._._._._._._._._._._._._._._.‬ارمیا‪_._._._._._._._._._._._._._._.‬‬

‫سوار ماشین شدم و درو محکم کوبیدم‬

‫از فشار عصبی دستام میلرزید و هر لحظه امکان داشت رفتاره ؼیر طبیعی انجام بدم‬

‫دوست داشتم اول یه فس آماندارو بزنم و بعدم تئو رو‬

‫منه خر خیلی زود حرفاشو دروؼاشو باور کردم و االن بازیچه شده بودم‬

‫!از کجا معلوم بهم حسی داشته باشه؟؟‬

‫نکنه بعد یه مدت دلش هوای دخترارو بکنه‬

‫سرمو گذاشتم رو فرمون و منتظر شدم اون دوتا بیان‬

‫شقیقه هام نبض میزد و دستام یخ کرده بود‬

‫دلم میخواست تنها باشم‬


‫برای خودم و فکرمو آزاد کنم‬

‫با صدای دره ماشین سرمو باال آوردم‬

‫بدونی که بهشون نگاه کنم استارت زدم و دنبال ماشین مایکل راه افتادم‬

‫نگام به جاده بود و فکرم هر سمتی میگشت‬

‫!آماندا_تئووو هنوزم مثله اون شب هاتی؟؟‬


‫همونجور خشن برخورد میکنی‬

‫با این حرفش نیش خندی گوشه لبم نشست‬

‫مثلی که فقط برای من اینجوری نیست‬


‫هرکسی به پستش بخوره پایست‬

‫!تئو_بیخیال آماندا میشه دربارش بحث نکنیم؟؟‬


‫آماندا_اوممم سخته ولی سعی کنم‬

‫و خودشو از بین دوتا صندلی کشید جلو‬

‫روبه من گفت‬

‫!!آماندا_چرا اینقدر ساکتی؟؟‬

‫از تو آیینه نگاش کردم که دیدم اونم زل زده بهم‬

‫بی حس نگاهمو گرفتم و دوباره چشمامو به جاده دوختم‬

‫آماندا_دوست پسرت خیلی ؼده تئو‬


‫باید مثله تو خون گرم باشه‬

‫که انگشتامو دور فرمون محکم تر کردم و فشار دادم‬

‫نمیدونم برای چی بود ولی گلوم درد میکرد‬

‫و با هر حرؾ آماندا دردش بیشتر میشد‬

‫تمام خاطراتم با تئو از جلو چشمام میگذشت و قلبمو مچاله تر میکرد‬

‫فکر اینکه تمامش تظاهر بوده و فقط میخواسته اذیتم کنه‬

‫بیشتر خودمو سرزنش میکردم که چرا اینقدر زود دل بستم‬

‫چقدر زود عاشق شدم و کنار اومدم‬

‫و خیلی زود تئو شد پسر شیطون زندگیم که دلم برای تک تک کاراش ضعؾ میرفت‬

‫تو دلم به حماقتام نیش خند میزدم‬

‫نمیتونستم تحمل کنم و دیگه داشت از آستانه صبرم میگذشت‬

‫با صدایه زنگ موبایل تئو‬


‫آماندام دهنه گشادشو بست‬
‫!تئو_چیشده؟؟‬

‫باشه_‬

‫آها فهمیدم کجارو میگی_‬

‫باشه_‬

‫و گوشیو قطع کرد‬

‫!آماندا_کی بود؟؟‬

‫تئو_دوست پسر گرامتون‬


‫گفت یکم جلوتر میخوایم صبحانه بخوریم‬

‫و روبهم ادامه داد‬

‫تئو_حواست باشه‬

‫که فقط سر تکون دادم‬

‫نمیتونستم حرؾ بزنم و میدونستم بخوام چیزی بگم صدام میلرزه‬

‫با دیدن رستوران سرعتمو کم کردم و نگه داشتم‬

‫آماندا از ماشین پیاده شد که تئو بالفاصله درارو قفل کرد و چرخید سمتم‬

‫تئو_ارمیا توروخدا گوش کن توروخدا برات توضیح میدم‬

‫تلخ نگاش کردم و تلخ تر جوابشو دادم‬

‫!ارمیا_که چی بشه تئو؟؟‬


‫!چیو توضیح بدی؟؟‬
‫!دروؼتو؟؟‬
‫!خرفرض کردنم؟؟‬
‫تو هر روز بهم میگفتی خر بهتر ازین بود که خر فرضم کنی‬
‫دستمو گرفت‬

‫تئو_باور کن نمیدونم چرا اون لحظه راستشو نگفتم‬

‫که به شدت دستمو از دستش کشیدم‬

‫هنوزم دستاش داغ بود‬

‫ولی من سرد تر از همیشه بودم‬

‫قفله درو باز کردم و از ماشین پیاده شدم‬

‫و تئوام هنوز سعی داشت راضیم کنه به حرفاش گوش کنم‬

‫ولی دیگه من حوصله دروغ نداشتم‬

‫‪#104‬‬

‫دره ماشینو محکم بستم و دستمو رو گلوم کشیدم‬

‫خیلی درد میکرد‬

‫احساس میکردم کلی حرفو داد توش گیر کرده‬

‫اینقدر که میخوام همشو باال بیارم تا خالیشم‬

‫تمام حرفا و دادایی که باید سرخودم بزنم‬

‫که چرا اینقدر ساده ام‬

‫ایتقدر داد بزنم تا گوشام پرشن و دیگه ساده دل نبندن‬

‫رفتم تو رستوران که دیدم مایکل داره سفارش میده‬

‫چشمش به من افتاد زود گفت‬

‫!مایکل_شمادوتا چی میخورید؟؟‬
‫ارمیا_من شیرکاکائو کیک میخورم‬
‫ولی تئو رو نمیدونم چی دوست داره‬

‫مثله اسب دروغ میگفتم و بهتر از هرکسی میدونستم عاشقه قهوه ست‬

‫سری تکون داد و سفارشارو داد‬

‫برای تئوهم مثله من گرفت‬

‫رو صندلی پشت میز نشستم و بی هدؾ به روبه روم زل زدم‬

‫با باز شدن در در رستوران سرمو برگردوندم‬

‫با دیدن آماندا که از بازویه تئو آویزون بود حرصم بیشتر شد‬

‫دستامو مشت کردم و دندونامو روهم فشار دادم‬

‫مایکل سفارشا رو گرفت و گذاشت رو میز‬

‫بقیه هم نشستن‬

‫آنجال نشست کنارم و آماندام چسبید به تئو‬

‫انگار دوست دختر اونه‬

‫منم ساکت با لیوان شیرکاکائوم بازی میکردم‬

‫اصال تحمله کارایه آماندارو نداشتم‬

‫نمیتونستم ببینم رو رون پاهایه تئو دست میکشه یا با عشوه براش میخنده‬

‫تحمل نداشتم ببینم چیزی دهنش میکنه و تئو مثله یه موم تو دستاشه‬

‫فقط گاهی اوقات با ترس نگام میکرد‬

‫انگار من باباشم و اونم داره یه کار اشتباهو انجام میده‬


‫ازین میترسه که بریم خونه تا به حسابش برسم‬
‫آخرین تیکه کیکمم خوردم‬

‫سرمو باال آوردم که با دیدن صحنه روبه روم چشمام گرد شد‬

‫و حتی صدایه مایکلم که براش مهمم نبود درومد‬

‫آماندا گوشه لبه تئو که کاکائویی بود رو میمکید‬

‫مایکل_بسه آماندا من دوست پسرتم‬

‫آماندا_من کاری نکردم مایک‬


‫گیر نده الکی‬

‫که همه به تئو نگاه کردن و منتظر عکس العملی بودن‬

‫ولی اونم انگار بدش نمیومد‬

‫بؽضم گرفته بود و تمام بدنم از عصبانیت میلرزید‬

‫میدونستم مثله دختر بچه ها شده بودم ولی قلبم تحمل این همه فشارو نداشت‬

‫منم آدم بودم دلش داشتم‬

‫‪......‬از همه مهم تر دوسش داشتم‬

‫اون خودشم از من سیرشده بود‬

‫داشت با زبونه بی زبونی میگفت که برم گمشم‬

‫وگرنه هیج دلیلی نداشت که آماندارو پس نزنه‬

‫رفتم رو آهنگایه گوشیم و یکیو پلی کردم‬

‫انگار که گوشیم زنگ میزنه از جام پاشدم و بی حرؾ از بقیه فاصله گرفتم‬

‫گوشیمو گرفتم در گوشم و پشتمو کردم بهشون‬


‫باید میرفتم خونه دیگه تحمل نداشتم‬

‫هر لحظه ممکن بود حمله کنم و یک کدومشونو بزنم‬

‫بعد از چند دقیقه برگشتم سمت بچه ها و مثال ناراحت گفتم‬

‫ارمیا_بچه ها من باید برگردم خونه‬


‫مامان بابا برگشتن‬

‫سوزی_ینی چی ارمیا خوب برگشتن که برگشتن مام فوقش دوشب دیگه برمیگردیم‬

‫لبخنده تلخی زدم‬

‫ارمیا_دلم براشون تنگ شده‬


‫برم پیششون بهتره‬

‫تئو_نمیخواد بری ارمیا‬


‫اومدیم خوش بگذرونیم‬

‫ارمیا_به من خوش نمیگذره‬

‫و سوییچ ماشینو از رو میز چنگ زدم‬

‫و رفتم سمت خروجی‬

‫تئوهم دنبالم اومد و همونجور صدام میزد‬

‫دلم نمیخواست صداشو بشنوم و برگردم‬

‫دوست داشتم کر باشم‬

‫نزدیک ماشین بودم که دستشو گذاشت رو شونم و به شدت بر گردوندم‬

‫تئو_با توام ارمیا چرا مسخره بازی درمیاری‬


‫من درست میکنم همه چیو‬

‫دستمو مشت کردم و رفتم رو به روش واستادم‬


‫اینقدر نزدیک که یک قدم کمتر فاصله داشتیم‬

‫مشتمو باال آوردم و نشونش دادم‬

‫ارمیا_اینو میبینی تئو‬


‫باید همون موقع که فهمیدم بهم دروغ گفتی میخوابوندم تو دهنت‬
‫باید وقتی که با اون جنده الو میترکوندی میخوابوندم تو صورتت‬
‫باید وقتی که فهمیدم فقط یه بازیچه بودم میزدمت تا بفهمی من خر نیستم من بازیچه نیستم من مسخره دست تو نیستم‬

‫تمام حرفا و دادایی که بؽض شده بود رو به بدتر وجه ممکن عربده میزدم‬

‫مهم نبود کی میشنوه یا کی واستاده‬

‫مهم این بود که بفهمه دیگه برام اهمیت ندارم‬

‫انگشت اشارمو گذاشتم رو سینش و فشار دادم‬

‫ارمیا_اینو خوب تو گوشت فرو کن تئو من دیگه با کثافتی مثله تو نمیگردم‬


‫تو لیاقتت یه مشت جندس که مثله خودت برایه یه مدت میخوانت و بعد یه مدت ازت سیر میشن‬
‫تو لیاقت دوست داشتنو محبته منو نداری‬
‫تو یه ابلهی چیو میخوای درست کنی؟؟‬
‫دروؼتو؟؟‬
‫تو حتی وقتی که گوشه لبتو میمکید بخاطر من پسش نزدی تو هیچ کار نمیتونی بکنی عوضی‬

‫تئوهم مات نگام میکرد و تو چشاش یه حس خاصی موج میزد‬

‫ارمیا_ازت متنفرم دیگه طرفم نیا الشی‬

‫و کیفمو از تو ماشین برداشتم و پیاده راه افتادم‬

‫میدونستم نصؾ حرفام دروؼه و هنوز دوسش دارم‬

‫فقط دلم میخواست خودمو خالی کنم تا بفهمه منم میتونم از خودم دفاع کنم‬

‫‪#105‬‬

‫_‪_._._._._._._._._._._.‬تئو‪_._._._._._._._._.‬‬
‫مات به رفتنش نگاه میکردم و سرجام خشک شده بودم‬

‫آده من شخصا گند زدم من ریدم به رابطمون‬

‫منه احمق با پپه بازیا و کثافت کاریام دله ارمیامو شکوندم‬

‫اون هیچ وقت تاحاال اینجوری سرم داد نزده بود‬

‫میدونستم دیگه نمیتونم اعتمادشو جلب کنم میدونست از دستش دادم‬

‫برگشتم سمت رستوران که دیدم بچه ها نگران نگام میکنن‬

‫اصال دلم نمیخواست تو چشمایه آنجال نگاه کنم‬

‫مایکل_ببخشید تئو از اولم نباید آماندا رو میاوردم‬

‫که آماندا شاکی گفت‬

‫آماندا_به منچه مایک‬


‫اگه کارم اشتباه بود چرا تو ناراحت نشدی‬
‫مشکل ازون پسره اوسکله که اینجوری رفتار میکنه‬

‫با تموم شدن حرفش یکی خوابوندم تو گوشش که پخش زمین شد‬

‫سوزیو آنجال جیػ کشیدن و رفتن سمت آماندا‬

‫جفتشونو پس زدم و از یقش بلندش کردم‬

‫عصبی تو صورتش عریدم‬

‫تئو_ببین جنده حق نداری درباره ارمیام اینجوری زر زر کنی‬

‫و پرتش کردم رو زمین‬

‫مایکل تنها کسی بود که هیچی نمیگفت و بهم حق میداد‬

‫بدونی که نگاشون کنم سوار ماشین شدم و به سرعت راه افتادم‬


‫باید ارمیارو گیر میاوردم‬

‫شده به التماس برش میگردوندم‬

‫پامو رو گاز فشار دادم که ماشین از جا کنده شد‬

‫نباید زیاد دور شده باشه‬

‫به دور و ور نگاه میکردم و همینجور آروم میرفتم‬

‫ولی نبود که نبود‬

‫یه گوشه نگه داشتم و زنگ زدم به گوشیش‬

‫رسما تیر تو تاریکی بود‬

‫میدونستم جوابمو نمیده و کارم بیفایده است‬

‫چنتا بوق خورد که ریجکت کرد و بعد هرچی زنگ زدم میگفت خاموشه‬

‫عصبی گوشیمو پرت کردم اون ور و سرمو گذاشتم رو فرمون‬

‫آخه چرا اینجوری شد‬

‫حرفایه ارمیا تو گوشم زنگـمیخورد و حالمو خراب تر میکرد‬

‫دستمو گذاشتم رو سینم همونجایی که انگشتشو گذاشت و گفت ازم متنفره‬

‫تئو_نباید اینجوری میشد نباید میرفتی‬

‫و ناخوداگاه اشکام از گوشه پلکم پایین اومد‬

‫آره من داشتم گریه میکردم‬


‫مثله یک پسر بچه که ماشین مورد عالقشو ازش گرفتن‬

‫و اون تنها میتونه التماس کنه برش گردونن و هیچ کاره دیگه ای از دستش برنمیاد‬
‫سرمو از رو فرمون برداشتم و اشکامو پاک کردم‬

‫نباید میزاشت همینجوری بمونه‬

‫ماشینو روشن کردم و سمت شهر روندم‬

‫_‪_._._._._._._._._._.‬ارمیا‪_._._._._._._._._._.‬‬

‫دره خونه رو باز کردم و خودمو پرت کردم رو مبل‬

‫چشامو بستم و به تمام اتفاقایه چند ساعت پیش فکر کردم‬

‫اینقدر حجمش زیاد بود که سرم نبض میزد و دیگه گنجایش نداشت‬

‫بعدی که از تئو جداشدم ماشین گرفتم و اومدم سمت خونه‬

‫زنگم که زد گوشیو خاموش کردم‬

‫دلم نمیخواستز ببینمش یا صداشو بشنوم‬

‫دلم نمیخواست نامردیاش یادم بیاد‬

‫چشامو بستم و سعی کردم بخوابم ولی فکرم آروم نمیشد‬

‫خاطراتم از اول تا االن مثله یک فیلم از جلویه چشمایه بستم میگذشت‬

‫اولین باری که دیدمش‬


‫اولین باری که از دست ریچارد نجاتم داد‬
‫اولین روز دانشگامون‬
‫اولین باری که مست کرد‬
‫اولین باری که بوسیدم‬
‫اولین بازی بیلیاردمون‬
‫‪......‬اولین باری که‬

‫تمام خاطراتم مرور میشد و لحظه به لحظه تحملش سخت تر میشد‬

‫تمام فشارا اشک شد و گوشه چشمم پایین اومد‬


‫باید به خودم اعتراؾ میکردم که هنوزم دوسش دارم‬

‫آره من ارمیا دانشور پسره مؽرور و ؼد عاشق همجنس خودمم و االن هم دارم مثله بچه ننه ها براش گریه میکنم‬

‫من عاشقه پسر تخص زندگیمم و با اینکه الشی بازی دراورد بازم دوسش دارم‬

‫آره من یک احمقم احمققققق‬

‫‪#106‬‬

‫ازون دعوامون سه چهار روز میگذشت و عین این چند روز رو تو خونه بودم‬

‫تئو خیلی اومد دره خونمون ولی خوب من جوابشو ندادم‬

‫دلم نمیخواست ببینمش‬


‫یا باهاش حرؾ بزنم‬

‫هنوز تصمیم نگرفته بودم تا با رابطون چیکار کنم‬

‫بیخیالش بشم یا بعد یه مدت به حالت اول برگردم‬

‫خیلی سخت بود اگه میخواستم ازش جدا بشم‬

‫این چند روز لحظه به لحظه یاده خاطراتمون بودم‬

‫طبق عادتم پایه تلوزیون بودم و فیلمایه بی سرتهو نگاه میکردم‬

‫با صدای تلفن از تو فکر درومدم و از جام پاشدم‬

‫به شماره نگاه کردم‬

‫آنجال بود‬

‫اصال حوصله تیکه و کنایه نداشتم‬

‫میخواستم بیخیال بشم که رفت رو پیؽامـگیر و بعد صدای آنجال تو خونه پیچید‬
‫آنجال_سالم ارمیا خوبی؟؟‬
‫نمیدونم خونه هستی یانه ولی خوب من میخوام برم بیرون بگردم‬
‫دوست داری توام بیا یک آبو هوایی عوض کنی‬

‫و بعد قطع کرد‬

‫به تلفن زل زدم و همونجور به این فکر میکردم که برم یا نرم‬

‫بعد از کلی کلنجار رفتن باخودم باالخره تصمیم گرفتم برم‬

‫چرا باید تو خونه خودمو اسیر میکردم و هی ؼصه میخوردم‬

‫رفتم تو اتاقم و حاضر شدم‬

‫گوشیمو روشن کردم که سیل پیام ها و زنگ هایه تئو اومد‬

‫با خوندن هر پیام قلبم بیشتر میگرفت‬

‫حالت التماسش از پشت گوشی ام معلوم بود‬

‫سعی کردم بیخیال پیاما باشم گدچه خیلی سخت بود‬

‫دره خونه رو بستم و شماره آنجال گرفتم‬

‫که یک بوق نخورده برداشت‬

‫آنجال_وای سالم ارمیا چرا گوشیت خاموشه تلفن خونه رو هم جواب ندادی این چهار روزم اصال خبری ازت نیست‬
‫‪....‬چرا‬

‫که پریدم و سط حرفش و گفتم‬

‫ارمیا_باشه باشه‬
‫یکم آرومتر‬
‫کجا بیام اونجا برات توضیح میدم‬

‫آنجال_خوب هرجا تو بگی‬


‫به دور و ور نگاه کردم‬

‫و آدرس پارک نزدیک خونمون رو دادم‬

‫که گفت زود خودشو میرسونه‬

‫بعد از پنج دقیقه رسیدم و رویه نیمکته کنار خیابون نشستم که اگه اومد راحت پیدام کنه‬

‫گوشیمو دراوردم و چکش کردم‬

‫خیلیا زنگ زده بودن ولی خوب فقط تماسایه بی پاسخ تئو به چشمم میومد‬

‫آنجال_سالمممم عصر بخیر‬

‫با صداش سرمو باال آوردم که نگام تو نگاه تئو قفل شد‬

‫عصبی از جام پاشدم و بدونی که جواب سالم آنجال رو بدم رامو کشیدم برم‬

‫هنوز یک قدم نرفته بودم که آنجال محکم بازومو چسبید و برم گردوند‬

‫آنجال_ارمیا توکه اینقدر بداخالق نبودی‬


‫!مگه نیومدی بگردیم؟؟‬

‫بازومو از تو دستش دراوردم و اخم عمیقی کردم‬

‫ارمیا_فکر کردم خودمون دوتاییم‬

‫که تئو باالخره سکوتشو شکست‬

‫و ازین که دلم برای صدایه مردونه و بمش ضعؾ رفت خودمو لعنت کردم‬

‫تئو_ینی اینقدر ازم بدت اومده که یه فرصت بهم نمیدی‬


‫فرصته یه بار جبران اشتبام‬

‫دندونامو روهم فشار دادم و ؼریدم‬

‫!ارمیا_چیه نکنه یک چیزی هم طلبکار شدی؟؟‬


‫من بهت گفتم اهمیتش چقدر مهمه‬
‫تو میگفتی با صدنفر هستی ولی راستشو میگفتی‬
‫نکه من چند ماه بعده رابطمون ببینم دختره بهت چسبیده و از شبه رویاییتون میگه‬

‫نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم آروم باشم‬

‫‪#107‬‬

‫به پارک نگاه کردم که تقریبا شلوغ بود‬

‫دوست نداشتم توجه کسی جلبشه‬

‫برای همین رامو کج کردم تا برم‬

‫میخواستم از خیابون ردشم که ایندفه یک دسته مردونه برم گردوند‬

‫تئو_اینقدر بی ارزشم ارمیا؟؟؟‬


‫گوش کن به حرفام بعد برو‬
‫من میدونم کاره اشتباهی کردم ولی قول میدم درستش کنم‬

‫دستشو از رو شونم پرت کردم اون ور‬

‫و صدامو باال بردم‬

‫ارمیا_میگم به من دست نزن الشی‬

‫که یک طرؾ صورتم سوخت‬

‫مات نگاش کردم و دستمو جایه سیلی که زده بود گذاشتم‬

‫باورم نمیشد تئو رو من دست بلند کرده‬

‫تند تند پلک میزدم تا اگه خوابم از این کابوس لعنتی نجات پیدا کنم‬

‫ولی همش عین واقعیت بود‬

‫و تئو برای اولین بار روم دست بلند کرده بود‬


‫تئو_بب‪...‬ببخشید ارمیا‬
‫یهو نفهمیدم چیشد‬

‫و دستشو گذاشت رو گونم‬

‫از عصبانیت دستمو مشت کردم و تمام خشمم تو دستام جمع شد و پرتش کردم اون ور‬

‫که صدای جیػ آنجال و بوق ماشین تو گوشم پیچید‬

‫به تئو که پخش زمین بود نگاه کردم‬

‫چیکار‪...‬چیکار کردم‬

‫چشمام قفل خونی بود که از کنار سرش میومد‬

‫خشکم زده بود‬

‫همه این اتفاقا تو کمتر از یک دقیقه افتاده بود‬

‫صدای جیؽه آنجال باال سر تئو میومد و همه دورش جمع شده بودن‬

‫ولی من مثله یه مجسمه باالسرش خشکم زده بود‬

‫که آنجال اومد سمتم و یقمو گرفت‬

‫تو صورتم جیػ میزد‬

‫آنجال_چیکاااار کردی حروم زاااده‬


‫خیلی ابلهی کثافت از دستش کشتیش آره؟؟؟‬
‫تو لیاقت این همه محبت تئو رو نداشتی‬
‫کشتیش عوضییییییی کشتیشششش‬

‫و من مثله یک جنازه متحرک چشمم به تئو بود که رو زمین افتاده بود‬

‫با اومدن آمبوالنس آنجال ازم کنده شد‬

‫ولی من همونجا افتادم‬


‫نمیتونستم به خودم بیام‬

‫نمیتونستم اتفاقایه افتاده رو هضم کنم‬

‫همه چی کمتر از صدمه ثانیه اتفاق افتاد‬

‫هل دادن من‬


‫جیػ آنجال‬
‫صدای بوق‬
‫و بعدم تصادؾ‬

‫نمیدونم چقدر رو زمین نشسته بودم که به خودم اومدم‬

‫از جام بلند شدم‬

‫پارک دور سرم میچرخید و هر لحظه ممکن بود بیوفتم‬

‫برای اولین ماشین دست تکون دادم‬

‫به احتمال زیاد باید نزدیک ترین بیمارستان رفته باشه‬

‫گوشیمو دراوردم تا از رو جی پی اس نگاه کنم‬

‫با دیدن بک گراندم قلبم گرفت‬

‫خودمو تئو بودیم‬


‫چشام رو لبای خندونش قفل شده بود‬

‫!راننده_جناب کجا برم؟؟‬

‫ارمیا_نمی‪...‬نمیدونم‬
‫!نزدیک ترین بیمارستان کجاس؟؟‬

‫راننده_اونجا ببرم‬

‫سری تکون دادم و دوباره زومه رو گوشیم شدم‬


‫فکرم آروم نمیشد و مؽزم یه حالت خالء داشت‬

‫دستی رو گلوم کشیدم درد میکرد و متورم شده بود‬

‫میخواست بؽضم بترکه‬

‫دوست داشتم زار بزنم‬

‫من بهترین دوستمو به کشتن داده بودم‬

‫من عشقمو با دستایه خودم کشتم‬

‫من تئو رو درحالی که سعی داشت ببخشمش پرت کردم جلو ماشین‬

‫من یه عوضی ام یه قاتل‬

‫‪#108‬‬

‫نمیدونم چقدر تو راه بودم که تاکسی جلوی بیمارستان نگه داشت‬

‫راننده_نزدیک ترین بیمارستان اینجاس‬

‫تشکری کردم و پولشو دادم‬

‫نمیدونستم االن باید چه عکس العملی نشون بدم‬

‫یا باید چیکار کنم‬

‫وارد بیمارستان شدم و رفتم سمت پذیرش‬

‫قلبم تو دهنم میزد و هر لحظه بیشتر سرم گیج میرفت‬

‫ارمیا_ببخشید اینجا تازگی بیمار تصادفی نیاوردن‬

‫همونجور که سرش تو کامپیوتر بود گفت‬

‫پرستار_چرا تو اتاق عمله‬


‫لحظه تصادؾ جلوی چشمام جون گرفت و شد اشکی که از گوشه چشمم فرو ریخت‬

‫نمیتونستم خودمو کنترل کنم‬

‫من دلم تئومو میخواست تا بؽلش کنم و بگم بخشیدمش فقط حالش خوب بشه‬

‫بگم من اشتباه کردم تو فقد سالم بمون‬

‫بگم قول میدم دیگه سرش داد نزنم فقط کاریت نشه‬

‫اشکامو پاک میکردم ولی تموم نمیشدن‬


‫انگار تازه راهشونو پیدا کرده بودن‬

‫نمیتونستم آروم باشم‬

‫پاهام خودکار رفت سمت اتاق عمل‬

‫که مامان بابای تئو رو پشت درش دیدم‬

‫آنجالم اونجا بود‬

‫مامان تئو با دیدن من گریش شدت پیدا کرد و اومد سمتم‬

‫!مامان تئو_تو میخواستی پسرمو بکشی؟؟‬


‫!آره؟؟‬
‫مگه چیکار در حقت کرده بود عوضییییی؟؟؟‬

‫و با سیلی که تو گوشم خوابوند سرم سمت دیگه ای پرت شد‬

‫ضرب دسته تئو سنگین تر بود و این مقایسه بیجا حالمو بدتر میکرد‬

‫آنجال مامان تئو رو بؽل کرد و کشیدش کنار که هقهقاش باالتر رفت‬

‫سرمو باال آوردم و با چشمایه اشکیم شرمنده بابای تئورو نگاه کردم‬

‫ارمیا_هرچی بگین حق دارین‬


‫من از قصد این کارو نکردم‬
‫متاسفم واقعا متاسفم‬

‫‪.....‬مامان تئو_کیریس این کثافتو ازین جا ببر‬

‫و شدت گریه نزاشت حرفشو تموم کنه‬

‫کیریس دستشو گذاشت پشتم و ازونجا دور شدیم‬

‫میدونستم تو دلش چی میگذره ولی سعی میکنه خودشو نگه داره‬

‫کیریس_ارمیا میدونم آنجال به داستان پرو بال داده و تو هیچ وقت از قصد این کارو نکردی‬
‫حداقل دوربینایه تو بازداشتگاه و بوسه هاتون اینو نشون نمیداد‬

‫که ترسیده نگاش کردم‬

‫لبخنده دردناکی زد‬

‫کیریس_آره من میدونستم رابطتون چیه‬


‫و میدونم توام حالت بده‬
‫ولی بهتره این طرفا نیای تا حاله جسی بدتر نشه‬

‫اشکام بیشتر میریخت و شونه هام میلرزید‬

‫ارمیا_من باید ببینمش‬


‫از نگرانی میمیرم‬

‫که دستی رو شونم کشید و بدونی که جوابمو بده رفت‬

‫احساس میکردم هوای اونجا تموم شده و نفسم باال نمیاد‬

‫آره بدون تئو نفس کشیدنم سخت بود‬

‫از بیمارستان بیرون اومدم و نفس عمیق کشیدم‬

‫اینقدر حالم خراب بود که اگه خودمم تخت کناری تئو میخوابیدم عجیب نبود‬

‫دیگه نبود که آرومم کنه و بهم بگه کمتر حرص بخورم‬


‫نبود دستامو بگیره و با گرمایه همیشگیش گرمم کنه‬

‫نبود تا باشه‬
‫نبود‬

‫بی حواس راه میرفتم و اشکام یه لحظه بند نمیومد‬

‫‪...‬آسمون هم هرلحظه سیاه تر میشد‬

‫به سیاهی همون شبی که تو خونه خرابه از ریچارد کتک میخورم‬

‫در همون حد ناامید بودم و در همون حد ناراحت‬

‫نمیدونم چند ساعت راه میرفتم ولی دیگه پاهام خسته شده بود‬

‫به فضایه بازه روبه روم نگاه کردم‬

‫جاده خالیه خالی بود و گاهی تکو توک ماشین رد میشد‬

‫دلم میخواست خودمو خالی کنم‬

‫دوست داشتم داد بزنم‬

‫سرمو سمت آسمون بردم و با تمام وجود داد زدم‬

‫ارمیا_خدااااااااااا من بدون تئو نمیتونمممممممممممممم‬


‫خدایاااااا ازم نگیرشششششش‬

‫رو زانوهام افتادم و کؾ دستامو رو زمین گذاشت‬

‫اگه تئو میمیرد منم میمیردم‬

‫آره منو بدون اون معنایی نداشتم‬


‫تموم شده بودم‬
‫یه تیکه گوشته بی مصرؾ که لحظه ای با وجدان پوسیدش کنار نمیاد‬

‫لحظه ای دلش آروم نمیشه‬


‫‪#109‬‬

‫خسته وارد خونه شدم و کیؾ پولمو رو جاکفشی پرت کردم‬

‫ساعت دوازده شب بود و منم تمام راه رو پیاده برگشتم‬

‫پاهام خیلی درد میکرد و لی خستگی روح مچالم بیشتر بود‬

‫انگار دلم پشت اتاق عمل مونده بود و من فقط جسم بی ارزشمو با خودم بزور کشیده بودم‬

‫تمام راهو تو فکر این بودم که بعد تئو چی میشم و هرچی بیشتر فکر میکردم بیشتر به یه جنازه شبیه میشدم‬

‫رفتم تو دستشویی آبی به صورتم‬

‫با دیدن خودم تو آیینه نیش خندی رو لبم نشست‬

‫کِی فکرشو میکردم اینقدر وابسته شم‬


‫اینقدر عاشقش باشم‬

‫چشام قرمزو متورم بود موهامم بهم ریخته تو صورتم پخش بود‬

‫شیر آبو بستم‬

‫گوشیمو برداشتم و رفتم تو اتاقم‬

‫خودمو پرت کردم رو تخت‬

‫خیلی تنها شده بودم و دیگه رسما هیچ کسیو نداشتم‬

‫به گوشیم نگاه کردم که یاده مامان افتادم‬


‫شاید یکم حالمو بهتر میکرد‬

‫شماره مامانو گرفتم‬


‫دلم میخواست با یکی حرؾ بزنم‬

‫نمیدونم بوق چندم بود که صدایه خابالویه مامان تو گوشی پیچید‬


‫مامان_سالم عزیزم خوبی؟؟‬

‫ارمیا_سالم مامان‬
‫من خوبم تو چطوری بابا خوبه؟؟‬

‫که لحن مامان متعجب شد‬

‫مامان_اره پسرم خوبیم‬


‫!!چرا اینقدر صدات گرفته؟‬

‫با یاده چند ساعت پیش به خودم حق دادم صدام بگیره‬


‫اون دادایی که من کشیدم نمیگرفت عجیب بود‬

‫ارمیا_سرما خوردم فداتشم‬

‫مامان_چقدر بگم مراقب خودت باش‬


‫!اتفاقی افتاده زنگ زدی عزیزم؟؟‬

‫با این حرفش داغ دلم تازه شده و آروم نالیدم‬

‫‪.....‬ارمیا_من‬
‫من فقط خیلی تنها شدم نیستین‬
‫‪...‬دلم گرفته بود همین‬

‫لحن مامان مهربون تر از همیشه شد و سعی کرد آرومم کنه‬

‫با هر کلمه محبت آمیزش حالم بدتر میشد‬

‫و دوباره دوباره اشکام میریخت‬

‫لبمو گاز گرفتم تا صدایه گریم باال نره‬

‫دوست نداشتم بفهمه پسرش آبؽوره گرفته و داره زر زر گریه میکنه‬

‫بعدی که یکم صحبت کردیم و آروم شدم گوشیو قطع کردم‬


‫بهش از تئو هیچی نگفتم‬

‫دلم نمیخواست بفهمه چه دسته گلی به آب دادم‬

‫دوست نداشتم پیشه مامان بابایه تئو شرمنده باشه‬

‫پتو رو بؽل کردم و سرمو کردم توش‬

‫دلم برای بؽلش هم تنگ شده بود‬


‫چیزی که شاید دیگه تا آخر عمرم حسش نمیکردم‬

‫دوست داشتم االن میبود تا از پشت بؽلم میکرد‬


‫تا نمیزاشت بخوابم و منم تهدیدش میکردم تا آروم بگیره وگرنه جایه خوابمو جدا میکنم‬
‫اونم از ترس تهدیدم آروم میشد‬

‫با فکر خاطراتم سرمو بیشتر تو پتو فشار دادم و لبامو کشیدم روش‬

‫نمیتونستم بخوابم‬
‫آروم نمیشدم‬

‫گوشیمو برداشتم و شماره بابایه تئو رو پیدا کردم‬

‫باید حالشو میپرسیدم‬

‫دودل مونده بودم که یهو معدم عمیق سوخت‬

‫از جام پاشدم و دوییدم تو دستشویی‬

‫هرچی که نخورده بودمو عق میزدم‬

‫دستامو گذاشتم دو طرؾ دستشویی و دوباره عق زدم‬

‫میترسیدم خون باال بیارم‬

‫اگه نمیخوابیدم خودمو نابود میکردم‬

‫باید لحظه ای هرچند الکی آروم میشدم‬


‫دوتا قرص خوا آور برداشتم و بدون آب خوردم‬

‫یاده شبایی افتادم که تو بازداشتگاه و زندان بود‬


‫اون شبا با اینکه فاجعه بود ولی بهتر از حاله االنم بود‬

‫اون موقع حداقل امید داشتم برگرده ولی االن؟؟‬

‫خودم رابطمونو نابود کردم‬


‫اره من مثله یک عقده ای رفتار کردم و تمام اتفاقات االن حقم بود‬

‫حرصی پتورو بؽل کردم و سعی کردم بخوابم‬

‫نمیدونم چقدر تو فکرم لبایه تئورو میبوسیدم که باالخره خوابم برد‬

‫‪#110‬‬

‫یک هفته از جریان تصادؾ تئو گذشته بود‬

‫و من مثله یک جنازه متحرک خودمو ازین وره خونه به اون ور میکشیدم‬

‫فکر کنم روز سوم چهارم بود که رفتم بیمارستان تا خبرشو بگیرم‬

‫ولی پرستار گفت منتقلش کردن‬

‫و بیمارستانی که برده بودنش همونجایی بود که مامانش کار میکرد‬

‫منم دست از پا دراز تر مجبور شدم برگردم‬

‫این مدت کارم شده بود چک کردنه گالریم و خوندنه اس ام اسامون‬

‫هر دقیقه بؽض میکردم و بؽضمو میخوردم‬

‫بزور قرص میخوابیدم و از درد معده مجبوری ؼذا میخوردم‬

‫تو این یک هفته زنده نبودم که زندگی کنم‬

‫من مونده بودم با عذاب وجدانی که لحظه ای ولم نمیکرد‬


‫چه تو خواب و چه تو بیداری‬

‫گوشه گوشه خونه‬


‫هر قسمت از خاطراتم بوی تئورو میداد‬

‫مامان هم فهمیده بود کاریم شده و میخواست برگرده فرانسه‬

‫فقط با اصرارام و بخدا خوبمایه الکی تونستم نگهش دارم‬

‫واقعا تحمل نگاهایه سرزنش گر اونارو نداشتم‬

‫من خودم لحظه ای با خودم کنار نمیومدم‬

‫من پر شده بودم‬

‫پر از داد و سرزنش‬

‫پر از شکایت‬

‫‪.....‬پر از عقده‬

‫پر از حرفایی که لحظه ای ذهنم ازشون خالی نمیشد‬

‫من پر بودم‬
‫‪....‬پر از ای کاش‬

‫ای کاش هایی که دیگه مرور کردنشون فایده ای نداشت‬

‫رفتم تو آشپزخونه و شکالت صبحانه رو دراوردم‬

‫قاشق کردم توش و شروع کردم به خالی خالی خوردن‬

‫اینم فقط بخاطر آروم شدن معدم بود‬

‫با به صدا درومدن گوشیم از جام پریدم‬

‫وقتی چشمم به شماره خورد دستو پامو گم کردم‬


‫بابای تئو بود و من مثله خلو چال از دستپاچگی فقط شماره رو نگاه میکردم‬

‫انگار بازم خواب باشم باورم نمیشد‬

‫داشت قطع میشد که سریع گوشیو برداشتم و تماسو وصل کردم‬

‫ارمیا_سالم بفرمایید‪...‬؟؟؟؟‬

‫که صدایی عینه صدای تئو تو گوشم پیچید‬

‫کیریس_سالم پسرم‬
‫میخواستم باهات حرؾ بزنم‬
‫وقت داری؟؟‬

‫ارمیا_آره آره کجا بیام‬

‫ازین هول بودنم خجالت کشیدم و خودمو لعنت کردم‬

‫کیریس_یک ساعت دیگه بیا کافه جای کلیسایه مرکزی‬

‫ارمیا_چشم‬

‫کیریس_پس منتظرم‬

‫و گوشیو قطع کرد‬

‫ینی چیکارم میتونس داشته باشه؟؟‬

‫نکنه بخواد ازم شکایت کنه؟؟‬


‫یا مثال بخواد خبر بدی بده‬

‫‪.......‬نکنه‪....‬نکنه تئو‬

‫که سر خودم دادی کشیدم‬

‫ارمیا_تو حق نداری فکر کنی تئو کاریش شده‬


‫اون خوبه فقط دیگه نمیخواد تویه عوضیو ببینه‬
‫آروم یکی زدم رو پیشونیم‬

‫دیوانه شده بودم‬

‫از رو اپن بلند شدم و رفتم تا دوش بگیرم‬

‫ریشام حسابی درومده بود و موهامم چرب شده بود‬

‫این روزا حوصله خودمم نداشتم چه برسه به حموم رفتن‬

‫بعد از نیم ساعت از حموم اومد بیرون و لباسامو پوشیدم‬

‫تیشرتی بود که تئو برام گرفته بود‬

‫یه حسی بهم میگفت امروز میبینمش برای همین دوست داشتم خوب به نظر بیام‬

‫دلم نمیخواست یه پخمه کثیؾ باشم‬

‫شیشه عطرمو رو خودم خالی کردم و با برداشتن گوشیو کیؾ پولم از خونه خارج شدم‬

‫تمام مدت تو دلم دعا میکردم که حالش خوب باشه‬

‫سالم باشه‬

‫حاال مهم نبود از من بدش میاد یانه‬

‫البته مهم بود ولی به اندازه سالمتیش نه‬

‫تاکسی روبه روی کافه نگه داشت‬

‫پولشو حساب کردم و پیاده شدم‬

‫با ورودم به کافه چشمم به مامان بابای تئو خورد که پیشه هم نشسته بودن‬

‫تاحاال از دیدنشون اینقدر هل نکرده بودم‬

‫مشؽوله حرؾ زدن بودن و اصال متوجه من نشدن‬


‫از استرس دستام عرق کرده بود و اصال لرزششون دسته خودم نبود‬

‫رفتم کنار میز واستادم و سالم کردم‬

‫‪...‬ارمیا_سالم‬

‫جفتشون سرشونو باال آوردن‬

‫نگاهه مامان ارمیا تؽییر کرد و رنگ کینه به خودش گرفت‬


‫همون چشمایی که تو بیمارستان میخواست سر به تنم نباشه‬

‫سرمو پایین انداختم‬

‫جوابمو دادن و بابای تئو اشاره کرد بشینم‬

‫‪#111‬‬

‫پشت میز نشستم که بابای تئو برام قهوه سفارش داد‬

‫جلو خودشونم قهوه بود‬

‫و صدباره خاطراتم با تئو جلو چشمام جون گرفت‬

‫دستامو تو هم قفل کردم و سرمو پایین انداختم‬

‫شده بودم پسر بچه ای که بدون داداش بزرگ ترش هیچ پناهی نداره و از همه زور میشنوه‬

‫از همه کتک میخوره‬

‫و من حتی دیگه دلخوشیه اون داداش بزرگ ترم نداشتم تا بیادو ازم دفاع کنه‬

‫که صدایی تو دلم فریاد کشید‬

‫خودت مقصرشی خودتتت_‬

‫‪.....‬و من فقط و فقط تو سکوتم شکستم‬


‫با صدایه بابای تئو سرمو باال آوردم‬

‫کیریس_تئو بهوش اومده‬


‫دو روزی هست‬

‫با شنیدن این خبر چشمام برقی زد‬

‫که نگاه مامانش نور چشمامو خاموش کرد‬

‫‪...‬ارمیا_خوب‬
‫خوب اینکه خیلی خوبه‬

‫کیریس سری تکون داد‬

‫کیریس_آره ولی نه در صورتی که حافظشو از دست داده‬

‫با شنیدن این خبر از درون شکستم‬

‫لبخندم از رو لبم محو شد و فقط چشمام بود که پرو پر تر میشد‬

‫ینی چی حافظشو از دست داده؟؟‬

‫ینی یادش نیس‬


‫منو‬
‫خاطراتمونو‬
‫اولین بوسه هامونو‬
‫اولین رابطمونو‬

‫ینی نمیدونه که من دارم اینجا براش پرپر میشم‬

‫دیگه براش مردم‬


‫))‪...:‬من به طور کامل از زندگیش محو شدم‬

‫لبخنده تلخی زدم که خودکار اشکامم باهاش ریخت‬

‫با اینکه بؽض داشتم ولی سعی کردم لرزش صدامو کنترل کنم‬
‫!ارمیا_ینی میخواید بگید دیگه دورو ورش پیدام نشه؟؟‬
‫!!دوست دارید دیگه اثری از من تو زندگیش نباشه؟؟‬
‫یا روتون نمیشه بگین گورمو گم کنم‬
‫من مرگمه ولی اگه به نفع تئویه مشکلی ندارم‬
‫‪......‬من‬

‫جمله آخرو دیگه صدام نکشید و تو گلوم خفه شد‬

‫به چشماشون نگاه کردم‬

‫ترحم موج میزد‬


‫و من ازین رحمه الکی متنفر بودم‬

‫مامان تئو دستمو گرفت و با لحنی که ازش سراغ نداشتم گفت‬

‫جسی_آروم باش ارمیا آروم باش پسر‬


‫!!چیشدی که مثله بچه ها گریه میکنی؟؟‬
‫کیریس درست میگفته پس‬
‫شمادوتا واقعا عاشقه همین‬

‫و آروم رویه دستمو نوازش کرد‬

‫سرمو پایین انداختم‬

‫واقعا راست میگفت چیشده بودم که با کوچیک ترین تلنگر بؽضم میکرد‬

‫دیگه قلبم نمیکشید توان حمل این همه مشکلو نداشت‬

‫هرجا که میتونست از چشمام میبارید و خودشو خالی میکرد‬

‫‪....‬قلب بود دیگه عقل نداشت‬

‫کیریس_ما میدونیم تو از عمد اون کارو نکردی‬


‫اتفاقی بوده که تو اوج عصبانیت اتفاق افتاده‬
‫و االن خداروشکر حاله تئو خوبه‬
‫البته تقریبا‬

‫سکوتی کرد تا حرفاشو هضم کنم‬


‫آروم دستمو از دستایه مامان تئو بیرون کشیدم و صورتمو تمیز کردم‬

‫!ارمیا_از من چی میخواید؟؟‬

‫لبخندی رو لبایه کیریس نشست‬

‫کیریس_حاال شد‬
‫دکتر گفته به مرور حافظه تئو برمیگرده و این بخاطره ضربه ای بوده که ناگهان وارد سرش شده‬
‫گفت الزمه خاطراتش براش تداعی بشه حاال چه بد چه خوب‬

‫با حرفایه بابای تئو یکم امید برگشت ولی هنوزم دلم آروم نبود‬

‫جسی_ارمیا تو به تئو از همه نزدیک تر بودی حتی از ماکه مامان باباشیم‬


‫برای همین میخوایم کمک کنی تا بتونه خودشو پیدا کنه‬
‫!میتونی؟؟‬

‫سری تکون دادم و مطمئن گفتم‬

‫ارمیا_آره من هرکاری از دستم بربیاد انجام میدم‬

‫جفتشون لبخندی زدن و از جاشون بلند شدن‬

‫به قهوه سرد شدم نگاه کردم و منم بلند شدم‬

‫!کیریس_میتونی االن با ما بیای؟؟‬

‫!ارمیا_االن؟؟‬
‫آ‪..‬آره میتونم‬

‫ازین لکنتی که سراؼم اومده بود عصبی شده بودم‬

‫!من به کجا رسیده بودم که بخاطر دیدنش هل کنم؟؟‬

‫جسی_دوستاشم هستن‬
‫آنجال و سوزیو مایک‬
‫!مشکلی نداری؟؟‬
‫شاید رفتارشون درست نباشه‬
‫لبخنده تلخی زدم‬

‫ارمیا_فکر نمیکنم‬
‫باید کنار بیام‬

‫که کیریس دستی پشتم کشید‬

‫کیریس_من همیشه مثله پسرم قبولت داشتم ارمیا‬


‫چون میدونم ته دلت هیچی نیست‬
‫توام در حق تئو لطفایی کردی که شاید ما در انجامش کوتاهیی کردیم‬
‫سعی کن دیگه اینقدر شرمنده نباشی‬

‫به جسی نگاه کردم که اون با چشماش تایید کرد‬

‫ارمیا_باشه سعی میکنم‬

‫اونام لبخندی زدن که سوار ماشین شدیم‬

‫باید خودمو آماده میکردم که با بدترین چیزا روبه رو بشم‬

‫))‪....:‬با تئویی که دیگه من ارمیاش نبودم‬

‫‪#112‬‬

‫_‪_._._._._._._._._.‬تئو_‪_._._._._._._._._._.‬‬

‫تو حال با بچه ها نشسته بودیم‬

‫کسایی که یک روز بود میشناختمشون ولی به گفته خودشون سالها بود که باهم دوست بودیم‬

‫مایکل پسری بیخیالو الکی خوش بود و یه ریز حرؾ میزد‬


‫شاید احساس میکرد اگه صمیمی تر رفتار کنه من خوشحال تر میشم‬

‫سوزی هم هر پنج دقیقه یک بار از دست کارایه مایک جیػ میکشید و حسابی شلوغ کاری میکرد‬

‫الیزا و آنجالم یه گوشه باهم نشسته بودن و هر چند دقیقه یک بار یواش میخندیدن‬
‫منم این وسط هیچ کسیو نمیشناختم و تنها چیزی که ازشون میدونستم اسمو فامیلشون بود‬

‫از جام پاشدم و رفتم که مایک گفت‬

‫!مایک_کدوم گوری به سالمتی؟؟‬


‫ما اینجا اومدیم که خیر سرت یه چیزایی یادت بیاد‬

‫آنجال چشاشو گرد کرد و لبشو گزید‬


‫فک کنم منظورش این بود که خفشه تا بهم برنخوره‬

‫!تئو_اذیت کردن سوزی یا جارو کردن میز از یک کنار جزء وظایؾ خطیرته؟؟‬

‫که همه زدن زیر خنده‬

‫مایک_هنوزم کسشر زیاد میگی تئو‬

‫که بیخیال نگاش کردم و رفتم سمت آشپزخونه‬

‫دره یخچالو باز کردم که سرم گیجه بدی رفت‬

‫دستمو گذاشتم رو سرم و آروم فشار دادم‬

‫از وقتی بهوش اومده بودم سردرد ولم نمیکرد‬

‫گاهی اوقات اونقدر شدید بود که داد میکشیدم‬

‫اون موقع هام مامانو الیزا میزدن زیر گریه و بابا سعی میکرد آرومم کنه‬

‫صدای حرؾ زدن از بیرون میومد‬

‫مثلی که مامان بابا برگشته بودن‬

‫یک لیوان آب خوردم و رفتم تو حال‬

‫با اومدنم همه ساکت شدن‬

‫نگاهمو دور تا دور حال چرخوندم که چشمام رو یک چهره جدید قفل شد‬
‫به پسر روبه روم نگاه کردم‬

‫به ته ریشو چشمایه جذابش‬


‫یا تیشرت تنگش که تمام عضالتشو نشون میداد‬

‫تئو_چرا ساکت شدین؟؟‬

‫مامان لبخنده پتو پهنی زد و دست پاچه گفت‬

‫مامان_هیچی پسرم این ارمیا دوستته‬

‫لبخنده گیجی زدم و باهاش دست دادم‬

‫دستمو فشار کوچیکی داد‬

‫تئو_خوشبختم ارمیا‬
‫میدونی که هیچی یادم نمیاد شرمنده رفیق‬

‫لبخنده تلخی زد‬

‫ارمیا_اینم درست میشه برات مهم نباشه‬

‫انکار داشت بزور حرؾ میزد‬

‫به چشماش نگاه کردم سنگینی نگاهش از همه بیشتر حس میشد‬

‫بابا جو سنگین بینمون رو شکست و گفت بریم بشینیم‬

‫دوباره رو همون مبال نشستیم‬

‫آنجال چسبید بهم و آروم دمه گوشم گفت‬

‫!آنجال_شناختیش تئو؟؟‬

‫پوکر فیس نگاش کردم‬


‫چه توقعی ازم داشت‬

‫تئو_ نه‬
‫که بهتری زیر لب گفت و نیش خند زد‬

‫حالش اصال خوب نبودا‬

‫رو به ارمیا گفتم‬

‫!تئو_رابطمون چطور بوده ارمیا؟؟‬


‫راستی از اسمت معلومه فرانسوی نیستی‬

‫دستی رو گلوش کشید و لبخندی زد‬

‫ارمیا_آره من ایرانی هستم‬


‫رابطمونم خوب بود‬
‫همدانشگاهی و هم خونه هم بودیم‬

‫چه صمیمی‬

‫لبخنده تلخی زدم‬

‫تئو_حیؾ فراموشت کردم پس‬

‫سری تکون داد و ساکت تو مبل فرو رفت‬

‫مایکل دوباره شروع کرد به چرتو پرت گفتن و همه تو بحثایه کسشرش همراهیش میکردن‬

‫روحیشو دوست داشتم خیلی شاد و الکی خوش بود‬

‫تنها کسی که ساکت یه گوشه نشسته بود و حرفی نمیزد ارمیا بود‬

‫دلیل این گوشه گیریو منزوی بودنشو درک نمیکردم‬

‫نگاهایه الیزا و آنجالهم اصال دوستانه نبود‬

‫کاشکی میدونستم چه دشمنیی باهاش دارن‬

‫_‪_._._._._._._._._._.‬ارمیا‪_._._._._._._._._._._._.‬‬
‫به صورتش نگاه کردم‬

‫چقدر دلم براش تنگ شده بود و االن تازه میفهمیدم چیو از دست دادم‬

‫با تک تکه حرفاو بیگانه بازیاش دلم بیشتر میگرفت‬

‫قلبم میشکست و صدایه خورد شدنش گوشامو کر میکرد‬

‫اینقدر که دیگه نمیشنیدم‬

‫وقتی ازم سوال پرسید دهنم باز نمیشد‬


‫نمیتونستم صحبت کنم‬

‫اینقدر بؽضمو نگه داشته بودم گلوم متورم شده بودو درد میکرد‬

‫تو جعمشون بیگانه بودم و دیگه تئویی نبود تا هوامو داشته باشه‬

‫تا دربرابر تیکه هایه بقیه واسته و ده تا بدتر بارشون کنه‬

‫این تئویی که من میدیدم من تاحاال تو دنیاش نبودم‬

‫‪#113‬‬

‫سرم پایین بود و با انگشتام بازی میکردم‬

‫که با صدای تئو سرمو باال آوردم‬

‫!تئو_خیلی ساکتی ارمیا مطمئنی خوبی؟؟‬

‫لبخند زوریی زدم‬

‫که آنجال جواب داد‬

‫آنجال_تو یادت نمیاد این کال زیاد حرؾ نمیزنه‬


‫من موندم چجوری باهاش هم خونه بودی‬
‫بقیه خندیدن ولی من برای صدمین بار شکستم‬

‫با ببخشیدی از جام پاشدم و رفتم تو آشپزخونه‬

‫شیر آبو باز کردم و زدم تو صورتم‬

‫نمیدونم مشته چندم بود که تو صورتم میرختم ولی اشکامم باهاش ریخت‬

‫اون همه چیو فراموش کرده بود و کمال مرده بودم‬

‫من دیگه اهمیتی نداشتم و این تنها بودن تو اوج تنهایی آزارم میداد‬

‫شیر آبو بستم و دستامو دو طرؾ سینک گذاشتم‬

‫دوست داشتم داد بزنم تا خودمو خالی کنم‬

‫دیگه تحمل الکی خندیدن نداشتم باید میرفتم‬

‫من تحمل بودن تو جایی رو نداشتم که تئو نمیشناختم‬

‫من ضعیؾ تر از اونی بودم که بتونم گلیم خودمو از آب بیرون بکشم‬

‫با دستی که رو شونم گذاشته شد ترسیده برگشتم‬

‫مامان تئو بود‬

‫حوله کوچیکی سمتم گرفت و آروم گفت‬

‫جسی_میدونم چقدر اذیتی ارمیا ببخشید آوردیمت اینجا‬

‫ارمیا_نه خوبم‬

‫و آروم صورتمو خشک کردم‬

‫جسی_چشمایه قرمزت که اینو نشون نمیده‬

‫سرمو پایین انداختم‬


‫جسی_االن درستش میکنم تو همین جا باش‬

‫و بدونی که منتظر جواب باشه رفت‬

‫رو صندلی پشت میز ناهارخوری نشستم‬

‫پاهام نمیتونست وزنمو تحمل کنه و معدم دردش هر لحظه بیشتر میشد‬

‫نمیدونم چقدر گذشت که مامان تئو اومد داخل آشپزخونه‬

‫جسی_ارمیا بیا راحت باش رفتن‬

‫متعحب نگاش کردم‬

‫!ارمیا_چرا گفتین برن؟؟‬


‫خوب شاید تئو دوست داشت اونا باشن‬

‫جسی_بیا بیرون‬
‫حاال که رفتن‬

‫درسته که اینو گفتم ولی رسما از خدام بود که دیگه نیستن‬

‫رفتم تو حال و رو مبل نشستم‬

‫که بالفاصله تئو خودشو کنارم پخش کرد‬

‫تئو_دستت دردنکنه مامان فرستادیشون برن من واقعا عصاب سروصدا هاشونو نداشتم‬

‫مامان_حاال راحت باش پسرم‬

‫تئو برگشت سمتم و زل زل نگام کرد‬

‫دوست داشتم سرمو ببرم جلو و لباشو ببوسم‬

‫آبه دهنمو قورت داد و کالفه پرسیدم‬

‫!ارمیا_چیزی شده؟؟‬
‫تئو_ نه هیچی میخواستم ببینم چیزی یادم میاد یانه‬

‫سری تکون دادم و چیزی نگفتم‬

‫تئو_مامان بابا یه چیزایی تعریؾ کردن از اینکه دانشگام تو پاریس بوده و اینکه کی هستم‬
‫ولی نمیدونم چرا هیچی یادم نیست‬
‫جز چنتا خاطره گنگ از بچگی‬

‫ارمیا_بازم جای امیدواری داره‬


‫شاید کم کم همه چی یادت بیاد‬

‫تئو_بعده هر سردردم یه چیزایی یادم میاد‬


‫یا تو خواب چیزایی میبینم که عینه واقعیته‬

‫لبخنده کوچیکی زدم‬

‫حواسم همه جا بود جز حرفاش‬

‫با تک تک کاراش دلم ضعؾ میرفتم و اصال حسمو درک نمیکردم‬

‫گوشیمو از تو جیبم دراوردم و رفتم تو گالریم‬

‫و گرفتم سمت تئو‬

‫ارمیا_بیا نگاه کن این عکسارو‬

‫با شوق گوشیو گرفت و دقیق زل زد به گوشی‬

‫!!تئو_اینجا کجاست ارمیا؟؟‬

‫رفتم طرفش و شونم چسبید به شونش‬

‫نفس عمیقی کشیدم و عکسو نگاه کردم‬

‫ارمیا_اینجا ایرانه‬
‫کشور من‬
‫!تئو_واقعاا؟؟‬
‫!مگه باهات اومدم تاحاال؟؟‬

‫لبخنده تلخی زدم‬

‫ارمیا_آره اومدی‬

‫تئو_حیفش هیچی یادم نمیاد‬

‫و زد عکس بعدی‬

‫لبخند محوی زد‬

‫تئو_مثلی که خیلی صمیمی بودیم‬


‫!نه؟‬

‫بؽض کردم و سعی کردم خودمو کنترل کنم‬

‫ارمیا_آره خیلی‬

‫دستشو انداخت دور شونم‬

‫!تئو_چرا قیافت ایتقدر پنچر شد؟؟‬


‫چارتا خاطرس دیگه مهم اینه هنوز جفتمون هستیم‬

‫ساکت سری تکون دادم ولی تو دلم فریاد زدم‬

‫ارمیا_تو اینا برات چارتا خاطرس ولی برای من تموم زندگیم بوده‬
‫تمام چیزایی که اولین بار باهم تجربه کردیم لعنتی‬
‫اینا فقط خاطره نیست که اینقدرآسون از کنارش رد میشی‬

‫سرمو از تو گوشی دراوردم که دیدم مامان بابایه تئو دارن با لبخند نگامون میکنن‬

‫از تئو فاصله گرفتم و دستپاچه گفتم‬

‫!ارمیا_چیزی شده؟؟‬

‫کیریس_نه هیچی‬
‫خوشحالیم که اومدی‬

‫خجالت زده سرمو پایین انداختم‬

‫خیلی مهربون بودن که همچین رفتاری داشتن‬

‫البته الیزا رو باید فاکتور میگرفتم‬


‫چون چشم دیدنمم نداشت‬

‫‪#114‬‬

‫‪_._._._._._._._._._._.‬تئو_‪_._._._._._._._._._._.‬‬

‫تا نزدیکایه ناهار با ارمیا حرؾ میزدم و از خیلی چیزا گفت‬

‫انگار فقط جلو مایکو سوزیو آنجال موعذب بوده‬

‫موقع ناهار مامان همرو صدا زد‬

‫از جام پاشدم که سرم گیج رفت‬

‫یکم تلو تلو خوردم که ارمیا سریع گرفتم‬

‫!ارمیا_خوبی؟؟‬

‫دستمو رو سرم گذاشتم‬

‫تئو_آره آره‬
‫سرگیجه هام بیشتر شده‬

‫!ارمیا_به دکترت گفتی؟؟‬

‫تئو_آره گفتم‬
‫گفتش طبیعیه‬
‫گفت یه جور شوک به مؽزته و ممکنه حافظتو به تدریج برگردونه‬

‫لبخند بی جونی زد‬


‫صندلیو عقب کشیدم و پشت میز نشستم‬

‫تئو_به به چیکار کردی مامان‬

‫و رو به بابا گفتم‬

‫تئو_چه زنی داری بابا خوشبحالته‬

‫که بابا قهقه ای زد‬

‫بابا_تو دست پخت ارمیا رو یادت رفته وگرنه دست پخت ارمیام عالیه‬

‫که متعجب نگاش کردم‬

‫!تئو_جدی؟؟‬

‫ارمیا_خوب رو سر خودت استاد شدم‬


‫یادت نمیاد چه زهرماریایی به خوردت دادم که‬

‫دستامو بردم سمت آسمون و گفتم‬

‫تئو_خداروشکر‬

‫همه خندیدن ولی خنده ارمیا از همه تلخ تر بود‬

‫قشنگ معلوم بود بزور داره خودشو خوشحال نشون میده و تمام رفتاراش تظاهره‬

‫برای خودمو ارمیا سوپ کشیدم‬

‫و خودم مشؽول خوردن شدم‬

‫که یهو ارمیا از جاش پاشد و رفت از آشپزخونه‬

‫!الیزا_چیشد؟؟‬

‫!مامان_یعنی اینقدر بدمزست؟؟‬


‫بابا_فکر کنم بابت زخم معدشه‬

‫و رو به من گفت‬

‫بابا_برو ببین حالش خوبه‬

‫سری تکون دادم و از جام پاشدم‬

‫رفتم سمت دستشویی که دیدم درش بازه‬

‫!تئو_ارمیا خوبی؟؟‬

‫همونجور که شیر آبو میبست سری تکون داد‬

‫ارمیا_خوبم‬
‫سوپش ترش بود‬
‫اسید معدمو تشدید کرد‬

‫!تئو_میخوای برات از بیرون چیزی سفارش بدم؟؟‬

‫ارمیا_نه نه خوبم‬

‫دستمو گذاشتم رو بازوش که تو چشمام نگاه کرد و رسما قفل شد‬

‫نگاهش خیلی عجیب بود ولی از هرچیزی تو این مدت برام آشناتر به نظر میرسید‬

‫!تئو_ارمیا درد داری؟؟‬

‫لبخندی زد که ناراحتی ازش میبارید‬

‫ارمیا_من نزدیک به دو هفته یه درد دارم تئو‬


‫نمیدونم کی خوب میشم‬

‫و رفت‬

‫متعجب نگاهش کردم‬

‫!منظورش چی بود؟؟‬
‫نکنه مریضی سختی داشته باشه‬

‫رفتم سمت آشپزخونه پشت میز نشستم‬

‫مامان بابا حاله ارمیا رو میپرسیدن و ارمیام همون دلیل رو آورد‬

‫ؼذا که تموم شد باهم رفتیم تو اتاقم‬

‫خودمو پرت کردم رو تخت‬

‫ارمیا به کیسه بوکسه گوشه اتاق اشاره کرد‬

‫!ارمیا_هنوزم یاد داری بوکس کار کنی؟؟‬

‫تئو_امتحان نکردم تاحاال‬

‫دستکشارو برداشتم و نگاش کردم‬

‫ارمیا_اینارو من برات خریدم‬


‫کیریسمس پارسال‬

‫!تئو_جدی؟؟‬
‫خیلی قشنگن‬
‫من بهت چی دادم‬

‫که اخمی کرد‬

‫ارمیا_سته شورت فسفری‬


‫آبی نارنجی سبز صورتی‬

‫چشمامو گرد کردم‬

‫!تئو_جدی؟؟‬

‫سری از رو تاسؾ تکون داد‬

‫ارمیا_آره‬
‫جلو همه تو کافه بهم دادیش‬

‫!تئو_من چقدر بیشعور جذابی هستم نه؟؟‬

‫که دمپایی پاشو پرت کرد طرفم‬

‫ارمیا_بمیر دیوث‬

‫قهقه ای زدم‬

‫دستکشارو تو دستم تنظیم کردم و شروع کردم به مشت زدن‬

‫ده دقیقه که گذشت به نفس نفس افتادم‬

‫‪#115‬‬

‫دستکشارو دراوردم و رو تخت نشستم‬

‫ارمیا_چطور بوکسو یاد داری‬


‫!ماخار داشتیم یادت رفت؟؟‬

‫که قهقه ای زدم‬

‫تئو_خوب بوکس یه چیزیه که تو ضمیر ناخوداگاه آدم میره و ربطی به خاطرات نداره‬
‫مثله رانندگی و اینا‬

‫ارمیا_باشه‬
‫ولی قانع نشدم‬

‫و از جاش پاشد‬

‫!تئو_کجا؟؟‬

‫ارمیا_برم خونه‬
‫زشته اینجا چترامو واکنم‬

‫منم از جام پاشدم و خواهش وار گفتم‬


‫تئو_بیا بریم بیرون بچرخیم این چند روز همش تو خونه بودم خسته شدم‬

‫لبخندی زد و آروم گفت‬

‫ارمیا_باشه حاضرشو پایین منتظرتم‬

‫و رفت از اتاق بیرون‬

‫_‪_._._._._._._._._._.‬ارمیا‪_._._._._._._._._._._._.‬‬

‫سوار ماشین شدیم و من پشت فرمون نشستم‬

‫اونجور که فکر میکردم نبود و مامان بابایه تئو خیلی راحت راضی شدن‬

‫فک میکردم دیگه بهم اعتماد نداشته باشن ولی مثلی که اینطور نبود‬

‫استارت زدم و راه افتادم‬

‫!تئو_خوب کجا بریم؟؟‬

‫ارمیا_یه جایی که من عاشقشم‬


‫یه کلبه تو جنگل‬

‫تئو_او چه رویایی‬
‫واسه چی عاشقشی حاال‬

‫لبخند محوی زدم‬

‫ارمیا_چون بهترین خاطراتم ماله اونجا بوده‬

‫تئو_چه خوب‬

‫و تمام خاطرات اعتراؾ اون شبش تو برفا برام مرور شد‬

‫اون شب حالتی بود بین سوختن و یخ زدن‬


‫‪...‬چه جسمی و چه روحی‬

‫جسمم بین برفا و بدن داغ تئو بود و روحم تو سردی شوکی بود که اتفاق افتاده بود‬

‫و گرمی عالقه ای که تازه داشت راهه خودشو پیدا میکرد‬

‫طول راه مثله همیشه خوراکی گرفتم تا اونجا گشنه نمونیم‬

‫!تئو_تاحاال اونجا بردیم؟؟‬

‫ارمیا_آره‬

‫تئو_ینی میشه حافظم برگرده‬

‫ارمیا_آره میشه باید صبر کرد‬

‫تا آخر مسیر جفتمون ساکت بودیم‬

‫من تو خاطراتم ؼرق بودم و تئو تو گذشته مبهمی که بزور میخواستش‬

‫من آشوب ترین تظاهر به ساختگی ترین حالت یک آرامش بودم‬

‫آرامش واهیی که با وجود تئو به دست آورده بودم‬

‫و هرلحظه با کوبیده شدن حقیقت تو سرم قسمتی ازین دیوار پوچ فرو میریخت‬

‫یاداوری اینکه تئو ممکنه با به دست آوردن حافظش بادش بیاد من باهاش چیکار کردم‬

‫یادش بیاد چقدر الکی منت کشید و من چه نامردانه پسش زدم‬

‫من از تو اینقدر خالی بودم که با کوچیک ترین تلنگر فرو میریختم و درهم میشکستم‬

‫تقریبا بعده یک ساعت روبه رویه کلبه پارک کردم و پیاده شدم‬

‫همونجور گفتم‬

‫ارمیا_تئو خوب نگاه کن یکم به مؽزت فشار بیار شاید چیزی یادت بیاد‬
‫اونم سری تکون داد و بعده من از ماشین پیاده شد‬

‫زل زل همه جارو نگاه میکرد و تقریبا باچشماش داشت همه جارو میخورد‬

‫کلیدو از جایه همشیگیش دراوردم و دره کلبه رو باز کردم‬

‫آخرین باری که اینجا بودیم تئو گفت دوستم داره‬

‫و حاال بعد چند ماهه حتی منو یادشم نمیاد‬

‫نیش خندی زدم و خوراکیارو تو یخچال گذاشتم‬

‫تئو_اینجا خیلی قشنگه‬

‫ارمیا_تازه شباش یه باده خنکی میاد‬

‫تئو_پس شبم بمونیم‬

‫ارمیا_اینجا آنتن نمیده و مام به مامان بابات خبر ندادیم‬


‫نمیتونیم شب بمونیم نگران میشن‬

‫خودشو پرت کرد رو تخت و بیخیال گفت‬

‫تئو_تو برو من که شب میمونم‬


‫کون لقت‬

‫چشمامو گرد کردم‬

‫هنوزم فوشاشو راحت میداد و اصال اهمیت نداشت طرؾ مقابلش کیه‬

‫ارمیا_حیفه من که برای تویه دیوث حرص میخورم‬

‫لبخنده پتو پهنی زد و پنجره باالیه تختو باز کرد‬

‫به آسمون نگاه کردم‬

‫هوا داشت تاریک میشد‬


‫سوویچو از برداشتم و رو به تئو گفتم‬

‫ارمیا_من باتویه لجباز نمیتونم کنار بیام‬


‫میرم ببینم کجا آنتن میده به مامان بابات خبر بدم‬

‫که دستاشو کوبید به هم و گفت‬

‫تئو_اوکی گمشو‬

‫چشامو تو حدقه چرخوندم و زیر لب کثافتی گفتم‬

‫‪#116‬‬

‫سوار ماشین شدم و راه افتادم‬

‫یک چشمم به گوشی بود و یه چشمم به جاده تا ببینم کی آنتن میاد‬

‫نمیدونم چقدر رانندگی کردم که باالخره آنتنایه گوشی یکم پر شد‬

‫سریع ماشینو نگه داشتم و شروع کردم به تایپ کردن‬

‫برایه مامان باباش توضیح دادم که اگه شب اینجا باشه شاید کمکی بشه برای برگشت حافظش‬

‫تا خیالشون راحت باشه‬

‫کارم که تموم شد گوشیو پرت کردم رو صندلی کناری و سمت کلبه راه افتادم‬

‫هوا تاریک شده بود و پیدا کردن راه برگشتم سخت تر شد‬

‫تا برسم کلبه طول کشید‬

‫دره کلبه رو باز کردم که دیدم تئو رو تخت نشسته و سرشو گرفته‬

‫رفتم طرفش و دستمو رو شونش گذاشتم‬

‫!ارمیا_تئو خوبی؟؟‬
‫سرشو که باال آورد با دیدن چشماش ترسیدم‬

‫به معنی واقعی کلمه کاسه خون بود‬

‫نگران کنارش نشستم و دستمو پشتش گذاشتم‬

‫!!ارمیا_چیشده؟‬
‫!خوبی تئو؟؟‬

‫شقیقه هاشو فشار داد و آروم نالید‬

‫‪...‬تئو_سرم‬
‫سرم داره میترکه‬

‫ارمیا_واستا من تو کلبه مسکن دارم‬

‫رفتم سمت یخچال و برداشتم‬

‫خواستم بطری آبو باز کنم که نالید‬

‫تئو_آب نمیخواد بده‬

‫قرصارو دادم دستش که دوتارو دراورد‬


‫و بدون آب قورت داد‬

‫دوباره کنارش نشستم‬

‫احساس میکردم بی خاصیت ترین آدم دنیام‬

‫تئو اینجور درد میکشید و من جز نگاه کردن کاری از دستم برنمیومد‬

‫و قسمته بدش این بود که باعث تمام این درد کشیدناش من بودم‬

‫هرچی بیشتر میگذشت صدایه ناله هاش بیشتر میشد‬

‫ارمیا_تئو بخواب شقیقه هاتو ماساژ بدم شاید بهترشه‬


‫‪..‬تئو_ارمیا‪ ...‬نمیدونی چقدر‬
‫دارم خودمو کنترل میکنم داد نزنم‬
‫داره سرم میترکهههه‬

‫آروم خوابوندمش و سرشو رو پام گذاشتم‬

‫ارمیا_هیششش‬
‫میدونم میدونم آروم باش االن خوب میشی‬

‫دستاشو از رو سرش برداشتم‬

‫از گرمایه دستاش دلم مور مور شد‬

‫دندوناشو رو هم فشار میداد و هی لبشو گاز میگرفت‬

‫دستامو گذاشتم دوطرؾ سرش و با انگشتن شستم شقیقه هاشو ماساژ دادم‬

‫نمیدونم چقدر گذشت که مسکنا اثر کرد و انقباض بدنش کمتر شد و نفساش منظم شد‬

‫انگشتامو رو صورتش کشیدم‬

‫یاده اون روز تو بیمارستان افتادم‬


‫وقتی که شدید سرما خورده بود و تازه فهمیده بودم چقدر دوسش دارم‬

‫مثله اون موقع صورتشو ناز کردم‬

‫دلم براش پر میکشید ولی باید تحمل میکردم‬

‫دوست داشتم خودش یادش بیاد رابطمون چیزی بیشتر از یه رفاقت معمولی بوده‬

‫انگشتمو رو لباش کشیدم‬


‫چقدر هوسشونو کرده بودم‬

‫نفس عمیق کشیدم و از جام پاشدم‬

‫تئو_ببخشید اذیتت کردم‬

‫چشامو رو هم فشار دادم و بابت کارایه چند دقیقه پیشم خودمو لعنت کردم‬
‫ارمیا_گمشو این حرفارو نداریم‬
‫!حاالخوبی؟؟‬

‫تئو_آره بهترم‬
‫هروقت خیلی به خودم فشار میارم اینجور سردرد میشم‬

‫رفتم سر یخچال و ساندویچ سردارو دراوردم‬

‫دوتا دلسترم برداشتم و گذاشتم روتخت‬

‫ارمیا_بخور یکم حال بیای‬

‫چشماش برقی زد‬

‫و یکی از ساندویچارو برداشت‬

‫همونجور که دولپی میخورد دورو ورو نگاه میکرد‬

‫!تئو_آخرین بار کی اینجا بودیم؟؟‬

‫صبر کردم دهنم خالی شه‬

‫ارمیا_کریسمس پارسال‬
‫البته یک شب بعد کریسمس بود‬

‫!!تئو_اووو این قرصایی که بهم دادی نکشم؟؟‬

‫ارمیا_حاال که کوفتت کردی‬

‫ریز ریز به این حرص خوردنام خندید و دوباره رو ساندویچش تمرکز کرد‬

‫بعدی که تموم شد آشؽاالرو جمع کردم و رو تختو خالی کردم‬

‫!تئو_چجوری بخوابیم؟؟‬

‫ارمیا_مثله آدم‬
‫لباسمو دراوردم و رو تخت دراز کشیدم‬

‫اونم لباسشو دراورد و بزور خودشو کنارم جا کرد‬

‫مجبور بودم بؽلش کنم تا جاشیم‬

‫و منی که اون همه خاطره رو داشتم نمیتونستم از کنار امشب ساده رد بشم‬

‫از پشت بؽلش کردم و پتورو رو خودمون کشیدم‬

‫تئو چشاشو بست و آروم خوابید ولی من خوابم نمیبرد‬

‫از گرمایه بدنش‬


‫نفسایه منظمش‬
‫و خودش که بعد چند هفته تو بؽلم بود‬

‫قلبم یک لحظه آروم نمیگرفت و خودشو با شدت به قفسه سینم میکوبید‬

‫‪#117‬‬

‫ساعت از دوازده رد شده بود ولی اصال خوابم نمیبرد‬

‫با اینکه از صبح بیدار بودم‬

‫تنها چیزی که باال میرفت دمای بدنم بود‬

‫داشتم از وسوسه بوسیدنش دیوانه میشدم‬

‫هی یه حسی میگفت خوابه ببوسش‬

‫باز یه صدایی تو دلم میگفت بیدار بشه به فاک میرم‬

‫و این دوگانگیا داشت دیوانم میکرد‬

‫کالفه گوشیمو برداشتم و رفتم تو اینستا تا بگردم بلکم حواسم پرت بشه‬

‫ولی هیچ فرقی به حالم نداشت و انگار مؽزم رو تئو قفل کرده بود‬
‫از جام پاشدم و با احتیاط از تخت پایین اومدم‬

‫!!بعد از چند وقت بود اینقدر آروم میدیدمش؟؟‬

‫لخت کنارم خوابیده بود ولی من نمیتونستم کاری بکنم‬

‫دستمو کردم تو موهام و سمت دره کلبه رفتم‬

‫باید میرفتم بیرون تا یکم هوا به کلم بخوره‬

‫نمیتونستم خودمو کنترل کنم‬

‫یه بوس بود همش چیزی نمیشد‬


‫تازه تئوهم خوابش سنگینه و فکر نمیکنم بیدار بشه‬

‫مردد به کلبه نگاه کردم‬

‫که نگام جایی قفل شد که اولین بار بوسیدم و بهم اعتراؾ کرد‬

‫تک تک لحظه ها برام تداعی میشد و من دیوونه تر میشدم‬


‫‪.‬‬
‫دست رو صورتم کشیدم و عصبی رفتم تو کلبه‬

‫به تئو که آروم خوابیده بود نگاه کردم‬

‫ؼلت زده بود و جابه جا شده بود‬

‫رفتم لبه تخت دراز کشیدم و برایی که جاشم چسبیدم به تئو‬

‫صورتم یک سانتیه صورتش بود و نفساش مستقیم به لبام میخورد‬

‫چشامو بستم و آروم لبامو رو لباش گذاشتم‬

‫احساس کردم یه چیزی بعد مدت ها تو وجودم آروم گرفت‬

‫یکم که بوسیدم سرمو عقب کشیدم و به صورته ؼرقه خوابش نگاه کردم‬
‫هنوزم خوابش سنگین بود‬

‫محکم بؽلش کردم که تکون خورد و سرشو رو سینم گذاشت‬

‫حاال حالم بهتر شده بود‬

‫البته یکم درون حد که بتونم بخوابم‬

‫هنوز لبام مور مور میشد و قلبم رو دور تند بود‬

‫نمیدونم چقدر به همون صحنه کوتاه بوسه فکر کردم که خوابم برد‬

‫‪_._._._._._._._._._._._.‬تئو‪_._._._._._._._._._._._._.‬‬

‫با خوردن نور خورشید تو چشمام آروم بازشون کردم‬

‫زیر سرم خیلی سفت بود‬

‫سرمو فشار دادم ولی دریػ از یکم نرمی‬

‫یکم که گذشت و ویندوزم باال اومد تازه فهمیدم تو بؽل ارمیام‬

‫ازاینجور خوابیدنمون نیشم باز شد‬

‫امشب خیلی خواب راحتی داشتم‬

‫البته اگه اون سردرد فجیح سر شبو فاکتور میگرفتم‬

‫از جام پاشدم و به ارمیا که خوابه خواب بود نگاه کردم‬

‫هوای صبح خیلی خوب بود و جون میداد برای بیرون رفتن‬

‫به سختی از تخت پایین اومدم و رفتم بیرون‬

‫چنتا نفس عمیق کشیدم و کفشامو پام کردم‬


‫دیروز چون نزدیکایه عصر رسیدیم نتونستم خوب دور و ور کلبه رو ببینم و االن تازه میدیدم چه جور محیطی داره‬

‫داشتم همینجور قدم میزدم که نگام رو یه جا قفل شد‬

‫یه جایی کنار کلبه و نزدیک هیزما بود‬

‫خیلی تو ذهنم آشنا بود و احساس میکردم از بقیه خاطراتی که گاهی به حافظم میخورد واضح تر بود‬

‫انگار قبال اومدم‬

‫دقیق تر نگاه کردم‬

‫و نزدیک تر رفتم‬

‫که سرم تیر کشید و یه چیزای گنگی از جلو چشمام رد شد‬

‫دستمو به دیوار کلبه گرفتم سرمو پایین انداختم‬

‫ارمیا راست میگفت قبال اینجا شب خوابیده بودیم‬

‫انگار خاطراتم بود که هی مرور میشد‬

‫و فقط شبه برفیش قابله تشخیص بود‬

‫رفتم تو کلبه و رو تخت نشستم‬

‫باز دوباره شقیقه هام نبض میزد‬

‫برایی که سردردم شدید تر نشه رفتم سمت یخچال ومسکن خوردم‬

‫از سروصدام ارمیا از خواب بیدار شد‬

‫گیج تو جاش نشست‬

‫ارمیا_چیکار میکنی کله صبی؟؟‬

‫تئو_هیچی سرم درد گرفت‬


‫قرص خوردم‬
‫گیج از جاش پاشد و تلو تلو خوران اومد سمتم‬

‫دستشو گذاشت رو شقیقه هام‬

‫ارمیا_یکم نبضش شدیده‬


‫مگه نگفتم فشار نیار به سرت‬

‫لبخنده مهربونی به این نگرانیش زدم‬

‫تئو_یه جایی بیرون کلبه برام خیلی عجیبه‬


‫یه جوره عجیبی آشناس‬

‫اونم واستاده چرت میزد و مطمئن بودم نصفه حرفامو متوجه نمیشه‬

‫!ارمیا_خوب کجاش؟؟‬

‫به چهره خابالوش نگاه کردم‬


‫خیلی معصوم شده بود‬

‫بردمش سمت تخت و بی توجه به سوالش گفتم‬

‫تئو_هیچی بیخیال‬
‫!تو ساعت چند خوابیدی اینقدر بی حالی؟؟‬

‫ارمیا که نشسته چرت میزد از جاش پرید و سعی کرد خودشو هوشیار نشون بده‬

‫ارمیا_ساعت هفت صبح پاشدی‬


‫هرکسی خوابش میگیره دیوث‬

‫اروم خندیدم‬

‫تئو_باشه بهت حق میدم‬

‫‪#118‬‬

‫_‪_._._._._._._._._._.‬ارمیا‪_._._._._._._._._._._.‬‬
‫بعد از جعمو جور کردن کلبه سمت خونه تئو راه افتادیم‬

‫من تا وسطایه راه هنوز چرت میزدم و خیلی خوابم میومد‬

‫تقصیر خودم بود دیشب تا دیر وقت نخوابیدم‬

‫هنوز تو چرت بودم که با حرؾ تئو تو جام سیخ نشستم‬

‫تئو_ارمیا ما کریسمس اومدیم اینجا اتفاق خاصی نیوفتاد‬

‫چشامو درشت کردم و با تعجب نگاش کردم‬

‫!نکنه حافظش برگشته و داره اذیتم میکنه؟؟‬

‫!ارمیا_چطور مگه؟؟‬

‫تئو_صبی که خواب بودی از کلبه اومدم بیرون یه صحنه هایی از جلو چشمام رد شد‬
‫از یه شب برفی بود‬
‫بیرون کلبه بودیم‬

‫آبه دهنمو قورت دادم‬

‫!ارمیا_بیا امروز بریم دکتر ببینیم چی میگه؟؟‬

‫خیلی ضایع بحثو عوض کرده بودم ولی دوست نداشتم تا وقتی یادش نیومده خودم چیزی بگم‬

‫دوست داشتم خودش یادش بیاد من کی بودم‬

‫کجای زندگیش بودم‬

‫این اتفاقایی که افتاد خیلی سختو تلخ بود‬

‫ولی تلختر از نبودناش اونجاس که باشه و دیگه نشناست‬

‫تو بمونیو کلی خاطره که باید یک طرفه مرور کنی و حسرت بخوری‬
‫!!تئو_واسه چی؟؟‬
‫یهو کانالو عوض کردی‬

‫همونجور که میپیچیدم گفتم‬

‫ارمیا_خوب بفهمیم تو چه وعضیتی هستی‬

‫تئو_بریم صبحانه بخوریم بعدش بریم‬

‫سری تکون دادم و بعد از چند دقیقه جلو اولین رستوران نگه داشتم‬

‫از ماشین پیاده شدیم و رفتیم تو رستوران‬

‫دوتا کیک قهوه سفارش دادم‬

‫هنوزم یادم بود عاشقه قهوس‬

‫رفتم نشستم پشت میز تا سفارشامونو بیارن‬

‫تئو_ارمیا میترسم برم دکتر بهم بگه هیچ وقت حافظم برنمیگرده‬

‫و ناراحت سرشو پایین انداخت‬

‫ازین ؼصه خوردناش دلم گرفت‬


‫اصال دوست نداشتم اینجوری ببینمش‬

‫دستاشو گرفتم و انگشتامو تو انگشتاش قفل کردم‬

‫ارمیا_تئو منو تو از مشکالتی بزرگ تر ازین گذشتیم‬


‫این برامون چیزی نیست‬
‫این مشکلم حل میشه و فقط چنتا خاطره ازش میمونه‬
‫نباید روحیتو از دست بدی‬
‫تو االن چهار پنج روزی هست بهوش اومدی و خیلی از چیزا یادته اومده‬
‫حاال هرچند کم هرچند تیکه تیکه ست ولی من میدونم تو دوباره خوب میشی‬
‫دوباره میتونی منو به خاطر بیاری‬
‫نه من بلکه همه رو‬

‫و دستشو فشار کوچیکی دادم‬


‫لبخند محوی زد‬

‫سفارشامونو آوردن و بوی قهوه بینمون پخش شد‬

‫تئو_قهوه خیلی دوست دارم‬

‫همونجور که یک تیکه از کیکمو جدا میکردم گفتم‬

‫ارمیا_آره میدونم‬
‫تو سلؾ دانشگاه اینقدر قهوه به خوردم دادی نمودیم‬

‫شیطون خندید و جووونی گفت‬

‫که دیوثی بارش کردم‬

‫تئو_میدونی ارمیا تو از بقیه‬


‫ینی مایکو سوزیو آنجال خیلی بهتری‬
‫باهات خیلی راحت ترم‬

‫ارمیا_قبلنم همین جور بود‬


‫با اینکه دیر تر از همه با من آشنا شدی‬

‫که با این حرفم چشماش برقی زد و گفت‬

‫!تئو_منو تو چجوری صمیمی شدیم؟؟‬


‫دلیلی داشت یا نه همین جوری به مرور زمان باهم کنار اومدیم‬

‫یکم از قهوم خوردم و همونجور که فوتش میکردم گفتم‬

‫ارمیا_خوب تو زورو بازی دراوردی و مثله یک قهرمان نجاتم دادی‬

‫و هرهرهر خندیدم‬

‫اونم با تعجب نگام میکرد‬

‫با دیدن قیافش که شبیه عالمت سوال شده بود خندم بیشتر شد‬
‫تئو_درد بنال دیگه‬

‫ارمیا_باشه چرا عصبی میشی‬

‫که چشم ؼره ای رفت و شروع کرد به خوردن قهوش‬

‫ارمیا_خوب من وقتی اومدم تو مدرسه شما‬


‫تو با اکیپتون شاخی بودید برا خودتون‬
‫تو پسری بودی که تمام دخترایه کالس تو کفش بودن‬
‫و اکیپتون تجمع یه مشت بچه پولدار بود‬
‫یه مشت مرفح بی درد‬

‫که تئو زد زیر خنده‬

‫تئو_مثلی که دلت ازمون خیلی پره؟؟‬


‫نه؟؟‬

‫لبختد پتو پهنی زدم‬


‫ازونایی که مخصوص خودش بود‬

‫ارمیا_قبال آره ولی االن نه‬

‫و ادامه دادم‬

‫ارمیا_آره دیگه از وقتی اومدن گیر دادی که بیا تو اکیپمون‬


‫منم چون تازه وارد بودم و اصالااا باهاتون حال نمیکردم درخواستتو رد میکردم‬
‫تا اینکه چنتا از گندا التایه مدرسه شاخ بازی دراوردن‬

‫تئو_چرا؟؟‬

‫ارمیا_خوب نمیدونم‬
‫شاید چون ایرانی بودم‬
‫یا اینکه محل کسی نمیدادم‬

‫!تئو_خوب بقیش؟؟‬

‫ارمیا_هیچی دیگه من با اینا فاز کل کل برداشتم‬


‫که یک روز تو پارکینگ مدرسه خفتم کردن و یه فس زدنم‬
‫که خنده تئوام با تموم شدن جملم رفت هوا‬

‫!تئو_فک کنم چند ماه تو خونه خوابیدی نه؟؟‬

‫تو جام نیم خیز شدم و یکی کوبیدم تو سرش‬

‫که آخی گفت‬

‫ارمیا_نخیر خوده دسته خرت اومدی کمکم کردی و اون دوتا رو زدی‬

‫تئو_او چه جلتنمنی ام من‬

‫ارمیا_تعریؾ نمیکنم اصال عن بازی درمیاری‬


‫کثافت‬

‫!تئو_باشه باشه خوب بقیش؟؟‬

‫و بزور خندشو قورت داد‬

‫چشم ؼره ای رفتم و گفتم‬

‫ارمیا_هیچی دیگه ازون به بعد آویزونم شدی بزور آوردیم تو اکیپتون و کم کم صمیمی شدیم‬
‫بعدشم که دانشگامون یکی درومد و هم خونه هم شدیم‬

‫تئو_چه خفن‬
‫زندگیم باحال بوده هاااا‬

‫از جام پاشدم و بی توجه به ذوق کردناش گفتم‬

‫ارمیا_بسه دیگه‬
‫باید پیش دکترتم بریم‬

‫که سری تکون داد و از جاش پاشد‬

‫‪#119‬‬
‫تا وقتی که برسیم به بیمارستان تئو یه ریز حرؾ میزد و سوال میپرسید‬

‫بعد مدت ها از ته دل خندیدم و احساس خوشحالی کردم‬

‫همیشه پیش تئو حالم خوب بود‬


‫یه مسکنی بود که فقط خودمو آروم میکرد‬

‫تو پارکینگ بیمارستان پارک کردم و سمت ورودی رفتیم‬

‫ارمیا_تئو باید یه چیزیو بهم قول بدی‬

‫!تئو_چی؟؟‬

‫ارمیا_هرچی دکتر گفت باعث نشه ناراحتشی یا بری تو خودت‬


‫!باشه؟؟‬

‫تئو_قول نمیدم ولی سعی میکنم‬

‫لبخند بی جونی زدم‬

‫خودمم باید به خودم همچین قولیو میدادم‬

‫چون معلوم نبود االن ممکنه چی بشنوم‬

‫رفتیم سمت پذیرش و از شانس خوبمون چون اول وقت اومده بودیم وقت دکترش خالی بود‬

‫پشت دره اتاق واستادیم و تئو در زد‬

‫بعد از شنیدن صدایه بیا تو وارد شدیم‬

‫دکتر با دیدن تئو از جاش بلند شد و با لبخند گفت‬

‫دکتر_سالم تئو جان‬


‫بهتری؟؟‬

‫تئو_سالم آقایه بورک‬


‫اومدیم از شما برسیم بهترن یانه‬
‫که قهقه ای زد‬

‫و به من سالم کرد‬

‫منم جوابشو دادم و کنار تئو رو صندلی نشستم‬

‫!بورک_خوب چخبر پسر؟؟‬


‫!اوعضاع سرت چطوره؟؟‬

‫تئو_ورمش کامل خوابیده‬


‫ولی سردردا ولم نمیکنن‬
‫بعضی اوقات یه چیزایی یادم میاد از بچگیم یا صحنه آشنایی میبینم به صورت لحظه ای یه چیزایی برام مرور میشه‬

‫دکتر با دقت به حرفایه تئو گوش میداد‬

‫با تموم شدن حرفاش دستاشو تو هم قفل کرد و از جاش بلند شد‬

‫بورک_بلند شو از سرت یک عکس بگیرم‬


‫باید جواب سی تی اسکنتم ببینم‬

‫تئو از جاش بلند شد و رفتن سمت اتاقی که اونجا بود‬

‫منم فقط دعا دعا میکردم خبر بدی نشنوم‬


‫تو این مدت دیگه چوب خطم پر شده بود‬

‫اصال حوصله یک دردسر تازه رو نداشتم‬

‫این تابستون خیلی پر دردسر بود‬

‫از دعواهامون تو ایران گرفته تا ماجرایه آماندا و تصادؾ‬

‫از وقتی با تئو آشنا شده بودم زندگیم از یک نواختی درومده بود‬

‫و تمام این دردسرا به لحظه ای با تئو بودن می ارزید‬

‫تقریبا بعد پنج دقیقه دکتر از اتاق بیرون اومد و بعد تئو اومد‬

‫عکسایی که گرفته بودو گذاشت رو تخته و تخته رو روشن کرد‬


‫تئو نشست کنارم و دستاشو تو هم قفل کرد‬

‫مثله عادت همیشگیش پاشو تکون میداد‬

‫دستمو گذاشتم رو رون پاش‬

‫ارمیا_آروم باش چیزی نمیشه‬

‫که لبخندی پر استرس تحویلم داد‬

‫خودمم یکی رو الزم داشتم تا آرومم کنه‬

‫نمیدونم چقدر طول کشید که دکتر برگشت و تخته رو خاموش کرد‬

‫متفکر رو صندلیش نشست‬

‫بورک_واقعا برام جای تعجب داره‬


‫سلوالیه خاکستریه مؽزت خیلی خدب ترمیم شدن و اصال فکرشو نمیکردم‬

‫با این حرفش جفتمون نفس راحتی کشیدیم‬

‫که با دیدن وعضیتمون قهقه ای زد‬

‫بورک_شما پسرا خیلی استرس دارین‬

‫و یک کاؼذ از رو میزش برداشت‬

‫همونجور که چیزایی مینوشت گفت‬

‫بورک_حاال که اینقدر بهبودت خوب بوده میتونم برات این دارو رو تجویز کنم‬
‫کمکت میکنه تا زودتر حافظتو به دست بیاری‬
‫اون موقع چدن بدنت ضعیؾ بود و تازه از زیر عمل بیرون اومده بودی برات ننوشتم چون نگران عوارضش بودم‬
‫ولی االن میتونم مطمئن بگم میتونی به حالت عادیت برگردی‬

‫از جامون بلند شدیم که تئو گفت‬

‫تئو_واقعا ممنونم آقایه بورک خیلی فکرم درگیرش بود‬


‫لبخندی زد و نصیحتایه الزمم کرد‬

‫بعد از خدافظی پول ویزیتو حساب کردیم و داروهایه تئو رو گرفتیم‬

‫به ماشین که رسیدیم‬

‫تئو سوییچو ازم گرفت و گفت‬

‫تئو_من پشت فرمون بشینم‬

‫شونه ای باال انداختم و ماشینو دور زدم و درو باز کردم‬

‫ارمیا_میگفتی هم میدادم الزم نبود چنگ بزنی‬

‫متفکر سرشو خاروند‬

‫تئو_احساس کردم مخالفت کنی‬

‫کسخلی گفتم و سوار شدم‬

‫اونم سوار شد و سمت خونشون راه افتادیم‬

‫_‪_._._._._._._._._._.‬تئو‪_._._._._._._._._._._.‬‬

‫با رسیدنمون مامان بابا اومدن استقبالمون‬

‫مامان_چه عجب پسرا باالخره اومدین‬

‫بؽلش کردم و لپشو بوسیدم‬

‫تئو_یه خبر خوب دارم که اگه بفهمین بهم حق میدین دیر اومدم‬

‫!بابا_خوب چی هست؟؟‬

‫تئو_اینو مدیون ارمیام هستیم چون اون پیشنهادشو داد‬

‫رو مبال نشستم و ارمیام نشست پهلوم‬


‫مامان_خوب بگو دیگه‬

‫تئو_رفتیم پیش دکترم‬


‫ازم سی تی اسکن گرفت و گفت رویه بهبودم خیلی خوب بوده‬
‫گفت تا جند وقت دیگه حافظم برمیگرده و ازون سردردایه مسخره خبری نیست‬

‫یکم طول کشید تا حرفمو تجزیه تحلیل کنن‬

‫بعد از یک مدت کوتاه که فهمیدن چی گفتم مامان از جاش بلند شد و محکم بؽلم کرد‬

‫مامام_خیلی خوشحالم که داره حالت خوب میشه عزیزدلم‬


‫نمیدونی چقدر نگران این سردردات بودم‬

‫بابا هم ابراز خوشحالی کرد‬

‫و فقط ارمیا بود که با لبخند مارو نگاه میکرد‬

‫با اینکه چیز زیادی ازش نمیدونستم ولی برام خیلی عزیز بود و دلیل اینو خودمم نمیفهمیدم‬

‫‪#120‬‬

‫از وقتی که دکتر رفته بودم سه روزی میگذشت‬

‫کارم شده بود حل کردن جدول و بازیای فکری‬

‫دکتر گفته بود این بازیا ورزش مؽزه مخصوصا سدوکو‬

‫قرصامم هرروز میخوردم ولی هنوز جز خاطرات بچگی و چنتا چیز گنگ هیچی یادم نمیومد‬

‫ارمیاهم عصرا میومد و بهم سر میزد‬

‫بعضی روزا بیرون میرفتیم‬


‫جاهایی که قبال بودیم و خاطره داشتیم‬
‫ولی هنوز هیچی تؽییر نکرده بود‬

‫جز اینکه ارمیا شده بود بهترین همراه برای تمام کارام‬
‫باصدای الیزا نگامو از جدول روبه روم گرفتم و گفتم‬

‫!تئو_چیشده؟؟‬

‫!الیزا_ارمیا اومده نمیخوای بیای پایین؟؟‬

‫که جدولو با خودکار پرت کردم اون ور‬

‫تئو_چرا االن میام‬

‫که سری تکون داد و رفت‬

‫منم گوشیمو برداشتم‬

‫موقع بیرون رفتن از اتاق چشمم به کیسه بوکسم خورد‬

‫دوست داشتم بازم برم سراؼش‬


‫شاید ارمیا میتونست کمکم کنه‬

‫بهش میگفتم حتما یه کاری برام میکرد‬

‫شونه ای باال انداختموسوار آسانسور شدم‬


‫و طبقه پایینو زدم‬

‫از آسانسور که بیرون اومدم‬

‫دیدم ارمیا بایه یک سگ پشمالوی سفید واستاده‬

‫با دیدن سگه یه چیزایی از جلو چشمام رد شد‬

‫انگار میشناختمش‬
‫یاقبال دیده بودم‬
‫ولی هرچی فکر میکردم مؽزم خالی تر از همیشه میشد‬

‫تلو تلو خوردم و رفتم جلو‬

‫که مامان نگران گفت‬


‫!مامان_خوبی پسرم؟؟‬

‫تئو_آره خوبم سرم گیج رفت یه لحظه‬

‫و با لبخند رو به ارمیا گفتم‬

‫تئو_سالم پسر‬
‫چه سگه نازی‬

‫ارمیا_سالم‬
‫این دینویه تئو‬

‫و رو به دینو ادامه داد‬

‫ارمیا_دینو توام که تئو رو میشناسی‬

‫که دینو پارسی کرد و اومد طرفم‬

‫رو یک زانو نشستم و آروم سرشو ناز کردم‬

‫!تئو_اینو کجات قایم کرده بودی که ندیدمش؟؟‬

‫که همه خندیدن‬

‫ارمیا_دینو ایران پیشه مامان بابا بود‬


‫دیشب که برگشتن آوردنش‬

‫و بعدش لبخند تلخی زد‬

‫!ینی خوشحال نشده مامان باباش اومدن؟؟‬

‫سری تکون دادم و از جام بلند شدم‬

‫دینو هم پایین پام ورجه وورجه میکرد‬

‫و هی بینه منو ارمیا وول میخورد‬


‫رفتم تو آشپرخونه که ارمیام دنبالم اومد‬

‫!ارمیا_خوبی تئو؟؟‬

‫لحنش خیلی امیدوار بود‬

‫کالفه دستمو پشت گردنم کشیدم و گفتم‬

‫تئو_هیچی ارمیا‬
‫جز چارتا خاطرات چرتو پرت هیچی‬

‫دستشو رو شونم گذاشت و با اطمینان گفت‬

‫ارمیا_ناراحت نباش کم کم همه چی یادت میاد‬

‫تئو_آره‬
‫ارمیا راستش داشتم فکر میکردم امروز میای بریم پیش مربی بوکسم‬

‫که چشماش برقی زد‬

‫!ارمیا_یادت اومده باشگاتونو؟؟‬

‫تئو_میدونم مربیی داشتم‬


‫ولی دقیق ازش یادم نمیاد‬

‫!ارمیا_میخوای االن بریم پیشش؟؟‬

‫!تئو_مشکلی نداری؟؟‬

‫ارمیا_نه بابا‬
‫برو لباساتو عوض کن بریم‬
‫فقط وسایل بوکستم بردار‬

‫لبخندی به این همه مهربونیش زدم و باشه ای گفتم‬

‫خیلی خوشحال بودم که ارمیا همیشه پیشم بود و نمیزاشت احساس ناراحتی کنم‬
‫_‪_._._._._._._._._._._._.‬ارمیا‪_._._._._._._._._._._._._._._.‬‬

‫تئو رفت لباساشو بپوشه و من پشت میز ناهار خوری تو آشپزخونه نشستم‬

‫خودمم دیگه امیدی به برگشتن حافظش نداشتم ولی هی سعی میکردم خوش بین باشم‬

‫به خودمو وجدانم که نمیتونستم دروغ بگم‬

‫دستمو کردم تو موهام و کالفه هوفی کشیدم‬

‫مامان بابا که برگشتن بهشون جریانو گفتم‬

‫خیلی دعوام کردن و رفتار مامان بابایه تئورو تحصین کردن‬

‫اینقدر از کارم خجالت کشیدن که نیومدن دیدنش‬

‫و من جلویه همه شرمنده شدم‬

‫شبا که میخواستم بخوابم خیلی دلتنگیه بؽل تئورو میکردم‬


‫همش یاده اون شبا بودم و تنها کاری که میتونستم بکنم مرور خاطراتم بود‬

‫خاطراتی که میدونستم شاید دیگه تا آخر عمرم اون لحظه های خوبو حس نکنم‬

‫و فقط یک خاطره بمونن‬


‫نه تکرار بشن و نه تصور‬

‫مامان بابایه تئو با این رفتار خوبشون شرمندم میکردن‬

‫گرچه میدونستم خودشونم از ته دل این حرفارو نمیزنن‬

‫فقط نمیخوان بروم بیار که چه کاری با پسرشون کردم‬

‫شاید باید بیخیال میشدم‬


‫شاید دیگه جزئیی از دنیای تئو نبودم و باید درحد یک دوست باقی میموندم‬

‫با امید اینکه شاید معجزه ای بشه‬


‫تو همین فکرا بودم که صدای تئو از تو حال اومد‬

‫تئو_ارمیا من حاضرم بریم‬

‫‪#121‬‬

‫سعی کردم قیافمو جمعو جور کنم‬

‫از جام بلند شدم و رفتم تو حال‬

‫تئو داشت با مامانش حرؾ میزد توضیح میداد میخوایم کجا بریم‬

‫بعد از تموم شدن حرفش سوویچ ماشینو برداشت‬

‫و رو بهم گفت‬

‫تئو_بریم‬
‫باشه ای گفتم و پشت سرش رفتم‬

‫که دینو پارس کرد و دوید طرفم‬

‫ارمیا_ببخشید پسر کال تورو یادم رفته بود‬

‫و سره پشمالوشو ناز کردم‬

‫دستمو لیس زد و با ما بیرون اومد‬

‫دره عقب ماشینو باز کردم که پرید باال‬

‫تئو_ارمیا تو بشین پشت فرمون‬

‫سری تکون دادم و سویچو ازش گرفتم‬

‫سوار که شدیم استارت زدم و سمته باشگاه روندم‬

‫تاحاال تئو برده بودم اونجا تا مبارزاتشو نگاه کنم‬


‫منم مسیرش یادم مونده بود‬

‫تئو_کاشکی میشد بریم پاریس‬

‫با تعجب نگاش کردم‬

‫!ارمیا_چرا مگه اینجا چشه؟؟‬

‫تئو_نمیدونم اینجا احساس آرامش ندارم‬


‫دلم میخواد برم‬

‫لبخندی زدم‬

‫ارمیا_همیشه همین جوری هستی‬


‫هروقت احساس میکنی یه جا اذیتت میکنه ترکش میکنی و میری‬
‫این اخالقت خوب نیست‬
‫گرچه کمتر از یک ماه دیگه ترم دوم شروع میشه و باید بریم پاریس‬

‫!!تئو_تو دانشگاه چطور بودیم؟؟‬

‫ارمیا_جز امتحانایه ترم دوم بقیه امتحانارو همیشه ممتاز بودیم‬


‫ترم دوم چنتارو با کمترین نمره پاس کردیم‬

‫!تئو_جدی؟؟‬
‫!چرا آخه؟؟‬

‫ارمیا_بله‬
‫چرا هم نداره جناب یه گندی زدین که نمیشد جمعش کرد‬

‫تئو_از همون اول خراب کار بودم‬

‫همونجور که ماشینو پارک میکردم‬


‫عقبو نگاه کردمو گفتم‬

‫ارمیا_تو هم خراب کاری‬


‫هم کله شقی‬
‫هم دعوایی هستی‬
‫‪...‬هم‬
‫که وسط حرفم پرید‬

‫تئو_اوکی اوکی‬
‫مثلی که دلت خیلی پره‬

‫و هرهرهر خندید‬

‫یکی زدم پس کلش و پیاده شدم‬

‫عین خیالشم نبود که قبال گند باال آورده‬

‫دره عقبو باز کردم که دینو اومد پایین‬

‫باهم سمت باشگاه راه افتادیم که تئو دستمو گرفت و نگهم داشت‬

‫!تئو_ارمیا اسم مربیم چیه؟؟‬

‫ارمیا_راکی‬

‫سری تکون داد و جدی گفت‬

‫تئو_بهش نگو حافظمو از دست دادم‬


‫فقط کمکم کن سوتی ندم‬

‫باشه ای گفتم و وارد سالن بوکس شدیم‬

‫با وردمون اول از همه چشمم به راکی افتاد‬

‫که داشت مبارزه میکرد‬

‫آروم به تئو گفتم‬

‫ارمیا_اونی که قشنگ تر مبارزه میکنه راکیه‬

‫تئو_باشه حواسم هست‬

‫رفتیم نزدیک که راکی با دیدن تئو واستاد و با خوشحالی نگامون کرد‬


‫راکی_به به ببین کی اینجااااست‬

‫و محکم تئو رو بؽل کرد‬

‫تئو_آره واقعا ببین چه کسی اومده دیدنت‬

‫که راکی مشتی به بازوش کوبید‬

‫و داد تئو باال رفت‬

‫!!تئو_اینجوری از بهترین رفیقت استقبال میکنی؟؟؟‬

‫راکی_مثلی که اون مبارزمون تو برفا آدمت نکرده بازم باید ببرمت‬

‫!!تئو_ها؟؟‬
‫!برفا؟؟‬

‫که راکی مشکوک نگاش کرد‬

‫راکی_نگو که یادت نمیاد‬

‫تئو_چراااا ولی خوب اون مبارزه که برام چیزی نبود‬

‫و لبخند مزحکی زد‬

‫واقعا داشت میرید‬

‫به دینو که رو زمین نشسته بود نگاه کردم که با صدای راکی سرمو باال آرودم‬

‫راکی_ارمیا این رفیقت یه چیزیش میشه‬

‫انگار که به تمرین دادنش بر خورده باشه مچ گیرانه گفت‬

‫راکی_بیا مبارزه کنیم پس‬

‫!ارمیا_االن؟؟‬
‫بیخیال راکی‬
‫راکی_ازش دفاع نکن‬
‫میخوام ببینم چقدر یاد داره‬

‫که تئو با اعتماد به نفس همیشگیش گفت‬

‫تئو_نه ارمیا میخوام مبارزه کنم ببینم راکی چقدر پیر شده‬

‫که راکی چشم ؼره ای رفت‬

‫راکی_گرم کن تا پدرتو درارم‬

‫تئو قهقه ای زد و لباسشو دراورد‬

‫شروع کرد به دوییدن دور سالن که دینو هم دنبالش راه افتاد و پا به پاش میدویید‬

‫عاشقه شلوغ کاری بود‬

‫رو صندلی کنار دیوار نشستم و دستامو رو سینم قفل کردم‬

‫تنها چیزی که آرومم میکرد روحیه شاده تئو بود‬

‫بعد از یک ربع گرم کردن دست کشاشو دستش کرد و دوبار محکم کوبید به هم‬

‫تئو_بیا جلو ببینم پیری‬

‫به بدن عرق کردش نگاه کردم‬

‫خیلی سکسی شده بود و عضالتش برق میزد‬

‫آبه دهنمو قورت دادم و رو به دینو گفتم‬

‫ارمیا_دینو بدو بیا اینجا تو دستو پاشون نباش‬

‫که زبونشو بیرون انداخت و خوشحال اومد سمتم‬

‫پایین پام نشست و به تئو راکی نگاه کرد‬


‫راکی_بهت رحم میکنم نترس‬

‫تئو_رحم نکن میخوام یکم بخندم‬

‫از این کل کالشون رو لبم لبخندی نشست‬

‫‪#122‬‬

‫بعد از کلی کوری خوندن برای همدیگه باالخره تصمیم گرفتن مبارزه کنن‬

‫به من گفتن تایم بگیرم‬


‫هر راندش سه دقیقه بود و بینش میتونستن استراحت کنن‬

‫مبارزه که شروع شد راکی به بدترین وجحه ممکن حمله کرد‬

‫و تئو فقط گاردشو بست تا مشتایه راکی تو صورتش نخوره‬

‫یکم عقب عقب رفت تا بتونه حمله کنه و ازین حالت دفاعی دراد‬

‫ولی فایده ای نداشت‬

‫مثلی که راکی میخواست یه فس بزنش و اصال بیخیال بشو نبود‬

‫نمیدونم چنتا مشت خورد و چقدر دفاع کرد که سه دقیقه تموم شد و من اعالم کردم‬

‫تئو نفس نفس میزد و عرق از سرو روش میبارید‬

‫!راکی_حاال بگو کی پیره؟؟‬


‫!من یا تو؟؟‬

‫تئو بطری آبشو برداشت و ریخت رو صورتش‬

‫!ارمیا_حاال تئو یه چیزی گفت باید اینجوری حمله کنی؟؟‬

‫راکی_میخواست اینقدر گنده گوزی نکنه‬

‫سرمو انداختم پایین و ریز ریز خندیدم که تئو شاکی گفت‬


‫تئو_نخند دیوث‬
‫بریم راند دوم‬

‫و دست کشاشو دوباره پوشید‬

‫نگران نگاش کردم‬

‫البته زیاد جای نگرانی نداشت چون راکی هرچی هم بود بازم هوایه تئو رو داشت‬

‫راند دوم شروع شد و تئو هم دفاع میکرد و هم حمله‬

‫وقتی نگاش میکردم دلم براش ضعؾ میرفت و اصال این حالتامو درک نمیکردم‬

‫ولی خوب حق داشتم‬

‫حاال میفهمیدم چرا هیچ وقت کتک نمیخورد و عاشق دعوا بود‬

‫چون تو دعوا کردن استعداد بی نظیری داشت و مثله یک مسکن براش عمل میکرد‬

‫با صدایه کوبیده شدن کسی رو زمین‬

‫سرمو باال آوردم و به تئو که پخش زمین شده بود نگاه کردم‬

‫نگران از جام بلند شدم و دوییدم طرفش‬

‫!!ارمیا_چیشد راکی چرا افتاد؟؟‬

‫راکی_هیچ کاریش نکردم باورکن‬


‫یهو دستشو برد سمت سرش و ؼش کرد‬

‫زیر سرشو باال دادم و گرفتمش تو بؽلم‬

‫ارمیا_دینو بطری آبو بیار‬

‫و سمت بطری اشاره کردم‬

‫که سریع برام آوردش‬


‫راکی هم نگران کنار واستاده بود‬

‫دعا دعا میکردم کاریش نشده باشه چون دیگه طاقت مشکله جدیدی نداشتم‬

‫دره بطریو باز کردم و یکم آب ریختم رو صورتش‬

‫که صدایه نالش باال رفت‬

‫آروم زدم تو گوشش‬

‫ارمیا_تئو‬
‫!تئو خوبی؟؟‬
‫چت شد پسر‬

‫یکم دیگه آب ریختم تو سرش که آروم چشاشو باز کرد‬

‫تئو_سرم‬
‫سرم درد میکنه‬

‫!راکی_چیشده ارمیا؟؟‬
‫تئو هیچ وقت اینجوری نبود‬

‫ارمیا_برات میگم فقط دعا کن چیزی نشده باشه‬

‫به صورتش نگاه کردم رنگش پریده بود‬

‫ارمیا_کمک کن ببریمش اون طرؾ‬

‫که سری تکون داد و کمکم کرد‬

‫نشوندیمش گوشه سالن و من زانو زدم جلوش‬

‫صورتش با دستام قاب گرفتم و صداش زدم‬

‫ارمیا_توروخدا جواب بده تئو‬


‫!خوبی؟؟‬
‫که چشماشو باز کرد و گیج زل زد بهم‬

‫تو چشماش پر از سوالو گنگی بود‬

‫!ارمیا_خوبی؟؟‬

‫بدونی که جواب بده دستشو باال آورد و آروم صورتمو لمس کرد‬

‫و بعدش راکیو نگاه کرد‬

‫!راکی_تئو چیکار شدی یدفعه؟؟‬

‫‪...‬تئو_من‬
‫من یادم میاد‬

‫و دوباره گیج زل زد بهم‬

‫باورم نمیشد چیزی که میشنیدمو‬


‫!یادش میومد؟؟‬

‫!ینی راست میگه؟؟‬


‫!هزیون نیست؟؟‬

‫!ارمیا_راست میگی تئو‪..‬؟؟‬

‫تئو_تو تو بیمارستان بودی‬


‫اومدم اینجا مبارزه داشتم‬
‫نگرانت بودم‬
‫‪...‬میگفتن بهوش نیای میمیری‬
‫‪...‬میگفتن‬

‫و ساکت شد‬

‫از خوشحالی تو چشمام اشک جمع شد و ناخوداگاه بؽلش کردم‬

‫ارمیا_خداروشکر تئو‬
‫تو دوباره برگشتی لعنتی‬
‫خیلی دیر بود خیلی طول کشید‬
‫ولی باالخره یادت اومد‬

‫و ازش جدا شدم که دیدم لبخنده آرومی زده‬

‫راکی رسما هنگ کرده بود و با تعجب مادوتا رو نگاه میکرد‬

‫ارمیا_برات توضیح میدم راکی‬

‫که سری تکون داد و گفت‬

‫راکی_میرم یک آبمیوه ای چیزی بیارم فشارش افتاده‬

‫و از جاش بلند شد و رفت‬

‫رو به روش چهار زانو زدم و دستاشو گرفتم‬

‫ارمیا_بگو به جونه تو میشناسمت‬

‫تئو_تو قسم بخور که بابت دروؼم بخشیدیم‬

‫که اشکام خودکار راه خودشو پیدا کرد و پایین اومد‬

‫دستاشو فشار دادم و با بؽض گفتم‬

‫ارمیا_من همون شبه اول بخشیدمت‬


‫ولی شبایه بعدش و بدون تو مردمو زنده شدم‬
‫تئو من تازه فهمیدم دیگه بدونه تو نمیتونم‬

‫و بی قرار لبامو رو لباش گذاشتم‬

‫که محکم بؽلم کرد و دستاشو کرد تو موهام‬

‫مثه قبلنا خشن بوسیدم و از لبم گاز گرفت‬


‫و من جسمو روحم تو یه خالئی از آرامش گیر کرده بود‬

‫بعد از یه مدت طوالنی باالخره دوریا تموم شده بود و قلبم آروم گرفت‬

‫نمیدونم چقدر همو بوسیدیم ولی نفس کم آوردم و سرمو فاصله دادم‬
‫تئو مهربون نگام کرد و آروم اشکامو پاک کرد‬

‫گرچه صورت خودشم خیس بود‬

‫تئو_برای منم سخت بود‬


‫بدون تو بودن‬
‫!چی کشیدی این مدت دیوثه من؟؟‬

‫که سرمو رو شونش تکیه دادم و دوباره به چشمام اجازه باریدن دادم‬

‫ارمیا_هیچی فقد آب شدم‬


‫از همه سرزنش شنیدم‬
‫و یه لحظه با وجدانم کنار نمیومدم‬

‫سرمو از رو شونش برداشتم تو چشماش نگاه کردم‬

‫همون رنگه قبلنو گرفته‬

‫همون گرمایه آشنارو داشت‬


‫که خیلی وقت بود از دست داده بودم‬

‫!ارمیا_میبخشیم؟؟‬

‫تئو_مگه میتونم نبخشم‬


‫!آدم مگه میشه از دست تیکه ای از وجودش ناراحت باشه؟؟‬

‫‪#123‬‬

‫با این حرفش دوباره محکم بؽلش کردم‬

‫احساس میکردم همه این اتفاقا یه خوابه و هر لحظه ممکنه بیدارشم‬

‫باورم نمیشد دوباره منو یادش میاد‬


‫دوباره همون تئویه قبلی شده باشه‬

‫با صدایه راکی از تئو جدا شدم و صورتمو پاک کردم‬


‫راکی آبمیوه رو سمت تئو گرفت و نگران پرسید‬

‫راکی_چیشده بگین دیگه‬

‫که نفس عمیقی کشیدم و جریانو با سانسور تعریؾ کردم‬

‫خوده راکی هم تو شوک رفت و زبونش بند اومد‬

‫راکی_عجب‬

‫و دوباره ساکت مادوتا رو نگاه کرد‬

‫تئو از جاش بلند شد و دستشو به دیوار گرفت‬

‫کمکش کردم رو پاش وایسه و از بازوش گرفتمش‬

‫تئو_این لطفو مدیون توام راکی‬

‫و دستشو رو شونش گذاشت‬

‫راکی_خوشحالم که مفید بودم‬


‫اگه میدونستم جریانو زودتر میومدم یه فس میزدمت‬

‫که خندیدم‬

‫تئو_خداروشکر در جریان نبودی‬

‫و رو بهم گفت‬

‫تئو_برم دوش بگیرم بریم خونه‬


‫مامان بابا ازین خبر خیلی خوشحال میشن‬

‫سری تکون دادم و نگران پرسیدم‬

‫!ارمیا_میتونی راه بری؟؟‬


‫!سرت خوبه؟؟‬
‫تئو_آره خوبم‬

‫و ازم فاصله گرفت‬

‫حاال که حافظش برگشته بود دیگه دلم نمیخواست یه ثانیه ازم جدا باشه‬

‫دیگه طاقت دوریشو نداشتم‬

‫با رفتن تئو راکی با لبخند نگام کرد‬

‫!راکی_پس اونی که تئو نگرانش بود تو بودی؟؟‬


‫اون روز ازش نپرسیدم چرا نگرانو ناراحته نمیخواستم مجبوری توضیح بده‬

‫ارمیا_مثلی که‬

‫راکی گوشه کناره سالن رو جمع کرد و همونجو گفت‬

‫راکی_خوشحالم که حالش خوبه‬

‫دست کشایه تئو رو داد دستم و رفت‬

‫کیؾ تئو رو برداشتم و با دینو رفتم سمت رختکن‬

‫که دیدم از حموم بیرون اومده‬

‫با دیدن من چشماش برقی زد و گفت‬

‫تئو_لباسمو بده‬

‫کیفشو دادم دستش و نشستم رو صندلیایه تو رخت کن‬

‫حولشو از دورش باز کرد و ریلکس لباساشو پوشید‬

‫دلم برا بی حیا بازیاشم تنگ شده بود‬

‫گرچه خیلی وقت بود دیگه چیزی برا قایم کردن نداشتیم‬

‫تئو_فردا بلیت میگیرم برگردیم پاریس‬


‫با تعجب نگاش کردم‬

‫!ارمیا_چرا؟؟‬

‫کالفه هوفی کشید و همونجور که موهاشو خشک میکرد گفت‬

‫تئو_اینجا مسخرس ارمیا‬


‫هروقت اومدم یه دردسری پیش اومد و پا پیچمون شد‬
‫من دیگه دلم نمیخواد بینمون فاصله بیوفته‬
‫ازین رفاقتایه مسخره بدم اومده‬
‫از رفتار بچگانه آنجال که چقدر اذیتت کرده‬
‫من ازینجا بدم میاد‬

‫ارمیا_ولی شاید مامان بابات بخوان ببیننت‬

‫تئو_پاشن بیان پاریس‬


‫توام نمیتونی مقاومت کنی چون باخودم میبرمت‬

‫به این زورگوییاش لبخندی زدم و اخم الکی کردم‬

‫از جام بلند شدم و تهدید وار گفتم‬

‫!ارمیا_به کی زور میگی؟؟‬


‫!دلت باز کتک میخواد؟؟‬

‫اومد طرفم و شیطون نگام کرد‬

‫تئو_آخ که نمیدونی تازه فهمیدم چقدر دلم برات تنگ شده‬

‫و دستاشو دور کمرم حلقه کرد‬

‫مهربون نگاش کردم و آروم رو لباشو بوسیدم‬

‫که سرمو نگه داشت و عمیق شروع به بوسیدن کرد‬

‫دستامو دور کمرش حلقه کردم و محکم به خودم فشارش دادم‬


‫تمام این دلتنگیا شده بود خشونتی که ناخوداگاه تو عشق بازیامون بود‬

‫سرمو از سرش جدا کردم‬

‫که خمار نگام کرد و رو دماؼمو بوسید‬

‫تئو_اینجا نمیشه رفع دلتنگی کرد‬

‫که دیوثی بارش کردم‬

‫ارمیا_برو موهاتو خشک کن بریم‬

‫که چشمی گفت‬

‫برایه تک تک رفتارش دلم ضعؾ میرفت و خیلی خودمو کنترل میکردم که گازش نگیرم‬

‫موهاشو که خشک کرد کیؾ باشگاشو انداخت رو شونش و رفتیم بیرون‬

‫دینو اومد طرفم که تئو آروم گفت‬

‫تئو_عه باز این اومد‬

‫به این حسادت الکیش لبخندی زدم و گفتم‬

‫ارمیا_باهاش خوب بودی که‬

‫تئو_آره ولی دلیل نمیشه بزارم هی بهت بچسبه‬

‫رفتیم پیش راکی و باهاش خدافظی کردیم‬

‫تئو موقع خدافظی محکم بؽلش کرد‬

‫راکی هم بهش گفت بیشتر مواظب خودش باشه‬

‫سوار ماشین شدیم و سمت خونشون راه افتادیم‬

‫بعداز چند دقیقه رسیدیم‬


‫تئو هم تموم راه داشت نقشه میکشید چجوری به مامان باباش بگه‬

‫یا الیزا رو حرص بده‬

‫هیچ وقت اون کخ درونش آروم نمیگرفت‬

‫با ورودمون به خونه چشمم به مامان بابا افتاد که اومده بودن اینجا‬

‫تئو لبخندی مرموز زد و با خوشحالی گفت‬

‫تئو_فهمیدم چیکار کنم‬

‫و رفت سمت مامان بابا و باهاشون گرم سالم احوال پرسی کرد‬

‫دور هم نشستیم‬

‫همه گیج نگاش میکردن و رفتارش رو درک نمیکردن‬

‫مامان_خیلی خوبه که مارو میشناسی تئو جان‬


‫ارمیا میگفت حافظتو کامل از دست دادی‬

‫جمله آخرشو با شرمندگی گفت و من برای صدمین بار خودمو بابت این اتفاقات لعنت کردم‬

‫تئو_این چه حرفیه آنا خانوم‬


‫مگه میشه شما و اون دست پخت عالی تونو فراموش کرد‬

‫!کیریس_تئو تو یادت میاد؟؟‬

‫تئو_باید از ارمیا ممنون باشین‬


‫جرقشو اون زد‬

‫همه ناباور نگاش میکردن و هنوز حرفاش براشون جا نیوفتاده بود‬

‫که مامانش اومد سمتش و تئو از جاش بلند شد و محکم بؽلش کرد‬

‫صدایه گریه مامان تئو تو خونه پخش شده بود و همه ساکت شده بودن‬

‫الیزا هم بعدش تئو رو بؽل کرد و محکم بوسیدش‬


‫الیزا_خیلی خوشحالم که میتونی دوباره خاطراتمونو مرور کنی‬

‫هرکسی ابراز خوشحالی می کرد و فقط من آروم به پسر شیطون زندگیم نگاه میکردم که تو چشماش ستاره بارون بود‬

‫‪#124‬‬

‫‪_._._._._._._._._.‬تئو‪_._._._._._._._._._._.‬‬

‫مامان بابایه ارمیا تا شب بودن‬

‫و وقتی خواستن برن ارمیا گفت پیشم میمونه‬

‫حاال که گذشتم یادم اومده بود تازه فهمیده بودم که چه زندگی چرتی داشتم‬

‫زندگیی بدون داشتن خاطرات ارمیا و بدون وجودش چرت بود‬

‫فکر اینکه ارمیا تو نبوده من چقدر اذیت شده و چقدر از بقیه حرؾ شنیده ناراحتم میکرد‬

‫انگار تازه فهمیده بودم پسر قوییه‬

‫من اگه جای اون بودم حتما از کوره درمیرفتم و چنتا جنازه رو دستم میموند‬

‫دستی رو چشمام کشیدم که درد میکردن‬

‫که ارمیا نشست پیشم و دستشو گذاشت رو رون پام‬

‫!!!ارمیا_تو فکری؟؟‬

‫تئو_تو فکر توام دیوث خان‬


‫فکر کنم خیلی اذیت شدی این مدت‬

‫که لبخند تلخی زد و آروم زمزمه کرد‬

‫ارمیا_حقم بود بیخیالش‬

‫دستمو کردم تو موهاش و بهمشون ریختم‬


‫تئو_برام تعریؾ کن چیشد‬
‫میخوام بشنوم‬

‫همونجور که با انگشتاش بازی میکرد گفت‬

‫ارمیا_خوب من بعد اون حادثه تصادؾ اینقدر تو شوک بودم که نتونستم همراهت باشم‬
‫البته با وجود آنجال هم نمیشد‬
‫وقتی که بیمارستانو پیدا کردم و گفتن تو اتاق عملی انگار تازه به خودم اومده بودم‬
‫انگار تازه فهمیده بودم چه گندی زدم‬

‫کالفه نفسشو بیرون داد‬


‫میدونستم مرور خاطراته اون موقع هم براش سخته‬

‫دستشو گرفتم و انگشتامو تو انگشتاش قفل کردم‬

‫تئو_بدون که همه چی تموم شده باخیال راحت بگو‬

‫دستمو فشار کوچیکی داد و گفت‬

‫‪.....‬ارمیا_خوب بعدش‬
‫‪...‬بعدش وقتی خواستم ببینمت مامانت گفت که ازونجا برم‬
‫حقم داشت‬
‫منم درکش میکردم‬
‫من دیگه نتونستم ازت خبر بگیرم و اون چند روز بیخبر از تو‬
‫اینقدر سخت گذشت که با فکر کردن بهشم عصابم خورد میشه‬

‫آروم صورتشو ناز کردم و رو موهاشو بوسیدم‬

‫یه جورایی تو بؽلم بود‬


‫و سرش رو سینم بود‬

‫تئو_بهش فکر نکن دیگه حاال مشکالت تموم شده‬


‫ولی ازین به بعد دعوا کردیم نمیزارم ولم کنی بری‬
‫باید با خودم صحبت کنی و مشکلتو بگی‬

‫سری تکون داد خودشو بیشتر تو بؽلم فشار داد‬


‫برام عجیب بود که چرا ؼر نمیزنه فاصله بگیرم‬
‫یا اینکه بگه ممکنه مامان بابا یا الیزا ببیننمون و زشته‬

‫شیطون گفتم‬

‫تئو_مثلی که خیلی دلت تنگ شده ها‬


‫ادا اصول درنمیاری که فالنی میبینه‬
‫زشته‬
‫حیا کن‬

‫که خنده کوتاهی کرد و سرشو از رو سینم برداشت‬

‫ارمیا_پدر شما همون روز از دوربینایه اتاق بازداشتگاه لب تو لبه مارو دیده‬
‫چیزی واسه قایم کردن نموده‬

‫با دهن باز نگاش میکردم‬

‫عهههه یعنی میدونسته؟؟‬


‫شاید برا همینه وقتی حافظمو از دست دادم به ارمیا گفتن بیاد پیشم باشه‬

‫داشتم حساب میکردم که از کی همه میدونن که با اومدن بابا حواسم پرت شد‬

‫نشست مبل رو به رومون و الیزا هم نشست کنارش‬

‫بابا_تئو میخوام برای اینکه دوباره حالت خوب شده یه مهمونی بگیرم‬

‫که چشمایه الیزا برقی زد‬


‫دستاشو کوبید به هم و با شوق گفت‬

‫الیزا_آخ جون‬
‫!میتونم دوست پسرمم بیارم؟؟‬

‫لبخند خبیثی زدم و گفتم‬

‫تئو_نخیر مهمونی بخاطر منه‬


‫منم اجازه نمیدم اون اسکلو بیاری‬

‫الیزا_بابااااا بگو درباره راشد درست صحبت کنه‬


‫بابا_بسه بسه دعوا نکنین‬

‫و رو به من گفت‬

‫بابا_اینقدر اذیتش نکن‬

‫!ارمیا_خوب میخواین کیارو دعوت کنین؟؟‬

‫بابا_آشناهاو اقوام‬
‫با هرکسی که تئو بگه‬

‫!ارمیا_میدونن اقوام؟؟‬

‫میدونستم سوالش از سره نگرانیه‬


‫ازینکه شاید بقیه بدونین تصادؾ من نقصیر اونه‬

‫دستمو انداختم دور شونش‬

‫تئو_نه کسی از اقوام نمیدونه‬

‫که فقط سرشو پایین انداخت‬

‫وقتی اینجوری مظلوم میشد دلم ضعؾ میرفت‬

‫آروم گوششو گاز گرفتم که آخی گفت و چپ چپ نگام کرد‬

‫لبخندی زدم و سرمو باال آوردم که دیدم مامانم اومده و همه دارن با لبخند ژکوند نگامون میکنن‬

‫!تئو_خوب چند شنبه میخواین بگیرین؟؟‬

‫!بابا_یکشنبه چطوره؟؟‬
‫دو روز دیگه‬

‫تئو_خوبه به نظرم‬

‫مامان_خوبه پس من به بقیه خبر میدم‬


‫و با شب بخیری از جاش بلند شد‬

‫که منم دست ارمیا رو گرفتم و بلندش کردم‬

‫تئو_مام میریم بخوابیم‬

‫الیزا پشت چشمی نازک کرد و گفت‬

‫الیزا_شرت کم‬
‫منم االن به راشد خبر میدم یکشنبه بیاد‬

‫تئو_دعوتش کن‬
‫ببین راش میدم‬

‫که با تموم شدن جملم جیػ الیزا هوا رفت‬

‫الیزا_باباااااا‬

‫بابا هم سری از رو تاسؾ تکون داد‬

‫ارمیا زد پس کلم‬

‫ارمیا_اذیت نکن بچه رو‬

‫و رو به الیزا گفت‬

‫ارمیا_نترس الیزا با خیال راحت دعوتش کن‬

‫الیزا_اوهوم باشه‬

‫دستشو کشیدم و بردمش سمت آسانسور و همونجور گفتم‬

‫تئو_خوب میزاشتی یکم اذیتش کنم‬

‫همونجور که طبقه باال رو میزد گفت‬

‫ارمیا_سعی کن یه دقیقه دیوث بازی درنیاری‬


‫که لبخند بزرگی زدم و گفتم‬

‫تئو_سخته ولی باشه‬

‫‪#125‬‬

‫به ساعت نگاه کردم و بی حوصله گفتم‬

‫تئو_این ارمیا چرا از اتاق درنمیاد پس‬

‫مامان همونجور که به خدمتکارا دستور میداد گفت‬

‫مامان_برو خوب ببین‬


‫شایدکاری داره‬

‫سری تکون دادم و از جام پاشدم‬

‫که الیزا همونجور که با آبو تاب از لباسش تعریؾ میکرد از پله ها اومد پایین‬

‫با لباس شبی که پوشیده بود خیلی خوشگل شده بود‬

‫ولی این دلیل نمیشد اذیتش نکنم‬

‫!تئو_وای الیزا اینجوری میخوای بیای جلو مهمونا؟؟‬

‫که دست از حرؾ زدن برداشت و گیج نگام کرد‬

‫!الیزا_آره مگه چشه؟؟‬

‫قهقه ای حرص درار زدم و بیخیالی گفتم‬

‫تا اومد حرؾ بزنه و جوابمو بده سوار آسانسور شدم و در بسته شد‬

‫میدونستم االن میره تو اتاقش و کلی حرص میخوره که لباسش بده و هزار حور فکرو خیال با خودش میکنه‬

‫امروز روز مهمونی بود و تا یک ساعت دیگه مهمونا میومدن‬


‫و هنوز ارمیا تو اتاق گیر کرده بود و معلوم نبود چه ؼلطی میکرد‬

‫از آسانسور بیرون اومدم و وارد اتاق شدم‬

‫درو باز کردم و شروع کردم به حرؾ زدن‬

‫!تئو_دوساعته اینجا چیکار میکنی؟؟‬


‫‪.....‬مثه دخت‬

‫که با دیدن ارمیا وسط اتاق حرفمو خوردم و آبه دهنمو قورت دادم‬

‫همونجور که با کرواتش ور میرفت سرشو آورد باال‬

‫با این کت شلوار مشکیش از همیشه جذاب تر شده بود‬

‫ارمیا_گیر این بی صاحابم نمیدونم چرا درست وانمیسته‬

‫لبخندی زدم و رفتم نزدیک‬

‫تئو_من درستش میکنم‬

‫کرواتشو گرفتم و دور گردنش تنظیم کردم‬

‫همونجور که گره میزدم گفتم‬

‫تئو_نمیدونستم میتونی ازینم جذاب تر بشی‬

‫و با تموم شدن جملم کرواتشو رو سینش مرتب کردم‬

‫ارمیا_دیگه چه میشه کرد تواناییام باالس‬

‫که قهقه ای زدم و دیوثی بارش کردم‬


‫خوشم میومد اعتماد بنفسشم باال بود‬

‫تئو_خوب بدش‬

‫متعجب نگام کرد و پرسید‬


‫!ارمیا_چیو دقیقا؟؟‬

‫که لبخند مرموزی زدم‬

‫تئو_هزینه درست کردن کروات‬

‫برو بابایی گفت و راهشو کشید بره‬


‫که هلش دادم‬

‫تعادلشو از دست داد و پرت شد رو تخت‬

‫شاکی نگام کرد و گفت‬

‫ارمیا_کسخل شدیا تئو‬


‫چه مرگته؟؟؟‬

‫خودمم رفتم رو تخت و دوباره خوابوندمش‬

‫تئو_اینو خوردی که یادت باشه تا دست مزدمو وقتی میگم بده بدی‬

‫و لبامو رو لباش گذاشتم‬


‫شروع کردم به مک زدنو بوسیدن‬
‫درست با همون خشونتی که قبال تو بوسه هام بود‬

‫دکمه کتشو باز کردم و دستمو کردم تو موهاش‬

‫اونم گرم همکاری میکرد و میبوسیدم‬

‫از لبش گاز گرفتم و کشیدم که آخی گفت‬

‫ارمیا_دیوث نکن‬
‫مرض داری مگه‬

‫پیشونیمو رو پیشونیش گذاشتم و همونجور که نفس نفس میزدم گفتم‬

‫تئو_از االن بهت بگم ببینم با دختری پریدی دهنت سرویسه‬


‫از اول تا آخر میای میشینی ور دل خودم‬
‫قهقه آرومی زد و رو لبامو بوسید‬
‫منم که منتظر بودم محکم چسبیدمش‬

‫با عطش میبوسیدمش که دره اتاق باز شد و بعدش صدای الیزا اومد‬

‫ارمیا خواست فاصله بگیره که دستاشو گرفتم و برای آخرین بار بوسیدمش‬

‫بخاطر یه خر مگس نمیشد عشق بازیمون نصفه بمونه که‬

‫سرمو از سرش جدا کردم و شاکی الیزا رو نگاه کردم‬

‫!!تئو_در زدن یادت ندادن بچه؟؟‬

‫که لخنده پهنی زد و نه بلندی گفت‬

‫رو تخت نشستم و گفتم‬

‫تئو_دارم برات‬
‫!حاال چه میخوای؟؟‬

‫الیزا_مامان گفت صداتون کنم بیاین پایین‬


‫مهمونا اومدن‬

‫سری تکون دادم و باشه ای گفتم‬

‫اون لخنده مسخرش رو مخم بود‬


‫امشب که دوس پسرش میومد حالشو میگرفتم‬

‫با رفتنش ارمیا نفسشو فوت کرد بیرون و یکی زد پسه کلم‬

‫!ارمیا_خره االن دلت خنک شد؟؟‬

‫تئو_فداااسرم‬
‫زیاد حرؾ بزنی تا آخر مهمونی همینجا نگهت میدارم‬

‫ترسیده نگام کرد و از رو تخت پایین اومد‬

‫همونجور که جلو آیینه موهاشو درست میکرد گفت‬


‫ارمیا_بریم پایین که از تو کله خراب همه چی برمیاد‬

‫منم یقه کتمو درست کردم و دستی به موهام کشیدم‬

‫_‪_._._._._._._._.‬ارمیا_‪_._._._._._._._._.‬‬

‫با ورودمون به سالن نگاها سمتمون چرخید‬

‫مامان تئو مبال رو برداشته بود و کله سالن مثله تاالر شده بود‬

‫آخر سالن میز بار بود و خوراکی هارم رو میزا چند جای سالن گذاشته بودن‬

‫تئو با دیدن اقوامشون ازم جداشد‬

‫و رفت پیشه مامان جولیشو محکم بؽلش کرد‬

‫به ترتیب با بقیه هم دست داد‬

‫وقتی دخترا محکم کنار لبشو میبدسیدن و براش عشوه خرکی میومدن عصابم بهم میریخت‬

‫گرچه میدونستم براشون طبیعیه و من بی از حد حساسم‬

‫البته تا حدودی هم حق داشتم‬


‫امشب کم جذاب نشده بود‬

‫با اون کته چسبی که پوشیده بود از همیشه سکسی تر شده بود‬

‫با جیػ الیزا کنار سرم نگامو از تئو گرفتم و به دره ورودی نگاه کردم‬

‫الیزا بؽله یه پسره بود که راحت میشد فهمید راشده‬

‫و تئو هم خبیث جفتشونو نگاه میکردم و اصال حواسش به کسایی که باهاش حرؾ میزدن نبود‬

‫رفتم سمت تئو تا از هر کخ ریزیش جلوگیری کنم‬


‫میدونستم تو اون ذهنش چه چیزایی میگذره‬

‫‪#126‬‬

‫کنار بقیه که رسیدم ایستادم و با همشون سالم کردم‬

‫بعضیاشونو میشناختم ولی خوب اکثرنو اصال ندیده بودم‬

‫تئو دستشو انداخت دور کمرم و به بقیه معرفیم کرد‬

‫منم با لبخند سر تکون دادم‬

‫که مامان جولی گفت‬

‫مامان جولی_راحت باش تئو‬


‫برین پیش جوونا‬

‫تئوام باشه ای گفت و با لبخند خبیثی سمت الیزا و راشد رفت‬

‫منم قدمامو تند کردم تا بهش برسم‬

‫ارمیا_تئو اذیتشون نکنی‬

‫که سرعتشو کم کرد و خبیث تر گفت‬

‫تئو_براش برنامه ریختم‬

‫خواستم جوابشو بدم که دیدم فاصله کمی با الیزا داریم‬

‫برای همین بیخیالش شدم‬

‫راشد با دیدن تئو از جاش بلند شد و دستشو سمتش دراز کرد‬

‫راشد_سالم تئو جان‬


‫راشدم‬

‫تئو_بله معرفی شدین از چند روز پیش‬


‫خوشومدی خالصه‬

‫و باهاش دست داد‬

‫منم باهاش دست دادم و خودمو معرفی کردم‬

‫گرچه فکر کنم میشناختم چون از بچه های مدرسه بود‬

‫تئو صندلی کشید کنار و با فاصله کمی از راشد نشست‬

‫راشدم لبخندی مصلحتی زد و از حرؾ زدن با الیزا پشیمون شد‬

‫ازین کاراش واقعا خندم گرفته بود‬

‫!الیزا_تئو جان نمیخوای بری پیش بقیه؟؟‬

‫تئو_فعال میخوام بیشتر با راشد آشناشم‬


‫!شما مشکلی داری؟؟‬

‫که الیزا لبخند حرصی زد و عصبی پاشو تکون داد‬

‫دستمو گذاشتم جلو دهنم و آروم خندیدم‬

‫تئو از یکی کینه میگرفت ولش نمیکرد‬

‫نمیدونم این اخالقشو از کی به ارث برده بود‬

‫با زنگ خوردن گوشیم از جام پاشدم و ازشون فاصله گرفتم‬

‫مامان بود‬

‫تماسو وصل کردم‬

‫ارمیا_سالم مامان‬
‫!کجایین؟؟‬

‫مامان_سالم پسرم‬
‫بابات حالش خوش نیس‬
‫نمیتونیم بیایم‬

‫نگران پرسیدم‬

‫!ارمیا_چیزی شده مامان؟؟‬


‫!چرا حالش بد باشه؟؟‬

‫مامان_نگران نشو عزیزم‬


‫تب کرده فقط‬

‫نفسه راحتی کشیدم و گفتم‬

‫ارمیا_باشه مامان‬
‫مراقب خودتون باشین‬
‫من شاید شب نیام اگه نیومدم نگرانم نشین‬

‫مامان_باشه گلم‬
‫بهت خوش بگذره‬

‫و گوشیو قطع کرد‬

‫دوست داشتم مامان باباهم باشن‬

‫با وجود اونا میشد تئورو کنترل کرد‬


‫بخاطر اونام شده بود کاری نمیکرد‬
‫ولی االن‬

‫بیخیالی گفتم و کتمو مرتب کردم‬

‫رومو برگردوندم که دیدم تئو با الیزا و راشد اون طرؾ تر واستاده‬

‫بچه هام اومده بودن‬


‫و اصال چشم دیدن آنجال رو نداشتم‬

‫دستمو مشت کردم و نفس عمیق کشیدم‬

‫نباید خودمو حساس نشون میدادم‬


‫آنجال خیلی بچه بود و همش درگیر احساساتش بود‬

‫نمیتونست ثبات اخالقی داشته باشه‬

‫لبخنده الکی زدم و سمت بقیه رفتم‬

‫سوزیو آنجال با دیدنم یکم خودشونو گرفتن ولی مایکل مثله همیشه بیخیال بود‬

‫مایکل_سالممم ارمیا خان‬

‫و باهام دست داد‬

‫منم لبخنده الکیی زدم و جوابشو دادم‬

‫با سوزیم از دور سالم کردم‬

‫و رسما آنجالرو آدم حساب نکردم‬

‫تئو از راشد دل کند‬


‫اومد کنارم واستاد و دستشو دور کمرم انداخت‬

‫آروم دره گوشم گفت‬

‫تئو_اصال به قبال فکر نکن‬


‫دوست دارم امشب بهت خوش بگذره‬

‫و آروم به خودش فشارم داد‬

‫ارمیا_مرسی تئو‬
‫من خوبم‬

‫که با صدایه مایکل حواس تئو پرت شد‬

‫مایکل_میخوام ببینم از تو اقوامتون میشه چند نفرو تور کرد‬

‫تئو_یه نصیحت مجانی‬


‫اصال طرفشون نرو‬
‫که مایکل قهقه بلندی زد‬

‫انگار تازه نگاش به الیزا افتاد که داشت خیلی ریز جعمو میپیچوند که بره‬

‫جوری که بقیه بشنون گفت‬

‫!تئو_کجا راشد جان؟؟‬


‫تازه میخوایم سرگرم شیم‬

‫قشنگ معلوم بود الیزا میخواد حمله کنه ولی داره خودشو کنترل میکنه‬

‫سرمو پایین انداختم و آروم خندیدم‬

‫!راشد_واقعا؟؟‬
‫خیلی خوبه منم حوصلم سررفته بود‬

‫تئو_خوبه یه یاره قوی برا خودت پیدا کن تا شروع کنیم‬

‫راشد_خوب الیزا با من‬

‫تئو_ نه دیگه مرد باید باشه‬

‫و به مایکل اشاره کرد‬

‫تئو_ همین کون پرست خوبه‬

‫که مایک الشیی بارش کرد و سوزی از خنده ریسه رفت‬

‫مایک_منو قاطی مسابقات مزخرفت نکن تئو‬


‫حوصله دردسر ندارم‬

‫تئو صورتشو چورک کرد و رو به مایک گفت‬

‫تئو_بگو تخمشو نداری‬

‫و هرهرهر خندید‬

‫هروقت به مایک میوفتاد هم خیلی فوش میداد همم تو خراب کاریاش شیر تر میشد‬
‫!راشد_خوب من با کی باشم؟؟‬

‫تئو_اونا رو میبینی‬

‫و با دستش به اون طرؾ سالن که دختر و پسر عمه هاشو عموهاش بودن اشاره کرد‬

‫تئو_بیا بریم اونجا برات یار پیدا کنم‬


‫گرچه کمتر کسی پیدا میشه تو مسابقاتم شرکت کنه‬

‫و قهقه مرموزی زد‬

‫وقتی دور شدن سوزی رو به الیزا گفت‬

‫سوزی_چیکارش کردی الیزا‬


‫قصد جونه دوس پسرتو کرده‬

‫الیزا با حالت ناله گفت‬

‫الیزا_من کاریش نکردم تئو خیلی کینه ایه‬

‫و رو به من گفت‬

‫الیزا_یه کاریش بکن ارمیا‬


‫این دست بردار نیست‬

‫ارمیا_من بهش گفتم تئو کنار بیا نیست‬


‫من خودمم قربانیم‬

‫‪#127‬‬

‫تئو بعد از چند دقیقه صدام زد‬

‫که الیزا بیشتر حرصی شد‬

‫رفتم پیشه تئو که بقیه هم جز آنجال اومدن‬


‫تئو اینقدر باهاش سرد رفتار کرده بود که خودش متوجه بشه اضافیه‬

‫با رسیدنم تئو بهم اشاره کرد و گفت‬

‫تئو_این یارمه‬
‫!خوب کی جرعتشو داره مسابقه بده؟؟‬

‫همه خودشونو کنار میکشیدن‬

‫معلوم نبود چه بالیی سرشون آورده‬

‫که یکی گفت‬

‫پسره_من هستم تئو دلم برا کل کل باهات تنگ شده‬

‫تئو لبخند مرموزی زد‬

‫تئو_خیلی خوشحالم اسپارک‬


‫مثلی که تو این جمع تو فقط پسری‬
‫بقیه همه تخماشونو از دست دادن‬

‫که جمع دخترا منفجر شد و بقیه پسراهم بهشون برخورد‬

‫پسره_تئو تو کسشر خیلی میگی‬


‫آخرین باری که باهات کل کل کردم مجبور شدم رقص میله برم‬
‫اون با لباس زیر‬

‫که دوباره جمع ترکید‬


‫ترس تو چشمایه راشد موج میزد و از لبخند عصبیش معلوم بود‬

‫تئو_نه اتفاقا این دفه بهتون رحم میکنم‬


‫یه گروه دیگه ام میخوام‬
‫باید دونفر داوطلب شید وگرنه نمیزارم شام بخورید‬

‫که مایکل گفت‬

‫مایکل_من هستم‬
‫تئو_خوب چون کسی دواطلب نمیشه من خودم یکیو انتخاب میکنم‬

‫و دست یکی از پسرایه جعمو کشید و آورد وسط‬

‫تئو_مایکل اینم یارت‬

‫و رو به پسره گفت‬

‫تئو_ببین جورج من میدونم تو از ته دلت دوس داری تو مسابقه باشی ولی روت نمیشه بگی‬

‫به جورج نگاه کردم‬


‫وزنش بزور به شصت کیلو میرسید و عینک ته استکانیش قشنگ نشون میداد جرعت دهن به دهن با تئو رو نداره‬

‫تنها کسیایی که خوشحال بودن دخترا بودن‬


‫چون مجبور نبودن با تئو سرو کله بزنن‬

‫هنوز معلوم نبود چه بالیی قراره سرمون بیاد‬

‫ارمیا_خوب نمیخوای بگی شرایط مسابقه رو‬

‫تئو اومد کنارم و مهربون نگام کرد‬

‫تنها کسی بودم که براش دیوث بازی درنمیاورد و مراقبم بود‬

‫تئو_چرا بریم سمت میز بار اونجا کار دارم‬

‫و خودش دستمو کشید‬

‫صدای الیزا رو میشنیدم که جلز ولز میکرد تا راشد خودشو کنار بکشه‬

‫اون بهتر از بقیه داداش کله خرابشو میشناخت‬

‫به میز که رسیدیم‬

‫تئو دستاشو به هم کوبید و شروع کرد به چیدن میز‬

‫لیوانایه یک بار مصرفو برداشت‬


‫و رو میزو کامل خالی کرد‬
‫با یه سری از لیوانا میزو از وسط نصؾ کرد و مرز گذاشت‬

‫نزدیک هیفده هیجده تا لیوان دیگه هم مثله توپایه بیلیارد مثلثی دو طرؾ میز چید‬

‫و یکی از دخترارو صدا زد‬

‫تئو_لوسی برو از تو اتاقم کشو دوم میز مطالعم‬


‫دوتا توپ پینگ پونگ بیار‬

‫لوسی عشوه اومد و باشه ای گفت‬

‫چندش نگامو ازش گرفتم که تئو شروع کرد به توضیح دادن‬

‫تئو_اول شرایطشو میگم بعد مسابقه رو شروع میکنیم‬


‫گروهی که آخر بشه باید هرکدومشون یکی یدونه ازینا بخوره‬

‫و به دوتا شیشه ودکا اشاره کرد‬

‫با ترس نگاش کردم‬


‫اگه آخر میشدیم فاتحمون خونده بود‬

‫مایک_از اول میگفتی‬


‫من از االن آخرم‬

‫که جورج با ترس نگاش کرد‬

‫اسپارک_این مسابقت از بقیه بهتره تئو‬


‫فک کنم اون ضربه ای که تو سرت خورده تاثیر مثبتم داشته‬

‫که تئو اداشو دراورد و گفت‬

‫تئو_گاله ها بسته شرایط بازیو فقط یه بار توضیح میدم‬

‫که لوسی با دوتا توپ اومد‬

‫لوسی_وای تئو کلی گشتم تا پیداشون کردم‬


‫تئو_مرسی‬

‫و توپارو گرفت ازش‬

‫و یه طرؾ میز ایستاد و گفت‬

‫تئو_شراایط ازین قراره که باید یک گروه این ور وایسه یک گروه دیگه اون طرؾ میز‬
‫به نوبت هر کدوم از اعضایه گروه باید توپو پرت کنه تو لیوانه اون سمت میز‬
‫اگه افتاد تو لیوان که لیوان برداشته میشه‬
‫ولی اگه نیوفتاد باید یه لیوان مشروب بخوره‬
‫همون کسی که توپو نتونسته بندازه‬
‫هر تیمی تونست زودتر لیوانارو تموم کنه اون برندس‬

‫ترسیده تئورو نگاه کردم‬

‫ارمیا_تئو من نمیتونم بازی کنم‬

‫!اسپارک_بیخیال ارمیا ینی اینقدر با مشروب خوردن نمیسازی؟؟‬

‫همه نگاهاروم بود و بیشتر اذیتم میکرد‬

‫ارمیا_اینجور نیست اسپارک‬


‫من زخم معده دارم‬
‫مشروب زیاد برام ممنوعه‬

‫تئو انگار تازه یادش اومده باشه با دست کوبید تو پیشونیش‬

‫تئو_به کل یادم رفته بود‬


‫اونقدر مشروب بخوری معدت بگا میره‬

‫ازین ابراز نگرانیش لبخندی زدم و خودمو کنار کشیدم‬

‫ارمیا_جورجو بزور آوردی‬


‫تو و مایکل هم گروهی بشین‬

‫مایکل_ایوال بهتر شد‬

‫و جورج هم از خدا خواسته از کنار مایکل رفت‬


‫اسپارک_راشد خوب خشتکتو بچسب که کارمون سخت شد‬

‫الیزا_تئو این مسابقه مسخرتو نمیخواد بزاری‬

‫تئو_همه موافقن تو حرؾ نزن‬


‫اگه کسی از االن کنارگیری کنه اینقدر مشروب میریزم تو حلقش که تا چند روز از تو دشویی نتونه دراد‬

‫من که تو بازی نبودم ترسیدم‬


‫وای بحال راشد‬

‫بچه ها چندتا صندلی آوردن و دور میز چیدن تا بشینن نگاه کنن‬

‫انگار مسابقات جهانیه و دیگه پخش نمیشه‬

‫تئو_ارمیا تشویقم کن میخوام ببرمشون‬

‫که خندیدم و رو یکی از صندلیا نشستم‬

‫لوسی با فاصله کمی کنارم نشست و دستشو گذاشت رو پام‬

‫لوسی_پس تو دوست صمیمیه تئویی‬

‫با اینکه ازش خوشم نمیومد لبخندی زدم و گفتم‬

‫ارمیا_آره‬
‫‪.....‬برای چی می‬

‫که با صدای تئو حرفم نصفه موند‬

‫تئو_اسپارک میخوام یه لطفی بهت بکنم‬

‫توپو پرت کرد سمتش‬

‫تئو_ تو اول شروع کن‬

‫و کتشو دراورد‬
‫اون دوتام حسابی خودشونو آماده کرده بودن‬

‫‪#128‬‬

‫‪_._._._._._._._._._._.‬تئو‪_._._._._._._._._._._.‬‬

‫توپو سمت اسپارک پرت کردم و دستامو رو سینم قفل کردم‬

‫مایکلم پلوم واستاده بود‬


‫دریػ ازینکه یکم هیجان بازی روش تاثیر بزاره‬

‫داشت از میوه های پوست شده تو ظرؾ میخورد‬

‫اسپارک توپو داد به راشد تا اون پرتاب کنه‬


‫و همونجور که انتظار میرفت توپ افتاد تو لیوانا‬

‫راشد فیگوری گرفت و الیزا با جیػ تشویقش کرد و رو لباشو بوسید‬

‫تئو_اووو الیزا چه فازی برداشتی‬


‫تازه اوله بازیه‬

‫الیزا_به تو ربطی نداره بچه پررو‬

‫لیوان از جلومون برداشته شد و نوبت ماشد‬

‫مایکم پرتاب کرد و توپ تو لیوان افتاد‬

‫ادایه الیزا رو دراورد و بؽلم کرد‬

‫سرشو آورد جلو و لباشو ؼنچه کرد که پرتش کردم اون ور‬

‫تئو_بمیر دیگه دیوث‬

‫مایک_این کارتو یادم میمونه‬

‫که بلند تر خندیدم‬


‫بازی ادامه پیدا کرد و حساس تر شد‬

‫هرچی لیوانا کنار میرفت خطا هم بیشتر میشد‬

‫و هرچی خطا بیشتر میشد‬


‫مست تر میشدی و نمیتونستی دقیق تر پرتاب کنی‬

‫بازی گرم ادامه پیدا میکرد و رقابت حساسو حساس تر میشد‬

‫جوری که فقط یه لیوان از تیم ما مونده بود و یکی از تیم اونا‬

‫راشد ترس تو چشماش موج میزد‬

‫مایک توپو گرفت سمتم و گفت‬

‫مایکل_نوبت‪...‬تویه‬
‫میخوام گیم اورشون کنی‬

‫خمار به میز نگاه کردم‬


‫اونقدرا نخورده بودم که مست مست کنم‬
‫ولی حالم درست نبود‬

‫سرمو برگردوندم که دیدم ارمیا داره تشویقم میکنه‬

‫رفتم طرفش و دستشو کشیدم‬

‫از جاش بلند شد و گیج گفت‬

‫!ارمیا_مست کردی تئو؟؟‬

‫تئو_نه‬
‫میخوام پرتاب آخر پیشم باشی‬

‫لبخندی زد و سری تکون داد‬

‫ولی خودم میدونستم تنها دلیل بلند کردنش‬


‫جدا کردنش از لوسی بوده‬
‫اصال خوشم نمیومد دختری بهش بچسبه‬

‫رو به راشدو اسپارک گفتم‬

‫تئو_خودتونو برا یک بطری ویسکی آماده کنید‬

‫اسپارک_پرتاب کن اینقدر قپی نیا‬

‫چشمام دودو میزد ولی سعی کردم تعادلمو حفظ کنم‬

‫توپو پرتاب کردم که از کنار لیوان رد شد‬

‫عصبی مشتی رو میز کوبیدم و لعنتی گفتم‬

‫جیػ الیزا باال رفت و مثله پرتابایه قبل چسبید به راشد‬

‫اسپارکم یک لیوان مشروب پره پر کرد‬

‫جوری که از کنارش داشت میریخت‬

‫داد دستم و با نیشخند گفت‬

‫اسپارک_بخور قهرمان‬

‫ارمیا_اینقدر پرش نکن‬

‫و لیوانو از دستم گرفت‬

‫از سرش خورد تا خالی تر شه‬

‫اسپارک_ایندفه اشکال نداره‬


‫ولی دفه دیگه نمیشه بجاش بخوری‬

‫با دست هولش دادم اون طرؾ و همونجایی که ارمیا رو لیوان لباشو گذاشته بود‬
‫گذاشتم و بقیه مشروبو یک نفس سر کشیدم‬

‫تا معدم سوخت ولی می ارزید‬


‫راشد پرتاب کرد و از شانس بده ما دقیق تو لیوان افتاد‬

‫جیػ الیزا هوا رفت و با خوشحالی راشدو بؽل کرد‬

‫اسپارکم شروع کرد به دوییدن و عربده کشیدن‬

‫تئو_لعنتی باختیم‬

‫مایکل_ریدی تئو حاال باید نفری یه شیشه ویسکی بخوریم‬

‫ارمیا_نمیشه اینجوری‬
‫معدتون نابود میشه‬
‫یک شیشه رو نصؾ کنید‬

‫که صدای یکی از وسط جمع اومد‬

‫از بچه های کص نمک عمم بود‬

‫فردی_نخیر نمیشه‬
‫مرده و حرفش تئو خان‬

‫دستمو به میز گرفتم و گفتم‬

‫تئو_من از اولم منظورم نصؾ شیشه بود‬

‫اعتراض همه باال رفت‬

‫و از همه بیشتر الیزایه لعنتی میگفت باید سر قولم باشم‬

‫منم بی توجه بهشون تو دوتا فنجون معجون یک بطری ویسکیو نصؾ کردم‬

‫یکیو دادم دست مایکل و گفتم‬

‫تئو_مایک شب پشت فرمون نشینی بگا نری‬

‫مایک_اوممم باشه‬
‫و فنجونو سرکشید‬
‫منم پشت بندش خوردم‬

‫کله وجودم تلخ شده بود و گلوم خیلی میسوخت‬

‫ولی خوب شرط بسته بودیم باید عملیش میکردیم‬

‫لیوان که خالی شد کبوندمش رو میز و نشستم رو صندلی‬

‫ارمیا نگران اومد باال سرم‬

‫!ارمیا_چیشدی تئو؟؟‬
‫!خوبی؟؟‬

‫خمار نگاش کردم‬


‫خیلی خواستنی شده بود‬

‫تئو_اوممم ارع‬

‫و سک سکه ای زدم‬

‫ارمیا_مست کردی بدم مست کردی‬

‫‪#129‬‬

‫از رو صندلی پاشدم که تعادلمو از دست دادم و ارمیا گرفتم‬

‫مایکم حالش مثله من بود‬

‫الیزا_دفعه آخرت باشه با راشد درمیوفتی‬

‫گیج نگاش کردم و همونجور که به ارمیا تکیه داده بودم گفتم‬

‫تئو_من‪ ..‬هدفم خوش‪...‬گذرونی بود‬


‫‪..‬با اون دوست پسره خزت‬
‫‪..‬و هرهر خندیدم‬

‫اسپارک_پسر خیلی مستی‬


‫کار دست خودت ندی‬

‫ارمیا_من مراقبشم‬

‫و بهم گفت‬

‫!ارمیا_نمیخوای بری باال یکم دراز بکشی؟؟‬

‫!تئو_توام میای؟؟‬

‫که صدجور رنگ عوض کرد‬

‫ولوم صداشو پایین آورد و آروم گفت‬

‫ارمیا_نمیشه که‬
‫!میخوای بقیه بفهمن؟؟‬

‫تئو_آره میخوام‬
‫چون خوشم نمیاد هر دقیقه یک دختر بهت میچسبه‬

‫ارمیا_امشبو بیخیال تئو‬

‫نمیدونم بخاطر مستیم بود یا خودم دوست داشتم لجبازی کنم‬

‫تکیمو ازش برداشتم و کنارش واستادم‬

‫درست نمیتونستم راه برم ولی حالیم میشد چی دورو ورم میگذره‬

‫داشتم زل زل ارمیا رو نگاه میکردم که با صدای مامان نگامو ازش گرفتم‬

‫مامان_مایکل تئو‬
‫!چیشده؟؟‬

‫‪..‬تئو_هیچی‬
‫یکم مشروب‪...‬خوردیم‪...‬فقط‬
‫مامان_آره معلومه یکم خوردین‬

‫و رو به بقیه گفت‬

‫مامان_بیاین شام‬

‫و رفت‬

‫بقیه کم کم رفتن و مایکم از جاش پاشد‬

‫که سوزی دستشو گرفت و کمکش کرد‬

‫این دوتام خیلی مشکوک شده بودناااا‬

‫ارمیا_بریم باال تو اصال حالت خوب نیس‬

‫تئو_ولی‪..‬من گشنم‪..‬مه‬

‫سکسکه وسط حرفام تموم نمیشد و رسما الکی خوش بودم‬

‫دستمو گرفت و کشیدم سمت پله ها‬

‫که با صدای مامان جولی واستادیم‬

‫مامان جولی_کجا پسرا‬

‫ارمیا_تئو زیاد خورده‬


‫بره باال یکم دراز بکشه‬

‫‪...‬تئو_من خوبم‬
‫‪....‬نمیخوام برم‬

‫مامان جولی_بیاین شام بخورین‬


‫بعد بره باال بخوابه‬
‫اون همه مشروب خورده معده خالی نخوابه بهتره‬

‫ارمیا سری تکون داد و سمت سالن ؼذا خوری رفتیم‬


‫سر میز که رسیدیم مامان جولی رو باال ترین صندلی نشست‬

‫منو تئو هم پیشه هم نشستیم‬

‫با اومدن مامان جولی همه شروع کردن به خوردن‬

‫ارمیا برام ؼذا کشید و گفت‬

‫ارمیا_زیاد نخوری تئو‬


‫حالت بد میشه‬

‫تئو_هومم باشه‬

‫که خودش مشؽول شد‬

‫مایک که رسما سرش رو میز بود و بیشتر نیاز به خواب داشت تا ؼذا‬

‫!بابا_شما دوتا چیکار کردین؟؟‬

‫که الیزا زود خودشو وسط انداخت و گفت‬

‫الیزا_تئو مسابقه گذاشت‬


‫شرط کرد بازنده باید یک شیشه ودکا بخوره‬

‫همه چشماشون گرد شده بود‬

‫!عمه_این کارا چیه تئو؟؟‬

‫‪...‬تئو_ یه شبه همش‬


‫‪...‬حاال که چیزی نشده عمه‬

‫فردی_این تئو تو آدم نمیشه‬

‫که چپ چپ نگاش کردم‬

‫حوصله کل کل باهاشو نداشتم‬


‫راشدو الیزا رو به روم بودن و الیزا هی نگام میکردو میخندید‬

‫!االن بچه خوشحال بود که برده؟؟‬


‫تئو نیستم اگه دوباره حالشو نگیرم‬

‫تو همین فکرا بودم که احساس کردم هرچی خوردمو میخوام باال بیارم‬

‫تندی از جام بلند شدم که صندلی از پشت افتاد‬

‫همه برگشتن سمتم‬


‫منم فقط دوییدم سمت دستشویی آخر سالن‬

‫درو باز کردم و هرچی خورده بودم باال آوردم‬

‫گلوم حسابی میسوخت و دهنم مزه زهر مار گرفته بود‬

‫کتمو دراوردم و انداختم اون ور‬

‫خداروشکر باز لباسام کثیؾ نشده بود‬

‫دستامو دو طرؾ دستشویی گذاشتم وآب زدم تو صورتم‬

‫!ارمیا_خوبی تئو؟؟‬

‫تئو_آره خوبم‬

‫و دهنمو آب زدمو شستم‬

‫برگشتم سمتش که حوله رو داد دستم تا صورتمو خشک کنم‬

‫ارمیا_حیؾ دوست ندارم به جونت ؼر بزنم‬


‫وگرنه آدمت میکردم‬

‫تئو_فکر نمیکردم ببازم‬

‫سری از رو تاسؾ تکون داد و گفت‬

‫ارمیا_برو باال یکم دراز بکش‬


‫از دسشویی بیرون اومدم و سمت میز رفتم‬
‫خداروشکر تو هر سالن یک دستشویی بود‬

‫ارمیا_واستا تئو‬
‫مگه نمیگم برو دراز بکش‬
‫با این حالت چیزی بخوری همشو باال میاری‬

‫برگشتم سمتش و گفتم‬

‫!تئو_ توام میای؟؟‬

‫ارمیا_مهمونا برن آره‬

‫که به راهم ادامه دادم‬

‫ارمیا_زشته میفهمن باهمیم‬


‫لجبازی نکن تئو‬

‫بااین حرفش ایستادم و به میز ناهار خوردی نگاه کردم‬

‫نزدیکش بودیم و میدونستم میبیننم‬

‫ارمیا کنارم واستاد و گفت‬

‫!ارمیا_میری؟؟‬

‫دستمو انداختم دور کمرش که خودشو عقب کشید‬

‫!!تئو_همکاری نکنی من میدونمو تو فهمیدی؟‬

‫و بدونی که بزارم حرفی بزنه لبامو رو لباش گذاشتم و شروع کردم به بوسیدن‬

‫اگه رابطه داشتن منو ارمیا زشت بود پس بهتر بود همه بفهمن‬

‫یک دستمو گذاشتم رو بازوش و محکم فشار دادم که اونم لبامو بوسید‬

‫و دستشو از پشت کرد تو موهام‬


‫سرمو از سرش فاصله دادم که گفت‬

‫ارمیا_بسه تئو‬
‫خیالت راحت باشه همه دیدن‬

‫تئو_دفعه آخرت باشه میگی زشته‬


‫فهمیدی؟؟‬

‫که دیوثی بارم کرد‬

‫‪#130‬‬

‫‪_._._._._._._._._._._._._.‬ارمیا_‪_._._._._._._._._._._._.‬‬

‫تا آخرای مهمونی خجالت میکشیدم تو جمعشون بشینم‬

‫و تئوام مثله همیشه عین خیالش نبود‬

‫موقع خدافظی احساس میکردم همه نگاشون یه جوریه و اسپارک هم وقتی داشت میرفت تیکشو انداخت‬

‫اسپارک_ دامادیتون کی بیام؟؟‬

‫که تئو با خونسردی ذاتیش گفت‬

‫تئو_اگه دعوتت کنم‬

‫و راشو کشید رفت منم لبخند مزحکی زدم و موندنو جایز ندونستم‬

‫تا وقتی که مهمونا برن و خونه خالی شه دیگه نرفت خدافظی کنه‬

‫بخاطر استفراقش مستیش تقریبا پریده بود ولی هنوز یکم گیج میزد‬

‫راشد از بابای تئو اجازه گرفت و الیزا رو با خودش برد‬


‫و الیزا هم هی چرت میگفت و برای باخت تئو میرفت رو مخش‬

‫مامان بابایه تئو شب بخیری گفتن رفتن بخوابن‬


‫که منم خمیازه ای کشیدم‬

‫ارمیا_خیلی خستم‬
‫پاشو مام بریم بخوابیم‬

‫تئو چپ چپ نگام کرد و گفت‬

‫!تئو_بخوابی؟؟‬
‫امشب تا صبح برنامه داریم‬

‫با این حرفش دلم ریخت و لبخند محوی رو لبام نشست‬

‫خودمم دلم برا این شبامون تنگ شده بود‬

‫تئو لبخندمو که دید شیر تر شد‬

‫تئو_جون نگا دیوث چه خوششم میاد‬

‫زدم تو سرش و از جام پاشدم‬

‫دستشو کشیدم و از جاش بلندش کردم‬

‫رفتیم سمت آسانسور‬

‫ارمیا_هنوز مست میزنی‬

‫تئو_ولی خیلی بهترم‬


‫یه دوش بگیرم حالم جا میاد‬

‫ارمیا_اصال حرفشو نزن من میخوام برم حموم‬

‫و از آسانسور پیاده شدیم‬

‫رفتم تو اتاقو لباسامو دراوردم‬

‫تئو_زود بیا بیرون‬

‫که لبخنده مرموزی زدم و گفتم‬


‫ارمیا_به همین خیاللل باش‬

‫که پرید سمتم منم خودمو پرت کردم تو حموم و درو بستم‬

‫زد به در و مثال عصبانی گفت‬

‫تئو_توکه بیرون میای‬

‫قهقه ای زدم و دوشو باز کردم‬

‫یه دوش یه ربعه گرفتم‬

‫خواستم بیام بیرون که دیدم حوله با خودم نیاوردم‬

‫درو باز کردم و تئو رو صدا زدم‬

‫‪....‬ارمیا_تئو‬
‫هوی نره خر‬

‫!تئو_بنال؟؟‬

‫ارمیا_حوله بده نیاوردم‬

‫که اومد جلو در حموم و گفت‬

‫تئو_برو بردار‬

‫و خودشو یکم کشید کنار که ینی بفرما‬

‫ارمیا_دارم برات‬

‫که جووونه کش داری گفت و دکمه های لباسشو باز کرد‬

‫سری از رو تاسؾ تکون دادم و اومدم بیرون که باد سردی بهم خورد‬

‫خودمو جمع کردم و رفتم سمت کمد دیواری‬


‫از موهام آب میچکید رو شونه هام و بیشتر سردم میشد‬

‫ارمیا_من یه حالی از تو بگیرم‬


‫کوچیک ترین کمکم از دستت برنمیاد‬

‫تا وقتی که خودمو خشک کنم و شورتمو پام کنم زل زل نگام میکرد‬

‫البد منتظر واکنشایه قبال بود‬

‫اومد جلو و حولمو از دستم گرفت‬

‫و با لبخند بدجنسی رفت تو حموم‬

‫داشتم زیر لب فوشش میدادم که چشمم به به سشوار رو میز افتاد و همراهش افکار شیطانی به سمتم حجوم آورد‬

‫تئو عادت داشت بعد از حموم حتما موهاشو سشوار کنه و میتونستم طالفی تمام کاراشو درارم‬

‫مخصوصا اون شوخی مسخرش تو کافه و اون کادوی چرتش‬

‫به سرعت برق رفتم طبقه پایین و بعد از گشتن آردا رو پیدا کردم و اومدم باال‬

‫دو سه تا مشت پر ریختم تو سشوار اونقدرا بود که کله هیکلش پره آرد بشه‬

‫بعد از انجام دادن کارایه الزم صحنه جرمو تمیز کردم و رفتم سمت تخت‬

‫لباساش رو تخت پهن بود‬

‫همه رو ریختم پایین و رفتم زیر پتو‬

‫گوشیمو گرفتم دستم و مثال خودمو مشؽول نشون دادم‬

‫نمیدونم چقدر گذشت که صدای در حموم اومد‬

‫از استرس دستام یخ کرده بود و هر لحظه آماده انفجار بودم‬

‫!تئو_ؼیره طبیعی خفه ای؟؟‬

‫سرفه ای کردم تا صدام به حالت عادیش برگرده‬


‫ارمیا_به تو چه‬

‫تئو_هومممم اوکیه‬

‫و سشوارو برداشت که ناخوداگاه نگامو ازش گرفتم‬

‫با روشن کردن سشوار‬


‫بوووووممممم کلی آرد پاشیده شد رو صورتش و از تعجب خشکش زد‬

‫با دیدن قیافش دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم و از خنده پخش شدم‬

‫یکم طول کشید تا ویندوزش باال باید و شرایطو درک کنه‬

‫یه نگاه به سشوار تو دستش کرد و بعد منو نگاه کرد و کم کم صورتش مچاله تر شد‬

‫ارمیا_شبیه‪ ...‬این میمون‪ ....‬سفیدا شدی‬

‫و دوباره از خنده پخش تخت شدم‬

‫که عربده تئو قاطی خنده هام شد‬

‫تئو_خودتو جنازه بدون عوضییییییی‬

‫از رو تخت بلند شدم و همونجور که میخندیدم گارد گرفتم‬

‫وتیکه تیکه گفتم‬

‫‪...‬ارمیا_برو‪...‬خودتو بشور‬
‫باز بدتر تالفی نکنم‬

‫که از الیه دندونایه کلید شدش ؼرید‬

‫تئو_درستت میکنم‬
‫که آرد میریزی تو سشوار‬
‫که تالفی میکنی‬
‫دارم برات‬
‫و اومد نزدیک‬

‫‪#131‬‬

‫اوعضاع خیلی خطری شده بود و میدونستم بد چیزی در انتظارمه‬

‫با این حال پرو پرو خندیدم و گفتم‬

‫ارمیا_هرچی زودتر بری حموم بهتره ها‬


‫برا خودت میگم‬

‫که چسبوندم به دیوار و لبخنده فوق العاده مرموزی زد‬

‫تئو_حمومم میرم‬

‫و تو یه حرکت یه دستشو گذاشت بین پام و دسته دیگشو گذاشت پشت سرم‬

‫اینقدر یهویی بود که به خودم اومدم دیدم تو هوا رو شونه هاشم‬

‫ارمیا_تئو‪...‬دیوانه االن میندازیم‬

‫رفت سمت حموم و همونجور گفت‬

‫تئو_گنده تر از تو رو تو بوکس اینجوری ناک اوت کردم‬


‫االن یه حمومی نشونت میدم بفهمی‬

‫پرتم کرد تو وان و شیر آبه سردو باز کرد‬

‫با خوردن آب یخ به بدنم تو خودم جمع شدم و با داد گفتم‬

‫ارمیا_کثافته الشی‪.....‬یخ کردمممم‬

‫از سرما میلرزیدم و ناخوداگاه دندونام به هم میخورد‬

‫به یه دستش نگهم داشته بود و با لبخند ژکوندی نگام میکرد‬

‫تئو_درس عبرت شد؟؟؟‬


‫که آبایه تو دهنمو ریختم تو صورتش‬

‫و قهقه ای زدم‬

‫همونجور که میخندیدم دندونام به هم میخورد و میدونستم یه سرمایه درست حسابی میخورم‬

‫با دستش آب ریخت رو صورتش و یکم از آردا رو پاک کرد‬

‫تئو_نوچ اینجوری نمیشه‬

‫و شیر آبه گرمو باز کرد تو وان‬

‫خودشم اومد‬

‫همونجور که میخندیدم گفتم‬

‫ارمیا_فکر کنم ازین به بعد بخوای سرتو سشوار کنی اول سرشو بگیری سمت دیوار‬

‫و هرهرهر خندیدم‬

‫لبخنده عصبی زد و گفت‬

‫تئو_اون که آره‬
‫منم یه کاری میکنم تا جرعت فکر کردن به این کارام نداشته باشی چه برسه بخوای انجام بدی‬

‫ابروهامو باال انداختم و براش شکلکی دراوردم‬

‫که اومد سمتم و لباشو گذاشت رو لبام‬

‫ناخوداگاه چشمام بسته شد و دستمو دور کمرش حلقه کردم‬

‫آرامش این لحظه رو با هیچی عوض نمیکردم‬

‫لبامون رو هم لیز میخورد و بخار آب دورو ورمونو گرفته بود‬

‫لبامو از لباش جدا کردم و همونجور که نفس نفس میزدم گفتم‬


‫ارمیا_بسه توله خودتو بشور‬

‫خمار نگام کرد و دستشو رو بازوم کشید‬

‫تئو_نفس راحت بکش که باهات کار دارم‬

‫موهاشو بهم ریختم و با خنده گفتم‬

‫ارمیا_کیه که مشکل داشته باشه‬

‫چشماش برقی زد و از تو وان بیرون اومد‬

‫خودشو شست‬

‫منم از تو وان بیرون اومدم و رفتم از حموم بیرون‬

‫خودمو خشک کردم و شورتمو عوض کردم‬

‫امیدوار بودم فردا سرما نخورم‬

‫تو همین فکرا بودم که دستی از پشت دور کمرم حلقه شد و صدای تئو تو گوشم پیچید‬

‫!!تئو_گفتی که مشکلی نداری؟؟‬


‫پایه حرفت هستی‬

‫سمتش چرخیدم و زمزمه وار گفتم‬

‫ارمیا_مرده و حرفش‬

‫که هولم داد رو تخت و خودشم اومد کنارم‬

‫از پایین تخت کرواتشو برداشت و پاهاشو دو طرؾ بدنم گذاشت‬

‫مشکوک نگاش کردم‬

‫!!ارمیا_میخوای چیکار کنی؟؟‬

‫تئو_شیطونی‬
‫میخوام امشب یه درسی به پسر تخصه مؽروره زندگیم بدم تا یادش بمونه تئوش شوخی بردار نیست‬

‫همونجوری که حرؾ میزد دستامو باکرواتش باال سرم قفل کرد و خمار نگام کرد‬

‫آبه دهنمو قورت دادم و لبخند گیجی زدم‬

‫روم دراز کشیدم و سرشو کرد تو گردنم‬

‫آروم در گوشم زمزمه کرد‬

‫تئو_نترس نمیزارم بهت بد بگذره‬

‫و شروع کرد به بوسیدنو مکیدن‬

‫دستایه داؼشو رو بدنم میکشید و گردنم اسیر لباش بود‬

‫صدایه مکیدناش اتاقو برداشته بود و جفتمون نفس نفس میزدیم‬

‫لبمو گاز گرفتم تا صدام باال نره‬

‫که خمار نگام کرد و گفت‬

‫تئو_این کارارو میکنم صدات دراد توله‬


‫برام ناله کن میخوام بشنوم‬

‫همونجور که نفس نفس میزدم ناله وار گفتم‬

‫ارمیا_دستامو باز کن تئو‬


‫دیوانم نکن‬

‫وزنشو کامل روم انداخت و پاشو وسط پام فشار داد‬

‫تئو_هیشششش‬
‫کارم تموم نشده‬

‫‪.....‬ارمیا_تئو تورو‬

‫‪.....‬که با لباش خفم کرد و همونجور که لبامو میمکید شورتشو دراورد‬


‫‪#132‬‬

‫‪_._._._._._._._._._._._.‬تئو‪_._._._._._._._._._.‬‬

‫با زنگ گوشی از خواب بیدار شدم‬

‫تو خوابو بیداری گوشیو خفه کردم‬

‫دستمو رو کمر ارمیا گذاشتم و بیشتر به خودم فشارش دادم‬

‫دیشب جز بهترین شبایه عمرم بود امیدوار بودم به ارمیام خوش گذشته باشه‬

‫تو همین فکرا بودم که‬

‫سرشو رو سینم جابه جا کرد و آروم چشاشو باز کرد‬

‫تئو_صب بخیر‬

‫گیج نگام کرد و هومی گفت‬

‫طول میکشید تو ویندوزش باال بیاد‬

‫خودشو یکم باال کشید و سرشو تو گردنم کرد‬

‫آروم شروع کردم به ناز کردن موهاش‬

‫تئو_پاشو دیوث خان‬

‫همونجور که جایه سرشو تنظیم میکرد گفت‬

‫ارمیا_دیشب تا دیروقت نزاشتی بخوابم‬


‫من زودتر از یازده از تخت بیرون نمیام‬

‫تئو_خوبه به نفع من‬


‫چون مامانتم االن زنگ زد‬

‫کالفه اهی گفت و رو تخت نشست‬


‫موهاش بهم ریخته بود و تقریبا تمام گردنش تا رو سینش کبود بود‬

‫ابروهامو باال انداختم و شیطون گفتم‬

‫تئو_جون ببین چه کردم‬

‫انگار تازه یادش اومده باشه دیشبو کثافتی بارم کرد و بالشتو کوبید تو صورتم‬

‫قهقه ای زدم که شورتشو پاش کرد و رفت جلو آیینه‬

‫سرشو این ور اون ور کرد و نال زد‬

‫!ارمیا_آخه توله سگ این وحشی بازیا چیه؟؟‬


‫نگا نگا چیکار کرده‬

‫و همین جور با خودش حرؾ میزد‬

‫از جام پاشدم و از پشت بؽلش کردم‬

‫تئو_ؼر نزن که پشتتم کبود میکنم‬

‫و گازی از کتفش گرفتم‬

‫آخه آرومی گفتو خودشو ازم جدا کرد‬

‫ارمیا_حیؾ خوش گذشت دیشب وگرنه همین جوری کبودت میکردم‬

‫که جوونه کشداری گفتم‬

‫رفتم سر کمد تا لباس تنم کنم‬

‫ارمیام گوشیشو برداشت و زنگ زد به مامانش‬

‫یه رکابی پوشیدم با یه شلوارک موهامم یکم درست کردم‬

‫که نگام به سشوار افتاد‬


‫و با یاده اتفاقات دیشب لبخندی رو لبم نشست‬

‫ارمیا_تئو من باید برم خونه‬

‫ناراحت نگاش کردم و گفتم‬

‫تئو_ینی چی؟؟‬
‫شبم نمیای؟؟‬

‫ارمیا_نمیدونم باور کن مامان کارم داره‬


‫حقم داره از وقتی از ایران اومده همش پیشه توام‬

‫سری تکون دادم و زمزمه وار گفتم‬

‫!تئو_تا کی میخوای ازشون مخفی کنی؟؟‬


‫باالخره که باید بگی‬

‫ارمیا_نمیدونم‬

‫و کالفی دستی تو موهاش کشید و ادامه داد‬

‫ارمیا_میدونم عکس العملشون بدترین چیز ممکنه‬


‫حداقل االن نباشه‬
‫دیگه حوصله دردسر ندارم واقعا نمیکشم‬

‫دستی رو شونش گذاشتم و با لحنی که آرومش کنه گفتم‬

‫تئو_باشه بهش فکر نکن‬

‫لبخندی زد و حاضرشد‬

‫گوشیو کوله پشتیشو برداشت و باهم رفتیم پایین‬

‫وقتی جایه آشپزخونه رسیدیم‬


‫ارمیا با دیدن مامان بابا که داشتن صبحانه میخوردن چشاشو روهم فشار داد و زیر لب گفت‬

‫ارمیا_از دست تو آبرو ندارم‬


‫لبخنده پهنی زدم ازونایی که مخصوص خودم بود و ازش فاصله گرفتم‬

‫تا احتمال هرنوع حمله ای دفعشه‬

‫بهشون که رسیدیم بلند صب بخیر گفتم تا از فاز عاشقانه و الو تو الوشون دران‬

‫ارمیام صب بخیر آرومی گفت که جفتشون سرشونو باال آوردن‬

‫مامان_سالم پسرا‬
‫بیاین صبحانه بخورین‬

‫بابا_صبح شمام بخیر‬

‫ارمیا نشست پشت میز و مامان برامون آب پرتقال ریخت‬

‫یکی از نون تستارو برداشتم و روش شکالت صبحانه مالیدم‬

‫و یه گاز ازش زدم‬

‫که با صدای بابا سرمو باال آوردم‬

‫!بابا_خوبی تئو؟؟‬

‫گیج نگاش کردم و با دهن پر هومی گفتم‬

‫بابا_با اون مستیه دیشبت واقعا نگرانت شدم‬

‫!مامان_این چه کاری بود آخه کردین؟؟‬


‫زنگ بزن حال مایکلم بپرس‬

‫تئو_یه شب بود همش‬


‫چشم زنگ میزنم‬

‫که دیدم مامان زل زده به ارمیا و رو گردنه کبودش زومه‬

‫خودکار نیشم باز شد و به ارمیا گفتم‬

‫تئو_بخور ارمیا‬
‫دیشبم درست شام نخوردی‬

‫قشنگ معلوم بود مؤعذبه و دوست داره گردنمو بکشنه‬

‫ولی همه عصبانیتش لبخنده حرصی شد و باشه ای گفت‬

‫نمیدونستم به مامان باباش چی میخواست بگه‬

‫شونه ای باال انداختم و میزو از یک کنار شخم زدم‬

‫که ارمیا از جاش پاشد و تشکری کرد‬

‫ارمیا_خیلی ممنون جسی خانوم‬

‫و رو به بابا ادامه داد‬

‫ارمیا _بابت مهمونی دیشبم ممنون خیلی عالی بود‬

‫که مامان گفت‬

‫مامان_نوش جونت‬
‫!میری خونتون؟؟‬

‫ارمیا_آره دیگه مامان زنگ زد گفت برم‬

‫بابا_میموندی عصری با الیزا و راشد میخوایم بریم بگردیم‬

‫لبخندی زد و با همون ادب همشگیش تشکر کرد‬

‫تئو_نمیخوای عصر بیام دنبالت‬


‫!خوش میگذره ها؟؟‬

‫ارمیا_پیش مامان بابا باشم بهتره‬

‫باشه ای گفتم و باهاش دست دادم‬

‫که خم شد ورو لبامو بوسید‬


‫نیشم کش اومد که دیوثه آرومی گفت و با خدافظی کوتاهی رفت‬

‫با رفتنش سمت مامان بابا چرخیدم که دیدم با لبخند ژکوندی نگام میکنن‬

‫خیلی خوشحال بودم که با این موضوع مشکل ندارن‬

‫!مامان_پدر مادر ارمیام خبر دارن؟؟‬

‫تئو_نه هنوز‬

‫بابا_فکر نمیکنم کنار بیان‬

‫سری از رو تاسؾ تکون دادم و گفتم‬

‫تئو_خودشم همینو میگه‬

‫که بابا از جاش پاشد‬

‫بابا_من برم عزیزم‬


‫!تو عصر مرخصی گرفتی؟؟‬

‫مامان_آره‬
‫توام سر موقع بیا‬

‫بابا_چشم سعی میکنم بدقولی نکنم‬

‫و رفتن تو فاز الو‬

‫منم پررو پررو گفتم‬

‫تئو_پسر جوون نشسته‬

‫بابا_پاشه بره‬
‫پسره پررو‬

‫که مامان آروم خندید‬

‫تئو_باشه دیگه‬
‫و از جام پاشدم‬

‫‪#133‬‬

‫_‪_._._._._._._._._.‬ارمیا_‪_._._._._._._._._._._.‬‬

‫از خونه تئو که بیرون اومدم تاکسی گرفتم و آدرس خونه خودمونو دادم‬

‫نمیدونستم برایه گردنم چیکار کنم‬

‫امیدوار بودم مامان به روم نیاره‬

‫بعد از پنج دقیقه رسیدم‬


‫کرایه رو حساب کردم و پیاده شدم‬

‫زنگو زدم که با باز شدن در‬


‫یه گوله توپ سفید خودشو انداخت تو بؽلم و شروع کرد به لیسیدن سرو صورتم‬

‫قهقه آرومی زدم و از خودن فاصلش دادم‬

‫ارمیا_سالم دینو‬
‫منم دلم برات تنگ شده بود پشمالو‬
‫خیسم کردی بسه‬

‫و گذاشتمش رو زمین‬

‫اونم تو پاهام میپیچید و پارس میکرد‬

‫ارمیا_مثلی که تو فقط دلت تنگ بوده هااا‬


‫بقیه استقبالی نمیکنن‬

‫که صدایه اعتراض مامان از تو حال نشون داد دلش خیلی پره‬

‫مامان_بیا اینجا ببینم چی میگی پسره ؼرؼرو‬

‫رفتم پیششون که دیدم بابا پتو پیچ شده رو مبل نشسته و مامانم داشت براش میوه پوست میکرد‬
‫ارمیا_سالم برخانواده‬

‫بابا بیحال جوابمو داد و سرفه ای کرد‬

‫ولی مامان شاکی گفت‬

‫!مامان_من بهت زنگ نزنم نمیای؟؟‬


‫نمیگی دلم برات تنگ میشه‬
‫تا اینقدر بی عاطفه نبودی بری یادی از خانوادت نکنی‬

‫دستامو به نشونه تسلیم باال گرفتم و مبل رو به روشون نشستم‬

‫ارمیا_من تسلیمم‬
‫اصال ؼلط کردم‬

‫که دیدم داره با تعجب نگام میکنه‬

‫فهمیدم به کجا زل زده و برایی که از زیر نگاهاش فرار کنم‬

‫دینو رو بؽل کردم‬

‫مامان_بعله منم بودم نمیومدم شب‬

‫که قرمز شدم‬

‫درسته راحت بودیم ولی اصال دوست نداشتم به روم بیارن‬

‫بابا_ناراحت نباش خانومم‬


‫مهربون باش منم زودتر خوبشم خودم هستم‬

‫مامان_آخه ماهان ما بعد دوماه از ایران برگشتیم نمیاد پیشمون‬

‫بابام سعی کرد آرومش کنه و تا حدودی موثر بود منم از اعماق وجودم ازش ممنون بودم‬

‫چون کمتر کسی از زیر بازجوییایه مامان جون سالم به در میبرد‬

‫خم شدم و از میوه هایی که پوست کرده بود پرتقال برداشتم‬


‫و آروم سره دینو رو ناز کردم‬

‫خیلی وقت بود که دیگه اونقدرا بهش توجه نمیکردم‬

‫با این اتفاقایه اخیرن طبیعی ام بود‬

‫داشتم با دینو بازی میکردم که با صدای مامان حواسم بهش جمع شد‬

‫مامان_ارمیا یه خبر خوش‬

‫سوالی نگاش کردم‬

‫مامان_کاره بابات تموم شد اینجا چند وقت دیگه برمیگردیم ایران‬

‫با این حرفش انگار یه سطل آبه یخ ریختن روم‬

‫خشکم زد‬

‫باورم نمیشد این حرفو از زبون مامان میشنوم‬

‫!!ارمیا_بر‪..‬برگردیم؟؟‬
‫چ‪...‬چرا؟؟‬

‫مامان_فکر کردم خوشحال میشی‬


‫تا همین پارسال چپ میرفتی راست میرفتی میگفتی برگردیم‬

‫ارمیا_خوب‬
‫!ینی چی کارایه بابا تموم شده؟؟‬

‫بابا_من برایی که بتونم تو دانشگاهایه خوبه ایران تدریس کنم‬


‫نیاز به چند سال تدریس خارج از کشور داشتم‬
‫االن درست شده و میتونیم برگردیم‬

‫مامان_منم از وقتی که از ایران برگشتیم تازه فهمیدم چقدر دلم برای خانوادم تنگ شده‬
‫خیلی خوب شد اینجوری‬

‫ارمیا_من دانشگام هست‬


‫نمیام‬

‫بابا_انتقالی بگیر‬

‫ارمیا_دانشگاه پزشکی فرانسه رو با اونجا مقایسه نکنین بابا‬

‫مامان_من که میدونم تو یه کاره دیگته‬


‫وگرنه موقعی ام که دانشگا قبول شده بودی مشکلی نداشتی‬

‫کالفه از جام پاشدم و بدونی که جوابشونو بدم رفتم سمت اتاقم‬

‫خدایا چرا اخه دوباره یه مشکل جدید درست شد‬


‫من دیگه نمیکشم دیگه طاقت دوری از تئو رو ندارم‬

‫کالفه کولمو پرت کردم رو کاناپه گوشه اتاق‬

‫و نشستم رو تخت‬

‫سرمو تو دستام گرفت و فشارش دادم‬

‫‪....‬چرا االن‬
‫‪.....‬چرا من‬
‫!!چرا باید اینجوری بشه؟؟‬

‫تازه همه چی خوب شده بود‬


‫تازه دردسرا و مشکالت تموم شده بود‬

‫دینو اومد کنارم و با اون چشایه معصومش زل زد بهم‬

‫نشوندمش رو پام و به تاج تخت تکیه دادم‬

‫ارمیا_دینو من خیلی خستم‬


‫من رسما لهم‬
‫من بعد از تصادؾ تئو تنهایی مردمو زنده شدم‬
‫بدنه منم نیاز به استراحت داره‬
‫به یه آرامش کوتاه هرچند لحظه ای هرچند کم‬
‫دیگه کشش دعوایه دوباره ندارم‬
‫من حتی از فکر واکنش مامان بابا میترسم‬
‫که دستمو لیس زد و دوباره زل زد بهم‬

‫سرمو به عقب خم کرد و چشامو بستم‬

‫من چجوری میتونستم جلویه مامان بابا واستم‬

‫اونم منی که رو حرفشون حرؾ نمیزدم‬

‫پسره آرومو سر بزیری که تاحاال مخالؾ میلشون عمل نکرده‬

‫در اصل ارمیایی که از بچگی لوسو یکی یه دونه مامان باباش بوده و بدون اجازشون آب نخورده‬

‫حاال باید جلو همون مامان بابا وایسه و رو تمام عقایدشون پا بزاره و بهشون با پررویی تمام بگه من همجنسبازم‬

‫چجوری مامان طاقت میاورد تک پسرش با یه پسر باشه‬

‫پس آرزویه دامادی پسرشو نوه دار شدنش چی میشد‬

‫میدونستم اونا هیچ وقت کنار نمیان‬

‫‪.....‬لعنت به این عقایده پوسیده ای که توش همه چیز ترد شده بود‬

‫سرم پر بود از چرا و ولی و اما‬

‫و مؽزم برای کش مکشه دوباره خسته تر از همیشه التماس میکرد تمومش کنم‬

‫ولی دریػ از یک لحظه آرامش‬

‫قلبمم مثله خودم از اتفاق قبلی هنوز خسته بود و دلش یه استراحت طوالنی میخواست‬

‫بدون فکر کردن به چرتو پرتایی که لحظه به لحظه مچاله ترش میکردن‬

‫اونم احساس میکرد باز باید تنهایی بکشه‬


‫‪.....‬اونم از دنیای بدون تئو میترسید‬

‫‪.......‬از تردشدن میترسید‬


‫‪#134‬‬

‫‪_._._._._._._._._._._._.‬تئو_‪_._._._._._._._._._._.‬‬

‫نزدیکایه عصر بود که راشدو الیزا سرو کلشون پیدا شد‬

‫و الیزا دوباره خز بازیاشو از سر گرفت‬


‫منم سعی میکردم جدیش نگیرم ولی مثله یک مگسه وز وزو دره گوشم بود‬

‫فقط فرقش با مگسه این بود که اینو نمیشد با دستت پسش بزنی و باید صداشو تحمل میکردی‬

‫جلویه تلوزیون نشستم و کانالو رو باال پایین کردم تا یه فوتبال خوب پیدا کردم‬

‫همیشه بازیایه ریولپولو دنبال میکردم ولی با چنتا از بازیکناشون مشکل داشتم‬

‫جایه خالیه ارمیا خیلی حس میشد و اصال بدون اون عادت نداشتم‬

‫یاده پاریس افتادم که با هم جلو تلوزیون لش میکردیم و فوتبال میدیدم‬

‫اون بارسایی بود و من رئالی‬


‫همیشه ام سر الکالسیکو ها یک دعوای درست حسابی میکردیم‬

‫با نشستن راشد پیشم از فکر درومدم و نگامو از تلوزیون گرفتم‬

‫!راشد_دیشب که کاریت نشد قهرمان؟؟‬

‫تیکشو نادیده گرفتم و همونجور که عصبی کنترلو تکون میدادم گفتم‬

‫!تئو_دست گرمیو میگی؟؟‬


‫من با این چیزا کاریم نمیشه‬

‫ابروهاشو باال انداخت و خفه خون گرفت‬

‫حالشو میگرفتم‬
‫مطمئن بودم جایه جاش پیروزیه دیشبو از دماؼش درمیاوردم‬

‫الیزا از جلوم رد شد و رو پایه راشد نشست‬


‫دره گوشش پچ پچ کرد و هرهرهر خندید‬

‫از کی تاحاال اینقدر نچسب شده بود؟؟!؟‬

‫!!الیزا_دیشب با کی بودی اینقدر بد کبودت کرده؟؟‬

‫با یاده دیشب ناخوداگاه لبخندی رو لبام نشست‬


‫و منم اصال سعی نکردم جعمش کنم‬

‫میدونستم کبودیه جایه قفسه سینمو میگه برای همین بدونی که نگامو از تلوزیون بگیرم گفتم‬

‫تئو_سوالت چرت بود‬


‫جوابشو خودتم میدونی‬

‫الیزا_فکر نمیکردم ارمیا کنار بیاد باهات‬

‫تئو_حاال که کنار اومدا نچسب‬

‫راشد با تعجب نگام کرد و من من کنان گفت‬

‫!راشد_ت‪....‬تو گیی؟؟‬

‫سرمو برگردوندم سمتش و خمار نگاهش کردم‬

‫تئو_هوممم‬

‫که آبه دهنشو با صدا قورت داد و لبخنده زورکی زد‬

‫!!واقعا فکر کرده بود روش نظر دارم که اینجور ترسیده بود؟؟‬

‫بیخیال پسر تا ارمیا بود من نگاه کسی نمیکردم‬


‫چه برسه بخوام تو کؾ کسی باشم‬

‫تمام این افکارم پوزخندی شد که ناخوداگاه رو لبم نشست‬

‫اون دوتام ساکت شدن و بهترین کاری بود که میتونستن انجام بدن‬

‫تقریبا بعد از نیم ساعت بابا اومد و همه حاضر شدیم بریم‬
‫شیطونه میگفت دنبال ارمیام برم ولی خوب اگه دوست داشت حتما میگفت‬

‫دمه در منتظر بودم تا بقیه ام حاضرشن‬

‫بابا سوییچو دستم داد و گفت‬

‫بابا_با یک ماشین بریم بهتره‬

‫باشه ای گفتم که گوشیم زنگ خورد‬

‫با دیدن شماره ارمیا چشمام برقی زد و از بابا یکم فاصله گرفتم‬

‫تماسو وصل کردم و با مهربونی گفتم‬

‫تئو_سالم سکسیه خودم‬

‫که با شنیدن صدایه ارمیا تمام انرژیم دود شد‬

‫!ارمیا_سالم خوبی؟؟‬

‫تئو_من آره ولی فکر کنم تو خوب نباشی‬


‫!اتفاقی افتاده؟؟‬

‫ارمیا_هنوز راه نیوفتادین؟؟‬

‫تئو_نه‬
‫!جوابه منو بده چیزی شده؟؟‬
‫!بابات حالش خوبه؟؟‬
‫!کسی کاریش شده؟‬

‫ارمیا_اگه میتونی بیا دنبالم‬


‫باید ببینمت بهت بگم‬

‫تئو_باشه یه ربع دیگه اونجام‬

‫و تلفنو قطع کردم‬


‫تمام حاله خوبم در یه آن محو شده بود و جایه خودشو به نگرانیه دیوانه واری داده بود‬

‫اصال دلم نمیخواست دوباره جریانه جدیدی بشنوم‬

‫انگار یه روز آرامش به زندگیه من نیومده بود‬

‫کالفه سوییچ ماشین دومه بابارو برداشتم و رفتم سمت بقیه که منتظرم بودن‬

‫تئو_مامان من نمیام‬

‫!مامان_چیشده؟؟‬
‫!چرا اینقدر نگرانی؟؟‬

‫تئو_خودمم نمیدونم هنوز چیشده‬

‫و سوییچو بهشون دادمو خودم سوار ماشین شدم‬

‫ریموتو زدم و عصبی رو فرمون ضرب گرفتم‬

‫احساس میکردم دره پارکینگم لج کرده و دیر تر از هر لحظه باز میشد‬

‫با خالی شدن پشت ماشین پامو رو پدال گاز فشاد دادم و به سرعت سمت خونه ارمیا رفتم‬

‫کمتر از پنج دقیقه جلو دره خونشون بودم‬


‫تک زنگی زدم که اومد پایین و سوار ماشین شد‬

‫ارمیا_بریم‬

‫تئو_باشه‬
‫!نمیخوای بگی؟؟‬

‫ارمیا_یکم برو جلوتر یه پارکه‬


‫‪....‬همون همون پارکی که‬

‫با باشه ای حرفشو قطع کردم‬


‫میدونستم منظورش کجاست و خوب یادم بود‬

‫همون پارکی که رفتم ازش عذرخواهی کنم و بعد اون تصادؾ اتفاق افتادو میگفت‬
‫ماشینو پارک کردم و جفتمون پیاده شدیم‬

‫از شدت اضطراب رویه اولین صندلی نشستم و بی معطلی گفتم‬

‫تئو_خوب بگو دیگه ارمیا‬


‫دیوانم کردی‬

‫مثله همیشه که استرس داشت شروع کرد با دستاش بازی کردن و زل زد بهشون‬

‫دستایه سردشو گرفتم و آروم فشار دادم‬


‫که سرشو باال آورد و مثله بچه گربه ها نگام کرد‬

‫اگه یکم دیگه اینجور نگاه میکرد تضمین نمیکردم کاریش نداشته باشم‬

‫که باالخره لباش بیجون تکون خورد و شروع کرد به حرؾ زدن‬

‫ارمیا_امروز ظهر که رفتم خونه‬


‫مام‪..‬مامان یه چیزی بهم گفت‬

‫نفسشو بیرون فرستاد و ادامه داد‬

‫ارمیا_گفت که بابا کارش تو فرانسه تموم شده و میتونیم برگردیم ایران‬

‫ناباور زل زدم بهش و مؽزم با تمام وجود سعی میکرد مثبت تعبیرش کنه‬

‫‪...‬تئو_خوب‬
‫!خوب بهشون چی گفتی؟؟‬

‫ارمیا_گفتم بهشون من نمیام‬


‫ولی مامان و بابا راضی نمیشن‬
‫گفتن انتقالی بگیرم ایران و باید باهاشون برگردم‬

‫‪#135‬‬

‫برایه یه لحظه چشمامو بستم‬


‫و از تمام وجود خواستم که این همش یه کابوس مسخره باشه‬
‫!تئو_پس من چی؟؟‬
‫!من اینجا وجود خارجی ندارم؟؟‬

‫سرشو پایین انداخت‬

‫ارمیا_نمیدونم تئو نمیدونم‬

‫چونشو گرفتم و سرشو باال آوردم‬

‫تو چشماش حاله ای از اشک جمع شده بود و همین قلبمو به درد آورد‬

‫ارمیای من اینقدر برابر خواسته خانوادش ضعیؾ بود‬


‫!اون واقعا میخواست بره؟؟‬
‫!میخواست همه چیو فراموش کنه؟؟‬

‫!میتونست؟‬
‫!!اصال میتونست فراموشم کنه و منو مثله یه آشؽال دور بریزه؟‬

‫که با حرفش یکم از التهاب قلبم کم شد‬

‫ارمیا_تئو من دوستت دارم‬


‫اینو از ته دلم میگم‬
‫من فقط گیجم نمیدونم باید چیکار کنم‬

‫سعی کردم لحنمو مهربون کنم تا تاثیر گذار تر باشه‬

‫دستشو فشار خفیفی دادم و گفتم‬

‫!!تئو_ارمیا تو رابطمونو تا کجا میخوای؟‬


‫!میخوای همین دوستیه پر دردسر بمونه؟؟‬
‫هیچ وقت دلت نخواسته علنیشه‬
‫ازدواج کنیم‬
‫!!دلت نخواسته تا ابد پیشه هم باشیم؟‬

‫ارمیا_چرا میخوام‬

‫آروم گونشو لمس کردم‬


‫تئو_وقتشه به خانوادت بگی ارمیا‬
‫بدون هرچی بشه من پشتتم‬
‫باید این موشو گربه بازی تمومشه‬

‫نگاشو ازم گرفت و به خیابون داد‬

‫ارمیا_میترسم تئو‬
‫از واکنششون‬
‫از حرفایه بعدش‬
‫‪...‬میترسم هم تورو از دست بدم هم‬

‫تئو_هیشششش‬
‫الزم نیست بترسی‬
‫همونطوری که تو پشتم بودی‬
‫تو تمام گندایی که زدم وقتشه منم خودمو ثابت کنم‬
‫هرچی‪...‬هرچی بشه من هستم‬

‫و دسته راستمو رو بازوش گذاشتم‬


‫این دلگرمی الزم بود‬

‫گرچه خودمم میترسیدم‬


‫ولی هیچ وقت دوتا ترسو کاری از پیش نمیبردن‬

‫باشه ای گفت و مصمم از جاش پاشد‬

‫ارمیا_میگم بهشون میگم‬

‫لبخنده رضایت بخشی زدم و از جام پاشدم‬

‫که اونم بلند شد‬


‫اومد طرفم و آروم رو لبامو بوسید‬

‫که منم کوتاه جواب بوسشو دادم‬

‫ارمیا_بدون منم هرچی بشه از نظرم برنمیگردم‬


‫بدون شاید دیر بشه ولی باالخره این دردسرم تموم میشه‬
‫و جوابشو با نگاه مهربونی دادم‬

‫سوار ماشین شدیم و سمت خونشون راه افتادم‬

‫تمام مسیر سکوتی بود که انگار قصد شکستن نداشت‬


‫آرامشی که دقیقا نشونه طوفانی عظیم بود‬

‫و من میترسیدم ازین طوفانی که قرار بود تو زندگیم بیوفته‬


‫سیالبی که معلوم نبود چقدر خرابی داشته باشه‬

‫جلو دره خونشون پارک کردم‬


‫ارمیام آروم خدافظی کرد و پیاده شد‬

‫صبر کردم تا رفت تو خونشون‬


‫نفسمو کالفه بیرون دادم و پدال گازو فشردم‬

‫باید صبر میکردم‬

‫_‪_._._._._._._._._._._._.‬ارمیا_‪_._._._._._._._._._._._._._.‬‬

‫از قرارم با تئو چند ساعتی میگذشت و تصمیممو گرفته بودم‬

‫باید به این موضوع خاتمه میدادم‬


‫و انتظار هرچیزیو داشتم‬
‫حتی ترد شدن‬

‫من تو جامعه ای بزرگ شده بودم که خیلی چیزا براشون تعریؾ نشده بود‬

‫و پدر مادرمم همونجا بودن‬


‫تو همون جامعه بزرگ شدن‬
‫پارک رفتن‬
‫و با خانوادشون گشتن‬

‫جلو تلوزیون نشسته بودیم و مامان بابا سریالی که پخش میشد رو نگاه میکردن‬

‫دینو هم پایین پام بود و مشؽوله بازی با استخونه پالستیکیش بود‬

‫و من تمام حواسم رو فاجعه بود که تا چند لحظه دیگه اتفاق میوفتاد‬


‫سرفه ای کردم و رو به مامان بابا گفتم‬

‫ارمیا_من باید چیزی بگم‬

‫نگاهاشون برگشت سمتم و سوالی نگام کردن‬

‫و من از همیشه دستپاچه تر به گوشه لباسم چنگ زدم تا سردی دستام کمشه‬

‫مامان ولوم تلوزیونو کم کرد و گفت‬

‫مامان_راجب برگشتنمون به ایرانه‬

‫نفسمو بیرون فرستادم و با سر تایید کردم‬


‫اگه ازینجا به بحث اصلی میرسیدم شاید راحت تر بود‬

‫بابا مثله همیشه شنوده بود و همه چیو دسته مامان سپرده بود‬

‫همیشه تو این مسائل دخالت نمیکرد چون زنشو خوب میشناخت چه فمینیستیه‬
‫و پسرشونو رام خودش میکنه‬

‫با حرؾ مامان نگاهه گیجمو جمع کردم‬

‫مامان_باید یه دلیل قابل قبول بیاری ارمیا‬


‫تو میدونی من دلم نمیاد بزارمت اینجا و خودم برگردم پیش خانوادم‬
‫هم من هم بابات‬

‫و باباهم فقط پاشو رو اون پاش انداخت‬

‫ارمیا_من دلیالم به اندازه کافی قانع کننده ست‬


‫حداقل برای خودم‬

‫!مامان_به کی دلبستی؟؟‬
‫این از نیومدنایه چند وقتت‬
‫اینم از بدن کبودت‬

‫سرخ شدم و بیشتر لباسمو مچاله کردم‬


‫اگه یکم دیگه بحث ادامه پیدا میکرد شک داشتم که سالم بمونه‬
‫ارمیا_درست میگی مامان‬
‫‪...‬من‪...‬من یک‪..‬ی یو دوست دارم‬

‫همین جمله برام اینقدر سخت بود که احساس میکردم تمام عضالت بدنم درگیر بودن‬

‫صورت بابا نشون میداد تا اینجاش مشکلی نداره‬


‫مامانم خودشو مشتاق جلو کشید و گفت‬

‫!مامان_خوب اون دختر کیه؟؟‬


‫!ما میشناسیمش؟؟‬

‫‪#136‬‬

‫جدی نگاشون کردم‬


‫شاید دیگه تا مدتی رویه خوش ازشون نمیدیدم‬

‫تمامه توان و انرژی بدنمو تو زبونم ریختم و جملمو چند بار تو ذهنم مرور کردم‬

‫ارمیا_دختر نیست‬

‫با تموم شدن جملم چشمایه مامان گرد شد و بابا خودشو جلوتر کشید‬

‫و این واکنش بابا نشون از مهم بودن موضوع میداد‬

‫چون احساس کرده بود دیگه خانومش نمیتونه پسرشونو کنترل کنه‬

‫!مامان_دختر نیستش؟؟‬
‫!ینی چی؟؟‬

‫ارمیا_اونی که دوسش دارم پ‪...‬پسر‪..‬رره‬

‫همین تته پته هام کافی بود ضعفمو نشون بده و اونا بدونن هنوزم اونقدرا قوی نشدم‬

‫!مامان_منظورت چیه ارمیا؟؟‬


‫!میدونی داری چی میگی؟؟‬
‫ارمیا_منظورم واضحه مامان‬
‫من یکساله ‪...‬ععاشقه یک پسر شدم‬

‫!بابا_تئویه؟؟‬

‫نگامو از مامان گرفتم و به بابا دادم‬

‫!اینقدر واضح بود؟؟‬


‫شاید چون جز اون با کسی نمیگشتم‬

‫ارمیا_آره‬

‫اخمه وحشت ناکی کرد و گفت‬

‫بابا_اگه یک درصد بخاطر درست میخواستم باشی‬


‫دیگه نمیخوام‬
‫فردا بلیت میگیرم برگردیم ایران‬

‫و از جاش پاشد‬

‫تمام توانم درثانیه پودر شد‬


‫تمام اقتدارم‬
‫تمام اون تمرینایی که در عین حماقت کرده بودم‬

‫اون جمله هایی که تو ذهنم چیده بودم تا از خودم دفاع کنم‬

‫!من داشتم چیکار میکردم؟؟‬


‫!اگه االن خودی نشون نمیدادم پس کی وقتش بود؟؟‬

‫از جام پاشدم و دستامو مشت کردم‬

‫ارمیا_واستا بابا‬
‫شما باید حرفایه منو بشنوین‬

‫بابا عصبی برگشت سمتم و گفت‬

‫بابا_چه حرفی ارمیا‬


‫!تو با چه جرعتی تو رویه مامان بابات میگی من همجنسبازم؟؟‬
‫!به نظرت ما میتونیم کنار بیایم؟؟‬

‫ارمیا_آره بابا باید کنار بیاین‬


‫همونجوری که من تو این بیستو یکسال کنار اومدم‬
‫با زوراتون‬
‫با حرفاتون‬
‫من کنار اومدم وقتی تو پونزده سالگیم از نزدیکانم جدام کردین و تو کشوری انداختینم که زبونشونو یاد نداشتم‬
‫من کنار اومدم وقتی گفتین باید باز بریم یه جایه دیگه‬
‫و از دوستایی که بزور برایه خودم دستو پا کرده بودم جدام کردین‬
‫من همیشه کنار اومدم ولی اینبار تئو دوستم نیست عشقمه‬
‫‪....‬تئو‬

‫که با سیلی که تو صورتم خوابید حرفم قطع شد‬

‫دستایه بابا میلرزید و فکر نمیکرد پسرشون یه روز برگرده و اینجوری تو روشون واسته‬

‫بابا_برایه من سخنرانی نکن ارمیا‬


‫من از حرفم برنمیگردم‬
‫فکر نمیکردم اینقدر بی حیا بشی‬

‫مامان_هیچ بایدی وجود نداره ارمیا‬


‫تو با ما برمیگردی‬
‫ما نمیتونیم همیچین ننگیو تحمل کنیم‬

‫از عصبانیت تمام بدنم میلرزید و جایه انگشتایه بابا رو صورتم نبض میزد‬

‫ارمیا_من بردتون نیستم بابا‬


‫من بردت نیستم مامان‬
‫من مثله دینو نیستم که بهش بگین بخور بخواب بشین من یه انسانم‬
‫من یه پسرم میفهمین اینو‬
‫منم حق انتخاب میخوام‬
‫درست مثله شما که وقتی خواستین بیاین فرانسه جلو خانوادتون واستادین‬
‫من حیوون نیستم که قالده به گردنم ببندین و همراه خودتون بکشینم‬
‫من بدون تئو هیچ جا نمیام هیچ جا‬

‫بابا نگاهشو خنثی کرد جوری که انگار تمام این حرفام و لرزیدنام براش کمترین اهمیتو داره‬
‫!بابا_حرفه آخرت اینه؟؟‬
‫پس حرؾ اخره مارم گوش کن‬
‫یا خانوادت و همایتاشون‬
‫یا تئو و عشقت‬

‫و پشتشو بهم کرد تا بره‬

‫اونا دست گذاشته بودن رو نقطه ضعفمم و جایه زخم شدشو با نمک میپشوندن‬

‫و فقط این سوزش خفقان آورو قلبم حس میکرد‬

‫قلبی که سنگینو پر حرؾ بود‬

‫ارمیا_باشه بازم شما بردین‬


‫ولی بدونین من دیگه اون برده قبلی نیستم‬
‫من هیچ وقت از حرفم برنمیگردم‬
‫حتی اگر ازش جدام کنین‬

‫و با قدمایه بلند از خونه بیرون زدم و درو کوبیدم‬

‫نمیتونستم دیگه طاقت بیارم‬


‫نمیتونستم زیر سقفی نفس بکشم که بهم به چشمه یک ننگ نگاه میکردن‬

‫من هیچ وقت نتونستم‬


‫همیشه یک بازنده بودم‬
‫بازنده ای که نمیتونست از حقش دفاع کنه‬

‫چشمام پرشد و منم با تمام وجود از خودم بدم اومد‬

‫ازین ارمیایه ضعیفی که مثله دختر بچه ها گریه میکرد‬

‫سرمو باال کردم و به آسمون شب چشم دوختم‬

‫من به این چشما اجازه گریه کردن نمیدادن‬


‫اونا حق نداشتن ضعففمو تو سرم بکوبن‬

‫گوشیمو دراوردم و شماره تئو رو گرفتم‬


‫با دو مین بوق تئو برداشت و صدایه مردونهء دو رگش تو گوشم پیچید‬

‫صدایی که خیلی وقت بود منو عاشق خودش کرده بود‬

‫!تئو_جونم ارمیا؟؟‬

‫ارمیا_تئو بیا همون پارک همیشگی‬

‫و بدون حرفی گوشیو قطع کردم‬

‫خودمم سمت اون پارکه راه افتادم‬

‫و دستامو تو جیب شلوار ورزشیم جا دادم‬

‫اصال حواسم به سرو لباسام نبود‬

‫چه اهمیتی داشت ساعت از یازده گذشته بود‬

‫من باید فکری به حاله زندگیی میکردم که لحظه ایش دسته خودم نبود‬

‫به پارک که رسیدم زیر یکی از درختا نشستم و به تنش تکیه دادم‬

‫شاید باید همه چیو به زمان میسپردم‬


‫شاید باید همون ارمیایه بی عرضه باقی میوندم‬

‫نمیدونم چقدر به چمنایه جلویه پام زل زده بودم که صدایه گرمو آشنایی به گوشم خورد‬

‫تئو_این چه وعضیه ارمیا‬

‫ارمیا_بشین باید حرؾ بزنیم‬

‫سری تکون داد و کنار به درخت تکیه داد‬

‫‪....‬ارمیا_بهشون گفتم‬

‫!تئو_خوب؟‬

‫ارمیا_ صورتم واضح نیست تئو؟؟‬


‫این قیافه به یک آدمه بی عرضه بیشتر نمیخوره‬
‫من کم آوردم تئو مثله همیشه که جلشون کم میارم‬

‫و سرمو به شونش تکیه دادم‬

‫‪#137‬‬

‫خوشحال بودم که هنوز این شونه ها هستن تا سرمو روشون بزارم و برای یک لحظه بیخیال این دنیابشم‬

‫بینمون سکوت حاکم شده بود و فقط صدایه نفسامون بود که به گوش میرسید‬

‫اینقدر دلم گرفته بود که بزور جلویه چشمایه لعنتیمو گرفته بودم‬

‫دلم نمیخواست با گریه کردنم حاله تئورو هم بد کنم‬


‫من با این کارام به جفتمون ضربه زدم و نتونستم از حقم دفاع کنم‬

‫رشته افکارم با صدایه تئو پاره شد‬


‫من حواسم سمت صدایه ؼمگینش رفت‬

‫!تئو_میخوای چیکار کنی ارمیا؟؟‬

‫ارمیا_نمیدونم تئو ولی اونا دست رو نقطه ضعفم گذاشتن‬

‫!تئو_ چی گفتن؟؟‬

‫ارمیا_گفتن یا اونا و همایتاشون یا تو‬

‫نفسشو سنگین بیرون داد‬


‫اونم حالش خراب بود و اینو از نفسایه تیکه تیکش میشد فهمید‬

‫رفتم جلو و خودمو از پشت تو بؽلش جا دادم‬

‫االن از هر لحظه ای بیشتر بهش نیاز داشتم‬


‫دستاشو رو کمرم گذاشت و سرمو به سینش تکیه داد‬

‫تئو_باشه ارمیا‬
‫من طاقت میارم برو ایران‬
‫م‪..‬من م‪...‬میتونم‬

‫ولی من فهمیدم جمله آخرش پر از فریاد نمیتونم بود که از حنجرش بیرون نمیومد‬

‫چشمام برای هزارمین بار پر شد ولی ایندفه بارید‬

‫ارمیا_چجوری؟!؟‬
‫من یاد ندارم تئو دوریتو تحمل کنم یادم بده‬

‫تئو_نمیدونم‬
‫شاید منم باید یاد بگیرم‬
‫باید بفهمم وقتی میرم پاریس تو اون خونه لعنتی خودممو سکوتش‬
‫باید بفهمم تنهام و هیچ کس نیست تا شب تو رخت خواب اذیتش کنم‬
‫شاید باید همه چیو زمان تو خودش حل کنه‬
‫حتی خاطراتمونو‬

‫با این حرفش صدایه خودشم لرزید و قلبم که تحمله این حجم از ؼمو نداشت برای صدمین بار شکست‬

‫باید به این فشار روحی عادت میکردم‬


‫به بودنایه نبود تئو‬

‫تئو سرفه ای کرد تا صداش صافشه‬


‫و گفت‬

‫تئو_ولی بهم یک قولی بده ارمیا‬

‫خودمو بیشتر بهش فشار دادم و آروم زمزمه کردم‬

‫!ارمیا_چی؟؟‬

‫تئو_بهم قول بده هیچ وقت از سر حرفت کنار نیای‬


‫از بودن بامن پشیمون نشی‬

‫بدون مکث باشه مصممی گفتم که دستایه تئو دور کمرم محکم تر شد‬

‫سرشو از پشت کرد تو گردنم و آروم دمه گوشم زمزمه کرد‬

‫تئو_دوستت دارم مؽروره من‬


‫و آروم تو گردنمو بوسید‬

‫با اینکه حساب عشق بازیامون از دستم در رفته بود ولی هر دفعه بوسه هاش برام نابو جدید بود‬

‫با لباش گردنمو نوازش میکرد و مک میزد‬

‫دستمو کردم تو موهاش و آروم سرشو به گردنم فشار دادم‬

‫بعد از چند لحظه سرشو باال آورد که سرمو برگردوندم و به چشمایه خمارش زل زدم‬

‫ارمیا_منم دوستت دارم‬

‫و لبامو رو لبایه خیسش گذاشتم‬

‫محکم لباشو میخوردم‬


‫دلم میخواست وقتی نیست این طعمو یادم بمونه‬

‫نمیدونم چقدر تو بؽل هم تو پارک زیر اون درخت نشسته بودیم‬


‫ولی ساعت از یک گذشته بود‬

‫بازم برایه جدایی تردید داشتم و یک سلول از بدنم راضی به این موضوع نبود‬

‫میدونستم بابا سر حرفش هست و برای فردا بیلیت میگیره‬

‫انگار جفتمون فهمیده بودیم بعد ازین دیدار شاید دیگه همو نبینیم‬

‫و این حتی فضایه آزاده اونجارو برای نفس کشیدن تنگ میکرد‬

‫انگار نفس کشیدن تو هوایی که تئو نبود اینقدر سخت میشد که بهتر بود نفستو حبس کنی‬

‫موقع خدافظی جفتمون مثله بچه ها اشک ریختیم و باالخره از هم دل کندیم‬

‫گرچه تئو اصرارامو جدی نگرفت و تا جلویه دره خونه رسوندم‬

‫و من تا لحظه آخر چشم از صورته ناراحتش برنداشتم‬

‫با ورودم به خونه چشمم به مامان افتاد که منتظر به در زل زده بود‬


‫بدونی که به روم بیارم مسیرمو سمت اتاقم کج کردم که با صدایه مامان واستادم‬

‫مامان_وسایلتو جمع کن ارمیا‬


‫فردا سره صبح پرواز داریم‬
‫به تئو هم بگو هرچی فرانسه داری پست کنه‬

‫سعی کردم شونه هایه خمیدمو صاؾ کنم و به خودم بفهمونم علم پیشرفت کرده‬
‫و میتونم هر لحظه با تئو در تماس باشم‬

‫بدونی که جوابی بدم از پله ها باال رفتم و خودمو رو تخت پرت کردم‬

‫دینو که رو کاناپه بود با دیدنم اومد سمتم و نگران نگام کرد‬

‫سرشو ناز کردم و با صدای لرزون گفتم‬

‫ارمیا_خوشحال باش پسر ازین به بعد میتونی شبا رو تختم بخوابی‬


‫دیگه تئویی نیست پرتت کنه پایین و بگه تخت دونفرست‬

‫با تمام شدن جملم بؽضم ترکید‬

‫دینو پوزشو به صورتم مالید و آروم عوعو کرد‬

‫انگار اونم فهمیده بود حالمو و دوست داشت آرومم کنه‬

‫سره پشمالوشو ناز کردم و چنتا نفس عمیق کشیدم‬


‫باید وسایلمو جمع میکردم‬
‫خیلی سخت بود سواره هواپیمایی بشم که تئو صندلی کنارم نباشه‬

‫_‪_._._._._._._._._._._.‬تئو_‪_._._._._._._._._._._.‬‬

‫ارمیا رو که رسوندم سمت ناکجا آباد روندم‬

‫اینقدر حالم بد بود که حتی گاز دادن و رانندگی خوبش نمیکرد‬

‫اون طوفان بپا شده بود و از کله قلبم خرابه ای ساخته بود‬

‫خرابه ای که تیکه تیکه هایه قلبم زیرش برای زنده موندن تقال میکردن‬
‫و من هیچ عالقه ای به این تپش هایه بی هدؾ نشون نمیدادم‬

‫‪#138‬‬

‫پامو بیشتر رو پدال گاز فشار دادم و سقؾ ماشینو برداشتم‬

‫باد به صورتم سیلی میزد‬


‫انگار اونم میخواست بهم بفهمونه که اینا خواب نیست‬

‫این واقعیته که دیگه ارمیا رو نمیبینم‬


‫اینکه مامان باباش خیلی مخالفن و اون جرعت واستادن روبه روشونو نداره‬

‫البته بهش حق میدادم اگه مامان باباش همایتش نمیکردن از همه چی میموند‬

‫‪.....‬اینجوری که با اونا باشه فقد از من میمونه‬


‫دوست نداشتم آیندش بهم بخوره‬
‫‪ ...‬دوست نداشتم‬

‫دستمو به لبه پنجره تکیه دادم و از سرعتم کم کردم‬

‫ساعتم سه رو نشون میداد‬


‫بهتر بود برگردم خونه دلم حوس مشت زدن کرده بود‬

‫مسیرمو سمت خونه کج کردم و بعد از تقریبا یه ربع رسیدم‬

‫دره خونه رو که باز کردم با چهره نگران مامانو الیزا رو به رو شدم‬

‫مامان_کجایییی تئو گوشی بی صاحبتم نبردی‬

‫و گوشیمو پرت کرد رو میز روبه روش‬

‫الیزا_دیدی گفتم هیچ مرگیش نیست‬


‫الکی نگرانشی‬

‫و رفت از پله ها باال‬


‫نگامو از الیزا گرفتم و به مامان دوختم‬
‫آروم زمزمه کردم‬

‫تئو_ببخشید مامان‬

‫خواستم برم سمت آسانسور که مامان صدام زد‬

‫روبه روم واستاد و موشکافانه نگام کرد‬

‫!مامان_گریه کردی تئو؟؟‬


‫!برای کسی اتفاقی افتاده؟‬
‫!چیزی شده؟‬

‫لبخنده بیجونی کردم‬

‫تئو_نه مامان چیزی نشده‬

‫دستمو کشید و نشوندم رو مبل‬

‫مامان_تا حرؾ نزنی نمیزارم بخوابی‬


‫میدونی که بیشتر مشکالت عصبی و سردردایه میگرنی از عصابه‬
‫تو خودت نریز‬

‫به این دکتر بازیاش لبخندی زدم فکر میکرد اینجام بیمارستانه‬

‫دستایه ظریفشو گرفتم‬

‫تئو_هیچی نشده مامان‬


‫مشکلم حل میشه ولی شاید طول بکشه‬

‫!!مامان_ارمیا چیزی گفته پسرمو ناراحت کرده؟‬


‫!بهش نگفتی مامانمو برات میارم؟‬

‫نگامو ازش گرفتم تا برق اشکو تو چشمام نبینه‬


‫نبینه پسر بوکسورش که به کله شقی معروؾ بود چجوری داره برایه دوریه کسی گریه میکنه‬

‫چجوری از اومدن اسم طرؾ قلبش میلرزه و چشماش پر میشه‬


‫نبینه پسرش به چند سال پیش برگشته و مثله بچگیاش برای از دست داد ماشینه محبوبش گریه میکرد‬
‫گریه میکنه‬

‫سعی کردم از لرزش صدام کم کنم و گفتم‬

‫تئو_آره مامان ارمیا اذیتم کرد‬


‫ولی من دلم نمیاد دعواش کنی‬
‫اون خودش حالش از من بدتره‬

‫صدایه لرزونم گواهی از حالم میداد و مامان خیلی خوب فهمید‬

‫رومو برگردوند و با دستاش صورتمو قاب کرد‬

‫!مامان_باهم بهم زدین؟‬


‫دعوا کردین‬

‫دهنمو باز کردم و بزور نه ای گفتم‬

‫!!مامان_پس چی؟‬

‫تئو_ارمیا میخواد برگرده ایران‬


‫یعنی مامان باباش مجبورش کردن‬
‫اون میخواد برگرده‬
‫‪....‬میخواد منو‪...‬تنها بزاره‬

‫و اشکام ناخودگاه با لجاجت رو گونه هام چکیدن‬

‫تئو_اون به مامان باباش گفته که منو میخواد‬


‫باهاشون دعوا کرده‬
‫من حتی رد انگشتایه باباشو رو صورته سفیدش دیدم ولی به روم نیاوردم‬

‫مامان_ؼصه نخور پسرم‬


‫تئویی که من بزرگ کردم با مشکالیی بزرگ تر ازین کنار میاد‬
‫مامان بابایه ارمیام دوسش دارن وقتی بی قراریایه اونو ببینن دلشون رحم میاد‬
‫هیچ پدر مادری حاضر به اذیت شدن بچش نیست‬

‫و آروم اشکامو پاک کرد‬


‫دستشو گرفتم و رو انگشتاشو بوسیدم‬

‫تئو_مرسی مامان بابت دلگرامیات‬


‫ولی من تا آخر هفته برمیگردم پاریس‬

‫و از جام پاشدم‬

‫مامان_باشه عزیزدلم مجبورت نمیکنم‬


‫برو بخواب‬
‫شبت بخیر‬

‫لبخنده مهربونی زدم و پاهام بزور هیکلمو سمت آسانسور کشیدن‬

‫با باز کردن دره اتاقم خاطرات چند شب پیش مثله دستی محکم تو گوشم خورد‬

‫و صدایه قهقه اهریمنی خاطرات گوشمو کرد کردن‬

‫قهقه ای که میگفت االن فقط خاطراتشو داری‬

‫و روحم پخش زمین شد‬

‫فقط جسمه مؽرورم بود که هنوز بزور سرپا بود‬


‫فقط جسمم بود که فکر میکرد هنوز میتونه‬
‫‪....‬اونم کم میاورد‬

‫اونم وقتی موقع خواب ارمیا رو لمس نمیکرد کم میاورد‬


‫جسمم وقتی جایه خالیشو حس میکرد جا میزد و پوچ میشد‬

‫چشممو از تخت گرفتم و سعی کردم فکر نکنم رو همین تخت عشق بازی میکردم‬

‫سعی کردم فراموش کنم‬

‫ولی فقط سعیایه الکیی بود که کاری از پیش نمیبرد‬

‫لباسمو از تنم کندم و دستکشایه بوکسمو دستم کردم‬

‫رفتم طرؾ کیسه بوکس‬


‫تمام عصابانیتمو تو دستام ریختم‬

‫و مشت اولو زدم‬


‫صدایه بمی تو اتاق پیچید و کیسه بوکس جلو پرت شد‬
‫شروع کردم به مشت زدن‬
‫دومی‬
‫سومی‬
‫چهارمی‬

‫اینقدر زدم که به نفس نفس افتاده بودم‬

‫چشمامو بستم و داد زدم‬

‫تئو_خیلی حروم زاده ای روزگار‬


‫یه لحظه خوشی به من ندیدی لعنتی‬
‫مگه چیکارت داریم که اینجور مشکل جلو راهم میندازی‬
‫مگه چیکارت کردیم عوضی‬

‫خسته تکیمو به دیوار دادم و آروم سُر خوردم پایین‬

‫تئو_دیدی گفتم کم میاری تئو‬


‫نمیتونی رو پات واستی‬
‫‪...‬تازه اولشه‬
‫!!پاریسو میخوای چیکار کنی بیچاره‪..‬؟‬

‫‪#139‬‬

‫_‪_._._._._._._._._._._._.‬ارمیا_‪_._._._._._._._._._._._._.‬‬

‫با بلند شدن هواپیما از خاک فرانسه قلبه منم از جاش کنده شد و صدایه خورد شدنش گوشامو پر کرد‬

‫هیچ وقت فکر نمیکردم دلم اینقدر اینجا گیر باشه که با رفتنم داؼونشم‬

‫حتی بیشتر از وقتی که تو بچگی از ایران رفتیم‬

‫دلم گرفته بود و چشمام پرو پر تر میشد‬


‫دیگه تموم شد ارمیا تو دقیقا تو همین نقطه شکست خوردی‬

‫دیگه هیچ راهی نداری برای برگشت‬


‫نمیتونی برگردی‬
‫نمیتونی جبران کنی‬

‫!وجدانم سرم داد میزد که چطور روت میشه تو چشمایه تئو نگاه کنی؟؟‬

‫!چجور میتونی هنوز بهش بگی دوسش داری؟‬


‫این بود دوست داشتنت لعنتی‬

‫بخدا که دوست داشتن این نیست ارمیا‬

‫و من تمام مدت مجبور بودم جلویه وجدان سرکشم خفه باشم‬

‫اینقدر خفه که انگار حرؾ زدن بلند نیستم‬

‫حرؾ حق جوابی ام نداشت‬


‫فقط سکوت داشت‬
‫‪.....‬سکوت‬

‫سرمو باال گرفتم و با دستم گلومو ماساژ دادم‬

‫درد میکرد‬
‫اینقدر که انگار توش یه ؼده بزرگه‬
‫ؼده ای به بزرگیه تموم این فریادایی که از دیشب سر خودم زدم‬

‫به بزرگیه تمام سرزنشایی که از خودم شنیدم‬

‫از جام بلند شدم‬


‫دیگه نمیتونستم تحمل کنم‬

‫!مامان_کجا؟؟‬

‫صدامو سرد کردم و کوتاه تر از هر موقع جواب دادم‬

‫ارمیا_پیشه دینو‬
‫و بدونی که منتظر جوابی باشم ازشون فاصله گرفتم‬

‫طرؾ مهماندار رفتم و ازش جایه حیوونارو پرسیدم‬

‫که راهنماییم کرد‬

‫ارمیا_میخوام کنارش بشینم‬

‫متعحب نگام کرد و سری تکون داد‬

‫مهماندار_مشکلی نیست‬

‫و خودش ازونجا رفت‬

‫دره قفسو باز کردم که دینو آروم اومد بیرون و تو بؽلم خزید‬

‫سرشو ناز کردم و زمزمه کردم‬

‫ارمیا_دلم براش تنگ شده دینو‬


‫هنوز هیچی نشده دلم هواشو کرده‬
‫میخوام باشه که گیر بده‬
‫اذیت کنه‬
‫اصال حرؾ نزنه ولی باشه فقط باشه‬

‫و بیشتر تو بؽلم فشارش دادم‬

‫اونم آروم به حرفام گوش میکرد انگار که تک تکه حرفامو میفهمه‬


‫و درکم میکنه‬

‫آروم پوزشو به صورتم کشید و با چشایه آبیش زل زل نگام کرد‬

‫رویه دماؼشو بوسیدم و نازش کردم‬


‫تا آخر پرواز اونجا بودم و با دینو حرؾ میزدم‬

‫اونم تمام مدت گوش میکرد و گاهی لیسم میزد‬

‫تو حاله خودم بود که با صدای مهماندار از جام پریدم‬


‫مهماندار_ببخشید‬
‫ولی میخوایم فرود بیایم‬
‫باید برگردید‬

‫سری تکون دادم و بی حرؾ دینو رو تو قفس فرستادم‬

‫رفتم سره جام نشستم و کمربندمو بستم‬

‫چند ساعت دیگه به کشوری میرسیدم که چند سال پیش در حسرت دیدنش بودم‬

‫ولی حاال حس تنفری وصؾ ناپذیر فقط توم موج میزد‬

‫احساس میکردم این کشور با عقایده پوچه مردم داخلش ملتیو به تباهی برده‬

‫برای منی تو این وعضیت طبیعی بود از دسته همه شاکی باشم‬
‫ولی تهش به این نتیجه میرسیدم که مقصرش خودمم‬
‫فقط خودم‬

‫طولی نکشید که هواپیما فرود اومد و من با گرفتن دینو جدا از مامان بابا راه رفتم‬

‫دلم نمیخواست باهاشون چشم تو چشمشم‬


‫اونا بدجوری حقمو خورده بودن و این بؽض لعنتیه تو گلوم گواهیه همه چیو میداد‬

‫چمدونارو گرفتیم و رفتیم تا تاکسی بگیریم‬

‫بابا خونه داخله فرانسه رو به فروش گذاشته بود و قرار بود کسی براش بفروشه و پولشو به حساب بابا بریزه‬

‫این مدتی ام که خونه نگرفته بودیم خونه مامان جون سر میکردیم‬

‫و میدونستم تنها حقی که دارم مرور کردن خاطرات دفعه پیشه‬

‫دفعه ای که با تئو اومدم و اون با فهمیدن حرفایه بابا جون بلیت برگشتو گرفت‬

‫تازه االن کارشو درک میکردم و دلم براش ضعؾ میکرد‬

‫برای چشمایه ناراحتش موقع خدافظی‬


‫برای دستایه داؼش که برعکس همیشه موقع خدافظی سرده سرد بودن‬
‫برای حرفایه زمزمه وارش که توش بؽض میزد‬
‫کالفه دستی به صورتم کشیدم‬
‫و برای خودم تکرار کردم که باید کنار بیام‬
‫باید طاقت بیارم‬

‫بعد از چند دقیقه تاکسی جلویه در خونه مامان جون نگه داشت‬

‫و من تمام این مدت خاطرات خدافظیمونو مرور میکردم‬

‫و توش ؼرق بودم‬


‫اینقدر که تنها راه نجاتش فقط خوده تئو بود‬

‫‪#140‬‬

‫با ورودمون به خونه سیلی از استقبالو بؽل سرمون خراب شد‬

‫مثلی که مامان جون به عمه ملیحه و عمه فیروزه گفته بود‬


‫چون اونام بودن‬

‫با بقیه سالم کردم و عمه ملیحه محکم بؽلم کرد‬

‫ملیحه_سالم عمه جون‬


‫چقدر بزرگ شدی‬

‫و طبق عادته همیپگیش لپمو بوسید‬

‫انگار نه انگار ازون موقع ها چندین سال میگذره‬

‫ارمیا_خیلی ممنون عمه جان‬

‫علی و حمیدم اومدن احوال پرسی و جواب بهتری نگرفتن‬

‫حوصلشونو نداشتم‬
‫از همه مهم تر چشم دیدنشونو نداشتم‬
‫!اینا اینجا باشن اون وقت تئوم کلومتر ها دور تر ازم باشه؟؟‬

‫دور هم نشستن و شروع کردن به حرؾ زدن‬


‫هیچی از حرفاشونو نمیفهمیدم فقط یاده تئو بودم که گفته بود وقتی رسیدم ایران زنگ بزنم‬

‫به ساکم نگاهی انداختم و از جام پاشدم‬

‫!ارمیا_مامان جون اتاقم هنوز همونه؟؟‬

‫مامان جون_آره عزیزم‬


‫ایندفه راحت باش تنهایی‬

‫لبخنده تلخی زدم و با تشکر کوچیکی وسایلمو برداشتم رفتم سمت اتاق‬

‫با بستن در بهش تکیه دادم و شماره تئو رو گرفتم‬

‫نمیدونم چقدر زنگ خورد و دیگه نا امید شده بودم که صدایه خابالوش تو گوشم پیچید‬

‫تئو_سالم ارمیام‬
‫!خوبی؟؟‬

‫دلم برای هزارمین بار ضعؾ رفت‬


‫و بؽض لعنتیم بیشتر از همیشه خودشو به رخ میکشید‬

‫تکیه به در خودمو پایین سر دادم و آروم زمزمه کردم‬

‫ارمیا_نه تئو داؼونم‬


‫!کجایی خوبم کنی لعنتی؟؟‬

‫تئو_میدونی لب تر کنی پا میشم میام‬


‫!میدونیو اینجوری میگی؟؟‬

‫بؽضم بیشتر فشار آورد ولی دیگه جایه گریه کردن نبود‬
‫آروم نالیدم‬

‫ارمیا_تئو همش چند ساعته ندیدمت حالم اینه‬


‫کاش نمیومدم‬

‫دلم بؽلشو میخواست‬


‫شونه هایه محکمشو‬
‫قفسه سینشو‬
‫جایی که وقتی سرتو روش میزاشتی میدونستی که تمام آرامش دنیا ماله تویه‬

‫صدای لرزونه تئو حواسمو پرت کرد‬

‫تئو_اینجوری نکن ارمیا‬


‫عادت میکنی عزیزم‬
‫منم برای امروز بلیت دارم‬
‫میخوام برگردم پاریس‬
‫‪...‬دعا کن‪...‬ن‪ ..‬طاقت بیارم اونجا‬

‫سرمو پایین انداختم و به خودم لعنت فرستادم‬

‫باعث بانیه تمام این دردسرا من بودم‬

‫سکوتم طوالنی شد و با حرص صدای نفسایه لرزونشو به جونم کشیدم‬

‫این نفسایی که االن باید دره گوشم میبود‬


‫نه اینجا پشت تلفن‬

‫تئو_ارمیا تو مراقب خودت باش‬


‫قول بده خودتو اذیت نکنی‪....‬سرزنش نکنی‬
‫من که تورو میشناسم چقدر به جونه خودت ؼر میزنی‬
‫یکم بگذره جفتمون عادت میکنیم‬

‫!ارمیا_خوب عادت کردیم چی؟؟‬


‫!تاکی تئو؟؟‬

‫تئو_یه فکرایی کردم ارمیا‬


‫تو فقط قول بده‬

‫ارمیا_باشه قول میدم مراقب خودم باشم‬


‫توام کله شق بازی درنیاری‬
‫با کسی دعوا نکنیا‬
‫به کسی کاری نداشته باش اصال‬

‫تئو_چشم چشم‬
‫مواظبم‬
‫یکم دیگه حرؾ زدیم و تماسو قطع کردم‬

‫گوشیمو گذاشتم رو قلبم که خودشو دیوونه وار میکوبوند‬


‫و فشارش دادم‬

‫ارمیا_هیششش چته لعنتی‬


‫توام عادت میکنی به این نبودنا و ندیدنا‬
‫هیششش آروم باش‬

‫از جام پاشدم‬


‫و لباسمو عوض کردم‬

‫از لج مامان چسب ترین رکابیمو پوشیدم و شلوارک کوتاهی پام کردم‬

‫میدونستم بدش میاد جلویه مادر شوهرش با این وعض باشم‬

‫گوشیمو تو دستم فشار داد و رفتم بیرون‬

‫با بیرون رفتنم سرا سمتم چرخید و حمید طبق معمول گالشو بی موقع باز کرد‬

‫حمید_جون چی ساختی‬

‫کوسن مبلو زدم تو سرش و خفه ای گفتم‬

‫نشستم کنار امیر و سعی کردم چشم ؼره هایه مامانو نادیده بگیرم‬

‫خیلی حرؾ بزنن همینم نمیپوشم‬

‫سرمو کردم تو گوشیم و الکی باهاش ور رفتم‬

‫خیلی برام عزیز بود‬


‫چون تئو گرفته بودش‬

‫چشامو روحم فشار دادم‬


‫تئو از زندگیم بیرون نمیرفت‬
‫و تو بند بند زندگیم وجود داشت حتی وقتی نبود‬
‫سرمو به مبل تکیه دادم و چشامو باز نکردم‬
‫تمام دیشبو بیدار بودم و با این اوعضاع از همیشه خسته تر بودم‬

‫با صدای عمه فیروزه چشامو باز کردم و نگامو بهش دادم‬

‫!عمه فیروزه_خوبی ارمیا؟؟‬

‫لبخنده بی جونی زدم‬

‫ارمیا_آره خوبم‬
‫فقط خستم‬

‫عمه فیروزه_برو بخواب عزیزم‬


‫شما که دیگه اینجا هستین وقت برای دیدن هم زیاده‬

‫از جمله آخرش قلبم مچاله شد ولی فقط باشه ای گفتم و از جام پاشدم‬

‫رفتم تو اتاق و خودمو رو تخت پرت کردم‬

‫دینو هم از وقتی اومده بودیم اینجا تو بؽله هدیه بود‬


‫و تقریبا منو به اونا فروخت‬

‫هنسفریمو برداشتم و گذاشتم تو گوشم‬

‫آهنگو پلی کردم و چشامو بستم‬

‫سعی کردم برای لحظه ای ام که شده روحمو ازین فشار آزاد کنم گرچه کاره سختی بود‬

‫نمیدونم آهنگه چندوم بود که چشمام گرم شد و خوابم برد‬

‫‪#141‬‬

‫_‪_._._._._._._._._._._.‬تئو‪_._._._._._._._._._._._.‬‬

‫کیفمو رو دوشم درست کردم و از ماشین پیاده شدم‬

‫امروز روز اول دانشگاه بود و من کالسامو به فشرده ترین حالت ممکن برداشته بودم‬
‫تا یادم بره ارمیایی درکار نیست‬
‫تا بدونم وقتی میرم خونه‬
‫وقتی تو سلفم‬
‫وقتی سر کالس حوصله درس گوش دادن ندارم‬
‫‪...‬ارمیایی نیست تا باشه‬

‫نفسمو سنگین بیرون فرستادم و محوطه دانشگاهو آروم قدم زدم‬


‫بهتر بود یکم سرم هوا بخوره‬

‫یقه سیوشرتمو مرتب کردم و دستامو کردم تو جیبم‬

‫اول پاییز بود و هوا داشت کم کم سرد میشد‬

‫نمیدونم چرا سردیه هوام منو یاده ارمیا مینداخت‬

‫یه هفته بود که ندیده بودمش و فقط با تلفن در تماس بودیم‬


‫تو اینستاگرام چت میکردیم و من از همیشه بیشتر پیجشو چک میکردم‬

‫به گوشیم نگاه کردم ساعت نزدیکایه هشت بود‬

‫ختالؾ ساعتمون نزدیک سه ساعت بیشتر نبود برای همین شمارشو گرفتم و گوشیو گذاشتم دره گوشم‬

‫رفتم سمت یکی از نیمکتا و رویه آهنایه سردش نشستم‬

‫بعد از پنج شیش تا بوق گوشیو برداشت و صدای خابالوش دلمو از همیشه بیشتر هوایی کرد‬

‫!ارمیا_جونم دیوث؟؟‬
‫میدونی ساعت چنده زنگ زدی؟؟‬

‫خنده ای کردم و گفتم‬

‫تئو_اره میدونم‬
‫از دستی زنگ زدم‬
‫!خوبی؟؟‬

‫صداش مهربون شد‬


‫دقیقا با همون ولومی که دلمو میبرد‬
‫!ارمیا_خوبم خوبی؟؟‬

‫که هومی گفتم و ساکت به صدای نفساش گوش کردم‬

‫آرومم میکرد‬

‫!ارمیا_کالست تا کی هست؟؟‬

‫تئو_ هفت شب‬


‫تاجایی که میشد کالس برداشتم‬
‫دلم نمیخواد بیکار باشم‬

‫صداش ناراحت شد و گفت‬

‫ارمیا_منم‬
‫‪...‬دلم نمیخواد ببینمشون‬

‫به ساعت مچیم نگاه کردم‬


‫تقربیا هشت بود‬

‫سمت کالس راه افتادم و همونجور گفتم‬

‫تئو_ؼصه نخور ارمیا‬


‫از تکنولژی ممنون باش‬
‫بابت پیشرفتش‬
‫این مشکلم حل میشه‬

‫ارمیا_باشه‬
‫توام مراقب خودت باش‬

‫!تئو_چشم من برم دیگه کاری نداری؟؟‬

‫که بعد خدافظیه کوچیکی تماسو قطع کرد‬

‫رفتم سمت صندلیایه ته کالس و نشستم‬

‫دیگه الزم نبود تو حلق استاد باشم‬


‫پوفی کردم و گوشیمو گرفتم دستم‬
‫بی هدؾ میچرخیدم که استاد اومد و بچه از جاشون بلند شدن‬

‫اونم بعد از یکم حرؾ زدن کالسو شروع کرد‬

‫ولی من هیچ انگیزه ای نداشتم و بی هدؾ به پیر مرد ریؽویه روبه روم زل زده بودم‬

‫‪_._._._._._._._._.‬ارمیا_‪_._._._._._._._._._._.‬‬

‫گوشیو کنارم پرت کردم و کالفه دستمو تو موهام کشیدم‬

‫ساعت نزدیکایه شیش بود و به لطؾ تئو دو ساعتی زودتر بیدار شده بودم‬

‫کاشکی بود اگه اصال نمیزاشت بخوابمم مشکلی نداشتم‬

‫از جام پاشدم و به اتاق جدیدم نگاه کردم‬

‫دو روزی بود اینجا رو خریده بودیم‬


‫خونه تو فرانسه فروش رفت و تو کمتر از یه هفته بابا خونه خرید‬

‫تمام کاراشون پشت سرهم با سرعت درست میشد و من احساس میکردم زندگی داره بهم بیالخ نشون میده‬

‫و در عین حال به ریشم میخنده‬

‫رفتم تو حموم و زیر دوش واستادم‬

‫آبه سردو باز کردم که لرزه بدی تو تنم نشست و نفسم بند اومد‬

‫نفسام تیکه تیکه شده بود ولی اینجوری بیشتر دوست داشتم‬

‫چشمم که به وان افتاد تمام خاطراته بعد مهمونی تو ذهنم زنده شد و جلو چشمام جون گرفت‬

‫بیخیالی گفتم و خودمو شستمو بیرون اومدم‬

‫هنوزم یاده اون شب برام لذت بخش بود‬

‫شورتمو پام کردم و خودمو رو تخت پرت کردم که دینو چشماشو باز کرد و شاکی زل زد بهم‬
‫ارمیا_شرمنده رفیق اصال حواسم نبود‬

‫که باز چشماشو بست و روشو برگردوند‬

‫میخواستم امروز زودتر راه بیوفتم تا مسیر دانشگاهو یاد بگیرم‬

‫اونام وقتی فهمیده بودن دانشجویه بهترین دانشگاه فرانسه بودم بی برو برگرد ثبت نامم کردن‬

‫و اصال اون چنتا نمره لبه مرزیه ترم قبل به چشمشون نیومد‬

‫‪#142‬‬

‫بعد از نت گردیام از جام پاشدم و شلوارمم پام کردم‬

‫موهامو جلو آیینه یکم درست کردم و از اتاق بیرون اومدم‬

‫این خونمون دوبلکس نبود و من واقعا خوشحال بودم از شره پله ها راحت شدم‬

‫رفتم تو آشپزخونه و برایه خودم یک لیوان شیر ریختم‬

‫از رو اپن بیسکوییت برداشتم و زدم تو لیوان شیرم‬

‫تئو ازین کار خیلی بدش میومد و منم همیشه سر میز صبحانه از دستی لج میکردم‬

‫که تهش پا میشد میزدم تا مثله آدم بخورم‬

‫با یاداوریش آهی کشیدم و بقیه شیرو یک نفس سر کشیدم‬

‫رفتم تو اتاقم و کمد لباسامو زیرو رو کردم‬


‫لباسام تقریبا نصؾ شده بود‬

‫چون تئو وسایلمو برام فرستاده بود و چنتا از لباسامم کش رفته بود‬

‫اونایی که زیاد تنم میکردم یا بهشون چشم داشتو تک تک جدا کرده بود و میگفت برم دوباره بخرم‬

‫گرچه منم کلی فوشش دادم‬


‫یه پیراهن مردونه مشکی تنم کردم‬
‫با کت چرم مشکیم‬
‫شلوار جین طوسیمم پام کردم‬

‫دلم میخواست تیپم خوب باشه تا بتونم با اعتماد به نفس کامل به هیچ کس محل سگم ندم‬

‫وسایلمو چپوندم تو کیفم و سوییچو برداشتم‬

‫بابا برام ماشین خریده بود و من حتی یک تشکر کوچیکم نکردم‬

‫نمیدونم این چه کینه ای بود که از بین نمیرفت و فقط با هر دلتنگیم بیشترو بیشتر میشد‬

‫به سوییچ نگاه کردم و زمزمه کردم‬

‫ارمیا_اگه الزمت نداشتم از دره پرتت میکردم پایین‬

‫ساعت از هفت گذشته بود و بهتر بود راه بیوفتم‬

‫شاید کالس شنام ثبت نام میکردم‬


‫با باشگاه‬

‫دلم نمیخواست یک ثانیه تو خونه باشم و هر لحظه با مامان بابا چشم تو چشمشم‬

‫نمیدونم با کی لج کرده بودم ولی ازین لجبازی هیچ بدم نمیومد‬

‫از خونه بیرون رفتم و به حیاطه روبه روم نگاه کردم‬

‫بابا ویالیی خریده بود و عالقه خاصی به اینجا داشت‬

‫قیافمو چروک کردم و با ریموت دره پارکینگو باز کردم‬

‫گوشیمو فعال کردم ‪ GPS‬تو ماشین نشستم و‬

‫بدجور گمو گور میشم ‪GPS‬هیچ جارو یادم نبود و میدونستم بدونه‬

‫از خونه بیرون اومدم و نفس عمیقی کشیدم‬


‫احساس میکردم راه نفسم باز تر شد و االن میتونم راحت باشم‬

‫بعد از کلی گشتنو چرخ زدن زدن باالخره دانشگاهو پیدا کردم‬

‫با نفرت نگاهی به فضایه باز روبه روم انداختم‬


‫دانشگاه فرانسه کجا و اینجا کجا‬

‫با آه نفسمو بیرون فرستادم و ماشینو تو پارکینگ پارک کردم‬

‫سمت ورودی دانشگاه راه افتادم و سرمو پایین انداختم‬

‫بابت پیدا کردن کالسامم کلی معطل شدم و خداروشکر کردم که زودتر راه افتاده بودم‬

‫مثله همیشه صندلیایه جلو نشستم و خودکار صدایه تئو تو گوشم زنگ خورد‬

‫!تئو_من موندم تو معلولی چیزی هستی که عقب کالس نمیفهمی؟؟‬


‫!مگه کری؟‬
‫خوب چشاتو باز کن تا استادو ببینی‬
‫خرخونا اینجا میشینن برایه ما افت داره بفهم‬

‫و با مرور تمام اینا لبخند تلخی رو لبم نقش بست‬

‫امروز با خیالت راه دنج ترین جایه کالس میشست و دیگه من نبودم تا اذیتش کنم‬

‫تو حاله خودم بودم که با صدایه هرهر خنده بلنده چند نفر رومو برگردوندم‬

‫چی خورده بودن سره صبح که دهنشون عین گاراژ باز بود‬

‫کره خرا‬

‫کنارم نشستن و شروع کردن به چرتو پرت گفتن‬

‫برای اولین بار بود که دوست داشتم زودتر استاد بیاد تا از شر زر زراشون راحتشم‬

‫عصبی پامو تکون دادم و یکم خودمو جلو کشیدم‬

‫که پسره کناریم گفت‬


‫پسره_داداش پاتو تکون نده رو مخه‬

‫بی حس نگاش کردم و به فرانسوی گفتم‬

‫!ارمیا_چی کسشر میگی؟؟‬

‫پسره چشماش گرد شد و به بؽلیش گفت‬

‫پسره_مهدیار این ایرانی نیست‬

‫اون یکی که انگار اسمش مهدیار بود خودشو جلو کشید و گفت‬

‫مهدیار_ضایعس از قیافش‬

‫پوکر نگاشون کردم که استاد اومد و همه از جاشون بلند شدن‬

‫به خانومه روبه روم نگاه کردم‬

‫با اینکه سنش باال بود ولی خوش پوش بود‬

‫امیدوار بودم فمنیست وار رفتار نکنه و به پسرام نمره بده‬

‫سیستم ایران اینجوری بود که استادایه زن به همجنساشون توجه میکردن‬


‫و استادایه مرد از پسرا خوششون نمیومد‬

‫و من از همیشه پوکر تر شدم و خودمو رو صندلی پخش کردم‬

‫سعی کردم خودمو آروم کنم و کنار بیام چون چاره ای نداشتم‬

‫بعد از حرؾ زدن و حرؾ زدنو حرؾ زدن‬

‫حضور ؼیاب کرد و با اخم گفت‬

‫استاد_من جلسه هام خیلی برام مهمه و اصال دلم نمیخواد کسی ؼایبشه‬
‫هرکسی سه جلسه بیشتر ؼایب شد بهتره خودش درسشو حذؾ کنه‬

‫که صدایه بچه ها بلند شد و اون بی توجه ادامه لیستو خوند‬


‫‪#143‬‬

‫نمیدونم لیست حضور ؼیابش چجوری بود که من اسمم آخرین نفر بود‬

‫اسممو که خوند از رو عادت به فرانسوی گفتم حاضر‬

‫که سرشو باال گرفت و عینکشو رو بینیش جایه جا کرد‬

‫‪_??!!Can you speak Persian‬استاد‬


‫)!میتونی فارسی صحبت کنی؟؟(‬

‫کالفه دستی به صورتم کشیدم و گفتم‬

‫ارمیا_بله استاد فقط از رو عادت بود‬


‫ببخشید‬

‫توقع داشتم گارد بگیره و سرزنشم کنه ولی لبخندی زد و گفت‬

‫!استاد_پس شما اون دانشجوی فرانسوی هستین که ممتازین؟؟‬

‫با یادوریه اون نمره هایه درخشان ترم آخرم لبخند کجی رو صورتم نشست و سری تکون دادم‬

‫استاد_امیدوارم اینجام بتونی پیشرفت الزمو داشته باشی‬

‫ارمیا_ممنون استاد‬

‫استاد هم بایه خسته نباشید کالسو تموم کرد و به سمت دره کالس رفت‬

‫و منم با تمام وجود سعی کردم نگاهایه کنجکاو اطرافمو نادیده بگیرم‬

‫آخه چرا اینقدر حواس پرتم‬

‫همیشه از مرکز توجه بودن بدم میومد ولی هردفعه یه اتفاقی میوفتاد که بدترشه‬

‫کالسورو وسایلمو پرت کردم تو کیفم که گوشیم زنگ خورد‬

‫به عکس تئو رو صفحه گوشیم نگاه کردم و لبخندی زدم‬


‫تماسو وصل کردم‬

‫!ارمیا_سالم عنترخان تو دو دقیقه نمیتونی اون گوشیو از خودت بکنی؟؟‬

‫تئو_کالسمون تموم شده بود گفتم زنگ بزنم‬

‫ارمیا_خوب کردی‬
‫!کالس چطور بود؟؟‬

‫که با حالت ناله واری گفت‬

‫تئو_باز سره صبح کالبد شکافی گذاشتن‬

‫که ناخوداگاه قهقه ای زدم و همونجور جووونی گفتم‬

‫تئوام فوشم میداد و تهدیدم میکرد‬

‫ارمیا_تهدید نکن دستت بهم نمیرسه‬

‫تئو_دارم برات فکر کردی‬


‫اوه من برم استاد اومد‬

‫ارمیا_اوکی مراقب خودت باش‬

‫و تماسو قطع کردم‬

‫گوشیو پرت کردم تو کیفم و سمت سلؾ راه افتادم‬

‫طبق عادتمون با تئو قهوه سفارش دادم‬


‫فقط ایندفه یک لیوان بود‬

‫رو یکی از صندلیا تنها نشستم و دستمو دور لیوان قهوه حلقه کردم‬

‫این فاصله از دوستداشتنم نسبت بهش کم نمیکرد فقط هر لحظه دلتنگ تر میشدم‬

‫آهی کشیدم که صندلیایه کنارم با صدایه بدی کشیده شد و کسی خودشو پرت کرد روش‬
‫با تعجب نگاهی به پسره رو به روم کردم‬

‫!پسره_اسکلمون کرده بودی دیگه؟؟‬

‫پوکر نگاش کردم‬


‫چه دلیلی داشت براش چیزی توضیح بدم‬

‫ارمیا_آره‬

‫و یه قلوپ از قهوم خوردم‬

‫مهدیار_آرشام پاشو بریم این خیلی تو فازه‬

‫که اخمه عمیقی رو پیشونیم نشست‬

‫ارمیا_شرمنده که از کله صبح الکی به پرو پات میپیچم‬


‫بدهکارم شدیم‬

‫که آرشام بیخیال نسبت به کش مکشایه منو مهدیار گفت‬

‫آرشام_صحبتات با لحجه فرانسویت قاطی شده‬


‫باحال حرؾ میزنی‬

‫که آروم زدم رو پیشونیم‬


‫این چی میگفت دیگه‬

‫مهدیار_شرمنده جناب وقتتون رو گرفتم‬

‫ارمیا_اوکی میبخشم‬
‫ولی دفعه آخرتون باشه‬

‫که مهدیار زیر لب چیزی گفت و از جاش پاشد که آرشام گفت‬

‫آرشام_یه دقیقه بتمرگ‬

‫و رو به من گفت‬

‫!آرشام_تو مؽز خر خوردی از فرانسه اومدی اینجا؟؟‬


‫سری تکون دادم و با تاسؾ گفتم‬

‫ارمیا_آره به گمونم‬

‫مهدیارم دست بسینه خصمانه نگام میکرد‬

‫آرشام_اینجام بد نیست حاال ناراحت نباش‬


‫ولی خوب اونجا درو داؾ زیاده‬

‫با این حرفش خنده کوتاهی کردم‬

‫ارمیا_اینقدر درسا سنگینه به فکر اینجور کارا نمیوفتی‬

‫مهدیار_تو همین دوست دختر اوسکلتو جمع کن‬


‫نمیخواد به فکر دافایه فرانسوی باشی‬

‫که خود کار تک خنده بلندی کردم‬

‫آرشامم شاکی یکی تو بازویه مهدیار زد‬

‫و رو به من گفت‬

‫آرشام_اینو جدی نگیر‬


‫شروور زیاد میگه‬

‫سری تکون دادن و حرفشو تایید کردم‬

‫که مهدیار چشماشو ریز کرد و خصمانه تر زل زد بهم‬

‫بقیه قهومم خوردم و از جام پاشدم‬

‫اون دوتام پاشدن‬

‫مثلی که متاسفانه کالسامون یکی بود‬

‫و من اصال دوست نداشتم این تنهایی رو با دوتا نفر دیگه شریکشم‬


‫آرشام_رفتاره مهدیارو جدی نگیر‬
‫یکم دیر جوشه‬

‫به قیافه کامال شرقیش نگاه کردم‬


‫چشم ابرو مشکی با ته ریش کامال مردونه‬

‫ارمیا_تو خیلی زود جوش نیستی‬

‫که قهقه ای زد و یکی زد پس کلم که از تعجب چشمام گرد شد‬

‫این کی بود دیگه‬

‫آرشام_قرار نشد تیکه بندازیااا‬

‫که زیر لب زمزمه کردم‬

‫ارمیا_کسخله عوضی‬

‫و نگامو ازش گرفتم‬

‫مهدیار_میخوای فوش بدی فارسی بگو جوابتو بدیم‬

‫ارمیا_اینش به خودم ربط داره‬

‫و بی توجه بهشون رو یکی از صندلیا نشستم‬

‫آرشامم خودشو کنارم پخش کرد و بزور مهدیارم نشوند‬

‫گوشیمو دراوردم که دیدم تو دایرکت برام پیام اومده‬

‫تئو بود که از استادو کالس برام عکس داده بود‬

‫براش نوشتم‬
‫ارمیا_شربازی درنیار درستو گوش کن‬

‫که بالفاصله سین کرد و نوشت‬

‫تئو_کصصص میگه ارمیا‬


‫نگا کن قیافشو این همون پیریه‬
‫هنوز نمرده‬

‫و کلی ایموجیه گریه فرستاد‬

‫ارمیا_عع این زندس کههه‬

‫قشنگ میتونستم قیافه قرمزشو تصور کنم که چقدر دوست داره بزنم‬

‫!آرشام_دوست دخترته؟؟‬

‫پوکر نگاش کردم که تا گردن تو گوشیم خم شده بود‬

‫ارمیا_نه همدانشگاهیمه‬

‫اوهومی گفت و تمرگید سرجاش‬

‫واقعا چه اخالق مزخرفی داشت‬

‫تئوام آفالین شده بود و مثلی که تصمیم گرفت درس گوش بده‬

‫‪#144‬‬

‫_‪_._._._._._._._._.‬تئو_‪_._._._._._._._._._.‬‬

‫با شنیدن فامیلم توسط استاد‬


‫گوشیمو به سرعت نور تو کیفم پرت کردم و سر جام واستادم‬

‫البته فکر نمیکنم با اون عینک ته استکانیشم چیز زیاد بتونه ببینه‬
‫اونم منم که آخر کالسم‬

‫تئو_بله استاد‬

‫هن هن کنان خودشو پرت کرد رو صندلی و همونجور که نفسایه آخرشو میکشید گفت‬

‫استاد_بیاین اینجا این قسمتو توضیح بدید‬

‫و سرفه ای کرد‬
‫نمیدونم چرا نمیمرد و خودشو بقیه رو راحت نمیکرد‬

‫چشمی گفتم و رفتم طرؾ تخته‬

‫برایی که تو خونه حواسم پرت شه از قبل پیش خونی داشتم‬


‫و االن واقعا از خودم متشکر بودم‬

‫رفتم طرؾ تخته و کچو دستم گرفتم‬

‫کله تخته هایه دانشگاه گچی بود‬


‫چون معتقد بودن تخته کچی یادگیریو باال میبره‬

‫از چیزایی که حالیم شده بود توضیح دادم‬


‫درباره جراحی های قسمت دستگاه گوارش بود و این یه حالت تئوری داشت‬

‫استادم گاهی وسطش کمکم میکرد و یا اشتباهی داشتم میگفت بهم‬

‫که آخرش ازم تشکر کرد و برام نمره کنفرانسمو گذاشت‬

‫استاد_آفرین پسرم تو ازین به بعد استادیار باش‬

‫چشامو روهم فشار دادم و باشه ای گفتم‬

‫کی حوصله داشت آخه‬


‫ارمیا االن بود کلی تشویقم میکرد ولی من هیچ وقت حوصله سرو کله زدن با دانشجوهارو نداشتم‬

‫با تموم شدن کالس بچه ها از کالس بیرون رفتن منم رفتم سمت کیفم و وسایلمو جمع کردم‬

‫که متوجه شدم یکی کنارم واستاده‬

‫سرمو باال آوردم و به دختره بیبی فیس روبه روم نگاه کردم که دست پاچه گفت‬

‫!دختره_میشه یه جاییو توضیح بدی؟؟‬

‫بهش میخورد خیلی داشته باشه ‪ ۷۱‬سالش باشه‬


‫سری تکون دادم و سره جام نشستم‬
‫اونم کنارم نشست و کالسورشو باز کرد‬

‫به نوشته هایه توش نگاه کردم که با چند رنگ خوردکار بود‬

‫روم نمیشد جزوه هایه خودمو رو کنم‬

‫!تئو_خوب اسمت چیه؟؟‬

‫و همونجور کالسورو ورق میزدم تا به صفحه دلخواه برسم‬

‫دختره_امیلی‬
‫!!توچی؟‬

‫تئو_تئو‬

‫و بی توجه به نگاهایه کنجکاوش رو صورتم شروع کردم به توضیح دادن‬

‫چند صفحه ای توضیح دادم که دستشو رو دستم گذاشت و گفت‬

‫امیلی_مرسی تئو تاهمینجا مشکل داشتم‬

‫سری تکون دادم و از جام پاشدم‬

‫!امیلی_بریم سلؾ مهمون من؟؟‬


‫به عنوان تشکر‬

‫تئو_تشکر کوچیکیه ولی باشه‬

‫که خنده آرومی کرد و هومی گفت‬

‫باهم سمت سلؾ رفتیم که همونجور گفت‬

‫!امیلی_تو فرانسوی هستی؟؟‬

‫!تئو_آره چطور؟؟‬

‫امیلی_هیچی همینجوری‬
‫من پرتقالی ام‬
‫دوباره رو صورتش دقیق شدم‬
‫تقریبا خوشگل بود‬

‫دوتا شیر قهوه گرفتیم و نشستیم‬

‫که گوشیم زنگ خورد‬

‫به شماره ارمیا نگاه کردم و لبخندی رو لبام نشست‬

‫تماسو وصل کردم و گفتم‬

‫!تئو_جونم؟؟‬

‫ارمیا_چه مهربون شدی‬


‫نه به اون دفعه نه به االن‬

‫!تئو_بگم چته بنال خوبه؟؟‬

‫ارمیا_خوب حاال‬
‫تئو من کالسام تموم شده میرم باشگاه ثبت نام کنم‬
‫چند ساعتی ام میرم استخر‬
‫در دسترس نبودم نگران نشی‬

‫تئو_باشه عزیزم‬
‫مراقب خودت باش‬

‫ارمیا_توام‬

‫و تماسو قطع کرد‬

‫گوشیو کنار گذاشتم و آروم از قهوم خوردم‬

‫هنوز یکم داغ بود‬

‫چقدر دوست داشتم االن ارمیا کنارم میبود تا این دختر بچه‬

‫!امیلی_دوست دخترت بود؟؟‬


‫سرمو باال آوردم و نگاش کردم‬

‫تئو_دوست پسرم بود‬

‫چشاش برقی زد و خوشحال گفت‬

‫!امیلی_همجنسبازی؟؟‬
‫!اره؟؟‬

‫گیج به خوشحالیه بی دلیلش نگاه کردم و گفتم‬

‫تئو_آره‬
‫!این خیلی خوبه؟؟‬

‫که خودشو جمو جور کرد و گفت‬

‫امیلی_خوب نمیدونم یچی بگم باور میکنی یا نه‬


‫ولی من عاشقه کاپالیه گی ام‬
‫با اینکه دخترم ولی شخصیتایه گی رو خیلی دوست دارم‬
‫!درکم میکنی؟؟‬

‫یکم زل زل نگاش کردم و بعد بیخیال گفتم‬

‫تئو_نه‬

‫که بی توجه به جوابم خودشو کنارم کشید و گفت‬

‫امیلی_کو عکس دوست پسرتو ببینم‬

‫سری تکون دادم و رفتم تو گالریم‬

‫چنتا از عکسامونو آوردم که گوشیو از دستم گرفت‬


‫و شروع کرد به نگاه کردن عکسا‬

‫و همونجور گفت‬

‫امیلی_وای الهی بگردم‬


‫ایجون نگاشون کن‬
‫وای تئو خیلی نازه دوست پسرت‬
‫البته توام خیلی خوشگلی‬

‫پوکر نگاش کردم‬


‫!واقعا این همه ذوق کردن الزم بود؟؟‬

‫که دیدم رو یه عکس قفله‬


‫خودمو جلو کشیدم و عکسو نگاه کردم‬

‫ارمیا بود که تو خواب ازش عکس گرفته بودم‬


‫با اون باالتنه لختش و لبایه ورم کردش از همیشه ناز تر شده بود‬

‫دلتنگی عظیمی سراؼم اومد و گوشیو از دست امیلی گرفتم‬

‫تئو_بسه دیگه خیلی رفتی جلو‬

‫به قیافه ناراحتم نگاه کرد‬

‫امیلی_ببخشید‬
‫‪....‬من فک کردم‬

‫حرفشو قطع کردم‬

‫تئو_بخاطره تو نیست‬
‫فقط دلم برا ارمیا خیلی تنگ شد‬

‫ناراحت نگام کرد و گفت‬

‫امیلی_ؼصه نخور‬
‫!کی میتونی بری پیشش؟؟‬

‫که آروم زمزمه کردم‬

‫‪......‬تئو_شاید هیچ وقت‬

‫و کالفه از جام پاشدم‬


‫اونم آروم و بی حرؾ کنارم راه اومد‬
‫یکی دیگه کالس داشتم و بعدش میرفتم خونه‬
‫شایدم باشگاه بوکسم‬
‫برگشته بودم به دورانه قبله دوستی با ارمیا‬

‫که امیلی گفت‬

‫امیلی_تئو میخوای دردودل کنی‬

‫به چشمایه معصومه بچگونش نگاه کردم‬

‫تئو_نه‬

‫که یکم بیشتر بهم نزدیک شد و گفت‬

‫امیلی_خیلی دوست دارم کمکت کنم هرچقدر کم‬

‫بدونی که نگاش کنم‬


‫سری تکون دادم‬

‫‪#145‬‬

‫تا آخرایه کالس امیلی کنارم نشسته بود و همش یه جوری نگام میکرد‬

‫بایه ترحم خاصی که بدم میومد‬


‫و من اصال حوصله این دختر کوچولو رو نداشتم‬

‫استاد که کالسو تموم کرد از جام پاشدم و رو به امیلی گفتم‬

‫تئو_خوب دیگه کاری نداری‬

‫که چشایه امیلی گرد شد و تند تند گفت‬

‫امیلی_چی چیو کاری نداری تو هنوز برام نگفتی که چیشده‬


‫باید بگی باید‬

‫بیخیال گفتم‬
‫تئو_نه بایدی وجود نداره‬

‫و رفتم سمت دره کالس‬

‫دویید و خودشو کنارم رسوند‬

‫امیلی_ببین تئو تو باید بهم بگی‬


‫مگه دلت نمیخواد ارمیا برگرده‬
‫دوباره باهم باشین‬
‫‪......‬مگه نمیخوای ازین تنهایی و دل تنگی دربیای نمیخوای‬

‫رفتم سمت پارکینگ و امیلی هم کنارم اومد‬


‫یه بند حرؾ میزد‬
‫اینقدر گفتو گفتو گفت که کالفه برگشتم سمتش‬

‫تئو_باشه سوارشو امیلی سرمو خوردی‬

‫که لبخنده لوسی زد و رفت تو ماشین نشست‬

‫هوفی کشیدم و خودمم سوار شدم‬

‫امیلی_خیلی خفنه ماشینت‬

‫و شروع کرد به گشتن داخله ماشین‬

‫تئو_میدونم‬

‫امیلی_راه بیوفت خودشیفته‬

‫تاحاال پررو تر از خودم پیدا نکرده بودم‬


‫و باورم نمیشد این دختر اینجوری باشه‬

‫استارت زدم و سمت یکی از رستورانایی که میشناختم راه افتادم‬


‫با ارمیا خیلی اونجا میرفتیم‬
‫وقتایی که تا شب کالس داشتیم و جفتمون گشنمون بود‬

‫!امیلی _چه خوش بویه ماله کیه؟؟‬


‫به شیشه عطره دستش نگاه کردم‬

‫تئو_ماله ارمیاس‬
‫بزار سرجاش روش خیلی حساسم‬

‫که با شه ای گفت و با احتیاط سرجاش برگردوند‬

‫روبه رویه رستوران پارک کردم و جفتمون پیاده شدیم‬

‫امیلی هم در کمال تعجب آروم کنارم راه میومد‬


‫تا موقع سفارش دادن ساکت بود ولی بعدش از چشماش معلوم بود که میخواد از حرؾ بترکه‬

‫گوشیمو رو میز گذاشتم و رو بهش گفتم‬

‫تئو_االن میترکی‬
‫حرفتو بزن‬

‫انگار جلویه گلوشو ول کرده باشن نفسشو بیرون داد و بایه لبخند گفت‬

‫امیلی_خوب تعریؾ کن‬

‫اصال دوست نداشتم تمام زندگیمو برای کسی بگم‬


‫ولی میدونستم دست بردار نیست‬
‫و اگه تعریؾ نکنم سرمو میخوره‬

‫تئو_من ساله آخر دبیرستانم بایه پسره مؽروره اخمو آشنا شدم که به هیچ کس محل نمیداد‬
‫‪......‬یه جوری رفتار میکرد انگار هر اتفاقی که دورش میوفته براش کمترین اهمیتو داره‬

‫و شروع کردم به تعریؾ کردن از اول‬


‫شاید خیلی چیزا رو نگفتم ولی مرور همون خاطرات کوچیک و مختصر انگار دوباره یه شکافیو تو قلبم ایجاد کرده بود‬

‫شکافی که انگار قصد پر شدن نداشت و تا میخواست ترمیم بشه تیزی خاطرات باعث میشد دوباره سر باز کنه و دردبگیره‬

‫حرفام که تموم شد به چشمایه خیسه امیلی نگاه کردم‬

‫‪...‬امیلی_خیلی دردناک بود‬


‫همونجور که گازی از پیتزام میزدم گفتم‬

‫تئو_من نیازی به ترحم ندارم‬

‫که گارد گرفت و با اخم گفت‬

‫امیلی_این ترحم نیست بیشعوره‬


‫احساساته چیزی که تو تو جریان نداره‬

‫سری از رو تاسؾ تکون دادم‬


‫بحث کردن با این دختر بچه لجباز هیچ نتیجه ای نداشت‬

‫امیلی_میخوام کمکتون کنم‬

‫!تئو_خوب؟؟‬

‫امیلی_من روش فکر میکنم تا راه حلی پیدا کنم‬


‫نمیشه که دست رو دست گذاشت من مطمئنم ارمیا صدبرابر تو تحت فشاره‬
‫چون اون بین کسایی زندگی میکنه که باعث اذیت کردنش شدن و مجبوره اونارو هر ساعت و هرروزو هر هفته ببینه‬
‫تازه اون توجاییه که همین دردودلی که تو کردی ام نداره‬
‫اون کسیو نداره تا از دلتنگیش براش بگه‬

‫با حرفایه امیلی تو فکر رفتم‬


‫حق با اون بود‬

‫و این حق دادن از هرچیزی سخت تر بود‬


‫آره قبول کردن درد کشیدن کسی که خیلی دوسش داری از هرچیزی سخت تر بود‬

‫تئو_باشه منم فکر میکنم‬


‫راه حلی به ذهنت رسید بگو‬

‫که متفکر سر تکون داد و از جاش پاشد‬

‫امیلی_بریم دیگه‬

‫باشه ای گفتم و از جام پاشدم‬

‫میزو حساب کردم و سوار ماشین شدیم‬


‫طوله مسیر جفتمون ساکت بودیم‬

‫آدرسه خونشونو پرسیدم و بعد از چند دقیقه روبه رویه یه آپارتمان کوچیک پارک کردم‬

‫امیلی_شبت خوش تئو‬

‫که آروم زمزمه کردم‬

‫تئو_شب خوش‬

‫و با پیاده شدنش سمت خونه گاز دادم‬

‫اصال دوست نداشتم برم ولی مجبور بودم‬


‫چون چشمام تقریبا دیگه باز نمیشد و حسابی خوابم میومد‬

‫ماشینو بردم تو پارکینگ و سوار آسانسور شدم‬

‫باید ازین به بعد همینجور خسته میرفتم خونه تا نبودن ارمیا رو حس نکنم‬

‫گوشیمو دراوردم و همونجوری که دره خونه رو باز میکردم شمارشو گرفتم‬

‫نمیدونم بوقه چندوم بود که برداشت و صدایه خستش تو گوشی پیچید‬

‫ارمیا_سالم تئو‬
‫!خوبی؟؟‬

‫تئو_سالم عزیزم‬
‫من خوبم تو چرا اینقدر صدات خستس‬

‫ارمیا_هیچی از کتابخونه اومدم‬


‫میخوام تازه االن برم باشگاه‬

‫گوشیو رو آیفون گذاشتم و لباسمو عوض کردم‬


‫و همونجور گفتم‬

‫تئو_ساعت هشته شبه‬


‫نمیخوای بری خونه‬
‫ارمیا_نه زوده‬

‫که نفسمو به شدت بیرون دادم‬

‫تئو_بزار رو ویدیو کال‬

‫که باشه ای گفت‬

‫رفتم تو تخت و گوشیو جلو صورتم گرفتم‬

‫که بعد از چند ثانیه ارمیام وصل شد‬

‫به چشایه قرمزو صورته خستش نگاه کردم‬

‫انگار تازه برام جا افتاده بود چقدر دلتنگشم‬

‫تئو_چرا اینقدر خسته ای‬


‫!مطمئنی میخوای بری؟؟‬

‫‪#146‬‬

‫که لبخنده آرومی زد و گفت‬

‫ارمیا_آره مامان مهمونی گرفته‬


‫هرچی دیرتر برم بهتره‬

‫و لبشو با زبونش خیس کرد‬

‫چشامو رو هم فشار دادم و گفتم‬

‫تئو_دلم برا لبات تنگ شده ارمیا اینجوری با زبونت خیسشون نکن لعنتی‬

‫که قهقه آرومی زد‬

‫ارمیا_دیوثی آخه‬
‫دلت برا خودم تنگشه‬
‫!!تئو_دانشگاه چطور بود؟‬

‫ارمیا_فاجعه‬

‫و شروع کرد به تعریؾ کردن از دانشگاش‬


‫منم به خرص خوردناش میخندیدم و گاهی بهش میگفتم چیکار کنه تا حالشونو بگیره‬

‫یکم که حرؾ زدیم خدافظی کردیم‬

‫گرچه اصال دلم نمیومد‬

‫تو تخت دراز کشیدم و ساعتو برا چار صبح کوک کردم‬

‫باید پا میشدم درس میخوندم‬


‫این درد و دله خیلی وقتمو گرفت‬

‫پتو رو بؽل کردم و چشامو بستم‬

‫نمیدونم چقدر ازین پهلو به اون پهلو شدم تا خوابم برد‬

‫_‪_._._._._._._._._._._.‬ارمیا‪_._._._._._._._._._._._._.‬‬

‫کلیدو تو در انداختم و درو باز کردم‬

‫ساعت نزدیکایه دوازده بود و تقریبا همه برقایه خونه خاموش بود‬

‫کیفمو رو شونم جابه جا کردم و رفتم سمت اتاقم که با صدایه مامان واستادم‬

‫مامان_اقور بخیر جناب‬


‫!کجا بودی؟؟‬
‫!ساعتو دیدی؟؟‬

‫بدونی که برگردم گفتم‬

‫ارمیا_کار داشتم‬
‫که صداشو باالتر برد‬

‫مامان_خوب شد گفتی من فکر کردم از بیکاری تا ساعت دوازده شب بیرون بودی‬


‫!کدوم گوری بودی؟؟‬

‫برگشتم سمتش‬
‫دیگه واقعا داشتم احساس میکردم بچه دوساله ام‬

‫!ارمیا_چیه مامان چرا نگرانی؟؟‬


‫اینجا ایرانه دیگه تئویی نیست که آبروتو ببرم‬
‫مایه ننگتون بشم‬
‫من بچه دوساله نیستم برای هر قدم برداشتن ازم دلیل میپرسین‬

‫چشاشو گرد کرد و با عصبانیت داد زد‬

‫‪.....‬مامان_ارمیا خیلی گستاخ شدی خیلی‬


‫حواست به خودت باشه چجوری با مادرت حرؾ میزنی‬
‫من هرچی میگم از رو دلسوزیمه ولی تو خیلی بچه ای که اینارو بفهمی‬

‫!ارمیا_چجوری دلسوزیی مامان؟؟‬


‫!دلسوزی اینه که من هر روز تو دلتنگیه تئو بسوزم و تو بخاطر آبروت و عقایده پوسیدتون خم به ابروت نیاری؟؟‬
‫دلسوزی اینه که من تو این دانشگاه درپید ایران درس بخونم و جلو پیشرفتم گرفتشه‬
‫اینا دلسوزیه مامان تو به اینا میگی دلسوزی‬

‫خودمو آماده کرده بودم که یک سیلیه دیگه بخورم‬

‫ولی باید حرفامو میزدم وگرنه همش عقده میشد همش تو گلوم باد میکرد و تبدیل میشد به بؽضایی که خیلی وقته ریختم تو خودم و‬
‫همیشه قورتشون میدم‬

‫باید حرؾ میزدم‬

‫مامان_از جلو چشمام گمشو ارمیا‬

‫که بی حرؾ سمت دره خونه رفتم و درو بهم کوبیدم‬

‫سواره ماشین شدم و از خونه بیرون زدم‬

‫عصابم خیلی خورد بود و این عصاب خوردی با ویدیو کالی که داشتیم بیشتر شد‬
‫با دیدنش انگار تازه فهمیده بودم چیو از دست دادم‬

‫شماره حمیدو گرفتم که بوقایه آخر برداشت‬


‫و خوابالو گفت‬

‫حمید_چته نصؾ شبی‬

‫ارمیا_آدرس خونتو بده میخوام بیام‬

‫!حمید_چیشده؟؟‬

‫!ارمیا_میدی یا نه؟؟‬

‫که آدرسو گفت و منم بدون حرؾ قطع کردم‬

‫زدم و سمت خونش راه افتادم ‪ GPS‬تو‬

‫طبق معمول از حالت طبیعی دیر تر رسیدم و ساعت دیگه تقریبا یک بود‬

‫زنگه واحدشو زدم که درو باز کرد‬

‫رفتم باال و به چهره لهش نگاه کردم‬


‫موهاش رو پیشونیش پخش شده بود و شلوارش صد دور پیچیده بود‬

‫حمید_جؽد شدی ارمیا‬


‫!چت شده نصؾ شبی؟‬

‫رفتم داخل و خسته خودمو رو مبل پرت کردم‬

‫ارمیا_با مامان دعوام شد‬

‫و سرمو به مبل تکیه دادم‬


‫چشامام میسوخت و سردردم تازه داشت شروع میشد‬

‫کنارم نشست و گفت‬

‫!حمید_ازین کارام یاد داری؟؟‬


‫از وقتی یادمه بدون اجازشون نفس نمیکشیدی‬
‫ارمیا_ببند حمید اینقدر خستم که فقد میخوام بخوابم‬

‫حمید_بیا پیشه من بخواب‬


‫خونه یه اتاق بیشتر نداره‬

‫سری تکون دادم و از جام پاشدم‬

‫رفتم تو اتاقش و به دورو ور نگاه کردم‬

‫همونجور که لباسمو درمیاوردم گفتم‬

‫ارمیا_اینقدر تمیز نبودی‬

‫حمید_خفه شو بخواب که خیلی زر زدی‬

‫و خودش رفت زیر پتو‬

‫منم بعد از چک کردن گوشیم رفتم رو تخت‬

‫ارمیا_مامان زنگ زد آمار بگیره هیچی نمیگیا‬

‫حمید_آره شتر دیدم ندیدم‬

‫که زدم تو سرش و پشتمو کردم بهش‬


‫پسره گوساله‬

‫نمیدونستم این دعواها تاکی میخواست ادامه پیداکنه‬


‫ولی من یکی قصد کنار اومدن نداشتم‬

‫میدونستم فردام باز یه جریان با بابا دارم‬

‫اینقدر فکرم مشؽول بود که سردردم بیشتر شد‬

‫به حمید نگاه کردم که خوابه خواب بود‬

‫از جام بلند شدم و رفتم سر یخچالش‬


‫بعد از گشتن دوتا مسکن پیدا کردم و خوردم‬
‫شاید خوابم میبرد‬

‫نمیدونم چقدر گذشت تا سردردم آروم تر شد و خوابم برد‬

‫‪#147‬‬

‫‪_._._._._._._._._._._._._._._._._._.__._._._._._._._.‬‬

‫با صدایه آالرم گوشیم ؼلتی زدم و پتو رو روسرم کشیدم‬

‫که صدایه حمید بلند شد‬

‫حمید_ارمیاااا خفه کن اون بی صاحابو‬

‫بی توجه به عربدهاش سعی کردم ادامه خوابمو داشته باشم‬

‫که یهو روم سنگین شد و حمید با ؼرؼر گوشیمو خفه کرد‬

‫پتو رو از روم کنار کشید و گفت‬

‫حمید_خرسه گنده دانشگات دیر میشه به من ربطی نداره‬

‫که کالفه تو جام نشستم‬


‫اینقدر خوابم میومد پشت پلکام سنگینی میکرد‬

‫ارمیا_اه سگ برینه به این زندگی‬

‫و از رو تخت پاشدم‬

‫رفتم تو دستشویی و صورتمو آب زدم تا خوابم بپره ولی دریػ از یکم تاثیر‬

‫صورتمو با حوله خشک کردم و رفتم تو آشپرخونه‬

‫حمیدم پایه قهوه ساز واستاده بود و دهنش اندازه اسب آبی باز بود‬

‫حمید_خیلی بدخوابی ارمیا‬


‫دیشب هرچی پرتت میکردم اون ور باز میدیدم هیکلت رومه‬
‫به اپن تکیه دادم و همونجوری که از بیسکوییتا میخوردم گفتم‬

‫ارمیا_همینه که هست‬

‫و شونه ای باال انداختم‬

‫دوتا لیوان قهوه ریخت و یک از لیوانا رو گذاشت جلوم‬

‫حمید_اگه عصری میای اینجا بهت کلید بدم‬

‫قهومو فوت کردم و گفتم‬

‫ارمیا_نه میرم خونه‬


‫دوست ندارم فکر کنن ترسیدم ازشون‬

‫حمید_دایی ماهان یه فس میزنت‬


‫خیلی رو زن دایی حساسه‬

‫بیخیال گفتم‬

‫ارمیا_چیزی برا از دست دادن ندارم‬

‫حمید_چس ناله‬

‫که با پام یکی کوبیدم پشت زانوش‬


‫پاش خم شد و آخی گفت‬

‫حمید_با اون پسره گشتی وحشی شدی‬

‫همونجور که میرفتم سمت اتاق لباسامو عوض کنم گفتم‬

‫!ارمیا_کی؟؟‬

‫حمید_تئو رو میگم‬
‫فرید میگفت فکه اونی که زد تو دهنش تو زمین فوتسال شکسته‬
‫میفهمی با یه مشتش فکه طرفو بشکنی ینی چی‬
‫که آروم زمزمه کردم‬

‫ارمیا_ینی تئویه من‬

‫و بلند تر ادامه دادم‬

‫ارمیا_عاقبت الشی بازیه حمید جان‬


‫توام مراقب خودت باش من رفیق شیش همونم‬

‫و جلو آیینه موهامو درست کردم‬

‫به عطرایه رو میز دراورش نگاه کردم‬

‫تک تکو بو کردم و اونی که احساس میکردم خوش بو تره رو زدم‬

‫که صداش از پشت سرم اومد‬

‫!حمید_راحتی؟؟‬
‫!اونو میدونی چند خریدم؟؟‬

‫یه دوش درست حسابی باهاش گرفتم که چشماش گرد شد‬

‫ارمیا_برات میخرم گدا جان‬


‫به عطرایه فرانسه نمیرسه‬

‫و شیشه عطرو پرت کردم تو سینش‬

‫کیفمو برداشتم و گوشیمو چک کردم‬


‫تئو پیام داده بود و چندتا تماسم از مامان بود‬

‫هوفی کشیدم و رفتم سمته در‬

‫ارمیا_مرسی حمید‬
‫ببخشید دیشب اذیتت کردم‬

‫دستاشو کرد تو جیب شلوار ورزشیش و گفت‬

‫حمید_نه اذیتی نبود‬


‫بازم اگه مشکلی بود بیا اینجا‬

‫که سری تکون دادم و بایه خدافظی از خونه بیرون اومدم‬

‫ساعت هفتو نیم بود و نیم ساعت دیگه کالسم شروع میشد‬

‫باید عجله میکردم‬

‫سواره ماشین شدم و کیفمو رو صندلی کنارم پرت کردم‬

‫گوشیو دراوردم و شماره تئو رو گرفتم که بعد از چنتا بوق برداشت‬

‫تئو_سالم عزیزم خوبی؟؟‬

‫استارت زدم و همونجور که یه دستی فرمونو میچرخوندم گفتم‬

‫ارمیا_سالم‬
‫مرسی بدنیستم‬
‫!تو خوبی چخبر؟؟‬

‫تئو_من که خوبم‬
‫!اتفاقی افتاده؟؟‬

‫ارمیا_هیچی دیشب دوباره با مامان دعوام شد‬


‫شب خونه حمید خوابیدم‬

‫تئو_ای بابا اینجور نمیشه که باید یه کاری بکنی‬


‫هرروز جنگ عصاب داری‬
‫!مگه تو به حرفشون گوش ندادی برگشتی باهاشون دیگه مشکلشون چیه هی به پرو پات میپیچنن؟؟‬

‫ارمیا_سواله منم هست‬


‫‪....‬فهمیدی به منم ب‬

‫که با دیدن پلیس روبه روم که میگفت وایسم لعنتی گفتم‬

‫!تئو_چیشد ارمیا؟؟‬

‫ارمیا_هیچی امروز روزه شانسم نیست‬


‫پلیس نگهم داشت‬

‫و با فعلنی گوشیو قطع کردم‬

‫ماشینو کنار زدم و مدارکمو دراوردم‬

‫شیشه رو پایین دادم که پلیس گفت‬

‫پلیس_مدارک ماشین لطفا‬


‫مگه نمیدونید ممنوعه حرؾ زدن با تلفن همراه‬

‫با فکری که به ذهنم رسید ناخوداگاه دلم قیلی ویلی رفت‬

‫به فرانسوی گفتم‬

‫‪_??Quel problème‬ارمیا‬
‫)چه مشکلی به وجود اومده(‬

‫چشمایه پلیسه گرد شد و دستو پا شکسته به انگلیسی گفت مدارکمو بدم‬

‫منم از داشبرد دراوردم و گرفتم طرفش‬

‫و حسابی خنگ بازی دراوردم‬


‫اونم کالفه ازین همه تالشه بی نتیجه بیخیالم شد و گفت میتونم برم‬

‫تشکر کردم و پامو رو گاز فشار دادم که ماشین از جاش کنده شد‬

‫هوؾ شانس آوردم‬

‫تا جایه دانشگاه یه سره گاز میدادم‬


‫ولی بازم دیرم شد و پنج دقیقه دیر رسیدم سره کالس‬

‫تو سالن پشت دره کالس دستی تو موهام کشیدم و یکم خودمو مرتب کردم‬

‫در زدم که صدایه استاد اومد‬

‫استاد_بفرمایید‬
‫وارد شدم و شرمنده گفتم‬

‫ارمیا_سالم استاد‬

‫که نگام کرد و گفت‬

‫استاد_بشین‬
‫دیگه تکرار نشه‬

‫که تشکر زیر لبی کردم و رفتم آخر کالس نشستم‬


‫چون صندلیایه جلو پر شده بودن‬

‫گوشیمو دراوردم و برای تئو توضیح دادم که چیشد تا نگران نشه و گوشیو پرت کردم تو کیفم‬

‫امیدوار بودم دیگه سر کالسش تاخیر نداشته باشم چون بهش نمیخورد اصال خوش اخالق باشه‬

‫‪#148‬‬

‫_‪_._._._._._._._._._._.‬تئو‪_._._._._._._._._._.‬‬

‫وارد کالس شدم که امیلی پرید جلوم و با جیػ گفت‬

‫امیلی_تئوووووووو یه راهی پیدا کردم‬

‫با این جیؽش همه برگشتن طرفم‬


‫و تا مدیریت دانشگاه فهمیدن امیلی یه چیزی فهمیده‬

‫با دستم آروم زدم تو پیشونیم و گفتم‬

‫تئو_اوکی میتونی آروم تر خبرتو بگی‬

‫امیلی_احمق بی ذوق بازی درنیار میزنمت‬


‫با این راه حلم ارمیا رو میتونی برگردونی‬

‫کشیدمش آخر کالس و کنار خودم نشوندمش‬

‫تئو_االن بیخیال فکره درسم‬


‫بزار بعد دانشگاه‬

‫باشه ای گفت و کالسورشو گذاشت جلوم‬

‫امیلی_بیا همین چنتا جا رو توضیح بده پس‬

‫که پوکر نگاش کردم‬

‫و شروع کردم به ورق زدن‬

‫تئو_اینارو که هنوز درس نداده‬


‫براچی میخوای توضیح بدم‬
‫من خودمم چیزه زیادی نمیدونم‬

‫که آهانی گفت و بیخیال درس شد‬

‫داشت یه بند از دیروزش حرؾ میزد که استاد اومد‬

‫و من چشمام برقی زد‬


‫چون دیگه الزم نبود از خریده امیلی تو فالن پاساژ با فالن پسر بدونم‬

‫طبق عادت یکیو صدا زد تا بیاد درسه جدیدو شروع کنه‬


‫عادتش بود و اینجوری نمره میداد‬

‫بیحوصله به استاد زل زدم تا ساعت زودتر بگذره و کالس تمومشه‬

‫کالسایه دیگه ام چیزی نشد‬


‫جز اینکه یکی دو بار ارمیا زنگ زد و باهم چت کردیم‬

‫و من واقعا نگرانش بودم چون با این گوشه گیریاش میترسیدم کار دسته خودش بده‬

‫اون همه جوره خودشو مقصر این جدایی میدونست و از تو خودشو میخورد‬
‫گرچه من سعی میکردم اصال بروش نیارم ولی بازم میدونستم ولکنه خودش نیست‬

‫هوفی کشیدم و به ساعت مچیم نگاه کردم‬

‫پنج دقیقه دیگه کالس آخرمم تموم میشد و میتونستم برم باشگاه‬
‫که همون لحظه استاد با خسته نباشیدی کالسو تموم کرد و رفت‬

‫امیلی هم شروع کرد به جمع کردنه وسایلش و همونجور گفت‬

‫امیلی_خوب عجله کن بریم که میخوام هرچی زودتر ایدمو برات بگم‬

‫با این حرفش تازه یادم اومدکه صبی بهش چی قولی دادم و آخی گفتم‬

‫متعجب نگام کرد و همونجور که کیفشو رو شونش مرتب میکرد گفت‬

‫!امیلی_چیشد؟؟‬
‫اینجور که تو استقبال میکنی احساس میکنم بدون ارمیا راحت تری‬

‫با این حرفش گوشام داغ شد وخیلی جدی گفتم‬

‫تئو_دفعه آخرت باشه همچین حرفی میزنی‬


‫من باشگاه دارم االن‬
‫برای همون نمیشه االن بگی‬

‫و با تعنه ادامه دادم‬

‫تئو_من مشتاق نیستم چون میدونم نظره قابله قبولی نداری و فقط همش یه رویا پردازیه دخترونس‬

‫که دستاشو رو کمرش قفل کرد و شاکی گفت‬

‫امیلی_اوال خیال پردازو متوهم خودتی هاپو خان‬


‫دوما بابت اون حرفم ببخشید‬

‫و لحنشو پشیمون کرد‬

‫از رو تاسؾ سری تکون دادم حالت تعادل نداشت‬

‫از کالس که تقریبا خالی شده بود بیرون رفتیم‬

‫تئو_باهام بیا باشگاه‬


‫اونجا بگو حرفتو‬

‫که خوشحال باشه ای گفت‬


‫سوار ماشین که شدیم سمت باشگاه روندم‬
‫و همونجور گفتم‬

‫تئو_خوب بگو‬

‫که تکیشو از صندلی برداشت و با هیجان خاصی گفت‬

‫امیلی_ببین تئو من طبق اون چیزایی که تو گفتی و طبق اون چیزایی که خودم حدس میزدم به یه راه حل رسیدم‬
‫که شاید عملیشه‬
‫فقط باید ببینی ارمیا دلو جرعتشو داره‬
‫یعنی اهله ریسک هست‬

‫تئو_خوب بگو‬

‫امیلی_ببین من فهمیدم مامان بابایه ارمیا چون تک فرزنده خیلی دوسش دارن‬
‫و یه جورایی ارمیا براشون خیلی خیلی اهمیت داره‬
‫حاال اون مخالفتایی که کردن و اون دعواها و مشکالیی که به وجود آوردن ممکنه واسه نگرانیه بیش از حدشون باشه‬
‫هم اینکه تو فرهنگشون این یه گناه بزرگ به حساب میاد‬

‫تئو_ولی میتونستن بازم کنار بیان‬


‫اگه اونجور که تو میگی ارمیا براشون مهم بود‬

‫امیلی_دیگه اینو منو تو نمیتونیم معلوم کنیم تئو‬


‫ما جایه مامان باباش نیستیم تا درکش کنیم‬
‫یا قضاوتشون کنیم‬
‫اونان دالیل خاصه خودشونو دارن‬
‫تو االن فقط احساس خوبه االنتو با ارمیا میبینی‬
‫ولی اونا به فکره بعدشن‬
‫به فکره حرفه بقیه ان یا اینکه احتمال بدن یه لحظه عشقه آتشینتون سردشه‬

‫با انگشتام رو فرمون ضرب گرفتم و به ثانیه شمار چراغ قرمز روبه روم زل زدم‬

‫این دختر کوچولو بد بیراه نمیگفت‬


‫ازش توقع نداشتم‬

‫با سبز شدن چراغ دوباره گاز دادم و اون سکوت کرد تا بتونم حرفاشو درک کنم‬
‫تا بتونم بعد این مدت به مامان بابایه ارمیا حق بدم‬

‫روبه رو باشگاه نگه داشتم و گفتم‬

‫تئو_پیاده شو بقیشو تو باشگاه بگو‬


‫ازت توقع همچین حرفایی نداشتم‬

‫امیلی_سطح توقتو باال ببر جناب‬

‫که خنده آرومی کردم‬

‫این باشگاهی بود که همیشه با ارمیا میومدیم و یه جورایی شناخته شده بودیم‬

‫چون پایشون ما دوتا بودیم‬

‫با یاداوری خاطراتمون لبخنده تلخی زدم که از چشم امیلی دور نموند‬

‫رفتم تو رخت کن و دره کمدمو باز کردم‬

‫لباسمو دراوروم و شلوارمو بایه شلوارک ورزشی عوض کردم‬

‫امیلی هم دورو ورو نگاه میکرد و گاهی با گوشیش ور میرفت‬

‫تئو_بریم‬

‫و رفتیم جایه دستگاها‬

‫امیلی هم نشست یه گوشه تا من گرم کنم‬

‫حرفاش اینقدر فکرمو مشؽول کرده بود که نمیشد ساده از کنارشون گذشت‬

‫رفتم رو تردمیل و همونجور که سرعتشو مشخص میکردم گفتم‬

‫!تئو_ایدت چیه؟؟‬

‫که لبخند مرموزی زد‬

‫‪#149‬‬
‫امیلی_توام باید دست بزاری رو نقطه ضعفشون‬
‫یعنی تو نه ارمیا‬
‫باید همونجور که اونا ارمیارو بین یه دوراهی بزرگ گذاشتن اونم همین کارو بکنه‬
‫پاشه بره یهو ؼیب بشه‬

‫تردمیلو نگه داشتم و زل زل نگاش کردم‬

‫داشتم به حرفش فکر میکردم‬


‫حرفش بد نبود ولی معلوم نبود عملی بشه یانه‬

‫اصال معلوم نبود ارمیا قبول کنه‬


‫اگه این کارو میکرد یه جورایی انگار مامان باباشو تهدید کرده بود‬

‫امیلی_چته چرا اینجوری نگام میکنی‬


‫اگه نظرم بده فقط بگو بده‬
‫مسخرم نکن که میکوبم تو دهنت‬

‫ازین همه خشونتش چشمام گرد شد‬

‫!تئو_چته دختر؟؟‬
‫داشتم به حرفت فکر میکردم‬

‫و با حوله ای که دور گردنم بود عرقایه رو صورتمو پاک کردم‬

‫امیلی_خوب نتیجه فکرات چی شد؟!؟‬

‫همونجور که وزنه رو دمبال رو نگاه میکردم گفتم‬

‫تئو_احتمال عملی شدنش پنجا پنجایه‬

‫و دوتا پوزده کیلویی برداشتم‬

‫همونجوری که دمبل میزدم ادامه دادم‬

‫تئو_اول باید ببینم ارمیا قبول میکنه یانه‬


‫بعدش ارمیا قبول کرد‬
‫!از کجا معلوم مامان باباش کنار بیان؟؟‬
‫!اصال از کجا معلوم براشون مهم باشه؟؟‬

‫امیلی_ارمیا قبول میکنه مطمئنم‬


‫اون اگه میخواست کنار بکشه وقتی کله خانوادش تردش میکردن ازت دور میشد و بیخیالت میشد‬

‫با این حرفش لبخندی رو لبم نشست‬

‫امیلی_چه نیششم کش میاد‬

‫تئو_باید روش فکر کنم با ایده هایه خودم تکمیلش کنم‬


‫!تو هستی دیگه اگه کمک خواستم؟؟‬

‫که چشماش برقی زد و خیلی مصمم گفت‬

‫امیلی_من پاااایتم تو فقط باید یه جوری ارمیارو راضی کنی‬

‫که سری تکون دادم و دمبال رو کنار گذاشتم‬

‫تا آخری که ورزش میکردم امیلی دره گوشم یه ریز حرؾ میزد و هر چند دقیقه یه بار نظراتشو میگفت‬

‫خیلی اصرار داشت تا درسایه جفتمون سنگین نشده تکلیفمون مشخصشه‬


‫چون ارمیا باید چند روز از درساش میزد‬
‫خودمم همین طور‬

‫کاش این ترمو جفتمون مرخصی گرفته بودیم‬


‫ولی خوب نمیشد‬

‫موقع برگشت از باشگاه امیلی رو رسوندم و خودم با سری پر از فکر سمته خونه راه افتادم‬

‫_‪_._._._._._ _._._._._._.‬ارمیا‪_._._._._._._._._._._._._._._.‬‬

‫بعد از تموم شدن کالسام خسته سمته ماشین راه افتادم که با شنیدن صدایه آشنایی آهم هوا رفت‬

‫اصال حوصله این پسره وراجو نداشتم‬

‫آرشام_ارمیا واستا‬
‫کارت دارم‬
‫سرجام واستادم و رو پاشنه پام چرخیدم‬

‫!ارمیا_چیشده؟؟‬

‫روبه روم واستاد و با لبخنده مزحکی گفت‬

‫آرشام_امشب مهمونی گرفتم‬


‫!میای؟؟‬

‫پوکر نگاش کردم‬

‫ارمیا_متاسفم کار دارم خونه‬

‫آرشام_نخیر الزم نکرده باید بیای‬

‫چشمام ازین حرفش گرد شد و حق به جانب گفتم‬

‫!ارمیا_چه بایدی دقیقا؟؟‬

‫که لحنش خواهش وار شد‬

‫آرشام_ پاشو بیا دیگه مسخره‬


‫یکم حالو هواتم عوض میشه‬

‫بیراهم نمیگفت‬
‫بدم نمیومد یکم از این فضا فاصله بگیرم‬

‫ارمیا_اوکی میام‬

‫که خوشحال گوشیمو از دستم گرفت و باهاش به خودش زنگ زد‬

‫منم که تقریبا به این اخالق چرتش عادت کرده بودم چیزی نگفتم‬

‫وقتی زنگ خورد شماره خودشو برام سیو کرد و گوشیو داد دستم‬

‫آرشام_برات اس میکنم ساعتو آدرسو‬


‫منتظرتم پس‬
‫که سری تکون دادم و رفتم تو ماشین‬

‫استارت زدم و همونجور که از پارکینگ درمیومدم شماره تئو رو گرفتم‬

‫دلم برای صداش خیلی تنگ شده بود‬

‫با پیچیدن صداش تو گوشم خودکار لبخندی زدم‬

‫تئو_سالم عزیزم‬
‫خسته نباشی‬

‫ارمیا_سالم‬
‫توام خسته نباشی‬
‫!خوبی؟؟‬

‫تئو_بد نیستم‬
‫!توچی؟؟‬

‫که آهی کشیدم‬


‫من خیلی وقت بود که دیگه خوب نبودم‬
‫شاید اخرین بارش برمیگشت به اون شبی که تو اتاق تئو باهم خوابیدیم‬
‫آره برای همون شب بود دقیقا همون موقع که تنم زیر لباش بود‬

‫!تئو_چیشدی توله؟‬
‫!باز داری یه جونه خودت ؼر میزنی ؟؟‬

‫ازین که فکرمو یه جورایی خونده بود خوشم اومد و با لحن مثال شاکی گفتم‬

‫ارمیا_خودمم دوست دارم ؼر بزنم به خودم‬


‫به توچه بچه پرو‬

‫تئو_نه نشد دیگه‬


‫تو ماله منی‬
‫حق نداری به امواله من آسیب بزنی‬

‫بابت این حاضر جوابیش قهقه ای زدم و گفتم‬


‫ارمیا_من امشب میرم مهمونی خونه یکی از بچه ها‬

‫تئو_باشه‬
‫مراقب خودت باش‬
‫سعی کن بهت خوش بگذره‬

‫ارمیا_چشم‬
‫توام مراقب خودت باش‬

‫و با خدافظی کوتاهی تماسو قطع کردم‬

‫گوشیو پرت کردم صندلی کناریم و با یاده جریان دیشب نفسمو به شدت بیرون فرستادم‬

‫خدا اوعضاع خونه رو بخیر کنه‬


‫واقعا حوصله ؼرؼر جدید نداشتم‬

‫‪#150‬‬

‫‪_._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._.‬‬

‫با صدایه نتیفیکشن گوشیم سرمو از رو کتابا باال آوردم‬

‫از وقتی که اومده بودم خونه هیچ کس بهم کاری نداشت‬

‫بعضی اوقات احساس میکردم مردم و این روحمه که تو خونه تردد میکنه‬
‫برای همینه کسی نمیبینم‬

‫آهی کشیدم و به دینو که کنارم دراز کشیده بود گفتم‬

‫ارمیا_دینو برو گوشیمو بیار‬

‫و به کاناپه گوشه اتاق اشاره کردم‬

‫که بالفاصله از جاش پاشد و دمشو تکون داد‬

‫گوشیو برام آورد و پارسی کرد‬

‫منم سرشو ناز کردم که دوباره پارس کرد‬


‫لبخندی بهش زدم و گفتم‬

‫ارمیا_مشکلی نداره پسر هرچی میخوای پارس کن‬


‫باید عادت کنن‬

‫و کتابو بستم‬
‫گوشیمو روشن کردم که دیدم آرشام پیام داده‬

‫))‪......‬آرشام_((سالم ارمیا‪....‬ساعت هفت شروع میشه ‪..‬آدرسم فرمانیه‬

‫زیاد دور نبود ازمون‬

‫ارمیا_پس باید االن حاضر بشم‬

‫و از جام پاشدم‬
‫که دینو خودشو انداخت جلو پام و پوزشو مالید به شلوارم‬

‫خم شدم و زیر گلوشو ناز کردم‬

‫ارمیا_چیشده پشمالو؟؟‬

‫که عوعو کرد و با چشمایه نازش زل زد بهم‬

‫!ارمیا_چیه البد میخوای تورم ببرم؟؟‬

‫اونم فقط نگام میکرد‬


‫حقم داشت این مدت همش تو خونه بود‬

‫گوشیمو برداشتم و برای آرشام نوشتم‬

‫))ارمیا_((میتونم سگمم بیارم؟؟!‪...‬چون بهش قول داده بودم ببرمش گردش‬

‫طولی نکشید که جوابمو داد‬

‫))آرشام_((آره مشکلی نداره‬

‫که لبخندی زدم و سره دینو رو ناز کردم‬


‫ارمیا_باهم میریم توله‬
‫فقط جایه تئو خالیه‬
‫!گردشایه سه نفرمونو یادته؟؟‬

‫آهی کشیدم و لبخندم رو لبم خشکید‬

‫لباسمو دراوردم و رفتم سمت حموم‬

‫بعد از یه دوش یه ربعی لباسامو پوشیدم‬

‫قالده دینو رو هم وصل کردم و ازش قول گرفتم پسر خوبی باشه‬

‫اونم که خوشحال بود میخوایم بریم بیرون یه جا بند نمیشد و هی پارس میکرد‬

‫گوشیو سوییچ ماشینو برداشتم‬

‫و دره اتاقو باز کردم که دینو دویید بیرون‬

‫منم با دیدن مامان بابا که تو حال نشسته بودن سرمو کردم تو گوشیم و از جلوشون رد شدم‬

‫منتظر بودم گیر بدن تا به بدترین وجه ممکن جواب بدم‬


‫که هیچی نگفتن و انگار اصال ندیدن منو‬

‫پوفی کردم و دره خونه رو بستم‬

‫رفتم سمت ماشین و دره جلو رو باز کردم که دینو پرید تو‬
‫خودمم سوار شدم‬

‫پنجره رو دادم پایین و بهش گفتم‬

‫ارمیا_سرتو خیلی بیرون نبر‬


‫!باشه؟؟‬

‫که پارسی کرد و زبونشو داد بیرون‬

‫به این خوشحالیش لبخندی زدم‬


‫چه دنیای کوچیکی داشت‬
‫روشن کردم ‪ GPS‬گوشیمو دراوردم و‬

‫و سمت خونه آرشام راه افتادم‬

‫ساعت از هفت گذشته بود میدونستم یکم دیر تر میرسم‬

‫عالقه ای ام نداشتم از اول برم‬

‫بعده کلی گشت زدن و گموگور شدن خونشو پیدا کردم‬

‫واقعا خسته شده بودم که برای کوچیک ترین حرکت تو این شهر مسخره باید ده بار گم میشدم‬

‫کمربندمو باز کردم و از ماشین پیاده شدم‬


‫که دینو ام پرید بیرون و کنارم واستاد‬

‫ماشینو قفل کردم و زنگ خونشونو زدم که در بالفاصله باز شد‬

‫رفتم داخل و کلید آسانسورو زدم تا بیاد پایین‬

‫ارمیا_دینو اونجا سروصدا نمیکنی‬


‫ورجه وورجه ام نکن‬
‫باید پسر خوبی باشی‬
‫تا بازم بیارمت‬

‫اونم زبونشو بیرون انداخت و نگاشو ازم گرفت‬

‫سوار آسانسور شدم و طبقه مورد نظرو زدم‬

‫امیدوار بودم خوش بگذره‬


‫خودمم ازین اخالقم خسته شده بودم که برای کوچیک ترین چیز حرص میخوردم‬

‫هوفی کردم و از آسانسور پیاده شدم دینو هم جلو تر از من رفت‬

‫سرمو باال آوردم و آرشامو دیدم که جلویه در واستاده بود‬

‫آرشام_به به ارمیا خان‬


‫خوشومدین با یک ساعت تاخیر‬
‫باهاش دست دادم و گفتم‬

‫ارمیا_سالم‬
‫)کالسه استاد ستوده نیست که اینجور میگی(یکی از استادایی که خیلی تایم براش مهمه‬

‫قهقه ای زد و انگار تازه دینو رو دیده باشه نیشش بیشتر کش اومد‬

‫آرشام_واو چه پشمالویه نازی‬

‫و از جلو در کنار رفت‬

‫آرشام_به فرمایید تو‬

‫تشکری کردم و رفتم داخل که اول از همه چشمم به قیافه نحسه مهدیار افتاد‬

‫خودکار دهنم کج شد و سالمه بزوری کردم‬

‫اونم جواب داد‬

‫با بقیه هم سالم کردم‬


‫چنتا از پسرا و درخترایه دانشگاه بودن که بعضیاشونو دیده بودم‬

‫ولی هیچ کدومو نمیشناختم‬

‫هیچ اهمیتی نداشت که بخوام اسمو فامیلشونو یاد بگیرم‬

‫این آرشامم بخاطر آویزون بازیاش بود که آشناییتی باهاش داشتم‬

‫دینو ام چون کلی آدم ؼریبه دیده بود یه لحظه ازم جدا نمیشد و با اون چشمایه گردش همه جارو دقیق نگاه میکرد‬

‫رو یکی از مبال نشستم که آرشام برام شربت آورد و کنارم نشست‬

‫آرشام_فکر نمیکردم بیای‬

‫همونجور که آبمیومو مزه مزه میکردم گفتم‬

‫ارمیا_خودمم‬
‫بزار پایه بیکاری‬

‫که مهدیار با نیش خند گفت‬

‫!!مهدیار_چطور آقایه دکتر وقتتون پره؟؟‬

‫نگامو از آرشام گرفتم‬

‫ارمیا_آره چطور تو خیلی بیکاری؟؟‬

‫با پاش رو زمین ضرب گرفت‬


‫نمیدونم چه مشکلی باهام داشت که اینجوری رفتار میکرد‬

‫مهدیار_آره‬
‫!میتونی مشاوه بدی؟؟‬

‫ارمیا_نه متاسفم من روانپزشک نیستم‬

‫که بقیه زدن زیر خنده‬

‫و من تازه فهمیدم بقیه ام نشستن و دارن به حرفامون گوش میدن‬

‫‪#151‬‬

‫یکی از دخترا موهاشو پشت گوشش فرستاد و با عشوه گفت‬

‫دختره_چه سگه نازی داری ارمیا‬


‫میشه ببینمش‬

‫سرمو یکم کج کردم و به دینو گفتم‬

‫!ارمیا_میخوای بری پیشه دخترا وروجک؟؟‬

‫پارسی کرد و خودشو تو بؽلم انداخت‬

‫که بقیه قهقه زدن‬


‫آرشام_مثلی که خیلی ترسناکی پونه‬

‫پونه_بمیر تو‬

‫و از جاش پاشد و دینو رو از بؽلم گرفت‬

‫اونم ترسیده نگام میکرد‬


‫اصال حیوونی نبود که بخواد حمله کنه و به کسی آسیب بزنه‬
‫مثله خودم آروم بود و به کسی کاری نداشت‬

‫رو کردم سمت آرشام و آروم گفتم‬

‫ارمیا_میشه بقیه رو معرفی کنی‬


‫من فقط تو و مهدیارو میشناسم‬

‫که بلند گفت‬

‫آرشام_آره چراکه نه‬

‫و من برای این ساده لوحیش کلی حرص خوردم‬


‫خوب اخه اگه من میخواستم بقیه ام بفهمن بلند میگفتم چاقال‬

‫آرشام_پونه رو که میشناسی‬
‫این خانوم دکترم تا قبله اومدنه تو خرخونه دانشگاه بود روژاست‬

‫و با دستش به یه دختره قد بلنده عینکی اشاره کرد‬


‫خوشگل بود‬

‫سری تکون دادم که دستشو سمت پسرا گرفت و معرفی کرد‬

‫آرشام_ایشون آرادن‬
‫و این عنترم شروینه‬

‫که شروین براش خطو نشون کشید‬

‫لبخندی زدم و آهانی گفتم‬

‫ارمیا_شرمنده من زیاد به اطرافم توجه نمیکنم‬


‫اسمه هیچ کسو نمیدونستم‬

‫که بچه هام مشکلی نداشتن‬

‫دینو هم خودشو از دسته پونه خالص کرد و اومد پایین پام‬

‫آرشام_بیاین بازی‬

‫همونجوری که سره دینو رو ناز میکردم گفتم‬

‫!ارمیا_بازی؟؟‬

‫آراد_آره خوب اینجوری سر گرمم میشیم‬

‫رژا_من بازی نمیکنم‬


‫آخرین بار مجبور شدم از رژ لبم گاز بزنمو بخورم‬

‫که قهقه مهدیار باال رفت‬


‫قشنگ میشد فهمید کی گفته این کارو بکنه‬

‫پونه_خودتون پسرا بازی کنین‬

‫و از جاش پاشد‬

‫شروین_هیچ وقت دختر جماعت پایه نیست‬


‫بیا آرشام خودمون بازی کنیم‬

‫که رژا اداشو دراورد و کوسن مبلو پرت کرد طرفش‬

‫یاده جمع کوچیکه خودمون افتادم‬


‫قبله اون تصادؾ‬
‫با سوزیو مایکلو آنجال‬
‫همین جوری دور هم جمع میشدیم و بهمون خوش میگذشت‬

‫!آرشام_تو چی میگی؟؟‬

‫!ارمیا_چیشده؟؟‬
‫مهدیار دهنشو کج کرد‬

‫مهدیار_تو باغ نیستیا‬

‫ارمیا_هر کار میخوای بکنین منم هستم‬

‫که آرشام از جاش بلند شد و با یک خودکارو یک دفتر برگشت‬

‫!آراد_یاد داری بازیو؟؟‬

‫ارمیا_من اصال نمیدونم میخواین چه بازی کنین‬

‫و پوکر زل زدم بهشون‬

‫شروع کرد به تیکه تیکه کردن کاؼذا و آراد گفت‬

‫!آراد_شاه وزیر جالد شنیدی؟؟‬

‫سری به نشونه منفی تکون دادم‬


‫و پونه با کلی خوراکی برگشت‬

‫پونه_بشینین رو زمین که وقته خرخوریه‬

‫شروین_دمت گرم‬

‫و دور هم نشستن منم کنار آرشامو رژا نشستم‬

‫!ارمیا_کسی نمیخواد برام توضیح بده؟؟‬

‫آرشام پنجتا تیکه کاؼذ تا شده نشونم داد‬

‫آرشام_ببین تو اینا پنج تا سمته‬


‫وزیر و شاه و دزد و جالدو دلقک‬
‫کسی که شاه میشه با وزیر باید نقششونو بگن‬
‫بعد وزیر باید از بین اون سه نفر باقی مونده حدس بزنه دزد کیه‬
‫اگه اشتباه بگه تنبیه میشه‬
‫اگه درست بگه دزد تنبیه میشه‬
‫و شاه براش تنبیه در نظر میگیره جالدم باید انجام بده‬
‫سری تکون دادم و یک تیکه پوفک برداشتم‬

‫آرشام کاؼذا رو پخش کرد‬


‫و به همه یکی یدونه داد‬

‫به کاؼذم نگاه کردم و نفسی از رو آسودگی کشیدم جالد بودم‬

‫آرشام_خدایا شکرت من شاهم‬

‫و آراد هم بی حوصله گفت وزیره‬

‫بعدشم متفکر به منو مهدیارو شروین نگاه کرد‬

‫نمیشد از قیافه هاشون فهمید چی چیکارس‬

‫آراد_سگ برینه به این شانس‬


‫!ارمیا تویی؟؟‬

‫که لبخنده مرموزی زدم‬

‫رژا_فک کنم مهدیاره آراد‬

‫آراد_اوکی چون تو خرخونی حرفتو قبول میکنم‬


‫دزدی مهدیار‬

‫که مهدیار خنده ای کرد و کاؼذشو انداخت وسط‬

‫مهدیار_تا باشی دیگه بر اساس خرخونی کسیو دزد نکنی‬


‫دلقکم‬

‫آراد لعنتی گفت و شاکی زل زد به رژا‬

‫ارمیا_من جالدم‬

‫که ترسیده نگام کرد‬

‫شروین_چقدر خوبه دزد باشی نگیرنت‬


‫و با لبخنده پهنی یه مشت چیبس برداشت‬

‫آرشام_یه پپسی روش بزن ارمیا دلم خنکشه‬


‫با اون دماؼه خوش فرمش‬

‫راستم میگفت دماؼه آراد خیلی قشنگ بود‬

‫چشمی گفتم و خبیث سمتش چرخیدم که ترسیده گفت‬

‫آراد_دهنت آرشام دارم برات‬

‫دماؼشو با انگشت اشاره و وسطیم گرفتم و کوبیدم رو دستم که دادش هوا رفت‬

‫و صورتشو گرفت‬

‫آرشام_بزن قدش‬

‫و دستشو جلو آورد که محکم زدم قدش‬

‫آرادم دماؼشو میمالید و هی فوش میداد‬

‫پونه و رژام خداروشکر میکردن تو بازیه ما نیستن‬


‫چون دماؼش قرمز شده بود و قشنگ معلوم بود سرویس شده‬

‫‪#152‬‬

‫ایندفه مهدیار کاؼذارو پخش کرد و هرکسی یکی برداشت‬

‫به نوشتش نگاه کردم و لعنتی گفتم‬

‫ارمیا_وزیرم‬

‫مهدیار_شاهم‬
‫و با لبخنده خبیثی نگام کرد‬

‫میدونستم اگه اشتباه بگم دهنم سرویسه و اصال دوست نداشتم اینجور بشه‬
‫دخترام با هیجان مارو نگاه میکردن‬

‫پونه_پدرت درومدس ارمیا این مهدیار یه چیزایی میگه که تا چند وقت بعد عوارضش هست‬

‫ارمیا_اوکی دست پاچم نکن‬

‫و به چهرهایه بیخیاله رو به روم زل زدم‬

‫خوب از کجا میفهمیدم کیه اینا یکی از یکی بی تفاوت ترن‬

‫یه حسی بهم میگفت آرشامه چون همیشه تو ذهنم رو مخ بود‬

‫هرچه بادا باد‬

‫ارمیا_آرشامه‬

‫!مهدیار_مطمئنی؟؟‬

‫که سری تکون دادم و آرشام قهقه ای زد‬

‫آرشام_تیرت به سنگ خورد‬


‫جالدم‬

‫و کارتشو نشونم داد‬

‫با ترس آبه دهنمو قورت دادم و سعی کردم تا حد امکان چهرم بی تفاوت باشه‬

‫آراد_انتقاممو بگیر که ضربه دستش خیلی سنگینه‬

‫و یه صدا تو دلم گفت ضربه دسته تئو رو نچشیدی‬

‫مهدیار_گوشیتو بده ارمیا‬

‫و دستشو دراز کرد سمتم‬

‫بی حرؾ گوشیمو برداشتم و دادم دستش‬


‫!مهدیار_به نظرت بقیه خبر بابا شدنتو بشنون واکنششون چیه؟؟‬

‫چشمامو گرد کردم و گفتم‬

‫!ارمیا_چی میگی؟؟‬

‫مهدیار گوشیو گرفت سمت آرشام و گفت‬

‫مهدیار_آرشام بنویس من بابا شدم‬


‫برای تک تک مخاطبینش ارسال کن‬

‫که صدایه جیؽه دخترا و خنده پسرا باال رفت‬

‫ارمیا_این حق نیست‬
‫من شماره فامیلو دارم‬
‫مامان بابام‬

‫و وجدانم داد زد‬


‫تئو رو چیکار میخوای بکنی‬

‫ارمیا_بیخیالشو مهدیار‬

‫مهدیار_همین که گفتم بزن آرشام‬

‫عصبی انگشتامو شکوندم و بیخیال اصرار شدم‬


‫میدونستم تاثیری نداره دلمم نمیخواست شخصیتمو خورد کنم‬

‫شروین_خیلی عوضیی مهدیار با این ایدهات‬

‫آراد به دماؼش اشاره کرد‬

‫آراد_حاال که به ارمیا نگاه میکنم دردش قابله تحمل شده‬

‫روژا_وای یاده دفعه پیش افتادم‬


‫گفتم این مهدیار عوضیه‬

‫اینا همین جور حرؾ میزدن ولی من فقط حواسم به دستایه آرشام بود که با گوشیم ور میرفت‬
‫میتونستم با بقیه کنار بیام و فکراشون اهمیتی نداشت‬
‫ولی تئو و مامان بابا رو نمیدونستم چیکار کنم‬

‫چشمامو رو هم فشار دادم‬


‫تهش میپرسیدن و براشون میگفتم دیگه‬

‫آرشام گوشیو گرفت طرفم وگفت‬

‫آرشام_شرمنده رفیق دستور شاهه‬

‫سری تکون دادم و دست سومه شروع کردیم‬

‫که شاه شدم‬


‫شروین هم وزیر بود‬

‫دوست داشتم مهدیار دزد باشه و بتونم حالشو بگیرم‬

‫ولی از شانس بدم دوباره دلقک بود و شروین با خوش شانسی درست حدس زد آرشام دزد بود‬

‫بی حس به آرشام نگاه کردم‬

‫ارمیا_برو االن ته ریشتو بزن‬

‫که با چشمایه گرد نگام کرد‬

‫آرشام_همین امروز کلی پوله مرتب کردنشونو دادم‬

‫ارمیا_آراد برو براش بزن‬


‫اگه مقاومت کرد باید یه چی بدتر انجام بده‬

‫آرادم که حسابی از سره اون پپسی کینه داشت از یقه آرشام گرفت و بزور بردش سمت دستشویی‬

‫داشتم با خنده نگاشون میکردم که گوشیم زنگ خورد‬

‫با دیدن شماره تئو نفسم حبس شد و زیر لب گفتم‬

‫ارمیا_خدا لعنتت کنه مهدیار‬


‫!روژا_دوست دخترته؟؟‬

‫پونه_او او‬

‫تماسو وصل کردم و بدونی که از جام پاشم جوابشو دادم‬


‫میدونستم کسی فرانسوی بلند نیست‬

‫ارمیا_سالم عزیزم‬
‫!خوبی؟؟‬

‫که تئو داد زد‬

‫!تئو_این چه کسشریه که برام فرستادی ارمیا؟؟‬


‫!تو یک ماهم نیست رفتی ایران چجوری بابا شدی؟؟‬

‫ارمیا_تو واقعا فکر میکنی من همچین کاری کردم‬

‫که ساکت شد و فقط صدایه نفسایه کشیدش به گوشم میخورد‬

‫تئو_نه مطمئنم همچین اتفاقی نیوفتاده‬

‫نفسه راحتی کشیدم و با آرامش جریانو براش تعریؾ کردم‬

‫که قهقه ای زد‬


‫و نمیدونم چرا دلم برایه صدایه مردونش ضعؾ کرد‬

‫تئو_چه کسکشیه این مهدیار‬


‫ببین نوبت تو شد بگو با کونش اسمشو بنویسه‬
‫فیلم بگیر بزار تو صفحه خودشو خودت‬

‫که ایندفه منم خندیدم‬

‫ارمیا_آبروش بین المللی میره‬

‫تئو_این عاقبت کسیه که با دیوثه من شوخی میکنه‬

‫با دیدن قیافه آرشام که بدون ته ریش شبیه این بچه دبیرستانی ها شده بود لبخنده پهنی زدم و از تئو خدافظی کردم‬
‫آرشام_چیشد االن دلت خنک شد‬

‫شونه ای باال انداختم و گفتم‬

‫ارمیا_من برای خنک شدن دله آراد گفتم‬

‫که آراد چشمکی زد‬

‫پونه_خیلی زشت شدی آرشام‬


‫!فردا میخوای با این قیافه بیای دانشگاه؟؟‬

‫که آرشام از پوفکا برداشت و پرت کرد سمتش‬

‫آرشام_ خفه بمیر‬

‫و بچه ها گفتن این دسته آخر باشه‬

‫دوباره کاؼذا پخش شد و من تمام امیدم دود شد‬


‫چون دلقک بودم‬

‫آراد شاه بود و آرشام وزیر بود‬

‫!آرشام_لعنتی دیگه قراره پشمه کجامو بزنممممم؟؟‬

‫که با این حرفش قهقه ای زدم‬

‫مهدیار_نگران نباش پشمات زیاده‬

‫آراد_سعیه خودتو بکن که این دفه خودم مستقیم دهنتو سرویس میکنم اگه اشتباه بگی‬

‫که آرشام به حالت سجده شد و ادایه گریه کردن دراورد‬

‫این پسر خدایه دلقک بازی بود‬

‫بعدی که خوب رازو نیازشو کرد و ادا بازی دراورد مثله آدم نشست و گفت‬

‫آرشام_بهم وحی شد مهدیار دزده‬


‫آراد_مطمئنی‬

‫آرشام_آره‬
‫مرگ یا زندگی‬

‫که مهدیار کارتشو انداخت وسط و لعنتی گفت‬

‫با شنیدن حرفش‬

‫لبخندی رو لبم نشست‬


‫خوبه حداقل یکی دیگه حالشو میگرفت‬

‫‪#153‬‬

‫آراد_ارمیا بخاطری که تو حاله آرشامو گرفتی مهدیارو به تو میسپارم‬

‫که مهدیار معترض داد زد‬

‫مهدیار_یعنی چی‬
‫نمیشه اینجوری‬

‫آراد_من شاهم میگم ارمیا دستور بده‬


‫خوب االن کجاش برات نامفهمومه بگو توضیح بدم‬

‫که اخمی کرد و تکیشو به مبله پشته سرش داد‬

‫!روژا_خوب میخوای چیکار کنی ارمیا؟؟‬

‫رو کردم به مهدیار‬

‫ارمیا_پاشو با باسنت اسمتو بنویس‬


‫فیلم میگیریم باید بزاری تو پیجت‬
‫منم میزارم‬

‫که قهقه بچه ها هوا رفت و فقط مهدیار بود که هر لحظه قرمز تر میشد‬

‫میدونست با اون کاری که کرده اعتراضم بکنه فایده ای نداره‬


‫و اینکه اکثره بچه هام از دستش شاکی بودن‬

‫از جاش پاشد ولباسشو صاؾ کرد‬

‫گوشیو دادم شروین که جالد بود‬

‫و متذکر شدم که نقطه های اسمشو باید واضح یکی یکی بزاره‬

‫یه اهنگ الیتم پخش کردیم و بعد از چند دقیقه یک فیلم عالی درومد‬

‫آرشام اینقدر خندیده بود که رو زمین پخش شده بود‬

‫دخترام ریز ریز میخندیدن و اوباهت مهدیار با اون قرایی که داد رسما با خاک یکسان شد‬

‫فیلمو گذاشتیم تو پیجامون و گفتم اگه زود تر از چهلو هشت ساعت پاک کنه یه چیز بدتر باید انجام بده‬

‫اونم تمام مدت با اخم نگام میکرد و میدونستم آتو دستش بدم پاره ام‬

‫کاؼذا رو جمع کردیم و هرکی یه جا لش کرد‬


‫دینو هم که با بچه ها آشنا شده بود تو بؽل روژا و پونه بود‬

‫و داشت کیؾ میکرد که یکی نازش میکنه‬

‫هرکی تو حاله خودش بود که آرشام بی هوا پرسید‬

‫!آرشام_راستی کی بود زنگ زده بود بهت؟؟‬

‫سرمو از رو گوشیم باال اوردم‬

‫!پونه_دوست دخترت بود ؟؟‬


‫کات کردین یا باید بیشتر تالش کنیم‬

‫نیش خندی زدم‬

‫ارمیا_نه همدانشگاهیم بود‬


‫تو پاریس‬
‫زنگ زده بود بهم تبریک بگه‬
‫که با گفتنه این جمله اخرم یه اره به جونه عمته خاصی تو ذهنم موج زد‬

‫شروین_واو چه الکچری‬

‫آراد_تیره مهدیار به سنگ خورد مخاطبین تو به چپشونم نیست تو باباشدی‬

‫ارمیا_باید ببینم نظر مامان بابامم درباره نوه دار شدنشون همینه یا نه‬

‫بعد از نیم ساعت حرؾ زدن‬


‫که مهدیار اصال شرکت نداشت بچه ها پاشدن برن‬

‫منم دینو رو که تقریبا خواب بود بزور کشوندم تا جایه ماشین‬

‫تمام مسیر به این فکر میکردم درسته خوش گذشت ولی بازم جایه خالیه تئو بدجور حس میشد‬

‫چقدر دلم براش تنگ شده بود‬


‫احساس میکردم یه خالئی تو وجودمه که فقط تئو میتونه پرش کنه‬

‫وارد خونه که شدم آروم درو بستم‬


‫چون حوصله سرو کله زدن نداشتم‬

‫ولی از شانس بدم بابا دره اتاقشو باز کرد و شاکی تو چارچوب واستاد‬

‫بابا_شب بخیر پسرم‬


‫اول جریان پیامکتو توضیح بده بعد برو پیش دوست دختر یا دوست‪...‬پسره گرامت‬

‫و این جمله آخرشو یه جوری گفت که انگار داره با یه نجاست حرؾ میزنه‬

‫‪..‬و ازین تلفظش برای هزارمین بار دلم گرفت‬

‫با حسرت به دینو که بی توجه به من میرفت بخوابه نگاه کردم و با من من گفتم‬

‫ارمیا_داشتیم بازی میکردیم با بچه های دانشگاه‬


‫اونا گفتن باید این جمله رو برای تمام مخاطبینم بنویسم‬
‫حاال نمیدونم باور میکنین یانه ولی من حقیقتو گفتم‬
‫خودتون از واکنش بقیه متوجه میشین حرفم راسته‬

‫و با شب بخیره کوتاهی رفتم تو اتاقم‬


‫کالفه لباسامو دراوردم و بایه شرت خودمو پرت کردم رو تخت‬

‫خیلی گرمم بود و این حال تو سرمایه پاییز یه حسه بدی به ادم میداد‬

‫چشامو بستم و با فکری پر از تئو خوابم برد‬

‫‪_._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._.‬‬

‫با حسه دستایه داؼه تئو رو بدنم چشامو باز کردم‬

‫گیج به تئو که روم خیمه زده بود نگاه کردم‬

‫‪!..‬ارمیا_تئو خودتی؟؟‬
‫و با ناباوری رو صورتش دست کشیدم‬

‫!تئو_اوهوم میخوای کی باشه؟؟‬

‫بدونی که فکر کنم چجوری ممکنه اینجا باشه لبامو رو لباش گذاشتم و شروع کردم به بوسیدن‬

‫اینقدر دلتنگ بودم که هیچی مهم نبود‬

‫اونم طبق عادتش انگشتاشو قفله انگشتام کرد و با ولع جواب بوسه هامو داد‬

‫گاز میگرفتو میمکید و هر لحظه با این کاراش تشنه ترم میکرد‬

‫لباشو از لبام جدا کرد و بوسید تا تو گردنم‬

‫سرمو عقب تر بردنم و لبمو گاز گرفتم اونم از زیر چونم تا گودی گردنمو میبوسید‬

‫به همون داؼیه قبال‬

‫ارمیا_لعنتی چرا اینقدر دیر اومدی‬


‫من مردم که تا تو برگردی‬

‫گردنمو گازی گرفت و سرشو باال آورد‬


‫خمار نگام کرد و رو لباشو با زبونش خیس کرد‬

‫!تئو_توام دلتنگ بودی؟؟‬


‫مثله من‬

‫کناره خودم خوابوندمش و دستمو کردم تو موهاش‬

‫ارمیا_آره عوضیه دوست داشتنی‬


‫این سوال کردن نداره‬

‫سرشو رو سینم گذاشت‬


‫مثله اون موقع هایی که دلش از جایی یا از چیزی پر بود‬

‫موهاشو ناز میکردم که سرشو باال آورد و دوباره شروع کرد به بوسیدنه لبام‬

‫منم چشامو بستم و با تمام وجود جواب بوسه هایه گرمشو دادم‬

‫گرم عشق بازی بودیم که دره اتاق با صدایه بدی باز شد و کوبیده شد به دیوار‬

‫ترسیده به رو به روم نگاه کردم که با دیدن بابا تو چارچوب در رنگم پرید‬

‫دسته تئورو محکم گرفتم و به بابا گفتم‬

‫ارمیا_من نمیزارم ازم جداش کنی بابا‬


‫منم دل دارم منم آدمم‬

‫که بی توجه به من با چشمایه قرمزو عصبی اومد سمتم که از خواب پریدم‬

‫‪#154‬‬

‫همونجور که نفس نفس میزدم رو تخت نشستم و به هیکله خیسه عرقم نگاه کردم‬

‫دوست داشتم داد بزنم‬


‫!یعنی همش خواب بود؟؟‬
‫پس چرا اینقدر واقعی بود‬
‫چرا اینجوری شد‬
‫!چرا پاشدم چرا؟؟‬

‫من حتی تو خوابمم راحت نبودم‬

‫بدونی که به ساعت نگاه کنم شماره تئو رو گرفتم و به تاجه تخت تکیه دادم‬

‫قلبم اینقدر محکم میزد که انگار از سینم میخواست بیاد بیرون‬


‫بدنمم مثله کوره آتیش داغ بود‬
‫انگار واقعا تئویی بوده تا اینجور داؼم کنه‬

‫فکرم درگیر خوابم بود که صدای تئو تو گوشم پیچیشد‬

‫!تئو_جونم عزیزم؟؟‬
‫!چیزی شده؟؟‬

‫چشامو بستم و زمزمه وار گفتم‬

‫ارمیا_نه فقط خوابتو دیدم‬

‫تئو_ای جونم بگردم‬


‫!چی دیدی حاال؟؟‬

‫ارمیا_خواب دیدم پیشمی تو تخت‬


‫بعد یهو بابا اومد‬

‫!تئو_چیکار میکردیم حاال؟؟‬

‫و صداش از همیشه شیطون تر شد‬

‫خوشم میومد نپرسید بابات چیکار کرد‬


‫پرسید خودمون چیکار میکردیم‬

‫!ارمیا_به نظره خودت چیکار میکردیم؟؟‬

‫!!تئو_جووون فول اچ دی بوده دیگه؟؟‬

‫که خنده آرومی کردم‬


‫قلبم دوباره ریتمه قبلنو گرفته بود ولی بدنم با شنیدن صدای تئو داغ تر میشد‬
‫یکم که حرؾ زدیم گفتم بره بخوابه‬
‫چون میدونستم فردا کالس داره‬

‫خودمم رفتم تو حموم و دوش آبه سردو باز کردم‬


‫باید این التهاب بدنم میخوابید‬

‫نفسام تیکه تیکه شده بود و فقط خاطراته اون شب تو وان از ذهنم رد میشد‬

‫نفس عمیقی کشیدم و دوشو بستم‬


‫حوله لباسیمو تنم کردم و خودمو پرت کردم رو تخت‬

‫که دینو سرشو بلند کرد و شاکی زل زد بهم‬

‫سرشو ناز کردم و گفتم‬

‫ارمیا_ببخشید رفیق‬

‫که چشاشو بست و دوباره خوابید‬

‫خودمم چند دقیقه بعد خوابم برد‬

‫_‪_._._._._._._._._._._.‬تئو‪_._._._._._._._._._._._.‬‬

‫از آسانسور بیرون اومدم که چشمم به یه بسته جلو در خونه افتاد‬

‫خم شدم برش داشتم که دیدم از طرؾ باباست‬

‫همونجور که بسته رو زیرو رو میکردم یه دستی دره خونه رو باز کردم و رفتم تو‬

‫کلیدو سوییچو پرت کردم رو اپن و با گوشیم شماره بابا گرفتم‬

‫که بعد از چنتا بوث برداشت‬

‫بابا_سالم پسرم‬
‫!خوبی؟؟‬
‫تئو_سالم بابا‬
‫خوبم‬
‫جریان این بسته چیه پست کردی؟!؟‬

‫و همونجور یه دستی لباسامو عوض میکردم‬

‫بابا_عه چه زود رسید فکر کردم فردا پس فردا دستت برسه‬


‫این بسته رو استایلز الزم داشت‬
‫ببر بده بهش ببین کامله یانه‬

‫گوشیو گذاشتم رو بلندگو و پوکر بهش نگاه کردم‬

‫!تئو_استایلز؟؟‬

‫بابا_آره دیگه استایلز بالیت‬


‫همون سرگرده پروندت یادته‬

‫که باین حرفش یک جفت چشمه آبیه وحشی یادم اومد و صورتم خودکار مچاله شد‬

‫!تئو_ینی چی بابا چرا باید برم پیشش؟؟‬


‫!خیلی ازش خوشم میاد که کمکش کنم؟؟‬
‫مرتیکه دیوث‬

‫بابا_این حرفا چیه تئو توکه نمیدونی ولی اون خیلی کمک کرد وقتی تو زندان بودی‬

‫کونه لقشی زمزمه کردم و بلند تر گفتم‬

‫تئو_باشه بابا فقط بخاطر خودتون‬


‫بهشم بگین پسرم عصاب نداره زیاد زر بزنه بخواد قیافه بگیره میخوابونم تو دهنش‬

‫بابا_پس من بهش زنگ میزنم میگم میخوای براش چیزی ببری‬


‫آدرسم میفرستم برات‬

‫و با فعلنی گوشیو قطع کرد‬

‫رفتم تو حموم و دوشو باز کردم‬


‫رفتم زیرش و چشامو بستم‬

‫از صبح نزدیک به چار پنج بار با ارمیا صحبت کردم‬


‫مثلی که خوابه دیشبش خیلی حالشو گرفته بود‬

‫امیلی هم هی دره گوشم میگه بهتره یه کاری بکنم و دست رو دست نزارم‬
‫ولی من هنوز دو دلم و اصال مطمئن نیستم‬

‫مخصوصا که وقتی از ارمیا میپرسیم رفتاره مامان باباش چجوریه با ناراحتی میگه بد‬

‫و بعضی اوقات برام دردو دل میکنه و من ازین تنهاییش دلم میگیره‬

‫خیلی دلم میخواد کمکش کنم ولی باید تکلیفم با خودم معلومشه‬

‫امروز میشد نزدیک یک ماه که ندیدمش‬


‫لمسش نکردم‬
‫پیشش نبودم‬
‫‪.....‬یه ماه بود همش ولی نمیدونم چرا برای من اندازه چند ماه طول کشید‬
‫شایدم چند سال‬

‫کالفه دوشو بستم و حولمو دور خودم پیچیدم‬

‫بابا آدرسو فرستاده بود و گفت حتما االن برمو پشته گوش نندازم‬

‫دوست نداشتم حاال که بابا الزمم داره اذیتش کنم‬

‫رفتم سر یخچال و یک ساندویچ سرد برداشتم‬


‫برنامه ؼذاییم فاجعه شده بود و شب تا صبح فست فود بودو فست فود‬

‫بی میل چنتا گاز زدم و لباسامو پوشیدم‬

‫سوییچو از رو اپن برداشتم و دره خونه رو به هم کوبیدم‬

‫نمیدونم چرا اینقدر ازش بدم میومد‬


‫قیافش خیلی جذابو با اوباهت بود‬

‫و تنها چیزی که وحشی نشونش میداد چشاش بود که عینه گرگ بود‬
‫یک جفت آبیه بی روح و سرد‬

‫آدرسو چند بار خوندم و سمت خونش راه افتادم‬

‫بعده یک سال دیگه خیابونایه پاریسو یاد گرفته بودم و گمو گور نمیشدم‬

‫جلویه یه برج نگه داشتم و سوتی کشیدم‬

‫تئو_الشیه مرفح‬

‫زنگ زدم که در باز شد‬

‫سوار آسانسور شدم و با پام رو زمین ضرب گرفتم‬

‫بعد از چند دقیقه آسانسور نگه داشت و بیرون اومدم‬

‫که قیافه نحسشو دیدم‬

‫استایلز_سالم تئو خان‬

‫و دستشو جلو آورد‬


‫باهاش دست دادم وگفتم‬

‫تئو_سالم جناب سرگرد‬

‫و نیش خندی زدم‬

‫انگار میدون جنگ بود‬

‫از جلو در کنار رفت‬

‫استایلز_بیا تو‬

‫و خودش بعد از من اومد‬

‫به دره خونش نگاه کردم که با اثر انگشت باز میشد‬

‫خونش شبیه یه دژ نظامی بود‬


‫‪#155‬‬

‫با دستش به کاناپه ها اشاره کرد و گفت‬

‫استایلز_بشین‬
‫راحت باش‬

‫سری تکون دادم و نشستم‬


‫بسته رو هم رو میزه رو به روم گذاشتم‬

‫از تو آشپزخونه گفت‬

‫!استایلز_قهوه یا نسکافه؟؟‬

‫تئو_قهوه‬

‫دو رو ورو نگاه کردم و هرچی بیشتر میگذشت بیشتر احساس میکردم تو زندانم‬

‫یه زندانه مدرن که اکثره دره اتاقاش با اثر انگشت بود‬


‫و فقط یه اتاق بود که درشو مثله گاو صندوق درست کرده بود‬

‫واقعا این مگه چیکارست که همچین جایی برای خودش درست کرده بود‬

‫!استایلز_خوب پسندیدی؟؟‬

‫نگاهمو بهش دادم که دوتا فنجون قهوه دستش بود‬


‫یکیو گذاشت رو میزه جلوم و خودش رو کاناپه رو به روم لم داد‬

‫تئو_اینجا شبیه زندانه تا خونه‬


‫!!چجوری میتونی کنار بیای؟؟‬

‫همونجور که بسته رو باز میکرد گفت‬

‫استایلز_اگه الزم نبود انجام نمیدادم‬


‫مطمئن باش‬
‫و با جمله آخرش نگاهه وحشیشو دوخت بهم‬

‫ازش بدم میومد‬


‫انگار برای تک تکه حرفاش کلی فکر کرده بود و جوری حساب شده و مطمئن حرؾ میزد که آدم خودکار تو بحث کنار میکشید‬

‫احساس میکردم هیچ چیزی نمیتونه این آرامششو بهم بزنه‬

‫چنتا کاؼذ و یک سی دی از بسته دراورد و شروع کرد به چک کردن‬

‫استایلز_آقایه موریس خیلی لطؾ کردن که این مدارکو در اختیارم گذاشتن‬


‫!نگفتن تا چند روز میتونم نگهشون دارم؟؟‬

‫تئو_نه بابا چیزی نگفت‬


‫میتونی از خودش بپرسی‬

‫و فنجون قهوه رو برداشتم‬

‫بخارش به صورتم میخورد و ازین فضایه مزخرفه اینجا کم میکرد‬

‫از جاش پاشد و بعد با یه لپ تاب برگشت‬

‫سی دی رو توش گذاشت و زومه مانیتور شد‬

‫منم گوشیمو دراوردم و خودمو باهاش سرگرم کردم‬

‫نمیدونم چرا فضایه این خونه اینقدر سنگین به نظرم میومد‬


‫شاید چون اولین برخوردم با صاحبه این خونه جایه خوبی نبود‬

‫استایلز_باید بریم اداره‬


‫همین االن‬

‫به قیافه جدیش نگاه کردم‬


‫اصال از لحن دستوریش خوشم نیومده بود‬

‫تئو_بابا گفته این مدارکو ازت بگیرم‬


‫کارتو کردی مدارکو بده و هرجا خواستی برو‬

‫نیش خندی زد‬


‫استایلز_نه خوشم اومد‬
‫میرم حاضرشم بریم اداره‬

‫و از جاش پاشد‬
‫دندونامو روهم فشار دادم‬

‫حیؾ که بابا سفارش کرده بود وگرنه همین جا یکی میخوابوندم تو دهنش و با مدارک میرفتم‬

‫که با دیدن در از حرفم برگشتم‬


‫اثر انگشت الزم داشت‬

‫استایلز_بریم‬

‫به تیپش نگاه کردم و از جام بلندشدم‬

‫عجیب بود با این تیپو قیافه دوست دختر نداشت‬


‫شایدم االن کسیو نیاورده بود‬

‫!اصال دختری حاضر بود اینجا پاشو بزاره؟؟‬

‫تئو_با ماشین من بریم‬


‫کارت تموم شد برم خونه باز نیام اینجا‬

‫باشه ای گفت و بجایه پارکینگ همکفو زد‬

‫سوار ماشین شدم‬


‫اونم کنارم نشست و آدرس اداره رو داد‬

‫بعد از پنج دقیقه رسیدیم‬

‫!استایلز_میای تو اداره؟؟‬
‫!یا صبر میکنی کارم تمومشه؟؟‬

‫تئو_میام‬
‫حوصله بیکار نشستنو ندارم‬

‫استایلز_پس گوشیتو همین جا بزار‬


‫چون به بقیه اجازه نمیدن تو اداره گوشی ببرن‬

‫مگه کجا اومده بودیم‬

‫سری تکون دادم و گوشیو تو ماشین گذاشتم‬

‫وارد که شدیم و خوب نگاه کردم دیدم اینجا همونجاییه که قبال آوردنم‬

‫و با نگاه کردن به گوشه گوشش یه خاطره مزخرؾ زنده میشد‬

‫که استایلز با دیدن مرده روبه روش اخمی رو پیشونیش نشست و زیر لب گفت‬

‫استایلز_اینجا چه گوهی میخوره‬

‫مرده با دیدنه ما لبخنده عمیقی زد و گفت‬

‫مرد_چیشده جناب استایلز تازه پرونده شروع شده خیلی جدیش گرفتیا‬

‫استایلز_خودتم خوب میدونی نیک‬


‫نمیشه به تو اعتماد کرد‬

‫که نیک اخمی کرد‬

‫نیک_ولی هرچی باشم حافظم خوبه‬


‫نیکوالسم نه نیک‬

‫استایلز_چه فرقی داره جفتش تخمیه‬

‫پوکر به قیافه هایه عصبیشون نگاه کردم‬


‫!پدرکشتگی چیزی داشتن؟؟‬
‫این حجم از کینه ؼیر طبیعی بود‬

‫تئو_اگه چرت گفتناتون تموم شد بریم‬

‫که نیکوالس انگار تازه دیده باشم زل زد بهم و بعد به استایلز نگاه کرد‬
‫باز نگاهشو دوخت بهم‬

‫چشمامو تو حدقه چرخوندم و به استایلز گفتم‬


‫!تئو_نمیتونی از مدارک کپی بگیری؟؟‬

‫استایلز_نه چون شخصیه حقه همچین کاریو ندارم‬

‫باشه ای گفتم و پشت سره استایلز راه افتادم‬

‫وارد یکی از اتاقا شد که سر تا سرش کامپیوتر بود‬

‫نیکوالسم اومد و دست به سینه زل زد به استایلز‬

‫به قیافه تخصش نگاه کردم‬


‫قشنگ میشد فهمید که چقدر خرابکارو رو مخه‬

‫شاید برای همین اینقدر استایلز باهاش مشکل داشت‬

‫استایلز_نیک بیا اینو ببین‬

‫که هوفی گفت و عصبی رفت سمت کامپیوتر‬


‫خم شد رو مانیتور و گفت‬

‫!نیک_چته؟؟‬

‫استایلز با دستش رو مانیتورو نشون داد‬

‫استایلز_ببین این مکانی که تو این مدارک گفته دقیقا رو نقشه همون جاییه که اکثره قتال انجام میشده‬

‫که نیکوالس بی تفاوت گفت‬

‫!نیک_کجا رو میگی؟؟‬

‫انگار میخواست با این بیخیالیش حرصه استایلزو دراره‬


‫و موفقم شد‬

‫استایلز_کمتر جق بزن تا ببینی دارم کجارو میگم‬

‫نیک_آره اگه یاده کونت بزاره کمتر جق میزنم‬


‫کون گالبی‬
‫که استایلز عصبی نگاش کرد‬

‫استایلز_خوبه خودت قبول داری جقیی‬


‫من نمیدونم چرا تو پرونده به این مهمی منو با یه جقی همکار کردن‬

‫با دست صورتمو پوشوندم و آروم خندیدم‬

‫این دوتا به معنیه واقعی کلمه به خونه هم تشنه بودن‬

‫‪#156‬‬

‫_‪_._._._._._._._._._.‬ارمیا‪_._._._._._._._._._._._._.‬‬

‫از وقتی که وارد دانشگاه شده بودم یه بند مهدیار چشم ؼره میرفت‬

‫و آرشامم بخاطر ریشاش نمیتونست سرشو باال کنه‬

‫ولی ورم دماغ آراد خوابیده بود و دیگه مشکلی نداشت‬

‫با تموم شدن کالس نفسی از رو آسودگی کشیدم‬


‫کالسایه این استادمون به شدت کسل کننده بود‬

‫جوری که اگه خوابت نمیبرد عجیب بود‬


‫و برای منی که همیشه جلو میشینم خیلی سخت بود پلکامو کنترل کنم که رو هم نیان‬

‫داشتم کالسورمو جمع میکردم که مهدیار نالید‬

‫!مهدیار_کوییزه این کالسو چیکار کنیم؟؟‬


‫من هیچی نخوندم‬

‫!آرشام_میتونی خفه شی مهدیار؟؟‬


‫تازه یادم رفته بود‬

‫پوکر به قیافه جدیش نگاه کردم‬

‫ارمیا_واقعا حتی تالش نمیکنی برای امتحان یکم استرس بگیری‬


‫که شونه ای باال انداخت و نه ای گفت‬

‫مهدیار_معتقده وقتی با ده پاس میشی چرا بیشتر بخونی‬

‫حرفش منطقی بود‬


‫برای همین تایید کردم‬

‫داشتیم سمت سلؾ میرفتیم که شروین پرید جلومون و با شوق گفت‬

‫شروین_مژدگونی بدین الشیااااا مژدگونی‬

‫چشمام از عربده هاش گرد شد و سریع جلو دهنشو گرفتم‬

‫ارمیا_تو داد نزن من مژدگونی میدم لعنتی‬


‫!چه مرگته؟‬

‫که مهدیار و آرشام به این کارم خندیدن و آرشام گفت‬

‫آرشام_ولش کن زبون بسته رو ببینم چی میخواد بگه‬

‫که دستمو برداشتم‬

‫شروین_کم کم عادت میکنی ارمیا‬

‫و بعد با هیجان ادامه داد‬

‫شروین_میخوان ببرن اردو تفریحی‬


‫سد لتیان‬

‫)اسمشم تاحاال نشنیده بودم برای همین بی خیال به اون دوتا خر ذوق نگاه کردم(آرشامو شروینو میگه‬

‫مهدیار_بیخیاااال‬
‫یه جور گفتی فکر کردم چیشده‬

‫شروین_احساس میکنم ارمیا همزادته‬


‫مثله خودت یُبسه‬
‫سری تکون دادم و جدی گفتم‬

‫ارمیا_مرسی‬

‫و پشت یکی از میزا نشستم‬

‫شروینو مهدیارم نشستن‬

‫ارمیا_آرشام بی زحمت قهوه بگیر برامون‬

‫و کارتمو دادم بهش‬

‫ارمیا_رمزشم ‪8487‬‬

‫باشه ای گفت و کارتو ازم گرفت‬

‫به چهره نگران مهدیار نگاه کردم و گوشیمو دراوردم‬

‫ارمیا_چرا ماتم گرفتی حاال‬

‫مهدیار_مثله توکه کونه کتابو پاره نکردم‬


‫یه دور خوندم همش‬

‫شروین_خوبه باز یه دور خوندی‬

‫ارمیا_بشین پیشم بهت میرسونم‬

‫و شماره تئو رو گرفتم‬

‫که چشمایه مهدیار برقی زد‬

‫مهدیار_اوکی‬

‫تئو_سالم سکسیه من‬

‫با این حرفش لبخنده بزرگی رو لبام نشست‬


‫عاشقه صفتایی بودم که بهم میداد‬
‫ارمیا_سالم دیوث‬
‫!خوبی؟؟‬
‫!چخبرا؟؟‬

‫تئو_خوبم عزیزم‬
‫این بابا برام کار تراشیده‬

‫بهم گفته بود باید بره پیشه استایلز و بهش چیزی بده‬

‫!ارمیا_چیشد هنوز گیری؟؟‬

‫تئو_آره بابا‬
‫این پسره با یکی ام لجه باید بیای دعواهاشونو نگاه کنی‬
‫کرکر خندست‬

‫همونجور که به حرفایه تئو گوش میدادم با سر از آرشام که قهوه هارو آورده بود تشکر کردم‬

‫ارمیا_زیاد دورو بره اینا نپلک خطرناکن‬

‫تئو_جون تو فقط نگران باش‬

‫دیوثی بارش کردم که گفت باید بره‬


‫و با خدافظیه سریع تماسو قطع کرد‬
‫گوشیو رو میز گذاشتم و آروم از قهوم خوردم‬

‫منم مثله خودش معتاده قهوه کرده بود و االن بقیه از دسته قهوه خوردنام شاکی شده بودن‬

‫دقیقا مثله من که به جونش ؼر میزدم‬


‫‪...‬کاش بود‬
‫کاش تئو بود و تمام این راحتیه االنم نبود‬

‫هوفی کشیدم و به اون سه تاکه درباره اردو بحث میکردن نگاه کردم‬

‫!آرشام_میای؟؟‬

‫!ارمیا_کجا هست؟؟‬

‫شروین_خارج از تهران‬
‫یه بار رفتیم خیلی خوش میگذره مخصوصا اونجا که فضاش بازه‬

‫ارمیا_آره خوب اگه خوب باشه میام‬

‫به ساعت مچیم نگاه کردم کالس چند دقیقه دیگه شروع میشد‬

‫همزمان با من مهدیارم از جاش بلند شد و اون دوتام پاشدن‬

‫!مهدیار_قولت یادت نره دیگه اوکی؟؟‬

‫ارمیا_مرده و قولش‬
‫فقط بزار سواالم تموم شد بهت میرسونم تمرکزمو بهم نزن‬

‫!آرشام_کثافتا نقشه تقلب چیدین؟؟‬


‫تنها تنها‬

‫که مهدیار سری تکون داد‬

‫شروین_خوبه تا دیشب به خونه هم تشنه بودن‬


‫نمیدونم از دیشب تاحاال چیشده که هوایه همو دارن‬

‫که مهدیار نگام کرد و لبخندی زد‬

‫ارمیا_میتونیم تقلب میکنیم‬


‫میتونین تقلب کنین‬
‫کون لقتون‬

‫‪_._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._.‬‬

‫با پخش کردن برگه ها یه نگاه کلی به سواال انداختم‬

‫و شروع کردم به جواب دادن‬


‫سعی کردم سرعتمو باال ببرم تا وقت کم نیارم‬

‫مهدیارم داشت جواب میداد و میشد فهمید که یه چیزایی بارشه‬

‫نمیدونم چقدر گذشته بود که کارم تموم شد‬


‫به مهدیار که منتظر با خودکارش بازی میکرد نگاه کردم و سعی کردم توجهشو جلب کنم‬

‫اونم که انگار منتظر بود سریع گفت چه سواالیی رو مونده‬

‫دوتاش تستی بود و راحت بودم‬


‫فقط یکی یکم جوابش طوالنی بود‬

‫یه تیکه کاؼذ از ته برگه سواال کندم‬


‫شانس آورده بودیم پاسخ نامه جدا بود‬

‫جوابا رو که نوشتم به کوچیک ترین وجه ممکن کوچیکش کردم و داخل لوله خودکار کردم‬

‫همین جوری که برگمو برمیداشتم خودکارو دادم بهش و از کالس بیرون اومدم‬

‫مراقبم طبیعتن داخله لولشو ندیده بود برگه رو ازم گرفت که تشکر کوتاهی کردم‬

‫یادش بخیر چقدر با تئو تقلب میکردیم و خر کیؾ میشدیم‬

‫لذته خاصتی داشت که نمیخوندی و نمره خوبی میگرفتی‬

‫‪#157‬‬

‫_‪_._._._._._._._._._._.‬تئو‪_._._._._._._._._._._.‬‬

‫از دانشگاه بیرون اومدم و همراه امیلی سمت پارکینگ رفتیم‬

‫که امیلی مثله این چند روز حرفایه تکراریو از سر گفت‬

‫امیلی_تئو خیلی این دست اون دست میکنی‬


‫داری کفرمو درمیاری‬

‫از تو کیفم بطری آبو برداشتم و یک نفس نصفشو خوردم که مثله همیشه وقتی عصبی میشد جیػ جیػ راه انداخت‬

‫!امیلی_حرفایه منم پشمته دیگه؟؟‬


‫اصال به درک‬

‫تئو_یکم دندون رو جیگر بزار بچه‬


‫من خودم میدونم باید کی چیکار کنم‬
‫امیلی_باشه ولی اگه دیر شد به من ربطی نداره ها‬
‫‪......‬یادت ب‬

‫که با دیدن دوتا چهره آشنایه روبه روم حرفایه امیلیو قطع کردم‬

‫استایلزو نیکوالس بودن و من از ته دلم حوصلشونو نداشتم‬

‫رفتم جلو و باهاشون دست دادم و امیلی هم عینه دختر بچه هایی که پشته باباشون قایم میشن کنارم مظلوم واستاده بود‬

‫حقم داشت هیکلو قیافشون با اون یونی فرم های پلیسی واقعا وحشت ناک شده بودن‬

‫استایلز_مدارک همراهته‬

‫که با شنیدن این حرفش قیافم چروک شد‬


‫دوست داشتم با اون مدارک اینقدر بزنمشون که صدای سگ بدن‬

‫تئو_آره تو ماشینه از دیشب‬

‫که نیکوالس با تعجب گفت‬

‫!نیک_مدارک به اون مهمیو گذاشتی تو ماشینت؟؟‬


‫!مؽزه خر خوردی بچه؟؟‬

‫با این حرفش گوشام داغ شد‬

‫رفتم نزدیکش و انگشت اشارمو گذاشتم رو قفسه سینش و تهدید وار گفتم‬

‫تئو_اوال بچه خودتی و اینو بحثایه کسشرت با استایلز نشون میده‬


‫دوما من به امنیت فراریم بیشتر اعتماد دارم تا تو‬

‫که نیکوالس نزدیک تر اومد و رو به روم واستاد‬


‫قشنگ معلوم بود که از هیچی نمیترسه و ولش کنن یکی هم زیر گوشم میخوابونه‬

‫استایلز که ازین شاخو شونه کشیدنام خر کیؾ شده بود با لبخند نیکوالسو عقب کشید و رو بهم گفت‬

‫استایلز_بیخیال تئو‬
‫مدارکو بده خیلی الزم دارم‬
‫سری تکون دادم و سمت ماشین رفتم و از تو صندوق عقب بسته رو برداشتم‬

‫همونجور که میدادم دسته استایلز گفتم‬

‫تئو_بابا بهت اعتماد کرده اینارو داده‬


‫امیدوارم مشکلی پیش نیاد‬

‫که جدی سری تکون داد و رفت‬

‫نیکوالسم نگاه خطرناکی کرد و پشت سره استایلز راه افتاد‬

‫پسره کله خرابه رو مخ‬

‫با رفتنشون امیلی نفس راحتی کشید و گفت‬

‫!امیلی_وای تئو این گوالخا کی بودن؟‬


‫بهت نمیخورد با همچین کسایی بگردی‬

‫سوار ماشین شدیم و با تاسؾ گفتم‬

‫تئو_تقصیر باباس منو با این دوتا گوالخ انداخته‬


‫دیشب ازش پرسیدم که اینا چیه بهشون دادی‬
‫با بیخیالی میگه چنتا اسناده مهرمانه درباره یکی از متحماشه‬
‫و اگه بفهمن اینارو به کسی دادم وکالتمو ازم میگیرن‬

‫که امیلی هینی کشید و ترسیده نگام کرد‬

‫تئو_حاال میفهمم این بیخیالیه ذاتیمو از کی به ارث بردم‬


‫بابا از من بدتره‬

‫امیلی_ولی خیلی خوشگل بودناااا‬

‫با لبخند نگاش کردم‬


‫دختر کوچولویه خنگ‬

‫!تئو_کدوم چشمتو گرفت؟؟‬


‫که با ذوق گفت‬

‫امیلی_جفتشون ناز بودن‬


‫ولی ازون چشم آبیه خوشم نمیاد چشماش وحشیه‬

‫منم باهاش موافق بودم‬

‫روبه خونش نگه داشتم و گفتم‬

‫تئو_کمتر تو کفه اینو اون باش‬

‫که مشتی تو بازوم کوبید و از ماشین پیاده شد‬

‫اولینو تنها دختری بود که میدونستم از تک تکه کاراشو حرفاش قصدی نداره‬
‫و این سادگیش جذابش میکرد‬

‫میخواستم ماشینو روشن کنم که برای گوشیم پیام اومد‬

‫استایلز_بیا اداره مدارکو ببر‬


‫کارمون تموم شد‬

‫کالفه گوشیو پرت کردم اون ور و استارت زدم‬

‫تئو_منم مسخره شما دوتا کونی ان که هی‬


‫ببر هی بیا‬
‫عوضیایه کسخل‬

‫هم گشنم بود و هم خوابم میومد‬


‫نمیدونم چرا روزایی که کالسام تا شب بود اینا خرده فرمایشاتشون میگرفت‬

‫کنار یک هایپر مارکت پارک کردم و یک ساندویچ سرد گرفتم‬

‫همونجور که میخوردم رانندگی هم میکردم‬

‫مدارکو که میگرفتم همین امشب پستش میکردم تا اگه باز الزمشون شد دیگه نباشه‬

‫واقعا دیگه حوصلشونو نداشتم‬


‫بعد ده دقیقه رانندگی با اعمال شاقه باالخره به اداره رسیدم‬

‫به استایلز زنگ زدم که با دومین بوق برداشت‬

‫!استایلز_بله؟؟‬

‫تئو_دمه درم‬

‫و بدونی که منتظره جوابی باشم قطع کردم‬

‫که چند دقیقه بعد استایلزو نیکوالس اومدن‬


‫نمیدونم اینا که اینقدر باهم مشکل داشتن چرا یک لحظه بیخیال هم نمیشدن‬

‫از ماشین بیرون اومدم و مدارکو از نیکوالس گرفتم‬


‫البته گرفتن نبود یه جور چنگ زدم‬

‫تئو_من امشب اینا رو پست میکنم‬


‫مطمئنین کاری ندارین باهاشون‬

‫استایلز_نه‬
‫از آقایه موریس تشکرکن‬

‫سری تکون دادم و سمت ماشین راه افتادم که یکی از پشت چسبید بهم و سردیه چاقو رو رو پهلوم احساس کردم‬

‫مرده_مدارکو همین االن میدی وگرنه دخلتو میارم‬

‫دستامو باال آوردم که چاقو رو از رو پهلوم برداشت‬

‫هم اینکه مطمئن شدم چاقو ازم فاصله داره تویه حرکت با آرجم تو گیجگاش کوبیدم‬

‫وقتی برگشتم تازه دیدم دو سه نفر دیگه ام هستن‬

‫به جنازه روبه روم نگاه کردم‬


‫اصال نگران نبودم که مردس یا زنده و فقط االن نگران جونه خودم بودم‬

‫مرده_حروم زاده بیهوشش کرد‬

‫که یکی دیگه گفت_بسپارش به من این بچه خوشگلو‬


‫کتمو دراوردم و پرت کردم رو زمین‬

‫تئو_بیا جلو کیری‬

‫که دیدم استایلزو نیکوالسم از دور دارن میدوین‬

‫‪#158‬‬

‫سعی کردم به پشت سرشون نگاه نکنم تا متوجه نشن کسی داره میاد‬

‫چون ممکن بود فرار کنن‬

‫چاقو رو تو دستش تکون داد و قشنگ معلوم بود به قصد کشتن اومده جلو‬

‫ضربشو جاخالی دادم و یکی کوبیدم تو دهنش‬


‫چاقو از دستش افتاد‬

‫مدارکو رو زمین گذاشتم که عوضی از فرصت استفاده کرد و یکی محکم کوبید تو صورتم‬

‫عقب عقب رفتم و سرمو تکونی دادم‬


‫بد ضربه دستی داشت‬

‫خونه تو دهنمو توؾ کردم رو زمین و حمله کردم سمتش‬


‫افتادم روش و مثله سگ زدمش‬

‫اینقدر که استایلز از روش بلندم کرد و گفت‬

‫استایلز_چیکار میکنی تئو زنده میخوایمش‬

‫از روش پاشدم و یک لگد بهش زدم‬

‫نیکوالس_وحشیی هستی براخودت‬


‫اینو چجوری پخش زمینش کردی‬

‫تازه دو رو ورو نگاه کردم که دیدم اون دوتا رو دست بند زدن و بستن‬
‫فقط این دوتایی که من زده بودمشون از حال رفته بودن‬

‫مدارکو برداشتم و با نیکوالسو استایلز بردیمشون تو اداره‬

‫کنار لبم حسابی میسوخت و میدونستم پاره شده‬

‫استایلز_دسته بزنه خوبی داری‬

‫سری تکون دادم و اونی که همراهم بودو پرت کردم رو یکی از صندلیایه اونجا‬

‫نیکوالس رفته بود کسیو خبر کنه‬

‫با صدای نفسایه تیکه تیکه استایلز سرمو برگدوندم‬


‫که تازه نگام به بازویه خونیش افتاد‬

‫!تئو_چیشده؟؟‬

‫دستشو کشید روش که از درد اخمامی کرد‬

‫استایلز_چیزی نیست چاقو خورده‬

‫استایلز با یک خانومو دو تا مرده دیگه اومد‬

‫اون دوتا مردا بیهوشارو بردن و خانومه اومد نزدیک استایلز‬

‫خانوم_چرا اینقدر بی احتیاطی‬

‫استایلز_بیخیال جنی‬
‫!بخیه میخواد؟؟‬

‫جنی_آره‬
‫پاشو بریم تو اتاق‬

‫و رو به من گفت‬

‫جنی_توام پاشو بیا لبت بد پاره شده‬

‫نیک_منم میام‬
‫که جنی چپ چپ نگاش کرد‬

‫جنی_الزم نکرده دفعه آخر یکی از نمونه هایه آزمایشی رو شکستی‬

‫نیک_قول میدم پسر خوبی باشم‬

‫و بی توجه به اعتراضایه جنی جلو جلو راه افتاد‬

‫وارد یکی از اتاقا شدیم‬


‫مثله اتاق عمل بود ولی پیشرفته تر‬
‫هرجور دستگاهی بود که اکثرشو میشناختم‬

‫رفت نخو سوزن بخیه رو آورد و زد عفونی کرد‬

‫جنی_لباستو درار‬

‫که استایلز سری تکون داد‬


‫رنگش پریده بود و نشون میداد ضعؾ داره‬

‫استایلز_کسی دیگه نبود بیاد بخیه بزنه‬


‫آخرین بار یادمه اینقدر دستت لرزید و طول دادی نزدیک بود از هوش برم‬

‫جنی_میخوای بخیه نمیزنم با همین حالت برو بیمارستان‬

‫که رو صندلی نشست و از درد ناله ای کرد‬

‫رفتم جلو و سوزنو وسایلو از دستش گرفتم‬

‫تئو_بده من انجام میدم‬

‫که با تعجب نگام کرد‬

‫جنی_مگه بچه بازیه‬

‫با این حرفش چشامو رو هم فشار دادم و سعی کردم نیش خنده نیکوالسو ندید بگیرم‬

‫تئو_من دانشجو پزشکی بهترین دانشگاه پاریسم‬


‫مطمئنن از یه تازه کاره ترسو بهتر بخیه میزنم‬

‫که استایلز خنده آرومی کرد‬

‫استایلز_کارتو بکن کله خراب‬

‫با پنبه دور زخمشو تمیز کردم‬


‫و با الکل شستو شوش دادم‬

‫اونم تمام مدت ساکت به روبه روش نگاه میکرد انگار نه انگار االن باید از درد داد بزنه‬

‫شروع کردم به بخیه زدن‬


‫تو کالسایه عملی منو ارمیا از همه بهتر بودیم‬

‫تمام مدت کوچیک ترین صدایی از استایلز درنیومد‬

‫البته ؼیر ازینم توقع نمیرفت‬

‫کارم که تموم شد زخمشو پانسمان کردم و رفتم دستامو شستم‬

‫استایلز_بخوای بیای تو نیروی پلیس خیلی راحت قبول میشی‬


‫!دوست نداری؟؟‬

‫همونجور که کناره لبمو آروم میشستم گفتم‬

‫تئو_فعال نه ولی روش فکر میکنم‬


‫بیشتر دوست دارم تخصصمو بگیرم‬

‫نیکوالس_این استایلز یچی میگه وگرنه اداره پلیس‬


‫اونم فرانسه جایه بچه ها نیست‬

‫تئو_دفعه دیگه که گفتی بچه مثله اون دوتا آشو الشت کردم میفهمی نیک‬

‫با شنیدن مخفؾ اسمش عصبی نفسشو بیرون فرستاد‬

‫که با زنگ خوردن گوشیم نگامو از چشمایه نیکوالس گرفتم‬

‫ارمیا بود‬
‫بدون معطلی گوشیو برداشت و ازشون فاصله گرفتم‬

‫!تئو_سالم عزیزم خوبی؟؟‬

‫ارمیا_سالم‬
‫!خوبم تو چطوری؟؟‬

‫تئو_خوبم‬
‫االن باید سر کالس باشیااا‬

‫ارمیا_خسته بودم نرفتم‬


‫بعضی اوقات کم میارم خیلی فشرده برداشتم‬

‫دلم برای صدایه خستش ضعؾ کردم‬

‫تئو_تصویریش کن ببینمت‬

‫که باشه ای گفت‬

‫گوشیو گرفتم جلو صورتم و بعده چند دقیقه تصویرش اومد‬

‫‪.....‬تئو_قربون اون چ‬

‫که وسط حرفم پرید و دقیق نگام کرد‬

‫!ارمیا_لبت چیشده تئوووو؟؟‬

‫که لعنتی به این حواسه پرتم فرستادم‬


‫اصال دوست نداشتم نگرانش کنم‬

‫تئو_این‬
‫هیچی بابا‬

‫!ارمیا_باز دعوا کردی اره؟؟‬


‫بخدا کاریت بشه پا میشم میام پاریس برامم مهم نیست چی بشه‬

‫تئو_آروم باش عزیزدلم‬


‫و براش همه چیو تعریؾ کردم که کلی حرص خورد و جد در جده استایلزو آباد کرد‬

‫منم عشق میکردم برای این نگرانیاش‬

‫نمیدونم چقدر حرؾ میزدیم که صدای نیکوالس اومد‬

‫نیکوالس_اگه الو ترکوندات تموم شد پاشو بیا قهرمان‬

‫که بی توجه بهش بعد از چند دقیقه با ارمیا خدافظی کردم‬

‫استایلز هنوز رویه صندلی نشسته بود و جنی داشت وسایلو تمیز میکرد‬

‫!جنی_نمیخوای لبتو ضد عفونی کنی؟؟‬

‫تئو_نه فعال برم خونه خودم وسایلشو دارم‬

‫بعدی که مدارکو از استایلز گرفتم سمت خونه راه افتادم‬

‫امیدوار بودم دیگه اون دوتا رو نبینم‬

‫‪#159‬‬

‫‪_._._._._._._._._._._._._.‬ارمیا‪_._._._._._._._._._._._._._.‬‬

‫کولمو رو دوشم جا به جا کردم‬


‫که آراد گفت‬

‫!آراد_دینو رو چرا نیاوردی؟؟‬

‫ارمیا_فکر نمیکردم اجازه بدن‬


‫حوصله دردسر نداشتم‬

‫پونه_الهی پشمالویه ناز‬

‫و چشماش شبیه دوتا قلب شد‬


‫آرشام_دِه پس کی راه میوفتیم‬

‫شروین_کمتر ؼر بزن مهدیار رفته بپرسه دیگه‬

‫قرار بود امروز راه بیوفتیم و شب برگردیم‬


‫یه اردویه تفریحیه کوچیک بود و بقیه میگفتن وسطه ترم مسافرت با قطارم میبرن‬

‫دیشب که به تئو زنگ زدم گفتم که قراره بریم‬


‫تا اگه گوشیم در دست رس نبود نگران نشه‬

‫با صدای مهدیار سرمو باال آوردم‬


‫بعد جریان تقلب دیگه با هم مشکلی نداشتیم و یه جورایی صمیمی شده بودیم‬

‫مهدیار_االن راه میوفتیم‬

‫و رو به من ادامه داد‬

‫مهدیار_نمره هارم دیدم‬

‫!ارمیا_خوب قبول شدیم؟؟‬

‫که چپ چپ نگام کرد‬

‫مهدیار_نمره برتر شدی‬


‫منم خوب شدم‬

‫و تشکر آمیز نگام کرد که لبخندی زدم‬

‫روژا_آره دیگه یه روزی این برتریا حق من بود‬

‫ارمیا_من از خدامه برگردم پاریس‬


‫‪...‬هم تو دوباره زرنگه بشی همم من‬

‫که بقیه حرفمو ادامه ندادم‬

‫!شروین_توچی؟؟‬

‫ارمیا_من هیچی‬
‫که گفتن اتوبوس اومده و بقیه بیخیال من شدن‬

‫سوار اولین اتوبوس شدیم و عقب نشستیم‬

‫کولمو گذاشتم رو زمین‬


‫خیلی سنگین بود و شونم درد گرفته بود‬

‫مهدیار نشست کنارم و اون طرفم روژا نشست‬

‫بقیه هم به ترتیب آخر نشستن که صندلیا تموم شد و برای آرشام جا نبود‬

‫!آرشام_پس من چی الشیا؟؟‬

‫شروین رو پاش اشاره کرد‬

‫شروین_بیا عشقم بیا‬

‫که آرشام با عشوه رفت رو پاش نشست و خودشو پرت کرد رو شروین‬

‫شروینم یه دستشو انداخت رو کمرش یه دستشم گذاشت رو رون پایه آرشام‬

‫شروین_جون سکسیمو نگا‬

‫پونه و روژا که روشونو برگردونده بودن‬

‫و آرادم جلو چشمایه مهدیارو گرفته بود‬

‫آراد_گندتون بزنن‬
‫االن میان جعمتون میکنن کثافتا‬

‫اتوبوس ما پر شد و حرکت کرد‬

‫بقیه ام با تعجب به این دوتا اسکل نگاه میکردن‬

‫هدفونمو دراوردم و آهنگ پلی کردم‬

‫رفتم تو اینستام که دیدم تئو دایرکت داده و آنالینه‬


‫!تئو_راه افتادین؟؟‬
‫اذیت که نیستی‬

‫ارمیا_آره االن راه افتادیم‬


‫خوبم عزیزم‬

‫تئو_ارمیا یه چیزی میگم اول روش فکر کن بعد مخالفت کن‬

‫خودکار اخمام تو هم رفت‬


‫باز چیکار کرده بود‬

‫!ارمیا_چیشده؟؟‬

‫تئو_دیشب استایلز یه پیشنهادی بهم داد ذهنمو درگیر کرد‬

‫!ارمیا_خوب؟؟‬

‫نمیدونم چرا ذهنم اصال سمت چیزایه مثبت نمیرفت‬

‫تئو_گفت برم تو نیرویه پلیس کار کنم‬

‫با خوندن این پیامش سیخ سرجام نشستم‬


‫ینی چی بره تو نیرویه پلیس‬
‫این همین جوریش یه ریز دعوا میکرد چه میرسید میرفت بین یه مشت وحشی تر از خودش‬

‫هدفونو از رو گوشم برداشتم و آهنگو قطع کردم‬

‫مهدیار_چته ارمیا‬
‫!برق گرفتت؟؟‬

‫ارمیا_نه واستا‬

‫و همونجو شمارشو گرفتم و گوشیو گذاشتم دمه گوشم‬

‫که با اولین بوق برداشت‬

‫تئو_جونه من نه نگو‬
‫بزور سعی کردم صدامو باال نبرم و از بین دندونایه کلید شدم ؼریدم‬

‫ارمیا_الزم نکرده تئو‬


‫تو دو سال دیگه تخصصتو میگیری‬
‫!خل شدی ؟؟‬

‫تئو_چه ربطی داره هم درسمو میخونم هم کار میکنم‬


‫استایلز دوبار بهم گفته از دیشب‬

‫ارمیا_آره اگه منم اینجور خودنمایی میکردمو دوتا گوالخو آشو الش میکردم همه هرجور پیشنهادی میدادن‬
‫من همین جوریش هر روز نگرانتم چه برسه بری تو نیرو پلیس‬
‫اونم اون وحشیایه فرانسوی‬

‫تئو_منم وحشیه فرانسوی ام ارمیا‬


‫!این چه طرزه حرؾ زدنه؟؟‬

‫تازه فهمیدم چی گفتم و لحنمو متاسؾ کردم‬

‫ارمیا_ببخشید تئو‬
‫!من‪ ...‬من فقط نگرانتم لعنتی چرا نمیفهمی؟؟‬
‫دیشب با دیدن کبودیه کنار لبت نمیدونی چه حالی شدم که‬
‫اون لبا ماله منن‬
‫خودت ماله منی حق نداری به خودت آسیب برسونی‬

‫که لحنش مالیم تر شد‬


‫همیشه هر وقت میخواست خرم کنه اینجوری صحبت میکرد‬

‫تئو_عزیزه دلم‬
‫من نگفتم که همین فردا میرم‬
‫من تا آخر ترم امسال اینقدر کالسام فشردس فرصت نفس کشیدن ندارم‬
‫فقط بهت گفتم روش فکر کنی‬
‫برو یه تحقیق کوچیک بکن اونجور که تو میگی خطرناک نیست‬
‫بعدم منو تو فردا پس فردا باید کار پیدا کنیم و دستمون تو حیب خودمون باشه‬
‫!تا کی میخوای از بابات پول تو جیبی بگیری؟‬

‫راست میگفت‬
‫آهی کشیدم‬
‫ارمیا_بهم قول بده بدونه خبر به من کاری نکنی‬
‫!باشه؟‬

‫تئو_چشم‬
‫بوس رو اون لبایه نازت‬

‫که لبخندی زدم‬

‫ارمیا_مراقب خودت باش‬

‫تئو_توام‬
‫سعی کن بهت حسابی خوش بگذره‬

‫و با خدافظی کوتاهی قطع کردیم‬


‫که خسته خودمو پخش صندلی کردم‬

‫آراد_دعوا بود؟‬

‫ارمیا_آره یه جورایی‬

‫مهدیار_وقتی فرانسوی حرؾ میزنی خیلی باحاله‬

‫لبخندی زدم‬

‫و به اتوبوس نگاه کلی انداختم‬


‫اکثرن یا خواب بودن یا چرت میزدن‬

‫!ارمیا_چقدر راهه؟‬

‫پونه_اوممم فکر کنم یه ساعتو نیم دوساعت‬

‫آرشام از صندلی جلوییش برگشت عقب و پوفک داد‬

‫!ارمیا_سره صبح؟‬

‫آرشام_تو نخور فرنگ رفته ی عنتر‬


‫که تک خنده ای کردم‬

‫بقیه ام خندیدن‬

‫شروین_هوی ارمیا‬
‫به خانومم چیزی گفتی نگفتیا‬

‫‪...‬ارمیا_خودتو خانومتو‬

‫که چشمایه دخترا گرد شد‬


‫منم هدفونمو گذاشتم وبی توجه بهشون لش کردم‬

‫‪#160‬‬

‫نمیدونم چقدر آهنگ گوش دادم و به حرفایه تئو فکر کردم‬


‫ولی اونقدرا بود که یکم قانعشم‬

‫بازم اون نگرانیه ذاتیم نمیزاشت آروم باشم‬


‫یا اینکه بتونم جواب قاطعی بدم‬

‫من درباره فرانسه و پلیساش چیزی نمیدونستم‬


‫ولی درون حد بود که بدونم چقدر خشنن و هیچ رحمی تو کارشون نیست‬

‫خسته ازین همه فکره بی نتیجه هوفی کشیدم و رو صندلی نشستم‬

‫بچه هام دوره هم کؾ اتوبوس نشسته بودن و مافیا بازی میکردن‬

‫ولی من عالقه ای نداشتم‬

‫آرشام که دید سرجام نشستم بلند گفت‬

‫آرشام_ارمیا بیا توام بازی کنیم‬

‫همونجور که فالکسمو بر میداشتم گفتم‬

‫ارمیا_بیخیال آرشام االن سردردم‬


‫!مهدیار_مسکن دارم میخوری؟؟‬

‫!ارمیا_آره کجاس؟؟‬

‫مهدیار_زیپ جلویه کیفم‬

‫که تشکر آرومی کردم و از تو کولش برداشتم‬

‫و آروم آروم با قهوم خوردم‬

‫کاشکی استایلز بیخیاله تئو میشد‬


‫!چرا اصال باید پیشنهاد بده؟؟‬
‫!که یه صدایی تو وجودم گفت چرا پیشنهاد نده؟؟‬
‫اون هر چیزی که باید یه پلیس میداشتو داشت‬

‫سرمو تکون آرومی دادم تا از فکرش درارم‬


‫هنوز وقت زیاد بود برای فکر کردن‬

‫قهومو که خوردم دوباره چشمامو بستم و تکیمو به صندلی دادم‬

‫_‪_._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._.‬‬

‫با صدای آراد که رو مخم بود بزور چشمامو باز کردم‬

‫!ارمیا_چیشده؟؟‬

‫آراد_پاشو حاج آقا رسیدیم‬

‫پونه_خوشبحالت میتونی اینقدر راحت بخوابی‬

‫مهدیار_نه مسکنه قوی بود‬


‫اینو فیل بخوره میخوابه‬

‫منم بی توجه به حرفاشون کولمو برداشتم و سره جام واستادم که شروین بازومو گرفت‬

‫شروین_کله پا نشی خونت بیوفته گردن ما‬

‫همونجور که آروم میرفتم جلو گفتم‬


‫ارمیا_نترس بادمجون بم آفت نداره‬

‫که بازومو فشاری داد‬

‫شروین_جون چه خوبه‬
‫چقدر کار کردی اینا رو ساختی‬

‫که خیلی جدی گفتم‬

‫ارمیا_آرشام بیا این شوهره چشم چرونتو بگیر‬

‫که آرشام از پشت یقه شروینو گرفت و کشیدش عقب‬

‫بقیه ام میخندیدن‬

‫از اتوبوس پیاده شدم و نگاه کلی به فضایه بازه روبه روم انداختم‬

‫هوا سرد بود و هر از چندگاهی باده سرد تری میومد‬

‫زیپ سیوشرتمو بستم و کنایه آمیز گفتم‬

‫!ارمیا_این هوا باید مارو بیارن اینجا؟؟‬

‫مهدیار_خوبه که‬
‫دریاچه رو نگاه‬

‫و با دست به یکم دور تر اشاره کرد‬

‫منظره قشنگی بود‬


‫یه طبیعتی که مختص خوده ایران بود و همین جذابش کرده بود‬

‫چارتا پنج تا آالچیق دادن و دختر پسرا رو جدا کردن‬

‫قرار بود صبحانه بخوریم بعد بریم جایه دریاچه‬

‫آرشام_اینجارو خیلی بیشتر از چیتگر دوست دارم‬


‫همین که یه عالمه حفاظو کسشر وصل نکردن قشنگش کرده‬
‫‪...‬شروین_فن بیانتو گ‬

‫که با کتکی که از مهدیارخورد حرفش نصفه موند‬

‫تو آالچیق ما ده نفری بودن‬


‫ولی خوب خداییش داخل آالچیق گرم بود‬

‫از تو کولم یه بافتنی دراوردم و زیپ سیوشرتمو باز کردم‬

‫اصال خوشم نمیومد با سیوشرت این ور اون ور برم‬


‫ترجیح میدادم لباس گرم تر بپوشم‬
‫نمیدونم چرا وقتی سیوشرت تنم بود احساس سنگینی میکردم‬

‫لباسمو دراوردم که آرشام جووونی گفت‬

‫و شروینم جلو چشماشو گرفت‬

‫شروین_بپوشون اونا رو‬


‫از دوست دختر من بیشتر سینه داره‬

‫که مهدیار قهقه ای زد‬


‫منم با خنده لباسمو تنم کردم‬

‫آرشامم بعد از کلی تالش چشماشو آزاد کرد و شاکی به شروین گفت‬

‫آرشام_الشی میزاشتم دید بزنم‬

‫آراد_تنهایی زده به مؽزت‬


‫البته اگه داشته باشی‬

‫و آرشام ادایه خندیدن دراورد که مثال بگه اصال خنده دار نبوده‬

‫بی توجه به بحثشون گوشیمو گذاشتم تو جیبم و همراه مهدیار رفتیم سمت رستوران‬

‫روژا و پونه ام بیرون منتظر ما بودن‬

‫روژا_وای خدا آالچیق ما خیلی شلوؼهههه‬


‫مهدیار_جمعیت دخترا بیشتره دیگه‬

‫پونه_از هیچی شانس نداریماااا‬

‫که بقیه ام اومدن و رفتیم صبحانه بخوریم‬

‫سره میز اینقدر آرشامو شروین کثافت کاری کردن که صدایه همه درومد‬

‫یه لقمه آرشام دهنه شروین میکرد‬


‫یه لقه شروین دهن آرشام‬

‫با یه لیوان چایی میخوردن‬


‫انگار واقعا تازه عروس دومادن‬

‫آراد که پاشد جاشو عوض کرد و چنتا فوش آبدارم داد‬

‫تنها کسی که واکنشی نشون نمیداد من بودم‬

‫چنتا از پسرایه دیگه ام پایه بودن و همکاری میکردن‬

‫خالصه انگار یه مشت زندانیو آزاد کرده باشن اینجور بود‬

‫و هرکی هرکار میخواست میکرد‬

‫البته چنتا از اساتید و مدیرای دانشگاهم بودن ولی اصال چیزی نمیگفتن‬

‫میخواستن بچه ها راحت باشن‬

‫بچه هام نهایت استفاده رو میکردن‬

‫‪#161‬‬

‫بعد از خوردن صبحانه سمت دریاچه راه افتادیم‬

‫بچه ها میگفتن والیبال بازی کنیم ولی من وسطیو بیشتر ترجیح میدادم‬
‫!آراد_والیبال بازی کنیم؟؟‬

‫مهدیار_نمیدونم رای گیری میکنیم دیگه‬

‫گوشیمو دراوردم و آنتنو نگاه کردم‬


‫دوتا داشت همش‬

‫سرم تو گوشیم بود که با صدای آرشام نگاهمو بهش دادم‬

‫آرشام_چیکار کنیم‬

‫که یکی از بچه ها گفت وسطی‬


‫بقیه هم نظر دادن‬

‫دخترام پوکر نگامون میکردن که مثله پسر بچه ها سر بازی بحث میکنیم‬

‫روژا_بیا بریم سوار قایقا بشیم‬

‫ارمیا_مسئولش نیستا‬

‫پونه_چیزی نمیشه بابا‬


‫!مگه چقدر عمق داره؟؟‬

‫که یکی از دخترا که باهاشون بود گفت‬

‫دختره_فکر نکنم زیاد باشه‬


‫بیاین بریم‬

‫و بقیه رو با خودش برد‬

‫شونه ای باال انداختم‬


‫به من چه اصال‬

‫عمقی ام نداشته باشه تو این هوا با این آبه سرد دستو پات قفل میکنه‬

‫بعد از رای گیری قرار شد وسطی بازی کنیم‬

‫ده نفر بودیم برای همین‬


‫منو مهدیارو آرادو شروینو آرشام یه تیم بودیم‬

‫بقیه ام یه تیم دیگه‬

‫قرار شد ما کنار باشیم‬

‫بازی خیلی جنجالی شروع شد که اولین نفرو آرشام زد‬

‫شروین_آفرین خانومم‬
‫بقیشونم اوت کن‬

‫که آرشامم عشوه خرکی اومد و رفت بؽل شروین‬

‫مهدیارم یکی محکم کوبید تو سره آرشام تا مثله آدم واسته‬

‫همونجور یکی یکی بیرون پرت شدن‬


‫و فقط یه نفرشون موند‬
‫قرار شد سره هفتا باشه‬

‫توپو محکم تو دستم گرفتم‬

‫ارمیا_بپا نخوری‬

‫پسره_بزن که فکر نمیکنم جون داشته باشی‬

‫بلند پرتاب کردم که مهدیار گرفت و مستقیم زد سمتش‬

‫اونم راحت جاخالی داد و ادامو دراورد‬

‫آراد که کنارم واستاده بود گفت‬

‫آراد_بزن سمت صورتش میترسه‬

‫و همونجور توپو پرتاب کرد‬

‫فک کنم ضربه پنجم بود که به حرؾ آراد گوش دادم و محکم زدم سمت صورتش که با صدای بدی تو پیشونیش خورد و پخش زمین‬
‫شد‬

‫تیم ما که خوشحال زدن قدش ولی بقیه میگفتن یکم مراعات کنم‬
‫ارمیا_ببخشید بازیه دیگه‬

‫و دستمو سمتش دراز کردم‬

‫از جاش بلند شد و دوتا پشتم کوبید‬

‫نگامو به دریاچه دادم که دیدم دخترا آهنگ گذاشتن و دارن میرقصن‬

‫پسره_بخدا تو این هوام ول کن نیستن‬

‫که بقیه زدن زیر خنده‬


‫پنج شیش نفر تو یک قایقه چهار نفره بودن و این منو نگران میکرد‬

‫بچه ها رفتن ادامه بازی منم هنوز اونا رو نگاه میکردم‬

‫که شروین گفت‬

‫شروین_دید نزن جناب دکتر‬

‫هم اومدم جوابشو بدم پایه روژا لیز خورد و با جیؽی پرت شد تو آب‬

‫میدونستم یه طرؾ قایق سنگین میشه میدونستم‬

‫مهدیار_یاعلی روژا افتاد‬


‫و کم کم سرو صدای بقیه ام درومد‬

‫تنها چیزی که مؽزم بهم دستور میداد همین بود که برم از تپه باال و از ارتفاع خودمو پرت کنم تو آب‬

‫چون وسطا بودن نمیشد ازینجا برم و خیلی طول میکشید‬

‫دوییدم سمت باالترین نقطه و فقط صدای جیػ روژا تو گوشم اکو میشد‬

‫بعدی که احساس کردم به نقطه مناسب رسیدم شیرجه زدم و با خوردن آبه یخ به بدنم نفسم بند اومد‬

‫میتونستم ببینمش که سعی داشت رو آب بمونه‬

‫هرچی بیشتر دستو پا میزد بیشتر فاصله میگرفت و بدتر میشد‬


‫داشتم سمتش میرفتم که یه لحظه دیگه باال نیومد‬

‫ارمیا_یاخدا نفس کم آورده‬

‫تند تر شنا کردم و کشیدمش باال‬

‫با این لباسا اونقدرا سنگین شده بود که بزور باید شنا میکردم‬

‫نفسم هر لحظه تیکه تیکه تر میشد و سردیه آب بدتر عظالتو ضعیؾ میکرد‬

‫نمیدونم چقدر شنا کردم تا کشیدمش باال‬

‫تقریبا همه جمع شده بودن‬

‫دخترام که حاال به خشکی رسیده بودن چشماشوم قرمز بود و صدای گریشون از هرچیزی بیشتر رو مخ بود‬

‫خوابوندمش رو زمین و شالشو باز کردم‬

‫مهم نبود که میخوان بعدن چه فکری بکنن‬


‫االن فقط آبی مهم بود که تو ریه هاش گیر کرده بود و ممکن بود بمیره‬

‫قفسه سینشو ماساژ دادم و همونجور باهاش حرؾ میزدم‬

‫ارمیا_بدو روژا بدو دختر به هوش بیا‬


‫باال بیار بدو‬

‫که بعد از چند لحظه سرفه کرد و هرچی آب خوره بود باال آورد‬

‫نفسمو راحت بیرون فرستادم و نبضشو گرفتم‬

‫طبیعی بود و این نشون میداد حالش خوبه‬

‫داشتم از سرما میلرزیدم و این لباسه بافتنی مثله یه تیکه یخ به بدنم چسبیده بود‬

‫از کناره روژا پاشدم تا ببرنش‬

‫و تو یه حرکت لباسمو دراوردم‬


‫تازه نگام به استادا و بقیه افتاد‬

‫ستوده(یکی از استاداشون)_باریکال پسرم برو یچیزی تنت کن سرما نخوری‬

‫سری تکون دادم و موهامو از رو پیشونیم کنار زدم‬

‫که مهدیار اومد سمتم و سیوشرتشو داد بهم‬

‫مهدیار_دمت گرم ارمیا‬


‫بیا اینو بپوش که اینجا فرانسه نیست‬
‫خوردنت‬

‫لبخندی زدم که دندونام بهم خورد‬

‫سیوشرتشو تنم کردم و دور خودم پیچیدم‬

‫چه وسطیی شد‬


‫امیدوار بودم بالیی سره روژا نیومده باشه‬

‫آراد_بخدا هممون قفل کرده بودیم‬


‫!چجوری به ذهنت رسید بری از ارتفاع بپری؟؟‬

‫سری تکون دادم و چیزی نگفتم‬

‫نمیدونم چرا شوکه بزرگی بهم وارد شده بود‬

‫یه جورایی جیؽا و گریه ها برام تلخ بود‬


‫مثله جیؽایه آنجال باال سره تئو بود وقتی ماشین بهش زده بود‬

‫یه حسه مسخره خالء داشتم که فقط زمان میبرد تا بهترشه‬

‫رفتیم تو آالچیق و لباسامو عوض کردم‬


‫و یه کنار نشستم‬

‫آرشامم رفت ببینه حاله روژا چطوره‬

‫‪#162‬‬
‫نیم ساعتی نشسته بودیم و هیچکس حرفی نمیزد‬

‫خودمم نمیدونم چم بود‬


‫!چرا حالم گرفته بود؟؟‬

‫!یعنی اون خاطره اینقدر تلخه که یاداوریشم از پام میدازه؟؟‬

‫و حرفایه تئو وقتی فراموشم کرده بود تو گوشم زنگ میخورد‬


‫آره سخته‬
‫!اون قدر سخت که چند لحظه نفست تو سینه حبس میشه و با خودت میگی چجوری تحمل کردی لعنتی؟؟‬

‫عطسه ای کردم که شروین گفت‬

‫شروین_سرما میخوری بد‬


‫اون آبی که تو دریاچه بود سگو میزدی نمیرفت‬

‫!مهدیار_چرا آرشام نیومد؟؟‬

‫که همون لحظه سروکلش پیدا شد‬

‫و به قیافه هایه پنچرمون نگاهی انداخت‬

‫آرشام_چتونه ماتم گرفتین‬


‫هیچ مرگیش نیست دختره احمق‬

‫آراد_خداروشکر‬

‫که آرشام اومد کنارم نشست و متعجب نگام کرد‬

‫!آرشام_توچرا دپی؟؟‬
‫بابا خیرسرت االن سوپرمنه دانشگاهی‬

‫و خودشو چسبوند بهم‬

‫آرشام_ازین به بعد تو شوهرم باش شروینو نمیخوام‬


‫ارمیا_بیخیال آرشام وقته خوبی نیست برای شوخی‬
‫و سرفه ای کردم‬

‫بدنم درد میکرد و بخاطر شیرجه ی عجله ای که زده بودم تمامه شکمو بازو هام زخم شده بود‬

‫لباس رده زخمارو میسوزوندش‬

‫مهدیار اومد نزدیکم و دستشو گذاشت رو پیشونیم‬

‫مهدیار_تب کردی ارمیا‬


‫!چت شده پسر؟؟‬

‫دکمه لباسمو باز کردم تا از سوزشش کمترشه‬

‫!شروین_بخاطره شیرجته؟؟‬

‫سری تکون دادم و گفتم‬

‫ارمیا_میسوزه‬

‫که آراد شاکی گفت‬

‫آراد_چقدر احمقه این دختر‬


‫خوبه بهش گفتی مسئولش نیستو رفت‬
‫لج کرد‬
‫هم خودشو تو دردسر انداخت هم تورو‬

‫از جام پاشدم و لباسمو درست کردم‬


‫میخواستم برم بیرون‬
‫کم کم بقیه بچه هام اومدن و حالمو پرسیدن‬

‫کسایی که تازه امروز اسمه بعضیاشونو یاد گرفته بودم‬

‫!آرشام_کجا میری؟؟‬

‫ارمیا_برم یه هوایی به سرم بخوره حالم خوب نیست‬

‫مهدیار_سرده بیرون بدترمیشی‬


‫ارمیا_مواظبم‬

‫و سیوشرتمو بیشتر دورم پیچیدم‬


‫هوای آالچیق گرفته بود و انگار اکسیژن نداشت‬

‫گوشیمو دستم گرفتم و همونجور که راه میرفتم آنتنارو نگاه میکردم‬

‫یکم که دور شدم آنتنه گوشیم کامل شد‬

‫شماره تئو رو گرفتم‬


‫تنهاکسی بود که میتونست حالمو خوب کنه‬

‫رویه تخته سنگی که اونجا بود نشستم که برداشت و با همون لحنه همیشگیش گفت‬

‫تئو_سالم عزیزم‬
‫!خوبی؟؟‬

‫ارمیا_سالم‬
‫نه خوب نیستم‬

‫که نگران پرسید‬

‫تئو_اتفاقی افتاده‬
‫!کاریت شده؟؟‬

‫که نه ای گفتم و شروع کردم به تعریؾ کردن‬


‫اینقدر گفتمو گفتم تا به اون احساس مسخره رسیدم‬
‫به همون خالئی که حتی با شنیدن صدایه نفسایه تئو داشت کم کم از بین میرفت‬

‫خوب که حرفامو زدم مهربون گفت‬

‫تئو_تو ؼصه نخور دیوثم‬


‫یه راه حلی پیدا کردم که خیلی زود تر ازون چیزی که فکر کنی این جدایی ام تموم میشه‬
‫فقط قول بده مراقب خودت باشی‬
‫!باشه؟؟‬

‫ارمیا_باشه‬
‫!تو قول میدی تموم شه؟؟‬

‫تئو_قول میدم‬

‫که قلبم آروم گرفت‬

‫و بعد از اینکه یکم دیگه حرؾ زدیم تماسو قطع کردم‬


‫احساس میکردم خیلی بهترم‬
‫با اینکه بدنم درد میکرد ولی سنگینیه روحم برداشته شده بود‬

‫_‪_._._._._._._._._._._.‬تئو‪_._._._._._._._._._._._._.‬‬

‫تماسو که قطع کرد نفسمو آه مانند دادم بیرون که امیلی از تو آشپزخونه داد زد‬

‫امیلی_حاال اینقدر طول بدههههه تا اون طفلی از تنهایی بپوسه‬

‫تئو_ تو الکی فازه منفی نده‬

‫که سینی به دست اومد بیرون‬

‫با دیدن قهوه ها چشمام برقی زد‬

‫امیلی_من اینقدر میگمو تو بیخیالی عجیبه‬

‫یک دونه از بیسکوییتا برداشتم و همونجور گفتم‬

‫تئو_میگم بهش همین زودیا میگم بهش‬

‫و آروم آروم از قهوم خوردم‬

‫که امیلی خوشحال خودشو جلو کشید‬

‫!امیلی_جونه منننن؟؟‬

‫سری تکون دادم و جدی گفتم‬

‫تئو_مرگه تو‬
‫پشت چشمی نازک کرد و گفت‬

‫امیلی_مرگه خودت الشی‬

‫به این حرص خوردناشو لبخندی زدم که گوشیم زنگ خورد‬

‫با دیدن شماره استایلز اخمی کردم‬

‫!تئو_چی از جونم میخوای کونی؟؟‬


‫بکش بیرون دیگه‬

‫و کالفه جواب دادم‬

‫!تئو_بله؟؟‬

‫استایلز_جناب سرهنگ گفتن بیای اداره‬


‫همین االن‬
‫بابت اون دعوا‬

‫تئو_نمیتونم کالس دارم‬

‫استایلز_چرت نگو‬
‫تایم کالساتو میدونم امروز فقط یک کالس ساعت چهار داری‬
‫منتظرم‬

‫و تماسو قطع کرد‬

‫عصبی به گوشی نگاه کردم‬


‫میخواستم بکوبش تو دیوار‬

‫!امیلی_کی بود؟؟‬

‫تئو_کی میتونه اینقدر عصبیم کنه‬


‫استایلز بود‬
‫باید برم اداره‬

‫که هوفی کشید‬


‫و رفت حاضرشه‬

‫منم بلند شدم و لباسامو پوشیدم‬

‫بعد ازین که خونه رو چک کردم رفتیم بیرون‬

‫اول امیلی رو رسوندم بعدم رفتم سمت اداره پلیس‬

‫ماشینو جلو محوطه پارک کردم و رفتم داخل‬

‫که چشمم به نیکوالس افتاد‬

‫داشت با یکی گپ میزد و هرهرش هوا بود‬

‫دستمو کردم تو جیبم و رفتم جلو‬

‫که با دیدنم لبخندش محو شد و بجاش اخمی کرد‬

‫نیک_چه عجب‬
‫دیر کردی‬

‫تئو_باید تشکر کنی که اومدم‬


‫من هیچ مسئولیتی ندارم‬
‫!پدرم بهتون لطؾ کرده درجریانی که؟؟‬

‫هم دهنشو باز کرد جواب بده استایلز اومد و سمت یه اتاق راهنماییم کرد‬

‫استایلز_چه عجب جناب‬


‫نیم ساعت پیش بهت زنگ زده بودم‬

‫چشمام ازین پرروییش گرد شد‬


‫این دوتا لنگه هم بودن همیشه طلبکارو شاکی‬

‫که با ورودمون به اتاق حرفمو خوردم و به پیرمرده جدیه روبه روم نگاه کردم‬

‫‪#163‬‬
‫سالمی کردم که گرم جوابمو داد‬

‫سرهنگ_بشین پسر‬

‫و به صندلیه رو به روش اشاره کرد‬

‫استایلزو نیکوالسم باال سرم واستاده بودن‬


‫احساس بادیگارد داشتن بهم دست داده بود‬

‫که با صدای سرهنگ از فکر درومدم و نگامو بهش دادم‬

‫سرهنگ_خوب دقیق تعریؾ کن بگو ببینم اون شب چیشد‬

‫تئو_مدارکو که از نیک گرفتم رفتم سمته ماشین که یکی از پشت چاقو گذاشت جایه پهلوم‬
‫منم زدمش‬
‫که استایلزو نیکم اومدن و اونام کمک کردن‬
‫همین‬
‫فرصت نشد که بخوان چیزی بگن‬

‫سرهنگ سری تکون داد و نیکوالس حرصی گفت‬

‫نیک_گفتم که ازین بچه چیزی دست گیرتون نمیشه‬

‫با شنیدن این لقب اخمام تو هم رفت‬


‫ولی سعی کردم خونسرد باشم‬
‫میدونستم از نیک گفتنام شاکیه‬

‫استایلز_ولی من فکر میکنم یه جایه کار میلنگه‬


‫یه چیزی ؼیر طبیعیه‬

‫تئو_واضحه یه چیزی مشکل داره‬

‫که سرهنگ نگام کرد و منتظر بقیه حرفم بود‬

‫تئو_اینایی که من اون شب دیدم یه مشت الته بی سرو پا بودن‬


‫اینارو خوده اون طرؾ یا همکاراش اجیر نکرده بودن‬
‫چون اگه از طرؾ اونا بود حداقل یه هفت تیر به یه کدومشون میداد‬
‫اینا یا برای انتقام اومده بودن یا یه مشت نوچه ی بی عقل بودن‬

‫که چشمایه سرهنگ برقی زد‬


‫و برق تحسینه تو نگاش ؼروری بهم میداد‬

‫سرهنگ_از پسر جنابه موریس کمتر ازینم توقع نمیره‬


‫آفرین پسر درست میگی‬

‫که لبخنده کوچیکی زدم‬

‫استایلز و نیکوالسم با این حرفام تو فکر رفته بودن‬

‫نیک_اینجورکه معلومه نمیتونن کمکی بکنن‬

‫استایلز_لعنتی‬

‫و عصبی با پاش رو زمین ضرب گرفت‬

‫که از جام پاشدم‬

‫!تئو_خوب پس دیگه کاری با من ندارید؟؟‬

‫که سرهنگ با خوش رویی گفت‬

‫سرهنگ_نه‬
‫ولی همونجور که استایلز میگفت استعداد فوق العاده ای داری‬
‫اگه خواستی بیای تو نیرویه پلیس من شخصا از همچین افرادی استقبال میکنم‬

‫که تشکره کوچیکی کردم و باهاش دست دادم‬

‫نیکوالس تو اتاق موند و استایلز همراهم بیرون اومد‬

‫استایلز_اگه چیزی به ذهنت رسید بهم بگو‬

‫!تئو_اون مدارک به دردتون نخورد؟؟‬

‫که خسته گفت‬


‫استایلز_نه هیچی‬
‫تقریبا هیچی نداشت‬
‫مشکله ما اینه که این گروه هرسال کال افرادشونو تؽییر میدن و فقط دو یا سه نفر عضو پایه داره‬
‫ما هرکیو گیر میاریم یه مهره سوختس و رسما دستمون به هیچ جا بند نیست‬

‫تئو_باید برید عضو همون گروه شید این تنها راهشه‬


‫اینجوری از راه دور هیچ کاری نمیتونید بکنید‬
‫ولی شاید اونجوری طی یکسال بتونید حرکتی چیزی بزنید‬

‫که متفکر نگام کرد‬

‫استایلز_نمیدونم‬
‫این جریان فیلم پلیسیایه تلوزیون نیست‬
‫ولی شاید بشه‬

‫که شونه ای باال انداختم‬


‫ازین فکر کردنایه طوالنیش میتونستم بفهمم چقدر ذهنش مشؽوله‬

‫استایلز_شاید پرونده مخطومه بشه‬


‫قبله مام کسی درگیر بوده‬
‫بعده مام کسی کاری از دستش برنمیاد‬

‫به چهره ناامیدش نگاه کردم‬

‫تئو_بیخیال پسر‬

‫که با لبخند نگام کرد‬

‫استایلز_ته این پرونده معلومه‬


‫ممنون بابت کمکات‬

‫که باهاش دست دادم و سمت ماشین رفتم‬

‫سوار ماشین که شدم استارت زدم و سمته باشگاه راه افتادم‬

‫هر روز بیشتر ترؼیب میشدم که برم تو نیروی پلیس و اونجا باشم‬

‫درسته که این رشته تحصیلیمم دوست داشتم ولی پلیسی یه چیزه دیگه داشت‬
‫یه آدرینالین اضافی که من تو همه کارام میخواستم‬
‫ولی تو اتاق عمل و سره کالسیه بالینی نبود‬

‫_‪_._._._._._._._._._._._._.‬ارمیا‪_._._._._._._._._._._._._._.‬‬

‫ساعت هشت شب بود که اتوبوس جایه دانشگاه نگه داشت‬

‫رفتم سمت ماشینم که آرشام گفت‬

‫آرشام_ارمیا تو اصال حالت خوب نیست‬


‫بیا برسونمت‬

‫آراد دستشو طرؾ صورتم گرفت و گفت‬

‫آراد_نگا ازین فاصله حرارت بدنت به دستم میخوره‬


‫مثله بخاری شدی‬

‫سری تکون دادم‬

‫ارمیا_میرم خونه یکم استراحت کنم خوب میشم‬

‫شروین_خیلی لجبازی‬

‫که سرفه ای کردم‬

‫مهدیار اومد سمتم و هلم داد سمته ماشینه آرشام‬

‫مهدیار_االن میریم بیمارستان تو تا صبح تشنج میکنی‬

‫و آرشامم موافقت کرد‬

‫سعی کردم مقاومت کنم ولی اصال توانه ایستادنم نداشتم‬

‫مهدیار_حالو روزتو نمیبینی ارمیا یا با خودت لج کردی‬


‫!نمیتونی راه بری اون وقت میخوای بشینی پشت فرمون؟؟‬
‫که حرفی نزدم و وزنمو رو مهدیار انداختم‬

‫اینقدر حالم بد بود که نتونم وایسم‬

‫نمیدونم از بقیه بچه ها خدافظی کردم یا نه که سوار جنسیس آرشام شدیم‬

‫مهدیار نشست کنارم و آرشام نشست مشت فرمون‬

‫از تو آیینه نگاش کرد‬

‫!آرشام_کجا برم؟؟‬

‫مهدیار_برو سمت اولین بیمارستان حالش اصال خوب نیست‬

‫که آرشام سری تکون داد و ماشینو روشن کرد‬

‫صداها رو فقط میشنیدم ولی حوصله نداشتم واکنشی نشون بدم‬


‫ینی انرژیشو نداشتم‬

‫آرشام_گوشیشو نگاه کن کسی زنگ نزده باشه‬

‫مهدیار_نه کسی زنگ نزده‬

‫و من تو دلم صدها بار به این حرؾ آرشام خندیدم‬

‫حقم داشت نمیدونست که من دوماهه از پدر مادرم ترد شدم و اهمیتم از دینو هم کمتره‬

‫آرشام ماشینو نگه داشت و با کمک مهدیار پیادم کردن‬

‫سعی کردم وایسم ولی پاهام لمس شده بود‬

‫تمام عضالت بدنم به بدترین وجه ممکن گرفته بود‬

‫با بسته شدن چشمام ذهنمم برای لحظه ای آروم شد و دیگه چیزی نفهمیدم‬

‫‪#164‬‬
‫‪_._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._.‬‬

‫با صدایه حرؾ زدن آرشامو مهدیار باال سرم چشمامو باز کردم‬

‫که نگام به سرمه تو دستم خورد‬

‫!آرشام_خوبی؟؟‬

‫که آره ای گفتم و بی حال سرفه کردم‬

‫احساس میکردم دیواره های حنجرم به هم چسبیده و نمیتونم حرؾ بزنم‬

‫دوباره چشمامو بستم که صدای گوشیم اومد و بعدش صدایه مهدیار‬

‫مهدیار_جواب بده آرشام شاید کاره مهمی داره دفعه چهارم پنجمه زنگ میزنه‬

‫آرشام_تو جواب بده‬

‫و بعده از چند لحظه صدایه مهدیار بود که اینگلسی حرؾ میزد‬

‫حدس زدم تئو باشه‬


‫چشمامو باز کردم و به مهدیار که سعی داشت به تئو بفهمونه خوبم نگاه کردم‬

‫ارمیا_بده گوشیو مهدیار‬

‫که نگام کرد و باشک گوشیو دستم داد‬

‫با اون دستم که آزاد بود گشیو گرفتم و دره گوشم گذاشتم که صدایه نگران تئو تو گوشم پیچید‬

‫تئو_الو‬
‫!ارمیا عزیزدلم خوبی؟؟‬
‫!چیشدی یهو صبحی که خوب بود؟؟‬

‫ارمیا_خوبم تئو خوبم‬


‫یه سرماخوردگی سادس‬
‫تئو_قربونه اون صدایه ضعیفت بشم‬
‫چیشدی آخه‬
‫همش تقصیره منه اینجوری شدی‬

‫ارمیا_نه تئو این تنهایی االن تمامش نتیجه احمق بازیایه خودمه‬
‫نتیجه بی عرضه بودنامه‬
‫کسی این وسط مقصر نیست‬

‫و سرفه کردم‬
‫که خس خسه گلوم بلند شد‬

‫تئو_تمومش میکنم ؼصه نخور‬


‫همه این مشکالیه لعنتیو تموم میکنم‬

‫ارمیا_من بهت ایمان دارم‬

‫و چشمامو بستم‬
‫بعدی که یکم دیگه صحبت کردیم تماسو قطع کردم و گوشیو گذاشتم رو میز کناری‬

‫مهدیار_سرمت تموم شد میتونیم بریم‬

‫ارمیا_برین بچه ها من خودم بر میگردم خونه‪.....‬تا االنم‪ ...‬اذیتتون‪ ...‬کردم‬

‫آرشام_نمیخواد مسخره بازی دراری وامیستیم‬

‫و مهدیارم تایید کرد‬

‫کلی حرؾ زدم تا قانع شدن برن‬

‫موقع رفتن هم ازشون تشکر کردم‬


‫اونام گفتن که کاری نکردن و هرکسی بود این کارو میکرد‬

‫اتاق که خالی شد چشامو بستم و از درون فروریختم‬

‫ازین تنهایی‬
‫ازین سکوته لعنتی‬
‫ازین بی اهمیت بودن‬
‫و لبخنده تلخی که وجدانم بهم میزد از همه چیز دردناک تربود‬
‫وجدانی که لحظه به لحظه بی عرضگی هامو به روم میاورد و میگفت این تنهایی بازتابه کارایه خودمه‬

‫منم خسته تر از هرلحظه توان مقابله باهاشو نداشتم و جلوش سرخم میکردم‬

‫و هیچ کس نمیدید من از درون هر روز خمیده و خمیده تر میشم‬

‫پشت چشمایه بستم اشک جمع شد و آهه عمیقی کشیدم‬

‫من حتی حقه گریه کردنم به خودم نمیدادم‬


‫و چه محاکمه نا عادالنه ای بود قضاوت منو وجدانم‬

‫نمیدونم چقدر گذشت که سرمم تموم شد و خودم از دستم دراوردم‬

‫حوصله نداشتم پرستار صدا کنم وقتی یاد داشتم‬

‫یک دستمال کاؼذی جایه سوزن گذاشتم و آستین لباسمو پایین دادم‬

‫سیوشرتمو برداشتم و تنم کردم‬

‫رفتم سمت بخش و داروهامو گرفتمو تصویه حساب کردم‬

‫تاحاال خودم برای خودم این کاررو نکرده بودم‬

‫باز خوب بود تنهایه تنهای نبودم و خودمو داشتم‬

‫از بیمارستان که بیرون اومدم باده سردی به صورتم خورد و لرزه بدی به بدنم افتاد‬

‫برای اولین تاکسی دست تکون دادم و سوارش شدم‬

‫بعد از یک ربع جلو خونه نگه داشت‬


‫کرایشو حساب کردم و پیاده شدم‬

‫بدن دردم شروع شده بود وباید دارو هامو میخوردم‬

‫با ورودم تو خونه موجی از گرما به صورتم خورد‬

‫خبری از مامان بابا نبود و دینو هم نبود‬


‫این نشون میداد بیرونن‬

‫لباسمو دراوردم‬

‫قرصامو با یک لیوان آب خوردم و بعد از چند دقیقه تنه خستمو به تخت رسوندم‬

‫به ثانیه نکشید که چشمام گرم شد و خوابم برد‬

‫‪._._._._._._._._._._._._._._.‬دو روز بعد_‪_._._._._._._._._.‬‬

‫با صدایه آالرم گوشیم چشمامو باز کردم‬

‫تو جام نشستم و گیج به دو رو ور نگاه کردم‬

‫بعد از دو روز استراحت امروز باید میرفتم دانشگاه‬


‫و برام خیلی سخت بود ساعت هشت صبح پاشم‬

‫سرمو خاروندم و گوشیمو چک کردم‬

‫رفتم سمت حموم و یک دوش یک ربعه گرفتم‬


‫این دو روز مریضی مامان همون مامان قبلیم شده بود‬

‫و دم به دقیقه برام چیزی میاورد‬


‫ولی من هیچ کدوم ازین محبتارو نمیخواستم‬

‫میدونستم هنوزم دوسم دارن ولی اونا با این کاراشون چیزیو درست نمیکردن‬
‫فقط همه چیز بدتر میشد‬

‫هوفی کشیدم و ساعت مچیمو دور مچ دستم بستم‬

‫به خودم تو آیینه نگاه کردم‬


‫این استراحته کوتاه بهم ساخته بود و ازون قیافه خسته درومده بودم‬

‫به دینو که رو تخت خواب بود حسرت وار نگاه کردم و سمت در رفتم‬

‫یک صبحانه سر پایی خوردم و از خونه بیرون زدم‬


‫ماشین هنوز تو دانشگاه بود و نرفته بودم بیارم‬

‫یکم از خونه که فاصله گرفتم به خیابون اصلی رسیدم و تاکسی گرفتم‬

‫آدرس دانشگاهو دادم و جزمو از تو کیفم دراوردم که گوشیم زنگ خورد‬

‫به شماره تئو نگاه کردم و با تعجب تماسو وصل کردم‬

‫اونجا االن ساعت تقریبا شیش صبح بود و عجیب بود االن بیدار باشه‬

‫ارمیا_سالم‬
‫!خوبی لنتی؟؟‬
‫چیزی شده این ساعت بیداری؟؟‬

‫تئو_سالم جناب کاراگاه‬


‫خوبم هستم‬
‫چیزی نشده فقط یکم زودتر پاشدم درس بخونم‬

‫ارمیا_اها باشه‬

‫!تئو_ارمیا لوکیشن دانشگاهتونو میفرستی؟؟‬

‫که با این حرفش چشمام گرد تر شد‬


‫این امروز یه چیزیش شده بود‬

‫!ارمیا_چی تو اون سرته؟؟‬

‫‪#165‬‬

‫که با لحنه ناراحتی گفت‬

‫تئو_ارمیا چرا اینجوری میکنی مگه بازجوییه‬

‫ارمیا_ببخشید عزیزم‬
‫االن برات میفرستم‬

‫و تماسو قطع کردم‬


‫لوکیشنو فرستادم که راننده نگه داشت و گفت‬

‫راننده_رسیدیم‬

‫تشکری کردم و کرایشو دادم‬

‫وارد دانشگاه شدم و همونجور سرم تو گوشیم بود‬


‫با تئو چت میکردم که آماره همه چیو میخواست‬

‫حتی تایم تموم شدن تک تک کالسام‬

‫منم برایی که دوباره ناراحت نشه همه رو بدون کمو کاستی گفتم‬

‫داشتم تند تند تایپ میکردم که با صدایه عربده ماننده آرشام سرمو باال آوردم‬

‫این چه انرژی داشت سره صبحی‬

‫آرشام_به به سالممممم قهرمااااان‬


‫خسته زخما نباشی‬

‫با این عربدش کله کالس برگشتن سمتم‬


‫لبخنده گیجی زدم و رفتم جلو با بچه ها دست دادم‬

‫!ارمیا_چته پسر سره صبحی؟؟‬

‫شروین_ذوق زده شده بچه‬

‫که خودشو چسبوند بهم‬

‫آرشام_هرچی باشه شوهر جدیدمی‬

‫پوکر نگاش کردم که مهدیار گفت‬

‫مهدیار_ولش کن آرشام آبرو داره‬

‫و آرادم حرفشو تایید کرد‬


‫!شروین_چطوری؟؟‬
‫اون شب که حالت داؼون بود‬

‫ارمیا_خوبم ممنون‬
‫!دخترا کجان؟؟‬
‫از حاله رژا خبر دارین‬

‫آراد_یکم دیرتر میان‬


‫رژاهم خوبه‬
‫وقتی فهمید رفتی بیمارستانو تبو لرز داشتی خیلی ناراحت شد‬

‫‪....‬ارمیا_نه با‬

‫که با صدای زنگ گوشیم حرفم نصفه موند‬

‫تئو بود و تازه یادم افتاد وسط حرفاش رفتم‬

‫تماسو وصل کردم‬

‫ارمیا_ببخشید ببخشید‬

‫تئو_آره دیگه دارم سوال میپرسم مثله بز میری آفالین میشی‬


‫بنال ببینم امروز کی برمیگردی خونه‬

‫ارمیا_ای بابا تئو‬


‫ساعت یک کالسام تموم میشه‬

‫تئو_خوبه برو به کارات برس سواالم تموم شد‬


‫راستی ساعت یک آنالین باش کارت دارم‬
‫وای به حالت نباشی‬

‫و قطع کرد‬

‫پوکر به گوشیم نگاه کردم‬

‫ارمیا_پسره خلوچل‬
‫چقدر میگم با این پلیسا نگرده یه مرگیش میشه‬
‫‪....‬نگا نگا‬
‫آرشام_چی میگی باخودت‬

‫ارمیا_تئو بود‬
‫از امروز صبح یه ریز داره سوال میپرسه‬

‫مهدیار_رفیق خوبیه قدرشو بدون‬


‫اون شب تو بیمارستان کلی زنگ زد‬

‫لبخندی زدم و سری تکون دادم که صدایه پونه و رژا از پشت سرم اومد‬

‫پونه_سالم بر االفان‬
‫خبردارین این کالس تشکیل نمیشه‬

‫برگشتم و سالم کردم‬

‫رژام نگام کرد‬


‫سرشو پایین انداختو جوابمو داد‬

‫آراد_مگه ما مسخره اونیم‬


‫هفت صبح پاشیم‬
‫هشت بیایم اینجا که کنسل کنهههه‬

‫بقیه ام حرفایی مشابهی میزدن و فقط منو رژا ساکت بودیم‬

‫از کالس بیرون اومدیم و سمته سلؾ رفتیم‬

‫!!پونه_خوبی ارمیا؟‬

‫ارمیا_به لطؾ شما‬

‫رژا_خیلی شرمندتم ارمیا‬

‫مهربون نگاش کردم‬

‫ارمیا_این چه حرفیه دختر‬


‫هرکسی بود همین کارو میکرد‬
‫!اتفاقی که نیوفتاد؟؟‬
‫رژا_نه اصال‬
‫حتی سرمام نخوردم‬
‫برای همین شرمندم‬

‫آرشام_مصداق بارزه بادمجون بم‬


‫هیچ مرگیش نمیشه‬

‫که همه زدن زیر خنده و رژا حرصی فوشی بهش داد‬

‫پشت میز دورهم نشستیم و آرشام رفت چیزی بگیره‬

‫شروین_اگه کالسایه بعدی مهم نبود میپیچوندم میرفتم خونه‬

‫مهدیار_چیه مثله این مرؼایه خونگی‬


‫بهتر که نیومد کی حوصله کالسایه خشکشو داشت‬

‫ارمیا_من‬

‫که پونه معترض گفت‬

‫پونه_تو جزء آدمیزاد نیستی‬


‫منم اگه نمرهام از هیفده پایین تر نمیومد اوعضام همین بود‬

‫و بقیه ام در عین ناباوری حرفایه پونه رو تایید کردن‬

‫آرشام بایه سینی اومد گذاشت رومیز‬


‫خودشم نشست کنار شروین‬

‫آرشام_بخورین و خداروشکر کنین نیومده‬

‫رژا_واقعا‬

‫آرشام_این ترمم مشروط شم اخراجم میکنن‬

‫برای بقیه طبیعی بود و فقط من با تعحب بهش زل زده بودم‬

‫آرشام_چته اینجور زل زل نگا میکنی‬


‫چشم رنگیه میمون‬

‫ارمیا_چقدر راحت با مشروطی کنار میای‬

‫و سعی کردم به جمله آخرش فکر نکنم‬

‫آرشام_چیه واقعا فکر کردی من درس خوندم کنکور اینجا قبول شدم‬

‫مهدیار همونجور که از شیرکاکائوش میخورد گفت‬

‫مهدیار_رتبشو خریده‬

‫شروین_واال مام اگه بابامون کارخونه دار بود رتبه میخریدیم‬


‫!!کیه که با این همه پوله باباش درس بخونه؟؟‬

‫که آرشام اخم کرد و گارد گرفت‬

‫آرشام_خفه شو فقط‬
‫فک کردی منم ازین اوعضاع خوشم میاد‬
‫آرزویه بابامه پسره دکتر داشته باشه‬
‫فکر کردی من خوشم میاد سره کالسایی بشینم که لحظه به لحظش برام زجر آوره‬

‫دفعه اول بود که جدی و عصبی میدیدمش‬

‫پونه_بیخیال آرشام‬
‫مام میدونیم که تو گرافیکت عالیه‬

‫آرشامم عصبی با لیوان نسکافش ور میرفت‬

‫شروین_ببخشید خانومم منظوری نداشتم‬

‫و آروم گونه آرشامو ناز کرد‬

‫مهدیار_کثافت کاری نکنین که پامیشم میرم‬

‫شروین_گمشو برو نچسب‬


‫من میخوام از دل خانومم درارم‬
‫آراد_از دسته این دوتا عنتر آبرو ندارم‬

‫و شروع کردن به بحث کردن‬

‫و تنها چیزی که متعجبم میکرد سکوتایه طوالنیه رژا بود‬

‫‪#166‬‬

‫_‪_._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._.‬‬

‫بعده آخرین کالس با بچه ها سمت پارکینگ راه افتادیم‬

‫که یاده حرفه تئو افتادم‬

‫گوشیمو دراوردم و سریع رفتم تو اینستا‬

‫که دیدم بعله کلی پی ام داده‬

‫ارمیا_جانم چیشده‬

‫که سریع سین کرد و نوشت‬

‫!تئو_کدوم قبریی؟؟‬
‫دوساعته منتظرم‬

‫ارمیا_ببخشید‬
‫!چیشده حاال؟؟‬

‫!تئو_پالک ماشینت چنده؟؟‬

‫که واستادم و گیج به گوشیم نگاه کردم‬

‫!ارمیا_این چه مرگشه؟؟‬

‫!مهدیار_تو چه مرگته که یه ریز با خودت حرؾ میزنی؟؟‬

‫!!پونه_چیشده؟‬
‫سری تکون دادم و براش مدلو پالک ماشینمو فرستادم‬

‫ارمیا_دوستم‬
‫نگرانشم‬
‫امروز تا رنگه لباسمم پرسید‬

‫آرشام_من میدونم بهت چشم داره‬


‫میخواد دقیق تصویر سازی کنه‬

‫که حمله کردم سمتش و گفتم‬

‫ارمیا_جرعت داری واستا حرفتو بگو‬

‫شروین_دستت به خانومم بخوره میشکنمش‬

‫که اداشو دراوردم ویکی محکم پسه کله آرشام کوبیدم که شروین اومد طرفم‬

‫آراد_بچه ها چه انرژیی دارین‬


‫توروخدا آروم بگیرین‬

‫داشتم میخندیدم و سعی میکردم شروینو دور از خودم نگه دارم که با رسیدن به ماشینم چشمام تو یه جفت چشمه شیطونه آشنا قفل شد‬

‫سره جام واستادم و به تئو که با یه اخمه شیرین دست به سینه نگام میکرد زل زدم‬

‫ارمیا_تت‪...‬تئو‬

‫و هی چشمام گرد تر میشد‬

‫مهدیار_چته خشک شدی‬

‫!پونه_جنی شده؟؟‬

‫و من فقط محوه چهره آشنایه روبه روم بودم‬

‫!ینی دوباره خواب میدیدم؟؟‬


‫پس چرا اینقدر واقعی بود‬
‫تئو_دلم برات تنگ شده بود لعنتیم‬

‫که با این حرفش رفتم جلو و با تمام وجود بؽلش کردم‬

‫اینقدر محکم که برای چند ثانیه پاهاش از زمین بلندشد‬

‫اونم دستاشو دور کمرم حلقه کرده بود و آروم دره گوشم قربون صدقم میشد‬

‫و من با هر کلمش صدبار میمردمو زنده میشدم‬


‫با هر نفسش که به گوشام میخورد تا آسمونا میرفتم‬

‫آرشام_اون وقت میگین منو شروین فالنیم‬

‫مهدیار_خفه شو رفیق صمیمیشه‬

‫ازش فاصله گرفتم و صورتشو با دستام قاب گرفتم‬

‫بی توجه به حرفایه بچه ها گفتم‬

‫ارمیا_لعنتی چرا نگفتی میخوای بیای‬

‫تئو_مزش به دیدن همین چشمایه نازه گردت بود‬

‫که قهقه ای زدم و محکم کوبیدم تو بازوش‬

‫که آخی گفت‬

‫تئو_یکم مهربون برخورد کن‬

‫و شیطون نگام کرد‬

‫ارمیا_قربون چشایه تخصت‬

‫که با صدایه شروین حواس جفتمون پرت شد‬

‫شروین_نمیخوای معرفی کنی‬

‫به بچه ها که هرکدومشون شبیه عالمت سوال بودن نگاه کردم‬


‫!تئو_دوستاتن؟؟‬

‫ارمیا_آره‬

‫و رو به بچه ها به انگلیسی گفتم‬

‫‪_Teo is my best friend‬ارمیا‬


‫)تئو بهترین دوستم(‬

‫و از یک کنار بقیه رو معرفی کردم‬

‫میدونستم بچه ها زبانشون خوبه‬

‫تئوام با تک تکشون دست داد و دستشو جلویه پونه دراز کرد‬

‫و بعد از چند لحظه دستشو کشید‬

‫تئو_اوه ببخشید یادم رفته بود خانوماتون با ؼریبه ها دست نمیدن‬

‫که بهش لبخندی زدم‬


‫!چرا با تک تکه کاراش دلم ضعؾ میرفت؟؟‬
‫!چرا دوست داشتم االن هیچ کس نمیبود تا یک دله سیر میبوسیدمش؟؟‬

‫تئو_بپیچونشون که حسابی کارت دارم‬

‫با این حرفش قهقه ای زدم و رو به بچه ها گفتم‬

‫ارمیا_بچه ها من برم‬
‫فردا میبینمتون‬

‫و باهاشون خدافظی کردم‬


‫تئوام خدافظی کوچیکی کرد و سوار ماشین شدیم‬

‫دستمو که رو دنده بود گرفت و مهربون گفت‬

‫تئو_دیشب که بلیت گرفتم از هیجان خوابم نمیبرد‬


‫خیلی دلتنگت بودم‬
‫دستشو فشار کوچیکی دادم و گفتم‬

‫ارمیا_از حاله من خبر نداری پس‬

‫که چشماش برقی زد‬

‫ماشینو روشن کردم که تئو گوشیشو دستم داد‬

‫تئو_این لوکیشن هتله‬

‫یه نگاه کلی انداختم و فهمیدم کجاست‬

‫ارمیا_چجوری اومدی تو دانشگاه‬

‫تئو_خیلی آسون‬
‫کارت دانشجوییمو نشون دادم و گفتم به عنوان یه دانشجو خارجی اومدم از بهترین دانشگاه پزشکی اینجا دیدن کنم‬
‫اونام راحت اجازه دادن‬

‫لبخندی زدم‬

‫ارمیا_خوشم میاد فکر همه جاشم کردی‬

‫و با یکم مکث پرسیدم‬

‫!ارمیا_برای کی بلیت برگشت گرفتی؟؟‬

‫مهربون نگام کرد‬

‫تئو_هنوز بلیت برگشتو نگرفتم‬


‫هروقت تو بخوای میگیرم‬

‫ارمیا_به من باشه اصال نمیخوام برگردی‬


‫ولی نگران درساتم‬

‫تئو_قربون نگرانیات‬

‫که برای صدمین بار دلم ضعؾ کرد‬


‫این پسر با هر لحظه حضورش کنارم دیوونم میکرد‬

‫جلویه هتل پارک کردم و رفتیم داخل‬

‫سوار آسانسور شدیم که نوازش وار انگشتاشو رو گونم کشید‬

‫تئو_من موندم چجوری این مدت بدونه تو طاقت آوردم‬

‫انگشتاشو تو دستم قفل کردم‬

‫ارمیا_منم نمیدونم چجوری اینجا رو بدونه تو تحمل کردم‬

‫که آسانسور نگه داشت و بیرون اومدیم‬

‫بعد از رد شدن از جلویه چنتا اتاق جلویه یکی واستاد و کارت کشید که در باز شد‬

‫اول من رفتم داخل بعدشم خودش اومد و درو بست‬

‫جفتمون میدونستیم ازین به بعد چی میشه‬

‫چسبوندم به دیوار و بی مقدمه لباشو رو لبام گذاشت و شروع کرد به بوسیدن‬


‫درست به همون خشونت قبال‬

‫دستامو پشت گردنش قفل کردم و سرشو به لبام فشار دادم‬

‫محکم میبوسید و من عمیق تر جوابه بوسه هاشو میدادم‬

‫اینقدر دلتنگ بودم که یه لحظه ام کنار نکشم‬


‫اینقدر میخواستمش که لحظه به لحظه این بوسه ها جونه دوباره بهم بده‬

‫‪#167‬‬

‫‪_._._._ _._._._._._._._._._.‬تئو_‪_._._._._._._._._._._._._.‬‬

‫وقتی که خوب از لباش سیر شدم سرمو عقب کشیدم و تو چشمایه خمارش نگاه کردم‬

‫که با دیدن لبایه قرمزش آبه دهنمو قورت دادم و دوباره از لباش گاز گرفتم که آخی گفت‬
‫تئو_جون‬
‫قربون آخ گفتنات‬

‫که نگاهش مهربون شد‬

‫ارمیا_ دوستت دارم تئو‬

‫لبخندی رو لبام نشست‬


‫سرمو کنار گوشش بردم و آروم گوششو بوسیدم‬

‫تئو_منم دوستت دارم‬


‫اینقدر که حاضرم از همه چی بزنم تا دوباره این لحظه هارو داشته باشم‬

‫و آروم شروع کردم به بوسیدن گردنش‬

‫محکم میبوسیدم‬
‫و بی توجه به ناخوناش که داشت پهلومو رد مینداخت مک میزدم‬

‫عاشقه نفسایه سنگینش بودم که هر لحظه تند تر میشد‬

‫از زیر چونه تا گودی گردنشو ؼرق بوسه کردم که ناله وار گفت‬

‫ارمیا_نمیتونم واستم تئو بریم رو تخت‬

‫چشمی گفتم و خودمو ازش فاصله دادم‬

‫به لبایه قرمزه ملتهبش نگاه کردم‬

‫!تئو_چرا ازت سیر نمیشم لعنتی؟؟‬

‫آروم هلش دادم رو تخت و لباسمو دراوردم‬

‫که ارمیام لباسشو دراورد و کنار خودش کشیدم‬

‫ارمیا_این سواله منم هست‬

‫شیطون نگاش کردم‬


‫که خودشو تو بؽلم جمع کرد و سرشو رو سینم گذاشت‬

‫‪....‬ارمیا_خیلی دلم تنگ شده بود تئو‬


‫‪....‬خیلی‬
‫تو نیستی من واقعا تنها میشم‬

‫به پسر کوچولویه تو بؽلم نگاه کردم‬

‫و آروم موهاشو ناز کردم‬

‫تئو_درست میشه‬
‫یعنی درستش میکنم‬

‫و آروم سرشو بوسیدم‬

‫که سرشو باال آورد و کوچولو کوچولو تو گردنمو بوسید‬

‫عاشقه این شیطونیایه اینجوریش بودم‬


‫میدونست چیکار کنه دیوونه شم‬

‫تئو_توله خودمی‬

‫و محکم تر بؽلش کردم‬


‫بعد از مدت ها به آرامش رسیده بودم و اصال دلم نمیخواست برای یه لحظه ام از دستش بدم‬

‫پتو رو از پایین پامون برداشتم و رو خودمون کشیدم‬

‫تئو_یکم بخوابیم‬
‫دیشب هیچی نخوابیدم‬

‫که هومی گفت و خودشو باال کشید تا تو بؽلش باشم‬

‫دستمو دور پهلوش حلقه کردم و به ریتم آروم قلبش گوش دادم‬

‫ارمیام دستش تو موهام تکون میخورد و آروم نازم میکرد‬

‫که کم کم چشمام گرم شد و خوابم برد‬


‫‪_._._._._._._._._._._._._.‬ارمیا_‪_._._._._._._._._._._._._.‬‬

‫نمیدونم چند ساعت بود که به چهره معصومش تو خواب خیره شده بودم‬

‫ولی اونقدرا نبود که سیربشم و نگامو ازش بگیرم‬

‫خم شدم و گوشیمو از رو میز عسلی کنار تخت برداشتم‬

‫ساعتو نگاه کردم‬


‫چهاره عصرو نشون میداد و قارو قور شکمم بلند شده بود‬

‫از یه طرفم اصال دلم نمیومد تئو رو بیدار کنم‬

‫انگشتامو تو موهاش کشیدم‬

‫‪...‬ارمیا_تئو‬
‫!نمیخوای بیدارشی؟؟‬

‫که تکونه کوچیکی خورد و سرشو بیشتر رو سینم فشار داد‬

‫ارمیا_ساعت چهاره ها‬


‫!نمیخوای پاشی؟؟‬

‫تئو_نوووچ‬
‫تازه جایه خوب پیدا کردم‬

‫که خودمو پایین کشیدم و صورتمو رو به رو صورتش بردم‬

‫ارمیا_من گشنمه‬

‫تئو_هیشششش بخواب‬
‫و بیشتر به خودش فشارم داد‬

‫سرمو بردم جلو و لباشو بوسیدم‬


‫اونم تو خوابو بیداری همکاری میکرد‬
‫و اینکه آروم بود نشون میداد هنوز گیجه خوابه‬

‫از لبش گاز گرفتم و سرمو عقب بردم که لبش کشیده شد‬

‫تئو_آخخ‬
‫اذیت نکن دیوث‬

‫ارمیا_پاشو یه چیزی بخوریم بعد بیا بخواب‬

‫که کالفه تو جاش نشست‬

‫تئو_من حاضری نمیخورم‬

‫!ارمیا_میخوای حاضرشو بریم جوجه کباب بخوریم؟؟‬


‫!یا بختیاری؟؟‬

‫که چشماش برقی زد‬

‫تئو_آآآ‬
‫این شد یه پیشنهاد درست درمون‬

‫عاشقه جوجه کباب بود‬


‫تاحاال براش تو خونه درست کرده بودم‬

‫از تخت پایین اومد و رفت صورتشو آب زد‬

‫یدونه سیب از تو میوه هایه رو اپن برداشتم‬

‫و یه گاز بهش زدم‬

‫!!ارمیا_تئو دانشگاتو چیکار کردی؟؟‬

‫همونجور که صورتشو با حوله خشک میکرد گفت‬

‫تئو_میدونی که این موقع ها استادا آزمون میگیرن‬

‫ارمیا_هوم‬
‫تئو_خوب آزمونا تمون شد منم بلیت گرفتم اومدم‬
‫تا یه هفته کالسا درست درمون نیست‬

‫که یک گازه بزرگ زدم و بقیه سیبو انداختم دور‬

‫و رفتم لباسمو پوشیدم‬

‫تئوام از تو ساکش لباس دراورد و حاضر شد‬

‫رفتم جلو آیینه و موهامو درست کردم‬

‫که دوتا دست از پشت دوره کمرم حلقه شد‬

‫!تئو_شب پیشم می مونی؟؟‬

‫از تو آیینه نگاش کردم‬

‫ارمیا_آره عزیزم‬

‫با این حرفم تو گردنمو بوسید و دره گوشم گفت‬

‫تئو_مرسی نفسم‬

‫و حلقه دستاشو شل کرد‬

‫باهم رفتیم از اتاق بیرون‬

‫ارمیا_میخوام امشب ببرمت بهترین رستوران تهران‬

‫تئو_من جوجه میخوام‬


‫هرجا بود مهم نیست‬

‫که تک خنده ای کردم‬

‫ارمیا_چشم‬
‫!میخوای بگم بچه هام بیان؟؟‬

‫تئو_نمیدونم میخوای بگو برای شام بیان‬


‫واال ماکه نمیتونیم راحت باشیم حداقل کسی باشه حوصلمون سر نره‬

‫ارمیا_باشه پس خبرشون میکنم‬

‫و قرار شد تا شب بریم بگردیم‬


‫شبم بریم رستوران‬

‫گوشیمو دراوردم و فقط به پسرا خبر دادم دلم میخواست جمعممون مردونه باشه‬

‫اونام وقتی فهمیدن همچین رستورانی مهمون منن با رویه باز استقبال کردن و گفتن حتما میان‬

‫‪#168‬‬

‫تا خوده شب تو کوچه ها بودیم و حسابی تالفیه این دلتنگیه طوالنی رو دراوردیم‬

‫ساعت نزدیکایه ‪ ۱‬شد وسمت رستورانی که میز رزرو کرده بودم راه افتادیم‬

‫تئو_ارمیا میخواستم بهت یه چیزی بگم‬

‫همونجور که دنده رو عوض میکردم گفتم‬

‫!ارمیا_جونم؟؟‬

‫تئو_من یه مدته با یه دختری میچرخم‬

‫که خودکار اخمام توهم رفت‬

‫!ارمیا_خوب؟؟‬

‫تئو_فکر بد نکنیا‬
‫دختره اسمش امیلیه پرتقالی هم هست‬
‫هم دانشگاهیه‬
‫از رابطه مام خبر داره‬

‫و منتظر عکس العملم بود‬


‫لبخندی زدم و با لحن آرومی گفتم‬
‫!ارمیا_خوب؟؟‬
‫!حاال چیشده مگه؟؟‬

‫تئو_هیچی خواستم بهت بگم که اگه شمارشو تو گوشیم دیدی یا پیامی داد زنگی زد شوکه نشی‬

‫سری تکون دادم و دستشو گرفتم‬


‫دوست داشتم بفهمه که اعتماد کامل بهش دارم‬

‫ارمیا_خوب کاری کردی‬

‫که لبخنده پهنی زد و آروم قربون صدقم شد‬

‫روبه رو رستوران پارک کردم و سمتش چرخیدم‬

‫ارمیا_حیؾ که نمیشه کاری کرد‬

‫که چشمایه تئو برقی زد‬

‫تئو_این جداییه ساخته شیطون تر شدی‬

‫که چشمکی زدم و از ماشین پیاده شدیم‬

‫رفتیم داخل رستوران و رو تختی که رزرو کرده بودم نشستیم‬

‫یه رستوران سنتی بود‬


‫با فضایه آروم‬

‫تئو_چه قشنگه‬
‫چرا میزو صندلی نداره‬

‫ارمیا_رستوران سنتیه‬
‫بچه ها گفتن جوجه هاش خوبه‬

‫تئو_پس سفارش بده من گشنمه‬

‫به شکمو بازیاش لبخندی زدم که با صدایه آرشام نگامو از تئو گرفتم‬

‫آرشام_اوفففؾ ارمیا باورم نمیشد راست بگی‬


‫ضرب زدی پسر‬

‫و با تئو سالم کرد و دست داد‬

‫به ترتیب بقیه بچه هام اومدن و واکنشایه مشابهی داشتن‬

‫آراد_ورشکست نکنی‬
‫این آرشام با این خرپولیش ازین حرکات نزده بود‬

‫که به انگلیسی گفتم‬

‫ارمیا_اینا فقط بخاطره اومدن تئویه‬

‫که بچه ها اووویی گفتن و تئو لبخند مهربونی زد‬

‫بچه هام بخاطر تئو انگلیسی حرؾ میزدن و تئوام حسابی باهاشون گرم گرفته بود‬

‫ؼذارو سفارش دادیم که تئو رو به مهدیار گفت‬

‫تئو_تو همونی هستی که گفتی ارمیا برایه همه پیام بفرسته‬

‫که مهدیار تک خنده ای کرد و گفت‬

‫مهدیار_آره‬

‫تئو_اون ایده ای هم که ارمیا داد نظر من بود‬

‫که بچه ها زدن زیر خنده‬

‫شروین_دمت گرم دله یک ملتیو شاد کردی‬

‫مهدیارم میخندید‬

‫که ؼذا رو آوردن و تئو چشماش برقی زد‬

‫اول یه دیس برداشتم و جلو تئو گذاشتم‬

‫تئو_مرسی عزیزم‬
‫و شروع کرد به خوردن‬

‫بقیه بچه هام مشؽول شدن که شروین جوجه زد سر چنگال و گرفت جلو دهن آرشام‬

‫شروین_دهنتو باز کن خوشگلم‬

‫که آرشام پلکی پر عشوه زد و دهنشو باز کرد‬

‫و شروین چنگالو کرد تو دهنش و قربون صدقش رفت‬

‫مهدیار_گندتون بزنن‬
‫اینجا دانشگاه نیست میان جعمتون میکنن‬

‫آراد_آدم نمیشن‬

‫که شروین بی توجه به آرادو مهدیار دوباره ؼذا دهن آرشام کرد و ایندفه لپشم بوسید‬

‫مهدیار تو جاش نیم خیز شد و چنتا فوش آبدارم داد‬

‫منم فقط میخندیدم‬

‫که با سواله تئو سکوت حاکم شد‬

‫!تئو_شما گیین؟؟‬

‫آرشام یکم به شروین نگاه کرد‬


‫و مهدیارم به آرشام‬

‫آراد_نه تئو‬
‫این دوتا زیاد مسخره بازی درمیارن‬

‫تئو_آها فکر کردم گی هستن‬

‫و بیخیال دوباره شروع کرد به خوردن‬

‫که گوشیم زنگ خورد و شماره مامانو نشون داد‬


‫از جام پاشدم و بایه ببخشید یکم فاصله گرفتم‬

‫اصال دلم نمیخواست بچه ها دروؼامو بشنون‬

‫تماسو وصل کردم‬

‫!ارمیا_بله؟؟‬

‫!مامان_سالم ارمیا کجایی؟؟‬

‫ارمیا_سالم‬
‫با دوستام اومدیم رستوران‬
‫!چطور؟؟‬

‫مامان_هیچی نگرانت شده بودم‬

‫ارمیا_آها‬
‫راستی شبم نمیام مامان‬

‫مامان_پیش دوستاتی‬

‫ارمیا_آره میخوایم یه پیک نیک کوتاه بریم‬

‫مامان_باشه مراقب خودت باش‬

‫ارمیا_باشه‬
‫!کاری ندارین؟؟‬

‫مامان_نه خدافظ‬

‫و منم با خدافظی کوتاهی تماسو قطع کردم‬


‫دلم میخواست این چند روزی که تئو هست فقط پیشش باشم‬

‫گوشیو تو جیبم پرت کردم و سمت تخت رفتم‬

‫!تئو_کی بود؟؟‬

‫ارمیا_مامان‬
‫که سری تکون داد و از تو ظرفم یه سیخ جوجه برداشت‬

‫!مهدیار_تئو میخوای بیای اینجا درس بخونی؟؟‬

‫تئو سرشو باال آورد و گفت‬

‫!تئو_نه برای چی بیام؟؟‬


‫اومدم ارمیا رو ببرم‬

‫که بچه ها با تعجب نگاش کردن‬

‫!آرشام_دقیقا میخوای چیکار کنی؟؟‬

‫تئو_اینا یه سری روش فرانسویه‬


‫کرت باقی میمونه‬
‫که سِ ِ‬

‫و لبخندی زد‬

‫بچه هام ساکت شدن‬


‫منم فکرم درگیر این بود که میخواد چیکار کنه‬

‫تا آخر ؼذا بچه ها حسابی با تئو صمیمی شده بودن و خندشون به راه بود‬

‫منم بعد از مدت ها از ته دل خوشحال بودم‬

‫تهشم تئو نزاشت پوله رستورانو حساب کنم و خودش حساب کرد‬

‫شروینم رو به بقیه گفت بهتره یکم از تئو یاد بگیرن که فقط یه سری پس کلگی نثارش شد‬

‫‪_._._._._._._._._._._._.‬تئو_‪_._._._._._._._._.‬‬

‫کارتو کشیدم که درباز شد و رفتیم داخل‬

‫برقارو روشن کردم و خودمو پرت کردم رو تخت‬

‫امشب اینقدر انرژی مصرؾ کرده بودم که له له بودم‬


‫ارمیا _پاشو لباساتو عوض کن بعد بخواب‬

‫تئو_ اینقدر خستم که حوصله ندارم‬

‫لباسشو دراورد و اومد رو تخت کنارم نشست‬


‫آروم دکمه هایه لباسمو باز کرد و از تنم درش آورد‬

‫کشیدمش تو بؽلم و رو لباشو بوسیدم‬

‫تئو_من برم یک دوش بگیرم بعد میام‬


‫باید باهم یکم حرؾ بزنیم‬

‫‪#169‬‬

‫ارمیا_باشه‬

‫و آروم رو لبامو بوسید‬

‫از جام پاشدم و رفتم تو حموم‬


‫لباسامو دراوردم و دوشو باز کردم‬

‫سرمو باال گرفتم که آب تو صورتم خورد و یکم آرومم کرد‬

‫ولی خودمم میدونستم که از اضطراب درونم یکمم کم نشده‬

‫استرس داشتم که نکنه ارمیا نه بگه‬


‫یا اصال ارمیا قبول کرد‬
‫مامان باباش واکنشی نشون ندن‬
‫یا اوعضاع ازین بدترشه‬

‫تو فکرم اینقدر اما و اگرو ولی بود که تمومی نداشت‬

‫دوشو بستم و با حوله سرمو خشک کردم‬

‫رفتم بیرون که دیدم ارمیا تو خودش جمع شده و خوابیده‬


‫دلم براش ضعؾ رفت‬

‫شورتمو پام کردم وکنارش دراز کشیدم‬

‫‪...‬تئو_ارمیا‬
‫قرار بود حرؾ بزنیما‬

‫که تکون کوچیکی خورد و سرشو گذاشت رو سینم‬

‫موهاشو ناز کردم و همونجور نگاش کردم‬

‫از قبال خیلی الؼر تر شده بود‬


‫و همه اینا نشون میداد که چقدر بهش سخت گذشته‬

‫تئو_قربونت بشم که همش حرص میخوری‬


‫نگا کن با خودت چیکار کردی‬

‫و رو چشماشو بوسیدم‬

‫که چشماشو باز کرد و گیج گفت‬

‫!ارمیا_اومدی؟؟‬

‫تئو_بعله جناب‬
‫میخوای بخوابیم فردا بهت بگم‬

‫ارمیا_نه االن بگو میشنوم‬

‫و یکم خودشو باال کشیدم‬

‫به تاج تخت تکیه دادم و ارمیا سرشو رو شکمم گذاشت‬

‫همونجور که باموهاش بازی میکردم گفتم‬

‫تئو_ببین ارمیا اول خوب به حرفام گوش کن‬


‫بعدش نظراتتو بگو‬
‫منم هرچقدر بخوای صبر میکنم تا جوابتو بشنوم‬
‫!باشه؟؟‬
‫ارمیا_باشه بگو‬

‫نفس عمیقی کشیدم و شروع کردم به تعریؾ کردن‬


‫ازینکه امیلی چی گفته‬
‫و خودم میخوام چیکار کنم‬
‫خوب که گفتم منتظر شدم تا حرفامو تجزیه کنه‬

‫بعد از چند دقیقه سکوت شکسته شد‬

‫!ارمیا_به نظرت تاثیر داره؟؟‬

‫!تئو_رفتار مامان بابات چجوره؟؟‬

‫ارمیا_یه جوری که انگار اصال وجود ندارم‬


‫البته تا قبل از سرماخوردگیم‬
‫االن مامان میخواد اوعضاع رو عادی جلوه بده‬

‫تئو_من احساس میکنم تاثیر داشته باشه‬


‫تهش که چی ارمیا‬
‫!تا آخر عمر باید همین جوری بمونیم؟؟‬
‫‪.....‬تو حسرت هم‬

‫از جاش بلند شد و رفت تو آشپزخونه‬

‫از تک تکه کاراش معلوم بود کالفه و دودله‬

‫بهش حق میدادم که اینجوری باشه‬


‫هرچی باشه خانوادش بودن و اینجوری رفتار کردن باهاشون از هرچیزی براش سخت تره‬

‫بعد از چند لحظه اومد بیرون و شلوارشو دراورد‬

‫!تئو_میخوای چیکار کنی؟؟‬


‫!انجام میدی؟؟‬

‫کنارم دراز کشید و زل زد تو چشمام‬

‫ارمیا_اگه تو بخوای آره‬


‫ولی اگه نشدم دیگه برنمیگردم پیششون‬
‫‪.....‬م‪..‬ن نمیتونم‪ ...‬بدونه تو باشم‬

‫تو بؽل خودم کشیدمش و پیشونیشو بوسیدم‬

‫تئو_هرچی بشه من پشتتم ارمیا‬


‫ما این همه سختی نکشیدیم که اینجا متوقؾ بشیم‬
‫من میخوام باهات ازدواج کنم و دلم نمیخواد کسی صد راهمون بشه‬

‫پشتشو بهم کرد که بؽلش کردم و دستمو دوره کمرش حلقه کردم‬

‫دستشو گذاشت رو دستم که دور کمرش بود‬

‫ارمیا_منم هرچی بشه پشتمم‬


‫دلم یه آرامش طوالنی میخواد‬
‫بعد از این همه سختی‬

‫سرمو پایین بردم و شونشو بوسیدم‬


‫آروم زمزمه کردم‬

‫تئو_باید صبر کنیم عزیزم‬


‫یکم صبر‬
‫من میدونم همه چی درست میشه‬
‫دوباره میریم بیرون میگردیم‬
‫باهم درس میخونیم‬
‫میریم خرید‬

‫جملم که تموم شد بهش نگاه کردم‬


‫خوابه خواب بود‬

‫و صدایه نفسایه آرومش به منم آرامش میداد‬

‫گوششو بوسیدم و بیشتر به خودم فشارش دادم‬

‫تئو_دوستت دارم مهربون ترینم‬

‫چشامو بستم‬
‫و آرزو کردم دنیا تو همین لحظه واسته‬
‫دقیقا تو همین آرامشه تموم نشدنی‬

‫نمیدونم چقدر به لحظه خوبه االنمون فکر کردم که چشمام گرم شد و خوابم برد‬

‫‪_._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._.‬‬

‫با صدای آالرم گوشی چشامو باز کردم که دیدم گوشیه ارمیاس‬

‫خفش کردم و خمیازه ای کشیدم‬

‫تئو_ارمیا‬
‫پاشو ببین گوشیتو برای چی کوک کرده بودی‬

‫قلتی خورد و دوباره خوابید‬

‫از جام پاشدم و به صورتم آب زدم‬

‫با دیدن ساعت تازه فهمیدم چرا اینقدر خوابم میاد‬


‫ساعت تازه هفت بود‬

‫و فکر کنم آالرمم برای دانشگاهش بود‬

‫رفتم کنارش و تکونش دادم‬

‫تئو_پاشو دانشگاهت دیر میشه‬


‫پاشو منم میخوام بیام‬

‫ارمیا_دیشب تا یک بیدار بودیم‬


‫بزار بخوابم‬

‫و پتو رو کشید رو سرش‬

‫اصال دوست نداشتم بخاطره من از درساش بمونه‬

‫نشستم کنارش و یهو یه فکر خیلی پلید به ذهنم رسید‬

‫ارمیا به طوره وحشتناکی قلقلکی بود‬


‫جوری که وقتی شدید قلقلکش میداد از چشماش اشک میومد اینقدر میخندید‬
‫و االن بهترین روشی بود که بیدارش کنم‬

‫تئو_بیدار نمیشی دیگه نه؟؟؟‬

‫ارمیا_نه امروز دانشگاه تعطیله‬

‫تئو_اخطار آخره‬

‫‪_fuck off‬ارمیا‬

‫که چشمام گرد شد‬


‫این واقعا کتک و قلقلکو باهم میخواست‬

‫‪#170‬‬

‫بدونی که چیزی بگم پتو رو از روش کنار کشیدم و شروع کردم به قلقلک دادنش‬

‫اونم از شدت خنده نمیتونست نفس بکشه چه برسه به حرؾ زدن‬

‫هاااا؟؟ ‪ fuck off‬تئو_به کی میگی‬


‫بگو بگو اگه میتونی صحبت کن‬

‫ارمیام سعی میکرد هلم بده تا از زیر بیاد بیرون‬

‫‪....‬ارمیا_توروخدا‪...‬تئو‬
‫‪ ...‬ؼلط کردم‬

‫تئو_نه نمیشه باید آدمت کنم‬

‫و محکم تر قلقکش دادم که صدایه قهقه هاش بلند تر شد‬

‫اینقدر که از گوشه چشماش اشک میومد‬

‫‪...‬ارمیا_بسه‪ ....‬تئو‬
‫دردم‪ ...‬گرؾ‪...‬تتتت‬
‫تورو جونه من‪....‬بس کن‬
‫وقتی جونه خودشو قسم داد انگشتامو برداشتم و خودمو ازش فاصله دادم‬

‫که شروع کرد به داد زدن‬

‫ارمیا_خیلی عوضیی من بدم میاد‬


‫خودتم میدونی‬
‫ببین چیکار کردی‬

‫که با دیدن رد انگشتام رو پهلوهایه سفیدش دلم کباب شد‬

‫تئو_ببخشید عزیزم‬
‫نمیدونستم اینقدر دستم سنگینه‬

‫بی توجه بهم رو تخت نشست و خواست بره که دستشو گرفتم و کشیدمش رو تخت‬

‫ارمیا_ولم کن‬
‫خیلی وحشی بازی درمیاری‬

‫روش خیمه زدم و شروع کردم به بوسیدن لباش‬

‫آروم لبه باالشو میمکیدم و دستمو رو پهلوهاش گذاشتم‬

‫سرمو از سرش فاصله دادم‬

‫تئو_ببخشید عزیزدلم‬
‫توخیلی سفیدی آخه‬

‫ارمیا_میدونی چیکار کنی صدام درنیاد‬

‫که چشمکی زدم و دوباره بوسیدمش‬

‫تئو_ببخشید نفسم ببخشید‬

‫و همونجور پهلوهاشو ناز کردم‬

‫ارمیا_باشه بخشیدم‬
‫پاشو بریم دیر شد‬
‫که باشه ای گفتم و از روش پاشدم‬

‫ارمیا رفت دوش بگیره‬

‫که بعد از چند دقیقه در زدن‬

‫رفتم درو باز کردم‬


‫از مهماندارا بود و صبحانه آورده بود‬

‫با دیدنم چشماش گرد شد و بعد از دادنه صبحونه سریع رفت‬

‫سینی رو گرفتم و متعجب درو بستم‬

‫به ارمیا که خودشو خشک میکرد نگاه کردم‬

‫!ارمیا_کی بود؟؟‬

‫سینی رو نشونش دادم و گفتم‬

‫تئو_صبحانه آورده بودن‬

‫که ارمیا چشماش گرد شد و گفت‬

‫!ارمیا_همینجوری رفتی ؟؟‬


‫با یه شورت؟!؟‬

‫تئو_آره خوب‬
‫اشکالی داره‬

‫ارمیا_آره دیوانه‬

‫تئو _پس بگو چرا طرؾ صد رنگ عوض کرد‬

‫و بیخیال شروع کردم به خوردن‬

‫ارمیام از تو لباسام یک دست برداشت و حاضر شد‬


‫خوشم میومد وقتی وسایلمو ماله خودش میدونست‬

‫ارمیا_بدو حاضرشو که دیرمون شد بدو‬

‫همونجوری که دو لپی چیزی میخوردم سر تکون دادم و رفتم حاضر شدم‬

‫ارمیام چند لقمه خورد و باهم بیرون رفتیم‬

‫تو راه هی به ساعتش نگاه میکرد و هی حرص میخورد که دیر شده‬

‫وقتی به دانشگاه رسید ماشینشو پارک کرد و باهم سمت کالسش راه افتادیم‬

‫وارد کالس که شدیم ارمیا با دیدن جایه خالی استاد نفسی از رو آسودگی کشید‬

‫تئو_تهش با این حرص خوردنات خودتو به کشتن میدی‬

‫ارمیا_اخه یه بار سر کالسش تاخیر داشتم‬


‫این یکی خیلی حساسه‬

‫سری تکون دادم که به بچه ها رسیدیم‬

‫باهم سالم کردن و منم جوابشونو دادم‬

‫با وجود ارمیا بعضی از کلماتو میفهمیدم‬


‫مثله سالمو احوال پرسیو اینا‬

‫اونا باهم صحبت میکردن و من رو یکی از صندلیا نشستم‬

‫اینترنت گوشیمو وصل کردم که سیله پیام از طرؾ امیلی اومد‬

‫رفتم تو دایرکتام که دیدم نزدیک صدو خورده ای پی ام فرستاده‬

‫همونجور پوکر جوابشو میدادم که یهو صدای ارمیا درومد‬

‫سرمو باال آوردم و پرسیدم‬

‫!تئو_چیشده؟؟‬
‫شروین_استاد یه مرگیش شده نمیاد‬
‫ارمیا استاد یاره‬

‫با این خبر چشمام برقی زد‬


‫باعث افتخارم بود که ارمیا درین حد درساش عالیه‬

‫تئو_چه خوب‬
‫!میخوای چیکار کنی؟؟‬

‫ارمیا_نمیدونم‬
‫شاید درس بدم البته اگه بتونم‬

‫جزوشو گرفتم و نگاه کردم‬

‫اینارو ما خونده بودیم‬

‫تئو_اینارو ماخوندیم تو برو من کمکت میکنم‬

‫ارمیا_نه بیخیال اینجوری نمیشه‬


‫امتحان میگیرم‬

‫و رفت جایه استاد ایستاد‬

‫بچه هارو ساکت کرد و شروع کرد به حرؾ زدن‬

‫به مهدیار که کنارم نشسته بود زدم که برگشت سمتم‬

‫!تئو_چی میگه؟؟‬

‫مهدیار_رفیقت هم خرخونه همم نچسب‬


‫میخواد کوییز کالسی بگیره‬

‫صدایه بچه ها درومده بود و معلوم بود که لحنشون اعتراضیه‬

‫ارمیام بی توجه به بقیه با سر سختی کارشو ادامه داد‬

‫چنتا سوال رو دیتا پخش کرد و شروع کرد به حرؾ زدن‬


‫اینقدر خشکو خشن شده بود که یه لحظه تعجب کردم‬
‫ارمیا_تئو پاشو بیا اینجا‬

‫و یه صندلی کنار میز استاد گذاشت‬

‫تئو_چی گفتی بهشون اینقدر ساکت شدن‬

‫که آروم زمزمه کرد‬

‫ارمیا_گفتم این نمره هارو یه راست میدم دسته استاد‬


‫تقلبم کنن بدون تذکر نمره کم میکنم‬

‫تئو_اینقدر خشن نبودی‬

‫ارمیا_ازم توقع دارن‬


‫چیکار کنم؟!؟‬

‫که لبخنده خبیثی زدم‬

‫تئو_ببینم میتونی همین جور خشن بمونی‬

‫که ارمیا ابرویی باال انداخت و گفت‬

‫ارمیا_امتحان کن‬

‫‪#171‬‬

‫یا این حرفش لبخند شیطونی زدم و گفتم‬

‫!تئو_اگه تونستم چی بهم میدی؟؟‬

‫ارمیا_هرچیزی که قابله انجام دادن باشه‬

‫با این حرفش چشمام برقی زد‬

‫تئو_اوکی‬
‫‪....‬بشینو‬
‫که با سواله یکی از بچه ها حرفم نصفه موند‬
‫ارمیام همونجور خشک جوابشو داد‬

‫و بعد یکی از جزوه هاشو دراورد و شروع کرد به خوندن‬

‫به کالس نگاه کردم که همه مشؽوله جواب دادن بودن‬

‫دستمو گذاشتم رو رون پایه ارمیا که تکونی خورد‬

‫ارمیا_نکن تئو‬

‫شونه ای باال انداختم و بی توجه آروم رونه پاشو مالیدم‬

‫چون سکویه استاد جلومون بود هیچی معلوم نمیشد و تنها چیزی که تؽییر میکرد ریتمه نفسایه ارمیا بود‬

‫دستمو باالتر بردم و گذاشتم و سط پاش که سرشو گذاشت رومیزه روبه روش و زمزمه کرد‬

‫‪ ...‬ارمیا_نکن تئو‬
‫‪......‬اذیت نکن لعنتی‬

‫که آروم خندیدم و بی توجه بهش فشار دستمو بیشتر کردم و آروم انگشتامو فشار دادم‬

‫قشنگ صدایه نفسایه کشیدشو میشنیدم و ازین که اینجوری شده لذت میبردم‬

‫سرشو باال آورد و خمار نگام کرد‬

‫ارمیا_تو بردی تئو قبوله‬


‫‪ .....‬فقط دستتو بردار‬

‫و دسته داؼشو رو دستم گذاشت تا بس کنم‬

‫وقتی میدیدم اینقدر روش تاثیر دارم عشق میکردم‬

‫تئو_شب بهت میگم شرطو‬

‫و یه فشار دیگه دادمو دستمو جدا کردم‬


‫تا آخر کالس سرم تو گوشی بود و با امیلی چت میکردم‬
‫بهش جریانو گفتم و اونم مثله خر ذوق کرد وقتی فهمید ارمیا وافقه‬

‫هنوز داشتم چت میکردم که ارمیا گوشیو از دستم گرفت و همونجور که چتارو نگاه میکرد گفت‬

‫!ارمیا_این چرا اینقدر خوشحاله؟؟‬

‫تئو_از کاپالیه گی خوشش میاد‬

‫ارمیا_عجب‬
‫دختره خوبی به نظر میاد‬

‫و گوشیو داد دستم‬

‫_‪_._._._._._._._._._.‬ارمیا‪_._._._._._._._._._._._.‬‬

‫برگه هارو که جمع کردم با بچه ها رفتیم سلؾ تا چیزی بخوریم‬

‫مهدیار_میخوای این نمره هارو بدی به استاد‬

‫ارمیا_نه بابا‬
‫این مرتیکه فکر کرده من نوکرشم‬
‫خواستم درس مرورشه‬

‫که آرشام دستشو دور گردنم انداخت و گفت‬

‫آرشام_دمت گرم میدونستم کونی بازی درنمیاری‬

‫سری تکون دادم‬

‫ارمیا_مرسی‬

‫رژا_ولی من خوب دادم‬

‫آراد_گمشو دلیل نمیشه چون تو فقط خوب دادی بخواد خایمالی استادو بکنه‬

‫که دخترا چشماشون گرد شد‬


‫پونه_خیلی بد دهنی‬

‫و رژام با سر تایید کرد‬

‫پشت میز کنار تئو نشستم‬

‫تئو_این دردسرا تمومشه نامردم فارسی یاد نگیرم‬

‫و اخمی کرد‬

‫که آروم خندیدم‬

‫ارمیا_حرص نخور بگو خودم برات ترجمه میکنم‬

‫دهنشو باز کرد که شروین گفت‬

‫!شروین_چی میخوری تئو؟؟‬

‫!تئو_قهوه هاش خوبه؟؟‬

‫شروین_آره‬
‫مثله رفیقت میگیرم پس‬

‫و رفت‬

‫آراد_پایه این بریم بیرون بگردیم‬


‫بعد از دانشگاه‬

‫که شونه ای باال انداختم‬

‫!ارمیا_تئو میخوای بریم بیرون؟؟‬

‫!تئو_کجا بریم؟؟‬

‫ارمیا_نمیدونم حاال معلوم میکنیم‬

‫که سری تکون داد و مخالفتی نکرد‬


‫داشتیم با بچه ها تصمیم میگرفتیم کجا بریم که با حرؾ تئو ساکت شدم و نگاش کردم‬

‫تئو_ارمیا بلیت برگشتتو بگیرم؟؟‬

‫ارمیا_من‪...‬نمی‪..‬نمیدونم‬

‫تئو_اول تو میری‬
‫بعد من‬
‫!یا میخوای برعکس باشه؟؟‬

‫!ارمیا_شب دربارش بزنیم؟؟‬

‫که سری تکون داد و با پاش رو زمین ضرب گرفت‬


‫دوست نداشتم فکر کنه نظرم برگشته ولی االنم وقته خوبی نبود‬
‫باید تمرکز میکردم‬

‫!آراد_چیشده؟؟‬

‫ارمیا_هیچی شاید برگردم فرانسه‬

‫که رژا با ناباوری گفت‬

‫!!!رژا_چی برگردی؟؟؟؟‬
‫چرا آخه‬

‫آرشام_چرا نداره‬

‫و رو به من ادامه داد‬

‫آرشام_کاره خوبی میکنی‬


‫از اولم نباید میومدی‬
‫تو هوشت خیلی باالس‬

‫که با اومدن شروین بحث جمع شد‬

‫قهوه تئورو بهش دادم و دره گوشش گفتم‬

‫ارمیا_عزیزم من نظرم همونه که بوده‬


‫فقط شب بیشتر تمرکز داریم‬
‫قهوتو بخور اینقدر پکر نباش‬

‫که لبخندی زد و آروم آروم از قهوش خورد‬

‫!پونه_بریم برج میالد؟‬

‫که همه موافقت کردن‬

‫منو تئوام حرفی نداشتیم‬

‫شروین_پاشین کالس دیگه االن شروع میشه‬

‫که با حرؾ شروین بقیه ام پاشدن‬

‫به تئو که هنوز نشسته بود نگاه کردم‬

‫ارمیا_پاشو پسر اینقدر فکرتو مشؽول نکن‬


‫بیا االن که کناره همیم ناراحت نباشیم‬

‫از جاش پاشد و همونجور گفت‬

‫تئو_فقط استرس دارم‬


‫شاید اولین باره که برای انجام کاری اینقدر دلهره دارم‬

‫سرعتمون رو کم کردم تا عقب تر از بقیه باشیم‬

‫!ارمیا_به حرفامو قوالم اعتماد داری؟؟‬

‫که خیلی قاطع گفت‬

‫تئو_آره‬

‫ارمیا_من قول میدم هرچی شد از نظرم برنگردم‬

‫و لبخندی زدم تا حرفم بیشتر تاثیر بزاره‬

‫دستمو گرفت و فشاره کوچیکی داد‬


‫تئو_باشه‬
‫من باورت دارم‬

‫‪#172‬‬

‫_‪_._._._._._._._._._._._._._.‬تئو_‪_._._._._._._._._._._.‬‬

‫ساعت از یازده گذشته بود که رسیدیم هتل‬

‫وارد اتاق شدیم که ارمیا خودشو پرت کرد رو تخت‬

‫ارمیا_چقدر خوش گذشت‬


‫و قدی کشید‬

‫همونجور که لباسمو عوض میکردم گفتم‬

‫تئو_اگه زبونتونو میدونستم بیشتر خوش میگذشت‬

‫که نشست رو تخت و سرشو کج کرد‬

‫ارمیا_یادت میدم بابا‬

‫رفتم تو آشپرخونه و یک لیوان آب خوردم‬

‫گوشیمو برداشتم و نشستم کنار ارمیا‬

‫تئو_خوب ارمیا‬
‫تمام روزو منتظر االن بودم فقط‬
‫میخوای چیکار کنی؟!؟‬

‫که سرشو باالآورد و با اون چشمایه نازش نگران نگام کرد‬

‫!ارمیا_خودت چه نظری داری؟؟‬

‫تئو_به نظر من که تو یه هفته بعد از من بیا‬


‫که اینجوری طبیعی ترشه‬

‫ارمیا_ولی االنم مامان بابا چیزی نمیدونن‬

‫آروم زدم تو پیشونیش و گفتم‬

‫تئو_میدونم عقل کل‬


‫ولی تو دیشب خونه نرفتی‬
‫امشبم نمیری‬
‫بعد یهو ؼیبت بزنه مامان بابات راحت میفهمن که این وسط یه جایه کار میلنگه دیگه‬

‫که متفکر نگام کرد‬

‫ارمیا_باشه این قبول‬


‫!ولی اگه یه درصد بابا اومد پاریس یا یکیو فرستاد ببینه پیشتم یانه چی؟؟‬
‫من نمیتونم بیام خونه قبلیمون‬

‫!تئو_چی فکر کردی؟؟‬


‫من برا اونجاشم نقشه دارم‬
‫میری خونه امیلی‬

‫که صورتش چروک شد‬

‫!ارمیا_من برم خونه یه ؼریبه که چی بشه؟؟‬


‫اصال من نمیشناسمش‬
‫بریم پاریس اونجا موقت یه اتاق میگیرم‬

‫تئو_نه بابا ؼریبه نیست‬


‫تو نیستی خیلی شبا پیشمه‬

‫که با حالت صورت ارمیا تازه فهمیدم چه کسشری گفتم‬

‫‪.....‬ارمیا_اها‬

‫و لبخنده زوری زد‬


‫حقم داشت من پرونده سیاهی سر آماندا داشتم‬

‫رفتم نزدیکش و خوابوندمش رو تخت که سرشو چرخوند و نگاشو ازم گرفت‬


‫چونشو گرفتم و سرشو چرخوندم طرؾ خودم‬

‫!تئو_تو فکر میکنی من اون شبا با امیلی کاری داشتم؟؟‬


‫بدون رودروایسی حرؾ دلتو بگو‬

‫که تو چشمام نگاه کرد‬


‫حدقه چشماش میلرزید و این ناراحتیش دلمو میلرزوند‬

‫ارمیا_نه همچین فکری نمیکنم‬

‫که خم شدم روش و لباشو بوسیدم‬


‫آروم مک میزدم و دستمو گذاشتم رو رونه پاش‬

‫سرمو ازش فاصله دادم و دره گوشش زمزمه کردم‬

‫تئو_من بهت حق میدم هر فکری بکنی‬


‫من خودم این بی اعتمادیو به وجود آوردم عزیزدلم‬
‫خودمم درستش میکنم‬
‫تو بگو طرؾ امیلی نرو من نامردم برم‬

‫و با تموم شدن حرفم آروم گوششو بوسیدم‬

‫که بؽلم کرد و سرشو کرد تو گردنم‬

‫ارمیا_من باورت دارم لعنتی ولی گاهی اوقات از بعضی حرفات دلم میگیره‬

‫سرشو ناز کردم‬

‫تئو_من ؼلط کردم همچین حرفی زدم‬


‫امیلی یه شبم پیشم نخوابیده‬
‫حتی تو خونه شبا نمونده‬
‫فقط یکیه که تنهاییامو پر کنه‬

‫سرشو باال آوردم و تو چشمام نگاه کرد‬


‫انگار میخواست بدونه چقدرشو راست گفتم‬

‫رو لباشو بوسیدم‬


‫تئو_راست میگم توله اینجوری نگام نکن‬

‫لبخند ؼمگینی زد و گفت‬

‫ارمیا_تئو حاال که اومدی دوباره همه خاطراتو زنده کردی‬


‫اگه پاشی بری من رسما دق میکنم‬

‫و دستاشو دور کمرم محکم تر کرد‬

‫تئو_من بدونه تو هیچ جا نمیرم‬


‫همیشه پیشت می مونم قربونت بشم‬

‫و تو گردنشو بوسیدم‬
‫چند دقیقه تو بؽله هم بودیم‬
‫دوست داشتم جفتمون آرومشیم‬
‫همون آرامشی که خیلی وقت بود از دست داده بودیم‬

‫که یهو یاده صبح افتادم‬

‫و شیطون دره گوشش زمزمه کردم‬

‫تئو_ولی هرکارم بکنی شرط صبحو که باختی یادم نمیره‬

‫که ازم فاصله گرفت و مشکوک نگام کرد‬

‫!ارمیا_چی تو اون سرته؟؟‬

‫همونجور که لباسشو درمیاوردم گفتم‬

‫تئو_هیچی باور کن‬


‫فقط میخوام امشب من رو کار باشم‬

‫که چشماش گرد شد و گفت‬

‫ارمیا_نخیررررر دفعه آخر تو بودی‬


‫االن نوبت منه‬
‫که قهقه ای زدم‬

‫تئو_ببین خودت گفتی هرچیزی که قابل انجام باشه‬


‫که اینم قابل انجامه‬
‫من میتونم انجامش بدم‬

‫ارمیا_خیلی الشیی‬
‫دیوث‬

‫و هلم داد اون ور که محکم تر چسبیدمش‬

‫ارمیا_ولم کن زورگویه لعنتی‬


‫نوبت من بودددد‬
‫گمشو اون ور اصال امشب خبری نیست‬
‫من نمیخوام‬

‫تئو_آره عمم داغ کرده بود تو کالس التماس میکرد ولش کنم‬

‫ارمیا_به عمت بگو داغ نکنه به من ربطی نداره‬

‫بازوهاشو گرفتم و گفتم‬

‫!تئو_باز باید دستاتو ببندم کارمو بکنم؟؟‬


‫پسرخوبی باش و قبول کن شرطو باختی‬

‫که زل زل نگام کرد و آبه دهنشو با صدا قورت داد‬

‫میدونستم این حالش برای یاداوری اون شبه‬

‫تئو_قربونت بشم که دستو پات شل میشه‬


‫خودتم میخوای هی مخالفت میکنیا‬
‫میتونم بلیت برگشتو برای چند روز بعد بگیرم یه شبم نوبت تو باشه‬

‫و کمربندشو باز کردم‬

‫ارمیا_یادت باشه نوبت من بشه پدرتو درمیارم‬

‫که چشمکی زدم و همونجور که شلوارشو درمیاوردم گفتم‬


‫تئو_تو فقط پدر درار‬
‫کیه مشکل داشته باشه‬

‫قهقه ای زد‬
‫که قهقشو با لبام خفه کردم و محکم بازوشو چنگ زدم‬

‫‪#173‬‬

‫‪._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._.‬ارمیا_‪_._._._._._._._.‬‬

‫تئو برای آخرین بار به بلیتش نگاه کرد و ساعتشو چک کرد‬

‫اومده بودیم فرودگاه و قرار بود بعد برگرده پاریس و منم بعد یه هفته میرفتم‬

‫تئو_دیگه تکرار نکنم ارمیا‬


‫!همه چیو عادی جلوه میدی اوکی؟؟‬

‫سری تکون دادم‬

‫ارمیا_باشه بابا حواسم هست دیگه‬


‫مراقب خودت باشی‬

‫که مهربون نگام کرد‬

‫تئو_توام عزیزدلم‬
‫یه هفته دیگه میبینمت‬

‫و دسته چمدونشو گرفت‬

‫رفتم جلو و محکم بؽلش کردم که تئوام دستاشو دور کمرم انداخت و دره گوشم زمزمه وارگفت‬

‫تئو_نمیشه بوسیدت ولی بدون اگه میشد پنج دقیقه ای معطل بودی‬

‫که آروم خندیدم و ازش جدا شدم‬

‫ارمیا_همش یه هفته دیگه‬


‫تئو_یه هفته‬

‫و بعد از یه خدافظی کوچیک رفت‬

‫نفسمو آه مانند بیرون دادم و کالفه تو موهام دست کشیدم‬


‫یه هفته ام خودش خیلی بود‬

‫دوباره کارم سخت شده بود‬


‫اومد همه خاطراتمونو زنده کردو رفت‬

‫مخصوصا این چهار روزی که اینجا بود و حسابی خوش گذشت‬

‫سوار ماشین شدم و سمت خونه راه افتادم‬

‫تو کله مسیر فکرم درگیر این بود که چجوری رفتار کنم‬
‫!چیکار کنم؟؟‬
‫یا اینکه باید چه عکس العملی نشون بدم‬

‫ولی هرچی فکر میکردم بیشتر به هیچی میرسیدم‬


‫شاید باید مثله قبل میبودم‬

‫همون ارمیایه خشک که باعث بانیه تمام این مشکالتو مامان باباش و البته خودش میدونست‬

‫با ریموت درو باز کردم و ماشینو داخل بردم که چشمم به چراؼایه خونه افتاد‬

‫با اینکه ساعت ده شب بود ولی تمام چراؼا روشن بود‬

‫و اینا یعنی مهمون داشتیم‬


‫فقط همینو کم داشتم‬

‫رفتم داخل که چشمم به عمه ملیحه خورد‬

‫لبخنده زوریی زدم و سالم کردم‬

‫ارمیا_سالم‬
‫!خوبین؟؟‬

‫که عمه ملیحه اومد جلو و محکم لپمو بوسید‬


‫ملیحه_سالم عمه جون‬
‫خوبم شکر‬
‫کجایی تو از صبح منتظرم بیای‬

‫ارمیا_با دوستام بودم‬

‫ملیحه_خوبه که دوست پیدا کردی‬


‫یادمه بچه که بودی با هیچ کس نمیساختی االن رفتارت خیلی بهتر شده‬

‫و فقط خودم میدونستم این اخالقمو از تئو گرفتم‬


‫تئو بود که اون ؼرور اضافیو ازم گرفت‬

‫به حال که رسیدیم بقیه ام بودن‬


‫با تک تکشون سالم کردم‬

‫که یهو دینو از آشپزخونه اومد بیرون و چشمش به من خورد‬

‫پارس کرد و خودشو پرت کرد بؽلم‬


‫محکم گرفتمش‬

‫ارمیا_سالم پشمالو‬
‫منم دلم برات تنگ شده بود‬

‫که تند تند صورتمو لیس میزد‬

‫هدیه_چقدر دوستت داره‬

‫علی_همین جکو جونورا مگر دوسش داشته باشن‬

‫که کوسن مبلو برداشتم و پرت کردم طرفش‬


‫که دقیق خورد تو سرش و آخش هوا رفت‬

‫ارمیا_ضربم سه امتیازی بود‬

‫و رفتم تو اتاق‬

‫دینو رو گذاشتم رو تخت و لباسامو دراوردم‬


‫!ارمیا_خوبی پشمالو؟‬

‫که پارسی کرد و زبونشو بیرون انداخت‬

‫کنارش نشستم و سرشو ناز کردم‬

‫ارمیا_برات کلی خبر خوب دارم‬


‫قراره دوباره جعممون سه نفرشه‬

‫که زل زل نگام کرد‬


‫با سر انگشتام زیر گلوشو ناز کردم و از جام پاشدم‬

‫از روبه رو آیینه قدی رد شدم که چشمم به بدنم خورد‬

‫باالیه سینم و چند جا رو شکمم کبود بود‬


‫به جایه کبودیا دست کشیدم‬

‫و با یادش دلم ضعؾ رفت‬

‫لباسمو تنم کردم و شلوارمم با یک شلوارک عوض کردم‬

‫و با دینو رفتیم بیرون‬

‫کناره حمید نشستم که عمه فیروزه گفت‬

‫!فیروزه_کجا رفته بودی حاال؟؟‬

‫بزور لبامو از هم کش دادم‬


‫تا حالته لبخند بگیره‬

‫ارمیا_شمال‬

‫که حمید سوتی کشید‬

‫حمید_واو راه افتادیا‬


‫آب نمیدیدی وگرنه شناگرماهریی‬
‫!علی_یه تعارفی چیزی؟؟‬
‫بخدا درجا چترامونو باز نمیکردیم‬

‫ارمیا_ویال یکی از بچه ها بود‬

‫نازنین_خدا بده ازین دوستا‬

‫که سری تکون دادم‬


‫ارمیا_آره بده‬

‫مامانم تمام مدت نگام میکرد‬

‫یه نگاه مهربونی که تازه یادم میاورد چقدر دوسش دارم‬


‫هرچقدرم ازشون دلخور میبودم بازم پدر مادرم بودن‬

‫سرمو پایین انداختم و بی هدؾ با گوشیم ور رفتم‬


‫بین وجدانو قلبم گیر کرده بودم‬

‫‪....‬وجدانی که هرلحظه یه چرتی میگفت‬


‫هرچیزی جز موافقت بامن‬

‫و قلبم که فقط از دوریه تئو ناراحت بود‬

‫هوفی کشیدم و از جام پاشدم‬

‫ارمیا_من برم بخوابم خیلی خستم‬

‫و با شب بخیری رفتم تو اتاقم‬

‫لباسمو دراوردم و خودمو پرت کردم رو تخت‬


‫بؽلمو باز کردم که دینو کنارم خوابید‬

‫چونمو گذاشتم رو سرش و زمزمه وار گفتم‬

‫!ارمیا_دینو به نظرت کاره درستی میکنم؟؟‬

‫سرمو عقب بردم و نگاش کردم‬


‫ارمیا_تهش که چی باید تا آخر عمرم به میله اونا زندگی کنم‬
‫!اصال میتونم؟؟‬

‫که سرشو رو سینم گذاشت و چشماشو بست‬

‫گوشیمو برداشت و برای تئو پیام فرستادم‬


‫بهش گفتم رسید حتما زنگ بزنه‬

‫گوشیو گذاشتم زیر بالشتم تا اگه زنگ زد ویبرش بیدارم کنه‬

‫و با فکری درگیر چشمامو بستم‬


‫این مشکل تموم میشد دیگه راحت بودیم‬

‫دیگه هیچی نمیتونست جدامون کنه هیچی‬

‫‪#174‬‬

‫صبح با صدایه زنگ گوشیم از خواب پاشدم‬

‫ویندوزم که باال اومد فهمیدم زنگ هشداره‬

‫با یادآوریه اینکه امروز پرواز دارم مثله فنر رو تخت نشستم‬

‫گوشیو خفه کردم‬


‫ساعت شیش بود و دوساعت دیگه پرواز داشتم‬

‫رفتم تو حموم و یه دوش کوچیک گرفتم‬


‫کوله پشتیمو برداشتم و توشو پر کردم‬

‫پاسپورتو پولو چیزایی که مهم بودو چند بار چک کردم‬

‫قرار بود چیزه زیادی نبرم‬

‫لباسامو پوشیدم و برای اطمینان یه دست لباسم برداشتم‬

‫زیپ کوله پشتیمو بستم و دینو رو صدا زدم‬


‫که گیج پاشد‬

‫ارمیا_بدو دینو پاشو پسر باید بریم‬

‫و بعد از چک کردن دوباره وسایلم از اتاق بیرون اومدم‬

‫خواستم برم سمت در که یه لحظه دلم لرزید‬

‫رفتم سمت اتاق مامان بابا و یواش درشو باز کردم‬


‫بابا از پشت مامانو بؽل کرده بود و خوابه خواب بودن‬

‫آهی کشیدم و سرمو پایین انداختم‬


‫کاشکی کنار میومدن‬
‫اینجوری نه من عذاب میکشیدم نه خودشون‬

‫اینجوری عصاب خوردیی نبود‬


‫‪.....‬کاش کنار میومدن‬

‫ارمیا_دوستتون دارم‬

‫و آروم درو بستم‬


‫دیگه دلو دماغ نداشتم‬
‫االن حتی دودلی بدی بهم دست داده بود‬

‫که فقط قولم به تئو بیخیالم نمیکرد‬

‫از خونه بیرون اومدم و قالده دینو رو وصل کردم‬

‫کاشکی یه چیزی میگفتم‬


‫یه پیامی یه حرفی‬

‫همونجوری که سمت خیابون اصلی میرفتم گوشیمو دراوردم و شروع کردم به تایپ کردن‬

‫ارمیا_سالم مامان من امروز رفتم‬


‫نمیدونم کجا ولی جایی که دیگه اضافی نباشم دیگه ترد شده نباشم‬
‫جایی که پدرم به چشم یک نجاست نگام نکنه‬
‫اینقدر دور باشه که دیگه تک پسرش براش مایه ننگ نباشه‬
‫من خسته شدم ازین جدایی ازین دوری‬
‫شاید باید تنهایه تنها باشم‬
‫وقتی تو این دنیا جایی برای منو امسال من نیست تنها بودن بهترین چیزه‬
‫ولی هنوزم دوستتون دارم‬

‫چند بار پیامو خوندم و ارسالش کردم‬

‫سوار تاکسی شدم و گفتم بره فرودگاه‬


‫سرمو به صندلی تکیه دادم و چشمامو بستم‬

‫!من داشتم چیکار میکردم؟؟‬


‫!تهش چی میشد؟؟‬

‫فکر اینکه مامان بابا تردم کنن و بگن به درک حالمو بد میکرد‬

‫شماره تئو رو گرفتم که بعد از کلی بوق برداشت‬

‫تئو_جونم عزیزم‬

‫ارمیا_من یه کاری کردم‬

‫که صداش یکم باال رفت و ترسیده گفت‬

‫!تئو_چیکار ارمیا؟؟‬
‫جونه من نگو که به مامان بابات همه چیو گفتی‬

‫ارمیا_نه برای مامان یه پیام فرستادم‬


‫برو دایرکتت اسکرین بدم‬

‫تئو_اوکی فقط امیدوارم خراب نکرده باشی‬

‫و تماسو قطع کرد‬

‫اسکرین شات گرفتم و براش فرستادم‬

‫که درجا سین کرد‬


‫و بعد از چند دقیقه نوشت‬

‫تئو_عزیزم میدونم چقدر نگرانی‬


‫ؼصه نخور اونا کنار میان‬
‫من مطمئنم تورو به عقایدشون ترجیح میدن‬

‫ارمیا_امیدوارم‬

‫تئو_االن رفتی تو هواپیما سیم کارتتو درار‬


‫من میدونم پروازت کی میشینه میام دنبالت‬
‫!باشه؟؟‬

‫ارمیا_باشه‬

‫راننده_رسیدیم جناب‬

‫ارمیا_ممنون‬

‫و کرایشو حساب کردم‬

‫قالده دینو رو گرفتم و برای تئو نوشتم‬

‫ارمیا_باید برم‬
‫دوساعت دیگه میبینمت‬

‫تئو_منتظرتم‬

‫و آفالین شد‬

‫گوشیمو خاموش کردم و تو جیبم گذاشتم‬


‫نمیدونم آخرش چی میشد ولی حداقل جلویه وجدانه لعنتیم حرفی برای گفتن داشتم‬

‫میتونستم سرمو باالبگیرم و بگم من سعیمو کردم ولی نشد‬


‫من تالشمو کردم‬

‫با خونده شدن شماره پروازم چشمامو روهم فشار دادم‬


‫اینجا دیگه جایه پشیمونی نبود‬

‫و سمت گیت راه افتادم‬


‫_‪_._._._._._._._._._._._._._._.‬تئو‪_._._._._._._._._._._._._._.‬‬

‫منتظر به تابلویه شماره پروازا نگاه میکردم‬

‫و گوشیمو تو دستم تکون میدادم‬

‫امیلی_بشین تئو اینقدر راه نرو‬

‫کنارش نشستم و با پام رو زمین ضرب گرفتم‬

‫!اگه پشیمون میشد چی؟؟‬


‫اگه نظرش عوض میشد‬
‫یا اینکه میترسید و نمیومد‬

‫امیلی_وای تئو چه مرگته‬


‫یه لحظه یه جا ساکن باش‬

‫تئو_اینقدر دره گوشم وز وز نکن امیلی‬


‫تو نمیفهمی چقدر حالم بده‬

‫و از جام پاشدم‬

‫امیلی_من میدونم چه فکرایه کسشری تو سرته‬


‫ارمیا سوار هواپیما شده االنم میاد‬
‫البته اگه تا اون موقع تو یه مرگیت نشه‬

‫سری تکون دادم‬


‫راست میگفت من به ارمیام باور داشتم اون یه قولی میداد پاش میموند‬

‫تئو_باشه‬

‫امیلی_وای تئو من خیلی خوشحالم‬

‫دیگه این ذوق زدنایه الکیش برام عادی شده بود‬

‫!تئو_چرا دقیقا؟؟‬
‫امیلی_چرا نداره خره‬
‫االن کلی صحنه رمانتیک میبینم‬

‫ابرومو باال انداختم‬

‫تئو_فیلم پورن نیست که‬


‫!نری بزنی با این صحنه ها؟؟‬

‫که جیؽی کشید و حمله کرد سمتم‬

‫امیلی_خیلی الشیی عوضی من مثله تو جقی نیستم‬

‫و همونجور با مشت میزدم‬

‫قهقه ای زدم و دستاشو گرفتم‬

‫تئو_باشه کوچولو اینقدر جیػ نزن همه دارن نگاه میکنن‬

‫که شماره پرواز ارمیا خونده شد و امیلی بیخیال جواب دادن شد‬

‫رفتم قسمتی که مسافرا ازش خارج میشدن و دستی تو موهام کشیدم‬

‫امیلی_یه لبخند بزن بزؼاله‬


‫حداقل نبینه که چقدر داری جوش میخوری‬
‫بدش میاد بفهمه بهش شک داری‬

‫حق با اون بود‬

‫تئو_باشه‬

‫دوباره نگامو به کسایی که خارج میشدن دوختم که امیلی به بازوم زد و گفت‬

‫امیلی_تئو اون ارمیا نیست‬


‫همون که سگ دستشه‬

‫با این حرفش سرمو جایی که اشاره میکرد چرخوندم‬


‫و با دیدن ارمیا تمام آرامش دنیا تو دلم ریخته شد‬
‫‪#175‬‬

‫ازون محوطه که خارج شد رفتم طرفش و صداش کردم‬

‫تئو_ارمیا ارمیا‬

‫که چرخید طرفم و با دیدنم لبخندی زد‬

‫و اومد طرفم‬

‫آروم رویه لباشو بوسیدم‬

‫!تئو_راحت که اومدی عزیزم؟؟‬

‫ارمیا_آره نفسم‬

‫که امیلی سالم بلندی کرد‬

‫امیلی_سالم‬

‫که نگاهش کرد و لبخنده به زوری زد‬


‫بهش حق میدادم که حساسیت نشون بده‬

‫ارمیا_سالم‬
‫باید امیلی باشی‬

‫امیلی_اوهوم‬
‫توام ارمیایی‬
‫نمیشد یه روز تئو از تو نگه‬

‫و باهم سمت خروجی راه افتادیم‬


‫میخواستم بریم خونه امیلی‬

‫که با خوردنه یه گوله سفید به پام تازه یاده دینو افتادم‬

‫تئو_او دینو‬
‫چطوری لعنتی‬
‫که پارسی کرد‬

‫تئو_منم دلم برات تنگ شده بود‬

‫!ارمیا_تئو االن کجا میریم؟؟‬

‫تئو_خونه امیلی‬

‫!ارمیا_چرا خونه نگیرم؟؟‬

‫تئو_چون الزم نیست‬

‫امیلی_من خیلی خوشحال میشم بیاین خونه من‬

‫که لبخندی بهش زدم‬

‫تئو_میدونم چیػ جیؽو خانوم‬

‫که یکی محکم به بازوم کوبید‬

‫امیلی_این رفیقت خیلی حرص دراره ارمیا‬

‫ارمیا_همین جوری جذابه‬

‫مهربون نگاش کردم‬


‫چقدر خوشحال بودم پیشمه‬
‫با اینکه از رفتارش معلوم بود چقدر کالفه ست‬

‫سوار ماشین شدیم‬


‫که دینو بزور خودشو کنار ارمیا صندلی جلو جا کرد‬
‫همونجور که چپ چپ نگاش میکردم سمت خونه امیلی راه افتادم‬

‫ارمیام گوشیشو دراورد و سیم کارتشو جدا کرد‬

‫!تئو_خطه جدید میندازی؟؟‬

‫ارمیا_نه‬
‫میخوام اگه خواستن حرفی بزنن بتونن باخودم تماس بگیرم‬

‫تئو_ارمیا تا وقتی که جواب قطعی ندادن نرم نمیشیا‬

‫سرشو پایین انداخت و همونجور که سره دینو رو ناز میکرد گفت‬

‫ارمیا_یه جوری میگی تئو انگار نمیدونی پدر مادرمن‬

‫دستشو گرفتم و آروم رو انگشتاشو بوسیدم‬

‫تئو_من میفهمم عشقم‬


‫فقط باید یکم صبر کنی‬

‫که ؼمگین خندید و سری تکون داد‬

‫چشمایه ناراحتش منم ناراحت میکرد‬


‫دوست داشتم بؽلش میکردم تا دلگرمشه‬

‫تا اینقدر حرص و جوش نخوره‬

‫تا آخر راه حرفی ردو بدل نبود و فقط صدایه نفسامون بود که سکوتو میشکست‬

‫روبه رو خونه امیلی نگه داشتم و پیاده شدیم‬

‫امیلی کلید انداخت و رفتیم داخل‬

‫همونجور که برقا رو روشن میکرد گفت‬

‫امیلی_ببخشید خونه یکم شلوؼه‬


‫یک اتاق اخره اخر هست خالیه فقط مشکلش اینه تختش یک نفرس‬

‫تئو_اوکی‬
‫مشکلی نداره‬

‫!ارمیا_تاحاال خونه امیلی نیومدی؟؟‬

‫که سری به نشونه نه تکون دادم‬


‫!تئو_چرا بیام؟؟‬

‫ارمیا_هیچی‬

‫و بلندتر گفت‬

‫ارمیا_امیلی من میرم اتاق اخر لباسامو عوض کنم‬

‫امیلی_راحت باش‬

‫با رفتن ارمیا رفتم پیشه امیلی و گفتم‬

‫تئو_نگا اصال نزدیکم نمیشیا‬


‫میترسم ارمیا ناراحتشه‬

‫پوکر نگام کرد‬

‫امیلی_برو گمشو اون ور‬


‫چه ؼلطی کردی که همچین حرفی میزنی‬

‫نگامو ازش گرفتم‬

‫تئو_قهوت بدون شکر باشه‬

‫امیلی_بپیچون از ارمیا میپرسم‬

‫تئو_شما ؼلط میکنی‬


‫به موقع میگمت‬

‫و دره اتاقو باز کردم که اول دینو پرید تو اتاق و حرؾ امیلی نصفه موند‬

‫به ارمیا که بدون لباس وسط اتاق بود نگاه کردم‬

‫با دیدن کبودیاش لبخند پهنی زدم و رفتم طرفش‬

‫تئو_هنوز ردش هست که‬

‫ارمیا_به لطؾ وحشی بازیایه شما‬


‫دستمو دور کمرش حلقه کردم‬

‫!تئو_نکنه تو بدت میاد؟؟‬

‫ارمیا_نه بدم نمیاد‬

‫پیشونیمو رو پیشونیش گذاشتم‬

‫تئو_ارمیا نمیخوام مجبورت کنم تظاهر کنی‬


‫ولی جونه من ازین فازه دپ دربیا‬
‫من طاقت ناراحت دیدنتو ندارم‬

‫که سرشو پایین آورد و شروع کرد به بوسیدن لبام‬

‫چشمامو بستم و دستمو کردم تو موهاش‬

‫اونم آروم آروم میبوسید‬


‫و هرلحظه بیشتر دلمو میبرد‬

‫سرشو عقب برد که لبشو گاز گرفتم‬


‫آخی گفت و زمزمه کرد‬

‫ارمیا_دوستت دارم تئو‬

‫تئو_منم عزیزدلم‬
‫منم دوستت دارم‬

‫ارمیا_سعی میکنم زودتر حالم خوبشه‬


‫ولی بگو که درکم میکنی و بهم حق میدی‬

‫تئو_درکت میکنم نفسم درکت میکنم‬

‫سرمو بردم جلو که با پیچیدن دینو الیه پاهام از ارمیا فاصله گرفتم‬

‫شاکی نگاش کردم‬

‫تئو_خرمگس‬
‫که پارسی کرد و سرشو به پام کشید‬

‫ارمیا_میخواد باهاش بازی کنی‬


‫دلش تنگ شده‬

‫رو زانو نشستم و زیر گلوشو ناز کردم‬

‫که چشماشو بست و رفت تو فاز‬

‫تئو_لعنتی چه حالیم میکنه‬


‫بریم بیرون که بو قهوه میاد‬

‫و از جام پاشدم‬

‫ارمیام ؼذایه دینو رو از تو کیفش دراورد و رفتیم بیرون‬

‫امیلی با دیدنمون لبخندی زد و گفت‬

‫امیلی_خیلی بهم میاین لعنتیا‬

‫تئو_میدونم‬

‫امیلی_باید مراسم ازدواجتون دعوتم کنین‬

‫ارمیا_اصال ببینیم چی میشه‬

‫قهوه هارو رو میز گذاشت و نشست سر کاناپه‬

‫امیلی_ارمیا من بهت قول میدم که این نقشه عملی میشه‬


‫پدرمادرت کم دوستت ندارن‬
‫چون اگه واقعا تعصبی بودنو خیلیییی مشکل داشتن همون اول که گفتی بدترین واکنشو نشون میدادن‬

‫که ساکت نگامون کرد‬


‫دستشو گرفتم‬

‫تئو_میریم استخر حالت خوبشه‬


‫من عصری باید برم از خونه چنتا وسیله بیارم‬
‫امیلی_آره حتما برید‬
‫یادم بیار کلید خونه روهم بدم بهت‬

‫فنجون قهوه رو برداشت و سری تکون دادم‬

‫باید صبر میکردیم فقط صبر‬


‫میدونستم تا االن پیام ارمیارو خوندن‬
‫و این واکنش نشون ندادنشون دوحالت داشت‬
‫یا اینکه فکر میکردن‬
‫یا اینکه ‪...‬اصال براشون مهم نبوده‬

‫نمیدونم آخرش چی میشد ولی من برای یک دردسر جدید واقعا خسته بودم‬

‫‪#176‬‬

‫_‪_._._._._._._._._._.‬ارمیا‪_._._._._._._._._._._.‬‬

‫با رفتن تئو منو امیلی تو خونه تنها شدیم‬

‫رو کاناپه تو حال دراز کشیدم‬

‫که دینو اومد روم‬

‫همونجور که سرشو ناز میکردم گفتم‬

‫!ارمیا_به نظرت کاری که کردم درسته؟؟‬

‫که ساکت نگام کرد‬

‫ارمیا_فکر میکنم خیلی خودخواهم‬


‫ولی بازم از یه طرؾ به خودم حق میدم‬
‫‪.....‬من فقط یه بار خواستم برای خودم باشم‬

‫که با صدایه امیلی حرفمو قطع کردم‬


‫!امیلی_باخودت صحبت میکنی؟؟‬

‫ارمیا_نه با دینو ام‬

‫که تک خنده ای کرد‬

‫امیلی_تئو واقعا راست میگه تو برای کوچیک ترین چیز حرص میخوری‬

‫ارمیا_ولی این اتفاق کوچیک نیست‬

‫امیلی_میتونی کوچیکش کنی‬

‫و پاهاشو روهم انداخت‬

‫نگاهمو ازش گرفتم و به دینو دوختم‬

‫ارمیا_تو درکم نمیکنی‬

‫امیلی_شاید ولی دالیله محکمی دارم برای اینکه بهت ثابت کنم مامان بابات کنار میان‬
‫تو صبر نداری‬

‫تو جام نشستم که دینو افتاد رو کاناپه‬

‫اصال دلم نمیخواست این دختربچه امرو نهی کنه برام‬

‫ارمیا_ببین امیلی تو حق نداری منو قضاوت کنی یا درباره کارام حرفی بزنی چون جایه من نیستی نبودی و نخواهی بود‬
‫پس بهتره نصیحتاتو برای خودت نگه داری‬

‫از جام پاشدم که با صدایه شاکیی گفت‬

‫امیلی_نبودم ولی میدونم اگه مامان بابات واقعا مخاؾ بودن نمیزاشتن اینقدر راحت با تئو درتماس باشی‬
‫فکر کردی اونا نمیدونن که تئو بهت زنگ میزنه یا همش با هم صحبت میکنین‬
‫میدونن خوبم میدونن ولی دوست ندارم ازین محدودترت کنن‬

‫با این حرفش سرجام ایستادم‬


‫میدونستم باهاش بد حرؾ زدم‬
‫ولی اصال دلم نمیخواست عذرخواهی کنم‬

‫بدونی که جوابشو بدم رفتم تو اتاق و درو بستم‬

‫رو تخت دراز کشیدم و به فضایه ساده اتاق نگاه کردم‬

‫گوشیم هنوز خاموش بود ولی میدونستم که تا االن پیاممو خوندن‬

‫اگه واقعا نگران بودن به تئو زنگ میزدن‬

‫کالفه ازین همه فکر سرمو رو بالشت کوبیدم و بلند گفتم‬

‫ارمیا_اه بسه ارمیا تو که عرضه هیچی نداری ؼلط میکنی عاشق میشی لعنتی‬
‫تویه بی عرضه ای بی عرضهههه‬

‫که در باز شد تئو اومد داخل‬

‫!تئو_چیشده ارمیا خوبی؟؟‬

‫ارمیا_آره خوبم‬

‫تئو_خودتو دیوانه میکنی تهش‬


‫پاشو بریم بیرون آبو هوا به کلت بخوره‬

‫هوفی گفتم و از جام پاشدم‬

‫!ارمیا_دینو رو هم ببرم؟؟‬

‫تئو_نه میخوایم بریم استخر‬

‫ارمیا_مایو ندارم‬

‫از تو وسایلی که آورده بود دوتا مایو دراورد‬

‫!تئو_خوب؟؟‬

‫که لبخندی زدم و حاضرشدم‬


‫میدونست چی حالمو بهتر میکنه‬
‫حاضر که شدیم تئو کلیدو از امیلی گرفت‬
‫امیلی هم با اخم نگام میکرد‬

‫اصال برام مهم نبود که میخواد چی فکر کنه یا میخواد چجوری برخورد کنه‬

‫هیچ وقت نمیتونستم با دختر جماعت کنار بیام‬

‫سوار ماشین که شدیم تئو سمتم چرخید‬

‫!تئو_به امیلی چیزی گفتی؟؟‬

‫ارمیا_بحثمون شد‬
‫بیشتر از حقش حرؾ زد‬
‫خیلی خودشو دخالت میده‬

‫سری تکون داد‬

‫تئو_دختر خوبیه فقط خیلی نگرانه‬

‫صندلیو خوابوندم‬
‫و چشمامو بستم‬

‫یه حسی از درونم داد میزد‬

‫دیگه مرگم چیه‬


‫االن که تئو پیشمه‬
‫!مگه همینو نمیخواستم؟؟‬
‫مگه نمیخواستم پیشم باشه تا یه بار دیگه لمسش کنم‬
‫!حاال که هست چرا با بداخالقیام اذیت میکنم چرا؟؟‬

‫صندلیو درست کردم و به نیم رخ جدیش نگاه کردم‬

‫آره من از اعماقه وجود دیوونه این بشر بودم‬

‫پشت چراغ قرمز واستاد و با انگشتایه کشیدش رو فرمون ضرب گرفت‬


‫از جام یکم پاشدم و رو لباشو بوسیدم‬

‫اینقدر یهویی بود که شوکه لبخندی زد و باتعجب نگام کرد‬

‫!تئو_چیشد االن؟؟‬

‫ارمیا_یه لحظه احساس کردم دارم با بداخالقیام اذیتت میکنم‬

‫که مهربون نگام کرد‬

‫تئو_فدات بشم من فقط نگران خودتم که با این حرص خوردنات بالیی سره خودت نیاری‬

‫ارمیا_تو باشی هیچی نمیشه‬

‫و دستشو که آزاد بود گرفتم‬

‫تئو_بریم استخر میخوام سورپرایزت کنم‬

‫و چشمکی زد‬

‫بعد از چند دقیقه روبه رو استخر نگه داشت و پیاده شدیم‬

‫!ارمیا_چیکار کردی توله؟؟‬


‫خودت االن اعتراؾ کن‬

‫تئو_نوووچ کیفش به اینه بری ببینی‬

‫رفتیم داخل که بدونه گرفتن پول و هیچی رفتیم باال‬

‫!ارمیا_جریان چیه؟؟‬

‫تئو_صبر داشته باش‬

‫وارد رخت کن استخر که شدیم با تعجب به فضایه خالیش نگاه کردم‬

‫!ارمیا_چیکار کردی؟؟‬

‫تئو_برای چند ساعت کله استخرو کرایه کردم‬


‫میخوام راحت باشیم‬

‫با تعجب و خنده نگاش کردم‬


‫این پسر دیوونه بود‬

‫ارمیا_اینجوری که کلی پول هدر دادی‬

‫تئو_فداسرت‬
‫میخوام بهم شنا یاد بدی‬
‫باید تمرکز داشته باشی‬

‫و همونجور که آهنگ زمزمه میکرد لباساشو دراورد‬

‫!ارمیا_برایی که ازین حالو هوا درام اینجوری کردی؟؟‬

‫همونجور که مایوشو پاش میکرد سرشو باال آورد‬

‫تئو_من برایه یه لحظه دیدن اون برقه خوشحالی تو نگاهت همه کار میکنم‬
‫!باشه؟؟‬
‫حاالم لباساتو عوض کن‬

‫رفتم طرفش و محکم بؽلش کردم‬


‫و از ته دلم زمزمه کردم‬

‫ارمیا_من عاشقتم تئو‬


‫مرسی لجبازه من‬

‫همونجور که حلقه دستاشو دور کمرم محکم میکرد گفت‬

‫تئو_منم عاشقتم مؽروره من‬

‫و آروم الله گوشمو بوسید‬

‫و خودمون دوتا فقط میدونستیم این حرفمو زمانی که برای اولین بار بهش اعتراؾ کردم گفتم‬

‫‪#177‬‬
‫وارد استخر که شدیم به فضایه خالیش نگاه کردم‬

‫آدم کیؾ میکرد وقتی این سکوتو میدید‬

‫تئو_ببین پسرجون من مجانی این کارو نکردم‬


‫تا تمام مدل شناهارو یادم ندی نمیزارم بری بیرون‬

‫تک خنده ای کردم‬

‫ارمیا_توام مثله آدم یاد نگیری یه فس میزنمت‬

‫فیگوری گرفت و با ؼرور گفت‬

‫تئو_بزن دسته خودت درد میگیره‬

‫و من با تحسین به عضله هایه برامدش نگاه کردم‬


‫واقعا خوش هیکل تر شده بود‬
‫بدنش خشک تر شده بود‬

‫سمت عمیق رفتم‬


‫عینک شنامو رو چشمام گذاشتم‬

‫ارمیا_بپر که باید از عمیق شروع کنی‬

‫هم خواست اعتراض کنه شیرجه زدم‬


‫احساس میکردم آب تمام خستگی بدنمو میگیره و آرومم میکنه‬

‫رو آب اومدم و به تئو که کنار استخر واستاده بود نگاه کردم‬

‫ارمیا_بیا تو آب‬
‫شیرجه بزن مثله من‬

‫یکم به آب نگاه کرد‬


‫یکم به من‬

‫میدونستم شنا یاد داره‬

‫و شیرجه زد که صدای بدی داد‬


‫رفتم کنار دیوار که تئوام اومد‬

‫همونجور که سرفه میکرد عینکشو رو موهاش گذاشت‬

‫و دستشو به دیوار گرفت‬

‫!تئو_اشتباه شیرجه زدم نه؟؟‬

‫ارمیا_بله جناب‬

‫و به قفسه سینش که قرمز شده بود اشاره کردم‬

‫تئو_مایه تاسفه‬

‫بی توجه به اخمی که رو صورتش بود رفتم جلو تر و قرمزیایه رو سینشو بوسیدم‬

‫که دستشو زیر چونم گذاشت و سرمو باال آورد‬

‫تئو_چیزی نشده عزیزم‬

‫وآروم لبامو بوسید‬


‫این مالیمت تو بوسه ها ازش بعید بود‬

‫سرمو جدا کردم و به چشمایه خمارش زل زدم‬

‫لبخندی زد و گفت‬

‫!تئو_خب از کجا شروع کنیم؟؟‬

‫آبه دهنمو قورت دادم‬

‫ارمیا_اول دوچرخه رو یادت میدم که بتونی خودتو رو آب نگه داری‬


‫بعد بقیه تا هرجا که یاد گرفتی‬

‫که سری تکون داد و یکم خودشو از دیوار فاصله داد‬

‫حرکات دستو پارو بهش یاد دادم و گفتم بره وسط استخر‬
‫خودمم کنارش شنا میکردم تا اگه خسته شد یا نتونست کنترل کنه کنارش باشم‬

‫همه چیو خیلی زود یاد میگرفت و آدم لذت میبرد‬

‫فکر کنم یک ساعتی شنا میکردیم که دیدم به نفس نفس افتاده و واقعا خسته شده‬

‫ارمیا_بسه دیگه بریم استراحت‬

‫تئو_هوووؾ بریم‬
‫تو شنا تمام انرژی آدم از بین میره‬

‫از استخر بیرون اومدم و منتظر واستادم تا بیاد باال‬

‫ارمیا_ولی فکره آدمو خالی میکنه‬


‫آروم میشی‬

‫کنارم واستاد و به استخر اشاره کرد‬

‫!تئو_این آرومت میکنه من به این عظمت پشمم؟؟‬

‫که قهقه ای زدم و موهاشو از رو پیشونیش کنار زدم‬

‫ارمیا_تو خودتو هیچ وقت با هیچ چیز مقایسه نکن‬


‫!باشه؟؟‬

‫که لبخنده پهنی زد و باشه ای گفت‬

‫!تئو_کجا بریم؟؟‬

‫ارمیا_سونا بخار‬

‫که سری تکون داد و باهم از پله ها باال رفتیم‬

‫تئو_فکر میکردم بوکس سنگینه‬

‫ارمیا_هر ورزشی سختی خودشو داره‬


‫تو به بوکس عادت کردی من با شنا‬
‫که بعله ای گفت و این کارش ینی خیلی گنده گنده حرؾ زده بودم‬

‫وارد سونا بخار که شدیم حاله ای از گرما به صورتم خورد‬

‫ارمیا_دوست دارم اینجارو‬

‫تئو_من از سونا بخار بدم میاد‬


‫میدونی که از گرما خوشم نمیاد‬

‫یکم آب سرد برداشتم و رو سکوها ریختم‬

‫نشستم و به پام اشاره کردم‬

‫ارمیا_بیا بخواب ؼر نزن‬

‫که باشه ای گفت و اومد کنارم خوابید‬

‫سرشو رو پام گذاشت که آروم موهاشو ناز کردم‬

‫جفتمون ساکت بودیم و انگار داشتیم انرژی ذخیره میکردیم‬

‫شاید برای یه مشکله بدتر و ساید این شروع آرامشی بزرگ تر بود‬
‫زندگیی بودن استرس ازدست دادن تئو‬
‫یه روند عادی که خیلی وقت بود طعمش از یادم رفته بود‬
‫خیلی وقت بود که تو ترسه از دست دادنه تئو زندگی میکردم و تمام ساعتایه روزم با سرزنشو سرزنش میگذشت‬
‫‪..‬سرزنش خانوادم‬
‫‪..‬اطرافیانم‬
‫خودم‬
‫خودم‬
‫‪....‬خودم‬

‫!تئو_خوبی؟؟‬

‫با صداش از فکر درومدم و به چشمایه سبزش نگاه کردم‬

‫ارمیا_خوبم‬

‫!تئو_نمیخوای حرؾ بزنی؟؟‬


‫ارمیا_چیزی برای گفتن نیست‬
‫تصمیم گرفتم باهاش کنار بیام‬
‫خیلی همه چیو سخت گرفتم‬

‫تئو_ولی من در هر حال درکت میکنم‬


‫همیشه ام بهت حق میدم‬
‫فکر نکن با این کارت ناراحتم میکنی‬

‫که مهربون نگاش کردم و دلم برای این حرفاش ضعؾ کرد‬

‫خم شدم رو صورتش و آروم لباشو بوسیدم‬

‫انگار میخواستم تالفی تمام این دوریارو درارم‬


‫تالفی تمام اون شبایی که بدونه تئو گذشت‬

‫دستشو کرد تو موهام و شروع کرد به گاز گرفتن‬


‫یکم که گذشت سرمو فاصله دادم که لباش کشیده شد و خمار نگام کرد‬

‫!!ارمیا_نوبت من بود دیگه؟؟‬

‫تک خنده ای کرد و زمزمه وار گفت‬

‫!تئو_االن میخوای؟؟‬

‫که هومی گفتم و بدونی که ازش نظری بخوام شروع کردم به دوباره بوسیدنش‬

‫من االن تشنش بودم و میخواستم با وجودش آرومم کنه‬

‫کنارم نشستو سرشو کرد تو گردنم‬


‫و گازه محکمی گرفت‬

‫ارمیا_آخ تئو‬

‫تئو_هیششش‬
‫میخوام جوری کبود کنم که دلم خنک شه‬

‫ودوباره شروع کرد به مک زدنو گاز گرفتن‬


‫نمیدونم چقدر عشق بازی میکردیم ولی وقتی جفتمون به اوج رسیدیم تازه مستی رابطمون پرید‬

‫به تئو که زیرم نفس نفس میزد نگاه کردم و آروم پیشونیشو بوسیدم‬

‫ارمیا_مرسی عزیزدلم‬

‫که هومی گفت و خودشو عقب کشید تا کنارش جا بشم‬

‫تو بؽلش خزیدم و سرمو تو گردنه کبودش‬


‫کردم‬

‫شاید االن دیگه هیچ کس نمیتونست ازمون آرامشو بگیره‬

‫‪#178‬‬

‫‪_._._._._._._._._._._.‬شخص سوم‪_._._._._._._._._._._.‬‬

‫آنا برای صدمین بار پیامو خوند و نگران رو به ماهان گفت‬

‫آنا_توروخدا یه کاری بکن‬


‫این پیامی که داده هیچیش شبیه شوخی نیست‬

‫ماهان کاناله تلوزیونو باال پایین کرد و سعی کرد با تمام وجود خودشو بیخیال نشون بده‬

‫ماهان_این بچه بازیارو باید بزاره کنار‬


‫وقتی ببینه مهم نیست برامون خودش برمیگرده‬

‫که با این حرفش آنا خسته ازین همه تالش خودشو رو کاناپه انداخت‬

‫تو ذهنش ارمیاشو تصور میکرد که االن از در میاد و خسته ازش میخواد براش ناهار بیاره‬

‫همون ارمیایی که چند ماه ندیده بود‬

‫چند ماه بود که با چشمایه خودش الؼر شدنو ضعیؾ شدنشو میدید ولی نمیتونست کاری بکنه‬

‫مجبور بود جلو خواسته هاش واسته تا آبروش نره‬


‫آبروشون نره‬

‫!واقعا ارزش داشت؟؟‬


‫سوالی بود که چند وقت ذهنشو درگیر کرده بود‬
‫!این جدایی و این دوری ارزششو داشت؟؟‬

‫از ته دلش نگرانه پسرش بود‬


‫پسره کوچولوش که هرچقدرم مردی میشد بازم همون کوچولو باقی میموند‬

‫ماهانم با اینکه خودشو عادی جلوه میداد بازم نمیتونست از فکره ارمیا دربیاد‬

‫نمیدونست کجارو اشتباه رفته که اینجوری شده‬


‫اینقدر از هم جدا افتادن‬

‫!کی همچین شکافی بین اونو پسرش به وجود اومد؟؟‬

‫مگه همیشه پشتش نبود‬


‫!مراقبش نبود؟؟‬
‫مگه دوست نداشت همیشه خوشحال ببینش‬

‫سرشو باال آورد که چشمایه خیسه آنارو دید‬

‫اخمی کرد و دستوری گفت‬

‫ماهان_بیا اینجا ببینم چرا گریه میکنی‬

‫که آنا از خدا خواسته خودشو تو بؽله ماهان انداخت‬

‫ماهان موهایه ابریشمیه خانومشو ناز میکرد ولی هیچ کاری ازش برنمیومد‬

‫یا میتونست اما نمیخواست‬

‫ماهان_عزیزه من ارمیا فقط خواسته اذیتمون کنه‬


‫قول میدم برگرده‬

‫آنا_نه اینطور نیست ‪ ....‬من پسرمو میشناسم‬


‫ما اذیتش کردیم ماهان‪ ...‬ما چند ماهه ترکش کردیم و اون حتی یک هم زبون نداره‬
‫و هق هقش باال رفت‬
‫دلش میخواست باشه تا دوباره پسر کوچولوشو بؽل بگیره‬

‫ارمیایی که وقتی بؽلش میکرد تا شونه هاشم نبود‬

‫ماهانم دلش شور میزد‬


‫!ولی پس تربیت خانوادگی چی میشد؟؟‬

‫!ینی میتونست کنار بیاد؟؟‬


‫اینکه پسرش همجنس بازه‬

‫حتی فکرشم عصبیش میکرد‬

‫!ماهان_میگی چیکار کنم نفسم؟؟‬


‫اینجور گریه نکن‬

‫آنا خودشو بیشتر تو بؽله ماهان فشار داد و آروم زمزمه کرد‬

‫آنا_بهش زنگ بزن بگو برگرده‬


‫بهش بگو ما مشکلی نداریم‬

‫ماهان_اصال ممکن نیست‬


‫!تو میتونی کنار بیای؟؟‬

‫آنا_آره میتونم‬
‫وقتی دوماهه پسرم باهام حرؾ نمیزنه‬
‫وقتی دیگه دوستم نداره و ترکم میکنه‬
‫وقتی خونه شده میدون جنگ من میتونم کنار بیام‬

‫و اشکاشو پاک کرد‬

‫آنا_زنگ بزن ماهان من دل تو دلم نیست‬

‫ماهان کالفه از جاش بلند شد‬


‫تو دوراهیی بدی گیر کرده بود‬

‫ماهان_بزار فکر کنم آنا‬


‫من نمیدونم‬
‫آنا که تالشاشو بی نتیجه تر از همیشه میدید دوباره اشک ریختناش شروع شد‬

‫اون دلش پسرشو میخواست‬


‫میخواست که دوباره صداش کنه و ارمیا مثله قبل جوابشو بده‬

‫احساس میکرد کیلومترها ازش دوره و دیگه نمیتونه برش گردونه‬

‫احساس مادرانه ای درونش بود که هر لحظه حالشو بدتر میکرد‬

‫ماهانم کالفه ازین همه بی تابیه خانومش بی هدؾ تو خونه راه میرفت‬

‫میدونست زنگ زدن به ارمیا یعنی کنار اومدن با خواستش‬


‫ولی اون نمیخواست کنار بیاد‬

‫ماهان سعی میکرد تمام احساسایه درونشو خفه کنه‬


‫میخواست تمامه عالقشو به پسرش خفه کنه‬
‫تا بتونه منطقی فکر کنه‬

‫ولی نمیتونست‬
‫شاید این احساس پدرانش بود که دستو پاشو بسته بود‬

‫شاید باید کنار میومد‬


‫مثله تمام دفعاتی که ارمیا باهاشون راه اومد‬
‫پسر کوچولوشون با تمام بچه بودنش گاهی اوقات بزرگانه کمکشون میکرد‬

‫_‪_._._._._._._._._._._.‬تئو_‪_._._._._._._._._._._._.‬‬

‫با صدایه امیلی چشمامو باز کردم‬

‫‪...‬امیلی_تئو پاشو دیگه‬

‫خمیازه ای کشیدم و خواب آلود پرسیدم‬

‫!تئو_ساعت چنده؟؟‬

‫امیلی_هفته شب‬
‫!نمیخواین پاشین؟؟‬
‫و به ارمیا که تو بؽلم خوابه خواب بود اشاره کرد‬

‫تئو_باشه‬
‫االن میایم‬

‫که سری تکون داد و بیرون رفت‬

‫با رفتن امیلی دوباره چشمامو بستم و ارمیا رو بیشتر تو بؽلم فشار دادم‬

‫از استخر که برگشتیم جفتمون حسابی خسته بودیم‬

‫اینقدر که تا االن خوابیدیم‬

‫بازومو از زیر سر ارمیا برداشتم و آروم صداش زدم‬

‫‪...‬تئو_ارمیا‬
‫پاشو خیلی خوابیدی‬

‫که تکونی خورد و پتو رو بیشتر رو خودش کشید‬

‫آروم موهاشو ناز کردم و دستمو پایین آوردم‬


‫رو کبودیایه گردنش کشیدم و همونجور صداش زدم‬

‫تئو_بلندشو سیم کارتتو روشن کن‬


‫شاید مامان بابات زنگ زده باشن‬
‫نمیخوای پاشی‬

‫با این حرفم پتو رو کنار زد و تو جاش نشست‬

‫ارمیا_هنوز خوابم میاد‬

‫ابرویی باال انداختم و شیطون گفتم‬

‫تئو_خوبه همش یک راند رفتیم‬

‫با این حرفم مشتی به بازوم زد و گفت‬


‫ارمیا_برای اون نیست‬
‫خیلی وقت بود درست حسابی نخوابیده بودم‬

‫لبخندی زدم و از جام پاشدم‬

‫ارمیارم بلند کردم‬

‫تئو_ازین به بعد درست حسابی میخوابی‬

‫که هومی گفت و تیشترتشو از رو زمین برداشت‬

‫منم رکابی مو تنم کردم و رفتیم بیرون‬

‫‪#179‬‬

‫از اتاق که بیرون اومدیم دینو سمت ارمیا دویید و شروع کرد به پارس کردن‬

‫ارمیام بؽلش کرد و نشست رو کاناپه‬

‫رفتم تو آشپزخونه پیشه امیلی که دیدم با اخم به ارمیا نگاه میکنه‬

‫تئو_چیشده اخمو شدی‬

‫امیلی_هنوز از دسته حرفایه ظهرش ناراحتم‬

‫موهاشو بهم ریختم و همونجور که برای خودم قهوه درست میکردم گفتم‬

‫تئو_باید درکش کنی کوچولو‬


‫تو شرایط سختیه‬

‫که نگام کرد و شیطون گفت‬

‫امیلی_اها االن تو سیاهو کبودش کردی درکش کردی‬

‫شونه ای باال انداختم و گفتم‬

‫تئو_خودش خواست‬
‫!توام میخوای؟؟‬

‫که ازتو آشپزخونه پرتم کرد بیرون و به ارمیا گفت‬

‫امیلی_بیا اینو جعمش کن ارمیا‬

‫ارمیا که اصال حواسش به ما نبود با صدایه امیلی تکونی خورد و متعجب نگامون کرد‬

‫ارمیا_چیشده مگه؟!؟‬

‫امیلی_هیچی یهو خون به مؽزش نرسید‬

‫کناره ارمیا نشستم و خودمو رو کاناپه پهن کردم‬

‫تئو_بسه جیػ جیؽو‬

‫و رو به ارمیا ادامه دادم‬

‫!تئو_امشب شام درست میکنی؟؟‬


‫دلم برای دست پختت تنگ شده‬

‫مهربون خندید و آروم گفت‬

‫ارمیا_اگه امیلی اجازه بده آره‬

‫که بالفاصله از جام پاشدم و بزور امیلیو از آشپزخونه کشیدم بیرون‬

‫اونم که نمیدونست جریان چیه سعی میکرد خودشو آزاد کنه‬

‫رو کاناپه نشوندمش که شاکی گفت‬

‫!!!امیلی_چته لعنتی؟؟‬

‫تئو_همین جا بشین امشب ارمیا شام درست میکنه‬

‫یکم به ارمیا نگاه کرد‬


‫بعد به من نگاه کرد‬
‫و مشکوک پرسید‬

‫!امیلی_مطمئنی میتونی؟؟‬

‫ارمیا_تا چند ماه پیش اینجور بود که‬

‫امیلی_اوکی برو ببینم چیکار میکنی‬

‫که از جاش بلند شد‬

‫و دینو هم دنبالش رفت‬

‫با رفتن ارمیا گوشیمو برداشتم و چکش کردم‬

‫هیچ کس پیامی نداده بود و این نگرانم میکرد‬

‫تلوزیونو روشن کردم و بی هدؾ کاناالرو باال پایین کردم‬

‫که امیلی به بازوم زد و آروم گفت‬

‫!امیلی_چه مرگته؟؟‬
‫!رفتی تو خودت یهو؟؟‬

‫تئو_هنوز مامان باباش هیچ عکس العملی نشون ندادن‬


‫نگرانم‬

‫امیلی_اگه تا هفته دیگه خبری نشد بعد نگران باش‬


‫تا چند روز ممکنه تو شوک باشن‬
‫یا اینکه فکر کنن یه تهدیده بچگانس‬

‫سری تکون دادم و رفتم پیشه ارمیا‬

‫هم وارده آشپزخونه شدم تهدید وار گفت‬

‫ارمیا_فضولی نمیکنی که کتک میخوری‬

‫دستامو به نشونه تسلیم باال بردم و شیطون گفتم‬


‫تئو_باشه بابا چرا اینجوری میکنی‬

‫که مشکوک نگام کرد و یکم صداشو باال برد‬

‫ارمیا_امیلی بیا یه چنتا وسیله بهم بده‬

‫که امیلی اومد‬


‫منم رفتم طرؾ قهوه ساز و برای خودم قهوه ریختم‬

‫به قیافه جدیه ارمیا نگاه کردم که داشت به حرفایه امیلی گوش میکرد‬

‫رفتم طرفش و بدون مقدمه لباشو بوسیدم‬


‫که یکم خودشو عقب کشید و متعجب نگام کرد‬

‫!ارمیا_چیشده؟؟‬

‫تئو_یهو هوسم کرد‬

‫و با لبخند ژکوندی از آشپزخونه بیرون رفتم‬

‫امیلی هم یکم دیگه بیرون اومد‬


‫چشماش شبیه دوتا قلب شده بود‬

‫!تئو_قیافت چرا اینجوری شده؟؟‬

‫امیلی_صحنه عاشقانه دیدم‬

‫که آروم خندیدم و همونجور که قهومو فوت میکردم گفتم‬

‫تئو_برو دوست پسری چیزی پیدا کن‬


‫میپوسیاااا‬

‫که آهی کشید و بیخیال گفت‬

‫امیلی_نمیدونم‬
‫تاحاال پسری نظرمو جلب نکرده‬

‫تئو_هرجور راحتی‬
‫و شروع کردم به بازی کردن با گوشیم‬

‫وسط بازی بودم که گوشیم زنگ خورد و شماره استایلزو نشون داد‬

‫کالفه جواب دادم و شاکی گفتم‬

‫!تئو_بله؟؟‬

‫!استایلز_چته پاچه میگیری؟‬

‫تئو_چون داشتم میبردم و به لطفه تو االن با خاک یکسان شدم‬

‫که لحنش تمسخر آمیز شد‬

‫استایلز_اشکال نداره دوباره برو میبری‬


‫زنگ زدم بگم میتونی یه عکس از مدارک بگیری؟؟‬
‫به آقایه موریس بگی بفرسته‬

‫!تئو_آره برای کی میخوای؟؟‬

‫که کالفه گفت‬

‫استایلز_نمیدونم لطفا تا فردا بیار‬


‫بگو از صفحه مکانا و آدرسا عکس بدن‬

‫تئو_اوکی‬

‫استایلز_از پدر تشکر کن‬


‫فردا منتظرم‬

‫و قطع کرد‬

‫پوکر به گوشیم نگاه کردم که ارمیا پرسید‬

‫ارمیا_کی بود؟!؟‬

‫تئو_استایلز‬
‫نمیدونم چرا ازم بیرون نمیکشه‬

‫که امیلی و ارمیا زدن زیره خنده‬

‫!ارمیا_چی میخواد؟؟‬

‫تئو_عکس از مدارک‬
‫تهشم میگه از بابا تشکر کن انگار من پشمم‬

‫امیلی دوباره خندید و ارمیا گفت‬

‫ارمیا_حرص نخور‬
‫بیا شام حاضره‬
‫فردا خواستی بری منم میام‬

‫همونجور که بلند میشدم باشه ای گفتم و نفس عمیقی کشیدم‬

‫تئو_چه کردی لعنتی بوش خونه رو برداشته‬

‫امیلی هم بعد از خوردن ؼذا واکنشه منو داشت و حسابی تعریؾ کرد‬

‫اون شب با اینکه جفتمون نگران بودیم ولی سعی میکردیم جو خونه رو آروم نگه داریم‬

‫شاید تا فردا اتفاقی میوفتاد و همین امیدا بود که حالمونو خوب نگه میداشت‬

‫‪#180‬‬

‫‪_._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._.‬‬

‫جلویه اداره پارک کردم و به فضایه تکراریه رو به روم نگاهی انداختم‬

‫ارمیا_اینجاس؟!؟‬

‫تئو_آره‬
‫دقیقا همین خراب شدس‬

‫و خودکار قیافم چروک شد‬


‫دره ماشینو باز کردم و پیاده شدم‬

‫که ارمیام پیاده شد و گفت‬

‫ارمیا_منم میام‬

‫سری تکون دادم و باهم سمت ورودی راه افتادیم‬

‫میدونستم الزم نیست به ارمیا بگم چجوری رفتار کنه‬


‫چون به صورت طبیعی ؼدو مؽرور بود‬

‫اصال دلم نمیخواست به این دوتا رویه خوش نشون بده‬


‫باید مثله خودشون رفتار میکردیم‬

‫با ورودمون چشمم به استایلز افتاد‬

‫همونجور که دستش تو جیبش بود اومد طرفمون و با لحنی دوستانه گفت‬

‫استایلز_سالم‬

‫و به ارمیام سالم کرد‬

‫که ارمیا با لحنی خشک جوابشو داد‬

‫راحت میشد فهمید هنوز از سره اون جریان زندان باهاش مشکل داره‬
‫و چشم دیدنشم نداره‬

‫!تئو_عکسا تو گوشیمه باید کجا بریم؟؟‬

‫که یکی از اتاقارو نشون داد و گفت‬

‫استایلز_اونجا‬
‫البته تنها‬

‫و به تموم شدن جملش به ارمیا نگاه کرد‬

‫که ارمیا سری تکون داد و رو بهم گفت‬


‫ارمیا_منتظرتم‬

‫که باشه ای گفتم و با استایلز سمت اتاقی که گفته بود راه افتادیم‬

‫وارد اتاق که شدیم نیکوالس اونجا بود‬

‫سالمی کردم و گوشیمو سمتش گرفتم‬

‫جوابمو داد و کابلو به گوشیم وصل کرد‬

‫با روشن شدنش بک گراندم معلوم شد‬

‫عکسه خودمو ارمیا بود که بزور میبوسیدمش و ارمیا اخمه شیرینی کرده بود‬

‫با دیدن بک گراندم ابرویی باال انداخت‬

‫گوشیو از دستش گرفتم و رفتم تو عکسا‬

‫و رو کامپیوتر نمایشش دادم‬

‫استایلز با دقت رو عکسا خیره شد‬

‫گرچه این جدیت رو نیکوالس کمترین تاثیرم نداشت‬

‫_‪_._._._._._._._._._._.‬ارمیا_‪_._._._._._._._._._._.‬‬

‫با رفتن تئو رو یکی از صندلیا نشستم و به دورو ور نگاه کردم‬

‫نمیدونم چرا اصال از استایلز خوشم نمیومد‬


‫با اینکا رفتارش مثال دوستانه بود‬

‫احساس میکردم تهش یه گندی میزنه‬


‫تقصیره اون بود که فکر عضو شدن داخل نیرو پلیس تو ذهن تئو افتاده بود‬

‫و من اصال دلم نمیخواست تئو وارد همچین جاهایی بشه‬

‫تازه اینجا دفتر اصلی بود و اگه تئو میرفت که اول ازینجا شروع نمیکرد‬
‫معلوم نبود باید کجاها میرفت‬

‫با فکر کردن به اینا بیشتر اخم کردم‬

‫و بی هدؾ با گوشیم ور میرفتم‬


‫هنوز سیم کارتمو ننداخته بودم ولی تصمیم داشتم شبی بزارمش‬

‫هوفی کشیدم که با صدایه در سرمو باال آوردم‬

‫تئو و استایلزو یک پسره دیگه ای بودن‬

‫تاحاال ندیده بودمش ولی از تعریفایه تئو میتونستم بفهمم نیکوالسه‬

‫از جام پاشدم که استایلز کالفه گفت‬

‫استایلز_تقصیر تویه نیک‬


‫تو گند زدی به همه چی لعنتی‬

‫که نیک بی توجه به عصبانیت استایلز رو به من گفت‬

‫نیکوالس_سالم‬

‫که ابرویی باال انداختم و جوابشو دادم‬

‫!تئو_میخوان پرونده رو چیکار کنین؟؟‬

‫استایلز_مخطومه‬
‫اگه تو همکارم بودی تا االن تموم شده بود‬

‫نیک_آره تا االن کاره جفتتون تموم شده بود‬


‫مرده بودید‬
‫همچین میگی انگار خودت هیچی سوتی ندادی‬

‫استایلز یه قدم جلو رفت و رو به رو نیکوالس واستاد‬

‫از بین دندونایه کلید شدش ؼرید‬


‫استایلز_من یه گزارشی رد کنم که بفهمی کاره کی تموم‬

‫نیکم با بی خیال تر از دفعه قبل گفت‬

‫نیک_اوکی‬

‫و رو به ما گفت‬

‫نیک_فعال بچه ها‬

‫و راهشو کشید رفت‬

‫چقدر رو مخ بود این بشر‬


‫هم خوشگلیش همم اخالقش‬

‫رنگه موهاو چشماشو تو کمتر کسی دیده بودم‬

‫استایلز کالفه رو یکی از صندلیا نشست و نا امید گفت‬

‫استایلز_خسته شدم این بشر کفرمو دراورده‬

‫تئو_متاسفم از دستم کاری برنمیاد‬

‫استایلز_باشه‬
‫فقط االن عکسارو پاک کن‬
‫که دسته کسی نیوفته‬

‫باشه ای گفت و عکسارو درجا پاک کرد‬

‫و با خدافظی کوتاهی از اداره بیرون اومدیم‬

‫تئو_طفلی استایلز چه صبری داره‬

‫همونجور که سوار ماشین میشدم گفتم‬

‫ارمیا_خودشم کم رو مخ نیست‬
‫جفتشون از پسه هم برمیان‬
‫تئو_آره خوب‬
‫راستی نظرتو هنوز نگفتی‬

‫با اینکه میدونستم منظورش چیه خودمو به اون راه زدم‬

‫!ارمیا_درباره چی؟؟‬

‫یکم چپ چپ نگام کرد و گفت‬

‫تئو_برم تو نیرو پلیس‬

‫سقفه ماشینو برداشتم و کالفه با پام ضرب گرفتم‬

‫ارمیا_من هنوزم مخافم‬

‫!تئو_با پیشرفتم مخالفی؟؟‬


‫دوست نداری ازینی که هستم باالتر برم‬

‫ارمیا_موفقیت فقط تو این شؽله مسخره خالصه نشده‬


‫تو میتونی جراحه خوبی بشی‬

‫تئو_ولی وقتی عالقه چندانی ندارم‬


‫ببین ارمیا پیشرفت کردن همیشه ریسک داره‬
‫کسی که بترسه و جا بزنه ساکن میمونه‬
‫عمرشم طلؾ میشه‬

‫آهی کشیدم و زمزمه کردم‬

‫ارمیا_من فقط نگرانم‬

‫دستمو گرفت و شیطون گفت‬

‫تئو_اینکه مخمو بزنن اونجا‬

‫با این حرفش یکی محکم تو سرش زدم و جدی گفتم‬

‫ارمیا_کاری نکن کال پشیمونشم‬


‫که قهقه ای زد‬

‫تئو_باشه باشه چرا جوش میاری‬


‫!االن جناب موافقن؟؟‬

‫سرمو سمتش چرخوندم که نگام کرد‬

‫ارمیا_به شرطی که مراقب خودت باشی‬

‫دستمو فشاره کوچیکی داد و نگاشو ازم گرفت‬

‫تئو_چشم‬
‫هم مراقب خودمم هم عشقم‬

‫که لبخندی ناخوداگاه رو لبام نشست‬

‫همیشه میتونست با حرفاش خرم کنه‬


‫این یه حقیقت بود که باید باهاش کنار میومدم‬

‫‪#181‬‬

‫_‪_._._._._._._._._._._._._._._._.__._._._._._._._._._._.‬‬

‫کنار تئو رو کاناپه نشسته بودم و هرکسی هرکار میکرد جز تلوزیون نگاه کردن‬

‫تئو که تا گردن تو گوشیش بود و امیلی هم با جزوش کناره ما نشسته بود‬

‫منم فکرم هر سمتی میرفت و اصال تمرکز نداشتم‬

‫دو شب بود که هیچ خبری نشده بود‬


‫و در عین حال منو تئو هم به رومون نیاورده بودیم‬

‫سرمو به شونه تئو تکیه دادم و چشمامو بستم که آروم زمزمه کرد‬

‫!تئو_چیشدی عزیزم؟؟‬

‫ارمیا_هیچی فقط خواستم سرمو رو شونت بزارم‬


‫که هومی گفت و آروم رویه موهامو بوسید‬

‫که لبخنده کوچیکی زدم‬

‫و دوباره چشمامو بستم‬

‫همین که آرامشه وجوده تئو بود باید خدامو شکر میکردم‬

‫با صدایه زنگ گوشیم تو جام سیخ نشستم و به صفحش که شماره بابا رو نشون میداد نگاه کردم‬

‫تئو_ارمیا باباته‬

‫آبه دهنمو قورت دادم و دستپاچه گوشیو برداشتم‬

‫که امیلی گفت‬

‫امیلی_ارمیا لحنت خشک باشه‬


‫دستپاچه نشیااا‬

‫که سری تکون دادم و تماسو وصل کردم‬

‫ارمیا_سالم‬

‫که بعد از چند دقیقه صدایه گریه مامان تو گوشم پیچید‬

‫مامان_سالم عزیزه دلم‬


‫سالم مامان جان‬
‫‪...‬کجایی تو منو جون به لب کردی پسرم‬

‫با هر هق هقش بیشتر درهم میشکستم و شونه هام خم تر میشد‬

‫ارمیا_آروم باش مامانه خوبم‬


‫من ‪..‬خوبم‬
‫البته اگه این سختیارو فاکتور بگیرم‬

‫مامان_کجا گذاشتی رفتی؟؟‬


‫نگفتی من از نگرانی دق میکنم‬
‫!!فکر کردی دیگه پسرمون نیستی؟؟‬
‫خودمو لعنت کردم و سرمو پایین انداختم‬

‫ارمیا_بهم حق بده مامان‬


‫من اونجا تنها بودم‬
‫هیچ کسیو نداشتم‬
‫من یه موجوده ترد شده بودم که حتی برایه خانوادمم اهمیتی نداشتم‬

‫مامان_راست میگی پسرم حق باتویه‬


‫منو ماهان اشتباه کردیم‬

‫که نفسه راحتی کشیدم باورم نمیشد اینارو از زبون مامان میشنوم‬
‫انگار یه خواب بود که هر لحظه ممکن بود بیدارشم‬

‫با پیچیدن صدایه بابا تو گوشم چشمامو روهم فشار دادم‬

‫بابا_ارمیا مامانت خیلی بی تابی کرد که من قبول کردم با این موضوع کنار بیام‬
‫من با رابطتون مشکلی ندارم ولی توقع نداشته باش که پاشم بیام فرانسه‬
‫تو خواستی بیای بدون خانوادت اینجا منتظرتن‬

‫ارمیا_ممنون بابا‬
‫شما با این کارت لطفه بزرگی در حقم کردین‬

‫بابا_فقط امیدوارم ازین کارت پشیمون نشی‬

‫ارمیا_میشه گوشیو بدین به مامان‬

‫که باشه ای گفت و گوشیو داد‬

‫بعد از یکم صحبت کردن با مامان دوباره دلشو به دست آوردم‬

‫حاال که صدایه گریش قطع شده بود راحت تر میتونستم حرؾ بزنم‬

‫طاقت گریه هاشو نداشتم‬

‫بعد ازین که خدافظی کردیم گوشیمو قطع کردم و نفسمو بیرون فرستادم‬

‫که تئو نگران گفت‬


‫تئو_چیشد ارمیا‬
‫!بابات چی گفت؟؟‬

‫و من تازه یادم اومد تمام مدت فارسی حرؾ میزدم‬

‫ارمیا_تئو زحمتامون جواب داد‬


‫بابا کنار اومد‬

‫که امیلی جیػ خفه ای کشید و چشمایه تئو برقی زد‬

‫تئو_بگو جونه من‬

‫ارمیا_جونه من‬

‫که اخمه شیرینی کرد و محکم منو تو بؽلش کشید‬

‫دستامو دور کمرش حلقه کردم و آروم گفتم‬

‫ارمیا_تموم شد تئو‬
‫دیگه همه مشکالتمون تموم شد‬

‫تئو_دیگه نمیزارم هیچی بینمون فاصله بندازه هیچی‬

‫که حلقه دستامو محکم تر کردم‬


‫احساس میکردم بعد از مدت ها آرامش به قلبم برگشته‬

‫از هم فاصله گرفتیم که تئو از جاش پاشد و امیلی رو بلند کرد‬

‫تئو_ممنون امیلی این خوشحالیو مدیون توییم‬

‫که امیلی لبخندی زد و خوشحال باال پرید‬

‫امیلی_تنها وقتی میتونید جبران کنین که دامادیتون دعوتم کنین‬


‫!قول؟؟‬

‫تئو_قول‬
‫که تک خنده ای کردم و به امیلی گفتم‬

‫ارمیا_ممنون امیلی‬
‫بابته بد اخالقیامم شرمندم‬

‫امیلی_مشکلی نداره مؽرور خان‬

‫لبخندی زدم که تئو اومد کنارم نشست و دستشو دوره شونم انداخت‬

‫!تئو_االن خوبی؟؟‬

‫ارمیا_آره عزیزم‬
‫باید برگردم ایران کارامو بکنم‬

‫که اخمی کرد‬

‫!!تئو_کی میای؟‬

‫انگشتمو وسطه ابروهاش گذاشتم و چروک پیشونیشو باز کردم‬

‫ارمیا_کم میمونم‬
‫فقط وسایلمو جمع کنمو انتقالی بگیرم‬

‫تئو_باشه امشب بلیتتو میگیرم‬

‫که سمتش خم شدم و آروم رو لباشو بوسیدم‬

‫و سرمو عقب بردم‬

‫تئو_برگردی یک سرپیرایز بزرگ برات دارم‬

‫که ابرویی باال انداختم‬

‫ارمیا_چیکار میخوای بکنی توله اعتراؾ کن‬

‫که شونه ای باال انداخت و از جاش بلند شد‬

‫رو به امیلی گفتم‬


‫ارمیا_تو نمیدونی‬

‫امیلی_نه باور کن به منم چیزی نگفته‬

‫که نگام مشکوک تر شد‬


‫‪.....‬معلوم نبود تو ذهنش چی میگذره‬

‫‪#182‬‬

‫_‪_._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._.‬‬

‫بعد از چند ساعت پروازه کسل کننده باالخره هواپیما رو زمین نشست‬

‫کولمو از قاطیه چمدونا برداشتم و سمت خروجی راه افتادم‬

‫دو روز بعد از تماس مامان باز باهاشون حرؾ زدم‬


‫حالشون و همینطور رفتارشون خیلی بهتر شده بود‬
‫گفتن برگردم ایران تا کارامو درست کنم منم بعد از کلی صحبت کردن با تئو راضیش کردم تنها برگردم ایران‬
‫گرچه کلی تهدید کرد‬

‫برای اولین تاکسی دست تکون دادم و سوار شدم‬

‫امیدوار بودم دو سه روزه کارام تمومشه و برگردم‬


‫چون تئو گفت زیاد طول بکشه طاقت نمیاره و خودش پامیشه میاد‬

‫گوشیمو دراوردم و براش نوشتم‬

‫))‪...‬ارمیا_((سالم عزیزم‪...‬رسیدم ایران حالمم خوبه‬

‫و براش فرستادم‬

‫گوشیو تو کولم گذاشتم و به خیابون چشم دوختم‬

‫نمیدونم چقدر تو فکر بودم که راننده گفت‬

‫راننده_رسیدیم‬
‫سرمو باال آوردم و گفتم‬

‫ارمیا_مرسی‬

‫و کرایشو حساب کردم‬

‫پیاده که شدم به فضایه روبه روم نگاهی انداختم‬

‫چقدر قبال ازینجا بدم میومد‬


‫ازین فضا‬
‫ازین خونه‬
‫حتی از نمای خونه‬

‫چون همیشه برام یه حالته دلتنگیو تداعی میکرد‬


‫یه حالت اجبار‬
‫ولی االن خیلی بهتر بود‬

‫نفسمو کالفه بیرون فرستادم و زنگو زدم‬

‫که در با صدایه تیکی باز شد‬

‫وارد حیاط که شدم مامان خوشحال واستاده بود و مشتاق نگام میکرد‬

‫لبخندی به روش زدم‬


‫و قدمامو تند تر کردم‬

‫ارمیا_سالم‬

‫مامان_سالم پسرم‬
‫خوبی مامانی؟؟‬

‫و اومد جلو بؽلم کرد‬

‫دستامو دورش حلقه کردم و رویه موهاشو بوسیدم‬

‫ارمیا_خوبم مامان‬
‫االن خوبم‬
‫و به این فکر میکردم که چرا اینقدر اذیتشون کردم‬

‫بعد از چند دقیقه که خوب دلتنگیاش رفع شد ازم فاصله گرفت و رو صورتم دست کشید‬

‫مامان_بیا بریم تو خونه‬


‫خیلی خسته ای نه؟؟‬

‫مهربون نگاش کردم‬


‫همون مامانه قبلی شده بود‬

‫ارمیا_نه زیاد‬
‫میخوام برم دانشگاه کارایه انتقالیمو درست کنم‬

‫وارد خونه که شدیم چشمم به بابا خورد که رو کاناپه نشسته بود‬

‫رفتم جلو و سالم کردم‬

‫ارمیا_سالم‬

‫با صدام سرشو باال آورد و نگام کرد‬

‫بابا_سالم خوشومدی‬

‫و از جاش بلند شد‬

‫سرمو پایین انداختم و ممنونی زمزمه کردم‬

‫که منو تو بؽله خودش کشید و چنتا پشتم زد‬

‫بابا_سرتو پایین ننداز پسرم‬

‫که نگامو بهش دادم و آروم زمزمه کردم‬

‫ارمیا_ممنونم بابا‬

‫لبخندی زد و ازم جدا شد‬

‫!بابا_کی برمیگردی فرانسه؟؟‬


‫ارمیا_کارم تمومشه‬

‫که سری تکون داد‬

‫بابا_اگه برای انتقالیت اذیتت کردن بهم بگو بیام‬


‫من یکی از استادایه اونجام‬

‫ارمیا_چشم‬

‫!مامان_االن میری؟؟‬

‫ارمیا_میخواین نرم؟!!؟‬

‫که ناراحت گفت‬

‫مامان_نه راحت باش‬


‫!ناهارکه میای؟؟‬

‫ارمیا_آره به شرطی که باقالی پلو درست کنی‬

‫که لبخندی زد و مهربون گفت‬

‫مامان_باشه همونجور که دوست داری حاضر میکنم‬

‫از جام پاشدم و پیشونیشو بوسیدم‬

‫االن حالم خیلی بهتر بود‬


‫و راضی شدن مامان بابا رو یک جور معجزه میدونستم‬

‫رفتم تو اتاقم و چنتا از وسایالمو برداشتم‬

‫و بعد از یک خدافظی از خونه بیرون اومدم‬

‫سوار ماشین شدم و سمت دانشگاه راه افتادم‬

‫نمیدونم چقدر طول کشید تا باالخره رسیدم‬


‫ترافیک تهران واقعا دیوانه کننده بود‬
‫ماشینو تو پارکینگ گذاشتم و سمت مدیریت رفتم‬

‫پشت در واستادم و دستی به یقه لباسم کشیدم‬


‫امیدوار بودم همه چی راحت درست شه‬

‫_‪_._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._.‬‬

‫فکر کنم یک ساعتی تو دفتر مدیریت بودم و باهاشون چونه میزدم‬


‫تا حاضرشدن با انتقالیم موافقت کنن‬

‫از دفتر مدیریت بیرون اومدم و نفسه راحتی کشیدم‬

‫که با صدایه عربده ای از جام پریدم‬

‫آرشام_سالم الااااشی‬
‫!کدوم گوریییی؟؟‬

‫و یکی محکم پسه سرم کوبید‬

‫با تعجب به این وحشی بازیاش نگاه کردم‬

‫ارمیا_سالم دیوانه‬

‫و با مهدیارم دست دادم‬

‫مهدیار_بیخبر میزاری میری دیگه‬

‫ارمیا_باور کن نمیشد بگم‬


‫یهویی شد‬

‫!آرشام_کدوم قبری بودی حاال؟؟‬

‫ارمیا_فرانسه‬

‫که چشماشون گرد شد‬

‫!آرشام_چرا اومدی پس؟؟‬


‫!کسخلی برگشتی؟؟‬

‫قهقه ای زدم‬

‫ارمیا_نه گاومیش‬
‫اومدم کارایه انتقالیمو درست کنم‬

‫مهدیار_میری برای همیشه؟؟‬

‫سری تکون دادم و رویه یکی از نیمکتا نشستم‬

‫!آرشام_جدی جدی؟؟‬
‫!!‪..‬پسر من دلم برات تنگ میشه‬

‫نگاشون کردم‬
‫واقعا قیافه هاشون پنچرشده بود‬

‫ارمیا_شما پاشین بیاین فرانسه‬

‫مهدیار_یچی میگیا‬
‫نمیشه که‬

‫ارمیا_چی بگم واال‬


‫من دو روز دیگه برمیگردم‬

‫!آرشام_دوروز؟؟‬
‫چقدر کمممم‬
‫پس بیا یه بیرون شهر کوتاه بریم دوره هم‬

‫مهدیار_آره با بقیه بچه ها‬


‫اون دفعه که اصال بهت خوش نگذشت‬

‫شونه ای باال انداختم و گفتم‬

‫ارمیا_باشه بریم‬

‫که آرشام دستاشو به هم کوبید و گفت‬


‫آرشام_خودمون پسرا باشیم که شبم بخوابیم‬
‫دلم برای اینجور جاها و این کارا تنگ شده‬

‫‪#183‬‬

‫_‪_._._._ _._._._.‬تئو‪_._._._._._._._._._._._.‬‬

‫با صدایه جیؽایه امیلی چشمامو باز کردم و زیر لب گفتم‬

‫تئو_بقیه با بوسو نوارش بیدار میشن من باجیؽه این کسخل‬

‫که بالفاصله چیزی تو سرم کوبیده شد و خوابم کامال پرید‬

‫امیلی_کسخل خودتی لعنتی‬


‫حیفه من که دوساعته باال سرت دارم حنجرمو پاره میکنم‬

‫رو تخت نشستم و کالفه گفتم‬

‫تئو_باشه حاال برو بزار بخوابم‬

‫که چشماشو گرد کرد و حالت حمله گرفت‬

‫!امیلی_بخوابی؟؟‬

‫که گیج از جام پاشدم‬

‫تئو_باشه باشه االن ما میشم‬

‫که لبخنده رضایت بخشی زد و از اتاق بیرون رفت‬

‫به دینو که با جیؽایه امیلی از خواب بیدار شده بود و گیج مارو نگاه میکرد نگاهی انداختم‬

‫تئو_میبینی چه گیری کردم پشمالو‬


‫پاشو بریم بهت چیزی بدم‬
‫ارمیا گفته مراقبت باشم‬

‫که از کاناپه پایین اومد و به سمت در رفت‬


‫درو براش باز کردم و بیرون فرستادمش‬

‫تئو_امیلی ؼذایه دینو رو بده‬

‫که باشه ای گفت‬

‫سمت تخت رفتم و با یاداوریه دیشب لبخندی رو لبام نشست‬

‫دیشب تا دیر وقت با ارمیا بودم و برای همین االن به زور کتک پاشدم‬

‫گوشیمو برداشتم و سمت دستشویی رفتم‬

‫آبی به صورتم زدم و خمیازه ای کشیدم که با شنیدن حرؾ امیلی نصؾ موند‬

‫امیلی_برو یه خبر از ارمیا بگیر ببین خوبه یا نه‬


‫خرسه نر‬

‫تئو_اوه اوه خوب شد گفتی‬

‫و سریع روشنش کردم‬

‫بعد ازین که چکش کردم دیدم ارمیا پیام داده و گفته رسیده ایران‬

‫تئو_رسیده‬
‫باید ببینم کی برمیگرده‬

‫!امیلی_مگه نمیخوای خونه رو عوض کنی؟؟‬


‫اگه فردا بکشونیش که نمیتونی کاری بکنی‬

‫تئو_فقط میخوام حالشو بپرسم‬


‫توام پاشو حاضرشو بریم خونه ببینیم‬

‫که باشه ای گفت و رفت تو اتاق قبلیه من تا حاضرشه‬

‫میخواستم بدونی که ارمیا بفهمه خونه رو عوض کنم و اینجا رو بفروشم‬

‫دوست داشتم هرچی که خاطرات تلخ تنهاییمو یادم میاورد از بین ببرم‬
‫یکی شم همین خونه بود که عوضش میکردم‬

‫دیگه نمیخواستم اینجا باشم و با نگاه کردن به گوشه گوشه اینجا یه خاطره تلخ برام زندشه‬

‫از تیکه تیکه اینجا بدم میومد‬


‫درسته خاطراته خوبم داشت‬

‫ولی بداش جون دار تر بود‬

‫منم رفتم تو اتاقم تا حاضرشم‬

‫شماره ارمیا رو گرفتم و گوشیو رو بلندگو گذاشتم‬


‫همونجور که لباسامو میپوشیدم منتظر بودم برداره‬

‫نمیدونم چنتا بوق خورد که برداشت و همونجور که نفس نفس میزد گفت‬

‫!ارمیا_جونم عزیزم؟؟‬
‫الو‬

‫تئو_سالم توله‬
‫خوبی؟؟‬
‫!چیزی شده؟؟‬

‫ارمیا_آره خوبم‬
‫فقط گوشیم دور بود ازم دیر صداشو شنیدم‬
‫!تو خوبی؟؟‬

‫تئو_آره‬
‫!کارایه دانشگاهت چی شد؟؟‬

‫ارمیا_اوکی شد فقط باید بمونم چنتا کاره دیگه میخواد‬


‫راستی دینو چطوره؟؟؟‬

‫تئو_باشه اصال عجله ای نکن‬


‫با دقت انجام بده کاراتو‬
‫دینوام خوبه االن ؼذا میخوره‬
‫که به توجه به جمله آخرم مشکوک پرسید‬

‫ارمیا_از تو بعیده این حرفا‬

‫همونجور که شلوارمو باال میکشیدم گفتم‬

‫تئو_تقصیر منه به فکر درساتم‬


‫دیگه نمیخوام مشکلی پیش بیاد‬

‫ارمیا_باشه بابا‬
‫من برم عزیزم مامان صدام میکنه‬
‫!کاری نداری؟؟‬

‫تئو_نه دیوث برو مراقب خودت باش‬


‫بوس رو لبات‬

‫ارمیا_چشم‬
‫توام‬

‫و تماسو قطع کرد‬

‫گوشیو تو جیبم انداختم و از اتاق بیرون رفتم‬

‫تئو_بریم‬

‫که امیلی سرشو از تو گوشیش دراورد‬

‫!امیلی_جاییو مد نظر داری؟؟‬

‫تئو_آره دو روزه‬
‫فقط تو بیا بگو خوبه یا نه‬

‫و قالده دینو رو سمتش گرفتم‬

‫تئو_بدو بیا دینو میخوایم بریم گردش‬

‫که خوشحال سمتم دویید و مثله یک پسر خوب واستاد تا قالدشو ببندم‬
‫قالدشو دوره گردنش درست کردم و همراه امیلی رفتیم بیرون‬

‫!امیلی_چجوریه خونه ای که دیدی؟؟‬

‫تئو_میری میبینی‬
‫مطمئنم خوشت میاد‬

‫همونجور که سوار ماشین میشد گفت‬

‫!امیلی_چرا با ارمیا نمیری؟؟‬

‫دینو رو تو بؽلش فرستادم و کنارش نشستم‬

‫تئو_چون میدونم اگه بفهمه ساز مخالؾ میزنه‬


‫میگه پوالمو هدر نکنم‬

‫امیلی_چی بگم‬
‫فقط امیدوارم وقتی خونه رو دید تو ذوقت نزنه‬

‫تئو_ؼرؼراشو که میزنه ولی خودم اینجوری دوست دارم‬

‫همونجور که سره دینو رو ناز میکرد نگاه خصمانه ای انداخت‬

‫امیلی_تو وظیفت حرص دادنه اینو اونو‬


‫لعنتی‬

‫که سری خم کردم و با خنده گفتم‬

‫تئو_باعث افتخاره‬

‫که آروم تو بازوم کوبید و خندید‬


‫‪....‬امیدوار بودم این خونه کاراش درستشه چون اگه نمیشد دیگه نمیتونستم تو نبود ارمیا کارارو انجام بدم‬

‫‪#184‬‬

‫_‪_._._._._._._._._._.‬ارمیا_‪_._._._._._._._._._.‬‬
‫پوکر به آرشامو شروین نگاه کردم‬
‫بعضی اوقات شک میکردم که نکنه واقعا گی باشن‬

‫مهدیار_گندتون بزنه‬
‫پس این آراد کی میاد از شره این کاراتون راحتشم‬

‫که آرشام از رویه پایه شروین پاشد و با عشوه خرکی گفت‬

‫آرشام_عزیزم بعدن بیا‬


‫این مهدیار گوه بازی درمیاره‬

‫که قهقه ای زدم‬

‫مهدیار_نخند بهشون‬
‫عنترا‬

‫شروین_با خانومم درست صحبت کن‬

‫که مهدیار شد حمله کرد طرؾ شروین و شروع کردن به زدنه هم‬

‫آرشامم باال سرشون واستاده بود و شروینو تشویق میکرد‬

‫امروز قرار بود بریم جنگل لویزان و شب بنونیم‬

‫مهدیارو شروین همچنان کشتی میگرفتن و سرو صداشون هوا بود که زنگ در خورد‬

‫به ساعت نگاه کردم که از چهار گذشته بود‬


‫به شب میخوردیم اینقدر دیر کرد‬

‫رفتم درو باز کردم و رو به بقیه گفتم‬

‫ارمیا_پاشین راه بیوفتیم که حسابی دیر شده‬

‫شروین_این آراد کارشه‬


‫‪..‬اصال به بدقولی معروفه‬

‫آرشام_وقتی شام هممونو مهمون کرد میفهمه که باید خوش قول باشه‬
‫‪...‬که بقیه هم موافقت کردن‬
‫‪....‬انگار نه انگار قراره پولشو آراد بده‬

‫رفتیم پایین که آرشام با دیدن آراد حمله کرد طرفش‬

‫آرشام_میکنمت الشی‬

‫و آرادم که میدونست چی در انتظارشه پا به فرار گذاشت‬

‫پوکر بهشون زل زدم‬

‫مهدیار_آرشام بعدن بکنش‬


‫بیا بریم دیر شد بابا‬

‫که آرشام سمت ماشین رفت و تهدید وار گفت‬

‫آرشام_مگر دستم بهت نرسه‬


‫مارو از سه کاشتی یک ساعته‬

‫آراد همونجور که با ما دست میداد گفت‬

‫‪..‬آراد_بخدا شرمنده کار پیش اومد‬

‫مهدیار_سوارشو طبیعیه‬

‫و خودش پشت فرمون نشست‬

‫منم نشستم کنارش‬


‫اون سه تام عقب نشستن‬

‫با یکی از ماشینایه آرشام اومده بودیم که نسبت به بقیه بزرگ تر بود‬

‫!آراد_همه چی برداشتین؟؟‬

‫که مهدیار از تو آیینه نگاش کرد و گفت‬

‫مهدیار_آره جز شامه شب که شما قراره بخری‬


‫!آراد_مننن؟؟‬
‫به چه مناسبت‬

‫شروین_بخاطر کاشتن ما‬


‫و دیر کردن‬

‫آرشام_بزنی زیرش خشک خشک میکنمت‬


‫!فهمیدی؟؟‬

‫حاال که دخترا نبودن اینام راحت فوشاشونو میدادن و اصال مهم نبود که چی میگن‬

‫آراد_باشه بابا‬
‫به عصابت مسلط باش‬

‫پنجره رو پایین دادم و برای تئو نوشتم که دارم کجا میرم‬


‫چون میدونستم اونجا خطم آنتن نمیده و ممکنه نگرانشه‬

‫بلوتوث ماشینو روشن کردم و گفتم‬

‫ارمیا_خیلی خفه اید‬


‫بدید یه چی بزارم‬

‫که مهدیار گفت‬

‫مهدیار_گوشیمو بردار‬
‫اون دوتا فقط هایده و همیرا دارن‬
‫آرادم آهنگاش به درد عمش میخوره‬

‫آراد_به من ربطی نداره تو رپ گوش نمیدی‬


‫بابابزرگ‬

‫سری تکون دادم و گوشی مهدیارو وصل کردم‬

‫که صدایه چهچه زدن اومد‬


‫‪..‬ازین آهنگایه سنتی و قدیمی بود‬

‫حاال فهمیدم چرا آراد بهش میگفت بابا بزرگ‬


‫آرشام_قطعش کن بابا یاده سفره خونه ها افتادم‬

‫که گوشی خودمو وصل کردم و یه آهنگ فرانسوی آروم پخش کردم‬

‫ارمیا_همین خوبه ؼرؼر نکنین‬

‫و سقؾ ماشینو زدم بره کنار‬

‫میخواستم یکم هوا تو سرم بخوره‬

‫که یهو مهدیار بی هوا گفت‬

‫مهدیار_بری دلم برات تنگ میشه‬


‫با اینکه اولش خیلی گوشت تلخ بازی دراوردی‬

‫تک خنده ای کردم و مهربون گفتم‬

‫ارمیا_خوب شما پاشین بیاین‬


‫چون من نمیام‬

‫مهدیار_بیخیال مهم اینه اونجا باشی که موفق تری‬

‫سری تکون دادم که آرشام گفت‬

‫آرشام_مام دوسال دیگه میریم آمریکا‬


‫البته اگه تا دوسال دیگه درسمو تموم کنم‬

‫شروین_ایشاال مشروط نمیشی‬


‫ؼصه نخور‬

‫‪...‬آراد_یه بار دیگه مشروط شی میری مرحله بعد‬

‫که صدایه شرقی اومد و صدایه داده آراد باال رفت‬

‫آرشام_عمتو مسخره کن‬


‫کونی‬

‫مهدیار دهنشو باز کرد که با صدایه جیؽه ماشین پلویی حرفشو خورد‬
‫دختره_ جووووون جیگرارووو‬
‫!شماره نمیخواین؟؟‬

‫برگشتم به ماشین کناری نگاه کردم‬


‫که با دیدن قیافه هاشون رومو برگردوندم‬

‫آرشام_شماره نمیخوام کون میخوام‬


‫!میدی؟؟‬

‫که هممون زدیم زیر خنده‬

‫و مهدیار گاز داد‬

‫نفسمو بیرون فرستادم و برگشتم سمت آرشام‬

‫ارمیا_تو ایرانم ازین چیزا هست‬

‫شروین_تا دلت بخواد‬


‫حاال بریم لویزان متوجه میشی‬

‫که سرجام نشستم و پوکر بیرونو نگاه کردم‬


‫توقع نداشتم اصال‬

‫تو فکر بودم که مهدیار زد کنار و از تو آیینه به آراد گفت‬

‫مهدیار_گمشو برو شام بگیر‬

‫آراد_کونه لقتون‬
‫نمیرم‬

‫که آرشامو شروین جفتشون شروع کردن به زدنش‬

‫ارمیا_بچه ها بیخیال بقیه دارن نگاه میکنن‬

‫مهدیار_نه بزنینش باید شام بده‬

‫که آراد گفت‬


‫آراد_باشه باشه‬
‫ولم کنین‬

‫شروین_آفرین پسرخوبه‬

‫و از ماشین پرتش کرد بیرون‬

‫آرشامم پیاده شد و گفت‬

‫!آرشام_چی بگیره؟؟‬

‫مهدیار_پاچین نپخته‬
‫میریم اونجا کباب میکنیم‬

‫که سری تکون داد و از یقه آراد گرفت تا ببرش‬

‫سرمو به صندلی تکیه دادم و چشمامو بستم‬

‫نمیدونستم دلم برای اینجا تنگ میشه یا نه ولی تا وقتی دلم پیشه تئو گیره برایه جایی حسرت نمیخوردم‬

‫از وقتی اومدم رابطمون با مامان بابا بهتر شده‬


‫مثله قبل نه ولی خیلی بهتر از اون موقع ها‬

‫و هرسه تامون سعی میکنیم همه چیزو عادی جلوه بدیم‬


‫جوری انگار اتفاقی نیوفته‬

‫ولی وقتی تئو زنگ میزنه اخمه بابا رو میبینم‬


‫یا گاهی آه کشیدنایه مامانو میشنوم‬

‫‪#185‬‬

‫با اومدن بچه ها مهدیار دوباره استارت زد و سمت لویزان راه افتاد‬

‫تو راه اون سه تا تو سرو کله هم میزدن و بحث میکردن و منو مهدیار ساکت از فضایه روبه رومون لذت میبردیم‬

‫تقریبا بعد از یک ساعت رانندگی رسیدیم‬


‫مهدیار ماشینو تو پارکینگ مخصوصش پارک کرد و هرکسی یه چیزی از صندوق عقب برداشت‬

‫به آراد که با اخم به پاچینا نگاه میکرد اشاره کردمو گفتم‬

‫ارمیا_قیافشو‬
‫انگار سره بریده دستشه‬

‫شروین_این آرادو که نمیشناسی چقدر پولکیه ولش کن‬

‫آراد_تو یکی خفه باش‬


‫همه مثه شما خرپول نیستن بعضیام میرن سرکار پول درمیارن‬

‫!آرشام_االن باید به خودم بگیرم؟؟‬

‫آراد_نه اصال راحت باش‬


‫الشخور‬

‫که سری تکون داد و باشه ای گفت‬

‫!مهدیار_کجا بریم؟؟‬

‫شروین_یک هتل تو باال ترین نقطه هست‬


‫بریم اونجا یک اتاق بگیریم بعد بیایم تو فضایه بازش‬

‫آرشام_کی حوصله داره تا اون باالاا بره‬

‫که تقریبا همه یک کون گشاد بارش کردن‬

‫منم چون ازینجا سردرنمیاردم ساکت بودم و هرکی هرچی میگفت نظر خاصی نمیدادم‬

‫بعد از کلی پیاده روی به هتل رسیدیم‬


‫یک اتاقه دو تخته گرفتیم و رفتیم داخلش‬

‫ارمیا_شبم همینجا بخوابیم دیگه‬

‫!شروین_چجوری جاشیم؟؟‬
‫مهدیار_به راحتی‬

‫و بعد تمام وسایل دستشو پرت کرد یک گوشه‬

‫خوراکیا و توپ والیبالو برداشتیم و دوباره رفتیم پایین‬

‫از هتل که بیرون اومدیم به فضایه روبه روم نگاه کردم‬

‫واقعا حاال که شب شده بود خوشگل تر به چشم میومد‬

‫ارمیا_چقدر قشنگه‬

‫و به چراؼایه کوچیکو بزرگ اشاره کردم‬


‫چراؼایی که ماله هر خونه ای بود و االن کله تهران زیر پامون قرار داشت‬

‫آراد_خوب نگاه کن که تو فرانسه ازین خبرا نیست‬

‫با این حرفش تک خنده ای کردم‬

‫بعد از گشتن یه جایه خوب پیدا کردیم و وسایلو ریختیم وسط‬

‫و هرکسی یه جایی لش کرد‬

‫گوشیمو دراوردم و به آنتایه پرش نگاه کردم‬

‫چه خوب که آنتن داشت‬

‫برای تئو پیام فرستادم که بعد از چند دقیقه جواب داد‬

‫میگفت حالش خوبه و با امیلی رفتن خرید‬

‫حاال که امیلی رو از نزدیک دیده بودم دیگه نسبت بهش حساسیتی نداشتم و میتونستم باهاش کنار بیام‬

‫شروین_چیه باز همه کله ها تو گوشیه پاشین بریم بازی‬

‫آراد_چیه گوگولی ماشین بازی کنیم یا قایم باشک‬

‫که شروین حمله کرد سمتش و شروع کردن به زدن هم‬


‫مهدیار گوشیشو کنار گذاشت و گفت‬

‫مهدیار_مثلی که کشتی کجه‬

‫شروین همونجور که سعی داشت از زیر آراد بیرون بیاد گفت‬

‫شروین_آرشام بیا کمک این وحشی شده‬

‫و آرشامم رفت قاطیشون‬

‫برایی که به دعواشون خاطمه بدم توپو برداشتم و تقریبا با صدایه بلند گفتم‬

‫ارمیا_بسه بچه ها‬


‫امروز خیلی همو زدین‬

‫و مهدیارم از هم جداشون کرد‬

‫خوب که با چشم ؼره برایه هم شاخو شونه کشیدن از جاشون پاشدن‬

‫ارمیا_یار کم داریم‬

‫آرشام خودم جور میکنم‬

‫و رفت سمت اکیپ دختر پسری که اون طرؾ تر نشسته بودن‬

‫قایفشو میدیدم که داشت صحبت میکرد‬

‫شروین_جون چه جیگریه این دختره‬

‫!مهدیار_باز تو کات کردی؟؟‬

‫شروین_آره بابا خیلی وقته‬

‫آراد_از همین جا تور کن که تو دانشگاه دستو پات بسته است‬

‫و رو به من گفت‬
‫!آراد_تو نمیخوای؟؟‬

‫خودمو عقب کشیدم و گفتم‬

‫ارمیا_نه بابا‬

‫مهدیار_خوشم میاد با اینکه فرانسه بودی مثله این عقده ایا نیستی‬

‫و با دست به شروینو آراد اشاره کرد‬

‫خنده ای کردم که آرشام دسته پر برگشت‬

‫آرشام بیاین که براتون چنتا درو داؾ جور کردم‬

‫رفتیم سمت اکیپ اونا که تقریبا هفت هشت نفری بودن و اکثرشون دختر بودن‬

‫باهاشون دست دادیم و آرشام گفت‬

‫آرشام_خوب یار کشی کنید‬

‫ارمیا_ما اکیپ خودمون اونام همین جور دیگه‬

‫که یکی از دخترا گفت‬

‫دختره_نه حساب نیست‬


‫گروهه ما چارتا دختر میشه یکی پسر‬

‫شروین_ما مقصریم که پسراتون گشادن‬

‫که خودمون زدیم زیره خنده‬

‫پسره_داداش میخوای مخ کنی کونه مارو زیر سوال نبر‬

‫و یکم مشت تخمه برداشت‬

‫مهدیار_تو هر گروه سه تا پسر دوتا دختر اوکی میشه‬

‫و بقیه ام قبول کردن‬


‫شروع کردیم به بازی کردن و آرادو شروین خیلی راحت شماره گرفتن و مخه رو زدن‬

‫و فقط منو مهدیار بودیم که پوکر نگاشون میکردیم‬

‫بعده تموم شدنه بازی هرکسی رفت دنباله کاره خودش و آرادو شروینم رفتن با دخترا به گشتن‬

‫!مهدیار_آرشام تو نمیخوای یکیو مخ کنی؟؟‬

‫آرشام_نه بابا این دخترام به ارمیا نخ میدادن‬


‫دیدن ارمیا محل سگ بهشون نمیده به اون دوتا عنتر چسبیدن‬

‫با شنیدن اسمم سرمو از تو گوشی باال آوردم و نگاشون کردم‬

‫!ارمیا_خوب االن جریان چیه؟؟‬

‫مهدیار_هیچی چیبسو بده این ور‬

‫که دادم طرفش و خودمم یک مشت ازش برداشتم‬

‫اگه آرادو شروین میومدن حتما بهشون میگفتم که خیلی کسخلن و یه دست قهوه ایشون میکردم‬

‫از جام پاشدم و منقلو روشن کردم که مهدیارم اومد کمک‬


‫و همونجور که آهنگایه سنتی شو زمزمه میکرد پاچینارو سیخ میکشید‬

‫ارمیا_مثله پیرمردا زندگی نکن مهدیار‬

‫مهدیار_عادتتت کردم‬
‫هم تو بهم گیر نداده بودی‬

‫خنده آرومی کردم‬

‫که یهو جدی گفت‬

‫مهدیار_واستا اون دوتا لیسر بیان میدونم چیکارشون کنم‬

‫منم حرفشو تایید کردم‬


‫‪#186‬‬

‫تقریبا شام آماده شده بود که آرادو شروین اومدن‬

‫آرشام سرشو از تو گوشیش دراورد و جوری که دخترام بشنون گفت‬

‫آرشام_به بهههه‬
‫لیسرایه گرام‬
‫بفرمایید شام‬

‫که شروین به رویه مبارکشم نیاورد ولی آراد اخمی کرد و اومد نشست‬

‫پاچینا رو با مهدیار از سیخ گرفتیم و رو نون گذاشتیم‬

‫شروین_چتونه حاال دو دقیقه رفتیم‬

‫مهدیار همونجور که خوراکیا رو میچید گفت‬

‫!مهدیار_تو دهات شما سه ساعت دو دقیقه است؟؟‬

‫آرشام_نه اینقدر لیسیدن زود گذشته‬

‫و جفتشون زدن زیر خنده‬

‫ارمیا_بچه ها بیخیال‬

‫که آراد خودشو عقب کشید و گفت‬

‫آراد_ممنون من نمیخورم‬

‫مهدیار_به تخمم‬
‫!اوکی؟؟‬

‫چشمامو تو حدقه چرخوندم و لقمه رو تو دهنم گذاشتم‬

‫آرشامم بیخیال شروع به خوردن کرد‬


‫شروینم رسما براش مهم نبود‬
‫و نشون میداد هرکی هر حرفی بزنه به تخمشم نیست‬

‫یک لقمه پرو پیمون گرفتم و از جام پاشدم‬

‫رفتم پیشه آراد و گرفتم جلوش‬

‫ارمیا_بخور آراد خوشمزه شده‬

‫که سرشو از تو گوشیش باال آورد و دلخور گفت‬

‫آراد_نمیخوام ارمیا‬

‫لقمه رو گرفتم جلو دهنش و چشم ؼره ای رفتم که از دستم گرفت و خورد‬

‫ارمیا_بیا بشین سر سفره‬


‫این دعواهایه بچگانه رم بزارید وقتی من رفتم‬

‫که مهدیارو آرشامم رویه خوش نشون دادن‬

‫براش چنتا پاچین گذاشتم با دوغ‬


‫دلم نمیخواست حاال که دیگه نمیبینمشون دلخور باشن‬

‫تا آخر شام گفتنو خندیدن و اصال انگار نه انگار که دعوایی بوده‬

‫بعده شامم چند دست حکم بازی کردیم و آرادو شروین پیشه خودمون بودن‬

‫وسایلو جمع کردیم و رفتیم سمت هتل‬


‫هممون حسابی خسته بودیم‬

‫بعد از یکم راه رفتن به هتل رسیدیم و رفتیم تو اتاق‬

‫هرکسی وسایلشو یه گوشه پرت کرد‬

‫که لباسمو دراوردم و گفتم‬

‫ارمیا_من میخوام دوش بگیرم‬


‫بو گنده دود میدم‬
‫مهدیار_منم میخوام‬

‫آرشام_میخوام بخوابم لطفا خفه باشید‬

‫لباسشو دراورد و خودشو پرت کرد رو تخت‬


‫شروینم جوونی گفت و چسبید به آرشامو کنارش خوابید‬

‫مهدیار کثافتی بارشون کرد و نگاشو ازشون گرفت‬

‫آراد_من بو دود نگرفتم‬


‫شانس گرفتین نمیخوام دوش بگیرم‬

‫و رو زمین جاشو پهن کرد و دراز کشید‬

‫رومو کردم سمت مهدیار و گفتم‬

‫ارمیا_برو دوش بگیر زود بیا‬


‫که خیلی خستم‬

‫مهدیارم باشه ای گفت و لباسشو دراورد‬


‫به هیکلش نگاه کردم و ابرویی باال انداختم‬

‫!ارمیا_گوریل کی بودی؟؟‬

‫مهدیار_زنم‬
‫همه مثله شما صافو سفید نیستن‬

‫هلش دادم سمت حموم و گفتم‬

‫ارمیا_گمشو برو هیز بازی درنیار‬

‫که خنده کوتاهی کرد و رفت تو حموم‬

‫آراد_خفه لطفا‬

‫و بالشو رو سرش گذاشت‬


‫گوشیمو دراوردم و چکش کردم‬

‫تئو هنوز زنگ نزده بود و یکم عجیب بود‬

‫ارمیا_شاید سرش شلوؼه‬

‫شونه ای باال انداختم که چشمم به تاریخ کناره گوشیم افتاد‬

‫کمتر از دو هفته دیگه ساله نو بود و رابطمون یک ساله میشد‬

‫یک سالی که اندازه یک عمر درد سرو خوشی داشت‬

‫با فکره اون شبه برفیو اون کلبه لبخندی رو لبم نشست‬
‫رفتم تو گالری و عکسامونو نگاه کردم‬

‫رو چشمایه شیطونه تئو دست کشیدم و زمزمه کردم‬

‫ارمیا_باید اعتراؾ کنم بدجور عاشقم کردی‬

‫و چشمامو بستم‬

‫که صدایه دره حموم اومد‬

‫مهدیار_ارمیا از تو کیفم شلوارمو بده‬

‫رفتم سمته کولش و یک شلوار از توش برداشتم‬


‫بردم دمه حموم که دستشو دراز کرد و با تشکری ازم گرفت‬

‫بعد از چند دقیقه بیرون اومد و همونجور که با حوله سرشو خشک میکرد گفت‬

‫مهدیار_فردا ساعت هفت راه میوفتیم‬


‫!کی بلیت داری؟؟‬

‫ارمیا_ساعت یازده شب‬

‫جاشو کناره آراد پهن کرد‬

‫مهدیار_پس زود بخواب‬


‫و پتو رو کشید رو خودش‬

‫ارمیا_من پتو ندارم‬

‫مهدیار_دوشتو گرفتی بیا‬


‫این پتوش دو نفرس‬

‫سری تکون دادم و رفتم تو حموم‬

‫یه دوش ده دقیقه ای گرفتم که فقط بو گند دود بره‬


‫خودمو خشک کردم و شرتمو پام کردم‬

‫حوله رو انداختم رو سرم و رفتم از حموم بیرون‬

‫همشون خواب بودن‬

‫آراد که تو خودش جمع شده بود‬


‫و مهدیار به شکم خوابیده بود‬

‫آرشامو شروینم تو بؽل هم بودن‬

‫نگامو ازشون گرفتم و کناره مهدیار دراز کشیدم‬


‫که گوشیم زنگ خورد‬

‫از جام پریدم و بدونی که شماره رو نگاه کنم تماسو وصل کردم‬

‫!ارمیا_بله؟؟‬

‫تئو_عجب‬
‫!جوابمو با بله میدی؟؟‬

‫ارمیا_ببخشید عزیزم شمارتو ندیدم برداشتم‬


‫بچه ها همه خواب بودن عجله ای شد‬

‫تو جام خوابیدم و پتویه مهدیارو رو خودمم کشیدم‬

‫تئو_بزن ویدیو کال دلم برات تنگ شده‬


‫که گوشیو جلو صورتم گرفتم و ویدیو کالو وصل کردم‬

‫بعد از چند دقیقه تئوام وصل شد‬

‫به قیافه شیطونش نگاه کردم‬

‫!ارمیا_خوبی توله؟‬

‫که دقیق روم زوم کرد و مشکوک پرسید‬

‫!تئو_اون نره خره کنارت کیه؟؟‬

‫ارمیا_مهدیاره‬

‫تئو_چشمم روشن‬
‫پاشو جاتو عوض کن‬
‫پاشو‬

‫ارمیا_نمیشه تئو یه اتاق گرفتیم‬


‫مجبوریم اینجوری بخوابیم‬

‫که اخمی کرد و گفت‬

‫تئو_برگردی پاریس نشونت میدم واستا فقط‬

‫که قهقه آرومی زدم‬


‫بعد ازین که یکم صحبت کردیم فهمید خیلی خستم و خدافظی کرد‬

‫منم بعد ازین که تماسو قطع کردم طولی نکشید که خوابم برد‬

‫‪#187‬‬

‫‪_._._._._._._._._.‬تئو‪_._._._._._._._._._.‬‬

‫لباسامو پوشیدم و سوییچو از رو اپن برداشتم‬


‫همونجور که سمته در میرفتم بلند گفتم‬
‫‪..‬تئو_دینو بدو بیا‬

‫که سریع خودشو رسوند و شروع کرد به پارس کردن‬

‫قالدشو وصل کردم و گفتم‬

‫تئو_ارمیا که بیاد با دیدنه خونه حسابی ذوق میکنه‬


‫البته اگه ؼر نزنه که چرا اینقدر ولخرجی کردم‬

‫که دوباره پارسی کرد و دویید رفت بیرون‬

‫به خونه جدیدمون نگاه کلی انداختم‬

‫همه جایه خونه عکسه خودمون دوتا بود‬


‫یک حاله بزرگ با یک اتاق خواب و یک اتاق کار‬

‫چیزی که تو این دو روز براش خیلی زحمت کشیدم‬

‫بعد ازین که برای آخرین بار خودمو تو آیینه چک کردم درو بستم و کلید آسانسورو زدم‬

‫دینو ام که حسابی دلش برایه ارمیا تنگ شده بود یه جا بند نبودو همش ورجه ورجه میکرد‬

‫از آسانسور که بیرون اومدیم دره جلو رو باز کردم که دینو پرید باال‬

‫خودمم سوار شدم و سمته فرودگاه راه افتادم‬

‫دیگه دردسرا تموم شده بود و انگار خودمم باور نداشتم که ازین به بعد میتونیم با خیال راحت پیشه هم باشیم‬

‫که دیگه استرسی نیست‬


‫دردسری نیست‬

‫‪..‬به ثانیه شمارایه چراغ قرمز نگاه کردم و زیر لب گفتم‬

‫تئو_تموم شد تئو‬
‫دیگه راحتی‬

‫و نفسمو راحت بیرون فرستادم‬


‫نفسی که خیلی وقت بود تو گلوم گیر کرده بود و با درد و رنج همراه بود‬
‫اولین بریدگی پیچیدم و ماشینو پارک کردم‬

‫یه ربع دیگه پروازه ارمیا میشست و من بی صبرانه منتظره دیدنش بودم‬

‫از ماشین پیاده شدم که دینو ام پرید پایین‬

‫قالدشو گرفتم و سمت خروجی مسافرا رفتم‬

‫نمیدونم چقدر منتظر بودم که نگام به ارمیا افتاد‬

‫رفتم جلو و صداش زدم‬

‫‪.....‬تئو_ارمیا‬

‫و دستمو تکون دادم‬


‫‪..‬لبخندی زد و سمتم راهشو کج کرد‬

‫چند قدمه باقی مونده رو طرفش رفتم و آروم بؽلش کردم‬

‫!ارمیا_خوبی لعنتی؟؟‬

‫و تو چشماش نگاه کردم‬

‫!تئو_تو خوبی؟‬

‫ارمیا_بعد از چند ماه آره عالی ام‬

‫و آروم رو لبامو بوسید‬


‫که سرشو نگه داشتم و گرم جوابه بوسه هاشو دادم‬

‫بعد از چند لحظه سرشو عقب کشید و آروم گفت‬

‫ارمیا_دلم برات تنگ شده بود‬

‫یکم ازش فاصله گرفتم و لبخندی زدم‬

‫تئو_من بیشتر توله‬


‫که با صدایه پارسه دینو جفتمون از جامون پریدیم‬

‫ارمیا_سالم پشمالو ببخشید ندیدمت‬

‫رو زانوش نشست و سرشو ناز کرد‬


‫که دینو هم حسابی شیطونی کرد‬

‫کولشو گرفتم و دستمو رو کمرش گذاشتم‬

‫تئو_بریم خونه که حسابی خسته ای‬

‫ارمیا_آره واقعا‬
‫از صبح که پاشدم همش این ور اون ورم‬
‫مامانم یک دقیقه ولم نمیکرد‬

‫!تئو_رفتارشون چجور بود؟؟‬

‫ارمیا_خیلی بهتر از قبال‬


‫ولی مثله اول نبود‬

‫سری تکون دادم و صندوق عقبو باز کردم‬

‫همونجور که کوله ارمیا رو توش میزاشتم گفتم‬

‫تئو_یکم بگذره طبیعی میشه‬


‫توام چند وقت یک بار زنگ بزن حالشونو بپرس‬
‫مطمئن باش مثله اول میشه‬

‫که باشه ای گفت و جفتمون سوار ماشین شدیم‬

‫دینو هم خودشو جلو تو بؽله ارمیا جا کرد‬

‫ماشینو روشن کردم و سمته خونه راه افتادم‬

‫و همونجور پرسیدم‬

‫!تئو_چیکار کردی این چند روز؟؟‬


‫ارمیا_هیچی رفتم دانشگاه نامه انتقالیمو گرفتم‬
‫بعدشم مهر زدو‬
‫یه روزم با بچه ها رفتیم گشتیم‬
‫بعدم که با خانواده بودم بقیشو‬

‫تئو_خوبه‬
‫حسابی سرت شلوغ بوده‬

‫که ابرویی باال انداخت و مشکوک گفت‬

‫ارمیا_تو سرت شلوغ تر بوده که دیر به دیر زنگ میزدی‬

‫به این زرنگ بازیاش لبخندی زدم و اولین بریدگی پیچیدم‬

‫تئو_منم کارایه خودمو داشتم دیگه‬

‫ارمیا_تهش میفهمم چه فکری تو سرته‬

‫تئو_واال منم مقاومتی نمیکنم‬


‫راحت باش‬

‫نگاهی به اطراؾ انداخت و متعجب گفت‬

‫!ارمیا_کجا میریم تئو؟؟‬

‫تئو_چقدر دیر فهمیدی توقع داشتم زودتر متوجه شی‬

‫ارمیا_حاال که فهمیدم بگو کجا میریم‬

‫تئو_یکم دیگه معلوم میشه‬

‫که ساکت به اطراؾ نگاه کرد‬

‫با ریموت درو باز کردم و رفتم تو پارکینگ‬

‫که تازه فهمید و با تعجبو یکم دلخوری گفت‬


‫!ارمیا_باالخره کاره خودتو کردی؟؟‬

‫از ماشین پیاده شدم و شونه ای باال انداختم‬

‫تئو_گفتم که ازونجا خوشم نمیاد‬

‫ارمیام پیاده شد و جلو تر از دینو راه افتاد‬


‫قشنگ معلوم بود خیلی کنجکاوه خونه رو ببینه‬

‫به واحد که رسیدیم با کلید درو باز کردم و رو به ارمیا گفتم‬

‫تئو_بفرمایید‬

‫که رفت داخل‬

‫دستامو رو سینه قفل کردم و تکیمو به دیوار دادم‬

‫به صورته خوشحاله ارمیا نگاه کردم‬


‫قشنگ معلوم بود که از دیدنه خونه شگفت زده شده ولی طبق عادتش نمیتونه بروز بده‬

‫خوب که خونه رو گشتو دید اومد سمتم و هیجان زده گفت‬

‫ارمیا_وای تئو اینجا عالیه‬


‫البد خیلی زحمت کشیدی‬

‫دستامو دور کمرش حلقه کردم و آروم گفتم‬

‫تئو_این برایه اون اذیتایی که تو بابت دوست داشتنم کشیدی‬

‫و بدون مقدمه رو لباشو بوسیدم‬

‫که خودشو بهم فشار داد و آروم همکاری کرد‬

‫لبه باالشو میمکیدم و دستمو تو موهاش تکون میدادم‬


‫ارمیام دستش رو کمرم قفل بود و با هر فشار انگشتاش برام این بوسه هارو شیرین تر میکرد‬

‫خوب که از هم سیر شدیم فاصله گرفتیم‬


‫که ارمیا آروم زمزمه کرد‬

‫‪...‬ارمیا_ممنونم تئو‬
‫‪......‬بابته همه چی‬

‫‪#188‬‬

‫‪_._._._._._._._._.‬ارمیا‪_._._._._._._._._._._.‬‬

‫آروم رو تخت هلم داد و خودشم بعدی که لباسشو دراورد اومد کنارم‬

‫انگشتامو بین انگشتاش قفل کردم و سرمو رو شونش گذاشتم‬

‫که آروم زمزمه کرد‬

‫تئو_دیگه تموم شد ارمیا‬


‫ازین به بعد نمیزارم یک ثانیه هم ازم دور باشی‬

‫سرمو باال آوردم و تو چشمایه سبزش نگاه کردم‬

‫ارمیا_اوهوم دیگه راحتیم‬

‫که دستشو زیر چونم گذاشت و لبشو از گوشم تا گونم کشید‬

‫چشمامو بستم و با تمام وجود به صدایه نفساش گوش دادم‬

‫تئو_االن منم ازت ممنونم ارمیا‬


‫بابته آرامشی که بدون وجوده تو اصال معنیی نداشت‬

‫و با تموم شدنه جملش گوشمو بوسید‬

‫وزنمو روش انداختم و ساکت به زمزمه هاش گوش دادم‬


‫حرفایی که با کلمه به کلمش حالم بهتر میشد‬

‫با انگشتم رو سینش خطایه فرضی کشیدم دستشو زیر لباسم برد و لباسمو دراورد‬

‫ارمیا_تئو بزار به مامان بابا بزنگ بزنم بگم رسیدم‬


‫اخمه شیرینی کرد و گفت‬

‫تئو_بدو من صبر ندارم‬

‫که آروم خندیدم و گوشیمو برداشتم‬


‫شماره مامانو گرفتم که بعد از چنتا بوق برداشت‬

‫!مامان_سالم عزیزم خوبی؟؟‬

‫ارمیا_سالم‬
‫خوبم مامان‬
‫!شما خوبین؟؟‬

‫!مامان_آره پسرم راحت رسیدی؟؟‬


‫اذیت که نشدی‬

‫همونجور رو تخت دراز میکشیدم گفتم‬

‫ارمیا_نه اصال‬
‫!فقط وسایلمو کی پست میکنین؟؟‬

‫مامان_همین امشب به ماهان میگم‬


‫راستی مامانجون وقتی فهمید برگشتی فرانسه خیلی ناراحت شد‬
‫از دیشب به بابات ؼر میزنه‬

‫تئو_قطع کن دیگههه‬

‫که با دستم جلو دهنشو گرفتم و جوابه مامانو دادم‬

‫!ارمیا_بابا حالش چطوره؟؟‬

‫که تئو سرشو تو گردنم کرد و گازایه کوچیک گرفت‬

‫چشمامو بستم و سعی کردم رو حرفایه مامان تمرکز کنم‬


‫گرچه یک کلمشم نمیفهمیدم‬

‫‪....‬مامان_الو‬
‫ارمیا‬
‫ارمیا_جان مامان‪!.‬؟‬

‫مامان_خوبی یهو ساکت شدی‬

‫سعی کردم تئو رو که داشت تقریبا گردنمو میخورد از خودم جداش کنم و همونجور گفتم‬

‫ارمیا_آره مامان این دینو حواسمو پرت میکنه‬

‫که با این حرفم گازه محکمی از گردنم گرفت‬

‫لبمو گاز گرفتم تا صدام باال نره‬

‫مامان_اشکال نداره عزیزم‬


‫برو راحت باش‬

‫ارمیا_مرسی مامان‬
‫دوستت دارم فعال‬

‫که اونم با خدافظیه کوچیکی قطع کرد‬

‫با قطع شدن تماس نفسمو بیرون فرستادم و یکی محکم تو سره تئو کوبیدم‬

‫!ارمیا_نمیبینی دارم حرؾ میزنم دیوث؟؟‬

‫تئو_گفتم که زود قطع کن‬


‫و ابرویی باال انداخت‬

‫پاهامو دو طرفش گذاشتم و رفتم روش‬

‫!ارمیا_اها که تایم میدی؟‬

‫دستشو رو رونایه پام گذاشته و آره بلند باالیی گفت‬

‫دستشو گرفتم و انگشتامو قفله انگشتاش کردم‬

‫ارمیا_باشه دیگه‬
‫و روش خم شدمو لبامو رو لباش کشیدم‬
‫ولی بوس نکردم‬

‫میدونستم ازین کارم بدش میاد‬


‫برایه همین از دستی چند با تکرار کردم‬

‫تئو_اذیت نکن توله تالفی میکنما‬

‫که نفسمو تو صورتش فوت کردم و از دماؼش گاز گرفتم که آخش باال رفت‬

‫ارمیا_خیلی وقته تهدید نکردی‬

‫تئو_من اون ویدیو کالو هنوز یادمه‬


‫پیش مهدیار خوابیده بودی‬

‫پیشونیمو رو پیشونیش گذاشتم‬

‫ارمیا_االن حساس شدی مثال‬

‫و دوباره لبامو کناره لبش کشیدم‬

‫تئو_گیرم بیوفتی جوری تالفی میکنم که کیؾ کنی‬

‫و من با تک تکه تهدیداش دلم ضعؾ میرفت‬

‫دستشو آزاد کردم که دور کمرم حلقش کرد‬

‫!تئو_حسه االنو با چی عوض میکنی؟؟‬

‫سرمو تو گردنش کردم و آروم گفتم‬

‫ارمیا_هیچی تئو هیچی‬

‫‪#189‬‬

‫برایه آخرین بار تو آیینه به خودم نگاه کردم که صدایه معترضه تئو بلند شد‬

‫تئو_ارمیااااااا‬
‫باشه ای گفتم و دینو رو که با استخونش ور میرفت جلو هلش دادم‬

‫ارمیا_بدو پسر االن تئو سرمو میکنه‬

‫سوار آسانسور شدیم که تئو گفت‬

‫تئو_چه عجب توله‬

‫و بعدش نگاه تحسین آمیزی سرتا پامو انداخت‬

‫تئو_بهت سورمه ای خیلی میاد‬

‫لبخندی زدم و دستی رو گونش کشیدم‬

‫ارمیا_توام جذاب شدی لعنتی‬

‫و آروم رو لباشو بوسیدم‬


‫که همون لحظه دره آسانسور باز شد‬

‫از شانسه خوبمم نصفه مهمونا جلودره آسانسور بودن‬

‫خودمو عقب کشیدم و لبخنده دست پاچه ای زدم‬


‫که تئو نیششو باز کرد و خونسرد از آسانسور بیرون اومد‬
‫میدونستم عین خیالشم نیست‬

‫با اونایی که میشناختم سالم کردم و تئوام بعضیا رو بهم معرفی کرد‬

‫امشب شبه ساله نو بود و بابایه تئو مهمونیه بزرگی گرفته بود تا همه دوره هم باشیم‬

‫بعد ازین که سالمو احوال پرسیا تموم شد از جمع فاصله گرفتیم که چشمم به مایکلو سوزی خورد‬

‫با آرنج به تئو زدم و گفتم‬

‫ارمیا_تئو مایکل‬

‫که نگاهشو سمتی که گفته بودم داد و با دیدن مایکل نیشش باز شد‬
‫رفت جلو و از پشت زد رو شونش‬

‫مایکلم با دیدن تئو سرو صداش باال رفت و محکم بؽلش کرد‬
‫بعدم سوزی بؽلش کرد‬

‫منم نزدیک تر شدم و با مایکو سوزی دست دادم‬

‫مایکل_پسر خیلی خوشتیپ شدی‬

‫و ادامه داد‬

‫مایکل_واقعا زوج جذابی هستین‬

‫که تئو بادی به گلو انداخت و با ؼرور گفت‬

‫تئو_چه میشه کرد دیگه‬

‫سوزی_بمیر خودشیفته‬

‫و روشو برگردوند‬

‫رو به مایکل کردم و گفتم‬

‫!ارمیا_آنجال کجاست؟؟‬

‫مایکل_آلمان‬

‫ابرویی باال انداختم که تئو گفت‬

‫تئو_آلمان؟؟‬
‫!اونجا چرا؟؟‬

‫مایکل_درسی مثال‬
‫ولی من میدونم از پسرایه آلمانی خوشش میاد دیگه‬
‫روشون کراش داره‬

‫تئو خواست جوابشو بده که با صدایه مامانش ساکت شد‬


‫تئو_برم ببینم مامان چیکار داره‬

‫و رفت‬

‫ارمیا_دانشگاشو برد اونجا‬


‫!یا کال رفته؟؟‬

‫همونجور که مشروب میخورد گفت‬

‫مایکل_نه کال رفت‬


‫میگفت از فرانسه خوشش نمیاد‬

‫سری تکون دادم و از رو میز بار برایه خودم یک پیک پر کردم‬

‫با فکر کردن به اون روزا تازه یادم میومد چه سختیایی رو پشت سر گذاشتم‬
‫و همه اینا پخته ترم کرده بود‬

‫آروم آروم پیکو سر کشیدم و از تلخیه ودکاش صورتم جمع شد‬

‫همه چی درست شده بود و تو این دوهفته تمام خستگیم در رفت‬


‫زندگی دوباره روال عادی گرفته بود و من اصال با این یکنواختی مشکل نداشتم‬

‫نگامو دور تا دور سالن چرخوندم که چشمام رو درخت کریسمس قفل شد‬

‫دورش پره کادو بود‬


‫اونقدر زیاد که تقریبا تموم تنش پوشیده شده بود‬

‫!تئو_به چی فکر میکنی توله؟؟‬

‫که هینی کشیدم و دستمو رو قلبم گذاشتم‬

‫ارمیا_ترسوندیم تئو‬
‫هیچی داشتم فکر میکردم چقدر زود تموم شد‬

‫تئو_آره زمان همه چیزو درست میکنه‬


‫اینم جواب صبرکردنات بود‬

‫و دستمو تو دستایه گرمش فشار داد‬


‫سرمو رو شونش گذاشتم و آروم زمزمه کردم‬

‫!ارمیا_یعنی خوابه تئو؟؟‬

‫با انگشت اشارش آروم رو لبام کشید و گفت‬

‫تئو_هیششش‬
‫اگه خوابم باشه تو یکی بیدار نمیشی‬
‫دیگه نمیزارم چیزی بهم بریزه‬

‫رو انگشتشو بوسیدم که اومد جلو و لباشو جایه انگشتش گذاشت‬

‫دوست نداشتم عقب بکشم یا بابت اینکه کسی میبینه اذیتش کنم‬

‫برایه همین آروم جوابه بوسه هاشو دادم‬


‫خوب که گازاشو گرفت سرشو عقب برد و چشمکی زد‬

‫تئو_حاال شدی پسر خوب‬

‫دستمو رو دستاش که دور کمرم قفل بود گذاشتم و آروم از دوره خودم باز کردم‬

‫و نگامو به نا کجا آباد دادم‬


‫دوست نداشتم با نگاهایه خیره بعضیا روبه روشم‬

‫تئو_نگاش کن‬
‫ارمیا یه بار دیگه اینجوری کنی میبرمت باال همونجام نگهت میدارم‬

‫که با این حرفش چشمام گرد شد و برگشتم نگاش کردم‬


‫ازین دیوونه همه چی برمیومد‬

‫از میزه باره کنارش برایه خودش یک پیک پر کرد و با لبخند شروع کرد به خوردن‬

‫ارمیا_تئو زیاده روی نکنیا‬

‫تئو_چشم تو حرص نخور‬

‫وقتی اینجوری میگفت بیشتر نگران میشدم‬


‫میدونستم در برابر مشروب اختیار نداره و ولش کنن درحد مرگ میخوره‬

‫‪#190‬‬

‫با صدای مامان جولی که همه رو جمع میکرد سمت درخته کریسمس رفتیم‬

‫تئو_مامان جولی شبایه ساله نو که کناره هم جعمیم برامون صحبت میکنه‬


‫بعدم که ساله نورو به هم تبریک میگیمو کادو میدیم‬

‫لبخندی زدم و یاده خودمون افتادم‬


‫مام ازین مراسما داشتیم ولی االن ترجیح میدادم بجایه همه اون مراسما و آدما فقط تئو رو داشته باشم‬

‫با سرو صدایه اطراؾ سرمو باال آوردم و با لبخند به بقیه که ساله نورو به هم تبریک میگفتن نگاه کردم‬

‫تئو به عنوان بزرگ ترین نوه رفت پیشه مامان جولی و بؽلش کرد‬

‫مامان جولی هم یکی از کادوهارو برداشت و داد بهش‬

‫وقتی به مرده رو به روم نگاه میکردم وجودم پر از احساسه افتخار میشد‬

‫افتخاری که با تک تکه رفتارش بیشترو بیشتر میشد‬

‫تئوام پیشونیه مامان جولیو بوسید و اومد کنارم وایستاد‬

‫ارمیا_خیلی امشب جذاب شدی‬


‫حواست به خودت باشه‬

‫که سرشو کنار گوشم آورد و توش پوفی کرد‬

‫میدونست ازین کار بدم میاد‬


‫دیوثی گفتم که قهقه کوتاهیی زد‬

‫و با دستایه گرمش دستمو محکم گرفت‬

‫همونجور که به روبه رو نگاه میکرد گفت‬

‫تئو_امشب یه کاری میکنم که دیگه هیچ کدوممون حرص از دست دادنه همو نخوریم‬
‫با تعجب نگاش کردم‬

‫!ارمیا_منظورت چیه؟؟‬

‫سرشو سمتم چرخوند و تو فاصله کمی ازم نگه داشت‬

‫تئو_صبر کن میگمت‬

‫و دستمو فشار آرومی داد‬

‫باشه ای گفتم و رومو سمت بقیه کردم‬

‫مامان جولی چون بزرگه همه بود به تک تک نوه ها و بچه هاش کادو داد‬

‫وقتی کادو ها تموم شد تئو بلند گفت‬

‫!تئو_مامان جولی پس ارمیا چی؟؟‬

‫مامان جولی با تعجب نگاش کرد و گفت‬

‫مامان جولی_ من برایه بچه هام کادو گرفتم فقط‬


‫ارمیا رو یادم رفت‬

‫که تئو دستمو گرفت و بردم جایه درخت‬

‫همه ام به این کاراش میخندیدن‬


‫یه جورایی جایه تعجب داشت‬

‫آروم دستمو از تو دستش دراوردم و حرصی گفتم‬

‫ارمیا_چیکار میکنی تئو‬


‫االن مامان جولی فکر میکنه من حرفی زدم‬

‫که بلند گفت‬

‫تئو_حاال که مامان جولی کادو نگرفته خودم بهت میدم‬


‫مهربون به این شیطونیاش نگاه کردم‬

‫ارمیا_حاال حتما باید اینجا باشه جلو همه‬

‫تئو_آره دقیقا باید همین جور باشه‬

‫و از پشته میز کناره درخت کادویه بزرگی دراورد‬

‫که صدایه همه باال رفت‬


‫انگار از چند روز پیش برایه این کارش برنامه ریخته بود‬

‫ارمیا_چخبره تئو‬

‫تئو_بازش کن ببین خوشت میاد‬

‫ابرویی باال انداختم و شروع کردم به باز کردن کادو‬

‫که یک بسته کوچیک تر از توش درومد‬


‫پوکر نگاش کردم و دومی رو باز کردم‬
‫سومی‬
‫چهارمی‬
‫پنجمی‬

‫جوری شده بود که بقیه هم کنجکاو بودن بدونن داخلش چیه‬

‫بسته به اون بزرگی حاال به یک جعبه کوچیک در حد کؾ دست تبدیل شده بود‬

‫با شک به تئو نگاه کردم و گفتم‬

‫ارمیا_توش خالی باشه میکشتمت‬

‫که خنده همه باال رفت‬

‫بقیه گفتن زودتر بازش کنم‬


‫و تئوام فقط با لبخند نگام میکرد‬

‫به جعبه جواهر سورمه ای مخملی کفه دستم نگاه کردم و آروم درشو برداشتم‬
‫با دیدن حلقه توش چشمام تا حد ممکن باز شد و شکه به تئو نگاه کردم‬

‫که بسته رو از دستم گرفت و جلوم زانو زد و با لبخنده مهربونی گفت‬

‫!تئو_با من ازدواج میکنی؟؟‬

‫با این حرفش کله سالن برایه یه لحظه تو سکوت کامل رفت‬

‫و بعد از چند ثانیه صدایه دستو سوتی بود که شنیده میشد‬

‫واقعا نمیدونستم باید چیکار کنم و فقط مثله یک مجسمه خشکم زده بود‬

‫به تئو که هنوز مهربون نگام میکرد نگاه کردم و آروم گفتم‬

‫ارمیا_با کماله میل‬

‫که دوباره صدایه دستا باال رفت و تئو از جاش پاشد‬

‫حلقه رو برداشت و دسته چپمو گرفت‬

‫آروم حلقه رو تو انگشتم کرد و زمزمه وار گفت‬

‫تئو_ازین به بعد ماله خودمی‬

‫ارمیا_نمیدونم چی بگم تئو‬


‫من واقعا شوکه ام‬

‫رویه دستمو بوسید و گفت‬

‫تئو_همین که قبول کردی برام بسه‬

‫حلقه دومو دراورد و طرفم گرفت‬

‫با انگشتایه سردم حلقه رو گرفتم و داخل انگشتش کردم‬

‫که سرشو جلو آورد و بی توجه به همه لباشو رو لبام گذاشت‬

‫و من ؼرقه احساسه نابی بودم که هرلحظه درونم بیشترو بیشتر میشد‬


‫بعد از یکم بوسیدن سرشو جدا کرد و آروم گفت‬

‫تئو_دوستت دارم مؽروره من‬

‫ارمیا_منم دوستت دارم لجبازم‬

‫و کله دنیا تو همون لحظه واستاد‬


‫دقیقا همون لحظه ای که ما ؼرقه نگاهه هم بودیم‬

‫دنیا واستاد‬
‫زمان واستاد‬

‫و ما تمام اون سختیایی که کشیدیمو مرور کردیم‬


‫سختیایی که حاال این لحظه رو برامون ساخته بود و من از ته دل خوشحال بودم‬

‫‪....‬خوشحال بابته به دست آوردنه اولین و تنها ترین مرده زندگیم‬

‫بابته یکی شدن با تئوم‬


‫‪.....‬برایه اِرئو شدنمون‬

‫"پایان"‬

‫سخنی با خواننده هایه عزیز‬


‫سالم به دوستایه گلم‬
‫امیدوارم از خوندن رمانم لذت برده باشید‬

‫من برای نوشتن این رمان تحقیقات الزمو کردم تا چیزی کم نباشه‬
‫یا از قلم نیوفته‬

‫ولی درعین حال خوشحال میشم اگر نظر یا انتقادی دارید بگید‬
‫‪....‬یا اینکه بخواین احساستونو درباره رمان بگید که خوشتون اومده یا اینکه چطور بوده‬

‫دوستدارتون‬
‫*‪Maryam *.‬‬
Telegram/ @Mrymu_80

You might also like