Professional Documents
Culture Documents
صالح نجفی - «چهار روایت دربارۀ سقراط» - ۱۳۹۴
صالح نجفی - «چهار روایت دربارۀ سقراط» - ۱۳۹۴
از مهمترین نکاتی که در مورد فلسفه باید در ذهن داشت نام آن است .از زمانی که واژۀ «فلسفه» در یونان قدیم شکل گرفت و بعد
تبدیل به یک رشتۀ مستقلِ فکری شد ،این کلمه تقریباً با همین شکل و شمایل ،با کمی اختالف در تلفظ ،باقی مانده و ارتباطش را
با خاستگاه یونانیاش الاقل از طریق نام خود حفظ کرده است .برای همین تاریخ فلسفه داستان متولدشدن پدیدهای است در یک
موقعیت خاص جغرافیایی و زمانی با یک نام خاص .ما اصرار میکنیم که فلسفه موجودیتی غربی (اروپایی) دارد و پالن اول آن در
آتن با واقعۀ محاکمه و مرگ سقراط آغاز شده ،با واکنش به مرگ سقراط در نوشتههای افالطون که به لحاظ فرمی نمایشنامهاند،
نمایشنامههایی نه برای اجراکردن که برای خواندن ،در خلوت نشستن و بر آنها تأملکردن.
معموالً در تاریخهای فلسفه (کاپلستون ،راسل یا ویل دورانت) نقطۀ شروع تاریخ فلسفه فردی به نام تالس معرفی میشود،
متفکری اهل میلتوس در یونان قدیم (غرب ترکیۀ امروز) که فکر میکرد برای حل بنیادیترین مسائل دنیا ،برای پاسخ به این سؤال
که حقیقت چیست ،و برای شناخت قانون طبیعت باید مبدأ آن را شناخت و به این ترتیب آنها که دنبال مبدأ طبیعت بودند (اولین
طبیعتشناسها و متفکران و حکمای قبل از سقراط) در تاریخ فلسفه به عنوان «فیلسوف» شناخته میشوند .سؤال اصلیِ آنها این بود
که مادهای که تمام مواد عالم از آن نشأت گرفته چیست – پرسش از originها و خاستگاهها و تفکر به مبدأ .تالس معتقد بود مادۀ
اصلی تشکیلدهندۀ همۀ مواد عالم «آب» است .تا پیش از تفکر منطقی ،عقالنی و بعدتر فلسفی ،جوابدادن به این سؤال به عهدۀ
اساطیر بود .اسطورهشناسها بودند که از آغاز جهان ،آغاز آفرینش و خانوادۀ اولیۀ خدایان و جداشدن زمین از آسمان و پیدایش
نوعی از موجودات زنده به نام انسانها حرف میزدند .فضایی که به آن فضای mythosمیگوییم .و در مقابل ،متفکرانی داریم که
هنگام صحبت از خاستگاه سراغ logosمیرفتند .پس یکی از روایتهای آغاز فلسفه گذار از mythosبه logosاست .گذار از
فضای داستانی ،فضای قصهپردازی برای آغاز جهان ،به فضای عقالنی یا قوۀ نطق و همان تعریف معروف ارسطو که گفته بود
انسان حیوانی است ساکنِ شهرها که از لوگوس استفاده میکند ،انسان حیوان ناطق است.
دغدغۀ تفکر دربارۀ آغاز جهان از تالس و شاگردانش تا بقیۀ حکمای ماقبل سقراطی وجود داشته .گروهی به تأسی از تالس
آب را مادۀ اولیۀ تشکیلدهندۀ جهان دانستهاند و گروهی هوا یا آتش را .تمام این روایتها برای تبیین پرسشهای موجود در
طبیعت دنبال چیزیاند به اسم ،oneواحد اعظم یا موجود یگانۀ اولیه .در فضای اسطورهای و دینی آن یکِ اولیه و علت همۀ علل
خدا است و در فلسفه و بهخصوص بین متفکران یونانی ،که به معنای امروزیِ کلمه ماتریالیست بودند ،موجودی مادیتر.
اما اکثر فیلسوفهای بزرگ آغاز فلسفه را روایتِ افالطون از مرگ سقراط میدانند و همچنین معتقدند کلمۀ فلسفه را نه
افالطون ،سقراط یا شاگرادن آنها که فیثاغورث 1وضع کرده است .جسمیتیافتن کلمۀ فلسفه و تبدیلشدن آن به یک رشتۀ مستقل
فکری با همان تعبیری که امروز از فلسفه داریم زمان برده و این زمان قصهای جداگانه دارد که به پیدایش شخصیت سقراط در آتن
و همچنین سوفیستها (سوفسطائیان) برمیگردد .در تعبیرِ افالطونی ،سقراط را فیلسوف یعنی دانشدوست و شیفتۀ دانایی میدانیم
و سوفیستها را دانشفروش ،یعنی کسانی که از طریق یاددادن شیوههای استداللکردن یا حتی مغلطهکردن و خود را محق
جلوهدادن و رتوریک و فن بیان قوی اهل سفسطه بودند و پول درمیآوردند .سوفیستها معلمان سیار یا دورهگردی بودند که در
آتنِ آن روز از شهری به شهر دیگر میرفتند و در هر شهر مدتی ساکن میشدند و به شاگردان خود اصول بالغت یا شیوههای
متقاعدکردن حریف را یاد میدادند .در تاریخ تفکر بشر ،سقراط و سوفیستها اولین کسانی بودند که «تودۀ محافظهکار مردم» را
اذیت میکردند و آنها را به استدالل عقالنی و مستقل فکرکردن وامیداشتند.
فیلسوف ها کسانی بودند که از دانایی نه به عنوان وسیلهای برای رسیدن به سایر اهداف بلکه به عنوان وسیلهای برای خودش
استفاده میکردند .برای همین آنها عمالً رفیقان و دوستان فلسفه ( friendsیا )loversبودند .فلسفه با دوستی آغاز میشود .با
شیوهای از رفاقتِ کسانی که یک پروژۀ مشترک دارند .افالطون آن پروژۀ مشترک را از نو ساختن جامعهای با مناسبات غیرعادالنه
میدانست .بعدها ارسطو این قضیه را بیشتر بسط داد و گفت در جامعۀ فاقدِ مناسبات عادالنه دوستی ممکن نیست .برای همین کار
اصلی فیلسوفها از نو تعریفکردنِ ارتباط میان آدمها و ساختن جامعۀ آرمانی است .به این معنا ،همۀ فیلسوفهای اولیه اتوپیست
بودند ،دنبال یک توپوسِ بهتر.
اما روایت شبهسینمایی از آغاز تاریخ فلسفه به اولین شاگردان فیثاغورث برمیگردد که به آنها acousmaticمیگفتند .این
لغت با آکوستیک (فضاهایی که عایقبندیِ صدا شدهاند) همریشه است و با یک روایت میتوان گفت تاریخ فلسفه با چنین
پدیدهای شروع شده .در سینما از دهۀ 80و 90به بعضی از صداها آکوسماتیک میگویند .به گفتۀ میشل شیون (بزرگترین متفکر
سینما که در مورد صدا بحث میکند) دو نوع صدای آکوسماتیک داریم :گروهی از صداها که ابتدا منبع تولید آنها را میبینیم و
بعد صدا را میشنویم؛ و گروهی که ابتدا صدا را میشنویم و بعد نفس شنیدن صدایی که منبعش مشخص نیست ما را برای
پیداکردن منبع آن تحریک میکند ،به شرطی که این صدا متعلق به دیجسیس ،یعنی جهانِ درون روایت ،باشد.
.4از این رمان سه فیلم خوب هم ساخته شده :فیلم La Captiveشانتال آکرمن ،بر اساس جلد پنجم رمان ،فیلم فُلکر شلندورف که داستان عشق سوان است و فیلم زمان
بازیافتهی رائول روئیز بر اساس جلد آخر.
صدا بی نقاب جسم از راه تلفن برایش تولید کرده خالص کند .پروست در تعبیر نبوغآمیز خود از زبان راوی میگوید وقتی وارد
اتاق شدم اول از همه تالش کردم تماشاگر غیبت خودم در اتاق مادربزرگ باشم .حاال که صدای مادربزرگ از جسم او جدا شده
برگردانم5. بود ،دیگر نمیتوانستم هیچچیز را به حالت قبل
مثال دوم ادبی رمانی است که چند سال بعد از جلد سومِ جستجو منتشر شد ،رمان قصر فرانتس کافکا که در پنجاه صفحۀ
نخست آن دو بار با تلفن مواجه میشویم .بار اول ،در ابتدای رمان ،مساحی به نام یوزف کا وارد یک کوهقصر میشود ،به یک
مسافرخانه میرود تا شب را آنجا بگذراند و میگوید رئیس قصر او را به عنوان مساح فراخوانده و صاحب مسافرخانه برای اطالع
از صحت گفتههای او از تلفن استفاده میکند .دفعۀ دوم از تلفن صدای 6hummingمیآید ،صدایی که تحریککننده است و طبق
تعریف عمل نمیکند و حامل معنا نیست .این نوع صداها کافکاییاند .تلفن نزد کافکا صدای قانون است زمانی که قانون هیچ
نمیگوید و حکمفرماست بیآنکه فرمان مشخصی دهد .و درست در همین لحظههاست که بیش از همیشه تسخیر میکند .این کل
داستان صداهایی است که در دهۀ 1920در تاریخ ادبیات میشنویم و به یک معنا روی صحنه آوردنِ مجدد صداهایی است که از
کالسهای فیثاغورث شروع شده بود.
سقراط فیلسوفی بود که هیچگاه در زندگیاش چیزی ننوشت و تاریخ فلسفه تاریخ تعالیم کسی است که هیچ مکتوبی از او
نداریم .او در تاریخ فلسفه یک voiceاست .در مورد این صدا که میخواهیم فکر کنیم ،باید سراغ روایتهای کسانی برویم که
زندگی و دالیل محاکمۀ او را برای ما روایت کردهاند .در تاریخ فلسفه چهار روایت و کوشش برای وصلکردن وُیس سقراط به
جسم او وجود دارد:
اولین روایت از سقراط روایت Xenophonاست که مثل افالطون از شاگردان و دوستداران سقراط و یک تاریخنگار بود .او سقراط
را یک «شهروندِ بیخطر» ( )harmless citizenمیدانست و سؤال اصلیاش این بود که آتنیها به چه علت شهروندِ بیخطر ،مطیع و
سربراهشان را محاکمه و بعد اعدام کردند .به این ترتیب اولین روایت از سقراط او را شهروندی خوب و معقول میشمارد و
محاکمه و اعدامش را کاری غیر عقالنی میداند.
روایت دوم در کمدی ابرها ،اثر کمدین بزرگی به نام آریستوفانس ،وقتی نوشته میشود که سقراط هنوز زنده است.
آریستوفانس داستان پدری را روی صحنۀ تئاتر یونان میبَرد که خرج باال آورده و میخواهد سر طلبکارهایش شیره بمالد .به او
میگویند در آتن مرد کالش و البته استادی هست به نام سقراط که کالسی به اسم thinking houseدارد و در این فکرخانه فنِ حق
جلوهدادنِ ناحق و ناحق جلوهدادنِ حق را آموزش میدهد .آن پیرمرد وارد فکرخانه که میشود ،سقراط روی سبدی که از سقف
آویزان است نشسته و شاگردانش میگویند چون مشغول تفکر در احوال ستارگان و آسمان است میخواهد ارتباطش با زمین قطع
.5این روایت خواندنی در کتاب سوم جستجو ،طرف گرمانت ،1در صفحههای 168تا 178آمده است.
.6در ترجمۀ علیاصغر حداد« ،صدای غیژغیژ» ،صدایی که از حیوانها میشنویم.
باشد .در کمدی ابرها گفته میشود که جناب سقراط یک dangerous sophistاست .آریستوفانس سقراط را خطرناکترینِ
سوفیستها میدانست چراکه همۀ سوفیستها معلمان سیار بودند ،درحالیکه سقراط نه تنها سفر نمیکرد بلکه در آتن کارگاه فکر
ساخته بود .در انتهای نمایشنامۀ کمدی ابرها همان پیرمرد کارگاه فکرِ سقراط را آتش میزند .یکی از دالیل محاکمۀ سقراط در
دادگاه آتن را همین نمایشنامۀ آریستوفانس میدانند.
روایت سوم روایتِ ارسطو (شاگرد افالطون) است که سقراط را بنیانگذارِ logicو اولین کسی میدانست که تفکر منطقی
را شروع کرد .به این معنا که برای فکرکردن و صدور حکم و شناختن هر چیزْ مقدماتی الزم است که آنها را به صورت قیاس
منطقی پیش میبریم تا به نتایجی برسیم .به نظر ارسطو مشکل اصلی سقراط این بود که از ( ideasمُثل ،فرمها) حرف میزد و به
عنوان معلم افالطون برای او یک بدآموزی داشت :افالطون شناختِ واقعی را شناخت ایدهها میگرفت و به این ترتیب تعداد
پدیدههای دنیا را دو برابر میکرد و به گفتۀ ارسطو چون اشیا خودشان به اندازۀ کافی زیادند نباید ایدهها را نیز به آنها افزود.
اما روایت چهارم – سقراطی که فلسفه با او آغاز شده – سقراطِ افالطون است .افالطون روایت خود را با رسالۀ «آپولوژی»
آغاز میکند .این اولین رسالۀ او در واکنش به مرگ سقراط است .دو اتهام اصلی که در دادگاه به سقراط وارد شد اولین اتهامها به
فلسفه بود و نکتۀ شگفتانگیزِ تاریخ فلسفه اینکه برای درک چگونگیِ آغاز آن باید این دو اتهام را پذیرفت .اتهام اولِ سقراط از
راه بهدرکردن جوانهای آتن ،زیر سؤ ال بردنِ مراجع اقتدار و وضع معیارهایی مستقل و فراتر از معیارهای نسلی و سنی برای
حقیقت بود ،و اتهام دوم تشویق جوانها به پرستش خدایانی غیر از خدایان آتن (بدعتگذاری در دین) .سقراط به هرکسی که
میرسید به هر بهانهای گیر میداد و تمام رسالههای افالطون از همین گیردادنهای سقراط آغاز میشود .او معموالً در مکالماتش به
جواب نهایی برای پرسشهای طرحشده نمیرسید .سقراطِ افالطون در رسالۀ «آپولوژی» خود را یک ( gadflyخرمگس) میداند.
به عقیدۀ او جامعۀ آتن ،که زمانی یک ( noble horseاسب نژاده) سرحال و پُرجنبوجوش بود ،پس از مدتی از حرکت بازایستاد و
تکان نخورد و در نتیجه به گاوی شبیه شد که دیگر نیازی به فعالیت نداشت و از تمام اعضای بدنش تنها دُمش را تکان میداد.
تمثیل سقراط روشن بود؛ گاوها به قصد پراندنِ مگسها دم تکان میدهند و به گفتۀ سقراط مشکل مگسهایی که پیکرۀ اسبِ
گاو-شدۀ جامعۀ آتن را نیش میزنند این است که کوچکند .از نظر سقراط ،کار سوفیستها کار مگسها بود و او جامعۀ آتن را
نیازمند یک خرمگس میدانست .خرمگس بزرگتر و گزندهتر است و اگر بیاید دیگر خیالِ رفتن ندارد .سقراطِ افالطون میگفت
من خرمگسی هستم که میتوانید حذفم کنید اما روی تنِ خودتان ،و نه با ضربهای خفیف .تاریخِ فلسفه با یک تروما آغاز میشود،
زخمی بر پیکرۀ جامعهی آتن با حذف سقراط .اما حذف سقراط زخمی است که هرگز مداوا نمیشود.
تاریخ فلسفه تاریخ ترومای افالطون است که تا پایان عمرش برای روایت زخمی که خود برداشته بود نمایشنامه مینوشت.
تعریف فنیِ تروما را بعدها متفکری به نام فروید طرح کرد .منظور یونانیها از تروما زخمهای کاریِ تن بود .در اواخر قرن نوزدهم
تروما تبدیل به واژهای شد که به زخمهای روحی داللت دارد .فروید تروما را زخمهایی میدانست حاصل تالقیِ جسم و روح،
درست مثل چیزی که به عنوان voiceاز آن سخن گفتیم .سقراط ،دقیقاً بهمثابۀ یک وُیس در تاریخ فلسفه ،ترومای تاریخ فلسفه هم
هست .طبق تعریف فروید تروما به زخمهای روانی گفته میشود که کسی که آن را برداشته حتی نمیتواند بیانش کند .و اگر
کسی نتواند زخمی را که برداشته روایت کند محکوم به تکرار آن است .این جمله ،کشف بزرگ فروید ،از مهمترین جملههای
تاریخ تفکر بشر است که آنچه را نمی توانیم به یاد آوریم ،تعریف کنیم یا داستانی دربارهاش بگوییم باید عیناً تکرار کنیم تا قابل
تحمل شود .تاریخ فلسفه تاریخ تالشهای بیپایان برای تعریفکردن یک واقعه است ،واقعهای که یک نفر در آن تبدیل به
خرمگس میشود و حذفکردن او به قیمت برداشتن زخمی است که دیگر مداواپذیر نیست و مداوانشدن همین زخم تاریخ فلسفه
را زنده نگه داشته .این زخم که درمان شود تاریخ فلسفه تمام شده و تا وقتی درمان نشده تاریخ فلسفه ادامۀ حاشیهنوشتن بر
مکالمات و رسالههای افالطون است.