Professional Documents
Culture Documents
فهرست
تعریفها و مقدمات استراتژی 1 ...............................................................................................
گام پنجم :تدوین هدف بمب و توصیف چشم انداز 15 .................................................................
چشمانداز19 .......................................................................................... : اشتباهات رایج در
ارزش 20 .........................................................................................................................
ارزشها در سازمان21 ........................................................................................... : کارکرد
ارزشهای چند شرکت22 ....................................................................................... : بررسی
ارزشها22 .......................................................................................................... : کشف
ارزشها23 ..................................................................................................... : سواالتی از
ارزشها23 ........................................................................... :
مشخصکردن اشتباهات رایج در
برنامهریزی استراتژیک ،یعنی ممکن است که یک نفر سکته کند و آمبوالنس آن طرف پل باشد.
تفاوت این دو پل در مفهوم «خلق ذهنی» است .هر چیزی که در عالم هست دو بار خلق می شود .یک بار خلق
ذهنی و یک بار خلق عینی .دانشکدهی مدیریت و اقتصاد ،یک بار در ذهن خالقش خلق می شود و بعد از آن
خلق عینی می شود .برنامه ریزی استراتژیک یعنی خلق ذهنی جمعی آینده .چرا جمعی؟ به این خاطر که ما
یک نفر نداریم که از پس همه چیز بر آید و جواب همه ی سواالت را داشته باشد .پس باید با همدیگر آینده را
خلق کنیم .خلق عینی جمعی آینده،پیاده سازی استراتژی می شود .در این درس راجع به خلق ذهنی جمعی
آینده صحبت میشود.
مدیریت استراتژیک پل زدن بین وضعیت موجود و وضعیت مطلوب است .زمانی از برنامه ریزی استراتژیک
اگر وضعیت مطلوب با وضعیت
کنونی یک جوی کوچک استفاده میکنیم که فاصلهی بین وضعیت موجود و وضعیت مطلوب زیاد باشد.
فاصله داشته باشد ،از مدیریت
ترکیب تعریف
استراتژیک استفاده نمی کنیم.
دو بار پل بین وضعیت حال و وضعیت مطلوب زده میشود :یک بار ذهنی ،یک بار هم عینی .مثال در برنامهی
ششم توسعه ،یک پل شش ساله می زنند .می گوید می خواهم رشد سه درصدی را هشت درصد کنم .این پل
یک پل ذهنی است .چرا واقعا نیاز به خلق ذهنی داریم؟
داستان عمارت وینچستر :خانمی بعد از فوت شوهرش و بعد از مشاوره با رمالها به این نتیجه میرسد که تا
زمانی زنده است که ساخت و ساز در آن خانه در جریان باشد .سی و هشت سال بعد از مرگ شوهرش زنده بود
و توسعهی حلزونی ساختمانش را ادامه داد .بعد از سیوهشت سال ،با 160اتاق ،یک خانهی ارواح ساخته شد.
درها به هوا باز میشد .پلهها به بنبست میخورد .پنچرههای مسدود داشت .یک اتاق ،هم داشت که ورودی اش
2 برنامه ریزی استراتژیک
برای ساختن آینده دو راه حل وجود دارد -1 :خلق عینی بدون خلق ذهنی -2خلق عینی مبتنی بر خلق
ذهنی .برای پدیدهی پیچیدهتر ،نیاز به خلق ذهنی قویتری وجود دارد .تفاوت ،مثل تفاوت دو پل گفته شده
هر چه قدر یک پدیده
است .مثال یک موقع راجع به یک گروه سه چهار نفری صحبت میشود و یک موقع راجع به یک سازمان سه
پیچیدهتر باشد ،نیاز به خلق
هزار نفره .وقتی راجع به یک کتابخانه ای بزرگی مانند استکهلم سوئد صحبت میشود ،دیگر نمیتوان گفت
ذهنی بیشتر میشود.
برویم جلو ببینیم چی می شود.
فیلم :راجع به میزهای خاص مایکروسافت که عکس روی آن ها قابلیت بزرگ و کوچک شدن دارند .یک خلق
ذهنی که بخشی از آن به واقعیت پیوسته است.
فیلم :یک خلق ذهنی آینده که هنوز محقق نشده است ،یک خودرو به طور کلی جمع می شود.
ذهنی، خلق محصول به
خاطرهای از آینده
خاطرهای از آینده میگویند.
به محصول خلق ذهنی ،خاطرهای از آینده میگویند و نوعی پارادوکس هم دارد .خاطره ،یعنی تصویری که در
ذهن باقی مانده است .این تصویر میتواند از گذشته و یا از آینده باشد .در مثال ،میتوان گفت که جلو میرویم
یک خاطره از آینده ،ممکن
است چندگانه باشد ،مثال بسته و بر میگردیم و میگوییم که در سال فالن ،چه اتفاقی خواهد افتاد .مثال دیگر ،یک فرد میگوید :من آن موقع
به شرایط با تاکسی یا مترو مدرکم را گرفتهام و سه سال سابقه شغل دارم و . ...همهی اینها حاصل از خاطرهی آینده است .یک فرد ،هر
سفر شود. روز که از خواب بیدار میشود ،در رختخواب حداقل تا شب خاطرههایی از آینده دارد .حتی بعضی از این
خاطرهها چندگانه است .مثال با موتور بروم سر کار و یا با چیز دیگر .این هنری نیست ،چون به طور خودکار این
مکانیزم در همه وجود دارد .به همین فرد اگر بگویند که سه روز دیگر ،چه خاطره ای دارد ،یه چیزهای
مختصری می گوید و راجع به سال های دور ،کامال این خاطره کم رنگ می شوند .آدمهای بلنداندیش ،معموال
تا ده سال خاطره از آینده دارند .همین امر در حوزهی جمعی هم وجود دارد .مثال وقتی سه نفر با همدیگر
شرکت دارند ،خاطره آینده از سازمان وجود دارد که جمعی است .اگر از اعضای شرکت راجع به سه ماه آینده
پرسیده شود ،خاطره ها تقریبا مشترک است ولی وقتی بلند مدت شود ،این خاطره از آینده بسیار کم رنگ
میشود .درس برنامه ریزی استراتژیک ،این وظیفه دارد که یک خاطرهی بلند مدت از سازمان را مشخص کند
که سازمان به کدام سمت برود؟ کدام مشتری؟ کدام بخش؟ در این جا ،نقشهی فنی سازمان مشترک است و
اگر یکی از افراد شرکت حضور نداشت ،بقیه همان مسیری که باید جلو برود را جلو ببرند.
-1ما کجا هستیم؟ چه منابعی داریم؟ نقاط قوت و ضعف ما چیست؟ (نقطه ی آغاز پل)
وقتی می خواهیم برنامهریزی -2ما کجا میخواهیم باشیم؟ نقطهی مطلوب از نظر ما چیست؟ ما میخواهیم بر اساس چه چیزی
کنیم ،یکی از تصمیمات این انتخاب شویم؟ (نقطه ی انتهای پل)
است که افق برنامهریزی چند -3ما چه طور می توانیم به آن جا برسیم؟ (خود پل)
ساله باشد .این تصمیم بر
چه طور به این سه سوال پاسخ می دهیم؟ چشمانداز طراحی میکنیم .اهداف میگذاریم .نظارت میکنیم.
اساس تجربه است و افراد بر
اساس تجربه و شهود ،به این بازخورد میگیریم.
نتیجه میرسند که چه افقی اکثر کتاب ها معموال ،یه سری مدل هایی دارند که معموال هم تکرار می شود .مسیر این درس هم تقریبا
برایشان قابل درک است. همین شکل است .اسامی ممکن است که متفاوت باشد ولی تقریبا همین مسیر است.
یک تعریف کالسیک و آغازین از برنامه ریزی استراتژیک بدین شرح است« :مدیریت استراتژیک ،فرآیند اتخاذ
تصمیمات استراتژیک ،اجرای اقدامات و تغییرات استراتژیک ،برای کسب نتایج و منافع استراتژیک ،میباشد».
به جزئیات این تعریف پرداخته نمیشود .بر کلمهی «فرآیند» تأکید شده است ،چون یادآوری شود که
تصمیمات استراتژیک ،پیوسته
تصمیمات استراتژیک ،پیوسته است و این طور نیست که هر چند وقت بار ،یک تصمیم رخ دهد.
میباشند.
استراتژیک چیست؟
استراتژیک ،ده ویژگی دارد که ویژگی اول قطعی است .نه ویژگی باقی مانده ،با توجه به کیسها ،ممکن است
که معنا دهند:
نتایج کلیدی عملکرد برای یک شرکت خصوصی شامل سه به اضافه یک ،ویژگی می باشند:
اول ،بقا .مثال رستوران اردک آبی پلمب شد .رضایت مشتریان این رستوران مناسب بود ولی ماندگار نبود .اول از
همه باید ماندگار بماند.
دوم ،سودآوری .من نه عاشق چشم و ابروی مشتریانم ،نه عاشق نوآوری ام .بلکه سودآوری مهم است.
سوم ،رشد که عمال همان افزایش سودآوری است.
این سه فاکتور در «سودآوریپایدار» خالصه می شود.
یک فاکتور دیگر مانده است که بعدا گفته می شود.
برای یک سازمان عمومی ،مثل پست یا سازمان آب و فاضالب ،نتایج کلیدی عملکرد به این شرح است:
4 برنامه ریزی استراتژیک
اول public value ،که تولید میشود .مثال نیروی انتظامی امنیت تولید می کند .دوم ،ماندگار و سوم ،بقا هم
وقتی گفته می شود که یک برای این سازمان ها مهم است .یک فاکتور دیگر هم می ماند که بعدا ،به آن پرداخته می شود.
مشتری ،استراتژیک است
برای یک صندوق قرض الحسنه خانوادگی ،فرد مسئول ممکن است که ادعا کند« :من قرعه کشی را اینترنتی
بر اساسی تأثیر یعنی
کردم .اپلیکشین مبتنی بر آندروید درست کردم و ». ...آخر کار ،شاخص گسترش خدمات ،تعداد وام داده شده،
سودآوری پایدار دارد .وقتی
گفته می شود که یک
و کارهایی که راه افتاده است شاخص کار او است .میتواند بگوید موقعی که صندوق را گرفتم ،پنجاه میلیون،
مذاکره استراتژیک است، داخلش بود و اآلن صد میلیون شده است .تمام اون کارها ،مثل تلگرام و ...بازی است ،بلکه نتیجه مهم است.
یعنی تأثیرات مستقیم بر
در مورد کشور ،آقای حسن روحانی بعد از چهارسال یا هشت سال ،می خواهد گزارش بدهد که چه کاری کرده
سودآوری پایدار دارد.
است .می تواند از میزان جادههای ایجاد شده بگوید ،میزان سرمایهگذاری خارجی را بگوید و . ...آخر کار چه
چیزی مهم است؟ رفاه ،GDP ،تورم ،بیکاری؟ اگر هزاران ،قرارداد هم بسته شود ،آن چه سنجیده میشود ،میزان
شاخصها را خودمان مشخص عدالت است ،تفاوت اقلیت مذهبی با اکثریت مذهبی چه قدر است؟ کرامت انسان ها تغییر کرده است؟ چه قدر
میکنیم KPI .با الهام از این آزادی بیان داریم؟ چه قدر آزادی بعد از بیان داریم؟ چه قدر آزادی فعالیت احزاب داریم؟ وقتی گفته می شود
شاخصها مشخص میشود. که حفظ نظام از اوجب واجبات است ،یعنی یک متغیر کلیدی عملکرد مشخص شده است .وقتی گفته میشود
به نوعی KPIیک ایندیکیتور، که سفر آقای روحانی ،استراتژیک است ،باید اثبات شود که باعث سودآوری پایدار می شود .بهار عربی ،روی چه
برای شاخصهایی که ما
چیزی تأثیر می گذارد؟ مثال ممکن است که روی عدالت اثر بگذارد.
مشخص کردهایم میباشند.
-2مستلزم بازتخصیص جدی منابع است .مثال فردی کارخانه ای در اراک داشته است ولی چون وضعیت
کسب و کار مناسب نیست و بازار هم اشباع شده است ،مجبور است که مهاجرت کند و در ارمنستان
اگر دهتا خواسته وجود داشته سرمایه گذاری کند .فرد یک منابع محدودی دارد ،می تواند همین پول را از بانک بگیرد که خرج
باشد ،در صورتیکه فقط پنج
سرمایهی در گردش کند یا در ارمنستان ،تجهیزات جدید بخرد .یک مدیرعامل خوب دارد ،باید
تا پاسخ به خوستهها وجود
مشخص کند که او را در ایران نگه دارد یا به ارمنستان ببرد .مشکل این جاست که فرد ده تا
دارد ،در واقع بازتخصیص
میخواهد ولی پنج تا دارد .اگر قبال ،روزانه شانزده ساعت برای این واحد وقت می گذاشته است ،اآلن
جدی منابع ،مستلزم شده
است. به خاطر واحد ارمنستان وقت کم تری را می گذارد و می پذیرد که بخشی از کسب و کار ،حتی
تحلیل رود .در واقع فرد منابع را می کند و برای استفاده در جای دیگر میبرد.
-3محتاج تصمیمات و پشتیبانی ذینفعان ذینفوذ است .ذینفع ،کسی است که سازمان روی آن تأثیر
می گذارد یا او روی سازمان تأثیر میگذارد .مثال برای یک داروسازی ،مشتریان ،پزشکان ،داروخانهها،
بسته به تصمیم و تغییری که کارمندان ،اداره محیط زیست ،اداره بهداشت ،تأمین کنندگان ،سهامداران ،مدیران ،رقبا ،بیمارستان،
میخواهد انجام شود ،هر یک
اعتباردهندگان ،شرکت های بیمه ،افراد خیابان ناصرخسرو و ادارهی مالیات ذینفعان میباشند .بسته
از این ذینفعان میتواند،
به تصمیم و تغییری که میخواهد انجام شود ،هر یک از این ذی نفعان می تواند ،ذینفع ذینفوذ
ذینفعِ ذینفوذ باشد.
باشد .اگر تصمیم گرفته شود که کارخانه از بوشهر به تهران جابه جا شود ،ذینفع ذینفوذ کارمندان
می باشند .اگر بخواهد یک محصولی که تاکنون وارد می شد را تولید کنید ،افراد ناصرخسرو ذینفع
ذی نفوذ میباشند و باید ابتدا با آن ها صحبت کرد .اگر سهام داران خرد نباشند ،برای
5 برنامه ریزی استراتژیک
سرمایهگذاری شرکت ،حتما باید با آنها صحبت شود .فقط بخشی از ذینفعان تصمیم
گیریهای
مهماند و آن وابسته به این است که چه تصمیمی گرفته میشود .مثال وقتی یک شرکتی مثل شل،
اقیانوس را آلوده میکند ،به خاطر رسانهها ،افت سهام خواهد داشت.
چرا بعضی از آدم ها مثل آقای عظیم زاده ،میلیاردر میشوند ولی ما که این قدر درس میخوانیم به
چیزی نمیرسیم؟ مدیریت استراتژیک یک فرآیند فنی و سیاسی است که سیاسی آن خیلی مهم
است .استراتژی خیلی وقتها حاصل البی است .آن ها این کار را خوب بلدند .پس برخالف تصویری
که کتابها و کالسهای مدیریت استراتژیک ارائه میدهند ،مدیریت استراتژیک صرفا تکنیکال نیست
بلکه فرآیندی است که بخش های سیاسی و بده و بستان و مذاکره دارد.
مدیریت استراتژیک ،یک -4کم سابقه و غیر روتین است .سالهای سال است که یک نفر پفک تولید یا همبرگر تولید میکند.
فرآیند فنی ،سیاسی و روانی نتایج روند جامعه نشان می دهد که این محصول در آینده آینده دار است یا خیر .ممکن است که فرد
است. تصمیم بگیرد از آمریکا وارد بازار هند شود و فرد با یک دنیای کامال نشناخته رو به رو است .فرد یک
بار برای همیشه وارد این دنیای ناشناخته می شود .ولی بعضی از کارها هستند که تکرار می شوند
مثل استخدام نیروی انسانی که فرد بررسی می کند کجا آگهی دهد ،چه تعداد رزومه می آید و. ....
این مسائل ساختار یافته و روتین است( .؟؟؟؟) مسائل ناشناخته همراه با ترس است( .وقتی کوچک
هستیم با ترس گریه می کردیم .اآلن که بزرگتر می شویم ،یاد نگرفته ایم که نترسیم ،بلکه یاد گرفته
ایم که گریه نکنیم) .اآلن وقتی که بترسیم بهانه میآوریم .چون مدیریت استراتژیک با مسائل کم
سابقه و غیرروتین سر و کار دارد ،مدیریت استراتژیک عالوه بر فنی و سیاسی بودن ،روانی هم
میباشد .اگر سازمان آمادگی پذیرش برای خروج از منطقهی آرامش را نداشته باشد ،ممکن است که
شکست بخورد.
وقتی گفته میشود استراتژی -5معموالً (و نه لزوماً) بلند مدت است .چون تأثیر اساسی نتایج کلیدی عملکرد زمانبر است .بازتخصیص
بلند مدت ،مثال سه ساله
منابع هم نیازمند زمان است .موارد قبلی ،همگی به نوعی زمانبر است.
است ،منظور از اآلن تا سه
مثال برای نه لزوماً :شرکت بیمه ایران ،تقریبا پنجاه درصد بازار بیمه را بر عهده دارد .این به خاطر
سال دیگر است.
قرارداد با آموزش و پرورش است که یک قرارداد ضررده است .وقتی قراردادش را با آموزش و پرورش
اگر استراتژی طراحی کردید تمدید نکرد ،سودش زیاد شد .این یک تصمیم استراتژیک بود که تأثیر سریع داشت.
و خیلی خوشحال بودید، -6معموال با بده بستان (موازنه) ( )Tradeoffهمراه است .شما
نمیتوانید همه چیزهای خوب را با هم
استراتژی استراتژیتان
همهی مشتریان را راضی نگه دارید ،همهی سگمنتها را داشته باشید .به طور مثال داشته باشید.
نیست .باید احساس درد کنار بیامو ،بیک بخش بزرگی از بازار را از دست می دهند و می گویند که فقط بر بخشی از بازار تمرکز
گذاشتن گزینهها را احساس میکنند .باید دست به انتخاب زد .اصوال استراتژی زمانی معنا پیدا می کند که شما بگویید نه و
استراتژی گرنه و کنید
بتوانید از مزایای ناشی از تمرکز استفاده کنید.
میشود لیست آرزوها.
-7در کنش و واکنش با رقبا اخذ و اجرا می شود .شما با دیوار تنیس بازی نمیکنید .شما میزنید و
طرف مقابل جای دیگر میزند .مثال :یک شرکت جین تصمیم گرفت که محصوالتش را از طریق
6 برنامه ریزی استراتژیک
اینترنت عرضه کند و توزیع کنندگان سنتی شرکت ،شرکت را وادار به متوقف کردن چنین کاری
کردند .درسهایی مثل تئوری بازیها در این حوزه میتواند بسیار کمک کند چون تا چند گام جلو را
در یک بازی میبیند.
-8معموال /قطعا با ریسک ،عدم قطعیت ،عدم اطالعات رو بروست .ریسک ،عدم قطعیت و عدم اطالعات
تعاریف مختلفی دارند .ریسک ،یعنی من محیط را میدانم و میتوانم به آن احتمال تخصیص دهم.
مثال در وضعیت آبوهوا سه حالت در نظر گرفته میشود :آفتابی ،بارانی و برفی که احتماالت آنها
مشخص است .این یک محیط ریسکی است .عدم قطعیت ،یعنی این که میتوان سه حالت را مشخص
کرد ولی نمیتوان به آنها احتمال تخصیص داد .بازی دربی ،حالت های مساوی ،برد استقالل و برد
پرسپولیس و بازی ناتمام ،عدم شروع بازی داشته باشد .به این حاالت نمی توان احتمال تخصیص داد.
مثال دیگر :یک قطعه در ایران تولید میشود و شرکت میخواهد در ترکیه هم بفروشد .با خبرگان
حوزه صحبت میشود و خبرگان یک میزان فروش در ترکیه را با احتماالت بیان میکنند .این حالت،
یک محیط ریسکی است .حالت عدم قطعیت زمانی است که تعرفه ورودی ترکیه معلوم نیست و
نمیتوان احتماالتی برای آن مشخص کرد .برای حالت ریسکی ،امیدریاضی بررسی می شود و
میتوان تصمیم گیری کرد .برای عدم قطعیت هم تحلیل حساسیت میشود و تصمیمگیری میشود.
در حالت عدم اطالعات ،زمانی است که در ترکیه یک مافیا وجود دارد که مانع فروش محصول در
ترکیه میشود و اصال مشخص نیست که چه طور میشود این مافیا را شناخت.
به طور قطع میتوان گفت که مدیریت استراتژیک ،با ریسک و عدم قطعیت و عدم اطالعات همراه
است .اصال هم نمیتوان منتظر ماند تا اطالعات ما کامل شود ،بکله بعضی از اطالعات در کنش به
عمل های ما کامل می شوند.
استراتژی چون تیغ دو لبه است، -9همچون تیغ دو لبه است .یک لبه این است که اگر بشود ،چه میشود! مثال میتوانم به عنوان
مکانیزم های هج کردن و صادرکنندهی نمونه معافیت مالیاتی بگیرم .اگر شکست خورده شود ،فرد کلی هزینههایش به باد
بیمهای برایش در نظر میگیرند. میرود .هزینه هایی مانند البی کردن و ریش گرو گذاشتن ،کار کم سابقه و روتین انجام دادن و. ...
-10ممکن است که تعهد بازگشت ناپذیر ایجاد کند .مثال :پارس جنوبی یک سرمایهگذاری استراتژیک
است .حال اگر سرمایه گذاریهای زیادی آن جا شود و ناگهان پارس جنوبی خشک شد ،تجهیزات را
نمیتوان برای حراج گذاشت و یا آن را به کارخانهی شیرپاستوریزه تبدیل کرد .اگر یک برند را برای
لباس های لوکس در نظر گرفتید و شکست خورد ،نمی توان آن را برای لباس عادی در نظر گرفت.
وجود دارد .مدیرعامل جدید ،همه را رها کرد و همیشه در کمیتهی خوراک وجود دارد .می پرسدند مدیرعامل
کجاست؟ میگفتند در کارگروه خوراک .و به طور مزاح می گفتند که ایشان مدیرعامل نیست که بلکه ،جزء
عدل بدل کارگروه خوراک است .همه پیشبینی میکردند که سود شرکت کمشود ولی دقیقا بر عکس شد .چون
حساب کرده بود که 85درصد از کل این محصول ،به خوراک وابسته است .به این نتیجه رسید که این بخش
حتما باید درست شود تا نسبت به رقبا برتری پیدا کند .مدیرعامل معتقد بود که از بین همهی متغیرهایی که
می تواند تغییر دهد ،باید روی خوراک تمرکز کند .بنابراین حوزههای دیگر را با بیرحمی هر چه بیشتر ،کنار
گذاشت و روی یک موضوع متمرکز شد .این فرد ،می توانست مدیریت هم بکند .در مدیریت استراتژیک ،ممکن
استراتژی چون تیغ دو لبه است، است که در سازمان بتوان هزاران متغیر را کنترل کند ولی فقط روی سه متغیر تمرکز کند .موهاتیر محمد
و کردن هج مکانیزمهای
روزانه برای بینالمللی کردن فرودگاه مالزی ،گزارش تعداد مسافران را بررسی میکرد .فیدل کاسترو که یک
نظر در برایش بیمهای
رهبر کاریزماتیک بود ،تمرکزش را روی بخش بایو گذاشته بود .در مدیریت استراتژیک روی چند حوزه تمرکز
میگیرند.
می شود و بقیه به دست دیگر مدیران سازمان ،سپرده میشود .مایکل دل ،در شرکت دل ،تصمیم میگیرد که
فروش محصوالتش را از طریق اینترنت انجام دهد در زمانی که اکثر رقبا ،تنها آدرس شعبههایشان را روی سایت
اگر آدم دلسوزی باشید ،در هایشان داشتند.
مدیریت استراتژیک به جایی
سواالت استراتژیک در سطح شرکت مادر:
نمیرسید.
معموال سوال این است که چه کار کنم که سطح رضایت مشتریان زیاد شود یا اینکه ،چگونه رقبا را کنار بگذارم.
تیپ سواالت در شرکتهای مادر و چند کسب و کاره متفاوت است( :با توجه به اسالیدها)
مزیت مادری (سرپرستی) شرکت مادر چیست؟ یک شرکت تابعه دوست دارد که استقالل پیدا کند یا ترجیح
می دهد که زیر مجموعهی شرکت مادر بماند.
سواالت سطح شرکت کسب و کار ،با سواالت شرکت های مادر متفاوت است .در این درس به سواالت سطح
شرکت های کسب و کار پرداخته می شود.
8 برنامه ریزی استراتژیک
در سطح استراتژی های وظیفهای ،به دو سوال پاسخ داده می شود:
چگونه میتوان نتایج کلیدی عملکرد سطح وظیفهای را بهبود بخشم؟ (در این درس وارد این حوزه هم
نمیشویم)
بیانیهیمأموریت
مستقیم نمیتوان سودآوری را باال برد ،بنابراین از طریق اقدامات و تغییرات استراتژیک ،سعی میشود که به
منافع استراتژیک دسترسی پیدا کنیم.
در یک سازمان ،اگر پرسیده شود ،چرا بین همهی کارهایی که میتوانست انجام شود ،یک فروشگاه جدید زده
شد؟ یا برند سونی ثبت شد؟ یا گلدستون برند را به ال جی تغییر داد؟ کاله چرا این محصوالت جدید را به بازار
ارائه میکند؟
پاسخ این است که یک سری اهداف و استراتژی وجود داشته است که منجر میشود بین این همه کارها ،یک
کار خاص انجام شود.
سوال بعدی این است که چرا این استراتژی انتخاب شد؟ چرا استراتژی بازارهای بین الملل را انتخاب کردهای؟
این هدف بر اساس این استراتژی روی چه حسابی انتخاب شده است؟ جواب مبتنی بر این است که این کار
مبتنی بر یک سری تحلیل است که رقبا را دیده است ،ذینفعان بررسی
شدهاند .محیط درونی نیز بررسی شده
سه مفهوم بیانیهی مأموریت،
است.
ارزشها، و چشمانداز
جهتگیری استراتژیک سازمان تا این جا پرسیده میشود که چرا فروشگاه ،پاسخ داده میشود استراتژی توسعه بازار بوده است و بعد پرسیده
را مشخص میکنند .این مفاهیم می شود چرا توسعه بازار و جواب داده می شود که بر اساس تحلیل است .سپس گفته میشود که به نظر
ژلهای می باشند و تعریف
میرسد اقدامات منطقی باشد ولی سوال اینجاست که از بین متغیرهایی که در بازار وجود دارد ،چه طور به این
کردن آنها سخت است و
نتیجه رسیدهاید که باید (مثال) میزان مصرف لبنیات طبقهی متوسط را تحلیل کنید؟ وقتی سازمان بررسی
عالوه بر آن قراردادی میباشند
میشود ،تعداد متغیرها بسیار زیاد است .سوال این جاست که بر چه اساسی متغیرها انتخاب می شوند؟
و افرادی در یک تشکل ،راجع
به تعریف آن ،تصمیم گیری انتخاب این متغیرها بر اساس جهتگیری استراتژیک سازمان (مأموریت ،چشم انداز ،ارزش ها) مشخص میشود.
می کنند.
مثال اپل ،بر اساس نوآوری است و وال مارت بر اساس کاهش قیمت.
یک روش تعیین هدف بنیادی، میکند و این دارو نتیجه میدهد و دختر به زندگی عادی بر میگردد .این فیلم برای کسایی پخش میشود که
پرسیدن چراهای متوالی از روز اول کاریاشان است .این فیلم بسیار تأثیرگذار است که افراد به این خاطر اشک میریختند و مدیر شرکت
هدف/محصول اعالم میشود. میگفت که ما میخواهیم از طریق این داروها ،زندگی را به افراد بازگردانیم .یک هدف بزرگی در نظر گرفته
میشود که میخواهد معنا بخشد.
کوکاکوال، بنیادی مقصود
طراوت بخشیدن جهانی و یکی از اشتباهات استراتژیک بزرگ ،میتواند نوشتن mission statementباشد .تجربههای جهانی و
و اندیشی مثبت دمیدن توصیههای آکادمیک تأکید بر نوشتن بیانهی مأموریت دارند ولی مشکل این است که بیانیهی مأموریت بدون
شادابیاست. توجه به کارکرد نوشته میشود.
اگر به این مرحله رسیدید که بیانیه مأموریت فواید زیر را ندارد ،آن را ننویسید:
تعیین موضوعات و چالشهای استراتژیک :بیانیهای که واقعا بیانیه باشد ،منبع الیزال برای رسیدن به
هدف سازمان است .ممکن است که یک بار به ذهن رسیده شود که جشنواره گذاشته شود .یک بار
سازمانهای آرمانی ،فرهنگ اسباب بازی و . ...اگر بیانیه درست باشد ،این سوال را می توان پرسید که فارغ از محصول چه کاری
فرهنگ دارند. شبهمذهبی میتوان کرد که بیانیه بهتر انجام شود.
مذهبی ،دافعه و جاذبه دارد. یکی کردن کار و زندگی
مثال اگر دروغ بگویی تو
وسیلهای برای بستن ذهنها ( نمونهی موردی گوگل) تسخیر قلب ها نه
مسلمان نیستی .در واقع مرز
دارد .سازمانهای آرمانی ،هم شرکت های موفق ،مدیرانی دارند که فقط دنبال پول نمیباشند و یک چیز دیگری آنها را انگیزش میدهد که
میگویند اگر این تیپی هستی، هر روز ساعت شش صبح از خواب بیدار شوند و سر کار بروند در صورتیکه به اندازهی کافی هم پولدار هستند.
با ما هستی و اگر نیستی آدم آقای خلیلی بوتان و آقای سلیمانی کاله علیرغم وضعیت مالی مناسب ،هر روز ساعت شش صبح از خواب بیدار
خوبی هستی ولی با ما نیستی. می شوند تا کار کنند و پول دیگر برایشان مهم نیست.
برای هر نیاز مشخص کنید :آیا سازمان یا نهادهای دیگری در حال حاضر به پاسخگویی نیاز می پردازند؟ آنها
سازمانهایی هستند؟ چه
11 برنامه ریزی استراتژیک
در واقع حوزه هایی وجود دارد که سودآوری پایین است و آن حوزهها مرتبط با CSRمیباشد.
بین مأموریت و سودآوری ممکن است که با یک گفت و گوی ساده ،قلمرو مشخص شود و ممکن است که یک پروژهی سنگین شش ماهه
تضاد پیش نمی آید ولی ممکن انجام شود تا قلمرو مشخص شود .در تعیین قلمرو هم میتوان qualitativeعمل کرد و هم quantitativeکه
است که بین ارزشها و
به نوعی بستگی به شرایط دارد .در مثال ،وقتی مشخص شود که اآلن و آینده چه کاری قرار است انجام شود،
سودآوری تضاد پیش بیاید.
به نوعی قلمرو را مشخص میکند .مثال برای مونتاژ و عمده فروشی وسایل نقلیه ،به این موضوع میتوان
پرداخت.
شویندههای P&Gتولیدکننده محصوالت با کیفیت و ارزش برتر به مشتریان خود بر اساس شرکت
اصول درستکاری و انجام اقدامات صحیح میباشد.
12 برنامه ریزی استراتژیک
شرکت P&Gبه عنوان رهبر عرضهکننده محصوالت پاککننده ،نرمکننده ،پودر ماشینهای ظرفشویی
و پاککنندگان خانگی در همه جای اروپا خواهد بود .
هدفهای شرکت از طریق ایجاد یک محیط
سازمانی و کاری که قادر به جذب کیفیترین نیروهاست ممکن خواهدشد.
شرکت P&Gمتعهد به حفظ محیط زیست در محصوالت ،بسته
بندیها و فرآیندهای تولید خود
میباشد.
بیانیهی اول و دوم به نوعی به whatو howمیپردازد وبیانیهی سوم ،ارزشها را بیان میکند .به طور کلی این
مأموریت ،با قسمت whyخیلی ارتباط برقرار نکرده بود ولی قلمرو را تا حدود زیادی مشخص کردهاست.
مأموریت باید به بیانیهی و قاطع آن را بیان کرد؟ مثال :وقتی شما به عنوان مدیرعامل در یک آسانسور با یک نفر همراه
گونهای باشد ،که همه بتوانند میشوید ،میتوانید در همان زمان رسیدن آساسنسور به مقصد ،بیانیهی شرکت را به طرف مقابل
آن را بخوانند .مثال در بیانیهی انتقال دهید؟
شرکت مائده ،کلمه ریزمغذی، آزمون شفافیت و وضوح :آیا توضیحات قلمرو کسب وکار به گونهای است که بتوان با خواندن آن به
یک کلمهی ناآشنا است.
راحتی پیبرد که سازمان چه محصولی را برای چه کسانی تولید و در کجا عرضه میکند؟ در یک افق
مشخص و برای حال و آینده
چشمانداز( )Vision
تصویری از آیندهی مطلوب که ما میخواهیم بهش برسیم .همان خاطرهای از آینده که قبالً گفته شد که
میتواند رویای صادقه باشد .مثالً چشمانداز خانم مرکل دربارهی آلمان« :کشوری که لیاقت ،ابتکار و تولید را
مورد تشویق قرار میدهد» .در عمل میگوید که بخشی از اقتصاد سرمایهداری را قبول میکند.
13 برنامه ریزی استراتژیک
ویژن آلمان« :کشوری که از نسلهای آیندهاش وام نمیگیرد»« .کشوری که در آن بروکراسی کمترین اهمیت را
خواهد داشت»( .این حرف در حالی گفته میشود که آلمان مهد بروکراسی است»( .از روی سایت جامجم)
ویژن بیلگیتس« :ما کاری میکنیم که یک کامپیوتر بر روی هر میز در هر خانهای باشد» .اآلن ویژن جدید
مایکروسافت این است که محصوالتش روی همهی سیستمعاملها باشد .بر روی هر پلتفرمی و هر deviceای
نرمافزارهایش قابل اجرا باشد.
ویژن ،قله ای است در آینده .بخشی از آرزوهای ماست .کلیگویی نباید کرد .به طور مثال گفتن «ما میخواهیم
بهترین باشیم» نمیتواند یک ویژن باشد.
دنیای کتاب و آکادمی خط کشیده شده است ولی دنیای واقعی خط خطی است .در دنیای واقعی بسیار
بینظمی وجود دارد و ما برای حذف بی نظمیها ،معوال خطکشی میکنیم .در دنیای واقعی چشمانداز را حدود
پنجاه درصدری مشخص میکنیم و سپس به مراحل بعدی میرویم و دوباره به مرحله قبل بر میگردیم .در
زمان وارد شدن به چشم انداز ،معموال یک تحلیلی وجود دارد .در دنیای واقعی ،میآیم ارزشها و core
purposeرا که احتیاج به تحلیل ندارد ،مینویسیم .ولی چشمانداز و بیزینس اسکوپ را انعطافپذیر و پنجاه
درصدی مینویسیم و وقتی وارد تحلیل میشویم ،ممکن است ان دو را عوض کنیم.
اول ،یک ذینفع ذینفوذ که می تواند سهامدار ،شرکت باال دستی و یا سرمایهگذار باشد ،وجود دارد .در گفتگو
گفت وگوی انتقادی و وارد شدن به دیالوگ به یک همفکری میرسیم.
با این شخص ،نظرات فرد گرفته میشود .
اگر چند ذینفع وجود داشته باشد ،باید ابتدا بین آن ها یک همفکری رخ دهد .به طور مثال ،بانک صنعت و
معدن سه ذینفع دارد (بانک مرکزی ،وزارت صنعت و معدن و وزارت اقتصاد) و با صحبت با آنها ،به یک
چشماندازی از آینده میرسد.
14 برنامه ریزی استراتژیک
دوم ،رهبران ،مدیران ارشد ،کارآفرین و یا مالک که عِرق نسبت به سازمان دارد و ایدههای اصلی شرکت تا کنون
بر اساس این فرد شکل گرفته است .باید یک سری داده جمع شود و به این افراد داده شود و این افراد بر اساس
قرار نیست که missionبه
چشمانداز مشخص میشود .مثال، دادهها ،یک تصویری میسازند و یک گفتگوی انتقادی شکل میگیرد و یک
visionکمک کند .ویژن
معیاری برای موفقیت است. یک بار مدیران فعلی گلرنگ یک بار رفته بودند پیش موسس گلرنگ و به او گفته بودند که ان شاهلل صد سال
مثال گلرنگ میگوید که من زنده باشی .موسس پاسخ داد که این هدف مناسبی نیست که من صد سال زنده باشم و گفت باید یک هدف
شرکت یک به اگر دیگر بگذاریم که گلرنگ یک شرکت صدهزار نفره شود و افراد استقبال کردند و قرار شد که برنامهی عملیاتی
شوم، تبدیل صدهزارنفری مشخص شود .سپس برنامه به طور مداوم رصد میشود .این تصویر برگرفته از چندین سال تجربهی موسس
موفقام. چشمانداز را میتوان نقد کرد مثال
میتوان گفت که صد هزار نفر زیاد باشد. است .این
سوم ،جستجو و طراحی کارشناسانه .وقتی ذینفع و یا مالک وجود ندارد .روش های مختلفی برای رسیدن به
چشم انداز وجود دارد .یکی از
راهها پرسیدن سواالتی از مأموریت است تا تصاویری از آینده در ذهن شکل گیرد.
چالشها میگردیم .به طور مثال والمارت ،این چالش را دارد که بعضی از تأمین کنندگان در مأموریت ،به دنبال
اندازهی کافی پایین نباشد .اگر قیمت باالیی دارند یا این که هزینهی حمل و نقل باعث
میشود که قیمت به
این دو چالش حل شود ،یک تصویر از آینده به دست میآید.
پرسش اول ،راجع به چالشها است .پرسش دیگر :پرسش از عوامل کلیدی ،عوامل کلیدی موفقیت برای تحقق
مأموریت چیست؟ بهترین شدن در این عوامل چه دورنمایی را رقم میزند؟ به طور مثال برای وال مارت
دسترسی مشتری کمتر از بیست دقیقه مهم است.
سوال سوم :پرسش از معنای تحقق مأموریت است؟ اکنون تحقق مأموریت به چه معنا است؟ به چه هدفی
برسیم می گوییم مأموریت ما در این برهه از زمان محقق شده است؟ به طور مثال صلیب سرخ
میگوید که اگر
من صد هزار نفر را در پنج سال از مرگ نجات دهم ،مأموریت تحقق یافته است.
مثال :مقصود بنیادی :مشارکت در ایجاد یک جامعه سالم با ارائه غذای رژیمی اما خوشمزه
شوت کردن توپ به سمت یک نکته قبل از گام دوم :اشتباه بسیار بزرگی که در برنامه استاژیک رخ می دهد این است که توپ را به سمت
دروازهای که در حال حرکت
دروازه شوت
میکنند .در چه صورتی ایراد دارد که توپ را به سمت دروازه رقیب شوت کرد؟ شوت کردن توپ
است ،اشتباه است.
به سمت دروازهای که در حال حرکت است ،اشتباه است .به طور مثال نباید برای 1395چشم انداز نوشت .شاخ
داخل عکس ،همان چشم انداز برای سال 1395است .در این حالت فکر میکنیم که دنیا به همین شکلی که
چشمانداز را باید در ایران،
برای سه چهار سال دیگر
اآلن است ،خواهد بود.
نوشت.
15 برنامه ریزی استراتژیک
پیشرانها و روندها گام دوم :شناسایی
دنیا سه سال دیگر ،چهار سال دیگر چه شکلی است؟ باید روندها را شناخت.
تصاویری که از گامهای قبلی به دست آمده است ،باید جمع بندی شود .این جمع بندی
میتواند کوآنتیتو و یا
کوآلیتیو باشد .به طور مثال شرکت ثبت ،سه حوزه را در نظر میگیرد :طرح ثنا :ثبت نوین الکترونیک ،نظام
جامع مالکیت و طرح هوش.
هدف بمب ،باید یک هدف بزرگ مورد نظر به صورت کمی یا کیفی در نظر گرفته شود .مثال
پیادهسازی انسان
بر روی کُ
رهی ماه.
شهر تهران ،بهبود شاخص کیفیت زندگی از یه مقداری به مقدار دیگر تا سال فالن.
آزمون سنجش پذیری (خط پایان مشخص) :باید چیزی باشد که خط پایان مشخص داشته باشد .به طور مثال
تولیدکنندهی کفش باشم ،خط پایان چیست؟ میگوییم
میخواهیم بهترین وقتی
17 برنامه ریزی استراتژیک
چشم انداز ابالغی نیست .یا باید تولید مشترک باشد یا اگر هم توسط پنج نفر تولید شد ،باید به پانصد نفر دیگر
بفروشیم و به دیگران انتقال پیدا کند.
برداشت دکتر لشکربلوکی از فیلم و داستان ویکتور فرانکال :داشتن هدف مهم است به ویژه در شرایط بحرانی.
ممکن است که شما
کمتر چنین بحران هایی را پشت سر گذاشته باشید ولی از این جا به بعد این طور نیست.
در زندگی آدمها ،یکی دو تا بحران یا امتحان الهی وجود دارد .داشتن چشمانداز وقتی همه چیز خوب است،
هنر نیست بلکه هنر این است که تمام
چکهایتان برگشت خورده باشد ،رسوایی اخالقی برایتان ساخته باشند و
نشستهاید ،رهن بانک باشد .آن وقت ،تنها چیزی که همه شما را ترک کرده باشند و حتی
خانهای که در آن
برایتان مانده است ،فردا است و این جاست که چشماندازتان باید به کمکتان بیاید.
مثبت
منفی
اکنونی ملموس
آینده
نا ملموس
آیندهگرا جمله ی « افکارمرابهزور،بهدیگریسوقمیدادم» ،یک ویژن است که هم ناملموس ،مثبت و
رفاه تابع شرایط و شخصیت
کلمهی «به زور» :دو نفر در شرایط یکسان در اتوبان رانندگی می کنند و در شرایط است .داستان راجع به
است.
میدهد و دیگری هیچ
عکسالعملی میشود و قتل غیر عمد انجام
تصادف یکسانی قرار میگیرند ،یکی درگیر
نمیدهد و به زندگی ادامه
میدهد. نشان
در واقع رفاه /لذت ،تابع شرایط و شخصیت است .شرایط در کوتاه مدت تحمیلی است و در بلند مدت
میتواند
تغییر کند .در داستان باال ،دو فرد به خاطر شخصیت متفاوت ،سرنوشت متفاوتی را ایجاد کردند.
تفاوتچشماندازباامید،آرزو،شعار،ارزشوهدف :
چشم انداز باید بعد از امید، آرزو حاصل تخیل خالق است و
مادهی خام چشم انداز است .مثال کسی می گوید می خواهم بهترین نجار شوم،
بازاریابی شود تا افراد در
یا معلم شیمی برای مناطق محروم شوم یا نماینده شوم.
سازمان آن را بپذیرند.
میشود و کمک میکند که فیلتر کند .به طور مثال اگر کسی
ارزش به خطوط قرمز یا راهنمای ما عرضه
ارائهی نوشابه است ،انجام
نمیدهد. میخواهد یک فست فود بزند و ارزشش مخالف
همهی
اینها را با نمیتواند
میخواهد نماینده شود و هم معلم شود و هم همسر خوب و ،....
وقتی هم فرد ،هم
اولویتبندی می کند. هم شود .در نتیجه
ایده
آلهای منسجم شکل می گیرد. مجموعهای تصاویر و
پس در چشم انداز،
چشمانداز حتما باید امید را با خود داشته باشد تا
چشماندازی که به آن امید تعلق نگیرد ،عمل وجود ندارد و در
عمل مؤثر شکل بگیرد.
وقتی امید شکل گرفت ،چشم انداز از کاغذی بودن ،به یک چشم انداز واقعی منشأ اثر /محرک عمل می گیرد.
این چشم انداز می تواند به صورت داستان ،statement ،شعار film ،و موسیقی ارائه شود.
شعار می تواند حاوی چشم انداز باشد مثل صاایران (هر روز بهتر از دیروز) و می تواند نباشد مثل (هیمالیا بر
زیباییها) قل هی
19 برنامه ریزی استراتژیک
اهداف در دو نوع کوتاه مدت و بلند مدت وجود دارند .وظیفه ای یا سازمانی ،کمی یا کیفی و ....از دیگر تقسیم
چشمانداز نوعی خاصی از اهداف است .چشمانداز از جنس اهداف بلند مدت سازمانی است.
بندیها است.
داستان
ارزش (خطوط قرمز)
فیلم
امید +
آرزوها
چشمانداز کاغذی
چشمانداز واقعی شعار
کوتاهمدتچیست؟ تأثیرداشتناهدافبلندمدتبرتصمیمات
چشمانداز ،باعث تعریف همافزا میکند .داشتن یک اهداف بلندمدت و
میکند و
میکند ،تسریع
هم جهت
چشمانداز وجود
کتابهای تصمیم گیری ،اولین مرحله ،تعریف مسئله است .وقتی مسئله
میشود .در تمامی
تصمیمگیری شکل
میگیرد. داشته باشد ،تعریف مسئله رخ میدهد و نقطه آغاز
چشمانداز: اشتباهات رایج در
.1عدم تصویر سازی :به جای این که خشن صحبت کنیم و فقط عدد و رقم بگوییم ،باید تصویر ایجاد
کنیم.
کلی گویی :گفتن
میخواهیم بهترین باشیم ،قابل پیچوندن است .اگر یک چیزی قابل پیچوندن .2
چشمانداز است .وقتی بدانیم که
میخواهیم یک انسان را روی کره ما پیاده کنیم ،تمامی باشد،
بهانهها قابل قبول نیست .اگر مجبور شدید که کلی گویی کنید ،بالفاصله یک پیوست برای چشم
انداز مشخص کنید.
روندها در نظر گرفته
نمیشود و به جایی که دروازه وجود نگاه کوتاهمدت :اگر نگاه کوتاه مدت باشد ، .3
ندارد شوت زده
میشود.
سنتها :مثال اگر بگوییم تا حاال خودروسازی
بودهایم باید تا همیشه خودروسازی باید باشیم .به طور .4
سنتها ذهن ما را برای نوشتن مثال جنرال الکتریک ،بخشی زیادی از درآمدش از لیزینگ است.
چشم اندازهای جدید
میبندند.
20 برنامه ریزی استراتژیک
معموال تغییر نمیکند و اگر بخواهد تغییر کند ،بیشتر بازتفسیر میشود تا تغییر کند .در ضمن بین valuesو
سیاستهای کاری تفاوت است .مثال بعضی وقتها مد میشود که رضایت مشتریان خوب است و ای
نها بعضا
خوب است.
چند شرکت در دنیا هستند که واقعا ارزش دارند و پای آنها می سوزند و به آنها پایبند هستند؟
یک سری سازمان وجود دارد (سازمانهای با شخصیت) که موسسان آنها واقعا به ارزشها اهمیت میدهند و
انها کم هستند .یک سری سازمانها مثل
وجود دارند گرچند ممکن است که معروف نباشند .این سازم
سازمانهای در حال شکلگیری یا سازمان ها با کارآفرینانی که فقط پول برایشان مهم است ،معموالً خیلی دارای
ارزش نیستند.
ارزشها چون باعث کنترل رفتار میشوند ،در نتیجه رفتار ما قاعدهمند میشود ،بنابراین رفتار ما قابل پیشبینی
و اعتمادپذیر میشود .به طور مثال ،وقتی با سامسونگ کار میکنم ،میدانم چون به قانون پایبند است ،من
راحت میتوانم با او کار کنم و هزینهی معامالتی کاهش پیدا میکند.
جاذبه آشوب (در ،)chaos theoryممکن است که به خاطر تغییر شرایط ،ویژن مبهم شود و نمیدانیم که
نتیجهی تصمیمات چگونه میشود .در این فضا تصمیمی گرفته میشود که به ارزشها نزدیکتر باشد .به طور
کتا
بهای آقای کالنیز ،توصیه مثال یک شرکت ممکن است که نداند چه کار کند ولی اگر نوآوری ارزشهایش باشد ،تصمیمگیری را با توجه
میشود. به نوآوری بدون در نظر گرفتن سود میگیرد که حداقل به خاطر ارزشها احساس خوبی داشته باشد.
تعیین خطوط قرمز :مثل ده فرمان حضرت موسی (ع) .دروغ نگو ،دزدی نکن و . ....نمیگوید که چه کارهایی را
انجام بده ،بلکه میگوید چه کارهایی را انجام بده( .نظریات کالیز)
اهرم کنترل میباشند .به واسطهی تعیین خطوط قرمز و پالریزه کردن ،باعث میشود که سازمان ،قابل
پیشبینی باشد .همه میدانند که این کار نباید انجام نباشد .به طور مثال در جامعهی خودمان ،ممکن است
شما یک چیز را قبول نداشته باشید ،ولی یاد گرفتهاید که نباید آنها را بگویید.
حاال یا سازمان با شخصیت است یا بیشخصیت است .در سازمانهای باشخصیت ،حرفهای آقای کالینز ،مطرح
است .که در این حالت سعی میشود که ارزشهای بنیادین کشف شود و با افراد برای کشف ارزشها گفتوگو
موسس گوگل میگوید :اگر ما
میشود .کاربرد این موضوع ،فیلتر کردن است .در هدفگذاری و تدوین استراتژی میتوانیم فیلتر انجام دهیم.
دنبال پول بودیم ،همه چیز را
در سازمانهای بیشخصیت (که افراد معتقدند تنها وظیفهاشان ،خلق ثروت است) سعی میکنیم که برای آنها
فروخته بودیم و اآلن در سواحل
نمیباشند .اینها از جنس ارزشهای ایجادی (نه کشفی)
اصول اخالقی در بیاوریم .اینها core values
لذت میبردیم.
میباشند .این ارزشهای ایجادی اول ،برای تحقق چشمانداز و مأموریت الزم به نظر میرسند .تا بتوان بعضی از
آن ها را به عنوان خط قرمز استفاده کرد .آقای سایمونز (استاد دانشگاه هاروارد) ،در این مورد میگوید :شما برو
22 برنامه ریزی استراتژیک
ریسکهای مهم کسبوکار را پیدا کن و ببین چه چیزی باعث میشود که کسبوکار شما از بین میرود و آنها
اینکه بتوان برای آنها ضمانت اجرایی تعیین کرد .به طور مثال اگر
را به عنوان خطوط قرمز تعریف کن .بعد
شما برایتان کرامت انسانی مهم است ،آیا ضمانت اجرایی وجود دارد یا صرفا یک شعار است؟
مثال والمارت میگوید ما دوست و همسایه هستیم .سامسونگ میگوید که ما در عرصهی سیاست وارد
نمیشویم .والمارت میگوید هر هدیه از تأمین کنندگان ممنوع است و یکی از معاونان به خاطر پذیرش غذای
روش دوم ،تکنیک به نام سفیره سیاره است .فرض کنید می خواهید یک سری آدمها را میخواهید برای زدن
شعبه در ماه بفرستید ،آنها چه ویژگیهایی را دارند که شما به آنها اعتماد میکنید .این ویژگی و کارهایی که
می کنند و نمیکنند ،بیانگر ارزش است.
برای ارزش های ایجادی ،باید پرسید چه چیزی بقا و شهرت شرکت را دچار خطر جدی میکند و مرز و خط
قرمز چیست؟ مثال مکنزی افشای اطالعات ،را خط قرمز میکند.
رزشها: سواالتی از ا
شعارها و حرفهای تبلیغاتی و آرمانی :وقتی شما حرفی را میزنید و عمل نمیکنید این طور برداشت
تعداد ارزشها نباید بیش از
میشود که هم حرفتان و خودتان بیارزش است.
پنج عدد باشد.
پیشنهاد میشود که تعداد ارزشها سه عدد باشد و بیشتر از پنج نباشد .اگر تیتری مینویسد باید
تیتر قابل به خاطرسپردن باشد و برای تیترها توضیحات بدهید.
سها برایشان مهم است .باید با مثالها و شواهد
عدم درک اهمیت ارزشها :مدیران اجرایی ذاتا ،ملمو
مختلف نشان داد که اگر سازمان ارزش داشته باشد ،چه کمکی میتواند به سازمان بکند .اگر روش به
آدمها منتقل شود و مفهوم منتقل نشود ،کمکی نمیتواند بکند.
کار با نوشتن ارزشها به پایان نمیرسد و ضمانت اجرایی میخواهد .اگر فرد میگوید صداقت برای
مشتریان مهم است و انجام نشد ،جریمه مشخص شود( .منشوری شدن)
اگر بخواهیم ،ارزشها واقعا ارزش باشد ،باید راجع به ارزشها زیاد صحبت کنیم .اول ،ارزشها باید شفاف و قابل
فهم باشد .دوم ،در زمانها و مکانهای مختلف تکرار کنیم .سوم ،مبنای رشد در سازمان باشد ،معلوم باشد چه
افرادی در سازمان رشد میکنند .چهارم ،مبنای پاداش و عدم پاداش باشد .شما به راحتی میتوانید بعضی از
ارزشها را سیستم ارزیابی کارمندان بیاورید .پنجم ،توجه به زمینههای سازمانی و بسترهای معیشت ،برای
گیریهای غیر ارزشی .ششم ،ارزشها با مسائل روز و ملموس بیان شود.
تصمیم
24 برنامه ریزی استراتژیک
استراتژیهایاصلی
علت صحبت دربارهی این موضوع این است که به زودی درس وارد برنامهریزی استراتژیک میشود و هدف این
است که از برنامهریزی استراتژیک و مصادیق استراتژی وجود داشته باشد .برخی هستند که مواردی که در این
درس گفته میشود را استراتژی نمیدانند بلکه ،اقدام استراتژیک میدانند که در ادامه تفاوت دیدگاهها بررسی
خواهد شد.
سطح کسب و کار :یک شرکت است که مثال ماژیک تولید می کند.
سطح : functionalمثل مدیریت دانش ،مدیریت برند .استراتژیهای functionalاز استراتژیهای سطح
کسب و کار رنگ می پذیرند .این استراتژی ها ،در دو سطح باالتر هم قابل استفاده است.
استراتژیهایی که در این درس
گفته میشود ،بیشتر در سطح سطح :corporateیک شرکت مادر وجود دارد ،که در شرکتهای تابع ،ماژیک و تخت پاککن تولید میکند.
کسبوکار است. این سطح ،سطح corporateمیباشد .استراتژیهایی که در اینجا گفته میشود ،بیشتر در سطح کسب و کار
است ،که بعضا در سطح corportateهم قابل استفاده است .در سطح کسب و کار ،بیشتر سوال راجع به
افزایش سود و کسب بیشتر بازار است .همین طور مزیت رقابتی مطرح است .در صورتی که در سطح شرکت
مادر ،این طور نیست .اصال بازار و مشتری وجود ندارد .این جا مزیت مادری مطرح است .منظور این است که
من اگر بچه هایم را رها کنم آیا آن ها حاضراند باز هم در این مجموعه بمانند؟ تیپ استراتژی ،این است که چه
در سطح کسبوکار ،مزیت نوع شرکتی را به شرکتی خودم اضافه کنم و چه نوع شرکتی را حذف کنم و در ضمن چگونه بین اینها رابطه
رقابتی و در سطح corporate بقرار کنم تا به هم افزایی برسم؟
مزیت مادری ،مهم است.
سطح باالتر از این سطحی است به نام .network levelاستراتژیهایی که در این سطح وجود دارد ،برای سطح
corporateو businessقابل استفاده است.
اآلن یک محصول تولید میشود ،برای یک مشتری (مثال مدارس ابتدایی تهران) .تحقیق میکنیم که این بازار
حاالحاال جا دارد و بازار هنوز اشباع نشده است و این بازار افق جدید ندارد .زمانی که در یک محصول مسلط
باشیم و افقهای روشنی برای این بازار باشد و ریسکی هم نباشد ،استراتژی (( )market penetrationنفوذ)
است.
سپس این کاال برای مدارس ابتدایی تهران تولید میشود ولی بعد از آن همین نیاز را میخواهیم برای مدارس
ابتدایی شهرستان های بزرگ دیگر هم بفروشیم .این استراتژی market developmentاست .این استراتژی
وقتی انجام میشود که کاال را خوب بلدیم تولید کنیم ،نیاز در جاهایی دیگر دیده می شود و کاال scabale
است یعنی میتوان یک دفعه ،به جای 50عدد 200عدد تولید کرد .یک مثال ،برای scalableخدمات است.
25 برنامه ریزی استراتژیک
استراتژی سوم :کاال به مدارس تهران فروش میرود و به آنها گفته میشود ما همدیگر را میشناسیم و یک
کانال بین ما وجود دارد و با توجه به این کانال ،عالوه بر ماژیک تخته پاککن هم فروش میرود .در واقع به
همان مشتری ،محصوالت دیگر هم میفروشم( .نیازی نیست که محصول دوم ،حتما تولید شود) .این استراتژی
product developmentاست .برای این موضوع ،مصداق بازار شرکتهای کامپیوتری است .مثال
مایکروسافت ویندوز ،آفیس و ....میفروشد .اپل هم ،همین طور است که محصوالت سخت افزاری و نرم افزاری
میفروشد.
حال اگر به همان مشتری ،یک محصولی از یک صنعت دیگر فروخته شود (مثل سرویس رفت و برگشت
دانشآموزان) استراتژی horizontal diversificationاست .مثال اپل ،به مشتریان موسیقی میفروشد.
حال در تولید ماژیک ،شما قطعات مختلف آن را از جاهای مختلف میخرید .اگر مغزی ماژیک ،حاشیه سود آن
خوب باشد و قدرت چانهزنی تأمین کننده زیاد باشد .در این حالت یا ممکن است که خودمان برویم ،مغزی
تولید کنیم یا این که برویم شرکت تأمینکننده را بخریم یا در آن نفوذ مدیریتی (سهام باالی 50درصد) ایجاد
کنیم .این استراتژی backward intergrationاست.
اگر من یک شرکت کامپیوتری باشم که بعد از من یک سری واسطه باشد که محصوالت را از من میخرند و با
سود خوبی میفروشند .یا اگر فروشنده خودرو باشند ،نمایندههای خودرو این حالت دارند .جنرال موتورز،
میگوید که من عالوه بر ایجاد الیسنس ،باید سهامدار نمایندگان هم باشم .وقتی شرکت من بخواهد واسطهها را
پنجرههای وقتها، بعضی
حذف کند و یا خودش وارد آن شود ،استراتژی foreward integrationاست.
که میشود ایجاد فرصتی
شرکتهای دیگری وارد آن
اگر رقیب را خریداری کنیم و دوتایی با همدیگر یکسان شویم .مثال اگر یک بانک برود یک موسسه اعتباری را
میشوند ولی برای شرکت
خرید کند .این استراتژی horizontal integrationاست .این استراتژی چه موقعی جذاب است؟ یک) وقتی
بزرگ ،زمان مناسب وارد شدن
که economic of scaleوجود داشته باشد .مثال می خواهد یک نرم افزار فروش بلیط بخرد ،حاال چه 1000
به آن فرصت نیست ،برای همین
برای عقب نماندن از آن فرصت،
بلیط بخواهد بفروشد یا 1000000فرقی نمیکند .دو) ممکن است شرکت بزرگی ،نقاط ضعفی داشته باشد،
با خریدن شرکتهای دیگر می یکی از راهکارها این است که خودش توسط R&Dانها را رفع کند و روش دیگر این است که برود شرکتهای
تواند وارد پنجرهی فرصت شود. کوچک را برای رفع نقاط ضعف بخرد .سه) حذف عدم قطعیت :به طور مثال وقتی فیس بوک ،واتس آپ را
خرید دیگر عدم قطعیت و نگرانی برای بزرگ شدن بیش از حد واتس آپ ندارد.
در سطح corporate ،هم ،ممکن است که این استراتژیها ،مفید باشد .به طور مثال ،در سطح شرکت مادر
ممکن است ،ما به این نتیجه برسیم که اگر فالن بانک با بانک شرکت ما ،مرج شود ،مفید باشد .در سطح
corporateداستان کمی متفاوت است و میخواهیم مجموعه کسبوکارهای خوبی قرار بگیرد.
26 برنامه ریزی استراتژیک
در سطح corporateمثال ایران خودرو هم سابکو که خدمات را ارائه میدهد ،ایساکو و آپکو و ....می زند.
همهی اینها مرتبط با یک صنعت است( .صنعت خودروسازی است) .اگر برود لیزینگ خودرو هم باشد که
صنعت دیگری است ولی مرتبط است ،استراتژی related diversifactionرخ داده است .استراتژی
unrelated diversificationهم وجود دارد.
بعضی از شرکتها مثل هولدینگ غدیر ،وجود دارد که همه کاری انجام میدهد و هیچ گونه دلبستگی به آنها
ندارد .استراتژی unrelated diversifcaitonشرکت را از شرکت مادر به هولدینگ تبدیل میکند.
شرکتهایی هم وجود دارند که مثال پنجاه درصد آن روی یک موضوع متمرکز است و پنجاه درصد دیگر آن،
روی حوزههای مختلف است.
:market penetrationاین بانک ،یک بانک تجاری است و با عموم جامعه در ارتباط است .افزایش سهم بازار،
استراتژی market penetraionاست .بازاریابی ،باشگاه مشتریان و به طور کلی marketingو بازی کردن با
،4Pاستراتژی market penetrationاست .بانکداری الکترونیک ،مصداق پنتریشن است.
:backward integrationتولید ATMها توسط خودش .ارائهی نرمافزارهای بانک .مثال بانک ملی شرکت
توسن را بخرد .بانک ملی یک شرکت تولیدکنندهی میز و صندلی را بخرد .بانک ملی ،موسسهی آموزشی بانکها
را بخرد .اگر با هدف تأمین ساختمانهای خود بانک باشد ،یک شرکت ساختمانی را بخرد( .در غیر این صورت،
قبال گفته شد که استراتژیک،
unrelated diversificationاست)
یعنی بر متغیرهای کلیدی
عملکرد موثر باشد .مواردی :foreward integrationتعریف این است که یک قدم به سمت مشتریان نزدیک شود .شرکتهایی که posرا
گفته شد و یکی باقیماند که به شرکتها میفروشند ،معموال از بانک مستقل است .اگر این شرکتها را خریداری کند ،یک قدم به مشتریان
آن ،همان vision ،mission خودش (منظور از مشتریان ،فروشندگان و صاحبان کسبوکارها هستند) نزدیک میشود.
و valuesمیباشد .یعنی با
انجام کار ،این موارد ثبیت :related diversificationاگر مرز را bankingتعریف کنیم ،کارگزاری و صرافی می تواند related
میشوند. diversificationباشد.
استراتژیهایفراشرکتی-بینشرکتی(همکارانه)
وقتی یک شرکت دو بیزینس را انتخاب کرد ،به سطح شرکت مادر رسیده است و استراتژیها در سطح
corporateاست .در سالیان اخیر ،استراتژیهایی در سطح همکارانه( ،فراشرکتی) (بین شرکتی) شکل گرفته
است .این استراتژیها دستهبندیها و اسمهای مختلف دارد .بدیهی است که تقسیمبندی این استراتژی توسط
افراد مختلف ،متفاوت باشد.
توافق محور :ممکن است که قراردادی امضاء نشود و توافق حقوقی نباشد و توافق زبانی پشت قضیه وجود دارد
یک کارتل ایجاد شود .تیپ توافق محور است چون قانونی انجام نمیشود .مثال چند شرکت با همدیگر توافق
کارتل یک توافق unofficial
ضمنی میکنند که مثال یک نوع مشابه قیمتگذاری کنند .یکی از مهمترین کارکردهای استراتژی این است که
است که هیچ کجا ثبت
بازار آزاد را به بازار انحصاری تبدیل کند چون سود اقتصادی با در نظر گرفتن هزینهی فرصت ،صفر است.
نمیشود.
استراتژی کارتل ،باعث میشود که سود اقتصادی را باال ببرد .کارتل یک توافق unofficialاست که هیچ کجا
ثبت نمیشود .این کار مثال در شرکتهای نفتی بزرگ انجام میشود.
دومین تیپ استراتژی ،استانداردگذاری است .ممکن است که مجموعهای از شرکت ها با هم هماهنگ کنند که
یک استاندارد را برای یک صنعت ثبت کنند .به طور مثال مایکروسافت و اینتل ،به طور توافقی نه قراردادی
استاندارد wintelرا ست کردند .اینها در واقع ست کردند که اگر ما این دو با هم این کار را بکنیم ،به نفع
تولید کنندگان کامپیوتر است که از این استاندارد استفاده کنند .در صنعت خودرو ،ممکن است که شرکتها با
همدیگر استانداردی ثبت کنند و مانع از ورود شرکتهای دیگر به این صنعت شوند.
قراددهای خرید /فروش /برون سپاری :به طور مثال ،وقتی یک شرکت ژاپنی نمایندهی انحصاری در ایران ایجاد
میکند ،این استراتژی را در پیش گرفته است .این جا قرارداد شکل میگیرد که طرف دیگر قرار نیست با کس
دیگری کار کند .مثال ،شرکت سیفخودرو نمایندگی انحصاری سوبارو ژاپن
28 برنامه ریزی استراتژیک
استراتژی قراردادهای لیسانس و فرانچایز ،نوع دیگری استراتژی است .به شرکت دیگری اجازه داده می شود که
از برند شرکت اولیه استفاده کند در یک محدودهی جغرافیایی مشخص که یک سری استاندارهایی را باید
رعایت کند .مثل مک دونالد .شرکتها وقتی معروف میشوند به خاطر عدم تمایل به تحمل ریسک و منابع مالی
محدود ،امکان فرانچایز ایجاد میکنند .گفته میشود که شما میتوانید بر سر درتان اسم برند ما را بزنید و
استاندارهای ما را رعایت کنید .در قراردادهای فرانچایز عالوه بر حق اولیه و سهمی از درآمد ،منبع درآمد
دیگری هم وجود دارد :مواد اولیه فقط باید از شرکتی که فرانچایز میدهد یا شرکتی که آن می گوید ،خریداری
شود .در قراردادهای لیسانس ،معموال یا پتنت تکنولوژی یا روش تولید خریده میشود .گفته میشود که شما
تکنولوژی را به من بده و من با برند خودم تولید میکند و لزوما از نام تجاری استفاده نمیشود و اگر بخواهد از
نام تجاری استفاده کند باید اجازه در قرارداد گرفته شود.
نوع سوم این نوع استراتژیها ،قراردادهای کنسرسیوم یا سندیکایی است .وقتی یک کار را نتوان به تنهایی انجام
سندیکاییها در بخش تأمین
داد با چند شرکت دیگر قرارداد شکل میگیرد که با همدیگر انجام دهند .ممکن است خیلی موقت یا خیلی بلند
مالی ممکن است رخ دهد.
مدت باشد .سندیکاییها در بخش تأمین مالی ممکن است رخ دهد .نمیخواهند یک سازمان مالی ،تمام ریسک
را تحمل کند seed money .در جاهای مختلف می تواند مفید باشد ،مثال یک شرکت 5درصد پول را خودش
می گذراد و بقیه میگویند چون خودش هم پول گذاشته است ،می آیند سرمایهگذاری میکنند.
نوع چهارم ،قراردادهای فعالیت مشترک یا متقابل (تحقیق و توسعه) است .مثال قرارداد بسته میشود که من به
فالن قسمت از تکنولوژی شما دسترسی داشته باشم و شما به فالن قسمت شرکت من .مثال GMیک قرارداد
همکاری مشترک با تویوتا بسته بود تا بفهمد چه طور تویوتا lean managementرا اجرا میکند و تعداد
محصوالت معیوبش کم است .کتاب های lean managementو ...در پی این قرارداد مشترک ایجاد شد.
در استراتژیهای سهام محور ،چهار حالت مختلف ممکن است رخ دهد:
حالت اول ،تبادل سهام است .یعنی من 5درصد سهام را از شما میخرم و 5درصد سهامم را به شما میفروشم.
اگر این تبادل سهام رخ نمیداد ،همیشه دو رقیب نگران عمل به تعهدات بودند ولی وقتی سهام دار شوند ،خود
به خود بدبینی رقابتی تبدیل به یک منفعت مشترک برای رشد میشود .منفعت دیگر این است که اگر یکی از
دو شرکت دچار مشکل شد ،دیگری بتواند به فرد دیگر ،وام مشارکتی بدهد.
حالت دوم joint venture ،یا سرمایهگذاری جسورانهی مشترک است .دو یا بیش از دو شرکت (اکثرا دو تایی
است) یک شرکت ایجاد میکنند و هر کدام بخشی از سهام شرکت را دارند .به طور مثال ،شرکت Changan
Ford Mazdaاز این نوع است .اکثر شرکتها میخواهند عیناً مساوی از منافع شرکت مشترک استفاده کنند.
مثال هر دو میخواهند از تکنولوژی جدید به دست آمده مساوی استفاده کنند .این شرکتها دارای تعداد
29 برنامه ریزی استراتژیک
سهامداران زیادی اند .وقتی که تعداد سهامداران زیاد باشد ،ممکن است که به این شرکت ها کنسرسیوم هم
گفته شود.
حالت سوم ،خرید محدود است .مثال انگیزهی یک شرکت ورود به بازار است ولی آن بازار برایش ناشناخته است
یا میخواهد ریسک را پایین آورد یا سرعت را باال ببرد .مثال یک شرکت دانمارکی می خواهد بخشی از یک
شرکت دارویی ایرانی را بخرد ،در این حالت کلی فرصت برایش ایجاد می شود و سریعتر می تواند وارد بازار
شود .در این حالت نیازی به کنترل مدیریتی نیست ،فقط کافی است که بخش پارتنری داشته باشد.
حالت چهارم ،که ته همکاری است این است که دو شرکت با هم یکی شوند .در ایران ،ادغام نداریم .مثال این
در takeover استراتژی
استراتژیهای همکارانه نیست حالت ،ادغام جی پی موگان و کیس است .استراتژی takeoverدر استراتژیهای همکارانه نیست چون شرکت
چون شرکت از سر ناچاری این از سر ناچاری این کار را انجام می دهد .این دو از لحاظ حقوقی یک فرآیند را دارند ولی اگر هر دو شرکت مایل
کار را انجام می دهد. باشند ،این کار خرید نام دارد و در غیر این صورت takeover ،است.
همکاریهای استراتژیک
همکاریهای استراتژیک
Contract M&A
قراردادها و... سلطهیکشرکتبردیگری
استراتژیهای همکارانه
چهار تیپ استراتژی وجود دارد که مانعالجمعاند و فقط باید یکی را انتخاب کرد چون ذاتا متفاوتاند .باید
تصمیمگیری کرد که چه قدر میخواهید خودتان را با شرایط اقتصادی کشورهای دیگر ،تطبیق دهید؟ کم یا
زیاد .سوال دیگر هم این است که چه قدر می خواهید ،استاندارد عمل کنید .در واقع ،این دو سوال ،دو محور
نمودار برای تعیین استراتژیها هستند.
وقتی شما نگاه بینالمللی نداشتهاید و استاندارد خیلی زیادی ندارید ،استراتژی صادرات ( )exportاست .نگاه
یکپارچه به دنیا در این استراتژی وجود ندارد .مثال شما ماکارونی تولید میکردهاید ،ظرفیت اضافی را میخواهید
صادر کنید .در واقع همان محصول داخلی برای عرضه به بازار جهانی گسترش مییابد.
وقتی که همهی دنیا برای یک شرکت کشور میشود و مرزهای جغرافیایی رفع شود و همهی دنیا را یک مارکت
ببینند ،استراتژی global strategyشکل میگیرد .شرکتهایی که استراتژیاشان هزینه است و میخواهند با
هزینهی پایین تولید کنند ،سراغ این استراتژی میروند .مثل نفت ،فوالد ،رولزرویس ،بیک و اینتل.
30 برنامه ریزی استراتژیک
استراتژی دیگر multi-domesticاست .محصوالت و روشهای بازاریابی و فروش متناسب با بازار میشود.
محصول ،جوری نیست که همه جا بشود فروخت .مثال یک محصولی که در هند ارائه میشود را نمیتوان با
همان شکل و بازاریابی همان گونه ،در آگوندا ارائه داد .صنایع غذایی و پوشیدنی این طور است.
یک قبال دونالد، مک
دستورالعمل غذایی برای دنیا استراتژی دیگر ،استراتژی فرا ملی ) (Transnationalترکیبی از دو استراتژی قبلی است .سعی میشود که
داشت ولی بعد از آن ،برای هر چیزهایی را که می توان استاندارد کرد را استاندارد کرد و غیر از آن را اجازه داده میشود به واحدهای محلی تا
کشور ،دستورالعمل خاص آن خودشان انجام دهند .مثال استارباکس در شهرهایی که درجه حرارت باال است (حتی در خود آمریکا)
کشور را ارائه میدهد. محصوالتی مرتبط با قهوه ارائه میدهد که به آنها یخ اضافه میشود .استارباکس ،مثال در عربستان ،دو بخش
آقایان و خانوادگی دارد و اگر با خانواده رفتید اطراف شما یک پرده میکشند که این را مخصوص عربستان ارائه
میدهد.
فورد و GMخیلی از محصوالت
استاندارد دارند ولی ممکن قاعدتا در استراتژی efficeincy ، Global vertically integratedباال میرود و در حالت global
است که روشهای بازاریابی و responsiveness ،horzontally integratedباال میرود .استراتژی globally integratedدر روی کاغذ
کشورهای در فروششان
خیلی قشنگ است ولی در عمل کار سختی است.
مختلف دنیا متفاوت باشد.
روشهایتدویناستراتژی
پشت ابزار سوآت ،منطقی وجود دارد که از خودش مهمتر است .در مدیریت استراتژیک ،مفهومی به نام تناسب
استراتژیک ) (strategic fitوجود دارد .این مفهوم میگوید که در جنگل ،هزاران بذر ریخته میشود ولی فقط
تعدادی از آنها به درخت تنومند تبدیل میشوند .این بذرها از لحاظ استراتژیک ،تنومندتر هستند و با محیط
مناسبتر اند .یعنی اگر شما با محیط مناسب باشید ،میتوانید دوام بیاورید و زنده بمانید و در غیر این صورت از
بین میروید .یک سازمان هم ،برای این که بتواند زنده بماند ،باید با محیطش تناسب داشته باشد .مثال اگر شما
در محیطی باشید که برند مهم است ولی شما از برند ،بهره نبرده باشید ،برایتان مشکل ایجاد میشوید .اگر در
محیطی رانتی زندگی میکنید ،هر چه قدر هم قوی باشید ولی رانت نداشته باشید ،در آن محیط از بین
میروید .مختصات محیطی شما ،باید بتواند کامال با شرایط سازمان شما ،ترجمه شود .به این داروینسم
اجتماعی میگویند .ژنی میتواند تداوم داشته باشد که بهترین پاسخ را به محیط بدهد .این منطق در سازمانها
و صنعت حاکم است که به آن داروینسم اجتماعی می گویند .با نگاه داروینسم اجتماعی میتوان گفت که چرا
بسیاری از سازمانها علیرغم داشتن بهترین مدیران و مهندسان ،از بین رفتهاند .باید سازمان را با محیط وفق
داد .یعنی چه کار کنیم؟ به محیط بیرون و محیط درون خودت نگاه کن .از محیط بیرون ،فرصت و تهدید و از
محیط درون ،قدرت و ضعف را پیدا کن .این منطق پشت SWOTاست.
31 برنامه ریزی استراتژیک
واژهی شدن تکرار علت در تحلیل محیط بیرونی از PESTERاستفاده میکنیم .یا ممکن است که چرخهی عمر صنعت را نگاه کنیم.
«کلیدی» در تحلیل : SWOT مثال بگوییم چون در مرحلهی افول صنعت هستیم ،میگوییم جنگ رقابتی شکل گرفته است .جایگزینها را
قرار نیست که برنامهریزی نگاه میکنیم .همهی این کارها را که انجام دهیم ،فرصتها و تهدیدها بیرون میزند.
جایگزین استراتژیک
باید پرسیده شود برای تحقق چشم انداز ،چه گیرهای اصلی وجود دارد و کجاهاست که اگر اهرم شود ،می توان
برنامهریزی معمول سازمان
شود .سازمانی که چهل تا باالتر رفت .وقتی تعداد زیاد باشد ،موارد مهم با موارد غیر مهم ترکیب می شوند و ارزش مدیریت استراتژیک از
نقطهی ضعف دارد ،باید درش بین می رود و ما در برنامه ریزی استراتژیک ،دنبال نقاط مهم هستیم.
را گل گرفت .نقاط کلیدی
Maxi Max Strategy
ضعف نباید بیش از سیتا باشد
حداکثر کردن نقاط قوت برای بهره بردن حداکثر از فرصت
که درستش بین پنج و هفت
است. Mini Max Strategy
چگونه با استفاده از فرصتها نقاط ضعف را از بین ببرم یا با کمینه کردن نقاط ضعف از فرصتها بیشترین
بهره را ببرم
استراتژیهای گفته شده ،استراتژی نیستند بلکه strategic ideaمیباشند .اگر برای هر کدام از نقاط ضعف،
قوت ،تهدید و فرصت پنج مورد داشته باشیم .استراتژیک آیدیاهای زیادی وجود دارد .بین 4تا 100؟ .اینها را
می توان وارد QSPMکنیم .ضریب اهمیت را برای تمامی نقاط قوت و ضعف و تهدید و فرصت مشخص
میکنیم .می توان جمع ضرایب قوت و ضعف را کاری کنیم که صد شود یا این که کاری کنیم که مجموع
تمامی ضرایب صد شود .در این ماتریس ،منطق strategic fitاست .چون خود استراتژی از بررسی نقاط درون
و بیرون است و ارزیابی آن هم بر همین اساس است.
تأکید دارد که حتما باید از ترکیب دو فاکتور به یک استراتژی برسیم .ممکن است مدیر بر اساس یک فاکتور ،یا
چند فاکتور به یک استراتژی برسد .اینکه حتما باید یک به یک با هم بررسی شود ،منطق قابل دفاعی ندارد.
32 برنامه ریزی استراتژیک
تعداد زیاد خطوط استراتژیک تولید میکند .چون اصوال استقرایی به دست میآید و از چیزهای مختلفی به
دست میآید ،ممکن است به این خطوط استراتژیک ،رابطهای وجود نداشته باشد .مثال ممکن است که یک خط
استراتژی ،تولید برای افراد متوسط و دیگری برای محصوالت الکشری باشد و هر دو از SWOTبه دست آمده
در مقالهی گریهامل ،منظور از است.
استراتژیک فیت ،برای منابع
است و با استراتژیک فیت گفته مزایا SWOT
شده در این جا متفاوت است. ساده و کاربردی
این ابزار هم به صورت تحلیلی قابل استفاده است هم میتواند کمک کند که به تنهایی استراتژی تدوین کرد .در
روش قبلی ،منطق پشت سر SWOTو ، Strategic Fitهمان داروینسم اجتماعی بود .وقتی پرسیده شود که
وقتی برخی شرکتها از بین میروند و وقتی میمانند ،دلیلش چه بوده است ،میگویند شرکتهایی که
هر یک از روشهای تدوین میتوانند ویژگیهایی متناسب با محیط ایجاد کنند ،میمانند و ما بقی از بین میروند.
استراتژی ،یک عینک میباشند.
هر یک از روشهای استراتژی ،یک عینک می باشند و وقتی یکی از آنها را به چشم میگذاریم ،بعضی از
چیزها را میبینیم و بعضی از چیزها را نمیبینیم .مثالً وقتی عینک SWOTرا میزنیم ،خیلی از چیزها در
محیط وجود دارد ولی ما فقط قدرت ،ضعف ،فرصت و تهدید میبینیم.
منطق این روش این است که در هر کسب و کاری ،هر فعالیتی و ،...بین سه تا هفت عامل وجود دارد که اگر
شما این عوامل محدود را داشته باشید و آنها را تأمین کنید در این کار موفقید ولی اگر نتوانید به این عوامل
33 برنامه ریزی استراتژیک
به خوبی پاسخ دهید ،باید خداحافظی کنید .اینها قوانین بازی هستند که اگر شما این موارد را داشتید با
احتمال هشتاد در دصد موفق هستید و اگر نداشتید ،صد در صد شکست خوردهاید.
در یک شهر ،ممکناست که دهها و یا صدها دبیر شیمی وجود داشته باشد ،ولی فقط دو یا سه دبیر مطرح
وجود دارد .ممکن است که یک دبیر ،هیچ کاری نداشته باشد و فقط درس معمولی ارائه میدهد ولی یک دبیر
دیگر هر شب تا دیر وقت مشغول تحصیل است و پول پارو میکند .فرق این دو دبیر در چیست؟ -1دبیر موفق،
کنکوری درس میدهد که کنکوری درس دادن یک هنر است -2 .مهارت تدریسیاش بیشتر است .راحتتر
ارتباط برقرار میکند ،راحتتر برندینگ انجام میدهد -3متأهل باشد تا نصف جامعه را از دست ندهد .همین
سه مورد است که برای دبیر کارنامه موفق ایجاد میکند و موفقیت موفقیت ایجاد میکند و . ...
در تهران بنگاههایی (امالک) وجود دارد که درآمدهای باالیی دارند و بنگاههایی هم وجود دارند که هیچ
درآمدی ندارند و افراد در آن فقط برای این که بیکار نباشند ،کار میکنند .در این صنعت هم بیش از دو سه
مورد نمیتوان گفت -1 :توانایی ایجاد اعتماد در مشتری و خریدار .چون وقتی فرد خرید میخواهد انجام بدهد،
اگر حتی مهندس عمران هم باشد ،نمیتواند راجع به ساختمان نظری جامع بدهد ،پس این فرآیند نیازمند
اعتمادسازی قوی است -2 .موقعیت مکانی مناسب و Databaseمناسب ،که منجر به داشتن گزینههای زیاد
می شود.
سوال اول :مشتری بر اساس چه فاکتوری یک محصول/شرکت را به دیگری برتری میدهد؟ مثال چرا وقتی یک
فرد رُب میخواهد بخرد ،چرا باید بین این همه رب ،رب تبرک را انتخاب کند .چرا برای سپردهگذاری ،مثال
مدیر یکی از شرکتهای
بانک دِی را انتخاب میکند؟ مشتری چه فاکتوری در ذهنش میگذرد ،کمک میکند که ما بتوانیم عوامل
آرایشی میگفت این که همهی
تخم مرغها را در یک سبد کلیدی موفقیت را بشناسیم .سگمنتهای مختلف ممکن است که عوامل کلیدی مختلف را مد نظر قرار دهد.
مثال در مورد تبلیغات سواالت زیادی میپرسد و به تبلیغات موجود ،اهمیت بیشتری میدهد .مغز اطالعات
زیادی را فیلتر میکند ولی وقتی سوال پرسیده میشود ،تمام اطالعات مرتبط با آن در ذهن وارد می شود.
سوال سوم :برای موفقیت در این صوت باید چه ویژگی هایی داشته باشم؟
رویکرد موقعیتیابی)(positioning
مایکل پورتر ،این رویکرد را معرفی کرده است .مایکل پورتور معتقد است که دو فاکتور منجر به سودآوری پایدار
می شود.
فیلم :پنج نیروی رقابتی شکل دهنده ی استراتژی .سوال از این فیلم این است که این پنج نیروی رقابتی چه
هستند و چگونه بر سودآوری پایدار مؤثر اند؟
-1تهدید تازه واردان
-2قدرت چانهزنی تأمینن کنندگان
-3قدرت چانهزنی خریداران
-4تهدید محصوالت و خدمات جایگزین
-5رقبا
36 برنامه ریزی استراتژیک
مثالً برای شرکت هنواپیمایی ،این صنعت از کمترین میزان سوددهی برخوردار است .ایجاد تمایز در این رقابت
همیشه سخت بوده است .جذابیت و مواردی از این نظیر بر سودآوری تأثیری ندارند .صنایعی وجود دارد که
همهی نیروهای آن قوی هستند .مثل صنعت نوشیدنیهای غیرالکلی
این مفاهیم میتوانند تقریبا در هر صنعتی به کار روند.
رقابت مثبت :در رقابت مثبت ،شرک ها می توانند در گزینههای متفاوتی رقابت کنند و کیک را بزرگ می کنند
(نه تنها بر روی قیمت)
چگونه میتوان استراتژی به بخشی از کار یک مدیر پرکار تبدیل کرد؟ این یک چیز ذهنی است و هدف اول
استراتژی ،این است که بعضی از کاراه انجام شود و بعضی نشود .کارمندان و شبکههای توزیع باید استراتژی شما
را بدانند.
چرا پورتر میگوید ،نیروهای رقابتی و مثالً نمیگوید فشار صنعت ،فشار بازار ،عوامل بازار و....؟
ما فقط با رقبا رقابت نمیکنیم .عالوه بر رقبا با چهار مورد دیگر هم رقابت میکنیم؟ در مورد این چهار مورد
سوال این است که سر چه موضوعی رقابت میکنیم؟ چون با رقبا که معلوم است که سر مثالً سهم بازار رقابت
می کنیم.
مایکل پورتر معتقد است که در استراتژی سهم بازار و میزان فروش مهم نیست .بلکه سهم سود مهم است و
ممکن است که من صد در صد از سهم بازار را داشته باشم ولی یک شرکت ضررده باشم .برای بهتر کردن سهم
سود ،پنج نیرو وجود دارد که بر آن مؤثر است .اگر قدرت مشتریان باال برود و توانایی چانهزنی داشته باشند و
محصول را بخرند و بعداً پول پرداخت کنند ،فشار رقابتی بر شرکت زیاد میشود .اگر تأمین کنندگان هم قدرت
زیادتری داشته باشند ،میتوانند قدرت چانهزنی داشته باشند ،محصول را دیر بدهند و در نتیجه فشار رقابتی
ایجاد کنند و سهم سود کمتر شود .اگر رقبا ،قیمت را پایین بیاورند و سرویس بهتری بدهند ،فشار رقابتی کم
مشاورهی مدیریتی ،موانع ورود
و خروج کمی دارد ،و نیروهای می کنند و سهم سود را کم میکنند .اگر من تنها نوشیدنی در عالم بودم و اسمم دوغ بود و میتوانستم مقداری
رقابتیاش زیاد است ،برای پول به ازای هر سیسی شارژ کنم ،یک وضعیت بود ولی وقتی تعداد زیادی رقیب وارد شود ،فشار وارد میشود
همین کسی توش میلیاردر و سهم سود کم میشود .بنابراین ما مجبوریم که به خاطر وجود جایگزینها ،فشار رقابتی را کم کنیم.
نشده است.
مایکل پورتر معتقد است که بعضی از صنایع هستند که ساخته شدهاند برای پولسازی .مثالً نوشیدنیهای
غیرالکلی ساخته شدهاست برای پول درآوردن .مثال شما اگر کوکاکوال هستید ،تأمینکنندگان شما آب و شکر
south شرکت هواپیمایی و ...هستند و تمامی اینها comodityهستند و کسی نمیتواند به شما فشار وارد کند .یک موقعی هست که
،westتوانسته است در این یک آیسی خاصی وجود دارد و فقط یک نفر در دنیا میزند و شما مجبورید که طبق قوانین او عمل کنید ولی
صنعت موفق باشد و حتی از در مورد این نوشیدنیها این طور نیست .بر عکس نوشیدنیهای غیرالکلی ،شرکتهای هواپیمایی برعکس
شرکتهای دارویی که صنعت هستند .این صنعت یک صنعت پولسازی نیست و شرکتهای آمریکایی را مشاهده میکنیم که متوسط
است، سودآوری بسیار
سودآوری آنها منفی است .این مورد بیش از ده سال است که منفی است .مایکل پورتر میگوید که اینها
سودآورتر باشد .که از عامل
دوم این رویکرد استراتژی
استفاده کردهاست.
37 برنامه ریزی استراتژیک
مشتریانشان به خاطر این که switch costکم است به راحتی سوئیچ میکنند .عالوه بر این برای مشتری زمان
که است این واقعیت
مهم است که در این زمان هواپیما وجود دارد یا نه .پس از ناحیهی مشتریان همیشه به آنها فشار وارد میشود.
تصمیمهای آدمها بر اساس
از لحاظ تأمین کننده و فرودگاهها و جاهایی که خدمات میدهند ،بسیار محدوداند و میتوانند به شرکتهای
حساب و کتاب و منطق نیست،
به خصوص برای آدمهایی که هواپیمایی فشار آورند .جایگزینهای زیادی دارند :قطار ،اتوبوس و . ....برای تازه واردها (به خصوص در آمریکا)
روحیهی کارآفرینی دارند این مانعی وجود ندارد .وضعیت رقبای موجود هم ،معلوم است که عقالیی است که حتی زیان بدهند تا ضرر را
طور نیست .ممکن است که کمینه کنند .پس این صنعت ،فضای سود بسیار کم است.
وارد یک صنعت با ساختار
وقتی موانع ورود و خروج کم باشد ،افراد زیادی وارد میشوند و overcapacityرخ میدهد و سود اقتصادی
نامناسب شد و پولدار هم شد.
صفر میشود .مورد دیگری هم وجود دارد که اگر وارد یک صنعت با ساختار نامناسب شدیم ،باید روی آن
تمرکز کنیم تا سهم سود را باال ببریم.
اپل میخواهد وارد صنعت
مایکل پورتر میگوید قبل از این که وارد بحث استراتژی شوید ،ابتدا چک کنید که وضعیت صنعت مناسب
خودرو شود.
است یا خیر .یعنی چک کنید که طبق این پنج نیرو ،فشار کم است یا نه .اگر کم باشد خوب است .چون نگاه
مایکل پورتر به محیط است او را محیط گرا یا outsideinنگاه می کند .وقتی گفته میشود ،صنعت نوشیدنی
غیر الکلی ،به این معنی نیست که پنج نیروی این صنعت برای اینها یکی باشد .مثال کسی که خود نوشیدنی را
تولید میکند و کسی که قوطی نوشیدنی را تولید می کند با این که هر دو در یک صنعت وجود دارند5 force ،
هیچ کدام از approachهای مختلف دارند .بسته به این که ما کجای حلقهی زنجیره هستیم 5 force،میتواند متفاوت باشد و با جابهجا
استراتژی نیست که فقط به شدن یک حلقه میتواند سود تغییر کند .این دلیلی است که بعضی از شرکتها forwardیا backward
درون یا برون نگاه کند .ولی
integrationانجام میدهند ،چون در یک حلقه (که حلقهی کناری است) سودآوری بیشتر است.
تفاوت در این است که نقطهی
آغاز کجاست (درون یا برون) و 5 forceکمیتگرا است ) . (qualititativeبه گذشته بر اساس دادههای historicalنگاه میکنیم و پنج نیروی
تفاوت دیگر این است که رقابتی را برای آینده در نظر میگیریم.
تمرکز بیشتر بر درون است
یا برون. نکاتی از تمرین :KSF
باید visionسازمان را ببینید که چی هست و متناسب با آن بگویید الزام یا شایستگی یا ...وجود دارد.
اگر leaderهستید و visionهم این است که leaderبمانید ،باید خود را با best practiceمقایسه کنید.
اگر challengerهستید و میخواهید leaderشوید باید با averageخود را مقایسه کنید .اگر me too
هستید ،باید خودتان را بایک رقیب که یک سطح باالتر است ،مقایسه کنید.
مایکل پورتر میگفت که اگر دو اتفاق رخ بدهد ،سودآوری پایدار رخ میدهد .اول این که یک صنعت چه قدر
جذاب است .راجع به این نیروها صحبت شد .به این ها میگویند نیروهای رقابتی چون ما فقط با رقبا ،رقابت
نمی کنیم.
اگر تعداد رقبا زیاد شود و چه قیمت را کم کنند و یا کیفیت را باال ببرند ،به ما فشار وارد میکنند و سود را
کم میکنند .اگر رقبا agressiveباشند ،فشار رقابتی را زیاد میکنند .ممکن است که یک صنعت رقبا ،رقابت
بین افراد تهاجمی نباشد ولی اگر یک رقیبی وجود داشته باشد که برایش سهم بازار مهم است ،حاضر است که
با یک قیمت پایین تر ،محصول را ارائه دهد و ما را مجبور میکند که قیمت را کم کنیم .مثالً یک هتل کیفیت
وقتی ضریب نفوذ اینترنت
تخت را باال میبرد و بقیه مجبور میشوند که این کار را انجام بدهند.
فیکس شد ،دیگر ورود هر
رقیب جدیدی ،سهم بازار بقیه
رشداندک بازار ،باعث میشود که نیروی رقابتی زیاد شود .وقتی یک بازار در حال رشد است ،بازیگران جدید
را کم میکند نه این که بازار
که می آیند ،میتوانند بمانند ولی وقتی رشد اندک باشد فشار وجود دارد.
بسازد.
وقتی موانع خروج باال باشد و نتوان به راحتی از صنعت بیرون رفت ،فشار رقابتی زیاد میشود .طرف حساب
میکند که کسی شرکت من را نمیخرد و اگر بخواهند بخرند به قیمت آهن قراضه میخرند یا من به خاطر یک
قرارداد ده ساله نمیتوانم از این صنعت بیرون شوم .در این حالت ممکن است که صنعت overcapacityشود و
مجبور میشوند که با قیمت کمتری ارائه دهند.
محصول یک وقتی اگر محصولی که ما در حال تولید هستیم ،قابلیت تمایزپذیری نداشته باشد ،مثالً نفت را نمیتوان ویژگیهای
فشار باشد، commodity
خاصی به آن اضافه کرد .همین طور شکر ،ولی ممکن است که یک محصول را بتوان ویژگیهای مختلفی را به
رقابتی زیاد میشود.
آن اضافه کرد.
هزینهی جایگزینی ،یعنی این که من چه قدر راحت میتوانم سوئیچ کنم .مثالً وقتی گچ میخواهیم بخریم ،به
حالمان فرق ندارد که چه برندی را خریداری کنیم .ولی مثالً وقتی شما یک وایمکس خریداری کردید ،بخواهید
سوئیچ کنید ،مدم قبلی به دردتان نمیخورد و هزینه دارید .هر چه قدر این هزینه کمتر باشد ،فشار رقابتی
زیادتر است.
وقتی یک رقیبی به دالیلی افزایش ظرفیت بدهد ،فشار رقابتی زیاد میشود ،چون برای بازگشت هزینه ثابت
حاضرند با قیمت کم تر ارائه دهند.
بتواند شرکت یک اگر جایی که خیلی فشار میآورد این است که خریدار بزرگ باشد و خریدهای بزرگ انجام دهد .اگر خریدار بزرگتر
backward integration
باشد و بتواند خریدهای بزرگتری انجام دهد ،فشار زیادتری را وارد میکند .مثالً جاهایی که دولت خریدار
انجام دهد ،باز هم میتواند به
است ،فشار زیادی وارد میکند و این باعث میشود که net valueکم شود.
ما فشار بیاورد و دیگر به جای
خرید از ما ،خودش تولید کند.
فشار تأمین کنندگان :مانند حالت قبل
تازهواردها :
موانع ورود:
اگر موانع ورود پایین باشد ،دیگر افراد که حتی بازیگر صنعت نیستند ،می توانند به ما فشار بیاورند .اگر حاشیه
سود ما باالست و موانع ورود پایین است ،افراد میتوانند به راحتی وارد شوند و قیمت پایینتری ارائه دهند.
بنابراین ما هم نمیتوانیم از یک حدی قیمت را باالتر ببریم.
-1مزیت مقیاس :فرض کنید که در یک شهر 200هزارنفری بیمارستان 400تختی زدهاید ،برای
دیگران به صرفه نیست که وارد شوند ،چون مگر چند نفر وارد مریض میشوند؟ یا در بحث ماشین،
گفته میشود که زیر 100هزار خودرو ،به صرفه نیست که تولید شود ،اگر یک خودروساز وجود دارد،
اگر کسی بخواهد وارد شود باید هزینهی زیادی را برای این سطح تولید سرمایهگذاری کند.
-2تمایز محصول :در یک سری از بازارها برند خودش مانع ورود دیگران میشود.
استراتژی ژنریک (پورتر) برای -3نیاز به سرمایه
چرخندان سازمان کافی نیست.
-4هزینه تغییر (سوئیچ)
ممکن است شما به خاطر
-5دسترسی به کانال توزیع :یک سری شرکتها هستند که خودشان کانال توزیع دارند و یک قرارداد
تضمین حاشیه سود ،یک
بستهاند که فقط مال ما را توزیع کن .شما میتوانید وارد آن بازار شوید ولی نمیتوانید توزیع کنید.
قرارداد انحصاری میبندید که
دیگران نتوانند وارد شوند یک کانال توزیع وجود دارد که رقیب آن را قبالً باش قرارداد بسته است.
-6فناوری انحصاری تولید :من کاری می توانم بکنم انجام دهم که هیچ کس دیگر نمی تواند انجام دهد.
خیلی مهم است که وقتی شما -7موقعیت مکانی مناسب
وارد یک بازار می شوید ،راهها -8فناوری انحصاری تولید :مثل اپل
را پشت سرتان ببندید -9منحنی یادگیری و یا تجربه :منحنی یادگیری و مزیت مقیاس -منظور از صرفهجویی مقیاس این
است که بیشتر تولید کنیم تا هزینه ثابت سرشکن شود .در منحنی یادگیری گفته میشود که من
هر چه بیشتر تولید کنم ،مهارتم در تولید زیاد میشود و همه چیز را بر اثر تجربه به دست میآورم و
40 برنامه ریزی استراتژیک
نه بر اساس تعداد خاص .ممکن است که شما و یک رقیب fix costثابتی داشته باشید و به یک اندازه
تولید کنید ،ولی چون شما بیش تر تجربه دارید ،حاشیه سود بهتری دارید.
وقتی موانع ورود پایین باشد و موانع خروج آسان به نظر برسد (الزم نیست که آسان باشد) باعث میشود که
فشار تازه واردها زیادتر شود و فشار رقابتی زیاد شود.
از دید این تحلیل ،اوضاع از نظر آقای مایکل پورتر ،یک صنعت جذاب ،صنعتی است که پنج نیروی گفته شده نتوانند فشاری به ما
پزشکان بسیار خوب و اوضاع بیاورند.
مشاوران مدیریتی داغون است.
فضای رقابتی برای سودآوری ایده آل است وقتی که:
ایرانیها به جز بحث سالمت،
برای که نیستند حاضر
رقابت معمولی باشد
professional serviceپول
موانع ورود زیاد باشند و کسی میلی به ورود به صنعت نداشته باشد
پرداخت کنند.
جایگزین های خوبی موجود نباشد
تأمین کنندگان و خریداران از قدرت چانه زنی برخوردار نباشند
یک عدهای گفتند که یک عامل ششم را به پنج نیرو اضافه کردند به عنوان تکمیل کنندهها
) (Complementorsکه به خصوص در صنعت ICTمحسوس است .مثالً وقتی که یک سیستم عامل داشته
باشید ولی کسی روی آن برنامه ننویسد .این که آیا تکمیل کنندهها سود را محدود می کنند یا خیر ،جای شک
است.
ممکن است که پرسیده شود آیا میتوان در صنعتی که 5 forceنافُرمی دارد ثروتمند شد؟ جواب بله است.
آیا تمام کسانی که در یک صنعت وجود دارند به یک اندازه از وضعیت 5 forceبهره میبرند؟
عامل دومی که مایکل پورتر اشاره میکند competitive advantageاست .به میزانی که شما مزیت رقابتی
داشته باشید ،می توانید بهتر از متوسط صنعت سودآوری داشته باشید.
مزیت رقابتی چیست؟ مایکل پورتر می گوید ،مواردی نظیر قیمت ،first mover ،سرعت سریع تر و ...باعث
مزیت رقابتی نمی شوند.
ایشان سه سطح استراتژیک معرفی می کند .سه sourceبرای مزیت رقابتی پایدار مطرح میکوند و می گوید
:Broadاز لحاظ جغرافیایی اگر یکی از این سه استراتژی را به درستی انتخاب کنید و به درستی اجرا کنید می توانید در 5 forceتأثیر
وسیع عمل میکنیم بگذارید و در صنعت باالتر از متوسط سودآوری داشته باشید .و سقف و کف این صنعت را زیاد میکند .مثالً
:Narrowاز لحاظ جغرافیایی ساوث وست سقف بلندتری در این صنعت دارد.
کوچک عمل میکنیم.
استراتژی :Cost Leadership
41 برنامه ریزی استراتژیک
شرکتهای price leaderممکن است که بر اساس یک استراتژی مارکتینگ ،قیمت را کم کنند و سود را کم
cost leadership # Price کنند و حتی سود اقتصادی منفی باشد cost leadership .ساختار هزینهها را به شدت کم میکند و در عوض
leadership
حاشیه سود باالیی دارد .سودی که می برد از حجم فروش است .مثالً ساوث وست که قیمت 100دالر ارائه
cost استراتژی بیک، میدهد (در صورتی که رقبا 200دالر ارائه می دهد) برای این که جایگزینش استفاده از قطار و خودرو است.
leadershipدارد .شعار آن هم اینجا ساوث وست هزینهها را کم کرده است و cost leadershipاست cost leadership .در بلندمدت به
این است که بخر ،مصرف کن و دست میآید .ساوث وست ،فاصله بین صندلیها را کم کرده است ،غذا نمیدهد ،تمام ناوگان یک نوع است ،از
بنداز دور.
فرودگاههای اصلی استفاده نمیکند part to part .است .همهی کارها از نظافت و موارد دیگر را تیم آنها انجام
میدهد .قراردادهای صنفی نمیبندد بلکه قراردادهای فردی میبند تا بتواند قیمت خودش را ارائه دهد .بین ده
تا پانزده درصد از طریق حذف آژانسها کاهش هزینه ایجاد کرده است .ساختار سازمانی بسیار ساده دارد .تمام
این کارها را کرده است که cost structureرا پایین بیاورد و حتی با این کار می تواند price leadershipهم
انجام دهد.
یک شرکت خودرویی که تند تند تولید میکند ،تمام آپشنها را میتواند داشته باشد به شرطی که رنگش
مشکی باشد .فورد آپشن نگذاشت ،تولید کارگاهی را به خط تولید تبدیل کرد ،کارگرهای ساده را جایگزین
کارگرهای تخصصی کرد.
با cost leadershipحاشیه سود باال می رود و ضرب در حجم فروش می شود و سود باال می رود .در این
حالت میتوان بر تأمینکنندگان با حجم سفارش باال ،فشار آورد .به خریداران میتوان با ارائه قیمت پایین فشار
آورد .در cost leadershipبه economic of scaleو یادگیری رسیدیم .پس به این راحتی تازهواردها
نمیتوانند وارد شوند.
cost leadership # junk رقبا چون در حد قیمتی ما نیستند ،به آن ها فشار وارد میکنیم.
باز هم ،چون مطلوبیتی که از قیمت داریم ،میتوانیم جایگزین ها را به عقب ببریم.
کسانی که جنس نامرغوب با قیمت کم ارائه می دهند ،نمیتوانند در بلندمدت باقی بمانند .بیک و ساوثوست،
محصوالت استاندارد ارائه میدهند cost leadership .به معنای دادن محصول بنجل به مشتری نیست.
در مقاله استراتژی چیست مایکل پورتر گفته میشود که اگر شما بخواهید مطلوبیتی که رقبا ارائه میدهند،
شما هم ارائه دهید ،شما مثل رقبا انجام میشوید و این سود را کم میکند .شبیه رقبا شدن هم به ضرر خودم
می باشد و هم به ضرر رقبا.
موانع ورد برای ساوث وست ،سخت است .چون فرهنگی که در این ساوث وست ایجاد شده است ،کار را برای
تازه واردها سخت کرده است .تکرار کردن این موضوع سخت است.
42 برنامه ریزی استراتژیک
سورس دوم که آقای مایکل پورتر برای compettive advantageمیگوید ،این است که شما کاری بکنید که
مشتری با اطمینان خاطر ،قیمتی باالتر از متوسط به شما بدهد و cost structureخیلی مهم نیست .مثالً واقعا
محصول بنز این قدری نیست که به مشتری شارژ میشود ولی مشتری حاضر است که بیشتر شارژ کند.
یک اشتباه بزرگ این است که مثالً جاگوار از محصول 299نوع محصول تولید میکند و فرد میداند که جزئی از این 299نفر است که این
differentiation = محصول را دارد.
dfiierentاست.
آقای مایکل پورتر اسم این را differentiationگذاشته است.
دو چیز سورس مزیت رقابتی است .یا شما باید هزینهی کمتر داشته باشی یا قیمت بیشتر داشته باشید .برای
داشتن هزینهی کمتر باید cost leaderباشید و برای این که قیمت بیشتری شارژ کنی باید
differentiationارائه دهید.
price leaderشاید یک تاکتیک مارکتینگ باشد و بلند مدت نیست ولی cost leaderبودن یک چیز
بلندمدت است .والمارت سی سال است که cost leaderمیباشد .والمارت هتلهایی که برای مدیرانش
میگیرد ،به شدت اتاقها ساده است و ممکن است که یک اتاق را به چهار مدیر بدهد .محصوالت والمارت
استاندارد است و افراد زیادی از آن می خرند.
کسب و کار برای خلق ارزش برای مشتری ،یک سری قدمهایی را بر میدارد .هر کدام از این قدمها یک ارزشی
برای مشتری ایجاد میکند .یک سری فعالیتهای پشتیبانی مثل HRوجود دارد که کمک میکنند ارزش برای
مشتری خلق شود value chain .برای cost leaderو differentaionمتفاوت است و عملیات آنها فرق
دارد .در cost leaderوقتی یک تولیدکننده میخواهد یک چیز بخرد ،دنبال تخفیف گرفتن زیاد است و در
حجم زیاد تولید میکند .شرکتهایی که cost leadershipمیباشند ،سعی میکنند که فرآیندهایشان را
به این differentiation
استاندارد کنند .مثالً در طراحی لپتاپ ،گفته میشود که فقط از یک نوع پیچ استفاده شود تا فقط یک نوع پیچ
معنا نیست که برای همهی
آدمها یک ارزش unique سفارش داده شود .در cost leadershipدنیا برای خرید تجهیزات با differentiationمتفاوت است.
و باشید داشته مکدونالد یک دستگاه خاص را سفارش میدهد که کامالً به صورت استاندارد تولید کند .مک دونالد ،همچنان
differentiationبه معنای مک دونالد تولید میکند.
mass customization
نیست. در برخی از بازارها امکان differentiateکردن وجود ندارد .در بعضی از بازارها امکان این که یک نفر
differentiateباشد و دیگری cost leaderوجود ندارد .در بعضی از بازارها هر دو ممکن است که وجود
داشته باشند.
43 برنامه ریزی استراتژیک
شرکت دل این امکان را فراهم میکند که شما به جای رفتن به فروشگاه و کامپیوترهای از قبل همبندی شده را
هر گردی گردو نیست .هر
بخرید ،بروید روی سایت و هزارنوع ترکیب را بتوانید انتخاب کنید .و همچنین راهنماییهای فنی را حین
differentای
سفارش میدهد .موقعی شرکت دل این خدمت را ارائه داد که دیگر شرکتهای کامپیوتری روی وبسایت
differentiatiionنیست.
ماکزیمم اطالعات فروشگاههایشان را داشتند .این differentبودن است.
در ساوثوست ،افراد که در آن جا کار میکنند خیلی متفاوت میباشند ،این differentبودن است و
differentiationنیست.
رستورانی که در هوا است different ،است یا differentiation؟ باید نگاه کرد که مشتریان چه قیمتی را
پرداخت میکنند؟ اگر مشتریان با خیال راحت پول زیادتری پرداخت میکنند differentiation،رخ داده است.
شرط الزم و کافی برای differentiationقیمت باالتر از متوسط بازار است .اپل حتماً چیزی دارد که قیمت
باالتری میدهد .در واقع سود این شرکت میبایست از priceزیادش باشد ،نه سود به خاطر cost structure
باشد.
آقای مایکل پورتر جوان میگوید که این دو مانعهالجمعاند .یعنی نمیشود هم cost leaderبود و هم
.differentiationخیلیها رفتند مواردی مثل کیس دل را پیدا کردهاند و میگویند این مثال نقض این موضوع
است .در صورتی که دل diiferentبودن دارد نه. differentiation
پورتر پیر سر این موضوع کوتاه آمده است ولی استاد نظرش به پورتر جوان نزدیکتر است.
فورد یک چیز را میلیون بار در ثانیه تولید میکند و این differentاست .کمیابی است که باعث
differentiationمیشود نه چیزی که در ثانیه میلیون بار تولید شود .مثالً جگوار خیلی کمیاب است و این
differentiationاست.
آقای مایکل پورتر میگوید که در آن واحد نمیتوانید هر دو را پیگیری کنید .اول دنبال یک خرگوش بدو
بگیرش و بعد برو دنبال دیگری .میگوید شما ابتدا مثالً cost leaderبشو و بعد برو به سمت
.differentiationدر این حالت سود این شرکت بسیار باال است .تویوتا با روشهایی مثل lean production
قیمت را پایین آورده است و محصوالت خوبی را ارائه میدهد و به نوعی میتوان گفت که هم cost leaderو
هم differentiatorاست.
باید بتوان از unique valueشرکت price premium ،به مشتری شارژ کرد .در ،differentiation
product innovationمهم است creativity .و آزادی عمل در process innovation ،cost leadership
مهم است .در هر دو حالت Brandوجود دارد ولی ممکن است که positionآن متفاوت باشد .مثالً در گوگل
44 برنامه ریزی استراتژیک
شما 15درصد وقت را آزاد هستید که در جاهای دیگر کار کنید ولی در حالت cost structureشما هشت
ساعت خود را کامل درگیر کار هستید.
در بازار commodityممکن است که بازار اجازه differentiateبودن به شما ندهد .در مورد چایی شما خیلی
نمیتوانید با محصول بازی کنید و تفاوت ایجاد کنید .در صورتی که میتوان روی نبات کارهای زیادی کرد.
اول ،باید دید که آیا بازار به شما اجازه differentiateشدن میدهد یا خیر .دوم این که آیا شما توانمندی
کافی دارید یا خیر؟ اگر این دو موضوع باشد ،ممکن است که شما استراتژی differentiationرا بتوانید داشته
باشید .پس محیط و توانمندی میتواند بگوید که شما میتوانید differentiateانجام دهید یا خیر؟ مثالً
شرکتهای مهندسی یک محصول خاصی را تولید میکنند و خودشان برای آن قیمت میگذارند .یک کتری
میسازند که تانک از روی آن رد شود ،طوریاش نشود و 500دالر ارائه میدهد .این جا استراتژی
differentiationبه خاطر عوامل محیطی که کسی نمیخرد ،شکست میخورد.
فرض کنیم که استراتژی differnetiationاست .چگونه میتوان پنج نیرو را به عقب راند؟
در مورد رقبا ،یک unique valueارائه میشود که دیگری نمیتواند ارائه کند و عمالً با رقبا وارد رقابت
نمیشود .اگر تعداد رقبا زیاد باشند و با ما هم سطح شوند ،یا وارد جنگ قیمتی و یا وارد جنگ کیفیتی
میشویم که در هر دو حالت ،به ضرر ما است و در هر دو صورت این به نفع مشتری است.
در مورد تأمینکنندههاdifferentiate ،بودن ،چون ما در بازار برند داریم ،ممکن است که تأمینکنندهها
عالقهمند باشند که با ما کار کنند .مثالً شرکت نرمافزاری میگوید که من حاضرم با تو با قیمت کمتری کار کنم
که در vendor listباقیبمانم.
تازه واردها به این خاطر نمیتوانند وارد شوند ،چون دستیابی به unique valueخیلی است .ممکن است که با
یک ابزاری بتوان با cost leadershipجنگید ولی به دست آوردن unique valueخیلی سخت است .مثالً
ممکن است که یک عطر تبلیغ کند که من گرانترین عطر دنیا میباشم ،چون عطر معموالً به عنوان هدیه
خریداری میشود فردی که برایش عطر خریده میشود ،میداند که گرانترین عطر دنیا را برایش خریدهاند.
در cost leadershipتازهواردها میتوانند به صورت کوتاه مدت ضربه بزند و این کار را با cost leadership
انجام دهند ،ولی به دست آوردن ارزش ویژه ،کار هر کسی نیست.
در مورد محصوالت جایگزین loyalty ،باعث میشود که جایگزینها عقب بروند.
در مورد مشتریان ،هزینهی روانی برای سوئیچ کردن مشتری که به ما عادت کرده است ،باال است و unique
valueبه گونهای است که با خواستههای مشتری matchشده است.
45 برنامه ریزی استراتژیک
مایکل پوتر:
بدیهی است که cost leadershipو differentiationدو سر یک طیف میباشند .در یک بازار میتواند n
سازمان وجود داشته باشد که استراتژی آنها differentiationباشد.
یک انتقادی که به آقای مایکل
جدا از اینکه استراتژیِ من differentiationهست یا نیست .در بلند مدت میتوان کارهایی کرد که متناسب
پورتر وجود دارد ،این است که
خیلی محیطگرا است ولی این
با استراتژی باشد و در ضمن ساختار صنعت را تغییر دهد .مثالً با یک رقیب ،یک ادغام افقی انجام بدهم و به
انتقاد خیلی وارد نیست .انتقاد نسبت ساپالیر bargaining offerبهتری داشته باشیم .می توان backward integrationانجام داد و. ...
دیگر به مایکل پورتر در مورد
یکی از اشتباهاتی که در force 5و زنجیره تأمین وجود دارد این است که صرفاً از اینها نقاط ضعف و تهدید
force 5این است که این
بیرون میآورند و بعد از طریق SWOTبرنامهریزی میکنند .مایکل پورتر میگوید که من اینها را ارائه میدهم
خیلی qualitiveمیباشد .اما
این ماهیت پنج نیرو میباشد. که با ساختار صنعت آشنا شوید و generic strategyارائه دهید.
آقای مایکل پورتر یک process modelخاص ندارد .ممکن است خود شما یک process modelپیدا کنید.
یک process modelای به دست میآید که خود فردی که استراتژی تدوین میکند به دست آورده است نه
این که مایکل پورتر ارائه داده باشد.
آقای hacksمدل مثلثی را ارائه میدهد .دیدگاه آقای مایکل پورتر خیلی پذیرفته شدهتر است .آقای مایکل
پورتر بیس اقتصاد خرد بهتری دارد .آقای مایکل پورتر به خاطر این که اقتصاد خوانده است ،توانسته است
مسائل اقتصاد را وارد استراتژی کند .این نگاه ،یعنی نگاه آقای hacksاین طور است که در بعضی از موارد
میتوان بهتر موفقیت شرکتها را بررسی کرد.
دانش مدیریت استراتژیک بررسی میکند که بگوید چرا شرکتهای موفق ،موفقاند و چرا بعضی شرکتها پول
در نمیآورند .همچنین دنبال این است که به ما بگوید که چگونه سودآور باشیم.
در بعضی از کسبوکارها KSF ،خیلی بهتر میتواند دالیل موفقیت را توجیه کند.
این قدر از کلمه competetive advantageاستفاده شده است که هیچ مرز روشنی اکنون برای آن وجود
ندارد .ممکن است مواردی مثل learningو ...مزیت رقابتی نباشد .اکنون یک دیدگاه وجود دارد که بر خالف
نظر پورتر میگویند که sustainable cometitive advantageوجود ندارد و مزیت رقابتی کوتاه مدت وجود
دارد .ولی مثال نقض این موارد BMWو والمارت میباشد که سالها سر مزیت رقابتی خود ماندهاند .یک مزیت
46 برنامه ریزی استراتژیک
رقابتی وجود دارد که خیلی شفاف است ولی یک مزیت رقابتی وجود دارد که در کتابهای مدیریتی و بازاریابی
وجود دارد که خیلی مخدوش است.
در تمام رویکردهایی که گفته میشود ،همیشه دو نگاه وجود دارد -1 :نگاه به درون -2گاه به برون .عمالً در
تمام این رویکردها استراتژی کمک میکند که درون و برون با همدیگر ارتباط برقرار کنند .در KSFاز قواعد
بازی که به محیط بر میگردد ،شروع میکنیم .پورتر مشخصاً نقطه آغاز از بیرون دارد .در صورتی که
Resource Based Viewمشخصاً از درون نگاه میکند ولی برای رسیدن به استراتژی به برون نگاه میکند.
شرط مایکل پورتر ،اول پنج نیرو بود و سپس این که من در هر کانتکستی که هستم ،آیا مزیت استراتژیک دارم
یا خیر؟
روهی دیگری از دانشمندان و محققان ،میگویند که ریشهی مزیت رقابتی از منابع ارزشمند کمیابی است که
شما دارید و دیگران ندارند .شما به یک لوکیشینی دسترسی دارید که دیگران ندارند .شما تکنولوژی ،برند،
منابع مالی دارید که دیگران ندارند .ممکن است که شما رابطهی خوبی با دولت داشته باشید و بتوانید
پروژههایی را بگیرید که دیگران نمیتوانند .شما و رقبا ممکن است که استراتژی یکسانی داشته باشید .یک
پوزیشن داشته باشید .در یک صنعتی باشید .اما آنچه تفاوت را ایجاد میکند ،منابع است .این ادعا هم شواهد
تجربی و هم شواهد آماری دارد .بنابراین هم از نظر آماری و هم از نظر تئوریک make sense ،میکند .به این
افراد RBVianها یا Insideoutمیگویند.
این منابع یا assetها به سه دسته تقسیم میشوند .یا ملموس یا غیرملموس .یا انسانی .ملموس ،داراییهای
فیزیکی مانند تجهیزات و کارخانه میباشد .داراییهای ناملموس ،مثل تکنلوژی ،ارتباط میباشد .مثالً من به
خاطر چندین سال تجربه در بازار فرش ،به راحتی میتوانم هر اطالعاتی که خواستم را به دست آورم در صورتی
که ممکن است یک شرکت مشاوره باید هزینه و زمان پرداخت کند .بعضیهایی که کریدت باالتری دارند ،ابتدا
جنس را می خرند و بعد پولش را پرداخت میکنند و سودش را از قبل گرفتهاند .این Relational capital
است .داراییهای انسانی ،مجموعه دانش و مهارت و نظام انگیزشی که پشت آدمها وجود دارد .چیزی که باعث
می شود که گوگل میشود کارخانه ایده و گوگل دارایی انسانی دارد که مایکروسافت ندارد.
قابلیتهای سازمانی :توانمندی است که بتواند داراییها را به عنوان وردی بگیرد و به ارزش تبدیل کند .از
جنس دستور العمل نیستند و این قدر تکرار شده اند که درون وجود سازمان رفتهاند .ممکن است که نمود
فیزیکی process mapباشد ولی واقعیت کارهایی است که به صورت روزمره توسط سازمان به بهترین شکل
انجام میشود.
47 برنامه ریزی استراتژیک
مثالً شرکتهای خودروسازی یکی از مهم ترین فرآیندهایشان New Product Developmentاشان است که
قبالً پنج سال بود و اآلن به هجدهماه رسیده است .یکی از این شرکتها ،این فرآیندش را کتاب کرد و بیرون داد
جنس از ،Capability
ولی capabilityاز جنس practiceمیباشد .برای این که به نتایج استراتژیک تبدیل شود باید برای مشتری
به که است فرآیندهایی
عادی و روزمره صورت خلق ارزش کند .مثالً داشتن یک استخر خوب و داشتن توانمندی برای استفاده بهینه از استخر ،برای مشتری
Practiceمیشوند. خلق ارزش نمیکند .اگر به خلق ارزش رسید ،آیا نتیجهی استراتژیک حاصل شده است؟ اگر من بهتر از رقبا
خلق ارزش کنم ،به نتیجه استراتژیک رسیده است.
مختصات وریسا :تقلیدپذیر ،جایگزینپذیر و انتقالپذیر بودن تواناییها و مالکیتپذیر نبودن باعث میشود که
نتایج استراتژیک حاصل نشود .در صورتی که اینها مناسب باشند ،به competitive advantageمیرسیم.
سپس با توجه به otherfactorsبه نتایج استراتژیک میرسیم.
قرار نیست که در همه زنجیره کسب و کار ،اول باشیم .باید در یک جا مثل مارکتینگ تاپ باشیم و بقیه در حد
استاندارد باشیم .شرکتهای مهندسی اکثرا توانمندی فنی دارند ولی توانمندی بازاریابی ندارند .همیشه یک
سری قابلیتهای مکمکل کنار قابلیتهای متمایز نیاز است و این میتواند ما را به نتایج استراتژیک برساند.
-1آن چیز باید ارزش برای مشتری خلق کند .اگر ایران خودرو منبع طال داشته باشد ،برای مشتری
خلق ارزش نمیکند.
-2باید کمیاب باشد .چون به یک میزان با مال رقبا ارزش ایجاد میکند ،به درد نمیخورد.
-3مالکیتپذیری :یک چیز ممکن است که هزینههایش از ارزشی که خلق میکند بیشتر باشد.
-4قابلیت تقلید نداشته باشد .اگر سالن رنگ ایران خودرو توسط رقبا بتواند تقلید شود ،در درازمدت به
درد نمیخورد.
-5جایگزینپذیری :مثال کوماتسو که قبالً گفته شد.
-6نیروی انسانی :بهترین نیروی انسانی را هم اگر داشته باشم ،ممکن است که نیروی انسانی جا به جا
شوند .نیروی انسانی ،دانش فنی یا ...نباید ،قابل انتقال باشد.
مالکیت پذیری:
مثالAsset Manager ،ها و Private Bankingها است .چه کسی برای مشتری خلق ارزش میکند؟ همان
اکانت منیجر که برای شما سرمایهگذاری میکند؟ همیشه بین این شرکتها دعوا است .بنابراین همیشه سهم
بیشتری از سازمان را مطالبه میکنند .بنابراین هم برای شرکت و هم برای مشتری ارزش خلق میکنند .شما
ممکن است که پیمانکار خوبی داشته باشد و برای شما ارزش خلق کند ولی مبلغی که شارژ میکند ،این است
48 برنامه ریزی استراتژیک
که مالکیتپذیری به سمت او باشد .اگر روبرتوکارلوس را به یاد آورید .خلق ارزشی برای تیم میکرد و شوتها و
گلهایی میزد که دیگران نمیزدند .این فرد منافعش مالکیت پذیر نیست .چون همیشه دعوا میکند که مثالً
بنابراین ممکن است که یک
من باید به اندازه دیوید بکام حقوق بگیرم .در نهایت باشگاه میگوید که من این منبع را دارم و برایم خلق ارزش
دارایی همهی پنج ویژگی را به
می کند ولی برایم در نهایت سودی نمیماند.
خوبی داشته باشد ،ولی چون
ندارد، مالکیتپذیری در استراتژی یک مفهومی به نام Competencyو Core Competencyوجود دارد .شرکتهایی که چند
سودآوری نداشته باشد.
کسبوکاره و چند محصوله میباشند ممکن است که یک core competencyداشته باشند .مثال این موضوع
هوندا است که در بخشهای مختلف core competencyاش دیده میشود .در قایق موتوری دیده میشود .در
ماشین چمنزنی دیده میشود core competency .یک توانمندی وجود دارد که در بخشهای مختلف دیده
شود .عدهای مانند همل ،معتقداند که competencyهمان capabilityاست .عدهای میگویند که این دو
متفاوتاند و یکی از جنس دانش و دیگری از جنس مهارت است.
سوال این است که copmetencyو cpabilityبا چیزی که آقای پورتر در مقاله ی "استراتژی چیست" چه
فرقی دارد؟
عالوه بر این که مایکل پورتر اعتقاد دارد که کسب و کار را باید به صورت جامع دید .آقای مایکل پورتر میگوید
که برای موفقیت یک سازمان ،مجموع اکتیوتیها باید با همدیگر همافزایی داشته باشند و با همدیگر خلق ارزش
کنند .در copmetencyاین دیده نمیشود.
نگاه RBVمیگوید که سود ریشه در دارایی دارد که وریسا باشد .دیدگاه RBVهم از لحاظ تجربی و هم منطقی
قانع کننده است .آقای گرنت ،مدلی برای این موضوع طراحی کرده است.
یک بار گفتیم که مدیریت استراتژیک یک فرآیند است و یک بار گفته شد که دانش مدیریت استراتژیک به چرا
و چگونگی موفقیت کسب و کارها پاسخ میدهد .تئوریهایی مثل KSFو RBVو Strategic fitو BOS
میگویند که چرا سازمانها موفق میشوند و عالوه بر این جنبهی تجویزی هم دارند .یکی از مشکالتی که RBV
دارد ،قسمت تجویزی از قسمت توصیفیاش ،ضعیفتر است .مثالً سوآت با همگی سادگیاش ،یک منطق روشن
یک مقدار در پل زدن از برای تجویز دارد .ولی یک ابزار رادست که بتواند به خوبی توسط مشاوران ،برنامهریزان و کارشناسان استفاده
چرایی به چگونگی RBV
شود در RBVوجود ندارد .یک چارچوب وریسا وجود دارد ولی با این چه میتوان کرد؟
ضعیف است.
مدلی که آقای گرنت پیشنهاد می کند این است که منابع و قابلیتهای سازمانی را بشناسید .وقتی آقای گرنت
میگوید ، Resourceمنظورش capabilityاست capability .از جنس توانمندی است .هر دوی اینها را
گرنت یکی حساب کرده است .مدلی که گرنت پیشنهاد میکند ،شامل چهار مرحله است:
گام دوم :دیدن ارتباط بین این است که رابطههای بین Assetها و capabilityچگونه است .مثالً ایران
پتانسیل گردشگری خوبی دارد ولی نمیتواند استفاده کند .آیا از این منابع میتوان به خوبی استفاده کرد؟ این
مرحله در واقع کمک میکند که سازمان را بهتر شناسایی کرد .آیا از سرمایهها میتوان به خوبی استفاده کرد؟
گام سوم :در این گام ،دو سوال پرسیده می شود :اول ،این قابلیتی که ما داریم در این صنعت چه قدر مهم
است؟ چه قدر با KSFهای صنعت matchمیشود .دوم اینکه من چه قدر نسبت به رقبا بهترم .این که چه قدر
دارایی مهم است ،بستگی به محیط دارد.
گام چهارم :با توجه به دو سوال قبلی به یک ماتریس میرسیم و بسته به این که در کدام از این چهارخانههای
می افتد ،ممکن است که تصمیم گرفته شود که یک چیز برونسپاری شود یا اهرم شود .این جاست که وارد
حوزههای استراتژی میشویم.
اگر شرایط در حالت key weaknessesبود ،باید این مسئله را به گونهای حل کرد .ممکن است که سراغ
merge and acquisitonرفت .جایی هست که یک حوزه مهم است و من هم توش قوی هستم.
برای جاهایی که قوی هستیم ،یا میتوان منابع را خرید .یا قرض گرفت :مثالً بانک صنعت و معدن شعبه برایش
خیلی مهم نیست ،ولی باید همهجا خدمات بدهد .پس با بانک ملی قرارداد میبندد که این خدمات را برای من
انجام بده و یک درصدی را بگیرم که این میشود ،شراکت استراتژیک .یکی از روشهای پایدار کردن منابع،
انتشار منابع است ،به خصوص در حوزهی دانش .یکی دیگر از چیزهایی که میتوان انجام داد ،حفظ و تثبیت
منبع است .کار دیگر ایجاد پلتفرم مشترک است .فرض کنید شما در خودروسازی بدنه ماشین را عوض میکنی
ولی داخل ماشین را عوض نمیکنی .این پلتفرم میشود .اولین بار که ماشینهای SUVمیخواست بیاید ،دو
سه شرکت با هم jointشدند و زیرماشین را با هم ساختند ولی بدنه را هر کس برای خودش میساخت .مثالً
در لباسشویی مهمترین چیز ،موتور آن است .آن را فیکس نگه میدارند و ظاهرش را تغییر میدهند .در واقع
شما یک منبع مهمی دارید ،ولی آن را چند جا استفاده میکنید .شرط پلتفرم بودن این است که در یک
بیزینس باشد .آمازون ابتدا در حوزهی کتاب بود و سپس وارد حوزهی غذای حیوانات خانگی شد ،چون به این
50 برنامه ریزی استراتژیک
نتیجه رسیده بود که اکثر کتابخوانها ،حیوان خانگی دارند .مثالً والت دیزنی شهربازی زد تا برای نسل قبل
نوستالژیک باشد و بچه هایشان را هم بیاورند.
فروش منبع :مثالً شما آبمیوه گلشن تولید میکنید ،سی در صد ظرفیت خالی است .میتوانید برند را در هفتاد
درصد تولید کنید و بقیه ظرفیت را برای رقیب تولید کنید.
تکمیل منبع :یک منبع کنار منبع قبلی اضافه میکنید .مثالً من توانمندی مهندسی خوبی دارم ولی مشکل
مارکتینگ دارم ،یک تیم مارکتینگ اضافه میکنم تا تیم تکمیل شود.
وقتی از نگاه RBVو یا پنج نیرو نگاه میکنیم ،ممکن است که به نتایج متفاوتی برسیم .همچنین ممکن است
که به یک نتیجه برسیم ولی استداللهای مختلفی وجود داشته باشد.
اما وقتی از positioningنگاه میکنیم مستعد این هستم که از دیدگاه رقابت و درون صنعتی نگاه کنیم ولی در
حالت RBVخودمان را درگیر یک صنعت نمیکنیم .مثالً یک شرکت پخش کپسولهای گاز که لجستیک قوی
داشت ،از این قابلیت در دیگر صنعتها استفاده کرد .وقتی از RBVنگاه میکنیم ،ممکن است که وارد
صنعتهای دیگر شویم ولی از دید positioningنهایتا به سمت backward foreward integrationبرویم و
آن هم به خاطر مسائل رقابتی است .شرکت جنرالالکتریک ،شرکت GE Capitalمیزند و وقتی دیگر مشتریان
از او خرید میکنند به آنها میگوید که برو تا GE Capitalبرایت فایننس کند .بخش درآمد زیادش از بخش
مالیاش است.
در مثال فروشگاه رفاه از دیدگاه پنج نیرو این است که با نود و پنج درصد خرده فروش سنتی ،رقابت کنیم.
positioningعینکش در یک صنعت است ولی RBVخودش را به هیچ صنعتی محدود نمیکند.
علیرغم این که هر کدام از این دو دیدگاه میتواند ما را به راههای مختلف هدایت کند .از ، KSFو SWOTو
Positioningو RBVممکن است که به نتایج مشابه برسیم ولی روش رسیدن به اینها بسیار مختلف است.
در RBVمستعد Diversificationمیشویم .مثل کارهای متنوع آمازون و GEکه در صنایع کامالً جدیدی وارد
میشوند .ا ین پتانسیل هست که به صنایع جدید برویم .ذات دیدش این است که میگوید اگر قابلیتی وجود
دارد ،باید آن را leverageکرد و در صنایع جدید استفاده کرد.
استراتژیاقیانوسآبی
دو محقق بررسی کردند که شرکتهایی که در بازه زمانی پنج ساله یک رشد زیادی داشتند ،چه وجه مشترکی
داشتند .به مفهوم اقیانوس آبی رسیدند و دو کتاب هم ارائه کردند که اآلن جزء دیدگاههای پذیرفته شده در
مدیریت استراتژیک است .ادبیات مدیریت استراتژیک در این شرکتها به یک سبک دیگر پیدا کردند .در نگاه
51 برنامه ریزی استراتژیک
سنتی ،همیشه به دنبال رقابت در بازارهای سابق هستیم ولی در شرکتهای بررسی شده (اقیانوس آبی) بازار
جدیدی خلق میشود .در بازارهای سنتی یک تقاضای جدیدی را ارائه میکنند ،یعنی چیزی ارائه میکنند که
طبق مقاله استراتژی چیست،
پورتر دو محور مد نظر است، تا کنون ارائه نمیشده است.
مطلوبیت ناشی ار ارزش ویژه و
در نگاه سنتیSTP ،مطرح است و با سگمنتیشن شروع میشود ولی در اقیانوس آبی خلق بازار مطرح است و
بعد مطلبویت ناشی از قیمت می
مفهوم non-customerها مطرح است و خود به خود وقتی در بازار فعلی ،مشتریان فعلی تقسیمبندی میکنم،
شود .در نگاه سنتی ،گفته
در یک جنگم که یکی جنگ قیمتی و یکی جنگ کیفیت است .این جا یک جنگ است و خون ریخته میشود،
میشود که بین این دو بعد باید
یک ترید آف ایجاد کرد. در نتیجه اقیانوس قرمز است ولی در نگاه جدید ،این حالت وجود ندارد و همه چیز آرام است و اقیانوس آبی
است.
این دو بزرگوار که اقیانوس آبی را معرفی کردند ،به نگاه پورتر طعنه میزنند .یکی از کیسهایی که اینها مطرح
میکنند ،ساوثوست است .میگویند که ساوث وسط غیرمشتریها را به مشتری تبدیل کرده است .میگوید
کسانی بودهاند که تاکنون از هواپیما استفاده نمیکردند ولی قیمت را این قدر پایین آورده است که اینها هم از
هواپیما استفاده نمیکننند .ساوثوست کالً یک مسیری متفاوت از دیگران خلق کرده است .در واقع رقباش،
کسانی هستند که از اتوبوس با کیفیت مثال استفاده میکردند ولی ساوثوست با سرعت بیشتری خدمات ارائه
میدهد.
گام اول :باید بفهمید که وضعیت چه جوری است؟ تو کجایی؟ رقبا کجا هستند؟
چه جوری بفهمیم؟ بوم استراتژی .تمام پارامترها را نورماالیز کن و خودت و رقبایت را روی نمودار بیار .این
باعث میشود که بفهمیم آیا شرکت من و رقبا در اقیانوس قرمز گیر افتاده ایم یا نه؟ اگر الگوی به دست آمده
شبیه هم باشد ،می شود فهمید که در اقیانوس قرمز هستیم.
دو :صنعت چه قدر جای رشد وجود دارد؟ چه قدر صنعت واگراست و چه قدر همگرا است.
برای رسیدن به یک سری امکان و رفتن به سمت دریایی که کسی بازی نمیکند ،شش مسیر پیشنهاد شده
است:
-1اولین مسیری که پیشنهاد میشود :به جای این که رقبایتان را تحلیل کنید ،بروید صنایع جایگزین
خودتان را تحلیل کنید .برای سینما ،پخش خانگی ،تئاتر میتواند صنایع جایگزین باشد .به جای
متمرکز شدن روی رقبا ،روی جایگزینها تمرکز کنم .به جای بنچمارک کردن خودمان با رقبا ،سراغ
صنایع جایگزین برویم و بعد بپرسیم که چه چیزی در جایگزین وجود دارد که افراد به جای انتخاب
52 برنامه ریزی استراتژیک
من و رقبا ،سراغ جایگزین میآیند .نه سینمای من میآیند و نه سینمای رقبا .نه ماشین من را
میخرند نه ماشین رقبا .چه فاکتوری وجود دارد.
مثال :باشگاه ورزشی کروز :در باشگاه سنتی ،تعداد وسایل ورزشی زیاد ،ساعت ورزشی منعطف ،مربیهای
ورزشی زیاد ،جو انگزیشی خیلی خوب .یک صنعت جایگزین هم وجود دارد که کاالهای ورزشی خریده شود و
در خانه ورزش کرد .خوبیاش این هست که انعطاف دارد ،زمان رفت و آمد ندارد .مشکلش این است که تنوع
ندارد و تعداد کمی دستگاه دارد .مشکل دیگری هم وجود دارد ،که طرف بعد از یک مدت انگیزهاش را از دست
می دهد و مربی و حریف وجود ندارد .مشکلی هم که برای خانمها وجود دارد ،این است که محیط این باشگاه
ها معموالً مردانه بود .یک فرد ،یک باشگاه را کامالً زنانه طراحی کرد و ورودی سگ و آقایان را ممنوع کرد .تنوع
وسایل ورزشی را محدود کرد و باشگاه را در جاهایی با هزینه کمتر تأسیس کرد .قیمت خیلی مناسب میشد
چون تعداد مربیان ،دستگاهها کمتر بود و در جای گران شهر هم نبود .محیط انگیزشیتر بود.
کروز در واقع یک ترکیب جدیدی از پارامترهای رقابت را ارائه کرد و خانمهایی هم که ورزش نمیکردند سراغ
ورزش کردن آمدند.
-2بعضی وقتها هست که شما صنعت جایگزین نداری یا داری ولی به نتیجه خاصی نرسیدهای .اینجا
باید رفت سراغ گروههای استراتژی .گروههای استراتژیک ،گروهی داخل یک صنعت هستند که معموالً
اسراتژیهای مشابه دارند .مثالً در صنعت خودرو ،مرسدس بنز ،بیامو ،جگوار در بخش خودروهای
لوکس تشکیل گروه استراتژیک را میدهند.
مثال :اگر شما یک بیزینسمن باشید و بخواهید سفر کنید ،آپشن این است که از بیزینسکلس استفاده کنید.
مشکل بیزینسکلس چیست؟ شرکت Netjetsبرای این موضوع راهکار ارائه داده است .خوبی بیزینسکلس این
است که خدمات بهتری دریافت میکنید .به مالتی مدیا دسترسی دارید .آپشنی خوبی برای کسانی هستند که
میخواهند یا بخوابند یا کار کنند .مشکلش این است که قبل و بعد شما مشکالت بازرسی وجود دارد .فرودگاه
ها محدوداند و جابهجا شدن بین فرودگاهها خیلی وقت شما را میگیرد .یک آپشن شما این است که از
بیزینس کلس استفاده کنید ،حالت دیگر این است که یک جت پنج شش نفره شخصی بخرید و هر جا خواستید
واکمن ،یک اقیانوس آبی بروید .نتجتز میگوید ،که نیازی نیست شما بروید جت شخصی بخرید .نتجتز میگوید که شما فقط یک
برای رادیو ضبطهای خانگی ششم هواپیما را بخر ،من تمامی دردسرهایی که وجود دارد برای جابه جا شدن را حل میکنم .زمان کوتاه سفر
کوچک و دستگاه های ضبط به وجود میآید .در این حالت سفر بیدردسر میشود و چون هواپیما کوچک است ،هر فرودگاهی میتواند فرود
بزرگ (صدا با کیفیت باال)
بیاید .این شرکت این قدر رشد خوبی داشت که وارن بافت همهی شرکت را خریداری کرد.
بود.
معموالً گروه استراتژیک چون سرگرم رقابت با خودشان هستند ،کاری با گروه استراتژیک دیگری ندارند.
53 برنامه ریزی استراتژیک
-3فرآیند خرید مشتری را دنبال کنید ،و ببینید چه کسانی تأثیر گذارند ،چه کسانی میخرند؟ چه
کسانی مصرف کنندهاند؟ کاربر نهایی ،تأثیرگذاران ،واسطه
مثالً در صنعت لوازم صوتی ،والدین خریداری میکنند ولی این که چه چیزی خریده شود ،را بچهها
تصمیمگیری می کنند.
نمونه موردی :نوو نوردیسک :متمرکز بر دیابت هستند .نگاه سنتی متمرکز بود بر روی دکترها که اگر دکترها
محصوالت ما را تجویز کنند ،ما سود میکنند .اینها گفتند که ما چه کار میتوانیم بکنیم که انسولین زدن را
برای بیماران جذاب کنند .اینها دستگاهی درست کردند که تزریق را راحت میکند ،دوزش قابل تنظیم است و
در چند وعده میتوان آن را تزریق کرد .این فارغ از این است که دکترها چه میگویند .در واقع مشتریان تبدیل
به کسانی شدهاند که برایشان مهم است که از چه کسی خریداری کنند.
-4فرآیند خرید محصول را در نظر بگیرید که بببینید قبل از خرید محصول ،هنگام استفاده از محصول و
بعد از استفاده محصول چه اتفاقی میافتد و چگونه میتوان ،ارزشی خلق کرد.
قبل از استفاده محصول برای محصول رفتن به سینما :چه فیلمی ببینیم؟ دوستان را چه جوری جمع کنیم؟
صنعت سینما ،صنعت رو به افول است ،چون جایگزینهای جدی دارد .در اروپا ،یک سرمایهگذاری سنگینی
شکل گرفت و چندین سالن سینما در یک مکان شکل میگرفت .در اینجا به راحتی جای پارک برای ماشین
پیدا میشد و همهی مسائلی که ممکن بود ،حل شد .همین تالش را پردیس ملت انجام داده است (چه قدر
گرفته است؟)
-5تغییر تمرکز از کارکرد -احساس یا برعکس :شرکتها هر از گاهی به سمت رقابت به سمت قیمت یا
functionalityمیروند یا به سمت سانتیمانتالیست و حال دادن به مشتری میروند.
موقعی که ساعتهای چینی ،بازار را گرفته بودند ،سوآچ فضا را عوض کرد و گفت که ساعت نشانهی شخصیتی
شما است و بخشی از استایل شماست و خالصه اینها نشانهی شخصیت است و خرج کنید .در واقع از وضعیت
کارکرد/ی به سمت احساسی برد.
مثال دیگر :در ژاپن ،فرآیند اصالح و کوتاه کردن مو ،یک فرآیند عجیب و غریبی بود .وقتی میرفتید ،ازتون
حسابی پذیرایی میشد و ماساژ میدادند و چندین مرحله طول میکشید و وقتی کسی میرفت اصالح باید برای
54 برنامه ریزی استراتژیک
خانواده شیرینی میگرفت .یک جایی آمد و گفت دیگر این از بازیها نداریم) . (QB Houseیک مسیر جدید
ارائه میکرد و به عبارتی تعداد غیرمشتریان به مشتریان تبدیل شدند.
-6روندهای قطعی :مثال Itunesزده میشود و گفته میشود آیتیونز از یک روند قطعی استفاده کرده
که پس از آن که مفهوم MP3ارائه شد ،با توجه به وضعیت اینترنتی که آن زمانها وجود داشت ،این
امکان وجود داشت که افراد موسیقی را به اشتراک بگذارند .این وضعیت باعث شده بود که آدمها به
سمت دانلود غیرقانونی محصوالت موسیقی روی بیاورند .شرکت اپل ،ایدهی جدیدی ارائه داد که از
این طریق هم سخت افزار خودش را فروخت و هم فرصتی برای دانلود قانونی با قیمت مناسب ایجاد
کرد .میشد تک آهنگ دانلود کرد و حتی بخشی از آهنگ را قبل از دانلود گوش کرد .آیتیونز خیلی
سودآور بود و این مبتنی بر یک روند قطعی بود.
-7این مسیر توسط آن افراد گفته نشد ولی مفهومش در کتاب آن ها وجود دارد :غیر مشتریان را تحلیل
کنید .سه نوع غیرمشتری وجود دارد:
غیر مشتری الیهی یک :مشتریان آماده پروازاند .روی لبهی صنعت ما نشستند و منتظراند که بروند ،چون
آپشنی ندارند این جا ماندهاند( .مشتریان ناراضی)
غیر مشتری الیهی دوم :آگاهانه صنعت را درک کردهاند ،تحلیل کردهاند ،تجربه کردهاند و به صنعت دیگری
رفتهاند .مثال سینما را کامل تست کردهاند و دیگر سینما نمیروند.
غیر مشتری الیهی سوم :نه آنها به صنعت ما فکر کردهاند و نه ما به صنعت آنها فکر کردهایم .مثالً بنز هیچ
وقت به آفریقاییها فکر نکردهاند و آفریقاییها هم به بنز فکر نکردهاند.
مثالً کشتیهای تفریحی به طبقه متوسط فکر نمیکنند و برعکس .حال باید به این موارد فکر کرد و دیده شود
که آیا میشود که valueبرای مشتریان قبلی ،قابل استفاده شود.
مثال :ورزش گلف ،اکثر خریداران آقایان در یک سنی هستند .از جایی پایینتر یا باالتر ،کمتر چوب گلف
نمیخریدند .رفتند بررسی کردند که اندازه چوب استاندارد ،وزنی که دارد ممکن است برای افراد مناسب نیست.
در نتیجه مدلی ارائه کردند که غیرمشتریها ،برایشان معنا پیدا کرد که بیایند از این ورزش استفاده کنند .مثالً
کشتی تفریحی ،به جای این که یک ماه باشد ،یک روز باشد.
چند ویژگی وجود دارد که بررسی کرد که آیا یک ایده اقیانوس آبی می باشد یا خیر:
دیجیکاال ،مجموع هزینهی مشتری کاهش مییابد .قابل خرید توسط جمع کثیری از مردم میباشد .ولی روی
غیر مشتریان ،جای بحث است.
اسنپ ،تقریبا ،تمامی چهار مورد گفته شده ،را شامل میشود.
هایپر استار و ایرانسل ،از سرمایهگذاری خارجی بوده است و چه قدر سرریز تکنولوژی داشته است.
نیازمندیهای همشهری ،یک مثال خوب از اقیانوس آبی است .همهی چهار ویژگی گفته شده را دارد.
پیام نور ،یک مثال خوب دیگر ،برای اقیانوس آبی است .مجموع هزینهها برای مشتری کاهش مییابد .در پیام
نور ،نه هزینهی رفت و آمد و نه زمان رفت و آمد وجود دارد .هزینهی تمام شدهاشان خیلی کم است .قابل خرید
توسط جمع کثیری از مردم میباشد.
ادعایی مایکل پورتر و اقیانوس قرمزیها این است که شما باید دست به یک تریدآف بزنید .نمیشود هم
مطلوبیت ناشی از ارزش را باال برد و مطلبویت ناشی از costرا و در بهترین حالت شما در مرز productivity
قرار دارید .اما اقیانوس آبی ،معتقد است که جاهای زیادی وجود دارد که ارزش بیشتری به مشتری ارائه داد و
costرا کم کرد .این کار را با Value innovationانجام میدهد Value innovation .یعنی افزایش ارزش
همزمان با کاهش هزینه .چگونه این کار را باید انجام داد؟ اگر شما دنبال Value innovationمیباشید باید
یک سری موارد را حذف کرد و یک سری موارد را زیاد کرد .این باعث میشود که Valueباال رود و هزینه کم
شود .مثال ساوث وست ،فاصله بین صندلی ها را کم کرده است و غذا و امکان خرید از آژانس را حذف کرده
است که منجر به کاهش هزینه میشود .سرعت را بسیار باالبرده است که ارزش بیشتری ارائه میدهد .مجموع
چیزهایی که کم و یا حذف می کنم و مجمع چیزهایی که زیاد یا اضافه میکنم ،منجر میشود که یک ارزش
خلق شود و هزینه کم شود.
مثال سیرک آفتاب :یک سری چیزها را مثل مجریهای مشهور و نمایش حیوانات را حذف کرده است و یک
سری چیزهایی را اضافه کرده است.
56 برنامه ریزی استراتژیک
وقتی به یک چیزی رسیدیم که به نظرمان اقیانوس آبی است باید چندین سوال از خودمان بپرسیم:
-1آیا این مطلوبیت است ثنایی برای خریدار ایجاد می کند یا خیر؟ نسبت به چیزهای مشابه ،آیا مطلوبیت
مردم»، از کثیری «جمع استثنایی برای خریدار ارائه میکنم یا خیر؟
subjectiveمیباشد. -2آیا برای جمع کثیری از مردم قابل خرید است؟
-3نکته این است که این قیمتی که به مردم میدهم ،آیا میتوانم حجم تولیدم را به گونهای بچینم که
بتوانم در این قیمت هدف ،محصول را ارائه دهم؟
-4موانع پذیرش را چک کنم و آیا میتوانم بر موانع پذیرش دیگر بیایم یا خیر.
آیا اقیانوس آبی ،همیشه باقی میماند؟ وقتی همه این صنعت را سودده ببینند ،بقیه هم وارد میشوند و
اقیانوس قرمز میشود .چه سازوکارهایی وجود دارد که اقیانوس آبی ،دیرتر قرمز شود؟ مثالً ده سال ،برای اینکه
ما بارمان را ببندیم ،کافی است .موانع چیست:
-1نوآوری در ارزش بر اساس منطق متدوال شرکتها ،معنا دار نیست .دل و رودهی استراتژی ساوث
وست بیرون است ،ولی کسی نمیتواند آن را تقلید کند .این جا نمیتوانم سوئیچ کنم .استراتژی
ممکن است که با وجهه شرکت ها و تصویری که جامعه از شرکت دارد ،متفاوت باشد .مثالً یک سری
شرکتهای لباس شکل گرفتهاند که برای خانمها و آقایان باالی چهل سال ،محصول تولید میکنند و
سود زیادی تولید میکند ولی یک شرکتی که محصول فشن میزند ،نمیتواند این کار را انجام دهد،
چون mindsetمشتریان ،به شما اجازه نمیدهد که سوئیچ کنید .اگر بخواهد یک برند جدید ایجاد
کند ،پس از شهرت قبلیاش نمیتواند استفاده کند.
-2انحصار طبیعی :بعضی وقتها وقتی شما وارد بازار میشوید ،خود به خود ورود شما باعث میشود که
دیگری برایش معنا نداشته باشد که وارد شود .مثالً وقتی شما در یک شهر صدهزار نفری یک
کسبوکار خاصی را بزنی ،دیگری برایش معقول نیست که وارد شود.
-3حقوق انحصاری و مجوزهای قانونی .مثالً شرکتی که محصوالت برای دیابتیها ارائه میداد ،اگر
محصولش را patentکند تا ده سال کسی از این روش استفاده نکند.
-4تولید در حجم باال .مثال شرکت فورد با طرح تولید Tاست .هم افزایش ارزش وجود داشت ،چون
محصول استاندارد بود .وقتی فورد با حجم باال تولید میکند ،برای فرد دیگر به صرفه نیست که
بخواهد وارد شود.
:Network Effect -5یکی از چیزهایی که باعث آبی بودن اقیانوس آبی میشودnetwork effect ،
است .مثالً در ebayاگر یک نفر بخواهد یک چیز را بفروشد ،حتماً میداند که یک مشتری برایش
پیدا میشود .و اگر کسی هم بخواهد چیزی را بخرد ،میداند که حتماً یک فروشندهای وجود دارد.
روزنامه همشهری ،اقیانوس آبی است و از network effectاستفاده میکند .من به عنوان فروشنده
ماشین یا جویای شغل به این جا مراجعه میکنم ،چون میدانم که میتوانم کسی را پیدا کنم.
57 برنامه ریزی استراتژیک
-6عدم باور منجر به تقلید دیر هنگام میشود .وقتی اقیانوس آبی دارد شکل میگیرد ،مطمئن نیستم که
این کسبوکار موفق خواهد شد .مثالً وقتی CNNمیخواست ،به طور بیستوچهار ساعته اخبار،
پخش کند ،دیگران مسخرهاش میکردند ولی این کار را کرد و رشد شد .دیگران موقعی میروند سراغ
تقلیدش که CNNبازار را گرفته است.
-7وفاداری :ورود یک آدمی به یک حوزه و کشف کردن یک اقیانوس آبی ،باعث ایجاد یک سری
مشتریان وفادار میشود که مشتریان به راحتی به دیگری سوئیچ نمیکنند.
کیسهای ایرانی:
مزمز :ابتدا با بادامزمینی شروع کرد .مجموع هزینه که برای مصرفکننده دارد ،کاهش پیدا کرده است .چون
محصول استاندارد است ،هزینه روانی ندارد .هزینه خریداریاش کم است ،چون نیازی نیست که به آجیلفروشی
رفت .مجموع هزینهها کاهش پیدا کرده است و در هر سوپری وجود دارد و میتوان از آن استفاده کرد .ممکن
است که هزینهی هر دانه بادام ،اگر بخواهید از آجیلفروشی بخرید کمتر از این باشد ،ولی مجموع هزینهها
کاهش مییابد .قابل خرید توسط تعداد کثیری از مردم نیز میباشد.
مستر دیزی :اقیانوس آبی هست یا نیست؟ (مستر دیزی ،غذای سنتی را به صورت پک میآورد و ظروف را از
شما پس نمیگیرد)
آیس پک :غیرمشتریان را به مشتریان تبدیل نکرده است .کاهش هزینه نداشته است .قابل خرید توسط جمع
کثیری از مردم نیز میباشد.
فست فود :آیا کسی توانسته است اقیانوس آبی ایجاد کند؟ اگر کسی این کار را کرده باشد ،میگوییم که
اقیانوس آبی تشکیل داده است .مثالً پدر خوب ،میگوید که روغن نمیزند ولی این اتفاق در مورد پدر خوب
نیفتاده است .یک نوآوری است ولی به آن اقیانوس آبی نمیگوییم.
در این فضا که مردم در سفرها بیشتر از غذای بیرون استفاده میکنیم ،اکبرجوجه میتواند گین خوبی داشته
باشد .چون بین راهی معتبر کم داریم .به نظر میرسد که اکبرجوجه غیر مشتریان را مشتری کرده است.
تمرین :دو کیس مزمز و اکبر جوجه را در نظر بگیرد و نمودار ارزش آن را ترسیم کنید.
اکبرجوجه اآلن سودآور است .اگر این امکان را داشت که جلوی فعالیت رستورانهایی که اسم مشابه اکبرجوجه
را دارند ،بگیرد ،سود اکبرجوجه باالتر می رفت .اقیانوس آبی ،ناقص است و همه چیز را مبنای رقابت میبیند و
میگوید که ما سعی می کنیم که از رقابت مستقیم پرهیز کنیم که عمالً این حرف را مایکل پورتر میزند .در
اصل ،حرف مایکل پورتر هم به معنای بیمعنا کردن رقابت است ولی در اصل یک تفاوت وجود دارد ،مایکل
58 برنامه ریزی استراتژیک
پورتر می گوید که سودآوری نه فقط به خاطر رقابت مستقیم ،بلکه ممکن است به خاطر تازهواردها مثل
اکبرجوجه یا فشار تأمینکنندهها مثل مزمز ،سود آوری شما کاهش پیدا کند .ولی اقیانوس آبی ،یک سری
ایدههای جدید به ما یاد میدهد مثل شش مورد گفته شد .با اینکه تئوری ارزشمندی است ،اصالً نگاه جالبی به
رقابت ندارد و اگر ما دنبال سودآوری هستیم positioning ،میتواند بهتر از اقیانوس آبی پاسخگو باشد تا ما به
درک عمیق تری از صنعت مدّ نظر برسیم .ما به دنبال سودآوری هستیم حاال بخشی به دنبال بیمعنا کردن
رقابت باشیم ،یا به روش پورتر ،یا اقیانوس آبی یا. ...
صرف به کاربردن یک ابزار و ولی این فقط یک بعد از مسیر است و ما باید ،چهار بعد دیگر را در نظر بگیریم ،برای اینکه مطمئن شویم به
رویکرد در پروژه برنامهریزی سودآوری میرسیم و آیا چیزی سودآوری را محدود میکند یا خیر .اکبرجوجه در همین ،Valueمیتوانست
استراتژیک برای یک سازمان سودآوری بیشتری داشته باشد و مزمز هم در همین Valueمیتوانست سودآوری کمتری داشته باشد .این را
به این معنا نیست که برای آن کدام تئوری میتواند به ما کمک کند؟ .positioning
برنامهریزی سازمان،
استراتژیک انجام دادیم. صرف به کاربردن یک ابزار و رویکرد در پروژه برنامهریزی استراتژیک برای یک سازمان به این معنا نیست که
برای آن سازمان ،برنامهریزی استراتژیک انجام دادیم.
قالب پروژههای مدیریت استراتژیک که رخ میدهد به صورت مسئله محور نیست .فکر میکنیم که برنامهریزی
استراتژیک یک سری گامها و ابزارهای استاندارد و مشخص است و در کالسها گفته میشود .مثالً وقتی وارد
شرکت میشویم ابتدا میپرسیم missionدارین؟ بعد همین طور ادامه میدهیم که با یکی از ابزارها،
برنامهریزی کنیم.
پروژههایی که در ده سال اخیر رخ داده است ،اکثراً این شکلی میباشند .خیلی از دانشگاهها برنامهریزی
استراتژیک انجام دادهاند و اکثراً شبیه هم میباشند و از SWOTاستفاده کردند .اکثر کارخانهها از QSPM
استفاده کردند .اگر یک مشاوری برنامهریزی استراتژیک انجام دهد و از این ابزارها استفاده نکند ممکن است که
از طرف سازمان متهم این شود که شما برای ما برنامهریزی استراتژیک انجام ندادهاید.
واقعاً ممکن است که برنامهریزی استراتژیک انجام شود ولی از missionو vissionشروع نشود .ممکن است
که باید یک سری تصمیمگیریها انجام شود (چون مأموریت معلوم نبود) و بعد از آن mission ،مشخص شود.
مدلهایی در برنامهریزی استراتژیک وجود دارد که missionآخر کار مشخص میشود .حتی بعضاً شما باید
ابتدا استراتژی را مشخص کنی و سپس هدف را مشخص کنید .باید دید که من به کجا میرسم.
خالصه اینکه ،هیچ مدل از پیش تعریف شدهای برای برنامهریزی استراتژیک وجود ندارد .با توجه به ساختار
سازمان و توانمندیهای سازمان و این که چه میخواهد ،باید اصول برنامهریزی استراتژیک را رعایت کرد ولی
غرق در مدلها نشد.
59 برنامه ریزی استراتژیک
پروژههای برنامهریزی استراتژیک ناکارآمدند به این خاطر که معموالً چندین فاز تعریف میشود و سپس ناظر
تأیید میکند و کارفرما پول را میپردازد در تحلیل گامهای بعدی به این نتیجه میرسید که missionبه دست
آمده خیلی تخیلی بوده است ولی چون تحویل دادهاید ،دیگر به آن دسترسی ندارید و نمیتوانید آن را تغییر
دهید.
اگر وارد یک سازمان شدید و خواستید برای سازمان ،برنامهریزی استراتژیک کنید .اولین کار این است که
مسئلهی اصلی سازمان ،پرسش اصلی سازمان را پیدا کنید .شاید مسئلهی سازمان mssion , vissionنباشد.
تمام باید برای لحظهای سازمان میگوید که من به یک دو راهی رسیدهام که مثالً با یک سازمان دیگر مرج شوم ،بروم یا نروم؟ من وارد
مواردی که در مدیریت گلوبال مارکت شوم یا نشوم؟ کدام کشور را انتخاب کنم؟
استراتژیک گفته شده است را
بعد از شناخت مسئلهی اصلی ،سراغ ابزارهای مدیریت استراتژیک میروم .اگر به جواب رسیدم از آن استفاده
فراموش کنیم و از سازمان
می کنم اگر نرسیدم باید جرأت کافی داشته باشم تا سراغ دیگر ابزارها بروم.
بپرسیم تو جواب چه سوالی را
پیدا کنی ،خوشحال میشوی؟ مثالً من یک شرکت سرمایهگذاری هستم ،اآلن در شرایط پس از تحریم این فرصت وجود دارد که در خارج از
مرگت چیه؟ چرا می خوای
کشور سرمایهگذاری کنم .برای برنامهریزی استراتژیک ،از مأموریت استفاده میکنم ،تمامی ابزارها را استفاده
برنامهریزی سراغ بیای
میکنم ،و یک سری کلیاتی میگویم که به هیچ دردی نمیخورد.
استراتژیک؟ چرا نرفتی سراغ
سیستمها؟ حاال ممکن است بگوید که من از بین هزاران جایی که ممکن است سرمایهگذاری کنم ،چه صنعتی وارد شوم؟
کدام کشور؟
بعد ،سپس تمامی ابزارها را بررسی میکنیم ،که آیا میتواند پاسخ مسئله را بدهد یا خیر؟
اگر جواب پیدا نکردم ،باید بروم سراغ جعبه ابزار بزرگتری .جعبه ابزار مدیریت ،جعبه ابزار تصمیمگیری
میآیم ،معیارهایی را مشخص میکنم و سپس یک تصمیمگیری انجام شود که به سازمان گفته میشود که مثالً
اگر فقط دیوید بلد باشید،
شما باید وارد آلمان شوید و یک شرکت دارویی بزنید.
تمامی مسائل را SWOTحل
میکنید. برای رسیدن به مسئله ،از سازمان پرسیده میشود که مشکل شما چیست و چندین جلسه گفت و گو شکل
اگر در جعبه ابزارتان فقط میگیرد تا به یک نتیجه محسوس برسند.
چکش داشته باشید ،همهی
مشکالت را میخ میبینید. من در سازمانی هستم که در هفت هشت رشته فعالیت دارد .ممکن است من مزمز باشم که بادام زمینی و
مشتقاتش را میزنم و با برند دیگری که بقیه خبر ندارند ،یک محصول دیگر میزنم .یک حالت دیگر هم ممکن
است که چند شرکت زیر مجموعهی خودم دارم که یکی برنج گلستان ،چای گلستان و ...میدهد.
در این حالت ،چه گلرنگ باشم که چند خط تولید دارم چه این که چند شرکت داشته باشم .مسئله این است
که کدام یک از اینها را بفروشم؟ کدام را رویش سرمایهگذاری کنم؟ اگر چنین سوالی پیش بیاید ،با هیچ یک از
60 برنامه ریزی استراتژیک
ابزارهای گفته شده ،نمیشود حل کرد چون آنها ،برای تک بیزینس هستند نه چند کسب و کار کنار هم .در
چنین حالتی سراغ ابزارهای دیگری میرویم که به ابزارهای portfolioمعروف است.
استراتژیهایپورتفولیو
اولین تکنیک ،تنیک BCGاست .این ماتریس ،میگوید که شما دو متغیر را در نظر بگیر که بر اساس این دو
متغیر ،کسب و کار شما را به چهار گروه تقسیم میکند .ابتدا بگو ،سهم بازارت نسبت به رقبا چه قدر است؟ دوم
این که آیا ،بازار در حال رشد است .اگر بازار در حال رشد است و سهم بازار نسبت به رقبا خوب است ،وضعیت
ستاره است و بهترین اوضاع است .اگر بازار رشدش را کرده است و به حالت اشباعش رسیده است .مثل خط
تلفن ،که مردم همگی دیگر سیم کارت خریدهاند .در این حالت سهم بازارم نسبت به رقبا خوب است ولی بازار
در حال رشد نیست .این حالت ،گاو شیرده میباشد .بیزینیسی باید در کسب و کار باقی بماند که یا نقدینگی یا
رشد تولید کند .رشد هم در اصل ،نقدینگی فردا است .گاو شیرده به این دلیل گفته میشود که نقدینگی تولید
میکند .ستاره ،هم امروز نقدینگی تولید میکند و هم در آینده هم برایش متصور است که نقدینگی تولید کند.
حالت مسئله دار این است ،که سهم بازار نسبت به رقبا کم است ،اما بازار رو به رشد است .به این دلیل گفته
می شود مسئله دار که اگر خوب سرمایهگذاری شود ،به یک ستاره تبدیل شود .مسئلهدار ،فقط رشد تولید
میکند ولی نقدینگی تولید نمیکند .سگ بدبخت هم نه نقدینگی تولید میکند نه رشد.
یکی از ایرادهای این مدل این است که اسمهای مناسبی ندارد .شما در هلدینگ باید به هر یک از شرکتها
بگویید که شما گاوید ،سگید یا . ...
ستاره در بلندمدت به گاو تبدیل میشود .روی گاو شیرده ،برای آینده نباید سرمایهگذاری کرد بلکه باید روی
عالمت سوال سرمایهگذاری کرد تا به ستاره تبدیل شود .عدهای از عالمت سوالها ،ستاره میشوند و عدهای از
آنها ،هم تبدیل به سگ بدبخت میشوند.
نقدینگی گاو را روی خودش سرمایهگذاری نکن و به جاهای دیگر ببر .سگ را باید diverseکرد .مثالً خودش
را بفروشم .یا تجهیزاتش را بفروشم و نیروی انسانیاش را در جاهای دیگر استفاده کنم.
ایرادی که ممکن است به این موضوع گرفته شود این است که از بین تمام متغیرهای محیطی روی market
shareدست گذاشته است و بین تمام متغیرهای بیرونی روی Growth rateدست گذاشته است .برای همین
خیلی از متغیرها دیده نمیشود.
مسئله بعدی این است که این مرزها چگونه مشخص شود؟ باالی چند باشد میگویم که این بچه مسئلهدار
است؟ مرز اینها چگونه است؟
61 برنامه ریزی استراتژیک
معموالً متوسط رشد بازار با در نظر گرفتن همهی صنایع ،مرز گرفته میشود که میزان رشد اینها را مرکز آمار
میتواند بگوید .مرز market shareهم عدد یک است .اگر من نسبت به بزرگترین رقیبم ،همان اندازه از سهم
بازار را داشتم ،عدد یک میشود.
موقع تحلیل (پس از حساب کردن اعداد) باید به صورت منطق فازی عمل کرد.
مشکل دیگر این است که موقعی که میخواهیم تصمیمگیری استراتژیک انجام دهیم ،باقی مسائل را نبینیم.
مثالً ممکن است که ببینیم رشد خرید سیم کارت متوقف شده است ولی یک فرد از طریق VASمحصول
جدیدی ارائه دهد که بازار سیم کارتهای جدیدی را بخرد .یا بازار نوشیدنیهای گرم مبتنی بر قهوه اشباع شده
باشد ولی یک فرد ،نوشیدنی سرد مبتنی بر قهوه ارائه دهد که در این حالت بازار take offمیکند.
چرا بین متغیرهای مختلف ،سهم بازار مبنا انتخاب شده است؟ اگر شما سهم بازار باالیی داشته باشید ،به خاطر
اقتصاد مقیاس و اقتصاد یادگیری ،برایتان سود دارد و در نهایت شما نقدینگی مازاد دارید.
در تحلیل این مسئله ،دایره نسبت به حجم فروشتان بکشید تا senseایجاد کند و نگویید که این سگ را
بفروشم پولش را بگذاریم در ستاره ای که چند ده برابرش است .این تجویز اثری ندارد .جاهایی که نزدیک خط
مرجع است را باید با احتیاط تحلیل و تجویز کرد.
-1ماتریس برای سالهای مختلف بکشید ،روی یک ماتریس چند سال را تصویر کنید.
-2رشد تاریخی بازار و فروش را در طی پنج سال گذشته بدانید.
بعد می بینید در بیزینیسی که در سگ افتاده ،من از خط ثبات سهم بازار فراتر هم رفتهام ،این یعنی چه؟
احتماالً رقبا دارند خارج میشوند و ما داریم میمانیم و بیخودی خوشمان است که نسبت به بازار رشد
کردهایم.
موقعی که میخواهید تجویز کنید ،باید از هر صنعت ،اطالعات دقیقتر به دست آورد و با factهای بیشتر
تجویز کرد.
62 برنامه ریزی استراتژیک
مدلمکنزییامدل GE
ابتدا BCGبرای مدل های پورتفولیو ارائه شد و دارای ایراداتی بود .از جمله اینکه تمام متغیرها را در نظر
نمیگرفت .مزیت BCGاین است که تحلیلی دربارهی چرخش نقدینگی بین بیزینسها میگوید که هیچ مدل
دیگری ارائه نمیدهد.
دو محور در نظر گرفته میشود -1 :قابلیت /موقعیت رقابتی :وضعیت داخلی ما -2جذابیت بازار :وضعیت محیط
این مدلهم مانند سایر محیطها ،هم محیط درون را میبیند و هم محیط بیرون را.
پنج نیروی پورتر ،خودش را نهایتاً در میانگین سودآوری صنعت نشان میدهد.
جذابیت بازار را چگونه بفهمم :از دید 5نیرو ،جذابیت بازار را سودآوری میانگین صنعت از گذشته تا کنون
میگذاریم و آن را بیس قرار میدهیم.
همین منطق در مورد جذابیت و قابلیت است .از گذشته تا به حال ،همهی توانمندی من و توانمندی رقبا با هم
زد و خورد کرده است و ما به یک سهم بازار و یک حاشیه سود رسیده ایم و اآلن سهم هرکسی مشخص است.
سود هر فرد هم مشخص است .از این جا به بعد را عوامل KSFمشخص میکند و از KSFمشخص میکنم که
من یک چیز را چه قدر دارم و چه قدر ندارم .این جا باید از خودم بپرسم که من یک چیز را دارم یا ندارم .اگر
من داشتم و رقبا نداشتند ،می توانم پیشبینی کنم که شرایط من رو به پیش رفت است .در واقع اینجا
میتوان پیشبینی انجام داد.
در جذابیت ،آنچه از گذشته تا کنون رخ داده است ،رشد بازار ،حجم بازار و سودآوری میانگین صنعتی را
مشخص میکند.
اینها برای صنایع و کیسهای مختلف ،متفاوت است و لیست از پیش تعیین شده نداریم .ممکن است که در
یک صنعت ،برند KSFباشد و در یک صنعت کانال KSFباشد.
این چارت را باید بدهیم ،مدیرهای سازمان پر کنند .بخشی از این را نیاز نیست که به طور ذهنی پر کنیم ،مثالً
سهم بازار را میتوان اندازهگیری کرد .اینها را عدد میدهند و نرماالیز میکنند .مواردی مثل شهرت و اعتبار را
که نمی توان اندازهگیری کرد ،میدهیم به مدیران عدد بدهند .این جا عالوه بر میانگین ،واریانس را اندازهگیری
میکنیم .اگر واریانس یک مقدار باالیی باشد ،نشان دهندهی این است که یا مدیران درک مناسبی از این
موضوع ندارند یا در دو دنیای متفاوت سیر میکنند .اگر واریانس زیاد بود ،باید این موضوع را به گفتگو بکشانیم.
63 برنامه ریزی استراتژیک
وقتی یک مدل را روی چشم میگذاریم ،یک چیزهایی را میبینیم و یک سری چیزهایی را نمیبینیم .این مدل
هم همین طور است .ابتدا یک عینک میگذاریم و دنیا را برایمان ساده میکند و سپس کم کم سعی میکنیم
که تعداد متغیرها را زیاد کنیم .مثالً اگر بخواهیم صنعت دریایی را کنار بگذاریم ،ممکن است یک سری مجوز
اساسی را دیگر به ما ندهند پس باید آن را نگه داریم .مدل جی ای ،ابتدا کاری میکند که اول ،یک سری
چیزها برایمان راحتتر شود و سپس با افزودن یک سری متغیرها برایمان فضا بزرگتر میشود.
تحلیلموفقیتاستراتژیکیکشرکتفعالدرصنعتپوشاک
توضیح مهم :معرفی یک شرکت به معنای تأیید آن شرکت و تصمیمات مالکان و مدیران و محتوای آن صنعت
نمیباشد.
یادآوری میشود که موفقیت استراتژیک یک شرکت به معنای خوب بودن آن شرکت نیست .خوب بودن آن
شرکت یک مفهوم ارزشی است و یعنی این که مسئولیتهای اقتصادی را به خوبی ایفا کند .مسئولیت اقتصادی،
مسئولیت اجتماعی و مسئولیت های قانونی ،از جمله مواردی است که به خوب بودن شرکت منجر میشود.
صنعتی که در پوشاک است ،ممکن است از نظر بعضیها خوب نباشد چون باعث میشود ،جامعه مصرفی شود.
شرکت که اینجا مطرح است ،بر خالف صنعت مد که طراحان بسیار برجسته انتخاب میکنند ،این شرکت
نمیکند .در صنعت پوشاک ،خیلیها تولید را به آسیاییها سپردهاند ولی این شرکت این کار را نکرده است .رقبا
زمان زیادی را روی طراحی لباس میگذارند ولی این شرکت به طور متوسط یک دوازدهم ،وقت روی طراحی
میگذارد .این صنعت به تبلیغات وابسته است ولی هزینه تبلیغات این شرکت تقریباً صفر است .در صنعت فشن،
حاشیه سود لباسها باال است ولی این شرکت این کار را هم نمیکند .در این صنعت بیست درصد پوشاک
فروش نمیرود ولی در این شرکت ،کم تر از ده درصد است .در زمان OFFدر شرکتهای رقیب ،به طور متوسط
میزان 35درصد میباشد ولی در این شرکت کم تر از 20درصد است .صاحب این شرکت ،دومین ثروتمند دنیا
ایندیتکس سال 14 ،2012 است و جزء معدود اروپاییها است که جزء ده نفر ثروتمند دنیا است.
بیلیون درآمد داشته است.
آقای ارتگا که صاحب زارا و مجموعه بزرگتر از زارا ایندیتکش است ،چگونه این کار را انجام داده است؟
نکته اول ،این که قبالً فشن این گونه بوده است که خانواده سلطنتی یک سری لباسهایی میپوشیدهاند و بقیه
به این لباسها عالقهمند میشدند و از روی آنها کپی پیست میکردهاند .بعد از آن یک سری دیزاینرهایی
بودهاند که میگفتهاند امسال ،رنگ و تم این است و مردم بر اساس آنها خریداری میکردند .بعد از تلویزیون،
هالیوود و فیلمهای تلویزیونی خیلی تأثیر داشت .سال 2000به بعد ،شبکههای اجتماعی خیلی نقش دارند و
سریعاً باعث میشود که یک مد یا هر چیز دیگر ،سریعاً فراگیر شود.
64 برنامه ریزی استراتژیک
واقعیت دوم این است که ،در این صنعت uniqueبودن خیلی مهم است .اگر شما یک لباس بپوشید که در
جای دیگر ،کسی بپوشد ،خبرها سریع میپیچد و وجههی خوبی ندارد.
به جای این که خودش trend ،مشخص کند ،میایستد و میبیند که مزهی بازار چیست و بازار به چه سمتی
گرایش پیدا کرده است و بالفاصله لباس و کفش و کیفهای آن تیپی طراحی میکند و به بازار ارائه میدهد.
برای هر فروشگاهی که میفرستد ،تعداد خیلی کمی میفرستد .به خاطر همین به نوعی کمیابی مصنوعی ایجاد
میکند و به همین خاطر شما مجبورید که در لحظه تصمیمگیری کنید .شما اگر میگویید که 2000تا باشد،
میگویید هفتهی دیگر میآیم میخرم ولی در تعداد کم این طور نیست .در طول سال ،دوازده هزار مدل
مختلف ارائه میکند.
نسبت به بقیهی بازیگرهای عرصهی مد ،قیمت پایینتری ارائه میکند .قیمتهایش به لباسهای پایه نزدیکتر
است .از لباسهایی که توسط صنعت فشن ارائه میشود ،قیمت پایینتر دارد.
وقتی وارد زارا میشوید ،میدانید که با یک محصول جدید و سبک جدید مواجه میشوید .دوم اینکه محصوالت
خیلی کمیاباند و قیمت پایین هم دارد .در عین حال طراحی ،رنگ آمیزی و ....باعث میشود که وقتی شما
خرید میکنید ،احساس میکنید که برند خریدهاید.
به طور مثال ،یک کفش مشابه را گوچی با قیمت حدود نه برابر زارا میدهد.
در این صنعت ،خیلی وقتها به خاطر این که بین طراحی و روند بازار ،ارتباط برقرار شودbackward ،
integrationرخ میدهد .مثالً تولید کنندهی پارچه را خریداری میکنند.
هزینه کارگر اسپانیانی ،هشت برابر کارگر چینی است .اما زارا به خاطر هزینههای حمل و نقل و هزینهی زمان،
40درصد را در اسپانیا تولید میکند .اگر زمان را در نظر نگیرد ،نمیتواند یک دنبال کنندهی قوی باشدH&M .
در مقابل ،حدود 75درصد را در آسیا شرقی تولید میکند.
بستههای کوچک تولید میکند .چون حس کمیابی ایجاد میکند و تعداد هر بچ کم است و سریع فروش میرود
و چون طبق روند فعلی است ،سریع فروش میرود .سیستم تولید JITاست و این را از تویوتا الگوبرداری کرده
است.
بیش از 50درصد پارچهها را به صورت رنگ نشده خریداری میکند که بتواند سریعا به روند بازار پاسخگو باشد.
یک تصمیم جدی که گرفته است این است که تولید درون فصلی انجام میدهد .برخالف رقبا که معموالً دو
65 برنامه ریزی استراتژیک
فصل قبل از فصل جاری تولید میکنند .مثالً محصوالت تابستان اآلن را در پاییز و زمستان گذشته تولید
میکند .ولی زارا همگی را در یک فصل تولید میکند.
هر دو هفته یک بار ،وقتی شما از روبه روی مغازه زارا رد میشوید ،شما کامالً ترقیب میشوید که خرید انجام
دهید .به خاطر تغییرات سریع ،مراجعات مکرر مشتریان وجود دارد .مراجعه به رقبا 4بار در سال ولی به زارا،
17بار است .در تبلیغات ،سه دهم درصد از درآمد است ولی برای رقبا 5/3درصد است .از ویترینهای بزرگ در
جاهای شلوغ استفاده میکند تا بتواند تازگی را نشان دهد.
از نظر بحث اختیار ،مدیران فروشگاه این اختیار را دارند که چه محصولی را بفروشند و تصمیمگیری فقط توسط
مرکز انجام نمیشود و یک رابطهی رفت و برگشتی بین مدیران فروشگاهها وجود دارد.
متوسط مقداری که برای آف زده میشود ،چون تعداد محصوالت کم است و قیمت پایینتر است ،به طور
متوسط کمتر است .به خاطر اینکه بتواند چنین کاری انجام دهد که سریع و تازه و کمیاب و پرتنوع باشد و
خیلی سریع پاسخ دهد ،در طول زمان آقای اورتگا سعی کرده است که سیستمی طراحی کند که بتواند این
موارد را پیاده سازی کند.
یکی از کارهایی که انجام شد ،بین مدیران فروشگاه و مدیران مرکزی یک سیستم تبادل اطالعات مرکزی قوی
شکل گرفت .هر چیزی که به ذهنشان برسد را سریعاً میتوانند به اشتراک بگذارند .هیئتی که محصول را النچ
می کند ،اتاق خاصی ندارد و در دسترس هم دیگر وجود دارند .یک فضای opennessوجود دارد .در خود
فضای طراحی ،یک فضای نمایشگاه مانند وجود دارد و بقیه میببینند که محصوالت در چه وضعی از طراحی
میباشند.
برای اینکه کار را به صورت تخصصیتر انجام دهند ،سه واحد را از هم جدا کرده اند :لباس مردانه ،لباس زنانه و
لباس بچهگانه .خود فروشگاه به صورت جداگانه برای این واحدها هماهنگی انجام میدهد .این کار ،انعطاف
پذیری را باال میبرد.
اینها با توجه به این که خودشان طراحی کنندهی اصلی نمیباشند و کپی میکنند ،بنابراین فضایی را طراحی
کردهاند که بتوانند به انواع کاتالوگها و مجالت دسترسی داشته باشند و همه بتوانند ایدهها را تکمیلتر کنند.
یک سیستم CADدارند و سیستمها به گونهای طراحی شده است که چرخهی تولید ،بسیار سریعتر از رقبا
انجام شود.
رویکرد موقعیتیابی:
در صنعت ،فشن low cost ،ارائه میکند .بنابراین استراتژی cost leadership ،میباشد .از نظر پنج نیروی
پورتر ،چون جایی بازی میکند ،رقبا به او فشار وارد نمیکند .تأمینکنندهها هم جای بازی خاصی ندارند.
محصوالت جایگزین برای این صنعت وجود ندارد .خریدارها نمیتوانند فشار بیاورند چون دارند یک محصول مد
و فشن را با قیمت مطلوب خریداری میکنند .تازه واردان نمیتوانند به راحتی زارا را کپی کنند .چون احتمال
این که شما بخواهید در صنعت فشن وارد شوید و با بچ کم بخواهید بفروشید ،احتمال موفقیت کم است.
بنابراین زارا در جایی ایستاده است که نیروی خاصی از رقبا به او وارد نمیشود .سبکی که زارا کار میکند
متفاوت است .روی آدمهای بین 18تا 40متمرکز است .ولی Uniqloبرند ژاپنی حتی برای بچهی پنج ساله
محصول دارد .در نهایت ،کسی که زارا میخرد احساس میکند که یک محصول خاص خریده است ولی
Uniqloاین طور نیست .هر کدام می توانند محصوالت متفاوت تولید کنند ولی قیمت هر کدام متفاوت است.
شما زارا که خریداری میکنید ،قرار نیست که دو سال و نیم آن را بپوشید .شخصیتی که از uniqloخریداری
میکند ،آدم منطقی است ولی زارا یک فرد trendyاست.
منابع مجموع دارایی و تواناییها و داراییها میباشند که برای مشتری خلق ارزش میکنند ،کمیاب هستند و
نمیتوان آن را در بازار خرید .جایگزین ناپذیراند ،منافع آن تملک ناپذیر است و مجموعه هزینههایی که به
سیستم شارژ میکنند از منافع آنها ،کمتر است.
توانایی یک فست فشن ،چیزی است که کسی دیگری در دنیا به غیر از زارا نمیتواند خوب اجرا کند .ارزشمند
است ،تقلیدناپذیر است ،این قابلیت بعد از 10سال 15 ،سال به وجود آمده است .صنعت پوشاک ،صنعت مهمی
است .خود جامعه پوشاک متنوعی میپوشد .بعضی از صنایع ،در برخی از کشورها یک مزیت ذاتی دارند .مثالً
چاقو در زنجان مزیت ذاتی دارند و بعد از سالها به توانمندی رسیدهاند که نه قابل کپیبرداری است .یا مثالً
ایتالیا در صنعت چرم به یک مزیت ذاتی رسیده است .آمریکا در حوزهی innovationیک توانمندی ذاتی دارد.
آلمانیها بر عکس آمریکاییها خیلی منظماند و به اندازهی آمریکاییها خطرپذیر نبودهاند و در صنایع ماشینی
قوی هستند .مثالً ممکن است که ما هیچ وقت آلمان نشویم ولی شاید ایتالیا شویم.
زارا در جایی رفتار میکند که با بقیه متفاوت است و در ضمن جوری عمل میکند که دیگران ندارند .کیفیت
طراحی به اندازهی فست فشن است ولی کیفیت پارچه به اندازهی جورجی آرمانی نیست .پریستیژ هست ولی
در حد متوسط .بنابراین اگر به اقیانوس آبی هم نگاه کنیم ،مختصات اقیانوس آبی را دارد .غیرمشتریان را
مشتری کرده است و خیلی از افراد که به سمت محصوالت فشن نمیرفته اند ،از زارا خریداری کردهاند.
67 برنامه ریزی استراتژیک
یک سری چیزهایی در محیط بیرونی وجود داشت که فیت شد .فشن وجود داشت ولی با قشر متوسط فیت
نبود که زارا آن را فیت کرد .قبالً مردم منتظر این بودند که یک طراحی انجام شود و بعد در فشنشوها ببینند و
بعد خریداری کنند ،ولی زارا این را فیت کرد.
فشن پنج عامل کلیدی موفیت دارد :تنوع ،تناسب محصول با سالیق مشتری ،کمیابی ،مدیریت هزینههای
انبارداری و محصوالت فروش نرفته ،شهرت و اعتبار و تصویر ذهنی
برای تنوع محصول 10000 ،طرح ساالنه جدید ارائه می دهد .برای شهرت و برند از فروشگاههای بزرگ و
بازاریابی سینه به سینه استفاده کرده است .مهمترین نکته این است که :دانش مدیریت استراتژیک میخواهد
بگوید که چرا بعضی از سازمانها موفقاند و بعضی نیستند .و دوم این که چه کنیم تا موفق شویم.
آقای اورتگو ،نیامده است که یک روز یکی از این رویکردهای استراتژیک را شناساییکرده باشد و از یکی از این
روشها استفاده کرده باشد.دانش مدیریت استراتژیک به ما این توانمندی را میدهد که اگر شرکتی موفق شد،
بدانیم چگونه موفق شده است .اما در مورد این که دانش مدیریت استراتژیک به ما میگوید ،چگونه موفق شویم،
در آن تردید وجود دارد.
بررسیکیسسندشرکتتراکتورسازی
این سند ،شبیه برنامهریزی استراتژیکی است که در کشور به طور متدوال انجام میشود .مقایسه این سند با
اعتبار سند ،به مدیران ارشد دیگر سندها که در حوزهی استراتژی وجود دارد ،این است که معموالً در سندها بعد از جلد پیشگفتار مدیرعامل
وابسته است. و هیئت مدیره است و این نشانهی اهیمت سند است ولی این سند این گونه نمیباشد .ما صرفا سند نمینویسیم
که سند نوشته باشیم ،بلکه میخواهیم اجرا کنیم.
اکثر آدمها فرصت نمیکنند که یک گزارش 170صفحهای بخوانند و معموالً چند صفحهی اول و آخر را
میخوانند که ببینند شما چه طور وارد شدهاید و چه طور نتیجه گرفتهاید .ممکن است که ترغیب شوند تا وسط
را بخوانند.
ترجیاً حرفهای خوب اول بزنید و خالصه مدیریتی بگذارید .روضههایی نظیر این که پنجاه سال است که از عمر
برنامهریزی استراتژیک میگذرد به درد نمیخورد و اول باید محکم وارد شد .مطالب اول و آخر خیلی مهم است.
این نکته در سخنرانی نیز مهم است .مخصوصاً برای کسانی که سخنران حرفهای نیستند ،به آنها توصیه
میشود که اول و آخر سخنرانی را از قبل به صورت کلمه به کلمه design ،کنید.
68 برنامه ریزی استراتژیک
تاریخ بهرهبرداری یک سند ،از لحاظ تاریخ دقیق و شمارهی نامهها اطالعات اضافه برای سند است و این
سیگنال میفرستد که این حرفهای درست و حسابی نیست.
اسامی مدیران ،لزومی ندارد که در گزارش استراتژیک بیاید ،مگر این که گفته شود اینها حامی بودهاند.
جانمایی کارخانه ،در استراتژی هیچ تأثیری ندارد که در این سند آورده شده است .یک راهکار برای بررسی سند
این است چند صفحه را به طور رندم خارج کرد ،آیا خلل جدی وارد می شود؟ در غیر این صورت آب بستهایم.
هر چیزی که اضافه است ،را میتوان پیوست کرد.
اگر یک شرکت تعداد زیادی زیر مجموعه دارد( ،که این سند دارد) باید به این سوال پاسخ دهد که با این
شرکتها میخواهد چه کند.
در سند استراتژی قرار نیست که شما کتاب بنویسید .نیازی نیست که نه تعریف از استراتژی آورد .بعد اگر هم
این نظرات آورده میشود ،باید گفت که نظر سند به کدام نظر نزدیکتر است( .المصب)
حداقل در دو دههی اخیر ،حداقل 90درصد پروژههای ایران ،بر اساس مدل آقای دیوید میباشد و دلیلش این
است که تنها کتابی که در زمانهای قبلتر ،به خوبی ترجمه شده بود کتاب دیوید بوده است.
مدل ، GSFرا خود دکتر لشکر بلوکی ارائه داده است که در این سند استفاده شده است.
در این سند 14 ،عامل کلیدی موفق آمده است .اگر این تعداد عامل موفقیت وجود دارد که دیگر کلیدی نیست.
رهبری و سازماندهی که KSFنیست و باید چیزی که در بازار وجود دارد ،را در نظر گرفت.
مشکلی که در پروژههای استراتژی وجود دارد ،ما یاد گرفتهایم که باید برویم تحلیل محیط بیرونی ،درونی و....
بکنیم .به ما یاد ندادهاند که هر چیزی که مینویسیم یا نتیجهی نهایی باشد که بگوید این کار را بکن یا نکن یا
این که نتیجهی میانی باشد و این که بگوید در آینده یکجا از این موضوع استفاده میتوان کرد .میخواهیم
KSFرا تحلیل کنیم که اتفاقی بیفتد.
اشکال دیگر این است که 5 forceرا آورده است ولی هیچ استفادهای از آن نکرده است .مایکل پورتر در آپدیت
کردن مقالهاش میگوید که این اشتباه است که 5 forceرا انجام میدهند تا از آن نقاط قوت و ضعف را به
دست آورند .در حقیقت باید از پنج نیرو استفاده کرد تا ساختار صنعت را به دست آورد.
در این سند ،این همه حرف زده شده است در نهایت فقط گفته است که هزینه را کم کنیم و . ....بدون تحلیل
هم میشد این حرف ها را زد.
قسمت قوت این سند این است که جسارت به خرج داده است و خودش را در بحث قیمت و تقاضا ،محدود به
مدلهای کالسیک مدیریت استراتژیک نکرده است .این که تشخیص داده است که در این سند باید تقاضا را
69 برنامه ریزی استراتژیک
بررسی کند و ابزار دیگری را استفاده کرده است ،کار درستی کرده است و به خوبی مسئله را تشخیص داده
است.
در حوزهی سند ،راجع به دیگران تعیین و تکلیف نمیکنیم .به تو چه مربوط که دولت باید چی کار بکند؟ باید
محیط را پیشفرض قرار دهد.
مدلهای EFEو IFEرا دکتر لشکر بلوکی مخالفاند و پرهیز میکنند که از این روشها استفاده کنند .چند ایراد
دارد :اول این که این همه دادهی مهم و ارزشمند را در چرخ گوشت یک ماتریس میاندازد و فقط به یک عدد
میرسد .این جا اگر در محاسبات یک خطای کوچک رخ دهد ،سرنوشت سازمان تغییر میکند .این اشتباه است
که سرنوشت یک سازمان را به یک عدد بسپاریم .این را دیوید معرفی کرده است و در ایران به شدت از این
ماتریس استفاده میکنند ولی در شرکتهای بینالمللی معموالً از این روش استفاده نمیشود.
حس مدیریتی میگوید که چه مشکالت صادرات گفته شده است .ولی هیچ راه حلی ارائه نشده است و در آخر باید راه حل ارائه داده شود.
کارهایی خوب است و چه ماتریسهای گفته شده ،نهایتاً میگوید که استراتژی تهاجمی استفاده کن .حاال سوال این است که با این
کارهایی بد است. استراتژی تهاجمی چه باید کرد؟
یکی از مدیران ،به یکی از اساتید دانشگاه که 700میلیون برای برنامهریزی استراتژیک گرفته بود گفت« :من
این سند را با خودم در جلسات میبرم و هر چه بخواهم میگویم و میگویم در این سند هست »
اگر میخواهید برنامهریزی استراتژیک انجام بدهید که پول دربیاورید بروید با همین ابزارها انجام دهید .ولی اگر
میخواهید مدیریت استراتژیک مؤثر انجام دهید ،سوالهای اصلی سازمان را به دست آورید و بروید خارج از
مدلهای گفته شده حل کنید .بدیهی است که مدلهای گفته شده ،کمک میکنند.
در این سند ،استفاده از نسبتهای مالی مفید است .زبان تجارت حسابداری است و اگر بلد نباشی گولت
میزنند .باید تحلیل نسبتهای مالی بلد باشید و گرنه گولت می زنند .باید برنامهریزی بودجه بلد باشید و گرنه
گولت میزنند .منتها در این سند ،مصاحبه کرده است ولی تحلیل وجود ندارد .باید گفت که مثالً از سال 1384
این اتفاق افتاده است و این روند شکل گرفته است و تحلیل نسبتهای مالی خوب است ولی نباید صرفاً عدد در
آورد و باید تحلیل کرد.
در این گزارش آرمان را معادل Visionگرفته است و گفته است دست یافتنی نیست .آرمان و Core purpose
را قاطی کرده است و visionباید کمی باشد و در یک زمان قابل دست یافتنی باشد.
مأموریت شرکت ،نه دلیل وجودی شرکت است و نه آسانسوری میباشد .بهتر بود که «توسعه مکانیزم
کشاورزی » را ابتدا میآورد.
ارزشها:
70 برنامه ریزی استراتژیک
ارزش معموالً خط قرمز است .ولی اینجا بعضی از ارزشها ،اقدام است .مشارکت و کار تیمی ممکن است ارزش
باشد ولی باالبردن آن ،ارزش نیست.
سوال این است که این اهداف از کجا در آمده است؟ چون تمام مسیر را میآییم و بر اساس آن هدفگذاری
میکنیم .مثالً شرکت را میشناسیم که محصوالت فصلی است و درآمد مشکل دارد .در نتیجه گفته میشود که
به خاطر درآمد این کار را باید انجام داد.
ولی در این سند ،اهداف هیچ ربطی به 125صفحهی قبل ندارد و این جا باید ردش را دید .بنابراین مشکلی که
دارد این است که تحلیل زیاد کرده است ولی آنها را کنار گذاشته است و اهداف کلی گذاشته است .هدفی که
سر آن دعوا نشود ،هدف نیست .افزایش رضایت مشتری چیزی است که همه قبول دارند ولی اگر گفته شود که
مثالً روی این بخش از بازار تمرکز کنیم ،ممکن است که تعدادی مخالفت کنند و بحث انتخاب پیش بیاید.
تدوین استراتژیها:
شرکتهایی مثل مکنزی ،به جای عدد از شکل و دایره استفاده میکنند تا افراد درگیر اعداد نشوند و بتوانند
تحلیل کنند.
جدولهایی کشیده است ولی هیچ توضیحی راجع به این جدولها نیامده است.
هر کس بتواند در امتحان پایان ترم ،اثبات کند که spaceمنطقی پشت آن وجود دارد ،استاد بیست میدهد.
این کارها که یک ماتریس بزرگ کشیده میشود ولی هیچ نتیجه ندارد ،اصالً علمی نیست.
هر کدام از این استراتژیها چه معنایی دارد؟ تنوع همگون برای یک مدیر یعنی چه؟
نقشه استراتژی را میکشیم تا استراتژی را بهتر بهفمیم .نقشه استراتژی در این سند ،خیلی خیلی پیچیده است.
مفروضات اصلی تدوین برنامه راهبردی ،کار مناسبی است و باید همیشه این کار را انجام داد .باید گفت که
مفروضات من این است .پس اگر مفروضات تغییر کند ،برنامهریزی دوباره باید شکل بگیرد.
اینکه برنامهها ،به برنامههای عملیاتی شکسته شده است ،مفید است .زمانبندی کردن نیز مهم است .اینکه
همه چیز را باید در سال 86انجام داد ،نشان میدهد که سازمان نسبت به ظرفیت خودش ،شناسایی ندارد.
در صفحه 173سند به پایان میرسد و ما نفهمیدم که باید نسبت به پنج نیرو ،چه کار کرد؟ برای تنوع همگون
و رهبری هزینه باید چی کار کرد؟ کدام بخش از مشتریان را باید کنار گذاشت؟
این پروژه مانند خیلی از پروژههای دیگر ،پول برایش خرج میشود و زمان مدیران برایش گذاشته میشود و
چیزی جزء ناامیدی از علم و برنامه ریزی استراتژیک نمیماند.
71 برنامه ریزی استراتژیک
در موارد عددیکردن جاهایی که چرخگوشت کردن اعداد رخ میدهد مثل ماتریسهای IEIبه درد نمیخورد .یا
مثالً بعضی از افراد میآیند ،مثالً پنج نیرو را عددی میکنند ولی این کار ،بیخود است .چون یک فاکتور تغییر
بکند ،ممکن است که این اعداد منجر به misleadشود.
مهم این است که استراتژی بر
اساس مسائل واقعی کسب و استراتژی مجموعهای از اهداف و اقدامات پیوسته است که برای این مجموعه اقدامات و اهداف پیوسته ،یک اسم
کار باشد نه آن چه در کتابها میگذاریم .مثالً به جای گفتن مجموعهی در و دیوار و پنجره و ، ...بگوییم اتاق .در برنامهریزی استراتژیک ابتدا
نوشته شده است. باید اقدامات ملموس را برای مدیر مشخص کرد و به مجموع این اقدامات ،یک اسم بگذاریم و به مدیر بگوییم.
مثالً بگوییم رهبری هزینه .در اینجا مدیر باید بداند که رهبری هزینه چیست.
دستیابیبهموفقیتپایدار
نکته اول :دانش مدیریت استراتژیک قرار بود که به دو سوال جواب بدهد :چرا بعضی از شرکتها موفقاند و
بعضی چرا شکست خوردهاند؟ چگونه موفق باشیم؟
نکته دوم :شما بخشی از مدیریت استراتژیک را آموختهاید که بخشی از مدیریت استراتژیک است .مثالً راجع به
برنامهریزی استراتژیک در سازمانهای دولتی و غیرانتفاعی صحبت نشده است .درس پیادهسازی استراتژی و
کنترل ارائه میشود که سعی میشود به دیگر ابعاد استراتژی بپردازد.
انتقاد :در برنامهریزی استراتژیک حرفهای کلی به دست میآید ولی در کسب و کار به دنبال نتایج ملموس
هستیم.
کیس زاپوس :بازگرداندن رایگان کفش! این ایده اجرایی شد بعد از آن رشد نمایی کرد و موفق شد و آمازون،
زاپوس را خرید .این تصمیم از برنامهریزی استراتژیک به دست نیامده است و اصالً معلوم نیست که چه کسی
72 برنامه ریزی استراتژیک
این ایده را داده است و کامالً بی در و پیکر به دست آمده است .حاال اگر از روشهای برنامهریزی استراتژیک
نظیر دیوید میخواستیم انجام بدهیم ،چه میشد؟
برنامهریزی استراتژیک پویایی ندارد .ما یک استراتژی مینویسیم .حاال اگر فردا دالر سه برابر شد ،چه کنیم،
وقتی این استراتژی دیگر به درد نمیخورد؟
وقتی در دنیای امروزه ،تغییرات زیاد است ،برنامه ریزی استراتژیک خیلی به درد نمیخورد.
برنامه ریزی استراتژیک از یک فرآیند تحلیلی رد میشود .مثالً به خودت امتیاز بده و به رقبا بده و کالً دو دوتا
چهارتا میکردیم و آنالیز میکردیم و در نهایت به یک تصمیم میرسیدیم .ولی خیلی وقتها دیده میشود که
دنیای استراتژی از یک مسئله که سازمان باید راجع به آن تصمیمگیری کند ،به دست میآید .مثل ایده اجاره
موتور هواپیما رولزرویس به شرکتهای هواپیمایی .خرید موتور برای شرکتهای هواپیمایی هم گران بود و هم
عدم قطعیت برای آنها وجود داشته است .به این خاطر ،موتور را اجاره میدادند که این از یک ایده آمده است و
از روند برنامهریزی استراتژیک به دست نیامده است.
انتقاد چهارم :هیچ یک از شرکتهای موفق که ما میشناسیم مثل اپل و ،...گزارشی به دست نیامده است که
این شرکتها از ماتریس IFEو ...استفاده کردهاند که اگر وجود داشت ،تا حاال حتماً در یکی از کتابهای
استراتژی آمده بود.
جواب این است که آن چیزی که مرده است ،برنامهریزی استراتژیک سنتی است .یعنی برنامهریزی استراتژیک
که بر اساس آن ،عدهای یک پروژه تعریف میکنند و می دهند به یک سری دانشمند خارج از سازمان و بعد بر
اساس روش ماتریس و ....حساب کتاب میکنند و در آخر عددها را با هم جمع میکنند و به یک استراتژی
میرسند .این نوع برنامهریزی استراتژیک مرده است.
اما در طول زمانی که گذشته است ،برنامهریزی استراتژیک ،خودش را از نو شکل داده است .این برنامهریزی
استراتژی از دل ایدهها به
استراتژیک ،به جای اینکه پروژهمحور باشد ،همیشه در سازمان جاری است و همیشه افراد راجع به این
دست میآید و بهترین راهکار
استراتژی صحبت میکنند و سیگنالها را بررسی میکنند.
این است که از گفت و گو به
دست آید. این نوع برنامهریزی استراتژیک محدود به این نیست که در یک زمان خاصی به دست بیاید و فقط وابسته به
تحلیل نیست .فضایی را فراهم میکند از ایدهها و اشتباهات و رقبا به استراتژی برسیم .در نتیجه منابع مختلف
جوشش استراتژی باز است.
از استراتژی سنتی میتوان پول درآورد ولی در استراتژی جدید ،به این راحتی نمیتوان پول درآورد .به همین
خاطر است که هنوز است که هنوز است شرکتهای مشاوره ،طرفدار استراتژی قبلی میباشند.
73 برنامه ریزی استراتژیک
.1ممکن است که نشود از این ابزارها در مدیریت استراتژیک استفاده کنیم ولی میتوان از منطق پشت
آن استفاده کرد .من از RBVو KSFاستفاده میکنم اما نه مانند مدلهای مرسوم .وقتی میخواهم به
سازمان مشاوره بدهم از مفهوم غیر مشتریان استفاده میکنم .از منطق پشت پنج نیرو استفاده
میکنم .یک منطقی پشت این ابزارها وجود دارد که در هر کیس واقعی به درد ما میخورد.
.2مدیران کسب و کار مبتنی بر یک قضاوت و شهود مدیریتی تصمیمگیری میکنند ولی کارشناسان
باید ساختارمند و تحلیلی تصمیمگیری کنند .مثالً به یک مدیری گفته میشود که اکنون یک فرصت
خوب معدنی در یک مکان هست که چون طرف پول الزم است ،فرصت خوبی است که این را بخریم.
این نگاه یک مدیر کسب و کار است که نگاه شکارچی فرصتهاست .حس مدیریتی هم این موضوع
را ثابت میکند .این به کارشناس گفته میشود که باید بر اساس تحلیل جواب دهید .هر مسئلهای در
هر حوزه مثل مارکتینگ و ...باشد ،نباید صرفاً از دید شهودی نگاه کرد ،باید یک لحظه دست نگه
داشت و از ابزارها استفاده کرد .مثالً وقتی مورد باال گفته شد ،میگوییم که ابتدا اجازه بده من ابتدا
پنج نیرو را بررسی کنم .سپس بعد از آن ،روند را بررسی میکنید و مثالً به نظر میرسید که در پنج
ساله روند به این گونه است که درآمد معدن رو به کاهش است .سپس میگویید که در نهایت من
اگر بخواهم تصمیمگیری کنم باید ببینیم که جریان مالی و سرمایهگذاری چگونه است و در نهایت،
ببینیم سرمایهگذاری درست است یا اشتباه است.
.3از همین ابزارهایی که یاد گرفتهایم ،استفاده میکنیم که راجع به یک ایده قضاوت کنیم و آن ایده را
یاد بگیریم .بستگی دارد که مسئله چی باشد؟ یک ابزار را استفاده میکنیم.
این ابزارها ،به سوال اول که مدیریت استراتژیک باید پاسخگو باشد ،به خوبی جواب میدهد .میتوانیم
عینکهای مختلف را به چشم بزنیم و منطق پشت موفقیت را بشناسیم.
اما در مورد سوال دوم که چگونه به موفقیت برسیم ،ابزارهای ماتریسی و تحلیلی کافی نیستند .میشود از این
ابزارها استفاده کرد ،ولی کافی نیستند.
در این درس تاکنون راجع به تعریف استراتژی ،حرفی نزده شده است .این تعریف عامیانه از استراتژی است ،که
مثالً من میخواهم به مشهد بروم ،بعد مسیر تهران مشهد ،استراتژی است .این یک تعریف مبهم است.
آقای چندلر که جزء متقدمین استراتژی است ،در تعریف نگاه استراتژیک فیت را دارد .مینتزبرگ ،الگوی به
جریان انداختن تصمیمات را به عنوان استراتژی تعریف کرده است.
خیلی از این تعاریف نگاه به سطح سازمان دارند ولی استراتژی در سطح فانکشنال ،سازمان و Corporate
کاربرد دارد .خیلی از اینها ،بین استراتژی و هدف تفکیک قائل شدهاند .ولی روی کاغذ شاید بتوان اینها را جدا
کرد ولی در عمل به هم پیوستهاند .بحث دینامیک بودن استراتژی کم رنگ است .خیلی وقتها استراتژی از
جنس مسیر نیست ،بلکه از جنس انتخاب است.
تعریفمنتخب :
انتخابهایدردناکاستکهبابازتخصیصمنابع
تعریف دکتر لشکربلوکی :استراتژیمجموعهایپویااز
محدوددرجستجویتأثیرگذاریاساسیبرنتایجکلیدیعملکرداست .
استراتژیهای ژنریک پورتر، مجموعهای :استراتژی یک تصمیم واحد نیست .بلکه شبکهای به هم پیوسته از تصمیمات است .فکر میکنیم
هیچ تضادی با «استراتژیهای چون یک استراتژی را به صورت یک جمله میگوییم ،پس یک تصمیم است .مثالً استراتژی تمرکز .مثالً گفتن
اختصاصی» ندارد .مثالً ممکن
استراتژی اقیانوس آبی فقط یک اسم است و نمیتوان گفت که یک تصمیم بوده است ،بلکه مثالً برای جت نتز،
است که استراتژی رهبری هزینه
چندین تصمیم گیری بوده است.
باشد ولی برود شرکتهای دیگر
را بخرد. پویا :استراتژی از چشمههای مختلف به دست میآید .یک بازی فوتبال چند نفره است که هر فرد ممکن است
که پوزیشن مختلف در هر لحظه داشته باشد .شما با دیوار ،بازی نمیکنید .شرایط تغییر میکند.
انتخابهای دردناک :تریدآف ،ویژگی استراتژی است .بیک دوست دارد که سود ناشی از آدمهای ثروتمند را در
جیب خودش بگذارد ولی این کار را نمیکند ،بلکه میخواهد از مردم با درآمد متوسط کسب درآمد کند .ساوث
وست میتواند خدمات first classارائه کند ولی اینها را کنار میگذارد .ممنوعیت ،محدودیت و اولویت از
ویژگیهای استراتژی است .وقتی یک سری چیزهایی را میدانیم و به طور عامدانه کنار میگذاریم و دردناک
است ،نشان میدهد که استراتژی داریم.
بازتخصیص منابع محدود :منابع محدوداند .مثالً من یک شهرتی در بازار دارم ،از این یک بار میتوانم استفاده
کنم .اینها محدوداند و باید چیزهایی که محدوداند را بر روی انتخابهای دردناک بگذارم حتی اگر منابع مالی،
انسانی و فیزیکی نامحدود باشند ،دیگر بیش تر از 24ساعت که در روز وقت ندارم .در این 24ساعت با چه
کسانی مذاکره کنم؟ باید بروم سراغ تأمینکنندگان بروم؟ کدوم تأمینکننده؟ کدام محصول را انتخاب کنم؟
نتایج کلیدی عملکرد :سودآوری پایدار باید در سازمانهای خصوصی باید اثر داشته باشد.
انتخابهای دردناک زارا :به جای طراحهای معروف ،سراغ طراحهای گمنام میرود .به جای این که همهی
سنین را در نظر بگیرد ،جوانها را در نظر میگیرد .تبلیغات محیطی را در نظر نمیگیرد .تولید پیش فصلی
انجام نمیدهد و درون فصلی انجام میدهد .زارا غیرقابل تقلید است ،چون در یک مسیر ،انتخابهایی را انجام
75 برنامه ریزی استراتژیک
داده است که همگی با هم چفت شدهاند .اآلن همه ،همه چیز زارا را میدانند .مجموعه انتخابهای دردناک و
مجموعه مسیر او باعث شده است که دیگر برای دیگران قابل تقلید نباشد .پویا است ،چون از اول در بازار
آمریکا نبود و بعد وارد شد .نقدینگی محدود را به خرید مغازه بزرگ در خیابانهای شلوغ تخصیص داده است.
تأثیر اساسی بر نتایج کلیدی عملکرد داشته است که بر سودآوری و ارزش سهام اثر مثبت داشته است.
چون در پل زدن ،ما شناخت دقیقی از وضعیت اول و آخر داریم .ولی واقعیت این است که نه امروز را میدانیم
چگونه است و نه نقطهی مطلوب را .چون امروز هر روز تغییر میکند و نقطه مطلوب تغییر میکند .نقطه
مطلوب سونی اآلن سرمایهگذاری روی موبایل و بازی است ولی پنج سال پیش ،چیز دیگر بود.
پس ،استراتژی از جنس پل نیست .از جنس رودخانه است .بلکه پویا است .یک بستر رودخانه وجود دارد و به
مرور زمان یک سری چیزهایی به آن اضافه شده است .رودخانه ورودی دارد ،خروجی دارد ،و مسیرش میتواند
تغییر کند.
پایان
برنامهریزیاستراتژیک–دکترلشکربلوکی–زمستان-94بهار 95
محمّدقربانیان
www.narenjiman.ir