Professional Documents
Culture Documents
com
سهشنبه
۵اردیبهشت ۱۴۰۲
سال بیستم شماره ۴۵۳۷
ﯾﺎدداﺷﺖ ۱۱
نقدی بر نسخه صوتی رمان کلیدر
خواننده را با خود به درون قلعهها ،کاروانســراهای سرراهی و دهات کوچک و
بزرگ میبرد و چشــمهها و دشــتها در کوهپایهها و تپهها و تلهای صحرا و
کویر را نشانش میدهد.
گاهی چنان اقلیم و آبوهوا ،خورشــید و ماه و آفتاب و مهتاب ،باران و برف
و بــوران ،گل و گیاه و پرندگان و چرندگان را توصیف میکند و جان میبخشــد سیدجمال هادیان طبائیزواره
کــه یکایک تصاویر توصیفــی او را میبینید و حس میکنیــد؛ گویی دیرزمانی
در زندگــی حقیقی بدان مکانهای نادیده پا گذاشــتهاید .گاهی شــما را پیاده انتشــار کتاب صوتی کلیدر بهانهای شــد که دوباره آن را بازخوانی کنم .در
میکند و همراه چوپانان به همراهی و هیهی گلهها میبرد و به شیردوشی و حقیقت آن را شــنیدم ،آنهم همراه با موسیقی فاخر کیهان کلهر ،روایتگری
پشمزنی ،ریسندگی و بافندگی ،ساربانی و هیزمکشی وادارتان میکند و گاهی از گیرای آرمان ســلطانزاده و جمعی از هنرمندان صداپیشــه که این کتاب را به
بُزمرگی گله که خانوادهای را به خاک سیاه نشانده است ،غصهدار و سوگوارتان صوت درآوردهاند و از همین منظر دلنشــینتر و جذابتر از نسخه مکتوب شده
میکند .گاهی شما را به درون کاروانسرایی میان مسافران خسته میبرد و چای است .به صوت درآوردن یا پادکستیکردن کتابها شیوهای نوین و دلپذیر است
و قلیانی میهمانتان میکند .گاهی هم به درون شیرهکشخانهها و قمارخانهها که شــوق مطالعه را حتــی در افراد کمحوصله یا سرشــلوغ ،لبریز میکند .در
تا دمی با تریاکیهای خمار یا نشــئه یا عرقخوران عقلپریده همنشــینی کنید. کتابهای صوتی ،شــنیدن آسان است و وابسته به زمان و مکان خاصی نیست
گاهــی هم در گلخن حمام در کنار دود و ســیاهی رهایتــان میکند .گاهی زیر و چون حالتی روایتگونه دارد ،پرکشــش میشــود؛ مضاف بر آنکه سکوهای
ســیاهچادر یا در بیابان گرســنگیتان میدهد و با پای پیــاده راهیتان میکند. انتشــار کتابهای الکترونیکی و صوتی امکاناتی را فراهم آوردهاند که میتوان
گاهی چنان ســرمای استخوانســوز پاییز و زمســتان را توصیف میکند که به ســرعت و بلندای صدای شنیدن را به دلخواه و با توجه به میزان تمرکز ،مکان
خود میلرزید یا از آفتاب و باد و غبار تابســتان کالفه میشــوید ،عرق میکنید و زمان تنظیم کرد و از شــنیدن کتاب لذت برد .بجاست که از انتشارات فرهنگ
و چشمهایتان از گردوغبار بیابان ســوزش میگیرد .روحبخشی و تصویرگری معاصر و مؤسســه آوانامه برای صوتیکردن رمان کلیدر و از سکوهای فیدیبو،
بخواند ،بجوید ،ترکیب کند ،بپروراند ،بتراود و بنویسد و در کلیدر چنین فرایندی قطار میکند ،چونان دانههای تســبیحی در یک نــخ ،واژههایی که هرکدام در در کلیــدر کمنظیر اســت .گاهی خواننــده را به درون ذهن آدمهــا میبرد و طاقچه و کتابراه که به توسعه انتشــار کتابهای الکترونیکی و صوتی اهتمام
طی شده است. حکم یک جملهاند ،چهبسا در حکم یک بند یا یک فصل .گاه آنقدر شخصیت مکنونات قلبی آنها را آشــکار و روانشناسی میکند و این واکاوی شخصیتها دارند ،قدردانی کنم.
زیرصداها در نســخه صوتــی کتاب با روایتگری گرم و گیرای صداپیشــگان یا صحنــهای را توصیــف میکند که به اغــراق میانجامد؛ اغراقــی که البته چنان بــا فاصله ،ظرافت و اغراقی ملیح انجام میشــود که کمتر از شــنیدن پیشازاین رمانهای مشــهور ایرانی مانند »سووشــون« ســیمین دانشــور،
حرفهای به زیبایی کار افزوده است .نمیتوان دراینباره سخن گفت و از صدای هنرمندانه اســت و سیمای برون و درون شخصیت داســتان را یا محیطی که آن دلزده و خســته میشــوید؛ و این درونکاوی چقدر به فهم و درک داستان »داییجان ناپلئون« ایرج پزشــکزاد و رمان مشهوری مانند »ژان کریستف« اثر
گرم و گیرای صداپیشگان شخصیت گلمحمد )محسن بهرامی( ،بلقیس )فریبا در آن قــرار دارد پیــشروی خواننده قــرار میدهد و اینگونــه خواننده را به کمک میکند! رومــن روالن را خوانده و لذت برده بودم؛ اما با شــنیدن کلیدر مطمئن شــدم
متخصص( ،خانعمو )محســن زرآبادیپور( ،بابقلیبُندار )بیوک میرزایی( و سوراخســمبههای وجودی شخصیتهای داســتان یا محل وقوع آن میبرد یا محمود دولتآبادی اصالتا ُکرد اســت؛ اما بزرگشــده ســبزوار .بیتردید با که از رمانهای ایرانی یک ســر و گردن باالتر اســت و اگــر از رمانی مانند ژان
غدیر )احمد هاشمی( نگفت که هرکدام در نوع خود شاهکاری شنیدنی است. چهره آنها را به کمال و تمــام به خواننده مینمایاند .نوع روایت او از آمیختن فرهنگ قوم کرد و ســنتهای رایج در خراســان آشناســت و بسیاری از آنچه کریستف فراتر نباشد ،دســتکم به آن تنه میزند .ژان کریستف و کلیدر هر دو
کلیــدر در دل خویــش کولهبــاری از حکمــت و نصیحــت نیــز دارد عاشــق و معشــوق از لحظههای ناب داســتان است که در نســخه صوتی با را روایت میکند یا با چشــمانش دیده و آزموده یا از فامیل و آشــنایانش بارها در ژانر رمانهــای واقعگرایانه قرار میگیرند که تمام یا بخشــی از زندگی یک
و از ایــن منظــر در دایــره »ادبیــات تعلیمــی« جــای میگیــرد .تعلیماتــی لحن گرم و پرشــور روایتگر ،هیجانی عجیب ایجــاد و خواننده را برای ورود به شنیده و در این داســتان با هنرمندی در پی هم چیده است .او از تمام ظرفیت قهرمان را به تصویر میکشــند .با این حال ،حــال و هوای کلیدر برای خواننده
کــه گاه در میــان هنرنماییهــای ادبــی پنهــان میمانــد؛ امــا از زبــان فصلــی نو آماده میکنــد .در این میان گاهی ترکیبهــای بدیع ادبی نیز خلق فرهنگ عامیانه خراســان بهره گرفته و مثلها ،متلهــا ،کنایهها و رهاوردهای ایرانــی حــال و هوای وطن اســت ،حال و هــوای خاکی کــه در آن روییده و
شــخصیتهای داســتان میتــراود و در کنــج و پســله ذهــن خواننــده میشــود و خواننده را به شــگفتی و شــعف وامیدارد .او میخواهد خواننده تجربی زندگی را وارد گویش شــخصیتهای داســتان کرده است تا خواننده یا بالیــده ،حال و هــوای همذاتپنداری با هموطنانی از فرهنگها و ســنتهای
جاگیر میشود. خطــر و حذر را حس کنــد و با خلقوخوی مردم بیابان و ســختی و صعوبت شــنونده با داشــتههای دیرینهاش همذاتپنداری کند و در هر فصل یا بخش مختلف در گوشــهوکنار ایران .از متــن کلیدر بوی نان خانگــی و روغن بومی
نکتــه بارز کلیدر پایان آن اســت؛ وقتــی روایت اوج گرفته اســت و گمان کارشــان انس یابد .در تمام ایــن لحظات ،خواننده در لوکیشــنهای متعدد و دست پر بیرون آید .شنونده چه بخواهد چه نخواهد با فرهنگ عشایر کوچنده، برمیآید ،بوی نوســتالژی کوچهباغهای روســتایی ،رایحه طراوت و سرسبزی
میبری که همه کوچهپسکوچههای داســتان به یک مقصد خواهد رســید و میان فضاها و شــخصیتها حضــور دارد .آنها را میبیند و میشــنود ،با آنها اکراد ،افغانها و بلوچهای مهاجر یا به زور کوچیده آشنا میشود .با سرگذشت در دامنههــا و دشــتها و مراتع ،عطر آشــنایی که وقتی در مشــام میپیچد
تمام خواهد شــد؛ اما خواننده آنگونه که انتظار دارد ،پیش نمیرود و ناگهان نشستوبرخاســت میکند ،ســر سفرهشــان مینشــیند؛ اما فقط ناظر است، خانها و رعایا در ایران سنتی ،با غیرت و تعصب عشایر ،با مظلومیت زن ایرانی خوشایند است.
یَلــه میماند .با این حال ناخــودآگاه پایان را حدس میزنــد و پازل را تکمیل بدون حتی یک کالم! در جامعه مردساالر. ســبک و سیاق اختصاصی در نوشتار و اســتفاده از حداکثر ظرفیت معنایی
میکند .حدس میزند که چه کسی کجا میرود و کی به کی میپیوندد! جایی معموال توصیف و تصویرگری در طول هر بند یا فصل شــما را رها نمیکند، دولتآبادی در فرازهایی از داســتان برای توصیف یــک فضا یا درونکاوی واژهها و عبارتها ،ضمن ایجاد لطافت ،به متن اســتواری و استحکام بخشیده
که مشــتاقی بدانی سرنوشت »مارال و شــیرو و سوقی و زیور و الال و خدیجه« گویی نمیخواهید از این خلسه و نشئه ادبی بیرون آیید و این حال خوش را از یک شــخصیت واژهها و ترکیبهــای مرتبط را کنار هم میچیند و سلســله و است .کلیدر در شیوه داستانپردازی و بهکارگیری آرایههای ادبی چنان با قوت
چه میشــود یا بر سر »گلمحمد و خانمحمد و بیکمحمد و خانعمو و بُندار دســت دهید؛ بااینهمه گاهی در توصیف اشخاص یا مکانها به افراط میرود و قــدرت گام برمــیدارد که نقاط ضعفش کمتر به چشــم میآید .خواننده را
و اصالن و شــیدا و نادعلی و غدیر و ماهدرویش و موســی و ستار« چه میآید و پا را فراتر از حقایق زندگی واقعی میگذارد .او در طی داستان خرقعادت هم چنــان در هر فراز با خود همراه میکند و به دل داســتان فرو میبرد که گویی
یا سرنوشت »کلمیشــی و میشــکالیها« به کجا میانجامد ،رها میمانی؛ اما میکند .شــخصیت مثبت و کاریزماتیک داستان ،قاتل از کار درمیآید ،خانمباز، در ماشین زمان به ســالهای وقوع )احتماال دهه ۳۰خورشیدی( بازمیگردد؛
ذهنت بنا به عادت و با تکیه بر ماهیت داستان پیش میدود و سرنوشت یکایک تریاکی ،عرقخور یا دزد .او با این ترفند از ارائه داســتانی کلیشهای و همیشگی جایی که هنوز مردم به ســبک زندگی ســنتی ایرانی مأنوس بودهاند و مظاهر
بازیگران را حدس میزند .اینجاســت که هنر نویســنده در شکلدادن به پایان میپرهیزد و میگوید در همه انسانها چشمههایی از خیر و شر یافت میشود، مدرنیته چندان در زندگیشان نفوذ نکرده بوده است .کلیدر در اغلب صحنهها
داستان در ذهن خواننده نمایان میشود. همان سخن زرتشت! رفتار و تخیل خواننده را تحریک میکند ،چنانکه خواننده بر قالیچه ســلیمان
دولتآبادی ســروته داســتان را باز میگذارد؛ نه از آن بیســروتههایی که کلیدر شخصیت ناب و همهچیزخوب ندارد ،همه شخصیتها را همانگونه مینشــیند و از فراز نظارهگر داستان میشود .از مشــهد به نیشابور ،از نیشابور
نفهمــی چی به چی و کجا به کجاســت ،بلکه از آن نوع کــه ناخودآگاه ذهن کــه در زندگی عادی هســتند ،توصیــف میکند .هرکســی خوبیهایی دارد و به ســبزوار ،از ســبزوار به کوهســرخ و کلیدر و از آنجا به سوزنده میرود و به
شــما را تحریک میکند که پایانش را خودت بســازی .اشکالی هم ندارد! مگر نقطهضعفهایــی ،باید این را پذیرفت .گل بیخار خداســت و دولتآبادی در تماشــای ییالق و قشالق و سرحدات مرزی شرق و شــمال شرقی در خراسان
باید ته همه داســتانها مشخص و خوش باشد؟ مگر فیلمهای اصغر فرهادی کلیدر به این اصل پایبند است. بزرگ مینشــیند .گاهی در داالن کاروانســرایی ،میدانی ،بازارچــهای ،پاتوقی،
پایان دارد؟ در کلیــدر ترکیبهــای بدیع ادبی فراوان یافت میشــود .گاهی به شــعر قهوهخانــه یا دکانی در شــهر فرود میآید ،از زیر ســاباطها ،هشــتیها و کنار
در یک کالم ،کلیدر خاطرات ســفری دور و دراز است که وقتی از شنیدن آن میماند؛ اما ویژگیهای شــعر را ندارد؛ بااینهمه ،واجآرایی ،تشخیص ،تشبیه و باالخانههــا میگذرد و مــردم در حال جنبوجوش را به شــما مینمایاند که
فارغ میشوی ،تنت را فرسوده و خسته کرده اما روحت را نواخته است .روحت کنایه در نثر را چنان به کار میگیرد که خواننده دلش میخواهد دوباره بشــنود چگونه در هم میلولند ،در بازارها و چهارسوقها کاسبی و پیشهوری میکنند،
شاد است؛ اما جاهایی از آن هم خراشیده شده است .خراشیدگیهایی که جای و حظ ببرد .نثر کلیدر شبیه هیچ نثر دیگری نیست ،فقط شبیه خودش است. برای لقمه نانی از خروسخوان تا زوزه شغال سگدو میزنند و در این گیرودار
آن سالها در حافظهات خواهد ماند و داستان را در ذهنت جاودان خواهد کرد. نمایش شــمایل و افکار حدود ۶۰شــخصیت و توصیــف دهها صحنه کار و ناسازگاری روزگار ،دختران و پسران خویش را عروس و داماد میکنند .گاهی
محمود دولتآبادی در کلیدر شما را معتاد میکند؛ معتاد داستانش که تا آخر ســادهای نیست .آفرینش واژهها و ترکیبهای بدیع ادبی نیز کاری است دشوار برایتــان وضعیت راهزنان ،قرشــماالن ،عالفان ،گدایان ،حمــاالن و معتادان را
بشنوید و لذت ببرید. و از هرکســی برنمیآید .مرد سخنور ،ســخندان و سخنشناس میخواهد که توصیــف میکند و در البهالیــش از اخالق و بیاخالقی هم میگوید .ســپس