Professional Documents
Culture Documents
James Graham Ink PDF
James Graham Ink PDF
جیمز گراهام
شخصیتها:
گروهِ محدودی از بازیگران میتوانند نقشِ همه ی این جمعِ خبرنگارها و دیگر اهالیِ خیابانِ فلیت را بازی کنند .احتماالً حداقلِ تعدادِ
بازیگرانِ الزم برای این گروه هشت نفر است ،ولی میشود این تعداد نباشد.
صحنه:
خیابانِ فلیت ،سالهای 9191و 9191
1
درآمد
اولش تاریکی.
مِرداک خیلهخب ،گوش کن ــ داری گوش میکنی؟
بله. لَمب
مِرداک خوبه ،چون میخوام برات یه قصهای تعریف کنم .واقعی هم هست .همینه که قصهی کوفتیِ خوبیش میکنه،
چون بهترین قصهها قصههای واقعیاَن ــ راستی مشکلی با فحش دادنِ من که نداری ،داری؟ باید میپرسیدم
با یهکم فحش.
نه ــ لَمب
مِرداک خب یه قصهی کوفتیِ خوب فقط وقتی ارزش داره که «شنیده بشه» .درسته؟ برای این هم که شنیده بشه باید
خوب تعریف بشه .خب ،تو بهم بگو ،قبلِ اینکه من قصهم رو برات تعریف کنم ،تو بهم بگو بهنظرت...
بهنظرت من چی الزم دارم تا بتونم یه قصهی خوب تعریف کنم؟
خب ،من ...خیلهخب ،به من باشه جرأتم رو جمع میکنم و /میگم ــ لَمب
مِرداک سعی هم نکن ادای باهوشها رو دربیاری؛ وسطِ مصاحبهی کاری نیستیم که ،داریم همینطوری حرف
میزنیم ،خب ،من فقط دلم میخواد بدونم که چی یه قصه رو خوب میکنه؟ شروع کن.
خب قضیهی پنجتا «چ»ئه دیگه ،نه؟ لَمب
مِرداک پنجتا «چ».
آره ،اولین «چ» میشه چهکسی. لَمب
حاال میبینیم کیست که دارد حرف میزند.
روپِرت مِرداک ،سیوهفت هشتساله ،استرالیایی .لَری لَمب ،چهلودو سهساله ،اهلِ یورکشایِر.
چهکسی مهمه« .چهکسی» این کار رو کرد .فرض بگیر ما دوتا ،همین االن ،تو ــ چی بگم ،اِه ،اوم ،یه تاجرِ
استرالیاییای.
مِرداک درسته.
صاحبِ نسخهی یکشنبههای یه روزنامهای. لَمب
مِرداک آره.
من؟ من سردبیرِ روزنامهاَم. لَمب
مِرداک اوهوم.
2
تا اینجای قضیه خیلی هم جالب نیست. لَمب
مِرداک یهکم جالب هست ها ،ولی حاال ــ
ولی قضیه جالبتر میشه ــ لَمب
مِرداک اوهوم.
ــ وقتی معلوم شه من سردبیرِ روزنامهی تو نیستم. لَمب
مِرداک درسته.
پس قرارِ ما برا چیه؟ متوجهی؟ این ماجرا ــ «عجیبه». لَمب
مِرداک آره.
این میشه «چ»ی دوم ــ چی .چیکار دارن با همدیگه؟ لَمب
مِرداک داریم شام میخوریم.
پشتِ میزی نشستهاند.
خُـ ــ ب ،این یهذره خوصلهسربره ،ولی ــ لَمب
مِرداک حوصلهسربر نیست ،من گشنهمه.
ما مشغولِ یه ،یه «مذاکره»ای هستیم ،این یهکم جالبتره ــ لَمب
مِرداک درسته ،درسته ،خب ،یه ،یه ،یه «غافلگیری»ای وجود داره ــ
یه «راز»ی ــ لَمب
مِرداک یه راز ــ [برای لَمب کف میزند] دقیقاً ،من عاشقِ همیناَم .یه مذاکرهی مرموز ــ سرِ شام ،خواهش میکنم،
من نشستهم اینجا و دلم داره ضعف میره.
خیلهخب پس» ،چ»ی سوم ــ چهجایی. لَمب
مِرداک من میتونم انتخاب کنم؟
معطلش نکن. لَمب
مِرداک باشه و باشه ،رستورانِ سَوُیگریل.
رستورانِ سَوُیگریل.
خیلهخب ،ولی فقط بدون این یعنی ــ [با دست مشتریهایی را پشتِسرِ مِرداک نشان میدهد] موریس گرین، لَمب
سردبیرِ تلگراف ،رو هم میبینی که اومده داره با باب اِدواردز ،سردبیرِ پیپِل ،شام میخوره ،سرِ همون میزِ
همیشگیشون ،درست اونجا ــ
3
مِرداک یا خدا ،یادم رفته بود این خیابون چهقدر زیاد قابلپیشبینیه ،خیلهخب.
دنیای دوروبرشان دوباره از دید میرود.
این میشه «چ»ی چهارم ،چهوقتی ،که معموالً از همه کماهمیتتره ،ولی تو این مورد ،یکشنبهشبِ رستورانِ لَمب
سَوُیگریل ،یعنی پا گذاشتن تو میدونِ مین.
مِرداک متوجهاَم ،خیلهخب ،پس رستورانِ والدورف.
رستورانِ والدورف( .رومیزیهایی متفاوت و غیره).
[مشتریهایی دیگر را نشان میدهد] باشه ،ولی دِیلیمِیل و ساندِیتایمز. لَمب
مرداک گُه بگیرن.
فضای رستوران از دید میرود.
رستوران قوانین.
از قوانین خوشت میآد؟ لَمب
مِرداک تا وقتی من قوانین رو تعیین کنم ازشون خوشم میآد.
رستورانش رو میگم ،قدیمیترینه تو ــ لَمب
مِرداک خودم میدونم رستورانِ کوفتیِ قوانین چیه ،قدیمیترین رستوران تو لندن و وِر و وِر ،خیلهخب ،به کارِت
برس ،ادامه بده.
پیشخدمت با صورتغذاهایی میآید پیششان.
پیشخدمت شب بهخیر و خوش اومدهین به رستورانِ قوانین .پیشنهادهای مخصوصِ امروزمون ــ
مِرداک بله بله ،خودمون میتونیم تابلو رو بخونیم ،بطریِ شرابِ چیانتیِ سالِ [ .99به لَری] تو شرابِ قرمز دوست
داری؟ پس همین رو بگیریم[ .صورتغذا را پس میدهد] من اِستِیکِ ریبآی میخورم ،کمپخت .االن من
که میگم کمپخت میخورم ،تو رستورانِ شما کمپخت یعنی چهقدر پخت؟
پیشخدمت ما معموالً هر طرفِ یه بُرِشِ سهسانتیمتریِ گوشت رو دو دقیقه رو آتیش میذاریم ــ
مِرداک نه ،خیلی زیاده ،نصفِ این زمان .فقط یه آتیش دادنِ سریعِ گوشت تو تابه ،بذاری برداری ،جلِززز.
پیشخدمت توصیهی سرآشپزِ ما معموالً اینه که ــ
مِرداک راستش میدونی چیه ،درست انگاری اِستِیک رو به شعله «نشون» میدی فقط ،به معنیِ واقعیِ کلمه؛
همونشکلی ،فقط این کوچولو رو میگیری دستت و از اونسرِ آشپزخونه اشاره میکنی شعله رو ببینه ــ
[میزند روی میز] بعد هم صاف میآریش اینجا .لَری؟
4
خرچنگ لطفاً. لَمب
پیشخدمت ممنون[ .راه میافتد برود]
مِرداک صبر کن ،برگرد.
پیشخدمت آقا؟
مِرداک من هم خرچنگ میخورم.
پیشخدمت میخواین سفارشتون رو عوض ــ
مِرداک آره ،خرچنگ ،خرچنگ بهنظرم خوب میآد .صبر کن ،گُه بگیرن ،چیانتی.
خوبه ها راستش ،من که نـ ــ لَمب
مِرداک آره ،کوفت بگیرن این سفارش رو ،فاجعهس همچین سفارشی ،دوباره شروع کنیم.
خوبه ها ــ لَمب
مِرداک نه ،کوفت بگیرن ،جدی میگم ،دوباره بریم این تیکه رو[ .با اشاره به پیشخدمت] این دفعه این نباشه« ،کی»،
میتونی اولین «چ» رو عوض کنی دیگه ،درسته« ،کی»؟
قصه قصهی توئه. لَمب
مِرداک [با اشاره به پیشخدمت] آره ،سَلیدرازه بزنه به چاک ،یکی دیگه ،یه خوشگلش بیاد ،اگه داریم همچین
کاری میکنیم که بذار این کوفت ــ
پیشخدمت [پیشخدمتِ جایگزین] سالم.
مِرداک این بهتره ،خوبه ،شروع کن.
پیشخدمت شب بهخیر و خوش اومدهین به ــ
مِرداک دقیقاً« ،خوش اومدهین» و همهی اینها هم باشه .خب حاال میشه که ما ــ؟
پیشخدمت پیشنهادهای مخصوصِ امروزمون روی تابلو نوشته ــ
مِرداک آره و گُه بگیرن اون تابلو رو ،خیلهخب ،باشه؛ خرچنگ میخوریم ،جفتمون ،یه بطری هم شرابِ سفیدِ
پوییفومه ،ممنون.
پیشخدمت میرود.
خب پنجمی چیه؟ «چ»ی پنجمی؟
«چ»ی پنجمی رو من قدیمها فکر میکردم مهمترین سؤاله ،حاال بهنظرم کمترین اهمیت رو داره« .چ»ی لَمب
پنجمی هست چرا.
5
مِرداک بهنظرِ تو کماهمیتترین سؤال «چرا»ئه ،به من باشه میگم مهمترین سؤاله.
بهمحضِ اینکه بدونی «چرا» فالن اتفاق افتاد ،قصه دیگه تمومه .عمرش به سر رسیده .اگه جواب ندی چرا، لَمب
قصه میتونه ادامه داشته باشه و ادامه داشته باشه ،میتونه همینطور تا ابد ادامه داشته باشه .دلیلِ دیگهش هم
راستش رُک بخوام بگم اینه که «چرا»یی وجود نداره .بیشترِ وقتها« .چرا» یعنی یه نقشهای هست و همهچی
یه معنی و دلیلی داره ،در صورتی که اتفاقها میافتن و هیچ معنی و دلیلی هم ندارن ،اصالً هیچ معنی و دلیلی
ندارن .بعضیوقتها گُه ــ همینجوری الکی ــ میآد زندگی رو میگیره .تنها چیزی که ارزشِ پرسیدن داره
«چرا» نیست ،اینه که[ ...شانه باال میاندازد] «بعدی چیه؟»
مکث .مِرداک لبخند میزند؛ لذت برده از حزفهای لَمب
مِرداک تو توی منچستری و دلت نمیخواد توی منچستر باشی.
من دلم میخواد سردبیرِ یه روزنامه باشم و تو خیابونِ فلیت که دفترِ همهی روزنامهها توشه هیچجا سردبیر لَمب
نمیخواستن ،این بود که من هم ول کردم و اومدم ــ
مِرداک سردبیریِ نسخهی شمالِ کشورِ دِیلیمِیل که سردبیری نیست ــ
راستش خیلی هم ــ لَمب
مِرداک نه ،الکی وقت تلفِ بحث کردن نکنیم ،نیست دیگه ،تو کارِت بهتر از اونیه که سردبیرِ همچون جایی باشی.
تو بهترین دبیرتحریریهی این خیابون بودی ،وقت گذاشتی برا میرِر و بعدِ یه دهه تازه کمکم دستت اومد که
اونها هیچوقت نمیذارن تو بری بشینی جای خلبان .تو نه .پسربچهی اهلِ یورکشایِر آهنگرزاده نه ،کسی که
مدرک از آکسفورد یا کِمبریج نداره نه ،کسی که مدرک از هیچجا نداره نه .تو نه.
من یه روزنامه خریدهم.
میدونم ،یکی از این روزنامههای مخصوصِ یکشنبهها ،نیوزآودِوُرلد. لَمب
مِرداک یکی از این روزنامههایی خریدم که هر روز درمیآن .یکی از این روزنامههایی که خریدم که کارفرمای
قدیمِ تو درمیآورده.
یکی از روزنامههای مجموعهی میرِر رو خریدهی؟برا چی فروختهن؟ یا خدا .پیپِل رو خریدهی ،بهم بگو که لَمب
پیپِل رو خریدهی.
مِرداک یه دفترهایی هم دارم ــ
بهم بگو اونیکی نیست که ــ لَمب
مِرداک ــ یه چاپخونه هم دارم و ماشینچاپهای گَردونی که االن شیش روزِ هفته رو چیزی چاپ نمیکنن .من یه
روزنامه میخوام .من ــ
6
بهم بگو اونی که خریدهی سان نیست. لَمب
مِرداک ...من سان رو خریدهم.
و اینکه.
اَه ،گُه ــ لَمب
مِرداک یه سردبیر میخوام.
اَه ،عجب چِرتی شد .برا همین خواستی من بیام اینجا تا[ ...آه میکِشد] اَه ،گُه بگیرن .فکر کردم ...خدایا ،من لَمب
عجب ــ جدیجدی فکر کردم این قراره میتونه آسِ فرصتهام ــ
مِرداک میتونی آسِت بکنیش .هنوز هم میتونه بشه.
سان ــ ببخشید ها روپِرت ــ مضحکهی کلِ این خیابونه ،یه کاغذپارهی پُرادعا که حتا یه دفعه هم نشده سود لَمب
بده ،فروشش کمتر از ،چی بگم ،هشتصدوپنجاههزارتاس ــ
مِرداک هشتصدتاس و داره پایینتر هم میآد.
خدایا[ .سرش را توی دستهایش میگیرد]. لَمب
مِرداک حتماً که نباید یه کاغذپارهی پُرادعا باشه ــ کی ــ کی گفته باید یه کاغذپارهی پُرادعا بمونه؟ ما میتونیم ...ما
میتونیم «عوض»ش کنیم.
عوضش کنیم .تبدیل بشه به چی؟ لَمب
مِرداک نمیدونم ،یه چیزِ «جدید» ،یه روزنامهی جدید.
نمیشه همینجوری ،همینجوری با همون اسمِ قدیم یه روزنامهی تازه راه بندازی و بعد هم فکر کنی که ــ لَمب
مِرداک چرا نمیشه؟
همونجور که کسی کلِ تیمِ فوتبالش رو عوض نمیکنه ،بریتانیاییها آدمهاییاَن که ...ماها آدمِ عادتایم و لَمب
ــ
مِرداک حالم به هم میخوره از این حرف ،حالم به هم میخوره ازش .مسخرهس ،اینجا همهچی زیادی کهنهس .تو
استرالیا ما هیچ مشکلی با چیزهای تازه نداریم چون قاعدهش اینه که همهچی باید تازه باشه .فقط اینکه ما
باید بگردیم بازارِ تازه پیدا کنیم.
هیچ بازارِ تازهای وجود نداره. لَمب
مِرداک حرفِ چِرت .تو فقط میترسی بگی وجود داره ،چون ممکنه دنیا فکر کنه یه احمقِ کوفتیای .خب حدس
بزن چی شده .نشستهی روبهروی اونیکی احمقِ کوفتیِ دنیا.
7
تو همین بازار روزنامهای که ما داریم سان رو ازش میخریم قدیم جواب میداد ،ولی حاال داره سقوط
میکنه.
میرِر؟ سقو ــ میرِر پرفروشترین روزنامهی بریتانیاس. لَمب
مِرداک قدیم نترس بود ،آدمها رو برانگیخته میکرد ،سرگرمکننده بود ــ اون سرگرمکنندگیای که روزنامههای این
خیابون داشتن کجاس ،االن حوصلهسربره ،گُه بگیرنش .قدیم مخاطبِ روزنامه آدمهای طبقهی کارگر بود،
آدمهای منطقههای صنعتی ،آدمهای حاشیههای داغونِ شهر .حاال تو ،من فکر میکنم تو آدمیای که بلدی
چهطور روزنامهای دربیاری که برسه دستِ اون آدمهای فراموششده ،نیستی؟ چون تو خودت یکی از
اونهایی ــ بودهی .خونوادهت ،دوستهات ،همسایههات ،تو اون شهرِ معمولیِ یورکشایِر که همهش معدنه.
روزنامهی بابای تو چیه ،چی میخونه؟
بابام ــ بابام قدیمها میرِر میخوند. لَمب
مِرداک میبینی ،قدیمها ــ دقیقاً .االن چی میخونه؟
هیچچی .االن مُرده. لَمب
مِرداک [مکث] ما بیشتر تالش میکنیم تا مردم بعدِ مردن هم از روزنامهمون خوششون بیاد ،نه؟ باحاله.
خب دستِ بابات یه روزنامه بده لَری .برا اون یه روزنامه دربیار .برا خونوادهای که از خودش باقی گذاشته ــ
خیلهخب ،نمیخواد ...الزم نیست تو گذشتهی من رو ،هر جوری که بوده تو یورکشایِر ،شاخوبرگِ لَمب
احساساتی بدی ،آره ،معلومه که من میفهمم اون گُه االن دیگه از چشمِ ملت افتاده و به آدمها میگه به چی
باید عالقه داشته باشن ،عوضِ اینکه نشون بده اونها واقعاً کیاَن ،آره ،خیلهخب .ولی چهجوری انتظار داری
با یه روزنامهی تازه که اسمش به گوشِ هیشکی نخورده به گردِ پای اونها برسی ؟ شدنی نیست دیگه.
مِرداک خودت االن گفتی چهجوری دیگه .دست بردار از اینکه بهشون اون چیزی رو بدی که تو فکر میکنی الزم
دارن ،شروع کن اون چیزی رو که میخوان جلوشون بذار .یه روزنامهی مردمپسند برا تودهها .یه روزنامهای
که بتونه یه بخشی از ما رو از بند «رها» کنه ،یه بخشی از شخصیتِ بریتانیاییها رو که ــ خیلی فروتنانه بگم ــ
هیچوقت کسی نرفته سروقتش ،ولی وجود داره و لَهلَه میزنه که بهش خوراک بدی .شاید الزمه یه نفر از
بیرون بیاد که بتونه ببیندش.
میرِر ...اونها آدمهای زندگیِ مناَن ،داری ازم میخوای که /واستم جلوشون... لَمب
مِرداک اَه ،خفه بمیر دیگه ،آدمهای زندگیِ «تو» لَری...
این خیابون به من /کلی فرصت داده تو زندگیم و من هم دلم نمیخواد که ــ لَمب
8
مِرداک نه ،تنها کاری که کرده اینه که یه چیزهایی رو ازت گرفته لَری ،گوش کن به من .گفتم برات یه قصه دارم.
اختصاصی .که قبالً هیشکی تعریفش نکرده .قصههه واقعی هم هست .تیترش اینه ــ
تیتر جایی برای دیدنِ ما تایپ و آشکار میشود...
توطئهی انگلیسیِ تکاندهنده
عکسِ اصلی چیه؟ عکسه اینه ــ
فلَشِ دوربین نور میاندازد ــ صحنهای تازه ،جدا از آنها.
مردانی توی یک جلسه که دارند با همدیگر دست میدهند.
این لحظه ،شاید مِرداک از پشتِ میز بلند میشود میرود به آنیکی صحنه میپیوندد .شاید لَمب هم به او میپیوندد تا
تماشا کند؛ حولِ ماجراهایی که توصیف میشود قدم میزنند :ناظرانی نامرئی.
یهکم کمتر از یه سال قبل ،یه جلسهی سرّی بود بینِ قدرتمندترین آدمهایی که تو کشور سِمَتهای
غیرانتخابی دارن[ .اشاره میکند] این؟ سیسیل کینگ ــ مدیرعاملِ میرِر .روزنامهی پرفروش .داره با کی
دست میده؟ بجنب بگو ،ده امتیاز داره؟
دوربین یک بارِ دیگر فلَش میزند و صحنهی تغییریافته را ثبت میکند؛ هر بار دستدادنی تازه را آشکار میکند.
لُرد مونتباتِنئه. لَمب
مِرداک آفرین .بلندمرتبهترین افسرِ ارتش .این ،این سالی زوکِرمَنئه ــ همون یارو کوفتیهس که دمودستگاهِ هستهایِ
بریتانیا رو میگردونه.
میدونم سالی زوکِرمَن کیه. لَمب
مِرداک دستِ اون رو دکمهی بمبِ هستهایه دیگه .این یارو اینجا هم که ،فکر کنم بشناسیش...
لَمب نزدیک میشود به آدمِ موردِ بحث .بعدِ لحظهای...
آره .میشناسم این یارو رو. لَمب
مِرداک هیو کادلیپ .سردبیرِ میرِر و دوستِ عزیزت ــ
دوست سابق .میخوان چیکار کنن اینها؟ لَمب
مِرداک دولت رو سرنگون کنن.
چی؟ لَمب
مِرداک آره .میخوان ویلسون رو بکِشن پایین ،بابت هزینههای باالی دولتش ،دیونِ ملی ،همهی اینها دیگه.
روزنامهی میرِرِ حامیِ حزبِ کارگر ــ لَمب
9
مِرداک دقیقاً .میبینی؟ هاه ،میدونم ،میدونم تو طرفدارِ کلِ اون اصولی ،اون «ارزشها»یی که میرِر ادعا میکنه
پاشون واستاده ،دموکراسی ،آزادیها ،رهاییِ طبقهی کارگر ،خب ،تماشا کن ،ریاکاریِ تشکیالتِ لیبرالِ
عزیزت .این اعتقاد که اونها از همه بهتر میدونن ،اینکه ــ چی میگن ــ «مسئولیتِ» خودشون میدونن
خالفِ مسیرِ انتخابهای دموکراتیکِ بدِ همون آدمهایی حرکت کنن که وانمود میکنن ازشون دفاع
میکنن .عوضِ دولت کمیتهی خودشون رو جایگزین کنن ،کمیتهای که سردستهش مونتباتنئه .کودتای
نظامی.
من ...من اونجا ــ بس کن ،من اونجا بودم اونزمان ،تو میرِر کار میکردم ،تو فکر میکنی اگه همچین لَمب
چیزی بود من نمیفهمیدم که مدیرهای روزنامه دارن نقشه میچینن که ــ من هم یه بخشی از این حلقه بودم.
مِرداک ولی نکتهی خیلی بامزهش اینه که ــ تو توی عکس نیستی.
... لَمب
مِرداک آدمهای زندگیِ تو لَری .اونجان تا قدرت رو بازخواست کنن؛ همیشه همین اتفاق میافته .همونقدر قطعی
که خورشید جای ماه میآد تو آسمون ،انقالبیها هم تبدیل میشن به همون باالدستیهایی که سرنگون
میکنن.
خب منتشر کن .اگه راسته که نابودشون میکنی ــ لَمب
مِرداک نکتهی اول ،کودتا عملی نشد ،واقعبینانهش اینکه اصالً قرار هم نبود عملی بشه ،احمقانه بود ،فکرش بابتِ
مریضیای بود که تا عمقِ سیستم ریشه دوونده .نکتهی دوم ...راههای دیگهای هم هست برا نابود کردنِ
آدمها.
[با اشاره به هیو کادلیپ] این آقایی که ساکت اون گوشه واستاده این رو میدونست .میدید استادش کینگ،
مردی که کادلیپ رو بزرگ کرده بود ،پشتِ کادلیپ واستاده بود ،میدید این آدم باالخره داره از مدارِ عقل
بیرون میافته .فرصت پیش اومده بود که چنگ بزنه قدرت رو دستِ خودش بگیره.
میدونستم هیئتمدیره پشتِ کینگ رو خالی کرد ،اصالً خبر نداشتم هیو زیر پاشون نشست .بگینگی جا لَمب
خوردم؛ نمیدونستم همچین اخالقهایی داره.
مِرداک کینگ آخرین نفر از صفِ طوالنیِ اشرافزادههاییه که سقوط کردهن؛ اسمهاشون رو همین امروز هم
میتونی تو خیابونِ فلیت بشنوی ،باد زوزه میکِشه اسمشون رو« .بیوِربروک»« .نورثکلیف»« .رُتِرمییِر».
یه روز هم« ...مِرداک»؟ لَمب
11
مِرداک نتیجهی اخالقیِ قصه اینه که ...قدرت جای خودش رو به خودش میده .آدم میتونه واسته اونورِ درِ
شیشهای ،تق تق تق در بزنه و بخواد که راهش بدن بیاد تو .یا اینکه خودش ...یه راهِ تازه برای باال رفتن و
ترقی به وجود میآره.
[لَمب را نگاه میاندازد .ساعتش را نگاه میکند] با من بیا .بریم خیابونِ فلیت .شنبهشبه ــ.
من شنبهشبهای خیابونِ فلیت رو دیدهم ــ لَمب
مِرداک ماشینچاپهای من یهکم دیگه تو زیرزمینِ نیوزآودِوُرلد روشن میشن و میافتن به کار .با اینکه فعالً
هفتهای یه بار این اتفاق میافته ،ولی باز هم دوست دارم وقتی دارن کارشون رو شروع میکنن اونجا باشم.
بیا...
12
پردهی یکم
13
کادلیپ دیگه با شماس که باهاشون مصاحبهی کاری کنین استخدامشون کنین و/یا تعدیلشون کنین برن ،چون/
میدونین که ــ
پس شما همهی خوبها رو برمیدارین با خودتون میبَرین. لَمب
کادلیپ اونها همهشون درجهیکاَن ،خودتون هم میدونین .ما منتظرِ شنبه پونزدهِ نوامبریم ،آخرین شمارهمون .بعد،
از صبحِ دوشنبه «اسمِ» سان و تمامِ کارمندهایی که ما نمیخوایم ــ همه مالِ شمان[ .با قرارداد] ...همه به
قیمتِ ...یکمیلیون و هفتصد و پنجاههزار پوند.
خب ،طبیعتاً قرار نیست ما دوشنبهی بعدِ شمارهی شنبهی شما روزنامه دربیاریم ،کلی ماه وقت الزمه تا بتونیم لَمب
به فکرهای تازه برسیم و آماده شیم که ــ
کادلیپ اِه ،بله .نه ،شرمنده .این[ ...قرارداد را هُل میدهد جلو] یکی از شروطِ قرارداده .وقتی مدیرهای قبلِ من ــ
[نگاهی کوتاه و معذب به تابلوی چهرهی سیسیل هارمزوُرث کینگ ،ناشرِ قبلیِ روزنامه میاندازد] سالِ 9191
که ما روزنامه رو خریدیم ،مجبور شدیم به صاحبهای قدیمیش دوتا تضمین بدیم.اینکه سان همیشه
روزنامهی حامیِ طبقهی کارگر باقی میمونه ــ حاال خب ،ما گفتهیم برا اینکه این فروشِ فوری سریعتر
اتفاق بیفته هیئتمدیره این تضمین رو که شما باهاش مخالفاین ،با کمالِ میل حذف میکنه.
سِر اَلیک ما هم خیلی ممنونیم طبیعتاً ،ولی ــ
مِرداک اونیکی تضمین چیه؟
کادلیپ تضمینِ دوم چیزی نیست که بشه سرش مذاکره کرد .اینکه روزنامه باید پنج سال مداوم منتشر بشه .برا
خونوادهی مؤسسِ روزنامه مهمه که انتشارش ادامه داشته باشه .در نتیجه ــ
شما سالِ 91خریدینش؟ خب االن سالِ 91ئه دیگه ،این یعنی پنج سال ،قضیه تموم شده. لَمب
کادلیپ دسامبرِ .9191اینه که هنوز یهکم مونده ،حدودِ چند هفته .شرمنده .نتیجه این میشه که نه ،نمیشه انتشار رو
متوقف کرد .شما یهذره بیشتر از یه روز وقت دارین که روزنامهی تازهتون رو بدین بیرون.
لحظهای سکوت.
این شدنی /نیست ــ لَمب
مِرداک [قرارداد را برمیدارد] ما این کار رو میکنیم.
آقای مِرداک /،فقط یه ــ هفـ ــ لَمب
مِرداک آره ،هرچهقدر هم سخت باشه ،از اینی که االن هست نمیتونیم بدترش کنیم که ،میتونیم؟ ــ با همهی
احترامی که برات قائلم هیو ،این رو جدی میگم .شما آخرین شمارهی سانتون رو شنبه منتشر کنین ،ما
دوشنبهش روزنامهی کامالً تازهمون رو منتشر میکنیم .خودکار دارین؟
14
کادلیپ ...یه روزنامهی «کامالً تازه»؟ من باشم بهنظرم ــ یهمدت «تداومِ» همینی که هست تنها کارِ شدنیِ
واقعبینانهس .فکر کنم لَری هم میخواست بگه ،این /کار شدنی نیـ ــ
نه ،نگران نباش ،یه چیزی درمیآریم دیگه .راحت باشین امضا کنین آقای مِرداک. لَمب
راستش ما یه بگینگی «جشنِ» مختصری گرفتهیم تو اتاقِ هیئتمدیره ،اگه اشکالی نداره شما هم ــ لی
مِرداک نه ،کارِ درستی کردهین.
برَندی هست و یه «خوردنی»هایی. لی
مِرداک خیلهخب ،خوردنیها رو بریزین دور ،ولی ما الکلجات هرچی باشه میدیم پایین .اَلیک؟
کادلیپ من هم همین االن بهتون ملحق میشم.
مِرداک ،سِر اَلیک ،و لی میروند بیرون توی اتاقی دیگر و لَمب و کادلیپ را با همدیگر تنها میگذارند.
کادلیپ خونواده چهطورن؟ دخترهات؟
...خب ،مرسی ،ممنون .جوآن سالم میرسونه. لَمب
کادلیپ جودی هم سالم میرسونه به شما .یهکم غافلگیر شد وقتی قضیه رو بهش گفتم.
لَری ،قضیه چیه؟ اگه تو اینقدر شدید دنبالِ کار بودی که ــ
من کار داشتم و االن هم یه کارِ جدید دارم ،این ــ لَمب
کادلیپ فکر میکنی من چرا دارم این روزنامه رو میفروشم؟ فکر میکنی چرا دارم اینقدر ارزون میفروشمش،
عوضِ اینکه یه همچین روزنامهی بهفنا رفتهای رو تعطیل کنم؟
نمیتونی تعطیلش کنی ،اونجوری کلی آدم بیکار میشن ،اتحادیهها جلوی کارِ کلِ روزنامهها و کارهای لَمب
انتشاراتیِ دیگهتون رو میگیرن؛ با من یهجوری حرف نزن انگار من پادوی روزنامهاَم هیو ،انگار من اینجا
کار نکردهم ،من اینجا هرشب هرشب پشتِ اون میزِ گروهِ خبر جون میکَندم ،سرِ تکبهتکِ سطرها،
کلمهها ،ویرگولها ،دونقطههای کوفتی .من تو ساختنِ میرِر نقش داشتم ،تو اینکه بشه اینی که هست ،فکر
نکن نمیتونستم چیزهایی رو که بلدم بردارم ببَرم یه جای دیگه کار کنم ،یه جای دیگه بهتر کار کنم.
کادلیپ هاه آره ،درست میگی ،با اون ــ خودت اسمشون رو چی گذاشتهی؟ فکرهای «تازه»ت .معرکهس ها ،که تو
همچون کسبوکارِ قدیمیای تو یه چیزهای خیلی تازهای کشف کردهی که قبلش به فکرِ هیچکدومِ ماها
نرسیده.
برگرد لَری .چرا برنگردی با همین گروه کار کنی؟ برگرد خونه.
...نمیتونم .من االن دیگه سردبیرِ روزنامهی خودماَم ــ لَمب
15
کادلیپ سردبیرِ یکی از روزنامههای من باش ،یکیشون رو انتخاب کن.
دروغ میگی ،فقط داری سعی میکنی که ــ لَمب
کادلیپ جدی میگم.
لَمب یک آن دودل میشود ،اتاقِ بغلی را نگاه میاندازد ،جایی که مِرداک رفته...
جدی میگم ،یکی رو انتخاب کن.
...میرِر. لَمب
کادلیپ ما فقط میرِر رو درنمیآریم ها لَری.
میدونم .بهنظر میآد شما زیادی سرِ خودتون رو شلوغ کردهین هیو .منظورم اینه که ،سان رو نگاه کن .واقعاً لَمب
یه کُپه کثافته دیگه ،جدی.
مِرداک و سِر اَلیک برَندیبهدست برمیگردند.
مِرداک خب ،دیگه کامالً رسمی شد .سالمتی بزنیم؟
کادلیپ صبر کنین ،باید اون عکسِ سنتی رو هم بگیریم دیگه ،نه؟ همه کنارِ همدیگه ،در حالِ دست دادن ،یه
نشونهی قشنگ برا آدمهای خیابونِ فلیت ــ
[سر میآورد تو] هیو؟ پِرسی یه کارِ کوچولوی فوری باهات داره. لی
کادلیپ یه لحظه من رو ببخشید.
کادلیپ همراهِ لی میرود بیرون و سهتا مزاحم را توی دفترش تنها میگذارد.
مِرداک «جشنِ امضا» ،عکس ،خدایا ،بَسه .این بیهمهچیزهای پُرافاده.
سِر اَلیک [با اشاره به لیوانش] برَندیه هم تحفهای نیست ،بداقبالیمون هِی بیشتر میشه.
وقتِ آزمونوخطا نداریم؟ کمتر از ــ [ساعتش را نگاه میکند] چند هفته مونده که روزنامه رو تحویل بدن و لَمب
بعد هم یه روز وقت تا درآوردن ،من رو ابله فرض ــ
سِر اَلیک اِه ،لَری ،مراقبِ حرف زدنت باش ،عجب ها!
با حداقلِ نیرو ،تازه نیروهایی که این کوفتیها جوابشون کردهن ،و بعد هم هاهاها ،فکر میکنین من کدوم لَمب
نویسندهی ردهپایینِ بدبختی رو میتونم از روزنامههای دیگه قُر بزنم بیارم با این شرایط کار کنه...
مِرداک من تو رو قُر زدم دیگه ،نزدم؟ یه آدمهایی مثلِ خودت پیدا کن .آدمهای طردشده ،آزاردیده،
ندیدهگرفتهشده؛ جمع کن سوارشون کن .یه کشتی پُرِ عناصرِ نامطلوب.
سِر اَلیک تهِ حقوقی که میتونی بدی به صد نفره .بیشتر نمیشه.
16
میرِر چهارصدتا نیرو داره. لَمب
مِرداک اونها زیادی نیرو دارن.
روپِرت ــ لَمب
مِرداک لَری .اون چی گفت بهت؟ نشست زیرِ پات که برگردی؟ هاه ،ازش ناامید میشم اگه این کار رو نکرده باشه.
یواشکی میرود دمِ صندلیِ کادلیپ ،نگاه میاندازد اوضاع مساعد است یا نه ،و بعد روی صندلی مینشیند و میچرخد ــ
مِرداک و سِر اَلیک میخندند و همزمان مِرداک میز و کشوهای کادلیپ را وراندازی میکند.
نگاهش کن ،ناخدا و صاحبِ این کشتی ،چه چیزهایی تو روزنامهش مینویسه.
مِرداک پا میشود و ادای این را درمیآورد که دارد روی روزنامههای روی میز جلق میزند.
بریزم رو صورتِ کلِ مردمِ حقشناسِ بریتانیا« .وای آقای کادلیپ ،آقای کادلیپ ،ممنون!»
سِر اَلیک اِه ،روپِرت ،راستش رو بگو ،تو مگه مشکلی داری با این کار؟!
مِرداک خب ،تندرویه .ولی من میخوام روزنامهم رو بگردونم ــ جوری که انگار کسبوکارمه[ .ادا درمیآورد که
انگار نفسش گرفته] نه اینکه به خلق خدمت کنم .نه اینکه برنامهی آموزشی راه بندازم .نه اینکه بشم
کلیسا .سودِ ناخالص ،خطهای پایینِ نمودار ،چیزی که مهمه اعداده .راستش...
نمودارِ تیراژِ روزنامهها را با سیمهای رنگیاش میبیند و میرود طرفش .سیمِ مربوط به سان زردرنگ است.
خیلی حالِ کوفتیای به آدم نمیده ...اگه این خط [خطِ زردرنگ] از این خط [خطِ قرمزرنگ] بزنه جلو...
ظرفِ یه سال .دوازده ماه از روزی که اولین شماره رو درمیآریم.
یکی از کمفروشترین روزنامههای مملکت از پرفروشترین روزنامهی دنیا بزنه جلو. لَمب
مِرداک آرههههه« .گزارشِ» خوبی از توش درمیآد ها.
داری باهام اتمامحجت میکنی که باید چیکار کنم؟ این /شرطِ کار کردنِ من ــ لَمب
مِرداک نه ،هدف اینه ،یهذره هم باحاله دیگه.
الزمه یادت بندازم که من هنوز هیچ قراردادی امضا نکردهم .میتونم پا شم برم. لَمب
مِرداک من واقعاً فکر میکنم حق با توئه .اَلیک؟
سِر اَلیک [از جیبش قراردادی درمیآورَد] صورتهزینههات خیلی معقوله ،خودت میبینی حاال ،ماشینِ اختصاصی با
راننده ،این هم دستمزدت.
...من میخوام که «مدیریت» نشم ،الزم نباشه برا هر استخدامی از تو اجازه بگیرم. لَمب
مِرداک از روی قلمدانِ میزِ کادلیپ خودکارِ خوشترکیب و گرانقیمتی برمیدارد .خودکار را میگیرد طرفِ لَمب.
مِرداک روزنامهای رو که دلت میخواد بساز .من بهت اعتماد دارم.
17
لَمب قراردادش را امضا میکند .اول میخواهد خودکار را بگذارد سرِ جایش ...ولی عوضِ این کار میگذاردآن را توی
جیب خودش.
من فقط یه چیزی میخوام که صداش« ...بلند» باشه.
کابارهای توی خیابانِ فلیت ،جایی که دفترِ اغلبِ روزنامهها تویش است.
استفانی ران میآید توی محدودهی نور...
بیستویکساله است ،تبارش بریتانیاییهندی .گروهش میریزند وسط و خوانندگانِ زنِ دیگری بهش میپیوندند.
در طولِ مجموعهاتفاقهای بعدی میخوانند و مینوازند ،همزمانِ اینکه ــ
لَمب میچرخد توی بارها ،کافهها ،و کالبهای معروفِ مختلفی پیِ جمع کردنِ آدمهای تازهی روزنامهاش.
هر بار که از یک موقعیت به موقعیتِ دیگر میرویم ،میشود قطعهای رقص هم کنارِ این جنبوجوشِ خوانندهها داشته
باشیم.
رختکن ،بعدش.
لَمب و برایان.
دبیرِ گروهِ خبر؟! برایان
هیسس ،مراقبِ اون حرف زدنِ کوفتیت ــ لَمب
من نیروی ارشدِ مدیریتی نیستم لری ،من روزنامهچیِ سادهام ــ برایان
منظورت اینه تا حاال کسی بهت فرصت نداده. لَمب
چرا باید از بهترین روزنامهی این خیابون بیام بیرون؟ برایان
چون دیگه بهترین نیست. لَمب
[دوروبَرش را نگاه میاندازد ،حواسش به گوشهایی است که گوش ایستادهاند] من اتفاقاً معتقدم که آقای برایان
لَمب ،میرِر تاجسرِ روزنامههای این خیابونه و دژِ مستحکمِ روزنامهنگاریِ ــ
بس کن این مزخرفات رو ،هیشکی گوش وانستاده و خودت هم خیلی خوب میدونی چهقدر مغرور و لَمب
ازخودمتشکر شدهن اون آدمها ،خدایا.
هیو کادلیپ ازخودمتشکر نیست .ولزیه. برایان
آدم میتونه دماغباال باشه ولزی هم باشه بری. لَمب
نه ،نمیشه ،یه نفر رو اسم ببَر که اینجوریه. برایان
...شاهزادهی ولز. لَمب
مکث .برایان لبخندِ مختصری میزند...
من نویسندهی صفحهی حوادثاَم ،حوادثِ کوفتی .چی میدونم از سردبیریِ خبر؟ برایان
از اونجوری که میرِر خبر مینویسه؟ احتماالً هیچچی .ولی اگه ما با خبر جوری رفتار کنیم انگار که یه لَمب
قضیهی پرهیجانِ جناییه ،یه ماجرای پُررمزورازه چی! که روایتش غافلگیری داره و خواننده از خودش
21
میپرسه ماجرا کارِ کی بوده! یه قصهی هیجانانگیزِ سرگرمکننده که میخوابونه تو صورتت عوضِ اینکه
خوابت کنه.
چیزی که میخواد اینه ،آره؟ برایان
این چیزیه که من میخوام .کاریه که کلی سال کردهیم ،چیزیه که ما اونهمه سال تکیه دادیم به پیشخونِ لَمب
تیپ و دائم دربارهش حرف زدهیم ،روزنامهی خودمون.
من االن جام خوبه. برایان
تو االن حوصلهت سررفته. لَمب
معلومه که حوصلهم سررفته ،حوصلهی همه سررفته .این چیزی رو ثابت میکنه؟ برایان
...واقعاً میپرسی؟ خودت جوابِ خودت رو دادی دیگه ،با این حرفی که زدی ،من که نگفتمش؟ لَمب
خب باشه ،چرا؟ برایان
«چرا» کماهمیتترین سؤاله بری ،خودم این رو یادت ندادم؟ لَمب
چرا «من»؟ برایان
چون من تو رو میشناسم .تو هم من رو میشناسی .تو میتونی یهجورهایی ...رو من تأثیرِ «اساسی» بذاری .رو لَمب
«نگاهِ» من.
خب ،وقتهایی که داری خودت رو خیلی گندهتر از چیزی که هستی میبینی بهت بگم؟ برایان
اگه دوست داری ــ لَمب
لَری ،تو داری خودت رو خیلی گندهتر از چیزی که هستی میبینی. برایان
برایان[ .دست دراز میکند سمتِ برایان] بیا. لَمب
[آهی میکِشد] هیچکسِ دیگهای رو نمیتونی بیاری پیشِ خودت ،خودت هم میدونی این رو. برایان
جفتی پا میشوند ،حاال دیگر برایان هم جزئی از رقص دستهجمعی است؛ برایان چرخی میزند و وارد میشود به ــ
21
آره ،شرمنده. ویک
خیلهخب. برایان
اینجوریه دیگه. ویک
حاال ویسکی میزنی؟ برایان
با ویسکی هم جوابم فرقی نمیکنه. ویک
خیلهخب فهمیدم ،ویسکیت چهجوری باشه؟ برایان
لیوانِ گنده. ویک
بارِ پرینتِرزدِویل.
پیشِ رِی میلز ــ دبیرتحریریهای التطور و ترسناک .مشغولِ دارتبازی است.
همگی حینِ حرف زدن مقادیرِ مفصلی آبجو میزنند.
اِه ،شما دوتا ــ با کمالِ احترام بگم آقای لَمب که پرینتِرزدِویل مالِ دبیرتحریریههاس .سردبیرها میرن اون رِی
پرِسکالبِ مخصوصِ اداییها و نویسندههای حوادث هم که ــ اصالً نمیدونم تو کجا باید بری برایان،
روراست بگم ،ولی به سنتها باید احترام گذاشت دیگه ــ
رِی ،هیو که سان رو میفروشه به ما تو رو نمیبَره با خودش میرِر .ولی ــ ما دلمون میخواد تو لَمب
دبیرتحریریهمون باشی تو سان.
بجنب ،قورتش بده دیگه.
رِی نوشیدنیاش را پایین میدهد.
منظورم غرورت بود.
میدونم چی میخواین بگین .چرا من؟ رِی
نویسندههای ما نابلد و کاریاَن ...ما قراره تو یه شرایطِ خیلی سختی بذاریمشون .دبیرتحریریه مرکزِ ثقلِ لَمب
روزنامهس .تو خودت کارِ کارگریِ کردهی ،عضوِ اتحادیه بودهی .آدمها حرفت رو میخونن .تو براشون ــ
جذابی.
تا حاال کسی بهم نگفته بود جذاب .برا چه بخشهای دیگهای باید آدم پیدا کرد؟ رِی
22
تقریباً همهی بخشها .واقعیتش همهی بخشها. لَمب
برا کِی؟ رِی
پنج هفتهی دیگه. لَمب
کافی نیست. رِی
میدونیم. لَمب
چهقدر پول دارین؟ رِی
خیلی نیست. برایان
معیارتون برا استخدام چیه؟ رِی
هرکی که بگه «چَشم». لَمب
مهمه که قبالً از جایی اخراج شده باشه یا دستگیرش کرده باشن یا هر دو؟ رِی
مطلقاً. لَمب
خیلهخب ،دفترچهت رو دربیار. رِی
بارِ وایتسواَن.
فرَنک نیکلین ،پنجاهوچندساله ،همراهِ لَمب.
خب فرَنک ،تو توی سانِ دورهی قدیم دستیارِ دبیرِ بخشِ ورزش بودی دیگه؟ برایان
آره و شنیدهم کادلیپ نمیخواد من رو برگردونه سرِ کار تو میرِر .شما هم بیبروبرگرد برا سانِ تازهتون یه فرَنک
آدمِ جوونتر میخواین ،یه کسی که سروریختش سرحالتر باشه ،هان؟ خب .انگاری وقتِ سنوات گرفتنمه
پس ،هان؟ بازنشستگی .هاه ،خیلهخب .اشکالی هم نداره .میفهمم.
[قراردادی میدهد دستِ فرَنک] ما میخوایم تو دبیرِ بخشِ ورزشمون بشی ــ لَمب
یا خودِ خدا! فرَنک
میدونم رفیق ،بداقبالیه دیگه ،شرمنده. لَمب
چه نقشههایی داشتم برا خودم .میخواستم برم گُلف بازی کنم. فرَنک
خب فرَنک ،این قرارداد ــ لَمب
گُه بگیرن. فرَنک
23
ما بیرونِ لندن چاپخونه نداریم ،در نتیجه برا اینکه چاپِ اولمون برسه به ساعتِ قطارهایی که میرن شمالِ لَمب
مملکت ...آخرین مهلتِ بستنِ صفحههامون یهکم زودتر از بقیهی روزنامههاس.
چهقدر زودتر؟ فرَنک
هشت و ده دقیقهی شب. لَمب
این یعنی ــ فرَنک
ــ ما هیچجوره نمیتونیم نتیجهی فوتبالها رو دربیاریم ،نه. لَمب
نتیجهی فوتبالها رو نداریم؟ دیوانهای تو؟ فرَنک
نه ،قراره از« ...تخیالت»مون استفاده کنیم تا به« ...یه چیزِ دیگه» برسیم .گزارش. لَمب
گزارش ،منظورت از «گزارش» چیه؟ فرَنک
ببین ،با کمالِ احترام بگم ،تو که انتخابِ دیگهای نداری .ضمناً ،نمیدونم ها ،ممکنه[ ...فکر میکند] «باحال لَمب
باشه».
[حرفِ لَمب را در ذهنش سبکسنگین میکند ،جرعهای مینوشد] هومم« .باحال باشه» ،اِه... فرَنک
اِلوینوز.
لَمب میرود پیشِ جویس هاپکِرک که سرِ میزش نشسته دارد سیگار میکِشد.
خانمِ هاپکِرک ،اسمِ من ــ لَمب
دیگه پیشِ کی؟ جویس
ببخشید؟ لَمب
قبلِ من دیگه پیشِ کی رفتی سعیت رو بکنی؟ بههرحال که جواب «نه»ئه. جویس
تو اولین نفری. لَمب
مراقب باش ،نزدیک بود دماغت چشمم رو دربیاره پینوکیو. جویس
[مینشیند ،بیشیلهپیله] جویس ،تو اولین نفری. لَمب
من شایعات رو شنیدهم ،حرفها رو ،که نویسندههای صفحهی زنانِ میرِر راضی نیستن از سمتوسوی ــ
راضی نیستن؟ [حواسش به مشروبنوشهای دوروبَرش است] آقای لَمب ،میرِر اتفاقاًبهترین نمونهی/ جویس
روزنامهنگاریِ ــ
روزنامهنگاریِ صادقانه« ،تاجسرِ روزنامههای این خیابون» ،آره ،میدونم .نظرِ واقعیِ خودت چیه؟ لَمب
24
نظرِ واقعیِ خودم چیه؟ ...اینه که از وقتی من رفتم اونجا سبکش خشک و بیقواره و کهنه شده ،خودت هم جویس
این رو میدونستی دیگه ،ولی ضمناً پنجمیلیونتا هم خواننده داره و شما ــ
چیزی که من پیشنهاد میدم برعکسِ اینه .ما میخوایم نمایندهی زنهای واقعی باشیم ،نه اینکه زنها رو از لَمب
نگاهِ اَهاَهکُنِ هیو کادلیپ ببینیم ،بلکه ــ
واقعاً؟ تو و آقای مِرداک فمینیستهای مخفیاین؟ آره؟ برا همینه که دارین این روزنامههه رو میخرین؟ جویس
دارم میگم فکر میکنم ما میتونیم صدای زنها باشیم .اینکه بهواسطهی نویسندههایی مثلِ تو جویس، لَمب
میتونیم مدافعِ خواستِ زنهای امروزی باشیم ــ
من نمیخوام مدافعِ خواستِ زنهای امروزی باشم ــ جویس
خب ،من جدی میخوام این کار رو بکنم ــ لَمب
منظورم اینه که میخوام ها ،معلومه ،ولی میخوام این کار رو از طریقِ دفاع از خواستِ خودم بکنم .من رو جویس
بکن دبیرِ بخشِ زنان .نه اینکه فقط یه گزارشنویس باشم.
[لبخند میزند] این دقیقاً همون سِمَتیه که تو ذهنم بود برات. لَمب
واقعاً؟ جویس
آره. لَمب
اگه گند بزنم چی؟ جویس
اخراجت میکنم جویس. لَمب
لَمب چشمکی میزند و از یک سو میرود بیرون.
25
ختمش کنیم این بحث رو ،بذارین حدس بزنم ،استعاریش میشه اینکه شما دارین تهموندههای یه دیگِ برنارد
«معروف»ی رو جمع میکنین برا خودتون ــ دیگِ «شهرستانها» ،ولی پایینتر دیگه نه .منچستر ،شِفیلد ،لیدز؟
تو حال میکنی که تو روزنامهی لیوِرپولپُستای؟ لَمب
نه ،حالم ازش بههم میخوره. برنارد
ما دنبالِ یه آدمِ باتجربهایم. لَمب
باتجربه معادلِ قشنگِ انترِ پیره؟ برنارد
دلت میخواد معاونسردبیرِ ما باشی؟ لَمب
باشه. برنارد
...واقعاً؟ لَمب
آره ،پس حله دیگه .باید بهتون هشدار بدم که هیشکی از من خوشش نمیآد. برنارد
مشکلی نیست ،مشخصاً هیشکی هیچوقت از من هم خیلی خوشش نمیاومده ــ لَمب
من بیاندازه سرِ نسخهی صفحهبندی وسواسیام و برا خودم یه معیارهای سختگیرانهی دارم که ازشون کوتاه برنارد
نمیآم ــ خب ،هرقدر هم بشنوم معیارهایی که مالکِ جدیدِ روزنامهتون میذاره سطحپایینه ،من ایناَم.
طبیعتاً دیگه .فکرش رو هم نکن[ ...جوری که برنارد نبیند ،رو به برایان چهره در هم میکِشد]. لَمب
مونده فقط یه عکاسه .اصالً نشنیدهم دربارهش« ،بیوِرلی» ...بیستوپنجساله. برایان
جفتشان کنجکاو و «سرِشوق» بهنظر میآیند از تصورِ اینکه قرار است این زنِ جوان را ببیند و پا میگذارند داخلِ ــ
کافه گُلدِناِگ.
دستِ بیوِرلی گودوِیِ بیستوچندساله یک دوربین است.
تو که مَردی. برایان
آره. بیوِرلی
بهت میگن بیوِرلی ،ما ــ ما فکر کردیم از این دختردافهایی. برایان
نه .شرمنده. بیوِرلی
[آه میکِشد] نمونهکار داری ،یا ــ؟ برایان
اِه ،من ــ من راستش تازه اولِ راهاَم .سابقهم بیشتر تو زمینهی پزشکیه .قدیم تو مردهشورخونه عکاسی بیوِرلی
میکردم ،متوجهاین دیگه .از تنهای مُردهی آدمها.
26
االن هم که تو بخشِ ورزشی روزنامهی تایمزی. لَمب
آره ،فکر کنم همین زودیها میخوان اخراجم کنن .سرعتِ همهچی خیلی زیاده ،همهش گلها و این چیزها بیوِرلی
رو از دست میدم .تنِ مرده که جلوت باشه میتونی سرِ حوصله کارت رو بکنی /.متوجهاین دیگه.
سرِ حوصله .آره. برایان
عکاسیهای شما از چیه؟ بیوِرلی
همهچی .عکس از زندگیهای معمولی .زنها خیلی .دخترها. برایان
دخترها؟ قراره دخترها تو عکسها چیکار کنن؟ بیوِرلی
واستن ،یه چیزهایی بپوشن ،بعضیوقتها خیلی هم نپوشن .با دست یه چیزهایی رو نشون بدن و میدونی، برایان
بخندن و اینها دیگه.
منظورت از «خیلی هم نپوشن» اینه که مثالً ــ لخت باشن؟ بیوِرلی
هِی ،نه ،معلومه که اونجور لختِ کوفتی نه ،خدایا .فقط اینکه مثالً ــ سوتین و شورت و این چیزها تنشون لَمب
باشه ،چیزهای معمول« .باسلیقه» .ما ممکنه برنامهمون باشه که کلی از مقدسات رو زیرِ پا بذاریم ،ولی قرار
نیست کسی هم اینقدر تند بره .بههرحال اینجا کشورِ کثافتِ انگلستانه ها.
کشوری که بخوای هم اونجور کثافتکاریها توش خیلی دستت رو نمیگیره .دستکم تجربهی من که برایان
این رو میگه.
بهنظر میآد کاره کالً خیلی احتیاجی به مغز نداره ،نه؟ بیوِرلی
نه. برایان
پس چرا دستهای من دارن میلرزن؟ بیوِرلی
[خودکار و قرارداد] اونقدری قرص هستن که بتونی این رو امضا کنی؟ لَمب
[خودکار را میگیرد] امتحان کنیم دیگه ،آره. بیوِرلی
بیوِرلی امضا میکند و بیرون میرود؛ همزمان لَمب و برایان فهرستِ کاملشدهشان را نگاه میاندازند ــ قدری دودل ــ
ولی هرچه که هست ،با هم دست میدهند .شروعی است برای کار...
بوم ،بوم ،بوم ــ چراغهای گندهای آویزان از سقف یکییکی توی اتاقهای مختلفِ تحریریهی سان روشن میشوند و نور
میتابانند به ــ
تحریریه...
27
کارکنانِ روزنامه جمع میشوند دورِ هم و لَمب میآید جلو.
اِه ،سالم .اوم ــ لَمب
همهتون ،ساکت دیگه! رِی
...ممنون .برای بعضی از شما ،این حرفها یعنی سالم و خوش آمدید .برای خیلیهاتون که دورهی قبلیِ لَمب
سان کار کردهین ...یعنی خداحافظ.
خودتون میبینین سنتِ این خیابونه که آدمها رو جورِ خاصی رد کنه برن و این چیزیه که ما االن بهش افتخار
میکنیم .خب ،برای اونهایی که قراره برن ــ همه؟
مشت کوبیدنها روی میزها شروع میشود و صدایش باال میرود .بوم ،بوم ،بوم ...حینش دستهای از خبرنگارها دورِ
همدیگر جمع میشوند ،دوروبَر را نگاه میکنند ،احساساتِ مختلفی در وجودشان است ،و آرامآرام همگام با غرشِ
ساختمان راه میافتند میروند بیرون.
میزِ نعلشکلِ دبیرانِ روزنامه ،میزهای فلزی دیگری دوروبَر پخشاَند ،رویشان ماشینتحریرها و تلفنهایی با سیمهای
آویزان از سقف؛ روی هر میزی یک سیخ هم هست ــ یک میلهی فلزیِ تیز ــ که گزارشهای ردشده ــ گزارشهای
«سیخخور ــ رویش تلنبار میشوند.
لَمب و برایان ،همراهِ برنارد ،رِی ،فرَنک ،و جویس ،اگرچه توی این طبقه اطرافشان جنبوجوش بیشتر است .برنارد
نسخهی صفحهبندیشدهاش را باال گرفته و دارد نشان میدهد .دفترچهی زمانبندیِ کار در دید است که روی صفحهی
روییاش نوشته « 19روز تا انتشار».
از این به بعد گفتن نمیخواهد که همهی آدمها مقادیرِ جنونآمیزی الکلجات مصرف میکنند ،هر وقتِ روز که باشد.
ویسکی ،آبجو ،جین .و دائم سیگار میکِشند.
خیلهخب ،یکی از چیزهایی که باید کنارِ چیزهای دیگه ــ [تلفن زنگ میخورَد ،جواب میدهد] االن نه. لَمب
[گوشی را میگذارد] اگه داریم صفحهمون رو نیمتا میکنیم ،بچههای چاپخونه باید بگینگی فوراً
ماشینچاپها رو تنظیمِ مجدد بکنن ،تا ــ
اوه! ببخشید ،فکر کنم همین االن یه موش دیدم. برایان
اِه ،ولش کن ،به تو چیکار داره؟ جویس
خدایا ،این دفترِ کوفتی... برایان
وقتشه خودت رو نشون بدی برنارد ،شروع کن. لَمب
برنارد شرح میدهد و یکبند صفحه ورق میزند.
28
خب ــ این روزها عرف اینه که ستونهای روزنامه منظم و فاصلههای بینشون هماندازه باشه ،همهچی برنارد
تروتمیز .اینها چندتا از صفحهیکهای اخیرِ خیلی موفقِ میرِرن.
چندتا از صفحهیکهای سالِ 9191را باال میگیرد .دوقلوهای کرِی محکوم شدند ...انسان قدم به ماه میگذارد.
آره ،مطلقاً ترکیب یا ویژگیِ خاصی ندارن ولی پوف. لَمب
[میکِشد] اینه که به خواستِ آقای لَمب ...روزنامهی ما میتونه دستکم عنوانش درشتتر باشه .ضمناً برنارد
میتونیم از ــ [آهی میکِشد] چیزهای «باحال» هم استفاده کنیم ،مثالً از ستارههایی که رنگهای تند دارن
برای بخشِ پیشنهادها و حباب برای فهرستهایی که به خوانندهها میدیم و همچین چیزهایی.
برنارد .تو آدمِ خوبی هستی ،بهترینی تو کارِ خودت .ولی بیشتر مایه بذار .مایهی کوفتی بیشتر بذار. لَمب
اندازهبازی و شلوغکاری و چیزهای بهچشمبیای بیشتر.
[آهی میکِشد] باشه ،خب ،قصهی تصویریِ مخصوصِ بچهها نیست ها ،مگه اینکه قصهی تصویریِ برنارد
مخصوصِ بچهها چاپ کنیم /،ولی ــ
میدونم االن با این سؤالِ آسونم همهتون رو به خنده میندازم ها ،ولی اندازهبازی چیه؟ جویس
اینکه ستونها عرضها و طولهای مختلف داشته باشن ،نه اینکه مثالً شبیهِ هم باشن. رِی
اینه که ستونها منظم نباشن ،هم به معنیِ واقعیش هم به معنیِ استعاریش. برنارد
من میخوام ،میخوام ستونها «بپرن» رو صورتم ،شگفتزدهم کنن. لَمب
خب ،چیزهای زشت آدم رو شگفتزده میکنن ،من هم همین رو بهت میدم. برنارد
خب ،شاید ،شاید ما یهکم زشتی الزم داریم ،این مملکت ،شاید دیگه وقتشه .ما فقط یه تکون میتونیم به لَمب
روزنامه بدیم و بعد دیگه باید درش بیاریم ،بهشدت هم امکاناتمون کمه ،بیاین همین رو تبدیل کنیم به
نقطهی قوتمون .تیترهای اصلی ــ زیرشون خط بکِشیم؛ تو یه مواردی هم باالشون خط بکِشیم .حروفمون
خیلی درشت باشه و نصف حروف رو هم خمیده بچینیم.
وای تو رو خدا ــ اساساً میخوای حروفِ روزنامهمون اونقدر خمیده باشن که انگار قوز کردهن. برنارد
نه ،انگار خم شدهن طرفِ جلو .شتابِ زمونه خمشون کرده .یهجوری ــ انگار ،یهجوری ــ چشم دارن و لَمب
امیدوارن به آینده!
رو زاویهی چند درجه خم میشن حروف؟ برنارد
سی؟ لَمب
برنارد /فرَنک سی؟!
29
ما داریم این جنگِ کوفتی رو میبازیم ها؟! هشتاد تهِ پیشنهادمه. برنارد
شصت ،قوز نیست ،خم شدنِ قشنگه .عینِ جین کِلی تو آواز در باران... لَمب
لَمب رو به دیوار ادای خم شدنی تقریباً شصت درجهای درمیآورد.
...هفتاد درجه. برنارد
مکث .لَمب بدنِ خمیدهاش را کَمَکی باال میآورَد و برایان را نگاه میاندازد .برایان با سر تأیید میکند.
حله ،تموم. لَمب
اینها رو شرکتِ تبلیغاتیِ هابسِنبِیت فرستاده .گزینههامون برا لوگوی سرصفحهها .کدوم؟ کدومیکیشون؟ رِی
نمیدونم ،همهشون یهنمه ...نمیدونم. لَمب
« ...شلوغ»اَن. جویس
آره ،اینها ــ لَمب
هابسِنبِیت بهترین شرکتِ تبلیغاتیِ لندنه. برنارد
آره ،از همینها هم معلومه .ما یه چیزی میخوایم که ...نمیدونم. لَمب
لَمب ورقی کاغذ برمیدارد ،کیفش را باز میکند و تویش را میگردد .جامدادیای مخصوصِ بچهها پیدا کرده.
این دیگه چه کوفتیه؟ برایان
جامدادیِ دخترم ،احتماالً اشتباهی برداشتهمش [ .بی اینکه انتخاب کند ماژیکی از تویش درمیآورَد ــ قرمز لَمب
است] نمیدونم ،یه چیزی...
لَری طراحیِ لوگویش را با پروژکتور روی پرده میاندازد.میبینیم شبیهِ لوگوی امروزیِ روزنامهی سان است.
فرَنک ،این طرحه چهطور بهنظر میآد؟
بهنظر میآد تو همین االن کشیدیش. فرَنک
عالی. لَمب
تو یه بچهای ــ این چیزها تو وجودِ آدم میمونن آقای لَمب. برنارد
قطعی کردیمش. لَمب
ببخشیدها این حرف رو میزنم ،میدونین ،این بحثهای نظریِ خیلی هم سرگرمکننده بودن اگه نیرو و فرَنک
امکاناتِ واقعی برا اجراشون وجود داشت ،ولی ما چهجوری میخوایم به این گزارشها برسیم وقتی آدم
نداریم ،نیرو برا روزنامهای با این حجم نداریم؟
یه راهی پیدا میکنیم ،منبعمون رو میکنیم تلگرافها ،شاخوبرگ میدیم به همهچی. لَمب
31
شاخوبرگ میدیم به همهچی؟ اون فقط عادت داره بنویسه لِیتِناُرییِنت 3ـ دِربیکانتی ،1هان فرَنک؟ برایان
وُردوُرث رو هم بهزور خونده.
گم بمیر .کانتی هم هیچوقت 1 – 3به اُرییِنت نباخته ،تو هیچچی نمیدونی. فرَنک
درست میگه ها آقای لَمب ،مسئولخریدهایی که برا فروشگاهها لباس انتخاب میکنن و داللها که برا ما جویس
تلگراف نـ ــ
میدونم ،میدونم ،فقط حواستون باشه ــ محدودیتها رو به چشمِ فرصت ببینین .اینکه کار رو یه جورِ لَمب
متفاوتی بکنین ،یه جوری که بشه با همین امکاناتِ موجود انجامش داد ،دست به دستِ هم .حرفم اینه که
قرار نیست من نگران باشم ،شما مسئولیتهای خودتون رو دارین و برین به جنگِ مشکالت.
حاال آدمهای بیشتری داخل تحریریه /اتاقِ حروفچینیاند...
[سرمیرسد ،همراهِ دایانا که پشتسرش میآید] آقای لَمب ،این خانم اینجاس که شما رو ببینه ،یه کاری بیوِرلی
درموردِ طالعبینی دارن با شما؟
هاه آره ،سالم ،شما ــ لَمب
دایانا. دایانا
طالعبینی ،مهمالتِ کوفتیِ جادوگری ،خدایا. رِی
هیچ هم مهمالت نیست .اخترشناسیه ،علمه. دایانا
من ازتون خواستم برام طالعبینیِ روز اولِ برجِ حوت رو بنویسین که دیروز بود؟ لَمب
[برگهکاغذی میگیرد طرفِ لَمب] کار رو گرفتم؟ دایانا
اگه بدینش بهم بهتون میگم[ .برگهکاغذ را میگیرد و تا میکند میگذارد توی جیبش]. لَمب
نمیخواین بخونینش؟ دایانا
نه ،کسِ دیگهای قراره بخوندش .بههرحال هرکدوم بخونیمش باهاتون تماس میگیریم[ .میخواهد برود]. لَمب
رِی با فرَنک.
آره ،باور نکن ،لَری دستِ کسی رو باز بذاره تو کار؟ میدونی چی شده که پیشونیش اون زخمه رو برداشته؟ رِی
چنان محکم با کله کوبیده تو کلهی یکی از این آدمهایی که روال رو نمیدونن و بهش اجازه نمیداده
صفحه رو آخروقت غلطگیری کنه که جمجمههای جفتشون ترَک برداشت.
گم بمیر. فرَنک
چیزیه که شنیدهم. رِی
31
[جویس را میکِشد کناری] ضمناً جویس ...من دیشب داشتم با دخترم گپ میزدم .خب ،اونجور مدلها و لَمب
سوپرمدلهایی که اغلبِ روزنامهها ...اون میگه اکثرِ دخترها نمیتونن باهاشون ارتباط برقرار کنن ،همین.
اینه که داشتم فکر میکردم ــ
چی؟ داری میگی روزنامهی زشت باید مدلهای زشت هم داشته باشه؟ جویس
نه ،میگم بریم سراغِ دخترهای معمولی .دخترِ همسایهبغلی .چرا اونها رو تبدیل نکنیم به ستاره ،هان؟ ولی لَمب
همونجور که گفتم ــ بخشِ توئه ،با خودت هم هست که به کی زنگ بزنی بیاد مدلت شه.
جویس میرود.
[به پسربچهای که پیکِ روزنامه است] بیا ،این طراحیِ لوگو رو بگیر ببَر بخشِ مدیریتِ هنریِ روزنامه بگو لَمب
روش کار کنن یه چیزی ازش دربیارن ــ
ناظرِ اتحادیه دارد از کنارشان میگذرد.
اوی اوی اوی! ...شرمنده ها آقای لَمب ،ولی این پسر عضوِ اِنجیاِی نیست ،طراحیها رو اینور اونور بردن ناظر
کارِ اونهاس ،شغلِ اون آدمهاس.
[حواسش هست که جلوی چشمِ مردم است] خیلهخب ،تو خودت عضوِ اِنجیاِی هستی؟ لَمب
نه ،من عضوِ اِساُجیاِیتیاَم .اتحادیهی چاپچیها ،گرافیستها و مشاغلِ مشابه. ناظر
من فکر میکردم چاپچیها عضوِ اِناِیتیاِساُپیاِیاَن؟ لَمب
کجا بودهی شما؟ اِناِیتیاِساُپیاِی تلفیق شد با اِنیوپیبیپیدبلیو ــ چاپچیها ،صحافها و مشاغلِ دفتری. ناظر
خب ،میشه یه کسی رو برا من پیدا کنی که این رو از اینجا ببَره اونجا لطفاً؟ لَمب
[همهنگام که همه برمیگردند سرِ کارهایشان ــ خصوصیتر] هِی ...من عینِ بقیهی سردبیرها نیستم .من
خودم از طریقِ اتحادیهها رشد کردهم باال اومدهم و میخوام با شما کار کنم .ولی یه دفعهی دیگه تو
تحریریهی من صدات رو برام باال ببَری قسم میخورم که ــ [مکث] ببین ،اینجا اینجوری نیست که ما فقط
با کمکِ شما روزنامه درآریم ،ما میخوایم برا شما روزنامه درآریم .شما و اعضاتون ،همهمون ،خب؟
[بهطعنه] اُه .تشکر... ناظر
ناظر میرود .لَمب نیشِ کالمِ او را حس میکند...
32
آدمهای چاپخونهها دست گذاشتهن رو دست؛ اتحادیهها میگن تنظیمِ مجددِ ماشینچاپها برا نیمتا یه هفته لَمب
کاره.
مِرداک حرفِ چرت ،سه دقیقه کاره ،من خودم تو اَدِلِید این کار رو کردهم .فقط باید از اهرمهای فشار استفاده کنی.
از چی؟ لَمب
مِرداک اهرمهای کوفتیِ فشار .اسمِ خودت رو گذاشتهی خبرنگار؟ اهرمهای فشار میتونن بساطِ روزنامهی داغونِ
قبلی رو جمع کنن از همهجای ماشینچاپها ،تنظیمِ مجددِ هیچچی هم دیگه الزم نیست .تموم ،راحت و
پاحت .من باشم همهشون که رفتن خونه میرم سروقتِ ماشینچاپها خودم قالش رو میکَنم ،اگه هم
مجبور شدی بندازش گردنِ روحِ کوفتیِ اونجا ــ هاه ،راستی روح داریم اصالً اونجا؟ ظاهراً که داریم.
روح نداریم اونجا. لَمب
مِرداک تو به هیچ چیزی که نتونه انگشتهات رو جوهری کنه اعتقاد نداری ،نه لَری؟
حرفِ این چیزها شد[ .کاغذ را به مِرداک میدهد] از طرفِ دایانا ،نویسندهی احتمالیِ طالعبینیهامون ،مشقی لَمب
که بهش دادم.
مِرداک دایانا چیچی؟
نمیدونم .خودش رو فقط دایانا معرفی میکنه ،اینجور نوشتهها ...اینجور نوشتهها تو روزنامهها باب نیست. لَمب
میدونی دیگه« .چه جزئیاتی»« .خدایا» .وضعیتِ دیروزِ ستارههای شما .دقیق هست؟
مِرداک [میخواند ،بعد کاغذ را تندی میگذارد توی جیبش] آره ،اونقدری خوب هست که چاپش کنیم[ .خودش
را توی آینه نگاه میکند] هیچجای دیگهی دنیا حقوقبگیرها قدرتمندتر از لعنتیهایی نیستن که به اونها
حقوق میدن .اتحادیهها حرف از اتحاد میزنن« ،برابری» چی؟ اونها همونقدر که مدرسهی خصوصی و
باشگاهِ اختصاصی راه انداختهن مغازه هم تعطیل کردهن .االن فقط در صورتی کار گیر میآری که «پسر» یا
«قوموخویشِ» کسی باشی .عجیب نیست که هنوز حروفچینیِ سربی بهراهه ،هنوز تو دورانِ انقالبِ کوفتیِ
صنعتیایم .تو استرالیا ما کامپیوتر داریم ،کامپیوتر!
باید طرفِ خودمون نگهشون داریم ،با اون یاروها کار کنیم ،نه علیهشون .اتحادیهها میتونن نذارن گزارشی لَمب
که دلشون نخواد چاپ بشه.
مِرداک [توی آینه لَمب را نگاه میکند] اگه همچین کاری بکنن که ...طومارشون رو میپیچم به هم.
وقتی دارین دربارهی «اونها» صحبت میکنین دارین دربارهی من هم صحبت میکنین ها .اگه اولین لَمب
اتحادیهای که من عضوش شدم نبود ،اتحادیهی همون خبرنامههفتگیه ،االن من اینجا نبودم .اونها «آدمها»ی
مناَن ،یادت هست دیگه؟
33
مِرداک یادت رفته تو االن دیگه خودت رئیسی؟ الزم نیست کسی رو «قانع» کنی کاری رو بکنه ،کافیه فقط به اون
کوفتیها بگی تا کاره رو بکنن؛ اگه هم جاروجنجال راه انداختن اخراجشون کن.
من همین االن تو دفتر دربارهی اختیار دادن به آدمهام سخنرانی کردم ،اینکه دستشون رو باز میذارم. لَمب
مِرداک خوبه ،بذار اینجوری فکر کنن ،ولی باز هم تو بهشون جهت بده .باید عینِ متهی درِیل باشی لَری ،هیچجوره
وا ندی ،توشون نفوذ کنی و راهشون ببَری .امتحان کن .چیه؟
این تعدادِ معدودِ خبرنگارهایی که ما داریم آدمِ آشنا ندارن که از طریقشون برن تو شهر پیِ گزارشهای لَمب
تحقیقی؛ نصفشون از جاهای دیگه اومدهن و اینجا دستشون به هیچ منبعِ خبریِ کوفتیای بند نیست .ما
کماکان خبرِ داغ الزم داریم و برا این کار خبرنگارِ تخصصی الزمه .باقیِ روزنامهها خبرنگارهای
تخصصیشون دسترسی به منابعِ مالی جداگانه دارن ،ارتباطهای خیلی نزدیک دارن با ــ
مِرداک خب پس ،کافیه فقط خبرها رو از اونها بدزدین.
خبرها رو از اونها بدزدیم؟ عالی شد که ،باشه[ .حاال شروع کرده به قدم زدن دورِ اتاق؛ عصبانیتر است] لَمب
آره ،طبیعیه دیگه ،هم کارمندهام رو راضی کنم با اون شرایطِ نفرتانگیز که نه وقت هست نه پول ،کار کنن
و بشن مایهی خندهی همتاهاشون تو روزنامههای دیگه هم بشینم زیرِ پاشون که بشن دزد ،آره؟! عالیه این
فکر!
مِرداک [به خیاط] بسه دیگه سِرژ ،ممنون.
خیاط میرود بیرون.
قضیه چیه لَری؟
قضیـ ــ من دارم سعی میکنم وظیفهای رو که تو به من سپردهی انجام بدم ،با اینکه منابعِ کوفتیِ الزم رو هم لَمب
ندارم برا انجام دادنش! ولی هنوز هم« ...روشهایی برای انجام دادنِ کارها» هست که منجر نشن به زیرِ پا
گذاشتنِ اصول و عرفهای روزنامهنگاری و بیشتر تبدیل شدن به گوسفندسیاههی وسطِ کلِ گله ــ
مِرداک تو هنوز هم داری سعی میکنی طبقِ قواعدِ خودِ اونها باهاشون بجنگی و شکستشون بدی .ول کن این
قواعد رو! میدونی من چی میشنوم وقتی میشنوم کسی میگه «اصول» و «عرفها» ،میشنوم قوانینی
نوشتهی کسهایی که منفعتشون تو این قوانینه و میتونن با این قوانین جلوی وارد شدنِ آدمهای دیگه به
زمینهاشون رو بگیرن.
مِرداک شروع میکند به کَندنِ رشتهنخهای مخصوصِ اندازهگیریِ کتوشلوارِ جدیدش و لباس عوض کردن.
جدی بود حرفم وقتی گفتم میخوام یهخرده هوشِ کاری تزریق کنم به خیابونِ فلیت .بازارهای مختلف.
رقابت.
34
کالً همهجاهای دیگه داره این اتفاق میافته ها ،حسش ــ نمیکنی؟ این هرچیدلتمیخواداسمشروبذار،
این «مالکیتِ اشتراکی»ای که اتحادیههای عزیزتون ،اتحادیههای زادهی جنگ ،همه با هم از نو میخوان باب
کنن .خب ،باب هم شده االن .از اونطرف جوونهای امروز ،اونها میخوان خودشون باشن ،فرد باشن.
این خیابون پیشرفت نمیکنه تا وقتی ما به چشمِ خیابون ببینیمش .عوضِ اینکه ساختمونهاش هر کدوم برا
خودشون باشن ،با همدیگه رقابت کنن ،حینِ نبرد برا تغییر همدیگه رو مجبور به جلو رفتن کنن ،پیشرفت،
بهترین چیزِ ممکن.
لَمب گوش میکند و نفسی میکِشد .روی سطلآشغالی سروتَهشده مینشیند .مِرداک کراواتش را جلوی آینه میبندد.
میدونی ،جَدِ من جیمز کشیش بود تو اسکاتلند .سرِ ماجرای «انشعابِ بزرگِ» دههی 9411کلیسای اسکاتلند
بهکل دو دسته شد ــ محشر نیست« ،انشعابِ بزرگ»؟ ارتباطِ کلیسای اسکاتلند زیادی تنگاتنگ بود با
کلیسای انگلستان ،سرِ همین هم جیمز یهنمه «رقابت» واردِ قضیه کرد و کلیسای آزاد رو پایه گذاشت .بدعت
بود ،آره ،ولی ببین چی شد دیگه .من میخوام انشعاب کنیم از این خیابون لَری .انشعاب .وقتشه دیگه.
...پس چیزی رو که مالِ اونهاس بدزدیم؟ لَمب
مِرداک همهچی رو بدزدین .گور مرگشون ،کاری کنین خوانندههای روزنامه خودشون بشن گزارشگرهامون.
خودشون خبرها رو بهمون بدن ،خبرِ زندگیهاشون رو ،بذاریم اونها خبر رو برا ما بیارن ،عوضِ اینکه ما
بیفتیم دنبالشون.
داری میگی مثالً ...آدمهای شهر بشن گزارشگرهامون؟ لَمب
مِرداک چرا نشن؟ آدمهای معمولی .گوسفندهایی که ــ ادای بره درمیآرن.
مقصدِ واقعیِ انقالب همین نیست؟ که آدمها خودشون محتوای خودشون رو تولید کنن؟ هروقت این اتفاق
بیفته یعنی دیگه میدونیم آدمها واقعاً دارن اون چیزی رو که به دست میآرن که میخوان.
[مکث ،آهی میکِشد] گوسفندهایی که ...ادای بره درمیآرن؟ لَمب
مِرداک [باالخره دوباره کتوشلوارِ خوشدوختش را کامل تنش کرده و دستها را شقورق جلوی خودش نگه
داشته] گرفتی قضیه رو.
داخلِ دفترِ سردبیر ،هستهی اصلیِ آدمهای لَمب .برایان مشغولِ نوشتن روی دوتا وایتبُرد است؛ روی یکی ستونها و
صفحههای میرِر را مینویسد و صفحهی آنیکی که مالِ سان است سفید مانده...
خب ،میرِر صفحهی «نامههای مهم» داره ،آره ،خیلی هم پُرطرفداره ،ما هم صفحهی نامهها دربیاریم و قایمش لَمب
هم نکنیم البهالی صفحههای دیگه ،بیاریمش جلو چشم .اسمش رو چی بذاریم؟
35
مالِ اونها هست «نامههای مهم»؟ چرا ما اسمِ مالِ خودمون رو نذاریم «مهمترین نامهها»؟ جویس
...آره ،چرا نذاریم؟ خیلهخب ،خوبه ،بعدی. لَمب
کمیکاستریپ ،معلومه دیگه ،میرِر گارث رو داره ،قهرمانی که تو زمان سفر میکنه. برایان
خیلهخب ،ما هم یه قهرمانی میسازیم که تو زمان سفر میکنه... لَمب
زن؟ جویس
...زن ،دقیقاً .مالِ میرِر اسمش چی بود ،گارث؟ خیلهخب ،بارث ،الرث ،کارث ،اسکارث ــ اسکارث؟ لَمب
اسکارث؟
مطمئنی اینقدر شباهت قانونیه؟ فرَنک
نمیدونم ،بعدی. لَمب
اونیکی کمیکاستریپشون ،اَندی کَپ. برایان
چس اَندی وَک؟ برنارد
خوبه. لَمب
شوخی کردم. برنارد
خیلهخب ،یه قدمِ دیگه دور شیم ازش ،تامی وَک .اون ...مالِ جنوبِ مملکته ــ گورِ مرگِ کاله ــ مالِ لَمب
جنوب ،اِسِکس ــ
ــ آبجوخور ــ برایان
ــ خانمباز ــ رِی
ــ رانندهی وَن. برنارد
رانندهی وَن! لَمب
اینجوری کامل کفرشون درمیآد ها لَری ،این دیگه خیلی زیادهرویه ــ برنارد
زیادهروی نیست ،اینها همه صفحهها و چیزهاییه که ما ساختهیم ،یادتونه دیگه ،وقتی اونجا بودیم ،اون لَمب
قدیم که کاره هیجانانگیز بود .اونها دارن اینها رو تلف میکنن ،البهالی مزخرفاتِ موعظهمانند چالشون
میکنن .ما وظیفه داریم اینها رو پس بگیریم ،درسته؟
چهقدرِ این حرفها رو خودت قبول داری؟ برایان
همهش رو .هفتهای که انتشارِ ما شروع میشه ،کادلیپ قراره رو کدوم چهرهی سیاسی کار کنه؟ لَمب
با تِد هیث مصاحبه دارن ظاهراً. بیوِرلی
36
من همیشه ذهنم میره سمتِ اون رهبرارکستره ،تِد هیث .همون موسیقیدانه. فرَنک
[مکثی کوتاه] آره ،جاش با اون مصاحبه بگیریم .اختصاصی. لَمب
با رهبرارکستره؟ برایان
همین کار رو بکنین ــ باحال میشه ،میرِر یه مطلبِ پیرمردیِ الکی طوالنیِ حوصلهسربر چاپ میکنه با لَمب
حرفهای پیرمردِ حوصلهسربرِ عضوِ حزبِ محافظهکار ،ما یه اسطورهی موسیقی رو داریم به همین اسم ،نظرِ
اون در موردِ وضعیتِ مملکت چیه ،بزنین تو کارِ همین .آخرسر هم اینکه[ ...روی وایتبُرد مینویسد] من
میخوام این شعارمون باشه.
«پیشرفت همراهِ مردم». فرَنک
آره ،همهچیِ ما مردمه ،روزنامهی مردمایم ،همین رو بریم. لَمب
این شعارِ قدیمِ میرِره .کلمه به کلمه .لَری ،ما ــ رِی
شعارِ قدیم ،دقیقاً ،دیگه ازش استفاده نمیکنن دیگه ،میکنن؟ لَمب
[دستها را گذاشته روی صورتش] از زندگی ساقطمون میکنن. برنارد
خوبه که ،اگه این کار رو بکنن ما هم میتونیم از رو دستشون عینش رو بکنیم .بعدی! لَمب
37
لبخند؟ بیوِرلی
لبخند زدن سخته وقتی آدم داره مجانی کار میکنه. کریسی
[عکس میگیرد] عالی ،حاال ،حاال بیشتر بیاین اینطرف ،با ــ شاید خوب باشه سعی کنین یهکم ــ بیوِرلی
استفانی؟ اینی که اینجا نوشته کانئه؟ جویس
[میآِد جلو] آره. استفانی
کریسی لباس ردوبدل میکند با استفانی.
من تو رو قبالً ندیدهم؟ چهرهها خیلی خوب یادم میمونن ،تو کالب آواز نمیخوندی؟ جویس
خیلی کارها کردهم ،پولِ دانشگاهم رو خودم میدم. استفانی
چی میخونی؟ جویس
دانشکدهی تئاتر میرم. استفانی
اِه ،بازیگری ،واقعاً؟ جویس
[عکاسی از کریسی را بس میکند] ممنون. بیوِرلی
اونوقت «کان» اسمِ هنریته؟ جویس
بابای من هندی بود. استفانی
بود؟ عوض کرد ملیتش رو؟ جویس
نه ،فوت کرد .پارسال. استفانی
هاه. جویس
عینِ شیرخان تو کتابِ جنگل. بیوِرلی
تشخیص میدم رنگِ پوستت یهذره فرق میکنه ،نه خیلی ها .درسها چهطور پیش میره عزیزم؟ جویس
خوب ،ممنون .االن داریم تیمورِ کبیرِ کریستوفر مارلو رو کار میکنیم .بهنظرم خوب هم هست .من کمدی استفانی
رو ترجیح میدم.
کمدی ها ،واقعاً .یه مدلِ کمدی ،بیوِرلی ،از این فکر چی میتونیم دربیاریم؟ جویس
اسمش استفانیئه ،نه بیوِرلی. کریسی
نه ،اون ــ با من بود .یه لبخندِ درشتِ خوشگل بزن پس ،بجنب. بیوِرلی
گزارشی که من عکسش میشم چیه؟ استفانی
هیچ گزارشی نیست ،ما فقط عکسِ تو رو برا پروندهت الزم داریم عشقم .این اسمِ کان ،خیلی پابندشی؟ جویس
38
خب اون خیلی پابندِ منه ،آره. استفانی
من فقط صالحت رو میخوام عزیزم ،چون تو خیلی ظریفتر از اون چیزی هستی که اسمِ کان تو ذهنِ آدم جویس
میآره و دارم فکر میکنم احتماالً با اسمِ دیگه کار برات بیشتر هست .یه اسمِ اروپاییتر چهطوره ،ولی باز
یهکم هم عجیبغریب ها ،یه چیزی مثلِ...
فقط دارم فکر میکنم ها.
ران؟ من یه فوتبالیستِ آلمانی میشناختم اسمش ران بود. بیوِرلی
از ران خوشم میآد .هیچوقت فکر کردهی یه رگههای طالییای الی موهات هم شاید بهت بیاد ،شاید ها؟ جویس
آلمانی؟ موطالیی؟ چیه قصه ،جوونیهای هیتلر؟ استفانی
کارِ من باهاتون تمومه. بیوِرلی
من فقط دارم یه توصیههای کوچیکی میکنم عزیزم ،میتونی قبول کنی یا نکنی ،ولی اصالً روشِ عاقالنهای جویس
نیست که آدم جلوی خانمی که تصمیم میگیره کار مالِ کی میشه ،پُرروبازی دربیاره.
...ببخشید خانمِ هاپکِرک. استفانی
اشکالی نداره خانمِ...؟ جویس
...ران .استفانی ران. استفانی
دفترِ سردبیر ــ تلقتلوق و صدای مداومِ زنگ خوردنِ تلفن از بیرون ،تحریریه.آدمهای ارشدِ روزنامه ،برایان ،برنارد،
جویس ،فرَنک ،رِی ،دایانا ،بیوِرلی ،همراهِ لَمب.
روی دفترچهی زمانبندی نوشته « 1روز تا انتشار».
لَمب توی دفتر از خشم منفجر شده و با انرژیای که هر دم برای کاری به جوش میآید نمونههای صفحهها را از روی
دیوار میکَند.
صبر کنین ،واستین ،واستین ،ما ــ ما هنوز نرسیدهیم به اون چیزی که باید .هرچی رو بهش رسیدهیم بریزین لَمب
دور ،من میخوام از اول شروع کنیم.
واکنشِ نیروهای ارشدِ روزنامه.
اوه! رئیس؟ [با اشاره به ساعتش] ما فقط ــ برایان
42
هنوز نرسیدهیم به اون چیزی که باید ،ما نمیتونیم صرفاً تقلیدِ سطحپایینترِ روزنامهی اونها باشیم ،خب لَمب
نکتهی این کار چیه؟ نه ،ما باید ،باید روراستتر باشیم ــ هنوز داریم خودمون رو سانسور میکنیم .مردم چی
میخوان ،خب ،ما چی میخوایم ،ماها همه از طبقهی کوفتیِ کثافتِ کارگریم دیگه ،نیستیم؟ ــ تو چی
میخوای و دوست داری و الزمته .نگران نباشین آدمها چی فکر میکنن ،چرا خجالت بکِشیم؟ گورِ
مرگشون .من...
من از سازهای برنجی خوشم نمیآد .آخیش.
وای نه ،رو من خیلی اثر میذارن ،موهای تنم /سیخ ــ برنارد
میدونم باید خوشم بیاد ها ...بابام تو یه گرهِ موسیقیای که نوازندههاش کارگرهای معدنِ زغالسنگ بودن لَمب
ساز میزد ،ولی اِدوارد اِدگارِ وامونده و گوستاو هولستِ لعنتی ،آهنگهاشون ــ خیلی افسردهحالم میکنه؛
از این هم که مجبور باشم ساز زدن یاد بگیرم متنفر بودم ــ
اِه ،مامانِ من هنوز اصرار داره برم کالرینِت یاد بگیرم. بیوِرلی
اونهمه ساعت زحمت فقط برا اینکه «خودم رو بهتر کنم»؟ خب گورِ مرگش ــ لَمب
گوش نکن به حرفش ،مهارتِ خیلی بهدردخوریه ــ برنارد
کسی که من دوست دارم ،من رِی چارلز دوست دارم و چارلی پارکِر ،من سروصدا دوست دارم ،دِیو لَمب
کالرک پشتِ درامز ــ [ادای درامز زدن درمیآورَد] بابابادادابدامدام!
اونوقت این درامزه دیگه ،آره؟ جویس
[روی وایتبُرد مینویسد] «ما کیایم؟» واقعاً .چی شماها رو به هیجان میآره ،سرحالتون میکنه؟جدی لَمب
میگم ،یه چیزهایی بگین دیگه ،برنارد؟
من «ـ ــ منظورت اینه که مثالً سرگرمیهامون یا ــ؟ برنارد
هرچی! که تو وقتهای آزادتون سراغش میرین! لَمب
...نه ،بگم بهنظرتون مشنگی میآد. برنارد
اِه ،نمیآد ،بگو بهمون دیگه. دایانا
خب ،من ،من ...من خیلی حال میکنم کارهای کمتر شناختهشدهی امیل زوال رو از فرانسوی به انگلیسی برنارد
برگردونم.
...خیله ــ خب[ ...میرود بنویسدش ،ولی خودش را به زحمت نمیاندازد] کسِ دیگه؟ برایان؟ لَمب
من دوست دارم روزنامه رو سروقت بدیم بیرون و بعد هم ــ برایان
43
ما داریم همین کار رو میکنیم ،بس کن. لَمب
[شانه باال میاندازد] ...سیگار کشیدن و مشروب خوردن. برایان
[مینویسد] خب .خوبه .من هم. لَمب
با سیگار کشیدن و مشروب خوردن نمیشه روزنامه درآورد. برایان
چرا نشه اگه کاری که آدمها میکنن همینهاس؟ فرَنک ،تو چی دوست داری ،عاشقِ چیای؟» لَمب
خب ...خودتون میدونین دیگه ،ورزش طبیعتاً .عاشقشاَم. فرَنک
ورزش ،آره ،ولی چه ورزشهایی ،همون ورزشهایی که روزنامهها خبرهاشون رو کار میکنن؟ لَمب
خب ،میدونی ،فوتبال طبیعتاً ،کریکِت ،و ...میدونی ،ماهیگیری. فرَنک
ماهیگیری .آره .ولی ...واقعاً؟ واقعاً ماهیگیری دوست داری؟ لَمب
خب[ ...سنگینیِ نگاهِ آدمهای اتاق را روی خودش حس میکند] نه ،راستش تحملش هم نمیتونم بکنم، فرَنک
حوصلهسربره.
بله ،آره ،پس ــ لَمب
واقعاً حوصلهسربره! من فقط بهخاطرِ بابامه که این کار رو می ــ فرَنک
خب گورِ مرگِ بابا! ــ اِه ،ببخشید ،منظورم این نبود که ــ لَمب
نه ،گورِ مرگش ،درست میگی! من ،من بوکس دوست دارم ،بزنبزن دوست دارم ،بزنبزنِ رو حساب ،دلم فرَنک
هم نمیخواد خبرِ نتایجش رو بخونم ،دلم میخواد ببینمش ،عکسهاش رو ،خون و عرق و دماغهای شکسته
و دَنگ.
من دلم میخواد دربارهی آدمهای دیگه حرف بزنم ،شایعههای پشتسرشون ،من عاشقِ شایعههام ،ببخشید دایانا
ها ،ولی دلم میخواد سرم رو بکنم تو زندگیِ آدمهای دیگه ،همسایههام ،همه.
زندگیِ آدمهای معمولی ،پشتِ درهای بسته. لَمب
آدمهای معروف هم ،خونوادهی سلطنتی! جویس
با آدمهای معروف ،خونوادهی سلطنتی ،جوری برخورد کردن که انگار آدمهای معمولیاَن. لَمب
چـ ــ چی ،هیچچیِ اون جماعت معمولی نیست. فرَنک
چرا؟ ملکه هم هنوز مجبوره کونش رو بعدِ ریدن پاک کنه دیگه ،نه؟ لَمب
لَری! جویس
بیشتر ،خوبه این ،بیشتر! لَمب
44
خب ،خب ،من بیرون تفریح کردن رو دوست دارم! دوست دارم خیلی تفریح کنم بیرون ،دوست دارم دایانا
برقصم ،حسابی برقصم ،عرقم دربیاد و صدای موسیقی بلند باشه و اونقدر مشروب بخوری که فکر کنی االنه
حالت بد شه ،از این کمدرصدهای شیرینِ کوفتی هم نه ها ،آبجو دلم میخواد! لیوانلیوان آبجو!
آره ،تو مارکیزکالب یا پاالئیس! پُررو پُررو آبجو پشتِ مشروبِ سنگین بزنی و دخترها بیانِ بکِشن ببَرنت بیوِرلی
برقصی.
هَه ،ببین اینجا خودش رو لو داد ها! خانمباز. فرَنک
اِه ،من که واقعاً نمیرم این کار رو بکنم ــ اِه ،فکر کردم حرفِ یهجور فهرستِ آرزوهاس ــ ببخشید ،تازه بیوِرلی
فهمیدم بازیش چهجوریه .گُلکاری؟
خیلهخب ،پس تیوی. جویس
تلویزیون! لَمب
من تلویزیون تماشا کردن دوست دارم .ساعتها بشینم پاش با هیشکی حرف نزنم ،نه با شوهرم ،نه با بچههای دایانا
کوفتیم .فقط بشین تلویزیون تماشا کنم .عینِ زامبیها زُل بزنم بهش ،ساعتها ،عالیه.
چرا تو روزنامهها هیچ حرفی از تلویزیون نیست؟ لَمب
تلویزیون رقیبمونه ،ما دلمون نمیخواد مردم تلویزیون تماشا کنن. برایان
ولی مردم تماشا میکنن ،چون دلشون میخواد تماشا کنن ،خب بیاین اولین روزنامهای باشیم که میگه لَمب
«حله» .فهرستِ برنامههاش رو چاپ کنیم ،مصاحبه بگیریم ،گزارش بریم ،هشت صفحه مخصوصِ تلویزیون
ــ نه ــ دوازده صفحه!
مخصوصِ تلویزیونِ کثافت؟! برنارد
آره ،وسطِ مجله و پوستر هم چاپ میکنیم که بشه کَندش ،صفحهی بینالمل رو میبریم جای ــ لَمب
صفحهی بینالملل رو نمیبَریم جای دیگه ،الزمش داریم. برنارد
تو واقعاً عالقهای داری بهش؟ صبح که از خواب پا میشی به حوادثِ بینالملل فکر میکنی؟ که تو واشنگتن لَمب
یا مسکو یا پاریس چهخبره؟
آره .فکر میکنم .خب طبیعتاً ،میدونی ...به اینها و به وضعِ هوا. برنارد
وضعِ هوا. لَمب
آره ،گمونم[ ...توی صندلیاش جابهجا میشود] گمونم فکرم ...خیلی ...درگیرِ اینه که وضعِ هوا قراره برنارد
چهجوری باشه هر روز.
45
خب ...شاید تهِ دلت ...شاید دلت میخواد عوضِ چیزهایی که االن تو صفحهی دومون هست اخبارِ وضعِ هوا لَمب
توش باشه؟
[مکث؛ حاال دیگر با قضیه همراه میشود] آره ،دلم میخواد صفحهی دو اخبارِ وضعِ هوا باشه ...میخوام برنارد
صفحهی دو باشه!
آره؟ چرا؟ لَمب
چون من انگلیسیاَم و هوا چیزیه که دلم میخواد دربارهش حرف بزنم؟! برنارد
درسته! لَمب
آدمهای معروف ،ستارههای راک ،خونوادهی سلطنتی .شایعهها دربارهی اینها و ــ جویس
آدمهای معمولی و اینکه تو زندگیهاشون چهخبره. دایانا
اینی که میگی یعنی باید غیبگو باشیم. فرَنک
آره ،ولی غیبگوها نگاه میکنن به ستارهها ،من دلم میخواد سر بکِشم پشتِ پردههای توریِ خونههاشون. دایانا
اینجوری نگاهم نکن .همهمون دلمون میخواد.
آره ،راست میگه .نه اونجوری ها ،چشمچرونی نه ،فقط ــ بیوِرلی
میخوام بگم ،االن میگم ها ...جایزه .من دوست دارم بهم جایزه بدن. برایان
من که عاشقِ کوفتیِ جایزهاَم. فرَنک
جایزه. لَمب
وقتی تو یه چیزی ،هرچی ،یکی رو شکست میدی! من «بردن» دوست دارم. برایان
هاه ،بردن عالیه .باختن مزخرفه ،ولی بردن ــ بیوِرلی
وقتهایی که انگستان میبَره! فرَنک
یا وقتهایی که آدم تو یه دعوایی برنده میشه! رِی
یا وقتهایی که آدم تو دَبِلنا برنده میشه! [بابتِ نگاههای بقیه حملهی مختصری میبَرد] برین گم بمیرین، برنارد
چون دَبِلنا واقعاً ورزشِ محشریه که آدم رو خیلی هم درگیر و عصبی میکنه ،من آدم دیدهم سرِ دَبِلنا جدی
بههم ریخته.
مالِ طبقهی کارگر هم هست! همه هم دوستش دارن! دَبِلنا! لَمب
زنها! من ،من زنهای خوشگل رو دوست دارم .پاها .پاهاشون و ممههاشون .کون ،کون ،من کون دوست رِی
دارم! ــ
46
خب ،اگه قراره عکسِ زن چاپ کنیم ــ پس مردها رو هم چاپ کنیم ،مردهای جذاب. دایانا
خب پس ،یه نفر باید کلمهش رو بگه دیگه .سکس .حقیقتش صفحهی زنانمون ــ یادِ بحثی میندازدم که جویس
امروز صبح با بچههای صفحهی زنان داشتیم .سمتوسوی صفحهی زنانمون ــ خب ،ما همونقدر که
خوشحالیم مزخرفاتِ معمول رو دربارهی دستورغذاها و لباسها درمیآریم ،خب ،ضمناً دلمون میخواد
دربارهی سکس هم حرف بزنیم .چون ــ واقعاً نمیخوام کسی رو نگران کنم یا چیزی رو بههم بریزم ها،
ولی ،خب ــ زنها هم جلق میزنن.
سکوت.
نه ،نمیزنن. فرَنک
فرَنک ،زنت .اون هم جلق میزنه. جویس
مکث.
چرا؟ فرَنک
نکته اینه که فرق هست بینِ اینکه عکسِ زنهای خوشگل رو برا شهوترانیِ مردها تو سرتاسرِ روزنامهی جویس
چِرتتون بچسبونین با اینکه قبول کنین زنها هم تو زندگی از سکس لذت میبَرن.
معلومه .زنها سکس دوست دارن .مردها هم سکس دوست دارن .میتونیم عجالتاً اسمش رو بذاریم... لَمب
[مینویسد] کلمهای که هر دوتا جنس رو شامل بشه ...بذاریم ــ عشق.
«عشق» .به من باشه میگم تو از این چشموگوشبستههایی و هیچوقت بلندت نمیکنم آقای لَمب. جویس
معنیداره و یه کنایهای هم تو خودش داره .شکسپیر استادِ این کارها بود. لَمب
داری میانگین رو خیلی باال میگیری ها. فرَنک
برا تو شاید ،من چندتا کتاب چاپ کردهم. برایان
اِه ،دست از سرِ فرَنک بردارین دیگه! فرَنک کتاب حالیشه. جویس
ممنون ــ فرَنک
کلی وقت گذرونده سرِ شرطبندیِ اسبها به حسابکتاب. جویس
همه میخندند.
خیلهخب ،خیلهخب ،ذله شدهم از دستِ مسخره کردنهاتون دیگه .نگاه کنین! نه ،من شاید زباندان نباشم و فرَنک
هنوز نتونم هر روز گزارشهای خیلی سطحباال بنویسم .نه ،شاید من همیشه امال و جملهبندیم اشکال داشته
47
باشه و بعضی اطالعاتِ تو گزارشم درست نباشن .نه ،شاید من همیشه سروقت صفحهم رو تحویل ندم و نرسه
به چاپِ روزنامه[ ...حرفش را درز میگیرد].
اِه ،واقعاً؟ فکر میکردم این عادتت رو دیگه ترک کرده باشی. لَمب
نه. فرَنک
[با خنده] یا خدا ،فرَنک. جویس
میبینین ،نکتهای که منظورمه همینه ــ شوخطبعی .شوخطبعیِ انگلیسی .سربهسرِ گذاشتنهای ــ «از سرِ لَمب
محبت» .ما اگه بامزه باشیم میتونیم همهچی رو دور بزنیم .جدی بودن رو بذارین کنار .چون ،هِی ،باید
یادمون باشه داریم برا کیها روزنامه درمیآریم دیگه .ما برا آدمهای معمولی مهمات جور میکنیم تا به اون
بهاصطالح باالدستیهاشون بخندن .ما باالییها رو میزنیم ،هیچوقت پایینیها رو نمیزنیم .نمیخوام بهنظر
بیاد از این آدماخالقیهای متعصباَم ها ــ
اخالق ،خدا نکنه ،خدایا نه ــ برنارد
ولی این باید« ...نقطهقوتِ» ما باشه .امیدوارم این کلمه زیادی گُنده نباشه براش .خب؟ لَمب
خبرهای بُردن .جایزه .عشق[ .این کلمات را مینویسد] بُرد .جایزه .عشق .هر باری که یکی از این سهتا کلمه
بره صفحهی اولِ روزنامهمون ــ همهتون پاداش میگیرین.
حاال شد .این میشه روزنامهی سان .همهجا پخش کردنِ این کلمهها« .بُردن جایزه عشق».
یکهو موسیقی شروع میشود و میرویم به ــ
48
خب ،ما داریم تو رو به یه اتحادیهی تازه معرفی میکنیم برا عضویت ــ روزِ انتشاره .تو رو وصلت میکنیم به ناظر
آرآیآراِماِی :اتحادیهی ناظرانِ چاپ ،تولیدکنندگانِ جوهر و نَوَرد ،و نیروهای تابعه .من ناظرِ تواَم.
اتحادیههای مختلف ،ناظرهای مختلف.
کارآمور باید این رو یادداشت کنم؟
نه. ناظر
فرَنک ،جویس ،برایان ،همگی پشتِ ماشینتحریرهایشان ،پُرضرب روی ماشینتحریرها میکوبند ،نسخههای
نوشتههایشان را از توی دستگاه بیرون میکِشند ،و بدوبدو میبَرندشان دمِ ــ
میزِ برنارد که لَری هم آنجا است و دارند اولین صفحهها را جمع میکنند و میگذارند کنارِ هم.
آره ،صفحهی یک« :اختصاصی :جنجالِ موادِ مخدر در مسابقاتِ اسبدوانی!» گفتوگو با پرورشدهندهای لَمب
که به اسبهایش هروئین میداد.
[با عکسی سرمیرسد] عکس. بیوِرلی
خیلهخب ،تیترمون میآد اونجا ــ برنارد
درشتتر. لَمب
[گوشی را میگذارد و میآید] رئیس ،اون مرکزِ خدماتِ اتوموبیله میگه حاضرن یه ماشینِ مجانی بدن. برایان
اِه ،آره ،تو صفحهی شیش اعالم میکنیم جایزه یه ماشین داریم. لَمب
آره! بُردن ــ جایزه ــ عشق! [رو به چشمهای خودش دکمهی فالشِ دوربین را میزند] اوه ،ببخشید. بیوِرلی
عکسِ اصلیمون اینجا ،زیرتیترها ،قابِ کناری هم که جای فهرستهاس. برنارد
[با تلفن] رئیس ،حدس بزن چی شده ،تِد هیث مُرده. برایان
چی؟ /گُه بگیرن! همه
نه ،اون رهبرارکستره. برایان
[از صمیمِ قلب غمگین] اِه ،نه... فرَنک
آره ،رفت بشه رهبرِ ارکسترِ سازهای زهیِ آسمونِ هفتم. برایان
اَه ،کوفت بگیرن. لَمب
[میآِد تو ،لباسکار بهتن ،جوهری] اِه ،ببخشید بحثتون رو قطع میکنم ،حروفِ سربیمون رسیدهن .خبرِ رِی
بد .حروفِ بزرگ تیتر رو اندازه سفارش ندادهین .اول از همه اینکه سهتا «آ» بیشتر نداریم.
یعنی چی؟ برنارد
49
یعنی تیترِ اصلیِ هیچ صفحهای نمیتونه بیشتر از سهتا «آ» داشته باشه .از جملهی صفحهیک. رِی
میچرخند تا نگاهی به نمونهی صفحهی یک بیندازند ،تیترِ مربوط به ماجرای اسب.
[تعدادِ «آ»ها را میشمرد] یک ،دو ،سه ،چهار ــ گُه بگیرن ،پنج ،شیش ،هفت ،هشت. برایان
«اختصاصی» رو بندازیم؟ برنارد
اوه اوه اوه ــ فرَنک
موادِ مخدر رو بکنیم هروئین؟ «جنجالِ هروئین در مسابقاتِ اسبدوانی»؟ بیوِرلی
نه ،اینجوری بهنظر میآد تماشاگرها نشستهن هروئین کِشیدهن. فرَنک
مسابقاتِ اسبدوانی رو نمیخواد بگیم ،میشه فقط باشه اختصاصی :جنجالِ هروئین. برایان
...یک ،دو ،سه ،خیلهخب ،خوبه .ردیفه ،پاک کن باقیش رو .برایان ،مطلبِ تِد هیث مشکلِ دیگهای هم لَمب
داره؟
مشکلِ دیگهای هم داره؟ برایان
آره. لَمب
غیر از اینکه تِد هیث مُرده؟ برایان
آره. لَمب
...نه ،خوشبختانه همین یه مورده. برایان
بکنینش سوگنامه بره صفحهی بیستوشیش[ .به رِی] تو« ،آ»های بیشتر سفارش میدی؟ تا بیان هم فقط لَمب
امیدوار باشیم هیچ اتفاقی برای گروهِ کوفتیِ آلبا نیفته!
ناظرِ اتحادیه پشتِ میزی فلزی توی تحریریه .فرَنک دارد تُندتُند چیزی مینویسد .ناظر به کارِ او اشاره میکند.
روزنامهنگارها ــ اتحادیهشون فرق میکنه با همدیگه ،به مجموعشون میگن اِنیوجِی ــ روزنامهنگارها ناظر
مهمالتشون رو تایپ میکنن ــ
مهمالت مهمالت ،چِرت چِرت ،برو اونور ــ فرَنک
مطلب رو میذارن اینجا ،پادوی تحریریه میآد میبَردش ــ ناظر
حاال میروند دمِ «میزِ دبیر» ،فرَنک هم همراهشان شده (عینِ ماجرای نینوازِ هاملین است ،فقط فرَنک دنبالِ کاغذهای
خودش کِشیده میشود).
میزِ دبیر مجموعهای است از میزهایی که نعلاسبی چیده شدهاند .رِی میلزِ دبیرتحریریه میرسد دمِ میزش.
میزِ دبیر ،دبیرتحریریه ،نسخهی صفحه رو میگیره ،تصحیح میکنه ــ ناظر
51
نُچ ،نُچ ،مهمالت ،اون که بازیکنِ وِستهَم نیست ،مزخرفه این« .خدا» هم باید بشه پروردگار... رِی
شرمنده ــ فرَنک
بعد میره صفحهبندی. ناظر
[میخورَد به فرَنک] فرَنک! ورودیِ صفحههای ورزشت. لَمب
آ ــ ره! فرَنک
[یقهی فرَنک را میچسبد] عاشقش شدم! «ورزش از قنداق تا کفن!» پوف. لَمب
پوف! فرَنک
ضمناً اون ستونِ یادداشتِ مهمانِ جورج بِست؟ لَمب
فکر کنم عوضِ اینکه خودمون همهکارِ صفحهها رو بکنیم ،یه کارهایی رو هم بخوایم خودشون بکنن. فرَنک
[نسخهی صفحه را میدهد به رِی] ورودیِ صفحهی زنان ــ «معنیِ مادر بودن این نیست که تبدیل بشوید به جویس
سیبزمینی».
من نمیتونم این رو تصحیح کنم ،اصالً نمیفهمم اینها یعنی چی. رِی
[صفحه را پس میگیرد] چه خوب ،مخاطبش هم تو نیستی. جویس
جویس نسخه را صاف میدهد دستِ کارآموز که کماکان همراهِ ناظر دارد بخشهای مختلفِ تحریریه را میگردد.
جویس هم حاال همراهشان است ،جزئی از این «گشتوگذار»؛ میرسند به مسئولِ چیدنِ حروفِ سربی کنارِ دستگاهش.
سربِ مذابِ داغ که به رنگِ نارنجی درآمده کنارِ دستگاه ،آبشده داخلِ ظرفی .صحنه سرِجمع یادآورِ کارگاهی
ریختهگری وسطِ داستانی از تالکین است تا چیزی که آدم را یادِ تحریریهای امروزی بیندازد ــ عرق ،آتوآشغال،
لکوچرک ،خردهسرب ،جوهر.
هر جملهای باید ساخته شه و بره تو فلزِ داغ ،اینها کلِ قالبهای مختلفِ کاره ،همهی حروف ،دونقطه ،نقطه. ناظر
اینجا ظرفِ فلزِ مذابه ــ دست نزنی .دِیو اینجا خطبهخط حروف رو میچینه.
مسئولِ چیدن دارد حروفِ سربیِ سنگین را میچیند .تق ،تق ،تق ــ سطرِ چیدهشده از داخلِ دستگاه درمیآید ،بخارِ
حرارت ازش میزند باال.
همین رواله ،تکتکِ حروفِ هر کلمه ،تکتک سطرهای مطلب تو کلِ صفحه روز به روز از نو ساخته
میشن .این ماکت میره اینجا تو گالی ــ [جعبهای کوچک که مسئولِ چیدن میرود باالسرش تا ]...بعد کلِ
اینها میره تو رَندُم.
کارآموز رَندُم که یعنی تصادفی ،چرا اسمش رَندُمه؟
نمیدونم ،رَندُمه دیگه. ناظر
51
«ماکت» را همراهِ ماکتهایی دیگر میگذارند توی جعبهای پُرِ ماکت .یک نمونهزن ورقهای زیرِ جعبه میگذارد و
سرتاسرِ ماکتها را جوهر میریزد ــ خودش هم غرقِ جوهر است.
کلِ حروفِ مقاله رو با یه نَوَرد جوهری چاپ میکنه رو این ورقه ،بعد این ورقه رو میبره اتاقِ نمونهخوانی
تا با اصل متن تطبیقش بدن.
کارآموز ورقه را میگیرد و میبَرَد به فضایی دیگر که غیرمترقبه ...تقریباً بهکل ساکت است.
نمونهخوانی ساکت نشسته ،عینکش روی نوکِ دماغش ،و دارد با هِنّوهِنی هرازگاه نمونه را میخواند و تطبیق میدهد.
نمونهخوان سری به نشانِ تأیید تکان میدهد و ورقه را میدهد به کارآموز؛ کارآموز ورقه را برمیگرداند به ...دنیای
دَنگدَنگ و تلقتلوقهای آشفته.
بعد همهی نمونههای صفحه میآن اینجا ،رو میزِ آمادهسازیِ صفحه.
میزِ آمادهسازیِ صفحه ــ میزِ فلزیِ سنگینی با چهارتا پایه و ارتفاعش تا کمرگاهِ یک آدم .یک صفحهساز یک طرفِ میز،
یک دستیارِ صفحهساز آنطرفش .حاال بیوِرلی و فرَنک هم به جمع میپیوندند.
جایی دیگر از تحریریه ،برنارد شریمسلی رفته سرِ میزِ طراحیِ صفحات و دارد با دقت نورِ چراغمطالعهای را روی ورقِ
مخصوصِ طراحیِ صفحات تنظیم میکند.
صفحهساز از روی قالبی که مدیرهنری بهش داده ،صفحه رو مطابقِ قواعد میچینه .دستیارِ صفحهساز هم که
اون طرفه کماکان وقت داره تصحیحها رو بکنه .دستیارِ صفحهساز مطلقاً حق نداره بیاد ایندستِ میزِ
آمادهسازیِ صفحه ،صفحهساز هم مطلقاً حق نداره بره اوندستِ میزِ آمادهسازیِ صفحه .نمیخوایم مشکالتی
که سالِ 9191پیش اومد تکرار شه دیگه ،میخوایم؟
بیوِرلی /فرَنک /جویس [بدونِ اینکه بدانند قضیه چیست ،با خنده] نه /،معلومه که نه.
همه که راضی باشن ــ ناظر
صفحهساز پتکِ گندهای را برمیدارد و میبَرد باال ــ و محکم میآورَد پایین میکوبد روی صفحههای فلزی .محکم،
سفت ،وحشیانه ،عرقریزان ،دوباره و دوباره ،و هراز گاه هم جوهر میپاشد روی پیشبندش ،و خردهسربهای
جورواجور.
بعد ورقِ رِزین درست میکنیم از اینها و میفرستنش کارگاه تا قالب بگیرن ازش زینک بسازن ــ
تصویری از کارگاه؛ ورقِ فلزیِ خمیدهای آویزان است ــ
ــ زینک رو هم میفرستن چاپخونه تا بسته بشه رو دستگاه.
حاال همه راهشان را میکِشند برمیگردند سرِ جاهای خودشان و ناظر و کارآموز را تنها میگذارند.
کارآموز خب ...حاال من باید چیکار کنم؟
52
[لیوانش را میدهد به کارآموز] یه چاییِ دیگه برامون درست کن ،میشه؟ ناظر
برمیگردیم سرِ میزِ برنارد ،همراهِ لَمب و برایان.
اینجا دوتا صفحهی کنار هم رولینگاستونز و عمارتشون تو هالیوود رو میریم ــ اون عکسه رو بذار که لَمب
دختره توشه ،نه اونیکی ،بجنب[ .نگاهی به ساعتش میاندازد ،بعد حینِ گذشتن از کنارِ برایان و برنارد] بری،
خاطرجمع شو همهچی رو عرشه مرتب بهنظر میآد« .ناخدا» داره میآد تو کشتی...
خودِ آقا؟ پس تهِ تهش این آدم واقعاً وجود داره... برایان
سروکلهی مِرداک پیدا میشود ،احتماالً از میانِ دود و جلِزوِلِزهای کارگاه وارد میشود به ــ
دفترِ سردبیر.
مِرداک همراهِ آنا مِرداک منتظرند.
مِرداک خب؟ چیآماده داری برام؟
لَری ،چهطوری؟ آنا
مِرداک آنا رو یادته دیگه.
بله ،معلومه[ .روبوسی میکند] نگاه کنین ،کارها یهکم به گیروگور خورده ،تو اول دکمه رو بزن لَمب
ماشینچاپها شروع کنن به کار ــ
مِرداک دکمهی کوفتی رو آنا میزنه لَری! عکسِ معرکهای ازش درمیآد ،اون پسر دوربینبهدسته کو؟
اتحادیهها نمیذارن آنا دکمه رو بزنه مگه اینکه عضوِ اِناِیتیاِساُپیاِی بشه ،که /اون هم ...ولی من ــ لَمب
مِرداک چِرتوپِرت ،کدوم تخمحرومهایی نمیذارن ــ بیارشون اینجا.
روپِرت ،بذار لَری حرف بزنه. آنا
ولی من دمشون رو دیدهم ،شما میتونین عضوِ موقتِ افتخاری بشین ،خب ،فقط برا اینکه حوزهی کاریِ لَمب
همهمون یکی باشه.
مِرداک من نمیخوام زنم مجبور شه ــ این روزنامهی منه ،خودم /پولش رو میدم ــ
اشکالی نداره .راستش من هیچ تصوری ...بهنظر که باحال میآد ،عضوِ رسمیِ تحریریه شدن ،حتا اگه موقتی آنا
باشه .چیکار کنم؟
بری؟! لَمب
برایان میآید تو.
برایان میبَردتون ــ برا این کار.
53
آنا مِرداک را بوسهی «نگران نباش»ی میکند و میرود.
حاضری؟
مِرداک من میخواستم همین رو از تو بپرسم.
که سخنرانی کنی برا تحریریه؟ لَمب
مِرداک وای خدا ،نمیشه خودت بکنی ،من حالم بههم میخوره از اینکه ــ
اونها باید بدونن تو کیای ،تو هم باید بدونی اونها ...بهنظرشون تو یه آدمی میآی که «دور» واستادهی لَمب
ازشون.
مِرداک باید ممنون هم باشن که من «دور» واستادهم.
باید باهاشون حرف بزنی ،ازشون سؤال بپرسی ،از خودت بگی ،عینِ یه آدم عادی. لَمب
مِرداک حوصلهی «اختالط» کردن ندارم ،بهخصوص دربارهی خودم .عادت میکنن به این قضیه.
سِر اَلیک و مورییِل مککِی میآیند تو.
سِر اَلیک هِی! همهچی مرتبه برا شروعِ مراسم.
مرداک مورییِل .مثلِ همیشه شبیهِ رؤیایی ،با این کلهپوک چیکار داری که هنوز باهاش موندهی؟
مورییِل آنا رو دیدم االن ،تو طبقهی همکفِ چاپخونه شنیدم دارین میندازینش تو هچل .دارین کارمندِ خودتون
میکنینش.
سِر اَلیک [نگاه میاندازد به ساعتش] بجنبین ،تیکتاک ،تیکتاک.
مورییِل یه لحظه[ .با جعبهی پودر] لَری ،اشکالی نداره؟
سِر اَلیک و مِرداک میروند بیرون بهطرفِ طبقهی همکف .لَمب مشغولِ کراوات بستن میشود ،مورییِل دارد جلوی
آینه آرایش میکند.
نتیجه خوب میشه ،خودت هم میدونی.
بهتره بهتر از خوب شه کوفتیِ کثافت .ببخشید. لَمب
مورییِل فحش برا چی میدی؟ وای نه ،آخه چهجوری این کثافتکاری رو درست کنم؟ [پودر زدنش را تمام
میکند] حس میکنی فشار روته ،میفهمم ،معلومه.
...برا اینکه ،آدم فقط یه بار فرصت داره راه بندازه روزنامهی خودش رو ــ ثابت کنه خودش رو ...االن هم لَمب
ما داریم اینجا سعی میکنیم یه کاری بکنیم که اگه نشه ــ اونوقت...
میخوام بگم اگه آدم سرپرستِ چندتا روزنامهی کوفتی باشه شاید اوضاع خوب بهنظرش بیاد ،ولی وقتی این
برا تو تنها فرصته ...وقتی روزنامهی خودته و ...اَه ،خفه شو لَری ،داری پَرتوپال میگی.
54
مورییِل نه ،میدونم .میدونی ،تو نباید فکر کنی برا اونها مهم نیست .بهخصوص روپِرت .میدونم دائم حالش اینه
که «خطر کنیم ،بیخیال» ،ولی وقتی پیِ چیزی باشه ،با هرچی داره میره وسط .سرِ این روزنامه هم با هرچی
داره اومده وسط لَری .همهمون همینجوریم.
مورییِل دستی به بازوی لَمب میکِشد و میرود .لحظهای بعدتر ،لَمب هم از پیِ او میرود.
استفانی ران سرمیرسد و داخلِ تحریریهی شلوغِ روزنامه میشود ،برمیخورَد به برنارد ــ
ببخشید شرمنده ،من دنبالِ ــ استفانی
[سریع از کنارِ استفانی میگذرد] ماها همه دنبالِ یه چیزیایم عشقم. برنارد
برنارد میرود .برایان رد میشود.
سالم؟ خانمِ هاپکِرک کجان؟ استفانی
واقعاً امروز روزِ خوبی نیست برا اینکه اومده باشی دنبالِ کار عزیزم ــ برایان
من کارم رو کردهم ،میخوام پولم رو بدین لطفاً. استفانی
واحدِ مالی طبقهی پایینه[ .نگاه میکند] میشناسم تو رو .صفحهی هیفده. برایان
نمیدونم کدوم صفحه گذاشتهناَم. استفانی
پس االن دیگه تو هم عضوِ تحریریهای ــ راهِ فراری نداری .میخوای ببینی عکسِ چهرهت چندصدهزار دفعه برایان
از تو ماشینچاپ میآد بیرون؟ ...بیا.
عازمِ چاپخانه میشوند.
همه دورِ همدیگر جمع شدهاند؛ از میانِ آدمها ــ
روپِرت مِرداک میآید ،دو طرفش آنا و لَمب.
مِرداک خب ،من ...نیستم آدمِ ــ میدونین دیگه ــ سخنرانیهای مفصل .جلوی ...فقط حس کردم وظیفهمه بیام بگم
که ــ خب.
چند هفته پیش ...من از این مَرد ،لَری لَمب ،خواستم ...به یه کارِ غیرممکنی فکر کنه .اینکه یه چیزِ کهنه رو
بگیره و نو کندش .این شد که اون یه جمعی رو از اینور اونور قرض گرفت ،آره ،و یه چیزی درست کرد
یهنمه ــ «زننده».
مقداری خنده.
ولی جدی ...من فکر میکنم ــ که این قضیه مهمه .کاری که ما داریم میکنیم .شماها انتخاب کردهین ...که
«به مردم چیزی را بدهید که میخواهند» .یه تصمیمِ خیلی اساسی ــ ولی ضمناً خیلی هم ساده .گرفتنِ آیینه ــ
ببخشین از صنایعِ ادبی استفاده میکنم ها ...جلوی خودمون .گورِ مرگِ تبعاتش هم کرده اگه از چیزی که
55
میبینیم خوششمون نمیآد .ما همینایم .امسال موشک فرود آوردن تو کرهی ماه .فردا ما به دنیا یه سانِ نو
میدیم .نورش پخش میشه و میافته رو هر گوشهی تاریکی از نظامِ موجود .از زندگیِ آدمهای
صاحبقدرت .از فساد .و بله ،از زندگیِ «مردمِ عادی» هم ،اگه پیش بیاد که زندگیِ خودشون قصهای باشه
که دلشون بخواد بخونن .طنینِ صدایی که ما االن شروع میکنیم تو این زیرزمین تولید کنیم ،احتماالً دورِ
دنیا میچرخه.
آنا ،همسرِ عزیزم.
آنا مِرداک دکمهای را فشار میدهد .صدای قیژقیژی از تحریریه ــ برق میرود.
از دلِ تاریکی...
گُه بگیرن.
بعدتر .دفترِ لَمب .لَمب برای خودش ویسکیای میریزد .ساعت را نگاه میاندازد.
توی چاپخانه آدمهایی پشتِ میزهای کار دستههای بستهشدهی روزنامهها را برای همدیگر پرت میکنند...
جاهای مختلفی از خیابانِ فلیت ــ سردبیرهای روزنامههای مختلفی نسخهی امروزِ روزنامههای خودشان را باز میکنند؛ نور
میافتد روی اسمِ روزنامههایشان .گاردیَن ،تایمز ،اِکسپرِس...
56
سِر اَلیک اِه ،بس کنین ،من تو سِمَتِ قائممقامِ رئیس مشروب دادنِ دستِ آدمها تنها مسئولیتمه ،نگیرین این مسئولیت
رو از من.
مِرداک [روزنامه توی دستش] بهنظرم سروشکلش معقول میآد .یه ــ یه «جذابیت»ی داره .درست همون چیزی که
خواستم .تأثیرگذار و ...بگینگی خام.
تو خیابون حرفها چیه؟ چی میگن؟ لَمب
سِر اَلیک تو میرِر دارن ،اِه ...جشنِ «نفسِ راحت» کشیدن میگیرن .پیغامش اینه که ما ذرهای نگران نیستیم.
مِرداک آمارِ فروشمون که بیاد دیگه نمیتونن اینقدر از خودشون راضی باشن.
با این وضعیت که نصفِ مملکت رو از دست دادهیم؟ بیخود منتظر نباش. لَمب
سِر اَلیک یه چیزی برا تو اومده.
سِر اَلیک با دست جعبهای گُنده را نشان میدهد .لَمب بازش میکند .مکث .هدیه را درمیآورَد ــ آفتابگردانی پژمرده
توی یک گلدان.
[یادداشت همراهِ هدیه را میخواند] «یکی از گلهای اضافیِ مهمانیِ امشبمان .گفتیم شاید شما هم یکی لَمب
برای خودتان بخواهید»...
مکث .لَمب با مشت میکوبد روی آینهی کوچکی به دیوار .آینه ترَکِ مختصری برمیدارد .بعدِ لحظهای.
باشه.
لَمب شروع میکند به نوشتنِ یادداشتِ خودش در جواب.
تحریریهی میرِر.
خبرنگارهای میرِر جمع شدهاند ،اوجِ مهمانیشان است .گلدانهای آفتابگردانهایی پژمرده گذاشتهاند دوروبَر.
خانمها و آقایان ،رئیس و راهبرِ شما ،هیو کادلیپ! لی
هلهله.
کادلیپ خب ،با اینکه منتظرِ ارقامِ فروشِ سانایم که امروز عصر میآد ،خوشحالم به اطالعتون برسونم بر اساسِ
اخباری که از خیلی قبل به دستِ ما رسیده ــ راستش روزنامهی گُهشون واقعاً ریده[ .مقداری خنده] ما
میتونیم مفتخر باشیم و باید مفتخر هم بمونیم که به خودمون مسلط بودیم و شأنمون رو از دست ندادیم که
بریم با دشمنی رقابت کنیم که عمالً وجود نداره.
به سالمتیِ میرِر و به سالمتیِ همهی شما! خالص!
خالص. همه
57
کادلیپ و همکارانش میروند بیرون به ــ
دفترِ سردبیرِ میرِر؛ کادلیپ ،لی ،و پِرسی.
کادلیپ بجنب .آمارها اومده؟
توی دفترِ سردبیرِ سان اوضاع برعکس است ...لَمب ،مِرداک ،و سِر اَلیک.
تلفن زنگ میخورَد .سِر اَلیک گوشی را برمیدارد.
سِر اَلیک بله؟ ...آره ،معطل نکن[ .مداد و دستهای کاغذ .مینویسد] آهان .این لندن بود دیگه ،آره؟ شمال چی؟
و ولز .بعد هم که ...اوهوم .ممنون[ .گوشی را میگذارد].
مِرداک رُک بگو ،الی زرورق نپیچش.
سِر اَلیک دارد رقمها را جمع میزند.
فروشمون پایین رفته؟ دستکم فقط بگو پایین نرفته ،خواهش میکنم ،کوفت بگیرن. لَمب
سِر اَلیک باالخره به عددِ مجموع میرسد .عینکش را برمیدارد ،میرود سمتِ لَمب و اشاره میکند به مِرداک.
سِر اَلیک بیا ،بیا اینجا.
سِر اَلیک جفتشان را بغل میگیرد...
توی دفترِ میرِر.
[رقمها دستش است] یهمیلیون رو رد کردن .حدودِ یهمیلیون و صد. لی
کادلیپ فروشِ ما چی امروز؟
چهار ممیز ...شیش .در نتیجه ،میدونی ،خیلی جلوییم ما ،هیچ لطمهای نخورده فروشمون ولی ــ لی
[میآید تو] ببخشین مزاحم شدم ،بهم گفتن این فوریه. پِرسی
پِرسی بستهای گُنده به کادلیپ میدهد که با کاغذِ قهوهایرنگ کادوپیچ شده.
کادلیپ کاغذِ قهوهایرنگِ دورِ مرسوله را جر میدهد.
آینهی ترَکخوردهی دفترِ لَمب را به جمع نشان میدهد.
بفهمینفهمی لبخندی میزند .احتماالً میزندش به دیوار ...همگی لحظهای خیره میشوند به آینه...
کادلیپ اگه میخوان این قضیه رو شخصی کنن که...
هیو ،این شخصی کردنِ قضیه نیست ،ترسوندنه .داوود سنگ پَرت میکرد سمتِ جالوت .اونها به معنای پِرسی
واقعاً دقیقِ جمله نمیتونن به نزدیک شن به ما .یهمیلیون در مقایسه با تقریباً پنج؟
کادلیپ شماها احمقهای کوفتی نمیبینین این چیه؟ داوود و جالوت؟ پِرسی ،خودت نمیدونی تهِ این استعارهی
کوفتیت چی میشه! ما تو رُمایم عزیزان! میدونین رُم چهجوری سقوط کرد؟ با حملهی دارودستههای بَربَر!
58
عیاشی و گناه .خب شما ممکنه فکر کنین دختر و جنایت و آدممعروف و کردن چیزهای بیضرریاَن ،ولی
قسم میخورم این اولین ترَکِ سدّه.
حاال دیگر بینِ سان و میرِر در رفتوآمدیم.
مِرداک ...آره .میدونستم .ما میدونستیم لَری! بسه دیگه نگرانی!
[حاال دیگر مینشیند ،نفسی میکِشد] خریدنش .مردم خواستهن بخرنش... لَمب
مِرداک تازه این تو شرایطیه که ما داریم فقط با نصفِ امکاناتمون کار میکنیم ،فکرش رو بکن چی بشه وقتی با
همهی توانمون بریم تو میدون! اون وقتی که غلتکهای کلِ ماشینچاپهامون رو آتیش کرده باشیم.
[بدوبدو میرود سمتِ لَمب و خِرِ او را میچسبد] چه پسری .چه پسری! خدایا! خدایا آره ،آره!
ببینین ،شاید هم یه نکتهای توش هست ها .تو این ــ «باحالی». لی
یا خدا ،جدیجدی داریم میرسیم بهشون ها ،نه؟ لَمب
مِرداک هاه« ،میرسیم بهشون»؟ گورِ مرگِ رسیدن .من میخوام نابودشون کنیم .میخوام خردشون کنیم کالً،
جوری بکوبیمشون که بشن ذراتِ گردوخاک! ما میتونیم ــ
خیلهخب ،باشه ،آره ،کارمون خوب بود ،ولی باید آرومآروم قدم برداریم. لَمب
مِرداک نه ،نه لَری ،من رو نگاه کن .مسیرِ ما درسته ،دیگه ثابت شده مسیرِ ما درسته[ .رو به دفترِ میرِر] گذشته[ .رو به
دفترِ خودشان] آینده .گذشته .آینده.
کادلیپ شما ممکنه فکر کنین اینها همهشون چیزهای بیضررن؟ آدممعروفها و کردن؟ نمیدونین رُم چهجوری
سقوط کرد؟
مِرداک یه سال!
کادلیپ حملهی دارودستههای بَربَر!
یه سال چیه؟ لَمب
مِرداک آزمونی که برات گذاشتهم ،شکست دادنِ میرِر.
کادلیپ عیاشی و گناه!
مِرداک یه سال از امروز ،سالگردِ روزِ اولِ انتشارمون[ .با خنده] جداً محشرترین آزمونِ کوفتیِ ممکن نیست که ــ؟
سِر اَلیک میرِر پُرفروشترین روزنامهی دنیاس ــ
مِرداک دقیقاً!چه گزارشی ازش دربیاد .چه اثباتی ،اثباتِ اینکه ما ــ
همچین چیزی ...حتا نزدیک شدن به همچین چیزی ــ [با اشاره به کادلیپ] ــ کارِ اون رو یهسره میکنه. لَمب
59
مِرداک خب؟! [گلدانِ آفتابگردان را باال میگیرد] ببین چهجوری میخندیدن ،به تو میخندیدن لَری .از تو اون
باشگاههای خوشگذرونیِ اختصاصیِ حقیرشون!
واقعبینیمون رو از دست ندیم ــ پِرسی
کادلیپ ای لعنت ،این دیگه جنگه!
مِرداک ما میتونیم این کار رو بکنیم لَری .تو و من ،با همدیگه .گورِ مرگِ این خیابون .این آدمها کهنه شدهن ،ماها
تازهایم .اونها غلطاَن ،ما درستایم .بیا با خاک یکسانشون کنیم .بعد هم از سر شروع کنیم به ساختن.
کادلیپ اگه چیزی که میخوان جنگه ،یا خدا ،میجنگیم باهاشون.
مِرداک ...لَری؟
لَمب میآید جلو و سیگاری روشن میکند .کام میگیرد ،و سرش را به نشانِ قبول کردن تکان میدهد.
کلی خون و خونریزی میشه. لَمب
مِرداک خدایا .امیدوارم بشه.
61
پردهی دوم
62
مِرداک من اگه بودم میگفتم کمتر از قبل احترام قائله و کمتر از قبل میترسه از اینکه ــ راستش باید بگم که منشأ
هر مجادلهای تو این کشور ــ مجادلههایی که من بعضاً تأیید هم نمیکنم ــ یکی از اجزای جورواجورِ نظامِ
حاکمیه که مدتهاس تو این کشور ــ
هاه ،خب ،شما هِی مدام برمی گردین سرِ این قضیه آقای مِرداک و باید بگم این نگاهِ یه استرالیایی به مجری
انگلستانه ــ واقعاً میگم ،چون االن دیگه سازوکارها اینجوری نیست .حرفم اینه که البته هنوز هم لباسفرمِ
احمقانهی مدرسه و از این چیزها داریم ها ،ولی این نیست که «توطئه»ی سازماندهیشدهای علیهِ مردم در کار
باشه.
مِرداک تصورِ شما اینه؟
خودِ شما االن یه عضوی از این نظامِ حاکم نیستین؟ آدمهایی دیدهن که تو شهر سوارِ رولزرویستون تردد مجری
میکنین ــ
مِرداک هان ،پس حرفِ شما خواستههای مادیه ،خب ــ
خب شما که تو سان اغلب خیلی بهندرت دربارهی چیزِ دیگهای حرف میزنین ،همهش کاالهای مجانی، مجری
چی بخریم ،چی بپوشیم ــ
مِرداک از نظرِ من مطلقاً هیچ اشکالی نداره که آدمها یه چیزهایی بخوان ،با اینکه راستش خودم تمایلِ خیلی کمی
به کلی چیزها دارم ،یا به اینکه تو مرکزِ توجه باشم ــ
ولی االن اینجایین .تو تلویزیون... مجری
میرویم به...
64
ماهرمضون داره این هفته شروع میشه رئیس ،الزم نیست ما ــ نمیدونم ها ــ یه جورِ ،یه جورِ «باحال»ی برنارد
دربارهش بنویسیم؟
من فقط اینقدر میدونم که ماهرمضون تا یه ماه نمیتونن لب بگیرن. برایان
ماهرمضون نمیتونن لب بگیرن؟ خیلهخب ،به کِیت و جِف بگو یه چیزِ آماده کنن که «برای نیممیلیون لَمب
مسلمان بعدِ نیمهشب خبری از بوسه نیست» ،تند نرن دردسر نشه.
بقیه دارند میروند بیرون که ــ
دایانا ،یه لطفی میکنی بهمون؟ طالعبینیهای فردا .مالِ «اون» رو ــ خوشبینانه مینویسی؟ میشه؟ که خیالش
راحت شه .اصالً دلم نمیخواد ...دودل شه .دودل که میشه ــ
داری میگی من طالعبینیِ همهی متولیدینِ برجِ حوتِ مملکت رو دستکاری کنم تا تو بتونی خُلقِ آقای دایانا
مِرداک رو دستکاری کنی؟
آره ،چرا نکنی ،بههرحال کالً که مهمالته دیگه ،حاال میتونه مهمالتِ بهدردخوری باشه. لَمب
شوخی کردم .معلومه که میکنم ،ولی دیگه بهش نگو مهمالت. دایانا
...تو ...تو واقعاً ...چیزی «میبینی»؟ از آینده؟ لَمب
من فقط صفِ ستارهها رو نگاه میکنم ،همین .بعد میگم این ترتیب چه تأثیری رو خُلقِ آدمها میذاره. دایانا
راستش آقای مِرداک ازم خواست نگاه کنم ببینم اوضاعِ یه سالِ پیشرو چهطوره .برا جفتتون .اینجا،
روزنامه.
من که دلم نمیخواد بدونم. لَمب
مشکلی نیست[ .را میافتد برود]. دایانا
دایانا... لَمب
دایانا متوقف میشود.
فقط محضِ کنجکاوی خب.
[لبخند میزند] اینجوری نیست که بختتون همهش باال باال باال باشه آقای لَمب .مثلِ ــ خب ...معنیِ سان دایانا
میشه خورشید دیگه ،نه؟ مثلِ سان ،بعضیوقتها باال ،بعضیوقتها پایین.
دایانا میرود و لَمب را موقتاً تنها میگذارد.
66
ریزماگ دیگه دارم مجبور میشم تحمل کنم و بشینم.
بریتِندِن ما که طبیعتاً این کار رو نکردیم ،امروز صبحِ من اینشکلی گذشت .صبحِ شماها چهطور بود؟
کادلیپ به نهایی کردنِ مطلبِ دوصفحهایِ جان پیلجِر دربارهی خشونتها تو کامبوج.
هِتِرینگتِن بخت باهاتون بوده .من داشتم با طراح سروکله میزدم چندتا کاریکاتور بکِشه بذاریم کنارِ تصویرسازیهای
یه مطلبی دربارهی مشکلِ راست نکردن در میانسالی.
کادلیپ یا خدا!
هِتِرینگتِن دستور دادم کَمش کنن.
کادلیپ چه خوب ،اصالً کالً بذارش کنار.
هِتِرینگتِن مطلب رو نه ،زاویهی راست کردنه رو .میدونین ،من میخواستم پایین باشه ــ [با دستش نشان میدهد] چهل
درجه ،ولی بعد افتادیم به یه بحثِ مفصل که تا چند درجه باالتر یا پایینتر رو اصالً میشه اسمش رو
گذاشت راست کردن ،منظورم اینه :اگه زیرِ چهل درجه باشه اصالً راست کردن حساب میشه؟
بریتِندِن خدایا ،این روزها آدم باید امیدوار باشه که حساب بشه.
مختصری میخندند ،بعد هم مقداری بیشتر؛ اضطرابِ جمع کَمَکی فروکش میکند .نفسی میکِشند...
هِتِرینگتِن تو رو خدا ما رو نگاه کن.
ریزماگ تو نمیتونی لَری رو سرِ عقل بیاری هیو؟ زیردستِ تو بوده.
کادلیپ ...نه ،لَری ...االن نیست دیگه .گوش کنین .اونها فقط در صورتی میتونن برنده شن که ماها همه
دنبالهروشون بشیم ،بیفتیم پشتسرِ اون تو سرازیری ،تو منجالب ،ولی اگه االن ما همه قسم بخوریم ،جدی
میگم ،با همدیگه قسم بخوریم که هر اتفاقی هم بیفته سراغِ این وسوسه نمیریم ــ
ریزماگ خب ،اَلَستِر ــ گردنِ کسی نمیندازم ها ــ ولی گاردیَن اول از همه راهِ خودش رو از جمع جدا کرد ــ
هِتِرینگتِن گرایشِ روزنامهی ما لیبراله و قضیهش کالً فرق میکنه.
ریزماگ همهی اون نوشتهها دربارهی همجنسخواهی و ــ
هِتِرینگتِن همجنسخواهی االن قانونیه ویلیام؛ تو قضیهی مِرداک رو با این یکی میکنی؟
بریتِندِن من که دیگه از نون خوردن میافتم .خیلی کم مونده تیراژِ سان از مِیل بزنه باال و هیئتمدیرهمون هم که ...ما
یه رسانهی کاغذیایم و خب ،تا آخرِ امسال ما از این نیمورقی جنجالیها میشیم و من هم میرم ،حاال
ببینین .یهجورهایی خالص میشم.
67
کادلیپ نه ،نه ،به حرفِ من گوش کنین اینجوری نمیشه .ما صدامون رو بلند میکنیم ،صدای ما میتونه از صدای
اونها بلندتر باشه .کمکم کنین .اونوقته که دیگه اونها بازی رو نمیبَرن ،قسم میخورم.
نور میرود و سردبیرها پراکنده میشوند؛ باالسرمان تیتری تازه ظاهر میشود:
صفحهی دو
رستورانِ قوانین.
مِرداک و لَمب سرِ میزشان .دستِ لَمب مجموعهای از روزنامههای دیگر است و دارد تورقشان میکند.
یک ممیز بیستوشیش. لَمب
مِرداک یک ممیز بیستوشیش؟
میلیون ،تعدادِ خوانندههامون تا دیروز ،چیزی نمونده که از مِیل بزنیم جلو. لَمب
مِرداک [لیوانش را جلو میآورَد] تبریک.
تبریک بهم نگو هنوز ،هنوز سهمیلیون عقبیم از میرِر. لَمب
مِرداک آره ،آره ،ولی باید تو مسیرِ بردنِ نهاییِ جنگ ،پیروزی تو هر نبردی رو جشن بگیری؟
بردن؟ هاه ،نقدهایی رو که دربارهمون نوشتهن دیدهی؟ [روزنامه به روزنامه میرود جلو] «بهنظر میآید لَمب
دغدغهی این روزنامه چیزهای غیرعادی ،مسائلِ جنسی ،و ماجراهای ناگوار است» ــ نیواِستِیتزمَن.
مِرداک که هیچ کسی نمیخوندش ــ
«آقای مِرداک سکس را اختراع نکرده ،ولی بهخاطرِ باال بردنِ تیرازِ روزنامهاش اشتیاقِ چشمگری به آن دارد» لَمب
ــ تایمز« .عقربههای ساعتی که پیشرفتِ معیارهای روزنامهنگاری را نشان میدهد پنج تا ده سال به عقب
بازگشته» ــ غافلگیر میشی بگم کجا غافلگیر میشی ،میرِر.
مِرداک نوعِ خاصی از آدمهای وراج که ماجرا رو نمیفهمن .خب که چی؟
من فقط میخوام حواست جمع باشه .همین .روزنامههای این خیابون یه تغییری کردهن« .انشعاب» کردهن، لَمب
راهشون رو از ما جدا کردهن ،دقیقاً همون چیزی که دنبالش بودی.
مِرداک چه معرکه.
میخوام بدونی کار داره چهقدر سخت میشه. لَمب
مِرداک چهقدر سخت؟
اونقدر سخت که «تو تاریخ نظیر نداره» .قدیم از پشت چاقو میزدن ،االن وضعیت شده یه منطقهی جنگی لَمب
که هر روز توش زدوخورده بینِ نویسندههای میرِر و هوادارهاشون که خیلیاَن با سان و هوادارهامون که
68
هیشکی نیست .صندلی پرت میشه سمتمون ،مشت میخوریم ،لیوان خالی میشه رومون .دبیرهای بخشِ
مُدِ روزناها سرِ مراسمِ رونماییِ لباس افتادهن به بزنبزن ،داورها نویسندههای ورزشیمون رو که میبینن
پارهشون میکنن ،سختِ کوفتیای که میگم اینه.
مِرداک هاها! من چی گفتم بهت؟! همهی این خصومتها وجود داشتن ،منتظرِ یه وقتی بودن که بیان رو .همهی اون
چیزهایی که اون یاروها به ذهنشون میآد وقتی به ما فکر میکنن ،اساساً چیزی که فکر میکنن ما هستیم ــ
«آدموحشی» .خب ــ [میکوبد روی میز] نگفتم من؟ تو نوشتههاشون همیشه یه جرقههایی ازش بود ــ اوباشِ
فوتبالی ،کارگرهای اعتصابکن؟ خب ،همهشون میتونن این تصورهاشون رو بچپونن تو پیپهاشون
بکِشنش.
ما درستوحسابی برنده نمیشیم مگه اینکه از اونها ببَریم (از روزنامهها) ،برندهی بحث بشیم .کلِ حرفِ لَمب
من همینه.
مِرداک چرا برا تو مهمه اونها چی فکر میکنن؟ این قضیه من رو نگران میکنه ،این بخش از وجودِ تو که تأییدِ
اونها رو میخواد .باعث میشه فکر کنم شاید دلت نمیخواد کلِ راه رو بری ،کاری رو که باید ،بکنی.
ببخشید ولی برا رسیدن به هدفی که اتفاقاً من بهش اعتقاد هم دارم ،تا االن کدوم کارِ خالفی بوده که من با لَمب
کمالِ میل نکردهم؟
مِرداک سانِ قدیم روزِ آخرِ انتشارش فقط شیشصد و پنجاههزارتا فروخت .تو و آدمهات ظرفِ یه ماه رسوندهینش به
یهمیلیون و دویستهزارتا؛ یه ماه .این اتفاق تا حاال هیچجای این کرهی خاکی نیفتاده بود .وقتی خواننده
داری دوست میخوای چیکار؟ [میخندد ،مشروب مینوشد].
پدرِ من دوست داشت .کلی دوست ...اون دوستها «ستونهای حفظکنندهی خونواده»ش بودن ،نه... لَمب
مِرداک من خوشم نمیآد که تو شبها تو دفترت میشینی با دبیرهای روزنامه مشروب میخوری ،این قضیه پیغامِ
غلطی به اونها میده .زیادی صمیمانهس ،بهتره که اون آدمها از تو حساب ببَرن.
دلیلِ اینکه کارمون داره خوب پیش میره همین آدمهای مناَن .من ازشون خواستم بیان تو میدون و اونها لَمب
هم اومدن .فرَنک نیکلین یه آدمِ دائمالخمره که دو دفعه تو جنگ تیر خورده .جوری دربارهی ورزش
مینویسه که تا حاال سابقه نداشته ،انگار با رفیقهات نشستهی تو بار دارین گپ میزنین .برنارد شریمسلی که
پسرِ یه خیاطه جوری با آرایشِ صفحهها برخورد میکنه انگار داره کتوشلوار برا بازارِ مدِ لندن طراحی
میکنه ،یه چیزِ زشت رو تبدیل کرده به اثرِ هنری .همهشون اومدهن تو جمعمون تا کاری رو بکنیم که االن
داریم میکنیم.چرا؟ چون اعتقاد دارن به این کار.
مِرداک چه خوب ،من فقط دارم میگم دست برداری از این نگرانی که دوستت دارن یا نه.
69
بههرحال به نظرِ تو که هیچوقت مهم نیومده ،اومده؟ لَمب
مِرداک اینکه دوستم دارن یا نه؟ چرا باید برام مهم باشه؟ من خودم عاشقم ــ ناجور هم[ .مُشت میکوبد روی میز]
عشق مهمه ،نه اینکه تا حاال من یا آنا چندتا مراسم رو دعوت نشدهیم .عشقه که هیجان داره.
پس چیه اون؟ برا تو .روپِرت مِرداک چی میخواد؟ لَمب
مِرداک کماکان دارد غذایش را با ولع میلُمباند؛ راضی است از مسیرِ سؤالها و به لَمب لبخند میزند.
مِرداک اِههه ،راستش رو بگم آدم وقت نداره .بههرحال که من از اینور اونور رفتن خوشم میآد ،اینکه هیچوقت
هیچجا خیلی طوالنی نمونی .کِیفِ هتل به همین نیست؟ میتونی بری اتاق بگیری ،بههم بریزیش ،لیوانِ
شراب رو بریزی زمین ،تو دستشویی برینی ،تو تخت بکنی ،گند بزنی به همهچی و بعد هم بذاری بری.
پشتبندش هم یه کسِ دیگهای میآد تمیزش میکنه ــ معرکه نیست؟
کالً که تهِ تهش «کاغذِ دورِ ساندویچه» دیگه؟ خودت گفتی.
همهچی رو میشه دور انداخت؟ حتا این رو؟ [به خودشان دوتا اشاره میکند] من دارم فقط کاغذِ دورِ لَمب
ساندویچ تولید میکنم روپِرت؟
مِرداک ...بس کن انگلیسیِ نازکنارنجی .من اگه واقعاً قرار بود دوست داشته باشم ،تو نزدیکترین آدم بودی به
کسی که قرار بود دوستم باشه .چهقدر هم کوفتی و ناامیدکنندهس این قضیه.
برام از کادلیپ بگو .باید منتظرِ مقابلهبهمثل باشیم از طرفِ میرِر؟
حملهی تمامعیار؛ دارن اولین شمارهی مجلهی تمامرنگیشون رو درمیآرن ،اولین مجلهی اینشکلی تو دنیا. لَمب
مِرداک تمامرنگی؟ بهنظر گرون میآد.
من فکر میکنم ما باید آگهیِ تلویزیونی بریم. لَمب
مِرداک روزنامه آگهی نمیره تو تلویزیون.
تو خودت رفته بودی تلویزیون ــ لَمب
مِرداک اون فرق میکنه ،اون ــ
ما میتونیم اولی باشیم .تلویزیون رقیبِ ما نیست .صفحههای تلویزیونِ روزنامهمون چیه پس؟ ای بابا، لَمب
تحقیقاتِ بازار میگه پرطرفدارترین صفحههای ما همین صفحههای تلویزیوناَن که ــ
مِرداک میدونم ،خودم پول میدم برا تحقیقاتِ بازار ها ــ
مخاطبمون هم یکیه ،مخاطبمون عامِ مردماَن. لَمب
مِرداک باشه،آگهی بده به تلویزیون ،ولی ارزون تمومش کن .بیشترین اثرگذاری تو کوتاهترین زمان.
71
من میخواستم باهات صحبت کنم دربارهی ــ برنخوره بهت ها ،فقط سرِ موضوعهای هر هفته ،بعضی
انتخابها ــ این ...موضوعِ هفتهی پیش که شورتِ زنونه بود .آنا هیچ خوشش نیومد.
از «هفتهی شورت» خوشش نیومد؟ لَمب
مِرداک ماجرا اینه که ...ماجرا چی بود اصالً؟
ما یه کوه شورتِ زنونهی مجانی جایزه دادیم. لَمب
مِرداک چرا؟
چون «هفتهی شورت» بود. لَمب
مِرداک اول از همه اینکه چرا اصالً باید «هفتهی شورت» داشته باشیم؟
بایدی تو کار نیست که حتماً «هفتهی شورت» داشته باشیم ،هیشکی مجبور نیست «هفتهی شورت» داشته لَمب
باشه .اگه آنا ــ
مِرداک نه ،قضیه فقط آنا نیست ...راستش رو بخوای من هم طرفدارش نیستم.
چرا؟ لَمب
مِرداک آنا که چون کاتولیکه و آره ،راسش رو بگم بهنظرِ من هم یهکم ــ
وا ــ قعاً؟ شورتهای زنونهای که تو قوطیهای فلزی میدیم به مردم؟ لَمب
مِرداک واقعاً تو قوطیِ فلزی گذاشتینشون؟ یه دونه شورتِ زنونه...؟
آره ،هر کی کوپنی رو که تو روزنامه چاپ شده بود برامون پس فرستاد ،ما یه شورت چپوندیم تو قوطیِ لَمب
فلزی فرستادیم براش.
مِرداک شورتها چرا باید تو قوطیِ فلزی باشن؟
بایدی تو کار نیست که حتماً تو ــ هِی نگو «باید» ،ما «انتخاب» کردیم اینجوری باشه .باورم نمیشه داری لَمب
سرِ این قضیه اَهاَه میکنی ،بینِ اونهمه چیزهای دیگهای که میشد سرشون ...تو خودت به من گفتی با
بلندترین صدا و جسورترین حالتِ ممکن برم به جنگ ــ حرفی که زدی این بود ،خب ،من دارم همین کار
رو میکنم.
مِرداک خیلهخب ،من فقط دارم یکی از بازخوردها رو بهت منتقل میکنم.
عطر هم زدین بهشون .شَنِلِ شمارهی پنج. لَمب
مِرداک شَنِلِ شمارهی پنج؟
آره ،میدونی دیگه ،باکالسه .شاید آنا بوشون نکرده. لَمب
71
مِرداک من دلم نمیخواد زنم شورتهای تو قوطیهای فلزی رو بو کنه .چرا میخوای مردم رو مجبور کنی
شورتهای تو قوطیهای فلزی رو بو کنن؟
چون «هفتهی شورت» بود! ای گُه بگیرن[ ...لبخند میزند] اوضاع اینشکلی عوض میشه ،اِه... لَمب
مِرداک فعالً که هیچچی عوض نشده ،اگه میفروشه بکن این کار رو ،ولی معنیش این نیست که من همیشه باید از
اون چیزی که میفروشه خوشم بیاد.
قضیه مناَم که باید از میرِر بزنم جلو روپِرت .پس بذار این کار رو بکنم. لَمب
مکث .لَمب لیوانش را روی میز میگذارد و پا میشود برود.
مِرداک فقط باهوش بمون ،باشه؟
فرَنک نشسته پشتِ ماشینتحریر و حینِ نوشتن حرف هم میزند ،شبیهِ «گزارشگرهای ورزشی».
و حاال میرسیم به نتایجی که ما اغلب در این صفحات منتشر نمیکنیم اما برای خودِ من بسیار مهم است ــ فرَنک
روزنامهی سان که با سرعتِ تمام در جدولِ لیگ صعود کرده ــ
احتماالً تحقیقِ تصویریِ مبتنی بر نمودارهایی میبینیم با خطوطی که باال و پایین میروند و هرکدام نشانهی ارقامِ مختلفِ
مرتبط با یکی از روزنامههایند؛ نمودارِ مربوط به سان نشان میدهد خوانندههایش دائم زیاد و زیادتر شده (در پسزمینه
هم تعدادی از صفحهیکهای تکاندهندهی روزنامه را میبینیم ،از جمله صفحهای را که تیترش هست «روزِ سگهای
وحشی» و عکسی از سگی هار دارد که دهانش کف کرده)...
ــ و از رقمِ یکونیممیلیون خواننده فراتر رفته ،صفیرکشان دارد میرود تا از گاردیَن هم پیشی بگیرد ،و نگاه
کنید به این تصویر ،دارد بیرونِ محدودهی ارقامِ این نمودار از تلگراف سبقت میگیرد و بدینترتیب همهی
روزنامههای بهقولِ خودمان «کممحبوبیت» را پشتسر میگذارد و حاال دارد نزدیک میشود به مِیل! آیا از
مِیل هم خواهد گذشت؟ بله! کار تمام شد ــ
موسیقیای که هر آن سرعتِ بیشتری میگیرد ،همزمان ــ
برایان نشسته به تماشای بازیگرِ جوانی ،کریستوفِر تیموتی ،که دارد پای میکروفن متنی را برای همراه شدن با تصویر
میخواند و بیاندازه هم خوب میخواند؛ لَمب داخل میشود و گوش میکند.
کریستوفِر یک زنِ ریزجُثهی زیبا برِ خیابانتان؟ حقیقت آنکه او یکی از این شکارچیهاست .سان این هفته نگاهی
میاندازد به جمعی تازه از زنان که دیگر منتظر نمیمانند تا انتخاب شوند .این زنان ،جوان و پیر ،مجرد و
72
متأهل ،همگی به شکارِ مردانی میروند که میخواهند و آنها را به دام میاندازند و به چنگ میآورند .در
سان با این شکارچیان آشنا شوید.
بیاموزید چهگونه باید با معشوقهی یواشکیتان حرف بزنید و آنچه را که میخواهد به او بدهید .در سان این
هفته هفتهی معشوقهی یواشکی است.
و بگذارید رانندههای کامیون راهشان را بروند! بفهمید در دنیای رانندههای کامیون چهخبر است .رازِ
اشارههایی را که در برخورد با همدیگر دارند کشف کنید ،زبانِ روزمرهشان را یاد بگیرید ،و با آنها آشنا
شوید .در گزارشِ «بتاز راننده ،بتاز».
همهی اینها این هفته در مجلهی پنجپنیایِ خودتان سان.
[نگاه میکند] چهطور بود؟
هنوز یهکم زیاده ،زمانِ آگهیمون سی ثانیهس و این شد چهلویک ،احتماالً مجبور شیم یه چیزهایی رو برایان
حذف کنیم.
حذف نمیخواد ،یه کاری کن تُندتر بگه. لَمب
کریستوفِر الزمه هِی آخرِ هر خط بگم «در سان»؟ میشه فقط یه دفعه بگم آخرِ کلِ متن.
نه ،این مهمترین تیکهی آگهیه ــ اسمت چیه تو؟ لَمب
کریستوفِر کریستوفِر آقا ،کریستوفِر تیموتی .بازیگرم.
آره ،خب ،حینِ خوندنِ متن بازیگر نباش. لَمب
کریستوفِر بازیگر نباشم؟ من مالِ تئاترِ اُلدویکاَم ها.
یه ،یه یارویی باش که نشسته تو بار ،یه رانندهتاکسیای که چراغها و چندتا دختر رو دیده پارک کرده اومده لَمب
تو ــ میدونی ــ دریده باش« .پیشتپیشت ،جونجون ،عزیزدلم».
کریستوفر هان ،گرفتم ،از همون آدمهای «اگه اشکالی نداره من فالن کار رو بکنم».
دقیقاً ــ [خیلی آرام به برایان] جدی هیچ بازیگری نمیتونستی پیدا کنی که واقعاً و اصالتاً مالِ طبقهی کارگر لَمب
باشه؟
این آدم شگفتزدهت میکنه. برایان
خیلهخب ،دوباره بگو ،زیرِ سی ثانیه و بلندتر ،مردم رو از خواب بپرون. لَمب
کریستوفر دوباره میخوانَد ،با سرعتِ بیشتر ،تا نیمهی متن را میخواند و بد ــ
نه ،اینجوری قرار نیست برسه به سی ثانیه ،دوباره بخون ،نفس نکِش.
کریستوفِر نفس نکِشم؟ بازیگری کالً یعنی نفس.
73
گفتم که بازیگر نباش ،ضمناً باز هم بلندتر. لَمب
مطمئنی رئیس؟ معروفه که آگهی باید آرامشبخش و آروم باشه ــ برایان
آره ،خب ما که هویسِ کوفتی نیستیم آرد و نون بفروشیم که ،چیزی که ما داریم میفروشیم ...نمیدونم لَمب
چیه ،ولی سریع .سریع.
کریستوفِر دوباه متن را میخواند ،پُرسرعت ،خواندنش گیرا و اثرگذار است ،و ــ
لَمب /برایان آره!
آفرین پسر ،این میره تو ذهنِ آدمها میمونه ،نه؟ [برگهای به کریستوفِر میدهد] حاال این جملهی تازه رو هم لَمب
بچپون اولِ متن.
کریستوفِر چی؟!
یه جملهی تبلیغیِ دیگه که میخوایم اضافه شه به آگهی. لَمب
کریستوفِر ولی...؟
[به برایان] اگه نفس کِشید اخراجش کن. لَمب
لَمب میرود بیرون .کریستوفر قدری وحشتزده برایان را نگاه میکند؛ برایان شانه باال میاندازد.
میخوای باهاش مخالفت کنی؟ اون زخمه رو دیدی؟ میگن ایستاِند بوده پیشِ دوقلوهای کِرِی که برایان
جانیهای معروفاَن دیگه .برا یه گزارشی یه اطالعاتِ کثافتی میخواسته .دوقلوها آدمهاشون رو میندازن به
جونش و با لولهی سربی میزنن تو پیشونیش ،این میافته ،پا میشه ،خون رو از صورتش پاک میکنه بعد
دوباره سؤالش رو میپرسه .چهار دفعه همین قضیه از نو تکرار میشه و آخرش باالخره اطالعات رو بهش
دادن.
کریستوفر نمیداند چی بگوید .برایان اشاره میکند که دوباره دارد ضبط میکند و اینکه ــ شروع کن.
کریستوفِر «این هفته شما برای ما نقدِ برنامههای تلویزیون را بنویسید و برندهی سفر به نیویورک شوید .فقط در سان.
یک زنِ ریزجُثهی زیبا برِ خیابانتان؟ حقیقت آنکه او ــ»
در ساختمانِ روزنامهی میرِر .جشنِ انتشارِ اولین شماره با حضورِ همهی کارکنانِ میرِر.
دستِ کادلیپ یک مجلهی تمامرنگیِ تازه است.
کادلیپ ممکنه ما یکی از قدیمیترین روزنامههای اینجا باشیم .ولی معنیش این نیست که از پسِ نوآوری برنمیآیم.
کانونِ بینالمللیِ مطبوعات اسمِ این رو گذاشته نوآوریِ قرن در زمینهی نشر .تمامرنگی ،انقالبی در
74
روزنامهنگاری که شهرت ما رو تداوم میده ،یه «مجلهی نیمورقیِ هوشمند و باکیفیت» که ما به درآوردنش
افتخار میکنیم .ممنون! از همهتون .همین مسیر رو ادامه بدین.
تشویق .کادلیپ میرود داخلِ ــ
دفترِ سردبیرِ میرِر.
لی اینجا است و دارد مجله را ورق میزند.
بهنظر میآد گرون دراومده. لی
کادلیپ کیفیت هزینه داره ،ضمناً درآمد هم داره .آدمهایی که مخاطبِ این مجلهاَن عاشقش میشن .باورشون نمیشه
مجانیه.
من هم باورم نمیشه مجانیه .نباید آگهی بریم؟ تو تلویزیون؟ لی
کادلیپ ...هان ،متوجهاَم ،عینِ کاری که اونها کردن؟ نه ،ممنون ــ
هیو ،شاید فقط ــ لی
کادلیپ دلم نمیخواد بهش فکر کنم ،اون آگهی رو که میشنوم از گوشهام خون میآد .عینِ روزنامهشون که
وقتی میخونیش از چشمهات خون میآد ،خون و خونریزی راه انداخته تو این مملکتِ کوفتی .نه .فکر
میکنیم واکنشِ اونها چیه؟
واکنشِ اونها؟ من فکر میکردم این واکنشِ ماس به واکنشِ اونها ،تو فکری میکنی اونها باز هم واکنش لی
بدن؟
کادلیپ پس چیکار میکنن اون «چشمها و گوشها»ی ما اونجا؟
...کارمون داره یهذره ــ سختتر میشه .بعضیهاشون ...خب انگاری خیلیهاشون« ...برگشتهن» .بهنظرم لی
میآد کمکم دارن «اعتقاد» پیدا میکنن به کارشون اونجا .هاه .باورت میشه؟ [دور از چشمِ کادلیپ] خودِ
من هم اعتقاد دارم.
استودیوی عکاسی .بیوِرلی و جویس همراهِ مدلها ،استفانی لباسِ قرمزرنگِ تحریککنندهای به تن و پرچمِ قرمزی به
دست دارد ،کریسی لباسِ آبی و مشعل .برنارد دارد همهشان را هدایت میکند.
خب ،بیوِرلی همهتون رو میبره خیابونِ دهم ــ دیگه باید فرز باشین ،وگرنه احتماالً پلیسها تُندی مجبورت برنارد
میکنن بزنین به چاک.
مشکلی نیست ،من تمرین دارم .این روزها دیگه خیلی وقتی نمیبَره چیزی رو که میخوام عکاسی کنم. بیوِرلی
75
من اگه بودم این حرف رو نگه میداشتم تو دلم جای دیگه نمیگفتم عزیزم[ .همچنان که بیوِرلی دارد جویس
میرود] اون لیبراله کو؟
دستشویی ،میگه نارنجی قشنگ نیست ،داره از نو پودر میزنه صورتش رو. استفانی
اِه ،ما که قرار نیست دستگیر شیم ،هست؟ کریسی
نه ،ریختتون فقط یهذره «بیحیا»ئه. برنارد
نظرِ شما چیه خانمِ هاپکِرک؟ در موردِ این کار؟ در حدِ عرفِ جامعهس از همهنظر؟ استفانی
...نظرِ من اینه که الزاماً بد نیست زنهای جوون وقتی دارن یه فعالیتِ سیاسیِ مهمِ باحال میکنن خیالشون جویس
راحت و حواسشون به درست انجام دادنِ اون کار باشه خانمِ ران .تا وقتی کاره هوشمندانهس روالِ درست
اینه.
هاه ،خیلی هم کارِ سیاسیِ هوشمندانهایه ،تهیهی تصاویرِ مناسب برا بیانیههای انتخاباتیِ مختلفه دیگه[ .با اشاره برنارد
به استفانی] حزبِ کارگر[ .با اشاره به کریسی] حزب ِ محافظهکار و ــ حزبِ لیبرالمون کجاس؟
جِس! ما داریم میریم ها! جویس
تصاویر همهچیز رو دربارهی تأثیری که شما میخواین رو ،اِه ،خوانندههای مَردمون «بذارین» میگن .کارگرِ برنارد
شهوتی ،تو میخوای کاری کنی کارگرها« ...بلند» شن .محافظهکارِ نانجیب امیدش به «توسعهی مداومِ بازار»ه
و لیبرالِ لوند هم میخواد به خوانندههامون تضمین بده که هدفش «باال بردنِ» اونهاس.
خب ،نمیگم «بهاندازهی اسکار وایلد هوشمندانه»س ،ولی «بهاندازهی لَری لَمب هوشمندانه»س.
فکرِ اونه؟ خودِ اون شخصاً خواسته ما این کار رو بکنیم؟ استفانی
آره ،برین سوارِ وَن شین ،دیره ،تیکتاک. جویس
[دارد میرود] اونوقت روزنامههای دیگه قراره چیکار کنن؟ استفانی
هاه ،احتماالً فقط متنِ خودِ بیانیهها رو کلمه به کلمه چاپ میکنن دیگه؟ برنارد
جویس و کریسی دارند میروند ،استفانی یک آن برمیگردد با برنارد پچپچی میکند.
باز خوبه من کارگرم .غیرِ این بود مامانم میکُشت من رو. استفانی
هاه ،چپیهای جوونِ معصوم .پیش میآد دیگه. برنارد
چپی ،من دیگه عمالً کمونیستاَم .حاال که حرفش شد ،تو قائممقامِ سردبیری دیگه ،آره؟ چهطوره که استفانی
بیوِرلی و بقیهی عکاسها ساعتی ده پوند میگیرن ،حاال چه کاره یه ساعت طول بکِشه چه بیست دقیقه چه
76
پنج دقیقه ،ولی ما فقط اگه کارمون یه ساعتِ کامل طول بکِشه اسکناسِ دهپوندیمون رو میگیریم ،وگرنه
به نسبتِ زمان از پولمون کم میشه؟
تو یه اتحادیهای جا کن خودت رو و آدمش شو عشقم. برنارد
تو قرنِ بیستم جا کن خودت رو و آدمش شو رفیق[ .مکث] من فقط دارم میگم ...من ستونِ یادداشتهای استفانی
سردبیرِ آقای لَمب رو میخونم .اگه اون جدیجدی طرفدارِ جوونها و زنهاس ،خب ...باید این رو اول تو
روزنامهی خودش ثابت کنه.
...ببینم چیکار میتونم بکنم. برنارد
هر دو راه میافتند میروند.
پشتسرشان ــ صفحهیکِ روزنامهی میرِر ویژهی انتخاباتِ سالِ ،9191طبقِ معمول در طرفداری از حزبِ کارگر.
تیترِ سان ،صبحِ روزِ بعدِ رأیگیری« :آفرین تِد هیث .بریتانیاییها دوست دارند ببینند یک غریبه هجوم میآورَد تا از آدمِ
محبوبشان جلو بزند!»
دفترِ سردبیر.
برایان و رِی میلز یکی از کارگرهای چاپخانه را کَتبسته و با زور میآورند توی دفتر ــ جوانک را مینشانند روی
صندلی و رِی با شلنگ میکوبد روی میز؛ کارگر میترسد .لَمب آهسته قدم میزند.
چهقدر بهت پول میدن؟ لَمب
نمیدونم منظورتون چیه .کسی به من پول نمیده ــ شما به من پول میدین! کارگر
تو یه جاسوسِ دوجانبهای که برا میرِر کار میکنی ــ [شلنگ را میکوبد روی میز] حرف بزن کوفتی! رِی
وای ،خواهش میکنم! کارگر
سَم؟ اسمت سَمئه دیگه ،آره...؟ لَمب
کارگر با سر تأیید میکند.
ما یه مشکلِ کوچیکی داریم ،یه محموله از یه کتابِ خیلی پُرطرفداری که ما داریم بینِ خوانندههامون توزیع
میکنیم و اسمش زنِ پُرهوسئه .حاال به هر دلیلی به یه مقامهایی که ما میدونیم بهنظرشون مطالبِ این کتاب
برای آدمهای معصوم و طفیلی و بینوای جامعه نامناسبه ،اطالعاتِ محرمانه رسیده که بارِ این کتابِ ما داره
میرسه به فرودگاهِ هیترو و اونها هم کلِ محموله رو توقیف کردهن .ما میخوایم بدونیم کی بهشون گفته،
بلکه بشه محمولهی بعدی رو راحت و بیسروصدا رد کنیم بیاریم تو ،خب؟
اونوقت شما حدس میزنین کارِ من بوده ــ؟ کارگر
77
من فکر میکنم یه تعدادی از کثافتهایی که کادلیپ پس انداخته ــ آره ،پسانداختههای کادلیپ ،خوشم لَمب
اومد از این ها ــ و میرِر هنوز هم بهشون پول میده مدام سعی کردهن هرجا و هروقت ممکن بوده ما رو زمین
بزنن.
...مامانم بهم گفت .گفت خوبه که یه آدم رو دو نفر بخوان ،نشون میده آدمِ بلدِکاریه .من هم آقای کارگر
کادلیپ و کارهایی رو که برام کرده دوست دارم[ .دیگر برایش مهم نیست] من اون آدم رو دوست
دارم!
ببَرش بیرون ،تو اخراجی. لَمب
رِی کارگر را بلند میکند و روانهاش میکند طرفِ بخشِ اصلیِ تحریریه.
بجنب ،وقتِ خدحافظی کردنته ،خداحافظیِ سنتیِ مخصوصِ همچین آدمهایی ــ همه میآین؟ رِی
[حاال راه میافتد پشتسرِ رِی میرود] نه ،بزنبزن راه نندازین. لَمب
وا ،رئیس ،همینطوری بذاریم بره ــ برایان
[خطاب به آدمهایی که توی تحریریه جمع شدهاند] این جوون تو اینجا کارش تمومه ،تو این خیابون هم ــ رِی
[داخلِ بخشِ اصلیِ تحریریه میشود] بزنبزن راه نمیندازین ،برا این یه مورد راه نمیندازین! لَمب
رئیس ــ برایان
رئیس ،باید بزنیمش ،سنته. رِی
این آدم خائنه! خرابکاره .باید عبرت بشه برا بقیه ،آره ،ولی بذارین حرف دربارهش بپیچه ــ لَمب
آقای لَمب! مهم نیست این آدم چیکار ممکنه کرده باشه یا نکرده باشه ــ رِی
جدی میگم! بزنبزن نه ،میخوام دستهاتون رو بگیرین باال! باال نگه دارین تو هوا! از هر کسی حتا یه دونه لَمب
مشت یا ضربه ببینم یا صدایی بشنوم قسم میخورم خودش رو هم راهی میکنم با این بره بیرون .این بچه تو
سکوت از اینجا میره ،خب؟ همه ،دستها باال!
توی تحریریه بقیه دستهایشان را میبَرند باال ،رِی و برایان نگاههایی ردوبدل میکنند؛ همزمان کارگر دوروبَر را نگاه
میاندازد ،نزدیک است بزند زیرِ گریه ،و در سکوت فلنگ را میبندد میزند بیرون...
بعدِ لحظهای...
خیلهخب ،برگردین سرِ کارهاتون. لَمب
لَمب برمیگردد توی دفترِ شخصیاش و خودش را مشغولِ کاری میکند؛ برایان پشتسرش میآید تو.
لَری ،آخه چی ــ برایان
78
چی؟ لَمب
آدمهای تحریریه دشمنِ ما نیستن ها ،باید آدمها رو طرفِ خودمون نگه داریم ،الزمه /که ــ برایان
اونها رو طرفِ خودمون نگه داریم ،آره ،نه اینکه عینِ کوفت یه آدمی رو مسخره کنیم ،کارِ ما اینجا این لَمب
نیست که آدمها رو دوستِ خودمون کنیم برایان.
خب ،اگه اینطوریه که به این یه هدفمون قطعاً رسیدهیم. برایان
برایان میرود .لَمب تنها است.
بطریای درمیآورَد و برای خودش نوشیدنیای میریزد .مینشیند ــ روی صندلیِ سردبیریِ خودش.
دست میکِشد روی صندلی ،جوری که انگار صندلی هنوز برایش راحت نیست .همزمان ــ
توی دفترِ سردبیرِ میرِر.
هیو کادلیپ با نوشیدنیِ خودش نشسته و دارد به قطعهای از شوبرت گوش میدهد« .اَوِ ماریا» یا قطعهای مشابهش.
لَمب حضورِ کادلیپ را حس میکند ،صندلی را میچرخاند و نگاه میکند به سمتی که کادلیپ هست...
کادلیپ چشمهایش را باز میکند .صندلیِ خودش را آرام میگرداند تا با لَمب روبهرو شود .کموبیش جوریاَند که انگار
دارند همدیگر را از دو طرفِ شکافِ خیابانی که بینشان است تماشا میکنند.
لَمب برمیگردد سرِ کار ــ دارد مجموعهای از نمونهعکسهای مدلها را نگاه میکند.
فلَش ،فلَش ،فلَش ــ
همزمان استفانی ران ظاهر میشود ــ جلوی دوربین حالتهای مختلفی به خودش میگیرد تا ازش عکس بگیرند و
همزمان لَمب هم یکی بعدِ دیگری نسخهی کاغذیِ همان عکسها را که دستِ خودش است نگاه میکند.
ناگهان ــ
جای استفانی را مورییِل مککِی میگیرد.
لَمب خشکش میزند .کنجکاو این یک عکس را میآورَد باال جلوی صورتش.
باالی صحنه ما احتماالً عکسی حقیقی از مورییِل مککِیِ واقعی میبینیم که رو به دوربین لبخند زده.
بعد ناگهان ــ
از دلِ تاریکی مورییِل مککِی را میگیرند و همانطور که دارد جیغ میزند میکِشندش درونِ سیاهی.
لَمب پا میشود ،عقبعقب میرود.
تلفن شروع میکند به زنگ خوردن .لَمب زُل زده بهش .بعد میپریم به ــ
79
سِر اَلیک آنجا است .نشسته ،کُتش را دورِ تنش پیچیده و دارد میلرزد .کیفدستیِ زنانهای روی پایش است.
چی شد اَلیک؟ لَمب
سِر اَلیک منطقی نیست ،اصالً منطقی نیست لَری ــ
خیلهخب ،اشکالی نداره ،نفس بکِش ،یه نفس بکِش ،بیا ــ [مشروبی تعارفِ سِر اَلیک میکند] فقط نکتههای لَمب
اصلی رو بهم بگو ،چهکسی ،چه چیزی رو ،چهزمانی ،چهجایی ــ تو کجا بودی؟
سِر اَلیک خونه ،رسیدم خونه.
کِی؟ لَمب
سِر اَلیک همون وقتِ معمولِ همیشه ،نمیدونم ،یهکم اینور اونور.
برایان باعجله میآِد تو ،پشتسرش چسبیده به او برنارد.
رئیس؟ برایان
لَمب دستش را میگیرد باال ــ که یعنی یک لحظه صبر کنید؛ سِر اَلیک ادامه میدهد.
سِر اَلیک حدودهای هفت و چهل و پنج؟ این چیزه به در نبود ،چیه اسمش ،روی ــ
چی؟ کُلون؟ لَمب
سِر اَلیک نه ،اون ...میندازیش دو طرفِ در و ــ
زنجیر. لَمب
سِر اَلیک سیمِ تلفن رو هم از پریزِ رو ،رو دیوار کَنده بودن و کیفش هم با کلِ چیزمیزهای توش پخش بود کفِ
آشپزخونه ،نگاه کن ــ
جعبهپودری زنانه را باال میگیرد.
نورِ فلَش ــ
تصویری از پردهی یکم ،مورییِل مککِی توی همین دفتر که دارد صورتش را پودر میزند .مورییِل رو میکند به
لَمب و لبخندی میزند .بعد از دید میرود.
ولی کی؟ کی ممکن بوده بخواد ــ کسی هست که امکان داشته باشه ــ لَمب
سِر اَلیک مورییِل؟ نه ،اصالً آدم چهطور میتونه حتا ...مگه اینکه قصدشون ،قصدشون من باشم ،اونها ...بهخاطرِ
کاری که ما داریم[ ...لَمب را نگاه میکند] کاری که تو داری اینجا میکنی ،ولی چرا مورییِل؟!
جویس سرمیرسد و کُتش را درمیآورَد ــ بهنظر میرسد همه تازه خبردار شدهاند.
مورییِل؟ اون... جویس
81
سِر اَلیک وای ،جویس ــ
سِر اَلیک و جویس همدیگر را بغل میکنند .فرَنک و بیوِرلی هم سرمیرسند؛ از دیدنِ این صحنه گیج شدهاند.
درست میشه .مورییِل آدمِ قویایه و حتماً هم یه دلیلِ منطقیای داره که ــ یه چیزی هست. جویس
پلیس چی گفت اَلیک؟ برایان
سِر اَلیک گفتن فقط صبر کن ،میگن ــ [به لَمب] بهم گفتن با تو حرف نزنم .گفتن مطمئن شم چیزی چاپ نمیکنیم
دربارهی ــ
ویمبِلدون دیگه ،آره؟ من مسئولتحقیقاتِ اونجا رو میشناسم ،بذار بگیرمش ــ [گوشی را برمیدارد]. برایان
سِر اَلیک ولی ما باید یه چیزی چاپ کنیم لَری ،االن چندتاییم ،ما االن[ ...به وضعی نامتعادل میرود سمتِ نمودارِ
فروشِ دفترِ لَمب] یهمیلیون و هفتصدهزارتا آدم؟! یه کسی باید یه خبری داشته باشه دیگه ــ
لَری ،اگه پلیس میگه که ــ جویس
[پای تلفن] مسئولِ تحقیقات اسمیت لطفاً؛ برایان مککانِل. برایان
سِر اَلیک فقط عکسش و شمارهی پلیس .و شمارهی اینجا! اونهمه تلفن ،آدمها میتونن تلفن کنن یه اطالعاتی بدن
دیگه .همین لَری[ .به ساعتش نگاه میاندازد] من باید برگردم خونه که اگه کسی زنگ زد یا مورییِل اومد
خونه ــ
بری ،مراقبِ اَلیک باش و با پلیسهایی که سرِ صحنهاَن صحبت کن ،فقط ببین کاری هست که ما بتونیم، لَمب
نمیدونم...
سِر اَلیک میرود ،پشتسرش برایان .بعدِ لحظهای...
برنارد ،صفحهیکِ فردا رو خالی کن.
باید ما...؟ برنارد
چی؟ لَمب
هماهنگ کنیم با ...آقای مِرداک کجاس؟ برنارد
چند روز رفته استرالیا ،با آنا ،من هم الزم نیست چیزی رو هماهنگ کنم ،خالیش کن .بقیهتون هر کاری لَمب
دارین میکنین بذارین کنار ،بچسبین به این قضیه.
باشه رئیس .اگه چیزی که میخوای اینه که باشه. فرَنک
همه میروند .لَمب گوشی را برمیدارد و شماره میگیرد...
صدای مِرداک را از بلندگو میشنویم...
81
مِرداک [فقط صدا] بله؟
لَمباَم. لَمب
مِرداک میآید توی دفتر ،انگار االن گفتوگویشان رودررو است .جفتشان راه میروند و سیگار میکِشند.
مِرداک خودش چهطوره؟
آره ،خودش ــ میدونی دیگه. لَمب
ما باید بدونیم چهطور باید »گزارش» کنیم .این ماجرا رو.
مِرداک گزارش کنینش؟
آره ،ما روزنامهایم و این هم خبره .خودِ اَلیک خواست این کار رو بکنیم ،نه که من سرِخود تصمیم ــ لَمب
مِرداک هر ــ ...هرطور خودت فکر میکنی بهتره .باید پرواز بگیرم بیام لندن.
نمیخواد ،ما خودمون سواریم رو این قضیه. لَمب
مِرداک قضیهی اَلیکئه.
حالش خوبه ،اون هم ــ اینجا برا همه عینِ یه عضوی از خونوادهس ،اون ــ لَمب
مِرداک آره ،خب ،برا من واقعاً یه عضوی از خونوادهس.فردا کارهام رو اینجا تموم میکنم[ .سیگارش را پرت
میکند] عجیبه این ماجرا .معنیش چیه؟
هیچ معنیای نداره ،اتفاقیه که افتاده. لَمب
لَمب میرود داخلِ ــ
تحریریه ــ تعدادی از دبیرها جمع شدهاند دورِ میزِ برنارد تا ترکیب و آرایشِ صفحه را دربیاورند.
عکسِ اصلیمون از مورییِلئه اینجا ،بیست در پونزده ــ برنارد
بزرگتر ،بیستوپنج در بیست ــ لَمب
تیتر ،پهناش بهاندازهی خودِ سرصفحه« :معمای مورییِل مککِیِ گمشده». رِی
[با مدادی] هیشکی نمیدونه «مورییِل مککِی» کیه ،باید این داستان رو جوری شروع کنیم انگار همهی لَمب
شخصیتهاش جدیدن ،زود باشیم دیگه ــ «زنِ مشاورِ ارشدِ روزنامه».
فکر نمیکردم حتماً بخوایم ،میدونی ،این ماجرا رو جوری نشون بدیم که یعنی دربارهی خودمونه. برایان
این ماجرا دربارهی خودمونه .اتفاقیه که برا یکی از خودمون افتاده. لَمب
اطالعات دربارهی خطِ تلفن رو بزرگ چاپ کن ،با فونتِ 911و بذارش اونجا وسط ،ممنون.
82
لَمب واردِ دفترش میشود ،پشتسرش برایان میرود تو.
چی گفتن پلیسها؟
...قضیه آدمرباییه لَری .زنگ زدن .دیشب[ ...از روی دفترچهاش] اِه ،گفتن «به آقای مککِی بگین ...که برایان
زنش پیشِ ماس .ما سعی کردیم زنِ آقای مِرداک رو بگیریم .ولی نتونستیم بگیریمش .این شد که زنِ تو رو
گرفتیم .یهمیلیون میخوایم ،تا چهارشنبهشب .وگرنه میکُشیمش».
مکث .لَمب شروع میکند به یادداشت کردنِ چیزهایی ــ هیچ لحظهای نیست که بتواند خبرنگار نباشد.
دیگه نگفتن که باید چیکار کنه؟ پول رو کجا تحویل بده ،چهطوری تحویل بده؟ لَمب
نه ،گوش کن ،پلیس ...هیچ پروندهی آدمرباییای که در ازاش پول بخوان نداشته تو ــ برایان
کی نداشته ،این شعبهی خاص؟ لَمب
هیچ نیروی پلیسی تو بریتانیا .تو هشتصد سالِ اخیر. برایان
[مدادش را میگذارد روی میز] ...ای کوفـ فـ فـت. لَمب
پس اگه این اتفاق نیفتاده بود برا یکی ازآدمهای ما ــ اونوقت تو جهنم هم هیچ سؤالی ازمون نمیپرسیدن
که برا جواب دادنش قیافهمون بشه شبیهِ اون عمو مَسته سرِ مهمونیِ کریسمس .تو هم ،خدایا ،تو که بهترین
خبرنگارِ حوادثِ این خیابونی ،انگاری کارنامهی کاریت یه مسیرِ روبهباالی تدریجی داشته تا برسی به این ــ
نه ،پلیس ــ چون این قضیه هیچ سابقهای نداره و هیشکی هم نمیدونه اون آدمرباها قراره چه کارهای برایان
کوفتیای بکنن ،پلیس میگه لطفاً ،لطفاً لَری ،نیاین وسط دخالت کنین.
خب اونها چی میدونن؟ گفتهن نمیدونن آدمرباها قراره چیکار کنن ،ممکنه ما ــ قطعاً هرچهقدر آدمهای لَمب
بیشتری از این قضیه خبردار شن بهتره ،عقلِ سلیمِ کوفتی میگه ــ
[توی دفترچهاش تُندتُند چیزی مینویسد] من ،من ،من لَری ــ برایان
برایان .ما مردمِ عادیِ بریتانیا رو تبدیل کردهیم به روزنامهنگار ،آدمهای عادیای که تبدیل شدهن به مشاورِ لَمب
مشکالتِ خونوادگیِ خوانندهها و نویسندهی صفحههای شایعاتِ شهر ،االن هم همونشکلی میتونیم
تبدیلشون کنیم به کارآگاههای پلیس.
برایان میرود.
مِرداک دوباره توی دفتر ظاهر میشود ،جوری که انگار پای تلفن است.
میبخشی ها ،نمیتونی بیای لندن. لَمب
مِرداک چرا نمیتونم؟
83
کسهایی که این کار رو کردن دنبالِ مورییِل نبودن .دنبالِ آنا بودن .قضیه تویی .تو که رفتی سفر ماشینت لَمب
رو ،رولزرویس رو ،قرض دادی به اَلیک و اونها هم ماشینه رو تعقیب کردن ...اَلیک رو تا خونهش تعقیب
کردن و رسیدن به خونهی اشتباه و بعد...
مِرداک اوهاوه...
توصیهی پلیس اینه که ــ دور از مملکت بمون. لَمب
مِرداک نه ،مزخرفه ،ای کوفت ،هیچجوره راه نداره ،بمونم اینورِ دنیا؟! اون هم وقتی این ـ
اینجا امن نیست ــ لَمب
مِرداک اون هم وقتی کسی داره این کار رو میکنه؟ با ما! با روزنامهی من؟ نه[ ...نفسی میکِشد ،سیگار میکِشد]
گُه بگیرن ،من حـ ــ من حسم اونقدر وحشتناک و اونقدر مزخرفه که نمیتونم بگم.
...میدونم ،خوشحالی که تو به تورِ طرف نخوردی .طبیعیه .هرکی هم جای تو بود همین فکر رو میکرد، لَمب
من هم بودم همین فکر رو میکردم .اگه جوآن...
صدایی نامفهوم از مِرداک.
روپِرت ،این گندهترین ماجراییه که تا حاال گیر آوردهیم ،میخوایم فردا صفحهیک رو باز با همین قضیه
بریم و بعد هم پنج صفحهی دیگه پشتسرِ هم.
مِرداک صفحهیک دربارهی این قضیه؟
گزارشِ اختصاصی ،میخوام بگم ،گورِ مرگِ مسیرهای غلطی که رفتهم و جاهایی که عقب موندهم ،این لَمب
قضیه معنیِ خودِ کلمهی «اختصاصی» رو هم عوض میکنه.
مِرداک مطمئن نیستم ،یه چیزی ...نمیدونم ،حسم اینه که کارِ درستی نیست.
حست اینه که کارِ درستی نیست؟ لَمب
مِرداک سرِ این ماجرا ،نمیدونم.
نمیتونیم ماجرا رو ندید بگیریم که ،ماجرا خودِ ماییم. لَمب
مِرداک بله ،ولی ...آره ،ولی ــ
روزنامهی دوشنبه که تیترش بود «زنِ ناپدیدشده» فروشِ یهمیلیون و هشتصدهزارتا رو رد کرد. لَمب
مِرداک [سیگار میکِشد] اَلیک چهطوره؟
خودت فکر میکنی چهطوره؟ لَمب
84
مِرداک ای خدا ،کوفت و کثافت و گند و گُه بگیرن ،این قضیه ...نقشهی این ماجرا زیادی استادانه و همهچیتموم
بهنظر نمیآد ،اونقدر که انگار یه...؟
چی؟ لَمب
مِرداک یه امتحانِ کوفتیِ بیرحمانهس؟
[سیگار میکِشد] تو بودی نمیتونستی از خودت همچین قصهای بسازی بنویسی و اگه یکی از آدمهات هم
همچین چیزی نوشته بود من که باورش نمیکردم.
خب گمونم همینه که همچین قصهی خوبی میکندش دیگه ،هان؟ لَمب
مِرداک ...هیچ کارِ احمقانهای نمیکنی ها.
85
[سروکلهاش پیدا شده] نمیخوام فکر کنیم من دیوونهاَم ها ،فقط قضیه اینه که سِر اَلیک از من پرسیده کسی دایانا
رو میشناسم که تو اینجور کارها معروف باشه ،مثالً یه غیبگو.
غیبگو. لَمب
یه کسی که کارش خوب باشه تو «پیدا کردنِ آدمها». دایانا
خودِ تو هم حتا به کلِ این چیزها اعتقاد نداری ها. لَمب
خب یه کسی هست ،یه یارو هلندیه که ...قضیهش عجیبه ،میدونم ،ولی قدیمها یه کسهایی رو پیدا کرده. دایانا
جدیجدی پیداشون کرده .هرچی نباشه یه گزارشِ کوفتیِ حسابی از توش درمیآد دیگه.
...به کسی گفتی ،به اَلیک گفتی؟ لمب
نه ،اول اومدم پیشِ تو. دایانا
دایانا میرود بیرون و ما هم میرویم به ــ
تحریریه.
ژِرار کرویسِت آمده ــ غیبگویی هلندی که کَمَکی بابتِ سروشکلِ جایی که آمده و توجهی که بهش میشود غافلگیر
شده.
ژِرار نشسته روبهروی سِر اَلیک .بقیهی جمعِ دبیرها هم هستند ــ لَمب نشسته روی میزش ،جویس ،فرَنک ،دایانا ،رِی ،و
برایان ناباور و شکاک اطراف ایستادهاند.
بیوِرلی معذب اینور و آنورِ تحریریه میگردد ،سعی میکند بااحتیاط باشد ،کفِ زمین زانو میزند و عکس میگیرد؛
بهش دستور دادهاند واقعه را ثبت کند.
ازتون یه عکس خواستم؟ از مورییِل؟ ژِرار
سِر اَلیک بله ــ
سِر اَلیک عکسی به ژِرار میدهد .بیوِرلی نزدیکشان زانو میزند و با فلَش عکسی میگیرد؛ همه نیمنگاهی بهش دارند و
نیمچه وانمودی هم میکنند که هیچ اتفاقِ خاصی در جریان نیست.
یه نقشه هم از لندن؟ ژِرار
اوم ،بیا ــ [تای نقشه را باز میکند و میدهدش به ژِرار]. برنارد
ژِرار نقشه را میگذارد روی پایش و عکس را دستش نگه میدارد.
بیوِرلی بیمیل فلَش میزند و عکسی دیگر میگیرد.
[چشمهایش را میبندد] ...سفیده جایی که هست. ژِرار
86
سِر اَلیک سفید؟
یه ساختمونِ سفید .یه ــ خونهی سفید تو یه مزرعه .یه جایی اطرافِ لندن[ .با نقشه] بهنظر میآد ...این چه ژِرار
منطقهایه؟
شرقِ لندن .واقعاً هم هیچچی اونجا نیست ،فقط چندتایی باراندازه. رِی
نه ،این جایی که مورییِل هست درخت داره[ ...چشمهایش را میبندد ،دست میکِشد روی نقشه] اینجاس ژِرار
ــ شمالِ شرقیِ لندن .قطعاً هم تو یه مزرعه.
سِر اَلیک به نفسنفس افتاده ،بعد سعی میکند عجالتاً به خودش مسلط شود؛ امیدش برگشته.
نزدیکِ یه فرودگاهِ متروکی[ .سر باال میآورَد] صدای یه هواپیماهایی میشنوم که رد میشن از باالسرِ...
سِر اَلیک مورییِل...
[دفترچه اش به دست] شما قبالً یه کسهایی رو پیدا کردهین .تو کانادا ،فرانسه؟ بریان
ولی کلی از ماجرا برمیگرده به بخت ،متوجهاین؟ من به همون اندازهی دفعههایی که درست گفتهم ژِرار
دفعههایی هم بوده که اشتباه کردهم .من برا یه لحظه هم /ادعا نمیکنم که...
سِر اَلیک این یه عکسِ دیگه ،کلِ خونواده...
[عکس را میگیرد و نگه میدارد جلوس صورتش] بچههاتون. ژِرار
سِر اَلیک بله...
دوتا دختر و یه پسر ــ ژِرار
سِر اَلیک یان ،بله ،و جنیفِر و دایان ــ
فکر کردن بهشون .کلی آرامش میده به مورییِل .کلی توان میده بهش برا استقامت. ژِرار
سِر اَلیک هان...
اون زندهس[ ...دستش را روی گونهی اَلیک میگذارد] اون زندهس و عاشقِ توئه... ژِرار
اَلیک صورتش را همانطور زیرِ دستِ ژِرار نگه میدارد.
بیوِرلی سریع عکسی میگیرد و بعد سرش را پایین میاندازد؛ نمیتواند توی چشمِ هیچکسی نگاه کند.
ولی اگه پیداش نکنین ...تا چهارده روز دیگه میمیره.
سِر اَلیک میمیره...؟
خیلهخب دیگه ،فکر کنم بسمونه ،تموم. لَمب
[برایان دارد میبَردش] تموم؟ ژِرار
87
سِر اَلیک [پا میشود ،به لَمب] پلیس! باید بگیم به ــ
میگیم ،خبردارشون میکنیم. لَمب
سِر اَلیک مورییِل زندهس...
سِر اَلیک پشتسرِ ژِرار ،همراهِ برایان میرود بیرون.
کلیش مهمالت بود کوفتی. فرَنک
فرقی نداشت با طالعبینیهای هر روزِ این دیگه. لَمب
اِه ــ دایانا
هیچچیش رو نمیشه چاپ کرد ،میشه؟ مشنگِ کوفتی ــ فرَنک
[به بیوِرلی] قبلِ وقتِ ناهار چاپشدهی دهتا از عکسهاییت رو که بهتر از بقیهان بده من. لَمب
بیوِرلی که دارد با دوربینش وَر میرود بدونِ اینکه چیزی بگوید سری تکان میدهد که یعنی بله.
چیه؟[ ...متوجه میشود بیوِرلی ناراحت است] اَه ،محضِ رضای خدا ،همهتون.
لَمب تُندی جمع را ترک میکند و میرود داخلِ ــ
دفترش.
[نامهای دستش است] یه نامهی پُر از گِله برامون اومده ،آمادهش شو برات بگم ...واقعاً از طرف خودِ جویس
آدمرباهای کوفتی.
[نامه را قاپ میزند] از طرفِ آدمرُ ــ گِله کردهن از ما؟! لَمب
میگن نمیتونن تلفنِ روزنامه رو بگیرن ،چون خطها دائم مشغولاَن .شمارهای که ما دادیم ــ جویس
وای من شرمندهاَم! ما ــ؟! این تقصیرِ ماس که ــ؟! لَمب
جدای این هم کلی نامهی دیگه؛ نامههای شوخی ،نامههای جعلیِ درخواستِ پول برا آزاد کردنِ مورییِل، جویس
فرستادنِ پلیس پیِ جاهایی که وجود ندارن« ،فکر میکنم من مورییِل مککِی را داخلِ قطارِ ایپسویچ به
فِلیکستو دیدم» ،ما این نامهی کوفتی رو صفحهی چهار چاپ کردیم ،االن چند روزه دیگه پلیس جوابمون
رو نمیده .کفرشون دراومده لَری ــ
خیلهخب ،خیلهخب ،خیلهخب... لَمب
بعد هم که مشخصاً اینیکی. جویس
[نامه را میگیرد ،میخواند] این رو که به کسی نشون ندادی ــ؟ لَمب
88
معلومه که نه. جویس
[همچنان که میروند با حرکاتِ سر و دست] همین فرمون رو برو. لَمب
جفتی از دفتر بیرون میروند .لَمب گوشیِ تلفن را برمیدارد...
مِرداک میآید .لَمب نامه را به او میدهد.
متوجه شدی؟
مِرداک راه میرود و نامه را میخواند ،انگار فاکسی باشد که برای روزنامه آمده یا...
پلیس تأیید کرده که جعلیه ،یارویی رو که فرستندهی نامه بوده گرفتهن ،یه آدمیه که...
مِرداک «من خانمِ مککِی را آزاد خواهم کرد اگر روزنامهی سان علناً اعالم کند ...که دیگر فرزندانِ ما را از طریقِ
آنهمه کثافت گمراه نخواهد کرد».
گفتم که ،جعلیه. لَمب
مِرداک ولی یه کسی واقعاً نوشته این رو دیگه ،واقعیه ــ
آدمرباها ننوشتهن ،یه خلوضعی ــ لَمب
مِرداک ولی این نظریه که مردم اون بیرون دارن ــ
نه واقعاً« ،مردم» عاشقِ ــ لَمب
مِرداک ولی این حرفیه که مردم دارن میزنن ،اینکه ما یهجورهایی ــ
ما هیچجورهایی هیچ کارِ غلطی نکردهیم ،کوفت بگیرن ،ما که مورییِل رو نگرفتهیم ،کارِ ــ لَمب
مِرداک باید متوقف کنیم ،نباید؟ نباید متوقف کنیم؟
متوقف کنیم؟ چی رو متوقف کنیم؟ لَمب
مِرداک گزارشِ این ماجرا رو .باید خفهش کنیم ــ نه که «خفه»ش کنیم ،منظورم این نبود ،ولی ــ
چرا؟ چون داره برا خودِ ما اتفاق میافته؟ روپِرت ،اونوقت فکر نمیکنی یهجورهایی یهنمه یه کوچولو یه لَمب
مختصر نشوندهندهی استانداردهای دوگانهی ما ــ
مِرداک این کار درست نیست ،ضمناً هم لَری ،یهجوری با من حرف نزن /انگار که ــ
دوست داری بیانیهی اعالمِ مشیِ روزنامه رو که روزِ اول چاپ کردیم برات بخونم ،بیانیهای که انعکاسِ لَمب
حرفهای خودت بود؟ «نور تاباندن به هر گوشه ،مهم هم نیست که آن گوشه چهقدر ...به زندگیهای
"مردمِ عادی" ،اگر این چیزی است که مردم میخواهند بخوانند»؟ ببخشید ،البد من جا انداختهم این توضیح
رو که «زندگیِ همه غیر از وقتهایی که ماجرا مربوط میشود به آدمهای خودِ سان»!
89
سکوت .لَمب گوشی را میگذارد.
برایان میآید ،نامهای دیگر به لَمب میدهد ــ
از خودِ مورییِلئه .واقعیه .اَلیک دستخط رو تأیید کرده. برایان
[نامه را باال نگه میدارد میخواند] «اَلیک ،عزیزم .چشمهای من را با چشمبند بستهاند و سردم است»... لَمب
[خواندن را لحظهای قطع میکند .ادامه میدهد] لطفاً با اینها همکاری کن ،وگرنه من دوام نمیآورم.
مورییِل».
هیشکی دیگه این رو نداره؟
خب پلیس داردش. برایان
منظورم هیچ ...روزنامهی دیگهایه[ .در واکنش به حالتِ چهرهی برایان] چاپش کنین .چاپش کنین. لَمب
برایان نامه را برمیدارد و میرود.
لَمب میچرخد و تکیه میدهد به میزش نفسی میکِشد .بعد برمیگردد طرفِ ــ
91
ما توافق کردیم! تو همین اتاق ،همهمون امضاش کردیم ،نکنه یادتون رفته؟! ما یا به این کار اعتقاد داریم یا لَمب
نداریم! یا کارمون درسته ...یا همین االن تعطیل کنیم!
جمع مرددند و همدیگر را نگاه میکنند.
عجب ریاکارهای کوفتیای هستین شماها...
لَمب وراندازشان میکند؛ روی میزِ آمادهسازی ،گزارش منتظر است که...
لَمب پتک را باال میبَرد ــ
و شروع میکند محکم کوبیدن روی میز .دوباره ...و دوباره ...همینطور که کارش را ادامه میدهد جوهر میپاشد به سر
و رویش ،محکمتر و تُندتر میکوبد ،محکمتر و تُندتر ،محکمتر و تُندتر.
نورها دیگر فقط متمرکز شدهاند روی او...
صدای فرماندهی واحدِ تحقیقاتِ جنایی را میشنویم که توی رادیو دارند باش مصاحبه میکنند.
من معتقدم اگه خبرِ ناپدید شدنِ خانمِ مککِی اونقدر زود منتشر نشده بود ما میتونستیم بهسرعت با فرمانده
آدمرباها تماس برقرار کنیم .شدتِ جاروجنجالها برامون مشکلساز شد .میشد جوری به آدمرباها فشار
آورد که کار نرسه به جایی که راه برگشتی براشون وجود نداشته باشه .این مسئلهایه که تا مدتها برای مردم
مطرح خواهد بود.
کلیسای سَنتبرایدز.
روزنامهنگارها و سردبیرهایی که میشناسیم سیاهپوشیده میآیند.
سِر اَلیک ــ پریشان .مِرداک همراهِ سِر اَلیک میآید .همدیگر را بغل میکنند.
لَمب از فاصلهای دور تماشا میکند .کادلیپ لَمب را تماشا میکند.
همزمانِ اینها صدای ضبطشدهای برنامهی رادیویی میآید.
«در تاریخچهی خیابانِ فلیت ،کلیسای سَنتبراید میزبانِ بسیاری مراسمها بوده .عروسیها ،تعمیدها .اما صدا
هرازچندی هم ،گاه و بیگاه ،میزبانِ مراسمهایی سنگینتر ،همچون امروز که اهالیِ خیابان گرد آمدند تا
ادای احترام کنند به خانم مورییِل مککِی»...
دفترِ سردبیر .لَمب همراهِ برایان ــ لَمب پای نمودارِ ارقامِ فروش .فاصلهی بینِ خطوط.
اوت[ .اشاره میکند به فاصله] اون ــ چیه ــ قضیهش ،اون رو چی پُر میکنه آخه که ــ لَمب
تو بیستوچهار ساعت هیچچی .اگه گزارشِ آدمربایی و قتلی که داغترین خبرِ این سالِ کوفتی بود نتونسته برایان
ما رو برسونه اونجا ،پس هیچچی.
[بشکنی میزند] خب پس ،البد آدمها چیزِ دیگهای میخوان دیگه! آره؟ تو اون حالته که شکافه از بین لَمب
میره ،نه؟!
از پیشِ برایان میرود پیش ــ دایانا.
97
دایانا ،میخوام فردا دوباره دست ببَری تو طالعِ برجِ اون .داره با هواپیما میره استرالیا که آنا رو برداره بیاره.
باید یه روزِ دیگه رفتنش رو تأخیر بندازیم.
رفتنش رو تأخیر بندازیم ،چهطوری؟ دایانا
برام مهم نیست چهطوری ،ابرها مریخ رو بپوشونن ،صدای غرشِ طوفان بیاد تو اورانوس .یه شهابسنگِ لَمب
کوفتی صاف بره سمتِ خورشید...؟
از پیشِ دایانا میرود پیشِ ــ جویس.
نمیدونم چی بگم ،درست نمیفهمم چی میخوای. جویس
یه دختر ،یه دخترِ معمولی .ولی بتونه یهذره هم بیشتر از معمولی باشه. لَمب
من در موردِ اون دخترها یه مسئولیتهایی دارم که /خیلی جدیشون هم میگیرم ــ جویس
ببین ،تصمیم با خودشه ،انتخابِ خودشه ،کلِ چیزی که ما دنبالشایم همین نیست که هر کسی بتونه خودش لَمب
برا خودش تصمیم بگیره؟
راستش نمیدونم ،فکر کنم دیگه از دستم دررفته که ما دنبالِ ــ جویس
فقط یکی رو انتخاب کن و همین االن بفرستش پیشِ من. لَمب
همین االن هم جواب میخوام[ .نگاه میکند به ساعتش] همین االن هم دیر شده.
...میدونی ،چندتا از عکاسهای قدیمیتر چند بار تو هفته میرن بارِ تیپ میشینن مشروب میخورن و یه بیوِرلی
تعداد از ما تازهکارها رو هم دعوت میکنن بریم پیششون ،بیشتر برا اینکه سربهسرمون بذارن ،میدونی،
یهجورهایی معنیش این هم هست که قبولت کردهن ،ولی من خوشم میآد برم .یکیشون که سابقهی کارش
از عمرِ من بیشتره کلی ایرلند بوده ،وسطِ درگیریها .دستهاش کامل سوخته .بابتِ مَنیزیومی که تو پودرِ
فلَشِ دوربین هست؛ به فکرم انداخت که ...تصور کن هر عکسی ردِ سوختگیِ خودش رو روی پوستت
مینداخت .بهای هر عکسی یه سوختگیای رو پوستت بود .با این شرایط چی رو انتخاب میکردی ازش
عکس بگیری و ثبت کنی...؟
جویس میگه تو میذاری راحت باشن ،دخترها .دخترها دوستت دارن. لَمب
من هم دوستشون دارم. بیوِرلی
کارِ راحتیه واقعاً ،نیست؟
حاال چرا دستهام دارن میلرزن؟
استفانی میآید تو.
استفانی؟ خودتی؟ لَمب
98
آقای لَمب. استفانی
خواهش میکنم بشین. لَمب
مینشینند .مکث.
مشروب میخوری؟
من خوباَم ،ممنون. استفانی
ولی شما بخورین .منظورم اینه که طبیعتاً شما میتونین بخورین دیگه ،میدونم اجازهی من رو الزم ندارین.
من هم خوباَم. لَمب
سیگار چی ،سیگار میکِشی؟
من خوباَم. استفانی
خیلهخب. لَمب
مکث.
راستش فکر کنم من یه مشروبی بخورم ،اگه اشکال نداشته باشه.
لَمب برای خودش مشروبی میریزد .جرعهای میخورَد .سکوت.
دوست داری که اینجا برا ما کار میکنی؟
بله. استفانی
روزنامهمون رو دوست داری؟ لَمب
بله ،روزنامهی ــ روزنامهی باحالیه. استفانی
خانمِ هاپکِرک کار رو توضیح داده؟ لَمب
تا یه حدی توضیح داده .میخواین یه جلسه ازم عکاسی کنین. استفانی
یه جلسهی عکاسیِ مخصوص .تأکیدِ عکسها رو زیبایی و جذابیته .فقط این دفعه...
چرا خودتون برام توضیح ندین آقای لَمب؟
خب ،ما دنبالِ یه چیزی هستیم برا ــ سالگردِ یکسالگیِ کارمون .برا همین هم... لَمب
نه ،ما دنبالِ یه چیزی برا سالگردِ یکسالگیِ کارمون نیستیم استفانی ،من میخوام فردا از رقمِ فروشِ میرِر
بزنم باال.
اینه .اینه ماجرا .االن هم میخوام برا این کار از تو استفاده کنم .شاید درست نباشه ،من ...من دیگه حتا
نمیدونم درسته یا نه ،ولی ما االن اینجاییم و آدمهای بالغی هم هستیم و میتونیم بگیم نه ــ تو ،تو میتونی
بگی نه.
99
عکاسی رو. استفانی
...عکاسیه از اون عکاسیهاس که تأکید رو زیبایی و جذابیته ،آره ،این کار رو قبالً هم کردهی ...بیلباس. لَمب
لُخت. استفانی
آره .فقط این دفعه .این دفعه ما میبینیم ...جلوت رو .سینهت رو .سینهت رو میبینیم .و همین چیزیه که لَمب
میترکونه ،چون کاری نیست که روزنامهها ...روزنامههایی که مخاطبشون خونوادههاس ،قبالً کرده باشن.
فکری که ما داریم اینه که ــ تو لباسِ تولد میپوشی .قضیه رو اینجوری توجیه میکنیم.
ضمناً تو میآی تو مرکزِ توجه و برا همین من میخوام ،الزمه بدونم نظرِ خودت ...خودت چی فکر میکنی
دربارهی این کار؟
مکث.
چند ساله این کار رو میکنی؟
چند سالی هست. استفانی
نظرِ خودت دربارهش ،نظرِ والدینت ،نظرِ اونها دربارهش چیه؟ لَمب
دربارهی چی؟ استفانی
دربارهی تو ــ اینکه برا کارت لباسهات رو درمیآری. لَمب
تصوری که شما از این کار دارین اینه؟ که من لباسهام رو درمیآرم؟ استفانی
نه ،نه ،فقط ــ لَمب
شناگرهای المپیک هم باید لباسهاشون رو دربیارن تا بتونن به کارشون برسن ،به شنای المپیک هم میگین استفانی
«لباس درآوردن»؟ کارِ ما اون کاریه که بعدِ این بخش از کار میکنیم آقای لَمب.
متوجهاَم .ببخشید. لَمب
نه ،شوخی دارم میکنم فقط .راستش بهنظرِ من که واقعاً کارِ خیلی راحتی میآد ،نمیگم برام مهم نیست ها، استفانی
فقط دارم میگم به هر دلیلی ...این کارها یهجورهایی همیشه برام کارهای راحتیاَن .نمیدونم حرفم مفهومه
یا نه...
این چیزها برا من خیلی تازگی نداره ،دنیای نمایش و تصویر و این چیزها ،بابام تو کارِ سینما بود ،پخشکننده
بود .مامانم ...خب االن دیگه بازنشسته شده ،من طرفدارِ همهی کارهاییاَم که کرده.
حاال نظرِ خودت چیه؟ لَمب
مردم میگن این عکسها پورنه؟ استفانی
111
ممکنه بگن. لَمب
تو میتونی بهش به چشمِ امتدادِ همین کاری نگاه کنی که ما االن داریم میکنیم .با اینکه آرزویِ یهذره
محالیه ولی ممکنه حتا بعضیها ــ ممکنه حتا بگن این هنره.
فرقِ بینِ پورنوگرافی و هنر چیه؟ استفانی
فرقِ بینِ تحریک کردن با زیبایی؟ لَمب
امکان نداره آدم مجسمهی «وِنوسِ میلو» رو نگاه کنه و تحریک شه؟ یا مجسمهی «داودِ» میکلآنژ رو؟ استفانی
«داود» کیه ــ؟ هان؛ «داود» .خب ،من فکر میکنم تو میتونی ،آره. لَمب
من فکر میکنم که وقتی کسی زیباییِ جنسیش رو نمایش میده ،کاری که داره سعی میکنه بکنه اینه که ــ
منظورم اینه که مهم نیست دربارهی چیزی حرف بزنی ،یا چیزی بگی ،یا چیزی رو تغییر بدی .من فکر
میکنم هنر همینه ،یا بههرحال هنرمندها فکر میکنن هنر همینه .باال بردن ارزشِ کلیِ انسانیت.
ما سعی نمیکنیم چیزی رو تغییر بدیم؟ استفانی
ما سعی میکنیم بَرنده شیم .همین ممکنه بدونِ اینکه ما قصدش رو داشته باشیم یه چیزهایی رو تغییر بده. لَمب
کارِ من خیلی وقتها اینه که آدمها رو متقاعد کنم یه کارهایی رو بکنن ،یه چیزهایی رو بگن ،یه حرفهایی
رو به ما بزنن ،من متقاعدشون میکنم اون کار مهمه ،وگرنه خودشون دلشون نمیخواد اون کارها رو بکنن،
ولی االن نمیخوام این کار رو با تو بکنم .خانمِ ران ،من فکر میکنم کاری که ما اینجا میکنیم اینه که
سعی میکنیم روزنامههای بیشتری به آدمهایی بفروشیم که دوست دارن ــ دوست دارن ممه نگاه کنن؛
روشمون هم اینه که یه تعدادی نشونشون بدیم ،یه جایی که قبالً هیچوقت توش همچین چیزی ندیدهن.
ممکنه یه روزی برسه که بگن این کار مهم بوده ،یا سیاسی بوده ،یا هنر بوده .حقیقتش من نمیدونم .یا برام
مهم هم نیست که بشه.
فقط وقتی کارِ درستیه ما عکسهات رو چاپ کنیم که تو اینها رو بدونی .و اینکه اگه تو نیای ،یکی دیگه
میآد این کار رو میکنه.
خالصه که اینه قضیه.
سکوت.
اگه اشکالی نداره االن دیگه فکر کنم یه سیگار بخوام. استفانی
لَمب سیگارهایش را پیدا میکند ،خم میشود جلو ،و سیگاری به استفانی میدهد.
لَمب سریع یک سیگار هم روی لبهای خودش میگذارد و سعی میکند با فندکِ خودش روشنش کند.
استفانی جعبهکبریتی درمیآورَد و میرود پیشِ لَمب .میایستد باالسرِ لَمب.
111
استفانی کبریتی میزند و سیگارِ لَمب را روشن میکند.
...ممنون. لَمب
استفانی دوباره مینشیند و سیگارِ خودش را روشن میکند.
سیگار میکِشند.
عکسهاش باحال هست؟ استفانی
...نه .نه ،باحال نیست. لَمب
مکث.
تو پدری ،بچه داری ــ؟ استفانی
چی؟ لَمب
چی؟ استفانی
دختر. لَمب
واقعاً؟ استفانی
آره. لَمب
چند سالشه؟ استفانی
...چهارده سالشه. لَمب
اگه االن چند سال بعد بود ،میذاشتی اون این کار رو بکنه؟ استفانی
...میذاشتم اون هر کاری دلش میخواد بکنه ــ لَمب
ولی دلت میخواست این کار رو بکنه؟ استفانی
نه. لَمب
میذاری نگاه کنه؟ عکسه رو .میذاری من رو نگاه کنه؟ خودت نمیخوای نگاه کنی؟ ببین من اون چیزی استفانی
که دنبالشاین هستم یا نه.
الزم نیست ــ لَمب
چرا الزم نیست؟ استفانی
چون من ــ نمیخوام. لَمب
ولی میخوای بقیهی آدمها بخوان. استفانی
آره ...این نیست که بخوام اونها بخوان. لَمب
112
[شروع میکند به باز کردنِ دکمههای پیرهنش] بهنظرِ من که تو باید نگاه کنی. استفانی
نه ــ لَمب
بهنظرم اصالً باید قبلتر از اینها نگاه میکردی تا ــ استفانی
نه. لَمب
استفانی باز کردنِ دکمهها را متوقف میکند .مکث .لَمب مشروب میخورَد...
اون جای زخمه مالِ چیه؟ استفانی
زخمِ من؟ ...خب ،خودت انتخاب کن ،بزنبزن با کرِیها ،افتادن از باالی یه پنجرهی شیشهای ،پریدن جلوی لَمب
یه ماشینی که با سرعت ــ
راستِ ماجرا؟ استفانی
راستِ ماجرا؟ لَمب
نوزده سالم بود ،جوون ،تو روزنامهی پیپِل پادو بودم .اون چیزهای درازِ نوکتیز رو دیدهی رو میزهای
روزنامه که گزارشها رو سرِ سیخشون میزنن ،نسخهی گزارشهایی رو که رد میشن از سرِ سیخه میدن
پایین رو همدیگه تلنبار میکنن؟ یه بار مداد از دستم افتاد ،خم شدم بردارمش ،سیخه صاف رفت تو پبشونیم،
مستقیم رفت تو .سیخ فرو رفته بود توم ،یخ کرده بودم ،نمیتونستم تکون بخورم .مجبور شدن همونجور
گیرِ سیخه راهیم کنن ،با سیخی که هنوز نصفش تو سرم گیر بود ببَرنم بیمارستان.
پس چرا همه فکر میکنن ماجرا یه چیزِ دیگهس؟ استفانی
مردم دوست ندارن فکر کنن یه اتفاقی بیدلیل بوده استفانی .مردم قصه دوست دارن. لَمب
مکث.
خیلهخب. استفانی
خیلهخب. لَمب
میکنم کاره رو. استفانی
...خیلهخب. لَمب
قصه رو بگو برام. استفانی
همزمان با روایتِ قصهی عکس ،اولین صفحهسهی سان ،مالِ 99نوامبرِ ،9191آرمآرام ،پیکسل به پیکسل ،تکه به تکه
جلوی چشمِ ما پدیدار میشود.
فقط به یه تعدادِ کمی آدم خبر میدیم. لَمب
113
میبینیمشان که دارند آنچه را لَمب روایت میکند انجام میدهند...
با ماشین میبَریمت بیرونِ شهر .نمیشه عکسها رو تو استودیوی خودمون بگیریم .هیشکی نباید خبرداره شه
این اتفاق داره میافته .میبَریمت یه مزرعهای .یه جایی.
اونجا تو لباسهات رو درمیآری .بعد عکس گرفته میشه.
عکسه برمیگرده اینجا .اینجا فقط من و دستیارم میریم وامیستیم صفحههه رو میبندیم.
اونزمانی که صفحههه میرسه طبقهی چاپخونه ،دیگه خیلی دیره که کسی بتونه جلوش رو بگیره.
توی اتاقِ صفحهبندی ،فلزِ داغِ مذاب آرامآرام جریان مییابد.
لَمب میآید تا روندِ کار را تماشا کند؛ استفانی را هم پشتسرِ خودش آورده...
از پسِ گرمای قالبِ فلزیِ صفحه ،زینکِ صفحه سروشکل میگیرد...
صدای ماشینهای چاپ که دوباره شروع به کار میکنند...
صبح.
جاهایی از خیابانِ فلیت ،آدمهای مختلفی سان را باز میکنند.
مارجوری ،منزجر.
ریزماگ ،وحشتزده.
و کادلیپ ،که حسش را نمیشود فهمید.
از دلِ تاریکی تیترِ تازهای ظاهر میشود...
صفحهی سه
دفترِ سردبیر.
جاهای مختلفی از تحریریهی سان ،تلفنها پُرالتهاب شروع میکنند به زنگ خوردن .کسانِ مختلفی از جمعِ دبیرانمان ــ
فرَنک ،بیوِرلی ،برنارد ،و غیره ــ سرِ میزهایشان جوابِ تماسها را میدهند و از آنور خطِ حرفهایی میشنوند که
احتماالً نطقهاییاَند خشمناک و آنشین .همزمان ــ
نور میآِد روی دفترِ سردبیرِ سان .اولش پیکرِ ضدنورِ استفانی را میبینیم که پشتِ میزِ لَمب نشسته و دستها را حلقه کرده
سرِ زانوهایش .شکلِ نشستنش حالتِ خودش توی اولین عکسِ صفحهی سهی روزنامه را به یاد میآورَد.
لَمب میآید تو.
...تو اینجا چیکار میکنی؟ لَمب
کسی جلوم رو نگرفت نیام .نمیتونستن جلوم رو بگیرن ،انگار هیشکی نمیخواست من رو نگاه کنه ــ استفانی
114
نزدیکِ لَمب تلفنی زنگ میخورَد؛ لَمب مشتاق جواب میدهد.
لَمب. لَمب
به چیزی احتماالً ناخوشایند گوش میدهد و بعد گوشی را میکوبد روی دستگاه و میرود سمتِ میزش.
نمیشه اینجا باشی ،امروز نه ــ
اِه ،چرا میشه .تولدتونه دیگه ،نه؟ «امروز یکساله» .تولدتون مبارک. استفانی
جایی توی تحریریه تلفنی زنگ میخورَد .کسی جواب میدهد .جوابدهنده گوش میکند و نگاهی ناراضی میاندازد به
دفترِ سردبیر و جایی که لَمب است.
ببین خانمِ ران ــ لَمب
میخواستم بفهمم تهِ قصه چی میشه. استفانی
جواب داد؟ به چیزی که میخواستین رسیدین...؟
[مکث؛ ساعتش را نگاه میاندازد] من ــ نمیدونم هنوز. لَمب
لباس. استفانی
... لَمب
لباسهات رو عوض نکردهی .خونه نرفتهی ،نه؟ قایم شدهی؟ آدمها دنبالتاَن؟ استفانی
... لَمب
تلفن زنگ میخورَد ،لَمب جواب میدهد و گوش میکند.
گورِ مرگت و برو گم بمیر[ .گوشی را میکوبد روی دستگاه؛ سیگار میکِشد].
من خونه بودم.اومدم آشپزخونه صبحونه بخورم و نشستم سرِ میزِ اونجا .مامانم اومد بغلم کرد .کمکم آدمها استفانی
اومدن دمِ خونه در زدن .تلفن زدن .یه قوموخویشهایی ...دوستهای دورانِ مدرسهم .میگفتن نباید ناراحت
باشم ــ
ببخشیـ ــ لَمب
من معذرتخواهیت رو نمیخوام .میدونم چیکار کردم. استفانی
فقط اون موقعی که ورق میزنی و میبینیش ،و میبینی آدمهای دیگه هم همه دارن میبیننش .تو خیابون ،تو
اتوبوس .میبینی میندازنت دور کفِ زمین...
نمیدونستم جز اینجا کجا برم.
روپِرت مِرداک میآِد تو و پشتسرش در را محکم میکوبد و میبندد .مکث.
مِرداک چیکار کردهی تو؟
115
وای خدا ،این همون دخترهس؟ این اینجا چیکار میکنه؟
اسمِ من استفانیئه ،احتماالً من رو از صفحهی سهی روزنامهتون بشناسین. استفانی
استفانی دستش را جلو میبَرد تا دست بدهد .مِرداک در پاسخ دستی پیش نمیبَرد و میرود سمتِ لَمب.
مِرداک از انجمنِ مطبوعات بهم زنگ زدهن ،نمایندههای مجلس بهم زنگ زدهن ،یه وکیلهایی بهم زنگ زدهن،
مِری وایتهاسِ کوفتی هم که کارش جنجال درست کردن برا رسانههاس بهم زنگ زده! وقتی پای همچین
تصمیمهایی وسطه ،حذف نکن من رو! وقتی داری روزنامهی کوفتیِ من رو از هستی ساقط میکنی خودم
رو حذف نکن از تصمیمگیری! متوجهای که این کار دقیقاً بازی کردن تو زمینِ اونهاس دیگه؟! که االن ما
هیچچی نیستیم غیرِ دوتا پورنتولیدکُن؟!
...تهِ تهش کاغذِ دورِ ساندویچه .یادت باشه .یه چیزی که میندازن دور. لَمب
ببخشید؟ استفانی
مِرداک شما ببخشید ،میشه لطفاً برین ما رو تنها بذارین؟! ــ
برم؟ چهجوری؟ این االن زندگیِ منه؛ بمونم اینجا یا برم جای دیگه فرقی نمیکنه .من دیگه نمیتونم از استفانی
خودم جداش کنم[ .لَمب را وراندازی میکند] احتماالً تو هم نمیتونی ،هان؟ عجیبه ،نیست؟ به بعدِ این
ماجرا که فکر کنی .من میرم و احتماالً دیگه هیچوقت همدیگه رو نمیبینیم ،ولی این قضیه به همدیگه
وصلمون میکنه .یه دستبندیه که تا ابد ما رو کنارِ همدیگه نگه میداره .باحال نیست؟
مکث .تلفن زنگ میخورَد.
بعدِ چندتا زنگ ،لَمب جواب میدهد.
بگو بهم. لَمب
لَمب رقمهایی را روی دفترچهاش مینویسد.
گوشی را میگذارد .مِرداک را نگاه میکند.
مِرداک ...برام مهم نیست ،از این ماجرا جونِ درنمیبَریم.
[به استفانی] دستت رو بده من. لَمب
... استفانی
گفتم دستت رو بده من. لَمب
استفانی دستش را میدهد به لَمب.
لَمب میبردش دمِ دیوار .نمودارها.
«لندن و جنوبِ شرقیِ کشور».
116
با همدیگر سیمِ زردِ سان را میگیرند میآورند باالی ...سیمِ قرمزِ میرِر.
لحظهای میگذرد .مِرداک تلپی خودش را وِل میکند روی صندلیاش .لَمب تلپی خودش را وِل میکند روی
صندلیاش.
...تبریک. استفانی
استفانی لَمب را نگاه میکند و ب عد مِرداک را؛ حاال برای اولین بار از ابتدای این دیدار ،استفانی و مِرداک دارند صاف
توی چشمهای همدیگر نگاه میکنند...
117
رستورانِ قوانین.
مِرداک و لَمب دارند در سکوت غذا میخورند.
خب ،مِرداک دارد غذا میخورد ..استِیکی خوندار .لَمب ساکت است .مِرداک اشاره میکند به روزنامهای.
مِرداک احساسِ بد نداشته باش .قضیه شخصی نیست که .کاریه.
[روزنامه را برمیدارد] اون من رو آورد تو این خیابون. لَمب
مِرداک دورانِ این خیابون سررسیده ،فراموشش کن .اولین ساختمونی از ساختمونِ روزنامهها که بیاد پایین ،دیگه
بعدش ماجرا میشه عینِ دومینو ،دَنگ دَنگ دَنگ .خیلی زود ،تنها چیزی که باقی میمونه یادمون بیاره
اینجا یه زمانی چی بوده سنگقبرهاس« .اینجا کسی آرمیده که ــ» .هاه[ .میخندد] ها ها ،خوبه ها« .اینجا
کسی آمیده که دروغ میگفته» ،وای خدا ،حقیقت همین نیست؟
یه تیکه زمینی پیدا کردهم .تو ایستاِند ،قدیم بارانداز بوده ولی االن هیچچی نیست .البته باید کمکم رو
کردش ،باید آرومآروم ،ذرهذره ،آوردش تو دید.
میدونم ،میدونم ،لَری بَرهههی رمانتیک و احساساتی دلش برا بارها و رستورانها و پاتوقها و تاریخِ اینجا
تنگ میشه .نگران نباش .اونجا ــ [به نیمچهآوازی] ــ «همیشه یه چی هست ،یادت بندازه ،اینجا رو»...
مِرداک غذا میخورَد .لَمب زُل زده به او.
ولی واقعیت چیه؟ این خیابون .بشینی وسطِ یه جایی که یه طرفش کلیسای سَنتپَلئه یهطرفش ساختمونِ لَمب
تاریخیِ دادگاهِ شهر .سمتِ چپمون قانون ،سمتِ راستمون خدا .یه پامون اینوره یه پامون اونور .یه
عمدی تو این قضیه بوده .برا چی...؟
مِرداک چی شده؟
هیچچی. لَمب
مِرداک داری به چی فکر میکنی؟
دارم فکر میکنم چرا. لَمب
مِرداک [دکمهی خیالیِ زنگِ شرکتکنندهی مسابقهای را فشار میدهد و صدای زنگ درمیآورَد] زینگ! هیچ
چرایی وجود نداره ،خودِ تو «چرا» رو کُشتی لَری ،دنبالِ همین هم بودی دیگه« .چرا» رمزِ این بود که اونها
بتونن همهچی رو کنترل کنن ،نبود؟ قدرتشون رو از همین میگرفتن ،از اینکه همه رو متقاعد کنن یه...
«فکرِ» کلیای پشتِ وجود داشتنِ همهچیه .کلیساها .مدرسهها .اتحادیهها! روزنامهها .خب ــ االن دیگه «چرا»
گورش رو گم کرده ،دیگه میتونیم فقط بپرسیم «چه کسی»« ،چی»« ،چه جایی» ،و «چه زمانی» .سرِ چه
118
کسی میخوای کاله بذاری؟ چی میخوای بخری؟ چه جایی میخوای بری؟ چه زمانی میخوای بری
اونجا؟ مردم عاشقِ این وضعیتاَن.
پدرت هم اگه بود عاشقش میشد.
...پدرِ من به «چرا» اعتقاد داشت. لَمب
مِرداک خب ،مطمئناَم اگه االن بود به صفحهسهی ما هم اعتقاد داشت .مَرد بود دیگه باالخره.
...مَردِ خوبی بود. لَمب
مِرداک باید کمکم شروع کنیم گپ زدن دربارهی دولتِ جدی که محافظهکارها گرفتهنش.
...خوانندههای ما ،آدمهای طبقهی کارگرن ــ لَمب
مِرداک اینها رو هم راه بده تو ،یه چیزی بنداز جلوشون بخورن .خودِ هیث که نخستوزیر شده نه ها ،خدایا،
نمیخوام اشتهامون رو کور کنم .منظورم اون یارو کیت جوزفئه که وزیرِ امورِ مربوط به سالمت و خدماتِ
عمومی شده و اون دختره که بگم قیافهشچهجوریه ــ باابهته ،همون که وزیرِ آموزش شده ،مارگارِت تاچِر،
اون رو هم بیار تو بازی.
یه مشکلی داریم .کلی از آدمهام دارن ...میرن روزنامههای دیگه. لَمب
مِرداک خب؟ یه آدمهای دیگهای استخدام کن .بهشون کار یاد بده ،آدم بیار تو ،آدم بنداز بیرون.
راستش خودِ من هم یهجورهایی دارم میرم ،موقتاً .یا ــ
چیکار میکنی؟ لَمب
مِرداک دنبالِ توسعهی کارم .انگلستان زیادی کوچیکه.
میدونی ،عجیبه ها .اون ...کلِ اون ماجرای وحشتناکِ ...سِر اَلیک .توجهِ آدمها رو حسابی کشوند سمتِ ما.
همهجا .نیویورک.
نیویورک؟ لَمب
مِرداک دارم فکر میکنم یه شبکهی تلویزیونی بخرم اونجا .آینده تلویزیونه .خودِ تو یادم دادی این رو.
[لبخند میزند ،با سر تأیید میکند] داری تنها میشی. لَمب
مِرداک چی ،منظورت خودته؟ من الزم دارم تو رو اینجا ،خیلی کارها مونده بکنیم.
برا به هم ریختنِ اتاقِ هتل ،هان؟ برا تمیز کردنِ گَندش؟ لَمب
مِرداک ...لَری.
تو اصالً به اون زن فکر میکنی؟ لَمب
119
مِرداک [مکث؛ جرعهای از شرابش میخورَد] کی؟ زنِ اَلیک...؟
معلومه که فکر میکنم ــ
منظورم اون دخترهس .اون دختر اولیه .خدایا ،از اون زمان به اینور هر روز کلی دخترِ دیگه اومدهن اون کار لَمب
رو کردهن ،فهرستشون کنی تعدادشون...
گمونم من احمق بودم که فکر میکردم میتونم ماجرا رو کنترل کنم .درِ جعبه رو بعد یه بار باز کردن
دوباره ببندم .ولی...
مِرداک خب ،تو چیکار میتونی بکنی؟ مردم دوست دارن دیگه.
تو که دوست نداری .تو دوست نداری روپِرت ،تو حتا نمیتونستی خودت رو راضی کنی که نگاه بندازی لَمب
به دختره.
مکث .لَمب روزنامهی همان روز را از جیبش درمیآورَد و آرام میاندازد روی بشقابِ مِرداک.
نگاهش کن.
مِرداک ...من هر روز نگاهش میکنم .تک به تکِ صفحههاش رو.
[به ساعتش نگاه میاندازد] دیگه کمکم وقتشه راه بیفتم به پروازم برسم...
من گیرِ این میمونم ،نه؟ لَمب
دختره راست میگفت .سنگقبرِ من همین میشه .مرثیهم حتا ،تو سان! روزنامهی خودم ،چه باحال .اِه ،اگه
عمرِ طوالنی کنی حتا احتماالً خودت مرثیهم رو بخونی ویرایشش کنی بفرستی بره برا چاپ .چرا من حس
میکنم انگاری تو یهجورهایی بیشتر از همهی ماها زنده میمونی؟
مِرداک ...
تو فکرم تو مرثیههه چی نوشته میشه دربارهی یه عمر کارم .تیترش چیه؟ لَمب
تصویری از مطلبِ سان در رثای نخستین سردبیرش ،لَری لَمب.
لَری لَمب ،مردی که صفحهی سه را برای دنیا به ارمغان آورد...
مطالبِ بقیهی رسانهها را هم میبینیم ــ گاردیَن ،بیبیسی ،و بله ،میرِر ،تیترهای همهشان دربارهی صفحهی سه است.
مِرداک قصهی خوبیه برا گزارش ها لَری .مردم قصه دوست دارن...
مِرداک دهانش را پاک میکند ،چشمکی میزند ،و میرود.
لَمب تنها است .برای خودش لیوانی مشروب میریزد و مینوشد .باالسرش چندتا تیترِ دیگر تایپ میشوند.
111
سالِ 1791ــ دِیلیمِیل هم راهِ سان را در پیش گرفت و بدل به روزنامهای
نیمورقی و مردمپسند شد .باقیِ روزنامهها هم بهسرعت همین مسیر را در
پیش گرفتند
سالِ 1791ــ میرِر «تسلیم شد» و نخستین تصویر از نوکِ سینهی زنانه را
منتشر کرد .خیلی نگذشت که سروکلهی تصاویرِ مدلهای برهنه هم پیدا
شد
تاریکی.
111