You are on page 1of 1

‫‪www.sharghdaily.

com‬‬
‫سهشنبه‬
‫‪ ۵‬اردیبهشت ‪۱۴۰۲‬‬
‫سال بیستم شماره ‪۴۵۳۷‬‬
‫ﯾﺎدداﺷﺖ‬ ‫‪۱۱‬‬
‫نقدی بر نسخه صوتی رمان کلیدر‬
‫خواننده را با خود به درون قلعهها‪ ،‬کاروانســراهای سرراهی و دهات کوچک و‬
‫بزرگ میبرد و چشــمهها و دشــتها در کوهپایهها و تپهها و تلهای صحرا و‬
‫کویر را نشانش میدهد‪.‬‬
‫گاهی چنان اقلیم و آبوهوا‪ ،‬خورشــید و ماه و آفتاب و مهتاب‪ ،‬باران و برف‬
‫و بــوران‪ ،‬گل و گیاه و پرندگان و چرندگان را توصیف میکند و جان میبخشــد‬ ‫سیدجمال هادیان طبائیزواره‬
‫کــه یکایک تصاویر توصیفــی او را میبینید و حس میکنیــد؛ گویی دیرزمانی‬
‫در زندگــی حقیقی بدان مکانهای نادیده پا گذاشــتهاید‪ .‬گاهی شــما را پیاده‬ ‫انتشــار کتاب صوتی کلیدر بهانهای شــد که دوباره آن را بازخوانی کنم‪ .‬در‬
‫میکند و همراه چوپانان به همراهی و هیهی گلهها میبرد و به شیردوشی و‬ ‫حقیقت آن را شــنیدم‪ ،‬آنهم همراه با موسیقی فاخر کیهان کلهر‪ ،‬روایتگری‬
‫پشمزنی‪ ،‬ریسندگی و بافندگی‪ ،‬ساربانی و هیزمکشی وادارتان میکند و گاهی از‬ ‫گیرای آرمان ســلطانزاده و جمعی از هنرمندان صداپیشــه که این کتاب را به‬
‫بُزمرگی گله که خانوادهای را به خاک سیاه نشانده است‪ ،‬غصهدار و سوگوارتان‬ ‫صوت درآوردهاند و از همین منظر دلنشــینتر و جذابتر از نسخه مکتوب شده‬
‫میکند‪ .‬گاهی شما را به درون کاروانسرایی میان مسافران خسته میبرد و چای‬ ‫است‪ .‬به صوت درآوردن یا پادکستیکردن کتابها شیوهای نوین و دلپذیر است‬
‫و قلیانی میهمانتان میکند‪ .‬گاهی هم به درون شیرهکشخانهها و قمارخانهها‬ ‫که شــوق مطالعه را حتــی در افراد کمحوصله یا سرشــلوغ‪ ،‬لبریز میکند‪ .‬در‬
‫تا دمی با تریاکیهای خمار یا نشــئه یا عرقخوران عقلپریده همنشــینی کنید‪.‬‬ ‫کتابهای صوتی‪ ،‬شــنیدن آسان است و وابسته به زمان و مکان خاصی نیست‬
‫گاهــی هم در گلخن حمام در کنار دود و ســیاهی رهایتــان میکند‪ .‬گاهی زیر‬ ‫و چون حالتی روایتگونه دارد‪ ،‬پرکشــش میشــود؛ مضاف بر آنکه سکوهای‬
‫ســیاهچادر یا در بیابان گرســنگیتان میدهد و با پای پیــاده راهیتان میکند‪.‬‬ ‫انتشــار کتابهای الکترونیکی و صوتی امکاناتی را فراهم آوردهاند که میتوان‬
‫گاهی چنان ســرمای استخوانســوز پاییز و زمســتان را توصیف میکند که به‬ ‫ســرعت و بلندای صدای شنیدن را به دلخواه و با توجه به میزان تمرکز‪ ،‬مکان‬
‫خود میلرزید یا از آفتاب و باد و غبار تابســتان کالفه میشــوید‪ ،‬عرق میکنید‬ ‫و زمان تنظیم کرد و از شــنیدن کتاب لذت برد‪ .‬بجاست که از انتشارات فرهنگ‬
‫و چشمهایتان از گردوغبار بیابان ســوزش میگیرد‪ .‬روحبخشی و تصویرگری‬ ‫معاصر و مؤسســه آوانامه برای صوتیکردن رمان کلیدر و از سکوهای فیدیبو‪،‬‬
‫بخواند‪ ،‬بجوید‪ ،‬ترکیب کند‪ ،‬بپروراند‪ ،‬بتراود و بنویسد و در کلیدر چنین فرایندی‬ ‫قطار میکند‪ ،‬چونان دانههای تســبیحی در یک نــخ‪ ،‬واژههایی که هرکدام در‬ ‫در کلیــدر کمنظیر اســت‪ .‬گاهی خواننــده را به درون ذهن آدمهــا میبرد و‬ ‫طاقچه و کتابراه که به توسعه انتشــار کتابهای الکترونیکی و صوتی اهتمام‬
‫طی شده است‪.‬‬ ‫حکم یک جملهاند‪ ،‬چهبسا در حکم یک بند یا یک فصل‪ .‬گاه آنقدر شخصیت‬ ‫مکنونات قلبی آنها را آشــکار و روانشناسی میکند و این واکاوی شخصیتها‬ ‫دارند‪ ،‬قدردانی کنم‪.‬‬
‫زیرصداها در نســخه صوتــی کتاب با روایتگری گرم و گیرای صداپیشــگان‬ ‫یا صحنــهای را توصیــف میکند که به اغــراق میانجامد؛ اغراقــی که البته‬ ‫چنان بــا فاصله‪ ،‬ظرافت و اغراقی ملیح انجام میشــود که کمتر از شــنیدن‬ ‫پیشازاین رمانهای مشــهور ایرانی مانند »سووشــون« ســیمین دانشــور‪،‬‬
‫حرفهای به زیبایی کار افزوده است‪ .‬نمیتوان دراینباره سخن گفت و از صدای‬ ‫هنرمندانه اســت و سیمای برون و درون شخصیت داســتان را یا محیطی که‬ ‫آن دلزده و خســته میشــوید؛ و این درونکاوی چقدر به فهم و درک داستان‬ ‫»داییجان ناپلئون« ایرج پزشــکزاد و رمان مشهوری مانند »ژان کریستف« اثر‬
‫گرم و گیرای صداپیشگان شخصیت گلمحمد )محسن بهرامی(‪ ،‬بلقیس )فریبا‬ ‫در آن قــرار دارد پیــشروی خواننده قــرار میدهد و اینگونــه خواننده را به‬ ‫کمک میکند!‬ ‫رومــن روالن را خوانده و لذت برده بودم؛ اما با شــنیدن کلیدر مطمئن شــدم‬
‫متخصص(‪ ،‬خانعمو )محســن زرآبادیپور(‪ ،‬بابقلیبُندار )بیوک میرزایی( و‬ ‫سوراخســمبههای وجودی شخصیتهای داســتان یا محل وقوع آن میبرد یا‬ ‫محمود دولتآبادی اصالتا ُکرد اســت؛ اما بزرگشــده ســبزوار‪ .‬بیتردید با‬ ‫که از رمانهای ایرانی یک ســر و گردن باالتر اســت و اگــر از رمانی مانند ژان‬
‫غدیر )احمد هاشمی( نگفت که هرکدام در نوع خود شاهکاری شنیدنی است‪.‬‬ ‫چهره آنها را به کمال و تمــام به خواننده مینمایاند‪ .‬نوع روایت او از آمیختن‬ ‫فرهنگ قوم کرد و ســنتهای رایج در خراســان آشناســت و بسیاری از آنچه‬ ‫کریستف فراتر نباشد‪ ،‬دســتکم به آن تنه میزند‪ .‬ژان کریستف و کلیدر هر دو‬
‫کلیــدر در دل خویــش کولهبــاری از حکمــت و نصیحــت نیــز دارد‬ ‫عاشــق و معشــوق از لحظههای ناب داســتان است که در نســخه صوتی با‬ ‫را روایت میکند یا با چشــمانش دیده و آزموده یا از فامیل و آشــنایانش بارها‬ ‫در ژانر رمانهــای واقعگرایانه قرار میگیرند که تمام یا بخشــی از زندگی یک‬
‫و از ایــن منظــر در دایــره »ادبیــات تعلیمــی« جــای میگیــرد‪ .‬تعلیماتــی‬ ‫لحن گرم و پرشــور روایتگر‪ ،‬هیجانی عجیب ایجــاد و خواننده را برای ورود به‬ ‫شنیده و در این داســتان با هنرمندی در پی هم چیده است‪ .‬او از تمام ظرفیت‬ ‫قهرمان را به تصویر میکشــند‪ .‬با این حال‪ ،‬حــال و هوای کلیدر برای خواننده‬
‫کــه گاه در میــان هنرنماییهــای ادبــی پنهــان میمانــد؛ امــا از زبــان‬ ‫فصلــی نو آماده میکنــد‪ .‬در این میان گاهی ترکیبهــای بدیع ادبی نیز خلق‬ ‫فرهنگ عامیانه خراســان بهره گرفته و مثلها‪ ،‬متلهــا‪ ،‬کنایهها و رهاوردهای‬ ‫ایرانــی حــال و هوای وطن اســت‪ ،‬حال و هــوای خاکی کــه در آن روییده و‬
‫شــخصیتهای داســتان میتــراود و در کنــج و پســله ذهــن خواننــده‬ ‫میشــود و خواننده را به شــگفتی و شــعف وامیدارد‪ .‬او میخواهد خواننده‬ ‫تجربی زندگی را وارد گویش شــخصیتهای داســتان کرده است تا خواننده یا‬ ‫بالیــده‪ ،‬حال و هــوای همذاتپنداری با هموطنانی از فرهنگها و ســنتهای‬
‫جاگیر میشود‪.‬‬ ‫خطــر و حذر را حس کنــد و با خلقوخوی مردم بیابان و ســختی و صعوبت‬ ‫شــنونده با داشــتههای دیرینهاش همذاتپنداری کند و در هر فصل یا بخش‬ ‫مختلف در گوشــهوکنار ایران‪ .‬از متــن کلیدر بوی نان خانگــی و روغن بومی‬
‫نکتــه بارز کلیدر پایان آن اســت؛ وقتــی روایت اوج گرفته اســت و گمان‬ ‫کارشــان انس یابد‪ .‬در تمام ایــن لحظات‪ ،‬خواننده در لوکیشــنهای متعدد و‬ ‫دست پر بیرون آید‪ .‬شنونده چه بخواهد چه نخواهد با فرهنگ عشایر کوچنده‪،‬‬ ‫برمیآید‪ ،‬بوی نوســتالژی کوچهباغهای روســتایی‪ ،‬رایحه طراوت و سرسبزی‬
‫میبری که همه کوچهپسکوچههای داســتان به یک مقصد خواهد رســید و‬ ‫میان فضاها و شــخصیتها حضــور دارد‪ .‬آنها را میبیند و میشــنود‪ ،‬با آنها‬ ‫اکراد‪ ،‬افغانها و بلوچهای مهاجر یا به زور کوچیده آشنا میشود‪ .‬با سرگذشت‬ ‫در دامنههــا و دشــتها و مراتع‪ ،‬عطر آشــنایی که وقتی در مشــام میپیچد‬
‫تمام خواهد شــد؛ اما خواننده آنگونه که انتظار دارد‪ ،‬پیش نمیرود و ناگهان‬ ‫نشستوبرخاســت میکند‪ ،‬ســر سفرهشــان مینشــیند؛ اما فقط ناظر است‪،‬‬ ‫خانها و رعایا در ایران سنتی‪ ،‬با غیرت و تعصب عشایر‪ ،‬با مظلومیت زن ایرانی‬ ‫خوشایند است‪.‬‬
‫یَلــه میماند‪ .‬با این حال ناخــودآگاه پایان را حدس میزنــد و پازل را تکمیل‬ ‫بدون حتی یک کالم!‬ ‫در جامعه مردساالر‪.‬‬ ‫ســبک و سیاق اختصاصی در نوشتار و اســتفاده از حداکثر ظرفیت معنایی‬
‫میکند‪ .‬حدس میزند که چه کسی کجا میرود و کی به کی میپیوندد! جایی‬ ‫معموال توصیف و تصویرگری در طول هر بند یا فصل شــما را رها نمیکند‪،‬‬ ‫دولتآبادی در فرازهایی از داســتان برای توصیف یــک فضا یا درونکاوی‬ ‫واژهها و عبارتها‪ ،‬ضمن ایجاد لطافت‪ ،‬به متن اســتواری و استحکام بخشیده‬
‫که مشــتاقی بدانی سرنوشت »مارال و شــیرو و سوقی و زیور و الال و خدیجه«‬ ‫گویی نمیخواهید از این خلسه و نشئه ادبی بیرون آیید و این حال خوش را از‬ ‫یک شــخصیت واژهها و ترکیبهــای مرتبط را کنار هم میچیند و سلســله و‬ ‫است‪ .‬کلیدر در شیوه داستانپردازی و بهکارگیری آرایههای ادبی چنان با قوت‬
‫چه میشــود یا بر سر »گلمحمد و خانمحمد و بیکمحمد و خانعمو و بُندار‬ ‫دســت دهید؛ بااینهمه گاهی در توصیف اشخاص یا مکانها به افراط میرود‬ ‫و قــدرت گام برمــیدارد که نقاط ضعفش کمتر به چشــم میآید‪ .‬خواننده را‬
‫و اصالن و شــیدا و نادعلی و غدیر و ماهدرویش و موســی و ستار« چه میآید‬ ‫و پا را فراتر از حقایق زندگی واقعی میگذارد‪ .‬او در طی داستان خرقعادت هم‬ ‫چنــان در هر فراز با خود همراه میکند و به دل داســتان فرو میبرد که گویی‬
‫یا سرنوشت »کلمیشــی و میشــکالیها« به کجا میانجامد‪ ،‬رها میمانی؛ اما‬ ‫میکند‪ .‬شــخصیت مثبت و کاریزماتیک داستان‪ ،‬قاتل از کار درمیآید‪ ،‬خانمباز‪،‬‬ ‫در ماشین زمان به ســالهای وقوع )احتماال دهه ‪ ۳۰‬خورشیدی( بازمیگردد؛‬
‫ذهنت بنا به عادت و با تکیه بر ماهیت داستان پیش میدود و سرنوشت یکایک‬ ‫تریاکی‪ ،‬عرقخور یا دزد‪ .‬او با این ترفند از ارائه داســتانی کلیشهای و همیشگی‬ ‫جایی که هنوز مردم به ســبک زندگی ســنتی ایرانی مأنوس بودهاند و مظاهر‬
‫بازیگران را حدس میزند‪ .‬اینجاســت که هنر نویســنده در شکلدادن به پایان‬ ‫میپرهیزد و میگوید در همه انسانها چشمههایی از خیر و شر یافت میشود‪،‬‬ ‫مدرنیته چندان در زندگیشان نفوذ نکرده بوده است‪ .‬کلیدر در اغلب صحنهها‬
‫داستان در ذهن خواننده نمایان میشود‪.‬‬ ‫همان سخن زرتشت!‬ ‫رفتار و تخیل خواننده را تحریک میکند‪ ،‬چنانکه خواننده بر قالیچه ســلیمان‬
‫دولتآبادی ســروته داســتان را باز میگذارد؛ نه از آن بیســروتههایی که‬ ‫کلیدر شخصیت ناب و همهچیزخوب ندارد‪ ،‬همه شخصیتها را همانگونه‬ ‫مینشــیند و از فراز نظارهگر داستان میشود‪ .‬از مشــهد به نیشابور‪ ،‬از نیشابور‬
‫نفهمــی چی به چی و کجا به کجاســت‪ ،‬بلکه از آن نوع کــه ناخودآگاه ذهن‬ ‫کــه در زندگی عادی هســتند‪ ،‬توصیــف میکند‪ .‬هرکســی خوبیهایی دارد و‬ ‫به ســبزوار‪ ،‬از ســبزوار به کوهســرخ و کلیدر و از آنجا به سوزنده میرود و به‬
‫شــما را تحریک میکند که پایانش را خودت بســازی‪ .‬اشکالی هم ندارد! مگر‬ ‫نقطهضعفهایــی‪ ،‬باید این را پذیرفت‪ .‬گل بیخار خداســت و دولتآبادی در‬ ‫تماشــای ییالق و قشالق و سرحدات مرزی شرق و شــمال شرقی در خراسان‬
‫باید ته همه داســتانها مشخص و خوش باشد؟ مگر فیلمهای اصغر فرهادی‬ ‫کلیدر به این اصل پایبند است‪.‬‬ ‫بزرگ مینشــیند‪ .‬گاهی در داالن کاروانســرایی‪ ،‬میدانی‪ ،‬بازارچــهای‪ ،‬پاتوقی‪،‬‬
‫پایان دارد؟‬ ‫در کلیــدر ترکیبهــای بدیع ادبی فراوان یافت میشــود‪ .‬گاهی به شــعر‬ ‫قهوهخانــه یا دکانی در شــهر فرود میآید‪ ،‬از زیر ســاباطها‪ ،‬هشــتیها و کنار‬
‫در یک کالم‪ ،‬کلیدر خاطرات ســفری دور و دراز است که وقتی از شنیدن آن‬ ‫میماند؛ اما ویژگیهای شــعر را ندارد؛ بااینهمه‪ ،‬واجآرایی‪ ،‬تشخیص‪ ،‬تشبیه و‬ ‫باالخانههــا میگذرد و مــردم در حال جنبوجوش را به شــما مینمایاند که‬
‫فارغ میشوی‪ ،‬تنت را فرسوده و خسته کرده اما روحت را نواخته است‪ .‬روحت‬ ‫کنایه در نثر را چنان به کار میگیرد که خواننده دلش میخواهد دوباره بشــنود‬ ‫چگونه در هم میلولند‪ ،‬در بازارها و چهارسوقها کاسبی و پیشهوری میکنند‪،‬‬
‫شاد است؛ اما جاهایی از آن هم خراشیده شده است‪ .‬خراشیدگیهایی که جای‬ ‫و حظ ببرد‪ .‬نثر کلیدر شبیه هیچ نثر دیگری نیست‪ ،‬فقط شبیه خودش است‪.‬‬ ‫برای لقمه نانی از خروسخوان تا زوزه شغال سگدو میزنند و در این گیرودار‬
‫آن سالها در حافظهات خواهد ماند و داستان را در ذهنت جاودان خواهد کرد‪.‬‬ ‫نمایش شــمایل و افکار حدود ‪ ۶۰‬شــخصیت و توصیــف دهها صحنه کار‬ ‫و ناسازگاری روزگار‪ ،‬دختران و پسران خویش را عروس و داماد میکنند‪ .‬گاهی‬
‫محمود دولتآبادی در کلیدر شما را معتاد میکند؛ معتاد داستانش که تا آخر‬ ‫ســادهای نیست‪ .‬آفرینش واژهها و ترکیبهای بدیع ادبی نیز کاری است دشوار‬ ‫برایتــان وضعیت راهزنان‪ ،‬قرشــماالن‪ ،‬عالفان‪ ،‬گدایان‪ ،‬حمــاالن و معتادان را‬
‫بشنوید و لذت ببرید‪.‬‬ ‫و از هرکســی برنمیآید‪ .‬مرد سخنور‪ ،‬ســخندان و سخنشناس میخواهد که‬ ‫توصیــف میکند و در البهالیــش از اخالق و بیاخالقی هم میگوید‪ .‬ســپس‬

‫جهان چندقطبی و شرق سیاسی نوین‬


‫بفرمایید کامتان را تلخ کنید‬
‫جستاری در باب تأثیر هویت ادبیات معاصر بر کارکرد اجتماعیاش‬
‫امیرحسین نوربخش‬
‫پــس از انقالب تا دهــه ‪ ۶۰‬همچنان تلخخویی ادبیــات در قالب روایت ظلم‬ ‫و فروهران در آن بودند‪ ...‬پرســیدم که این کدام رود اســت و این مردم کیستند که‬
‫شــکلگیری جهــان چندقطبی پــس از پایان تســلط هژمونیــک تکجانبه و‬ ‫مســتکبران بر مســتضعفان ادامــه یافت‪ .‬با شــروع جنــگ تحمیلــی »ادبیات‬ ‫چنین در رنجند؟ ســروش پرهیزکار و ایزد آذر گویند که این رود‪ ،‬آن اشــک بســیار‬
‫مونوپولیســتی غرب بر جهان‪ ،‬شــروعی بر پایان دنیای تکقطبی و آغاز تکثرگرایی‬ ‫مقاومــت« با وجود آنکــه مروج آرمانطلبی و ایثارجویی بــود‪ ،‬پیرنگ درد و رنج‬ ‫اســت که مردمان پس درگذشــتگان از چشم رها کنند‪ .‬آن اشــک به بیداد ریزد و‬
‫در عالم پیشرو اســت‪ .‬در این زمینه‪ ،‬اگر جهان پســاکرونا را یک تابع از وضعیت‬ ‫خانوادههای شهدا و جانبازان را داشــت‪ .‬جامعه ایران اما پس از تحمل مصائب‬ ‫‪۱‬‬
‫بدین رود بیفزاید«‪.‬‬ ‫پریسا کدیور‬
‫نظام پســامدرن تلقــی کنیم‪ ،‬انتقال قدرت سیاســی‪ ،‬اجتماعــی و اقتصادی را از‬ ‫جنگ و در آغاز دوران ســازندگی‪ ،‬ملول از تلخمزاجــی و جدیت فضای فرهنگی‬ ‫آن موالناست‬ ‫عالیترین اندیشه ماللگریزی و شادخواری در ادبیات کالسیک از ِ‬ ‫دکترای جامعهشناسی سیاسی‬
‫مغربزمین به ســوی مشــرقزمین امــری غیرممکن نخواهیم دانســت‪ .‬اما این‬ ‫و اجتماعی حاکم‪ ،‬به تمنای تفریح و شــوخطبعی بود‪ .‬اقبال بســیار مخاطبان به‬ ‫که غم فراق شــمس را به »چنان جنون ســماعگونهای میرســاند که از آن پس‬
‫جهش تاریخی چه ســازوکارهایی خواهد داشت؟ معموال زمانی که واژه شرق را‬ ‫فیلم »اجارهنشــینها«ی داریــوش مهرجویی که آن را پرفروشترین فیلم ســال‬ ‫در شــادی و رقص و پایکوبی و شــادمانی شناخت شــمس‪ ،‬غزلهای شوخانه و‬ ‫جامعهشناسان بر این باورند که وقتی جامعه دچار مالل میشود و همبستگی‬
‫طرح میکنیم‪ ،‬ذهنیت مخاطبان بهطور ناخودآگاه به ســوی حوادث جنگ سرد و‬ ‫)‪ (۱۳۶۷‬کرد‪ ،‬نشــان از تغییر ذائقــه فرهنگی جامعه در ســالهای پایانی جنگ‬ ‫‪۲‬‬
‫طربانگیز میسراید و همه را به شادی و پایکوبی دعوت میکند«‪.‬‬ ‫اجتماعیاش ســیر نزولی مییابد‪ ،‬باید سراغ ســرمایههای فرهنگی را گرفت و از‬
‫تنشهای جهان دوقطبی ســابق حرکت میکنــد؛ درحالیکه به باور نگارنده‪ ،‬این‬ ‫مــیداد‪ .‬هنر نمایش منعطفتر از ادبیات به تحوالت فرهنگی و اجتماعی پاســخ‬ ‫فضیلتبخشی به غمنشینی در دوره صفویه و با گفتمانی که از بنمایه مذهبی‬ ‫آنها برای ترمیم روابط انســانی و نوزایی هویت ملی و درمان کســالت اجتماعی‬
‫امر تنها یک احضار روح از جهان مردگان سیاســی به شرایط پیچیده کنونی است‪.‬‬ ‫داد؛ جریانســازی فیلمهای کمدی و ســریالهای طنز از دهــه ‪ ۷۰‬تا ابتدای ‪،۸۰‬‬ ‫برای هدفی سیاســی بهره میبرد‪ ،‬از سوی ساختار قدرت تقویت شد‪ .‬این گفتمان‬ ‫کمک خواســت‪ .‬زبان و ادبیات مهمترین ســرمایه فرهنگی هر ملتی است‪ .‬اما آیا‬
‫وارونگی موضوع آنجا بیشــتر میشود که شــرق سیاسی نوینی که در حال زایش‬ ‫مؤید این مطلب است‪.‬‬ ‫البته گســتره اثرگذاری چندانی در ادبیات نداشــت‪ .‬در اواخــر دوره قاجار بود که‬ ‫میتوان روی زبان و ادبیات فارسی معاصر برای دوران نقاهت پس از آسیبهای‬
‫اســت‪ ،‬دیگر حامل ارزشهای ضدســرمایهداری نبوده و لزوما علیه کاپیتالیســم‬ ‫اگرچه نظریههای جامعهشناســی هنر ناظر بر این اندیشهاند که رویدادها هم‬ ‫ادبیات معاصر در سایه حزن زاده شد‪ .‬این اندوهگذاری نه از اندرونی شاعر میآمد‬ ‫اجتماعی حساب کرد؟‬
‫حرکــت نمیکند‪ ،‬بلکه تنهــا میخواهد قدرت را بهعنوان یــک بلوک رقیب از او‬ ‫محصــول فرهنگ زمــان خویشاند و هم تأثیر متقابل بــر آن میگذارند‪ ،‬اما نباید‬ ‫و نه به تجویز شــاه بود‪ .‬برای نخســتینبار‪ ،‬اندوهی عمومی ناشی از ناکامیهای‬ ‫ادبیات معاصر ایران بیش از یک قرن است که سنگین و تلخکام گام برمیدارد‪.‬‬
‫بــاز پس گرفتــه و خودش به کنترل جامعــه جهانی بپردازد یــا حداقل قدرت را‬ ‫انتظار داشــت که این تأثیرات لزوما همکنش باشــند‪ .‬کما اینکه اقبال عمومی به‬ ‫اجتماعی و سیاســی موضوع شــعری شــد که به زبان مردم کوچه و بازار سروده‬ ‫گویی داستان و شعر فارسی آینهای مقابل اندوه است و در بازخوانی شکوهمندی‬
‫با جریان اصلی شریک شود‪.‬‬ ‫آثار ســینمایی دهههای اخیر گویای آن اســت کــه در دورههایی که روح جامعه‬ ‫میشــد‪ .‬تصنیف »مرغ سحر« که راوی توأمان اندوه و امید در دوره استبداد صغیر‬ ‫از »حزن« هویتیابی میکند‪ .‬اما ادبیات ما از چه زمانی دچار اندوهزدگی شد؟ زیرا‬
‫درواقع شــرقیهای جدید حامل برخی ارزشهــای نولیبرالی‪ ،‬آنهم صرفا به‬ ‫حوزههای ملتهبی را از ســر گذرانده و خسته است‪ ،‬به »طنز« گرایش بیشتری پیدا‬ ‫)‪۱۲۸۸‬ش( و پس از به توپ بستهشــدن مجلس اول است‪ ،‬نمونهای از این دست‬ ‫ادبیات کالســیک ایرانی نهتنها بنمایهای غمگریز دارد‪ ،‬بلکه به زیســتی شادمانه‬
‫شــکل اقتصادی بوده و منکر ضمیمههای سیاسی و فلســفی آن هستند‪ .‬این در‬ ‫میکنــد‪ .‬گویی با هم خندیدن بهمثابه شــیوهای برای تأیید وجود مشــکل و امید‬ ‫است‪.‬‬ ‫توصیه میکند‪:‬‬
‫حالی است که غربیها هر روز بیش از پیش دچار دگرگونی به فضای پستمدرن و‬ ‫بــه غلبه بر آن اســت‪ .‬این درک از طنز و کمدی را میتوان در گســترش لطیفهها‬ ‫با ورود مدرنیته‪ ،‬ادبیات در ایران متأثر از الگوی جهان مدرن‪ ،‬بازتاب مســتقیم‬ ‫ای دل چو زمانه میکند غمناکت‪ /‬ناگه برود ز تن روان پاکت‬
‫جدایی از ساحت لیبرال به سوی گلوبالیسم میشوند و فهمی سوسیال و اشتراکی‬ ‫و کنایههــای طنازانه به معضالت اجتماعی و سیاســی در فضای مجازی حاضر‬ ‫و غیرمســتقیم وقایع اجتماعی و سیاســی جامعه شــد‪ .‬بر باد رفتن دستاوردهای‬ ‫بر ســبزه نشــین و خوش بزی روزی چند‪ /‬زان پیش که ســبزه بردمد از خاکت‬
‫را از جامعه سیاســی جدید خواهان هســتند‪ .‬تأکید فراوان آنها بر دولتیشــدن یا‬ ‫مشاهده کرد‪.‬‬ ‫مشروطه و استقرار استبداد پهلوی اول‪ ،‬اشغال ایران و سقوط دولت مصدق پس‬ ‫)خیام(‬
‫عمومیشــدن ابزار تولید و طرح گفتمان سوسیالدموکراســی‪ ،‬بهویژه در اروپای‬ ‫میــراث مکتــوب زبان و ادبیات فارســی اگرچه غنی از درونمایههای شــادی‬ ‫از دوره کوتاه ماهعسل پرشــور اجتماعی ناشی از ملیشدن نفت‪ ،‬بازتولید مستمر‬ ‫در جهانبینی اشــعار کهن فارسی شادزیســتن و شادکردن از فضایل اخالقی و‬
‫نوردیک در غالب جنبشهای سندیکالیستی‪ ،‬گواه این مدعاست‪ .‬سویههای جدید‬ ‫اســت‪ ،‬اما ادبیات معاصر پس از هشــت دهه اندوهگذاری‪ ،‬غمگین و ماللزده با‬ ‫اندوه در ادبیات معاصر را به همراه داشت‪ .‬هرچند برخی از نویسندگان و شاعران‬ ‫حکمت عملی شــمرده میشود‪ .‬به گفته عالءالدوله ســمنانی »صد خانه اگر به‬
‫مواجهه بین غرب سیاســی جدید و شرق سیاسی نوین حاکی از استحاله هر دو در‬ ‫ارزشگذاریهایــی مانند »ترنم موزون حزن« بــه راه خویش ادامه داده و فضای‬ ‫فارغ از جریانات اجتماعی‪ ،‬متأثر از رمانتیســم ادبی و سانتیمانتالیسم غربی آثاری‬ ‫طاعت آباد کنی‪ /‬به زان نبود که خاطری شاد کنی«‪.‬‬
‫نظام جهانی است‪ .‬شستوشــوی جدی ماهیتها و هویتهای سابق و تحرکات‬ ‫اندکی برای خلق آثار طنازانه و بازیگوشــی ادبی‪ ،‬حتی برای گریز از فشار سانسور‬ ‫غمآلود و مرگاندیش خلق میکردند‪.‬‬ ‫غم در شعر شاعران گذشــته جریانی جاری در زندگی و حسی توأم با ناامیدی‬
‫مختلف به ســوی جابهجایی ارزشــی و فرهنگی‪ ،‬خود گواه این مدعاســت‪ .‬شرق‬ ‫به جا گذاشــته است؛ به نحوی که ادبیات امروز‪ ،‬تهیدســت از بنمایههای طنز و‬ ‫پــس از کودتای ‪ ۲۸‬مرداد ‪ ۱۳۳۲‬شــاعران و نویســندگان چپگــرا که هدف‬ ‫نیســت‪ ،‬بلکه برساخته از عشــق و دلدادگی اســت‪ .‬حزنی دلانگیز و روحبخش‬
‫امروز برخالف ســابق حامل الگو و مدل سوسیالیســتی نبوده و در عمل ملیگرا و‬ ‫شوخطبعی به ســختی میتواند برای گذار از روزهای پررنج و دشوار‪ ،‬توشهای از‬ ‫سرکوب محمدرضا شاه قرار گرفته بودند‪ ،‬گفتمان ادبی دهههای ‪ ۳۰‬و ‪ ۴۰‬را به غم‬ ‫اســت که معشــوق آن را به جان میخرد یا غمی متأثر از رویــدادی عینی مانند‬
‫حتی نولیبرال است‪.‬‬ ‫»ســرور سرسختانه« و امید به فردایی بهتر فراهم کند‪ .‬این ناتوانی را بگذاریم کنار‬ ‫و یأســی غلیظتر از آنچه در جامعه میگذشت‪ ،‬آغشتند و چنان فضای سترونی را‬ ‫سوگواری است؛ که البته در آن جهانبینی‪ ،‬غمنشینی به خاطر سوگ عزیز برخالف‬
‫این در حالی است که غرب به سمت انترناسیونالیسم و دهکده گلوبال جهانی‬ ‫کممایگی آثار نمایشــی کمدی حال حاضر ایران تــا دریابیم در روزگاری که بیش‬ ‫القا کردند که یا به قول ابتهاج »این سترون شوم تا ابد بیبهار خواهد ماند و هیچ‬ ‫ماللبردن از عشق‪ ،‬مورد مذمت و نکوهش قرار میگیرد‪:‬‬
‫در حال حرکت است‪ .‬بیشــک جابهجاییهای گسترده ارزشی و روش مواجهه و‬ ‫از هــر زمان دیگری بــرای تابآوری و فائقآمدن بر آالم و رنجها به ســرمایههای‬ ‫گلی از برش نخواهد رســت« )آذر ‪ (۱۳۳۲‬یا برای رهایی‪ ،‬میبایست به اسکندری‬ ‫چنین گفت کان کو خرد پرورد‪ /‬ندارد غم آن که زود بگذرد‬
‫موازنه قدرت نو شــرقی و نو غربی به پیچیدهترشدن جهان پیشرو منجر خواهد‬ ‫فرهنگیمان نیازمندیم‪ ،‬در چه برهوتی زندگی میکنیم‪.‬‬ ‫چشم امید داشت )اشاره به شعر کاوه یا اسکندر از اخوانثالث(‪.‬‬ ‫اگر ارجمندی سپارد به خاک‪ /‬نبندد دل اندر غم و درد و باک )فردوسی(‬
‫شد‪ .‬تکهتکهشــدن بلوک یگانه قدرت جهانی و تقسیم آن میان اصحاب سیاست‬ ‫پینوشتها‪:‬‬ ‫دهــه ‪ ۵۰‬در هژمونی »هنر متعهــد«‪ ،‬اهل قلم با بیــان اغراقگونه رنج طبقه‬ ‫حــذر از ســوگواری برای درگذشــتگان به اندیشــهای کهن در میــان ایرانیان‬
‫جهانی‪ ،‬شــرایطی را ایجاد کرده که نوعی بیثباتی و گذار در صحنه جهانی را رقم‬ ‫‪ -۱‬بهار‪ .‬مهرداد‪ ،‬پژوهشی در اساطیر ایران‪ ،‬نشر آگه‪۳۰۹ ،۱۳۷۸ ،‬‬ ‫کارگر و زندگی دهقانان‪ ،‬چنان آثار تلخ و عبوسی آفریدند که آثار بزرگانی همچون‬ ‫بازمیگشــت؛ گریســتن‪ ،‬روح رفتــگان را دچــار عــذاب و دشــواری میکرد‪ .‬در‬
‫میزند‪ .‬اما ما شهروندان جهان تا چه حد برای این موضوع آمادهایم؟‬ ‫‪ -۲‬زرینکوب‪ .‬عبدالحسین‪ ،‬پله پله تا مالقات خدا‪ ،‬انتشارات علمی‪۱۸۲ ،۱۳۸۴ ،‬‬ ‫چوبک‪ ،‬احمد محمود و ساعدی نمونههای متعالی »زیباییشناسی نکبت« شدند‪.‬‬ ‫»ارداویرافنامــه« آمــده‪ ...» :‬دیدم رود بزرگ و مهلک دوزخ تار را که بســی روان‬

You might also like