Professional Documents
Culture Documents
سراج التّواریخ
جلد دوم
ناشر:
مؤسسه تحصیالت عالی کاتب
سراج التَّواریخ /جلد دوم
ُ 4
سراج التّواریخ
مال فیض محمد کاتب
جلد دوم
ناشر :مؤسسه تحصیالت عالی کاتب
طرح جلد و برگ آرایی :نعمت اهلل «روهان»
چاپ و صحافی :مطبعه ...
شمارگان ..... :نسخه
چاپ اول :بهار 1392
قیمت دوره 6جلدی ... :افغانی
آدرس:
-افغانستان ،کابل،کارته سه ،سرک شورای ملی ،شعبه مرکزی مؤسسه
-افغانستان ،کابل ،جاده شهید مزاری ،باالتر از چهارراه حاجی
نوروز ،شعبه برچی کاتب
website: www.kateb.ac.af 0793504030
e-mail:info@kateb.ac.af 0705504030
مرکز پخش:
5
فهرست مطالب
ذکر بیرون کردن سردار شهنواز خان ،سردار میر افضل خان را از هرات 107........................
ذکر امر یورشکردن امیر کبیر تمامت سپاه را و فتح هرات108.............................................
ذکر انتقال امیر کبیر از دار فانی به سوی جنتالنعیم جاودانی به امر یزدانی 109...................
ذکر زوجات و ابناء اعلیحضرت امیر کبیر جنت مسیر 111..................................................
ذکر جلوس اعلی حضرت امیر شیرعلی خان بر تخت سلطنت افغانستان113.......................
وقایع سال هزار و دوصد و هشتاد هجری114.....................................................................
ذکر فتنۀ میر اتالیق و اغوا نمودن او مردم قطغن را 115.........................................................
ذکر دزدان مردم بدخشان که به لباس تاجر داخل اردو شده ،سپاه را اذیت مینمودند 118...........
ذکر قاصد فرستادن میر جهاندار شاه نزد سردار عبدالرحمان خان 119..................................
سره بیک کوالبی گوسپندان مردم قطغن را و استرداد آن 122........... ذکر تاراج کردن سواران میر
ذکر توجه اعلیحضرت امیر شیرعلی خان از هرات جانب کابل 123....................................
ذکر محبوس کردن تبعۀ سردار محمداسلم خان او را و فرار کردنش 125.............................
ذکر معاهدۀ سردار محمداعظم خان با اعلیحضرت امیر شیرعلی خان 127..........................
ذکر فوت مادر نیکوسیر اعلیحضرت امیر شیرعلی خان 129................................................
ذکر سر باز زدن سردار محمداعظم خان از آمدنش در کابل و غیره واقعات 130.................
ذکر درآویختن سلطانمحمد خان ولد سعادت خان مهمند با دولت انگلیس 131.................
ذکر سرزنش عطامحمد خان نجیلی به تأیید قادر یکتای لمیزلی132.....................................
وقایع سال هزار و دویست و هشتاد و یک هجری133.........................................................
ذکر لشکر گماشتن امیر شیرعلی خان جانب خوست134.....................................................
ذکر لشکر کشیدن سردار محمدافضل خان از تختهپل جانب خانآباد 135............................
ذکر محاربة باجگاه و هزیمت یافتن سپاه سردار محمدافضل خان 137................................
ذکر فریبدادن امیر شیرعلی خان سردار محمدافضل خان را به قرآن شریف139.................
ذکر رخصت زیارت حاصلکردن سردار محمدعلی خان 141..............................................
ذکر گرفتار کردن امیر شیرعلی خان سردار محمدافضل خان را142......................................
ذکر فرار کردن سردار عبدالرحمان خان جانب بخارا142......................................................
رسیدن مکتوب پاشاه بخارا به سردار عبدالرحمان خان و طلبیدنش در بخارا147.................
طرح دربار پاشاه بخارا 148....................................................................................................
ذکر سرگذشت سردار عبدالرحمان خان در بخارا149...........................................................
ذکر توجه اعلیحضرت امیر شیرعلی خان از تاشقرغان جانب تختهپل 151..........................
بلاطم تسرهف 9
قبل از سلطنت اعلی-حضرت احمد شاه معروف به «ابدالی» بوده ،از تغیر او -چنانچه
در تضاعیف واقعاتش مذکور گشت -موسوم به « ُدرانی» شدهاند .و ابدال بن ترین بن
شرخبون المسقی[مسمی به] «شرف الدین» بن «سرهبن» بن قیس عبدالرشید ملقب به
«پتان» است ،و فراتر از وی را چون علی اختالف الروایات ،تا به حضرت آدم (علیه
السالم) نام به نام در کتاب «مخزن افغانی» ذکر کرده-اند ،در اینجا مرقوم نگشت ،زیرا
که این کتاب ،گنجینة وقایع سلطنت است نه مجمع انساب ملت.
خالصه محمد خان را که رأس سلسلۀ جمیلة محمدزایی است ،چهار فرزند باز ماند
که حاجی خدایداد خان و اختیار خان و گنگی خان و مزار خان باشند .و اختیار خان از
یک فرزند ،مخ ّلف گشت «محمدیعقوب خان» نام -و او نیز یک خلف گذاشت موسوم
به محمدسرور خان و از او نیز یک فرزند باز ماند «حاجی محمدیوسف خان» نام -به
خالف ذکر صاحب کتاب «حیات افغانی» -زیرا که او حاجی محمدیوسف خان را ،ابن
یارو بن محمد مذکور الصدر رقم کرده است .بالجمله از حاجی محمدیوسف خان دو
پسر بازماندند :حاجی جمال خان وزبیر خان و ابن حاجی جمال خان یکی از چهارده تن
سرداران طوایف درانی بود که نزد نادر شاه افشار ،پایة برتری و رتبة سروری داشتند و
اول کسی که احمد شاه را به پادشاهی برداشته اطاعت و بیعت کرد ،او بود و دیگران به
پیروی او که نظر به کثرت قوم و مکنت ،از همه برتری داشت ،پذیرای سلطنت احمد شاه
شدند و احمد شاهش به جزای این احسان ،او را خطاب سرداری داد و چون به طواف
بیتاهلل ،مشرف گشته بود ،معروف به حاجی جمال خان شده ،به اسم سرداری یاد نگشت
و در سال هزار و یکصد و هشتاد و چهار هجری ،ایام عمرش سپری گردیده ،به سن
هشتاد و شش سالگی پدرود جهان فانی کرد ،و از وی چهار فرزند بازماند که هر یک:
-1حاجی عبدالحبیب خان مشهور به سخی که در سخاوت ،یگانۀ زمانۀ خویش و
سالک مسلک اهل عرفان نیز بود.
-2و حاجی درویش خان که این دو برادر ،یک صدف را گوهرند و برادر اعیانی
یکدیگر.
-3و سردار رحیمداد خان.
-4و سردار پاینده خان که این دو ،گوهر یک درج و اختریک برجاند.
و سردار پاینده خان به سن هشت سالگی از پدر باز مانده در جنب تربیت سردار
رحیمداد خان برادر بزرگش قرار گرفت و چون قدم به مرحلة شانزده سالگی نهاد .به
خواهش و التماس قومش -چنانچه در جلد اول به شرح رفت -به خطاب سرداری
از حضور تیمور شاه سرافراز گشته ،بعد از چندی به واسطة خدمات شایسته ،لقب
ییازکراب هبعش ییازدمحم هلسلس رکذ 17
سرفرازخانی یافت و در سال هزار و دوصد و هفت ( )1207امیر دوستمحمد خان را
خداوند بیمانند ،بوی عطا کرده ،در سال هزار و دویست و چهارده ( )1214هجری ،در
قندهار با امیر اصالن خان جوانشیر و غیره چند -تن چنانچه در جلد اول مذکور گشت
-به عمرسی و هشت سالگی از دست شاه زمان کشته گشته ،بیست و یک فرزند از وی
بازماند ،و از آنجمله اسالم خان در زمان حیات پدرش ،به سن دوازده سالگی فوت شده،
دیگران به قرار جدول هذا:
مواضع مدفن تاریخ وفات مدت مدت تاریخ نام هریک سرداران
هر یک از ایشان عمر حکومت تولد
مزار علی الالی غزنین 1 234 محرم سنة 42سال
-1وزیر فتح خان
1192
ربیع الثانی -2نواب اسد خان
سنة 1192
محرم سنة 1238مزار مهتر لمک لمقان 43سال سنة 1195 -3نایب تیمورقلی خان
مزارعاشقان و عارفان سنة 1270 سنة 73 1197سال -4نواب عبدالجبارخان
کابل
جنبمزارعاشقانوعارفان سنة 1238 4سال سنة 38 1200سال -5سردار محمدعظیم خان
کابل
مزارحضرت جی یوم شنبه سلخ 3سال 45سال سنة1200 -6سردار پُردل خان
صاحب قندهار ذیقعد سنة 1245
گندمک واقع عرض راه سنة 1244 -7نواب عبدالصمدخان سنة 44 1200سال
کابل و جالل آباد
مزار شیخ حبیب سنة 1239 سال و
یک -8سردار عطامحمدخان سنة 39 1200سال
صاحب پشاور چند ماه
مزارحضرت جی روز جمعه 25 8سال 41سال سنة 1201 -9سردار شیردل خان
صاحب قندهار محرم سنة 1242
مزار شیخ حبیب سنة 1244 4سال 39سال -10سردار یارمحمدخان سنة 1205
صاحب پشاور
مزار خواجه عبداهلل روز سه شنبه روز جمعه72 8سال دفعه14سال -11ا میردوست محمدخان
انصاری«رح»در هرات 21ذی الحجه جمادیاالول وهفت ماه دفعه21سال
سنة 1279 و 22روز مجموع 35 سنة1207
مزارحضرت جی سه شنبه 7ذی الحجه 26سال سنة 63 1208سال -12سردار کهندل خان
صاحب قندهار سنة 1271
سراج التَّواریخ /جلد دوم
ُ 18
حکومت و زیست و زندگی کردند و روز به سر بردند ،و از جمله امیر دوستمحمد
خان که در روز هشتم ماه جمادیاالول سال هزار و دوصد و هفت ( )1207هجری
والدت باسعادتش واقع گردیده ،در سال هزار و دوصد و پنجاه و چهار ( )1254هجری -
چنانچه در جلد اول به تضاعیف واقعات سال مذکور رقم گشت -به عمر چهل و هفت
سالگی رونقافزای تخت امارت افغانستان شده ،از استیالی دولت انگلیس ،به قراری که
در جلد مزبور مسطور گردید -به کشور هند رفته ،در اواخر سال هزار و دوصد و پنجاه
و هشت ( )1258هجری وارد کابل گردیده ،دوباره جالس سریر امارت شد.
و آنگاه که امر جلوس به پای رفته ،کار امارت رونق گرفت ،بزرگان ملت و اعیان
مملکت از افغان و هزاره و قزلباش و ترک و تاجیک ،با تحف و هدایای شایان ،از راه
اطاعت پیش آمده ،هریک به سرکردگی قومش سرافرازی یافتهُ ،مخَ َّلع و شادمان رخصت
مراجعت اوطان خویش همیشدند و غبار کدورتی که از بدخواهان ،در آینة ضمیر امیر
کبیر جای گرفته و خاطر اقدسش از ایشان آزرده بود ،همه را عفو فرموده ،مکافات
کردارشان را حواله به قادر سبحان نمود و سینۀ بیکینهاش را از انتقام گرفتن ،به آب عفو
پاک ساخت؛ اال امیناهلل خان ل ُهوگردی که طریق لَهوکردی و راه لعبنوردی پیشهاش بود
و گاهی با یکی یار شده ،غبار فتنه میبیخت 1و هنگامی مددکار دیگری گشته ،خاک نفاق
بر سر اهل صلح و وفاق 2میریخت ،بهرة عفو نیافته ،محبوس عمری 3شد و از مرض
قوه 4در زندان پدرود جهان کرد؛ دیگر هیچ یک گرفتار شکنجۀ عتاب پادشاهی نشد. لَ َ
رایت وی قرار داد و او از کابل رو به هزارهجات نهاده ،به اندک زمان هزارة بهسود و
دایزنگی و دایکندی و مردم بامیان را تا سرحد هرات و ترکستان مطیع و منقاد ساخته،
ت َُحف و هدایای بسیار از روغن و گلیم و ب َ َرک 1و اسپ و گاو و گوسفند با نقد و جنس
مالیات گرفته و حصول نموده ،گرانبار به کابل مراجعت کرد و همه را تقدیم حضور
اعلیحضرت امیر کبیر نموده ،سعادت رضامندی حاصل کرده ،مشمول الطاف شاهانه و
عواطف پدرانه گشت.
ذکر لشکر گماشتن سردار کهندل خان جانب کابل و صلحکردن برادرانش با
پسران امیر کبیر
چون سردار کهندل خان به تحریض و ترغیب سردار سلطاناحمد خان ،سامان سفر
ساز کرد ،چهار پنج هزار سوار گزیده با سردار مهردل خان و سردار رحمدل خان و
سردار سلطاناحمد خان ،جانب کابل گسیل نمود ،و از این سوی امیر کبیر خبر یافته ،و
فرمان کرد که سردار غالم-حیدر خان از غزنین و وزیر محمداکبر خان از کابل با سواره
و پیادة تنخواهخوار مردم درانی و غلجایی بدون آنکه فراهم شوند ،از پی هم راه مدافعه
برگرفته ،سپاه قندهار را که عازم کابل شده است باز دارند تا وارد کابل نشود و فتنهای
حادث نگردد؛ چنانچه هر دو برادر از کابل و غزنین به سرعت تمام و پیهم رهسپار
شدند و در منزل سرچشمۀ ُم ُقر رسیدهَ ،م َقر جستند .و از آن سوی سرداران قندهار نیز راه
نزدیک کرده در مقابل ایشان خیمه زدند ،و چند روز جانبین به عزم مقاتله به سر برده،
آخراالمر بی آنکه بستیزند ،قندهاریان راه صلح پیش گرفته ،هرچند سردار سلطاناحمد
خان ایشان را از صلح مانع شد و داللت بر محاربت کرد قبول ننموده ترک مجادله کردند
و با سردار غالمحیدر خان و وزیر محمداکبر خان قرار دادند که ایشان و سردار کهندل
خان به حکومت قندهار و مضافات آن قناعت ورزیده ،پیرامون امر دیگر نگردند امیر کبیر
نیز مزاحم ایشان نشوند.
بعد هریک جانب مقام خویش راه مراجعت برگرفته ،سردار سلطاناحمد خان بینیل
مقصود با سردار رحمدل خان در قندهار رفت و سردار مهردل خان از طریق عذر تقصیر
و رفع کدروت خاطر امیر کبیر ،با سردار غالمحیدر خان و وزیر محمداکبر خان در کابل
آمده به شفاعت ایشان شرف بار حاصل کرد و عفو تقصیر خویش و برادرانش را خواسته،
به عرض رسانید که باعث این جسارت ،سردار سلطاناحمد خان شده ،به اغوای او آیینة
ضمیر منیر اعلیحضرت امیر کبیر ،از این حرکت ما مالل پذیر گشت ،و االّ ما را راهی
بیرون از طریق اطاعت پیمودند ،دیگر امری پیشنهاد خاطر هرگز نبوده و نیست؛ چنانچه
سر تسلیم فرود کرده ،به عزم تلثیم 1پایۀ سریر سلطنت ،رو به ُسدۀ علیه نهاده ،فیضیاب
حضور شدم .و امیر کبیر عذر او پذیرفته ،خس و خاشاک کدورت را از مکمن ضمیر
خویش ُرفته ،جبینش را بوسه داده بتسلیات برادرانه و تفقدات شاهانه ،خاطرش را تسکین
فرمود و نوازش نیکو نموده ،با نامة لطف و مرحمت رخصت مراجعت قندهارش داد.
بعد هریک از شهزادهگان را به حکومت والیتی از مملکت سرافرازی داده ،سردار
محمدافضل خان را در «زُرمت» و « َکتَواز» ،و سردار محمداعظم خان را با سردار شیرعلی
.1بوسیدن .ک
سراج التَّواریخ /جلد دوم
ُ 22
خان ،اول با لشکر جهت استمالت مردم عالقة «کرم» مأمور فرموده ،پس از مطیع و منقاد
شدن مردم مذکور ،سردار شیرعلی خان به حکومت عالقة مزبوره سرافراز گشت و سردار
محمداکرم خان به حکومت هزارهجات دایزنگی و دایکندی و بهسود مفتخر گردید ،و
سردار محمداعظم خان به حکومت لهوکرد مأمور شد ،و غزنین را به سردار غالمحیدر
خان و کوهستان کابل را به سردار محمدامین خان تفویض فرمود ،و جاللآباد و لمقان
را به وزیر محمداکبر خان مرحمت نموده ،مالیات هر موضع را جایگیر هر شهزادهای که
به حکومت آن مقرر گشت قرار داد .و وزیر محمداکبر خان از نزد خود در جاللآباد و
لمقان ،چند تن حاکم گماشت و خود ترک مالزمت حضور پدر واالگهرش ننمود ،مگر
باغی که -تا کنون بر قرار و از دستکاری اعلیحضرت سراجالملة -والدین ،آرایش و
تزیین زیاد یافته است که انشاءاهلل تعالی در جلد سوانح عمری اعلیحضرتش مرقوم
خواهد شد -برای قشالق گزیزنی ایام زمستان احداث فرموده ،در همة خیابانهایش
درخت نارنج و غیره که شایان زیب و زینت باغ است غرس 1نمود.
خالصه به یکی از شهزادهها به محل حکومتش رفته ،به کار و بار خویش پرداخت؛
آنگاه اعلی-حضرت امیر کبیر عزم ترتیب سپاه نظام کرده ،دو فوج پیادة هشتصدی
به نام وزیر محمداکبر خان و یک فوج پیادة هشتصدی به اسم سردار شیرعلی خان و
همچنین به نام سردار محمدامین خان و سردار محمدشریف خان که مجموع پنج فوج
2
پیاده یعنی پلتن(پنج کندک) شود ،منظم و مرتب ساخته ،تنخواه ایشان باالی جایگیرات
شهزادهگان گذاشت که هر یک مواجب فوج متعلقة خویش را ادا نماید.
سر رفت.
و در سال هزار و دوصد و شصت و یک ( )1261هجری سردار محمدیوسف خان
متولد گشته باعث فرخندگی 1خاطر خطیر امیر کبیر شد ،و در سال هزار و دویست و
شصت و دو ( )1261هجری مردم رعایای «تگاب» باغوای «معاذاهلل خان» معروف به ماذو
خان و صاحبزاده جانان ،از امر پادشاهی سر باز زده ،از راه ادای مالیات دیوانی انحراف
جستند؛ زیرا که در چند سال به واسطۀ شور و غوغایی که با لشکر انگلیس و شاه شجاع -
چنانچه در جلد اول رقم گشت -بر پا بود ،کسی متحمل فراهمی و حوالة مالیات نشده،
و هر عالقهای 2به رییس طایفه-ای اندکی از مواشی و دواب ، 3عوض مالیاتش داده ،از
جمله مردم عالقة تگاب ،بز و گوسپند به ماذو خان رسانیده ،به ندادن مالیه خو گرفتند.
در این وقت که امیر کبیر رونقافزای سریر [سلطنت] شده ،کارگزاران دیوان اعلی
خواستار باج و خراج گردیدند ،ماذو خان و صاحبزاده جانان که از گرفتن بز و میش،
شیرینکام گردیده بودند ،طریق خالف پیش گرفته ،مردم مذکوررا اغوا کرده بغی ورزیدند
و امیر کبیر اول نواب عبدالجبار خان برادر خود را مأمور سرزنش و گوشمالی آنان فرموده،
و ایشان شبیخون زده نواب عبدالجبار خان را مغلوب ساختند .بعد وزیر محمداکبر خان
و سردار شیرعلی خان و سه فوج پیاده که در تحت رایت داشتند ،و چند ضرب توپ و
سوارة ُکشاده مأمور گردیده ،مردم مزبور بر اینان نیز شبیخون زده ،صاحبزاده جانان به
قتل رسیده ،کاری از پیش نبردند و هر دو برادر تکاب را مسخر کرده ،صاحبزاده فتح را
به زیر پای پیل هالک ساختند و معاذاهلل خان را نیز گوشمالی به سزا داده ،مالیات دیوانی
را به وصول رسانیده ،حاکمی از مالزمان معتمد که همرکاب ایشان بود گماشته ،مظفر و
منصور به کابل مراجعت کردند.
تن از سپاهیان را که صف سالمی آراسته به پا ایستاده بودند ،اثر وبا رسیده به بستر بیماری
مرگ انداخت ،و امیر کبیر بالدرنگ با شهزادگان و پرده نشینان حرم عفت توام و همة
خدمه ،از التهاب نایرۀ وبا خود را بیرون کشیده ،در قریۀ چهارآسیا رحل ییالق گسترانید.
و به اندک زمان ،مرض وبا از فیض دعای صالحان و رحمت کاملة حضرت یزدان
دفع و رفع گشت و امیرکبیر به شهر مراجعت فرموده ،به فاتحة اکثر از فوت شدگان
خادمان ،از راه نوازش و دلجویی خود تشریف برده ،ایشان را مفتخر و مباهی ساخت.
و از آن سوی وزیر محمداکبر خان وارد ماماخیل و اشپان شده ،گروه بغات را تنبیه و
تأدیب فرموده ،چون ایام زمستان نزدیک شده بود ،در جاللآباد رفته ،به عمارت اندرون
باغی که به فرمودهاش ساخته بودند ،طرح قشالق انداخت و هنوز ایام زمستان منقضی
نگشته بود که از همان تب سابقه که در وقت حرکتش از کابل جانب ماماخیل عارض
حالش شده و رفع نگردیده بود ،مزاجش به کلی تغییر یافته ،اثر مرگ از ناصیة احوالش
هویدا گشت و کارپردازان رکابش ،عرض-پرداز پایة سریر سلطنت شده ،امیر کبیر را
از شدت بیماری او آگاهی دادند ،و امیر کبیر والدة ماجدة وزیر کشورگیر را با سردار
شیرعلی خان از راه تیمارداری روانة جاللآباد فرموده ،و از عقب ایشان سردار غالمحیدر
خان را نیز از غزنین در جاللآباد فرستاد تا اگر واقعهای روی دهد به طریق شایسته به
انجام آن پردازد .و پس از ورود سردار غالمحیدر خان در جاللآباد وزیر محمداکبر خان
قالب از روح تهی کرده ،به عمر سی و یک سالگی پدرود جهان فانی نمود و به موجب
وصیتش که در هنگام ارتحال فرمود ،میّتش را بر پشت پیل حمل و نقل داده ،در مزار
شریف ترکستان ،به روضة 2امیرالمؤمنین علی (کرم اهلل وجهه) دفنش کردند ،و چون
قضیه فوت آن وزیر کشورگیر در سال هزار و دویست و شصت و سه ( )1263اتفاق
افتاد ،یکی از نکته-سنجان کابل ،تاریخ آن را «غم اکبر» یافته است و میران ترکستان که
.1فوت نواب محمدزمان خان – عدد «آه» که به حساب جمل شش است ،با عدد «با» که دو است جمله هشت
شود؛ از عدد مصرع که هزاره و دوصد و هفتادو یک میشود ،کشیده و کنده و دور انداخته شود؛ هزار و دوصد و
شصت و سه که مادة تاریخ فوت اوست میماند .ک
.2به مرقد صوری که منصوب به امیرالمومنین علی کرم اهلل وجهه است
لاس عیاقویاقوعیاقو 25
از دفن او در آنجا آگاه گشتند ،با یکدیگر همیگفتند و نوشتند که مملکت ترکستان در
تصرف امیر افغان خواهد رفت.
و در منزل جگدلک نیز فروکش نکرده ،در منزل سرخ پل نزول فرمود و از حملة شبیخون
غلجاییان به یک سوی شده ،از آنجا روی به جاللآباد نهاده ،منزل به منزل طی مسافت
کرده ،وارد آنجا گشت و سردار غالمحیدر خان که در آنجا بود ،مراسم پذیره و لوازم
دستبوسی به جای آورد و غلجاییان از امری که اندیشیده بودند ،ناامید گردیده ،به قلعة
بدیعآباد مراجعت کردند.
و در خالل این احوال ،والدۀ ماجدۀ سردار محمدیوسف خان به عزیزاهلل خان
جبارخیل برادر خویش -که از بیم کردارش نسبت به وزیر محمداکبر خان مرحوم که
اطاعت امر او را نکرده و گریخته ،در عالقة کاشمون پناه گزیده و با محمدشاه خان
همعنان گردیده بود -نامه فرستاد که طریق اطاعت اختیار کرده ،از محمدشاه خان خویش
را کنار کند ،و الاّ با او گرفتار شکنجة عتاب پادشاهی شده ،آن وقت شفاعت من نیز در
ح ّقت شنیده نخواهد شد و او قبل از رسیدن این مکتوب خواهرش ،محمدشاه خان را
از حصاری شدن و قلعهداری کردن مانع شده ،داللت و راهنمونی کرد که دوستمحمد
خان برادر خود را به قلعهداری گماشته ،در اطراف لشکر امیر کبیر به تاخت و تاز پردازد
تا لشکرش از تنگی علوفه و آذوقه درنگی نکرده ،دست از جنگ باز دارد؛ چنانچه
محمدشاه خان به تعلیم و هدایت او -از قلعة بدیعآباد -که عقل تمامش نام بود بیرون
خرامیده ،در اطراف و نواحی اردوی امیر کبیر ،ساز تاختن ساز کرد و ترکتاز آغاز نهاد و
امیر کبیر ،برادر محمدشاه خان را در تنگنای محاصره انداخته کار را بر وی دشوار کرد و
آنگاه که نامة 1حرم محترم امیر کبیر به برادرش عزیزاهلل خان رسید ،شگفته خاطر شده،
نخست عریضة عفو تقصیر نگار داده ،نزد امیر کبیر فرستاد و در ضمن عرضش از این نیز
آگهی داد که فتح قلعه از متانتی که دارد دشوار است ،بنابر آن میباید که سردار غالمحیدر
خان را به محاصرة قلعه گماشته؛ خود امیر کبیر رایت تدمیر 2محمدشاه خان برافراشته،
در هرجا که او را بیابد گرفتارش سازد .و امیر کبیر تسلینامهای در جواب عریضة او
فرستاده ،طلب حضورش فرمود و او روی اطاعت به سوی بارگاه سلطنت نهاده ،جبین
ضراع به خاک آستان علیّه مالیده ،مورد الطاف شاهانه گشت ،و امیر کبیر بر طبق عرض
او آهنگ تشدید محاصرة قلعه و دستگیر کردن محمدشاه خان فرموده ،او از مطیع و منقاد
شدن عزیزاهلل خان و عزم امیر کبیر آگاه گردیده ،از راه فرار به کوه کاشمن بر شد .و امیر
کبیر سردار غالمحیدر خان را به محاصرة قلعة او گماشته ،خود با سواره و پیاده از قفای
محمدشاه خان راه برگرفته ،به دامن کوه مذکور فرود گشت و تمامت سپاه را امر کرد که
سه شبه ،نان پخته با خود برداشته ،به فراز کوه شوند و تا محمدشاه خان را دستگیر نسازند
.1مهر علیا
.2تدمیر :هالک ساختن .ک
لاس عیاقویاقوعیاقو 27
فرود نشوند .و محمدشاه خان خود را گرفتار دست دلیران دیده ،طالب امان جان شد و
امیر کبیر امانش داده ،مشروط بدان گذاشت که قلعة بدیعآباد را به کارگزاران سلطنت
سپارد ،و او که از کردار خویش سر خجالت در پیش داشت ،قبول کرده ،به زبان عجز
و نیاز خواستار شد که قلعه سپرده میشود ،به شرطی که از خرابکردن مأمون باشد .و
امیر کبیر خواهش او را پذیرفته ،بعد محمدشاه خان دوستمحمد خان برادرش را که در
اندرون قلعه بود به ذریعة مکتوب خبر داد که قلعه را به سردار غالمحیدر خان سپرده،
خود نزد او آید؛ چنانچه دوستمحمد خان قلعه را فرو گذاشته ،نزد برادرش محمدشاه
خان رفت و هر دو برادر با عیال و اطفال خویش از کوه کاشمن ،راه فراجغان پیش گرفته،
در کوهی که مابین کافرستان -حال موسوم به نورستان -و لمقان و نجراب و تکاب
واقع است ،مسکن گزیدند و از خوف کردار خود مدتی در آنجا به سر بردند ،و امیر
کبیر چون امان جان بدیشان داده بود ،دیگر متصدی نشده ،به جاللآباد مراجعت فرموده
زمستان را بسر برد.
ذکر واقعاتی که بعد از فوت مهاراجه رنجیت سنگهه به وقوع پیوسته ،باعث
استیالی دولت انگلیس در مملکت متصرفة او شد
چون مهاراجه رنجیت سنگهه در سال هزار و هشتصد و سی و نه ( )1839میالدی
ُبمرد ،از جملة سه تن فرزندانش کرک سنگهه و شیر سنگهه و دلیپ سنگهه ،اولین
فرزندش بر مسند حکومت نشست ،و این وقت شیر سنگهه پسر دومش در «وتاله» از
قصبات پنجاب واقع قرب الهور اقامت داشت و از سببی که کرک سنگهه ،سلیمالحواس
و صحیح المزاج نبود ،پسرش «نونهال سنگهه» که فهم و فراست کافی داشت و به زیور
خرد و کیاست آراسته بود و رنجیت سنگهه نیز در حیات خویش ،میل خاطر جانب او
داشته ،نوازش و تربیت میفرمود و از فرزندانش دوستتر میداشت ،دانست که پدرش
کرک سنگهه ،نمیتواند کار سلطنت راست کند .پس اندک اندک دست پدر را از کار
سلطنت کوتاه کرده ،جالس تخت و گاه شده ،به حکومت پرداخت تا که در ماه نومبر سال
هزار و هشتصد و چهل ( )1840میالدی ،کرک سنگهه پدرود جهان کرده ،نونهال سنگهه
پسرش با وزیر خویش جسد او را به رسم و کیش اهل ُهنود به آتش سوخته ،در وقت
مراجعت با وزیر دست بدست گرفته ،پیاده ،رو بارک نهاد و چون به دروازة قلعة سمنبرج
نزدیک شده پا پیش گذاشت ،از قضای مبرم الهی ،روز او به تباهی رسیده ،دفعت ًا دو کنگره
از کنگرههای زبر دروازه ،بر سر شاه و وزیر افتاده ،هر دو را هالک ساخت و هنوز آتشی
که برای سوختن جسد پدرش افروخته و خاموش نگشته بود ،او را نیز به سوختنگاه
سراج التَّواریخ /جلد دوم
ُ 28
برده بسوختند و آن دو .کنگره بیادگار همچنان خراب و تا کنون از مرمت به کنار است.
و پس از فوت او مادرش «رانی چندرکور» 1به صوابدید اعیان مملکت ،بر مسند
حکومت پسر نشسته ،چهار ماه به امضای مجلس شوری فرمانروایی کرد و در اثنای
حکمرانی او ،راجه دهیان سنگهه که از قوم دو کره و وزیرش بود ،به شیر سنگهه نوشت
که« :کار سلطنت ،چنانچه باید از دست رانی چندرکور بر نمیآید ،میباید راه الهور
برگرفته ،جالس سریر حکومت شوی» و همچنین تمامت اعیان دربار ،عرایض جداگانه،
نگار و نزد او ارسال نموده ،در الهور دعوتش کردند و شیر سنگهه به نوشتة وزیر و دیگر
بزرگان از «وتاله» برخاسته ،به اطمینان خاطر داخل الهور شده ،مردم شهر و بزرگان دربار
پذیرهاش کرده ،در سمن بُرج اش فرود آوردند و به مجرد وصول ،بر مسند حکومت
نشسته ،مادر نونهال سنگهه را که چهار ماه از حکومتش گذشته بود ،در سرایی که نشیمن
داشت نظربند فرمود و پس از چندی خدمة خودش را امر کرد که شبهنگامی در خفا،
حبس ن َ َفس ، 2هالکش ساختند .و پس از آن شیر سنگهه به ِ بالِشت بر دهنش نهاده ،به
عیش و عشرت ،حکومت همیکرد تا که از دهیان سنگهة وزیر دلگیر شده خواست
دیگری را در مقابل او بروی کار آورده ،دستش را از کار وزارت کوتاه کند ،چنانچه
سردار «لهنا سنگهه» و «اجیت سنگهه» و «الیان سند» را به همین اراده نوازش مینمود و
دهیان سنگهة وزیر به فراست از مافیالضمیر او دریافته خفی ًه لهنا سنگهه و اجیت سنگهه
را اغوا کرده ،بدیشان اظهار و القا نمود که در مکنت و اقتدار شما و شیر سنگهه فرقی
پدیدار نیست ،میباید او را عزل کرده ،به کار سلطنت پردازید و ایشان از خیال خام ،گفتار
او را پخته دانسته ،در کمین کار شدند تا که در سال هزار و هشتصد و چهل و چهار
( )1844میالدی شیر سنگهه از الهور ،چندی برای سیر و تفرج بیرون شده ،در نواحی
قریبة الهور چند روزه ییالق گزید ،و در وقت بیرون شدن از شهر ،لهنا سنگهه و اجیت
سنگهه را تأکید کرد که هر یک صد سوار نوکر گرفته ،در سیرگاه آورده ،سان بدهند و
ایشان پس از فراهم کردن سوار ،در شب به دهیان سنگهه اظهار کردند که فردا در وقت
عرض دیدن سوار ،شیر سنگهه را خواهیم گشت؛ چنانچه در روز موعود ،دهیان سنگهة
وزیر در سمن برج توقف کرده ،نزد شیر سنگهه نرفت ،و آن دو تن که کمر بستة قتل او
بودند ،سواران خود را آراسته ،نزد شیر سنگهه بردند و سواران را از سراپرده دور داشته،
خود داخل سراپرده شدند و شیر سنگهه ،تفنگ لهنا سنگه را که جهت ساندادن به عزمی
که در دلش بود ،پر کرده در دست داشت ،وصف کرده طلبید که مشاهده کند .وی دهن
.1کور به فتح کاف به کیش برهمان نام ملک یعنی پادشاه است .ک
.2خفه کردن .ن
لاس عیاقویاقوعیاقو 29
آنرا به دست شیر سنگهه نهاده ،آهسته کلنگش 1را باال کشیده گشاد داد و گلولة آن بر
سینة شیر سنگهه خورده هالکش ساخت .بعد لهنا سنگهه سرش را بریده و از موی آن
گرفته ،با اجیت سنگهه از سراپرده بیرون شده ،با سوران خود داخل باغی که نزدیک بارگاه
شیر سنگهه که پرتاب سنگهه پسر ده سالهاش در آنجا بود شده ،او را نیز کشته سرش را
اجیت سنگهه بریده و از مویش گرفته ،هر دو تن با سوارانشان رو به شهر نهادند و چون
به دروازة سمن برج رسیدند ،بنا به وعدة که به دهیان سنگهه داده بودند ،او استقبال کرده،
خورسندی بسیار نمود و هر دو تن قاتالن شیر سنگهه و پسرش ،از اسپ فرود گشته
باهم رو به دروازه نهادند و چون نزدیک به نزدیک دروازه رسیدند ،لهنا سنگهه و دهیان
سنگهه ،یکی مر دیگر را تکلیف بر سبقت دخول باب کرده ،آخراالمر دهیان سنگهه از
الحاح و اصرار لهنا سنگهه ،سبقت گزیده داخل درواز شده و لهنا سنگهه به تفنگی که شیر
بکشت و هر دو تن داخل قلعه گردید[دند]. سنگهه را کشته بود ،در پشت او زده ،او را نیز ُ
این خبر فتنهاثر ،در افواه سمر گشته ،به «هیرا سنگهه» پسر دهیان سنگهة مقتول رسید
و او برهنه پا ،ریسمانی به گردن انداخته ،از راه خونخواهی پدرش داخل چهاونی سپاه
واقع موضع میان میر صاحب شد و افسران سپاه را جمع کرده ،ماجرا بازداشت و با چشم
گریان ،استدعای انتقام خون پادشاه و پسرش و پدر خود کرد .و تمامت افواج از این قضیه
دردناک گشته ،چون بحر مواج روی قتل و تاراج به سوی قلعة سمن برج نهاده ،دروازة
آن را که بسته بودند بر شکسته ،داخل قلعه شدند و جنگ خفیفی روی داده ،لهنا سنگهه
را بکشتند و اجیت سنگهه که خود را در ُگلخن حمام پنهان کرده بود ،بعد از تفحص
واقف حال او شده ،هیزم بدهن گلخن افروخته هالکش ساخته ،جسدش را بیرون کشیده،
سرش را ببریدند و در خانهای نهاده ،هر یک داخل آن خانه شده ،خیو 2همیانداخت و
نفرین همیکرده ،بلگد همیزد.
و حوادث مذکوره در سال هزار و هشتصد و چهل و چهار ( )1844میالدی
حادث گشته ،پس از آن هیراسنگهه ،دلیب سنگهه بن مهاراجه رنجیت سنگهه را بر مسند
حکومت نشانیده ،خودش بار وزارت بر دوش گرفت و همچنان پس از چندی ،جواهر
بکشت و خودش سنگهه نام ،خالوی دلیب سنگهه ،فوج را بر انگیخته هیرا سنگهه را ُ
زمام وزارت بر کف گرفت و بعد از چندی او نیز از دست فوج کشته شده ،لعل سنگهه
نام توشهخانهدار یعنی صندوقدار ،لقبل راجه و منصب وزارت یافت و او از واهمة
اینکه مبادا به مثابة دیگران کشته شود ،به دربار عام ،اظهار و تجویز محاربه را با دولت
انگلیس اشتهار داد و سپاه نظام را امر کرد که جانب فیروز پور رهسپر شود؛ چنانچه در
.1ماشة تقنگ.
.2آب دهان -خدو -تف.
سراج التَّواریخ /جلد دوم
ُ 30
روز بیست و سوم ماه نومبر سنة هزار و هشتصد و چهل و پنج ( )1845عیسوی لشکر
سکهه جانب فیروزپور از سهل و صعب 3زمین مرور کرده از دریای ستلج عبور نمودند
والرد هاردنگ گورنر جنرال هند آگاه شده ،در روز سیزدهم ماه دسمبر سال مذکور
اشتهار کرد که :چون فوج سکهان از معاهدۀ سال هزار و هشتصد و نه میالدی عدول
کرده ،از دریای ستلج در گذشته ،است بر دولت انگلیس الزم و متحتم گردانیده است که
لشکر فرستاده ،ایشان را دفع کند ،و پس از شیوع اشتهار مذکور افواج ضروریة هند را به
سرعت و تعجیل هرچه تمامتر فراهم آورده ،حکم جنگ داد و جانبین در روز هجدهم
ماه دسمبر سنة هزار و هشتصد و چهل و پنج مذکور ،در موضع «مدکی» باهم مالقی
شده ،هفده ضرب توپ سکهان به دست تصرف سپاه انگلیس افتاده ،خود ایشان مغلوب
گشته رو به هزیمت نهادند ،و دوباره گروه سکهان را غیرت گیریبانگیر شده ،در موضع
فیروز شهر باهم در آویخته ،فراوان خونها ریخته گشت و آخراالمر راجه لعل سنگهه با
هفتاد و سه ضرب توپ دستگیر و غنیمت انگلیسان شد ،و همچنین روز بیست و هشتم
ماه جنوری سنة هزار و هشتصد و چهل و شش ( )1846میالدی مطابق سال هزار و
دوصد و شصت و دوی ( )1202هجری در موضع «علی وال» معروف به الّی وال ،طرفین
را قتال و جدال دست داده ،ایض ًا لشکر سکهان پشت به جنگ داده با رنجور سنگهه ساالر
ایشان ،رو به گریز نهادند و بسیار تن از ایشان غرق دریای فنا گشته ،پنجاه ضرب توپ
به تصرف انگلیسان درآمد و پس از آن در روز دهم ماه فبروری سنة مزبوره ،در موضع
«سراهون» تالقی فیتین رخ داده ،سردار شام سنگهه و جمعی از اعداد سپاهش به قتل
رسیده ،مابقی شکست یافتند و دیگر رو به جنگ ننهاده ،از بیاتفاقی سکهان ،فتوح عدیده،
حاصل انگلیسان شد واال هرگز فوج اندک انگلیس بر لشکر بسیار سکها ظفر نمییافت.
به هر حال الرد هاردینگ گورنر جنرال پس از حصول فتح داخل الهور شده ،راجه
دلیب سنگهه بن مهاراجه رنجیت سنگهه ،شورش و سرکشی افواج را در نزد او باعث
فساد اظهار کرده ،عفو تقصیر خواست و معفو شده ،در روز نهم ماه مارچ سنة هزار و
هشتصد و چهل و شش ( )1846عیسوی عهدنامة جدید در بین جانبین تحریر یافته،
به عوض اخراجات جنگ و گستاخی سکهان ،ملک جالندر و دوآب و کشمیر و هزاره
چچ و دیگر کوهستان ،به حکومت دولت انگلیس متعلق گشت و باقی والیات پنجاب به
مهاراجه دلیب سنگهه وا گذاشته شد و نیز بر طبق خواهش دلیپ سنگهه والی پنجاب،
یکتن رزیدنت یعنی وکیل امور سیاسیه در پنجاب مقرر گردید و چند تن اسستنت
رزیدنت یعنی نایب وکیل امور سیاسیه در اضالع وسطی پنجاب جهت انتظام مملکت و
.3سهل زمین هموار و نرم ،صعب زمین سخت .ک
لاس عیاقویاقوعیاقو 31
رفاه حال رعیت ،مأمور شدند و از جمله جارج الرنس در پشاور و هربرت ادوردس به
مقام دیرجات ،موضع بنو ،ناظم و حاکم معین شدند و هر کدام در مقام مأموریت خود
رفته ،بر طبق قانون سیاسی به نظم و نسق پرداخته ،به تدبیر و صرف زرِ کثیر ،روی دل
تمامت رعایا را جانب دولت متبوعۀ خویش کرده ،سکهان را به جز نام ،دیگر بادۀ مرامی
از حکومت در کام نگذاشتند و چون به تقریب عهد کرده بودند راه مخالفت پیمودند
نیز نمیتوانستند ،تا که از کارگزاری و حکمرانی انگلیسان به جان رسیده مصدر شورش
شدند ،چنانچه ذکر میشود.
ذکر لشکر کشیدن امیر کبیر از راه یاری و مددکاری سکهان جانب پنجاب
چون عرایض سردار سلطانمحمد خان از مطالعۀ کارکنان پایة سریر سلطنت ،شرف
سراج التَّواریخ /جلد دوم
ُ 32
گزارش یافت امیر کبیر نظر به این که تا کنون والیات پنجاب در تصرف سکهان بود و
در متصرف شدن آنها و مداخلتکردنش ،در عهدنامة دوستی ختامۀ دولتین افغانستان و
انگلیس مندرج نبود ،تصمیم عزم کرده ،لشکر گران ترتیب داده ،با سردار غالمحیدر خان
و سردار محمداکرم خان که هر دو تن از ترکستان و جاللآباد به فرمان طلب ،حاضر
حضور شده بودند ،و سردار شمسالدین خان و سردار شاهدوله خان ،از کابل رو به راه
نهاده ،به سرعت سحاب و شتاب شهاب وارد پشاور شده از آنجا نیز -درنگ نکرده -
آهنگ قلعة اَتَک فرمود و پس از وصول در قلعة اَتَک توقف گزیده ،ترک پیشرفتن نمود.
و از آن سوی کرنیل سر هربرت ادوردس که در خالل احوال مذکور ،در تسخیر ُملتان
مشغول بود و تا این وقت سه دفعه به محاربه پرداخته فتحیاب شده ،روی تسخیر جانب
گجرات نهاده بود ،چتر سنگهه و شیر سنگهه از امیر کبیر کمک در گجرات خواستند ،و
او سردار محمداکرم خان را با سردار شمسالدین خان و سردار شاهدوله خان و پنجهزار
سوار گزیده از قلعۀ اَتَک ،روانة گجرات نموده ایشان قبل از آنکه سر هربرت ادوردس،
راه بدانجا نزدیک کرده رزمآرا شود ،وارد گجرات شده ،شیر سنگهه و چترسنگهه از راه
اعزاز و اکرام ،پذیره و استقبال کرده مقدم ایشان را گرامی داشته ،نیک بنواخت و از سردار
محمداکرم خان التماس نمودند که همین قدر نام یاری و مدد کاری امیر کبیر کافیست
که از کابل تا قلعة اَتَک تشریف آورده و شما را با پنجهزار سوار روانة این دیار نموده،
دیگر تکلیف نامرعی 1است؛ میباید با همراهان و سواران خویش در هنگام کارزار به
کنار حربگاه ایستاده ،نظارة جنگ نمایید و سردار محمداکرم خان را این سخن او از
شجاعت ،در طبیعت ناگوار آمده ،در وقت تسویۀ صفوف جانبین ،آهنگ جنگ کرده،
درنگ را در حوصلۀ خویش ننگ شمرد و هر چند چترسنگهه از محاربه منع کرده ،اصرار
بر تقاعدش نمود ،سردار محمداکرم خان به گوش قبول جا نداده ،رو به مقاتله نهاد و در
روز بیست و یکم فبروری سنه هزار و هشتصد و چهل و نه ( )1849میالدی مطابق
اوایل سال هزار و دویست و شصت و پنج ( )1265هجری با تفاق سکهان با انگلیسان
درآویخته ،خون بسیار در معرکة کارزار بریخت و کشش و کوشش بسیار کرده ،آخر االمر
از بیثباتی همراهان و پیروانش ،پشت به دشمن داده ،رو به هزیمت نهاد .و از مغلوب
شدن سردار محمداکرم خان و پیروانش ،لشکر سکهان را نیز شکست روی داد و انگلیسان
فتح حاصل کرده ،به مراد دل واصل شدند و چتر سنگهه با شیر سنگهه در راولپندی ،حلقۀ
اطاعت انگلیس را به گوش قبول نهادند و تمامت محاالت و والیات محکومۀ رؤسای
سکهه را تغلبا متصرف شدند و از آن روز تا کنون بیمانعی به حکومت پنجاب و پشاور
.1منظور نشده .تکلیف نامرعی است :تکلیف ساقط است.
لاس عیاقویاقوعیاقو 33
و غیره پرداخته ،کسی متعرض حال دولت انگلیس نگشت و امیر کبیر زمام مهام مملکت
را به دست دولت مزبور مشاهده کرده ،بی آنکه چیزی بگوید یا طریق مجادله با دولت
موصوف بپوید ،از اَتَک در شاهدرة الهور رفته ،سردار سلطانمحمد خان و سردار پیرمحمد
خان و سردار سعیدمحمد خان برادرانش را با فرزندان و عیال و اطفال ایشان ،از آنجا
برداشته راه مراجعت جانب کابل برگرفت و چون وارد جاللآباد شد ،به اندیشة اینکه
مبادا انگلیسان امدادش رانسبت به سکهان بهانه ساخته ،متعاقب ًا داخل مملکت افغانستان
شوند ،درنگ فرمود و پس از چندیکه حادثهای از جانب انگلیسان رخ ننمود ،به اطمینان
خاطر از جاللآباد حرکت کرده تشریف فرمایی کابل شد ،و والیات شرقی افغانستان از
تاریخ مذکور در تصرف دولت انگلیس درآمده ،تا کنون شصت و هفت سال است که
رحل حکومت و طرح عمارت در پنجاب متعلقۀ سابقۀ افغانستان و کشمیر و پشاور و
دیرجات انداخته ،کسی متصدی نگردیده است.
تنگ ساختند و از کشش و کوشش دلیران جنگ ،مجال درنگ در ترکان نمانده ،مغلوب و
پراکنده گشته ،هر کدام راه مقام خویش برگرفتند و سردار محمداکرم خان پس از حصول
این فتح از راه درة صوف ،بیمانعی داخل ترکستان گردیده ،مژدة فتح را معروض پایه
سریر سلطنت نموده ،توقیع ظفر از حضور اعلیحضرت امیر کبیر به نامش صادر گشت
و در شهر بلخ فرود آمده ،رحل اقامت گشود.
بعد هر یک از میران ترکستان با تحفه و هدیة شایان ،حاضر حضور سردار محمداکرم
خان همیشده ،فرمان پذیر همیگردید و تمامت بزرگان چون :ایشان 1اوراق میر بلخ
و تملک و ایشان صدور میر آقچه و میرحکیم خان والی شبرغان و میر بابا بیک رییس
آیبیک و غضنفر خان ساالر اندخود و گنجعلی بیک مهتر خلم یعنی تاشقرغان و محمود
خان داور سرپل و شاه-مراد بیک مرزبان قطغن ،همه سر بر خط فرمان نهاده ،مطیع و
منقاد گشتند و همگنان پیش کشیها از حضور سردار محمداکرم خان گذرانیدهُ ،مخَ َّلع
و سرافراز به مساکن خویش مراجعت کردند و چون اول کار و ابتدای تسخیر آن دیار
بود ،مالیة اندک اندک بر اراضی و عقار ایشان مقرر شده ،پارهای از مالیات هر والیت
و شهری را به میر آن به رسم جایگیر معین داشته ،تمامت ایشان را خرسند و رضامند
ساخت و به وضع نیکو ،طرح حکومت انداخته مطابق دستوالعمل امیر کبیر که از حضور
اعلیحضرتش به نام او اصدار یافت ،به نظم و نسق ترکستان پرداخت.
آنگاه که ساالر به نزدیک مشهد رسید ،از آن سوی فوج پیادة همدانی و افشار نافرمانی
کرده ،دست به تاراج شهر و بازار گشودند و از این معنی علماء و اعیان مشهد مکتوبی
به حسن خان ساالر فرستاده ،طلب مشهدش کردند که شاید او دست غارت افواج حمزه
میرزا را از تاراج مال و منال مردم شهر باز دارد؛ چنانچه او نامة مردم مشهد را بر طبق
مرام خویش دیده ،بدون تشویش با اراض خان و قوشید خان سرخسی و دوهزار سوار
ترکمان ،داخل شهر مشهد مقدس شد.
و مقارن این حال وزیر یارمحمد خان حکمران هرات به التماس جعفر قلی خان که
در نزدش برای طلب کمک و امداد آمده و او با لشکر شایان جانب مشهد به راه افتاده بود،
باهم وارد نواحی مشهد شدند .اما؛ وزیر یارمحمد خان که در ظاهر لوای معاونت حسن
خان ساالر و جعفر قلی خان افراشته بود و در باطن روی دل به سوی دولت داشت از راه
خفا میرزا بزرگ خان را نزد حمزه میرزا که در ارگ مشهد محصور ساالر بود ،فرستاده
پیام داد که :من از راه نصرت و یاری حسن خان ساالر از هرات در این دیار نیامده ،بلکه
به امداد شما در این مرحله قدم نهادهام که دست فتنة او را کوتاه سازم و هم بر خالف
این پیام ،به قلم فریب مکتوبی نوشته به ساالر روان کرد که فردا در شهر داخل میشوم؛
میباید فرودگاه هم معین باشد که در آنجا نزول کنم و حسن خان ساالر چهارباغ اندرون
شهر مشهد را معین داشته ،یزدانبخش میرزا و علما و سادات و بزرگان شهر را به استقبال
وزیر یارمحمد خان گماشت و چون خبر یافته و آگاه شده بود که وزیر یارمحمد خان را
با حمزه میرزا راه موافقت در میان است ،امر کرد که لشکر شایانی با پذیره گیان از شهر
بیرون رود تا اگر او رو به شهر آرد ،مقدمش را گرامی داشته ،به عزت و احترام آورده ،در
منزلگاهی که برایش معین گردیده ،فرود آرند و اگر طریق ارگ گرفته ،راه موألفت جانب
حمزه میرزا پیماید ،مانع گشته ،بازوی ه ّمت بر دفعش گشوده ،نگذارند که بدو پیوندد.
و وزیر یارمحمد خان از حیلهای که اندیشیده بود به جعفر قلی خان گفت که :من
باید اول به ارک در شده ،آن را متصرف شوم ،بعد به اطمینان خاطر به شهر درآیم و او
که از کید وی آگاه نبود سخنش را پذیرفته ،مانع از ارادهاش نشد و تا به موضع انفصال
راه ارگ و شهر باهم راه پیموده ،بعد راه شهر را فروگذاشته طریق ارگ برگزیدند ،و از
ارگ نیز ابراهیم خلیل خان و عبدالعلی خان با فوج نظام و توپخانه به امر حمزه میرزا به
استقبال وزیر یارمحمد خان بیرون شدند ،و مردم شهر چون این بدیدند ،به سخن ساالر
که بدیشان گفته بود -چنانچه آنف ًا مرقوم گشت -روی ستیز جانب وزیر یارمحمد
خان نهاده ،باهم در افتادند و وزیر یارمحمد خان جنگکنان خود را به جماعة پذیره
آیندگان رسانیده ،با ایشان داخل ارگ شد و حسن خان ساالر با مردم شهر از پیوستن
سراج التَّواریخ /جلد دوم
ُ 36
وزیر یارمحمد خان به حمزه میرزا ،شهد تمنّای خود را بَدَ ل به زهر دیده ،مایوس شدند،
و وزیر یارمحمد خان ،جعفر قلی خان را محبوس در نزد خود نگاه داشته ،به کنار لشکر
گاه حمزه میرزا جداگانه فرودگاه ساخت و پس از دو روز چون کار از تنگی علوفه ،بر
لشکر حمزه میرزا دشوار شده بود ،سواران افغان را که از هرات با خود برده بود برداشته،
راه تحصیل آذوقه جانب قریة گلستان برگرفت و از آنجا مقداری از غله در اردو رسانید.
و این کردار وزیر یارمحمد خان ،زیادهتر باعث اعتماد حمزه میرزا بر اتحاد او شد.
و همچنین پس از چند روز باز به ارادة رسانیدن غله ،از ارگ بیرون شتافته و حسن
خان ساالرش دور از اردو یافته ،جمعی از مردم شهر را به محاربه گماشته ،جنگ سخت
واقع گشت و در آخر کار تابعان وزیر یارمحمد خان مغلوب گشته ،پشت به کارزار دادند
و حمزه میرزا از هزیمت او آگاه گردیده ،عجالت ًا فوج و توپخانه از ارگ به معاونت او
فرستاده ،سالم ًا به ارکش درآورد.
و بعد از این هزیمت ،اقامت وزیر یارمحمد خان در جنب مشهد به صعوبت
انجامیده ،با حمزه میرزا به مشورت پرداخته ،صالح کار را بدان قرار دادند که از مشهد
باهم راه هرات برگرفته ،ایام زمستان را در اینجا به سر برند تا ناصرالدین شاه کار جلوس
و نظم سلطنتش را راست نماید ،آنگاه به ساز و برگ آراسته روی به سوی مشهد نهند؛
چنانچه باهم از مشهد عازم هرات شدند ،و در این وقت جعفر قلی خان که گرفتار بند
و نکال 1بود به خود اندیشیده ،خالصی خویش را از روی تدبیر چنین قرار داد که از
زندان پیام به حمزه میرزا فرستاد و به سوگندهای غالظ و شداد ،عهد در میان نهاد تا از
حبس رهاییاش داده ،به شهرش فرستد که پنجصد اشتر آذوقه با صد رأس اسپ و صد
رأس قاطر ،به وی روانه دارد تا به آسانی رهسپار هرات شود و حمزه میرزا که از همه
جهت ،عسرت و پریشانی برایش رخ داده بود ،پیمان و پیام او را به گوش قبول شنیده ،از
زندانش رها فرمود و به صوابدید وزیر یارمحمد خان و ابراهیم خلیل خانش خلعت فاخر
عطا کرده ،به شهرش فرستاد و او به عهدی که کرده بود وفا نتوانسته ،بعد حمزه میرزا و
وزیر یارمحمد خان آنقدر که توانستند عمارت ارگ را ویران کرده اتوابی را که حمل و
نقل آنها دشوار مینمود ،از عراده فرود آورده ،چوب آالت آنها را تمام بسوختند که
دستیار حسن خان ساالر نشوند ،و راه برگرفتند ،و ساالر با جعفر قلی خان تعاقبی نموده،
بینیل مقصود برگشتند و از مشهد با ارادة اینکه هرگاه سپاهی از تهران مأمور خراسان
شود دفع کنند ،با لشکری که داشتند راه رباط نشابور برداشته در آنجا اقامت گزیدند،
و حمزه میرزا و وزیر یارمحمد خان با اردویی که همراه داشتند در نواحی جام رسیده،
.1عقوبت -عذاب و سزا.
لاس عیاقویاقوعیاقو 37
بهادر خان را که در وقت راه پیمودن وزیر یارمحمد خان جانب مشهد کسانش را اسیر
و دستگیر کرده بود ،از راه انتقام او را در قلعة «فریمان» محصور کرده ،تا پانزدهم ماه
ذیحجة سال هزار و دوصد و شصت و چهار ( )1264هجری به دور قلعة موصوفه به سر
بردند تا که بهادر خان طالب امان شده ،علوفة لشکر را برذمه گرفت ،آنگاه حمزه میرزا
امان داده عفوش کرد.
بعد از آنجا راه هرات درنوردیده ،چون وارد منزل «شبش» شدند ،بنابر آنکه در آنجا
چوب و جنگل بسیار است ،اقامة ایام زمستان را حمزه میرزا از وزیر یارمحمد خان در
منزل مذکور التماس کرده ،پس از پذیرفتن او در آنجا قشالق گزید .و وزیر یارمحمد
خان در هرات آمده ،بیست و پنج هزار روپیه و هزار خروار غله به رسم قرض نزد حمزه
میرزا فرستاد و او از نیمة محرم سال هزار و دوصد و شصت و پنج ( )1285هجری تا آخر
ماه ربیعالثانی ،مدت سه ماه و پانزده روز در «شبش» به سر برد تا که سلطان مراد میرزای
حسام السلطنه ،به امر اعلیحضرت ناصرالدین شاه از تهران راه تنبیه و تهدید حسن خان
ساالر برگرفته ،خبر توجه او جانب مشهد سمر گشت ،حمزه میرزا لشکر خویش را از
آنجا جانب مشهد کوچ داد و وزیر یارمحمد خان ،جبار خان الکوزایی را با هزار سوار
افغان به رکاب او گماشت.
و این رفتار وزیر یارمحمد خان ،مطبوع شاه ایران گشته ،از دولت ایران چهار ضرب
توپ و خطاب ظهیرالدولهگی یافته ،راه مودت و مواالتش بدان سو مفتوح شد.
از کابل جانب ترکستان گسیل فرمود و چون ایشان وارد «آیبیک» شده فرود آمدند،
آقسقاالن 1محال قطغن که هنوز چنانچه باید نزد سردار محمداکرم خان نشده ،سر در
خط فرمان ننهاده بودند ،این وقت از راه دوراندیشی و عاقبتبینی ،هدایا و تحف شایسته،
به صحابت 2اشخاص سالخوردة ریشسپید نزد سردار غالمحیدر خان فرستاده ،از
شرفیاب نشدن به حضور سردار محمداکرم خان عذر و عفو تقصیر خواستند.
و سردار غالمحیدر خان تحایف ایشان را پذیرفته و به آب تس ّلی غبار خوف را از
دامن ضمیر ایشان ُرفته و شسته ،فرستادگان را ُمخ َّلع ساخته با منشور مالطفت دستور،
رخصت مراجعت داد.
و از مشاهدة این حالت ،میران فتنهجوی مفسدهخوی نیز هراسناک شده ،پراکنده
شدند و هرکدام از مسکن و مقام خویش تحفه و هدیهای برداشته ،از راه اطاعت پیش
آمدند و از سردار غالم-حیدر خان التماس عفو تقصیر نموده ،تس ّلی و دلجویی همییافت
و به خلعت دیبا و جامۀ زیبا سرافرازی یافته ،پس از رخصت یافتن جانب مسکن خود
همیشتافت ،و از جمله محمود خان والی سابقة سرپل و «ایشان صدور» حکمران آقچه
و «ایشان اوراق» میر بلخ ،هر سه تن را که زیادهتر بانی فساد و مبانی عناد بودند ،سردار
غالمحیدر خان خواست که نزد خود نگاه داشته ،هنگام مراجعت از ترکستان ایشان را
برداشته به کابل آرد ،اما؛ سردار محمداکرم خان در بارة دو تن دیگر چیزی نگفته ،از
نگاهداشتن محمود خان ،سردار غالمحیدر خان را مانع گردیده گفت که :هر چند محمود
خان به خصمی و دشمنی پرداخته ما را مضطر و مضطرب ساخت ،باز هم از بردنش
در کابل ،بودنش به ترکستان اولی است ،زیرا که از درِ مسالمت پیش آمده ،دگر پیرامون
مخافت و مبانیت نخواهد گشت؛ دیگر اینکه مرد تجربه کار است ،میباید در این دیار
باشد.
خالصه هر دو برادر عرضپرداز حضور امیر کبیر شده ،هر یک استصواب رأی
بجستند و امیر کبیر منشوری به نام هر دو فرزند ارجمندش ،مرقوم و مرسول خویش ُ
فرمود که چون سردار غالم-حیدر خان پس از نظم و نسق ترکستان به کابل بر میگردد
و سردار محمداکرم خان در آنجا برای حکومت میماند ،پس هر چه در چنین امور رأی
او صواب پندارد ،بی شک و ریب پسندیدة شریعت سلطنت و حمایت اهل مملکت
خواهد بود.
و پس از وصول این حکم سعادت شمول سردار غالمحیدر خان متعرض نقلدادن
مکان دیگر میران ترکستان نشده« ،ایشان اوراق» و «ایشان صدور» را با عیال و اطفال و
( .1آق سقل) ریش سفید -رییس قوم -مهتر قوم.
.2همراهی -مصاحبت
لاس عیاقویاقوعیاقو 39
منسوبان ایشان با خود برداشته در کابل آورد و از حضور امیر کبیر منزل و مادی و خرج
مکفی برای شان معین و مقرر گشت ،و پس از مراجعت سردار غالم حیدر خان ،مردم
محال قطغن آتش بغی را دامنزن شدند.
ذکر مأمور شدن هریک از شهزادگان به حکومت دیاری و یار شدن مر یکدیگر
را به کاری
و امیرکبیر سردار محمدشریف خان را پس از رفع خستگی راه ترکستان -بر خالف
قرارداد سردار غالمحیدر خان در باب حکومت تاشقرغان که مذکور شد -به حکومت
هزارة بهسود از حضور مأمور فرموده ،حکومت هزارۀ دایزنگی و دایکندی را تا دو آب
لاس عیاقویاقوعیاقو 41
شاهپسند که بامیان نیز داخل محال آن دو والیت بود ،به سردار محمداسلم خان تفویض
نمود و سردار ولیمحمد خان و سردار محمدزمان خان را از عرض و التماس سردار
محمدافضل خان حکمران ترکستان که معروض داشت که هر دو تن مأمور ترکستان شوند
تا اگر میران ترکستان ،سلسله جنبان طغیان آیند ،ایشان در مدافعه و رفع فتنه ،معاونت و
یاری وی نمایند؛ هر دو تن مأمور ترکستان شدند و در آنجا سردار محمدافضل خان،
سردار ولیمحمد خان را به حکومت آقچه و سردار محمدزمان خان را نخست با ایالت
«نملک» و پس از چندی از آنجا به حکومت سرپل مقرر کرده ،همگنان از طریق برادری
به حکمرانی پرداختند.
را با سعیدمحمد خان پسر خود در الش گذاشته ،خود از راه مراجعت ،رو به هرات نهاد
و آنگاه که وارد منزل رباط میر شد ،در سلخ ماه شعبان سال هزار و دویست و شصت
و هفت ( )1267هجری ایام عمرش سپری گشت و همراهانش نعش او را برداشته در
هرات به جنب مضجعت با برکات جناب مولوی عبدالرحمان جامی (قدس سره السامی)
دفن کردند .فقط
چنانچه هر دو تن باهم تا دو منزلی شهر هرات اسپ رانده ،عباس قلی خان عنان باز
کشیده فرود آمد و در همانجا که از هرات دو منزل دور بود اقامت گزید ،و سام خان با
سوارانی که همراه داشت داخل هرات شد.
و از این سو سردار کهندل خان پس از فتح فراه و اسفزار ،جمعی از لشکر قندهار را
به حفاظت آن دو موضع گذاشته ،خود با سپاه مکفی اسپ تسخیر رانده به فاصلۀ چهار
کروهی هرات رسیده ،لشکرگاه ساخت و طرح محاربه انداخته ،با مردم هراتی و سوارة
خراسانی به جنگ هر روزه پرداخت و در هر روز باهم درآویخته ،از جانبین خونها
همیریخت تا که سام خان از دستبرد و نبرد سردار کهندل خان خسته و ناتوان گشته،
به عباس قلی خان پیام داد که از اقامتگاهش برخاسته ،و در یک منزلی هرات فروکش
کند تا سردار کهندل خان لشکر را به قرب هرات مشاهده کرده نیروی بازویش ضعف
پذیرد ،و آنگاه که عباس قلی خان در یک منزلی هرات فرود گشت ،تدبیر سام خان با
تقدیر موافقت کرده سردار کهندل خان را در ضمیر ،این اندیشه جایگیر شد که دولت
ایران دست از یاری سعیدمحمد خان باز نخواهد کشید ،چنانچه پی هم لشکر میفرستد
[با دولت ستیزیدن خویش را مشت به سینه زدن است] پس مراجعتش را جانب قندهار
سزاوار دانسته مکتوبی به کارگزاران دولت ایران فرستاد که من به التماس و خواهش
بعضی از مردم هرات پا نهاد اینجا شده ،از عزم و رنجش خاطر شاه ایران آگاه نبودم که
دست از نصرت سعیدمحمد خان باز نمیدارد و در امداد او وجهۀ همت میگمارد و میل
خاطر جانب حکومت او در هرات دارد و حال که از کماهی احوال خبر شدم ،جانب
قندهار رهسپر گشتم و طریق مراجعت در نوشتم 1.و پس از بازگشتن او عباسقلی خان
نیز جانب مشهد مقدس مراجعت کرده ،سام خان با میرزا احمد خان که از تهران منشور
تهنیت حکومت هرات را -چنانچه از پیش رقم گشت -برای سعیدمحمد خان آورده
بود ،چندی در هرات توقف کردند تا که سعیدمحمد خان مبلغی از طال و نقره را به نام
ناصرالدین شاه سکه زده ،با چند بار از ا َ َبرة 2و شال کشمیر به رسم هدیه به ایشان سپرده،
رخصت انصراف تهران داد.
چنانچه از جور و تعدی آن دو طایفه ،راه آمد شد قوافل بدون کثرت و جمعیت عابرین
سبیل مسدود 1بود.
و از این امر مردم تجارت پیشه ،عرضپرداز حضور امیر کبیر شده ،استدعای گشودن
راه مأمون گذشتنِ گاه و بیگاه نمودند .و امیر کبیر سردار شیرعلی خان ششمین فرزند
ارجمندش را که در غزنین حکمران بود ،فرمان کرد که با لشکر و توپخانه رهسپر قالت
شده ،هر دو طایفه را گوشمالی نموده مستمال سازد ،و او با یک فوج پیاده و چهار ضرب
توپ و سوارة رکابی و ملکی ،رو به جانب قالت نهاد و مردم توخی در موضع «اولنگ
رباط» انجمن گشته باهم قرار دادند که تا نفس آخرین دست از مقاتلة سردار شیرعلی خان
نکشیده ،مردانه رزم دهد و قبول اطاعت نکنند و این قرارداد را موثق به اَیمان و مؤ َکد
به عهد و پیمان ساخته ،به تهیة اسباب مدافعه پرداختند و آنگاه که سردار شیرعلی خان
از گرد راه در رسید ،جانبین رو به جنگ نهاده بیدرنگ باهم درافتادند و تا شبهنگام
به ستیز و آویز به سر رفته ،غالب از مغلوب ممتاز نگشت و از هر دو جانب بسیار تن
مجروح و مقتول گردیده محمدافضل خان بن محمدعلم خان توخی از نامدران تبعة
سردار شیرعلی خان زخم منکر به پا برداشت ،و هر دو لشکر در تاریکی شب دست از
حرب کشیده ،سردار شیرعلی خان در «اولنگ رباط» مقام گزیده شباشب به دور لشکرش
سنگر متین برافراخت و بعد از آن مدتی روزانه از سنگر بیرون شده مصاف همیداده،
شبانه به سنگر همیشد تا که چیره دست گشته ،خصم را بر شکست و مال دیوانی را
با جریمۀ سرکشی ایشان حصول نموده ،گوشمالی به سزا فرمود و هم از ایشان عهدنامة
مؤثق گرفت که اگر مال تاجران و رهروان و غیره ضایع و تلف شود ،درحدود هر یک از
رؤسای قری که باشد ،تالفی آن را بنماید و یا دزد را به کارگزاران سلطنت بسپارد تاحکام
و ضباط از او باز پرسند؛ دیگر اینکه راه خالف نپویند و بیرون از اطاعت و انقیاد امر
سلطنت ،دیگر امری را نجویند .سپس راه مراجعت برگرفته ،در کابل به شرف دست بوس
امیر کبیر مشرف گشته ،بعد از رفع خستگی از حضور مرخص غزنین شد.
ذکر فرستادن امیر کبیر سردار عبدالرحمان خان را التماس والد ماجدش در
ترکستان
مقارن احوال مذکوره اعلیحضرت امیر کبیر ،سردار عبدالرحمان خان را از عرض
و التماس پدرش سردار محمدافضل خان حکمران ترکستان ،از کابل با مالزمان و
خدمتکارانش روانة ترکستان فرمود و چون در این وقت میرحکیم خان شبرغانی از راه
. 1راه -طریق.
لاس عیاقویاقو 1لاس عیاقو 45
سردار غالم-حیدر خان به قرب قلعه شده ،سردار مهردل خان به ضرب توپ ایشان را
رانده از حصار قالت دور ساخت و سردار غالمحیدر خان ،شاهمرد خان را در پای دیوار
فرستاده ،از سردار مهردل خان سبب گلوله انداختن توپ را استفسار نمود و او جواب
داد که :به امر برادرم سردار کهندل خان ،در این قلعه جای گزیده نخست از دهن توپ با
شما سخن راندم که بدانید تا زنده باشم ،به میدان مدافعت و ممانعت شما تازنده 1باشم
و نگذارم که پای تصرف دراندرون قلعۀ قالت گذارید.
و این امر از عریضة سردار غالمحیدر خان که به پایة سریر سلطنت رسید ،خاطرنشان
امیر کبیر شده دانست که تا هنگامی که خود رفته آتش نفاق را خاموش نسازد ،جوش و
خروش نزاع هرگز فرو نشیند .پس سردار محمداعظم خان پنجمین فرزند برومندش را
به حکومت و حفاظت کابل گماشته ،خود با نواب عبدالجبار خان و سردار سلطانمحمد
خان و سردار پیرمحمد خان و سردار سعیدمحمد خان و سپاه شایان و اتواپ آتشفشان،
از کابل روی به سوی قالت نهاد و چون به نزدیک قالت رسید به لشکر پسرانش ملحق
گشت ،سردار مهردل خان زیادهتر به استحکام قلعهداری پرداخته ،دروازة حصار را خاک
ریخته مسدود نمود ،و امیر کبیر به ارادۀ اینکه زبر کوه «طبق سر» را که مشرف بر قلعه
و جانب جنوب آن واقع است لشکرگاه قرار داده ،در هنگام اشتغال نایرة جنگ از آنجا
به ضرب توپ کار را بر قلعهگیان تنگ سازد ،از حصار قالت در گذشت که در آنجا
فروکش کند.
و سردار مهردل خان با همراهانش در حین عبور لشکر امیر کبیر از کنار قالت از
فراز بارة 2حصار دهن توپ را به زدن باز کرده تا که گلولة توپ میرسید پی هم گلوله
انداخته ،بعضی از سواره و پیاده را ضایع ساخت و امیر کبیر در جایی که گلوله نمیرسید،
رسیده ،فرود آمد و زبر پشتۀ طبق سر را نیز به اعداد سپاه محکم و استوار فرمود ،چشم
انتظار به راه رسیدن سردار کهندل خان که از قندهار به عزم معاونت سردار مهردل
خان و مدافعت امیر کبیر به راه افتاده بود نهاد تا که او نیز با سپاه کینهخواه وارد منزل
جلدک[جگدلک] شده لشکرگاه ساخت.
آنگاه نواب عبدالجبار خان که مصلح و خیرخواه همة برداران بود ،پیش از آنکه
محاربه روی دهد سردار غالمحیدر خان را بدون آنکه آگاهش کند ،با خود برداشته از راه
نجاح و فالح و طلب خیر و صالح هر دو تن نزد سردار کهندل خان شده ،با وی سخن
رانده ،تخم صالحیت در مزرعة ضمیرش افشاندند ،و خود او [سردار کهندل خان] نیز
نظر به مکنت و قوت و اقتدار امیر کبیر ،خویش را در منازعه نظیرش ندیده بلکه زبون
.1تازنده دوم مراد از تاخت و تاز است .ک
.2دیوار قلعه.
لاس عیاقویاقو 1لاس عیاقو 47
پنداشته ،رعایت خاطر سردار غالمحیدر خان را که ولیعهد امیر کبیر بود ،حجت نهاده
گفت که :به پاس خاطر او از قلعة قالت درگذشتم و اینک سردار مهردل خان را از آنجا
طلب داشتهَ ،س ِر خویش و راه قندهار پیش گیرم.
و نواب عبدالجبار خان این را شنیده گفت که :اگر چه از قالت گذشته رفع مناقشه
کردی ،لیکن چون امیر کبیر از کابل و شما از قندهار بآهنگ ستیز تا این جا آمدهاید،
سزاوار است که باهم مالقات کرده زیادهتر کدورات را به مصافات 1مبدل سازید.
و سردار کهندل خان این مقولة نواب عبدالجبارخان را نپذیرفته ،عذر در میان آورد
که امیر کبیر مرادش حاصل شده ،از مالقات من نه خرسند شود و نه خاطر نژند گردد
و نواب عبدالجبارخان از جای جسته ،دست او را گرفته کره ًا برخیزانید و با سردار
غالمحیدر خان در حوضهای 2بر زبر پیل نشانیده ،بعد روی به سوی لشکر امیر کبیر
نهادند و نواب عبدالجبار خان به جلو افتاده ،هنگام شام پیش از ایشان نزد امیر کبیر
رسیده ،از آوردن سردار کهندل خان عرض و آگاه نمود ،و چون تاریکی شب پردة ظلمت
انداخته بود ،امیرکبیر با مشعلهای افروخته و اعیان سپاه از خیمه به عزم استقبال بیرون
شده رو به راه سردار کهندل خان نهاد ،و او روشنی مشاعل را دیده از پشت پیل فرود
گشته پیاده قدم بر نهاد تا که هر دو برادر به هم در رسیده ،مراسم پذیره و لوازم مصافحه
و معانقه 3به پای رفت و دست به دست هم چند قدم گذاشته و برداشته ،از یکدیگر
جدا شدند ،بعد سردار غالمحیدر خان ،سردار کهندل خان را در خیمه و سراپردۀ خویش
برده پیش اعزاز و احترام کرده باهم نشستند ،و امیر کبیر و هر یک دیگران در سراپردۀ
خود رفتند ،و سردار کهندل خان در خاطر چنان داشت و میپنداشت که به رسم و ننگ
افغانی ،همچنان که او به پاس خاطر سردار غالمحیدر خان که در نزدش رفت ،از قالت
در گذشت ،امیر کبیر از آمدن او در نزدش واگذار خواهد گشت.
وقت سخن ِ
ننگ افغانی در میان آمدن اما؛ امیرکبیر به خالف پندار او رفتار کرده ،در ِ
و انکشاف مکنون خاطر سردار کهندل خان شدن ،با ندیمان و خاصانش گفت که:
«هر که سر از قید اطاعت پادشاهی کشیده ،راه نافرمانی پیماید و خواستار والیتی از
مملکت شده پادشاه مسیولش را قبول کرده ،آن والیت را بدو سپارد؛ اندک زمانی برنیاید
که زمام مهام سلطنت گسیخته خونها ریخته شود و هر فقیری امیری ،و هر حقیری
وزیری گردد و مملکت خللپذیر شود ،و اگر سردار کهندل خان از این خیال در نگذرد،
هر آینه کار به کارزار و پیکار بدم شمشیر آبدار و مصالحه به مجادله خواهد پیوست».
و نواب عبدالجبار خان از شنیدن این سخنان امیرکبیر ،امر را منجر به عداوت دایمی
دانسته ،به سردار غالمحیدر خان گفت که« :من شما را نزد او برده ،کار را تا بدین مدار
رسانیدم ،اگر نه قالت در دست او بود که نمیگذاشت فتحش بسی صعوبت داشت ،و
اگر بر خالف پندار سردار کهندل خان شود نقصی در حشمت شما روی داده ،کسی از
راه ننگ افغانی روی امید به سوی شما نه نهاده هرگز اعتماد نخواهدکرد».
و سردار غالمحیدر خان سخنان نواب عبدالجبار خان را به گوش دل جای داده،
اگر چه وقت نیم شب بود ،سردار شیرعلی خان را با خود برداشته نزد امیر کبیر شد و به
عز عرض رسانید که« :چون سردار کهندل خان با اعلیحضرت نسبت برادری دارد و هم
از روی اطاعت به درگاه اسالمپناه حاضر گشته خود را مورد عفو و احسان میپندارد؛
اگر قلعة قالت خراب گردیده ،برای اصالح 1ذات بین ،هیچ یک از جانبین متصرف آن
نشود ،نیکوست».
و امیر کبیر عرض سردار غالمحیدر خان را به سبب این که آزرده نشود ظاهرا ً قبول
فرموده ،باطن ًا بر طبق آیین سلطنت که دو امیر در یک مملکت نگنجند ،قلعه را امر خراب
کردن نمود و آباد کردنش را مصلحت ًا به وقت فرصت در دل حواله فرمود؛ چنانچه بیاید
انشاءاهلل تعالی.
و روز دیگر سردار مهردل خان که لشکرش را به امر سردار کهندل خان از قلعه
بیرون کشیده ،خودش هنوز در اندرون قلعه جای داشت ،بیرون شده به اتفاق قلعه را
خراب کردند.
بعد امیر کبیر سردار کهندل خان را به خالع فاخره خرسند و سربلند ساخته ،باهم
وداع کردند و جانبین به مقر حکومت خویشتن بازگشت نمودند.
.1فیصله .ک
.2زاری کردن -زاری و تضرع.
لاس عیاقویاقوعیاقو 49
بیوت و اسواقش را تمام بپرداخت و باغ و بوستان نیکوی بانضارت 1و فضا ترتیب نموده،
مکتبخانهای برای تعلیم و تعلم پسرش سردار عبدالرحمان خان بنیاد نهاده ،برافراخت و
در شهر جدید مسکن گزیده ،به کار حکومت بیش از پیش مشغول گشت.
وقایع سال هزار و دوصد و هفتاد هجری (صلی علی هاجرها السالم)
در این سال باز مردم توخی و هوتکی ،در فتنه باز کرده ،برگ و ساز ترکتاز به غارت
مال قوافل و تجار ساز کرده ،راهزنی آغاز نمودند و امیر کبیر که تعمیر قلعة قالت ،پیش
نهاد ضمیرش بود ،اظهار فرموده در افواه انداخت که در عالقۀ توخی به تعمیر قلعهای که
در خور اقامۀ لشکری باشد باید پرداخت و قوافل و تاجران و راهگذران را شاید ایمن
ساخت .بنابر آن سردار شیرعلی خان را ظاهرا ً برای سرزنش مردم توخی و باطن ًا جهت
آباد کردن قلعهای که درسال گذشته -چنانچه مرقوم شد -خراب کرده بودند ،با لشکر
شایسته از کابل گسیل فرمود و به او امر مکنونۀ خاطر خویش را مکشوف نمود که به
آوازة تهدید مردم توخی و احداث قلعه در آنجا رهسپار شده ،بعد از ورود در حدود
قالت ،به قلعة مخروبة آن لشکرگاه ساخته ،آبادش سازد تا سردار کهندل خان از اصل
مدّ عا قبل از رسیدن سردار شیرعلی خان آگاه شده ،به مدافعه و منازعه بر نخیزد ،و اگر
احیان ًا خبر یافته طریق ممانعت اختیار کند ،بی مضایقه با وی درآویزد و اگر او چیرهدست
گردد ،پای ثبات افشرده ،منتظر موکب همایونی باشد.
توپ ویران و با خاک یکسان نسازم ،دست از محاربت باز نداشته ،ترک استراحت کنم.
[و پهلو بر بستر نخسپم؛ چون بر این گفتارش از شدت غذب و غلبة خشم انشاء اهلل
بر زبان نمیآورد] توپ مزبور در روز امتحان از صدمة آتش باروت ترقیده 1،به مقصد
نرسید پنجاه نفر از صدمة تکههای توپ مذکور مجروح و مقتول شدند.
در وقت ساختن توپ موصوف ،سردار شیرعلی خان از عزم و ارادة او واقف شده،
عذرنامهای مرقوم و در قندهار نزد او مرسول داشت که :چون مردم توخی و راهزنان
طایفة هوتکی ،رهنوردان و تاجران را در عرض راه کابل و قندهار ،اذیت و آزار رسانیده
مال و منال ایشان را غارت میکردند ،بنابه رفع این فتنه و خیر جانبین ،قلعۀ قالت را به
امر اعلیحضرت قبلۀ امجدم ، 2از نو بنیاد و آباد کردم تا دست جور و ستم دزدان هر دو
طایفه مذکوره ،از تاراج اموال رعایای طرفین و غیره کوتاه شده ،حصار امن و امان استوار
گردد و من که با شما نسبت برادر زادگی دارم و خود را به منزلة فرزند میشمارم ،اگر بر
بودن و اقامت نمودنم در قالت رضا باشند فهوالمطلوب ،و اال اگر لشکر گماشته از قلعه
بیرونم کنند مختارند ،فقط.
و پس از پیوستن این نامه به مطالعه سردار کهندل خان ،چون توپش -به قراری
که انف ًا ذکر شد -کفیده ، 3از غصه به مرض موت گرفتار شده -چنانچه بیاید دست از
ستیز کشیده ُبمرد -به جواب نامة سردار شیرعلی خان نتوانست پرداخت ،بلکه تغافل
زده خود را بی خبر انداخت.
ذکر مأمور شدن سردار فتحمحمد خان به حکومت قالت و عهد کردن انگلیس
با امیرکبیر و فوت نواب جبار خان
سردار شیرعلی خان ایام زمستان را بدون وقوع واقعهای در قالت به سر برده ،در
موسم بهار سردار فتحمحمد خان بن وزیر محمداکبر خان مرحوم را ،سردار غالمحیدر
خان به امر اعلی-حضرت امیر کبیر به حکومت قالت مأمور نموده ،جنرال فرامرز خان را
با فوج نظامی با وی همراه فرستاد که در قالت بوده ،حفاظت قلعه و نواحی آن را بنماید
و سردار شیرعلی خان پس از وصول ایشان در آنجا به فرمان طلب ،در کابل آمده به
شرف دست بوس امیر کبیر واصل شد.
و در خالل احوال مسطوره چون دولت [انگلیس فشنگ ،یعنی کارطوس تفنگ را
به قسمی که معمول آن زمان بود از کاغذ ساخته و باروت را در آن انداخته ،دهن آن را
.1ترکیده.
.2بزرگواتر -بزرگوار.
.3ترقیده
لاس عیاقویاقوعیاقو 51
بسته در وقت گلوله انداختن دهن کارطوس را به دندان کشوده در تفنگ ریخته کشاد
میدادند .و از آن جمله دهن کارطوسهای را که به افواج نظام که از اهل اسالم بودند
به پیه خوک و از اهل هنود را به پیه گاو آلوده میدادند .مردم مسلمان و هندوی متوطنه
کشور هند از این امر که اصل ندارد و یحتمیل که مردمان اهل غرض در افواه انداختند،
شورش عظیم برپای ساختند] 1در افواه انداختند و مردم مسلمان و هندو را مخالف دولت
مذکور ساختند .خبر مذکور این بود که (کارطوس : 2کاغذی که به ارود و گلوله را در
آن یکجا کرده و سر آن موم ریخته ،در روز جنگ به دندان بریده ،در تفنگ میاندازد)
عوض موم برای مردم مسلمان ،پیه خوک و برای هندو چربی گاو به کارطوس آلودهاند.
از شیوع این خبر هر دو طایفه به اتفاق هم با انگلیسان درآویخته خونها ریختند و اکثر
از بالد هند را از وجود ایشان خالی کرده ،متصرف شدند و انگلیسان از [غایت زبونی و
ناتوانی به واهمه و] خوف این که مبادا اعلیحضرت امیر کبیر نیز با مردم اسالم و ُهنود
متفق گشته ،از راه ستیز رو به جانب هند نهد ،تدبیری اندیشیده با امیر کبیر طرح معاهدة
جدید انداختند؛ چنانچه مکتوبی به امیر کبیر فرستاده ،خواستار آن شدند که تا موضع
جمرود واقع شش کروهی پشاور تشریف فرما شده ،رشتة مودت و اتحاد را مجددا ً با
دولت انگلیس مرت سازند.
و امیرکبیر از التماس انگلیسان سردار غالمحیدر خان را که ولیعهدش بود با چند تن
دیگر از سرداران و اعیان مملکت و تحف و هدایای گرانقیمت ،از کابل روانة جمرود
فرموده خودش تشریف نبرد ،و چون شهزادة واالجاه وارد منزل جمرود شد ،انگلیسان
از راة پذیره پیش آمده ،مقدمش را گرامی داشتند و نیک نواخته ،بعد از ادای مراسم
میهماننوازی در تاریخ هزار و هشتصد و پنجاه و پنج ( )1855میالدی عهدنامة جدید
در بین نگار دادند که« :دوست هریک از دولتین دوست ،و دشمن ایشان ،در نزد دیگری
از جانبین محسوب بوده و این دوستی ابدی باشد که به هیچ واسطه و وسیله قطع ننمایند
و به دیگری که باعث ضرری که از طرفین باشد نگرایند».
و این عهدنامة مختصر را دستخط و مهر کرده ،یک به دیگری داده از هم جدا شده،
هرکدام به مقام خویش رفت و به عوض هدایایی که سردار غالمحیدر خان بدیشان داد،
چند سر اسپ عربی و یک زنجیر پیل و اوانی 3و ظروف بلورین و غیره به نام ارمغان
پیش کشیدند.
بعد سردار غالمحیدر خان مراجعت کرده ،سعادت دیدار اعلیحضرت امیرکبیر را
.1برطانیه عظمی در هندوستان تسلط کامل به هم رسانیده بودند ،معاندان دولت موصوف خبری که قابل قبول
نمیباشد .ک
.2کارتوس :فشنگ و مرمی.
( .3جمع جمع اناء) :ظرف -سبو -آبخوری.
سراج التَّواریخ /جلد دوم
ُ 52
حاصل کرد .و مقارن این حال نواب عبدالجبار خان را از قضای قادر متعال ایام عمر
سپری شده ،به عمر هفتاد و چهار سالگی و کسری 1پدورد جهان کرده ،در جنب قبر
نواب محمدزمان خان در مزار عاشقان و عارفان مدفون گشت و مادة تاریخ فوت او که
طبعزاد میرزا عبدالواسع خان طبیب کابلی است از لوح مزارش ثبت کتاب شد.
جبار خان نمود میان جنان مکان برداشت از میانه سر 2جان نخست و گفت
کار شهر تختهپل را احداث نموده ،از کارش بپرداخت ،سردار عبدالرحمان خان پسرش
را که پا به مرحلة دوازده سالگی نهاده بود ،قایم مقام خویش قرار داده ،به عزم زیارت و
سالم اعلیحضرت امیر کبیر راه کابل برگرفته ،با تحف و هدایای بسیار از قبیل :اسپان تیز
رفتار و اشتران کوه کوهان بار -بردار و اجناس نفیسة بخارایی و چینی و تاتار و طالی
مسکوک ،شرفیاب حضور فیض گنجور پدر عدالتدستورش شده ،درک سعادت دست
بوس کرده ،تمامت تحفه و هدیهاش پذیرفته گشت ،و پس از رو نهادن به کابل ،سردار
عبدالرحمان خان مطابق دستورالعمل پدر نیکوسیرش به کار حکومت پرداخته ،بدون
پیشکاری الال 1و مؤدب 2صبح هر روز را تا ساعت نُه از ساعات بیست و چهارگانة
یک شبانه روز -که نیمة یوم و لیل را ساعت دوازده قرار دادهاند ،به خالف رواج
طلوع و غروب که در بعض دیگر ممالک ،ساعت دوازده در هر دو وقت مذکور مروج
است -وقت درس خویش تعین کرده ،از ساعت نُه تا ساعت دوی بعد از زوال آفتاب
و نصف-النهار بار عام گشوده ،به داد دهی و بازپرسی تظلم ستم رسیدگان از ملکی و
نظامی و اجرای امور مهمة حکومت و نظم و نسق مملکت قرار داده ،از ساعت سه ،پس
از صرف طعام و بستن بار عام ،زمان خواب معین نمود و از هنگام عصر تا شام که از
خواب برخاسته ،دست و رو می-شست ،برای سیر و گردش و تفریح دماغ مقرر فرمود
که به سواری اسپ با خادمان و خاصان محفل خویش به تماشا و ُگلگشت باغ و بوستان
و راغ و گلستان گردش و تفرج همیکند ،و تا شش ماه به دستور مذکور امور مزبور را
اجرا نمود.
تختهپل به راه افتاده ،وارد تاشقرغان شد و سردار محمدامین خان مراسم پذیرة فرزندانه
نسبت به وی به جا آورده ،به جای حکومتش معززانه فرود کرده ،بعد خودش روانة کابل
شده سعادت دستبوس امیر کبیر حاصل کرد.
ذکر فوت سردار مهردل خان و سردار کهندل خان و نفاق سرداران قندهار
در روز جمعه بیست و هفتم ماه جمادی الثانی سال هزار و دویست و هفتاد و یک
( )1271هجری ایام عمر سردار مهردل خان سپری شده ،به عمر پنجاه و نه سالگی پدرود
جهان فانی کرد و در مزار حضرت جی صاحب مدفون گشت و پس از وی سردار کهندل
خان از مرض استسقاء[ 4در وقت آباد کردن سردار شیرعلی خان قلعة قالت را چنانکه
از پیش مرقوم گشت و ترقیدن توپ بزرگی که خودش ساخته عاید حالش گشته بود]،
( .1جمع طور) :اداء و حرکات -رفتار.
.2آب و زمین .ملک ،صیغه.
( .3جمع بریت) خالیق -رعایا
.4نام مرضی که بیمار آب بسیار خواهد.
لاس عیاقویاقو لاس عیاقو 55
در روز سه شنبه هفتم ماه ذیحجة سنة مذکوره به عمر شصت و سه سالگی از جهان
درگذشته ،در مزار حضرت جی صاحب واقع بیرون شهر قندهار مدفون و از خاکدان دون
بیرون شد و از مسند حکومت در لحد جای گزید .و بعد از دفن او در بین سردار رحمدل
خان و پسران سردار کهندل خان چون سردار محمدصدیق خان ،و سردار سلطانعلی
خان ،و سردار عبداهلل خان ،و سردار محمدعمر خان و سردار محمدعثمان خان ،در امر
ایالت قندهار نزاع افتاده ،سردار رحمدل خان خود را سزاوار حکومت قندهار دانسته،
خواست که به مسند ایالت نشسته کار حکومت راست کند ،و پسران سردار کهندل خان
مرحوم بر سبیل ارث عزم کردند که سردار محمدصدیق خان را به جای پدر بر وسادة
حکومت تکیه داده ،دیگران در حمایت او مقر گیرند ،و این معنی باعث نفاق جانبین شده
هریک در مقام خویش به ارادة کینهجویی همدیگر ،راه تهیه اسباب حرب پیش گرفتند.
سر برداشته ،از راه دفع فتنه و طلب صلح و خیرخواهی جانبین و رفع شور و شین در
میان شده ،درود 1خوانان و االمانگویان ،قرآن را نزد طرفین شفیع ساخته ،آتش قتال را
خاموش کردند.
و پس از اطفای نایرة نفاق ،همة علما طریق وفاق را پیش گرفته ،زبان صلح بیان را
به اتفاق هر دو جانب چنین گشودند که :چون سردار رحمدل خان شخص سالخورده،
موسفید و برادر سردار کهندل خان مبرور است ،میباید کار حکومت بدو مفوض بوده،
پسران سردار کهندل خان را حق مداخلتی نباشد ،اما؛ از مالیات والیت ،به قدر کفایت
مؤنت و معیشت هریک ،تنخواه و مواجب داده شود.
و پسران سردار کهندل خان نخست از این قرارداد سر باز زده قبول نکردند و
آخراالمر چون سردار رحمدل خان ،به تسلیات مناسپه روی دل سردار غالممحیالدین
خان را از برادرانش گردانیده به سوی خود کرده بود ،ناچار شفاعت علما و رعایت
کالمالهی را ظاهرا ً حجت قبول-نمودن قرارداد مذکور ساخته ،دست از رشتة مشاجره و یا
از صفحة مکابره پس کشیده ،لب فرو بستند و باطن ًا چون به صلح راضی نبودند ،این قدر
سخن در میان آورده ،فیصلة امر را محول و موکول به صوابدید امیر کبیر نموده ،جانبین
عرضپرداز پایة سریر سلطنت شده ،التماس کردند که اعلیحضرت امیر کبیر ،از کابل در
قندهار تشریف فرما شده ،هرچه رأی سعادتانتما در باب دفع نزاع اقتضا نماید ،معمول
داشته اجرا و انفصال 2فرماید ،قبول جانبین باشد.
خالصه پس از اطفای نایرة نفاق و فرستادن عریضه به نزد کارکنان ُسدّ ة علیّة گردون
رواق ،سردار محمدصدیق خان و سردار محمدعمر خان و سردار محمدعثمان خان از
قندهار در عالقه پشترود که جایگیر ایشان بود رفتند که کار آنجا را راست کرده ،در
وقت پرتو وصول افکندن امیر کبیر ،در قندهار مراجعت کنند.
توجه اعلیحضرت امیر کبیراز کابل جانب قندهار [ وقایع سال هزار و دویست
و هفتاد و دوی هجری ]
و از این سوی [در این سال] پس از رسیدن عریضة مذکورة سرداران قندهار به
حضور سرکار واالتبار اعلیحضرت امیر کبیر ،سردار شیرعلی خان حکمران غزنین به
فرمان قبله امجدش مأمور قندهار شد؛ چنانچه مشارالیه قبل از حرکت موکب همایونی،
با لشکر مرتب و مرغوب و چند عراده توپ از غزنین رهسپار دیار قندهار گشت و پس
از وی امیر کبیر ،سامان سفر ساز کرده ،از کابل رو به قندهار نهاد ،و چون سردار شیرعلی
.1دعا و ثنا -سالم.
.2فیصله دادن -جدا کردن.
لاس عیاقویاقو لاس عیاقو 57
خان نزدیک قندهار رسید ،سرداران قندهار پذیره کرده ،مقدمش را گرامی داشته ،به اعزاز
و اکرام ،خود و لشکرش را در چهاونی انگلیسان واقع گوشة غرب شمالی شهر قندهار
فرود آورده ،خود ایشان در شهر به خانههای خود شدند .و سردار شیرعلی خان به کار
مدبرانه پرداخته هر روز که از لشکرگاهش به مالقات و بازدید قندهاریان داخل شهر
میشد ،صد تن از پیادهنظام را به روش و دأب بزرگان و شهزادگان به رکاب خویش
برداشته به شهر در میآورد و روز را به مالقات و صحبت هریک از سرداران به سر برده،
شبهنگام که در اردو مراجعت میکرد ،پنجاه تن پیاده را در جای سردار میر افضل خان
گذاشته ،پنجاه تن دیگر را با خود در لشکرگاه میآورد تا که هشتصد تن پیادة مسلح از
نظام را داخل شهر کرده کسی آگاه نگشت و همچنین شش ضرب توپ قاطری را نیز به
گلیم و رخت خواب و غیره پیچیده ،به شهر در آورد.
و سرداران قندهار که قرارداد علماء را -که به شرح رفت -استوار نمیدانستند،
الجرم منسوبان جانبین به کمین کین یکدیگر روز به سر برده ،مسلح در کوی و بازار
همیگشتند ،و این امر زیادهتر با تدبیر سردار شیرعلی خان موافقت کرده ،به سرداران
قندهار اظهار نموده ملتمسانه بر زبان راند که لشکرم را البد و ضرور است که از سبب
خریدن اشیاء ضروریه که احتیاج شوند ،در شهر و بازار شده رفع احتیاج کنند و از این
که شما را یک به دیگری هنوز اعتماد و اعتبار نیست ،کلید یک دروازة شهر به مالزمان
و منسوبان من تفویض شود تا اگر از راه عدم معرفت و شناسایی منسوبان هریک شما
خیال دیگری کرده ،مناقشه روی دهد ،دروازه را گشوده رو به لشکرگاه خویش نهند و
از آسیب برکنار شوند.
و قندهاریان مسئول او را قبول کرده ،کلید یک دروازه را به کارگزاران رکاب سردار
شیرعلی خان سپردند .و مقارن این حال خبر نزدیکشدن امیر کبیر با لشکر سمر گشته
در افواه افتاد ،و سرداران قندهار را که چشم انتظار به راه وصول سرکار واالتبار بود ،از
قندهار تا کالت ،منزل به منزل علوفه و آذوقه آماده کرده ،از مأکوالت و حلویات 1هر چه
لذیذ و گواراتر و شایان ماحضر خوان پادشاهی بود ،در لیل و نهار به محفل بزم حضور
همیرسانیدند تا که قلعة اعظم فرودگاه موکب شهریاری شد تمامت سرداران و خوانین
و اعیان شهر قندهار از راه پذیره و استقبال بیرون گردیده ،در منزل مذکور درک سعادت
رکاببوس نموده ،مراسم پذیره به جای آوردند و از آنجا باهم رو به شهر نهاده امیر
کبیر به کنار ده خواجه فروکش فرموده ،استقبالیان به شهر و خانه های خود شدند ،و روز
دیگر امیر کبیر ،قاضی محمدسعید خان خانعلوم را که بدین لقب از طرف شاه محمود
.1خوردنیها و شیرینیها.
سراج التَّواریخ /جلد دوم
ُ 58
سرافرازی یافته ،و این وقت از امر قضا معزول بود ،به تخت روان پیش خوانده ،پیش
آبره از لباسخانة خاص عطا فرموده ،به منصب قضاوت بنواخت و خلعت کمخواب و َ
قندهارش سرافراز ساخت و به تخت روانش برنشانیده ،امر کرد که جارچی 1به جلو
داخل شهر شده ،ندای عزل قاضی مال غالم که تاکنون جالس مسند قضاوت بود ،و نصب
قاضی محمدسعید خان در داده ،تمامت مردم شهر را آگاه کرد.
و هم در این حال امیر کبیر ،سردار رحمدل خان را پیام فرستاد که از باب فاتحهخوانی
سردار کهندل خان و سردار مهردل خان مرحومان ،به شهر در شوم ،و او اعداد پیادة نظام
را که سردار شیرعلی خان -چنانچه مرقوم گشت -به شهر درآورده و تا این وقت
مخفی بوده ،با لباس غیر نظامی در شهر گردش میکردند طلب داشته ،به قانون رسمی
نظام صف آراسته ،امر برپا ایستادن کرد.
و امیر کبیر همة شهزادگان و برادرزاده و نوادگانی را که در اردو حاضر بودند
چون سردار غالم-حیدر خان ،و سردار محمدشریف خان ،و سردار محمداعظم خان،
و سردار احمد خان ،و سردار محمداسلم خان و سردار محمدحسن خان ،و سردار
محمدحسین خان ،و سردار فیضمحمد خان ساالر توپخانه ،و سردار محمدکریم خان ،و
سردار محمدعمر خان ،و سردار محمدیوسف خان ،و سردار سیفاهلل خان ،وکیل پسران
شهریاری ،و سردار سلطانمحمد خان و سردار سلطاناحمد خان -که پس از آزرده شدن
و رفتنش به قندهار ،فاتحۀ وزیر محمداکبر خان را بهانه ساخته ،رو به درگاه عالم پناه
نهاده ،معفو شده و همرکاب امیرکبیر در قندهار رفته بود -و سردار فتحمحمد خان و
سردار جالل الدین خان پسران وزیر محمداکبر خان مرحوم ،و سردار شهسوار خان بن
سردار محمداکرم خان مبرور ،و سردار شاه دوله خان که همه از کابل همرکاب رفته،
شرف حضور داشتند ،در اردو گذاشته ،از جمله سردار محمدیوسف خان را با خود همراه
گرفته ،داخل شهر شد و در اندرون شهر سردار شیرعلی خان نیز شرفاندوز رکاب پدر
ستوده سیر گشته ،بعد امیر کبیر با هر دو پسر وارد منزل سردار رحمدل خان شد و پس
از ادای دعای مغفرت ،هنگام عصر سردار شیرعلی خان را همچنان در شهر گذاشته،
با سردار محمدیوسف خان به اردو مراجعت فرمود .و روز دیگر سرداران قندهار همة
کلیدهای ابواب شهر را سپرد کارکنان امیر کبیر نموده ،بر طبق خواهش اعلیحضرتش،
محافظ دروازههای شهر همه از آحاد و اعداد سپاه کابل مقرر گشت تا دست تعدی
سپاهیان را از آزار و اذیت شهریان و غیره باز دارند.
پس از آن جانبین شرفیاب محفل حضور امیر کبیر شده ،هر کدام بر وفق مرام خویش
.1منادی .ک
لاس عیاقویاقو لاس عیاقو 59
گرفته ،گذاشته شود و ایشان از سعادت یافتن بار سر باز زده ،به کاستن جایگیر خویش
رضا نداده ،حاضر حضور نشدند و امیر کبیر از نیامدن آنها هیچ در ضمیر نیاورده ،به
همان نظم و نسق مملکت که پیشنهاد خاطرش بود زیادهتر پرداخت.
و بعضی از سرداران قندهار را رشک و حسد دامنگیر گشته ،باهم گفتند که امیر کبیر
به حیله مملکت متصرفة ما را به ضبط خویش درآورده ،زبان ما را از خواهش حقوق،
به مشخصکردن تنخواه بربست و همچنان اگر رفته رفته کارش نظام گیرد و حکومتش
در قندهار استحکام پذیرد ،از تنخواه نیز ما را محروم خواهد ساخت؛ چنانچه روزی
سردار رحمدل خان به طریق گله و گستاخانه به عرض اعلیحضرت امیر کبیر رسانید
که :کالهی که برسر داشتیم ،به بازیچة طفالنه از سر ما بر زمین افتاده ،به شما عرض و
التماس کردیم که از کابل تشریف آورده باز بر سر ما گذارید ،و حال به خالف خیالی که
داشتیم ،آن کاله پاره پاره گشته ،هر پارهای از آن بهرة دیگری شده ،عالوه بر آن باعث
اقامت شما در قندهار نیز گردید.
و امیر کبیر به تبسم فرمود که :کاله شما به بازی طفالن خود شما پاره پاره شده،
اگر من در قندهار درنگ نکرده آهنگ مراجعت کابل کنم ،البته شما را نیز برادرزادگان -
چنانچه بود -اطاعت نکرده ،باز درِ فتنه باز خواهد گشت ،و از این فرمایش امیر کبیر
سرداران قندهار زیادهتر خوفناک و دلگیر شده سردار رحمدل خان و سردار میر افضل
خان و سردار غالممحیالدین خان پا به دامن اصطبار پیچیده دیگران از راه خوف جانب
شورآبک گریختند و در آنجا مقام گزیده ،تیغ خالف از نیام برکشیده دست غارت به
مال مردم گشودند.
و سردار غالمحیدر خان ولیعهد به امر اعلیحضرت امیر کبیر ،سردار محمداعظم
خان برادر خود را با سردار سلطاناحمد خان بن سردار محمدعظیم خان مرحوم و لشکر
رکابی خویش و سوارة خود ایشان به تعاقب فراریان گماشت و چون هر دو تن سردار
نامدار به حدود شورآبک رسیدند ،فراریان تاب مقاومت و توان مقاتلت را در خودها،
ندیده ،از آنجا راه گریز جانب ملخان واقع گرمسیر بر گرفتند و در آنجا درنگ کرده،
مصمم آهنگ خویش شدند.
و سردار محمداعظم خان با سردار سلطاناحمد خان عالقة شورآبک را از وجود
فراریان تهی یافته ،از راه مراجعت جانب قندهار شتافتند و قبل از وصول ایشان در
قندهار ،امیر کبیر از مقام گزیدن سرداران فرار شده ،در موضع ملخان آگاه گشته ،فورا ً
سردار محمدشریف خان پسر خویش را با سردار جاللالدین خان بن وزیر محمداکبر
خان مرحوم و لشکر شایان از راه پشت-رود و کنار رود هیرمند جانب ملخان گسیل
لاس عیاقویاقو لاس عیاقو 61
فرمود که آنان را استمالت نموده ،از راه بطالت ،جانب شاهراه هدایت داللت کنند ،و
آنگاه که مأمورین امیر کبیر نزدیک ملخان شدند ،فراریان دروازة قلعه را که در آن جای
داشتند بربسته ،محصور گشتند.
و سردار محمدشریف خان با سردار جاللالدین خان به محاصره پرداخته ،کار را بر
قلعهگیان دشوار ساختند؛ چنانچه از عسرت و سختی امان خواسته ،سردار محمدشریف
امان داده ،خاطر ایشان را به سوگند نیز مطمین ساخت که از قلعه بیرون شده ،در هریک
از آمدن به قندهار و دیگر دیار مختار باشند و اگر رهسپار قندهار شوند ،همان تنخواه
را که امیر کبیر مقرر فرمودهاند برقرار دانند .و ایشان به سوگند اعتماد کرده قلعه را فرو
گذاشتند ،و از جمله سردار شیرعلی خان و سردار سلطانعلی خان و سردار محمدعلم
خان ،هر سه تن رو به دولت ایران نهاده ،دیگران با سردار محمدشریف خان در قندهار
آمده ،شرف بار یافته ،به شفاعت او معفو شدند و به تنخواهی که برایشان مقرر و مشخص
گردیده بود سرافراز گشتند.
ذکر عریضه فرستادن سردار سلطاناحمد خان و سردار سلطانمحمد خان به
شاه ایران و اخراجشدن سردار سلطان احمد خان
و پس از مراجعت سردارانی که رو از دولت برتافته بودند ،چون سردار سلطاناحمد
خان را دامن ضمیر از آالیش کینه و عناد پاک نبود ،سردار سلطانمحمد خان را با خود
متفق ساخته ،هر دو تن باهم عرضپرداز حضور اعلیحضرت ناصرالدین شاه قاجار
شدند که اگر از دولت ایران نصرت و یاری بدیشان داده شود ،هرآینه مملکت افغانستان
را به مددکاری لشکر ایران که برسد ،از وجود امیر کبیر خالی نموده ،ضمیمة مملکت
ایران کرده ،بعد راه خدمت پیش خواهیم گرفت ،و این عریضة ایشان از عرض راه به
دست یکی از هواخواهان و خدمتکاران امیر کبیر افتاده ،به کارکنان حضور رسیده،
اعلیحضرت امیر کبیر از کید ایشان آگاه گشته ،فورا ً سردار سلطاناحمد خان را جانب
ایران اخراج فرمود و سردار سلطانمحمد خان را معاتب ساخته ،گفت که« :مدتی در شاه
درة الهور ،نیک خواه سکهان که برادر بزرگت را کشته ،پشاور و دیرجات را از تصرف
شما کشیدند بودی ،و به تیولی که برایت مقرر داشتند قناعت نموده طریق خیرخواهی
ایشان را میپیمودی ،و اکنون با آنکه با من برادری و از مملکتی که خداوند بیمانند به من
تفویض فرموده ،حصهای به جایگیرت مقرر داشته از احتیاج سکهانت رهانیدم ،با وجود
آن [از رشک حکومت من تن در اخگر و دل در آذری و] راه دشمنی با من میسپری».
و این را فرموده ،بر کردارش الزام نموده ،عفو کرد و باز گفت که« :با این کردار و
سراج التَّواریخ /جلد دوم
ُ 62
رفتارت هرگز کینه و عنادت را به دل ندارم و خویش را به خدای تبارک و تعالی سپرده
و میسپارم و هرگاه از زحمت سفر مکدر شده باشی ،اینک راه کابل پیش گرفته ،مقدم
از رایات عالیات در آنجا رفته ،رفع خستگی نمای[ ».و از زحمت سفر به راحت حضر
گرای] و او شرمندة احسان شده ،راه کابل برگرفت.
و مقارن این حال سردار شاهدوله خان نیز بدون اینکه چین به جبین امیر کبیر
نسبت به خود مشاهده نماید ،به اغوای نفس خویش راه کابل پیش گرفت و از کابل
در هزارهجات رفته ،از آنجا به راه هرات رو به ایران نهاد ،و هم در این اوقات سردار
شیرعلی خان از تبی که عارض حالش شد ،از حضور امیر کبیر رخصت غزنین یافته از
قندهار در آنجا که محل حکومتش بود آمد.
شده ،پا به وادی گمنامی نهادند و با وجودی که پروردة نعمت وزیر یارمحمد خان بودند،
چشم از حقوق احسان پوشیده ترک یاری سعیدمحمد خان نمودند؛ [جانب زاویه بیدلی
خزیدند] الاّ یک تن حاجی خیراهلل نام که به محاربه اقدام نموده ،زخم منکر برداشت و
از آن جراحت پدرود جهان کرده وداع جان نمود؛ دیگر کسی به معاونت بر نخاست و
بامدادان سعیدمحمد خان دستگیر گشته ،به قتل رسید و اعیان الکوزایی گرفتار شکنجة
عتاب شهزاده محمدیوسف گردیده ،به سیر و َمن نقره و طال از ایشان گرفته شد.
و از این واقعه ناصرالدین شاه قاجار آگاه گشته ،به پاس معاونت وزیر یارمحمد خان
که در هنگام بغی حسن خان ساالر چنانکه از پیش مرقوم شد -به حمزه میرزا نموده،
طریق خدمتگذاری پیموده ،رشتة اطاعت دولت ایران به گردن نهاده بود ،به عزم انتقام،
عم خود را که حکمران خراسان بود ،فرمان کرد که با حسام السلطنه سلطانمراد میرزا ّ
لشکر و توپخانه از مشهد به جانب هرات راه برگیرد و او به امر شاه ایران وارد هرات
شده ،شهزاده محمدیوسف و عیسی خان را به محاصره انداخت و مدتی به دور حصار
هرات افتاده کار را بر شهزاده و هرویان به غایت دشوار ساخت ،و شهزاده با مردم هرات
از تنگنای محاصره ،عرض پرداز حضور امیر کبیر شده ،نصرت خواستند و امیر کبیر با
آنکه عزم تسخیر هرات را در ضمیر داشت ،عرض ایشان را از گرفتاری در نظم و نسق
امور مهمة قندهار پذیرفتار نگشت و تسخیر هرات را که مکنون خاطر داشت ،موقوف به
وقت فرصت گذاشت ،و نایب عیسی خان از کمک و امداد امیر کبیر که در ضمیر داشت
مأیوس گردیده ،از کردار و گفتار ناهنجار شهزاده محمدیوسف نیز دلتنگ گشته ،او را از
شهر بیرون کرده ،نزد حسامالسلطنه فرستاد و او به کیفر 1خون سعیدمحمد خان هالکش
ساخت و پس از آن نایب عیسی خان نیز از شدت قحط و غال ، 2خود را گرفتار بال دیده
هرات را به حسام السلطنه سپرد ،و روز دیگر به عزم سالم داخل لشکرگاه حسام السلطنه
شده ،شخصی از لشکریان به تعلیم حسام السلطنه به بهانة پژوهش حال و پرسش احوال
نزدیک او شده ،به ضرب گلوله از پا درآورده و شهر هرات به تصرف دولت ایران درآمده،
[حسام السلطنه و لشکرش در آن جای گزید تا که دولت انگلیس پانهاد راه استرداد آن
شد]..
.1اقیانوس .دریا
لاس عیاقویاقو 1لاس عیاقو 65
و سردار سلطاناحمد خان با سردار سلطانعلی خان در سلخ ماه رمضان سنة
هزار و دوصد و هفتاد و سه ( )1273هجری وارد هرات شده ،به کار حکومت و غیره
دستورالعملی که داشتند پرداختند و پس از رسیدن سرداران در هرات ،لشکر قاجاریه از
آنجا راه مراجعت جانب مشهد برگرفته ،همچنین افواج دولت انگلیس ،بندر بوشهر را با
قالعی که متصرف شده بودند ،بر طبق شروط عهدنامهای که با دولت ایران در میان داشتند
واگذاشته ،جانب هند مراجعت کردند.
و سردار سلطاناحمد خان سکة زر و خطبة زیر منبر را به نام ناصرالدین شاه ،جاری
و رایج گردانیده ،پس از چندی سردار سلطانعلی خان را با اوالد و احفاد وزیر یارمحمد
خان از قسمت و مشارکت مداخل هرات محروم ساخته ،از هرات همه را بیرون کرده،
ال به نفس خود ،به کار ریاست و اخذ و قبض باج و خراج والیت پرداخت خود مستق ً
و از جانب شاه ایران خود او به لقب سرکار ،و شهنواز خان پسرش به منصب میر پنج
سرافراز گشتند و سردار سلطانعلی خان با عیال و اطفال وزیر یارمحمد خان و پسرش
سعیدمحمد خان که به امر سردار سلطاناحمد خان از هرات بیرون شده بودند ،در قندهار
شرفیاب حضور امیر کبیر گردیده ،مشمول الطاف امیرانه شدند.
و سردار محمدعلم خان که از بین راه ،راه مراجعت به جانب تهران پیش گرفته بود،
در روز هفدهم ماه شوال سال هزار و دوصد و هفتاد و سه ( )1273هجری صلعم به منزل
الهاک با جمعی از قطاعالطریق سفاک دچار گشته ،از ضرب تیغ بیدریغ آن گروه بیباک
هالک گشت و راه بهشت جاوید برگرفت.
ذکر مأمور شدن سردار غالمحیدر خان به حکومت قندهار و مراجعت امیر
کبیر به کابل
و هم در این آوان امیر کبیر از نظم و نسق والیت قندهار و محاالت آن فراغت حاصل
کرده ،سردار غالمحیدر خان را به حکومت آنجا مأمور فرموده ،سردار فتحمحمد خان
را با سردار جاللالدین خان به پیشکاری او گماشت و خوانین رکاب و اعیان ملک را به
تنخواه مستمرة کافیه نواخته ،رایات عالیات را جانب کابل ُش َّقه ُگشا ساخت و سرداران
قندهار را با خود برداشته ،احدی را نگذاشته ،در کابل آورد که مبادا مصدر فتنهای شوند.
و چون موکب همایونی در نواحی قریبة غزنین پرتو نزول افکند ،سردار شیرعلی
خان که چندی قبل براین -چنانچه مذکور گشت -از سبب عارضة تب از قندهار در
غزنین آمده بود ،با اعیان و اشراف شهر و اطراف ،مراسم پذیره و لوازم رکاببوس به تقدیم
رسانیده ،شرف جبین بوس حاصل کرد و از آنجا همرکاب اعلی حضرت قبلة امجدش
سراج التَّواریخ /جلد دوم
ُ 66
رسانیدند .و امیر کبیر در مالقاتگاه ،پرتو نزول افکنده سرا پردهها و خیمهها برافراشت.
و انگلیسان نیز به کنار اردوی امیر کبیر منزل گزین شده ،بعد امیر کبیر با سرداران
و بزرگان رکاب ،در سرا پرده و تحت سایهبان شاهی بزم خسروی آراسته ،بر کرسیها
نشسته سرگرم صحبت محرمانه بودند که جان الرنس جیف کمشنر کشور هند با چند
تن از افسران انگلیس از راه اعزاز و اکرام اعلیحضرت امیر کبیر ،وارد اردوی ُمع ّلی شده،
شرف بار یافت و مالقات دوستانه به تقدیم رسیده ،بعد انگلیسان در خیمه گاه کسان
خود رفتند و دو روز به موضع مذکور به سر رفته ،روز سوم از آنجا باهم روانة جمرود
شدند ،و انگلیسانی که با سپاه در آنجا حاضر و ورود امیر کبیر را ناظر و منتظر بودند،
تمامت افواج حاضره را با صفوف آراسته و اتواب پیراسته برپای داشتند؛ چنانچه در
وقت ورود موکب همایونی به جمرود ،بیست و یک ضرب توپ رسمی ُکشاد داده ، 1پس
از چند دقیقه چنان شلک توپ و تفنگ شادیانه کردند که تا امیر کبیر از اسپ فرود نیامد،
از گشودن توپ و تفنگ دست باز نداشتند.
و پس از هبوط 2اعلیحضرت امیر کبیر و ادای مراسم مالقات متحدانه ،سخن از
دوستی در میان آمده ،آخراالمر رشتۀ اتحاد دولتین را در بین چنین قرار دادند که :امیرکبیر
با دولت انگلیس متحد بوده ،راهی به جز دوستی نپیماید و با دیگر دولت که مخالف
دولت انگلیس باشد ،رشتۀ مواالت مرتبط ننماید و از دولت انگلیس به ازای مودت و
اتحاد ،سالیانه دوازده لک روپیۀ چهرۀ شاهی ،واصل خزانۀ دارالسلطنۀ کابل دانسته ،دوازده
هزار میل تفنگ در کابل و چهارهزار میل در قندهار رسیده انگارند ،و هم لمسدن و داکتر
بلونامان را از امیرکبیر خواستار شدند که همرکاب اعلی-حضرت تا کابل رفته ،بعد از
توقف و درنگ چندی آهنگ مراجعت هند کنند.
و امیرکبیر آمدن ایشان را در کابل بنابر سبکسری و سلحشوری مردم کوهستانات
رضا نداده ،به رفتن هر دو تن در قندهار صالح و اجازت داد که مبادا در کابل ،آسیبی
بدیشان برسد.
الغرض شروط و قیود مذکوره را در فصول عهدنامۀ جانبین ،قرار دادند که روز
دیگر دستخط و مهر بر نهاده از هم وداع کنند؛ چنانچه امیر کبیر به سراپردۀ خویش در
شده ،روز دیگر از سبب نقرس 3که به پا داشت ،درد شدید به پایش عارض شده ،سردار
محمداعظم خان فرزند ارجمندش را وکیل معاهده قرار داده ،با محمدرفیق خان و میرزا
محمدحسین خان قزلباش و غیره خدام معتمد کارآگاه ،از لشکرگاه روانۀ جمرود فرمود،
.1شلیک کرده.
.2فرود آمدن.
.3مرضی است مزمن که به شکل التهاب مفصل شست پا به طور ناگهانی بروز میکند و چند شب متوالی ادامه
مییابد و بعد خوب میشود و پس از مدتی مجددا عود مینماید.
سراج التَّواریخ /جلد دوم
ُ 68
و او با خادمان درگاه و کارگزاران بارگاه اعلی رفته ،وثیقۀ عهد را ارقام نموده مراجعت
کرد .و امیر کبیر عزم مراجعت کابل نموده ،انگلیسان دو باره تکلیف جمرودش کردند
و امیر کبیر از سبب درد پا عذر خواسته ،انگلیسان تحف و هدایای ایشان را از قبیل پیل
و شمشیر مرصع و ساعت و توپهای کمخواب و تفنگ و تفنگچه و غیره اشیاء نفیسه
که شایان شان پادشاهی بودند ،خاص اعلیحضرت امیر کبیر؛ و همچنین برای هریک از
سرداران و اعیان رکاب و خوانین و افسران سپاه از منصب پنج سواری 1ارباب مناصب
اعلی به قدر رتبه ،تحفۀ جداگانه داده ،تحف و هدایای امیر کبیر را از جمرود روانة حضور
اقدس ساخته ،همۀ اردو را کامیاب گردانیدند.
بعد امیر کبیر طریق مراجعت سپرده با دبدبۀ شایان وارد دارالسلطنۀ کابل شد ،و
انگلیسان بر طبق معاهده و قرارداد ،تفنگها و وجه نقد را به کارگزاران امارت سپرده از
آن جمله چهارهزار میل تفنگ را به المسدن نام انگلیس در قندهار فرستادند ،و او در
آنجا رفته چندی نزد سردار غالم-حیدر خان حکمران قندهار مانده[ ،ماوی گرفته پس از
رسیدن اجل معهود از قندهار] بعدها رخصت انصراف یافته مراجعت نمود.
ذکر مراجعت سردار شیرعلی خان بن سردار مهردل خان مرحوم از ایران و بر
حال فرمودن سردار غالمحیدر خان تنخواه او را که امیر کبیر مشخص فرموده بود
و هم در این سال سردار شیرعلی خان بن سردار مهردل خان مرحوم که رو از امیر
کبیر برتافته ،از قندهار در مملکت ایران رفته و احسانی نسبت به شأنش ندیده بود ،روی
امید به سوی افغانستان نهاده ،در قندهار نزد سردار غالمحیدر خان آمد ،و او مقدمش را
گرامی داشته ،کردارش را ناکرده انگاشته ،همان مبلغ یک لک و دوازده هزار روپیه سالیانه
مستمرهاش را که امیر کبیر معین نموده بود ،بر حال کرده ،از کجخیالی او هیچ به زبان
نیاورده ،اعزازش نمود.
ذکر رفتن سردار محمدافصل خان از تختهپل در تاشقرغان و باز پرس نمودن
محاسبات آنجا
و هم در این سال سردار محمدافضل خان حکمران ترکستان ،از تختهپل جهت
باز پرسیدن محاسبات مالیات والیت تاشقرغان و عزم دیدن فرزند برومندش سردار
عبدالرحمان خان که قدم به مرحلۀ سیزده سالگی نهاده بود ،روانه و وارد آنجا شد و سه
ماه در تاشقرغان اقامت گزیده ،مبلغ یک لک روپیه از درکات 2بخشش و تخفیف که
.1فرمانده سوار در لشکر ،در قدیم پایینتر ردة فرماندهی بوده است.
.2در (ازای چیزی) ،در عوض.
لاس عیاقویاقوعیاقو 69
سردار عبدالرحمان خان نموده و به مردم داده بود ،در حین بازپرس محاسبات کارگزاران
اوُ ،مجری نداده ،از راه استرداد حواله نمود که پس تحویل خزانه نمایند؛ چنانچه به
اندک زمان به توسط محصالن شدید ،مبلغ مذکور واصل و عاید خزانه گردیده ،بعد راه
مراجعت جانب تختهپل در نوردید و در وقت وداع ،سردار عبدالرحمان خان که از استرداد
وجوه انعام و تخفیش رنجیده خاطر گشته بود ،به عرص والد ماجدش رسانیده ،خواهش
همعنان گشتن پدر نیکو سیر و رفتن تختهپل کرد و قبلۀ امجدش باعث و سبب ترککردن
حکومت تاشقرغان و عزم تختهپل نمودنش را پرسیده ،پاسخ شنید که درجاییکه اختیار
بخشش و داد و دهش را شخص نداشته باشد ،چگونه خواستار حکومت آن خواهد شد؟
و پدر نیک اخترش تسلی نموده گفت که :بازگشت تخفیفات و مهباتت از راه عتاب
و بیرون از قانون حساب نبوده که موجب افروختن چهرهات شود ،بلکه از سبب عدم
کفایت مداخل بر مخارج است که پرده ازروی کار برداشته نشود و تنخواه لشکر بر وجه
مقرر برسد ،زیرا که اگر دخل مملکت صرف دیگر جهت شود ،نگاهداشتن سپاه بیتنخواه
محال است و کفایت هر دو امر را به وجه اندک نمودند ،حکومت را زوال و مملکت را
اختالل است .خالصه بدینگونه سخنان اندرزش نموده ،از همعنانی خویش باز داشته،
از تاشقرغان رایت مراجعت جانب تختهپل افراشت و سردار عبدالرحمان خان پس از
معاودت پدرش چون فسخ عزم را به وجود صباوت ،ناگوار میپنداشت ،حیدر خان
بنمحمود خان بیات را به حکومت تاشقرغان گماشته ،خود از عقب پدر واالگهرش راه
تخته پل برداشت و پدرش از مهر و حفاوت 1پدرانه چیزی نگفته ،وی در زیر حمایت
و حضانت 2پدر رحل اقامت انداخته ،به قرار سابق به خواندن درس و آموختن مهمات
رسمیه پرداخت[ .و خدمهاش را همی نواخت]
سعادت دیدار پدر واالتبار ،در سرای خویش شد و بار سفر گشوده ،روز دیگر تحفه و
ارمغانی که داشت ،تقدیم حضور امیر کبیر نموده ،همه مطبوع و دلپذیر افتاد و چندی به
استراحت و عشرت به سر برده تا که از قضای مبرم الهی ،تب محرقۀ دماغی 1عارض
حالش گشته ،به بستر مرگش انداخت و از شدت درد چهرۀ حیاتش زرد گردیده ،قالبش
از روح تهی شده ،رخت از تخت عزت به تخته کشیده و به عمر سی و نه سالگی در عصر
روز جمعه بیست و یکم ماه ذیقعده سال هزار و دوصد و هفتاد و چهار ( )1274هجری
روزگار زندگیاش سپری شده ،در مقبرۀ سردار محمدعظیم خان مرحوم واقع جنب غربی
مزار عاشقان و عارفان کابل مدفون گشت.
و امیر کبیر پس از طی بساط عزاداری و تبدیل لباس سوگواری ،سردار شیرعلی
خان فرزند خردمند دیگر خود را که با وزیر محمداکبر خان مبرور و سردار غالمحیدر
خان مغفور ،یک صدف را گوهر و یک سپهر را اختر بود ،به پاس خدمات برادرش وزیر
مذکور که تخت امارت را به نیروی بازویش -چنانچه از پیش رقم گشت -او از وجود
خاندان احمدشاه خلد آرامگاه بپرداخت و سپاه دولت انگلیس را به ضرب تیغ بیدریغ
از مملکت افغانستان بیرون ساخت ،پیش خوانده [به منصب ولیعهدیش سرافرازی داده
بنواخت] به جای برادرش به حکومت و ایالت قندهار نامزد فرموده ،در اواخر ماه ذیحجه
سنۀ مذکوره به قندهارش فرستاد.
ادارۀ حکومت بدو رسیده ،هر چند حیلت انگیختند که او را با خود آرند ،وی از کثرت
خوف از گفتار اینان مطمین نگشته ،باز نیامد و راه کراچی بندر پیش گرفت و فرستادگان
سردار شیرعلی خان چون داخل عالقۀ غیر بود[ند] جبرا ً نیز او را نتوانستند برگردانند؛
چنانچه بینیل مقصود مراجعت نمودند و او در کراچی رفته از آنجا به راه آب ،جانب
بمبئی رهنورد شده ،از بمبئی خود را به عربستان کشیده ،از آنجا جانب قسطنطنیه رهسپار
گشته ،باریاب حضور سلطانالمعظم اعلیحضرت سلطان عبدالمجید خان شد و از وی
نوازش نیکو یافته ،در آن مرز و بوم اقامه گزیده ،مصاحب ترکان روم گردید .و سردار
شیرعلی خان به حکومت قندهار مواظب گشته ،به نظم و نسق مملکت و ترتیب سپاه و
تربیت رعیت پرداخت.
ذکر سرباز زدن میر سلطان مراد خان اتالیق 1از امر سردار محمدافضل خان و
مأمور شدن سردار محمداعظم خان به تنبیه و تادیب او
و در خالل احوال مذکوره سردار محمدافضل خان حکمران ترکستان ،سلطانمراد
خان اتالیق میر «قطغن» را دعوت اطاعت کرده ،فرمان داد که رئوس منابر قصبات ،قطغن
را به نام اعلیحضرت امیر کبیر در خطبة مزین گرداند و هم از راه انقیاد ،مالیات والیت را
به توسط عمال و ضباط پادشاهی از مردم رعیت ستاند و او از این امر سر باز زده ،برادر
خود را با تحف و هدایا نزد سردار محمدافضل خان فرستاده ،پیام داد که بدین تحفه و
هدیه قناعت ورزیده ،از دیگر هوایی که در سر و سودایی که در دل دارد بگذرد ورنه
گرفتار صد گونه خطر خواهد شد ،و او برادر اتالیق را با آن پیام ناشایستی که گذاشت
اعزاز و اکرام نموده ،به حسن تقریر و پند دلپذیر ،روی دلش را به سوی خود کرده بر
عهدهاش نهاد که برادر بزرگش را از بادبة جهالت ،جانب شاهراه اطاعت راه نموده ،با
خود نزد او آرد؛ چنانچه وی برذمة خویش گرفته ،مراجعت کرد و آنگاه که نزد برادرش
رسیده ،داللت اطاعتش کرد ،وی برآشفته ،خواست که برادر خود را به زندان اندازد ولیکن
او از عزم برادر آگاه شده ،راه فرار جانب تاشقرغان اختیار کرد که خود را نزد سردار
محمدافضل خان رساند.
و میراتالیق چند تن سوار به تعاقب او گماشته ،در دشت معروف به «آبدان» بدو
رسیده ،باهم درآویختند و او خودش با همراهانی که داشت به مدافعه پرداخته ،سوارهای
را نزد سردار محمدافضل خان فرستاده ،مدد طلبید و سردار واالتبار علیالعجاله ،سواران
گزیده و جرار مأمور دشت آبدان نمود و برادر اتالیق قبل از رسیدن کمکیان به قتل رسیده،
.1للَهَ و مؤدب .اتابک منصبی در عهد صفویه.
سراج التَّواریخ /جلد دوم
ُ 72
بیآنکه یاری داده شود ،پدرود زندگی کرده ،جانب سرای جاوید خزید .و پس از قتل
او فرستادگان سردار محمدافضل خان با سواران میراتالیق دچار گشته ،چندتن از ایشان
را کشته ،آخراالمر سوارۀ میر قطغن مغلوب گردیده ،آوارۀ دشت کربت و محن شدند و
گماشتگان سردار باوقار ،نعش برادر اتالیق را با خود برداشته ،در تاشقرغان دفنش کردند.
و چون کار میراتالیق بدین مدار رسید ،سردار محمدافضل خان عرضپرداز حضور
امیر کبیر شده ،سر رشته و دستورالعمل طلبید که لوای تنبیه و تهدید میراتالیق و سرزنش
مردم محال قطغن برافرازد یا امر گوشمالی او را معطل به فرصت گذاشته ،با صبر و
شکیبایی در سازد.
و این عریضۀ او در وقتیکه امیر کبیر به ارادۀ قشالق از کابل عازم جاللآباد بود،
به پایۀ سریر سلطنت رسیده ،فرمان شد که بالدرنگ ،اَعالم 1جنگ برافراشته با لشکر
آهنگ قطغن نماید ،و هم سردار محمداعظم خان حکمران کرم و خوست را فرمان کرد
که حاضر حضور شده ،رهسپار دیار ترکستان شود.
و پس از صدور هر دو فرمان خود اعلیحضرت امیر کبیر راه جاللآباد برگرفته،
چون در منزل تنگی ترکی واقع عرض راه «خورد کابل» و خاک جبار ،پرتو نزول افکند،
سردار محمداعظم خان از کرم رسیده ،به عز رکاب بوس مع ّزز گشت و تا منزل باریکاب
همرکاب واال رفته ،از آنجا مرخص و روانۀ ترکستان شد و در کابل آمده ،سامان سفر
ساز کرده ،رو به ترکستان نهاد.
و امیر کبیر وارد جاللآباد گردیده ،در باغ سردار غالمحیدر خان مرحوم منزل گزید.
و از دیگر سوی سردار محمداعظم خان که روی جانب ترکستان نهاده بود ،چون
وارد «آیبیک» شد ،سردار عبدالرحمان خان که از تاشقرغان ،چهار منزل به عزم استقبال
ع ّمش راه نوردیده بود ،در منزل مذکور درک مالقات کرده ،از آنجا باهم راه برگرفته ،به
حضور سردار محمدافضل خان برادر بزرگش وارد تخته پل شدند و هر دو برادر باهم
مصافحه و معانقه نموده ،از دیدار یگدیگر مبتهج 2و شادمان شده ،امر لشکر َکشی و
دشمنکشی را تا فصل بهار معطل داشته ،در گوشة انتظار نهادند.
ذکر مراجعت امیر کبیر از جاللآباد به کابل و لشکر فرستادنش جانب قطغن
و لشکر کشیدن سردار محمدافضل خان از ترکستان و تختهپل بدانسو به ساالری
سردار محمداعظم خان و سردار عبدالرحمان خان
چون ایام دی در گذشته ،موسم بهار رسید ،امیر کبیر از جاللآباد مراجعت فرموده،
به دارالسلطنة کابل مقام ییالق گزید ،سردار محمداسلم خان را با دو فوج پیاده و شش
عراده توپ و سواره و پیادة بسیار از راه چاریکار جانب قطغن رهسپار ساخت و از عقب
او لشکر دیگر به سر کردهگی سردار شمسالدین خان بن سردار امیرمحمد خان مرحوم،
روانة آن مرز و بوم نمود و همچنین از قفای او سردار محمدشریف خان را با دیگر
لشکر شایان از پی هم به فاصلۀ یک یک منزل گسیل فرمود ،و از جانب ترکستان سردار
محمدافضل خان لشکر بزرگی مرتب و منظم ساخته ،به ساالری سردار عبدالرحمان خان
در تحت رایت و فرمان سردار محمداعظم خان قرار داده طرف قطغن رهسپار فرمود ،و
در هنگام کوچدادن سپاه ،سردار محمدافضل خان از تختهپل سوار شده ،به ارادۀ سان بینی
داخل لشکرگاه شد و چون سردار عبدالرحمان خان تمامت سواره و پیاده و توپخانه را
اتم و اکمل آراسته و پیراسته بود ،پس از عرض دیدن افواج ،انتظامش مطبوع و به وجه ّ
مستحسن افتاده ،به عطای شمشیر مرصع و اسپ زین و یراق طال ،از قِبل پدر خجسته
سیرش مفتخر و سربلند گشت و هم مأمور شد که با اردویش در تاشقرغان رفته ،درنگ
نماید تا سردار محمداعظم خان که بعض امور ضروریة سفرش ناتمام است انجام نموده،
از عقب در رسد ،بعد باهم جاده پیمای منزل مقصود شوند.
و سردار عبدالرحمان خان به امر پدر واالشأنش از تختهپل ،جیش در جنبش آورده
وارد تاشقرغان شد ،و مردم سکنۀ شهر و اطراف آنجا از بزرگ و کوچک به استقبال
برخاسته ،نظر به محبت و موانستی که از وقت حکومت او در دل داشتند زبان به شکر
خداوند تبارک و تعالی و دعا و ثنای وی گشوده ،مقدمش را به غایت گرامی داشتند و
تعظیم و تمجیدش نموده ،مراسم اعزاز و اکرام به جای آوردند ،و او به ازای خوشی و
خرمی نمودن و شکر گذاریدن و دعا و ثنا خواندن ایشان به زبان لطف و نرم گویی و
بیان دلجویی ،بازپرسی نموده ،همه را مرهون تفقدات بیکرانه ساخت و میدان عیدگاه
را که دشت بافضایی است ،لشکرگاه قرار داده ،فرود آمد و روز دیگر از راه امتنان مردم
سکنة تاشقرغان ،رؤسای شهر را دعوت مهمانی کرده به عزت و احترام همه را طعام داد و
ایشان نیز از طریق وفا ،راه صدق و صفا پیموده ،با او و لشکرش سلوک و رفتار مخلصانه
به تقدیم رسانیدند و روز پانزدهم ورود او در تشقرغان ،سردار محمداعظم خان از عقب
در رسیده ،به وی ملحق گشت و دو روز دیگر باهم توقف کرده ،بعد به راه افتاده وارد
سراج التَّواریخ /جلد دوم
ُ 74
«آی بیک» شدند و سه روز جهت تهیۀ علوفه در آنجا مکث نموده ،روز چهارم رو به راه
غوری نهادند و پس از قطع پنج منزل به قرب قلعۀ غوری که میراتالیق ،بروج و بارهاش را
به مردان کار و سامان کارزار استوار داشته بود ،رسیده ،قلعه را مستحکم دیدند.
ذکر محاصرۀ قلعۀ غوری و رسیدن میراتالیق به یاری قلعهگیان و مغلوب شدنش
چون قلعه را محکم و قلعهداران را استوار و مستحکم مشاهده کردند ،الجرم سردار
عبدالرحمان خان تدبیری که در ضمیر داشت به روی کار آورده ،قبل از آنکه خیام و
سراپردههای اردو بر پا و افراشته گردد ،تمامت سپاه را که بیست هزار مرد پیکار و
چهل عراده توپ آتشبار بودند ،به مقابل قلعۀ با صفوف آراسته ،ساعتی برپای داشت
تا قلعهگیان مشاهده کرده ،بیدل و هراسناک شوند و بعد از نشان دادن ،صفوف سپاه را
به قانون نظام درهم شکسته ،در لشکرگاه درآورد و نماز عصر را ادا کرده ،با چندتن از
افسران نظام و خدام خویش از اردو بیرون شده ،اطراف قلعه و مواضع و مواقع نقبزدن و
توپنهادن را نیک نظر کرده ،مشخص و معین نمود و نقبزنان چابک دست خارا شکاف
را در مواضع معینه ،مأمور نقب زدن کرده ،لشکر را حکم سنگر ساختن نفاذ 1فرمود و
همۀ مأمورین به کار نقب و افراختن سنگر پرداخته ،از شام تا بام 2کار کرده ،نقبها را به
کنار خندق رسانیده ،سنگر سدیدی 3برافراشتند ،و پس از انجام کار در خیمهگاه خودها
قرار گرفته ،تا وقت ظهر استراحت و رفع خستگی نموده آرام و آسوده بودند که ناگهان
میراتالیق با چهل هزار سوار از راه یاری و مددکاری قلعهگیان نزدیک رسیده ،به نظر لشکر
پادشاهی و مردم قلعه جلوهگر شدند که قلعهگیان را قویدل ساخته ،خصم را از هراس،
پای در ّگل اندازند .و سردار عبدالرحمان خان به اندیشة اینکه اگر میراتالیق بر لشکرگاه
تاختن کند ،می-باید از معسکر 4دورتر ،شمشیر حملۀ دشمن را سپر شد ،تا آسیبی به
بنه و آغروق لشکر نرسد؛ پس به تعجیل هر چه تمامتر ،دوهزار سوارۀ گزیده از سواران
نظام و دوازده عراده توپ اسپی و چهار دسته از فوج پیادهنظام را با خود برداشته ،راه
مدافعه پیش گرفت و مخفیانه روی به سوی خصم نهاد؛ چنانچه میراتالیق و سوارانش
که چشم حیرت به لشکرگاه و خیام سپاه دوخته ،سرگرم نگاه بودند از اردو بیرون شدن
سردار عبدالرحمان خان و راه پیمودنش جانب ایشان آگاه نشدند تا که بیخبر به پشت
سر ایشان رسیده ،توپچیان را امر به کشاددادن توپ کرد و ایشان دفعت ًا دهن توپها را
جانب دشمن گشوده موزیکچیان و باجهنوازان 1ساز مخالف در نواز آورده ،میراتالیق و
لشکرش را در دشت بینوایی انداختند؛ چنانچه از عدم وقوف بر قلت همراهان سردار
عبدالرحمان خان و شدت غریدن توپ و تفنگ ،حمل بر کثرت کرده ،جهان را برخود
تیره و تنگ دانسته ،آهنگ فرار کرد و پشت به جنگ داده ،رو به گریز نهاد ،و قلعهگیان
نیز از مشاهدۀ این حالت ،صبر و طاقت را از دست داده در پس دیوار حسرت و ناامیدی
نشستند .و سردار عبدالرحمان خان با فتح و ظفر همعنان به لشکرگاه خویش مراجعت
کرده ،تا ساعت یازده از شب تمام نقبها و سنگر را خبر گرفته ،تمامت سپاه را هشیار
و بیدار و گرفتار کار مشاهده نموده همه را تحسین و آفرین فرموده ،به استراحتگاهش
معاودت کرد و لشکر شب را به هوشیاری و پاسداری به روز رسانیده ،وقت طلوع آفتاب،
سردار عبدالرحمان خان لشکر را مالحظه کرده ،از جمله دوهزار سوار را مأمور قراولی
کرد که به فاصلة هشت کروه از لشکرگاه دور رفته ،محافظانه گردش نمایند تا اگر سوار
مخالف حملهور شوند ،دواب و مواشی و افراد لشکر که در اطراف اردو منتشراند ،از خطر
بیحذر باشند و نیز اگر بر معسکر ،سوارة خصم بتازد ایشان ابطال 2رجال اردو را خبر
سازند تا به مدافعه پردازند و نگذارند که خصم چیره شده ،ظفر یابند.
عبدالرحمان خان از چشمۀ شیر ،اسیران را با خود برداشته به معسکر مراجعت کردند و
سردار عبدالرحمان خان اسیران را محبوس کرده ،سواران ظفریافته را نزد عم محترمش
سردار اعظم خان برده ،مجرایی خدمت برای ایشان حاصل کرده و آنانی را که در راه
شجاعت سبقت ورزیده بودند ،به عطای خلعت سرافرازی داده ،بعد دست به کار برده ،پا
در میدان تسخیر قلعۀ غوری نهاد.
ذکر اتمام حجت نمودن سردار عبدالرحمان خان بر قلعهگیان و فتح آن
در عصر روز نوازش دادن سواران منصوره ،عزم سردار عبدالرحمان خان مصمم
تسخیر قلعه شده ،نخست عقب دیوار سنگر که نزدیک قلعه بود رفته ،لب به اندرز
قلعهگیان گشوده ،از راه اسالمیت ،دعوت اطاعت کرد که خونهای جانبین ریخته نشود و
خاک نبرد بر سر و روی دلیران بیخته نگردد ،و گفت که اگر بیم جان دارید ،به هر قسمی
که اطمینان شما باشد ،امان خواهید یافت و از راه صلح و صالح جانب منزل نجاح و
فالح خواهید شتافت و الاّ در مقاتله ،طریق نجات نخواهید یافت.
و قلعهگیان پاسخ ال و نعم نگفته ،سردار موصوف بر آشفته معاودت کرد و در هنگام
شام عزم یورش جزم نموده ،دالوران ملکی و نظام را تعلیم و القا فرمود که از شام تا بام
قلعه را به زیر گلولة توپ گرفته قلعهگیان را آرام نگذارند و در اخیر دست از کشاد دادن
توپ ،باز داشته خاموش شوند تا مردم قلعه بدانند که از رنج بیخوابی شب و زحمت و
تعب ،به استراحت طلب شدهاند و از این معنی ایشان نیز از غفلت ،ترک مدافعت کرده،
به استراحت گرایند ،آنگاه در اول شفق ،تمامت سپاه آواز یا چهار یار 1بلند کرده ،بر قلعه
بتازند که حصاریان ،مضطرب و حیران شده هرکدام به جانبی از حصار دچار دلیران پیکار
گردیده ،از هجوم آوردن به یک سو باز مانده و محروم شوند.
چنانچه همۀ لشکر شب را بر طبق تعلیم سردار عبدالرحمان خان به سحر رسانیده،
هنگام سپیده دم ،قدم یورش پیش گذاشته از یک طرف بر قلعه حمله کرده ،از جوانب
سه گانۀ دیگر صدای یا چهاریار و آواز اهلل اکبر بلند کرده قلعهگیان را چنان واله و حیران
نمودند که سر از پا نشناخته ،حصار خارج از قلعة اندرونی را بپرداختند و به اندرون قلعة
بزرگ شدند و قلعة خارج که به مثابة شیر حاجی بدور حصار اندرونی افراخته بود ،به
دست افواج پادشاهی آمده ،بالدرنگ از قفای ایشان آهنگ تسخیر قلعة بزرگ کردند و از
پلی که از چوبهای باریک بید بافته و به قدر یک ذرع از سطح آب خندق فروتر نهاده
بودند که در وقت یورش ،لشکر پادشاهی آن را درک نکرده ،از خندقی که ده ذرع عمق و
.1طلب استعداد و کمک از چهار یار پیغمبر (ص) یا خلفای راشدین که ابوبکر ،عمر ،عثمان و علی باشند.
لاس عیاقویاقو 1لاس عیاقو 77
بیست و سه ذرع عرض داشت ،نتواند عبور کنند ،اما؛ ایشان از صافی آب ،جسر 1مذکور
را دیده از زبر آن در گذشته ،داخل قلعه شدند و دکاکین بازار را متصرف گشته ،دیوار
آنها را شکافته ،از سوراخهای آن به کشاد دادن تفنگ و آیین جنگ پرداختند.
و در این حال سردار عبدالرحمان خان نیز از عقب دلیران سپاه به قلعه در آمده ،از
میان دکانهای متصرفة لشکرش نامة امان و استمالت مرقوم فرموده ،مصحوب اسیری که
از چشمۀ شیر -چنانچه گذشت -گرفته بودند ،نزد قلعهگیان فرستاد که شما را با جان و
مال امان دادم به شرط آنکه قبل از تغلب سپاه از راه اطاعت پیش آمده ،خویش را تسلیم
کنید واال اسباب قتل و غارت آماده است و دلیران مترصد امر ایستاده؛ پس هر یک از این
دو امر را که بهتر میدانید ،مرا با لشکرم خبر دهید تا کار انجام شود و تا رسیدن جواب،
لشکر را از محاربه و مقاتله باز داشت و قلعهگیان نامۀ خیر ختامۀ سردار واال تبار را بر
دیدة قبول نهاده ،قلعه را به دست کارگزاران پادشاهی سپرده ،مورد عفو شدند.
و سردار عبدالرحمان خان همۀ ایشان را که ده هزار تن بودند ،دسته دسته به دست
کسان خویش داده ،در لشکرگاه پیش سردار محمداعظم خان فرستاده ،او نیز همه را تسلی
داده ،بزرگان ایشان را به عطای خلعت نواخته ،هر کدام را با نفری قومش ، 2رخصت
منزل و مقام ایشان فرمود و از این سلوک و کردار نیک سردار محمداعظم خان و سردار
عبدالرحمان خان ،مردمی که از خوف و بیم لشکر افغان ،ترک منازل و اوطان خویش
کرده ،با عیال و اطفال ،راه صحرای گمنامی پیش گرفته بودند باز گشته به مساکن ایشان
قرار گرفتند ،و همچنین کسانی که با میراتالیق یار و رهسپار بودند ،نیز روی از او بر تافته،
جانب مأوای شان شتافتند و او با چند تن از فتنه جویان نکوهیده خویان ،بییار و مددکار
مانده ،ناچار با همراهان خود ،هزار خانوار از مردم پست و بی-اعتبار را اغوا کرده ،از
خانآباد روی فرار جانب ُرستاق نهاد و در آنجا که از توابع و مضافات بدخشان است
رفته ،به میران بدخشان پناه ُجست و از ایشان التماس معاونت بر دفع لشکر پادشاهی
کرده ،به امید کمک اقامه گزید.
ذکر پیوستن افواج کابل با سپاه ترکستان و نظم و نسق سردار محمداعظم خان
و حاکم گماشتنش در محال قطغن و خراب ساختن قلعة تالقان
و مقارن احوال مذکوره سردار محمداعظم خان و سردار عبدالرحمان خان از فرار
کردن میر اتالیق و پناه گزیدنش در ُرستاق آگاه گشته ،از غوری بر خاسته وارد بغالن
شدند و در این جا سردار محمداسلم خان و سردار شمسالدین خان که با لشکر -
.1پل.
.2نفری قوم :افراد قبیله
سراج التَّواریخ /جلد دوم
ُ 78
چنانچه مرقوم گشت -از کابل بدان سوی رهسپر شده بودند ،به ایشان ملحق گردیدند
و اردوی بزرگی شده ،بعد سردار محمداعظم خان مردمی را که از مساکن و منازل ایشان
فرار کرده بودند ،به خطوط استمالت ،هدایت نموده ،تمامت رعیت بغالن و اندراب را
مراجعت داده ،به زراعت و فالحت مشغول شدند و امر و نهی پادشاهی را به گردن
اطاعت نهادند و به هر محلی از محال قطغن ،حاکمی از حضور سردار محمداعظم خان
مأمور شده ،با هر حاکم معدودی از سواران سپاه همراه گشتند و همچنین در هر موضع
از حاکم نشین ،قاضی و مفتی جهت اجرای احکام الهی معین گردیده ،اشراف هر قوم به
عطای خلعت سرافرازی یافتند و پس از نظم و نسق آن والیات ،از بغالن کوچ نموده،
داخل اُلکای خانآباد شدند و در کنار رود خانة آنجا فروکش کرده ،لشکرگاه ساختند و
از آنجا دو فوج پیاده نظام و هزار سوار ُکشادة اوزبکیه و پنجصد سوار از خوانین افاغنه
و پنج دسته پیادة ساخلو و شش عراده توپ به ساالری سردار محمدزمان خان بن امیر
کبیر به امر سردار محمداعظم خان راه تالقان برگرفته ،خود سردار محمداعظم خان با
سردار عبدالرحمان خان و سردار محمداسلم خان و سردار شمسالدین خان و بقیة لشکر
در همان جا مقر گزیدند.
و سردار محمدزمان خان وارد تالقان شده قلعة آن را ویران ساخته به قرب قلعۀ
مخروبه اش در موضع بلندی لشکرگاه قرار داده ،در دور لشکر سنگر سدیدی برافراخت
و استوار نشست و در خانآباد سردار محمداعظم خان نظم و نسقی نهاده ،نام او را داخل
خطبۀ زبر منبر ساخت و اعیان ملک را به عطای خالع فاخره نواخته ،هر یک از رؤساء
قرای بزرگ را با قاضی و حاکمی روانه قریۀ متعلقهاش نمود و همچنین سرگرم انتظام
مهام مملکت بود و اجرای اوامر و نواهی حکومت مینمود که مردم خوست و اندراب
به اغوای میراتالیق و میران بدخشان ،سلسله جنبان فتنه و طغیان شده ،با حاکم خودها
راه عداوت و طریق مخالفت پیش گرفتند .و سردار محمداعظم خان فورا ً رایت سرزنش
آن مردم نکوهیده منش برافراشته ،چهارهزار پیاده و سوار را از لشکر رکاب به ساالری
سردار محمدعمر خان بارکزایی و چند تن از صاحب منصبان نظامی از خانآباد تعین کرد
که آن مردم را گوشمالی دهد.
ذکر پیوستن لشکر سردار محمدشریف خان به لشکر مامورۀ اندراب و ظفر
یافتن ایشان
چون افواج مأمورة مذکوره روی به سوی منزل مقصود نهادند ،سردار محمدشریف
خان با سپاهی که از کابل -چنانچه از پیش مرقوم گشت -رهسپار آن دیار شده بود،
لاس عیاقویاقو 1لاس عیاقو 79
با دو فوج پیادۀ نظام و هزار تن پیادۀ ساخلو یعنی خاصهدار و هزار سوار کشاده و شش
عراده توپ در موضع «بزدره» به لشکر مأمورة اندراب ملحق گشت ،و هر دو سپاه باهم
جاده پیمای مسکن و ماوای بغات ،گردیده ،پس از ورود در منزل مقصود فتح حاصل
نمودند و دوهزار تن از آن مردم سرشور پرفتن 1را مقتول و مجروح ساختند.
و پس از حصول فتح ،سردار محمدشریف خان بنابر عدم اعتنای سردار محمداعظم
خان نسبت بدو آزرده دل و آشفته خاطر شده از اندراب راه مراجعت کابل برگرفته،
چون وارد کابل گشت ،مورد عتاب امیر کبیر گردیده ،حکم پادشاهی اقتضا فرمود که
افواج متعلقۀ او را برگرفته تحقیرش نماید ،ولیکن سردار شیرعلی خان که در این اوقات
سردار محمدامین خان را از کابل در قندهار طلبیده ،به نیابت خویش به حکومت آن
دیار گماشته ،به کابل به زیارت و دستبوس اعلیحضرت امیر کبیر مشرف شده هنوز
مراجعت نکرده بود ،شفاعت او را نزد امیر کبیر نموده ،معفو و مأمور حکومت پشترود
گردید.
و سردار محمدعمر خان بارکزایی نیز پس از مراجعت سردار محمدشریف خان
نظم و نسقی به امور خوست و اندراب نهاده و پنجصد تن پیادة ساخلو نزد حاکم آنجا
گماشته خود با بقیه سپاه ،راه خانآباد برداشته ،پس 2به خدمت سردار محمداعظم خان
و سردار عبدالرحمان خان پیوست.
ذکر فرار کردن میراتالیق از رستاق جانب کوالب و فتنه انگیزی او
در خالل احوال مذکوره ،میراتالیق از ویران کردن سردار محمدزمان خان قلعة تالقان
را و اقامه جستنش در آن مکان خبر یافته ،اقامت خویش را در رستاق دشوار پنداشته ،از
آنجا راه فرار برداشته ،از نهر جیحون عبور کرد و در موضع صیاد از مضافات کوالب
رسیده ،اقامه گزید و میر سرهبیگ 3خان کوالبی از طریق قومی و وصلت و خویشی
که با او داشت اعزاز و اکرامش کرده قدم در راه معاونتش گذاشت و ده هزار سوار به
وی سپرده ،همت بر استرداد والیتش گماشت و او با این ده هزار سوار و دوهزار سوار
خودش و ده هزار سوار دیگر از مردم بدخشان که با او همعنان شده و مجموع بیست و
دوهزار ( )22000سوار بودند ،شورش آغاز کرده ،روی ترکتاز جانب اطراف تالقان که
سردار محمدزمان خان در آنجا با لشکرش اقامه داشت نهاد و هر روزه کسان لشکر او
را از قبیل مهتر 1و قاطرچی 2و ساربان که برای علوفه و غیره امور از اردو دور میشدند
اسیر و دستگیر ساخته ،هر چه داشتند به تاراج میگرفت و ایشان را آزار و اذیت می-
نمود و گاهگاهی قراول و پاسداران سپاه سردار محمداعظم خان و سردار عبدالرحمان
خان با یغماییان دچار گشته ،رزم میدادند و در هر بار صد و دوصد تن از طرفین مقتول
و مجروح می-شدند و هرچند که از آنان دستگیر میگشت ،سردار عبدالرحمان خان به
دهن توپ بربسته ،پاره پاره اش میکرد .دو سال را جانبین بدین منوال به سر برده ،لشکر
پادشاهی شب و روز آرام نبوده ،خون دل میآشامید.
بود پیش گرفت و در آنجا رفته ،به کاری که داشت مشغول گشت.
ذکر فتوحات سردار عبدالرحمان خان و غیره نظم و نسق او در محال بدخشان
دو روز پس از ورود سردار عبدالرحمان خان در تالقان ،سه هزار سوار -که میر شاه
خان حاکم فیضآباد بدخشان و میر یوسفعلی خان والی ُرستاق به ترکتازی و دست
اندازی مأمور نموده و ایشان در دهن درۀ رستاق ،کمین گزیده بودند -بر ساربانان و
مهتران و قاطرچیانی که به بدرقه-گی دوصد تن پیادة خاصهدار و پنجاه سوار جهت
آوردن علوفه ،از لشکرگاه بیرون شده بودند بتاختند و خاصهداران و سواران بدرقه ،پای
ثبات فشرده ،به مدافعه پرداختند و نیز کسی نزد سردار عبدالرحمان خان فرستاده ،از
ماجرا آگاهش ساختند ،و او فورا ً چهارصد تن سواره و سه-صد تن پیاده از عسکرگاه
به کمک فرستاده ،امر کرد که هر سواره ،پیادهای را ردیف خود برداشته ،به سرعت باد
شتاب سحاب خویش را به سر وقت گرفتاران میدان کارزار برسانند ،و آنگاه که ایشان راه
نزدیک کردند ،سواران بدخشانیه و رستاقیه ایشان را دیده ،بیدرنگ پشت به جنگ داده،
رو به بادیة فرار نهادند و از راه گریز وارد ُرستاق شدند و دو روز دیگر بعد از این قضیه،
باز سواران مذکوره ترکتاز آغاز کرده ،بر چند قشالق از رعایای پادشاهی حمله کردند و
سردار عبدالرحمان خان ،سوار کشاده و پیادة خاصهدار از لشکرگاه ،به مدافعه آن جماعه
شرارت شعار گسیل داشته ،ایشان غنیم را هزیمت داده ،ده تن اسیر با صد راس اسپ از
ایشان گرفته مراجعت کردند.
و همچنین تا سه ماه هنگامة پیکار ،استوار و بازار کار زار ،رایج و بر قرار بود تا
روزی یکی از سادات که به منزلة مرشد میراتالیق بود و او ارادت و اخالص بسیار به
وی داشت و از منزلش فرار نکرده بود ،حیلت انگیخته ،مخالفان را تعلیم کرد که سوارۀ
بسیاری در نزد او فرستاده ،به قرب و جوار منزلش کمین کنند ،و او سردار عبدالرحمان
خان را از راه مهمانی در جای خویش دعوت کرده ،چون وارد خانۀ او شده ،کمر
استراحت بگشاید؛ سواران از کمینگاه تاخته ،او را با همراهانش بربایند؛ چنانچه بر طبق
القای خویش سردار عبدالرحمان خان را از طریق ضیافت در شب دعوت کرد و او با
1
سهصد تن سوارۀ نظام و دوصد تن سوارۀ کشاده از اردو رو به خانۀ آن سید صیاد شیاد
نهاده ،از بین راه صد سوار را مخفی مأمور اطراف خانۀ او کرد تا اگر کیدی اندیشیده
باشد و حادثۀ روی دهد ،سردار واال تبار را آگاه سازند و خودش با چهار صد سوار دیگر
که همراه داشت ،در منزل سید موصوف وارد شده ،آن قدر درنگ فرمود که آش و طعام
پخته گشت و خوانساالر ، 1سفره و طعام حاضر ساخته ،چون خوان گستریده و انواع
طعام چیده شد ،و هنوز اهل مجلس دست به خوردن دراز نکرده بودند که سواری از نزد
آن صد سوار که سردار عبدالرحمان خان به کمین داشته بود در رسیده ،سردار عالی تبار
را آگاه ساخت که سوار بسیاری رو به طرف خانۀ سید به عزم رزم میآیند؛ چنانچه در
کمینگاه با سواران مأمور سردار دچار گردیده ،سر گرم پیکارند و ایشان به جنگ و گریز
رو به دشمن و پشت بدین انجمن نزدیک شدهاند که وارد شوند.
و سردار عبدالرحمان خان از شنیدن این خبر دهشتاثر ،سید میزبان را با منسوبانش
محبوس و گرفتار ساخته ،بالدرنگ آهنگ جنگ کرد و سوارهای در لشکرگاه نیز فرستاده،
به سردار محمداعظم خان پیام داد که یک فوج پیاده و هزار تن سواره با دو ضرب توپ،
روانۀ معرکة کارزار نماید و خودش به قرب گروه مخالف که ده هزار سوار بود رسیده،
به ایشان در آویخت و در آن تاریکی شب بسیار تن را خون بریخت .و گروه اشرار که از
کم و بسیار دلیران کارزار آگاه نبودند ،از حملههای شیرانه و دستبردهای دلیرانة سردار
عبدالرحمان خان و همراهانش چنان پنداشتند که حربگاه سراسر پر از لشکر است که
چنین رشادت به تقدیم میرسانند پس ناچار قبل از این که کمک از معسکر برسد ،سواران
میر رستاق و بدخشان ،االمان گفته ،رو به فرار نهادند و سردار عبدالرحمان خان فتحیاب
گردیده ،کس نزد کمکیان که در راه بودند فرستاده ،پیام داد که خصم مغلوب گشته ،راه
فرار برگرفت .ایشان در هر جا که رسیده باشند درنگ کنند و در بازگشت وی همرکاب
طریق مراجعت طی نمایند.
و در این محاربه صد تن از همراهان سردار عبدالرحمان خان مجروح و مقتول
گردیده ،پنجصد تن از دشمن را زخمدار نموده و از دم تیغ گذرانیده ،اجساد کشتگان
همچنان مطروح در میدان ماندند و زخمداران ایشان را با چهار صد تن اسیر که دستگیر
کرده بود ،از حربگاه برداشته ،شباشب در خانۀ سید مذکور مراجعت فرمود و طعامی را
که بر سفره چیده و سرد شده بود تناول نمود و ده دوازده تنی که از آقسقاالن در جمع
اسیران دستگیر شده بودند ،زبان به دشنام سید مزبور گشوده ،رو برویش سخنان ناسزا
گفتند و پردۀ رازش را که تا کنون نهفته بود ،نزد سردار عبدالرحمان خان دریده ،معایبش
را یک یک بروز دادند که :به واسطۀ این سید بدین بلیه مبتال شدهایم زیرا که او به میران
پیام داده ،ایشان را بدین امر دعوت نموده آماده ساخت که :من سردار عبدالرحمان خان
را به مهمانی دعوت نمایم ،شما سوار بگمارید که او را از خانهام دستگیر نماید؛ چنانچه
به القاء؛ و اغوای او آمده ،اکثر کشته و چنین که هستیم مبتال گشته ایم.
.1طباخ -سفرهچی -ناظر مطبخ -مأموری که متصدی در رشته داری دربار بود.
لاس عیاقویاقو 1لاس عیاقو 83
کار کرد که ناگهان سواران مأمورة سرکرده قراول به حالت شکسته و عنان گسسته نمودار
شدند و از قفای ایشان تخمین ًا سی هزار سوار رو به سوی اردو آشکار گردیدند .و سردار
عبدالرحمان خان فورا ً چند عراده توپ را با دویست تن پیادة ساخلو برپشتهای موسوم
به «اورتپوز» که جانب غنیم و به قرب لشکرگاه بود صعود داده ،خود با تمامت سپاه و
اتواب از سنگر بیرون شده ،سدوار و استوار ایستاد ،تا که سواران مغلوبه در رسیده به اردو
پیوست و از جملة دوصد سوار ،چهل تن با یک تن منصبدار که از نبایر مال مؤمن مرحوم
بود ،عرضیة تیغ گروه اشرار شده ،شصت تن به سالمت داخل لشکر گردیده ،پیاپی تا
زندگان میدان تاراج در رسیده ،سینههای شان را آماج گلولة توپ و تفنگ ساخته ،جنگ
سخت با سردار عبدالرحمان خان و لشکرش در انداختند و او در عین کارزار تدبیری
به روی کار آورده ،یک فوج پیادة نظام را با سه ضرب توپ از راه خفا به یک جانب
و پنجصد تن پیادة ساخلو از دیگر طرف خصم گماشته ،خود با دیگر سپاه رو به رو،
لوای قتال و جدال افراشت و سرگرم پیکار بود که دفعت ًا مأمورین هر دو طرف بر دشمن
حملهور گشته ،ایشان را از پیش برداشته ،هزیمت دادند و بدخشانیان چون پشت به
1
محاربه داده ،رو به گریز نهادند ،سردار عبدالرحمان خان فتحیاب گردیده ،سواران ملکی
افغان و قزلباش و غیره را به تعاقب گماشته ،از قفای سواران ملکی ،سوار نظامی را نیز
امر تاختن کرد.
و این فتح پس از مقاتلة نه ساعت ،نصیب سردار نامدار گشت و سه هزار تن از
دشمن به قتل رسیده ،همچنان در معرکة کارزار ماندند و از رؤسشان مناری به یادگار
افراشته شد و ششصد تن اسیر و زنده دستگیر گردیدند که اکثر آنها نیز زخمدار بودند
و پنج هزار اسپ نیز به تصرف سپاه سردار عبدالرحمن خان درآمده ،چون توپخانة
آتشبار و لشکر نظام داشت ،قلیلی از دلیران لشکرش ،جریح و قتیل گردید و همچنین
سوارانی که روی قتال جانب چال نهاده بودند در همین روز جمعه بر سردار محمدعلم
خان و لشکرش حمله کرده ،مغلوب شدند و صد تن از ضرب تیغ دالوران سپاه او کشته
گشته ،اجساد کشتگان را باز گذاشته ،رو به هزیمت نهادند و زخمدارانشان دیده نشد که
چند تن بودند و از پیروان سردار محمدعلم خان ،دو تن مقتول و ده تن مجروح گردیدند.
و سردار عبدالرحمان خان مژدة فتح را نگار داده ،نزد سردار محمداعظم خان فرستاد و
همچنین سردار محمدعلم خانش نیز نوید داد.
.1سواران غیر ارتشی و سپاهی -سوارانی که همراه فرمانده لشکر به جنگ میرفتند ولی عضو رسمی سپاه و لشکر
نبودند.
لاس عیاقویاقو 1لاس عیاقو 85
ذکر توجه امیر بخارا جانب ترکستان صغیر جهت استمزاج سرداران
و هم در این هنگام امیر مظفر خان پادشاه ذیجاه بخارا به اراده اینکه معلوم نماید و
مفهوم شود که سرداران با شوکت و شأن افغان با مردم قطغن و بدخشان و میران ایشان
چه در میان دارند و کدام شیوه اختیار کرده ،کدام طریق میسپارند؟ از بخارای شریف با
سپاه آراسته بیرون شده ،در کرکی پرتو نزول افگند و از آنجا راه برگرفته ،به راه چارجوی
از نهر جیحون عبور کرده ،در چارجوی به امری که پیشنهاد خاطر داشت درنگ نمود و
از ورود او در آنجا سردار محمدافضل خان حکمران ترکستان که در بلدة تختهپل اقامت
داشت ،به اندیشة این که مبادا امیر بخارا دست تصرف به ترکستان متعلقۀ افغانستان
دراز کند و اکثر مردم از جادة قومی و ایلیت به وی گرویده ،شورش بزرگی برپا گردد
و مشوش و مضطرب شده به ذریعة مکتوب ،سردار محمداعظم خان را خبر داد که :از
تمامت سپاهی که در تحت رایت او و سردار عبدالرحمان خان در محال قطغن و غیرهاند
و بیست هزار تن میشوند ،هشت هزار مرد پیکار را با جنرال عبدالرحمان خان بالدرنگ
و اهمال ،روانة تختهپل نماید ،زیرا که در تختهپل و اطراف و نواحی آن زیاده بر دههزار
و پنجصد تن مرد پیکار نیست تا توجه پادشاه بخارا بدین سوی و اقامة او در چارجوی
باعث اختالل احوال ترکستان متعلقة افغانستان نگردد.
و سردار محمداعظم خان هراسناک گشته ،پی در پی نامه فرستاده ،سردار عبدالرحمان
خان را که به قرار مکتوب قبلة امجدش به منصب جنرالی نام بردار شد ،از تالقان در
خانآباد طلبید ،و او اگر چه والیت را جدید متصرف گشته و چنانچه باید در تحت
فرمان نگرده بود که مصدر فتنهای نشود ناچار به مضمون «المأمور معذور» از تالقان بار
سفر جانب خانآباد بر بست و از عدم کفاف بارگیر ،لشکرش را امر کرد که هر یک مقدار
توان خویش از قورخانه برداشته ،رو به راه نهد و صد تن مرد گزیده را از قشون بیرون
فرستاد که پانزده هزار گوسپند که در حوالی قشالقی که به زیر تپه اورتپوز چرا دارد
برداشته ،به اردو رسانند که از خانآباد تا تختهپل به جز از این گله ،دیگر آذوقهای برای
لشکر میسر نخواهد شد .پس از آن پارهای از سواران را در زیر رایت سردار شمسالدین
خان بن سردار امیرمحمد خان مرحوم قرار داده ،به قراولی گماشت و بقیه سواران کشاده
را با پیادهگان ساخلو و چهار عراده توپ در قلبگاه جای رفتن و راه پیمودن معین کرده،
خود با بقیة افواج سواره و پیاده به ساقه 1لشکر جای گزیده ،روی به سوی تخته پل نهاد.
و چون مردم تالقان و نواحی آن کوچ بیموقع سردار عبدالرحمان خان جنرال را
مشاهده کردند ،حمل بر زبونی و بیطاقتی او کرده از قفای اردویش جاده پیمای غارت و
.1ساقه ،فوج پسین و آخرین .ک
سراج التَّواریخ /جلد دوم
ُ 86
تاراج شدند ،اما؛ قبل از آنکه ایشان در رسیده ،به ترکتاز پردازند و دست به تاراج مال و
مواشی اردوی سردار عبدالرحمن خان دراز کنند ،مأمورین سردار موصوف گلة گوسپندان
مزبوره را متصرف شده ،در موضع خواجه چنگال به اردو پیوسته بودند که تالقانیان نیز در
همین مکان در رسیده ،بدون این که بازو به کین گشایند ،از قفای اردو راه همیپیمودند
و روی نیز بر نمیتافتند تا که سردار عبدالرحمان خان از دنباله نوردی ایشان بر آشفته،
آهنگ جنگ کرد و بیدرنگ روی ستیز به آنان که تقریب ًا شش هزار سوار بودند نهاد و
یک فوج پیاده را در مغاکی 1که در کنار معبر واقع بود و از دیگر موضع کنار راه سه ذرع
پست و هزار ذرع طویل بود ،مخفی نشستن فرمود ،و تعلیم کرد که تا گروه متعاقبین از
ایشان گذشته ،سبقت کنند و آواز توپ از اردو بلند گردد ،آرام نشسته باشند بعد از جا
برخاسته ،از عقب و پیش رو تالقانیان را در میان گرفته ،از دو جانب ایشان را هدف گلولة
توپ و تفنگ سازند.
چنانچه تالقانیان از کمین گزینان در گذشته ،سرگرم رهنوردی بودند که جنرال
عبدالرحمان خان از اسپ فرود گشته ،دو سه گلوله بم و رون از دهن خم پاره و توپ
جانب ایشان انداخته ،شش تن را از پا در آورد ،آنگاه فوج پیادهای که کمین گزیده بود،
از عقب رو به جنگ نهاده ،دهن تفنگ جانب تالقانیان کشاد داد ،و از پیش رو اردوی
پرخاشجو حملهور گشته ،پنجصد تن از تالقانیان را به خاک هالک انداختند و بقیهالسیف
رو به فرار نهاده ،اکثر خود را در آب زده ،پاره-ای به کوه بر شدند .و سردار عبدالرحمان
خان با لشکرش آسوده حال راه نورد منزل مقصود گشتند و راه خانآباد بر گرفته ،در حین
عبور از نهری که در عرض آن راه واقع است ،توپی از اتواپ سردار عبدالرحمان خان در
آب فرو رفته ،سپاهیان هر قدر کوشیدند نتوانستند توپ را از آب کشید ،تا که خود سردار
عبدالرحمان خان از اسپ فرود گردید ،در هنگام شام به آب در شده ،با چند تن دیگر به
زحمت تمام توپ را از آب برآورده به راه افتاد و شباشب راه در نوردیده ،از سرما رنج
بسیار دید و سحرگاه به قرب سپاه سردار محمداعظم خان وارد گشته ،دفعتا آواز توپ
از اردوی او به گوش رسیده ،لشکر را امر توقف کرد و کس نزد عم مکرمش فرستاده،
جویای حال شد تا اگر خصم شبیخون زده باشد ،دست به کار برده ،اسپ ستیز بتازد و
ع ّمش سردار محمداعظم خان پیام داد که:
«غالمعلی خان پیش خدمت بندگان سردار محمدافضل خان قبلة واالشانت ،با سه
هزار سوار به کنار نهر جیهون ،مأمور حفاظت سرحد شده ،از قضای مبرم حضرت اله پا
نهاد حدود کرکی و بوساغه گردیده و با قراوالن امیر بخارا دچار گشته ،باهم در آویختهاند
.1گودال.
لاس عیاقویاقو 1لاس عیاقو 87
و سواران بخارایی را مغلوب و مهزم ساخته .و هزیمتیان فرارا ً داخل لشکرگاه پادشاه
بخارا شده داستانی از شجاعت سواران غالمعلی خان ،به عرض و بیان حضور امیر ایشان
رسانیده و داستان را به پای برده ،او را متوهم ساختهاند؛ چنانچه از خوف و دهشت ،اکثر
آالت و ادواتش را فرو گذاشته ،راه مراجعت جانب بخارا برداشته ،تمامت اسباب فرو
گذاشتة او به تصرف سواران غالمعلی خان در آمده است و از آن جمله خیمه و خرگاه
خاص پادشاه بخار ا به دست غالمعلی خان افتاده ،روی مراجعت از آنجا جانب تختهپل
نهاده و همة اسباب پادشاه مذکور را تقدیم حضور والد ماجدت نموده است ،و او خیمه
و خرگاه را با اسبابش که کارآمد سلطنت است گرفته ،مابقی را به سواران غالمعلی خان
واگذاشته بعد مژده و نوید این فتح خداداد را به من فرستاده ،شلک شادیانه به پای رفت
و جز این قصة غصه ربا ،دیگر امری نصیب و حصه عسکرگاه نگردیده است که موجب
تشویش و اضطراب شما و احبا گردد».
و سردار عبدالرحمان خان با سردار شمسالدین خان از شنیدن این داستان ،خرسند
و شادمان گشته ،از جایی که درنگ کرده بودند ،آهنگ لشکرگاه سردار محمداعظم
خان نموده ،به کنار معسکر و سنگر او فرود شدند و پس ازادای مراسم مالقات ،سردار
عم معظمش اجازت خواست که لشکر تالقان همچنان که آمده اند، عبدالرحمان خان از ّ
مراجعت کرده ،در آنجا اقامت ورزند ،تا اگر مردم آن سرزمین از شوری که در سر
و کینهای که در دل دارند ،مصدر فتنهای شوند ،به دفع آن گرایند ،و او مسئول سردار
عبدالرحمان خان را قبول کرده ،رجوع امر را به خودش حواله نمود و او سپاهی را که
همرکابش از تالقان راه برگرفته ،وارد خانآباد شده بود ،بنابر خستگی راه پیمودن نزد
خویش نگاه داشته ،از افواج مقیمة خانآباد دو فوج پیادة نظام و پنجصد تن پیادة ساخلو
و دوازده عراده توپ با یک تن از افسران بزرگ جانب تالقان گسیل کرد و خود جهت
مرمت اسلحه و یراق سپاه خانآباد که از دیرباز ،ندیده بود و ترتیب و انتظام دیگر امور
عسکریه ،توقف ورزیده ،افسر مأمور شدة تالقان را تسلی و دلجویی فرموده ،با وی قرار
داد که هرگاه فتنهای حادث شود و یا قضیة نامرضیهای روی دهد ،او را به سر وقت
خویش رسیده داند و پای ثبات فشرده ،همت بر رفع غایله آن گمارد.
ذکر نامزد فرمودن سردار محمداعظم خان دختر میرشاه را برای خویشتن
چون لشکر پادشاهی دوباره وارد تالقان شده ،مقر گزید ،میران بدخشان و غیره
مفسدهخویان فتنه جویان آن مرز و بوم از هوایی که در سر و تمنایی که مدّ نظر داشتند
محروم گردیده؛ الجرم از راه اطاعت بدون این که سردار محمداعظم خان ،خواهشی
سراج التَّواریخ /جلد دوم
ُ 88
در میان آید ،عرض پرداز شده ،خواستار وصلت شدند و خواهش آن نمودند که سردار
عالیشان محمداعظم خان ضبیة مرضیة نیکو سجیة 1میرشاه خان را از راه ازدواج به
مشکوی خاص خویش در آورده ،روی امید بدخشانیان را از این واسطه به سوی انقیاد
هدایت فرمایند .و سردار عبدالرحمان خان عم محترمش را از قبول این اجابت مانع
گردیده گفت که :این خاندان شایان وصلت شهزادهگان نیست و اگر منظور از این
وصلت ،استمالت و اطاعت میران بدخشان باشد ،نیز از صواب دور است ،چه در هنگام
تموز با لشکر ظفر پیکر در آن محال رفته ،همه را مستمال و در صورت سرکشیدن و
طریق اطاعت نه پیمودنشان پایمال خواهم ساخت .ولکن چون تقدیر رفته بود ،سخنان
سردار عبدالرحمان خان کارگر نیفتاده ،رشتة وصلت و ازدواج را انعقاد داد و مراسم
ابتدایة وصلت و ازدواج به پای رفت .بعد میران بدخشان را اطمینان خاطر حاصل
گردیده ،از جمله میر یوسف-علی خان که از همه حیلت انگیزتر بود ،از راه سالم نزد
سردار محمداعظم خان آمده ،به مداهنت 2و حیلت او را از عزمی که در تسخیر بدخشان
داشت باز داشت و به وسیله همان وصلت ،زحماتی که سردار عبدالرحمان خان کشیده
و در محاربات عدیده خون پانزده هزار تن را ریخته بود ،همه را بیفایده ساخته ،بر مرام
خویش کامیاب گشت و شادمان خاطر مراجعت نمود.
ساخت .سپس در استکمال اسباب و آالت کمبود سپاه قطغن پرداخته ،مدت یکماه همه
را مرتب و آماده کرده ،روانة قطغن ساخت و خودش یک سال را تمام به خدمت ابوین،
به عیش و استراحت به سر برد.
ذکر لشکر فرستادن امیر کبیر جانب ترکستان و سر باز زدن سردار میرافضل
خان از امر اعلیحضرت او و رفتنش در هرات نزد سردار سلطاناحمد خان
و هم در خالل احوال این سال ،امیر کبیر از راه احتیاط و استظهار ،لشکر مرتب و
منظم دیگر جانب ترکستان گسیل فرمود که اگر امیر بخارا از سبب تاراج شدن خرگاه و
سراپرده و بارگاه و احمال و اثقال سپاهش -چنانچه از پیش به شرح رفت -دردناک
شده ،در ایام زمستان که طرق و شوارع عرض راه کابل و ترکستان از برف و سرما مسدود
شود ،عزم تسخیر ترکستان متعلقة افغانستان نماید ،میباید لشکری در خور مدافعة او در
آنجا آماده و به پای رزم ایستاده باشد که اختاللی در مملکت روی ندهد .پس سردار
میرافضل خان بن سردار پردل خان را به سرکردهگی این سپاه مأمور کرد و او عذر آورده،
از رفتن ترکستان تقاعد ورزید و امیر کبیر دیگری را به عوض او به ساالری افواج مأمورة
ترکستان نامزد فرموده ،سردار میرافضل خان را از سر باز زدن و اطاعت امر نکردنش
چیزی نگفت ،اما ،او نظر به کار خویش متوهم و خوفناک گشته ،به بهانة رفتن در مملکت
ایران از امیر کبیر روی دل برتافته ،راه هرات پیش گرفت و امیر کبیر مکافات کردار
خویش و رفتار او را به کردگار حواله کرده ،خود با وجود حشمت و اقتدار ،چیزی نسبت
بدو نفرمود ،و او با سردار غالممحی الدین خان پسر عمش سردار کهندل خان از کابل در
هرات نزد سردار سلطاناحمد خان رفته ،او را به دشمنی امیر کبیر بر انگیخت ،چنانچه
مأثر 1اغوای او ،مر سردار مذکور را مشروح ًا مسطور شده میآید.
خان را مأمور فرموده ،و او قبل از سردار سلطاناحمد خان حکمران هرات که او نیز عزم
تسخیر مواضع مذکوره را در ضمیر داشت ،غالممحمد خان ملک -دینزایی را به ایالت
فراه و زیردستی 1سیفاهلل وکیل گذاشته ،راه غور و ساخر برداشت که آن محال را به
تأیید قادر متعال متصرف گشته ،دست عبدالغفور خان را از ریاست و ترکتاز باز دارد.
و سردار سلطاناحمد خان از این امر آگاه شده ،تصرف نمودن و مستولی شدن سردار
محمدشریف خان را در آن سرزمین موجب اختالل کار هرات دانسته ،عیال ستوده افعال
خویش را که با سردار محمدشریف خان خواهر اعیانی بود و پسرش سردار شهنواز خان
از راه معذرت ،نزد برادرش فرستاد که به پاس خاطر او سردار محمدشریف خان دست از
تسخیر مواضع مزبوره باز داشته ،عبدالغفور خان را به حالش گذارد .و مادر و پسر در قریۀ
گرشک با سردار محمدشریف خان مالقی گشته ،از راه مهر و حفاوت برادر و خواهری از
سردار محمدشریف خان خواهش فسخ عزم تسخیر غور و ساخر و تایوره کرده ،بر زبان
راند که چون از طریق رجا ،التجا آوردهام میباید از ننگ افغانی نگذشته ،واضع مذکوره
را به ما فرو ِهشته و مسؤلم را قبول نمایی تا به مضافات هرات منظم گردند ،و او ظاهرا ً
خواهش خواهرش را پذیرفته ،رخصت مراجعت جانب هرات داد و باطن ًا پس از معاودت
خواهرش از گرشک با دو فوج پیادۀ نظام و جنرال خیرمحمد خان بن شیرمحمد هزاره
و سردار فتحمحمد خان که در این وقت با سواران طوایف درانی از قندهار رسیده بدو
پیوسته بود و سردار جمعه خان برادر امیر کبیر ،به راه گلستان روی به سوی تایوره نهاد
و آنگاه که وارد موضع گلستان شد ،عبدالغفور خان توان اقامت و تاب مقاتلت در خود
ندیده ،از تایوره فرار کرده در هرات نزد سردار سلطاناحمد خان قرار گرفت .و سردار
محمدشریف خان از گلستان حرکت کرده ،غور و ساخر را متصرف گردیده ،جنرال
خیرمحمد خان در گلستان از دست سپاه ماتحت خودش که با ایشان درشتخویی و بد
سلوکی کرده و میکرد کشته گشت.
ذکر مراجعت سردار عبدالرحمان خان از تختهپل جانب قطغن و گرفتار حادثه
شدن و از فضل خداوند به عارضه مبتال نشدنش
و هم در این اوقات سردار عبدالرحمان خان از نزد پدر نیک اختر و مادر عصمت
سیرش رخصت یافته ،از تختهپل روی مراجعت جانب قطغن نهاد و در منزل موسوم به
«قزیوییز» یعنی بازیگاه دختران ،دچار واقعۀ غریبی شد که در عصر روز ورود به منزل
مذکور ،به عزم سیر پیاده و تنها از اردو بیرون گردیده ،در دامنۀ کوهی که در آنجا واقع
.1زیر دست :آنکه تحت امر دیگری به کار پرازد -فرودست.
لاس عیاقویاقو 1لاس عیاقو 91
است رفته ،به قصد تخلیه ،عقب سنگی نشست و چون برخاست ،اشتری را از اشتران
بارگیر سپاه که در آن وادی چرا داشت دید که به خشم جانب وی نگاه میکند ،و او آواز
داد تا رو باز گردانیده ،مشغول چرا شود اما؛ آن بُختی 1بدبخت به مجرد شنیدن صدای
سردار عبدالرحمان خان بر َوی حمله نمود و او در این حالت جز از خنجر کوچکی دیگر
حربهای با خود نداشت که دفع آن میکرد ،ناچار به همان سنگ پناه ُجست و آن اشتر در
رسیده خواست که حمله نموده سرش را برباید .و سردار عبدالرحمان خان چارۀ خویش
را بدون از دویدن به دور آن سنگ ندیده الجرم به تک 2پرداخته همیتاخت و اشتر از
عقبش دهن همیانداخت تا که خسته گشته ،از دویدن باز ماند و سنگی را از هول جان
برداشته ،حوالۀ بناگوش اشتر نموده ،از قضا کارگر افتاده ،اشتر بر زمین بیفتاد و به چاالکی
با خنجری که داشت ذبحش کرده ،نجات حاصل کرد و دست و رو و لباس او همه خون
آلود گشت و از خستگی ساعتی بیخود مانده ،بعد که به هوش آمد اشتر را مرده و خود
را خون آلوده دیده مسرور شد ،و تا این وقت خدمۀ خاصش از این قضیه هنوز آگاه
نشده بودند ،و آنگاه که خودش باز گشته نزد خادمانش رسید ،ایشان حالت او را دیده،
مضطرب و حیران شدند و از حادثه جویا گردیده ،چون ماجرا بشنیدند ،معاتب گردیدند
که در مدت طول درنگ چرا از قفا نرسیدند و بنابر آن که در ادای خدمت ملزم شدند،
ایشان که چهل تن بودند هر یک به ضرب سی سی چوب ادب یافتند و پس از آن همه را
منبه فرموده ،امر کرد که در هر جا که پیاده راه پیماید ،دو سه تن از محرمان با او باشند.
خالصه از آنجا راه برگرفته ،وارد خانآباد گشت و افواج مقیمة آنجا مراسم پذیره،
به تقدیم رسانیده و او نیز صفوف سپاه را به زبان لطف بازپرسی احوال نموده ،ایشان لب
عم محترمش مشرف شده ،در منزل خویش به دعا و ثنا گشودند .بعد به شرف مالقات ّ
رفت و سران سپاه به جهت احترام و رود او در خانآباد جشنی ترتیب داده ،روز را به
صرف طعام و شب را به چراغان و آتش بازی و سرود نوازی به سر بردند و روز دیگر
اسلحه و یراق سپاه و آالت و اسباب توپخانه و قورخانه را به چشم غور مالحظه کرده،
همه را آراسته دیده خرسند گشت و بعد از توقف هفتهای ،در تالقان رفته سپاه آنجا را
نیز مرتب و منظم یافت.
و در این حال میرشاه و میر یوسفعلی خان ،شش تن پسران سیم عذار و شش تن
دختران ماه رخسار و نُه راس اسپ با زین و یراق نقره کار و نُه خیک 3شهد خوشگوار
.1بضم «با» نوعی از شتر قوی و بزرگ سرخ رنگ که از جانب خراسان آرند و این منسوب به بخت النصر پادشاه
معروف است که او مادة شتر عرب و نر شتر عجم را جفت ساخته بود؛ نتیجهای که از آن حاصل شد ،آن را شتر
بختی گفتند.
.2دویدن و تند راه رفتن.
.3مشکی که در آن شراب و روغن و شیر کنند.
سراج التَّواریخ /جلد دوم
ُ 92
و پنج بِهله 1باز عنقاشکار ،به رسم هدیه ،نزد سردار عبدالرحمان خان فرستادند و او همه
را پذیرفته ،به ازای آن از خود نیز تحفة شایان شأن میران بدخشان ،مصحوب فرستادگان
ایشان ارسال داشت و هم بدیشان نامهای نگار داد که در وقت اقامۀ سابقهام به تالقان
در باب معادن و کانهای بدخشان وعده داده بودید که کان لعل و پنج کان طال و معدن
الجورد و معدن یَشب 2و غیره را به کارگزاران سلطنت میسپاریم و تا کنون ایفای وعده
مکرمم نیز اظهاری نکردید و وثیقهای در این خصوص به عمل نیامده ،بعد از من به عم ّ
به میان مرتسم 3و مسجل نگشت ،سبب تعطیل را بنگارید و خلف وعدۀ خویش را باز
دارید تا مفهوم گشته ،هر چه پیشنهاد خاطر است به ظهور پیوندد .و ایشان نسیان و عدم
مذاکرۀ این سخنان را از جانب سردار محمداعظم خان عذر آورده ،تملیک 4نامۀ معادن
بدخشان را با نامۀ عذرخواهی به سردار عبدالرحمان خان روان کردند و او تملیک نامهچۀ
میران بدخشان را با تحفه و ارمغان نزد والد ماجدش فرستاد.
شده ،سردار عبدالغیاث خان بن نواب عبدالجبار خان را به جای خویش مأمور حکومت
قطغن کرده ،نخست از خانآباد جهت بازدید و وداع برادرش سردار محمدافضل خان
در تختهپل رفته و با او مالقات و وداع کرده ،از آنجا احرام زیارت پدر عدالت سیرش
اعلیحضرت امیر کبیر بر بسته ،چون وارد منزل غوری شد ،سردار عبدالرحمان خان را
که این وقت در خانآباد آمده ،اقامه گزیده بود ،بذریعۀ 1مکتوب نزد خود خواسته ،پس
از مالقات باهم وداع کرده ،سردار عبدالرحمان خان به خانآباد باز گشته ،امور نظامیه
را بر عهدۀ افسران سپاه گذاشته ،به عزم زیارت والد ماجدش جانب تختهپل رهسپار
شد و آنگاه که وارد آیبیک گشت -پدر ستوده سیرش نیز برای امری در آنجا پرتو
ورود افکنده بود -به شرف دستبوس مشرف گردیده ،بعد از درک مالقات باهم طی
مسافت کرده ،وارد تاشقرغان گشتند و از آنجا نیز راه برگرفته ،داخل تختهپل شده ،رحل
استراحت انداختند.
و سردار محمداعظم خان پانهاد قراباغ کوهدامن شده ،از ورودش در آنجا به امیر
کبیر خبر داد و او از سبب اشتعال نایرۀ وبا که در کابل بر پا بود ،امر توقفش اصدار فرمود
که تا رفع شدن مرض مذکور در آنجا درنگ نماید؛ چنانچه پس از دفع سموم مهلکۀ وبا
داخل کابل گردیده ،شرف دیدار خجسته اطوار پدر نیکو سیر حاصل کرد و با برادرانی
که شرف حضور داشتند ،دمساز و در محافل انباز 2گشت و امیر کبیر او را جهت امر
عروسی پسرش سردار محمدسرور خان در کابل گذاشته ،خود از سبب زمستان با دیگر
سرداران چون :سردار شیرعلی خان و سردار محمداسلم خان و سردار محمدحسن خان
و سردار محمدحسین خان و سردار محمدیوسف خان و سردار محمدکریم خان و سردار
محمدعمر خان ،از کابل به عزم قشالق رهسپار جاللآباد شد و سردار محمدعلی خان
بن سردار شیرعلی خان را به حکومت کابل مأمور فرمود ،و چون به جاللآباد رسید ،در
باغ سردار غالمحیدر خان فرود گشته ،عمارت چهلستون را که پیش روی باغ به نزدیکی
بنیاد و آباد فرموده بود ،بار عام قرار داد.
ذکر لشکر کشیدن سردار سلطاناحمد خان جانب فراه به اغوای سردار
میرافضل خان
همانا رفتن سردار میرافضل خان از کابل در هرات از پیش به شرح رفت که روی دل
از امیر کبیر برتافته ،نزد سردار سلطاناحمد خان شتافت و او را به تسخیر فراه تحریض و
ترغیب کرده ،برگفتهاش حجت آورد که :عیال و فرزند خویش را که نسبت خواهری و
.1وسیله -واسطه -دستآویز.
.2شریک -همراه.
سراج التَّواریخ /جلد دوم
ُ 94
خواهرزادگی به سردار محمدشریف خان داشتند ،نزد او فرستاده ،التماس نمود که عنان
از تسخیر غور و ساخر باز کشیده ،عبدالغفور خان را در تیوره به حالش گذارد .او به
فرستادگانت وقعی نگذاشته ،بینیل مقصود رخصت مراجعت داده ،محال مذکوره را که
از مضافات هرات است ،تغلب ًا متصرف شد و عبدالغفور خان از بیم جان گریخته ،اینک
حاضر هرات است .پس میباید در این وقت که سردار محمدشریف خان با لشکر در غور
و ساخر اقامت دارد ،لشکر کشیده ،فراه را متصرف شوی.
و سردار سلطاناحمد خان سخنان او را به گوش دل جا داده ،با سردار شهنواز خان
و سردار سکندر خان و سردار عبداهلل خان پسران و سردار محمدعمر خان برادر خویش
و سردار میر افضل خان ابن سردار پردل خان مرحوم و لشکر شایان از مرز و بوم هرات
راه پیش گرفت و سردار محمدشریف خان نیز از عزم او آگاه شده ،حاکم و قلیلی از سپاه
را در غور گذاشته ،خود با بقیۀ لشکر از راه مدافعه روی به سوی فراه نهاد ،ولیکن سردار
سلطاناحمد خان پیشتر از وی وارد نواحی فراه شده ،از گرد راه قلعۀ فراه را محاصره
کرد و سردار سیفاهلل خان که با غالم-محمد خان ملک دینزایی نایب خود و جنرال
محمدسرور خان و چند تن از صدباشیان 1دستهجات خاصهداران در اندرون قلعه جای
داشت به قلعهداری پرداخته ،لوای مدافعه بر پای ساخت ،اما؛ سکندر خان از َدرِ حیلت،
جبّار نام کوت حوالهدار 2قوم علیزایی را که حارس و کلیددار دروازۀ حصار بود ،به نوید
عطای زر اغوا کرده ،با وی قرار داد که در هنگام یورش ،دروازه را گشوده ،پس از حصول
فتح ،جایزۀ خدمت خویش بستاند؛ چنانچه روز دیگر به وعدۀ آن نمک حرام ،یورش
آورده و او دروازۀ حصار را گشوده ،قلعه به تصرف سردار سکندر خان درآمد و سردار
سیفاهلل خان طریق فرار اختیار کرده ،در گرشک به اردوی سردار محمدشریف خان که
از غور راه مدافعه برگرفته ،این وقت در آنجا رسیده بود پیوست و در حین حصول فتح
قلعۀ فراه ،سردار سلطاناحمد خان این مصرع را از طبع خویش در بدیه برآورده خواند:
«بنای فریدون ،سکندر گرفت».
ذکر رفتن سردار محمداعظم خان در جاللآباد و خبر یافتن امیر کبیر از توجه
سردار سلطان-احمد خان جانب فراه و لشکر کماشتن و از عقب آن راه فراه بر
گرفتن امیر مذکور
در خالل احوال مذکوره ،سردار محمداعظم خان امر سور و سرور عروسی فرزند
ارجمندش سردار محمدسرور خان را به مراسم شایسته به پای برده ،از کابل در جاللآباد
.1صدباشی :فرمانده صد سوار.
.2کوت :توده و انبار چیزی ،تفنگهایی که ته شان روی زمین و سرها متصل بهم ایستاده باشد .کوت حوالهدار :انبار
دار .مأمور نگاهداری از کوت اسلحه .ن
لاس عیاقویاقو 1لاس عیاقو 95
نزد قبلة امجدش امیر کبیر رفت و پس از ورود او ،امیر کبیر از توجه سردار سلطاناحمد
خان جانب فراه آگاه گشته ،فورا ً فرمان کرد که بدون درنگ ،سردار ولیمحمد خان با
سردار محمدرفیق خان و سواران درانیه و غلجائیه و قزلباشیه و غیره از کابل به راه
قندهار ،آهنگ فراه کنند و به سرعت شهاب و شتاب سحاب ،خود را در قندهار رسانند
تا سردار سلطاناحمد خان فتوری به روی کار سردار محمدامین خان حکمران قندهار
و سردار محمدشریف خان حاکم پشترود نیاورده ،شر و شوری بر پا نسازد .و سردار
ولیمحمد خان از سبب امری تقاعد ورزیده ،ترک سفر قندهار و فراه گفت و سردار
محمدرفیق خان با سردار نظرمحمد خان بن سردار امیر محمد خان مرحوم و غیره سران
و سرکردگان که در کابل بودند با تبعه و سوارة ایشان بر طبق فرمان اعلیحضرت امیر
کبیر ،جانب قندهار رهسپار شده ،به سردار محمدامین خان پیوستند و منتظر ورود موکب
امیر کبیر -که در فرمانش نگار فرموده بود که متعاقب ًا رایات عالیات نیز در اهتزاز خواهد
شد -در قندهار توقف کردند.
و امیر کبیر از عقب فرمانی که مذکور و معمول شد ،در ماه رمضان سال هزار و
دوصد و هفتاد و هشت ( )1278هجری از جالل آباد به عزم قندهار و فراه و هرات رو به
راه نهاد و در منزل گندمک ،فتح قلعة فراه را شنیده ،به سرعت هر چه تمامتر ،رهسپر منزل
مقصود گشت و در روز عید سعید فطر که با روز نوروز سال ایتئیل 1ترکی یکی بود ،در
کابل پرتو نزول افکند .و در حین ورود موکب مسعود ،سردار محمدعلی خان حاکم کابل،
میدان سیاهسنگ را نمازگاه عید قرار داده بود که امیر کبیر نماز را در آنجا ادا نماید ،اما؛
اعلیحضرتش از استعجالی که پیشنهاد خاطر داشت ،از آنجا و شهر درگذشته ،میدان کنار
دهمزنگ را لشکرگاه قرار داده ،به عذر مسافرت خود را از نماز عید معذور داشت و جهت
تهیه اسباب سفر ،هفده روز در آنجا مقر گزیده ،سردار ولیمحمد خان را که از رفتن
قندهار ،تقاعد ورزیده بود ،مورد عتاب ساخته ،از رفتن قندهارش بازداشت و فرمانی به
نام سردار محمدامین خان حکمران قندهار صادر فرمود که با لشکر در «کوشکنخود»
رفته ،تا رسیدن سپاه کابل در آنجا درنگ کند.
و همچنین سردار محمدحسین خان را به هزارهجات که تیول و جایگیر سردار
محمداسلم خان برادرش بود ،مأمور فرمود و میرزا عبدالعزیز خان نوادۀ میرزا عبدالغفار
خان را که در دولت نادر شاه افشار ،منصب استیفای دیوان اعلی داشت به مکتوب نویسی
او مقرر و معین ساخت و امور دیوان آنجا را نیز بر عهدة وی گذاشت و امر کرد جناب
معزیالیه با لشکر در موضع «لعل» که قریب مضافات هرات است رفته ،توقف ورزد تا
.1یازدهمین سال از سالهای دوازدهگانة ترکان -سال سگ.
سراج التَّواریخ /جلد دوم
ُ 96
اگر در هرات به کار شود ،از آنجا رهسپار آن دیار گردد ،و ایشک آقاسی شیردل خان را
روانة قندهار نمود که رفته ،سردار محمدامین خان را از کوشک نخود که مأمور به درنگ
آنجا است ،جانب فراه کوچ دهد ،و از جملة سرداران واال تبار ،سردار محمداعظم خان
و سردار محمداسلم خان جهت ساز نمودن سامان سفر ایشان در کابل بازمانده ،امر شد
که به تعجیل از قفای سپاه امیر کبیر رهسپار قندهار شوند.
و خود اعلیحضرت امیر کبیر در روز هجدهم ماه شوال سال هزار و دوصد و هفتاد
و هشت ( )1278هجری از میدان کنار دهمزنگ ،آهنگ قندهار کرده ،جیش در جنبش
آورد.
و سردار سلطاناحمد خان از رسیدن سردار محمدامین خان با سپاه شایان در کوشک
نخود و شنیدن توجه امیر کبیر از کابل بدان سوی ،نیروی بازویش ضعف پذیر گشته ،به
همان قلعة فراه که متصرف شده بود اکتفا کرده ،به دیگر نواحی و محال نتوانست حمله
کرد؛ چنانچه سردار میرافضل خان را که باعث این شور و فغان بود با دو فوج پیادة هراتی
و دیگر اعدادی از سپاه در فراه گذاشت که سدّ راه امیر کبیر شده گرفتار پیکارش سازد؛
تا خود کار هرات را استوار نموده ،با سامان درست به مدافعه پردازد.
خالصه با این اراده خودش به هرات باز گشته ،به تهیة اسباب قلعهداری و استواری
پرداخت.
و امیر کبیر روز پنجم ماه ذیقعدهالحرام سال مذکور وارد قندهار شده ،چندی
جهت انجام نمودن بعضی امور توقف فرمود .بعد سردار محمداسمعیل خان بن سردار
محمدامین خان را به حکومت قندهار مأمور فرموده ،سید نورمحمد شاه فوشنجی را به
نیابتش گماشت و سردار شیرعلی خان ولیعهد را با سپاه گزیده دو روز قبل از حرکت
موکب همایونی ،امر رفتن جانب فراه کرد.
و مقارن این حال سردار محمدامین خان که ایشک آقاسی شیردل خان از حضور
امیر کبیر ،مأمور کوچ دادن او از کوشک نخود جانب فراه -چنانچه مرقوم گشت -شده
بود ،چون سردار سلطاناحمد خان از فراه در هرات رفته بود ،ترک پیش رفتن کرده ،به
عزم استقبال قبلة امجدش راه قندهار برگرفته ،شرف دستبوس حاصل نمود و با سردار
محمدشریف خان که او نیز از آنجا آمده ،شرف بار یافته بود ،مأمور رفتن جانب فراه
شدند ،و هم در این وقت قاضی عبدالسالم خان بن قاضی محمدسعید خان خانعلوم
به امر امیر کبیر از قضاوت قندهار معزول گردیده ،از تغیر او قاضی سعدالدین خان بن
قاضی عبدالرحمان خان برادر قاضی عبدالسالم خان به منصب و خلعت قضاوت قندهار
سرافراز گشت ،و امیر کبیر جانب فراه راه برگرفت ،اما؛ هر دو سردار مذکوران رفته ،قبل
لاس عیاقویاقو 1لاس عیاقو 97
از رسیدن ،امیر کبیر قلعه فراه را که در دست کسان سردار سلطان-احمد خان بود ،به
محاصره انداختند و کار را بر سردار میرافضل خان دشوار ساختند و همچنان او را گرفتار
تنگنای محاصره داشتند که سردار شیرعلی خان که دو روز قبل از حرکت امیر کبیر به راه
افتاده بود ،نیز در رسیده ،سردار میرافضل خان که نسبت خُ ُسری به وی داشت ،رسیدن
او را مایة نجات خویش دانسته ،بدیشان پیام داد که اکنون که سردار شیرعلی خان وارد
گردیده است و از وی نسبت به خود اطمینان خاطر دارم ،اینک از قلعه بیرون شده ،نزد
شما آیم و قلعه را تسلیم نمایم؛ چنانچه از عقب پیامش از قلعه برآمده ،گردن تسلیم
نهاد و ایشان قلعة فراه را متصرف گشته ،سپاه مقیم آنجا را نیز در تحت رایت و فرمان
خویش کردند.
و در این وقت امیر کبیر که دو روز پس از حرکت سردار شیرعلی خان ،رهنورد
منزل مقصود شده ،در منزل سیه آب پرتو نزول افکنده و از آنجا رهسپار منزل «خرمالق»
گردیده بود که در عرض راه ،مژدة فتح فراه را از عرض سردار شیرعلی خان که همدست
میرآخور مدد خان ،نگار و ارسال داشته بود شنیده ،مسرور و شادمان گردید و همچنان
مشعوفانه طی طریق نموده ،چون به نزدیک فراه رسیده ،نزول اجالل فرمود ،سردار
محمدامین خان بساط مهمانی گسترده ،سراپرده و بارگاه بزرگ بر پا ساخت و به ذریعه
عریضه ،امیر کبیر را دعوت مهمانی و خواهش فرود شدنش را در آن بارگاه و سراپرده
کرد.
و امیر کبیر دعوت او را پذیرفته ،در بارگاه و سراپردهای که او مرتب ساخته ،بساط
مهمانی انداخته بود ،شرف نزول افکند و در این وقت ،سردار محمداعظم خان و سردار
محمداسلم خان -چنانچه از پیش مذکور شد -که در کابل بازمانده بودند در رسیده،
سعادت دستبوس حاصل کردند و هر کدام در هر یک از خیامی که بر پا نموده بودند
فرود شدند اال سردار محمدیوسف خان که با امیر کبیر معاشر و هممکان بود ،دیگران هر
یک به جایی شدند.
و پس از گشودن کمر و بند و بار سفر ،امیر کبیر تمامت سرداران و سران سپاه را
اذن بار 1داده همه سرداران چون:
سردار محمدشریف خان ،و سردار محمداسلم خان ،و سردار محمدحسن خان و
سردار محمدکریم خان ،و سردار محمدعمر خان ،و سردار فتحمحمد خان بن وزیر
محمداکبر خان مرحوم ،و سردار شهباز خان بن سردار محمداکرم خان ،و سردار
خوشدل خان بن سردار مهردل خان ،و سردار امینالدوله خان بن شجاعالدوله خان و
سردار شاهدوله خان ،و سردار شیرعلی خان بن سردار مهردل خان مبرور تعلقدار سردار
.1رخصت -اجازة حضور نزد شاه یا امیر -بارعام :پذیرایی عمومی بار خاص پذیرایی خصوصی.
سراج التَّواریخ /جلد دوم
ُ 98
محمدامین خان ،و سردار نظرمحمد خان و شادمحمد خان پسران سردار امیر محمد خان
مغفور ،و سردار عبدالغنی خان بن نواب عبدالجبار خان مرحوم ،و سردار غالممحمد خان
طرزی بن سردار رحمدل خان ،و سردار محمدصدیق خان ابن سردار محمدعظیم خان
خلد آشیان ،و سردار عطاءاهلل خان بردار زادۀ سردار سلطاناحمد خان حکمران هرات،
و سردار یحیی خان و سردار زکریا خان پسران سردار سلطانمحمد خان جنت آرامگاه،
و سردار شادمحمد خان و سردار شیرمحمد خان پسران سردار پیرمحمد خان بهشت
جایگاه ،و سردار محمدیعقوب خان بن سردار شیرعلی خان ،و سردار نورمحمد خان
و سردار گلمحمد خان پسران سردار محمدصدیق خان بن سردار کهندل خان و جمیع
اعیان و خوانین رکاب چون :غالممحمد مختار ،و قاضی عبدالرحمان خان خانعلوم ،و میر
درویش معروف به حافظ جی صاحب ،و ایشک آقاسی شیردل خان ،و میرزا عبدالرزاق
خان مستوفی ،و میرزا محمدحسین خان بن میرزا عبدالسمیع خان ،و حبیباهلل خان و
امیر محمد خان و فتحمحمد خان و پسران خانشیرین خان جوانشیر و عصمتاهلل خان
جبارخیل حاضر بار گردیده ،در محفل حضور ،هر کدام به مقام خویشتن نشستند.
و از آنجا که امیر کبیر متصف به اخالق حمیده و مواظب به افعال پسندیده بود؛
با هیچ یک از خویش و بیگانه ،اگر چه نسبت به وی بدی و دشمنی میکرد ،حوالهاش
را به خداوند تبارک و تعالی نموده ،مورد عتاب و عقاب نمیفرمود؛ چنانچه سردار
میرافضل خان که از کردارش ،خجل و منفعل بود و در دل خود را سزاوار هر گونه عذاب
میپنداشت ،امیر کبیر فرزند ارجمندش سردار شیرعلی خان را امر کرد که محفة خاص
اعلیحضرتش را برده ،او را برنشانیده ،شرفیاب حضورش سازد تا پایة احترامش کاسته
نگردد و در هنگام حاضر شدنش به عزم سالم از محفه فرود گردیده ،امیر کبیر نیز به
جهت احترام او از جا برخاسته ،سه چهار گام به استقبال او در اندرون خیمه پیش نهاده،
مراسم پذیرۀ عزیزانه ،به تقدیم رسانیده شد و دست او را گرفته ،در پهلوی خویش جای
نشستن داد و زبان به رفع انفعال او که از ناصیۀ حالش هویدا بود گشوده ،به آب تسلیت،
غبار خجلت را از چهرهاش بشست .آنگاه طعام حاضر آورده شده ،پس از صرف نهار
هر یک از بار مراجعت کرده ،در جای خویش قرار گرفت و چند روز در فراه سپاه را از
خستگی راه ،استراحت و رفاه داده ،درنگ فرموده ،از حرکت باز ایستاد.
ذکر شادیانۀ استرداد فراه در ترکستان و مأمور شدن سردار عبدالرحمان خان
از حضور والد ماجدش به حکومت قطغن
و مقارن احوال مذکوره ،خبر فتح و استرداد فراه در افواه سمر گردیده ،در ترکستان به
لاس عیاقویاقو 1لاس عیاقو 99
سردار محمدافضل خان رسیده ،وی شلک شادیانه کرده ،شیالنی 1از آب و نان نیز کشید
و سردار عبدالرحمان خان پسر خود را به جای سردار عبدالغیاث خان حاکم قطغن -که
از مرض طاعون فوت شده بود -به حکومت قطغن و ساالری سپاه آنجا مأمور فرمود ،و
او از تختهپل راه برگرفته چون وارد خانآباد شد ،سپاه مقیم آنجا مقدمش را گرامی داشته،
مراسم استقبال و لوازم اعزاز و اکرام به جای آورد ،و او پس از رفع خستگی راه ،به نظم و
نسق امور ملکی و نظامی پرداخته ،نخست تنخواه هشت ماه سپاه را که از سال پیش مانده
بود ،با چهار ماهه تنخواه این سال ادا نمود .بعد ضباط و عمال محال را به زیر بازپرس
حساب آورده ،بر ذمۀ هریک از چهل تا پنجاه و صد هزار روپیه که از بیخبری سردار
عبدالغیاث خان حیف و میل کرده بودند ،ثابت ساخته به حواله و وصولش پرداخت و
مشغوالن ذ ّمه 2از درد تحصیل وجوهی که دزدیده بودند ،دو فوج پیاده و چهارصد سوارۀ
نظام را که از خود سردار محمداعظم خان و در خانآباد بودند و در تلف کردن مال و
منال سرکاری با حاکم سابقه و میرزایان اشتراک داشتند -اغوا کرده ،ترغیب و تحریض
همیکردند که لوای بلوا برافرازند.
و امراهلل خان و عظیم خان منصبداران هر دو فوج پیاده و باقرعلی شاه هندی افسر
فوج سواره ،در وقت مشاوره در جواب میگفتند که :ما از خود ساالری چون سردار
محمداعظم خان داریم و اینک که سردار عبدالرحمان خان روی بازخواست را به سوی ما
نهاده است ،ناچار سردار محمدعزیز خان فرزند ارجمند ولینعم خود را که به سن یازده
سالگی است ،با خود برداشته در کابل میرویم.
مذکورین به این امر کپتانان و اجیدنان 3افواج نظام را -که و هر سه تن افسران ّ
با ایشان در ستم و سرقت مال رعایا و اموال دیوان انباز بودند -با خود همدست و
همداستان ساخته ،الال و معلم سردار محمدعزیز خان را نیز با خود یکدل و یک جهت
نموده ،شب و روز در پی این کار بودند.
و سردار عبدالرحمان خان به پاس خاطر عم مکرمش سردار محمداعظم خان که
فوج متعلقۀ او بود ،چیزی به خاطر نیاورده ،بدیشان چیزی نمیگفت و مترصد وقت
فرصت میبود تا اگر حرکتی کنند ،پاداش آن در همان حال بینند.
از راه خفا فرستاد ،و همچنین وثیقه نامهها 1از ایشان گرفته از راه فرار در هرات رفت
و سردار سلطاناحمد خان را با مردم شهر هرات نزد او از راه خفا فرستاده مکتوبات
سرداران که با خود برده بود ،قوی دل ساخته ،اطمینان خاطر داد که اکثر بزرگان لشکر
از امیر کبیر بیزارند و با هرویان یار و مددکار خالصه ایشان را گفته گفته ،چنان پایدار و
استوار ساخت که باهم قرار دادند و سوگند در میان نهادند که تا جان در تن و رمق در
بدن داشته باشند ،همت بر مدافعت گمارند و دست از محاربت باز ندارند ،و امیر کبیر از
گریختن او هیچ در خاطر راه نداده ،رو جانب منزل «شاهبید» نهاد و از آنجا وارد منزل
«میرداودی» واقع هشت کروهی هرات گردید.
در اینجا قراول سپاه سردار شهنواز خان و سردار سکندر خان و سردار محمدعمر
خان پسران و برادر سردار سلطاناحمد خان که با لشکر شایان به عزم مدافعه از هرات
بیرون شده بودند؛ با قراوالن سپاه امیر کبیر دچار و گرفتار پیکار گشته ،قنبرعلی خان و
چند تن دیگر از هرویان مقتول و بعضی مجروح گردیده و چند راس اسپ نیز بدست
قراوالن امیر کبیر افتاده ،آخراالمر پشت به جنگ داده ،رو به گریز نهادند و به لشکری
که در عقب بود پیوستند و روز را به نوعی به شب رسانیدند که تمامت سپاه سرداران
هرات پا پیش نهاده ،سیاهی خویش را با لشکر امیر کبیر نشان داده از ضرب توپ پراکنده
میشدند و پس مینشستند تا که روز بیگاه گشته ،هر یکی از هر دو سپاه به جای خویش
شده ،شب را به پاس و هراس به روز رسانیدند.
و بامدادان امیر کبیر ،سردار شیرعلی خان فرزند ارجمندش را با جمعی از فوج،
پیشرو لشکر قرار داده ،سردار محمدامین خان برادر اعیانی او را با گروهی از سپاه و
چند ضرب توپ جانب دست راست و سردار یحیی خان و سردار فتحمحمد خان و
سردار شمسالدین خان را با پارهای از دلیران ،طرف چپ امر راه پیمودن کرد و خودش
سوار پیل شده ،با بنه و آغروق و توپخانه و افواج پیاده در قلبگاه جای گزید و سردار
محمدشریف خان را با بقیۀ لشکر به ساقة ،موضع رفتن مقرر کرده ،راه برگرفت.
و سواران هراتی که دوازده هزار مرد پیکار بودند ،تاب گلولۀ اتواب سردار شیرعلی
خان را که از پیش رو جانب ایشان میافکند نیاورده ،دو حصه شدند؛ مناصفه در تحت
رایت سردار شهنواز خان جای گزیده در یک طرف ،و نصف دیگر با سردار سکندر خان
و سردار محمدعمر خان به دیگر جانب خزیدند و در این حال ایشک آقاسی شیردل خان
و شاهپسند خان و قادر خان و میرآخور قاسم خان و غیره خوانین رکاب چون« :غالمعلی
خان هزاره و حبیباهلل خان و امیرمحمد خان و فتحمحمد خان ،پسران خانشرین خان
.1پیمان نامه -عهدنامه.
سراج التَّواریخ /جلد دوم
ُ 102
جوانشیر و حسین خان شاهی سوند که حاضر رکاب سعادت انتساب بودند ،به عرض
اعلیحضرت امیر کبیر رسانیده ،خواستار آن شدند که با خوانین درانی و غلجایی بر غنیم
حملهور شوند ،اما؛ امیر کبیر به سبب آنکه از جاللآباد تا آنجا یک عنان اسپ رانده و
اسپان ایشان خسته و ستوهیده شده بودند ،اجازت ترکتاز نداده ،همه را از تاختن بازداشت
1
و بدیشان فرمود که :پیش نهاد خاطر ما چنان است که هرویان را کبکآسا از هر پیغوله
پیش رانده ،در قلعۀ هرات درآوریم .بعد دلیران سپاه حملهور گشته ،همه را چون صی ِد به
دام افتاده گرفتار سازیم».
و مقارن این مقال صدای توپ و تفتگ را میمنه و میسره لشکر امیر کبیر بلند شده،
چند تن از سواران خصم هدف گلولة مرگ شدند و لشکر سرداران هرات ثبات نتوانسته،
از پیش روی اردوی امیر کبیر به یک سوی خزیدند ،و امیر کبیر در موضع روضه باغ
شرف نزول افکنده ،از آنسو سردار سلطاناحمد خان ،تمامت ابطال رجال را که داشت در
سنگرهایی که از دروازة قندهار تا کنار «هریرود» افراشته بود ،تعین نمود که فراز و نشیب
آن سرزمین را فرا گرفته ،سدّ وار و استوار بنشینند تا در هنگام عبور سپاه منصور امیر کبیر
از نهر مذکور با ایشان در آویخته ،نگذارند که پا فرا پیش گذارند.
و امیر کبیر از تمهید و تدبیر او آگاه گشته ،از معبری که او لشکر مقرر کرده،
راه برگرفته بود ،انحراف ورزیده ،مسافت پنج کروه دورتر از فرودگاه ،لشکر سردار
سلطاناحمد خان ،از راه «سیاهوشان» مرور و از نهر عبور نموده ،در موضع «نوبادام» شب
را مقام گزید ،و روز دیگر موضع «غیزان» واقع کنار شرقی شهر هرات را منزل ساخت.
و سردار سلطاناحمد خان از تدبیری که اندیشیده و مقامی که گزیده بود ،مأیوسانه
باز گشته ،حیلة دیگر بر روی کار آورد که در روز حرکت موکب با حشمت امیر کبیر از
موضع غیزان و رو نهادنش در چمن «کاریزک» و فروکش کردنش در آنجا ،جمعی از
علما و سادات را از راه معذرت گسیل بارگاه سلطنت کرده ،خواستار شد که امیر کبیر
یک روز در آنجا که پرتو نزول افکندهاند درنگ فرمایند تا سامان پذیره ساز کرده ،از راه
اطاعت پیش آمده جبین ضراعت به خاک آستان ساید.
اما؛ امیر کبیر این فرستاده و پیام او را م ّلوث به آالیش حیله و تدبیر دانست که
میخواهد در روز درنگ سپاه ،با نام و ننگ کار خویش راست نموده ،بعد آهنگ جنگ
کند؛ چنانچه مسئول او را قبول نفرموده ،پیام داد که اگر سخنانت از درِ صدق است ،همانا
نزدیک شدن سپاه به حصار هرات ،مانع از پیمودن راه انقیاد نشده ،بلکه رافع کینه و عناد
و مزیل زحمت قطع مسافت زیاد برای خودت خواهد بود.
.1کنج و کنار
لاس عیاقویاقوعیاقو 103
پس فرستادگان سردار سلطاناحمد خان را به خالع فاخره نواخته ،رخصت مراجعت
داد و روز دیگر از آنجا حرکت کرده ،در بین راه سردار شهنواز خان با سپاه کینهخواه،
مانع از عبور لشکر ظفر اثر گشته ،طریق مقاتله پیش گرفت و با طالیة افواج قاهرة
امیرکبیر که در تحت رایت سردار شیرعلی خان سرگرم رهنوردی بودند در آویخته،
بازار کارزار رواج گرفت و آخراالمر هرویان هزیمت یافته ،پنجصد تن از ایشان اسیر
و دستگیر لشکریان سردار شیرعلی خان شدند؛ چنانچه سردار مذکور مظفر و منصور
مراجعت کرده ،همة اسیران را با دست بسته حاضر رکاب اعلی-حضرت امیر کبیر نمود
و او ایشان را همچنان برداشته ،به چمن کهدستان فرود شد و در این منزل اسیرانی را که
لیاقت داشتند به عطای خلعت و بقیه را هر واحدی پنج روپیه بخشیده ،وعظ و نصیحت
کرده ،رخصت داد.
و روز دوم ماه صفر سال هزار و دویست و هفتاد و نه ( )1279هجری سردار شیرعلی
خان با جمعی از سپاه به آهنگ جنگ ،روی به سوی گازرگاه نهاده و سردار محمدامین
خان با سردار محمدشریف خان و بسیاری از دلیران افواج قاهره ،روی محاربه به جانب
جنوب حصار هرات نهاده ،از دو سو به مقاتله پرداختند و سردار شیرعلی خان پای
جالدت فشرده ،هرویان را از پیش برداشته ،تل بنگیان را نیز متصرف شد و رایت ظفر
آیتش را بر زبر تل مذکور نصب کرد ،و از طرف دیگر نیز هرویان را هزیمت داده ،تا
دروازة قندهار ایشان را رانده ،به دروازة مذکور شیرمحمد خان و محمدایاز خان الکوزایی
[را]؛ که هر دو برادر ،و سردار سلطاناحمد خان را نوکر معتمد و از طریق اخالص رهسپر
خدمت بودند ،از دم تیغ گذرانیدند.
و در این حالت سردار سلطاناحمد خان آگاه گشته ،از چارسوق هرات که برای
امری گردش کرده در آنجا رسیده بود ،روی مدافعت به سوی دروازة قندهار و سرداران
واال تبار نهاد ،و سرداران کابل که اندکی از اندرون شهر را متصرف شده بودند ،از روی
آوردن او تاب اقامت و توان مقاتلت را در خود ندیده ،از شهر رجعت قهقری 1کردند.
بعد هرویان ابواب شهر را بربسته و حصاری شدند ،و سرداران به قرب دیوار شهر
قرار گرفته ،تا بامداد سنگر سدیدی بر افراشته ،استوار نشستند و در وقت طلوع آفتاب
سردار محمدشریف خان در سنگر با جمعی از لشکر اقامه گزیده ،سردار محمدامین خان
با دیگر ابطال رجال از سنگر برخاسته ،جانب ضلع غربی شهر را فرا گرفت و سردار
شیرعلی خان همچنان در ضلع شمالی که متصرف شده بود جای گزید ،و امیر کبیر موضع
کهدستان را لشکر گاه قرار داده ،تمامت اطراف هرات را دایرهسان فرو گرفتند و راه آمد
( .1قهقرا) :به عقب برگشتن.
سراج التَّواریخ /جلد دوم
ُ 104
ذکر شرف بار یافتن سردار جاللالدین خان و مریض شدن و صحت یافتن
امیر کبیر
و در این حال که هرات در تشدید محاصره افتاد ،سردار جاللالدین خان که پس از
فوت سردار غالمحیدر خان -چنانچه از پیش رقم گشت -دو تن از ُس ّر َّیتیان مرحوم
مذکور را گرفته و از خوف این امر از قندهار گریخته ،در قسطنطنیه رفته اقامه گزیده بود،
از راه امید وارد لشکرگاه امیر کبیر شده شرف بار یافت ،و امیر کبیر چنان تفقد و تلطفش
فرمود که عطایی که اعلیحضرت واال و شهزادها به او کردند ،از نقد و جنس چون خیمه
و فروش و ظروف و غیره ،سه لک روپیه به میزان حساب آمد و پس از آن در اواخر ماه
ربیعالثانی سال هزار و دویست و هفتاد و نه ( )1279هجری مزاج امیر کبیر از مرض ربو
و ضیقالنفس تغیر یافته ،ضعفپذیر گشت ،اما؛ از فضل خداوند بیمانند صحت یافته،
رخوت و سستی در اعصاب و احشاء و ارکان بدنش روی داده ،چنانچه باید سلیمالمزاج
نگشت تا که از ضعف و ناتوانی در ماه جمادیالثانی غشی برایش روی داده روز به روز
نحیف و الغر همیشد و صحت کامل نیافت.
ذکر فوت زوجة سردار سلطاناحمد خان و رسیدن نامة استوبک انگلیس از
طهران
و امیر کبیر همچنان از مرض مزمن مذکور گرفتار ناتوانی بود که در ماه رجبالمرجب،
زوجة عفیفة نیکو سجیة سردار سلطاناحمد خان را ایام عمر سپری شده ،جنازه او را
به توسط عبداهلل خان -پسر کوچک آن سرخیل بانوان عفت و حیا -و مال رحیمداد و
ناظرمحمود از شهر بیرون کشیدند و چون نسبت دختری به امیر کبیر داشت ،برادرانش و
غیره چون :سردار شیرعلی خان ،و سردار محمدامین خان ،و سردار محمدشریف خان،
و سردار محمدیوسف خان ،و سردار محمدعمر خان ،و سردار فتحمحمد خان ،و سردار
جاللالدین خان ،و سردار سیفاهلل خان ،و سردار شهسوار خان و دیگر اعیان و بزرگان
که در اردو بودند ،سراسر به مشایعت بر خاستند و تابوت او را به عزت و احترام ملوکانه
برداشته ،در گازرگاه به سردابهای که جهت شیراحمد جان پسرش ساخته بودند دفن
کردند .و پس از دفن آن مرحومه ،جانبین از مخاصمه به کاری که داشتند مشغول شدند؛
چنانچه هرویان به قلعهداری و لشکریان امیر کبیر به محاصره پرداختند.
و مقارن این حال میرزا عبدالغفار نامی ،نامهای از استوبک انگلیس -که در طهران با
لاس عیاقویاقوعیاقو 105
اعلیحضرت ناصرالدین شاه قاجار در باب قرار داد دولتین انگلیس و ایران به خصوص
مملکت افغانستان و عدم مداخلت جانبین در آن و ترک معاونت طرفین مرسران و
سرداران افغانی را که مجادله و مناقشه در بین ایشان رخ دهد ،گفتگو کرده ،ناصرالدین
شاه را که عزم کمک و یاری سردار سلطاناحمد خان ،جزم کرده بود ،از امدادش بازداشت
-تا کافر قلعه آورده ،از آنجا مصحوب قاصدی نزد امیر کبیر فرستاد که مضمون آن
نامهای این بود که :دولت قویة برطانیه ،دولت ایران را از یاری سردار سلطاناحمد خان
ممانعت کرده است ،باید که در تسخیر هرات ثبات ورزیده ،از نصرت شاه قاجار آسوده
خاطر باشد .و میرزای مذکور از آنجا که درنگ کرده ،نامة مزبور را فرستاده بود ،جانب
مشهد مراجعت کرد ،و نیز نامهای از حسینعلی خان نوکر سردار سلطاناحمد خان که در
مشهد اقامت داشت و بر طبق نامة استوبک مذکور ،مسطور و مرسول نموده بود ،در حدود
کهسان بدست کارگزاران امیر کبیر افتاده ،پس از مطالعة حضور نزد سردار سلطاناحمد
خان فرستاده ،پیام داد که :اینک مکتوب خادم خویش را مالحظه کرده ،چشم انتظار به راه
رسیدن کمک شاه قاجار ندارد و پا به جادة انقیاد گذارد تا خونها ریخته نشود و خاک
عداوت بیخته نگردد .و سردار سلطاناحمد خان از اندرون شهر همین یک بیت را نگار
داده ،نزد امیر کبیر فرستاد.
.1معنی این بیت بر سبیل استفهام انگاری ،درست میشود؛ یعنی آیا از خطر دور است یا کنار نزدیک است .و هر آینه
این هر دو نیست .لهذا در جبین این کشتی نور رستگاری نیست .ک .گر بال از آن دور است یا کرانه نزدیک است.
سراج التَّواریخ /جلد دوم
ُ 106
ذکر عزم پنهان نمودن سردار شهنواز خان فوت پدرش را و به روز یافتن آن
و دفن فرمودن امیر کبیر او را در پهلوی قبر زوجهاش
و پس از فوت سردار سلطاناحمد خان ،سردار شهنواز خان پسرش او را غسل داده
و کفن پوشانیده ،خواست که مخفی دارد؛ امانت در مسجد جامع نهاد تا در کار قلعهداری
استواری ورزیده ،در نظر امیر کبیر و لشکرش استحکام قلعه و ثبات قلعهگیان را از پدرش
بنماید ،اما؛ روز دیگر یکی از سپاهیان نظام هرات به دست خدمة سردار محمدشریف
خان افتاده ،خبر فوت سردار سلطاناحمد خان را بدیشان گفت.
و ایشان او را نزد امیر کبیر حاضر کرده ،گفتار او را حمل بر آن کرد که از خوف
جان این بیان کرده و میکند که بدین حیلت رهایی یابد .پس او را نزد فرزند ارجمندش
سردار شیرعلی خان فرستاده ،امر کرد که از وی به هر عنوانی که بداند ،این امر را پرسیده،
به پایة تحقیق رساند .اگر راست بود میّت او را از شهریان بخواهد تا به مراسم شایسته
مدفون شود ،والاّ دستگیر شدة مذکور را به حفاظت نگهدارد که مبادا جاسوس باشد .و
سردار شیرعلی خان فرمایش اعلیحضرت قبلۀ امجدش را به تقدیم رسانیده ،بعد کس به
زیر دیوار حصار فرستاده ،تفرس 1حال کرد .و قلعه-گیان نخست سکوت کرده ،جواب
ندادند تا که از سردار شهنواز خان اجازت حاصل کرده ،بعد پاسخ ن َ َعم دادند ،و آنگاه
که راز از پرده به آواز شد ،امیر کبیر تمامت شهزادگان و بزرگان حاضر اردو را امر کرد
که در «باغ مراد» رفته ،جنازة مرحوم مذکور را از شهر در بیرون خواسته ،دفنش کنند؛
چنانچه ایشان به امر امیر کبیر جنازة او را طلبید و شهریان به توسط عبداهلل خان پسر
کوچک خودش و مال رحیمداد و ناظر محمود و چندتن حامل جنازه [را] بیرون فرستاده،
سردارانش در جنب قبر زوجهاش مدفون ساختند و بعد از آن امیر کبیر ،جنازه برداران را
با سردار عبداهلل خان و مال رحیمداد و ناظر محمود از راه تفقد ،خلعت و تسلیت داده،
رخصت معاودت شهر فرمود ،و سردار شهنواز خان بعد از چیدن بساط سوگ و الم از
روی تدبیر راه مسالمت برگرفت.
ذکر طرح مصالحت انداختن سردار شهنواز خان و نپذیرفتن خدمة امیر کبیر
شروط او را
چنانچه سردار موصوف کس نزد جدّ امجدش امیر کبیر فرستاده ،خواستار آن شد که
سردار شیرعلی خان را با چند تن از بزرگان ،در شهر فرستد تا با ایشان امور مکنونة خاطر
خویش را مکشوف داشته ،پس از حصول قبول ،طریق تقبیل ُسدة سنیة علیّه پیش گیرد .و
.1دانستن چیزی به عالمت و نشان -بفراست دریافتن -بو بردن.
لاس عیاقویاقوعیاقو 107
امیر کبیر مسئول او را به سمع قبول شنیده ،پیام داد که جز از سردار شیرعلی خان و سردار
محمدرفیق خان که مالقات چون تویی را نسبت به شأن ایشان شایان نیستند ،دیگر هر که
را خواهش کند ،فرستاده خواهد شد ،و او این امر را قبول کرده ،دروازة عراق را بگشود
و فصیل وسط شیرحاجی و دیوار شهر واقع قرب دروازة مذکور را برای نشستن ترتیب
داد و سایهبان بزرگی برپای کرده ،در زیر آن بساط صلح بگسترید و مترصد بنشست
اندیش صداقت کیش ِ تا که امیر کبیر جمعی از برادرزادگان خویش و خدام خلوصیت
چون :سردار شمسالدین خان و سردار محمدعثمان خان و سردار خوشدل خان و سردار
عبدالغنی خان و سردار یحیی خان و سردار غالممحمد خان طرزی و قاضی عبدالرحمان
خان خانعلوم و میرزا محمدحسین خان و صفدرعلی خان و چند تن دیگر از بزرگان
درانی و غلجایی و فارسی روانه فرمود و ایشان رفته با سردار شهنواز خان ،طرح مکالمه
انداختند و بعد از گفتگوی بسیار ،سردار شهنواز خان اظهار کرد که« :خود را کهین 1چاکر
درگاه میپندارم و هرات را به کارکنان سلطنت میسپارم ،اما؛ چون حکومت آن به یکی
از خدام مف ّوض میشود ،من خود را میشمارم».
و فرستادگان امیر کبیر اجابت این امر را به عدم اجازت ،عذر خواسته گفتند که :این
کار تا شرفبار حاصل نکنی و خود عرض و استدعا ننمایی ،چارهپذیر نیست و سردار
شهنواز خان از گفتار ایشان بر مرامی که در دل داشت کامیاب نگشت ،الجرم از شرفیاب
شدن حضور امیر کبیر سر باز زده ،از مجلس برخاسته ،هر کدام جانب مقام خویش شده
به کار خود پرداخت.
ذکر بیرون کردن سردار شهنواز خان ،سردار میر افضل خان را از هرات
و سردار شهنواز خان پس از معاودتش در شهر به اندیشة اینکه مبادا سردار میرافضل
خان راه خیانت پیش گرفته ،با امیر کبیر یک دل و یک جهت شده ،شهر هرات را بدو
سپارد ،قصد بیرون کردنش کرده ،او و سردار غالم محیالدین خان بن سردار کهندل خان
را امر کرد که از شهر بیرون شوند .و سردار غالممحی الدین خان که روی دلش حقیقت ًا
جانب امیر کبیر بود ،از این حکم سردار شهواز خان شادمان گشت ،و سردار میر افضل
خان از بیرون شدنش ابا کرده ،اظهار صداقت نسبت به او کرده ،پیام داد که او را از خود
دانسته ،بیرونش نکند و سردار شهنواز خان این بیت را نوشته ،مصحوب عبداهلل خان برادر
خود نزد سردار میر افضل خان فرستاد:
شکر بر طوطی فکن ،مردار پیش کرکسان قاسم سخن کوتاه کن ،برخیز و عزم راه کن
.1کوچکتر – کوچکترین.
سراج التَّواریخ /جلد دوم
ُ 108
و او پس از خواندن این بیت با سردار غالم محیالدین خان از شهر بیرون شده ،امیر
کبیر از این امر خبر یافته ،سردار شیرعلی خان را امر کرد محفۀ خاص اعلیحضرتش
را برداشته ،با سردار محمدامین خان به استقبال ایشان رفته ،به عزت و احترام حاضر بار
سازند؛ چنانچه بر طبق امر امیر کبیر ،مراسم پذیره را به جای آورده سردار میر افضل
خان را در محفۀ اعلیحضرت امیر کبیر برنشانیده به اعزاز و اکرام تام حاضر بار عامش
نمودند .و امیر کبیر ،باب تفقد و تلطف بر روی او گشوده ،غبار خجلت و انفعال را که از
کردارش نسبت به امیر کبیر ،بر گونة حال داشت به آب مرحمت بشست و جای نشیمن
فراش و پیشخدمت با اسباب و ادوات و غیره مایحتاج به وی بذل و فرش و بارگیر و ّ
1
فرموده و از آنکه امیر کبیر رو برتافته ،نزد سردار سلطاناحمد خان رفته بود ،هیچ نگفته
شرمندة احسانش ساخت.
امیر کبیر نخست سردار محمدعمر خان را مخاطب ساخته ،احسانات خویش را که نسبت
به او مبذول فرموده بود ،یک یک برشمرده ،الزامش 1کرد.
و سردار محمدعمر خان زبان به تصدیق گفتار امیر کبیر گشوده ،نوازشی که دیده بود،
یک یک نام برده ،از تقصیراتش عذر بدان خواست که :برادرم سردار سلطاناحمد خان را
به منزلۀ چاکر بودم و پس از وی پسرش را به مثابه نوکر؛ که به هر حال میبایست طریق
خدمت میسپردم و روز را به اخالص و اطاعت ایشان به سر میبردم ،زیرا که سر از حکم
ایشان باز زدن ،شیوۀ نمک حرامی و مایة بدنامی میشد .پس ناچار بر طبق خواهش آنان
به کار کوشیدم و چشم از حقوق نمک نپوشیدم تا اینک که گرفتار کمند حوادث روزگار
شدم ،رهسپار خدمت بودم .و اکنون بیرون از عفو تقصیر که امیر کبیرم عفو فرمایند و به
چشم احسان جانب من نظر نمایند ،دیگر چاره و تدبیری در ضمیر ندارم .و امیر کبیر از
گفتار دلپذیر او سکوت اختیار کرده ،او را دیگر چیزی نگفت ،اما؛ سردار شهنواز خان را
معاتب ساخته ،به لفظ تصغیر ،تحقیرش نموده فرمود که :شهنوازک تو بودی که بر زبان
میراندی که تا چون پدرم جان نسپرم ،به جز محاربه و مقاتله به دیگر امری نگروم .اینک
از چه گرفتار کمند ادبار 2شدی؟ و سردار شهنواز خان لب به پاسخ گشوده ،درشت
گویی آغاز کرده ،مورد شتم و دشنام شد و در این حالت سردار شیرعلی خان نظر به
درشتگویی و زشتخویی او که مبادا به گفتار ناهنجار پردازد ،دوش او را گرفته با سردار
سکندر خان و سردار محمدعمر خان هر سه تن را به عنف از مجلس بیرون کشیده ،به
امر امیر کبیر همه را محبوس کرد.
و مقارن این حال سردار محمدامین خان از حضور قبلة امجدش امیر کبیر ،رهسپار
قندهار گردید و پس از روانه شدن او از هرات به جانب قندهار ،امراض مختلفة متضاده،
عارض حال امیر کبیر گشته ارکان قلعه بدنش رخوتپذیر شده ،آفتاب عمرش را وقت
غروب رسید.
ذکر انتقال امیر کبیر از دار فانی به سوی جنتالنعیم جاودانی به امر یزدانی
چون مرض اعلیحضرت امیر کبیر شدت گرفته ،زمان رحلتش رسید ،در روز سه
شنبه بیست و یکم ماه ذیحجة سال هزار و دویست و هفتاد و نه ( )1279هجری مصادف
روز نهم ماه جون سنه هزار و هشتصد و شصت و سه ( )1863میالدی که مطابق بود با
روز چهاردهم فتح هرات ،ایام عمرش سپری گشته ،در جنب مرقد منور برگزیدۀ ایزد
ز انسان که از زمانه زمین صد ضمان گرفت در عهد او به مهد امانت غنوده خلق
ره را چنان ز رهزن ناپاک پاک ساخت کز دزد مزد بدرقۀ کاروان گرفت
آری به حسن خلق جهان میتوان گرفت تسخیر کرد خلق جهان را به حسن خلق
دستش کاله سروری از سروران گرفت تا پای او نهاد قدم بر سریر حکم
غیر از اجل که آخر عمرش عنان گرفت نگرفت کس به دهر عنان عزیمتش
حکم آن چنان نمود که کلک فراستش انگشت بر عدالت نوشیروان گرفت
از جنب ملک میمنه تا کوهسان گرفت کهسان وقار او به هری لنگر او فکند
بنمود فتح شهر هرات و بداد جان مردانهوار شهر هری را به جان گرفت
تاریخ فوت این شه غازی چسان گرفت محسن سوال کرد ز پیر خرد که آه
1
گفت از امیر جاهد غازی توان گرفت ب
حوری سر از جنان بدر آورد در جوا
مدت تاریخ
موضع دفن تاریخ وفات عمر اسم تعداد
والدت
قلعة هوشمند خان
1284 54 1230 امیر محمدافضل خان 1
کابل
مزارشریف ترکستان 1263 31 1232 وزیر محمداکبر خان 2
مزارشریف 1266 33 1233 سردار محمداکرم خان 3
مزار عاشقان و عارفان
روز جمعه ذیقعده 1274 39 1235 سردار غالمحیدر خان 4
کابل
مزار شریف ترکستان 1296 58 1238 امیر شیرعلی خان 6
خرقة شریفۀ قندهار 1282 40 1242 سردار محمدامین خان 8
باغ شاه کابل 1287 39 1248 سردار محمداسلم خان 12
باغ شاه کابل 1296 47 1249 سردار محمدحسن خان 13
باغ شاه کابل 1287 33 1254 سردار محمدحسین خان 15
مزار سید مهدی کابل 1284 29 1255 سردار فیضمحمد خان 16
مزارعاشقان و عارفان
1322 66 1256 سردار محمدعمر خان 17
کابل
مزار عاشقان عارفان 1291 28 1263 سردار محمدقاسم خان 20
مزار عاشقان عارفان 1300 37 1263 سردار محمدهاشم خان 21
مزار عاشقان عارفان 1280 10 1270 سردار محمدرحیم خان 23
مزار عاشقان عارفان 1300 29 1271 سردار نیکمحمد خان 24
مزار بابا کادانی کابل 1289 18 1271 سردار محمدصادق خان 25
مزار مهتر لمک لمقان 1302 30 1272 سردار محمدشعیب خان 26
حیات است 1273 سردار محمدعظیم خان 27
ذکر جلوس اعلی حضرت امیر شیرعلی خان بر تخت سلطنت افغانستان
الغرض سردار شیرعلی خان همچنان در باغ میرزا جان که محل فوت امیر کبیر خلد
آشیان بود ،گرفتار سوگ و ماتم بود که در روز جمعه بیست و چهارم ماه ذیحجة سال
هزار و دوصد و هفتاد و نه ( )1279هجری که روز چهارم رحلت امیر کبیر بود ،سردار
محمداعظم خان در مسجد جامع شهر هرات داخل شده ،اعیان و بزرگان سپاه و رعیت را
قبل از ادای نماز جمعه ،دعوت بیعت و اطاعت امیر شیرعلی خان کرده ،و تمامت مردم
او را به امارت پذیرفته ،امر و نهی حکمش را گردن نهادند .بعد در همین روز نام او را
داخل خطبه ساخته ،از مراسم تبریک و تهنیت امارت او بپرداخت ،و سکۀ زر را به اسم
او مروج نموده ،فص خاتمش را بدین بیت من ّقر فرمود:
وصی دوستمحمد امیر شیرعلی است جمال دولت پاینده ،قسمت ازلی است
سپس از باغ میرزا جان فرامین امارت او بر سبیل اشتهار اصدار یافته ،به نام حکام
و عمال و خوانین عظام هر بلد و مقام ،جداگانه انتشار پذیرفت .و از آن جمله منشوری
که همدست بریدی 1برای سردار محمدافضل خان حکمران ترکستان و بزرگان رعیت و
افسران سپاه مقیم آن مملکت ،شرف نفاذ و ع ّز ارسال یافت ،و سردار محمداعظم خان نیز
نامهای ظاهرا ً به نام تهنیت و باطن ًا برای برادرش سردار محمدافضل خان نگاشته ،به قاصد
مذکور سپرد بدین مضمون که :هرگاه هوای سلطنت در سر دارد ،فرصتی بهتر از این
میسر نخواهد شد که ساز سفر کرده ،از ترکستان روی به سوی کابل نهاده ،قبل از آن که
.1نامهبر -چاپار.
سراج التَّواریخ /جلد دوم
ُ 114
امیر شیرعلی خان وارد شود ،کابل را از تصرف سردار محمدعلی خان پسر او کشیده ،در
تصرف خویش آرد .و سردار محمدافضل خان از این نامة سردار محمداعظم خان سرباز
زده ،از امر مذکور نظر به بدنامی و نامنیکوسرانجامی ،احتراز نمود و به همان حکومت
ترکستان اکتفا و قناعت کرده ،امارت امیر شیرعلی خان را پذیرا شده ،نامۀ اطاعت و انقیاد،
نگار و ارسال داشت .و امیر شیرعلی خان پس از انجام امر جلوس به اهتمام کار سلطنت
و نظم و نسق مملکت پرداخته ،وضع امارتش را به طرز سالطین بزرگ نهاد؛ چنانچه از
انتظامی که در لشکر نظام کرد معلوم میگردد.
طغیان ورزیده بودند ،در غل و زنجیر انداخته ،نزد سردار عبدالرحمان خان روانه ساختند
و نیز پیام دادند که اینان بودند که به واسطة کمیدانان 1ما را از راه فریب نزد الال و معلم
سردار محمدعزیز خان برده ،حلف 2کالم مجید در میان نهادند .بعد سردار عبدالرحمان
خان چند تن از افسران سپاه خویش را نزد سپاهیان مزبوره فرستاده ،از طریق دلجویی
پیش خوانده ،به جهت الزام افسرانی که مصدر فتنه بودند با ایشان مواجهه فرموده ،به
گواهی سپاهیان ،همه را که مقید و محبوس بودند ملزم ساخته ،هر هشت تن را عبرت ًا امر
یاسا کرده ،هدف گلولة تفنگ سپاه نظام نمود و بقیة افسران فتنهجوی مفسدهخوی را چون
نسبت غالمی به سردار محمداعظم خان داشتند ،به پاس خاطر آقای ایشان ،جان بخشی
فرموده ،از مناصبشان عزل کرد و به عوض آنان از پیاده و سوارة سپاه خویش افسر تعین
نمود ،و همچنین هریک از سپاهیان را که فیالجمله فتنهجو و نکوهیده خو دانست ،نیز
از نوکری موقوف کرد ،و الال و معلم را بنا به مؤانست سردار محمدعزیز خان عفو کرده،
چیزی از سرزنش دربارۀ ایشان امر نکرد.
برداشتند ،و خود او پای ثبات فشرده ،با چند سوار استوار بایستاد و کشش و کوشش
مردانه کرده ،آخراالمر با همراهانش کشته گشت و لشکرش که از قفا رهسپر بود ،از این
امر خبر یافته ،تمامت سواران حاضرة اردو با شمشیر آخته سبک عنان تاخته ،خود را بر
سر نعش سردار شجاعت دثار رسانیدند و با گروه مخالف که قصد سر بریدن او و ربودن
آن را داشتند درآویخته ،فراوان خون بریختند و سهصد تن را از ایشان مجروح و مقتول
ساخته ،بقیةالسیف را از پیش برداشته ،از بریدن سر سردار شهید سعید و ربودنش محروم
گذاشتند ،و هزیمتیان از راه گریز وارد نهرین شده ،از ستیز و آویز باز ماندند .و روز دیگر
سپاه سردار مقتول به آهنگ هنگامهآرایی ،روی به سوی نهرین نهاده ،گروه مخالف که
تقریب ًا چهل هزار تن مرد پیکار بودند ،سر راه برگرفته باهم درآویختند و تا وقت عصر
کار را بر یکدیگر حصر 1ساخته ،آخراالمر سپاه افاغنه پراکندهگی را فرو گذاشته ،قلعهآسا
چهار صف پشت بر پشت هم و رو بر خصم بربسته ،از چهار جانب خود را ایمن از حملة
دشمن ساختند؛ چنانچه از هر طرف که خصم حمله میکرد تا که دور بود به گلولة تفنگ
و توپ ،و چون نزدیک میشد به شمشیر دفع مینمودند ،تا که تقریب ًا ده هزار تن از لشکر
غنیم ،مقتول و مجروح گردیده ،از عسکر پادشاهی به سبب صف و قلعه بستن زیاده بر
ده تن زخمدار نشدند و به جز این ده تن زخمدار و سردار محمدعلم خان و بیست تن
همراهانش که مجموع سی و یک تن بشوند دیگر احدی مجروح و مقتول نگشت .و در
پایان کار قطغنیان پشت به جنگ داده ،رو به گریز نهادند ،و از جمله سلطانمراد خان با
دوهزار سوار از مردمی که با او فرار و در این مرحله یار و مددکارش بودند و سه هزار
سوار دیگر از جملة شش هزار سواری که میران بدخشان از راه خفا به معاونت او گماشته
بودند ،طریق فرار برگرفت .و سه هزار سوار بقیة میران بدخشان با دیگر سواران تبعۀ
سلطانمراد خان ،پس از ده هزار تن مقتول و مجروحشدن همراهان ایشان ،چندی اسیر
و دستگیر نیز شده ،دیگران فراروادی ادبار گردیدند و خبر این فتح بزرگ را که جمعی
قلیلی در مقابل چهل هزار سوار ،استوار ایستاده حاصل کردند «غنم» نام مِنگباشی که از
طرف سردار عبدالرحمان خان مأمور جاسوسی ،و در اول این شورش گرفتار سلطانمراد
خان شده ،در نزد او محبوس بود و بعد از هزیمت یافتن او -چنانچه رقم گشت -از
زندان بیرون گردیده ،اسپی به دست آورده شباشب راه سپرده ،وقت طلوع آفتاب خود را
به سردار عبدالرحمان خان رسانیده ،چون از اسپ فرود گشت ،بیهوش شده ،پس از آنکه
به هوش آمد سردار عبدالرحمان خان از وی استفسار سبب بیهوشی کرده ،پاسخ شنید
که هر روز چهار صد تازیانه به امر سلطان مرادش میزدند؛ چنانچه جراحان اردو پشت
.1تنگ گرفتن -محاصره کردن.
لاس عیاقویاقوعیاقو 117
و پهلو و غیره اعضای او را دیده ،بر صدق اظهارش گواهی دادند که بدون از رو ،دیگر
اعضای او سراسر چون چهرۀ بخت سلطان مراد قیرگون است.
پس سردار عبدالرحمان خان یک واقف زحمات و مشقاتی که او کشیده و دیده بود
شد .سپس آن مرد خردمند به عرض رسانید که همة مردم این بوم و بر ،از خوف شور
و شر روی به سوی کوه و کمر 1نهاده ،مساکن و مواطن ایشان را فرو خواهند گذاشت.
و سردار عبدالرحمان خان از شنیدن این سخن فورا ً دوهزار سوار نظام با شش عراده
توپ جلوی و شش ضرب توپ قاطری به سرکردگی نایب غالممحمد خان بن نایب
امیر بارکزایی مأمور کرده ،دستورالعمل داد که در «آهن د ّره» که معبر مردم فراری است
رفته ،نگذارد که کسی پای فرار از آنجا فراتر گذارد و همچنین فوج سواره و پیادۀ مقم
تالقان را نیز امر کرد که با نایب غالممحمد خان مذکور در موضع مزبور که نقطۀ فاصلۀ
بدخشان و قطغن است برود ،و از راه «شورآبک» نیز قاضی قندز را با دو سه تن از میران
بلخ چون بابا بیک و غیره که اشخاص معتمد و معتبر بودند فرستاد که مردم را استمالت و
هدایت کنند ،و مردم چون در آهن د ّره رسیده ،راه را از سپاه مسدود یافتند ،ناچار دست
از جان و مال شسته ،از راه پیمودن بازمانده ،دل به قتل و تاراج نهادند ،و در چنین حالت
لشکری که در نهرین با ایشان مقاتله کرده بود در رسیده ،قفای ایشان را سدوار برگرفت
تا که قاضی قندز و میر بابا بیک و غیره در بین الوسات آنان در شده ،همه را تسلی داده،
مستمال ساختند؛ چنانچه همة آقسقاالن و منگباشیان که از دم تیغ دلیران افغان در محاربة
نهرین ،جان به سالمت برده بودند ،به اعتبار و اعتماد قاضی قندز و غیره علماء و سادات،
از راه اطاعت نزد سردار عبدالرحمان خان آمدند و او به مکافات کردار ایشان در گذشتن
از خطایی را که کرده بودند ،مشروط به رسانیدن ده لک روپیه کرده ،ایشان که از جان و
مال نا امید بودند ،از این شرط بسی خرسند گشته ،طوع ًا دوازده لک روپیه بر عهده گرفته
معفو شدند.
سپس سردار واالتبار وثیقهنامهای در میان نگار فرموده ،این شرط را درج آن کرد که:
پس از این سخن میرانشان را که مخالفت با امیر افغانستان داشته باشند نشنیده ،تا زمانی
که دولت افغان بر قرار باشد ،ازو و نبایرش 2روی دل برنتافت ،ه به دیگری نگروند .دیگر
آنکه دوازده لک روپیه را که پذیرا شدهاند ،بدون اهمال تحویل خزانة رکاب وی نمایند ،و
او ایشان را به مثابة دیگر رعایا رعایت و حفاظت نماید و دست ستم جورکیشان را از اخذ
مال و منال ضعفا و درویشان به چوب سیاست باز دارد ،فقط .و جانبین خاتم بر خاتمة آن
نهاده ،بعد همة آقسقاالن را به عطای خالع فاخره سرافراز ساخته ،رخصت انصراف داد.
.1کمر به معنی تنگنای کوه و بلندی که باال رفتن بدان دشوار باشد
.2نبایر جمع نبیره نواسه میگویند
سراج التَّواریخ /جلد دوم
ُ 118
و ایشان رفته با ایل و الوس خودها از وصف سردار عبدالرحمان خان داستانها رانده و
عهدنامة او را که با خود برده بودند ،نزد همگنان خوانده ،از کثرت سرور عهدنامهای دیگر
از طرف تمام رعایا نیز به این مضمون مسطور نموده ،ارسال داشتند که :مطیع و منقاد امر و
نهی سلطنت بوده ،نسبت به سردار عبدالرحمان خان بن سردار محمدافضل خان به جان و
مال مضایقه روا ندارند و اوالد او را همیشه گرامی دارند و دوست او را دوست و دشمنش
را دشمن پندارند .و هم عریضهای جداگانه با عهدنامة مذکور ،مسطور و مرسول نمودند
که :چون جان و مال و عیال ما را از خطر تلف ،ایمن فرمودهاند ،اند هر آینه به پاس این
احسان ،در رسانیدن دوازده لک روپیه اهمال نخواهد شد ،زیرا که دو کرور روپیه از نقد
و جنس و مال و مواشی ما را که در معرض تلف میدانستیم وا گذاشتند .البته به شکر
و منّت این عطیت ،وجه مذکور به زودی به وصول خواهد پیوست ،و هم پس از این به
فریب میران خود ،راه خالف نخواهیم پیمود.
و سردار عبدالرحمان خان عهدنامه و مکتوب شان را نزد پدر واالگهرش سردار
محمدافضل خان فرستاده ،از تدابیر خویش که به کار برده بود ،آگاهی داد و هم جواب
مردم مذکور را به عبارات معقول و مطبوع نوشته فرستاد ،و ایشان دوازده لک روپیة
معهوده را تا یک ماه تحویل خزانة رکاب سردار واالتبار نموده ،رسید نامه حاصل کردند.
و مقارن این حال که سردار عبدالرحمان خان از همه جهت فارغ بال گشت ،ورق
محاسبات دیوان را به روی کار آورده پانزده لک روپیه از بقایای مالیات محاالت حاصل
کرده ،مواجب باقیماندة سال گذشتة سپاه را با تنخواه چهار ماه از این سال ادا فرموده،
رعیت و لشکر را از تشویش آسوده ساخت و به وجه نیکو به حکومت پرداخت.
ذکر دزدان مردم بدخشان که به لباس تاجر داخل اردو شده ،سپاه را اذیت
مینمودند
و در خالل احوال مذکوره جمعی از دزدان مردم بدخشان که از دیر باز خود را
ملبس به لباس تاجران ساخته ،با متاع نسج بدخشان داخل اردو بازار شده ،بیع و شراء
مینمودند و در وقت بازگشت از لشکرگاه ،اسلحه و آالت حربشان را که در عرض
راه به جای خفا مینهادند برداشته ،با هرکه از سواره و پیادة اردو دچار میشدند ،او را
کشته ،سالح و جامهاش را به یغما میبردند ،و مردم سپاه ایشان را تاجر پنداشته ،فاعل
تجسس و تفحص کرده ،ایشان را این کار نمیدانستند و در هر بار که حادثهای رو میدادّ ،
به خیال آنکه تاجرند ،مرتکب آن نمیشمردند و اگرچه غیر از ایشان دیگری را در حین
جستوجو در راه مشاهده نمیکردند ،مزاحم حال ایشان نمیشدند و دیگری را نیافته ،به
لاس عیاقویاقوعیاقو 119
لشکرگاه مراجعت مینمودند ،و از زمان حکومت سردار عبدالغیاث خان مرحوم تا این
آوان به منوال مذکور به پای رفت تا که بعد از دو سال سردار عبدالرحمان خان سرکردۀ
سوارة نظام را با ساالر سوارة ملکی اوزبکیه امر کرد که هر روز در وقت طلوع صبح هزار
سوار مقرر کنند که ده و بیست تن به فاصلة شش هزار گام از عسکر دورتر ،در نشیبها
کمین گزیده ،مخفی ًا بایستند و هم تمامت سپاه را آگاه کرده قرار داد که هر که از پیکاری
بیرون رود اگر گرفتار و دچار دزدان شود ،پارهای از لباسش را پرچم آسا حرکت دهد تا
سواران مأموره دیده ،از کمینگاه بتازند و دزدان را دفع کنند و اگر بتوانند دستگیر کرده،
در لشکرگاه آرند .و مدت بیست روز به طریق مذکور به سر رفته و دو سه روز بازار نیز
در این میان واقع گشته ،خبری از دزادن ظاهر نگشت و با آن سردار عبدالرحمان خان از
امری که کرده بود فرو نگذشت تا که روزی در اخیر حدود تالقان ،آن ظاهر تاجرا ِن باطن
فاجران با چهار تن از مهتران اسپان که به تحصیل علوفه میرفتند ،مالقی گشته ،حملهور
شدند و یکی از ایشان که اسپ چاالک [ ،گودن] 1داشت ،بر پشته فراز گردیده خرقهای
را حرکت داده ،آواز نمود و سواران قراول که در آنجا کمین داشتند ،به سرعت شهاب
و شتاب سحاب خود را به سر وقت ایشان رسانیده ،دیدند که پنجاه تن سوار از مردم
بدخشان و کوالبند که بدان کار ناصواب اقدام نموده و مهتران را کشتهاند .پس ایشان را در
میان گرفته ،بعد از کشش و کوشش بسیار همه را دستگیر نموده ،نزد سردار عبدالرحمان
خان آوردند و او اسلحه و اسبابشان را از قبیل رخت و زین و لجام و دههزار روپیة نقد
برگرفته ،نقدینه را تحویل خزانه و دیگر را هر چه بود به سواران که آورده بودند قسمت
فرمود و اسپان شان را تحویل کمند توپخانه نمود.
بعد از خود آنان معلوم کرد که ایشان بودهاند که مرتکب دزدی میشدهاند .آنگاه
که محقق گشت ،همه را حکم قتل کرد و ایشان خود را در معرض فنا دیده ،به عرض
رسانیدند که اگر به جان امان یابند ،هر یکی دوهزار روپیه ،کفارة خطایش به خزانه
رسانیده ،از کردار نابه هنجار ایشان نیز توبه و بازگشت کنند .و سردار عبدالرحمان خان
عرض ایشان را نپذیرفته ،در روز بازار همه را از ضرب توپ هالک ساخت.
ذکر قاصد فرستادن میر جهاندار شاه نزد سردار عبدالرحمان خان برای خالصی
اسیرانی که به یاسا رسیدند
و بیست روز پس از کشته گشتن اسیران و دزدان مذکوره ،میر جهاندار شاه از
گرفتاری ایشان آگاه گشته ،شخصی را که جهت استخالص یک تن محبوس نزد سردار
.1گودن به معنی یابو
سراج التَّواریخ /جلد دوم
ُ 120
عبدالغیاث خان مرحوم ،حاکم سابقة قطغن فرستاده و آن محبوس را به تملق و چرب
زبانی رها داده برده بود ،با مکتوبی نزد سردار عبدالرحمان خان ارسال نموده ،پیام داد
که به رسیدن این نامه اسیران را بدون بهانه و عذری رها کرده ،با حامل صحیفه روانه
دارد و الاّ عریضهای از جور و تعدی سردار واالتبار ،نگار و نزد قبلۀ امجدش سردار
محمدافضل خان در بلخ ارسال خواهد شد که فرزندش مردم بدخشان را دل گزند و
خاطر نژند ساخته ،از حکومت افغان بیزار خواهد کرد .و سردار عبدالرحمان خان نامة
میر جهاندار شاه را که عباراتش سراسر عتاب و پر پیچ و تاب بود مطالعه کرده عالوه بر
آن ،فرستادهاش نیز زشتخویی و درشتگویی کرده ،سردار با اقتدار را به خشم آورد؛
چنانچه ریش و بروت او را امر کندن کرده ،امردش ساخت و سرمه بر چشم و وسمه
بر ابرویش کشیده ،موی ریش و سبلت او را در خریطۀ 1زرینهای انداخته ،به دستش
داد و گفت :اینک جواب میر خویش بر گیر و برو ،و هم قتلگاه کشتگان را به وی بنمود
که اسیران در آن بیاسا رسیده بودند ،و پس از رخصت مراجعت دادن قاصد مذکور فورا ً
دو فوج پیاده هشتصدی و دوهزار سوارة نظام و بیست بیرق یکصدی پیادة ساخلو و
هزار سوار ملکی از مردم اوزبک و دوازده ضرب توپ قاطری را به سرکردگی کمیدان
محمدزمان خان و کمیدان سکندر خان و نایب غالماحمد خان ،از خانآباد جانب تالقان
گسیل فرمود و امر کرد که فرستادة ریش و بروت به باد دادة میر جهاندار شاه را با خود
برده ،به وی سپارند و نیز فرمود که از افواج مقمیة تالقان ،فوج سواره و یک فوج پیادة
نظام را با پیادة ساخلو و شش ضرب توپ قاطری با خود همراه گیرند؛ چنانچه ایشان
وارد تالقان شده ،فرستادة میر جهاندار شاه را رخصت رفتن نزد آقایش داده ،بعد افواج
مذکوره را از آنجا همراه گرفته کوچا کوچ وارد فرخار شدند.
و در این وقت فرستادة مسطور نزد میر مذکور رسیده ،خریطة ریش و بروتش را
نزد وی گذاشته ماجرا باز داشت .و میر از تقریر او آشفته و دلگیر گردیده ،اسپ و سالح
خواسته ،به آهنگ خانآباد سوارانش را آواز داد ،و هنوز سوارهاش فراهم نشده بود که
سوار چاپار از گرد راه نزدش رسیده ،خبر داد که لشکر جرار افغان وارد فرخار شده،
مردم اطراف آنجا از راه مسالمت پذیرهاش کردند و امر و نهی افسرانش را به گردن
اطاعت نهادند ،و اینک چون ابر بهار و سیل کهسار از پی در خواهند رسید و میر جهاندار
شاه گفتار مرد چاپار را اعتبار نکرده ،سرگرم تهیة سوار بود که نامة ساالر لشکر سردار
عبدالرحمان خان برایش رسید و از راه طعن و طنز نگار داده بود که :مژده باد ترا که با
اسیرا ِن رفته از جان وارد شدیم و نزدیک است که داخل مهمانخانهات شویم.
.1کیسة چرمین یا پوستین -صندقی که از پوست و غیر آن سازند.
لاس عیاقویاقوعیاقو 121
پس میر جهاندار شاه را علم به رسیدن سپاه کینهخواه حاصل شده ،خوف و رعب
در دلش جای گرفت و آقسقاالنی که نزدش حاضر بودند ،مالمتش کرده ،گفتند که پدرت
به واسطۀ دختر دادن خود را از حملة لشکر افغان ایمن ساخته بود و تو پیام جسورانه به
همچو شخص بهانهجو فرستاده ،خود را بر باد تاراج دادی .چنانچه به یک پیام درشت،
پشت بر پشت لشکر گماشت که خود به چشم سر میبینی ،اکنون چارة کار میباید کرد.
و میر جهاندار شاه که خود را گرفتار صد گونه عنا مشاهده میکرد ،از آقسقاالن مشورت
حل َمکارِه 1مینمودید ،حال نیزتدبیر ُجست و گفت که شما با پدرم همراز بودید که ّ
تدبیر نمایید که از این بالی ناگهان مأمون شویم .و ایشان صواب چنان دیده ،گفتند که:
برادرت را با بیست تن از بزرگان بدخشان و دوهزار اسپ و چهل تن کنیز و چهل تن
غالم و دیگر اقمشة نفیسه از نسج چینی و ختای از قبیل قالینهای ابریشمین و اطلس و
ظروف و اوانی هر قدر که موجود شود ،به رسم هدیه و ارمغان هم دست برادر خویش
پیش سردار عبدالرحمان خان فرستاده و عذرنامهای نیز نگار داده ،یکی از خواهران و
یا دختران بنی اعمامت را اگر بپذیرد ،به زن و شوهری به وی دهی؛ باشد که والیت
بدخشان از صدمة لشکر افغان ایمن مانده باز گردند ،و الاّ مانند میراتالیق آوارگی را رفیق
خواهی شد.
و او به صوابدید آقسقاالن ،برادرش را با تحف و هدایای مذکوره فوق و سوارة بسیار
و خدمه و آقسقاالن و پیاده اسپگیر که تقریب ًا به سههزار تن میرسیدند ،از فیضآباد
جانب خانآباد نزد سردار عبدالرحمان خان گسیل کرد و نیز مکتوبی به افسران سپاهی که
وارد فرخار شده بودند نوشته با تحفه و هدیه برای هر یک جداگانه فرستاد که تا رسیدن
برادرش نزد سردار عبدالرحمان خان و معلوم شدن آن در هر جا که وارد شده باشند
درنگ کرده ،آهنگ راه پیمودن نکنند .بعد هر امری که سردار عبدالرحمان خان فرماید
به جای آرند .و برادر او در منزل کلفگان یاکلوگان 2که منزل سوم از منازل داخلة خاک
بدخشان است با اردوی ظفر شکوه مالقی گشته ،بر طبق استدعای میر جهاندار شاه لشکر
پادشاهی در آنجا توقف کرده ،از ایستادن و عنان باز کشیدن خویش و رسیدن برادر میر
جهاندار شاه نزد سردار عبدالرحمان خان عریضه فرستاده ،آگاهی دادند و مترصد امر او
نشستند و پنجاه سوار نظام جهت حفاظت و احترام برادر میر مذکور با وی همراه کردند،
معظمالیه رسیده ،شرف بار یافت و هدایای خویش پیش ّ و چون مشارالیه نزد سردار
کشید ،مورد تلطف و تفقد گردیده ،بعد عذرنامة برادرش را مؤدبانه بر کرسی نهاده زمین
ادب بوسه داده بر پای ایستاد .و او نامه را گشوده ،یکی از اعذارش را که نگار داده بود،
.1مشکالت -سختیها – رنجها.
.2در اصل علفکان است .ک
سراج التَّواریخ /جلد دوم
ُ 122
این بود که اگر چه از جهالت جسارتی کردم ،امید عفو دارم .و سردار عبدالرحمان خان به
همین یک عذر عفوش فرموده ،برادر او را با همراهانش به عطای خلعت خوشدل ساخته
رخصت مراجعت داد ،و هم خلعتی به صحابت ایشان به میر جهاندار شاه فرستاده ،لشکر
را حکم بازگشت صادر فرمود ،و در وقت مراجعت اردو چند تن از آقسقاالن نزد نایب
غالماحمد خان حاضر شده ،خواهش مواصلت و انعقاد عقد مناکحت سردار عبدالرحمان
خان را با یکی ازدوشیزگان برادرزادگان میر جهاندار شاه کردند ،و او بذریعۀ عریضه
سردار واالتبار را آگهی دادهُ ،مجاب گشت که همان مواصلت و مناکحت که با سردار
محمداعظم خان کردهاند ،در راه دوستی کافی است ،دیگر حاجت پیوند از طریق خویشی
نیست که عقد مزاوجت منعقد گردد.
ذکر تاراج کردن سواران میر سره بیک کوالبی گوسپندان مردم قطغن را و
استرداد آن
و مقارن این حال میر سره بیک کوالبی راه جور و تطاول پیش گرفته ،به تاراج مال
مردم باج ده و خراجگزار پادشاهی و غیره پرداخت؛ چنانچه دوهزار سوار فراهم کرده،
امر کرد که رمه و گلۀ مردم قطغن را از کنار نهر جیحون به تاراج آورند؛ چنانچه سیهزار
سر گوسفند را تاخته ،به دست یغما متصرف شدند .و سردار عبدالرحمان خان از این امر
آگاه گشته ،دوهزار سوار گماشت که گوسفندان را از تصرف یغماییان باز کشند و تا که
مأمورین ،راه بدیشان نزدیک کردند ،آنان گوسفندان را از نهر جیحون عبور داده بودند؛
چنانچه سواران گماشتة سردار عبدالرحمان خان نیز از گرد راه در رسیده ،بدون اندیشه
اسپ به آب زدند و بدانسوی نهر با سواران میر سره بیک درآویخته ،پنجصد تن از دزدان
را مقتول و مجروح و دستگیر ساخته ،گوسفندان را باز پس گرفتند و دو روز درنگ
کرده ،روز سوم اسیران و گوسفندان را از آب آهنگ عبور دادن کرده ،به ذریعة عریضه،
تسخیر کوالب را نیز از سردار عبدالرحمان خان خواستار شدند ،و او بنابر عدم اجازت
قبلۀ امجدش مسئول ایشان را به گوش قبول نشنیده ،همه را پس طلبید ،و ده تن از ایشان
در وقت گذشتن از آب غرق ل ُ ّجة فنا گشته ،پس از ورود در نزد سردار عبدالرحمان خان
به امر او تمامت گوسفندان را به صاحبان آنها سپردند .و صاحبان گوسفندان به عادت
مستمرۀ ایشان که از مال استرداد تاراجی ،خمسش را به حاکم و رییس ملک به نام شکرانه
میدهند قیمت ششهزار از گوسفندان مذکوره را به سردار عبدالرحمان خان ،هشتهزار
مثقال طالی مسکوک دادند ،و او سههزار آن را حقالسعی به سوارانی که گوسفندان را باز
پس آورده بودند عطا کرده پنجهزار را تحویل خزانۀ خویش فرموده ،بعد نامۀ نگار داده به
لاس عیاقویاقوعیاقو 123
میر سره بیک فرستاد که اگر پس از این مردمانت نسبت به رعایای پادشاهی ،مصدر این
گونه حادثات شوند ،هر آینه عالقۀ کوالب را لگدکوب ستور و دواب لشکر ظفر انتساب
مشاهده خواهی کرد ،و او جواب معذرت مرقوم داشته ،از راه ضراعت فرستاد که دیگر
مرتکب چنین امر ناشایسته نشوم ،و هم تحفه و هدیۀ بسیار با عذرنامهاش ارسال کرد.
و پس از آن گرفتار شدگان کوالبی را رد کرده ،پنجهزار طال از اقربای ایشان بگرفت و
با پنجهزار طالی قیمت گوسفندان که مجموع دههزار میشد ،به خزانه نهاد تا که امنیت
حاصل و رونق کار بر مراد دل شد .سههزار سر یابو 1و چند نفر اشتر که به اشتران سابقه
دوهزار نفر میشدند ،از طالی مذکور خریده ،خاطرش را از بارگیر سپاه و قورخانه
مطمین ساخت.
و مقارن این حال مکتوبی از سردار محمدافضل خان به فرزندش سردار عبدالرحمان
خان رسیده از آمدنش در قطغن آگاهی داده ،نیز مرقوم نموده بود که هر وقت از تختهپل
رهسپر شود یک ماه قبل ازحرکتش او را خبر دهد ،و او انگشت قبول بر دیده نهاده،
معروض داشت که تشریف آورده ،بنده را خرسند فرمایند.
ذکر توجه اعلیحضرت امیر شیرعلی خان از هرات جانب کابل و گریختن
سردار محمداعظم خان
چون امیرشیرعلی خان -به قراری که مذکور شد -کاله سلطنت بر سر نهاد ،چندی
در هرات توقف و درنگ کرده ،نظم و نسقی در امور والیت گذاشته ،عزم مراجعت
جانب کابل نمود و فرزند سومش 2سردار محمدیعقوب خان را که قدم به مرحلة چهارده
سالگی نهاده بود ،به حکومت هرات گماشته ،جرنیل 3فرامرز خان و جنرال ولیمحمد
خان را با دو فوج پیادۀ هشتصدی از افواج کابل و سههزار سوار از مردم درانی و غلجایی
و قزلباش و غیره و دوازده ضرب توپ کوچک و یک ضرب توپ نه پنی و توپ چهار
یاری و اتواپ سابقة هرات و هشت فوج پیادة نظام هراتی و خوانین ملکی و سوارانش
که در تحت رایت سردار سلطاناحمد خان ،و این وقت داخل سپاه او بودند ،نزد سردار
محمدیعقوب خان گذاشت و قاضی عبدالسالم خان را به قضاوت و مال شاهمحمد را به
افتای محکمۀ شرعیۀ آنجا نامزد فرمود ،و سردار محمدعلم خان بن سردار سعیدمحمد
خان را با سردار عبداهلل خان ناصری و ناظر محمدنعیم خان و ایشک آقاسی عطاواهلل خان
و ایشک آقاسی عطامحمد خان و عبدالظاهر خان بارکزایی به خدمتش تعین کرده ،میرزا
غالمصدیق خان را به سردفتری سرافراز ساخته امور دیوان را بدو تفویض فرمود ،و خود
با همۀ برادران و بقیۀ سپاه راه کابل برگرفت.
و از جملة برادرانش سردار محمداعظم خان به اندیشة معاودتی که از امیر شیرعلی
خان در دل داشت ،به بهانۀ امری در شهر درنگ کرد که از قفا جاده پیما شود و امیر
شیرعلی خان که از او چیزی در خاطر نداشت ،سه روز در «پلماالن» جهت رسیدن او
توقف کرد که باهم رهسپار قندهار شوند؛ چنانچه پس از وصول او به اردو از پل مذکور
طبل کوچ نواخت ،و به قراری که حضرت ضیاء الملۀ والدین مرحوم امیر عبدالرحمان
خان در روزنامۀ خود نگارداده است که :سردار محمداعظم خان و سردار محمدامین خان
و سردار محمداسلم خان از حسدی که امیر شیرعلی خان به واسطه خدمات شایستهاش
در محاصرۀ هرات و غیره نزد والد ماجدش ،عزیز و محترم بود ،هر سه تن از عناد او با
سردار سلطاناحمد خان طرح موافقت انداخته ،از این معنی امیر کبیر را از خود آزرده
ساخته بودند ،و به امیر شیرعلی خان سرگران بوده ،راه معاندت همی-پیمودند .فقط.
چنانچه سردار محمداعظم خان پس از رسیدنش در پل ماالن از امیر شیرعلی خان
رخصت حاصل کرده ،در روضهباغ که دو کروه از پل مزبور مسافت داشت فرود شد ،و
همچنان در وقت کوچیدن امیر موصوف از پل مذکور معطل نکرده ،رهسپار منزل میرداود
گشت و به امیر شیرعلی خان پیام داد که من در منزل مسطور فرود گردیده ،حین وصول
موکب پادشاهی به اردو همعنان شوم ،و امیر شیرعلی خان پیام او را صدق دانسته چیزی
نفرمود و او وارد منزل میر داود شده ،بدون درنگ آهنگ منزل دیگر کرد و برای امیر
شیرعلی خان که ازحال خویش غافلش سازد باز پیام فرستاد که چون از اینجا تا اسفزار
آذوقه [و تغار] 1نیست ،ناچار بدون توقف رهسپار موقف دیگر شدم که علوفهای به
دست آرم و پس از فرستادن این پیام وقتی که به اسفزار رسید ،تمامت همراهانش را با
سامان و اسبابی که داشت در آنجا فرو گذاشته ،از جمله دویست و پنجاه سوار و به قدر
کفاف علوفه برداشته ،به راه بلدی محمدحسین نام هراتی که از نوکرن سردار محمدعظیم
خان مرحوم بود ،از بیراهه طریق فرار اختیار کرد و از راه غورات و هزارهجات جانب
کابل روی نهاد و چون وارد موضع «کوده» واقع عالقۀ دایمیرداد هزاره شد ،از خوف
سردار محمدعلی خان بن امیر شیرعلی خان که حکومت کابل داشت ،جرأت داخل شدن
در کابل نکرده ،از راه شیخآباد عالقۀ وردک ،وارد برکی راجان عالقۀ لهوگرد گردید.
و این وقت سردار محمدعلی خان حاکم کابل آگاه گشته ،سواره و پیادۀ بسیاری از
مردم ملکی عالقۀ چهاردهی و غیره نواحی کابل و شهر و چنداول به سرکردگی ارسالن
.1به معنای آذوقه و خورانی و ؟
لاس عیاقویاقوعیاقو 125
خان غلجایی و غیره بزرگان کوهستانی و کابلی و قزلباش در عالقۀ لهوگرد فرستاد ،و
1
لیکن سردار محمداعظم خان قبل از رسیدن این لشکر -از خواهش خوانین و ملکان
لهوگرد که نزدش فراهم شده ،خواستار آن شدند که یا از عالقۀ لهوگرد بیرون شود تا مردم
آن عالقه مورد عتاب و سیاست پادشاهی نگردند یا با دست بسته به سردار محمدعلی
خانش سپارند ،توقف و اقامت را در لهوگرد دشوار دانسته ،رو جانب خوست و زرمت
و ُکرم که محال جایگیرش بودند نهاد ،و لشکری که سردار محمدعلی خان مأمور کرده
بود ،پس از بیرون رفتن سردار محمداعظم خان داخل لهوگرد شده ،از حزم و احتیاط در
آنجا اقامت گزید تا اگر سردار محمداعظم خان مصدر فتنهای گشته شورشی بر پای کند،
سدّ راه او بوده نگذارد که پا به میدان کارزار گذارد ،و امیر شیرعلی خان که رهسپار دیار
قندهار بود از گریختن او هیچ در دل جای نداده ،بقیۀ تبعۀ او را که فرو گذاشته گریخته
بود ،با خود برداشته و همه را تس ّلی و دلجویی داده رو به راه نهاد.
خان سپرد که نگاهداری نماید .و پس از وی دیگر سرداران که حاضر رکاب امیر شیرعلی
خان بودند ،به تحریک و التماس سردار محمدحسن خان به شفاعت سردار محمداسلم
خان برخاسته ،عرض و استدعا کردند که مشارالیه از جهالت یا از وحشت جادهپیمای
بطالت شده است .برادرش سردار محمدحسن خان را به احسان نواخته ،روانۀ هزارهجات
فرموده شود که او را تا ورود موکب واال در کابل هدایت کرده ،شرفیاب حضور سازد.
و امیر شیرعلی خان مسئولشان را به گوش قبول شنیده ،سردار محمدحسن خان را
از راه قندهار رخصت هزارهجات داد و در منزل مزار مال عثمان واقع گرانی عالقة فراه،
سردار محمدشریف خان حکمران فراه از راه پذیره ،وارد اردوی معلی شده ،شرفبار و
ِع ّز دیدار اعلیحضرت واال را حاصل کرد و شب را در محفل حضور به سر برده ،بامدادان
رخصت مراجعت یافته ،جانب فراه معاودت کرد.
و امیر شیرعلی خان منزل به منزل طی مراحل کرده ،چون وارد منزل «واشیر» گشت
و از سبب فرار کردن سردار محمداعظم خان و سردار محمداسلم خان در دل تشویش
داشت ،و هم سردار محمدامین خان حکمران قندهار را -چنانچه از پیش رقم گشت
-با خویش مخالف می-پنداشت؛ پس به اندیشۀ آن که مبادا سردار محمدامین خانش
از درآمدن به قندهار مانع گردیده ،حادثهای روی دهد ،الجرم [قاضی عبدالرحمان خان،
خان علوم را که با سردار محمدامین خان رشته مهر و حفاوت در میان داشت با سردار
خوشدل خان] سردار خوشدل خان و قاضی عبدالرحمان خانعلوم را پیشتر از خود
روانۀ قندهار فرمود که سردار محمدامین خان را اگر هوای مخالفت در سر داشته باشد،
به اندرز و نصیحت به شاهراه هدایتش آرند .چنانچه ایشان از واشیر به ایوار و شبگیر
اسپ رانده ،وارد قندهار شده ،سردار محمدامین خان را -همچنانکه امیر شیرعلی خان
فهمیده بود -بر خالف دیده به مواعظ دلپذیر ،از خیالی که در دل داشت بازگردانیده،
به استقبالنمودن امیرش برانگیختند؛ چنانچه از َدرِ پذیره بیرون شده ،در منزل عاشقه
واقع هفت کروهی شهر قندهار وارد اردوی امیر شیرعلی خان گردیده ،شرفبار و ِع ّز
دیدار حاصل کرده ،از آنجا باهم رهسپر شدند و چون وارد قندهار گشتند ،امیر شیرعلی
در باغ سردار محمدامین خان شرف نزول افکنده ،سردار محمدامین خان به ارگ در شد
و در چاشتگاه روز دیگر که امیر شیرعلی خان با سردار محمدرفیق خان و مستوفی
میرزا عبدالرزاق خان در زیر خانۀ اندرون باغ ،خلوتانه صحبت داشت ،سردار محمدامین
خان به ارادۀ سالم و مالقات حاضر شده؛ خواست که به خلوتگاه درآید ،قابوچی مانع
گردیده ،از درآمدنش بازداشت و گفت که لحظهای صبر و درنگ کند تا اذن دخول حاصل
نماید و او از این امر آزردهدل و خسته خاطر شده ،مراجعت کرد و از این معنی و رشکی
لاس عیاقویاقوعیاقو 127
که از پیش در خاطر داشت ،بنای عداوت را با امیر شیرعلی خان گذاشت و عزم کرد که
مکتوب فرستاده سردار محمدشریف خان برادر کهتر خود را از فراه در قندهار خواسته،
ساز مخالفت با امیر شیرعلی خان ساز کند؛ و او از این ارادۀ سردار محمدامین خان آگاه
شده ،باز قاضی عبدالرحمان خان خانعلوم را از راه استمالت نزد او فرستاد که نصیحت
و هدایتش کند.
و خانعلوم در شب نزد او رفته ،نصیحت و موعظتش کرده از فتنه و فساد بازداشت .و
سردار محمدامین خان از غایت آزردگی اگر چه ظاهرا ً مرتکب فتنۀ نشد ،اما؛ باطن ًا رعایای
کناره و جانب راه کابل و قندهار را اعالم فرمود که علوفه و آذوقه به لشکر امیر شیرعلی
خان ندهند؛ چنانچه در وقت راه پیمودن امیر مذکور با لشکرش جانب کابل بر طبق امر
سردار محمدامین خان علوفه نداده ،بلکه از کنار راه کوچیده ،خود را دور کشیدند .و امیر
شیرعلی خان نظر به این که ابتدای سلطنتش بود و هم به اندیشة برادران خویش که مبادا
او را منسوب به بدنامی سازند ،سرزنش و گوش مالی سردار محمدامین خان را موقوف
به وقت فرصت گذاشته و از علوفه ندادن مردم کنار راه و گریختن ایشان برآشفت و لشکر
را امر کرد که زراعت اطراف و جوانب راه را به تاراج آورده صرف نمایند ،تا که از خاک
قندهار گذشته وارد غزنین شد؛ دست از تاراج بازداشتند.
زند راه برگیرد .و روز سوم که از عرض سرداران به آمدن سردار محمداعظم خان آگاه
شد ،حرکت کرده در موضع «یوسف خیل» پرتو نزول افکند ،و سردار محمداعظم خان
با سردارانی که نزدش رفته بودند در اینجا حاضر درگاه گشته شرفبار یافتند و پس از
عزم مالقات ،امیر شیرعلی خان زبان به تک ّلم گشوده ،گفت که:
«در هنگام ارتحال امیر کبیر اول کسی که دست بیعت داد و امارتم را گردن اطاعت
نهاد تو بودی و همچنین نخست َدر مخالفت را تو گشودی و اکنون که به واسطۀ چندی
از خاندان شاهی طریق هدایت پیمودی ،از زبان صدق بیان همیگویم و هرچه در ضمیر
داری انکشاف آن جویم ،که اگر به امارت و اطاعتم راضی نباشی ،اینک مسند امارت را
کفیل شو تا من طریق خدمت پویم و بیرون از سخن خیر چیزی نگویم؛ و الاّ در ظاهر و
باطن یکی بوده راه خالف -چنانچه برگرفتی -پیش مگیر».
و سردار محمداعظم خان لب به پاسخ گشوده گفت که« :خداوند بیمانند سلطنت را
به تو تفویض فرموده و ما را طریق اطاعت نموده است اگر خطایی رفته است ،امید آنست
که از مهر و حفاوت به عفو پذیرفته گردد تا بعد از این به راه خالف نرفته ،غبار کدورت
به آب مالطفت شسته شود ».و امیر شیرعلی خان بیان او را با معانی اخوت یکسان دیده
فرمود که« :میباید در کابل با من بوده ،نظم و نسق سلطنت را به قبضۀ اختیار خود گرفته،
کار مملکت راست کنی تا جهانیان بدانند که پسران امیر کبیر جنتمسیر ،در اتحاد بیکم و
کاست متفقاند و در امر حکومت موافق؛ چنانچه مهتر و بهتر برادران ،سردار محمدافضل
خان حکمران ترکستان است و شما در کابل با من در کار سلطنت همدست باشید ،دیگر
برادران را زهرۀ آنست که سلسله جنبان تمرد و طغیان شوند».
و سردار محمداعظم خان از همرکاب و همعنان آمدنش با امیر شیرعلی خان در
کابل عذر آورده ،سه ماه رخصت توقف در گردیز خواست و سردار محمدسرور خان
پسر خود را به مالزمت رکاب سپرده ،قرار داد که پس از انقضای موعد و مدت مذکور،
شرفیاب حضور شود و امیر شیرعلی خان نخست التماس او را قبول نفرموده ،بعد به
شفاعت برادران خواهش او را به گوش قبول شنیده ،عهد نامه در بین نگار داده تمامت
سرداران و بزرگان اردو مهر بر نهاده ،بعد امیر شیرعلی خان سردار محمداعظم خان را به
خلعت شاهانه نواخته ،اسپ موسوم به «چبدر» خویش را با هشتهزار روپیه جهت زین
و یراق آن عطا فرموده ،باهم وداع کردند و سردار محمداعظم خان رهسپار گردیز شده،
امیر شیرعلی خان لوای سعادت همراه ،جانب کابل شقهگشا فرمود و سردار محمدسرور
خان را بر طبق قرارداد پدرش همراه گرفته ،چون وارد لهوگرد شد ،ارسالن خان غلجایی
و غیره که به امر سردار محمدعلی خان حاکم کابل -چنانچه از پیش رقم گشت -جهت
لاس عیاقویاقوعیاقو 129
گرفتار کردن سردار محمداعظم خان در لهوگرد رفته و پس از رفتن او جانب زرمت و
گردیز در لهوگرد به عزم انسداد راه رو آوردنش جانب کابل ،اقامه گزیده بودند ،به پذیره
برخاسته ،در زیر کتلالتمور مستفیض رکاببوس امیر شیرعلی خان شدند.
و همچنین در هر منزل فوج فوج و دسته دسته از مردم شهر و اطراف از راه
پذیره ،ملحق رکاب سعادتانتساب گشته ،شرف مالقات حاصل همینمودند و از جملۀ
پذیرگیان سردار محمدعلی خان که به فرمان ،خبر داده شده بود که شهر را فرو نگذاشته،
ترک استقبال کند؛ در قریۀ هندکی -حال موسوم به چهل ستون -به فیض رکاببوس
نایل گشته ،بعد موکب سعادتکوکب در شهر کابل نزول اجالل فرموده ،ابواب دادرسی و
بازپرسی ستمدیدگان بازگشت وصیت عدالت آن پادشاه به اوج سعادت فراز شد.
ذکر سر باز زدن سردار محمداعظم خان از آمدنش در کابل و غیره واقعات
و در خالل احوال مذکوره ،موعد سردار محمداعظم خان که با امیر شیرعلی خان قرار
داده بود به سر رسیده؛ احوالی از آمدن او در کابل به جلوة به روز نه پیوست و با وجود
آن امیر شیرعلی خان هنوز عهد او را درست دانسته ،به خود همیگفت که چون وعدهاش
به سر رسیده و هم والدۀ ماجدهام رحلت نموده ،البته شرفیاب حضور خواهد شد اما؛ او
به خالف پندار امیر شیرعلی خان از عهدی که کرده و وعدهای که داده بود عدول نموده،
از آمدنش در کابل نکول ورزید.
و مقارن این حال سردار محمدسرور خان بن سردار محمداعظم خان که به امیر
شیرعلی خان -چنانچه مرقوم گشت -در کابل آمده بود ،با سردار جاللالدین خان
در قتل امیر شیرعلی خان متحد و همداستان گردیده باهم قرار دادند که او را در وقت
فرصت هالک سازند ،و او از این امر آگاه شده سردار محمدسرور خان را نزد پدرش در
گردیز فرستاده ،سردار جاللالدین خان را نیز اخراجالبلد فرمود و هم در این هنگام سردار
محمداسلم خان که از راه هرات -چنانچه به شرح رفت -گریخته ،در هزارهجات رفته
و سردار محمدحسن خان برادرش عهده برار آوردنش به حضور امیر شیرعلی خان شده
بود ،و قبل از ورود او در هزارهجات ،یک فوج پیادۀ هشت صدی متعلقهاش به اتفاق
کمیدان نجمالدین خان در بامیان دست تاراج گشوده ،گدام 1و جباخانه را غارت کرده،
نزد سردار محمدعلی خان آمدند -و پس از رسیدنش در هزارهجات ،سردار محمدحسن
خان نیز وارد گشته ،به اندرزش پرداخت که مطابق گفتهاش او را هدایت نموده ،نزد
امیر شیرعلی خانش آرد ،و او نظر به نصیحت برادر خویش و رفتن فوجش نزد سردار
محمدعلی خان در غصه و تشویش افتاده ،سردار محمدحسین خان برادر خود را از
راه شفاعت نزد امیر شیرعلی خان فرستاد و او شفاعت وی را نپذیرفته جواب داد که
تا جایگیر او را به دیگری ندهم و به وجه دلخواه تنبیه و تهدیدش نکنم ،به شفاعت از
کید او ایمن نشوم .و سردار مذکور از حضور با جواب مزبور مراجعت کرده ،ماجرا نزد
سردار محمداسلم خان بازداشت .و از این معنی دو فوج پیاده که در هزارهجات بودند
.1انبار کاال.
لاس عیاقویاقوعیاقو 131
آگاه گشته ،از سردار محمداسلم خان و برادرانش روی دل برتافتند و از راه نافرمانی طریق
کابل برگرفته ،حاضر پایۀ سریرسلطنت شدند و در سلک سپاه نظام منسلک گردیدند.
و از حدوث این فتنه ،مردم هزاره که به اندک زمان از جور و تعدی سردار محمداسلم
خان در [ندبه 1و] فغان بودند ،فرصت یافته بر وی بشوریدند [و دورش را تنگ گرفته از
گلولة تفنگ مرکب چارش را لنگ ساختند] تا که از هول جان به سردار محمدافضل خان
پیام داده امداد خواست که به معاونت او پردۀ ناموسش دریده نشود؛ چنانچه وی هزار
سوار از طریق حمایت گسیل داشته ،در دشت سفید عیال و اطفال سردار محمداسلم خان
را که از کابل رو به هزارهجات نهاده بودند مالقی گشته ،همه را با سردار محمداسلم خان
و سردار محمدحسین خان و سردار محمدحسن خان و سردار محمدقاسم خان با خود
برداشته نزد سردار محمدافضل خان رسانیدند.
و از این حوادث سردار عبدالرحمان خان حکمران قطغن و بدخشان واقف شده،
عرضپرداز حضور پدر سعادت منظرش سردار محمدافضل خان گشت که سردار
محمداسلم خان را از سبب فتنهجویی و نکوهیده خویی که در طینتش مخ ّمر است،
میباید در نزد خود راه ندهد .و او به پاسخ ،مرقوم فرمود که حاال از راه امید نزدم آمده
است ،ناچارم که باید او را نگاه دارم ،و سردار عبدالرحمان دیگر چیزی نگفت و ننوشت
و ساکت شد.
ذکر درآویختن سلطانمحمد خان ولد سعادت خان مهمند با دولت انگلیس و
چاره جستن کارگزاران دولت موصوف از امیر شیرعلی خان
و در خالل احوال مذکور ،سلطانمحمد خان ولد سعادت خان مهمند از نزدیک و
دور ،حشر و ازدحامی فراهم کرده با انگلیسان مقیمی پشاور طرح کارزار انداخت و به
ترکتاز و تاراج مال و مواشی انگلیسان پرداخته ساز مخالفت و قانون محاربت نواخت .و
انگلیسان محرک این امر ،امیر شیرعلی خان را پنداشته به وی نگاشتند که :از معاهدهای
که با امیر کبیر خلد مسیر در میان و در آن مندرج است؛ دوست جانبینه دوست و خصم
طرفین ،دشمن دانسته شوند .و اکنون که پسر سعادت خان ،تیغ خالف از غالف کشیده و
رایت اعتساف با دولت انگلیس افراشته است ،مفهوم و مظنون کارگزران دولت موصوفه
چنان است که به تحریک امیر کابل مشارالیه مرتکب جور و تطاول گردیده است .و اگر
چنین نباشد او را مانع از فتنه و فساد شده ،از کینه و عناد باز دارد .و امیر شیرعلی خان
جهت رفع اشتباه انگلیسان سردار محمدعلی خان [ولیعهد دولت] را با سردار محمدرفیق
.1ندبه به معنی ماتم .ک
سراج التَّواریخ /جلد دوم
ُ 132
خان و شش فوج پیاده و توپخانه گسیل جاللآباد فرمود که پسر سعادت خان را با مردم
ُمهمند و غیره که سلسله جنبان شور و فغان شده بودند ،تنبیه و تهدید نموده ،گوشمالی
به سزا دهند؛ چنانچه ایشان وارد جاللآباد گردیده ،پس از رفع خستگی روانۀ لعلپوره
گشتند و به مجرد ورود در آنجا ،سلطانمحمد خان با حشری از مردم مهمند بدانسوی
دریای لعلپوره رزم-آرا گشته استوار ایستاد و سردار محمدعلی خان به محاربه گراییده،
خود به سر توپخانه قیام ورزیده ،ایشان را آماج گلولة توپ ساخت و از قضا گلولة توپی
در بین چهار پای اسپ سلطان-محمد خان خورده ،از هیبت صدمۀ آن از پشت زین بر
زمین افتاد و از هول جان خود را از میان کشیده ،عقب درختی پنهان شد و پس از ساعتی
سوار شده ،با همراهانش از راه فرار جانب باجاور رفت.
بعد سردار محمدعلی خان مرتضی خان مهمند را به خانی قومش سربلند ساخته
[سلطانمحمد خان فرار عالقه باجاور شد بعد سردار محمدعلی خان] در جاللآباد باز
گشته ،سردار محمدرفیق خان را جهت اطمینان خاطر انگلیسان در پشاور فرستاد که
ایشان را خاطر جمعی دوستانه داده ،به جاللآباد معاودت نماید.
و او وارد پشاور شده با کارگزاران دولت نگلیس مکالمه نموده ،از طرف دولت
افغانستان ایشان را اطمینان خاطر داد که اگر بعضی از جهال سکنۀ جبال مرتکب امر
خالفی شوند ،به ایما و اشارۀ دولت نیست بلکه از عدم واقفیت ایشان بر انعقاد رشتۀ
معاهده بود[ه] ،ور نه آنان نیز سر از اطاعت امیر ملت ایشان باز نخواهند زد.
و هرگاه کسی از بیخبری سالک مسلک خودسری گردد و دولت از اقداماتش آگاه
گردد ،فورا ً به مثابة سلطانمحمد خان زجر و توبیخ فرموده خواهد شد ،تا امر دوستی
دولتین ثابت و بر قرار بماند و پس از ادای اینگونه گفتار ،تجدید انعقاد رشتۀ اتحاد و داد
را با دولت انگلیس نموده ،به جاللآباد مراجعت کرده ،به سردار محمدعلی خان پیوست.
متحد و همدستان بودند ،در جاللآباد نزد سردار محمدعلی خان حاضر گشته ،ظاهرا ً از
طریق خدمت و باطن ًا به مکر و حیلت استدعا کردند که هرگاه سپاه پادشاهی از نجیل به
جاللآباد طلبیده شود که رعایا از پایمالی لشکر بیخطر شوند ،عطامحمد خان را خود
ایشان حاضر حضور سازند .و او از استدعای ملکان عرضپرداز حضور اعلیحضرت
قبلۀ امجدش شده اجازت خواست ،و از پایۀ سریر سلطنت ،جواب اصدار یافت که :در
طریقۀ مملکتداری ،استوار داشتن قوائم 1سلطنت را در جایی که الزم سیاست باشد،
بدون لشکر پادشاهی به اعانت ارباب فالحت ، 2استوار ندانستهاند ،پس میباید بیدرنگ
خود آهنگ نجیل کرده ،عطامحمد خان را خواه به صلح و خواه به جنگ در چنگ آرد و
اگر اهمال ورزد ،موکب همایونی بدانسو رهسپر گردد .و پس از وصول این حکم سردار
محمدعلی خان از جالل-آباد ،عازم و رهسپار لمقان گردیده ،به اندک زمان او را به قهر و
غلبه از قلعه بیرون کشیده گرفتار ساخت و قلعه را خراب کرده ،در عرصۀ یک ماه قلعهای
دیگر در جنب آن احداث و آباد نموده چند دستة خاصهدار در آن گذاشته ،بعد عطامحمد
خان را با خود برداشته به جاللآباد باز گشت.
اگرت هوای سلطنت در سر باشد ،فرصتی بهتر از این نیست ،میباید از ترکستان جیش
جانب کابل در جنبش آورده ،کابل را متصرف شوی ،رقیمهام به هدر رفت.
چنانچه سخنم را نشنفتی و به جز از اطاعت امیر شیرعلی خان چیزی ننوشتی و
نگفتی ،اکنون باز شما را خبر دادم که هنوز امارت امیر شیرعلی خان چنانچه باید؛ نظمی
نگرفته و استحکامی نپذیرفته است .وقت آنست که از دو سوی با لشکر روی جانب کابل
نهاده ،عروس مملکت را در کنار خویش آریم .فقط.
و امیر شیرعلی خان پس از مطالعۀ نامۀ مذکوره ،امر به احضار میرزا احدخان و ناظر
حیدر خان فرستادگان سردار محمدافضل خان کرده ماجرا بدیشان بازداشت و فرمود که:
از مرقوم سردار محمداعظم خان مفهوم میشود که شما دو تن را جهت جاسوسی و
فتنهانگیزی ،روانۀ کابل نموده است .پس میباید که دیگر در کابل نبوده ،راه خویش جانب
ترکستان پیش گیرید .و چون هر دو تن به ساز و برگ سفر مراجعت ترکستان پرداختند،
امیر شیرعلی خان میرزا احد خان را از راه خفاء نزد خود خواسته و به عطای ملوکانهاش
نواخته ،روی دلش را از سردار محمدافضل خان برگردانیده ،به سوی خود کرد و بر
عهدهاش نهاد که در کار سردار محمدافضل خان خللانداز بوده ،از عزم و ارادۀ او متوالی ًا
آگاهی دهد .بعد هر دو تن رهسپار ترکستان شده ،قطع منازل و طی مراحل همینمودند.
ذکر لشکر گماشتن امیر شیرعلی خان جانب خوست و زرمت و فرار کردن
سردار محمداعظم خان
چون میرزا احد خان و ناظر حیدر خان جانب ترکستان راه برگرفتند ،امیر شیرعلی
خان فرزند ارجمندش سردار محمدابراهیم خان و سردار محمدرفیق خان که پس از
مراجعت پشاور -چنانچه از پیش به شرح رفت -در کابل آمده بود ،با جنرال دا ُود شاه
خان و جنرال میر حیدر خان و ششهزار تن مرد میدان و توپخانه از راه تنبیه و تهدید
سردار محمداعظم خان ،جانب خوست و زرمت گسیل کرد و او تاب درنگ و توان جنگ
را در نیروی بازوی خویش ندیده ،با یکصد و پنجاه سوار از جایی که اقامت داشت،
طریق فرار جانب کوهات پیش گرفت و در آنجا با میجر هوجمس نام کمشنر پشاور
و نواحی آن مالقات کرده ،او از ورود سردار معظم الیه به گورنمنت پنجاب خبر داده،
بعد به امر او اعزام و اکرام به سزا کرده ،روانۀ راولپندی ساخت که تا تصفیۀ مرافعه و
منازعۀ خانگی در آنجا باشد و در روزی صد روپیة چهرۀ شاهی به اسم مهمانی برایش
تعین کرد ،و پس از چندی که اکثر همراهانش پراکنده شدند .پنجاه روپیة آن کاسته شد
و چندی به عسرت روز به سر همیبرده ،قرین حزن بود.
لاس عیاقویاقوعیاقو 135
سوی ترکستان آرد .و امیر شیرعلی خان به محضر عام لب به دشنام او گشوده ،فرمود که:
1
در هنگام توجه رایات عالیات از هرات جانب قندهار و از آنجا جانب کابل ،استحفافی
که از وی دیدم از خاطرم نرفته است که اکنون او را یار و در امور خویش مددکار پندارم؛
باری ،ما را به یاری او احتیاجی نیست .این را گفته ،سردار مدد خان را رخصت مراجعت
داده ،پیام فرستاد که اگر وی نیز هوایی در سر و ادعایی در دل داشته باشد ،فرصتی بهتر از
این که رایات عالیات جانب ترکستان رهسپرند ،میّسرش نخواهد گشت ،که از قندهار با
سپاه رهسپار کابل گردیده ،مراد دل حاصل کند ،و الاّ پس از انجام مهام ترکستان ،جزای
کردارش به کنارش نهاده و مکافات رفتارش داده خواهد شد.
و خود رهنورد منزل مقصود گردیده ،در چاریکار فرود گشت و اقامت گزید تا علم
به احوال سردار محمدافضل خان آورده ،بعد از روی دانستگی به کار پردازد.
و مقارن این حال سردار محمدشریف خان از فراه با یک فوج پیاده و سههزار سوار
از راه معاونت وارد کابل شده ،به امر امیر شیرعلی خان متوقف گشت.
و از آن سوی سردار محمدافضل خان از روی نهادن امیر شیرعلی خان جانب
ترکستان خبر یافته ،با سردار محمداسلم خان و عبدالرووف خان و امیر خان که آتش
افروز شور و فغان بودند و چنین حادثات را از خداوند میخواستند ،جهت مشورت
خلوت گزیده ،صالح کار ُجست و آن سه تن که جاذبین ضمیر او بودند [و هرچه
میگفتند بدون تفکر ثواب و خط اجرا میداد] و چنان روی دل او را به سوی خود کرده
بودند که سردار عبدالرحمان خان با وجود نسبت فرزندی در محفلی که ایشان حاضر
میبودند نزد پدرش راه نداشت.
خالصه هرچه آنها از کینه و عداوت بر زبان راندند و به مقاتلۀ امیر شیرعلی خان
حجت ترغیب و تحریض کردند ،میرزا احد خان کشمیری تصدیق گفتار ایشان را نمودهّ ،
و دلیل آورده می-گفت که تمامت مردم کابل با شما یار و از امیر شیرعلی خان بیزارند؛
چنانچه هنگامی که به امر شما در کابل رفته بودم ،همه را دیده و آزمودهام که با شما
متحد و متفقند و بر صدق مقال خویش چند قطعه مکتوبی که از سرداران کابل با خود
برده بود برآورده ،گواه میساخت و دروغ خود را به کرسی صدق مینشاند تا که از گفتار
غرضآلود ،کار را بدانجا رسانیدند که سردار محمدافضل خان ،میراتالیق رییس سابقة
قطغن را که سردار عبدالرحمان خان به زحمت و مشقت بسیار والیت قطغن را از قبضة
او کشیده متصرف شده بود ،پیش خوانده آن والیت را به وی رد کرده ،سردار عبدالرحمان
خان را مأمور تختهپل فرمود.
.1استخفاف :سبکی کردن ( -خوار شمردن) .ک
لاس عیاقویاقوعیاقو 137
و او هرچند از رفتنش در تختهپل -و محاربه نکردن با امیر شیرعلی خان – سر باز
زده دلیل و برهان آورد ،به محال قبول نیفتاده ،به گفتة آنانی که آنف ًا مذکور شدند روانة
تختهپلش کرد .بعد آنقدر درنگ کرد که برای حمل و نقل چهارده لک روپیه که سردار
عبدالرحمان خان فراهم کرده بود ،صندوقها ساخته از خانآباد به آهنگ مدافعۀ امیر
شیرعلی خان راه برگرفت و نایب غالم-احمد خان و نیازمحمد خان و جنرال محمدزمان
خان و کرنیل سهراب خان و کرنیل ولیمحمد خان و جمعی از دلیران سپاه را امر پیش
رفتن کرد و خود یک منزل بعد ،از قفای ایشان راه برگرفت.
و امیر شیرعلی خان قبل از حرکت او چهار پنج هزار پیادة خاصهدار به سرکردگی
میرآخور احمد خان و سرافراز خان بابکرخیل و میر اعظم شاه کوهستانی ،مأمور درۀ
باجگاه کرده سنگر برافراشته بود.
نایب غالماحمد خان سر بر بالین خواب داشت ،بر لشکرش تاخته به زدن توپ و تفنگ
پرداخت .و نایب غالماحمد خان از غریدن و نالیدن توپ و غلغله و آشوب دلیران کارزار
از خواب غفلت بیدار و از باده مساهلت هوشیار گشته ،خود را گرفتار چارموجة 1دمار
دیده ،بر اسپ فرار سوار و داخل صحرای ادبار شد و همراهانش نیز تاب ستیز نیاورده،
پشت به پیکار و رو به وادی فرار نهادند.
و سردار محمدافضل خان که از قفا جادهپیما بود ،آواز توپ و تفنگ را شنیده ،به
شتاب شهاب و سرعت سحاب کرنیل سهراب خان را با سوارة بسیاری از نظام به معاونت
فرستاد و ایشان ایلغار کرده ،در عرض راه با شکستیان مالقی شده ،از فرط رشادت رو
برنتافته ،همچنان از کنار آب کهمرد اسپ جالدت همیتاختند تا که از تیزی و تندی از
مطابعان سردار محمدعلی خان در گذشته ،ایشان را در قفا یافتند.
و سردار محمدعلی خان از عقب ،توپچیان و پیادگان نظام را امر ُکشاد دادن توپ و
تفنگ کرده ،اکثر را هدف گلولة جانستان ساختند ،و بعضی از هول جان خود را در آب
انداختند و پارهای با حالت شکسته و عنان گسسته به زیر قره کتل پس به اردوی سردار
محمدافضل خان ملحق شدند.
و در این جنگ بسیار تن از افراد و آحاد سپاه سردار محمدافضل خان ،مطروح و
مقتول و مجروح گردیده ،سهراب خان کرنیل نیز زخم خفیف یافته ،سردار محمدعلی
خان فتح باب گشت و سردار محمدافضل خان با شکست یافتهگان سپاه خویش از
زیر قره کتل رجعت قهقری کرده ،از لشکرگاه سابقهاش یک منزل پستر در موضع
«رویی» و به قولی به «دو آب» فرود گشته سنگر بر افراشته استوار نشست .و سردار
محمدعلی خان مظفر و منصور از پایان باغ کوچیده ،در باجگاه فروکش کرد و مژده
فتح را معروض حضور پدر عدالت گسترش کرده ،در موضع برج گل جان عریضهاش
شرف وصول حضور یافته ،مورد تحسین شد .و از آنجا امیر شیرعلی خان با دل شادمان
طی مراحل و قطع منازل فرموده وارد باجگاه گردیده ،از آنجا با فرزند برومندش سردار
محمدعلی خان حرکت کرده ،از قرهکتل عبور و در موضع دو آب شاهپسند فرود گشت،
و در اینجا مکتوب سردار محمداسلم خان و عبدالرووف خان و نایب امیر خان که با
سردار محمدافضل خان همعنان بودند و دل جانب امیر شیرعلی خان داشتند ،به مطالعة
حضور پیوست ،مضمون این که :سپاه شما تاب محاربت و توان مقابلت لشکر سردار
محمدافضل خان را نخواهند کرد .میباید او را به حلف کالم مجید و قرآن حمید فریب
داده ،گرفتارش سازی وگرنه پایة اقتدارت انکسار خواهد یافت .و امیر شیرعلی خان گفته
( .1چارموج) :گرداب.
لاس عیاقویاقوعیاقو 139
ذکر فریبدادن امیر شیرعلی خان سردار محمدافضل خان را به قرآن شریف
و به حاشیة قرآن مجید نوشت که« :شما را به منزلة پدر دانسته ،خود را کوچک و به
مثابه فرزندت میشمارم و هم التماس دارم که به رعایت احترام کالم مجید یک مر دیگر
خود را دشمن نبوده ،پدر نیکو سیر را به ناخلف بودن خویش منسوب نسازیم و باهم
در کار سلطنت و اجرای مهام مملکت متفق و متحد باشیم تا جهانیان نسبت بیهودگی به
ما پسران نکنند».
و این را بر سبیل وثیقة عهد رقم کرده خاتم بر نهاد و همدست سردار سلطانعلی
خان و صفدرعلی خان قزلباش نزد سردار محمدافضل خان فرستاد ،و او قرآن شریف را
به تعظیم برداشته بر سر نهاد و بوسه داده ،بعد بگشاد و نوشتة امیر شیرعلی خان را خوانده
تکیه به قرآن کرده ،از صمیم قلب عزم رفتن نزد امیر شیرعلی خان نمود .و سپاه از ارادة
او آگاه گشته ،نزدش حاضر گردیده ،از امر مذکور مانع شدند و گفتند :تا جان در تن و
رمق در بدن داشته باشیم ،پشت به جنگ ندهیم.
و او به پاس حرمت قرآن سخنان لشکر را نپذیرفته فرمود که :جنگ نکنم و خاک از
خون مسلمانان گلرنگ نسازم.
پس سپاه همه غمناک شده داخل خیام خویش گشتند و سردار محمدافضل خان
از راه اخوت و اتحاد با سوارة اندکی رو به جانب اردوی امیر شیرعلی خان نهاد و چون
به نزدیک عسکرگاه او رسید ،به امر او تمامت افواج نظام و توپخانه با سردار محمدعلی
خان و تمامت افسران و سرداران و خوانین رکاب ،پذیرهاش نموده به قانون نظام سالمی
گرفته شلیک توپ نمودند .و پس از ادای مراسم استقبال ،امیر شیرعلی خان از سراپردة
خویش بیرون شده ،پیاده تا بیرون لشکرگاه رفته پذیرهاش کرد ،و پس از درک مصافحه
و معانقه ،دست به دست هم داخل سراپرده شدند.
و امیر شیرعلی خان او را بر جای خود نشانیده ،خادمآسا به پا ایستاد و هر دو برادر
شکرگذار حی داور شده ،به یکدیگر گفتند که حمد خدای را که سفکدماء 1نشد ،و در
اخیر سردار محمدافضل خان این فرد برخواند:
ور قصد جفا داری اینک سر و طشت گر میل وفا داری اینک دل و جان
این را گفته ،به اردوی خود مراجعت کرد و هفتهزار گوسپند و دوهزار خروار
.1خونریزی.
سراج التَّواریخ /جلد دوم
ُ 140
آرد و جو به اسم مهمانی با روغن و چوب و کاه و غیره در لشکرگاه امیر شیرعلی خان
فرستاد ،که اگر این علوفه نمیرسید بدون مناقشه و مجادله لشکر امیر شیرعلی خان از
هم میگسیخت.
و روز دیگر ،امیر شیرعلی خان از راه بازدید نزد سردار محمدافضل خان رفته،
مالقات و صحبتی با او کرده ،معاودت فرمود .سپس سردار محمدافضل خان دوباره نزد
امیر شیرعلی خان شده در لشکر او اقامت گزیده ،کارخانة طعام 1و غیره آالت و اسباب
کارآمد صبح و شام خود را طلبید و لشکرش را از منزل «رویی» به راه درة صوف جانب
تختهپل رخصت مراجعت داده ،سهصد تن سواره و پیاده در رکاب خویش نگاه داشته،
با امیر شیرعلی خان همرکاب کوچ نمود و لشکر رخصت یافته ،وارد تختهپل شده ،در
تحت رأیت سردار عبدالرحمان خان قرار گرفتند .و سردار عبدالرحمان خان برای پدرش
مکتوبی فرستاد که اشتباه بزرگی کردید در این که لشکر را از خود جدا نمودید.
و مقارن این حال سردار محمدرفیق خان که در ُکرم اقامت گزیده بود با یک فوج
پیاده به سرعت باد و شتاب سحاب وارد و شرفیاب حضور امیر شیرعلی خان شده ،مورد
لطف و تحسین گشت ،و امیرش نزد سردار محمدافضل خان فرستاده ،مشورت ُجست که
اگر از اینجا باهم وداع کرده ،راه مراجعت جانب کابل برگیرم؛ هرآینه از سبب نارسیدن
فصل زراعت ،کار لشکر از عدم علوفه به عسرت میگراید .پس صالح و صواب آن است
که در تاشقرغان رفته سپاه را در آنجا گذاشته ،با چند تن از خدمة خاص به زیارت مزار
حضرت امیرالمؤمنین علی ( َک َّرم اَهلل َوج َه ُه) مشرف شده ،بعد در «آیبیک» برگردم و از
آنجا براه غوری وارد کابل شوم.
و سردار محمدافضل خان این صالح جستن او را از در صدق دانسته ،پیامش را به
گوش قبول جا داده ،هر دو برادر باهم از دو آب شاهپسند رهسپر آیبیک شدند و در
آنجا چون بارگیر سپاه امیر شیرعلی خان از کثرت راهنوردی سوده و ستوهیده 2شده
بودند؛ سردار محمدافضل خان هزار رأس یابو جهت حمل اثقال ارودی او فراهم ساخته،
از آنجا راه برگرفته وارد تاشقرغان گشتند و این وقت سردار عبدالرحمان خان جهت
ابراز و انکشاف مکنون خاطر امیر شیرعلی خان که چه در دل دارد ،بعضی از سپاهیان
لشکر او را بدراه کرده ،داخل نظام خویش مینمود و امیر شیرعلی خان که آگاه میگشت،
تغافل نموده چیزی نمیگفت ،اما؛ یک یک را در دل جای میداد و معطل به وقت فرصت
میگذاشت .چنانچه بیاید انشاء اهلل.
.1آشپز خانه.
.2کوفته و خسته.
لاس عیاقویاقوعیاقو 141
ذکر رخصت زیارت حاصل کردن سردار محمدعلی خان و زیارت نمودن
خود امیر شیرعلی خان پس از مراجعت او از مزار شریف
و در هنگام توقف امیر شیرعلی خان به تاشقرغان سردار محمدعلی خان رخصت
زیارت حضرت شاه مردان حاصل کرده ،وارد مزار شریف شد و در خاطرش چنان بود که
سردار عبدالرحمان خان از تختهپل به عزم استقبال او بیرون شده ،مالقاتش خواهد کرد.
ولکن او پذیره-اش نکرده ،نامه فرستاد که پس از ادای آداب زیارت در وقت مراجعت،
تشریف فرمای تختهپل شود تا باهم مالقات نموده ،بعد رهسپار تاشقرغان گردد .و سردار
محمدعلی خان که خود را [به سبب ولیعهد بودنش] بزرگ میپنداشت ،در جواب سردار
عبدالرحمان خان همین قدر نگاشت که انشاءاهلل تعالی باهم مالقات خواهیم کرد ،و
اکنون بیرون از اجازت زیارت ،رخصت از حضرت قبلة امجدم حاصل نکردهام که وارد
تختهپل شوم.
و پس از فرستادن این جواب و زیارت مزار حضرت ابوتراب به تاشقرغان معاودت
1
کرد و بعد از ورود او در تاشقرغان ،امیر شیرعلی خان نیز آهنگ زیارت نموده ،یک روز
قبل از حرکت او جانب مزار سردار محمدافضل خان هم برای زیارت و هم جهت سامان
مهمانی امیر شیرعلی خان وارد مزار شریف گشت.
و سردار عبدالرحمان خان از تختهپل نزد پدرش شده شرف دستبوسی حاصل کرد
و در وقتی که پدرش مشغول تالوت قرآن مجید بود به عرضش رسانید که اگر اجازت
دهد ،امیر شیرعلی خان را در حین داخل شدنش به مزار شریف دستگیر کرده محبوسش
سازد .و سردار محمدافضل خان قرانی را که قرایت میکرد نزد فرزند ارجمندش شفیع
ساخته ،از عزمش بازداشت.
و روز دیگر امیر شیرعلی خان داخل شهر مزار شریف گردیده ،پس از زیارت مرقد
منور حضرت امیرالمؤمنین علی (ع) به تاشقرغان معاودت فرمود و سردار محمدافضل
خان با فرزند خردمندش سردار عبدالرحمان خان در تختهپل رفته ،تحفه و هدیة شایان در
تاشقرغان نزد امیر شیرعلی خان فرستادند و دو روز پس از ارسال تحفه و هدیه ،سردار
محمدافضل خان از سبب آنکه امیر شیرعلی خان -چنانچه گذشت -گفته بود که بعد
از ادای مراسم زیارت جانب کابل مراجعت کنم ،به عزم وداع روانة تاشقرغان شد و هر
چند سردار عبدالرحمان خانش از رفتن در نزد امیر شیرعلی خان منع کرده ،گفت که من
نزد او رفته تا کابلش همعنان رهسپارم ،پذیرفته نگشت .تا که از تختهپل به کمال تجمل
بیرون شده ،در تاشقرغان نزد امیر شیرعلی خان رفت.
ذکر گرفتار کردن امیر شیرعلی خان سردار محمدافضل خان را
چون سردار محمدافضل خان وارد تاشقرغان شد ،امیر شیرعلی خان مکتوب سردار
عبدالرحمان خان را که نزد پدرش فرستاده از معاهدة امیر شیرعلی خانش بیم داده ،و
نیز سردار محمدعلی خان را در وقت ورودش به مزار شریف تحقیر و اخفاف 1کرده ،و
سپاهیان رو برتافته از امیر شیرعلی خان را نوکر نگاهداشته بود ،با امالک و اموال ضبط و
تلف شدة میر حکیم خان ،که امیر مذکور حکم استرداد کرده و سردار محمدافضل خان
رد نکرده بود؛ همه را عذر نهاده ،از عهدی که کرده بود عدول نموده سردار محمدافضل
خان را امر نظربند فرمود ،اما؛ به ع ّزت نگاهش داشته ،چشم طمع و آز به مال و منالش
باز نکرده ،به خودش واگذاشت.
و سردار عبدالرحمان خان از ماجرا آگاه گشته ،با تمامت سپاه آهنگ محاربه کرده از
تخته پل جانب تاشقرغان خیمه بیرون زد .و سردار محمدافضل خان خبر یافته به ذریعۀ
مکتوب پسرش را از مقاتله با امیر شیرعلی خان باز داشت ،زیرا که نوشته بود که اگر در
فتنه باز کرده کارزار آغاز کند ،عاق 2خواهد بود .و او از امر پدر تمام لشکر را خبر داده،
ایشان که اطاعت امیر شیرعلی خان ناگوار میدانستند ،پراکنده شده راه کابل برگرفتند ،و
از پنجصد الی ششصد تن بدور او مانده ،دیگر همه پراکنده شدند و به یکبارگی دل از
خدمت و مالزمت برکندند.
کس فرستاده ،مکشوف داشت که سواران اوزبکیۀ بلخاند و جهت عروسی شخصی
انجمن گردیدهاند بعد سردار عبدالرحمان خان که ایشان را سوار متعاقب خویش پنداشته
خوفناک گشته بود آسوده خاطر شده ،جانب ایشان راه برگرفت و از سواران فراز پشته
پرسید که کیستید و ایستاده از برای چیستید؟
جواب دادند که سواران افغانیم و در این بادیه حیران و سرگردان!
و سردار عبدالرحمان خان از جواب آنان خیال کرد که عبدالرحیم خان و کسانی
خواهند بود که پیشتر از خود روانة بخارا کرده است.
پس یکی از مالزمان رکابش را فرستاده ،محقق داشت که ایشانند .مگر از آمدن
در نزد سردار واالشأن بدون دستخط ایشان ،از عدم اعتماد سر باز زدند و پس از رقعه
فرستادن سردار سعادت اطوار به رکابش ملحق شدند ،و بدون از عبدالرحیم خان که در
شب از ایشان جدا افتاده بود ،دیگران فیضرکاب بوس حاصل کردند و باهم راه کنار
جیحون برگرفتند و این وقت عبدالرحیم خان نیز از قفا رسیده فیضالحاق حاصل کرد،
و سواران اوزبکیه که جهت عروسی فراهم شده بودند ،نیز همعنان گشته به ِعز عرض
رسانیدند که اینک با شما راه خدمت میسپاریم .و سردار عبدالرحمان خان از ناصیة حال
ایشان اثر نفاق مشاهده کرده ،کره ًا از همعنان بودنشان بازداشت؛ چنانچه بعد شقاوت
ایشان ظاهر گشت.
و سردار عبدالرحمان خان با همراهانش اسپ رانده در اخیر عالقة «هجده نهر» واقع
متصل ریگستان به فالیزی رسیده ،هر یک از سواران ملتزمۀ رکابش را امر کرده ،دو دو
دانه هندوانه و دو دو دانه خربزه با خود برداشتند که در وقت حاجت رفع تشنگی نمایند،
و خودش نیز چهار دانه به مثابه دیگران به فتراک بربسته داخل ریگستان شدند.
و در بین ریگستان همراهانش همه برای خوردن هندوانه فرود گشته ،هر چند سردار
عبدالرحمان خان مانع گشت ،نپذیرفتند .و از جمله نایب غالماحمد خان که همواره
سهلکار بود ،لب به پاسخ گشوده گفت که :شما بروید و ما چاشت را گذرانیده از قفا
میآییم.
خالصه ،قطیفه و چادرها و غیره که با خود داشتند بر باالی جنگلها انداخته ،هر یک
برای خود سایه ساخته ،به استراحت پرداختند .و سردار عبدالرحمان خان با سی تن سوار
و وجه نقدی که با خود داشت درنگ نکرده ،راه برداشت و دیگران چون :غالماحمد خان،
و ناظر حیدرخان ،و عبدالرحیم خان ،و کرنیل سهراب خان ،و کرنیل نصیر خان ،و کمیدان
سکندر خان چرخی ،و کمیدان حیدر خان بن سکندر خان ا ُ ُرکزایی و غیره رسالهداران و
کپتانان با دویست سوار توقف کرده ،مابقی پراکنده شدند.
سراج التَّواریخ /جلد دوم
ُ 144
رسیده ،عنان هر دو اسپ را گرفته داخل قایق شدند .و غیر از ایشان دو تن کشتیبان و سه
تن تاجر ترکمان با ده نفر اشتر و ده بار کشمش و بادام در آن قایق بودند و یکی از آنان
از سردار عبدالرحمان خان تفحص حال کرده ،وی در جواب فرمود که تاجریم.
او سوال کرد که مالالتجارة شما کجاست؟ وی پاسخ داد که در قفا است و اینک
میرسد ،و این مکالمه را سواری که از ترکمان و با سردار عبدالرحمان خان مالزم بود،
در بین جانبین ترجمانی مینمود .و پس از این گفت و شنود سردار عبدالرحمان خان
به ترکمانان فرمود که چیزی از بارهای خود را بیرون کشند تا اگر مالالتجارهاش برسد،
قدری از مال او نیز در قایق انداخته شود ،که به اتفاق از آب عبور داده آید و ایشان سر
باز زده نپذیرفتند .و سردار عبدالرحمان خان سوارة همراهش را به بهانة آوردن مالالتجاره
فرستاده ،سوارانی را که باز داشته بود حاضر کرد.
و ایشان هراسیده هر دو تن ناخدا خواستند که زورق رانده بگریزند ،اما؛ سردار
عبدالرحمان خان تفنگ به دست گرفته ،گفت :به مجرد رها دادن طناب از ضرب گلوله
هالک خواهید شد .الجرم حیرت زده از آن مرد بلخی پرسیدند که این مرد کیست و نام
او چیست؟ وی پاسخ داد که جنرال عبدالرحمان خان بن سردار محمدافضل خان است.
ایشان این را شنیده لب به عذرخواهی گشوده ،گفتند که از ناشناسی چنین گستاخی
به روی کار آمد ورنه شما را بندهایم و از کار خویش شرمنده ،و امید عفو داریم و او
عذرشان را پذیرفته ،اشتران و بار ایشان را امر کشیدن کرد ،و ایشان از کشتی بیرون شده
سردار عبدالرحمان خان با بیست سوار و احمال خود در زورق نشسته ،ده تن دیگر را که
نگنجیدند ،امر کرد که شب در کنار نهر توقف کنند و بیل و غیره اسباب از ترکمانانی که
از کشتی بیرون شده بودند گرفته ،در دور خود سنگری از خاک بر افرازند و بامدادان که
زورق مراجعت کند ،از آب عبور نمایند.
چنانچه ایشان به افراشتن سنگر پرداخته ،سردار عبدالرحمان خان کشتی در آب
انداخته ،نزدیک در وسط نهر رسیده ،از پیش رو زورقی دیگر دید که به شتاب همیرود.
یکی از مالزمانش را که در فن شناور آشنا بود ،امر کرد که رفته خبر باز آرد که زورقیان
کیانند؟
وی رفته با یک تن شناور دیگر که از همراهان فرستادة پادشاه بخارا بود ،باز گشته
خبر آورد که کشتی نشتهگان فرستادة پادشاه بخارا و عبدالرحیم خان است.
هر دو تن سالم گفتند و سردار عبدالرحمان خان شادمان شده زورق همیراند و
دو ساعت قبل از نصف شب از نهر عبور کرده ،به ساحل رسید و به شش ساعت از این
سو بدان سو وارد گردید و در کنار دریا ناخدایان ،سردار عبدالرحمان خان و همراهانش
سراج التَّواریخ /جلد دوم
ُ 146
را تکلیف تشریف بردن به منزل خویش کرده پذیرفته نگشت که تا بازماندگان از آن سو
نیایند ،جایی نشوم ،و ده دانه طال به یکی از ناخدایان داد که علوفه حاضر کند و چون
1
عبدالرحیم خان با فرستادة پادشاه بخارا در جای کشتیبانان رفته بودند ،دوصد تَنگه
برای او فرستاد که ده رأس گوسفند خریده ،غذایی مهیا سازد و سه صد قرص نان پخته،
با نان خورش آماده داشته باشد ،و حاکم شیرآباد را به ذریعة مکتوب آگهی داده ،از ورود
خویش و همراهان عقب ماندهاش اعالم فرمود که سوار مقرر کند که بازماندگان را به
سهولت از نهر عبور دهد ،و او از راه مهماننوازی چهارصد سوار با چند کشتی از معبر
شیرآباد فرستاد و تا که شب به آخر رسیده سپیدة صبح بدمید ،سردار واالتبار جهت
پاسداری بیدار بود و دیگران در مستی خواب گرفتار ،که ناگهان آواز تفنگ از کنار دیگر
دریا باال شده ،شرارۀ باروت هویدا گشت .پس ناظر حیدر خان را از خواب بیدار کرده ،از
آواز تفنگ و دیدن برق آن به او گفت که سواران عقب مانده به کنار نهر وارد شده خواهند
بود .پس رییس ناخدایان را نزد خود طلبیده ،او با بیست تن کشتیبان حاضر شده ،هر
یکی پنجاه دانة طال اجوره خواستند و گفتند که بدان سوی نهر نوای شور و غوغای جنگ
باال است بالفعل نتوانیم که زورق برانیم و باز ماندگان را از معرکة کارزار برهانیم.
و سردار عبدالرحمان خان چیزی به کشتیبانان نگفته ،حسن نام غالم بچه را از
خواب بیدار کرده فرمود که هر قدر از طال که باقی با خود دارد حاضر کند ،و او خریطه
پیش آورده شمعی برافروخته طال برشمرده ،هزار دانه به حساب آمد و سردار عبدالرحمان
خان رییس کشتیبانان را گفت که اگر کشتیها حاضر مینمودی همة این طال از آن تو
بودی.
وی عرض کرد که هرگاه حاضر کنم نخواهی داد.
پس سردار واالتبار به پشت دست طالها را جانب او رانده ،فرمود که اینک بردار و
کشتی حاضر کن و او به سرعت هرچه تمامتر سی کشتی فراهم آورده ،رو بدانسوی نهر
نهاد .و آنگاه که در وسط آب رسیدند ،روشنی فجر زیادهتر آشکار شد.
و از آن طرف سوارانی که با اوزبکان جنگ و گریز کرده ،خود را به ساحل رسانیدند؛
شب را اوزبکان بدون حنگ بدین عزم به سر بردند ،که بامدادان دریا از پیش رو و ایشان
از قفا همه را دستگیر نمایند چنانچه بامدادان با وجود نمودار شدن کشتیها ،بر ده تنی
که در کشتی سردار عبدالرحمان خان چنانچه از پیش مذکور شد -نگنجیده و باز مانده
به امر او سنگری بر دور خود افراخته بودند؛ حمله نموده ،چون نزدیک شدند؛ سنگریان
.1تنگه قرص رایج از زر و سیم و مس ،واحد پول ترکی است ،تومان ده هزار تنگه است -مقداری از زر و پول به
اصطالح هر جای -نوعی از نقدینة رایج هندوستان و آن دو فلوس باشد -نوعی از نقدینههای رایج افغانستان در
آن زمان که معادل سی پول بود ،و هر تنگه (عباسی) برابر با یک روپیة کابلی بود.
لاس عیاقویاقوعیاقو 147
دفعت ًا فیر تفنگ کرده ،او ازبکان رو برنتافته ،خواستند که به سنگر ریخته ،ایشان را دستگیر
سازند ،ولکن ایشان پای همت فشرده دو دفعه اوزبکیان را عقب نشانیده چند تن را
شربت مرگ چشانیدند ،تا که سی سوار بازمانده دیگر نیز از عقب رسیده ،با سنگریان
پیوستند.
بعد هر چهلتن باهم پیاده شده ،روی مقاتله روی اوزبکان نهادند و مردانه کوشیده،
بسیار تن از اوزبکان را مقتول و مجروح ساختند.
و در این اثنا سوار[ن] حاکم شیرآباد که از راه امداد رو به سوی سردار عبدالرحمان
خان نهاده بودند نیز وارد گشته ،آهنگ جنگ سواران اوزبکیة بلخ کردند ،و ایشان را به
اتفاق از پیش برداشته داخل صحرای افتراق نمودند .بعد پیروان سردار عبدالرحمان خان
به اطمینان خاطر نوبت به نوبت در کشتیها نشسته از جیحون گذشته ،و هر دسته چون
دو روز و یک شب گرسنه به سر برده بودند ،تا رسیدن دستة دیگر درنگ نکرده از نانی که
عبدالرحیم خان به امر سردار عبدالرحمان خان پخته بود ،شکم سیر همیخورد و تا عصر
همة ایشان از آب عبور کرده و نان خورده ،بعد از ساحل رو به جانب منزل زورقچیان
نهاده ،به سردار واالتبار پیوستند.
ّ
و روز دیگر از آنجا روانة شیرآباد شده ،در عرض راه حاکم آنجا پذیره کرده مراسم
اعزاز و احترام به تقدیم رسانیده ،مقدم سردار سعادتدثار را گرامی داشت و دوازده
روزش در شیرآباد به منزلی که فرودش آورده بود ،به مهمانی نگاه داشته ،در هیچ چیز از
مایحتاج صرف نظر ننمود.
دست ،خلعت از کمخواب ختایی و ابرة کشمیری و مخمل و اطلس روسی و نُه ثوب
جامة ادرس و چهار طاقه شال بخارایی و سه دست پیرهن و زیر جامه جهت سردار
عبدالرحمان خان و مالزمانش حاضر آورده و هم ده هزار تنکه نقد برای خود او و هزار
تنگه برای هر واحدی از منصبداران بزرگ و پنجصد تا ششصد تنکه جهت منصبداران
کوچک و فروتر از آن هر یکی را چهارصد و سایر خدمه را به هر یک دوصد تنگه تعارف
پیش نهاده و دو دست زین و یراق طالکار نیز نزد سردار عالی مقدار گذاشتند و او در
روز ورود خویش یک قبضه شمشیر باربند طال به وزن پنجصد مثقال و یک دست یراق
اسپ از طال به وزن هزار و پنجصد مثقال و یک قبضه خنجر غالف طال به وزن دوصد
مثقال و کمربند مرصع و مکلل به اللی شهوار و جواهر آبدار که به چهارهزار طال انجام
یافته بود با دو رأس اسپ عربی و زین قربوس 1طالی دوصد مثقالة انگلیسی و نه توپ
کمخواب و نه طاقه ا َ َبرة کشمیر و نه تخته رضایی 2دو شاله و نُه طاقه شال خلیل خانی و
نُه توپ صحن 3سفید و نه طاقه کاله زری به رسم ارمغان پیش کشیده بود .خالصه چون
سردار عبدالرحمان خان با همراهانش خالع خویش بپوشیدند ،فرستادة امیر بخارا حاضر
شده پیام گذارید که از راه درک مالقات به ارگ نزد امیر شود.
وی بیاموخت که عنان هر دو اسپ پیشکش راکه این دفعه آورده است بدست خویش
گرفته و مبلغی از تنگه را که نیز به رسم هدیه با خود دارد بر کمر بسته پیش کشد ،و
چون نزدیک شودُ ،ق ُلق 1گفته سر فرود کند .و سردار از تعلیم او سر باز زده ،فرمود
که دو تن جهت پیشکشیدن اسپان و یک تن برای بدوش برداشتن تنگههای هدیه به
کار است زیرا که هر دو کار بر من دشوار است ،و هم قلق گفتن و سر فرود کردن در
نزد بنده ناسزاوار .و مرد حاجب از این گفتة سردار عبدالرحمان خان در شگفت مانده
ساکت شد ،اما؛ سردارش امر کرد که زود نزد امیر شده احوال گفته ،حال باز آرد و قوش
بیگی و بدیچی نیز به زبان ترکی به دربان چیزی گفتند؛ چنانچه او فورا ً نزد پادشاه رفته،
زود برگشته به سردار گفت که به رسم و شیوة افغانی که داری نزد امیر شو .و سردار
عبدالرحمان خان در اندرون سرای شده سالم گفته ،دست امیر را به مصافحه برگرفت و
امیرش نیز اعزاز و اکرام نموده ،به پهلوی خویشتن جای نشستن داد ،و سردار پس از یک
ساعت صحبت به منزل خود مراجعت کرده با همراهان و مالزمانش بکاری که در غربت
سفر داشت پرداخت.
خواهد رسانید ،و مرد حاجب در جواب گفتار سردار واالتبار گفت که اگر نوکری اختیار
نکنی ،محبوس خواهی شد .و از این گفتة شخص مذکور سردار عبدالرحمان خان برآشفته
فرمود که :کسی که از خدمت ع ّمش که پادشاه افغانستان باشد سر بتابد ،چگونه مالزمت
دیگری را گردن خواهد نهاد؟ باری! در صورت پذیرفتن نیز از دو وجه بیرون نخواهد
بود یا طریق صدق خواهم پیمود و یا کفران نعمت خواهم نمود ،که در وجه اخیر مثل
دیگر خدام خواهم بود ،و به وجه اول تمامت سران و سرکردگان ،نقیض من خواهند شد،
زیرا که از صداقت من خیانت ایشان در نزد پادشاه ظاهر گشته از حسد مرا متهم ساخته،
جانبین در محل خطر خواهیم بود .دیگر آنکه به امیدواری بسیار وارد این دیار شدم که
در ِظل حمایت عالی ،جا گزیده با مردم افغانستان راه مراوده بگشایم ،تا در وقت فرصت
از جناب عالی رخصت حاصل کرده ،رهسپار دیار خویش شوم و چون نوکر شوم باید راه
ارسال و مرسول را از جانب افغانستان بر بندم ،زیرا که نسبت به شأن عالی ،باعث بدنامی
است که جهانیان خواهند گفت :نوکر عالی به اجازت و اشارت خودش در مملکت غیر
خللاندازی مینماید.
و از این گفتار سردار واالتبار گماشتة امیر بخارا رنجیده خاطر گشته ،گفت که امیر
خاطر خواه عالی را به درشتی جواب نگویید بلکه از طوع و رغبت به گردن قبول نهید و
او مناسب حال این بیت را بر سبیل مثال در جواب بر خواند:
نه خلیفۀ رعیت نه غالم شهریارم نه بر اشتری سوارم نه چو خر به زیر بارم
الغرض فرستادۀ امیر بخارا همة مذاکراتی را که به پای رفت نوشته ،راه خویش
برگرفت .و مقارن این حال نایب غالماحمد خان با سی تن و کمیدان سکندر خان با
دوازده تن همراهان خود از سردار عبدالرحمان خان بدون سببی روی بر تافته ،مالزمت
امیر مظفر اختیار کردند ،و هم ماه رمضان پیش آمده ،سردار خجسته اطوار روز را به روزه
و شب را از سبب آنکه نوکری امیر بخارا نپذیرفت .به مثابه نظربند در زیر حفاظت میر
شب 1به سر برده ،به دل هیچ راه نمیداد و نوکرانش را نیز آگاه نمیکرد که مبادا دلگیر
شوند ،تا که ماه رمضان آخر شده روز عید سعید فطر رسید .در شب عید دو دست لباس
و یک دستار و یک دستمال از لباسخانة امیر ،برای سردار سعادت شعار به رسم خلعت
عید آورده ،خبرش نیز دادند که طلوع آفتاب جهت تهنیت و تبریک عید ،حاضر بار عام
شود .و سردار رفیعمقدار به وقت موعود حاضر شده دید که چهل تن از بزرگان در تاالر
وسیعی نشسته ،و محمد خان سرپلی که از لشکر سردار عبدالرحمان خان -چنانچه در
.1رییس شبگردان ،میر عسس .آنکه اسم شب میدهد و مهتر پاسبانان و داروغة شب.
لاس عیاقویاقوعیاقو 151
موقعش مذکور شد -هزیمت یافته ،جانب بخارا شتافته بود نیز در این مجمع حاضر بود
و بیست تن فروتر از وی جای نشستن برای ،سردار عبدالرحمان خان قرار داده بودند؛
چنانچه رفته در آنجا بنشست .بعد امیر تشریف آورده به مسند خویش بر نشسته،
حاضرین مجلس و سردار مذکور دست او را بوسیده ،چون اهل مجلس بر جای خود
قرار گرفتند ،امیر بیرون شده شیرینی و حلویات حاضر آورده ،مجلس به پای رفت .و
سردار عالی مقدار در عیدگاه رفته ،از نوکران خودش که نزد پادشاه بخارا مالزم و رهنورد
خدمت شده بودند ،استخفاف زیاده دیده ،در جایی که برایش معین کرده بودند نشست
تا که امیر مظفر وارد نمازگاه شده ،به نماز ایستاد [پیش روی سردار عبدالرحمان خان به
نماز ایستاده؛ چون به سجده رفت بندهای جیغهاش که به اطراف عمامه بسته بود بگسست
و دیگران به متابعت امام سر از سجده برداشته ،امیر از خوف آنکه مبادا در سر برداشتن
جیغه از سرش بیفتد سر بر نداشت و سردار عبدالرحمان خان به مالحظة این که امیر
منفعل نگردد و نماز را بریده بندهای جیغة او را بر بست و اگر چه نماز خود را فاسد
کرد ،اما؛ خرسند گشت از این که نگذاشت پادشاه را خفت روی دهد خالصه] و از نماز
عید فارغ شده با تمام رعیت و سپاه مراجعت کرد.
سردار واالتبار نیز وارد منزل خویش گشته ،قرین ذلت روز به سر همیبرد .چنانچه
پادشاه ،میرشب را از سبب همان قبول نوکری نا کردن سردار عبدالرحمان خان ،تعلیم و
القا کرد که او را به تهمت زنای زنان فاحشه مأخوذ دارد و میر شب عرض نمود که این
امر بغایت دشوار است ،زیرا که همیشه شصت هفتاد تن با وی یکجا اند .پس امیر از این
تدبیرش مأیوس گردیده ،تدبیر دیگر بروی کار آورده فرمود که کار را بر نوکرانش به بهانه
و حیله سخت گیرد تا از وی دست باز داشته ،او را تنها گذاشته بروند که مضطر شود؛
چنانچه میرشب همه روزه نوکران او را تخویف و تحذیر کرده ،خودش را مضطرب
و متحیر میساخت ،تا که دولت روس «تاشکند» را متصرف شده در افواه سمر گشت
که آهنگ تسخیر بخارا دار و امیر بخارا از اشتهار این اخبار ،راه مدافعه جانب سمرقند
برگرفت .سردار عبدالرحمان خان از ایذا و اضرار او ایمن گشت.
ذکر توجه اعلیحضرت امیر شیرعلی خان از تاشقرغان جانب تختهپل و از
آنجا مراجعت نمودنش به دارالسلطنة کابل
و امیر شیرعلی خان شش روز پس از رو نهادن سردار عبدالرحمان خان جانب بخارا،
سردار محمدافضل خان را همچنان نظربند از تاشقرغان با خود برداشته وارد تختهپل شد،
و بقیة افواج سردار محمدافضل خان و سردار عبدالرحمان خان را که در آنجا مانده به
سراج التَّواریخ /جلد دوم
ُ 152
جانبی نرفته بودند ،همه را پیش خوانده بنواخت و تسلی داده به سپاه خویش ملحق
ساخت ،و سردار جاللالدین خان را به استدعای خودش رخصت مراجعت کابل داد،
زیرا که او در کابل با سردار محمدسرور خان بن سردار محمداعظم خان[محمد افضل]
در قتل امیر موصوف متحد و همداستان شده ،در ترکستان با سردار محمدافضل خان نیز
راه مراوده پیش گرفته ،به خالف امیر شیرعلی خان با او سخن میراند ،و او ازاین رفتار و
کردار کابلش رنجیده خاطر گردیده ،روانة کابل فرمود که در اردوی معلی نباشد ،و سردار
فتحمحمد خان بن وزیر محمداکبر خان مرحوم را به حکومت تخته-پل سرافرازی داده،
میرزا محمدحسین خان بن میرزا عبدالسمیع خان قزلباش را به سردفتری آنجا گماشت
و حکومت آقچه را به سردار فیضمحمد خان تفویض فرموده ،همچنین در هر محال و
بلدی ،حاکم و نویسندهای از خدام اخالصکیش صداقتاندیش تعین نموده ،بعد عیال و
اطفال سردار محمدافضل خان و سردار عبدالرحمان خان پسرش را از راه جبل هندوکش
روانة کابل کرده ،سردار محمدافضل خان را تحتالحفظ با خود برداشته از راه بامیان
مرحلهپیمای دارالسلطنة کابل شد.
و قبل از ورود موکب همایونی سردار جاللالدین خان که از کردار خودش شرمسار
بود ،از کابل گریخته در قندهار نزد سردار محمدامین خان که با امیر شیرعلی خان سرگران
بود رفت و پس از وی سردار محمدشریف خان نیز سواران مواجب خوارش را اندک
اندک از شهر کابل کشیده ،خود از قفای ایشان بیرون شده از راه فرار در قندهار رفت.
و آنگاه که اعلیحضرت امیر شیرعلی خان در کابل پرتو نزول افکنده ،بار سفر بگشود،
امر عروسی سردار شهباز خان بن سردار محمداکرم خان با صبیة سردار محمداسلم خان
اتفاق افتاده ،سردار محمداسلم خان و سردار محمدحسین خان در قتل امیر شیرعلی
خان دل یکی کرده باهم قرار دادند که در شب زفاف به وقت سپردن عروس را به داماد
بکشند و یا در زندان مقیدش ساخته زمام امیر شیرعلی خان را که حاضر محفل میشود ُ
مهام امارت را به قبضة اقتدار خویش آرند .و از این معنی امیر شیرعلی خان به واسطة
مخبر آگاه گشته ،هر دو تن را محبوس ًا به هند فرستاد و پس از آن از برادرانش بدگمان
شده به بهانة این که سردار محمدعمر خان ،سردار احمد خان و سردار محمدزمان خان
را به ذریعة مکتوب از ترکستان در کابل طلبیده و ایشان ترک رعایت احسانات سردار
محمدافضل خان را کرده در کابل آمده بودند ،فوج متعلقة ایشان را داخل افواج پادشاهی
کرد و ایشان را از فوج تهیدست و ناتوان ساخته ،فرمود که :شما پاس احسان سردار
محمدافضل خان را نکردید ،همچنان رعایت حقوق سلطنت را نیز نخواهید کرد .و ایشان
از این تحقیر و اخفاف اگر چه سرگران و دلگیر شدند ،اما؛ از هیبت و حشمت سلطنت
لاس عیاقویاقوعیاقو 153
.1پارچهای ملون و منقش که بر سر چوب کنند ،و آن عالمت جمعیت ،حزب ،فرقه یا کشور باشد ،پرچم ،رایت.
.2فرمان پادشاه
.3پریشان .ک
سراج التَّواریخ /جلد دوم
ُ 154
باز نگشته ،نزد امیر شیرعلی خان شد و عرض کرد که چگونه از امثال و اقرانی که ملتزم
رکابند باز مانده ،از ثواب خدمت محروم گردد! و امیر شیرعلی خان هیچ پاسخ نداد تا
که شب رسیده ،بستر خواب هر دو برادر در یک خیمه گسترده شده ،مجلس از وجود
اغیار خالی گشت.
امیر شیرعلی خان به سردار محمدیوسف خان فرمود که :عصمتاهلل خان و ارسالح
خان هر دو تن خالوی شما را به واسطة شما دوست پنداشته ،به حفاظت کابل گماشتهام
که هر گاه سردار ولیمحمد خان مصدر امر خالفی شود به اتفاق ایشان او را از فتنه
بازداری ،و اگر طریق صالح و صواب پیماید ،او را برادر بزرگ خویش دانسته ،راه مروت
پیشگیری ،و هم حراست و حمایت بانوان حرم محترم را به جز تو شایان شأن دیگری
نمیدانم که به هر حال بودنت در کابل بهتر از رفتن قندهار است.
و سردار محمدیوسف خان از مژدة این خدمت مباهی گشته ،یک منزل دیگر همعنان
رفته بعد رخصت مراجعت و اقامت کابل یافته ،بارگیرهای خود را به امر امیر شیرعلی
خان سپرد کارکنان اصطبل شاهی نموده ،وجه بهای همه را به نام خزانهدار کابل فرمان
حاصل کرده ،مراجعت نمود و از خزانهدار ثمن 1بارگیرش را بازیافت فرمود .و امیر
شیرعلی خان وارد غزنین شده ،ناظر ولی-محمد خان حاکم آنجا مراسم پذیره به تقدیم
رسانید و از آنجا کوچ داده ،در عرض راه سرچشمة ُم ُقر و منزل چشمة پنکک ،سردار
محمداسماعیل خان بن سردار محمدامین خان که به واسطة امری از پدرش روی بر تافته،
نزد امیر شیرعلی خان قرار یافته بود ،گریخته نزد پدرش رفت.
و همچنین سردار محمدزمان خان و سردار محمدسرور خان بن سردار سلطانمحمد
خان مرحوم هر یک از منزلی جانب قندهار فرار کردند و از اقتدار و مکنت امیر شیرعلی
خان به سردار محمدامین خان آگهی دادند و او سردار محمدشریف خان و سردار
جاللالدین خان را با لشکر آراسته و سردار محمدسرور خان بن سردار محمداعظم خان
که پدرش او را از راه وزیری در قندهار فرستاده بود ،از قندهار به عزم مدافعه جانب
قالت گسیل کرد و ایشان وارد منزل جلدک شده ،اقامت گزیدند و امیر شیرعلی خان از
قالت عبور کرده ،موضع «کجباز» را لشکرگاه قرار داده ،جانبین با آراستن صفوف لشکر
پرداختند.
.1برادری
.2نامه ،مکتوب.
( .3چهار آینه) :نوعی جامة جنگ که سابق ًا به هنگام رزم آن را میپوشیدند و آن دارای چهار قطعه صیقل شده و
آیینه ماننده بوده ،که در پیش سینه و پشت و باالی زانوان قرار میگرفته.
سراج التَّواریخ /جلد دوم
ُ 156
آورد و امیر شیرعلی خان برآشفته ،فرمود که یقین است محمدعلی را آهنگ جنگ نیست.
پس او امروز در این جا نشسته ،تماشا و نظاره کند که من محاربه کنم.
و سردار محمدعلی خان از این سخن به خود پیچیده ،پیش دوید و زمین ادب
بوسیده ،عرض کرد که اینک آمادة کارزارم و به جان منت دارم که اجازت یافته ،جان به
قدمت سپارم .این را گفته و دست دعا برداشته ،اذن جنگ خواست و آهنگ پیکار کرده،
سردار محمدابراهیم خان و سردار محمدرفیق خان را با شش فوج از پیادة نظام و اکثر از
سواران ُکشاده و چند عراده توپ ،جانب میسره در مقابل سردار محمدشریف خان جای
ایستادن فرمود و خود با گروهی از سوار و پیاده ،طرف میمنه به مقابل سردار محمدامین
خان جای گزید و قلبگاه را با اعلیحضرت پدر واالگهر گذاشت و روز عاشورا نایره
قتال شعلهور گشته تا شام آالت حرب بر روی کار بود ،و روز یازدهم ماه مذکور به
نهج مزبور ،صفوف جنگ آراسته شده ،سردار محمدعلی خان رو به جانب سنگر سردار
محمدامین خان نهاده ،چون رگ جانش از سخن طعنآمیز پدرش خراشیده بود ،بیباکانه
با سردار محمدامین خان درآویخت و از دو سو نایرة جنگ شعلهور گشته ،سپاه جانبین
فراون خون هم دیگر بریخت.
و در اثنای گیر و دار هر دو سردار باهم مقابل و دچار شده ،ناگهان گلولة تفنگچه به
شقیقه و ضرب شمشیر از طرف داران سردار محمدامین خان به دست سردار محمدعلی
1
خان رسیده ،از زین بر زمین افتاد و جان داد .و همچنین سردار محمدامین خان را از فیر
کشاد دادن تفنگ فوج لعل کرتی ،گلولهای در باالی ناف رسیده از پشتش بیرون جسته،و
به خاک نشست و از زین سرنگون گشته ،هالک شد و سپاهش نیز از حملة جنرال شیخ
میر فوج مذکور ،پشت به جنگ داده ،رو به هزیمت نهاد.
و در این حال اسپ سردار محمدعلی خان گسیخته عنان و آویخته دوال با زین
2
واژون 3و یال پرخون در درون و بیرون حربگاه چپ و راست دویده ،به چشم امیر
شیرعلی خان افتاد و آه حسرتآمیز از نهادش بر آمده ،گفت :این اسپ محمدعلی است!
البته گزندی بدو رسیده که مرکبش چنین در دویدن است .و حاضرین زبان تسلی گشوده،
عرض کردند که یحتمل در تکاپو سستی کرده ،او را فرو هشته ،سوار جنیبه 4اش شده
باشد.
بعد امیر شیرعلی خان باالی توپ بزرگ سردار محمدامین خان که به فراز پشتة
مشرف به آسیاب هزاره باال کرده بود حمله کرده ،توپ مذکور را متصرف شده خودش
.1شلیک کردن.
.2دوال :دو تسمة لگام مرکب که به دست سوار میباشد .ک
.3واژگون.
( .4جنبیت) :یدک -اسب کتل.
لاس عیاقویاقوعیاقو 157
با توپ مذکور لشکر سردار مزبور را به زدن گرفت تا که تمامت سپاه قندهار از راه
هزیمت رو به فرار نهاده ،خبر قتل سردار محمدامین خان را شنید! دست از توپ زدن باز
کشیده از سبب بی صاحب دویدن اسپ سردار محمدعلی خان زیادهتر مضطرب گشت
و به تفحص حال و تجسس احوال او افتاده ،از حاضرین همیپرسید تا که شنید که وی
جراجت خفیفی به دست یافته ،از سواری اسپ رو برتافته است ،و از این خبر به غایت
مشوش گشته ،سوار از قفای سوار فرستاده ،تفرس احوال همیکرد و از هر کس همیشنید
محفة خاصة که او جراحت سبک یافته رو از صحت بر نتافته است .پس از آن امر کرد که َّ
شاهی را برده او را به حضور آرند ،و خود مترصد رسیدن او نشسته بود که حاضرین از
کشته گشتن او آگاه گشته ،به عرض رسانیدند که آوردن جسم مجروح او را در اینجا و
گشودن جراحتش و باز بستن آن از سبب حرارت هوا ،باعث عسر و حرج 1وی میشود.
هر گاه اعلیحضرت واال در خیمهگاه تشریف برده در آنجا جراحت او را مشاهده
فرمایند اولی خواهد بود ،و او عرض ایشان را به گوش قبول شنیده ،وارد لشکرگاه شد و
در خیمه سردار محمدعلی خان از اسپ فرود آمده ،بستر خواب خاصة خویش را طلبیده،
به دست خود بگسترید و اسباب جراحی خود را که تا کنون به جراحتی نرسیده بود
خواسته و آماده کرد و چشم به انتظار رسیدن جگر بندش نشست ،تا که محفهای که نعش
سردار مقتول در آن و رویش پوشیده بود ،هویدا شده بیتابانه سوال کرد که چرا پردهای
محفه را فرود آویختهاند؟ و هنوز جوابی نشنیده بود که محفه نزدیکتر رسیده ،پاهای
سردار مقتول را بیرون دیده ،بیاختیار برخاسته راه استقبال بر گرفت.
و در این حال جنرال ولیمحمد المشهور به «ولو» که با جنازه بود ،به ناله و فغان زبان
گشوده ،گریهکنان گفت که خانة خود و بیگانه را خراب کردی .و از این گفتار او تمامت
سپاه و حاضران درگاه فریاد و فغان نموده ،خصوص ًا میرزا عبدالرزاق خان مستوفی دست
به سر و صورت خویش زده ،ریش ب ِ َکند و به پنجه چهرهاش را رنجه و ریش کرد.
و چون نعش سردار مرحوم را به درب خیمه فرود آوردند ،ایشک آقاسی شیردل
خان به امر امیر شیرعلی خان دیگران را از خیمه بیرون کشیده ،خود او در جنب نعش
فرزند رشیدش نشسته ،گریه و زاری و ناله و بیقراری بسیار کرد ،تا که آوازش گرفته و
سینه سوختهاش خسته شد.
بعد میرزا عبدالرزاق خان مستوفی زانو زده ،به عرض رسانید که اکنون به جز صبر
دیگر چارهای نیست ،میباید به حمل و نقل تابوتش پرداخت که از گرمی هوا متعفن
نگردد.
.1ناراحتی -سختی و مشقت.
سراج التَّواریخ /جلد دوم
ُ 158
و امیر شیرعلی خان از این عرض او خاموش گشته ،جنازة او را به صحابت سردار
نورمحمد خان بن سردار سلطانمحمد خان مرحوم و محمدامین خان خالوی خویش و
شش صد سوار روانة کابل فرمود که در جنب غربی مزار عاشقان و عارفان ،امانت به
خاک سپرده ،در وقت فرصت جانب هرات نقل داده ،در پهلوی مضجع جد امجدش
امیر کبیر به مزار حضرت خواجه عبداهلل انصاری دفنش کنند ،و نعش سردار محمدامین
خان را بر زبر پیل نهاده ،روانة قندهار فرمود که بر طبق وصیت خودش در زیر ناودان
خرقة شریف دفنش نمایند ،اما؛ در وقت دفن کردنش ،کسانیکه حاضر بودند چون از
وصیتش آگاه نبودند ،در صحن حیاط 1خرقة مبارکهاش دفن کردند ،و همچنین جسد
سردار محمدعلی خان را در موضعی که پدرش فرموده بود دفن کرده ،بنا به حرمت نبش
قبر و عدم وصیت که خودش نکرده بود ،در هرات نقل ندادند ،و سردار محمدسرور
خان بن سردار محمداعظم خان که دستگیر شده بود محبوس گشت .و پس از فرستادن
جنازة هر دو سردار واالتبار ،آتش حرب منطفی 2گشته ،اعلیحضرت امیر شیرعلی خان
با دل سوگوار ،و رایات عالیات را جانب قندهار شقهگشا فرمود ،و در منزل قلعة اعظم
سردار محمدشریف خان و سردار محمدزمان خان و سردار محمداسماعیل و سردار
شیرعلی خان بن سردار مهردل خان که از راه هزیمت داخل قندهار شده بودند ،با سردار
جاللالدین خان و سردار مدد خان از طریق پذیره پیش آمده ،شرف رکاببوس حاصل
کردند و از تقصیری که کرده بودند معفو گشته مورد تسلیات شاهانه شدند.
ذکر ترک کردن اعلیحضرت امیر شیرعلی خان سلطنت را از مرگ سردار
محمدعلی خان
و امیر شیرعلی خان از قلعة اعظم کوچ کرده ،در باغ سردار محمدامین خان مرحوم
واقع خارج شهر احمدشاهی نزول اجالل فرمود و سلطنت را فرو گذاشته ،به ریاضت
عبادت و تالوت قرآن مواظب گشت؛ چنانچه هفت ماه در زاویة صومعه گوشت نخورد
و بر بستر نرم نخوابید و هشت جزو از کالم مجید و فرقان حمید ،در گنجینه ضمیر حفظ
کرد و خبر ترک سلطنت کردن او در اطراف و اکناف سمر گشته ،باعث فتنه و آشوب
گشت؛ چنانچه سردار محمداعظم خان که در راولپندی به سرای غربت و جالی مملکت
اقامت داشت ،با همراهانش از راه طلب ریاست ،داخل کوهستان خوست و زرمت که
محل جایگیرش بود شده ،به سردار ولیمحمد خان که از جانب امیر شیرعلی خان به
حکومت کابل مأمور بود ،مکتوب فرستاد که با وی متحد شده ،در کابلش راه دهد تا به
.1احاطه کننده –محوطه -دیوار
.2خاموش.
لاس عیاقویاقوعیاقو 159
سریر سلطنت جای گزیند ،و این نامه را نزد دختر خودش که نامزد سردار عبدالرحمان
عم خودخان و در کابل بود ،روانه داشته پیام داد که مکتوب او را با قرآن شریف نزد ّ
سردار ولیمحمد خان رسانیده ،زبانی نیز با او بگوید که کابل را بیزحمت تفویض وی
کند .و او نامة پدرش را شب هنگامی با کالم ملک الینام نزد سردار ولیمحمد خان
رسانیده اظهار مطلب کرد ،و او بنابر التفات و اتحاد سابقه که با سردار محمدافضل خان
و سردار محمداعظم خان داشت ،به گوش قبول جا داده مشروط به مشورت احباب کرد؛
چنانچه با معتمدانش کنکاش نموده قرار دادند که سردار محمدیوسف خان را با لشکر از
راه حیله جانب خوست و زرمت گماشته ،سران سپاه را آگاه سازند که ظاهرا ً تا لهوگرد
به عزم مدافعة سردار محمداعظم خان رفته در آنجا درنگ کنند ،و در وقت ورود سردار
محمداعظم خان پذیرهاش کرده بدو گرایند ،و سردار محمدیوسف خان نیز از مشاهدة این
حالت طوع ًا و کره ًا اطاعت نموده ،بعد باهم داخل کابل شوند .و از این مواضعه و قرارداد
به واسطة محمدمهدی خان شاهیسوند ،حامل مکتوب سردار محمداعظم خان به وی
آگاهی دادند ،اما؛ سردار محمدیوسف خان قبل از آنکه نقشی به روی کار آرند ،از این
معنی خبر یافته ،آشفتهسان بر زبان جهر براند که تا جان در تن و رمق در بدنم باشد هرگز
از حرم محترم شاهی دور نگشته ،راه تباهی سلطنت امیر شیرعلی خان نخواهم پیمود ،و
نخست به معاضدت عصمتاهلل خان و ارسالح خان خالوان خود ،سردار ولی-محمد خان
را دفع کرده ،بعد به محافظت شهر و مدافعت سردار محمداعظم خان پردازم.
و از این گفتار سردار محمدیوسف خان نمامی 1به سردار ولیمحمد خان خبر
داده او از فتنهای که اندیشیده بود ،دست باز کشیده به سردار محمداعظم خان بر خالف
احوالی که فرستاده بودند ،پیام داد که تدبیری که اندیشیده بودیم ،تقدیر مساعد و معاضد
آن نگشت ،زیرا که سردار محمدیوسف خان آگاه گشته طریق مخالفت برداشته است.
اکنون میباید فسخ عزم کرده از داعیه-ای که در سرداری در گذشته ،طریق معاودت
سپاری ،چنانچه او از پیام سردار ولیمحمد خان ،خوست و زرمت را فرو گذاشته داخل
عالقة تیرا شد.
دل همه را به سوی خود کرد .و سردار محمداعظم خان بر وفق نامة سردار عبدالرحمان
خان از تیرا راه صوات 1برگرفته ،وارد منزل آخوند بیگی صاحب شد و از وی دعای خیر
حاصل کرده ،از راه باجاور و کتل نقصان وارد صفحة بدخشان شد ،و هم در این اوقات
سردار عبدالرحمان خان را نیز هوای مراجعت از بخارا در سر افتاده ،خواست که داخل
ترکستان متعلقۀ افغانستان و از آنجا عازم کابل شود.
که ابالغ امر نماید .و سردار رفیع مقدار از این پیغام قوشبیگی هراسناک شد که تبعة او را
کنار کرده ،خودش را محبوس خواهند کرد .بنابر آن به فرستادة محمدشاه خان قوشبیگی
فرمود که امر عالی را میباید در همین جا به نوکرانم ابالغ نماید ،و او نپذیرفته در جواب
گفت :حکم قطعی آن است که سه تن غالم و یک تن طباخ و یک تن مهتر نزد شما بوده
دیگران همه رفته ،امر عالی را به گوش دل بشنوند.
و سردار عبدالرحمان خان بنا به تصوری که کرده بود ،به گفتة خویش محکم و
استوار شده ،سخن به مشاجره کشید و تبعة سردار واالتبار از مناقشة جانبین بر آشفته ،هر
کدام جانب مقام خویش دویده ،تن به سالح آراسته نزد آقای شان باز آمدند و زبان به
درشتگویی گشوده ،گفتند که قوشبیگی ما را زن پنداشته که چنین جاهلی را در عقب
ما گماشته است و هرگز نزد او نخواهیم شد و فرستادة قوشبیگی از آشفتن ایشان ،کار را
دگرگون مشاهده کرده ،تنها مراجعت نمود و ماجرا نزد او بازداشته ،بعد یک تن نویسنده
مأمور گشته ابالغ امر پادشاه نمود ،و خدمة سردار سعادت مدار از امر پادشاه و مالزمتش
سر باز زده ،از سردار روی اخالص برنتافتند .بعد نویسندة قوشبیگی خجل و منفعل
بازگشته ،سردار واالتبار به تهیة سامان سفر پرداخت.
و مقارن این حال نایب غالماحمد خان و کمیدان سکندر خان که از سردار بلند مقدار
رو برتافته مالزمت امیر بخارا اختیار کرده بودند ،با همراهان شان بستر بدوش حاضر
شده ،اظهار کردند که کارکنان امیر بخارا رقم بندگی از ما برای او خواستند و ما ابا کرده
باز آمدیم .و هنوز سخن به پای نرفته بود که جمعی از قرض خواهان از قفای ایشان در
رسیده ،مطالبه وجه کردند و چون بر شمردند ،تقریب ًا دوهزار مثقال طالی مسکوک به
حساب آمده ،همه را سردار نیکو اطوار ادا نموده ،از کمیدان سکندر خان استمزاج ًا سوال
کرد که جانب بلخ میشوی یا خیر؟ وی که دل در بند دو تن پسران سیمین تن داشت،
با آن احسان سردار عبدالرحمان خان که تمام دینش را ادا فرمود ،روی اخالص از او
برتافته با اقامت بخارا تن در داد ،و سردار خجستهکردار اسلحهآالت و غیره ادوات نایب
غالماحمد خان را که فروخته ،خورده بود ساز کرده ،آهنگ حرکت کرد.
ذکر مراجعت سردار عبدالرحمان خان از بخارا و بر مرام واصل شدن او
الغرض سردار شجاعت دثار پنج روز بسیج سفر ساز کرده ،از بخار روی به سوی
بلخ نهاد و از منزل شیرآباد مکتوب استمالت به سپاه بلخ و مضافات آن فرستاده ،از عزم
خود آگاهی داد .و سپاه بلخ از وصول این مکتوب ،مشعوف و شادمان گشته ،پیام دادند
که از جایی که شرف ورود افکنده باشند ،عازم آقچه شده ،همه را در تحت رایت خود و
سراج التَّواریخ /جلد دوم
ُ 162
رهسپار خدمت دانند ،و او مکتوب دیگر برای سردار فیضمحمد خان حاکم آقچه نیز به
صحابت ناظر حیدر خان و سارجن میجر علی عسلکر خان فرستاده ،از حقوق احسانات
سابقه و ارادة حالیة خویش خبر داد .و مقارن این حال کرنیل ولیمحمد خان با دویست
سوار از مردم افغان مقیم بلخ وارد شیرآباد شده ،به رکاب ظفرانتساب سردار عبدالرحمان
خان پیوست و همچنین بزرگان مردم ترکمان را که مواظب سرقت بودند ،نزد خود طلبیده
به عطای خلعت نواخت و از ایشان معاونت خواسته ،دوهزار سوار از مردم مذکور حاضر
رکابش شد ،و هم در این وقت که سردار عالی تبار سرگرم تهیة کار و بارش بود ،فرمان
امیر بخارا از سمرقند به حاکم شیرآّباد رسید که او را زیاده از سه روز مهلت درنگ نداده،
مجبورش سازد که جانب بخارا مراجعت نماید و یا از جیحون عبور کرده ،هر طرف که
میخواهد برود و حاکم مذکور با صد سوار وارد منزل سردار رشادت شعار 1شده ،از امر
پادشاهش آگاه کرد ،ا ّما؛ از سبب ق ّلت سواران خویش و کثرت همراهان سردار مآلاندیش
چیزی گفته نتوانسته ،از خودش صالح کار ُجست .و او تعلیم و تلقینش کرد که احوال
را مطابق واقع معروض حضور پادشاه نموده ،مصحوب مرد هوشیاری روانه کرده ،به او
بگوید که به آهستگی راه پیموده ،اگر پادشاهش از دیر رسیدن مسئول نماید ،عذرش به
مریض شدن عرض راه بخواهد ،و حاکم شیر آباد از این القای او شادمان گشته ،مراجعت
کرد و دو روز بعد عرض پرداز پایة سریر امارت شد .و سردار عبدالرحمان خان از امر
مزبور امیر بخارا ،و نرسیدن جواب مکتوبش از سردار فیضمحمد خان ،دلگیر شده،
عبدالرحمان خان برادر آخوندزاده عبدالرحیم و نایب غالم-احمد خان را امر تفال از
دیوان خواجه حافظ (علیهالرحمه) کرده ،این بیت به فال بر آمد.
2
باکت مگر از غیرت قرآن خدا نیست ای چنگ فرو برده به خون دل حافظ
ِ
استنباط قرآن کردن امیر شیرعلی خان را به سردار محمدافضل خان و و از این فرد،
مخالفت نمودن او از آن کرده ،آهنگ تسخیر ترکستان کرد .و در خالل این احوال ،افواج
مقیمة سرپل شوریده ،افسرانی را که جدید امیر شیرعلی خان برایشان گماشته بود تمام ًا
ُکشته ،به امید ورود سردار عبدالرحمان خان رو به آقچه نهادند ،و او از حدوث این امر
آگاه گشته ،گشایش دیگر به کار خویش پنداشت و بیتأنی هنگام عصر حرکت کرده،
وارد وزیرآباد شد .و پس از توقف سه ساعت از آنجا راه بر گرفته ،به ساحل جیحون
فرود گشت و پس از رفع حرارت تابش آفتاب در وقت اعتدال هوای روز دو کشتی
.1لباس زیر -مقابل دثار :لباس رو.
.2ای چنگ فرو برده به خون دل حافظ
فکرت مگر از غیرت قران و خدا نیست
لاس عیاقویاقوعیاقو 163
کوچک به دست آورده ،خودش با نایب غالماحمد خان و کرنیل نصیر خان و کرنیل
ولیمحمد خان و فرامرز خان و فرهاد خان غالمبچه و چند تن از سپاهیان که مجموع سی
تن میشدند ،در هر دو کشتی نشسته از جیحون عبور کردند و بدون درنگ به راه افتاده،
دیگران از قفای هم عبور کرده به ایوار و شبگیر راه نوردیده ،در وقت طلوع آفتاب به قریة
چلک سردابه از مضافات آقچه رسیده فرود شدند .و سردار نیکو کردار به ذریعة مکتوب
از ورودش در آنجا به هر دو فوج پیاده که افسرانشان را کشته ،با توپخانه از سرپل در
آقچه رفته بودند ،و به خاصهدارانی که در زیر لوای سردار فیضمحمد خان بودند ،آگهی
داد و خود با متابعانش چون دو شب و سه روز راه پیموده خسته شده بودند ،غنودند.
و در این وقت هزار تن از فوجی که خبر ورودش را بدیشان داده بود از آقچه راه
پذیره برگرفته ،تا که سردار واالمقدار از خواب بیدار شد به شرف دستبوس واصل شدند
و سردار عبدالرحمان خان همه را تسلی داده ،باهم وارد آقچه شدند .و سردار فیضمحمد
خان پذیرهاش کرده ،در وقت مالقات چون مجذوب الحال بود ،به سردار عبدالرحمان
خان گفت که با آمدنت راضی نبودم که در این جا بیایید ولیکن مردم سپاه خواهشمند
بودند که تشریف بیاورید ،من چیزی نگفتم .و او پاسخ داد که خیر هوش شما بیجا است.
و چون سردار فتحمحمد خان از ورود او در آقچه خبر یافت ،فورا ً دوهزار تن خاصهدار
و پنج هزار سوار از مردم اوزبک ،که سابق در تحت رایت سردار عبدالرحمان خان قرار
داشتند و سههزار سوار از ُدرانیة قندهار به ساالری شهابالدین خان بن عبدالمجید خان
بارکزایی از راه مدافعه روانة نملک کرده ،امر نمود که پیاده در اندرون و سواره در بیرون
قلعة آنجا جای گزیده ،استوار بنشینند .و این شهابالدین خان که نمکخوار قدیمی
سردار محمدافضل خان بود؛ چنانچه در ایام حکومت خویش ،همیشه پدر او را در
محاالت بلخ مأمور حکومت میفرمود ،و عالوه بر آن وقتی از و حساب گرفته ،دو لک
روپیه بر ذمهاش قرار یافته ،چیزی نگفت و پشیزی از وی نگرفت ،و این وقت پسرش
یاد آن احسان نکرده ،به عزم مدافعه پسر ولی نعمش در قلعة نملک جای گزید .و سردار
عبدالرحمان خان از آقچه ،رو به راه نهاده ،به آبگاه واقع قرب قلعة مذکوره فروکش کرد
و به شهابالدین خان و تمامت خاصهداران نامه فرستاده ،پیام داد که:
«ای نمک حرامان! هزاران لقمة چرب و شیرین و حالل از خوان نوال ما فرو
1
بردید ،هیچ در خاطر نیاورده ،اینک از آشامیدن چند جرعه شراب حرام که از جام سردار
فتحمحمد خان چشیدید ،چشم از احسانات ما که دیده بودید یکسر پوشیدید» .و در نامة
خاصهداران این قدر افزود که :چون در سوابق ایام به تحت رایت من بودید ،جنگ را با
.1عطا -دهش -بخشش.
سراج التَّواریخ /جلد دوم
ُ 164
شما ننگ دانسته ،فردا در زیر دیوار قلعه میآیم که به مکافات احساناتم به ضرب گلوله
از پا در آورید .و خاصهداران از خواندن و شنیدن کالم مؤثر او ،متنبه گشته ،صد تن را به
محافظت قلعه گذاشته ،دیگران همه از راه اطاعت رو به سردار واال تبار نهادند.
ذکر ممانعت شهابالدین خان خاصهداران را و باز نگشتن ایشان و فرار کردن او
و شهابالدین خان با همة سوارانی که همراه داشت ،به ممانعت خاصهداران برخاسته،
ایشان باز نگشته دست به آالت حرب بردند ،و هم کس فرستاده سردار عبدالرحمان خان
را از حقیقت کار آگاه کردند ،و او سوران حاضر رکابش را به سرعت و شتاب به معاونت
فرستاد .و سواران شهابالدین خان از رسیدن سوران مذکوره ،دل به باد داده ،رو به فرار
نهادند و چهار صد سر اسپ از ایشان به دست سواران سردار رفیع مکان و خاصهداران
افتاد و خود شهابالدین خان از راه فرار داخل تختهپل شد و لشکر آنجا که به امر
سردار فتحمحمد خان جاده پیمای صحرای مدافعة سردار عبدالرحمان خان بودند ،حال
را دیگرگون دیده پراکنده شدند ،و سواران نظامی آن به اردوی سردار عبدالرحمان خان
پیوستند و پیادگان راه فرار جانب «دهدادی» و دشت «ارژنه» برگرفتند .و از جمله چهار
فوج پیادة کابلی که حیران بودند چه کنند ،با سرتیب نورمحمد خان حاکم سرپل و غیره
کارگزاران امیر شیرعلی خان یکجا شده راه کابل بر گرفتند ،و سردار فتح-محمد خان
احمال و اثقالش را فرو گذاشته ،با چهارصد سوار از راه فرار در تاشقرغان رفت و هرج
مرج شدید در ترکستان حادث شد.
ذکر متصرف شدن سردار عبدالرحمان خان بلخ و تختهپل و سرپل را
و سردار عبدالرحمان خان از نملک حرکت کرده ،در عرض راه تمامت سپاه پراکنده
شدۀ سردار فتحمحمد خان دسته دسته به اردوی او پیوسته ،شرف رکاب بوس مییافتند؛
چنانچه بیمانعی داخل بلخ شده ،نایب غالماحمد خان را پیشتر از خود در تختهپل
فرستاد و خود مردم را اطمینان خاطر داده ،پس از دو روز وارد تختهپل شد و در آنجا
علی عسکر خان را به منصب جنرالی توپخانه و نصیر خان را به جنرالی افواج پیاده سر
افراز فرموده ،دیگران را که در بخارا با او همراه رفته بودند ،از عطای منصب کرنیلی و
رسالهداری 1و غیره مفتخر ساخته ،دفعت ًا سایر سپاهی را به منصب بزرگ ارتقا داد و تا
ده روز نظم و نسقی در کار آنجا نهاده بعد روانۀ تاشقرغان شده ناظر حیدر خان را به
حکومت تختهپل نامزد فرمود و جنرال علیعسکر خان را به سرپرستی توپ خانه و افواج
پیادة آنجا مأمور کرد و همچنین در هر محل حاکمی تعیین نمود و خود کوچا کوچ راه
.1رساله :در اردوی هندی به معنی پارهای از لشکر که زیر فرمان سپهساالری بود؛ خواه دوصد باشد ،خواه دو هزار،
رسالهدار :کسی که رساله زیر فرمان او باشد.
لاس عیاقویاقوعیاقو 165
به تاشقرغان نزدیک کرد و مردم آنجا چهل نفر 1اشتر و چهل فرد 2گاو در پذیرهگاه
حاضر آورده ،ذبح و نحر کردند .و سردار فتحمحمد خان با شهابالدین خان و دوصد
سوارة درانی و غیره فوج پیاده و سواره که همراه داشت از راه کتل هندوکش ،لوای فرار
جانب کابل افراشت .و سردار عبدالرحمان خان پس از دو روز یکی از نوکران معتمدش
را در تاشقرغان ،پهلوی سردار فیضمحمد خان گذاشته ،خود راه «آیبیگ» برداشته ،وارد
آنجا شد.
و از آنسوی مردم هزارۀ شیخعلی دست تاراج به مال و مواشی سردار فتحمحمد
خان دراز کرده اکثر را غارت کردند و خودش با همراهان خویش برخی با سالح و بعضی
بی سالح و اسباب داخل کابل شد ،و سردار عبدالرحمان خان از قفای او اسپ رانده،
وارد غوری گشت و در آنجا سلطانمراد خان بن میراتالیق رییس قطغن که پدرش قبل
از این -چانچه مرقوم گشت -از استیالی سردار عبدالرحمان خان در آن والیت ،فرار
بخارا گشته ،در آنجا فوت شده بود ،با پنجصد سر اسپ و دوصد نفر اشتر و دوهزار
رأس گوسفند و پنجصد خروار گندم و جو و چهلهزار روپیة نقد و غیره اجناس نفیسه
و یک جلد 3پوستین سمور حاضر آمده ،شرفبار یافت و همه را به اسم مهمانی و رسم
هدیه پیش کشید ،و او فاتحۀ فوت پدرش را خوانده ،بعد از پژوهش و پرسش احوال
والیت قطغن ،فرمود که :در زمان حکومت والد ماجدم غیر از قبایل عرب و افغان و
تاجیک ،دیگر تمام مردم قطغن در تحت امر و نهی شما بود ،حاال چگونه است؟ اگر تغیر
یافته باشد ،به همان منوال که بود برقرار فرموده شود .و سلطانمراد خان به زبان عرض
پاسخ داد که :بر طبق سابق زمام مهام والیت در تصرف ما است؛ مگر امیر شیرعلی خان
سالیانه یک لک روپیه بر ذمۀ ما گذاشته و در یک سال زیاده از سه لک روپیه گرفته است
و هنوز میل پول گرفتن داشت که شما پرتو نزول افکندید .و سردار عبدالرحمان خان
طریقۀ سابق را بر قرار داشته ،نیک بنواخت و دعای دوام عمر و دولت از رعایای آن
والیت حاصل کرد.
کرد .و سردار عبدالرحمان خان پس از مطالعۀ نامۀ عمش ،اسباب سفر زمستان آماده کرده،
از غوری روی عزیمت به سوی بامیان نهاد و از راه شلوکتو و قرهکتل و بادقاق و باجگاه
وارد بامیان شد و در آنجا میران هزارۀ دایزنگی و دایکندی و دایمیرداد را با بزرگان دیگر
قبایل نواحی بامیان ،نزد خود طلبیده ،از عطای خلعت همه را خوشدل ساخته ،رسانیدن
علوفۀ اردو را بر عهدۀ شان نهاد؛ چنانچه در اندک زمانی دوهزار خروار گندم و جو و
صد خروار روغن و سههزار رأس گوسفند در لشکرگاه حاضر کردند و پس از یک ماه
سردار محمداعظم خان نیز از فیضآباد رسیده ،به اردوی او پیوست و داستانی از زحمت
و مشقت راه باجاور و چترار که کشیده و بیمهری که از دولت انگلیس دیده بود به پای
برد و سردار عبدالرحمان خانش به منزلة پدر شمرده ،خدا را بسی شکر و ثنا گفت و پس
از ده روز باهم ابواب ارسال رسایل را با بزرگان مملکت گشوده ،از بامیان برخاسته وارد
غوربند شدند و مردم را استمالت همینمودند.
ذکر مخالفت نمودن سردار ولیمحمد خان با امیر شیرعلی خان و فتنة او
و در خالل احوال مذکوره سردار ولیمحمد خان که از طرف امیر شیرعلی خان به
حکومت مأمور بود ،از ترک سلطنت کردن امیر شیرعلی خان و ورود سردار عبدالرحمان
خان در ترکستان و اطاعت کردن سردار فیضمحمد خان با او و بیرون شدن سردار
فتحمحمد خان از ترکستان ،خایف گشته از سبب مخالفت سردار فیضمحمد خان
برادرش ،او نیز روی دل از امیر شیرعلی خان برتافته ،به هوای ریاست افتاد و بزرگان کابل
و اطراف را در خفا دیده ،هزاران روپیه بذل کرد تاکه خبر کردار او سمر گشته در قندهار
به امیر شیرعلی خان رسیده ،غیرت سلطنت گریبان-گیرش شده ،زمام مهام امارت را که
وا گذاشته بود ،باز در کف گرفته ،به ترتیب سپاه پرداخت و به کمال سرعت هشت فوج
پیادۀ هشتصدی نظام مرتب ساخته ،با توپخانه به ساالری صفدرعلی خان برادر ناظر
حسینعلی خان قزلباش جانب کابل گسیل فرموده ،امر کرد که اگر سردار ولیمحمد خان
مرتکب خالفی شود ،به اتفاق سردار محمدیوسف خان که در کابل است و عصمتاهلل
خان و ارسالح خان جزای کار او را در کنارش نهند و شهر و اطراف را نیک محافظت
کنند .و آنگاه که او با لشکر وارد کابل شد ،سردار ولیمحمد خان از تدبیری که اندیشیده
بود باز مانده ،در باالحصار پا به دامن اصطبار پیچید و سردار محمدیوسف خان با
صفدرعلی خان و عصمتاهلل خان و ارسالح خان به حفاظت شهر و باالحصار و حراست
سردار ولیمحمد خان پرداخته ،نیک پاسداری همیکردند که جایی نرود و فتنه نیانگیزد.
و او را خوف مستولی شده ،از باالحصار بر آمده ،در باغ علیمردان به جای سردار زکریا
لاس عیاقویاقوعیاقو 167
خان اقامه گزید و ششصد تن از مردم کابل را نوکر گرفته ،به خودداری و پاسداری
خویش مواظب گشت و کِه و مِه را روپیه داده ،در خفا با خود یار و مددگار همیساخت
تاکه سردار عبدالرحمان خان وارد غوری و بامیان و غوربند گشته ،امیر شیرعلی خان
آگهی یافته ،سردار محمدرفیق خان و جنرال شیخ میر را با اکثر از سرداران که در قندهار
بودند و چهارده فوج پیادۀ هشتصدی و هشت رجمت 1رسالۀ چهارصدی به ساالری
سردار محمدابراهیم خان پسر خویش به عزم مدافعۀ سردار محمداعظم خان و سردار
عبدالرحمان خان از قندهار جانب کابل گسیل فرمود ،و از آن جمله سردار محمدرفیق
خان -که امیر شیرعلی خانش باعث قتل سردار محمدامین خان و سردار محمدعلی خان
میدانست؛ چنانچه بارها میگفتش که این عداوت خانگی و اسباب خانه خرابی همه از
تو است -از خود خائف بود که وقتی کیفر کارش به کنارش نهاده خواهد شد.
خالصه چون وارد کابل شدند سردار ولیمحمد خان که با سردار محمدرفیق خان از
پیش دوست و چون دو مغز در یک پوست بود ،او را از امیر شیرعلی خان خایف یافته ،در
خفا با خود متفق ساخت و به واسطۀ او تمامت بزرگان کوهستان و بعضی از اعیان طوایف
غلجایی را دیده و افسران سه فوج پیاده را نیز اغوا کرده ،همه را در فتنه با خود شریک و
انباز نمود و به مخالفت سردار محمدابراهیم خان برخاسته ،با همگنان عهد بر بست و پنج
لک روپیه از خود به مردم ملکی و نظامی که اغوا کرده بود ،به توسط سردار محمدرفیق
خان عطا کرد .و از این معنی سردار محمدابراهیم خان و جنرال شیخ میر آگاه گشته با
دیگر هواخواهان امیر شیرعلی خان کنکاش کرده ،قرار دادند که سردار ولیمحمد خان را
به بهانة امری طلبیده محبوس کنند؛ چنانچه او را در زندان انداخته ،سردار محمدرفیق
خان به شفاعتش برخاست و چون او را در مخالفت با سردار ولیمحمد خان متحد دانسته
بودند ،جنرال شیخ میرش از گریبان گرفته ،به خانۀ دیگر زندانش انداخت ،و سردار
فتحمحمد خان که او را مجرم نمیدانست زندان انداختنش را حمل بر مناقضت و عداوت
جنرال شیخ میرکرده ،نزد سردار محمدابراهیم خان شده ،به او و جنرال مذکور گفت که
چنین خادم راستکار را زجر نمودن باعث نا امیدی دیگر خدم خواهد شد ،و شفاعتش
کرده ایشان او را رها داده در خانۀ خودش فرستادند .و سردار فتحمحمد خان از قفای
او رفته ،تس ّلی بسیارش داد و اسپ عربی سواری خود را به او بخشیده ،معاودت کرد.
و روز دیگر سردار محمدرفیق خان به اتفاق سرفراز خان بابکرخیل -خال سردار
محمدسرورخان و خُ ُسر سردار محمدعلی خان پسر امیر شیرعلی خان و خداویردی خان
و یکتن غالمبچۀ احمدعلی خان بن سردار محمدعلی خان مرحوم و خانمحمد خان
( .1رجمت) :از تقسیمات نظامی برابر هنگ -گروهی سرباز -گروهی بسیار.
سراج التَّواریخ /جلد دوم
ُ 168
بابکر خیل و منسوبان ایشان و ملک شیرگل خان و اکثری از دیگر الوسات ،حبس سردار
محمدرفیق خان را بهانۀ شرارت ساخته از راه کوه صافی در عالقۀ تکاب رفتند و مردم
فتنهجوی آنجا و غیره مفسدهخویان را به دورشان انجمن کرده ،سلسله جنبان شورش و
آشوب شدند .و مقارن این حال امیر شیرعلی خان سپاه دیگر ترتیب داده به ساالری سردار
محمدشریف خان ،و سردار احمد خان ،و سردار محمدزمان خان ،و سردار محمدحسن
خان ،و سردار محمدکریم خان ،و سردار جاللالدین خان ،و سردار محمداسمعیل خان
و همۀ سوارانی که در قندهار بودند و مجموع ششهزار تن میشدند ،امورات ملکی و
نظامی کابل را نیز به سردار محمدشریف خان تفویض کرده ،روانۀ کابل فرمود.
لشکر کشیدن سردار محمدابراهیم خان از کابل به عزم تقابل سردار عبدالرحمان خان
و چون سردار محمداعظم خان و سردار عبدالرحمان خان -به قراری که ذکر شد -
وارد غوربند شدند ،سردار محمدابراهیم خان از جملۀ بیست و دو فوج پیادۀ هشتصدی
که حاضر دارالسلطنة کابل بودند ،یازده فوج را با چند ضرب توپ و جمعی از سواران
درانی و غلجایی و قزلباش به ساالری سردار فتحمحمد خان و جنرال میر حیدر خان از
راه کوهستان مأمور تتمد ّره و کتل چرتک ساخت که در آنجا رفته ،به عزم سدّ راه سردار
عبدالرحمان خان و عمش اقامه گزینند ،و خود با جمعی دیگر از خوانین چون حافظ جی
صاحب و سردار شاه دوله خان و غیره و یازده فوج پیاده و چند عراده توپ به افسری
جنرال شیخ میر و انبوهی از سواران ملکی از شهر بیرون شده ،قلعۀ قاضی را لشکرگاه
ساخت که اگرسردار محمداعظم خان و سردار عبدالرحمان خان از راه سرچشمه روی به
سوی کابل نهند ،به مدافعه پردازد.
و مقارن این حال سردار محمدشریف خان که از قندهار رو به کابل نهاده بود در
رسیده ،سردار محمدابراهیم خان و تمامت بزرگان و منصبداران اردو در ارغنده به پذیره
رفته ،به اعزاز و اکرام در لشکرگاه فرودش آوردند و شب را به ضیافت نگاه داشته ،روز
دیگر سردار محمدشریف خان داخل کابل شده ،در جای سردار سلطاناحمد خان واقع
خوابگاه که مملوک زوجهاش بود فرود گشت ،و روز دیگر سردار محمدابراهیم خان و
اعیان اردو از راه بازدید در شهر آمده مراسم مالقات به پای رفت و لشکر را به امر سردار
محمدشریف خان از قلعۀ قاضی مراجعت داده ،در باغ شاه فرود آورد و خود سردار
محمدابراهیم خان در باغ سردار غالمحیدر خان مرحوم جای گزید .و پس از سه روز
سردار محمدشریف خان با سردار جاللالدین خان جهت دیدن آرایش سپاه مقیمۀ تتمدره
و کتل چرتک از کابل راه برگرفته ،وارد چاریکار شد ،اما؛ به عزم و ارادۀ اینکه اگر تواند،
لاس عیاقویاقوعیاقو 169
جانبین را از محاربه بازداشته ،کار را به مصالحه فیصله نماید تا خونها به هدر ریخته
نگردد .و چون وارد تتمدره شد نامهای از سردار محمداعظم خان نیز بر وفق اندیشه و
ارادۀ او رسیده ،لشکر را با سردار فتحمحمد خان به عزم صلح از آنجا جانب کابل کوچ
داد و خود از راه مصالحه در غوربند نزد سردار محمداعظم خان و سردار عبدالرحمان
خان شد و از آنجا به اتفاق هم جانب کابل کوچ داده ،وارد چاریکار شدند.
و سردار احمد خان و سردار محمدزمان خان که از قفای سردار محمدشریف خان
به بهانۀ همراهی او از کابل بیرون شده ،در نجراب نزد سردار محمدرفیق خان که طریق
مخالفت امیر شیرعلی خان برگرفته بود ،رفته بودند ،با او و جمعیتی از قوم صافی و غیره
آمده ،به اردوی سردار عبدالرحمان خان پیوستند .بعد با وجود کثرت برف از چاریکار رو
به راه نهاده ،وارد تره-خیل شده ،در آنجا اقامه گزیدند و در آنجا مال عزیز دهافغانی و
مال میر آفتاب کابلی از راه اطاعت شرفیاب حضور سردار محمداعظم خان شده با آنکه
حرف صلح در میان بود ،تسخیر کابل را به عهده گرفته ،در ازای آن قاضیالقضاتی و
تولیت اوقاف را برای خود وعده گرفتند.
و پس از آن سردار عبدالرحمان خان با هزار سوار به فراز ت ّلی که به قرب لشکرگاهش
بود بر شده ،سپاه کابل را که در باغ شاه و خواجهرواش فروکش کرده بود ،با دوربین
مشاهده کرده ،همه را آرام و آسوده دیده قراول بر زبر تل گذاشته ،مطمین خاطر به
عسکرگاهش بازگشت ،و بامداد روز دیگر باز بر پشتۀ مذکوره فراز شده ،اثری از اسباب
محاربه ندیده ،فرود شد و آسوده خاطر به مواظبت امور مهمة سپاه و کار و بار خویش
پرداخت.
قرار سابق از آن او باشد ،و کابل و هرات و قندهار و غزنین و جاللآباد را او امیر بوده،
قناعت ورزد .و ایشان رها شدن سردار محمدافضل خان و رفتن ترکستان را پذیرفته از
رفتن در جاللآباد ابا کردند ،زیرا که به خود اندیشیدند که اگر در جالل-آباد رویم از
ترکستان دور میشویم ،و استظهار 1ما به ترکستان است ،پس اگر در جاللآباد باشیم و
امیر شیرعلی خان رأی هواخواهانش را مسلم ندارد ،البته مستأصل شده ،به هیچ جانب
دست ستیز و پای گریز نخواهیم داشت.
پس پیام دادند که از ترهخیل کوچیده ،چهل روز در کوهستان اقامت گزینیم تا که
احوال امیر شیرعلی خان از قندهار برسد و اقامت کوهستان را از بهر آن اختیار کردند که
در صورت عدم قبولیت امیر شیرعلی خان صوابدید هواخواهانش را و مغلوبیت ایشان،
مانع در مراجعت جانب ترکستان نداشته باشند.
و کابلیان قبول این معنی کرده ،عجالت ًا ایشک آقاسی شیردل خان را در قندهار نزد
امیر شیرعلی خان فرستادند که سردار محمدافضل خان را با خود در کابل آرد .و سردار
محمداعظم خان با سردار عبدالرحمان خان از ترهخیل جانب کوهدامن کوچ داده ،سردار
محمداعظم خان در چاریکار و سردار عبدالرحمان خان در قریۀ قلمچاق کوهدامن فرود
گشته ،اردو را به دهات تقسیم کردند که از سرما آسیب و زیانی نبینند و مترصد رسیدن
احوال از قندهار نشستند.
ذکر رفتن سردار فتحمحمد خان و سردار یحیی خان مرحوم در جاللآباد
و پس از احوال مذکور و قرارداد مزبور سردار فتحمحمد خان و سردار یحیی خان با
چهار فوج پیاده و یک فوج سواره و شش ضرب توپ و سوارۀ کشاده و جنرال میر حیدر
خان و جنرال ولیمحمد خان آهنگ رفتن جاللآباد کرده ،سردار محمدیوسف خان را
نیز تکلیف همراهی کرد و او قبول کرده ،لیکن همعنانش نرفت و پس از آن که او وارد
جاللآباد شده ،در باغ سردار غالمحیدر خان مرحوم منزل گزید ،وی از عقب او رفته،
چندی با او به سر برده بعد در موضع کج به جای عصمتاهلل خان خالوی خود رفته،
گاهگاهی نزد سردار فتحمحمد خان میشد و آن-گاه که ماه رمضان به سر رسید و ایشک
آقاسی شیردل خان نزد امیر شیرعلی خان شرف بار حاصل کرده ،از سبب وعده و قراری
که با سردار محمداعظم خان و سردار عبدالرحمان خان داده بودند مورد عتاب گشت
و به امر او به غزنین مراجعت کرده ،خود امیر شیرعلی خان به تهیۀ لشکر و بسیج سفر
کابل پرداخت .و از سمر گشتن این خبر! خالف قراردادی که خیرخواهان امیر شیرعلی
.1پشت گرمی.
لاس عیاقویاقوعیاقو 171
خان کرده بودند ظاهر گشته ،سردار محمداعظم خان و سردار عبدالرحمان خان در اواخر
ماه حوت که دم سردی هوا فرو نشست ،جانب کابل جیش در جنبش آوردند و سردار
محمدرفیق خان را با مردم الوسی تگاب و نجراب از راه ترهخیل مأمور کرده ،خود با
تمامت سپاه و سردار محمدشریف خان راه کاریزمیر برگرفتند که از جانب پمقان وارد
شهر کابل شده متصرف شوند.
برخاسته ،داخل باالحصار گشت و به درب حرمسرا رفته ،سردار محمدابراهیم خان را
تسلی و دلجویی داده ،بیرون کشید .بعد سردار عبدالرحمان خان سرتیپ سکندر خان را
با پنج بیرق خاصهدار نزد عمش به حفاظت باالحصار گماشته ،خود با تمامت سپاه از
کنار دهمزنگ کوچ داده ،در میدان سیاهسنگ فرود گردیده اقامه گزید ،و صد تن جدید
نوکر نگاه داشته ،به زیر دست عبدالرحیم خان مقرر کرده ،تمام امور را به وی سپرد و
میر محمدحسین خان را نیز نوکر گرفته ،به نویسندگی او تعین کرد و چهل و پنج روز
در آنجا به سر برد.
وارد منزل اسپینده 1شده بود گماشت که قفای لشکر را مستحکم داشته باشند تا با آرامی
راه برگرفته ،از حملۀ خصم ایمن باشند؛ چنانچه در شب رهسپر شده ،از دهنۀ شیر عبور
نکرده بودند که دههزار تن از سواران قندهاری و هراتی و پشترودی -که امیر شیرعلی
خان به عزم عقبگیری اردوی سردار عبدالرحمان خان که از کوچیدنش خبر نداشت،
گماشته بود که از راه خفا اسپ رانده ،در قفای لشکر سردار موصوف کمین گزینند ،تا
2
خودش با تمامت سپاه از پیش و ایشان از قفا اردوی او را در میان گرفته ،مستاصلش
سازند -با ششصد سوارۀ مأمورة سردار عبدالرحمان خان -که آنف ًا مذکور شد -دچار
گشته ،در تاریکی شب باهم درآویختند .و هم مأمورین سردار عبدالرحمان خان از کثرت
سوار خصم و شعلهور شدن آتش حرب به وی خبر داده ،پای همت فشردند ،و او دو فوج
پیاده از راه معاونت سوارانش رجعت داد؛ چنانچه در عین گیر و دار به سر وقت آنان
رسیده ،دست به آالت جنگ بردند و سواران امیر شیرعلی خان را هزیمت داده ،ده بیرق و
سه نقاره به دست آورده ،اسلحۀ کشتگان را به غنیمت گرفته ،مظفر و منصور از عقب اردو
راه برداشتند و به لشکر پیوسته ،بعد از دهنۀ شیر عبور کرده ،چون وارد منزل ششگاو
شدند ،امیر شیرعلی خان دههزار سوار دیگر فرستاده ،ایشان از سپاه سردار عبدالرحمان
خان اثری ندیده ،مژده دادند که او با لشکرش هزیمت یافته ،جانب کابل رفته است.
و امیر شیرعلی خان به نوید این خبر شلک شادیانه کرده ،سوار بسیاری به تعاقب
گماشت که سردار عبدالرحمان خان را در هر جا که بیابند دستگیر کنند .و او از منزل
پیش روی لشکر قرار داده، ششگاو برخاسته ،جنرال نصیر خان را با عبدالرحیم خان
سردار محمدرفیق خان را جمعی از سپاه جانب دست راست گماشته ،خود با چهار فوج
پیاده و دوازده عراده توپ از ساقه 3راه برگرفته بود که سواران امیر شیرعلی خان در
رسید .و سردار عبدالرحمان خان تنها اسپ شجاعت تاخته ،شش تن از ایشان را به ضرب
گلوله از پا در آورد .و لشکرش از مشاهدۀ این جرآت آواز یا چهار یار بلند کرده ،رو
به جنگ نهادند ،و در چنین حالت سردار شجاعت دثار یکفوج پیاده را در مغاگی امر
ایستادن کرده فرمود که هر وقت صدای توپ باال شود ،ایشان نیز بر خصم حمله کرده،
شلک تفنگ نمایند ،و خود به تأنی راه برگرفت تا که سواران امیر شیرعلی خان به مغاک
مذکور راه نزدیک کردند.
آنگاه سردار عبدالرحمان خان هر دوازده توپی را که همراه داشت به روی کار
آورده ایشان را هدف گلولة توپ ساخت ،و فوج پیادة مزبور نیز از کمینگاه برخاسته،
.1اسپینده به لفظ افغانی سپید ده یعنی ده سفید .ک
.2مستاصل به معنی از بیخ برکنده .ک
.3فوج پسینه و آخرین .ک
سراج التَّواریخ /جلد دوم
ُ 174
دست به آالت حرب بردند و به یک حمله قریب هزار تن آدم و اسپ را به خاک هالک
انداخته ،بقیهالسیف پشت به جنگ دادند و از گلولهرس توپ دورتر رفته ،چپ و راست
تردد همیکردند تا که باز فرصت یافته ،سهصد سوار از دیگران جدا شده ،بر دنبالۀ
اردوی سردار عبدالرحمان خان تاختند ،و او ایشان را هدف گلولة توپ ساخته ،هزار
سوار برگماشت که تاخته ،همه را دستگیر سازند ،و هم یک فوج پیاده را صف بسته،
امر ایستادن کرد که مبادا همۀ سواران خصم از راه معاونت آن سهصد سوار پیش با فوج
پیاده به مدافعه گرایند .و سواران سردار عالی تبار ،یکصد و پنجاه تن از سواران مذکوره
را دستگیر کرده نزد او آوردند مابقی از راه فرار به یاران شان پیوستند .و او اسیران را
منت اطالق 1بر ذمت نهاده ،رخصت داد ،و به همراهان خود پیوسته ،داستان از رشادت
سپاه و مدارایی سردار عبدالرحمان خان به پای بردند .بعد همۀ ایشان از ترکتاز باز مانده،
روی به سوی قالع مردم وردک نهادند .و مردم مذکور از در آمدن به قالع خود ایشان
را مانع گردیده ،باهم در آویختند و صد تن از مردم وردک را بکشتند و سرهای کشتگان
را با خود نزد امیر شیرعلی خان برده ،منسوب به لشکر سردار عبدالرحمان خان نمودند،
و از قفای ایشان اقربای کشتگان از راه دادخواهی نزد امیر شیرعلی خان رفته ،همه را از
اظهاری که کرده بودند ،خجل و منفعل ساختند و سرهای کشتگان را باز پس آورده ،دیگر
بازخواستی نشد.
بعد امیر شیرعلی خان از اسپینده کوچیده ،در غزنین و سردار عبدالرحمان خان
در هفتآسیا فرود آمده ،بعد سردار نیکواطوار وارد سیدآباد شده ،در مواضع مستعده
سنگرهای سدید برافراخته ،به آهنگ جنگ استوار نشست.
و امیر شیرعلی خان چهار روز در غزنین درنگ کرده ،سردار فتحمحمد خان و سردار
یحیی خان را که در جاللآباد بودند ،فرمان فرستاده آگهی داد که با چهار فوج پیاده که
همراه دارند و عصمتاهلل خان و ارسالح خان و مردم الوسی جاللآباد و نواحی آن روی
به سوی کابل نهند تا از دو جانب خصم را در میان گرفته ،بر مرام فایق آیند.
و روز پنجم سردار محمدافضل خان را با سردار محمدسرور خان بن سردار
محمداعظم خان در غزنین نزد سردار محمدعمر خان بن سردار محمدعظیم خان و
سردار شهنواز خان و سردار سکندر خان پسران سردار سلطاناحمد خان که سابق از
هرات آورده و در آنجا محبوس بودند گذاشته ،خود با سپاه راه کابل برگرفت و در وقت
حرکتش سردار محمدافضل خان کس نزد او فرستاده پیام داد که سردار میرافضل خان
و نایب سلطان خان انگیزایی را باچند دیگر که مجرب و معتمد باشند ،نزد او فرستد
.1آزادی -رهایی از بند اسارت.
لاس عیاقویاقوعیاقو 175
تا سخنی بدیشان گفته و در نزد او باز داشته شود .و او ایشان را روانه داشته ،وی در
معرض بیان آورد که اگر چه امیر شیرعلی خان سخن مرا حمل بر غرض کرده ،به گوش
قبول جا نخواهد داد؛ باری از طریق اتمام حجت به او بگویید که روا ندارد که خون
مسلمانان ریخته شود و دشمنی در بین خاندان شاهی پایدار و جاوید ماند ،زیرا که سردار
محمداعظم خان و سردار عبدالرحمان خان چندی آوارة وطن شده ،یکی در راولپندی
و دیگری در بخارا گرفتار محن بوده که گویا تن به مرگ داده ،یاد وطن کردهاند و هزار
بار مرگ را بر زندگی ترجیح داده ،داد رزم خواهند داد .پس صواب آنست که مرا رها و
رخصت دهد که رفته ایشان را جانب ترکستان رجعت دهم و بدانجا رفته ،به قرار سابق
روز به سر برم .و راه اطاعت بسپرم و امیر شیرعلی خان سخنان او را نپذیرفته ،فرمود که:
«اگر قبول این امر کنم تمامت مردم حمل بر هراسم کرده ،اطاعت و سپاسم نکنند ،و تا آن
وقت دست از جنگ باز ندارم؛ که ایشان را از رود جیحون نگذارانم .بعد اریکۀ امارت را
تفویضت کرده ،خود راه گمنامی برگیرم و حاال همچنان که هستید نظربند باشید.
ذکر حرکت کردن سردار فتحمحمد خان و سردار یحیی خان از جاللآباد
جانب کابل
و سردار فتحمحمد خان به مجرد وصول فرمان امیر شیرعلی خان از جاللآباد با
سردار یحیی خان و سردار زکریا خان و میرآخور احمد خان و عصمتاهلل خان و ارسالح
خان و شاهمرد خان حاکم آنجا و سید محمود خان کنری و لشکر شایان و جنرال میر
حیدر خان و جنرال ولو خان روی به سوی کابل نهاد .و سردار محمداعظم خان که در
کابل بود ،از توجه او آگاه گشته ،سرفراز خان بابکرخیل را امر کرد که در موضع دوآبه
رفته ،مردم الوسی را به مدافعه برانگیزد تا سردار فتحمحمد خان را گرفتار پیکار نموده ،از
آمدن کابلش باز دارند ،و از قفای او سردار محمدیوسف خان را نیز که از جاللآباد آمده،
مورد اشفاق سردار محمداعظم خان شده بود ،با دویست پیادۀ ساخلو و ملک شیرگل خان
مأمور کرده ،از طرف سردار فتحمحمد خان خود را آسوده خاطر ساخت و به خواهش
سردار عبدالرحمان خان که مکتوب فرستاده ،او را بامداد خویش طلبید ،از کابل روی به
اردوی او نهاد و قبل از پیوستن به لشکرگاه سردار عبدالرحمان خان چون مردم وردک را
روی دل جانب امیر شیرعلی خان بود ،علوفه را از سپاه سردار واال تبار بازداشته ،او قریۀ
انخی را در روزی که امیر مذکور در منزل هفتآسیا فروکش کرد تاخته ،علوفۀ بیست
روزه برای سپاه خویش آماده کرده ،به استحکام سنگر و مواضع مستعده پرداخت.
سراج التَّواریخ /جلد دوم
ُ 176
حاضر خدمت شدند و سردار محمداعظم خان با سردار عبدالرحمان خان همه را دلجویی
داده ،از سپاهی که همراه داشتند پرسیدند که طریق مالزمت سپارند یا رو به جانب دیار
خویش آرند؟ و ایشان چون همه از قندهار بودند رفتن را اختیارکرده ،اسلحه بگذاشتند و
هر واحدی پنج روپیة نقد از خوان احسان سردار عبدالرحمان خان خرج راه یافته ،جانب
قندهار شتافتند ،و از قفای آنان بزرگانی را که از راه اطاعت آمده بودند ،نیز رخصت،
قندهار کردند و از آن جمله میر علم خان هوتکی و مردان خان نورزایی و حاجی اختیار
خان شیرزایی باریکزایی و محمدسرور خان شیرزایی و مالزمت سردار عبدالرحمان خان
اختیار کردند و دوهزار سوار که به امر سردار عبدالرحمان خان از عقب امیر شیرعلی
خان ایلغار کرده بودند؛ و هنوز ایشان بدو و او به غزنین نرسیده بودند که خبر فتح سردار
عبدالرحمان خان سمر گشته ،زندانبانان با سردار شهنواز خان و سردار سکندر خان و
سردار محمدعمر خان و سردار محمدسرور خان که محبوس بودند ،خبر یافته به سردار
محمدافضل خان مژده و تبریک فتح دادند و از زندانش بیرون کشیده ،در محکمۀ غزنین
برنشانیدند ،و خداینظر خان وردک حاکم آنجا با دیگر خدمۀ امیر شیرعلی خان که در
غزنین بودند ،نزد او به پای خدمت ایستادند.
بعد امیر شیرعلی خان با سواران هزیمت یافتهاش به عزم داخل شدن و اقامت جستن
در غزنین در رسیده شهریانش مانع گشته به ضرب گلولة تفنگ براندند ،و او مأیوسانه در
قندهار رفت و غزنین و کابل و ترکستان از ضرب تیغ سردار عبدالرحمان خان به تصرف
سردار محمدافضل خان پدر نیکو اخترش در آمده ،سواران متعاقبه وارد غزنین گردیده،
شرف دستبوس از سردار محمدافضل خان حاصل کردند .و در خالل فتح و بست و
کشود مذکور ،سردار محمدیوسف خان که به راه انسداد راه سردار فتحمحمد خان از کابل
به امر سردار محمداعظم خان در موضع دوآبه رفته بود ،تاب مقاومت در خود ندیده،
به صوابدید ملک شیرگل خان از «تیزین» به کابل مراجعت کرد و پس از معاودت او،
سردار احمد خان و سردار محمدعمر خان و سردار محمدحسن خان پسران امیر کبیر
خلدآشیان با سه فوج پیاده نظام و چند بیرق خاصهدار به عوض او از کابل راه مدافعة
سردار فتحمحمد خان برگرفتند و در کنار پل بگرامی واقع سه کروهی شهر فروکش
کرده ،استوار نشستند تا که سردار فتحمحمد خان وارد خورد کابل شده ،از شکست امیر
شیرعلی خان آگاه گشت و افواج نظام را از خوف این که مبادا او را گرفته ،با دست بسته
به سردار احمد خان سپارند ،مأمور تنگی خورد کابل کرده ،خود با سردار یحیی خان و
سردار زکریا خان و عصمتاهلل خان و ارسالح خان و میرآخور احمد خان و سوار و پیادۀ
مردم الوسی جالل-آباد ،مراجعت کرده در موضع حصارک اقامه گزید و از آنجا نیز تاب
سراج التَّواریخ /جلد دوم
ُ 178
مذکور به عرض سردار عبدالرحمان خان که هنوز در بامیان بود رسانیده ،او به تصور این
که مبادا فتنهای در ترکستان حادث شود ،هر دو تن را نزد خود طلبید .چنانچه در موضع
مذکور به عز رکاببوس رسیده ،در همۀ حوادث مسطور حاضر خدمت بودند.
اطاعت پیش نمیآید؛ الجرم تصمیم عزم کرد که لشکر جانب جاللآباد گسیل فرموده،
او را تنبیه و تهدید نماید ،و او از این عزم و ارادة امیر محمدافضل خان آگاه گشته ،راه
اطاعت جانب کابل برگرفت ،و از حدود حصارک از راه انقیاد منحرف شده ،در قندهار
نزد ع ّمش امیر شیرعلی خان رفت و در آنجا مقدم خدمت او گشت.
ذکر لشکر کشیدن امیر شیرعلی خان به عزم استرداد کابل و هزیمتش از قالت
و در خالل احوال مذکوره امیر شیرعلی خان از راه هزیمت که داخل قندهار شده بود،
تهیۀ لشکر و ساز سفر کرده ،عازم کابل شد و امیر محمدافضل خان پیشتر از راه برگرفتن
او از عزمش آگاه گشته ،سردار عبدالرحمان خان را با دوازدههزار مرد پیکار از کابل برای
سدّ راه امیر شیرعلی خان مأمور به اقامۀ سرچشمۀ ُم ُقر کرد ،و نیز امر کرد که یک ماه در
غزنین درنگ کند تا سردار محمداعظم خان اسباب سفر آماده کرده ،از قفا در رسد بعد
باهم رهسپار گشته سرچشمۀ ُم ُقر را لشکرگاه قرار دهند؛ چنانچه وی با لشکرش در
غزنین توقف کرده ،امیر محمدافضل خان پس از راه برگرفتن او سردار محمدیوسف خان
را از عرض و خواهش خودش به کارخانهجات و میگزین 1مقرر فرموده ،سردار احمد
خان را به عوض او به حاکمی ،کابل مأمور نمود ،و فرمان طلب به سردار فیضمحمد خان
فرستاده به کابلش طلبید ،و او از حکم پادشاهی سر باز زده ،سردار محمدسرور خان بن
سردار محمداعظم خان با سردار محمدسلیمان خان بن شاه دوله خان و سردار نظرمحمد
خان بن سردار امیر محمد خان و سردار محمدسرور خان بن سردار محمدعثمان خان و
نایب غالماحمد خان و جنرال امراهلل خان و غالمعلی خان بن ناظر عبدالوهاب خان و
هفت فوج پیاده و سه هزار سوار کشاده که مجموع هشت هزار تن مرد پیکار میشدند،
مأمور ترکستان گردیده ،از کابل راه تنبیه و تهدید سردار فیضمحمد خان -که در
این وقت به محال قطغن با میر جهاندار شاه مشغول کار زار بود -برگرفتند .و سردار
فیضمحمد خان آگاه گشته ،روی مدافعه به سر راه سردار محمدسرور خان نهاد و لشکر
کابل از راه بامیان وارد دوآب شاهپسند شده ،سه فوج پیاده و چند ضرب توپ به ساالری
جنرال امراهلل خان و غالمعلی خان به امر سردار محمدسرور خان ،از آنجا پیشتر از دیگر
لشکر ،مأمور منزل آبگلی شدند و در آنجا جای گزیدند؛ و سردار فیضمحمد خان از
گرد راه در رسیده باهم درآویختند ،و سپاه کابل ناتوان شده خود را به سردار فیضمحمد
خان تسلیم کردند.
و در این جنگ غالمعلی خان مقتول ،و نایب غالماحمد خان نخست دستگیر ،بعد به
.1کارخانجات و مگزین قورخانه ،جبه خانه ،انبار مهمات ،انبار باورت و مواد آتشگیر دیگر.
سراج التَّواریخ /جلد دوم
ُ 182
1
امر سردار فیضمحمد خان کشته گشت .بعد سردار فیضمحمد خان سپاه سالم کردگی
سردار محمدسرور خان را با خود برداشته ،جانب بلخ مراجعت کرد و از وی هیچ
اندیشهای به دل راه نداد و از صدور این واقعه سردار محمدسرور خان خوفناک گردیده،
از دوآب شاهپسند با بقیۀ لشکرش مراجعت کرده ،در موضع «مدر» اقامه گزید .و امیر
محمدافضل خان آگاه گشته ،یک فوج پیادة دیگر به سرکردگی جنرال شیخ میر از کابل
به معاونت او روانۀ مدر فرمود .و از جانب دیگر سردار عبدالرحمان خان بعد از توقف
بیست روز در غزنین ،از عرض سردار محمدعمر خان حاکم ُم ُقر و سردار محمداسمعیل
خان -که با دو فوج پیاده و چهار ضرب توپ و سوارۀ خودش ،مقدمهالجیش مأمور
شده ،در آنجا اقامت داشت -آگاه گشت که امیر شیرعلی خان با لشکر شایان وارد قالت
شد .و از این معامله پدر خجسته اخترش را آگهی داده ،معروض داشت که :اگر سردار
محمداعظم خان سامان سفرش را ساز نکرده ،معطلی داشته باشد؛ چون زیاده بر سههزار
سوار همراه ندارد ،باکی از حرکت نکردنش نیست ،اما؛ سواران قزلباشیه و غیره را که از
راه سپردن باز داشته است ،میباید روانۀ غزنین شوند ،زیرا که سوار بسیار به کار است و
از سوارة ملکی و نظامی زیاده بر چهارهزار با من نیست؛ این را مرقوم و مرسول داشته،
خود از غزنین رهسپار سر چشمۀ ُم ُقر شد که مبادا امیر شیرعلی خان از قالت تجاوز کند.
و دوازده روز در سرچشمۀ مقر توقف کرده ،امیر شیرعلی خان برج و بارۀ قلعۀ قالت را
از خوف حملۀ او استحکام داد و سنگرهای بسیار در اطراف حصار برافراخت .بعد سردار
فتحمحمد خان را با شاه پسند خان و ده سوار مأمور کرد که دواب و مواشی اردوی سردار
عبدالرحمان خان را از اطراف لشکرگاهش تاخته ،او را در اضطراب اندازند و ایشان به
فاصلة سه فرسنگی چشمۀ پنگک رسیده ،کمین گزیدند.
و سردار عبدالرحمان خان نیز از سرچشمۀ مقر برخواسته ،یک منزل پیشتر فروکش
کرد و بعضی از سواران سردار فتحمحمد خان را که در اطراف کمینگاه تردد داشتند دیده،
جاسوس برگماشت که کمینگاه ایشان را معلوم نماید تا گوشمالی به سزا داده شوند ،و
پس از معلوم کردن جای ایشان ،عبدالرحیم خان و جنرال نصیرخان را با هزار سوار نظامی
و هزار سوار کشادۀ درانی و دو فوج پیاده و شش عراده توپ جلوی ،در هنگام نماز شام
به عزم شبیخون از لشکرگاه بیرون فرستاد؛ چنانچه در حالتی که سردار فتحمحمد خان
با سوارانش به خواب غفلت بودند ایشان حمله کرده ،به ضرب گلولة توپ و تفنگ از
کمینگاه همه را برداشته ،هزیمت دادند و سهصد تن را به خاک هالک افکنده ،هزار تن
را دستگیر کردند ،و از گماشتگان سردار عبدالرحمان خان یک تن چابک سوار که از
همه پیشتر داخل قرار گاه سواران خصم شده بود کشته گشته ،دیگر هیچ یک را آسیب
.1سال÷م کرده :تسلیم شده.
لاس عیاقویاقوعیاقو 183
نرسیده ،با اسیران ،مظفر و منصور مراجعت کردند و سردار عبدالرحمان خان اسیران را
روانۀ غزنین فرموده یازده روز در آنجا درنگ نمود ،و از جانب امیر شیرعلی خان دیگر
خدشهای ندیده ،پس از وصول سردار محمداعظم خان که از عقب ،راه برگرفته بود به
صوابدید او قالت را فروگذاشته ،راه ارغستان را جانب قندهار اختیار کردند و در روز
دوم از حرکت به محاذی قالت در دامنۀ کوهی که ما بین ایشان و قالت حایل بود ،فرود
شدند و امیر شیرعلی خان آگاه گشته ،سردار فتحمحمد خان را با سردار سکندر خان -که
از حضور امیر محمدافضل خان مأمور حکومت هزارهجات شده و از راه کافر نعمتی در
قندهار نزد او رفته بود -با یازدههزار سوار از قفای ایشان تعین کرد .و سردار محمداعظم
خان با سردار عبدالرحمان خان ،روز دیگر از جایی که فرود شده بودند ،کوچ کرده رو به
منزل دیوارک نهادند ،و در این وقت راه پیمودن سردار عبدالرحمان خان از راه بیرون ،در
جنب اردو جای راه نوردیدن اختیار کرد و عبدالرحیم خان و جنرال نصیر خان را با چند
تن دیگر از افسران و جمعی از پیاده و سوار ،پیشرو لشکر قرار داده ،امر کرد که به فاصله
هزار و پنجصد گام پیش رفته ،بایستند و تا که خودش از پهلو ،وارد و از میان بدیشان
نزدیک نشوند ،راه نه پیمایند و تا فرودگاه به همین منوال رهنورد باشند تا اگر سواران
امیر شیرعلی خان در رسیده ،حمله کنند ،خودش از پهلو و ایشان از پیش رو ساز مدافعه
نمایند .و چون نزدیک منزل شدند ،سردار عبدالرحمان خان با دویست سوار و دو ضرب
توپ ،عنان باز کشیده ،در عقب اردو در آمد و دیگران را امر پیش رفتن فرمود ،و تا که
تمامت سپاه وارد منزل شده فروکش کرد؛ سردار عبدالرحمان خان در عقب از اسپ فرود
شده ،چای همینوشید ،که ناگهان چند سوار از دور پدیدار گشت .و او دویست سواری
را که همراه داشت ،پنج پنج به هر پشته و مواضع مستعده مأمور کرده ،فرمود که از هر
پنج سوار یکی فراز شده ،پس از لحظهای فرود؛ و دیگری بر شده هبوط نماید ،و چهار
دیگر در خفا ایستاده باشند که سواران مخالف ،گمان سوار بسیار کرده ،حمله را دشوار
دانند و هم در اردو سواری را فرستاده کمک طلبید ،و عبدالرحیم خان و جنرال نصیر خان
را خبر داده ،امر کرد که سواران خودم بر زبر پشتهها در نظر شما از اردوی امیر شیرعلی
خان مینماید؛ زنهار در دل اندیشۀ راه نداده ،با سواره و پیاده و توپخانه ،آسوده حال
جانب من آیید که گروه مخالف از آمدن شما واقف نشوند ،که قبل از وصول شما ندانند
که در این وادی کسی در نزد من نیست.
و این وقت تمامت سواران مخالف نمودار گشته ،راه به سردار عبدالرحمان خان
نزدیک کردند و همراهان او خایف گشته ،عرض و استدعا نمودند که میباید سوار شده،
جانب اردو راه برگرفت که ضایع نشویم ،اما؛ او درنگ را بهتر از حرکت دانسته ،خواهش
سراج التَّواریخ /جلد دوم
ُ 184
همراهانش را رد کرد و سواران خصم به فاصله گلولهرس توپ رسیده ،ایستادند تا که
کمک از اردو رسیده ،گروه مخالف را یقین حاصل شد که لشکری تا کنون در اینجا
نبوده ،پس بر هر دو توپی که با سردار عبدالرحمان خان و مقدار هزارگام از خودش
دور بودند ،حمله کردند ،و او به عزم مدافعه سوار اسپ شده دلیرانه بایستاد ،و توپچیان
سه چهار گلوله توپ جانب یورشیان رها داده ،ایشان روی برنتافتند تا که توپچیان خود
را زبون پنداشته ،هر دو توپ را بگذاشتند و سوار اسپان توپ شده ،خود را به سردار
عبدالرحمان خان رسانیدند ،و آنان به توپ رسیده دو تن توپچی را که در زیر توپ
درآمده بودند ،یکی را کشته و یکی را مجروح نموده ،هر دو توپ را متصرف شدند و به
کش کردن آنها پرداختند.
و در این حال عبدالرحیم خان و جنرال نصیر خان که با همراهان ایشان از راه امداد
رسیده و از سرعت راه پیمودن بسی تشنه شده بودند ،سردار عبدالرحمان خان همه را از
راویهها 1که با خود داشتند ،امر آشامیدن آب کرده ،پس از سیراب گشتن ،دو فوج پیاده
را از افواج ماتحت عبدالرحیم خان با یک تن کرنیل و دو فوج پیادة دیگر از غیره افواج،
از راه خفا جانب سواران خصم که به کش کردن هر دو توپ مشغول بودند گماشت؛
چنانچه نزدیک آنان شده ،دفعت ًا ایشان را هدف گلولة توپ و تفتنگ ساختند و به سه
فیر ،ششصد تن آدم و هزار راس اسپ [را] در اطراف توپ به خاک هالک انداختند
و مابقی ،توپها را که متصرف شده بودند فرو گذاشته ،راه فرار جانب قالت برداشتند.
و سردار عبدالرحمان خان با سپاه خویش راه تعاقب پیش گرفته ،تا فراز کوه «طبقسر»
و قلعة خاال ایلغار کرد و بر زبر پشتهها ،صفها آراسته ،سواد لشکر و توپ خانه-اش
را به سپاه امیر شیرعلی خان که در اندرون و بیرون قلعة قالت جای داشتند نشان داده،
ایشان نیز از خوف این که بر قلعه و سنگر یورش خواهد برد ،به سنگرها پس از رسیدن
شکست یافته-گان استوار ایستادند و سردار عبدالرحمان خان با دوازده فوج پیاده و
دوهزار سوار نظام و هزار سوار کشاده از مردم درانی تا وقت تاریکی شب ،همچنان
صفوف آراسته بایستاد .بعد جانب لشکرگاهش مراجعت کرده ،سوار را دو حصه نموده،
به ساقه بداشت و امر کرد که حصة ایستاده ،حصة دیگر به قدر هزار گام راه پیموده باز
ایستد ،تا حصة اولین راه برگرفته هزار گام پیشتر رفته ،بدین منوال رهسپار باشند و افواج
پیاده را با توپخانه پیشرو راه رفتن فرمود ،و در هنگام سحر وارد معسکر شد و چون
از کثرت باران ،همه احمال و البسة ایشان تر گشته بود ،دو روز مکث کرده ،بعد رهنورد
دیار قندهار گردید.
( .1راویه) :مشک بزرگی که در آن آب را حمل و نقل کنند -چارپایی که مشک بزرگ را بر آن حمل و نقل کنند.
لاس عیاقویاقوعیاقو 185
و امیر شیرعلی خان نیز از قالت ،روی مراجعت به سوی قندهار نهاده ،جانبین
گاهی چهارهزار و گاهی ششهزار گام از هم دور ،پهلو به پهلو راه پیموده یگدیگر را
گزند نمیرسانیدند تا که روز پنجم هر کدام به مقامی فرود شده ،سپاه امیر شیرعلی خان
نشانههای تمام رسیدن اردو را نصب نموده ،سردار عبدالرحمان خان بنه و آغروق را فرود
شدن نگذاشته ،امر راه پیمودن کرد و اندکی از لشکرش را در محل ابراز بداشت و باقی
تمامت سپاه را عقب جبال و تالل حکم کمین گزیدن کرد ،و عبدالرحیم خان را با سه
فوج پیادة نظام و ده بیرق خاصهدار در مغاکهای مقابل اردوی امیر شیرعلی خان مخفی
بداشت ،و در وقت ظهر این روز با آنکه امیر شیرعلی خان ارادة جنگ نداشت ،از تبختر
سردار عبدالرحمان خان و سپاهش دلتنگ شده ،آهنگ محاربه کرد و همة لشکرش را امر
یورش نمود که با جمعی اندک از سپاه سردار عبدالرحمان خان که صف آراسته ،ایستاده
بودند در آویزند؛ چنانچه به مجرد حمله کردن ،آتش حرب شعله ور گشته ،آالت ضرب
به کار افتاد و در عین گیر و دار ،سپاهی که از سردار عبدالرحمان خان کمین گزیده بودند،
به امر او برخاسته ،به محاربه گراییدند ،و از طرف راست عبدالرحیم خان و جنرال نصیر
خان که در پشت پشتهها پنهان بود بتاختند.
و از مشاهدة این حالت سپاه امیر شیرعلی خان خود را گرفتار چهار موجۀ بحر
هالکت دیده ،پشت به حرب داده رو به هزیمت نهادند و با امیر شیرعلی خان از راه فرار
داخل قندهار شدند و همة احمال و اثقال اردو با خیام و سی و پنج ضرب توپ ،همه
به دست سردار عبدالرحمان خان و لشکرش افتاد ،و این فتح در روز نهم ماه رمضان
سال هزار و دویست و هشتاد و سه ( )1283هجری نصیب وی گشت و از حربگاه
مظفرا ً رو به لشکرگاه که سه فرسنگ مسافت داشت نهاد و پس از نصف شب به معسکر
خویش رسیده ،امیر شیرعلی خان در قندهار نیز اقامت نتوانسته ،در هرات نزد سردار
محمدیعقوب خان پسرش رفت .و سردار محمدافضل خان[اعضم] با سردار عبدالرحمان
خان بیمانعی داخل قندهار شده ،بار سفر بگشودند و زمستان را در آنجا رحل اقامت
انداخته به سر بردند ،و در بهار سردار محمداعظم خان خواست که سردار عبدالرحمان
خان را به حکومت قندهار گذاشته ،خود به کابل مراجعت کند ،اما؛ او سر باز زده
نپذیرفت.
سردار عبدالرحمان خان را برای دفع او طلب کابل فرمود ،و او هنوز از قندهار رهسپار
نشده بود که سردار محمدسرور خان از مدر به مدافعة سردار فیضمحمد خان بر خاسته،
در موضع باجگاه تالقی جانبین رخ داده ،جنگ سخت در پیوست و سردار محمدسرور
خان مغلوب گشته ،با معدودی از راه فرار داخل کابل شده ،و سردار فیضمحمد خان
فتحیاب گردیده ،تمامت سرداران محمدزایی و افسران نظام و خوانین ملکی را که با سردار
محمدسرور خان بودند ،با لشکر و توپخانه و قورخانة او متصرف شده ،منصورا جانب
بلخ مراجعت کرد و از آنجا روی تسخیر جانب قطغن و بدخشان نهاده ،آن دو والیت را
از دست میر جهاندار شاه و سلطان مراد کشیده در هر جا حاکمی از طرف خود گماشته،
لوای معاودت جانب بلخ افراشت ،و پس از باز گشتن او ،میر جهاندارشاه به واسطهای که
خواهرش را به حباله نکاح سردار محمداعظم خان در آورده بود ،از راه صوات فرار کرده
وارد کابل شد .و از آن سوی چون فرمان امیر محمدافضل خان به سردار عبدالرحمان خان
رسید ،با آن که به درد گرده 1گرفتار بود ،از قندهار روی به سوی کابل نهاد و دو منزل
یکی اسپ رانده ،روز هفتم وارد قراباغ شده ،روز هشتم در غزنین پرتو وصول افکند ،و
در آن جا فرمان دیگر از پدر واالگهرش شرف وصول بخشید که سردار فیضمحمد خان
جانب بلخ مراجعت کرده است .به تأنی جاده پیمای کابل شود تا ستوهیده و خسته نگردد،
و او آسوده خاطر شده پنج روز در غزنین توقف کرده ،از زحمت رهنوردی بیاسایید و
پس از آن وارد کابل گشته ،اعیان و اشراف شهر و اطراف با تمامت سپاه نظام در میدان
کنار دهمزنگ پذیرهاش کرده بعد شرف دستبوس حاصل کرد.
و امیر شیرعلی خان پس از وصول این نامه با سردار فتحمحمد خان و سردار
محمدابراهیم خان و سردار یحیی خان و سردار سکندر خان و چهارهزار سوار کشادة
هراتی از راه میمنه وارد بلخ شد .و سردار فیضمحمد خان ،مقدمش را گرامی داشته،
مراسم پذیره و لوازم مهمانی به تقدیم رسانیده ،بیست لک روپیه از طال و نقرة مسکوک
پیش کشید ،و او از تمام آن مبلغ تنگهای را برداشته ،همه را پس بدو عطا کرده ،فرمود که:
«امروز هر چه خودم داشته باشم ،صرف راه ننگ و نام کنم ،نه این که از شما گرفته،
اندوخته نمایم ».خالصه پس از رفع خستگی راه ،به تهیه آالت حرب و فراهم نمودن
سپاه پرداخته ،سامان تسخیر کابل ساز کردن نمود .و امیر محمدافضل خان از ورود او به
ترکستان و عزمش بر تسخیر کابل آگاه گشته ،سردار محمدیوسف خان را با دو فوج پیادۀ
نظام و چهارده ضرب توپ و چهار صد سوار نظام و پنجصد پیادة خاصهدار و پنجصد
سوار کشاده از کابل به عزم انسداد راه ،جانب چاریکار گسیل فرمود که نزد سردار
محمداسحق خان حاکم آنجا اقامه گزیده ،با او در حفاظت راه ترکستان مواظب باشند
که اگر امیر شیرعلی خان و سردار فیضمحمد خان از آن راه روی به سوی کابل آرند ،به
مدافعه برخاسته نگذارند که پا پیش گذارند ،تا سپاه دیگر از کابل رسیده ،دمار از روزگار
ایشان برآرند .و پس از رفتن او در چاریکار ،مرض وبا در کابل حادث شده مردم سکنة
شهر و اطراف را دل از جای ببرد ،و از سموم مرض مذکور امیر محمدافضل خان نیز
جرعه نوش بادۀ اجل گشته ،به بستر ناتوانی افتاد.
و در چنین حالت خبر حرکت امیر شیرعلی خان و سردار فیضمحمد خان از
ترکستان به جانب کابل گوشخراشش شده ،سردار عبدالرحمان خان در قندهار مکتوب
فرستاده ،سردار محمداعظم خان را از حال پدر خویش و احوال رهسپر شدن امیر
شیرعلی خان آگهی داد که به سرعت و شتاب وارد کابل شده ،به محافظت شهر و اطراف
مواظبت نماید تا او رایت مدافعة امیر شیرعلی خان برافراخته ،جانب ترکستان راه برگیرد.
و او در آمدنش اهمال نمود ،زیرا که سردار محمدسرور خان پسر خود را از کابل در
قندهار طلبیده و به جای خویش در آنجا گذاشته ،بعد عازم کابل شده ،ورودش به طول
انجامید .و سردار عبدالرحمان خان نیز از سبب گرفتاری در تیمارداری پدر نیکوسیرش
که بر بستر بیماری افتاده بود ،فرصت حرکت نیافت .مگر جاسوس تعین فرمود که لشکر
مخالف را مراقب بوده ،از هر راه که وارد شود ،او را آگاه نماید تا راه مدافعه برگیرد.
خالصه سپاه امیر شیرعلی خان راه نزدیک کرده ،فوج پیادة که در تحت لوای سردار
محمدیوسف خان و از نوکران جان فشان سابقۀ امیر شیرعلی خان بودند ،باهم مشورت
کرده ،قرار دادند که در شب آتش به قورخانه زده همه را بسوزند .و سردار محمدیوسف
سراج التَّواریخ /جلد دوم
ُ 188
خان آگاه گشته ،محافطین قورخانه را تغیر داده دیگر محافظ گماشت .و مقارن این حال
سپاه امیر شیرعلی خان در پنجشیر راه نزدیک کرده سردار محمدیوسف خان آگاه شده،
عرضپرداز پایة سریر سلطنت گشت و هم بر طبق عرض او جاسوس سردار عبدالرحمان
خان خبر آورد .و در این حال مردم کوهستان که ابواب مکاتب را با امیر شیرعلی خان
گشوده ،هر کدام نامهای متضمن بر خدمتگذاری و اخالص شعاری ارسال داشتند و
خود را فرمان پذیر او به حساب آوردند.
ذکر مأمور شدن سردار عبدالرحمان خان به مدافعة امیر شیرعلی خان و کشته
گشتن سردار فیضمحمد خان
و از این سوی امیر محمدافضل خان با وجود علیل بودنش ،سردار عبدالرحمان خان
را با پنج فوج پیادة نظام و توپخانه از راه کمک سردار محمدیوسف خان گسیل فرموده،
جنرال نصیر خان را با پنج فوج پیادة نظام و توپخانة دیگر از قفای او امر رفتن نمود ،و
هر دو تن متتابع ًا 1اسپ رانده ،به اردوی سردار محمدیوسف خان پیوستند .و مقارن این
حال سردار محمداعظم خان نیز از قندهار راه برگرفته ،وارد غزنین شد و تا معلوم شدن
احوال فتح و شکست یکی از جانبین در آنجا درنگ کرد و چون سردار عبدالرحمان خان
در قلعۀ «اهللداد» و «گلبهار» پنجشیر خیمه زد ،از آن سوی امیر شیرعلی خان در موضع
بازارک پنجشیر فروکش نموده ،سردار فیضمحمد خان بر فراز کوهی که مشرف بر قلعه
اهللداد است بر شده ،قلل 2جبل را به مردان کار ،استحکام داد.
و روز دیگر سردار عبدالرحمان خان آهنگ جنگ کرده ،سردار محمدیوسف خان
را با یک فوج پیاده و هفت بیرق خاصهدار و پنجصد سوار و دو ضرب توپ به د ّرة
«پفدم» گماشت و دو فوج پیادة دیگر با شش ضرب توپ به ساالری جنرال محمدزمان
خان امر کرد که از کنار دریا و دامنة کوهی که سردار فیضمحمد خان بر فراز آن جای
گزیده بود ،رهنمود شده ،در عقب آن جای گیرد و خودش با جنرال نصیر خان و بقیة
سپاه ،راه مقابل برداشت و چون ،جنرال محمدزمان خان به آن سوی کوه رسیده ،هنوز
وارد موضع مقصود نگشته بود ،که به چشم سردار فیضمحمد خان افتاده ،هدف گلولة
توپش ساخت و آالت جنگ از دو سو به کار شده آواز توپ و تفنگ باال گشت و سردار
محمدیوسف خان از درة پفدم به گشاد دادن توپ پرداخت .و جنرال محمدزمان خان با
هر دو فوج پیاده و توپ که همراه داشت ،راه فراز کوه برداشت و چند جا را که در دست
دستههای سپاه سردار فیضمحمد خان بودند متصرف شده ،سردار فیضمحمد خان از
.1متتابع ًا :به معنی به هم پیوستن (پی در پی) .ک
.2سرهای کوه .ک
لاس عیاقویاقوعیاقو 189
اقامتگاهش روی به سوی او کرده ،خواست که مواضع مستعده را باز پس متصرف شود
و سپاه را ترغیب حرب کند ،که ناگهان گلولة توپی بر زمین خورده و برجسته به شکم او
رسیده ،هالکش کرد .و سپاه سردار عبدالرحمان خان و سردار عبدالرحمان خان از کشته
گشتن او آگاه گردیده ،از چهار جانب حمله نموده ،همه همراهانش را که سههزار تن
بودند ،دستگیر کردند و اسلحه و توپ خانهاش را تمام بگرفتند و نعش او را برداشته،
به لشکرگاه خویش مراجعت نمودند و جنازة او را در محمل نهاده ،به کابل نزد مادرش
فرستادند و جسدش را در مزار سید مهدی کابل دفن کردند .و این بیت از لوح مزارش
که ماده تاریخ قتل او است مرقوم شد.
تن برگ نسرین او ارغوانی به یک گو لّة توپ آتشفشان شد
به تاریخ گفتم :دریغ جوانی 1 به عین جوانی چو شد کشته ناگه
و چون وی کشته گشته ،سردار عبدالرحمان خان فتحیاب شد ،امیر شیرعلی خان از
موضع بازارک پنجشیر با سواران هراتی که همراه داشت ،از راه فرار ،لوای ناکامی جانب
بلخ و تختهپل افراشت .و سردار عبدالرحمان خان ،سردار محمدیوسف خان را با دو فوج
پیادة نظام در آنجا گذاشته ،به کابل مراجعت کرد و سردار محمداعظم خان نیز که در
غزنین توقف کرده بود ،وارد کابل شد .و سه روز پس از وصول سردار عبدالرحمان خان،
در سحرگاه شب جمعه از ماه جمادی الثانی سال هزار و دوصد و هشتاد و چهار ()1284
هجری ،اعلیحضرت امیر محمدافضل خان را ایام عمر سپری شده ،پس از سلطنت یک
سال و پنج ماه و چند روز به عمر پنجاه و چهار سالگی پدرود جهان کرد.
تیول و تنخواه هرکدام بیفزود و سردار محمداسمعیل خان بن سردار محمدامین خان را به
حکومت هزارهجات مأمور فرموده ،دو فوج پیاده و پنجصد سوار نظام با او همراه نمود،
و سهراب خان را با چهار صد سوار نظام و چهار ضرب توپ قاطری ،مأمور اقامة باجگاه
کرد که اگر امیر شیرعلی خان عازم کابل شود ،به مدافعه گراید.
ذکر تفویض نمودن امیر شیرعلی خان مملکت ترکستان را به میران سابقه آنجا
چون مکنت امیر شیرعلی خان در محاربات عدیدهای که مذکور گشت ،به تاراج رفته،
از حشمت و اقتدار باز مانده تهی دست شد ،تدبیری برای حصول وجه نقد اندیشیده،
میران سابقۀ بلخ و سرپل و آقچه و شبرغان و اندخود و تاشقرغان را -که از دست سردار
عبدالرحمان خان در وقت اقامتش به ترکستان ،از راه عدم اطاعت ،فرار کوالب و بخارا و
غیره والیات خارجه شده بودند -پیش خوانده ،پشت ایشان را به انگشت تدبیر بخارید
و همۀ والیات را با اتواپی که در بلدان آنجا بود به ایشان سپرده ،از مردم سکنۀ هر شهر
و اطرافش به واسطۀ میر سابقهاش ،مبلغ گزافی به اسم بهای مملکت و اتواپ بگرفت
و سه ماه در تحصیل وجه به سر برد .و در خالل امر مذکور ،بزرگان بار چون :سرفراز
خان غلجایی و صاحبزاده غالمجان اندرابی و ملک شیرگل خان غلجایی و نواب خان
استرغچی 1و صوفی خان بایانی ،و محمداکبر خان ترهخیل و میر اکبرخان کوهستانی و
میرزا عبدالخالق خان کشمیری که در پیرامون پایۀ سریر سلطنت قیام داشتند؛ به وسایل
و وسایط ،حیلهها انگیخته ،روی دل امیر محمداعظم خان را از سردار عبدالرحمان خان
بگردانیدند و او را از وی بیم و خوف نشان داده ،ترغیب کردند که به ترکستانش فرستد،
و به عوض او پسران خویش را به نظم و نسق امور سپاه و رعیت گماشته ،خاطر آسوده
دارد ،و این امر را بنابر اغراض نفسانی خودها به روی کار آوردند ،که در اقامت داشتن
سردار عبدالرحمان خان به کابل ،چون زیرک و به زیور عقل آراسته بود ،به حیف و میل
نمودن مال و منال دولت و آزار و اذیت رعیت ،کامروا نتوانند شد و امیر معظم الیه را
عم کرامش حاضر شده، گفته ،چنان از وی آشفته خاطر ساختند که روزی به عزم سالم ّ
خواست که در اندرون بارگاه شود؛ دربان به فرمودة خود امیر محمداعظم خان که او را
گفته بود هر زمان که سردار عبدالرحمان خان حاضر آید ،از شرفیاب شدن حضورش باز
دارد ،مانع از دخول گشته ،گفت :امیر به خواب است [و] رفتن به نزدش ناصواب .پس
سردار عبدالرحمان خان برای معلوم کردن صدق و کذب گفتة حاجب ،تا نصف روز به
درب بارگاه مترصد بنشست تا که خوانساالر طعام حاضر آورده ،داخل بارگاه کرد و قبل
از طعام نیز خدمه را در آمد شد دیده ،یقین بر کذب حاجب حاصل کرد .و چون طعام
را در اندرون بردند ،اذن دخول برای او نیز صادر گشت ،و در آمده همۀ خوا نین مذکوره
را با ملک جبار خان دمرد 1و غالمجان حاضر محفل دیده ،تند در گوشهای نشسته،
طعام نخورد تا دیگران با امیر طعام خورده ،بساط خوردنی چیده شده ،ایشان به مکالمه
سر پنهانی پرداخته ،سردار عبدالرحمان خان ،گره بر جبین از مجلس بیرون شد و پس
از سه روز امیر محمداعظم خانش طلب حضور کرده ،تکلیف رفتن ترکستان نمود و او
عرض و التماس کرد که سردار عبداهلل خان پسر او را با جنرال نصیر خان و عبدالرحیم
خان و افواجی که خانهدار ترکستانند و بیست و چهار ضرب توپ ،گسیل آنجا فرمایند
تا خودش برای تمشیت امور به حضور باشد .و امیر محمداعظم خان از این عرض و
خواهش او رضا نبودنش را به رفتن ترکستان فهمیده ،به تدبیر در احسان به رویش گشود
که به رفتن ترکستانش راضی سازد؛ چنانچه هر دفعه که امر رفتن آن مملکت میکرد و
او اهمال مینمود ،یک لک و دولک روپیه عطا میفرمود تا که به رفتن ترکستان راضیش
ساخت و عیال و منسوبان خود را در کابل گذاشته عازم آن وال شد.
ذکر توجه سردار عبدالرحمان خان جانب ترکستان و فرار کردن امیر شیرعلی خان
چون سردار عبدالرحمان خان با سپاه شایان از کابل روی به سوی ترکستان نهاد ،امیر
شیرعلی خان از توجه او آگاه گشته ،وجه نقدی را که از بهای مملکت ترکستان و اتواپ
آنجا فراهم کرده بود ،با عیال و اطفال سردار فیضمحمد خان از تختهپل با خود برداشته،
از راه میمنه جانب هرات گریخته و سردار عبدالرحمان خان از کثرت برف و شدت سرما،
به صعوبت و زحمت بسیار وارد منزل باجگاه شده ،قریب سهصد تن از اردویش را دست
و پا از سرما بیکار گشت .و هم در این اوقات سردار محمدیوسف خان به فرمان طلب
از پنجشیر به کابل مراجعت کرد و در منزل باجگاه سردار محمداسماعیل خان از بامیان
به پذیره آمده ،با سهراب خان که در آنجا بود ،شرف مالقات حاصل کرد .و او هر دو
تن را تکلیف همراهی کرد که به اتفاق ایشان مردم اوزبکیة بلخ را که پس از فرار کردن
امیر شیرعلی خان ،افاغنة مقیم آنجا را خریدگی 2خویش پنداشته ،اذیت و آزار میدادند،
سرزنش باید نمود ،بعد ایشان به قرارکاه خود آیند ،چنانچه هر دو تن را با سواره و
پیادهای که با خود داشتند همراه برداشت.
و مقارن این حال منشوری از امیر محمداعظم خان به سهراب خان رسید که اگر
بتواند به رخصت ،و الاّ از نزد سردار عبدالرحمان خان به فرار خود را کنار کرده ،رهسپار
.1دم رد دانسته نشد .از کتاب پندنامة دنیا و دین نقل شده .ک
.2زر خرید -بنده -غالم.
سراج التَّواریخ /جلد دوم
ُ 192
کابل شود ،و او از نزد وی فرار کرده ،به کابل آمد .و پس از وی عریضهای از حاکم هزارة
بهسود که یکی از نوکران سردار عبدالرحمان خان بود ،به وی رسید که او را به اسم
حساب دادن در کابل خواسته ،دیگری را به عوض او مأمور حکومت آنجا نموده اند.
و او ارقام فرمود که نیکو کردهاند؛ بعد از فیصله حساب خویش راه ترکستان پیش گیرد.
و این جواب را فرستاده ،وارد آیبیک شد و در آنجا میر سلطان مراد از قطغن به شرف
رکاب بوس رسیده ،هزار سر اسپ و چهارصد نفر اشتر با دیگر اشیاء به رسم تحفه پیش
کشیده ،مورد نوازش گشت و از آنجا راه برگرفته ،وارد تاشقرغان شد و چون میرانی که
وجه داده ،ترکستان و اتواپ سلطنتی را متصرف شده ،دست تعدی بر مردم افغان گشوده،
قلعة مملک را استحکام داده ،خودشان در آقچه و شبرغان و سرپل و اندخود و میمینه
جهت تهیة اسباب کارزار رفته بودند ،سردار عبدالرحمان خان وارد مزار گردیده ،از آنجا
در تختهپل پرتو نزول افکنده رحل اقامت گشود.
و مقارن این حال افسران سپاه سردار محمداسماعیل خان به ع ّز عرض سردار
عبدالرحمان خان رسانیدند که وی خیال فتنه در دل و هوای مفسده در سر دارد،
میخواهیم که ازو رو برتافته ،در تحت رایت عالی طریق خدمت سپاریم و او از خود
جواب نفرموده ،چون امیر محمداعظم خان ایشان را در زیر لوای سردار محمداسماعیل
خان جای داده بود ،عرضپرداز پایة سریر سلطنت شده ،آگهی داد .و او توقیع منیع صادر
فرمود که در باب نور چشمی سردار محمداسماعیل خان هرچه گفتهاند ،بهتان و دروغ
است و او حکم عمش را به افسرانی که عرض کرده بودند نشان داده ،ایشان را ساکت
ساخت و سردار محمداسماعیل خان به نور چشمی زبان زد روزگار شد.
شده ،هزار تن از قلعهگیان ،عرضة تیغ هالک و دمار گشت .و از جمله یک تن در چاهی
پناه گزیده ،زنده دستگیر شد و از شرارت میران فتنه جوی مفسده خوی ،داستانی نزد
سردار عبدالرحمان خان به پای برد که« :از ورود لشکر پادشاهی ،میران حال خود را
در تباهی دیده ،دست از آزار افاغنه باز کشیده ،از راه بیم و هراس با یازدههزار سوار و
پیاده در این قلعه آمده ،دوهزار و پنجصد تن را به استحکام قلعه گذاشته ،خود با بقیة
سواران جانب میمنه و اندخود و سرپل و آقچه و شبرغان راه برداشتند که تهیة کار نموده،
اسباب کارزار آماده کنند ،و هنوز توفیق رفیق ایشان نگشته بود که این حادثه رخ نموده،
قراخان بن ایشان صدور که ساالر قلعهگیان بود ،با این جمع راه آخرت پیمود ».و سردار
عبدالرحمان خان مکتوبی به دست او داده ،نزد میرانش فرستاد که راه غوایت فرو ِهشته،
طریق اطاعت اختیار نمایند ،و الاّ گرفتار خسارت و ادبار شده ،سودی و بهبودی نمیبینند.
و آن مرد مکتوب را رسانیده ،قصهای از شجاعت دلیران افاغنه نیز به پای برده ،میران را
دل از جای بکند .و سردار واالتبار ،محافظ در قلعة مفتوحة مملک گماشته ،با سپاه منصور
رایت حرکت افراشته ،وارد آقچه شد و مردم آنجا پذیرهاش کرده ،مورد الطاف بیکرانه
گردیده ،عذر شرارت و اغوای شان را خود سردار عبدالرحمان خان حواله به خطای امیر
شیرعلی خان نموده ،فرمود که اگر او مملکت را با اتواپ دولتی به میران نمیسپرد و وجه
نمیگرفت ،ایشان هرگز سلسله جنبان شور و فغان نمیشدند .و تمامت رعایا از این تقریر
دلپذیر او از تقصیر خویش ،آسوده خاطر شدند ،و میران که نظر به کردار خود هراسان
بودند ،جانب میمنه طریق فرار پیمودند ،الاّ میر حکیم خان شبرغایی که به رهنمونی
بخت شرفیاب حضور سردار رفیع مقدار گردیده ،عفو شده به حکومت شبرغان سرافراز
گشت .و میر محمد خان سرپلی نیز تحفه و هدیه فرستاده ،چون خودش نیامد ،ارمغانش
را نپذیرفته ،احکام فرمود که سرپل را فرو گذاشته ،از والیت بیرون شود و این حکم را
مصحوب حاکم جدید روانه کرده ،امر نمود که او را کشیده ،به کار حکومت پردازد .و
پس از آن از آقچه راه بر گرفته ،در شبرغان شرف نزول افگند و از آنجا یکی از خدامش
را به حکومت اندخود مأمور کرد.
ذکر نامزد فرمودن سردار عبدالرحمان خان دختر میر حکیم خان را به خواهش پدرش
و پس از ورود سردار عبدالرحمان خان در شبرغان ،میر حکیم خان به ازای احسان
او که عفو تقصیرش کرده ،حکومت آنجا را تفویض او فرمود ،نزد عبدالرحیم خان شده،
اظهار و استدعا کرد که دخترش را سردار عبدالرحمان خان به زنی قبول کرده ،منت بر
عهدهاش گذارد و او به عرض رسانیده ،نخست پذیرفته نگشت .و بعد از الحال به نکاح
سراج التَّواریخ /جلد دوم
ُ 194
دخترش سرافراز شده ،شرف صهریت سردار واالتبار ،را از این فرخنده شادی و مبارک
نامزدی و خجسته دامادی حاصل کرده به مراد خویش واصل گشت.
و مقارن این حال نیکوفال باز چندی از رجال فوج ماتحت سردار محمداسماعیل
خان به عرض سردار عبدالرحمان خان رسانیدند که وی بدخواه و محرک شور و غوغا
است که آخراالمر مصدر کینه و عناد خواهد شد ،و او از اظهار ایشان عریضهای به مهر
خود ایشان گرفته و عریضهای از جانب خود نیز نگاشته ،به پایة سریر سلطنت ارسال
داشت .و امیر محمداعظم خان عرایض ایشان را حمل بر غرض و بهتان کرده ،نگار فرمود
که همة این سخنان نسبت به نور چشمی سردار محمداسماعیل خان از مز خرفات است،
و هم حکم دیگر به نام سردار عبدالرحمان خان اصدار فرمود که راه تسخیر جانب میمنه
برگیرد.
ذکر توجه سردار عبدالرحمان خان جانب میمنه و حرکت سردار محمدیعقوب
خان جانب قندهار و دستگیر شدن سردار محمدعمر خان و سردار محمدعزیز خان
لاس عیاقویاقویاقو 195
خالصه سردار عبدالرحمان خان از کثرت فرمان فرستان امیر محمداعظم خان ،ناچار
راه تسخیر میمنه برگرفت .و مقارن این حال سردار محمدیعقوب خان به امر پدرش
امیر شیرعلی خان با لشکر شایان از هرات رو به جانب قندهار نهاد و امیر محمداعظم
خان آگاه گشته ،سردار محمدعزیز خان را فرمان کرد که از نهر هیرمند بدین سوی عبور
کرده ،اقامه گزیند ،زیرا که تا آب بسیار است ،گذشتن سردار محمدیعقوب خان از نهر
مذکور دشوار ،و تا هنگامی که آب کم شود ،لشکر از کابل به معاونت او خواهد رسید و
فرمان دیگر به نام سردار عبدالرحمان خان اصدار فرموده ،از حرکت سردار محمدیعقوب
خانش آگهی داده ،امر کرد که نیم لشکر را نزد خود نگاه داشته ،نصف دیگر را با سردار
محمداسماعیل خان و فوج خود او روانة کابل نماید.
و از آن سو سردار محمدعزیز خان عمل به حکم پدرش نکرده ،از رود هیرمند عبور
نکرد تا که سردار محمدیعقوب خان در رسیده باهم درآویختند .و در عین گیر و دار
سردار محمدعمر خان و سردار محمدعزیز خان دستگیر سپاه سردار محمدیعقوب خان
شده ،او هر دو تن را بر پشت پیل بر نشانیده ،نزد قبلۀ امجدش در هرات فرستاد ،و او
سردار محمدعزیز خان را محبوس کرده ،سردار محمدعمر خان را از راه برادری عفو
کرده ،با سردار محمداسلم خان مقرر فرمود .و در خالل این احوال منشور مذکور امیر
محمداعظم خان به یک منزلی میمنه ،نزد سردار عبدالرحمان خان رسیده ،وی در جواب
معروض داشت که از پیش به صدور این واقعه ،آگاهی داده بودم ،حسن قبول نپذیرفت،
اکنون نمیتوانم که نصف لشکر را فرستاده ،با نصف دیگر قلعۀ میمنه را محاصره نمایم .و
این جواب را ارسال داشت ،بعد لشکر را کوچ داده ،به مقابل میمنه فرود آمد و جای سنگر
افراشتن و اقامت گزیدن را معین کرده ،در شب اطراف قلعه را گرفته ،به محاصره انداخت
به خیمة خویش بر تل عاشقان افراخته ،قلعهگیان را از تشدید محاصره به غایت مضطر
ساخت .و در این وقت فرمان دیگر امیر محمداعظم خان به سردار عبدالرحمان خان رسید
که سردار محمدیعقوب خان ،سردار محمدعزیز خان را دستگیر کرده ،در هرات فرستاده
است ،می-باید که نورچشمی سردار محمداسماعیل خان با نصف لشکر روانۀ کابل شود.
و او در جواب عریضه فرستاد که کار از این گذشته که محاصرة میمنه را گذاشته ،لشکر
به کابل گماشته آید ،زیرا که تمامت سپاه شب و روز مشغول محاصرهاند .به جز این که
جانبین از حال یکدیگر آگاه بوده ،در مخاطره نباشیم ،دیگر امری را اختیار نمیتوان کرد.
و این را فرستاده ،زیادهتر به محاصرة میمنه مواظب گشت.
و سردار محمدیعقوب خان پس از فرستادن هر دو سردار در هرات ،سردار فتحمحمد
خان را از نهر هیرمند امر عبور و تسخیر قندهار کرده ،سردار محمدسرور خان حاکم
سراج التَّواریخ /جلد دوم
ُ 196
قندهار از گرفتار شدن بردارش سردار محمدعزیز خان و توجه سردار فتحمحمد خان
جانب قندهار آگاه شده ،از راه فرار رو به جانب کابل نهاده ،چون وارد غزنین شد ،از بیم
عتاب پدرش امیر محمداعظم خان نزد سردار محمدحسن خان بن سردار خوشدل خان
حاکم آنجا توقف کرد .و سردار فتحمحمد خان بیمانعی داخل قندهار شده ،از قفای او
سردار محمدیعقوب خان نیز به قندهار وارد گردیده ،مژدة فتح قندهار را خدمت والد
ماجدش نگار داد ،و او شادخاطر شده عزم سفر قندهار جزم کرد.
سوار نظامی و پنجصد سوارکشاده و هفت بیرق خاصهدار و چهار ضرب توپ ،نصف
شبی از غزنین به راه واغذ ،روی به سوی قراباغ نهادند و ایلغار نموده ،هنگام ظهر از جبل
معروف به کیچة 1غالمان که مشرف به نودة گلستان خان است ،به دشت قراباغ فرود
شدند و از قالع گلستان خان ،سواره نظام را امر تاختن کرده هر سه تن سردار با توپها و
فوج پیادة نظام و دستههای خاصهدار از قفای سوار به سرعت راه برگرفتند و نزدیک قلعة
سفید خواجه رسیده ،باهم درآویختند و به یک حمله مردم جاغوری را از پیش برداشته،
دست به قتل ایشان گشودند.
و از جانب دیگر مردم ناصری کوچی که با تمام هزاره معاند ،و این وقت قبایل شان
در قراباغ بودند ،در قتل هزاره شریک لشکر پادشاهی شده ،بسیار تن از مردم قراباغ را
نیز با مردم جاغوری بکشتند و دوصد تن از کشتگان را سر بریده ،سرهای ایشان را به
کابل فرستادند -و این سال تا کنون به سال «سربریده» نامزد و زبانزد انام است -و پس
از انجام کار هزاره علوفه و آذوقه سیفاهلل خان و جلندر خان را آماده نموده ،در قلعة
مذکوره گذاشته ،خود شان از راه موشکی به غزنین مراجعت کردند .و در خالل احوال
مذکوره امیر شیرعلی خان که از هرات روی به سوی قندهار نهاده و حکومت فراه را به
سردار میرافضل خان داده وارد قندهار شده بود آهنگ کابل کرد.
را از خود پیشتر روانه دارد .و احکام او در هنگامی که میر محمدحسین خان والی میمنه
اطاعت کرده بود ،به سردار عبدالرحمان خان رسید ،و میر مذکور که قرآن فرستاده ،طلب
امان شده و چهلهزار مثقال طالی مسکوک بر ذمه گرفته بود که در هر سال مبلغ مزبور را
به کارگزاران پادشاهی برساند؛ چنانچه یک ساله را با دیگر تحف و هدایا رسانیده و پیش
کشیده بود که منشور مستور امیر محمداعظم خان پرتو وصول افکنده ،سردار عبدالرحمان
خان به شفاعت والی میمنه از تقصیرات میران ترکستان که در آنجا پناه گزیده بودند در
گذشته ،شش عراده اتواپ والی میمنه را نیز برگرفت.
و مقارن این حال منشور مذکور از پایة سریر سلطنت به سردار محمداسماعیل خان
رسیده ،از مالحظه سردار عبدالرحمان خان گزارش داده ،چون فرامین سابقه را به او
نشان نداده و امیر محمداعظم خان -چنانچه گذشت -مرقوم فرموده بود؛ از سردار
عبدالرحمان خان گله کرده ،راه کابل بر گرفت ،و از قفای او سردار عبدالرحمان خان نیز
به امر امیر محمداعظم خان از میمنه در بلخ مراجعت کرد .و سردار محمداسماعیل خان
به ارادة این که دستبردی به منال رعایای ترکستان نماید ،دو منزل یکی را بریده خواست
که خود را از سردار عبدالرحمان خان دور کند ،اما؛ او به فراست عزم او را دانسته ،از
دنبال او عنان سرعت باز نکشید تا که هر دو تن باهم وارد شبرغان شدند و در این جا
عریضة کرنیل سهراب خان و فرمانی که امیر محمداعظم خان با سردار محمدشریف خان
که محبوس نموده ،به ترکستان فرستاده بود ،از تختهپل به سردار عبدالرحمان خان رسید
و او چون سردار محمدشریف خان را در آنجا به حفاظت نگاه داشته ،فرمان و عریضۀ
خود را فرستاده بود ،در حال دو فوج پیاده و شش عراده توپ از سپاهی که همراه داشت،
پنهان از سردار محمداسماعیل خان جانب تختهپل گماشت که در شب راه نوردیده ،وارد
تختهپل شوند تا سردار محمداسماعیل خان در وقت ورودش بدانجا ،سردار محمدشریف
خان عمویش را از زندان کشیده ،فتنة نانگیزد .بعد در شبرغان از هم جدا گشته ،سردار
محمداسمعیل خان راه تختهپل برگرفت و سردار عبدالرحمان خان که از فرستادن لشکر
در تخته-پل -چنانچه آنف ًا مرقوم گشت -مطمین خاطر بود ،از قفای او به تأنی رهسپر
شد .و سردار محمداسماعیل خان به قرب تختهپل رسیده ،کس در اندرون شهر فرستاد
که به خود معلوم نماید که اگر فوج نباشد ،سردار محمدشریف خان را از زندان کشیده،
با خود در کابل ببرد و چون هر دو فوج پیاده و توپخانهای که سردار عبدالرحمان خان
فرستاده و پیشتر رسیده ،در تختهپل جای گزیده بودند؛ بر مقصدش کامیاب نگردیده،
داخل مزار شریف شد و سیهزار تنگه به ستم از حاکم آنجا گرفته ،روی به سوی
تاشقرغان نهاد که در آنجا نیز همین معامله کند .اما؛ مردم آنجا در برویش بر بسته ،به
لاس عیاقویاقویاقو 199
شهر راهش ندادند؛ چنانچه از آنجا مأیوسانه راه برگرفته ،رعایای عرض طریق را تاخته
و تاراج کرده وارد بامیان گردید ،و در آنجا فرمان امیر محمداعظم خان به وی رسید که
همچنان از بامیان رهسپار غزنین شود که موکب پادشاهی نیز به عزم مدافعة امیر شیرعلی
خان که وارد قالت شده ،مرحله پیمای آن صوب است ،و او عذر خواسته پیام داد که
افواج نظامی و سواران کشاده از همراهی من عنان بازکشیده ،خواهان یک ساله تنخواهاند
که بدون آن با من رهنورد نشوند .و امیر محمداعظم خان از این امر سردار عبدالرحمان
خان را به ذریعة فرمان خبر داده ،مرقوم نمود که« :عرایض شما در باب حیله وری او از
درِ صدق بوده؛ چنانچه ثمرهاش بروز کرد» ،و چون از بامیان وارد غوربند شد ،کرنیل
سهراب خان را -که سردار عبدالرحمان خان از تختهپل با پنجصد رأس اسپ و غیره
تحف و هدایا روانة پایة سریر سلطنت نموده و او در جنب اردوی سردار محمداسماعیل
خان فرود شده بود -کرنیل سهراب خان را دستگیر کرده ،اسپان و هدایا را که به او بودند
متصرف شده ،او را محبوس کرد.
و مقارن این حال سردار ذوالفقار خان و سردار صالحمحمد خان برادران کوچک
سردار محمداسماعیل خان که به حکومت چاریکار و کوهستان مأمور بودند ،روی از
دولت امیر محمداعظم خان برتافته ،به برادر ایشان پیوستند .و سردار عبدالرحمان خان به
مجرد مطالعة فرمان مذکور امیر محمداعظم خان ،دوهزار سوار به ساالری غالممحمد خان
از راه امداد عمش به ایلغار فرستاده ،پیام داد که صداقت نور چشمی خوبتر ظاهر خواهد
شد ،و میباید که تا وصول من وارد غزنین نشوید و چون امیر شیرعلی خان نزدیک
رسیده بود ،امیر محمداعظم خان قبل از رسیدن سوار و پیام سردار عبدالرحمان خان ،وارد
غزنین گشت و از آنجا در موضع چهلدختران و از آنجا در منزل اسپینده فرود شد .و
امیر شیرعلی خان از منزل موشکی ،راه منحرف از سپاه و فرودگاه امیر محمداعظم خان
اختیار کرده ،در کیچۀ مرسل فروکش کرد و امیر محمداعظم خان نیز با سپاه خویش و
سواران ایلجاری طوایف اندری و هزاره و وردک و تاجکیة غزنین از راه موضع ارزو و
منگر رو به جانب کیچة مرسل نهاده ،به مقابل اردوی امیر شیرعلی خان فرودگاه قرارداد
و بیست روز هر کدام به مقام خویش به سر برده ،یکی مزاحم دیگری نشد.
پس از شش روز مردم سکنة باالحصار ،باب مسالمت به روی سردار محمداسماعیل خان
گشوده ،سردار شمسالدین خان و جنرال امراهلل خان و علیعسکر خان قرت که به امر
امیر محمداعظم خان به حفاظت کابل قیام داشتند ،از مدافعت سردار محمداسماعیل خان
و ممانعت بزرگان باالحصار عاجز شده ،دست و پایی میزدند تا که شبی میر اعظمشاه
خان کوهستانی با دیگر کوهستانیان ،برج عقابین معروف به یکالغو را که حفاظتش بر
عهدة محمدرحیم خان بابکرخیل بود ،یورش نموده ،او را با خاصه-دارانش ،به قهر و غلبه
از برج فرود آورده ،متصرف شد .و از این امر سردار شمسالدین خان و جنرال امراهلل
خان و علیعسکر خان ،واله و حیران شده ،دست از جنگ کشیده ،تن به حبس در دادند؛
چنانچه سردار محمداسماعیل خان با سپاهش داخل باالحصار شده ،ایشان را به زندان
فرستاد و عیال و اطفال امیر محمداعظم خان و سردار عبدالرحمان خان را بیرون کشیده،
سکه و خطبه را دوباره به نام اعلیحضرت امیر شیرعلی خان رواج داد و به نظم و نسق
امور مهمة کابل پرداخت.
ذکر قاصد فرستادن مادر سردار عبدالرحمان خان نزد پسرش و شکست امیر
محمداعظم خان
و والدة ماجده سردار عبدالرحمان خان حاجبش را که ربقۀ بندگی به گردن داشت،
از راه اطالع دهی و اخفا نزد پسرش فرستاد که او را از قصه سردار محمداسماعیل خان
و از دست رفتن کابل آگاه کند و مقارن این حال سپاه امیر محمداعظم خان از واقعة کابل
خبر یافته ،دسته دسته روی از او برتافته ،راه شتافتن جانب امیر شیرعلی خان برگرفته ،به
اردوی او همیپیوستند .و امیر محمداعظم خان مضطرب و هراسان گشته ،با سران سپاه
و برادران خویش کنکاش کرده ،صالح کار ُجست و از عدم علوفه که زیاده بر چهار
روزه ،در بنه چیزی نداشت ،به صوابدید ایشان پنج فوج پیاده نظام را از جملة هشت
فوج که همراه داشت ،از لشکرگاه به عزم در آمدن به غزنین بیرون کشید که در آنجا تا
ورود سردار عبدالرحمان خان خودداری کند و بقیة سپاهش از بیرون شدن افواج مذکوره،
اندیشناک گشته ،باهم گفتند که از سبب رفتن بعضی سپاهیان نزد امیر شیرعلی خان ،امیر
صاحب ،ما را مخالف و از راه خدمتش منحرف پنداشته ،در اینجا گذاشته ،راه هزیمت
پیش خواهد گرفت .پس در ساعت هشت شب بیست و هشتم ماه جمادیالثانی سال
هزار و دوصد و هشتاد و پنج ( )1285هجری که یک سال و چند روز از امارتش گذشته
بود ،دفعت ًا از تصوری که کرده بودند ،توپ و تفنگ کشاد دادن آغاز کردند و نوای شور
و غوغای مخالف ساز نمودند .و امیر محمداعظم خان سراسیمه از خیمه بیرون شده ،بر
لاس عیاقویاقویاقو 201
اسپ فرار سوار گشت و در چنین حالت سردار محمدیوسف خان که اسپش نرسیده بود،
خواهش اسپ سوارای کرده ،امیرش یکی از اسپان یدک خویش مرحمت فرموده ،باهم از
اردو بیرون گردیده ،رو به فرار نهادند ،و از تمامت سپاه قرب هزار سوار با ایشان همراه
شده ،وارد دشت «تلخک زار» گشتند و از آنجا طریق مغالطه اختیار کرده ،در بیدمشک و
از آنجا به راه گردن مسجد ،داخل «خوات وردک» گردیدند و از قالع کوده عبور کرده،
به عالقة هزاره بورجگی و جرغی و مرک در آمده ،از آنجا وارد «ورث» هزاره دایزنگی
شدند ،و میر ناصر بیک مقدم ایشان را گرامی داشته ،چند راس اسپ به رسم هدیه پیش
کشیده ،رقم صداقت و اخالص حاصل کرد .بعد از آنجا در اخضرات رفته و از کرمان
و سرجنگل و قوم آبه و بلخاب عبور کرده ،در مزار شریف عنان باز کشیدند و تا که
وارد آنجا شدند از همة همراهان ایشان ،سردار محمدیوسف خان و سردار محمداسحق
خان و جنرال صالحمحمد خان و کرنیل محراب خان و ایشک آقاسی محمداکبر خان و
برکتاهلل خان کمیدان سوارة نظام و میرزا عبدالخالق خان مستوفی و میرزا عبدالصمد خان
و غیره سپاهیان نظام و خدمة حضور که مجموع یکصد و سی تن سوار بودند ،همرکابی
کرده ،دیگران همه از مالزمتش روی برتافته رفته بودند.
و پس از فرار کردن امیر محمداعظم خان ،اردویش بنه و اغروق را تاراج کرده ،بسیار
تن از دست هم دیگر کشته و زخمدار شدند .و از جمله محمدافضل خان بن علیعسکر
خان قرت ،دستگیر مردم قریة رامک شده ،نزد امیر شیرعلی خانش بردند ،و او نخست امر
بر قتلش نموده ،ثانی ًا به شفاعت سردار محمدعلی خان بن سردار پیرمحمد خان مرحوم
از قتل خالصی یافته ،بیرق و نقاره و سوار از وی بازداشته ،موقوف خدمتش ساخت ،و
سردار فتحمحمد خان که راه تعاقب امیر محمداعظم خان برگرفته بود ،با او دچار نشده،
غالممحمد خان را از همراهانش در عالقة سوخته عال ُءالدینی هزاره ،دستگیر نموده،
به قتل رسانید .دیگر بر مرام فایز نگشته ،مراجعت کرده ،سردار احمد خان و سردار
محمدزمان خان را که از همعنانی امیر محمداعظم خان در قلعة شاه-علی اکبر بازمانده
بودند ،با خود برداشته شرفیاب حضور امیر شیرعلی خان کرد ،و او ایشان را عفو نموده،
دیگر چیزی نفرمود .و پس از اطفای نایرۀ شور و غوغا ،بقیۀ سپاه امیر محمداعظم خان را
از طریق تسلی داخل لشکر خویش فرموده ،راه غزنین پیش گرفت ،و از آنجا روانه شده،
با مکنت و حشمت پادشاهی وارد کابل گردید.
ذکر خبر یافتن سردار عبدالرحمان خان از فتح کابل و شکست امیر محمداعظم خان
چون سردار عبدالرحمان خان ،ناظر حیدر را در تختهپل و ناظر جهانداد را به مزار
سراج التَّواریخ /جلد دوم
ُ 202
شریف و نانک هندو را به حکومت تاشقرغان مأمور فرموده ،از قفای سردار محمداسماعیل
خان -چنانچه از پیش رقم گشت -به فرمان امیر محمداعظم خان راه غزنین برگرفته
و در عرض راه بیمار شده ،از حرکت باز مانده بود ،و پس از بیست روز صحت یافته،
رهنورد منزل مقصود شده ،در عرض راه آیبیک فتح کابل را از قاصدی که مادرش
فرستاده بود شنیده ،در آیبیک از نامة سردار محمدسرور خان که از راه فرار وارد غوری
گردیده ،نامه فرستاده بود ،بر شکست امیر محمداعظم خان و معلوم نبودن او که کدام
جا رفته است ،آگاه گشته مهموم شد و به ذریعة نامهای ،ناظر حیدر خان حاکم تختهپل
را اعالم فرمود که تفرس حال و تجسس احوال امیر هزیمت یافته را نموده ،به او اطالع
دهد ،و او از ورودش به مزار شریف خبر داده ،دوباره سردار واالتبار حاکم مزبور را
فرمان کرد که یک لک تنگه به او بدهد و هم هرچه از اسپ و اسلحه نقص داشته باشد،
آماده و تمام نماید .و خود سردار نیکواطوار ،از جانب کابل و غزنین صرف عنان کرده
وارد غوری شده ،با سردار محمدسرور خان پا بدامن صبوری پیچید و جنرال نصیر خان
را که با دوهزار سواره نظام مقدمةالجیش قرار داده و این وقت در قرهکتل رسیده بود نامه
فرستاده ،از کماهی حال آگاهی داده ،امر فرمود که از آنجا که وارد گردیده است ،تا باجگا
و زیر کتل دندان شکن ،همه را در زیر حفاظت داشته ،مترصد احوال بوده اقامه گزیند.
و مقارن این حال میر محمودشاه که سردار فیضمحمد خان مرحومش پس از
گریختن میر جهاندار شاه و آمدنش به کابل ،به حکومت بدخشان مأمور کرده بود ،تحف
و هدایای شایان نزد سردار عبدالرحمان خان فرستاده ،پذیرفته نگشت و به پاس خاطر
میر جهاندار شاه که همراهش بود و هم دختر او را گرفته بود ،هدایای میر محمود شاه
را در کرده ،فرمان فرستاد که حکومت بدخشان را به میر جهاندار شاه فرو گذاشته ،از
راه اطاعت حاضر درگاه شود و الاّ هر طرف که خواهد برود و شهابالدین خان را با
دوصد سوار همراه میر جهاندار شاه روانة بدخشان فرموده ،به نظم و نسق محال قطغن
پرداخت و نامهای به خدمت امیر محمداعظم خان ارسال داشته ،استدعای آمدنش را در
غوری کرده ،مرقوم نمود که پس از مالقات به تختهپل مراجعت فرماید .و او عازم غوری
نشده ،سردار عبدالرحمان خان را طلب تخته پل فرمود ،او نیز از سبب امیر شیرعلی خان
که مبادا آهنگ ترکستان کند ،از رفتن تختهپل ابا کرد .بعد امیر محمداعظم خان ،سردار
محمداسحق خان را در تختهپل گذاشته ،خود با دیگر سرداران راه غوری برگرفته ،به
اردوی سردار عبدالرحمان خان پیوست.
لاس عیاقویاقویاقو 203
به خیرخانه -وارد دهسبز شده ،از آنجا در تیزین رفت .و امیر شیرعلی خان از ورود او
در آنجا آگاه گشته سردار محمداسلم خان را که مأمور غوربند کرده و این وقت هنوز
در کوهستان کابل بود ،فرمان کرد که با چهار فوج پیاده و سه فوج سوارة نظام و توپخانه
و سواره کشاده که همراه دارد ،راه تعاقب سردار محمدسرور خان بر دارد ،تا اگر بتواند
او را به دست آرد که فتنهای حادث نکند .و او وارد تیزین شده ،سردار محمدسرور خان
را در قلعة سرفراز خان محاصره نمود و سرفراز خان از راه حیله طریق صلح برگرفته،
با سردار محمداسلم خان قرار داد که سردار محمدسرور خان را از قلعة خویش بیرون
کشد ،به شرط آن که او یک منزل پس کوچ دهد .آنگاه او را از قلعه خارج نماید تا
سالم ًا هر طرف که خواهد راه پیماید و او این قرارداد سرفراز خان را به فراست ،آلوده
به حیلت دانسته ،ظاهرا ً قبول کرده ،یک منزل مراجعت نمود و باطن ًا از این کوچیدنش،
سردار محمدسرور خان و سرفراز خان را غافل ساخته ،در عقب هر سواري یک تن از
پیادة نظام ،ردیف سوار نموده ،شباشب با چند ضرب توپ قاطری بر قالع تیزین تاخته،
بامدادان از گرد راه در رسیدند و دست به قتل و تاراج گشوده ،سردار محمدسرور خان
و سرفراز خان از بیم آن که مبادا دستگیر شوند بگریختند و سردار محمداسلم خان ،مال
و منال مردم تیزین را غارت کرده ،از راهی که رفته بود ،به کوهستان مراجعت نمود .و
از آنجا چون امیر محمداعظم خان و سردار عبدالرحمان خان وارد غزنین شده بودند،
از جانب ترکستان آسوده خاطر گشته ،راه قلعة قاضی برگرفته ،به اردوی امیر شیرعلی
خان پیوسته ،معاضدش شد .و این وقت امیر شیرعلی خان ،نایب محمدعلم خان نوکر او
را با قلیلی از سپاه و غیره خدام کار آگاه ،مأمور بامیان کرد که در آنجا رفته ،نوای شور
و آوای مخالف ساز کرده ،در ترکستان شورش اندازد تا امیر محمداعظم خان و سردار
عبدالرحمان خان را از آن صوب ،دل از جای شده ،پای حیرت در ِگل شوند و از قتال و
جدال باز مانند .و او در بامیان رفته نخست مردم هزاره را مستمال ساخته ،بعد به اتفاق
میران هزاره در خلل انداختن کار ترکستان پرداخت.
ذکر توجه امیر شیرعلی خان جانب غزنین و محاربه منزل ششگاو
و امیر شیرعلی خان پس از فرستادن نایب محمدعلم خان در بامیان ،از قلعۀ قاضی
با سپاه کینه-خواه ،جاده پیمای غزنین شده ،چون رونق افزای منزل لوره گشت ،یک ذرع
برف در آن وادی از آسمان ریخته ،کوه و کمر را خفتان 1یخ در بر نموده ،خیل 2صحرا
را بر ُگستوان 1زمهریر 2بر سر انداخت ،که گویا از دم سردی هوا ،زنده را جان و مرده
را استخوان ،نیست میشد .و در چنین حالت امیر شیرعلی خان قرب دههزار سوار جهت
تاراج نمودن مال و مواشی اردوی امیر محمداعظم خان و سردار عبدالرحمان خان که با
دو فوج پیاده و شش ضرب توپ قاطری در قالع مردم وردک برای علوفه رفته و آذوقه
بار کرده ،روی مراجعت به لشکرگاه نهاده بودند گماشت؛ چنانچه بدیشان نزدیک شده،
در این وقت سردار عبدالرحمان خان به فراز کوهی که جانب شمال شهر غزنین ،واقع و
مشرف به روضه است نشسته ،آن سرزمین را به دروبین میدید که سواران امیر شیرعلی
خان راه نزدیک نمودند .پس دوهزار سوار که نزدش حاضر بود ،از طریق ایلغار به
معاونت حاملین علوفه گماشت؛ چنانچه ایشان به سرعت و شتاب ،اسپ رانده ،در مقابل
سواران امیر شیرعلی خان رسیده ،استوار ایستادند ،و سوارة امیر مذکور با چهار ضرب
توپ قاطری که همراه داشتند ،ایشان را آماج گلولة توپ ساخته ،جانبین به گشاددادن
توپ پرداختند ،و فوج پیاده از پهلوی بارگیریهای خود فیر کرده ،جمعیت سواران امیر
شیرعلی خان را در حدود منزل ششگاو پراکنده ساختند.
و در اثنای گیر و دار و کشاد دادن تفنگها و اتواپ آتشبار ،دوهزار سواری که سردار
عبدالرحمان خان کمک فرستاده بود ،با شمشیرهای آخته بتاختند و بسیار تن را به خاک
هالک انداخته ،بسیار سر اسپ به غنیمت گرفتند و بقیةالسیف را مغلوب نموده ،بسا تن
را دستگیر کرده ،مظفر و منصور از راه مراجعت داخل لشکرگاه خویش شدند .و سردار
عبدالرحمان خان اسیران را در سرایی به جوار روضۀ سلطان محمود «اطاب اهلل ثراه»
محبوس فرمود ،و دو روز پس از واقعة مذکوره ،سردار فتحمحمد خان از حضور امیر
شیرعلی خان مأمور ترکتاز گشته ،با یازدههزار سوار از منزل ششگاو در شب راه برگرفته،
از راه خفا از لشکرگاه امیر محمداعظم خان و سردار عبدالرحمان خان گذشته ،در نواحی
اسپینده و نانی کمین گزیدند .و سردار عبدالرحمان خان آگاه گشته ،چند تن را از راه
جاسوسی بفرستاد و کمینگاه ایشان را به خود معلوم نموده ،دوهزار از سواران نظام و
شش عراده توپ جلوی و شش ضرب توپ قاطری و دو فوج پیاده نظام و پنج بیرق
خاصهدار تعیین فرمود؛ چنانچه به وقت سپیدة صبح ،راه به کمینگاه نزدیک کرده ،بیخبر
حمله نمودند .و سردار فتحمحمد خان از هیاهوی دلیران ،سراسیمه از خواب غفلت بیدار
شده ،خود را دچار تیغ آبدار و توپ و تفنگ آتشبار دیده ،با همراهانش بعضی پیاده و
برخی سواره رو به وادی فرار نهاد و چون قدری از دم تیغ دور شد با دوصد سوار از
طریق ادبار ،وارد ُم ُقر گردیده ،مأمن گزید .و سواران سردار عبدالرحمان خان مظفر و
.1قسمی از لحاف که بر سر اسپ اندازند .ک
.2سرمای سخت .ک
سراج التَّواریخ /جلد دوم
ُ 206
ذکر نامه فرستادن سردار عبدالرحمان خان به لشکر امیر شیرعلی خان و فتح
نایب محمدعلم خان ترکستان متعلقۀ افغانستان را
پس از گریختن سردار فتحمحمد خان ،سردار عبدالرحمان خان تدبیر اندیشیده،
خواست که نفاق در میان لشکر امیر شیرعلی خان اندازد؛ پس نامهای نگار داده ،به
لشکریان امیر شیرعلی خان فرستاد که روی از او برتافته ،سوی اردوی او شتابند ،تا هر
کدام به قدر مقام خویش ،جایزه و رتبه یابند .و ایشان مرقوم ًا پیام دادند که ما از امیر
محمداعظم خان ناخوشنودیم که راه خدمت با امیر شیرعلی خان میپیماییم ،اگر او با
شما نمیبود ،هر آینه رهسپار خدمت شما میشدیم .و او نوشته آنان را با امیر محمداعظم
خان نشان داده ،بر سلوکش متنبه ساخت و یازده روز دیگر پس از امر مذکور هر یک از
جانبین در لشکر گاه خویش به سر برده ،مزاحم یکدیگر نشدند.
و در خالل سوانح و حوادث مذکوره ،نایب محمدعلم خان که وارد بامیان شده -
چنانچه از پیش رقم گشت -به اختالل کار ترکستان پرداخته بود ،با مردم ایلجاری و
میران هزاره از بامیان برخاسته ،وارد غوری گشت و مردم آنجا را مطیع و منقاد ساخته،
راه بلخ برگرفت .و سردار محمداسحق خان با ناظر حیدر خان از توجه او آگاهگشته،
لشکر به دفعش گماشت و در حدود تاشقرغان باهم مالقی شده ،جنگ در پیوست ،و در
اثنای اشتعال نایره پیکار ،سپاه سردار محمداسحق خان خود را تسلیم نایب محمدعلم
خان نموده ،سر بیرق فرود کرده ،به لشکر او ملحق شدند.
و از مشاهدة این حالت سردار محمداسحق خان از راه هزیمت داخل تختهپل گردید
و از آنجا نیز -تاب اقامت در خود ندیده -در بخارا رفت و پسران خدای نظر خان
وردک که ایشان را سردار عبدالرحمان خان ،در زندان تختهپل انداخته مقید ساخته بود،
از گریختن سردار مذکور فرصت یافته ،از زندان بیرون شتافتند و داخل خانه ناظر حیدر
گشته ،به قتلش رسانیدند .و ناظر جانداد خان از این کار واقف شده ،وارد تختهپل گشت
بکشت .و بعد از آن که نایب و پسران خداینظر خان را به مکافات قتل ناظر حیدر خان ُ
محمدعلم خان شهر تختهپل را متصرف شد ،جانداد خان را با زنجیر روانة کابل نموده،
کار ترکستان را یکسره ساخته ،به تمشیت امور مملکت پرداخت.
ذکر محاربة زنهخان و هزیمت یافتن امیر محمداعظم خان و سردار عبدالرحمان خان
و مقارن مسخر نمودن نایب محمدعلم خان ترکستان را ،امیر محمداعظم خان که با
لاس عیاقویاقویاقو 207
ضج َع ُه» اقامت داشت ،با سردار لشکر در روضة اعلیحضرت سلطان محمود «ن َ َّو َراهلل َم َ
عبدالرحمان خان سخن از محاربه در میان آورده ،فرمود که میباید قلعة زنه خان را که
خاصهداران امیر شیرعلی خان در آن اقامه دارند ،غرات نمود تا خلل در کار امیر شیرعلی
خان افتاده ،متزلزل شود .و سردار عبدالرحمان خان از سبب کثرت برف و شدّ ت سرما
و بعد مسافت و قرب اردوی امیر شیرعلی خان ،نخست رأی عمش را نپسندیده ،بعد از
اصرار و ترغیب او برگرفته ،هنگام عصر نزدیک قلعه رسیده ،خاصهداران را به محاصره
انداخت و هر چند از جهالت به سوی اطاعتشان هدایت کرد ،قلعهگیان نپذیرفته ،قلعه
را هدف گلولة توپ ساخته ،به قلعهگشایی پرداخت و -تا که شب شده جهان تاریک
گشت -کاری از پیش نبرده ،شب را همچنان در میان برف بدون آتش به سر برده ،جنرال
نصیر خان را با پنج فوج پیاده و بیست و چهار ضرب توپ و بیست بیرق خاصهدار و
چهارهزار سوارة نظام به ِشعب 1جبل و مواضع مستعده به پاسداری گماشت و جاهای
جنگ فردا را به لوح خاطر نقش بسته ،کس در لشکرگاه فرستاده ،امیر محمداعظم خان را
با هزار سوارة نظام و پنجصد سوار کشاده از سواران قطغن که ساالر ایشان میر سلطانمراد
خان بود و سه فوج پیاده و هجده ضرب توپ جلوی از لشکرگاه به معاونت طلبیده ،پیام
داد که به تعجیل و شتاب ،خود را تا طلوع آفتاب به زنهخان برساند .و او از شدت سرما
در شب حرکت نکرده ،تصمیم عزم نمود که در وقت طلوع آفتاب ،راه معاضدت برگیرد.
و جنرال نصیر خان نیز در تکاپوی حفاظت و پاسداری ،طریقه نا استواری اختیار کرده،
مواضع نهادن اتواپ را که سردار عبدالرحمان خان معین فرموده بود ترک کرده ،از کهالت
حفاظت و هوشداری ننمود؛ چنانچه بامدادن که امیر شیرعلی خان با آهنگ جنگ از
منزل ششگاو ،روی به سوی زنهخان نهاد ،هنوز جنرال نصیر خان از خواب غفلت بیدار،
و از باده بیخبری هوشیار نشده بود ،که سپاه امیر شیرعلی خان راه نزدیک کرده ،آگاه
گشت و سواری نزد سردار عبدالرحمان خان فرستاده ،آگاهش کرد و او با چهل سواری
که حاضر رکابش بود ،به سرعت راه فراز شدن برگرفته ،به کوه بر شد و اتواپ و جباخانه
را بدون محافظ و اسپ و توپچی به روی هم ریخته مشاهده کرده ،از جنرال نصیر خان
جویای حال شد و جواب شنید که آحاد و افراد پیادة نظام و توپچیان را از شدت سرما،
رخصت لشکرگاه داده است و هردو باهم سرگرم این گفتگو بودند و هنوز اتواپ را آماده
نساخته ،مالزمان آنها تکاپوی مینمودند که به روی کار آرند که سپاه امیر شیرعلی خان
در رسیده ،سرهای کوه را تمام فرا گرفته ،سههزار سواران نظام را که در دامنة کوه قیام
داشتند ،هدف گلولة توپ و تفنگ ساخته ،تمام سپاه سردار عبدالرحمان خان را در تزلزل
( .1به کسر شین) ،راهی که در کوه رفته ( -دره) .ک
سراج التَّواریخ /جلد دوم
ُ 208
و اضطراب انداخت .و از کثرت گلولهباری توپ و تفنگ ،سواران مذکوره تاب درنگ
نیاورده ،راه هزیمت برگرفتند.
و از مشاهدة این حال سوارانی که حاضر رکاب سردار عبدالرحمان خان بودند
نیز فرار اختیار کرده ،به جز ده سوار ،دیگران همه رفتند و سهصد سوار از سپاه امیر
شیرعلی خان راه تعاقب برگرفته ،به تاختن از سردار عبدالرحمان خان در گذشته ،او نیز
با ایشان همعنان شد ،و ایشان که سرگرم تاخت و تاز بودند ،امتیاز آن نکردند که سردار
عبدالرحمان خان ،همعنان ایشان است یا ساالر خود ایشان؟ و سردار مذکور همچنان
اسپ میراند تا که از سواران متعاقبین امیر شیرعلی خان جدا گشته ،به سواران هزیمت
یافتة خویش که یکجا شده ،در جستجوی او بودند پیوست و پس از ملحق شدن او
سواران شکست خوردهاش از هر گوشه و کنار فراهم گردیده ،جمعی زیاد شده سواران
امیر شیرعلی خان از جرأت و جسارت باز مانده ،مراجعت کردند .و سردار واالتبار
پس از باز گشتن سواران امیر شیرعلی خان با همراهانش به تأنی رهنورد گشته ،به امیر
محمداعظم خان که از این واقعه بیخبر بود پیوسته ،آگاهش کرد .و از سمر گشتن این
خبر سوارانی که در رکاب امیر محمداعظم خان بود ،نیز فرار کرده ،از تمامت سپاه سهصد
سوار با ایشان همراه مانده ،دیگران همه سر خویش و طریق هزیمت پیش گرفتند .و
سردار عبدالرحمان خان در چنین حالت از عمش از چهل صندوق طالی مسکوک که در
بُنه داشت پرسیده ،جواب واقف نبودنش را از او شنیده ،ساکت شد.
و مقارن این حال سوار بسیاری نمودار گشت که از عقب ایشان راه برگرفته بودند.
پس امیر محمداعظم خان با سوارانی که حاضر بودند ،طریق فرار اختیار کرده ،سردار
عبدالرحمان خان با چهار سوار از نهر یخ بستهای گذشته ،به آرامی رهسپر گردید و
سواران امیر شیرعلی خان از عقب امیر محمداعظم خان و غیره هزیمتیان که چپ و
راست راه فرار برگرفته بودند تاخته و بسیار تن را به خاک هالک انداخته ،خود را از مال
و اسباب اردوی امیر محمداعظم خان و سردار عبدالرحمان خان گرانبار ساختند .و بعضی
از هزیمتیان که از دم تیغ جسته و از قتل رسته بود[دند] ،سردار عبدالرحمان خان را دیده،
از هر کنار به رکاب او فراهم شده ،امیر محمداعظم خان نیز با او درپیوست و هر دو تن
با پنجصد سوار نظام و سوار کشاده و غیره خدمه و عبدالرحیم خان ،رو در بادیة گمنامی
نهاده ،از راه زرمت وارد سرروضه شدند .و مردم به آنجا ایشان را خصم خویش پنداشته،
از راه مدافعه پیش آمدند و پس از آنکه ایشان را شناختند ،عذر خواسته ،طعام و یک عدد
آفتابة مسین و یک عدد جام ،رایگان به ایشان داده ،یک عدد قلیان نیز به بیع فروختند،
و نقد و جنسی که از ایشان باز مانده ،در تصرف امیر شیرعلی خان در آمد .هشتادهزار
لاس عیاقویاقویاقو 209
مثقال طالی سکة بخارا و بیستهزار طالی راتسکه 1و بیستهزار مثقال طالی بی سکه
و یازده لک روپیة کابلی و پنح لک روپیة قندوزی که معادل روپیه کلهدار انگلیس است
و دههزار دست خلعت از اقسام اقمشة نفیسه و هزار نفر اشتر و خیام و غیره اسباب و
اسلحه و اتواپ و تفنگ بسیار و چند هزار سر اسپ و قاطری و قورخانه به حساب آمد،
و غیر از آن که تحویل دیوان سلطنت شد؛ به تاراج نیز رفته ،به حساب در نیامد .و از
آحاد و افراد سپاه ایشان بسیار تن مقتول و مجروح و دستگیر گشته ،در اواخر ماه رمضان
سال هزار و دوصد و هشتاد و پنج ( )1285هجری ،فتح برای امیر شیرعلی خان حاصل،
و کارش بر مراد دل شده ،اسیران را که یکی از ایشان میرزا عبدالرحمان خان طبیب و
مجروح بود ،نزد امیر شیرعلی خان حاضر کرده ،دیگران را محبوس و میرزا عبدالرحمان
خان را امر معالجه نمود.
و از سرداران ،سردار محمدیوسف خان تا کیچة مرسل از اثر امیر محمداعظم خان و
سردار عبدالرحمان خان رفته ،ایشان را نیافته ،با جنرال نصیر خان دچار گشت و از عزم
و ارادة او پرسید و جواب شنید که از راه نمک خوارگی طریق مواصلت میپیمایم که
به آقای خود رسیده ،در غربت سفر خدمتش نمایم و اگر از رفتن ،عنان باز کشم هرآینه
مقتول دست امیر شیرعلی خان آیم و شما که با او رشتة اخوت در میان دارید ،از چه
بیم زیان دارید که از قضای گرفتاران وادای حرمان ،راه ناکامی سپارید؟ و او با این گفتة
جنرال نصیر خان اعتنا نکرده ،از خان جاللزایی خواهش سواری برای راه نمایی کرد که
تا کتواز از قفای امیر محمداعظم خان و سردار عبدالرحمان خان رهسپار شده ،شاید که
ایشان را دریافته ،همراهی کند و او از بیم امیر شیرعلی خان عذر خواسته ،سوار همراهش
نکرد .و سردار محمدیوسف خان از عدم توشه و راهنما ،ناچار راه قریة کندر برگرفت
و در خانة آخوند مشکین ،معروف به مشک عالم اندری فرود شده ،عرضپرداز حضور
امیر شیرعلی خان گردیده ،عفو تقصیر خواست و او عصمتاهلل خان خالویش را مأمور
نمود که او را تسلی داده ،از راه اطمینان خاطر به حضور ،حاضر کند و خود در روز سوم
فتح ،رایات عالیات فیروزی سمات را جانب کابل شقهکشا فرموده ،از منزل ششگاو راه
مراجعت برگرفت .و سردار محمدیوسف خان از عقب عریضهاش ،آخند مذکور را جهت
شفاعت با خود همراه گرفته ،بالدرنگ آهنگ اردوی امیر شیرعلی خان کرد و از دشت
تلخک زار او را از سبب ضعف پیری باز گردانیده ،بدون شفیع رهسپار و در دهنة شیر با
عصمتاهلل خان که امیر شیرعلی خانش نزد او مأمور کرده بود ،دچار شده آسوده خاطر
گشت و در منزل حیدرخیل شرفبار حاصل نموده ،تسلی یافت.
.1محتمل است که «رات» در اصل «راد» که در لغت هند به معنی امیر است .اگر چنین باشد طالی راتسکه :طالی
مسکوک هندی است.
سراج التَّواریخ /جلد دوم
ُ 210
و امیر شیرعلی خان با مکنت و حشمت شاهی داخل کابل شده ،نماز عید فطر را به
دارالسلطنه ادا کرد و اعیان واشراف شهر و اطراف را نیک نواخته ،ناظر جهانداد خان را
که از سبب قتل پسران خدای نظر خان -چنانچه از پیش رقم گشت -نایب محمدعلم
خانش محبوس و از ترکستان روانة کابل نموده بود ،به خدای نظر خانش سپرد و او به
قصاص خون فرزندانش او را بکشت.
ذکر سرگذشت امیر محمداعظم خان و سردار عبدالرحمان خان در عرض راه
سرروضه و داور
و امیر محمداعظم خان و سردار عبدالرحمان خان از سرروضه ،امیر محمد نامی
را راهشناس برداشته ،وارد فرمل شدند و مردم آنجا به طمع اسپان و اسلحة ایشان به
کشاددادن تفنگ پرداخته ،همه را به هزیمت رهسپر ساختند .و از جمله سردار عبدالرحمان
خان که از دود قلیان فتوری در اعضایش روی داده بود ،از همراهانش باز مانده ،چون
به خود آمد دیگران را ندیده ،متحیرانه سوار اسپ شد و بدیشان پیوسته ،همگنان در
مغاکی فرود شدند و آتش افروخته ،خواستند که دست و پا و اعضای خود راگرم کنند.
و مردم آنجا که مشغول کشاد دادن تفنگ بودند ،از دیدن شعلة آتش آرام گشته ،دست
از تفنگ زدن باز داشتند و در این وقت چهل تن از مردم خروتی سرروضه که از آواز
تفنگ فرملیان برخاسته ،راه برگرفته بودند ،به روشنی آتش نزد ایشان وارد گردیده ،در
قالع خود بردند و از شیوة مهماننوازی آنان شب را نیک به سر برده ،بامدادان راهنمایی
از ایشان گرفته ،به قلعة موسوم به پرکتی فرود گشتند و چای آشامیده ،رهسپار شدند و
از بسیاری راههای باریک که با یکدیگر تقاطع کرده ،به هر جانب رفته ،طریق مستقیمی
معین نبود ،متحیرانه راه میپیمودند تا که شخصی از کوهی فرود گشته ،بدیشان پیوسته
معلوم گشت که در وقتی خادم والد ماجد سردار عبدالرحمان خان بوده است .و آن مرد
به سپاس حقوق نمک خوارکی سابقه ،راهنمایی ایشان را اختیار کرد .و در بین راه سه
تن از بازماندگان خدمة ایشان از طریق شتاب اسپ رانده ،بدیشان پیوستند و این را گفته،
بتاخت از ایشان در گذشتند که« :لشکر از قفا در رسید».
و از این گفتة آنان امیر محمداعظم خان و دیگران را دل از جای شده ،رو به فرار
نهادند و سردار عبدالرحمان خان با چند تن چون :عبدالرحیم خان ،و پروانه خان ،و
سردار عبداهلل خان ، 1و جانمحمد خان ،و فرامرز خان ،و سید مؤمن خان ،و محمدبشیر
خان ،و احمد خان رساله دار ،و محمداهلل خان رساله دار ،و حیدر خان توخی ،و میر علم
.1در این وقت لقب سرداری نداشته است
لاس عیاقویاقویاقو 211
خان جماعه دار ،و نجیباهلل خان کمیدان نواده سردار جهان خان ،و ناصرعلی خان و
محراب خان کرنیل و بیست و شش تن از سپاهیان که مجموع چهل سوار میشدند ،عنان
از فراز باز کشیده ،آسوده خاطر راه همیپیمود ،تا که ده تن پیاده به طمع گرفتن چیزی در
رسیده ،ایشان عطف عنان کرده ،هر ده تن را هدف گلولة تفنگ ساختند و پنج نفر را به
خاک هالک انداخته ،پنج نفر دیگر از راه فرار به کوه بر شدند .و ایشان قدری درنگ کرده،
دیگر کسی را در قفا ندیده ،رهسپار گشتند و به دیگران که فرار نموده ،در آبگاهی فرود
شده بودند رسیده ،ماجرا را باز داشتند و پس از آن بر فراز کوهی بر شده ،دوصد تن از
کسان پنج نفر مقتولین سر راه برایشان تنگ گرفته ،سردار عبدالرحمان خان با سهصد تن
از همراهانش از اسپ فرود گشته ،به مدافعه گرایید و دویست تن را از دو جانب کوه امر
فراز شدن کرده ،خود با صد تن دیگر ،راه مقابل برگرفته ،از سه طرف به کشاددادن تفنگ
پرداختند و ایشان را هزیمت داده ،راه خویش پیش گرفتند و قدری اسپ رانده ،قالع
مردم وزیری واقع مرغه را دیده ،امیر محمداعظم خان که با َملِکان آنجا از پیش معرفت و
شناسایی داشت ،چند نامه نوشته ،به صحابت آن مرد راهنما فرستاده ،از ورودش در آنجا
خبر داد .و بزرگان عالقة مرغه با صد سوار از راه پذیره پیش آمده ،مراسم اعزاز و اکرام
به جای آوردند و از قفای پذیرگیان ،هزار تن دیگر پیاده ،دهل زنان و خیر مقدم گویان به
شرف مالقات مشرف گردیده ،بعد باهم وارد عالقة مرغه شدند و دو روز را در آنجا به
مهمانی به سر برده ،نظر به شفقت آنان از دوصد دانه طالیی که عبداهلل خان با خود داشت
خواستند که با ایشان در بهای علوفه چیزی بدهند ،و ایشان که خرج به مهمانی داده بودند
هیچ نگرفته ،از آنجا وارد منزل دیگر شدند و از طالهای مذکوره که جز از آن چیزی و
پشیزی با خود نداشتند ،چند دانه داده ،از مردم آن منزل خواهش علوفه کردند و ایشان از
عدم معرفت ،طال را رد کرده روپیه به بهای علوفه خواستند و چون روپیه نداشتند ،دیری
معطل ماندند تا که دانستند که هزار روپیه نزد شیر جان نامی از سپاهیان میباشد .بعد
سردار عبدالرحمان خان او را تکلیف مبادلة طال به روپیه کرده ،او ابا نموده گفت که در
چنین جایی که طال را به پول نستانند ،هرگز روپیه را داده طال نستانم.
و او برآشفته ،جبرا ً هزار روپیة او را گرفته ،صد دانه طال عوض داد و آذوقه خریده،
شب را به سر برده ،از آنجا در خانة آدم خان وزیری فرود شدند و او اعزاز و اکرام شان
نموده ،از آنجا خود نیز با ایشان همراه گشته ،در خانة کدخدای قومی که با آدم خان
[دشمن] بودند ،نزول کردند و او نیز مقدم ایشانرا گرامی داشته ،به پاس خاطر ایشان ،آدم
خان نیز چیزی نگفتند و از آنجا به راه افتاده ،از بین راه هر دو تن میزبان را که نقیض
هم بودند ،رخصت مراجعت داده ،وارد عالقة داور که در سرحد افغانستان واقع است
سراج التَّواریخ /جلد دوم
ُ 212
شدند ،و در آنجا که قریب اضالع بنو و دامان است ،به قلعة جای گزیده چند روز توقف
کردند ،و سردار محمدسرور خان که از تیزین -چنانچه سابق ًا مذکور گشت -فرار کرده
بود ،بدیشان پیوست.
ذکر آدم فرستان سردار عبدالرحمان خان در بنو و دامان برای خریدن بعضی
اشیاء ضروریه
چون سردار محمدسرور خان با جنرال علیعسکر خان و معاذاهلل خان بارکزایی و
چهل سوار بدیشان پیوست ،عید سعید فطر را گذرانیده و به مردم آنجا شیرینی روز عید
و لُنگی خلعت داده ،بعد سردار عبدالرحمان خان صد دانه طال را که به جز از آن هیچ
نداشتند ،به محراب خان کرنیل و نجیباهلل خان کمیدان سپرده ،برای خریداری بعضی
اشیای ضروریه در بنو و دامان فرستاد .و مقارن این حال هر دو تن و امیر که ششصد
سوار همراه داشتند و از توشه هیچ باقی نگذاشته پشیزی نداشتند ،از اتفاقات حسنه
رضاگل نام نوکر عبدالرحیم خان که دوهزار دانه طالی مسکوک ،از اندوختة آقایش
برداشته ،از کابل راه خدمت برگرفته بود ،پیاده و پای پرآبله در رسیده طالها بسپرد،
و اسپ سواری قبول نکرده ،همچنان پیاده راه خدمت خانة آقایش جانب کابل گرفته،
مراجعت کرد .و سردار عبدالرحمان خان طال را در بازار داور فروخته ،بیستهزار روپیه
بگرفت و سامان رهسپردن ساز کرد.
و در این حال دو نامه از حاکمان پشاور و «بنو» به ایشان رسید که از جایی که وارد
شده اند ،روانه بنو و پشاور شوند.
و امیر محمداعظم خان به جواب هر دو مکتوب فرمود که اگر ما را از آب سند
مجبور نموده عبور ندهند ،البته خواهیم آمد ،و اال نتوانیم که روی بدان سوی نهیم و مهر
کرده ،سردار عبدالرحمان خان را نیز تکلیف کرد که خاتم بر نهد ،و او سرباز زده از
استخفاف و بیمهری دولت انگلیس که در سال هزار و دوصد و هشتاد و یک ()1281
هجری مطابق سنة هزار و هشتصد و شصت و پنج ( )1865میالدی که نسبت به خود
امیر محمداعظم خان نموده بودند ،بیاد او آورده ،گفت بنویسید که چون ما را امیدی به
دولت شما نیست نبایست آمد .و ع ّمش به مهر نهادن اصرار کرده ،آخراالمر برآشفته،
نگین خاتم خود را بر شکسته ،زبانی پیام فرستاد که دولت برطانیه عظمی از سبب دوست
بودنش با دشمن ما دشمن ما است زیرا که دوست دشمن ،دشمن است .فقط.
و پس از فرستادن این نامه و پیام ،هشت روز درنگ کرده ،از داور آهنگ «کانگورم»
نمودند و در آنجا هر دو تنی که در بنو و دامان ،جهت خرید اشیای ضروریه رفته
لاس عیاقویاقویاقو 213
بودند ،مراجعت کرده ،بدیشان پیوستند و پس از توقف پنج روز در موضع مذکور سردار
عبدالرحمان خان راتب شدید عارض گشته ،هفده روز دیگر از راهپیمودن باز ماندند و
پس از آن همچنان تبدار رهسپار شده وارد «وانه» گردیدند ،و در آنجا سردار واالتبار را
نعمت صحت حاصل گشته ،پس از توقف سه روز از آب «گومل» عبور کرده ،به کنار آب
برای آشامیدن چای فرود شدند .و در آنجا دوشیزهای از قوم ترهکی متوطنۀ ُم ُقر که در
صغارتش مردم وزیری به اسیری برده بودند ،به عزم همراهی نزد ایشان رسیده حکایت
اسیر شدنش را به سر برد ،و سردار سعادت اطوارش اطمینان خاطر به رسانیدن قوم و
دیارش داده ،با خود برداشته داخل عالقة قوم سریانی شدند و در کوه کانسی نزول کرده،
تا اینجا از همه همراهان شان سهصد تن باز مانده ،دیگران هر کدام از مقامی رخصت
حاصل کرده ،جانب بنو و دامان رفتند و در اینجا یک رأس گوسپند و چهار سر بُز و سه
قطعه 1مرغ با قدری برنج از دو خانهای که متوطن آنجا بودند خریده ،شب را به عسرت
و زحمت به روز رسانیدند.
ذکر سرگذشت امیر محمداعظم خان و سردار عبدالرحمان خان در میان قوم کاکر
[امیر محمداعظم خان و سردار عبدالرحمان خان] بامدادن از کوه کانسی راه بر گرفته،
در عالقة کاکر به موضع ژوب فرود شدند و از سبب عسرت و سختی منزل گذشته،
نانروغنین بسیار پخته ،با خود واجب شمردند که همیشه دو روزه نان پخته همراه داشته
باشند ،و از آنجا وارد عالقة بریس (بریح) شده ،مردم آنجا به قسم سیورسات 2علوفه
حاضر آوردند و چون ایشان بارگیر نداشتند ،چیزی نخریده صاحبان علوفه بارهای خود
را به نظر نشانی کرده ،شب در خانه های خویش رفتند .و سردار عبدالرحمان خان همة
مناقشه ای روی دهد.
همراهانش را قدغن فرمود که به بارهای آنان دست نزنند که مبادا
و بامدادان صاحبان آذوقه حاضر گشته بارهای خود را سالم دیده ،سقط گفته مراجعت
3
کردند و علوفه خود را باز پس بردند و از آنجا راه برگرفته ،به قدر فرسنگی راه رفته،
دوهزار تن مشاهده کردند که سر راه تنگ گرفته ،نشسته اند ،و از جمله یک تن عنان
اسپ امیر محمداعظم خان را چنگ زده ،از رفتن بازداشت و سردار عبدالرحمان خان
دهن تفنگ بر سینة او نهاده ،وی از خوف جان عنان فرو گذاشت ،و چون سبب راه گرفتن
پرسیدند ،مکشوف گشت که به رسم خویش از هر یکی بیست روپیة انگلیسی خراج
می خواهند و با ایشان طریق مقاتله پیش گرفته ،هر چند امیر محمداعظم خان به دادن
.1واحد شمارش ماکیان.
.2خوار و بار و زاد و علوفه که از روستاهای سر راه برای عبور لشکر یا موکب خان گرد آوردند .زاده و توشعه و
خوار و بار که برای لشکر در موقع حرکت فراهم کنند.
.3دشنام -فحش ناسزا.
سراج التَّواریخ /جلد دوم
ُ 214
هزار روپیه راضی شد که بدهد ،سردار عبدالرحمان خان از جهت آن که این خبر سمر
گشته ،در هر منزل چنین معامله روی خواهد داد ،مانع گردیده آهنگ جنگ کرد .و آنان
کار را دگرگون دیده ،از راه کناره گزیدند و ایشان سالم ًا گذشته ،نزول نمودند .و در این
منزل شیخی با لباس اهل صالح ،کشکول به دست حاضر آمده ،با دو زانوی ادب نزد امیر
محمداعظم خان بنشست .و دو تن از همراهانش که به نام بزرگ قوم ،پیشتر وارد شده ،و
در مجلس نشسته بودند ،او را تعظیم کردند و ده تن دیگر از پیروانش به کنار مجلس به
پا ایستادند ،و پس از پرسش باز داشتند که مشارالیه ،سید است .و امیر محمداعظم خان
اسم سیادت را شنیده ،دست او را بوسیده ،در پهلوی خویش جای نشستن داد و سردار
عبدالرحمان خان که در هر منزل یکی از مردم فرودگاه را از یک تا ده روپیه داده ،از حالت
مردم منزل از او پرسیده ،خود را آگاه میکرد؛ در این جا نیز به عادت مستمره ،یکی را
روپیه عطا کرده از احوال شیخ جویا شده ،مکشوف نموده که او از دزدی است معروف و
دوصد تن از دزدان زیر دست دارد که از جمله چهل تن را همراه آورده است .و سردار
هشیار این امر را به عمش اظهار کرده ،وی را باور نیامد؛ چنانچه سردار محمدسرور خان
پسر خود را امر کرد که شیخ را کرامی داشته ،در شب مهمان نموده ،اعزاز و احترامش کند
و هنگام شام که اسپان را به آب دادن در سر چاه بردند ،همراهان شیخ جمع گشته ،از آب
کشیدن مانع آمدند .و نوکران سردار عبدالرحمان خان صد رأس اسپ را که از خود ایشان
بود ،به حیله سیراب کرده ،به قدر کفاف خود شان نیز آب برداشته ،به فرودگاه بازگشتند،
و پنجاه رأس اسپ امیر محمداعظم خان و پسرش از آب آشامیدن باز ماندند تا که خود
شیخ بر خاسته ،از امیر اجازت آب دادن اسپانش را حاصل کرد و با نوکران او هر یک دو
راس اسپ را عنان بر گرفته سر چاه شد ،و ایشان بعضی عنان اسپان را گرفته ،ایستادند
و برخی مشغول آب کشیدن شده ،شیخ فرصت یافته ،با همراهانش حمله کرده ،پنج تن
از نوکران امیر را زخمدار ساختند و سی رأس اسپ را بر گرفته ،از راه غارت ببردند .و
سردار عبدالرحمان خان از گفتة خویش در بارۀ شیخ و نپذیرفتن ع ّمش ،او را متنبه ساخته،
شب را به سر بردند و بامدادان هر دو تن از نوکران امیر محمداعظم خان که اسپان ایشان
را برده بودند ،بر یک اسپ سوار شده رهسپار گشتند.
و پس از ده روز به قلعهای از قالع مردم فرود گردیده ،بیست رأس گوسپند و علوفه
خریده ،برة فربهی را سردار عبدالرحمان خان از صاحبش به ده روپیه خریداری نموده ،امر
ذبحش کرد .و چون نوکرانش آن ّبره را به سوی مسلخ کشیدند ،صاحبش باز گشته بهایی
که گرفته بود ،به سردار عبدالرحمان خان رد کرده ،رفت که بره را باز پس ستاند ،اما؛ قبل
از رسیدن او در ذبح گاه بره را کشته بودند ،پس نزد سردار شده ،به تندی و درشتی از
لاس عیاقویاقویاقو 215
وی خواستار گشت که بره را زنده کند ،و او در جوابش گفت که به جز قادر دانا کسی به
جان دادن توانا نیست که برهات را زنده کند ،و بهای آن را داده فرمود که برة خود را نیز
ببرد و او از جهالتش باز نگردیده به گفتة خویش محکم شد .و سردار عبدالرحمان خان
خواست که خود را از چنگ نادان خالص نماید ،پس حیلت انگیخته ،گفت که گفتگو با
من داری ،آخند را چرا فحش و ناسزا میگویی؟ و ملاّ یی از مردم ده که در آن نزدیکی
نشسته بود ،این را شنیده ،او را دشنام داده ،باهم در آویختند و به مشت و سیلی به سرو
روی یکدیگر زدن آغاز کردند .و مردم ده آگاه گردیده ،نیمی جانبدار آخند نصفی مددگار
صاحب برده شده ،کار به پیگار انجامید تا که موسفیدان ده به اصالح برخاسته ،جانبین را
از هم کنار ساختند و سردار عبدالرحمان خان در اثنای قیل و قال و پرخاش و جدال مردم
ده فرصت یافته ،با نوکرانش بره و بهای آن را که به زمین انداخته بود برداشته در گوشهای
مشغول کار خویش گشت .بعد صاحب بره گوسپندی با دو ظرف ماست و دو سفره نان
و یک برة بریان ،نزد سردار عبدالرحمان خان آورده ،از کاری که کرده بود عفو تقصیر
خواست و به عرض رسانید که باعث این تجاهل ، 1آزار و اذیتی که از سردار محمدسرور
خان در وقت حکومتش به قندهار از وی دیده بودم بود ،اگر نه این قدر الیعقل و جاهل
نیستم که بندهای را تکلیف کار خدایی کنم.
خالصه روز دیگر از آنجا رهسپر گشته ،در عرض راه از وزیدن باد زحمت زیاد
دیدند و به نزدیک منزل رسیده ،شخصی از جانب شاه جهان و دوستمحمد نامان که
رییس قوم و باهم پسر عم بودند حاضر رکاب ایشان شده ،خبر داد که سردار امیر خان
ملقب به شاهجهان از راه پذیره پیش میآید میباید که در وقت رسیدن او از اسپ فرود
گشته ،باهم مصافحه نمایید ،و پس از خبر دادن فرستادۀ مذکور ،خود شاه جهان به شکل
عجیب و هیکل غریبی بر مادیانی سوار در رسید و از آواز درای که بر زانوهای مادیانش
بسته بود ،اسپ امیر محمداعظم خان رمیده در چموشی 2افتاده ،به سردار عبدالرحمان
خان گفت که کاری کند که اسپ او از چموشی بازماند و او به مزاح جواب داد که در
بین دو امیر قدرت سخن گفتنم نیست .باری اگر انعامی عطا شود کاری خواهم کرد .و او
شمشیری به او بخشیده ،بعد سردار واالتبار به بهانة این که با او پیشتر رفته ،غذا و طعامی
آماده نمایند ،شاهجهان را از عمش کنار کرده ،جانب قلعه با او رهسپار شد و قدری او
را دور کرده ،جانب خانهاش فرستاده ،به وی گفت که من برگشته ،چیزی اسباب و قند
گرفته از قفا در رسم ،و شاه جهان نام قند را شنیده مشعوفانه تنها راه برگرفت .و سردار
عبدالرحمان خان با عمش به آهستگی از عقب او وارد قلعه شده ،از اسپ فرود گشت و
.1تجاهل خود را نادان وا نمودن .ک
.2اسپ و استر لگد زدن (سرکشی و بدرفتاری اسب و استر) .ک
سراج التَّواریخ /جلد دوم
ُ 216
او را جستجو کرده ،در خانة خسپوشی یافته ،گفت :از چه نزد امیر حاضر گردیده ،تهیۀ
مهمانی نمیکنی؟ او در جواب گفت که اسباب مهمانی را آماده کرده ،گفته ام که بزی را
از صحرا آورده ،ظرفی برای پختن آن از دهی گرفته ،هیزم از کوه فرود آرند و فردا نصف
روز حاضر خواهند شد .پس ایشان علوفه از دیگر قلعه خریده ،شب را به سر بردند و
از حال شاه جهان جویا گردیده ،مکشوف داشتند که او پادشاه و صاحب اختیار آن مردم
است.
و در وقت کوچیدن ،شاهجهان حاضر شده ایشان را تسلی و اطمینان خاطر داد که
در منزل دیگر دوستمحمد نام پسر عم او است نزد او فرود شوند ،و ایشان راه خانة
دوستمحمد را فرو گذاشته ،طریق دیگر اختیار کردند و شاهجهان را راهنما با خود
برداشتند و یک منزل در میان به دامنۀ کوهی رسیده ،روز دیگر داخل درة آن کوه شدند و
به خرابهای نزول کردند .و در این جا دوستمحمد مذکور با دوهزار تن به عزم آزارشان
به دهن دره رسیده ،اقامه گزید و کس نزد ایشان فرستاده ،پیام داد که چرا دشمن او را
راهنما با خود همراه گرفتهاند؟ میباید او را بدست دهید و به خانهام بروید ،و الاّ هر چه
خواهم بکنم و نیز چند تن را امر کرد که هر قدر بتوانند از مال و اسباب ایشان بدزدند؛
و چنانچه دست سرقت دراز کرده ،دو تن از ضرب گلولة تفنگ هالک شدند و مابقی
گریخته ،شاهجهان از بیم آن که مبادا او را به دست دوستمحمد بدهند گریخته ،به کوه
باال شده ،و ایشان که علوفة زیاده بر کفاف همین شب را با خود نداشتند و آن را هم تمام
کردند ،خواستند که شب در آنجا نبوده ،راه برگیرند.
پس شاهجهان را از کوه فرود آوردند ،به رهنمایی او رهسپار گردیده ،بامدادان به قلة
کوه رسیده ،از آنجا بدون توقف با وجود شدت سرما ،عنان باز نکشیده ،عصر در دیهی
خالی از مقیم 1نزول کردند و شاهجهان را که با مردم ده که این وقت به قشالمیشی 2رفته
بودند ،معاندت و دشمنی در میان بود ،به خواهش خودش که مبادا کشته شود ،رخصت
مراجعت داده رو به قشالق اهل ده نهادند و هنگام غروب آفتاب ،راه نزدیک کرده ،مردم
قشالق به خیال این که خصم ایشانند ،دوهزار تن از راه مدافعه درههای کوه را گرفته،
استوار به سر راه ایستادند و تفنگ جانب ایشان کشاد دادند و چون بعد از پرسیدن ،ایشان
را بشناختند ،از راه پذیره پیش آمده ،به اعزاز و اکرام در قشالق خود بردند و دو روز
در آنجا به مهمانی به سر برده ،وارد فوشنج شدند ،و در آنجا شنیدند که حاکم فوشنج
چهلهزار روپیه از وجوه مالیات تحصیل کرده ،و هنوز در قندهار نفرستاده ،و به جز پنج
نفر نوکر دیگر کسی با خود ندارد .پس سردار عبدالرحمان خان به صواب دید عمش
.1خالی از مقیم :خالی از سکنه.
.2حرکت به سرزمین گرم در زمستان -به قشالق رفتن.
لاس عیاقویاقویاقو 217
به عزم تاراج رو به محکمة حاکم نهاد ،و او از چند تن نوکران امیر محمداعظم خان
که گریخته ،نزد حاکم مذکور رفتند ،به عزم سردار عبدالرحمان خان آگاه شده ،در شب
چهارصد تن از مردم آنجا نزد خود خواسته ،به محافظت و خودداری پرداخت و سردار
واالتبار بینیل مرام بازگشت و از آنجا وارد کاریز وزیر گردیده ،دو روز درنگ نموده،
سادات فوشنج از راه سالم حاضر شده ،ایشان را مالقات کرده به خانههای خود رفتند،
و ایشان راه بر گرفته ،در منزل «اغبرک» و از آنجا دو منزل قطع نموده ،در «نوشکی»
واقع سرحد بلوچستان فرود شدند و در این منازل از کثرت باران زحمت بسیار کشیدند،
چنانچه از تری لباس و سردی هوا زبان ایشان کاللت 1یافته ،دستهای همگنان از حس
رفته بود و آتش افروخته ،خود را به حال آورده ،بعد از دو روز سهصد نفر اشتر برای
برداشتن علوفه و آب کرایه گرفته ،آهنگ رهنوردیدن کردند.
کرده ،در قبیلة سردار شاهگل خان بلوچ فرود گشتند و مردم او از بیم آن که ایشان از
سواران امیر علم خان قاینیاند -که او در این وقت به ترکتاز مأمور کرده و ایشان خبر
شده بودند -تمام گریخته در جای ایمنی رفته پنهان شدند .و ایشان دو تن پیر ضعیف را
که بازمانده بودند در مأوای گریختهگان یافته ،به واسطة آن دو تن در پناهگاه مرم شاهگل
خان رفته و او پذیره کرده ،از ایشان تس ّلی معاونت یافته ،مطمین خاطر گشت و به مراسم
مهماننوازی و کمک پروری پرداخته ،نصف شب دو تن از جاسوسان او که برای معلوم
کردن سواران گماشتة امیر قاین فرستاده بود ،خبر آوردند که سواران سیستان راه نزدیک
کرده ،فردا وارد اینجا خواهند شد.
و از شنیدن این خبر شاهگل خان نزد امیر محمداعظم خان اظهار کرده ،صالح رفتن از
آنجا در مأمن دیگر ُجست ،و او به سردار عبدالرحمان خان گفته ،وی صالح داد و گفت
که هر کس به کار خویش داناتر است .پس شاهگل خان با مال و مواشی و مردم خویش
در وقت سپیدة صبح راه ملجای دیگر پیش گرفته ،راه شناسی نزد سردار عبدالرحمان
خان به خواهش خودش گذاشت و ایشان هنگام عشای شب آینده به رهنمایی آن مرد
که شاهگل خانش باز داشته بود ،از قفای او رهنورد شدند و در وقت پیوستن به شاهگل
خان و مردمش ،گرد سواران امیر قاین نمودار گردیده ،امیر محمداعظم خان با نوکرانش
نزد شاهگل خان فرود شده ،سردار عبدالرحمان خان با همراهانش راه مدافعه برگرفت و
به مسافت گلولهرس توپ نزدیک سیستانیان شده ،استوار بایستاد تا که هزار سوار پیشتر
و از قفای آن ششصد سوار دیگر در رسیده ،چون میدانستند که مردم شاهگل خان سوار
ندارند ،سواران سردار رفیعمکان را دیده عنان بازکشیدند و کس فرستاده چون به خود
معلوم کردند که سواران افغان است سر کردۀ ایشان پیش آمده ،با سردار واالتبار از اسپ
فرود شده ،پس از مصافحه به روی فرشی که از فتراک 1گشوده بگسترد ،نشستند و امیر
محمداعظم خان نیز با اشارة برادرزادهاش پیش آمده ،جلیس ایشان شد و پس از مالقات،
سواران سیستان به خواهش این دو تن مهمان عطف عنان کرده ،امیر محمداعظم خان
نیز با ایشان همراه گشته ،در جایی که شب گذشته ،منزل داشت ،با ایشان فرود گشت
و سردار عبدالرحمان خان معاودت کرده ،از مردم قبیلة شاهگل خان علوفه برای ایشان
فرستاده ،شب را هر کدام به مقامی که بودند به سر بردند.
چون شاهگل خان و مردمش به سعادت و میمنت مقدم شما از تاراج ایمن شدند و ما
جانب «دوکوهه» که فرودگاه ماست مراجعت میکنیم؛ میباید که شاهگل خان تا آنجا
با ما رفته ،بعد مراجعت کند تا عذر تهیدست باز گشتن ما در نزد امیر قاین و سردار
محمدشریف خان شود ،و او قبول این معنی کرده ،خواست که شاهگل خان را روان کند.
خواهرش گریه و ندبه 1آغاز کرده ،به رفتن او نزد سیستانیان رضا نمیداد تا که سردار
عبدالرحمان خان ضامن بازگشت او شده ،نزد مردم قبیله به ضمانت بنشست .آنگاه
شاهگل خان را به ضمانت پنج روزه در دوکوهه فرستاده ،به امیر محمداعظم خان پیام
داد که پس از موعد مذکور ،او را نزد خواهر و مردمش معاودت دهد و او هفت روز نزد
سیستانیان متوقف گردیده ،خواهر و مردمش سراسیمه شدند و از سردار عبدالرحمان خان
که ضامن شده بود ،خواهش حاضر آوردن او را نمودند ،و او هر چند گفت که مرا وا
گذارید تا رفته شاهگل خان را آورده به شما بسپارم ،نپذیرفتند تا کار منجر به پیکار گشت
و سردار عبدالرحمان خان دویست سواری که همراه داشت ،نیمی را به کشاد دادن تفنگ
امر کرده ،نصف دیگر را حکم تاختن نمود و از مردم قبیله نیز سهصد تن آهنگ جنگ
نموده ،از مشاهدة این حال زنان ایشان مواشی و اموال را فرو گذاشته ،با اطفال روی فرار
جانب کهسار نهادند و مردان نیز تاب درنگ نیاورده ،از قفای ایشان بگریختند و سردار
عبدالرحمان خان دوصد نفر اشتر را از آن مردم به زیر بار خویش آورده ،رهسپار گردید.
و مردم قبیله از دیدن این حالت به پای خجالت پیش آمده ،عذر و عفو تقصیر خواستند
و بر عهده گرفتند که احمال سردار ستوده خصال را تا سیستان رسانیده ،بعد اشتران خود
را بازستانند؛ چنانچه سردار خجسته اطوار با چندتن از صاحبان اشتران راه بر گرفته ،در
دوکوهه وارد فرودگاه سیستانیان شد و از حال شاهگل خان پرسیده ،به خود معلوم کرد که
نزد خانبابا خان بن مال یوسف خان سرتیپ هزاره ،ساالر سواران قاین و سوارة هزاره،
مقید و محبوس است .پس از راه ننگ افغانی نزد او شده ،وی از خیمه بیرون گشته مراسم
پذیره به جای آورد ،و سردار نیکو کردار همچنان سواره مصافحه کرده ،شاهگل خان را از
وی جویا شده ،شنید که در خیمه است .بعد او را بیرون طلبیده ،خانبابا خان را مخاطب
ساخته ،از سبب حبس او پرسیده ،جواب شنید که نزد امیر علم خانش میبرم .پس سردار
سعادت دثار برآشفته ،فرمود که او به ضمانت من نزد شما آمده است ،نه این که به زور
و بازوی خویشش اسیر کرده اید .دیگر این که او از رعایای متعلقة افغانستان است نه
مال ده و خراج گذار دولت ایران که به نام به غیش منسوب و مأخوذ نموده ،از راه تنبیه
و تهدید نزد امیر قاینش برید .و به این سخنان ،خان بابا خان را الزام کرده و او به پاس
.1ماتم .ک
سراج التَّواریخ /جلد دوم
ُ 220
خاطر سردار با وقار که مهمانش میپنداشت هیچ نگفته ،شاهگل خان را رها داد و سردار
بلند مقدار او را در هنگام عصر با ده تن از سوارن خویش نزد خواهر و مردمش فرستاده،
حق ضمانت ادا کرد ،و هر ده تن سوار مذکور پس از سه روز مراجعت کرده ،به رکاب
سعادت انتساب سردار خجسته کردار پیوست .بعد با سواران سیستان رهسپار گشته ،روز
دوم حرکت از آنجا به کنار رود هیرمند فرود آمدند .و در وقت حرکت از دو کوهه،
خانبابا خان هفتصد سوار از راه خفا مأمور غارت «بریچی» متعلقة قندهار که متوطن
«پاللک» بودند کرد؛ چنانچه به وقت سپیدة صبح در قلعة که پانزده خانهوار دران مسکن
داشتند ریخته ،قلعهگیان به مدافعه برخاسته ،پنجاه تن را مقتول و زیاده از صد تن را
مجروح ساختند و در این حالت دیگر مردم بریحی که چهارهزار خانهوار و در کنار رود
هیرمند ،سکنی و قرار دارند ،از آواز تفنگ علم به جنگ رسانیده ،راه محاربه پیش گرفتند.
و در این اثنا سردار عبدالرحمان خان از تمامت سواران ،در عقب مانده ،آهسته راه
میبرید و از همه پستر وارد فرودگاه شده ،سواران سیستان را مشاهده کرد که دسته
دسته نشسته ،باهم به طریقت مشورت سخن میرانند و خیام خود را نیز نیفراشته اند ،و
از این حالت متفکر گشته ،رأی همیزد تا که امیر محمداعظم خانش نزد خود طلبیده،
1
چون وارد مجلس شد ،بزرگان سیستان را که در مجلس نشسته بودند ،مهموم و مغموم
دیده ،سبب حزن و اندوه شان را پرسیده ،واقعة مذکوره را بشنید و آشفته گشته ،خانبابا
خان را که بانی آن فتنه بود و هم از سبب محبوس کردن شاهگل خان از وی دل آزرده
بود ،امر زدن کرده ،نوکرانش از پای او گرفته ،از مجلس بیرونش کشیدند .بعد خود سردار
واالتبار رفته ،کشتگان و زخمداران را دیده ،بقیهالسیف را که دل از جان بریده بودند،
تسلی به انتقام گرفتن داده ،هنگام عصر با نوکران خویش و تمامت سواران سیستان ،پیاده
و بی توپ و نردبان ،روی انتقام به قلعة مذکوره نهاد و چون به قرب قلعه رسیده ،خندق
عمیق و شگرفی 2دیده ،در شگفت 3ماند و از راه چارهجویی نخست کس نزد قلعهگیان
فرستاده ،دعوت اطاعت کرد ،و ایشان چون دانستند که فرستادة سردار عبدالرحمان خان
است ،او را در اندرون قلعه برده ،به خود معلوم نمودند که این سانحه 4از سوء تدبیر
خانبابا خان به روی کار آمده ،دیگر حادثهای نیست .پس سه تن از قلعه بیرون گشته ،نزد
سردار عبدالرحمان خان شدند و از آمدن آن سه تن ،عذر لشکر سیستان خواسته شده،
به استصواب رای و اشارة صواب-نمای سردار عبدالرحمان خان ،قلعه و قلعهگیان را به
حالش گذاشته بازگشتند ،و از آنجا راه برگرفته ،در دو منزلی که از میان آن قوم عبور
.1اندوهگین -افسرده خاطر.
.2شگرف بزرگ و عجیب .ک
.3حیرت و تفکر .ک
.4واقعة ظهور یافته .ک
لاس عیاقویاقوعیاقو 221
کردند ،سواران سیستان را که نزدیک آبادانی میشدند ،به ضرب گلولة تفنگ میراندند
و علوفه نیز نمیدادند تا که امیر محمداعظم خان و سردار عبدالرحمان خان به نام خود
علوفه خریده ،مهم سازی 1مینمودند و چون وارد منزل «بنجار» شدند ،بدون از سواران
رکابی امیر علم خان ،سواران کشادة ملکی همه جانب خانههای خود رفته ،پراکنده گشتند،
و سواران رکابی که جز ایشان دیگر سوارهای نزد امیر علم خان نبود ،باهم در ناصرآباد
رفته ،امیر مذکور با همین سواران مراسم پذیره به جای آورد ،و از عرض راه سردار
محمدشریف خان امیر محمداعظم خان و سردار عبدالرحمان خان را از باب مهمانی در
خانة خود به «شریفآباد» فرود کرده ،دو روز به اعزاز هر چه تمامتر احترام شان نمود ،و
از آنجا در «ناصرآباد» شده ،امیر علم خان ایشان را در خیمههای بزرگی که برای ایشان
افراشته بود ،جای داده ،خدمة ایشان را به خیام کوچک فرود کرد و دوازده روز به مهمانی
نگاه داشته ،بعد باهم وداع کرده ،هر چند استدعای برداشتن خیام بزرگ را نمود ،ایشان
نپذیرفته ،سه باب خیمة کوچک را با پنج هزار روپیه از همه نقد و جنسی که امیر علم
خان تعارف کرد برداشته ،دیگر چیزی نگرفتند .و این راهم از سبب آن که زیاده بر دوصد
دانه طال که نزد سردار عبدالرحمان خان مانده بود ،دیگر هیچ نداشتند؛ که برای مصارف
راه برجند برگرفتند .اگر نه پشیزی 2را نمیپذیرفتند .خالصه در روز بیست و نهم ماه
ذیحجة سال هزار و دوصد وهشتاد و پنج هجری از ناصرآباد راه برگرفته ،روز پنجم ماه
محرم سنة هزار و دوصد و هشتاد و شش ( )1286وارد برجند شدند.
خود سرگران میدانست ،عرضپرداز حضور او شده استدعای صحبت خلوت کرد .و او
عرضش را پذیرفته ،بار داد .و چون شرفیاب محفل خلوت شده ،زبان عذربیان به عرض
کشوده گفت که :از سبب آنکه همواره طریق خدمت امیر محمداعظم خان و سردار
عبدالرحمان خان پیموده ،مخالف اعلیحضرت واال بودهام ،خود را مورد عتاب میدانم
که حاال کیفر کارم در کنارم نهاده شود .و سزوارم و به آن ،امید عفو تقصیر نیز دارم .و
امیر شیرعلی خان روی او را بوسه داده به تلطفات شاهانه غبار خوف را از آیینة خاطرش
زدوده ،مطمین خاطر ساخت .و با آن در ظاهر به خاطر سردار محمداسلم خان که او نیز
یار و مددگار امیر محمداعظم خان و سردار عبدالرحمان خان بود و همیشه راه مخالفت
امیر شیرعلی خان میپیمود ،الفت نمیکرد .و در دل دوستش داشت؛ چنانچه پس از
قتل سردار محمداسلم خان که در موقعش مذکور میشود ،چون روی دل جانب سردار
محمدیوسف خان داشت ،دخترش را به شهزاده عبداهلل جان نامزد فرمود].
ذکر تشریف بردن اعلیحضرت امیر شیرعلی خان در انباله به خواهش امنای
دولت انگلیس
و مقارن این حال نامهای از «ویسرای» کشور هند از راه التماس تجدید دوستی و
1
توثیق رشتة اتحاد ،به پایۀ سریر سلطنت رسیده ،چون مبنی به تشریف بردن اعلیحضرت
واال در «انباله» بود ،پذیرفته آمد؛ چنانچه سامان سفر ساز کرده ،سردار محمدیعقوب خان
را با سردار ولیمحمد خان و سردار محمداسلم خان و سردار محمدیوسف خان و سردار
فتحمحمد خان و غیره خدمتگاران در کابل گذاشته ،خود با شهزاده عبداهلل جان که قدم
به مرحلۀ هفت سالگی نهاده بود و سید نورمحمد شاه خان و ناظر حسینعلی خان و
صفدرعلی خان سپاه منصور و ایشک آقاسی شیردل خان و میرزا محمدحسن خان دبیر و
سردار خان سر عسکر و خوشدل خان بن ایشک آقاسی شیردل خان و غیره بزرگان و پنج
هزار سواره و پیادة نظام و یک هزار سوار کشاده و ارمغان شاهانه ،راه پشاور برگرفته ،در
منزل «جمرود» افسران نظام مقیمۀ پشاور با کمشنر 2آنجا و تمامت افواج نظام پذیرهاش
کرده ،بیست و یک ضرب توپ برای تبریک ورود مسعودش کشاد دادند و مراسم پذیرۀ
شاهانه به جای آورده ،در پشاور فرودش کردند.
خالصه سپاه نظام را در آنجا گذاشته ،خود با یکصد و یک سوار راه بر گرفته،
به اعزاز و اکرام هر چه تمامتر در «انباله» شرف نزول افکند ،و در روز ورود مسعودش
بدانجا ،تمامت راجگان و نوابان و بزرگان کشور هند و سند و پنجاب با صاحب منصبان
.1نایب السلطنه -فرمانفرما .گورنر.
( .2کمیسیونر) :کسی که حمل و نقل کاال یا خرید و فروش امتعه را عهدهدار است .دالل.
لاس عیاقویاقوعیاقو 223
و حکام و ضباط والیات از راه استقبال پیش آمده ،مالقات رسمی به جای آوردند و در
منزلی که فراخور شأن اعلیحضرتش ترتیب داده بودند فرود آوردند .و بعد از آن محفل
مکالمه را زیب و آرایش داده ،اعلیحضرت امیر شیرعلی خان را تکلیف بر تشریف بردن
مجلس کرده ،باهم به کرسی گفتگو نشستند ،و قبل از آنکه باب مکالمه باز شود و سخن
آغاز گردد ،الرد ارل میو حکمران کشور هند از اعلیحضرت امیر شیرعلی خان رخصت
و اجازت حاضر شدن الرد نپیر کماندر جیف و الرد مکلوت و ستینکارت ترجمان را
خواسته ،با اجازت و امر اعلیحضرت او هر سه تن حاضر مجلس شده ،بعد امیر شیرعلی
خان زبان مقصد بیان گشوده ،فرمود که« :هر گاه سخن به لباس و ملوس[ 1ملوث] به
وسواس گفته شود ،بسیار است ،اما؛ کالمی که خالی از کذب و ریب و عاری از عیب
باشد این است که از راه تجدید معاهده و توثیق مواضعه 2وارد این وال 3نگشتهام؛ که
پیمانی را که والد ماجدم امیر کبیر با جانسالرنس در جمرود در میان نهاده و شروط و
قیود چند در عهدنامه نگار دادهاند ،که یکی از آن جمله این است که :هر که حکمران
افغانستان باشد ،با دوست دولت برطانیه متحد ،و با دشمنش معاند بوده ،دولت برطانیه
به مخالفت و مؤالفت داخلۀ مملکت افغانستان که افاغنه در بین خود داشته باشند ،در
معاونت و مدافعت هیچ یک مداخلت ننماید ،و با هر که جالس سریر امارت افغانستان
شود و از بزرگان افغان باشد ،طریق دوستی و مواالت پیماید و با خصمش از راه ِوداد
4و اتحاد نگراید .فقط .از اینجا است که بسا کسان را هوای سلطنت افغانستان در سر
افتاده ،مرتکب فتنه و شر شده ،مفسدة بزرگ بر میانگیزند ،زیرا که می-دانند که اگر
خاتم امارت به انگشت ،و کلید فتح مملکت در مشت آرند ،دولت برطانیه دوست شان
گردد و از این معنی خود را مستظهر دانند؛ چنانچه از هنگام انعقاد عهدنامة مذکوره ،تا
کنون تخم نفاق در مزرعة قلوب فرزندان امیر کبیر کشته گشته ،نایرة قتال و جدال بر پا
است .و نیز در اختالل حوادث روزگار که کار پیکار استوار بود ،آالت و ادوات حرب و
وجه نقد برای مصارف جنگ خانگی ،از دولت برطانیه خواهش کردم ،نظر به قرار داد
پدر نیکو سیرم و الرد جانس الرنس داده نشد تا که در محاربات سیدآباد و قالت و غیره
هزیمت یافته ،سر خویش گرفتن ،و حال آن که جای نشین پدر بودم و بر امارتم تصدیق
کرده بودید .چون محاربات خانگی بود ،به همان پیمان معاونتم نکردید و هنوز معاهدۀ
مذکوره باقی است .پس چگونه تجدید عهد نمایم و عهدی را که باعث شور و آشوب
دایمی در افغانستان باشد ،از نو موثق دارم .و اینک که از لطف خداوند بیمانند و زور
.1یحتمل که «ملوه» یا «ملبس» بوده باشد.
.2باهم قرارداد و قرار نهادن .ک
.3والیت -شهر و منطقه
.4دوستی -محبت.
سراج التَّواریخ /جلد دوم
ُ 224
بازوی ظفرپیوند خویش ،جالس سریر امارت شدهام ،در این جا آمدم که قطع آن معاهده
کنم و وجه نقد و تفنگ که بدون خواهش من طوع ًا فرستادهاید ،امانت نگاه داشته شده که
مسترد شود و از آن جمله دولک روپیه را در محاربة «زنهخان» به مصرف رسانیده و یک
لک دیگر را تحفه و ارمغان خریده ،جهته شما آورده ام .که این سه لک روپیه را میتوانم
که ادا نمایم ،فقط».
و الرد میو زبان پاسخ گشوده گفت که :از سخن گذشته بادی در گذشته ،عهد جدید
موثق منعقد کرده شود .و امیر شیرعلی خان در جواب او فرمود که« :اگر دولت برطانیه،
دوستی امیر و مردم افغانستان را مکفی و بسنده بوده و بیست لک و یک کرور روپیه و
بیست و سیهزار تفنگ دانسته باشد که بدان دفع خصم بیرونی کرده شود ،بسی دشوار
بلکه نااعتبار است ،زیرا که به این قدر وجه و سالح از عدم اسطاعت ،مردم افغانستان با
کسی مخاصمت نتوانند کرد .تا مالیات پنج ساله از ایشان معاف و به قدر مالیات پنج ساله
و اندازۀ کفایت نظام و حفاظت سرحدات از دولت برطانیه داده نشود ،مردم افغانستان
توان مقاتلت و مدافعت خصم خارجه را هرگز ندارند .و هرگاه دولت برطانیه به قدر
کفایت امور مذکوره ،اعانت و امداد نماید ،البته مردم افغانستان معاونت دولت برطانیه
را در مهمات خود مکفی و بسنده دیده ،به توسط من که پادشاه ایشانم ،دولت برطانیه
را دوست دانسته ،به جان و دل در دفع خصم بیرونی خواهد کوشید و چشم از حقوق
دوستی نخواهند پوشید ،و اگر اعانت و امداد را وعده به وقت حرکت دولت روس به
جانب کشور هند گذارد ،به کار یکی از جانبین انگلیس و افغان نخواهد آمد ،زیرا که
خیال دولت برطانیه در دوستی با سلطنت افغانستان ،در مدافعت دولت روس است که در
وقت توجه او جانب هند ،مردم افغانستان سدّ راه شده دولت روس را مانع گردد ،و این
امر بدون این که از امروز ،پنج ساله مالیات عفو شود و به قدر آن و اندازة مواجب نظام و
کفایۀ سرحداست و ثغور ،وجه نقد و اسلحه از دولت برطانیه داده شود که تا وقت اقدام
دولت روس تمام اسباب و آالت مدافعه آماده گردد ،صورتپذیر نیست».
و الردمیو خواهش امیر شیرعلی خان را از امور شاقه و مهمات فوقالطاقه دانسته،
وعدة جواب خواست که در موقع گفته میشود .اما؛ حال امنای دولت برطانیه ،دوستی
را منوط بدان داشتهاند که وثیقة عهد جدید نگارش یافته ،دوازده لک روپیه چهرۀ شاهی
همه ساله بر سبیل استمرار و دوازده هزار میل تفنگ بالفعل با شش ضرب اتواپ قاطری
و شش ضرب اتواپ پیلی مکمل اسباب ،با قورخانه از دولت اعانت ًا قبول فرموده شود ،و
زیاده بر این سه تن را از گماشتگان دولت برطانیه ،که از مردم مسلمان باشند و در کابل
و قندهار و هرات ،جای اقامت از جانب امیر افغانستان داده آید و محافظت ایشان را نیز
لاس عیاقویاقوعیاقو 225
نماید تا ایشان از احوال دول خارجه آگاهی حاصل کرده ،به کارگزاران دولت برطانیه خبر
دهند .البته برطبق آگاهی دادن آنان ،امنای دولت برطانیه به تهیة کار پرداخته ،وجه نقد و
اسلحه و جباخانه به قدر کفایت داده ،ابا نخواهند کرد.
و امیر شیرعلی خان از وعدهای که الرد میو در باب سررشتۀ کلیه -چنانچه مرقوم
گشت -داده و گفت که در موقع گفته میشود و این را نیز گفت مطمین خاطر گشت
که کار پردازان دولت برطانیه از کذب سخن نکنند ،قبول کرده ،اقامت دایمی سه تن
را از خدمة دولت مذکوره در افغانستان نپذیرفته ،فرمود که این امر را بدون استرضا و
استصواب مردم نظامی و ملکی طوایف افغان ،نمیتوان بر عهده گرفت ،زیرا که پاس
داشتن و محافظت کردن نوکران دولت برطانیه را میباید به مردم قومی افغان کرد .و ایشان
از سبب مغایرت در ملت و عدم مشاورت ،از قرار داد واقف نبوده ،آدمان دولتی را ضایع
خواهند کرد ،و اگر از حقیقت آگاه گردند هم به تحریک بزرگان که از ایشان ناپرسیده،
متعهد این امر شوم ،آسیبی رسانیده ،حمل بر بیخبری خود کنند ،و آن وقت ملوم همۀ
دول من بشوم .ا ّما؛ آدمی را که اقامت نگزیند و به اسم مهمان داخل افغانستان شده ،پس
از چندی مراجعت کند ،میتوان حفاظت نمود ،فقط.
و الردمیو سخن اخیر را پذیرفته ،وثیقة عهد را بر طبق فصول و شروط مذکوره که
در بین جانبین گفته و شنفته شد ،نگار داده ،ولیعهدی شهزاده عبداهلل جان را نیز درج
عهد نامه کرده ،جانبین مهر بر نهاده ،به یکدیگر سپردند .و [روز دیگر ،امیر شیرعلی خان
را از راه اعزاز و اکرام به تماشای عجایب خانه برده از جانب دولت به وی خبر دادند
که هرچه از اسباب عجایب خانه بردارد مأذون بوده ،گویا منت بر دولت گذارد .و او از
همة آالت و ادوات قرآنی را که به خط کوفی و بر زبر میزی بود ،برداشته دیگر به هیچ
چیز اعتنا نکرد ].در این حال ،زنان بزرگان و افسران انگلیسان که در آن مجمع حاضر
بودند ،اجازت خواسته ،شهزاده عبداهلل جان ولیعهد را در کنار گرفته و یکی به عزت
از دیگر ربوده و بوسه داده ،با خود بردند .و هر کدام ساعت و چاقو و آینه و غیره به
وی داده ،چون پدر واالگهرش فرموده بودکه نگیرد از هیچ یک را قبول نکرد تا که همة
زنان عرضپرداز شده ،از اعلیحضرت امیر شیرعلی خان استدعای پذیرفتن کردند ،و او
شهزاده را امر کرد که تحفه و هدیه ایشان را بپذیرد .بعد شهزاده هر چه را که دادند ،رد
نکرد[ .و از آن جمله چند گز مخملی که به وی تعارف کرده بودند و او نزد پدر خجسته
اخترش نهاد ،در حال خیاط حضور را فرمود که از آن مخمل قرآنی را که تبرکا برداشته
بود ،در اندرون عجایب خانه غالفی دوخته ،بعد بیرون شده] بعدها در منزل تشریف برد
و روز دیگر وجه نقد و تفنگ و اتواپی را که به شرح رفت با هجده زنجیر پیل ُم َّکمل
سراج التَّواریخ /جلد دوم
ُ 226
اسباب و قورخانه پیش کشیده ،روز دیگر بیست و دو فوج پیادۀ مقیم انباله را با سوارۀ
نظام و توپخانه صفها بربسته ،امیر شیرعلی خان را به نظارة سپاه در لشکرگاه بردند،
و در وقت تشریف بردنش در عسکرگاه ،اسپ سواری پیش کشیدند .و او سوار اسپ
نشده ،پیل خواهش کرد و انگلیسان پیل خاصۀ حکمران کشور هند را حاضر آوردند و
بدان بر نشسته ،چون نزدیک لشکرگاه شد ،تمامت سپاه دو حصه گشته ،راه عبور برای
مرور اعلیحضرت امیر شیرعلی خان گشودند ،و او داخل فوج شده ،افسر و سپاهی،
مراسم تعظیم و تکریم به تقدیم رسانیدند ،و الرد میو که در اخیر صفوف سپاه ایستاده
بود ،تکریم کرده بعد مراجعت کرد و دوازدههزار میل تفنگ دیگر با سه لک روپیه به رسم
هدیه که با تفنگهای قراردادی ،بیست و چهارهزار میل شود و دیگر تحف و هدایا پیش
کشیده ،وداع کردند .و امیر شیرعلی خان آهنگ مراجعت کرده ،در حین حرکتش جانب
پشاور ،شاهمراد خان را به فرمان طلب از جاللآباد در پشاور خواسته ،پس از رسیدن او
و نزول موکب واال در پشاور ،عقد نکاح دختر محمدعثمان خان وزیر ،با ذات اقدس واال
انعقاد یافته ،حرم محترمش را به حفاظت شاه مراد خان در جاللآباد فرستاد .و آنگاه که
اعلیحضرت واال از پشاور وارد جاللآباد شده ،راه کابل بر گرفت ،حرم محترم از قفای
اردوی مع ّلی رهسپار کابل گشت و خود او وارد کابل شده ،به نظم و نسق مملکت و
ترتیب سپاه و تربیت رعیت پرداخته به لشکر گرفتن نظام مواظب گشت.
ذکر مأمور شدن سردار فتحمحمد خان به التماس سردار محمدیعقوب خان به
حکومت هرات
و مقارن این حال که امیر شیرعلی خان به گرفتن فوج نظام و رعایت انام اشتغال
داشت ،سردار محمدیعقوب خان که هرات و سردار فتحمحمد خان را از خود ،و سردار
محمدابراهیم خان حاکم آنجا را اگر چه بردارش بود ،بیگانه میپنداشت؛ عرض پرداز
حضور قبلة امجدش شده ،استدعا نمود که سردار محمدابراهیم خان از حکومت هرات
معزول؛ و سردار فتحمحمد خان منصوب فرموده شود .و عرض او رتبة منظوری 1یافته،
سردار محمدابراهیم خان به فرمان طلب در کابل آمده ،سردار فتحمحمد خان از راه حکومت
در هرات رفت و با وجود این گونه مالطفات که هیچ خواهش سردار محمدیعقوب خان
رد نمیشد وی به اغوای اهل غرض ،بل به هواجس نفسانی 2و وساوس شیطانی از
سبب ولیعهدی شهزاده عبداهلل جان با پدر سرگران شده تخم زوال نعمت در مزرعة دل
کاشته ،از آب حسد در نشو و نما همیآورد ،و ظاهرا ً از هیبت سلطنت چیزی نگفته ،باطن ًا
.1مورد قبول واقع شدن ،مورد تأیید واقع شدن.
.2هواجس به معنی خطرات
لاس عیاقویاقوعیاقو 227
سفت و مترصد فرصت مخالفت پدر ،روز به سر به مِثقب 1فکر نکوهیده ،دانة نفاق می ُ
میبرد تا که امیر شیرعلی خان از خالفجویی و هرزهگویی او نسبت به خود آگاه گشته،
دفعت ًا از اوج اعتبارش فرود آورده ،اسبابی که باعث مکنت و حشمت و رفعت او بودند
همه ضبط ،و از وی به امر پدرش باز داشته شد و به جز از چهارصد سوار نظام که در زیر
امر کرنیل فقیراحمد خان ریکا و تنخواه خوار خود او بودند ،در نزدش مانده ،دیگر چیزی
از آالت تجمل و جالل برایش نگذاشت .و او از مشاهدة این حال زیادهتر مضطرب احوال
گشته ،از افعال و اعمال خویش که نسبت به پدرش در دل داشت ،هیچ در خاطر نیاورده،
پدر را در بارة خود بدسکال میپنداشت و جویای فرصت گریز بوده ،روز به سر میبرد.
اخالص کیش و نمک خوار صداقت اندیش امیر شیرعلی خان بودند ،به اندیشة این که
قوم شان گرفتار عتاب پادشاهی نشوند و خراب و بیاب 1نگردند ،داخل چنداول شده،
سردار محمداسماعیل خان را کشیده ،با خود در باالحصار بردند و شب او را به قسم
محبوس نگاه داشته ،بامدادن امر اخراج او و سردار صالحمحمد خان و سردار ذوالفقار
خان برادرانش از حضور امیر شیرعلی خان صادر گردیده ،ایشک آقاسی شیردل خان
مأمور گشت که ایشان را جانب هند برده ،به سرحدداران دولت انگلیس سپرده مراجعت
کند ،و او هرسه تن را بعد از توقف نوزده شب در چنداول و یک شب در باالحصار
برداشته ،به سرحد هند رسانیده ،برگشت .و سردار محمد اسماعیل خان از آنجا گریخته،
به راه صوات داخل والیت بدخشان شد و از آنجا در کوالب رفته ،از آنجا وارد بلخ شد
و در آنجا از تهیدستی روزگارش تلخ گشته ،از طریق انابه شرفیاب حضور امیر شیرعلی
خان گردید ،و او دو باره از کابلش اخرج هند کرده ،در الهورش فرستاد و در آنجا میبود
تا که از اجل موعود فوت نمود.
قدری از ضلع مشرقی افراخته گشت و چاه بزرگی به فراز ت ّلی که برای عمارات شاهی
اختیار کرده ،جهت آب دادن عمارات و باغ و بوستان حفر کرده ،و هنوز به آب نرسیده
بود که باز ماند.
ذکر سرگذشت امیر محمداعظم خان و سردار عبدالرحمان خان در عرض راه
برجند و مشهد
و در خالل احول مذکوره -چنانچه از پیش به شرح رفت -امیر محمداعظم خان
و سردار عبدالرحمان خان از راه غربت و جالی وطن در روز پنجم ماه محرم سنة هزار
و دوصد و هشتاد و شش ( )1286هجری وارد برجند شدند .و در آنجا پسران امیر علم
خان ،مقدم ایشان را گرامی داشته ،اقصیالغایت مهمان نوازی کردند و روز دوم ورود
ایشان ،مادر امیر علم خان ایشان را از راه مهمانی دعوت کرده ،مراسم اعزاز و اکرام به
تقدیم رسانید[ .و در آنجا سردار عبدالرحمان خان هر روزه در حسینیه رفته ،ذکر مصایب
حضرت امام حسین (رضی اهلل عنه) را استماع همیکرد تا که ایام عاشورا سپری گشته]
در روز دوازده ماه محرم از برجند راه برگرفته ،چون وارد شهر مخروبة «سرایان» شده،
آثار عمارات ،عظیمه دیده ،از ناپایداری و بیثباتی دنیا متأسف گشته ،از آنجا در موضع
یونسی که منزل بدهوایی است فرود شدند و مردم آنجا از ردائت 1و شوری آب و هوا
هریک ذخیرهای 2جداگانه از آجر و حجر و آهک برای خود ساخته ،آب باران در آن
فراهم شده ،آشامیدن شان از آن است .و قبل از نزول کردن در این منزل امیر محمداعظم
خان را تب عارض گردیده ،یک ماه از راه سپردن باز ماندند تا که افاقه 3یافته ،عزم راه
نوردیدن کردند [و سردار عبدالرحمان خان چهار علم ماتم دهة محرم را از مسجد برداشته
به مثابة تخت روان ،محفة ترتیب داده که عمش را برآن نشانیده ،جاده پیما شودند .و در
این حال ،مردم ده از شکستانیدن طوغها به نزاع برخاسته ،سردار عبدالرحمان به عزم دفع
منازعه فرمود که اگر این چوبها مال کسی باشد اینک بهای آن را مضاعف بستاند .و
اگر نذر امام حسین (رضی اهلل عنه) باشد ما که مسافر و مریض داریم ،تصرف آنها را
سزاواریم و مردم ده این را شنیده ساکت شدند .و ایشان] هنگام شام رهسپار گشته ،و چند
منزل در شب قطع مسافت ،و روز استراحت کرده ،وارد کاریز شهزاده شده ،در عمارتی
که شهزاده مخصوص خویش پرداخته بود ،فرود گشتند و سردار عبدالرحمان خان که
در دوا و غذا و تیمارداری بیمار ،مهارت تامه داشت ،به عدم التفات ع ّمش نسبت بدو،
.1بدی.
.2حوض ،انبار .ک
.3بهبود.
سراج التَّواریخ /جلد دوم
ُ 230
او ع ّمش را دوست میداشت؛ چنانچه دوا و غذای او را به دست خود ترتیب داده ،به
دیگری وا نمیگذاشت و سردار محمدسرور خان که نسبت فرزندی با امیر محمداعظم
خان داشت ،در همة ایام بیماری او دو بار به عیادتش رفته ،دیگر در جایی که فرود میشد
مشغول کار خود میبود و در این منزل یکی از خدمه قدری زردآلو حاضر کرده ،امیر
محمداعظم خان میل خوردن آن نمود و چون چهار روز بود که تب او را فروهشته بود،
سردار عبدالرحمان خان با طبیبی که همراه شان بود ،هر چند منعش نمود نپذیرفته -چند
دانه فرو برد .و سردار عبدالرحمان خان از ناپذیرفتن گفتة خویش آشفته گشته ،نزد نوکران
خود رفت و از تهیدستی اسلحة خود را فروخته ،صرف مینمود و در هنگام عصر این
روز با وجود آشفتگی از راه عیادت نزد عمش شده ،اجازت رفتن تربت عیسی خان
حاصل کرد و به راه افتاده ،عمش با وی قرارداد که پس از پنج روز از قفا رهنورد شوم و
او که از مصارف دویست سوار و عدم درهم و دینار ،متعسر و ناچار شده بود ،وارد تربت
عیسی خان گشته ،در باغی که حاکم آنجا ساخته و از یک سال عزل گردیده ،به تهران
رفته بود نزول کرد و عمارت جانب دیگر باغ را برای ع ّمش بپرداخته ،خود در عمارت
جانب دیگر جای گزید.
ذکر اعزاز و اکرام کردن حاجی حسنعلی تاجر و وجهدادن به امیر و سردار
عبدالرحمان خان
و در باغ مذکور حاجی حسنعلی نام تاجر داخل شده ،سردار عبدالرحمان خان
را مالقات کرده از حقیقت حال و عسرت و پریشانی احوالش به خود معلوم نموده،
عرضپرداز شد که هر قدر وجه برای مصارف خویش به کار دارد ،پیش کشیده میشود.
و او که از ادای احسان آن مرد کریم به واسطة تهیدستی عاجز بود ،به جز از علوفة آدم
و اسپ دیگر چیزی خواهش ننمود تا که روز ششم امیر محمداعظم خان نیز رسیده ،در
باغ فرود شد و مخارج او و پسرش را نیز بر عهده گرفته ،در هیچ چیز از البسة انسانی و
ُجل و افسار و توبرة حیوانی و زین ویراق ،مضایقه نکرد ،و آن قدر مهربانی و زرافشانی
و مهماننوازی نمود که از تاجران دیگر بالد ،امکان به جای آوردن نبود ،چنانچه خود
سردار موصوف در روزنامة خویش مینگارد که« :تا زنده باشم منت بار احسان او بوده،
نمیدانم که چطور ادای آن خواهم کرد که شخص تاجر ناشناس از زر خویش در گذشتن
و به بیگانه از وطن ،انفاق کردن مقدور کسی نیست».
خالصه ده روز در آنجا به سر برده ،امیر محمداعظم خان را از راه نُکس 1مرض
فواق 1عارض گشت و ده روز دگر از راه پیمودن باز مانده تا که او شفا یافت .و پسر
حمزه میرزای حکمران خراسان که پدرش به غارت کردن ایل ترکمان رفته بود ،از ورود
ایشان در تربت عیسی خان و بیمار و ناتوان بودن امیر محمداعظم خان آگاه گشته ،به
ذریعة تلگراف به پایة سریر سلطنت خبر داده ،بعد به امر اعلیحضرت ناصرالدین شاه یک
تخت روان و بیست و چهار رأس استر جهت سواری امیر معزی الیه از مشهد فرستاده،
یک ماه دیگر نیز در تربت عیسی خان توقف کردند ،و در وقت حرکت از آنجا مخارج
ایشان را با حاجی حسنعلی خان محاسبه کرده سی و پنج هزار روپیه که معادل است با
هفتهزار تومان ایران ،به میزان رفت و پس از قطع حساب ،حاجی موصوف را با خود
همراه گرفته ،جانب مشهد رهنورد شدند و روز ششم وارد تپه سالم شده ،تعظیم قبة
منورة امام رضا (رضی اهلل عنه) را به تقدیم رسانیده ،چون نزدیک شهر مشهد رسیدند،
صد سوار زرین کمر از فراشان حضرت امام رضا (رض) باشش رأس اسپ عربی زین و
یراق مرصع و دو کالسکه که یکی خاصه جاللالدوله پسر ناصرالدین شاه و دیگری مال
حشمتالدوله حمزه میرزای حکمران خراسان بود ،از راه مهماننوازی و پذیره پیش آمده،
به اعزاز و اکرام تام به شهر درآوردند و به قرب شهر ،پسر حشمتالدوله با هزار سوار به
استقبال بیرون شده ،مراسم پذیره به جای آورد .و چون داخل شهر گردیدند ،یک دسته
فوج پیادة نظام با دو موزیکخانه در خیابان مقابل ارگ دولتی ،سالم رسمی ادا کردند و
داخل ارگ گشته ،سه روز مهمان حضرتی بوده ،بعد از طرف دولتی مخارج شاهانه برای
ایشان میدادند.
و پس از ده روز حمزه میرزای حشمتالدوله عم ناصرالدین شاه از ترکتاز ترکمان
باز گشته ،امیر محمداعظم خان و سردار عبدالرحمان خان و سردار محمدسرور و چند
تن از بزرگان همراهان ایشان را به مهمانی در جای خویش دعوت کرده ،بعد از صحبت
دوستانه و صرف طعام به منزل خود بازگشتند و روز دیگر حمزه میرزای حشمتالملک
به بازدید ایشان آمده و مالقات مشفقانه کرده ،مراجعت نمود.
و سردار عبدالرحمان خان که از روز ورودش در مشهد ،یومیه به زیارت امام
رضا (رض) مشرف میشد امروز پس از معاودت حشمتالملک به زیارت رفته ،چون
بازگشت دبیرالملک که متوالی باشی روضة مقدسه بود ،او را در خانة خود به مهمانی
برده ،مراسم احترام به جای آورد و بعد از توقف پانزده روز در مشهد ،سردار عبدالرحمان
خان را تب عارض شده ،بعد از سه روز شفا یافت و از راه بازدید نزد حشمتالدوله
شتافت و با او مشورت ًا اظهار کرد که عزم دارم به راه درة گز و طژن و اورگنج جانب
.1فوق بادی که از معده و سینه بیرون آید و به فارسی هکهک گوید .ک
سراج التَّواریخ /جلد دوم
ُ 232
بخارا شوم و او جوابش را موقوف به امر و اجازة ناصرالدین شاه داشته ،به ذریعة تلگراف
از حضور او اجازت طلبید و پس از مراجعت از نزد حشمتالدوله و گذشتن سه روز،
حشمتالدوله او را نزد خود خواسته ،از امر ناصرالدین شاه آگاهش کرد که می-باید در
تهران رفته ،پس از مالقات و دیدار شاه اگر خواسته باشید ،رهسپار ترکستان شوید .و او
در جواب گفت که از مشهد جانب بخارا رفتنم نیکوتر است ،زیرا که اگر از تهران رهسپار
مملکت ترکستان شوم ،روشن میگردد که از چنان پادشاه بزرگ مرادش حاصل نشد که
راه مملکت دیگر برگرفت ،و اگر از دیگر بالد امیدم برنیاید و از راه التجا روی به تهران
نهم و به مقصد نرسم ،نام دولت ایران پست نشود ،زیرا که در افواه سمر گردد که دولت
ایران نیز مثل دیگران اعانت نکرد .و این کلمات را گفته ،به منزل خویش مراجعت نمود
و پس از دو روز دیگر باز حشمتالدولهاش خواسته ،از امر شاهش آگاه کرد که اگر وارد
تهران شوند یا نشوند ،او را به منزلة فرزند خویش میدانم و هر وقت که بیایند دولت
ایران خانة خود ایشان است و سردار عبدالرحمان خان سفارش عذر خواستن خود را از
ناصرالدین شاه به حشمتالدوله کرده ،یک تن راه بلد از نزد او با خود گرفته ،با ع ّمش
امیر محمداعظم خان وداع نمود.
لطفآباد و قلعة خسرو ،وارد ابیوردش کرد و در شالیزارهای مردم آنجا که همه را آفت
رسیده ،مرغهای بسیار فراهم شده بودند ،صید زیادی افکنده ،چون از ابیورد گذشتند ،با
اهللیار خان وداع کرده ،پنج سوار به خواهش خود او از همراهانش تا طژن با خود گرفته،
رهنورد شد و تمام شب باهم قطع مسافت کرده با مدادان به جنگل کنار رود خانه طژن
رسیده ،فرود شدند .و چون مردم آنجا در موسم خربزه و هندوانه به فالیزها 1سکونت
اختیار کرده ،به جز خربزه و هندوانه چیزی دیگر ندارند که بخورند و این وقت موسم
2
رسیدن فالیز بود که ایشان وارد گشته ،مانند همان مردم گذرانی کرده ،روز دیگر به طژن
نزول کردند و پنج روز از سبب آن که اسپ به پای سردار عبدالرحمان خان لگد زده بود،
در آنجا توقف نمودند.
و در ایام درنگ برای مصارف راه ریگستان گندم از جاهای دور خریده ،روز ششم
طریق اورگنج برگرفت و آرتق سردار ترکمان از جملة سه تن سردارانی که اهللیار خان با
او همراه کرده بود ،در خانة خود رفته ،دو تن دیگر به همراهی او باز ماندند و شب را تا
ظهر روز دیگر راه سپرده ،به سر چاهی که آبش تلخ و ناگوار بود وارد گشتند و دو روز
در آنجا مکث کرده ،ظهر روز سوم به راه افتاده و هنگام شام اسپان خود را گندم داده،
رهسپار شدند و به رسم ایلغار اسپ رانده ،طلوع آفتاب به سر چاه بدبو و تلخ آب دیگر
رسیدند و از سبب خسته و ستوهیده شدن اسپان ایشان ،شش روز بدان جا درنگ کرده،
ظهر روز اخیر رو به راه نهادند و به ایوار و شبگیر اسپ رانده ،نصف شب یک تن از
نوکران سردار واالتبار که بستر خواب و اسباب چای و چراغ نزدش بود باز مانده ،گرفتار
ورطة حیرت و سرگردانی شد ،و خود سردار ستوده کردار با دیگر همراهانش به قافلهای
از مردم ترکمان که ششصد تن اسیر از مرد و زن مردم ایران با خود داشت دچار گشته،
از ایشان تفحص چاه آب کرد .و ترکمانان به اندیشة این که ایشان سوار قزاق ایرانند ،به
مغالطه جواب دادند که به این قسم رفتار وقت سحر به آب خواهید رسید.
پس به گفتة آنان به سرعت و شتاب اسپ رانده تا که آفتاب بلند گشت به آب نرسیده
و از عطش بیتاب شده ،سردار عبدالرحمان خان زبان اسپی را سه چهار چاک زده ،خون
بیرون نشد و از جوهر لیمو که با خود داشت در دهن اسپ و قدری به کام خود بریخت
از ترشی آن نیز اثر تری پدید نگشت ،ناچار دل به مرگ نهاده ،پراگنده و سراسیمه هنگام
شام به چاهی واصل شدند و بعضی از عطش به راه ماندند .و سردار عبدالرحمان خان از
آشامیدن آب قدری به حال آمده ،چند قرابة که همراه داشت پرآب نموده ،بر اسپی که در
ابیورد به دوهزار روپیه خریده و نیرومند بود بار کرده ،به صحابت یکی از نوکرانش برای
( .1پالیز) :کشتزار هندوانه ،خربزه ،گرمک ،طالبی ،کدو ،خیار و چغندر و امثان آن.
.2تجن.
سراج التَّواریخ /جلد دوم
ُ 234
بازماندگان فرستاده ،قطب نمایی نیز به وی داده که اگر سرگردان شود به واسطة آن راه
جوید و او به فاصلة کروهی رفته ،به بازماندگان که از عطش ،غشی کرده ،افتاده بودند
رسید و اندک اندک آب به حلق ایشان ریخته ،بعد از دیری به حال آورده ،باهم وارد سر
چاه شدند ،و یک تن دیگر که با اسباب چای و چراغ در اول مرحله باز مانده بود ،نیز به
همان قافله ترکمان که جمعی از اسیران ایران را با خود داشتند دچار گشته ،چون پس از
معرفی او را بشناختند که نوکر سردار عبدالرحمان خان است ،آب و نانش داده ،بارش را
بر اشتران خود نهاده ،تاسف بسیار نمودند که سردار نکو کردار را با همراهانش به خیال
این که سواران ایرانیانند و از عقب اسیران خود آمدهاند که باز بگردانند ،به بادیة هالکت
رهنمونی کردیم.
خالصه قافلة مذکور در روز چهارم ورود سردار باوقار که در سر چاه توقف و قرار
داشت ،وارد گردیده ،سه روز دیگر باهم درنگ کردند و چهار شبه علوفه ،اهل قافله به
سردار عبدالرحمان خان و همراهانش به مهمانی داده ،سه شبة دیگر را خودش از آنها
خریده ،از آنجا راه «خیوه» برگرفت و روز پنجم وارد آنجا شده ،در زیر درختان خارج
شهر فرود گشته ،چند تن از نوکرانش به امر او جهت خرید بعضی اشیاء داخل شهر خیوه
شدند .و شهریان از ایشان پژوهش حال و پرسش احوال کرده ،چون دانستند که نوکران
سردار عبدالرحمان خان نوادة امیر کبیر خلد آشیانند ،به خان خیوه آگهی دادند و او یکی
از ندیمانش را نزد سردار رفیع مقدار فرستاده ،از زیر درختان با همراهانش در اندرون
برده ،در عمارات عالیه جای داده ،مقدمش را گرامی داشته ،روز سوم شخصی از جانب
خان وارد منزل سردار خجسته اطوار گردیده ،پیام رسانید که خان از راه مالقات وارد
میگردد ،و او نظر به اوضاع خویش خود را مسافر دانسته ،قبل از آمدن خان سوار اسپ
شده ،از راه مالقات طریق ارگ برگرفت و به نزدیک دروازة ارگ رسیده ،شصت ضرب
توپ ُم ّک َّمل اسباب با توپچیان حبشی نژاد ،آماده و بر عراده مشاهده کرده ،و پنجاه ضرب
توپ تبریک کشاد داده ،خود خان به دروازة ارک پذیره نموده ،از محبت دست هم را
گرفته داخل دیوانخانه شدند و چون سخن یکدیگر را نمیدانستند ،ترجمانی به امر خان
پیش آمده ترکی و پارسی جانبین را ترجمه میکرد ،و دو ساعت باهم صحبت نموده ،در
بین مذاکره ،خان ،سردار را خطاب کرده ،گفت که« :شما به منزلة برادر بزرگ منید زیرا
که پدرم محمدامین خان با امیر محمدافضل خان مرحوم در حین حکومتش به ترکستان،
اقصیالغایت مراوده و دوستی و مکاتبه داشت و اکنون بسی شکر گذارم که مشغول
مالقات و صحبت و دیدارم و اینک دو شهر از جملة هفت شهری که در تحت حکومت
دارم برای زیست خود قبول کرده ،در حکومت با من شراکت کنید و هر وقت که عزم
لاس عیاقویاقوعیاقو 235
تسخیر بلخ نمایید یک لک سوار و پیاده که از ایل والوس خود در زیر فرمان دارم ،مالزم
رکاب سازم که بلخ را متصرف شده ،با یکدیگر جوار و مددگار شویم».
و سردار عبدالرحمان خان وعدة جواب این مالطفت خان را با گفتن چند سخن دیگر
از خود به روز سوم گذاشته ،از جای برخاست و خانش تا درب بارگاه همراهی نموده،
بازگشت و سردار عبدالرحمان خان جانب منزل خود شده ،از عرض راه یکی از نوکران
خان او را بر گردانیده ،اظهار کرد که خان در باغ شاهی جای برای شما تعیین فرموده و
همة همراهان شما در آنجا رفتهاند و من جهت راه بلدی مأمور شده ام که شما را در
باغ مذکور برسانم؛ چنانچه باهم به قدر دوصد گام از شهر بیرون گردیده ،داخل باغ
شدند .و سردار واالتبار در آن باغ شاهانه منزل گزیده ،رحل استراحت انداخت و بعد از
دو ساعت خزانهدار خان نزد او آمده ،مژده داد که خان مرا امر کرده است که تا دو لک
طال اگر به کار باشد به شما بدهم .و مقارن این حال فرستادهای از جانب وزیر حاضر
آمده همین نوید داد .و سردار عبدالرحمان خان تشکر و امتنان کرده ،گفت که در روزی
پانزده روپیه کفایت مؤونتم کند ،زیاده برآن را کار ندارم .و خزانهدار با فرستادة وزیر گفتة
او را نزد خان تقریر کردند و خان در روزی هزار دانه طال مقرر فرموده ،امر کرد که هر
روزه در نزد او گذارند؛ چنانچه روز دیگر خزانهدار هزار دانه طالی مسکوک آورده،
پیش سردار سعادت اطوار نهاد و هرچند گرفتن آن در طبیعتش ناگوار بود ،اما؛ از کثرت
الحاح خزانهدار که اظهار و اصرار کرد که اگر این طال پذیرفته نشود ،خان آزرده گردد،
پس ناچار یکی از خدام را امر نموده برداشت ،و همچنین یومیه هزار دانه طال به همان
خادم میسپرد ،و چون سردار باوقار در باب مالقات د ّومین ،سه روز وعدة داده و تا پنج
روز به مالقات نرفت وزیر خان حاضر آمده ،از سخنانی که به خان بعد از سه روز وعدة
گفتن داده بود ،به خاطرش آورده و سردار عبدالرحمان خان لب به گفتار گشوده گفت که:
«آنچه را من اندیشیدهام این است که با چند تن از بزرگان این مملکت از راه صوابدید
خان و معتمدانش در «پطرزبورغ» نزد امپراطور روس رفته ،دیوار مواضعه و معاهدهای
سدید برافرازم ،زیرا که امور حکومت شما مغایر انتظامات سلطنتیاند و به رسوم الوسی
اجرای کار را منوط داشتهاید .میشود که بعد از یک یا دو سال دولت روس عزم تسخیر
این مملکت جزم کند و ملک رامتصرف شود ».و او رفته همة این کلمات را با نتایجش
نزد خان بیان کرد .و او اعیان و بزرگان را طلبیده ،اظهار این مدعا نمود و ایشان که از
خود بزرگتری را ندیده بودند ،گفتند که دولت روس را با ما کاری نیست و اگر -چنانچه
سردار افغان بیان کرده است -آهنگ این ملک کند ،آالت جنگ آمادهاند و مردان نام
و تنگ ایستاده ،دولت روس را زبون و از ملک بیرون کنند .و روز دیگر وزیر ،رضای
سراج التَّواریخ /جلد دوم
ُ 236
خان و خود را به استبعاد و ابای دیگران نزد سردار عبدالرحمان خان بازداشته ،این را نیز
ابراز داد 1که خان را عزم آن در ضمیر است که خواهرش را با شما عقد مزاوجت بسته
و دو شهر را از هفت شهری که دارد به شما سپارد ،بعد به آهستگی امری را که شما
اندیشیدهاید با دولت روس به روی کار آرد .و او جواب داد که از این ارادة خان میباید
تیرهای حسد بزرگان این ملک را نشان شوم .این را گفته ،نیز بر زبان راند که حال ناچارم
که از این مملکت بیرون شده ،در بخارا روم ،زیرا بدان سو امور ضروریة بسیار دارم ،و
عم شما سردار محمداسحاق خان که در بخارا وزیر در جواب این کالم او گفت که ابن ّ
رفته ،نظربند گشته است و نیز جمعی از خدمة شما که از دست نایب محمدعلم خان از
بلخ در بخارا پناه بردهاند ،نان خشکی نمییابند .پس شما چرا آهنگ آنجا کنید؟ میباید
خدمة خود را از آنجا در این وال بطلبید و او که فسخ عزم در نهادش نبود ،لب به تکلم
گشوده ،و در جواب وزیر گفت که :به هر عنوان بتوانید رخصت حرکتم حاصل کنید و
خان به کراهت پذیرفتار گفتار سردار واالتبار شده ،یکصد و پنجاه اشتر مایه 2را آرد و
جو و نان روغنین و خیمه و فرش و ظرف و چهل تخته قالین برای توشة راه و تحفه بار
ع مقدار بخشید و دوصد رأس گوسپند با کرده ،بیست تن بنده جهت خدمت به سردار رفی
برنج و روغن زیاد همراهش مقرر فرموده ،بعد باهم وداع کرده راه بخارا برگرفت.
را که از خاک جهت خیمه و بارگاه پادشاه بر افراشته بودند ،مشاهده کرده ،در حوالی آن
خون بسیار ریخته دید و از مردم آنجا جویا شده ،گفت که این خونها از گاوانی که برای
تبریک فتح حصار کشتهاند خواهند بود؟ ایشان آه جگرسوز حزناندوز از نهاد برگشیده،
گفتند که این خون اسیران حصار است که پانزده روز پیش از این بارگاه پادشاه بر زبر
این تل خاک افراخته بود که حصار را فتح کرده ،هزار تن اسیر حاضر حضور کردند و او
همه را به قرب بارگاهش امر سر بریدن کرد .و سردار استفهام ًا فرمود که مگر تقصیر زیاد
داشتهاند؟ وگرنه اسیر را کسی نکشته است و ایشان گریه کنان گفتندکه این پادشاه هزاران
تن را بدون تقصیر ،گوسپندآسا از دم شمشیر گذرانیده است؛ چه جای آن که در جنگ
دستگیر شود و اسیرش گفتهُ ،
نکشد.
و سردار واالتبار ستم و کشتار پادشاه بخارا را حمل بر استیال و تغلب دولت روس
نموده ،به دل گفت که بزرگان این مملکت به امید جاه ،روی از حق بر تافته و شرع
شریف را خوار شمردهاند که نه از علماء پرسش راه و چاه کنند ،و نه ایشان به امر معروف
و نهی منکر مردم را آگاه نمایند ،و خواص و عوام شب و روز گرفتار کبر و حسد و بخل
و عداوتند؛ چنانچه خود سردار نیکو گفتار در روزنامة خویش نگار داده است که« :در
بخارا با وجودی که اهالی آن در اقامة اوامر و نواهی شرع شریف طاق 1و در دینداری
شهرة آفاقند ،آن قدر ارتکاب منهیات دیدم که در هیچ مملکتی ندیدم ».خالصه خادمانش
را امر کرده ،خاک بر روی خونها ریخته ،صورت چند قبری آراستند و از آنجا رهسپار
گشته ،روز یازدهم حرکت از بخارا وارد حصار شد ،و چند تن از افسران سپاه با هزار
سوار پذیرهاش کرده ،به امر پادشاه در سرایی که تعیین فرموده بود ،فرودش آوردند و
روز چهارم ورود ،پادشاه به مالقات خویش دعوتش نمود و پس از ادای مراسم مالقات،
خادمان پادشاه ده هزار تنگه و شش توپ کمخواب به رسم هدیه آورده ،بیش سردار
سعادت شعار نهادند و دیگر اعتنایی نکردند.
[بلکه به قرار افواه از خفا کس نزد نایب محمدعلم خان حکمران ترکستان فرستاده،
پیام داد که هرگاه امیر شیرعلی خان پسرم را از راه آزردگی رفته در کابل اقامه جسته
است ،بفرستد هر آیینه به ازای آن سردار عبدالرحمان خان با دست بسته به وی سپارد.
و او فرستادة پادشاه بخارا را نزد خود نگاه داشته ،عرض پرداز پایة سریر سلطنت گشت.
و سردار عبدالرحمان خان قبل از آن که پادشاه بخارا بر مرامش فایض گردد ،آگاه گشته]
بنابر آن ،سردار عبدالرحمان خان از پادشاه بخارا ناامید شده ،با پنجصد سواری که همراه
داشت ،از شهر بیرون شده در کناری جای گزید ،و با وجودی که زمستان بود از بیم آنکه
.1فرد -یگانه -یکتا -بیمثال -بی-نظیر.
سراج التَّواریخ /جلد دوم
ُ 238
مبادا پادشاهش گرفتار سازد ،داخل شهر نشده ،در بیرون به خیمه روز به سر میبرد تا که
پادشاه بخارا از عدم علوفه راه مراجعت برگرفت و سردار عبدالرحمان خان نیز از قفای
او رهسپار شده ،چون وارد بخارا گشت ،پس از ده روز به ذریعة مکتوب از پادشاه بخارا
اجازت رفتن سمرقند خواست و نوشت که در چهار ماه ،چهلهزار طال که با خود داشتم،
تمام به مصرف پنجصد سواری که با من گرفتار خدمت عالی بودند رسیده ،دیگر هیچ
ندارم که مایة صرف خویش گذارم ،و او در اقامت بخارا و رفتن سمرقندش مخیر ساخته،
این قدر پیام داد که اگر نرود بهتر است .و سردار واالتبار رفتن سمرقند اختیار کرده ،رو به
راه نهاد و روز چهارم وارد کته قرغن شده ،چون چیزی نداشت اسباب نخبه و عمدهاش
را قبل از ورود در شهر فرستاده که فروخته ،علوفه آماده کند .و یک تن کرنیل دولت
روس که در اندرون شهر بود آگاه گشته ،از فروختن اسباب مانع آمده ،مأکول ومشروب از
جانب دولت [روس] آماده کرده ،قاضی شهر را با میر شب و صد سوار از راه پذیره بیرون
فرستاده ،سردار واالتبار را به اعزاز و اکرام به شهر در آوردند و جایی که برایش قرار داده
و خوردنی و آشامیدنی مخصوص او در آن نهاده بودند ،فرودش آوردند ،و کرنیل مذکور
که در آن جا منتظر ورود نشسته بود از جا برخاسته ،پس از پرسش رسمی و پژوهش
احوال جنرال و کبورناتر 1تاشکند و سمرقند ،که از کرنیل نمود ،به صرف طعام مشغول
گشته و چون طعام برداشته شد ،کرنیل به منزلگاه خویش رفته ،بعد از ساعتی هزار تنگه
نقد با اشیای خوردنی و آشامیدنی برای همراهان سردار باوقار فرستاد .و روز دیگر سردار
نیکواطوار از طریقة بازدید ،نزد کرنیل شده ،باهم صحبتی نموده ،بازگشت و سه روز بر
سبیل مهمانی ،وجه نقد و خوردنی و آشامیدنی به یک منوال از جانب دولت صرف شده،
روز چهارم با کرنیل وداع کرده ،از آنجا روی به سوی سمرقند نهاد و در سه منزلی که از
آنجا تا سمرقند بود ،همان هزار تنگه با علوفه از دولت داده میشد .و در روز ورودش
حاکم و قاضی شهر سمرقند با صد سوار نظامی و بزرگان ملکی پذیره کرده ،در سرای
قاضی که برای او و سرای دیگر در پهلوی آن جهت نوکرانش معین کرده بودند ،فرود
آوردند و مخارج شب و روز ایشان از طرف دولت به مهمانی میدادند.
و روز سوم جنرال ابراموف ترجمانش را نزد سردار عبدالرحمان خان فرستاده در
جای خویش دعوتش کرد و او با سردار محمداسحق خان ع ّمزادهاش نزد او رفته و او تا
درب نشیمنگاه خویش که مسجدی بود و چند خانة دیگر از همسایگان آن عبادتگاه
حی داور را نیز غصب ًا در تصرف داشت پذیره نموده ،با ایشان در اندرون مسجد بازگشت
و باهم به کرسیها نشسته و یک ساعت صحبتی کرده ،هر دو تن سردار به منزلگاه
.1والی ،حکمران ،حاکم ترکستان روس.
لاس عیاقویاقوعیاقو 239
خویش معاودت نمودند و از قفای ایشان سه دست لباس سراپا به رسم هدیه ،خادمان
جنرال ابراموف آورده ،نزد سردار عبدالرحمان خان گذاشتند و روز دیگر جنرال مذکور
از راه بازدید نزد سردار عبدالرحمان خان شده بعد از صحبت یک ساعت مراجعت کرد
و روز یازدهم مالقات این جنرال؛ دو نامه از کوفمان کبورناتر مقیم تاشکند به سردار
عبدالرحمان خان و جنرال ابراموف رسیده ،نگاشته بود که اشتیاق شما را دارم و جنرال
را فرمایش تهیۀ سامان سفر کرده ،مرقوم داشته بود که به اعزاز و اکرام رهسپار تاشکندش
سازد؛ چنانچه تا چهار روز اسباب سفر او را آماده کرده ،بعد با صد سوار روانۀ تاشکند
شده ،خود سردار واالتبار در کالسکۀ شاهانه بر نشسته ،رهسپار گشت و منزل به منزل
کالسکهاش را تبدیل نموده ،چهل سوارۀ نظام که مأمور همراهی او شده بودند نیز عوض
میشدند تا که در تاشکند نزول کرد.
وقت ورودش کبورناتر تا داالن سوم پذیره کرده ،و دست سردار سعادت اطوار را گرفته و
رفته ،در پهلوی خود جای نشستن داد .باجهنوازان به رسم سالمی سرگرم نواخنتن بودند
و آنگاه نشستند ،خاموش گشته ،کبورناتر تمامت افسران را که بر کرسیها نشسته بودند،
به سردار معرفی کرده ،بعد بساط چای آورده ،چون صرف شد ،به باجه نواختن پرداخته،
ساز خوشنودی به آواز آوردند و ماکول و مشروب را با اقسام حلویات و فواکه در خانه
دیگر چیده بودند و هر که میل میکرد ،بیقید داخل آن خانه شده ،خورده و آشامیده و
بازگشته ،به جای خود مینشست و تا سحر به ساز و طرب به سر برده ،بعد هر کدام به
مقام خویش رفته ،سردار عبدالرحمان خان نیز مراجعت کرد .و هنگام عصر روز دیگر
کبورناتر از راه بازدید نزد سردار واالتبار شده ،او دو رأس اسپ عربی با زین و یراق طال
و نقره و یک قبضه شمشیر مرصع و پنج توپ ابرۀ کشمیری و دو تخته رضایی و دو توپ
کمخواب به رسم ارمغان پیش کبورناتر نهاده و او پس از صرف چای به جای خود باز
گشته ،روز دیگر جنرال کلوچوف ،سردار را به مهمانی دعوت کرده ،احترامش نمود ،و
او وقت عصر به منزل خویش معاودت کرده ،همچنین تمامت جنراالنش دعوت مهمانی
کرده ،اعزاز و اکرامش مینمودند.
[که عید فرماش یعنی عید بزرگ روسان که کسکرس نیز میگویند ،زغم ایشان روز
مولود پسر خدا یعنی حضرت عیسی (علیه السالم) میدانند ،پیش آمده سردار عبدالرحمان
خان کالسکه فرستاده به محفل عید دعوتش کردند .و در همان عمارت اولین برده ،نیک
احترامش نمودند .و حالل و حرامی را که به میزها چیده بودند تا سپیدة صبح دست
خوردن به سوی آنها دراز نکرده ،بعد زن و مرد باهم تبریک گفته و از خود و بیگانه
دهن یگدیگر را بوسه داده ،مشغول خوردن طعام و آشامیدن مدام شدند .و بامدادان به
خانههای خویش رفته سردار عبدالرحمان خان همچنان معاودت کرد].
و پس از گذشتن عید نصرانیان ،کبورناتر سردار نیکوکردار را به قواعدگاه سپاه نظام
طلبیده ،شلک توپ و تفنگ و قواعد جنگ را نشان داده ،باهم بازگشتند و پس از معاودت
تمامت لشکر ،نقبی را که به زیر تپهای زده بودند ،آتش زده پرانیدند و این صنعت ایشان
ت رفتار افتاد ،و روز دیگر نیز کبورناترش طلبیده ،اظهار
خیلی مطبوع و پسند سردار راس
کرد که امپراطور بزرگ تلگراف ًا پرسش حال و پژوهش احوال کرده و فرموده است که در
پطرزبورغ آمده ،تلطفات امپراطورانه مشافه ًة دیده و شنیده ،خود را آسوده خاطر دارد که
دولت ،خانۀ خود ایشان است .و سردار عبدالرحمان خان امتنان نموده ،پاسخ داد که البته
زحمت قطع مسافت را کشیده ،این دولت را خانۀ خود دیده پناه گزیدن و رفتنش را در
پایتخت ،وعدۀ جواب گفتن به فردا داده ،مراجعت کرد و با خدمه و همراهان مشورت
لاس عیاقویاقوعیاقو 241
کرده ،صالح کار جست ،و ایشان رفتنش را در پطرزبورغ رأی نداده ،گفتند که در غیاب
شما حیرت به مارخ داده ،در کار و بار خویش مضطر و سرگردان شویم و او هر چند
حجت آورده ،گفت که دعوت چنین پادشاه بزرگ را نپذیرفتن چون منی که هزاران مهمان
مثل من در مهمانخانهاش افتاده باشد ،نزد عقل مستحسن نیست؛ ایشان رضا ندادند .پس
روز دیگر بنا به وعدة که داده بود ،نزد کبورناتر شده ،از رأی ندادن نوکران و همراهانش
اظهاری نکرده ،از خیال خود در باب رفتنش در پطرزبورغ گفت که چون نو وارد شده
و پنجصد سوار با خود دارم و سامان درستی میسرم نیست .مدتی میباید که سامان سفر
پاتخت آماده شود تا آن وقت اگر فرایاد خاطر امپراطور اعظم آمده طلب فرمایند ،رهسپار
شوم ،نیکو خواهد بود .و کبوناتر این گفته سردار عبدالرحمان خان را پذیرفته ،رخصت
مراجعت منزلش داده ،وعده خواست که تلگراف ًا به امپراطور اعظم خبر داده ،هر امری که
صادر گردد ،اجرا خواهد شد.
چنانچه به واسطۀ وزیر اعظم به پادشاه خبر داده ،عذر سردار باوقار پذیرفتة خاطر
اعلیحضرت امپراطوری نیز گشته ،این امر به نام کبورناتر شرف نفاذ یافت که سردار
عبدالرحمان خان سخن معقول گفته است ،اما؛ در هر یک از تاشکند و سمرقند که اقامت
اختیار کند و مقامی را که بپسندد ،از طرف دولت خریده ،تفویضش کند و در ماهی
یکهزار و دوصد و پنجاه سم 1که معادل است با سههزار و هفتصد و پنجاه روپیۀ کابل،
برای مصارفش مستمرا ً داده ،عکس او و همراهان بزرگش را گرفته ،ارسال پاتخت بدارد.
و کبورناتر ،سردار عبدالرحمان خان را نزد خود خواسته ،از امر اعلیحضرت امپراطور
آگاهش کرد و او خرسند گشته ،وعدۀ عکس گرفتن را به روز دیگر گذاشت؛ چنانچه
روز دیگر نوکرانش را تکلیف رفتن به عکاسخانه کرده ،ایشان سرباز زده ،به عکس
گرفتن خودها رضا ندادند .پس سردار واالتبار تنها به عکاسخانه رفته ،سکرتر از حاضر
نشدن همراهانش پرسیده ،او پاسخ داد که اشخاص صاحب قوم نیستند و اعتباری که
یافتهاند از خدمت است و گرنه هر کدام از مقامیاند که قوم و نام ندارد .لهذا با خود
نیاوردم و سکرتر گفت که خوب کردید زیرا که اگر امپراطور عکس ایشان را دیده ،از
اقوام و قبایل ایشان جویا میشد که بزرگان کدام طوایف اند ،انفعال روی میداد .خالصه
داخل عکاسخانه شده و عکسش را گرفته ،به منزلش مراجعت کرد و چند روز دیگر از
تأسف اینکه نوکران و همراهانش از رفتن در پاتخت مانع گردیده ،و از عکس گرفتن ابا
نموده بودند ،قرین حزن و اندوه به سر همیبرد[ .تا که روز عید دیگر روسیان پیش آمده
و او را در جایی که در عید گذشته خواسته بودند دعوت کردند .و او شب را بر طبق عید
( .1صوم) ،از نقدینههای رایج در ترکستان شوروی (بخارا)
سراج التَّواریخ /جلد دوم
ُ 242
سابق به سر برده از کبورناتر] بعد از چندی مالقات وداعی کبورناتر را کرده ،رخصت
مراجعت سمر قند خواست و به اجازت او از تاشکند راه برگرفته ،وارد سمرقند شد ،و
جنرال ابراموف مقیم سمرقند خواست که به قرار امر امپراطور تا مبلغ یک لک روپیه را
جای اقامت برایش خریده ،تفویض کند .اما؛ سردار عبدالرحمان خان نپذیرفته ،سرایی را
برای سردار محمداسحق خان گرو گرفته ،خودش در باغ واقع دروازة قلندرخانه که مال
رعیتی و ضبط پادشاهی بود ،جای گزید و برای نوکرانش در اطراف باغ چند جا را از
مردم رعایا عاریت گرفته ،رحل اقامت انداخت و در هنگام توقف جستن سمر قند ،اکثر
نوکرانش به رخصت و بیرخصت ،از وی روی برتافته ،هر کدام راه مقامی برگرفت ،مگر
کسانی که سپاه پیشه بودند ،روی دل بر نتافته ،مردانهوار بدون اندیشه ،استقامت کردند.
شیرعلی خان از التهاب این آتش ،مشوش گردیده ،سپهساالر فرامرز خان را که از راه
استحکام سرحد و ثغور و علم آوردن به احوال مردم نزدیک و دور و انسداد راه دخول
سردار عبدالرحمان خان در ترکستان فرستاده بود ،طلب کابل فرمود .و همچنین سردار
محمداسلم خان را از «خوست» خواست و سپهساالر فرامرز خان شرفیاب حضور گشته،
قرب چهار لک روپیه از طرایف تحایف که بزرگان ترکستان به رسم هدیه ،به وی داده
بودند ،پیش کشیده ،همه مطبوع طبع مملکتآرا گشت.
ذکر مأمور شدن سپهساالر فرامرز خان به تنبیه و تهدید سردار محمدیعقوب خان
و اعلیحضرت امیر شیرعلی خان پس از پذیرفتن تحف و هدایای سپهساالر فرامرز
خان ،او را با هجده فوج پیاده و ده فوج سوارۀ نظام و چهل ضرب توپ و سههزار سوار
رکابی از کابل برای تنبیه و تهدید سردار محمدیعقوب خان جانب قندهار گسیل فرمود.
و از قفای او سردار محمداسلم خان را نیز که از خوست رسیده بود ،با لشکر دیگر
رهسپر ساخت ،و چون سپهساالر فرامرز خان دو منزل از قالت گذشته ،فروکش کرد،
سردار محمدیعقوب خان با مردم طوایف درانی که چهلهزار تن بودند ،تاب مقابلت
با سپاه نظام و توپخانه در خود ندیده ،دست از محاصرۀ قندهار بازداشته ،راه مواطن و
محرکشمساکن خویش برگرفته ،پراکنده شدند و سردار محمدیعقوب خان با خوانینی که ّ
بودند و هفتهزار تن روی به سوی گرشک نهاد و حاکم گرشک از در آمدنش در آنجا
مانع گردیده ،به ضرب گلولة تفنگ براند .بنابر آن از کنار رود هیرمند رهنورد گشته ،داخل
قبایل قوم بارکزایی شده ،از میان طایفۀ نورزایی عبور کرده ،به عالقۀ گرمسیر در آمد و
از آنجا به راه ملخان از خاک افغانستان بیرون گردیده ،داخل سیستان متعلقۀ دولت ایران
شد و از آنجا به عزم ترکتاز وارد «اناردره» گشته ،دست به تاراج مال و مواشی مردم
آنجا گشود.
و از این سوی سپهساالر فرامرز خان وارد قندهار شده ،بال توقف راه تعاقب سردار
محمدیعقوب خان برگرفته ،چون وارد گرشک گردید ،از رسیدن او در اناردره واقف
گشته ،در پشترود باز گردیده ،سردار میر افضل خان حکمران فراه از راه اندرز و
نصیحت در اناردره نزد سردار محمدیعقوب خان شده ،موعظت و هدایتش نمود و از
ستیزۀ با پدرش باز داشته ،با وی قرار داد که زمستان در «پشترود» به سر برده ،به مالیات
آنجا قناعت ورزد ،تا در بهار او از راه شفاعت در کابل رفته ،از پدر واال هرش عفو
تقصیر خواسته ،حکومت هرات را برای او حاصل نماید .و سردار محمدیعقوب خان
سخنان سردار میر افضل خان را به گوش قبول جای داده ،التماس کرد که او پیشتر رفته،
لاس عیاقویاقوعیاقو 245
سپهساالر فرامرز خان را با لشکرش از جایی که فرود شده باشد ،جانب قندهار مراجعت
دهد و خودش از قفای او وارد پشترود شود.
و سردار میر افضل خان از راه قبولیت التماس او به عزم معاودت دادن سپهساالر
فرامرز خان پیشتر روان شده ،سردار محمدیعقوب خان از عقب او راه پشترود برگرفت،
و مقارن این حال سپهساالر فرامرز خان از پشترود ،روی به سوی اناردره نهاده ،در منزل
بیابانک با سردار میرافضل خان مالقی گشت و از قراردادی که او با سردار محمدیعقوب
خان کرده بود ،سر باز زده ،سوار بسیار تعیین کرد که به ایلغار رفته ،در هر جا که رسیده
1
باشد ،گرفتارش سازند .و سردار میر افضل خان قرار داد خود را بهتر دیده ،شاطر
خود را پیشتر از سواران مأمورة سپهساالر ،نزد سردار محمدیعقوب خان فرستاده ،از
عزم سپهساالرش خبر داد که ابنای زمانش منسوب بدان نکنند که او به حیلة سردار
محمدیعقوب خان را از اناردره درآورده ،دستگیر ساخت .و شاطر او در منزل واشیر به
سردار محمدیعقوب خان رسیده ،از سواران گماشتۀ سپهساالر آگاهش کرد و او از راه فرار
دوباره داخل سیستان شده ،همراهانش پراگنده گشتند و زیاده از دوهزار سوار برکابش
نماندند .و سواران سپهساالر بینیل مرام در اردو باز گشته ،بعد سپهساالر به قندهار
مراجعت نموده ،رحل اقامت انداخت تا که سردار محمدیعقوب خان از سیستان به راه
قاینات روی امید به عزم تسخیر هرات جانب ایالت تراکمه که در وقت حکومت هرات،
راه موالت با ایشان سپرده بود نهاد و چون وارد کهسان شده ،به صوابدید همراهانش از
در آمدن به قبایل ترکمان عطفعنان کرده ،روی تاراج به سوی غوریان آورده ،آن سرزمین
را متصرف گشت .و سپهساالر فرامرز خان از ترک تاز او آگاه گشته ،از قندهار رهسپار
هرات شد و در منزل اسفزار به فرمان امیر شیرعلی خان که مرقوم فرموده بود که در هر جا
رسیده باشد ،تا وصول موکب همایونی که عنقریب رایات عالیات شقهگشای آن صوب
خواهند شد توقف کند؛ شرف وصول یافته ،به منزل مذکور درنگ کرده عنان باز کشید.
که با ایشان کرده بود ،بیرق فرود کرده ،خود را به وی تسلیم نمودند .و سردار محمدعزیز
خان از مشاهدۀ این حالت رو به هزیمت نهاده ،از راه فرار با سواران کشاده داخل هرات
شد ،و سردار محمدیعقوب خان مالک افواج و اتواپ و قورخانۀ او شده ،مکنتی به دست
آورد و از غوریان به عزم تسخیر شهر هرات راه برگرفته ،سردار فتحمحمد خان با سه
فوج پیادة نظام و سوارانی که در تحت رایتش مقام داشتند ،به قلعهداری پرداخته ،حصاری
گشت .و سردار محمدیعقوب خان از گرد راه در رسیده ،هرات را به محاصره انداخت
و شهریان که در هنگام حکومتش از وی حمایت و مروت و احسان دیده بودند ،باب
اطاعت بر روی وی گشوده ،پیام دادند که بیاندیشة ممانعت ،روی یورش به شهر نهد تا
کلید فتح را شهریان به مشتش دهند؛ چنانچه به تحریک مردم شهر حمله کرده ،فتحیاب
گشت و سردار فتحمحمد خان از گلولۀ تفنگ زخمدار گردیده ،پس از دو سه ساعت
پدرود جهان کرد و همچنین سردار محمدعزیز خان نیز به دروازۀ کشک -معروف به
خشک -زخم برداشته ،پس از نُه روز فوت شد و هرات به تصرف سردار محمدیعقوب
خان در آمده ،به خالف پدرش به کار حکومت پرداخت.
ذکر محاربۀ قراوالن سردار محمدیعقوب خان با قراوالن سپهساالر فرامرز خان
و سردار محمداسلم خان که از کابل به قفای سپهساالر فرامرز خان ،رهسپار شده
بود ،روز چهارشنبه بیست و ششم ماه صفر سال هزار و دوصد و هشتاد و هفت ()1287
هجری در منزل اسفزار با فرمان درنگ نمودن سپهساالر در آنجا تا ورود موکب همایونی،
به اردوی سپهساالر پیوسته ،وی در منزل مذکور توقف کرده ،جنرال خواجه فقیر خان با
دیگر سپاه آراسته ،نیز روز پنجشنبه بیست و هفتم ماه مذکور به اردوی او ملحق گشت .و
سردار محمدیعقوب خان به عزم دفع سپهساالر از هرات با لشکر بسیاری بیرون شده ،در
پل ماالن لشکرگاه قرار داد و سههزار سوار را از راه قراولی در منزل میرداود فرستاده ،امر
سکن در تحت حفاظت داشته باشند. کرد که از آنجا تا منزل شاهبید و منزل اَد َر َ
و از این سوی سپهساالر فرامزر خان نیز سردار خان سر عسکر را با جنرال فتحعلی
شاه خان پمقانی به مسافت دو کروه دورتر از معسکر ،مأمور قراولی کرد و هر دو تن
با سواران همراه خود از موضع مقرره تجاوز کرده ،به مسافت سیزده کروه از لشکر
دور رفته ،در نواحی اد َرسکن با سواران سردار محمدیعقوب خان دچار شدند و باهم
درآویخته ،هر دو تن به ضرب گلوله از پا درآمدند ،و نعش هر دو تن را همراهان ایشان
برداشته ،به لشکرگاه مراجعت کردند.
و روز سه شنبه سوم ماه ربیعاالول سال مزبور ،نامة سردار محمدیعقوب خان
لاس عیاقویاقوعیاقو 247
مورخۀروز جمعه بیست و هشتم ماه صفر به صحابت سید آقا و سیداحمد نامان هراتی،
به مطالعة سپهساالر فرامرز خان رسید «تا صدور امر اشرف اعلی در اسفزار درنگ نموده،
آهنگ هرات نکنند ،زیرا که هرات را که متصرف شدهام تغییر خطبه و سکه را ننمودهام،
همچنان به نام قبله ارفع امجدم برحال است؛ چنانچه سردار عبداهلل خان ناصری را با میر
گازرگاه و چند تن از علما و سادات با کالم مجید از راه هزارهجات به شفاعت ،ارسال
پایة سریر سلطنت داشته ،یکی از سه امر را از حضور اقدس خواهش کردهام که عفو
تقصیرم فرموده ،طلب حضور نمایند .یا آواره مملکت و جالی والیتم فرمایند .یا اگر به
شفاعت سادات و علماء و رعایت قرآن عفو شوم ،از لطف پدرانه و مرحمت شاهانهام به
ایالت هرات برقراردارند .فقط».
و سردار محمداسلم خان با سپهساالر فرامرز خان نامة او را به عریضهای از خود،
ارسال حضور امیر شیرعلی خان نمودند و بر طبق عرض ایشان ،نامهای برای سردار
محمدیعقوب خان فرستادند که« :اگر به واقعی از کردار خود نادم شدهاید و با پدر
مخالفت ندارید ،سردار محمدایوب خان را در هرات گذاشته ،خود راه اطاعت برداشته،
وارد لشکرگاه پادشاهی شده ،بعد رهسپار کابل شوید ،و یا سردار محمدایوب خان را
فرستاده ،خود جهت تهیة مهام خویش چندی توقف کرده ،بعد راه کابل برگیرید ،و یا
اردوی پادشاهی را مانع نشوید که در نواحی هرات فروکش کرده ،شما به جایی و ما
به جایی اقامت نموده ،به خاطر کالم مجید که در کابل فرستادهاید تا صدور امر اعلی-
حضرت واال ،دست به محاربت دراز نکنیم .فقط».
و سردار محمدیعقوب خان تا روز سه شنبه بیست و چهارم ربیعاالول به بهانۀ آمدن
یت و ل َ َع َّلکار را معطل داشت تا که امیر شیرعلی خان برآشفته،
به کابل روز گذرانیده ،به ل َ َ
تصمیم عزم کرد که خود جیش جانب هرات در جنبش آرد ،و در خالل این احوال سردار
محمدسرور خان که پس از فوت پدرش امیر محمداعظم خان در مملکت ایران ،چندی
به ذلت و خواری به سرد برده ،آخراالمر از راه ناچاری روی امید به سوی هرات نهاد ،که
سردار محمدیعقوب خان از سبب مخالفت و معاندت با پدر خویش ،او را گرامی خواهد
داشت ،و چون وارد هرات شد ،سردار محمدیعقوب خانش محبوس کرده ،فرستادن او
را در کابل ،خدمتی به پدر خویش پنداشته ،محبوس ًا روانة کابلش نمود که شاید امیر
شیرعلی خان او را فرزند و مطیع داند و عفوش کرده ،لشکر را به کابل طلبیده ،هرات را
به او واگذارد.
سراج التَّواریخ /جلد دوم
ُ 248
ذکر قتل سپهساالر فرامرز خان و محبوس شدن سردار محمداسلم خان
پس از نامه فرستادن سپهساالر فرامرز خان و سردار محمداسلم خان به سردار
محمدیعقوب خان -چنانچه مذکور شد -در وقت خفتن شب جمعه بیست و هفتم
ماه ربیعاالول ،سپهساالر موصوف جای نمازی در پیش روی خیمة سردار محمداسلم
خان گسترده ،نماز عشاء و سنت و وتّر 1واجب ادا کرده ،مشغول تعقیب 2نشسته بود،
که ناگهان حاجی نام ایرانی نوکر سردار محمداسلم خان با عبدالغفور خان خالهزادة او
که در اندرون خیمه به ایمای سردار مزبور کمین گزیده بودند ،به ضرب گلولة تفنگ،
سپهساالر را از پا درآوردند و سردار محمداسلم خان که در این وقت با چند تن ،قدری
دورتر از نمازگاه او مشغول بازی نرد بود ،چون خبر داشت ،به آواز تفنگ سراسیمه از
جای برجسته ،سپهساالر را غرق خون دیده ،فریاد زد ،و از فریاد او تمامت اعیان و بزرگان
سپاه حاضر گشته ،تأسف کنان به جستجوی قاتل افتادند .و سردار محمداسلم خان که
باعث این امر بود ،بیتابانه بر زبان همیراند که این کار را برای خجالت و شرمساری من
کردند و سپهساالر را با تن زخمدار در خیمه برده ،حاضران بر سبیل وصیت ،این قدر از
وی شنیدند که :سردار محمداسلم خان را گرفتار سازند .و اگر من نبودم غالمی از عبید
شهریارِ واال گو مباش .و شما که خوانین اخالص شعار و آدمان کار میباشید ،راه خدمت
و صداقت فرو مگذارید .این را گفته ،ودیعت حیات سپرد.
و حاضران ،سردار محمداسلم خان و سردار محمدقاسم خان برادرش را گرفتار ،و
پا به زنجیر بر پشت یابو سوار کرده ،از راه قندهار به کابل فرستادند ،و سردار محمدعلم
خان بن سردار سعیدمحمد خان را به جای او ،و جنرال فقیر خان را به جای سپهساالر،
لشکرش و سپهدار مقرر داشتند و خیمه و اسباب سردار محمداسلم خان را به طریق ضبط
محافظ گماشتند .و این خبر به توسط سوار چاپار در میدان دهمزنگ به امیر شیرعلی
خان که به عزم هرات از شهر بیرون شده ،در آنجا خیمه زده بود رسیده ،از سوار چاپار
شنید که فاعل این کار سردار محمداسلم خان است و امیر شیرعلی خان از گفتة سوار
چاپار انکار آورده ،فرمود که مباشر این امر او نخواهد بود ،زیرا که به جز احسان چیزی
از پادشاهی در بارة او صدور نیافته که مرتکب قتل سپهساالر شده ،طریق مخالفت
پوید .و سردار محمدحسن خان برادر اعیانی سردار محمداسلم خان که شرفیاب محفل
حضور بود ،تصدیق گفتار چاپار را نموده ،به عرض رسانید که مصدر این فعل غیر از
سردار محمداسلم خان دیگر کسی نیست ،اما؛ چه چاره و سود که به بدی کردار او ما
نیز گرفتاریم و در وقت احسان پادشاهی از وی بیگانه و به کنار بودیم ،و به جواب این
.1قسمی از نماز فرد که یک رکعت بیش نیست.
.2تعقب :اورادی که در عقب نماز خوانده میشود .ک
لاس عیاقویاقوعیاقو 249
گفتة او سردار محمدحسین خان برادر دیگرش پاسخ داد که هرگز برادرم مرتکب این امر
نخواهد بود .دیگری از حسد او را تهمت کرده خواهد بود؛ چنانچه اگر به پایۀ تحقیق
برسد دامن او از آالیش خون سپهساالر ،پاک ظاهر خواهد گشت.
و سردار محمدعمر خان بن سردار محمدعظیم خان ،سردار محمداسلم خان را قاتل
دانسته ،به عرض رسانید که از این قدر تصدیق و تکذیب یکدیگر ،سرکار واال در گذشته،
هرچه رأی صوابنما اقتضا فرماید ،عمل نماید و در این مکالمه بودند که دیگر سوار
چاپار رسیده ،به صدق انجامیدکه باعث قتل سپهساالر ،سردار محمداسلم خان بوده ،و
بس.
چون سخن بدینجا رسیده ،قطع شد ،امیر شیرعلی خان ،جنرال داوودشاه خان را
عوض سپهساالر از حضور روانه اسفزار فرموده ،از رفتن هرات صرف توجه کرد ،زیرا
که حرف اطاعت و خبر آمد آم ِد سردار محمدیعقوب خان در افواه سمر بود ،و مقارن
این حال حسینعلی خان نایبساالر را در خانة سردار محمدحسین خان فرستاده ،او را
محبوس فرمود و آنگاه که سردار محمداسلم خان رسیده ،تحویل زندانبان شد ،سردار
محمدحسن خان برادرش عرضپرداز گردیده ،خواستار قتل برادارنش گشت که شاید از
کشتن آنان ،امیر شیرعلی خان را نسبت به خود مطمین خاطر سازد ،و امیر شیرعلی خان
اگر چه عرض او را جواب ال و ن َ َعم نفرموده ،اما؛ او سکوت امیر را عین رضا پنداشته،
داخل زندان شد و سردار محمدقاسم خان را که نیز محبوس بود ،با خود یار ساخته،
سردار محمداسلم خان را به عمر سی و نه سالگی و سردار محمدحسین را به عمر سی
و سه سالگی به قتل رسانیده ،در باغ شاه که حاال در پیش روی چهاونی نظام واقعند دفن
کردند و از بهر دنیا ،خود را قاتل برادران خویش ساختند.
ارسال عرایض فارغبال ساخته ،خود اسباب قتال آماده میسازد؛ چنانچه به همین مضمون
عریضهای در روز جمعه سیزدهم ماه ریبعاالول مصحوب شیرمحمد خان پیش خدمت
خود ارسال حضور نموده ،تا کنون از آمدنش اثری به ظهور نپیوست ،اما؛ او به خالف
پندار پدر تاجدارش ،سردار محمدیعقوب ایوب خان برادر کوچک خود را با کسانی که
معتمدش بودند ،در هرات گذاشته ،با ایشان قرار داد که هرگاه سپاه پادشاهی از اسفزار
آهنگ هرات کند ،از آنجا که تمامت شما خادم دولت و سالک طریقة خدمت سلطنت
والد ماجدم هستید ،زنهار مانع نگردیده ،سدّ راه نشوید و خودش از راه ندامت ،روی
انابت به سوی پایة سریر سلطنت نهاده ،شرف دستبوس حاصل کرد و معفو گشته ،پایة
عزت و رفعت ا ّولش برحال شده ،تا دو ماه هر روزه ،شرف بار و عز دیدار پدر بزرگوارش
را در مییافت .بعد مورد الطاف پدرانه و اعطاف پادشاهانه گردیده ،حکومت هرات به
وی مفوض گشت مشروط به این که ایشک آقاسی عطامحمد خان و سردار شاهپسند خان
بارکزایی ملک دینزایی و ایشک آقاسی عطاءاهلل خان و بهادر خان و غیره را که محرک
فتنه و مرتکب کینه و باعث عناد فرزند و پدر ،و مورث راندن لشکراند ،در هرات نِهشته
روانة کابل نماید تا دیگر آتش فساد نیفروزند.
و سردار محمدیعقوب خان این شرط را مسلم داشته ،در حین وداع ،التماس دعا کرد
و پدر نیکو سیرش مخاطب ساخته ،فرمود که دعا موقوف است به اعمال شایسته و افعال
خجسته که رضامندی من به آن بسته است ،چه اگر رشتة مباشرت مدایح مذکوره ،گسسته
نگردد ،بدون دعا ،بندة پرستش کنندة خدا خواهی بود ،و اال دعا سودی و بهبودی نخواهد
بخشود .بعد زمین ادب بوسیده ،با میرآخور احمد خان که به نیابتش مأمور شد ،از کابل
راه هرات برگرفته چون وارد آنجا شد ،خوانین مذکوره را روانة پایتخت نموده ،از جمله
ایشک آقاسی عطامحمد خان را نفرستاده ،به ذریعه عریضة استدعای بودن او را در هرات
کرده ،پذیرفته آمد .و در وقت رهسپار شدن سردار محمدیعقوب خان از هرات جانب
کابل که به شرح رفت ،سپاه متوقفة اسفزار داخل هرات شده ،همچنان در آنجا مقیم
گشت[ .و مقارن این حال امر نامزدی دختر سردار محمدیوسف خان با شهزاده عبداهلل
جان ولیعهد امیر شیرعلی خان به وقع پیوسته بزم سرور و شادمانی شاهانه به پای رفت].
و در این وقت فوج پیادة نظام از پسران کوچک از نُه تا پانزده سال عمر داشتند ،به نام
ولیعهد خجسته مهد مرتب و منتظم گشت.
نموده ،در سمرقند اقامت ورزید و از سبب غربت و مسافرتش به شکار چرغ 1و باز و
باشق 2مواظب گشته ،چون میل سواری و شکار بسیار داشت ،بیست رأس اسپ ختلی
نژاد و پانزده رأس یابو برای سواری و باربرداری خویش با پانزده میل تفنگ دنبالهپُر دو
لوله یک لولة شکاری برگزیده ،از همان هزار و دویست و پنجاه سم نقدینهای که در هر
ماه از دولت روس به او داده میشد نوکران کِهترش را در ماهی پنج روپیه و بزرگ مهتر
را به قدر شأن هر یک زیاده تعیین فرمود ،و اگر چه از عدم کفایت ماهوارة مذکوره ،به
عسرت میزیست ،هیچ اندوهی به جز فراق فرزندش سردار عبداهلل جان و پردهگیان حرم
محترم خویش که در افغانستان بودند ،به خاطر نداشت؛ چنانچه خودش در روزنامة
خود نگار داده است که« :جنرال ابراموف با من به وضع رفاقت رفتار میکرد و در عیدها
و مهمانیها دعوتم مینمود ،و در وقت حاجت و ضرورتی ،عبداهلل خان بن عبدالرحیم
خان توخی خزانهدار خود را نزد او میفرستادم و او وقت را معین کرده ،نزدش می-رفتم
و مقصدم را حاصل کرده ،اعزاز و اکرام از وی میدیدم ،و در آمد و رفت دربار ایالتی،
تکلیفی بر من نبود و مخیر بودم که در رفتن و نارفتن ،ممانعت و معارضتم نبود و به ع ّزت
و اطمینان خاطر ،روز به سر میبردم و غیر از غم افغانستان و الم عیال و والدة ماجده و
فرزندم که محبوس بودند ،دیگر اکراه و اجباری از دولت روس بر من نبود».
بمبئی گشته ،خبر بیماری بلکه مرگ امیر شیرعلی خان را شنیده ،به سرعت و شتاب از
آنجا راه برگرفته ،چون وارد کابل شد با سردار شیرعلی خان قندهاری و عصمتاهلل خان
و ارسالح خان غلجایی و مستوفی حبیباهلل خان وردک و حسینعلی خان نایب ساالر
سپاه منصور و میرزا محمدحسن خان دبیر و غیره بزرگان و اعیان پایة سریر سلطنت ،در
باب اشتهار ولیعهدی شهزاده عبداهلل جان کنکاش و مشورت کرده ،به اتفاق ،عرضپرداز
حضور اعلیحضرت امیر شیرعلی خان شده ،استدعای اعالن والیت عهدش کردند ،و او
با وجودی که شهزاده عبداهلل جان را از پیش ولیعهد قرار داده ،روی دل جانب او داشت،
تعیین هر یک از فرزندانش را به صوابدید آنان و بزرگان قوم گذاشت و ایشان پانزده
روز وعدة جواب صالح و صواب خواسته ،چون میل خاطر امیر شیرعلی خان را جانب
عبداهلل جان دیده و دانسته بودند ،ممضی 1داشته ،به عرض رسانیدند که شایان این رتبة
علیا و درجة عظمی او است و بس.
بعد امیر شیرعلی خان به جمیع بلدان و تمامت بزرگان اعالن فرموده ،مشتهر ساخت
که در شب د ّوم ماه شوال سال هزار و دوصد و هشتاد و هشت ( )1288هجری همة
شهرهای مملکت افغانستان را آیین بربندند و به کمال زیب و آرایش ،مراسم چراغان و
لوازم جشن بزرگ ولیعهدی به پای برند و بزرگان والیت غزنین را تا ُم ُقر و اعیان جاللآباد
را تا لعلپوره و همچنین اشرف مضافات هر والیت را دعوت دارالسلطنة کابل فرمود و
ادوات و آالت جشن شاهانة بزرگ مرتب ساخته ،تپۀ مرنجان را جشنگاه سپاه قرار داد و
در روز عید سعید فطر ،شهر را آیین بربسته ،قرب چهار لک تن که در دارالسطنه انجمن
شده بودند ،در وقت نماز گزاردن عید از تنگی جا ،چهل و شش فوج پیادة نظام مقیم کابل
را با شصت ضرب توپ جهت شلک بر تلِ مرنجان امر صعود فرموده ،شانزده فوج سوارة
نظام را به کنار چمن هندوسوزان -حال موسوم به چمن حضوری -تا نصف تل مذکور
حکم ایستادن کرد .و آنگاه خطیب در خطبة نماز عید نام سردار عبداهلل جان را تالی نام
پدرش خوانده ،چون نماز گزارده شد ،امیر شیرعلی خان فرزند ارجمندش را در آغوش
کشیده ،مردم ایستاده پا را آگاه کرد که اینک شهزاده عبداهلل را ولیعهد خود قرار داده ،شما
را خبر داده و میدهم که بعد از من به شرط حیات و بقای سلطنت و استقالل دولت،
اریکة امارت افغانستان از آن او و م ّفوض بدو است که اطاعتش کنید و از امر و نهیش که
مطابق امر نهی خدا و رسول باشد ،سر نپیچیده و بعد از ختم کالم ،توپ و تفنگ شادمانه
به شلک در آورده تا که در باالحصار وارد بارگاه شد ،تمامت آن سرزمین را دود توپ و
تفنگ چون ظلمت شب سیاه بود ،و در این روز تمامت مردم را -از بزرگ و کوچک و
ادنی و اقاصی - 1طعام و شربت و شیرینی داده ،هیچ یک محروم نیامد و تا هفت روز
اسباب طرب و سرور بر پای داشته ،در شب دوم شوال ،شش فوج پیاده را که چهارهزار
2
و هشتصد تن بودند چراغها به کف دست نهاده ،با چراغ در ظلمت شب ،امر قواعد
کرده ،نظارة عجیب و تماشای غریبی به روی کار آورد.
و از جملة حکمرانان بلدان ،سردار محمدیعقوب خان -که خود را فرزند بزرگ امیر
شیرعلی خان و باعث سلطنت او از فتح فراه و قندهار چنانچه در ضمن وقایع سال هزار
و دوصد و هشتاد و پنج ( )1285مذکور شد و شایان ولیعهدی میپنداشت -از رشک ،در
هرات چراغان نکرده ،بزم سرور نیاراست .و امیر شیرعلی خان از این امر به ذریعة عرایض
نیک خواهانش آگاه گشته ،نسبت به سردار محمدیعقوب خان آزرده دل و گرفته خاطر
شد .و هم از قفای جشن ولیعهدی شهزاده عبداهلل جان ،نایب ساالر حسینعلی خان را
به منصب سپهساالری سرافراز فرموده ،جشن و چراغان دیگر به پای برده ،سید نورمحمد
خان را به خطاب صدراعظمی و میرزا محمدحسن خان [را] به لقب دبیری مخاطب و
ممتاز گردانیده ،همچنین اکثر خدام دولت را به ارتقای جاه و منصب نواخته ،اعزاز نمود
و همه را از کثرت نوازش ،مواظب به نیایش خویش ساخت.
آنگاه امیر شیرعلی خانش معاتب ساخته ،فرمود که اکنون حق پدری و رتبة فرزندی
من و تو ساقط شد ،زیرا که به من اعتماد نکرده ،عصمتاهلل خان و ارسالح خان را معتمد
دانسته ،به توسط ایشان راه اطاعت پیمودی و گرنه همچنان رهسپار بادیة جهالت بودی .و
به مصداق این گفتة خویش ،عریضة او را که در هنگام گریختن خود از عرض راه فرستاده
بود ،از میرزا محمدحسن خان دبیر خواسته ،به جهر قرائت کرده ،سردار محمدیعقوب
خان را ملزم ساخته ،لب به دشنامش گشوده ،فرموده که خدام خود را که نزدت فرستادهام
و ترا به عهد و سوگند از هرات آوردهاند ،ناکث عهد و حانث سوگند نمیسازم .برخیز
و امروز روانة هرات شو تا لشکر گماشته ،آن والیت را قهرا ً به تصرف آرم و اگر به
خواهش خود در هرات نروی ،محبوست نگاه میدارم .از این دو امر یکی را اختیار کن .و
او به جز از گفتن این که اختیار به حضرت واال است ،چیزی عرض نمیکرد ،تا که بهادر
خان از جای برخاسته ،دیگران را ترغیب کرد که برخیزید و در بین پدر و پسر صلحی
برانگیزید .و امیر شیرعلی خان روی عتاب بدو نموده ،فرمود که او را اغوا کرده ،از راه
راست منحرف ساختید ،باز میخواهید که دام حیله دراز کنید .هرگز به خالف یکی از این
دو امر که او بپذیرد ،دیگر چیزی نپذیرم ،که یا در حال جانب هرات شود و یا راه زندان
برگیرد .چون سخن بدینجا رسید ،عبدالظاهر خان بارکزایی انگیزایی قدم جسارت
پیشنهاده ،زبان عرض بگشاد یک شب مهلت حرکتش جانب هرات مرحمت گردد ،فردا
رهسپار شود و یا زندان غل و زنجیر را یار گردد .او نیز معاتب گشت.
پس سردار محمدیعقوب خان راه چاره را مسدود دیده ،قبول زندان نمود .و امیر
شیرعلی خان ،سپهساالر حسینعلی خان را امر بر حبس او کرده ،او از مجلس حضورش
بیرون کشیده ،به دست کرنیل یارمحمد خان هزاره که کرنیل سواران «اردل »1بود سپرد،
و او در سراچة حضور برده ،به حفاظتش پرداخت .و روز دیگر امیر شیرعلی خان،
عبدالظاهر خان را که مهلت یک شبه برای سردار محمدیعقوب خان خواسته و معاتب
گشته بود ،پیش خوانده بنواخت و دل به جای آورده ،دینمحمد خان پسر او را مأمور
هرات ساخت که در آنجا رفته ،سردار محمدایوب خان را از طرف پدر دادگسترش
تسلیت داده ،مطمئنخاطر سازد ،و منشوری نیز مصحوب او به سردار محمدایوب خان
ارسال نمود که خاطر ما از تو آزرده نیست ،زیرا که محدث فتنه و مورث مفسده ،سردار
محمدیعقوب خان بود که گرفتار کردار خویش گشت و ناصیة حال و دامن احوال شما
از آالیش فساد پاک بوده و اگر مرتکب امر خالفی شده باشی ،به اغوا و القای او بوده
است و اکنون خود را حاکم هرات دانسته ،دینمحمد خان را به حکومت غوریان مأمور
( .1آردل) :فراشی که مأمور فراخواندن و احضار سپاهیان یا متهمان و گناهکاران است.
سراج التَّواریخ /جلد دوم
ُ 256
نمایی ،فقط.
و از قفای او میرزا حبیباهلل خان مستوفی و سردار محمدعمر خان بن سردار
محمدعظیم خان مرحوم را با سردار عطاءاهلل خان برادر زادة او و حفیظاهلل خان نایب
ساالر و جنرال داوودشاه خان و دوازده فوج پیادة هشتصدی و هشت فوج سوارۀ
چهارصدی و چهل و هشت ضرب توپ از راه حزم و دوربینی ،گسیل هرات فرمود.
و هم ایشک آقاسی شیردل خان و میرآخور احمد خان اسحاقزایی را به چارپاری از
راه هزارهجات روانۀ آنجا نمود که مبادا سردار محمدایوب خان از راه طغیان مرتکب
مخالفت گردد ،و اگر طریق غوایت برگیرد ،تنبیه و تهدیدش نمایند.
کشاده رو به راه مخالفت پدر واالگهرش نهاده ،کنار پل ماالن را لشکرگاه قرار داده،
به عزم دفع سپاهی که از کابل مرحله پیمای انصوب شده بود ،استوار نشست و سردار
محمدحسن خان نوادة وزیر فتح خان مرحوم را با سههزار سوار مأمور ترکتاز محالت فراه
و اناردره و اسفزار نموده ،امر کرد که خود را پیشرو سپاه نیز دانسته ،از حال لشکر کابل
آگاه باشد؛ چنانچه او مواضع مذکوره را غارت کرده ،مال و مواشی ایشان را از چراگاه
به تاراج برده ،و مردم آن نواحی ابواب قالع خود را بربسته ،از راه دفاع زد و خوردی
همیکردند تا که افواج کابل وارد فراه شده ،دست تاراج کوتاه گشت و از اسفزار مراجعت
کرده ،از راه فرار در پلماالن داخل اردوی سردار محمدایوب خان شده ،و او پس از ورود
لشکر پادشاهی در اسفزار ،توان پیکار را در خود ندیده ،با سردار محمدحسن خان مذکور
و غیره مفسدهجویان و پنجصد سوار از پل مزبور ،روی فرار جانب مشهد نهاد.
و رکنالدوله حاکم آنجا ،مقدمش را کرامی داشته ،از ورود او در مشهد به برادر
خود اعلیحضرت ناصرالدین شاه به ذریعة تلگراف خبر داد ،و او هفتادهزار روپیة نقد
که معادل است با چهاردههزار تومان ایران و هفتصد خروار غله ،جهت مصارف سردار
عالی تبار ،معین و مقرر نموده ،در پاسخ پیام داد که دولت ایران خانة خود شهزادة افغان
است و تا که به اقامت خراسان و والیات دیگر ایران ،خرسند باشد ،شاه او را به منزلة
فرزند خویش دانسته ،سدّ ابواب مالطفت در بارة او نخواهند فرمود؛ و پس از فرار کردن
و رفتن سردار محمدایوب خان در مشهد هواخواهان او که باز مانده بودند ،قصد قتل
ایشک آقاسی شیردل خان نمودند که او را در زندان غوریان کس فرستاده هالک سازند،
تا از حال کسانی که سردار محمدایوب خان را اغوا نمودند ،و او همه را میشناسد ،امیر
شیرعلی خان را آگاه کرده ،تمام را تباه نسازد .ا ّما؛ مهدی قلی خان معروف به خان آقای
جمشیدی از عزم و ارادة ایشان خبر یافته ،اهللقلی خان برادر و یلنگ توش خان پسر خود
را با هفتصد سوار در کوهستان فرستاده ،ایشک آقاسی شیردل خان و همراهانش را که
محبوس بودند ،از زندان کشیده ،در کشک برد ،و از آنجا با ایل و الوس مردم جمشیدی
در تحت رایت او فراهم گشته ،روی تسخیر به هرات نهادند ،و قبل از رسیدن سپهساالر
حسینعلی خان ،هرات را ایشک آقاسی شیردل خان ،به معاونت خان آقای جمشیدی
و مردمش متصرف شده ،بعد سپهساالر با افواج قاهره ،داخل شهر گردیده ،رحل اقامت
انداخت و در مرمت شکست و ریخت مملکت و تربیت سپاه و رعیت پرداخت و بعد
از چندی ایشک آقاسی شیردل خان به فرمان طلب در کابل آمده ،به خدمتی که داشت
مواظب گشت.
سراج التَّواریخ /جلد دوم
ُ 258
در این سال نایب محمدعلم خان سامان مراجعت ترکستان ساز کرده ،هنوز رخصت
راه پیمودن و اجازت روی به سوی ترکستان نهادن حاصل نکرده بود ،و یومیه به ارادة
رخصت گرفتن حاضر بار شده ،موقع عرض نمییافت ،تا که روزی به عزمی که داشت
از خانة خویش سوار اسپ شده ،راه دربار پیش گرفت و اسپ یزکش را که امیر شیرعلی
خان بخشیده بود ،شاطرش پیش همی-کشید .چون به قرب در دروازة بارگاه رسید،
اسپ یزکش چموشی کرده ،از ضرب لگد ،استخوان پای او را در هم شکسته ،از آنجا
به خانة خویش باز گشت و بیست روز بر بستر ناتوانی ،خفته هنوز پای شکستهاش
درست نگشته بود که تب محرقه عارض حالش گردیده ،و ایام عمرش را سپری ساخت.
و کسانش جسد او را به مقابل دروازة خونی باالحصار دفن کرده ،حایطی از خشت خام
بر دور تربتش برافراشته ،امروز قبرش به زیر خاک دیوار آن حایط نامعلوم است و از
نظرها معدوم.
شیرعلی به محفل مینو مقام کرد] تاریخ فوت او چو جستم ز عقل گفت:
و چون در سال هزار و دوصد و نود و دوی ( )1292هجری بدون از رفاه حال
سپاه و رعیت و آرامی و معموری مملکت ،دیگر امری حادث نشد که رقم میگشت؛
مگر در سمرقند از طلوع اختر سعادتمند سردار فطانت پیوند ،نصراهلل خان که از افق
سپهر جالل طالع گردیده ،دیده و دل دوستان را روشن و خرسند گردانید ،زیرا که
والدت ذیمیمنت آن ساللة دودمان طایفة عظیمة درانی و نقاوة فرقة جلیلة محمدزایی و
نَور حدیقۀ پایندهخانی و نور حدقة سلطنت افغانی که اکنون به خطاب نایبالسلطنه از
پیشگاه حضور وافر السرور اعلیحضرت سراج الملة -والدین ،شرف امتیاز دارد ،در روز
چهارشنبه سلخ ماه صفر سال مذکور (هزار و دویست و نود و دوی ( )1292هجری)
اتفاق افتاده ،قدم به صفحة وجود نهاد .در روز ششم ماه رمضان این سال زلزلة شدید در
کابل و اطراف آن اتفاق افتاد ،اکثر باغات و قریهجات کوهستان تبدیل یافته ،یکی به جای
دیگر قرار گرفتند.
نامة الرد لیستین کرد ،نگارش فرمود که« :هنگام مالقات با الرد ارلمیو در انباله ،ذکر این
مقاله به پای رفته است که تا با اقوام افغان مشورت کرده ،به صوابدید ایشان مطمین خاطر
نشوم ،نمیتوانم پذیرای این امر شوم ،زیرا که اگر آدمان دولت برطانیه را بدون رضای
قوم در داخلة مملکت راه دهم و آسیبی بدیشان برسد ،البته مواالت به معادات گراید و
هم خودم به نقض میثاق شهرة آفاق کردم».
و پس از وصول این جواب ،امیر شیرعلی خان[ ،الرد لیستین] عطامحمد خان سفیر
را در هند طلبیده ،دالیل و براهین خواهش خود و ثمرة آن را به او تعلیم و تلقین کرده،
دوباره از راه تمنای مزبور به کابلش فرستاد ،و امیر شیرعلی خان بر وفق جواب اولش
پاسخ داده ،او الرد لیستین را آگاه کرد و او سفیر مذکور را در خفیه مکتوب نمود که به
بهانة امری راه هند برگرفته ،به امیر شیرعلی خان وعدة مراجعت خود را داده ،رهسپار
شود؛ چنانچه به بهانة این که اسباب خویش را در کابل گذاشته ،در دیرة اسماعیل
خان رفته ،سر رشتة زمینداری و کشتکاری خود را نموده ،به کابل باز گردم ،رخصت
خواست ،و چون اجازت رفتن یافت ،تمامت اسبابش را برداشته در کابل هیچ نگذاشته،
رهسپار شد .و امیر شیرعلی خان پس از وی بر کماهی حال آگاه گشته ،به خود اندیشید
که کارکنان دولت انگلیس ،از سبب انتشار اخبار نمودن دولت روس که به واسطة اقامت
سردار عبدالرحمان خان در سمرقند ،اخبار اتحاد خود را با افغانستان نشر کرده و میکند،
آزرده گشته ،سفیر ایشان را از راه ترک مواالت ،طلب هند کرده خواهند بود .الحق که
چنین بود که امیر شیرعلی خان تصور فرمود؛ چنانچه از لشکر کشیدن دولت مذکوره که
مرقوم شده میآید ،معلوم میگردد.
خالصه امیر شیرعلی خان سراسیمه گشته ،سید نورمحمد شاه خان صدر اعظم را با
میرآخور احمد خان و میرزا محمدباقر خان بن میرزا علیاکبر خان از راه رسالت ،روانة
پشاور ساخت که با انگلیسان از عهد دوستی و اتحاد جانبین که در بین موثق و مرتبط
است ،در میان آورده و به یاد داده ،رشتة میثاق را بیش از پیش وثوق دهند .و ایشان وارد
پشاور شده ،نخست با انگلیسان از امور ماضیه سخن رانده ،هنوز زبان رد و قبول باز ،و
رشتة گفتگو در شروط عهد سابقه ،دراز بود ،که صدراعظم پدرود جهان گفته ،گوهر مراد
جانبین ناسفته ماند .و همراهان او جسدش را از راه مراجعت ،جانب کابل نقل داده ،در
کتل «یکلنگه» ،شهزاده عبداهلل جان ولیعهد و تمامت اعیان و بزرگان به امر پدر واالگهر
خویش ،طریق مشایعت پیش گرفته ،مراسم پذیرۀ جنازۀ او را به جای آورده ،در قبرستان
موضع موسوم به جبه ،مدفونش ساخت و بازماندگانش را به صبر و شکیبایی تسلی داده،
بنواخت.
لاس عیاقویاقوعیاقو 263
حفاظت باره و بروج حصار پرداخته ،یازده هزار دیگر که عیال و اطفال خود را کشیده،
در جای ایمن برده بودند ،و پادشاه بخارا لشکر به تاراج آنها گماشته بود ،از بزرگان
خویش پنج روز رخصت حاصل کرده ،از شهر بیرون شدند که از عیال خود خبری گرفته،
روز ششم که لشکر روس وعده جنگ قرار داده است ،به شهر مراجعت کنند و پس از
بیرون شدن یازدههزار مرد جنگی ،لشکر روس به فسون و فسوس خود کامیاب شده و
حمله کرده ،شهر را متصرف شدند و به کارگزاران پادشاه بخارا سپرده ،میران سکنة شهر
با سهصد سوار از راه فرار در خوقند رفتند .و جنرال ابراموف به سمرقند بازگشته ،سردار
عبدالرحمان خان به پرسیدن زخمی که بدو رسیده بود نزدش شده ،پس از تبریک فتح
شهر سبز و پرسش جراحت او ،وی یک عدد نسواردان میناکار طال و یک میل تفنگ دو
لوله و یک میل دوربین بزرگ اعلی از مال تاراجی شهر سبز ،به رسم ارمغان نزد سردار
واالتبار نهاده ،او مال غارت شدة مسلمان را حرام دانسته نپذیرفت و یک ساعت صحبت
کرده ،به منزل ،خویش مراجعت نمود.
و در خالل احوال مذکوره ،فراریان شهر سبز از راه امید و پناه وارد خوقند شده،
خدایار خان رییس آنجا همه را به طمع جاه محبوس کرده ،در تاشکند نزد کبورناتر
فرستاده ،خدمه و اموال ایشان را خود متصرف شد .کبورناتر همه را مدتی در زندان
انداخته ،بعد رها داده برای هر یک تنخواهی معین کرد و عیال و اطفال ایشان راکه پادشاه
بخارا اسیر کرده بود ،به امر کبورناتر در تاشکند نزد شوهران و محرمان ایشان فرستاد ،و از
طرف دولت روس قدغن شد که در تاشکند اقامة عمری گزیده ،به اوطان خود مراجعت
نکنند.
مذکور شد -به منصب جلیلۀ وزیر دول خارجه ،سرافراز و ممتاز گشت .و هم در این
وقت فرستادۀ دولت علیّة عثمانیه از جانب سلطان معظم اعلیحضرت عبدالحمید خان به
تحریک دولت انگلیس با نامه و تحفۀ سلطانی وارد کابل گشته ،شرف بار یافت و داستانی
از نتایج و منافع دوستی و اتحاد دولت انگلیس و افغانستان به پای برده ،نقایص و اضرار
دولت روس را نسبت به دولت افغانستان یک یک برشمرد که از دوستی دولت برطانیه
اعراض نکرده ،فریفتة اعراض دولت روس نشود .بعد رخصت مراجعت حاصل کرده،
در قسطنطنیه رفت.
ذکر سرگذشت سال هزار و دویست و نود چهار سردار عبدالرحمان خان در سمرقند
و مقارن احوال مذکوره ،دولت روس اعالن تسخیر «اورگنج» کرده ،حکمران تاشکند
را امر نمود که با سپاه کینهخواه ،راه مملکت مذکور برگیرد؛ چنانچه او با لشکر آراسته،
لاس عیاقویاقو 1لاس عیاقو 267
وارد موضع «جزق» گردیده ،سردار عبدالرحمان خان را از سمرقند برای مالقات نزد
خود طلبیده ،تکلیف همراهی سفر اورگنجش نیز کرد .اما؛ او بیاوضاعی نوکران خود را
عذر نهاده ،از همعنانی او ابا کرد و نیز گفت که معاونت غیر ملت اسالم در محاربت با
مسلمانان در دین محمدی صلی اهلل علیه و آله و س ّلم حرام است .بعد سردار عبدالرحمان
خان در خرگاهی که به فاصلۀ سی گام از خرگه خواهرزادة پادشاه روس و چهل گام از
خرگاه حمکران تاشکند ،برای او افراشته بودند رفته ،کمر استراحت گشود و تا هفت روز
از سبب سرما و باریدن برف ،سردار عبدالرحمان خان در جزق درنگ کرده ،بعد افواج
روس راه اورگنج برگرفت و سردار عبدالرحمان خان وداع کرده ،در سمرقند بازگشت و
بعد از فتح اورگنج و مراجعت روسیان از آنجا و وارد شدن ایشان در موضع جزق که
مسافت چهار منزل از سمرقند دور است ،سردار عبدالرحمان خان از راه پذیره در آنجا
رفته و تبریک فتح گفته ،به سمرقند مراجعت کرد.
و در خالل این حال خبر منازعة دولت عظیمة عثمانیه با دولت روس در افواه
سمر گشته ،موجب هراس روسیان گردید ،زیرا که گمان کردند که از سبب مواحدت با
افغانستان ،سلطان معظم به تحریک انگلیسان از راه محاربت جانب دولت روس به یقین
لشکر خواهد کشید تا گرفتارش ساخته ،از حرکت کردن به راه افغانستان جانب هند باز
دارد .و روسیان مقیمة سمرقند که از غصه چون نیقند ،از این امر ِگرهها در کار دولت
خود میدیدند ،از سردار عبدالرحمان خان حالت مردم سمرقند را میپرسیدند که باهم
چه میگویند و چه عزم دارند که یعنی مبادا از سبب حرکت سپاه دولت ترک عثمانی
جانب دولت روس مردم سمرقند از راه اتحاد ملت ،مرتکب شور و غوغا شده ،لوای بلوا
بر افرازند؟ و سردار عبدالرحمان خان ایشان را خیریت گفته ،تسکین میداد تا که لشکر
دولت روس از دریای «نیوه» عبور کرده ،کار دولتین به صلح انجام یافت .آن-گاه روسیان
را اطمینان خاطر روی داده ،از اضطراب باز ماندند و با آن ،در اثنای انتشار خبر منازعة
دولتین ،روزی سردار عبدالرحمان خان به عزم سیر و شکار از شهر بیرون شده ،در روز
جمعه سیرکنان وارد موضع «وارکت» واقع دوازده کروهی سمرقند شده ،مسموع گشت
که مردم موضع مذکور شورش آغاز کرده ،حاکم و قاضی خود را کشتهاند .پس با سی تن
سوار که همراه داشت داخل حصار وارکت شده ،مشاهده کرد که قرب سههزار تن مرد
مسلح در کنار بازار و دریا خشمناک نشسته ،و او سواره از ایشان درگذشته ،به دروازة
خانة قاضی که با او طریق آشنائی داشت رفته ،از پسرش شنید که قاضی را در مدرسه
کشتهاند .و سردار عبدالرحمان خان مردم وارکت را بر کردار شان تشنیع کرده ،پرسید
که چرا مباشر چنین فعل شدید؟ ایشان پاسخ دادند که افواه همة مردم گویا اند که مردم
سراج التَّواریخ /جلد دوم
ُ 268
سمرقند فتنه انگیخته ،و بر سر روسیان ریختهاند ،ما نیز آتش شورش برافروختیم ،و او
همه را برای خبر دروغ الزام کرده ،پنج تن از نوکران خود را در مدرسه فرستاد که نعش
قاضی را بیرون کشند .و ایشان قاضی را زنده و گرفتار شکنجة عذاب چند تن دیدند
که به ستم و ضرب چوب از وی طال میخواهند .و او را از چنگ آن جور پیشهگان
خالص نموده ،نزد سردار عبدالرحمان خان آوردند و به تعلیم او صورت ماجرا را نگار
داده ،سردار باوقار به تصدیق سرگذشت قاضی خاتم بر نهاده و مردم وارکت از کردار
[زشت] خود ،نادم و پیشمان شده ،از سردار واالتبار عالج و چارة کار جستند ،و او صالح
داد که اشخاص فتنهانگیز را که خود میشناسید گرفتار ساخته همه را نزد قاضی حاضر
کنید که بازپرسی حکومتی از آنان شده ،دیگران ایمن شوند و ایشان به فرمودۀ سردار
نیکوکردار ،مردم فتنهجوی مفسدهخوی را محبوس ًا نزد قاضی حاضر کردند .بعد سردار
واالتبار به سمرقند باز گشته ،روسیان بعد از تحقیقات بر طبق گواهی او با مردم وارکت
رفتار کرد[ند].
رفتنی باشید با این سپاه اندک تسخیر افغانستان صعب و دشوار است ،زیرا که مردمش
همه دلیر و جنگجو و خونخوارند نه به مثل مردم اورگنج میباشند که به دههزار تن فتح
حاصل گردد.
و کبورناتر به جواب این گفتار سردار واالتبار ،اظهار کرد که لشکر بسیار مأمورند که
جانب افغانستان رهسپار شوند ،و بعد از این گفت و شنود ،سردار عبدالرحمان خان به
منزل خود بازگشته ،تا هنگام خریف خبر حرکت لشکر روس جانب افغانستان سمر بود
تا که مرض اسهال در لشکر ایشان حادث گشته ،سمرقند را فرو گذاشته ،راه پراکنده شدن
جانب تاشکند برگرفتند و هزار و دوصد تن از گرفتار شدگان مرض اسهال را بر عرادهها
حمل و نقل دادند و بسیاری از سپاه به مرض مذکور هالک شدند و در وقت مراجعت
و وداع ،سردار عبدالرحمان خان از گفتة خویش که در باب لشکر نکشیدن دولت روس
جانب افغانستان و برای مصلحتی آوازه انداختن ایشان با کبورناتر اظهار کرده بود ،به
خاطرش آورد و او گفتة سردار باوقار را تسلیم کرده ،راه تاشکند برگرفت.
و مقارن این حال ایشک آقاسی شیردل خان لویناب را ایام زندگانی طی شده راه
جنتالنعیم جاودانی پیش گرفت و به صحن قبۀ منورۀ مزار فیض آثار حضرت امیر
المومنین علی (کرم اهلل وجهه) مدفون گشت و پس از وی خوشدل خان َکمناب به منصب
لوینابی پدر مرحومش از جانب امیر شیرعلی خان سرافراز و ممتاز گشت.
افغانستان بودهاند ،چون کشمیر و پنجاب و سند و بلوچستان ،همه را به امیر شیرعلی
خان سپرده ،در امور ممالک مذکوره و مملکت افغانستان و ترکستان تا رود جیحون ،هیچ
مداخلت روا ندارد ،فقط».
و انگلیسان از شروط و قرارداد و معاهدة امیر شیرعلی خان با دولت روس آگاه گشته،
نامة اعالن جنگ به اعلیحضرت امیر شیرعلی خان فرستادند که« :افواج جنگی ایشان با
صفوف آراسته ،به عزم افغانستان استوار ایستادهاند که اگر تا فالن تاریخ جواب کافی ،که
استحکام دوستی را با خواهشات مجدّ ده شامل و وافی باشد از کابل برسد ،فهوالمطلوب،
و االّ از راه قندهار و کرم و درة خیبر ،رهسپر افغانستان شوند تا از تسخیر مملکت افغانان،
سد راه دولت روس شوند.
و در این وقت امیر شیرعلی خان ،سردار محمدعزیز خان را که در محاربة گرشک،
گرفتار دست سردار محمدیعقوب خان شده ،محبوس گشته بود ،بعد از حبس ده سال
با سردار محمدسرور خان برادرش که او را نیز سردار محمدیعقوب خان خان در سال
هزار و دوصد و هشتاد و هفت ( - )1287چنانچه مرقوم شد -از هرات محبوس ًا در
کابل فرستاده بود؛ پس از هفت سال محمدمحسن خان برادر اوشان را از زندان کشیده،
از راه اخراج در سمرقند نزد سردار عبدالرحمان خان گسیل فرمود ،و خود را از ایشان
آسودهخاطر ساخت.
ذکر فوت شهزاده عبداهلل جان ولیعهد و داخل شدن سپاه انگلیس در افغانستان
و در خالل احوال امیر شیرعلی خان شهزاده عبداهلل جان ولیعهدش را که گرفتار تب
مزمن شده بود ،از راه تفریح مزاج و تبدیل هوا به عزم ییالق از کابل در استالف فرستاد،
و در آنجا تبش شدید گشته ،به شهر مراجعت کرد و در شب هفدهم ماه شعبان سال
هزار و دویست و نود و پنج ( )1295هجری ،به عمر شانزده سالگی پدرود جهان کرده،
در باغ امیر شیرعلی خان پدرش -حال موسوم به خرمباغ -مدفون گشت ،و نامة مذکورة
انگلیسان در روز فوت او رسیده ،از سبب سوگ و عزای او ،کارداران حضور به تقدیم آن
جرأت نتوانستند ،اما؛ چون ضرور و وعدة جنگ را ،نزدیک نگار داده بودند ،ناچار میرزا
حبیباهلل خان مستوفی قدم جسارت پیش نهاده ،حضار مجلس فاتحه را به بهانة کاری
کنار کرده ،نامة انگلیسان را از مالحظة امیر شیرعلی خان گذرانیده ،جواب حاصل نمود
که خود او با دیگر امنای دولت از طرف خود بنویسند که اکنون قضیة مکروبة رحلت
ولیعهد رخ داده ،انشاءاهلل تعالی ،پس از پیچیدن بساط ماتم او ،خود امیر جواب به صواب
نوشته ،ملتمسات دولت برطانیه را روا دانسته ،اجرا خواهند فرمود و ایشان بر طبق امر
لاس عیاقویاقو 1لاس عیاقو 271
امیر شیرعلی خان ،صحیفهای نگار داده ،و خاتم بر نهاده ،مصحوب محمدعثمان خان
قابوچی در پشاور فرستادند.
و چون او (محمدعثمان خان) وارد لعلپوره شد ،تاریخ وعدة انگلیسان به سر رسیده،
جنرال شام بورن با لشکر بسیاری از راه درۀ خیبر و جنرال سر فریدرک رابرتس با سپاه
جراری از جادة کرم و خوست ،و جنرال دانلد استوارت با عسکر استواری از راه شالکوت، ّ
روی به سوی قندهار و کابل نهادند .و افواج مقیمۀ سرحد افغانستان به مدافعه برخاسته،
در عرض راه منزل دکه و الوارک واقع درۀ خیبر و کتل پیوار معروف به اشترگردن با
سپاه انگلیس در آویختند و به یک جمله در هر دو جا از هر دو راه هزیمت یافته ،پشت
به جنگ داده ،رو به گریز نهادند .و شکستیان درة خیبر در لعلپوره به محمدعثمان خان
قابوچی حامل نامۀ بزرگان پایة سریر سلطنت مالقی گشته ،نامة مزبوره را نزد انگلیسان
فرستادند و چون کار از دست رفته بود ،از نامة مذکور سود و بهبودی حاصل نگشت.
و امیر شیرعلی خان را از شکست یافتن سپاهش و داخل شدن افواج انگلیس ،دل
از جای شده به امید دوستی دولت روس و نوید وعده و قراری که به او داده و نهاده
بود ،سراسیمهسان والدۀ ماجدۀ ولیعهد مرحوم را با همة پردگیان حرم محترم و سران و
سرداران طایفة جلیلۀ محمدزایی به همراهی سه فوج پیاده و یک فوج سواره به ترکستان
فرستاد و سردار میرافضل خان حاکم قندهار و سردار محمدیوسف خان حاکم پشترود
را فرمان کرد که سپاه دولت انگلیس از راه کرم و جاللآباد ،در مملکت افغانستان پانهاد
عناد شده ،از راه قندهار نیز وارد خواهند گردید و رایات عالیات جانب ترکستان ،شقهکشا
و جادهپیما خواهد گشت .شما را حکم است که در وقت ورود افواج انگلیس در قندهار،
از مدافعه و پیکار ،بر کنار بوده ،دست به جنگ نیازید . 1و اگر از قندهار نیز تجاوز کند
و روی به سوی فراه و پشترود آرد ،شما راه هرات برگرفته ،در آنجا رفته اقامت کنید.
و پس از صدور این امر ،امیر محمدیعقوب خان پسر بزرگ خود را که از سال هزار
و دوصد و هشتاد و نه ( )1289هجری تا این وقت به زندان عتاب انداخته ،محبوس
سخت نگاه داشته بود ،از محبس به صوابدید ارکان سلطنت بر آورده ،به حکومت کابلش
سربلند ساخت.
ذکر تصرف کردن لشکر انگلیس جاللآباد و کرم را و محاربة غرض راه میل
و تختهپل
و افواج دولت انگلیس پس از گسستهشدن انتظام سپاه نظام امیر شیرعلی خان ،در
کتل پیوار و دهن درة خیبر -چنانچه از پیش رقم گشت -بی مانعی داخل جاللآباد
و عالقة کرم شده ،در هر دو جا رحل تصرف غاصبانه انداخت و مقارن بل مطابق روز
مقابلة سپاه انگلیس با سپاه سرحدیۀ امیر شیرعلی خان در دهن خیبر و کتل پیوار ،سپاه
مأمورة قندهار دولت مزبوره ،از جبل گوژک عبور کرده ،وارد منزل کدنی شد .و سردار
محمدافضل خان حاکم قندهار ،به نامۀ طلب ،سردار محمدیوسف خان حاکم پشترود
را دعوت قندهار نمود که با مردم الوسی فراه و پشت-رود و نواحی قندهار به اتفاق،
رایت جهاد افرازند ،و او بنا به منشوری که امیر شیرعلی خان قبل از حرکتش به جانب
ترکستان فرستاده -چنانچه مذکور شد -از مقاتله با سپاه دولت انگلیس منع فرموده
لاس عیاقویاقو 1لاس عیاقو 273
بود ،نخست از نوشتة سردار میر افضل خان سر باز زده ،ثانی ًا از اصرار و کثرت تحریض
و ترغیب و گفتار او از پشترود با هفتصد سوار وارد قندهار شد .بعد سردار میر افضل
خان خواست که سردار عبدالوهاب خان پسر خود را با چهارصد سوار از راه شبیخون و
ترکتاز مال و مواشی اردوی انگلیس مأمور کدنی نماید ،اما؛ سردار محمدیوسف خانش
مانع گردیده گفت که از گراییدن به چنین امور کاری برنیاید ،بلکه نشاید ،زیرا که جز از
بیدار و هوشیار ساختن خصم ،ثمری حاصل نگردد ،و او گفتة سردار محمدیوسف خان
را نپذیرفته از عزمش باز نگشته ،ناچار سردار محمدیوسف خان نیز تنها رفتن سردار
عبدالوهاب خان را ننگ و عار شمرده ،همراهی او را اختیار کرد که مبادا او را به جبن و
بددلی منسوب کند؛ چنانچه با سردار عبدالوهاب خان و دوهزار سوار از نظامی و رکابی،
جانب لشکرگاه انگلیس رهسپار گشت و وارد منزل تختهپل گردیده ،چون مردم آنجا
از بیم سپاه انگلیس که مبادا پامال شوند ،مساکن خود را فرو گذاشته ،جای کناره گزیده
بودند ،سردار محمدیوسف خان نورمحمد خان ،بن محمدناصر خان اچکزائی بزرگ مردم
آنجا را نزد خود طلبیده ،سه روزه علوفه از قبیل آرد و جو و روغن و غیره از وی گرفته
و سه وقته نان پخته با خود برداشته ،چهارصد سوار را از راه رباط و چهارصد دیگر را از
جادة غلکتل به سر کردهگی عبدالمجید خان علیزایی امر رهسپردن کرد ،و خود با سردار
عبدالوهاب خان و سلطانمحمد خان و بقیة سوار در منزل تختهپل توقف نمود .و آنگاه
که سواران مأموره در بین جبال واقعه عرض راه تختهپل و میل رسیدند ،جنرال دانلد
-استوارت آگاه گشته ،توپخانه را به جلو انداخته ،به کشاد دادن توپ پرداخته ،از کثرت
گلوله اندازی سواران اسالم را منهزم ساخت و چند تن شربت شهادت چشیده ،مابقی
از راه هزیمت در تختهپل مراجعت کرده ،سواران مأمورة راه رباط نیز معاودت نموده ،از
جادة کنار وارد قندهار شدند.
و سردار محمدیوسف خان پس از وصول هزیمتیان از منزل تختهپل ،راه مراجعت
جانب قندهار بر گرفته ،شب را در «دهحاجی» به سر برده ،از آنجا در «شوراندام» وارد
گردیده ،به سردار میرافضل خان با اردوی قندهار در آنجا فروکش کرده بود پیوست و
از آنجا باهم اسپ رانده در «کوهنگار» قرار گزید ،و از تمامت سوارانی که همراه داشتند،
هزار و دوصد تن پایداری نموده ،دیگران پراکنده شدند .و از این هزیمت یک فوج پیادۀ
قندهاری که در قندهار و از مردم آن دیار بود ،افرادش یک یک دو دو از راه فرار رو به
جانب مساکن خویش نهاده ،سردار محمدیوسف خان از حال ایشان آگاه شده ،اسلحة
پادشاهی را گرفته ،همه را رخصت داد و خودش با سردار میرافضل خان اسلحة مذکور
را حمل داده ،از کوه نگار رو به جانب گرشک نهاد و از آنجا وارد فراه گشته ،هشت
سراج التَّواریخ /جلد دوم
ُ 274
روز باهم در آنجا درنگ کرده ،بعد به صوابدید سردار میر افضل خان که رعایای آنجا
توان کفایت علوفة هر دو تن را نداشتند ،سردار محمدیوسف خان با وجودی که از طرف
امیر شیرعلی خان مأمور به اقامت پشترود بود ،از سردار میر افضل خان ،سندی که امیر
موصوف از او رنجیده خاطر نشود ،مکتوب ًا حاصل کرده ،در هرات رفت.
مملکت خود ایشان رسانیده و سپرده ،سند رسیدن آنان را حاصل نموده ،مراجعت کرد .و
در خالل این حال افواج مقیمة تختهپل که شورش آغاز کرده بودند ،خانۀ خوشدل خان
را که پس از فوت پدرش به منصب لوینابی سر افراز گشته بود ،تاراج کرده ،خودش را با
ایشک آقاسی محمدشاه خان محبوس کردند و میرزا حبیباهلل خان مستوفی به عزم اطفای
نائرۀ شورش افواج تختهپل ،خواهر کوچک عبداهلل جان ولیعهد مبرور را که تخمین ًا ده
ساله بود [لباس افسرانة نظام به اندازة قامتش درست و در بر کرده] بر پشت پیل نشانیده،
از مزار شریف او را با چند تن از بزرگان در تختهپل بردند و افواج مقیمۀ تختهپل در به
رویش بربسته و َسقط و ناسزا گفته ،از پیش براندند .بعد میرزا حبیباهلل خان مستوفی
با خواهر ولیعهد در مزار مراجعت کرده ،به صوابدید سردار نیکمحمد خان بن امیرکبیر
خلدمسیر و افسران فوج مقیم مزار شریف ،محمدموسی خان بن سردار محمدیعقوب
خان را ولیعهد خوانده و بر زبر پیل نشانده ،با سپاه نظام و ازدحام جمعی از خواص و
عوام ،رهسپار تختهپل شده ،چون راه بدانجا نزدیک کردند ،افواج مقیمۀ تختهپل که لوای
شورش افراشته و مهرعلی خان غالمبچة سردار محمدابراهیم خان را به جنرالی برداشته
بودند ،از توجه سردار محمدموسی خان آگاه گشته ،از در پذیره بیرون شدند و در وقت
مالقات به رسم نظامی شلیک توپ سالمی به پای برده ،به عزت و احترام به شهرش در
آوردند و لقب ولیعهدی او را تهنیت و تبریک گفته ،هر یک از بزرگان شهر و افسران
فوج به قدر استطاعت خویش ،تحفهای پیش کشیده ،دو شب او را با تمامت همراهانش
مهمان کرده ،روز سوم صد تن پیاده از فوج تختهپل جهت اردلی او منتخب کرده ،از راه
اتفاق باهم وارد مزار شریف شده ،آتش فتنه خاموش گشت.
ذکر آگاهی دادن بزرگان دربار سردار محمدیعقوب خان و غیره را از فوت امیر
شیرعلی خان و شورش سپاه مقیم هرات
چون نائره شورش افواج مقیمۀ تختهپل افسرده گشت ،سردار محمدهاشم خان و
سردار نیک-محمد خان و سردار زکریا خان و میرزا حبیباهلل خان و غیره دولت خواهان
به ذریعة عریضة از فوت امیر شیرعلی خان مغفور و ماجرای مذکور ،سردار محمدیعقوب
خان را آگهی داده ،همچنین نامهای به صحابت میرآخور عبدالواحد به سردار محمدعمر
خان و سپهساالر حسینعلی خان در هرات فرستادند ،زیرا که از ورود سردار محمدایوب
خان در آنجا هنوز خبر نداشتند که برای او مینگاشتند و یارگل خان فرستادۀ سردار
محمدایوب خان که مأمور شدنش از هرات جانب ترکستان از پیش ذکر شد ،در میمنه از
لاس عیاقویاقو 1لاس عیاقو 277
رحلت امیر جنتمصیر 1آگاه گردیده ،بذریعه عریضه به سردار محمدایوب خان خبر داد
و او از مکتوب سرداران واقف نشده ،از عرض یارگل خان بر فوت پدر دادگسترش مطلع
شده ،سردار محمدیوسف خان را نزد خود طلبیده ،او را خبر داده ،مشورت خواست که
در یکی از کتمان و ابراز فوت پدر نیکو سیرش به گفتة او عمل نماید ،و او اختیار کردن
یکی از امرین را موقوف به صوابدید سپهساالر حسینعلی خان داشته ،سردار محمدایوب
از مشاورت با او سر باز زده ،اعتراض کرد که مبادا سپهساالر از خوف کردارش که در
زندان با سردار محمدیعقوب خان به پای برده است ،مرتکب امر خالف شده ،به عزم
شورش ،تیغ فتنه از غالف کشد .و سردار محمدیوسف خان نظر به حسن خدمت و
صداقت سپهساالر ،او را از وی مطمئن خاطر ساخته ،بعدش در نزد خود طلبیده در
خلوت پرده از روی راز برداشته ،صالح کار جستند و او مکتوبی را که از ترکستان
برایش فرستاده ،از قضیة رحلت امیر شیرعلی خانش خبر داده بودند ،ظاهر کرده ،سردار
محمدایوب خان را از خود مطمئن خاطر ساخت که یعنی من آگاه شده بودم ،ولیکن قبل
از فهمیدن شما اظهار نکردم که مبادا امری روی دهد و من متهم شوم ،و پس از آن او
اعالن فوت امیر را نیکوتر از کتمان گفته ،از شورش افواج همچنان که خودش مطمئن
بود ،هر دو سردار را آسوده خاطر ساخت که هرگز راه خالف نگیرند و -انشاء اهلل -تیغ
اعتساف از غالف نکشند ،چنانچه به صوابدید او بساط تعزیه و فرش فاتحه گسترده ،سه
روز مراسم عزاداری و فاتحهخوانی ملوکانه به پای بردند ،و بعد از آن سردار محمدایوب
خان بدون آن که نامهای از کابل برایش برسد ،و بر جلوس برادرش به تخت امارت علم
سکه را به نام امارت سردار محمدیعقوب خان خوانده و رواج داده،حاصل کند ،خطبه و ّ
سپهساالر حسینعلی خان و نائب حفیظ اهلل خان و جنرال تاجمحمد خان بن ارسالح
خان و جنرال میر سعید خان استالفی و پرویز شاه خان برگد و جنرال تاجمحمد خان
بن میر آخور علیمحمد خان و محمدافضل خان ریکا و غیره را به عطای خالع فاخره
نوازش فرموده ،محمدافضل خان مذکور را به جنرالی توپخانه نیز ممتاز نمود و دو روز
پس از نواختن آنان فرمانی به نام میرزا حبیباهلل خان مستوفی صادر فرمود که از خزانۀ
ترکستان وجه نقد در هرات بفرستد که اجرای تنخواه سپاه نظام کرده و داده شود و خود
با سپهساالر حسینعلی خان و سردار محمدیوسف خان در گازرگاه رفته ،شش فوج
پیادهای که در آنجا بودند ،از طریق تنخواه دادن پیش خواسته ،شروع به مواجب دادن
مالزمان توپخانه نموده ،یک ماهه وجه همیدادند که ناگهان افواج پیاده که صف بسته
ایستاده بودند ،به تحریک خود سردار محمدایوب خان که فقیر احمد خان ریکا را ،به رغم
.1مصیر :جای بازگشت –(پایان کار -عاقبت امر ،جنت مصیر :جنت مکان) .ک
سراج التَّواریخ /جلد دوم
ُ 278
سپهساالر حسینعلی خان تعلیم کرده بود که سپاه نظام را به فتنه برانگیزد و او همه را اغوا
کرده بود و تحریض نائب حفیظاهلل خان و تاجمحمد خان و شهابالدین خان خواهرزادة
داوود شاه خان که با سپهساالر همچشمی داشتند ،آواز یا چاریار بلند کرده ،خانهای را که
سردار محمدایوب خان و سردار محمدیوسف خان و سپهساالر در آن نشسته ،شروع به
طلب دادن کرده بودند ،هدف سنگ و چوب و کلوخ انداختن کردند.
و ایشان از مشاهدة این حالت سراسیمه گشته ،سردار محمدایوب خان که محرک این
امر بود ،از راه ظاهرداری که سردار محمدیوسف خان و سپاهساالر از وی ندانند؛ سردار
محمدعلم خان بن سردار سعیدمحمد خان را در بیرون نزد سپاه فرستاد که نصیحت
و موعظت کرده ،آتش بلوا را فرو نشاند و سپاهیان که به تعلیم و تلقین خود سردار
محمدایوب خان مرتکب شور و فغان شده بودند ،فرستادهاش را وقعی نگذاشته ،فحش
و ناسزا گفته ،به ضرب سنگ و چوب پس به خانۀ مذکوره درآوردند .بعد خود سردار
محمدایوب خان و سردار محمدیوسف خان در بین شورشیان درآمده ،گفتند که اگر
بکشید .و اگر مدعا چیزی دیگر باشد بگوئید تا در انجام آن مدعا از قتل ما باشد ،اینک ُ
بکوشیم ،و چون ایشان به تعلیم ،شورش آغاز کرده بودند ،پاسخ دادند که خدا نکند که
به قتل شما اقدام کرده ،خود را در نزد خالق و مخلوق روسیاه و بدنام سازیم .اما؛ شور و
غوغای ما از دست سپهساالر است که مدتها در زیر امر او بوده ،به مرارت و عسرت روز
به سر بردهایم .بنابر آن قصد قتل او کردهایم که جزای کردار و رفتارش را به کنارش نهیم.
و سردار محمدیوسف خان از راه مصلحت ،گفتار بلوائیان را تصدیق کرده ،سپهساالر را
دشنام مصلحتی داده ،رو به سپاه کرده ،فرموده که نیکو اندیشیدهاید .لیکن از دولت و سپاه،
مبلغ خطیری 1در دست و تصرف اوست که اگر کشته گردد ،همه هباد و هدر 2شود .پس
میباید که اول نقد و جنس دولت و سپاه را از او باز پرسیده و به حصول رسانیده ،بعد
هالک کرده شود .و سپهساالر که تمامت افواج نظام را از خود رضامند و به منزلة فرزند
میدانست ،از شیندن این سخن در تعجب و حیرت افتاده ،خویش را گرفتار ورطۀ گزند
دیده ،از غرفهای که در عقب خانۀ بود بیرون شده ،از راه فرار داخل فوج سوارة نظام شد و
بلوائیان از سخنان سردار محمدیوسف خان ساکت گشته و سرها برهنه کرده ،دعای بقای
دولت نموده ،عفو تقصیر خواستند و به سردار محمدایوب خان عرض کردند که فردا با
سردار محمدیوسف خان وارد لشکرگاه شوند تا کفارت این جسارت را عذر خواسته،
بعد به گرفتن تنخواه اقدام کنند و او عرض ایشان را پذیرفته ،با سردار محمدیوسف خان
از کازرگاه به شهر مراجعت کرد و کس نزد سپهساالر فرستاده ،تخویف و تخذیرش نمود
.1مبلغ بسیار.
.2هبا و هدر :ضایع -تلف.
لاس عیاقویاقو 1لاس عیاقو 279
که از میان فوج سواره نیز خود را کناره کشید و نزد حضرت صاحب حوض کرباسی
رفته پناه گزیند ،تا افواج پیاده از بودن او در میان فوج سواره خبر یافته ،فتنة برنیانگیزند؛
چنانچه او در حوض کرباس نزد حضرت حاجی صاحب شده ،پناه گزید.
و روز دیگر سردار محمدایوب خان با سردار محمدیوسف خان در گازرگاه در میان
سپاه رفته و هر یک از هفده فوج پیاده از پانزده تا بیست فرد گاو به اسم خیرات ذبح
کرده ،گوشت همه را به فقراء و مساکین قسمت نمودند و فردای این روز شروع به دادن
تنخواه دو ماهه کرده ،در اواخر ایام مواجب دادن هفده فوج پیاده و چند فوج سواره،
دولک روپیه از ترکستان که میرزا حبیباهلل خان مستوفی را فرمان شده بود ،نیز رسیده،
به تمامت سپاه دو ماهه تنخواه داده شد و در اثنای طلب دادن فوج ،سپهساالر حسینعلی
خان را از حوض کرباس محبوس ًا آورده ،در صندوقخانۀ سردار محمدایوب خان مقیدش
فرمودند که مبادا سپاه ،لوای شورش برافرازند ،و هم در خالل احوال مذکوره ،سه فوج
پیاده که از مردم هرات و در میمنه بودند ،از شورش افواج تختهپل و هرات آگاه گشته،
خود سرانه از میمنه رو به جانب هرات نهادند که عیال و اطفال و مال و منال خود را از
تاراج سپاه که سر برداشتهاند نگاهدارند .و سردار محمدایوب خان با سردار محمدیوسف
خان خبر شده ،محمود خان هزاره را فرستادند که ایشان را داللت و هدایت نموده ،جانب
میمنه مراجعت دهد و او رفته چون افواج تختهپل و هرات ساکت شده ،اطاعت ورزیده
بودند ،همه را از عرض راه برگردانیده ،با خود در میمنه برده ساکت ساخت.
بازداشته ،خود متصرف شود ،سردار شیرعلی خان قندهاری ،طوایف درانی را از مجادله
با دولت روس باز دارد و قندهار را به کارکنان آن دولت سپارد و میرزا محمدحسن خان
کمناب ،قزلباشیۀ کابل و طوایف هزاره را رشتۀ اطاعت به گردن نهد ،و مال شاهمحمد
وزیر دولت خارجه ،قبایل افغان غلجایی را پذیرای امر و نهی دولت موصوفه سازد ،و
مال عبدالقادر معروف به قاضی پشاوری ،مردم خلیل و ُمهمند و اقوام سرحدیه و نواحی
پشاور را مطیع و منقاد گرداند ».انتهی.
و سردار عبدالرحمان خان پس از این قرارداد آنان با دولت روس ،از تاشکند به سمر
قند مراجعت کرد و حکمران تاشکند با آنکه در عهدی که با امیر شیرعلی خان در میان
نهاده و قرار داده بود که کشمیر و سند و پنجاب را تا سرهند از راه استرداد سپرد او نمایند،
فراموش کرده ،به این اظهارات ،فرستادگانش خرسند و رجامند گشته ،ایشان را رخصت
مراجعت داده ،از راه باز گشت وارد سمرقند شدند.
محمدسرور خان از باز گشت تقاعد ورزیده ،سردار عبدالرحمان خان مراجعت کرد.
بعد از صرف چای حکمران سمرقندش گفت که حکمران تاشکند شما را از راه
مالقات نزد خود طلبیده است که باید فورا ً بروی و او وعدة حرکتش را به دو ساعت قبل
از ظهر فردا گذاشته ،حکمران سمرقند مراجعت کرد .و سردار عبدالرحمان خان پس از باز
گشتن او ،سردار محمداسحق خان و سردار محمدسرور خان ع ّمزادگان خود را طلبیده،
بدیشان گفت که مرا در تاشکند مقید خواهند ساخت .میباید شما جانب بلخ فرار اختیار
کنید و پس از ورود در آنجا با مردم ملکی و نظامی سازش کرده ،از راه مراوده با ایشان،
طرح مکاتبه و مذاکره بیندازید تا شاید کاری بروفق مدعا برآید .و نیز نامهای چند برای
عموم مردم ترکستان از رعیت و سپاه مرقوم فرموده ،به ایشان سپرد که خدمت کردن به
اینان ،منت نهادن احسان به من است و ایشان امر او را پذیرفته ،بعد خاتم خود را نیز به
ایشان داده ،امر کرد که در وقت حاجت به مکاتیب بر نهند و چهارهزار روپیه با شصت
میل تفنگ دنبالهپر و دوازده هزار دانه فشنگ عنایت کرده ،فرمود که هر وقت فرصت
یابند ،راه فرار جانب بلخ اختیار کنند و خود در حرمسرا شده ،به بستر خواب درآمد .و
نصف شب حکمران سمرقند با یک تن مترجم و سهصد سوار نظامی و دویست تن پیادة
پولیس یعنی کوتوالی به درب سرا حاضر شده ،سردار عبدالرحمان خان را که حکم فوری
به رفتن تاشکندش صادر شده و او وعدة فردا داده و فورا ً نرفته بود ،از اندرون حرمسرا
که غنوده بود بیرون طلبیده ،گفت که برخیز و با من شو .و او پاسخ داد که اگر از اسیر
بودنم می-دانستم در ا ّول بار رهسپار تاشکند شده ،یک شب را درنگ نمیکردم .این را
گفته ،کمر بر بست و با فرامرز خان و جانمحمد خان بردگان خویش و روسیان ،راه جای
جنرال ایوانوف پیش گرفت و در نزد او زبان به تکلم گشوده ،گفت که اگر مراد از رفتن
در تاشکند است ،باعث شب خواستن و تحقیر نمودن چیست؟ و جنرال ایوانوف از این
گفتۀ او ،حاکم سمرقند را عتاب کرده ،گفت که چرا با او درشتی کردی؟ و او عذر کردار
خویش را بدین سخن خواست که چون نوکران این سردار افغان همیشه تن به سالح
آراسته دارند ،از راه احتیاط آدم زیاد با خود در طلب او بردم که اگر از آمدن در نزد شما
سرباز زند ،به عنفش بیاورم ،و جنرال پاسخ داد که در مجبور آوردنش نیکو نیندیشیدهای
و او جنرال را پاسخ داد که این اندیشۀ نانیکو از خود شما است که مرا در نیمه شب
مأمور به حاضر ساختن او کردید .و در این مقاولۀ آن دو تن ،سردار عبدالرحمان خان لب
به سخن نگشوده ،ساکت بود تا که جنرال ایوانوف ،وعدۀ حرکت او را جانب تاشکند به
یک ساعت قبل از ظهر فردا قرار داده ،رخصت باز گشت منزلش نمود ،و او وارد منز لگاه
خود شده ،عموزادگانش را با همدمان ایشان سرمست بادة خواب دیده ،متاسف گشت که
لاس عیاقویاقو 1لاس عیاقو 283
مکتوب مخالف قانون دولت باشد البته مورد الزام خواهد بود ،و االّ در ارسال و مرسول
نامه و رسول مخصوص خویش از چه ممنوع و مسئول باشم؟ و او قدری خاموش و
متفکر شده ،بعد گفت :میبایست در این مکتوب هم اجازت میخواستید .او جواب داد
که :از سبب بعد مسافت تا حصول اجازت ،فرستادگان امیر شیرعلی خان از راه مراجعت
جانب بلخ میرفتند .این را گفته ،نامۀ مذکوره را پاره کرد و حاکم نگاهی جانب او کرده،
رخصت مراجعت سمرقندش داده ،گفت که :بازماندگان شما افسرده خاطرند .میباید
رهسپار معاودت شوی .او جواب داد که :چون از سمرقند محبوسآسا در این جا آمدم،
در آنجا باز نروم .اگر مسکنی در این جا برایم معین شود ،سکونت ورزم و حاکم این
خواهش او را پذیرفته ،محل الئقی را بر طبق پسند او انتخاب نمود .بعد سردار واالتبار
یک شب درنگ کرده ،راه سمرقند برگرفت و عیال و منسوبانش را از آنجا برداشته،
در تاشکند اقامت ورزید تا در جای مستعدی بوده ،در وقت فرصت روی مراجعت به
سهولت جانب افغانستان نهاده ،بر مرام فائز گردد.
اختصاص دارد ،به حکومت لمقان نامزد شد ،و خود نهضت فرمای کابل گردیده ،قبل از
پرتو نزول افکندنش ،سردار محمدیوسف خان به فرمان طلب از هرات و سردار یحیی
خان با پردگیان حرم محترم امیر شیرعلی خان مرحوم ،از ترکستان وارد کابل شدند .بعد
امیر محمدیعقوب خان شرف وصول بخشیده ،در روز ورودش تمامت وضیع و شریف
شهر و اطراف و اعیان بار در میدان سیاهسنگ پذیرهاش کرده ،به وضع و شأن شاهان
بزرگ در باالحصار به عمارات شاهی فرود گشت ،و سردار محمدابراهیم خان را با
سردار احمدعلی خان که چندی قبل از این -چنانچه گذشت -محبوس نموده بود از
غزنین طلبیده رها فرمود ،و سردار شیرعلی خان را به ایالت قندهار سرافرازی داده ،سردار
محمدیوسف خان را به حکومت پشترود مأمور فرموده ،سردار محمدطاهر خان را در
کالت به حکومت گماشت.
خان جای داد و خود بازعلی خان را در غزنین آورده ،حاکم آنجا محبوسش نگاه داشت.
حرمسرا بود ،خبر داد و او خواست که برخاسته ،شورشیان را از فتنه باز دارد ،اما؛ سردار
یحیی خان با پسرش سردار محمدیوسف خان چون کار را از اصالح گذشته دیدند ،مانع
گشته نگذاشتند که به ممانعت فوج گرایید تا آسیبی از بلوائیان نبیند.
خالصه کیوناری از هجوم و از ازدحام سپاهیان ،هراسان گردیده ،به کشاد دادن تفنگ
پرداخت و بسیار تن را به خاک هالک انداخته ،آخراالمر نفت به خانة نشیمنش ریخته،
خود و خانه و همراهانش را آتش زده بسوخت و از تمامت همراهانش یک تن به حمام
آن خانه درآمده ،بسیار تن از سپاهیان را به ضرب گلولة تفنگ از پا درآورد تا که دستگیر
شده ،کشته گشت و از این حادثة پرهائله ،جاللالدین خان بن سمندر خان توخی در ُکرم
رفته ،به فرنگیان خبر داد و جنرال سر فریدرک رابرتس با افواجی که در کرم بود ،بیتابانه
راه کابل را برگرفته وارد موضع «خوشی» شد.
ذکر رسول فرستادن امیر محمدیعقوب خان نزد انگلیسان و عذر خواستن و
رفتن خود او و گرفتار شدنش
و امیر محمدیعقوب خان از صدور این واقعة دلخراش جانگزا ،مضطرب گشته،
داوودشاه خان سپهساالر را که هنوز خبر نداشت که این آتش افروختة او است با میرزا
ال شاهمحمد وزیر دول خارجه از راه عذرخواهی در خوشی حبیباهلل خان مستوفی و م ّ
نزد انگلیسان فرستاده ،پیام داد که حادثة قتل کیوناری از بلوای فوج بوده که آتش افروختة
سپاه به سعی امارت و کارپردازان پایة سریر سلطنت ،منطفی نگردیده شد .هر چه شد،
اکنون به واسطة رشتة دوستی و وثاق معاهدهای که در بین است ،میباید حمل این قضیه
را بر دولت نکرده ،راه نقض میثاق نپیمایند و در همان-جا توقف نموده ،به معادات
نگرایند تا بانی فتنه و باعث مفسده معلوم و محقق گردد .بعد به رضای جانبین ،مطابق
محرک را سزا و جزا دادهآید.
قانون سیاسیّ ،
و انگلیسان از این پیام امیر محمدیعقوب خان از راه پیمودن به سوی کابل عنان باز
کشیده ،در خوشی درنگ کردند تا بر وفق پیام امیر محمدیعقوب خان به وجه صواب
کار انجام دهند که نقصی به روی کار نیاید .و مقارن این حال سردار ولیمحمد خان به
تمنای امارت ،جمع کثیری از سرداران و بزرگان کابل را در قلعة خود -که حال موسوم
به ماهتاب باغ است -انجمن ساخته ،از راه پذیرایی اردوی انگلیس وارد خوشی شد
که قتل کیوناری را منسوب به امیر محمدیعقوب خان کرده ،روی دل انگلیسان را در
خصوص امارت افغانستان جانب خود کند؛ چنانچه هر چه خواست با انگلیسان گفته،
ایشان را از امیر محمدیعقوب خان ،تخویف و تحذیر زیاد کرد .و امیر محمدیعقوب خان
سراج التَّواریخ /جلد دوم
ُ 290
از رفتن او در لشکرگاه انگلیس در وسواس افتاده ،معطل به مراجعت فرستادگانش نکرده،
[به صوابدید سردار یحیی خان و سردار محمدیوسف خان پسر او] از راه بیتأملی به نام
و بهانة مهمانی در باغ «بینیحصار» امیر شیرعلی خان مرحوم رفته ،از آنجا در شب راه
عسکرگاه انگلیس برگرفته ،چون نزدیک اردو رسید ،فرستادگان خودش خبر یافته ،پیام
دادند که از این آمدن بیرون از تدبیر ،گرفتار غل و زنجیر خواهی شد ،و اگر میتوانی راه
مراجعت برگیر که مبادا گرفتار ادبار شوی ،و او چون نزدیک رسیده ،و انگلیسان آگاه شده
بودند ،نتوانست که باز گردد؛ چنانچه سپاه انگلیس به امر جنرال سرفریدریک رابرتس
پذیرهاش کرده ،به اعزاز و اکرام در میان فوج نظام فرود نمودند و چون سردار ولیمحمد
خان روی دل افسران دولت برطانیه را از او گردانیده بود ،فورا ً از پیادگان نظام ،محافظ
به دورش گماشته ،از «خوشی» او را نظربندآسا با خود برداشته ،رایت کوچ جانب کابل
افراشتند و مردم کابل و اطراف قریبۀ آن از گرفتار شدن امیر محمدیعقوب خان آگاه گشته،
احرام جهاد بربستند.
روز دیگر نصف سواره و پیادة نظام را به حفاظت لشکرگاه در تل مرنجان گذاشته ،نیم
دیگر راه تعاقب جنرال محمدجان خان را بر داشته ،به دامنة کوه «قرق» باهم درآویخته،
از جانبین خونها ریخته گشت و تا غروب آفتاب هنگامة پیکار ،برقرار و استوار مانده
در پایان کار ،سپاه انگلیس پشت به جنگ داده رو به لشکرگاه خویش نهادند ،و جنرال
محمدجان خان به عزم انجمن کردن غزات ،داخل قوم وردک شد.
و در این حال بعضی از دوستان سپهساالر حسینعلی خان که امیر محمدیعقوب
خانش در زندان انداخته بود ،نزد او شده تکلیف بیرون شدن از زندانش کرد و او بدون
امر و اجازه امیر محمدیعقوب خان از زندان برنیامد ،تا که اقوام خودش به امر والدة
امیر محمدیعقوب خان او را از محبس بیرون کشیدند و با او به درب حرمسرای امیر
محمدیعقوب خان رفته ،به حفاظت و کشک حرم محترم شاهی -که در این وقت به
جز او که از زندان برآمده ،و به خانة خویش نشده ،به دروازة سرای اهل بیت شاهی
رفت ،دیگر احدی نبود -با قومش به پاسداری پرداخت و به حراست حرم محترم
شکوی ولینعمش روز به سر میبرد تا که امیر محمدیعقوب خان امر کرده ،پردگیان ُم ُ
سلطنت را از باالحصار در باغ علیمردان خان به خانة سردار یحیی خان نقل داد .بعد
از آن نیز ترک خانه و عیال و مال و منال خویش کرده ،خیمة خود را پهلوی خیمة امیر
محمدیعقوب خان برپای نموده ،با او در یک زورق دریای ابتال نشست ،و روز دیگر
چند از تن مساحان 1انگلیس داخل باالحصار شده ،قتلگاه کیوناری را با نشستنگاه امیر
محمدیعقوب خان ،مساحت و پیمایش کرده ،به لشکرگاه باز گشته و امیر محمدیعقوب
خان را پیام دادند که در فالن روز افسران انگلیسه داخل باالحصار میشوند ،شما نیز در
آنجا حاضر شوید که در باب باالحصار چیزی گفته و قرار داده خواهد شد ،و او از این
امر متوهم گشت که مبادا آسیبی عائد حالش سازند؛ چنانچه یک روز قبل از روز موعود
با محمدموسی خان پسرش از کنار هندوسوزان که خیمه و سراپردهش بود ،به فراز تل
مرنجان نزد انگلیسان شده ،خود او از امارات و پسرش از والیت عهد ،استعفا کردند ،و
انگلیسان از آنجا کوچ داده ،خود او را با خود برداشته ،در شیرپور درآمده ،لشکرگاه قرار
دادند و محبوس عمریاش ساخته ،محکم نگاهداشتند و پسرش را از سبب خوردسالی
وا گذاشته ،با سرادق حرم محترمش در حرمسرا جای زیستن دادند.
«شاهجوی» تکاپوی نموده افاغنۀ آن حدود با ایشان درآویخته ،بسیار تن را خون بریخته،
در پایان کار صاحبجان خان بن میراحمد خان ت ََرکی با یکصد و نود و دو تن دلیران
افغان با شمشیر آخته ،به قلبگاه سپاه انگلیس تاخته ،جان به تمنای وصال جانان باختند،
و از آن جمله پیرمحمد خان بن معاذاهلل خان نبیرۀ مرتضی خان ،دست راستش از ضرب
تیغ سوارۀ نظام انگلیس قطع گردیده ،سیزده زخم منکر 1نیز برداشت .و از لشکر انگلیس
نیز بسیار تن کشته گشته ،جانب قندهار باز گشته و نتوانست که طرف غزنین رهسپار شود
و چون وارد قندهار شدند ،سردار شیرعلی خان قندهاری که از حضور امیر محمدیعقوب
خان مأمور حکومت آنجا گردیده بود ،نیز وارد گشته ،با استیوارت و غیره سران سپاه
انگلیس طریق مراوده و راه معاهده پیش گرفته ،با انگلیسان قرار داد که قندهار را فرو
نگذاشته ،اقامت دائمی ورزند و حکومتش را به مثابۀ ِسند و غیره والیات هند که تفویض
نواب هر والیت است ،به او مفوض دارند ،و انگلیسان او را به خطاب والی زبانزد نموده،
به صوابدیدش در اجرای کار پرداختند و او به ایالت قندهار قناعت نورزیده ،به طمع
پشترود و فراه نیز افتاد؛ چنانچه عموم سران سپاه انگلیس خصوص استیوارت را از
سردار محمدیوسف خان حاکم پشترود ،تخویف و تحذیر کرده ،به طلبیدن قندهارش،
تحریض و ترغیب نمود که اگر در آنجا باشد به اتفاق سردار محمدایوب خان که در
هرات است ،فتنه برانگیزند .و او گفتار سردار شیرعلی خان را وقعی نگذاشته ،خارج از
درجۀ اعتبار دانست تا که خودش صحایف و نامههای پی در پی برای َملِکان و رعایای
پشترود فرستاده ،اغوا نمودن آغاز نهاد که بر سردار محمدیوسف خان بشورند ،و
آخراالمر به نامه اکتفا نکرده ،تاجمحمد خان بن یحیی خان فوفلزایی را از قندهار در
پشترود نزد سردار محمدیوسف خان فرستاده ،تعلمیش کرد که او را تکلیف آمدن
قندهار کند ،و هر گاه سر باز زده نیاید ،مردم آنجا را به حیله به مخالفتش برانگیزد.
و سردار محمدیوسف خان از کید او آگاه گشته ،قبل از آن که نائرة فساد شعلهور
گردد ،از پشت-رود برخاسته ،وارد قندهار شد ،و از ورود او چون سردار شیرعلی خان
انگلیسان را از وی بیم و خوف نشان داده بود ،گفتار او را نسبت به سردار محمدیوسف
خان آلوده به غرض دانسته ،تکلیف مراجعت پشترودش نمودند ،و او از بازگشتن در
پشترود سر باز زده ،گفت که اگر چه سردار شیرعلی خان به ایلیت و قومی ،قرابت تامه
به خاندان شاهی دارد ،اما؛ در امور سلطنت او را حق مداخلت و مشارکتی نبوده و نیست،
بلکه همیشه خادم دولت و رهسپار مالزمت بوده است و اکنون که شما بزرگان سپاه
انگلیس ،او را بزرگ و از خاندان سلطنت پنداشته ،به ایالت قندهار برحال داشتهاید و به
.1منکر :به معنی نایاب .ک
لاس عیاقویاقو 1لاس عیاقو 293
صالح و صوابدید او کار مملکت راست میکنید ،بودن خود را در قندهار و پشترود
دشوار و ناسزاوار میدانم .و از این قبیل سخنان گفته ،انگلیسان را ساکت ساخته ،با سی
سوار از قندهار رهسپار شده وارد دارالسلطنة کابل شد.
و مردم شهر بسیار اسلحة سلطنتی را از قبیل تفنگ و تفنگچه و غیره به تاراج مالک شدند،
و از صدمة آتش افتادن در باروت و فیوز ،سنگی برجسته ،به بیرق نشان دولت انگلیس
که به فراز دروازۀ شاه شهید نصب کرده بودند ،رسیده برشکست.
[و در اثنای این گیر و دار ،قاضی سعدالدین خان را که پس از قتل کیوناری از قندهار
راه برگرفته وارد کابل شده ،انگلیسانش در شیرپور طلبیده در خیمة که مکریگر و داکتر
بلو و دبتی-حیات خان نشته بودند ،درآمد .نواب غالمحسین خان که او را در راه و با
فرستادگان انگلیسان همراه دیده و تسلی داده با او بازگشته بود ،به زبان اردو معرفی او
را به مکریگر کرده ،سفارش اذیت نکردنش نمود .بعد انگلیسان شورش و بلوای فوج
نظام را باالی کیوناری از وی سوال کردند که به تحریک و امر امیر محمدیعقوب خان
شوریدند یا خودسرانه تمرد ورزیدند .او که پس از وقوع قتل کیوناری وارد کابل شده،
جواب خبر نداشتن خود را گفته از انگلیسان سوال کرده که دولت برتانیه خود را در عالم
به عدالت مشهور ساخته است ،اگر بلوای فوج به امر امیر محمدیعقوب خان بوده پس
سپاه را چه گناه که یک یک را دستیاب کرده به قتل میرسانید .و اگر فوج مجریماند ،امیر
محمدیعقوب خان را چه تقصیر بود که گرفتار ساخته به هندش فرستادید .و انگلیسان
که از پاسخ دادند این معقولة قاضی سعدالدین خان عاجز آمده به عنف و قهر رخصت
بازگشت شب به خانهاش داده ،دیگر چیزی نگفتند].
قفای غازیان راه برگرفته ،وارد میدان شوند تا در هنگام ورود غازیان در چهاردهی ،ایشان
از قفا و سپاه مأمورة کاریزمیر از پهلو ،و خودش با بقیة سپاه از پیش رو ،به غازیان تاخته،
شاهد مقصود به کنار آرند.
چنانچه خودش با جنرال هلس و اندکی از سوارة نظام و دو ضرب توپ در قریة
«انچیباغبانان» رفته و معدودی از سپاه را در شیرپور به محافظت بنه و لشکرگاه گذاشت،
و از انچیباغبانان تا دامن کوه قرق و مرغگیران راه پیموده ،هر یک از قلة کوه آسمائی و
شیردروازه را به صد تن از پیادة نظام و توپ ،امر استحکام کرده ،در همة مواضع ،مستعد
و آمادة پیکار نشستند تا که جنرال محمدجان خان با جمعیت خویش ،پیشتر از مال مشک
عالم وارد قلعة قاضی شده ،با سر فریدرک رابرتس و همراهانش درآویخت و او به امید
افوج مأمورة کاریز میر و چهارآسیا که از راه آببازک و موضع دودهمست ،مأمور میدان
شده بود ،دلیرانه در جنگ اقدام کرده ،بازار کارزار را رواج داد.
و در عین گیر و دار سپاه مأمورة کاریزمیر که میبایست بر طبق اندیشه و تدبیر او به
سر وقتش میرسید ،از قضا با غزات فرزه و پمقان که به سرکردگی برادر پرویز شاه خان
رهسپار کمک غازیان بودند ،دوچار گشته و گرفتار پیکار شده ،از رسیدن به سر وقت
سرفریدک رابرتس باز ماندند .و همچنین سپاه راه «آببازک» نیز از سبب بعد مسافت
نتوانست که در وقت گیر و دار رسیده ،به او یار و مددگار شود.
بنابر آن تاب دست غازیان نیاورده ،پشت به محاربه نهاده ،از راه شکست روی به
سوی شهر و شیرپور نهاد و غازیان عنان از تعاقبش باز نکشیده ،بسیاری از همراهانش را
از دم تیغ گذرانیدند؛ چنانچه از تمام سوارة نظام که با او همعنان بودند تا دهمزنگ چهل
سوار با خودش باقی مانده ،دیگران همه کشته شدند و با همان چهل سوارة نظام از هیبت
غازیان که در عقبش سرگرم تاخت و تاز بودند ،سراسیمه داخل دهمزنگ شد ،و در این
وقت که دست از جان شسته بود ،چهارصد تن از فوچ پیاده که از جملة محافظین بنه و
آغروق از شیرپور رهنورد معاودت او شده بودند ،در دهمزنگ به او رسیده ،روح به قالبش
دمید و پیادگان مذکوره بر بامهای خانههای مردم ده مزبور بر شده ،به تفنگ غازیان را از
درآمدن به دهمزنگ باز داشتند.
و مقارن این حال سردار ولیمحمد خان که با جمعی از سوار و پیادة خاصهدار و دو
ضرب توپ به عزم رفتن ترکستان با امر انگلیسان در میدان کنار دهمزنگ خیمه زده بود،
از راه یاری انگلیسان ،غازیان را از پشتة کنار شمالی ده مذکور ،هدف گلولة توپ آتشبار
ساخته ،از کشتزار وسط دهمزنگ و قلعة حاجی یوسف به ضرب گلولة توپ براند ،و
خاصهداران خود سردار ولی-محمد خان از مشاهدة یاری دادن او انگلیسان را برآشفته،
سراج التَّواریخ /جلد دوم
ُ 296
خیمه و سامان سفر ترکستان او را تاراج کرده ،به غازیان ملحق شد.
و غازیان که از ضرب گلولهاندازی هر دو توپ سردار ولیمحمد خان ،روی از
دهمزنگ برتافته بودند ،جانب واصلآباد و جنگلک راه برگرفتند و پیادگان فوج نظام از
دهمزنگ بیرون شده ،از کنار رودخانه به جانب غازیان ،تفنگ کشاد داده ،همچنان حرب
کنان جانب شهر و شیرپور بازگشتند.
و در خالل این قتال و جدال ،سپاهی که با دلیران «فرزه» و «پمقان» و برادر پرویزشاه
خان گرفتار پیکار شده بودند ،جنگکنان از چنگ غازیان برجسته ،در حدود قلعۀ قاضی
و قلعه سلطاناحمد خان دچار غازیانی که با ملاّ مشک عالم همراه بودند شده ،باهم
درآویختند و فراوان خونها ریخته ،در پایان کار ،انگلیسان پشت به جنگ داده ،از راه
«قرغه» رو به دهمزنگ نهادند و به امر سر فریدرک رابرتس ،از بیم حمله و یورش غازیان،
یک شبانه روز را در دهمزنگ به سر برده ،بعد وارد شیرپور شدند ،و لشکر مأمورۀ راه
آببازک نیز وارد میدان گردیده ،غازیان را چیرهدست دیده ،از قفای دیگران شباشب در
شیرپور فرود گشتند و مال مشک عالم با غزات ظفر توأم ،از راه «قلعه میرغضب» و «افشار
تیبه» رهسپار گشته ،در هندکی -حال موسوم به چهلستون -و «دهدانا» و «جنگلک»
و «واصلآباد» و غیره به جنرال محمدجان خان و همراهان او پیوستند .و روز دیگر
تمامت مردم چهاردهی با غازیان شجاعت نشان به کوه «تخت شاه» بر شده ،انگلیسان
دوصد تن از پیادهگان نظام را با دو ضرب توپ به اقامت پوزۀ وسط مقبرة بابر شاه و
واصلآباد مأمور کردند که اگر بقیة غازیان از راه گذرگاه روی به سوی شهر نهند ،ایشان
سنگر برافراشته ،به مدافعه گرایند؛ چنانچه اینان از آنجا و محافظین اقامهگزین ُقلة کوه
شیردروازه که با دو ضرب توپ در اینجا جای داشتند ،از طلوع آفتاب تا وقت عصر،
غازیان فراز جبل تختشاه و دامنۀ آن را هدف گلولة اتواپ ساخته ،کاری از پیش نبردند
و غزات را از فراز کوه فرود کردن نتوانستند؛ چنانچه هر آنی که فرنگیان از راه گردنة
مشهور به مزار حضرت خضر (علیهالسالم) روی یورش به سوی تختشاه مینهادند از
ضرب گلولة تفنگ غازیان ،یک یک از پا در آمده ،مابقی جانب اقامتگاه خود مراجعت
میکردند و فردای این روز غازیان عالقة لهوگرد از راه «موسیی» وارد بینیحصار گشته،
تمام کوه را از آنجا تا قلة جبل تختشاه فرا گرفتند .و انگلیسان از شیرپور با آهنگ
جنگ ،راه بینیحصار برگرفتند و از کنار چمن قلعة هوشمند خان و قلعه هندو و جنب
دیوار باالحصار تا حد بینیحصار تمام فرو گرفته ،غازیان را آماج گلولة تفنگ و توپ
و خمپاره ساخته ،از فراز کوه پراکنده نمودند و سیزده تن از غازیان را که در قلعة هندو
برای امری در شده بودند ،دستگیر نموده ،همه را یکجا از دم تیغ گذرانیدند که اکنون
لاس عیاقویاقوعیاقو 297
در جنب شرقی قلعة هندو و در زیر یک قبة مدفون ،و غریق بحر رحمت حی بیچونند.
ذکر محاربة تپة مرنجان و کوه آسمایی و شهید شدن محمدعثمان خان
چون انگلیسان ،غازیان را پراکنده ساخته و برکشتگان هر سیزده تن شهدا ،خاک ستم
انداخته ،و قلعة هندو را آتش زده بسوختند ،راه مراجعت جانب شیرپور برگرفتند و در
قرب تپة مرنجان جمعی از مردم ترهخیل و غیره که به عزم غزا راه برگرفته ،به فراز تپة
مرنجان رسیده بودند ،به سپاه انگلیس دلیرانه حمله کرده ،شورش بزرگ در تمام لشکر
انداخته ،بسیار تن را از انگلیسان به ضرب شمشیر و گلولة تفنگ هالک ساختند و در
پایان کار چون اندک بودند ،از راه فرار داخل قلعة احمد خان شدند و سپاه انگلیس وارد
شیرپور شده ،رفع خستگی کردند و روز دیگر محمدعثمان خان قوم صافی با مردم تگاب
و نجراب ،به سرعت و شتاب از گرد راه وارد کابل شده ،در وقت طلوع آفتاب روی جهاد
به فراز کوه آسمائی نهاده ،پیادة نظام را که با دو ضرب توپ به قلة کوه اقامت داشتند ،از
پیش برداشته ،پراکنده ساخت و چند تن از پیادگان نظام را که به فراز کوه اقامت داشتند،
مقتول و مجروح نموده ،تمامت فراز و نشیب و قلة کوه را متصرف گشته ،مردانهوار و
استوار به عزم رزم جای گزید.
و مقارن این حال در افواه سمر گشت که جنرال غالمحیدر خان چرخی با دلیران
رجال محال «چرخ» و خوست و گردیز و غیره راه نزدیک کرده است که وارد کابل شود
و انگلیسان از بیم جان پارهای از سپاه نظام را با توپخانه جهت انسداد راه او که نگذارند
داخل شهر و شیرپور شود ،از حد مرادخانی تا ریکاخانه و دروازة الهوری و زندانبانان
و تلمرنجان مأمور کرده ،با صفوف آراسته ایستادند و همچنین جمعی دیگر را از باغ امیر
شیرعلی خان مرحوم -حال موسوم به خرم باغ -تا باغ محمدعثمان خان و کنار دهافغانان
و باغ عالمگنج و دروازة خرجگیری ،به دور کوه آسمائی گماشتند و برخی دیگر را با دو
ضرب توپ به قلعة بلند واقع کلوله پشته -که حال قورخانة دولتی در آنجا است -امر
ایستادن کردند .و آنگاه که مواضع مستعده را تمام گرفته ،کار محاربه راست نمودند،
دست به آالت حرب برده ،از فراز و قلة کوه شیردروازه و قلعة بلند محمدعثمان خان
و همراهانش را که در کوه آسمائی جای گزیده بودند ،هدف گلولة توپ ساخته ،افواج
مأمورة اطراف و دامنة کوه را امر باال شدن نمودند.
چنانچه بازار حرب رواج گرفته ،شهر و کوه و کمر از دود توپ و تفنگ ،تاریک و
سیاه رنگ گشت و بسیار تن از جانبین مقتول و مجروح شده ،آخراالمر اسالمیان پشت به
جنگ داده ،رو به گریز نهادند ،و از آنجمله خود محمدعثمان خان با هشت تن از غازیان
سراج التَّواریخ /جلد دوم
ُ 298
که خوشنودی خدا و رسول را به نقد جان خریدار بودند ،مردانه بکوشید و از قله کوه رو
بر نتافته ،همچنان استوار ایستاده ،تا آن وقت که جان در تن و رمق در بدن داشتند ،پشت
به دشمن نداده ،بسیار تن را بکشتند تا که کشته گشته ،درجة رفیعة شهادت یافتند .و در
این روز چند تن از شکست یافتگان از دست مردم مرادخانی که گرفته ،سپرد انگلیسان
مینمودند درجة شهادت یافتند -چنانچه موضع شهادت و مدفن ایشان طرف شمالی
باغ ارگ مبارکة کابل واقع است و قبهای بر آن حسبالفرمان حضرت ضیاءالملةوالدین
مرحوم بنا شده [است].
و مقارن این حال که هنوز نائرة قتال و جدال خواموش نگشته و مردان کار ،گرفتار
پیکار بودند ،جنرال محمدجان خان که با انبوهی از غازیان در قالع چهاردهی جای گزیده
بود ،از صدای توپ و تفنگ جنگ ،از راه مدافعه در میدان حال مزار شاهمردان و قلعة
علیآباد انجمن گشته ،رو به میدان کارزار نهادند و با آنکه تمامت مواضع مستعده چون
قلة کوه آسمائی و فراز جبل شیردروازه و غیره در تصرف سپاه دولت انگلیس بود و
قورخانه و اسلحة دولتی نیز با خود داشت ،غزات شجاعتسمات با آن که آالت حرب -
چنانچه باید و در مقابل سپاه دولت به کار آید -نداشتند ،به یاری صاحب دین و تأیید
حضرت جهان آفرین ،دلیرانه حمله کرده ،انگلیسان را از پیش برداشتند و اتواپ دولتی
را متصرف شده -اال کوه شیردوازه -دیگر همة مواضع را از وجود ایشان تهی ساخته،
همه را داخل شیرپور نموده ،محصور ساختند .و در این جنگ زنان سال خوردة اسالم نیز
حاضر و بیرق جهاد به دوش بودند و کوششهای مردانه کرده ،بعضی زخمدار و برخی
کشته شدند و فوجی که از انگلیسان به قلة کوه شیردروازه ،اقامه داشتند ،در نزدیکی شب
احمال و اثقال و بارگیر خود را گذاشته ،از کوه فرود شدند و در باغ عالم گنج و دامنة
کوه آسمائی رسیده ،از حملة غازیان که در فراز و نشیب کوه بودند ،رنج و تعب بسیار
دیده و مقتول و مجروح شده ،اندکی جان به سالمت کشیده ،در شیرپور به محصورین
پیوستند .بعد تمامت سپاه انگلیس در شیرپور گرفتار تنگنای انحصار شده ،شب را از بیم
جان نخفته ،درختان باغهای را که در قرب و جوار شیرپور بودند قطع کرده ،جانب شمال
آن را که دیوار نداشت ،از چوب و خاک ،سنگر سدید 1افراشتند و بدان نیز اکتفا نکرده،
تمام اطراف بیرون دیوار حصار و سنگر را از سیم آهنین خاردار ،به قدر دو گز عریض و
مشبک بافته ،نیم ذرع بلندتر از زمین استوار ساختند که اگر غزات شبیخون زنند ،پایهای
ایشان در شبکههای سیمخاردار رفته ،گرفتار ،و از خارهای آهنین زخمدار گردیده ،کاری
از پیش نبرند.
را جاری ساخته ،به فراز و قلۀ کوه شیردروازه و کوه آسمائی و تل مرنجان ،قالع محکم؛
و به مواضع مستعده ،بروج جداگانة مستحکم بنیاد نهاده آباد کردند ،و خزانۀ امیر شیرعلی
خان را تمام صرف اینگونه کارها نموده ،طالی مسکوک به مثقالۀ خزانه را عوض پنج و
هفت روپیۀ کابلی و روپیۀ کابلی را معادل روپیۀ کلهدار خود ایشان به مزدوران و کاریگران
میدادند.
دیهات مردم تاجیکیه و غیره به سر میبردند ،قلعۀ حاجی را غارت کرده ،آخوندزاده 1را
که صاحب آن بود کشته ،تمامت مال و منالش را برداشته ،به خانههای خود رفتند.
و مقارن این حال غازیانی که از کابل مراجعت کرده ،وارد غزنین شدند ،از راه انتقام
روی به سوی «گلبوری» و «قیاق» نهاده ،تا قلعۀ «سربید» بتاختند ،و مردم هر دو موضع
دست عیال و اطفال خود را گرفته ،بدون مال و منال وارد سراب شدند ،و غازیان چند تن
از مردان و زنان ایشان را که باز مانده بودند کشته ،از مال و متاع ایشان گران بار معاودت
کردند .و همچنین مردم رعناخیل قوم اندری با مردم هزارة شاکی درآویخته ،فراوان خون
یکدیگر بریختند و از بزرگان افغان ،ارسالح خان اندری به واسطه ضخامت بدنش در
وقت گریختن از دیگران باز مانده ،کشته گشت تا که پس از قتال وجدال بسیار ،گلمحمد
خان معروف به خان آکای جاللزائی قوم «اندر» از راه صلح خواهی وارد شاکی شده،
نزاع افغان و هزاره را به صلح فیصله نمود.
ذکر فرار کردن سردار عبدالقدوس خان از کابل و توجه سردار عبدالرحمان
خان جانب افغانستان
و در خالل واقعات مذکورۀ صدر ،سردار عبدالقدوس خان بن سردار سلطانمحمد
خان مرحوم از استیالی دولت انگلیس در کابل شکست ه خاطر شده ،راه فرار جانب
سمرقند اختیار کرد ،و از آنجا به امر سردار عبدالرحمان خان با سردار محمدسرور خان
و سردار محمداسحق خان پسران امیر محمداعظم خان مرحوم -که ذکر فرار اختیار
نمودن ایشان جانب بلخ از پیش به شرح رفت و چنانچه بیاید -روی به سوی بلخ نهاد.
و هم در اوقات مزبوره ،سردار عبدالرحمان خان در باب مراجعتش جانب افغانستان
با امنای دولت روس ،گفتگوی زیاد کرده ،چون امیر محمدیعقوب خان که با دولت روس
عهد بربسته در خصوص راه ندادن او جانب افغانستان قرار نهاده و گرفتار دولت انگلیس
شده بود ،اجازت حاصل کرد .بعد از راه خفا نزد تاجری که به او وعدة قرض داده بود
رفته ،دوهزار مثقال طالی مکسوک وام گرفته و این را نیز در خفیه علم حاصل کرد که
روسیان از مراجعت او جانب افغانستان سرگران نیستند بلکه به اجازتی که که دادهاند
مشعوف و خرسندند ،پس با خاطر شاد و دلی از قید غم آزاد ،رو به منزل خویش نهاد و
تجسس احوال اویند و ازخدامش را مشاهده کرد که به حالت ناامیدی ،گرفتار تفرس و ّ
جمله عبداهلل خان توخی را که به دروازۀ منزل ایستاده بود ،پیش خوانده ،طالها را به او
داده داخل حرمسرا شد.
.1اسم این آخوند زاده معلوم نشده
سراج التَّواریخ /جلد دوم
ُ 302
و روز دیگر صد رأس اسپ گزیده خریده ،عبداهلل خان را امر کرد که اسباب سفر
از قبیل زین و یراق و اسلحه ساز کند ،و او در عرصة سه روز تهیه سامان سفر سردار
عبدالرحمان خان را نموده ،او در روز چهارم بعد از ادای نماز جمعه ،با تمامت آشنایانش
وداع کرده ،شهزادهگان رفیع مکان ،سردار حبیباهلل و سردار نصراهلل خان و اهل حرم
محترم را با چندی از خدمتگاران در تاشکند به امان خداوند بیمانند گذاشته ،رو به راه
نهاد در کنار رود «چلچیک» فرود شده ،شب را به سر برد ،و بامدادان از راه شهر نو که
جدید دولت روس احداث و آباد کرده است رهنورد شده ،چون به قرب رودخانة شهر
مذکور رسید ،حاکم شهرش دعوت به مهمانی کرده ،در وقت صرف طعام از وی پرسید
که دولت روس چه قدر وجه نقد برای مصارف راه عنایت کرده است؟ و سردار واالتبار
پاسخ داد که از دولت مزبوره باجازتدادن مراجعتم جانب افغانستان بسی خرسندم و
دیگر توقعی نداشتم که به وقوع میانجامید .و پس از این مکالمه ،حاکم موصوف که
منصب کرنیلی اعزازی 1نیز داشت ،از مجلس بیرون رفته ،پنج هزار «منات» آورده پیش
روی سردار رفیع مقدار نهاد و او نپذیرفته ،از اصرار کرنیل موصوف یک میل تفنگچة
شش لول و یک میل تفنگ دنبالهپر ،به رسم تحفه از وی گرفته ،بامدادان با او و بعض
رفقایی که از تاشکند تا اینجا همراه آمده بودند وداع کرده ،راه برگرفت ،و در نصف
اخیر شب وارد شهر «اراتپه» گردیده ،بعد از توقف دو روز از آنجا در «پالسکت» نزول
فرمود و پس از سه روز از آنجا رهسپار گشته ،چون وارد خجند شد ،شش روز در خانة
یکی از دوستانش درنگ کرده ،سی راس اسپ از نزد بزرگان خجند که به سبب استیالی
دولت روس از بزرگی افتاده ،به دکانداری و حرفة تجارت پرداخته زیست مینمودند،
خریده ،نخست عزم «خوقند» کرد ،و از کثرت برف و شدت سرما فسخ عزم نموده ،بعد
راه «اورتپه» پیش گرفته ،کس با چهارهزار روپیه نزد خسرزادگانش پسران میر جهاندار
شاه خان در خوقند فرستاده ،پیام داد که من راه اورتپه برگرفته-ام ،شما تا وصول مرسول
دوم من آرام و آسوده بوده حرکت نکنید.
و پسران میر مذکور که امیر شیرعلی خان اخراجش کرده و ایشان او را گشته،
محبوس دولت روس شده و پس از حبس سه سال به ضمانت سردار عبدالرحمان خان از
زندان رها گردیده ،در خوقند جای گزیده بودند ،از نامه و فرستادة سردار خجسته اطوار
شادخاطر شدند و خود سردار نیکو کردار وارد منزل سیماب شده ،به دکانی فرود گشته،
اظهار کرد که یکی از افسران اسالمیهام .و دکانداران آنجا از سخن او انجمن گردیده ،هر
کدام دو تن از همراهانش را از راه مهمانی به مقام خود بردند و یکی از آن جمله خود
.1منصب کرنیلی اعزازی :منصب کلنلی (سرهنگی) افتخاری.
لاس عیاقویاقوعیاقو 303
سردار واالتبار را به منزل خویش برده ،بامدادان با همراهانش از آنجا رهسپار گشته ،پس
از طی دو منزل وارد اورتپه شد و به کاروان سرائی نزول نموده ،هر یک از مسمانان و
هندوان آنجا که منزل مناسبی داشت پیش آمده ،تکلیف رفتن جای خویش کرد و او خود
عذر خواسته ،بعضی از همراهانش را به منازل آنان فرستاد ،و آخراالمر شخصی تاجری
که با او رشتة محبت در میان داشت ،نزدش حاضر شده از راه دوستی در منزل خویشش
برد .و هم از اینجا سردار محمدسرور خان و سردار محمداسحق خان عمزادگان خود را
مکتوب فرستاد که راه بلخ برگرفته ،بر طبق دستورالعملی که در تاشکند با ایشان داده شده
است -چنانچه از پیش گذشت -رفتار نمایند .و خودش پس از توقف دوازده روز در
اورتپه ،اجناس خلعتی و غیره اشیای ضروری خریده ،راه گذرگاه «اوچی» برگرفت و از
کوه پر برفی که هر که از سمرقند رهنورد شود ،از این جبل میباید عبور کند ،عزم قطع
مسافت کرد ،و با وجودی که آن جبل از بسیاری برف و سختی سرمای دیماه چون سدّ
یخین بود ،روی به سوی بدخشان نهاده ،چون پا به دامن آن کوه گذاشت ،تکیه بر تأیید
پادشاه بی انباز کرده ،شروع به فراز شدن نمود و نزدیک قلۀ کوه رسیده ،از وزیدن باد،
سردی هوا رخ به شدت نهاد و از کثرت برف که اسپ تا زانو فرو میرفت فرود گشته،
با همراهانش اسپان را پیش انداخته و هریک از ُدم اسپ خویش گرفته و به قدر فرسنگی
برف را بریده ،اثر وحشت از ناصیة حال همراهانش ظاهر گشت ،و او همه را دلداری
کرده ،راه میسپرد تا که چند تن ضایع گردیده ،مؤذن رکاب خویش را امر آذان دادن کرد،
و او هفت نوبت کلمات اذان را تکرار کرده ،از لطف لطیف بیمانند ،باد از وزیدن بایستاد
و از جملة همراهانش که صد تن بودند ،ده تن از ُدم اسپ گرفته با خودش که نیز ُدم
اسپ به دست داشت ،به قلۀ کوه بر شده ،نود تن دیگر در میان برف باز ماند و سردار
شجاعت دثار پنج تن از جمله برشدگان را پیشتر امر فرود گشتن از کوه کرده ،خودش
که از حرکت طبیعی به پا عاجز گردیده بود ،با پنج تن دیگر به روی برف نشسته ،از قفای
آنان خزیده خزیده از کوه فرود گشت.
و این وقت مردم متوطن دامن کوه که از ورود پشینگان به حال سردار عبدالرحمان
خان علم حاصل کرده بودند سهصد تن با هیزم رسیده ،ایستاده بودند که او فرود گشته و
آتش برافروخته ،چون به حال آمد ،چند تن ،او و همراهانش را برداشته ،رو به منزل نهادند
و دیگران راه فراز کوه برگرفتند که بازماندگان را معاونت نموده ،به منزل رسانند و سردار
واالتبار وقت طلوع آفتاب وارد منزل شده ،در خانهای که مردم ده گرم کرده و بستر خواب
گسترده بودند فرود گشته ،تا هنگام غروب بخوابید و بازماندگانش نیز وارد گردیده ،چون
او از خواب بیدار شده ،تمام اعضای خود را خسته و دردناک یافته و همراهانش را سالم
سراج التَّواریخ /جلد دوم
ُ 304
دید ،هریکی از مردم قلعه را یک طال و بزرگان ایشان را پنج پنج طال داده ،همه را خرسند
ساخت و ده روز در آنجا درنگ کرده ،بعد از رفع خستگی چون در راه حصار که عزم
ورود آنجا را در دل داشت ،چهار کوه بزرگ دیگر واقع بودند ،ترک آنجا را کرده ،از
طرف سمرقند که به جز از جبل تلکار دگر کوهی در میان نیست رهسپار شد و در این
راه نیز چند جای سخت و دشوار گذر ،چون – 1فنوار – 2پلخشت - 3ازری منار
- 4لقلق - 5پسخنده - 6مومن - 8جنت و غیره بودند و با آن که این جنت چون پل
صراط خوفناک است و فرق و ضدیتش با دوزخ به جز این که در آنجا آتش عدل و در
این جا یخ منجمد ظلم ،دیگر چیزی نیست.
خالصه به یاری حضرت باری از همه جا سالم در گذشته ،دوشب بدیهات عالقۀ
پنج کند به سر برده ،بعد وارد قرهداش و مغیان گشته ،دو روز درنگ فرمود و بیرقی را که
از مزار خواجه احرار برداشته ،از پیش با خود داشت و آن را -به سبب خوابی که دیده
و درعالم رویا از چند سال شنیده بود که بدو گفته بود که ای فرزند عزیز! بیرق بزرگ مرا
بردار و در وقت مراجعت جانب افغانستان با خود ببر که فتحیاب خواهی شد -گرامی
میداشت .بنابرآن در این منزل دو رأس گوسپند به رسم خیرات ذبح کرده و پرچم آن
علم محترم را گشوده راه شهر سبز برگرفت و وارد قلعۀ جوز شده ،حاکم آنجا پذیرهاش
نکرد ،زیرا که پادشاه بخارا قبل از ورود سردار واالتبار در آنجا به ذریعۀ فرمان او را اعالم
فرموده بود که کسی را نگذارد که علوفه به سردار فرخنده اطوار بدهد .و چون این امر
از پیام دادن حاکم ،معلوم و مفهومش گشت ،پاسخ داد که خدا یار و سازگار من است،
اندیشه از من نداشته باشید ،چنانچه او را احدی از مردم آنجا راه نداده ،در مسجدی
فرود شد و همراهانش را امر کرد که در کنار رودخانه جای گزینند و خودش برف را
ُرفته ،اسپانش را بربسته ،فراز بام مسجد شد و بانک زد که ای مردم! اگر علوفه ام داده بها
بستانید :منت پذیر خواهم شد .و االّ به قهر و عنف آذوقه خواهم گرفت.
و اگر آهنگ جنگ کنید ،درنگ و صرفه نخواهم کرد؛ چنانچه قلعهگیان از دادن
علوفه سر باز زده ،سردار شجاعتدثار خدامش را امر کرد که به قلعه ریخته ،به جور و
دستانداز تحصیل علوفه نمایند .و ایشان دست به غارت دراز کرده ،قلعهگیان از خوف و
هراس ،قرآن مجید را شفیع ساختند و از َدرِ ضراعت 1بیرون شده ،استدعا کردند که دست
از تاراج باز دارند تا علوفه حاضر آورده بفروشند و اگر حاکم به زجر ما اقدام نماید ،بهانة
خوبی داریم که بگوئیم که به جور و اکراه علوفه از ما گرفتند.
این را گفته ،علوفه حاضر آورده ،اظهار کردند که ما خیرخواه جدّ سردار واالتبار
.1ضراعت ،به معنی زاری کردن .ک
لاس عیاقویاقوعیاقو 305
یعنی امیر دوستمحمد خانیم و اینک بپا ایستاده ،خدمت عالی را به جان و دل خواهانیم.
خالصه شب را در آنجا با آسوده حالی به سر برده ،بامدادان رهسپار شهر سبز شد.
ذکر نامه فرستادن سردار عبدالرحمان خان به پادشاه بخارا و مانع شدن او از
درآمدن سردار رفیع مقدار به شهر سبز
چون سردار سعادت شعار ،راه شهر سبز برگرفته ،وارد مزار خواجه امخانه
هادیالمؤمنین گردید ،درنگ فرموده نامهای به پادشاه بخارا -که این وقت در شهر سبز
بود -فرستاده ،اجازت مالقات و درآمدن به شهر سبز خواست.
و او از سبب آنکه چند تن از نوکران سردار خجسته کردار در نزدش مالزمت اختیار
کرده بودند ،از دخولش در شهر سبز مانع گشت که مبادا نوکران سردار عالی تبار ترک
مالزمت او را کرده ،با او رهسپار افغانستان شوند .و سردار شایسته رفتار از مزار مذکور
برخاسته ،خواست که داخل شهر سبز شود ،اما؛ وارد «یعقوب باغ» گشته ،فسخ عزم کرد
که مبادا از سبب منع پادشاه بخارا ،حادثه-ای روی دهد.
پس راه عبور از دامنة کوه برگرفته ،در بین راه قریب دوهزار گاو را که مشغول چرا
بودند دیده ،همراهانش به خیال این که سواران پادشاه بخارااند که مأمور گرفتار ساختن
ایشان شدهاند روی برتافتند ،و سردار پسندیدهاطوار با وجودی که ترک درآمدن به شهر
کرده بود ،از راه دیگر رو به شهر نهاد و یک فرسنگ راه در نوشته دید که گاوان مذکوره
رو به جانب او و همراهانش میآیند و هم ابواب شهر را که به سبب درآمدن او بسته
بودند ،مسدود مشاهده کرده ،در این حال یک تن از نوکران سابقة خود را مالقی گشته،
مکتوبی مصحوب او به نوکران سابقهاش که در اندرون شهر بودند فرستاده ،پیام داد که تا
وقت نماز عصر به واسطۀ آمدن شما درنگ دارم که آمده باهم رهسپار افغانستان شویم و
او نامۀ سردار میمنتدثار را به جنرال نصیرخان و حاجی جانمحمد خان و غیره رسانیده،
ایشان حامل نامه را محبوس کرده ،از دیگران پنهان کردند و سردار سعادت اطوار تا
عصر توقف نموده ،چون از نوکرانش ،خبر و اثری معلوم نگشت ،مأیوسانه جانب یارتپه
رهنورد شده ،سه روز در آنجا مکث فرمود و ده تن از خدامش از شهر سبز افتفا نموده،
به رکاب سعادتانتسابش پیوستند و از نامهای که او برای همۀ ایشان فرستاده بود اظهار
بیخبری کرده بعد باهم رهسپار کلته منار شدند و چون پادشاه بخارا صد سوار برای
دانستن حرکات سردار واالتبار مأمور نموده بود؛ در کنار رودخانۀ این منزل به چشم
سردار شجاعتدثار افتاده ،همراهانش را امر ُکشاد دادن تفنگ کرده ،پانزده تن از اوزبکان
را از ضرب گلوله ،مطروح و مجروح ساختند و باقی رو به فرار نهاده ،سردار واالتبار را
سراج التَّواریخ /جلد دوم
ُ 306
از و قوع این واقعه خوف مستولی گشته ،با وجود شدت سرما به سرعت هر چه تمامتر
جاده پیما شد و هرسه منازل «قرهچاه» و «چلکنوراب» و «یانده» را یکی کرده ،وقت
خفتن فرود گشت و از آنجا که منتهای خاک حصار است ،رهسپار گردیده ،وارد منزل
«بالیون» و از آنجا به راه «سر آسیاب» و «یورچی» و «ریکار» اسپ رانده ،وارد حصار
شده ،مسموع وی گشت که پسر پادشاه بخارا در این شهر اقامت داشته و این وقت از
توجه سردار نیکو کردار خبر یافته ،پشت به مالقات او و رو به ییالق قرهداغ نهاده است.
پس سردار خجسته اسوار در جای پاکیزهای که قهوه خانۀ غمزه کشها 1و عرق نوشان
شهر حصار است فرود شده ،به مکافات کردار نکوهیدۀ پادشاه بخارا و پسرش که نسبت
بدو به تقدیم رسانیدند ،حیلتی به روی کار آورده ،شش رأس اسپ از افسران مقیمۀ آنجا
را گرفته ،رو به راه نهاد ،چنانچه عبداهلل خان توخی را تعلیم کرد که نامهای به سرکردگان
2
شهر بنویسد که امیر شما در نفساالمر با ما دوست است او این اخفاف را از راه توریه
نسبت به ما نموده که از اقدامات دوستانهاش ،روسیان از وی بدگمان میشدند ،لهذا
سردار ما میخواهد که چند کلمة محرمانه با شما گفته ،راه خویش پیش گیرد.
و پس از فرستادن این نامه عبداهلل خان را تعلیم کرد که خودش در پس پرده نشسته،
چون بزرگان حاضر آیند و با او مصافحه و مالقات نمایند ،او پرده را برداشته ،سردار
رفیعمقدار را تعظیم نموده ،به ایشان معرفی وی را کرده ،بعد اسپان ایشان را پیش کشیده،
بگوید که چون شما شهزادهاید ،اینان اسپان شان را تعارف نمودهاند.
و بر طبق تعلیم و تع ّلم فوق اسپان آنان را گرفته ،رو به رود جیحون نهاد و نامهای
مشتمل بر امتنان از پیش کشیدن افسران شهر حصار اسپان خود را ،نگار داده به امیر بخارا
فرستاده ،پیام داد که هرگاه شما را با دولت روس منازعة روی دهد راه کابل برگیرید که
ادای جزای احسانات شما کرده شود و یک شب در حصار ،شادمان به سر برده ،شب
دیگر را در «تنگی قاق» گذرانیده ،وارد «قوزقون تپه» شد و شش روز در آنجا درنگ
کرده ،بعد در «خواجه گلگون» فرود گشت و در این منزل صداع عصبانی 3عارض حال
سردار عبدالرحمان خان گردیده ،پس از سه روز بدون عالج صحت یافت ،و هم در
اینجا معلوم و مفهومش شد که شهزاده حسن بن میرشاه برادر میر جهاندار شاه خان
خسرش با پسر عموهای خود میر محمدعمر خان بن میر یوسفعلی خان و میر بابه بیک
بن میر نصراهلل خان ،والیات ُرستاق و قطغن و بدخشان را در بین خود بال سویه تقسیم
کرده ،شهزاده حسن در «فیضآباد» و میر محمدعمر خان در « ُرستاق» و میر بابه بیک در
«کشم» اقامت حکومتی دارند .بنابر آن نامهای از ورودش در خواجه گلگون ،همدست میر
علم نام به شهزاده حسن فرستاده ،خودش رو به منزل سوچه آب -که از قالع واقعة کنار
رود جیحون و در مقابل قصبۀ ُرستاق اتفاق افتاده است -نهاد و روز دوم وارد آنجا شده،
روز سوم از نهر جیحون عبور کرد و در قلعهای از مضافات ُرستاق فرود گشته ،در این
حال جواب نامناسبی از شهزاده حسن -که مکتوبی از ورود مسعودش در خواجه گلگون
به او نگار و ارسال داشته بود -به مطالعه ساطعة او پیوسته ،از احساناتی که نسبت بدو و
برادر و غیره خاندانش فرموده بود ،متأسف گشت و جواب عتابآمیز برای او نگار داده،
به فرستاد و چون شهزادة مذکور در شب این روز هزار سوار ،مأمور کنار رود جیحون
کرده بود که سردار عبدالرحمان خان را مانع از عبور شده ،نگذارند که پا بدین سو گذارد
و او به خالف پندار شهزاده حسن ،از نهر گذشته ،و در تاریکی شب به سواران او از دور
نمودار گشته ،بیست تن از سواران سردار عبدالرحمان خان که به مثابة قراول از پیش
راهنورد بودند ،تفنگ جانب آنان ُکشاد دادند و سواران شهزادۀ بدخشان از فیر تفنگ اینان،
به خیال این که جمعیت زیادی در رکاب سردار عبدالرحمان خان است ،فرار اختیار کرده،
شش تن از ایشان گرفتار کمند ادبار شدند.
و روز دیگر سردار خجسته سیر که صد سوار مسلح و ده سوار جهت برداشتن بیرق و
غیره با خود داشت ،با دوازده هزار سوارة خصم مقابل شده ،مشاهده کرد که دوازده بیرق
سوار ،بیباکانه روی به سوی او و همراهانش رهسپارند و چون به فاصلة ربع فرسنگی
به هم نزدیک شدند ،سردار شجاعت دثار نظر افکنده ،دید که سواران غنیم به مثابة حادثه
رسیدگان ،اندک اندک پراکنده میشوند و از سبب این امر چیزی به فکر سردار رفیع
مقدار نرسید که از چه منتشر میگردند ،تا که جمعی دیگر از سواران عمزادۀ شهزاده
حسن سبک عنان و تکبیر گویان ،راه نزدیک کردند ،آنگاه سردار واالتبار همراهانش را
امر درنگ کرده ،خود با چند تن نزدیک بدخشانیان شد که بر عزم و آهنگ ایشان علم
حاصل کند؛ چنانچه بدیشان رسیده ،بپرسید و پاسخ شنید که از راه پذیره نزد او آمدهاند،
و او از راه تغافل به ایشان گفت که اگر گردن اطاعت در بند انقیاد او دارید ،ترک ازدحام
نموده دسته دسته و جدا جدا نزد او شوید .و ایشان پذیرای این گفته گشته ،چند تن از
بزرگان خود را برگزیدند که با او نزد سردار نیکوکردار شوند ،و این وقت سردار واالتبار
پرده از روی راز برداشته ،خود را مکشوف نموده ،فرمود که کسی که نزدش میروید منم.
ایشان متعجبانه سالم داده ،خواستار شدند که از اثر سواران شهزاده حسن تاخته ،دمار از
روزگار ایشان برآرند ،و سردار عبدالرحمان خان پذیرای این امر نشده ،فرمود که برای
خون ریختن اسالم وارد این مقام نشدهام .اگر چنانچه سواران شهزاده حسن که رهسپار
سراج التَّواریخ /جلد دوم
ُ 308
وادی فرارند ،با من از راه ،اطاعت یار و مددکار شوند .با سپاه انگلیس که کابل را متصرف
شده و در میان اسالم سکنة مملکت افغانستان ،تفرقه و نفاق انداخته است ،درآویزم .این
را گفته ،با ایشان راه ُرستاق برگرفته ،در قلعهای خارج از شهر ُرستاق فرود گشت .و
بزرگان شهر با تحفه و هدیة شایستهای پیش آمده ،رشتۀ اطاعت به گردن نهادنند ،و همه
از عطای خلعت سرافرازی یافته ،مأمور شدند که تا چند روز دوهزار سواره و یک هزار
پیاده مرتب ساخته ،به ساالری میر بابا بیک جانب فیضآباد رهسپار شوند؛ چنانچه تهیۀ
پیاده و سوار را کرده ،رو به جانب فیضآباد نهادند.
و سردار عبدالرحمان خان نامهای به مردم آنجا نگاشته ،مصحوب میر علم نامی که
شهزاده حسن در وقت نامه بردنش -چنانچه از پیش رقم گشت -محبوس کرده و این
وقت رها گشته بود ،با لشکر ُرستاق همراه فرستاد که :ای گروه مسلمانان! من به عزم
محاربة اسالم در این مقام نیامده ،بلکه احرام جهاد بسته ،پانهاد این بالد گشتهام که اگر
شما یاری نمایید ،بر طبق امر خدا و رسول مشغول غزا شوم .و همچنین نامهای دیگر
به نام میران آنجا مرقوم فرموده ،به میر بابا بیک سپرد که :من به قصد استرداد مملکت
افغانستان از دست تصرف انگلیسان داخل این والیت شدهام؛ چنانچه اگر کامیاب شوم
فهوالمامول ،و ا َال ضرور است که به محاربه گرایم و شما که بزرگ بدخشانید ،روا میدارید
که ملک اسالم ،در تصرف نصاری باشد .و اگر شما معاونتم نکنید ،جهانیان خواهند گفت
که میران بدخشان ،حمایت اسالم و رعایت ملت حضرت خیراالنام را نکردند .پس ای
میران و بزرگان! اندرز مرا بگوش دل شنیده بپذیرید و االّ برخود الزم و متحتم نمودهام
که با شما محاربة جهادآسا کنم.
و مردم آنجا نزد شهزاده حسن انجمن شده ،گفتند که ضرور و اهم امور این است
که سردار عبدالرحمان خان را اطاعت کرده ،والیت آبائی او را از چنگ انگلیس بیرون
کشیم ،و او پاسخ داد که با حکمران کشمیر راه دوستی در میان دارم؛ از اطاعت سردار
عبدالرحمان خان رفتن به کشمیر سزاوارتر است .و دیگر مردم بدخشان به جواب او
گفتند که اگر شما را دوست اهل ُهنود میدانستیم ،به حکومت نمیپذیرفتیم ،و اکنون
که در کشمیر میروید زودتر رهسپار شوید .و میر از تدبیری که اندیشیده بود ،با عیال و
اطفالش از راه «چترار» در کشمیر رفته ،پس از چندی فوت شد و پس از وی عموم مردم
بدخشان سر در قید اطاعت سردار عبدالرحمان خان نهاده ،پذیرای امر او شدند.
لاس عیاقویاقوعیاقو 309
ذکر وصول نامۀ افسران فوج برطانیة عظمی که در کابل بودند به سردار
عبدالرحمان خان
و مقارن این حال نامه از انگلیسان که در کابل بودند ،به توسط همشیرة محترمة سردار
عبدالرحمان خان مصحوب بابو جان نام غالم او از راه «چترار» در مشهد بدخشان به
برادر نیکوسیرش سردار عبدالرحمان خان رسیده ،نوشته بودند که :از عزم و ارادة خود
که وارد آن وال گردیده است ،به کارکنان انگلیس خبر دهد که چیست؟ و او در جواب
ارقام فرمود که :به آهنگ استرداد مملکت و تخت سلطنت آبائی خویش از تاشکند راه
برگرفته ،وارد این وال شدهام .هرگاه دولت انگلیس را با من هوای دوستی و اتحاد در سر
باشد ،خواهرم که زن است ،واسطة و رابطۀ مودت و مواالت را نشاید که در بین جانبین
رشتۀ خ ّلت را ارتباط و انعقاد دهد[ .پس عم کرمم سردار محمدیوسف خان که در کابل
است ،هر امیری را که با من پیشنهاد خاطر داشته باشد با او اظهار نماید و او هر شرط و
قیدی را که پذیرا شود ،خیر طرفین باشد؛ البته امضا نموده از جانب من به سمع و قبول
اصغا 1خواهد شده ،و پس از وصول این نامه سردار عبدالرحمان خان با انگلیسان چون
محافظت مملکت افغانستان و اجرای حکومت ایشان را متعسر بل متعذر می-پنداشتند و
از حمله و یورش غازیان خود را زبون میانگاشتند بسی معشوف شده ،سالمتی و ایمنی
مال و جان و سپاه خود را منوط به وجود و مربوط به ورود او دانسته ،سردار محمدیوسف
خان را در جمیع کالم و کلمه ذاتالبین و میانجی ساختند .چنانچه تمامت مذاکرات
ایشان با سردار موصوف مذکور شده میآید ]،میباید به ارسال رسایل و فرستادگان دانا و
عاقل این امر به انجام رسد و به رضای جانبین و خیر طرفین مقرون به امضا آید.
نصاری ظاهر میگردد ،مجبورم که با شما از راه جهاد و عناد پیش آیم.
خالصه هرچند از اینگونه پیامات و الزامات برای او نوشت ،نتوانست که روی دلش
را جانب خود کند .پس ناچار هزار رقعه به یک عبارت مرقوم فرمود که :ای مردان ملت
اسالم! عازم بلخ شده وارد ُرستاق گشتهام و میر سلطانمرادم نمیگذارد که به شما پیوسته،
به یاری خداوند و مددکاری دلیران نیرومند اسالم ،سپاه ملت نصاری را از مملکت بیرون
کنم ،و رقعات [را] به شخصی سپرده ،لباس درویش بپوشانید و تعلیم کرد که رقعات را
در معابر و مساجد و اقامتگاه عساکر ،پراکنده بیفکند تا مسلمانان از مطالعة آنها مؤثر
گشته ،سلطان مراد را مکافات عمل دهند .و هم در این هنگام سردار محمدسرور خان و
سردار محمداسحق خان پسران امیر محمداعظم خان مرحوم و سردار عبدالقدوس خان
بن سردار سلطانمحمد خان مغفور که به نامه و امر سردار عبدالرحمان خان -چنانچه
مذکور گشت -از سمرقند راه بلخ برگرفته بودند ،وارد خاک بلخ شده ،جنرال غالمحیدر
خان وردک که به امر امیر محمدیعقوب خان به حکومت ترکستان ،قیام و اقدام داشت
و از طرف خود ،قادر خان قزلباش را در شبرغان و غالم محیالدین خان ناصری را در
سرپل و محمدسرور خان را در آقچه ،مأمور حکومت کرده بود ،از ورود سرداران مذکور
آگاه گشته ،سههزار تن از سواران قزلباشیه و غیره را امر کرد که مخفیانه رهسپار شده،
ایشان را دستگیر کنند .اما؛ سرداران واال شأن خبر یافته ،قبل از آنکه دچار سواران مأمورة
جنرال غالمحیدر خان شوند ،از بلخ رو برتافته ،جانب شبرغان شتافتند و از بین راه
مکتوبی به قادر خان فرستاده ،از توجه خود به وی آگهی دادند و از قفای این نامه ،اسپ
رانده ،پاسی از شب گذشته ،چون به قرب شبرغان رسید ،سردار محمدسرور خان قصد
درآمدن شهر کرده ،سردار محمداسحق خان و سردار عبدالقدوس خانش مانع گردیده ،او
به ایمای قضا ،ملتفت منع آن دو تن نشده ،با یک تن شربت علی نام خادمش ،راه دخول
به جانب شهر برگرفته دقالباب کرد ،و در جواب از سوال دربان گفت :نامهای از جنرال
غالمحیدر خان برای قادرخان حاکم آوردهام و چون دربان در را گشوده ،وی داخل شد،
حاجبش شناخته ،بگفت که از چه مغالطه نموده ،به شهر درآمدی؟ او ما فیالضمیر خویش
مکشوف داشته ،دربانش مانع گشته ،گفت :از این جا که آمدهای برگرد که حاکم محبوست
خواهد کرد ،و هم اگر حال باز گشته ،فردا بیایی ،من و مردم شهر پذیره خواهیم نمود.
و سردار محمدسرور خان که از ورود سردار عبدالرحمان خان در نواحی بدخشان خبر
داشت ،گفتار دربان را وقعی نگذاشته ،به عزم مالقاتقادر خان حاکم راه برداشت و چون
به نزد او رسید ،در حال محبوسش کرده ،به دست یک تن از کرنیالن سوارة نظام سپرده،
امر کرد که با سوارهای که در تحت رایت دارد ،از راه دشت ارژنه ،به قسمی که کسی
لاس عیاقویاقوعیاقو 311
نداند ،در مزار شریفش رساند ،و کرنیل موصوف از بین راه کس نزد جنرال غالمحیدر
خان فرستاده ،از این امر آگاهش کرد و او با دیگر کارگزاران امیر محمدیعقوب خان که در
اهم امور امضا کردند که مبادا مردممزار شریف بودند ،کنکاش کرده ،قتل آن مظلوم را از ّ
اطراف ،از تراکمه و اوزبکیه و غیره از رسیدن او در شبرغان خبر یافته ،فتنه برانگیزند.
پس جنرال غالمحیدر خان ،رضوان نامی از خدام خود را با یک تن از ندیمان غالم
محیالدین خان حاکم سرپل مأمور نمود که سردار محمدسرور خان را به قتل رسانند و
هر دو تن رفته سر او را بریده ،تنش را در «دهدادی» به زیر دیواری کرده ،سرش را جهت
اثبات اقدام شان بدین کار ناسزاوار ،نزد جنرال غالمحیدر خان حاضر کردند و سردار
محمداسحق خان با سردار عبدالقدوس خان ،همچنان که از شبرغان راه برگرفته بودند ،بی
آنکه از سردار محمدسرور خان خبری گرفته ،از حالش مفهوم شوند ،روی به سوی میمنه
نهادند و دالور خان والی میمنه آگاه گردیده ،مردم تراکمه را امر کرد که هر دو تن سردار
را گرفتار سازند ،و ایشان از حکم دالور خان سر باز زده ،گفتند که ایشان عمزادگان
سردار عبدالرحمان خان هستند و شایان نیستند که دستگیر و اسیر شوند ،بلکه تا جان و
توان داشته باشیم طریق خدمت پیش گرفته ،رشتۀ اطاعت ایشان را بر ذمت خویش نهیم؛
چنانچه مطابق گفتار خود ،دوهزار خانوار به دور هر دو سردار جمع آمدند و دالور خان
والی میمنه که خیال دستگیر کردن هر دو تن سردار را در دل داشت ،از عزم و ارادة خود
مأیوس گشته ،ایشان را به رفتن هرات ترغیب و تحریض نمود ،به امید این که سردار
محمدایوب خان دستگیر شان کند؛ چنانچه هر دو تن جانب هرات رهسپار شدند.
و مقارن این حال جنرال غالمحیدر خان ،سر بریدة سردار محمدسرور خان مرحوم
را دیده ،به سلطانمراد خان میر قطغن نامه فرستاد که یا سردار عبدالرحمان خان را به مثابة
سردار محمدسرور خان به قتل رساند و یا دستگیر و محبوسش کرده ،روانۀ مزار شریف
نماید .و او پاسخ داد که سردار مذکور در بدخشان و از دست تغلب من بیرون است.
ذکر فرستادن انگلیسان مستوفی حبیباهلل خان را در هند و فرار کردن سردار
محمدهاشم خان
در خالل احوال مذکوره ،میرزا حبیباهلل خان مستوفی ،از قتل سردار محمدسرور
خان به دست جنرال غالمحیدر خان و نامۀ مودتختامۀ سردار عبدالرحمان خان که به
انگلیسان -چنانچه مذکور شد -فرستاده بود ،آگاه گشته و میل انگلیسان را به دوستی
سردار موصوف دیده و دانسته ،به ذریعة مکتوب جنرال محمدجان خان و عبدالقادر خان
وردک و تاجیک را خبر داده ،سفارش و تأکید کرد که میباید به رغم سردار عبدالرحمان
سراج التَّواریخ /جلد دوم
ُ 312
خان که انگلیسان با او راه مراوده پیش گرفته-اند ،کمر همت و مردانگی بربسته ،سدّ راه
سپاه انگلیس شوید که اگر از قندهار ،جانب کابل رهسپار شود ،کامیاب نگردد ،و این نامه
را انگلیسان به صرف بیستهزار روپیة کلهدار به دست آورده ،برای الزام میرزا حبیباهلل
خان و نیز برای این که از این امر ،خبر دوستی دولت انگلیس با سردار عبدالرحمان خان
سمر و منتشر شده ،به وی برسد ،سردار ولیمحمد خان و سردار محمدیوسف خان و
سردار محمدهاشم خان و سردار محمدابراهیم خان و سردار عبداهلل خان را در مجلسی
که برای این کار آراسته بودند خواسته ،مکتوب مذکور میرزا حبیباهلل خان را در میان
انداختند و او از نوشتة آن انکار و بر مهر خود اقرار کرده ،به مواجهة سرداران که در
مجلس حاضر بودند ،ملزم گشت .و انگلیسان پس از الزام ،او را محبوس کرده ،از قفای
امیر محمدیعقوب خان در هند فرستادند ،و شبانه محافظ به دور خانة سردار محمدهاشم
خان نیز که با میرزای مذکور انباز و در مشورت همراز بود گماشتند ،و او از مشاهدة
این امر و هم از سبب حکومت سردار ولیمحمد خان به کابل که در طبیعتش ناگوار
بود اندیشناک شده ،عزم فرار جزم کرد و به بهانة مهمانی که قبل بر این نیز چند دفعه
افسران سپاه انگلیس را دعوت ضیافت کرده بود ،فرش و ظرف در باغ امیر شیرعلی خان
مرحوم که در بینیحصار واقع است فرستاده ،سران لشکر انگلیس را به وعدة فردا در
آنجا به مهمانی دعوت کرد ،و خودش در این روز از شهر رو به باغ مذکور نهاد و در
راه با کریچتی نام انگلیس مالقی گشته ،او را نیز وعدة فردا در باغ مزبور خواسته ،پس
از پذیرفتن و وعده دادن او به ارادة این که چیزی از وی بستاند ،گفت :گرو بدهید که
مبادا نیایید.
و او تفنگچة شش لولهای که با خود داشت به رسم گروگان به سردار محمدهاشم
خان داده ،راه خویش پیش گرفت و سردار محمدهاشم خان داخل باغ شده ،شب هنگام
با سردار عبداهلل خان بن سردار سلطاناحمد خان مرحوم راه فرار جانب «چکری» اختیار
نمود و در بین مردم احمدزایی درآمده ،از آنجا به غزنین که هنوز دولت انگلیس تصرفش
نکرده بود رفته ،رحل اقامت انداخت.
ذکر توجه سپاه انگلیس از قندهار جانب کابل به سرداری سردانلد استوارت
و مقارن وقایع مذکوره جنرال سردانلد استیوارت به عزم استظهار لشکر انگلیس که در
کابل و از ازدحام غزات اندیشناک بود ،از قندهار با سپاه گران روی به سوی کابل نهاد
و پنجصد تن از غازیان مردم قندهار از راه کنار اردوی او به عزم نهب و غارت مواشی و
دواب لشکریان انگلیس رهسپار شدند؛ چنانچه در هر منزل از گوشه و کنار دستبردی
لاس عیاقویاقوعیاقو 313
میکردند .و از این سوی طوایف افاغنة علیخیل و ت ََرکی و اندری از حرکت سپاه انگلیس
آگاه گشته ،قالع و مساکن ایشان را فرو هشته ،عیال و اطفال و احمال و اثقال خود را
از راه افواج انگلیس طرف «زرمت» کشیده به یک سوی کردند ،و مردان ایشان با آهنگ
غزا در جلگای «ایرکتو» فراهم شده ،به اتفاق مردم و زیری و سلیمانخیل و غیره سر راه
بر لشکر انگلیس تنگ گرفتند و در حین وصول سپاه انگلیس در موضع مدفن مال نوح
که هنوز به منزل نانی نرسیده ،سرگرم رهنوردی بودند که غازیان حملهور گشتند و با
انگلیسان درآویختند و جنگ سخت روی داده بسیار تن از غازیان درجة شهادت یافته،
در آخر کار هزیمت یافتند و انگلیسان قدری راه تعاقب کرده ،بازگشتند ،و روز دیگر
در موضع «ارزو و شالیج» نیز محاربه رخ داده ،بسیاری از غزاتُ ،کشته و رهسپار بهشت
جاوید شدند و سپاه انگلیس ،مظفر و منصور وارد غزنین گردیده ،بالدرنگ آهنگ کابل
کردند.
و مقارن این حال غالمحیدر خان جنرال چرخی با حشر و ازدحام تام از چرخ روی
1
جهاد جانب کابل نهاده ،وارد چارآسیاب شد و با دوصد تن از سپاهیان نظام انگلیس که
جهت امری از کابل در آنجا رفته بودند درآویخته و از پیش برداشته ،در قلعة محمدعمر
خان درآورده ،به تنگنای محاصره انداخت و جنرال سرفریدرکرابرتس آگاه گردیده ،با
سپاه کینهخواه از لشکرگاه شیرپور بیرون شده ،از راه بینیحصار رهسپار چارآسیاب گشت
و از شیرپور تا آنجا به فاصلة هر میلی ده و بیست تن از پیادگان نظام را امر ایستادن کرده،
خود با بقیة سپاه که از تقسیم راه ،زیاد ماند ،وارد چارآسیاب شد و با غازیان درآویخته،
از جانبین فروان خون ریخته گشت و در پایان کار ،غزات را پای ثبات برشکسته ،پشت
به جنگ دادند و سرفریدرک رابرتس ،فتحیاب گردیده ،محصورین را از قلعه محمدعمر
خان بیرون کشیده ،مراجعت کرد و چون وارد شیرپور شد ،جنرال سردانلد استیوارت نیز
با سپاهی که همراه داشت وارد گردیده ،باعث قوت و نیروی انگلیسان مقیم کابل شد؛
چنانچه از اندیشة حمله و یورش غازیان که در دل داشتند ،آسوده خاطر گشتند.
پا از راه یاری اهل اسالم باز داشته ،دست به اسباب مخالفت گماشته است ،درآویخته ،یا
او را با خود مددکار سازند و یا دمار از روزگارش برآرند .و او در پاسخ معروض داشت
که :اگر سردار واالتبار رهسپار فیضآباد شده ،خود را به مردم نشان داده ،بعد باهم روی
به سوی عالقۀ قطغن نهاده ،مرحله پیمای منزل مقصود شوند نیکوتر خواهد بود ،زیرا که
مردم از مشاهدة ذات خجسته صفات سردار واالتبار نیرومند شوند.
و سردار عبدالرحمان خان بر طبق نوشتة او میر محمدعمر خان را که خودش به
حکومت ُرستاق گماشته بود ،با چندی دیگر از بزرگان و دوهزار سوار همراه گرفته،
رهنورد فیضآباد شده ،در موضع «ارگو» درنگ کرد و در آنجا شبی شخصی نیم برهنۀ
دیوانهنمای حاضر آمده ،خواست که نزد سردار واالتبار شود ،اما؛ چون او در خواب بود،
دربان او را منع کرده ،خودش سردار واالمقدار را بیدار کرده ،حال را مکشوف نمود.
بعد آن شخص را طلبیده ،مکشوف افتاد که نامهای از مرد بازرگان افغانی با خود دارد؛
چنانچه نامه را گشوده ،دید که نوشته است که :میر بابا بیک با منشی خویش و بزرگان
بدخشان باهم پیمان نهاده و قرار دادهاند که سردار نیکو رفتار را دستگیر کرده ،به کارکنان
دولت انگلیس سپارند که شاید از این رهگذر حکومت بدخشان و ُرستاق به خود ایشان
جاوید برقرار ماند .و سردار عبدالرحمان خان از این امر پریشیده 1خاطر گشته ،شب را
به اندیشه و فکر به سر برده ،بامدادان میر محمدعمر خان و بزرگان ُرستاق را که در لشکر
حاضر بودند ،نزد خود خواسته ،مشورت طلبید.
2
و ایشان پس از مطالعۀ نامۀ مذکوره گفتند که :الحق میر بابا بیک شخص نکوهیده
شکی نیست که این امر راست باشد .این را گفته و از جمله میر خصا ِل بد افعالی استّ .
محمدعمر خان بنابر عداوتی که با میر بابا بیک داشت ،از رفتن فیضآباد سر باز زده سردار
عبدالرحمان خانش رخصت مراجعت ُرستاق داد که آنجا رفته ،مواظب حفاظت شهر و
اطراف باشد و عبداهلل خان را با او همراه کرده ،در خفا القا نمود که از کردار و گفتار و
رفتار او غافل نبوده ،آگهی دهد.
و خودش راه فیضآباد برگرفته ،در کوه «زرگان» میر بابا بیک با شش هزار سوار از
راه پذیره نزدیک سردار واالتبار رسیده ،او سوران رکابش را امر ایستادن فرموده خود
بر اسپ مهمیز زد ،و همراهانش را گفت که اگر میر بابا بیک و سورانش مرتکب امر
خصمانه شوند ،ایشان دلیرانه به مدافعه گرایند .ا ّما؛ میر مذکور روش آدمانه به تقدیم
رسانیده ،دوستانه با سردار واالتبار مالقی شد .بعد سردار ستوده اطوار مطمئنخاطر گشته،
سوارنش را که باز داشته بود ،به اشارت پیش خواسته ،به اتفاق میر بابا بیک و سوارنش
.1پریشیده ،به معنی پریشان .ک
.2نکوهیده ،به معنی زشت .ک
لاس عیاقویاقوعیاقو 315
رهنورد وادی مقصود گردید ،و سواران میرموصوف را گفت که شنیدهام که شما با صلوب
و سلیقۀ مرغوب اسپ میتازید .میخواهم اسپ تاختن شما را مشاهده کنم و ایشان از
گفتۀ سردار شجاعت دثار ،مشغول تازیدن شده ،همراهان سردار ستوده کار به اشارة او که
به لفظ افغانی فرمود ،میر بابا بیک را در میان گرفته ،سرگرم راه پیمایی و تماشای اسپ
دوانی شدند ،و چون به قرب فیضآباد رسیدند ،سواران سردار رفیع مقدار به امر او داخل
شهر گردیده ،سی تن به حفاظت دروازه قیام ورزیدند.
و در روز چهارم ورود سردار عبدالرحمان خان به فیضآباد ،نامهای از جنرال
غالمحیدر خان وردک به میر بابا بیک رسید که چرا او را دستگیر کرده ،در مزار نفرستاد
شست .و هم نامهای تا به مثابۀ عمزاده اش سردار محمدسرور خان ،دست از جهان می ُ
از امیر بخارا با خلعت و چهار اسپ زین و ستام 1طال به وی رسید که جنرال غالمحیدر
خان از هواخواهی با من پیمان کرده است که والیت بلخ را ضمیمة مملکت سلطنت بخارا
کند .بنابر آن میباید که سردار عبدالرحمان خان را دست بسته نزد او بفرستید ،و نیز چون
او از دولت روس فرار کرده است ،قتلش موجب قصاص نخواهد شد.
و میر بابا بیک از این ترغیبات غرضجویا ِن نکوهیده سمات ،به طمع مال و جاه،
مردم بدخشان را به سوی ضاللت اغواکردن آغاز نمود و روزی سردار عبدالرحمان خان
را تکلیف شکار کبک کرده ،او نخست اظهار نمود که با من قرار دادهاید که لشکر فراهم
کرده ،رهسپار تنبیه و تهدید سلطانمراد شوید ،نه اینکه صیادم پنداشته ،به شکارگاه برید.
و او که صندوقهای کارطوس تفنگ را با سردار دیده خیال طال کرده بود ،گفت :تا بیست
هزار طال نباشد ،مردم فراهم نشوند .و سردار که در این وقت زیاده بر هزار طال نداشت
فرمود که :پولی که با خود دارم برای صرف محاربه با دولت انگلیس نگاه داشتهام و
لشکری که محض همراهی به قسم رشوت پول بخواهد ،به کار ندارم ،و اینک دههزار تن
از مردم قطغن و دههزار از ُرستاق با من در امر غزا اتفاق کرده و حاضرند و آنگاه که وارد
کابل شوم هزاران تن از غزات افغان ،معین و یاورم خواهند شد .این را گفته بعد به تهیة
اسباب شکار میپرداخت .و در این حال بعضی از بدخشیانیان به او خبر داد [ند] که میر
بابا بیک با منشی خود و بزرگان دیگر قرار داده است که در شکارگاه به قتلت رساند ،و
سردار عبدالرحمان خان هیچ در خاطر نیاورده ،با سی تن از همراهانش و میر بابا بیک رو
به شکارگاه نهاد و همراهان خویش را تعلیم کرد که هر وقت دهن تفنگ جانب میر بابا
بیک کند ،ایشان نیز به گشودن تفنگ پردازند .و آنگاه که به دامنة کوه رسیدند ،پنجصد
تن سوار دیگر نیز به سردار عبدالرحمان خان پیوسته ،به کوه بر شدند و به شکاری دچار
.1ستام به معنی لجام و راق اسپ .ک
سراج التَّواریخ /جلد دوم
ُ 316
نگشته ،میر بابا بیک را سردار واالتبار مخاطب نموده فرمود که شنیدهام قصد آن داری
که مرا گرفته به انگلیسان سپاری .پس موقعی بهتر از این نیست که آن چه در دل داری
به جای آری این را گفته دهن تفنگ بر سینه او نهاده ،و همراهانش نیز به تعلیمی که
کرده بود ،تفنگها بر روی دست گرفته ،دهنهای آنها را جانب پیادگان میر بابا بیک که
آثار جنگ از گونة حال ایشان هویدا بود کردند ،و پیادگان او فریاد زده ،گفتند :دست از
قتل ما باز دارید ،زیرا که میر بابا بیک را بی آن که خواسته باشیم شما او را بر ما تسلط
دادهاید ،و سردار واالتبار به همین قدر فریاد و زاری آنان اکتفا کرده ،باهم گرگ و میشآسا
مراجعت کردند.
و بعد از سه روز« ،ایشان عزیز خواجه» به امر سردار خجسته کردار ،میر بابا بیک
را خبر داد که برای صحبت نزد او شود و او با سهصد تن به منزل سردار عبدالرحمان
خان که در ارگ بود آمده ،دربانش از درآمدن باز داشته ،گفت که :دیگران را رخصت
مراجعت داده ،با سی تن داخل ارگ و منزل سردار شود .و او برآشفته ،افغان را عموم ًا
دشنام گفته ،همراهانش را امر کرد که ارگ را به تغلب متصرف شوند؛ چنانچه روی
ستیز جانب دروازهبانان نهاده ،دروازة اول را به قهر متصرف شدند و دربانان گریخته،
دروازة دوم را بربسته ،یکی از خدام سردار واالتبار ،او را از روداد این امر خبر داد ،و
او که بدون سالح با لباس استراحت نشسته بود و بدون از یک میل تفنگچة شش لوله
دیگر چیزی با خود نداشت ،جانب دروازة شده ،دید که تقریب ًا پنج هزار تن مرد مسلح
به آهنگ نبرد بیرون دروازه استوار ایستادهاند .بعد از کثرت رجال ،قتال را محال دانسته
با همراهان و خادمان خویش فرمود که من بیرون شتافته ،داخل جمعیت ایشان شوم ،و
اگر پیش از آنکه مرا بشناسند ،میر بابا بیک را به چنگ آوردم ،جان به سالمت خواهیم
برد ،و اگر کشته شدم شما مختارید که جنگ کنید و یا درنگ نمایید .این را گفته ،بیرون
شتافت و هجوم آورندگان میر بابا بیک او را نشناخته ،از میان ایشان عبور کرد و به قفای
میر بابا بیک رسیده ،چنگ زده ،از گریبانش بگرفت تفنگچه را با خود داشت ،به شقیقهاش
گذاشته ،گفت که« :افغانی را که دشنام میدادی ،اینک حاضر است .میباید از جان خود
اندیشیده ،شمیشر را بیندازی ،و االّ از ضرب گلولة تفنگچه در حال هالک خواهی شد»
و او فریاد زده زبان به البه گشوده ،گفت که« :تفنگچه از شقیقهام بردار .بعد شمشیرم
را بیندازم» .سردار عبدالرحمان خان زاری و الحال او را نپدیرفته ،گریبانش را سخت به
پیچید تا که مجبور گشته ،شمشیر خود را بینداخت .بعد سردارش به زبان عتاب فرمود
که پیادگان خود را از ارگ امر بیرون شدن کند و او اجرای امر سردار واالتبار را نموده،
سردارش فرمود که شما را از راه دوستی به منزل خود دعوت کردم ،شما از چه رفتار
لاس عیاقویاقوعیاقو 317
مخالفانه نمودید؟
و پس از انجام این کالم ،بدخشانیان را مخاطب ساخته ،فرمود که امدادم میکنید و
یا طریق این امیر میسپارید؟ ایشان پذیرای ادای خدمت سردار با اقتدار شده ،رخصت
مراجعت یافته ،جانب مساکن خود شتافتند .بعد سردار عالی مقدار ،میر بابا بیک را
برداشته ،با ده سوار برده ،به عیالهای او سپرد و شب را در خانة او به سر برده ،بامدادان به
ارگ فیضآباد بازگشت و ایشان میر محمدعمر را که با میر بابا بیک راه مخالفت میپیمود،
از طریق اصالح طلب فیضآباد فرمود؛ چنانچه مشارالیه با چهارهزار تن وارد فیضآباد
گشته ،در موضع جوزون فرود گردید ،بزرگان همراهانش عرضپرداز حضور سردار
عبدالرحمان خان شده ،استدعا کردند که برای ارتباط رشتة دوستی اجازت میخواهیم
که با میر بابا بیک مجلس ،آراسته ،یکدیگر را تحفه و هدیهای بگذاریم .و سردار واالتبار
حاضر آن مجلس باشند .و سردار نیکوکردار عرض ایشان را پذیرفته ،داخل محفل ایشان
شده ،در بین هر دو میر بنشست ،و ایشان یک کله قند بزرگ با چند خوانچه حلویات
حاضر آورده ،پیش روی سردار رفیعمقدار نهادند.
و پس از انعقاد عهد و پیمان دوستی و اتحاد هر دو میر یکدیگر را خلعت داده ،در
این حال میر بابابیگ ،سردار عبدالرحمان خان را خطاب کرده ،گفت که اکنون ما دو تن
که دست یکی کرده-ایم ،نیروی شکستن این قند بزرگ را داریم که بر شکسته قسمت
نماییم و سردار عبدالرحمان خان به فراست دریافت که مراد از این کنایة میر بابا بیک خود
او است .پس جواب داد که این امر متعسر بل متعذر است .این را گفته امر کرد که آن
قند را بردارند و دیری نشسته ،مضطربانه بیرون شد که مبادا ایشان به مخالفتش برخاسته،
مصدر و مرتکب امری نسبت به او شوند ،چنانچه هرچند ایشان را بر حرکت کردن
جانب قطغن ترغیب میفرمود ،ایشان عذر آورده ،اهمال مینمودند.
عبدالرحمان خان خائف شده ،مردم بدخشانش دستگیر خواهد کرد .پس بدین تصورات
برادرزادة خود را با پنج فوج پیاده و هزار و دوصد سوار و سی ضرب توپ از بلخ
جانب قطغن رهنورد ساخت و در کنار دریای قندوز با مردم قطغن مصاف داده ،فتحیاب
شدند ،و سه روز بعد از حصول فتح در این جا نیز رقعات سردار عبدالرحمان خان در
میان لشکر منتشر گشته ،میر محمدحسین خان که نائب محمدعلم خانش دو سال پس
از هزیمت یافتن سردار عبدالرحمان خان در محاربة سال هزار و دوصد و هشتاد و پنج
هجری که در غزنین وقوع یافت ،نزد خود طلبیده امین نظام سپاه ترکستان مأمور فرمود ،و
تا این زمان مشغول و مواظب کار مذکور بود ،از مشاهدة نوشته سردار عبدالرحمان خان
طریق خدمت برگرفته ،در مشهد بدخشان فیض رکاببوس حاصل کرد ،و سردار نامدار
از عطای قلمدان خویش و وعدة منصب استیفای مملکت افغانستانش مفتخر و سرافراز
فرمود .و افواج بلخ مظفرانه وارد تالقان گریده ،اظهارات ایشان این بود که میر سلطانمراد
را باید از میان برداشت ،زیرا که در امر جهاد ترک معاونت سردار عبدالرحمان خان را
کرده ،خواهش او را وقعی نگذاشت و یا تنبیه و تهدیش کرده و با خود یار ساخته بعد به
اتفاق به عزم جهاد رهسپار کابل شویم.
و میر سلطانمراد از این اظهار و گفتار سپاه بلخ خوفناک شده ،از راه ضراعت به میر
1
بابا بیک و میر محمدعمر نامه فرستاد که سردار عبدالرحمان خان را نزد خود نگاه ندارند
که لشکر بلخ از عزمی که دارند ،زندگی را به من و شما تلخ خواهد کرد ،و هم نامهای
به سردار عبدالرحمان خان فرستاده ،دعوت قطغنش نمود .و سردار عبدالرحمان خان که
از نامه فرستادن او به میر بابا بیک و میر محمدعمر بیخبر بود ،در حیرت و تعجب افتاد
که میر سلطانمراد ،ورود مرا در قطغن رضا نمیداد .و حال چه باعث خواهد بود که
راه دوستی برگرفته است؟ و فرستادة او که حامل این نامه بود ،سردار عبدالرحمان خان
را متفکر و اندیشناک دیده ،از نامة میر سلطانمراد که به میر بابا بیک و میر محمدعمر
فرستاده بود آگهی داده ،آسوده خاطرش ساخت.
چنانچه روز دیگر سردار عبدالرحمان خان راه قطغن برگرفته ،میر محمدعمر همعنانش
گشته ،میر بابا بیک تقاعد ورزیده گفت :از عقب خواهم آمد .و سردار عبدالرحمان خان در
باب همراهی نکردن او چیزی نگفته ،پنجاه رأس اسپ با زین و ستام و پنجاه میل تفنگ
از وی برای افغانانی که پیهم از شهر سبز آمده ،به رکاب سعادتانتسابش پیوسته بودند،
خواستار شد که از قفا با خود بیاورد و خود سردار واالتبار رهسپار شده ،در قلعة خرابة
جعفر نزول فرمود و هرچندش فرستادة میر سلطانمراد ترغیب پیش رفتن کرد ،سردار
.1تضرع و زاری .ک
لاس عیاقویاقوعیاقو 319
واالتبار از سبب میر بابا بیک که از عقب رهنورد گردیده ،ملحق رکاب ظفر انتسابش شود
نپذیرفت و در همانجا درنگ کرده ،پس از شش روز مسموع گشت که میر سلطانمراد از
سپاه بلخ هزیمت یافته ،با عیال و اطفالش و میر سابقة «کوالب» از راه فرار رو به جانب
او رهسپارند .و سردار نامدار عبداهلل خان را با چهل سوار به استقبال آنان مأمور فرموده ،و
پس از ورود ایشان هر دو تن را تسلی داده ،فرمود که اگر با من از در راستی جادهپیمای
خدمت شوید ،آسیب نخواهید دید ،و هم به میر سلطانمراد گفت که هر وقت صاحب
مکنت و اقتدار شوم ،حکومت قطغن را تفویضت کنم .این را گفته ،او را با عبداهلل خان و
ششصد سوار در تالقان فرستاد که مردم را از جانب سردار واالتبار اطمینان خاطر دهند
و خودش از قفای آنها رهسپار شده ،پس از دو روز وارد تالقان گشت.
و در خالل احوال مذکوره جنرال غالمحیدر خان با بقیة لشکر بلخ که از سبب قتل
سردار محمدسرور خان بر وی شوریده بودند ،مقاتله داشت؛ چنانچه با یکهزار پیاده
و سههزار سوار و هجده ضرب توپ آتشبار ،شورشیان را در شهر تختهپل انحصار
نموده ،کار را بر ایشان دشوار ساخت ،و آخراالمر قلعهگیان از فراز بارة حصار فریاد زده،
محاصرین التجاء گفتند که :ما بغی نورزیده ،بلکه برخالف و رغم جنرال غالمحیدر ِ به
خان برخاستهایم که انتقام خون شهزادة خود سردار محمدسرور خان را از وی بگیریم .و
همراهان غالمحیدر خان از شنیدن این کالم دست از محاصره کشیده ،روی ستیز جانب
غالمحیدر خان نهادند ،و او از این معنی فرار اختیار کرده ،با دوصد تن از پیروان خویش
راه مزار شریف پیش گرفت و لشکری که با خود او تا این وقت مشغول محاصره بودند،
تعاقبش نموده ،نگذاشتند که داخل مزار شود چنانچه از معبر «آبدو» از نهر جیحونش
گذرانیده ،مراجعت کردند و عیال و اطفال و اموالش را اسیر و تاراج کردند و خود او در
بخارا رفته ،پس از دیرگاه به دست روسیان کشته و تباه گشت.
و پس از گریختن او سپاه نظام مزار و تختهپل ،دو تن از منصبداران افواج متعلقة
سابقة سردار عبدالرحمان خان را که تا این وقت در زندان محبوس بودند ،بیرون کشیده،
به افسری خودها برداشتند .و همچنین افواج مقیمة شبرغان و سرپل و آقچه و قطغن
از این ماجرا آگاه گشته ،افسرانی را که جنرال غالمحیدر خان گماشته بود ،تمام اسیر
کرده در غل و زنجیر انداخته ،مال و منال ایشان را دستخوش تاراج ساختند ،و از جمله،
افسران افواج قندوز گریخته دستگیر نشدند ،و برادر غالمحیدر خان خود را به ضرب
گلوله هالک ساخته ،سپاه و اتوابی که در تحت رایتش بودند ،از راه اطاعت به سردار
عبدالرحمان خان که با هشتهزار تن مرد پیکار ،از مردم ُرستاق و کشم بدخشان ،وارد
تالقان شده بود پیوستند ،و او از این امر شکفته خاطر گشته ،مالطفت نامهای با عبداهلل
سراج التَّواریخ /جلد دوم
ُ 320
خان نزد سپاه مقیم قندز فرستاد که ایشان را نوید نوازش از جانب واال جوابش داده،
آسودهخاطر سازد .و خود سردار رفیعمقدار ،جهت تهیة علوفه و پول ،چندی در تالقان
درنگ فرمود ،و افواج ُقندز از وصولنامة سردار نامدار ،خرسند شده ،خیرات بسیار صرف
فقرا کردند و تهنیتنامهای عریضهآسا به سردار واالمرتبت فرستاده ،پیام دادند که :به یقین،
خداوند بیمانند ،یار و مددگار اهل اسالم است که روی دل سردار سعادتاطوار را جانب
این وال کرده است که مردم مملکت افغانستان و ترکستان متعلقة آن را از پایمال نمودن
ملت بیگانه ایمن نماید.
و پس از وصول این عریضه به شرف مطالعة سردار خجسته کردار ،دو روز دیگر
به انتظار ورود میر بابا بیک که در فیضآباد باز مانده بود ،توقف در امور نمود و چون
او نیامد ،منشور کرد که از چه در ورودش به اردوی ظفر شکوه ،مکث روی داده است؟
و او در جواب معروض داشت که اکنون که تمامت سپاه ،ملتزم رکاب نصرت همراه،
گردیدهاند ،به رکاب واال پیوستن من لزومی ندارد .و سردار شجاعتدثار برآشفته ،دو باره
نگار داد که اگر او نیاید ،الجرم خود بدان سو رهسپار شوم .و او به صوابدید ندیمانش که
مبادا گرفتار نکبت شده ،مال و منالش به غارت رود ،با ششهزار تن وارد تالقان گردیده،
مالزم رکاب سردار ستوده آداب گشت.
چنانچه روز دیگر او و میر محمدعمر و میر سلطانمراد را با غیره بزرگان آن بالد
نزد خود طلبیده ،خواهش معاونت به پول و علوفه از ایشان کرد و فرمود که چون اراده
غزا دارم ،میباید بزرگان این والیت به اندازة توان و طاقت معاونتم کنند و هر خانه یک
رأس گوسپند با یک جوال گندم یا جو حاضر آورد .این را گفته ،وعدة جواب را به فردا
نهاده همه را رخصت بیرون شدن از مجلس داد ،و از سردار محمداسحق خان به ذریعة
مکتوب ،گزارش حال پرسید که پس از رهسپار شدنت جانب میمنه و از آنجا عزم هرات
کردن احوال ندارم که چگونه و در کجا روز به سر میبرید و در هر جا که باشید ،وارد
مزار شریف شده ،مشغول انتظام آن مقام شوید و این نامة سردار عبدالرحمان خان در
دشت «اندخود» به سردار محمداسحق خان که از نواحی میمنه روی به مزار نهاده بود
رسیده ،سه روز پس از وصول نامة سردار عبدالرحمان خان داخل مزار گشته ،از ورود
خود و عدم علوفة آنجا نیز خبر داد و میران و بزرگان بدخشان که وعدة جواب فردا داده
شده بودند ،نزد سردار عبدالرحمان خان حاضر آمده ،اظهار کردند که چون شما از راه
حمایت ملت اسالم ،وارد این مقام گردیده ،عزم آن دارید که دست تصرف ملت بیگانه
را از ما باز دارید ،سه لک روپیه آماده کرده ،زیاده بر آن نیز حتیالوسع و االمکان به مال
و جان مضایقه روا نداریم .و سردار عبدالرحمان خان از این اظهار آنان ،شادخاطر گشته،
لاس عیاقویاقوعیاقو 321
امر کرد که چیزی از علوفه و آذوقه را در خانآباد و چیزی را در دیگر مواضع مستعده
فراهم کنند ،و به سردار محمداسحق خان نیز نامه فرستاده ،خبر داد که اگر بتواند دوازده
هزار نفر اشتر روانة قطغن نماید که علوفه به مزار شریف رسانند.
و مقارن این حال یارمحمد تاجر ساکن تاشقرغان با تحفه و هدیة شایان ،فیضیاب
حضور سردار عبدالرحمان خان شده ،سردار واالتبار از این معامله در حیرت افتاد که از
کدام رهگذر ،از تمام مردم آن بوم و بر ،این شخص تحفه آور نزدم حاضر آمده خواهد
بود؟ و در پایان کار دریافت نمود که شیردل خان لویناب حاکم سابقة بلخ [چهار طالی
مسکوک روسی و ده هزار طالی مسکوک بخارا و شصت روپیة کابلی و دوهزار بلیت
که هر یکی صد روپیه ارزش داشت از خزانة دولتی بلخ با چند هزار اشرفی] به این تاجر
سپرده بود؛ چنانچه خود او خبر داده ،سردار واالتبار ،فرامرز خان غالم خود را با او همراه
1
فرستاده ،همة مبالغ مذکوره را از تاشقرغان حاضر آورد ،و در روز نوروز سال لویئیل
ششهزار تن از زنان و دختران مردم افغان را که اسیر دست ترکمانان بودند امر نمود که
رها داده ،همه را سپرد اقوام شان نمایند .و قبل از صدور این حکم سردار عبدالرحمان
خان ،میر بابابیگ ،فرستادگان او را که برای همین کار گسیل داشته بود محبوس کرده ،با
خود اندیشیده ،در دل قرار داد که هر آینه سردار عبدالرحمان خان با سپاه دولت انگلیس،
گرفتار پیکار خواهد گشت و آن وقت اسیران افغان از خاطرش فراموش شده ،به یاد
نخواهد آورد .پس اسیران را رها نداده ،بلکه چند تن از فرستادگان سردار واالتبار را که
در اطالق آنها اصرار کردند ،به قتل رسانید ،و از جمله یک تن خود را برود خانه انداخته،
به هزار زحمت جان به سالمت کشیده ،به لباس درویشی نزد سردار عبدالرحمان خان
رسیده ،ماجرا باز داشت ،و او برآشفته میر بابا بیک را با چند تن از همدمانش محبوس
فرمود و میر محمدعمر را به جای اومأمور حکومت فیضآباد نموده ،برادرش را به
حکومت ُرستاق گماشت .بعد از آن مجددا ً در باب اطالق اسراء تأکیدا ً امر کرد که همه
را با پسران میر جهاندار شاه که در زندان شغنان بودند رها نمایند؛ چنانچه همگنان رها
گردیده ،سردار واالتبار از رها یافتن اسیران افغان ،خدای را شاکر شده ،وارد قندز گشت
و سپاه مقیم آنجا یکصد و یک توپ به رسم تبریک ورود مسعودش کشاد داده ،پس از
ادای مراسم پذیره ،دوصد تن از افسران سپاه را که با سردار واالنژاد در دل عناد داشتند،
حاضر حضورش کرده ،خواستار قتل ایشان شدند ،و او از خون ایشان در گذشته همه را
عفو فرمود ،و در روز چهارم ماه جمادیالثانی سال هزار و دوصد و نود و هفت ()1297
هجری فرامین عدیده به نام بزرگان کابل و غزنین و خوانین اطراف اصدار فرموده ،از
ذکر مشورت جستن سردار عبدالرحمان خان از سپاه در باب جواب نوشتن
برای گریفن صاحب انگلیس
و سردار واالتبار به اندیشة این که ابتدای مذاکرهاش با دولت انگلیس است بدون
مشورت سپاه جواب نگار دادن نامة گریفن را مذموم پنداشت که مبادا مردم غرضجوی
مفسدهخوی در گمان آن افتند که مدعا از ارسال و مرسول مکتوب ،مملکت را به دولت
انگلیس سپردن خواهد بود .پس نامة گریفن را در نزد تمامت لشکر به زبان جهر خوانده،
از افسران سپاه خواهش آن کرد که در پاسخ این نامه با وی انباز شوند و ایشان از در
مشاوره سخن رانده ،دو روز مهلت خواستند و در روز سوم هریک جواب جداگانة
مسوده 2آورده ،بعضی نوشته بود که« :ای دولت و م ّلت انگلیس! از مملکت ما بیرون
شوید وگر نه شما را به قهر و اکراه بیرون خواهیم کرد و سر بر سر این کار خواهیم نهاد».
و برخی مرقوم داشته بود که« :پیش از آنکه با کارگزاران دولت برطانیة عظمی به مذکره
گراییم ،نقصاناتی که از سبب مداخلت سپاه انگلیس در مملکت افغانستان روی داده ادا
نماید .بعد به مذکره و مکاتبه گراید ».و پارهای نگار داده بود که« :دولت انگلیس صد
کرور روپیه از جهت خراب شدن قالع و از دست رفتن اتواپ ما که آلت سکونت و دفاع
بودند ،خساره بدهد ،و گر نه یک تن از انگلیسان را زنده نخواهیم گذاشت [و یک تن از
.1آمودن به معنی آراستن ،آمیختن ،پر و مملو گردانیدن .فیض آمود :پرفیض و پر برکت.
.2مجازا ً به معنی نوشته (جواب جداگانهای مسوده آورده :جواب جداگانهای نوشته).
لاس عیاقویاقوعیاقو 323
سربازان مسوده کرده بود که ای کفار کشور هند را به ضریب] و تا جان در تن و رمق در
بدن داریم ،دست نخواهیم برداشت که مملکت افغانستان را متصرف و مالک شوید ،و در
این صورت دیگری نیز چون دولت روس با ما معاونت خواهد کرد ».و از این قبیل هر
کدام مسودهای به اندازة فکر و خیال خود نزد سردار واالتبار آورده ،در آخر خود سردار
نامدار به مواجهة هفتهزار تن از دلیران افغان و اوزبک ،این رقم را نگار داده ،قرائت
کرد که« :دوست محترم گریفن صاحب نمایندة دولت برطانیة عظمی را پس از اظهار
مراسم دوستانه ،مکشوف میدارد که مراسلۀ شما رسیده از مطالعة ما گزارش یافت و در
نوشتۀ خود از ورود من در عالقة قطغن اظهار خرسندی کرده ،مسئولم داشته بودید که از
مملکت دولت روس به چه قِسم حرکت نموده چه عزم دارم؟ دوست محترما! از مملکت
دولت مذکوره به رخصت و اجازت جنرال کافمان حکمران تاشکند ،عازم و رهسپار این
دیار گشته ،قصد آن دارم که در امور اضطراریه و ضروریه ،کمر به معاونت ملت خود
بسته ،با خصم مصاف داده ،رهنورد مدافعت شوم .فقط».
و پس از خواندن این نامة سعادت ختامه ،از تمامت مردمی که در رکابش فراهم
شده و حاضر بودند سوال کرد که اینک نامة مرقومة من اگر مطبوع و پسندیدة شما باشد،
فبهاالمطلوب و الاّ هر چه در مکنون خاطر دارید در محل اظهار آرید ،و ایشان یک دل
یک زبان پاسخ دادند که ما همه گوش هوش به فرمان سردار نیکوکردار نهاده ،در راه
حفاظت مملکت و حمایت ملت خود با سر و مال و جان ،محکم و استوار ایستاده،
مترصد امر سردار خجستهاطوار و منتظر پیکاریم ،که بیرون از این دیگر رأی و فکری
نداریم ،زیرا که درجة مکالمه و رتبة مناظره و مذاکره را با پادشاهان در خود نمیبینیم
و علم بدان نداریم که چگونه سخن رانیم و این را گفته سوگند یاد کردند و گفتار خود
را مؤثق و موکد نموده ،بعد اظهار کردند که در نامه فرستادن و پیام دادن و مذاکره کردن
با هر که روی سخن به سوی او باشد ،خود سردار واالتبار که واقف کارند ،مختارند که
هرچه صواب داند و نیکو پندارد ،از قوه به فعل آرد.
چون کالم بدین مقام رسید ،سردار عبدالرحمان خان نامه را خاتم برنهاده ،مصحوب
محمدسرور خان در کابل نزد گریفن فرستاده ،بعد از آنجا رهسپار چاریکار شده [در
وقت رسیدنش نامة دیگر از گریفن به وی رسید که زود ازو وارد کابل شده ،اریکه
آرای سلطنت شود .و جواب این مکتوب مرقوم فرمود که :از دولت انگلیس امیدوارم و
دوستیش تصوراتم را تصدیق مینماید؛ اما؛ دولت معظمالیها از روش و عادات مردم
افغانستان آگاهند که سخن کسی که هنوز ندانند که برای خیر ایشان و مذاکره مینماید،
بیثمر است .و مردمی که نزدم حاضرند ،میخواهند قبل از اجازت جواب رسولة ششگانه
سراج التَّواریخ /جلد دوم
ُ 324
را بدانند .اول :حدود ملک افغانستان تا کجا خواهد بود؟ دوم :قندهار از مملکت افغانستان
و یا مجزا از آن خواهد بود؟ سوم آیا یکتن از انگلیسان در افغانستان مقیم خواهد شد؟
چهارم :دولت انگلیس توقع دفع کدام دشمنش را از من خواهد داشت .پنجم :کدام
منافعی را انگلیس وعده میدهد که به من و مردم افغانستان برساند .ششم :در عوض
منفعت رسانیدنش کدام خدمتی را توقع دارد .جواب این سوالها را میباید به مردم ،قوم
و ملت خود بدهم .و از ایشان اطمینان حاصل کنم که تا کدام اندازه در اجرای امور اقدام
میتوانم .بعد شروط که قبولیت و تمثیلش ممکن باشد ،صوابدید قوم پذیره خواهم شد.
و اگرچه دولت انگلیس محتاج نباشد هم روزی در مواقع الزمه با قوم خویش خدم آن
دولت خواهم کرد .فقط
و نیز پیام زبانی به انگلیسان مقیمة کابل فرستاد که به چاریکار آمده با کارگزاران
دولت انگلیس در امور مهمه قراردادی خواهم نهاد .و پس از فرستادن این نامه و پیام
] و در آنجا هر روز فوج فوج از مردم نواحی و اطراف شرفاندوز رکاببوس سردار
واالتبار شده ،از انعقاد رشتة عهد و قبول اطاعت و انقیاد ،مستسعد میگشتند .و مقارن
این حال کارگزاران دولت انگلیس چهار فوج پیاده را به ساالری جنرال راس نام نظامی و
ریجوی نام منصبدار ملکی [به همعنانی سردار محمدیوسف خان بن امیرکبیر] مأمور به
پمقان نمودند که مذکره و مکالمهای که با سردار عبدالرحمان خان در میان آید ،به توسط
اوشان به انجام گراید.
و مقارن این حال سردار محمدیوسف خان [پس از توقف یک هفته در پمقان،
آهنگ کاریزمیر کرده از آنجا وارد موضع حاجیپیک شده و در آنجا پس از درنگ یک
هفته انگلیسانی که در کابل بودند به برق آیینه او را خبر دادند که چون بندگان سردار
عبدالرحمان خان در موضع تتمدره پرتو نزول میافکند] با قاضی عبدالرحمان خان و
سعدالدین خان پسر او و عنایتاهلل خان بن وزیر محمدعثمان خان و صاحبزاده میرآقا
نواب خان استرغجی و خانمحمد خان بابکرخیل و میرزا مستمند خان و عبدالصمد خان
مردانزایی [و غیره که از کابل میآید رهسپار پذیره شود؛ چنانچه سردار محمدیوسف
خان پس از ورود آنان با ایشان راه استقبال برگرفته از راه قلعة فرهاد وارد چاریکار شد
و از آنجا] رهنورد حضور سردار ممدوح گشته ،چون در موضع اوپیان 1رسیدند ،سردار
محمدعزیز خان بن امیر محمداعظم خان مرحوم که به امر سردار عبدالرحمان خان وارد
پروان -حال موسوم به جبلالسراج -گردیده بود ،به مالقات سردار محمدیوسف خان
آمده ،پس از درک مالقات در پروان باز گشت ،و دو روز پس از آن سردار عبدالرحمان
.1در دفتر هوفیان به ها و فا نوشته می شود .و اهلل اعلم .ک
لاس عیاقویاقوعیاقو 325
خان در روز نهم ماه شعبان سال هزار و دوصد و نود و هفت هجری (صلعم) وارد
«تتمدره» شده[ ،بعد از آدابالقاب به مال یوسفعلی خان جوانشیر نگار فرمود که از وفور
محبت واضح خاطر علمیت مظاهرش میدارد که از ورود موکب بندگان ماه در تتمدره
آگاه شده باشید .و از آنجا که شما را شخص نیک و پارسا و خیرخواه دولت موروثه
میدانند از شما و جمیع اقوام شما رضامندند .و نیز مد نظر رعیت پرور است که به شیوه
و روش امیر کبیر جد امجد مرحوم با شما مهربانی و مروت نموده نوازش و پرورش کنند
تا تمامت قوم شما در ظل حمایت و رفاهیت روز به سر برده مواظب دعا باشند .و از این
امر که پیشنهاد خاطر عطوفت مظاهر ما است همة قوم خود را آگاه کرده از طرف قرین
اشرف آسوده سازید .فقط
و همچنین] به هریک از اعیان و اشراف شهر کابل و اطراف آن ،تسلیت نامهها
نفاذ و ارسال فرموده ،همه را خرسند نمود .و در این حال سردار محمدیوسف خان و
همراهانش که از مدت هشت روز در میان اوپیان درنگ داشتند ،وارد تتمدره شده ،شرف
رکاببوس حاصل کردند .بعد از آنجا سردار موصوف حرکت کرده ،وارد چاریکار شد
و در آنجا نامهای از جنرال دانلد استیوارت و گریفن صاحب به سردار عبدالرحمان خان
رسید که« :ما را هوای آن در سر است که نامة اعالن امارت افغانستان را به نام شما مشتهر
سازیم .بنابر آن الزم است که شخصی را [به نیابت و وکالت خویش برگزیده از خود
پیش درکابل بفرستد تا نیابتا زمام مهام امارت را قبض و تصرف نماید و او به فراست
دریافت که دولت انگلیس از حملههای غزات خاطر ملول گشته ،سپاهش را در معرض
هالک پنداشته ،آرزومند است که از افغانستان جان به سالمت برد و به واسطة امارت او
آسیب و گزند نبیند ].پس او سردار محمدیوسف خان عم مکرمش را [ وکیل قرار داده]
با صد سوار نظامی از فوج هجده نهری و قاضی عبدالرحمان خان بارکزایی و جنرال کتال
خان و نایب محمدامین خان بیات و سید امرالدین خان در کابل نزد انگلیسان فرستاده ،به
سردار معزیالیه فرمود که به هر وسیله و واسطهای که بتواند ،والدة ماجدة سردار عبداهلل
خان ولیعهد مرحوم را دلجویی داده ،از حرکتش به دیگر دیار بازداشته ،به او بگوید که
سردار عبدالرحمان خانت به منزلة مادرش میداند.
خالصه سردار محمدیوسف خان وارد اردوی انگیس که از «حاجیپیک» کوچ داده،
در موضع «کارنده» ،معروف به بلند نواب فروکش کرده بود شد ،و سردار عبدالرحمان
خان با سه لک تن از غزات مترصد معلوم شدن احوال سردار محمدیوسف خان در
چاریکار توقف کرد .و سردار مذکور پس از ملحق شدن به اردوی انگلیس یک تن از
افسران انگلیسیه را با سی تن ازسواران نظام دولت برطانیة عظمی همراه گرفته ،از بلند
سراج التَّواریخ /جلد دوم
ُ 326
نواب وارد کابل شد .و انگلیسان نظر به این که او فرستادة سردار عبدالرحمان خان بود
[تمامت بزرگان و منصبداران سپاه را از راه پذیره فرستاده او را] به اعزار هرچه تمامتر
در شیرپورش به لشکرگاه خویش فرود آوردند و سراپرده و خیمه-های بزرگ جهت
اعالنداشتن امارت سردار عبدالرحمان خان برافراخته ،تمامت بزرگان و اشراف شهر و
اطراف را فراهم ساخته ،بعد جنرال سر دانلد استیوارت و سر فریدرک رابرتس و گریفن
صاحب و غیره افسران و منصبداران سپاه دولت انگلیس با اعیان کابل و اطراف در اندرون
خیمه شده ،سردار ولیمحمد خان و غیره سران و بزرگان بر کرسیهای جداگانه نشسته،
سردار محمدیوسف خان را در بین کرسی جنرال سر دانلد استیوارت و سر فریدرک
رابرتس ،بر کرسی جای نشستن دادند و چون مجلس آراسته شده ،اسباب مذاکره پیراسته
گشت ،جنرال سر فریدرک رابرتس مشعوفانه از جای برخاسته ،به زبان انگلیسی نتایج و
فواید دوستی و امارت سردار عبدالرحمان خان را نسبت به دولت قویة انگلیس بر شمرده،
پس به جای خویش نشست و همچنین سر دانلد استیوارت به پا ایستاده ،تقریر او را به
لفظ انگلیسی اعاده کرده ،بر جای نشست .سپس گریفن صاحب برخاسته ،به زبان افغانی
و فارسی و انگلیسی ،کلمات هر دو تن اولین را ادا نموده ،تبریک امارت اعلیحضرت
امیر عبدالرحمان خان را نزد حضار مجلس به پای برد ،و سردار محمدیوسف خان لب به
تکلم گشوده ،گفت که :اگر چه تمامت مردم افغانستان و ترکستان متعلقة آن طوع ًا رشتة
امارت اعلیحضرت واال را به گردن قبول نهاده و گوش به امر و نهی او داده ،همگنان
در راه اطاعت به پای خدمت ،استوار ایستادهاند که دیگری را در این امر منتی بر او
نیست .باری! از جانب دولت برطانیة عظمی نیز که ملک و مملکت و تخت امارت به وی
واگذاشته شد ،تشکر دوستی و اتحاد دولت موصوفه را به پای خواهد برد.
و از این تقریر سردار محمدیوسف خان سران انگلیس کف شادمانه به هم زده شعف
نموده ،به سردار محمدیوسف خان گفتند که« :به ع ّز عرض اعلیحضرت واال رسانیده،
خواستار شود که از چاریکار در موضع «آقاسرای» پرتو نزول افکند ،تا باهم مالقات کرده
مراسم دوستانه به تقدیم رسد.
ذکر جواب نویشتن گریفن صاحب سوالهای ششگانة حضرت واال را که از
قطغن به دست محمدسرور خان فرستاده بود
در خالل مذاکرات و مرابطات مذکوره ،گریفن انگلیس جواب نامة را که امیر
عبدالرحمان خان از قطغن چنانچه سابق مذکور گشت مصحوب محمدسرور خان
فرستاده بود ،برنگاشت که به من امر شده است که جواب سوالهای شما را بنویسم .اول
لاس عیاقویاقوعیاقو 327
در خصوص این که فرمان فرمای افغانستان با دول خارجه چه مناسبات خواهد داشت.
جواب چون دولت انگلیس رضا نمیدهد که دیگر دولت در افغانستان حق مداخلت
داشته باشد و دولتین روس و ایران قرار داد ،نداند که به کلی از دخالت در امور افغانستان
محترز باشند .و واضح است که امیر کابل غیر از دولت انگلیس نمیتواند با دیگر دولت
رابط داشته باشد؛ چنانچه اگر یکی از دیگر دول بخواهد در افغانستان مداخلت نماید
و مداخلة او منجری تبعدیات بیموجب به امیر افغانستان شود ،آن وقت دولت انگلیس
حاضر خواهد بود که امیر افغانستان را معاونت نماید و اگر الزم شود دولت مذکوره دفع
کند به شرط این که امیر مزبور در باب روابط خارجی خود به صوابدید دولت انگلیس
رفتار نماید.
دوم در باب حدود مملکت افغانستان تمام والیت قندهار به حکمران مستقلی سپرده
شده است که سردار شیرعلی خان باشد .غیر از محال فوشنج و ِسوِی که بتصرف خود
دولت انگلیس خواهند بود .بنابر آن ،دولت انگلیس در این مسائل و در باب قرارداد حدود
مغربی و شمالی افغانستان که با محمدیعقوب خان امیر سابقه داده است ،نمیتواند تجدید
مذاکرات آن را با شما بنماید .و با این مستثنیات 1دولت انگلیس مایل است که شما اقتدار
کامل خود را بر افغانستان چنانچه امرای سابقة خانوادة شما داشتهاند ،مستحکم نمایید.
و در باب هرات دولت انگلیس نمیتواند به شما اطمنان بدهد ولی از اقدامات خود تان
اگر خواسته باشید جهت تصرف هرات به عمل آرید دولت انگلیس ممانعتی ندارد و
نمیخواهد در امور داخلة این مملکت مداخلت نماید .و این را نیز از شما نمیخواهد که
سفیری که با الذات انگلیس باشد در هیچ جای از افغانستان اجازت اقامت بدهید؛ مگر به
جهت سهولت مراودات متعارفة دوستانه در بین هر دو جانب قرین مصحلت خواهد بود
که به موجب قرارداد یکتن مسلمان از جانب دولت انگلیس اقامت نماید .فقط
و امیر با تدبیر در جواب این کلمات مجملة گریفن که از تفصیالت اصولهی شش
گانه پهلو تهی کرده بود ،نامة موجزی نوشته در باب جدا ساختن قندهار از مملکت
افغانستان رضا نداد؛ زیرا که آن شهر خانوادة سلطنتی افغانستان است و بدون چنین شهری
افغانستان بی وقر خواهد بود] .
و سردار محمدیوسف خان[ ،و چنانچه انفا مذکور شد ]،استدعای انگلیسان را در
باب مالقات اعلیحضرت واال به ذریعة عریضه از حضور فیضگنجور خواستار شده،
خود از محفل تبریک امارت اعلیحضرت برخاسته ،نزد مادر ستوده سیر ولیعهد مرحوم
رفته ،پیامی که از سرکار واال داشت ،نزد او بگذارید و هرچند تسلی داده دلجویی نموده،
.1مستثنا ،خاص و جدا کرده شده
سراج التَّواریخ /جلد دوم
ُ 328
نپذیرفته ،گفت که« :از این شهر بیرون شوم و هر وقت که رشتة دوستی امیر سردار
عبدالرحمان خان با سردار محمدهاشم خان دامادم منعقد گشت مراجعت کنم ،و اال سر
خویش و راه دیگر جانب پیش گیرم ».این را گفته ،از کابل رهسپار غزنین شد و از قفای
او تمامت خدمتکاران و نمکخواران امیر شیرعلی خان مرحوم با عیال و اطفال ،راه فرار
جانب هند و دیگر ممالک خارجه برگرفتند.
و مقارن این حال انگلیسان به موجب استدعایی که در باب مالقات اعلیحضرت
واال از سردار محمدیوسف خان کرده بودند ،با بیستهزار تن از سپاه نظام و توپخانه
از شیرپور به عزم آقا سرای که مالقاتگاه قرار داده بودند بیرون شده ،به قلعة حاجی
فروکش کردند .و در این میان مردمی که به رکاب سعادتانتساب واال انجمن شده بودند،
اعلیحضرت واالی امیر عبدالرحمان خان را در چاریکار به پادشاهی برداشته ،بعد ذات
حشمت صفات واال از عرض سردار محمدیوسف خان که به شرف مطالعة ساطعه پیوسته
بود ،از چاریکار به عزم مالقات انگلیسان رهسپار گشته ،به سردار محمدیوسف خان
فرمان فرستاد که هر چه از اسباب و آالت کارآمد از قبیل خیمه ،فرش ،ظرف و غیره
آماده بتواند ،از شهر در موضع مالقات رساند؛ چنانچه او آالت و ادواتی که درخور شأن
پادشاهی بود ،بر پشت پیلها بار کرده ،در موضع «زمه» فرود آورده ،خیمهها و سراپردها
را در آنجا بر پای کرده ،بیاراست ،و خود به صوابدید طرفین به امر میانجی-گری اقدام
کرده شرفیاب حضور اقدس واال شده ،مأمور گشت که از انگلیسان تعیین وقت مالقات
را کرده باز گردد که بر وفق قرارداد انگلیسان ،موکب واال حرکت نماید؛ چنانچه پس از
معین داشتن وقت مالقات و معاودت او ،تمامت غزات که مالزم رکاب حمایت انتساب
بودند ،با اعلیحضرت واال از آقاسرای جانب زمه مرحلهپیما شدند[ .و از عرض راه
محمدیوسف خان که به سمع واال رسانید که انگلیسان از اقامتگاه خود با معدودی
آمدهاند با این ازدحام وارد مقام مجلس مالقات نیک مینماید ،همة غازیان را بازداشتند]
و چون اعلیحضرت واال به یک گروهی خیمه مالقاتگاه رسیدند ،همعنان بودن جم
غفیر را از راه حزم و احتیاط ،همرکاب خویش الزم ندیدند؛ غازیان را باز داشته ،جنرال
غالمحیدر خان چرخی را به ساالری سواران نظام و نگاهداری غزات گماشت که ایشان
را از حرکت ناسزا و خود سرانه باز دارد ،و خود با معدودی چون قاضی مال سعدالدین
خان و میر سر ه بیک خان و فرامرز خان و جانمحمد خان و پروانه خان و میرزا محمدتقی
خان لشکر نویس و غیره وارد زمه شده ،انگلیسان نیز از لشکرگاه خود که یک کروه فاصله
داشت حاضر بار گشته در مجلس باهم نشستند ،و از جمله محمدسرور خان بن ناظر
حیدر خان در قفای امیر عبدالرحمان خان به پای ایستاد.
لاس عیاقویاقوعیاقو 329
مقاصد دولت انگلیس در باب حالت امیر کابل نسبت به دول خارجه به جهت اطالع شما
مرقوم بدارم .و فرمان فرمای هندوستان به من اجازت داده است که به شما اظهار بدارم
که دولت انگلیس قبول نمیکند که دول خارجه در مملکت افغانستان حق مداخله داشته
باشند ،چنانچه دولت ایران و روس قول دادهاند که از مداخلت در امور افغانستان مجتنب
و محترز باشند .و واضح است که حضرت واالی شما نمیتواند غیر از دولت انگلیس با
دیگر دولت رابطة دوستی داشته باشد و اگر یکی از دول خارجه بخواهد که در افغانستان
دخالت نماید و مداخلتش منجر متجاوزات به مملکت شما شود ،دولت انگلیس حاضر
خواهد بود که به اندازه و طریقة که الزم بداند جهت دفع او شما را یاری دهد به شرطی
که حضرت واالی شما در باب رابطه با دولت خارجه بر وفق مصلحت دولت انگلیس
صادقانه رفتار نماید .فقط
و پس از نوشتة مذاکره دادن قیود و شروط مذکوره ،بزرگان انگلیس که حاضر بودند
از اعلیحضرت امیر عبدالرحمان خان خواهش کردند که شخصی را جهت تهیة علوفة راه
قندهار مأمور نماید که آذوقه به سپاهی که برای دفع سردار محمدایوب خان در قندهار
میرود ،برسد .و او چندی از بزرگان مردم لهوگرد را امر کرد از کابل تا غزنین آذوقه
علوفه فراهم نمود .و هم در این مجلس سرلیپل گریفن به سردار محمدیوسف خان اظهار
کرد و گفت که :میباید اعلیحضرت واال شما را تا قندهار همراه سپاه بگمارد تا پس
از تصفیة اختالل محال آنجا ،افواج انگلیسه رهسپار دیار خویش شده به کابل مراجعت
نمایید .و او این امر را به عرض اقدس واال رسانیده از سبب بعض امور پذیرفته نگشت و
امر واال نفاذ یافت که سردار محمدعزیز خان بن سردار شمسالدین خان با سپاه انگلیس
تا قندهار رهسپار شود و سردار محمدیوسف خان از مأموریت او به گریفن آگهی داده]
همگنان از مجلس برخاسته هر کدام جانب لشکرگاه و مقام خویش شد.
ذکر پرتو نزول افکندن اعلیحضرت امیر عبدالرحمان خان به مقر سلطنت و
مذاکرات او در عرض راه زمه و کابل با انگلیسان
و در وقت برخاستن از مجلس مالقات ،انگلیسان از اعلیحضرت امیر عبدالرحمان
خان استدعای دیگر مالقات کرده ،به عرض رسانیدند که نزدیک اردوی خود جایی را
برای نشستن آراسته ،جهت تقدیم تحائف و هدایا میخواهیم با اعلیحضرت واال مالقات
نماییم .و او مسئول ایشان را به گوش قبول شنیده ،فرمود که با مردم حاضرة قوم و ملت
خود مشورت کرده ،بعد در همین جا باهم مالقات خواهیم کرد .و انگلیسان ،کریستی
را جهت استحضار و استفهام اجازت قومی اعلیحضرت واال در زمه گذاشته ،دیگران
لاس عیاقویاقوعیاقو 331
به لشکرگاه شدند .و اعلیحضرت واال نیز سردار محمدیوسف خان را در اردوی مع ّلی
آورد که استصواب آرای بزرگان ملت اسالم را مصحوب او به کریستی روانه نماید؛
چنانچه داخل عسکرگاه شده ،از اعیان ملت و بزرگان مملکت در باب مالقات ثانی
مشورت ُجست .و بعضی رأی نداده ،به عز عرض رسانیدند که مبادا انگلیسان کیدی
اندیشیده باشند ،و برخی ترغیب به مالقات کرده ،سخن به مشاجره کشید [.باعث مالل
کریستی شد؛ چنانچه پیهم کس نزد سردار محمدیوسف خان فرستاده از طریق استعجال
خواهش انکشاف مطلب کردن آغاز کرد تا که سردار مزبور از تقاضای او به عرض واال
رسانید که مبادا از طول کالم کریستی را مالل دست دهد .اگر اجازت باشد رفته به او
بگویم که اعلیحضرت واال به مالقات مایل بود ولکن اعیان ملت نپسندیده ،مانع گشتن
و سرکار واال عرض او را پذیرفته پس از رفتن نزد کریستی او از جانب سنیالجوانب نیز
بدو پیام داد که شما امنای دولت بزرگ میباشید و من از شما اندیشة در خاطر ندارم؛
زیرا که مدت متمادی در مملکت دولت روس بوده از کردار و رفتار و دولت عظمیه
واقفم و شائبة در دل ندارم ،اما؛ چون ابتدای سلطنت است برخالف پندار قوم نتوانستم
رفتار کنم .باری اگر مالقات ثانیه ضرور باشد انشاء اهلل رهسپار محفل مالقات خواهم
شد .و سردار محمدیوسف خان نزد کریستی رفته سخنان مذکوره را به پای برد .بعد با
او جانب لشکرگاه رهنورد گردیده در عرض راه کریستی به سردار موصوف به طریق
تعلیم اظهار کرده که در نزد گریفن بگوید که اعلیحضرت واال فرمودند که حاجت به
افراختن خیمه برای مالقات نیست ،خودم داخل اردو شده درک مالقات کنم .و سردار
محمدیوسف خان سر باز زده پاسخ داد که هرگز در بین دو شخص بزرگ که یکی امیر
افغانستان و دیگری امین دولت انگلیس باشد به زبان کذب و خالف واقع سخن نگویم.
و کریستی در اظهار خویش اصرار کرده گفت که :شما بگویید اصالح آن را من میکنم.
پس سردار محمدیوسف خاالقا و تعلیم او را پذیرفته؛ چون در قلعة حاجی وارد لشکرگاه
شدند ،هر دو باهم نزد گریفن رفته سردار محمدیوسف خان سخنان تعلیمی کریستی را
به پای برده کریستی نیز به زبان و لفظ انگلیسی چیزی به گریفن گفته بعد هر سه تن باهم
نزد جنرال سر دانلد استیوارت شده ،سردار محمدیوسف خان را در مسکوت یعنی خیمة
غذاخوری جای نشستن دادند .و جنرال مذکور به مالقات او حاضر گردیده اظهار کرده
که میدانم اعلیحضرت واال در آمدنش به مالقات مقصر نیست و ما هم میخواهم که
مردم افغانستان از وی رضا و خرسند باشند .باری او را آگاه نمایید که فردا ما با سپاهی
که همراه داریم از اینجا در شیرپور رویم .او نیز از راه قلعة مراد بیک رهنورد شده
در کاریزمیر نزول فرماید .بعد در هر موضع که بخواهد مالقات خواهم کرد .و سردار
سراج التَّواریخ /جلد دوم
ُ 332
محمدیوسف خان تمامت ماجرای مذکوره را معروض داشته ،خود شب را در قلعة حاجی
به سر برده و بامدادان انگلیسان جانب شیرپور کوج داده او در آقاسرا شرفیاب حضور
واال شد .و همرکاب رفعت انتساب واال در کاریزمیر آمده و شب را در اردوی متعلی
به روز رسانیده از آنجا به امری حضرت واال وارد کابل گشت .و انگلیسان به توسط
او به عرض واال رسانیدند که در دهکپک بارگاه مالقات برافراخته با هزار تن در آنجا
تشریف فرما شود .و ما نیز با ششصد تن حاضر بار گردیده ،شرف مالقات حاصل کنیم.
و اعلیحضرت واال خواهش انگلیسان را پذیرفته به صحابت محمدسرور خان به سردار
محمدیوسف خان از پذیرفتن امر مذکور خبر داد .و روز دیگر گریفن از استدعای اولش
در باب مالقاتگاه عدول کرده به سردار محمدیوسف خان اظهار کرد که محل مالقات به
فراز تل کلوله پشته قرار داده شود .و او در جواب گفت که :این تلون گفتار از چیست که
گاهی یکی موضع هنگامی دیگر محل را برای مالقات اختیار میکنید .و او که از مالقات
وزیر محمداکبر خان مرحوم در سال هزار و دوصد و پنجاه و هفت هجری با سر ولیم
جی .مکناتن -چنانچه از پیش مذکور گشت -خبر داشت از عزمش نگذشت و سردار
محمدیوسف خان به سرکار واال خبر داده ،این موضع نیز منظور نظر انور شد .و پس از
آن نیز از اظهاری که کرده بود باز گشته به سردار محمدیوسف خان اظهار کرد که به کنار
دیوار شیرپور با اعلیحضرت واال مالقات کرده و هم در آن روز رهسپار پشاور و قندهار
شویم .و او باز سرکار واال را از محل مالقات به کنار دیوار شیرپور خبر داده ،سرکار واال
چیزی در خاطر راه نداده مالقات کنار دیوار شیرپور را نیز منظور فرمود .چنانچه بدون
اندیشه در روز پنجم ماه رمضان سال هزار و دوصد و نود و هفت هجری دلیرانه جانب
شیرپور راه برگرفت و هم در این روز سپاه انگلیس کابل را فرو گذاشته لوای کوج جانب
پشاور و قندهار که سپاه مقیم آنجا دچار نکبت و اضطرار شده بود افراشتند .چنانچه
عنقریب مرقوم میگردد به اعلیحضرت واال اسپ رانده چون در موضع که حال قصر
سعادت حصر شهرآرا به یادگار اندک درنگ فرمودنش در این روز برپاست رسید ،سردار
محمدیوسف خانش از راه پیمودن باز داشته ،محمدسرور خان را در شیرپور فرستاد که
مبادا انگلیسان کیدی اندیشیده باشند و او داخل شیرپور شده ،سپاه انگلیس را مشغول
کوج و گریفن و سر دانلد استیوارت و غیره بزرگان انگلیس را مترصد مالقات اعلی-
حضرت واال دیده باز گشت و به عرض واال رسانید .بعد اعلیحضرت واال داخل شیرپور
گردیده با بزرگان انگلیس مالقات کرد .و انگلیسان سی عراده توپی که از اتواپ افغانستان
متصرف شده بودند ،تسلیم حضرت واال نموده مبلغ نوزده لک روپیة را که از مالیات
ملک حصول کرده و صرف نموده بودند نیز وعدة اداکردند دادند .و هم التماس نمودند
لاس عیاقویاقوعیاقو 333
که قالی تپة مرنجان و قلعة کوه شیردروازه و جبل آسمایی را که آباد کردهی دولت
انگلیس است خراب نساخته محافظت فرمایند .این را گفته] و پس از نشستن پانزده
دقیقه باهم وداع کرده ،اعلیحضرت واال در عمارت دروازه سفید شیرپور اقامت چند
روزه گزید و انگلیسان راه پشاور و قندهار برگرفته ،کابل و افغانستان را واگذار شدند و
سردار محمدیوسف خان انگلیسان روندة پشاور را به امر اعلی-حضرت واال تا دهخدایداد
همراهی کرده ،مراجعت نمود و سردار محمدعزیز خان با اردوی مأمورة قندهار تا غزنین
رفته و رضانامه گرفته معاودت نمود.
ذکر واقعات هرات و محاربة سردار محمدایوب خان با لشکر انگلیس در میمند
در خالل واقعات مذکوره ،خان آغای جمشیدی و جهانداد خان قبچاق که ایشان
را امیر شیرعلی خان از راه اعزاز در کابل طلبیده به احترام نگاهداشته بود ،پس از رفتن
امیر محمدیعقوب خان در هند هر دو تن به امر انگلیسان از کابل برای نفاق انگیختن و
به دست آوردن هرات در غورات رفته ،با سردار انبیاء خان تایمنی و سردار عبداهلل خان
تیموری متفق شده ،ابواب مکاتبه را با مردم شهر و اطراف هرات باز کردند ،و سردار
محمدایوب خان آگاه گشته ،لشکر به دفع ایشان گماشت؛ چنانچه خان آقا به جهانداد
خان و بهبود خان نبیرۀ وزیر یارمحمد خان مرحوم را گرفتار ساخته ،با قاضی هرات
که به آنها مکتوب فرستاده بود ،هر چهار تن را به ضرب سر نیزة تفنگ هالک فرمود
و سردار عبدالوهاب خان ابن سردار میرافضل خان مرحوم را با یک فوج پیاده ،و دو
ضرب توپ ،و چیزی از سوار در تایوره به تدمیر سردار انبیاء خان فرستاد .و همچنین
سردار محمدحسن خان را با سه فوج پیاده و چند ضرب توپ مأمور «کشک» فرمود که
یلنگ-توش خان و محمدامین خان پسران خان آقای مقتول را تنبیه و سرزنش کنند ،و
سردار انبیاء خان تاب درنگ نیاورده ،در یاغستان فیروزکوه درآمده پناه گزید و همچنین
پسران خان آقا از راه فرار در میمنه که این وقت سپاه پادشاهی آن را فرو ِهشته ،در دست
استقالل میر دالور خان بود رفتند.
و مقارن این حال سپاه نظام هرات که پس از محبوس آمدن سپهساالر حسینعلی خان
در کابل ،جنرال فقیراحمد خان ریکا را به تحریک نایبساالر حفیظاهلل خان لهوگردی
به قتل رسانیده ،خانة او را تاراج کرده و به خود مغرور شده بودند ،به عرض سردار
محمدایوب خان رسانیده ،استدعای غزا با لشکر انگلیس کردند .و او از سبب آنکه افواج
نظام کابلی بسیار ،و شایق دیدار اهل و دیار خود بودند و مالزمان نظام هراتی اندک بوده،
توان سدّ راه شدن کابلیان را نداشتند ،ناچار عرض و استدعای ایشان را رد نکرده ،از
سراج التَّواریخ /جلد دوم
ُ 334
هرات به عزم جهاد جانب قندهار رو نهاد و چون یک منزل از شهر دور شد ،فیضمحمد
خان جنرال که به امر سردار محمدایوب خان با سه فوج پیاده ،میمنه را گذاشته ،وارد
هرات شده بود ،تمرد ورزیده ،از راه سرکشی آهنگ جنگ کرد و با فوج هراتی شهر
را استحکام داده ،از شهر به عزم محاربه بیرون تاخت .و سپاه کابلی رو به مقاتله نهاده،
فیضمحمد خان و سپاه هرات را مغلوب گردانیده ،متعاقب ًا داخل شهر شده ،شهر و بازار
را تمام تاراج کرده و بسیار تن از هرویان را بکشتند ،و فیضمحمد خان را مرده و زنده
نیافتند که فرار کرد و یا کشته گشت .و سردار محمدایوب خان نیز به شهر باز گشت و
پس از چندی رایت جهاد برافراشته ،و با یازده فوج پیاده و هشتصد سوارة نظام و سی
و دو عراده توپ و حشر و ازدحام عامی از سواران ملکی هرات و فراهی و پشترودی
و قندهاری و غیره مردم اطراف و نواحی از هرات رهسپار قندهار شد .و سردار شیرعلی
خان قندهاری آگاه گشته ،ظاهرا ً جهت تسکین خاطر انگلیسانی که در قندهار بودند ،به
عزم مدافعة غزاتی که در پشترود انجمن شده بودند ،با سپاه گرانی راه برگرفت ،و باطن ًا
به ارادة مقاتله و محاربة سردار محمدایوب خان رو به فراه نهاد ،و انگلیسان از اظهار او
که از سپاه پادشاهی و توپخانه چیزی نگفته ،به بهانة دفع مردم الوسی رهسپار آن محال
شد ،لشکر مکفی از افواج دولتی با او نگماشته ،به اندازة مدافعة مردم الوسی ،فوج و توپ
همراه او مأمور رفتن کردند .و در روز هفدهم ماه شعبان مطابق ایام ورود اعلیحضرت
امیر عبدالرحمان خان در چاریکار ،با سردار محمدایوب خان در بیابان میمند -مشهور به
میوند -دچار شده ،قبل از آنکه نائرة قتال شعلهور گردد ،سه فوج پیادة قندهاری از سردار
شیرعلی خان رو برتافته ،به رکاب سردار محمدایوب خان پیوستند و او از قریة «سنگبر»
رو به جانب خصم نهاده ،لشکر نظامی را با پیاده گان الوسی از راه درة «گرمابک» امر
پیش رفتن کرد و تمامت سواران را با خود همراه گرفته ،طریق مقابل غنیم اختیار نمود،
و غالمحیدر خان رسالهدار افشاری را با میرزا غالمحسین خان قاینی نویسندة سردار
نورمحمد خان مشهور به سرتیب و پنجصد سوار کشاده از سواران پشترودی و قندهاری
و صد سوارة نظام ،مأمورة قراولی کرد ،و هر دو تن با سپاه انگلیس درآویخته ،تا دو ساعت
کشش و کوشش مردانه نموده ،سپاه انگلیس را از راهپیمودن باز داشته ،فراوان تن را خون
بریختند ،و هنوز نائرة قتال در اشتعال بود که افواج پیادة نظام با اتواپ صاعقهبار در رسیده
دست به آالت پیکار بردند و تا پنج ساعت بازار گیر و دار را گرم داشته ،در پایان کار لوای
فتح افراشتند ،چنانچه سپاه انگلیس پشت به جنگ داده رو به هزیمت نهادند ،و جنرال
ایفر نام انگلیس با بسیاری از افراد سپاه همراه او کشته گشته ،از لشکر اسالم عبدالغفور
خان ب ِ ِر ِگد هراتی و محمدانور خان ُک َمیدان قندهاری و محمدزمان خان بارکزایی و پسر
لاس عیاقویاقوعیاقو 335
قادر خان با پنجصد تن از آحاد شربت شهادت چشیده هشت-صد تن زخمدار شدند،
و دیگران هزیمتیان سپاه انگلیس را تعاقب نموده ،بسیار تن را در عرض راه گریز از پا
درانداختند .و از مشاهدة این حالت کرنیل سنجان انگلیس خود و تمام سپاه را تباه دانسته
فریاد زد که :کسی هست که خود را فدای دولت ساخته دالوران اسالم را دست از کشتن
و پا از تاختن باز دارد که نام انگلیس پست نشود؟ و از فریاد و الغیاث او دوصد تن
از پیادگان فوج گوره داخل دیوار بست باغی که در کنار راه واقع بود شده به بازداشتن
ُغزات پرداخته به کشاد دادن تفنگ گراییدند و دیگران منهزم ًا رو به قندهار همیدویدند .و
غازیان که از قفای انگلیسان سرگرم ترکتاز بودند از گلولة تفنگ جایگزیدگان باغ مذکور
هیچ نیندیشیده با آن که تگرگآسا از ضرب گلوله به زمین میریختند بیباکانه به دیوار
بستباغ بر شده داخل باغ گردیدند و با پیادگان گوره درآویخته به سر نیزة تفنگ و ضرب
شمشیر یکدیگر را زده ،آخراالمر همة دوصد تن گوره را از دم تیغ و طعن سنان و زبان
نیزه گذرانیده یک تن را زنده نگذاشتند .و از این گرفتاری غازیان بقیة سپاه انگلیس که
دست از جان شسته بودند با تن خسته و دل شکسته داخل قندهار شدند و غازیان متعاقب ًا
وارد قندهار شده به امر سردار نامدار محمدایوب خان در روز بیست و هفتم ماه شعبان
شهر و انگلیسان را در تنگنای محاصره انداختند و راه آمد و شد را به روی انگلیسان
سخت بربسته کار را بر ایشان دشوار ساختند .و در روزهای محاصره ایشک آقاسی
محمدیوسف خان و فرخ خان ُکمیدان توپخانه از ضرب گلوله شربت شهادت نوشیدند تا
که از «سمله» به ذریعة تلگراف به سپاه مقیم کابل از عسرت و گرفتاری سپاه مقیم قندهار
خبر داده امر کردند که از راه معاونت در قندهار رفته محصورین را از قید گرفتاری رها
دهند ،چنانچه جنرال سر فریدرک رابرتس با سپاهگران در روز ورود اعلیحضرت امیر
عبدالرحمان خان که پنجم ماه رمضان بود از کابل رهسپار قندهار شد .و در روز بیست
و یکم این ماه والدة ماجدة ولیعهد مرحوم که از کابل در غزنین رفته و از آنجا با سردار
محمدحسن خان و سردار محمدهاشم خان و سردار عبداهلل خان راه قندهار برگرفته
بود وارد آن دیار شده به سردار محمدایوب خان پیوست .و سپاه انگلیس روز بیست و
سوم ماه رمضان وارد قندهار گردیده ،در روز بیست و چهارم از راه «پیر پایمال» رو به
میدان قتال نهاد و با سپاه سردار محمدایوب خان درآویخت ،و تا نیم روز آالت کارزار
پایدار مانده ،بسیار تن از جانبین کشته گشته ،آخراالمر سپاه سردار محمدایوب خان راه
هزیمت برگرفته فرار اختیار کردند ،و از جمله کرنیل شیرمحمد خان هزاره با یکصد
تن پیاده از فوج استوار ایستاده تا یک ساعت هشت فوج پیاده نظام انگلیس را به زور
بازوی مردانگی از تاختن باز داشته هزیمتیان اسالم را از ورطۀ هالک و دمار نجات داد،
سراج التَّواریخ /جلد دوم
ُ 336
و دو رأس اسپ سواری او از ضرب گلوله سقط گردیده ،اکثر از صد تن پیادهای که با او
همراهی کرده بودند درجة رفیع شهادت یافته ،آخراالمر با بقیة همراهانش از قفای هزیمت
یافتگان راه برگرفت و انگلیسان فتحیاب گردیده آسوده خاطر شدند .و مادر ولیعهد سردار
محمدهاشم خان و سردار عبداهلل خان تا فراه با سردار محمدایوب خان همراه رفته در
آنجا اقامت گزیدند ،و سردار محمدایوب خان در هرات رفته ،مقارن این حال سردار
عبداهلل خان بن اعلیحضرت امیر عبدالرحمان خان که در قندهار نظربند بود پدرود جهان
کرد و سردار شمسالدین خان با سردار محمدهاشم خان بن امیر محمداعظم خان مرحوم
از کابل به امر اعلیحضرت امیر عبدالرحمان خان و خواهش انگلیسان وارد قندهار شده
متصرف آن دیار گشتند زیرا که تا این وقت انگلیسان قندهار را نسپرده از سردار شیرعلی
خان میشمردند و شکست محاربۀ «میمند» را حمل بر خطای او کرده او را با منسوبانش با
خود برده در موضع «کوهی» واقع کنار شمالی بندر کراچی مسکن داده تمامت افغانستان
را به اعلیحضرت امیر عبدالرحمان خان تفویض نمودند ،فقط.
باتک همتاخ 337
خاتمة کتاب
از آنجا که ارادة پادشاه محکوم حکم قضا است [زبان سوسن ابکم را گویا کند
و گوش نشنیدهام را شنوا سازد؛ چنانچه] مؤلف ضعیف را نعمت گویایی و لیاقت
واقعنگاری از پرتو آفتاب مرحمت انتساب اعلیحضرت «سراج الملة والدین» نصیب
گشته و عالوه بر آن با وجودی که ما بندگان را در گرفتن نعمت و خواستن حاجت هیچ
حجت نیست ذرهوار از حضیض خاکساری به اوج اعتبار برافراخته در تألیف این خجسته
کتابم مأمور و نامور ساخته است که از این رهگذر و از جهت آن که ذات قدسیسمات
این پادشاه معارف و سیاسیآگاه مؤلفآسا سرا پا این کتاب را به قلم خویش حک و
اصالح فرموده و میفرمایند میباید و میشاید که بر تمامت مؤلفین تواریخ دیگر سالطین
فخر مباهات کنم و بر خود بنازم و دعای دوام دولتش را همیشه تا که زنده باشم ورد
زبان سازم که: