Professional Documents
Culture Documents
معنا از دیلتای
معنا از دیلتای
دیلتای [معنا را] به مثابه خصوصیت بنیادی زندگی انسانی محسوب میکن33د و ب33ر قص33دمندی «خ33ود» انس33ان در این رابط33ه
تاکی33د می ورزد« .منظ33ور از هدفمن33دی اینس33ت ک33ه ه33ر کس در قلم33رو حس33ی خ33ود ،چیزه33ا را فق33ط ب33ه عن33وان آنچ33ه ب33ا
اهدافمعطوف به آینده وی مرتبط باشند ،درک می کند .و به همینسان ،حافظه هرکس فقط آن دسته از حوادث گذشتهرا به
یاد میآورد که به نحوی با دلمشغولیهایکنونی وی مرتبط باشد .بنابراین ،برخالف روانشناسی متافیزیکی سنتی که ادعا میک3رد
روان اساسًا بدون تغییر و ثابت و بیزمان و ابدی است ،کامًال زمانمند است( ».برنز -پیکارد)241 :
هر کسی در پی «سازمان دادن» به خود برحسب معنایی است که همواره ناقص ،موقتی و تقریبی است و در تالش ب33رای
1
اقتباس میکند .ما میت33وانیم بگ33وییم ک33ه این
قدرت» آن چیزی است که اکنون دیلتای از اصطالح نیچهای «اراده معطوف به
2
«نقشه»است .این خود در پی مبدل ک333ردن ط333رح خود دائمًا در حال تالش برای بافتن تارهای متفاوت زندگیاش در قالب یک
زندگی خود به یک داستانی است که ارزش گفتن داشته باش3د و آن را ب3ه ص3ورت ی3ک واح3د روایی ارائ3ه میده3د و آنگ3اه
بهطور مستمر اجزاء زندگیاش را تفسیر و بازتفسیر مینماید تا به یک کل منسجم مبدل سازد.
به تعبیر دیلتای ،خود انسانی و هر گروه فرهنگی تالش می کند که داستان خودش را ،که توسط خودش ساخته شده است،
روایت کند .بهعالوه ،دائمًا در حالبازگویی داستانش است به گونهای که خ33ودش را در پرت33و تج33ارب جدی33د و ت33أمالت جدی33د
درباره خود مورد بازنگری و ارزیابی مجدد قرار میدهد .بن33ابراین آگ33اهی انس3انی ب33ه مثاب33ه مت33نی اس3ت ک33ه دائمً3ا در ح3ال
بازنویسی خود است( .پاورقی برنز و پیکارد)246 :
3
8-1-6معنا :مقوله جامع انسان
« ...فهِم » سرشت زندگی مشتمل است بر مقوالتی که هیچ ربطی به طبیعت ندارد .نکته تعیینکننده آن است که این مق33والت
بهصورت پیشینی همچون چیزی بیگانه بر زندگی اعمال نمیشوند ،بلکه در درون سرشت آن ج33اری هس33تند ...م33ا نمیت33وانیم
بهنحو منطقی بر تعداد این مقوالت حد بگذاریم یا رابطه میان آنه33ا را ص33ورتبندی ک33نیم .معن33ا ،ارزش ،ه33دف ،پیش33رفت و
آرمان از جمله این مقوالت هستند.اما ،کلیت یک زندگی ،یا هر بخش33ی از زن33دگی بش33ر فق33ط ب33ر حس33ب مقول33ه معن33ائی ک33ه
بخشهای متفرد برای فهم کل دارند قابل درک می شود .تمامی دیگ33ر مق33والت ن33یز ب33ه این مقول33ه وابس33تهاند .معن33ا ،مقولهای
جامع است که زندگی را از طریق آن میتوان فهمید.
1
.the will to power
2
.plot
3
.Ibid. pp. 235-45.
1
...نگرشی عمیقتر به موضوع ،نوعی سازماندهی را حتی در ضعیف ترین روانها آشکار میسازد .این امر را واضحتر از
هرجا در آنجا میبینیم که مردان بزرگ ،سرنوشتی تاریخی دارند؛ اما هیچ زندگیای آنقدر کممایه نیست ک33ه خطس33یر آن هیچ
سازمانی را دربر نداشته باشد. ...
مقوله معنا به رابطه اجزای یک زندگی با کلیت آن ،ک3ه درونِی زن3دگی اس3ت ،ش3کل میبخش3د .این پیون3دها تنه3ا از طری3ق
حافظهای شکل میگیرند که از طریق آْن ما گذشته خویش را مرور میکنیم .بدین ترتیب ،معنا همانا فهمیدن زندگی است .ما
معنای یک لحظه در گذشته را درمییابیم .این امر از آنجا برای فرد اهمیت مییابد که در [این گذش33ته] ،ی33ک کنش ی33ا رخ33داد
بیرونی ،او را در برابر آینده متعهد میسازد .یا شاید طرح فرد برای زندگی آینده در آن درک ش3ده باش3د .این ب3رای زن3دگی
اجتماعی از آن جهت اهمیت دارد که فرد با بودِن ذاتِی خویش ،در شکلگیری نوع بشر دخالت و مساهمت داش33ته اس33ت .در
تمامی این موارد و دیگر موردها ،هر لحظه خاْص معنای خود را در رابطهاش با کل مییابد ،از پیوند میان گذش3ته و آین33ده،
میان فرد و نوع بشر .اما ارتباط خاص اجزاء با کل در زندگی شامل چیست؟
این رابطهای است که هیچگاه کامل نخواهد شد .باید تا پایان زندگی منتظر ماند؛ زیرا تنها در لحظه مرگ است ک33ه میت33وان
به بازخوانی کلیتی پ33رداخت ک33ه رابط33ه می33ان اج33زاء را مش33خص میکن33د و ب33رای در اختی33ار داش33تن تم33ام م33واد الزم ب33رای
مشخصنمودن معنای تاریخ نیز باید تا پایان آن منتظر ماند .از سوی دیگر ،کل نیز تنها زمانی در برابر ما قرار میگیرد که
از طریق اجزایش فهمپذیر شده باشد« .فهم» همواره میان این دو منظر در حال رفتوآمد است .برداشت ما از معنای زندگی
متداومًا تغییر میکند .هر برنامهای برای زندگی ،بیانی اس3ت از ن3وعی نگ3رش ب3ر معن3ای زن3دگی .اه3دافی ک3ه ب3رای آین3ده
مشخص میکنیم نیز بهواسطه معنایی متعین میشود که ما ب33ه گذش33ته اطالق میک33نیم .ش33کلبندِی عملِی زن33دگی ن33یز ب33ر مبن33ای
معنایی مورد قضاوت قرار میگیرد که ما به آن چیزی میدهیم که بهخاطر میآوریم.
معنا همانا آن رابطه خاصی است که در زن33دگی می33ان اج33زاء و کلیت برق33رار اس33ت .م33ا این معن33ا را از طری33ق [برق33راری
ارتباط میان] واژگان و جمله و بهواسطه حافظه و ظرفیتهای پیشروتشخیص میدهیم .ماهیت این رابطه-معنا مستخرج از آن
الگوی زندگی است که در هر زمان بهواسطه تعامل ساختار زنده و محیطاش شکل میگیرد.
بر این اساس ،آن چیست که در تأمل هر فرد بر زندگیاش ،الگویی را قوام میبخشد که اجزاء را با کل در پیوند قرار میده33د
و زندگی را فهمپذیر میسازد؟ هر تجربه ،واحدی اس3ت متش3کل از اج3زایی ک3ه بهواس3طه ی3ک معن3ای مش3ترک ب3ا یک3دیگر
مرتبط میشوند .راوی نیز با تأکید بر عناصر مؤثر درون هر مجموعه رخداد میتواند [بر مخاطب] تأثیر بگذارد .مورخ نیز
برخی انسانها را برجسته میکند و برخی نقاطعطف زندگی را معنابخش توصیف مینماید ...اجزاء ه33ر زن33دگی ،ب33رای کلیت
آن معنای مشخصی دارند. ...
هر بیانی نیز تا آنجا که نشانهای است که به چیزی ارج3اع دارد ک3ه بخش3ی از زن3دگی اس3ت ،معن3ادار میش3ود .زن3دگی هیچ
معنایی غیر از خودش ندارد .در آن هیچ چیزی نیست که به معنایی خارج از آن اشاره داشته باشد.
...زندگی همانند نوایی است که ُن تهای آن بیانی از واقعیتهای پنهان درون آن نیستند .همانند نتهای یک ملودی ،زن33دگی ن33یز
بیانگر هیچ چیزی غیر از خودش نیست.
2
...سادهترین موردی که معنا در آن وقوع مییابد ،فهم یک جمله است .هر واژه معنایی دارد و-با بههمپیوستن آنها -ما ب33ه
معنای جمله دست مییابیم .در اینجا فهم جمله از رهگذر معنای واژگان منفرد میسر میشود .اما در اینجا تع33املی می33ان کلیت
و اجزاء وجود دارد که ابهامهای معنا از طریق آن روشن شده و معنای هر واژه منفرد تعیین میشود.
...رابطه مشابهی میان اجزاء و کلیت زندگی وجود دارد و در اینجا نیز فهم کل ،یعنی فهم اهمیت زندگی ،از معنای اجزاء
منتج میشود.
...ما در جستوجوی آن نوعی از پیوند هستیم که ذاتی زندگی است و آن را در رخ33دادهای منف33رد میج33وییم .در ه33ر ی33ک از
این رخدادها که در [کلیت] الگو نقش دارند ،بخشی از معنای زندگی میبایست نهفته باشد. ...
ما تنها میتوانیم به فهم زندگی «نزدیک» شویم؛ این در طبیعت زندگی و «فهم» وجود دارد که زن33دگی بس33ته ب33ه نظرگ33اهی
که آن را در طول زمان درنظر آوریم ،ابعاد مختلف خویش را به روی ما میگشاید ....از نظرگ33اه ارزشها ،زن33دگی گنجین33ه
5و
همس33ازیهاناهمس33ازیها [ج33اری است که ماهیتًا مثبت یا منفی است؛ و در آن فضای آشفتهای ممل33و از4
زیستمانی بیپایاِن ارزشهای
است] که ناهمسازیها به همسازی مبدل نمیشود. ...
در خ33وِد زن33دگی ،غم جانک33اهی نس33بت ب33ه کرانمن33دی آن و اش33تیاق ب33ه غلب33ه ب33ر این کرانمن33دی نهفت33ه اس33ت ،تقالیی ب33رای
واقعیتبخشی و عینیتبخشی ،حذف یا انکار محدودیتها ،جداییها ،و ترکیبهای موجود.
...زندگی و مجموعه [رخدادهای] آن الگویی را شکل میبخشند که از طریق ج3ذب مت3داوم تجربی3ات ن3و ب3ر پای3ه تجربی3ات
کهنه پیش میرود :من این را ساختار ذهنِی مکتَس ب مینامم ...این ام33ر مشخص33ات ه33ر زن33دگی را برمیس33ازد و نبای33د انتظ33ار
داشته باشیم که آن را فارغ از هر تعصبی درک کنیم...
...زیستمان هر انسان ،تفرد او را قوام میبخشد .محدودیتهای آن ،ایجاد رنج و [در کنار آن] اشتیاق به غلب33ه ب33ر این رنج را
به دنبال دارد .کرانمندْی تراژیک است و ما خود را مجبور به فراروی از آن مییابیم .مح3دودیْت خ3ود را از ب3یرون چون3ان
فشاِر دنیای بیرونی بر ذهن بیان میکند .این امر میتواند بهواسطه قدرت موقعیته3ا و خصیص3ه ذهن آنق3در ق3وت یاب3د ک3ه از
پیشرفت ممانعت بهعمل آورد .اما در اغلب موارد ،کرانمندْی انس3ان را ب33ه تالش ب33رای غلب33ه ب33ر فش3اِر موقعیته33ای جدی33د و
رابطههای جدید انسانی وادار میکند .از آنجا که تمام وضعیتها بهیک اندازه کرانمند هستند ،خواست ق33درت متش33ابهی ناش33ی
از موقعیتمندی [انسان] فوران میکند؛ درواقع خواست متشابهی برای آزادی درونی که ناشی از محدودیتهای درونی است...
من این الگوِی زندگی درونگرایانه -که پیشروِی بیوقفه تغییرات را تسریع میبخشد -را «بسط» مینامم.
این مفهوم کامًال متفاوت است از تخیالت متوهمان3ه درب3اره پیشروی ت3ا ب3االترین قلهه3ا .این ب3دان معناس3ت ک3ه ذهن هرچ3ه
صریحتر و متمایزتر میشود .اما زندگی فرد -همانندصورتهای دانیتِر زندگی -میتواند از عملیشدِن معانی واال بیبه33ره باش33د
4
.در این متن ،همه جا به جای existenceزیستمان ،و به جای existentialزیستمانی گذاشته شده است.
5
.harmonies
3
و به مبانِی طبیعِی حیات نباتی (یعنی عروج و افول میان تولد و مرگ) متعهد باقی بماند[ .درواقع] میتواند خیلی زود سقوط
کند یا تا پایان به سیر صعودی خویش ادامه دهد.
4