Professional Documents
Culture Documents
مؤلف:
عالمه ابوالفرج ابن جوزي
ترجمه:
عليرضا ذكاوتي قراگزلو
book@aqeedeh.com ایمیل:
سایتهای مجموعۀ موحدین
www.aqeedeh.com www.mowahedin.com
www.islamtxt.com www.videofarsi.com
www.shabnam.cc www.zekr.tv
www.sadaislam.com www.mowahed.com
contact@mowahedin.com
بسم هللا الرحمن الرحیم
فهرست مطالب
اب‡‡والفرج عب‡‡دالرحمن بن علی بن محم‡‡د ملقب ب‡‡ه جم‡‡ال ال‡‡دین مش‡‡هور ب‡‡ه ابن
جوزی 1عالم حنبلی و نویسنده پر كار و متفنن به سال ( 511یا )512 :در بغداد زاده
شد .شهرتش به ابن الجوزی به س‡‡بب انتس‡‡اب او و ی‡‡ا پ‡‡دران او ب‡‡ه «محل‡‡ه الج‡‡وز»
بصره است.
در س‡‡ه س‡‡الگی پ‡‡در را از دس‡‡ت داد و عمهاش او را ن‡‡زد ابوالفض‡‡ل بن ناص‡‡ر
الحافظ بغدادی محدث برد تا حدیث بشنود .پس از آن قرآن و حدیث و كالم و ادبی‡‡ات
را نزد استادانی چ‡‡ون اب‡‡وبكر دین‡‡وری ،قاض‡‡ی ابی علی ،ابن الزاغ‡‡ونی و ج‡‡والیقی
آموخت و در راه كسب معلومات و یادداشت ب‡‡رداری از ش‡‡نیدهها وخوان‡‡دههای خ‡‡ود
رنج بسیار برد و صرف وقت فراوان كرد .2در ضمن به موعظه گری اشتغال ی‡‡افت
و در سخنوری و زبان آم‡‡وزی ن‡‡ام ب‡‡رآورد چنانك‡‡ه در مجلس وع‡‡ظ او در بغ‡‡داد ده
هزار تن و بیشتر حاضر میشدند و گاه شخص خلیفه و امیران و وزی‡‡ران و عالم‡‡ان
1
-ب‡‡رای ش‡‡رح ح‡‡ال و فهرس‡‡ت آث‡‡ار ابن الج‡‡وزی ب‡‡ه كتب زی‡‡ر مراجع‡‡ه ش‡‡ده اس‡‡ت :مقدم‡‡ه
كتابه‡ای:تل‡بیس ابلیس (چ‡اپ خ‡یر ال‡دین علی)؛ ذم اله‡وی؛ أخب‡ار الحمقی والمغفلین؛ و ن‡یز
وفیات االعیان ،ابن خلكان ،چاپ محیی الدین عبدالحمید ،ج ،2ص 231-232؛تذكرة الحف‡‡اظ،
ش‡‡مس ال‡‡دین محم‡‡د ال‡‡ذهبی ،مطبوع‡‡ات دائ‡‡رة المع‡‡ارف العثمانی‡‡ة ،ج ،4ص 1342-1347؛
روضات الجن‡ات ،محم‡د ب‡اقر خوانس‡اری ،چ‡اپ اس‡ماعیلیان ،ج ،5ص 35؛ دائ‡رة المع‡ارف
االسالمیة (ترجمه از انگلیسی و فرانسه به عربی) انتش‡‡ارات جه‡‡ان ،ج ،1ص 125؛ دانش‡‡نامه
ایران و اسالم ،ج ،3ص 483-5 48؛ هدیة األحباب ،حاج شیخ عباس قمی ،ص .62باید توجه
داشت كه تولد ابن الجوزی را به سال 508و مرگش را در 596هـ.ق .نیز ذكر كردهاند.
2
-به عقیده ذهبی ،ابن الجوزی غالب معلوم‡اتش را از مطالع‡ه كتب ب‡ه دس‡ت آورده ب‡ود ن‡ه از
ده‡‡ان اس‡‡تادان؛ و چ‡‡ون در ت‡‡ألیف عجل‡‡ه میك‡‡رد دچ‡‡ار درهمگ‡‡ویی و ارجاع‡‡ات نادرس‡‡ت
میگردید .رک :ت‡‡ذكرة الحف‡‡اظ (پیش‡‡گفته) ج ،4ص .1347س‡‡بط ابن الج‡‡وزی از ج‡‡دش نق‡‡ل
میكند كه دو هزار مجّلد كتاب به خط خود كتابت كرده است (همان ،ص )1344و ن‡‡یز ذه‡‡بی
گوید« :ما علمت أحدًا من العلماء صنف ما صنف هذا الرجل»( .همانجا)
از جمله مستعمان مواعظ او بودند .مهارتش در مباحثه چنان ب‡‡ود ك‡‡ه ح‡‡دود دویس‡‡ت
تن از ذّم یان را به اسالم در آورد.3
گذشته از استادی در فن بیان و جدل و صناعت وع‡‡ظ ،نویس‡‡ندهای خ‡‡وش ذوق و
پركار و توانا بود و در رش‡‡تههای متن‡‡وع كتابه‡‡ای ارزن‡‡ده پدی‡‡د آورد ك‡‡ه بعض‡‡ی از
مهمترین آنها به دست ما رسیده است .نخستین اثر وی كتابی ب‡وده اس‡ت در نح‡و ك‡ه
در سن سیزده سالگی نوش‡‡ته و از آن پس گوین‡‡د ك‡‡ه چ‡‡ون نوش‡‡تههایش را ب‡‡ر م‡‡دت
عمرش تقسیم كردند ب‡‡ه ه‡‡ر روز ن‡‡ه ج‡‡زو رس‡‡ید ك‡‡ه این رقم قاب‡‡ل قب‡‡ول نیس‡‡ت ام‡‡ا
تصویر و تصور اغراق آمیز گذشتگان را از اكثر تألیفات او میرساند .گویند سیصد
عنوان نوشته بزرگ و كوچک داشته است كه اهم آنچ‡‡ه از آنه‡‡ا چ‡‡اپ ش‡‡ده ،عب‡‡ارت
است از:
ُن
)1زاد المسير في علم التفسير (دمشق ،الـمكتب اسالمي ،در ه جزء).
)2الـموضوعات من األحاديث الـمرفوعات (مدينه ،الـمكتبة السلفية)
)3الـمنتظم في تاريخ الـملوك واألمم (حيدرآباد 1357 ،ق).
)4صفوة الصفوة در احوال زهاد و متصوفه (حيدر آباد 1355 ،ق).
)5ذم الهوي (دار الكتب الحديثة ،مكتبة السعادة 1962 ،م).
)6مناقب بغداد (بغداد 1342 ،ق).
)7مناقب عمر بن عبدالعزيز (قاهره 1331 ،ق).
)8األذكياء وأخبارهم (بيروت1966 ،م).
)9أخبار الحمقى والـمغفلين (بيروت ،مكتبه الغزالي)
)10مناقب أحمد بن حنبل (مصر 1949،م).
)11مناقب عمر بن الخطاب (مصر1924،م).
)12الحسن البصري ،سيرته و آرائه (مصر 1350 ،ق).
)13روح األرواح ( 1309ق)
)14كتاب القصاص والـمذّك رين (چاپ مارلين سوارتز و قاسم السامرائي).
در اح‡‡وال ابن الج‡‡وزی تناقض‡‡اتی هس‡‡ت :نوش‡‡ته ان‡‡د متنعم و خوش‡‡گذران ب‡‡ود
(مقدمه ذم الهوی ،ص )12در عین ح‡‡ال نوش‡‡ته ان‡‡د ك‡‡ه م‡‡دتی ب‡‡ه ن‡‡ان خش‡‡ک س‡‡یر
3
-البت‡‡ه هم م‡‡ذهبان حنبلی ابن الج‡‡وزی ب‡‡ر او ای‡‡راد داش‡‡تند ك‡‡ه نتوانس‡‡ته از عه‡‡ده رد ش‡‡بهات
متكّلمان برآید ( .مقدمه ذم الهوی ،ص .)8
7 آشنایی با ابن الجوزی و کتاب تلبیس ابلیس
میكرد (مقدمه تلبیس ابلیس ،چ‡‡اپ خیرال‡‡دین علی ،ص .)5او حنبلی ب‡‡ود و میدانیم
میان حنبلیان و شیعیان بغداد همواره برخورد وج‡‡ود داش‡‡ت .در عین ح‡‡ال آورده ان‡‡د
كه وقتی در مجلسی از او پرسیدند ابوبكر برتر است یا علی؟ بالبداهه پاسخ داد« :من
كانت ابنته تحته» ،جوابی كه هم شیعه را راضی میكند و هم سنی را.
و نیز در عین توجه و اقبالی كه حكام زمان و اطرافیان خلیف‡‡ه ب‡‡ه او داش‡‡تهاند در
احوالش میخوانیم كه بیاعتنا به حكام بود ،و نیز در عین آنكه مخالف ص‡‡وفیان ب‡‡ود
زهاد را كه پیشاهنگ ص‡‡وفیانند قب‡‡ول داش‡‡ته و ص‡‡فوة الص‡‡فوة را درب‡‡اره ح‡‡االت و
سخنان زاهدان تألیف كرده اس‡‡ت ،گذش‡‡ته از چن‡‡د رس‡‡اله ُم ف‡‡رد ك‡‡ه در این موض‡‡وع
دارد.1
ابن الجوزی پس از هش‡‡تاد س‡‡ال زن‡‡دگی ب‡‡ه س‡‡ال 597ق .در گذش‡‡ت و نظ‡‡ر ب‡‡ه
مقبولیت عامی كه داشت تشییع جنازه شكوهمندی از او به عمل آمد ،و آخ‡‡ر در ب‡‡اب
حرب بغداد كنار مقبر ه احمد بن حنبل به خاک سپرده شد.
ب‡‡ر روی هم ابن الج‡‡وزی از نظ‡‡ر عقای‡‡د و روش و منش وگفت‡‡ار ،نماین‡‡ده وض‡‡ع
متوسط محیط و زمان خویش است و از مذهب مختار و گرایش حاكم دفاع میكن‡‡د و
این بویژه در كتاب تلبیس ابلیس كه معروفترین (و شاید مهمترین) اثر اوست مش‡‡هود
است .در این كتاب همه كسانی را كه همانند او نمیاندیشیده اند به یک چوب رانده و
فریبخوردگان ش‡‡یطان خوان‡‡ده اس‡‡ت و در رّد ق‡‡ول مخالف‡‡ان و دگ‡‡ر اندیش‡‡ان از هم‡‡ه
شیوههای بحث و جدل سود جسته ،به طوری كه با وجود شّم حدیث شناس‡‡ی ك‡‡ه دارد
و مثال احادیث بر ساخته متص‡‡وفه را نی‡‡ک حالجی و تنقی‡‡د مینمای‡‡د ،ب‡‡ه نوب‡‡ه خ‡‡ود
بعضی اوقات از آوردن احادیث مجعول در تأیید حرفهای خودش باكی نداشته و ب‡‡ه
«اهل بدعت» تاخته و در این طریق ب‡‡رای آنك‡‡ه انه‡‡ا را ب‡‡ه ش‡‡مار هفت‡‡اد و دو فرق‡‡ه
جهنمی برساند دریغ نورزیده است.
با این حال نظر به آنكه در بعضی دیگر از تألیفات آن عصر و نیز كتب تاریخ و
ادب (از جمله آثار دیگر خ‡‡ود ابن الج‡‡وزی) مؤی‡‡دات و ش‡‡واهدی ب‡‡رای بس‡‡یاری از
2
مطالب تلبیس ابلیس هست و نیز در این كتاب فقرات مفص‡‡لی از چن‡‡د اث‡‡ر مهم كهن
كه ظاهرًا اكنون در دست نباش‡د ،نق‡ل ش‡ده اس‡ت ،م‡ا میت‡وانیم ب‡ه تل‡بیس ابلیس ابن
1
-ابن الجوزی حتی در قالب مقامه نویسی به صوفیان تاخته است و از قول ابوالتق‡‡ویم(= عق‡‡ل)
دربارهء صوفیان مینویسد« :زیبا نمودند و زشت بودند ،تنبل خانه را رب‡‡اط نامی‡‡ده ان‡‡د ...و ت‡‡ا
سینه در جهالت فرو رفتهاند ...دكان رباط چیده راه مساجد را بسته اند ...طه‡ارت جوییش‡ان هم
وسواس است ...كسب فرو هشته چشم به راه فتوح نشسته ...در حیلتگری استادند و پوست مار
نفاق بر تن پوشیده( .»...رک :بدیع الزمان همدانی و مقامات نویسی ،نوشته علیرض‡‡ا ذك‡‡اوتی
قراگزلو ،انتشارات اطالعات ،1364 ،ص .)59
2
-از آن جمله است كت‡اب اآلراء وال‡دیانات ابومحم‡د نوبخ‡تی ،كت‡اب المق‡االت ابوالقاس‡م بلخی،
كت‡‡‡اب یح‡‡‡یی بن بش‡‡‡یر بن عم‡‡‡یر نهاون‡‡‡دی ]در عقای‡‡‡د و م‡‡‡ذاهب[ ،كت‡‡‡اب س‡‡‡نن التص‡‡‡وف
ابوعبدالرحمن سلمی ،كتاب صفوة التصوف محمد بن ط‡‡اهر المقدس‡‡ی ،و المص‡‡ح ب‡‡االحوال از
همو...
تلccبيس
ابليس
الجوزی همچون یک سند مهم تاریخ فك‡‡ری و اجتم‡‡اعی دنی‡‡ای اس‡‡الم در ق‡‡رن شش‡‡م
بنگریم ،پیداست كه این نگرش باید توأم با نقادی باشد.
ترجمه حاضر از كتاب تلبیس ابلیس بر اساس چاپ خیرال‡‡دین علی (ب‡‡یروت ،دار
الوعی العربی) صورت گرفته كه مطابق است با با چاپ من‡یر الدمش‡قی .1ج‡ز اینك‡ه
خیر ال‡دین علی اح‡ادیث كت‡اب را ن‡یز تحقی‡ق و س‡ندیابی ك‡رده و نس‡بت ب‡ه ق‡‡وت و
ضعف و صحت و سقم آنها اظهار نظر نموده است .البت‡ه هیچ ی‡ک از این دو چ‡اپ،
علمی و انتقادی نیست و گذشته از اغالط چاپی ف‡‡احش ،غل‡‡ط خ‡‡وانی از روی نس‡‡خه
خطی نیز در مواردی از آن برای اهل اطالع محسوس است.
در ترجمه ،اسناد اح‡‡ادیث بكلی ح‡‡ذف گردی‡‡د چ‡‡ون ب‡‡رای خوانن‡‡ده فارس‡‡ی زب‡‡ان
سودی نداشت ،و نیز در مواردی كه مؤلف دو سه حدیث به یک مض‡‡مون ب‡‡ا تف‡‡اوت
اندكی در لفظ سلسله سند آورده بود به نقل یكی -كه جامعتر بود -اكتفا شد ،و همه جا
تحقیقات انتقادی خیر الدین علی درباره احادیث مورد نظر و توجه قرار داشت.
از آنجا كه ابن الجوزی واعظ و سخنور بوده و تكرار مطالب ملكهاو شده بوده –
كه خطابت نیک است و در كتابت عیب محسوب میشود -و گاه مطالبی را ب‡‡ه تأكی‡‡د
و تكرار در چند جا ذكر كرده بود ،در مواردی به دلیل تلخیص به عم‡‡ل آم‡‡د ،ب‡‡ا این
قید كه هیچ نكته قابل اعتنا و هیچ نقل قول ارزشمندی از قلم نیفتاده اس‡‡ت .در یكی دو
مورد نیز به رعایت انسجام مطلب حكایتی از متن به حاشیه برده شد ی‡‡ا از موض‡‡عی
به موضع مناسبتر نقل گردید كه در جای خود اشاره شده است و خواننده باریک بین
این تغییرات جزئی را موجه خواهد یافت .ضمناً در حد ضرورت و با رعایت نهایت
اختصار توضیحات و تعلیقاتی بر بعضی نظریات مؤلف نگاشته شد ،و البته اگ‡‡ر بن‡‡ا
بر نكته گیری و مباحثه مذهبی باشد بیش از اینها جای ایراد دارد.
و پس از این همه باید گفت :تلبیس ابلیس شاهكاری است در روانشناسی اعتق‡‡اد و
كردار و مجموعه تصاویر زن‡‡دهای اس‡‡ت از بازیه‡‡ای نفس و ه‡‡وی ،ك‡‡ه ه‡‡ر كس ب‡‡ا
تأمل در آن میتواند بسنجد تا چه اندازه دستخوش فریبهای شیطانی است .ان ش‡اء هللا
كه تألیف اصل كتاب و نیز ترجمه آن از جمله مصداقهای «تلبیس ابلیس» نباش‡‡د .در
پای‡‡ان از ص‡‡احبنظران آگ‡‡اه انتظ‡‡ار و اس‡‡تدعا دارد ك‡‡ه از اب‡‡راز نظ‡‡رات انتق‡‡ادی و
سازنده و لو در تصحیح كلمه با عبارتی دریغ نفرمایند.
علیرضا ذكاوتی قراگزلو
1
-چاپ دوم با تصحیحات و تعلیقات عدهای ازعلمای ازهر 1368 ،ق.
مقدمه مولف
1
-توضیح این كلمات در آینده در متن كتاب خواهد آمد-.م.
11 مقدمه مولف
از عمر بن خطاب روایت است كه پیغمبر فرمود« :هر ی‡‡ک از ش‡‡ما خواه‡‡ان
رسیدن به میان بهشت است میباید همراه جماعت باش‡‡د زی‡‡را ش‡‡یطان ب‡‡ه س‡‡راغ آدم
تنها میرود؛ و شیطان از دو تن با هم بیشتر دور است تا از یک تن» .این ح‡‡دیث را
از چند طریق آورده اند.
و نیز عرفجه از پیغمبر روایت میكند كه فرمود« :دست خدا بر س‡‡ر جم‡‡اعت
است ،و شیطان با كسی اس‡‡ت ك‡‡ه مخ‡‡الف جم‡‡اعت اس‡‡ت؛ و ه‡‡ر كس‡‡ی تك‡‡روی كن‡‡د
شیطان او را میرباید همچنانكه گرگ ،میِش از گله ج‡دا افت‡اده را میربای‡د» .و ن‡یز
روایت است كه پیغمبر خطی با دست خود كشید و فرم‡‡ود« :این راه خداس‡‡ت ك‡‡ه
مستقیم است .آن گاه خطی چند از چپ و راست آن كشید و فرم‡ود :ب‡ر س‡ر ه‡ر یكی
از این راهها شیطانی است كه بدان دعوت مینماید .سپس این آی‡‡ه را تالوت فرم‡‡ود:
﴿َو َأَّن َٰه َذ ا ِص َٰر ِط ي ُم ۡس َتِقيٗم ا َف ٱَّتِبُعوُۖه َو اَل َتَّتِبُع وْا ٱلُّس ُبَل ﴾ [األنع‡‡ام« .]153 :و آنك‡‡ه راه
راست من این است ،پس از آن پیروى كنید و از راههاى ]دیگر[ پیروى مكنید».
و از معاذ بن جبل روایت است كه پیغمبر فرمود« :شیطان ،گرِگ انسان است
و مثل گرگ ،میش دور مانده و كنار افتاده از گل‡‡ه را میربای‡‡د .ازج‡‡دایی و انش‡‡عاب
دوری گزینید و ب‡‡ا جم‡‡اعت و عام‡‡ه و مس‡‡جد باش‡‡ید» .و از اب‡‡وذر روایت اس‡‡ت ك‡‡ه
پیغمبر فرمود« :دو تن بهتر از یک تن وس‡‡ه تن به‡‡تر از دو تن و چه‡‡ار تن به‡‡تر
از سه تن است .پس بر شما باد همراهی با جماعت؛ كه خدای عزوجل امت مرا ج‡‡ز
بر هدایت مجتمع نمیدارد».
و نیز از پیغمبر روایت است كه فرمود« :حتمًا آنچه بر سر ب‡‡نی اس‡‡رائیل آم‡‡د
طابق النعل بالنعل بر سر امت من هم خواه‡د آم‡د .ح‡تى اگ‡ر كس‡ی از ب‡نی اس‡رائیل
آشكارا به سراغ مادر خود رفته در امت من هم هست كسی ك‡‡ه چ‡‡نین ك‡‡اری كن‡‡د؛ و
بدرستی كه بنی اسرائیل به هفتاد ودو گروه تقسیم ش‡دند،؛ و امت من ب‡ه هفت‡اد و س‡ه
گروه تقسیم میشوند ك‡‡ه همگی جهنمی ان‡‡د اال ی‡‡ک طریق‡‡ه» .پرس‡‡یدند:آن یكی ك‡‡دام
است؟ «همینكه من و اصحاب من بر آنیم».
در ُسنن ابی داود ،این حدیث از قول معاویه چنین آمده است:پیغم‡‡بر در می‡‡ان
ما بر پا ایستاد و فرمود« :بدانید كه پیش از شما اهل كتاب به هفتاد و دو گروه ش‡‡دند
و پیروان این دین به هفتاد وسه فرقه تقسیم خواهند ش‡‡د ك‡‡ه هفت‡‡اد و دو فرق‡‡ه در آتش
اند و یكی به بهشت میرود و آن طریق‡‡ه جم‡‡اعت اس‡‡ت .از امت من دس‡‡تههایی پدی‡‡د
میآین‡‡د ك‡‡ه امی‡‡ال و گرایش‡‡ها را مث‡‡ل م‡‡رض س‡‡اری بهم منتق‡‡ل میكنن‡‡د و از هم
میگیرند» .عبدهللا بن مس‡‡عود گوی‡‡د«:اقتص‡‡اد و میان‡‡ه روی در س‡‡نت به‡‡تر اس‡‡ت از
اجتهاد وسختکوشی در بدعت» .ابی بن كعب گفته است كه «ب‡‡ر ش‡‡ما ب‡‡اد پ‡‡یروی از
سبیل عام وسنت ،كه هر كس بر این روش باشد و از ی‡اد و ت‡رس خ‡دا چش‡مانش پ‡ر
اشک شود آتش به او نمیرسد؛ و اقتصاد در سبیل عام وسنت به از اجتهاد در خالف
آن».
عاصم احول از قول ابوالعالیه نقل میكند كه گفت« :ب‡‡ر ش‡‡ما ب‡‡اد پ‡‡یروی از ام‡ِر
اول كه مس‡‡لمانان ب‡‡ر آن بودن‡‡د پیش از آنك‡‡ه دس‡‡ته دس‡‡ته ش‡‡وند» .عاص‡‡م گوی‡‡د :این
حرف را به حسن (بصری) گفتم ،گفت:به خدا راست گفت‡‡ه و در ح‡‡ق ت‡‡و نیكخ‡‡واهی
نموده .اوزاعی گوید« :نفس خویش را بر سنت بشكیبان؛ و آنج‡‡ا ك‡‡ه جم‡‡اعت توق‡‡ف
كرده اند .توقف كن ،و همان بگو ك‡‡ه جم‡‡اعت گفتن‡‡د ،و از آنچ‡‡ه دس‡‡ت ب‡‡از داش‡‡تند،
دست بكش؛ راه پیشینیان شایسته (سلف ص‡‡الح) ب‡‡رو ك‡‡ه آنچ‡‡ه ایش‡‡ان را در خ‡‡ور و
بسنده بود تو را نیز در خور و بسنده است» .هم از او نقل است كه گفت« :رب العزه
را در خواب دیدم ،خطاب به من فرمود:عب‡‡دالرحمن! ت‡‡ویی ك‡‡ه ام‡‡ر ب‡‡ه مع‡‡روف و
نهی از منكر میكنی؟ عرض كردم :آری ،به فضل تو پروردگارا .سپس در خواست
نمودم كه مرا بر اسالم بمیراند ،خطاب آمد :و بر سنت!».
و از قول سفیان [ثوری] نقل كرده اند كه گفت« :قول جز به عمل راس‡‡ت نیای‡‡د و
عمل جز به نیت درست نشود و قول و عمل و نیت بای‡‡د ب‡‡ا س‡‡نت س‡‡ازگار باش‡‡د» .و
نیز آورده اند كه سفیان [ثوری] به یوسف بن اسباط گفت« :اگر خبر مردی از ش‡‡رق
به تو برسد كه همراه و یار سنت است سالمش بفرست ،و اگر خ‡‡بر م‡‡ردی دیگ‡‡ر از
مغرب به تو برسد كه هم‡‡راه و ی‡‡ار س‡‡نت اس‡‡ت س‡‡المش بفرس‡‡ت ،ك‡‡ه اه‡‡ل س‡‡نت و
جماعت [راستین ] بسیار كم است».
15 باب اول :امر به همراهی سنت و جماعت
و از قول ایوب سختیانی آورده اند كه گفت :از «سعادت مرد جوان و مرد عجمی
آن است كه خدا موفقش بدارد به عالمی از اهل سنت برسد».
عبدهللا بن شوذب گفته است« :از نعمتهای خدا برجوان زاهد و پارس‡‡ا این اس‡‡ت
كه با صاحب سنتی برادری كند ك‡‡ه او ب‡‡ر راه راس‡‡ت واداردش» .یوس‡‡ف بن اس‡‡باط
گفته است« :پ‡‡در من َق َدری ب‡‡ود و داییه‡‡ایم رافض‡‡ی بودن‡‡د ،خ‡‡دا ب‡‡ه واس‡‡طه س‡‡فیان
(ثوری) مرا نجات بخشید» .از معتمر بن سلیمان روایت است كه دلشكسته ن‡‡زد پ‡‡در
رفتم .پرسید تو را چه شده است؟ گفتم :دوستی از من مرده است .پرس‡‡ید :ب‡‡ر طریق‡ه
سنت بود؟ گفتم :آری .گفت:غم مدار .عبدهللا بن مبارک از س‡فیان ث‡وری نق‡ل میكن‡د
كه گفت« :برای اهل سنت توصیه خیر كنی‡‡د ك‡‡ه آن‡‡ان غریبانن‡‡د» .اب‡‡وبكر بن عی‡‡اش
گفته است« :طریقه سنت می‡‡ان ف‡‡رق مس‡‡لمانان ،گرامی‡‡تر و كمی‡‡ابتر اس‡‡ت از اس‡‡الم
میان دیگر ادیان» .از قول شافعی آورده اند كه گفت« :چون یكی از اص‡‡حاب ح‡‡دیث
را ببینم گویی یكی از اصحاب پیغمبر را دیدهام».
جعفر خلدی در كتابش از قول جنید آورده است ك‡‡ه گفت« :راهه‡‡ا ب‡‡ر خل‡‡ق بس‡‡ته
است اال بر آن كه پ‡‡ا ج‡‡ای پ‡‡ای پیغم‡‡بر بگ‡‡ذارد و س‡‡نت او را پ‡‡یروی كن‡‡د و ب‡‡ر
طریقه او باشد؛ راههای خیر پیش چنین كسی گش‡‡اده اس‡‡ت» .ن‡‡یز از جنی‡‡د بن محم‡‡د
نقل است كه گفت« :راه خلق به خدا بسته است مگر به پیروان آث‡‡ار رس‡‡ول هللا و
تابع‡‡ان س‡‡نت او؛ چنانك‡‡ه خ‡‡دا فرمای‡‡دَّ﴿ :لَق ۡد َك اَن َلُك ۡم ِفي َر ُس وِل ٱِهَّلل ُأۡس َو ٌة َحَس َنٞة ﴾
[ااألحزاب« .]21 :مسّلمًا براى شما در زندگى رسول خدا سرمشق نیكویى بود».
باب دوم
در نكوهش بدعت و بدعت سازان
عایشه از پیغمبر روایت میكند كه فرمود« :ه‡‡ر كس در ام‡‡ر م‡‡ا چ‡‡یزی پدی‡‡د
آرد كه در آن نیست ،مردود است» .این حدیث را از چند طریق آورده اند.
عبدهللا بن عم‡‡ر از پیغم‡‡بر روایت میكن‡‡د ك‡‡ه فرم‡‡ود« :ه‡‡ر كس از س‡‡نت من
منحرف شود از من نیست».
از عرباض 1بن ساریه روایت است كه روزی پیغمبر پس از نماز صبح روی
به ما كرد و موعظه بلیغ فرمود ،آنچنانكه چشمها گری‡‡ان و دله‡‡ا ل‡‡رزان گردی‡‡د .یكی
پرسید :یا رسول هللا این موعظتی یادگاری بود ،اكنون عه‡د و وص‡‡یت ت‡و ب‡ر م‡ا
چیست؟ فرمود« :شما را وصیت میكنم به تقوای الهی ،و حرف شنوی و فرم‡‡انبری
(از ح‡‡اكم) و ل‡‡و از بن‡‡دهای حبش‡‡ی باش‡‡د؛ و بدرس‡‡تی ك‡‡ه ه‡‡ر كس بع‡‡د از من بمان‡‡د
اختالف ف‡‡راوان خواه‡‡د دی‡‡د؛ پس ب‡‡ر ش‡‡ما ب‡‡اد پ‡‡یروی از س‡‡نت من و س‡‡نت خلف‡‡ای
راشدین هدایت یافته بعد از من .به آن سنت چنگ بزنید و آن را محكم بگیری‡‡د .و ب‡‡ر
شما باد دوری گزیدن از امور نو درآمد ،كه هر نو درآمدی بدعت است و هر بدعتی
گمراهی است».
عبدهللا بن محرز گوید« :از دین ،س‡ّنت ب‡ه س‡ّنت میكاهن‡د همچنانك‡ه ریس‡مان را
قّوت به قّوت میگسلند» .آورده اند كه طاوس (یمانی) با پسرش نشس‡‡ته ب‡‡ود ،یكی از
معتزله آمد و شروع به سخن گفتن كرد .طاوس انگشت در گ‡‡وش نه‡‡اد و خط‡‡اب ب‡‡ه
پسرش گفت :تو نیز انگشت در گوش كن كه از گفتار او چ‡‡یزی نش‡‡نوی ،ك‡‡ه این دل
ضعیف است .و مجددًا به تأكید گفت :پسركم ،گوش خود را محكم بگیر ك‡‡ه نش‡‡نوی!
و آن قدر حرف خود را تكرار نمود كه آن متكلم برخاست و برفت.
1
-عرباض از مستضعفان اصحاب بود و ازجمله كسانی است كه آیه زیر درباره آنان نازل شد:
﴿َو اَل َع َلى ٱَّلِذ يَن ِإَذ ا َم ٓا َأَتۡو َك ِلَتۡح ِم َلُهۡم ُقۡل َت ٓاَل َأِج ُد َم ٓا َأۡح ِم ُلُك ۡم َع َلۡي ِه ﴾]التوبة« .[92 :و (نیز) ایرادى
نیست بر آنها كه وقتى نزد تو آمدند ك‡‡ه آن‡‡ان را ب‡‡ر مرك‡‡بى (ب‡‡راى جه‡‡اد) س‡وار ك‡‡نى ،گف‡تى:
مركبى كه شما را بر آن سوار كنم ،ندارم!» - .مؤلف.
عیسی بن علی ضبی گوید :مردی بود كه همراه م‡‡ا ن‡‡زد اب‡‡راهیم (نخعی) رفت و
آمد میكرد .به ابراهیم خبر رسید كه او داخل عقیده «ارجاء» شده اس‡‡ت .ب‡‡دو گفت:
از نزد ما كه برخاستی دیگر برنگرد!.
به سفیان بن عیینه گفتند كه فالن كس در « ق‡‡در» س‡‡خن میگوی‡‡د ،گفت:ب‡‡ه م‡‡ردم
معرفیش كیند ،و از خدا برای من عافیت بطلبید.
صالح مری گوی‡‡د :من حاض‡‡ر ب‡‡ودم ك‡‡ه كس‡‡ی ن‡‡زد ابن س‡‡یرین آم‡‡د و در یكی از
ابواب « قدر» س‡‡خن آغ‡‡از نم‡‡ود .ابن س‡‡یرین گفت:ت‡‡و از می‡‡ان م‡‡ا برخ‡‡یزی ی‡‡ا م‡‡ا
برخیزیم؟
1
یكی از «اهل اهواء» به ایوب سختیانی گفت :كلمهای برایت بگویم؟ ای‡‡وب گفت:
نصف كلمه هم نمیخواهم بگویی! هم از ایوب نقل است كه گفت :صاحب بدعت ه‡‡ر
چه در كوشش بیفزاید ،از خدا دورتر میشود.
س‡‡فیان ث‡‡وری گفت‡‡ه اس‡‡ت :ابلیس ب‡‡دعت را بیش از معص‡‡یت دوس‡‡ت دارد ،زی‡‡را
معصیت قابل توبه است ،و بدعت نیس‡ت .عب‡دالعزیز بن ابی داود متهم ب‡ه «ارج‡اء»
بود ،آورده اند كه سفیان بر جنازه او گذشت و بر او نماز نخوان‡‡د .هم از ق‡‡ول س‡‡فیان
ثوری آورده اند كه هر كس از بدعت سازی ح‡‡دیث ش‡‡نید از آن ح‡‡دیث (ول‡‡و راس‡‡ت
باشد) سود نبرد ،و هر كس با ب‡دعت س‡ازی مص‡افحه ك‡رد ی‡ک رش‡ته از اس‡الم را
گسالنید.
سلیمان تیمی در مرض موت بشدت میگریست ،پرسیدند :چ‡‡را میگ‡‡ریی ،آی‡‡ا از
ترس مرگ است؟ گفت :از مرگ نمیترس‡‡م ،از آن رو میگ‡ریم ك‡‡ه روزی ب‡‡ر ی‡‡ک
«قدری» گذشتم و به او سالم دادم از آن بیم دارم ك‡‡ه خ‡‡دا حس‡‡اِب آن س‡‡الم را از من
بكشد.
از قول فضیل عیاض آورده اند كه گفت :حذر كنید از كسی كه با ص‡‡احب ب‡‡دعتی
نشسته است .هم از قول او آورده اند كه :هر كس ص‡‡احب ب‡‡دعتی را دوس‡‡ت ب‡‡دارد،
خداوند عملش را بیارزش سازد و ن‡ور مس‡لمانی از دلش ب‡یرون بَب َر د .و ن‡یز هم‡و
گفته است« :هر گاه بدعت س‡‡ازی را در راهی دی‡‡دی ،راه خ‡‡ویش بگ‡‡ردان» .و ن‡‡یز
1
-مقصود از «اهل اهواء» در اینجا پیروان گرایشهای كالمی و فرق غیر اهل حدیث اس‡‡ت– .
م.
19 باب دوم :در نکوهش بدعت و بدعتسازان
گفته است« :خدا عمل صاحب بدعت را باال نمیب‡رد ،و ه‡ر كس ص‡احب ب‡دعتی را
یاری كند در ویرانی اسالم شركت كرده است».
مردی نزد فضیل گفت كه هر كس دختر خود را به تبهكاری بدهد ،قطع رحم ك‡‡رده
فضیل گفت :هر كس دخترش را به صاحب بدعتی بدهد قطع رحم كرده؛ و هر كس ب‡‡ا
صاحب بدعت نشسته ،حكمت نصیبش نش‡ده؛ و چ‡ون خ‡دا كس‡ی را خص‡م ب‡دعتگران
یابد امید آن دارم كه گناهان او را بیامرزد.
محمد بن نضر ح‡‡ارثی گوی‡‡د« :ه‡‡ر كس ب‡‡ه گفت‡‡ار ص‡‡احب ب‡‡دعتی گ‡‡وش س‡‡پارد
خداوند عصمت (ایمانی) از او بردارد ،و به نفس خود واگذارش كند».
از قول لیث بن سعد آورده اند كه گفت :هر گاه صاحب بدعتی را ببینم ك‡‡ه ب‡‡ر آب
راه میرود باز هم او را قب‡ول ن‡دارم .این س‡خن ب‡ه ش‡افعی رس‡ید ،گفت :لیث كوت‡اه
آم‡ده اس‡ت ،من اگ‡ر ص‡احب ب‡دعتی را ب‡بینم ك‡ه در ه‡وا پ‡رواز میكن‡د هم قب‡ولش
ندارم!.
از بشر بن حارث نقل است كه گفت« :در بازار بودم خبر مرِگ بش‡‡ر مریس‡‡ی را
شنیدم ،و اگر جای مناسب سجده بود ،هم‡‡ان ج‡‡ا س‡‡جده ش‡‡كر ب‡‡ه ج‡‡ا میآوردم؛ حم‡‡د
خدای را كه جان مریسی را گرفت ،شما نیز حمِد خدا كنید!».
محمد بن سهل بخاری گوید :نزد «قربانی» بودیم ،ش‡روع ك‡رد علی‡ه اه‡ل ب‡دعت
حرف زدن؛ یكی گفت :اگر حدیث میگفتی بیشتر خوش داشتیم« ،قرب‡‡انی» ب‡‡ه خش‡‡م
پاسخ داد:گفتار علیه اهل بدعت را از عبادت شصت ساله بیشتر دوست دارم.
اگر كسی بگوید كه تو سنت را ستودی و بدعت را نكوهیدی ،اما س‡‡نت چیس‡‡ت و
بدعت كدام است؟ مگر ن‡‡ه اینك‡‡ه ه‡‡ر ب‡‡دعت س‡‡ازی خ‡‡ود را پ‡‡یرو س‡‡نت میپن‡‡دارد؟
گوییم :سنت در لغت به معنی طریق است و شک نیست كه اهل ح‡‡دیث پ‡‡یروان آث‡‡ار
رسول هللا و صحابهاش اهل سنت راستین اند ،چ‡‡ون ب‡‡ر طری‡‡ق هس‡‡تند ك‡‡ه در آن
چیز نو درآمدی پیدا نشده ،زیرا چیزهای نو در آمد بعد از پیغم‡‡بر و ص‡‡حابه او پی‡‡دا
شد؛ و بدعت عبارت است از امری ك‡ه نب‡ود و ن‡و پدی‡د ش‡د وغ‡الب آن اس‡ت ك‡ه ب‡ا
شریعت برخورِد مخالف دارد و در آن میافزاید یا از آن میكاهد ،و عموم پیشینیان،
هر چیِز نو پدید را ولو آنكه مخالف شریعت نبود یا در آن كم و زیاد نمینمود خ‡‡وش
نداشتند و برای حفظ اصل اسالم -كه پیروی رسول است -از ه‡‡ر ب‡‡دعت س‡‡ازی
بیزار بودند ولو آن بدعت جایز بود .چنانكه زید بن ثابت در جواب ابوبكر و عمر كه
از او درخواستند به جمع آوری قرآن بپردازد ،گفت:چگونه به كاری میپردازید ك‡‡ه
پیغمبر نكرد؟
گویند :سعد بن مال‡‡ک (ص‡‡حابی) ش‡‡نید ك‡‡ه كس‡‡ی میگوی‡‡د«:لبی‡‡ك ذا المع‡‡ارج» .
1
گفت:ما در زمان رسول هللا چنین نمیگفتیم .به ابن مسعود گفته شد كه عدهای بعد
از نماز مغرب در مسجد مینشینند و یكی از آن می‡‡ان میگوی‡‡د :فالن تع‡‡داد هللا اك‡‡بر
1
« -معارج» به معنی جایگاههای عروج و صعود است ،و «ذو المعارج» خداوند اس‡‡ت( .رک:
سوره معارج ،آیه .)3و آن صحابی از این جهت احتیاط میكرده كه اسماء هللا توقیفی است-.م.
تلccبيس
ابليس
بگویید و فالن تعداد س‡‡بحان هللا بگویی‡‡د و فالن ع‡‡دد الحم‡‡د هلل بگویی‡‡د .و عب‡‡د هللا بن
مسعود مردی بود تندخوی؛ به میان آن جمع رفت و خود را معرفی نمود و گفت:ب‡‡ه
فضیلت نهاده اید، خدا كه بدعت ظالمانه آورده اید كه خویش را به اصحاب محمد
بر طریق مستقیم باشید و چپ و راست نروید كه به گمراهی دچار میشوید و از راه
ُپر دور میافتید.
آوردهاند كه كسی نزد ابراهیم نخعی آمد و گفت :دعا كن خدا مرا شفا بدهد .راوی
گوید :دیدم كه ابراهیم را آن سخن خوش نیامد و هم‡ه در چه‡رهاش ناخش‡نودی از آن
درخواست را مالحظه كردند .آن گاه ابراهیم از سنت سخن گفت و حاضران را بدان
ترغیب نمود و از آنچه مردم از خودشان تازه در آودره اند ابراز كراهت كرد وعلیه
آن حرف زد.
محم‡‡د بن ری‡‡ان گوی‡‡د :اص‡‡حاب ح‡‡دیث ن‡‡زد ذوالن‡‡ون آم‡‡ده درب‡‡اره «وس‡‡اوس و
خطرات» پرسیدند ،گفت :من درباره این چیزه‡‡ا س‡‡خن نمیگ‡‡ویم ،راج‡‡ع ب‡‡ه نم‡‡از و
حدیث از من س‡‡ؤال كنی‡‡د! و ن‡‡یز محم‡‡د بن ری‡‡ان گوی‡‡د :م‡‡وزه قرم‡‡ز پوش‡‡یده ب‡‡ودم،
ذوالنون به من گفت :فرزند ،اینها را از پا بیرون كن كه «شهرت» است ،1پیغمبر
این گونه نمیپوشید بلكه موزه ساده سیاهرنگ میپوشید.
گفتیم كه صحابه رس‡ول هللا از ه‡ر ب‡دعتی ول‡و بیاش‡كال ب‡ود ح‡ذر میكردن‡د ت‡ا
امری را كه سابقه نداشته است ،پدید نیاورده اباشند .البته چیزهایی تازه پدی‡‡د آم‡‡د ك‡‡ه
ب‡‡ا ش‡‡ریعت برخ‡‡وردی نداش‡‡ت وچ‡‡یزی را كم و زی‡‡اد نمیك‡‡رد ،در انج‡‡ام دادن آن
اشكالی ندیدند .مثال مردم در ماه رمضان نماز (مس‡تحبی) ف‡‡راوان میخواندن‡د و گ‡اه
به كسی اقت‡دا مینمودن‡د .عم‡ر چ‡نین ق‡رار داد ك‡ه هم‡ه ب‡ه ابی ابن كعب اقت‡دا كنن‡د
وچون جماعت ایشان را مشاهده كرد ،گفت :چه بدعت نیكی است این! (چ‡‡ون اص‡‡ل
نماز جماعت مشروع است).
حسن (بصری) نیز درباره قصص گ‡‡ویی گفت‡‡ه اس‡‡ت« :نعمت البدع‡ة ،كم من أخ
2
يستفاد ودعوة مستجابة» .یعنی« :نیک بدعتی است ،اجتماعی اس‡‡ت ك‡‡ه در آن دعاه‡‡ا
مستجاب میشود و برادران دینی یافت میشوند كه از ایشان بتوان اس‡‡تفاده ك‡‡رد» .و
میدانیم كه اصِل وعظ كردن مشروع است ،و اگر امِر نو در آمد بر اصل مشروعی
مستند شود نكوهیده نباشد اما اگر بدعت همچ‡‡ون متمم ش‡‡ریعت جل‡‡وه نمای‡‡د در واق‡‡ع
مستلزم اعتقاد به ناقص بودن شریعت خواه‡د ب‡ود و چنانچ‡ه ض‡‡د ش‡ریعت باش‡د ك‡ه
دیگر بدتر است .از آنچه گفتیم روش‡‡ن ش‡‡د ك‡‡ه اه‡‡ل س‡‡نت پ‡‡یرواِن س‡‡ابقه ان‡‡د و اه‡‡ل
بدعت پدید آوردندگان چیزهایی كه نبوده و مستندی هم ندارد .لذا اهِل بدعت روش و
1
« -لباس شهرت» ،یعنی پوششی كه جلب توجه كند و انگشت نما و چش‡‡مگیر باش‡‡د ،نهی ش‡‡ده
است .رجوع كنید به باب دهم از همین كتاب – .م.
2
-قصص گویی به معنی موعظه كردن ،اخبار و حدیث گفتن ،نقل و روایت داستانهای م‡‡ذهبی،
سخنوری و نقالی .قصص گوی را قاّص و َقّصاص( .جمعُ :قّص اص) گویند -.م .
21 باب دوم :در نکوهش بدعت و بدعتسازان
مذهب خویش را پنهان میدارند اما همچون متمم شریعت جلوه نماید در واقع مستلزم
اعتقاد به ناقص بودن شریعت خواهد بود و چنانچه ضد شریعت باشد كه دیگ‡‡ر ب‡‡دتر
است .از آنچه گفتیم روشن شد ك‡‡ه اه‡‡ل س‡‡نت پ‡‡یرواِن س‡‡ابقه ان‡‡د و اه‡‡ل ب‡‡دعت پدی‡‡د
آرودندگان چیزهایی كه نب‡‡وده و مس‡‡تندی هم ن‡‡دارد .ل‡‡ذا اه‡ِل ب‡‡دعت روش و م‡‡ذهب
خویش را پنهان میدارند اما اهل سنت حرفش‡‡ان آش‡‡كار اس‡‡ت و مذهبش‡‡ان واض‡‡ح؛ و
حسن عاقبت هم از آن ایشان است چنانكه از پیغمبر روایت استَ« :ال َي َز اُل َن اٌس
ِم ْن ُأَّمِتي َظ اِهِر يَن َح َّتى َي ْأِتَيُهْم َأْم ُر ِهَّللا َو ُهْم َظ اِهُروَن »[ .بخ‡‡اری و مس‡‡لم] .یع‡‡نی:
«پیوسته از امت من گروهی ظاهر [آشكاره و غالب] باش‡‡ند ت‡‡ا ام‡‡ر خ‡‡دا در رس‡‡د و ایش‡‡ان
ظاهر باشند» .این عده را به «اهل حدیث» تعبیر كرده اند.
در اقسام اهل بدعت
از ابوهریره روایت است كه پیغمبر فرمود« :یه‡‡ود ب‡‡ه هفت‡‡اد وی‡‡ک ی‡‡ا هفت‡‡اد و دو
فرقه تقسیم شدند و همچنین نصارى؛ امت من نیز به هفتاد و سه فرقه شوند»[ .ترم‡‡ذی
این حدیث را صحیح گفته است] .مؤلف گوید :دنبال‡‡هاین ح‡‡دیث چنانك‡‡ه پیش‡‡تر آوردیم
چنین است« :همه آنها در آتش اند اال یكی» .پرسیدند:یا رسول الله آن ك‡‡دام اس‡‡ت؟
فرمود« :طریقهای كه من و اصحاب من بر آنیم» .از انس بن مال‡‡ک روایت اس‡‡ت ك‡‡ه
پیغمبر فرمود« :بنی اسرائیل به هفتاد و یک فرقه تقسیم شدند که هم‡‡ه هالک ش‡‡دند
بجز یک فرقه .و امت من به هفتاد و فرقه تقسیم خواهد شد كه هفتاد و یک فرقه هالک
میشود و یكی خالص مییابد .پرسیدند :یا رس‡ول الل‡ه ،آن ك‡دام فرق‡ه اس‡ت؟ فرم‡ود:
«جماعت».
مؤلف گوید :اگر پرسیده شود كه آیا این فرقهها شناخته شده اند؟ در پاس‡‡خ گ‡‡وییم:
ما از اص‡ِل دس‡‡ته دس‡‡ته ش‡‡دن و ن‡‡یز دس‡‡ته بن‡‡دیهای اص‡‡لی اطالع داریم و خ‡‡ود این
دستههای اصلی به گروههای فرعی تقسیم شدند ،هر چند م‡‡ا ب‡‡ر اس‡‡امی و عقایدش‡‡ان
احاطه نداشته باشیم .آنچه از اصل فرقهها به ما رسیده شش تاست :1حروریه ،قدریه،
جهمیه ،مرجئه ،رافضه و جبریه .بعضی اهل علم گفته ان‡‡د ك‡‡ه اص‡‡ل ف‡‡رقهای ض‡‡اله
همین شش تا هستند كه هر یک به دوازده گروه تقسیم میشوند ك‡‡ه جمع‡ًا هفت‡‡اد و دو
گروه شوند.
اما دوازده گروه حروريه [= خوارج ] عبارت است از:
)1ازرقیه :پیروان ن‡افع بن ازرق ك‡ه گفتن‡د كس‡ی را م‡ؤمن نمیدانیم و غ‡یر از
همكیشان خود بقیه اهِل قبله را كافر شمردند.
)2اباضیه :پیروان عبدهللا بن اباض -كه همكیشان خود را م‡‡ؤمن و ج‡‡ز آن‡‡ان را
منافق دانستند.
)3ثعلبیه :منسوب به ثعلبه بن مشكان -كه به قضا و قدر الهی قایل نبودند.
1
-آنچه ابن الجوزی در تقسیم فرق نوشته با كتب ملل و نحل تفاوته‡‡ای كلی و ج‡‡زئی دارد ك‡‡ه
به ترجمه آنچه نوشته اكتفا شد و فقط به چند اشاره ضروری بسنده كردیم– .م.
تلccبيس
ابليس
)4حازمیه :یاران حازم بن علی -كه گفتند نمیدانیم ایم‡‡ان چیس‡‡ت ،و هم‡‡ه خل‡‡ق را
معذور شمردند.
)5خلفیه :یاران خلف خارجی -كه گفتند ه‡‡ر زن ی‡‡ا م‡‡ردی ك‡‡ه ت‡‡رک جه‡‡اد كن‡‡د
كافر است.
)6مكرمیه :پیروان مكرم بن عبدهللا عجلی -كه گفتند جایز نیس‡‡ت كس‡‡ی دیگ‡‡ری
را لمس كند یا با او هم خوراک شود ،چون پ‡‡اک و نجس معل‡‡وم نیس‡‡ت مگ‡‡ر
آنكه كسی توبه نماید و غسل كند.
)7كنزیه :گفتند جایز نیست كسی مالش را [ظ‡‡اهرًا زك‡‡اِت م‡‡الش را] ب‡‡ه اح‡‡دی
بدهد چرا كه بسا مستحق نباشد بلكه باید در زمین گنجینه نهد تا ص‡‡احب ح‡‡ق
پیدا شود.1
)8شمراخیه :گفتند تماس زن بیگانه اشكالی ندارد چون زنان گل و سبزهاند.2
)9اخنسیه :پیروان مردی به ن‡ام اخنس -گفتن‡د ب‡ه م‡رده بع‡د از م‡رگ ض‡رر و
نفعی نمیرسد.3
)10محكمیه :گفتند هر كس مخلوق را به داوری بپذیرد ،كافر است.4
)11معتزله از حروریه :گفتند كه امر علی و معاویه بر ما مشتبه شد و از ه‡‡ر دو
بیزار و بركناریم.5
)12میمونیه -پیروان میمون بن خالد -گفتند امام جز به رضایت دوستاِن ما (خوارج)
تعیین نشود.
اما دوازده گروه قدريه عبارتند از:
)1احمریه -كه معتقد بودند شرط عدل خدا این است ك‡‡ه بن‡‡دگان او مال‡‡ک ام‡‡ور
خود باشند و خدا مانع از معصیت بندگان شود.
)2ثنویه -بر این پندار بودند كه خیر از خدا و شر از ابلیس است.
6
)3معتزله -قایل به مخلوق بودن قرآن بودند و منكر امكان رؤیت خدا .
-عدهء كمی از شیعه امامیه راجع به ُخ مس چنین عقیدهای داشته اند و میگفتند :بای‡‡د س‡‡هم ام‡‡ام 1
حاصل نمیشود .به نظر میآید كه این فرقه از خوارج درباره گذشتگان اظه‡‡ار رأی نمیك‡‡رده
اند– .م.
4
-باید دانست كه خوارج نسختین را «محكمهء اولی» نامند-.م.
5
-یعنی با علی یا معاویه نجنگیدند (برخالف آنان كه در نهروان گرد آمدند و با علی جنگیدند).
6
-اینان همان متكلمان معتزلی اند ،پیروان واصل بن عطا-.م.
23 باب دوم :در نکوهش بدعت و بدعتسازان
)4كیس‡‡انیه -1گفتن‡‡د :نمیدانیم كاره‡‡ا از خداون‡‡د اس‡‡ت ی‡‡ا بن‡‡ده ،و نمیدانیم ك‡‡ه
مردمان پس از مرگ به ثواب رسند یا عقاب.
)5شیطانیه - 2گفتند :خدا شیطان را نیافریده است.
)6شریكیه -گفتند :همهگناهان مقدر است اال كفر (كه به اختیار است).
)7وهمیه - 3گفتند :كردار و گفتار آدمیان ،و نیک و بد واقعیت ندارد.
)8راوندیه -4گفتند :عمل به هر یک از كتابهای آسمانی حق اس‡‡ت اعم از آنك‡‡ه
نسخ شده باشد یا نشده باشد.
)9بتریه -گفتند هر كه معصیت كند و توبه نماید توبهاش مقبول نیست.
)10ناكثیه -بر آن بودند كه هر كس بیعت پیغمبر را شكسته گناهی نكرده.
)11قاسطیه -دنیا طلبی را بر زهدورزی برتری نهادند.
)12نظامیه -پیروان ابراهیم بن سیار نظاماند كه گفت :هر كس خدا را «شیء» بنامد
كافر شده است.
اما دوازده فرقة جهميه [اتباع جهم بن صفوان] عبارتند از :
)1معطله -گفتند كه هر چه و هم انسان ب‡‡ر آن واق‡‡ع ش‡‡ود مخل‡‡وق اس‡‡ت ،و ه‡‡ر
كس مدعی شود كه خدا دیدنی است ،كافر است.
)2مریسیه – پیروان بشر مریسی – گفتند :اكثر صفات خدا مخلوق است.
)3ملتزقه -گفتند كه خدا به ذات خود در هر مكان هست.
)4واردیه – گفتند :هر كس پروردگارش را شناخت وارد آتش نمیش‡‡ود ،و ه‡‡ر
كس وارد آتش شد بیرون شدن ندارد.
)5زنادقه -گفتند :هیچ كس نمیتواند برای خود پروردگاری اثب‡‡ات نمای‡‡د ،زی‡‡را
اثبات به این است كه با حواس ادراک شود ،پس اگر ب‡‡ه ح‡‡واس ادراک ش‡‡ود
خدا نیست واگر به حواس ادراک نشود ثابت نیست.
)6حرقیه – گفتند كافر را آتش یک بار میس‡‡وزاند از آن پس ب‡‡ه ح‡‡الت س‡‡وخته
میماند بیآنكه گرمای آتش را حس كند.
)7مخلوقیه -گفتند قرآن مخلوق است.
1
-مصحح كتاب« ،كیسانیه» مزبور را همان پیروان كیسان (موالی علی و شاگرد محمد حنیفه)
دانسته كه مأخذش معلوم نشد و به نظر درست نمیآید.
2
-و «شیطانیه» فوق را پیروان « شیطان الطاق» مقصودش محمد بن نعم‡‡ان «م‡‡ؤمن الط‡‡اق»
دانسته كه باز معلوم نشد مأخذش چیست .درمورد «بتری‡‡ه» مص‡‡حح بدرس‡‡تی توض‡‡یح داده ك‡‡ه
پیروان حسن بن صالح و كثیر النوی مقلب به ابتر هستند ،به گمان مترجم میشود تص‡‡ور ك‡‡رد
كه این دسته از زیدیه «قدریه» مذهب بوده اند-.م.
3
-مترجم شک دارد كه یک فرقه مذهبی -كالمی به نام وهمی‡‡ه بعین‡‡ه وج‡‡ود داش‡‡ته اس‡‡ت و گم‡‡ان
دارد كه كسانی بیآنكه دارای وابستگی یا همبستگی فرقهای باشند چنین اندیشههایی داشته اند .ب‡‡ه
هر حال بعض‡ی مت‡أخرین ،عقای‡د «وهمی‡ه» را بتفص‡یل نوش‡ته ان‡د( .مثال رك؛ بس‡تان الس‡یاحه،
شیروانی ،چاپ 1315ق .ص -.)131- 132م.
4
-راوندی‡‡ه -از غالت ش‡‡یعهء عباس‡‡یهاند .البت‡‡ه میش‡‡ود تص‡‡ور ك‡‡رد ك‡‡ه پ‡‡یروان ابن راون‡‡دی
معروف را هم «راوندیه»نامیده باشند .و خدا داناتر است-.م.
تلccبيس
ابليس
فانیه -گفتند بهشت و دوزخ فنا شدنی است و بعضیشان گفتند بهشت و دوزخ )8
هنوز آفریده نشده است.
مغیری‡‡ه -راس‡‡تگویی پی‡‡ام آوران را انك‡‡ار كردن‡‡د و گفتن‡‡د آن‡‡ان فرمانروای‡‡ان )9
بودهاند.
واقفیه -گفتند ما نمیگوییم كه قرآن مخلوق است و نمیگوییم مخلوق نیست. )10
قبریه -عذاب قبر و شفاعت را منكرند. )11
لفظیه -گفتند آنچه از قرآن تلفظ كنیم مخلوق است. )12
اما دوازده گروه مرجئه عبارتند از:
تاركیه -گفتند حقی كه از خداوند بر بن‡دگان ف‡‡رض اس‡ت ایم‡ان اس‡ت و بس؛ )1
هر كس خدا را شناخت و ایمان آورد آزاد است كه هر كار خواست بكند.
سائبیه -گفتند خداوند خلقش را رها كرده تا هر كار میخواهد بكنند. )2
راجیه -گفتند مطی‡ع را مطی‡ع و عاص‡ی را عاص‡ی نمین‡امیم زی‡را نمیدانیم )3
نزد خدا مقام و عمل هر یک چیست؟
شاكیه – گفتند طاعت از ایمان محسوب نمیشود. )4
بیهسیه - 1منسوب به بیهس بن الهیصم -گفتند :ایمان یعنی علم؛ هر كس حالل )5
را از حرام و حق را از باطل نشناسد كافر است.
منقوصیه -گفتند ایمان كم و زیاد نمیشود. )6
مستثنیه - 2استثناء[ = ان شاءهللا گفتن] را در ایمان نفی كردند. )7
مشبهه -گوید :خدا را دستی است چون دست من و چش‡‡می اس‡‡ت چ‡‡ون چش‡‡م )8
من.
حشویه -هم‡ه اح‡ادیث را یكی دانن‡د؛ و ت‡ارک نافل‡ه را چ‡ون ت‡ارک فریض‡ه )9
شمارند.
ظاهریه -قیاس را نفی كرده اند. )10
بدعیه -3اولین گروهی اند كه در این امت بدعت پدید آوردند. )11
اما دوازده گروه رافضه عبارتند از:
علویه – گفتند :جبریل را سوی علی فرستاده بودن‡‡د ،ب‡‡ه خط‡‡ا ن‡‡زد محم‡‡د )1
رفت.
امریه – گفتند علی شریک محمد بود در امر رسالت. )2
1
-بیهسیه از فرق خوارجند منسوب به ابو بیهس بن جابر (رک :مفاتیح العلوم خوارزمی ،چا پ
فان فلوتن ،ص -.)25م.
2
-در بعضی منابع آمده است« :از مرجئه اند و گویند :ما مؤمنیم ان شاء هللا»-.م.
3
-در تعلیق‡‡ات دبس‡‡تان م‡‡ذاهب گ‡‡ردآوری رحیم رض‡‡ا زاده مل‡‡ک ( ج ،2ص )83چ‡‡نین آم‡‡ده
است «:بدعیه ،از مرجئه اند و گوین‡‡د ه‡‡ر مش‡كل ن‡‡و ك‡‡ه در جه‡‡ان پی‡‡دا میش‡ود بیخواس‡ت و
ارادهء خدای نیست ،و هر پادشاه نو كه پی‡‡دا میش‡‡ود فرم‡‡انبرداری او بای‡‡د ك‡‡رد اگ‡‡ر چ‡‡ه گن‡‡اه
كردن فرماید»– .م.
25 باب دوم :در نکوهش بدعت و بدعتسازان
شیعیه – گفتند علی وصی رسول هللا و ولی امر بعد از اوس‡‡ت ،و امت در )3
بیعت كردن با علی كافر شدند.
اسحاقیه – گفتند رشته نبوت تا قیامت پیوس‡‡ته اس‡‡ت و ه‡‡ر كس علم اه‡‡ل بیت )4
را بداند «نبی» است.
ناووسیه – گفتند علی افضل امت اس‡ت و ه‡ر كس دیگ‡ری را ب‡ر او تفض‡یل )5
دهد كافر است.
امامیه -گفتند دنیا هرگز از امامی از نسل حسین خالی نباشد؛ ام‡‡ام را جبری‡‡ل )6
تعلیم میدهد؛ و پس از مرگ هر امامی یكی مثل او جایش را گرفته است.
یزدیه -گفتند اوالد حسین بدكار یا نیكوكار باشند ام‡‡ام جم‡‡اعت ان‡‡د و ه‡‡ر ج‡‡ا )7
یكی از اوالد حسین باشد ،پیشنمازی دیگری جایز نیست.
عباسیه :گفتند عباس برای خالفت از دیگران اولی بود. )8
متناسخه – گفتند ارواح از بدنی به بدن دیگر میروند ،هر كس نیكوكار بوده )9
روحش داخ‡‡ل ب‡‡دنی ش‡‡ده ك‡‡ه در آن س‡‡عادتمند اس‡‡ت وه‡‡ر كس ب‡‡دكار ب‡‡وده،
روحش داخل بدنی شده در سختی بكشد.
رجعیه – گفتند علی و اصحابش به دنیا بر میگردند و از دشمنان خود انتق‡‡ام )10
میگیرند.
العنیه -عثمان و طلح‡‡ه و زب‡‡یر و معاوی‡‡ه و ابوموس‡‡ی اش‡‡عری و عایش‡‡ه را )11
لعنت میكنند.
متربص‡‡ه – در زی پارس‡‡ایان میزیس‡‡تند و در ه‡‡ر دورهای كس‡‡ی را معین )12
نموده «مهدی» این امت پنداشتند ،و چون او مرد دیگری را به جایش نهادند.
اما دوازده گروه جبريه عبارتند از:
مضطریه – گفتند آدمی را فعل نیست ،همه از خداست. )1
افعالیه -گفتند ما را فعل هست اما اختیاری نیست؛ ما چ‡‡ون چارپای‡‡انیم ك‡‡ه ب‡‡ا )2
افسار كشیده میشوند.
مفروغیه – گفتند همه چیز آفریده شده ،اكنون چیزی آفریده نمیشود. )3
نجاریه -پیروان حسین بن محمد النجار -پنداشتند كه خدا به فعل خویش م‡‡ردم )4
را عذاب میكند نه به فعل ایشان.
متأنیه – گفتند ببین در دلت چه خطور میكند ،هر آنچه خیر تشخیص میدهی )5
همان كار انجام بده.
كسبیه – گفتند بنده را از ثواب یا عقاب كسبی نیست. )6
سابقیه – گفتند :هر كه خواهد گو عمل كن و هر كه خواهد گو عم‡‡ل مكن ك‡‡ه )7
سعید ازلی را گناه زیان نرساند و شقی را نیكی سودی نرساند.
ُحبی‡‡ه – گفتن‡‡د ه‡‡ر كس ج‡‡ام محبت الهی را نوش‡‡ید ،عب‡‡ادت و تكلی‡‡ف از وی )8
ساقط شد.
خوفیه -گفتند هر كس را كه دوستدار خداوند است در نگنجد كه از او بهراسد )9
كه دوست از دوست نترسد.
تلccبيس
ابليس
فكریه – گفتند هر كس را دانش افزوده گردد به همان اندازه از تكلیف عبادت )10
كم شود.
خسیه 1گفتند دنیا میان آدمیزادگان بیكم و زی‡اد و براب‡ر بای‡د تقس‡یم ش‡ود ك‡ه )11
ارث پدرشان آدم است.
معیه – گفتند فعل از ماست و استطاعت بهر ماست. )12
1
-این كلمه معلوم نشد چیست .در تعلیقات دبستان مذاهب گ‡‡ردآوری رحیم رض‡‡ا زاده مل‡‡ک (ج
،2ص )89میخوانیم« :حبس‡یه از جری‡ه ان‡د و گوین‡د قس‡مت نیس‡ت در ماله‡ا ،یع‡نی م‡یراث
نیست« ،حبس» به معنی وقف است– .م.
باب سوم:
در بر حذر داشتن از فتنهها و حيلههاي ابليس
بدان كه هنگام خلقت در تركیب انسان شهوت ق‡‡رار داده ش‡‡د ت‡‡ا ب‡‡ا آن جلب من‡‡افع
كند و قوه غضب نهاده شد تا دفع زیان نمای‡‡د؛ و عقلش بخش‡‡یدند ت‡‡ا در آنچ‡‡ه جلب ی‡‡ا
دفع میكند عدل را به كار گ‡یرد؛ و ش‡یطان را آفریدن‡د ك‡ه انس‡ان را در جلب نف‡ع و
دفع ضرر به افراط میكش‡‡اند .پس ب‡‡ر خردمن‡‡د واجب اس‡‡ت ت‡‡ا از این دش‡‡من ك‡‡ه از
روزگار آدم ،عداوتش را با انسان آشكار كرده بر حذر باش‡‡د آنچنانك‡‡ه در ق‡‡رآن آم‡‡ده
است:
ۡأ َٰط
﴿َو اَل َتَّتِبُع وْا ُخ ُط َٰو ِت ٱلَّش ۡي ِۚن ِإَّن ۥُه َلُك ۡم َع ُد ّٞو ُّم ِبيٌن ِ ١٦٨إَّنَم ا َي ُم ُر ُك م ِبٱلُّس ٓو ِء
َو ٱۡل َفۡح َش ٓاِء َو َأن َتُقوُلوْا َع َلى ٱِهَّلل َم ا اَل َتۡع َلُم وَن [ ﴾١٦٩البقرة.]169-168 :
«و از گامهاى شیطان پیروى مكنید .حّقا كه او دشمن آشكار شماست .جز این نیس‡‡ت
كه شیطان شما را ببدى و فحش‡اء أم‡ر میكن‡د و ش‡ما را وادار مینمای‡د :چ‡یزى را در
باره خدا بگوئید كه نمیدانید».
و نیز آمده است:
﴿ٱلَّشۡي َٰط ُن َيِع ُد ُك ُم ٱ َف َر َو َي ُم ُر ُك م ِبٱ َفۡح َش ٓاِۖء ﴾ [البقرة.]268 :
ۡل ۡأ ۡق ۡل
«ش‡یطان ،ش‡ما را (ب‡ه هنگ‡ام انف‡اق )،وع‡ده فق‡ر و تهیدس‡تى مىده‡د و ب‡ه فحش‡ا (و
زشتیها) امر مىكند».
و نیز:
َٰل َٰط
﴿َو ُيِر يُد ٱلَّشۡي ُن َأن ُيِض َّلُهۡم َض اَۢل َبِع يٗد ا﴾ [النساء.]60 :
«و شیطان مىخواهد كه آنها را به گمراهىاى دور و دراز افكند».
ۡل ۡل ۡل ۡل َٰط
و ﴿ِإَّنَم ا ُيِر يُد ٱلَّش ۡي ُن َأن ُيوِق َع َبۡي َنُك ُم ٱ َع َٰد َو َة َو ٱ َبۡغ َض ٓاَء ِفي ٱ َخۡم ِر َو ٱ َم ۡي ِس ِر
َو َيُص َّد ُك ۡم َعن ِذ ۡك ِر ٱِهَّلل َو َع ِن ٱلَّص َلٰو ِۖة َفَهۡل َأنُتم ُّم نَتُهوَن [ ﴾٩١المائدة.]91 :
«شیطان مىخواهد به وسیله شراب و قمار ،در میان شما ع‡داوت و كین‡‡ه ایج‡‡اد
كند ،و شما را از یاد خدا و از نماز بازدارد .آیا (با این همه زیان و فساد ،و با
این نهى اكید )،خوددارى خواهید كرد؟!».
و ﴿ِإَّن ٱلَّشۡي َٰط َن َلُك ۡم َع ُد ّٞو َفٱَّتِخ ُذ وُه َع ُد ًّو ۚا ِإَّنَم ا َي ۡد ُعوْا ِح ۡز َب ۥُه ِلَيُك وُن وْا ِم ۡن َأۡص َٰح ِب
ٱلَّس ِع يِر [ ﴾٦فاطر.]6 :
«البّته شیطان دشمن شماست ،پس او را دشمن بدانید او فقط ح‡‡زبش را ب‡‡ه این
دعوت مىكند كه اهل آتش سوزان (جهّنم) باشند!».
و ﴿َو اَل َيُغ َّر َّنُك م ِبٱِهَّلل ٱۡل َغ ُروُر ﴾ [لقمان.]33 :
«و شیطان فریبكار شما را نسبت به خداوند فریب ندهد».
و ﴿َأَلۡم َأۡع َهۡد ِإَلۡي ُك ۡم َٰي َبِنٓي َء اَد َم َأن اَّل َتۡع ُبُدوْا ٱلَّش ۡي َٰط َۖن ِإَّن ۥُه َلُك ۡم َع ُد ّٞو ُّم ِبيٞن [ ﴾٦٠یس:
.]60
«اى فرزندان آدم ،آیا به شما حكم نك‡‡رده ب‡‡ودم ك‡‡ه ش‡‡یطان را نپرس‡‡تید .ك‡‡ه او
برایتان دشمن آشكار است».
و از این قبیل آیات در قرآن بسیار است.
و شایسته است بدانی كه ابلیس كارش تلبیس است :به شبه افتادن و دیگران را هم
در اشتباه انداختن .نخستین بار آنجا كه صریحًا امر شد كه به آدم سجده نماید ،ش‡روع
كرد به ترجیح نهادن اصل خویش بر آدم و گفتَ﴿ :خ َلۡق َتِني ِم ن َّن اٖر َو َخ َلۡق َت ۥُه ِم ن ِط يٖن ﴾
[األعراف« .]12 :مرا از آتش آفریدهای و آدم را از گل» و ب‡‡ر خداون‡ِد ص‡‡احب اختی‡‡ار
دانا اعتراض نمود كه ﴿َأَر َء ۡي َتَك َٰه َذ ا ٱَّلِذ ي َك َّرۡم َت َع َلَّي ﴾ [اإلسراء« .]62 :از چه رو این
را ب‡‡ر من ك‡‡رامت بخش‡‡یدهای» .یع‡‡نی این ام‡‡ر از روی حكمت نب‡‡وده! آن گ‡‡اه دع‡‡وی
بزرگی و تكبر كرد ك‡‡هَ﴿ :أَن ۠ا َخ ۡي ٞر ِّم ۡن ُه﴾ [األع‡‡راف« .]12 :من از او به‡‡ترم» .و از
سجود امتناع ورزی‡‡د و ب‡‡دین گون‡‡ه نفس خ‡‡ویش را ك‡‡ه میخواس‡‡ت عزی‡‡ز و ب‡‡زرگ
بدارد خوار و بیمقدار گردانید و در معرض لعن و نفرین و عذاب قرار داد.
پس هر كس را در نفس ،وسوسه امری رخ نماید باید نه‡ایت احتی‡اط م‡رعی دارد
29 باب سوم :در برحذر داشتن از فتنهها و حیلههای تلبیس
و خطاب به شیطان كه انس‡‡ان را ب‡‡ه ب‡‡دی ف‡‡را میخوان‡‡د ،بگوی‡‡د :ت‡‡و ك‡‡ه ب‡‡ا آراس‡‡تن
شهوات در نظر من خود را نیكخواه من مینمایی چگونه نیكخواه من خواهی بود ك‡‡ه
بر خود نتوانستی خیر رسانید پس اگر شیطان با تحریک ه‡‡وی و ه‡‡وس ،نفس را ب‡‡ه
یاری بخواند باید عقل را به خانه اندیشه احضار ك‡رد و ب‡ا لش‡كر ع‡زم س‡پاه نفس را
منهزم ساخت .از پیغمبر روایت است كه فرمود:
«يا أيها الناس! إن هللا تعالى أمرني أن أعلمكم َم ا َج ِهْلُتْم ِمَّم ا َع َّلَم ِنى َي ْو ِم ى َه َذ ا ُك ُّل
َم اٍل َنَح ْلُتُه َعْبًدا َح َالٌل َو ِإِّنى َخ َلْقُت ِعَب اِد ى ُح َنَف اَء ُك َّلُهْم َو ِإَّنُهْم َأَتْتُهُم الَّش َياِط يُن َفاْج َت اَلْتُهْم
َع ْن ِد يِنِهْم َو َح َّر َم ْت َع َلْيِهْم َم ا َأْح َلْلُت َلُهْم َو َأَم َر ْتُهْم َأْن ُيْش ِرُك وا ِبى َم ا َلْم ُأْن ِز ْل ِب ِه ُس ْلَطاًنا
َو ِإَّن َهَّللا َنَظَر ِإَلى َأْهِل اَألْر ِض َفَم َقَتُهْم َع َر َبُهْم َو َع َج َم ُهْم ِإَّال َبَقاَي ا ِم ْن َأْه ِل اْلِكَت اِب»« .ای
مردم ،خدای تعالی مرا امر كرد كه به شما بیاموزانم آنچه را نمیدانی‡‡د از آنچ‡‡ه ام‡‡روز ب‡‡ه
من آموخته است :هر مالی كه به بن‡‡دهام بخش‡‡یدهام ب‡‡ر او حالل اس‡‡ت ،و من همه بن‡‡دگانم را
پاكدین آفریدم اما شیطان بر ایشان تاخته از دین به درشان ب‡‡رد ح‡‡ال آنك‡‡ه ام‡‡ر ك‡‡رده ب‡‡ودم
چیزی را كه برای آن دلیلی فرو نفرستادهام شریک من قرار ندهند .و خدای تعالی نظ‡‡ر ب‡‡ر
مردم روی زمین كرد و از عرب و عجمشان خشنودی نداشت ج‡ز ع‡دهای از ب‡از مان‡دگاِن
اهل كتاب»( .صحیح مسلم) .این حدیث را از طریق دیگر هم نقل كردهاند.
و نیز از پیغمبر روایت است كه« :ابلیس تخت خ‡‡ود را ب‡‡ر آب مینه‡‡د ،س‡‡پس
لشكریان خود را به فتنه گری میفرستد و هر كدام فتنه انگ‡‡یز ت‡‡ر اس‡‡ت م‡‡نزلتش ب‡‡ه
ابلیس نزدیكتر است .یكیشان میآید و میگوید :چنین و چن‡‡ان ك‡‡ردم .ابلیس میگوی‡‡د:
كاری نكرده ای! دیگری میآید و میگوید :میان زن و شوهر جدایی ان‡‡داختن .ابلیس
او را به خود نزدی‡ک میس‡ازد -ی‡ا در ب‡ر میگ‡یرد -و تحس‡ین مینمای‡د»( .ص‡‡حیح
مسلم)
و نیز جابر روایت میكند كه :ابلیس از اینكه نم‡‡ازگزاران او را بپرس‡‡تند م‡‡أیوس
است ام‡‡ا ب‡‡ه تحری‡‡ک خص‡‡ومت و كین‡‡ه می‡‡ان مردم‡‡ان امی‡‡د بس‡‡ته اس‡‡ت»( .ص‡‡حیح
بخاری).
واز انس بن مالک روایت است كه «شیطان پ‡‡وزهاش را ب‡‡ر قلب ب‡‡نی آدم گ‡‡ذارده
است .هر وقت یاد خدا در آن باش‡‡د ب‡‡ه آن ك‡‡اری ن‡‡دارد و اگ‡‡ر دلی خ‡‡دا را فرام‡‡وش
كرده باشد شیطان میبلعدش».
از ابن مسعود روایت است كه «شیطان میان اه‡‡ل مجلس ذك‡‡ر (خ‡‡دا) ب‡‡رای فتن‡‡ه
گری رفت اما نتوانست میان ایشان جدایی افكند .پس ب‡‡ه مجلس‡‡ی رس‡‡ید ك‡‡ه س‡‡خن از
دنیویات بود میان آنان به تحریک و تفتین پرداخت به ط‡‡وری ك‡‡ه ب‡‡ه كش‡‡تن یك‡‡دیگر
دست گشادند ،تا آنكه اهل ذكر (خ‡‡دا) برخاس‡‡ته می‡‡ان آن‡‡ان واس‡‡طه و حای‡‡ل ش‡‡دند ت‡‡ا
پراكنده گردیدند».
و از قتاده روایت است كه« :ابلیس را گماشتهای است از شیاطین به نام «قبقب»،
كه چهل سال وی را استراحت میدهد وتقویت مینماید تا نوجوانی وارد اسالم شود،
تلccبيس
ابليس
پس ابلیس به قبقب میگوید:به سراغ او برو ،و به فتن‡ه بیفكنش ،ك‡ه ت‡و را ب‡رای این
كار پروداندهام».
ثابت بنانی روایت كرده كه« :یحیی بن زكری‡‡ا إ ابلیس را دی‡‡د چیزه‡‡ای گون‡‡اگون
بر خود آویخته ،پرسید اینها چیست؟ ابلیس گفت :اینها ش‡‡هوات اس‡‡ت ك‡‡ه آدمیزادگ‡‡ان
را ب‡‡دان وس‡‡یله ص‡‡ید میكنم .یح‡‡یی پرس‡‡ید :ب‡‡رای ص‡‡ید من چ‡‡ه وس‡‡یلهای دارد؟
ابلیس گفت :تو هرگاه سیر ش‡‡وی س‡‡نگین میش‡‡وی و از نم‡‡از و ذك‡‡ر ب‡‡از میم‡‡انی.
یحیی پرسید :دیگر چه؟ ابلیس گفت:به خدا علی‡‡ه ت‡‡و دیگ‡‡ر هیچ ن‡‡دارم .یح‡‡یی
گفت:بین خود و خدای عهد میكنم كه دیگر شكم خ‡‡ویش را از خ‡‡وراک پ‡‡ر نس‡‡ازم.
ابلیس گفت:من هم عهد میكنم كه دیگر هیچ خدا پرستی را نصیحت نكنم!»
و حارث بن قیس گفته است« :شیطان ه‡‡ر گ‡‡اه س‡‡راغ ت‡‡و بیای‡‡د و بگوی‡‡د :نم‡‡ازت
ریایی است ،تو آن نماز را درازتر گردان».
و نیز روایت است كه «در ب‡‡نی اس‡‡رائیل عاب‡‡دی ب‡‡ود ،ش‡‡یطان دخ‡‡تری را دچ‡‡ار
خناق [و جنون ] كرد و در دل خویشاوندان و اولیای دختر چنین القاء نم‡‡ود ك‡‡ه دوای
درد دختر نزد آن عابد است ،دختر را نزد عابد بردند از پذیرایی وی امتناع نمود آن
قدر اصرار كردند تا قبول ك‡رد دخ‡تر ن‡زد او بمان‡د .ش‡یطان س‡پس ب‡ه اغ‡وای عاب‡د
مشغول شد و آن قدر تحریكش نمود تا دختر را آبستن كرد ،آن گ‡اه وسوس‡هاش نم‡ود
كه خانوداه دختر به سراغش میآیند و تو رسوا میش‡‡وی پس دخ‡‡تر را بكش! و اگ‡‡ر
پرسیدند دختر چه شده است بگو ُم رد .عاب‡‡د آن دخ‡‡تر را كش‡‡ت و دفن ك‡‡رد ،آن گ‡‡اه
شیطان نزد خانواده آن دختر رفت و وسوسهشان كرد كه عابد دختر را آبستن كرده و
كشته و دفن نموده .پس ایش‡ان ن‡زد عاب‡د آمدن‡د و س‡راغ دخ‡تر خ‡ود را گرفتن‡د گفت
مرده؛ جنازه دختر را (با راهنمایی شیطان) بیرون آورند و عابد را دس‡‡تگیر كردن‡‡د.
شیطان نزد عابد رفت و گفت :این همه كاره‡‡ا را من ك‡‡ردهام و ت‡‡و را در این مهلك‡‡ه
انداختهام ،حال دوبار بر من سجده كن تا نجات ی‡ابی .عاب‡د دوب‡ار ب‡ر ش‡یطان س‡جده
نمود (و نجات هم نی‡‡افت) .و این اس‡‡ت مص‡‡داق آی‡‡ه ق‡‡رآنیَ﴿ :ك َم َث ِل ٱلَّش ۡي َٰط ِن ِإۡذ َق اَل
ِلِإۡل نَٰس ِن ٱۡك ُفۡر َفَلَّم ا َكَفَر َق اَل ِإِّني َب ِر ٓي ٞء ِّم ن‡‡َك ِإِّنٓي َأَخ اُف ٱَهَّلل َر َّب ٱۡل َٰع َلِم يَن [ ﴾١٦الحش‡‡ر:
« .]16كار آنها همچون شیطان است كه به انسان گفت :كافر شو! اّم ا هنگامى كه كافر ش‡‡د
گفت :من از ت‡‡و ب‡‡یزارم ،من از خداون‡‡دى ك‡‡ه پروردگ‡‡ار عالمی‡‡ان اس‡‡ت میترس‡‡م!» .این
داستان را به صورت مفصلتری هم آوردهاند.
و نیز از وهب بن منبه نقل است كه به روزگ‡‡ار مس‡‡یح راه‡‡بی در ص‡‡ومعهای ب‡‡ه
عبادت مشغول بود ،شیطان از هر راه كه برای فریب او وارد شد موفق نگردی‡‡د ،ت‡‡ا
آنكه خود را به شكل مسیح درآودرد و پای دیوار صومعه راهب آمد و او راص‡‡دا زد
كه بیا با تو سخنی دارم .راهب گفت :به دنبال ك‡‡ار خ‡‡ود ب‡‡رو ك‡‡ه عم‡‡ر گ‡‡ذران قاب‡‡ل
برگشت نیست .شیطان گفت:بیا كه من مسیحم .راهب گفت :اگر هم مسیح باشی م‡‡را
31 باب سوم :در برحذر داشتن از فتنهها و حیلههای تلبیس
با تو كاری نیست كه ما را به عبادت امر كردهای و به قی‡‡امت وع‡‡ده داده ای ،اكن‡‡ون
به دنبال كار خود رو .شیطان لعین آن راهب را به حال خود گذاشت و رفت.
نیز روایت است كه نوح چ‡‡ون س‡‡وار كش‡‡تی ش‡‡د پ‡‡یرمردی ناش‡‡ناس آنج‡‡ا دی‡‡د
پرسید:برای چه اینجا آمده ای؟ گفت:آمدهام تا دل اصحاب تو با من باشد و تنهایشان
با تو! نوح گفت :از كشتی بیرون برو ای دشمن خدا .ش‡‡یطان گفت :من پنج روش
برای به هالک انداختن مردمان دارم كه سه تای آن را برای ت‡‡و میگ‡‡ویم و دو ت‡‡ایش
را نمیگویم .از خدا به ن‡‡وح وحی آم‡‡د ك‡‡ه آن س‡‡ه ت‡‡ا ب‡‡ه دردت نمیخ‡‡ورد ،از او
بخواه كه این دو تا را بگوید؛ وشیطان گفت :ب‡‡رای ب‡‡ه هالک افكن‡‡دن م‡‡ردم دو ش‡‡یوه
من كه در خور ندارد عبارت است از حسد و حرص؛ خود من به سبب حس‡‡د ملع‡‡ون
و رانده شدم و آدم را به سبب حرص از بهشت بیرون آوردم.
آورده اند كه شیطان موسی را دید و از او خواست كه نزد خ‡‡دا ش‡‡فاعت نمای‡‡د
كه خدا توبه شیطان را بپذیرد .موسی نزد خ‡‡دا ش‡‡فاعت ك‡‡رد و ش‡‡فاعتش پذیرفت‡‡ه
شد ،پس به شیطان گفت :برو قبر آدم را سجده كن تا توبه ات مقبول افت‡‡د .ش‡‡یطان را
غرور و تكبر فرو گرفت و به خشم گفت :زندهاش را سجده نكردم مردهاش را س‡‡جده
كنم! آن گاه شیطان به موسی گفت :تو حّقی به گردن من پیدا كردی ،پس نصیحت
میكنم كه در سه جا مواظب (وسوسه) من باش تا هالكت نكنم یكی آنجا كه خشمگین
میشوی ،دیگر آنجا كه به میدان جنگ میروی (كه مبادا تو را به ف‡‡رار برانگ‡یزم)،
سّو م آنجا كه با زن نامحرمی همنشین میشوی.
فضیل عیاض از یكی از مشایخ نقل میكند كه گفت« :موسی در حال مناج‡‡ات
بود شیطان به سراغ وی رفت .فرشته از شیطان پرسید :وای بر تو از موسی ك‡‡ه
در حال مناجات است چه توقع و انتظار داری؟ گفت:همان كه از پ‡‡درش آدم داش‡‡تم،
وی را فریفتم و از بهشت به در آوردم».
از عبدالرحمن بن زیاد نقل است كه شیطان با جامه رنگین ن‡‡زد موس‡‡ی آم‡‡د و
س‡‡‡الم داد .موس‡‡‡ی پرس‡‡‡ید:ت‡‡‡و كیس‡‡‡تی؟ گفت :ابلیس! موس‡‡‡ی پرس‡‡‡ید:این
جامهرنگارن‡‡گ جیس‡‡ت؟ گفت:ب‡‡ا این دل آدمی‡‡ان را میرب‡‡ایم .موس‡‡ی گفت :ك‡‡دام
عمل انسان است كه باعث میشود تو بر او چ‡یره ش‡وی؟ ش‡یطان گفت :وق‡تی دچ‡ار
خودپسندی شود و گناهان خویش را فراموش كند و عبادات خود را زیاد پندارد.
سپس شیطان گفت :تو را از سه چیز بر حذر میدارم :با زن نامحرم خلوت مكن،
از شكستن عهدی كه با خدا ك‡ردهای بپره‡یز ،ص‡دقه و زك‡اتی ك‡ه واجب ش‡ده ف‡‡ورًا
بپرداز و از نگهداشتن آن خودداری كن.
آورده ان‡‡د ك‡‡ه ش‡‡یطان ب‡‡ه زن گفت :ت‡‡و نص‡‡ف لش‡‡كر م‡‡نی ،و راز دار م‡‡نی و
گماش‡‡تهای هس‡‡تی ك‡‡ه دنب‡‡ال كاره‡‡ایم میفرس‡‡تم؛ و آن ت‡‡یر من هس‡‡تی ك‡‡ه ب‡‡ه خط‡‡ا
نمیرود.
شیطان بر راهبی ظاهر شد ،راهب پرسید :كدام یک از اخالق آدمیان است كه تو
را ب‡‡ر ایش‡‡ان چ‡‡یره ت‡‡ر میكن‡‡د و آدمی‡‡ان را در مقاب‡‡ل ت‡‡و ن‡‡اتوانتر میس‡‡ازد؟ گفت:
تلccبيس
ابليس
تندخویی؛ شخص وقتی تندخوی باشد ما او را زیر و رو میك‡‡نیم همچنانك‡‡ه كودك‡‡ان
به گوی بازی میكنند.
وقتی پیغمبر مبعوث شد ،شیطان هر روز شیطانكهایش را ب‡‡ه س‡‡راغ اص‡‡حاب
آن حضرت میفرستاد ،و آنها دست خالی بر میگشتند و میگفتند :تا به حال آدمه‡‡ای
این چنین (مقاوم در برابر وسوسه) ندیده ایم .شیطان گفت :بگذاری‡‡د گشایش‡‡ی دنی‡‡وی
حاصل كنند آن گاه ما میتوانیم مرادمان را از ایشان برآوریم.
از ابوموسی (اشعری) نقل است كه شیطان ه‡ر روز لش‡كریانش را راهی میكن‡د
و میگوید:ه‡‡ر ك‡‡دامتان مس‡‡لمانی را گم‡‡راه كردی‡‡د ت‡‡اج ب‡‡ر س‡‡رش مینهم! یكیش‡‡ان
میگوید :فالنی را آن قدر وسوسه میكنم ك‡‡ه زنش را طالق ده‡‡د .ش‡‡یطان میگوی‡‡د:
زود است كه ازدواج كند ،دیگری میگوید :فالنی را آن قدر وسوسه میكنم كه ع‡‡اق
شود ،شیطان میگوید :زود است كه به پدر و مادر خ‡‡وبی كن‡‡د و دلخوشش‡‡ان س‡‡ازد.
س‡‡ومی میگوی‡‡د:فالنی را آن ق‡‡در وسوس‡‡ه میكنم ك‡‡ه ش‡‡راب بخ‡‡ورد ،ش‡‡یطان
میگوید:تو ت‡اج را ب‡ردی .پنجمی میگوی‡د:فالنی را آن ق‡در وسوس‡ه میكنم ك‡ه آدم
بكشد ،شیطان دوبار میگوید :تو تاج را بردی.
آورده اند كه كسی درختی را دید عدهای میپرستند ،به خاطر خدا خشمگین ش‡‡د و
رفت كه درخت را برید .شیطان به ص‡‡ورت انس‡‡انی مجس‡‡م ش‡‡د و از او پرس‡‡ید :چ‡‡ه
میخواهی كنی؟ گفت :میخواهم این درخت را كه معبود واقع شده قطع كنم .ش‡‡یطان
گفت:تو را كه درخت نمیپرستی از آن چه زیان؟ گفت :باید ببرمش و حتمًا میبرم!
شیطان گفت :بیا این را نبر و هر روز صبح دو دینار كنار بالشت خ‡‡واهی ی‡‡افت .آن
مرد گفت :از كجا معلوم؟ شیطان گفت :من ضامن! آن مرد پذیرفت و به خان‡‡ه رفت،
و روز اول دو دینار كنار بالش خ‡ود ی‡افت ام‡ا روز دوم از دو دین‡ار خ‡بری نب‡ود؛،
خشمگین شد و رفت كه درخت را ببرد ،شیطان آنج‡‡ا ب‡‡ود ،پرس‡‡ید :آم‡‡دهای چ‡‡ه ك‡‡ار
كنی؟ گفت :میخواهم این درخت را ببرم كه در مقابل خدا معبود واقع ش‡‡ده! ش‡‡یطان
گفت :دروغ میگ‡‡ویی این ك‡‡ار از ت‡‡و س‡‡اخته نیس‡‡ت .م‡‡رد رفت ك‡‡ه درخت را ب‡‡برد
ش‡‡یطان او را ب‡‡ر زمین زد و گل‡‡ویش را گ‡‡رفت و س‡‡خت فش‡‡رد ،آن گ‡‡اه گفت :م‡‡را
میشناسی ،من شیطانم ،روز اول كه هّلِل آمده بودی مرا بر تو راهی و دستی نب‡‡ود (و
میتوانستی این درخت را ببری) اما با دو دینار فریفتمت ،اما ام‡روز غض‡بت ب‡رای
خدا نیست برای دو دینار است ،لذا من بر تو چیره شدم!.
و نیز آورده اند كه شیطان پنج فرزند دارد كه هر كدام موك‡‡ل قس‡‡متی از كاره‡‡ای
اوست« :ب‡‡ثر» مص‡‡یبت دی‡‡دگان را ب‡‡ه گریب‡‡ان دری‡‡دن و وای وای كش‡‡یدن ب‡‡ه ش‡‡یوه
جاهلیت وا میدارد« ،اعور» مأمور تحریک و تهییج به زناك‡‡اری اس‡‡ت« ،مس‡‡وط»
دروغساز است ك‡‡ه دروغی را ب‡‡ه كس‡‡ی میگوی‡‡د و او را وا میدارد ك‡‡ه نق‡‡ل كن‡‡د و
بگوی‡‡د :از كس‡‡ی ش‡‡نیدهام ك‡‡ه اس‡‡مش را نمیدانم ام‡‡ا ب‡‡ه قیاف‡‡ه میشناس‡‡مش «داس‡‡م»
شیطانكی است كه چون مردی از كوچه به خانه باز میگردد عیب و ایرادی در ك‡‡ار
33 باب سوم :در برحذر داشتن از فتنهها و حیلههای تلبیس
خانواده بدو مینمایاند و مرد را خشمگین میسازد (و جنگ و ستیز خانوادگی ب‡ر پ‡ا
میكند) ،و باآلخره «زكنبور» شیطان زاده است كه پرچم خود را در بازار كوبیده!
گفتهاند :خدا بندگان را به هر كاری فرا خوانده ش‡‡یطان از جنب‡‡ه اف‡‡راط ی‡‡ا تفری‡‡ط
همان وارد میشود و ب‡رایش ف‡رق نمیكن‡د ك‡ه ب‡ه وس‡یل ه ك‡دام ی‡ک آدم را منح‡رف
سازد :زیاده روی یا قصور و تقصیر.
و آوردهاند كه چون روح مؤمنی به آسمان فرا برده شود ،مالئك‡‡ه از اینك‡‡ه وی از
شر شیطان به سالمت جسته است در عجب مانند.
يادآوري اينكه هر انساني را شيطاني هست
روایت است كه پیغمبر شبی از نزد عایشه بیرون رفت .عایش‡‡ه گوی‡‡د :از رش‡‡ک
برخاستم كه ببینم كجا میرود و چه میكند .حضرت باز آمد و م‡‡را دی‡‡د .فرم‡‡ود :آی‡‡ا
غیرت میورزی [به تعبیر رایج ما :آیا حسودت میشود؟] گفتم :آری ،چگون‡‡ه مانن‡‡د
من بر مانند شما غیرت نکند! حضرت فرمود :آیا شیطانت به س‡راغت آم‡ده؟ عایش‡ه
گوید :پرسیدم :یارسول هللا ،مگر من شیطان دارم؟ فرم‡‡ود :بلی ،پرس‡‡یدم :آی‡‡ا ب‡‡ا ه‡‡ر
كس دیگر هم شیطانی هست؟ فرمود :بلی ،پرس‡‡یدم :آی‡‡ا ب‡‡ا ت‡‡و هم ش‡‡یطانی هس‡‡ت ی‡‡ا
رسول هللا؟ فرمود« :بلی ،لكن پروردگارم مرا ی‡‡اری ك‡‡رده و آن ش‡‡یطان تس‡‡لیم ش‡‡ده
است»( .یا طبق عبارت دیگر :من از شرش به سالمت هستم).
روایت دیگر از ابن مسعود داریم كه پیغمبر فرمود« :هیچ كدام از ش‡‡ما نیس‡‡ت
مگر اینكه قرینی از جن و قرینی از مالئكه بر او موكل است» .پرس‡‡یدند :ی‡‡ا رس‡‡ول
هللا بر تو نیز؟ فرمود«:بلی بر من ن‡‡یز ،ام‡‡ا خ‡‡دای عزوج‡‡ل م‡‡را كم‡‡ک ك‡‡رده و آن
قرین مرا جز حق (یا :نیكی) نمیفرماید» .هر دو روایت را تنها مسلم آورده است.
در بيان اينكه شيطان همچون خون در رگهاي آدمي مي گردد
از صفیه بنت ُحیی همسر پیامبر روایت است كه پیغمبر در حال اعتك‡‡اف ب‡‡ود
من شبی به دیدنش رفتم و به سخن گفتن نشستیم .چون برخاستم ،حضرت ب‡‡ا من آم‡‡د
كه مرا به منزلم (در خانه ُاسامه بن زید) برساند .در آن میان دو مرد انصاری عبور
میكردند چون پیغمبر را (بازنی) دیدند قدم تند كردند .حض‡رت فرم‡ود :بایس‡تید!
ایستادند ،فرمود :این صفیه است دختر ُحیی (همسر من) گفتند :سبحان هللا!(مگر م‡‡ا
گمان دیگری داشتیم) فرمود:همانا شیطان در رگهای آدمی همچون خون میگردد و
من از آن ترسیدم كه در دل شما شری القاء كند یا چ‡‡یزی نج‡‡وا نمای‡‡د (این ح‡‡دیث را
مسلم و بخاری هر دو آورده اند).
خطابی گوید :طبق مدلول این حدیث مستحب اس‡‡ت انس‡‡ان ك‡‡اری نكن‡‡د ك‡‡ه ان‡‡دک
گمان بدی در ذهن كسی پیدا شود؛ خوب است با ابراز پاكی خویش را از زبان مردم
در امان نگه دارد.
شافعی گوید:پیغمبر از شفقتی كه بر آن دو تن داشت كه مبادا ب‡‡ا س‡‡وء ظن در
حق حضرت گنهكار شوند ،آن سخن را گفت نه به خاطر خودش.
تلccبيس
ابليس
پناه جستن به خدا از شر شيطان
مؤلف گوید :خداوند پیغمبر را هنگام قرائت قرآن ب‡‡ر پن‡‡اه جس‡‡تن ب‡‡ه خ‡‡دا از ش‡‡ر
شیطان امر فرمودهَ﴿ :فِإَذ ا َقَر ۡأ َت ٱۡل ُقۡر َء اَن َفٱۡس َتِع ۡذ ِبٱِهَّلل ِم َن ٱلَّشۡي َٰط ِن ٱلَّر ِج يِم [ ﴾٩٨النحل:
« .]98پس هر گاه قرآن بخوانى ،از شیطان رانده شده به خداوند پن‡‡اه ج‡‡وى» .و همچ‡‡نین
از شر «دمندگان در گریه‡‡ا» یع‡‡نی ج‡‡ادوگران (س‡‡وره فل‡‡ق) .پیداس‡‡ت ك‡‡ه در دیگ‡‡ر
موارد هم باید از شر شیطان به خدا پناه جست.
روایت از پیغمبر داریم كه شیطان نزد یكی از شما میآی‡‡د و میپرس‡‡د :كی ت‡‡و
را آفرید؟ میگوید :خدا ،میپرسد :خدا را كی آفریده! آن شخص در اینجا باید بگوید:
«آمنُت باهلل ورسوله» تا آن وسوسه زایل شود( .این حدیث را مسلم و بخاری ه‡‡ر دو
آورده اند).
ابن مس‡‡عود از پیغم‡‡بر روایت میكن‡‡د ك‡‡ه فرم‡‡ود :ش‡‡یطان را در دل آدمی
وسوسهای است وفرشته را الهامی؛ اما وسوسه شیطان آن است كه وعده شّر میده‡‡د
و حق را تكذیب مینمای‡د و اله‡ام فرش‡ته آن اس‡ت ك‡ه وع‡ده خ‡یر میده‡د و ح‡ق را
تصدیق مینماید .هر كس چنین حالتی در دل خود یافت بداند ك‡‡ه از خداس‡‡ت ،و بای‡‡د
خدا را بستاید و هر كس حالت اول را در دل یافت بداند كه از شیطان است و باید از
شیطان به خدا پن‡‡اه جوی‡‡د زی‡‡را ﴿ٱلَّش ۡي َٰط ُن َيِع ُد ُك ُم ٱۡل َفۡق َر َو َي ۡأ ُم ُر ُك م ِبٱۡل َفۡح َش ٓاِء ﴾ [البق‡‡رة:
« .]268این شیطان است كه بشما وعده فقر میدهد و امر به كار زشت مینماید».
روایت است كه پیغمبر برای حسن و حسین ب این دعا را میخواندُ« :أِع ْيُذ ُك َم ا
ِبَك ِلَم اِت ِهللا الَّتاَّم ِة ِم ْن ُك ِّل َش ْيَطاِن َو َهاَّم ٍةَ ،و ِم ْن ُك ِّل َع ْيٍن َالَّم ٍة» و میفرم‡‡ود :پ‡‡درم
اب‡‡راهیم ب‡‡رای اس‡‡ماعیل و اس‡‡حاق چ‡‡نین تعوی‡‡ذ میخوان‡‡د( .این روایت را مس‡‡لم و
بخاری هر دو آورده اند).
ابن االنباری گویدَ« :هاَّمٍة» (واحِد هواّم ) یعنی هر موجودی كه اهتمام به ش‡‡ّر كن‡‡د ،و
«َالَّمٍة» به معنی « ُم لّم ه» (بد و گنهكار) است ،و «َالَّمٍة» گفته تا هم‡‡راه «َهاَّم ٍة و َّتاَّم ِة»
سبكتر بر زبان جاری شود.
از مطرف نقل است كه گفت :آدمیزاده را دیدم در فاصله خدا و شیطان افتاده ،هر
گاه خدا نگهش داشت نگه داشته ،و اال شیطان آدمیزاده را میبرد.
یكی از گذشتگان به شاگردش گفت :هر گاه شیطان گناه‡‡ان را در نظ‡‡رت بیارای‡‡د
چه میكنی؟ گفت :با او جهاد میكنم .پرسید :اگر دوباره و سه باره آمد چ‡‡ه میك‡‡نی؟
گفت :جهاد میكنم .استاد گفت :این طول میكشد ،از شر سگ به صاحبش پناه ببر!.
مؤلف گویدَ :م َثل شیطان با آدم پرهیزگار چنان است كه كسی به س‡‡گش ی‡‡ک ب‡‡ار
نهیب بزند و آن سگ با همان یک نهیب بگذارد و برود ،و َم َث ل ش‡‡یطان ب‡‡ا آدمی ك‡‡ه
آلودگی دارد چنان است كه ه‡‡ر ق‡‡در ب‡‡ر س‡‡گی نهیب بزن‡‡د آن س‡‡گ همچن‡‡ان ب‡‡ر ج‡‡ا
بماند .زیرا آدم متقی به یاد خداست و همان در راندن شیطان اثر دارد.
باب چهارم
در معناي فريفتاري و فريفتگي
تلبیس و فریفتاری یعنی نمایاندن باطل ب‡‡ه ص‡‡ورت ح‡‡ق ،و غ‡‡رور و ف‡‡ریفتگی و
نوعی نادانی است كه ب‡‡اعث میش‡‡ود نادرس‡‡ت را درس‡‡ت بپن‡‡داریم و زش‡‡ت را زیب‡‡ا
بینگاریم و آن به سبب شبههای خواهد ب‡‡ود .ش‡‡یطان ب‡‡ه ق‡‡در ت‡‡وان و امك‡‡ان خ‡‡ود ب‡‡ه
انسان نزدیک میگردد و تسلط او به نسبِت بیداری و آگاهی یا غفلت و ن‡ادانی انس‡ان
كم و زیاد میشود.
بدان كه قلب چون دژی است كه دیواری دارد و آن دی‡‡وار چن‡‡د در و چن‡‡د ش‡‡كاف
دارد .عق‡‡ل س‡‡اكن این دژ اس‡‡ت و مالئك‡‡ه آنج‡‡ا رفت و آم‡‡د دارن‡‡د .در حوم‡‡ه این دژ
شیطان و هوسها ساكن اند و جنگ میان دژنشینان و حومه نشینان بر پاست .شیاطین
پیوسته دور دژ میگردند تا از غفلت نگهبان استفاده كرده از شكافی وارد ش‡‡وند .پس
بر نگهبان واجب است كه از همه درها وشكافها دیوار دژ مطلع باش‡‡د و لحظهای در
مأموریت و حراست خود سستی نكند كه دشمن سست و غافل نیست (چنانكه كسی از
حسن بصری پرس‡ید :آی‡ا ابلیس میخواب‡د؟ گفت :اگ‡ر میخوابی‡د ك‡ه راحت ب‡ودیم!)
باری نور این دژ از ذكر و ایمان است و در آن آینهای روشن هست كه تص‡‡ویر ه‡‡ر
چه از پیرامون بگذرد در آن هویداست .اول كاری كه ش‡‡یطان در حوم‡‡ه میكن‡‡د این
است كه دود فراوان ایجاد كند و دیوارها را سیاه و آینه را تیره نماید .ب‡ا فك‡ر و ذك‡ر
میتوان آن دود را برطرف كرد و آن زن‡‡گ را زدود .دش‡‡من را حمالتی اس‡‡ت ،گ‡‡اه
داخل دژ میشود اما نگهبان بر او میتازد و بیرونش میكند .گاه هم دشمن موفق ب‡‡ه
ورود و خرابك‡‡‡اری درون دژ میش‡‡‡ود ،و بس‡‡‡ا ب‡‡‡ه س‡‡‡بب غفلت نگهب‡‡‡ان ،مقیم دژ
میشود .گاه نسیم كه بای‡د دود را برط‡رف كن‡د نمیوزد و دیواره‡ا س‡یاه وآین‡ه ت‡یره
میماند وشیطان بیآنكه متوجه شوند داخل میگردد .چه بسا نگهبان ،به سبب غفلت،
مجروح و اسیر گردد و از سوی دشمن به كار گرفته شود و بر س‡‡ر ك‡‡اری ك‡‡ه ب‡‡وده
میماند و با موافقت و مس‡‡اعدت ه‡‡وی و ه‡‡وس حیلهه‡‡ا میاندیش‡‡د و كارش‡‡ناس دان‡‡ا
میشود البته در طریق شر( .چنانكه آورده اند شیطان گفته اس‡‡ت :بیش‡‡تر ب‡‡ه مالق‡‡ات
كسانی میرفتم تا شیطنت یادشان دهم حاال به سراغ همانها میروم ت‡‡ا چ‡‡یزی ازیش‡‡ان
بیاموزم).
بسا شیطان به شخص هوشیار زیرک یورش میبرد و ع‡‡روس ه‡‡وی و ه‡‡وس را
همراه دارد .آن هوشیار زیرک سرگرم نظر به آن عروس میشود و اسیر میگ‡‡ردد.
محكمترین طنابی كه ش‡یطان اس‡یرانش را ب‡دان میبن‡دد جه‡ل اس‡ت ،س‡پس ه‡وی و
هوس ،آن گ‡اه غفلت؛ ك‡ه این قی‡د از هم‡ه سس‡ت ت‡ر اس‡ت (یع‡نی درد غفلت ،چ‡اره
پذیرتر است از درد هوس و هوس و جهل) .مادام كه زرِه ایم‡‡ان ب‡‡ر تن م‡‡ؤمن اس‡‡ت
ضربت دشمن كشنده نخواهد بود.
گفتهاند كه شیطان در پیش روی انسان نودونه دِر خ‡‡یر میگش‡‡اید ت‡‡ا ی‡‡ک ب‡‡ار دِر
شر بر روی او بگشاید! و نیز از قول كسی كه با اجانین راه داشته ،نق‡‡ل میكنن‡‡د ك‡‡ه
اجانین گفتهاند:تعرض و تسلط م‡ا ب‡ر پ‡یروان س‡نت از هم‡ه دش‡وارتر اس‡ت ام‡ا ب‡ا
پیروان گرایشهای گوناگون (فرقههای منحرف) در حقیقت بازی میكنیم.
باب پنجم
در بيان تلبيس ابليس در عقايد و كيشها
اعتقاد كنند .1مدعیان این طرز فكر سوفسطایی اند و در جواب ایش‡‡ان گفت‡‡ه میش‡‡ود:
آیا این اعتقاد شما صحیح است؟ خواهن‡د گفت :ن‡زد م‡ا ص‡‡حیح اس‡ت و ن‡زد مخ‡الف
باطل است .گوییم :به همین دلیل دعوی شما مردود است زیرا خود اق‡‡رار داری‡‡د ك‡‡ه
مخالف شما خالف آن را اعتقاد دارد! و ن‡‡یز میش‡‡ود پرس‡‡ید :آی‡‡ا مش‡‡اهده و حس را
حقیقت میدانی‡‡د؟ اگ‡‡ر بگوین‡‡د :آری ،از سوفس‡‡طاییگری برگش‡‡ته ان‡‡د و اگ‡‡ر بگوین‡‡د
حقیقت مشاهده بستگی به مشاهده كننده دارد ،به بحث قبلی بر میگردیم.
نوبختی گوید :عدهای از سوفسطاییان هستند كه قایل شدند بر اینكه ع‡‡الم در ذوب و
سیالن است و به یک چیز دوبار نمیتوان اندیشید چون همه چیز پیوسته در حال تغییر
است .به اینها گفته میشود :چگونه همین مطلب دانسته شده؟ حال آنكه ثب‡‡ات موض‡‡وع
علم را (یعنی اشیاء را) منكر شده اید! و انگهی بس‡ا ج‡واب دهن‡ده اش‡كال طب‡ق عقی‡ده
شما تغییر كرده و غیر از آن باشد كه نخست بود.
فريفتن ابليس دهريان را
ابلیس عده بسیاری را به این پندار افكند كه خدا و صانعی در كار نیست و این اش‡‡یاء
بیپدیدارنده هست شده اند .اینان چون صانع را به حس در نیافتند و ب‡‡رای ش‡‡ناختنش
عقل را به كار نگرفتند منكر او شدند .اما آیا خردمندی در وجود صانع شک میكند؟
اگر انسان به زمین گذر كن‡د و در آن س‡اختمانی نبین‡د و در بازگش‡ت ،آنج‡ا دی‡واری
بیابد میفهمد كه كسی آن را بنا كرده است .پس آیا این زمین گسترده وسقف برآورده
و بنیانهای شگفت آور و قوانین طبیعی حكیمانه بر وجود صانع داللت نمیكند؟ و چه
خوش گفت آن عرب كه از پشگل شتر به وجود شتر پی توان برد ،آی‡‡ا آس‡‡مانی ب‡‡دین
لطافت و زمین به این فشردگی دلیل بر وجود خدای لطیف خبیر نیست؟
حتى اگر انسان در نفس خود بیندیشد دلیل كافی مییابد و ق‡‡انع میش‡‡ود ،زی‡‡را در
بدن انسان آن قدر حكمت هست كه در یک كتاب نگنجد :دندانهای پیشین برای بریدن
ت‡‡یز اس‡‡ت و دن‡‡دانها آس‡‡یا ب‡‡رای س‡‡اییدن س‡‡خت؛ زب‡‡ان لقم‡‡ه جوی‡‡ده را در ده‡‡ان
میچرخاند؛ جگر آن را میپزاند؛ و به هر عضوی غذای مورد نیازش میرس‡‡د .این
انگشتان را بنگرید كه چگونه بند بند است تا باز و بسته شود و بتوان با آن كار كرد؛
و چون زیاد به كار میرود تو خالی نیست تا محكم باش‡‡د و از هم بگس‡‡لد؛ و كوت‡‡اه و
بلند است اما وقتی جمعش كنی برابر میایستد و ُم شت میشود و نیز چ‡‡یزی در ب‡‡دن
نهفته شده كه قوام بدن بدان است و آن نفس انسانی اس‡ت ك‡ه چ‡ون نباش‡د عقلی ك‡ه ب‡ه
مصلحت رهبری مینماید از بین میرود .همه اینها به صدای بلن‡‡د میگوی‡‡دَ﴿:أِفي ٱلَّل ِه
َش ّٞك ﴾ [ابراهیم« .]10 :آیا در خدا شک است؟!» .منكر از آنجا به خبط و خط‡ا افت‡اده ك‡ه
از راه حس خدا را میطلبد؛ و بعضی از آن رو منكر خدا گردیدن‡د ك‡ه نخس‡ت اجم‡اال
وجودش را پذیرفتهاند ،اما چون تفصیل اثبات آن را درک نمیكنند ثبوت اص‡‡ل وج‡‡ود
1
-آوردهاند كه كسی از عارفی پرسید :حقیقت عالم چیست؟ عارف جواب داد :چشمت را ببن‡‡د و
باز كن!-.م
تلccبيس
ابليس
آن را به همان صورت اجمالی هم منكر میشوند .اما همین كسان اگر فكر خ‡‡ود را ب‡‡ه
كار َبَر ند میبینند بسا چیزها هست كه فقط ب‡‡ه ص‡‡ورت اجم‡‡الی قاب‡‡ل درک اس‡‡ت مث‡‡ل
نفس و عقل؛ و كسی منكر وجود آنها نیست .غایت این است كه اصل آفرینش به ط‡‡ور
اجمال اثبات شود ،اینكه خدا چیست و چگونه است قابل گفتگو نیست كه او از چونی و
چنانی برتر است.
از ادله قطعی وجود خ‡‡دا این اس‡‡ت ك‡‡ه ع‡‡الم ح‡‡ادث اس‡‡ت زی‡‡را از حادثه‡‡ا خ‡‡الی
نیست و این هم مسببی میخواهد و آن خالق سبحان است .و اگر ملحد اعتراض نماید
كه این صانع مورد ادعای ش‡ما پدی‡د آرن‡ده ص‡‡ور اس‡ت و م‡اده بای‡د موج‡ود و ق‡‡دیم
باش‡‡د ،در ج‡‡واب گ‡‡وییم :ب‡‡رای اثب‡‡ات ص‡‡انع احتی‡‡اج ب‡‡ه م‡‡اده نیس‡‡ت ،خ‡‡ود ایج‡‡اد
صورتهای بیسابقه كه نو پدید میآید -همچنانك‡‡ه درتص‡‡ویر دوالب مش‡‡اهد میك‡‡نیم-
مصور الزم دارد و همان صانع است كه اشیاء را «اختراع» 1كرده است.
فريفتن ابليس طبايعيان را
ابلیس چون دید كه موافقان انكار صانع كماند ،چرا كه عقل ب‡ر وج‡ود ص‡‡انع گ‡واهی
میدهد ،عقیده دیگری را در نظر بعضیها آراست ك‡ه این هم‡ه ك‡ار ط‡بیعت اس‡ت و
هیچ چیز پدید نمیآید اال از گرد آم‡‡دن طب‡‡ایع چهارگان‡‡ه (س‡‡ردی و گ‡‡رمی و ت‡‡ری و
خشكی یا خاک و آتش و آب و باد) پس فاعْل ط‡‡بیعت اس‡‡ت .در ج‡‡واب اینه‡‡ا گ‡‡وییم:
گرد آمدن طبایع دلیل بر این نیست كه عمل كنند ،وانگهی جز هنگامی كه ِگرد آیند و
بیامیزند عمل نمیكنند و میدانیم كه چهار طبع سركش با هم مخالف اند و همین گرد
آمدن دلیل است بر مقه‡ور و مجب‡ور ب‡ودن آنه‡ا ،یع‡نی ارادهای و رای آنه‡ا ،آنه‡ا را
گرد آورده و در آمیخته است .بعالوه خود طبایعیان نیز قبول دارند كه طبیعت ،ع‡‡الم
و قادر وزنده نیست ،اما این ُك نش پیوسته و منظم جز از عالم حكمی پیدا نیاید.
و اگر گویند كه چنانچه غاف‡‡ل حكیم ب‡ود در ك‡ارش خل‡ل پدی‡د نمیآم‡د و این هم‡ه
جانور زیانكار پیدا نمیشد و از اینجا دانسته میشود كه طبیعت است كه م‡‡ؤثر اس‡‡ت
(نه خدای حكیم) ،گوییم:این دلیل بر ضد شما بر میگردد چ‡را ك‡ه ب‡ه ط‡ور ض‡منی
اقرار دارید كه وجود نظم و استوار در امور معلوِل طبیعت نتواند بود .ام‡‡ا آن خلله‡‡ا
كه اشاره كردید ،میشود كه برای امتحان یا عقوبت باشد و میشود كه خود متض‡‡من
منافعی باشد كه ما نمیدانیم .وانگهی طبیعت چگونه میتواند در عین حال كارها كند
كه خالف یكدیگر است؟ مثال آفتاب نیسان غ‡‡وره و چ‡‡وب خالل را رط‡‡وبت افزای‡‡د،
در همان حال تری دان‡‡ه گن‡‡دم را بگ‡‡یرد و آن را بپزان‡‡د و بخش‡‡كاند ،اگ‡‡ر ب‡‡ر حس‡‡ب
طبیعت بود میباید همه را مرطوب سازد یا همه را خشک كن‡‡د .پس فاع‡‡ل مخت‡‡اری
هست كه طبق اراده عمل میكند .و عجیب این است ك‡‡ه آنك‡‡ه كم كم میخش‡‡كد داخ‡‡ل
غالف است (خوشه گندم) و آنكه بر آبش افزوده میش‡‡ود مس‡‡تقیمًا در مع‡‡رض ت‡‡ابش
1
-اختراع یعنی پدید آوردن شیء غیر مسبوق به م‡‡دت؛ و اگ‡‡ر «اخ‡‡تراع» را مع‡‡ادل « اب‡‡داع»
بگ‡‡یریم یع‡‡نی پدی‡‡د آوردن ش‡‡یء غ‡‡یر مس‡‡بوق ب‡‡ه م‡‡اده و م‡‡دت ( .رک :فرهن‡‡گ مع‡‡ارف
اسالمی،سید جعفر سجادی ،ج ،1ص -.)104-5م.
41 باب پنجم :در بیان تلبیس ابلیس در عقاید و کیشها
آفتاب میباشد (حبه انگ‡‡ور) ،این ب‡‡رای رش‡‡د و عم‡‡ل آوردن و آن ب‡‡ه مظ‡‡ور ذخ‡‡یره
ك‡ردن .از ی‡ک آب ك‡ه ب‡ه بس‡تان میرود گ‡ل خش‡خاش ،س‡فید و گ‡ل ش‡قایق ،س‡رخ
میش‡‡ود ،انگ‡‡ور ش‡‡یرین و ان‡‡ار ت‡‡رش میگ‡‡ردد .و اش‡‡اره ب‡‡ه همین معناس‡‡ت آی‡‡ه:
﴿َو ُنَفِّض ُل َبۡع َض َها َع َلٰى َبۡع ٖض ِفي ٱُأۡلُك ِل ﴾ [الرع‡‡د« .]4 :هم‡‡ه آنه‡‡ا از ی‡‡ک آب س‡‡یراب
مىشوند! و با این حال ،بعضى از آنها را از جهت میوه بر دیگرى برترى مىدهیم».
بلندتر باشد خود واجب اس‡‡ت و مس‡‡تغنی (مس‡‡تقل) از علت ،و ممكن الوج‡‡ود نیس‡‡ت.
پس در واقع فلسفی ،آنجا كه میگوید برای عالم صانعی هست ،از روی مجاز س‡‡خن
میگوید نه حقیقت؛ زیرا صانع آن است كه فعِل باالراده كند حال آنكه فیلسوفان ع‡‡الم
را ضروری میدانند.
و نیز از عقاید فیلسوفان است كه جهان پایان ندارد همچنانك‡‡ه آغ‡‡از ن‡‡دارد ،زی‡‡را
معلول علتی قدیم است ومعلول همیشه با علت است؛ و از قول جالینوس آورده اند كه
مثال اگر آفت‡‡اب از بین رفت‡‡نی ب‡‡ود در این م‡‡دت ط‡‡والنی بایس‡‡تی عالیم پژم‡‡ردگی و
ضعف از خود نشان می‡داد .در ج‡واب میش‡‡ود گفت :اوال -گ‡اه چ‡یزی ناگه‡انی تب‡اه
وخراب میشود و لزومی ندارد كه همه چیز بتدریج پژم‡‡رده و پوس‡‡یده گ‡‡ردد .ثانی‡ًا-
از كجا كه خورشید اآلن در حال پژمرده شدن و پالسیدن نباشد؟ با توجه به اینك‡‡ه در
نظر فلسفیان خورشید تقریبًا یكص‡‡د و هفت‡‡اد براب‡‡ر زمین اس‡‡ت اگ‡‡ر هم فی المث‡‡ل ب‡‡ه
اندازه كوهی از آن كم ش‡ده باش‡د ب‡ه حس نمیآی‡د .مگ‡ر ن‡ه اینك‡ه ی‡اقوت و طال ن‡یز
ظاهرًا فس‡‡اد ناپذیرن‡‡د ام‡‡ا در م‡‡دت ط‡‡والنی فس‡‡اد میپذیرن‡‡د و آن فس‡‡اد طی س‡‡الیان
محسوس نیست .حقیقت آن است كه هست كردن و نیست كردن ب‡‡ه اراده خ‡‡دای ق‡‡ادر
است ،و قادر در ذات خود تغییر نمیپذیرد و صفتی در او پدید نمیآید بلكه تغی‡‡یر در
فعل اوست طبق اراده قدیم.
نوبختی در كتاب اآلراء و الدیانات آورده است ك‡‡ه س‡‡قراط ،اص‡‡وِل اش‡‡یاء را س‡‡ه
چیز میدانست :علت فاعله ،عنصر ،صورت .خدای تعالی فعال است (در نسخه ای:
علل است) ،و عنصر موضوع اول برای كون و فساد است ،وص‡‡ورت یع‡نی ج‡وهر
جسم .فیلس‡‡وف دیگ‡‡ر گفت‡‡ه اس‡‡ت :خ‡‡دا علت فاعل‡‡ه اس‡‡ت و عنص‡‡ر منفع‡‡ل میباش‡‡د.
دیگری گفته است كه عقل ،اشیاء را ب‡ه این ت‡رتیب درآورده؛ دیگ‡ری گفت‡ه :ط‡بیعت
این كار را كرده است.
یحیی بن بشیر بن عمیر نهاوندی از قول بعضی فالسفه نقل كرده اس‡‡ت ك‡‡ه چ‡‡ون
عالم را مجتمع و متفرق و متحرک وساكن یافتیم ،دانستیم كه چیزی است پدی‡‡د آم‡‡ده،
و ناگزیر است كه پدید آرندهای دارد ،آن گاه مشاهده كردیم آدمی كه شناگری نمیداند
در آب میافتد و ب‡ه این ص‡انع اس‡تغاثه میكن‡د .و او ب‡ه دادش نمیرس‡د ،ی‡ا در آتش
میافتند و او نجاتش نمیدهد .پس دریافتیم كه چن‡‡ان ص‡‡انعی موج‡‡ود نیس‡‡ت .و خ‡‡ود
اینان كه میگویند صانع مدبری وجود ندارد ،سه گروهن‡‡د:ع‡‡دهای گفتن‡‡د :خ‡‡دا چ‡‡ون
عالم را آفرید خوشش آمد و ترسید كه در آن كم و زیاد نماید و خرابش كند ،ل‡‡ذا خ‡‡ود
را هالک كرد وعالم از خدا خالی ماند اما احكام او [قوانین خلقت ] همچنانكه ب‡‡ود در
جانواران و آفریدگان روان است .گروه دوم گفتند :خداوند ُغ ده و زگی‡‡ل ب‡‡رآورد ك‡‡ه
همه قوت و زورش جذب آن شد وعالم عبارت از همان غده و زگیل است و نور خدا
كاسته شد اما بتدریج نور عالم را جذب خواهد كرد و همچنان خواهد ش‡‡د ك‡‡ه ب‡‡ود ،و
اكنون به سبب ضعف خداست كه كار مخلوقات به اهمال میگذرد و ظلم هم‡‡ه ج‡‡ا را
فرا گرفته .گروه سوم گفتند كه چون آفری‡دگار جه‡ان را اس‡توار بس‡اخت ،اج‡زای او
در عالم پراكنده گردید كه همان قوت خداست و از جوهر الهوتی است.
تلccبيس
ابليس
مؤلف گوید :اینها را از كتاب نهاوندی نقل كردم كه نس‡‡خهاش در نظامی‡‡ه اس‡‡ت و
تاریخ كتابش دویست و بیست سال پیش از تاریخ تحریر كتاب من است ،و اگر نه آن
است كه چنین مطالبی گفته شده و نقل شده ،و یادآورد فریب ابلیس اس‡‡ت ب‡‡ر آدمی‡‡ان،
صرف نظر كردن از ذكر آن اولی بود ،تا نام خدای عزوجل به این صورت نیاید اما
نظر به فایدهای كه در نقل آن بود ذكر كردیم.
بیشتر فالسفه بر آن رفته اند كه خدا علم به چیزی ندارد وفقط علم به خودش دارد
و مسلم است كه مخلوق هم علم به خودش دارد ،و هم علم ب‡‡ه خ‡‡الق خ‡‡ود دارد ،ب‡‡دن
گونه مرتبهاش از خالق افزونتر میشود!.
مؤلف گوید :این سخن رسواتر از آن است كه قابل بحث باشد .ببین چگون‡‡ه ابلیس
آن مدعیان عقل را فریفته است .بوعلی سینا با فیلسوفان در این مسأله مخالفت نم‡‡وده
و گفته است:خدا علم به خودش دارد و علم به كلیات هم دارد ،لیكن عالم به جزئی‡‡ات
نیس‡ت .معتزل‡ه هم این م‡ذهب را از فلس‡فه گرفت‡ه ان‡د .س‡تایش خ‡دا را ك‡ه م‡ا را از
كسانی قرار داد كه جهل و نقص را از خدا نفی میك‡‡نیم و ب‡‡ه این آی‡‡ات ایم‡‡ان داریم:
﴿َأاَل َيۡع َلُم َم ۡن َخ َلَق ﴾ [الملک« .]14 :آیا آن كسى كه موجودات را آفریده از ح‡‡ال آنه‡‡ا
آگاه نیست؟!»َ﴿ .و َيۡع َلُم َم ا ِفي ٱۡل َبِّر َو ٱۡل َبۡح ِۚر َو َم ا َتۡس ُقُط ِم ن َو َر َق ٍة ِإاَّل َيۡع َلُمَه ا﴾ [األنع‡‡ام:
« .]59او آنچه را در خشكى و دریاست مىداند .هیچ برگى (از درختى) نمىافتد ،مگر اینكه
از آن آگاه است» .كه این آیات بر علم خدا به جزئیات تأكید دارد.
و نیز فالسفه منكر رستاخیز جسمانی و بازگشت ارواح به ابدان و منكر بهش‡‡ت و
دوزخ مادی اند و میگویند :اینها َم َثلهایی است ك‡‡ه ب‡‡رای م‡‡ردم زده ش‡‡ده ت‡‡ا ث‡‡واب و
عقاب روحانی را بفهمد .ب‡‡ه نظ‡‡ر فالس‡‡فه نفس بع‡‡د از جس‡‡م ج‡‡اودانی اس‡‡ت :نف‡‡وس
كامل‡‡ه غ‡‡رق در ل‡‡ذتی وص‡‡ف ناپ‡‡ذیر و نف‡‡وس آل‡‡وده گرفت‡‡ار دردی وص‡‡ف ناپ‡‡ذیر
میشوند .و این درد به نسبت آلودگی متفاوت است و در مواردی ممكن است مح‡‡و و
زایل گردد .در جواب اینان گفته میشود كه ما منكر بقای نفس بع‡‡د از م‡‡رگ نیس‡‡تیم
لذا «عود» نفس به بدن «اعاده» نامی‡‡ده ش‡‡ده اس‡‡ت[ .یع‡‡نی نفس ب‡‡ه ط‡‡ور جداگان‡‡ه و
مستقل باقی است كه «باز گردانده» میشود] و همچ‡‡نین منك‡‡ر نعمت ی‡‡ا نقمت ب‡‡رای
نفس نیستیم ،اما عالوه بر آن ،حشر اجسام چه مانعی دارد و چ‡‡را منك‡‡ر ل‡‡ذات و آالم
جسمانی در بهش‡ت و دوزخ باش‡یم؟ م‡ا همچنانك‡ه ش‡رع گفت‡ه ب‡ه س‡عادت و ش‡قاوت
جسمانی و روحانی ت‡‡وأم بع‡‡د از م‡‡رگ معتق‡‡دیم ،و اینك‡‡ه ش‡‡ما حق‡‡ایق را تم‡‡ثیالت و
«دستان زدن» تلقی میكنید بیدلیل است .و اگر بگویند ك‡‡ه اجس‡‡ام از هم میری‡‡زد و
خرده خرده نابود میشود .میگوییم :در مقابل قدرت خدا محال نیست ك‡‡ه ش‡‡خص را
همین طور كه هست دوباره بسازد؛ مضاف بر اینكه اگ‡‡ر از خ‡‡اک دیگ‡‡ری هم او را
بسازد ،باز همان انسان است و از حقیقت خود خارج نشده ،همچنانكه در طول عم‡‡ر
از كوچكی بزرگ میشود و فربه و الغر میگردد (و همان آدم است كه بود) .و اگر
بگویند بدن وقتی موجود میشود ك‡‡ه بت‡‡دریج رش‡‡د كن‡‡د و گوش‡‡ت و رگ و پی عم‡‡ل
45 باب پنجم :در بیان تلبیس ابلیس در عقاید و کیشها
بیاید؛ گوییم :قدرت خدا متوقف بر مفهوم معهود و محسوس كه شما مشاهده كرده اید
نیست؛ وانگهی پیغمبر ما خبر داد كه بدنها پیش از رستاخیز در قبر میروین‡‡د .و
نیز از ابوهریره روایت است :رسول هللا فرمود« :بین دو نفخه (ص‡‡ور) چه‡‡ل
مرحله فاصله است (ابوهریره نگفت كه چهل روز ،چهل ماه ی‡ا چه‡ل س‡ال) ،آن گ‡اه
باران فرو میریزد و مثل سبزه مردمان میرویند؛ و ن‡‡یز گفت :هم‡‡ه ب‡‡دن انس‡‡ان در
خ‡‡اک میپوس‡‡د اال ی‡‡ک اس‡‡تخوان ك‡‡ه در ن‡‡وک دنبالچ‡‡ه اس‡‡ت و روز قی‡‡امت از آن
استخوان آدم را باز میآفرینند».
1
ابلیس ع‡‡ده از زیرك‡‡ان و هوش‡‡مندان هم‡‡دین م‡‡ا را ب‡‡ه ش‡‡بهه افكن‡‡ده واز این راه
فریفته كه گوی‡ا ص‡واب در پ‡یروی فیلس‡وفان اس‡ت زی‡را در ك‡ردار و گفت‡ار نه‡ایت
زی‡‡رک ب‡‡وده ان‡‡د؛ آن چنانك‡‡ه از امث‡‡ال س‡‡قراط و بق‡‡راط و افالط‡‡ون و ارس‡‡طو و
جالینوس مأثور است .اینان اند كه علوم هندسی و منطقی و طبیعیان را بنیاد نهادند و
بسیاری از رازهای نهان را دریافتند ،اّال آنكه چون به الهیات رسیدند سخنان درهم و
برهم گفتند ،و بر خالف آنكه در هندسه و عل‡‡وم حّس ی هم‡‡رأی ان‡‡د در الهی‡‡ات متف‡‡ق
القول نیستند وبرخی پریشانگوییهایشان را در این مقوالت ذكر كردیم .علت این است
كه نوع بشر این گونه مسائل را جز ب‡‡ه اجم‡‡ال در نیاب‡‡د و تفص‡‡یلش راج‡‡ع ب‡‡ه ش‡‡رع
است.
این متأخران از امت ما كه ش‡نیدند حكم‡ای ق‡‡دیم منك‡ر ص‡‡انع ب‡وده ش‡رایع را رد
كرده اند و آن را از مقوله قانون سازی یا حیلت بازی شمردهاند ،آنچ‡‡ه از حكم‡‡ا نق‡‡ل
میشد تصدیق نموده شعار دین را كنار نهادن‡‡د و نم‡‡از را ت‡‡رک گفت‡‡ه م‡‡رتكب ح‡‡رام
شدند و حدود شرع را خوار داشتند و ریسمان اسالم را از گردن برداش‡‡تند .یهودی‡‡ان
و مسیحیان نزد خدا از اینان عذرشان مقبولتر است زیرا ب‡‡ه ه‡‡ر ح‡‡ال ت‡‡ابع ش‡‡رایعی
هستند كه در موقع خود با معجزه مدلل بوده همچنین پ‡‡یروان ب‡‡دعت در م‡‡ذاهب ن‡‡زد
خدا عذرشان از فلسفیان مقبولتر است كه دعوی نظر در ادله را دارند (و به هر حال
دالیل شرعی را قبول دارند) .اما فلسفیان برای كف‡‡ر خ‡‡ود مس‡‡تندی ندارن‡‡د ج‡‡ز آنك‡‡ه
پیشینیانشان حكیم بوده اند ،اما مگر نه اینكه پیغمبران هم حكیم بوده اند و چیزی بیش
از حكیم (یعنی صاحب وحی بودهاند)؟
و اینكه گفته اند :حیكمان قدیم منكر ص‡‡انع ب‡‡وده ان‡‡د ح‡‡رفی اس‡‡ت دروغ و نش‡‡دنی،
چرا كه غالب حكیمان قدیم خدا را قبول داشتند و پیغمبران را هم انكار نمیكردند ،البته
امعان نظر در شرایع نكرده از آن به اهمال گذشته اند .و ع‡‡ده بس‡‡یار كمی از آن‡‡ان ك‡‡ه
فهمشان فاسد شده بود .به دهریان گرویدند و منكر صانع شدند .اما از فلسفیان این امت
گروهی را دیده ایم كه از فلسفیدن جز حیرت حاصل نكرده اند .نه ب‡‡ه مقتض‡‡ای حكمت
عمل میكنند و نه طب‡ق اس‡الم .كس‡انی از ایش‡ان هس‡تند ك‡ه نم‡از میگزارن‡د و روزه
میگیرند اما به خدا و پیغمبر اعتراض مینماین‡‡د و در انك‡‡ار مع‡‡اد جس‡‡مانی س‡‡خن
1
-مقایسه شود با آنچه نجم رازی در مرصاد العب‡‡اد (ت‡‡ألیف بع‡‡د از 618ق ).راج‡‡ع ب‡‡ه فالس‡‡فه
آورده است (مرصاد العب‡اد ،ب‡ه اهتم‡ام دك‡تر مح‡د امین ری‡احی ،انتش‡ارات علمی و ف‡رهنگی،
،1365ص 371الی -.)394م.
تلccبيس
ابليس
میگویند و هر كدامشان كه دچ‡ار فق‡ر ش‡ود -و ل‡و آن فق‡ر در زمان‡ه عم‡ومیت داش‡ته
باشد -به تقدیر پرخاش میكن‡‡د و ب‡‡ه خ‡‡الق زب‡‡ان درازی مینمای‡‡د .چنانك‡‡ه از یكیش‡‡ان
شنیدم گفت:من جز با آن كه بر فراز آسمانهاست خالف و نزاع ندارم؛ و اشعار بسیار
در این معنا سروده بود از آن جمل‡‡ه ش‡‡عری ب‡‡ا این پرس‡‡ش ش‡‡ک انگ‡‡یز ك‡‡ه« :آی‡‡ا این
هستی صنعتی است بدون صانع و تیری بدون تیر انداز و بیهدف؟».
و در شعر دیگری میگوید« :هس‡تی م‡ا ب‡دون س‡ابقه اختی‡ار و اطالع م‡ا ب‡وده و
گویی در تاریكی و كوری مانده ایم كه از آن با تیزهوشی یا تندخویی رهایی ن‡‡داریم؛
ظلمتی كه از نور خورشید و ماه و چراغ خالی است؛ سرگردان و گیج در ح‡‡الی ك‡‡ه
جه‡‡ل م‡‡تراكم و عبوس‡‡ی م‡‡ا را دربرگرفت‡‡ه ناچ‡‡ار از ك‡‡ار و عملی هس‡‡تیم ك‡‡ه عم‡‡ل
محسوب نمیشود ،و گفتاری كه تمامی هوس است و جنون».
نظر به اینكه دوره رهبانیت نیز مانند فلسفه گ‡‡ری نزدی‡‡ک ب‡‡ه زم‡‡ان ش‡‡ریعت م‡‡ا
بوده بعضی از همكیشان ما به فلسفه دست یازیدند و بعضی به رهبانیت چن‡‡گ زدن‡‡د
به طوری كه مالحظه میشود كه بسیار از احمقان در اعتقاد به راه فلسفه رفته و در
زهد ورزیدن به رهبانیت گراییده اند .از خداوند میخواهیم ما را در دین ثابت ب‡‡دارد
و از شر دشمنان (شیطان) محفوظ فرماید.
فريب ابليس اصحاب هياكل را
اصحاب هیاكل كسانیاند كه میگویند :هر یک از روحانیون علوی را هیكلی اس‡‡ت از
اجرام سماوی (ثوابت و سیارات) و با آن جرم آسمانی همان نسبت و رابطهای را دارد
ك‡‡ه روح م‡‡ا ب‡‡ا جس‡‡م م‡‡ا؛ یع‡‡نی در آن ت‡‡دبیر و تص‡‡رف میكن‡‡د .و چ‡‡ون راهی ب‡‡ه
روحانیون علومی نیست برای تقرب به آنان بای‡‡د هیك‡‡ل سماویش‡‡ان را عب‡‡ادت ك‡‡نیم 1و
برای آن قربانی بگذرانیم .بعضی اصحاب هیاكل بر آن رفته اند كه هر هیك‡‡ل س‡‡ماوی
را ص‡‡ورتی در زی‡‡ر اس‡‡ت هم ج‡‡وهر او؛ و ب‡‡رای این ص‡‡ورتها (= ُبته‡‡ا) بتخانهه‡‡ا
ساختهاند.
به نقل یحیی بن بشیر نهاوندی عدهای معتقد بودند ك‡‡ه هفت ك‡‡وكب یع‡‡نی زح‡‡ل و
مشتری و مریخ و شمس و زهره و عطارد و قم‡‡ر م‡‡دبران عالمان‡‡د و خ‡‡ود م‡‡أمور و
مصدر امر عالم باال؛ و بتهایی به صورت هفت كوكب ساخته برای هر یک حی‡‡وانی
مناسب آن قربانی مینمودند .چنانكه صورت زحل ،پیكر كور بزرگی است از ُسرب
و قربانی او گاوی است نیك‡‡و ،ب‡‡ر در عبادتخان‡‡ه زح‡‡ل چ‡‡الهای میكندن‡‡د و روی آن
شبكهای آهنی نصب كرده گاو را به سوی آن شبكه میراندن‡‡د .گ‡‡او پیش رفت‡‡ه دس‡‡ت
وپ‡‡ایش در ش‡‡بكه ف‡‡رو میرفت و تنش ب‡‡ر روی آن ش‡‡بكه میافت‡‡اد ،آتش در زی‡‡رش
میافروختند و گاو سوخته میشد و قربانی كنندگان چ‡‡نین میگفتن‡‡د« :ت‡‡و مقدس‡‡ی ای
1
-این خرافه بین اهل ریاضت متأخر از شیعیان هم نفوذ كرده چنانكه در رس‡‡اله س‡‡یر و س‡‡لوک
منسوب به بحر العلوم – ك‡ه از آن مرح‡وم نیس‡ت و از متص‡وفه ق‡رن س‡یزدهم میباش‡د -آداب
نیایش به عطارد ذكر شده است-.م.
47 باب پنجم :در بیان تلبیس ابلیس در عقاید و کیشها
خدای كور بد نهاد كه از تو خیری بر نمیآید ،ما برای تقرب به تو قربانیی گذران‡‡دیم
كه مانند توست ،پس از ما قبول كن و شر خودت و ارواح خبیثه ات را از م‡ا كف‡ایت
كن».
و برای مشتری یک بچه قربانی میكردند ،به این ترتیب كه كنیزی را برای معبد
هفت سیاره میخریدند وخادم‡‡ان معب‡‡د ب‡‡ا وی ن‡‡زدیكی میكردن‡‡د ت‡‡ا آبس‡‡تن میش‡‡د و
میماند تا بار مینهاد و روز هشتم كنیز را كه بچه در بغلش بود میآوردند و بچه را
در حالی كه روی دست مادرش میگریست با جوالدوز وسوزن میكشتند وخطاب به
مشتری میگفتند«:ای پروردگار نیكی كه بدی نمیدانی ما قرب‡‡ایی ب‡‡رای ت‡‡و آوردیم
كه شّر نمیشناسد و با تو همطبیعت است ،قربانی ما را بپذیر و به‡‡ترین ارواح نیكت
را نصیب ما كن».
و برای مریخ یک مرد زرد چهره كک مكی را قربانی میكردن‡‡د ،ب‡‡ه این ت‡‡رتیب
كه وی را آورده بر كف حوضی بر پا میداشتند و با طناب به میخهایی ك‡‡ه ب‡‡ر ك‡‡ف
حوض كوبیده شده بود استوار میبستند و حوض را تا زی‡‡ر حل‡‡ق م‡‡رد از روغن پ‡‡ر
میساختند و با روغن داروهایی میآمیختند كه پوس‡‡ت و گوش‡‡ت را میپوس‡‡انید و از
بین میُبرد اما اعصاب را تقویت مینمود و آن مرد یک س‡‡ال در آن ح‡‡ال میمان‡‡د و
در این یک سال غذاهایی كه پوست وگوشت را از بین ببرد بدو میخوراندن‡‡د پس از
یک سال از سر او گرفته باال میكشیدند (كه مانند یک كالف از اعصاب شده بود) و
همه اعصابش را زیر كّله جمع كرده ،آن را ن‡زد بتش‡ان ك‡ه ب‡ر ص‡‡ورِت م‡ریخ ب‡ود
میآوردند و میگفتند«:ای خدای شریر پ‡‡ر فتن‡‡ه ،م‡‡ا كس‡‡ی ك‡‡ه ش‡‡بیه توس‡‡ت ب‡‡رایت
قربانی كردیم آن را بپذیر و شر خ‡‡ودت و ارواح خبیث‡‡ه ات را از م‡‡ا كف‡‡ایت كن» .و
میپنداشتند كه این سر هفت روز زنده میماند و آنچه را در سال آینده از نی‡‡ک و ب‡‡د
رخ خواهد داد برایشان پیشگویی میكند.
و آن زن را ك‡‡ه گف‡تیم بچهاش را ب‡‡رای مش‡‡تری قرب‡‡انی كردن‡‡د ،خ‡‡ودش را گ‡‡رد
پیكره آفتاب گردانیده با تسبیح و تهلیل میگفتن‡‡د« :ای اله‡‡ه ن‡‡ورانی ،م‡‡ا كس‡‡ی را ك‡‡ه
شبیه توست برای تو قربانی میكنیم ،پس قربانی ما را بپذیر واز خیرت به ما روزی
كن و از شرت در پناه بدار».
و برای زهره یک كامله زِن دو موی شوخ قربانی میكردند ،به این ترتیب كه آن
زن را نزد معبد زهره آورده گرداگردش هیزم میچیدند و آتش میزدند تا میسوخت
و خاكس‡‡ترش را ب‡‡ه روی بت زه‡‡ره میپاش‡‡یدند و میگفتن‡‡د« :ای اله‡‡ه رو س‡‡پید و
شوخ! ما قربانی برایت آوردیم كه مثل خودت است ،پس آن را بپذیر».
و برای قربانی عطارد جوانی گندمگون و اهل حساب و كتاب و ادب پیدا كرده با
حیل‡‡ه و خوران‡‡دن داروه‡ایی ك‡‡ه عق‡ل را ب‡‡برد و زب‡‡ان را ببن‡‡دد ،وی را ن‡‡زد پیك‡‡ره
عطارد میآورند و میگفتند« :ای پروردگار با ظرافت ،شخص با ظرافتی را با الهام
از تو برای قربانی آوردیم از م‡‡ا بپ‡‡ذیر» .آن گ‡‡اه آن ج‡‡وان را چه‡‡ار پ‡‡اره ك‡‡رده ب‡‡ر
تلccبيس
ابليس
چهار كنده چوب در چهار طرف بت قرارمی دادند و آتش میزدند ت‡‡ا آن چه‡‡ار پ‡‡اره
جسد میسوخت و خاكسترش به روی بت نثار میكردند.
و برای قمر یک شخص سیه چهره بزرگ صورت را قربانی میكردند و خطاب
به ماه میگفتند« :ای پیک خدایان و ای سبكبارترین ستارگان».
فريب ابليس بت پرستان را
هر شبههای كه ابلیس مردمان را بدان میآزماید و گرفتار میس‡‡ازد ،س‡‡ببش عب‡‡ارت
است گرایش به حّس و دوری ُجستن از مقتضای عقل .و چون حس با همانن‡‡د ج‡‡ویی
مأنوس است ،ابلیس ملعون خلق بسیاری را به بت پرستی خوانده و بكلی عقلش‡‡ان را
از كار انداخته است .چنانكه بعضی بت پرس‡‡تان هم‡‡ان بته‡‡ا را عین‡‡اً خ‡‡دا میدانن‡‡د و
بعضی كه اندک فهمی دارند و نمیتوانند چنان چیزی را بپذیرند شیطان رد نظرش‡‡ان
چنین میآراید كه پرستش بتان وس‡‡یله ن‡‡زدیكی ب‡‡ه پروردگ‡‡ار اس‡‡تَ﴿ :م ا َنۡع ُب ُد ُهۡم ِإاَّل
ِلُيَقِّر ُبوَن ٓا ِإَلى ٱِهَّلل ُز ۡل َفٰٓى ﴾ [الزم‡‡ر« .]3 :اینه‡‡ا را نمىپرس‡‡تیم مگ‡‡ر بخ‡‡اطر اینك‡‡ه م‡‡ا را ب‡‡ه
خداوند نزدیک كنند».
چهار صد و هشتاد سالگی به نبوت مبعوث شد و مدت صد و بیس‡‡ت س‡‡ال آن ق‡‡وم را
به خدا پرستی خواند .سركشی نمودند .تا خداوند امر كرد كه نوح كشتی بس‡‡ازد و
در ششصد سالگی آن كشتی را تمام كرد و سوار شد و طوفان رخ داد ،عدهای غ‡‡رق
شدند و پس از آن نوح سیصد و پنجاه سال میان قوم خویش بزیست (و میان آدم و
نوح دو هزار و دویست ساله فاصله بود) .آن بته‡‡ا را آب ج‡‡ا ب‡‡ه ج‡‡ا ك‡‡رد ت‡‡ا در س‡‡ر
زمین جّد ه افتادند و چون آب فرو نشست آن بتها در ساحل بماندن‡‡د و ب‡‡اد رویش‡‡ان را
پوشانید.
ّن
كلبی داستان را چنین ادامه میدهد ك‡‡ه عم‡‡رو بن لحی ك‡‡اهن مك ی ب‡‡ه اب‡‡و ثمام‡‡ه
یک بار جنی داشت بدو گفت« :به سعادت و سالم زود برو و چند بت در جده هس‡‡ت
به تهامه بیار و عرب را به عبادت آنها بخوان» .عمرو به جده رفت و آن بته‡‡ا را از
كف رودخانه پیدا كرد و در مراسم حج حضور یافته عرب را به عبادت آن بته‡‡ا ف‡‡را
خواند .عوف بن عذره بن زید الالت دعوت عمرو را اجابت كرد و او ب‡‡رایش «ود»
را تحویل داد و او آن را با خود برد و در وادی قرى در منطق‡‡ه دوم‡‡ه الجن‡‡دل ق‡‡رار
داد و پسر خ‡‡ود را «عب‡‡د ود» نامگ‡‡ذاری ك‡‡رد و او اولین شخص‡‡ی ب‡‡ود ب‡‡ه این اس‡‡م
نامیده میشد و سپس عمرو پسرش (عوف) را نگهب‡‡ان آن تع‡‡یین ك‡‡رد و اوالده‡‡ایش
نسل به نسل به آن گرویده بودند تا آنكه اسالم آمد و نابودش كرد.
مالک بن حارثه میگوید :من «َو ّد » را دی‡‡دم ،پ‡‡درم م‡‡را ب‡‡ا ظ‡‡رف ش‡‡یر ن‡‡زد آن
میفرستاد و میگفت :برو خدایت را شیر بنوشان! و خالد بن ولی‡د را دی‡دم ك‡ه آن را
شكست وخرد كرد .پیامبر بعد از جنگ تبوک خالد را مأمور كرد كه ب‡‡رود «َو د»
را بشكند ،اوالد عامر و عبدود مانع بودند .خالد با آنها جنگید و بتها را از بین ب‡‡رد و
یكی از اوالد «عبد ود» كه قطن بن سریح نام داشت آن روز كشته شد و مادرش ن‡‡یز
خود را روی جسد او انداخت و مرد.
كلبی گوید :از مالک بن حارثه پرسیدم «َو ّد » چه ج‡‡ور ب‡‡ود؟ گفت:پیك‡‡ره م‡‡ردی
بود خیلی درشت اندام ،نقش و انگار كرده ،ب‡‡ا دو ُح ّل ه ك‡‡ه یكی را ازار ك‡‡رده ب‡‡ود و
یكی را ردا؛ شمشیری به كم‡‡ر بس‡‡ته و كم‡‡انی ب‡‡ه دوش افكن‡‡ده ،پیش رویش پ‡‡رچم و
جعبه تیری.
و ن‡‡یز طایف‡‡ه مض‡‡ر بن ن‡‡زار دع‡‡وت عم‡‡رو بن لحی را اج‡‡ابت كردن‡‡د و او بت
«س‡‡واع» راب‡‡ه ح‡‡ارث بن تمیم از آن طایف‡‡ه داد و آن بت در زمی‡‡نی ب‡‡ود ب‡‡ه ن‡‡ام
«رهاط»؛ از مضریان كسانی كه نزدیک بودند عبادتش میكردند.
ون‡‡یز طایف‡‡ه م‡‡ذحج دع‡‡وت عم‡‡رو را پذیرفتن‡‡د و او «یغ‡‡وث» را تحوی‡‡ل انعم بن
عمرو مرادی داد ك‡‡ه ب‡‡ه یمن ب‡‡رده در بلن‡‡دی ق‡‡رارش دادن‡‡د ،م‡‡ذحج و وابس‡‡تگان آن
یغوث را میپرستیدند.
تلccبيس
ابليس
از طایفه َهْم دان ،مرثدبن جشم «یعوق» را تحویل گرفت و در ی‡‡ک آب‡‡ادی ب‡‡ه ن‡‡ام
«جوان» 1جای داد و قبیله همدان و وابستگان آن یع‡‡وق را میپرس‡‡یدند .بت «نس‡‡ر»
را مردی از «ذی ُر عین» به نام معدی كرب گرفت و در نقطهای از سرزمین سبا به
نام بلخ‡ع ق‡‡رار داد .حمیری‡ان آن را عب‡ادت میكردن‡د ت‡ا ذون‡واس یه‡ودی ایش‡ان را
یهودی كرد .مع ذلک باز هم بت پرستی ادامه داشت تا خداون‡‡د محم‡‡د را مبع‡‡وث
كرد و مأمور نابود ساختن بتان فرمود.
كلبی گوید :از پیغم‡بر روایت اس‡ت ك‡ه فرم‡ود :جهنم را ن‡زد من ب‡اال آورن‡د،
مردی قد كوتاه و سرخ چهره و كبود چشم را دیدم كه در آتش كشیده میشد ،پرس‡‡یدم
‡يلة و س‡‡ائبة و ح‡‡ام» را او این كیست؟ گفتتند :عمروبن لحی است كه «بح‡‡يرة و وص‡
اول ب‡‡ار مق‡‡رر نم‡‡ود و دین [توحی‡‡دی]اس‡‡ماعیل را تغی‡‡یر داد و اع‡‡راب را ب‡‡ه بت
پرستی خواند.
و نیز از كلبی نقل است كه چون اوالد اسماعیل در مكه زیاد شدند ب‡‡ه ط‡‡وری ك‡‡ه
مكه را ُپر كردن‡‡د و عم‡‡الیق را آز آنج‡‡ا راندن‡‡د ،مك‡‡ه برایش‡‡ان تن‡‡گ ش‡‡د و جن‡‡گ و
خص‡‡ومت بین خودش‡‡ان رخ داد و بعض‡‡ی ،بعض‡‡ی دیگ‡‡ر را ب‡‡یرون كردن‡‡د .پس در
جستجوی معاش به سرزمینها پراكن‡‡ده ش‡‡دند و ه‡‡ر ك‡‡دام از آنه‡‡ا ك‡‡ه از مك‡‡ه ب‡‡یرون
میرفت تكهای از سنگهای حرم به همراه میُبرد تا حرمت مكه را حفظ كرده باش‡‡د
و هر ج‡‡ا س‡‡اكن میش‡‡د آن س‡‡نگ را نص‡‡ب میك‡‡رد و ب‡‡ه ی‡‡اد كعب‡‡ه دور آن ط‡‡واف
مینم‡‡ود ،و ن‡‡یز هم‡‡ه س‡‡اله مك‡‡ه و كعب‡‡ه را زی‡‡ارت میكردن‡‡د .ت‡‡ا آنك‡‡ه دین اص‡‡لی
فراموش شد و بت پرست گردیدند ،با این حال بقایایی از آیین اب‡راهیم و اس‡ماعیل از
قبیل بزرگداشِت خانه كعبه و طواف آن و حج ،عمره و توق‡‡ف در عرف‡‡ه و مزدلف‡ه و
اهدای قربانی و لبیک بر كشیدن در حج و بلن‡‡د گفتن ن‡‡ام خ‡‡دا هنگ‡‡ام ذبح قرب‡‡انی در
آیین جاهلیان باقی مانده بود ،جاهلیان چنین لبیک میگفتندَ« :لَّبْي َك الَّلُهَّم َلَّبْي َك َلَّبْي َك اَل
َش ِر يَك َلك إاَّل َش ِريًك ا ُهَو َلك َتْمِلُك ُه َو َم ا َم َلَك ».
اول كس‡‡ی از عربه‡‡ا ك‡‡ه دین اس‡‡ماعیل را تغی‡‡یر داد و ب‡‡ه نص‡‡ب اوث‡‡ان (=
سنگهای مقدس جاهلیت) و تع‡‡یین «س‡‡ائبه و وص‡‡یله» پ‡‡رداخت عم‡‡ر و بن لحی بن
حارثه بود كه پدر قبیله خزاع‡‡ه اس‡‡ت .م‡‡ادر عم‡‡رو بن لحی زنی ب‡‡وده اس‡‡ت ب‡‡ه ن‡‡ام
فهیره دختر عامر بن حارث ،و این حارث متولی امور كعبه بود عمرو بن لحی چون
بالغ گردید با حارث بر سر والیت كعبه ب‡‡ه كش‡‡مكش پ‡‡رداخت و ب‡‡ا قبیل‡‡ه ج‡‡رهم [از
اوالد اسماعیل ] جنگید و غلبه كرد و آن‡‡ان را از كعب‡‡ه و ن‡‡واحی مك‡‡ه ب‡‡یرون ران‡‡د و
متولی امر پرده داری كعبه شد.
بعد از آن عمر و بن لحی بشدت بیمار شد .به او گفتند كه در «بلقاء» ش‡‡ام چش‡‡م ه
آب گرمی هس‡‡ت اگ‡‡ر آنج‡‡ا ب‡‡روی بهب‡‡ود میی‡‡ابی .ب‡‡ه آنج‡‡ا رفت و اس‡‡تحمام ك‡‡رد و
بیماریش رفع شد و اهالی آنجا را بت پرست ی‡‡افت .پرس‡‡ید:اینه‡‡ا چیس‡‡ت؟ گفتن‡‡د :ب‡‡ا
1
-در كت‡‡اب االص‡‡نام ابن كل‡‡بی ،ت‡‡رجمهء یوس‡‡ف فض‡‡ائی (عط‡‡ائی )1348 ،ن‡‡ام این مح‡‡ل ب‡‡ه
صورت «خیوان» آمده است ( ص -.)93م.
51 باب پنجم :در بیان تلبیس ابلیس در عقاید و کیشها
اینها طلب باران و طلب پ‡‡یروزی ب‡‡ر دش‡‡من میك‡‡نیم .گفت :چن‡‡د ت‡‡ا از اینه‡‡ا ب‡‡ه من
بدهی‡‡د؛ و دادن‡‡د .پس آن بته‡‡ا را آورد و در اط‡‡راف كعب‡‡ه نص‡‡ب ك‡‡رد و اع‡‡راب ب‡‡ه
پرستش بتان مشغول شدند.
از قدیمی ترین بتهای عرب «مناة» است كه بر ساحل دری‡‡ا در قدی‡‡د می‡‡ان مك‡‡ه و
مدینه نصب شده بود و مورد احترام همه اعراب و اوس و خزرج و ساكنان مدین‡‡ه و
مكه و اطراف آن بود و برای آن ذبیحه وقربانی میگذراندند .و آورده اند ك‡‡ه اوس و
خزرج و پیروان آنها از مردم یثرب و غیره پس از انج‡‡ام حج هم‡‡راه دیگ‡‡ر حاجی‡‡ان
در مواقف توقف مینمودند اما سرشان را نمیتراشیدند و چون حركت میكردند نزد
«مناة» آمده آنجا سر میتراشیدند وتوق‡‡ف مینمودن‡‡د و حج خ‡‡ود را ج‡‡ز ب‡‡دین گون‡‡ه
كامل و تمام میانگاشتند .بت «مناة» متعلق به ه‡‡ذیل و خزاع‡‡ه ب‡‡ود و پیغم‡‡بر در
سال فتح مكه علی را فرستاد كه آن را منهدم كرد.
بعد از «مناة» و تازه تر از آن بت «الت» بود در طائف ،و آن صخره بلندی (یا:
چهار گوشی) بوده است و متولیان آن از ثقیف بودند و بنایی باالی آن س‡‡اخته بودن‡‡د.
و قریش و دیگر عربها آن بت را بزرگ میداشتند ،چنانكه می‡‡ان اع‡‡راب ج‡‡اهلی ب‡‡ه
اسامی «زید الالت» و «تیم الالت» ب‡ر میخ‡وریم .و مح‡ل آن معب‡د در ج‡ای من‡اره
چپ فعلی مسجد طائف [در زمان ابن الكلبی ] ب‡‡وده اس‡‡ت .پس از اس‡‡الم ،پیغم‡‡بر
مغیره بن شعبه را فرستاد بت را شكست و بتخانه را آتش زد.
سپس پرستش «ُع ّز ی» (كه تازه تر از الت بود) باب شد و نخس‡‡تین كس‡‡ی ك‡‡ه آن
را پرستید ظالم بن اسعد بود .بتخانه عزی در وادی «نخل‡‡ة الش‡‡امیة» ق‡‡رار داش‡‡ت و
عربان از میان آن صدا میشنیدند.
از ابن عباس ب روایت است كه «عّز ی» شیطان مادینهای بوده كه نزد س‡‡ه درخت
در وادی «نخلة» ظاهر میشد .پیغمبر بعد از فتح مكه خالد بن ولید را ب‡‡ه نخل‡‡ه
فرستاد و فرمود :در آنجا سه درخت میبینی ،اولی را قطع كن .او رفت و درخت اول
را قطع كرد و آمد پیغمبر فرمود :آیا چیزی دید؟ گفت :نه .حضرت فرم‡‡ود :ب‡‡رو و
درخت دوم را قطع كن ،رفت و قطع كرد و باز آمد فرمود :آیا چیزی دیدی؟ گفت :ن‡‡ه.
فرمود :پس برو سومی را قطع كن خالد به نخله رفت و خواست درخت س‡‡وم را قط‡‡ع
كند كه در آنجا ماده جّنی را دید؛ با موی پریشان دست ب‡‡ر ش‡‡انه گذاش‡‡ته دن‡‡دان ب‡‡ر هم
میساید و پشت سر آن ماده جن ،دیب‡ه س‡لمی ك‡ه مت‡ولی آن بت ب‡ود ایس‡تاده ،خال‡د
چنین خواند:
ای عزی تو را تقدیس نمیكنم بلكه بر تو كفر میورزم،
كه میبینم هللا تو را خوار كرده است.
پس سر آن ماده جن را با شمشیر شكافت ،كه تبدیل به خاكستر ش‡د ،س‡پس درخت
سوم را قطع ك‡رد و دیب‡ه َس لمی را هم كش‡ت و ن‡زد پیغم‡بر بازگش‡ت .م‡اجرا را
تلccبيس
ابليس
گزارش داد حضرت فرمود« :این بود عزی ،وعرب بعد از این عزی نخواهد داشت
و نخواهد پرستید».1
و نیز هشام (بن محمد كلبی) گوید :قریش در بیرون و درون كعبه بتی بزرگتر از
«هبل» نداشت ،و آن تندیس آدمی بود از عقیق سرخ با دست شكسته كه قریش آن را
با طال ترمیم كرده بودند (و نخستین مردی كه آن را درون كعبه نصب نم‡‡ود خزیم‡‡ه
بن مدركه بن الیاس بن مضر بود) .و پیش روی آن هفت چوبه ت‡‡یر ق‡‡رار داش‡‡ت ك‡‡ه
بر یكی نگاشته بودند« :صریح» و ب‡‡ر دیگ‡‡ری «ملص‡‡ق» ،و هرگ‡‡اه در حالل‡زادگی
نوزادی شک داشتند هدیهای به هبل تقدیم كرده از آن چوبههای تیر قرعه میكشیدند،
اگر «صریح» میآمد بچه از پدرش بود و اگر «ملصق» میآمد حرام‡‡زاده محس‡‡وب
میشد .با چوبههای دیگ‡‡ر ب‡‡رای مس‡‡افرت و ام‡‡ور دیگ‡‡ر ،و ن‡‡یز ح‡‡ل اختالف ،ف‡‡ال
میگرفتند و بدان عمل مینمودند .و این بت همان است كه ابوسفیان در جنگ احد به
نفع آن شعار میداد :أعل هبل! (یعنی سر بلند باش‡‡ی ای هب‡‡ل! ،دین هب‡‡ل بلن‡‡د مرتب‡‡ه
باد!) و پیغمبر به یاران فرمود :چ‡‡را ج‡‡وابش را نمیگویی‡‡د؟ ع‡‡رض كردن‡‡د:چ‡‡ه
بگوییم؟ فرمود :بگویید« :هللا أعلی وأجل!»
دیگر از بتهای عرب «اساف» و «نائله» است كه میگفتن‡‡د اس‡‡اف م‡‡ردی ب‡‡وده
است از قبیله جرهم و نائله هم زنی از همان قبیله كه همدیگر را دوست میداش‡‡تند و
برای حج از یمن به مكه آمدند و در آنجا فرصت و خلوتی یافته زنا كردند ،در نتیجه
مسخ شده تبدیل ب‡‡ه س‡‡نگ گردیدن‡‡د .پس م‡‡ردم آن دو پیك‡‡ره را ب‡‡یرون آورده یكی را
چسبیده به كعبه و دیگری را در محل فعلی چاه زمزم قرار دادن‡‡د ت‡‡ا ع‡‡برت دیگ‡‡ران
شوند .و پس از مدتی كه بت پرستی باب ش‡‡د آن دو پیك‡‡ره ن‡‡یز م‡‡ورد پرس‡‡تش واق‡‡ع
شدند ،و قریش آن پیكره را كه چسبیده به كعبه بود نزد آن دیگری بردن‡‡د و ب‡‡رای آن
دو شتر و گوسفند قربانی میكردند.
دیگر بت «ذوالخلصة» است از آن قبیله خثعم و بجیله ،كه از س‡‡نگ چخم‡‡اق س‡‡فید
بود منقوش به شكلی تاجگونه و در محل «تباله» قرار داشته ،ب‡‡ه فاص‡‡له هفت ش‡‡ب از
مكه؛ و آورده اند كه پیغمبر به جریر فرمود« :آن را نابود سازد» .و او پس از
جن‡‡گ ب‡‡ا دو قبیل‡‡ه م‡‡ذكور بت را س‡‡رنگون س‡‡اخت و بنی‡‡ادش را آتش زد ،و اكن‡‡ون
[یعنی در زمان ابن الكلبی] آن بت سنگ آستانه مسجد تباله است.
قبیله دوس بت «ذوالكفین» را داشتند كه چون مسلمان شدند ،پیغم‡‡بر طفی‡‡ل بن
عمرو را فرستاد آن بت را بسوزاند .و قبیله بنی حارث بن یشكر بت «ذوالشری» را
داشتند؛ و قبایل قضاعه و لخم و جذام و عامله و غطفان دربلندیهای مشرف ب‡ر ش‡ام،
بت «اقیصر» را داشتند ،و قبیله مزینه را بتی بود به نام «فهم» كه در انتساب ب‡‡ه آن
1
-عزی مظهر ستاره «زهر» و الت مظهر «شمس» و من‡‡اة خ‡‡دای «م‡‡رگ و قض‡‡ا و ق‡‡در»...
بوده است .برای آشنایی با تحلیل و تبیین موجز و درعین ح‡‡ال ج‡‡امعی از عقای‡‡د دی‡‡نی اع‡‡راب
جاهلی رک :تاریخ ادبی عرب (العص‡‡ر الج‡‡اهلی) ،ش‡‡وقی ض‡‡یف ،ت‡‡رجمهء علیرض‡‡ا ذك‡‡اوتی
قراگزلو ،امیر كبیر ،1364ص 98الی -.106م.
53 باب پنجم :در بیان تلبیس ابلیس در عقاید و کیشها
میگفتند« :عبد فهم» ؛ و قبیله غزه را بتی بود «سعیر» ن‡‡ام و قبیل‡‡ه طی را ب‡‡تی ب‡‡ود
«فلس» نام.
اه‡‡الی ه‡‡ر وادی از مك‡‡ه ب‡‡تی درخان‡‡ه داش‡‡تند ك‡‡ه میپرس‡‡تید و ه‡‡ر ك‡‡دام ك‡‡ه
میخواست به سفر برود آخرین كاری كه میكرد مسح آن بت بود و اولین كاری ك‡‡ه
در بازگشت از س‡‡فر میك‡‡رد همچن‡‡ان مس‡ِح آن بت ب‡‡ود .و بعض‡‡ی ك‡‡ه بت نداش‡‡تند،
اتاقی را به عنوان معبد بر میگزیدند و اگر كسی نه بت داشت و ن‡‡ه معب‡‡د س‡‡نگی را
كه میپسندید جایی نصب میكرد و بر آن طواف مینمود (این سنگها را « انصاب»
مینامیدند).
و هر گاه عربی به مسافرت میرفت و به منزلی میرسید آنجا چه‡‡ار پ‡‡اره س‡‡نگ
بر میداشت ،بهترینش را بت و معبود میكرد و سه ت‡‡ای دیگ‡‡ر را پای‡‡ه دی‡‡گ ق‡‡رار
میداد و چ‡‡ون راه میافت‡‡اد آنج‡‡ا را ج‡‡ا میگذاش‡‡ت و در م‡‡نزل بع‡‡دی همین عم‡‡ل را
تكرار مینمود.
پیغمبر پس از فتح مكه داخل مسجد الحرام شد و هنوز بته‡‡ا در پ‡‡یرامون كعب‡‡ه
منصوب بودند .حضرت با گوشه كمان به صورت و چش‡‡م بت‡‡ان میزد و میفرم‡‡ود:
﴿َج ٓاَء ٱۡل َح ُّق َو َز َهَق ٱۡل َٰب ِط ُۚل ِإَّن ٱۡل َٰب ِط َل َك اَن َز ُهوٗق ا﴾ [اإلس‡‡راء« .]81 :ح‡‡ق آم‡‡د ،و باط‡‡ل
نابود شد یقینًا باطل نابود شدنى است!» .سپس دستور داد آن بتها را به روی در افكندن‡‡د
و از مسجد الحرام بیرون آورده آتش زدند.1
از ابورجاء عطاردی نقل اس‡‡ت ك‡‡ه گفت ...م‡‡ا در ج‡‡اهلیت س‡‡نگ میپرس‡‡تیدیم و
هرگاه سنگ بهتری مییافتیم اولی را انداخته این را برداشتیم ،واگر سنگ نمیی‡‡افتیم
خاک را توده كرده روی آن شیر میدوشانیدم و برگ‡‡رد آن ط‡‡واف مینم‡‡ودیم .هم از
او روایت است كه ریگ جمع كرده روی آن شیر میدوشانیدمیم و بر گ‡‡رد آن ط‡‡اف
میكردیم .و نیز مدتی سنگ سفیدی را پرستیده ،پس آن را دور میافكندیم.
از ابو عثمان نهدی نقل است كه گفت :در جاهلیت سنگ میپرس‡‡تیدیم ،ی‡‡ک وقت
منادی ندا میكرد كه« :ای اهل كاروان پروردگارتان نیست شده ،پروردگار دیگ‡‡ری
بجویید» .پس ما اهل كاروان در پست و بلندیها پراكنده میشدیم تا جس‡‡تجو ك‡‡نیم ،در
آن میان منادی ندا میكرد كه« :پروردگارتان پیدا ش‡‡د» ،ی‡‡ا« :همت‡‡ای پروردگارت‡‡ان
پیدا شد» ،باز میگشتیم و بر سنگی كه یافته بودند شتر قربانی مینمودیم.
از عمر و بن عنبسه نقل است كه من از زمره سنگ پرستان بودم .گاه یک طایف‡‡ه
در منزل فرود میآمد و «خ‡‡دا» هم‡‡راه نداش‡‡ت ،پس همگی ب‡‡ه جس‡‡تجو ب‡‡یرون ش‡‡ده
چهار سنگ پیدا میكردند ،سه تا را برای پایه دیگ نص‡‡ب میكردن‡‡د و به‡‡ترینش را
معبود قرار میدادن‡‡د .همین طایف‡‡ه اگ‡‡ر س‡‡نگ به‡‡تری میی‡‡افت ،ح‡‡تى پیش از ك‡‡وچ
كردن« ،خدای» قبلی را دور میانداخت و این را بر میداشت.
1
-به دنبال این ،مؤلف افزوده اس‡ت:و عن ابن عب‡اس ب ،أن‡ه ق‡ال« :فی زم‡ان یزدج‡رد عب‡دت
األصنام ورجع من رجع عن اإلسالم» ]!؟[ -.م.
تلccبيس
ابليس
از سفیان بن عیینه پرس‡یده ش‡د ك‡ه ع‡رب چگون‡ه س‡نگ و بت پرس‡تید؟ گفت :از
آنجا كه خانه كعبه از سنگ است ،پس گفتند :ما هر جا سنگی نص‡‡ب ك‡‡نیم ب‡‡ه منزل‡‡ه
كعبه خواهد بود .از ابومعشر نقل است كه گفت:اكثر هندیان به خ‡‡دا و مالئك‡‡ه ب‡‡اور
دارند ،اما خدا را با زیباترین صورت تص‡‡ور مینماین‡‡د و مالئك‡‡ه را درارای اجس‡‡ام
نیكو؛ و میگویند چون خدا و مالئكه در آسمان نهفته اند پس ما پیك‡‡ره خ‡‡دا و مالئك‡‡ه
را بر زمین میسازیم و بر اینه‡ا قرب‡انی میگ‡ذرانیم .و از ق‡ول بعض‡ی هن‡دیان نق‡ل
است كه مالئكه و ستارگان و افالک [مش‡‡ابه ت‡‡ر ین و] نزدیك‡‡ترین اجس‡‡ام هس‡‡تند ب‡‡ه
خدا ،پس از این رو مورد تعظیم و پرستش قرار گرفتند ،سپس بت ساخته شد.
بعض‡‡ی از پیش‡‡ینیان بتخانهه‡‡ا س‡‡اخته بودن‡‡د ،مثال بتخ‡‡انهای ب‡‡االی ك‡‡وهی در
اصفهان ،كه چون گستاسب مجوسی شد آن بتخانه را «آتشگاه» كرد .از آن گون‡‡ه دو
بتخانه دیگر بوده است در هند .و چهارمی را در بلخ ،منوچهر ساخته بود ك‡‡ه اه‡‡الی
بلخ پس از اسالم آوردن خراب كردن‡‡د .بتخان‡‡ه پنجم از آن دس‡‡ته در ص‡‡نعاء ب‡‡ود ك‡‡ه
ضحاک ساخته بوده است بر نام زهره كه عثمان آن را وی‡‡ران س‡‡اخت .و شش‡‡می
را قابوس شاه بر نام خورشید در فرغانه ساخته بود كه معتصم ویرانش ساخت.
یحیی بن بشیر بن عمیر نهاوندی گوید :شریعت هندیان را مردی برهمی بنی‡‡اد نه‡‡اد
و برای ایشان بتها قرار داد ،و بزرگترین بتك‡‡ده را در ُم لت‡‡ان س‡‡اخت ك‡‡ه از ش‡‡هرهای
سند است و در آن بتكده بت بزرگشان را قرار داد كه به صرت هی‡‡والی اك‡‡بر 1اس‡‡ت.
شهر ُم لتان به روزگار حجاج فتح شد و لشكرحجاج چون خواستند آن بت را س‡‡رنگون
سازند هندیان گفتند :اگر از این كار چش‡‡م پوش‡‡ی كنی‡‡د ثلث م‡‡الی را ك‡‡ه ب‡‡رای این بت
گرد میآید به شما میدهیم؛ و عبدالملک بن م‡‡روان اج‡‡ازه داد آن بت ب‡‡ر ج‡‡ا بمان‡‡د؛ و
هندیان از دو هزار فرسنگ راه به زیارت (حج) آن بت میآمدند و بر هر زایر واجب
بود كه بین ص‡‡د درهم ت‡‡ا ده ه‡‡زار درهم (ن‡‡ه كم‡‡تر و ن‡‡ه بیش‡‡تر) هم‡‡راه بی‡‡اورد و در
ص‡ندوق بتخان‡ه بین‡دازد و ط‡واف كن‡د ت‡ا زی‡ارتش مقب‡ول ش‡ود .پس از آنك‡ه هن‡دیان
زیارت كرده باز میگشتند آن مال به سه قس‡‡مت مس‡‡اوی تقس‡‡یم میش‡‡د :قس‡‡متی ب‡‡رای
خادمان و مولیان بتخانه و هزینههای ضروری آن ،قس‡‡متی ب‡‡رای آب‡‡ادی ش‡‡هر و قلع‡‡ه
مربوطه ،و قسمتی به مسلمانان [مراد ،مأموران حجاج و عبدالملک است ] میرسید.
مؤلف گوی‡د :ببینی‡د ش‡یطان چگون‡ه بت پرس‡تان را ب‡ه ب‡ازی گرفت‡ه و عقلش‡ان را
ربوده كه آنچه به دست خود میتراشیدند میپرستیدند ،و قرآن چه نیك‡‡و ب‡‡ر بت‡‡ان عیب
گرفته آنجا كه میگوی‡‡دَ﴿ :أَلُهۡم َأۡر ُج ٞل َيۡم ُش وَن ِبَه ۖٓا َأۡم َلُهۡم َأۡي ٖد َيۡب ِط ُش وَن ِبَه ۖٓا َأۡم َلُهۡم َأۡع ُيٞن
ُيۡب ِص ُروَن ِبَهۖٓا َأۡم َلُهۡم َء اَذ اٞن َيۡس َم ُعوَن ِبَها﴾ [األعراف« .]195 :آیا پایی دارن‡‡د ك‡‡ه ب‡‡ا آن راه
بپویند ،یا دستی كه با آن محكم بگیرند یا چشمی كه با آن ببینند یا گوشی كه ب‡‡ا آن بش‡‡نوند؟».2
اشاره به آدمیان است ك‡ه هم‡ه اینه‡ا را دارن‡د و موج‡وداتی را ك‡ه فاق‡د این م‡واهب و
-هیوالی اكبر ،هیوالی «مرسله» یا آزاد و رهاست در مقابل هیوالی مرّك به -.م. 1
2
-سوره اعراف ،آیه .195
55 باب پنجم :در بیان تلبیس ابلیس در عقاید و کیشها
مزایا هستند میپرستند ،چگونه موجود كاملی موجود ناقصی را عبادت میكند؟ و اگر
نیک میاندیشیدند در مییافتند كه آفرینن‡دهایش‡ان س‡ازنده ن‡ه س‡اخته ش‡ده ،گردآورن‡ده
است نه گردآوری شده ،قائم به خود است نه به دیگ‡‡ری؛ و انس‡‡ان بای‡‡د ص‡‡انع خ‡‡ود را
بپرستد نه مصنوع خود را .و اینكه بت شفیع انسان نزد خ‡دا ش‡ود ن‡یز تص‡وری اس‡ت
خیالی ،و شبههای نیست كه بدان چنگ بزنند.
تلبيس ابليس بر آتش پرستان و ماه و خورشيدپرستان
مؤل‡‡ف گوی‡‡د :ابلیس جم‡‡اعت دیگ‡‡ری را هم ب‡‡ه ش‡‡بهه ان‡‡داخت و آتش پرس‡‡تی را در
نظرشان آراسته است و گفتهاند :آتش جوهری است كه ع‡‡الم از آن بینی‡‡از نیس‡‡ت؛ و
با شبیه همین شبهه آفتاب پرستی را نیز در نظر عده دیگری آراسته است.
طبری گوید :وقتی قابیل هابیل را كش‡‡ت و از پیش پ‡‡در ب‡‡ه یمن گ‡‡ریخت در آنج‡‡ا
ابلیس به سراغ قابیل آمد و گفت:قربانی هابی‡‡ل از آن رو قب‡‡ول ش‡‡د و آتش ب‡‡ه آن در
گ‡‡رفت 1ك‡‡ه هابی‡‡ل آتش را میپرس‡‡تید و ب‡‡ه آن خ‡‡دمت مینم‡‡ود .پس ت‡‡و ن‡‡یز آتش‡‡ی
برافروز و برای عبادت خودت و بازماندگانت باقی بگذر؛ و قابیل آتش‡‡خانهای ب‡‡ر پ‡‡ا
كرد ،و او نخستین آتش پرست است.
جاحظ گوید :اصل زردتشت از بلخ است و او صاحب آیین مج‡‡وس اس‡‡ت .م‡‡دعی
شد كه در كوه سبالن 2بر او وحی ن‡‡ازل میش‡‡ود و اه‡‡الی آن منطق‡‡ه سردس‡‡یر را ب‡‡ه
دیانت خود خواند و از سرمای بسیار شدید بیمشان داد وخود معترف است كه فقط بر
مناطق جبال مبعوث شده است .پس بر پیروان خویش وضو گ‡‡رفتن ب‡‡ا ب‡‡ول (گ‡‡او) و
همبستری با مادران و آتش پرستی و دیگر كارهای زشت را تش‡‡ریع نم‡‡ود و ن‡‡یز از
قول زردشت آورده است كه خدا تنها بود و چون تنهاییش طول كشید به اندیش‡‡ه ف‡‡رو
رفت و از اندیشهاش ابلیس زاده شد و چون پیش رویش حاض‡‡ر گردی‡‡د خواس‡‡ت وی
را بكشد اما وی مانع گردید ،چون خدا امتناع وی را دید تا مدتی مهلتش داد.
مؤلف گوی‡‡د :آتش پرس‡‡تان آتش‡‡كدههای بس‡‡یار ب‡‡ر پ‡‡ا كردن‡‡د و نخس‡‡تین كس‡‡ی ك‡‡ه
آتشكده ساخت فریدون ب‡‡ود ك‡‡ه یكی در طرس‡‡وس و یكی در بخ‡‡ارا س‡‡اخت ،و س‡‡پس
بهمن آتشكدهای در سیستان ساخت و پدر قباد آتشكدهای (دیگر) در بخارا بس‡‡اخت ،و
پس از آن آتشكدههای بسیار ساختند و زرتش‡‡ت آتش‡‡ی ب‡‡ر پ‡‡ا نم‡‡ود ك‡‡ه قربانیش‡‡ان را
میسوزانید و گفت :این آتش از آسمان است؛ ب‡‡ه این ش‡‡كل ك‡‡ه خ‡‡انهای س‡‡اخت و در
وسط آن آینهای قرار داد دور قربانی هیزم میچید و روی آن گوگرد میپاشید ،وقتی
خورشید به وسط آسمان میرسید و با روزنه ب‡‡االی خان‡‡ه مقاب‡‡ل میش‡‡د پرت‡‡و آن ب‡‡ر
آینه منعكس میشد .هیزم را شعله ور میكرد .وزرتش‡‡ت دس‡‡تور داد ك‡‡ه این آتش را
خاموش نكنید.
1
-قربانی را در بلندی میگذاشتهاند و آتش‡‡ی از آس‡‡مان میآم‡‡د و در آن در میگ‡‡رفت ،و این را
كه آتش قربانی را «بخورد» ،عالمت قبول شدن قربانی تلقی میكرده اند – .م.
2
-در هر دو چاپ به صورت «سیالن» است ،اصالح از مترجم – .م.
تلccبيس
ابليس
مؤلف گوید :ابلیس ملعون در نظ‡‡ر ع‡‡دهای م‡‡اه پرس‡‡تی و در نظ‡‡ر ع‡‡دهای دیگ‡‡ر
ستاره پرستی را آراسته است.
ابن قتیبه آورده است :در جاهلیت جمعی شعرای «َعبور» را میپرستیدند و شیفته
آن بودند و «ابوكبشه» كه بعدها مشركان پیامبر را بدو منس‡‡وب داش‡‡تند ،نخس‡‡تین
كسی است كه شعری را پرستید و گفت:این تنها ستارهای است ك‡‡ه پهن‡‡ای آس‡‡مان را
قطع میكند و هیچ ستاره دیگری چنین نیست؛ و برخالف نظر قریش (كه بت پرست
بودند) ستاره پرست شد .چون رسول هللا مبعوث شد و به عبادت خ‡‡دا وت‡‡رک بت
پرس‡تی دع‡وت فرم‡ود ،ق‡ریش گفتن‡د« :ه‡ذا ابُن ابي كبش‡ة» ،مرادش‡ان این ب‡ود ك‡ه
حضرت هم مثل «ابو كبشه» ب‡‡ه راه خالف ق‡‡ریش میرود .و ش‡‡عری دو تاس‡‡ت یكی
شعرای «عبور» دیگ‡‡ر ش‡‡عرای «غمیض‡‡اء» ك‡‡ه ك‡‡ه مقاب‡‡ل آن اس‡‡ت و كهكش‡‡ان در
فاصله آن دو تاست بر «ذراع مبسوط» در «جبهه اسد».1
ابلیس معلون در نظر عدهای دیگر پرستش فرش‡‡تگان را بیاراس‡‡ت و گفتن‡‡د :اینه‡‡ا
دخ‡‡تران خ‡‡دا هس‡‡تند! و ع‡‡دهای دیگ‡‡ر را ب‡‡ه پرس‡‡تش گ‡‡او و اس‡‡ب واداش‡‡ت چنانك‡‡ه
سامری از گاوپرستان بود كه آن گوساله را ساخت ،و آورده اند كه فرعون ب‡‡ز ن‡‡ری
را میپرستید.
متأسفانه در میان آنها کسی پیدا نشد که عقل خود را به کار بیاندازد و فکر کند که چه
دارند میکنند!.
فريفتن ابليس جاهليان را
پیشتر دیدیم ك‡‡ه چگون‡‡ه ابلیس جاهلی‡‡ان ع‡رب را ب‡‡ه بت پرس‡‡تی افكن‡‡د؛ از فریبه‡‡ا و
شبهات ناپسند ابلیس بر ایشان آن بود كه تقلید بیدلیل پدران را در نظرشان آراس‡‡ت،
چنانكه در قرآن آمده است:
ۚٓا ۡل
﴿َو ِإَذ ا ِقيَل َلُهُم ٱَّتِبُعوْا َم ٓا َأنَز َل ٱُهَّلل َقاُلوْا َبۡل َنَّتِبُع َم ٓا َأ َفۡي َنا َع َلۡي ِه َء اَبٓاَء َن َأَو َل ۡو َك اَن
َء اَبٓاُؤ ُهۡم اَل َيۡع ِقُلوَن َش ٗٔۡي ا َو اَل َيۡه َتُد وَن [ ﴾١٧٠البقرة.]170 :
یعنی« :چون به ایشان گفته شد ك‡‡ه پیــروی كنی‡د از آنچ‡ه خ‡دا ن‡ازل ك‡‡رده ،گفتن‡د:
پ‡‡یروی میك‡‡نیم از آنچ‡‡ه پ‡‡درانمان را ب‡‡ر آن ی‡‡افتهایم؛ اگ‡‡ر چ‡‡ه پدرانش‡‡ان چ‡‡یزی
نمیفهمیده و راه یافته نمیبوده اند (آیا باز هم باید پیرویشان كنند)؟».
ابلیس بعض‡‡ی دیگ‡‡ر را ب‡‡ه م‡‡ذهب دهری‡‡ه ف‡‡ریفت و خ‡‡دا و مع‡‡اد را منك‡‡ر ش‡‡دند.
چنانكه قرآن از قول ایشان حكایت مینمای‡‡دَ﴿ :و َق اُلوْا َم ا ِهَي ِإاَّل َحَياُتَن ا ٱل‡ُّد ۡن َيا َنُم وُت
َو َنۡح َيا َو َم ا ُيۡه ِلُك َنٓا ِإاَّل ٱلَّد ۡه ُر ﴾ [الجاثیة« .]24 :ب‡ه غ‡یر از زن‡دگانی این دنی‡ا چ‡یز دیگ‡ری
نیست و این دهر است كه ما را میمیران‡‡د» .و بعضی دیگ‡‡ر را ب‡‡دین گون‡‡ه ف‡‡ریفت ك‡‡ه
خالق را منكر نشدند اما نبوت و معاد را انكار كردند ،بعضی دیگر را شیطان به این
1
-رک :ترجمهء صور الكواكب عبدالرحمن صوفی ،بنیاد فرهن‡‡گ ،ص 154و 155و . 264
– م.
57 باب پنجم :در بیان تلبیس ابلیس در عقاید و کیشها
پندار كشانید كه فرشتگان دختران خدا هستند ،بعضی دیگر را به كیش یهود گروانی‡‡د
و بعض‡‡ی را ب‡‡ه مجوس‡‡یت ف‡‡ریفت چنانك‡‡ه از ب‡‡نی تمیم زراره بن ج‡‡دیس و پس‡‡رش
حاجب مجوسی بودند.
از جمله كس‡‡انی ك‡‡ه در دوران ج‡‡اهلیت ب‡‡ه خ‡‡دا و خلقت و مع‡‡اد و ث‡‡واب و عق‡‡اب
معتقد بودند عبدالمطلب بن هاشم و زید بن عمرو بن نفیل و قس بن س‡‡اعده و ع‡‡امر بن
ظرب هستند .عبدالمطلب وقتی ظالمی را میدید كه به سزایش نریسده میگفت :به خدا
غیر از این دنیا سرای دیگری هست كه در آن نیكوكار و بدكار پاداش مییابن‡‡د .و ن‡‡یز
از این زمره است زه‡‡یر بن ابی س‡‡لمی ک‡‡ه میگفت :ب‡‡اقی میمان‡‡د و ی‡‡ا همین ج‡‡ا ب‡‡ه
شتاب انتقام میگیرند .آورده اند كه زهیر آخر مسلمان شد .1و از این زم‡‡ره اس‡‡ت زی‡‡د
الفوراس ،و قلمس بن امیه كنانی .او در آستانه كعبه خطبه میخوان‡‡د و اع‡‡راب پس از
شنیدن وعظ و خطابه او از حج ب‡از میگش‡تند ،روزی ض‡من موعظ‡ه گفت« :خ‡دا از
چندگانه پرستی شما عربان راضی نیست و پروردگار این بتان شما همانا خ‡‡دای واح‡‡د
است كه دوست دارد بتنهایی پرستیده ش‡‡ود» .عرب‡‡ان ب‡‡ا این س‡‡خن از گ‡‡رد او پراكن‡‡ده
شدند و دیگر به خطبهاش گوش ندادند.
بعضی از اعراب اعتقاد داشتند كه اسب هر مردهای را باالی قبرش ببندند و آنج‡‡ا
بماند تا تلف شود ،آن مرده سوار بر آن اسب محشور خواهد ش‡‡د ام‡‡ا دیگ‡‡ر مردگ‡‡ان
پیاده محشور میشوند .از جمله كسانی كه این عقی‡‡ده را داش‡‡ت عم‡‡رو بن زی‡‡د كل‡‡بی
است.
به هر حال بیشتر اعراب بت پرست بودند و كم كس‡‡ی (همچ‡‡ون قس بن س‡‡اعده و
زید بن عمرو بن نفیل) بتان را رد كرده به توحید گراییدند.
و جاهلیان همچنان به بدعت سازی ادامه میدادند كه از آن جمله است « نس‡‡یء»
یعنی به ت‡أخیر ان‡داختن م‡اه ح‡رام و در واق‡‡ع یع‡نی ح‡رام داش‡تن م‡اه حالل و حالل
داشتن ماه حرام .توضیح اینكه اعراب از دین ابراهیم چهار ماه حرام را اتخ‡‡اذ ك‡‡رده
بودند اما موضوعی كه نیاز پیدا میكردند ماه مح‡‡ّرم را حالل ك‡‡رده تح‡‡ریمش را ب‡‡ه
َص فر میانداختند و از صفر به ماه دیگر ...و به همین ترتیب ،تا سال میگذشت.
و نیز مراسم تلبیه را به شرک میآمیختند و چنین میگفتندَ« :لَّبْي َك اَل َش ِر يَك َل ك :
إاَّل َش ِر يًك ا ُهَو َلك َتْمِلُك ُه َو َم ا َم َلَك ».
دیگر از بدعت س‡‡ازیهای ع‡‡رب ارث دادن ب‡‡ود ب‡‡ه ذك‡‡ور فق‡‡ط ،و ب‡‡ه ان‡‡اث ارث
نمیدادند .دیگر به ارث رسیدن زن شخص متوفی بود به نزدیكترین خویشاوندش.
-آن كه مسلمان شد كعب پسر زهیر است كه قصیده معروف « باَنْت ُسعاد »...را در مدح رسول 1
هللا سرود نه خود زهیر بن ابی سلمی؛ در این مورد و كال در مورد «حنف‡اء» ك‡ه در آس‡تانه
ظهور اسالم و پیش از بعثت پیغمبر بین شرک و بت پرستی را مورد انتقاد و نفی قرار داده
بودند ،رجوع كنی‡د ب‡ه ت‡اریخ ادبی ع‡رب (العص‡ر الج‡اهلی) ،ش‡وقی ش‡یف ،ترجم‡ه علیرض‡ا
ذكاوتی قراگزلو ،امیركبیر ،1364 ،ص 328و 329و نیز رک :ص 5-106و -.111م.
تلccبيس
ابليس
دیگر آیین ایشان اس‡‡ت درب‡‡اره «بح‡‡يرة و س‡‡ائبة و وص‡‡يلة و ح‡‡ام» ك‡‡ه در ق‡‡رآن
مورد تعرض قرار گرفته.1
« -بحیره» یعنی شتر یا گوسفندی كه پنج بار زاییده ب‡‡ود ی‡‡ا خ‡‡ود هم‡‡ان پنجمی،
كه استفاده از شیرش را حرام میدانستند.
« -سائبه» شتر یا گوسفندی بود نذری خ‡دایان ك‡ه در ه‡ر آبش‡خور و چراگ‡اهی
آزاد بود.
« -وصیله» گوسفند یا شتری بود ك‡ه هفت ش‡كم زایی‡ده ب‡ود اگ‡ر هفتمیش نرین‡ه
بود ذبحش میكردند و زن و مرد از آن میخوردند و اگر مادینه بود زنده میمان‡‡د و
اگ‡‡ر دو قل‡‡و زایی‡‡ده ب‡‡ود ،یكی ن‡‡ر و یكی م‡‡اده ،ذبح آن ن‡‡ر را ح‡‡رام میش‡‡مردند و
میگفتند« :وصلت أخاها».
« -حام» یعنی ن‡ره ش‡تری ك‡ه ده ب‡ار از آن تخم كش‡ی ك‡رده بودن‡د و میگفتن‡د:
سواری و بار نهادن بر پشت آن ح‡‡رام اس‡‡ت (ق‡‡د حمى ظه‡‡ره) و در ه‡‡ر آبش‡‡خور و
چراگاهی آزاد بود.
غیر از اینها نیز حالل و حرامهایی بر ساخته بودند كه در آی‡‡ات 139و 143س‡‡وره
انعام اشاره شده است.
دیگر رسم زنده ب‡‡ه گ‡‡ور ك‡‡ردن دخ‡‡تران ،ی‡‡ا كش‡‡تن دخ‡‡تر و ب‡‡ه س‡‡گ خورانی‡‡دن
گوشت وی.
و نیز از فریبهای ابلیس بر جاهلیان این بود كه میگفتند :اگر خ‡‡دا میخواس‡‡ت م‡‡ا
مشرک نباشیم ،شرک نمیورزیدیم ،بدین گونه به «مشیت» خدا چسبیده «امر» او را
رها میكردند ...و از این قبیل عقاید و روشهای سست و یاوه بسیار داش‡‡تند ك‡‡ه ذك‡‡ر
همه آنها موجب تضییع وقت است و لزومی به زحمت كشیدن برای رد آنها نیست.
تلبيس ابليس بر منكران نبوت
ابلیس ،براهمه و هندوان و غ‡‡یر آن‡‡ان را ب‡‡دین گون‡‡ه ف‡‡ریفت ك‡‡ه منك‡‡ر نب‡‡وت ش‡‡دند.
هندیان در عقاید مختلف اند از آن جمله ان‡‡د دهری‡‡ان و ثنوی‡‡ان و براهم‡‡ه؛ ك‡‡ه از این
گروه برخی نبوت آدم و ابراهیم را قبول دارند .ابومحم‡‡د نوبخ‡‡تی در كت‡‡اب اآلراء و
الدیانات آورده است كه ع‡‡ده از براهم‡‡ه هن‡‡د خ‡‡الق و پی‡‡امبران و بهش‡‡ت و دوزخ را
قبول دارند و م‡‡دعی هس‡‡تند ك‡‡ه ملكی در ص‡‡ورت بش‡‡ر از ج‡‡انب خ‡‡دا ب‡‡رای ایش‡‡ان
پیامبر رسانده بیآنك‡‡ه كت‡‡ابی آورده باش‡‡د و آن مل‡‡ک چه‡‡ار دس‡‡ت و دوازده س‡‡ر (از
جمله سر انس‡‡ان و ش‡‡یر و اس‡‡ب و فی‡‡ل و خ‡‡وک )...دارد و آن مل‡‡ک مردم‡‡ان را ب‡‡ه
بزرگداشت آتش امر نموده است و از قت‡ل و ذبح حیوان‡ات ج‡ز آنچ‡ه ب‡رای آتش ذبح
میشود نهی نموده است و همچنین ایشان را از دروغگویی و شرابخواری باز داشته
َ﴿ -م ا َجَعَل ٱُهَّلل ِم ۢن َبِح يَر ٖة َو اَل َس ٓاِئَبٖة َو اَل َو ِص يَلٖة َو اَل َح اٖم َو َٰل ِكَّن ٱَّل ِذ يَن َكَف ُروْا َيۡف َت ُروَن َع َلى ٱِهَّلل 1
ٱۡل َك ِذَب ﴾ [األنعام« .]103 :خداوند نه بحیره و نه سائبه و نه وصیله و ن‡‡ه ح‡‡امى را ق‡‡رار ن‡‡داده
است .ولى كافران بر خداوند دروغ مىبندند».
59 باب پنجم :در بیان تلبیس ابلیس در عقاید و کیشها
است اما زناكاری را تجویز كرده و گاوپرستی را مقرر داش‡‡ته اس‡‡ت .و ه‡‡ر ی‡‡ک از
براهمه كه مرتد گردیده باشد و سپس به آیین خود باز گردد موی س‡‡ر وریش و اب‡‡رو
و مژگان وی را میتراشند و باید برود گاو را سجده كند.
ابلیس در انكار نبوت شش شبهه بر براهمه القاء نمود:
شبهة اول -اینكه ُم ستبعد بدانند كه بر بشری چ‡‡یزی آش‡‡كار ش‡‡ود ك‡‡ه ب‡‡ر دیگ‡‡ران
مخفی است (یعنی وحی) ،چنانكه در قرآن از قول مش‡‡ركان در ب‡‡اب پی‡‡ام آوران نق‡‡ل
شده است كه میگفتندَ﴿ :م ا َٰه َذ ٓا ِإاَّل َبَشٞر ِّم ۡث ُلُك ۡم ﴾ [المؤمنون« .]24 :او جز بش‡‡رى مانن‡‡د
شما نیست» و جوابش این است كه عق‡ل برت‡ری كس‡ی را ب‡ر اف‡راد همجنس خ‡ود در
بعض‡‡ی خصوص‡‡یات ج‡‡ایز میدان‡‡د چ‡‡ه اش‡‡كال دارد ك‡‡ه ب‡‡ا آن خصوص‡‡یات بتوان‡‡د
دریافت وحی كند؛ با توجه به اینكه همه كس شایسته وحی گرفتن نیس‡ت .میدانیم ك‡ه
خدا در بعضی دواها خاصیتی قرار داده كه در مقابل تباه شدن مقاومت میكنند و ب‡‡ه
بدن نیز مقاومت میبخشند .ح‡‡ال چ‡‡ه اس‡‡تبعادی دارد ك‡‡ه انس‡‡انی را ب‡‡ا حكمت بالغ‡‡ه
خویش برای اصالح اخالق و افعال بشر معین سازد .منكر نبوت نمیتواند منك‡‡ر این
شود كه بعضی انسانها با موعظه گری برای آرام كردن طب‡‡ایع ش‡‡ریر پرداخت‡‡ه ان‡‡د،
چگونه منكر میتوان شد كه خدا بعضی انسانها را در این جهت امداد فرموده باشد تا
ب‡‡ا رس‡‡الت الهی ب‡‡ه اص‡‡الح ع‡‡الم و پ‡‡اک س‡‡ازی اخالق آدمی‡‡ان و س‡‡ر رش‡‡ته داری
زندگانی عالمی‡‡ان بپردازن‡‡د؟ ﴿َأَك اَن ِللَّن اِس َع َج ًب ا َأۡن َأۡو َح ۡي َن ٓا ِإَلٰى َر ُج ٖل ِّم ۡن ُهۡم َأۡن َأن‡ِذ ِر
ٱلَّناَس ﴾ [یونس« .]2 :آی‡ا ب‡راى م‡ردم ]ج‡اى[ ش‡گفتى اس‡ت ك‡ه ب‡ه م‡ردى از آن‡ان وحى
كردهایم كه مردم را (از عواقب كفر و گناه) بترسان».
شبهة دوم -خدا چرا فرشتهای نفرستاد؛ بویژه ك‡‡ه مالئك‡‡ه ب‡‡ه خ‡‡دا نزدیكترن‡‡د واز
تصور اینكه برای ریاست طل‡‡بی ب‡‡دروغ دع‡‡وی نب‡‡وت مینماین‡‡د دورت‡‡ر .و این س‡‡ه
جواب دارد :یكی آنك‡‡ه هرگ‡‡اه فرش‡‡ته ب‡‡ه پی‡‡ام آوری مبع‡‡وث میش‡‡د ،ه‡‡ر معج‡‡زهای
مینمود تأثیر را در نفوس نداشت زیرا معلوم است كه مالئكه بسیار نیرومندند و هر
كار كه از بشر خارق عادت تلقی گردد از ملک خارق عادت تلقی نمیش‡‡ود .معج‡‡زه
باید بر دست بشر ناتوان جاری گردد تا بدانند از جانب خداست و دلیل بر راستگویی
شخص مدعی پیغمبری .دوم :آنكه ه‡‡ر جنس‡‡ی همجنس خ‡‡ویش را ج‡‡ذب میكن‡‡د پس
بایست پیام آور بشر باشد تا از او نترسند و بدو بگروند .سوم :اینكه اگر هم فرشتهای
میفرستاد باز هم باید به ص‡‡ورت بش‡‡ر میفرس‡‡تاد زی‡‡را آدمی‡‡ان فرش‡‡ته را در ش‡‡كل
اصلیش نمیتوانند ببینند.1
شبهة سوم -آنچه پیامبران ب‡‡ه عن‡‡وان علم غیب و معج‡‡زه و اله‡‡ام گ‡‡رفتن م‡‡دعی
هستند همانند آن از كاهنان و س‡‡احران ن‡‡یز ظ‡‡اهر میش‡‡ود و دلیلی وج‡‡ود ن‡‡دارد ك‡‡ه
بفهمیم راست و دروغ ك‡‡دام اس‡‡ت .ج‡‡واب این اس‡‡ت ك‡‡ه خداون‡‡د ت‡‡ا حجت را روش‡‡ن
نس‡‡اخته عق‡‡ول را ب‡‡ه ف‡‡رق گ‡‡ذاردن می‡‡ان ح‡‡ق و باط‡‡ل مكل‡‡ف نك‡‡رده اس‡‡ت :س‡‡احر
1
[ -األنعام.]9 :
تلccبيس
ابليس
نمیتواند مرده زنده سازد یا از عصا اژدها پدید آرد (و پیغمبران این كارها را ك‡‡رده
اند) ،و نیز پیشگویی كاهن گاه راست در میآید و گاه دروغ حال آنكه پیغمبر به هیچ
وجه خطا نمیكند.
شبهة چهارم -انبیاء آنچه آورده اند یا موافق عقل است یا مخالف آن؛ اگر مخ‡‡الف
عقل است كه قابل قبول نیست و اگر موافق عقل است كه خ‡‡ود عق‡‡ل كف‡‡ایت میكن‡‡د،
جواب این است كه مالحظه میكنیم مردم در امور دنیوی محتاج حكیم‡‡ان و حاكم‡‡ان
هستند تا چه رسد به امور اخروی [كه در این مورد به طریق اولی احتیاج به راهنم‡ا
دارند].
شبهة پنجم -در شرایع چیزه‡‡ایی آم‡‡ده ك‡‡ه عق‡‡ل از آنه‡‡ا میرم‡‡د مثال روا داش‡‡تن
آزار حیوانات .جواب این است كه عقل ممكن است آزردن حی‡‡وانی حی‡‡وان دیگ‡‡ر را
بد انگارد و منكر شمارد اما اگر خ‡‡الق ام‡‡ر ب‡‡ه این ك‡‡ار ك‡‡رده باش‡‡د ج‡‡ای اع‡‡تراض
نیست ،زیرا كه عقل به طور كلی حكمت الهی را – بر ما مجهول باش‡‡د -قب‡‡ول دارد.
وانگهی همچنانكه حیوان برتر از جماد است ،انسان نیز برتر از حیوان اس‡‡ت و هیچ
چیز برای تقویت آدمی و ترمیم قوا جای گوشت را نمیگیرد و ق‡‡انون آك‡‡ل و م‡‡أكول
در طبیعت عجیب نیست .حال چه اشكال دارد كه حیوان كم فای‡دهای ف‡دای انس‡ان ك‡ه
موجود ارجمندی است بشود ،همچنانكه گاه از بیغذایی در طبیعت مردار میگ‡‡ردد.
اما اینكه حیوانات موقع ذبح متحم‡‡ل رنج میش‡‡وند ،...ش‡‡رع ب‡‡ا دس‡‡تور دادن ب‡‡ه قط‡‡ع
سریع «اوداج اربعه» هنگام ذبح درد كش‡‡یدن حی‡‡وان را ب‡‡ه ح‡‡داقل رس‡‡انیده ،چنانك‡‡ه
پیغمبر فرموده استِ« :إَذ ا َذ َبَح َأَح ُد ُك ْم َ ،فْلُيِح َّد َش ْفَر َتُه َو ْلُي ِر ْح َذ ِبيَح َت ُه»« .ه‡‡ر ك‡‡دام از
شما كه ذبح میكند كاردش را تیز كند و حیوان را زودتر راحت كند».
شبهة ششم -گفتهاند كه چه بسا دین آوران به خاصیت بعض‡‡ی س‡‡نگها و چوبه‡‡ا
پی بردهاند [و از آنها ب‡‡رای اظه‡‡ار معج‡‡زه اس‡‡تفاده میكنن‡‡د] .در ج‡‡واب گ‡‡وییم :این
سخن شرمآوری است زیرا هیچ گیاه و سنگی نمانده مگر آنكه خاصیت آن معلوم شده
و اگر كسی با سود جستن از خاصیت س‡نگ ی‡ا چ‡وبی دع‡وی معج‡زه نمای‡د دانای‡ان
منكر وی شوند و گویند خاصیت در این شیء بوده و مرب‡‡وط ب‡‡ه ت‡‡و نیس‡‡ت .وانگهی
معجزهها متنوع بوده مانن‡‡د ص‡‡خرهای ك‡‡ه ناق‡‡ه ص‡‡الح از آن ب‡‡یرون آم‡‡د ،و عص‡‡ای
موسی كه تبدیل به اژدها گردید ،و سنگی كه از آن چشمه گشوده شد ،و ب‡‡اآلخره این
قرآن كه ششصد سال است نازل شده [در زمان مؤل‡‡ف ] و گوشه‡ا آن را میش‡‡نود و
اندیشهها در آن تدبر میكند ،و قرآن تحدی نم‡وده و مب‡ارز طلبی‡ده و كس‡ی ت‡ا كن‡ون
نتوانسته شبیه و یا حتى نزدیک به آن را بسازد ،این كجا و سحر و جادو كجا؟
ابوالوفاء علی بن عقیل گوی‡‡د :ملح‡‡دانی همچ‡‡ون ابن راون‡‡دی و اب‡‡والعالء از اینك‡‡ه
كلمه حق منتشر است و شرایع میان مردم بر پا ،و فرمانهای دینی مورد پیروی اس‡‡ت،
و از طرف دیگر گفتار ایشان تأخیر و شهرت قاب‡‡ل مالحظهای نیافت‡‡ه اس‡‡ت ،ن‡‡اراحت
بودند .لذا بعضی از آنان داخ‡ل اه‡ل ح‡دیث ش‡ده روای‡ات جعلی ب‡ر س‡اختند و بعض‡ی
دیگرحكایات معجزه آمیز از خواص سنگها و چیزهای خارق الع‡‡اده و اخب‡‡ار عجیب
61 باب پنجم :در بیان تلبیس ابلیس در عقاید و کیشها
و غیب از شهرهای دور و داستانهایی از غیبگ‡‡ویی منجم‡‡ان و كاهن‡‡ان و معّز م‡‡ان ب‡‡ر
سر زبانها انداختند ...تا با این گونه افسانهها چنین وانمود كنند ك‡‡ه قص‡‡ه پی‡‡امبران ن‡‡یز
چنین چیزهایی بوده است :عیسی میگوی‡دَ﴿ :و ُأَنِّبُئُكم ِبَم ا َت ۡأ ُكُلوَن َو َم ا َت َّد ِخ ُروَن ِفي
ُبُيوِتُكۡم ﴾ [آلعمران« .]49 :شما را خبر میدهم از آنچه میخورید و در خانههایت‡‡ان ذخ‡‡یره
ساختهاید» .و كاهن از دانه گندمی كه در احلیل كره خری نهفته اند خ‡بر میده‡د ،ب‡دین
گونه در دل شنونده وقعی از عیبگوییها و نیارستنیهای پیامبران باقی نمیماند .همچنین
است احكام نجوم كه اختر گزاران با اعالم ساعت نحس و بد م‡‡انع از ك‡‡اری میش‡‡وند
مثال میگویند« :سواری در این ساعت یا این روز نیک نیست» ،آی‡‡ا ن‡‡ه این اس‡‡ت ك‡‡ه
بدین گونه رقابت در ام‡‡ر و نهی ب‡‡ا پی‡‡ام آوران میكنن‡‡د؟ و قص‡‡د ملح‡‡دان از این هم‡‡ه
اشارات و تلمیحات روشن است ،به زبان بیزبانی میخواهند بگوین‡د :بیایی‡د ك‡ه آنچ‡ه
انبیــا آورده اند خرق عادت نبوده است .عدهای از مالحده ن‡یز خ‡ود را می‡ان ص‡وفیان
جا زده گفتند :فالن صوفی با ظرف خود از دجله آب برداشت و آن ظ‡‡رف پ‡‡ر از طال
شد ،بدین گونه معجزه پیغمبران را با كرامت نمایی صوفیان و پیشگویی منجمان ی‡‡ا ب‡‡ا
خواص اشیاء از دیدگاه طبایعی‡‡ان و ی‡‡ا از راه كه‡‡انت ب‡‡رای جن گ‡‡یران و ط‡‡الع بین‡‡ان
توجیه نمایند و بدین گونه معج‡زه وخ‡ارق ع‡اده را از جنب‡ه غ‡یر ع‡ادی ب‡ودن ع‡اری
سازند .چون وقتی یک رشته كارها تكرار گردد و زیاد باشد دیگ‡ر غ‡یر ع‡ادی نیس‡ت
بلكه عادی است.
و چون عاقلی فساِد این گونه دعاوی را باز نماید صوفی در وسط میجهد ك‡‡ه آی‡‡ا
منكر كرامات اولیاء هللا هستی؟ و طبایعی در وسط میجهد كه آیا منكر خواص اشیاء
هستی؟ مگر نه اینكه شتر مرغ نیز آتش میخورد؟ و باطنیان و منجمان هم ه‡‡ر ی‡‡ک
از سویی این دعاوی را تقویت میكنند ،با این حال پاک و منزه است خ‡‡دایی ك‡‡ه دین
را در كمال قوت نگه داشته بلكه دیگر گردنها را مقهور آن نموده است.
و نیز از براهمه كسانی هستند ك‡‡ه ابلیس ،خودس‡‡وزی را در نظرش‡‡ان آراس‡‡ته ب‡‡ا
این پندار كه موجب نزدیک به خدا میشود .چالهای میكنند و پر آتش میكنند .مردم
به تماشا گرد میآیند و شخصی را كه قرار است سوزانیده شود سراپا معطر س‡اخته،
با دف و ساز میآورند و میگویند :خوش‡ا ب‡ه ح‡ال این ش‡خص ك‡ه معل‡ق ب‡ه بهش‡ت
است ،و خودش میگوید :كاش این قربانی مقب‡ول گ‡ردد و ث‡واب من بهش‡ت باش‡د؛ و
خودش را در آن چاله پ‡‡ر آتش میافكن‡‡د و میس‡‡وزاند ،و اگ‡‡ر از آتش بگری‡‡زد او را
طرد و تبعید میكنند و از او ابراز بیزاری مینمایند تا بازگشت نماید .بعض‡‡ی دیگ‡‡ر
خود را پیوسته به سنگهای داغ میچسبانند ت‡‡ا از ش‡‡دت گرم‡‡ا بمیرن‡‡د .بعض‡‡ی را آن
قدر نزدیک آتش نگه میدارند كه تمام چربی بدنش ذوب شده بیهوش میافتد.
بعضیشان از گوشت س‡‡اق و ران خ‡‡ود تك‡‡ه تك‡‡ه میُب رد و در آتش میان‡‡دازد ،ت‡‡ا
م‡‡یرد ،و م‡‡ردم تعری‡‡ف و تمجی‡‡دش میكنن‡‡د و آرزو مینماین‡‡د ك‡‡ه ك‡‡اش مق‡‡ام او را
داشتیم .بعضیشان روی توده سرگین خشک ش‡‡ده گ‡‡او میایس‡‡تد و آتش‡‡ش میزنن‡‡د ت‡‡ا
بسوزد.
تلccبيس
ابليس
عدهای از براهمه آب پرستند و میگویند آب مایه حیات هم‡‡ه چ‡‡یز اس‡‡ت و ب‡‡ر آن
سجده میَبَر ند .بعضیشان تنوری نزدیک آب میَك َند و خود را آنجا آتش میزند وقتی
شعله ور شد بر میخیزد و در آب فرو میرود ،سپس ب‡‡ه تن‡‡ور ب‡‡از میگ‡‡ردد و می‡‡ان
آتش مینش‡یند ت‡ا بم‡یرد .و ه‡ر گ‡اه در فاص‡‡له آب و آتش بم‡یرد خ‡انوادهاش غمگین
میشوند كه از بهشت محروم شد و اگر در آب یا آتش بمیرد گ‡‡واهی میدهن‡‡د ك‡‡ه ب‡‡ه
بهشت وارد شد.
و كس‡‡انی هس‡‡تند ك‡‡ه خ‡‡ود را ب‡‡ا تش‡‡نگی و گرس‡‡نگی میكش‡‡ند ،از ش‡‡دت ض‡‡عف
نخست از راه رفتن عاجز میشوند س‡‡پس از نشس‡‡تن ،س‡‡پس از ح‡‡رف زدن ،آن گ‡‡اه
حواس از كار میافتد ،سپس شخص مطلقًا بیحركت شده میمیرد .بعضیشان سر ب‡‡ه
ص‡‡حرا میگ‡‡ذارد و آن ق‡‡در بیه‡‡دف پیش میرود ت‡‡ا بم‡‡یرد .بعضیش‡‡ان خ‡‡ود را در
رودخان‡‡ه غ‡‡رق میكن‡‡د .بعض‡‡ی خویش‡‡تن را عم‡‡ری از معاش‡‡رت زن‡‡ان مح‡‡روم
میدارند .بعضی عریانند وجز عورت خود را نمیپوشانند.
در هند یک كوه بلند هست و در پای آن درختی و زیر آن درخت مردی نشس‡‡ته و
كتابی میخواند كه در آن نوشته است :خوشا به حال كسی كه از این كوه باال برود و
شكم خود را پاره كند و به دست خود رودههای خود را بیرون بكشد .بعضیشان پ‡‡اره
س‡‡نگها برداش‡‡ته ب‡‡ا آن تن خ‡‡ویش را میخراش‡‡د و میكوب‡‡د ت‡‡ا بم‡‡یرد و حاض‡‡ران
میگویند :خوشا به حال تو! و نیز دو نهر دارند ك‡‡ه ع‡دهای از عب‡‡ادت كنن‡‡دگان روز
عید آنجا میروند و در آنجا كسانی هستند كه جامه عبادت كنندگان را برگرفته ایشان
را بر روی میافكنن‡د و دو نیم‡ه ك‡رده ه‡ر نیم‡ه را ب‡ه یكی از دو نه‡ر میاندازن‡د و
میگویند هر دو نیمه به بهشت میرود.
و از جمله ایشان كس باشد كه راهی بیابان شود و جمعی بدرقهاش كنند چون تنه‡‡ا
شود و ب‡‡ه س‡‡توه آی‡‡د ی‡‡ک ج‡‡ای نش‡‡یند .پرن‡‡دگان ش‡‡كاری و الش‡‡خورها دورش جم‡‡ع
میشوند ،و خود او شروع میكند به كندن لباس‡‡هایش ،لخت میش‡‡ود و دراز میكش‡‡د
و پرن‡‡دگان ب‡‡ه خ‡‡وردن گوش‡‡ت او میپردازن‡‡د و در تم‡‡ام این م‡‡دت جم‡‡اعت از دور
ناظر او هستند .وق‡‡تی ك‡‡ار الش‡‡خورها تم‡‡ام ش‡‡د و پراكن‡‡ده ش‡‡دند جم‡‡اعت میآین‡‡د و
استخوانهای آن شخص را میبرند و میسوزانند و ب‡‡ه آن ت‡‡برک میجوین‡‡د .و از این
قبیل كارها ایشان را بسیار است كه ابومحمد نوبختی در كتاب خود ذكر كرده است.
و عجیب اینكه هندیان مردمی هستند كه حكمت از ایشان فراگرفته و دق‡‡ایق علمی
و عملی از ایش‡‡ان اخ‡‡ذ گردی‡‡ده؛ ام‡‡ا ش‡‡یطان ایش‡‡ان را ب‡‡ه این مس‡‡یر كش‡‡انیده اس‡‡ت.
بعضی هندیان معتقدند كه بهشت سی و دو درجه است و اه‡ل بهش‡ت در پ‡ایین ت‡رین
درجه چهار صد و س‡ی و س‡ه ه‡زار وششص‡د و بیس‡ت س‡ال میمانن‡د ،و در درج‡ه
بعدی دو برابر و همچنین تا آخر ...و ن‡‡یز جهنم س‡‡ی دو دو درج‡‡ه اس‡‡ت ك‡‡ه ش‡‡انزده
قسمتش زمهریر است با انواع عذاب آن و شانزده قسمتش آتش است با ان‡‡واع ع‡‡ذاب
آن.
63 باب پنجم :در بیان تلبیس ابلیس در عقاید و کیشها
ِإَٰل ٗه ا َك َم ا َلُهۡم َء اِلَهۚٞة َقاَل ِإَّنُك ۡم َقۡو ٞم َتۡج َهُلوَن [ ﴾١٣٨األع‡‡راف« .]138 :و بنىاس‡رائیل را (س‡الم) از
دریا عبور دادیم (ناگاه) در راه خود به گروهى رس‡‡یدند ك‡‡ه اط‡‡راف بتهایش‡‡ان ،ب‡‡ا تواض‡‡ع و
خضوع ،گرد آمده بودند( .در این هنگام ،بنى اسرائیل) به موسى گفتند :تو هم براى ما معبودى
قرار ده ،همانگون‡ه ك‡ه آنه‡ا معب‡ودان (و خ‡دایانى) دارن‡د! گفت :ش‡ما جمعی‡تى جاه‡ل و ن‡ادان
هستید!».
َ﴿ -و َقاَلِت ٱۡل َيُهوُد َيُد ٱِهَّلل َم ۡغ ُلوَلٌة﴾ [المائدة« .]65 :یهود میگفتند :دست خدا بسته است»َ﴿ .قاُلٓو ْا 3
ِإَّن ٱَهَّلل َفِق يٞر َو َنۡح ُن َأۡغ ِنَي ٓاُۘء ﴾ [ آلعم‡‡ران« .]181 :و میگفتن‡‡د :خ‡‡دا فق‡‡یر اس‡‡ت و م‡‡ا اغنی‡‡اء
هستیم»–.م.
َ﴿ -و َقاُلوْا َلن َتَم َّسَنا ٱلَّناُر ِإٓاَّل َأَّياٗم ا َّم ۡع ُد وَد ٗة ﴾ [البقرة.]80 : 4
5
-برای نمونه رک :تحقیق ابوالفتوح رازی ،ص – .293م.
تلccبيس
ابليس
عبدهللا بن صوریا را سوگند داد كه آیا به راستی دعوت من آگاهی دارید ،گفت :آری،
اما حسد نمیگذارد اقرار نمایند و داستانهای مشابهی در این مضمون هست كه تس‡‡لط
شیطان را بر یهود در انكار حقاینت پیغمبر میرساند كه با وج‡‡ود بش‡‡ارت ب‡‡ر آن
حضرت پیش از بعثت ،پس از بعثت میگفتند :این او نیست!.
تلبيس ابليس بر نصارى
فریبهای ابلیس بر مسیحیان فراوان است از آن جمله این پندار كه خداوند را جوهر
انگارد ،چنانكه یعقوبیه و ملكیه و نسطوریه گفته اند :خدا جوهر واحدی است در س‡‡ه
اقنوم یعنی اب و ابن و روح القدس؛ بعضی گفت‡‡ه ان‡‡د اق‡‡انیم خ‡‡واص اس‡‡ت و بعض‡‡ی
گفته اند صفات است و بعضی گفتهاند اشخاص است .غافل از اینكه اگ‡‡ر خ‡‡دا ج‡‡وهر
باشد باید آنهایکه بر جوهر جایز است از قبیل جای گرفتن در مكان و زمان و جنبش
و آرامش بر خدا روا باشد؛ گذشته از آنك‡‡ه بعض‡‡ی مس‡‡یحیان خ‡‡دا را هم‡‡ان مس‡‡یح و
مسیح را همان خدا پنداشتهاند.
ابومحمد نوبختی گوید :ملكیه و یعقوبیه پندارند كه فرزند مریم ،خداست .و بعضی
دیگر را شیطان بدین گونه فریفته كه وی پسر خداس‡ت و بعض‡‡ی گفت‡ه ان‡د مس‡یح دو
جوهر است یكی قدیم و دیگری ُم ْح َد ْث ،و با این حال اقرار دارند كه مسیح محتاج به
طعام بوده ونیز وی را به صلیب كش‡‡یده ان‡‡د و نتوانس‡‡ته از خ‡‡ود رف‡‡ع آزار نمای‡‡د ،و
گوین‡‡د اینه‡‡ا مرب‡‡وط ب‡‡ه جنب‡‡ه ناس‡‡وتی مس‡‡یح اس‡‡ت .میت‡‡وان پرس‡‡ید ك‡‡ه چ‡‡را جنب‡‡ه
الهوتیش از جنبه ناسوتیش دفاع نكرده؟
دیگر از فریبهای شیطان بر مسیحیان ،انكار ایشان است حق‡‡انیت پیغم‡‡بر م‡‡ا
را با آنكه در انجیل بشارت به آن حضرت آمده بوده است.
باید دانست كه بعضی اهل كتاب (یهود و نصارى) حقانیت پیغمبر م‡ا را قب‡ول
دارند اّال اینكه میگویند او مبعوث بر عرب بوده است و این فریب دیگ‡‡ری اس‡‡ت از
شیطان؛ زیرا اگر حضرت را به پیغمبری قبول دارند پیغمبر خود فرم‡‡وده اس‡‡ت:
«بعثت إلي الناس كافة» و نیز بر قیص‡ر و كس‡ری و دیگ‡ر فرمانروای‡ان ع‡رب نام‡ه
نوشته و به اسالم دعوتشان كرده است.
دیگر از فریبهای ابلیس بر یهود و نصارى آنكه خود را فرزن‡‡دان و دوس‡‡تان خ‡‡دا
میخوانند .1و میگویند :ب‡‡ه همین س‡‡بب خداون‡‡د م‡‡ا را ع‡‡ذاب نمیفرمای‡‡د .پاس‡‡خ این
است كه محبت خدا از سنخ محبت بشری نیست ،حال آنك‡‡ه اگ‡‡ر از این قبی‡‡ل هم ب‡‡ود
پیغمبر خطاب به فاطمه ل فرمود« :ال أغني عنك من هللا شيئًا».
َّٰٓب
َ﴿ -و َقاَلِت ٱۡل َيُهوُد َو ٱلَّنَٰص َر ٰى َنۡح ُن َأۡب َٰٓنُؤ ْا ٱِهَّلل َو َأِح ُؤ ۥُه﴾ [المائدة« .]18 :یهود و نصارى گفتند :م‡‡ا، 1
و اباحت در امر زنان را مزدک به روزگار قباد اظهار كرد و هر زنی برای ه‡‡ر
كس كه بخواهدش روا شمرد 1و خود با زنان قباد نكاح كرد تا عام‡‡ه در م‡‡ورد دیگ‡‡ر
زنان بدو اقتدا كنند .و چون نوبت مادر انوشیروان رسید م‡‡زدک ب‡‡ه قب‡‡اد گفت :او را
هم بیرون بیار كه اگر مانع ش‡‡وی معل‡‡وم میش‡‡ود ایم‡‡انت كام‡‡ل نش‡‡ده اس‡‡ت ،و قب‡‡اد
خواست آن زن را بیرون آورد و تسلیم مزدک كند انوشیروان گری‡‡ه كن‡‡ان پیش چش‡‡م
پدرش بر پای مزدک افت‡اد ك‡ه از م‡ادرش در گ‡ذرد .قب‡اد ب‡ه م‡زدک گفت ك‡ه مگ‡ر
نگفتی «مؤمن» را نباید از آنجه دلش میخواهد من‡‡ع نم‡‡ود؟ م‡‡زدک گفت :آری ،قب‡‡اد
گفت :پس مادر انوشیروان را به خود او واگذار .مزدک گفت :مادر انوشیروان را به
او بخشیدم .و انوش‡‡یروان چ‡‡ون ب‡‡ه حك‡‡ومت رس‡‡ید مزدكی‡‡ان را ن‡‡ابود ك‡‡رد .م‡‡زدک
مردار خواری را هم تجویز كرده بود.
دیگر از عقاید مجوس این است ك‡‡ه زمین از س‡‡مت پ‡‡ایین نه‡‡ایت ن‡‡دارد و آس‡‡مان
راز پوست شیاطین است ،و رعد ناله عفریتان محبوس در آسمانهاست .این عفریت‡‡ان
كه كوهها استخوان و دریاها خون و پیشابشان است در جنگ اسیر شدند.
به روزگار انتقال دولت اموی به عب‡اس ،از مجوس‡یان یكی س‡ر ب‡ر آورد و خلقی
را بفریفت بر او ماجراها گذشت كه ذكرش طول دارد و او آخ‡‡رین كس اس‡‡ت ك‡‡ه از
مجوسان برخاسته.2
بعضی علما مجوس را اه‡ل كت‡اب (آس‡مانی) دانن‡د و گوین‡د چ‡ون در دین ب‡دعت
ورزیده از خود آیینی برساختند كتابشان به آسمان بازگردانده شد.
از طرفه ترین تلبیسهای ابلیس بر آنان این است كه چ‡‡ون در كاره‡‡ا خ‡‡یر و ش‡‡ر
دیدند ،شیطان در نظرشان چنین جلوه داد كه آفرینن‡‡ده خ‡‡یر نمیتوان‡‡د هم‡‡ان آفرینن‡‡ده
شر باشد .لذا دو خدا قایل شدند .یكی نور كه حكیم است و جز نیكی از او سر نزن‡‡د و
دیگر شیطان (اهریمن كه ظلمت است و جز شر از او سر نزده (رجوع شود به آنچه
از ثنویه گفتیم و جواب دادیم).
بعضی از ایشان گفتند :از آفریدگار قدیم جز خیر پدید نیاید و شیطان (اه‡‡ریمن) ك‡‡ه
هر چه میكند شّر استُ ،م ْح َدث است .در پاسخ اینان گوییم:اگرشیطان را مخلوق نور
قدیم میدانید ،چگونه آفریدگار نیكوكار سر همه بدیها را آفریده است؟ بعضی گفت‡‡ه ان‡‡د
كه آفریدگار ،نور است و او با خود اندیشید كه بیم دارم كسی در ملک من پدید آی‡‡د ك‡‡ه
1
-صرف نظر از اینكه پس از قیام مزدكیان ممكن است اف‡‡راط كاریه‡‡ا و تجاوزه‡‡ایی رخ داده
باشد ،تا آنجا كه از تواریخ موجود بر میآید مزدک شخصًا مرد پارس‡‡ایی ب‡‡وده و ظ‡‡اهرًا آنچ‡‡ه
دشمناِن طبقاتی مزدک به عنوان اباحت و اشتراک زنان بدو بس‡‡تهاند گش‡‡ودن در حرمس‡‡راهای
شاهان و اشراف و آزاد كردن زنان و كنیزان احتكار شده برای ازدواج با هر كه خواهن‡‡د ب‡‡وده
است؛ حرمسراهایی كه گاه یكه‡‡زار و یكص‡د زن و كن‡‡یز را ش‡امل میش‡ده اس‡ت! س‡ركوبی و
كشتار مزدكیان در زمان انوشیروان را هم به تصفیهء خرده حساب شخصی نسبت دادن.
2
-از كسانی كه در حدود زمانی مورد اشارهء مؤلف به عنوان احیاء و اص‡‡الح آیینه‡‡ای گذش‡‡ته
برخاسته اند ،بیافرید و خّد اش و سنباد واستاذسیس و اسحاق ترک و مقنع ...را میتوان نام برد.
–م.
تلccبيس
ابليس
با من ضدیت كند؛ از همین اندیشه بد اهریمن پدی‡د آم‡د .مؤل‡ف گوی‡د :ش‡یطان راض‡ی
است كه او را شریک خدا بخوانند ولو صفت بد بدو دهند!.
نوبختی از قول بعضی مجوسان میآورد كه خالق در چیزی شک ك‡‡رد و ش‡‡یطان
از آن شک «بود» شد .بعضی دیگر پنداشته اند كه یزدان و اه‡ریمن دو جس‡م قدیمن‡د
كه در فاصلهشان فض‡ایی ب‡ود و جه‡ان از آف‡ات پ‡اک و اه‡ریمن از آن دور ب‡ود .ت‡ا
اهریمن چاره كرد و با لشكریان خود آسمان را شكافت و یزدان از ایشان بگریخت و
اهریمن و لشكر یانش یزدان را دنبال كردن‡‡د ت‡‡ا او را محاص‡‡ره نمودن‡‡د و س‡‡ه ه‡‡زار
سال جنگیدند نه اهریمن بر یزدان دست یافت و نه یزدان توانست ب‡‡ر اه‡‡ریمن چ‡‡یره
ش‡‡ود .ت‡‡ا ب‡‡ه این ق‡‡رار مص‡‡الحه كردن‡‡د ك‡‡ه هفت ه‡‡زار س‡‡ال جه‡‡ان ب‡‡ه اه‡‡ریمن و
لشكریانش واگذار شود و یزدان مصلحت در تحّم ل آزار اهریمن دید .تا آن ش‡‡رط ب‡‡ه
سرآید و تا به سر آمدن آن قرار مردم گرفتار بدیهایند و پس از آن به بهشت اولیه ب‡‡ر
میگردند وشرط اهریمن این بود كه به هرگونه بدی دستش گشاده باش‡‡د .و از آن پس
یزدان واهریمن شمشیرهای خود را هر دو به دو معتمد طرفین سپرده گفتند :هر كس
نقض عهد نمود بكش‡‡یدش! بیش از این م‡‡وجب تض‡‡ییع وقت اس‡‡ت .اكن‡‡ون ب‡‡ه كش‡‡ف
بعضی تلبیسهای ابلیس در این پریشانگوییها میپردازیم:
شگفت آنكه آفریدگار را «خیر» نامند آن گاه گوین‡‡د از او اندیش‡‡ه زش‡‡تی س‡‡ر زد،
بدین گونه روا باش‡‡د ك‡‡ه از اندیش‡‡ه اه‡‡ریمن ن‡‡یز فرش‡‡تهای پدی‡‡د آی‡‡د! گذش‡‡ته از این،
میپرسیم آیا میشود تصور كرد كه اهریمن به وعده خود وفا بكند؟ هر گ‡‡اه بگوین‡‡د:
آری ،گوییم :چگونه وفای به عهد كه امری است ستوه ،از اهریمن كه جز شر نكن‡‡د،
به وجود آمد؟ و اگ‡‡ر گوین‡‡د ك‡‡ه ب‡‡ه وع‡‡ده خ‡‡ود وف‡‡ا نكن‡‡د ،گ‡‡وییم :پس ب‡‡اقی گذاش‡‡تن
اهریمن و سپردن جهان بدو خالف حكمت ب‡‡وده اس‡‡ت؛ وانگهی چگون‡‡ه اه‡‡ریمن ك‡‡ه
طاعت یزدان نمیكند از آن دو معتم‡د فرم‡ان ب‡رد؟ و چگون‡ه كش‡ته ش‡دن خ‡دا قاب‡ل
تصور است؟ و اگر نه این ب‡‡وده ك‡‡ه میخواس‡‡تیم خوانن‡‡ده را س‡‡یر و تماش‡‡ا دهیم ك‡‡ه
چگونه شیطان با عقول آدمیان بازی كرده ،ذكر اینها بیمعنی و بیفایده بود.
تلبيس ابليس بر منجمان و فلكيان
ابومحمد نوبختی گوید :جمعی بر آن رفته اند كه فلک قدیم است و آفریدگار ن‡‡دارد ،و
جالینوس از عدهای نقل میكند كه تنها ُز حل را قدیم میدانستند .گ‡‡روهی ب‡‡ر آنن‡‡د ك‡‡ه
فلک طبیعت محض است یعنی حرارت و برودت و تری و خش‡‡كی در آن راه ن‡‡دارد
همچنین سبک یا سنگین نیست [بی وزن اس‡‡ت] .بعض‡‡ی ب‡‡ر آنن‡‡د ك‡‡ه فل‡‡ک ج‡‡وهری
آتش‡‡ین اس‡‡ت ك‡‡ه ب‡‡ه ن‡‡یروی دوران از زمین بركن‡‡ده ش‡‡ده اس‡‡ت .بعض‡‡ی برآنن‡‡د ك‡‡ه
ستارگان از جسمی سنگ مانن‡‡د هس‡‡تند و بعض‡‡ی گوین‡‡د س‡‡تارگان جس‡‡م اب‡‡ر مانن‡‡دی
هستند كه شبها برافروخته و مث‡‡ل زغ‡‡ال مش‡‡تعل میش‡‡ود و روز خ‡‡اموش میگ‡‡ردد.
بعضی گفته اند كه جسم ماه از آتش و هوا تشكیل شد .بعضی دیگر گفتهان‡‡د ك‡‡ه فل‡‡ک
كرهای است ساخته شده از آب و هوا و آتش و دو حركت دارد :از مشرق ب‡‡ه مغ‡‡رب
69 باب پنجم :در بیان تلبیس ابلیس در عقاید و کیشها
و از مغرب به مشرق .و گفته اند كه زحل در س‡ی س‡ال و مش‡تری در ح‡دود دوازده
سال و مریخ در دو سال و خورش‡‡ید و زه‡‡ره وعط‡‡ارد در ی‡‡ک س‡‡ال و م‡‡اه در س‡‡ی
روز فلک را دور میزند.
بعضی دیگ‡‡ر افالک را مرب‡‡وط ب‡‡ه هفت س‡‡یاره دانس‡‡ته گفت‡‡ه ان‡‡د آن فلكی ك‡‡ه در
سمت ماست و به ما نزدیكتر است فلک قمر است ،سپس فل‡‡ک عط‡‡ارد ،س‡‡پس فل‡‡ک
زهر ،سپس فلک خورشید ،سپس فلک مریخ ،سپس فلک مشتری ،سپس فلک زح‡‡ل،
آن گاه فل‡‡ک س‡‡تارگان ث‡‡ابت .در ان‡‡داز ه ج‡‡رم ك‡‡وكب ن‡‡یز اختالف نظ‡‡ر هس‡‡ت اك‡‡ثر
فالسفه گفته اند كه جرم خورشید از همه ستارگان بزرگت‡‡ر اس‡‡ت و تقریب‡ًا یكص‡‡د و
شصت و شش براب‡ر زمین میباش‡د و ه‡ر ی‡ک از س‡تارگان ث‡ابت ح‡دود چه‡ل ون‡ه
برابر زمین است ،مشتری حدود هش‡تاد و دو براب‡ر زمین و م‡ریخ ی‡ک و نیم براب‡ر
زمین است .و نیز گفتهاند از هر نقطه باالی فلک شروع كنیم و دور بزنیم تا دوب‡‡اره
به آن برسیم یكصد و یكهزار و شص‡‡ت و چه‡‡ار فرس‡‡نگ اس‡‡ت .بعض‡‡ی گفتهان‡‡د ك‡‡ه
فلک زنده است و آسمان جاندار است و هر ستارهای َنْفِس خاص خود را دارد.
فیلسوفان پیشین خیر وشر را ب‡ه س‡تارگان نس‡بت داده و ب‡ر حس‡ب نحس ی‡ا س‡عد
بودن ستارهای منع یا عطا را از ناحیه آنها میدانستند و میگفتند زنده و فّع ال هس‡‡تند
و در نفوس تأثیر میگذارند.1
تلبيس ابليس بر منكران رستاخيز
ابلیس بسیاری را فریفته كه منكر رستاخیز شده ان‡‡د و از اینك‡‡ه بع‡‡د از پوس‡‡یده ش‡‡دن
بازگردانده شویم اظهار دهشت نمودهاند .و شیطان برای ایشان دو شبهه اقام‡‡ه نم‡‡وده
یكی ناتوان ب‡‡ودن و ض‡‡عف م‡‡اده ازاینك‡‡ه قاب‡‡ل برگش‡‡ت باش‡‡د ،دیگ‡‡ر اختالط اج‡‡زاء
مختلف بدن در اعماق زمین .قرآن از شبهه اول چنین یاد كردهَ﴿ :أَيِع ُد ُك ۡم َأَّنُك ۡم ِإَذ ا ِم ُّتۡم
َو ُك نُتۡم ُتَر اٗب ا َو ِع َٰظ ًم ا َأَّنُك م ُّم ۡخ َر ُجوَن [ ﴾٣٥المؤمنون« .]36-35 :آیا پیغمبر شما را وع‡‡ده
میدهد كه پس از مردن و خاک شدن و جدا شدن استخوانها باز (از گورتان) ب‡‡یرون آورده
میشوید؟ هیهات از آنچه به شما وعده میدهند» .و به شبهه دوم از ق‡‡ول منك‡‡ران چ‡‡نین
اشاره نموهَ﴿ :و َق اُلٓو ْا َأِء َذ ا َض َلۡل َنا ِفي ٱَأۡلۡر ِض َأِء َّن ا َلِفي َخ ۡل ٖق َجِد يِۢد ۚ َب ۡل ُهم ِبِلَق ٓاِء َر ِّبِهۡم
َٰك ِفُروَن [ ﴾١٠السجدة« .]10 :آیا هنگامی ك‡‡ه در زمین گم ش‡‡دیم (و اج‡‡زاء م‡‡ا پراكن‡‡ده و
بینش‡‡ان ش‡‡د) ا ب‡‡ه ص‡‡ورتی دیگ‡‡ر ب‡‡از آفری‡‡ده میش‡‡ویم؟» .و م‡‡ذهب اك‡‡ثر جاهلی‡‡ان در
موضوع رستاخیز همین بوده است ،چنانكه شاعر گفته است:
«پیغمبر ما را خبر میدهد كه بزودی زنده خواهیم شد.
اما حیات مردگان و جمجمهها چگونه خواهد بود؟»
1
-بعضی اندیشمندان در قرن پنجم وششم این اعتقاد خرافی را منكر گردیدند ب‡‡ه ط‡‡وری ك‡‡ه در
رباعیات منسوب به خیام و ح‡‡تی در مقام‡‡ات حمی‡‡دی (مقام‡‡ة بین الط‡‡بیب والمنجم) ب‡‡ه «م‡‡دّبر
بودِن نجوم و كواكب» مورد تعریض و تمسخر واقع شده است – .م.
تلccبيس
ابليس
و دیگری [ابن الّز بعری] سروده است:
ح‡‡ديث خــرافــة يـا اّم عمـــرو حيـــاة ثم مـــوت ثم بعث
اما در پاسخ اشكال اول باید گفت كه مگر ن‡‡ه خلقت اولی‡‡ه بش‡‡ر از نطف‡‡ه اس‡‡ت ،و
اصل آدمیان خ‡‡اک اس‡‡ت؟ و این ق‡‡درت خداس‡‡ت ك‡‡ه از چیزه‡‡ای بیارزش و مبت‡‡ذل
موجودات زیبا و عالی میسازد ،پس باید توانایی خالق را در نظ‡‡ر گ‡‡رفت ن‡‡ه ض‡‡عف
ماده را .و به همین روش شبهه دوم را هم میتوان دف‡‡ع ك‡‡رد و ج‡‡واب داد :نمیبینی‡‡د
كه چگونه برداه طال را از میان خاک با جی‡‡وه جم‡‡ع میكنن‡‡د ،چگون‡‡ه خ‡‡دایی ك‡‡ه از
ن‡‡اچیز چ‡‡یز آفری‡‡ده نتوان‡‡د اج‡‡زاء پراكن‡‡ده آدمی را ف‡‡راهم آرد؟ مض‡‡اف ب‡‡ر اینك‡‡ه
شخصیت و خصوصیت انسان به نفس است نه بدن ،چنانكه چ‡‡اق و الغ‡‡ر میش‡‡ود و
از سن كم به پیری میگراید اما هویتش ث‡‡ابت اس‡‡ت .1دیگ‡‡ر از دالی‡‡ل ش‡‡گفت انگ‡‡یز
قدرت خداوند بر بعث مردمان معجزاتی است باالتر از بعث اجساد كه بر دس‡ت پی‡ام
آورانش جاری كرد ،مثل بیرون آمدن اژدها از چ‡‡وب ب‡‡ه دس‡‡ت موس‡‡ی و ب‡‡یرون
آمدن شتر از سنگ به دست صالح و جاندار كردن مرغ گلین به دس‡‡ت عیس‡‡ی
كه این آخری اظهار حقیقت رستاخیز است.
شیطان پس از ایجاد تردید در رستاخیز ب‡‡ه ش‡‡رحی ك‡‡ه گذش‡‡ت ش‡‡بهه دیگ‡‡ری در
اذهان برانگیخت كه به فرض هم زنده شویم عاقبت خوشی خواهیم داشت ،چنانكه در
قرآن از قول عاص بن وائل آمده استُ﴿ :أَلوَتَيَّن َم ااٗل َو َو َلًدا﴾ [م‡‡ریم« .]77 :قطع‡‡ا ب‡‡ه
من مال و فرزند داده خواهد شد» .و از آن ص‡‡ریحتر از ق‡‡ول كس‡‡ی ك‡‡ه در مع‡‡اد ش‡‡ک
دارد آمده استَ﴿ :و َم ٓا َأُظُّن ٱلَّس اَع َة َقٓاِئَم ٗة َو َلِئن ُّر ِد دُّت ِإَلٰى َر ِّبي َأَلِج َد َّن َخ ۡي ٗر ا ِّم ۡن َها ُم نَقَلٗب ا
[ ﴾٣٦الکهف .]36 :یعنی« :گمان نمیكنم كه قیامت بر پا شود ،و اگر هم نزد پروردگارم
بازگردانده شوم حتمًا سرنوشتی بهتر از این خواهم یافت» .و استداللشان این بود كه خ‡‡دا
چون در این دنیا به ما نعمت داده از آخرت هم محروم مان نخواهد ساخت.
مؤلف گوید :این تصور غلطی است زیرا چه بسا نعمتهایی كه در این دنیا داده از
باب مهلت دادن و مكر است و دلیل حسن نظر خدا با ش‡‡خص نمیش‡‡ود و چنانك‡‡ه آدم
فرزند خود را پرهیز میدهد اما بردهاش را در دلخواه وی آزاد بگذارد.
تلبيس ابليس بر تناسخيان
تناسخیان را ابلیس بدین شبهه افكنده كه ارواح اهل خ‡یر پس از خ‡روج از ب‡دن وارد
بدنهای خوبی میشود و آرامش و آسایش مییابد و ارواح اهل شر پس از خ‡‡روج از
بدن وارد بدنهای بدی میش‡‡ود و ب‡‡ه زج‡‡ر و زحمت میافت‡‡د ،و این عقی‡‡ده در زم‡‡ان
فرعون پدید آمد .ابوالقاسم بلخی گوید :اهل تناسخ وقتی دیدند اطفال و حیوانات دچ‡ار
1
-یعنی الزم نیست اعادهء آدم با همین اجزاء بدن فعلیش باشد تا صادق آی‡‡د ك‡‡ه این هموس‡‡ت– .
م.
71 باب پنجم :در بیان تلبیس ابلیس در عقاید و کیشها
درد و رنج میشود با خود گفتند این هیچ دلیلی نمیتواند داشته باش‡‡د ج‡‡ز آنك‡‡ه این‡‡ان
در مرحل ه قبلی زندگانیشان مرتكب گناهانی شده اند و اكنون مجازات میشوند .غافل
از اینكه ممكن است آن برای آزمایش دیگران باشد و به خ‡‡ود این‡‡ان ع‡‡وض خ‡‡یر در
آخرت داده خواهد شد ،وانگهی همگی ملک خدایند وهر تصرفی بخواهد میكند.
یحیی بن بشیر بن عمیر نهاوندی از ق‡‡ول هن‡‡دیان میآورد ك‡‡ه نفس وق‡‡تی از ب‡‡دن
خارج میشود هر كه نیكوكار است و كام‡‡ل عی‡‡ار در ع‡‡الم بس‡‡یط میمان‡‡د و از دور
رهایی مییابد ،و اگر نیكوك‡‡ار ناتم‡‡ام اس‡‡ت ب‡‡ا ش‡‡عاع آفت‡‡اب وارد ی‡‡ک ن‡‡وع س‡‡بزی
خوردنی میشود كه انسان بخوردش ،و نفس نیكوكار ناتم‡‡ام دوب‡‡اره در ب‡‡دنی انس‡‡انی
متولد میشود تا كمال یابد .اما هرگاه نفس بدكار است وارد گیاهان چری‡‡دنی میش‡‡ود
و حیوانات میخورندش و در بدن حیوانی متولد میش‡‡ود و ب‡‡ا م‡‡ردن آن ب‡‡ه دیگ‡‡ری
منتقل میگردد تا در رأس هزار سال باز انسان گردد اگر نیكوكار باشد نجات یابد.
مؤلف گوید :بنگرید ش‡یطان چگون‡ه این الق‡اءات بیدلی‡ل را در نظرش‡ان آراس‡ته
است .و ن‡‡یز از اب‡‡وبكر بن فالس (ش‡‡یخ امامی‡‡ه بغ‡‡داد) نق‡‡ل اس‡‡ت ك‡‡ه یكی از امامی‡‡ه
تناسخی شده بود ،روزی نزد او رفتم دیدم ماده گربه سیاهی نزد اوست و او دست بر
آن گرب‡‡ه میكش‡‡ید و پیش‡‡انی آن را میخارانی‡‡د و آن گرب‡‡ه همچنانك‡‡ه گربهه‡‡ا عادت‡ًا
عكس العم‡‡ل نش‡‡ان میدهن‡‡د چش‡‡مانش پ‡‡ر اش‡‡ک ش‡‡ده ب‡‡ود و آن تناس‡‡خی ن‡‡یز بش‡‡دت
میگریست .پرسیدم :چرا میگریی؟ گفت :وای بر تو نمیبینی كه این گربه وق‡‡تی ب‡‡ه
سرش دست میكشم میگری‡‡د؟ این م‡‡ادر من اس‡‡ت ،این اس‡‡ت ك‡‡ه ب‡‡ه من مینگ‡‡رد و
میگرید .و شروع كرد با آن ماده گربه صحبت كردن به نحوی كه گ‡‡ویی آن میفهم‡‡د
كه این چه میگوید و آن گرب‡‡ه هم آهس‡‡ته ص‡‡دا میك‡‡رد .راوی گوی‡‡د :از آن ش‡‡خص
تناسخی پرسیدم :آیا این گربه میفهمد كه تو چ‡‡ه میگ‡‡ویی؟ گفت :آری .پرس‡‡یدم :ت‡‡و
میفهمی كه او چه ُخ رُخ ر میكند؟ گفت :نه .گفتم :در این ص‡‡ورت او انس‡‡ان اس‡‡ت و
تو مسخ شدهای!.
تلبيس ابليس بر امت ما در عقايد و آيينها
ابلیس در عقاید این امت از دو راه دخل و تصرف میكند .یكی واداشتنشان ب‡ه تقلی‡د
گذش‡‡تگان دیگ‡‡ر تعم‡‡ق و ف‡‡رورفتن در چ‡‡یزی ك‡‡ه قاب‡‡ل درک نیس‡‡ت و منج‡‡ر ب‡‡ه
پریشانگوییها شده است.
اما گروه اول را ابلیس چنین میفریب‡د ك‡ه دالی‡ْل ش‡بهه ن‡اک ان‡د و حقیقت معل‡وم
نیست و تقلید س‡‡المتر اس‡‡ت؛ پیداس‡‡ت ك‡‡ه بیش‡‡تر عامی‡‡ان از این راه هالک میش‡‡وند.
یهود و نصارى از پدرانشان و عالمانشان تقلی‡‡د نمودن‡‡د (واز ایم‡‡ان آوردن ب‡‡ه اس‡‡الم
بازماندند) همچنین جاهلیان؛ و خداوند مذمتشان ك‡رده اس‡ت ك‡ه هرگ‡اه آنچ‡ه پیغم‡بر
آورده به‡‡تر از آن باش‡‡د ك‡‡ه پ‡‡درانتان را ب‡‡ر آن یافت‡‡ه ای‡‡د ،ب‡‡از از پ‡‡درانتان پ‡‡یروی
تلccبيس
ابليس
مینمایید؟ 1جای دیگر فرموده استِ﴿ :إَّنُهۡم َأۡل َفۡو ْا َء اَبٓاَء ُهۡم َض ٓاِّليَن َ ٦٩فُهۡم َع َلٰٓى َء اَٰث ِر ِهۡم
ُيۡه َر ُع وَن [ ﴾٧٠الصافات« .]70-69 :آنان پدرانشان را در گمراهی یافت‡ه ان‡د و ب‡ر ج‡ای
پاهای ایشان به سرعت روانند».
بدان كه در تقلید گری ،ابطال منفعِت عقل است و تقلی‡‡د اطمین‡‡ان بخش نیس‡‡ت .در
عموم مذاهب این هس‡ت ك‡ه شخص‡ی را ب‡زرگ میدارن‡د و از گفتهه‡ای او بیتأم‡ل
پ‡‡یروی میكنن‡‡د و این عین گم‡‡راهی اس‡‡ت .چنانك‡‡ه علی در ج‡‡واب كس‡‡ی ك‡‡ه ب‡‡ا
شگفتی میپرسید :آیا میشود كه طلحه و زبیر بر باطل باشند؟ فرمود«:تو در ش‡‡بهه
افتاده ای ،بدان كه حق را با اشخاص نمیشناسند .خوِد حق را بشناس تا اه‡‡ل ح‡‡ق را
بشناسی» .و از امام احم‡‡د بن حنب‡‡ل نق‡‡ل اس‡‡ت ك‡‡ه گفت« :در مح‡‡دودیت دانش م‡‡رد
همین بس كه در اعتقادات از دیگران تقلی‡‡د كن‡‡د» .و او در مس‡‡ألهای ق‡‡ول زی‡‡د را
گرفت و قول ابوبكر صدیق را كنار نهاد.
و اگر كسی اعتراض كند كه عوام اهل شناختن دلیل نیستند چگونه تقلید نكنند؟ در
پاسخ گوییم :دالیل اعتقاد واضح است و بر هیچ عاقلی پوشیده نیست (آنچنانكه در رد
دهریه گفتیم) ،اما در فروع پیدا كه عامی نمیتواند به ش‡‡ناخت آن برس‡‡د و بای‡‡د تقلی‡‡د
نماید اال اینكه مقلد در انتخاب مرجع تقلید باید اجتهاد كن‡‡د (عی‡‡نی خ‡‡ود تقلی‡‡د هم بای‡‡د
تحقیق باشد).
ابلیس پس از آنكه گروهی از گوالن و نادانان را در ورطه تقلید افكن‡‡د و همچ‡‡ون
گله حیوانات بدان سو كه خواست ران‡‡د ،ب‡‡رخی را هم هوش‡‡مند و زی‡‡رک ی‡‡افت و از
این راه وارد شد كه باقی ماندن بر تقلید زشت است و هر ی‡ک را ب‡ه گ‡ونهای گم‡راه
ساخت .بعضی را بدان گونه كه نباید در ظاهر شرع توقف و درنگ نماین‡‡د؛ و این‡‡ان
را به طریق فالسفه كشانید تا آنجا كه از اصل اسالم خارج شدند ،كه پیشتر قول آن‡‡ان
را رد كردیم .در نظر عده دیگری این سخن را جلوه داد كه جز بدانچ‡‡ه حس دریابن‡‡د
اعتقادنكنند .خطاب به اینان بایدگفت :آیا ص‡‡حت همین ق‡‡ول را ب‡‡ه حس دریافت‡‡ه ای‡‡د؟
اگر بگویند :آری ،مكابره است؛ زیرا حواس م‡‡ا چ‡‡نین ام‡‡ری را ادراک نك‡‡رده و در
ادراک حس اختالف نیس‡‡ت .و اگ‡‡ر بگوین‡‡د :ص‡‡حت این ق‡‡ول را ب‡‡ا وس‡‡یلهای غ‡‡یر
حواس دریافته ایم ،خالف قول خود را گفتهاند.
َ﴿ -بۡل َقاُلٓو ْا ِإَّنا َو َج ۡد َنٓا َء اَبٓاَء َنا َع َلٰٓى ُأَّمٖة َوِإَّنا َع َلٰٓى َء اَٰث ِرِهم ُّم ۡه َتُد وَن َ ٢٢و َك َٰذ ِلَك َم ٓا َأۡر َس ۡل َنا ِم ن َقۡب ِل َك 1
ِفي َقۡر َيٖة ِّم ن َّنِذ يٍر ِإاَّل َقاَل ُم ۡت َر ُفوَهٓا ِإَّنا َو َج ۡد َنٓا َء اَبٓاَء َنا َع َلٰٓى ُأَّمٖة َو ِإَّنا َع َلٰٓى َء اَٰث ِر ِه م ُّم ۡق َتُد وَن َٰ۞ ٢٣ق َل
َأَو َلۡو ِج ۡئ ُتُك م ِبَأۡه َد ٰى ِمَّم ا َو َج دُّتۡم َع َلۡي ِه َء اَبٓاَء ُك ۖۡم َق اُلٓو ْا ِإَّن ا ِبَم ٓا ُأۡر ِس ۡل ُتم ِبِهۦ َٰك ِف ُروَن [ ﴾٢٤الخ‡‡رف-22 :
« .]24بلكه آنها مىگویند :ما نیاكان خود را بر آئی‡‡نى ی‡‡افتیم ،و م‡‡ا ن‡‡یز ب‡‡ه پ‡‡یروى آن‡‡ان ه‡‡دایت
یافتهایم .و این گونه در هیچ شهر و دیارى پیش از تو پیامبر انذاركنندهاى نفرستادیم مگر اینكه
ثروتمندان مست و مغرور آن گفتند :ما پدران خود را بر آئینى یافتیم و به آثار آنان اقتدا مىكنیم.
(پیامبرشان) گفت :آیا اگر من آیینى هدایتبخشتر از آنچ‡‡ه پ‡‡درانتان را ب‡‡ر آن یافتی‡‡د آورده باش‡‡م
(باز هم انكار مىكنید)؟!» گفتند( :آرى )،ما به آنچه شما به آن فرستاده شدهاید كافریم!».
73 باب پنجم :در بیان تلبیس ابلیس در عقاید و کیشها
بعضی را هم ابلیس با فرو رفتن در مباحث كالم و مطالعه آنچه فالسفه نه‡‡اده ان‡‡د
فریفته كه بدین گونه عیب تقلید از ت‡‡و ب‡‡ر میخ‡یزد و از رده ع‡وام خ‡‡ارج میش‡‡وی.
احوال متكلمان گونه گونهاست ،كار اثرشان به شكاكی و بعضیشان به الح‡‡اد كش‡‡یده
است .اینكه فقیهان و عالم‡‡اِن نخس‡‡تین وارد مب‡‡احث كالم نمیش‡‡ده ان‡‡د ن‡‡ه از ن‡‡اتوانی
بوده ،بلكه میدیدند رفع تشنگی نمیكند بلكه بر عكس تندرست را به ناخوشی گرفتار
میسازد این است كه خودداری كردند .بلكه دیگران را هم منع نمودن‡‡د .ام‡‡ام ش‡‡افعی
گذشته از شرک ،كالم را از هم‡ه باله‡ا ب‡دتر میدانس‡ت و میگفت« :ه‡ر گ‡اه بش‡نوم
كسی میگوید :اسم عین مسمی است یا غیر آن؟ گواهی میدهم كه از اهل كالم اس‡‡ت
و بیدین!» .و میگفت« :فتوای من در مورد اهل كالم این است كه چوب زده ش‡‡وند
و آنان را میان مردمان بگردانند و بگوین‡‡د :این اس‡‡ت ج‡‡زای آنك‡‡ه كت‡‡اب و س‡‡نت را
ترک كرده» .امام احمد بن حنب‡‡ل گوی‡‡د« :علم‡‡ای كالم زن‡‡دیق ان‡‡د ،و متكلم رس‡‡تگار
نشود».
مؤلف گوید :چگونه كالم مذموم نباشد در حالی كه معتزله را به آنجا كش‡‡انیده ك‡‡ه
بگویند :خدا كلیات را میدان‡‡د و جزئی‡‡ات را نمیدان‡‡د .جهم بن ص‡‡فوان گوی‡‡د :علم و
قدرت و حیات خدا ُم ْح َدث اس‡ت .و ابومحم‡د نوبخ‡تی از جهم نق‡ل میكن‡د ك‡ه خ‡دای
تعالی «شیء» نیست .اب‡وعلی جب‡ائی و ابوهاش‡م (جب‡ائی) و پ‡یروان بص‡‡ری ایش‡ان
گفته اند :معدوم شیء است خداوند ذات را ذات نك‡‡رده و ع‡‡رض را ع‡‡رض وج‡‡وهر
را جوهر نكرده.1
قاضی ابویعلی در كتاب المقتبس از قول عالف معتزلی آورده است ك‡‡ه نعیم اه‡‡ل
بهشت و عذاب اهل دوزخ چ‡یزی نیس‡ت ك‡ه خ‡دا بتوان‡د آن را ب‡ردارد (زی‡را در آن
صورت نه بهشت مایه ُامید بود و نه دوزخ بیم انگیز) ،هر چیز نهایتی دارد ك‡‡ه بای‡‡د
به آن نهایت برسد و بعد از آن چیزی نیست!
ابوالقاسم بلخی در كتاب المق‡االت ن‡یز از ق‡ول ابواله‡ذیل عالف بص‡ری (م‡والی
قبیله عبدالقیس) این قول منحصر به فرد را آورده است كه :اهل بهشت حركاتشان به
نه‡‡ایت میرس‡‡د و ب‡‡ه س‡‡كون و س‡‡كوت دائم میرس‡‡ند و خ‡‡دای هم ك‡‡اری ب‡‡رای آنه‡‡ا
نمیتواند بكند .همو گوید :علم و قدرت خدا عین ذات اوست.
ابوهاشم گفته است« :هر كس از همه گناهان توبه كرده باش‡‡د و فق‡‡ط ی‡‡ک جرع‡‡ه
شراب بنوشد همچون كفار دچار عذاب ابدی خواهد شد» .نّظام گوید« :خدا ق‡‡ادر ب‡‡ر
هیچ شری نیست اما شیطان قادر بر خیر و شر هر دو هس‡‡ت» .هش‡‡ام ف‡‡وطی گوی‡‡د:
«علم خدا قدیم نیست» .بعضی معتزله گفته ان‡‡د :ك‡‡ذب ب‡‡ر خ‡‡دا ج‡‡ایز اس‡‡ت ه‡‡ر چن‡‡د
هرگز نگفته است .مجّبره گویند :انسان مثل جماد بیاختیار است .مرجئه گفته اند ك‡‡ه
هر كس شهادتین گوید ،و او همه گناهان را مرتكب شده باشد وارد آتش نمیش‡‡ود؛ و
این خالف احادیث صحیح است .ابن عقیل گوید« :بنیانگذار عقیده «ارجاء» ب‡‡ه نظ‡‡ر
میآید زن‡دیق ب‡وده اس‡ت زی‡را نظ‡ام اجتم‡اع و مص‡لحت ع‡الم در عقی‡ده ب‡ه س‡زا و
1
-ما جعل هللا المشمشة بل أوجدها -.م.
تلccبيس
ابليس
جزاست و مرجئه چون نتوانستند بر خالف فطرت و عقل خ‡‡دا را انك‡‡ار كنن‡‡د ،فای‡‡ده
اثبات خدا را از بین بردند یع‡نی خ‡دا ترس‡ی را نفی كردن‡د و سیاس‡ت ش‡رع را ف‡رو
ریختند؛ و آنان بدترین طایفه اند علیه اسالم».
اما محمد بن كرام از ه‡ر م‡ذهبی ب‡دترین عقای‡دش را هم‡راه ض‡عیفترین اح‡ادیث
برگزید و مذهب كرامیه را بساخت كه متمایل به تشبیه اس‡‡ت و حل‡‡ول ح‡‡وادث را در
ذات باری روا ش‡‡مرد و گفت« :خ‡‡دا نمیتوان‡‡د اجس‡‡ام و جوهره‡‡ا را برگردان‡‡د لیكن
میتواند ابتدائًا به وجود آرد».
سالمینه گفت ه اند :خداوند روز قیامت بر هر چیز همان گونه ظاهر شود :ب‡‡ر آدمی‡‡ان
به صورت آدمی و بر جنیان به حالت جنی .و نیز گفتهاند :خدای را سّری است كه اگر
آشكار شود تدبیر باطل گردد.
مؤلف گوید :به خدا پناه میبریم از تفكر و دانشی كه موجب این اقوال زشت گردد.
ضمنا اهل كالم مدعی شده اند كه ایمان جز با شناخت مطالبی كه آنان تنظیم ك‡‡رده ان‡‡د ً
كامل نگردد ،حال آنكه پیغمبر امر به ایمان فرم‡‡ود و اش‡‡اره ب‡‡ه بحث كالمی ننم‡‡ود
همچنانكه صحابه با آن درجه ایمان كه به گواهی پیغمبر بهتریناِن این امت بوده ان‡‡د
علم كالم نمیشناختند .گذشته از آنكه از خود متكلم‡‡ان منق‡‡والتی علی‡‡ه كالم داریم .مثال
از احمد بن سنان نقل است كه گفت :ولید بن اب‡‡ان كرابیس‡‡ی متكلم دایی من ب‡‡ود ،موق‡‡ع
مگر به فرزن‡دانش گفت:آی‡ا كس‡ی را میشناس‡ید ك‡ه دان‡اتر از من ب‡ه فن كالم باش‡د؟
گفتن‡‡د :ن‡‡ه .گفت :آی‡‡ا م‡‡را امین میدانی‡‡د؟ گفتن‡‡د :آری .گفت :اگ‡‡ر وص‡‡یتی كنم قب‡‡ول
میكنید؟ گفتند :بلی .گفت :بر شما باد آنچه اصحاب حدیث میگویند كه به نظر من حق
با آنهاست .و از ابوالمعالی جوینی نقل است ك‡‡ه گفت :در م‡‡ذاهب اه‡‡ل اس‡‡الم ج‡‡والی
كردم و وارد دریای بزرگ دانش شدم و در گرداب عقای‡‡د ممنوع‡ه س‡‡ر ف‡‡رو ب‡‡ردم؛ و
این همه در جستجوی حقیقت و گری‡ز از تقلی‡د و تبعیت دس‡ت و پ‡ا زدم اكن‡ون ب‡ه این
رسیدهام كه كلمه «علیكم بدین العجائز» .حق است و اگر خدا به لطف خود مرا بر دین
حق نمیراند وای بر حال من است .همو به ییارانش میگفت :مشغول علم كالم مباشید
كه اگر میدانستم مرا به اینجا كه رسیدهام میرساند ،بدان نمیپرداختم.
ابو الوفاء بن عقیل ب‡‡ه یكی از ش‡‡اگردانش گفت :من یقین دارم ك‡‡ه ص‡‡حابه مردن‡‡د
در حالی كه «جوهر وعرض» نمیدانستند چیست ،اگر میخواهی مث‡‡ل آنه‡‡ا ب‡‡اش و
اگر میپنداری كه طریقه متكلمان از طریق‡‡هش‡‡یخین به‡‡تر اس‡‡ت ،این نظ‡‡ر ناپس‡‡ندی
است ،زیرا كالم ،متكلمان را به آنجا كشانده كه گاه كفریات از زبانشان جسته است و
علتش این است كه بدانچه شرع قانع است قناعت نكردن‡د و دنب‡ال حق‡ایقی گش‡تند ك‡ه
درک آن در توان عقل نیست چه بعض‡‡ی حكمته‡‡ا خ‡‡اص خداس‡‡ت و ب‡‡ه بن‡‡دگان عط‡‡ا
نكرده است .و اف‡‡زود :من در آغ‡از عم‡ر بس‡یار مبالغ‡ه در علم كالم داش‡تم ت‡ا از آن
برگشتم و به «مذهب كتب» [یعنی عقاید اصحاب حدیث ] پای بند شدم كه دین عجائز
سالمتر است و از غور و بررسی در نظر تعلیلهای عقلی و تأویلهای عقل ناپ‡‡ذیر ب‡‡ر
75 باب پنجم :در بیان تلبیس ابلیس در عقاید و کیشها
كنارند ،مراسم شرع را تعبدًا پذیرفته اند با این توجیه كه عقل اق‡‡رار دارد ك‡‡ه حكمت
خداوندی برتر از آن است ،كه هر جا تعلیل ممكن نباشد تسلیم اولی است.
عدهای نیز در ظواهر (قرآن و حدیث) توقف كرده آن را ب‡‡ر مقتض‡‡ای حس حم‡‡ل
نمودند لذا بعضی گفتند :خدا جسم است و این مذهب هشام بن حكم و علی بن منصور
و محمد بن خلیل و یونس بن عبدالرحمن است .1بعض‡‡ی گفت‡‡ه ان‡‡د :خ‡‡دا ن‡‡ور اس‡‡ت و
بعضی گفتهاند :مثل شمش نقره است (و این قول هشام است) .هم‡‡و میگفت :خداون‡‡د
هفت وجب اس‡‡ت ب‡‡ه وجب خ‡‡ودش؛ و زی‡‡ر زمین را ب‡‡ر پرت‡‡وی ك‡‡ه از او ت‡‡ا جس‡‡م
میرسد میبیند .جاحظ از نظام نقل میكند كه هشام در یكسال راجع ب‡ه خ‡دا پنج ب‡ار
تغیر عقیده داد تا آخر گفت :هفت وجب است به وجب خ‡‡ودش .بعض‡‡ی گفت‡‡ه ان‡‡د :ب‡‡ه
شكل گویی بلورین است كه از هر سو ب‡‡دان بنگ‡‡ری او را یكس‡‡ان بی‡‡نی .حش‡‡ام گفت‡‡ه
است كه خدا ذاتش متناهی است و مثال یک كوه از خدا بزرگتر است ،اما ماهیت خدا
را فقط خودش میداند .مؤلف گوید« :ماهیت» آن است كه شیء را از اشیاء همجنس
آن مشخص نماید وخدا همجنس و نظیر ندارد ك‡‡ه بت‡‡وان ب‡‡رای او «م‡‡اهیت» تص‡‡ور
كرد .و نمیشود گفت خدا متناهی است نه به این معنا ك‡‡ه ذاتش از ه‡‡ر ط‡‡رف ادام‡‡ه
دارد و نامتناهی است بلكه بدین معنا كه خدا جسم و ج‡وهر نیس‡ت ك‡ه متن‡اهی باش‡د.
نوبختی گوید :بیشتر متكلمان نق‡‡ل ك‡‡رده ان‡‡د ك‡‡ه مقات‡‡ل بن س‡‡لیمان و نعیم بن حم‡‡اد و
داود الحواری خداوند را عبارت از صورت و اعضاء میدانسته اند.
مؤلف گوید :حال كه خدا را ب‡‡ه آدمی‡‡ان تش‡‡بیه ك‡‡رده ان‡‡د چ‡‡را م‡‡رض و م‡‡رگ را
برای او روا ندارند و چرا بر خالف آدمیان قدیمش انگارند؟
و نیز خطاب به معتق‡‡دان تجس‡‡یم میت‡‡وان گفت :ب‡‡ه ه‡‡ر دلی‡‡ل ك‡‡ه اجس‡‡ام ع‡‡الم را
ُم ْح َدث میدانید خدایی را كه شما میگویی‡‡د جس‡‡م اس‡‡ت بای‡‡د ُم ْح َدث دانس‡‡ت .بعض‡‡ی
مجّسمه (معتقدان به تجسیم) گفته ان‡‡د :خ‡‡دا را تمی ت‡‡وان حس و لمس نم‡‡ود .میش‡‡ود
گفت...« :و بغل كرد!».
بیان بن سمعان میگفت :خدا همان فضاست كه هم‡‡ه اعض‡‡ایش از بین میرود اال
وجهش ..و خالد بن عبدهللا [قسری] او را كش‡‡ت .مغ‡‡یره بن س‡‡عید عجلی میپنداش‡‡ت
كه خدا مردی است از نور بر سرش تاجی از نور با اندامهایی به شكل ح‡‡روف هج‡‡ا
و قلبی كه از آن حكمت میترواد؛ مغیر ه معقتد به امامت محم‡‡د بن عبدهللا بن الحس‡‡ن
بن الحس‡ن ب‡ود .زراره بن اعین(كی از راوی‡ان بس‡یار معت‡بر ش‡یعه اس‡تكمتر كت‡ابی
هست كه روایت از زراره نداشته باشیم ) عقی‡‡ده داش‡‡ت ك‡‡ه خداون‡‡د در ازل ع‡‡الم و
قادر و حی نبوده بلكه این صفات را برای خویش آفرید.
داود الحواری گفته است كه خدا جسم است و گوشت و خون و اعضاء و ج‡‡وارح
دارد و پیكر خدا از دهان تا سینه تو خالی است و ب‡‡اقی ُت و پ‡‡ر .تع‡‡الی هللا عم‡‡ا یق‡‡ول
الظالمون.
باز از جمله آنان كه در حس توقف و درن‡گ ك‡رده ان‡د كس‡انی هس‡تند ك‡ه گفتن‡د:
خداوند به ذات خود برعرش مماس است و چ‡‡ون ف‡‡رود آی‡‡د از ع‡‡رش منتق‡‡ل ش‡‡ود و
1
-هر چهار تن از مشاهیر و معاریف علما و متكلمان شیعه امامیه اند در قرن دوم هجری.
تلccبيس
ابليس
بجنبد .بدین گونه برای خدا اندازه و مقدار متناهی قایل شده اند و به این حدیث استناد
میكنند كه از پیغمبر نقل شده است« :خداوند هر شب به آسمان دنیا ف‡‡رود میآی‡‡د
تا در سه یک آخر شب میگوید :كیست م‡‡را بخوان‡‡د ت‡‡ا اس‡‡تجابت كنم ،كیس‡‡ت از من
چیزی بخواهد تا بدو عطا كنم ،كیست طلب آمرزش كند تا بیامرزمش؟» و میگوین‡‡د
«نزول» جز از باال به پایین صورت نمیگیرد و آن را ب‡‡ه معن‡‡ای حس‡‡ی و جس‡‡مانی
گرفته اند .ما عموم اقوال مشبهه را كه معنی صفات الهی را ب‡‡ه مقتض‡‡ای حس حم‡‡ل
میكنند در كتابمان به نام (منهاج الوصول إلی علم األصول) ذكر كرده ایم.
بعضی مشبهه رؤیت حق در قیامت را بدین گونه تص‡‡ور میكنن‡‡د ك‡‡ه خداون‡‡د در
زیباترین شكل انسانی روز قیامت ظ‡‡اهر میش‡‡ود؛ و از ش‡‡وق آن ص‡‡ورت خی‡‡الی و
مثالی آه میكشند و اشتیاق از خود نشان میدهن‡د و ب‡ا پن‡دار كن‡ار رفتن پ‡رده بیت‡اب
میشوند و با یاد آوردن وعده دی‡‡دار غش میكنن‡‡د .و چ‡‡ون در ح‡‡دیث میخوانن‡‡د ك‡‡ه
خداوند بنده مومن را به خود نزدیک میكند ،تصور قرب ذاتی و همنش‡‡ینی جس‡‡مانی
مینمایند واین همه ناشی از جهل ایشان است به موصوف (ك‡‡ه ص‡‡فت او را بای‡‡د آن
گونه كه سزاوار اوست فهمید
از عجیب ترین حرفهای «ظاهریه» قول «سالمیه» است كه گفته اند :میت در قبر
میخورد و میآشامد و (با حوریان) هماغوشی میكند؛ اینان چیزی از «نعیم» شنیده
اند و ج‡‡ز خ‡‡وردن و نوش‡‡یدن و جم‡‡اع چ‡‡یز از «نعیم» نمیفهمن‡‡د و اگ‡‡ر قن‡‡اعت ب‡‡ه
اخباری مینمودند كه میگوی‡‡د« :ارواح مؤمن‡‡ان در چین‡‡ه دان مرغ‡انی اس‡‡ت ك‡‡ه از
درخت (بهشت) میوه میخورن‡‡د» ،س‡‡الم بودن‡‡د ام‡‡ا نعیم را ب‡‡ه جس‡‡م انس‡‡انی در ق‡‡بر
نسبت دادند؛ و این شبیه عقیده جاهلی‡‡ان اس‡‡ت در م‡‡ورد «ه‡‡ام و ص‡‡دی» .1و بای‡‡د ب‡‡ا
صاحبان این نحوه عقاید «ظاهری» مبتنی بر حس ،ب‡‡ه مالیمت بحث نم‡‡ود زی‡‡را ك‡‡ه
شیطان اینان را از طریق بر حذر داشتن [افراطی ] از تأویل فریفته ،تا آنجا كه تأویل
مطابق دلیل عقلی و شرعی را نیز ترک گفته اند؛ حال آنكه در این م‡ورِد بخص‡‡وص
باید نعیم یا عذاب در قبر را به معنی نعیم یا عذاب روِح آن جسدی ك‡ه در آن ق‡بر ب‡ه
خاک سپرده شده فهمید نه خود آن جسد.
اگر كسی بگوید كه مؤلف طریق‡‡ه مقل‡‡دان و طریق‡‡ه متكلم‡‡ان را در اص‡‡ول عقای‡‡د
مورد ایراد قرار داد پس راه درست كدام است ،گوییم همان كه پیغمبر وصحابه و
تابعین ب‡‡ر آن ب‡‡وده ان‡‡د بیآنك‡‡ه تفس‡‡یرش ك‡‡نیم [م‡‡راد تأوی‡‡ل اس‡‡ت ] و در آنچ‡‡ه بش‡‡ر
نمیتواند بفهمد كاوش نماییم .و ن‡یز بای‡د اعتق‡اد داش‡ت ب‡ه اینك‡ه ق‡رآن كالم هللا غ‡یر
مخل‡‡وق اس‡‡ت ،چنانچ‡‡ه علی فرمودن‡‡د« :وهللا م‡‡ا حّك مت مخلوق‡‡اً ،إنم‡‡ا حكمت
القرآن»( .یعنی :من قرآن را حكم قرار دادم نه مخلوقی را) .و نیز طب‡‡ق مف‡‡اد آی‡‡ات،
1
-جاهلیان معتقد بودند كه مرده وقتی پوسید پرندهء كوچكی از جمجمهءاو خارج میشود و اگر
آنمرده ،كشتهای باشد انتقام گرفته نشده به آن پرنده بانگ میزند «اس‡‡قونی!» و همچن‡‡ان فری‡‡اد
تشنگی میكشد تا از خ‡‡ون قات‡‡ل س‡‡یرابش كنن‡‡د .ون‡‡یز «هام‡‡ة» و «ص‡‡دی» ب‡‡ه ن‡‡وعی پرن‡‡دهء
كوچک مأنوس به قبرستانها (شب پره ،بوم ،جغد )...اطالق میشده اس‡‡ت (ب‡‡ا اس‡‡تفاده از لس‡‡ان
العرب و لغت نامهء دهخدا)– .م.
77 باب پنجم :در بیان تلبیس ابلیس در عقاید و کیشها
قرآن «مسموع» است ،و در مصحف قرار دارد .2و از مض‡‡مون آی‡‡ات نمیگ‡‡ذریم و
از رأی خود چیزی نمیگوییم چنانكه امام احمد بن حنبل از اینكه كسی بگوید« :تلف‡‡ظ
من از الفاظ قرآن مخلوق است یا مخلوق نیست» منع نم‡‡ود و گفت :این ب‡‡یرون رفتن
از تبعیت سلف است و بدعت است .و از امام مال‡‡ک بن انس نق‡‡ل اس‡‡ت ك‡‡ه ه‡‡ر كس
بگوید :قرآن مخلوق است ،باید توبهاش داد چنانكه توبه نكرد گردنش زده میشود.
از عمر بن عبدالعزیز نقل است كه گفت :هر گ‡‡اه گ‡‡روهی را ببی‡‡نی ك‡‡ه ب‡‡ا هم
جدا از عام درگوشی صحبت میكنند بدان كه ضاللتی بنیان مینهند.
هم از او نقل است كه به یكی از ُعمالش نوشت« :تو را سفارش میكنم ب‡‡ه تق‡‡وای
الهی و پیروی از سنت رسول و ترک آنچه بدعت سازان پس از او پدید آوردند».
از سفیان ثوری نقل است كه گفت :بر شما باد عقاید زنان خانه دار و كودكان مكت‡‡بی
و حّم االن بازار.
تلبيس ابليس بر خوارج
نخستین كس از خوارج و بدترینشان ذوالخویصرة است و داستان او چ‡‡نین اس‡‡ت ك‡‡ه
علی برای پیغمبر از یمن یک پوست پر از خاكه طالی تصفیه نشده فرستاده ب‡‡ود
و حضرت آن خاكه طال را بین چهارتن :زیدالخیل ،اقرع بن حابس ،عیینه بن حصن
و علقمه بن ُعالثه (یا :عامر بن طفیل – ش‡‡ک از راوی اس‡‡ت) تقس‡‡یم نم‡‡ود .بعض‡‡ی
اصحاب و انصار از این كار ناراحت شدند .حض‡‡رت فرم‡‡ود« :آی‡‡ا ب‡‡ه من اعتم‡‡اد و
اطمینان نمیكنید؟ منم كه در آسمان امین محسوب میش‡‡وم و ه‡‡ر ص‡‡بح و ش‡‡ام خ‡‡بر
آسمان به من میرسد» .مردی با گونه برجسته و چشم فرو رفته و پیش‡‡انی پیش آم‡‡ده
و ریش مجعد و انبوه وسرتراشیده و دامن برچیده برخاست و گفت :از خدا بترس ای
رسول خدا! پیغمبر به سوی او نگریست و فرمود« :وای بر تو! آی‡‡ا من از هم‡‡ه كس
سزاوارتر نیستم به اینكه خ‡‡دا ت‡‡رس باش‡‡م؟» و از او روی گردانی‡‡د .خال‡‡د (ی‡‡ا عم‡‡ر)
گفت :یا رسول هللا گردنش را بزنم؟ حضرت فرمود« :ش‡‡اید او نم‡‡از خ‡‡وان باش‡‡د ،و
بسا نماز خوان كه چیزی بر زب‡‡ان آرد ك‡‡ه در دلش آن نباش‡‡د» .آن گ‡‡اه فرم‡‡ود« :من
مأمور نیستم كه میان دل مردم را بكاوم و باطنش‡‡ان را بش‡‡كافم» .س‡‡پس ب‡‡ه س‡‡وی آن
مرد كه متشنج و لرزان بود نگاه كرد و فرمود« :بدانید ك‡‡ه از این ریش‡‡ه ق‡‡ومی پدی‡‡د
میآیند ك‡‡ه ق‡‡رآن میخوانن‡‡د ام‡‡ا از گلویش‡‡ان تج‡‡اوز نمیكن‡‡د [یع‡‡نی ب‡‡ه زب‡‡ان ق‡‡رآن
میخوانند نه از دل ] و از دین چن‡‡ان خ‡‡ارج میش‡‡وند ك‡‡ه ت‡‡یر از تِن ش‡‡كار» .مؤل‡‡ف
گوید :نام آن ش‡‡خص ذوالخویص‡‡ر ة تمیمی ب‡‡ود و در ص‡‡ورت دیگ‡‡ری از این روایت
آمده است كه به پیغمبر گفت :عدالت كن! و حضرت فرمود :وای بر تو! اگ‡‡ر من
عدالت نكنم چه كسی ع‡‡دالت میكن‡‡د؟ و او اول خ‡‡ارجی اس‡‡ت ك‡‡ه در اس‡‡الم خ‡‡روج
نم‡ود و آفتش از آنج‡ا ب‡ود ك‡ه ب‡ه رأی خ‡ود راض‡‡ی ش‡د و هرگ‡اه تأم‡ل میك‡رد در
مییافت كه رأیی باالتر از رأی رسول هللا نیس‡‡ت .و پ‡‡یروان این آدم بودن‡‡د ك‡‡ه ب‡‡ر
َ﴿ -ح َّتٰى َيۡس َم َع َك َٰل َم ٱِهَّلل﴾ [التوبة« ،]6 :تا كالم خداوند را بشنود»ِ﴿ .في َر ّٖق َّم نُش وٖر [ ﴾٣الطور: 2
َٰٓ﴿ -يَأُّيَها ٱَّلِذ يَن َء اَم ُنوْا اَل َتۡق ُتُلوْا ٱلَّص ۡي َد َو َأنُتۡم ُحُر ۚٞم َو َم ن َقَتَل ۥُه ِم نُك م ُّم َتَعِّم ٗد ا َفَج َز ٓاٞء ِّم ۡث ُل َم ا َقَت َل ِم َن 1
ٱلَّنَع ِم َيۡح ُك ُم ِبِهۦ َذ َو ا َع ۡد ٖل ِّم نُك ۡم ﴾ [المائدة« .]95 :اى كسانى كه ایم‡ان آوردهای‡د! در ح‡ال اح‡رام،
شكار نكنید ،و هر كس از شما عمدًا آن را به قتل برس‡‡اند ،ج‡‡زایى مانن‡‡د آنچ‡‡ه كش‡‡ته اس‡‡ت ،از
چهارپایان [بر او] واجب است -.كه به [همانند بودن] آن دو دادگر از میان شما حكم مىكنند».
َ﴿ -و ِإۡن ِخ ۡف ُتۡم ِش َقاَق َبۡي ِنِهَم ا َف ٱۡب َع ُثوْا َح َك ٗم ا ِّم ۡن َأۡه ِلِهۦ َو َح َك ٗم ا ِّم ۡن َأۡه ِلَه ٓا ِإن ُيِريَدٓا ِإۡص َٰل ٗح ا ُيَو ِّف ِق ٱُهَّلل 2
َبۡي َنُهَم ٓا﴾ [النساء« .]35 :و اگر از جدایى و شكاف می‡ان آن دو (همس‡ر) بیم داش‡ته باش‡ید ،ی‡ک
داور از خانواده شوهر ،و یک داور از خانواده زن انتخاب كنید (تا به كار آنان رسیدگى كنند).
اگر [داوران] خواهند ،اصالح [كنند] خداوند بین آن دو سازگارى برقرار خواهد كرد».
تلccبيس
ابليس
خشمگین نیستی بلكه برای نفس خ‡‡ود خش‡‡مگین هس‡‡تی؛ اگ‡‡ر میپ‡‡ذیری ك‡‡ه ب‡‡ا قب‡‡ول
حكمیت كافر شدی و توبه میكنی ،در رابطه بین خودمان و تو تجدید نظ‡‡ر میك‡‡نیم و
اال با تو از راه جنگ وارد میشویم».
خوارج ضمن مسیر خود عبدهللا بن خباب [بن ارت ] را دیدند و از او پرسیدند ك‡‡ه
آیا از پدر خود حدیث یه یاد داری كه برای ما بگویی؟ گفت :آری از پدرم ش‡‡نیدم ك‡‡ه
پیغمبر از فتنهای در آینده یاد كرد كه در آن حاِل نشسته ِبه از ایستاده است و حاِل
ایستاده ِبه از راه رونده و حاِل راه رونده ِبه از دونده؛ و فرم‡‡ود :هرگ‡‡اه آن زم‡‡ان را
دریافتی مقتول باشی ِبه از آنكه قاتل باشی .خوارج پرس‡‡یدند :آی‡‡ا براس‡‡تی پ‡‡درت این
سخن را از پیغم‡بر ب‡رای ت‡و نق‡ل ك‡رد؟ گفت :آری .خ‡وارج عبدهللا بن خب‡اب را
كنار نهری بردند و گردنش را زدند و شكم كنیزش را كه از او آبس‡‡تن ب‡‡ود ش‡‡كافتند.
سپس همینها به زیر نخلی رسیدند كه رطبی از آن افتاد یكیش‡‡ان آن رطب را در دهن
گذاشت ،دیگری گفت :آیا ب‡‡دون ح‡‡ق و ب‡‡دون قیمت خرم‡‡ای م‡‡ردم را میخ‡‡وری؟ و
اولی آن خرما را از دهان بیرون انداخت .و دیگری محض امتحان شمشیرش خ‡‡وک
یكی از اهل ذمه را زخم زد گفتند« :فساد فی االرض» مرتكب شدی ،بهای خوک را
داد و صاحبش را راضی كرد .علی نزد آنان كسی را فرس‡‡تاد ك‡‡ه قات‡‡ل عبدهللا بن
خباب را به ما تسلیم كنید .گفتند :همه ما قاتل عبدهللا هستیم ،و سه ب‡‡ار این ح‡‡رف رد
و بدل شد .علی به لشكریانش فرمود :اینک شما و این جماعت! كه تا نفر آخر در
اندک مدتی كشته شدند و هنگام كشته شدن به یكدیگر میگفتند :آماده دیدار پروردگار
باش و به سوی بهشت بشتاب!.
سپس گروهی دیگر از اینان بر علی خروج كردند و علی لشكری به جنگ
ایشان فرستاد و باألخره [از بقایای اینان] عبدالرحمن بن ملجم و یارانش با هم انجمن
كرده بر اهل نهروان رحمت فرستادند و گفتند :ما بعد از آنان به مان‡‡دن در دنی‡‡ا ق‡‡انع
نیستیم و خوب است كه از جان خود در راه انتقام ایشان و کش‡‡تن پیش‡‡وایان ض‡‡الل و
رهانیدن بندگان خدا ،بگذریم .و اینان سه تن بودن‡‡د:عب‡‡دالرحمن بن ملجم و ب‡‡رک بن
عبدهللا و عمرو بن بك‡‡ر تمیمی ،ك‡‡ه در مك‡‡ه جم‡‡ع ش‡‡ده عه‡‡د و ق‡‡رار بس‡‡تند ک‡‡ه عب‡‡د
الرحمن بن ملجم گفت :علی به عهده من ،برک گفت :معاویه ب‡‡ه عه‡‡ده من ،و عم‡‡رو
بن بكر گفت :عمروع‡اص ب‡‡ه عه‡‡ده من .ابن ملجم علی را در كوف‡‡ه هنگ‡‡امی ك‡‡ه
برای نماز صبح به مسجد آمده بود ضربت زد .حضرت فرمود :نگذاری‡د ف‡‡رار كن‡د،
و دس‡‡تگیرش كردن‡‡د .ام كلث‡‡وم ب‡‡ه ابن ملجم گفت :ای دش‡‡من خ‡‡دا امیرالمؤم‡‡نین را
كشتی؟ گفت :نكشتم مگ‡ر پ‡در ت‡و را [یع‡نی او را ب‡ه امیرالمؤمنی‡نی نمیشناس‡م] .ام
كلث‡‡وم گفت :امی‡‡دوارم امیرالمؤم‡‡نین ب‡‡اكیش نباش‡‡د .ابن ملجم گفت :پس چ‡‡را گری‡‡ه
میك‡‡نی؟ ام‡‡ا ب‡‡دان ك‡‡ه آن شمش‡‡یر را ی‡‡ک م‡‡اه زه‡‡ر داده ب‡‡ودم ،اگ‡‡ر ك‡‡اری را ك‡‡ه
میخواستم نكرده باشد برای لعنت و عذاب خ‡وب اس‡ت! پس از ش‡هادت علی ابن
ملجم را ب‡‡رای قص‡‡اص آوردن‡‡د .عبدهللا بن جعف‡‡ر [ب‡‡رادرزاده و دام‡‡اد علی ] دو
دست و دو پای ابن ملجم را برید ،آخ نگفت و نیز دو چشمش را می‡ل داغ كش‡یدند آخ
نگفت و شروع كرد به ق‡‡رآن خوان‡‡دن .خواس‡‡تند زب‡‡انش را ببرن‡‡د ش‡‡روع ب‡‡ه الب‡‡ه و
81 باب پنجم :در بیان تلبیس ابلیس در عقاید و کیشها
التماس كرد ،سبب پرسیدند گفت :خوشم نمیآید تا زنده باشم ذك‡‡ر خ‡‡دا نگ‡‡ویم! و ابن
ملجم ملعون آدمی بود گندمگون و در پیشانیش اثر سجده مشهود بود.
و نیز هنگامی كه امام حسن میخواست با معاویه صلح كند یكی از خوارج به
نام جراح بن سنان به آن حضرت حمله كرد كه همچون پدرت شرک ورزیدی! و در
بیخ ران حضرت ضربتی زد .و خوارج پیوسته بر فرمانروایان خروج میكردن‡‡د ،و
دارای عقاید و شعبههای مختلف شدند .از آن جمله طرفدران نافع بن ازرق بودند ك‡‡ه
گفتند :تا در دارالشرک [یعنی در حكومت و قلمرو غ‡‡یر خ‡‡وارج ]هس‡‡تیم مش‡‡ركیم و
چون از آنجا بیرون آمدیم مسلمانیم و مخالفان خود را در مذهب مشرک میدانستند و
نیز مرتكبان گناهان كبیره را؛ و میگفتند هر كس از جنگیدن همراه ما پای پس بكشد
و در خانه نشیند ك‡‡افر اس‡‡ت .این‡‡ان قت‡‡ل كودك‡‡ان و زن‡‡ان مس‡‡لمان را ك‡‡ه همرایش‡‡ان
نبودند جایز میشمردند و آنان را مشرک مینامیدند.
نج‡‡ده بن ع‡‡امر بن ثقفی ن‡‡یز از خ‡‡وارج ب‡‡ود ك‡‡ه ب‡‡ا ن‡‡افع مخ‡‡الفت ك‡‡رد و گفت:
خونریزی مسلمانان و گ‡رفتن اموالش‡ان ح‡رام اس‡ت ،و ن‡یز میپنداش‡ت گناهك‡اران
خوارج عذاب میشوند اما نه در جهنم؛ و جهنم خاص عذاب مخالفان اوست .ابراهیم
[نخعی ،فقیه كوفه] گوید :خوارج كفارند ،وزن گرفتن و دادن وارث ب‡‡ردن ودادن ب‡‡ه
ایشان جایز است همچنانكه در آغاز اسالم این نحوه رفتار با كفار جایز ب‡‡ود .بعض‡‡ی
خوارج معتق‡د بودن‡‡د خ‡‡وردن دو فلس از م‡‡ال ی‡‡تیم ع‡ذاب جهنم دارد زی‡‡را در ق‡‡رآن
اشاره شده ،اما اگر همان یتیم را بكشند یا دست ببرند و شكم بدرند قات‡‡ل ع‡‡ذاب جهنم
ندارد.
مؤل‡ف گوی‡د :خ‡وارج را آراء عجیب و داس‡تانهای غ‡ریب هس‡ت و نمیخ‡واهیم
سخن دراز كنیم ،مقصود آن است كه خواننده در حیلهه‡‡ای ابلیس بنگ‡‡رد ك‡‡ه چگون‡‡ه
این احمقان را واداشت به آنچه در دلشان افتد عمل كن‡‡د ،و علی را و مه‡‡اجران و
انص‡‡ار را ك‡ه هم‡راه علی بودن‡د ب‡ر خط‡ا بپندارن‡د و خ‡ویش را ب‡ر راه ص‡‡واب
انگارند .خون كودكان را بریزند و در عین حال از خوردن یک خرما بدون پرداخت
بهای آن پرهیز نمایند؛ به روی مس‡لمانان شمش‡یر بكش‡ند و در عین ح‡ال خ‡ود را ب‡ا
عبادت و شب زنده داری رنج دهند؛ و ابن ملجم ك‡‡ه خ‡‡ون علی را مب‡‡اح دانس‡‡ته،
مینالد از اینكه زبانش را ببرند و نتوان‡د ذك‡ر خ‡دا بگوی‡د! و عجب نیس‡ت ك‡ه این‡ان
خود را داناتر از علی میپنداشتند مگر نه پیشروشان ذوالخویصرة ب‡‡ه پیغم‡‡بر
گفت:ع‡‡دالت كن ،ك‡‡ه ع‡‡دالت نك‡‡ردی! و از پیغم‡‡بر روایت اس‡‡ت ك‡‡ه پیش بی‡‡نی
فرمود« :میان شما مسلمانان كسانی پیدا شوند كه نم‡‡از و روزه وعب‡‡ادت خ‡‡ود را در
برابر نماز و روزه و عبادات ایشان حقیر شمارید ،قرآن میخوانند اما از حنجرهشان
تجاوز نمیكند .آنان از دین خارج میشوند همچنانكه تیر از بدن شكار بیرون كش‡‡یده
میشود» .این روایت در صحیحین آمده است و نیز روایت است كه :خ‡‡وارج س‡‡گان
دوزخاند.
تلccبيس
ابليس
از نظریات خوارج این است كه امام باید دارای خصوصیت علم و زهد باشد و ب‡‡ا
داشتن این دو صفت اول َنَبطی باشد شایستگی امامت دارد.
معتزله در نظریه حسن و قبح عقلی ،و اینكه ع‡‡دالت ب‡‡ر مقتض‡‡ای عقلی اس‡‡ت ،و
قدریه 1در عقیده به قدر [در اینجا یعنی اختیار ] به راه خوارج رفتهند ،و نیز مرجئ‡‡ه
[ب‡‡ه عن‡‡وان عكس العم‡‡ل علی‡‡ه فک‡‡ر خ‡‡وارج] در هم‡‡ان زم‡‡ان پی‡‡دا ش‡‡دند و گفتن‡‡د:
معصیت مؤمن را زیان نرساند همچنانكه طاعت كافر را س‡‡ود نرس‡‡اند .و بع‡‡د از آن
بود كه سران معتزله (ابوالهذیل عالف و ابراهیم نظام و غیر آن دو) كتب فالس‡‡فه را
خواندند و چیزهایی از آن برداشته با مصطلحات ش‡‡رع بیامیختن‡‡د و اول مس‡‡ألهء ك‡‡ه
اظهار كردند قول به خلق قرآن (كالم هللا) بود لذا مباحث آنان «علم كالم» نامیده شد.
آن گاه ابوالحسن اشعری ظهور كرد كه نخست بر م‡ذهب جّب ائی مع‡تزلی ب‡ود و نفی
صفات از ذات خدا میكرد سپس از استاد خود جدا شد.
2
تلبيس ابليس بر رافضیان (شيعيان)
نویس‡‡نده میگوی‡‡د :همانگون‡‡ه ک‡‡ه ش‡‡یطان توانس‡‡ت حقیقت را از چش‡‡مان «خ‡‡وارج»
بپوشاند و آنان را چنان گمراه کند که شمشیر بر ام‡‡یر مؤمن‡‡ان حض‡‡رت علی بن ابی
طالب برکشند ,توانست برخی دیگر را با نیرنگ زی‡‡اده روی و غل‡‡و در ح‡‡ق این
بزرگوار فریب دهد.
اینان در حق امیر مؤمنان غلوها و تعریفهای بیجا بافتند؛ ب‡‡رخی از آنه‡‡ا او را ـ
العیاذ باهلل ـ پروردگار خود شمردند .وبرخی او را بر پیامبران برتری دادند .وبرخی
را شیطان بر آن داشت تا ابوبکر وعمر دو ی‡ار رس‡ول خ‡دا را دش‡نام داده ناس‡زا
گویند .و این دسیسه اخیر بدانجا رسید ک‡‡ه ب‡‡رخی اب‡‡وبکر وعم‡‡ر را ک‡‡افر دانس‡‡ته از
دین مبین اسالم خارج ساختند.
1
-مؤلف ،از سران قدریه غیالن دمشقی و جعد بن درهم و معبد جهنی را نام برده ،و میافزاید:
واصل بن عطا-بنیانگذار معتزله« -بر همان منواِل معبد جهنی بافته است» .م.
2
-کتاب «تلبیس ابلیس» کتابی است بسیار ارجمند که در آن مؤلف گرانقدر عالمه ابن الج‡‡وزی
بغدادی مکر وحیلههای شیطان لعنتی را بر مال ک‡‡رده اس‡ت .و پ‡‡رده از نیرنگه‡ای او کش‡یده,
سعی نموده بگونهای دسیس‡ههای او را ب‡‡رای مؤمن‡‡ان روش‡‡ن س‡‡ازد مب‡‡ادا ک‡‡ه در دام او افتن‡‡د.
مترجم گرامی با ترجمه این کتاب به فارسی منتی بس بزرگ بر شانه کتابخانه فارسی وفارسی
زبانان وفارسی خوانان جهان وشاید هم تاریخ آینده بشریت دارد .ما با ایشان در طول س‡‡فر این
کتاب همگام قدم زدیم و از دقت در ترجمه تعجب ک‡‡ردیم ,چ‡‡ه ک‡‡ه تجرب‡‡ه بم‡‡ا آموخت‡‡ه ب‡‡ود ک‡‡ه
بسیاری از مترجمین محترم این مرز و بوم ومذهب به خود اجازه میدهند تا آنچه را مطابق ب‡‡ا
ایده و خواسته و باورهایشان نیست گردن کج کنند تا مطابق میلشان برقصد! که خوشبختانه این
مورد مصداق این ترجمه نیست .مگر در این مبحث مختصر که گوی‡ا م‡ترجم مح‡ترم نخواس‡ته
نزاهت خود را به نمایش بگذارد .و شاید این برگردد به «تلبیس ابلیس بر شیعیان»!.
الزم دیدیم که این مبحث مختصر را دوباره بازخوانی کرده ب‡‡ا ب‡‡رخی تعلیق‡‡ات وایض‡‡احات در
پاورقی تقدیم خواننده گرامی کنیم تا کار زیبای مترجم گرانقدر زیباتر جلوه کن‡‡د .امی‡‡د آن داریم
که موفقیت یاری ما کرده باشد و ب‡‡ا این اجته‡‡اد خ‡‡ود روح مؤل‡‡ف و قلب م‡‡ترجم را ش‡‡اد ک‡‡رده
باشیم( .ناشر).
83 باب پنجم :در بیان تلبیس ابلیس در عقاید و کیشها
و افکار و اندیشههای پوک و توخالی بسیاری از زیر این حماقتها سر برآورد ک‡‡ه
قلم زدن در ب‡‡اره آنه‡‡ا و ریش ‡هیابی وپ‡‡رده کش‡‡یدن از پش‡‡ت ص‡‡حنه حکایتهایش‡‡ان
ارزش تلف کردن وقت را ندارد .با اینوجود شاید اش‡‡اره ب‡‡ه ب‡‡رخی از آنه‡‡ا خ‡‡الی از
لطافت نباشد.
1
عبد الرحمن فرزند محمد با سندی که به عبد الواحد فرزند علی االس‡‡دی میرس‡‡د
از زبان او نقل میکند که اسحاق فرزند محمد نخعی األحمر عقیده بر آن داش‡‡ت ک‡‡ه؛
علی پروردگار اوست! ـ خداوند از هر آنچه این نادانان بدو روا میدارند پاک ومبرا
ومنزه است ـ.
و در ش‡‡هر م‡‡دائن ب‡‡رخی از غالی‡‡ان و تن‡‡دروان پ‡‡یرو او بس‡‡ر میبرن‡‡د ک‡‡ه ب‡‡ه
«اسحاقیه» معروفند.
2
خطیب گفته است که کتابی از نوشتههای اب‡‡و محم‡‡د النوبخ‡‡تی در رد تن‡‡دروان و
غالیان را دیده است که در آن پس از بر شمردن گفتهه‡‡ا و عقائ‡‡د مختل‡‡ف تن‡‡دروان و
غالیان چنین گفته است« :و از جمل‡‡ه کس‡‡انی ک‡‡ه در این راه در زم‡‡ان م‡‡ا دی‡‡وانهوار
پیش تاخته اند شخصی است بنام اسحاق بن محمد که ب‡‡ه «األحم‡‡ر» ـ س‡‡رخ ـ ش‡‡هرت
یافته است ,و او بر این اعتقاد است که؛ علی خ‡‡دا و پروردگ‡‡ار عالمی‡‡ان اس‡‡ت .و در
هر زمانی به شکلی ظاهر میگردد ,در زمانی شکل امام حسن بخود میگیرد واحیانا
به شکل امام حسین ظهور میکند .و اوست ک‡‡ه حض‡‡رت محم‡‡د را بس‡‡وی بش‡‡ریت
فرستاد».
نویسنده میگوید :میگویم :برخی از شیعیان ب‡‡ر این اعتقادن‡‡د ک‡‡ه اب‡‡وبکر و عم‡‡ر
هر دو کافر بودند .و گروهی دیگر بر این باورند که آندو پس از وف‡‡ات پی‡‡امبر اک‡‡رم
مرتد گشته از اسالم بدر آمدند .و برخی از آنان از همه یاران رس‡‡ول هللا بج‡‡ز
علی اظهار بیزاری و نفرت میکنند.
و در تاریخ آمده است که شیعیان از زید بن علی خواستند که از همه کسانی که با
امامت حض‡‡رت علی مواف‡‡ق نبودهان‡د اظه‡ار ب‡راءت و ب‡یزاری کنن‡د ,ایش‡ان از این
درخواست آنها سرباز زدند .این بود که شیعیان او را انکار ک‡‡رده از خ‡‡ود راندن‡‡د ,و
از اینجا بود که شیعیان به «رافضه» ـ انکار کنندهها ـ شهرت یافتند.
1
-سند این روایت از این قرار اس‡ت :خ‡بر داد م‡‡ا را عب‡‡د ال‡رحمن بن محم‡‡د ک‡‡ه اب‡‡وبکر احم‡‡د
فرزند علی فرزند ثابت بدو گفته بود ک‡‡ه اب‡‡و یعق‡‡وب اس‡‡حاق فرزن‡‡د محم‡‡د النخعی از عبی‡‡د هللا
فرزند محمد فرزند عائشه و ابو عثمان المازنی ودیگ‡ران ش‡نید ک‡ه آنه‡ا از عب‡د الواح‡د فرزن‡د
علی فرزند برهان األسدی شنیدهاند که اسحاق فرزند محمد النخعی األحمر میگفت« :پرودگ‡‡ار
تنها علی است».
2
-نام کامل او :ابو محمد الحس‡ن فرزن‡د یح‡یی النوبخ‡تی اس‡ت ک‡ه یکی از متکلم‡ان برجس‡ته و
سرشناس شیعیان امامی به شمار میآید.
تلccبيس
ابليس
و از جمله گروهها ومذاهب شیعه کسانی هستند که به «الجناحیه» معروفند .وآنه‡‡ا
پیروان عبد هللا بن معاوی‡‡ه« 1ذوالجن‡‡احین»ان‡‡د اعتق‡‡اد دارن‡‡د ک‡‡ه :روح پروردگ‡‡ار در
پیکر پیامبران و أولیاء انتقال ی‡‡افت ت‡‡ا نهایت‡‡ا ب‡‡ه پیک‡‡ر عب‡‡د هللا رس‡‡ید ,و او نم‡‡رده و
جاویدان است .و باید در انتظار ظهور او بود.
و از جمله آنان گروهی هستند که بدانها «الغرابیه» میگویند وآنه‡‡ا ب‡‡ر این باورن‡‡د
که علی با پیامبر اکرم در نبوت شریک بود.
و گروهی دیگرند که به «المفوض‡‡ه» معروفن‡د ,و ب‡ر این باورن‡د ک‡ه خداون‡د متع‡ال
حضرت محمد را آفرید ,سپس آفرینش جهان را بدو سپرد.
و گروهی دیگرند که به «الذمامیه»ـ بد گویان ـ مشهورند .و آنه‡‡ا ب‡‡ه جبری‡‡ل ب‡‡د و
بیراه و ناسزا میگویند ,و بدین باورن‡د ک‡ه او در ابالغ رس‡الت خی‡انت نم‡وده اس‡ت.
چرا که او م‡أموریت داش‡ته نب‡وت و پی‡امبری را ب‡ه علی بس‡پارد ولی خی‡انت ک‡رده
امامت را به محمد دادهاست.
و برخی بر این اعتقادن‡‡د ک‡‡ه اب‡‡وبکر م‡‡یراث فاطم‡‡ه را تص‡‡احب نم‡‡وده ب‡‡دو ظلم
کرد .2و آورده اند که روزی «الس‡فاح» خلیف‡ه عباس‡ی ب‡ر من‡بر خطب‡ه میخوان‡د ک‡ه
مردی از خانواده حضرت علی برخواست و بانگ برآورد که :ای امیر مؤمنان ,بداد
من برس که بر من ظلم شده است .خلیفه گفت :و چه کس‡‡ی بت‡‡و ظلم ورزی‡‡ده؟ آنم‡‡رد
جوابداد :من از فرزندان حضرت علی هستم .و ابوبکر با گ‡‡رفتن ف‡‡دک از فاطم‡‡ه
به من ظلم کرده است .سفاح با اظهار تعجب پرسید :و تا آخر عمر بر ظلمش مان‡‡د و
حقتان را نداد؟ مرد در پاسخ گفت :آری .سفاح پرس‡‡ید :و چ‡‡ه کس‡‡ی پس از او خلیف‡‡ه
شد؟ مرد گفت :عمر .سفاح پرسید :و او نیز حقتان را به شما ب‡‡از پس ن‡‡داد؟ م‡‡رد
در جواب گفت :آری .سفاح پرسید :پس از او چه کسی روی کار آمد؟ مرد جواب‡‡داد:
عثمان .سفاح پرسید :و او نیز حقتان را ب‡‡ه ش‡‡ما ن‡‡داد و همچن‡‡ان ب‡‡ر ظلم اص‡‡رار
ورزید؟ مرد در ج‡‡واب گفت :آری .س‡‡فاح پرس‡‡ید :و پس از او چ‡‡ه کس‡‡ی ب‡‡ه خالفت
1
-نام کامل او :عبد هللا بن معاویه بن عبد هللا بن جعفر ذی الجناحین است.
2
-این قضیه در تاریخ مذهب تشیع ب‡‡ه م‡‡اجرای «ف‡‡دک» مش‡‡هور اس‡‡ت ودر کتابه‡‡ای ش‡‡یعه ب‡‡ه
تفصیل در مورد آن سخن رفته است .عالمه ن‡‡واب محس‡‡ن المل‡‡ک س‡‡ید مه‡‡دی علی خ‡‡ان ع‡‡الم
ودانشمند شیعه بزرگ هندوستان که در سال 1907میالدی چشم از جهان بربست در ش‡‡اهکار
علمیاش «آیات بینات» این موضوع را به تفصیل مورد بحث وپژوهش قرار داده است ونهایتا
بدین نتیجه دست یافته که حکایت افک اسطوره ساخته وپرداخته پیروان عبد هللا بن سبأ یه‡‡ودی
است و کامال از حقیقت بدور است .به خوانندگان محترم توصیه میشود ب‡ه این کت‡اب مراجع‡ه
کنند .البته الزم به ت‡ذکر اس‡ت ک‡ه این دانش‡مند بزرگ‡وار پس از س‡الها بحث و تحقی‡ق و ش‡بانه
روزی به حقیقت دست یافت وکتابش تا کنون راهگش‡ای ه‡زاران س‡الک گم‡راه گردی‡ده اس‡ت.
خداوند به نویسنده آن پاداش نیکو داده ,در بهشت برین جای دهاد!
85 باب پنجم :در بیان تلبیس ابلیس در عقاید و کیشها
رسید؟ مرد با ش‡نیدن این س‡ؤال دس‡ت و پ‡ایش را گم ک‡رده ,چپ و راس‡تش را نگ‡اه
میکرد شاید راهی برای فرار از آنجا پیدا کند.!!3
ابن عقیل میگوید :از قرائن چنین بر میآید ک‡ه ه‡دف بنیانگ‡ذار م‡ذهب ش‡یعه در
حقیقت زیر سؤال بردن اصل دین و رسالت بوده است .چرا که آنچه پی‡امبر اک‡رم
برای ما آورده است امروز از دید ما پنهان است .و تنها راه دست یافتن ما ب‡‡ه تع‡‡الیم
واالی پیامبر اکرم همان یاران و پیروان او هستند که دانشمندان با دیدی عمیق در
آنچه روایت کرده اند تصویری از حقیقت را برای ما روشن ساخته اند .و ما با دی‡دن
تص‡‡ویری ک‡‡ه ی‡‡اران پی‡‡امبر اک‡‡رم و س‡‡پس ش‡‡اگردان راس‡‡تگو و درس‡‡تکار آن‡‡ان
مسلسلوار برایمان رسم کرده اند گویا که زندگی آنحضرت را از نزدی‡ک نظ‡اره
گر هستیم .حال اگر کسی ادعا کند که با وفات پیامبر اکرم یاران او بدو خیانت ک‡‡رده
خانوادهاش را م‡‡ورد ظلم و س‡‡تم ق‡‡رار دادن‡‡د ,خالفت را از دام‡‡ادش غص‡‡ب کردن‡‡د,
میراث دخترش را به تاراج بردند .این خود دلیلی است واضح و روشن بر فس‡‡اد دین
و اعتقاد آنها ,چرا که از عالمته‡‡ا و نش‡‡انههای اعتق‡اد درس‡‡ت و وایم‡‡ان راس‡‡تین ب‡‡ر
پیامبران آنست که دین و آیین و مق‡‡ررات آنه‡‡ا را م‡‡و ب‡‡ه م‡‡وی ب‡‡ه اج‡‡را در آوری و
خانواده و فرزندان آنها را مورد احترام و اکرام خویش قرار دهی.
وحال که شیعه ادعا دارند؛ یاران پیامبر اکرم همه این مسائل را زیر پ‡ا نه‡اده ان‡د
پس باید که از دینی ک‡ه از راه آنه‡ا بم‡ا رس‡یده دس‡ت شس‡ت .آنه‡ایی ک‡ه تنه‡ا رابط‡ه و
واسطه ما با پیامبرند و میبایستی سخنهای او را به ما برسانند چ‡‡نین خائن‡‡انی از آب در
آمدند .آیا میتوان پس از این بحرفهایشان ایمان آورد؟!.
اگر این ثمره رسالت پیامبر اکرم باشد پس هر آنچه از او به ما نقل ش‡‡ده اس‡‡ت
پوچ و بیاس‡‡اس اس‡‡ت .و همچ‡‡نین ه‡‡ر آنچ‡‡ه از عقله‡ای دانش‡‡مندان و بزرگ‡‡ان دین
تراوش کرده چ‡‡ون پای‡‡ه و اس‡‡اس آنه‡‡ا هم‡‡ان منق‡والت و س‡‡خنان منس‡‡وب ب‡‡ه خ‡‡دا و
رسولش است نیز بیارزش است.
ومی توان گفت که یاران پیامبر اکرم که سالیانی دراز با او ب‡‡وده ان‡‡د ش‡‡اید در
طول این مدت دراز چیزی از آنحضرت ندیده اند که بدو ایمان راس‡خ آورن‡د .و تنه‡ا
از روی ترس و وحشتی که از او داشتند پیروی او میکردند .و چون از دنی‡‡ا رفت و
آنهمه ترس و واهمه برطرف گشت از دین او سر کشیدند و تنه‡‡ا چن‡‡د تن از خ‡‡انواده
او بر دینش ماندند.
وبدینگونه همه اعتقادات و باورها مح‡‡و ب‡‡ر آب میش‡‡ود .و هم‡‡ه ایمانه‡‡ا در دله‡‡ا
س‡‡رد و بیروح میگ‡‡ردد .و هم‡‡ه روایته‡‡ا و اح‡‡ادیث بیاس‡‡اس گش‡‡ته زی‡‡ر س‡‡ؤال
میروند ,و حکایت معجزهها و قص‡‡ه رس‡‡الت آن جن‡‡اب عالیمق‡‡ام پ‡‡وچ و بیمای‡‡ه
شده ,کمر دین مبین اسالم درهم میشکند...
3
-آری ,پس از داماد پیامبر خدا حض‡رت عثم‡ان ,پس‡ر عمویش‡ان حض‡رت علی بعن‡وان خلیف‡ه
چهارم مسلمانان انتخاب شدند .واگر حادث‡ه اف‡ک حقیقت میداش‡ت ,چ‡را حض‡رت علی آن‡را ب‡ه
وارثان حضرت فاطمه زهرا تحویل ندادند .آیا او نیز حق فاطمه را باال کشید؟!.
تلccبيس
ابليس
مؤلف میگوید :تندروی شیعیان در اظهار محبت و دوستی حضرت علی آنانرا ب‡‡ر
آن داشت که خروارها حدیث دروغین در بیان خوبیها و مقام و مرتبت او بتراش‡‡ند ک‡‡ه
متأسفانه ـ چون دوستیش‡‡ان دوس‡‡تی ن‡‡ادان خال‡‡ه خرس‡‡ه (!) ب‡‡ود ـ بیش‡‡تر این اح‡‡ادیث و
روایات دروغین حاوی اهانتهایی در حق اوست!.
در کتاب «الموضوعات» خ‡ود تع‡دادی از این اح‡ادیث را برش‡مردهام .از انجمل‡ه
است حدیثی که در آن ادعا میکنند؛ خورشید غ‡‡روب ک‡‡رد و حض‡‡رت علی نم‡‡از
عصرش قضا شد ,پس بدستور الهی خورشید بازگشت تا او نم‡‡ازش را بج‡‡ای آورد!
این حدیث از نگاه "نقل" و روایت حدیثی اس‡‡ت دروغین ,چ‡‡را ک‡‡ه راوی‡‡ان آن ثق‡‡ه و
درست نیستند .و همچنین از نگاه معنی روایتی است پوچ و بیاس‡‡اس ,چ‡‡را ک‡‡ه وقت
قضا شده و گذشته اس‡‡ت و بازگش‡‡ت خورش‡‡ید طل‡‡وعی جدی‡‡د بش‡‡مار میآی‡‡د و وق‡‡تی
دیگر ,نه بازگشت وقت از دست رفته اول!.
واز آنجمله است روایتی که در حق حضرت فاطمه الزهراء ل بافته اند که ایش‡‡ان
قبل از وفاتشان غسل نمودند و وصیت کردند که پس از وفاتشان غسلشان ندهند و به
همین غسل قبل از وفات اکتفا کنند!
این روایت ن‡‡یز از نگ‡‡اه «نق‡‡ل» و روایت دروغ اس‡‡ت .و از نگ‡‡اه معن‡‡ا و مفه‡‡وم
داللت دارد بر نادانی و جهالت! چرا که غسل میت با حدوث م‡‡رگ واجب میگ‡‡ردد,
پس چگونه قبل از مرگ غسل میت صورت میگیرد؟!.
واز اینگونه خرافات و قصههای خیالی شیعیان خروارها میتوانی بی‡‡ابی ک‡‡ه هیچ
پایه و اساسی و مدرکی ندارند.
و برای خود مذهب فقهی مخصوصی براساس خرافات اختراع کرده اند که با اجماع
مسلمانان در تضاد است .و من نمونهای از این مسائل را از کتابی با خط ابن عقی‡‡ل نق‡‡ل
کردهام .که او خود آنها را از کتاب المرتضی در آنچه شیعیه امامیه با دیگر مسلمانان در
تضادند نقل کرده است .از آنجمله است:1
1
-مؤلف /علیه نمونهای از اختالفات فقهی را در اینجا آورده است تا اشاره کند به اینکه تل‡‡بیس
ومکر شیطان چگونه شیعیان را بر آن داشت تا نصوص واضح وروش‡‡ن ق‡‡رآن ک‡‡ریم وس‡‡خنان
گهربار پیامبر خدا را کنار نه‡‡اده از س‡وی خ‡ود ق‡‡وانین ومق‡ررات فقهیای را وض‡ع ک‡‡رده
عرصه زندگی را بر خود وپیروان خ‡‡ویش تن‡‡گ نماین‡‡د .واین ب‡‡دان معن‡‡ا نیس‡‡ت ک‡‡ه اختالف‡‡ات
شیعیان با سایر مس‡لمانان در اینگون‡ه مس‡ائل فقهی خالص‡ه میش‡ود .بلک‡ه اختالف‡ات عم‡ده ی
تش‡‡یع ب‡‡ا اجم‡‡اع مس‡‡لمین در م‡‡وارد اعتق‡‡ادی اس‡‡ت ن‡‡ه در مس‡‡ائل فقهی! همانگون‡‡ه ک‡‡ه مؤل‡‡ف
مختصرا در ابتدا اشاره کرده اند .نقطه اول اختالف از آنج‡‡ا ش‡‡روع میش‡‡ود ک‡‡ه ش‡‡یعیان ادع‡‡ا
کردند پیامبر خدا حضرت امیر مؤمنان علی بن ابی طالب را بدس‡تور خداون‡د متع‡ال خلیف‡ه
بر حق پس از خود تعیین فرمودند ,اما یاران پی‡‡امبر اک‡‡رم پس از وف‡‡ات آنحض‡‡رت پی‡‡ام او را
نادیده گرفته ابوبکر را بعنوان خلیفه انتخاب کردن‡د .این نقط‡ه ناخ‡داگاه ب‡اعث ش‡د ک‡ه ش‡یعیان
مجبور شدند همه صحابه پیامبر را مرتد وکافر بدانند ,چونکه در مقابل این تص‡‡احب ح‡‡ق الهی
وامر آسمانی سکوت اختیار کردند! و بدینصورت با آیات بسیاری از کالم هللا مجید که ص‡‡حابه
را تمجید وستایش میکند در ستیز ش‡دند .واینج‡ا مجب‡ور ش‡دند ک‡ه آن آی‡ات را ب‡ه گ‡ونهای ک‡ه
موافق مذهبشان باشد تحریف وتفسیر کنند .حتی برخی از آنها وق‡‡تی مج‡‡ال تأوی‡‡ل را جلویش‡‡ان
87 باب پنجم :در بیان تلبیس ابلیس در عقاید و کیشها
سجده بر چیزی که از زمین و یا گیاهان روی زمین نیست ج‡‡ایز نمیباش‡‡د .یع‡‡نی
بر پنبه و پوست و پشم و پارچه و ...سجده درست نیست .استجمار ـ پاک کردن خ‡‡ود
با سنگ و کلوخ پس از قضای حاجت ـ ب‡رای ادرار درس‡ت نیس‡ت و آن مخص‡‡وص
مدفوع ـ غائط ـ است .در وضوء باید سر را با دست تر از شستن عضو پیشین مس‡‡ح
کرد ,و اگر چنانچه در مسح تأخیر افتاد و دست خشک شد باید از سر ن‡‡و وض‡‡وء را
شروع کرد ,و اگر برای مسح کردن سر آب ت‡ازه ب‡ه دس‡ت خ‡ود زد و ب‡ه ت‡ر ب‡ودن
دست از شستن عضو پیشین اکتفا نکرد وضوء درست نیست.
و همچنین گفتهاند که :اگر کسی با زنی محص‡‡ن ـ متأه‡‡ل ـ زن‡‡ا کن‡‡د آن زن ب‡‡رای
همیشه بر او حرام میشود ,و حتی اگر شوهرش او را طالق دهد مردی که با او زنا
کرده هرگز نمیتواند او را به نکاح شرعی خ‡‡ود درآورد .و ازدواج ب‡‡ا اه‡‡ل کت‡‡اب ـ
یهودی‡ان و مس‡یحیان ـ را ح‡رام دانس‡ته ان‡د .و گفت‡ه ان‡د ک‡ه طالق مش‡روط ح‡تی ب‡ا
برآورده شدن شرط واقع نمیشود .و گفته اند که؛ طالق بدون وج‡‡ود دو ش‡‡اهد ع‡‡ادل
واقع نمیشود .و گفته اند؛ اگر کسی بخواب‡‡د و نم‡‡از عش‡‡ایش قض‡‡ا ش‡‡ود اگ‡‡ر پس از
نیمه شب بیدار شود باید که قض‡‡ای نم‡‡ازش را ادا کن‡‡د و بای‡‡د ک‡‡ه روز بع‡‡د را روزه
بگیرد تا کفاره بیاهتمامیش به نماز عشاء شود .و زنی که موهایش را کوت‡‡اه میکن‡‡د
باید کف‡ارهای براب‡ر ب‡ا کف‡اره قت‡ل اش‡تباهی ـ قت‡ل خط‡ا ـ پ‡رداخت کن‡د .و کس‡ی ک‡ه
بسته دیدند مجبور شدند آیات مزبور را انکار کرده وقرآنی که بوس‡‡یله ص‡‡حابه ک‡‡افر (!) جم‡‡ع
وترتیب داده شده بود را انکار کنند وادعا کنند که قرآن اصلی در پیش امام غائب است!.
با تکفیر صحابه شیعه با مشکل قطع رابطه با پیامبر خدا روبرو شد .چگونه احکام خ‡‡دا را
از زبان کافران ومرتدان بگیرند؟!! اینجا بود که نیاز به خلق پدیدهای دیگر به ن‡‡ام ام‡‡امت پیش
آمد .آنها با اختراع امامت همه احکام وقوانین شریعت را بر زبان آنها گذاشتند .اما مشکل اینجا
بود که امامان پیامبر خدا را ندیده بودند ,این مشکل را با ادع‡‡ای اینک‡‡ه امام‡‡ان معص‡‡ومند وب‡‡ه
آنها وحی میشود وبه آنها علم لدنی وعلم باطنی وعلم غیب داده شده است حل کردند .البت‡‡ه این
مرحله ساختاری مذهب وپخته شدن آن در ط‡ول ت‡‡اریخ ب‡‡اعث انش‡قاقات بیش‡ماری در آن ش‡د
ومذاهب بسیار زیادی در فکر تشیع چ‡‡ون عل‡‡ف از چپ وراس‡‡ت س‡‡بز ش‡‡دند ,ک‡‡ه نهایت‡‡ا ش‡‡یعه
امامیه اثنا عشریه با تکفیر همه مذاهب دیگر نمونه صیقل یافته وشس‡‡ته رفت‡‡ه هم‡‡ه آنه‡‡ا پس از
تاریخی طوالنی از ساختار است .اما چون درغگو حافظه ندارد مذهب شیعه امامی اثنا عشری
دنیایی است از تضادها واختالفات در همه زمینههای فقهی وعقی‡‡دتی .علم‡‡ای م‡‡ذهب در ط‡‡ول
تاریخ سعی بر آن داشتند تا با ساختن باورهای جدیدی چ‡‡ون "تقی‡‡ه" ـ دروغ دی‡‡نی! ـ مش‡‡کالت
تضادی مذهب را به گونهای ماست مالی کنند .که متأسفانه این همه تالش‡‡ها وکوشش‡‡های ش‡‡بانه
روزی آنها باز هم نتوانست مذهب را آنچنان که شایس‡‡ته اوس‡‡ت از منجالب دگرگ‡‡ونی وتض‡‡اد
نجات دهد.
خالصه اینکه دانشمندان تشیع پس از تالش بسیار توانستند مذهبی با رنگ وبوی اسالم بس‡‡ازند
که با دیواری بتن آرمه شده از احساسات وعواطف بدور از چالشهای عقلی م‡‡ردم را در چه‡‡ار
چوبهای از تکفیر با دشنام وناسزا گویی خمار کنند تا نشاید فکر بازگشت به اس‡‡الم م‡‡بین ق‡‡رآن
کریم وسخنان پیامبر خدا صلی هللا علیه وآله وصحبه وسلم باشند .م‡‡ذهبی آغش‡‡ته خراف‡‡ات وپ‡‡ر
از قصههای خیالی وس‡اختگی عاطف‡ه ب‡ر انگ‡یز گری‡ه آور در پی انتظ‡ار رس‡یدن ام‡ام مه‡دی
موع‡ود ,مس‡کن عقله‡ای خ‡واب آل‡ود!! ت‡ا ب‡ازاری ک‡ه از راه مزاره‡ا ودروغ «خمس» ش‡کم
بزرگ عالمان مذهب ساختگی را سیر میکند همواره پر رونق بماند!
تلccبيس
ابليس
پ‡‡یرهنش را در غم و ان‡‡دوه م‡‡رگ پس‡‡رش و ی‡‡ا خ‡‡انمش پ‡‡اره میکن‡‡د بای‡‡د کف‡‡ارهای
مساوی با کفاره قسم خوردن بپردازد .و اگر کسی نادانس‡‡ته ب‡‡ا زنی ازدواج ک‡‡رد ک‡‡ه
شوهر دیگری داشت باید پنج درهم صدقه بدهد.
کسی که دوبار حد شراب بر او اجرا شده است اگر برای بار س‡‡وم ش‡‡راب خ‡‡ورد
کشته میشود .حد کسی که «فقاع» 1مینوشد برابر است با حد شراب خوار.
مجازات دزد قطع کردن انگشتان از ته است ,نباید که کف دست او را قطع کنن‡‡د.
و اگر بار دیگر دزدی کرد پای چپش قطع میشود .و اگر برای بار سوم دزدی ک‡‡رد
تا دم مرگ باید در زندان بماند .ماهی «جری» را ح‡‡رام ق‡‡رار دادهان‡‡د .و ذب‡‡ائح اه‡‡ل
کتاب ـ یهودیان و مسیحیان ـ را ن‡‡یز ح‡‡رام ق‡‡رار داده ان‡‡د .و در ذبح اس‡‡تقبال قبل‡‡ه را
دانستهاند.
شرط
ودر بسیاری از قضایای فقهی دیگر با اجم‡‡اع مس‡‡لمانان مخ‡‡الفت نمودهان‡‡د .و در
همه این موارد شیطان توانسته آنها را به گونهای ف‡ریب ده‡د ک‡ه هم‡ه این ق‡وانین را
بدون در دس‡ت ب‡ودن هیچ گون‡ه م‡درک و اساس‡ی از ق‡‡رآن مجی‡د و ی‡ا دس‡تورات و
فرامین پیامبر اکرم و یا حتی قیاس وضع کنند .و تنها چیزی که بدان استناد ک‡‡رده
اند وقائع ساختگی خود شیعیان است.
و خالصه اینکه اشکاالت شیعیان بیشمار است.
از عبادت بزرگ نماز چون پاهایشان را در وضوء نمیشویند مح‡‡روم مان‡‡ده ان‡‡د.
و از عبادت بزرگ جماعت 2نیز تا آمدن امام معصومشان (!) بیبهره اند .و به گن‡‡اه
بزرگ دشنام و ناسزا گفتن به یاران رسول اکرم مبتال شده اند.
ودر صحیح بخاری و صحیح مس‡‡لم از پی‡‡امبر اک‡‡رم روایت ش‡‡ده اس‡‡ت ک‡‡ه آن
مقام واال عرض نمودند «:یاران مرا فحش و ناسزا مگویی‡‡د ،3اگ‡‡ر کس‡‡ی از ش‡‡ما ب‡‡ه
1
-فقاع :شرابی که از موز یا جو یا برنج گرفته شود ,آبجو.
2
-گمان میرود که اشتباه امالیی صورت گرفت‡ه باش‡د ,ومنظ‡ور نم‡از جمع‡ه ی‡ا نم‡از جم‡اعت
جمعه باشد.
3
-وما هیچ کس از این امت را بر یاران پیامبر اکرم برتری نمیدهیم ,هر که باش‡‡د وهرچن‡‡د
مقام ومنزلت وجایگاهش واال وباال باشد .جالب اینجاست که در کتابهای خود شیعه نیز روایاتی
در مدح وستایش یاران پیامبر خدا آمده است! از آنجمله است؛ حدیثی که در «عیون اخب‡‡ار
الرضا» از امام رضا که شخصی از ایشان در مورد دو حدیث پیامبر اک‡‡رم ک‡‡ه «ی‡‡اران
من چ‡‡ون س‡‡تارگان آس‡‡مانند ,از ه‡‡ر کس‡‡ی از آنه‡‡ا ک‡‡ه پ‡‡یروی نمودی‡‡د راه یافت‡‡ه ای‡‡د» .وس‡‡خن
آنحضرت ک‡‡ه فرمودن‡‡د« :ی‡‡اران م‡‡را بح‡‡ال خ‡‡ود بگذاری‡‡د ,وب‡‡ه آنه‡‡ا فحش وناس‡‡زا مگویی‡‡د».
پرسیدند .امام در جواب فرمودند که اینها صحیح است .واز آنجمله است دعاء امام سجاد در
ص‡‡حیفه س‡‡جادیه ـ ص‡‡حیفه کامل‡‡ه ـ ک‡‡ه آن حض‡‡رت ب‡‡رای ی‡‡اران پی‡‡امبر اک‡‡رم دع‡‡ای مغف‡‡رت
وآمرزش کرده ودر دعاهایشان با جمالت بسیار ارزندهای مدح ایشان گفت‡‡ه ان‡‡د .واز آنجمل‡‡ه اس‡‡ت
سخن گهربار امام حسن عسکری در تفسیر آنحض‡‡رت ک‡‡ه فرم‡‡وده ان‡‡د « :خداون‡‡د ب‡‡ه آدم
وحی کردند که پروردگارت بر هر ی‡ک از دوس‡تداران محم‡د وآل محم‡د وی‡اران محم‡د آنق‡در
مغفرت میفرستد که اگر آنرا بر همه جهانیان از روز خلقت تا آخ‡‡رین روز تقس‡‡یم کنن‡‡د وهم‡‡ه
کافر باشند باعث ایمان همه آنها شده وهمه را مستحق بهشت میگرداند .وکسی که با محمد وآل
89 باب پنجم :در بیان تلبیس ابلیس در عقاید و کیشها
اندازه کوهی بزرگ چون «کوه اح‡‡د» طال در راه خ‡‡دا ص‡‡دقه بده‡‡د ,ب‡‡ه ان‡‡دازه ی‡‡ک
مشت ـ و یا حتی نیمی از آن ـ از آنچه آنان در راه خدا داده اند نخواهد بود.
ومحم‡‡د بن عب‡‡د المل‡‡ک و یح‡‡یی بن علی ب‡‡ا سندش‡‡ان 1از رس‡‡ول هللا روایت
کردهاند که ایشان فرمودند :خداوند متعال مرا برگزید ,و برای من نیز یارانی انتخاب
نمود و از بین آنها برایم وزیران و مشاوران و انصاریان و دامادها اختیار نمود .پس
لعنت خداوند و فرشتگان و همه جهانیان بر کس‡‡ی اس‡‡ت ک‡‡ه ب‡‡ه آن‡‡ان دش‡‡نام و ناس‡‡زا
گوید .و خداوند روز قیامت از آن شخص نه واجب‡‡ات و فرایض‡‡ش را میپ‡‡ذیرد و ن‡‡ه
مندوبات و نوافل و خیراتش را».
2
ابو البرکات بن علی ال‡‡بزار ب‡‡ا س‡‡ندش از س‡‡وید بن غفل‡‡ه آورده اس‡‡ت ک‡‡ه ایش‡‡ان
گفتند «:از کنار گروهی از شیعیان رد میشدم که از ابوبکر و عم‡‡ر ب ب‡‡ه ب‡‡دی ی‡‡اد
میکردند و از مقام و منزلتش‡ان میکاس‡تند ,وق‡‡تی ب‡ه مجلس ام‡یر المؤم‡نین علی بن
ابی طالب وارد شدم بدانحضرت گفتم :ای امیر مؤمنان از کنار برخی از ی‡‡ارانت رد
میشدم ,و شنیدم که ابوبکر و عمر ب را بدانچه در مقام آندو نیست یاد میکردن‡‡د .و
محمد ویاران محمد بغض ورزد خداوند او را به عذابی گرفت‡‡ار خواه‡‡د ک‡‡رد ک‡‡ه اگ‡‡ر ب‡‡ر هم‡‡ه
جهانیان فرود آید همه را نیست ونابود میگرداند» .واز آنجمله حدیثی است ک‡‡ه ابن بابوی‡‡ه قمی
در کتاب «معانی األخبار» آورده که حضرت امام موسی الرضا از پی‡‡امبر اک‡‡رم روایت
میکنند که آنحضرت فرمودند« :ابوبکر چون حس شنوایی ب‡‡رای من اس‡‡ت .وعم‡‡ر چ‡‡ون حس
بینایی برایم .وعثمان چون قلب من است» .وحدیث امام جعفر صادق در کتاب "کشف الغم‡‡ة" ـ
اثر علی بن عیسی أردبیلی ـ که ایشان در م‡‡ورد اب‡‡وبکر وعم‡‡ر فرمودن‡‡د «:آن‡‡دو امام‡‡ان ع‡دل
وانصاف بودند که همیشه بر حق پایدار زیستند وبر حق وفات کردند ,رحمت خداوند بر ایشان ت‡‡ا
روز رستاخیز بادا»! ودر همین کتاب از امام جعفر صادق است که در حق ابوبکر صدیق در رد
مخالفان فرمودند« :بله او صدیق است .بله او صدیق است .بل‡ه او ص‡دیق اس‡ت .وه‡ر کس او را
صدیق نداند خداوند سخنش را در دنیا وآخرت از او نپذیرد» .و دهها احادیث وروایات دیگ‡‡ر ک‡‡ه
داللت میکند بر مثل مشهور :درغگو حافظه ندارد!.
چگونه شیعه میتواند بین تکفیر یاران رسول خدا وبخص‡‡وص اب‡‡وبکر وعم‡‡ر از ی‡‡ک ط‡‡رف,
وبین آیههایی چون آیه 110و 195سوره مبارکه آل عمران ,وآیات 38تا 40وآیه 100س‡‡وره
توبه ,وآیات 18تا 21سوره فتح ,و 68تا 74سوره انفال ,وصدها آی‡‡ه دیگ‡‡ر ...ودهه‡‡ا اح‡‡ادیث
ائمه کرام ,وقضیه ازدواج عمر با ام کلثوم دختر علی وفاطمه زهراء که در کتابه‡‡ای ش‡‡یعیان
ثابت است و ...از طرف دیگر توافق ایجاد کند؟!.
حقا که چنین کاری که از حضرت فیل بر نمیآید از علماء ودانشمندان شیعه بر آمده است!!..
1
-سند روایت چنین است :محمد بن عبد الملک ویحیی بن علی به ما گفتند ک‡‡ه آنه‡‡ا از محم‡‡د بن
احمد بن المسلمه شنیده اند که او از ابو ظاهر المخلص روایت کرده ک‡‡ه او از بغ‡‡وی ش‡‡نیده ک‡‡ه
او از محمد بن عباد المکی روایت کرده که او را محم‡‡د بن طلح‡ه الم‡‡دینی از عب‡‡د ال‡رحمن بن
سالم بن عبد هللا بن عویم بن مساعده از پدرش واو از پدر بزرگ سالم شنیده که او گفت :پیامبر
اکرم فرمودند. ...
2
-سند کامل او اینست :مؤلف میگوید :روایت کرد مرا ابو البرک‡‡ات بن علی ال‡‡بزار از اب‡‡وبکر
الطریثیثی از هب‡‡ة هللا بن الحس‡‡ن الط‡‡بری از عبی‡‡د هللا بن محم‡‡د بن احم‡‡د از علی بن محم‡‡د بن
احمد بن یزید الریاحی از ابی ثنا الحسن بن عماره از المنه‡‡ال بن عم‡‡رو از س‡‡وید بن غفل‡‡ه ک‡‡ه
ایشان فرمودند. ...
تلccبيس
ابليس
اگر آنها گمان نمیبردند ک‡‡ه ش‡‡ما در دلت‡‡ان آنچ‡‡ه را آنه‡‡ا ب‡‡ر زب‡‡ان میآوردن‡‡د پنه‡‡ان
میداری ,هرگز جرأت نمیکردند چنین سخنهایی بر زبان آورند.
حضرت علی فرمودند :پناه بر خدا ,پناه میبرم بر خدایم از اینک‡‡ه در دلم ج‡‡ز
آن باشد که رسول خدا به من آموخت .لعنت خداوند ب‡‡ر آن کس‡‡ی ب‡‡اد ک‡‡ه در دلش
جز خیر و نیکی آن دو ی‡‡ار رس‡‡ول خداس‡‡ت ,آن‡‡ان ب‡‡رادران پی‡‡امبر اک‡‡رم و ی‡‡اران و
وزیران و مشیران او بودند .رحمت خداوند بر ایشان بادا!.
سپس با چشمانی پر از اشک برخواست و دست م‡‡را گرفت‡‡ه گری‡‡ان داخ‡‡ل مس‡‡جد
شد .و باالی منبر رفت و آرام نشسته محاسن سفید و زیبایش را در مشت خود گرفته
به آنها خیره شد تا مردم جمع ش‡دند .س‡پس بلن‡د ش‡د و ب‡ا تش‡هد مختص‡ر و بلیغان‡ه و
ادیبانهای شروع به حرف زدن نموده فرمودند :چه شده برخی را که سادات ق‡‡ریش و
پدران مسلمانان را به آنچه من از آن پاکم یاد میکنند؟ بدانید که من از آنچه میگویند
بیزارم .و کسی را که بدانها بد گوی‡‡د را مج‡‡ازات خ‡‡واهم ک‡‡رد .قس‡‡م بدانک‡‡ه زمین و
زمان را آفرید و در کالبدها ج‡‡ان دمی‡‡د ,اب‡‡وبکر و عم‡‡ر را ج‡‡ز م‡‡ؤمن متقی دوس‡‡ت
نمیدارد .و جز فاجر و فاسق و بدبخت آندو را بد نمیپندارد .با درس‡‡تی و راس‡‡تی و
وفاداری ب‡ا پی‡امبر اک‡رم هم‡راه بودن‡د و پس از او ق‡دم ب‡ه ق‡دم پ‡یرو دس‡تورات
رسول خدا و امر و نهی و خشم و غض‡‡ب و عق‡اب و بازخواس‡‡ت او بودن‡‡د و هرگ‡‡ز
در هیچ م‡‡وردی مخ‡‡الفت رس‡‡ول خ‡‡دا از آنه‡‡ا س‡‡ر ن‡‡زد .و هرگ‡‡ز رأی و فرم‡‡ان
رس‡‡ول خ‡‡دا را ب‡‡زمین نزدن‡‡د .و هرگ‡‡ز رس‡‡ول خ‡‡دا ب‡‡ا رأی آن‡‡دو مخ‡‡الفت
نفرمودند .و رسول خدا کسی را چون آندو دوست نمیداشت .و رسول خ‡‡دا در
حالیکه از آندو راضی و خشنود بود از این دی‡ار ب‡ه دی‡ار ب‡اقی ش‡تافتند .و در حالیک‡ه
همه مؤمنان از آندو راضی و خشنود بودند از دنیا رفتند.
ابوبکر بدستور پیامبر خدا در آخرین روزهای عمر مب‡‡ارک آنحض‡‡رت ُن ه
روز کامل بر مسلمانان نماز خواندن‡‡د .و آنگ‡‡اه ک‡‡ه خداون‡‡د پی‡‡امبر خ‡‡ویش را بس‡‡وی
خود خواست و او را بسوی بهشتهای برین برد مؤمنان اب‡‡وبکر را ب‡‡ه عن‡‡وان ولی و
خلیفه رسول هللا برای خود انتخاب نمودند .و با اختی‡ار کام‡ل خ‡ود ب‡ا او بیعت ک‡رده
زکات را بدو محول ساختند.
ومن از بین فرزندان عبد المطلب اولین کسی بودم ک‡‡ه ب‡‡ا او بیعت ک‡‡ردم ,و او از
قبول خالفت س‡رباز میزد و آرزو داش‡ت کس‡ی از م‡ا این مس‡ئولیت را از ش‡انهاش
بردارد .و قسم بخدا که بهترین کسی بود که پیامبر خدا بر جای گذاش‡‡ت .در مه‡‡ر
و عطوفت و در لطافت و نرم خویی و در تقوا و پرهیزکاری از همه به رس‡‡ول خ‡‡دا
نزدیکتر بود .و در عمر و اسالم از همه پیشتر بود .پی‡‡امبر خ‡‡دا او را در مه‡‡ر و
عطوفت به فرشته آسمان میکائی‡ل ,و در بخش‡ایش و وق‡‡ار و هیبت و بزرگمنش‡ی ب‡ه
پیامبر خدا ابراهیم شباهت میداد .و در تمام زندگیش قدم ب‡‡ه ق‡‡دم ب‡‡ر راه و روش
پیامبر اکرم پیش رفت تا به او پیوست .رحمت الهی بر او بادا!.
91 باب پنجم :در بیان تلبیس ابلیس در عقاید و کیشها
پس از او والیت مسلمانان به عمر محول گش‡ت .و من از جمل‡ه کس‡انی ب‡ودم ک‡ه
اعالن رضایت کردم .و او نیز چون رسول خدا و یارش نیکو س‡‡یرت پیش رفت.
و چون بچه شتری که دنبال م‡‡ادرش ح‡‡رکت میکن‡‡د او ن‡‡یز ق‡‡دم ب‡‡ه ق‡‡دم راه و رس‡‡م
رسول خدا و یار با وفایش را ادامه داد .و قسم بخ‡‡دا ک‡‡ه ب‡‡ا ض‡‡عیفان و تنگدس‡‡تان
بس‡‡یار مهرب‡‡ان و ب‡‡ا عط‡‡وفت ب‡‡ود .مظلوم‡‡ان و مس‡‡تمندان را ی‡‡اری میداد و پ‡‡وزه
ظالمان را بزمین میمالی‡‡د .و در راه خ‡‡دا از هیچ کس و هیچ چ‡‡یزی ت‡‡رس و واهم‡‡ه
نداشت .و خداوند حق و حقیقت را بر زب‡‡انش جری‡‡ان میداد .و درس‡‡تی و ص‡‡داقت را
عالمت و نشانهای برای او ساخته بود ,ت‡ا ج‡ایی ک‡ه م‡ا گم‡ان میب‡ردیم فرش‡تهای ب‡ر
زب‡‡انش س‡‡خن میگوی‡‡د .خداون‡‡د ب‡‡ا ایم‡‡ان آوردن و اس‡‡الم او دینش را ع‡‡زت و ن‡‡یرو
بخش‡‡ید .و هج‡‡رتش را س‡‡بب قی‡‡ام دین خ‡‡ود ق‡‡رار داد .و در دله‡‡ای منافق‡‡ان رعب و
وحشت او را انداخت.و قلبهای مؤمنان را آکنده محبت و عشق بدو ساخت.
رسول خدا او را در شدت و تندی بر دشمنان به فرشته آسمان جبری‡‡ل ش‡‡باهت
داد .آیا کسی را سراغ دارید که مقام و منزلت ایشان را دارا باشد؟ رحمت خدا بر آن
دو بزرگوار .و از خداوند متعال میخواهیم که ما را در پیروی راهشان ی‡‡اری ده‡‡د.
کسی که مرا دوست دارد بای‡د ک‡ه آن‡دو را دوس‡ت داش‡ته باش‡د .و کس‡ی ک‡ه آن‡دو را
دوست ندارد در واقع مرا دوست نمیدارد ,و من از او بیزارم.
واگر قبل از این اطالع مییافتم که کسی در مورد آن دو زب‡‡ان درازی میکن‡‡د او
را به بدترین وجه مجازات میکردم .اما از امروز به بعد اگر کسی را دستگیر ک‡رده
پیش من آورند ک‡ه ب‡ه حض‡رت اب‡وبکر و ی‡ا حض‡رت عم‡ر ب ت‡وهین ک‡رده اس‡ت,
مجازات افتراء زننده و اهانت کننده را بر او اجرا میکنم.
ای مؤمنان آگاه باشید که؛ بهترین این امت پس از پیامبر اکرم اب‡‡وبکر ص‡‡دیق
و عمر فاروق ب بودند .پس از آندو خداوند آگاهتر و دان‡‡اتر اس‡‡ت ک‡‡ه بهترین‡‡ان چ‡‡ه
کسانیند .این بود سخن من ,و مغفرت و پوزش میطلبم از خدای خویش برای خود و
برای شما».1
سعد هللا بن علی به سندش 2از حضرت علی کرم هللا وجهه روایت کرده اس‡‡ت ک‡‡ه
ایشان فرمودند« :گروهی در آخ‡‡ر زم‡‡ان میآین‡‡د ک‡‡ه ب‡‡دانها رافض‡‡ه میگوین‡‡د ,ادع‡ا
1
-ودر نهج البالغه خطبهای از حضرت علی مرتضی آورده ان‡د ک‡ه ایش‡ان در م‡ورد حض‡رت
ابوبکر چنین فرمودند« :خدا جزای خیر دهد فالن ـ یع‡‡نی اب‡‡وبکر ـ را ,راس‡‡ت نم‡‡ود کجی
را ,ودوا کرد امراض روحانیه را ,ق‡‡ائم ک‡‡رد س‡‡نت پیغم‡‡بر را ,وپس پش‡‡ت ان‡‡داخت ب‡‡دعت را,
رفت از دنیا پاک دامن کم عیب ,یافت محاسن خالفت را ورحلت کرد قبل از فس‡‡اد آن ,ادا ک‡‡رد
اطاعت خدا را واز وی تقود گزید چنانکه حق تقوی است .رفت از دنیا وگذاشت مردمان را در
راههای شاخ در شاخ که در آن ه‡دایت نمییاب‡د گم‡راه ویقین حاص‡ل نمیکن‡د ب‡ه ه‡دایت خ‡ود
هدایت یافته»( .ر.ک .به «آیات بینات» ترجمه عالمه عبد الشکور لکنوی).
2
-سند کاملش چنین است :از سعد هللا بن علی از الطریثیثی از هبة هللا الطبری از محمد بن عب‡‡د
الرحمن از البغوی از س‡‡وید بن س‡‡عید از محم‡‡د بن ح‡‡ازم از ابی خب‡‡اب الکل‡‡بی از ابی س‡‡لیمان
الهمدانی به ما رسیده است که حضرت علی کرم هللا وجهه فرمودند. ...:
تلccبيس
ابليس
میکنند که از مایند و آنها از م‡ا نیس‡تند .و نش‡انه و عالمتش‡ان اینس‡ت ک‡ه اب‡وبکر و
عمر را دشنام میدهند .هر کجا که آنها را یافتید به ب‡‡دترین ص‡‡ورت آنه‡‡ا را بکش‡‡ید,
چرا که آنها مشرکند».
تلبيس ابليس بر باطنيان
مؤلف گوید :بدان كه باطنیان گروهی هستند در پوش‡‡ش اس‡‡الم و متمای‡‡ل ب‡‡ه رفض،
اما در عقاید و اعمال بكلی مخالف با اس‡‡الم .و حاص‡‡ل قولش‡‡ان این اس‡‡ت ك‡‡ه ب‡‡ود و
نبود خالق یكی است و نبوت باطل است و عبادات بیهوده است و رستاخیزی در كار
نیست ،ام‡‡ا اینه‡‡ا را در اول ك‡‡ار آش‡‡كار نمیكنن‡‡د بلك‡‡ه ابت‡‡دا م‡‡دعی میش‡‡وند خ‡‡دا و
پیغمبر بر حق است و دین ص‡‡حیح اس‡‡ت ام‡‡ا در ورای ظ‡‡اهر رازی نه‡‡ان هس‡‡ت .و
شیطان بدین گونه ایش‡‡ان را ب‡‡ازی داده و عقای‡‡د گون‡‡اگون را در نظرش‡‡ان آراس‡‡ته و
گروههای مختلف باطنیه هشت نام دارند بدین شرح:
اول :باطنيه – از این جهت بدین عنوان نامیده ش‡‡ده ان‡‡د ك‡‡ه م‡‡دعی ش‡‡دند ظ‡‡واهر
قرآن و حدیث باطنی دارد همان طور كه در ورای پوست مغزی هست .نادان نق‡‡وش
ظاهر میبین‡‡د و دان‡‡ا رم‡‡وز و اش‡‡ارت و س‡‡ّر خفی را در مییاب‡‡د و ه‡‡ر كس در بن‡‡د
ظواهر بماند زنجیر تكالیف شرعی همچن‡‡ان ب‡‡ر گ‡‡ردنش هس‡‡ت و ه‡‡ر كس ب‡‡ه دانش
ارتقاء یابد تكلیف از او ساقط شود و از رنج و تعب برهد و اش‡‡اره ك‡‡رده ان‡‡د ب‡‡ه آی‡‡ه
157از سوره اعرافَ﴿ :و َيَض ُع َع ۡن ُهۡم ِإۡص َر ُهۡم َو ٱَأۡلۡغ َٰل َل ٱَّلِتي َكاَنۡت َع َلۡي ِهۡم ﴾ [األعراف:
« .]157و بارهاى سنگین ،و زنجیرهایى را ك‡‡ه ب‡‡ر آنه‡‡ا ب‡‡ود( ،از دوش و گردنش‡‡ان) ب‡‡ر
مىدارد».
دوم :اسماعيليه – از آن روی بدین عنوان نامیده میشوند كه خود را به محمد بن
اس‡‡ماعیل بن جعف‡‡ر (ص‡‡ادق) منس‡‡وب میدارن‡‡د ك‡‡ه ب‡‡ه گم‡‡ان ایش‡‡ان ام‡‡ام هفتم ب‡‡ود
(اسماعیل در زمان پدر وفات یافت) .و از آنجا ك‡‡ه آس‡‡مان هفت تاس‡‡ت و زمین هفت
طبقه است و هفته هفت روز است ،دوره امامت نیز هفت باید باش‡‡د؛ چنانك‡‡ه در ب‡‡اب
عباسیان هم چنین سلسله هفت تایی ساخته بودند :عب‡‡اس (عم‡‡وی پیغم‡‡بر) ،عبدهللا بن
عباس ،علی بن عبدهللا ،محم‡‡د بن علی اب‡‡راهیم (مش‡‡هور ب‡‡ه ام‡‡ام) ،س‡‡فاح ،و هفتمی
منصور (خلیفه عباسی).
و طبری مورخ راجع به راوندیه (كه شیعیان غالی عباسی بودند) آورده است ك‡‡ه
معتقد بودند روح عیسی بن مریم به علی بن ابیطالب و از او به ائمه منتقل شده ت‡ا
به ابراهیم امام رسیده .این گروه اباحی بودند و حتى ناموس خود را از مهم‡‡ان دری‡‡غ
نمیداشتند .اسد بن عبدهللا (قسری) ایشان را كش‡ت و مص‡لوب نم‡ود ،ام‡ا عقیدهش‡ان
باقی ماند چنانكه ابوجعفر منصور (خلیفه عباسی) را میپرستیدند ،و از قبةالخضراء
باال كشیده ازآنجا پایین پریده خ‡‡ود را میكش‡‡تند ،و ن‡‡یز مس‡‡لحانه ب‡‡یرون آم‡‡ده فری‡‡اد
میزندند« :یا أباجعفر أنت أنت» یعنی ای منصور تو تویی [ یعنی تو همانی كه خود
دانی ،تو خدایی!].
93 باب پنجم :در بیان تلبیس ابلیس در عقاید و کیشها
سوم :سccبعيه – از دو جهت ب‡دین عن‡وان نامی‡ده ش‡دند یكی اینك‡ه دور ام‡امت را
همچنانكه بیان شد هفت هفت میدانستند كه ه‡‡ر دوره ب‡‡ا هفتمی ب‡‡ه پای‡‡ان میرس‡‡ید و
قیامت هر دور همان هفتمی است دوم اینكه تدبیر عالم زی‡‡رین (یع‡‡نی دنی‡‡ای م‡‡ادی و
خاكی) را من‡‡وط ب‡‡ه هفت س‡‡یاره (زح‡‡ل ،مش‡‡تری ،م‡‡ریخ ،زه‡‡ره ،ش‡‡مس ،عط‡‡ارد،
قمر) 1میدانستند.
چهارم :بابكيه -اینان پیروان مردی بودند از باطنی‡ه ب‡ه ن‡ام باب‡ک خ‡رمی ك‡ه ب‡ه
سال 201هـ در یكی از كوهستانهای آذربایجان ظهور كرد و خلق بسیاری پ‡‡یرویش
كردند و كارش عظمت یافت .آورده اند كه او محرمات را مباح میداشت و اگر كس‡‡ی
دختر یا خواهر زیبایی داشت به زور از او میگرفت ،و بدین گونه بیست سال بود و
در آن مدت هشتاد هزار یا پنجاه و پنج هزار و پانصد كس را بكشت و حكومت با او
جنگید و او بسیار از لشكریان حكومتی را شكست داد تا آنكه به س‡‡ال 223هـ افش‡‡ین،
بابک و ب‡رادرش را دس‡تگیر ك‡رد و ن‡زد معتص‡‡م آورد .ب‡رادر باب‡ک ب‡ه وی گفت:
كاری كردی كه كس نكرد اكنون شكیبایی و استقامتی از خود نشان بده كه كس نش‡‡ان
نداده باشد ،بابک گفت :خواهی دید .معتصم فرمان داد دست و پاهای بابک را بریدند
و از خون به چهرة خ‡‡ویش مالی‡‡د ،معتص‡‡م پرس‡‡ید :ب‡‡ا آن دع‡‡وی ش‡‡جاعت از م‡‡رگ
ترسید؟ گفت:از آن ترسیدم كه چون خون از تنم برود و رنگم زرد شود ،گمان كنن‡‡د
كه از بیم مرگ رنگم دگرگون شده است ،پس چهره به خ‡‡ون گلگون‡‡ه ك‡‡ردم ك‡‡ه م‡‡را
زرد چهره نبینند .پس به فرمان معتصم گردن بابک را قطع كردند و پیكرش را آتش
زدن‡‡د و همین معامل‡‡ه ب‡‡ا ب‡‡رادرش ن‡‡یز ص‡‡ورت گرفت‡‡ه و هیچ ی‡‡ک آخ نگفتن‡‡د .و از
بابكیان جماعتی باقی ماندند ك‡‡ه گفت‡‡ه میش‡‡ود س‡‡الی ی‡‡ک ش‡‡ب زن و م‡‡رد ب‡‡اهم گ‡‡رد
میآیند و چراغ میُك شند ومردان به سوی زن‡‡ان ب‡‡ر میخیزن‡‡د و ه‡‡ر م‡‡ردی در زنی
میآویزد و با او در میآمیزد و بر این پندارندكه آن حالل است چرا كه نوعی ش‡‡كار
محسوب میشود.
پنجم :محمccره (= س‡‡رخ جامگ‡‡ان) – ب‡‡دین مناس‡‡بت ك‡‡ه باطنی‡‡ان در ای‡‡ام باب‡‡ک
جامههای خود را سرخ كردند و پوشیدند.2
ششم :قرامطه – مورخان در سبب تسمیه باطنیان به قرمطی دو قول دارند:
یكی كه مردی از خوزستان به سواد كوفه آمد و آنجا اظهار پارسایی نم‡‡ود و م‡‡ردم
را به پیروی امامی از اهل بیت پیغمبر میخوان‡د .این م‡رد ن‡زد شخص‡‡ی ملقب ب‡ه
كرمیته م‡نزل ك‡رد (این كلم‡ه در زب‡ان نبطی‡ان ب‡ه مع‡نی ت‡یز چش‡م اس‡ت ،و كرمیت‡ه
چشمش ُسرخ بود) و امیر آن ناحیه آن مرد را دستگیر و محبوس نمود و كلید زن‡‡دانش
را زیر سر نهاد و بخفت .كن‡یز ام‡یر را دل ب‡ر زن‡دانی بس‡وخت ،كلی‡د برداش‡ت و دِر
محبس بگشود و زندانی را رها ساخت و در را بسته كلید را زیر ب‡‡الش ام‡‡یر گذاش‡‡ت.
1
-ترتیب مشهور چنین است:
شمس و مریخ و مشتری و زحل – .م. قمر است و عطارد و زهره
-ظاهرًا گروهی تحت عنوان «محمره» پیش از ظهور بابک هم وجود داشته است-.م. 2
تلccبيس
ابليس
چون زندانی را جستند و نیافتند شیفتگی مردم ب‡‡دو بیش‡‡تر ش‡‡د و ب‡‡ه اس‡‡م میزب‡‡انش ك‡‡ه
«كرمیته» بود شهرت یافت و آن كلمه را تخفیف داده «قرم‡‡ط» گفتن‡‡د و جایگ‡‡اه او ب‡‡ه
اوالدش به ارث رسید.
دوم :آنكه قرمطیان منسوبند به حمدان قرمط كه از نخس‡‡تین داعی‡‡ان ایش‡‡ان ب‡‡ود و
در انتساب بدو قرامطه و قرمطیه نامیده ش‡‡دند .و حم‡‡دان قرم‡‡ط م‡‡ردی ب‡‡ود از اه‡‡ل
كوفه با گرایش به پارسایی .روزی در راه ده خود به مرید برخورد كه گله گاوی در
پیش انداخته بود و میرفت حمدان به آن مرد (كه یكی از داعی‡‡ان ب‡‡اطنی ب‡‡ود) گفت:
یكی از این گاوها را سوار شو كه خسته نشوی .آن مرد گفت :من دستور این ك‡‡ار را
ندارم .حمدان پرسید :مگر تو كار به دستور میكنی؟ گفت :آری .حم‡‡دان پرس‡‡ید :ب‡‡ه
امر چه كسی عمل میكنی؟ گفت :ب‡‡ه ام‡‡ر مال‡‡ک من و ت‡‡و و دنی‡‡ا و آخ‡‡رت .حم‡‡دان
گفت :در این صورت منظورت خداس‡ت .گفت :رأیت درس‡ت اس‡ت .حم‡دان پرس‡ید:
در این ده كه میروی چه كار داری؟ گفت:دستور دارم كه م‡‡ردم این ده را از جه‡‡ل
به علم از ضاللت به هدایت و از بدبختی به نیكبختی فراخوانم و از ورطة خواری و
ن‡‡داری بره‡‡انم وایش‡‡ان را ب‡‡ه بینی‡‡ازی و خالص‡‡ی از رنج و رحمت رهنم‡‡ایی كنم.
حمدان بدو گفت:مرا نجات بده كه خدایت نجات عنایت فرماید و با افاضة علمی مرا
زنده كن كه بسیار بدان محتاجم آن مرد گفت:من مجاز نیستم كه سّر نهفته را بر ه‡‡ر
كس آشكار كنم مگر بعد از اطمینان و گرفتن پیمان ،حم‡‡دان گفت :بگ‡‡و چگون‡‡ه بای‡‡د
عهد كنم؟ آن مرد گفت :باید با من و امام پیمان كنی و بر عهده بگیری ك‡‡ه راز من و
راز امام را فاش نسازی ..حمدان عه‡د بس‡ت و آن م‡رد ش‡روع ك‡رد ب‡ه الق‡اء تع‡الیم
فریب آمیز به حمدان ،و حمدان اجابتش كرد و پذیرفت تا آنكه خود به عن‡‡وان یكی از
داعیان ایشان برگزیده شد و از عناصر اص‡‡لی آن‡‡ان گردی‡‡د و اتب‡‡اع وی را – ك‡‡ه از
باطنیان بودند -قرمطیه و قرامطه مینامند ،و خاندان و فرزندانش جایگ‡‡اه وی را ب‡‡ه
ارث برده كارش را ادامه دادند .و در آن میان آنكه از هم‡‡ه بیش‡‡تر ش‡‡دت و ص‡‡البت
داشت ابوسعید بودكه به سال 286هـ ظه‡‡ور ك‡‡رد و ك‡‡ارش ب‡‡اال گ‡‡رفت و بس‡‡یار از
مسلمانان را بكشت و مس‡جدها را وی‡ران س‡اخت و مص‡‡حفها س‡وزانید و از حاجی‡ان
كشتار كرد و برای اصحاب و اتباعش س‡‡نتها بنه‡‡اد وخبره‡‡ای دروغ و نش‡‡دنی ب‡‡داد.
چنانك‡‡ه هنگ‡‡ام جن‡‡گ میگفت :هم اكن‡‡ون از غیب وع‡‡ده نص‡‡رت ب‡‡ه من رس‡‡ید .و
هنگامیكه ُم رد پرندهای گچین بر قبرش نشاندند وگفتند :هرگ‡‡اه این پرن‡‡ده گچین ب‡‡پرد
ابوسعید از گور خویش بیرون آید و خروج نماید ،و در كنار قبرش اس‡‡بی زین ك‡‡رده
و جامه و سالح حاضر نگه میداشتند (كه چون از گ‡‡ور ب‡‡یرون آی‡‡د س‡‡وار ش‡‡ود) .و
معتقد بودند هر كس در كنار قبرش اسبی حاضر باشد سواره محشور شود و ه‡‡ر ك‡‡ه
را اسب حاضر نباشد پیاده محشور شود .و اصحاب ابوسعید چ‡‡ون ن‡‡ام او میش‡‡نیدند
صلوات میفرستادند اما ب‡‡ر رس‡‡ول هللا ص‡‡لوات نمیفرس‡‡تادند و ب‡‡ه ه‡‡ر كس ك‡‡ه
برای محمد صلوات میفرستاد میگفتند :ن‡ان ابوس‡عید میخ‡وری و ب‡ر ابوالقاس‡م
صلوات میفرستی؟ بعد از او پسرش ابوط‡‡اهر ب‡‡ه ج‡‡ایش نشس‡‡ت وكاره‡‡ای پ‡‡در را
95 باب پنجم :در بیان تلبیس ابلیس در عقاید و کیشها
دنبال كرد و به كعبه تاخت و آنچه نفایس در آنجا بود با حجر االسود ربود و به دی‡‡ار
خود برد و مردمان را بدین پندار فرا خواند كه ابوطاهر خداست.
هفتم :خرميه – باطنیان را از آن خّرمی خوانند كه مردم‡‡ان را ب‡‡ه ل‡‡ذت ج‡‡ویی و
شهوت پرستی خوانند از هرگونه كه باشد ،و ب‡‡ار تكلی‡‡ف ش‡‡رع از گ‡‡ردن بیفكنن‡‡د ،و
این عنوان مزدكیان بوده است كه مباحیان مجوسند و به روزگار قباد س‡‡ر ب‡‡ر آورده،
اعالم اباح‡‡ه محرم‡‡ات و مح‡‡ارم نمودن‡‡د .و باطنی‡‡ان از جهت مش‡‡ابهت در نتیج‡‡ه
مذهبشان با مزدكیان (هر چن‡‡د در مق‡‡دمات مخ‡‡الف یكدیگرن‡‡د) ب‡‡ه ن‡‡ام ایش‡‡ان نامی‡‡ده
شدند.
هشتم :تعليميه – باطنیان را از آن روی «تعلیمی» نامند ك‡‡ه اص‡‡ل مذهبش‡‡ان ب‡‡ر
نفی رأی و نظر و عدم كفایت عقل [محض ] است و دعوت به آموزش گرفتن از امام
معصوم؛ و اینكه :درک علوم ممكن نیست جز با تعلیم.
اكنون اگر كسی بپرسد كه به چه انگیزهای باطنیان وارد این بدعت ش‡‡دند ،گ‡‡وییم:
اینان خواستند از دین به در روند پس با جماعتی از مجوسیان ومزدكیان و ثنوی‡‡ان و
فلسفه گرایان ملحد مشورت كردند و چاره جویی نمودند كه چگونه از سنگینی فش‡‡ار
اهل دین كه اینان را از بیان عقاید ملحدانه و المذهبانه خود الل ك‡‡رده بودن‡‡د ،بكاهن‡‡د
و در برابر اسالم مق‡اومت نماین‡د .پس ب‡ه این نتیج‡ه رس‡یدند ك‡ه راهش‡ان آنس‡ت ک‡ه
عقیده فرقهای از آنانرا که از همه بیش‡‡عورتر و بیدرایت ت‡‡ر اس‡‡ت ،و بیش از هم‡‡ه
توان پذیرش مستحیالت و ناممکنها را داراست ،وبیش از همه دروغه‡‡ا را پذیراس‡‡ت
ـ که آنها را روافض میگویند ـ را برگزینند و در آن پناه گیرند و با اظهار اندوه ب‡‡ر
مصایب آل محمد و جور و اهانتی ك‡‡ه ب‡‡ر ایش‡‡ان گذش‡‡ته و دوس‡‡تی ش‡‡یعیان جلب
كنند و به آن بهانه توانند آن پیشینیان را كه ناقل شریعت به مسلمانان ب‡‡وده ان‡‡د دش‡‡نام
دهند .و چون پیشینیان خوار شدند منقوالتشان مورد بیالتفاتی و بیتوجهی گ‡‡ردد ،آن
گاه بتدریج میتوان از مسلمانان كسانی را فریفت و بیدین ساخت.
و هرگاه كسی باشد كه هنوز متمّسک به ظواهر قرآن و اخبار باش‡‡د ب‡‡ه این پن‡‡دار
افكنیمش كه آن ظواهر بواطنی است و هر كه از باطن به ظاهر سرگرم گردد احم‡‡ق
باشد و زیرک آن است كه به باطن قرآن و اخبار بگراید .آن گ‡‡اه عقای‡‡د خ‡‡ویش راب‡‡ه
عنوان معانی باطنی قرآن و اخبار به خورد ایش‡‡ان دهیم و چ‡‡ون ب‡‡ا گروانی‡‡دن جمعی
از رافضه به خود تعداد مان افزایش یافت فریفتن افراد دیگر ِفَر ق آسان اس‡‡ت .و راه
كار ما این است كه كسی را ب‡‡ه عن‡‡وان ی‡‡ار و كم‡‡ک ك‡‡ار این م‡‡ذهب برگزی‡‡نیم و او
م‡‡دعی ش‡‡ود ك‡‡ه از اه‡‡ل بیت اس‡‡ت و واجب االطاع‡‡ه و خلیف‡‡ه منص‡‡وص پی‡‡امبر و
معصوم از خطا و مؤید ازجانب خ‡‡دا؛ و ن‡‡یز بای‡‡د دع‡‡وت در منطقهای نباش‡‡د ك‡‡ه آن
مدعی ساكن است ،زیرا نزدیكی خانه موجب بیپرده شدن راز نزد بیگانه است ،ام‡‡ا
هر گاه راه دور باشد چگونه كس‡‡ی ك‡‡ه دع‡‡وت را پذیرفت‡‡ه میتوان‡‡د ح‡‡ال «ام‡‡ام» را
وارسی نماید و بر حقیقت امر او اطالع یابد؟
تلccبيس
ابليس
این همه تمهید و تدبیر باطنیان برای سلطه یافتن بر حكومت واموال مردم است و
انتقام گرفتن از كسانی كه در گذشته خون اینان را ریختن‡‡د واموالش‡‡ان را بردن‡‡د .این
بود آغاز كار و هدف باطنیان.
اینان حیلههایی برای سلطه جویی بر مردم دارند .نخست اینكه بای‡‡د تش‡‡خیص داده
شود كسی قابل فریفتن و تلقین هست یا نه؟ اگر مستعد تبلیغ است هرگاه طبعش مای‡‡ل
به پارس‡ایی اس‡ت وی را ب‡ه ام‡انت و راس‡تی و ت‡رک ش‡هوت میخوانن‡د و اگ‡ر ب‡ه
هرزگی و عنان گسیختگی گرایش دارد چنین خاطر نشانش میكنند كه عب‡‡ادت ابلهی
است و پاك‡دامنی حم‡اقت ،و زی‡ركی در آن اس‡ت ك‡ه آدم در این دنی‡ای دو روزه ب‡ه
دنبال لذت برود؛ و به همین ترتیب ن‡‡زد ص‡‡احب ه‡‡ر م‡‡ذهبی ح‡‡رفی ك‡‡ه خوش‡‡ایند و
مناسب او باشد گویند .سپس وی را در معتق‡داتی ك‡ه دارد ب‡ه ش‡ک اندازن‡د .و كس‡ی
دع‡‡وت این‡‡ان را میپ‡‡ذیرد ك‡‡ه ی‡‡ا كم خ‡‡رد باش‡‡د؛ و ی‡‡ا از اوالد خس‡‡روان و فرزن‡‡دان
مجوسان باشد كه دولت پیشینیانش با آمدن اسالم برافتاد؛ و ی‡‡ا آدم ج‡‡اه طل‡‡بی باش‡‡د ك‡‡ه
روزگار برای نیل به مقصود یاریش نكرده و باطنیان بدو وع‡ده پ‡یروزی میدهن‡د؛ ی‡ا
كسی كه میخواهد از سطح عامه باالتر رود و به خیال خود به حقایقی دس‡‡ت یاب‡‡د؛ ی‡‡ا
رافضی مذهبی باشد كه آیینش دشنام دادن به صحابه است؛ یا ملحدی فلسفی مش‡‡رب و
ثنوی مذهب وحیرتزدهای در عقاید كه لذایذ را دوست دارد و تكلیف را خوش ندارد.
اینک بعضی از عقاید ایشان .ابوحامد [غزالی] طوسی گوید :باطنیان گروهی ان‡‡د
مدعی اسالم ،متمایل به رفض ،ك‡‡ه عقای‡‡د و اعمالش‡‡ان ب‡‡ا اس‡‡الم مب‡‡این اس‡‡ت .از آن
جمل‡‡ه اس‡‡ت اعتق‡‡اد ب‡‡ه دو خ‡‡دای ق‡‡دیم ك‡‡ه ه‡‡ر دو ازلیان‡‡د اال اینك‡‡ه یكی مخل‡‡وق آن
دیگری است [یعنی برای دومی ،حدوث ذاتی قایل ش‡‡ده ان‡‡د ن‡‡ه ح‡‡دوث زم‡‡انی] .پس
اولی را سابق و دومی را ثانی نامیده اند .سابق را به وصف وجود و عدم یا معلوم و
مجهول نتوان ستود و موصوف یا غ‡‡یر موص‡‡وف نت‡‡وان نامی‡‡د [= تعطی‡‡ل ص‡‡فات].
ثانی از سابق پدید آمده و او مبدع اول است ،س‡‡پس «نفس كلی‡‡ه» پی‡‡دا ش‡‡ده .در نظ‡‡ر
باطنیان پیغمبر شخصی است كه از «سابق» توسط «ثانی» یک ق‡‡وه قدس‡‡یه پ‡‡اک
به وی افاضه گردیده است و جبریل عبارت از عقل افاضه ش‡‡ده ب‡‡ه پیغم‡‡بر اس‡‡ت
نه اینكه نام شخص‡‡ی باش‡‡د .و ن‡‡یز باطنی‡‡ان هم‡‡رأی ان‡‡د ب‡‡ر اینك‡‡ه در ه‡‡ر دوره ام‡‡ام
معصومی باید باشد كه برای تأویل ظواهر بدو مراجعه میشود .باطنیان مع‡‡اد را هم
به معنی «عود» میگیرند یع‡نی بازگش‡ت نفس ب‡ه اص‡‡ل آن .در ب‡اب تكلی‡ف ن‡یز از
ایشان اباحه مطلق منقول است ،هر چند در گفتگو منكر این معن‡ا ش‡وند و گوین‡د ه‡ر
انسانی را ناچار تكلیفی هست ،اما گویند چون از ظ‡‡واهر ب‡‡ه ب‡‡واطن پی ب‡‡رد تكلی‡‡ف
برخیزد .چون نتوانسته اند مردم را از قرآن و سنت برگردانن‡‡د ،ه‡‡دف و مقص‡‡ود از
آن را با حیلههای خوش ظاهر نفی میكنند كه اگر صریحًا نفی كنند به قتل آین‡‡د .مثال
گفتهاند :جنابت یعنی افشاء سر ،غسل یعنی تجدید پیمان ،زن‡ا یع‡نی ان‡داختن نطفهعلم
در نفس كسی كه عهد بیعت نبسته است ،روزه یعنی خ‡‡ودداری از افش‡‡اء س‡‡ر ،كعب‡‡ه
یعنی شخص پیغمبر ،ب‡‡اب یع‡‡نی علی ،طوف‡‡ان یع‡‡نی طوف‡‡ان علمی ك‡‡ه متمّس كان ب‡‡ه
97 باب پنجم :در بیان تلبیس ابلیس در عقاید و کیشها
شبهه را غرق نماید ،سفینه یع‡‡نی پناهگ‡‡اهی ك‡‡ه آدم مس‡‡تجاب ال‡‡دعوه ب‡‡دان متحص‡‡ن
میشود ،آتش ابراهیم آتش راستین نبود بلكه (آتش) غضب نمرود ب‡ود ك‡ه ب‡ه اب‡راهیم
آسیبی نرسانید ،و ذبح اسحاق یعنی گرفتن عهد از او ،عصای موس‡‡ی یع‡‡نی حجت او،
ی‡أجوج وم‡أجوج یع‡نی اه‡ل ظ‡اهر ...و ن‡یز آورده ان‡د ك‡ه خ‡دا پس از آفری‡دن ارواح
همچون روحی بر ایشان ظهور نمود ،و شک نداشتند كه یكی از ایش‡‡ان اس‡‡ت ت‡‡ا آنك‡‡ه
بعضی شناختندش؛ و اولین شناسندگان سلمان و اب‡وذر و مق‡داد بودن‡د و اولین منك‡ران
عمر بن خطاب ب‡ود ك‡ه ابلیس نامی‡ده میش‡ود ...و از این قبی‡ل خراف‡‡ات ك‡ه حی‡ف از
تضییع وقت در نقل آنهاست.
باطنیان به شبههای متمسک نشده اند كه قابل بحث و مناظره باشد ،بلكه طبق آنچه
در دلشان افتاده چیزهایی برساختهاند .و اگر با یكی از این جماعت مناظرهای پی آمد
باید پرسید:آیا اینها كه میگویید :ب‡‡دیهی اس‡‡ت ی‡‡ا نظ‡‡ری و ی‡‡ا نق‡‡ل از ام‡‡ام معص‡‡وم
است؟ ب‡‡دیهی نیس‡‡ت ،زی‡‡را ص‡‡احبان عق‡‡ل س‡‡لیم آن را قب‡‡ول ندارن‡‡د؛ و اگ‡‡ر بگویی‡‡د
نظری است ،شما كه میگویید «عقل بس نیست» چگونه نظر را كه عبارت اس‡‡ت از
قضایای عقلی و حاصل تصرفات عقل است میپذیرید؟ و اگر گویید :اینه‡‡ا نق‡‡ل ق‡‡ول
از امام معصوم است .گوییم :چگونه قول او را بدون معجزه پذیرفتی‡د و ق‡ول پیغم‡بر
را كه صاحب معجزه بوده است ترک كردید؟ واز كجا اطمینان داری‡‡د همین ق‡‡ول
«امام معصوم» نیز باطنی غیر ظاهر نداش‡ته باش‡د؟ و ن‡یز میپرس‡یم ك‡ه آی‡ا آش‡كار
كردن این تأویالت و بواطن كه شما میگویید واجب است ی‡‡ا ن‡‡ه؟ اگ‡‡ر گوین‡‡د :واجب
است گوییم چرا محمد آن را پنه‡‡ان داش‡‡ت ،و اگ‡‡ر گوین‡‡د پنه‡‡ان داش‡‡تن آن واجب
است گوییم شما چرا اظهار میكنید؟
ابن عقیل گوید :اسالم به دست دو گ‡‡روه ظ‡‡اهری و ب‡‡اطنی از بین میرود ،زی‡‡را
اهل باطن با تأویالت بیدلیل ظواهر شرع را به تعطیل كشانیدند اما اهل ظاهر آنچ‡‡ه
را هم كه الزم به تأویل است به معانی ظاهری گرفتند و اسماء و صفات الهی را ب‡‡ر
همان معانی كه میفهمند حمل كردند .ح‡‡ال آنك‡‡ه حقیقت در بین این دو تاس‡‡ت ،یع‡‡نی
باید ظاهر را بنگریم مگر آنكه دلیلی بر خالف آن باش‡‡د و ه‡‡ر معن‡‡ای ب‡‡اطنی را ك‡‡ه
دالیل شرعی تأیید ننماید رّد كنیم.
مؤلف گوید :اگر من پیشوای باطنیان را ببینم با او از طری‡‡ق علم وارد نمیش‡‡وم،
بلكه عقل او و پیروانش را به باد نكوهش میگ‡‡یرم زی‡‡را آرزوی تب‡‡اه س‡‡اختن اس‡‡الم
آرزویی احمقانه است؛ این مسلماناناند كه سالیانه مجمعی در عرفه دارند و هر هفته
اجتماعی در مسجد جامع هر شهر و هر روز اجتماعی در مسجد ه‡‡ر مح‡‡ل ،چگون‡‡ه
با خود میاندیشید كه توانید آب این دیاری عمیق را گل آلود نمایی‡‡د ی‡‡ا نقش اس‡‡الم را
بزدایید؟ مؤذنان مسلمان هر روزه از فراز منارهها «أشهد أن ال إله إال هللا وأش‡‡هد أن
محمدا رس‡ول هللا» فری‡اد میزنن‡د؟ و از آِن ش‡ما نه‡ایت این اس‡ت ك‡ه یكی درگوش‡ه
خلوتی نجوا كند یا در قلعهای قدم نهد و فرا َر َو د كه اگر هم‡‡و ش‡‡تاب ورزد و كلمهای
از دهانش بجهد سرش از گردن میافكنند و مثل سگ میكشندش .كدام عاقلی با خود
تلccبيس
ابليس
میگوید كه این امر نهان شما بر آن امر عمومی كه ممالک را فرا گرفته غلبه نماید،
پس از شما احمقتری نمیشناسم.
مؤلف گوید :فتنه باطنیان متأخر به سال 494ش‡عله ور ش‡د و س‡لطان جالل الدول‡ه
بركیارق 1جمعی از ایشان را پس از آنكه ثابت شد مذهب باطنی دارند بكش‡‡ت ،و ع‡‡دد
كشتگان به سیصد و اندی رسید .و از اموالشان كاوش كردند و از یكیش‡‡ان هفت‡‡اد ات‡‡اق
پ‡ر گ‡وهر ب‡ه دس‡ت آم‡د .بركی‡ارق م‡اجرا را ب‡ه خلیف‡ه نوش‡ت و در تعقیب اش‡خاص
مظنون به باطنیگری پیشتر رفت و كس زهره شفاعت نداش‡‡ت .وع‡‡وام ن‡‡یز در تف‡‡تیش
امر اشخاص زیاده روی ك‡رده ه‡ر كس را میخواس‡تند بیازارن‡د میگفتن‡د :اس‡ماعیلی
است؛ و هر كس با دیگری عنادی داش‡ت متهمش میك‡رد و او را از میان‡ه دور ك‡رده
مالش را میُبرد.
پیش از آن به روزگار ملكشاه ،نخستین بار كه امر باطنیان ظهور یافت آن بود كه
آنان در ساوه نماز عید خواندند ،شخنه خبر یافت و دستگیرشان ك‡‡رد و س‡‡پس آزادش
ساخت .باطنیان بعدًا یک مؤذن ساوهای را -ك‡‡ه میخواس‡‡تند ب‡‡ه خ‡‡ود بگروانن‡‡د و او
نپذیرفته بود -به قتل رساندند .خبر به خواجه نظام المل‡‡ک رس‡‡ید دس‡‡تور داد قات‡‡ل را
بگیرند ،نجاری متهم به قتل مؤذن بود ،او را گرفته كشتند .و ایشان نخستین كس‡‡ی را
كه ترور كردند نظام الملک بود و گفتند :شما از ما نجاری را كشتید ما در عوض او
نظام الملک را كشتیم!.
مخصوصًا بع‡‡د از م‡‡رگ ملكش‡‡اه كارش‡‡ان در اص‡‡فهان ق‡‡وت گ‡‡رفت ت‡‡ا آنج‡‡ا ك‡‡ه
اشخاصی را میربودند و میكشتند و جسدشان را در چاه میانداختند .و چنان شد كه
هر كس موقع عصر به خانه باز نمیآمد از بازگشتنش قطع امید میشد .و خود مردم
به تفتیش پرداختند و باألخره در خانهای زنی را یافتند كه دائم بر حصیری مینشست
و از روی آن تكان نمیخورد ،آن زن را بلند كرده حصیر را برداشتتندو زیر آنچه‡‡ل
جسد مقتول را یافتن‡‡د ،آن زن را كش‡‡ته خان‡‡ه و محّلهاش را ب‡‡ه آتش كش‡‡یدند .داس‡‡تان
چنین بود كه مرد كوری بر در آن كوچه مینشست و چون كس‡‡ی از آنج‡‡ا میگذش‡‡ت
آن کور خواهش مینمود ك‡‡ه چن‡‡د ق‡‡دم در كوچ‡‡ه راهنم‡‡اییش كن‡‡د ،و چ‡‡ون آن ع‡‡ابر
داخل كوچه میشد كسانی كه كمین كرده بودن‡‡د او را میگرفتن‡‡د و میكش‡‡تند .بع‡‡د از
این واقعه مسلمانان اصفهان بجد در جستجوی باطنی‡ان برآمدن‡د و بس‡یاری از ایش‡ان
را به قتل رسانیدند.
2
و نخستین قلعه كه به تصرف باطنیان درآمد روز ب‡‡اد ب‡‡ود از ن‡‡واحی دیلم؛ و این
قلع‡‡ه نخس‡‡ت قم‡‡اح را ب‡‡ود مص‡‡احب ملكش‡‡اه ،ب‡‡ه س‡‡ال 483یكی از متهم‡‡ان ب‡‡ه
1
-برعكس در جامع التواریخ (قسمت اسماعیلیان ،چاپ دانش پژوه و زنجانی) آمده اس‡‡ت ك‡‡ه «
بركیارق دوستدار رفیقان (= اسماعیلیه) بودی و عقیدت ایشان را منكر نه» .ص – .120م.
2
-پیداست كه صورت صحیح كلمه «رودبار» و قعلهء رودب‡‡ار هم‡‡ان «لمّس ر» ی‡‡ا «لمش‡‡ر» ی‡‡ا
«لمیشه» میباشد (رک :تاریخ جهانگشای جوینی ،با تعلیقات محم‡‡د قزوی‡‡نی ،ج ،3ص )391
ضمنًا نخستین قلعه كه به دست حسن صباح افتاد بنابر مشهور الموت است– .م.
99 باب پنجم :در بیان تلبیس ابلیس در عقاید و کیشها
اسماعیلیگری یكهزار و دویست دینار بدو داد و حفاظت قلعه گرفت .پیش‡رو باطنی‡ان
و اسماعیلیان حسن صباح ب‡‡ود ك‡‡ه اص‡‡لش از مروس‡‡ت 1و در ك‡‡ودكی مك‡‡اتب رئیس
عبدالرزاق بن بهرام بود ،سپس به مصر افت‡‡اد از داعی‡‡ان ،م‡‡ذهب اس‡‡ماعیلی را ف‡‡را
گرفت تا آنجا كه به عنوان داعی (به ایران) بازگشت و رئیس [دعوت جدی‡‡ده ] ش‡‡د و
این قلعه را به دست آورد.
و شیوه حسن صباح و داعیانش چنین بود كه جز گول نادانی را ك‡ه دس‡ت راس‡ت
و چپ از هم نشناسد دعوت نكنند ،و شخصی را كه دعوت پذرفته بود گردو و عس‡‡ل
و سیاهدانه میخورداندند تا دماغش منبسط شود آن گاه مصایب خاندان رسول هللا
بر او فرو میخواندن‡د ،س‡پس میگفتن‡د ازارق‡ه و خ‡وارج جانبازیه‡ا در جن‡ک علی‡ه
امویان مینمودند تو چرا باید در یاری امام از جان دریغ ك‡‡نی؟ و ب‡‡دین گون‡‡ه وی را
طعمهشمشیر و آماده فداكاری میساختند .چنانكه آورده ان‡‡د ملكش‡‡اه پیكی ن‡‡زد حس‡‡ن
صباح فرستاد و او را تهدید نمود كه دست از ترور علماء و امراء بردارد و اط‡‡اعت
نماید .حسن به پیک گفت اینكه جواب را بینی .آن گاه از فداییان حاض‡‡ر پرس‡‡ید ك‡‡دام
یک از شما حاضرید كه برای امر موال ب‡‡ه م‡‡أموریتی بروی‡‡د؟ همگی اب‡‡راز اش‡‡تیاق
نمودند و پیک پنداشت كه میخواهد نامهای به دستشان بدهد كه برسانند ،پس حسن ب‡ه
جوانی از فداییان اشاره كرد كه خودت را بكش! آن جوان كارد كشید و حلق خ‡‡ود را
برید؛ حسن به دیگری اشاره نمود كه خود را از بلن‡دی قلع‡ه پ‡ایین بین‡داز ،آن ف‡‡دایی
خو را از ارتفاع به پایین انداخت و تنش پاره پ‡اره ش‡د .حس‡ن آن گ‡اه روی ب‡ه پی‡ک
ك‡رد و گفت :ب‡ه س‡لطان بگ‡وی بیس‡ت ه‡زار تن از این‡ان ن‡زد من هس‡ت ك‡ه درج‡ه
اطاعتشان را دیدی ،جواب این است! پیک نزد سلطان بازگشت و آنچه دیده بود خبر
داد ،س‡‡لطان در ش‡‡گفتی ف‡‡رو رفت و دس‡‡ت از ج‡‡دال ایش‡‡ان برداش‡‡ت .2و پس از آن
دژهای بسیار ب‡‡ه دس‡‡ت ایش‡‡ان افت‡‡اد و ام‡‡یران و وزی‡‡ران بس‡‡یار بكش‡‡تند ،و ایش‡‡ان را
حاالت غریب است كه در تاریخ [المنتظم ] آورده ایم واینجا سخن كوتاه میكنیم.
بسا زندیقان كینه ور با اسالم كه بادعاوی ظاهر فریب خروج ك‡‡رده و ه‡‡دفی ج‡‡ز
لذت جوی و دنیویات نداشته اند ،همچ‡‡ون باب‡‡ک خ‡‡رمی (ك‡‡ه ی‡‡اد ك‡‡ردیم) و ص‡‡احب
الزنج كه بردگان را وع‡‡ده آزادی و جه‡‡انگیری میداد و تحری‡‡ک میك‡‡رد .این‡‡ان در
قتل وغارت زیاده روی كردند اما دستگیر شده به بدترین عواقب و عقوبته‡‡ا رس‡‡یدند
به طوری كه شكنجه و عذابشان بر لذتی كه برده بودن‡‡د میچربی‡‡د .بعض‡‡ی دیگ‡‡ر از
زندیقان به این اندازه از دنیویات و لذای‡‡ذ ن‡‡یز دس‡‡ت نیافتن‡‡د و مص‡‡داق «خس‡‡ر ال‡‡دنیا
1
-دربارهحسن صباح نوشته اند كه در اص‡‡ل ك‡‡وفی ب‡‡وده و پ‡‡درش از كوف‡‡ه ب‡‡ه قم آم‡‡ده و آنج‡‡ا
ساكن شده وحسن صباح در قم تولد یافته (ج‡‡امع الت‡‡واریخ ،پیش‡‡گفته ،ص )99در اینك‡‡ه حس‡‡ن
صباح اصلش از مرو باشد باید بیشتر تحقیق كرد– .م.
2
-مشهور است كه میان ترور نظام الملک و مرگ ملكشاه حدود یک م‡‡اه (ی‡‡ا چه‡‡ل روز) فاص‡‡له
بوده و بعید است كه این پیک و پیام از طرف ملكشاه بوده شاید مربوط به سنجر ی‡ا یكی دیگ‡ر از
جانشینان ملكشاه بوده است .و نکتهء جالب اینكه بعضی محققان ملكشاه را در ترور نظام المل‡‡ک
با اسماعیلیان ،همدست دانسته اند؛ و الله اعلم – .م.
تلccبيس
ابليس
واآلخره» شدند همچون ابن راوندی وابوالعالء معری .آورده ان‡د ك‡ه ابن راون‡دی ب‡ا
رافض‡‡یان و ملح‡‡دان هم‡‡راهی و مص‡‡احبت میك‡‡رد و چ‡‡ون س‡‡ر زنش‡‡ش مینمودن‡‡د
میگفت :میخواهم با عقایدشان آشنا شوم .اما سپس پرده از روی كار برداش‡‡ت و ب‡‡ه
مناظره برخاست و از ملحدان بزرگ گردید و كتاب الدامغ را نوشت ك‡‡ه ش‡‡ریعت را
بكوبد ،و خداوند او را در آغاز جوانی سركوب ك‡‡رد .آورده ان‡‡د ك‡‡ه ابن راون‡‡دی ب‡‡ه
قرآن اعتراض مینمود و میگفت :پر تناقض است و عیب فصاحتی دارد .1ابوالعالء
نیز در اشعارش آشكارا ملحد اس‡‡ت و در دش‡‡منی پیغم‡‡بران مبالغ‡‡ه میورزد .2او در
لغزشهای خویش سرگردان به س‡ر میب‡رد و هم‡واره ب‡ر ج‡ان خ‡ویش بیم داش‡ت ت‡ا
زیانكار بمرد .و هیچ زمانی از وج‡‡ود چ‡‡نین اشخاص‡‡ی بكلی خ‡‡الی نب‡‡وده اس‡‡ت ج‡‡ز
اینكه بحمدهلل آتششان فرو نشسته واكنون اگر باشد یا باطنیی پنهانكار اس‡‡ت ی‡‡ا فلس‡‡فه
مشربی سّر نگهدار؛ و اینان خوارترین و پریشانحال ت‡‡رین مردمانن‡‡د و م‡‡ا در كت‡‡اب
[المنتظم] احوال جمعی از ایشان را آوردهایم و اینجا سخن دراز نمیكنیم.
1
-به نظر میآید بعضی مطالب مذكور راجع به این راوندی تهمت بیاساس بوده است درب‡‡ارهء
ابن راوندی ،رک :بیست گفتار ،دكتر مهدی محقق ،صص 191الی – .228م.
2
-درباره ملحد بودن اب‡‡والعالء ن‡‡یز عقای‡‡د مختل‡ف اس‡ت و بعض‡ی انتس‡اب الح‡اد را ب‡‡دو اف‡‡ترا
دانستهاند ،رک :ابوالعالء المعری ،الزاهد المفتری علیه ،دكتر عبدالمجید دیاب ،الهیئة المصریة
العامة للكتاب– .1986 ،م.
باب ششم
در بيان تلبيس ابليس از راه علم بر عالم
بدان كه ابلیس برای فریب مردم از راههایی وارد میشود ،از آن جمله چیزه‡‡ایی
است كه جنبه ظاهر امر دارد و آشكار است اما غلبه نفس ب‡‡ر انس‡‡ان دی‡‡دگانش را از
آنچه معلوم است پوشیده میدارد و به ذلتش میكشاند .اما بعضی فریبهای ش‡‡یطانی
چن‡‡ان پیچی‡‡ده اس‡‡ت ك‡‡ه ب‡‡ر بیش‡‡تر دانش‡‡مندان هم نهفت‡‡ه میباش‡‡د و م‡‡ا در اینج‡‡ا ب‡‡ه
نمونههایی از فریبهای شیطان اشاره میكنیم تا از آنچه گفته ایم به آنچه نگفته ایم نیز
راه برند.
تلبيس ابليس بر قاريان
شیطان بعضی از قاریان را به جستجو كردن و آم‡‡وختن قرائ‡‡ات ش‡‡اّذ وا میدارد ك‡‡ه
بیشتر عمر خویش صرف آن نمایند و از ش‡‡ناخت ف‡‡رایض و واجب‡‡ات بازمانن‡‡د .بس‡‡ا
پیش‡‡نماز ك‡‡ه بج‡‡ز ق‡‡رائت ،واجب‡‡ات نم‡‡از را نمیدان‡‡د و مبطالت آن را نمیشناس‡‡د و
عالقه شدیدی كه به پیش افتادن و ریاست دارد نمیگذارد كه نزد علما برود و مسائل
بیاموزد .و اگر تفكر میكردند درمی یافتند كه هدف بای‡‡د ی‡‡ادگرفتن و ب‡‡ه یادداش‡‡تن و
درست خواندن قرآن باشد ،سپس فهم آن ،سپس عمل بدان ،سپس روی ك‡‡ردن بدانچ‡‡ه
نفس را ب‡ه اص‡‡الح آرد و اخالق را پ‡اكیزه س‡ازد ،آن گ‡اه پ‡رداختن ب‡ه آن رش‡ته از
علوم شرعی كه مهمتر است.
حسن بصری گوید :قرآن برای عمل ك‡‡ردن ن‡‡ازل ش‡‡ده ،ام‡‡ا ع‡ّد های تالوت آن را
عملی پنداشته اند و ب‡ه تالوت ق‡‡رآن بس ك‡رده ان‡د بعضیش‡ان در مح‡راب از ق‡‡رائت
متواتر مشهور صرف نظر نموده ق‡‡رائت ش‡‡اّذ میكنن‡‡د .ح‡‡ال آنك‡‡ه علم‡‡ا نم‡‡از را ب‡‡ه
قرائت شاّذ صحیح نمیدانند؛ و مقصود از آن اظهار معلومات كمیاب و جلب س‡‡تایش
و رویكرد مردم است ،و چنین میانگارد كه مشتغل به قرآن است .بعضی هر دو سه
قرائت كه در مورد یک آیه هست میخوانند ،مثال میگویند« :ملک -مال‡‡ک – مالک
– یومالدین» و این درست نیست زیرا قرآن را از نظم خودش بیرون میبرد.
و اخیرًا چنان شده است كه در ختم قرآن مراسم آتش اف‡‡روزی ب‡‡ر پ‡‡ا میكنن‡‡د ك‡‡ه
عالوه برتشّبه به مجوس موجب تضییع مال ،و باعث اجتم‡اع زن‡ان و م‡ردان اس‡ت،
كه انگیزه فساد میشود ،و شیطان به ایشان چ‡‡نین مینمای‡‡د ك‡‡ه این مای‡‡ه اع‡‡زاز دین
است و این فریبی است بزرگ زیرا گرامیداش‡‡ت ش‡‡رع ج‡‡ز ب‡‡ا ام‡‡ر مش‡‡روع نش‡‡اید.
بعضی قاریان دعوی میكند كه نزد فالن استاد قرائت آموخته حال آنكه او را ندیده و
از نحوه قرائت او روایت شنیده ،و این را بیاشكال میپندارد ح‡‡ال آنك‡‡ه دروغ اس‡‡ت
وحرام .بعض‡‡ی قاری‡‡ان مانن‡‡د مس‡‡ابقه دو ب‡‡ه تن‡‡دخوانی مینازن‡‡د ،مثال در ی‡‡ک روز
طوالنی سه بار قرآن ختم میكنند و مردم ب‡‡ر ایش‡‡ان گ‡‡رد آم‡‡ده تحس‡‡ین مینماین‡‡د .و
شیطان چنین وانمود میكند كه در خواندن فضیلتی است .در حالی ك‡‡ه ق‡‡رائت ب‡‡رای
خدا باید باشد و نه تحسین مردم ،و نیز قرائت باید با تأنی باشد چنانكه در ق‡‡رآن آم‡‡ده
استِ﴿ :لَتۡق َر َأ ۥُه َع َلى ٱلَّناِس َع َلٰى ُم ۡك ٖث ﴾ [اإلس‡‡راء« .]106 :ت‡‡ا آن را ب‡‡ا درن‡گ ب‡ر م‡ردم
بخوانى» و ﴿َو َر ِّتِل ٱۡل ُقۡر َء اَن َتۡر ِتياًل ﴾ [المزم‡‡ل« .]4 :و قرآن را چن‡‡ان ك‡‡ه بای‡‡د ش‡‡مرده و
شیوا بخوان» .بعضی قاریان نیز قرائت ب‡‡ه آواز را اب‡‡داع ك‡‡رده ان‡‡د ك‡‡ه احم‡‡د حنب‡‡ل
مكروه میداند هر چند شافعی مكروه نداش‡‡ته اس‡‡ت ،همچنانك‡‡ه ش‡‡نیدن ُح دی و نش‡‡ید
اعراب را هم بالاشكال دانسته است.
مؤلف گوید :شافعی نظر به زمان خودش دارد كه جزئی لحن و آهنگ در ق‡‡رائت
میآمیختند اما امروزه كه قرائت را بر دستور سرودها و تص‡‡نیفها گردانی‡‡ده ان‡‡د ه‡‡ر
اندازه به غنا شبیه تر شود كراهتش شرعًا افزوده خواهد ش‡‡د واگ‡‡ر ق‡‡رائت از وض‡‡ع
قرآن خارج شود كه حرام خواهد بود.
بعض‡‡ی قاری‡‡ان از غیبت همگن‡‡ان ی‡‡ا گن‡‡اهی بزرگ‡‡تر از آن ب‡‡اكی ندارن‡‡د .و
میپندارند كه ثواب قرائت و حفظ قرآن آن را میپوشاند و روایتی میآورند كه «اگر
این ق‡‡رآن در پوس‡‡تی بگذارن‡‡د و ب‡‡ه آتش اندازن‡‡د نمیس‡‡وزد» .و این ن‡‡یز از فریبه‡‡ای
شیطانی است زیرا عذاب آن كس كه میداند از آن كس كه نمیداند بیشتر است چ‡‡ون
هرچه بیشتر بداند حجت بر او تمامتر است و اینك‡‡ه ق‡‡اری ق‡‡رآن و حاف‡‡ظ آن ح‡‡رمت
آنچه را به یاد دارد نگه نمیدارد خود گناهی دیگر است .چنانكه در قرآن آمده اس‡‡ت:
﴿َأَفَم ن َيۡع َلُم َأَّنَم ٓا ُأنِز َل ِإَلۡي َك ِم ن َّر ِّبَك ٱۡل َح ُّق َك َم ۡن ُه َو َأۡع َم ٰٓى ﴾ [الرع‡‡د«19 :آی‡‡ا كس‡‡ى ك‡‡ه
مىداند آنچ‡ه از ط‡رف پروردگ‡‡ارت ب‡ر ت‡و ن‡ازل ش‡‡ده ح‡ق اس‡‡ت ،همانن‡د كس‡‡ى اس‡‡ت ك‡‡ه
103 باب ششم :در بیان تلبیس ابلیس از راه علم بر عالم
نابیناست؟!» .و نیز عذاب هر یک از زنان پیغمبر را هرگاه گناه آش‡‡كاری كن‡‡د دو
برابر اعالم كرده است .1و در روایتی آم‡ده اس‡ت ك‡ه در جهنم ی‡ک وادی هس‡ت ك‡ه
جهنم روزی هفت بار از هول آن وادی به خ‡‡دا پن‡‡اه میجوی‡‡د ،و در آن وادی چ‡‡اهی
هست كه روزی هفت بار آن وادی و جهنم از هول آن چاه ب‡ه خ‡دا پن‡اه میجوین‡د ،و
در آن چاه م‡اری هس‡ت ك‡ه آن چ‡اه و آن وادی و جهنم روزی هفت ب‡ار از ه‡ول آن
مار به خدا پناه میجویند ،و آن مار پیش از هم‡‡ه كس ب‡‡ه ق‡‡رآن خوان‡‡ان فاس‡‡ق حمل‡‡ه
میبرد؛ میگویند :خدایا ما را ب‡‡ر بت پرس‡‡تان هم مق‡‡دم داش‡‡ته ای! خط‡‡اب میرس‡‡د:
كسی كه میداند با آن كه نمیداند برابر نباشد.
تلبيس ابليس بر اصحاب حديث
عدهای از اهل حدیث عمر خ‡ویش را یكس‡ره و بتم‡امی ب‡ه ش‡نیدن ح‡دیث و س‡فر در
جستجوی حدیث و گردآوری طرق مختلف مخصوصًا اسانید عالی (سلسلهای زودت‡‡ر
به رسول هللا برسد) و متون غریب میگذرانند ،و اینها خود دو قسم اند:
عدهای با ش‡ناخت اح‡ادیث ص‡‡حیح مقصودش‡ان حف‡ظ ش‡رع اس‡ت ،این‡ان سعیش‡ان
مش‡كور اس‡ت اال اینك‡ه ابلیس هم این‡ان را مش‡غول واجب كف‡ایی ك‡رده از ادای واجب
عینی و نیز فقاهت باز میدارد .و اگر گویندهای بگوید كه كسانی چون چ‡ون یح‡یی بن
معین و ابن المدینی و بخاری و مسلم به این كار پرداخته ،گوییم :آن‡ان جنب‡ه فق‡اهت را
با جمع آوری حدیث یكجا داشته اند و چون فاصله تا زمان پیغمبر كمتر بوده ل‡‡ذا اس‡‡ناد
كوتاهتر بوده و تعداد احایث هم به این اندازه كه اكنون هست نبوده لذا عمرشان به ه‡‡ر
دو كار كفاف میداده ،اما امروزه [یعنی زمان مؤلف ] با طوالنی شدن ُط ُرق ح‡دیث و
فراوانی تصانیف در این رشته نادر افت‡د ك‡ه كس‡ی جم‡ع بین دو جهت فق‡اهت و مح‡دثی
كند ،و كس باشد كه پنجاه سال حدیث مینویس‡‡د و كت‡‡اب گ‡‡رد میآورد و نمیدان‡‡د در آن
كتب چه هست و گاه برای یک مسأله نماز محت‡اج ی‡ک فقی‡ه ج‡وان میش‡ود ك‡ه ن‡زد او
ب‡‡رای ح‡‡دیث ش‡‡نیدن میآی‡‡د! و چ‡‡نین اس‡‡ت ك‡‡ه طعن‡‡ه ورزان زب‡‡ان درازی میكنن‡‡د و
میگویند« :بسا حامل كتاب كه از محتوای كتاب بیخبر است» .و به فرض محدثی موفق
شود و در كتب خود حدیثی مربوط به مسأله مورد نیاز خود بیاب‡د از كج‡ا ك‡ه آن ح‡دیث
منس‡وخ نباش‡د ،ی‡ا آن را ب‡ه ط‡رز عامیان‡ه در نیاب‡د؟ چنانك‡ه در مجلس‡ی از پیغم‡بر
روایت كردند ك‡ه «م‡رد نبای‡د ب‡ا آب خ‡ود كش‡ت دیگ‡ری را آبی‡اری نمای‡د» ع‡دهای از
حاضران گفتند :بسیار پیش آمده كه ما آب اضافی بستان خ‡ود را ب‡ه زمین همس‡ایه ره‡ا
كردهایم ،پس استغفار میكنیم! اما حدیث گو و ح‡‡دیث ش‡‡نو هیچ ك‡‡دام متوج‡‡ه نش‡‡دند ك‡‡ه
مراد از این حدیث آن بوده كه با زنان اسیر آبستن نزدیكی كردن روا نیست.
خطابی از حاالت یكی از مشایخ خود نقل میكند ك‡‡ه این ح‡‡دیث را از پیغم‡‡بر
برای ما روایت كرده بودند كه حضرت از «حل‡‡ق» قب‡‡ل از نم‡‡از من‡‡ع فرم‡‡ود ،و من
این كلمه را «َح ْلق» به معنی سرتراشیدن پنداشته بودم و چهل سال پیش از نماز س‡‡ر
1
-سوره احزاب ،آیة .3
تلccبيس
ابليس
نمیتراشیدم .خطابی گوید :بدو گفتم صورت صحیح كلمهَ« ،ح َلق» است جم‡‡ع حلق‡‡ه؛
یعنی پیغمبر از حلقه زدن اشخاص برای صحبت متفرقه یا مذاكره علمی و دینی قب‡‡ل
از نماز منع فرمود تا ساكت بنشینند و خطبه نماز را گوش كنند .گفت :خیر ببینی ك‡‡ه
مرا آسوده كردی!.
ابن الص‡‡اعد ن‡‡زد مح‡‡دثان بلن‡‡د ق‡‡در ب‡‡ود ام‡‡ا چ‡‡ون ب‡‡ا فقیه‡‡ان كم‡‡تر نشس‡‡ته ب‡‡ود
نمیتوانست جواب مسألهای را بدهد .چنانكه آورده ان‡‡د روزی زنی ب‡‡ه مجلس او آم‡‡د
و پرس‡ید:ی‡ا ش‡یخ ،چ‡ه گ‡ویی درب‡ار ه چ‡اهی ك‡ه م‡رغی در آن افت‡اده و م‡رده؟ ابن
الصاعد گفت :مرغ چطوری توی چ‡اه افت‡اد؟ زن پاس‡خ داد :دِر چ‡اه ب‡از ب‡وده م‡رغ
افتاده .ابن الصاعد گفت :چرا دِر چاه را نمیپوشانی ك‡‡ه چ‡‡یزی در آن نیفت‡‡د!؟ كس‡‡ی
آنجا حاضر بود خطاب به زن گفت :اگ‡‡ر آب تغی‡‡یر ح‡‡الت پی‡‡دا ك‡‡رده [ازجهت ب‡‡و و
رنگ و طعم] نجس است و اال پاک است.
مؤلف گویccد :ابن ش‡اهین در ح‡دیث تألیف‡ات ف‡‡راوان داش‡ت كم‡ترینش ی‡ک ج‡زء
وبزرگ‡‡ترینش ك‡‡ه در تفس‡‡یر ب‡‡ود ه‡‡زار ج‡‡زء ،ام‡‡ا از فق‡‡ه هیچ نمیدانس‡‡ت .بعض‡‡ی
محدثان برای آنكه در نظر مردم جاهل نیابند فتوی ب‡‡ه غل‡‡ط میدهن‡‡د و اس‡‡باب خن‡‡ده
میش‡‡وند ،چنانك‡‡ه از مح‡‡دثی درب‡‡اره «ف‡‡رائض» 1پرس‡‡یدند گفت :طب‡‡ق ف‡‡رائض (=
واجبات) الهی تقسیم میشود!.
آوردهاند علی بن داود مجلس میگفت :زنی آمد و پرسید:قسم خ‡‡وردهام ك‡‡ه ازارم
را صدقه كنم (تكلیف چیست؟) ابن داود پرسید:آن را چند خری‡‡دهای؟ گفت:بیس‡‡ت و
دو درهم .گفت :ب‡‡رو بیس‡‡ت و دو روز روزه بگ‡‡یر! پس از آنك‡‡ه زن رفت ابن داود
گفت :وای كه غلط جواب دادیم ،كفاره «ظهار» را برای او گف‡‡تیم! مؤل‡‡ف گوی‡‡د :دو
رسوایی را با هم ببینید ،ندانستن و به غلط فتوی دادن.
بیشتر اصحاب حدیث ظواهر كلماتی را كه درباره صفات باری آمده بر مقتض‡‡ای
حس حمل میكنند ،با فقیهان ننشسته اند تا بدانند كه متشابه را به مقتض‡ای محكم بای‡د
حمل كرد .و در زمان خودمان بسیاری از اهل حدیث دیده ایم كه حدیث بسیار ش‡‡نیده
و كتابها گرد آورده اما از آن همه چیزی نفهمیده ان‡‡د واز اه‡‡ل ح‡‡دیث كس هس‡‡ت ك‡‡ه
ق‡‡رآن در ی‡‡اد ن‡‡دارد و ارك‡‡ان نم‡‡از را نمیدان‡‡د و ب‡‡ه ق‡‡ول خ‡‡ودش ب‡‡ه واجب كف‡‡ایی
پرداخته اما واجب عینی را پشت گوش انداخته و مهم را از غیر مهم نشناخته است و
این از فریبهای شیطانی است.
ام‡‡ا گ‡‡روه دوم از مح‡‡دثان از گ‡‡ردآوری ح‡‡دیث مقص‡‡ود ص‡‡حیحی ندارن‡‡د و
نمیخواهند درست از غلط ب‡از شناس‡ند ،ص‡‡رفًا دنب‡ال اس‡اتید ع‡الی و مت‡ون غ‡ریب
هستند تا بگویند :فالن كس را دیدهام ،یا این حدیث را كس دیگر روایت نكرده ،ی‡‡ا از
این طریق نكرده .مؤلف گوید :ما خود بعض‡‡ی طالب‡‡ان ح‡‡دیث را در بغ‡‡داد دی‡‡دیم ك‡‡ه
شیخی را در رقه (بستانی در ساحل دجله) مینشاند و ب‡‡ر او ح‡‡دیث میخوان‡‡د ،هم‡‡و
در مجموعههای حدیث كه گردآورده مینویسد« :حدثني فالن ...بالرقة »...و خواننده
1
-در اینجا مقصود ،ف‡رائِض ارث اس‡ت ،رک :فرهن‡گ مع‡ارف اس‡المی ،س‡ید جعف‡ر س‡جادی ،ج
سوم ،ص 428ببعد – .م.
105 باب ششم :در بیان تلبیس ابلیس از راه علم بر عالم
گمان میكند« :رقه» شام است .یا همان شیخ را بین نهر عیسی و فرات نشانیده و بر
او حدیث خوانده ،در مجموعههایش مینویس‡‡د« :ح‡‡دثنی فالن من وراء النه‡‡ر »...ت‡‡ا
گمان كنند در ماوراء النهر استماع حدیث كرده است! و هستند از محدثان كه گوین‡‡د:
«در سفر دوم یا سومم چنین شنیدم »...كه بدانند چقدر در تحصیل حدیث رنج برده و
چند سفر كرده است .و این همه بر كنار از اخالص است و مراد از آن ریاست طلبی
و فخر كردن بر دیگران است .لذا دنبال حدیث شاّذ و غ‡‡ریب میگردن‡‡د؛ چ‡‡نین آدمی
هرگاه به جزوهای نوشته محدثی دیگ‡‡ر دس‡‡ت یاب‡‡د ك‡‡ه یكی از اح‡‡ادیث غ‡‡ریب او را
شامل میش‡‡ود ،ج‡‡زوه را پنه‡‡ان میدارد ت‡‡ا خ‡‡ودش متف‡‡ّرد ب‡‡ه نق‡‡ل آن ح‡‡دیث باش‡‡د!
بعضی از این محدثان به سفرهای دور و دراز میروند ت‡ا هم‡ه راوی‡انی را ك‡ه مثال
اول اسمشان «قاف» یا «كاف» است ببینند واز ایش‡ان ح‡دیث بش‡نوند! و او را ج‡زء
مشیخه (= سلسله استادان و مشایخ روایت) خود به حساب آورند.
دیگر از فریبهای شیطان به محدثان ب‡‡رانگیختن ایش‡‡ان اس‡‡ت ب‡‡ه ب‡‡دگویی یك‡‡دیگر
برای دل خنک كردن؛ اما اسم این كار را «جرح و تعدیل» مینهن‡‡د .اّم ا ق‡‡دما آن را
محض دف‡‡اع از ش‡‡رع ب‡‡ه ك‡‡ار میگرفتن‡‡د و مالحظ‡‡ه ی‡‡ا ع‡‡رض ورزی نمیكردن‡‡د،
چنانكه علی بن المدینی از پدرش حدیث نقل میكند و تصریح مینماید كه او ض‡‡عیف
است.
از حارث محاسبی راجع به غیبت پرسیدند گفت:از آن حذر كن كه ب‡‡دترین عم‡‡ل
است ،حسنات تو را به خصمت میرس‡‡اند ی‡‡ا از س‡‡یئات او ب‡‡ه حس‡‡اب ت‡‡و میآرد! و
متوجه منبع غیبت باش كه از اوباش و نادان است ب‡‡رای دل خن‡‡ک ك‡‡ردن و تعص‡‡ب
نمایی بیهوده و حسادت و بدگمانی ورزیدن ،و این هم‡‡ه پیداس‡‡ت و ب‡‡ر كس‡‡ی پوش‡‡یده
نیست.
اما غیبت كردن علما منشأش فریب نفس است ك‡‡ه :داری نص‡‡یحت و خ‡‡یرخواهی
میكنی! و بر آن حدیث تكیه میكنند كه «غیبت فاجر رواس‡ت ت‡ا م‡ردم از وی ح‡ذر
نمایند» .اما به فرض این حدیث راست باشد مجوز آن نیست كه عیب و زشتی برادر
مسلمان را ظاهر سازی بیآنكه از ت‡‡و پرس‡‡یده باش‡‡ند ،و ه‡‡ر گ‡‡اه كس‡‡ی ب‡‡رای كس‡‡ب
راهنمایی نزد تو آید و بگوید :میخواهم دخترم را به فالن كس بدهم؛ و تو میدانی كه
آن آدم اهل بدعت است یا قابل اطمینان نیست باید به شایسته ت‡‡رین ش‡‡كل ،پ‡‡در دخ‡‡تر
را منصرف سازی ،همچنین اگر دیگری بیاید و بگوید میخ‡واهم م‡الی ب‡ه فالن كس
بس‡‡پارم و ت‡‡و میدانی وی آدم امی‡‡نی نیس‡‡ت بای‡‡د ب‡‡ه شایس‡‡ته ت‡‡رین ص‡‡ورت او را
منصرف سازی نه اینكه با غیبت آن شخص نفس خود را تشفی دهی.
قاریان و پارسانمایان چنین غیبت میكنند كه عیب ب‡‡رادر مس‡‡لمانی را ب‡‡ه عن‡‡وان
تعجب یاد میكنند آن وقت تظاهر به دعا برای او مینمایند! اما پیش‡‡وایان و مدرس‡‡ان
با ابراز ت‡‡رحم غیبت مینماین‡‡د مثال میگوین‡‡د :بیچ‡‡ار فالن كس گرفت‡‡ار فالن ع‡‡ادت
شده ،بدبخت بهمان كس به بهمان آزمایش دچار آمده ،از رسوایی و خ‡‡واری ب‡‡ه خ‡‡دا
پناه میبریم و میافزایند:این همه را گفتیم تا شما حاضران آن شخص را دع‡‡ا كنی‡‡د!
تلccبيس
ابليس
اما غیبت به تصریح یا تعریض حرام است و قرآن از آن ب‡‡ه خ‡‡وردن گوش‡‡ت ب‡‡رادر
(دینی یا نوعی) تعبیر فرموده است ،1و از پیغم‡‡بر روای‡‡ات بس‡‡یار در من‡‡ع غیبت
داریم.
دیگر از فریبهای شیطان بر محدثان روایت كردن حدیث مجع‡‡ول اس‡‡ت بیآنك‡‡ه
تصریح كنند كه حدیث مجعول است و این جنایتی اس‡‡ت ب‡‡ر ش‡‡رع؛ میخواهن‡‡د ب‡‡دین
گونه محدثی ایشان و بسیار دانیشان شیاع یابد ،حال آنكه از پیغمبر روایت اس‡‡ت:
«هر كس دانسته حدیث دروغی از من روایت كند ،یكی از و دروغساز است».
از تقلب‡‡‡ات مح‡‡‡دثان یكی هم آن اس‡‡‡ت ك‡‡‡ه روایت منقط‡‡‡ع میآورن‡‡‡د«:فالن عن
فالن »...و این گمان را در شنونده (یا خواننده) پدید میآورند كه گویا خود محدث آن
روایت را ش‡‡‡نیده ،و این زش‡‡‡ت اس‡‡‡ت زی‡‡‡را روایت «منقط‡‡‡ع» در ت‡‡‡راز روایت
«متصل» نیست .بعضی محدثان از راوی ضعیف و كذاب روایت میآرند اما ن‡‡امش
را نمیبرند یا به ُك نیه یا انتساب به جّد (به جای انتساب به پدر) از وی یاد میكنند ت‡‡ا
شناخته نشود ،و این نیز جنایتی است بر شرع؛ زیرا بر آن حدیث حكمی بار میشود
كه نبای‡د بش‡ود .ام‡ا اگ‡ر مح‡دیث از راوی ثقهای روایت كن‡د و محض اینك‡ه نگوین‡د
چقدر از این یک نفر حدیث نقل كرده است ،یا به لحاظ اینكه خودش را از وی باالتر
میداند ،وی را به نام و نام پدر ذكر نكند بلكه به كنیه یا با انتساب ب‡‡ه ج‡‡د از وی ی‡‡اد
نماید؛ اگر راوی ثقه باشد ،این حرام نیست لیكن به كراهت نزدیک است.
تلبيس ابليس بر فقيهان
مؤلف گوید :فقهای پیشین اهل قرآن و حدیث بودند و به مرور حالشان رو به نقصان
نهاد تا نوبت متأخران رسید واینان گفتند :آیات احك‡‡ام از ق‡‡رآن م‡‡ا را بس ،و از كتب
حدیث آنچه مشهور است مثل ُسنن ابی داود ما را كف‡‡ایت اس‡‡ت ،ت‡‡ا آنك‡‡ه همین را هم
مورد كم اعتنایی ق‡‡رار دادن‡‡د و سس‡‡ت گرفتن‡‡د .ت‡‡ا آنج‡‡ا ك‡‡ه فقیهی ب‡‡ه آیهای اس‡‡تدالل
مینماید در حالی كه معنای آن را نمیداند و ب‡‡ه ح‡‡دیثی اس‡‡تناد میكن‡‡د بیآنك‡‡ه بدان‡‡د
صحیح است یا نه؛ و گاه به ح‡‡دیثی تكی‡‡ه مینمای‡‡د ك‡‡ه ح‡‡دیث ص‡‡حیحی ُم ع‡‡ارض آن
داریم و آن فقیه روی بیتوجهی ب‡‡ه نقلی‡‡ات ،از این ح‡‡دیِث ُم ع‡‡ارض بیاطالع اس‡‡ت.
پس اگر فقه عبارت باشد از استخراج حكم از كتاب و سنت ،چگونه از آنچه نمیدان‡‡د
حكم استخراج نماید؟ و این زشت است ك‡‡ه ب‡‡ر ح‡‡دیثی ك‡‡ه نمیدان‡‡د درس‡‡ت اس‡‡ت ی‡‡ا
غلط ،استناد كند .و شناخت درست و غلط حدیث در قدیم به سفرهای ط‡‡والنی و رنج
بسیار نیاز داشت تا آنكه كتابهای در این معنا تصینف شد و صحیح و سقیم از هم باز
شناخته شده است ،اما تنبلی متأخران را از مطالعه علم حدیث مانع میش‡‡ود ،ت‡‡ا آنج‡‡ا
كه بعضی فقیهان بزرگ را دیدهام روایت صحیح از پیغمبر را منكر میشود ك‡‡ه:
َ﴿ -و اَل َيۡغ َتب َّبۡع ُض ُك م َبۡع ًض ۚا َأُيِح ُّب َأَح ُد ُك ۡم َأن َيۡأ ُك َل َلۡح َم َأِخ يِه َم ۡي ٗت ا َفَك ِر ۡه ُتُم وُه﴾ [الحج‡‡رات.]12 : 1
«و هیچ یک از شما دیگرى را غیبت نكند ،آیا كسى از شما دوست دارد كه گوشت برادر مرده
خود را بخورد؟! (به یقین) همه شما از این امر كراهت دارید».
107 باب ششم :در بیان تلبیس ابلیس از راه علم بر عالم
«روا نیست پیغمبر چنین گفت‡‡ه باش‡‡د!» و ب‡‡رای احتج‡‡اج ب‡‡ه نف‡ع خ‡‡ود مینویس‡‡د:
«دلیل ما در این موضوع چیزی است كه از ق‡‡ول رس‡‡ول هللا آورد هان‡‡د» .و چ‡‡ون
خصم به حدیث ص‡‡حیحی علی‡‡ه وی متمس‡‡ک ش‡‡ود در ج‡‡واب میگوی‡‡د« :این ح‡‡دیث
شناخته نیست!» و این هم جنایتی است بر اسالم.
و از تلبیسهای ابلیس بر فقیهان آن است كه تأكید و تكیهش‡‡ان عم‡‡دتاً ب‡‡ر تحص‡‡یل
علم جدل است كه به گمان خود از این راه بر پیدا كردن دلیل درس‡‡ت ب‡‡رای احك‡‡ام و
استنباط نكات شرعی قادر شوند و علل احكام را در یابن‡‡د ،ام‡‡ا اگ‡‡ر راس‡‡ت میگفتن‡‡د
میباید به همه مسائل بپردازند حال آنكه فق‡‡ط ب‡‡ه مس‡‡ائل مهم ك‡‡ه می‡‡دان س‡‡خن در آن
فراخ است میپردازند تا مناظره كننده ب‡ا چ‡یره ش‡دن ب‡ر خص‡م در نظ‡ر م‡ردم پیش
افتند و بتواند با تناقض جویی در ح‡‡رف او وس‡‡یله مف‡‡اخره و مباه‡‡اتی ب‡‡رای خ‡‡ویش
بیابد ،اما همین مناظره كننده زبردست چه بسا در یک مسأله كوچک مبتال ب‡‡ه عم‡‡وم
در میماند و حكم آن را نمیداند.
و از تلبیس‡‡‡های ابلیس ب‡‡‡ر فقیه‡‡‡ان در آمیختن فلس‡‡‡فه اس‡‡‡ت در ج‡‡‡دل و اعتم‡‡‡اد
ورزیدنشان بر این چیزهای ساختگی ،و ترجیح نهادن قیاس ب‡‡ر ح‡‡دیث .چنانك‡‡ه اگ‡‡ر
یكیشان بر حدیث استدالل كند عیب گیرند و زشت شمارند حال آنكه ولو به مقتض‡‡ای
ادب بایستی حدیث را مقدم آرند .دیگر از تلبیسهای ابلیس بر اینان (یعنی اهل جدل و
خالف) 1آن اس‡‡ت ك‡‡ه اك‡‡ثرًا ب‡‡ه علم نظ‡‡ر (و من‡‡اظره) میپردازن‡‡د بیآنك‡‡ه آن را ب‡‡ه
ق‡‡رائت ق‡‡رآن و ح‡‡دیث و س‡‡یرهء پی‡‡امبر و اص‡‡حابش ك‡‡ه دله‡‡ا را رّقت میبخش‡‡د
بیامیزند و معلوم است كه دل با مسأله نجاست و طهارت ح‡‡الت خش‡‡وع پی‡‡دا نمیكن‡‡د
بلكه نیاز به پند و یادآوری دارد تا به طلب آخرت برخیزد ،و «مسائل خالف» گرچه
جزء علم شرع است اما كّل مطلوب نیست .و آن كه مّطلع بر اسرار سیرت گذشتگان
و نیز صاحبان مذاهب فقهی [مقصود ائمه مذاهب اه‡‡ل س‡‡نت اس‡‡ت] نباش‡‡د نمیتوان‡‡د
پیروی رفتار ایشان نماید .و باید دانست كه طبیعت ،دزد است و ه‡‡ر كس را ب‡‡ا اه‡‡ل
این زمان واگذارند طبیعتش از عادات و طبایع آنان میدزدد و همانند آن‡‡ان میش‡‡ود،
و هر كس سیرت سلف صالح را مطالعه كند میكوشد مانند آنها شود و اخالق ایش‡‡ان
بیاموزد.
از بعضی گذشتگان نقل است كه میگفت :یک حدیث را كه به دل من رّقت بخش‡د
از صد قضیه (داوری) شریح دوست تر دارم .این را بدان جهت گفته است كه اص‡‡ل
مقصود رقیق شدن دل است.
دیگر از تلبیسهای ابلیس آنكه اینان به مناظره اكتفا كرده از حفظ اص‡ِل م‡‡ذهب و
دیگر علوم شرعی روی گرداندهان‡د .فقی‡ه فت‡وی دهن‡دهای را میبی‡نی ك‡ه گ‡اه مع‡نی
حدیث یا آیهای را نمیدانند ،كه این عیِن غبن است .پس آن مناعت و حمیت در مقابل
تقصیر كجاست!؟ دیگر اینكه ج‡‡دل ب‡‡رای پی‡‡دا ك‡‡ردن درس‡‡ت از غل‡‡ط وض‡‡ع ش‡‡ده و
1
« -جدل و خالف» علِم بحث در رد و قبول مذاهب فقهی مختلف است در مسائل شرعی (رک:
مقدمه ابن خلدون ،ترجمه هفارسی ،ج ،2ص – .)929 – 932م.
تلccبيس
ابليس
مقصود پیشینیان ازآن خیر خواهی و نصیحت غیر بوده با پدید كردن ح‡‡ق .این اس‡‡ت
كه از دو مناظره كننده قدیم اگ‡‡ر یكیش‡‡ان متوج‡‡ه جنب‡‡ه درس‡ِت ح‡‡رف خ‡‡ودش نب‡‡ود،
طرف مقابل متوجه مینمود؛ حال آنكه مناظره كنن‡‡ده كن‡‡ونی ه‡‡ر گ‡‡اه بدان‡‡د ك‡‡ه تم‡‡ام
حرف خصمش نیز حق است بدان اعتراف نمینماید بلك‡‡ه در رِّد آن ح‡‡ق میكوش‡‡د .و
این آدم گرچه به ظاهر مغلوب نیست اما در واق‡ع و از دی‡دگاه ح‡ق مل‡زم اس‡ت ،زی‡را
مناظره برای پیدا كردن حق وضع شده اس‡‡ت و چ‡‡ه از این زش‡تتر ك‡‡ه در رد ك‡‡ردن
حق بكوشند! شافعی گوید :با هر كس مناظره كردم هر گ‡اه منك‡ر حجت ش‡د از چش‡مم
افتاد و اگر حجت را پذیرفت در نظرم هیبت و شكوه یافت .و نیز گوید :هرگاه با كس‡‡ی
در حال مناظره بودم و توجه كردم به اینكه دلیلش بر حق است ،به سوی او گراییدم.
دیگر از فریبهای شیطانی در علم جدل و خالف آن است كه به سبب ُحب غلب‡‡ه،
حالِت ریاست جویی نیز در نفس شخص برانگیخته میشود و تا احساس نماید ك‡‡ه در
كالم خ‡‡ودش ض‡‡عفی هس‡‡ت ك‡‡ه ممكن اس‡‡ت م‡‡وجب غلب‡‡ه خص‡‡م ش‡‡ود ب‡‡ه مك‡‡ابره
میپردازد ،و اگر ببیند كه خص‡‡م در ی‡‡ک كلم‡‡ه ب‡‡دو زبان‡‡درازی میكن‡‡د حمیِت ك‡‡بر
میگیردش و دشنام میدهد و بحث و جدل به رسواگری وتوهین میانجامد .دیگ‡‡ر از
فریبهای شیطان ب‡‡ر من‡‡اظره كنن‡‡ده ح‡‡رفهای این اس‡‡ت ك‡‡ه ب‡‡ه عن‡‡وان حك‡‡ایت و نق‡‡ل
مناظرههای خود غیبت طرف را میكند و به الفاظی كه دل خ‡‡ویش را خن‡‡ک كن‡‡د از
او ی‡‡اد مینمای‡‡د .و ن‡‡یز ش‡‡یطان ف‡‡ریبش میده‡‡د ك‡‡ه پن‡‡دارد علم ش‡‡رع همین علم
(خالفی‡‡ات) فق‡‡ه اس‡‡ت و بس ،و مثال اگ‡‡ر ن‡‡ام مح‡‡دثی ن‡‡زد او آرن‡‡د گوی‡‡د :او چ‡‡یزی
نمیداند! و فراموش میكند كه اصْل حدیث است و حدیْث اصل اس‡‡ت .و اگ‡‡ر كالمی
كه دل را نرم كند بشنود میگوید :این كالم واعظ‡‡ان اس‡‡ت .و ن‡‡یز بیآنك‡‡ه ب‡‡ه مرتب‡‡ه
فتوی دادن رسیده باشند فتوی گویند و به هرچه در دلشان افتد حكم كنند حال آنك‡‡ه در
موارد مشكل توقف سزاوارتر است.
از عب‡‡دالرحمن بن ابی لیلی نق‡‡ل اس‡‡ت ك‡‡ه گفت :یكص‡‡د و بیس‡‡ت تن از ص‡‡حابه
رسول هللا را دیدم كه هرگاه از یكیشان مسألهای سؤال میش‡‡د ب‡‡ه دیگ‡‡ری ارج‡‡اع
مینم‡‡ود؛ و ن‡‡یز از هم‡‡و نق‡‡ل اس‡‡ت ك‡‡ه گفت :در این مس‡‡جد یكص‡‡د و بیس‡‡ت تن از
صحابه رسول هللا را دیدم ك‡‡ه یكیش‡‡ان س‡‡خن نمیگفت مگ‡‡ر اینك‡‡ه دوس‡‡ت داش‡‡ت
كاش برادرش به جای وی سخن گفته ب‡‡ود ،و هرگ‡‡اه فت‡‡وایی از او میپرس‡‡یدند آرزو
مینمود كه كاش از برادرش پرسیده بودند.
و نیز نقل است كه كسی از ابراهیم نخعی مسألهای پرسید .او گفت :آیا کسی دیگر
غ‡‡یر از من پی‡‡دا نک‡‡ردی ک‡‡ه از او این مس‡‡أله را بپرس‡‡ی؟! ام‡‡ام مال‡‡ک بن انس
میگفت :من به فتوى دادن شروع نكردم تا اینكه از هفتاد عالم پرسیدم كه فتوى ب‡‡دهم
یا نه .همه گفتند :آری .کسی برایش گفت :اگر آنها تو را از فتوى دادن منع میکردن‡‡د
آیا سخنشان قبول میکردی؟ گفت :آری .شخص‡ی ب‡ه ام‡ام احم‡د بن حنب‡ل گفت :من
سوگند خوردهام و نمیدانم چگونه بوده است ،تكلیف چیس‡‡ت؟ احم‡‡د پاس‡‡خ داد :ك‡‡اش
هر وقت فهمیدی چگونه سوگند خوردی ،بدانی كه من نیز چگونه جواب تو را بدهم.
109 باب ششم :در بیان تلبیس ابلیس از راه علم بر عالم
مؤلف گوید :این چنین بوده شیوه گذشتگان به خاطر ترسی كه از خدا داش‡‡تند ،و ه‡‡ر
كس در سیرت ایشان بنگرد ادب آموزد.
دیگر از تلبیسهای ابلیس بر فقیه‡ان آم‡یزش ب‡ا ش‡اهان و حاكم‡ان و تمل‡ق گ‡ویی
ایشان و ترک نهی از منكرات است با وجود قدرت ،و حتى ب‡ه س‡بب اس‡تفاده دنی‡وی
رخصت كار خالف به قدرتمندان داد .و این س‡‡ه فس‡‡اد دارد:یكی آنك‡‡ه ام‡‡یر ب‡‡ا خ‡‡ود
میگوید اگر كار من خالف بود این فقیه نهی مینمود و اگ‡‡ر م‡‡ال من ح‡‡رام ب‡‡ود این
فقیه از مال من نمیخورد .دوم آنكه عامی میگوید :اگر كارها و اموال و ام‡‡ور فالن
امیر اشكالی داشت فالن فقیه همنشین نمیب‡‡ود (و تأیی‡‡دش نمینم‡‡ود) .س‡‡وم ،خ‡‡ود آن
فقیه با معاشرت آن امیر دینش تباه میشود.
و شیطان فقیهان را برای رفتن نزد حكومتیان چنین میفریب‡‡د ك‡‡ه ت‡‡و میروی ب‡‡ه
سود یک مسلمان شفاعت كنی .راه كشف این فریب این است كه گر ش‡‡خص دیگ‡‡ری
برای آن شفاعت و وساطت اقدام نماید اولی را خوش نمیآی‡‡د بلك‡‡ه از این یكی انتق‡‡اد
میكند كه حكومتی شده است!.
دیگر از تلبیسهای شیطان بر فقیهان تجویز گ‡‡رفتن پ‡‡ول از حك‡‡ومت اس‡‡ت ب‡‡ا این
توجی‡‡ه ك‡‡ه :ت‡‡و خ‡‡ود در آن م‡‡ال حقی داری! در ح‡‡الی ك‡‡ه آن م‡‡ال اگ‡‡ر ح‡‡رام باش‡‡د
پیداست كه گرفتنی نیست و اگر شبهه ناک باشد هم نگرفتنش اولی اس‡‡ت و تنه‡‡ا اگ‡‡ر
از راه حالل ب‡‡رای حك‡‡ومت حاص‡‡ل ش‡‡ده باش‡‡د فقی‡‡ه میتوان‡‡د بگ‡‡یرد ب‡‡ه ان‡‡دازه
شایستگیش و منزلتی كه در دین دارد -نه برای آنكه شؤونات خ‡‡ویش را ب‡‡اال ب‡‡برد و
1
خرج خودنمایی كند -به هر حال عوام مقلد فقیهانند و ممكن است با تأس‡ی ب‡ه ظ‡اهِر
فعل فقیه (كه ُم باح است) عمل خالفی را جایز انگارند.
ش‡‡یطان بعض‡‡ی از علم‡‡ا را هم از این راه میفریب‡‡د ك‡‡ه محض دی‡‡انت و عب‡‡ادت
پیشگی خود نزد حكومتیان نمیروند اما غیبت عالمانی را ك‡‡ه ب‡‡ا حك‡‡ومت راه دارن‡‡د
میكنند ،و بدین گونه خودستایی وغیبت غیر را یكجا جمع میكنند!.
اجماال رابطه با حكومتیان خط‡ر ب‡زرگ دارد ،زی‡را ه‡ر چن‡د در ابت‡دا نیت خ‡یر
باشد با بزرگداشت و انعام امیر یا طمع فقیه آن نیت خراب میشود و نمیتوان‡‡د تمل‡‡ق
نكند یا نهی از منكر بكند .سفیان ثوری در چنین موردی گفته است:از اهانت سلطان
بر خویش باک ندارم بلكه از اكرامش باک دارم مبادا دلم بدان سو گرایش یابد.
علمای سلف از امراء به سبب جورشان دوری میجستهاند در حالی كه ام‡‡راء ب‡‡ه
علت نیازی كه ب‡‡ه فت‡‡اوی عالم‡‡ان داش‡‡تند در جس‡‡تجوی آن‡‡ان بودن‡‡د ،ت‡‡ا جمعی می‡‡ان
عالمان پی‡‡دا ش‡‡دند ك‡‡ه رغبتش‡‡ان ب‡‡ه دنیوی‡‡ات ش‡‡دید ب‡‡ود ،عل‡‡ومی ك‡‡ه ب‡‡ه درد ام‡‡راء
میخورد آموختند و بدیشان هدیه برند تا از دنیویات ایشان بهره برند .بدین نش‡‡ان ك‡‡ه
هرگ‡‡اه ام‡‡رای گ‡‡رایش ب‡‡ه ش‡‡نیدن اس‡‡تدالالت عقلی جهت عقای‡‡د داش‡‡ته ان‡‡د علم كالم
آشكار شده ،و هر گاه تمایل به مناظرات فقهی داشته اند علم ج‡‡دل م‡‡ورد توج‡‡ه واق‡‡ع
شده ،و هر گاه امیران موعظت دوست بودهاند بسیاری از طالب علوم واعظ شدهاند،
1
-خواننده توجه دارد كه مطلب مربوط به بغداد قرن ششم هجری است– .م.
تلccبيس
ابليس
و هر گاه مردم به قصصگویان مایل شدهاند قّصاص ف‡‡راوان گردی‡‡ده و فقی‡‡ه كم ش‡‡ده
است.
دیگ‡‡ر از تلبیسه‡‡ای ابلیس ب‡‡ر فقیه‡‡ان اینك‡‡ه بعض‡‡ی عم‡‡ری از وق‡‡ف م‡‡دارس
میخورند یا هیچ پیشرفتی در درس حاصل نمیكنند و سالها همان هستند ك‡‡ه بودن‡‡د
و یا در علم به كمال میرسند و باز هم ا ز راهی كه طالب علم باید بخ‡‡ورد اس‡‡تفاده
میكنند ،زیرا آن وقف مخصوص كسانی است كه درس میخوانند یا احیانًا مردس و
یا « ُم عید» 1هستند .دیگر از فریبهای شیطانی دس‡‡ت یازی‡‡دن بعض‡‡ی فقیه‡‡ان ج‡‡وان
است به منهیات مانند حری‡‡ر پوش‡‡یدن و زی‡‡ور زرین ب‡‡ه ك‡‡اربردن ی‡‡ا از ع‡‡وارض و
مظالم خوردن؛ و آن به انگیزههای گونه گون میتواند باشد؛ یا در اصل فاسد العقی‡‡ده
است و محض پرده پوشیدن بر حال كار خود و استفاده از مزایای مال وقف خ‡‡وردن
و ریاس‡‡ت ك‡‡ردن و ب‡‡ا من‡‡اظره برت‡‡ری جس‡‡تن ب‡‡ه فق‡‡اهت روی آورده اس‡‡ت ،و ی‡‡ا
عقیدهاش سالم است لیكن اسیر هوی و ش‡‡هرت میباش‡‡د و م‡‡انع و رادع درونی ق‡‡وی
كه وی را باز دارد ندارد ،بویژه ك‡ه نفِس ج‡دل و من‡اظره آدمی را ب‡ه تك‡بر و ُعجب
میكشاند و انسان جز با ریاض‡‡ت (مش‡‡روع) و مطالعهس‡‡یره نیك‡‡ان ط‡‡بیعتش راس‡‡ت
نمیشود و فقیهان (اهل جدل و مناظره) از این معنا بسیار دورند پس بجز آنچه طب‡‡ع
را به سركشی وبلند پروازی ودارد توشهای همراه ندارند .بعضی را ن‡‡یز ش‡‡یطان از
این راه میفریبد ك‡ه ت‡و ع‡الم و فقی‡ه و مف‡تی هس‡تی و علم از ع‡الم حف‡اظت و دف‡اع
میكند؛ حال آن كه چنین نیست بلكه بر عالم حجت تمامتر است وعالم گنهكار عذابش
دو چندان است (همچنانكه درباره قاریان گفتیم) .حسن بصری گوید :فقیه آن است كه
خداترس باشد .از ابن عقی‡‡ل نق‡ل اس‡‡ت ك‡‡ه فقیهی خراس‡‡انی را دی‡‡د حری‡‡ر پوش‡‡یده و
انگشتری طال به دست كرده .پرسید :اینها چیست؟ گفت :خلعت سلطان اس‡ت و چش‡م
كور كن دشمنان! ابن عقیل گفت:اگر مسلمانی اینها مایه شماتت دشمنان است بر تو،
و نیز مایس‡ه ش‡ماتت ش‡یطان اس‡ت ك‡ه دش‡من ب‡زرگ توس‡ت .ای بیچ‡اره! چگون‡ه
خلعت سلطان با نهی رحمان بر تو گوارا است؟ سلطان چیزی بر تو پوش‡‡انیده ك‡‡ه از
ایمان عریانت ساخته ...چون امر خدا را خ‡وار داش‡تید ،خ‡دا ن‡یز ب‡دن گون‡ه ش‡ما را
هدف رسوایی قرار داد.
دیگ‡‡ر از تلبیسه‡‡ای ابلیس ب‡‡ر فقیه‡‡ان تحق‡‡یر واعظ‡‡ان اس‡‡ت و در مجلس ایش‡‡ان
حاضر نشدن؛ شیطان وسوسهشان میكند كه اینان قص‡‡ص گوی‡ان ان‡د! وم‡رادش این
است كه فقیه در آنجا حاضر نشود و موعظه و حكایتی نشنود كه دلش نرم شود و ب‡‡ه
خشوع و رّقت آید .و بای‡‡د دانس‡‡ت ك‡‡ه قص‡‡ص گوی‡‡ان ن‡‡ه از ب‡‡اب اسمش‡‡ان مذمومان‡‡د
چنانچه خداوند متعال میفرمایدَ﴿ :نۡح ُن َنُقُّص َع َلۡي َك َأۡح َس َن ٱۡل َقَص ِص﴾[ 2یوس‡‡ف.]3 :
1
« -معید» كسی است كه درس استاد را تكرار میكند-.م.
2
« -ما بهترین حكایات را به وحی این قرآن بر تو میگوئیم».
111 باب ششم :در بیان تلبیس ابلیس از راه علم بر عالم
3
«م‡‡ا حك‡‡ایت میك‡‡نیم ب‡‡ر ت‡‡و نیك‡‡وترین حكایته‡‡ا را» .وفرمودهَ﴿ :فٱۡق ُص ِص ٱۡل َقَص َص ﴾
[األعراف« .]176 :این داستانها را (براى آنها) بازگو كن» .بلكه چون غالبًا آنان راست
و دروغ را به هم میآمیزند بلكه داستانهای دروغ و نشدنی میآرند مورد نكوهشاند،
و هرگاه قصصگویی جز راست نگوید و آنچه الزمه پند اس‡‡ت بگوی‡‡د س‡‡توده اس‡‡ت،
چنانكه احمد بن حنبل گفته است« :مردم چقدر محتاج اند به قصص گوی صادق».
تلبيس ابليس بر واعظان و قصص گويان
واعظان نخستین عبارت بودند از عالمان و فقیهان ،چنانكه در مجلس وع‡‡ظ عبی‡‡د بن
عمیر ،امثال عبدهللا بن عمر ب حضور مییافتن‡‡د ،و ن‡‡یز عم‡‡ر بن عب‡‡دالعزیز در
مجلس قصصگویی حاضر میشد .ت‡ا آنك‡ه بت‡دریج این حرف‡ه پس‡ت ش‡د و ب‡ه دس‡ت
آدمهای نادان افتاد و اهل تشخیص از حضور در مجالس اینان خودداری كردند و در
عوض زنان وعامیان به مجالس وع‡‡ظ چس‡‡بیدند و واعظ‡‡ان ع‡‡وام پس‡‡ند علم را ره‡‡ا
كرده به قصص گویی كه نادانان را خوش میآمد پرداختن‡‡د و ب‡‡دعتهای گون‡‡ه گ‡‡ون
در این فن راه یافت.
ما آفات قصص گویان را در كتاب (القصاص و المذكرون) ی‡‡اد ك‡‡رده ایم و اینج‡‡ا
به اجمالی بسنده میكنیم بعض‡‡ی از این‡‡ان اح‡‡ادیث دروغین در تش‡‡ویق نیكوك‡‡اری ی‡‡ا
تهدید بد كاری میسازند و ابلیس آن را در نظرشان چنین توجیه مینماید كه مقص‡‡ود
برانگیختن مردم به خوبی وبازداشتن مردم از بدی است؛ گویی شریعت ناقص اس‡‡ت
و تكمیل آنان را میطلبد! اینان آن حدیث پیغمبر را فراموش كرده اند ك‡‡ه فرم‡‡ود:
«َم ْن َك َذ َب َع َلَّي ُم َتَعِّم ًدا َفْلَيَتَب َّو ْأ َم ْقَع َد ُه ِم ْن الَّن اِر »« .ه‡‡ر كس دانس‡‡ته ب‡‡ر من دروغ ببن‡‡دد
جایگاه خویش را در آتش آماده سازد».
دیگر از تلبیسهای ابلیس بر اینان خواندن اش‡‡عار مح‡‡رک و ش‡‡وقانگیز عاش‡‡قانه
است و به عبارتهای گونه گون در محبت س‡خن ران‡دن؛ و ش‡یطان چ‡نین ام‡ر را ب‡ر
ایشان مش‡‡تبه س‡‡اخته ك‡‡ه مقص‡‡ود م‡‡ا محبت الهی اس‡‡ت ،ح‡‡ال آنك‡‡ه مس‡‡تمعان ع‡‡امی
مردمان آلودهای هستند با دلهای پرهوس؛ بدین گونه گوینده و شنونده گمراه میشوند.
دیگر از تلبیسهای ابلیس ب‡‡ر این‡‡ان وج‡‡د نم‡‡ودن اس‡‡ت و خش‡‡وع نم‡‡ایی ظ‡‡اهری
فزون بر آنچه در باطن هست؛ و مالحظه جمعیت م‡وجب اف‡‡زودن تص‡‡نع میش‡ود و
«نفس» به گریه و خشوع زیادی دست میگش‡‡اید ،ك‡‡ه اگ‡‡ر دروغین باش‡‡د ب‡‡ه آخ‡‡رت
زیان میرساند و اگر راستین باشد باز از ریا و تكلف عاری نیست.
بعضی قصص گویان و واعظان وزن و ضرب به صدا و حرك‡‡ات خ‡‡ود میدهن‡‡د
به طوری كه مشابهت به غنا پیدا میكند و همان طور كه در مورد قاری‡‡ان گف‡‡تیم این
مكروه بلكه حرام است.
3
...« -پس این داستان را برای آنان حکایت کن».
تلccبيس
ابليس
بعضیشان نیز اشعاری در مص‡یبت و مرثی‡ه درگذش‡تگان و ناراحتیه‡ای م‡رگ و
غربت میخوانند و زنان را میگریانند و مجلس را ماتمك‡‡ده میس‡‡ازند ح‡‡ال آنك‡‡ه در
چنین موردی توصیه به صبر شایسته است نه آنچه موجب بیتابی گردد.
بعضی در دقایق زهد و محبت الهی س‡‡خن میرانن‡‡د و ش‡‡یطان ام‡‡ر را ب‡‡ر ایش‡‡ان
مشتبه میسازد كه مگر خود صاحب آن ح‡‡االت هس‡‡تند ك‡‡ه ت‡‡ا كس‡‡ی ص‡‡احب ح‡‡التی
نباشد نمیتواند وصفش نماید؛ و در پاس‡خ این ش‡بهه گ‡وییم س‡لوک غ‡یر علم اس‡ت و
حال با قال فرق دارد .بعضی در منبر شطح و طامات خالف [ظاهر] شرع میگویند
و اشعار عاشقانه میخوانند تا به هر ترتیب كسی صیحهای ب‡‡ر كش‡‡د و آهی ب‡‡رآرد و
مجلس رونق گ‡یرد ول‡و ب‡ا س‡خن تب‡اه وب‡یراهی باش‡د .بعض‡ی ن‡یز عب‡ارات آراس‡ته
بیمحتوی میآرند .و این روزها (یعنی زم‡‡ان مؤل‡‡ف) اك‡‡ثر كالم َقّصاص‡‡ان داس‡‡تان
موسی دركوه ،و یوسف و زلیخاست و از ذك‡‡ر واجب‡‡ات و من‡‡ع محرم‡‡ات خ‡‡بری
نیست .به وعِظ چنین قصص گویی چگونه زناكار و رباخوار دست از نابكاری خ‡‡ود
بكش‡‡ند و زن چگون‡‡ه حق‡‡وق ش‡‡وهرش را بشناس‡‡د و نم‡‡از بهنگ‡‡ام بخوان‡‡د .این گون‡‡ه
واعظان ش‡رع را پس پش‡ت انداخت‡ه ان‡د ت‡ا كاالیش‡ان رواج یاب‡د و پیداس‡ت ك‡ه ح‡ق
سنگین و تلخ است و باطل سبک و شیرین.
بعضی نیز آن قدر زهد و نماِز شب خوانی را میستایند كه عامی ب‡دون توج‡ه ب‡ه
مقصود ،كار و زندگی وعیالش را رها ساخته گوش‡‡ه گ‡‡یر ی‡‡ا مغ‡‡اره نش‡‡ین میش‡‡ود!
بعضی نیز همه از رجا و رحمت میگویند بیآنكه از موجب‡‡ات خ‡‡وف ن‡‡یز س‡‡خن در
میان آرند و بدین گونه شنوندگان را بر معاصی گستاخ میگردانند ،بویژه كه ش‡‡نونده
میبیند خود قصص گوی مركوبهای عالی سوار میشود و جامههای فاخر میپوش‡‡د.
چنین واعظی با گفتار و كردار ،مردم را فاسد میسازد.
از واعظان كس باشد كه راستگوی اس‡‡ت و نیت نص‡‡یحت و خ‡‡یرخواهی دارد اال
اینكه كم كم دلش از حّب ریاست سیراب میشود و خواستار تكریم و تعظیم میگردد.
و نشانش آن است كه نمیخواهد واعظ دیگری به ج‡‡ای وی وع‡ظ بگوی‡‡د و ب‡‡اری از
دوشش بردارد حال آنكه اگر نیت خالص و درست باشد بدش نخواهد آمد كه كسی در
امر خیر كمكش كند.
مجلس بعضی قصاصان زنانه – مردانه است و زنان از روی به اصطالح «وجد »
صیحههای شوقمندانه بر میكشند و قصص گوی محض آنك‡ه دله‡ا را از خ‡ود نرمان‡د
بلكه قلوب را به خود متمایل سازد نهی از منكر نمینماید [ ك‡ه هم‡ان نالهه‡ای اش‡تیاق
آمیز زنانه جاذبه دیگری به مجلس میدهد].
این از تلبیسهای ابلیس؛ اما در زمان ما [یعنی مؤلف] بعضی قصاصان هستند كه
امر بر ایشان مشتبه نشده بلكه دانسته و تعمدًا قصص گویی را وس‡‡یله مع‡‡اش و جلب
انعام امیران ستم پیشه و باج گیران و ظلمه برای خود كرده اند .بعضی قصاصان بر
سر گورها حاضر میشوند و با ذكر مصیبت و مرثیه فراق و داغ عزی‡‡زان زن‡‡ان را
میگریانند حال آنكه آنجا محل توصیه به صبر است.
113 باب ششم :در بیان تلبیس ابلیس از راه علم بر عالم
گاهی هم ابلیس بر كسی كه لیاقت وعظ دارد وسوس‡‡ه میكن‡‡د ك‡‡ه ت‡‡و شایس‡‡ته این
كار نیستی بلكه یک آدم بیدار دل این كار را باید بكند ،بدین گون‡‡ه او را ب‡‡ه خاموش‡‡ی
وا میدارد و مانع خیر میگردد ،و میگوید كه تو از این كار لذت میبری و آس‡‡ایش
مییابی و ممكن است عملت آلوده ریا باشد ،پس وح‡‡دت ب‡‡ه س‡‡المت نزدیك‡‡تر اس‡‡ت.
نقل است كه نزد حسن بصری راجع ب‡‡ه مس‡‡ؤولیت و تبع‡‡ات «س‡‡خن گفتن» ص‡‡حبت
شد ،گفت :شیطان میخواهد كه شما ساكت باشید و كسی ام‡‡ر ب‡‡ه مع‡‡روف و نهی از
منكر نكند!.
تلبيس ابليس بر اهل لغت و ادب
شیطان عموم اینان را فریفته و عمری مش‡‡غول نح‡‡و و لغت س‡‡اخته و از واجب‡‡ات
عینی و از شناخت آنچه در باب عب‡‡ادات بای‡‡د دانس‡‡ت و آنچ‡‡ه ب‡‡ه ك‡‡ار ت‡‡أدیب نفس و
اصالح قلب میآید ،باز داشته است .علوم ادبی فی نفسه مطل‡‡وب نیس‡‡ت بلك‡‡ه وس‡‡یل ه
فهم چیز دیگری است (مثًال تفس‡‡یر و فق‡‡ه و ح‡‡دیث) و ب‡‡ر انس‡‡ان رواس‡‡ت ك‡‡ه چ‡‡ون
كلمهای فهمید به عمل بپردازد .از اهل ادب كس‡‡ان باش‡‡ند ك‡‡ه از آداب ش‡‡ریعت و فق‡ه
چیز قابلی نمیدانند مع ذلک كبر عظیم دارند .و ابلیس بر ایشان امر را چ‡‡نین مش‡‡تبه
ساخته كه مگر از علمای اسالم اند زیرا كه قرآن را جز به نحو و لغت نتوان فهمی‡‡د؛
آری ،این صحیح است و در حد لزوم دانستن نحو و لغت شایسته و بایس‡‡ته اس‡‡ت ام‡‡ا
بیش از آن زاید است و نی‡ازی ب‡دان نیس‡ت وب‡ه ص‡‡رف وقت و اتالف عم‡ر ن‡یرزد.
البته اگر عمر بسیار گسترده دامن بود آموختن همه چ‡یز خ‡وب ب‡ود ام‡ا عم‡ر كوت‡اه
است و باید آنچه را برتر و مهمتر است ترجیح نهاد و مقدم داشت.
بعض‡‡ی اه‡‡ل لغت ب‡‡ه گون‡‡ه بازیچ‡‡ه و چیس‡‡تان گ‡‡ویی مس‡‡ائل ش‡‡رع را مط‡‡رح
میسازند و هنر میپندارند ،و این نه از سر دانایی كه محصول كم دانشی است زیرا
از دو یا چند معنا كه برای یک لغت هست نظر شارع یا فقیه به معنای قریب به ذهن
است (ظاهر لفظ) ن‡‡ه احتم‡‡االت دور و دراز چنانك‡‡ه از كس‡‡ی پرس‡‡ند:و طی زن در
حال «ُقرء» جایز است یا نه؟ به قول لغوی هم تواند گفت :آری و هم توان‡‡د گفت ن‡‡ه؛
زیرا كه «قرء» به معنای حیض آمده و هم ب‡‡ه معن‡‡ای ُطه‡‡ر ،ام‡‡ا در نظ‡‡ر فقی‡‡ه فق‡‡ط
جواب از معنای قریب صحیح است.1
نظر به آنكه ادیبان و لغویان عمومًا اشتغال ذهنیشان به اش‡‡عار ج‡‡اهلیت اس‡‡ت و
از راه مطالعه حدیث و سیر ه نیكان در طبعشان مانعی ب‡‡ر ه‡‡وس انگ‡‡یزی آن اش‡‡عار
پدید نیامده ،لذا كمتر بین اینان آدمی تقوی پیشه و احتیاط كار میبینی‡د .نحوی‡ان غالب‡ًا
ب‡‡ه حكومتی‡‡ان میگراین‡‡د واز ام‡‡وال ح‡‡رام س‡‡لطانیان میخورن‡‡د ،همچنانك‡‡ه اب‡‡وعلی
1
-نمونه بازیهای لفظی در مسائل فقهی را در مقامة الفرضیة حریری ببینید ،مثال ،سؤال« :ه‡‡ل
یجب علی الجنب غسل فورته؟» جواب« :أجْل وغسل ابرته» .كه در اینج‡‡ا معن‡‡ای دور از ذهن
فروه (پوست سر) و ابره (استخوان آرنج) مراد است و اگ‡‡ر معن‡‡ای ق‡‡ریب را در نظ‡ر بگ‡یریم
سؤال و جواب ،هر دو خنده دار میشود« :آیا ب‡‡ر جنب واجب اس‡‡ت ك‡‡ه پوس‡‡تینش را بش‡‡وید؟
بلی ،و سوزنش را نیز»! و نیز رک :مقامات حمیدی« :المقامة فی المسائل الفقهیه» -.م.
تلccبيس
ابليس
فارسی در دستگاه عضد الدوله بود .ذیال داستان َز ّج اج نح‡‡وی را ب‡‡ا قاس‡‡م بن عبدهللا
وزیر میآوریم تا دانسته ش‡ود چگون‡ه نحوی‡ان ب‡ه س‡بب كم اطالعی از فق‡ه آنچ‡ه را
حالل نیست روا میشمارند.
َز ّج اج گوید :من معلم قاسم بن عبدهللا ب‡‡ودم و ب‡‡ه او میگفتم:اگ‡‡ر ب‡‡ه ج‡‡ای پ‡‡درت
بنشینی و وزیر شوی با من چه كار خواهی كرد؟ او میپرسید :دوست داری چه كار
بكنم؟ من میگفتم :میخ‡‡واهم ك‡‡ه بیس‡‡ت ه‡‡زار دین‡‡ار ب‡‡ه من ب‡‡دهی ،و این منته‡‡ای
آرزوی من بود .چند سالی گذشت و قاسم وزیر شد و من ك‡‡ه در مص‡‡احبت او ب‡‡ودم،
ندیم وزیر شدم اما باک داشتم كه آن وعده را به یادش بیاورم .ت‡‡ا آنك‡‡ه در روز س‡‡وم
وزارت گفت :ندیدم كه آن وعده را به یاد من آورده باشی .گفتم :آن را ب‡ه مالحظ‡ه و
رعایت وزیر – كه خدایش مؤید بدارد – واگذاشتهام و مراعات در باره این خ‡‡ادم را
الزم به یادآوری نمیبینم .گفت :میدانی ك‡ه خلیف‡ه معتض‡‡د اس‡ت و اگ‡ر ج‡ز او كس
دیگری بود پرداخت آن مبلغ را به تو در یک قلم و یكجا هم مهم نب‡‡ود ،ام‡‡ا میترس‡‡م
این مایه حرفی میان من و خلیفه شود پس اجازه بده آن را ب‡‡ه تف‡‡اریق ب‡‡ه ت‡‡و رس‡‡انم.
گفتم :همین كار را بكن .گفت :در ج‡‡ایی بنش‡‡ین و رقعهه‡‡ای م‡‡ردم را ك‡‡ه در ح‡‡وایج
خود ب‡‡ه م‡‡ا نمینویس‡‡ند بگ‡‡یر ،و ب‡‡ه نس‡‡بت درخواس‡‡تی ك‡‡ه كس‡‡ی دارد پ‡‡ولی از وی
بستان ،و حاجت هر چه باشد – بجا یا بیجا – از گرفتن نام‡‡ه و دادن ق‡‡ول مس‡‡اعد از
جانب من تأمل به خود راه مده و امتناع منمای ت‡‡ا آن مبل‡‡غ معه‡‡ود ب‡‡رای ت‡‡و حاص‡‡ل
شود .زجاج گوید :من آن كار را شروع كردم وهر روز نامههایی ن‡‡زد او میب‡‡ردم و
او توقیع مینهاد [امضا میكرد] .و گ‡‡اه میپرس‡‡ید :ب‡‡رای انج‡‡ام این درخواس‡‡ت چ‡‡ه
مبل‡‡غ ق‡‡ول داده؟ میگفتم :فالن مبل‡‡غ .میگفت :مغب‡‡ونت ك‡‡رده ،این كم اس‡‡ت ،بیش‡‡تر
میارزد ،بیشتر بگیر! و من با طرف چک و چانه میزدم تا ب‡‡ه مبلغی ك‡‡ه میارزی‡‡د
(و وزیر معین كرده بود) راضی میشدند .زجاج گوید :بدین گونه نامهه‡ای ف‡راوانی
به توقیع او رساندم و پولی ك‡‡ه دری‡‡افت ك‡‡ردم ب‡‡ه بیس‡‡ت ه‡‡زار دین‡‡ار رس‡‡ید و از آن
درگذشت .پس از چند ماه از من پرسید :مبلغ موعد اس‡‡تیفا ش‡‡د؟ گفتم :ن‡‡ه! هیچ نگفت
و من همچنان نامههارا به عرض او میرساندم و هر ماه میپرسید :ب‡‡ه مبل‡‡غ معه‡‡ود
رسید؟ و من از بیم آنكه مباد آن ممّر درآمد بسته شود ،میگفتم :نه! تا آنكه ی‡‡ک روز
پرسید :مبلغ معهود كامل شد؟ من این بار شرم كردم و گفتتم:ب‡‡ه س‡‡المی وزی‡‡ر بلی!
گفت:راحتم كردی كه من دلمشغول وعدهای بودم كه به تو داده بودم كه وفا شود .آن
گاه قلم برگرفت و سه هزار دینار نیز از خزانه خود برای من حواله نوشت آن را هم
دریافت نمودم و دیگر نامههای حوایج مردم را نگرفتم كه ب‡‡ه ع‡‡رض او برس‡‡انم ك‡‡ه
بهانهای برای آن كار نداشتم فردای آن روز كه بر مسند نشست و من ن‡‡یز ب‡‡ه خ‡‡دمت
رسیدم اشاره نمود كه :هان بیار تا چه داری! گفتم:نام‡‡ه از كس‡‡ی نگ‡‡رفتهام زی‡‡را آن
عهد وفا شد و من به مبلغی كه خواس‡ته ب‡ودم رس‡یدم ،دیگ‡ر بهان‡ه من ن‡زد ش‡ما چ‡ه
خواهد بود؟ گفت :سبحان هللا! ب‡‡ه نظ‡‡ر ت‡‡و من این مم‡‡ر مس‡‡تمر ت‡‡و را قط‡‡ع میكنم،
درحالی كه اكنون همه مردم تو را واسط ه حاجتروایی از جانب ما شناخته اند و مق‡‡ام
115 باب ششم :در بیان تلبیس ابلیس از راه علم بر عالم
و موقعیتی از این راه یافتهای و صبح و ش‡ام ب‡ه در خان‡ه ات میآین‡د؛ ح‡ال اگ‡ر این
شیوه جاری تو قطع شود میپندارند كه نزد ما كم حرمت ش‡دهای و مرتب‡ه ات س‡قوط
نموده؛ برو به كار خود ادامه بده و بیحساب بگیر! زجاج گوید :دستش را بوس‡‡یدم و
از فردا صبح باز با رقعهای درخواست مردم نزدش رفتم و او همچنان توقیع مینهاد
تا ُم رد؛ و این ثروت از آنجا حاصل كردم.
مؤلف گوید :ببینید این مرِد عالم در نحو چگون‡‡ه از فق‡‡ه و دی‡‡انت كم اطالع اس‡‡ت
كه اگر میدانست كارش خالف شرع بوده با افتخار حك‡‡ایتش نمیك‡‡رد ،زی‡‡را پس از
آنكه وزیر به آن شغل منصوبش كرد رساندن نامهها و شكایات مردم به وزی‡‡ر ب‡‡ر او
واجب بوده است و گرفتن رشوت باب آن حرام .و ترجیح فقه بر سایر علوم از همین
جا معلوم میشود.
تلبيس ابليس بر شاعران
شیطان این گروه را فریفته به اینكه از اهل ادب اند و به هوشمندی ازدیگران برترند
و چنین وسوسه میكند« :آن كه این استعداد خاص را ب‡‡ه ش‡‡ما داده از گناهانت‡‡ان ن‡‡یز
در میگذرد»! بدین گونه میبینی كه در هر بیاب‡‡ان س‡‡رگردانند .1و ب‡‡ه دروغ ب‡‡افی و
تهمت زنی و هجوگ‡‡‡ویی و پ‡‡‡رده دری و اق‡‡‡رار ب‡‡‡ه رس‡‡‡وایی بزهك‡‡‡اری خ‡‡‡ویش
میپردازند ،و كمترین گناه شاعر ،این میتواند باشد كه كس‡ی را م‡دح میگوی‡د و آن
كس میان گروهی مأخوذ به حیا میشود و یا از ترس هجو چیزی به او میدهد و این
چیزی نیس‡ت ج‡ز مص‡‡ادره و اّخ اذی .و ن‡یز ع‡دهای از ش‡اعران را میبی‡نی ك‡ه از
حریر پوشی و اغراق و زیاده روی بیاندازه در مدح و نیز توصیف مجالس فس‡‡ق و
فجور خود و یارانشان باكی ندارن‡د و از ب‡دكاریگیهای خ‡ود نقله‡ا دارن‡د ،ح‡ال آنك‡ه
ادب باید با تقوی همراه باشد و هوشمندی محض ارزشی ندارد و شیوایی عبارت نیز
وقتی با پرهیزكاری ت‡وأم نباش‡د خوش‡ایند خ‡دا نیس‡ت .و ن‡یز عم‡وم ش‡اعران هنگ‡ام
تنگدستی ،ناخرسندی خود را از سرنوشت و تق‡‡دیر آش‡‡كار میس‡‡ازند و ب‡‡ه س‡‡رزنش
«زمانه پر كین و روزگار ستمكار» میپردازند كه «با علّو قدر خاک نشینشان ك‡‡رده
و نا شادش‡ان میدارد» ،و فرام‡وش مینماین‡د ك‡ه« :هم‡ه این تن‡گ عیش‡یها ز فس‡ق
اس‡ت»! گ‡ویی خ‡ود را مس‡توجب س‡المت از بال و شایس‡ته نعمته‡ا میدانن‡د بیآنك‡ه
مكلف به تكالیف شرع باشند؛ آن هوشمندیشان در اینجا غرق غفلت شده است.
تلبيس ابليس بر عالمان كامل
بعضی صاحبان همتهای عالی كه تحصیل همه گونه عل‡‡وم ش‡‡رعی و ادبی كردهان‡‡د
ابلیس ب‡‡دین حیل‡‡ه پنه‡‡ان میفریبدش‡‡ان ك‡‡ه ب‡‡ه دلیلی آنچ‡‡ه آموخت‡‡ه ان‡‡د و ب‡‡ه دیگ‡‡ران
میآموزانند دچار خود بزرگ بین میش‡‡وند ،ب‡‡ه بعضیش‡‡ان میگوی‡‡د :ت‡‡و رنج بس‡‡یار
كشیدهای اكنون وقت لذت بردن است ،و اگر هم لغزش‡ی روی ده‡د چ‡ون ت‡و ع‡المی
عقوبتت نكنند! و ح‡‡دیث فض‡‡ل را ب‡‡ه گوش‡‡ش ف‡‡رو میخوان‡‡د و اگ‡‡ر این وسوس‡‡ه را
1
-اشاره به آیه 225از سوره شعراء -.م.
تلccبيس
ابليس
بپذیرد هالک است .اما اگر قرین توفیق خیر باش‡‡د در ج‡‡واب ابلیس میتوان‡‡د بگوی‡‡د:
اوال افضیلت عالمان به عمل است ،آیا كسی كه طعام گرد آورد و دیگ‡‡ران را اطع‡‡ام
نماید خودش سیر میشود؟ مگر اینكه خودش هم غذا بخورد؛ ثانیًا در مقابل ،احادیثی
نیز در نكوهش عالمان بیعمل داریم كه از دانش خ‡ویش س‡ودی ن‡برده ان‡د ،ام‡ر ب‡ه
معروف مینمودند و خودش‡‡ان ك‡‡ار نی‡‡ک نمیكردن‡‡د و نهی از منك‡‡ر مینمودن‡‡د ام‡‡ا
خودشان از كارهای زشت دست نمیكشیدند؛ ثالثًا :با این سرگذشت و سرنوشت آن‡‡ان
كه میدانستند و به دانسته خود عمل نكردند همچون ابلیس و بلعام راب‡‡ه ی‡‡اد داش‡‡ت و
فراموش نكرد كه به مفاد آیه قرآنی [ 1كه به نظم در آوردهاند ]:
چـون عم‡‡ل در ت‡‡و نــیست ن‡‡ادانی علم چندانك‡‡‡‡‡‡ه بیش‡‡‡‡‡‡تر خ‡‡‡‡‡‡وانی
ك‡‡ه ب‡‡ر او ه‡‡یزم اس‡‡ت ی‡‡ا دفتـــر آن تهیمغ‡‡‡‡ز را چ‡‡‡‡ه علم و خ‡‡‡‡بر
بعضی عالمان را كه اهل عمل نیز هستند ش‡‡یطان از راه حس‡‡د ب‡‡ردن ب‡‡ر عالم‡‡ان
دیگ‡‡ر و تك‡‡بر ورزی‡‡دن ب‡‡ر دیگ‡‡ران و ریاك‡‡اری محض ریاس‡‡ت طل‡‡بی میفریب‡‡د،
مخصوصًا در مورد ریاست چنین وسوسه میكند كه این حق توست! و ُحب ریاس‡‡ت
را در دل آنان تقویت میكند به طوری كه با علم به غلط ب‡‡ودن آن نمیتوانن‡‡د ت‡‡ركش
كنند ،عالج این آفتها این است كه با خود بیندیش‡‡د فض‡‡یلت علم ،گن‡‡اه تك‡‡بر و حس‡‡د و
ریاكاری [محض ریاست طلبی ] را نمیپوش‡اند بلك‡ه حجْت ب‡ر ع‡الم تم‡امتر اس‡ت و
عذابش دو برابر! و هر كس در سیره عالمان عامِل َس َلْف بنگرد میبیند كه خویش را
خرد میانگاشتند و بزرگ نمیپنداشتند و تكبر نداشتند ،و نیز هر كس خدا را بشناسد
ریا نورزد و هر كس تقدیر الهی را در نظ‡ر گ‡یرد ب‡ر آنچ‡ه ب‡رای دیگ‡ران خواس‡ته
حسد به دل راه ندهد.
شیطان بر عالمان جاه طلب امر را بدین گونه مشتبه میسازد كه ش‡‡ما مق‡‡ام ع‡‡الی
را برای خود نمیخواهید بلكه برای رفعت قدر شرع میخواهید كه شما نایبان ش‡‡رع
اید؛ عزت شما پیروزی ش‡‡ریعت اس‡‡ت و شكس‡‡ت اه‡‡ل ب‡‡دعت؛ و ب‡‡دگوییتان در ح‡‡ق
حاسدان نیز از غضب به خاطر خدا مایه میگیرد چون آن كه شما را نكوهیده ،كس‡ی
را نكوهیده كه به امر دین قیام كرده است؛ و این تظاهر ب‡‡ه خش‡‡وع و گری‡‡ه ن‡‡یز ری‡‡ا
نیست بلكه برای آن است كه عوام تقلید نمایند ،همچنانكه اگ‡‡ر ط‡‡بیب خ‡‡ودش پره‡‡یز
كند ،این علمش برای مریض مؤثرتر از قول اوست كه پرهیز كن!.
اما كشف این حیلتگریهای ابلیس چنین است كه هر گاه عالمی ب‡رای ع‡الم دیگ‡ر
همچنان خشمگین شود كه برای خودش ،معلوم میش‡‡ود ك‡‡ه تعص‡‡ب نایب‡‡ان ش‡‡رع را
دارد نه تعصب خودش را! اما به بهانه تبلیغ و آموزش مردم ب‡‡ه هیچ وج‡‡ه نمیت‡‡وان
1
-سوره جمعه ،آیه .5
117 باب ششم :در بیان تلبیس ابلیس از راه علم بر عالم
ریا را روا شمرد چنانكه از ایوب سختیانی نقل است كه هر گاه ض‡‡من س‡‡خن گفتن و
ح‡دیث ك‡ردن ح‡الت رقت و گری‡ه ب‡دو دس‡ت میداد میگفت :چ‡ه زك‡ام ش‡دیدی! ت‡ا
اشكین شدن چشمش را از زكام پندارند و ریا به اشكش نیامیزد .و نیز باید دانست كه
«االعمال بالنیات» ،و خداوند ارزیاب بیناست .بسا كسی كه به زبان غیبت مس‡‡لمانان
نمینماید اما در دل از غیبت شنیدن خشنود میشود ك‡‡ه همین از س‡‡ه راه گن‡‡اه اس‡‡ت:
یكی اینكه به گناه كردن شخص م‡ورد غیبت ش‡ادمان ش‡ده! دوم :اینك‡ه از بیآب‡رویی
مسلمانی خوشحال شده! سوم :اینكه آن منكر را شنیده و نهی نكرده است!.
دیگر از فریبهای ابلیس بر عالمان آن است كه با سختكوشی شبانه روزی كتابها
مینویسند با این تصور كه محض نشر دین اس‡ت ،ح‡ال آنك‡ه در نه‡ان ه‡دفی ج‡ز ن‡ام
برآوردن و مقام و موقعیت یافتن و جلب مرید و شاگرد از دور دستها ندارد .آری ،اگر
از اینكه بدون مراجعه به خود وی از مصنفاتش بهره برند شادمان باشد معلوم میشود
كه مرادش نشر علم است چنانكه از بعضی پیشینیان نقل است كه گفت :ت‡‡رجیح میدهم
كه مردم از علم من سود ببرند بیآنكه نام من در میان بیاید.
و نیز از عالمان كس باشد كه به تلبیس ابلیس از فراوانی پیروان شادمان باش‡‡د ب‡‡ا
این گمان كه از فراوانی طالب علمان شادمان است ح‡‡ال آنك‡‡ه م‡‡رادش در ب‡‡اطن پ‡‡ر
طرفداری و نامداری اس‡‡ت .دیگ‡‡ر از تلبیس‡‡های ابلیس خودپس‡‡ندی و تحس‡‡ین دانش و
گفتار خویشتن است كه محض تعظیم علم و س‡‡خن نیس‡‡ت ،چنانك‡‡ه اگ‡‡ر یكی از خ‡‡ود
دانشمندتر و سخنورتر بیند بر او گران آید! كه اگر طبیبی به خ‡‡اطر خ‡‡دا ك‡‡ار كن‡‡د و
بیند طبیب دیگری بیماری را شفا بخشیده خوشحال گردد (ن‡‡ه اینك‡‡ه آرزو كن‡‡د بیم‡‡ار
بر دست فالن طبیب بهبود نیابد!) عبدالرحمن بن ابی لیلی گوی‡‡د:یكص‡‡د و بیس‡‡ت تن
از اصحاب پیغمبر را دیدم كه چون از هر یكشان مسألهای ی‡‡ا ح‡‡دیثی س‡‡ؤال میش‡‡د،
دوست داشت و آرزو میكرد كه كاش از صحابی دیگر سؤال شده بود.
مؤلف گوید :باشد كه عالمی كام‡‡ل از تلبیس‡‡ات آش‡‡كار ابلیس بره‡‡د .ام‡‡ا ابلیس از
راه مخفی تر میآید و میگوید :كسی را آگاهتر از ت‡‡و ب‡‡ه راهه‡‡ای ب‡‡یرو نش‡‡د و درو
نشد خویش ندیدم! هر گاه آن عالم به این وسوسه آرامش و آسایش یابد و دجار ُعجب
گردد هالک شده است .چنانكه از سری سقطی نقل اس‡‡ت ك‡‡ه گفت :اگ‡‡ر م‡‡ردی وارد
بستانی شود كه در آن از هر گونه درخت باشد و بر هر درخت از هر گون‡‡ه مرغ‡‡ان
باشند و هر یک از آن مرغان به زبان فصیح گوید « :السالم علیم ی‡‡ا ولی هللا!» و او
بدین سخن آرام یابد ،اسیر نفس باشد! و تنها رهنم‡‡ا خداون‡‡د اس‡‡ت ك‡‡ه ج‡‡ز او خ‡‡دایی
نیست.
باب هفتم
در تلبيس ابليس بر حاكمان و شاهان
ابلیس حاكمان و شاهان را از جهات گون‡‡اگون فریفت‡‡ه ك‡‡ه م‡‡ا مهم‡‡ترین آن را ی‡‡اد
میكنیم:
اول -به ایشان چنین مینمایاند كه خدا آنان را دوست دارد كه به سلطنت و حكومت
گماشته و ن‡ایب خ‡ود ب‡ر بن‡دگان ق‡رار داده ،و كش‡ف این تل‡بیس چ‡نین اس‡ت ك‡ه اگ‡ر
براستی نایب خ‡دا هس‡تند بای‡د حكم طب‡ق ش‡رع كنن‡د وت‡ابع رض‡‡ای خ‡دا باش‡ند در آن
صورت خدا به خاطر اطاعتی كه بكنند دوستشان خواهد داشت .اما ظ‡‡اهر پادش‡‡اهی و
حكومت كه خدا به بسیاری از اش‡خاص غ‡یر قاب‡ل توج‡ه و ی‡ا ح‡تى ب‡ه دش‡منان خ‡ود
بخشیده و آنان را بر بعضی از اولیای خود مسّلط نموده است ت‡‡ا دش‡‡منان خ‡‡دا دوس‡‡تان
خدا را مقهور و مقتول سازند ،این پادشاهی و حكومت بخشیدن از سوی خدا ب‡‡ه چ‡‡نین
كسانی علیه آن‡ان اس‡ت ن‡ه ل‡ه آن‡ان ،و ب‡ه مض‡مون آی‡ه ق‡رآنی مهلتش‡ان میداد ت‡ا ب‡ر
گنهكاری بیفزایند.1
دوم -شیطان چنین فریبشان میدهد كه حك‡‡ومت نی‡‡از ب‡‡ه هیبت دارد ،از این روی
طلب علم نمیكنند و با عالمان نمینشینند و طبق آراء دلخواه خویش عم‡‡ل ك‡‡رده دین
را تباه میسازند ،و بر عكس با دنیا پرس‡‡تان بیخ‡‡بر از دین در میآمیزن‡‡د .و معل‡‡وم
است كه طبیعت دزد است ،لذا عالوه بر عیوبی ك‡ه خ‡ود دارن‡د عی‡وب آن معاش‡ران
نیز در نفسشان اثر میگذارد و بیهیچ مانع و مقاومتی ه‡‡ر چ‡‡ه خواهن‡‡د میكنن‡‡د ك‡‡ه
منجر به هالک میگردد.
سوم -شیطان حاكمان و شاهان را از دشمن میترساند و بر حجاب میافزایند ،به
طوری كه دست شاكی ب‡ه ایش‡ان نمیرس‡د و آن كس ك‡ه ب‡دین ك‡ار گماش‡ته ان‡د ن‡یز
سستی میورزد ،و مصداق روایت نبوی میشوند كه فرمود« :هر كس ك‡‡ه متص‡‡دی
یكی از امور مسلمانان شده باشد و در برابر حاجت و نیاز آنان حج‡اب گ‡یرد و پ‡رده
ِ﴿ -إَّنَم ا ُنۡم ِلي َلُهۡم ِلَيۡز َد اُد ٓو ْا ِإۡث ٗم ا﴾ [آل عمران« .]178 :ما به آنان مهلت مىدهیم فقط ب‡راى اینك‡ه 1
قدح است زیرا تبذیر در ام‡‡وال مس‡‡لمانان اس‡‡ت در مقاب‡‡ل ،ش‡‡یطان در نظ‡‡ر بعض‡‡ی
حاكمان و شاهان راندن مستحقان را خوب جلوه میدهد كه این عمل در ب‡‡دی همانن‡‡د
تبذیر است.1
هفتم -ابلیس بر شاهان و حاكمان آزادی در گناه ورزیدن را نیكو جل‡‡وه میده‡‡د و
بدین گونه امر را مشتبه میسازد كه شما نظم و امنیت برقرار ساخته اید و ب‡‡ه ث‡‡واب
این عمل شما را بابت گناهان مجازات نخواهند كرد .ج‡واب این اس‡ت ك‡ه اساس‡ًا ب‡ر
گماش‡‡تن ش‡‡اهان و حاكم‡‡ان ب‡‡رای ام‡‡نیت راهه‡‡ا و نظم شهرهاس‡‡ت و این ب‡‡ر ایش‡‡ان
واجب است و عقاِب اعمال منهی عنه را بر نمیدارد.
هشتم -ابلیس بر بیشتر شاهان و حاكم‡‡ان ام‡‡ر را چ‡‡نین مش‡‡تبه میس‡‡ازد ك‡‡ه ش‡‡ما
وظیفه خود را كامل انجام داده اید .اینان گر چه ظاهر كارشان سر راس‡‡ت اس‡‡ت ام‡‡ا
اگ‡‡ر حقیقت ‡ًا نظ‡‡ر كنن‡‡د اختالل بس‡‡یار ببینن‡‡د .فرمانروای‡‡ان ق‡‡دیم در این ب‡‡اب دقته‡‡ا
میكردند چنانكه علی بن عیسی وزیر مأموری بر سبزه میدان گماشته بود كه انگ‡‡ور
ب‡‡رای ش‡‡راب ان‡‡داختن فروخت‡‡ه نش‡‡ود ،و ن‡‡یز در گذش‡‡ته منجم‡‡ان را از نشس‡‡تن در
گذرگاهها [برایالع بی‡‡نی ] من‡‡ع میكردن‡‡د ،و م‡‡واظب بودن‡‡د ك‡‡ه می‡‡ان لش‡‡كریان پس‡‡ر
بیریش و زلفی نباشد واین چنین بود تا عجم مسلط شدند.
نهم -شیطان ،به كار بردن زور و فشار را در ب‡‡یرون كش‡‡یدن ام‡‡وال از ام‡‡وال و
نیز مصادره تمام اموال شخصی خائن در نظر شاهان و حاكمان نیكو جل‡‡وه میده‡‡د،
ح‡‡ال آنك‡‡ه بای‡‡د طب‡‡ق بیّن ه ش‡‡رعی رفت‡‡ار نم‡‡ود .چنانك‡‡ه آورده ان‡‡د غالم عم‡‡ر بن
عبدالعزیز بدو نوشت اشخاص‡‡ی هس‡‡تند ك‡‡ه در م‡‡ال هللا خی‡‡انت ك‡‡رده ا ن‡‡د و ج‡‡ز ب‡‡ه
شكنجه نمیتوان اموال را از ایشان پس گرفت .عمر بن عبدالعزیز در پاس‡‡خ نوش‡‡ت:
اگر به مالقات خدا بروم با مسؤلیت خیانت ایشان در اموال ،بهتر است از اینكه خون
آنان به گردنم باشد.
دهم -شیطان ،بخش‡‡ش و ص‡‡دقه از ام‡‡وال غص‡‡بی را در نظ‡‡ر حاكم‡‡ان و ش‡‡اهان
میآراید و چنین مینماید كه این ثواب آن گناه را میپوشاند و ی‡‡ک درهم ص‡‡دقه اث‡‡ر
ده درهم غصب را محو میكند! غافل از اینكه گناه غصب به جای خود باقی اس‡‡ت و
آن صدقه از مال حرام را ثوابی نیست و حتى اگر صدقه از مال حالل نیز باشد گن‡‡اه
غصب را رفع نمیكند و انسان را بریء الّذ مه نمیكند.
يازدهم -و نیز شیطان مالقات نیكان و التماس دعا از ایشان را در نظ‡‡ر ش‡‡اهان و
حاكمان خطا پیشه میآراید و چنین مینماید كه این مای ه سبک شدن گناهانشان اس‡‡ت،
حال آنكه چنین خیری چن‡‡ان ش‡‡ّری را نمیپوش‡‡اند .آورده ان‡‡د ك‡‡ه ب‡‡اج گ‡‡یران كش‡‡تی
تاجری را توقیف كردند ،آن تاجر نزد مال‡‡ک بن دین‡‡ار ش‡‡كوه ب‡‡رد ،مال‡‡ک هم‡‡راه او
نزد عشار (= متصدی باج گیری) آم‡‡د .عش‡‡ار ع‡‡رض ادب نم‡‡ود ك‡‡ه ه‡‡ر فرمایش‡‡ی
داشتید سفارش میفرمودید .مالک گفت :كشتی این مرد را رها كنید .آن كار كردند و
1
-اصوال اگر صاحب حقان را محروم ندارند نمیتوانند آن گشادبازیها را بكنند .افراط و تفری‡‡ط
دو روی یک سكه است – .م.
تلccبيس
ابليس
التماس دعا نمودند .مال‡‡ک گفت :ش‡‡ما ه‡‡زار نف‡‡رین كنن‡‡ده داری‡‡د ،دع‡‡ای من چگون‡‡ه
برای شما مستجاب میشود؟ از این كوزه بخواهید ك‡‡ه دعایت‡‡ان كن‡‡د! و اش‡‡ارهاش ب‡‡ه
كوزهای بود كه هر چه پول بابت باج میگرفتند در آن میانداختند.
دوازدهم -بعضی حاكمان هستند كه زیر دست فرمانروای باالتری كار میكنن‡‡د و
به حكم مافوق ستم میرانند و ابلیس امر را بر ایشان مشتبه مینماید كه گناه به گردن
كسی است كه از باال فرمان میدهد ،اما این غلط است زیرا كمک كار و دس‡‡تیار ب‡‡ه
ظلم و ظالم هم گناهك‡‡ار اس‡‡ت .چنانك‡‡ه پیغم‡‡بر در م‡‡ورد ش‡‡راب ده كس را لعنت
كرده است (شرابخوار و ساقی و فروشنده و خریدار و شراب ساز و حّم ال و آنكه از
پولش بخورد )...و همچنین رباخوار و نویسنده و گواه سندش را و نیز موكل بر رب‡‡ا
را لعنت فرموده است .همچنین است كسی كه زكات و مالیات برای ب‡‡اال دس‡‡ت جم‡‡ع
آوری مینماید و میداند كه او اسرافكار است ،این هم كمک به ظلم نموده و ش‡‡ریک
گناه اوست .مالک بن دین‡‡ار در این ب‡‡اب نیك‡‡و گفت‡‡ه اس‡‡ت ك‡‡ه« :در خی‡‡انت ی‡‡ک آدم
همین بس كه خائنان وی را امین دانند»!.
باب هشتم
در تلبيس ابليس بر عبادت پيشگان
بزرگترین راهی كه شیطان از آن بر مردم وارد میشود جهل است ،ش‡یطان ب‡ر
جاهل با آسودگی خیال داخل میشود حال آنكه بر عالم به طور دزدیده وارد میشود.
ابلیس بسیاری از عبادت پیشگان را به سبب كمی دانششان فریفته است زیرا عموماً
مشغول عبادتند و علم را درست نمیآموزند .ربیع بن خیثم در این مورد گفت‡‡ه اس‡‡ت:
«فقه بیاموز آن گاه عزلت گزین».
پس نخستین تلبیس ابلیس عابدان را ترجیح نه‡‡ادن عب‡‡ادت پیش‡‡گی اس‡‡ت ب‡‡ر علم؛
حال آنكه علم برتر از مستحبات است .شیطان به آنان چنین وانمود كرده ك‡‡ه مقص‡‡ود
از علم عمل است وعمل را منحصر به عمل جوارح شمردهاند و این ندانس‡‡ته ان‡‡د ك‡‡ه
عمل در حقیقت عمل قلب است كه برتر است از عمل جوارح و اعضاء.
مطرف بن عبدهللا گوید :فضیلت علم برت‡‡ر از عب‡‡ادت اس‡‡ت ،و یوس‡‡ف بن اس‡‡باط
گوید:اگر بابی از علم بیاموزی بهتر از هفتاد سفر جهاد اس‡‡ت ،و مع‡‡افی بن عم‡‡ران
گوید :نوشتن یک حدیث را دوست تر دارم از نماز شب وشب زنده داری به نماز.
اكنون به بیان تلبیس شیطان در مورد اقسام عبادات میپردازیم:
وسواس در طهارت گرفتن
شیطان عابد وسواسی را به دیر ماندن در مستراح ام‡‡ر میكن‡‡د ح‡‡ال آنك‡‡ه این ب‡‡رای
كبد مضر اس‡ت و بای‡د ب‡ه ان‡دازه باش‡د .بعض‡‡ی از عب‡اد پیش‡گان ب‡رای اطمین‡ان از
استبرای بول بلند میشود و چن‡د ق‡دم را میرود و تنحنح میكن‡د و روی این پ‡ا و آن
پای خود تكان میدهد تا هر چه بول در مجرا باقی مان‡ده ف‡رود بیای‡د و خ‡ارج ش‡ود.
اما هر چه از این كارها بكند بول تازه خواهد آمد ،و هر گ‡‡اه آنچ‡‡ه را در ذك‡‡ر مان‡‡ده
استبرا نمای‡‡د ك‡‡افی اس‡‡ت ،س‡‡پس آب بری‡‡زد و تطه‡‡یر كن‡‡د .ش‡‡یطان در نظ‡‡ر بعض‡‡ی
عبادت پیشگان استعمال آب فراوان را نیكو جلوه داده و طبق سخت ترین فتواه‡‡ا ك‡‡ه
هفت آب ریختن بع‡‡د از ازال‡‡ه عین نجاس‡‡ت اس‡‡ت عم‡‡ل میكنن‡‡د ،همچ‡‡نین اس‡‡ت در
كاربرد سنگ برای استنجا ،كه سه قطعه سنگ كافی اس‡‡ت و پ‡‡اک میكن‡‡د و بیش از
آن بدعت خواهد بود.
وسواس در وضو گرفتن
شیطان بر بعضی عبادت پیشگان در ترتیب نیت كردن تلبیس میكند چنانكه چند ب‡‡ار
نیت نماز را بر زبان میآورند ،حال آنكه نیت به قلب اس‡‡ت و تلف‡‡ظ آن الزم نیس‡‡ت و
تكرار لفظ معنی ندارد .بعضی را هم از این راه وسوس‡‡ه میكن‡‡د ك‡‡ه از كج‡‡ا این آبی
كه میخواهی وضو بس‡ازی پ‡اک باش‡د؟ و ه‡ر احتم‡ال دوری را در نظ‡ر او ظ‡اهر
میسازد ،حال آنكه شرع میگوید در آب اصل بر پاكی است .و ك‡‡ثرت اس‡‡تعمال آب
را هم چهار عیب هست :اسراف ،وقت تلف كردن ،فضولی در كار شرع كه ك‡اربرد
اندكی آب را برای وضو بس میداند ،و باالخره اگر شستشوی هر عضو از سه ب‡‡ار
بگذرد نهی شده است .و بسا آنقدر وضو را طول میدهد ك‡‡ه وقت نم‡‡از میگ‡‡ذرد ی‡‡ا
دست كم فضیلت اول وقت یا فضیلت رسیدن به نماز جماعت را ازدست میدهد.
و شیطان در اینجا چنین وسوسه میكند ك‡‡ه وض‡‡و مقدم‡‡ه نم‡‡از اس‡‡ت اگ‡‡ر وض‡‡و
درست نشود نماز درست نیست ،حال آنكه بعضی از همین آدمها را دیدهایم در مورد
حالل یا حرام بودن خوراک و نوشیدنی خود این اندازه مقید نیستند و زب‡‡ان در غیبت
دراز میكنند .كاش كارش‡ان ب‡رعكس ب‡ود! از پیغم‡بر روایت اس‡ت ك‡ه ب‡ر س‡عد
گذشت دید [با آب زیاد] وضو میگیرد فرم‡ود :ی‡ا س‡عد ،این اس‡راف ب‡رای چیس‡ت؟
س‡‡عد پرس‡‡ید :مگ‡‡ر در وض‡‡و هم اس‡‡راف هس‡‡ت؟ فرم‡‡ود :بلی ،ول‡‡و كن‡‡ار آب روان
نشسته باشی [باید به اندازه آب مصرف كنی] .و ن‡یز از پیغم‡بر روایت اس‡ت ك‡ه
فرم‡‡ود« :ب‡‡ر وض‡‡و ش‡‡یطانی «وله‡‡ان» ن‡‡ام موك‡‡ل اس‡‡ت از آن برح‡‡ذر باش‡‡ید» .در
روایت دیگ‡‡ر فرم‡‡ود« :وله‡‡ان در وض‡‡و گ‡‡رفتن ب‡‡ر م‡‡ردم میخن‡‡دد و مسخرهش‡‡ان
میكند» .و نیز روایت است كه فرمود« :در این امت اشخاص‡‡ی خواهن‡‡د ب‡‡ود ك‡‡ه در
دعا و در وضو افراط میكنند» .ابوالوفاء بن عقیل میگفت« :ارزش‡‡مندترین چیزه‡‡ا
وقت است ،وخدا را با آب (بازی) كمتر میتوان عبادت كرد».
از پیغمبر روایت است كه برای تطهیر بول اعرابی [كه در مسجد ادرار كرد ]
فرمود« :یک َذ نوب [نوعی دلو ] آب كفایت است»؛ و درباره ازاله منی فرم‡‡ود« :آن
را با برگ «إذخر» پاک كن!» و درباره دامن بلند زنان كه بر زمین ساییده و احیان‡‡ًا
125 باب هشتم :در تلبیس ابلیس بر عبادت پیشگان
نجس میشود فرمود« :با دنبالهاش پاک میگردد»؛ و درباره ادرار پسر بچه فرمود:
«آبی بر آن بپاشید» و درب‡ار ه ادار دخ‡تر بچ‡ه فرم‡ود« :ب‡ر آن آب بریزی‡د» .و ن‡یز
روایت است كه آن حضرت یک وقت ،حین نماز «ُامامه» دختر ابوالع‡‡اص بن ربی‡‡ع
[از زینب دختر پیغمر ]را در بغل داش‡‡ت و م‡‡وقعی ك‡‡ه س‡‡جده میرفت او را ب‡‡ر
زمین میگذاشت و چون بر میخواست بچه را هم بر میداش‡‡ت .و ن‡‡یز روایت اس‡‡ت
كه عمر به یک اعرابی خبر داد كه حیوان‡‡ات درن‡‡ده در ظ‡‡رف آبش زب‡‡ان زده از
آن پاک است و پاک كننده و نوشیدنی .و نیز آن حضرت چارپای ب‡‡دون پ‡‡االن س‡‡وار
میشد [یعنی بیتكلف بود و نیز اینکه ع‡‡رق االغ نجس نیس‡‡ت] ودر اخالق و ع‡‡ادت
آن حضرت استعمال آب زی‡‡اد ب‡‡ه عن‡‡وان عب‡‡ادت و قص‡‡د ث‡‡واب نش‡‡ان ن‡‡داده ان‡‡د .آن
حضرت از سنگابهمسجد وضو میساخت و پیداست كه اعرابیان حیوان صفت با آن
سنگابه چه میكردند؟ نشنیدهای كه آن اعرابی در مسجد ادرار ك‡‡رد .این هم‡‡ه ب‡‡رای
آن است كه ما بدانیم و بیاموزیم كه در آب اصل بر طه‡‡ارت اس‡‡ت .و ن‡‡یز آورده ان‡‡د
كه حضرت از آب گودالی كه به رنگ حنا شده بود وضو ساخت و اینكه روایت كرده
اند كه فرمود« :استنزهوا من البول» یا «تنزهوا من البول»؛ باید دانست كه «تنزه» را
حد معلومی است .یعنی باید غافل از آن نب‡ود ك‡ه رط‡وبت ب‡ول ت‡ا كج‡ا رس‡یده ،آن را
تطهیر نمود؛ اما كاوش و دنبال كردن ،اتالف وقت است و شرع آن را نخواسته.
و نیز آوردهاند كه اسود بن سالم (از صالحان بزرگ) در وضو آب بسیار به ك‡‡ار
میبرد پس از چندی آن عادت را ترک نمود .س‡‡بب پرس‡‡یدند گفت :ش‡‡بی خفت‡‡ه ب‡‡ودم
ندایی آمد و مرا منع كرد ،چنانكه از س‡‡عید بن مس‡‡یب نق‡‡ل اس‡‡ت ك‡‡ه گفت:در وض‡‡و
شستشوی هر عضو چون از سه ب‡‡ار بگ‡‡ذرد ،آن وض‡‡و ب‡‡اال نمیرود .اس‡‡ود اف‡‡زود:
دیگر به آن عادت آب بازی باز نمیگردم و یک كف آب وضوی مرا كفایت است.
وسوسة ابليس در اذان گفتن
از جمله فریبهای شیطانی اذان گفتن ب‡‡ا لحن و آهن‡‡گ آواز خ‡‡وانی اس‡‡ت ،مال‡‡ک و
دیگر علم‡‡ا ش‡‡دیداً ازآن اك‡‡راه داش‡‡ته ان‡‡د ،و دیگ‡‡ر آمیختن اذان ب‡‡ا دعاه‡‡ا و اذك‡‡ار و
مواعظ است پیش و پس از آن ،كه علما این را نیز ناخوش داش‡‡ته ان‡‡د ك‡‡ه چ‡‡یزی ب‡‡ه
اذان افزوده شود .و ن‡‡یز بس‡‡یار كس دی‡‡ده ایم ك‡‡ه بس‡‡یاری از س‡‡اعات ش‡‡ب را ب‡‡االی
مناره موعظه میكند یا سورههایی از قرآن را به صدای بلن‡‡د ق‡‡رائت مینمای‡‡د .ب‡‡دین
گونه خواب مردم را میگیرد و حواس شب زنده داران را پ‡‡رت میكن‡‡د و قرائتش‡‡ان
بهم میزند ،كه این همه از منكرات است.
فريب شيطان در نماز
دیگر وسوسه شیطان است در لباس نمازگزار ،كه بعضی چن‡د ب‡ار آن را میش‡ویند،
و اگ‡‡ر دس‡‡ت ب‡‡ه آن بخ‡‡ورد ب‡‡از میش‡‡ویند .بعض‡‡ی شس‡‡تن لب‡‡اس را در خان‡‡ه ك‡‡افی
نمیدانند و میگویند :حتمًا باید در رودخانه باشد بعضی هم لب‡‡اس را در دل‡‡و گذاش‡‡ته
به شیوه یهودیان در چاه آب ف‡‡رو میبرن‡‡د .اص‡‡حاب ک‡‡رام چ‡‡نین نکردن‡‡د ،ایش‡‡ان
تلccبيس
ابليس
هنگامیکه فارس را فتح کردند با لباس فارسیان نماز خواندند و ف‡‡رش و رخت ایش‡‡ان
را به كار بردند .بعضی از وسواسیان چنانكه قطرهای آب بر لباسش بچكد تمام آن را
میش‡‡ویند و ب‡‡دین س‡‡بب از نم‡‡از جم‡‡اعت ج‡‡ا میمانن‡‡د ،بعض‡‡ی هم در روز ب‡‡ارانی
محض پرهیز از «ترشح» آب باران به مسجد نمیروند.
نیز از وسوسههای شیطانی تكرار نیت نماز و تكبیرةاالحرام بستن و ب‡‡از شكس‡‡تن
است .بعضی وسواسیان هستند كه سوگند به سه طالق میخورند ك‡‡ه این نیت آخ‡‡ری
است! در ح‡‡الی ك‡‡ه ش‡‡ریعت م‡‡ا س‡‡هله و س‡‡محه اس‡‡ت وپیغم‡‡بر و ی‡‡ارانش چ‡‡نین
نمیكردند .از ابوحازم نقل است كه وارد مسجد شد ناگه‡‡ان ش‡‡یطان وسوس‡هاش ك‡‡رد
كه وضو نداری بیوضو نماز میگزاری؟ گفت [:لعین!] ت‡و این ق‡‡در خ‡یر خ‡واه من
نبودی!.
و چاره این وسواس آن است كه به آدم وسواسی گفت‡‡ه ش‡‡ود همین ق‡‡در ك‡‡ه ت‡‡و ب‡‡ه
نماز برخاستهای نیت است و لفظ الزم نیس‡‡ت ،ت‡‡ازه آن را هم گف‡‡تی ودرس‡‡ت گف‡‡تی؛
اعاده برای چیست؟
از ابن عقیل نقل است كه كسی از او پرسید من چه كنم؟ وضو میگیرم ،س‡‡پس ب‡‡ا
خود میاندیشم گرفتهام ،تكبیر میگویم و با خود میاندیشم كه نگفتهام .ابن عقیل گفت:
نماز بر چنین آدمی واجب نیست! چرا كه مجنون است و قلم از مجنون برداشته ش‡‡ده
تا به عقل باز آید.
مؤلف گوید :وسوسه در نیت نماز ناشی از مسأله ندانستن و كم عقلی خواهد ب‡‡ود.
پیداست كه اگر كسی فی المثل زیر پای عالمی محض احترام بخواهد برخیزد به لف‡‡ظ
نمیگوید كه «زیر پای این عالم محض احترام به علمش بر میخیزم »...بلك‡‡ه هم‡‡ان
برخاستن نیت او را نشان میدهد .در نماز هم قیام و نیت بالفاصله و ب‡‡از هم درنفس
متصور میشود و صورت وقوع خارجی مییابد و مادام كه نیت را فس‡‡خ نك‡‡رده اگ‡‡ر
تكبیر را بگوید صحیح عمل ك‡‡رده و چن‡‡ان نیس‡‡ت ك‡‡ه الزم باش‡‡د نیت و تكب‡‡یر ب‡‡ا هم
باشد ...آورده اند كه هیچ كس بیش از پیغمبر ب‡‡ر خ‡‡رده بین‡‡ان وسواس‡‡ی س‡‡ختگیر
نبود ،همچنین ابوبكر و عمر ب بر حال و عاقبت وسواسیان بسیار نگران بودند.
از وسواسیان كسانی هس‡تند ك‡ه چ‡ون نیت را درس‡ت كردن‡د دیگ‡ر از بقی‡ه نم‡از
غافل اند و نماز را همان تكیبرةاالحرام میدانند و بس؛ و این فریب شیطانی است كه
دخول در عبادت را از خود آن مهمتر وانمود میكند و آدم را از اصل خانه به در آن
مشغول میدارد.
و از وسواسیان كسانی هستند كه در اواخر ركعت به جماعت میرسند و وقت خود
را به «استفتاح و استعاذه» تلف میكنند تا امام به ركوع میرود و در وس‡‡ط رك‡‡وع ب‡‡ا
عجله تكیبر گفته به نماز ملحق میشوند ،ح‡‡ال آنك‡‡ه بعض‡‡ی علم‡‡ا ق‡‡رائت را ب‡‡ر م‡‡أموم
الزم شمرده اند ولی «استفتاح و استعاذه» سنت است و مستحب ،بدین گونه احتی‡‡اط در
آن است كه در چ‡نین م‡وردی از «اس‡تفتاح» ك‡ه س‡نت اس‡ت بگ‡ذرد و حین ق‡دری از
127 باب هشتم :در تلبیس ابلیس بر عبادت پیشگان
قرائت [ كه در نظر بعضی بر مأموم واجب است] ب‡‡ه نم‡‡از ملح‡‡ق گ‡‡ردد واین نكتهای
است كه شیخ ابوبكر دینوری به مؤلف كتاب -هنگامی كه نوجوان بود – تذكر داد.
ب‡‡رخی عب‡‡ادت پیش‡‡گان را هم ش‡‡یطان از این راه فریفت‡‡ه ك‡‡ه ب‡‡ه س‡‡بب بعض‡‡ی
وسوسهها سنتها را به جای نمیآورند ،مثال به صف اول نمیروند و میگوین‡‡د اص‡‡ل
بر این است ك‡‡ه دل نزدی‡‡ک باش‡‡د ،و در نم‡‡از دس‡‡ت روی دس‡‡ت نمیگذارن‡‡د ب‡‡ه این
عنوان كه نمیخواهم خشوعی از خویش بنمایانم كه در دل ندارم .كه این دو سنت از
بعض‡‡ی ص‡‡الحان ب‡‡زرگ روایت اس‡‡ت ،مثًال از ق‡‡ول پیغم‡‡بر « به‡‡ترین ص‡‡فهای
مردان اولین آنهاست و بدترین آخرین آنها» ،و نیز آورده اند كه ابن مسعود نم‡‡از
میخواند دست چپ را بر روی دست راست گذارده بود ،پیغمبر ب‡‡ر او گذش‡‡ت و
دست راستش را بر چپش گذاشت.
و شیطان بعضی نمازگزاران را از راه زیاده روی در غلیظ ادا كردن ح‡‡روف از
مخ‡‡ارج میفریب‡‡د ،و چن‡‡ان «الحم‡‡د» و «مغض‡‡وب» پ‡‡ر س‡‡ر وص‡‡دا و مك‡‡رری راه
میاندازند كه از آیین نماز بیرون میرود و به سبب تكلف در تحقق مخرج از تدبر و
فهم معنی باز میمانن‡‡د .روایت اس‡‡ت ك‡‡ه كس‡‡ی ب‡‡ر انس بن مال‡‡ک وارد ش‡‡د و او
نماز سبک مثل نماز مسافر میخواند ،آن ش‡‡خص پرس‡‡ید :خ‡‡دایت بی‡‡امرزاد ،آی‡‡ا این
همان نماز واجب است كه پیغمبر میخواند یا نماز مستحبی به جای آوردی؟ انس
گفت :این همان نماز واجب است كه رسول هللا میخوان‡د ،و حض‡‡رت میفرم‡ود:
«بر خود سخت نگیرید كه خدا بر شما سخن میگیرد ،كه [ پیش از شما ] ع‡‡دهای ب‡‡ر
خود سخت گرفتند و خدا بر ایشان سخت گرفت كه این راهبان دیر و صومعه نشینان
بقایای آنان هستند .»...و ن‡یز روایت اس‡ت ك‡ه عثم‡ان بن ابی الع‡اص ب‡ه پیغم‡بر
عرض كرد«:شیطان میان من و نماز من حایل میشود و در ق‡‡رائت م‡‡را ب‡‡ه اش‡‡تباه
میاندازد» .حضرت فرمود« :آن شیطانی است به نام خنزب ،هر گاه احس‡‡اس ك‡‡ردی
كه وسوسه ات مینمای‡د ،از او س‡ه ب‡ار ب‡ه خ‡دا پن‡اه ب‡بر و ب‡ه س‡مت چپ آب ده‡ان
بینداز» .عثمان گوید :این كار را كردم و خدا آن وسوسه را از من دور كرد.
شیطان بسیاری از عبادت پیشگان جاهل را میفریبد و میپندارد كه عبادت همین
قیام و قعود اس‡ت و بس؛ و ب‡ر این ع‡ادت خ‡ود نادانس‡ته ادام‡ه میدهن‡د ،مثال هن‡وز
تشهدشان را تمام نكرده چ‡‡ون ام‡‡ام س‡‡الم میده‡‡د اینه‡‡ا هم س‡‡الم میدهن‡‡د و از نم‡‡از
خارج میشوند حال آنكه از تشهدشان قدری باقی مان‡‡ده وتش‡‡هد ام‡‡ام از این‡‡ان كف‡‡ایت
نمیكند.
روزی بر یكی از عبادت پیشگان وارد شدم ،داش‡‡ت نم‡‡از مس‡‡تحبیه (در روز) ب‡‡ا
صدای بلند میخواند ،گفتم :جهر در نماز روز مكروه اس‡‡ت ،گفت :دارم این ج‡‡وری
خواب را از خود میرانم ...،گفتم :سنت به سبب خواب آل‡‡ودگی ت‡‡و ت‡‡رک نمیش‡‡ود،
وانگهی هر زمان خوابت میآی‡د بخ‡واب ك‡ه نفس ت‡و را هم ب‡ر ت‡و حقی اس‡ت .و از
پیغمبر روایت داریم كه هر كس نماز روز را به جهر بخواند با پشگل بزنیدش!.1
1
-مصّح ح كتاب نوشته است كه این روایت را به این لفظ جایی نیافتم -.م.
تلccبيس
ابليس
شیطان بعضی عبادت پیشگان را بدین گونه فریفته كه نماز شب زیاد میخوانند و
از شب زن‡‡ده داری و ن‡‡یز ادای نم‡‡از مس‡‡تحب روز بیش از ادای ف‡‡رایض ش‡‡ادمانند،
ش‡‡ب بی‡‡دار میمانن‡‡د و س‡‡پیده ك‡‡ه میزن‡‡د خوابش‡‡ان میب‡‡رد و نم‡‡از صبحش‡‡ان قض‡‡ا
میشود! یا به نماز جماعت صبح نمیرسند ،یا روز خرد و خسته و خواب آلودهاند و
نمیتوانند برای عائلهشان كسب روزی نمایند .عباد پیشه پیری به نام حس‡‡ین قزوی‡‡نی
را دیدم كه در جامع منصور (بغداد) زیاد قدم میزد ،سبب پرسیدم .گفت:برای آنك‡‡ه
چرتم نگیرد! اما شرع این را نخواسته ،و پیغمبر فرماید« :نفس ت‡‡و را هم ب‡‡ر ت‡‡و
حقی است هم شب برای عبادت برخ‡‡یز و هم بخ‡‡واب» ،و ج‡‡ای دیگ‡‡ر فرم‡‡ود« :ب‡‡ر
شماست یک قربانی متوسط ،هر كس دراین دین بر خود سخت بگیرد ،آن سختگیری
مغلوبش میكند» .و نیز آورده اند كه پیغمبر وارد مسجد ش‡‡د و مالحظ‡‡ه ك‡‡رد ك‡‡ه
طنابی بین دو ستون بسته اند ،پرسید این چیست؟ گفتند :از آِن زینب است كه به نماز
دراز میایستد و ه‡ر گ‡اه خس‡ته میش‡ود ی‡ا سس‡ت میگ‡ردد دس‡ت ب‡ه این میگ‡یرد.
فرمود :این طناب را باز كنید ،و فرمود« :هر یک از شما با نشاط نماز بخوان‡‡د ،ه‡‡ر
گاه سست و خسته شد بنشیند» (یعنی برای نم‡‡از مس‡‡تحب الزم نیس‡‡ت كس‡‡ی خ‡‡ود را
شكنجه بدهد) .و از عایشه ل روایت است كه حضرت فرمود« :وق‡‡تی كس‡‡ی از ش‡‡ما
را چرت گرفت ،بخوابد تا خوابش بپرد ،زیرا كه بسا اگر به حال چرت نماز بخوان‡‡د
به جای آنكه خودش را دعا كند به خود دشنام بدهد!»( .این حدیث را بخاری و مس‡‡لم
هردو روایت نموده اند و حدیث قبلی را تنها بخاری نموده است).
بیخوابی در عقل و بدن سوِء اثر دارد زیرا تجدید قوا الزم است ،و اگ‡ر گوین‡دهای
بگوید كه از برخی گذشتگان شب زنده داری منقول است ،ج‡‡وابش این اس‡‡ت ك‡‡ه آن‡‡ان
بتدریج به این كار پرداخته بودن‡‡د ت‡‡ا ق‡‡ادر ب‡‡ه ش‡‡ب زن‡‡ده داری ش‡‡ده بودن‡‡د و اطمین‡‡ان
داشتند كه در عین شب بیداری به نماز جماعت صبح مهم میرسند ،و از خواب قیلوله
(خ‡واب روز در ح‡دود ظه‡ر) هم كم‡ک میگرفتن‡د و خ‡وراک كم میخوردن‡د (ت‡ا كم
خواب شوند) .پس از این هم‡‡ه ،روایت ص‡‡حیحی ن‡‡داریم ك‡‡ه پیغم‡‡بر تم‡‡ام ش‡‡ب را
بیدار مانده و هیچ نخوابیده باشد؛ و تنها سنت پیغمبر است كه قابل پیروی است.
شیطان بعضی شب زنده دارای را هم بدین گونه میفریبد كه شب بیداری خود را
برای مردم حكایت میكند ،مثال به این ص‡‡ورت ك‡‡ه میگوین‡‡د:فالن م‡‡ؤذن ب‡‡ه هنگ‡‡ام
اذان گفت! تا بدانند در آن موقع بیدار بوده؛ ك‡‡ه اگ‡‡ر ری‡‡ایی هم ب‡‡ه خ‡‡رج ن‡‡داده باش‡‡د
دست كم ثواب خود را كم كرده زیرا عملش را از «دیوان سّر» به «دی‡‡وان عالنی‡‡ه»
نقل میدهند.
ابلیس بعضیها را چنین فریفته كه در مساجد برای عبادت مستحب تنه‡‡ا میمانن‡‡د
تا بدین گونه خود را به مردم بشناسانند .از پیغم‡‡بر نق‡‡ل اس‡‡ت ك‡‡ه «به‡‡ترین نم‡‡از
مرد آن است كه در خانه خود بخواند اال نماز فرض»( .این حدیث را بخاری و مسلم
هردو آورده اند) .و آورده اند كه عامر بن قیس اكراه داشت از آنك‡‡ه او را در مس‡‡جد
در حال نماز مستحبی خوان‡‡دن ببینن‡‡د ح‡‡ال آنك‡‡ه درم‡‡نزل روزی ه‡‡زار ركعت نم‡‡از
129 باب هشتم :در تلبیس ابلیس بر عبادت پیشگان
میگزارد ،و ابن ابی لیلی هرگاه مشغول نماز میبود و كس‡ی ب‡ر او وارد میش‡د ،او
[به عنوان استراحت] دراز میكشید.
بعضی عابدان را شیطان چنی فریفته كه میان مردم به گریه تظاهر میكنند .البت‡‡ه
ممكن اس‡‡ت كس‡‡ی واقع ‡ًانتوان‡‡د خ‡‡ود را نگ‡‡اه دارد ام‡‡ا اگ‡‡ر از كس‡‡ی ك‡‡ه میتوان‡‡د
خودداری كند دیده شود در معرض ریاست .از ابووائل نق‡‡ل اس‡‡ت ك‡‡ه در خان‡‡ه حین
نماز آهسته میگریست اما اگر دنیا را ب‡‡ه وی میدانن‡‡د در حض‡‡ور كس‡‡ی آن ك‡‡ار را
نمیكرد .از ایوب سختیانی نقل است كه هر گاه گری‡‡ه ب‡‡ر او غلب‡‡ه مینم‡‡ود از می‡‡ان
جمع بر میخاست.
شیطان بر بعضی از عبادت پیشگان ام‡‡ر را چ‡‡نین مش‡‡تبه ك‡‡رده ك‡‡ه ش‡‡ب و روز
نماز میخوانند ام‡‡ا در اص‡‡الح ی‡‡ک عیب نه‡‡ان ی‡‡ا درس‡‡ت ك‡‡ردن راه معیش‡‡ت خ‡‡ود
نظری نمیكنند ،حال آنكه رعایت اینها از مستحبات فراوان اولی تر است.
شیطان قاریان قرآن را با تند خوانی میفریبد كه شایسته نیست ،و اینكه از بعضی
گذشتگان نقل است كه درهر روز یا در ی‡‡ک ركعت ق‡‡رآن تالوت میك‡‡رده ان‡‡د ن‡‡ادر
است .و هر كه بر این كار مداومت نماید اگر چه خالفی نكرده اما اگ‡‡ر ترتی‡‡ل كن‡‡د و
آرام و با تأنی بخواند در نظر علما خوشتر اس‡‡ت چنانك‡‡ه از پیغم‡‡بر روایت ك‡‡رده
اند« :هر كس در كمتر از سه روز قرآنی بخواند آن را نمیفهمد».
و نیز شیطان بعضی قاریان را میفریبد كه شبها بر مناره صدا در صدا بیندازن‡‡د و
به آواز قرآن بخوانند این كار گذش‡ته از م‡ردم آزاری و خ‡واب دیگ‡ران را گ‡رفتن در
معرض ریا هم هست ،برخی هم قرآن خواندنش‡ان را ب‡رای موق‡ع اذان و هنگ‡امی ك‡ه
مردم به مسجد میآیند میگذارند ك‡‡ه ببینندش‡‡ان .مؤل‡‡ف گوی‡‡د :از چیزه‡‡ای عجیب ك‡‡ه
دیدم اینكه امام جماعتی بعد از نم‡‡از ص‡‡بح ،مع‡‡وّذ تین (دو س‡‡ورهآخر ق‡‡رآن) را خوان‡‡د
وسپس دعای ختم قرآن را خواند تا بپندارند یا بدانند ق‡‡رآن ختم ك‡‡رده اس‡‡ت .ح‡‡ال آنك‡‡ه
روش پیشینیان این نبود ،آنان عب‡‡ادات خ‡‡ویش را نهفت‡‡ه میداش‡‡تند .مثال ربی‡‡ع بن خیثم
اعمالش همه پنهانی ب‡ود واگ‡ر كس‡ی وارد میش‡د و او مش‡غول ق‡رائت ب‡ود پ‡ارچهای
روی قرآن میافكند و آن را میپوشانید و و همچنین احمد بن حنبل قرآن زیاد میخواند
اما معلوم نمیشد كی ختم كرده است.
تلبيس شيطان عبادت پيشگان را در روزه
شیطان عدهای را با «صوم ابد» میفریبد كه البته اگر روزهایی را ك‡ه افط‡ار واجب
است [مثل عید فطر] روزه نگیرد ،ك‡ار خالفی نك‡رده ،ام‡ا از دو عیب خ‡الی نیس‡ت
یكی آنكه ضعیف میشود و از كسب معیشت و ادای وظیفه زناشویی ع‡‡اجز میمان‡‡د
و دو واجب را فدای یک مستحب میكند ،دیگر اینكه [فض‡‡یلت روزه مس‡‡تحب را هم
از دست میدهد] .چرا كه از پیغمبر روایت كرده اند كه فرمود« :به‡‡ترین روزه،
روزه داود بود كه ی‡ک روز در می‡ان روز میگ‡رفت» .و در روایت دیگ‡ر آم‡ده
است به یک صحابی كه اصرار داشت روزه بگیرد فرمود« :یک روز بگ‡‡یر و ی‡‡ک
روز بخ‡‡ور» .آن ص‡‡حابی گفت :من ق‡‡درت بیش از این و به‡‡تر از این را هم دارم.
تلccبيس
ابليس
فرم‡‡ود« :به‡‡تر از این روزهای نیس‡‡ت»( .این روایت در ص‡‡حیح مس‡‡لم و ص‡‡حیح
بخاری آمده است).
و اگر گفته شود كه بعضی پیشینیان دائم روزه بودند ،جواب این است كه بسا آنان
میتوانستند ضمن این كار به وظایف خانوادگی خود نیز برسند و یا خ‡‡ود خ‡‡انوادهای
نداشتند و نیازشان به كسب نبود و یا این كار را برای آخر عمر گذاشته بودند؛ به هر
حال آن سخن پیغمبر كه «روزهای باالتر از یک روز درمیان نیست» كالم فص‡‡ل
است [حرف را تمام كرده و بریده است] .از قدما كسانی با كم خوراكی و بدخوراكی
روزه مدام گرفتند و آن در چشم و مغزشان اثر گذاش‡‡ت ،ك‡‡ه ن‡‡وعی تقص‡‡یر در ح‡‡ق
نفس است و تحمیل فوق طاقت نفس كه جایز نیست.
گاه شایع میشود كه فالن عبادت پیشه همیش‡‡ه روزه دار اس‡‡ت ،و او از این ش‡‡ایعه
اطالع یافته ،دیگر جلو چش‡م م‡ردم افط‡ار نمیكن‡د مب‡ادا آن ج‡اه بش‡كند .و این ن‡وعی
ریای پنهان است و اگر نظرش به اخالص باشد و پوشیدن احوال خود ،باید جل‡‡و چش‡‡م
كسی كه او را روزه دار میدان‡‡د افط‡‡ار كن‡‡د و روزه‡ای بع‡د ،اگ‡ر خواس‡ت ب‡ه روزه
داری ادامه دهد و اعالم ننماید [تا آن شایعه صوم ابد وی منتفی گردد].
بعضی را شیطان وا میدارد ك‡‡ه روزه داری خ‡‡ود را اعالم نماین‡‡د ،مثال میگوی‡‡د:
بیس‡‡ت س‡‡ال اس‡‡ت ك‡‡ه روزه نشكس‡‡تهام ،ب‡‡ا این تص‡‡ور ف‡‡ریب آم‡‡یز ك‡‡ه مقص‡‡ود من
راهنمایی دیگران است تا آنان نیز بمن اقتدا نماین‡‡د .ام‡‡ا خ‡‡دا از نیت ومقص‡‡ود همگ‡‡ان
بهتر آگاه است! از سفیان ثوری /نقل است كه بنده به اعمال نیک در نه‡‡ان میپ‡‡ردازد
اما شیطان آن قدر وسوسهاش مینماید تا اظهار كند و عملش از دی‡‡وان س‡‡ر ب‡‡ه دی‡‡وان
عالنیه نقل یابد .بعضی عبادت پیشگان فی المثل دوشنبه و پنجشنبه را روزه میگیرن‡‡د
و اگر به سفره دعوتشان كنند میگویند:امروز كه پنجشنبه اس‡‡ت! ومی خواه‡‡د برس‡‡اند
كه هر پنجش‡نبه روزه میگ‡یرم ،و اگ‡ر ب‡ه ط‡ور س‡اده بگوی‡د ام‡روز روزهام ،این را
مص‡یبتی تلقی میكن‡د! و هم از این‡ان كس‡انی هس‡تند ك‡ه دیگ‡ران را ب‡ه دی‡ده خ‡واری
مینگرند كه ما روزه داریم و اینان نیستند .بعضیشان در قید روزه دائم هست اما مقی‡‡د
افطار نیست كه از چه نانی است ،ومواظب نگاه ح‡‡رام و س‡‡خن بیه‡‡وده ك‡‡ه از او س‡‡ر
میزند نیست و شیطان چنین میپنداراندش كه ثواب روزه تو گناهت را میپوشاند.
تلبيس شيطان عبادت پيشگان را در حج
یک بار حج واجب تكلیف را ساقط میكند .گاه كس‡‡ی ب‡‡دون رض‡‡ایت وال‡‡دین دوب‡‡اره
میرود و این خطاس‡ت ،گ‡اه ب‡ه حج میرود در ح‡الی ك‡ه دی‡ون و مظ‡الم ب‡ر گ‡ردن
دارد ،یا برای تفریح و گردش میرود ،بعضی هم برای آنكه بگویند فالن كس حاجی
شده .و اكثرًا ضمن راه در فرائض و طهاراتش‡‡ان كاس‡‡تیها پدی‡‡د میآی‡‡د و ب‡‡ا دله‡‡ای
چ‡‡ركین و پلی‡‡د و باطنه‡‡ای ناپ‡‡اک دور كعب‡‡ه گ‡‡رد میآین‡‡د و ابلیس ،ظ‡‡اهری از حج
نشانشان میدهد و بدان میفریبدشان؛ حال آنكه مراد از حّج فقط اعم‡‡ال ب‡‡دنی نیس‡‡ت
بلكه نزدیک دل است به خداوند ،و آن جز به قیام به تقوی شدنی نیست .بس‡‡ا كس‡‡ا ب‡‡ه
مكه میرود تا دفعات حج خود را بیفزای‡‡د و مثال میگوی‡‡د :من بیس‡‡ت ب‡‡ار «وق‡‡وف»
131 باب هشتم :در تلبیس ابلیس بر عبادت پیشگان
داشتهام .بسا كسان كه مجاور مكه میمانند بیآنكه ب‡‡ه پ‡‡اكیزگی ب‡‡اطن خ‡‡ود پرداخت‡‡ه
باشند ،و همه همتشان مصروف آن اس‡‡ت :ك‡‡ه فت‡‡وحی برس‡‡د ازه‡‡ر ج‡‡ا ك‡‡ه باش‡‡د ،و
گهگاهی بگویند:بیست سال است كه مجاور بیت هللاام .مؤلف گوید :و من خ‡‡ود دی‡‡دم
حج روانی كه در راه همدیگر را برای آب كتک میزدند و بر یكدیگر راه میبستند.
و شیطان جمعی حج روان را بدین گونه فریفته كه نمازشان فوت میشود و موق‡‡ع
معامله كم فروشی میكند به این گمان كه ثواب حج این هم‡‡ه را میپوش‡‡اند؛ و جمعی
را بدین گونه فریفته كه در مناسک ،عمل به بدعت میكنند مثال در احرام ی‡‡ک دوش
را برهنه میگذارند تا آفت‡‡اب در س‡‡ر و ص‡‡ورت و پوس‡‡ت آن‡‡ان اث‡‡ری دارد و این را
وس‡‡یله خودنم‡‡ایی س‡‡ازند .در روایت بخ‡‡اری آم‡‡ده اس‡‡ت ك‡‡ه پیغم‡‡بر دی‡‡د كس‡‡ی
ریسمانی به گردن دیگری انداخته وی را طواف میدهد ،حضرت آن ریس‡‡مان افس‡‡ار
مانند را برید .در روایت دیگر آمده است كسی دیگری را در طواف ه‡‡دایت میك‡‡رد
به این صورت كه رشتهای در بینی واره او افكنده میكشید .حضرت فرمود :او را با
دستت راهنمایی كن .مؤلف گوید :این دو حدیث متضمن نهی از بدعت آوری در دین
است ولو به قصد طاعت باشد.
شیطان بعضی را هم از راه «توكل» به شبهه انداخته .كسی به امام احمد بن حنبل
/گفت كه میخواهم متوكالنه بیزاد وتوشه قدم در راه مكه گذارم .احمد گفت :خارج
از قافله ب‡‡رو .گفت:ن‡‡ه ،هم‡‡راه قافل‡‡ه خ‡‡واهم رفت .احم‡‡د گفت :پس ت‡‡و ب‡‡ر خ‡‡رجین
همسفران توكل كردهای!.
تلبيس ابليس بر غازيان
شیطان عده زیادی را فریفته كه به نام جهاد بیرون میروند حال آنك‡‡ه نیتش‡‡ان ری‡‡ا و
خودس‡‡تایی اس‡‡ت ك‡‡ه گفت‡‡ه ش‡‡ود فالن كس غ‡‡ازی [جنگج‡‡وی در راه خ‡‡دا] ی‡‡ا دالور
است ،یا قصدش غنیمت میباش‡‡د .م‡‡ردی از پیغم‡‡بر میپرس‡‡ید ك‡‡ه كس‡‡انی ب‡‡رای
شجاعت نمایی میجنگند و گروهی به حمیت اهل و طایف‡ه و قبیل‡‡ه و بعض‡‡ی ب‡‡ه ری‡‡ا
(برای نظر مردم) ،كدام از اینها «در راه خدا» محس‡‡وب اس‡‡ت؟ فرم‡‡ود :آن كس ك‡‡ه
میرزمد تا كلمههللا برترین باشد ،این جهاد در راه خداست( .این حدیث را بخاری و
مسلم روایت كردهاند).
و نیز از قول ابن مسعود آورده اند كه گفت :بر شما باد كه عنوان شهید به ه‡‡ر
كس ندهید ،بسا برای غنیمت كشته شده وبسا برای اسم درک ک‡‡ردن ،وبعض‡‡ی ب‡‡رای
آنكه دی‡‡ده ش‡‡وند و مق‡ام م‡‡ورد توج‡‡ه م‡‡ردم بیابن‡‡د .و از پیغم‡‡بر روایت اس‡‡ت ك‡‡ه
«روز قیامت سه كس را پیش از همه داوری میكنند:نخست كسی را كه كش‡‡ته ش‡‡ده
و شهادت یافته و خداوند نعمتهایش را ب‡‡دو ب‡‡ر میش‡‡مارد و میپرس‡‡د :در دنی‡‡ا چ‡‡ه
كردی؟ گوید :درراه تو جنگی‡دم ت‡ا كش‡ته ش‡دم ،خط‡اب آی‡د ك‡ه دروغ میگ‡ویی ،ت‡و
جنگیدی تا بگویند دلیر است ،و گفتند؛ و فرمان رسد ك‡‡ه ب‡‡ر ص‡‡ورت ب‡‡ه س‡‡وی آتش
بكشندش .سپس عالم قاری را پیش میآورند وخداوند نعمتهایش را بدو بر میش‡‡مارد
تلccبيس
ابليس
و میپرسد :در دنیا چه كردی؟ گوی‡د :علم ف‡را گ‡رفتم و ق‡رآن خوان‡دم و ب‡ه دیگ‡ران
آموختم ،خطاب آید كه دروغ میگویی ،تو علم آموختی تا بگویند عالم و قاری اس‡‡ت،
و گفتند؛ و فرمان رسد كه بر صورت به سوی آتش بكشندش .سپس ثروتمن‡‡د دنی‡‡ادار
را پیش میآورند و خداوند نعمتهایش را بدو ب‡‡ر میش‡‡مارد و میپرس‡‡د :در دنی‡‡ا چ‡‡ه
كردی؟ میگوید :در هر راهی كه مطابق رضای تو بود خرج كردم وانفاق ورزی‡‡دم،
خطاب آید كه دروغ میگویی ،تو آن كارها را كردی كه بگویند سخاوتمند و نیكوكار
است ،و گفتند؛ و فرمان رسد كه بر صورت به سوی آتش بكشندش».
و در احوال عبدهللا بن مبارک آورده اند كه در جه‡اد ش‡ركت میك‡رد و دالوران‡ه
میجنگید بیآنك‡‡ه كس‡‡ی بشناس‡‡دش ،ت‡‡ا در اخالص‡‡ش خدش‡های وارد نیای‡‡د؛ همچ‡‡نین
ابراهیم ادهم در جهاد شركت میكرد اما از غنیمت چیزی نمیگرفت تا اجرش زیاده
باشد.
ابلیس مجاهد را در باب غنایم میفریب‡‡د و او را برمیانگ‡‡یزد ك‡‡ه چ‡‡یزی ك‡‡ه ب‡‡دو
نمیرسد بردارد ،بویژه كه كم دانش باشد و چنین بینگارد ك‡‡ه م‡‡ال ك‡‡افر را ه‡‡ر كس
برگیرد و رواس‡‡ت و ندان‡‡د ك‡‡ه خی‡‡انت در غ‡‡نیمت چ‡‡ه بالیی اس‡‡ت .از اب‡‡وهریره
روایت است كه چون خیبر را فتح كردیم به سیم و زر دست نیافتیم ام‡ا اثاث‡ه و جام‡ه
و خوراكی غنیمت گرفتیم ،چون به سوی وادی روان شدیم غالم رسول هللا ناگهان به
تیری كشته شد ،گفتیم :یا رسول هللا ،شهادت مب‡‡اركش ب‡‡اد! فرم‡‡ود« :قس‡‡م ب‡‡ه آن ك‡‡ه
جان محمد در دست اوست ،آن چادر باالپوشی ك‡ه ازغن‡ایم خی‡بر برداش‡ته ب‡ر تن او
شعله میكشد!» حاضران این را كه شنیدند صدا به ناله برداش‡‡تند و م‡‡ردی دو تس‡‡مه
كفش آورد و گفت :من این را در جن‡‡گ خی‡‡بر برداش‡‡تم ،حض‡‡رت فرم‡‡ود« :تس‡‡مه
كفشی از آتش ،یا دو تسمه كفش از آتش!».
گاه غازی میداند كه برداشتن غنیمت بیآنكه داخل حساب تقسیم شود حرام است،
اما چیز زیادی است و نمیتواند از آن صرف نظر نماید ،و بسا میپن‡‡دارد ك‡‡ه ث‡‡واب
جهادش آن گناه را میپوشاند [در حالی كه چنین نیست ] واینجاست ك‡‡ه ارزش و اث‡‡ر
علم و ایمان پدید میآید.
آورده اند ك‡ه در جن‡گ م‡داین مس‡لمانی چ‡یز بس‡یار ارزش‡مندی را آورد و روی
غن‡‡ایم ان‡‡داخت .پرس‡‡یدند :س‡‡همی ب‡‡رای خ‡‡ود برداش‡‡تی؟ گفت:اگ‡‡ر خ‡‡دا را ن‡‡اظر
نمیدانستم اصال آن را نزد شما نمیآوردم (مراد این است كه چیزی برنداشتهام ،اگر
میخواستم همهاش را میبردم) .از جوابش فهمیدند كه مرد گران پایهای است ،نامش
را پرسیدند ،گفت :به خدا نمیگویم مبادا ستایشم كنید؛ و خ‡‡ود من خ‡‡دا را میس‡‡تایم و
به ثوابی كه بده‡‡د خش‡‡نودم .گوین‡‡د :دنب‡‡الش كردن‡‡د و دانس‡‡تند ك‡‡ه ع‡امر بن عب‡‡دقیس
است.
تلبيس ابليس در امر به معروف و نهي از منكر
133 باب هشتم :در تلبیس ابلیس بر عبادت پیشگان
كسی كه امر به معروف و نهی از منكر میكند یا عالم است تا جاهل ،اگر عالم است
شیطان آن عمل را در چشم وی میآرای‡‡د و دچ‡‡ار عجب و ن‡‡امجویی میس‡‡ازدش .از
زاهدی نقل است كه گوید:روزی منصور خلیفه درخطبه میگریست ،مرا خشم ف‡‡رو
گرفت و با خود اندیشیدم كه چون از منبر فرود آمد كاره‡‡ای خالف ك‡‡ه از او میدانم
یک یک بر شمارم و پندش دهم ،اما از اینكه میان مردم خلیفه را موعظ‡‡ه كنم و م‡‡را
ببینند و دچار عجب شوم ،یا برای عملی (ریایی) كه صحیح نیست كشته شوم ،خوشم
نیامد و خاموش بر جا ماندم.
و نیز شیطان عالمی را كه امر به معروف و نهی از منكر میكن‡‡د ممكن اس‡‡ت از
این راه بفریبد كه خشمش از ابتدای كار ی‡‡ا در اثن‡‡ای ك‡‡ار ب‡‡رای خ‡‡دا نباش‡‡د ،چنانك‡‡ه
عمر بن عبدالعزیز به مردی گفت« :اگر خشمناک نبودم مجازاتت میك‡‡ردم» ،یع‡‡نی
ترسیدم از اینكه غضبم برای خدا با غضبم برای خودم درآمیخته باشد.
اما جاهلی كه امر به معروف ونهی از منكر كند بازیچ‡‡ه ش‡‡یطان اس‡‡ت و بیش از
آنكه درست كند خراب میكند ،بسا از چیزی نهی مینماید كه باالجماع جایز اس‡‡ت و
بسا چیزی را منكر میشمارد كه ص‡‡احبش ب‡‡رای آن توجی‡‡ه دارد و ی‡‡ا طب‡‡ق بعض‡‡ی
مذاهب (فقهیی) و فتاوی رواست .و نیز از باب نهی از منكر بس‡‡ا دِر خان‡‡ه م‡‡ردم را
میشكند ی‡ا از دیواره‡ا ب‡اال میكش‡د و م‡ردم را كت‡ک میزن‡د و فحش میده‡د واگ‡ر
جوابش دهند از باب خودخواهی خشمگین میشود ،و بسا چیزها را افشا مینماید ك‡‡ه
شرع امر به ستر آن كرده.
از امام احمد بن حنبل پرسیدند:اگر با كسانی چیزه‡‡ای منك‡‡ر مث‡‡ل س‡‡از و ش‡‡راب
باشد اما رویش را پوشیده باشند حكمش چیست؟ گفت:اگر رو پوشیده اس‡‡ت نبای‡‡د آن
را شكس‡‡ت (ب‡‡ه ش‡‡رط آنك‡‡ه پوش‡‡ش ض‡‡خیم باش‡‡د و از رو معل‡‡وم نباش‡‡د ك‡‡ه در زی‡‡ر
چیست) .و درمورد صدایی كه به گ‡‡وش میرس‡‡د ام‡‡ا مح‡‡ل ب‡‡زم س‡‡از و آواز معل‡‡وم
نیست كجاست ،پرسیدند .احم‡‡د گفت :وظیف‡‡ه ت‡‡و نیس‡‡ت ك‡‡ه از غ‡‡ایب جس‡‡تجو ك‡‡نی،
تفتیش مكن .و نیز احمد فتوی داده است هر گاه بدانی كه حكومت اقامه حدود میكند،
منكر را به اطالع حكومت برسان.
و از فریبهای ش‡‡یطان یكی هم این اس‡‡ت ك‡‡ه نهی از منك‡‡ر كنن‡‡ده وق‡‡تی در جمعی
مینشیند خود را میستاید و اهل منكر را مینكوه‡‡د و دش‡‡نام میده‡‡د ،ام‡‡ا بس‡‡ا در آن
حال كه او سخن میگوید آن اشخاص توبه ك‡‡رده باش‡‡ند و بس‡‡ا از خ‡‡ود او به‡‡تر ش‡‡ده
باشند كه آنان ن‡‡ادم ان‡‡د و این متك‡‡بر اس‡‡ت؛ گذش‡‡ته از اینك‡‡ه پ‡‡رده دری از مس‡‡لمانان
خوب نیست و پرده پوشی تا بتوان واجب است .گاهی جاهالن به خی‡‡ال آنك‡‡ه ع‡‡دهای
مشغول فعل منكر هستند -بیآنكه محقق باشد -به سرشان میریزند و كتک میزنند و
ظروف میشكنند در حالی كه ع‡‡الم ب‡‡ه ف‡‡رض هم ك‡‡ه گم‡‡ان منك‡‡ری ب‡‡برد از ش‡‡رش
درم‡‡انی .گذش‡‡تگان در نهی از منك‡‡ر ن‡‡ازک ك‡‡اری و لط‡‡ف ب‡‡ه خ‡‡رج میدادن‡‡د مثال
صلهبن اشیم م‡‡ردی را دی‡‡د ك‡‡ه ب‡‡ا زنی ص‡‡حبت میكن‡‡د ،گفت«:خ‡‡دا ش‡‡ما دو تن را
میبیند ،ان شاء هللا ما را و شما را بپوشاند!» و بر ع‡‡دهای از م‡‡ردان گذش‡‡ت ك‡‡ه ب‡‡ه
تلccبيس
ابليس
بازی و كار لغو سرگرم بودند گفت :ب‡‡رادران چ‡‡ه میگویی‡‡د درب‡‡اره كس‡‡ی ك‡‡ه قص‡‡د
سفری دارد و شب هم‡‡ه ش‡‡ب بخواب‡‡د و در ط‡‡ول روز ب‡‡ازی كن‡‡د ،آی‡‡ا این آدم راهی
تواند طی نمود؟ یكی از آن میان متنبه شد و گفت :دوستان! مقصودش م‡‡اییم؛ و توب‡‡ه
كرد و مصاحب آن نصیحتگر شد.
و نازک كاری و لطف به خرج دادن در نهی از منك‡‡ر ام‡‡یران و فرمانروای‡‡ان از
همه بایسته تر است ،باید به آنان گفت كه ق‡‡در نعمت خ‡‡دای را بدانی‡‡د ،و نعمت را ب‡‡ا
تشكر تداوم بدهید نه اینكه با معاصی استقبال كنید.
گاه ابلیس عبادت پیشهای را از این راه میفریب‡‡د ك‡‡ه نهی از منك‡‡ر نكن‡‡د و بگوی‡‡د
امر به معروف و نهی از منكر كار شایستگان است و من خود ص‡‡الح نیس‡‡تم چگون‡‡ه
به دیگری امر و نهی نمایم .و این غلط اس‡‡ت زی‡‡را ام‡‡ر ب‡‡ه مع‡‡روف و نهی ازمنك‡‡ر
واجب است ولو همان صفت بد در این شخص بوده باشد .البته این هست كه ه‡‡ر گ‡‡اه
آدم پیراسته و بیگناهی نهی از منكر كند مؤثرتر خواهد بود و اگر آلوده باشد س‡‡خنش
را توان گفت اثر نیست .ابن عقیل گوی‡‡د:در ای‡‡ام الق‡‡ائم اب‡‡وبكر اقف‡‡الی ب‡‡رای نهی از
منك‡‡ر قی‡‡ام ك‡‡رد و گ‡‡روهی از مش‡‡ایخ هم‡‡راه او ش‡‡دند ك‡‡ه همگی از دس‡‡ترنج خ‡‡ود
میخوردند همچون ابوبكر خباز كه از بس سر در تنور كرده ب‡‡ه آتش نگریس‡‡ته ب‡‡ود
كور شده بود ...آدم صدقه بگیر و مستمری بگیر همراه بخود نكرد و آدمی كه اعمال
نیک و بد آمیخته دارد همراه خود نكرد و گفت :هر گاه با لشكری مواجه ش‡‡ویم آدمی
كه ناخالصی دارد باعث هزیمت میشود.
باب نهم
در تلبيس ابليس بر زاهدان
شخص عامی نكوهش دنیا را از زبان قرآن و حدیث میشنود و بر آن میرود ك‡‡ه
نجات در ترک دنیاست و نمیداند آن دنیای مورد نكوهش چیست و كدام است ،ابلیس
او را میفریبد كه در آخرت نخواهی رست جز با ترک دنیا .پس ش‡‡خص ع‡امی س‡‡ر
ب‡‡ه ك‡‡وه و بیاب‡‡ان میگ‡‡ذارد و از جمع‡‡ه و جماع‡‡ات و دانش دی‡‡نی آم‡‡وختن مح‡‡روم
میگردد و همانند وحش میگردد با این تصور كه زهد راستین همین اس‡‡ت؛ مگ‡‡ر ن‡‡ه
اینكه فالن كس دیوانه و آواره شد و آن دیگری كوه نشین شده و آنج‡‡ا مش‡‡غل عب‡‡ادت
است؟ این شخص عامی بسا خانوادهای هم دارد كه رها میسازد یا مادری كه گریان
به جامی گذارد .همو بسا چنانكه باید نمیداند نماز چیست و چ‡‡ه حق‡‡وقی ب‡‡ر گ‡‡ردنش
هست ،به سبب نادانی و از خود راضی بودن شیطان بر او مسلط میگ‡‡ردد .ه‡‡ر گ‡‡اه
صحبت فقیهی را در مییافت فقیه به او میفهمانی‡‡د ك‡‡ه دنی‡‡ا بذات‡‡ه ب‡‡د نیس‡‡ت .نعم‡‡تی
است كه خدا به سبب آن بر ما منت نهاده و مایه ضروری بقای آدمی است و تحصیل
علم و حصول عبادت جز به آن میسر نگردد ،دنیای مذموم آن است كه ب‡‡ه ن‡‡اروا ب‡‡ه
دست آرند و بیجا خرج كنند و خواستها و آرزوهای نامشروع نفس را بر آورن‡‡د .ام‡‡ا
تنها سر به كوه و بیابان گذاشتن شرعًا ممنوع است ،حتى پیغم‡‡بر تنه‡‡ا خفتن م‡‡رد
را منع فرموده ،و ترک جمعه و جماعات و دور شدن از عالم‡ان هم‡ه زی‡ان اس‡ت و
هیچ سودی ندارد؛ عالوه بر ع‡اق وال‡دین ش‡دن ك‡ه از گناه‡ان كب‡یره اس‡ت .و اینك‡ه
بعضی در گذشته كوه نشین شدهاند بسا خانوادهای نداشته اند و دس‡‡ته جمعی رفتهان‡‡د،
در چنین حالتی هم كارشان موردتأیید نبوده ،چنانكه نقل است جمعی برای عبادت ب‡‡ه
كوه رفتند ،سفیان ثوری به سراغشان رفت و بازشان گردانید.
از فریبهای شیطان زاهدان را یكی هم این است كه آنان را از علم و رویگ‡‡ردان
ساخته به زهد مشغول میدارد ،ح‡‡ال آنك‡‡ه علم برت‡‡ر اس‡‡ت زی‡‡را ك‡‡ه زاه‡‡د نفعش از
آستانه درش نمیگذرد اما وجود عالم برای دیگران سودمند است.
دیگر از فریبهای شیطان آن است كه به زاهد چنین میباوراند ك‡‡ه زه‡‡د در ت‡‡رک
مباحات است .زاهد باشد كه چیزی جز نان جو نخورد و عمری می‡‡وه نچش‡‡د و ی‡‡ا آن
قدر كم خوراكی بكشد كه تنش خشک شود و خودرا با پشمینه پوشی [در هوای گرم ]
و آب خنک نخوردن شكنجه ده‡‡د .روش پی‡‡امبر و ص‡‡حابه و ت‡‡ابعین چ‡‡نین نب‡‡وده
است ،زیرا كه هر گاه چیزی مییافتند میخوردند پیغم‡بر گوش‡ت می‡ل میك‡رد و
آن را دوست داشت ،گاه مرغ میخورد و شیرینی دوست داشت و ب‡‡رایش آب خن‡‡ک
و گوارا تهیه میكردند و آب شب مانده [تص‡‡فیه ش‡‡ده و ت‡‡ه نش‡‡ین ش‡‡ده در ك‡‡وزه ] را
ترجیح میداد و میفرمود آب روان (گل آلود) معده را میآزارد و نمیگوارد و رف‡‡ع
تشنگی نمیكن‡د .آورده ان‡د ك‡ه یكی گفت :من خ‡بیص [خ‡وراكی از خرم‡ا و روغن ]
نخوردم ك‡ه ش‡كر آن نت‡وانم گ‡زارد .حس‡ن بص‡ری این س‡خن را ش‡نید و گفت:زهی
نادانان! مگر شكر آب خن‡ک ب‡ه ج‡ای ت‡وانی آورد؟ س‡فیان ث‡وری در س‡فره س‡فرش
گوشت بریان و فالوذج میبرد .انسان باید بداند كه ب‡‡دن ب‡‡اركش اوس‡‡ت و بای‡‡د ب‡‡ا آن
مدارا كند تا به مقصد برسد و لذا باید از دو جانب افراط و تفریط پرهیز داشت.
و باید دانست كه طبایع انسانی گونه گون است ،عرب با پشمینه پوشی و شیر تنها
خوردن میتواند تاب بیاورد ،همچنین اند اهل سواد و روس‡‡تاییان ،این‡‡ان را از ب‡‡ابت
چنین زندگانی مالمت نمیكنیم .اما بدن ن‡از پ‡رورده را ب‡ه س‡ختی ان‡داختن و آزردن
جای مالمت است .زهد و پارسایی این در حدی است كه در خوردن به اسراف نكشد
و دچ‡‡ار خ‡‡واب آل‡‡ودگی و تنبلی نش‡‡ود؛ و الزم‡‡ه آن این اس‡‡ت ك‡‡ه بدان‡‡د ك‡‡ه ت‡‡رک
مشتهیات (حالل) تا چه حد بیضرر است ،همان قدِر معتدل را در پیش گیرد و خ‡‡ود
را نیازارد .بعضی پنداشتهاند كه نان تهی برای حفظ بدن كفایت است ،حال آنكه ب‡‡دن
به اقتضای شرایط به ترش و شیرین و گ‡‡رم وس‡‡رد و ق‡‡ابض و ملین احتی‡‡اج دارد ،و
نباید قول امثال حارث محاسبی و ابوطالب مكی را در تقلی‡‡ل طع‡‡ام و ت‡‡رک مباح‡‡ات
شنید زیرا شارع و صحابهاش چنان نگفت‡‡ه ان‡‡د و نك‡‡رده ان‡‡د .ابن عقی‡‡ل گوی‡‡د:چق‡‡در
شگفت انگیز است كار تدین شما ،یا هواپرست و پر هوس هستید ی‡‡ا راه‡‡بی از خ‡‡ود
دین آورده؛ یا در بازی و دلخواه دامنكش‡ان و ب‡ه ن‡از خرام‡ان ،ی‡ا در گوش‡ه مس‡اجد
دست شسته از زندگی و خانمان؛ چرا طبق عقل و شرع خدا را نمیپرستید؟
و از فریبهای ابلیس این اس‡‡ت ك‡‡ه زه‡‡د عب‡‡ارت اس‡‡ت از قن‡‡اعت ب‡‡ه پس‡تترین
خوراک و پوشاک و بس؛ اما همین متزهداْن جاه طلب و ریاست جوی اند و خواهان
اینكه امیران به مالقاتشان بشتابند ،و همینان هنگام دیدار توانگر را ب‡‡ر ن‡‡دار ت‡‡رجیح
137 باب نهم :در تلبیس ابلیس بر زاهدان
میدهند و اگر هم ام‡‡وال اه‡‡دایی را رد كنن‡‡د ب‡‡ه خ‡‡اطر حب ج‡‡اه و دس‡‡ت بوس‡‡ی رد
میکنند كه این غایت دنیا پرستان و دنیا پرستی تواند بود.
و از فریبه‡‡ای ابلیس ریاك‡‡اری نه‡‡ان اس‡‡ت .ریاكاریه‡‡ای آش‡‡كار همچ‡‡ون الغ‡‡ر
داشتن تن و زرد جهرگی و ژولیدگی وصدا را نازک ولرزان ساختن و نم‡‡از و نی‡‡از
فراوان نمودن ...نهفتنی نیست اما شیطان به خفی تر از این اشارت میكن‡‡د و فرم‡‡ان
میدهد و آن را یا در نیت است كه «إّنما األعمال بالنيات» ،و مال‡‡ک بن دین‡‡ار ب‡‡رای
چنین موردی گفته است ك ه «هر كه صادق نیس‡‡ت گ‡‡و خ‡‡ود را بیه‡‡وده میازارا!» و
یوس‡‡ف بن اس‡‡باط گفت« :ص‡‡دق عم‡‡ل بیاموزی‡‡د ك‡‡ه من در بیس‡‡ت و دو س‡‡ال آن را
بیاموختم» .و از ابراهیم بن دهم نقل است كه راه‡‡بی س‡‡معان ن‡‡ام در دی‡‡ری دی‡‡دم ك‡‡ه
خوراكش ش‡‡بی ی‡‡ک دان‡‡ه نخ‡‡ود ب‡‡ود و افت‡‡اد س‡‡ال در آن دی‡‡ر زیس‡‡ته .از او پرس‡‡یدم
چگونه با این یک نخود زنده میمانی؟ گفت :به دلخوشی مردانی كه س‡‡الی ی‡‡ک ب‡‡ار
به زیارت و طواف صومعهام میآیند و هر گاه از عبادت و ریاض‡‡ت خس‡‡ته میش‡‡وم
با یاد آنساعت نش‡‡اطی میی‡‡ابم و س‡‡توه نمیآیم .اب‡‡راهیم گوی‡‡د :ه‡‡ر دان‡‡ه نخ‡‡ود او را
ترسایان از باب تبرک از من ب‡‡ه ی‡‡ک دین‡‡ار خریدن‡‡د او گفت :اگ‡‡ر چان‡‡ه م‡‡یزدی ب‡‡ه
هزار دینار هم میخریدند! ابراهیم گوید :آن پیر ترسا س‡‡پس ب‡‡ه من گفت :این ع‡‡زت
من است كه براستی خدا را نمیپرستم ،پس بنگ‡‡ر ب‡‡اعزت آنك‡‡ه میپرس‡‡تیش چگون‡‡ه
خواهی بود و به كجا خواهی برسید! ای مسلمان به پروردگارت روی كن!.
و از ترس ریا بوده است كه صالحان اعمال خویش پنهان میداشته اند و حتى ب‡‡ر
خالف وانموده اند ،چنانكه ابن سیرین روزها میخندی‡‡د وش‡‡بها میگریس‡‡ت ،و ای‡‡وب
سختیانی بر خالف پارسایان آن عصر كه دامن جامهشان كوتاه بود ،جامهای ب‡‡ا دامن
بلن‡‡د میپوش‡‡ید ،و ن‡‡زد ابن ادهم موق‡‡ع مریض‡‡ی هم خ‡‡وراک زم‡‡ان س‡‡المتش را
مینهادن‡‡د ...و از یزی‡‡د بن مرث‡‡د نق‡‡ل اس‡‡ت ك‡‡ه چ‡‡ون ش‡‡نید ابوالولی‡‡د بن عب‡‡دالملک
والیتش بدهد پوستی پشت و رو پوشید ونان و استخوانی به دس‡ت گرفت‡ه و س‡ر و پ‡ا
برهنه بیرون آمده در كوچه به خوردن مشغول شد ،تا خبر به ابوالولید دادند كه یزی‡‡د
بن مرثد دیوانه شده و دست از او برداشت! و امثال این داستان زیاد است.
از زاهدان كس هست ك‡ه در ظ‡اهر و ب‡اطن پارساس‡ت ام‡ا هم‡ان ق‡‡در ك‡ه زن و
فرزن‡‡د ی‡‡ا دوس‡‡تانش از پارس‡‡ایی از او مطلعن‡‡د س‡‡ختیهای ریاض‡‡ت را ب‡‡ر او گ‡‡وارا
میس‡‡ازد؛ پس ب‡‡ه خ‡‡اطر اخالص بای‡‡د ب‡‡ه ان‡‡دازهای ك‡‡ه نزدیك‡‡ترش كس‡‡انش او را
ریاضتكش نشناسند نزد آنان غذا بخورد .از داود بن ابی هند نقل است كه بیست س‡‡ال
روزه میگرفت وخانوادهاش نمیدانستند زیرا خوراک چاشتش را از منزل با خود به
بازار میبرد و آنجا صدقه میداد ،اهل بازار میپنداشتند ك‡ه در م‡نزل غ‡ذا خ‡ورده و
اهل خانه میپنداشتند كه در بازار چاشت كرده است.
از زهدورزان كس باشد كه از لذت انزوا گزیدن و عزلت جستن در مسجد یا رباط یا
كوه قّوت گیرد ،و گوید ترسم كه اگ‡ر از گوش‡تهگیری ب‡ه در آیم منك‡رات بینم ،و در این
سخن مقاصدی دارد از جمله كبر ورزیدن وتحقیر م‡ردم ،دیگ‡ر اینك‡ه بیم دارد آن گون‡ه
كه انتظار دارد خدمتش نكنند ،دیگر اینكه ب‡ا ب‡ر كن‡ار ب‡ودن از م‡ردم حی‡ثیت م‡وقعیتش
تلccبيس
ابليس
محفوظ است و اگر با دید آید و ب‡ه م‡ردم در آم‡یزد آن ش‡كوه و هیبت ب‡رود ،و چ‡ه بس‡ا
سبب روی نهفتش آن است كه نادانی و عیبهای خویش از چشم خلق نهان دارد.
چنین آدمی را به دیدارش میآیند و بازدید نمیكند و ب‡‡ه عی‡‡ادت م‡‡ریض و تش‡‡ییع
جنازه نمیرود ،و امیران به مالقاتش میشتابند و ع‡‡وام ب‡‡ر او گ‡‡رد میآین‡‡د ودس‡‡تش
میبوسند و مریدانش به آن متعذر میشوند كه عادت شیخ ما بر این است ،مع‡‡ذورش
دارید! این چه عادت است كه خالف دیانت است؟ این شخص اگر نیازی برایش پیش
آید یا گرس‡‡نه باش‡‡د و كس پیش‡‡ش نباش‡‡د ك‡‡ه ب‡‡رای خری‡‡د بفرس‡‡تد ب‡‡ه مالحظ‡‡ه ن‡‡ام و
مانوسی كه به هم زده برای آنكه مردم نیاید و ش‡‡كوه و هیبتش ن‡‡رود گرس‡‡نه میمان‡‡د
وبه بازار وارد نمیشود ،حال آنكه پیغم‡بر شخص‡ًا ب‡ه ب‡ازار میرفت و مایحت‡اج
خ‡‡ویش را میخری‡‡د و خ‡‡ود ب‡‡ه خان‡‡ه میب‡‡رد ،و اب‡‡وبكر روی دوش خ‡‡ود جام‡‡ه
میف‡‡روخت .و از عبدهللا بن س‡‡الم نق‡‡ل اس‡‡ت ك‡‡ه روی س‡‡رش پش‡‡تهای ه‡‡یزم حم‡‡ل
میكرد گفتند :تو كه از این كار بینیازی ،پاسخ داد :میخواهم ك‡بر خ‡ود ب‡ا این دف‡‡ع
كنم كه از پیغمبر شنیدم میفرمود« :هر كه را به اندازه یک ذره كبر در دل است
وارد بهشت نمیشد».
مؤلف گوید :آنچه در باب خری‡‡د از ب‡‡ازار نوش‡‡تم ك‡‡ه پیغم‡‡بر و ص‡‡حابه ب‡‡دان
عمل میكردند عادتی است كه همچون لباس و غیره تغییر كرده و امروز به نظر من
عالم نباید ب‡رای خری‡د ب‡رود و رون‡ق علم را ن‡زد ج‡اهالن كم كن‡د ك‡ه تعظیم علم از
واجبات است و این اندازه را ریا نتوان نامید كه از ب‡‡ابت حف‡‡ظ هیبت علم‡‡ا در قل‡‡وب
عامه است و مانعی ندارد .اوزاعی گوید« :ما پیشتر م‡‡زاح میك‡‡ردیم و میخندی‡‡دیم،
حال كه مقتدا گردیده ایم به نظر من دیگر آن شوخی و خنده بر ما روا نیس‡‡ت» .و از
ابراهیم ادهم نقل است كه با یارانش نشس‡‡ته ب‡‡ود و میگفتن‡‡د و میخندیدن‡‡د ،كس‡‡ی در
زد .ابراهیم گفت :خاموش و آرام باشید! گفتن‡‡د :م‡‡ا را ری‡‡ا میآم‡‡وزی؟ گفت :خ‡‡وش
ندارم كه به سبب شما جمعی در معصیت بیفتند [یعنی غیبت شما را بكنند ،یا خن‡‡ده و
شوخی و اتالف وقت را به تبع شما رفتار همیشگی خود كنند].
از این متزهدان كس باشد كه هرگز جامه ن‡‡رم نپوش‡‡د ت‡‡ا آب‡‡روی زه‡‡دش محف‡‡وظ
ماند ،و اگر جان بسپرد نزد مردم نان نخورد ،و خویش را به جهد از لبخند زندن باز
دارد تا به خنده چه رسد .و شیطان ب‡‡دو چ‡‡نین باوران‡‡د ك‡‡ه این اص‡‡الح اخالق اس‡‡ت،
حال آنكه چیزی نیست جز ریاكاری؛ همو كه سرافكنده است و مح‡‡زون مینمای‡‡د در
خلوت شیر درنده است.
پیشینیان آنچه مایه انگشت نشان شدن بود از خود دف‡‡ع میكردن‡د ت‡ا م‡ورد توج‡ه و
اشاره نباشند و از ج‡ای ك‡ه چ‡نین وض‡عی برایش‡ان پیش میآم‡د میگریختن‡د .چنانك‡ه
وقتی یوسف بن اسباط را در مصیصه (شام) شناختند ،شهر را به سرعت ترک كرد و
گفت :دل من با این حال چگونه بر جای میماند؟
از متزه‡‡دان كس‡‡انی لب‡‡اس ژن‡‡ده میپوش‡‡ند و آن را نمیدوزن‡‡د و عمام‡‡ه خ‡‡ود را
صاف نمیكنند و ریش خود را شانه نمیزنند ،یع‡‡نی م‡‡ا را از دنی‡‡ا نص‡‡یبی نیس‡‡ت و
139 باب نهم :در تلبیس ابلیس بر زاهدان
نمیخواهیم .این نیز از اب‡‡واب ریاس‡‡ت ،زی‡‡را پیغم‡‡بر و اص‡‡حابش چ‡‡نین نبودن‡‡د.
حضرت ریش خود را شانه میزد و صاف میكرد و در آینه مینگریست ،ب‡‡ر م‡‡وی
سرش روغن میمالید ،و عط‡‡ر اس‡‡تعمال میك‡‡رد ،و پیداس‡‡ت ك‡‡ه از هم‡‡ه بیش‡‡تر ب‡‡ه
آخرت توجه داشت .همچنین ابوبكر و عمر ب خضاب میكردن‡‡د و ه‡‡ر ك‡‡ه از س‡‡نت
پیغمبر و رفتار بزرگان صحابه پایه ادعا را باالتر ببرد قابل اعتنا نیست.
و نیز از زاهدان كسان باشند كه خاموشی پیش گیرند و از آم‡‡یزیش ب‡‡ا اه‡‡ل خان‡‡ه
دوری گزینند و با عبوس و گ‡‡رفتگی روح آن‡‡ان را بیازارن‡‡د ،و گفت‡‡ار پیغم‡‡بر را
فراموش كنند كه «خانوداه ات را بر تو حقی است» .خود حضرت شوخی میك‡‡رد و
با اطفال بازی میكرد و با زنانش گفتگو مینمود ،و آورده اند كه با عایشه ل مسابقه
گذاشت و بدین گونه اخالق لطیف بسیار داش‡‡ت ام‡‡ا این زاه‡‡د ترش‡‡روی ن‡‡ادان زنش
گویی بیوه است و بچگانش هم در زندگی او یتیمان‡‡د ،و این را دلمش‡‡غولی ب‡‡ه آخ‡‡رت
مینامد و نمیداند كه روگشادگی با اهل خان‡‡ه عم‡‡ل آخ‡‡رتی اس‡‡ت .و روایت ص‡‡حیح
است كه حضرت رسول به جابر فرمود :چرا با دختر بكری ازدواج نكردی كه با
هم شوخی و بازی كنید؟ خشكی این گونه زهدورزان به جایی میرسد ك‡ه همبس‡تری
ب‡‡ا عی‡‡ال را هم ت‡‡رک میكنن‡‡د و ام‡‡ر واج‡‡بی را ب‡‡ه خ‡‡اطر اعم‡‡ال ن‡‡اواجب و خالف
رضای خدا مهمل میگذارند.
از زاهدان كس باشد كه از اعمال خود گرفتار عجب شود واگر بگویند ك‡‡ه ت‡‡و از
اوتادی ،باور كند .و هم از اینان كس باشد كه منتظر ظهور كرامت است از خ‡‡ودش؛
چنانكه پندارد تواند بر آب راه پیمود .و اگر برای امری دعا كند و مستجاب نشود در
باطن برآشفته گردد؛ گویی اجیری بوده كه مزد میطلبد .واگر فهم داش‡‡ت میدانس‡‡ت
كه بنده را بابت عملی كه میكند بر مالكش منتی نیست و تازه بابت توفیق عم‡‡ل بای‡‡د
ش‡‡كر هم بگ‡‡زارد و ع‡‡ذر تقص‡‡یر هم بخواه‡‡د .چنانك‡‡ه از رابع‡‡ه پرس‡‡یدند :آی‡‡ا عملی
كردهای كه به نظر خودت مقبول درگاه افتاده باشد؟ گفت :از آن بیمن‡‡اكم ك‡‡ه عملم را
بر من برگردانند.
و هم از كم دانش‡‡ی بعض‡‡ی زاه‡‡دان اس‡‡ت ك‡‡ه ش‡‡یطان وادارش‡‡ان میكن‡‡د ك‡‡ه ب‡‡ه
«واقعات» خود عمل كنند و گوش به فقیه نسپارند .ابن عقی‡‡ل گفت :ابواس‡‡حاق خ‡‡ّراز
مرد صالحی بود و نخس‡‡تین كس‡‡ی اس‡‡ت ك‡‡ه كالم خ‡‡دا را ب‡‡ه من آم‡‡وخت ،او ع‡‡ادت
داشت كه در گفتگوی روزمره از آیات قرآن استفاده میكرد و هر چه میپرسیدند ب‡‡ا
1
آیهای پاسخ میداد .مثال عصر ماه رمضان به پسرش میگفتِ﴿ :م ۢن َبۡق ِلَه ا َو ِقَّثٓاِئَه ا﴾
[البقرة ، ]61 :مقصودش آن بود كه برای افطارش س‡‡بزی بخرن‡‡د ...ابن عقی‡‡ل گوی‡‡د:
بدو گفتم :این كار را نكن كه توهین به قرآن است و گناه است و بدان میمان‡‡د ك‡‡ه در
ورق قرآن سدر و اشنان بریزند و بپیچند؛ اما نش‡نید و از من رنجی‡د و ت‡رک آش‡نایی
گفت.
1
-سورة بقره ،آیة .61یعنی« :از سبزیش و خیارش».
تلccبيس
ابليس
و نیز زاهدان كم دانش بر اساس بعضی مسموعات فتوا دهد .اب‡‡وحكیم اب‡‡راهیم بن
دینار فقیه ب‡‡رای مؤل‡‡ف حك‡‡ایت ك‡‡رد ك‡‡ه كس‡‡ی پرس‡‡ید اگ‡‡ر زنی پس از طالق س‡‡وم
پسری بزاید [بدون محلل] بر شوهرش حالل اس‡ت؟ گفتم :ن‡ه؛ زاه‡دی عام‡ه پس‡ند و
نامدار نزد من نشسته بود ،گفت :حالل است! گفتم :این فتوی را كسی نداده ،گفت :از
اینجا (بغداد) تا بصره از من مسأله پرسیده اند چنین فتوی دادهام.
مؤلف گوید :ب‡‡بین حب ج‡‡اه و خ‡‡وف اینك‡‡ه بگوین‡‡د« :نمی دان‡‡د» چ‡‡ه ب‡‡ر س‡‡ر آدم
جاهل میآورد! پیشینیاْن زهدان كم دانش را از فتوا دادن منع میكردند ،اگ‡‡ر ام‡‡روز
[زمان مؤلف] را میدیدند چه میگفتند كه طبق «واقعات» زاهدان فتوا داده میشود.
نقل است كه احمد بن حنبل با فتوا دادن احمد بن حرب زاهد مخالف بود.
از جمل‡‡ه فریبه‡‡ای ابلیس ب‡‡ر زاه‡‡دان یكی هم این اس‡‡ت ك‡‡ه این‡‡ان عالم‡‡ان را
نمینكوهند كه مراد از علم عمل است ،و این ندانسته اند كه علم روشنایی دل است و
هر گاه مقام عالم را كه در حفظ شریعت تالی مقام انبیا است شناخته بودند خود را در
قی‡اس ب‡ا عالم‡ان چ‡ون الل در براب‡ر گوی‡ا و ك‡ور در براب‡ر بین‡ا میش‡مردند .و در
صحیح مسلم و بخاری آم‡‡ده اس‡‡ت ك‡‡ه پیغم‡‡بر ب‡‡ه علی فرم‡‡ود« :اگ‡‡ر خ‡‡دا ب‡‡ه
توسط تو تنه یک تن را هدایت كند برای تو از چارپایان سرخ موی بهتر است».
و از عیبها كه زاهدان بر عالمان مینهند استفاده از مباحات است كه عالم ب‡‡ا آن
خود را تقویت مینماید تا تحصیل و تدریس علم كند همچ‡‡نین ب‡‡ر عالم‡‡ان ای‡‡راد م‡‡ال
اندوزی میگیرند ،و اگر دانستند كه مباح یعنی چه ،جای ایراد نبود .نهایت این اس‡‡ت
كه فالن ع‡‡الم ت‡‡رک اولی ك‡‡رده اس‡‡ت ،كس‡‡ی ك‡‡ه نم‡‡از ش‡‡ب میخوان‡‡د نمیتوان‡‡د ب‡‡ه
دیگری بگوید تو چرا تنها فریضه گزاردی و خفتی.
چنانك‡‡ه از ح‡‡اتم اص‡‡م بلخی نق‡‡ل اس‡‡ت ك‡‡ه هم‡‡راه سیص‡‡د و بیس‡‡ت مری‡‡د ب‡‡ه حج
میرفت بیآنكه خ‡‡رجین توش‡‡ه و طع‡‡امی هم‡‡راه داش‡‡ته باش‡‡ند ،وق‡‡تی ب‡‡ه ری رس‡‡ید
گفتندش كه فالن عالم مریض است ،به عیادت رفت و چون خانه آن ع‡‡الم را آراس‡‡ته
و بزرگ و پر كاال دید ،چندان بر وی طعنه راند كه م‡‡ریض مریض‡‡تر ش‡‡د .ح‡‡اتم از
آنجا به قزوین رفت و با عالم آن شهر ن‡‡یز ش‡‡بیه هم‡‡ان م‡‡اجرا را داش‡‡ت و چ‡‡ون ب‡‡ه
مدینه رسید و آن خانههای پرشكوه را دید پرسید قصر رس‡ول هللا كجاس‡ت ك‡ه دو
ركعت نماز بخوانم؟ گفتند :رس‡‡ول هللا قص‡‡ر نداش‡‡ت و در ك‡‡وخ مینشس‡‡ت گفت:
پس قصر یارانش را نشان بدهی‡‡د .گفتن‡‡د :آنه‡‡ا ن‡‡یز ك‡‡وخ نش‡‡ین بودن‡‡د .گفت :پس این
شهر فرعون است نه شهر پیغمبر ،مگر نه اینكه خدا فرموده استَّ﴿ :لَقۡد َك اَن َلُك ۡم
ِفي َر ُسوِل ٱِهَّلل ُأۡس َو ٌة َحَس َنٞة ﴾1؟ [األحزاب ]21 :اما ش‡‡ما ب‡‡ه فرع‡‡ون تأس‡‡ی ك‡‡رده ای‡‡د و
كاخها بركشیده اید نه به پیغمبر.
مؤلف گوید :وای بر حال عالمان از دس‡‡ت زاه‡‡د جاه‡‡ل ،ك‡‡ه فض‡‡یلت را فریض‡‡ه
میانگارد و بر امر مباح كه شرع مجاز دانسته تعریض میكند .مگ‡ر او نش‡نیده ب‡ود
« -یقینًا براى شما در [روش و رفتار] پیامبر خدا الگوى نیكویى است». 1
141 باب نهم :در تلبیس ابلیس بر زاهدان
كه عبدالرحمن بن عوف و زبیر بن عوام و عبدهللا بن مس‡‡عود چ‡‡ه میراثه‡‡ای هنگفت
باقی گذاردند و تمیم داری حلهای به هزار درهم خریده بود كه با آن شب زن‡‡ده داری
میكرد؟ بر زاهد اس‡‡ت ك‡‡ه از ع‡الم بی‡‡اموزد .و مال‡‡ک بن دین‡‡ار در این م‡‡ورد گفت‡‡ه
است :شیطان ب‡‡ا ق‡‡راء ب‡‡ازی میكن‡‡د همچنانك‡‡ه كودك‡‡ان ب‡‡ا گ‡‡ردو ب‡‡ازی میكنن‡‡د ،و
«قراء» عنوان قدیم «زهاد» است.
باب دهم :در تلبيس ابليس بر صوفيان
صوفیه از جمله زهادند و تلبیس ابلیس بر زاهدان را شرح دادیم ،اما ص‡‡وفیان ب‡‡ه
صفات و احوال و نشانههایی مخصوصاند و نیاز است كه جداگانه ی‡‡اد ك‡‡رده ش‡‡وند.
تصوف طریقهای است كه آغاز آن زهد مطلق ب‡‡ود ت‡‡ا آنك‡‡ه ب‡‡ه منتس‡‡بان تص‡‡وف در
اواخر رخص‡‡ت س‡‡ماع و رقص ن‡‡یز داده ش‡‡د ،این اس‡‡ت ك‡‡ه آخ‡‡رت طلب‡‡ان از جهت
پارسا نمایی صوفیان و دنیاطلبان به خاطر آسایش و تف‡‡ریحی ك‡‡ه در تص‡‡وف هس‡‡ت
بدان متمایل شدند .پس باید حیلههای ش‡‡یطان را در این طریق‡‡ه افش‡‡ا ك‡‡نیم و آن ممكن
نمیشود جز به بیان اصل و فرع و شؤون این طریقه.
در زمان رسول هللا مردم را به ایمان واسالم نسبت میدادن‡‡د و م‡‡ؤمن و مس‡‡لم
میگفتند ،سپس عنوان زاهد و عابد پیدا شد ،بع‡‡د گروهه‡‡ایی پی‡‡دا ش‡‡دند و ب‡‡ه زه‡‡د و
پارسایی چسبیده از دنیا بریدند و منحصرًا به عبادت پرداختند و برای این كار روش
ویژهای برگزیده رفتار خاصی در پیش گرفتند .و به نظر اینان چون اولین كس‡‡ی ك‡‡ه
خود را وقف خدمت خدا كرد و در بیت الحرام به این كار مشغول شد مردی ب‡‡ود ب‡‡ه
نام غوث بن مر معروف به «صوفه» ،لذا كسانی را كه از دنیا بریده تنها ب‡‡ه عب‡‡ادت
پرداختند در انتساب به «صوفه»« ،صوفی» نامیدند .طبق روایتی از ولی‡‡د بن قاس‡‡م،
«صوفه» نام قومی بوده است در جاهلیت؛ و از زبیر بن بك‡‡ار نق‡‡ل اس‡‡ت ك‡‡ه اج‡‡ازه
شروع حج از عرفه مخصوص غوث بن مر بود كه بعدًا به ارث به اوالدش رس‡‡ید و
طایفهاو را «صوفه» مینامیدند و موقع حج عربها خطاب به ایشان میگفتن‡‡د«:أج‡‡ز
صوفة» .1ابوعبید گفته است :صوفه و صوفان به كسانی اطالق میشده ك‡‡ه متص‡‡دی
امر مناسک یا امری از امور كعبه شوند ،به شرط آنكه از اهل مكه نباشند.
ابن كلبی گوید :غوث بن م‡‡ر را از آن جهت «ص‡‡وفه» لقب دادن‡‡د ك‡‡ه م‡‡ادرش را
پسر زنده نمیماند ،نذر كرد كه اگر پسرش بماند به سرش تكه پش‡‡می بی‡‡اویزد و وی
را به كعبه ببندد و وقف كعبه كند و پسرش بزیست ،ازآن پس آن پسر و اوالد وی را
صوفه نامیدند .در روایت دیگری آورده اند مادر غوث دختر میزایید ،نذر ك‡‡رد ك‡‡ه
1
-درلسان العرب ،عبارت فوق به این صورت آم‡‡ده اس‡ت « :أج‡یزی ص‡وفة» و ن‡‡یز در لس‡ان
العرب میخوانیم« :قیل :صوفة قبیلة اجتمعت في أفناء القبائل» ،ج ،9ص -.200م.
اگر پسر بزاید وی را غالم كعبه قرار دهد و غوث را زایید پس چون او را نزد كعبه
بست و رفت ،بچه از شدت گرما بیهوش شده و افتاده بود .چ‡‡ون ب‡‡ر او گذش‡‡ت گفت:
پسرم «صوفه» [= پشم گوسفند] شده است و از آن گ‡‡اه ص‡‡وفه نامی‡‡ده ش‡‡د .و اج‡‡ازه
حج و حركت از عرفه به منی و از منی ب‡ه مك‡ه مخص‡وص ص‡وفه و اوالد او ب‡وده
است تا آنكه طایف ه «عدوان» آن را گرفتند ،و ب‡‡ا این‡‡ان ب‡‡ود ت‡‡ا ق‡‡ریش آن مق‡‡ام را ب‡‡ه
دست آوردند.
و عدهای بر آنند كه تصوف منسوب است به اهل صفه ،چون اهل صفه برای خدا
از دنیا بریده بودند و قرین فقر گشته؛ این‡ان بینوای‡انی بودن‡د ب‡دون خان‡ه و زن‡دگی و
زن و فرزند ،و در مسجد پیامبر برای ایشان صفهای ساخته شد و مسلمانان همان جا
به ایش‡ان كم‡ک میكردن‡د و پی‡امبر ب‡ه ایش‡ان س‡الم میداد:الس‡الم عليكم يا أه‡ل
الصفة ،كيف أصبحتم؟
ابوذر گوید :من از اهل صفه بودم ،عصرها جلو اتاق پیغمبر جمع میشدیم
هر كدام از ما را به یكی از مسلمانان میسپرد و ده نفر یا كم‡‡تر ب‡‡اقی میماندن‡‡د ،آن
عده را هم خودش میبرد و خوراک خودش را به ایشان ایثار میك‡رد و بع‡‡د از ش‡‡ام
میفرمود :بروید در مسجد بخوابید.
البته این عده از روی ضرورت در مسجد مینشستند و صدقه میخوردن‡‡د ،چ‡‡ون
خداوند كاِر مسلمانان را گشایش داد ،آنان نیز از آن وضع بینی‡‡از گردی‡‡ده از مس‡‡جد
بیرون شدند .به هر حال نسبت «صوفی» به اه‡‡ل «ص‡‡فه» غل‡‡ط اس‡‡ت ،زی‡‡را در آن
صورت میبایست میگفتند« :صّفی».
و نیز نسبت صوفی را از «صوفانه» گرفته اند كه نوعی گیاه صحرایی اس‡‡ت ك‡‡ه
این گروه با آن زیست و قناعت میكردند .این نیز غلط اس‡ت ،زی‡را در این ص‡‡ورت
باید نسبتشان «صوفانی» میشد .بعض‡‡ی گفت‡‡ه ان‡‡د ك‡‡ه «ص‡‡وفی» منس‡‡وب اس‡‡ت ب‡‡ه
«صوفه القفا» [= موی پشت گردن ] كه گویی با آن به سوی حق كشیده میشود و از
خلق منصرف میگردد .بعضی هم گفته اند «صوفی» منس‡‡وب اس‡‡ت ب‡‡ه «ص‡‡وف»،
اما اولی صحیح است.
و این اسم پیش از سال 200هجرت بر عدهای اطالق شد و هم از آغ‡‡از اس‡‡تعمال
این اصطالح دربارهآن سخنها گفتند و توصیفها نمودند .حاصلش اینكه :تصوف یعنی
ریاضت نفس و مجاه‡‡ده ب‡‡ه منظ‡‡ور برگردانی‡‡دن ط‡‡بیعت از اخالق زش‡‡ت ب‡‡ه اخالق
145 باب دهم :در تلبیس ابلیس بر صوفیان
نیكو از قبیل پارسایی و بردباری و شكیبایی و اخالص و راستی ك‡ه ب‡اعث س‡تودگی
در دنیا و ثواب آخرت است .جنید گفته است :تصوف یعنی بیرون شدن از هر خ‡‡وی
پست و درون شدن در هر خوی واالُ .ر َو یم گوید :همه خلق بر رسوم پ‡‡ای فش‡‡ردند و
این گروه بر حق‡‡ایق؛ هم‡‡ه از نفس خ‡‡ویش رع‡‡ایت ظ‡‡واهر ش‡‡رع را خواس‡‡تند و این
گروه بر حقایق؛ همه از نفس خویش رعایت ظ‡‡واهر ش‡‡رع را خواس‡‡تند و این گ‡‡روه
حقیقت پارسایی و مداومت صدق را خواستند.
مؤلف گوید :پیشینیان این گروه چنین بودند تا آنكه ش‡یطان ش‡بهاتی ب‡ر انگیخت و
هر نسلی را بیش از نسل پیشین فریفت تا آنكه بر صوفیان متأخر كامال مسلط گردید.
و اصل فریب ابلیس بر صوفیه از آنجا بود كه ایشان را از علم مانع آمد و چ‡‡نین ف‡‡را
نمود كه اصل مقصود عمل است؛ و چون چراغ علم را بكشت در ظلمات س‡‡رگردان
شدند .و به بعضیشان چنین وانمود كرد كه اصل مقصود ترک دنیاست به طور كلی؛
پس آنچه هم محض حفظ بدن الزم است كنار نهادند و مال را ب‡‡ه م‡‡ار و ك‡‡ژدم مانن‡‡د
كردن‡‡د و فرام‡‡وش نمودن‡‡د ك‡‡ه در م‡‡ال مصلحتهاس‡‡ت ،و در فش‡‡ار ب‡‡ر نفس مبالغ‡‡ه
ورزیدند ،و حتى عدهای مطلق خوابیدن را ترک گفتند .البته این‡‡ان مقاصدش‡‡ان خ‡‡وب
بود اما بیراهه رفتند و ب‡‡رخی ندانس‡‡ته ب‡‡ه س‡‡بب كم اطالعی پ‡‡یرو اح‡‡ادیث س‡‡اختگی
شدند.
سپس كسانی آمدند و در باب گرسنگی و فقر و «خطرات و وساوس» سخن گفتند
و چ‡‡یز نوش‡‡تند مث‡‡ل ح‡‡ارث محاس‡‡بی؛ و كس‡‡ان دیگ‡‡ری آمدن‡‡د و م‡‡ذهب تص‡‡وف را
ساختند و پرداختند و به ویژگیهای اختصاص‡‡ش دادن‡‡د ،از آن جمل‡‡ه:خرق‡‡ه پوش‡‡ی و
سماع و وجد و رقص و كف زدن و زیاده روی در نظافت و طهارت .و همچنان این
امر رو به رشد بود و سران قوم هر كی با تكیه بر واقع‡‡ات خ‡‡ود قراره‡‡ای بیش‡‡تری
مینهادند و هر چه را به نظر خ‡‡ود دریافت‡‡ه بودن‡‡د علم ب‡‡اطن نامیدن‡‡د ،در مقاب‡‡ل علم
شریعت كه این را علم ظاهر خواندند .بعضیشان از فرط گرسنگی كشیدن به خیاالت
فاسد افتاد و دعوی عشق خدا و شوریدگی كرد گویی چهره زیبایی به نظرش آم‡‡ده و
ش‡‡یفته ش‡‡ده اس‡‡ت .این‡‡ان می‡‡ان ك‡‡افری و ب‡‡دعتگری نوس‡‡ان داش‡‡تند ت‡‡ا آنك‡‡ه ب‡‡از ب‡‡ه
گروههایی تقسیم شدند و عقایدشان بیش از پیش به تباهی گرایید ،بعضی ب‡‡ه حل‡‡ول و
برخی به اتحاد قایل شدند و شیطان چنان با اقسام بدعت گیجشان كرد كه ب‡‡رای خ‡‡ود
سنتها بر ساختند و حدیثها نهادند.
چنانكه ابوعبدالرحمن س‡‡لمی كت‡‡اب الس‡‡نن (س‡‡نن التص‡‡وف) و حق‡‡ایق التفس‡‡یر را
برای ایشان نوشت و چیزهای شگفت از واقعات صوفیان بیآنكه اساس علمی داش‡‡ته
باشد در آن نقل كرد ،عجب آنكه در خوردن دست پس میكشیدند اما در تفسیر ق‡‡رآن
به رأی ،دست گشاده داشتند .در باره خود ابوعبدالرحمن گفته ان‡‡د ك‡‡ه در روایت ثق‡‡ه
نب‡‡ود و تنه‡‡ا تع‡‡داد كمی ح‡‡دیث از اص‡‡م ش‡‡نیده ب‡‡ود؛ پس از م‡‡رگ ابوعبدهللا ح‡‡اكم
نیشابوری ،از روی تاریخ یحیی بن معین و غیر آن ،ح‡دیثها از ق‡‡ول اص‡‡م نق‡ل ك‡رد
واز خود روایتها برای صوفیان جعل نمود.
تلccبيس
ابليس
و نیز ابونصر سراج كتاب لمع الصوفیه را برای صوفیان تص‡‡نیف ك‡‡رد و در آن
اعتقادات زشت و سخنان پست آورد كه برخی را ذكر خواهیم كرد ،و ابوط‡‡الب مكی
قوت القلوب را نوشت و در آن احادیث دروغین آورد و نمازهای مستحبی روزان‡ه و
شبانه ساختگی ذكر كرد و همچنین عقاید فاسد با استناد به «اه‡‡ل كش‡‡ف» بی‡‡ان نم‡‡ود
واین كالمی به معنا بیش نیست .و هم در آن كتاب از قول یكی از صوفیان آورده ك‡‡ه
خدا در همین دنیا بر اولیایش تجلی مینماید.
گویند :ابوطالب مّك ی بعد از مرگ ابوالحسین بن س‡‡الم وارد بص‡‡ره ش‡‡د و خ‡‡ویش
را به مقالت وی منسوب داشت ،سپس به بغداد آم‡‡د و م‡‡ردم در مجلس وعظش جم‡‡ع
میش‡دند و درس‡خنانش ح‡ق و باط‡ل را هم ب‡ه هم میآمیخت چنانك‡ه ی‡ک ب‡ار گفت:
«ليس علي المخلوق أضّر من الخالق» (یعنی هیچ چ‡‡یز و هیچ كس ب‡‡ر مخل‡‡وق زی‡‡ان
رساننده تر از خالق نیست) مردم به ب‡‡دعت منس‡‡وبش كردن‡‡د وت‡‡ركش گفتن‡‡د و دیگ‡‡ر
وعظ نگفت.
سپس ابونعیم اصفهانی كتاب حلیة االولیاء را نوشت و در تعریف تصوف س‡‡خنان
منكر و زشت آورد ،و شرم نكرد از اینكه خلفای راشدین و بزرگان صحابه را از
صوفیه بشمرد و چیزهای عجیب از ایشان نقل كن‡د ،همچ‡نین ش‡ریح قاض‡ی و حس‡ن
بصری و سفیان ثوری و احمد بن حنبل را از جمله صوفیان شمرد ،همچنانكه س‡‡لمی
در «طبق‡ات الص‡وفیة» فض‡یل عی‡اض و اب‡راهیم ادهم و مع‡روف ك‡رخی را ك‡ه از
زهاد بودند جزء صوفیه به حساب آورد؛ حال آنكه تصوف روش‡‡ی اس‡‡ت مش‡‡خص و
معلوم و غیر از زهد است و فزون بر آن چیزها دارد ،و دلیل بر فرق این دو آنكه ت‡‡ا
كن‡‡ون كس‡‡ی زه‡‡د را نك‡‡وهش نك‡‡رده ام‡‡ا تص‡‡وف را ب‡‡ر آن س‡‡ان ك‡‡ه خ‡‡واهیم گفت،
نكوهیدهاند.
وعبدالكریم قشیری «الرسالة » را برای صوفیان نوش‡‡ت ودر آن عج‡‡ایبی از فن‡‡ا و
بقا ،قبض و بسط ،وقت و حال ،وجد و وجود ،جمع و تفرقه ،ص‡‡حو و س‡‡كر ،ذوق و
شرب ،محو و اثبات ،تجلی ،محاضره ،مكاش‡‡فه ،ل‡‡وایح ،طوال‡‡ع ،لوام‡‡ع ،تك‡‡وین (ظ:
تلوین) و تمكین ،شریعت و حقیقت ...و امث‡‡ال این پریش‡‡انگوییهای بیمای‡‡ه و حرفه‡‡ای
درهم و برهم بیپایه آورد با تفسیری عجیبتر؛ و ن‡‡یز محم‡‡د بن ط‡‡اهر مقدس‡‡ی كت‡‡اب
«صفوة التصوف» را نوشت و در آن چیزها آورد ك‡‡ه خردمن‡‡د از ی‡‡اد ك‡‡رد آن ش‡‡رم
دارد و ما بعضی را در جای خود ذكر خواهیم كرد.
از آن جمله شیخ ما ابوالفضل بن ناصر حافظ میگفت كه ابن طاهر به راه اب‡‡احت
میرفت و كتابی در جواز نظر بر امردان نوش‡ت و حك‡ایتی از یح‡یی بن معین آورد
كه گفت« :در مصر كنیزكی زیبا دیدم ،ص‡‡لی هللا علیه‡‡ا!» پرس‡‡یدند :ب‡‡ر او ص‡‡لوات
میفرستی؟ گفت« :آری صلوات بر او و هر چه زیبارو!» .شیخ ما گفت:ابن ط‡‡اهر
قابل استناد و اعتبار نیست.
147 باب دهم :در تلبیس ابلیس بر صوفیان
اشتباهاتی داشته باشد كه باید یادآوری ك‡‡رد .و این نظ‡‡یر آن اس‡‡ت ك‡‡ه كس‡‡ی معج‡‡زه
مسیح را ببیند اما در خود او ننگرد كه بشری است زنده به طعام ،و لذا به خ‡‡دایی
منسوبش دارد حال آنكه اگر در خود او مینگریست با وجود معجزه دیدن ،مقامی را
كه در خور او نیست بدو نسبت نمیداد.
مشاهیر حدیث و فقه ،همه بر ضرورت تحقیق تأكید كرده اند ونقل اس‡‡ت ك‡‡ه ام‡‡ام
احمد حنبل گ‡‡اه كس‡‡ی را ت‡‡ا ح‡‡د مبالغ‡‡ه میس‡‡تود س‡‡پس اغالطش را پی در پی ت‡‡ذكر
میداد ،ونیز آورده اند كه سری سقطی ،شیخی بود معروف به حالل خ‡‡واری؛ ت‡‡ا از
وی این قول شهرت یافت كه گفته اس‡‡ت :خ‡‡دا چ‡‡ون ح‡‡روف را آفری‡‡د ،ح‡‡رف «ب»
سجده نمود؟ 1مردم با این كلمه از وی رمیدند.
در بيان آنچه از سوء عقيدة صوفيان نقل شده
ابوعبدهللا رملی گوید :ابوحمزه در جامع طرس‡‡وس وع‡‡ظ گفت و مقب‡‡ول م‡‡ردم واق‡‡ع
شاد ،تا روزی در اثنای سخنش كالغی ب‡ر ب‡ام مس‡جد ص‡‡دا ك‡رد ،اب‡وحمزه فری‡ادی
كشید و گفت :لبیک لبیك! پس به زندق‡‡ه منس‡‡وبش كردن‡‡د و گفتن‡‡د حل‡‡ولی اس‡‡ت و ب‡‡ه
عنوان زندیق اسبش را بر در مسجد ح‡ّراج كردن‡د .اب‡وبكر فرغ‡انی آورده اس‡ت ك‡ه
ابوحمزه چون صدایی میشنید لبیک لبیک میگفت از این جهت حل‡‡ولی لقبش دادن‡‡د.
او علی رودباری گوید :در واقع آن صدا را انگیزهای میدانسته كه وی را به یاد حق
میاندازد؛ و هم از او نق‡‡ل اس‡‡ت ك‡‡ه اب‡‡وحمزه را از آن رو حل‡‡ولی خواندن‡‡د ك‡‡ه ه‡‡ر
صدایی میشنید مانند وزش باد و ریزش آب و بان‡‡گ مرغ‡‡ان ...فری‡‡ادی میكش‡‡ید و
میگفت :لبیک لبیك! سّر اج گوید :ابوحمزه وارد خانه حارث محاسبی میش‡‡د ناگه‡‡ان
گوسفند صدایی كشید ،ابوحمزه گفت :لبی‡ک لبی‡ك! ح‡ارث عص‡بانی ش‡د و دس‡ت ب‡ه
كارد برد و گفت :اگر همین لحظه از حرفت توب‡‡ه نك‡‡نی س‡‡رت را میب‡‡رم .اب‡‡وحمزه
گفت :اگر این نوع حرفها را نمیپسندی برای چه خوراک خودت س‡‡بوس و خاكس‡‡تر
است!؟
سراج گوید :عدهای از علما ابوسعید خراز را در این قولش انكار و تكف‡‡یر كردن‡‡د
كه در كتاب «السّر » نوشته است« :بندهای كه مطیع آنچه خدا اجازه داده است باش‡‡د،
پس ملتزم بزرگداشت خدا باد ،خداوند نفس او را صفت تقدیس بخشد».
و همچنین ابوالعباس احمد بن عطاء را به كفر و زندقه منسوب داشتند ،و جنید را
با وجود علمش به همین عنوان چند بار گرفتند ،و بسیاری دیگر.
سراج گوید :از ابوبكر ه محمد بن موسی فرغانی واس‡‡طی نق‡‡ل اس‡‡ت ك‡‡ه گفت :آن
كه او را یاد كرد دروغ گفت و آن كه شكیبایی نشان داد گستاخی نمود .مبادا در جنب
مالحظ‡‡هح‡‡ق ،ح‡‡بیب و كلیم خلی‡‡ل را مالحظ‡‡ه ك‡‡نی .پرس‡‡یدند:آی‡‡ا آن‡‡ان را درود
نفرستیم؟ گفت:بفرستید ولی بدون احترام یاد؛ در دل آنان را وقعی منه! و نیز سراج
1
-اگر این نقل صحت داشته باشد ،سری سقطی را میتوان از پیش‡‡روان «حروفی‡‡ه» تلقی ك‡‡رد.
در مورد حروفیه رجوع كنید به تشیع و تصوف ،ترجمه علیرضا ذك‡‡اوتی قراگزل‡‡و ،امیركب‡‡یر
،1359ص -.169-230م.
تلccبيس
ابليس
گوی‡‡د :ش‡‡نیدهام ك‡‡ه جمعی از حلولی‡‡ان ب‡‡ر این گمانن‡‡د ك‡‡ه ح‡‡ق عزوج‡‡ل اجس‡‡امی را
برگزیده و ب‡ا تم‡ام مع‡انی رب‡وبیت در آنه‡ا حل‡ول نم‡وده و مع‡انی بش‡ریت را از آن
اجسام زدوده است ،و بعضی از حلولیان به جواز نظر در نكو رویان قایل اند .و نیز
سراج گوید كه عده از صوفیان شام به رؤیت خدا در این دنیا ب‡ا قلب و در آخ‡رت ب‡ا
چشم قایل اند .همو مینویسد كه غالم خلیل گواهی داد كه حسین نوری میگفت« :أن‡‡ا
أعشق هللا عزوجل وهو یعشقنی» ،و میگفت« :عشق» همان «حب» است كه در آی‡‡ه
﴿ُيِح ُّبُهۡم َو ُيِح ُّبوَن ٓۥُه﴾[ 1المائدة .]54 :آمده است .نیز قاضی ابویعلی گوید:حلولیه ب‡‡ر آنن‡‡د
كه خدا عشق میورزد.
مؤلف گوی‡‡د:این از س‡‡ه راه جه‡‡ل اس‡‡ت ،یكی اینك‡‡ه كلم‡‡ه عش‡‡ق را از اه‡‡ل لغت
درجایی به كار میبرند كه طرف موضوع نك‡اح واق‡‡ع ش‡ود؛ دوم اینك‡ه ص‡‡فات خ‡دا
نقلی و توقیفی است ،چنانكه «یحب» میگویند و «یعش‡‡ق» نمیت‡‡وان گفت ،و «یعلم»
میگویند «یع‡‡رف» نمیش‡‡ود گفت؛ س‡‡وم اینك‡‡ه از كج‡‡ا دانس‡‡ت خ‡‡دا هم ب‡‡ا او عش‡‡ق
میورزد؟ این دع‡‡وی بیدلی‡‡ل اس‡‡ت و از رس‡‡ول هللا روایت داریم ك‡‡ه ه‡‡ر كس
مدعی شود كه بهشتیم ،جهنمی است.
عمرو مكی گفته است با حسین منصور در یكی از كوچههای مكه میرف‡‡تیم و من
قرآن میخواندم ،صدایم را شنید و گفت :من هم مثل این میتوانم بگویم! عمر گوی‡‡د:
از او ج‡‡دا ش‡‡دم .آوردهان‡‡د ك‡‡ه همین عم‡‡رو حالج را لعنت میك‡‡رد و میگفت :اگ‡‡ر
میتوانستم خودم میكشتمش .پرسیدند :چرا؟ پاسخ داد :آیهای از قرآن ق‡‡رائت ك‡‡ردم،
او گفت :من هم مثل این را میتوانم بگویم! و از ابوبكر بن ممشاد نقل است كه گفت:
كسی در دینور نزد ما آمد و خرجینی داشت كه شبانه روز از خود جدا نمیك‡‡رد ،آن
خرجین را تفتیش كردند و در آن نامهای از حالج یافتند كه عنوانش چ‡‡نین ب‡‡ود« :من
ال‡‡رحمن ال‡‡رحیم إلی فالن بن فالن .»...نام‡‡ه را بغ‡‡داد فرس‡‡تادند و آنج‡‡ا حالج را
احضار كرده نامه را نشانش دادند گفت :آری این خط من است و من نوشتهام .گفتند:
تا كنون دعوى پیام آوری داشتی حال دعوی خدایی میكنی؟ گفت:این دعوای خدایی
نیست این را در اصطالح ما «عین الجمع» گویند ،مگر نه این است كه كاتب اص‡‡لی
خداس‡‡ت و دس‡‡ت م‡‡ا آل‡‡تی بیش نیس‡‡ت! پرس‡‡یدند :آی‡‡ا كس‡‡ی هم در این دع‡‡وی ب‡‡ا ت‡‡و
شریک است؟ گفت :آری ،ابن عطاء ،ابومحمد جری‡ری و ش‡بلی ،ام‡ا این دو ت‡ا تقی‡ه
میكنن‡‡د واگ‡‡ر كس‡‡ی ف‡‡اش ب‡‡ا من هم عقی‡‡ده باش‡‡د ابن عط‡‡اء اس‡‡ت .پس حری‡‡ری را
احضار كردند و راجع به دع‡وی حالج از وی پرس‡‡یدند گفت :ه‡‡ر كس چ‡‡نین بگوی‡‡د
كافر اس‡‡ت و كش‡‡تنی؛ و از ش‡‡بلی پرس‡‡یدند گفت :ه‡‡ر كس این ح‡‡رف را بگوی‡‡د بای‡‡د
جلوش را بگیرند؛ و از ابن عطاء پرسیدند ،آن عقیده را تأیید كرد و همان سبب قتلش
شد.
و نیز آورده اند كه از ابوعبدهللا بن خفیف راجع به این شعر حالج پرسیدند:
1
-یعنی« :آنان را دوست دارد ،و آنان هم خدا را دوست دارند».
151 باب دهم :در تلبیس ابلیس بر صوفیان
گفت :هر كس این گفته لعنت بر او باد .عیس‡‡ی بن ف‡‡ورک گفت :این ش‡‡عر حس‡‡ین
بن منصور است ،گفت :هر گاه این اعتقادش بود كافر است و بسا شعر را ب‡‡دو بس‡‡ته
باشند.
بنت الّسمری را نزد حام‡‡د وزی‡‡ر آوردن‡‡د ،وزی‡‡ر راج‡‡ع ب‡‡ه حالج از وی پرس‡‡ید.
پاسخ داد :پدرم مرا نزد حالج برد ،حالج گفت :من تو را به ازدواج پسرم سلیمان كه
اكنون مقیم نیشابور است درآوردم ،هر گ‡‡اه بین ت‡‡و و او چ‡‡یزی گذش‡‡ت ك‡‡ه ن‡‡اراحت
شدی یک روز روزه بگیر و موقع افطار به پشت بام برو روی خاكستر بایست و ب‡‡ا
خاكستر و نمک زبر روزه بشكن و از آنجا رو به ط‡‡رف من كن و از پس‡‡رم ش‡‡كایت
نما ،كه من از اینجا میبینم و میشنوم!.
و شبی ب‡‡ر ب‡‡ام خفت‡‡ه ب‡‡ودم ناگ‡‡اه احس‡‡اس ك‡‡ردم ك‡‡ه روی من افت‡‡اده اس‡‡ت ،از آن
حركت هراسان از خواب جستم ،گفت :آمده بودم برای نماز بیدارت كنم! وقتی پ‡‡ایین
آمدیم دختر حالج گفت :بدو سجده كن! گفتم :مگر به غیر خ‡‡دا س‡‡جده میت‡‡وان ك‡‡رد؟
حالج س‡‡خن م‡‡را ش‡‡نید و گفت :آری خ‡‡دایی در آس‡‡مان اس‡‡ت و خ‡‡دایی در زمین
هست!.1
مؤلف گویccد :علمای معاص‡‡ر حالج ب‡‡ر خ‡‡ون حالج فت‡‡وی نوش‡‡تند و نخس‡‡تین كس
ابوعمرو قاضی بود و علما همراهیش كردند .تنها ابوالعباس س‡‡ریج ب‡‡ود ك‡‡ه گفت:من
نمیدانم او چ‡‡ه میگوی‡‡د! و اجم‡‡اع علم‡‡ا مص‡‡ون از خطاس‡‡ت چنانك‡‡ه از پیغم‡‡بر
روایت است كه فرمود« :خداوند شما را پناه داده از اینكه همگیتان بر گمراهی مجتم‡‡ع
شوید» ،و از محمد بن داود فقیه اصفهانی [ظاهری] نقل است كه گفت :اگر آنچ‡‡ه خ‡‡دا
بر پیام آورش نازل كرده حق است پس آنچه حالج میگوید باطل است.
البته گروهی از صوفیه به سبب نادانی و كم اعتنایی ب‡‡ه اجم‡‡اع فقه‡‡ا علی‡‡ه حالج،
از وی طرفداری كرده اند ،چنانك‡ه از اب‡راهیم بن محم‡د نص‡ر آب‡ادی نق‡ل اس‡ت ك‡ه
میگفت« :بعد از پیامبران وصدیقان اگر موحدی باشد همان‡ا حالج اس‡ت» ،و بیش‡تر
قص ‡صگویان و ن‡‡یز ص‡‡وفیان زم‡‡ان م‡‡ا ب‡‡ه علت بیاطالعی از ش‡‡ریعت و ح‡‡دیث
صحیح بر همین عقیدهاند ،و من كتابی در اخبار حالج تألیف ك‡‡ردهام و در آن حیلته‡‡ا
و شعبدههای وی و آنچه علما درحق وی گفتهاند گرد آوردهام.
-این برداشت غلطی از یک عبارت قرآنی است كه پیش از حالج از بعض‡ی ُغ الت ش‡یعه ن‡یز 1
را در جواز رؤیت خدا به چشم در همین دنیا نقل ك‡‡رده اس‡‡ت و گوی‡‡د :روا دانن‡‡د ك‡‡ه
یكی از رهگذران كوی ،خدا باشد! و ب‡‡رخی لمس و هم‡‡راهی و دس‡‡ت دادن ب‡‡ا او را
ممكن دانند ،و گویند:خدا به مالقات ما میآید و ما به مالقات او میرویم .در ع‡‡راق
اینان را «اصحاب باطن» یا «اصحاب وساوس و خطرات» نامند.
تلبيس ابليس بر صوفيان در امر طهارت
شیطان بر همه بندگان خدا در طهارت تلبیس مینماید و بر صوفیان بیش از هم‡‡ه؛ و
بر وسواسشان در به كار بردن آب زیاد میافزاید و نمیدانند كه ی‡‡ک وض‡‡وی كام‡‡ل
را رطلی آب بس است.
آورده اند ابوحامد شیرازی از درویشی پرسید كه در كجا وضو میس‡‡ازی؟ گفت:
در نهر ،زی‡‡را ك‡‡ه وس‡‡واس دارم .ابوحام‡‡د گفت :ت‡‡ا آنج‡‡ا ك‡‡ه من میدانم پیش از این
ص‡‡وفیان ش‡یطان را مس‡خره میكردن‡د و اكن‡ون ش‡یطان ص‡‡وفیان را مس‡خره ك‡رده
است .و از صوفیان كس هس‡‡ت ك‡‡ه ب‡‡ا دم پ‡‡ایی ب‡‡ر حص‡‡یر راه میرود ك‡‡ه این البت‡‡ه
خالف شرع نیست ،جز اینكه مبتدی بیند و پندارد كه مگر این از آیین ش‡‡ریعت اس‡‡ت
و در این عمل بدو اقتدا نماید ....و عجب اس‡‡ت از كس‡‡انی ك‡‡ه ت‡‡ا این ح‡‡د در نظ‡‡افت
ظاهر مبالغه میكنند و باطنشان پر از چرک و كدورت است.
تلبيس ابليس بر صوفيان در نماز
شیطان بر مردمان در نماز امر را مش‡‡تبه مینمای‡‡د و ب‡‡ر ص‡‡وفیان بیش از دیگ‡‡ران.
محمد بن طاهر مقدسی گوید:از جمله سنتهای ویژه ص‡‡وفیان ،دو ركعت نم‡‡از اس‡‡ت
كه موقع پوشیدن مرقع و مراسم توبه میخوانند و ب‡‡ه آن ح‡‡دیث اس‡‡تناد مینماین‡‡د ك‡‡ه
پیغمبر به ثمامه بن اثال موقعی كه مسلمان میشد دس‡‡تور داد غس‡‡ل كن‡‡د .مص‡‡نف
گوید :ثمامه كافر بوده و مسلمان شده ،و بر این اساس فقها و از جمله احم‡‡د بن حنب‡‡ل
بر كافری كه مسلمان شود غسل را واجب شمردهاند اما نماز دو ركعتی نه در حدیث
ثمامه آمده و نه فقها واجب شمرده اند كه صوفیان مراسم توبه خویش را بر آن قی‡‡اس
كرده باشند ،و آن همانا بدعتی بیش نیست كه سنت نامیده شده است.
تلبيس ابليس بر صوفيان در مسكن
مؤلف گوید :بنای رباطهای صوفیانه مسبوق است به عم‡‡ل عب‡‡ادت پیش‡‡گان س‡‡لف ك‡‡ه
جایگاههایی ویژه عبادت اختیار كردند ،كه آنان نیز هر چند قص‡د نیك‡و داش‡ته ان‡د ام‡ا
كارشان از شش راه خطاست:
اول اینكه – بدعت است و محل ویژه عبادت در اسالم مسجد است.
دوم اینكه – وجود رباطها از جمعیت مسجدها میكاهد.
سوم اینكه – خود را از ثواب راه پیمودن به سوی مسجد محروم داشتند.
چهارم اینكه – به دیر نشینی مسیحیان تشبه جستند.
تلccبيس
ابليس
پنجم اینكه – در سن جوانی به حال عزبی زیس‡‡تند ح‡‡ال آنك‡‡ه بیشترش‡‡ان نی‡‡از ب‡‡ه
نكاح داشتند.
ششم اینكه – برای خود نشانهای قرار دادند ،یعنی كه ما زاهدیم به دیدار ما بیایید
وتبرک بجویید .این هم در صورتی است كه صرفًا به قصد عبادت ب‡‡وده باش‡‡د .ح‡‡ال
آنكه با زاهد نمایی تنبلخانه و مركز ساز و آواز ساختهاند.
چنانك‡‡ه میبی‡‡نیم مت‡‡أخران این‡‡ان (یع‡‡نی ص‡‡وفیه و زاه‡‡د نمای‡‡ان معاص‡‡ر مؤل‡‡ف)
عمومًا در رباطها از تالش معاش آسودهاند ،و با دنیا طلبی از هر ظالم و باج گیری،
میخورند و مینوشند و میخوانند و میرقصند ،و اكثر رباطه‡‡ا را هم س‡‡تم پیش‡‡گان
ساخته اند و از مال حرام وقفها بر آن مقرر داشته .و ش‡یطان رب‡اط نش‡ینان را چ‡نین
فریب میدهد«:اكنون ك‡‡ه روزیت‡‡ان میرس‡‡د خ‡‡ود را از مش‡‡قت ورع برهانی‡‡د و تن
خ‡‡ویش را رنج مدهی‡‡د» .این اس‡‡ت ك‡‡ه هم‡‡ه همتش‡‡ان ص‡‡رف ش‡‡كم اس‡‡ت ،پس آن
گرسنگی كشیدنهای ُبشر حافی و پارسایی سری س‡‡قطی و كوش‡‡ندگی جنی‡‡د كجاس‡‡ت؟
صوفیان زمان بیشتر وقتشان به پراكنده گ‡ویی و خ‡وش تعری‡ف ودی‡د و بازدی‡د اه‡ل
دنیا میگذرد ،و از میان اینان آنكه از دنیا رفته است سر در جبه میكن‡‡د و س‡‡ودا ب‡‡ر
دماغش چیره میش‡‡ود و «ح‡‡دثنی قل‡‡بی عن ربی» س‡‡ر میده‡‡د [و ب‡‡ه پن‡‡دار خ‡‡ودش
روایت كردن مرده دالن از مردگان را بیفایده میداند] .و شنیدهام كه كسی در رباط
خواس‡‡ت ق‡‡رآن بخوان‡‡د منعش كردن‡‡د ،و ع‡‡دهای در رب‡‡اط ح‡‡دیث میخواندن‡‡د رب‡‡اط
نشینان گفتند اینجا جایش نیستى!.
تلبيس ابليس بر صوفيان در ترك مال
شیطان به صوفیان نخستین كه در زهد صادق بودند در مورد مال تلبیس كرد و آن‡‡ان
را از شر مال بترسانید لذا خود را از دارایی عاری ساخته خاک نشین فق‡‡ر ش‡‡دند ،و
البته مقصد نیكو داشتند و به خطا رفتتنشان در این امر نتیج‡‡ه كم دانش‡‡ی ب‡‡وده اس‡‡ت.
اما اكنون شیطان در وسوسه صوفیان خرجی ن‡‡دارد و ب‡‡ه ط‡‡وری ك‡‡ه ه‡‡ر كدامش‡‡ان
مالی بیاب‡‡د دس‡‡ت ب‡‡ه اس‡‡راف و تب‡‡ذیر میگش‡‡اید .از ابونص‡‡ر طوس‡‡ی نق‡‡ل اس‡‡ت ك‡‡ه
ابوعبدهللا مقری پنجاه هزار دینار از پدر به ارث برد و آن همه را ص‡‡رف درویش‡‡ان
نمود .و همانند این داستان از بسیاریشان نقل است .و جای مالمت نیست ه‡‡ر گ‡‡اه ب‡‡ه
انداز ه كفاف خویش نگهدارد یا كار و پیشهای داشته باشد كه بعدًا خودش محتاج غ‡‡یر
نشود ،یا اینكه مالش مال شبهه باشد كه ناچار باید تصّد ق ك‡‡رد .ام‡‡ا اگ‡‡ر م‡‡ال حاللش
را بكلی انفاق نماید و عیالش را فقیر سازد و از آن پس یا باید منت آش‡‡نایان را بكش‡‡د
و صدقه خوار آنان شود ی‡ا از س‡تم پیش‡گان ام‡وال ش‡بهه ن‡اک دری‡افت كن‡د .در این
حالت ،فعلش مذموم است و نهی شد .و عجبی از زهدورزان بیدانش نیست كه چنین
نكنن‡‡د ،عجب از دانای‡‡ان و خردمن‡‡دان ك‡‡ه ایش‡‡ان را ب‡‡دین ك‡‡ار خالف عق‡‡ل و دین
تحریض و تشویق مینمایند .چنانكه حارث محاسبی در این ب‡‡اب س‡‡خن دراز گفت‡‡ه و
155 باب دهم :در تلبیس ابلیس بر صوفیان
ابوحامد غزالی تأییدش كرده ،و حارث معذورتر است چه غزالی فقی‡‡ه ت‡‡ر ب‡‡وده لیكن
به سبب تصوف گرایی ناچار باید روش صوفیه را تأیید نماید.
حارث در این باب داستان اب‡‡وذر را ب‡‡ا كعب در حض‡‡ور عثم‡‡ان نق‡‡ل میكن‡‡د ك‡‡ه
كعب از مالداری عبدالرحمن بن عوف دفاع میكرد و اب‡‡وذر میگفت :پیغم‡‡بر ب‡‡ا
مال اندوزی و فزونجویی مخالف بوده است؛ ابوحامد نیز آن را ب‡‡ا نق‡‡ل ح‡‡دیث ثعلب‡‡ه
[كه مانع الزكاة بود و مورد غضب پیغمبر واقع شد] تأیید مینمای‡‡د ،و میافزای‡‡د:
نداشتن مال بهتر از داش‡‡تن آن اس‡‡ت ه‡‡ر چن‡‡د مال‡‡دار بخواه‡‡د م‡‡ال را ص‡‡رف ام‡‡ور
خیریه كند؛ زیرا به همان اندازه كه مشغول رسیدگی به اموال اس‡‡ت از ی‡‡اد خ‡‡دا ب‡‡از
میماند .پس مرید باید كه از خود سلب مالكیت كند جز به حد ضرورت ،كه اگر یک
درهم بیش از آن نگهدارد قلبش از خدای تعالی ملتفت به آن یک درهم است.
در رد این كالم باید گفت كه خداوند مال را مایه ق‡‡وام آدمی ق‡‡رار داده و از تس‡‡لیم
مال به دست سفیه و صغیر نهی فرموده .1همچنین روایت صحیح از پیغمبر داریم
كه از ضایع كردن و دور ریختن مال منع كرده است؛ چنانكه ب‡‡ه س‡‡عد فرم‡‡ود« :ه‡‡ر
گاه وراثه ات را بینیاز باقی گذاری برای تو به‡‡تر از آن اس‡‡ت ك‡‡ه بین‡‡وا بمانن‡‡د واز
م‡‡ردم س‡‡ؤال كنن‡‡د»؛ و ن‡‡یز ب‡‡ه عم‡‡رو ع‡‡اص فرم‡‡ود« :نعم الم‡‡ال الص‡‡الح للرج‡‡ل
الصالح» (یعنی :چه نیكوست مال حالل وشایسته برای مرد مت‡‡دین و شایس‡‡ته)؛ و در
دعا به كسی فرمود« :خدایا مال و اوالدش را زی‡‡اد كن و او را ب‡‡ركت بخش»؛ و در
جواب كعب بن مالک كه پرسید :آیا برای پذیرش توبهام همه مالم را به عنوان صدقه
صرف نظر كنم؟ فرمود« :ق‡‡دری از آن را ب‡‡رای خ‡‡ودت نگ‡‡اه دار ك‡‡ه ب‡‡رایت به‡‡تر
است».
حاصل اینكه كسب مال از طریق حالل به اندازه ضرورت ناگزیر است .اما جمع
كردن مال بیش از ضرورت بستگی ب‡‡ه نیت دارد ،اگ‡‡ر ب‡‡ه قص‡‡د خودس‡‡تایی و فخ‡‡ر
كردن بر دیگران باشد هدف بدی است و اگر مقصود بینیاز داش‡‡تن خ‡‡ود و عائل‡‡ه و
پس انداز جهت و قایع اتفاقیه وخرج كردن برای دوستان و آشنایان و كم‡‡ک ب‡‡ه فق‡‡را
و امور خیریه باشد بابت این مقاصِد صواب ثواب میبرد .چنانكه بسیاری از صحابه
رسول هللا در مال اندوزی همین مقصد را داشتند .مثال پیغمبر از زمین به ن‡‡ام
ثرثر به انداز ه مسافت یک میدان اسب به زبیر بخشید ،زبیر اس‡‡ب دوانی‡‡د و آخ‡‡ر هم
تازیانه خود را پرتاب نمود .پیغمبر فرمود :تا آنج‡‡ا ك‡‡ه تازیان‡‡ه زب‡‡یر افت‡‡اده از آن او
باشد؛ و سعد بن عباده دعا میكرد :خداوندا به من وسعت عنایت كن.
مؤلccف گویccد:از این گوی‡اتر و رس‡اتر رفت‡ار یعق‡وب پیغم‡بر اس‡ت ك‡ه چ‡ون
فرزندانش گفتند هر گاه برادر كهتر را هم ن‡‡زد عزی‡‡ز مص‡‡ر (= یوس‡‡ف) ب‡‡بریم ب‡‡اِر
یک شتر اضافه خوراكی خواهیم آورد 2،یعقوب پذیرفت و نیز آنجا كه موس‡‡ی
با شعیب قرارداد میبست كه شبانی كند و ص‡حبت هش‡ت س‡ال ب‡ود ش‡عیب گفت:
1
-سوره نساء ،آیات 5و .6
2
-سورهیوسف ،آیه .65
تلccبيس
ابليس
«اگر به ده سال برسانی ،می‡‡ل توس‡‡ت» 3ب‡‡دین گون‡‡ه س‡‡خن ح‡‡ارث محاس‡‡بی درس‡‡ت
نیست كه پیغمبر اّم ت خود را مطلقًا از جمع م‡‡ال نهی فرم‡‡وده باش‡‡د ،مگ‡‡ر اینك‡‡ه
مراد حضرت گردآوری مال حرام بوده یا گ‡ردآوری م‡ال ب‡ه نیت ح‡رام .و ب‡ه نظ‡ر
مؤلف ،داستان ابوذر و كعب و بحثشان بر سر مال عبدالرحمن بن ع‡‡وف س‡‡اختگی
است چه ابوذر هفت سال زودت‡‡ر از عب‡‡دالرحمن درگذش‡‡ته اس‡‡ت ،و انگهی مگ‡‡ر ن‡‡ه
اینكه از طلحه و زب‡یر و عبدهللا بن مس‡عود و بس‡یاری دیگ‡ر از اص‡حاب پیغم‡بر
مال فراوان ماند و كسی بر ایشان انكار نكرده است.
گذش‡‡ته از اینه‡‡ا انبی‡‡ا ن‡‡یز همگی تهیدس‡‡ت نب‡‡وده ان‡‡د .مگ‡‡ر ن‡‡ه اینك‡‡ه اب‡‡راهیم
زراعت و مال داشت و ش‡عیب گل‡ه داش‡ت و ...از زه‡اد ابن المس‡یب چه‡ار ص‡‡د
دین‡‡ار م‡‡یراث گذاش‡‡ت و س‡‡فیان ث‡‡وری دویس‡‡ت دین‡‡ار .س‡‡فیان میگفت :م‡‡ال در این
روزگ‡‡ار در حكم س‡‡الح اس‡‡ت ...پس پیش‡‡ینیان م‡‡ال را میس‡‡توده ان‡‡د و ب‡‡رای رف‡‡ع
گرفتاریها و كمک به فقرا میاندوخته اند و البته عدهای اشتغال به عب‡‡ادت را ت‡‡رجیح
نهاده و از مال كناره گرفته اند و به اندک مایه قن‡اعت ورزی‡ده؛ ح‡ال اگ‡ر گوین‡دهای
بگوید این بهتر است ،نظمها نزدیكتر میشود تا اینكه بگوید گرد كردن مال ب‡‡ه ط‡‡ور
مطلق گناه است.
و نیز بدان كه فقر همچون بیماری است ك‡‡ه ه‡‡ر كس ب‡‡دان گرفت‡‡ار ش‡‡ود و ص‡‡بر
نماید ثواب میبرد و لذا فقیران پانصد سال پیش از ت‡‡وانگران وارد بهش‡‡ت میش‡‡وند.
مال نعمتی است كه البته باید شكر آن را به جای آورد ،دارا مثل مفتی و مجاهد است
كه خطر میكند و رنج میبرد و فقیر چون عزلت گزینه گوشه نشین است .ام‡‡ا آنچ‡‡ه
ابوعبدالرحمن سلمی در «سنن الصوفیة» نوشته كه مكروه است درویش چ‡‡یزی ب‡‡اقی
گذارد و روایات كرده كه یكی از اهل صفه مرد و دو دین‡‡ار از او ب‡‡اقی مان‡‡د پیغم‡‡بر
فرمود« :آن دو دینار ،چنین و چنان»؛ سلمی متوجه مورد و معنی نشده ،این مرب‡‡وط
به آن است كه فقیر مزبور بیآنكه نیاز آنی داشته باشد دو دینار صدق ه اضافی گرفت‡‡ه
و نگذاشته به فقیر مستحق تر برسد و آن دو دینار را حبس ك‡رده ،حض‡‡رت از اینك‡ه
فقیر مزبور مزاحم دیگران شده و آن پول را حبس كرده ب‡ود فرم‡ود« :آن دو دین‡ار،
چنین و چنان» .و این كه صوفیه گفته اند« :اگ‡‡ر چ‡‡یزی از ام‡‡روز ب‡‡رای ف‡‡ردا نگ‡‡ه
داری صحیح نیست» باطل اس‡‡ت ،مگرن‡‡ه اینك‡‡ه پیغم‡‡بر فرم‡‡ود« :ب‡‡ز و گوس‡‡فند
نگهدارید كه بركت است» ،و مگر نه اینكه پیغمبر خوراک سال خود و زنانش را
ذخیره میكرد؟
عدهای از همین زهدورزان اموال پ‡‡اكیزه و حالل خ‡‡ود را انف‡‡اق ك‡‡رده س‡‡پس ب‡‡ه
سبب نیاز بشری ناچار شدند از اموال آلوده دیگران یا چرک م‡‡ال آن‡‡ان [= ص‡‡دقه و
زكات] بطلبند همچون مس‡‡افر مكهای ك‡‡ه توش‡‡ه آبش را دور بری‡‡زد[ .و این ش‡‡بیه آن
است كه ] روایت كرده اند ابوحصین سلمی را طالیی از معدنی ك‡‡ه داش‡‡ته ان‡‡د رس‡‡ید
قرضهایش را داد و به اندازه تخم یک كبوتر طال برایش ماند ،آن را ن‡‡زد پیغم‡‡بر
3
-سوره قصص ،آیه .37
157 باب دهم :در تلبیس ابلیس بر صوفیان
آورد و گفت :ی‡‡ا رس‡‡ول هللا این را ب‡‡ه ه‡‡ر مص‡‡رفی ك‡‡ه طب‡‡ق حكم خ‡‡دا و تش‡‡خیص
خودت مصرف كن ،حضرت از او روی گردانید .از سمت دیگر آمد ،حضرت روی
گردانی‡‡د .از روب‡‡رو آم‡‡د ،حض‡‡رت س‡‡ر ف‡‡رو افكن‡‡د .و چ‡‡ون او زی‡‡اد اص‡‡رار وزی‡‡د
حضرت آن پاره طال را گرفت و به سوی او پرتاب كرد كه اگر ب‡‡ه پ‡‡ایش میخ‡‡ورد
لنگ میشد! سپس فرمود«:كسانی از شما دست ب‡ه م‡ال خ‡ود میبرن‡د و همهاش را
صدقه میدهند سپس مینشینند و از دیگ‡‡ران س‡‡ؤال میكنن‡‡د .ص‡‡دقه از روی دارایی
است؛ بذل و انفاق را از عائل ه خودت آغاز كن».
در روایت دیگر آمده است كه مردی وارد مسجد پیغمبر شد .حضرت فرم‡‡ود:
جامه و پارچه بیاورید ،حضرت به آن مرد فرمود :دو قطع‡‡ه از اینه‡‡ا را ت‡‡و ب‡‡ردار،
برداشت .سپس حضرت حاضران را امر و تشویق ب‡‡ه ص‡‡دقه ك‡‡رد ،آن م‡‡رد یكی از
دو پارچه را به عنوان صدقه در میان گذاشت ،حضرت فرمود :تو بردار [ك‡‡ه نش‡‡ان
میدهد صدقه دادن باید از مازاد و از روی دارایی باشد].
آوردهاند كه جمعی از صوفیان بر شبلی وارد شدند كسی را نزد ثروتمندی فرستاد
و چیزی طلبید كه خرج صوفیان كند ،آن ثروتمند پاسخ داد ك‡‡ه ش‡‡بلی خ‡‡ود شناس‡‡ایی
حق است چرا از حق میطلبد؟ شبلی پیام داد كه دنیا پست است و از چون ت‡‡و پس‡‡تی
باید دنیویات طلبی‡‡د ،از ح‡‡ق ح‡‡ق را میطلبم .آن م‡‡رد ص‡‡د دین‡‡ارش بفرس‡‡تاد .راوی
گوید :ببینید چگونه آن مرد صد دینار «پ‡‡ول آب‡‡رو» ب‡‡ه ش‡‡بلی داده ت‡‡ا چن‡‡ان س‡‡خنانی
نشنود ،و ببینید چگونه شبلی به خود و یارانش حرام خورانده است!.
بعضی صوفیان مایملک خود را انفاق میكند با این عنوان كه نمیخ‡‡واهم تكی‡‡ه و
اعتماد جز به خدا باشد ،و این از كم خردی است كه پنداشته توك‡‡ل یع‡‡نی دور ریختن
اموال و بریدن همه اسباب .جنید گوید :از ابویعقوب زیات درباره توكل پرسیدم ،یک
درهم نزد خود داشت بیرون آورد و كنار گذاشت آن گاه جواب مرا داد و ح‡‡ق مطلب
را ادا نمود ،و گفت :شرم داش‡‡تم از اینك‡‡ه ی‡‡ک درهم ن‡‡زد من باش‡‡د و در ب‡‡اب توك‡‡ل
جواب سؤال تو را بدهم .مؤلف گوید :اگر اینان میفهمیدند كه توكل عب‡‡ادت اس‡‡ت از
اعتم‡اد ب‡ه خ‡دا ن‡ه دور ریختن ظ‡واهر م‡ال ،این حرفه‡ا را نمیزدن‡د .در ح‡الی ك‡ه
بزرگان صحابه و تابعان تجارت و مال اندوزی میك‡‡رده ان‡‡د ،چنانك‡‡ه اب‡‡وبكر را
گفتند كسب به كناری نه كه تو خلیفهای ،گفت :پس از كجا خ‡انوادهام را خ‡رج ب‡دهم؟
صوفیه چ‡‡نین ح‡‡رفی را خالف توك‡‡ل ش‡‡مارند و انك‡‡ار دارن‡‡د .همچنانك‡‡ه اگ‡‡ر كس‡‡ی
بگوید فالن خوراكی برای من ضرر دارد ،این حرف را «شرک خفی» میش‡‡مارند.
چنانكه از ابوطالب رازی حكایت است كه گفت:با یاران در ج‡‡ایی جم‡‡ع ب‡‡ودیم ش‡‡یر
آوردند و به من هم گفتند بخور ،گفتم نمیخورم برایم ضرر دارد .چهل س‡‡ال بع‡‡د در
پشت مقام (ابراهیم) نماز خواندم و چنین دعا كردم :خ‡‡دایا خ‡‡ود می‡‡دانی ك‡‡ه من ی‡‡ک
چشم به هم زدن به ت‡‡و ش‡‡رک نورزی‡‡ده ام؛ ص‡‡دای ه‡‡اتفی را ش‡‡نیدم ك‡‡ه گفت :در آن
روز كه شیر نخوردی هم شرک نورزیدی؟!
مؤلف گوید :خدا میداند این قضیه هاتف راست است ی‡‡ا دروغ ،ام‡‡ا بای‡‡د دانس‡‡ت
كسی كه میگوید فالن غذا برایم ضرر دارد منظورش این نیست كه آن چیز فی نفس‡‡ه
تلccبيس
ابليس
و مستقل از اراده خدا مضر است ،مگر ن‡‡ه اینك‡‡ه در ق‡‡رآن از ق‡‡ول اب‡‡راهیم آم‡‡ده
استَ﴿ :أۡض َلۡل َن َك ِثيٗر ا ِّم َن ٱلَّناِس ﴾ [اب‡‡راهیم« .]36 :خ‡‡دایا این بت‡‡ان بس‡‡یاری از م‡‡ردم را
گمراه كرده ان‡‡د» ،و مگر ن‡‡ه از پیغم‡‡بر روایت اس‡‡ت ك‡‡ه هم‡‡واره از زی‡‡ان غ‡‡ذای
مسمومی كه در خبیر به آن حضرت دادند یاد میكرد« :م‡‡ا زالت أكل‡‡ة خيبر تع‡‡اّد ني
فهذا أو أن قطعت أبهري».
گفتیم كه متقدمان صوفیه با نیت صحیح و به روش غلط اموال خود را تمامًا انفاق
میكردند ،اما متأخران از هر راه ك‡‡ه باش‡‡د م‡‡ال میاندوزن‡‡د و راحت طلب و ش‡‡هوت
پرستند .بسا كسی كه میتواند كسب كند بیكار در رب‡‡اط ی‡‡ا مس‡‡جد نشس‡‡ته ب‡‡ر ص‡‡دقه
خواری تكیه میكند و همواره گوشش به صدای در است كه كسی بیاید وچ‡‡یزی بی‡‡ارد
(و معلوم است كه صدقه خوردن بر آدم توانگر و قادر ب‡ه ك‡ار وس‡الم ح‡رام اس‡ت)،
مضاف به اینكه مقید نیست كه چه كسی آن مال یا طعام را داده است بسا ستم پیشهای
یا باجگیری آن به اصطالح «فتوح» را فرستاده است .گوین‡‡د :این روزی ماس‡‡ت ك‡‡ه
خدا فرس‡‡تاده ،نمیت‡‡وان رد ك‡‡رد ،و ش‡‡كر آن را هم مخص‡‡وص خداس‡‡ت .و این هم‡‡ه
خالف شرع است .پیغمبر فرمود« :حالل آش‡‡كاری و ح‡‡رام آش‡‡كاری هس‡‡ت و در
میان چیزهای شبهه ناكی وجود دارد ك‡‡ه هم‡‡ه كس تش‡‡خیص نمیده‡‡د ،و ه‡‡ر ك‡‡ه از
شبهات پرهیز نماید دین و آبروی خود را بیعیب نگه داشته» .نقل اس‡‡ت ك‡‡ه اب‡‡وبكر
لقمه شبهه ناكی را خورده بود قی كرد وصالحان عطای ستم پیشه و صاحب م‡‡ال
مش‡‡كوک را نمیپذیرفتن‡‡د و بس‡‡یاری ح‡‡تى ه‡‡دایای دوس‡‡تان را من ب‡‡اب پارس‡‡ایی و
پاكخویی رد میكردند و عیب بزرگی بود كه كس‡‡ی مقی‡‡د نباش‡‡د از چ‡‡ه كس‡‡ی چ‡‡یزی
میگیرد .آورده اند یكی از صوفیه بر امیری ظالم وارد شد و نصیحت كرد ،آن ام‡‡یر
مالی بدو عطا كرد و صوفی پذیرفت ،آن گ‡‡اه ام‡‡یر گفت :م‡‡ا هم‡‡ه ش‡‡كارچی هس‡‡تیم،
دامها فرق میكند!.
از پیغمبر روایت است ك‡‡ه «اليد العليا خ‡‡يٌر من اليد الس‡‡فلي» و نظ‡‡ر علم‡‡ا و
ظاهر كالم آن است كه «ی‡‡د علی‡‡ا» ب‡‡ه مع‡‡نی دس‡ِت دهن‡‡ده اس‡‡ت ،ام‡‡ا ص‡‡وفیه دس‡‡ت
گیرنده را به «ید علیا» تعبیر كرده اند تا تكدی را دلپذیر سازند!.
پیشینیان صوفیه در اینك‡ه م‡ال از كج‡ا میآی‡د وارس‡ی میكردن‡د و در اینك‡ه چ‡ه
بخورند واز كجا معیشت كنند دقت میورزیدند ،چنانكه احمد بن حنبل درب‡‡اره س‡‡ری
سقطی گفته است كه «شیخی ب‡‡ود ش‡‡ناخته ش‡‡ده ب‡‡ه حالل خ‡‡واری» ،و از س‡‡ری نق‡ل
است كه در سفر جهاد با چند تن ب‡‡ودیم اتق‡ای كرای‡‡ه ك‡‡ردیم و من تن‡‡وری ب‡‡رای ن‡‡ان
پختن در آن نصب كردم ،بعض‡‡ی از همراه‡‡ان از ب‡‡اب ورع از آن ن‡‡ان نمیخوردن‡‡د
(كه مبادا صاحب خانه به نصب تنور راضی نباشد).
مؤلف گوید :به یكی از رباطها رفتم و سراغ شیخ را گرفتم .گفتند :به دی‡‡دار فالن
امیر رفته است كه خلعت وی را تبریک گوید ،و آن امیر از ستمگران مش‡‡هور ب‡‡ود.
159 باب دهم :در تلبیس ابلیس بر صوفیان
گفتم :وای بر شما ،این بس نبود كه دكان باز كرده بودید ،حاال كار به آنجارس‡‡یده ك‡‡ه
كاالی خود راه روی سر میگذارید و میگردانید .آدمی كه قادر به كسب و كار است
گوشهای نشسته با صدقه و هدیه زیست میكند ،این بس نیست ،حاالل به دوره گردی
و پرسه برخاسته بر در فالن ظالم رفته بابت یک خلعت حرام كه وی گرفت‡ه تبری‡ک
بگوید و طلب عطا نماید ،به خدا از شما زیان رساننده تر به اسالم كس نباشد.
و بدین گونه مال شبهه ناک میاندوزند در عین حال دعوی زهد میكنن‡‡د ی‡‡ا خ‡‡ود
را فق‡‡یر مینمایانن‡‡د و زك‡‡ات را ك‡‡ه ح‡‡ق بینوای‡‡ان مس‡‡تحق اس‡‡ت غص‡‡ب میكنن‡‡د.
ابوالحسن بسطامی یک شیخ رباط بود كه زمستان و تابستان پشمینه میپوشید ومردم
برای كسب تبرک نزدش میرفتند ،وقتی ُم رد چهار هزار دینار از او ماند ،در اینج‡‡ا
یاد آن روایت میافتیم كه پیغمبر بر آن دو دین‡ار ك‡ه از آن فق‡یر اه‡ل ص‡فه مان‡ده
بود ایراد گرفت.
پیشینیان صوفیه شنیده بودند كه پیغم‡‡بر رختش را وص‡‡له میك‡‡رده و عم‡‡ر
جامهاش رقعهها داشته ،و اویس قرنی ژنده پارهها از مزبلهها بر میداشته و میشسته
و به هم میدوخته و جامه میساخته ...به این حجت «مرقع» پوشیدند .ام‡‡ا این قی‡‡اس
نادرستی بوده است ،زیرا پیغمبر و یارانش از نداش‡‡تن آن ك‡‡ار را میكردن‡‡د و ی‡‡ا
آنكه در موقعیت رهبری خواستند همانند فقیران باشند .همچنانكه عمر بن عب‡‡دالعزیز
نیز در دوران خالفت تنها یک پیراهن داشت [و مرقع پوشی صوفی قابل قیاس با
این وضعیت و رفتار پیغمبر و بعضی خلفا و صحابه نیست].
صوفیان عصر [مؤلف] دو یا سه جامه انتخاب میكنند هر كدام به ی‡‡ک رن‡‡گ ،و
به دست خود پاره كرده ودوباره به هم میدوزند كه این هم لباس شهرت است [یع‡‡نی
انگشت نما و مشخص شدن ] و هم لباس شهوت [هوسبازی] .و بسا همین مرق‡‡ع ن‡‡زد
كسانی دلكش تر از دیبا باشد و به زاهدی ش‡هره و انگش‡ت نش‡ان گ‡ردد و این ف‡ریب
شیطان است كه به خیال خود به «سلف صالح» تشبه جسته اند حال آنكه پیش‡‡ینیان از
باب ضرورت لباس و صله دار (= مرقع) میپوشیدند نه اینكه پارچهه‡‡ای رن‡‡گ ب‡‡ه
رنگ تازه را قطعه قطعه كرده وصله دوزیهای زیبا نمایند و «مرقعه» بنامند.
بعض‡‡ی از این نكوهی‡‡ده خوی‡‡ان پش‡‡مینه از زی‡‡ر میپوش‡‡ند و آس‡‡تین آن را ب‡‡یرون
میگذارند تا معلوم شود؛ اینان دزد شب اند! بعضی دیگر لباس نرم از زیر میپوشند
و پشمینه از رو؛ اینان دزد روزند .عده دیگر تشبه به اینان میجویند اما نمیخواهن‡‡د
ژن‡‡ده و ژولی‡‡ده باش‡‡ند و درس‡‡ت از تنعم و رف‡‡اه بردارن‡‡د ،پس فوطهه‡‡ای گ‡‡رانقیمت
میپوشند وعمامههای رومی نفیس میپیچن‡د و هم‡ان عمام‡ه ارزش پنج دس‡ت لب‡اس
حری‡ر را دارد .این ن‡یز تل‡بیس ابلیس اس‡ت ك‡ه هم خ‡دا را میخواهن‡د هم خرم‡ا را؛
روش و آیین صوفیگری با نازپروردگی اهل دنی‡‡ا .این‡‡ان دوس‡‡تدار امیرانن‡‡د و دوری
گزین از فقیران ،و این به سبب تكبر و خ‡‡ود ب‡‡زرگ بی‡‡نی اس‡‡ت .عیس‡‡ی فرمای‡‡د:
چرا با لباس راهبان و دلهایی چون گ‡رگ درن‡ده ن‡زد من میآیی‡د ،گ‡و لب‡اس ش‡اهانه
بپوش اما دلت از خ‡‡وف خ‡‡دا ن‡‡رم باش‡‡د [درویش ص‡‡فت ب‡‡اش و كاله ت‡‡تری داد] .از
تلccبيس
ابليس
مالک بن دینار نقل است ك‡ه گفت :بعض‡‡ی هم ب‡ا قاری‡ان همب‡ازی و انبازن‡د و هم ب‡ا
جباران و اهل دنیا؛ گو خدایتان بركت دهاد! قاریان رحمانی باشید.
و همو گفت‡ه اس‡ت« :ش‡ما در زم‡انهای دو رن‡گ واق‡ع ش‡ده ای‡د ك‡ه تنه‡ا آدم بص‡یر
میبیند ،متظ‡اهرانی هس‡تند زب‡ان آور و پرگ‡و ك‡ه ب‡ا عم‡ل آخ‡رتی طلب دنی‡ا میكنن‡د،
بترسید از اینكه مبادا در دام آنان بیفتید».
و هم از او نقل است كه گفت :جوان سیاحتگری بود كه نزد من هم میآمد تا آنك‡‡ه
خدا مبتالیش س‡‡اخت ب‡‡ه دنیوی‡‡ات ،و «عام‡‡ل» جس‡‡ر گردی‡‡د .روزی نم‡‡از میخوان‡‡د
سفینهای به جسر نزدیک شد یكی از مأموران به صاحب سفینه گفت :بیا جلو تا برای
عامل یک مرغابی از تو بگیریم ،او سر نماز اشاره كرد كه دوتا!.
آوردهاند كه محمد بن خفیف به ُر َو یم گفت :م‡‡را وص‡‡یتی كن ،گفت:این ك‡‡ار ب‡‡ذل
جان (اگر توانی واال خ‡‡ود را ب‡‡ه تره‡‡ات ص‡‡وفیان مش‡‡غول م‡‡دار .گوین‡‡د :ش‡‡بلی ب‡‡ر
مسجد جامع گذشت عدهای مرقع پوش و فوطه پوش دید ،به این شعر تمثل جست:
وأری نس‡‡‡‡‡اء الحی غ‡‡‡‡‡یر نس‡‡‡‡‡ائها أّم ــا الخیــام فإنهــا كخیــامهم
(خیمهگاه گویی همان خیمه گاه است ،اما ساكنانش آنان نیستند).
مصccنف گویccد :فوطه و مرق‡‡ع پوش‡‡ی را از چه‡‡ار جهت ن‡‡اخوش دارم ،یكی آنك‡‡ه
سابقهای در سلف صالح ندارد و گفتیم كه پیغم‡بر و ص‡حابه اگ‡ر لب‡اس را وص‡له
میزدند از راه ضرورت بود؛ دوم اینك‡ه ب‡ه ط‡ور ض‡‡منی ادع‡ای فق‡ر را میرس‡اند
حال آنكه ما موظفیم هر نعمتی كه خدا به ما داده اب‡‡راز و اظه‡‡ار نم‡‡اییم؛ س‡‡وم اینك‡‡ه
مرقع پوشی زاهدنمایی است و ما موظف به نهان داشتن زهد هستیم؛ و باآلخره تشبه
جستن اس‡ت ب‡ه ص‡وفیه و ه‡ر كس ب‡ه گ‡روهی همانن‡دی جوی‡د از آن گ‡روه ش‡مرده
میشود.
از جعفر ح اء نقل است كه گفت :این رنگین پوشان و فوطه پوشان كسانی هس‡‡تند ّذ
كه اهل دل نیند و مشغول ظاهرند .محمد بن علی كتانی خطاب به مرقع پوشان گفت:
ب‡‡رادران من ،اگ‡‡ر لباس‡‡تان همرن‡‡گ باطنت‡‡ان اس‡‡ت در حقیقت میخواهی‡‡د خ‡‡ود را
معرفی كنید و مردم را ب‡ر ح‡ال خ‡ویش مطل‡ع س‡ازید ،و اگ‡ر لباس‡تان هم‡اهنگی ب‡ا
باطنتان ندارد كه به خدا سوگند هالک شده اید [در حالت اول متظاهری‡‡د و در ح‡‡الت
دوم من‡‡افق] .عب‡‡دالخالق دین‡‡وری در ب‡‡اب گفت‡‡ه اس‡‡ت :از این جامهه‡ا و خرقهه‡‡ا ب‡‡ه
شگفت نیایی و تو را غّر ه نسازد كه این ظاهر سازیها بعد از ویرانی باطنهاست! ابن
عقیل گفت:روزی وارد حمام بشدم جبهای صوفیانه دیدم به حمامی گفتم :پوست م‡‡ار
میبینم!.
161 باب دهم :در تلبیس ابلیس بر صوفیان
بعضی صوفیان آن قدر خرقه را رقعه میدوزن‡د ك‡ه بیش از ح‡د س‡تبر و س‡نگین
میشود به طوری كه یک آستین جبه ابن الكرینی یازده رطل 1شده بود و مرقع‡‡ات را
كبل (= كنو زنجیر) مینامیدند.
و نیز مقرر داشته اند كه مرقعه حتماً باید به دست شیخ بر مری‡‡د پوش‡‡انیده ش‡‡ود و
سندی دروغین برای آن جعل كرده اند و آن حدیث ام خالد است .توض‡‡یح اینك‡‡ه خال‡‡د
بن سعید بن العاص و زنش همینه بنت خلف از مس‡‡لمانان مه‡‡اجر ب‡‡ه حبش‡‡ه بودن‡‡د و
آنجا صاحب دخ‡‡تری ش‡‡دند ك‡‡ه همین «ام خال‡‡د» اس‡‡ت .وق‡‡تی ن‡‡زد پیغم‡‡بر آمدن‡‡د
حضرت آن بچه را خیلی گرامی داشت و اتفاقاً همان اوق‡‡ات مق‡‡داری جام‡‡ه از جمل‡‡ه
یک گلیم معجر سیاه نزد پیغمبر آورده بودند ،حضرت فرمود :ام خالد را بیاورید،
آوردند و حضرت آن لباسها را به او پوشانید .و این به معنی آن نیست كه پیغم‡‡بر
ازجمله سنتهایش این بوده به دیگران لباس بپوش‡اند [ت‡ا این را س‡ابقهای ب‡رای مرق‡‡ع
پوشانیدن شیخ به مرید به حساب آوریم] ،و هیچ یک از ص‡‡حابه و تابع‡‡ان ن‡‡یز چ‡‡نین
كاری نكردند .و انگهی ام خالد ،بچه بوده است نه بزرگ ،و آنچ‡‡ه میپوش‡‡انند فوط‡‡ه
یا مرقع رنگین است نه گلیم و معجر سیاه [خمیصه سوداء].
جالب این است كه محمد بن طاهر پس از ذكر سابقه مذكور برای مرقع پوشانیدن
شیخ بر مرید ،مینویسد :شیخ شرایطی هم بر مرید مقرر میدارد همچنانكه در حدیث
آم‡‡ده اس‡‡ت مس‡‡لمانان ب‡‡ا پیغم‡‡بر بیعت مینمودن‡‡د ك‡‡ه در س‡‡ختی و آس‡‡انی ب‡‡ا آن
حضرت باشند و هر چه بفرمای‡‡د بش‡‡نوند واط‡‡اعت كنن‡‡د .مؤل‡‡ف گوی‡‡د :فق‡ه دقی‡‡ق را
ببین!.
اما پوشیدن جبه و خرق‡‡ه رنگین ،ه‡ر گ‡اه كب‡ود بپوش‡ند فض‡‡یلت ج‡ام ه س‡پید را از
دست داده اند و اگ‡ر فوط‡ه بپوش‡ند لب‡اس ش‡هرت اس‡ت و مش‡خص ت‡ر از كبودپوش‡ی
میباشد واگر مرقع باشد ب‡از هم انگش‡ت نم‡اتر اس‡ت .ش‡ارع ب‡ه پوش‡یدن لب‡اس س‡پید
ارشاد نموده و از لباس شهرت نهی فرموده اس‡‡ت .چنانك‡‡ه از پیغم‡‡بر روایت اس‡‡ت
كه فرمود« :سپید بپوشید كه بهترین لباسهاست و مردگانتان را هم در پارچه س‡‡فید كفن
كنید» .محمد بن طاهر در كتابش (صفوةالتصوف) رنگین پوش‡یدن ص‡وفیان را مس‡تند
به آن كرده است كه آوردهان‡‡د :زم‡‡انی پیغم‡‡بر حّل ه س‡‡رخ پوش‡‡یده و روز فتح مك‡‡ه
عمامه سیاه بر سر دشت .مؤلف گوید :عالوه بر این روایت داریم كه پیغم‡‡بر لب‡‡اس
مشكی را دوست داش‡ت ،آن حض‡رت از ه‡ر رن‡گ میپوش‡ید و رنگین پوش‡ی خالف
نیس‡ت آنچ‡ه هس‡ت این رنگه‡ا س‡نت محس‡وب نمیش‡ود .بعالوه فوط‡ه و مرق‡ع لب‡اس
شهرت است و پیغمبر من‡ع فرم‡وده ،چنانك‡ه از ق‡ول آن حض‡رت روایت كردهان‡د:
«َم ْن َلِبَس َثْو َب ُش ْهَر ٍة َأْع َرَض الَّلُه َع ْنُه َح َّتى َيَضَع ُه» .یعنی« :هر كس جامه شهرت بپوشد
1
-رطل معادل نیم من قدیم ،هر من معادل 180مثقال (مفاتیح العلوم خوارزمی ،ص -.)14م.
تلccبيس
ابليس
خدا از او اعراض میكند تا آنجا ك‡‡ه پس‡‡تش س‡‡ازد» .1ونیز آورده ان‡‡د ك‡‡ه حض‡‡رت لب‡‡اس
بسیار بلند و بسیار كوتاه را ی‡‡ا خیلی ن‡‡ازک و خیلی ض‡‡خیم را نمیپس‡‡ندید و اعت‡‡دال و
میانه روی در لب‡اس را توص‡یه میفرم‡ود .ب‡از از حض‡رت روایت كردهان‡د ك‡ه «من
لبس ثوبًا مشهورًا أذله الله يوم القيامة» .یعنی «ه‡‡ر كس لب‡‡اس مش‡‡خص و انگش‡‡ت نم‡‡ایی
بپوشد خدا روز قیامت ذلیلش سازد» .و از س‡وار ش‡دن ب‡ر مرك‡وب انگش‡ت نم‡ا هم نهی
شده است« :من ركب مشهورًا من الدواب أعرض الله عنه مادام عليه وإن كان كريما».
از سفیان ثوری نقل است كه سلف جامهشهرت را مكروه میداشتند آن دو گونه است،
یا لباس بسیار چشمگیر و فاخر كه با آن بر دیگران برتری جوید یا جامهژنده و پس‡‡ت
كه مورد تحقیر واقع شود .كسی به ایوب سختیانی ای‡‡راد گ‡‡رفت ك‡‡ه چ‡‡را پ‡‡یراهن بلن‡‡د
پوشیدهای؟ گفت:پیراهن بلند درگذشته لباس شهرت بود اكنون پ‡یراهن دامن برچی‡ده و
كوتاه لباس شهرت است.
از صوفیان بعضی پشمینه میپوشند و استناد ب‡‡ه روای‡‡اتی میكنن‡‡د ك‡‡ه پیغم‡‡بر
پش‡‡مینه پوش‡‡یده و ب‡‡رای آن فض‡‡یلت گفت‡‡ه اس‡‡ت .البت‡‡ه پیغم‡‡بر گ‡‡اه لب‡‡اس پش‡‡می
میپوش‡ید لیكن بین ع‡رب در آن موق‡‡ع پش‡مینه لب‡اس ش‡هرت نب‡ود ،ام‡ا روای‡ات در
فضیلت پشمینه پوشی ثابت نیست و مجهول است .اگر كسی به لباس پش‡‡مین پوش‡‡یدن
عادت كرده باش‡د اش‡كال ن‡دار زی‡را ب‡رای او لب‡اس ش‡هرت نیس‡ت [و حم‡ل ب‡ر این
نمیشود ك‡ه خواس‡ته لب‡اس ریاض‡ت بپوش‡د] ام‡ا اگ‡ر آدم مرف‡ه و خوشپوش‡ی اس‡ت
پشمینه پوشی از دو راه نارواست یكی اینك‡‡ه ب‡‡ر تن خ‡‡ود زج‡‡ر وارد میآورد دیگ‡‡ر
اینكه برای او لباس شهرت و زاهد نمایی محسوب میگ‡‡ردد ك‡‡ه نهی ش‡‡ده اس‡‡ت .2از
حسن بصری نقل است كه مردی نزد وی آمد با عمامه و ردا و جب‡‡ه پش‡‡مین ،نشس‡‡ت
و نگاه بر زمین دوخت بیآنكه سر بلند كند .حسن در آن مرد احساس ُعجب كرد ،لذا
گفت :كسانی هستند كه در دل متكبرند و با این پشمینه پوشی دین خود را رسوا كرده
اند .سپس گفت:پیغمبر از زی منافقان به خدا پناه میجس‡‡ت .حاض‡‡ران پرس‡‡یدند،
زی منافقان چیست؟ حسن گفت:لباس خاشعان پوش‡‡یدن بیآنك‡‡ه دل خاش‡‡ع باش‡‡د .ابن
1
-عبارت را به این صورت هم میتوان ترجمه كرد« :هر كس جامه ش‡‡هرت بپوش‡‡د خ‡‡دا از او
اعراض میكند تا زمانی كه وی آن جامه را كناری نهد» -.م.
2
-به دنبال بیان نظر فوق ،مؤلف دو روایت از پیغمبر محض تأیید آورده ،كه یكی این است:
«من لبس الصوف لیعرفه الناس كان حقًا علی هللا عزوجل أن یكسوة ثوبًا من جرب حتی تتساقط
عروقه» ،و دومی این است« :إن األرض لتعج إلی ربها من ال‡‡ذین یلبس‡‡ون الص‡‡وف ری‡‡اًء » ك‡‡ه
پیداست در زمان رسول هللا پشمینهپوشی برای خودنمایی و ریا رس‡‡م نب‡‡وده ت‡‡ا حض‡‡رت ب‡‡ه
این عبرت آن را منع و تخویف فرموده باشد .مصحح كتاب (خیرال‡‡دین علی) ه‡‡ر دو روایت را
از لحاظ سند تضعیف كرده است .جای شگفتی است مؤلف كه در نقد روای‡‡ات ص‡وفیان ك‡‡ه از
خود دقت نشان میدهد چگونه برای تأیید مطلب درست خ‡ودش از روای‡ات ض‡عیف ی‡ا مجع‡ول
استفاده كرده است-.م.
163 باب دهم :در تلبیس ابلیس بر صوفیان
عقیل (استاد مؤلف) گفت :این كالم كسی است كه مردمان را شناخته و گول لباس را
نخورده است .مؤلف گوید :من خود پشمینه پوشی دیدم كه اگر كسی مس‡‡تقیم خط‡‡ابش
میكرد ،و لو با كنیه كه عالمت احترام است ،او و مریداِن اوباشش را خ‡‡وش نمیآم‡‡د
وعالمت انكار در چهرهاش آشكار میشد.
حماد بن ابی سلیمان به بصره آمد فرقد س‡‡بخی (زاه‡‡د مع‡‡روف) ب‡‡ا لب‡‡اس پش‡‡مینه
نزد او رفت ،حماد گفت :این عالمت نصرانیت را از خود بیفكن!.
و ن‡‡یز آورده ان‡‡د ك‡‡ه عب‡‡دالكریم اب‡‡و امی‡‡ه در ح‡‡الی ك‡‡ه پش‡‡مینه پوش‡‡یده ب‡‡ود ن‡‡زد
ابوالعالیهآمد ،ابوالعالی ه گفت :این جامه راهبان است كه مسلمانان وقتی خیال تزوی‡‡ر
داش‡‡ته باش‡‡ند میپوش‡‡ند! و كالمی هم از فض‡‡یل نق‡‡ل اس‡‡ت ك‡‡ه پش‡‡مینه پوش‡‡ی را ب‡‡ه
منظور حب دنیا و جلب نظر دیگران دانسته است.
از ابوسلیمان [دارانی] نقل است كه گفت :یكی از اینان لباسی ب‡‡ه قیمت س‡‡ه درهم
و نیم میپوشد اما پنج درهم شهوت در دل دارد ،آیا شرم ندارد از اینك‡‡ه ش‡‡هوتش ب‡‡ر
لباسش میچرخد؟ [یعنی ظاهرش زاهد نماتر از باطن اوست] هر گاه زهد خود را با
دو پارچه سفید (كه یكی بر كمر ببندد و یكی به دوش بیندازد) میپوشانید بهتر بود.
احمد بن ابی الحواری از پس‡‡ر ابوس‡‡لیمان دارانی ك‡‡ه همت‡‡ای پ‡‡درش ب‡‡ود حك‡‡ایت
میكند ك‡‡ه از من پرس‡‡ید:این پش‡‡مینه را ب‡‡رای چ‡‡ه میپوش‡‡ند؟ گفتم :ب‡‡رای تواض‡‡ع.
گفت :اما هر كدامشان تا این را میپوشد تكبر میورزد.
از سفیان ثوری نقل است كه به پشمینه پوشی گفت :این لباس تو بدعت است.
و آوردهاند كه علی موصلی در حالی كه پشمینه پوشیده ب‡ود ب‡ر مع‡افی وارد ش‡د.
معافی پرسید :این لباس شهرت چیست كه پوشیدهای؟ موص‡‡لی گفت:ت‡‡و خ‡‡ود از من
مشهورتری .معافی گفت :شهرت لباس غیر از شهرت شخص است.
ب‡‡دیل ب‡‡رای ای‡‡وب س‡‡ختیانی وارد ش‡‡د ،دی‡‡د ای‡‡وب ُلن‡‡گ قرم‡‡ز زنان‡‡ه ب‡‡ر روی
رختخ‡‡وابش گس‡‡ترده ك‡‡ه خ‡‡اک نگ‡‡یرد ،پرس‡‡ید این چیس‡‡ت؟ گفت :این به‡‡تر از آن
پشمینهای است كه تو بر تن داری!.
از بشر بن حارث نقل است كه گفت :اگر كسی لباس خ‡‡ز و زعف‡‡رانی [ك‡‡ه جل‡‡ف
تلقی میشده] بپوشد در نظر من به از پشمینه پوشی در شهرهاست.
واز ابوس‡‡لیمان دارانی نق‡ل اس‡‡ت ك‡‡ه ب‡‡ه پش‡‡مینه پوش‡‡ی گفت :ت‡‡و نش‡‡انه واف‡‡ر از
زاهدان با خود داری بگو ببینم از این پشمینه چه حاص‡‡ل ك‡‡رده ای؟ آن م‡‡رد پاس‡‡خی
نداد .ابوسلیمان گفت :گو ظاهرت پنبه پوش باش ،باطنت را پشمینه پوش كن!.
ابومحمد برادرزاده معروف كرخی بر ابوالحسن بن بشار وارد ش‡‡د و جب ه پش‡‡مین
بر تن داشت .ابوالحسن گفت:ای ابا محمد باطنت را هم پشمینه پوش كردهای یا فق‡‡ط
ظاهرت را؟ دلت را پشمینه پوش كن و قوهی روی قوهی بپوش!.1
1
-نوعی پارچ‡‡ه پنبهای س‡‡فید منس‡‡وب ب‡‡ه قهس‡‡تان (المع‡‡ّرب ،ج‡‡والیقی ،چ‡‡اپ احم‡‡د ش‡‡اكر،ص
-.)264م.
تلccبيس
ابليس
آورده اند كه به صوفیی گفتند :این جبه پشمینت را میفروش‡‡ی؟ گفت :اگ‡‡ر ص‡‡یاد
دام و تلهاش را بفروشد پس با چه شكار كند؟
ابن جریر طبری گوید :هر كس لباس مویینه و پش‡‡مینه را ب‡‡ر پنبهای و كت‡‡انی ك‡‡ه
بتواند از حالل تهیه كند ،ترجیح دهد ،یا بقوالت وعدس را بر نان گندم اختیار کند ،و
یا گوشت نخورد مبادا شهوت بر او عارض گردد ،خطا كرده است.
مؤلف گوید :پیشینیان ،جامههای متوس‡‡ط [ن‡ه ف‡‡اخر و ن‡‡ه پس‡‡ت ] میپوش‡‡یدند واز
بهترین لباسهای خود برای شركت در نم‡‡از جمع‡‡ه و عی‡‡د فط‡‡ر و عی‡‡د قرب‡‡ان و ن‡‡یز
مالقات دوستان استفاده میكردند ،از ابوالعالیه نق‡ل اس‡ت ك‡ه مس‡لمانان هنگ‡امی ك‡ه
برای دید و بازدید میرفتند (در حدی كه داش‡‡تند) زیب‡‡ا میپوش‡‡یدند .بعض‡‡ی ص‡‡حابه
(در دورانی كه ثروت از غنایم زیاد شد) جامههای گرانقیمت نیز ب‡‡ه ك‡‡ار میبردن‡‡د.
مثال تمیم الداری یک حله خرید به هزار درهم ،و با آن نماز شب میخواند در احوال
حس‡ن بص‡‡ری هس‡ت ك‡ه لباس‡های نیك‡و میپوش‡یده ،مثال روزی جب‡ه و ردای یم‡نی
پوشیده بود ،فرقد [سبخی ] بدو گفت :استاد ،چون تویی را چنین پوششی نسزد .حس‡‡ن
پاسخ داد :نشنیدهای كه بیشتر جهنمی‡‡ان پش‡‡مینه پوش‡‡ان و گلیم پوش‡‡انند .از مال‡‡ک بن
انس نیز پوشیدن لباسهای عالی عدنی را حكایت كرده ان‡‡د .البت‡‡ه در م‡‡نزل لباس‡‡های
كهنه هم میپوش‡‡یدند و ب‡‡ر روی هم آنچ‡‡ه انگش‡‡ت نش‡‡ان و مش‡‡خص نباش‡‡د و در ح‡‡د
وسط نفیس و پس قرار گیرد به كار میبردند.
راجع به ابراهیم ادهم نوشته اند كتانی ،پنبه یا پوست میپوشید و هرگز پش‡‡مینه و
لباس شهرت (كه شعار گروه خاصی باشد) نپوش‡‡ید .محم‡‡د بن ری‡‡ان گوی‡‡د :ذوالن‡‡ون
كفش قرمزی در پای من دید گفت :فرزند! این كفش را از پای بیرون كن كه انگش‡ت
نما و مشخص است ،همانا پیغمبر كفش ساده سیاه میپوشید.
و ابوجعفر منص‡ور [خلیف‡ه ] گفت‡ه اس‡ت عری‡انی غ‡یر قاب‡ل تحم‡ل ب‡ه از پوش‡ش
رسوا!.
مؤلف گوید :آن گونه لباس كه برای صاحبش مایه حق‡‡ارت و سرشكس‡‡تگی باش‡‡د و
فقرش را نشان دهد چنانكه گویی به زبان حال از خدا ش‡كوه دارد ،پوش‡یدنش خوش‡ایند
نیست و نهی شده .ابواالحوص از پدرش نقل میكند كه ب‡ا لب‡اس ژن‡ده ن‡زد پیغم‡بر
رفتم .حضرت پرسید:تو م‡ال داری؟ ع‡رض ك‡ردم :چ‡ه ن‡وع م‡الی؟ فرم‡ود :از ه‡ر
گونه ،گفتم :بلی ،شتر و اسب و بز و گوسفند و برده دارم .فرمود :حاال كه خدا ثروتت
بخش‡‡یده بای‡‡د در ظ‡‡اهرت اث‡‡ر آن دی‡‡ده ش‡‡ود و آش‡‡كار باش‡‡د ،و ن‡‡یز روایت اس‡‡ت ك‡‡ه
حضرت مردی ژولیده م‡وی دی‡د فرم‡ود:آی‡ا این چ‡یزی نمییاب‡د ك‡ه ب‡ا آن م‡ویش را
بخواباند؟ ونیز مردی را دید با جامهپلشت و چركین .فرمود :آی‡‡ا این ،چ‡‡یزی نمییاب‡‡د
كه با آن لباسش را بشوید؟
و نیز آورده اند كه علی بن ابیطالب ب‡‡ه عی‡‡ادت ربی‡‡ع بن زی‡‡اد رفت ،ربی‡‡ع در
بین صحبت گفت :یا امیرالمؤمنین من از دس‡‡ت ب‡‡رادرم عاص‡‡م ب‡‡ه ت‡‡و ش‡‡كایت دارم.
حضرت پرسید:مگر او چه ك‡‡رده؟ ربی‡‡ع گفت:ب‡‡ه س‡‡بب آنك‡‡ه او ل‡‡ذات زن‡‡دگانی را
165 باب دهم :در تلبیس ابلیس بر صوفیان
ت‡‡رک گفت‡‡ه و پالس پوش‡‡یده ،زنش غمن‡‡اک اس‡‡ت و فرزن‡‡دانش ان‡‡دوهگین .حض‡‡رت
فرمود :عاصم را نزد من بیاورید ،آوردند .حضرت با خوشرویی فرمود :آیا به نظ‡‡ر
تو خدایی كه دنیا را بر تو حالل كرده ،خ‡‡وش ن‡‡دارد ك‡‡ه از آن اس‡‡تفاده ك‡‡نی؟ ت‡‡و در
نظر خدا كمتر از آنی! گر نعمتهای خدا را در عمل به كار گیری به از آنكه به زب‡‡ان
شكر بگزاری .عاصم گفت :ای امیرالمؤمنین ،من میبینم كه تو خود جام ه درش‡‡ت و
زبر پوشیدهای و نان جو میخوری ،حضرت آه بلندی كشید و فرمود :وای بر ت‡‡و ای
عاصم ،خداوند بر پیشوایان ع‡‡ادل واجب نم‡‡وده ك‡‡ه زن‡‡دگی خ‡‡ود را ب‡‡ا عام‡‡ه م‡‡ردم
برابر گیرند و بسنجند تا فقیر را فقرش برآشفته نسازد و خونش به جوش نیاید.
[برگریدی به بحث لباس] اگر كسی بگوید ك‡‡ه خوشپوش‡‡ی از ه‡‡وای نفس اس‡‡ت و
باید با هوای نفس جنگید ،ونیز خوشپوش‡ی آراس‡تن خ‡ویش اس‡ت ب‡رای م‡ردم ،ح‡ال
آنكه ما باید اعمالمان برای خدا باشد ،در جواب میت‡‡وان گفت ك‡‡ه ن‡‡ه هرچ‡‡ه دلخ‡‡واه
باشد بد است و نه هر خود آراستنی مكروه؛ چ‡‡یزی را بای‡‡د من‡‡ع ك‡‡رد ك‡‡ه ش‡‡رع نهی
نموده یا متضمن نوعی ریا در دین باشد .هر انسانی دوست دارد زیبا ب‡‡ه نظ‡‡ر آی‡‡د و
این یک لذت نفسانی است كه مالمت كردنی نیس‡‡ت و ب‡‡ه همین جهت اس‡‡ت ك‡‡ه آدمی
مویش را صاف میكند ،درآینه مینگرد ،عمامهاش را مرتب میسازد ،روی زیب‡اتر
جامهاش به سمت بیرون است و آستر ناهموارش را بر تن میپوش‡‡د .اینه‡‡ا هیچ ك‡‡دام
نكوهی‡‡دنی نیس‡‡ت و روای‡‡تی از پیغم‡‡بر آورده ان‡‡د ك‡‡ه وق‡‡تی میخواس‡‡ت از خان‡‡ه
بیرون آید وعدهای از اصحاب منتظرش بودند در آب نگریس‡‡ت و م‡‡وی س‡‡ر و ریش
را مرتب ساخت ،اصحاب تعجب كردند .فرم‡‡ود« :وق‡‡تی ش‡‡خص ب‡‡ه دی‡‡دن ب‡‡رادران
میرود باید خود را آماده سازد» .و نیز فرمود« :إن هللا جميل يحب الجمال».
و اینكه از سری سقطی آورده اند كه اگر احساس كنم كسی میخواهد بر من وارد
شود و دستی به ریش بكشم كه آن را مرتب سازم میترسم خداوند ب‡‡ه س‡‡بب این م‡‡را
عذاب كند ،محمول بر آن است كه اگر از باب ریا آن كار را بكن‡‡د بیم ع‡‡ذاب میرود
حال آنكه اگر نظرش این باشد كه شكل ناخوشایندی را اصالح كند نكوهیده نیس‡‡ت .و
اینكه كسی بخواهد كفش یا لباسش خوب و زیب‡‡ا باش‡‡د از مقول‡‡ه «ك‡‡بر» هم محس‡‡وب
نمیشود زیرا كبر یعنی سركشی و سرگردانی نسبت به حق و تحقیر مردمان.
بعضی صوفیان لباسهای گرانقیمت میپوشیدهند ،از آن جمله است ابوالعباس بن
عط‡‡اء ك‡‡ه دبیقی میپوش‡‡ید و تس‡‡بیحش از مرواری‡‡د ب‡‡ود و لباسه‡‡ای بلن‡‡د را ت‡‡رجیح
میداد .مؤل‡‡ف گوی‡‡د:این هم «لب‡‡اس ش‡‡هرت» اس‡‡ت و ب‡‡ر اه‡‡ل خ‡‡یر الزم اس‡‡ت ك‡‡ه
لباسشان متوسط باشد اما شیطان صوفیان را به افراط و تفریط میكشاند.
واز ص‡‡وفیان كس‡انی ب‡وده ان‡د ك‡ه لباس‡های گ‡رانقیمت میپوش‡یده و آن را چ‡اک
میكرده اند و بدین گونه مالی را تضییع مینموده اند .داستانی هس‡‡ت ك‡‡ه ابن مجاه‡‡د
مقری روزی نزد عیسی بن علی وزیر بود شبلی وارد شد و شبلی عادت داش‡‡ت ه‡‡ر
چه را میپوشید یک جایش را [عمدًا ] پاره میكرد .ابن مجاه‡‡د ب‡‡رای آنك‡‡ه ش‡‡بلی را
ملزم سازد گفت :در كجای فقه است كه یک چیز سودمند را ضایع سازند شبلی ف‡ورًا
تلccبيس
ابليس
این آیه را خواندَ﴿ :فَطِفَق َم ۡس َۢح ا ِبٱلُّسوِق َو ٱَأۡلۡع َناِق﴾[ 1المائدة .]18 :كه مفسرین نوش‡‡ته
اند :روزی س‡لیمان پ‡ای چن‡دین اس‡ب را قلم ك‡رد و گردنش‡ان را زد از آن روی ك‡ه
مشغول تماشای آنها شده و از نماز باز مانده ب‡‡ود .2ابن مجاه‡‡د خ‡‡اموش مان‡‡د ،وزی‡‡ر
گفت :ت‡و میخواس‡تی او را مل‡زم س‡ازی او را س‡اكت ك‡رد .آن گ‡اه ش‡بلی گفت:ت‡و
مقری زمانی ،بگو ببینم در كجای قرآن است ك‡ه ح‡بیب ،ح‡بیبش را ع‡ذاب نمیكن‡د؟
ابن مجاهد ندانست چه بگوید شبلی خود این آیه را خواندَ﴿ :و َقاَلِت ٱۡل َيُه وُد َو ٱلَّنَٰص َر ٰى
َّٰٓب
َنۡح ُن َأۡب َٰٓن ُؤ ْا ٱِهَّلل َو َأِح ُؤ ۚۥُه ُق ۡل َفِلَم ُيَع ِّذ ُبُك م﴾[ 3المائ‡‡دة .]18 :ك‡ه ب‡ه ط‡ور ض‡‡منی و س‡لبی
معنای منظ‡ور ش‡بلی را میرس‡اند ،ابن مجاه‡د گفت :گ‡ویی من این آی‡ه را ت‡ا كن‡ون
نشنیده بودم.
مؤلف گوید :سند این داستان مشكوک است و به فرض ص‡‡حت ،ن‡‡افهمی ش‡‡بلی را
در استدالل به آیه اول و نافهمی ابن مجاهد را در پاسخ ندادن به او میرساند زیرا به
نبی معصوم نسبت تباه كردن مال نمیتوان داد ،چنانكه بعض‡‡ی مفس‡‡ران «مس‡‡ح» را
به معنای لغوی گرفته اند آنها را ذبح نمود و در راه خدا گوشتش‡‡ان را انف‡‡اق نم‡‡ود و
این گن‡‡اه نیس‡‡ت ام‡‡ا پ‡‡اره ك‡‡ردن لب‡‡اس س‡‡الم بیآنك‡‡ه ه‡‡دف ص‡‡حیحی در نظ‡‡ر باش‡‡د
خطاست ،و نیز میشود تصور كرد كه آن عمل در شریعت سلیمان جایز بوده است.
ابو علی رودباری روشش این بود كه آستین جامه را میشكافت و پ‡‡یراهن را پ‡‡اره
میكرد ،یک قواره پارچه گرانبها را دو تكه میك‡‡رد تكهای را ازار میبس‡‡ت و تكهای
را به دوش میانداخت .روزی وارد حمام شد چند تن با او بودند و لنگ نداشتند ازار و
دوش انداز خود را به تعداد یاران پاره پاره كرد كه لنگ ببندند ،و در ب‡‡یرون آم‡‡دن آن
پارچهها را به حمامی بخشید .اصل پارچه سی دینار قیمت داشت.
و نظیر این تفریط و اس‡‡راف ،داس‡‡تان ابوالحس‡‡ن پوش‡‡نجی اس‡‡ت ك‡‡ه گوی‡‡د :كبكی
داشتم صد درهم میارزید .شبی برایم دو مهمان رسید ،از مادرم پرسیدم :ش‡‡ام ب‡‡رای
مهمان چه داری؟ گفت :هیچ نداریم به جز نان ،آن كبک را ذبح كردم و ب‡‡ه مص‡‡رف
مهمانان رسید .مؤلف گوید :میتوانست پولی قرض كند ،سپس آن كبک را بفروشد و
قرض خود را بپردازد ،افراط كرده است!.
ابوالحسن دّر اج بغدادی را ...در ری ...احتیاج به پارچهای پی‡‡دا ش‡‡د ك‡‡ه ب‡‡ه پ‡‡ایش
بپیچد ،كسی یک دستمال دبیقی بدو داد ،دستمال را نصف كرد و كارش را انجام داد.
گفتن‡‡د :ك‡‡اش این را میفروخ‡‡تی و ب‡‡ا پ‡‡ول آن پارچ‡‡ه كم ارزش ت‡‡ری ب‡‡رای پ‡‡ایت
میخریدی و بقیه پول را خرج میكردی .گفت :من به مذهب مان خیانت نمیكنم!.
و ن‡‡یز آورده ان‡‡د ك‡‡ه احم‡‡د غ‡‡زالی در غ‡‡رب بغ‡‡داد ب‡‡ه دوالبی رس‡‡ید و دی‡‡د ك‡‡ه
میچرخد ،ایستاد و طیلسان خویش بر آن افكند ،و طیلسان در چرخیدن پاره شد.
1
«-پس [براى نوازش آنها] به دست كشیدن به ساقها و گردنهاى آنها پرداخت».
2
-برای فهم درست آیه به تفسیر ابن جریر طبری رجوع كنید.
« -و یهود و نصارى گفتند :ما پسران خدا و دوستان اوییم .بگو[ :اگر گفتار شما درست اس‡ت] 3
مؤلccف گویccد :این هم‡‡ه از جه‡‡ل و تن‡‡دروی و كم عقلی اس‡‡ت .روایت ص‡‡حیح از
پیغمبر داریم كه تباه كردن مال را نهی فرم‡‡وده ،ح‡‡تى فقه‡‡ا گوین‡‡د :اگ‡‡ر ی‡‡ک س‡‡كه
طالی سالم را بشكنیم و خرج كنیم به همان اندازه كه می‡‡ان قیمت درس‡‡ت و شكس‡‡تهاش
تفاوت هست تفریط و اسراف كردهایم .صوفیان در حال وجد و رقص هم جامه خویش
میدرند و بر زمین میافكنند واین را «حال» مینامند ،باید گفت« :حال» اگر مخ‡‡الف
ش‡رع باش‡د خ‡یری در آن نیس‡ت این نفس پرس‡تی و خ‡ودرأیی اس‡ت ،و اگ‡ر میدانن‡د
كارشان خالف شرع است و میكنن‡‡د ك‡‡ه عن‡‡اد ب‡‡ا ش‡‡رع اس‡‡ت ،و اگ‡‡ر نمیدانن‡‡د زهی
نادانی! آورده اند كه ابوعثمان داشت میمرد ،پس‡‡رش اب‡‡وبكر پ‡‡یراهن وی را ب‡‡ر تنش
درید ،ابوعثمان كه محتضر بود چشم گشود و گفت فرزند ،این كار كه كردی ظاهرش
خالف شرع است و باطنش ریای قلب!.
و هم از صوفیه كسانی هستند كه در كوتاهی جامه به افراط میروند و از پیغم‡‡بر
روایت است كه بلندی جامه مسلمان تا نیم ه ساق باید باشد و ت‡‡ا نزدی‡‡ک پاش‡‡نه هم
عیب ندارد ،هر چه از آن زاید باشد در آتش است .ب‡‡ه ه‡‡ر ح‡‡ال زی‡‡اده كوت‡‡اه گ‡‡رفتن
جامه هم لباس شهرت محسوب میشود و داستان ایوب سختیانی را پیشتر آوردیم ك‡‡ه
جامهاش بلند بود ایراد گرفتند ،گفت :امروز شهرت در برچیدن و كوتاه داش‡‡تند دامن
است نه بلندی آن.
و بعضی صوفیان به جای عمامه خرقه [= یک تكه پارچه] بر سر نهند و این نیز
خالف رسم مردم است و لباس شهرت ،و هر چه به نوعی مش‡‡خص باش‡‡د و انگش‡‡ت
نما باشد مكروه است .چنانكه آورده اند ابن المبارک روز جمعهای ب‡‡ه مس‡‡جد رفت و
بر سر قلنسوه داشت ،دی‡د م‡ردم قلنس‡وه ب‡ر س‡ر ندارن‡د آن را برگ‡رفت و در آس‡تین
گذاشت.
و از صوفیان وسواسی كس باشد كه جامههای متعدد دارد ،یكی برای مب‡‡ال رفتن
یكی برای نماز گزاردن ،این اشكالی ندارد جز اینكه بیم آن هست كه بعض‡‡ی تص‡‡ور
كنند سنت است ،حال آنكه پیغمبر و صحابه برای این كارها یک جامه بیش نداشتند.
و هم از صوفیان كس باشد كه از باب زهد یک جامه بیش ندارد و این ب‡‡د نیس‡‡ت،
اما اگر برای نماز جمعه و عید لباس دیگری داشته باشد بهتر اس‡‡ت! چنانك‡‡ه پیغم‡‡بر
روزی در خطبه فرمود :چه میشود اگر برای روز جمعه دو جام‡‡ه (ازار و ردا)
غیر از لباس كار معمولی خود داشته باشید؛ و در روایت است كه خود حضرت یک
ُبرد یمانی و یک ازار عمانی مخصوص جمعه و عید داشت و در ایام دیگر آن را ت‡‡ا
میكردند و نگه میداشتند.
در تلبيس ابليس بر صوفيان در خوردن و نوشيدن
ابلیس ص‡‡وفیان ق‡‡دیم را ب‡‡ا تقی‡‡د ب‡‡ه كم خ‡‡وردن و غ‡‡ذای ناب‡‡اب خ‡‡وردن و آب س‡‡رد
ننوشیدن فریفته بود ،اما صوفیان متأخر با پرخواری و رفاه طلبی خود نه تنه‡‡ا ابلیس
را از رنج تلبیس آسوده داشته اند بلكه او را به شگفت آوردهاند!.
تلccبيس
ابليس
از گذشتگان صوفیه كسانی بودن‡‡د ك‡‡ه چن‡‡د روز را ب‡‡ه گرس‡‡نگی میگذراندن‡‡د ب‡‡ه
حدی كه ناتوان میش‡دند و بعض‡‡ی ه‡ر روزه چ‡یزی میخوردن‡د ام‡ا آن ق‡‡در كم ك‡ه
برای بدن كافی نیست و آن را بر پا نمیدارد .مثال سهل بن عبدهللا (تستری) در آغاز
ك‡ار ی‡ک درهم ش‡یره و ی‡ک درهم روغن و ی‡ک درهم آرد ب‡رنج میخری‡د و از آن
سیصد و شصت گلوله حلوا میس‡‡اخت و در س‡‡ال ه‡‡ر ش‡‡ب ب‡‡ا یكی افط‡‡ار مینم‡‡ود.
ابوحامد طوسی گوید :سهل م‡‡دتی ب‡‡رگ درخت س‡‡در میخ‡‡ورد و س‡‡ه س‡‡ال آرد ك‡‡اه
میخورد 1و سه سال هر سه سال به سه درهم بزیست .از ابوجعفر حداد نقل است كه
روزی كنار برك‡ه آبی ب‡ودیم ك‡ه اب‡وتراب (نخش‡بی؟) ب‡ر من گذش‡ت و در آن موق‡ع
شانزده روز بود كه هیچ چیز نخ‡‡ورده و نیاش‡‡امیده ب‡‡ودم .اب‡‡وتراب گفت:چ‡‡را اینج‡‡ا
نشسته ای؟ گفتم :میان علم و یقین ماندهام و منتظرم ببینم كدام غالب میشود تا مالزم
و ملتزم آن باشم .ابوتراب گفت :تو را مقامی خواهد بود و بزودی ب‡‡ه ج‡‡ایی خ‡‡واهی
رسید.
ابراهیم بنای بغ‡‡دادی گوی‡‡د :ب‡‡ا ذوالن‡‡ون از اخمیم ت‡‡ا اس‡‡كندریه هم‡‡راه ب‡‡ودم وقت
افطار قرص نان و قدری نمک توشه داش‡‡تم ب‡‡یرون آوردم و گفتم :بفرمایی‡‡د! پرس‡‡ید:
نمک ساییده است؟ گفتم :آری .گفت :تو به ج‡‡ایی نمیرس‡‡ی! در خ‡‡رجینش نگریس‡‡تم
قدری قاووت جو داشت.
از سهل بن عبدهللا نقل است كه روزی گفت :من حجت خدا بر روی زمین هس‡‡تم،
عدهای گرد آمدند و زب‡‡یری از آن می‡‡ان گفت :ش‡‡نیدهام ك‡‡ه ت‡‡و گفتهای من حجت خ‡‡دا
هستم بر مردم كه بدانند با حالل میشود زیست ،ش‡‡ما هم بیایی‡‡د همگی همین ك‡‡ار را
بكنیم و فقط با حالل زندگی كنیم .زبیری پرسید :تو چ‡‡ه ك‡‡ار ك‡‡ردهای؟ گفت :عق‡‡ل و
معرفت و نیرویم را به هفت جز كردهام و تا زمانی كه شش جزء از هفت جزء زایل
شود چیزی نمیخورم .وقتی از آن بیم ك‡‡ردم ك‡‡ه آخ‡‡رین ج‡‡زء ن‡‡ابود ش‡‡ود ،بخ‡‡ور و
نمیری به بدن میرسانم و عقل و معرفت و نیرویم به جا میآید.
و آوردهاند مردی نزد بایزید آمد وگفت :میخواهم در این مسجد ك‡‡ه ت‡‡و هس‡‡تی ب‡‡ا
تو باشم ،بایزید گفت :تو نمیتوانی .مرد اصرار و خواهش كرد و بایزی‡‡د اج‡‡ازه داد،
روزی را گرسنه گذراند و هیچ نگفت .روز دوم گرس‡‡نگی ب‡‡ر آن ش‡‡خص زور آورد
و گفت :آنچه دربایست بایست؛ بایزید گفت :ای پسر ،آنچه ناگزیر دربایست خداست!
گفت :استاد ،من خوراكی میخ‡‡واهم .بایزی‡‡د گفت :ق‡‡وت م‡‡ا اط‡‡اعت خداس‡‡ت ،گفت:
استاد ،من چیزی میخواهم كه بدن را بر پا بدارد .بایزید گفت:بدن جز ب‡‡ه ق‡‡وه الهی
بر پا نیست.
و آوردهاند درویشی كه سه روز گرسنه بود دست به پوست خربزهای ب‡‡رد ك‡‡ه آن
را بردارد و بخورد ،ابوتراب بدو گفت :تو را صوفیگری نسزد كه دس‡‡ت در پوس‡‡ت
خربزهای دراز میكنی.
1
-مرد از «آرد كاه» شاید سبوس باشد -.م.
169 باب دهم :در تلبیس ابلیس بر صوفیان
و آوردهاند كه ابوالحسن نصیبی با چند تن در حرم بودند و هفت روز بود كه هیچ
نخورده بودند یكیشان بیرون رفت و از زور گرسنگی پوست خربزهای در راه دید و
خ‡‡ورد .كس‡‡ی آن ح‡‡الت را دی‡‡د و مق‡‡داری خ‡‡وراكی برداش‡‡ته ب‡‡ه دنب‡‡ال وی آم‡‡د و
خ‡‡وراكی را ن‡‡زد ابوالحس‡‡ن و ی‡‡ارانش آورد .ابوالحس‡‡ن پرس‡‡ید :این جن‡‡ایت را كی
مرتكب شد (یعنی حالت ما را چه كسی ب‡‡ه این ش‡‡خص خ‡‡بر داد ك‡‡ه ب‡‡رای م‡‡ا اعان‡‡ه
بیاورد؟ آن كه پوست خربزه خورده بود ماجرا حكایت كرد ،ابوالحسن گفت :تو بمان
و جنایتت را با این اعانه ،ما رفتیم؛ و ب‡ا اص‡حابش ب‡یرون رفت آن م‡رد گفت:توب‡ه
میكنم ،ابوالحسن گفت:بعد از توبه دیگر چه گفتگویی هست .از بنان بن محم‡‡د نق‡‡ل
است كه گفت :مجاور مكه بودم و ابراهیم خواص را هم آنج‡‡ا دی‡‡دم .ی‡‡ک س‡‡لمانی در
مكه بود دوستدار فقیران كه هر درویشی را حجامت میكرد بدو طعام ن‡‡یز میداد ،و
چند روز بر من گذشته بود كه فتوحی برای من حاصل نشده ب‡‡ود ،س‡‡راغ آن س‡‡لمانی
رفتم و گفتم :میخواهم حجامت كنم و زیر دستش نشستم و با خ‡‡ود اندیش‡‡یدم ك‡‡اش ت‡‡ا
حجامت تمام میشود دیگ هم پخته شود؛ اما ب‡‡ه خ‡‡ود آم‡‡دم و گفتم :ای نفس ،آم‡‡دهای
حجامتت كنند كه سیر شوی ،میان من و خدا عهد باشد كه از این طعام نچش‡‡م! وق‡‡تی
كار حجامت تمام شد راه افتادم سلمانی گفت :مگر شرط مرا نمیدانی؟ گفتم :ولی در
آنجا عهدی بستهام ،چیزی نگفت و به مسجد الحرام بازگشتم و چیزی دس‡‡ت ن‡‡داد ك‡‡ه
بخورم ،فردای آن روز همچن‡‡ان گذش‡‡ت ت‡‡ا موق‡‡ع نم‡‡از عص‡‡ر رس‡‡ید ،افت‡‡ادم و غش
ك‡‡ردم و م‡‡ردم دور من جم‡‡ع ش‡‡دند و پنداش‡‡تند دی‡‡وانهام ،وق‡‡تی بخ‡‡ود آم‡‡دم اب‡‡راهیم
خواص برخاسته جمع را پراكنده ساخته و نزد من نشسته بود و داش‡‡ت ب‡‡ا من ح‡‡رف
میزد ،گفت :چیزی میخوری؟ گفتم :شب نزدیک است .گفت :آف‡‡رین ب‡‡ر ش‡‡ما ت‡‡ازه
كاران ،بر همین شیوه ثابت قدم باشید ت‡‡ا رس‡‡تگار ش‡‡وید .آن گ‡‡اه برخاس‡‡ت و رفت و
بعد از نماز عشا باز آمد یک كالسه عدس پخته و دو گرده با ی‡‡ک ظ‡‡رف آب آورد و
پیش من گذاشت و گفت :بخور ،خوردم ،گفت:ب‡‡از اش‡‡تها داری ،گفتم :آری ،رفت و
باز یک كاسه عدس و دو گرده نان آورد ،خ‡وردم ت‡ا ص‡‡بح خفتم و آن ش‡ب ن‡ه نم‡از
شب گزاردم و نه طواف كردم.1
از ابوعلی رودباری نقل اس‡‡ت ك‡‡ه گفت :آن ص‡‡وفی ك‡‡ه ب‡‡ا پنج روز بیخ‡‡وراكی
بگوید گرسنهام ،به بازارش برید و به كسبش وادارید (كه صوفی را نشاید).
ابن باكویه از احمِد صغیر روایت میكند ك‡‡ه ابوعبدهللا بن خفی‡‡ف ب‡‡ه من س‡‡فارش
كرده بود هر شب ده مویز ب‡‡رای افط‡‡ار ب‡‡رای من بی‡‡ار ،ش‡‡بی دلم ب‡‡ر او بس‡‡وخت و
پانزده مویز بردم ،در من نگریست و گفت :چه كسی به تو گفت كه چنین كنی؟ همان
ده مویز را خورد و بقیه را باقی گذاشت.
هم ابن باكویه از عبدهللا خفیف نقل میكند كه در ابتدای كار چهل ماه روزه داش‡‡تم
و هر شب ب‡‡ا كفی ب‡‡اقال افط‡‡ار میك‡‡ردم ،روزی رفتم رگ زدم خوناب‡‡ه كم رنگی از
1
-یعنی سیری سلب توفیق میكند -.م.
تلccبيس
ابليس
رگم بیرون آمد و از حال رفتم ،فّص اد متحیر ماند كه تا حال بدن بیخ‡‡ون ندی‡‡ده ب‡‡ودم
اال این.
و هم از صوفیان كسی باشد كه گوشت نخورد و گوید ی‡ک درهم گوش‡ت خ‡وردن
چهل روز دل را قساوت بخشد و بعض‡‡ی از هم‡‡ه خوراكیه‡‡ای مطب‡‡وع ص‡‡رف نظ‡‡ر
كرده اند با استناد به این حدیث [ساختگی] كه از پیغمبر آورده ان‡‡د« :خ‡‡ود را از
غذای خوب محروم دارید زیرا شیطان برای آنك‡‡ه در رگ و خ‡‡ون آدم بگ‡‡ردد از آن
غ‡‡ذا ن‡‡یرو میگ‡‡یرد» .و هم از ص‡‡وفیان كس ب‡‡وده اس‡‡ت ك‡‡ه خ‡‡ود را از آب ص‡‡اف
محروم داشته و یا از خوردن آب خنک خودداری ورزیده و جز آب گرم نمینوش‡‡یده
و بعضی خمره آب خویش را درخاک دفن میكردند كه [ب‡ر اث‡ر جری‡ان ه‡وا] مب‡ادا
آب خنک شود! و بعضی خود را تا م‡‡دتی ب‡‡ا ت‡‡رک آب مج‡‡ازات كردهان‡‡د و از ق‡‡ول
بایزی‡‡د آورده ان‡‡د ك‡‡ه گفت :چه‡‡ل س‡‡ال از آنچ‡‡ه آدمیزادگ‡‡ان خوردن‡‡د من نخ‡‡وردم و
آسانترین ریاضتی كه بر نفس تحمیل كردم آن بود كه ی‡‡ک ب‡‡ار نافرم‡‡انی نم‡‡ود ع‡زم
كردم كه یک سال آب نخورم و نخوردم .غزالی در روای‡‡تی دیگ‡‡ر از او آورده اس‡‡ت
كه یک سال هم نخفتم!.
مؤلف گوید :ابوطالب مكی ترتیب طعام خوردن صوفیان را نوشته و گفته است ب‡‡ر
مرید مستحب است در شبانه روزی دو گرده بیشتر نخورد ،و كس نباشد ك‡‡ه ه‡‡ر روز
خوراک خود با یک تخت ه نخل وزن كند و به همان اندازه كه آن تخت‡‡ه خش‡‡ک میش‡‡ود
این از قوت میكاهد ،بعضی هم روزی زمان فاصله دو خوردن تم‡رین میكنن‡د یع‡نی
نخست به فاصله یک روز س‡پس دو روز س‡پس س‡ه روز غ‡ذا میخوردن‡د .گرس‡نگی
خون را كم میكند و كمرنگ میكند و همان دل را نورانی مینماید و ن‡‡یز پی‡‡ه قلب را
آب میكند و همین باعث رقت قلب میشود ،و رقت قلب كلید مكاشفه است.
و نیز ابوعبدالله محمد بن علی ترمذی (متوفی )279برای صوفیان كتاب «ریاضة
النفوس» را ساخته و در آن گوید :بر مبتدی این كار سزد كه دو ماه متوالی روزه توبه
بگ‡‡یرد آن گ‡‡اه كم خ‡‡وراكی در پیش گ‡‡یرد و روزی ی‡‡ک پ‡‡اره ن‡‡ان بخ‡‡ورد بیهیچ
نانخورش و میوهای یا غذای خوش مزهای ،و نیز دیدار دوستان و كتاب خواندن یكس‡‡و
نهد ،كه این همه لذت نفس است و باید نفس را غمگین داشت.
مؤلف گوید :بعضی متأخران صوفیه «اربعین»شان به این صورت است كه چهل
روز نان نمیخوردند اما روغنها ومیوههای لذیذ بس‡‡یار میخورن‡‡د؛ این ب‡‡ود ش‡‡مهای
كه از وضع خوراک اینان گفتیم و در آنچه گفتیم از آن چه نگفتیم كفایت است.
در بيان تلبيس ابليس بر صوفيان در آنچه گذشت و بيان خطاهاي ايشان
مؤلف گوید :آنچه از كاه خوردن سهل نقل كرده ان‡د ،تحمی‡ل ماالیط‡اق اس‡ت ك‡ه ب‡ر
خود روا داشته ،زیرا خدا آدمی‡‡ان را ب‡‡ه گن‡‡دم خ‡‡وردن مك‡‡رم داش‡‡ته و ك‡‡اه را ب‡‡رای
چارپایان گذاشته است و مزاحمت چارپایان در كاه خ‡‡وردن نش‡‡اید ،آخ‡‡ر در ك‡‡اه چ‡‡ه
قوتی هست!.
171 باب دهم :در تلبیس ابلیس بر صوفیان
ابوحامد از قول سهل نقل كرده كه نمازی كه از ض‡‡عف گرس‡‡نگی نشس‡‡ته بخ‡‡وانم
برتراست از نمازی كه به قوت سیری سرپا بخوانم .مؤل‡‡ف گوی‡‡د :این ن‡‡یز خطاس‡‡ت
چرا كه خوردن اگر به قصد قوت گرفتن برای عبادت باشد ،خود عبادت است و اگر
به قصد نشسته نماز خواندن خود را گرسنگی دهد ،این سبب جویی است برای ترک
فرایض ،و نارواست .حتى اكل میته در مواردی جایز است و این عمل جایز نیس‡‡ت.
اما آن گفته حداد كه «میان علم و یقین ماندهام ،منتظرم كه كدام غالب شود» این جهل
محض اس‡‡ت زی‡‡را می‡‡ان علم و یقین تض‡‡ادی نیس‡‡ت و یقین اعال م‡‡راتب علم اس‡‡ت،
كجای علم یا یقین میگوید كه نفس را از مایحتاج محروم دارند؟ همان‡ا مقص‡‡ودش از
علم« ،اوامر شرع» و از یقین« ،قوت صبر» بوده باشد و این پریشانگویی نازیب‡‡ایی
است .و اینان در سخت گیری و بدعتگری همچون قریش جاهلیت ان‡‡د ك‡‡ه خ‡‡ویش را
«ُحمس و احمسی» مینامیدند ،اصل را كه یكتاپرستی است رها ك‡‡رده در ف‡‡رع (ك‡‡ه
مراسم حج است) بر خود سخت میگرفتند .1ام‡‡ا ق‡‡ول آن دیگ‡‡ری ك‡‡ه «نم‡‡ک س‡‡اییده
میخوری ،رستگار نخواهی شد!» از زشت ترین حرفهاس‡ت .چگون‡ه عم‡ل مب‡اح و
مجازی مانع نجات میشود؟ بگذریم از اینكه قاووت جو خوردن خودش باعث قولنج
بوده است! و بر آن دیگری كه گفته مسکه و خرما با هم خوردن اسراف اس‡‡ت ،بای‡‡د
پاسخ داد كه حدیث صحیح داریم كه حضرت رسول خرما و خی‡‡ار و ن‡‡یز حل‡‡وا و
عسل با هم میل كرده است .آنچه از سهل نقل كرده اند كه تا شش جزء از هفت ج‡‡زء
عقل و نیرویم از دست نرود غ‡‡ذا نمیخ‡‡ورم؛ ك‡‡اری اس‡‡ت نكوهی‡‡ده و ناس‡‡توده بلك‡‡ه
نزدیک به حرام؛ چون ظلم به نفس است ،و گفته آن دیگری ك‡‡ه ت‡‡ا اك‡‡ل میت‡‡ه ب‡‡ر من
حالل نشود غذا میخورم عمل به رأی پست خود اوست و تحمیل ن‡‡اروایی اس‡‡ت ب‡‡ر
نفس .و آن گفته بایزید كه «قوت ما خداست» حرف سبک و سخیفی است ،زیرا ب‡‡دن
احتیاج ب‡‡ه غ‡ذا دارد و ح‡‡تى جهنمی‡‡ان بینی‡‡از از خ‡‡وراک نیس‡‡تند .و آن دیگ‡‡ری ك‡‡ه
درویش چند روز گرسنه مانده رابه خاطر خوردن پوست خربزه تقبیح نمود ،خود از
دیدگاه شرع ،درخورد سرزنش است و آن دیگری كه با وجود ض‡‡عف ب‡‡دن از طع‡‡ام
حجام نخورد؛ كار حرامی مرتكب شده و سخن تشویق آمیزی كه ابراهیم خ‡‡واص ب‡‡ه
او گفته نیز خطاست ،و بر عكس باید وادار به افطارش میك‡‡رد زی‡‡را آدمی ك‡‡ه چن‡‡د
روز غذا نخورده و حجامت هم كرده و به حالت غش افتاده روزه ندارد ،و از پیغمبر
روایت است كه فرمود« :من أصابُه جهد في رمضان فلم يفطر فمات دخ‡‡ل الن‡‡ار»
«هر كس در ماه رمضان از شدت گرسنگی كارش به جان برس‡‡د و افط‡‡ار نكن‡‡د ت‡‡ا بم‡‡یرد،
جهنمی است».
و آنكه آوردهاند ابن خفی‡‡ف آن پنج م‡‡ویز اض‡‡افی را نخ‡‡ورد ك‡‡ار خ‡‡وبی نك‡‡رده و
دانای به شریعت را نسزد كه چنین داستانی را به تحسین یاد كند .اما گوشت نخوردن
-رجوع كنید به تفاسیر ذیل آیة 189سورة بقرهَ﴿ :و َلۡي َس ٱۡل ِبُّر ِبَأن َت ۡأ ُتوْا ٱۡل ُبُي وَت ِم ن ُظُهوِر َه ا﴾ 1
«و نیكى آن نیست كه به خانهها از پشت آنه‡‡ا وارد ش‡‡وید[ ،چن‡‡ان ك‡‡ه اع‡‡راب ج‡‡اهلى در ح‡‡ال
احرام حج از پشت دیوار خانه خود وارد مىشدند نه از در ورودى]» -م.
تلccبيس
ابليس
صوفیان همسان مذهب برهماییان است كه ذبح حیوان‡‡ات را روا نمیدانن‡‡د ح‡‡ال آنك‡‡ه
خداوند به مصلحت بدنها داناتر است كه گوشت را مباح فرم‡‡وده زی‡‡را گوش‡‡تخواری
قوت میدهد و ترک گوشت ضعف و بدخویی میآرد .پیغم‡‡بر گوش‡‡ت میخ‡‡ورد،
مخصوصًا ماهیچهگوسفند را دوست داشت .حسن بصری هرروز گوش‡‡ت میخری‡‡د
و گذشتگان چنین بودند اال اینكه كسی از نداری نتواند بخرد و بخورد .ت‡‡رک گوش‡‡ت
به طور مطلق روا نیست و بكلی جلو مشتیهات نفس را بگیریم ص‡‡الح نیس‡‡ت .چ‡‡ون
خداوند آدم را از طبایع مختلف خلق كرده ،هر گاه فی المثل صفرا زیاد شود آدم می‡‡ل
به ترشی مییابد و اگر بلغم كم شود میل به چیزهای رطوبی پیدا میش‡‡ود و ه‡‡ر كس
این تمایل نفس را مانع شود با حكمت الهی مقابله كرده است و به بدن ض‡‡رر زده ك‡‡ه
خالف عقل و شرع است و معلوم است كه ب‡‡دن َم ركب آدم اس‡‡ت ،اگ‡‡ر ب‡‡ا آن ارف‡‡اق
نكند به مقصد نمیرسد .اینان كم دانش اند و به رأی فاس‡‡د خ‡‡ود ح‡‡رف زدهان‡‡د و ه‡‡ر
گاه خواسته اند استناد نمایند به حدیثی ضعیف یا مجع‡‡ول اش‡‡اره ك‡‡رده ان‡‡د ی‡‡ا ح‡‡دیث
درستی را غلط فهمیده اند .عجب است از ابوحامد غزالی ك‡‡ه چگون‡‡ه در س‡‡خن گفت
از اینان از رتبه فقاهت خویش پایین آمده تا آنجا كه گوید :مرید اگر شوق جم‡‡اع پی‡‡دا
كرد بر او روا نیست كه غذا بخورد و جماع کند و خود را تقویت نماید و بدین گون‡‡ه
دو شهوت نفس را اجابت كرده باشد .مؤلف گوید :این نظ‡‡یر آن اس‡‡ت ك‡‡ه گفت‡‡ه ش‡‡ود
نانخورش یا آب همراه نان نخوریم كه این دو شهوت اضافی هستند! مگ‡‡ر ن‡‡ه ح‡‡دیث
صحیح داریم كه حضرت رسول به اتاقهای همه زن‡ان خ‡ود س‡ر میكش‡ید و ی‡ک
غسل به ج‡‡ا میآورد ،چ‡‡را آن حض‡‡رت ب‡‡ه ی‡‡ک ش‡‡هوت اكتف‡ا نك‡‡رد؟ و مگ‡‡ر ن‡‡ه آن
حضرت ،خیار و نان و كب‡اب و خرم‡ای ن‡وبر وآب خن‡ک می‡ل فرم‡ود؟ و مگ‡ر ن‡ه
ثوری گوشت و انگور و فالوده میخورد و آن گاه به نماز میایستاد؟
اما در عالم حیوانات ،مگر ن‡‡ه اس‡‡ب را ج‡‡و و ك‡‡اه و یونج‡‡ه میدهن‡‡د؟ و ش‡‡تر را
برگ درخت و گیاه زمین میدهند؟ و مگر نه بدن هم مركوب ماس‡‡ت .اینك‡‡ه ق‡‡دما دو
جور نانخورش را پیوسته با هم خوردن منع كردهاند از این بابت است كه مبادا ب‡‡دان
عادت كنیم و هر گاه تهیه آن ممكن نگردید دچار زحمت گ‡‡ردیم ،و ن‡‡یز از اف‡‡راط در
شهوات منع كرده اند تا مستلزم خواب و خور زیاده بر حد و تض‡ییع عم‡ر نباش‡د ك‡ه
بسا عادت شود و اگر یک وقت از طریق صحیح تأمین نشد آدم را به بیراهه بكشاند.
و گر نه كسی كه به نان جو و نمک زبر اكتفا نماید مزاجش منح‡‡رف میگ‡‡ردد زی‡‡را
جوهر هر دو سرد و خشک است و به مغز و چشم ضرر میرساند و كم خوراكی به
افراط معده را كوچک و تن‡‡گ میكن‡‡د .آورده ان‡‡د ك‡‡ه ش‡‡یخ عبدهللا ح‡‡وفی ن‡‡ان بل‡‡وط
میخ‡‡ورد بین‡‡انخورش؛ ی‡‡اران اص‡‡رار میكردن‡‡د ك‡‡ه روغن و چ‡‡ربی بخ‡‡ورد،
نمیخورد .مؤلف گوید :این كار قولنج ش‡‡دید میآورد ،آداب طع‡‡ام را بای‡‡د از پیغم‡‡بر
آموخت و آنچه مذموم است پرخوارگی و شكمبارگی اس‡‡ت .چنانك‡‡ه از رس‡‡ول هللا
روایت است كه فرمود« :آدمیزاد هیچ ظرفی را نینباشه ب‡دتر از ش‡كمش»؛ «آدمی
را چند لقمه بس است كه استوار بر پا داردش ،و اگر از خوردن گزیری نیست باری
173 باب دهم :در تلبیس ابلیس بر صوفیان
یک ثلث فضای ش‡‡كم خ‡‡اص نفس باش‡‡د و ی‡‡ک ثلث مخص‡‡وص نوش‡‡یدن و ی‡‡ک ثلث
برای خوردن» ،و این عادالنه ترین معیار است ،اندكی كمترش عیب ندارد اما زیاده
كاستنش آدمی را ناتوان میسازد و مجاری طعام را تنگ و باریک میكند.
ص‡‡وفیه مبت‡‡دیان را كم خ‡‡وراكی میآم‡‡وزن و ج‡‡وان را گرس‡‡نگی كش‡‡یدن از
زیانمندترین چیزهاست .حقیقت آنكه ،پیران و میانساالن گرسنگی را تحمل میكنند و
جوان بر گرسنگی نمیشكیبد زی‡‡را ح‡‡رارت ج‡‡وانی هض‡‡م را تس‡‡ریع میكن‡‡د و غ‡‡ذا
زودتر تحلیل میرود همچنانكه چراغ تازه زیاد روغن به خود میكشد .وق‡‡تی ج‡‡وان
را ب‡‡ه ص‡‡بر ب‡‡ر گرس‡‡نگی واداریم رش‡‡د و نم‡‡وش متوق‡‡ف میگ‡‡ردد و مث‡‡ل دی‡‡واری
میشود كه زیرش را خالی كنند .وقتی مع‡‡ده از خ‡‡وراک خ‡‡الی مان‡‡د زوای‡‡د و اخالط
داخل بدن جلب و جذب میشود و ذهن و جس‡م را تب‡اه میس‡ازد؛ و این اص‡لی اس‡ت
مهم و قابل تأمل.
امام احمد بن حنب‡‡ل از عقب ه بن مك‡‡رم نق‡‡ل میكن‡‡د ك‡‡ه گفت :ك‡‡ار این‡‡ان را ك‡‡ه از
خوراک خود كم میكنند (و ریاضت میكشند) نمیپسندم .عبدالرحمن بن مهدی گفت‡‡ه
است این كار باعث میشود كه از فرایض باز بمانند و جای دیگر گفته :كار اینان ب‡‡ه
جنون میكشد و كار بعضیش‡‡ان ب‡‡ه زندق‡‡ه .كس‡‡ی از ام‡‡ام احم‡‡د بن حنب‡‡ل پرس‡‡ید ك‡‡ه
پانزده سال است ابلیس مرا وسوسه میكند و گاه درباره خدا ب‡‡ه تردی‡‡د میافتم ،احم‡‡د
گفت :نكند تو از آنان باشی كه دائم روزه میگیرن‡‡د ،افط‡‡ار كن و چ‡‡ربی بخ‡‡ور و ب‡‡ا
قصاصان بنشین.
علت اینكه كار بعضی از اینان به جنون میكشد آن اس‡ت ك‡ه از ب‡دترین خوراكیه‡ا
آن هم به مقدار كم میخورند و شكم خالی اخالط و فضوالت زاید بدن را ناچ‡‡ار ج‡‡ذب
میكند .اینان در اوایل ك‡ار ب‡ه ی‡اری ذخ‡یره ج‡وانی این گرس‡نگی را تحّم ل و ع‡ادت
میكنند و این را كرامتی میانگارند .چنانكه عبدالمنعم بن عبدالرحیم از پدرش از زنی
نقل میكند كه در جوانی حاالتی در خود مییافتم كه به قوت حال تعبیر میكردم وق‡‡تی
سنم باال رفت آن حاالت رفت و دانس‡‡تم مرب‡‡وط ب‡‡ه ن‡‡یروی ج‡‡وانی ب‡‡وده اس‡‡ت .راوی
گوید :هر یک از مشایخ از سخن این عج‡وز را ش‡نید رقت ك‡رد و گفت :انص‡‡اف داده
است.
مؤلف گوید :اگر گویندهای اعتراض كند كه مگ‡‡ر ن‡‡ه عم‡‡ر روزی فق‡‡ط ی‡‡ازده
لقمه میخورده و ابن الزبیر گاه تا هفتهای هیچ نمیخورده و ابراهیم تیمی زم‡‡انی دو
ماه گرسنه مانده ،جواب این است كه اینها موقتی بوده نه دائمی ،بعض‡‡ی پیش‡‡ینیان از
ناچاری گرسنگی میكشیده اند و بدان عادت كرده بودند لذا ضرری برایشان نداشته،
همچنانكه از عربه‡ا كس‡ی ب‡وده اس‡ت ك‡ه چن‡دین روز ب‡ا ش‡یر تنه‡ا میگذران‡ده .م‡ا
توصیه به سیری دائم نمیكنیم اما از گرسنگی كشیدن منع مینم‡‡اییم ت‡‡ا ب‡‡ه ض‡‡عف و
ناراحتی بدن نكشد ،زیرا بدن كه ناتوان شد عب‡‡ادت كم میش‡‡ود .وانگهی هم از عم‡‡ر
نقلی است كه گاه یک صاع (حدود سه كیلو) خرما را بدو خوب یكج‡‡ا میخ‡‡ورد،
و نیز نقل است كه روزی ابراهیم ادهم را دیدند نان سفید و عسل ك‡‡ره خری‡‡ده اس‡‡ت،
تلccبيس
ابليس
پرسیدند این همه را میخوری؟ گفت :وق‡تی میی‡ابیم مردان‡ه میخ‡وریم وق‡تی نی‡ابیم
مردانه تحمل میكنیم.
و نیز روایت است كه پیغمبر برای نوشیدن آب صافی را ب‡‡ر میگزی‡‡د ،و بای‡‡د
دانست كه آب كدر تولید ریگ در كلیه میكند ام‡‡ا آب خن‡‡ک (ن‡‡ه یخ ك‡‡رده) مع‡‡ده را
تقویت مینماید و اشتها میآورد و رنگ را روشن میكند و از عف‡‡ونت خ‡‡ون و ب‡‡اال
رفتن بخارات (فاسده) به دماغ مانع میگردد ،و آدم را سالم نگه میدارد .اما خوردن
آب گرم هضم را بهم میزند و سستی و الغری ایجاد میكن‡‡د و ب‡‡ه بیم‡‡اری استس‡‡قا و
دق میكشاند .و از زاهدی نقل است ك‡‡ه گفت :ه‡‡ر گ‡‡اه غ‡ذای خوش‡‡مزه و آب خن‡‡ک
بخوری كی حاضر به مرگ خواهی شد! غزالی گوید :خ‡‡وردن چیزه‡‡ای ل‡‡ذت بخش
دل را س‡‡خت میس‡‡ازد و م‡‡رگ را ناخوش‡‡ایند میدارد ،لیكن ه‡‡ر گ‡‡اه نفس را از
خواستههایش باز داری و از خوشی محروم سازی ،مایل میشود ك‡‡ه ب‡‡ا م‡‡رگ خ‡‡ود
را از دنیا برهاند!.
مؤلف گوید :شكنجه دادن نفس بر ما واجب نیست ،مگر نه اینكه از باب هم‡‡راهی
با ما خداوند افطار در سفر را جایز بلكه واجب دانسته ،و نیز فرم‡‡وده اس‡‡تُ﴿ :يِر يُد
ٱُهَّلل ِبُك ُم ٱۡل ُيۡس َر َو اَل ُيِر يُد ِبُك ُم ٱۡل ُع ۡس َر ﴾ [البقرة« .]185 :خدا آسانى و راحت شما را مىخواهد
نه دشوارى و مشقت شما را».
اما اینكه ابویزید یک سال نفس خود را با آب نخ‡‡وردن مج‡‡ازات ك‡‡رد ،ك‡‡ار ب‡‡دی
كرده و جز نادان آن را نپس‡‡ندد .زی‡‡را ك‡‡ه نفس را حقی اس‡‡ت و ب‡‡ر نی‡‡اوردن نی‡‡از و
نگزاردن حق آن ظلم است چنانك‡‡ه حالل نیس‡‡ت ش‡‡خص خ‡‡ود را بی‡‡ازارد .مثال زی‡‡اد
زیر آفتاب داغ یا در برف بنشیند ...همچنین است آنچه از ی‡ک س‡ال بیخ‡وابی بایزی‡د
نوشته اند كه این هم خطاست .ابن عقیل گوید:حجت اینكه انسان ح‡‡ق ن‡‡دارد خ‡‡ود را
عقوبت كند اینكه جاری كردن حدود بر خود ش‡‡خص ب‡‡ه دس‡‡ت خ‡‡ود ش‡‡خص ُم ج‡‡زی
نیست و بر امام است كه دوباره آن حد را اج‡‡را نمای‡‡د .نف‡‡وس ،ودای‡‡ع الهی هس‡‡تند و
حتى ما در اموال خود حق نداریم به طور مطلق هر طور بخواهیم تصرف كنیم.
در حدیث هجرت میخوانیم كه پیغم‡‡بر توش‡‡ه و آب تهی‡‡ه فرم‡‡ود و اب‡‡وبكر
برای آن حضرت درسایه صخره زیراندازی گسترد و برای آن حضرت شیر دوش‡‡ید
و برای آنكه خنک شود آب بر قدح میپاشید واین هم از باب همراهی و رفق ب‡‡ا نفس
است .و ستایشی كه از گرس‡‡نگی ك‡‡رده ان‡‡د ب‡‡ه اعت‡‡دال اس‡‡ت ن‡‡ه ب‡‡ه اف‡‡راط؛ و اینك‡‡ه
ابوطالب مكی گفته« :گرسنگی دل را رقیق میسازد و آمادهمكاشفه میكن‡‡د» ح‡‡رفی
بیمعنی است .و نیز از آنچه ترمذی نوشته كه سلوک را با دو ماه روزه بای‡‡د ش‡‡روع
كرد وجهش چیست؟ میوه نخوردن چه سودی دارد ،و كسی كه به كتاب ننگرد به چه
چ‡‡یزی اقت‡‡دا نمای‡‡د؟ و چلهه‡‡ا ك‡‡ه ب‡‡ر اس‡‡اس ح‡‡دیث بیاص‡‡ل «من أخلص هللا أربعين
ص‡باحًا »...س‡اخته ان‡د خصوص‡یتش در چیس‡ت؟ ...وانگهی «اخالص» عملی اس‡ت
175 باب دهم :در تلبیس ابلیس بر صوفیان
قلبی ،به میوه نخوردن و نان نخوردن چ‡ه ربطی دارد آی‡ا این هم‡ه ج‡ز ن‡ادانی چ‡یز
دیگری است؟
عبدالمنعم بن عبدالكریم قشیری از پدرش نقل میكند ك‡‡ه گفت:حجت ص‡‡وفیان از
همه مذاهب روشنتر است و قواعدشان محكمتر ،زیرا كه دیگران یا اصحاب نقل اند،
یا ارباب عقل ،و پیران صوفی از عقل و نق‡‡ل فرات‡‡ر رفت‡‡ه ان‡‡د ،و آنچ‡‡ه ب‡‡ر دیگ‡‡ران
نهان است ایشان را عی‡‡ان اس‡‡ت ،م‡‡ردم ب‡‡ه راه اس‡‡تدالل میرون‡‡د واین‡‡ان ب‡‡ه وص‡‡ال
رسیده اند پس مرید صوفیه را باید از عالیق گسستن ،و نخست از مال دس‡‡ت شس‡‡تن
و جاه به كن‡‡اری هش‡‡تن ،نخفتن ج‡‡ز آن گ‡‡اه ك‡‡ه خ‡‡واب غلب‡‡ه كن‡‡د ،و ن‡‡یز بت‡‡دریج از
خوراک كاستن.
مؤلف گوید :هر كس اندک فهمی داشته باشد میداند ك‡‡ه این س‡‡خنی اس‡‡ت آش‡‡فته؛
زیرا آن كه از عقل و نقل بیرون زده جزء مردمان نباشد و كسی نیست كه ب‡‡ه وجهی
استدالل نكند« ،وصال» هم جز كلمهای بیمعنی نیست ،خداوند ما را از پریشانگویی
مرشدان و مریدان حفظ فرماید.
در احاديثي كه خطاي اعمال صوفيان را روشن مي سازد
سعید بن مسیب گوید :عثمان بن مظعون نزد پیغمبر آمد و گفت:یا رس‡‡ول هللا،
در دل من سخنان میگذرد و با خود اندیشهها دارم ،حضرت فرم‡‡ود :چیس‡‡ت؟ گفت:
میخواهم خود را اخته سازم ،حضرت فرمود :نكن ،كه به جای اخت‡‡ه گ‡‡ری در امت
من روزه هس‡‡ت .عثم‡‡ان گفت :میخ‡‡واهم در كوهه‡‡ا راهب ش‡‡وم .حض‡‡رت فرم‡‡ود:
نكن ،كه رهبانیت امت من در مسجد نشستن و منتظر نماز بعدی ش‡‡دن اس‡‡ت .عثم‡‡ان
گفت :میخواهم به سیاحت در زمین ب‡‡پردازم .فرم‡‡ود :س‡‡یاحت امت من س‡‡فر جنگی
(جهاد) در راه خداست و نیز سفر حج و عمره .عثمان گفت :میخواهم هم‡‡ه م‡‡الم را
در راه خدا ببخشم ،حضرت فرمود :صدقه ات روز به روز باشد ،خرج خ‡‡انواده ات
را بده و از مازادت مسكین و یتیم را اطعام كن .عثمان گفت :یا رسول هللا ،میخواهم
زنم «خوله» را طالق دهم .فرمود :نكن كه هجرت امت من هج‡‡رت از گن‡‡اه اس‡‡ت و
مهاجرت به سوی من در زن‡دگانیم ی‡ا زی‡ارت ق‡‡بر من پس از م‡رگ ...عثم‡ان گفت:
میخواهم دیگر ب‡‡ا او همبس‡‡تر نش‡‡وم حض‡‡رت فرم‡‡ود :م‡‡رد مس‡‡لمان وق‡‡تی ب‡‡ا زنش
نزدیكی میكند هر گاه بچهای از آن عمل نیاید غالمی در بهشت به او دهند و هر گاه
بچهای به وجود آید و پیش از پدر بمیرد پیشاهنگ و شفیع پدر در روز قیامت خواهد
بود .و هر گاه پس از پ‡‡در بم‡‡یرد ن‡‡وری اس‡‡ت ب‡‡رای او در قی‡‡امت .عثم‡‡ان گفت :ی‡‡ا
رسول هللا ،میخواهم دیگر گوشت نخورم .حضرت فرمود :من گوش‡‡ت دوس‡‡ت دارم
و هرگاه بیابم میخورم .عثمان گفت :میخواهم دیگر عط‡‡ر اس‡‡تعمال نكنم ،حض‡‡رت
فرمود :جبرئیل به من گفت هر از گاهی عطر استعمال كن و جمعهها حتمًا عط‡‡ر ب‡‡ه
كار ببر .ای عثمان ،از سنت من روی مگردان ،كه ه‡‡ر كس از س‡‡نت من برگ‡‡ردد و
توبه ناكرده بمیرد مالئكه صورت او را از حوض من بر میگردانند.
تلccبيس
ابليس
در حدیث دیگر آمده است ك‡‡ه زن عثم‡‡ان بن مظع‡‡ون ن‡‡زد زن‡‡ان پیغم‡‡بر آم‡‡د،
وضع او را نامرتب دیدند ،گفتند :تو را چه شده؟ ح‡‡ال آنك‡‡ه در ق‡‡ریش از ش‡‡وهر ت‡‡و
داراتری نیست .گفت :او به ما نمیرسد ،شب تا صبح عبادت میكند و روزه‡‡ا روزه
میگیرد .زنان پیغمبر نزد حض‡‡رت رفتن‡‡د و قص‡‡ه را گفتن‡‡د .حض‡‡رت عثم‡‡ان را
مالقات كرد و فرمود :چرا از من پیروی نمیكنی ،نباید همیشه شب زن‡‡ده دار باش‡‡ی
وروزها روزه دار ،بدان كه چش‡م ت‡و را و تن ت‡و را وزن ت‡و را ب‡ر ت‡و حقی اس‡ت،
نماز شب بخوان و بخواب ،روزه بگیر و بعضی روزها بخور (پیداست كه راجع ب‡‡ه
روزه مستحبی است) .در روایت دیگر آمده است كه به حض‡‡رت خ‡‡بر رس‡‡ید عثم‡‡ان
بن مظعون اتاقی جدا كرده و آنجا نشسته عبادت میكند ،حضرت به سراغش رفت و
دست به درگاهی درگرفت و فرمود« :یا عثمان ،خدا مرا بر رهبانیت مبع‡‡وث نك‡‡رده
(دو بار یا سه بار این را فرم‡ود) و ب‡دان ك‡ه به‡ترین دین حنیفی‡ه س‡محه (پاك‡دینی و
آسانگیری بر پایه گذشت) است».
از كهمس هاللی روایت است كه نزد پیغمبر رفتم و بیعت كردم ،سال بعد ن‡‡زد
حضرت رفتم در حالی كه بسیار الغر شده بودم ،نگاهی به س‡‡ر ت‡‡ا پ‡‡ای من ان‡‡داخت
(گویی م‡را نمیشناس‡د) .ع‡رض ك‡ردم م‡را نمیشناس‡ی؟ فرم‡ود :ت‡و كیس‡تی؟ گفتم:
كهمس هاللی ،فرم‡‡ود :چ‡‡را ب‡‡ه این ح‡‡ال افت‡‡اده ای؟ ع‡‡رض ك‡‡ردم :از آن وقت ك‡‡ه
مسلمان شدهام روزه دار و شب زنده دارم .فرمود :چه كسی به تو امر ك‡‡رد ك‡‡ه خ‡‡ود
را شكنجه كنی؟ ماه رمضان را روزه بگیر و از هر ماه یک روز .عرض كردم اگر
اجازه بفرمایی بیشتر بگیرم ،فرمود :دو روز ،اصرار كردم فرمود :م‡‡اه رمض‡‡ان را
بگیر و سه روز در هر ماه.
و نیز روایت است كه به پیغمبر خبر رس‡‡ید جمعی از اص‡‡حاب تص‡‡میم گرفت‡‡ه
اند از زنان پرهیز كنند و گوشت نخورند ،1فرمود :من به رهبانیت مبعوث نشدهام ،و
اگر این روش از طرف خدا به من پیشنهاد شده بود بدان عمل میكردم.
روایت دیگ‡‡ری از پیغم‡‡بر داریم ك‡‡ه «خداون‡‡د چ‡‡ون نعم‡‡تی ب‡‡ر بن‡‡دهاش داد و
دوست دارد اثر آن نعمت در خوراک و نوشیدن آن بنده ظاهر گردد» .و گفتهان‡‡د ك‡‡ه
به هر كس خیری عطا گردد و اثر آن خیر بر او دیده شود« ،حبیب خدا» نامیده شود
كه از نعمت خدا حكایت میكند و به هر كس خیری عطا گردد و اث‡‡ر آن ب‡‡ر او دی‡‡ده
نشود «بغیض خدا» نامیده شود كه دشمن نعمت خداست.
آنچه از افراط در كم خوردن صوفیان قدیم نقل و رد كردیم در صوفیهزمان ما بر
عكس است ،اینان تمام همتشان صرف خوردن میشود ،چاش‡‡ت و ش‡‡ام میخورن‡‡د و
حلوا هم جداگانه مصرف مینمایند و همه یا بیشتر این ش‡‡كمخوارگی از ام‡‡وال آل‡‡وده
-رجوع كنید به تفاسیر ذیل آیةَٰٓ﴿ :يَأُّيَها ٱَّلِذ يَن َء اَم ُنوْا اَل ُتَح ِّر ُم وْا َطِّيَٰب ِت َم ٓا َأَح َّل ٱُهَّلل َلُك ۡم ﴾ [المائ‡‡دة: 1
« .]87اى اهل ایم‡ان! چیزه‡اى پاكیزهاى را ك‡ه خ‡دا ب‡راى ش‡ما حالل ك‡رده ب‡ر خ‡ود ح‡رام
نكنید» -.م.
177 باب دهم :در تلبیس ابلیس بر صوفیان
به حرام است .اینان كسب را ترک گفته ،عب‡‡ادت پیش‡‡گی را كن‡‡اری نه‡‡اده ب‡‡ر بس‡‡اط
تنبلی غنودهاند و جز بازی و طلبخوارگی مك‡‡اری ندارن‡‡د .اگ‡‡ر كس‡‡ی ك‡‡ار نیكی كن‡‡د
گویند شكرانه بده ،واگر از كسی كار بدی صادر شود گویند بابت استغفار چیزی ب‡‡ده
و هرچه معین كنند الزاماً باید داده شود ،حال آنكه این مشروع نیست.1
و از صوفیه كسی باشد كه چون به میهمانیی حاضر شود در خوردن مبالغه كند و
از بهترین آن برگزیند و باخود ببرد [به اصطالح «زّل ه» برگ‡‡یرد ] و این ب‡‡ه اجم‡‡اع
علما حرام است ،و خود دیدم یک مرشد صوفی مقداری طعام ب‡‡ا خ‡‡ود برداش‡‡ته ب‡‡ود
ببرد كه صاحبخانه بر جست و از دستش به در آورد!.
تلبيس ابليس بر صوفيان در سماع و رقص و وجد
بدان كه سماع غنا جامع دو جهت اس‡‡ت :یكی آنك‡‡ه دل را از تفك‡‡ر در عظمت خ‡‡دا و
قیام به خدمت او باز میدارد ،دیگر اینكه انسان را به برخورداری از لذات آنی و این
جهانی مخصوصًا هماغوشی بر میانگیزد ،و كمال لذت هماغوشی در زنهای متنوع
است و آن جز به حرام ممكن نمیشود .پس غنا به زن‡‡ا تح‡‡ریض و تش‡‡ویق میكن‡‡د و
میان این دو تناسبی هست كه غنا لذت لوح است و زنا باالترین لذت نفس؛ در حدیثی
هم آمده است «الغن‡‡اء رقية الزن‡‡ا» (س‡‡از و آواز افس‡‡وِن زناس‡‡ت) .اب‡‡وجعفر ط‡‡بری
آورده است كه پیدا شدن آالت موسیقی میان قابیلیان پیوسته اند و عیاشی ش‡یوع یافت‡ه
است.
مؤلف گوید :لذت بردن از چیزی لذت متناسب آن را فریاد میآورد و چون شیطان
از اینكه عبادت پیشگان و زاهدان را به استماع ساز فرا خواند مأیوس ماند قانع شد ب‡‡ه
اینكه در نظر آنان آواز خوش (بدون ساز) را نیكو جلوه دهد تا بتدریج پیش بروند ،اما
فقیه آنست كه اسباب و نتایج را بنگرد و مقاصد را دریابد .مثال نظ‡‡ر ب‡‡ه ام‡‡رد اگ‡‡ر از
روی شهوت نباشد مباح است و بوسیدن دختر سه س‡‡اله ك‡‡ه معم‡‡وال موض‡‡وع ش‡‡هوت
نیست جایز است مگر اینكه بوسه شهوی باشد كه حرام است ،همچنین است خل‡‡وت ب‡‡ا
زنان محرم كه حالل است مگر اینكه بیم غلتیدن در ح‡‡رام باش‡‡د ك‡‡ه ب‡‡دان س‡‡بب ح‡‡رام
میشود (یعنی اگر تصور رود كه كسی با َم ْح َر م خود خیالی دارد تنه‡‡ا بودنش‡‡ان ب‡‡ا هم
حرام است).
در موضوع غنا به طول و تفص‡‡یل س‡‡خن گفت‡‡ه ان‡‡د ،بعض‡‡ی آن را ح‡‡رام دانن‡‡د و
بعضی مباح و بعضی مكروه .اگر بخواهیم حرف را اتمام كنیم بای‡‡د بگ‡‡وییم ك‡‡ه بای‡‡د
در ماهیت چیزی نگریست آن گاه حرام یا مكروه بر آن اطالق نمود.
كلمه غنا را در چند مورد به كار میبرند ،از جمله آوازی ك‡‡ه كاروانه‡‡ای حج در
راه میخوانند مخصوصًا میان غیر عربها رسم است كه با اشعاری در وص‡‡ف كعب‡‡ه
-در اینجا مؤل‡‡ف حك‡‡ایتی از ش‡‡كمبارگی و كاّل ش‡‡ی «ابوالمرح‡‡وم» ن‡‡امی ك‡‡ه ظ‡‡اهرا قّص اص 1
میبوده و آورده او در آخر داس‡تان گفت‡‡ه« :و ه‡‡ذا ش‡أن الص‡وفیة» ،ك‡‡ه چ‡ون مناس‡بت نداش‡ت
ترجمه نشد -.م.
تلccبيس
ابليس
و زمزم و مقام در طول راه «چاووشی خوانی» میكنند و ممكن است ضمن آن طبل
هم بنوازن‡‡د .ش‡‡نیدن این اش‡‡عار مب‡‡اح اس‡‡ت و ب‡‡ه ط‡‡رب ورزی خ‡‡ارج از اعت‡‡دال
نمیكشد ،آوازهایی كه جنگجویان میخوانند نیز از این قبی‡‡ل اس‡‡ت ،اش‡‡عاری ك‡‡ه ب‡‡ه
رزمیدن تشویق میكند ،و در همین مایه است «حدی» كه برای ش‡‡تران میخوانن‡‡د و
شتر و آدمی در حالت و طرب میروند بیآنك‡‡ه از اعت‡‡دال خ‡‡ارج ش‡‡ود ،و این مب‡‡اح
است چنانكه روایت داریم که پیغمبر حدی گوش میداد .ح‡‡تى ی‡‡ک ب‡‡ار ب‡‡ر ح‡‡دی
خوانی كه شعر مذهبی را زمزمه میكرد تشویق فرمود:
وال تصـــدقنــا وال ص‡‡‡‡‡‡‡‡لينا ال ُهّم ل‡‡‡‡‡‡و ال أنت م‡‡‡‡‡‡ا اهتــدينا
امام شافعی /گفته است استماع حدی و سرود اعراب اشكالی ندارد .مؤلف گوی‡‡د:
از جمله سرودهای اعراب آن است كه حین ورود پیغمبر به مدینه میخواندند:
مـــن ثــنــّيـــات الـــوداع طــلع الـــبــدر عـــليــنــا
و در مدینه از این قبی‡‡ل اش‡‡عار میخواندن‡‡د و گ‡‡اه دف میزدن‡‡د .روایت داریم ك‡‡ه
روزی در ای‡‡ام مْنی اب‡‡وبكر ب‡‡ر عایش‡‡ه ل وارد ش‡‡د دو دخ‡‡تر آنج‡‡ا بودن‡‡د و دف
میزدند ،ابوبكر منعشان كرد .حضرت كه آنجا خوابیده بود سر بر آورد و فرمود :به
حال خود بگذارشان ،ایام عید است .باید دانست ك‡‡ه در آن موق‡‡ع عایش‡‡ه بچ‡‡ه س‡‡ال و
بده و آن دو دختر هم البد صغیره بودهاند.
روایت دیگری هست از عایشه كه گوید :دختر ی‡‡تیمی از انص‡‡ار ن‡‡زد م‡‡ا ب‡‡ود ب‡‡ه
مردی از انصار شوهرش دادیم و من از كسانی بودم كه همراه عروس به خانه داماد
رفتیم .حضرت پرسید :انصار (یعنی اهل مدینه) اه‡‡ل غ‡زل ان‡‡د ،آنج‡‡ا چ‡‡ه خواندی‡‡د؟
عایشه گوید :پاسخ دادم دعا كردیم خدا بركتشان دهد .حضرت فرمود :آیاین سرود را
نخواندید؟ (یا :چرا این سرود را نخواندید؟)
فــحـــيـــونـــآ نــحـيــيــكـم أتــــيــنـــاكـــم أتـــــيــنــــاكم
ص‡‡ورت دیگ‡‡ری از این روایت هس‡‡ت ك‡‡ه حض‡‡رت فرم‡‡ود :چ‡‡را كس‡‡ی هم‡‡راه
179 باب دهم :در تلبیس ابلیس بر صوفیان
(ای آنكه به غفلت صبح و شام میكنی ،تا كی زشتیها را نیكو خواهی دانس‡‡ت؟ و
از ایستگاه قیامت ،كه در آن خدا اعضا را برای گ‡واهی ب‡ه س‡خن در میآورد ،ب‡اک
نداری .شگفتا با آنكه چشم داری چگونه از راه روشن به كنار میروی؟).
كه پیداست اینها مباح است چنانكه از ابوحام‡د خلف‡انی نق‡ل اس‡ت ك‡ه از احم‡د بن
حنبل پرسیدم :چه گویی درباره این اشعار لطیف و كوتاه و سبک وزن كه در وصف
بهشت و دوزخ میخوانند ،پرسید :مثل چی؟ گفتم:
أمــا استحیــیت تعــصــیـنـی إذا مـــا قـــال لـــی ربـــی
(هنگامی كه خدا از من بپرسد كه شرم نداری از اینكه معصیتم میك‡‡نی؟ گن‡‡اه از
خلق پنهان میداری و نزد من با عص‡‡یان میآیی )....احم‡‡د گفت :تك‡‡رار كن ،تك‡‡رار
كردم برخاست و ب‡‡ه ان‡‡درون خان‡‡ه رفت و ص‡‡دای گری‡‡ه و ن‡‡الهاش را میش‡‡نیدم ك‡‡ه
همین شعر را تكرار مینمود.
و باألخره آوازهایی هست كه خنیاگرانی كه كارش‡ان همین اس‡ت میخوانن‡د و در
آن از زیبارویان و شراب به طور شهوت انگیزی س‡‡خن میرود و تم‡‡ایالت نهفت‡‡ه و
فروخفته را بر میانگیزاند و با انواع نی وضرب زنگوله دار همراه اس‡‡ت س‡‡خن در
اباحت یا كراهت یا تحریم اینهاست.
باید دانست كه اگر جوان تندرست صحیح المزاج م‡‡دعی ش‡‡ود ك‡‡ه از دی‡‡دن زن‡‡ان
زیبا تحریک نمیشود و بر او اث‡‡ری ن‡‡دارد و ب‡‡ه دی‡‡انتش زی‡‡ان نمیرس‡‡اند ،تك‡‡ذیبش
میكنیم زیرا طبایع یكسانند ،و اگر بهانه جویی كند كه من به دیده اعتبار در زنان زیبا
مینگرم در چشم سیاه و بینی باری‡‡ک و گ‡‡ردن س‡‡فید ص‡‡نعت خ‡‡دا را میبینم میت‡‡وان
گفت :چرا طفل یک روزه هوشش نبرد؟ و بدترین كارها بردن ناس‡ره اس‡ت ب‡ه درگ‡اه
1
-طبق آنچه مصحح كتاب ،خیر الدین علی ،تذكر داده هر دو روایت ضعیف است ،اال اینكه در
صحیح بخاری و مسند احمد آمده اس‡ت ك‡‡ه عروس‡ی یكی از انص‡ار ب‡‡ود ،حض‡رت ب‡‡ه عایش‡ه
فرمود« :با شما لهو نبود؟ انصار لهو را میپسندند» -.م.
تلccبيس
ابليس
كسی كه نهان و آشكار را میداند ،و اگر فرض كنیم همچنین باشد كه مدعی میگوی‡‡د،
ساز و آواز محرک فقط چنین كس‡ی را ك‡ه اص‡ال و اب‡دًا مت‡أثر نمیش‡ود ج‡ایز اس‡ت،
غزالی صریحًا گفته است« :غزلسرایی در وصف چهره و زلف و قد و قامت و دیگ‡‡ر
زیباییهای زنان ،حرام نیست»..
اگر كسی گوید كه من از اس‡تماع غن‡ا نظ‡ر دنی‡وی ن‡دارم و اش‡ارات الهی دری‡افت
میدارم .گوییم :او از دو راه به خطا رفته ،یكی اینكه تا او از س‡‡رود و غ‡‡زل اش‡‡ارات
الهی برداشت كند ،طبیعتش پیشدستی كرده مراد خود دریابد ،مثل اینك‡ه كس‡ی بخواه‡د
از مالحظه زن خوشگل در صنعت الهی تأمل نماید شهوت ذهنش را از آن مع‡‡نی ب‡‡از
میدارد و منحرف میسازد ،دوم اینكه در این شعر و غزلها كه میخوانند كم اشاره ی
هست كه به خالق منطبق شود و خدا اجل از آن است كه كلمه عشق و شیفتگی درب‡‡اره
او توان به كار برد .نصیب بشر از معرفت الهی احساس هیبت و تعظیم است و بس.
از امام احمد بن حنبل در مورد غنا قولهای مختلف آورده اند .بای‡‡د دانس‡‡ت ك‡‡ه در
زمان او «زهدیات» را به آواز میخوانده اند و احمد همان را ن‡یز ب‡دعت میش‡‡مرده
زیرا نودرآمده بوده است و سابقهای در سنت نداشته ،ولو آنكه مای‡‡ه رقت قلب گ‡‡ردد.
او «تغبیر» را هم بدعت میدانست ،در مورد این كلمه توضیح خواهد آمد.
روایت دیگری داریم كه روزی قوالی نزد صالح پسر احمد حنبل میخواند ،احم‡‡د
صوت او را شنید و انكاری نكرد صالح گفت :مگر نه تو بر این ك‡‡ار انك‡‡ار داش‡‡تی؟
احمد گفت :شنیده ب‡ودم ك‡ه منك‡رات میگوین‡د ،ن‡اخوش داش‡تم ،ام‡ا آنچ‡ه این خوان‡د
مكروه ندارم .به هر حال اگر هم احم‡د حنب‡ل غن‡ا را مك‡روه نداش‡ته خوان‡دن قص‡اید
زهد بوده است اما ساز و آواز را جایز نمیدانست .چنانكه نقل است كسی م‡‡رده ب‡‡ود
و از او پسری مانده بود؛ با ی‡‡ک كن‡‡یزک مطرب‡‡ه ،زه‡‡دیات نمیخوان‡‡ده بلك‡‡ه اش‡‡عار
عشق انگیز و هوس آمیز میخوانده است و همین نشان میدهد كه در نظر احمد ساز
و آواز حرام بوده و حتى به عنوان كمک به یتیم هم ج‡‡ایز ندانس‡‡ت آن كن‡‡یزک را ب‡‡ه
نام مطربه بفروشند .و این مانند آن است ك‡ه ابوطلح‡ه انص‡‡ارى ب‡ه پیغم‡بر گفت:
نزد من مقداری شراب هست متعلق به چند یتیم .حضرت فرمود :دور بریز.
و هم از احمد نقل است ك‡‡ه گفت :كس‡‡ب مخنث ح‡‡رام اس‡‡ت زی‡‡را ب‡‡ابت غن‡‡ا پ‡‡ول
میگیرد ،واضح است كه مخنث‡ان اش‡عار زهدی‡ه نمیخوان‡ده ان‡د بلك‡ه غزلس‡رایی ی‡ا
نوحه سرایی 1میكرده اند .پس معلوم شد كه غنای كنونی در نظر احمد حرام است.
از امام مالک بن انس هم راجع به ترخیصی كه اهل مدینه برای غنا قایلن‡‡د س‡‡ؤال
شد گفت :آن كار فاسقان است ،فاسقان غن‡‡ا را ج‡‡ایز میدانن‡‡د .و هم از فت‡‡وای مال‡‡ک
است كه هر گاه كسی كنیزی بخرد و بفهمد مغنیه است میتواند به س‡‡بب این «عیب»
1
-نوحه گران حرفهای در مجالس عزا به جای ص‡‡احب عزاه‡‡ا نال‡‡ه و موی‡‡ه میكردن‡‡د ،عط‡‡ار
گوید:
آه صاحب درد را باشد اثر -.م. گر بود در ماتمی صد نوحه گر
181 باب دهم :در تلبیس ابلیس بر صوفیان
آن را پس بدهد! سایر فقهای مدینه نیز بر این بوده اند اال ابراهیم بن سعد ،كه تنها او
به روایت زكریا الساجی غنا را بیاشكال میدانست.
امام ابوحنیفه با آنكه شرب نبیذ را ج‡ایز میدانس‡ته غن‡ا را مك‡روه داش‡ته اس‡ت و
شنیدن آن را گناه میدان‡د ،همچ‡نین دیگ‡ر فقیه‡ان كوف‡‡ه همچ‡ون اب‡راهیم و ش‡عبی و
حماد و سفیان ثوری در مخالفت با غنا اختالفی ندارند .بین فقیه‡ان بص‡‡ره ن‡یز كس‡ی
در ك‡‡راهت غن‡‡ا خالفی نداش‡‡ته اال عبیدهللا بن حس‡‡ن العن‡‡بری ك‡‡ه آورده ان‡‡د غن‡‡ا را
بالاشكال میدانست.
امام شافعی گفته است :زنادقه در عراق چیزی اب‡‡داع كردهان‡‡د ب‡‡ه ن‡‡ام «تغب‡‡یر» و
مردم را با آن از قرآن خواندن باز میدارند .ابومنصور ازهری گوید« :الـمغبرة ق‡‡وم
يغبرون بذكر هللا بدعاء وتض‡‡رع وق‡‡د س‡ّم وا م‡ا يطرب‡ون فيه من الش‡عر في ذك‡ر هللا
عزوجل تغبيرا کأنهم إذا شاهدوا بااللحان طربوا ورقصوا فسّم وا مغبرة لهدا المعني».
اگر «تغبیر» و «مغبره» صحیح باشد ب‡‡ه این مناس‡‡بت اس‡‡ت ك‡‡ه از ش‡‡دت ط‡‡رب ب‡‡ه
رقص میآیند و غبار بر میانگیزند.1
به هر حال نظر امام شافعی در مورد غنا روشن است«:الغناء له‡‡و مك‡‡روه يش‡‡به
الباطل ،ومن استكثر منه فه‡‡و س‡‡فيه ت‡‡رد ش‡‡هادته» .پس علم‡‡ای ش‡‡هرهای ب‡‡زرگ در
كراهت ی‡‡ا ح‡‡رمت غن‡‡ا هم عقی‡‡ده ان‡‡د اال اب‡‡راهیم بن س‡‡عد و عبیدهللا العن‡‡بری؛ و ب‡‡ر
ماست كه نظر اكثریت قریب به اتفاق را در نظر داشته باشیم كه تكروی و جدایی از
جماعت به جهنم میكشد.
سران مذهب شافعی سماع را انكار داشته اند چه قدما چه معاصران؛ از آن جمل‡‡ه
است ابوالطیب الطبری كه در منع و ذم غنا كتابی نوشته است ،و هر كس تجویز غنا
را به شافعی نسبت دهد بدو دروغ بسته ،و دیدیم كه او گ‡‡واهی كس‡‡ی را ك‡‡ه زی‡‡اد ب‡‡ه
ساز و آواز گوش دهد قابل قبول نمیداند .بعضی از شافعیان متأخیر كه كم دانش ان‡‡د
و هوی برایشان چیره شده غنا را رخصت داده ان‡د .فقیه‡ان حنبلی گ‡واهی مط‡رب و
رقاص را نمیپذیرند.
1
-در چاپ محمد منیر الدمشقی ،همه جا «تغییر و مغیره» است در چاپ خیرال‡‡دین علی هم ج‡‡ا
«مغبره» آمده اما در مصدر فعل به صورت تغبیر و یغبر و یغیرون ضبط شده است -.م.
2
-یعنی« :و بعضى از مردم سخنان بیهوده را مىخرند ت‡‡ا م‡‡ردم را از روى ن‡‡ادانى ،از راه خ‡دا
گمراه سازند».
تلccبيس
ابليس
و اب‡‡راهیم نخعی ،آی‡‡ه دوم این اس‡‡تَ﴿ :و َأنُتۡم َٰس ِم ُد وَن [ 1﴾٦١النجم ]61 :ك‡‡ه از ابن
عباس نقل كرده اند به زبان حمیری سمدلنا = غنی لنا ،و مجاه‡‡د گوی‡‡د« :یق‡‡ول أه‡‡ل
الیمن :س‡‡مد فالن :إذا غ‡‡نی» .آی‡‡ه س‡‡وم این اس‡‡تَ﴿ :و ٱۡس َتۡف ِزۡز َمِن ٱۡس َتَطۡع َت ِم ۡن ُهم
ِبَص ۡو ِتَك ﴾[ 2اإلس‡‡راء .]64 :كه مجاه‡‡د ص‡‡وت ش‡‡یطان را در این آی‡‡ه ب‡‡ه س‡‡از و آواز
تعبیر كرده است.
اما در سنت ،روایت از عبدهللا بن عمر ب داریم كه همراه نافع میرفت و ص‡‡دای
نی چوپانی شنید ،انگش‡ت در گ‡وش گذاش‡ت و راه كج ك‡رد و از ن‡افع میپرس‡ید ك‡ه
میشنوی؟ یا صدا میآی‡د؟ و ن‡افع میگفت :آری ،ت‡ا آن ق‡‡در دور ش‡د ك‡ه ن‡افع گفت:
دیگر صدا نمیآید آن وقت انگشت از گوش برداش‡‡ت و گفت :رس‡‡ول هللا را دی‡‡دم
كه صدای َنی چوپان را شنید همین كار را كرد .روایاتی هم در من‡ع خری‡د و ف‡روش
و آموزش كنیزان مطربه هست ،و اینكه بهای آنها حرام اس‡‡ت .روایت دیگ‡‡ری داریم
كه پیغمبر از دو صدای گن‡اه آل‡ود من‡ع ك‡رده اس‡ت :آواز خ‡وانی و نوح‡ه گ‡ری،
موقعی ك‡‡ه اب‡‡راهیم پس‡‡ر پیغم‡‡بر درگذش‡‡ت حض‡‡رت میگریس‡‡ت عب‡‡دالرحمن بن
عوف پرسید :مگر تو از گریه نهی نمیكردی؟ حضرت فرمود« :ال ،ولكن نهيت عن
صوتين أحمقين فاجرين :صوت عند نغمة وصوت عند مصيبة» در ص‡‡ورت دیگ‡‡ری
از این روایت توض‡‡یح داده ش‡‡ده ك‡‡ه «ص‡‡وت عن‡‡د نغم‡‡ة» مرب‡‡وط اس‡‡ت ب‡‡ه س‡‡از و
آوازهای شیطانی و «صوت عند مصيبة» یعنی به شیوه جاهلیت ب‡‡ر س‡‡ر و ص‡‡ورت
زدن و پیراهن پاره كردن هنگام مصیبت.
روایت دیگ‡‡ری داریم ك‡‡ه از ق‡‡ول پیغم‡‡بر آورده ان‡‡دُ« :بِع ثت به‡‡دم المزم‡‡ار
والطبل» (من برای نابود كردن طبل كردن طب‡‡ل و نی مبع‡‡وث ش‡‡دهام) .روای‡‡اتی هم
داریم كه شیوع ساز و آواز را از عالیم آخر الزمان یا مقدمات نزول بالهایی از قبیل
باد سرخ و زلزله و فرورفتن زمین و مسخ و س‡‡نگ باری‡‡دن از آس‡‡مان ...ش‡‡مردهاند.
روایت دیگ‡‡ری هس‡‡ت ك‡‡ه عم‡‡رو بن ق‡‡ر ه ن‡‡امی ن‡‡زد حض‡‡رت رس‡‡ول میآی‡‡د و
میگوید :كسب من از دف زنی اس‡‡ت ،اج‡‡ازه میفرم‡‡ایی ك‡‡ه ب‡‡ه این ك‡‡ار ادام‡‡ه دهم
طوری كه به زشتی نكشد؟ حضرت اجازه نمیدهد و بعالوه به وی تهدی‡‡د و پرخ‡‡اش
مینماید ...و بعد از رفتن او میفرماید« :این عاصیان هر كدام بیتوبه بمیرند عریان
محشور میشوند» .از قول ابن مسعود آورده اند كه هر كس بیبسم هللا سوار م‡‡ركب
شود ،شیطان بر پشتش مینشیند و میگوی‡‡د:آواز بخ‡‡وان! و اگ‡‡ر نتوان‡‡د آواز بخون‡‡د
میگوید :دروغ بساز!.
عبدهللا بن عم‡‡ر ب دی‡‡د دخ‡‡تر ك‡‡وچكی آواز میخوان‡‡د ،گفت :ش‡‡یطان از این هم
دست بر نمیدارد .كسی از قاسم بن محمد (بن ابی بكر) راجع به غنا پرس‡‡ید .ج‡‡واب
داد :وقتی خدا حقها و باطلها را جدا سازد ب‡ه نظ‡رت غن‡ا را ج‡زء ك‡دام میگ‡ذارد!؟
1
-یعنی« :و پیوسته در غفلت و هوسرانى به سر مىبرید».
2
-یعنی« :هر كدام از آنها را مىتوانى با صدایت تحریک كن».
183 باب دهم :در تلبیس ابلیس بر صوفیان
و نیز از محمد بن طاهر روایت كرده اند كه به س‡‡ال 370هج‡‡ری در مجلس‡‡ی ك‡‡ه
ابوبكر ابهری ش‡‡یخ مالکی‡‡ان و ابوالقاس‡‡م داركی ش‡‡یخ ش‡‡افعیان و ابوالحس‡‡ن ط‡‡اهر بن
الحسین شیخ اصحاب ح‡‡دیث و ابوالحس‡‡ین بن س‡‡معون ش‡‡یخ واعظ‡‡ان و ابوعبدالل‡‡ه بن
مجاهد شیخ متكلمان (و نیز رفیقش ابوبكر باقالنی) حضور داش‡تند ب‡ه ابوعبدالل‡ه غالم
– كه قاری خوشخوانی بود – گفته شد :چیزی بخوان ،ش‡‡عر عاش‡‡قانهای خوان‡‡د و آنه‡‡ا
همه میشنیدند و چیزی نگفتند .در مورد این روایت باید گفت كه اوال محم‡‡د بن ط‡‡اهر
ثقه نیست و به ف‡‡رض ص‡‡حت حك‡‡ایت ،معل‡‡وم نیس‡‡ت ك‡‡ه آن ش‡‡عر را ب‡‡ه س‡‡از و آواز
خوانده باشد.
و نیز محمد بن ط‡‡اهر در كت‡‡ابش ب‡‡ابی منعق‡‡د ك‡‡رده تحت عن‡‡وان «ب‡‡اب إك‡‡رامهم
لقوال وذفرادهم الموضع له» ،و استدالل میكن‡د ب‡ه اینك‡ه حض‡رت رس‡ول جام‡ه
خود را به كعب بن زهیر بخشید كه قصیده «ب‡‡اَنْت ُس عاد »...را س‡‡روده ب‡‡ود .این را
نوشتیم كه قدرت فقاهت استنباط این مرد را دریابید و گرنه عمر عزیزتر از آن است
كه به این پریشانگوییها تباه شود و آنچه از محمد بن طاهر نقل ك‡‡رده ان‡‡د ك‡‡ه ش‡‡افعی
برای گوش دادن آواز بر در خانهای ایستاد ...قابل اعتماد نیست و شافعی متین تر از
آن بوده كه چنین كاری كند .میدانیم شافعیان گوش دادن به خوانندگی زن نامحرم را
حرام میدانند چه كنیز باشد چ‡‡ه آزاد زن؛ و م‡‡ردی ك‡‡ه كن‡‡یز خ‡‡ود را ب‡‡ه خوانن‡‡دگی
برای دیگ‡ران وا دارد و دیگ‡ران را ب‡رای این ك‡ار جم‡ع كن‡د م‡ردود الش‡هاده دانن‡د
وكارش را در ردیف دیوثی شمارند.
ابوطالب مكی در كتابش آورده است كه مروان قاضی چند كن‡یز داش‡ت ك‡ه ق‡‡رآن
خوانی و خوانندگی یادشان داده بود خاص صوفیان؛ كه اگر این حكایت راس‡‡ت باش‡‡د
مروان فاسق بوده است .و نیز از حاكم نیشابوری (محدث معروف) نقل كرده اند ك‡‡ه
همراه فارس بن عیسی صوفی در منزل ابوبكر ابریشمی برای شنیدن آواز «هزاره»
حاضر میشدند ،و این «هزاره» از خوانندگان زن باحج‡‡اب ب‡‡ود! مؤل‡‡ف گوی‡‡د :این
نسبت زشتی است كه به حاكم داده اند و اگر راست باشد همین خدشه ب‡‡ر ع‡‡دالت وی
كافی است.
و نیز ابوطالب مكی آورده است كه عبدهللا بن جعفر (بن ابیطالب) به اس‡‡تماع غن‡‡ا
مینشست ،مؤلف گوید :حتمًا به خواندن كنیزان خودش گوش میداده.
محمد بن طاهر از صالح پسر احمد حنب‡‡ل نق‡‡ل ك‡‡رده اس‡‡ت ك‡‡ه من س‡‡ماع دوس‡‡ت
داشتم و پدرم آن را ناخوش داشت ت‡‡ا ش‡‡بی ابن الخب‡‡ازه ص‡‡ائدی را ك‡‡ه خوانن‡‡ده ب‡‡ود
دعوت كردم وقتی پدرم به خواب رفت او شروع به تغنی نمود ،ناگهان احساس كردم
كه پدرم به بام اتاق ما آمده گوش میدهد باال رفتم و پدرم را دیدم دامن جامه به زی‡‡ر
بغل زده گویی میرقصد ...صورتهای دیگر هم از این روایت هست حاص‡‡لش اینك‡‡ه
احمد بن حنبل سماع و تغنی را تأیید میكند .مؤلف گوید :ابن الخبازهقص‡‡اید زه‡‡دیات
میخوانده ،اما اینكه احمد گویی میخواسته برقصد ،تعبیر و تغییری است كه راویان
برای تجویز رقاصی صوفیان به حكایت افزودهاند.
تلccبيس
ابليس
بعضی نیز مدعی آن شدهاند كه شنیدن غنا در ما تأثیری ندارد ،چنانكه از اب‡‡وعلی
و رودباری پرسیدند چه گویی درباره كسی كه آواز له‡و بش‡نود و بگوی‡د :م‡را حالل
است زیرا به جایی رسیدهام ك‡ه درمن اث‡ر نمیكن‡د .اب‡وعلی گفت :آری رس‡یده باش‡د
لیكن به جهنم!.
ابوحامد غزالی استدالل دیگری به نفع صوفیان در تجویز سماع و غن‡‡ا ك‡‡رده ك‡‡ه
دونشأن فهم فقاهت اوست ،گوید :چ‡‡ون اج‡‡زاء غن‡‡ا مب‡‡اح اس‡‡ت جم‡‡ع آنه‡‡ا هم مب‡‡اح
خواهد بود؛ كه به جای تعجب است .باید دانست علما انواع ساز را مشخص كرده اند
كه كدام حرام است و كدام مكروه و كدام مباح؛ آنچ‡ه مب‡اح اس‡ت دف اس‡ت و بس آن
هم در عروسی و مانند آن.
ابن عقیل از كسی شنید كه میگوید :مشایخ این طایفه را هرگاه طبع از حركت ب‡ه
سوی خدا باز میماند حدی خوانی با سرود آن را پیش میران‡‡د ،ابن عقی‡‡ل گفتُ:اف
بر این گوینده مگر نمیدانید كه دلها با وعد و وعید الهی در قرآن و سنت پیغم‡‡بر
به سوی خدا كش‡‡یده میش‡‡ود (چنانك‡‡ه در س‡‡ورهانف‡‡ال آم‡‡ده اس‡‡تَ﴿ :و ِإَذ ا ُتِلَيۡت َع َلۡي ِهۡم
َء اَٰي ُت ۥُه َز اَد ۡت ُهۡم ِإيَٰم ٗن ا﴾[ 1األنفال .]6 :اما انگیزیش طب‡ع ب‡ا ش‡عر و آواز رابط‡ه آدم را از
خدا مییَر ْد زیرا صفت مخلوق است و معشوق كه هر دم فتنهای نو از او سر میزن‡‡د.
و هر كه را نفس چنین وسوسه كند كه از زیباییهای بشر و حس‡‡ن ص‡‡وت ع‡‡برت ب‡‡ر
میگیریم ،شیفته و فریفتهای بیش نیست باید به همان جاهایی كه خدا خ‡‡ود نش‡‡ان داده
و اشاره فرموده برای عبرت بنگریم (مثل شتر و اسب و بادها )...كه محرک شهوت
نیستند بلك‡‡ه عظمت خ‡‡الق را در نظ‡‡ر میآرن‡‡د .و ه‡‡ر ك‡‡ه خ‡‡دا را «معش‡‡وق» بنام‡‡د
زندیقی است در پوشش بندگی و آزمندی است در لباس زاهدی و از مشبهه محس‡‡وب
است ،چرا كه ُانس والفت كه الزمه عشق است جز با همجنس ص‡‡ورت نپ‡‡ذیرد و ب‡‡ه
ق‡‡در نزدی‡‡ک در ص‡‡ورت ُانس اس‡‡توارتر میش‡‡ود و گ‡‡رایش پدی‡‡د میآی‡‡د .مثال اگ‡‡ر
بعضی از ما آب را خوش داریم از آن سبب است كه در ما آب هست و اگر كس‡‡ی ب‡‡ا
گیاه خوش است برای آن است كه در قوه نمو مشتركند .اما چه مشاركتی میان خ‡‡الق
و مخلوق هست تا در میان میل وعشق و شوق حاصل شده باشد؟ چه مناسبتی هس‡‡ت
میان آب وخاک با آفریننده افالك؟ اینان برای خدا ص‡‡ورتی در دل تص‡‡ویر و تص‡‡ور
میكنند و آن بتی است كه ساختهدست طبع و شیطان است .عظمت خ‡‡دا در دل هیبت
و آزارم پدید میآورد و اینكه اینان از عشق دم میزنند با آن ص‡‡ورت ذه‡‡نی اس‡‡ت و
پنداری بیش نیست و چون به عقل باز میآیند و آن هم ناپدید میشود دچار حالت قلق
و اضطراب میگردند نظیر عاشق سرگشتهای كه از معشوق جدا شده باشد! ب‡‡ه خ‡‡دا
پناه میبریم از این وساوس پست نفسانی وعوارض طبیعت جسمانی ،كه همچون بت
شكستن به حكم شرع ،سترون و زدودن آن از دلها واجب است.
باید دانست كه بعضی قدمای صوفیه برای مبتدی سماع را جایز نمیشمردند زیرا
میدانستند با دلهای آنها چه میكنن‡د از ابوالحس‡ین ن‡وری نق‡ل اس‡ت ك‡ه ب‡ه یكی از
1
-یعنی« :و چون آیاتش بر آنان خوانده شود بر ایمانشان بیفزاید».
187 باب دهم :در تلبیس ابلیس بر صوفیان
یارانش گفت«:هر گاه مرید را بینی كه قصاید میشنود و به راحت و تنعم میگرای‡‡د
از او امید خیر نیست :یكی اینكه عوام میپندارند پیشینیان اینان ن‡‡یز مث‡‡ل این‡‡ان ب‡‡وده
اند و به آنان بدگمان میشوند ،دیگر اینكه عامه را به له‡‡و و لعب ج‡‡ری میس‡‡ازند و
حجت و بهانه به دست آنان میدهند.
شعله سماع چنان در دل بعض‡‡ی ص‡‡وفیان گرفت‡‡ه ك‡‡ه ب‡‡ر ق‡‡رائت ق‡‡رآن ت‡‡رجیحش
میدهند و چنان رقت قلب در سماع به ایشان دست میدهد كه با شنیدن قرآن با حالت
به ایشان دست نمیدهد .ابوالحسین دراج گوید :به قص‡‡د یوس‡ف بن الحس‡ین از بغ‡داد
به ری رفتم آنجا از هر كس منزلش را پرسیدم گفتند :ب‡‡ا آن زن‡‡دیق چ‡‡ه ك‡‡ار داری!؟
دلتنگ شدم و تصمیم گرفتم باز گردم ،بعد با خود گفتم :ت‡‡ا این ش‡‡هر آم‡‡دهام دس‡‡ت كم
ببینمش ،و باز سراغش را گرفتم ت‡‡ا م‡‡را ب‡‡ه مس‡‡جدش راهنم‡‡ایی كردن‡‡د .دی‡‡دمش در
محراب نشسته و قرآنی در پیش رو گشوده میخواند ،نزدیک شدم سالم دادم .ج‡‡واب
داد و پرسید:از كجایی؟ گفتم :از بغداد به قصد زیارت ش‡‡یخ آم‡‡دهام ،گفت :میت‡‡وانی
شعری بخوانی ،گفتم :آری:
ول‡‡و كنت ذاح‡‡زم له‡‡دمت م‡‡ا تب‡‡ني رأيت‡‡‡‡ك تب‡‡‡‡ني دائم‡‡‡‡ًا في قطيع‡‡‡‡تي
قرآن را تا كرد و شروع كرد به گریستن تا آنجا كه ریش و جامهاش ت‡ر ش‡د و م‡را
بر بسیار گریستن وی دل بس‡‡وخت ،س‡‡پس گفت :فرزن‡‡د ،اه‡‡ل ری را مالمت مكن ك‡‡ه
یوسف بن الحسین را زندیق مینامند ،از وقت نماز ق‡‡رآن میخوان‡‡دم اش‡‡ک ب‡‡ه چش‡‡مم
نیامد و از این شعر گویی قیامت در دلم بر پا شد.
از ابوعبدالرحمن س‡‡لمی نق‡ل اس‡‡ت ك‡‡ه ابوس‡‡هل ص‡‡علوكی ص‡‡بح جمعهه‡ا مجلس
درس و ختم ق‡‡رآن داش‡‡ت ،و پیش از آنك‡‡ه من ب‡‡ه م‡‡رو ب‡‡روم آن مجلس را برچی‡‡د و
برای ابن الفرغانی مجلس قوال و مغنی بر پا كرد ،روزی از من پرسید كه مردم چه
میگویند؟ گفتم :میگویند مجلس قرآن را جمع كرده و به جایش مجلس قوال گذاش‡‡ته.
گفت:هر كس به استادش «چرا» گفت رستگار نشد.
مؤلف گوید :مبلغان تصوف گویند :حال شیخ به خ‡‡ود او واگ‡‡ذار ش‡‡ده ،ح‡‡ال آنك‡‡ه
كس نباشد كه چنین باشد .حیوانات را با تازیانه ب‡ه راه میآرن‡د و آدمی را ب‡ا عق‡ل و
شرع از خواستههای نفسانی باز میدارند.
و بعضی صوفیه معتقدند همین غنا كه گفتم جمعی ح‡‡رام دانن‡‡د وگ‡‡روهی مك‡‡روه،
برای برخی مستحب است چنانكه عبدالمنعم بن عبدالكریم قشیری گفته است سماع بر
عوام حرام است زیرا نفسشان بر جاست و بر زاهدان مباح اس‡ت چ‡ون جهادش‡ان ب‡ا
نفس حاصل داده است و بر اصحاب م‡‡ا – یع‡‡نی ص‡‡وفیان -مس‡‡تحب اس‡‡ت ك‡‡ه زن‡‡ده
دالنند.
مؤلف گوید :این قول از پنج جهت باطل است:یكی اینكه غزالی ب‡‡ر همگ‡‡ام س‡‡ماع
را مباح داشته است وغزالی از پسر قشیری به مذهب قوم دان‡‡اتر ب‡‡وده؛ دیگ‡‡ر اینك‡‡ه
طبع ب‡ا مجاه‡ده تغی‡یر نمیكن‡د ه‡ر چن‡د ممكن اس‡ت از ك‡ار ب‡از مان‡ده باش‡د ك‡ه ب‡ا
تلccبيس
ابليس
انگیزهای (مثال سماع و غنا) به عادت خود باز میگردد ،سوم اینكه عالمان ی‡‡ا آن را
حرام دانسته اند عمومًا و یا مباح دانسته اند عمومًا چرا ك‡‡ه طب‡‡ایع را یكس‡‡ان دانن‡‡د و
یكسان هم هست ،و پسر قشیری سه حكم كرده؛ چهارم اینكه اجماع داریم بر مستحب
نبودن سماع وغیابت امر این است كه مباحش دانند؛ پنجم اینكه از ق‡‡ول قش‡‡یری الزم
میآید كه شنیدن صدای عود بر كسی هم كه متأثر و مغیر نمیش‡‡ود مب‡‡اح باش‡‡د و ی‡‡ا
مستحب (ولو آن شخص زاهد یا صوفی نباشد).
بعضی مدعی شده ان‡‡د ك‡‡ه قرب‡‡ةً الی هللا (ب‡‡ه خ‡‡اطر ن‡‡زدیكی ب‡‡ه خ‡‡دا) س‡‡ماع غن‡‡ا
میكنند ،چنانكه ابوطالب مكی از قول جنید آورده است كه س‡ه ج‡ا این طایف‡ه رحمت
فرود میآید :یكی هنگام طعام خوردن – كه این قوم جز به هنگام نیاز شدید نخورن‡د؛
دوم هنگام مذاكره – كه سخن از مقامات صدیقان واحوال پیام آوران در میان اس‡‡ت؛
سوم هنگام سماع – كه به وجد میشنوند و حق را میبینند .مؤلف گوید :اگر نق‡‡ل این
سخن از جنید راست باشد -ما كه بدو خوش بی‡‡نیم -حم‡‡ل ب‡‡ر آن میك‡‡نیم ك‡‡ه م‡‡رادش
سماع قصاید زهدیه ك‡‡ه ب‡‡اعث رقت دل و گری‡‡ه میش‡‡ود ،باش‡‡د .و گ‡‡ر ن‡‡ه نمیت‡‡وان
معتقد شد كه با خواندن اشعاری به یاد س‡‡عدی و لیلی رحمت ن‡‡ازل ش‡‡ود! و آدمه‡‡ایی
باشند كه از آن گونه اش‡‡عار برداش‡ِت اش‡‡ارات الی‡‡ه نماین‡‡د .در جنب غلب‡‡ه طب‡‡ایع ب‡‡ر
آدمیان ،آن اشارات مضمحل و معدوم به حساب میآید .دلیل گفته ما این است ك‡‡ه در
زمان جنید از اشعاری كه اكنون میخوانند در مجالس صوفیه نمیخواندهاند.
از عب‡‡دالوهاب بن المب‡‡ارک حاف‡‡ظ (= مح‡‡دث) نق‡‡ل اس‡‡ت ك‡‡ه گفت :ب‡‡ا ابوالوف‡‡ا
فیروزآبادی شیخ رباط زوزنی دوست بودم ،به من میگفت :به خدا هنگامی كه بساط
سماع و قوالی را دایر میكنند به یادت هستم و دعایت میكنم ،و تصورش آن بود كه
آن ،هنگام اجابت دعاست! ابن عقی‡‡ل گوی‡‡د :از ص‡‡وفیه ش‡‡نیدهام ك‡‡ه هنگ‡‡ام گس‡‡تردن
بساط و هنگامی كه حدی خوان ح‡‡دی میخوان‡‡د دعاه‡‡ا مس‡‡تجاب اس‡‡ت ،و این از آن
راه است كه سماع غنا را عملی میانگارند قربةً الی هللا؛ و این كفر است چرا كه هر
كس تصور كند با حرام و مكروه میتوان به خ‡‡دا تق‡‡رب ی‡‡افت ك‡‡افر اس‡‡ت ،و گف‡‡تیم:
فقها غنا را یا حرام شمرده اند و یا مكروه .از صالح م‡‡ری نق‡‡ل اس‡‡ت ك‡‡ه گفت‡‡ه« :آن
بیهوش كه از همه دیرتر بر میخیزد افتاده عشق است كه میانگارد كاری قرب‡‡ًة الی
هللا كرده ،و ث‡‡ابت ق‡‡دم ت‡‡رین كس‡‡ان روز قی‡‡امت كس‡‡ی اس‡‡ت ك‡‡ه كت‡‡اب خ‡‡دا و س‡‡نت
پیغمبرش را محكمتر گرفته است».
از ابوالحارث اوالسی نقل است كه میگفت :ش‡‡بی ش‡‡یطان را در خ‡‡واب دی‡‡دم ب‡‡ر
یكی از پشت بامهای اوالس ،سمت راستش عدهای بودند و سمت چپش عدهای همگی
خوشپوش .به اینان گفت :بنوازید و بخوانید و به آنان گفت :برقصید و من از خوش‡‡ی
میخواستم خود را از بام به زمین اندازم .آن گاه شیطان خطاب ب‡‡ه من گفت:از هیچ
طریق نتوانستم بر شما رخنه كنم مؤثرتر از این!.
189 باب دهم :در تلبیس ابلیس بر صوفیان
1
-یعنی« :و جهنم وعدهگاه همگى آنان است».
2
-یعنی« :هنگامى كه این آتش آنان را از مكانى دور ببیند ،صداى وحشتناک و خشم آل‡‡ودش را
كه با نفسزدن شدید همراه است مىشنوند».
تلccبيس
ابليس
حصین عبدالرحمن گوید :از اسماء دختر ابوبكر ب پرس‡‡یدم ك‡‡ه اص‡‡حاب پیغم‡‡بر
هنگ‡‡ام ق‡‡رائت ق‡‡رآن چگون‡‡ه بودن‡‡د؟ گفت :آن چن‡‡ان ك‡‡ه خ‡‡دا توص‡‡یف فرم‡‡وده:
چشمانشان گریان و پوست تنشان لرزان میشد .گفتم :كسانی هستند كه چ‡‡ون ص‡‡دای
قرائت قرآن میشنوند از هوش میروند ،گفت:أعوذ باهلل من الشیطان الرجیم!.
عكرم‡ه از اس‡ماء دخ‡تر اب‡وبكر ب پرس‡ید آی‡ا از گذش‡تگان كس‡ی از خ‡وف خ‡دا
بیهوش میشد؟ گفت :نه ،اما میگریستند.
ابن عمر ب بر كسی گذشت كه بیه‡وش افت‡اده ب‡ود ،گفت :این را چ‡ه ش‡ده اس‡ت؟
گفتند :یک عراقی است كه وقتی صدای قرائت ق‡‡رآن میش‡‡نود ب‡‡ه این ح‡‡ال میافت‡‡د.
ابن عمر گفت :ما هم از خدا میترسیدیم اما بر زمین نمیافتادیم!.
از ابن عباس ب روایت است كه نزد او از خوارج و حالتی كه از ش‡‡نیدن ص‡‡دای
قرآن به آنان دست میدهد ص‡‡حبت میكردن‡‡د ،گفت :در عب‡‡ادت از یه‡‡ود و نص‡‡ارى
سختكوش تر نباشند ،كه اینان گمراه كنندهاند.
به انس بن مال‡ک گفتن‡د :كس‡انی هس‡تند ك‡ه ب‡ا ش‡نیدن ق‡‡رائت ق‡‡رآن از ه‡وش
میروند ،گفت :این كار خوارج است!.
به عبدهللا بن زبیر ب گفتند :پس‡‡رت ع‡‡امر ب‡‡ا كس‡‡انی مینش‡‡یند ك‡‡ه هنگ‡‡ام ش‡‡نیدن
صدای قرائت قرآن خود را به بیهوشی میزنند ،خطاب به عامر گفت :اگ‡ر دیگ‡ر ب‡ا
خبر شوم با اینها كه وقت ق‡‡رآن خوان‡‡دن تظ‡‡اهر ب‡‡ه غش میكنن‡‡د نشس‡‡ته ای ،خ‡‡وب
تازیانه ات میزنم!.
از خود عامر بن عبدهللا بن زب‡‡یر روایت اس‡‡ت ك‡‡ه ن‡‡زد پ‡‡درم رفتم ،پرس‡‡ید:کج‡‡ا
بودی؟ گفتم :جماعتی یافتم كه از آنها بهتر ندیدهام ،با ذكر خدا تنشان میلرزد و غش
میكنند ،قدری با ایشان نشستم .گفت :دیگر با آنان منشین! و از چه‡‡ر ه من فهمی‡‡د ك‡‡ه
حرفش اثری نكرده ،گفت :پیغمبر را دیدم كه قرآن میخوان‡‡د و اب‡‡وبكر وعم‡‡ر را
دیدم كه قرآن میخواندند و این حالت كه میگویی به ایشان دست نمیداد ،آیا این‡‡ان ك‡‡ه
تو میگویی از ابوبكر و عمر ،خدا ترس ترند؟ عامر گوید :فهمیدم قضیه همین اس‡‡ت
كه پدرم میگوید؛ دیگر با آن جماعت ننشستم.
نقل است كه ابوالجوزاء حدیث میگفت ،ناگاه یكی از حاضران ب‡‡ه زمین غلتی‡‡د و
شروع به لرزیدن كرد ،ابوالجوزاء به سوی او دوید ،گفتند :این یک آدم غشی اس‡‡ت،
گفت :خیال كردم از اینهاست كه خودشان را به مردن میزنند ،میخواستم بگ‡‡ویم از
مسجد بیرونش كنند.
هم نقل است که ابوالجوزاء برخاست كه به سوی او برود ،گفتند :این آدم م‡‡ریض
است ،گفت :پنداشتم از اینهاست كه خود را به مردن میزنند ،اگر از آنها بود پایم را
پشت گردنش میگذاشتم!.
به ابن سیرین گفته شد:كسانی هستند كه وقتی صدای قرائت قرآن میش‡‡نوند غش
میكنند ،گفت :یكیشان روی دیواری بنشیند و قرآن را از اول تا آخر برایش بخوانن‡‡د
191 باب دهم :در تلبیس ابلیس بر صوفیان
اگر افتاد ،راستگوی است (یعنی آن كارشان تصنعی است) .از طریق دیگر هم ش‡‡بیه
این حكایت را از ابن سیرین آورده اند.
و نیز آوردهاند كه كس‡‡ی در مجلس وع‡‡ظ حس‡‡ن (بص‡‡ری) آه بلن‡‡دی كش‡‡ید .حس‡‡ن
گفت :اگر این آه هّلِل بود كه خود را انگشت نما كردی و اگر هلِل نبود ك‡‡ه هالک ش‡‡دی.
و نیز در مجلس او كسی گریست و صدا بلند كرد ،حسن گفت :شیطان است كه همین
اآلن دارد میگرید!.
آورده اند فضیل عیاض به پسرش كه ب‡ر اث‡ر وج‡د ب‡ه زمین غلتی‡د گفت :فرزن‡د،
اگ‡ر این ب‡ه حقیقت اس‡ت خ‡ود را رس‡وا نم‡ودی واگ‡ر ب‡دروغ اس‡ت خ‡ود را هالک
كردی.
سعید بن عثمان واعظ به كسی كه نزد او اظهار وج‡د و حرك‡ات بیتابان‡ه مینم‡ود
گفت:فرزند ،اگر راست میگویی كه راز درون را افشا كردی و اگر دروغ است كه
به خدا شرک ورزیدهای [ریا شرک خفی است].
و اگر كسی بگوید كه سخن در احوال راستان است نه ریاكاران .گ‡وییم :وج‡د ابت‡دا
جای كن شدنی است در باطن ،اگر انسان خود را نگ‡‡ه دارد و كس‡‡ی نفهم‡‡د ش‡‡یطان از
وی مأیوس میشود و دور میگردد .چنانكه ایوب سختیانی را وقتی ضمن س‡‡خن گفتن
و حدیث گفتن رقت قلب دست میداد و اشكش میخواست بیاید دست به بی‡‡نی میكش‡‡ید
و میگفت :چه زكام سختی! اما اگر انسان اهمال نماید و مجال ظهور به وجد بده‡‡د ی‡‡ا
دوست داشته باشد كه مردم حال او را بفهمند ،ش‡‡یطان در او میدم‡‡د و ه‡‡ر ان‡‡دازه ك‡‡ه
شیطان در او بیشتر بدمد بیشتر جای كن میشود و تحرك‡‡ات بیاختی‡‡ار از خ‡‡ود نش‡‡ان
میداهد.1
به عبدهللا بن عمر ب گفته شد :اینجا كسانی هستند كه وقتی قرائت قرآن میش‡‡نوند
یكیشان از ت‡‡رس خ‡‡دا پ‡‡ای ب‡‡ر زمین میكوب‡‡د! عبدهللا گفت :چ‡‡نین چ‡‡یزی نمیش‡‡ود،
گوینده قسم خورد .عبدهللا گفت :اگر چنین است ش‡‡یطان در ق‡‡الب آن ی‡‡ک نف‡‡ر رفت‡‡ه،
اصحاب پیغمبر چنین نبودند.
و اگر كسی بگوید كه گیریم صاحب وجد كوشید آن را دفع كند و اظهار ننماید اما
نتوانست در اینجا دخالت شیطان چیست (یعنی چگونه این قسم وج‡‡د را ك‡‡ار ش‡‡یطان
میتوان شمرد)؟ گوییم :ما منكر ضعف بعضی طبایع نیستیم اما عالمت صادق بودن
در فرض شما این است كه نتواند آن حالت را از خود براند و نداند كه چه ب‡ر س‡رش
آمده است و میآید ،آن گون‡ه ك‡ه موس‡ی بیه‡وش ب‡ر زمین غلتی‡دَ﴿ :و َخ َّر ُم وَس ٰى
َص ِع ٗق ا﴾ [األعراف .]143 :چنانكه آورده اند به عبدهللا بن وهب كتاب «أه‡‡وال القيام‡‡ة»
را فرو خواندند بیهوش افتاد وكلمهای نگفت تا بعد از چند روز مرد .و بس‡‡یار كس‡‡ان
از اثر موعظه مرده اند یا غش كرده ان‡‡د ،اال اینك‡‡ه حرك‡‡ات تظ‡‡اهر كنن‡‡دگان ب‡‡ه وج‡‡د
1
-به دنبال این مطلب ،مؤلف حكایتی و ح‡‡دیثی در نك‡‡وهش و خالف ش‡‡رع ب‡‡ودن «افس‡‡ونگری
برای تب بری و تعویذ بستن و دعای مهر ومحبت میان زن و شوهر» آورده كه مناسب بود در
باب دوازدهم بیاورد ،و پس از آن به بحث درباره «وجد» كه موضوع این قسمت این بازگش‡‡ته
است -.م.
تلccبيس
ابليس
طوری است كه مصنوعی بودن آن اشكار اس‡‡ت و كم‡‡ک ش‡‡یطان در آن روش‡‡ن .اگ‡‡ر
سؤال شود كه آی‡ا «مخلص» را در وج‡د راس‡تین نقص‡ی اس‡ت؟ پاس‡خ میدهیم :آری،
زیرا اوال هر گاه علم داشت خود را نگ‡‡ه میداش‡‡ت ،ثانی‡ًا به‡‡ر ح‡‡ال عملش ب‡‡ر خالف
صحابه و تابعان است .از خّوات نقل است كه هنگ‡ام ذك‡ر (ی‡اد ك‡ردن خ‡دا) میلرزی‡د
ابراهیم بدو گفت :اگر میتوانی خود را نگه داری و نگه نمیداری پس میتوانم كه ت‡‡و
را به كس نشمارم ،و اگر نمیتوانی خود را نگه داری پس بر خالف گذش‡تگانی؛ آن‡ان
كه از تو بهتر بودند.
مؤلف گوید :خّو ات از صالحان دور از تكلف ب‡‡وده و اب‡‡راهیم نخعی فقی‡‡ه اس‡‡ت و
این گونه سخن میگوید ،حال اهل تصنع را چه باید گفت؟
اهل تصوف هنگام غنا چون به وجد میآین‡‡د ك‡‡ف میزنن‡‡د ،چنانك‡‡ه آورده ان‡‡د ابن
بنان وجد مینمود و ابوسعید خراز برایش دست میزد .مؤلف گوید :این ش‡‡بیه هم‡‡ان
حركات مشركان است كه در مراسم حج سوت میكشیدند « الُم كاء» و دست میزدند
«التصدیة» (آنكه در سوره انفال ،آیه 35آمده است)َ﴿ :و َم ا َك اَن َص اَل ُتُهۡم ِع ن‡‡َد ٱۡل َبۡي ِت
ِإاَّل ُم َك ٓاٗء َو َتۡص ِدَيٗة ﴾ [األنفال« .]35 :و نماز و دعایش‡ان در كن‡ار خان‡ه ]خ‡دا[ چ‡یزى ج‡ز
سوت كشیدن و كف زدن نبود» .ودر این كار شخص از وقار و عق‡‡ل و اعت‡‡دال ب‡‡یرون
میرود و شبیه زنان میشود!.
صوفیان برای رقصیدنشان از آیه قرآنی حجت میآورند ك‡‡ه خداون‡‡د ب‡‡ه ای‡‡وب
فرم‡‡ود﴿ :ٱۡر ُكۡض ِبِر ۡج ِل َك ﴾[ 1ص .]42 :ام‡‡ر ب‡‡ه نوازن‡‡دگی ب‡‡ا چ‡‡وب [مض‡‡راب ] را
استفاده كنند! به خدا پناه میبریم از بازی كردن با شرع .بعض‡ی ن‡یز از ح‡دیث زی‡ر
بر جواز رقص استدالل كردهاند:پیغمبر به علی فرمود« :أنت مني وأنا من‡‡ك»
و علی از ش‡‡وق دو س‡‡ه ق‡‡دم ب‡‡ر ی‡‡ک پ‡‡ا راه رفت (لنگ‡‡ه رفت) و ن‡‡یز ب‡‡ه جعف‡‡ر
فرمود« :أشبهت خلقي وخلقي» .جعفر از شوق دو سه قدم بر یک پ‡‡ا راه رفت (لنگ‡‡ه
رفت) و نیز پیغمبر به زید فرمود« :أنت أخونا وموالنا» ،زید از شوق دو سه ق‡‡دم
روی ی‡‡ک پ‡‡ا راه رفت (لنگ‡‡ه رفت)؛ ام‡‡ا یكی دو ق‡‡دم ب‡‡ر ی‡‡ک پ‡‡ا راه رفتن كج‡‡ا و
رقصیدن كجا؟ بعضی هم به حركات خاص حبشیان كه در ح‡‡دیث آم‡‡ده اس‡‡تناد ك‡‡رده
اند«:زفنت الحبشة» و آن نوعی راه رفتن بوده است به عالمت جوانی و جنگ‡‡اوری
و دعوت به رزم.
حكایتی هم آوردهاند كه سعید بن مسیب با شنیدن شعری پای بر زمین ك‡‡وفت ،ك‡‡ه
اوال حكایت دروغ یا مشكوک است و ثانیًا یک دو بار پ‡‡ای ب‡‡ر زمین كوبی‡‡دن كج‡‡ا و
رقص كجا؟ این همه بگذار ،عقل را داور كنیم وببینیم رقص اگر كار بچگان‡‡ه نیس‡‡ت
پس چیست؟ و چگونه با رقص دله‡‡ا متوج‡‡ه آخ‡‡رت میش‡‡ود ،آی‡‡ا این ج‡‡ز زور گفتن
بیمزه چیز دیگری است؟ از غزالی نقل شده است كه «الرقص حماق‡‡ة بين الكتفين ال
1
« -گفتیم :بزن زمین را بپاى خود».
193 باب دهم :در تلبیس ابلیس بر صوفیان
تزول إال ب‡‡التعب»! ابوالوف‡‡اء بن عقی‡‡ل گوی‡‡د :ق‡‡رآن از رقص نهی فرم‡‡وده آنج‡‡ا ك‡‡ه
گوی‡‡دَ﴿ :و اَل َتۡم ِش ِفي ٱَأۡلۡر ِض َم َر ًح ا﴾[ 1اإلس‡‡راء .]33 :و آنج‡‡ا ك‡‡ه گوی‡‡دِ﴿ :إَّن ٱَهَّلل اَل
ُيِح ُّب ُك َّل ُم ۡخ َتاٖل َفُخ وٖر ﴾[ 2لقمان .]18 :كه شاهد دركلمه «مخت‡‡ال» اس‡‡ت .ك‡‡دام تحق‡‡یر
وتوهین بر خرد و تمكین از این باالتر كه آدم ریش‡‡داری برقص‡‡د چ‡‡ه رس‡‡د ب‡‡ه اینك‡‡ه
ریش سفیدباشد ،بویژه با آواز زنان و پسران بیریش! آیا بر آنكه مرگ و س‡‡ؤال ق‡‡بر
و قیامت و پل صراط و جهنم یا بهشت در پیش دارد شایسته است ك‡‡ه مث‡‡ل چارپای‡‡ان
چموش دست بیفشاند و لگد بیندازد و مثل زن‡ان ك‡ف بزن‡د ،ح‡ال آنك‡ه م‡ا پ‡یرانی ب‡ا
وقار دیدیم همچون ابوالقاسم بن زی‡‡دان و عب‡‡دالملک بن بش‡‡ران و ابوط‡‡اهر عالف و
جنید و دینوری ،و با وجود طول مدت معاشرت یک لبخند از آنها مشاهده نكردیم چه
رسد به خنده (پایان كالم ابوالوفاء بن عقیل).
وقتی صوفی در رقص به حال طرب میرسد دست یكی از حاضران را میگ‡‡یرد
و بلندش میكند كه برقصد و ب‡ر آن كس روا نیس‡ت ك‡ه ب‡ر نخ‡یزد ،وق‡‡تی برخاس‡ت
دیگران هم به تبع او بر میخیزند ،و چون یكیشان س‡‡ر برهن‡‡ه س‡‡ازد دیگ‡‡ران هم ب‡‡ه
پیروی ازوی سر برهنه میسازند و بر هیچ عاقلی پوشیده نیست كه سر برهنه كردن
چقدر زشت و بیشخصیتی و ترک ادب است[!] و اینك‡‡ه درمناس‡‡ک حج س‡‡ر برهن‡‡ه
میكنند از باب تعبد است و اظهار خواری دربرابر خداوند.
و چون طربشان به شدت رسد ،جامه به سوی مغنی میافكننند ،یا درست یا چ‡‡اک
زده ،و بعض‡‡ی ج‡‡اهالن در توجی‡‡ه این ك‡‡ار میگوین‡‡د ك‡‡ه این‡‡ان در «غیبت»ان‡‡د و
نمیدانند چه میكنند جای مالمت نیست ،همچنانك‡‡ه موس‡‡ی وق‡‡تی از ط‡‡ور بازآم‡‡د و
گوساله پرستی قوم را دید الواح را شكست .گوییم :از كجای معلوم كه شكسته ش‡‡د؟ و
از كجا معلوم كه موسی به قص‡‡د شكس‡‡تن ال‡‡واح را ب‡‡ه زمین انداخت‡‡ه باش‡‡د زی‡‡را در
قرآن فقط به انداختن الواح بر زمین اشاره شده 3وانگهی موسی در آن ما از خ‡‡ود
بیخود حتى اگر دریای آتش در پیش رویش بود در آن فرو میرفت ،چ‡ه كس‡ی ث‡ابت
میكند كه صوفی در حال رقص از خود غایب باش‡‡د ح‡‡ال آنك‡‡ه مغّنی را از دیگ‡‡ران
باز میشناسد و اگر چاه و چالهای پیش پ‡‡ایش باش‡‡د نمیافتن‡‡د! چگون‡‡ه میت‡‡وان ح‡‡ال
انبیا را با این سفیهان سنجید؟
مؤلف گوید :من خود ج‡‡وان ص‡‡وفیی را دی‡‡دم ك‡‡ه در ب‡‡ازار راه میرفت و فری‡‡اد
میكشید و كودكان به دنبالش میافتادند و او به آنان پرخاش و اشتلم میكرد .همو ب‡‡ه
نماز جمعه حاضر میشد و همان نعرهها را میكشید و نماز میخواند ،راجع به نماز
از او من سؤال كردند گفتم :اگر در حال نعره كشیدن از خ‡‡ود بیخ‡‡ود ،پس وض‡‡ویش
هم باطل شده و اگر با خود است متصنع میباشد [و حضور قلب ن‡‡دارد] .و این م‡‡رد
1
-یعنی« :و مرو در زمین خرامان».
2
-یعنی« :تو نمىتوانى زمین را بشكافى و در بلندى نمىتوانى به كوه رسى».
3
-سورة اعراف ،آیات 150و .154
تلccبيس
ابليس
توانا و چاالک بود اما ك‡‡ار نمیك‡‡رد بلك‡‡ه هم‡‡ه روزه ب‡‡رایش زنبی‡‡ل میگرداندن‡‡د ب‡‡ه
انداز ه خوراک خود و یارانش جمع میشد و این مفتخوارگی است نه توّك ل.
(بر سر مطلب ب‡‡رویم) گ‡‡یریم ك‡‡ه ص‡‡وفیان در ح‡‡ال بیخ‡‡ودی نع‡‡ره میكش‡‡ند پس
نزدیک شدن و دست یازیدنش‡ان ب‡ه س‡ماع ك‡ه از زور خوش‡ی چ‡نین پ‡رده ب‡ر عق‡ل
میكشد نهی شده است همچناننكه پرداختن به كاری درد آور نیز شرعًا ممنوع اس‡‡ت.
از ابن عقیل درباره وجد نم‡‡ودن و جام‡‡ه دری‡‡دن ص‡‡وفیان س‡‡وال ش‡‡د ،گفت:خط‡‡ا و
حرام است ،زیرا پیغمبر از تباه ك‡‡ردن م‡‡ال نهی فرم‡‡وده اس‡‡ت و ن‡‡یز از گریب‡‡ان
دری‡‡دن [در ع‡‡زا ] من‡‡ع ك‡‡رده اس‡‡ت .كس‡‡ی در آن می‡‡ان گفت :ص‡‡وفی در ح‡‡ال وج‡‡د
نمیداند چه میكند .ابن عقیل پاسخ داد ،وارد شدنشان در مجلسی كه میدانن‡‡د ط‡‡رب
ب‡‡ر ایش‡‡ان چ‡‡یره میش‡‡ود و عقلش‡‡ان میربای‡‡د و جام‡‡ه دری میكنن‡‡د خالف اس‡‡ت و
پرهیز واجب ،و مسئولیت ساقط نمیشود ،كما اینك‡‡ه از كس‡‡ی ك‡‡ه مس‡‡كر مینوش‡‡د و
مست میشود به عذر مستی مسئولیت ساقط نمیشود.
محم‡د بن ط‡اهر ب‡رای جام‡ه دری‡دن ص‡‡وفیان ،حجت دیگ‡ری یافت‡ه و آن ح‡دیث
عایشه ل است كه پیغمبر پرده حجله را كش‡‡ید و چ‡‡اک زد .فق‡‡اهت این بیچ‡‡اره را
ببین كه جامه دریدن و مال تباه كردن صوفیان را با پاره شدن پارچهای (بدون قص‡‡د
و عمل) قیاس میكند! و گر هم عم‡‡دی ب‡‡وده ب‡‡ه لح‡‡اظ تص‡‡اویری ب‡‡وده ك‡‡ه آن پ‡‡رده
داشته است ،و میدانیم شارع از باب تشّد د در منهیات چنین كارها میكند مثال ب‡‡رای
دور ریختن شراب خمها را میشكند .و اگ‡‡ر ص‡‡وفی گوی‡‡د ك‡‡ه حین جام‡‡ه دری‡‡دن از
خود غایب بودم گوییم :شیطان تو را از خود ربوده و اگر ب‡ا ح‡ق ب‡ودی ح‡ق حفظت
میكرد كه حق امر به تباهكاری نمینماید.
مشایخ صوفیه درباره جامههای دریده شده در سماع نیز حرفه‡‡ا دارن‡‡د ،محم‡‡د بن
طاهر گوید :جام ه دریده شده از آن كسی است كه به خ‡‡اطر او جام‡‡ه را دری‡‡ده ان‡‡د و
حدیث جریر را دلیل میآورد 1و نیز گوید :دلیل بر آنك‡‡ه جم‡‡اعت حاض‡‡ر حین جام‡‡ه
دریدن نیز سهمی دارند حدیث ابوموسی است ،حض‡‡رت ب‡‡ه كس‡‡انی ك‡‡ه ب‡‡ا كش‡‡تی از
حبش‡‡ه ب‡‡از آمدن‡‡د از غن‡‡ایم خی‡‡بر س‡‡هم داد .2مؤل‡‡ف گوی‡‡د :بنگری‡‡د این م‡‡رد چگون‡‡ه
شریعت را باه بازی گرفته تا با فهم ك‡‡ژ خ‡‡ود آنچ‡‡ه مواف‡‡ق م‡‡ذهب مت‡‡أخران ص‡‡وفیه
است به حدس و گمان استخراج كند زیرا از متقدمان ص‡‡وفیه در این ب‡‡اب چ‡‡یزی ب‡‡ه
دست نداریم .به هر حال ،اگر آن كه جامه را دریده و به سوی كسی افكند ی‡ا ب‡ا خ‡ود
است كه اصل پاره كردن جایز نب‡وده ،و اگ‡ر بیخ‡ود اس‡ت ك‡ه تص‡رف او در م‡الش
جایز نیست كه ببخشد یا بفروش‡‡د ،و اگ‡‡ر آن چن‡‡ان ك‡‡ه گفت‡‡ه ان‡‡د آن جام‡‡ه دری‡‡ده ك‡‡ه
میافكند مانند چیزی باشد ك‡ه از انس‡ان بیفت‡د و گم ش‡ود پس كس‡ی ح‡ق ن‡دارد آن را
« -جاء قوم محتابی النمار فحض رسول هللا علی الصدقة ،فجاء رجل من األنصار بصرة فتتابع 1
تملک نماید ،و اگر با خود باشد و جام ه دریده را بیفكند نه ب‡‡ه عن‡‡وان ش‡‡خص معی‡‡نی
كه باز تصرف در آن جایز نیست ،و اگر خصوصًا به س‡‡وی مغ‡‡نی بیفكن‡‡د ب‡‡ازهم از
آن وی نمیشود ،چرا كه تملک جز با عقد شرعی صورت نمیگیرد و چ‡‡یزی را ب‡‡ه
صورت كسی افكندن و پرتاب كردن عقد شرعی نیست!
بعد از این همه ،گیریم كه از آِن مغّنی باشد ،وجه تصرف دیگ‡‡ران در آن چیس‡‡ت؟ و
حال كه تصرف كردند چرا تك‡ه تك‡ه میكنن‡د ك‡ه این خ‡ود اض‡اعه م‡ال اس‡ت و خالف
شرع؛ و بعد غایبان را چرا س‡هم میدهن‡د؟ ح‡دیث ابوموس‡ی در اینج‡ا حجت نمیش‡ود،
چرا كه بسا حضرت از شاهدان وقعه خیبر اج‡‡ازه گرفت‡‡ه و ب‡‡ه از راه رس‡‡یدگان س‡‡همی
داده و یا از محل خمس غنایم كه حق خود حضرت بود داده است.
مذهب ص‡‡وفیان در این ب‡‡اب ش‡‡بیه اس‡‡ت ب‡‡ه احك‡‡ام جاهلی‡‡ان درب‡‡اره «بح‡‡یرة»و
«سائبة» و «وصیلة» و «حام» 1كه از خود وضع كرده بودند .محمد بن طاهر گوید:
اتفاق آرای مشایخ ب‡‡ر این اس‡‡ت ك‡‡ه ب‡‡ا جامهه‡‡ای دری‡‡ده ش‡‡ده در س‡‡ماع و جامهه‡ای
درست كه به موافقت افكنده اند از آِن جمع است و با نظر شیخ تقیسم میشود ،ب‡‡ا این
استدالل كه «الغنيمة لمن ش‡‡هد الوقع‡‡ة» .ام‡‡ا ش‡‡یخ ابواس‡‡ماعیل انص‡‡اری گفت‡‡ه اس‡‡ت
جامههای دریده شده و پارههای آن به جم‡‡ع تقس‡‡یم میش‡‡ود و آنچ‡‡ه درس‡‡ت اس‡‡ت ب‡‡ه
قوال میرسد ،به دلیل حدیث سلمه:كه حضرت پرس‡‡ید :چ‡‡ه كس‡‡ی دش‡‡من را كش‡‡ته؟
گفتند :سلمه بن اكوع حضرت فرمود :تمام غنیمت و جام ه دشمن به سلمه میرسد؛ در
اینجا هم قوال بوده كه با آواز خود صوفی را به جامه دریدن واداشته و از پای افكنده
اسًت !.
مؤلف گوید :بنگرید شیطان چگونه این ج‡‡اهالن ب‡‡ه ش‡‡ریعت را فریفت‡‡ه و بنگری‡‡د
اجماع مشایخ اینان را كه به یک پشگل نمیارزد .اما فقیه‡ان اجم‡اع دارن‡د ب‡ر اینك‡ه
هر چه هبه شود درست یا پاره به همتان كس میرس‡‡د ك‡‡ه ب‡‡دو هب‡‡ه ك‡‡رده ان‡‡د ،و در
تشبیه صوفی از پافتاده به كشته جن‡‡گ و غ‡نیمت و ج‡‡امهای از وی ب‡‡ر میگیرن‡‡د هم
اشكالها هست ،و این همه جز هذیان و محالبافی چیزی نیست.
نقل است كه ابوالفتوح اسفراینی در جمعی چندان رقصید تا دستارش از سر افتاد،
ناگاه متوجه شد كه با كفش میرقصیده -و آن خطاست -از بابت كف‡‡اره آن گن‡‡اه ردای
ابریشمی منقش خود را از دوش بركند و در میان افكند و آن را پاره پاره كرده تقسیم
كردند .ممكن اس‡‡ت گفت‡‡ه ش‡‡ود خ‡‡وب ب‡‡ود ردا را از جم‡‡ع میخری‡‡د و پ‡‡اره پ‡‡ارهاش
نمیكردند ،محمد بن ط‡‡اهر گوی‡‡د :در ح‡‡دیث داریم«:التع‡‡ودن فی ص‡‡دقتك» مؤل‡‡ف
گوید :لزومی به خریدن نبود چون ردا در مالكیتش باقی بوده و با افكن‡‡دن ،م‡‡ال غ‡‡یر
نمیشود).
بعضی فقهای صوفیه در جواب این اشكال كه پاره كردن جامهها تب‡‡اه ك‡‡ردن م‡‡ال
است گفته اند كه آن پارهها قابل استفاده است و این تفریط نیس‡‡ت ،گ‡‡وییم :پس تفری‡‡ط
چیست؟ عجب است از ابوحامد غزالی كه گفته است پاره كردن جامه به مربعه‡‡ا ك‡‡ه
1
-رجوع به توضیح صفحات گذشتهء همین كتاب -.م.
تلccبيس
ابليس
به كار وسله دوزی و نیز سجاده بیاید بر این طایفه مباح است همچنانكه پارچ‡‡ه س‡‡الم
بریده میشود تا از آن جامه دوخت‡‡ه ش‡‡ود! گ‡‡وییم :اگ‡‡ر ج‡‡ام ه دوخت‡‡ه را ب‡‡ه ص‡‡ورت
رشتههای دراز هم ببرند باز به كاری آید و گیسوبند را شاید ،همچنانكه اگ‡‡ر شمش‡‡یر
را بشكنند نیم ه آن نیز به كاری آید ،اما مراد انتفاع خاص نیس‡‡ت س‡‡ود گ‡‡رفتن ع‡‡ام و
بهره برداشتن از كل یک چیز است ،و هر اندازه از سود آن كم شود اتالف محس‡وب
است .به همین دلیل شكستن درهم درست را نهی كردهاند زیرا ق‡‡دری از قیمت آن كم
میشود .شگفت از این نیست كه ابلیس صوفیان نادان را فریفته ،ش‡‡گفتتر این اس‡‡ت
كه برخی فقیهان را از راه برده و ب‡دعتهای ص‡وفیه را ب‡ر احك‡ام ابوحنیف‡ه و مال‡ک
وشافعی و احمد حنبل (رضوان هللا علیهم أجمعین) ترجیح نهادهاند.
اینان در بدعتهای خود غرایب آورده اند ،چنانكه محمد بن طاهر در كت‡‡ابش ب‡‡ابی
منعقد كرده تحت عنوان «باب السنة في أخذ ش‡‡يء من الـمستغفر» و ح‡‡دیث كعب بن
مالک را آورده كه برای توبه از گناه شركت نكردن در جنگ تبوک خ‡ودش پیش‡نهاد
كرد كه همه مالم را میبخشم حضرت رسول فرم‡‡ود« :يجزئ‡‡ك الثلث» ی‡‡ک س‡‡وم
آن كفایت است ،و باب دیگ‡‡ری منعق‡‡د ك‡‡رده زی‡‡ر عن‡‡وان «ال‡‡دليل علي أن من وجبت
عليه غرامة فلم يؤدها ألزموه أكثر منها» و حدیث معاویه بن جعد ه را شاهد آورده ك‡‡ه
از «مانع الزكا ة آنچه بدیهی دارد میگیریم با نصف مالش» (البته ش‡‡افعی این ح‡‡دیث
را قبول نداشت) .مؤلف گوید :به بازی و جهل اینان بنگر ك‡‡ه معین ك‡‡ردن جریم‡‡ه و
غرامتی را برای یک خطا كار برای وی الزام آور و واجب میدانند وحال آنك‡‡ه ه‡‡ر
كس غیر واجبی را واجب بشمارد كافر است .و از جمله بدعتهای اینان س‡‡ر برهن‡‡ه
كردن است هنگام استغفار و این خالف مروت (شخصیت) و منافی ادب است .و ام‡‡ا
تطبیق حدیث كعب بن مالک و حدیث معاویهبن جعده بر غرامت و ج‡‡ریمهای ك‡‡ه از
جانب خ‡ود ب‡ر مری‡د میبندن‡د و آن را ال‡زام آور میانگارن‡د ج‡ز ب‡ازی ب‡ا ش‡ریعت
نیست ،حقا كه اینان خروج كنندگان بر شریعتاند!.
تلبيس ابليس بر صوفيان در مصاحبت با نوجوانان
بدان كه بیشتر صوفیان بر خویش ،طری‡‡ق نظ‡‡ر ب‡‡ر زن‡‡ان بیگان‡‡ه را بس‡‡ته ان‡‡د .و از
نكاح به عبادت پرداخته اند و مصاحبت نوجوان‡‡ان ب‡‡ا ایش‡‡ان از راه ارادت وآم‡‡وختن
پارسایی اتفاق افتاده ،و ابلیس صوفیان را بتدریج به نوجوانان مای‡‡ل س‡‡اخته اس‡‡ت ،و
آن هفت صورت دارد:
قسم اول -پلی‡د ت‡رین ص‡وفی نمای‡ان ان‡د ك‡ه ب‡ه حل‡ول معتقدن‡د و گوین‡د :خداون‡د
اجسامی برگزیده و با صفات ربوبیت در آنها حلول كرده .بعضیشان بر آن رفت‡‡ه ان‡‡د
كه خداوند در زنان زیبا حلول كرده است .بعضی صوفیه گفتند :م‡‡ا خ‡‡دا را در همین
دنیا میبینیم و میشود كه در صفت آدمی باشد؛ نه تنها آدمی زیبا ،مدعی اند ح‡‡تى او
را در صورت غالمی سیاه نیز دیده اند.
قسم دوم -لباس متصوفه را پوشیده اند و قصد فسق دارند.
197 باب دهم :در تلبیس ابلیس بر صوفیان
قسم سوم -آنان هستند كه نظر به روی خوب را مباح دانند ،ابوعبدالرحمن س‡‡لمی
در آخ‡‡ر كت‡‡اب «س‡‡نن الص‡‡وفیة» ،رقص وغن‡‡ا و نظ‡‡ر ب‡‡ه روی خ‡‡وب را ج‡‡زء
رخصتهای صوفیه میشمارد و روایتی میآورد از پیغمبر كه «اطلبوا الخ‡‡یر عن‡‡د
حسان الوجوه» .و نیز روایتی دیگر از پیغمبر كه« :ثالثة تجلو البصر:النظ‡‡ر إلي
الخضرة والنظ‡‡ر إلى الـماء والنظ‡‡ر إلي الوج‡‡ه الحس‡‡ن» :ك‡‡ه این دو ح‡‡دیث ،اص‡‡لی
ندارند و از پیغمبر نیست .مخصوصًا حدیث دوم را داستانی است .از ابوالبخ‡تری
(وهب بن وهب) نقل است كه من نزد هارون الرشید میرفتم و پس‡‡رش قاس‡‡م پیش او
بود و من در او زیاد مینگریس‡‡تم ،ی‡‡ک روز رش‡‡ید گفت :میبینم ك‡‡ه خیلی ب‡‡ه قاس‡‡م
نگاه میكنی میخواهی او را خاص خود كنی با تو تنها باشد! گفتم :ی‡‡ا امیرالمؤم‡‡نین
به خدا پناه میبرم از این تهمت ناواردی كه بر من میزنی؛ خ‡یره ش‡دنم در او از آن
بابت است كه جعفر صادق از پدرانش ت‡‡ا علی و او از پیغم‡‡بر روایت میكن‡‡د
كه «سه چیز بر نور چشم میافزای‡‡د ،نگریس‡‡تن در س‡‡بزه ،نگریس‡‡تن در آب روان و
نگریستن در روی خوب» .مؤلف گوید:این ح‡‡دیث مجع‡‡ول اس‡‡ت و علم‡‡ا باالجم‡‡اع
ابوالبختری را دروغساز و جّعال دانند .بعی‡‡د هم نیس‡‡ت ك‡‡ه ابوعب‡‡دالرحمن س‡‡لمی از
«نظر به روی خوب» ،نگاه به همسر یا كنیز خ‡ود ش‡خص را م‡راد ك‡رده باش‡د ام‡ا
چون به طور مطلق به كار برده جای بدگمانی هست .شیخ ما محمد بن ناص‡‡ر حاف‡‡ظ
(= محدث) گفت كه ابن طاهر مقدسی كتابی در جواز نظر بر پس‡ران ام‡رد تص‡‡نیف
كرده اس‡‡ت .مؤل‡‡ف گوی‡‡د :ب‡‡ه نظ‡‡ر فقه‡‡ا ه‡‡ر كس ب‡‡ا نگریس‡‡تن ب‡‡ه ام‡‡ردان ش‡‡هوتش
تحریک شود نگاهش حرام است ،و هر انسانی مدعی شود كه با نظ‡‡ر ب‡‡ه ام‡‡رد زیب‡‡ا
شهوتش نمیجنبد دروغگوست .اما اینكه نظر بر پسران به طور مطلق مباح گردی‡‡ده
از این روست كه در تحریم آن مشكالت فراوان به وجد میآید از باب «رف‡‡ع ح‡‡رج»
منع نكرده اند اما زیاد نگریستن نشانه عمل كردن به مقتضای هوس است.
قسم چهارم -بعضی گویند :ما به نظر شهوت نمینگ‡‡ریم بلك‡‡ه میخ‡‡واهیم ع‡‡برت
بگیریم ،لذا نگاه بر ما زیانبخش نیست .مؤل‡‡ف گوی‡‡د :این ح‡‡رفی اس‡‡ت نش‡‡دنی زی‡‡را
طبایع یكسان اس‡‡ت و در اول مبحث س‡‡ماع ب‡‡ه این نكت‡‡ه اش‡‡اره ك‡‡ردیم .از ابوالنض‡‡ر
غنوی عابد نقل است كه نگاهش ب‡ه پس‡ر خوش‡گلی افت‡اد و ب‡ر او خ‡یره مان‡د و ب‡دو
نزدیک شده گفت:تو را به خ‡‡دای س‡‡میع و عزی‡‡ز و رفی‡‡ع و س‡‡لطان م‡‡نیعش س‡‡وگند
میدهم كه بگذار چشمم از نگاه به تو سیراب شود .پسر اندكی ایس‡‡تاد و خواس‡‡ت راه
بیفتد عابد گفت :به خدای حكیم مجید ك‡‡ریم مب‡‡دیء قس‡‡م میدهم ك‡‡ه بایس‡‡ت! آن پس‡‡ر
ساعتی ایستاد و عابد نگاهش را در تم‡‡ام ق‡‡د و ق‡‡امت او س‡‡یر داد .پس‡‡ر خواس‡‡ت راه
بیفتد عابد گفت:تو را به خدای واحد احد جبار صمد لم یلد و لم یول‡د قس‡م میدهم ك‡ه
بایست! پسر ایستاد عاب‡‡د م‡‡دتی ط‡‡والنی در او نگریس‡‡ت و پس‡‡ر خواس‡‡ت راه بیفت‡‡د.
عابد گفت :تو را به خدای بینظیر لطیف خبیر سمیع بصیر قس‡‡م میدهم ك‡‡ه بایس‡‡ت!
پسر ایستاد .عابد پیش رفت و نگاهی دیگر به او كرد و سرش را پایین ان‡‡داخت و آن
پس‡‡ر راه افت‡‡اد و رفت .عاب‡‡د پس از م‡‡دت ط‡‡والنی س‡‡ر ب‡‡اال ك‡‡رد و در ح‡‡الی ك‡‡ه
تلccبيس
ابليس
میگریست گفت :نظر به این چهره مرا به یاد «وج‡‡ه هللا» ك‡‡ه اج‡‡ّل از تش‡‡بیه اس‡‡ت،
میاندازد ،امیدوارم كه با كوشش در راه رضای او و جنگ با دشمنان و یاری كردن
به دوستانش شایست ه آن شوم كه به وجه كریم او نظر بیندازم ،و به خ‡‡دا راض‡‡یم بلك‡‡ه
شایقم كه جاودانه در آتش بیفكند و چشمم ب‡ر روی باش‡د .این بگفت و بیه‡وش ش‡د .و
از خیر نساج نقل است كه همراه محارب بن حسان خص‡‡وفی در مس‡‡جد خی‡‡ف ب‡‡ودیم
در حال احرام پسر زیبارویی از اهل مغرب نزد ما آم‡‡د ،مح‡‡ارب را دی‡‡دم ب‡‡ر او ب‡‡د
خیره شده است؛ بعد از آنكه پسر رفت به محارب گفتم :در ماه حرام و شهر ح‡‡رام و
مشعر حرام به حال احرام آن نگاه حرام تو به آن پس‡‡ر چ‡‡ه ب‡‡ود؟ گفت :ای ه‡‡رزه دِل
هرزه نگاه ،نمیدانی كه سه چ‡یز م‡را از در افت‡ادن ب‡ه دام ابلیس ب‡از میدارد ،و آن
ایمانی نهانی اس‡‡ت و عفت مس‡‡لمانی و ش‡‡رم از خ‡‡دای تع‡‡الی ك‡‡ه م‡‡را مینگ‡‡رد .این
بگفت و از هوش رفت ،به طوری كه مردم به دور ما جمع شدند .مؤلف گوید :جه‡‡ل
آن عابد اول را بنگرید كه چگونه به لفظ تنزیهی است و در نهان تش‡‡بیهی .و حم‡‡اقت
این دومی را ببینید كه خیال كرده گن‡اه فق‡ط در عم‡ل زش‡ت اس‡ت نمیدان‡د ك‡ه نظ‡ر
شهوت حرام است .یكی از علما از قول پسر بیریش‡‡ی ب‡‡رای من نق‡‡ل ك‡‡رد ك‡‡ه فالن
صوفی عاشق من به من گفته :پسر جان ،ببین خدا چه نظر لطفی به تو دارد كه نی‡‡از
و حاجت مرا به ت‡و حوال‡ه ك‡رده! و ن‡یز آورده ان‡د ك‡ه جمعی از ص‡وفیان ب‡ر احم‡د
غزالی وارد شدند پسری نزد او بود و گلی ،گاه به گل مینگریست و گاه به آن پسر؛
آن جمع وقتی نشستند یكیشان گفت :شاید ما شما را مكدر كردیم (مزاحم شدیم) .احم‡‡د
غزالی گفت :آری وهللا! همگی از آن كالم وجد نمودیم و با هم صیحه كشیدند!.
به صوفیی نوشتند كه تو فالن غالم تركت را دوس‡‡ت داری؟ غالم را فراخوان‡‡د و
نزد نامه رسان وسط دو ابرویش را بوسید و گفت :این هم جواب نامه! مؤل‡‡ف گوی‡‡د:
من از دی‡‡درگی و بیحی‡‡ایی این ش‡‡خص عجب ن‡‡دارم از آن چارپای‡‡انی حاض‡‡ر در
مجلس در شگفتم كه چگونه بر او انكار ننمودند .آری ،حرارت شریعت در دل بسیار
از مردم سرد شده است .ابوطیب طبری گوی‡د :این طایف‡ه نظ‡ر ك‡ردن ب‡ر ام‡ردان و
اس‡‡‡تفاده از زی‡‡‡ور و جامهه‡‡‡ای رنگی را ب‡‡‡ر س‡‡‡ماع افزودهان‡‡‡د از آن رو ك‡‡‡ه ب‡‡‡ه
خوشخوراكی روی آورده اند اگ‡ر كم بخورن‡د ب‡ه س‡ما و نظ‡ر كش‡یده نمیش‡وند .ابن
عقیل گوید :هر كس مدعی شود كه من با نگریس‡‡تن ب‡‡ه ص‡‡ورتهای زیب‡‡ا از انح‡‡راف
باكی ندارم ،قابل قبول نیست چرا كه قرآن خالف آن را گفتهُ﴿ :قل ِّلۡل ُم ۡؤ ِمِنيَن َيُغ ُّض وْا
ِم ۡن َأۡب َٰص ِر ِهۡم َو َيۡح َفُظوْا ُفُروَج ُهۡم ﴾[ 1الن‡‡ور .]30 :و ن‡‡یز فرم‡‡وده اس‡‡تَ﴿ :أَفاَل َينُظ ُروَن
ِإَلى ٱِإۡل ِب ِل َك ۡي َف ُخ ِلَقۡت َ ١٧و ِإَلى ٱلَّس َم ٓاِء َك ۡي َف ُر ِفَع ۡت َ ١٨و ِإَلى ٱۡل ِج َب اِل َك ۡي َف ُنِص َبۡت
[ 2﴾١٩الغاشیة .]19-17 :كه معل‡‡وم دارد نظ‡‡ر ك‡‡ردن تنه‡‡ا ب‡‡ر چیزه‡‡ایی ك‡‡ه ش‡‡هوت
1
-یعنی« :به مردان مؤمن بگو :چشمان خود را [از آنچه حرام است مانند دیدن زنان ن‡‡امحرم و
عورت دیگران] فرو بندند ،و شرمگاه خود را حفظ كنند».
2
-یعنی :آیا به شتر نمىنگرند كه چگونه آفریده شده است؟ و ب‡‡ه آس‡‡مان ك‡‡ه چگون‡‡ه ب‡‡ر افراش‡‡ته
شده؟ و به كوهها كه چگونه در جاى خود نصب گردیده!».
199 باب دهم :در تلبیس ابلیس بر صوفیان
انگیز نیست برای عبرت گرفتن جایز است ت‡‡ا ب‡‡ه فتن‡‡ه در نیفتن‡‡د .و ش‡‡رع زن را ب‡‡ه
پیغمبری نفرستاده و قاضی و پیشنماز و مؤذن قرار نداده زیرا احتم‡‡ال لغ‡‡زش ب‡‡رای
دیگران هس‡‡ت و ه‡‡ر كس بگوی‡‡د :من ج‡‡دای از دیگ‡‡رانم و تنه‡‡ا ع‡‡برت میگ‡‡یریم و
شهوت عارض من نمیشود قول وی را تكذیب میكنیم.
قسم پنجم -گروهی هستند كه ب‡‡ا پس‡‡ران بیریش معاش‡‡رت میكنن‡‡د و خ‡‡ود را از
ك‡‡ار زش‡‡ت نگ‡‡ه میدارن‡‡د و این را ن‡‡وعی مجاه‡‡ده میپندارن‡‡د و نمیدانن‡‡د ك‡‡ه هم‡‡ان
مصاحبت ونگاهشان هم گناه است .از ابوكمیت اندلسی كه جهانگرد بود نقل است كه
عجیبترین حالی ك‡‡ه از ص‡‡وفیه دی‡‡دم این اس‡‡ت :م‡‡ردی ب‡‡ود مهرج‡‡ان ن‡‡ام ك‡‡ه اص‡‡ال
مجوسی بود ،مسلمان شده و صوفی گردیده بود .پس‡ر زیب‡ایی هم‡راه داش‡ت ك‡ه هیچ
گ‡‡اه از او ج‡‡دا نمیش‡‡د ش‡‡بها نم‡‡ازش را میخوان‡‡د و ن‡‡زد آن پس‡‡ر میخوابی‡‡د پس از
ساعتی با اضطراب بر میخاست و باز به نماز میایستاد تا آنجا ك‡‡ه خس‡‡ته میش‡‡د و
باز نزد آن پسر میخوابید و چند بار این كار تكرار میشد .وقتی س‡‡پیده میزد دس‡‡ت
به آسمان بلن‡‡د میك‡‡رد و میگفت :خ‡‡دایا ،ت‡‡و میدانی ك‡‡ه امش‡‡ب ب‡‡ر من ب‡‡ه س‡‡المت
گذاشت و كار زشتی نكردم و كرام الكاتبین معصیتی از من ننوشتند حال آنكه چ‡‡یزی
در دل دارم كه اگر بر كوه بار كنند كوه ش‡كافته میش‡ود ...س‡پس میگفت :ای ش‡ب،
گواه باش كه خوف خ‡‡دا م‡‡را از دس‡‡ت یازی‡‡دن ب‡‡ه ح‡‡رام بازداش‡‡ت .آن گ‡‡اه میگفت:
خدایا تویی كه من و این پسر را به پرهیزكاری همص‡‡حبت ش‡‡ب و روز ك‡‡ردهای در
بهشت هم ما را با هم محشور كن .راوی گوید :مدتها با او ب‡‡ودم و همین ك‡‡ار تك‡‡رار
میشد ،روزی كه خواستم از او جدا شوم پرسیدم :داستان چیست؟ گفت:بدان ك‡‡ه من
با دلم چنان مدارا میكنم كه هر شاهی با رعیت چنان م‡‡دارا كن‡‡د خ‡‡دایش میآم‡‡رزد،
گفتم :چه انگیزهای داری با این پسر همراه باشی كه میترسی با وی به گناه درافتی؟
(ظاهرًا آن صوفی جوابی نداده است).
ابوحمزه صوفی گوید كه در بیت المقدس جوانی صوفی دیدم كه نوج‡‡وانی هم‡‡راه
داشت ،آن صوفی ُم رد ،و نوجوان را میدیدم كه از اندوه صوفی پوستی و استخوانی
بیش از وی نمانده بود ،روزی پرسیدمش :گویا از غم دوستت هرگز تس‡‡لی نخ‡‡واهی
یافت؟ گفت :چگونه از غم مردی تس‡‡لی ی‡‡ابم ك‡‡ه در ط‡‡ول ص‡‡حبت و خل‡‡وت ش‡‡ب و
روزش با من به گناهی دچار نشد و م‡‡را ن‡‡یز همیش‡‡ه از گن‡‡اه ب‡‡از میداش‡‡ت .مؤل‡‡ف
گوید :ابلیس میداند كه اینان به كار زشت تن نمیدهند لذا نخست از ایشان به نگ‡‡اه و
صحبت و خلوت راضی میشود و اگر ب‡‡ه همین ح‡‡ال باش‡‡ند و از ك‡‡ار زش‡‡ت دیگ‡‡ر
بازمانند همین كلنجار رفتن بیهودهشان با نفس آنان را از یاد خدا به غیر خدا مش‡‡غول
داشته است ،چه لزومی دارد كه از آداب شرع بیرون روند و خویش را به دش‡‡واری
اندازند؟ همچون كسی ك‡‡ه از كن‡‡ار بیش‡‡ه درن‡‡دگان میگ‡‡ذرد و آنه‡‡ا از وی غافلان‡‡د،
دستی دستی آنها را تحریک كند و بعد با آنه‡‡ا بجنگ‡‡د اگ‡‡ر كش‡‡ته نش‡‡ود ب‡‡اری زخمی
شدن بسیار محتمل و تندرست ماندن دور از انتظار اس‡‡ت .و از این‡‡ان كس‡‡انی هس‡‡تند
تلccبيس
ابليس
كه آخر كار به آن عمل زشت هم تمایل مییابن‡‡د و در این موق‡‡ع از همنش‡‡ینی پس‡‡ران
جوان پرهیز میكنند.
از ابوحمزه نقل است ك‡‡ه محم‡‡د بن عالء دمش‡‡قی را ك‡‡ه پیش‡‡رو ص‡‡وفیان ب‡‡ود ب‡‡ا
پسری خوبروی میدیدم ،مدتی گذشت دیدم جدایی گزیده است ،پرسیدم:آن ج‡‡وان را
كه بدو دلبسته و پیوس‡‡ته ب‡‡ودی چ‡‡ه ك‡‡ردی؟ گفت :بیآنك‡‡ه نف‡‡رت و ماللی ی‡‡ابم از او
جدایی گزیدم .پرسیدم :چرا؟ گفت :دیدم دل در خلوت مرا به كاری فرا میخوان‡‡د ك‡‡ه
با آن از چشم خدا بیفتم ،لذا هجران بر وصل گزی‡دم ت‡ا در فتن‡ه نغلتم و هالک نش‡وم.
از امیهبن صامت صوفی نقل است كه چون به پس‡‡ر زیب‡‡ایی مینگریس‡‡ت این آی‡‡ه را
میخواندَ﴿ :و ُهَو َم َع ُك ۡم َأۡي َن َم ا ُك نُتۚۡم َو ٱُهَّلل ِبَم ا َتۡع َم ُلوَن َبِص يٞر ﴾[ 1الحدی‡‡د .]4 :و اس‡‡تغفار
میكرد و آن ق‡در میگریس‡ت ك‡ه نزدی‡ک ب‡ود بم‡یرد و در می‡ان گری‡ه میگفت :ای
چشم ،تو را با گریستن از بال محفوظ میدارم .و نیز از ابوحمزه نقل است كه عبدهللا
بن موسی از پیشروان صوفیه در بازار نگاهش به پسری افت‡‡اد و عاش‡‡ق ش‡‡د و عق‡‡ل
از دست بداد هر روز بر سر راه میایستاد تا میدیدش ،آن گاه باز میگشت تا بیم‡‡ار
شد به طوری كه نمیتوانست از جا تكان بخورد .ابوحمزه گوی‡د:روزی ب‡ه عی‡ادتش
رفتم و پرس‡‡یدم :قص‡‡ه چیس‡‡ت؟ گفت:این از امتحانه‡‡ای الهی اس‡‡ت ك‡‡ه نتوانس‡‡تم
بگذرانم ،بسا گناه كه كوچک میشماریم و ن‡‡زد خ‡‡دا ب‡‡زرگ اس‡‡ت ،آن كس ك‡‡ه نگ‡‡اه
حرام كند باید كه ب‡دین درد ط‡والنی مبتال ش‡ود ،و ب‡ه گری‡ه افت‡اد .اب‡وحمزه پرس‡ید:
برای چه میگریی؟ گفت :میترسم عذابم در جهنم ن‡‡یز ط‡‡ول بكش‡‡د .اب‡‡وحمزه گوی‡‡د:
وی را ت‡رک ك‡ردم در ح‡الی ك‡ه ب‡ر وی دلم میس‡وخت .و ن‡یز از اب‡وحمزه روایت
است ك‡ه محم‡د بن عبدهللا بن اش‡عث دمش‡قی از نیك‡ان ب‡ود ،روزی نظ‡ر ب‡ر پس‡ری
زیباروی افتاد ،غش كرد ،به منزل رس‡‡اندندش ،بیم‡‡ار زمینگ‡‡یر ش‡‡د و م‡‡دتی ب‡‡ر آن
حال بود ما به عیادتش میرفتیم و حالش را میپرسیدیم لیكن سبب بیماریش را به م‡‡ا
نمیگفت اما مردم داستان نگاهش را ب‡‡ه آن پس‡‡ر نق‡‡ل میكردن‡‡د ت‡‡ا خ‡‡بر ب‡‡ه آن پس‡‡ر
رسید و به عیادت وی آمد .بیمار با دیدن او تكانی خورد و نشاط یافت و خندان شد و
حالش بهبود پیدا كرد و از بستر برخاست ،روزی آن پسر از وی دعوت كرد ك‡‡ه ب‡‡ه
منزل او بروند ،نپذیرفت ،ابوحمزه گوید :آن پسر از من خواهش ك‡‡رد ك‡‡ه عاش‡‡ق را
به منزل او برم ،از من هم نپذیرفت ،سبب پرسیدم .گفت :از فتنه و بال در امان نیستم
و از گناه معصوم نیم .از آن ترسم كه شیطان آزمونی در می‡‡ان بی‡‡اورد و می‡‡ان من و
او معصیتی رود كه به سبب آن از زیانكاران شوم .نیز از صوفیه كسانی بوده اند كه
در این طریق تصمیم به كار زشت گرفته اند و به سبب آن تصمیم خود را كشته ان‡‡د.
چنانكه آوردهاند در بالد فارس صوفی ب‡‡زرگی ب‡‡ود گرفت‡‡ار نوج‡‡وانی ش‡‡د و خ‡‡ود را
نتوانست نگه دارد و نفس به عمل زشت دعوتش میك‡‡رد از ت‡‡رس خ‡‡دا و ن‡‡دامت آن
تصمیم خ‡ود را از بلن‡دی ب‡ه دری‡ای آب افكن‡د وغ‡رق ك‡رد در ح‡الی ك‡ه این آی‡ه را
1
-یعنی« :و هر كجا باشید او با شماست ،و خدا به آنچه مىكنید بیناست».
201 باب دهم :در تلبیس ابلیس بر صوفیان
میخواندَ﴿ :فُتوُبٓو ْا ِإَلٰى َباِر ِئُك ۡم َفٱۡق ُتُلٓو ْا َأنُفَس ُك ۡم ﴾ [البقرة .]54 :یعنی« :پس توبه كنید و ب‡‡ه
سوى خالق خود باز گردید! و خود را ]یكدیگر را[ به قتل برسانید!».
مؤلccف گویccد :ببینی‡‡د ش‡‡یطان ب‡‡ا این بیچ‡‡اره چ‡‡ه ك‡‡رد .نخس‡‡ت از راه نگ‡‡اه ب‡‡ه آن
نوج‡‡وان ف‡‡ریبش داده و محبت وی را در دلش ج‡‡اری س‡‡اخته ،س‡‡پس ب‡‡ه ك‡‡ار زش‡‡ت
دعوتش نموده و چون استواریش را دیده به خودكشی وادارش ك‡‡رده و آن آی‡‡ه را ك‡‡ه
مربوط به بنی اسرائیل است ،مطابق حال او در نظرش جلوه داده ،حال آنكه از گن‡‡اه
آن خیال زشت میتوانست توبه كند اما طبق ح‡‡دیث پیغم‡‡بر كس‡‡ی ك‡‡ه خ‡‡ود را از
كوه بیندازد و بكشد جاودانه در جهنم است.
و هم از این جمله بوده است كه از معشوق جدایش كرده ان‡‡د و معش‡‡وق را كش‡‡ته.
چنانكه شنیدم یكی از صوفیان بغداد با پسری همخانه بود ،آن ق‡‡در زش‡‡تگویی كردن‡‡د
كه جدایشان ساختند ،آن گاه صوفی با كاردی سراغ آن پسر رفت و ب‡‡ه قتلش رس‡‡انید
و بركشتهاش میگریست .اهل رب‡‡اط آمدن‡‡د و م‡‡اجرا دیدن‡‡د و خ‡‡بر ب‡‡ه رئیس ش‡‡رطه
بردند و اقرار به قتل نمود و پدر آن پسر آمد در حلی كه میگریست ،صوفی ن‡‡یز ب‡‡ه
حال گری‡‡ه قس‡‡مش میداد ك‡‡ه قص‡‡اص كن! و پ‡‡در آن پس‡‡ر ب‡‡ه ص‡‡وفی گفت :اكن‡‡ون
عفوت كردم .صوفی برخاست و بر سر قبر آن پسر رفت و به گری‡ه نشس‡ت ،پس از
آن همه ساله به حج میرفت و ثوابش را به روح آن پسر اهداء مینمود.
كسانی هم از صوفیه بوده اند ك‡‡ه ب‡‡ا وج‡‡ود دع‡‡وی ص‡‡بر و مجاه‡‡ده در معص‡‡یت
افتاده اند .چنانكه از ادریس بن ادریس نقل است جمعی از صوفیان به مصر درآمدن‡‡د
و همراهشان پسر سادهای بود كه برایشان آواز میخواند ،یكی از آن صوفیه گرفت‡‡ار
آن پسر شده بود و خودداری نمیتوانست و نمیدانست از چه راه بدو نزدی‡‡ک ش‡‡ود،
تا روزی گفت:بگو :ال اله اال هللا ،پسر گفت :ال اله اال هللا ،صوفی بر جست و گفت:
من میبوسم دهانی را كه ال اله اال هللا گفت!.1
قسم ششم -صوفیانی هس‡‡تند ك‡‡ه قص‡‡د س‡‡اده ب‡‡ازی ندارن‡‡د و ب‡‡ه دنب‡‡ال نوجوان‡‡ان
نمیروند ،بلكه نوجوانان و پس‡ران ب‡ه قص‡د آم‡وزش زه‡د و پارس‡ایی از راه ارادت
نزد ایشان میآیند و بر دست اینان توبه كرده وارد طریقت میشوند ،در اینجا شیطان
حضور مییابد و كم كم از راه نگاه مكرر وسوسهش‡ان میكن‡د و ب‡ه فتن‡ه میافكن‡د و
بسا كسا كه چون برصیص‡ا ب‡ه دی‡انت خ‡ویش مغ‡رور اس‡ت وش‡یطان ب‡ه قع‡ر جهنم
میاندازدش.
قسم هفتم -آن كسان هستند كه میدانند نظر كردن و صحبت داشتن با ساده روی‡‡ان
خوب نیست اما صبر نمیتوانند .چنانكه از یوسف بن الحسین نقل است ك‡‡ه گفت :من
هر چه میكنم پیروی كنید اال ب‡ا نوجوان‡ان نشس‡تم ك‡ه این ب‡دترین فتنههاس‡ت ،و من
1
-این قسم داستانها از صوفیه ایرانی معاصر مؤلف ن‡‡یز نق‡‡ل ش‡‡ده اس‡‡ت (مثال :روزبه‡‡ان ،نجم
الدین كبری ،اوحد الدین كرمانی ،مجد الدین بغدادی )...و هر كس تنها كلیات س‡‡عدی را بنگ‡‡رد
در مییابد كه این بیماری در بیرون از خانقاهها و محافل ص‡‡وفیه ن‡‡یز كم و بیش ش‡‡یوع داش‡‡ته
است -.م.
تلccبيس
ابليس
بیش از صد بار با خدای خود عهد بستهام كه بانوجوانی ننشینم اّم ا با دید روی زیبا و
قد رعنا و چشمی را آن عهد شكستهام اما خدا میداند كه به معصیتی نیفتادهام .مؤلف
گوید :این مرد خود را رسوا ساخته حال آنكه خدا بر كار او پرده كش‡‡یده ب‡‡وده اس‡‡ت،
و نیز اقرار به سست پیمانی و بیارادگی خویش كرده ،پس آن «عزایم تص‡وف» ك‡ه
نفس را به مشقتها وامیدارد كجاست و برای چه زم‡‡انی اس‡‡ت!؟ وانگهی پنداش‡‡ته ك‡‡ه
گناه همان عمل زشت است و ندانسته كه نگاه و همصحبتی (با شهوت) نیز معص‡‡یت
است .ببینید جهل با بعضیها چه میكند!.
از ابوالحسین نوری نقل است كه در بغداد نگاهم بر پسر خوبرویی افتاد ،خواس‡‡تم
دوباره نگاهش كنم صدایش كردم و گفتم :كفشهایی ك‡‡ه جیرج‡‡یر میكن‡‡د میپوش‡‡ید و
در كوچهها به گردش میافتید! گفت :خوب به وسیله علم میخواهی با ما جمع ش‡‡وی
(یعنی به بهانه نهی از منكر میخواهی با ما دوستی برقرار كنی).1
از حسن بن ذكوان نقل است كه گفت :با فرزندان توانگران منشینید كه صورتهای
مثل صورت زنان دارند و از دختران بكر فریبنده ترند .عبدالعزیز بن ابی السائب از
قول پدرش میآورد كه گفت:از فتن ه یک پسر ب‡‡ر ی‡‡ک عاب‡‡د بیش از آن بیم دارم ك‡‡ه
از فتنه هفتاد دختر بر او.
ابوعلی رودباری از جنید روایت میكند ك‡‡ه م‡‡ردی ب‡‡ا پس‡‡ر خ‡‡وبرویی ن‡‡زد ام‡‡ام
احمد بن حنبل آمد .احمد پرسید :این كیست گفت :پس‡‡ر خ‡‡ودم اس‡‡ت ،احم‡‡د گفت :این
دفعه این را همراه نیار! وقتی برخاست كسی به احمد گفت :خدا شیخ را مؤید ب‡‡دارد،
این م‡‡ردی اس‡‡ت ب‡‡ا آزرم و پس‡‡رش به‡‡تر از اوس‡‡ت ،احم‡‡د گفت:این م‡‡انع از آن
نمیشود كه ما گفتیم .استادان ما چنین عمل میكردند و از گذشتگان نیز چنین روایت
میآورند .در حكایت دیگر از احمد حنبل آوردهاند كه حسن البزاز با پس‡‡ر زیب‡‡ارویی
ب‡‡ه مجلس او رفت ،هنگ‡‡ام بازگش‡‡ت احم‡‡د ب‡‡دو گفت :ب‡‡ا این پس‡‡ر در كوچ‡‡ه هم‡‡راه
مباش! حسن گفت:این خواهر زاد ه من است؛ احمد گفت :باشد ،ولی م‡‡ردم ب‡‡ه س‡‡بب
گناه سوء ظن در حق تو به هالكت میافتند!.
از فتح موصلی نقل است كه به خدمت سی تن از پیران كه همگی از اب‡‡دال بودن‡‡د
رسیدم هر یک هنگام خداحافظی مرا توص‡‡یه كردن‡‡د ك‡‡ه از معاش‡‡رت این نوجوان‡‡ان
پرهیز كنم.
سالم بن اس‡ود م‡ردی را دی‡د ك‡ه در نوج‡وانی مینگ‡رد ،گفت:ای فالن ،آب‡روی
خود را نزد خدا حفظ كن! از عبدالقادر بن طاهر نقل است كه میگفت« :من ص‡‡حب
األحداث وقع فی األحداث» (هر كس ب‡‡ه دنب‡‡ال این پس‡‡ر و آن پس‡‡ر افت‡‡د ،ب‡‡ه س‡‡ر در
1
-نظیر این حكایت است كه در لطائف الظرفاء ثعالبی آمده است« :یكی از قاریان زنی زیب‡‡ارو
و گشاده در راه دی‡‡د و ب‡‡ه نیت م‡‡زاح این آی‡‡ه را خوان‡‡دَ﴿ :و ۡل َيۡض ِر ۡب َن ِبُخ ُم ِرِهَّن َع َلٰى ُجُي وِبِهَّن ﴾
یعنی« :روسرىهاى خود را بر سینه خ‡ود افكنن‡د» [الن‡ور .]31 :زن گفت :ای دش‡من روی ،ب‡ا
آیه قرآن مزاحمم میشوی!» رک :مقال‡هلطیفه‡ای ثع‡البی ،نوش‡ته علیرض‡ا ذك‡اوتی قراگزل‡و،
نشر دانش ،سال هفتم شماره چهارم ،خرداد و تیر ،1366ص -.57م.
203 باب دهم :در تلبیس ابلیس بر صوفیان
افتد) .مظفر قرمیسینی میگفت :با پسران به س‡‡المت و پ‡‡اكی نشس‡‡تن بالس‡‡ت ت‡‡ا چ‡‡ه
رسد آن را كه معاشرت ناسالم كند.
پیشینیان دركناره جویی از پسران ساده روی مبالغه میورزیدند .از سفیان ث‡‡وری
نق‡‡ل اس‡‡ت ك‡‡ه نمیگذاش‡‡ت نوج‡‡وان بیریش در مجلس‡‡ش بنش‡‡یند .یح‡‡یی بن معین
میگفت:امردی در همنشینی من طمع نكند؛ احم‡‡د بن حنب‡‡ل گفت:ام‡‡ردی در راه ب‡‡ا
من همراه نشود.
ابونص‡ر بن الح‡ارث نشس‡ته ب‡ود ،كن‡یزک بس‡ار زیب‡ایی از راه رس‡ید و پرس‡ید:
«باب حرب» كجاست؟ شیخ نشانش داد؛ سپس پسری زیبا آمد و هم‡‡ان ج‡‡ا را س‡‡راغ
كرد ،شیخ پاسخش نداد و سر فرو افكند و هر دو چشم خویش پوش‡‡انید و پس‡‡ر س‡‡ؤال
خود را تكرار میكرد تا حاضران پاسخش را دادند و رفت .سپس از شیخ س‡‡ؤال ش‡‡د
كه چرا جواب آن كنیز را دادی اما با این پسر س‡‡خن نگف‡‡تی ،گفت :از س‡‡فیان ث‡‡وری
نقل است كه با دختر یک شیطان هست و با پسر دو شیطان!.
عبدهللا بن مبارک از سفیان ثوری نقل میكند كه وارد حمام شد ،پسر خوشكلی هم
بعد از او آمد ،گفت :بیرونش كنید كه با هر زنی یک شیطان هس‡‡ت و ب‡‡ا ه‡‡ر پس‡‡ری
بیش از دو شیطان!.
ابوامامه گوید :ما نزد یک پیر قاری میرفتیم ،همه رفتند پس‡‡ری مان‡‡د ك‡‡ه ق‡‡رائت
كند .من هم خواستم بیرون بروم ،گفت :بمان تا این پسر درس‡‡ش را تم‡‡ام كن‡‡د؛ اك‡‡راه
داشت از اینكه با آن پسر تنها بماند.
ابوعلی رودباری گوید :احمد مؤدب از من پرسید:كه صوفی ه زم‡‡ان م‡‡ا این س‡‡اده
بازی را از كجا گرفتند؟ گفتم:ش‡‡ما به‡‡تر میدانی‡‡د ك‡‡ه غالب‡ًا از آفت ب‡‡ه س‡‡المت ان‡‡د.
گفت:هیهات ،با ایمان تر از اینها را دیدهام كه از نوجوان میگریخته اند آن طور كه
از جلو لشكر میگریزند ،و این بستگی به «اوقات واحوال» دارد كه مصون بماند ی‡‡ا
نماند.
همنشینی با ساده رویان محكمترین ریسمانی است كه شیطان ب‡‡ا آن ص‡‡وفیه را ب‡‡ه
دام میافكند .یوسف بن الحسین گفته است :آفت صوفیه از همنشینی نوجوانان است و
صحبت نا جنس و راه آمدن با زن‡‡ان .از اب‡‡والفرج رس‡‡تمی ص‡‡وفی روایت اس‡‡ت ك‡‡ه
میگفت :شیطان را به خواب دیدم و گفت :ما را چگون‡‡ه ی‡‡افتی؟ دی‡‡دی ك‡‡ه از دنی‡‡ا و
لذات و اموال آن گذشتیم و تو بر ما راهی ن‡‡داری ،گفت :غ‡‡افلی از س‡‡ماع دوس‡‡تی و
مصاحبت نوجوانان كه دلتان را فرا گرفت‡ه اس‡ت! از ابوس‡عید خ‡راز نق‡ل اس‡ت ك‡ه:
شیطان رابه خواب دیدم ،از من به كناری میرفت ،گفتم :بیا! گفت :ب‡ا ش‡ما چ‡ه ك‡ار
كنم كه با هر چه دیگران را میفریبم ش‡‡ما آن را دور افكن‡‡ده ای‡‡د؛ ام‡‡ا چ‡‡یزی هس‡‡ت.
گفتم:آن چیست؟ گفت :همنشینی نوجوانان! خراز گوید :و ك‡دام ص‡‡وفی از آن رس‡ته
است؟
در عقوبت نظر به ساده رويان
ابوعبدهللا بن الجالء گوی‡د :ب‡ه نص‡رانی پس‡ری زیب‡اروی خ‡یره ش‡ده ب‡ودم ابوعبدهللا
تلccبيس
ابليس
بلخی ب‡‡ر من گذش‡‡ت وگفت :ب‡‡رای چ‡‡ه اینج‡‡ا ایس‡‡تاده ای؟ گفتم :آن ص‡‡ورت زیب‡‡ا را
چگونه به آتش میسوزانند! دستی بر پش‡‡ت ش‡‡انهام زد و گفت :بع‡‡د از م‡‡دتی ع‡‡اقبت
این كارت را خواهی دید! ابن الجالء گوید :بعد از چهل سال قرآن را فراموش كردم.
از ابواالدیان نقل است كه همراه استادم با ابوبكر دقاق میرفتیم ،پسری گذشت من به
تماشا ایستادم ،اس‡‡تادم گفت :فرزن‡‡د ،عق‡‡وبت این ك‡‡ار را بع‡‡د از م‡‡دتی خ‡‡واهی دی‡‡د.
بیست سال گذشت و طوری نشد ،شبی با همین فكر ب‡‡ه خ‡‡واب رفتم ،ص‡‡بح برخاس‡‡تم
قرآن كه بتمامی حفظ ب‡‡ودم فراموش‡‡م ش‡‡ده ب‡‡ود .از ابوعبدهللا زراد نق‡‡ل اس‡‡ت ك‡‡ه در
خوابش دیدند و پرسیدند :خدا با تو چه كرد؟ گفت :همهگناهانی كه كرده بودم و اقرار
داشتم بر من بخشیدند ،اال یكی كه شرم داشتم اقرار كنم .خداون‡‡د م‡‡را در ع‡‡رق ش‡‡رم
بداشت چندان كه گوشت چهرهام بریخت! پرسیدند:آن چ‡‡ه ب‡‡ود؟ گفت :در زیب‡‡ارویی
نگریسته بودم.1
ابویعقوب طبری گوید :جوانی خوبروی همنشین من بود ،یک صوفی بغدادی نزد
ما آمد ،و او بسیار در آن جوان مینگریست و من خشمگین بودم ت‡‡ا ش‡‡ب پروردگ‡‡ار
را به خواب دیدم فرمود:ی‡‡ا اب‡‡ا یعق‡‡وب ،چ‡‡را این م‡‡رد را از نگ‡‡اه ب‡‡ه نوج‡‡وان من‡‡ع
نمیكنی؟ به ع‡زتم قس‡‡م اس‡‡ت ك‡‡ه ه‡‡ر كس را ب‡‡ه نوجوان‡‡ان مش‡‡غول ك‡‡ردم از ق‡‡رب
خویش باز داش‡‡تم و دور س‡‡اختم .ابویعق‡‡وب گوی‡‡د :مض‡‡طرب از خ‡‡واب جس‡‡تم و آن
خواب را با صوفی بغدادی حكایت كردم نع‡ره ی ب‡زد و م‡رد ،غس‡لش دادیم و دفنش
كردیم و من دلنگران او میبودم تا پس از یک ماه به خوابش دیدم و پرسیدم :خ‡‡دا ب‡‡ا
تو چه كرد؟ گفت :آن قدر عتاب و توبیخ فرمود كه با خود گفتم نجات نخ‡‡واهم ی‡‡افت،
آن گاه مرا عفو كرد.
مؤلف گوید:از این داستانها بس‡یار اس‡ت ك‡ه چ‡ون مبتال ب‡ه بیش‡تر ص‡وفیه ب‡ود،
شمهای آوردیم و هر كس بیشتر خواهد به كت‡‡اب م‡‡ا ذم اله‡‡وی مراجع‡‡ه نمای‡‡د ك‡‡ه در
مورد هرزه نگاهی و چشم چرانی و دیگر اسباب هوی (= عشق به معنی معم‡‡ولی)،
نهایت آنچه بخواهد در آن كتاب خواهد یافت.
تلبيس ابليس بر صوفيان در ادعاي توكل و ترك اموال
از ابوسلیمان دارانی نقل است كه گفت :م‡‡ا اگ‡‡ر توك‡‡ل ب‡‡ر خ‡‡دا داش‡‡تیم از ت‡‡رس دزد
برای خانههایمان دیوار نمیساختیم و بر درها قفل نمیزدیم .از ذوالنون نقل است كه
گفت :سالها سفر كردم و تنها یک بار به معنای ص‡‡حیح توك‡‡ل ورزی‡‡دم وآن هنگ‡‡امی
1
-و از ابوبكر كتانی نقل است كه یكی از صوفیه را به خواب دی‡‡د و از وی پرس‡یدم خ‡دا ب‡‡ا ت‡‡و
چه كرد؟ گفت:گناهانم را یک بیک بر من عرضه كرد و من هم‡‡ه را قب‡‡ول ك‡‡ردم .آخ‡‡ر گفت:
فالن كار را هم كرده ای ،حیا كردم كه اقرار نمایم ،گفتم :شرم دارم كه بگویم آری .خطاب آم‡‡د
كه آنچه را اقرار كردی آمرزیدم چه رسد به اینكه شرم نمودی كه اعتراف كنی .ابوبكبر كت‡‡انی
گوید :سپس پرسیدم :آن گناه چه بود؟ گفت :زیب‡ارویی ب‡ر من گذش‡ته ب‡ود ب‡دو نگریس‡ته ب‡ودم.
(مترجم گوید :این حكایت قدری بوی اباحه دارد و نظر مؤل‡‡ف را ك‡‡ه س‡‡ختی عق‡‡وبت نگ‡‡اه ب‡‡ه
ساده رویان است نمیرساند لذا از متن به حاشیه نقل شد -.م.
205 باب دهم :در تلبیس ابلیس بر صوفیان
بود كه كشتیمان در دریا شكست و من به تخته پارهای میآویختم ،آن گ‡‡اه در دل گفتم
اگر تقدیر الهی بر غرق توست ك‡‡ه تخت‡‡ه فای‡‡دهای ن‡‡دارد ،این بگفتم و از تخت‡‡ه دس‡‡ت
برداشتم و خود را در آب رها نمودم؛ آب مرا به ساحل رسانید .از ابو یعق‡‡وب زی‡‡ات
درباره توكل پرسیدند درهمی با خود داشت بیرون آورد ،آن گ‡‡اه ح‡‡ق مطلب درب‡‡ار ه
توكل ادا نمود و گفت:شرم داشتم كه یک درهم با من باش‡‡د و از توك‡‡ل س‡‡خن ب‡‡رانم.
كسی نزد ابن الجالء آمد و درباره توكل پرسید ،ابن الجالء پاسخی نداده برخاست ب‡‡ه
ان‡‡درون رفت و كیس‡‡های ك‡‡ه چه‡‡ار دان‡‡گ در آن ب‡‡ود ب‡‡یرون آورد و ب‡‡ه یكی از
حاضران گفت :برو برای جمع چیزی بخر؛ آن گاه ج‡‡واب آن پرس‡‡ش كنن‡‡ده را داد و
گفت :شرم كردم از خدا كه چهار دانگ داشته باشم و از توكل سخن بگویم.
سهل بن عبدهللا (تستری) گفته است :هر كس در كسب طعنه زن‡‡د در س‡‡نت طعن‡‡ه
زده است و هر كس بر توكل طعنه راند بر ایمان طعنه رانده است.
مؤلف گوید :اینها از كم علمی است ،اگر میدانستند توكل چیس‡‡ت .می‡‡ان توك‡‡ل و
اسباب و وسایط تضادی نمیدیدند .توكل ب‡‡دین معناس‡‡ت ك‡‡ه تكی‡‡ه ات در دل فق‡ط ب‡‡ر
خدا باشد و این منافاتی با حركت و متوسل شدن به وسایل و گرد كردن م‡‡ال (حالل)
ندارد .همان كه امر بر توكل كرده ام‡‡ر ب‡‡ه احتی‡‡اط و مس‡‡لح ش‡‡دن هم فرم‡‡وده اس‡‡ت:
﴿ُخ ُذ وْا ِح ۡذ َر ُك ۡم ﴾ [النساء .]71 :یعنی« :آمادگى خود را (در برابر دش‡‡من) حف‡‡ظ كنی‡‡د» .و
جای دیگرَ﴿:و َأِع ُّد وْا َلُهم َّم ا ٱۡس َتَطۡع ُتم ِّم ن ُقَّو ٖة ﴾ [األنفال« :.]60 :و در برابر آن‡‡ان آنچ‡‡ه
در قدرت و توان دارید از نیرو ]و نفرات و ساز و ب‡‡رگ جنگى[ و اس‡‡بان ورزی‡‡ده ]ب‡‡راى
ۡل
جن‡‡گ[ آم‡‡اده كنی‡‡د» .و جای دیگ‡‡رَ﴿ :أۡن َأۡس ِر ِبِعَب اِد ي َفٱۡض ِرۡب َلُهۡم َطِر يٗق ا ِفي ٱ َبۡح ِر
َيَبٗس ا﴾ [طه« .]77 :بندگانم را شبانه ]از مصر[ حركت بده ،و براى آنان راهى خش‡‡ک در
دریا قرار ده» .خود پیغمبر یک وقت دو زره با هم پوشیده بود ،و یک بار مریض
شد با دو طبیب مشورت كرد ،و هنگام مهاجرت از مدینه از دست مش‡‡ركان در غ‡‡ار
پنهان شد ،و برای كشیک شب میپرسید« :من يحرس‡‡ني الليل‡‡ة؟» و در روایت ج‡‡ابر
فرمود« :شبها دِر خانههایتان را ببندید» ،و چنانك‡‡ه گف‡‡تیم توك‡‡ل من‡‡افی ب‡‡ا اح‡‡تراز و
احتیاط نیست.
در روایت است كه مردی نزد پیغمبر آمد و شترش را بر دِر مسجد رها ك‡‡رد،
حضرت پرسید :شترت را چه كار كردی؟ گفت :ولش ك‡ردم ب‡ه امی‡د خ‡دا؛ حض‡رت
فرمود :با توكل زانوی اشتر ببند!.
سفیان بن عیینه در معنی توكل گفته است :یعنی اینكه بنده راضی به كارهای خ‡‡دا
باشد .ابن عقیل گوید :بعضی پنداشتهاند توك‡ل یع‡نی ب‡ه ع‡واقب نیندیش‡یدن و احتی‡اط
نورزی‡‡دن ،ح‡‡ال آنك‡‡ه این ن‡‡اتوانی و كوت‡‡اهی اس‡‡ت و س‡‡زاوار ه‡‡ر گون‡‡ه ت‡‡وبیخ و
سرزنش .خداوند امر به توكل فرموده بعد از نهایت كوشش را به جای آوردن در هر
كار ،چنانكه در قرآن هم خطاب به پیغمبر میفرمای‡‡دَ﴿ :و َش اِوۡر ُهۡم ِفي ٱَأۡلۡم ِۖر َف ِإَذ ا
تلccبيس
ابليس
َع َز ۡم َت َفَتَو َّكۡل َع َلى ٱِهَّلل﴾ [آلعمران .]159 :یعنی« :و در كارها با آن‡‡ان مش‡‡ورت كن ،و
چون تصمیم گرفتى بر خدا توكل كن» .آیا مشاوره كه خدا به آن امر فرموده جز استفاده
از فكر و نظر دیگ‡‡ران ب‡‡رای اح‡‡تراز از خط‡‡ر و نگهداش‡‡ت خ‡‡ویش از دش‡‡من چ‡‡یز
دیگری است؟ اگر توكل ترک احتیاط بود میباید بهترین خلق خدا در به‡ترین اوق‡ات
كه نماز است احتیاط از دست بنهد حال آنكه خداوند بر گرفتن اسلحه و س‡‡اختن آرایش
جنگی را به نص قرآن جزء نماز خوف ق‡‡رار دادهَ﴿ :فۡل َتُقۡم َطٓاِئَف ٞة ِّم ۡن ُهم َّمَع َك َو ۡل َيۡأ ُخ ُذٓو ْا
َأۡس ِلَح َتُهۡم ﴾ [النس‡‡اء .]102 :یع‡‡نی« :بای‡‡د دس‡‡تهاى از آنه‡‡ا ب‡‡ا ت‡‡و (ب‡‡ه نم‡‡از) برخیزن‡‡د ،و
سالحهایشان را با خود برگیرند» .مگر ن‡‡ه اینك‡‡ه پیغم‡‡بر از بیم آنك‡‡ه توطئ‡‡ه كنن‡‡دگان
بكش‡‡ندش از مك‡‡ه خ‡‡ارج گردی‡‡د و مگ‡‡ر ن‡‡ه اینك‡‡ه در غ‡‡ار نه‡‡ان ش‡‡د و اب‡‡وبكر
سوراخهای غار را هم سّد كرد ،و مگ‡‡ر ن‡‡ه یعق‡‡وب از ب‡‡اب احتی‡‡اط ب‡‡ه یوس‡‡ف
میگوید﴿ :اَل َتۡق ُص ۡص ُر ۡء َياَك َع َلٰٓى ِإۡخ َوِتَك ﴾ [یوسف .]5 :یعنی« :خ‡واب خ‡ود را ب‡راى
ب‡‡رادرانت ب‡‡ازگو مكن» .و ج‡‡ای دیگ‡‡ری ب‡‡ه پس‡‡رانش میگوی‡‡د﴿ :اَل َت ۡد ُخ ُلوْا ِم ۢن َب اٖب
َٰو ِحٖد ﴾ [یوسف 5 :و « .]67از یک در وارد نشوید».
توك‡‡ل آن اس‡‡ت ك‡‡ه آنچ‡‡ه در ق‡‡درت داری انج‡‡ام دهی آن گ‡‡اه منتظ‡‡ر كم‡‡ک خ‡‡دا
بشوی ،كه تعطیل نعمت الهی یعنی ق‡‡وایی ك‡‡ه در آدم ب‡‡ه ودیعت نه‡‡اده ج‡‡ایز نیس‡‡ت.
متوكل باید اعضایی بدنش در حركت برای كسب باشد و دلش ساكن ،كار را ب‡‡ه ح‡‡ق
تفویض كند كه داد و گرفت از اوست ،و از آنجا ك‡‡ه ب‡‡رای ه‡‡ر ك‡‡اری اس‡‡بابی نه‡‡اده
مثال غذا خوردن را سبب سیری قرار داده اگر سبب را خوار داریم گ‡‡ویی عط‡‡ای او
را خوار داشته ایم .مثل كسی كه با سرچشمه آب به اندازه یک بی‡‡ل زدن فاص‡‡ل دارد
ك‡ه آب روان ش‡ود بی‡ل از دس‡ت بنه‡د و ب‡ه نم‡از استس‡قا بایس‡تد ،این عقال و ش‡رعًا
درست نیست .عیسی باالی كوه نماز میخواند ،ابلیس آمد وگفت:مگ‡‡ر ت‡‡و ب‡‡ر آن
نیستی كه همه چیز به قضا و قدر است؟ عیسی گفت :آری ،شیطان گفت :خ‡‡ود را
از این ك‡وه پ‡ایین بین‡داز واز خ‡دا بخ‡واه ك‡ه ق‡در را برگردان‡د ،عیس‡ی گفت :ای
ملعون ،بر خداست كه بندگان را بیازماید ،بندگان را نرسد كه خدای را بیازمایند.
از ابوعبدهللا بن سالم پرسیدند كه م‡ا مكل‡ف ب‡ه كس‡ب هس‡تیم ی‡ا توك‡ل ،و ك‡دامین
عبادت محسوب میشود؟ گفت :كسب سنت رس‡‡ول اس‡‡ت وتوك‡‡ل ح‡‡ال او؛ كس‡‡ب
برای كسانی است كه به كمال توكل نرسیده اند ،ه‡‡ر كس توك‡‡ل توان‡‡د كس‡‡ب ب‡‡ر وی
جایز نیست مگر كسبی از باب معاونت [همیاریب با دیگر آدمی‡‡ان ] ن‡‡ه اینك‡‡ه اعتم‡‡اد
بر آن باشد .قشیری از یوسف بن الحسین روایت میكند كه گفت :چون مرید را بی‡‡نی
مشغول رخصتها و مباحات است و به كسب پرداخته ،بدان كه از او كاری نمیآید!
مؤلف گوید :این سخن كسانی است كه ندانسته اند توكل عم‡‡ل قلب اس‡‡ت ن‡‡ه عم‡‡ل
جوارح و منافاتی با كسب ندارد .هر كس بپندارد كه با كسب از توكل خارج میشویم
انبیا را غیر متوكل میانگارد ،مگر نه آدم كشاورز بود و ن‡‡وح و زكری‡‡ا (علیهم‡‡ا
207 باب دهم :در تلبیس ابلیس بر صوفیان
السالم) نج‡ار بودن‡د و ادریس خی‡اط ب‡ود و اب‡راهیم و ل‡وط إ كش‡ت ك‡ار بودن‡د و
صالح تاجر بود و سلیمان زنبیل میبافت و داود زره میساخت و موسی و
شعیب إ و محمد (علیه وعلیهم السالم) چوپان بودند .از پیغمبر روایت است ك‡‡ه من
در مكه برای چند قیراط گل‡ه میچرانی‡دم و چ‡ون خ‡دا پیغم‡بر را ب‡ه غن‡ایم ت‡وانگر
ساخت از كسب بینیاز شد .از صحابه ،اب‡‡وبكر و عثم‡‡ان و عب‡‡دالرحمن بن ع‡‡وف و
طلحه بزاز (فروشنده پارچه پنبهای و كت‡‡انی) بودن‡‡د ،چنانك‡‡ه محم‡‡د بن س‡‡یرین و
میمون بن مرهان نیز بزاز بودند ،و نیز از صحابه زبیر و عمرو بن عاص ب خزاز
(فروشنده پارچه ابریش‡می) بودن‡د ،همچنانك‡ه ش‡غل ابوحنیف‡ه /همین ب‡ود ،و ن‡یز از
صحابه ،سعد بن ابی وقاص چوب‡‡ه ت‡‡یر میتراش‡‡ید و عثم‡‡ان بن طلح‡‡ه خی‡‡اط
بود .تابعان نیز كاسب بودند و به كسب توصیه میكردند .و نیز نق‡‡ل اس‡‡ت ك‡‡ه چ‡‡ون
ابوبكر خلیفه شد ،صبح فردا پارچ‡‡ه ب‡‡ر دوش ان‡‡داخت بی‡‡اورد در ب‡‡ازار بفروش‡‡د
عمر و ابوعبیده ب به او رسیدند و پرسیدند:كجا؟ گفت :بازار! گفتند :ام‡‡ا ت‡‡و مت‡‡ولی
امور مسلمین شده ای ،گفت :پس عیالم را از كجا خرج ب‡دهم؟ در روایت دیگ‡ر آم‡ده
است كه برای ابوبكر دو هزار (ظاهرًا درهم) ح‡‡ق ق‡‡رار دادن‡‡د ،گفت :پانص‡‡د هم
بیفزایید كه عیال دارم و شما مرا از كار خرید و فروش باز داشتید.
مؤلف گوید :حال اگر نزد صوفیه چنین سخنی گفته شود كه «پس عیالم را از كجا
خ‡رج ب‡دهم؟» میگوین‡د:ش‡رک ورزی‡دی! و اگ‡ر گفت‡ه ش‡ود :فالنی ب‡رای كس‡ب و
تجارت بیرون رفت ،میگویند :توكل و یقین ندارد! و این از آنجاست كه معنی توك‡‡ل
و یقین را نمیدانند .آری ،اگر یكیشان در را بكلی به روی خود ببندد و «توكل» كند،
میشود گفت :نزدیک به مدعای صوفیه عمل كرده ،اما این طور نیس‡‡ت ،ی‡‡ا خ‡‡ودش
دوره گردی و «پرسه» میكند یا كسی را با زنبیل برای گردآوری طع‡‡ام میفرس‡‡تد.
و اگر در رباط با هیأت بینوایی بنش‡‡یند هم خ‡‡ود م‡‡ای ه اطمین‡‡ان خ‡‡اطر اس‡‡ت و س‡‡بب
جویی محسوب است ،زیرا میداند كه رباط خ‡‡الی از فت‡‡وحی نباش‡‡د همچنانك‡‡ه دك‡‡ان
بیداد وستدی نباشد!.
از ابراهیم ادهم نقل است كه گفت :هر كه به ترک كسب گوید و در مسجد بنشیند،
گداست آن هم گدای سمج؛ ابوتراب به یارانش گفت :هر یک از شما مرقع بپوش‡‡ید ی‡‡ا
در خانقاه و مسجد ساكن شود ،گدایی كرده است.
از عمر نقل است كه گفت :ای جماعت فقرا ،سرتان را بلن‡‡د كنی‡‡د ،راه روش‡‡ن
است ،به سوی خیرات از یكدیگر پیشی گیرید و سرباز نباشید.1
از اصحاب پیغمبر طلحه بن عبیدهللا و سعید بن زید ب در رش‡‡ته تج‡‡ارت ش‡‡ام
مشغول بودند .از امام احمد بن حنبل سؤال شد كه چه گویی درباره كسی كه به خان‡‡ه
یا مسجد نشسته میگوید من كاری نمیكنم تا روزیم برسد؟ احم‡‡د گفت :او ب‡‡ه تكلی‡‡ف
خود جاهل است ،مگر نشنیدهای كه پیغمبر فرم‡‡وده اس‡‡ت«:جع‡‡ل هللا رزقي تحت
ظل رمحي»« .خداوند روزی مرا زیر سایه ن‡‡یزهام ق‡‡رار داده» .از عبدهللا بن احم‡‡د نق‡‡ل
-مقصودش ظاهرًا شركت در جهاد و كشور گشایی و استفاده از غنائم بوده است -.م. 1
تلccبيس
ابليس
است ك‡ه كس‡ی از پ‡درم پرس‡ید :چ‡ه گ‡ویی درب‡ارهكس‡انی ك‡ه میگوین‡د :م‡ا كس‡ب
نمیكنیم و توكل میكنیم؟ گفت :این حرف آدم احمقی است ،وظیفه ماس‡‡ت ك‡‡ه همگی
توكل كنیم اما همگی باید خود را به كسب عادت دهیم.
و نیز درباره گروهی كه خود را «متوكل‡‡ون» مینامیدن‡‡د از ام‡‡ام احم‡‡د بن حنب‡‡ل
س‡‡ؤال ش‡‡د گفت :بدعتگذارن‡‡د ،اینه‡‡ا مردم‡‡ان ب‡‡دی هس‡‡تند ك‡‡ه میخواهن‡‡د ك‡‡ار دنی‡‡ا
بخوابد .احمد بن حنبل شخصًا فرزندانش را به كس‡‡ب و تج‡‡ارت فرس‡‡تاده ب‡‡ود .هم از
او نقل است كه بهترین درهمها نزد من آن است كه از تجارت به دس‡‡ت آم‡‡ده باش‡‡د و
آنچه به هدیه رسیده ناخوش دارم.
ابراهیم ادهم دروگری میكرد و سلمان خواص خوشه چین بود و حذیفه مرعش‡‡ی
خشت میزد .موسی چون از ت‡‡رس كش‡‡ته ش‡‡دن از مص‡‡ر ب‡‡ه م‡‡دین گ‡‡ریخت ،ب‡‡ه
خاطر سیر كردن شكم و حفظ عفت نفسش (= زن گرفتن) خود را هش‡‡ت س‡‡اله اج‡‡یر
شعیب كرد كه برای او چوپانی كند .حركت برای كسب روزی ب‡‡ه ك‡‡ار ب‡‡ردن نعمت
الهی است كه همان قّو ت بدن باشد .انسان آنچه دارد فراموش مینماید و ب‡‡از از خ‡‡دا
میخواهد و چون نمیرسد با خدا پرخاش میكند ،مانند آن كه در تنگس‡‡الی مق‡‡روض
شده میگویند :چه شود كه ملكت را بفروشی ،میگوی‡‡د :آب‡‡رویم می‡‡ان م‡‡ردم میرود!
اینها عادات احمقانه است .آن كه از كسب تن میزن‡‡د ،ی‡‡ا از ادای آنچ‡‡ه ب‡‡ر او واجب
است یعنی نفقه عیال باز میماند و یا باید خویش را با لقب «متوك‡‡ل» بیارای‡‡د و آن‡‡ان
كه كسب میكنند رحم كنن‡‡د و چ‡‡یزی ب‡‡ه او بدهن‡‡د و ب‡‡ه هم‡‡ان مق‡‡دار از ق‡‡وت زن و
بچههای خود میبرند .بای‡‡د چق‡در كس‡‡ی دون همت باش‡‡د ك‡‡ه ب‡‡ه این پس‡‡تی تن بده‡‡د،
مردمِ تماْم مرد كسی است كه به خاطر تنبلی ،جوهری را ك‡‡ه خ‡‡دا در او ب‡‡ه ودیعت
نهاده تباه نسازد و به این دلخوش نباشد كه میان نادانان نامی دارد.
این خانه نشستگان برای مفتخواری به بهانههای زشت دست میزنن‡‡د ،یكی اینك‡‡ه
میگویند :رزق بیگمان برسد .پیداست كه از ما اجری امر را خواس‡‡تهاند م‡‡ا م‡‡أمور
به كسب هستیم ،اینكه مقدر شده یا نشده مربوط ب‡‡ه م‡‡ا نیس‡‡ت .دیگ‡‡ر میگوین‡‡د :لقم‡‡ه
حالل كجا پیدا میش‡ود!؟ و ن‡یز میگوین‡د :م‡ا كس‡ب ك‡نیم ك‡ه كم‡ک ب‡ه عاص‡یان و
ظالمان باشد؟ نظیر آن داستان ك‡‡ه آورده ان‡‡د اب‡‡راهیم خ‡‡واص گوی‡‡د :خواس‡‡تم روزی
حالل بخورم ،به ماهیگری رفتم سه ماهی پی در پی گرفتم ك‡‡ه ناگه‡‡ان از پش‡‡ت س‡‡ر
سیلیم زدند (و ندانستم چه دستی بود) و ندایی آمد:هیچ جا رزقی نیافتی كه باید اینج‡‡ا
بیابی و تسبیح گویی را بكشی؟ ابراهیم خواص گوید :قالب شكستم و بازگشتم .مؤلف
گوید:اگر قصه راست باشد ،آن ك‡‡ه س‡‡یلی زده ابلیس ب‡‡وده و ن‡‡دا هم از ج‡‡انب ابلیس
بوده ،زیرا خدا ماهی را حالل كرد ،و برای شكار آن كسی را مجازات نمیكند .اگ‡‡ر
شكار و ذبح را به این عنوان كه كشتن تسبیح گویندگان خداس‡‡ت ت‡‡رک ك‡‡نیم پس ب‡‡دن
ما از كجا قوت و قوام میگیرد؟ همانا قوام بدن به گوشت خواری اس‡‡ت و پره‡‡یز از
ماهیگری و ذبح مذهب براهمه است ببین ابلیس با جاهل چه میكند؟ حكایت دیگ‡‡ری
هست كه به فتح موصلی گفتند :تو چرا فق‡‡ط ب‡‡ه ان‡‡داز ه مص‡‡رف عی‡‡ال خ‡‡ودت ص‡‡ید
209 باب دهم :در تلبیس ابلیس بر صوفیان
میكنی ،چرا بیشتر صید نمیكنی كه به دیگران هم بفروشی؟ گفت :چگونه ج‡‡انوری
را كه میان آب مطیع خداست بگیرم و به خورد كسانی بدهم ك‡‡ه ب‡‡ر روی زمین خ‡‡دا
را معصیت میكنند! مؤلف گوی‡‡د :اگ‡‡ر این حك‡‡ایت راس‡‡ت باش‡‡د بهان‡‡ه ج‡‡ویی خنكی
است كه باعقل و شرع نمیسازد ،مثل اینك‡ه كس‡ی بگوی‡د اگ‡ر ن‡ان ب‡پزم ،گنهك‡اران
خواهند خرید و خورد؛ پس باید به یهود و نصارى هم نان فروخته نشود! این ح‡‡رفی
است بیمعنی.
تلبيس ابليس بر صوفيان ،درترك دارو و درمان
1
علما متفقان‡‡د ك‡‡ه ت‡‡داوی مب‡‡اح اس‡‡ت و بعض‡‡ی آن را مس‡‡تحب دانس‡‡تهاند ،پس ق‡‡ول
كس‡انی ك‡ه آن را خ‡ارج از توك‡ل میش‡مارند قاب‡ل توج‡ه نیس‡ت .روایت ص‡حیح از
پیغمبر داریم ك‡ه خ‡ود ت‡داوی میك‡رد و دیگ‡ران را هم ام‡ر ب‡ه ت‡داوی مینم‡ود.
چنانكه در حدیث عثمان بن عفان آمده ،به كسی كه در حال احرام چشم درد گرفته
بود حضرت رسول اجازه داد صبر بر آن ضماد كند .دارو درمان كردن دلیل ب‡‡ر
نارضایی از قضای الهی نیست .خدا برای هر دردی درمانی آفری‡‡ده مگ‡‡ر م‡‡رگ ،و
همچنانكه خوراک را سبب رفع گرسنگی قرار داده در او هم عالج مرض است.
تلبيس ابليس بر صوفيان در عزلت وترك جمعه و جماعت
نیك‡‡ان س‡‡لف ب‡‡ه خ‡‡اطر اش‡‡تغال ب‡‡ه علم و عب‡‡ادت تنه‡‡ایی و گوشهنش‡‡ینی را ت‡‡رجیح
میدادند ،اال اینك‡‡ه نم‡‡از جمع‡‡ه و جماعتش‡‡ان ت‡‡رک نمیش‡‡د و در عی‡‡ادت م‡‡ریض و
تش‡‡ییع جن‡‡ازه و ادای حق‡‡وق واجب ش‡‡ركت میكردن‡‡د ،كن‡‡ارهگیری آن‡‡ان از ش‡‡ّر و
همنشینی با بیكارگان و اهل باط‡ل ب‡ود .ام‡ا ابلیس ع‡دهای از ص‡وفیه را ف‡ریفت ك‡ه
همچون راهبان غار نشین شده از ثواب شتابیدن بهسوی مساجد و ن‡‡یز نم‡‡از جمع‡‡ه و
جماعت و دمخوری با اهل علم محروم شدند.
غزالی در كتاب «احياء علوم ال‡دين» آورده اس‡ت ك‡ه مقص‡ود از ریاض‡ت خ‡الی
ساختن دل است از غیر خدا ،و این ممكن نمیشود جز به خلوت گزیدن در یک جای
تاریک؛ و اگر جای تاریک یافت نشود سرش را در جبهای یا گلیمی یا لنگی بپیچد تا
نور به چشمش نخورد (و چیزی نبیند كه حواسش پراكنده شود) ،در این حالت اس‡‡ت
كه ندای حق را میشنود و جالل حضرت ربوبی را مشاهده میكند.
مؤلف گوید :شگفتا از این ترتیبات كه از یک فقیه ع‡الم ص‡‡ادر ش‡‡ده ،از كج‡‡ا ك‡‡ه
آنچه ریاضتكش مشاهده میكند جالل ربوبی باشد و آن ندایی كه میش‡‡نود از آِن ح‡‡ق
باشد؟ و از كجا اطمین‡‡ان دارد ك‡‡ه آنچ‡‡ه مییاب‡‡د وسوس‡‡ه و اوه‡‡ام فاس‡‡د مالیخولی‡‡ایی
نیست زیرا انسان در خلوت خیاالتی میشود بویژه كه س‡‡ر خ‡‡ود را هم در پ‡‡ارچهای
پیچیده و چشم خود را بسته باشد!.
1
-ما اقوال مختلف در این مسأله را در كتابمان موسوم ب‡‡ه لق‡‡ط المن‡‡افع في الطب ذك‡‡ر ك‡‡ردهایم.
مؤلف.
تلccبيس
ابليس
آوردهان‡‡د ك‡‡ه ابوعبی‡‡د تس‡‡تری اول م‡‡اه رمض‡‡ان وارد ات‡‡اقی میش‡‡د و ب‡‡ه زنش
میگفت :دِر این اتاق را گل كن و هر شب از روزنه گ‡‡ردهای ب‡‡رای من بیفكن ،روز
عید كه زن دیوار را بر میداشت وارد اتاق میشد میدید س‡‡ی گ‡‡رده در گوش‡‡هات‡‡اق
است و در مدت سی شبانه روز ابوعبید نه خورده و نه نوشیده و نه احتیاج به تجدی‡‡د
وضو پیدا كرده است (یعنی حتى نخوابیده كه وضویش باطل شود) .مؤلف گوی‡‡د:این
حكایت از دو راه دروغ اس‡‡ت یكی اینك‡‡ه نمیش‡‡ود آدمی س‡‡ه روز بیخ‡‡واب و خ‡‡ور
زنده باشد و از او بول و غایط و باد هم سر نزن‡‡د ،دوم اینك‡‡ه مس‡‡لمان نم‡‡از جمع‡‡ه و
جماعت را ترک نمیكند .اما اگر قصه راست باشد ابلیس در آنجا تلبیس را به نهایت
رسانیده است و چیزی از فنون فریبكاری باقی نگذاشته.
ابوالحسین پوشنجی را چند بار از بابت شركت نكردن در نم‡‡از جم‡‡اعت و جمع‡‡ه
سرزنش كردند ،در جواب میگفت:اگر بركت در جماعت است ،سالمت در ع‡‡زلت
است .اما روایت در نهی تنهایی و ع‡‡زلت داریم .آوردهان‡‡د یكی از مس‡‡لمانان در یكی
از س‡‡ریهها (=مأموریته‡‡ای جنگی) ب‡‡ه غ‡‡اری برخ‡‡ورد ب‡‡ا آب روان و س‡‡بزی
دركنارش ،با خود گفت :از پیغمبر اجازه بگ‡‡یرم و بی‡‡ایم در اینج‡‡ا م‡‡نزوی ش‡‡وم،
چون قصد خود را با پیغمبر درمیان نهاد ،حض‡‡رت فرم‡‡ود« :دین من یه‡‡ودیت و
نصرانیت نیست ،بلكه حنیفیه سمحه (پاكدینی آسانگیر و باگذش‡‡ت) اس‡‡ت ،س‡‡وگند ب‡‡ه
خدا صبح و شامی در جه‡اد به‡تر از دنی‡ا و مافیهاس‡ت و در ص‡ف رزم ایس‡تادن ب‡ه
شصت سال نماز برتری دارد.
تلبيس ابليس بر صوفيان در سرفروافكندن و خشوع نمايي و حيلت آرايي
چون خوف خدا در دل باشد خشوع ظ‡‡اهر ش‡‡ود و دف‡‡ع آن ممكن نباش‡‡د .پیش‡‡ینیان در
نهفتن حال خشوع و خضوع تا بتوان میكوشیدند ،ابن س‡‡یرین روزه‡‡ا خن‡‡دان ب‡‡ود و
شبها گریان .البته توصیه ما به عالمان این نیست كه با عوام گشاده رویی بسیار كنن‡‡د
كه این برای عوام ضرر خواهد داشت چرا ك‡‡ه نمیتوانن‡‡د اس‡‡تفادهوس‡‡یع ع‡الم را از
مباحات و رخص‡‡تها را ب‡رای خ‡ود توجی‡ه كنن‡د .پس ب‡ر ع‡الم س‡زاوار اس‡ت ك‡ه ب‡ا
عامیان به سكوت و ادب برخورد كند ،اما آنچه م‡‡ذموم اس‡‡ت خش‡‡وع نم‡‡ایی و ح‡‡الت
گریه به خویش گرفتن و سر فرو افكندن است كه مردم زاهدش دانند و دستش ببوسند
و از او التماس دعا كنند .از خائفان كسی باشد كه از شرم خدای س‡‡ر ب‡‡ه آس‡‡مان بلن‡‡د
نمیكن‡‡د و این فض‡‡یلتی نیس‡‡ت هیچ خش‡‡وع از خش‡‡وع پیغم‡‡بر ب‡‡االتر نباش‡‡د و آن
حضرت بسیار سر به س‡‡وی آس‡‡مان بلن‡‡د میك‡‡رد ،و ح‡‡تى مس‡‡تحب اس‡‡ت ب‡‡ه آس‡‡مان
نگریستن و در قرآن آمده است كه به آسمان بنگری‡‡د 1و این رد آن گ‡‡روه از ص‡‡وفیان
َ﴿ -أَفَلۡم َينُظُر ٓو ْا ِإَلى ٱلَّسَم ٓاِء َفۡو َقُهۡم َك ۡي َف َبَنۡي َٰن َها َو َزَّيَّٰن َها َو َم ا َلَها ِم ن ُف ُروٖج [ ﴾٦ق .]6 :یع‡‡نی« :آی‡‡ا 1
آنان به آسمان ب‡االى سرش‡ان نگ‡اه نكردن‡د ك‡ه چگون‡ه م‡ا آن را بن‡ا كردهایم ،و چگون‡ه آن را
(بوسیله ستارگان) زینت بخشیدهایم و هیچ ش‡‡كاف و شكس‡‡تى در آن نیس‡‡ت؟!» و ﴿ُق ِل ٱنُظ ُروْا
َم اَذ ا ِفي ٱلَّسَٰم َٰو ِت َو ٱَأۡلۡر ِۚض ﴾ [یونس« ]101 :بگو :بنگری‡‡د ك‡‡ه چ‡‡ه چ‡‡یزى در آس‡‡مانها و زمین
211 باب دهم :در تلبیس ابلیس بر صوفیان
است كه تعهد دارند عمری به آس‡مان ننگرن‡د ك‡ه این ب‡دعتی اس‡ت تش‡بیهآمیز .و این
بازی ابلیس است با نادانان ،چرا كه عالم فنون مكر ابلیس را میداند و ابلیس از عالم
بسیار میترسد.
از ابوسلمه بن عبدالرحمن نقل است كه گفت :اصحاب پیغمبر منحرف نبودن‡‡د،
و نیز خود را به مردن نمیزدند ،آنه‡‡ا در مجالسش‡‡ان ش‡‡عر میخواندن‡‡د و از دوران
جاهلیتشان یاد میكردن‡‡د ،ام‡‡ا م‡‡وقعی ك‡‡ه كس‡‡ی قص‡‡د دینش‡‡ان را میك‡‡رد (از ش‡‡دت
غضب) چشمشان مثل دیوانه در كاسه به گ‡‡ردش در میآم‡‡د .آورده ان‡‡د ك‡‡ه عم‡‡ر
جوانی را دید سر فرو افكنده ،گفت :ای فالن ،سر خود بلن‡‡د كن ك‡‡ه ه‡‡ر كس فزون‡‡تر
از آنچه در دل خشوع دارد از خود خشوع نشان دهد من‡‡افق اس‡‡ت؛ و ن‡‡یز م‡‡ردی در
مجلس عمر آهی اندوهناک كشید ،عمر مشت یا لگدی به او زد .نیز آورده ان‡‡د
كس‡‡ی ب‡‡ا گ‡‡ردن كج از حاش‡‡یهدی‡‡وار راه میپیم‡‡ود ،گفتن‡‡دش :چ‡‡را این گون‡‡ه راه
میروی؟ به خدا عمر وق‡‡تی راه میرفت محكم ق‡‡دم ب‡‡ر میداش‡‡ت و میگذش‡‡ت و
صدایش درشت و بلند بود .در داستان مشابهی شفا دختر عبدهللا عده ای جوان را دی‡‡د
كه آهس‡‡ته میرون‡‡د و آهس‡‡ته ح‡‡رف میزنن‡‡د .پرس‡‡ید :اینه‡‡ا كیانن‡‡د؟ گفت‡‡ه ش‡‡د :اینه‡‡ا
ناسكانند ،گفت :ناسک راستین عمر بود كه وقتی ح‡‡رف میزد هم‡‡ه میش‡‡نیدند و
تند راه میرفت و اگر كتک میزد دردناک میزد.
مؤلف گوید :پیشینیان حال خود را نهان میداشتند و گاه برای ترک تصنع ،تصنع
میروزیدند مث‡‡ل ای‡‡وب س‡‡ختیانی ك‡‡ه عم‡‡دًا جام‡‡ه بلن‡‡د میپوش‡‡ید زی‡‡را در آن زم‡‡ان
زاه‡دان و ص‡‡وفیان جام‡ه كوت‡اه ودامن برچی‡ده میپوش‡یدند .س‡فیان ث‡وری میگفت:
اهمیت نمیدهم كه چ‡‡ه ان‡‡دازه از عملم ظ‡‡اهر ش‡‡ود ،و ب‡‡ه دوس‡‡تی گفت :چ‡‡ه ج‡‡رأتی
داری كه در حضور م‡ردم نم‡از میخ‡وانی (یع‡نی اگ‡ر احتم‡ال ری‡ا ب‡رود گس‡تاخی
است) ،ابوامام‡ه ب‡ه كس‡ی ك‡ه در ح‡ال س‡جده ب‡ود گفت :چ‡ه س‡جده خ‡وبی ،اگ‡ر در
خانهات بود!.
آوردهاند كه كسی در مجلس حسن بن عمارهآهی كش‡‡ید ،حس‡‡ن در او نگریس‡‡ت و
از حاضران پرسید :این كیست؟ راوی گوید :گمان كردیم ك‡‡ه اگ‡‡ر میش‡‡ناختش علی‡‡ه
او دستوری میداد.
امام شافعی شعری سروده كه مضمونش چنین است :این زاهد نمایان گ‡‡رگ ص‡‡فت
را رها كن! از ابراهیم بن سعید نقل است كه ب‡االی س‡ر م‡أمون ایس‡تاده ب‡ودم .م‡أمون
گفت:یا ابراهیم! گفتم:بلی .گفت :بدان ك‡ه ده ت‡ا از اعم‡ال نی‡ک ب‡اال نمیرود و قب‡ول
نمیشود! پرسیدم :كدام است آنها یا امیرالمومنین؟ گفت :گریه ابراهیم بر منبر ،خشوع
عبدالرحمن بن اسحاق ،زاه‡د نم‡ایی ابن س‡ماعه ،نم‡از ش‡ب ابن خیعوی‡ه ،نم‡از ظه‡ر
(ضحی) عباس ،روزهدوشنبه و پنج شنبه ابن السندی ،حدیث گویی ابورجاء ،قص‡‡ص
گویی و موعظ ه حاجبی ،صدقهحفصویه ،و كتاب الشامی برای یعلی بن قریش.
تلبيس ابليس بر صوفيان در ترك ازدواج
است؟».
تلccبيس
ابليس
اگر كسی بداند كه به سختی یا گناه میافتند ازدواج بر او واجب اس‡‡ت و در غ‡‡یر این
ص‡ورت هم س‡نت مؤك‡د اس‡ت .ابوحنیف‡ه و احم‡د بن حنب‡ل نک‡اح را افض‡ل از هم‡ه
مستحبات میدانند زیرا باعث افزایش نسل است كه پیغمبر بدان سفارش فرم‡‡وده.
از سعد بن وقاص ب نقل است كه پیغم‡بر ت‡رک دنی‡ا را ب‡ر عثم‡ان مظع‡ون من‡ع
فرمود ،و اگر به او اجازه میداد ما هم خود را اخته میكردیم.
روایت مشهوری از پیغمبر هست كه «نكاح از سنتهای من اس‡‡ت و ه‡‡ر ك‡‡ه از
سنت من سر بپیچد از من نیست» .از شداد بن اوس نقل است كه گفت :مرا زن بدهید
كه پیغمبر به من سفارش كرده خ‡‡دا را ب‡‡ه ح‡‡ال ع‡‡زب مالق‡‡ات نكنم (زن نگرفت‡‡ه
نمیرم).
ونیز آوردهاند مردی به نام عكاف بن تمیمی هاللی نزد پیغم‡‡بر آم‡‡د .حض‡‡رت
پرسید:زن داری؟ گفت:نه ،حضرت پرسید :كنیز داری؟ گفت:نه ،حضرت پرسید:
دارا هستی؟ گفت :هستم ،حضرت فرمود :در این صورت تو یا از اخوان الش‡‡یاطینی
و یا راهب مسیحی .سنت ما نك‡اح اس‡ت .ب‡دترین ش‡ما عزبه‡ای ش‡ما هس‡تند و پس‡ت
ترین مردگانتان عزبها هستند؛ آیا با شیاطین دس‡‡ت ب‡‡ازی میكنی‡‡د؟ ش‡‡یاطین را علی‡‡ه
صالحان اسلحهای بّراتر از ترک زن نیست.
در روایت دیگ‡‡ر ،حض‡‡رت متبتالن از زن و م‡‡رد را لعنت ك‡‡رده ،یع‡‡نی زن ی‡‡ا
مردی كه بگوید :همس‡‡ر نمیخ‡‡واهم .ام‡‡ام احم‡‡د بن حنب‡‡ل گوی‡‡د :ع‡‡زوبت در اس‡‡الم
جایی ندارد ،پیغمبر چهارده زن گرفت و روزی ك‡‡ه در گذش‡‡ت ن‡‡ه زن داش‡‡ت ،و
فرمودُ« :حبب إلَّي من الدنيا الطيب والنساء (وقرة عيني في الصالة)» .و نیز گفتهان‡‡د:
گریهبچه پیش پدرش برای نان فضیلتش بیشتر است از چه و چ‡ه؛ عاب‡د ع‡زب كج‡ا
به پای زن دار میرسد؟
شیطان بر بسیاری از صوفیه امر را مشتبه كرده زن نمیگیرن‡‡د ،پیش‡‡ینیان ایش‡‡ان
به علت پرداختن به عبادت از ازدواج تن میزدند و میگفتن‡‡د :آدم را از عاب‡‡دت ب‡‡از
میدارد ،كه البته اگر نیازمند نكاح بودند ك‡‡ه ب‡‡ا این خ‡‡ودددری ب‡‡ه دین و جس‡‡م خ‡‡ود
ضرر زدند و اگر نیازمند نبودند ،فضیلت ازدواج را از دست دادند .در روایت است
كه در همبستری با حالل ثواب هست همچنانكه در غیر حالل گناه مینویسند ،و ن‡‡یز
از پیغمبر نقل كرده اند :دیناری كه برای عائله خ‡‡رج ك‡‡نی از دین‡‡اری ك‡‡ه ص‡‡دقه
دهی یا بندهای آزاد كنی یا خرج جهاد كنی ،باالتر است.
در مقاب‡‡ل اینه‡‡ا ،ص‡‡وفیه گفتهان‡‡د ك‡‡ه نك‡‡اح م‡‡وجب گ‡‡رایش ب‡‡ه دنیوی‡‡ات اس‡‡ت،
ابوسلیمان دارانی میگوید :هر كس حدیث بنویسد ،یا در طلب معاش مسافرت كند ی‡‡ا
ازدواج نماید ،به دنیا روی كرده است .این خالف شرع است ،مگر نه اینكه گفتهان‡‡د:
مالئكه بال خود را برای اهل علم میگسترند؟ و مگر نه عمر گفته اس‡‡ت ك‡‡ه اگ‡‡ر
در حال كسب حالل بمیرم بهتر از آن است كه در راه جهاد بمیرم؟ و مگر نه ش‡‡ارع
مقدس فرموده است« :تناكحوا تناسلوا»؟ پس معلوم شد این اوضاع و ترتیبات صوفیه
213 باب دهم :در تلبیس ابلیس بر صوفیان
با شرع نمیخواند .متأخران صوفیه از آن رو نكاح را ت‡‡رک گفتن‡‡د ك‡‡ه حس‡‡ن اعتق‡‡اد
عوام در حق ایشان محفوظ بماند زیرا این امر در نظرش‡‡ان اهمیت دارد ك‡‡ه بگوین‡‡د:
فالنی در عمر خود زن نشناخته (بندش به حالل باز نشده چه رسد به ح‡‡رام) .عجیب
است از غزالی كه میگوید :مرید را نسزد ك‡‡ه خ‡‡ود را ب‡‡ه ازدواج گرفت‡‡ار كن‡‡د و از
عب‡‡ادت ب‡‡از دارد و ب‡‡ه زن ُانس گ‡‡یرد ،ك‡‡ه ه‡‡ر كس ب‡‡ا غ‡‡یر خ‡‡دا انس گ‡‡رفت ب‡‡ه او
نپردازد .آیا غزالی نمیدانسته كه در ازدواج هدف حفظ عفاف است و فرزند آوردن،
و این آدمی را از راه سلوک بدر نمیبرد .آیا به نظر غزالی انس طبیعی مرد به انس
با انس دل وی به خدا مناف‡‡ات دارد؟ مگ‡‡ر ن‡‡ه اینك‡‡ه ق‡‡رآن میفرمای‡‡دَ﴿ :خ َل َق َلُك م ِّم ۡن
َأنُفِس ُك ۡم َأۡز َٰو ٗج ا ِّلَتۡس ُكُنٓو ْا ِإَلۡي َه ا َو َجَع َل َبۡي َنُك م َّم َو َّد ٗة َو َر ۡح َم ًة﴾ [ال‡‡روم« .]21 :برایت‡‡ان
از ]جنس[ خودتان همسرانى آفرید تا به آنها آرام گیرید و بین شما دوستى و مهربانى مقرر
داشت» .آیا پیغمبر كه با زنانش مزاح میكرد و با عایش‡‡ه مس‡‡ابقه میگذاش‡‡ت انس
با خدا نداشت؟
ترک نكاح بر جوانان صوفی سه اثر دارد:یک عده از اینان با حبس منی مریض
میشوند همچنانكه محمد بن زكریای رازی گفته اس‡‡ت :آدمه‡‡ایی میشناس‡‡م ك‡‡ه م‡‡نی
زیاد دارد و چون ب‡‡ه س‡‡بب ن‡‡وعی فلس‡‡فه گ‡‡رایی ب‡‡ر خ‡‡ویش جم‡‡اع را من‡‡ع كردهان‡‡د
بدنهایشان سرد شده حرك‡‡ات برایش‡‡ان مش‡‡كل میش‡‡ود و افس‡‡ردگی بیدلی‡‡ل ب‡‡ه آنه‡‡ا
دست میدهد و مالیخولیایی میشوند و كم اشتها میش‡‡ود و غ‡‡ذا را خ‡‡وب نمیتوانن‡‡د
هضم كنند .همو گوید :مردی را دیدم كه جماع را ترک كرد در نتیجه اشتهایش را به
غ‡‡ذا از دس‡‡ت داد و هم‡‡ان مق‡‡دار كم ن‡‡یز ك‡‡ه میخ‡‡ورد از روی بیمیلی ب‡‡ود و ب‡‡اال
میآورد ،اما هنگامی كه بر سر عادت نخستین خود در جماع ك‡‡ردن بازگش‡‡ت ،هم‡‡ه
عوارض بیماریش سریعًا برطرف گردید.
عده دیگری پس از مدتی بیزنی زن میگیرند و در كامرانی به افراط میروند.
گروه سوم منحرف میشوند و به بچه بازی میگرایند.
بعضی صوفیه زن میگیرند با این ادعا ك‡‡ه ب‡‡رای ش‡‡هوت نیس‡‡ت ،اگ‡‡ر م‡‡راد این
است كه هیچ نظر شهوی ندارند آشكارا نشدنی است ،اما اگر مقصود این است كه از
ازدواج بیشتر رعایت سنت پیغمبر منظور بوده حرفی است ش‡‡دنی ،و قاب‡‡ل قب‡‡ول
است.
بعضی جاهالن آلت خود را میبرند با این پندار و دعوی كه از خدا ش‡‡رم دارن‡‡د،
و این باالترین حماقتهاست و خالف حكمت دانستن خلقت! گذشته از اینك‡‡ه ب‡‡ا قط‡‡ع
آلت شهوت زایل نمیگردد.
تلبيس ابليس بر صوفيان در فرزند نخواستن
از ابوسیلمان دارانی نقل است كه گفت :هر كس فرزند بخواهد احمق است زیرا هم ب‡‡ه
دنیایش لطمه میزند و هم آخ‡رتش؛ بچ‡ه ن‡ه میگ‡ذارد آدم عب‡ادت كن‡د و ن‡ه اینك‡ه ب‡ه
خورد و خواب وعیش خود برسد.
تلccبيس
ابليس
از جنی‡د نق‡ل اس‡ت ك‡ه گفت :اوالد ،عق‡وبت ش‡هوت حالل اس‡ت وای ب‡ه عق‡وبت
شهود حرام! مؤلف گوید :اینها غلط است زیرا بچه داشتن در شرع ممدوح است.
تلبيس ابليس بر صوفيان در سياحت و سفر
ابلیس بسیاری از اینان را فریفته كه ب‡دون مقص‡د معین و ب‡دون مقص‡‡د طلب علم ب‡ه
سیر و سفر ب‡‡یرون ش‡‡وند؛ تنه‡‡ا و ب‡‡دون زاد و توش‡‡ه؛ و ن‡‡ام آن را توك‡‡ل بگذارن‡‡د و
كاری كه همه فوت فضیلت و فریضه است طاعت انگارند .پیغمبر س‡‡فر بیه‡‡دف
را نهی كرده ،و نیز فرموده است« :ال زمام والخزام والرهبانية وال تبت‡‡ل وال س‡‡ياحة
في اإلسالم»( .ریاضتكش‡‡ان ب‡‡نی اس‡‡رائیل ب‡‡ه بی‡‡نی خ‡‡ود حلقهای میانداختن‡‡د ب‡‡ه ن‡‡ام
«زمام»؛ ونیز حلقه ی مویین بر یكی از دو پر ه بینی قرار میدادند به ن‡‡ام «خ‡‡زام»؛
گ‡‡اه ن‡‡یز «خ‡‡زام» را ب‡‡ه اس‡‡تخوان ترق‡‡وه میانداختن‡‡د؛ «رهب‡‡انیت» معل‡‡وم اس‡‡ت ،و
«تبتل» یعنی تاریک دنیا شدن و زن نگ‡‡رفتن؛ «س‡‡یاحت» یع‡‡نی ت‡‡رک ش‡‡هر و دی‡‡ار
خود گفتن و سر دركوه و بیابان گذاشتن) .پیغمبر فرموده است« :سیاحت امت من
در جه‡‡اد و مس‡‡افرت حج و عم‡‡ره اس‡‡ت» .از ام‡‡ام احم‡‡د حنب‡‡ل نق‡‡ل اس‡‡ت ك‡‡ه گفت:
«س‡‡یاحت در اس‡‡الم ج‡‡ایی ن‡‡دارد و پیغم‡‡بران و ص‡‡الحان اه‡‡ل س‡‡یاحت (ب‡‡ه خ‡‡اطر
سیاحت) نبوده اند».
اما به تنهایی سفر رفتن را پیغمبر چنین نهی فرموده« :تک سوار شیطان است
و دو تک سوار دو شیطان؛ سه سوار با هم میشود كاروان».
شب تنها به سفر بیرون رفتن هم نهی شده؛ و نیز گفته اند كه هرگاه كار انسان در
سفر تمام شد فوراً نزد خانواد ه خویش ب‡ازگردد .كس‡ی ك‡ه ع‡ادت خ‡ود را فق‡ط س‡فر
قرار داده بیهوده خود را میآزارد و عمر تلف میكند.
در تلبيس ابليس بر صوفيان كه بي توشه راهي بيابان مي شوند
شیطان بر بسیاری از صوفیان امر را چنین مشتبه كرده كه پنداش‡‡ته ان‡‡د توك‡‡ل یع‡‡نی
ترک زاد (كه گفتیم این ح‡‡رف غل‡‡ط اس‡‡ت) ،و داس‡‡تانها در این ب‡‡اره آورده ان‡‡د .یكی
آنكه فتح موصفی گوید :به قصد حج ب‡‡یرون ش‡‡دم ،در وس‡‡ط بیاب‡‡ان پس‡‡ر ك‡‡وچكی را
دیدم ،با خود گفتم :شگفتا كودكی در این بیابان! قدم تند ك‡ردم ت‡ا ب‡دو رس‡یدم و س‡الم
كردم ،سپس گفتم :پسر جان ،تو صغیری و مكلف نیستی ،گفت :عموج‡‡ان ،كم س‡‡ن و
سالتر از من هم مرده است .گفتم:پس گام بلن‡د ب‡ردار ك‡ه ب‡ه م‡نزل برس‡ی ،راه دور
است ،گفت :از من گام برداشتن است و از خ‡‡دا ب‡‡ه م‡‡نزل رس‡‡انیدن ...گفتم :توش‡‡ه و
مرك‡‡وبی ب‡‡ا ت‡‡و نمیبینم ،گفت:توش‡‡ه من یقین من اس‡‡ت و مرك‡‡وب من رج‡‡ا ،گفتم:
منظور من نان و آب است .گفت :اگر دوستی ی‡‡ا ب‡‡رادری ت‡‡و را ب‡‡ه خ‡‡انهاش دع‡‡وت
نماید خوب است كه با خود خوراكی همراه بری؟ گفتم :اجازه بده قدری نان و آب ب‡‡ه
215 باب دهم :در تلبیس ابلیس بر صوفیان
ت‡‡و توش‡‡ه ب‡‡دهم .گفت:ای بیك‡‡اره و بیه‡‡وده گ‡‡و! خداس‡‡ت ك‡‡ه ب‡‡ه م‡‡ا میخوران‡‡د و
مینوشاند .فتح گوید :خردسالی از او متوكل تر و بزرگسالی از او پارساتر ندیدم.
مؤلccف گویccد :ب‡‡ا چ‡‡نین حكای‡‡اتی كاره‡‡ا را خ‡‡راب میكنن‡‡د و ه‡‡ر ك‡‡ه میش‡‡نود
میپندارد كه حرف درستی اس‡‡ت ،آدم بزرگس‡‡ال ب‡‡ا خ‡‡ود میگوی‡‡د :ح‡‡ال ك‡‡ه ك‡‡ودک
چنین كاری كرده من چرا نكنم؟ و عجب با كودک نیست عجب از كسی اس‡‡ت ك‡‡ه او
را دیده و بدو نفهمانیده كه كارش خطاست و حالیش نكرده كه «دع‡‡وت كنن‡‡ده» خ‡‡ود
فرموده« :تزوادوا» (توشه بردارید)! اما چه باید گفت كه بزرگان تصوف هم ب‡‡ر این
بودهاند.
سیره
به ابوعبدهللا بن الجالء گفتند :ع‡‡دهای ب‡‡ا ادع‡‡ای اینك‡‡ه متوك‡‡ل هس‡‡تیم بیتوش‡‡ه ب‡‡ه
بیابان میروند و میمیرند؛ گفت :این كار م‡ردان ح‡ق اس‡ت ،و اگ‡ر بیمرن‡د دی‡ه ب‡ر
قاتل است! از ابوعبدهللا بن خفیف نقل است ك‡‡ه در س‡‡فر س‡‡وم حج تنه‡‡ا در بیاب‡‡ان گم
شدم و از تشنگی و گرسنگی آن به من رسید ك‡‡ه هش‡‡ت دن‡‡دانم افت‡‡اد و موه‡‡ای س‡‡رم
بكلی ریخت .مؤلف گوید :ظ‡‡اهرًا این را ب‡‡رای آن گفت‡‡ه ك‡‡ه بس‡‡تایندش ،ام‡‡ا درخ‡‡ور
نكوهش است.
ابوحمزه صوفی گفته است :من شرم دارم از اینكه وارد بیابان شوم و ش‡‡كمم س‡‡یر
باشد ،زیرا این خود توشه برگرفتن محسوب میشود! مؤلف گوی‡‡د :پیغم‡‡بر وق‡‡تی
میخواست به غار برود توشه ب‡‡ر میداش‡‡ت ،و موس‡‡ی وق‡‡تی ب‡‡ه طلب حض‡‡ر راه
افتاد یک ماهی برای خوردن همراه برد ،اصحاب كهف با خود پول همراه داشتند آیا
اینان از توكل خارجاند؟ غزالی خواسته برای این ك‡‡ار ص‡‡وفیه ع‡‡ذری بتراش‡‡د گفت‡‡ه
است :بیزاد و توشه داخل بیابان شدن جز به دو شرط روا نباشد یكی آنك‡‡ه بای‡‡د نفس
خویش را عادت داده باشد كه كمابیش یک هفته گرسنگی بكشد دیگر اینك‡‡ه بتوان‡‡د ب‡‡ا
گیاه زیست كند در این صورت ظرف یک هفته ممكن اس‡‡ت ب‡‡ه گی‡‡اهی ی‡‡ا آدم‡‡یزادی
برسد و نمیرد .مؤلف گوید :چه كالم زنندهای است از یک فقیه! میشود تصور ك‡‡رد
كه مسافر بیابانی ما بعد از یک هفت‡ه هم كس‡ی را نبین‡د ی‡ا م‡ریض ش‡ود گی‡اه نتوان‡د
بخورد .یا به كسی بربخورد اما آن كس چیزی به او ندهد كه بخورد او خواهد مرد و
كسی اهمیت نخواهد داد ،این همه مشقت برای چیست؟ كجا به ما فرموده اند كه گی‡‡اه
بخوریم و از پیشینیان چه كسی این كار را كرده است؟ اینان جزم كرده ان‡د ب‡ر اینك‡ه
خدا در بیابان روزیشان را میرساند ،اما ع‡‡ادت آن نیس‡‡ت ك‡‡ه از ص‡‡حرای بره‡‡وت
روزی بطلبند ،چنانكه وقتی بنی اسرائیل از موسی « سبزی و خیار و س‡‡یر ع‡‡دس
و پیاز» خواستند ،خدا به موسی خطاب كرد ك‡‡ه ﴿ٱۡه ِبُط وْا ِم ۡص ٗر ا﴾ [البق‡‡رة.]61 :
یعنی« :به شهری درآیی‡‡د» ،مظاّن آن ج‡‡ور چیزه‡‡ا ش‡‡هر اس‡‡ت ن‡‡ه بیاب‡‡ان قف‡‡ر .از ابن
عباس روایت است كه یمنیها بدون زاد به حج میآمدن‡‡د و در مك‡‡ه گ‡‡دایی میكردن‡‡د،
آیه آمدَ﴿ :و َتَز َّو ُدوْا َفِإَّن َخ ۡي َر ٱلَّز اِد ٱلَّتۡق َو ٰى ﴾ [البق‡‡رة« .]197 :و توش‡‡ه ب‡‡ر گیری‡‡د ،زی‡‡را
بهترین توشهها تق‡‡وا میباش‡‡د» .از محم‡‡د بن كث‡‡یر ص‡‡نعان درب‡‡ار ه «زاه‡‡دان بیكفش و
تلccبيس
ابليس
توشه» سؤال شد گفت :آنها زاهد نیستند ،اوالد شیطانند ،زهد یعنی چسبیدن ب‡‡ه س‡‡نت
پیغمبر و همانندی جستن به اصحاب او.
از امام احمد بن حنبل پرسیدند كه كسی میخواه‡‡د بیتوش‡‡ه ب‡‡ه بیاب‡‡ان بزن‡‡د گفت:
اوه ،اوه ،نه ،نه (و صدایش را بلند ک‡‡رد س‡‡پس گفت ):مگ‡‡ر ب‡‡ا زاد و قافل‡‡ه .از هم‡‡و
پرسیدند كه مسافر خوب است با توشه حركت كند یا با توكل؟ گفت :توشه داشته باشد
و توكل كند .در روایت دیگر از همو پرسیدند آیا جایز اس‡‡ت ك‡‡ه كس‡‡ی ب‡‡دون توش‡‡ه،
توكل كند و به مكه برود؟ پرسید :چه میخورد؟ گفتن‡‡د :م‡‡ردم ب‡‡ه او اعط‡‡اء میكنن‡‡د.
پرسید :اگر نكردند چه؟ آن وقت خود را نشان میدهد كه بدانند گرس‡‡نه اس‡‡ت ی‡‡ا ن‡‡ه؟
این را نمیپسندم و نشنیدهام كه اصحاب و تابعان هیچ كدام چنین ك‡‡اری ك‡‡رده باش‡‡ند.
و نیز از او پرسیده شد :آیا حج رفتن بیتوشه صحیح است؟ گفت :نه ،پرسیده شد:آیا
اینان كه بیتوشه به حج میروند بر خطا هستند؟ گفت :آری بر خطا هستند.
و نیز كسی نزد ابن حنبل آمد كه میخواهم با یک درهم ب‡‡ه حج ب‡‡روم ،پاس‡‡خ داد:
برو به دروازه كرخ ،آنجا با این درهم ریسمان بخر و بر سرت بگ‡‡ذار و بف‡‡روش ت‡‡ا
سیصد درهم جمع كنی ،آن قوت به حج برو! آن شخص گفت :مگ‡ر كاس‡بیهای م‡ردم
را نمیبینی چگونه است .حنبل پاسخ داد :ت‡‡و ب‡‡دان منگ‡‡ر ،ه‡‡ر كس ملتفت این نح‡‡وه
مسائل میشود میخواهد معیشت مردم را خراب كند.1
در بيان كارهاي خالف شرع كه در سياحت و سفر از صوفيان سر زده است
از ابوحمزه نقل است ،در یک سفر توكل شبی خواب آلود راه میپیمودم كه ناگ‡‡اه در
چاهی افتادم كه بیرون آمده نمیتوانستم ،در ته چ‡اه نشس‡تم ناگ‡اه دو م‡رد ب‡االی چ‡اه
آمدند ،یكیشان گفت :همین جور بگذاریم و برویم و این چاه سر راه مس‡‡لمانان بمان‡‡د؟
دیگری گفت:پس چه كار ك‡‡نیم؟ اب‡‡وحمزه گوی‡‡د :خواس‡‡تم صدایش‡‡ان كنم ،در دلم ن‡‡دا
دادند كه بر ما توكل كردهای و از بالی ما به سوای ما شكوه میبری! س‡‡اكت مان‡‡دم،
آن دو مرد باز آمدند و سر چاه را پوشاندند .با خود گفتم :از اینك‡‡ه چ‡‡یزی از ب‡‡اال در
چاه فرو رخته شود آسوده ش‡‡دی ام‡‡ا در اینج‡‡ا زن‡‡دانی مان‡‡دی! روز و ش‡‡بی گذش‡‡ت.
فردا صبح گویی كسی مرا صدا كرد و یكی محكم به من چسبید كه ندانس‡‡تم كیس‡‡ت و
چیست دست دراز كردم به چ‡‡یز خش‡‡نی برخ‡‡ورد ،آن را محكم گ‡‡رفتم ،آن چ‡‡یز ب‡‡اال
كشیده شد و مرا ب‡یرون از چ‡اه افكن‡د .دی‡دم درن‡دهای اس‡ت! ط‡بیعی اس‡ت ك‡ه خیلی
ترسیدم ،صدای هاتف به گوشم رسید كه ای اباحمزه با بالیی ت‡‡و را از بال رهانی‡‡دیم؛
و این ترس از آن ترس تو را بس!.
روایت دیگری از همین داستان هست به این صورت« :ابوحمزه خراسانی گوی‡‡د:
سالی به حج شدم ان‡‡در راه میرفتم ان‡‡در چ‡‡اهی افت‡‡ادم نفس ان‡‡در من پیك‡‡ار ك‡‡رد ك‡‡ه
فریاد خوان ،گفتم :نه به خدای كه فریاد نخوانم .این خاطر هنوز تمام نكرده ب‡‡ودم ك‡‡ه
-یعنی بهانه جوییها و مته به خشخاش گذاشتنهای شرعی غالبًا از سوی كس‡‡انی اس‡‡ت ك‡‡ه خ‡‡ود 1
دو مرد آنجا فرا رسیدند یكی گفت :بیا تا سر این چاه سخت كنیم تا كس‡‡ی در این چ‡‡اه
نیفتند .نی و چوب آنچه بایست بیاوردند و س‡‡ر چ‡‡اه بپوش‡‡یدند خواس‡‡تم ك‡‡ه بان‡‡گ كنم
گفتم :بانگ بدان كسی كن كه نزدیکتر است ب‡‡ه ت‡‡و از ایش‡‡ان .خ‡‡اموش ش‡‡دم .چ‡‡ون
ساعتی برآمد ،چیزی بیامد و سر چاه باز كرد ،پای ب‡‡ه چ‡‡اه ف‡‡رو ك‡‡رد و بان‡‡گ همی
كرد كه چنان دانستم كه همی گوید :دست اندر پ‡‡ای من زن .دس‡‡ت ن‡‡زد پ‡‡ای وی زدم
مرا بركشید؛ و ددی ب‡‡ود و بش‡‡د .ه‡‡اتفی آواز داد ك‡‡ه اب‡‡احمزه ن‡‡ه این نیك‡‡وتر ك‡‡ه ب‡‡ه
هالكی از هالكی برهانیدم؟».1
مؤلccف گویccد:س‡‡كوت این آدم در ت‡‡ه چ‡‡اه خالف ش‡‡رع ب‡‡ود ،بای‡‡د داد میزد و
نمیگذاشت سر چاه را بپوشانند و بایستی از خود دفاع میكرد .و اینكه گفته« :فری‡‡اد
نمیخ‡وانم و كم‡ک نمیطلبم» ،مث‡ل آن اس‡ت ك‡ه كس‡ی بگوی‡د :ن‡ان نمیخ‡ورم ،آب
نمیخ‡‡ورم .اگ‡‡ر فری‡‡اد میك‡‡رد و كم‡‡ک میطلبی‡‡د ك‡‡اری خالف توك‡‡ل نك‡‡رده ب‡‡ود،
همچنانكه دست به ساق درنده گرفت و از چاه بیرون آمد ،در حالی ك‡‡ه فع‡‡ل از ق‡‡ول
معتبر تر است.
از محمد سمین نقل است كه گوید :در بیابان میرفتم ب‡‡ر راه ش‡‡تری دی‡‡دم م‡‡رده و
هفت هشت درنده بر سر الشهاش با هم میچنگیدند و به هم میپریدند ،ترس‡‡یدم ،نفس
گفت كه بر كناری رو .با خود گفتم هم از راه خواهم رفت و نزدیک رفتم تا در كن‡‡ار
درندگان ایستادم ،در درون نگریستم دیدم ترس باقی است گفتم از اینجا تكان نخ‡‡واهم
خورد و بنشستم .باز در خود نگریستم ترس باقی بود ،گفتم تا ت‡‡رس هس‡‡ت نمیروم،
و هما جا خفتم ،خواب مرا فرو گرفت و پیش چنگال همان درندگان خوابم برد .مدتی
گذشت تا به خود آمدم درندگان رفته بودند و از الش‡ه چ‡یزی نمان‡ده ب‡ود و ت‡رس من
هر بر طرف شده بود .برخاستم و به راه افتادم.
مؤل‡‡ف گوی‡‡د:ك‡‡ار این م‡‡رد خالف ش‡‡رع ب‡‡وده ك‡‡ه خ‡‡ویش را در مع‡‡رض حمل ه
درندگان قرار داده كه حفظ جان از هالک و حفظ تن از آزار واجب است .از پیغم‡‡بر
روایت داریم كه «در هر سرزمین كه طاعون باشد ،آنج‡‡ا نروی‡‡د» و «از مج‡‡ذوم
بگریز همچنانك‡ه از ش‡یر میگری‡زی» ،و خ‡ود حض‡‡رت روزی ب‡ه ی‡ک دی‡وار كج
رسید به سرعت گذشت .این صوفی از نفس خ‡‡ود میخواس‡‡ته ك‡‡ه ب‡‡ا دی‡‡دن درن‡‡دگان
جای كن نشود حال آنكه موسی وقتی دید عصای دستش كه بر زمین افكند به ام‡‡ر
خدا اژدها شده ،برگشت و گریخت .2ترسیدن از مار و درنده در طبیعت آدمیان است
1
-نقل از:ترجمه رساله قشیریه ،تصحیح بدیع الزمان فروزانفر ،ص -.258-9م.
َ﴿ -و َأۡل ِق َع َص اَۚك َفَلَّم ا َر َء اَها َتۡه َتُّز َك َأَّنَها َج ٓاّٞن َو َّلٰى ُم ۡد ِبٗر ا َو َلۡم ُيَع ِّقۚۡب َٰي ُم وَس ٰى اَل َتَخ ۡف ِإِّني اَل َيَخ اُف 2
َلَدَّي ٱۡل ُم ۡر َس ُلوَن [ ﴾١٠النم‡‡ل .]10 :یع‡‡نی« :و عص‡‡اى خ‡‡ود را بیفكن ،پس چ‡‡ون آن را دی‡‡د ك‡‡ه
مىجنبد ،گویى كه آن م‡‡ارى اس‡‡ت .روى ب‡‡ه پش‡‡ت ك‡‡رد و ب‡‡از نگش‡‡ت [فرم‡‡ودیم ]:اى موس‡‡ى،
مترس .كه رسالت یافتگان در نزد من نمىترسند»َ﴿ .و َأۡن َأۡل ِق َع َص اَۚك َفَلَّم ا َر َء اَها َتۡه َتُّز َك َأَّنَها َج ٓاّٞن
َو َّلٰى ُم ۡد ِبٗر ا َو َلۡم ُيَع ِّقۚۡب َٰي ُم وَس ٰٓى َأۡق ِب ۡل َو اَل َتَخ ۖۡف ِإَّن َك ِم َن ٱٓأۡلِمِنيَن [ ﴾٣١القص‡‡ص« .]31 :و اینك‡‡ه
عصای خود را بیفكن .چون آن را دید كه مىجنبد كه گویى مارى است ،ب‡‡ه پش‡‡ت روى گردان‡‡د و
تلccبيس
ابليس
و ط‡بیعت آدمی‡ان یكس‡ان اس‡ت .اگ‡ر كس‡ی بگوی‡د :من از درن‡ده نمیترس‡م تك‡ذیبش
میكنیم همچنانكه اگر بگوید نظر به روی زیبا را خوش ن‡‡دارم تك‡‡ذیبش میك‡‡نیم .این
صوفی پنداشته كه اگر نفس خویش را به قهر وادارد كه می‡‡ان درن‡‡دگان بخواب‡‡د ،این
توكل اس‡ت ،اگ‡ر چ‡نین ب‡ود از ن‡زدیكی ب‡ه آنچ‡ه ب‡رای م‡ا ش‡ّر و بالس‡ت نهی م‡ان
نمیكردن‡‡د .میت‡‡وان تص‡‡ور ك‡‡رد ك‡‡ه درن‡‡دگان س‡‡یر ب‡‡وده و متعرض‡‡ش نش‡‡ده ان‡‡د.
ابوتراب نخشبی را كه از بزرگان صوفیه است درندگان پاره كردن‡‡د .1البت‡‡ه میش‡‡ود
كه خداوند به لطف خود محمد سمین را میان درندگان حف‡‡ظ ك‡‡رده باش‡‡د .بحث دراین
است كه او كار خطایی كرده و باید برای شنونده عامی (غیر فقی‡‡ه )روش‡‡ن ش‡‡ود ك‡‡ه
آن خطا بوده است نه اینك‡‡ه نش‡‡انه ی‡‡ک یقین كام‡‡ل و اراد ه بس‡‡یار ق‡‡وی تلقی گ‡‡ردد و
حال محمد س‡مین را ب‡ر محم‡د رس‡ول هللا ك‡ه از دی‡وار شكس‡ته ح‡ذر ك‡رد و ب‡ر
موسی كه از مار گریخت ترجیح نهند!.
داستان دیگری از همین محمد سمین آورده اند ،مؤمل مغابی گوید :با محمد سمین
همسفر بودیم ،در بیابان میان تكریت و موصل ناگ‡‡اه غ‡‡رش درن‡‡دهای از نزدی‡‡ک ب‡‡ه
گوشمان رسید من بسیار ترسیدم و ح‡‡الم منقلب ش‡‡د و رنگم پری‡‡د و خواس‡‡تم بگری‡‡زم
محمدسمین نگهم داشت و گفت :جای توكل اینجاست ن‡‡ه مس‡‡جد ج‡‡امع! مؤل‡‡ف گوی‡‡د:
درست است كه اثر توكل میباید در سختیها ظاهر شود ،اما شروط توك‡‡ل این نیس‡‡ت
كه خود را به چنگال درنده بسپاریم؛ این كار حرام است.
از علی رازی پرس‡‡یدند ك‡‡ه چ‡‡را دیگ‡‡ر هم‡‡راه ابوط‡‡الب جرج‡‡انی نیس‡‡تی؟ گفت:
همسفر بودیم شب در بیشه ددان خفتیم ،چون دید من از ترس خ‡وابم نمیب‡رد ،ط‡ردم
كرد و گفت :از این پس با من منشین! مؤلف گوید:این صوفی به رفیقش ظلم كرده و
چیزی فوق طاقت انتظار داش‡‡ته در ح‡‡الی ك‡‡ه حض‡‡رت موس‡‡ی از م‡‡ار (عص‡‡ای
خودش كه مار شد) گریخت.
دیگر از كارهای جاهالنه و خالف شرع صوفیان داستان حسن برادِر سنان اس‡‡ت
كه گوید :در راه مكه خار در پایم فرو رفت ،اعتقاد به توك‡‡ل نگذاش‡‡ت آن را از پ‡‡ای
برآرم .همچنان پای بر زمین میمالیدم و میرفتم! و ن‡یز توك‡ل دین‡وری ب‡ه مث‡ابهای
بوده است كه دوازده بار پا برهنه و سر برهنه به حج رفته ،و هرگاه خاری در پایش
میخلیده ،سر پ‡‡ایین نمیك‡رده و دس‡‡ت نمیب‡‡رده آن خ‡‡ار را ب‡‡رآرد بلك‡‡ه پ‡‡ا ب‡‡ر زمین
میسوده و همچنان به راه خود میرفته است .مؤلف گوید :جهل را بنگرید ،چه كسی
فرموده كه پابرهنه ب‡ه حج ب‡رو ،ی‡ا خ‡ار از پ‡ا ب‡یرون مكش؟ این چ‡ه ج‡ور ط‡اعتی
است؟ اگر جای خار متورم شود و بمیرد در هالک خویش‡‡تن ش‡‡ركت ك‡‡رده ،وانگهی
باز نگشت[ .گفتیم ]:اى موسى ،پیش آى و مترس .حّقا كه در امانى».
1
« -ابوتراب النخشبی ...در بادیه بمرد در نماز ،باد سموم او را بسوخت ،م‡‡رده ب‡‡ر پ‡‡ای بمان‡‡د،
یک سال ب‡ر پ‡ای ب‡وده اس‡ت ...وگفتن‡د كی س‡باع او را بگزی‡د و در آن ب‡رفت ،در س‡نه خمس
واربعین ومأتین»( .طبقات الصوفیة ،هروی ،چاپ عبدالحی حبی‡‡بی ،كاب‡‡ل 1341شمس‡‡ی ،ص
-.)76-77م.
219 باب دهم :در تلبیس ابلیس بر صوفیان
مگر نه نیمی از خار را با پای بر زمین سودن دفع و رفع كرد؟ پس چ‡‡را بقی‡‡ه را ب‡‡ا
دست بیرون نكشید؟ این كارهای خالف عقل و دین چه ربطی به توكل دارد؟ مگر نه
اینكه برای دفع آزار از بدن حتى در حال احرام میتوان حرمت احرام را شكست (و
گزندهای را ُك شت) و بعدًا بابت آن قربانی گذراند؟ شرع كج‡‡ا ب‡‡ا خ‡‡ود آزاری مواف‡‡ق
است؟ از عبید شنیدم كه میگفت:عقل آن مرد را از آنج‡‡ا میس‡‡نجم ك‡‡ه س‡‡مت آفت‡‡اب
گیر را رها كند و از آن طرف كه سایه است راه بپیموید.
از ابوبكر دقاق نقل است كه گفت :نوجوان بودم و در وسط سال به قص‡‡د مك‡‡ه تنه‡‡ا
از وطن ب‡یرون آم‡دم نیم ُجلی ب‡ه كم‡ر داش‡تم و نیم ُجلی ب‡ر دوش؛ در راه چش‡مم درد
گرفتم با همان جل آب چشممم را پاک میكردم تا آنجا كه چشمم زخم ش‡‡د و خوناب‡‡ه ب‡‡ا
اش‡‡ک میآم‡‡د ،ام‡‡ا من از زور اش‡‡تیاق و ق‡‡وت اراده می‡‡ان آب چش‡‡م وخ‡‡ون ف‡‡رقی
نمیگذاش‡‡تم و پیش میرفتم و چش‡‡مم در آن س‡‡فر از بین رفت؛ و هرگ‡‡اه آفت‡‡اب تنم را
میسوزانید ،دست خود را میبوسیدم و بر چشم مینهادم از شادمانی آن بال!.
در روایت دیگر از ابوبكر دقاق ،1آورده اند كه او یک چشم بود ،س‡‡بب پرس‡‡یدند.
گفت :با توكل پای در بادیه نهادم و با خود عهد بستم كه از مال كاروانیان نخ‡‡ورم ،و
یک چشم من از زور گرسنگی آب شد و بر چهرهام فرو دوید.
مؤلف گوید :اگر یک مبتدی حال این مرد را بشنود پن‡‡دارد ك‡‡ه اینه‡‡ا از مجاه‡‡دت
است ،حال آنكه این یک مسافرت مجموعهای ازخالف شرعهاست كه ب‡دان مین‡ازد.
تن وتنها در نیم‡‡ه س‡‡ال از وطن ب‡‡یرون آم‡‡دن و خ‡‡ود را عرض‡‡هخط‡‡ر ق‡‡رار دادن،
بیزاد و راحله سفر كردنُ ،ج ل پوشیدن و اشک و خوناب ه چشم با جل ستردن؛ و این
همه را قربًة الی هللا انگاشتن .بالیی كه خود بر سر خود آورده چه شادمانی دارد؟ آن
بالیی كه خود به خود «از حبیب آید» در خ‡‡ور «مرحب‡‡ا»س‡‡ت .آن تحمی‡‡ل گرس‡‡نگی
برخود و چشم خود را از دست دادن حماقت دیگری است .در اینجا میباید «س‡‡ؤال»
میكرد .چنانكه از سفیان ثوری نقل است كه گفت« :هر كه گرسنه باشد و سؤال نكند
تا بمیرد به جهنم میرود» .وقتی اسباب ظاهری منقط‡‡ع ش‡‡ود ،س‡‡ؤال تنه‡‡ا راه ممكن
است كه تجویزش كردهاند.
هم از ابوبكر دقاق نقل است كه در خیمه گاهی از آن عربها طلب میهم‡‡انی ك‡‡ردم
در آنجا به كنیز زیب‡‡ایی نظ‡‡ر افت‡‡اد و در او نگریس‡‡تم؛ و آن چش‡‡م را ك‡‡ه در او نگ‡‡اه
كرده بود بركندم و افكندم و گفتم :چشمی همانند تو هست كه در خدا مینگ‡‡رد (یع‡‡نی
خدا بین باش نه خطا بین).
مؤلف گوید :بنگرید كار این نادان را؛ اگر آن نگاه بیاختیار ب‡‡وده گن‡‡اهی نداش‡‡ته
واگر به عمد بوده صغیرهای كه با پیشیمانی رفع میشود .یک گناه كبیره كه بركن‡‡دن
چشم است بدان افزوده ،2و این را مای ه نزدیكی به خدا پنداشته ك‡ه خ‡ود گن‡اه دیگ‡ری
است چه با گناه تقرب نجویند .بسا آن حكایت شنیده كه در بنیاسرائیل كس‡‡ی ب‡‡ه زنی
1
-ابوبكر زقاق مصری صحیح اس‡‡ت ،رک :طبق‡‡ات الص‡‡وفیه ه‡‡روی ،چ‡‡اپ عب‡‡دالحی حبی‡‡بی،
كابل 1341شمسی ،ص -.367م.
تلccبيس
ابليس
نگریست و سپس چشم خ‡‡ویش بركن‡‡د ،ه‡‡ر گ‡‡اه این داس‡‡تان راس‡‡ت باش‡‡د ش‡‡اید طب‡‡ق
شریعت آنان بوده و این عمل در شریعت پیامبر ما تحریم گردیده است .این ص‡‡وفیان
گویی شرع جدیدی ابتك‡ار ك‡رده ش‡ریعت محم‡د را ت‡رک ك‡رده ان‡د .و این نظ‡یر
داستان زن همسای ه شعوانهاست كه چشمان زیبایی داشت روزی یكی به دنبالش افت‡‡اد
و تا در خانهاش رفت؛ زن گفت :چه میخواهی؟ گفت :شیفته تو شدهام ،پرسید :شیفته
كجای من شده ای؟ گفت :عاشق چشمانت ش‡‡دهام .زن ان‡‡درون خان‡‡ه رفت و دو چش‡‡م
خود را از كاسه درآورد و آورد از پشت در به بیرون پرتاب كرد و گفت :بگیرشان،
كه الهی مباركت نباشد!.
و ب‡‡ر عكس این اس‡‡ت حك‡‡ایت آن زن بی‡‡دار دل ك‡‡ه ذوالن‡‡ون گوی‡‡د :در س‡‡رزمین
«بجه» دی‡دم و ص‡دایش ك‡ردم ،گفت:م‡رد را چ‡ه ب‡ه زن؟ اگ‡ر ن‡اقص عق‡ل نب‡ودی
چیزی برایت پرتاب میكردم!
از ابوجعفر حداد نقل است كه سالی با توكل وارد بادیه ش‡‡دم و هف‡‡ده روز گذش‡‡ت
كه چیزی نخورده بودم .از راه رفتن عاجز گردیدم و چند روز دیگ‡‡ر ب‡‡ه هم‡‡ان ح‡‡ال
ماندم تا به صورت در افتادم وغش كردم و تمام تنم را به طوری شپش گرفته بود كه
كسی چنان چیزی ندیده و نشینده است .در آن حال عدهای سوار بر من گذش‡‡ته بودن‡‡د
یكیشان پیاده شده سرم را تراشیده و پیراهنم را شكافته بود و مرا در گرم‡‡ا گذاش‡‡ته و
رفته بودند .عدهای دیگر رسیده مرا به خیمه گاه خود رسانده گوشهای انداخت‡‡ه بودن‡‡د
و زنی شیر در حلقم ریخته بود ،چشم گشوده گفته بودم ،كدام منزل به اینج‡‡ا نزدیك‡‡تر
اس‡‡ت؟ گفتن‡‡د :كوهه‡‡ای ش‡‡راة ،و م‡‡را ب‡‡ه آنج‡‡ا حم‡‡ل كردن‡‡د (ت‡‡ا ب‡‡ه كاروانه‡‡ای حج
بپیوندم).1
مؤلف گوید :دیوانه زنجیر گسسته كه گوشت خود را با كارد تكه تكه كند ج‡‡ا دارد
كه بگوید چنین جنونی ندیدهام ،و این همه برای نزدیک شدن به خدا!.
از ابراهیم خواص نقل است كه شیخی از اهل معرفت در بیابان بعد از هف‡‡ده روز
خود را در راهی افكند (كه كسی یاكاروانی بر او بگ‡‡ذرد) ش‡‡یخ دیگ‡‡ر ك‡‡ه هم‡‡راه او
بود منعش كرد ام‡‡ا او نپ‡‡ذیرفت( .دومی میخواس‡‡ته بیش از اولی ص‡‡بر خ‡‡ود را ب‡‡ر
گرسنگی بیازماید).
و نیز آوردهاند كه ابراهیم هروی با «شبه» وارد بیابان شد ،گفت :ای شبه،هرچه
از عالیق داری دور بینداز ،شبهگوید :هر چه داشتم انداختنم ااّل دیناری ،ابراهیم بعد
از چند قدم گفت :هرچه داری بدور بینداز و باطن مرا مشغول مدار ،دینار را بیرون
آوردم به او دادم دورش انداخت .گفت :باز هم چیزی داری ،زیرا ب‡‡اطن من مش‡‡غول
است ،یک دسته شمع همراه داشتم بیرون آوردم و گفتم :با من جز این هیج نیست .آن
2
-بألخره ب‡‡رای خوانن‡‡ده معل‡وم نمیش‡ود ك‡‡ه چش‡م اب‡‡وبكر دق‡‡اق ب‡‡ر اث‡‡ر گرس‡نگی آب ش‡ده و
برچهره فرو ریخته ،یا به دست خود كن‡‡ده و دور افكن‡‡ده و ی‡‡ا طب‡‡ق داس‡تان اول از بس ب‡‡ا ُج ل
اشک و خون از چشم خود پاک كرده آن را از بین برده است -.م.
1
-شراة كوهی است در دیار بنی كالب ،معجم اللبدان ،چاپ ووستنفلد ،ج ،3ص -.367م.
221 باب دهم :در تلبیس ابلیس بر صوفیان
را هم گرفت و دور انداخت .گفت :حاال برویم ،و راه افتادیم .شب ه گوی‡‡د :در آن س‡‡فر
هر گاه گرسنه شدم ،غذایی در راه افكنده دیدم .هر كس با خداوند عمل به ص‡‡دق كن‡‡د
این ط‡‡ور میش‡‡ود .مؤل‡‡ف گوی‡‡د :این هم خط‡‡اب ب‡‡وده ،م‡‡ال خ‡‡ود را دور افكن‡‡ده و
خوراكی را كه معلوم نیست مال چه كسی و از كجاست برداشته است!.
از ابوسعید خراز نقل است كه وق‡‡تی بیتوش‡‡ه وارد بیاب‡‡ان ش‡‡دم و گرس‡‡نه مان‡‡دم،
منزل را از دور دیدم خوشحال شدم اما با خود اندیشیدم كه نباید توكل ب‡‡ه غ‡‡یر كنم و
سوگند خوردم كه به آن منزل نمیروم مگر اینكه ببرندم .پس حفرهای برای خ‡‡ود در
شن كندم و تا سینه خویش را در ریگ و شن پوشانیدم ،نیم‡‡ه ش‡‡ب ص‡‡دای بلن‡‡دی ب‡‡ه
گوشم رس‡‡ید ك‡‡ه «ای اه‡‡ل م‡‡نزل! یكی از اولی‡‡اء هللا خ‡‡ود را در ری‡‡گ و ش‡‡ن حبس
ك‡‡رده ،ب‡‡ه او برس‡‡ید» ،چن‡‡د تن آمدن‡‡د و م‡‡را از ری‡‡گ ب‡‡یرون كش‡‡یده ب‡‡ه منزلش‡‡ان
رساندند.
مؤلف گوید :بر گرسنه و تشنه اگر میل نان و آب كند چ‡‡ه مالم‡‡تی هس‡‡ت؟ و اگ‡‡ر
مسافر شوق به منزل داشته باشد چه عجب! از پیغمبر روایت است كه هر گ‡‡اه از
سفر باز میآمد و مدینه از دور آشكار میشد حركت را سریعتر میكرد ،و نیز چون
از مكه اخراجش كردند همیشه آرزوی وطن میفرمود و به این شعر تمثل میكرد:
ب‡‡‡‡واد وح‡‡‡‡ولي إذخ‡‡‡‡ر وجليل أال ليت ش‡‡‡‡‡عري ه‡‡‡‡‡ل أبيتن ليل‡‡‡‡‡ة
كه «اذخر» و «جلیل» از روییدنیهای خاص اط‡راف مك‡ه اس‡ت ،ش‡اعر ب‡ا خ‡ود
حدیث نفس میكند كه «آیا میشود شبی را در وادیی به سر آرم كه پیرامونم اذخ‡‡ر و
جلیل باشد؟»
داستانی هم از ابوخیر نیشابوری (تیناتی) درباره بریده شدن دستش آورده اند گفت:
در سفر رودم تا به اسكندریه رسیدم دوازده س‡‡ال آنج‡‡ا بمان‡‡دم« ،خ‡‡انكی از نی س‡‡اخته
ب‡‡ودم و راهگ‡‡ذران چ‡‡ون ش‡‡بانگاه چ‡‡یزی میخوردن‡‡دی ،س‡‡فرههای خ‡‡ود را ب‡‡یرون
میافشاندندی نان ریزهای كه میریخت در آن ب‡‡ا س‡‡گان م‡‡زاحمت میك‡‡ردم و نص‡‡یب
خود میگرفتم ،در تابستان قوت من این بود و چون زمستان میشد در نواحی خانهمن
َب َر دی [= پ‡‡اپیروس] بس‡‡یار ب‡‡ود از زمین میكن‡‡دم و بیخ آن را ك‡‡ه ت‡‡ازه و س‡‡فید ب‡‡ود
میخوردم و آنچه از آن خشک و سبز بود میانداختم ،این بود ق‡وت من .ناگ‡اه ب‡ه س‡ّر
من ندا در دادند كه ای ابوالخیر ،تو چنان گمان میبری كه با خلق در قوته‡ای ایش‡ان
شریک نیستی و دعوی توك‡‡ل میك‡‡نی و ح‡‡ال آنك‡‡ه در می‡‡ان معل‡‡وم 1نشس‡‡تهای! گفتم:
الهی و سیدی و م‡‡والیی ،س‡‡وگند ب‡‡ه ع‡‡زت ت‡‡و ك‡‡ه هرگ‡‡ز دس‡‡ت ب‡‡ه آنج‡‡اه از زمین و
رویانی دراز نكنم و هیچ نخورم جز آنچه تو به من رسانی .دوازده روز دیگ‡‡ر گذش‡‡ت
نماز فرض و سنت و نوافل میگ‡زاردم بع‡د از آن از نواف‡ل ع‡اجز ش‡دم ،دوازده روز
دیگر فرض و سنت میگزاردم ،بع‡‡د از آن س‡‡نت هم ع‡‡اجز ش‡‡دم ودوازده روز دیگ‡‡ر
فرض میگزاردم بعد از آن از قیام ع‡اجز ش‡‡دم ،دوازده روز دیگ‡‡ر نشس‡‡ته میگ‡‡زارم
1
-متن عربی« :وأنت فی وسط القوم جالس» (و تو در میان مردم نشسته ای) -.م.
تلccبيس
ابليس
بعد از آن از نشستن نیز عاجز شدم دیدم كه دیگر فرض از من ف‡وت میش‡ود پس پن‡اه
به خدای تعالی بردم و در سّر خود گفتم :الهی و سیدی ،بر من خدمتی ف‡‡رض ك‡‡ردهای
از آنم سؤال خواهی كرد و رزق مرا ضمان شدهای كه به من برسانی؛ به آن رزقی كه
ضمان شدهای بر من تفضل كن و به آن عهدی كه بستهام مرا مگ‡‡یر .ناگه‡‡ان دی‡‡دم ك‡‡ه
در پیش من دو قرص پیدا شد؛ پس دایم آن دو قرص را از این ش‡‡ب ت‡‡ا آن ش‡‡ب دیگ‡‡ر
مییافتم .بعد از آن اشارت چنان شد كه به جانب ثغر (= م‡رز) میبای‡د رفت ب‡ه غ‡زا؛
به جانب ثغر روان ش‡دم ت‡ا ب‡ه «فرم‡ا» رس‡یدم و اتفاق‡ًا روز جمع‡ه ب‡ود و در ص‡حن
مسجد جامع شخصی قصه زكریا و درآم‡‡دن وی در درخت و دو نیم‡‡ه ك‡‡ردن وی
به اره و صبر كردن وی بر آن میگفت .در نفس خود گفتم :الهی و س‡‡یدی و م‡‡والیی،
زكریا مردی صبار (بسیار شكیبا) بوده است اگر مرا نیز به بالیی گرفت‡‡ار ك‡‡نی ص‡‡بر
كنم پس از آن روان شدم تا به انطاكیه رسیدم بعضی از دوستان مرا دیدن‡‡د دانس‡‡تند ك‡‡ه
عزیمت ثغر دارم برای من شمشیری و سپری و حربهای آوردن‡‡د .پس ب‡‡ه ثغ‡‡ر رفتم و
از خدای تعالی شرم داشتم كه از ترس عدو در پس سور (= قلعه و دیوار) مقام گ‡‡یرم،
روز در بیشه كه بیرون سور بود مقام میگرفتم و شب به كن‡ار دری‡ا میآم‡دم و حرب‡ه
را به زمین فرو میبردم و سپر را به آن باز مینه‡ادم و مح‡راب میس‡اختم و شمش‡یر
را حمایل میكردم و تا روز نماز میگزاردم .چون نماز صبح میگزاردم به بیشه ب‡‡از
میگشتم .روزی از روزها نظر كردم ،چشم من بر درختی افتاد ك‡‡ه بعض‡‡ی میوهه‡‡ای
وی سرخ شده بود و بعضی س‡بز ب‡ود و ش‡بنم ب‡ر آن نشس‡ته ب‡ود و میدرخش‡ید ،م‡را
خوش آمد عهد بر من فراموش گردانیدند ،دس‡ت ب‡ه آن دراز ك‡ردم از می‡وه آن درخت
چیزی گرفتم بعضی در دهان داشتم و بعض‡‡ی در دس‡‡ت ،ك‡‡ه عه‡‡د را فری‡‡اد میدادن‡‡د.
آنچه در دست داشتم بریختم و آنچ‡ه در ده‡ان داش‡تم بین‡داختم و ب‡ا خ‡ود گفتم ك‡ه وقت
محنت و ابتالءرسید .سپر و حربه را دور اندختم و بر ج‡‡ای بنشس‡‡تم و دس‡‡ت در س‡‡ر
خود زدم .هنوز نیک قرار نگرفته بودم كه جمعی سواران و پیادگان گرد من در آمدن‡‡د
و گفتند :برخیز! و مرا میبردند تا به ساحل رسانیدند دی‡‡دم ك‡‡ه ام‡‡یر آن ن‡‡واحی س‡‡وار
ایستاده است و گروه سواران و پیادگان گرد بر گرد وی؛ و جم‡اعتی س‡یاهان ك‡ه روز
پیشتر قطع طریق كرده بودند پیِش روی وی بازداش‡ته بودن‡د .چ‡ون پیش ام‡یر رس‡یدم
گفت:چ‡‡ه كس‡‡ی؟ گفتم :بن‡‡دهای از بن‡‡دگان خ‡‡دا ،پس از آن س‡‡یاهان پرس‡‡ید ك‡‡ه وی را
میشناسید؟ گفتند:نی .گفت :وی مهتر شماست (كه) خود را ف‡‡دای وی كنی‡‡د! پس حكم
كرد كه دستها و پاهای ایشان ببرید .ی‡‡ک ی‡‡ک را پیش میآوردن‡‡د و از ه‡‡ر ك‡‡دام ی‡‡ک
دست و یک پای میبریندند ،چ‡‡ون ن‡‡وبت ب‡‡ه من رس‡‡ید گفتن‡‡د :پیش آی دس‡‡ت خ‡‡ود را
دراز كن! دست خود را دراز كردم و ببریدند گفتند :پای خود را دراز كن ،دراز كردم
و روی خود به آسمان كردم وگفتم« :الهی و سیدی دست من گناه كرده بود پای را چ‡‡ه
گناه است؟ ناگاه سواری كه در میان ایستاده بود خود را بر زمین ان‡‡داخت و گفت :چ‡‡ه
میكنید؟ میخواهید كه آسمان به زمین فرود آید؟ این فالن مرد صالح است ،و نام م‡‡را
گفت .آن امیر خود را از اسب بینداخت و دست بریده مرا برداشت و ببوس‡‡ید و در من
223 باب دهم :در تلبیس ابلیس بر صوفیان
آویخت و میگریست كه مرا بحل كن! گفتم :من در اول تو را بحل كردهام ،دستی ب‡‡ود
گناهی كرده ببریدندش».1
مؤلف گوید:ببینید شیطان با این مرد كه از اهل خیر هم بوده ،چه كرده؟ اگ‡‡ر این
مرد عالم بود میفهمید كه كارهایش حرام است .از حاتم اصم نقل است كه عهد ك‡‡رد
كه غذا نخورد تا دهانش را به زور بگشایند و لقمه بگذارند ،و به یارانش گفت :ش‡‡ما
پراكنده شوید ،و ن‡‡ه روز گرس‡‡نه مان‡‡د ،روز دهم كس آم‡‡د و خ‡‡وراكی آورد و گفت:
بخور ،حاتم جواب نداد ،ب‡‡از گفت :بخ‡‡ور ،ح‡‡اتم ج‡‡واب ن‡‡داد ب‡‡از گفت :بخ‡‡ور ح‡‡اتم
جواب نداد گفت :این شخص دیوانه است! و لقمهای به دست خ‡‡ود برگ‡‡رفت و اش‡‡اره
نمود كه دهان بگشا! حاتم هیچ نگفت ودهان نیز نگشود .آن مرد برخاست و ب‡‡ه زور
كلید دندانهای حاتم از هم بگشود و لقمه را در دهانش چپانید .در اینج‡‡ا ب‡‡ود ك‡‡ه ح‡‡اتم
لقمه را خورد و به آن مرد گفت:اگر میخواهی از كارت ثواب كام‡ل ب‡بری این‡ان را
اطعام كن (و اشاره به یارانش كرد).
محمد بن طاهر از یكی از مشایخ صوفیه نقل میكند كه ب‡‡ا جمعی از ص‡‡وفیان در
سفر بود سخن از توكل در میان آمد و اینك‡‡ه بای‡‡د ب‡‡ه رس‡‡یدن روزی یقین داش‡‡ت ،آن
شیخ گفت :من بر عهده میگیرم كه هیچ نخ‡ورم ت‡ا ج‡ام ف‡‡الوده گ‡رمی بیارن‡د و م‡را
سوگند دهند كه بخور! گفتند :باید هیچ كوششی هم نكنی؛ و راه خود را ادامه دادند ت‡‡ا
به دهی رسیدند .روزی و شبی گذش‡‡ت ،هیچ نخ‡‡ورد و آن جم‡‡اعت پراكن‡‡ده ش‡‡دند اال
یک تن كه راوی داستان است .راوی گوید :شیخ صوفی خود را در مسجد ده افكند و
تن از ناتوانی به مرگ سپرد و من باالی سرش بودم نیمه شِب شب چه‡‡ارم ك‡‡ه ش‡‡یخ
داشت تلف میشد در مسجد گشوده ش‡‡د و كن‡‡یز س‡‡یاهی ی‡‡ک طب‡‡ق سرپوش‡‡یده آورد،
پرسید :شما غریبید؟ گفتم :غریبیم .سر طبق را گشود درآن یک جام فالوده بود كه از
داغی ق‡‡ل میزد .طب‡‡ق را پیش آورد گفت:بخوری‡‡د! ب‡‡ه ش‡‡یخ گفتم :بخ‡‡ور ،گفت:
نمیخ‡‡ورم .كن‡‡یز س‡‡یاه س‡‡یلی محكمی ب‡‡ه او زد و گفت:ب‡‡ه خ‡‡دا اگ‡‡ر نخ‡‡وری همین
ط‡‡وری میزنمت! ب‡‡ه من گفت :بی‡‡ا ب‡‡ا هم بخ‡‡وریم ،و ج‡‡ام ف‡‡الوده داغ را ت‡‡ا آخ‡‡ر
خوردیم ،و كنیز راه افتاد كه برود ،من پرسیدم:داستان این جام فالوده چیست؟ گفت:
من كنیز رئیس این ِد هم و او مردی است تندخوی ،به ی‡ک س‡اعت پیش از م‡ا ف‡‡الوده
خواست ،پا شدیم درست كنیم .عجل‡‡ه داش‡‡ت و هی میگفت زود باش‡‡ید زود باش‡‡ید ،و
س‡‡وگند ب‡‡ه طالق زنش خ‡‡ورده اس‡‡ت ك‡‡ه اح‡‡دی از این ف‡‡الوده نخ‡‡ورد مگ‡‡ر م‡‡ردی
غریب! و ما در مساجد دنبال غریب گردیدیم و كس‡ی را نی‡افتیم ج‡ز ش‡ما را ،و اگ‡ر
این شیخ صوفی فالوده را نمیخورد آن قدر میزدمش ت‡‡ا بم‡‡یرد ،مب‡‡ادا ارب‡‡اب خ‡‡انم
م‡‡را طالق ده‡‡د! ش‡‡یخ ب‡‡ه من گفت :خ‡‡دا را چط‡‡ور میبی‡‡نی وق‡‡تی بخواه‡‡د روزی
برساند.
1
-ترجمه داستان ابوالخیر با نثر شیوای عبدالرحمن جامی از نفحات االنس (چاپ توحیدی پور،
ص )212-214 :نقل شد -.م.
تلccبيس
ابليس
مؤلف گوید :بسا جاهلی آن را بشنود و كرامت پن‡‡دارد ،ح‡‡ال آنك‡‡ه :ك‡‡ار این ش‡‡یخ
صوفی بسیار زشت بوده ،كه خدا را امتحان میكرده ،آنچ‡ه از گرس‡نگی ب‡ر خ‡ویش
تحمیل كرده ناروا است ،و درست است كه خ‡‡دا در ح‡‡ق وی لط‡‡ف ك‡‡رده ،ام‡‡ا ش‡‡اید
ب‡‡رای آنك‡‡ه در براب‡‡ر ك‡‡ار خالفش لط‡‡ف خ‡‡دا را اك‡‡رام نپن‡‡دارد ،مخصوص ‡ًا ب‡‡ه آن
صورت زننده روزیاش را داده است! در داستان خانم اص‡‡م هم میت‡‡وان گفت :اگ‡‡ر
واقع ‡ًا میخواس‡‡ت ت‡‡رک اس‡‡باب را ب‡‡ه كم‡‡ال برس‡‡اند بای‡‡د از جوی‡‡دن هم خ‡‡ودداری
مینمود! بازی شیطان را با این نادانان ببینید ،آخر چه قص‡‡د قرب‡‡تی در این كاره‡‡ای
خنک و بیمزه هست؟ آیا اینها چیزی جز مالیخولیاست؟
از جعفر خلدی نقل است كه گفته است :پنجاه و شش بار وقوف در عرف‡‡ات ك‡‡ردم
كه از جمله بیست و یک بار طبق مذهب تصوف بود .از راوی پرسیدند:كه منظ‡‡ور
چیست؟ گفت :یعنی به سمت پل «ناشریه» ب‡‡اال رفت‡‡ه و آس‡‡تینها را افش‡‡انده ت‡‡ا بدانن‡‡د
توشه و آب (و پول) با خود ندارد ،آن گاه لبیک گفته و راه افتاده است.1
مؤلف گوید :این كاری است خالف شرع ،زیرا قرآن گفتهَ﴿ :و َت َز َّو ُدوْا﴾ «و توش‡‡ه
همراه گیرید» .و پیغمبر شخصًا توشه بر میداشت .و نمیش‡‡ود گفت ك‡‡ه كس‡‡ی طی
چند ماه نیاز به چیزی پیدا نمیكند ،و اگر گدایی كند یا بدون سؤال وضع خود را ب‡‡ر
آنها عرضه نماید (كه بر او ترحم كنن‡‡د) خالف توك‡‡ل ادع‡ایی اس‡‡ت .و اگ‡‡ر بیس‡‡بب
رزقش برسد ،و او خویش را مستحق آن اكرام بدان‡‡د ،خ‡‡ود امتح‡‡انی اس‡‡ت از ج‡‡انب
خدا! پس به هر حال زاد و توشه ببرد بهتر است.
محمد بن طاهر از صوفیی حكایت میكند كه جمعی صوفی از مك‡‡ه برگش‡‡ته ن‡‡زد
او آمدند ،پرسید :با چه كسانی همراه بودید؟ گفتند :با حاجیان یمن [كه خود ب‡‡ه فق‡‡ر و
كم بضاعتی معروف بوده اند] .گفت:ای وای كار تصوف به اینجا كشیده و توك‡‡ل از
میان رفته! شما بر طریقه و مذهب تصوف نرفته ای‡‡د بلك‡‡ه از س‡‡ر س‡‡فرهیمن ب‡‡ه س‡‡ر
سفر ه حرم رفته اید .به حق دوستان و جوانمردان سوگند كه ما چهار تن رفی‡‡ق ب‡‡ودیم
با هم برای زیارت قبر پیغمبر بیرون رفتیم و پیمان كردیم ك‡‡ه ب‡‡ه مخل‡‡وقی توج‡‡ه
نكنیم و بر معلوم تكیه نورزیم .به مدینه رسیدیم و سه روز آنجا بودیم «فت‡وح» دس‡ت
نداد ،از آنجا بیرون شدیم و به «جحفه» رس‡‡یدیم ،ب‡‡ه مح‡‡اذات م‡‡ا ع‡‡دهای از اع‡‡راب
بودند ،قدری «سویق» برای ما فرستادند ،شروع كردیم به همدیگر نگاه ك‡‡ردن و ب‡‡ه
یكدیگر گفتن كه اگر ما اینكاره بودیم( .یعنی اهل قرب و توكل بودیم) همان‡‡ا ت‡‡ا ح‡‡رم
«فتوح» برای ما نمیرسید! آن سویق (= قاووت) را با آب خوردیم و ت‡‡ا مك‡‡ه طع‡‡ام
همان بود.
از ابوعلی رودباری نقل است كه با جمعی از صوفیان در بادیه بودیم از آن جمله
ابوالحسین عطوفی؛ گاه قافلهای بر ما میگذشت و راه را تاریک میكرد ،ابوالحسین
از تّلی باال میكشید و صدای گرگ در میآورد ،اگر خیمه گاهی در آن نزدیكیها بود
1
-ناشریه از بالد یمن است ،معجم البلدان ،چاپ ووستفنلد ،ج ،5ص -.31م.
225 باب دهم :در تلبیس ابلیس بر صوفیان
و صدای سگهایشان بلند میش‡‡د ،ابوالحس‡ین ن‡زد آنه‡ا میرفت و ب‡رای م‡ا خ‡وراكی
میآورد!
مؤلف گوید:اینها را نقل كردیم تا خواننده خردمند از اندازه فهم و خرد اینان آگ‡‡اه
شود و تبری جوید ،آخر كسی كه حتى یک سوزن با خود به بیاب‡‡ان نمیب‡رد ه‡‡ر گ‡‡اه
جامهاش دریده شد چگونه برای نماز میتواند ستر عورت نمای‡‡د؟ از این رو بعض‡‡ی
مشایخ تأكید میكرده اند كه قبل از سفر بای‡‡د ل‡‡وازم ف‡‡راهم نمای‡‡د .چنانك‡‡ه از اب‡‡راهیم
خواص كه در تجرید و توكل باریک بین بود ،نقل است كه سوزن و نخ و مشگوله و
مقراض همیشه همراه داشت .پرس‡‡یدند:ت‡‡و ك‡‡ه از هم‡‡ه چ‡‡یز امتن‡‡اع مینم‡‡ایی اینه‡‡ا
چیست؟ گفت:اینها منافی توكل نیست ،ما ف‡‡رایض ب‡‡ر گ‡‡ردن داریم ،و فق‡‡یر را ی‡‡ک
جامه بیش نباشد ،اگر آن جامه پاره شود وعورت را نپوشاند نماز باطل اس‡‡ت و اگ‡‡ر
مشگوله نداشته باشد با چه وضو میسازد؟ پس هر گاه درویشی دی‡‡دی بیمش‡‡گوله و
نخ وسوزن در نماز متهمش بدار (یعنی یا نماز نمیخواند یا نمازش درست نیست).
تلبيس ابليس بر صوفيان هنگامي كه از سفر باز مي گردند
از آیینه‡‡ای ص‡‡وفیان اس‡‡ت ك‡‡ه چ‡‡ون مس‡‡افر ب‡‡ه رب‡‡اط برس‡‡د و در آن جمعی باش‡‡ند،
نخست سالم نمیكند ،بلكه وضو میگیرد و دو ركعت نماز میخواند آن گاه ب‡‡ر ش‡‡یخ
رباط و دیگ‡‡ر حاض‡‡ران س‡‡الم میكن‡‡د .این خالف اس‡‡ت ،زی‡‡را عم‡‡وم فقه‡‡ای اس‡‡الم
گویند :سنت است كه هر كس بر جمعی وارد شود باید س‡‡الم كن‡‡د ح‡‡ال وض‡‡و داش‡‡ته
باشد یا نه -مگر صوفیان این شیوه را از كودكان آموخته باش‡‡ند ك‡‡ه چ‡‡ون گفت‡‡ه ش‡‡ود
چرا سالم نكردی ،میگوید :حاال صورتم را نشستهام!.
دیگر از آداب صوفیه مالیدن پای مسافری است ك‡‡ه عص‡‡ر از راه برس‡‡د و حجت
آرند كه عمر بر پیغمبر وارد شد دید غالم حبشی پشت حضرت را مالش میدهد،
پرسید :رسول هللا تو را چ‡ه ش‡ده اس‡ت؟ حض‡‡رت فرم‡ود « :ش‡تر م‡را ب‡ر زمین
زد» ..مؤلف گوید :فقه اینان را بنگرید .از كجا معلوم كه حضرت از سفر آمده ب‡‡ود؟
تازه پشت با پا چه مناسبتی دارد؟ وانگهی در حدیث ن‡‡داریم ك‡‡ه غالم حبش‡‡ی در اول
ش‡‡ب پش‡‡ت حض‡‡رت را م‡‡الش می‡‡داده اس‡‡ت .و ن‡‡یز ب‡‡رای از راه رس‡‡یده «عت‡‡یره»
(=قربانی ،طبق رسم جاهلیت) میگذارنند (و به سماع و پ‡‡ایكوبی مینش‡‡ینند) 1ب‡‡ا این
استناد كه گویا یک كنیزک قریشی نذر كرده بود كه هر گاه حضرت از س‡‡فری س‡‡الم
برگردد ،آن كنیزک در حجر ه عایشه دف بزند .حضرت آمد و فرمود :ح‡‡ال ك‡‡ه ن‡‡ذر
كردهای بزن!.
1
-آنچنانكه در داستان مثنوی مولوی آمده (صوفیی میگشت در گرد افق /تا شبی در خانق‡‡اه ش‡‡د
قنق -.)...م.
تلccبيس
ابليس
ابلیس در این موضوع بر صوفیان دو گونه فریب به كار برده ،یكی اینك‡‡ه گوین‡‡د ب‡‡ر
مرده نباید گریست كه هر كه بر مرده بگرید از طریق اهل معرفت بیرون اس‡‡ت .ابن
عقیل گوید :این افسانه و گزافه است و ب‡‡رخالف ع‡‡ادت وط‡‡بیعت و ف‡‡زون ب‡‡ر آنچ‡‡ه
شریعت خواس‡ته ،نبی‡نی ك‡ه ق‡‡رآن درب‡اره یعق‡وب از ف‡‡راق یوس‡ف و تص‡‡ور
مرگ یوسف میگویدَ﴿ :و ٱۡب َيَّض ۡت َع ۡي َناُه ِم َن ٱۡل ُح ۡز ِن َفُه َو َك ِظ يٞم ﴾ [یوس‡‡ف .]84 :یع‡‡نی:
«و چشمان او از اندوه س‡‡فید ش‡‡د ،ام‡‡ا خش‡‡م خ‡‡ود را ف‡‡رو مىبرد» .و پیغمبر از م‡‡رگ
پس‡‡رش اب‡‡راهیم گریس‡‡ت و فاطم‡‡ه ل در رحلت پ‡‡در بزرگ‡‡وارش «وا ابت‡‡اه» گفت.
روایتی داریم از پیغمبر كه كسی نزد آن حضرت به كسی كه گفته ب‡‡ود من هرگ‡‡ز
بچهام را نبوس‡‡یدهام ،فرم‡‡ود« :ه‡‡ر كس رحم نكن‡‡د رحم ك‡‡رده نمیش‡‡ود» .در واق‡‡ع
بیاحساس بودن در شادی و غم عالمت آن است كه شخص به جماد نزدیكتر است ت‡‡ا
آدم .شرع همین قدر از ما خواسته كه در مص‡‡یبت م‡‡رده ص‡‡ورت را چن‡‡گ ن‡‡زنیم و
پیراهن ندرانیم ،اما اشک روان و دل غمگین طبیعی است.
شیطان صوفیان را از راه دیگر هم فریفته كه مراسم مرگ میت را «ع‡‡رس» (=
جشن) مینامند و میزنند و میرقصند و میخوانند و میگویند« :ش‡‡ادی میك‡‡نیم ك‡‡ه
به وصال پروردگارش رسیده» كه از سه راه شیطان امر را در این سخن ب‡‡ر ایش‡‡ان
مشتبه ساخته است :اوال در سنت اسالمی بر عهدهدیگران است كه غذا حاضر كنن‡‡د
و به خانهصاحب مرده ببرند زیرا او مشغول عزاداری اس‡ت (همچنانك‡ه پیغم‡بر
دستو داد غذا تهیه كردند و به خان ه جعفر بن ابیط‡الب بردن‡د) در ح‡الی ك‡ه ص‡‡وفیان
هنگ‡ام ع‡زاداری دیگ‡ران را اطع‡ام مینماین‡د .ثانی‡ًا ش‡ادی میكنن‡د و میگوین‡د :ب‡ه
وصال رسیده ح‡‡ال آنك‡‡ه پیغم‡‡بر وق‡‡تی ش‡‡نید ُاّم عالء درب‡‡اره عثم‡‡ان بن مظع‡‡ون
میگوید« :لقد أكرمک هللا» ،فرمود :تو چه دانی كه خدا وی را گ‡‡رامی داش‡‡ته! ثالث ‡ًا
در دع‡‡وت ی‡‡ا «ع‡‡رس» م‡‡رده رقص و ب‡‡ازی میكنن‡‡د ،بای‡‡د پرس‡‡ید اگ‡‡ر م‡‡رده ت‡‡ان
آمرزیده شده این چه طرز شكرگزاری است و اگر آمرزیده نشده چ‡‡ه ج‡‡ای ش‡‡ادمانی
است؟
تلبيس ابليس بر صوفيان در ترك علم آموزي
بدان كه باالترین تلبیس ابلیس ب‡‡ر آدمی‡‡ان بازداش‡‡تن از علم آم‡‡وزی اس‡‡ت ،زی‡‡را علم
ن‡‡ور اس‡‡ت و چ‡‡ون چراغه‡‡ا خ‡‡اموش ش‡‡د ش‡‡یطان ه‡‡ر ط‡‡ور خواس‡‡ت اش‡‡خاص را
میلغزاند.
ابلیس برای این ك‡‡ار از چن‡‡د راه وارد میش‡‡ود یكی اینك‡‡ه تن آس‡‡ایی و بط‡‡الت را
درنظر همگان میآزاید و چنین القاء میكن‡‡د ك‡‡ه علم آم‡‡وزی رنج و مش‡‡قت دارد .از
امام شافعی نقل اس‡‡ت ك‡‡ه گفت :اس‡اس تص‡وف ب‡ه تنبلی اس‡ت ،ابن ش‡اهین گوی‡د:از
صوفیه كسانی هستند ك‡ه علم‡ا را مینكوهن‡د و پ‡رداختن ب‡ه دانش آم‡وختن را بط‡الت
مینامن‡‡د و چ‡‡ون درازی راه علم را دیدن‡‡د ب‡‡ه كوت‡‡اه ك‡‡ردن جام‡‡ه و جب‡‡ه پوش‡‡یدن و
مشگوله برداشتن و زاهد نمایی بس كردن‡‡د .ش‡‡یطان بعض‡‡ی را هم ب‡‡ه علم ان‡‡دک ق‡‡انع
227 باب دهم :در تلبیس ابلیس بر صوفیان
ساخته از فضیلت علم كثیر محرومش‡‡ان میدارد ،نمیگ‡‡ذارد ب‡‡ه طلب ح‡‡دیث ب‡‡ا اس‡‡ناد
عالی بروند و به گوشههایی از حدیث قانعشان میسازد با این وسوسه كه در این ل‡‡ذتی
هست و جنبه دنیوی دارد .البته امارت و قضاوت و فتوی نیز لذت و مخاطره را ب‡ا هم
دارد اما فضیلت عظیمی است مثل گل و خار كه با هم است و شایسته است كه فض‡‡ایل
را بطلبند و از آفات آن بر حذر باشند .حب ریاست فایدهاش این است كه ع‡‡دهای دنب‡‡ال
این فضایل بروند همچنانكه شهوت برای بقای نسل اس‡‡ت .وانگهی خ‡‡ود علم نیِت ع‡الم
را به استقامت و راستی میآرد ،چنانكه از یزید بن هارون نقل است كه گفت« :علم را
برای غیر خدا آموختیم اما عْلم خود امتناع دارد كه غیر خ‡‡دا را باش‡‡د» ،یع‡‡نی علم ب‡‡ه
اخالص هدایت میكند .شیطان به بعضی هم این چنین تلقین میكن‡د ك‡ه مقص‡ود ازعلم
عمل است ،غافل از اینكه اشتغال به علم آموزی خود از افضل و اكمل اعم‡‡ال اس‡‡ت و
عالم گر چه كم عمل كند در جهاد است و عابد نادان بیراهه میرود .شیطان بعضی را
چنین وسوسه میكند كه آنچه عالمان میآموزند علم باطن نیست ،ت‡‡ا آنج‡‡ا ك‡‡ه ص‡‡وفیی
(ظاهرًا بایزید) گفته است« :حدثنی قلبی عن ربی» و شبلی سروده است:
بـــرزت علیهم بعلم الخـــرق اذا طــالبـــونی بعلم الــــورق
بر اساس این پندار علم ش‡‡ریعت را علم ظ‡‡اهر و ه‡‡واجس نفس‡‡انی خ‡‡ویش را علم
باطن نامیده اند و روایتی از پیغمبر میآورند كه به علی فرم‡‡ود« :علم الب‡‡اطن
سر من سر هللا (ظ :أسرار هللا) عزوجل و حكم من أحكام هللا تعالي ،يقذقه هللا عزوجل
في قلوب من يشاء من أوليائ‡‡ه» ك‡‡ه این ح‡‡دیثی اس‡‡ت بیاص‡‡ل و و در سلس‡‡له س‡‡ندش
اشخاص مجهول هستند.
آورده اند كه در ناحیه بایزید عالم فقیهی بود كه به س‡‡راغ بایزی‡‡د رفت و گفت:از
تو عجایبی برای من نقل كرده اند ،بایزید پاسخ داد :آنچه نقل نكرده اند عجیبتر است.
فقیه پرسید :این علم تو از كجاست و از كیست؟ بایزید پاسخ داد :علم من عطای الهی
است و از آنجاست كه پیغمبر فرموده« :ه‡‡ر ك‡‡ه ب‡‡ه آنچ‡‡ه میدان‡‡د عم‡‡ل كن‡‡د آنچ‡‡ه
نمیداند خداوند ب‡دو میآم‡وزد» و ن‡یز از آنج‡ا ك‡ه پیغم‡بر فرم‡وده علم دو گون‡ه
است :یكی زبانی كه حجت است بر ت‡‡و و دیگ‡‡ر قل‡‡بی ك‡‡ه س‡‡ودمند اس‡‡ت .و ب‡‡دان ای
شیخ كه علم ت‡‡و زب‡‡انی اس‡‡ت و از زبانه‡‡ا آموخت‡‡ه ش‡‡ده و علم من اله‡‡امی اس‡‡ت و از
سوی خداست .فقیه گفت :علم من از راویان معتبر به پیغمبر و از طری‡‡ق جبری‡‡ل
ب‡ه خ‡دا میرس‡د .بایزی‡د پاس‡خ داد :ای ش‡یخ ،پی‡امبر را علمی ب‡ود ك‡ه جبری‡ل و
میكائیل از آن خبر نداشت .فقیه گفت :آری ،اما میخواهم برایم ثابت شود آن علم ك‡‡ه
میگویی داری از جانب خداست .بایزی‡‡د پاس‡‡خ داد :آی‡‡ا می‡‡دانی ك‡‡ه علم انبی‡‡ا از وحی
است؟ گفت :آری ،بایزید گفت :آیا ندانستهای كه اولیاء و صدیقان نیز از الهام و افاده
خدایی زبان به سخن حكمت میگشایند و امت را فای‡‡دت میرس‡‡انند؟ آنچ‡‡ه گفت‡‡ه م‡‡را
ثابت مینماید الهام خداست به مادر موسی كه موس‡ی را در جعبهای بگ‡ذار و ب‡ه آب
تلccبيس
ابليس
بین‡‡داز ،1و اله‡‡ام خداس‡‡ت ب‡‡ه خض‡‡ر در آن كاره‡‡ا ك‡‡ه ك‡‡رد و گفتَ﴿ :و َم ا َفَع ۡل ُت ۥُه َع ۡن
َأۡم ِري﴾ [الکه‡‡ف .]83 :یع‡‡نی« :و من این را از پیش خ‡‡ود انج‡‡ام ن‡‡دادم» .و همانچ‡‡ه ی
پیشگویی از ابوبكر نقل كرده اند ك‡‡ه پیش‡‡تر ب‡‡ه عایش‡‡ه خ‡‡بر داد« :دخ‡‡تر خارج‡‡ه
دختر میزاید» و نیز آن داستان عمر كه از مدینه فریاد زد« :یا ساریة الجب‡‡ل» و در
رزمگاه عربان و ایرانیان شنیده شد!.
ونیز نقل است كه در مجلس بایزید میگفتند :فالن از فالن حدیث شنیده و نوش‡‡ته،
و فالن را دیده بایزید گفت :بیچاره مرده دالن كه علم خود را از مردگان فرا گرفت‡‡ه
اند ،ما علم خویش را از زندهای كه نمیرد فرا گرفتهایم.
مؤلف گوید :آنچه در حكایت اول از «الهام» گفته خود دلیل كم دانشی اس‡ت زی‡را
آن نوع «الهام» آدم را از «علم» بینیاز نمیسازد .ما منكر آن نیستیم كه گاه خداون‡‡د
چ‡‡یزی را ب‡‡ه انس‡‡انی اله‡‡ام نمای‡‡د چنانك‡‡ه از پیغم‡‡بر روایت داریم«:إن في األمم
محدثين وإن يكن في أمتي فعمر» .یعنی« :در امتها كسان باشند كه الهام به خیر میش‡‡وند
و اگر در این امت كسی باشد عمر است» ،اما این «الهام به خ‡‡یر» ُم ْج زی از تكلی‡‡ف و
قابل عمل نیست .و آنچه دربار ه خضر گفتهاند ،قولی هست كه او خود نبی بوده است
و به وحی الهی عواقب كار را میدانسته (و طبق تكلیف خود عمل كرده اس‡‡ت) .ام‡‡ا
«الهام» نتیجه علم و تقوی است كه صاحب این دو فضیلت به خ‡‡یر ارش‡‡اد میگ‡‡ردد،
اما اینكه «علم» به كناری نهند و بر «الهام» و «آنچه ب‡‡ه خ‡‡اطر خط‡‡ور كن‡‡د» عم‡‡ل
كنن‡‡د ،قاب‡‡ل اعتن‡‡ا نیس‡‡ت .زی‡‡را اگ‡‡ر علم نقلی نداش‡‡ته باش‡‡یم از كج‡‡ا دری‡‡ابیم ك‡‡ه این
«خاطر و الهام» الهی است یا ش‡‡یطانی؟ بای‡‡د دانس‡‡ت ك‡‡ه «اله‡‡ام» ج‡‡ای علم نقلی را
نمیگیرد همچنانكه علوم عقلی جای علوم شرعی را نمیگیرد ك‡‡ه علم عقلی غذاس‡‡ت
و علم شرعی دوا و قابل جابجایی نیستند.
اما آنچه گفته كه «علم خود را از مردگان میگیرند» ،حمل به ص‡‡حتش این اس‡‡ت
كه بگوییم نفهمیده چه گفته ،و گر نه این طعن در شریعت است.
ابن شاهین گوید :صوفیه علم خود را «بی واسطه» میدانند ،این ح‡رف مت‡أخران
است كه به بطالت گراییده اند و گرنه پیشینیان تصوف ،از سران علم ق‡‡رآن و تفس‡‡یر
و فقه وحدیث ب‡‡وده ان‡‡د .غ‡زالی گوی‡‡د:گ‡‡رایش ص‡‡وفیان ب‡‡ه «عل‡‡وم الهی» اس‡‡ت ن‡‡ه
تعلیمی ،لذا بر درس آموختن و كتاب جمع كردن عالقهای ندارند بلك‡‡ه میگوین‡‡د :بای‡‡د
راه مجاهدت پیش گرفت و صفات نكوهیده را زدود ورشتههای عالی‡‡ق را گسس‡‡ت و
با تمام نیت و قوت رو به خداكرد .یعنی باید از زن و بچ‡‡ه ودارایی و دان‡‡ایی بری‡‡د و
در گوشهای با خود خلوت كرد و تنها فرایض تكلیف به جای آورد ،صوفی ح‡‡تى ب‡‡ر
قرائت قرآن و كتابت حدیث و تأّم ل در نفس نیز همت نگمارد بلك‡‡ه فق‡‡ط بای‡‡د بگوی‡‡د:
هللا هللا هللا تا آنجا كه زبان از حركت باز ماند و همچنان در دل آن ورد را ادام‡‡ه ده‡‡د
تا صورت لفظی از قلب نیز محو شود.
1
-سوره طه ،آیه .39
229 باب دهم :در تلبیس ابلیس بر صوفیان
مؤلف گوید :بر من گران است كه این كالم از یک فقی‡‡ه ص‡‡ادر ش‡‡ده ،این در واق‡‡ع
در هم پیچی‡‡دن بس‡‡اط ش‡‡ریعت اس‡‡ت ك‡‡ه ب‡‡ه ق‡‡رآن خوان‡‡دن و علم آم‡‡وختن تح‡‡ریص
مینماید ،حال آنكه غزالی در این كلمات از علم نهی ك‡‡رده .پیش‡‡ینیان تص‡‡وف نخس‡‡ت
علم دین میآموختند ،اما طبق آنچه غزالی پیشنهاد كرده شخص بیعلم ب‡‡ا وسوس‡هها و
اوهام خویش تنها میماند وشیطان هرگونه بخواهد با وی بازی میكند ،وسوسهشیطانی
را در نظر وی الهام و مناجات رحم‡‡انی مینمایان‡‡د .البت‡‡ه م‡‡ا منك‡‡ر این نیس‡‡تیم ك‡‡ه دل
چون پاک شود انوار هدایت بر آن فرو میریزد ،اما پاک كردن دل مطابق علم (یع‡‡نی
فقه) باید باشد نه منافی با آن مثل گرسنگی ش‡‡دید كش‡‡یدن و ش‡‡ب نخوابی‡‡دن و عم‡‡ر در
تخیالت تباه ساختن كه شرعًا نهی شده است .علم باید كیفیت ریاضت را معل‡‡وم دارد و
درست و نادرست آن را مشخص نماید.
اما شیطان جمعی را به بازی گرفته به ریاضت بر خالف علم روی ك‡رده ان‡د و از
علم دوری گزیده .چنانكه ابوعلی البنا از یک صوفی نق‡‡ل میكن‡‡د ك‡‡ه میگفت«:ق‡‡رآن
حجاب است ،پیغمبر حجاب است و میان خدا و بنده فاص‡‡لهای نیس‡‡ت» .ع‡‡دهای ب‡‡ه
كلمات شیفته و فریفته شده ،عب‡‡ادات را كن‡‡ار گذاش‡‡تند ،و گوین‡‡ده این س‡‡خنان از ت‡‡رس
كشتن خود را نهان كرد .از ضرار بن عمر نقل اس‡ت ك‡ه گفت :كس‡انی علم آم‡وزی و
همنشینی با اهل علم را ترک گفته محراب نشین شده اند و به نماز و روزه پرداخته اند
تا آنجا كه از ایشان پوست و استخوانی مانده ،بدین گونه با س‡نت مخ‡الفت ك‡رده هالک
ش‡‡دند ب‡‡ه خ‡‡دا قس‡‡م ه‡‡ر كس طب‡‡ق جه‡‡ل عم‡‡ل و عب‡‡ادت كن‡‡د تباهك‡‡اریش بیش از
اصالحگری اوست.
بسیاری از ص‡‡وفیه می‡ان ش‡ریعت و حقیقت ف‡‡رق قای‡ل ش‡ده ان‡د ،ام‡ا این جه‡الت
است ،زیرا شریعت چیزی جز حقیقت نیست؛ و اگ‡‡ر مقصودش‡‡ان از حقیقت ش‡‡ناخِت
«رخصت و عزیمت» 1است اینه‡‡ا هم خ‡‡ارج از ش‡‡ریعت نمیباش‡‡د .بای‡‡د دانس‡‡ت ك‡‡ه
بعضی قدمای صوفیه ،اع‡‡راض از ظ‡‡واهر ش‡‡رع را منك‡‡ر بودن‡‡د ،چنانك‡‡ه س‡‡هل ب‡‡ه
عبدهللا گفته است...« :علم همه حجت است [علیه تو ] اال آن مق‡‡دار ك‡‡ه عم‡‡ل ك‡‡نی ،و
عمل موقوف است بر كتاب و سنت؛ و سنت بر پایه تقوی ق‡‡رار دارد» .و هم‡‡و گفت‡‡ه
است« :سواد را بر بیاض نگه دارید» و «هر كس ترک ظاهر كند به زندق‡‡ه گرایی‡‡ده
است» و «راهی به سوی خدا بهتر از علم نیس‡‡ت ،ی‡‡ک گ‡‡ام انح‡‡راف از طری‡‡ق علم
باعث چهل صباح س‡‡رگردانی اس‡‡ت» .از ابوس‡‡عید خ‡‡راز نق‡ل اس‡‡ت ك‡‡ه گفت« :ه‡‡ر
باطنی كه مخالف ظاهر شرع باشد باطل است» ،و ابوبكر دق‡‡اق گوی‡‡د :ن‡‡دایی غی‡‡بی
شنیدم كه «هر حقیقتی كه در آن عمل به شریعت نباش‡د كف‡ر اس‡ت» ،و خ‡ود غ‡زالی
در كتاب االحیاء نوشته هر كس گوید :حقیقت مخ‡‡الف ش‡‡ریعت اس‡‡ت و ب‡‡اطن خالف
ظاهر ،این شخص به كفر نزدیكتر است تا ایمان» .ابن عقیل گوی‡‡د :ص‡‡وفیه ش‡‡ریعت
را اسم نامد و حقیقت را معنی آن ،و این حرف خوبی نیست زیرا خداوند ش‡‡ریعت را
-رخصت و عزیمت اصطالح اصولی است« ،رخصت» تقریبًا معادل مب‡اح و «ع‡زیمت» مع‡ادل 1
واجب وحرام است ،رک :فرهنگ معارف اسالمی ،دكتر س‡ید جعف‡ر س‡جادی ،چ‡اپ اول ،ش‡ركت
مؤلفان مترجمان ایران ،ج ،3ص .287م.
تلccبيس
ابليس
برای مصالح خلق و آیین پرس‡‡تش ح‡‡ق وض‡‡ع ك‡‡رده ،دیگ‡‡ر چ‡‡ه حقیق‡‡تی ورای این؟
مگر چیزهایی كه از القائات شیطان در دل افتد .هر كس حقیقت را در غ‡‡یر ش‡‡ریعت
جوید فریبخوردهای بیش نیست.
تلبيس ابليس بر جماعتي از صوفيان كه كتابهاي خود را در خاك دفن كرده يا به آب شستهاند
ابلیس جمعی از صوفیان را كه به كتابت علم (فقه و حدیث) اشتغال داشتند ،فریفت و
با این شبهه كه مقصود از علم ،عمل اس‡‡ت آن‡‡ان را واداش‡‡ت ك‡‡ه نوش‡‡تههای خ‡‡ود را
دفن كنند .آورده اند كه احمد بن ابی الحواری كتبش را در دریا انداخت و گفت« :چه
نیكو راهنمایی بودی تو ،اما سرگرم شدن به راهنما بعد از رسیدن ب‡‡ه مقص‡‡د بیه‡‡وده
است» .وی سی سال حدیث طلب كرده و نوش‡‡ته ب‡‡ود و چ‡‡ون در آن رش‡‡ته ب‡‡ه كم‡‡ال
رسید كتابهای خود را به آب سپرد و گفت« :ای علم این كار نه خ‡‡وار داش‡‡ت توس‡‡ت
و نه سبک شمردن تو ،بلكه از آن روست ك‡‡ه ت‡‡و را میخواس‡‡تم ت‡‡ا ب‡‡ه خ‡‡دا ره ی‡‡ابم،
اكنون كه راه یافتم از تو بینیاز شده ام» .درباره ابوالحس‡‡ین بن خّالل نوش‡‡ته ان‡‡د ك‡‡ه
خوش فهم بود و در آموختن حدیث پایدار؛ مدتی به تص‡‡وف گرایی‡‡د و ح‡‡دیث را دور
افكند و باز بر سر حدیث نوشتن بازگشت .و نیز شنیده ایم كه او مق‡‡داری از آنچ‡‡ه را
در ج‡وانی ش‡نیده و یادداش‡ت ك‡رده ب‡ود ب‡ه دجل‡ه ریخت .نخس‡تین مش‡ایخ ح‡دیث او
ابوالعباس اصم و هم طبقه ایی او بوده اند كه از ایشان ح‡‡دیث بس‡‡یار ش‡‡نیده و نوش‡‡ته
بود .درباره موسی بن هارون نقل است كه بر مش‡‡ایخ ح‡‡دیث ج‡‡زواتی را ك‡‡ه نوش‡‡ته
بود میخواند و هر جزو كه تمام میشد به دجل‡‡ه میان‡‡داخت و میگفت« :ح‡‡ق این را
ادا كردم»! درباره ابوعبدهللا المقری آورده ان‡د ك‡ه از پ‡درش پنج‡اه ه‡زار دین‡ار نق‡د
ارث برده بود بجز امالک ،از آن همه گذشت كرد و ب‡‡ر فق‡را انف‡اق ك‡‡رد ،از او نق‡ل
است كه گذشتن از آن همه مال ونیز سفر مكه واز پ‡‡ای افت‡‡ادن در راه چن‡‡دان ب‡‡ر من
سخت نبود كه گذشتن از كتب علم و حدیث كه گرد آورده بودم.
از شبلی روایت ك‡رده ان‡د ك‡ه گفت :كس شناس‡م ك‡ه در این راه نیام‡د ت‡ا ه‡ر چ‡ه
داشت انفاق كرد و هفتاد كتابدان (جزوه دان كتاب) ك‡‡ه ب‡‡ه خ‡‡ط خ‡‡ود نوش‡‡ته ب‡‡ود در
دجله ریخت و نزد فالن و فالن حدیث خوانده و از بر كرده بود .راوی گوید :مرادش
خودش بود.
مؤلف گوید :این كاری شیطانی بوده زیرا علم با كتابت حفظ میشود ،چنانكه هر گ‡‡اه
آیهای نازل میشد ،پیغمبر كاتب را فرا میخواند تا ثبتش كند ،و در آن زمان ب‡‡ر تن‡‡ه
پوست كنده درخت خرما و سنگ و استخوان ش‡انه (ش‡تر و گوس‡فند) مینوش‡تند ،س‡پس
ابوبكر برای حفاظت قرآن آن را در مصحف گرآورد و عثم‡‡ان و دیگ‡‡ر ص‡‡حابه
از آن نسخه گرفتند و این همه برای آن بود كه از قرآن چ‡‡یزی گم نش‡‡ود ی‡‡ا تغی‡‡یر نیاب‡‡د.
همچنین است سنت؛ كه نخست به فرموده پیغم‡بر ج‡ز ق‡رآن چ‡یزی نمینوش‡تند« :ال
تكتبوا عّني سوي القرآن» ،اما بعدها كه حدیث فراوان شد به منظور ُحسن ض‡‡بط اج‡‡ازه
داده شد كه بنویسند .چنانكه آورده اند مردی نزد پیغمبر از كم حافظگی ش‡‡كایت ك‡‡رد
231 باب دهم :در تلبیس ابلیس بر صوفیان
حضرت فرمود« :استعن علي حفظك بيمينك» «بادستت حافظه را یاری كن؛ یعنی بن‡‡ویس»
و جای دیگر فرمود« :اكتبوا وال َحَر ج» .بدین گون‡ه ص‡حابه الف‡اظ پیغم‡بر را ض‡بط
كردند و علم شریعت از همین روایتها ف‡راهم گردی‡د .بع‡دها مح‡دثان از این ش‡هر ب‡ه آن
شهر مسافرت كردند تا احادیث صحیح را بیابند ،و با نقادی و جرح و تع‡‡دیل و ته‡‡ذیب،
تصنیفها پدید آوردند .حال كسی كه این نوشتهها پیش آید حكم خدا را نمیدان‡‡د چیس‡‡ت،
هرگز با شریعت بدین گونه عن‡اد ورزی‡ده نش‡ده .مخصوص‡ًا ب‡ا توج‡ه ب‡ه اینك‡ه اس‡ناد
متصل به پیغمبر ویژه شریعت ماست (و اینان ب‡‡ا شس‡‡تن و دور افكن‡‡دن ح‡‡دیث ،از
این جنبه هم قدر ناشناسی به خرج میدهند) .و حدیث پیغمبر آن قدر زیاد اس‡‡ت ك‡‡ه
امام احمد حنبل در پیری از پسرش حدیثی شنید كه نشینده بود ،و این احمد حنبل اس‡‡ت
كه آن قدر استماع كرده و نوشته ،چه رسد به كسی كه ننوشته یا هر چه نوشته شس‡‡ته!
پس به چه اساس باید فتوی داد؟ به اینكه در دل فالن صوفی چ‡‡ه افت‡‡اده اس‡‡ت! ی‡‡ا فالن
زاهد چه گفته است! به خدا پناه میبریم از گمراهی بعد از راه یافتن.
و این كتابها كه به خاک سپردند اگر همه حق بوده ،خالف كرده اند؛ و اگر باط‡‡ل
بوده یا آمیزهای از حق و باطل بوده باری عذری دارند 1و آنچ‡‡ه از س‡‡فیان ث‡‡وری نق‡‡ل
شده كه نوشتههای خ‡ود را دفن ك‡رد ب‡ر این وج‡ه بای‡د حم‡ل ك‡رد .و اگ‡ر آن كس ك‡ه
كتابها را تلف میكند به تصور خودش از این جهت ب‡‡وده ك‡‡ه كت‡‡اب وی را از عب‡‡ادت
باز میدارد ،گوییم :از سه راه خطا كرده است :دیگ‡ر اینك‡ه بی‡داردلی دوام نیاب‡د و دل
را زنگ میگیرد و زدودن زنگ دل ج‡‡ز ب‡‡ا نگریس‡‡تن ب‡‡ه كت‡‡اب زدوده نش‡‡ود .وتل‡‡ف
كننده كتاب از كار خود پشیمان میگردد .چنانكه آورده اند یوسف بن اسباط م‡‡دتی بع‡‡د
از خاک سپردن كتابهایش باز ب‡ه ح‡دیث گفتن نشس‡ت ام‡ا از حافظ‡ه میگفت و اش‡تباه
رخ میداد ،و انگهی گیریم صاحب كتابه‡ا از كتابه‡ایش بینی‡از ب‡ود و بینی‡از خواه‡د
بود ،آیا همانها به كار یک مبتدی نمیآمد؟ پس اگر وقف میكرد به از آن ب‡ود ك‡ه آنه‡ا
را تلف سازد .اتالف كتب به هیچ حال حالل نیست.
از امام احمد بن حنبل پرسیدند كه كسی وصیت ك‡‡رده كتابه‡‡ایش را دفن كنن‡‡د چ‡‡ه
باید ك‡رد؟ گفت:من دفن ك‡ردن علم را نمیپس‡ندم و خ‡وش ن‡دارم؛ و هم‡و در م‡ورد
دیگری گفته است :نمیدانم دفن كردن كتاب چه معنی دارد؟
تلبيس ابليس بر صوفيان در انكارشان بر اهل علم
از جعفر خلدی نقل است كه (در پیری) میگفت :اگر صوفیه گذاش‡ته بودن‡د اآلن ه‡ر
چه اسناد حدیث هست بر ش‡‡ما عرض‡‡ه میك‡‡ردم؛ من در نوج‡‡وانی ب‡‡ه مجلس عب‡‡اس
الدوری رفتم و درسش را نوشتم و بیرون آمدم به یک ص‡‡وفی ك‡‡ه مص‡‡احبت داش‡‡تیم
برخ‡‡وردم .گفت :این چیس‡‡ت؟ نش‡‡انش دادم ،گفت :وای ب‡‡ر ت‡‡و« ،علم الخ‡‡رق» را
گذاش‡‡ته «علم ال‡‡وراق» میطل‡‡بی؟ این ح‡‡رف در دلم نشس‡‡ت و دیگ‡‡ر ب‡‡ه مجلس آن
محدث نرفتم.
1
-مؤلف در آنجا خشک مغزی را از آن كسان كه ب‡ه دالی‡‡ل دیگ‡ری دستنوش‡تههای خ‡ود را ب‡ه
خاک میسپردهاند ،در گذرانیده است -.م.
تلccبيس
ابليس
ابوسعید كن‡‡دی گوی‡د :در رب‡‡اط ص‡‡وفیه م‡‡نزل داش‡‡تم و پنه‡‡ان از ایش‡‡ان در طلب
حدیث هم بودم (یعنی حدیث استماع میك‡‡رده و یادداش‡‡ت ب‡‡ر میداش‡‡ته) روزی دوات
از آستینم افتاد ،یكی از صوفیه گفت :عورتت را پنهان كن!
حس‡‡ین بن احم‡‡د ص‡‡فار گوی‡‡د :روزی ش‡‡بلی در دس‡‡ت من دواتی دی‡‡د ،گفت :آن
سیاهی را از نظر من دور كن كه سیاهی دلم مرا بس است!.
از علی بن مهدی نقل است كه در بغداد ب‡‡ه حلق‡‡ه ش‡‡بلی درآم‡‡دم ب‡‡ا من دواتی ب‡‡ود
شبلی را نظر بر آن افتاد ،این شعر را خواند:
بـــرزت علیهم بعلم الخـــرق إذا خ‡‡‡‡‡‡‡‡‡اطبونی بعلم ال‡‡‡‡‡‡‡‡‡ورق
یعنی :چون ب‡‡ا من از علم كاغ‡‡ذی س‡‡خن گفتن‡‡د ،من هم علم خرقهژن‡‡ده و دل پ‡‡اره
پاره (طبق ضبط دیگر :جگر سوزان) بر ایشان آشكار كردم.
مؤلف گوید :مخالفت با علم و كتابت آیا جز راه بستن بر ح‡‡ق و دش‡‡منی ب‡‡ا ش‡‡رع
چیز دیگری هست؟ اما اینان نمیدانستهاند چه كار میكنند.
ابن باكویه از عبدالله بن خفیف نقل میكند كه گفت :علم بیاموزی‡‡د و گ‡‡ول حرفه‡‡ای
صوفیه را نخورید ،من دوات و كاغذ را توی لباسهایم پنهان میكردم و نهانی نزد اهل
علم میرفتم و صوفیه چون آن را دریافتند با من خصومت كردند و گفتند :تو رس‡‡تگار
نمیشوی! اما بعدًا به من محتاج شدند.1
ام‡‡ام احم‡‡د بن حنب‡‡ل ه‡‡ر گ‡‡اه دوات را دس‡‡ت طالب‡‡ان علم میدی‡‡د میگفت :اینه‡‡ا
چراغه‡‡ای اس‡‡الم اس‡‡ت؛ و خ‡‡ود در پ‡‡یری هم‡‡واره دوات هم‡‡راه داش‡‡ت و میگفت:
الـمحبرة إلى الـمقبرة!.
امام احمد بن حنبل اهل حدیث را همان «اب‡‡دال» میدانس‡‡ت ،و میگفت :ه‡‡ر كس
اهل حدیث را بد بش‡مرد زن‡دیق اس‡ت .ام‡ام ش‡افعی گفت‡ه اس‡ت:هرگ‡اه یكی از اه‡ل
حدیث را میبینم گویی یكی از یاران پیغمبر رادیدهام.
اما از محمد بن مسروق نقل است كه گفت :خواب دیدم قی‡امت اس‡ت و هم‡ه جم‡ع
اند ناگهاه منادی ندا داد كه الصالة جامعه! همگی برای نماز ص‡‡ف بس‡‡تند ،فرش‡‡تهای
آم‡‡د ك‡‡ه می‡‡ان دو اب‡‡رویش نوش‡‡ته ب‡‡ود «جبری‡‡ل أمین هللا» ،از او پرس‡‡یدم :حض‡‡رت
رسول كجاست؟ گفت :دارد برای برادران صوفیش سفره میچیند! گفتم :من هم از
صوفیه بوده ام؛ گفت :آری ،اما حدیث زیاد مشغولت كرد.
مؤلف گوید:معاذ هللا كه جبریل علم حدیث را انكار نماید .در سند این داستان یک
دروغساز هست ،خود ابن مسروق هم خیلی مقبول نبوده است.
1
-وجهش این اس‡‡ت ك‡‡ه ابن خفی‡‡ف از ص‡‡وفیان معت‡‡دل ب‡‡وده و كتابه‡‡ایی در تط‡‡بیق و تق‡‡ریب
تصوف و سنت نوش‡ته ب‡وده اس‡ت ،رک :س‡یرت ش‡یخ كب‡یر ابوعبدهللا بن خفی‡ف ش‡یرازی ،ب‡ا
تصحیح ومقدمه ا .شمیل طاری به كوشش دكتر توفی‡‡ق س‡‡بحانی ،نش‡‡ر باب‡‡ک ،ته‡‡ران 1363و
نیز ،رک :نشر دانش ،س‡ال هفتم ،ش‡ماره س‡وم ،ف‡روردین واردیبهش‡ت ،1366مقال‡ه اینج‡انب
تحت عنوان «سیر در سیرهابن خفیف» در معرفی همان كتاب -.م.
233 باب دهم :در تلبیس ابلیس بر صوفیان
یعنی« :ای موسی ت‡‡و را از غص‡‡ه ب‡‡نی اس‡‡رائیل رهانی‡‡دم و ت‡‡و را از اغی‡‡ار بری‡‡ده،
مفتون خودمان كردیم» كه موسی را عاشق خدا قلمداد كردن آن هم با لفظ «فتناک
بنا عمن سوانا» گس‡‡تاخی اس‡‡ت .هم از او درب‡‡اره آی‡‡هَ﴿ :ف َر ۡو ٞح َو َر ۡي َح اٞن َو َج َّنُت َنِع يٖم
[ ﴾٨٩الواقعة .5]89 :پرسیدند گفتَ﴿ :ر ۡو ٞح ﴾ یعنی نظر به وجه هللاَ﴿ ،ر ۡي َح اٞن ﴾ یع‡‡نی
اس‡‡تماع كالم هللا ،و ﴿َج َّنُت َنِع يٖم ﴾ یع‡‡نی در آن حج‡‡ابی بین بن‡‡ده و خ‡‡دا نیس‡‡ت .و این
همه خالف قول مفسران است.
ابوعبدالرحمن سلمی تفسیری در دو مجلد گرد آورده ك‡ه بیش‡تر ه‡ذیان اس‡ت مثال
در وجه تسمیه فاتحة الكتاب از قول صوفیه آورده است« :برای آن فاتح نامیده شد كه
اول خطاب خداوند است به پیغمبر »حال آنكه به اتف‡‡اق مفس‡‡ران« ،فاتح‡‡ه» اولین
سوره نیست كه نازل شده همو در معنی «آمین» گوی‡د :یع‡نی «قاص‡دین» ح‡ال آنك‡ه
«میم» در كلمه «آمین» مخفف است نه مشّد د ،و این اشتباه زشتی است.
-یعنی« :ما بزودى (قرآن را) بر تو مىخوانیم و هرگز فراموش نخواهى كرد». 1
توب‡‡ه ،توب‡‡ه كردن‡‡د دوس‡‡ت میدارد! و ﴿َيۡق ِبُض َو َيۡب ُۜص ُط﴾ [البق‡‡رة .3]245 :را ك‡‡ه ب‡‡ه
معنی وسعت بخشیدن و تنگ گرفتن در مال است چنین مع‡‡نی ك‡‡رده« :یقبض‡‡ك بإی‡‡اه
ویبسطك إلیاه» .و ﴿َو َم ن َد َخ َل ۥُه َك اَن َء اِم ٗن ۗا ﴾ [النساء .4]36 :را كه درباره خان ه خداس‡‡ت
و عبارت سیاق خبر دارد و معنی امر؛ چنین معنی كرده :هر كس وارد حرم شود از
وسوسه شیطان و ه‡‡واجس نفس در ام‡‡ان اس‡‡ت! ح‡‡ال آنك‡‡ه میدانیم بس‡‡ا كس‡‡ان وارد
حرم میشوند و غرق در وسوسه اند.
اب‡‡وتراب [ ظ :نخش‡‡بی] كلم‡‡ه «كب‡‡ائر» را در آی‡‡ه 31س‡‡وره نس‡‡اء ،ب‡‡ه مع‡‡نی
«دعاوی فاسده» گرفت‡‡ه ،و س‡‡هل بن عبدهللا ﴿َو ٱۡل َج اِر ِذ ي ٱۡل ُق ۡر َبٰى ﴾ [النس‡‡اء .]31 :ب‡‡ه
معنی «قلب» و ﴿َو ٱۡل َج اِر ٱۡل ُج ُنِب ﴾ به معنی نفس و ﴿َو ٱۡب ِن ٱلَّسِبيِل ﴾ [النس‡‡اء 5]31 :را ب‡‡ه
معنی «جوارح» گرفته.
ابوبكر وراق در قضیه یوسف گوید :یوسف قصد زن عزیز نكرد و ق‡رآن ص‡ریح
گفتهَ﴿ :و َهَّم ِبَها َلۡو ٓاَل َأن َّر َء ا ُبۡر َٰه َن َر ِّبِهۦ﴾ [یوس‡‡ف .6]24 :هم در این س‡‡وره ،محم‡‡د بن
علی در آیه َ﴿ :31م ا َٰه َذ ا َبَش ًرا﴾ [یوسف 7]31 :را چنین معنی كرده« :ما هذا بأهل أن
يدعَْي إلى الـمباشرة».8
-یعنی« :و اگر اسیر شده به نزد شما مىآیند ،براى [آزاد كردن] آنان فدیه مىدهید». 1
َ﴿ -و ٱۡل َج اِر ِذ ي ٱۡل ُقۡر َبٰى ﴾ یعنی« :همسایه خویشاوند». 5
﴿َو ٱۡل َج اِر ٱۡل ُج ُنِب ﴾ یعنی« :و همسایه بیگانه و همنشین».
﴿َو ٱۡب ِن ٱلَّسِبيِل ﴾ یعنی« :واماندگان در سفر».
-یعنی« :و او نیز -اگر برهان پروردگار را نمىدید -قصد وى مىنمود». 6
8
-این یكی را بد نگفته و معنی ضمین آیه همین است! و زبانحال زن‡‡ان مص‡‡ر ك‡‡ه عفت و پ‡‡اک
چشمی یوسف را دیدند همین معنی میتواند باشد -.م.
235 باب دهم :در تلبیس ابلیس بر صوفیان
زنجانی گفته است« :رع‡د» نعرهه‡ای مالئك‡ه اس‡ت و «ب‡رق» زبان‡هآه ایش‡ان و
باران گریه ایشان« .حسین» درباره آیه ﴿َفِلَّلِه ٱۡل َم ۡك ُر َج ِم يٗع ا﴾ [الرعد .1]42 :گوید :چ‡‡ه
مكر از این روشتنر كه در وهم آدمیان انداخته كه ب‡‡ه ه‡‡ر ح‡‡ال راهی ب‡‡ه خ‡‡دا هس‡‡ت
حال آنكه نیست ،حدوث را چه به قدم!؟ مؤل‡‡ف گوی‡‡د :ه‡‡ر كس در این كلم‡‡ه بیندیش‡‡د
داند كه كفر است و تمس‡خر؛ و چ‡ه عجب ك‡ه این «حس‡ین» هم‡ان حاّل ج اس‡ت پس‡ر
منصور!.
و كتاب سلمی پر است از این قسم تفسیرها ،خواستم نمونههای بیش‡‡تر بی‡‡اورم ام‡‡ا
دیدم تضییع عمر است ،و این گونه تفس‡‡یر از جنس تفس‡‡یر باطنی‡‡ان اس‡‡ت و ه‡‡ر كس
زیادت خواهد در خود كتاب سلمی بنگرد.
ابونصر سراج هم در كتاب الّلم‡‡ع ،از این ن‡‡وع «مس‡‡تنبطات» ص‡‡وفیه آورده مثال
ش‡‡بلی در مع‡‡نی ﴿َل ِو ٱَّطَلۡع َت َع َلۡي ِهۡم َل َو َّلۡي َت ِم ۡن ُهۡم ِف َر اٗر ا﴾ [الکه‡‡ف .2]18 :ك‡‡ه درب‡‡اره
اصحاب كهف است ،گوی« :لو اطلعت علی الكل مما سوانا لولیت منهم فرارا إلینا»!.
ابوحامد غزالی در تفسیر آی‡‡ه ﴿َو ٱۡج ُنۡب ِني َو َبِنَّي َأن َّنۡع ُب َد ٱَأۡلۡص َناَم ﴾ [اب‡‡راهیم.3]35 :
كه ابراهیم از خدا میخواهد خود او و فرندانش را از پرستش اصنام محف‡‡وظ ب‡‡دارد،
گفته است«:أصنام» یعنی سیم و زر ،زیرا مرتبه پیغمبری باالتر از آن است ك‡‡ه بت
(به معنای مجسمه خدایان) بپرستد .اما هیچ مفس‡‡ری این را نگفت‡‡ه ،وانگهی مگ‡‡ر ن‡‡ه
اینك‡ه اع‡راب اوالد (اس‡ماعیل بن) اب‡راهیم ان‡د ،و میدانیم اك‡ثر اع‡راب بت پرس‡ت
بودند.
صوفیه در نفس قرآن هم به ناروا دخ‡ل كردهان‡د مثال ﴿َو ِلُس َلۡي َٰم َن ٱل‡ِّريَح ﴾ را گفت‡ه
اند« :ولی سلیمان الریح» بوده است.
صوفیان كه برای یک لقمه پارسایی به خرج داده اند ،ببینید چه بیپروا در تفس‡‡یر
دست گشاده اند .س‡لمی از اب‡وحمز ه خراس‡انی نق‡ل ك‡رده اس‡ت ك‡ه گفت :آی‡ه ﴿ُك ُل وْا
َو ٱۡش َر ُبوْا َهِنَۢٔٓي ا ِبَم ٓا َأۡس َلۡف ُتۡم ِفي ٱَأۡلَّياِم ٱۡل َخ اِلَيِة [ ﴾٢٤الحاقة .4]24 :مكری بزرگ است ،كه
در بهشت عدهای را با خوردن و نوشیدن از خدا مشغول دارن‡‡د ،چ‡‡ه حس‡‡رتی از این
باالتر؟
-یعنی« :اگر نگاهشان مىكردى ،از آنان مىگریخ‡تى و س‡ر ت‡ا پ‡اى ت‡و از ت‡رس و وحش‡ت پ‡ر 2
مىشد!».
-یعنی« :و من و فرزندانم را از پرستش بتها دور نگاه دار!». 3
-یعنی( « :و به آنان گفته مىشود ):بخورید و بیاشامید گوارا در برابر اعمالى كه در ایام گذش‡‡ته 4
انجام دادید!».
تلccبيس
ابليس
باید دانست كه مع‡نی «مك‡ر و خدع‡ه» ك‡ه در ح‡ق خ‡دا ب‡ه ك‡ار رود ،ج‡زا دادن
خدعه و مكر است؛ و الزم ه قول ابوحمزه این باشد كه پیغمبران در بهشت نخورند و
ننوشند.
از پیغمبر روایت است كه ه‡‡ر كس تفس‡‡یر ب‡‡ه رأی نمای‡‡د ،جایگ‡‡اه خ‡‡ود را در
آتش آماده سازد ،و نیز روایتی است كه فرم‡‡ود :ه‡‡ر كس تفس‡‡یر ب‡‡ه رأی كن‡‡د ،و ل‡‡و
درست بگوید خطا كرده است ،حال به حكایت زیر توجه كنید:
ابن خفیف از رویم روایت میكند كه شبی مهتابی جمعی از مشایخ در ش‡‡ام ب‡‡ا هم
جمع بودند گفتند:چنین شب خوش ندیدهایم ،بیایید با مذاكره در مسألهای آن را به سر
آریم ،بیایید در محبت سخن بگوییم كه تكیه گاه صوفیان است .و هر یک از پایه خود
چیزی میگفتند ،عمرو بن عثمان مكی هم در آن جمع بود برخالف عادتش ب‡‡دو ب‡‡ول
دست داد ،بیرون شد و به حی‡اط رفت و ب‡از آم‡د .گفت:ای ق‡وم ،خ‡اموش باش‡ید ك‡ه
جواب مسأله تان اینجاست! نامهای بر پاره پوس‡تی ی‡افتم بنگری‡د چ‡ه نوش‡ته« :مك‡ار
مكار وكلكم تدعون حبه» .1راوی گوید :بعضی همان جا محرم شدند و دیگر همدیگر
را ندیدند تا موسم حج در مكه.
مؤلف گوید :اگر داستان راست باشد شیطان آن نوشته را افكنده ه‡‡ر چن‡‡د پندارن‡‡د
كه از جانب خدا بوده است .گفتم :كاربرد كلمه «مكر» در مورد خدا یعنی «مجازات
مكر» اما «مكار» خواندن خدا از جهالت و حماقت هم بدتر است .از رویم نقل اس‡‡ت
كه گفت« :خداوند چیزهایی را در چیزهایی نهفته مثال مكرش در علمش نهفته و سّر
خدعهاش را در لطفش ،و پنهانترین عقوبتهایش را در كرام‡‡اتش» .این پریش‡‡انگویی
و گستاخی است.
از بایزید نقل است كه ب‡رای دی‡دن ب‡رادرش میرفت ب‡ه جیح‡ون رس‡ید ،دو س‡مت
رودخانه به هم برآمد كه او بگذرد .بایزید گفت« :سیدی! این مكر نهان ب‡‡رای چیس‡‡ت،
قسم به عزتت كه برای این عبادتت نكردم» و بازگشت و از جیح‡ون عب‡ور ننم‡ود .هم
از بایزید نقل است كه گفت« :هر كس خدای را شناخت دربان بهشت شد و بهش‡‡ت ب‡‡ر
او وبال شد» .هم از او نقل است كه گفت :عارف‡‡ان در دی‡دار خ‡دای تع‡الی دو طبقهان‡د
برخی هر گاه خواهند دیدار كنند ،بعضی یک بار ببینند نه بیش .پرس‡‡یدند :این چگون‡‡ه
باش‡‡د؟ گفت:چ‡‡ون اول ب‡‡ارش ببینن‡‡د ب‡‡ازاری به‡‡ر ایش‡‡ان بنه‡‡د ك‡‡ه در آن ب‡‡ازار فق‡‡ط
صورتهای زنان و مردان فروشند ،هر یک از عارفان كه در آن بازار رود دیگر ب‡‡رای
1
-ونیز رک :سیرت شیخ كبیر ابوخفیف شیرازی ،پیشگفته ،ص .88-9مترجم قدیم كتاب (ابن جنید
شیرازی) شاید تعمدًا خواسته ص‡ورت قاب‡ل قب‡ولی ب‡ه مطلب بده‡د وعب‡ارت ب‡اال را چ‡نین ترجم‡ه
كرده« :مكاران دعوی محبت میكنند» حال آنكه «مكاٌر» خبر مبتدای محذوف است« :هو مك‡‡اٌر »
و همان معنی را میدهد كه ابن الجوزی برداشت كرده و گفته« :إنی ألقشعّر من ذكره‡ا ،لك‡نی ُاَنِب ُه
بذكرها علی قبح ما یتخایله هؤالء الجهلة» (ص -.)376م.
237 باب دهم :در تلبیس ابلیس بر صوفیان
دیدار خدا باز نیاید! آن گاه چنین افزود«:در این دنیا به بازاری میفریبدت و در آخ‡‡رت
به بازاری ،پس تو هماره بنده بازار باشی».
مؤلف گوید:اینكه ثواب بهشت را سبب انقطاع از خدا پنداشته جهلی است زنن‡‡ده،
و اگر آن بازار كه بهر ثوابشان نهاده اند باعث عقوبت باش‡‡د این ث‡‡واب نباش‡‡د ف‡‡ریب
باشد .و بایزید از كج‡‡ا دانس‡‡ت ك‡‡ه چ‡‡نین چیزه‡‡ا هس‡‡ت؟ این نیس‡‡ت ج‡‡ز «واقع‡‡ات و
خواطر» نادانان ،كه چون «واقعه» از روی علم باشد درست باش‡‡د و چ‡‡ون از روی
جهل همه دلبخواهی است.
هم از بایزید نقل است ك‡‡ه ب‡‡ر گورس‡‡تان جه‡‡ودان گذش‡‡ت ،گفت :این‡‡ان ك‡‡ه باش‡‡ند
عذابشان كنی؛ از این مشتی استخوان كه قضا بریشان رفته در گذر!.
هم از او نقل است كه به گورستان یهود گذش‡‡ت گفت« :عذورانان‡‡د» و ب‡‡ر مق‡‡ابر
مس‡‡لمانان گذش‡‡ت گفت« :مغ‡‡روران ان‡‡د» .یع‡‡نی ش‡‡قاوت ازلی اس‡‡ت و بیاختی‡‡ار و
انتخاب بندگان بوده است در این صورت فرعون و گنهك‡‡اران دیگ‡‡ر هم نبای‡‡د ع‡‡ذاب
شوند.
ابوتراب نخشبی نزد امام احم‡‡د بن حنب‡‡ل آم‡‡د ،ام‡‡ام احم‡‡د میگفت :فالن روای ثق‡ه
است ،فالن ضعیف است ...ابوتراب گفت :ی‡ا ش‡یخ ،غیبت علم‡ا مكن! احم‡د گفت :این
نصیحت است نه غیبت.
عبدالرحمن بن ابی حاتم كتابش :الجرح و التع‡‡دیل را ب‡‡رای جمعی میخوان‡‡د ،ك‡‡ه
احوال اهل علم از ثقه یا غیر ثقه معلوم ش‡‡ود .یوس‡‡ف بن الحس‡‡ین گفت :بس كن! ك‡‡ه
من شرم دارم از این قوم كه صد سال یا دویست سال است به بهش‡‡ت رس‡‡یدهاند و ت‡‡و
غیبتشان میكنی! ...عبدالرحمن گریست و گفت :اگر این كلمه را پیش‡‡تر ب‡‡ه من گفت‡‡ه
بودند این كتاب نمینوشتم.1
مؤلف گوید :اگر ابن ابی حاتم مثل امام احمد فقیه بود جوابش را چ‡‡نین میداد ك‡‡ه
اگر جرح و تعدیل نباشد از كجا روایت درست و غلط را از هم تشخیص میدهیم؟
اینان نه تنها باب علم را بستند .دِر دع‡‡ا را هم بس‡‡تند از ابوالعب‡‡اس بن عط‡‡اء نق‡‡ل
اس‡‡ت ك‡‡ه گفت:ه‡‡ر كس بدان‡‡د ك‡‡ه خ‡‡دا ح‡‡الش را میدان‡‡د از عرض‡‡ه حاج‡‡ات خ‡‡ود
خودداری نماید.
ج‡‡وانی از ش‡‡بلی پرس‡‡ید ك‡‡ه چ‡‡را همیش‡‡ه «هللا» میگ‡‡ویی و «ال ال‡‡ه اال هللا»
نمیگ‡‡ویی؟ ش‡‡بلی گفت :میترس‡‡م از اثب‡‡ات بع‡‡د از نفی؛ ج‡‡وان گفت :حجت قوی‡‡تر
خواهم ،از آن ترسم كه تا به اقرار نرسیده مرا به عنوان انكار بگیرند! مؤل‡‡ف گوی‡‡د:
فقه دقیق و استنباط ظریف را ببین!.
از ابوالحسین نوری نقل است كه چون صدای مؤذن میشنید میگفت :زهر م‡ار! و
چون بانگ سگ میش‡‡نید میگفت:لبی‡‡ک و س‡‡عدیك! س‡‡بب پرس‡‡یدند ،گفت :آن م‡‡ؤذن
غافل است و برای اذان مزد میگیرد رشكم میآید ك‡‡ه ن‡‡ام خ‡‡دا ب‡‡ر زب‡‡ان آرد .ام‡‡ا این
1
-جالب اینكه صوفیه ایران نیز با اخباریه موافقتر بودهاند تا اصولیه -.م.
تلccبيس
ابليس
سگ بیریا ذكر خدا میگوی‡‡د ك‡‡ه ﴿َو ِإن ِّم ن َش ۡي ٍء ِإاَّل ُيَس ِّبُح ِبَح ۡم ِدِهۦ﴾ [اإلس‡‡راء.1]44 :
مؤلف گوی‡‡د :فق‡ه دقی‡‡ق و اس‡‡تنباط ظری‡‡ف را ب‡‡بین! كس‡‡ی ریش خ‡‡ود را گرفت‡‡ه ب‡‡ود،
ابوالحسین نوری گفت:دست از ریش خدا بردار! شكایت به خلیفه بردند خلیف‡‡ه ن‡‡وری
را احضار كرد و پرسید :چنین گفتهای؟ گفت :آری ،مگر نه همه از آن خداس‡‡ت و این
مرد و ریشش هم از آن خداست؛ نوری پنداشته كه صفت ملک ،ص‡‡فت ذات اس‡‡ت .از
شبلی درباره معرفت پرس‡‡یدند ،گفت:ه‡‡ر كس بگوی‡‡د :الل‡‡ه ،الل‡‡ه را نش‡‡ناخته ك‡‡ه اگ‡‡ر
میشناختند نمیگفتند .همو از كسی پرسید :اسمت چیست؟ گفت :آدم ،گفت :وای ب‡‡ر او
میدانی آدم چه كرد؟ آدم خدا را به یک لقمه فروخت! شبلی گفت :پاک است خدایی كه
مرا با دیوانگی از هرچه بگویم معذور داشته است!.
یكی از همنشینان شبلی گفت :عزم توبه دارم ،ش‡‡بلی گفت :هرچ‡‡ه داری بف‡‡روش و
قرضهایت را بپرداز و زنت را طالق بده ،آن شخص این كارها را كرد ،گفت :اكنون
اوالد خود را یتیم كن یعنی از وابستگی ب‡ه ت‡و م‡أیوس ش‡وند ،آن ش‡خص گفت:ك‡ردم
(گفت :اكنون برو گدایی كن ،رفت و پرسه كرد) و قدری نان پاره كه جم‡‡ع ك‡‡رده ب‡‡ود
نزد شبلی آورد ،شبلی گفت :برو بریز جلو فقرا و با هم بخورید.
از ابوالحسن خرقانی نقل است كه گفت :ال اله اال الله از میان دل ،محم‡د رس‡ول الل‡ه
از بن دندان!.
شبلی در حمام پس‡ری دی‡د لخت ،گفت :چ‡را ع‡ورت ب‡ه لن‡گ نمیپوش‡انی؟ پس‡ر
گفت :خاموشای بیهوده گو كه اگر اهل حقی جز به حق نمینگری و باطل نمیبی‡‡نی
و اگر اهل باطلی جز باطل نمینگری و حق نمیبینی كه ح‡‡ق مش‡‡غول ح‡‡ق و باط‡‡ل
مشغول باطل است.
غزالی در كتاب احیاء لعلوم حدیث یا قولی آورده كه «للربوبية سر ل‡‡و أظه‡‡ر بطلت
النبوة ،وللنبوة سر لو كشف لبطل العلم ،وللعلماء بالله سر ل‡‡و أظه‡‡روه لبطلت األحك‡‡ام»
مؤلف گوید :بنگرید این درهمگویی و پریشانگویی را كه چگونه ظاهر و باطن شریعت
را مخالف یكدیگر میداند .و نیز غ‡‡زالی آورده اس‡‡ت ك‡‡ه ص‡‡وفیی را ك‡‡ودكی خردس‡‡ال
تلف شد ،گفتم :اگر از خدا میخواستی جان بچه ات را به تو میبخشید ،گفت:اع‡‡تراض
بر قضای الهی سخت تر است بر من از مردن فرزندم .ببینید چگونه دعا را با اعتراض
در آمیخته ،و عجب از غزالی كه این سخن را با قبول و تحسین نقل كرده است.
جهودی نزد ابوسعید ابوالخیر آمد و گفت :میخ‡‡واهم ب‡‡ه دس‡‡ت ت‡‡و مس‡‡لمان ش‡‡وم.
ابوسعید از جهود پرسید :حتمًا میخواهی مسلمان ش‡‡وی؟ گفت :آری .ابوس‡‡عید گفت:
از مال و ج‡‡ان خ‡‡ود ب‡‡یزاری میج‡‡ویی؟ این اس‡‡ت اس‡‡الم در نظ‡‡ر من .جه‡‡ود گفت:
آری .ابوسعید گفت :حال كه چنین است نزد فالن شیخ ببریدش كه بدو ال الی منافقان
در آموزد (یعنی ال اله اال هللا).
نظیر این حكایت است كه آورده اند حسین و حسن 1دو پسر عیسی بن ماس‡‡ر جس
مسیحی میخواستند مسلمان شوند ،نزد حفص بن عبدالرحمن برای ع‡‡رض ش‡‡هادتین
رفتند .حفص گفت :شما رئیسان نص‡‡ارى هس‡‡تید و عبدهللا بن مب‡‡ارک امس‡‡ال ب‡‡ه حج
رفته است بروید بر سر دست او مسلمان شوید كه برای مسلمانان با اهمیت تر باش‡‡د.
آن دو بازگشتند ،تا مراجعت ابن المبارک حسین به حال مسیحیت م‡‡رد و تنه‡‡ا حس‡‡ن
توانست نزد ابن المبارک مسلمان گردد.
مؤلف گوید :این نتیجه جه‡‡ل حفص بن عب‡‡دالرحمن ب‡‡وده و گرن‡‡ه لحظهای اس‡‡الم
آوردن آن دو را به تأخیر نمیانداخت؛ و البته حرف ابوسعید عجیب تر بوده.
سهل تستری به هر یک از ی‡‡ارانش ك‡‡ه م‡‡ریض میش‡‡دند میگفت :اگ‡‡ر خواس‡‡تی
بنالی بگو «اوه» ،كه این از اسماء هللا است و مگو «ُافرج» (گشایش و خالص بده!)
كه این از نامهای شیطان است!
این بود نمونه سخنان صوفیه از تفسیرشان و فقهشان كه همه نشان ك‡‡ژفهمی و كم
دانشی است و پر از اشتباهات .از امام شافعی نقل است كه گفت :ده سال با ص‡‡وفیان
مصاحبت كردم و تنها از این دو كلمه سود ب‡‡ردم :یكی«:ال‡‡وقت س‡‡یف» (زم‡‡ان مث‡‡ل
شمشیر میبرد و میگذرد) دیگر« :أفضل العصمة أن ال تقدر» (باالترین عصمت آن
است كه نتوانی).2
تلبيس ابليس بر صوفيان در شطح و دعاوي
بدان كه علم ،خوف میآرد و خاموشی و خود را خوار دیدن ،همچنانكه ب‡‡ر پیش‡‡ینیان
خوف غالب بوده ،ابوبكر میگفت« :ك‡‡اش من م‡‡ویی ب‡‡ودم ب‡‡ر س‡‡ینه موم‡‡نی» ،و
عمر میگفت« :وای بر ح‡ال عم‡ر اگ‡ر نیامرزن‡دش» ،وابن مس‡عود میگفت:
«كاش پس از م‡‡رگ ب‡‡ر نخیزانن‡‡دم» ،و عایش‡‡ه ل در اواخ‡‡ر عم‡‡ر ب‡‡ه این آی‡‡ه تمث‡‡ل
میكردَٰ﴿ :ي َلۡي َتِني ِم ُّت َقۡب َل َٰه َذ ا َو ُك نُت َنۡس ٗي ا َّم نِس ّٗي ا﴾ [مریم .3]23 :و سفیان ث‡‡وری هنگ‡‡ام
مرگ به حماد بن سلم ه گفت:امید میداری كه چون م‡‡نی را بی‡‡امرزد؟» این دانای‡‡ان
كه چنین كلمات گفت‡‡ه ان‡‡د از آنجاس‡‡ت ك‡‡ه ق‡‡رآن فرمای‡‡دِ﴿ :إَّنَم ا َيۡخ َش ى ٱَهَّلل ِم ۡن ِعَب اِدِه
ٱۡل ُع َلَٰٓم ُؤ ْاۗ﴾ [فاطر 4]28 :و پیغمبر فرموده« :أنا أعرفكم باهلل وأشدكم له خشية».
اما بعضی صوفیه به خاطر اعمال و ریاضتهایشان مورد لط‡ف ق‡‡رار گرفتهان‡د و
كراماتی به ایشان اعطا شد و همان باعث شد كه زبان در دعوی گشودند.
بایزید گوید :دوست دارم كه روز قیامت خیمه بر باالی جهنم زنم ،پرسیدند :چرا؟
گفت :میدانم كه جهنم مرا بیند فسرده شود ،و من رحمتی باشم خلق را .هم از او نقل
است كه گفت :روز قیامت بهشتیان را به بهشت برند و دوزخیان راب‡‡ه دوزخ؛ من از
1
-در قرون اولیه اسالمی اهل ذمه معموال یک نام رسمی هم داشته اند -.م.
2
-نظیر:چگونه شكر این نعمت گزارم /كه زور مردم آزاری ندارم -.م.
-یعنی« :اى كاش! پیش از این مرده بودم ،و بكّلى فراموش مىشدم». 3
هم از بایزید نق‡‡ل اس‡‡ت ك‡‡ه میگفت« :س‡‡بحانی س‡‡بحانی م‡‡ا أعظم ش‡‡أنی» ،س‡‡پس
میگفت« :حسبی من نفسی حسبی» اگر این نقل راست باشد بسا راوی نفهمی‡‡ده (و ی‡‡ا
كالمی را از نیمه شنیده) بسا بایزید ذك‡‡ر تمجی‡‡د خ‡‡دا را از ق‡‡ول خ‡‡دا بی‡‡ان مینم‡‡وده
است .اگر غیر از این توجیه شود راه ب‡ه ج‡ایی نمیب‡رد ،مثال جعف‡ر خل‡دی از جنی‡د
روایت میكند كه گفت:بایزید مستهلک در شهود جالل بوده و ح‡‡ق وی را از ش‡‡هود
خودش باز داشته و جز ح‡ق چ‡یزی ندی‡ده پس هم‡ان را وص‡‡ف ك‡رده اس‡ت .مؤل‡ف
گوید:اینها افسانهای بیش نیست.
احمد بن سالم بص‡ری در بص‡ره در مجلس خ‡ود گفت:فرع‡ون دع‡وی بایزی‡د را
نكرد ،فرعون گفتَ﴿ :أَن۠ا َر ُّبُك ُم ٱَأۡلۡع َلٰى ﴾ [النازعات ،1]24 :و كلمه «رب» ب‡‡ر مخل‡‡وق
قاب‡‡ل اطالق اس‡‡ت چنانك‡‡ه گوین‡‡د«:رب ال‡‡دار» (= ص‡‡احب خان‡‡ه) ام‡‡ا «س‡‡بحانی
سبحانی» كه بایزید گفت جز خدا را نسزد .2از او پرسیدند آیا یقین داری كه این كلمه
را بایزید گفته است گفت :آری .گفتند :ممكن است ك‡‡ه از ق‡‡ول خ‡‡دا حك‡‡ایت میك‡‡رده
مثال اگر بشویم كسی میگوید« :ال إله إال أنا» دانیم كه دارد قرآن میخواند چنانكه از
عدهای از اهل بسطام كه از خاندان بایزید بودند راجع ب‡‡ه این كلم‡‡ات س‡‡ؤال (ك‡‡ه آی‡‡ا
بایزید چنین گفته است؟) گفتند :ما خبر نداریم.
و نیز از قول بایزید آورده اند كه گفت :مدتی من گرد خانه كعبه میگش‡‡تم و او را
میطلبیدم چون رسیدم دیدم كه خانهكعبه گرد من میگردد؛ و نیز گفته است :در حج
اول خانه را دیدم و در حج دوم صاحب خانه را و در حج س‡‡وم ن‡‡ه خان‡‡ه را دی‡‡دم ن‡‡ه
صاحب خانه را.
ونیز از او درباره «لوح محفوظ» پرسیدند ،گفت :منم لوح محفوظ.
ابوموسی دئیلی گوید :به بایزید گفتم :شنیدهام س‡‡ه تن باش‡‡ند ك‡‡ه دلش‡‡ان دل جبری‡‡ل
باش‡‡د .بایزی‡‡د گفت :منم آن س‡‡ه تن! پرس‡‡یدم :چگون‡‡ه؟ گفت :قلبم یكی و همتم یكی و
روحم یكی .گفتم :شنیدهام كسی باشد ك‡‡ه قلبش قلب اس‡‡رافیل باش‡‡د .گفت :منم آن ی‡‡ک
تن ،همچون دریایی بنیان كن ،بیآغاز و بیپایان.
ۡط
و نیز آورده اند كه ن‡‡زد بایزی‡‡د این آی‡‡ه را خواندن‡‡دِ﴿:إَّن َب َش َر ِّب َك َلَش ِد يٌد ﴾١٢
[البروج 3]12 :بایزید گفت :به حیات او سوگند كه بطش من شدیدتر است!.
بایزید را گفتند كه شنیده ایم تو از هفت تنانی ،گفت :من همه هفت تنانم! گفتند :هم‡‡ه
خلق زیر لوای محمد باشند ،گفت :به خدا لوای من بزرگتر است از لوای محم‡‡د
،لوای من از نور است و آدمی و پ‡‡ری ب‡‡ا هم‡‡ه پی‡‡ام آوران زی‡‡ر آن باش‡‡ند .هم‡‡و گفت:
2
-چنانكه از قول یوسف درب‡‡ارة ش‡‡وهر «زلیخ‡‡ا» همین كلم‡‡ه (رب) ب‡‡ه ك‡‡ار رفت‡‡ه( .س‡‡وره
یوسف ،آیه -.)23م.
-یعنی« :یقینا خشم و مؤاخذه پروردگارت شدید و سخت است». 3
تلccبيس
ابليس
سبحانی سبحانی ما أعظم سلطانی! مانند من نه در آس‡مان ی‡افت ش‡ود و ن‡ه در زمین ب‡ه
صفت من كسی شناخته آید .من اویم و او من است و او اوست.4
هم از او نقل است كه گفت(:خداوند) مرا باال برد و پیش خ‡‡ویش ب‡‡ر پ‡‡ا داش‡‡ت و
گفت :خلق من دوست دارند كه تو را ببینند ،گفتم:عزیزم ،من هم میخ‡واهم ك‡ه م‡را
ببینند .گفت :من میخواهم تو را به خلق بنمایم .گفتم :عزیزم ،حال كه ت‡‡و میخ‡‡واهی
مرا به خلق بنمایی و خلق میخواهند مرا ببینند ،من خالف كردن نتوانم .پس م‡‡را ب‡‡ا
وحدانیت نزدیكی بخش و جام‡‡ه رب‡‡انیتت در من بپوش‡‡ان و ب‡‡ا اح‡‡دیتت رفعت ب‡‡ده ت‡‡ا
چون خلق تو مرا ببینند گویند تو را دیده اند ،تا تو باشی كه میبینن‡‡دش و من در ك‡‡ار
نباشم؛ (بایزید گوید ):پس م‡را ب‡ر پ‡ا داش‡ت و م‡را بیاراس‡ت و رفعت بخش‡ید س‡پس
گفت :بهسوی خلق من بیرون شو .یک گام برداشتم و در گ‡‡ام دوم از ه‡‡وش رفتم ن‡‡دا
كرد كه حبیب من به من بر گردانید كه ساعتی تاب دوری من ندارد.
هم از بایزید نقل اس‡ت ك‡ه گفت :او خواس‡ت م‡ا را ببین‡د ،م‡ا نخواس‡تیم ك‡ه او را
ببینیم .هم از او نقل است كه گفت :خدایا ،اگر در علم ازلیت گذشته كه احدی از خلق
را عذاب كنی ،جسم مرا آن قدر بزرگ كن كه كس دیگر با من در جهنم نگنجد.
مؤلف گوید :این سخن سه اشكال دارد یكی اینكه «اگ‡‡ر» ن‡‡دارد و خ‡‡دا بعض‡‡ی را
عذاب خواهد كرد چنانك‡ه فی المث‡ل از فرع‡ون و اب‡ولهب ن‡ام ب‡رده ش‡ده؛ دوم اینك‡ه
بایزید خود را از خد ا رحیمتر انگاشته كه بر كافران نیز دل میسوزاند سوم اینكه به
غلط خویش را صبور پنداشته یا انگارهای از چند و چون عذاب نداشته.
هم از بایزی‡‡د نق‡‡ل اس‡‡ت ك‡‡ه گفت :دوش ب‡‡ا خض‡‡ر در این مس‡‡أله [ش‡‡اید مس‡‡أله
فوق ]سخن میگفتم و مالئكه میش‡‡نیدند و تحس‡‡ین میكردن‡‡د و خداون‡‡د هم ب‡‡ر ح‡‡رفم
عیب نگرفت .و گر نه مرا الل میكرد! مؤلف گوید:اگر نه این است كه بایزید را به
جنون منسوب داشته اند سزاوار بود كه حرفش را رد ك‡نیم ،آخ‡ر خض‡‡ر كج‡ا ب‡ود و
مالئكه كی كالمش را تحسین كردن‡د؟ بس‡ا حرفه‡ای عیبن‡اک ك‡ه گوین‡دهاش در ج‡ا
عذاب نمیشود (و گاه نیز مجازات میشود) .از سمنون محب نقل است كه خویش را
كذاب میخواند به سبب این بیت:
ّن
فكيف م‡‡‡‡‡ا ش‡‡‡‡‡ئت ف‡‡‡‡‡امتح ي ٌظ وليس لي في س‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡واك ح‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡
4
-كسانی كه طالب این گونه سخنان باشند ،فصل مربوط به بایزید را در ت‡‡ذكرة االولی‡‡اء عط‡‡ار
ببینند -.م.
243 باب دهم :در تلبیس ابلیس بر صوفیان
مؤلف گویccد :پوست آدم میل‡‡رزد ،میبی‡‡نی ك‡‡ه در مقاب‡‡ل چ‡‡ه كس‡‡ی اظه‡‡ار ت‡‡اب
وتوان كرده؟ این نیس‡‡ت ج‡‡ز نتیج‡‡ه جه‡‡ل ،اگ‡‡ر خداش‡‡ناس ب‡‡ود از خ‡‡دا طلب ع‡‡افیت
میكرد نه بال!.
آوردهاند كه ابوالحسین نوری را مریدانش گفتند :از این همه عبادت كه كردهای و
اجتهاد كه ورزیدهای نتیجهای به ما نشان بده ،ماهیی از رودخانه بیرون بیار ك‡‡ه س‡‡ه
رطل وزن داشته باشد نه بش و نه كم .ابوالحسین دعا كرد كه موالی من! اگر ماهیی
این چنین كه خواستند بیرون نیاری خود را در رودخانه میافكنم؛ كه ماهیی با هم‡‡ان
وزن بیرون آمد .گویند :جنید از او پرسید :اگ‡‡ر م‡‡اهیی ب‡‡ه آن ان‡‡دازه ب‡‡یرون نمیآم‡‡د
براستی خود راغرق میكردی ،گفت :آری!.
این حكایت را به نوع دیگر هم آورده اند :ابوالحسین نوری گفت:از این كرام‡‡ات
كه میگویند مرا در دل چ‡یزی (ش‡كی) ب‡وده ،روزی از كودك‡ان ن‡یی گ‡رفتم (ب‡رای
قالب) و میان دو زورق ایس‡تادم و گفتم :خ‡دایا ب‡ه ع‡زتت قس‡م اگ‡ر ی‡ک م‡اهی س‡ه
رطلی برای من نفرستی دیگر هیچ چیز نمیخورم (و ی‡‡ک م‡‡اهی س‡‡ه رطلی ب‡‡یرون
آمد!) گویند :این را نزد جنید گفتند ،گفت :بایستی ماری بیرون میآمد!.
از ابوسعید خراز نقل است كه گفت :بزرگترین گناه من نسبت ب‡ه او ،ش‡ناختن من
است او را! مؤلف گوید:اگر مرادش این باشد كه چون او را ش‡‡ناختهام ح‡‡ق عب‡‡ادت
او را نمیتوانم بگزارم ،قابل قبول اس‡‡ت و گ‡‡ر ن‡‡ه كالمی اس‡‡ت ق‡‡بیح .از ش‡‡بلی نق‡‡ل
است كه میگفت :خدایا خلق برای نعمتت تو را دوس‡‡ت دارن‡‡د و من ب‡‡رای بالی ت‡‡و،
تو را میخواهم.
احمد بن محم‡‡د الهم‡‡دانی گوی‡‡د :ن‡‡زد ش‡‡بلی ب‡‡ودیم ،چ‡‡ون برخاس‡‡تم ب‡‡رویم ،گفت:
بروید ،من با شما هستم ،هر جا باشید در حفظ و حراست من هستید!.
گویند :هنگام مرگ از شبلی پرسیدند :چگونه ای؟ گفت:
ق‡ال ال أقب‡ل الرش‡ا ان س‡‡‡‡‡طان حب‡‡‡‡‡ه
هم از او نقل است كه گفت :پروردگار به پیغمبر وعده داده آن ق‡‡در ب‡‡دو ببخش‡‡د و
ببخشاید كه راضی شود 1و به خدا س‡‡وگند ك‡‡ه محم‡‡د ت‡‡ا ی‡‡ک تن از امتش در آتش
باشند راضی نمیشود .شبلی سپس گفت:بع‡د از محم‡د من ب‡رای دیگ‡ر جهنمی‡ان
(یعنی كافران) شفاعت میكنم و احدی در دوزخ نمیماند.
ابن عقیل ذیل این قول شبلی گوید :اما سخن اولش باطل است چه پیغمبر برای
عذاب فاجران راضی است چنانكه ش‡‡رابخوار را ده ب‡‡ار لعنت فرم‡‡وده ،دیگ‡‡ر اینك‡‡ه
خود را اهل شفاعت (كردن) دانسته و اینهم باطل است ،س‡‡وم اینك‡‡ه در ش‡‡فاعت ب‡‡اال
َ﴿ -و َلَس ۡو َف ُيۡع ِط يَك َر ُّبَك َفَتۡر َض ٰٓى [ ﴾٥الضحی .]5 :یعنی« :و بزودى پروردگارت آن قدر به تو 1
2
-اشاره است به آیه 79سورهاسراء.
245 باب دهم :در تلبیس ابلیس بر صوفیان
از ابن الكریتی استاد جنید نقل است كه جنب شد و ب‡‡ر تنش مرق‡‡ع ض‡‡خیمی داش‡‡ت و
هوا بسیار سرد بود كنار دجله رفت و ب‡ا هم‡ان مرق‡‡ع داخ‡ل آب ش‡د و غس‡ل ك‡رد و
گفت :عهد میكنم كه تا این مرقع خش‡‡ک نش‡‡ود از تن ب‡‡یرون نی‡‡ارم و ت‡‡ا ی‡‡ک م‡‡اه آن
مرقع خیس بود.
در روایت دیگر آمده است كه ابن الكریتی گفت :در ش‡ب س‡ردی جنب ش‡دم و در
نفس خود تعلل و تأخیری در غسل ك‡‡ردن ی‡‡افتم ك‡‡ه ص‡‡بح آب گ‡‡رم میك‡‡نی و غس‡‡ل
میكنی ،یا حمام میروی .با خ‡‡ود گفتم :عجب‡‡ا عم‡‡ری معامل‡‡ه ب‡‡ا خ‡‡دا دارم و امش‡‡ب
حقی از او برگردنم آمده ،آیا رواست كه شتاب نكنم و درنگ ورزم؟ ب‡‡ا خ‡‡ود س‡‡وگند
خوردم كه باید در رودخانه غسل ك‡‡نی و ب‡‡ا همین مرق‡‡ع ،و از تن ب‡‡یرونش نك‡‡نی ت‡‡ا
بخشكد به شرط آنكه آبش را فشار ندهی و در آفتاب نروی .مؤلف گوید :پیشتر اشاره
كردیم كه این مرقع ابن الكریتی هر آستینش ی‡‡ازده رط‡‡ل وزن داش‡‡ت ،و این داس‡‡تان
غسلش را برای دیگران حكایت كرده كه بگوین‡‡د :خ‡‡وب ك‡‡اری ك‡‡ردهای و ده‡‡ان ب‡‡ه
دهان نقل نمایند حال آنكه جهالتی بیش نیست و معصیت كرده و این كار تنها جاهالن
را پسند میافتد نه عالمان را زیرا هیچ كس حق ندارد خود را ش‡‡كنجه كن‡‡د ،و انگهی
از بس این مرقع ضخیم بوده چه بس‡‡ا آب ب‡‡ه هم‡‡ه ج‡‡ای ب‡‡دنش نرس‡‡یده و غس‡‡لش هم
درست نبوده ،و در طول آن یک ماه كه مرقع نخشكیده بسا از لذت خواب هم محروم
شده و شاید اینكار منجر به بیماری یا مرگ میشده است.
آوردهاند كه زن احمد خضرویه مهریهاش را به احمد بخشید كه او را ب‡‡ه مالق‡‡ات
بایزید ببرد .احمد زنش را نزد بایزید ب‡‡رد و او پیش بایزی‡‡د روگش‡‡اده نشس‡‡ت ،احم‡‡د
اظه‡‡ار تعجب ك‡‡رد زنش گفت :من وق‡‡تی ن‡‡زد بایزی‡‡د نشس‡‡تم هم ه لذای‡‡ذ نفس‡‡انی را
فراموش نمودم ،و هر گاه به تو مینگرم كام دل را به یاد میآرم .هنگامی كه از نزد
بایزید بیرون میآمدند،احمد به بایزید گفت :مرا وصیتی كن ،گفت :جوانمردی را از
زنت بیاموز!.
احمد بن ابی الحواری و ابوسلیمان با هم عهد بسته بودند كه احمد ،امر ابوس‡‡لیمان
را خالف نكند .روزی ابوس‡لیمان مجلس میگفت .احم‡د آم‡د و پرس‡ید:تن‡ور را آتش
كردیم حاال چه كار ك‡نیم؟ ابوس‡لیمان ج‡واب ن‡داد ،احم‡د دوب‡اره و س‡ه ب‡اره پرس‡ید.
ابوس‡‡لیمان گفت :ب‡‡رو ت‡‡وی تن‡‡ور بنش‡‡ین! احم‡‡د رفت و هم‡‡ان ك‡‡ار را ك‡‡رد .ناگ‡‡اه
ابوسلیمان گفت :احمد را دریابیم؛ با حاضران برخاس‡‡تند و س‡‡راغ احم‡‡د آمدن‡‡د دیدن‡‡د
وسط تنور نشسته اما آسیبی به وی نرسیده بود.
مؤلف گوید :صحت این قصه بعید است ،اگر راست باشد معصیت كرده وط‡‡اعت
در معص‡‡یت ج‡‡ایز نیس‡‡ت .چنانك‡‡ه روایت داریم ك‡‡ه پیغم‡‡بر ع‡‡دهای را ب‡‡ه ی‡‡ک
مأموریت جنگی فرستاد و یكی از انصار را بر ایشان گماشت .آن م‡‡رد انص‡‡اری در
راه به دلیلی بر آن عده خشمگین شد و گفت :مگر نه اینك‡‡ه پیغم‡‡بر فرم‡‡وده اس‡‡ت
شما از من اطاعت كنید؟ گفتند :آری ،گفت :هیزم جمع كنی‡‡د و آتش درس‡‡ت كنی‡‡د ،آن
كار را كردند گفت :حاال توی آتش بروید! عدهای حاضر شدند كه برون‡‡د .ج‡‡وانی از
آن میان گفت :مگر ما برای پرهیز از آتش جهنم به رس‡‡ول هللا نگروی‡‡دهایم؟ ح‡‡اال
تلccبيس
ابليس
عجله نكنید نزد آن حضرت میرویم اگر امر فرمود ك‡‡ه در آتش داخ‡‡ل ش‡‡وید ،داخ‡‡ل
میشویم .پس همگی نزد حضرت بازگشتند و ماجرا باز نمودند حضرت فرمود :اگر
وارد آن آتش میشدید دیگ‡ر ب‡یرون آم‡دن نداش‡تید (یع‡نی از آن ب‡ه جهنم میرفتی‡د)،
بدانید كه اطاعت فقط در كار نیک است «إّنما الطاعةفي الـمعروف».
ابوالخیر دئیلی گوید :نزد خیر نساج بودم زنی آمد و گفت :آن من‡‡دیلی ك‡‡ه ن‡‡زد ت‡‡و
آورده ب‡‡ودم ب‡‡ده ،داد .زن پرس‡‡ید:اج‡‡رتش چن‡‡د میش‡‡ود؟ گفت :دو درهم ،زن گفت:
اآلن پول همراه ن‡‡دارم ف‡‡ردا ان ش‡‡اء هللا میآرم .خ‡‡یر گفت :خ‡‡یر ،اگ‡‡ر آوردی و من
نبودم پول را در دجله بینداز من وقتی آمدم آنرا تحویل میگیرم .زن پرسید :چگون‡ه؟
خیر گفت :تفتیش در این قض‡‡یه از ط‡رف ت‡و فض‡‡ولی اس‡ت ،همانچ‡ه گفتم بكن! زن
گفت :ان شاء هللا؛ و رفت .ابوالخیر گوید :ف‡‡ردای آن روز آم‡‡دم ،خ‡‡یر آنج‡‡ا نب‡‡ود زن
آمد و دو درهم كه در پارچهای گره زده ب‡‡ود آورد و خ‡‡یر را نی‡‡افت ،آن پارچ‡‡ه گ‡‡ره
زده را در دجله انداخت؛ خ‡‡رچنگی در آن بس‡‡ته آویخت و در آب ف‡‡رو رفت ،بع‡‡د از
ساعتی كه خیر آمد و در دكان گشود ،كنار آب نشست كه وضو بگ‡‡یرد خرچن‡‡گ در
حالی كه آن بسته را بر پشت حمل میك‡‡رد نزدی‡‡ک خ‡‡یر آم‡‡د و خ‡‡یر آن بس‡‡ته را از
پشت خرچنگ برگرفت .راوی گوید :در این موقع من به خیر گفتم كه چ‡نین و چن‡ان
دیدم ،گفت :تا من زندهام چیزی به كسی اظهار مكن.
مؤلف گوید :بعید اس‡ت ك‡ه این قص‡ه راس‡ت باش‡د و اگ‡ر راس‡ت باش‡د از خالف
شرعی خالی نیست چرا كه شارع تضییع مال را نهی كرده ،و به آن منگر كه گوین‡‡د
این كرامت است ،خداوند با مخالفت شرع به كس كرامت نبخشد و اكرام ننماید.
آوردهاند كه كسی بر نوری وارد شد دید هر دو پایش ورم كرده است .پرسید :چ‡‡ه
خبر است؟ گفت:نفس از من خرما خواست ،از من امتناع و از او اصرار تا باألخره
رفتم خرما خریدم و خوردم .آنگاه گفتم :ای نفس برخیز و نماز بگ‡‡زار ،اب‡‡ا ك‡‡رد ،ب‡‡ا
خدا عهد كردم كه چهل روز بر زمین ننشینم جز برای تشهد!.
ابوحامد غزالی آورده است كه یكی از شیوخ را در بدایت س‡‡لوک از ش‡‡ب خ‡‡یزی
كسالت دست میداد ،بر خود ال‡‡زام ك‡‡رد ك‡‡ه تم‡‡ام ش‡‡ب روی س‡‡ر بایس‡‡تد ت‡‡ا نفس ب‡‡ه
رغبت به شب خیزی اقدام نماید .و نیز آورده است كه یكی از صوفیه برای آنكه حب
مال از دل بركند هر چه داشت نقد كرد و به دریا انداخت ،و ترسید كه اگر انفاق كن‡‡د
غرور و ریای بخش‡ش ف‡رو گ‡یردش .یكی از ص‡وفیه كس‡ی را اج‡رت می‡داد ك‡ه در
حضور جمع فحشش دهد تا نفسش به بردباری عادت كند .دیگری زمستانها در فصل
طوفانی به دریا میرفت تا تم‡‡رین ش‡‡جاعت نمای‡‡د .عجب از غ‡‡زالی اس‡‡ت ك‡‡ه چ‡‡نین
چیزها را به عنوان آموزش ذكر كرده ،و پیش از این حكایات نوشته :بر شیخ است كه
به حال مبتدی بنگ‡‡رد ،اگ‡‡ر وی را م‡‡الی اس‡‡ت بیش از ح‡‡اجت ،بگ‡‡یرد و ب‡‡ه راه خ‡‡یر
صرف كند و اگر منش خود بزرگ بینی دارد وی را به گدایی در بازار وا دارد و اگر
تنبل است وی را به آب آوردن و مبال شستن و با دود و خاكستر مطبخ محشور س‡‡ازد
247 باب دهم :در تلبیس ابلیس بر صوفیان
و اگر پرخور است روزه فرماید ،و اگر عزب اس‡‡ت و ش‡‡هوتش ب‡‡ا روزه كم نمیش‡‡ود
افطارش را یک شب به آب تنها قرار دهد و یک شب به ن‡‡ان تنه‡‡ا و مطلق‡ًا از گوش‡‡ت
منعش نماید.
آوردهان‡‡د ك‡‡ه یكی از اه‡ل بس‡‡طام همیش‡‡ه ب‡‡ه مجلس بایزی‡‡د میآم‡‡د ،روزی گفت:
استاد ،من سی سال است كه روزه دارم و شب زنده دار ،و بترک شهوتها گفتهام ،اما
از آنچه تو میگویی در دل چیزی نمییابم .بایزید گفت:اگر سیصد س‡‡ال روزه داری
و شب زنده داری ورزی و بترک كام دل گ‡‡ویی و ب‡‡ر این ح‡‡ال ك‡‡ه میبینم باش‡‡ی از
این علم ذرهای نیابی .آن مرد پرسید :چرا؟ بایزی‡د گفت :ب‡رای آنك‡ه ت‡و محج‡وب ب‡ه
نفس خود هستی .آن مرد پرسید :آیا این درد را دوایی هست؟ بایزید گفت :هست ،ام‡‡ا
تو نمیپذیری .مرد گفت :میپذیرم .هر چه بگویی میكنم .بایزید گفت :هم اكن‡‡ون ب‡‡رو
و سر و ریش بتراش و جامه بر كن با پالسی بیرون آی و تو ب‡‡رهای ب‡‡ر گ‡‡ردن پ‡‡ر از
گردكان (چهارمغز) ،وكودكان را به گرد خ‡‡ود جم‡‡ع كن و ب‡‡ا ص‡‡دای ه‡‡ر چ‡‡ه بلن‡‡دتر
بگو :بچهها هر كدامتان یک سیلی ب‡ه من بزن‡د ی‡ک گ‡ردو ب‡ه او میدهم! و ب‡ه هم‡ان
راسته بازار رو كه در آن حرمت داری .آن مرد گفت :سبحان الله! از مثل من شایسته
است كه چنین كاری بكند؟ بایزید گفت :این «سبحان الله» ن‡یز ك‡ه گف‡تی ش‡رک ب‡وده!
پرسید :چطور؟ گفت :برای آنك‡‡ه محض تعظیم نفس خ‡‡ود گف‡‡تی ،یع‡‡نی نفس من م‡‡نزه
است از اینكه چنان كارها بكنم! آن مرد گفت :آن كارها را نمیتوانم بكنم ،راه دیگ‡‡ری
نشان بده ،باید گفت:شروع ك‡ار هم‡ان اس‡ت ك‡ه گفتم ت‡ا آب‡روی (خی‡الی) ت‡و ب‡رود و
نفست خ‡‡وار گ‡‡ردد بع‡‡د از آن میگ‡‡ویم ك‡‡ه چ‡‡ه چ‡‡یز ب‡‡رایت خ‡‡وب اس‡‡ت .م‡‡رد گفت:
نمیتوانم .بایزید گفت :من كه گفته بودم نمیپذیری.
مؤلف گوید :از پیغمبر روایت داریم كه مؤمن حق ندارد خود را خ‡‡وار كن‡‡د .از
حذیفه نقل است كه روزی به نماز جمعه نرسید ،مردم را دید كه از نماز ب‡‡ر میگردن‡‡د
خود را پنهان ساخت تا نبینندش!.
نیز غزالی از یحیی بن معاذ نقل میكند كه گفت :از بایزید پرسیدم ك‡‡ه از خداون‡‡د
درخواست معرفت كرده ای؟ گفت :بر خدا گران است كه كسی بشناسد! مؤلف گوید:
این اقرار به جهل است زیرا اگر مقصود معرفت به طور كلی باشد ،كه خدایی هست
با صفات معین ،كه بر هر مس‡‡لمانی دانس‡‡تن این ان‡‡دازه واجب اس‡‡ت؛ و گ‡‡ر مقص‡‡ود
شناختن حقیقت ذات او باشد كه باز این اظهار نظر نشان جهل است.
و نیز از ابوتراب نخشبی نقل كرده است كه به مری‡‡دی گفت :اگ‡‡ر بایزی‡‡د را ی‡‡ک
بار بببینی ،از هفتاد بار دیدن خدا ب‡رایت س‡ودمندتر اس‡ت! مؤل‡ف گوی‡د :این ح‡رفی
است چند پله باالتر از جنون.
همو از ابن الكریتی نقل كرده است كه گفت:س‡اكن محلهای ش‡دم و در آن مح‡ل ب‡ه
نیک نام برآوردم و این در دلم اثر گذاشت .وارد حمامی شدم و آنج‡‡ا لباس‡‡های ف‡‡اخری
دیدم ،دزدیدم و پوشیدم و مرقع خویش روی آن پوشیدم و بیرون آمده آهسته آهس‡‡ته راه
میپیمودم .پس مرا گرفتند و لباسها را از تنم بیرون آورده سیلیم زدن‡‡د و از آن پس ب‡‡ه
تلccبيس
ابليس
«دزد حمام» شهرت یافتم و آرامش پیدا ك‡ردم .غ‡زالی میافزای‡د :ب‡دین گون‡ه خ‡ود را
ریاضت میدادند كه خدا از مالحظ ه خلق نجاتشان دهد و از خودبینی رهایشان س‡‡ازد،
و صاحبان حال بسا نفس خویش را با چیزهایی معالجه كرده اند كه فقیه نمیپسندد ،اما
صالح قلبشان در آن است .مؤلف گوید :تعجب من از غزالی بیش‡تر اس‡ت ت‡ا آن جام‡ه
دزد!.
علی بن بابویه از صوفیه اس‡‡ت .روزی گوش‡‡تی خری‡‡د ك‡‡ه ب‡‡ه م‡‡نزل ب‡‡برد ،ش‡‡رم
داشت ،پس آنگوشت به گردن آویخت و از ب‡ازار ب‡ه خان‡ه ب‡رد (ت‡ا نفس را بش‡كند).
مؤلف گوید :این ریاضت نیست ،از بین ب‡‡ردن شخص‡‡یت اس‡‡ت می‡‡ان م‡‡ردم ،و ب‡‡دان
میماند كه كسی كفش خویش را بر سر بگذارد!.
جمعی از صوفیه خود را مالمتی نام نهاده اند و مرتكب گناه میشوند و میگویند:
مقصود ما آن است كه از چشم مردم بیفتیم و از جاه پرستی و ریا آسوده ش‡‡ویم و این
نظیر آن داستانی است كه كسی ب‡ا زنی زن‡ا ك‡رد و او را آبس‡تن س‡اخت گفتن‡د :چ‡را
هنگ‡‡ام ان‡‡زال خ‡‡ود را از زن كن‡‡ار نكش‡‡یدی؟ گفت« :ع‡‡زل» مك‡‡روه اس‡‡ت .گفتن‡‡د:
نشنیدهای كه زنا حرام است! این جاهالن كه آبروی خود را ن‡زد م‡ردم میریزن‡د آی‡ا
ندانسته اند كه مسلمانان گواهان خدایند بر روی زمین؟
از داس‡‡تانهای عجیب ص‡‡وفیه یكی هم این اس‡‡ت ك‡‡ه ابوالحس‡‡ین م‡‡دینی حك‡‡ایت
میكند:از بغداد بهسوی نهر ناشریه بیرون شدم در یكی از ُقرای آن نهر م‡‡ردی ب‡‡ود
كه به صوفیه ارادتی داشت« .یک روز به كنار شط میرفتم پ‡‡ارهای خرق‡‡ه دی‡‡دم ك‡‡ه
افتاده بود دانستم كه از آن درویشی است آن خرق‡‡ه ب‡‡ر گ‡‡رفتم و از می‡‡ان ش‡‡ط آوازی
شنیدم .چون نگاه كردم ابوالحسین نوری بود كه خود را در آب افكنده بود و در می‡‡ان
آب و گل غوصی میكرد .چون مرا بدید گفت:ای ابوالحسن ،میبینی خدای تعالی با
من چه معاملت میكند؟ هر روز چندین انواع بال به من فرس‡تد و اص‡‡ناف مك‡اره ب‡ه
من رساند و به عاقبت میفرماید كه آنچه جملهخالیق را تقدیر كردهام ترا بیش از آن
نخواهد بود و ترا بر دیگران ترجیحی نیست وتخصیصی نخواهد بود ،و این س‡‡خنان
میگفت و میگریست .من به رفق تن او از گل شط پ‡‡اک ك‡‡ردم و از وح‡‡ل میشس‡‡تم
پس جامه دروی پوشانیدم و او را پیش آن مرد [ كه به صوفیان ارادت داشت] ب‡‡ردم.
چون وقت شام درآمد ،خلق جمله درها ببستند و بر بامها رفتند و آن مرد نیز ما را به
بام برد و گفت :ددگ‡ان ه‡ر ش‡ب قص‡‡د این دی‡ه میكنن‡د و م‡ردم از خ‡وف ب‡ر بامه‡ا
میروند؛ و پیراهن ده بیشهای بود كه مأوای ددگان بود؛ ابوالحسین ن‡‡وری چ‡‡ون این
سخن بشنید خود را به پای برهنه در آن بیشه انداخت و تا روز آمد و شد میك‡‡رد در
آن بیشه و با شیران سخن میگفت ،و م‡‡ا چ‡‡ون او را ب‡‡دان ص‡‡فت بدی‡‡دیم ب‡‡ا یك‡‡دیگر
گفتیم كه ابوالحسین (نوری) از این بیشه خالص نیابد .روز دیگر دی‡‡دیم ك‡‡ه از می‡‡ان
بیشه به سالمت بیرون میآید و با خود ترنمی میكند .چون به نزدیک ما رسید خ‡‡ود
را بین‡داخت و پایه‡ایش ه‡ر دو مج‡روح گش‡ته ب‡ود از نی بیش‡ه ك‡ه قلم ت‡راش ك‡رده
بودند .ما منقاشی طلب كردیم و نی پارهها از پای وی بیرون میآوردیم و چه‡‡ل روز
249 باب دهم :در تلبیس ابلیس بر صوفیان
بر پای نتوانست خاست .ابوالحسن گوید كه از ابوالحسین نوری س‡‡ؤال ك‡‡ردم ك‡‡ه این
خود چه حالی بود؟ جواب داد :كه چون بشنیدم كه در آن بیشه ش‡‡یر هس‡‡ت نفس خ‡‡ود
دیدم كه برمید .من ازجهت كسِر نفس خود را در آن بیشه انداختم.1
مؤلف گوید :آیا این همه كار دیوانگان نیست؟ و زباندرازی وگس‡‡تاخیش را ببینی‡‡د
آنجا كه میگوید«:می بینی خدا با من چه معاملت میكند؟».
همین ابوالحسین نوری را دیدند سرنگون و پا در هوا چنین مناجات میكرد :م‡‡را
از مردمان رمانیدی و از نفس و مال و دنی‡‡ا تهیدس‡‡ت گردانی‡‡دی! (راوی گوی‡‡د :ب‡‡دو
گفتم :اگر راضی هستی كه هستی اگر نه سر به دی‡‡وار بك‡‡وب) .و ن‡‡یز آورده ان‡‡د ك‡‡ه
نوری ملكی داشت به سیصد دینار فروخت و بر كنار دجل‡‡ه نشس‡‡ت و آن دیناره‡‡ا را
دانه دان‡ه در آب میان‡داخت و میگفت( :ای دنی‡ا) م‡را میخ‡واهی ب‡ا اینه‡ا بفری‡بی؟
مؤلف گوید :اگر از فتنه آن پول میترسید به‡تر آن ب‡ود ك‡ه هم‡ه را یكج‡ا ب‡ه فق‡یری
بدهد و از تشویش برهد.
ابوجعفر دراج گوید :استادم بیرون رفت برای طهارت ،من جبهاش را برداش‡‡تم و
جستجو كردم چهار درهم نقره یافتم ،و آن شب گرسنه خفته بودیم .چون آمد گفتم :ت‡‡و
چهار درهم داری و ما گرس‡‡نهایم گفت :آن را برداش‡‡تی؟ پس ب‡‡ده! س‡‡پس گفت:ح‡‡اال
بگیرش و برو چیزی بخر بیار .گفتم :تو را به خدایی كه میپرستی بگ‡‡و داس‡‡تان این
پول چیست؟ گفت :خدا غیر از این چیزی به من روزی نكرده ،قص‡‡د داش‡‡تم وص‡‡یت
كنم كه آن را با من دفن كنند و روز قی‡‡امت آن را ب‡‡ه خ‡‡دا مس‡‡ترد نم‡‡ایم و گ‡‡ویم :این
است آنچه از دنیویات به من عطا كردهای.
ابوجعفر حداد مدت بیست سال هر روز یک دینار كار میكرد و آن را صدقه میداد
و تمام روزه‡ا روزه ب‡‡ود ش‡‡ب بین نم‡‡از مغ‡‡رب و عش‡‡ا از در خانهه‡ا چ‡‡یزی ص‡‡دقه
میگرفت و با آن افطار میكرد .مؤلف گوید :صدقه گرفتن بر كسی كه تواند كسب كند
حرام است ،و اگر هم حالل باشد مناعت كجاست؟
پیغمبر فرمود :اگر یكی از شما طنابی برگیرد و به ص‡‡حرا رود و ه‡یزم جم‡ع
كند بیارد در بازار بفروشد و از مردم بینیاز ش‡‡ود ب‡‡ه از آن اس‡‡ت ك‡‡ه س‡‡ؤال نمای‡‡د،
خواه چیزی بدهن‡‡دش و خ‡‡واه ندهن‡‡د .و هم از آن حض‡‡رت روایت اس‡‡ت ك‡‡ه فرم‡‡ود:
صدقه گرفتن بر كسی كه دارد ،و كسی كه قوت كار دارد و سالم است ،روا نیست.
از پسر شبلی نقل است كه شبلی یک شب پایی بر لب ب‡‡ام گذاش‡‡ت و پ‡‡ای دیگ‡‡ر را
رو به حیاط نگه داشت وگفت :ای چشم ،اگر یک لحظه پل‡ک ب‡ر هم بگ‡ذاری خ‡ود را
به پایین میاندازم؛ و بدین گونه تا صبح بیدار بوده صبح گفت :دیشب ذكر خ‡‡دا از هیچ
كس نشنیدم جز از یک خروس دوپولی!.
ابوالعباس بغدادی گوید :ما با ابوالحسن پسر شبلی مصاحبت داشتیم ی‡‡ک ش‡‡ب م‡‡ا
را به میهمانی خواند ،گفتیم :به شرطی كه پدرت نزد ما نیاید ،گفت :نمیآید .و م‡‡ا ب‡‡ه
م‡‡نزل او رف‡‡تیم داش‡‡تیم غ‡‡ذا میخ‡‡وردیم ك‡‡ه ش‡‡بلی وارد ش‡‡د در دو دس‡‡تش الی ه‡‡ر
1
-ترجمهاین داستان از سیرت شیخ كبیر ،ص ،58-59نقل شد -.م.
تلccبيس
ابليس
انگشت شمعی ،هشت شمع در دو دست؛ آمد و وسط جم‡‡ع نشس‡‡ت .م‡‡ا از او ش‡‡رم و
پروا داشتیم ،گفت :آقایان م‡‡را ش‡‡مع و لگن ش‡‡مع ف‡‡رض كنی‡‡د! س‡‡پس گفت :غالم من
ابوالعباس كجاست؟ آن شعر را بخواند كه:
حـــادي جـــمــلـي حـــارا و لـــمــا بــلغ الـــحــيـرة
(یعنی :وقتی به حیره رسیدیم حدی خوان شترم حیران شد ،بدو گفتم :بار م‡‡را در
همین جا فرود آر و اعتنا نكن ب‡‡ه آن ك‡‡ه رفت) و چ‡‡ون ابوالعب‡‡اس آن ش‡‡عر را تغ‡‡نی
كرد حال شبلی دگرگون شد ،شمعها ازدست بیفكند و برفت.
آورده اند كه شبلی روز عید ماه رمضان مژگان بركنده و ابرو تراش‡‡یده دس‡‡تمالی
بر پیشانی بست و بیرون آمد و چنین میخواند:
إنـــي فـــريـــٌد وحـــيــٌد لــلنــاس فطــٌر وعيـــٌد
و نیز آورده اند كه شبلی روزی در قبه الشعراء در ج‡‡امع منص‡‡ور نشس‡‡ته ب‡‡ود و
عدهای دورش جمع بودند ،در آن میان نوجوانی بسیار زیبا بر ایشان گذشت و توق‡‡ف
كرد ش‡‡بلی گفت :ای ش‡‡یطان ،از م‡‡ا دور ش‡‡و ،آن نوج‡‡وان ن‡‡رفت ،دوب‡‡اره گفت :ای
شیطان ،از ما دور شو ،باز هم تكان نخ‡‡ورد .ش‡‡بلی ب‡‡رای س‡‡ومین ب‡‡ار گفت :ب‡‡رو و
گرن‡‡ه ب‡‡ه خ‡‡دا لب‡‡اس درس‡‡ت ب‡‡ر تنت ب‡‡اقی نمیگ‡‡ذارم! و آن نوج‡‡وان لباس‡‡های
بسیارگرانبها بر تن داشت ،برگشت و رفت و ش‡‡بلی چ‡‡نین س‡‡رود« :گوش‡‡ت را جل‡‡و
مرغان شكاری انداختهاند ،و چمن بیاختیار به آن حمله میكند مالمت مینمایند .اگر
میخواستند ما صالح باشیم روی خواب تو را میپوشانیدند»[ .خدایا راست گویم فتنه
از تست.]...
گویند :پسری علی نام از شبلی ُم رد .زن شبلی در عزای او موی ببرید ،ش‡‡بلی هم
ك‡‡ه ریش پ‡‡ر پش‡‡تی داش‡‡ت هم‡‡ه را بتراش‡‡ید ،س‡‡بب پرس‡‡یدند گفت :آن زن ب‡‡رای
(محبوب) مفقود گیسو بریده چگونه من برای (حبیب) موجود ریش نتراشم!.
ون‡‡یز آوردهان‡‡د ك‡‡ه ش‡‡بلی گ‡‡اه جام‡‡ه گرانبه‡‡ایی را از تن در میآورد و ب‡‡ه آتش
میسوزانید .یک روز عنبر بر آتش نهاد و زیر دمب خری را بخور داد! و ن‡‡یز نق‡‡ل
است كه كسی بر او وارد شد دید شكر و بادام پیش اوست و میسوزاند .س‡‡راج گفت‡‡ه
است« :برای آنكه از یاد خدا مشغولش ندارد» ،مؤلف گوید« :عذر» س‡‡ّراج ب‡‡دتر از
«گناه» شبلی است!
ونیز سراج آورده است كه ش‡‡بلی ملكی را ف‡‡روخت و پ‡‡ولش را ب‡‡ر دیگ‡‡ران انف‡‡اق
نمود و عیال خود را چیزی نداد .و نیز شنید كه این آی‡‡ه را میخوانن‡‡د﴿ :ٱۡخ َُٔسوْا ِفيَه ا﴾
251 باب دهم :در تلبیس ابلیس بر صوفیان
[المؤمنون ،1]108 :گفت :كاش من هم از مخاطبان این آیه بودم! ونیز گفته است :خدای
را بندگان باشند كه اگر در جهنم آب دهان بیفكنند خ‡‡اموش ش‡‡ود! مؤل‡‡ف گوی‡‡د :این از
همان قبیل است كه بایزید گفته و هر دو از یک سرچشمه است.
و نیز آورده اند كه شبلی مقداری نمک در چشم میریخت كه شب نخوابد و بی‡‡دار
بماند! مؤلف گوید :ظاهرًا ریاضتكشی به این حالش انداخته بوده است.
ابوعبدهللا رازی گوید :كسی پشمینهای به من پوشانیده بود ،بر سر شبلی قلنسوهای
دیدم كه با آن پشمینه خیلی جور بود و مناسب مینمود .دلم خواس‡‡ت ك‡‡ه آن كاله ن‡‡یز
مال من باشد .شبلی چون مجلس تمام كرد و برخاس‡‡ت نگ‡‡اهی ب‡‡ه من ك‡‡رد وع‡‡ادتش
این بود كه هر گاه میخواست من دنبالش كنم چنان نگاهی میكرد .ب‡‡ه دنب‡‡الش رفتم،
تا به خانه رسیدیم گفت:پشمینه را بیرون بیار ،آن‡‡را از تن كن‡‡دم ب‡‡ا كاله یكج‡‡ا ب‡‡ه هم
پیچید و هر دو را در آتش انداخت!
غزالی نقل میكند كه شبلی پنجاه دینار را در دجله انداخت و گفت« :ه‡‡ر كس ت‡‡و
را عزت نهاد خ‡‡دایش ذلت داد» مؤل‡‡ف گوی‡‡د :تعجب من از غ‡‡زالی اس‡‡ت ك‡‡ه چ‡‡نین
كاری را با لحن ستایش آورده است .پس فقاهتش كجاست؟
از ُبنان نقل است كه گفت :روزی خوردنیی نیافتم و به ح‡ال اض‡طرار افت‡ادم ،در
راه میرفتم پاره زری دیدم بر خ‡‡اک افت‡‡اده ،خواس‡‡تم برگ‡‡یرم .دوب‡‡اره گفتم «لقط‡‡ة»
است واز آن گذشتم ،و باز آن «حدیث» به یاد آوردم كه اگر روی زمین را خون ف‡‡را
گیرد مسلمان جز حالل از آن نخورد ،پس باز گشتم و آن پ‡‡ار ه زر را برداش‡‡ته و در
دهان نهادم .خیلی دور نرفت‡‡ه ب‡‡ودم ك‡‡ه ب‡‡ه حلق‡‡ه طفالن رس‡‡یدم ك‡‡ه یكیش‡‡ان ص‡‡حبت
میكرد .طفلی پرسید :چیست عالمت صدق در بندگان؟ آن گوینده پاسخ داد:آن است
كه پار ه زر را بیفكند از دهان! ُبنان گوید :زر از ده‡‡ان ب‡‡رون افكن‡‡دم .مؤل‡‡ف گوی‡‡د:
دور افكندنش آن هم با حرِف كودكی ،خالف شرع بوده است.2
ونیز غزالی نوشته :ش‡‡فیق بلخی در ح‡‡الی ك‡‡ه ب‡‡ه گوش‡‡ه عب‡‡ا چ‡‡یزی بس‡‡ته بودن‡‡د
ابوالقاسم زاهد آمد ،ابوالقاسم پرسید آن چیست؟ گفت :چند تا بادام است ب‡‡رادرم داد و
گفت :دوست دارم با اینها افطار كنی .ابوالقاسم گفت :ای شفیق ،حال كه ت‡‡و ب‡‡ه خ‡‡ود
وعده میدهی و اطمینان مینمایی كه «تا افطار زنده خ‡‡واهم مان‡‡د» من دیگ‡‡ر ب‡‡ا ت‡‡و
حرف نخواهم زد .و در را به رویش بست و درون رفت! مؤلف گوید:فق‡‡اهت دقی‡‡ق
را ببینید! مسلمانی را به خاطر یک عم‡‡ل مب‡‡اح بلك‡‡ه مس‡‡تحب (تهی‡‡ه افط‡‡ار) مالمت
كرده بلكه با او قطع رابطه نموده ،حال آنكه پیغم‡بر ق‡وت ی‡ک س‡اله ع‡ائلهاش را
فراهم میكرد .جهل ،كار این گونه زاهدان را خراب كرده است.
احمد بن اسحاق عمانی گوی‡د:در هن‡د ص‡وفیی دی‡دم ك‡ه ب‡ه ن‡ام (ی‡ا عن‡وان) ص‡ابر
شناخته میشد ،ص‡د س‡ال از عم‡رش گذش‡ته ب‡ود و همیش‡ه ی‡ک چش‡مش را میبس‡ت،
2
-یعنی طبق قاعده «لقطه باید دنبال صاحبش میگشت تا بیابدش ،یا اص‡ال آن را از ج‡ایی ك‡ه
افتاده بود بر نمیداشت» -.م.
تلccبيس
ابليس
پرسیدم:ای صابر ،صبر تو به چه حد است؟ گفت :یک بار نگ‡اهم ب‡ر زینت دنی‡ا افت‡اد،
برای آنكه نظرم از آن سیراب نگردد مدت هشتاد سال است كه یک چشمم را بسته و بر
دنیا نگشاده ام! از زاهد دیگری نق‡ل اس‡ت ك‡ه ی‡ک چش‡مش را ب‡ه ق‡یر پوش‡انیده ب‡ود و
میگفت:نگریستن با دو چشم اسراف است! خداوند همگی ما را عقل سالم عطا فرماید.
یوسف بن ایوب همدانی از استادش عبدهللا جونی نق‡‡ل میك‡‡رد ومی گفت:من این
دولت از محراب نی‡‡افتم از خال ی‡‡افتم؛ روزی داش‡‡تم آبریزگ‡‡اه را نظ‡‡افت میك‡‡ردم و
میُرفتم .با خود گفتم :عمرت را در چنین كاری تلف كردی ،دوباره با خ‡‡ود گفتم:ای
نفس ،از خدمت بندگان خدا عار و ابا داری؟ پس سر چ‡‡اه مب‡‡ال گش‡‡ودم و خ‡‡ویش را
در آن افكندم چندان كه نجاست در دهانم رفت .مرا ب‡‡یرون آوردن‡‡د و شس‡‡تند .مؤل‡‡ف
گوید :ببینید این بیچ‡‡اره چگون‡‡ه جم‡‡ع ش‡‡دن چن‡‡د مری‡‡د را «دولت» انگاش‡‡ته و آن را
حاصل رفتن نجاست به دهانش پنداشته است؟ چون علم ندارد از این خب‡‡ط و خطاه‡‡ا
بسیار دارند.
آوردهاند حسین بن منصور حالج در ابتدای كارش به مك‡‡ه آم‡‡د ،كت‡‡انی گوی‡‡د :ب‡‡ه
زحمت زیاد مرقع از او بر گرفتیم .سوس‡‡ی گوی‡‡د :ی‡‡ک ش‡‡پش آن را وزن ك‡‡ردیم نیم
دانگ وزن داشت 1از بس ریاضت كشیده و مجاهدت ورزیده بود.
مؤلف گوید:جهل (یا بیتوجهی) حالج را در مورد نظافت ببینید تا چ‡‡ه ح‡‡د ب‡‡وده
است؟ شرع حتى اجازه داده كه اگر سر كسی شپش گرفت ،و لو در حال اح‡‡رام س‡‡ر
بتراش‡‡د (و كف‡‡ارهای ب‡‡پردازد) ،و از او ج‡‡اهلتر كس‡‡ی اس‡‡ت ك‡‡ه ش‡‡پش گ‡‡رفتگی را
ریاضت و مجاهدت میداند.
عبدهللا بن مفلح گوی‡‡د :درویش‡‡ی ن‡‡زد م‡‡ا ب‡‡ود در ج‡‡امع؛ روزی خیلی گرس‡‡نه ش‡‡د
گفت :خدایا یا مرا سیر كن یا پارهای از كنگرهاین مسجد بر سرم ب‡‡زن! در آن می‡‡ان
كالغی آمد و لب گنگ‡‡ره مس‡‡جد نشس‡‡ت و آج‡‡ری از زی‡‡ر پ‡‡ایش ره‡‡ا ش‡‡د و ب‡‡ر س‡‡ر
درویش افتاد ،درویش در حالی كه خون ازچهره پاک میكرد رو ب‡‡ه آس‡‡مان نم‡‡ود و
گفت :تو به قتل همه جهانیان هم اهمیت نمیدهی! 2مؤلف گوی‡‡د :خ‡‡دا بكش‡‡دش ب‡‡ا این
استنباط! چرا دنبال كسب ویا گدایی نرفت؟
از غالم خلی‡‡ل روایت اس‡‡ت ك‡‡ه درویش‡‡ی در ح‡‡ال دوی‡‡دن گ‡‡اه ب‡‡ر میگش‡‡ت و
میگفت:شما را علیه خدا شاهد میگیریم كه دارد میُك شدم! و افتاد و مرد.
اّم ا ص‡‡وفیه مالم‡‡تی زش‡‡ت ت‡‡رین ح‡‡الت را ك‡‡ه در نفس دارن‡‡د آش‡‡كار میكنن‡‡د و
بهترین اعمال خویش را نه‡‡ان میدارن‡‡د واین خالف آن چ‡‡یزی اس‡‡ت ك‡‡ه پیغم‡‡بر
فرماید« :هر كس مرتكب بعض‡‡ی از این پلی‡‡دیها میش‡‡ود بای‡‡د ب‡‡ه س‡‡تر الهی پنه‡‡انش
دارد» .و نیز به ماعز ك‡‡ه ن‡‡زد حض‡‡رت ب‡‡ه زن‡‡ا اق‡‡رار ك‡‡رد ،فرم‡‡ود :چ‡‡را پنه‡‡انش
نداشتی و اگر نهفته میداشتی بهترین بود .زمانی حض‡‡رت در راه ایس‡‡تاده ب‡‡ود و ب‡‡ا
1
-دانگ ،یک ششم درهم سنگ است و یک درهم سنگ تقریب‡ا مع‡ادل ی‡ک مثق‡ال ش‡رعی (18
نخودی) است -.م.
2
-یادآور داستانهای فراوانی است كه عطار در این مایه دارد -.م.
253 باب دهم :در تلبیس ابلیس بر صوفیان
صفیه (زوجه خودش) صحبت میك‡‡رد ،یكی از اص‡‡حاب گذش‡‡ت حض‡‡رت ص‡‡دایش
كرد وفرمود« :بدان كه این صفیه است» ،این را فرمود تا آن ص‡‡حابی را گم‡‡انی در
دل نگذرد.
اباحتيان در پوشش صوفيان
اباحتیان برای حف‡‡ظ ج‡‡ان ،خ‡‡ود را بین ص‡‡وفیان ج‡‡ا زده ان‡‡د و ب‡‡ه س‡‡ه گ‡‡روه تقس‡‡یم
میشوند:
یكی كافران اند كه خدا را قب‡ول ندارن‡د و ی‡ا ب‡ه خ‡دا اق‡رار دارن‡د لیكن پیغم‡بر و
نبوت را منكرند گویند :آنچه پیغمبران آورده اند دروغ و نشدنی است .اینان برای یله
كردن و آزاد گذاشتن نفس در تمایالت خودش تنها راهی ك‡‡ه ب‡‡رای حف‡‡ظ خ‡‡ون خ‡‡ود
یافت‡‡ه ان‡‡د پوش‡‡ش تص‡‡وف اس‡‡ت« ،بظ‡‡اهر در ص‡‡ورت درویش‡‡انند ون‡‡ه ب‡‡ر س‡‡یرت
ایشان» .اینان را جز شمشیر چارهای نیست.
گروه دوم به اسالم اقرار دارن‡‡د ام‡‡ا ب‡‡ه تقلی‡‡د مش‡‡ایخ خ‡‡ود (ب‡‡ر خالف دین) عم‡‡ل
میكننند.
گروه سوم شخصًا دچار شبهاتی گشتهاند كه به مقتض‡‡ای آن در عم‡‡ل اب‡‡احی ش‡‡ده
اند .و اصل آن شبهات این است كه شیطان فریبشان داد كه حجتها را متعارض یافتند
و تمیز را مشكل و رسیدن به مقصدرا از طریق علم نزدیک به محال .وص‡‡ال ش‡‡اهد
مقصود به كوشش نیست بلكه باید روزی باش‡‡د ،این‡‡ان از این رو راه نج‡‡ات را بس‡‡ته
یافتن‡‡د و كلم‡‡ه «علم» را دش‡‡من دارن‡‡د و گوین‡‡د :علم حج‡‡اب اس‡‡ت وعلم‡‡ا ب‡‡ا علم از
مقصود در حجاب مانده اند و اگر عالمی بر ایشان انكار نماید به پیروان خود گوین‡‡د:
این هم در باطن با ما همرأی است اال اینكه خالف عقی‡‡ده ب‡‡اطنی خ‡‡ود را ن‡‡زد ع‡‡وام
سست خرد اظهار مینماید ،و اگر آن عالم در مخالفت این‡‡ان بج‡‡د باش‡‡د گوین‡‡د :ابلهی
است پابستهقید و شرع .و خود طبق ش‡‡بهاتی ك‡‡ه ب‡‡ر ایش‡‡ان دس‡‡ت داده عم‡‡ل كردن‡‡د
واگر دقت و توجه میورزیدند این خود عمل ب‡ه «علم» اس‡ت! اینك‡ه ش‡بهات آن‡ان و
جوابهای آنان:
شبهه اول -گویند :در تقری‡‡ر ازلی ع‡‡دهای اه‡‡ل س‡‡عادت ش‡‡ده ان‡‡د و جمعی ن‡‡امزد
شقاوت ،نیكبخت بدبخت نمیشود و شقی سعید نمیگردد ،و میدانیم كه اعمال عبادی
محض جلب سعادت و رفع ش‡‡قاوت اس‡‡ت و در ح‡‡التی ك‡‡ه «زین پیش نش‡‡اِن بودنیه‡‡ا
بوده است» ،پیداس‡ت ك‡ه كوش‡یدن م‡ا بیه‡وده اس‡ت ،بای‡د غم نخ‡وریم و دل ب‡ه ل‡ذت
سپاریم و نفس را بر هیچ عملی جای مالمت نیست زیرا هر چه هست از پیش نوشته
شده.
در پاسخ گوییم كه این رّد همه شرایع است و باالتر از آن اع‡تراض ب‡ه خ‡الق ك‡ه
اصال چرا ارسال رسل و ان‡‡زال كتب ك‡‡رده ،و ه‡‡ر ش‡‡بههای ك‡‡ه ب‡‡ه م‡‡ردود ش‡‡مردن
كتابهای آسمانی و نادان انگاشتن پیام آوران بكشد باطل است [ گفتیم كه این دس‡‡ته از
اباحتیان اصل اسالم را اقرار دارند] .و روایت از پیغمبر در این موض‡‡وع هس‡‡ت
كه اصحاب پرسیدند :یا رسول هللا ،آیا توك‡‡ل نك‡‡نیم؟ فرم‡‡ود« :عم‡‡ل كنی‡‡د و ه‡‡ر كس
تلccبيس
ابليس
برای آنچه آفریده شده ،راهش آسان میشود و به آن سوق داده میش‡‡ود» ،یع‡‡نی مثال
برای هر كس بچه مقدر شده ،حب نكاح در دل او پدید میآید و برای هر كس ن‡‡ادانی
مقدر شده علم دوستی از دلش بركنده میشود و ب‡رای ه‡ر كس دان‡یی مق‡در ش‡ده ب‡ر
عكس .باید دانست كه در انسان قدرت «كسب» هست و بابت همین ثواب و عقاب به
وی تعلق میگیرد .پیغمبر نظر اصحاب را از مالحظه«قدر» به مالحظ ه «عمل»
معط‡‡وف داش‡‡ت زی‡‡را م‡‡ا نمیدانیم تق‡‡دیر چگون‡‡ه اس‡‡ت و مق‡‡در چیس‡‡ت ام‡‡ا عم‡‡ل را
میبینیم ،آنچه را عیان است به بهان ه آنچه نهان است نمیتوان ترک كرد.
شبهه دوم -گویند خداوند مستغنی از اعمال ماست و معصیت و طاعت م‡‡ا ب‡‡ر او
اثر ندارد ،پس سزاوار نیست كه خویش را بیفایده رنج دهیم.
در جواب گ‡‡وییم ك‡‡ه این اوال رد ش‡‡رع اس‡‡ت و اع‡‡تراض ب‡‡ر آم‡‡دن پیغم‡‡بران [و
شبهه كننده به قول خودش بر اسالم اقرار دارد] .ثانیًا هر كس بر این پن‡دار باش‡د ك‡ه
خداوند را از طاعت و عصیان من سود و زیانی اس‡‡ت خ‡‡دا را نش‡‡ناخته ،چنانك‡‡ه در
ق‡‡رآن آم‡‡ده اس‡‡تَ﴿ :و َم ن َٰج َه َد َفِإَّنَم ا ُيَٰج ِه ُد ِلَنۡف ِس ِهٓۦ﴾ [العنکب‡‡وت .1]6 :و ج‡‡ای دیگ‡‡ر
فرمودهَ﴿ :و َم ن َتَز َّك ٰى َفِإَّنَم ا َيَتَز َّك ٰى ِلَنۡف ِس ِهۦ﴾ [ف‡‡اطر .2]18 :پس ه‡ر كوشش‡ی ن‡تیجهاش
عاید خود ما میشود و هر تقوا و تزكیهای به سود خ‡‡ود ماس‡‡ت ،چنانك‡‡ه ط‡‡بیب اگ‡‡ر
بیمار را پرهیز فرماید برای بیمار خوب است و برای طبیب تفاوت نمیكند؛ و همان
طور كه بدن را خوراكهای س‡‡ودمند و زی‡‡انبخش هس‡‡ت ،اعم‡‡ال و عقای‡‡د مختل‡‡ف هم
ب‡‡رای نفس همین ح‡‡ال را دارد .این نظ‡‡ر كس‡‡انی اس‡‡ت ك‡‡ه ب‡‡رای اعم‡‡ال ،عل‡‡ل و
اغراضی قایلند .كسانی هم هستند كه میگویند :عمل به دستورات شرع محض تعبد و
اطاعت است و لزومی ندارد ك‡‡ه افع‡‡ال خ‡‡دا را ارس‡‡ال رس‡‡ل و ان‡‡زال كتب تعلی‡‡ل و
توجیه نم‡‡اییم ك‡‡ه «افعال‡‡ه ال تعل‡‡ل» .وانگهی درس‡‡ت اس‡‡ت ك‡‡ه خ‡‡دا از ط‡‡اعت م‡‡ا و
معرفت ما بینیاز است ،اما همو خواسته كه ما بشناسیمش و اطاعش ك‡‡نیم و م‡‡ا بای‡‡د
امر او را در نظر داشته باشیم نه غرض از آن امر را [ او از ما بینیاز است اما م‡‡ا
بینیاز از او نیستیم].
شبهه سوم -گویند :اگر وسعت رحمت الهی را در نظ‡‡ر آریم واینك‡‡ه از بخش‡‡ایش
ما ،هر خطابی كرده باش‡‡یم ،ع‡‡اجز نیس‡‡ت ،خ‡‡ویش را ب‡‡ه زحمت و حرم‡‡ان از ل‡‡ذت
دچار نمیسازیم.
در جواب گفت‡‡ه میش‡‡ود ك‡‡ه این هم رد كتب آس‡‡مانی و پی‡‡ام آوران اس‡‡ت و خ‡‡وار
داشِِت هشدارهای آنان در خودداری از گناهان .وانگهی همچنانكه خداوند خ‡‡و را ب‡‡ه
رحمت ستوده ،همو خو را «شدید العقاب» ن‡‡یز نامی‡‡ده اس‡‡ت و مالحظ‡‡ه میش‡‡ود ك‡‡ه
انبیا و اولیا دچار عقوبت لغزشهای خ‡‡ود میش‡‡وند و ب‡‡ه گرس‡‡نگی وبیم‡‡اری گرفت‡‡ار
میآیند ،و كسانی كه نجاتشان حتمی است باز از خدا میترسند چنانكه اب‡‡راهیم خلی‡‡ل
-یعنی« :و هر كس كه جهاد كند ،تنها به [سود] خودش جهاد مىكند». 1
-یعنی« :و هر كس [از آلودگىها] پاک شود به سود خود پاک مىشود». 2
255 باب دهم :در تلبیس ابلیس بر صوفیان
روز قیامت گوید:نفسی نفسی ،و موسای كلیم گوی‡‡د:نفس‡‡ی نفس‡‡ی ،و از عم‡‡ر
نقل است كه میگفت :وای بر عمر اگر نیامرزن‡‡دش .و بای‡‡د دانس‡‡ت كس‡‡ی مس‡‡توجب
رحمت میگ‡ردد ك‡ه خ‡ود را در مع‡رض آن ق‡رار ده‡د همچنانك‡ه كارن‡ده امی‡د درو
خواهد داشت و در قرآن آم‡ده اس‡تِ﴿ :إَّن ٱَّل ِذ يَن َء اَم ُن وْا َو ٱَّل ِذ يَن َه اَج ُروْا َو َٰج َه ُدوْا ِفي
َٰٓل
َس ِبيِل ٱِهَّلل ُأْو ِئَك َيۡر ُجوَن َر ۡح َم َت ٱِهَّلل﴾ [البقرة ،1]218 :یعنی كسانی میتوانند امید رحت
خدا داشته باشند ك‡ه م‡ؤمن باش‡ند و هج‡رت و جه‡اد ك‡رده باش‡ند ،آن‡ان ك‡ه ب‡ر گن‡اه
ورزیدن اصرار دارند چگونه «منتظر رحمت خدا» هس‡‡تند .مع‡‡روف ك‡‡رخی گوی‡‡د:
«امیدواری تو به رحمت كس‡ی ك‡ه اط‡اعتش نمیك‡نی ج‡ز خ‡ذالن و حم‡اقت چ‡یزی
نیست» .در افعال خدا چیزی كه داللت ب‡‡ر ایم‡‡نی از مج‡‡ازات گنهك‡‡اران كن‡‡د وج‡‡ود
ندارد همچنانكه بر یأس از رحمت او هم دلیلی نداریم ،پس نه یأس از لطف او خ‡‡وب
است و نه طمع در رهیدن از چنگ انتقام او .آن خدایی كه به ربع دین‡‡ار حكم بری‡‡دن
دست را كه از اشرف اعضاءاست داده ،از كجا ایمن شدهای ك‡‡ه ف‡‡ردا ع‡‡ذابش چ‡‡نین
نباشد.
شبهه چهارم -عدهای را در دل چنین افتاده ك‡‡ه م‡‡راد از اعم‡‡ال ،ریاض‡‡ت نف‡‡وس
است و پیراستن آن از چرک و آلودگی؛ و مدتی نفس را ریاضت داده اند و چ‡‡ون ب‡‡ه
نتیجه نرسیدهاند اعمال را رها كرده ،گفتند :ب‡رای چ‡ه خ‡ویش را رنج ب‡داریم در راه
امری كه برای بشر حاصل شدنی نیست.
جواب این است كه مراد شرع ریشه كن كردن ش‡‡هوت و غض‡‡ب و س‡‡ایر ص‡‡فات
بشری نبوده (كه بگویند این ممكن نیست) زیرا این شهوت و غضب ب‡رای مص‡الحی
آفریده شده .اگر میل به خوردن نبود آدم زنده نمیماند و اگر تمای‡‡ل ب‡‡ه آم‡‡یزیش نب‡‡ود
نسل ادامه نمییافت و اگر خشم نبود انسان از موجودیت خود دفاع نمینم‡ود ...م‡راد
شرع واداشتن نفس است به اعتدال در شهوت و غضب ،به طوری كه زیانمند نباشد.
در قرآن «نهی نفس از هوی» 2و همچنین فرو خوردن خشم 3ستایش شده ،ن‡‡ه اینك‡‡ه
در نفس ،طلب و خشم اصال نباشد .پس اگر كسی بگوید :مقص‡‡ود از ریاض‡‡ت تغی‡‡یر
طبیعت است حرف نشدنی گفته ،مقصود شكس‡‡تن ح‡‡دت وش‡‡دت و ش‡‡ور و زور نفس
هنگام غضب و شهوت است نه نابود كردن نفس .تا مانند آدم عاقل و مطلعی باشد كه
بداند چه بخورد و چه نخ‡ورد ن‡ه ك‡ودک ن‡ادان ك‡ه ه‡ر چ‡ه پیش میآی‡د میخ‡ورد و
نمیداند چه میكند.
-یعنی« :یقینا كسانى كه ایمان آوردند و كسانى كه هج‡‡رت كردن‡‡د و در راه خ‡‡دا جه‡‡اد نمودن‡‡د 1
باشد».
َٰك
َ﴿ -و ٱۡل ِظِم يَن ٱۡل َغ ۡي َظ َو ٱۡل َع اِفيَن َع ِن ٱلَّناِس﴾ [آلعمران .]134 :یعنی« :و خشم خود را فرو مىبرن‡‡د 3
ابونصر نصر آبادی گفتند :كسی هست كه با زنان بیگان‡‡ه مینش‡‡یند و میگوی‡‡د«:من
در دی‡دن ایش‡ان از گن‡اه معص‡ومم» گفت:ت‡ا زم‡انی ك‡ه ب‡دن ب‡ر پاس‡ت ام‡ر و نهی
شرعی برجاست و هر كس بر شبهه گستاخانه اقدام نماید از حرام در ام‡‡ان نمان‡‡د .از
ابوعلی رودباری پرسیدند :چه گویی در حق كسی كه گوید من ب‡‡ه درجهای رس‡‡یدهام
كه اختالف احوال در من اثر نگذارد؟ گفت :آری ،رسیده باش‡‡د لیكن ب‡‡ه جهنم! كس‡‡ی
نزد جنید گفت كه اهل معرفت از باب نزدیكی خدا به جایی رس‡‡ند ك‡‡ه «حرك‡‡ات» را
ترک گویند ،جنید پاسخ داد :این یعنی سقوط تكلیف؛ كه بسیار خط‡یر اس‡ت .در نظ‡ر
من آن كس ك‡‡ه زن‡‡ا ورزی میكن‡‡د از گوین‡‡دهاین س‡‡خن (ك‡‡ه تكلی‡‡ف س‡‡اقط اس‡‡ت ،و
حركات را باید ترک نمود) بهتر است .خداشناسان دستور اعمال را از خدا گرفتهان‡‡د
و با عمل نزد او باز میگردند .من اگر هر سال زنده بمانم ذرهای از اعمال نی‡‡ک كم
نمیكنم .مگر مانعی پیش آید زیرا این معرفت را راسختر میسازد و حالت را ق‡‡وت
میبخشد .از ابوالحسین نوری نق‡ل اس‡‡ت ك‡‡ه گفت :هرگ‡‡اه كس‡‡ی را بی‡‡نی ك‡‡ه م‡‡دعی
حالتی است با خدا كه از حد حكم شرعی بیرون میبردش ،به آن كس نزدی‡‡ک مش‡‡و؛
و هر گاه كسی را بینی كه مدعی یک حالت باطنی است ك‡ه ظ‡اهرش ب‡ر آن گ‡واهی
نمیدهد ،آن كس را در دین متهم بدار.
شبهه ششم -گروهی در ریاضت به افراط رفت‡‡ه و ب‡‡ه ن‡‡وعی ك‡‡رامت ی‡‡ا رؤی‡‡ای
صادقانه دست یافته اند یا كلماتی لطیف بر زبانشان جاری میش‡‡ود ك‡‡ه ثم‡‡ره خل‡‡وت
گزی‡‡نی اس‡‡ت ،و چ‡‡نین میتانارن‡‡د ك‡‡ه ب‡‡ه مقص‡‡د نای‡‡ل گردی‡‡ده ان‡‡د و گوین‡‡د :بع‡‡د از
وصول ،دیگر چیزی م‡‡ا را زی‡‡ان نرس‡‡اند و ه‡‡ر كس را ك‡‡ه ب‡‡ه كعب‡‡ه رس‡‡یده بیاب‡‡ان
وردی نباید .با این تصورات ،اعمال را كنار میگذارند اما مرقع‡‡ه و س‡‡جاده دارن‡‡د و
به رقص و وجد میپردازند و سخنان صوفیانه میگویند و جوابش‡ان هم‡ان اس‡ت ك‡ه
گذشت.
ابن عقیل گوید :بدان كه مردم از شرع خدا برآم‡‡ده ب‡‡ه جعلی‡‡ات خودش‡‡ان گرایی‡‡ده
اند .مثال بعض‡‡ی ،غ‡یر خ‡‡دا را میپرس‡‡تند و آن معبوده‡‡ا را وس‡‡یله ن‡‡زدیكی ب‡‡ه خ‡‡دا
انگاشته اند .بعضی دیگر موحدند اما عبادات را دور افكنده گوین‡‡د اینه‡‡ا ب‡‡رای ع‡‡وام
وضع شده كه معرفت ندارند .حال آنكه در قرآن آمده استَ﴿:و ُيَح ِّذ ُر ُك ُم ٱُهَّلل َنۡف َس ۥُه﴾ [آل
عمران .]28 :یعنی« :و مىترساند شما را خدا از خود» .و باید دانست ك‡‡ه عب‡‡ادات غالب‡ًا
اقتضای انس گرفتن با همنوعان و نیز روی كردن به جهات و ابنی‡‡ه بخص‡‡وص دارد
اما این منافی روح ایمان و نظر داشتن به توحید خالص نیست چنانك‡ه در ق‡رآن آم‡ده
استَّ﴿:لۡي َس ٱۡل ِبَّر َأن ُتَو ُّلوْا ُوُجوَهُك ۡم ِقَبَل ٱۡل َم ۡش ِرِق َو ٱۡل َم ۡغ ِر ِب َو َٰل ِكَّن ٱۡل ِب َّر َم ۡن َء اَم َن ِبٱِهَّلل﴾
[البقرة .]177 :یعنی« :نیكى این نیست ك‡ه روىه‡اى خ‡ود را بط‡رف مش‡رق و مغ‡رب ب‡ر
گردانید .بلكه نیكوئى این است كه :كسى بخدا .»...ونیز درباره قرب‡‡انی آم‡‡ده اس‡‡تَ﴿:لن
َيَناَل ٱَهَّلل ُلُحوُمَها َو اَل ِد َم ٓاُؤَها﴾ [الحج .]37 :یعنی« :هرگز گوشتها و خونه‡‡ا (ى قربانی‡‡ان)
تلccبيس
ابليس
به خدا نمىرسد .ولى تقوا و پرهیزكارى شما است كه به خدا مىرسد» .تكیه باید بر مقاص‡‡د
باشد اما صرف شناخت هم كافی نیس‡‡ت و بای‡‡د ش‡‡عائر و ظ‡‡واهر رع‡ایت گ‡‡ردد ،ب‡‡ر
خالف آنچه صوفیان شطاح و باطنیان ملحد گفتهاند.1
چون صوفیه اطالعشان بر شرع محدود است از ایش‡‡ان حرفه‡‡ا و كاره‡‡ای ن‡‡اروا
سر میزند ،و كسانی كه صوفی نیستند و خود را به ایش‡‡ان مانن‡‡د ك‡‡رده ان‡‡د ب‡‡ه آن‡‡ان
تأسی وتشبه مینمانید ،این است ك‡‡ه ص‡‡وفی ص‡‡الح ن‡‡ادر اس‡‡ت ون‡‡ه تنه‡‡ا علم‡‡ا بلك‡‡ه
مشایخ عرفا نیز صوفیه را نكوهی‡ده ان‡د .آورده ان‡د ك‡ه كس‡ی ن‡زد ام‡ام مال‡ک گفت:
صوفیه دیار ما جامههای نفیس یمنی میپوشند و چنین و چنان میكنن‡‡د .مال‡‡ک گفت:
آن وقت ادعای اسالم هم دارند ،این بگفت و چنان به خنده افت‡‡اد ك‡‡ه ب‡‡ه پش‡‡ت غلتی‡‡د.
یكی از حاضران خطاب به گویندهاول گفت :وای بر تو ،كه فتنهای بزرگتر از تو به
این شیخ ندیده بودیم ،ما به یاد نداریم كه شیخ این گونه بخندد.
از امام شافعی نقل است كه گفت :اگر كسی صبح صوفی شود ،ظهر نش‡‡ده احم‡‡ق
میگردد؛ و نیز نقل است كه گفت :هر كس چهل روز با صوفیان بنشیند عقلش به جا
نمیماند ،و همو صوفیه را «گرگان ریگستان» نامیده است.
احمد بن ابی الح‡‡واری از ابوس‡‡لیمان دارانی نق‡‡ل میكن‡‡د ك‡‡ه گفت:ص‡‡وفی نی‡‡ک
ندیدم جز عبلله بن مرزوق؛ و گفت :مرا دل بر صوفیه میسوزد!.
یونس بن عبداالعلی گوید :صوفی خردمند ندیدم جز ادریس خوالنی (سلمی گوید:
ادریس از مشایخ مصر است پیش از ذوالن‡‡ون) .و ن‡‡یز از ی‡‡ونس بن عب‡‡داالعلی نق‡‡ل
است كه میگفت:سی سال با صوفیه نشستم و جز مسلم خواص ،خردمندی در ایشان
ندیدم.
از یحیی بن معاذ نقل است كه گفت :از صحبت سه گروه بپرهیزید :عالمان غافل،
فقیران تملق گو و پشمینه پوشان جاهل.
پیشتر گفتیم كه فقیهان مصر بر ذوالنون به سبب سخنانی كه میگفت انكار منمودند،
و نیز فقیهان بایزید را از بسطام بیرون كردند ،همچنانكه ابوس‡‡لیمان دارانی را ب‡‡یرون
كردند .احمد ابی الح‡واری و س‡هل تس‡تری از دس‡ت فقیه‡ان گریختن‡د .این هم‡ه از آن
جهت بود كه گذشتگان از اندک بدعتی میرمیدند و به پیروی از س‡‡نت ،ب‡‡ترک ب‡‡دعت
میگفتن‡‡د .آورده ان‡‡د ك‡‡ه جمعی از فقیه‡‡ان ب‡‡ه مجلس ت‡‡رحیم فقیهی در یكی از رباطه‡‡ا
رفتند .ابوالخطاب كلوذانی فقیه آمد و بر در رباط ایستاد و گفت :بر من گران است ك‡‡ه
وارد این رباط شوم ،هر گاه اس‡اتید م‡ا و مش‡ایخ ق‡‡دم م‡ا را در این رب‡اط میدیدن‡د چ‡ه
میگفتند؟ راوی گوید :بدو گفتم :پیشینیان آن طور بودند ،اما ح‡اال گ‡رگ و میش آش‡تی
كردهاند.
مؤلف گوید :به خط ابن عقیل دیدم كه در نكوهش صوفیه نوشته بود :آنان تنبلك‡‡د ه
رباط را بر مسجد گزیدهاند و از مساجد بریده ،و رباط نه مسجد است ن‡‡ه خان‡‡ه اس‡‡ت
1
-در اینجا مؤلف حكایتی سخیف راجع به ابن خفیف نق‡ل ك‡رده ك‡ه از ترجم‡ه آن ص‡رف نظ‡ر
شد -.م.
259 باب دهم :در تلبیس ابلیس بر صوفیان
« -آیا در زمین كسی قرار میدهی كه در آن فساد میكند و خون میریزد...؟» -.م. 1
تلccبيس
ابليس
هرچه شناخت باالتر باشد تكلیف سخت تر میگردد همچنانك‡‡ه ب‡‡ر انبی‡‡اء در ص‡‡غایر
هم تنگ گرفته میشود .پس ما را به خدا گوش به این بیكارگان مدعی تو خالی ندهید
ك‡‡ه دراع‡‡ه ك‡‡ارگزاران حك‡‡ومت را ب‡‡ا پش‡‡مینه پوش‡‡ی یكج‡‡ا دارن‡‡د و اعم‡‡ال افس‡‡ار
گسیختگان ملحد را با رقص و ساز و آواز و بیاعتنایی به شرع با هم آرند .زن‡‡دیقان
را جرأت رد ك‡‡ردن ش‡‡ریعت نب‡‡ود ت‡‡ا ص‡‡وفیه آمدن‡‡د و آیین ه‡‡رزگی آوردن‡‡د و بنی‡‡اد
ولنگاری نهادند .نخست اینكه تفاوت اسم «حقیقت وشریعت» در می‡‡ان آوردن‡‡د ،ح‡‡ال
آنكه شریعت قوانینی است كه خدا بر مص‡‡لحت خل‡‡ق وض‡‡ع فرم‡‡وده وحقیقت چ‡‡یزی
جز آن نیس‡‡ت و ه‡‡ر چ‡‡ه ج‡‡ز آن باش‡‡د وسوس‡‡ه ش‡‡یطانی اس‡‡ت و ه‡‡ر كس حقیقت را
خارج از شریعت بجوید فریبخوردهای بیش نباشد .صوفیان با این حرفه‡ا دل آدمه‡ای
شاد را ربودند و از اموالشان بهره بردند (حال آنكه فقیه‡‡ان را آن ان‡‡دازه به‡‡ر ه م‡‡الی
نیست ،زیرا فقیه مثل طبیب است و خرج كردن برای دوا و درمان سخت اس‡‡ت ولی
خرج كردن برای مطربگان آسان است).
اما دشمنی صوفی با فقیه بزرگترین بیدی‡‡نی اس‡‡ت ،فقی‡‡ه ایش‡‡ان را از گم‡‡رهی و
تبهكاری باز میدارد ،و حق سنگین است همچنانكه زكات دادن س‡‡خت اس‡‡ت ام‡‡ا ب‡‡ه
مطربه و شاعر مداح آسان بذل میكنند و بر همین قیاس است دشمنی صوفیه با اه‡‡ل
حدیث.
صوفیان برای برطرف كردن عقل به جای ش‡‡راب از حش‡‡یش و معج‡‡ون اس‡‡تفاده
میكند و خنیاگری ممنوع را «س‡ماع و وج‡د» نامی‡ده ان‡د ح‡ال آنك‡ه وج‡د ك‡ردن ب‡ه
طوری كه عقل را برطرف كند حرام اس‡‡ت .خداون‡‡د ش‡‡ریعت را از ش‡‡ر این‡‡ان حف‡‡ظ
فرماید و دلیلی بر باطل بودن اینان روشننتر از این نیس‡‡ت ك‡‡ه دنی‡‡اداران و اش‡‡خاص
اهل دنیویات به اینان گرایش دارند همچنانكه به مطربان و رقاصان و آوازخوانان.
ابن عقیل میافزاید:اگر كسی بگوید كه اینان پاک جامه اند و خوش ظاهر و اه‡‡ل
محراب ،گویم:نتوانند كه وس‡‡یله ج‡‡ذب قل‡‡وب را از ك‡‡ف بنهن‡‡د ،ك‡‡ه در آن ص‡‡ورت
عیشش‡‡ان پای‡‡دار نمان‡‡د .وانگهی ،اگ‡‡ر پ‡‡اكیزگی ظ‡‡اهر طفیلی‡‡ان و مخنث‡‡ان بغ‡‡داد را
بنگ‡‡ری و خوش‡‡خویی مطربگ‡‡ان را ببی‡‡نی دانی ك‡‡ه آن (لط‡‡ف اخالق ص‡‡وفیان) از
مقولهفریبكاری و سبكساری است زیرا آدمیان را یا به رفت‡‡ار میت‡‡وان ف‡‡ریفت ی‡‡ا ب‡‡ه
گفتار؛ و چ‡‡ون این‡‡ان را دانش بایس‡‡ته و رفت‡‡ار شایس‡‡ته نیس‡‡ت ب‡‡ا زب‡‡ان مال‡‡داران را
میفریبند .و باید دانست كه رعایت تكلی‡‡ف س‡‡خت اس‡‡ت مخصوص‡ًا ب‡‡ر ولنگ‡‡اران و
افس‡‡ار گس‡‡یختگان ك‡‡ه ن‡‡واهی ش‡‡رع را خ‡‡وش ندارن‡‡د ،و هیچ گ‡‡روهی ب‡‡ر ش‡‡ریعت
زیانمندتر از متكلمان و صوفیان نباشد كه متكلمان عقاید عامه را با شبهات عقلی تباه
میس‡‡ازند وص‡‡وفیان ب‡‡ا عم‡‡ال خ‡‡ود ق‡‡وانین ادی‡‡ان را خ‡‡راب میكنن‡‡د و بط‡‡الت و
خنیاگری را رواج میدهند .و پیشینیان شایسته ما چنین نبودند ،بلك‡‡ه در عقای‡‡د تس‡‡لیم
محض بودند و در اعمال بسیار جدی .نصیحت من به برادران دینی این است ك‡‡ه ب‡‡ه
سخن این دو گروه گوش ندهند كه آخِر كاِر صوفی ش‡‡طاحی اس‡‡ت و پای‡‡ان راه متكلم
شكاكی! ابن عقی‡ل میافزای‡د :و ب‡از متكلم به‡تر اس‡ت ك‡ه باش‡د ش‡ک را بزدای‡د ام‡ا
261 باب دهم :در تلبیس ابلیس بر صوفیان
صوفی ب‡‡ر پن‡‡داِر تش‡‡بیه بیفزای‡‡د .و كالم ص‡‡وفیان بیش‡‡تر اش‡‡ارت اس‡‡ت ب‡‡ه برداش‡‡تن
وسایط نبوت ،همچنانكه دبارهارباب حدیث به طعنه میگفته ان‡‡د:مس‡‡كینان علم خ‡‡ود
را از مردگ‡‡ان گرفت‡‡ه ان‡‡د و م‡‡ا از زن‡‡دهای ك‡‡ه نم‡‡یرد! در نب‡‡وت زبان‡‡درازی ك‡‡رده
برواقعات (= آنچه در دل افتند) تكیه مینمایند ،زیرا آن ك‡‡ه میگوی‡‡د« :ح‡‡دثنی قل‡‡بی
عن ربی» ،1به صراحت خویش را از پیام آور بینیاز میشمارد؛ و آن كه «نقل» را
تحقیر میكند در واقع امر ش‡‡ریعت را معط‡‡ل میگ‡‡ذارد (زی‡‡را ك‡‡ار ش‡‡رع بیح‡‡دیث
نمیگذرد).
آن كه میگوید« :حدثنی قلبی عن ربی» از كجا اطمینان دارد كه القائ‡‡ات ش‡‡یطانی
را الهامات یزدانی نپنداشته است؟ چرا كالم رهنمای معصوم را بگذارد و بر چ‡‡یزی
تكیه كند كه از وسوسهابلیس مصون نیست؟ ابن عقیل میافزاید :خروج كنن‡‡دگان ب‡‡ر
شریعت بسیارند اما خداوند با راویان و محدثان اص‡‡ل ش‡‡ریعت را حف‡ظ میكن‡‡د و ب‡‡ا
فقیهان معانی شریعت را؛ و فقیهان سالطین علما هستند ك‡‡ه نمیگذارن‡‡د دروغس‡‡ازی
سربلند كند .ابن عقیل سپس چنین میگوید:معروف است كه خ‡‡دا چ‡‡ون خواه‡‡د خان‡‡ه
تاجری را ویران سازد ،آن تاجر با ص‡‡وفیان مینش‡‡یند؛ من میگ‡‡ویم :خ‡‡ان ه دینش هم
خراب خواهد شد چرا كه صوفیان خرقه پوشانیدن به زن نامحرم را جایز دانند و در
مجلس سماع و طربشان بسا مغازالت در میان میآید و عاشق و معش‡‡وق ب‡‡ه عن‡‡وان
دعوت (= میهمانی صوفیه) خلوت بیابند ،و یا كسی دلدادهدیگری گ‡‡ردد و دلی زنی
از شوهرش برگردد و اگر آن شوهر به این امر راضی باش‡‡د ك‡‡ه دی‡‡وث اس‡‡ت واگ‡‡ر
زن را مح‡‡دود و محب‡‡وس نمای‡‡د ،زن گوی‡‡د م‡‡را بگ‡‡ذار ت‡‡ا ن‡‡زد آن ك‡‡ه ب‡‡ه من خرق‡‡ه
پوشانیده روم! و اینك‡‡ه میگوین‡‡د:فالن‡‡ه زن از دس‡‡ت فالن ش‡‡یخ خرق‡‡ه پوش‡‡یده و از
دختران او شده ،كلمهای است خطا و بازیچه گونه؛ اما این را از «مقام‡‡ات الرج‡‡ال»
شمرده اند و سالهای سال اجرا شده و سابقهای پیدا كرده و حرارت كت‡‡اب وس‡‡نت در
دلها كاهش یافته است .این بود خالصه ی از سخنان ابن عقیل كه ناق‡‡دی باری‡‡ک بین
وفقیه بوده است.
ابوبكر عنبری درباره صوفیه گفته است:
«به تأمل نگریستم تا مدعیان برده یا آزاد را بیازمایم /بیشترشان را س‡‡رابی دی‡‡دم
كه منظرهاش از دور شكوهمند است /ندا كردم كه ای قوم معبود شما كیست؟ هر یک
در حد خود اشارتی كرد / : 2بعضی نفس پرست بودند و به قی‡‡د س‡‡وگند ب‡‡االتر از آن
چیزی نمیشناختند؛ /بعضی خرق ه مرقع میپرستیدند و بعضی مشگولهای از پوس‡‡ت
را /و بعضی هوی پرست بودند – كه هوی پرس‡‡ت عاق‡‡ل نیس‡‡ت /-و كس‡‡انی م‡‡دعی
سختكوشی در عبادت كه «وقت»شان لباسشان است ،و اگر از دست برود ش‡‡ب ب‡‡دی
را به صبح میرساند /و سماع دوستی كه گ‡وش ب‡ه ان‡واع س‡رود س‡پرده اس‡ت و ب‡ه
1
-سخنی است منسوب به بایزید بسطامی -.م.
2
-ی‡‡ادآورد ش‡‡عر ع‡‡رفی ش‡‡یرازی اس‡‡ت :ح‡‡رم جوی‡‡ان دری را میپرس‡‡تند /فقیه‡‡ان دف‡‡تری را
میپرستند( ...تا آخر غزل) -.م.
تلccبيس
ابليس
آهنگی زار مینالد یا چون شیر میخروشد /و جامه كهنه میدرد تا نو بپوشد /و خود
را به آتش میافكند تا شكم چرانی كند /.زهی از این مردان! آیا ش‡‡یطان از این‡‡ان چ‡‡ه
انتظار دیگری داشت؟ /به ید از آی
انواع جنون گیجشان كرده و از دیوانه ،زنجیری كم دارند /سوگند به خدا كه اینان
خداشناس نیند بلكه منكرند »...الخ.
و حسن بن علی بن سیار چنین سروده است:
«مردم‡‡انی ظ‡‡اهر اص‡‡الح دی‡‡دم مش‡‡گوله ب‡‡دوش و اه‡‡ل دع‡‡ا /ع‡‡زلت گزی‡‡ده از
مردمان در مساجد ؛ پرسیدم:اینان كیانند؟ گفتند :اهل توكل /صوفیانی هستند راض‡‡ی
به قضا و سر به حكم خدا فرود آورده /گفتم :حال كه چنین است ،انسان راستین اینه‡‡ا
هستند و دیگران اراذلند /و مدتی خدمتگزار آنان بودم تا به تحقی‡‡ق دری‡‡افتم ك‡‡ه پس‡‡ت
همتانند؛ /طلبخوارانی ك‡‡ه لب‡‡اس ش‡‡هرت( 1انگش‡‡ت نش‡‡ان) میپوش‡‡ند /از بزرگش‡‡ان
بپرس وامتحان كن ،خیال نمیكنم واجباتش را بداند /اما دربارهآه‡‡و چش‡‡مان ن‡‡ازنین
سؤال كن ،میبینی كه وارد اس‡ت /علم آن‡ان در جلساتش‡ان ب‡ه ش‡یوه اوب‡اش فروپای‡ه
بیمایه /عبارت است از چند اصطالح كه عكس واقعیت است /پشمینه پوشیده ان‡‡د ت‡‡ا
به خیری دست یابند اما پش‡ههای م‡‡وذی (ی‡‡ا :گرگ‡‡ان ش‡‡ریر) ان‡‡د و ب‡‡دترین در ن‡‡وع
خود /كسب معاش را كنار گذاشته اند تا با شكم چرانی مردم را بیچاره كنند /و این نه
از پاكدامنی و وارستگی است بلكه به خاطر تن آسایی و تنبلی /به فریفتهآنان از قول
من بگوی:توبه كن كه آنان اهل باطل و بطالت ان‡‡د /از كالم ایش‡‡ان ب‡‡ه خ‡‡دا اس‡‡تغفار
جوی و دیگر به همنشینی جاهالن برنگرد».
صوری از قول بعضی اساتید خود آورده:
«اهل تصوف (راستین) رفتند و جز دروغی نمانده /تصوف تب‡‡دیل ش‡‡ده اس‡‡ت
به نعره كشیدن و وجد نمودن و دام نهادن( /اما) نفست ب‡‡ه ت‡‡و دروغ گفت‡‡ه ،این س‡‡نت
قابل پیروی نیست.»...
2
و ابوزكریا تبریزی (خطیب) این شعر را از ابو العال ء معری آورده :
ك‡‡‡ذبوك م‡‡‡ا ص‡‡‡افوا ولكن ص‡‡‡افوا زعم‡‡‡‡‡وا ب‡‡‡‡‡أنهم ص‡‡‡‡‡فوا لـملیكهم
1
-در قسمت «لباس صوفیه» به اقوال مربوط به نهی از «لباس شهرت» اشاره شده است -.م.
2
-از اشعار مصنوع است .در بیت اول جناس اشتقاق و در بیت دوم ایهام به كار ب‡‡رده ،حاص‡‡ل
معنی این است كه صوفیان مدعی صفا هستند اما منحرفند و در دلهایشان درخت خالف روییده
نه بید مجنون! -.م.
263 باب دهم :در تلبیس ابلیس بر صوفیان
-مقایسه شود با تمّد ن اس‡‡المی در ق‡‡رن چه‡‡ارم،آدام م‡‡تز ،ترجم‡‡ه علیرض‡‡ا ذك‡‡اوتی قراگزل‡‡و، 3
پیشتر گفتیم كه هر قدر انسان جاهلتر باش‡د تس‡لط ب‡ر وی ب‡ه هم‡ان نس‡بت بیش‡تر
است و هر قدر داناتر باشد تسلط ابلیس بر وی كمتر .از عبادت پیشگان كس باشد كه
در ماه رمضان شبی روشنایی در آسمان بیند و گوید« :لیلة القدر» را دریافتم ،و اگر
در ماه رمضان نباشد گوید :در آسمان بر من گشوده ش‡‡د .چ‡‡یزی ب‡‡رایش پیش میآی‡‡د
آن را كرامت میپندارد و بسا آن چیز اتفاقی بوده یا از طرف خ‡‡دا ب‡‡رای امتح‡‡ان آن
شخص بوده و یا از ترفندهای ابلیس بوده است؛ و بر خردمن‡‡د شایس‡‡ته نیس‡‡ت ك‡‡ه ب‡‡ا
این گونه امور بیارامد هر چند كرامت باشد.
پیشتر از قول مالک بن دین‡‡ار و ح‡‡بیب عجمی آوردیم ك‡‡ه ش‡‡یطان ب‡‡ا ق‡‡راء ب‡‡ازی
میكند همچنانكه كودكان با گردكان!.
شیطان حتى بعضی زاهدان ضعیف النفس را با نوعی كرامت نمایی فریفت‡‡ه و ب‡‡ه
ادعای پیغمبری انگیخته است .حارث (كذاب) از اه‡‡ل دمش‡‡ق ،و م‡‡والی اب‡‡والجالس
بود و پدرش در «غوطه» سكونت داشت .و حارث چنان عب‡‡ادت پیش‡‡ه و پارس‡‡ا ب‡‡ود
كه اگر جامه زرین هم میپوشید زهدش از ورای آن آش‡‡كار ب‡‡ود و چ‡‡ون ش‡‡روع ب‡‡ه
حمد خدا مینمود چنان سخن میگفت كه س‡ابقه نداش‡ت .ب‡ه پ‡درش نام‡ه نوش‡ت ك‡ه:
«مرا دری‡‡اب! در خ‡‡ود چیزه‡‡ا میبینم ك‡‡ه بیم دارم از ج‡‡انب ش‡‡یطان باش‡‡د» پ‡‡درش
درجواب نوشت« :پسرم بدانچه امر شده روی آور كه ش‡‡یطان طب‡‡ق گفت‡‡ه ق‡‡رآن :ب‡‡ر
بهتانگر گناهكار نازل میشود ،1و تو نه بهتانگری نه گناهك‡‡ار» .پس ح‡‡ارث ش‡‡روع
كرد در مساجد یک به یک مردان را تبلی‡‡غ ك‡‡ردن وعه‡‡د گ‡‡رفتن ك‡‡ه رازش را ف‡‡اش
نكنند ،و بعضی كارهای شگفت آور بدیشان نشان داد .مثال به مرمر مس‡‡جد ب‡‡ا دس‡‡ت
ض‡‡ربهای میزد و آن مرم‡‡ر تس‡‡بیح میگفت ،و ن‡‡یز در زمس‡‡تان می‡‡وه تابس‡‡تانی ب‡‡ه
َ﴿ -هۡل ُأَنِّبُئُك ۡم َع َلٰى َم ن َتَنَّز ُل ٱلَّش َٰي ِط يُن َ ٢٢١تَن َّز ُل َع َلٰى ُك ِّل َأَّف اٍك َأِثيٖم [ ﴾٢٢٢الش‡‡عراء-221 : 1
.]222یعنی« :آیا به شما خبر دهم كه شیاطین بر چه كسى نازل مىشوند؟! آنها بر ه‡‡ر بهت‡‡انگر
گنهكار نازل مىگردند».
ایشان میخورانید ،و نیز میگفت :بیایید برویم فرشتگان را به شما نشان بدهم و آنان
را به دیر مران میبرد و مردانی اسب سوار بدیشان مینمود .كار او شهرت ی‡‡افت و
آشكار شد و یارانش بسیار شدند تا خبر به قاسم بن مخیمر ه رسید و او نزد قاس‡‡م گفت
كه من پیام آورم! قاسم گفت :دروغ میگویی ای دشمن خدا! ابوادریس به قاسم گفت:
بد كردی كه با او نرمی به خرج ندادی ،اكنون میگری‡‡زد؛ و از آنج‡‡ا برخاس‡‡ته خ‡‡ود
را به عبدالملک رسانید و داستان باز نمود ،عب‡‡دالملک ب‡‡ه طلب ح‡‡ارث كس فرس‡‡تاد
اما نتوانستند بر او دست یابند .و عب‡‡دالملک ب‡‡ه عنب‡‡یره [ ؟] رفت و احتم‡‡ال میرفت
كه لشكریان وی پیرو حارث شده باشند .حارث به بیت المقدس گریخت و آنج‡‡ا مخفی
شد و مریدانش ،افراد را (برای بیعت) ن‡‡زد او میبردن‡‡د .ت‡‡ا آنك‡‡ه ی‡‡ک م‡‡رد بص‡‡ری
وارد بیت المقدس شد .او را نزد حارث بردند ،حارث پس از بیان حمد خدا گفت:من
پیغمبرم! مرد بصری گفت :حرفهایت خوب است ،اما در پیغم‡‡بریت تأم‡‡ل دارم .ب‡‡ار
دیر نزد او رفت و حارث همان دعوی باز نمود مرد بصری گفت :در ك‡‡ار ت‡‡و نظ‡‡ر
كردهام و اندیشیدهام ،حرفت به دلم نشسته و به تو ایمان دارم .حارث را خوش آم‡‡د و
دستور داد كه هر وقت مرد بصری آمد مانع دخول وی نشوند ،و مرد بصری نزد او
رفت و آمد میكرد تا راه درون شد و بیرون شد و گریزگ‡‡اهش را بل‡‡د ش‡‡د .س‡‡پس از
حارث اجازه مسافرت خواست ،ح‡‡ارث گفت:كج‡‡ا؟ گفت :ب‡‡ه بص‡‡ره میروم ك‡‡ه در
آنج‡‡ا نخس‡‡تین داعی و مبل‡‡غ ت‡‡و باش‡‡م! ح‡‡ارث اذن داد و م‡‡رد بص‡‡ری مس‡‡تقیم ن‡‡زد
عبدالمک آمد و خلوت طلبید ،عبدالملک خلوت كرد و او را نزد تخت خ‡‡ویش خوان‡‡د
و پرسید :چه میخواهی بگویی؟ گفت:خبر حارث را دارم! عبدالملک خ‡‡ودش را از
تخت به زیر افكند و گفت:كجاست؟ مرد بصری گفت :حارث در بیت المق‡‡دس اس‡‡ت
و من راه ورود و خروج نهانگاه وی را بلد شدهام و ماجرای خویش را با حارث باز
گفت .عبدالملک گفت :تو را م‡‡أمور گ‡‡رفتن او میكنم .و ت‡‡و از این لحظ‡‡ه ام‡‡یر بیت
المقدسی! هر چه میخواهی بخواه .مرد گفت :عدهای را كه زبان (ع‡‡ربی) نمیدانن‡‡د
تحت امر من قرار بده .عبدالملک چهل م‡رد فرغ‡انهای را تحت ام‡ر او ق‡‡رار داد ،و
نامهای به حاكم بیت المقدس نوشت كه از امروز امیر تو فالن كس است (یع‡‡نی م‡‡رد
بصری) تا وقتی آنجاست در هرچه گوید اطاعتش كن! مرد بص‡‡ری ب‡‡ه بیت المق‡‡دس
رفت و نامه را به حاكم شهر نشان داد ،ح‡‡اكم گفت :ه‡‡ر چ‡‡ه میخ‡‡واهی بگ‡‡و ،گفت:
مردان خود را بفرمایی تا هر یک ش‡‡معی در دس‡‡ت گیرن‡‡د و در تم‡‡ام گوش‡‡ه و كن‡‡ار
بیت المق‡‡دس و كوچهه‡‡ای آن پراكن‡‡ده ش‡‡وند و چ‡‡ون ت‡‡و فرم‡‡ان دهی ش‡‡معها را
267 باب یازدهم :در تلبیس ابلیس بر اهل دین از راه کرامات نمایی
برافروزند ،حكم چنان كرد كه او گفته بود .مرد بصری آنگاه به منزل حارث رفت و
در زد و گفت :از «پیغمبر خدا» ب‡‡رای من اذن دخ‡‡ول بگ‡‡یر! درب‡‡ان گفت :ت‡‡ا ص‡‡بح
اجازه نیست ،گفت :به «پیغمبر» بگو كه من از شوق دیدار وی نماز نخوانده به اینجا
آمدهام! دربان رفت و پیام رساند ،حارث گفت :در بگشایید؛ تا در گشوده شد ،بصری
فریاد زد شمعها را روشن كنید! و همه محیط مثل روز روشن ش‡‡د .م‡‡رد بص‡‡ری ب‡‡ه
مأموران خود گفت :هر كس خواست عبور كند بگیری‡‡دش .و خ‡‡ود وارد خان‡‡ه ش‡‡د و
آنجا كه احتمال میداد حارث هست رفت ،اما حارث آنجا نبود و مری‡‡دانش میگفتن‡‡د:
پیغمبر به آسمان صعود كرد! مرد بصری به سردابی كه ح‡‡ارث ب‡‡رای چ‡‡نین مواق‡‡ع
ساخته بود رفت و در س‡‡وراخی او را ی‡‡افت از لباس‡‡ش گ‡‡رفت و ب‡‡یرون كش‡‡ید و ب‡‡ه
فرغانی‡‡ان هم‡‡راهش گفت:این را ببندی‡‡د ،بس‡‡تند؛ و هنگ‡‡امی ك‡‡ه ن‡‡زد عب‡‡دالملک
میبردندش ،گفتَ﴿ :أَتۡق ُتُلوَن َر ُج اًل َأن َيُقوَل َر ِّبَي ٱُهَّلل﴾ [غ‡‡افر 1]28 :یكی از فرغانی‡‡ان
گفت :این كرامت ما بود تو هم اگر كرامتی داری بنمای!.
و چون نزد عبدالملک رسید دستور داد مصلوبش كردند و ب‡‡ه م‡‡ردی گفت ك‡‡ه ب‡‡ا
حربه (نیزه كوتاه یا كارد بلند) بزندش ،اما حربه به دنده حارث فرود آم‡‡د و منح‡‡رف
شد ،حاضران فریاد برداشتند كه سالح در انبیاء هللا كار نمیكند! مردی از مس‡‡لمانان
نزدیک رفت و حربه را میان دندههایش زد و كارش را بساخت .آورده ان‡‡د ك‡‡ه خال‡‡د
بن یزید بن معاویه [معروف به حكیم بنی امیه] بعدًا به عبدالملک گفت:اگ‡‡ر من ن‡‡زد
تو بودم نمیگذاشتم او را بكشی ،عبدالملک پرسید :چرا؟ گفت :برای آنك‡‡ه بیگرفت‡‡ار
«ُم ْذ ِهب» 2بود و اگر به وی گرسنگی داده میشد آن «مذهب» برط‡‡رف میگردی‡‡د و
تركش میكرد.
طبق روایت دیگری وقتی حارث را ن‡‡زد عب‡‡دالملک میبردن‡‡د او را ب‡‡ه زنج‡‡یری
بسته بودند .در راه دوبار آیهای خواند كه زنجیر از دست و گردنش فرو افتاد ،و نیز
هنگامی كه مص‡‡لوبش كردن‡‡د و حرب‡‡ه در او ك‡‡ار نمیك‡‡رد عب‡‡دالملک ب‡‡ه آن م‡‡أمور
گفت :نام خدا را بیار تا حرب ه تو در او كار كند!.
-یعنی« :آیا مىخواهید مردى را بكشید بخاطر اینكه مىگوید :پروردگار من «هَّللا » است.ک 1
2
-مصحح كتاب ،خیرالدین علی ،این كلمه را نفهمیده و ب‡‡ه «عقی‡‡ده و روش» مع‡‡نی ك‡‡رده ح‡‡ال
آنكه طبق خرافات عرب« ،مذهب» شیطانی است ك‡‡ه ب‡‡ه خ‡‡دمت عب‡‡ادت پیش‡‡گان در میآی‡‡د و
آنان را میفریبد و عجایب نشان میدهد تا دچار ُعجب ش‡‡وند و در خ‡‡ود گم‡‡ان كرام‡‡ات برن‡‡د،
چنانكه آورده اند مردی مهمان زاهدی شد و چند روز نزد او بود و هر شب هنگام افطار چراغ
و خوان و خوراكی حاضر میشد بیآنكه در آن صومعه بجز آن زاهد كسی باشد و مهمان در
شگفت شد و از زاهد سبب میپرسید و زاهد از پاسخ طف‡ره میرفت ت‡‡ا پس از اص‡رار مهم‡‡ان
زاهد گفت«:شیطانی هست كه اینها را میآورد و میخواهد من این را بر كرام‡‡ات خ‡‡ود حم‡‡ل
كنم اما من میدانم كه اینها از شیطان است» تا این را گفت آن چراغ خاموش گردید و آن افسون
زایل شد( .رک :عجائب المخلوقات وغرائب الموجودات ،زكریا قزوینی (مت‡‡وفی ،)682چ‡‡اپ
فاروق سعد ،ص ( .393نیز رک :زندگی و آثار جاحظ ،علیرضا ذك‡‡اوتی قراگزل‡‡و ،انتش‡‡ارات
علمی و فرهنگی ،1367 ،ص )43لسان العرب (« )1/394الُم ْذ ِه ب» را به وس‡‡واس و جن‡‡ون
معنی كرده است -.م.
تلccبيس
ابليس
و بسیار كسان فریفتهكرامات نمایی شده اند چنانك‡‡ه از فرق‡‡د س‡‡بخی (زاه‡‡د) نق‡‡ل
است كه به ابراهیم نخعی (فقیه) گفت:شش درهم مالیات بدهی داشتم و در فكر ب‡‡ودم
كه از كجا بایرم ،از قضا هنگامی كه كنار فرات راه میرفتم شش درهم یافتم بیكم و
زیاد .ابراهیم گفت :آن را صدقه بده! منظ‡ورش آن ب‡ود ك‡ه پ‡ول از آن ت‡و نیس‡ت ،و
فقهای كوفه برای لقط ه كمتر از یک دینار جستجوی صاحب لقط‡‡ه را الزم نمیدان‡‡د.
ببینید فقیهان چگونه از فریب خوردن و فریب دادن بدورند.
از ابراهیم خراسانی نقل است كه روزی احتیاج به وضو پیدا كردم ناگاه مس‡‡واكی
سیمین به نرمی حریر و كوزهای گوهری پدید آمد ،مس‡‡واک ك‡‡ردم و وض‡‡و گ‡‡رفتم و
آن را به جا گذاشتم و گذشتم .مؤلف گوید :این قصه دروغ است و اگر راس‡‡ت باش‡‡د،
كم اطالعی این مرد را از فقه نش‡‡ان میده‡‡د ك‡‡ه ندانس‡‡ته اس‡‡تعمال مس‡‡واک نق‡‡ره روا
نیست و خداوند با چیزی كه استعمال آن ش‡‡رعًا روا نیس‡‡ت كس‡‡ی را اك‡‡رام نمیكن‡‡د،
مگر آنكه از راه امتحان باشد.
محد بن ابی الفضل الهمدانی مورخ از پدرش نقل كرده است ك‡‡ه س‡‡رمقانی ُم ق‡‡ری
ن‡‡زد ابن عالف درس میخوان‡‡د و در (ات‡‡اقی از) مس‡‡جد ك‡‡وی «زعف‡‡رانی» مك‡‡ان
داشت ،تا اینك‡ه ای‡ام قحطی و تنگس‡الی پیش آم‡د .روزی ابن العالف متوج‡ه ش‡د ك‡ه
سرمقانی از میان زبالههایی كه دجله میآورد ب‡‡رگ كاهوه‡‡ایی ك‡‡ه دور ریخت‡‡ه ش‡‡ده
ب‡‡ود ب‡‡ر میچین‡‡د و میخ‡‡ورد .این ب‡‡ر ابن العالف خیلی گ‡‡ران آم‡‡د و ن‡‡زد رئیس
الروؤساء رفت و وی را از وضع سرمقانی ب‡‡اخبر ك‡‡رد .رئیس الرؤس‡‡اء غالمش را
فرستاد كه بدون آنكه سرمقانی بفهد كلی‡‡دی ب‡‡رای ات‡‡اقش بس‡‡ازند ،و دس‡‡تور داد هم‡‡ه
روزه سه رطل نان سفید و یک جوجه بریان و مق‡داری حل‡‡وا ش‡‡كری ب‡‡رایش ببرن‡‡د.
روز اول كه سرمقانی در اتاق خ‡‡ود را گش‡‡ود و آن س‡‡فره را در س‡‡مت قبل‡‡ه مش‡‡اهده
كرد در شگفت شد و با خود گفت :این هدیهبهشتی است ،باید این راز را پنه‡‡ان دارم
و با كس نگویم زیرا كه شرط كرامت كتمان است و هر كه «اسرار هویدا كند» الیق
راز نباشد .به هر حال پس از چند روز كه ش‡‡اداب و فرب‡‡ه گردی‡‡د ،ابن العالف از او
پرسید :سبب چیست كه حالت به شده است؟ س‡‡رمقانی ش‡‡روع ك‡‡رد ب‡‡ا كنای‡‡ه و ابه‡‡ام
ح‡‡رف زدن و از ص‡‡راحت طف‡‡ره رفتن؛ چ‡‡ون ابن العالف خیلی اص‡‡رار ورزی‡‡د
سرمقانی اجماًال گفت«:از راهی كه بشر نداند ب‡‡ه من روزی میرس‡‡د»! ابن العالف
گفت :برو از رئیس الرؤساء بپرس؛ كه او این كار را ك‡‡رده اس‡‡ت .دراینج‡‡ا ب‡‡ود ك‡‡ه
سرمقانی اوقاتش تلخ ش‡د و عالمت شكس‡تگی (و س‡رخوردگی) در چه‡رهاش آش‡كار
گردید.
خردمندان چون فریبكاری ابلیس را دانستند از چیزهایی كه صورت كرامت دارد
حذر كردند كه مبادا تلبیس ابلیس باشد .از زهرون نقل است كه در بیاب‡‡ان س‡‡رگردان
ب‡‡ودم م‡‡رغی س‡‡پید ب‡‡ه من نزدی‡‡ک ش‡‡د و گفت :زه‡‡رون ت‡‡و گم ش‡‡ده ای! گفتم:ای
شیطان ،دیگری را بفریب! باز ب‡‡ر ش‡‡انهام نشس‡‡ت و هم‡‡ان س‡‡خن را گفت ،گفتم :ای
شیطان ،دیگری را بفریب! بار سوم گفت :تو گم شدهای و من شیطان نیستم ،م‡‡را ب‡‡ه
269 باب یازدهم :در تلبیس ابلیس بر اهل دین از راه کرامات نمایی
سوی تو فرستاده اند .این بگفت و غایب گردید .از رابعه نقل است كه گفتن‡‡دش :چ‡‡را
اج‡‡ازه نمی‡‡دهی م‡‡ردم ب‡‡ه دینت بیابن‡‡د؟ گفت :بیاین‡‡د ك‡‡ه چ‡‡ه؟ بیاین‡‡د و برون‡‡د از من
كارهایی كه نكردهام حكایت كنند! میگویند :من زیر جانمازم پول پیدا میكنم ،و دیگ
من ب‡‡دون آتش پخت‡‡ه میش‡‡ود ،در ح‡‡الی ك‡‡ه اگ‡‡ر چ‡‡نین چیزه‡‡ا ب‡‡بینم دچ‡‡ار وحش‡‡ت
میشوم .پرس‡‡یدند ك‡‡ه آی‡‡ا در م‡‡نزل خ‡‡ود خ‡‡وراک و نوش‡‡ابهای (از غیب) یافت‡‡ه ای؟
گفت :اگر هم چنین چیزی ببینم دست نمیزنم!.
و نیز از رابعه نقل است كه گفت :در روز س‡‡ردی روزه ب‡‡ودم گفتم :ك‡‡اش غ‡‡ذای
گرمی داشتم و با آن افطار میكردم ،قدری پیه درمنزل بود با خود گفتم :اگر پی‡از ی‡ا
سبزی بود با آن چیزی میپختم ،در این میان گنجشكی آم‡‡د و پی‡‡ازی از منق‡‡ارش ب‡‡ر
راه افتاد .تا این منظره را دیدم ترسیدم كه از شیطان باشد و از خیالی كه ك‡‡رده ب‡‡ودم
گذشتم.
مردم همه بر آن بودند كه ُو هیب بهش‡‡تی اس‡‡ت و او میگریس‡‡ت و میگفت :مب‡‡ادا
این القاء از شیطان باشد (كه مرا دچار ُعجب كند).
شیخ ابوحفص نیش‡‡ابوری روزی در ب‡‡یرون ش‡‡هر مجلس میگفت و حاض‡‡ران را
وقت خوش گردید .در آن میان یک بزك‡‡وهی از ك‡‡وه پ‡‡ایین آم‡‡د و ن‡‡زد ش‡‡یخ رفت و
زانو زد ،شیخ تكانی خورد و بشدت گریست .سبب پرسیدند ،گفت:چون وع‡‡ظ ك‡‡ردم
و شما را وقت خوش شد ،با خود گفتم كاش قربانیی داشتم ك‡‡ه ذبح میك‡‡ردم و ش‡‡ما را
دعوت میكردم ،در این خیال بودم كه این بزكوهی آمد و پیش پایم زانو زد و با خود
اندیشیدم نكند مثل فرعون باشم ك‡‡ه خداون‡‡د در این جه‡‡ان ح‡‡تى رود نی‡‡ل را هم طب‡‡ق
میل او جاری ساخت ،اما از نعمتهای آنجهانی محروم باشم! این فكر تكانم داد.
شیطان صوفیان متأخر را ف‡‡ریفت ت‡‡ا كرام‡‡اتی ب‡‡رای اولی‡‡ا جع‡‡ل كن‡‡د و ب‡‡ه گم‡‡ان
خویش تصوف را تقویت نمایند حال آنكه اگر امری بحق باشد در استواری خود نیاز
به باطل ندارد .چنانكه از عمرو بن واص‡‡ل نق‡‡ل ك‡‡رده ان‡‡د ك‡‡ه گفت :س‡‡هل بن عبدهللا
چهل مرد مویینه پوش را در راه مك‡ه دی‡د ك‡ه در مس‡جدی نم‡از گزاردن‡د و از ی‡ک
درخت انار بدون میوه ،هر كدام یک انار تر و ت‡‡ازه چیدن‡‡د و رفتن‡‡د وچ‡‡ون س‡‡هل از
ایشان درخواست نمود كه با وی نیز سخن بگویند و مواسات كنن‡‡د -ك‡‡ه گرس‡‡نه ب‡‡ود-
رئیس آن گروه گفت كه تو با آنچه داری محجوبی ،برو هر چه داری پشت فالن كوه
بینداز و بیا ،سهل رفت اما دلش نیامد كه مال خود را دور اندازد ،آنرا در خاک ك‡‡رد
و برگشت .رئیس آن گروه پرسید :دور انداختی؟ سهل گفت :آری ،پرسید :چه دیدی؟
گفت:هیچ! گفت:پس دور نینداختهای برو آنچه داری دور بینداز و بی‡‡ا .س‡‡هل گوی‡‡د:
رفتم و آنچه داشتم پشت كوه ان‡‡داختم ناگ‡‡اه ن‡‡ور والیت م‡‡را ف‡‡رو گ‡‡رفت ،بازگش‡‡تم و
اناری بر درخت دی‡‡دم آن را چی‡‡دم و خ‡‡وردم و از گرس‡‡نگی و تش‡‡نگی رس‡‡تم .ت‡‡ا آن
روز كه آن گروه را در مكه میان زمزم و مقام (ابراهیم) دیدم كه همگی به من س‡‡الم
دادند و حالم را پرس‡یدند .س‡هل گوی‡د :گفتم :من دیگ‡ر از ش‡ما و س‡خن گفتن ب‡ا ش‡ما
بینیازم؛ آن طور كه شما بینیاز بودید؛ اكنون در من برای غیر خدا جایی نیست.
تلccبيس
ابليس
مؤلف گوید :عمر و بن واصل را تضعیف كردن‡‡د و در روایت دو راوی مجه‡‡ول
هست ،گذشته از این نشان ساختگی بودن حكایت ،دستور دور انداختن مال اس‡‡ت ك‡‡ه
به سهل میدهند ،و این خالف شرع است و اولیا حكم ب‡‡ه خالف ش‡‡رع نمینماین‡‡د ،و
آن كلمه كه «نور والیت مرا فرو گرفت» حرفی است بیمعنی! اهل علم گ‡‡ول چ‡‡نین
قصهای را نمیخورند اما جاهل بیبصیرت فریفته میشود.
آوردهان‡‡د ك‡‡ه كس‡‡ی ن‡‡زد بایزی‡‡د آم‡‡د و دی‡‡د ان‡‡دكی آب پیش روی اوس‡‡ت و تك‡‡ان
میخ‡‡ورد ،پرس‡‡ید :این چیس‡‡ت؟ بایزی‡‡د گفت:م‡‡ردی آم‡‡د و پرس‡‡ید حی‡‡ا چیس‡‡ت؟ من
چ‡‡یزی در ب‡‡اب حی‡‡ا ب‡‡رای او گفتم ،چ‡‡رخی ب‡‡زد و افت‡‡اد و آب ش‡‡د؛ همین اس‡‡ت ك‡‡ه
میبی‡‡نی! راوی اف‡‡زوده اس‡‡ت ك‡‡ه از آن آب ،چ‡‡یزی مان‡‡د مانن‡‡د گ‡‡وهر؛ و احم‡‡د بن
خضرویه از آن نگین انگشتر بساخت و هر گ‡‡اه از كالم ص‡‡وفیان چ‡‡یزی میگفت ی‡‡ا
میشنید قدری از آن نگین آب میشد تا از آن چیزی باقی نماند.
مؤلف گوید :این دروغ زشت را ج‡اهالن س‡اخته ان‡د ،آن هم اس‡ناد ،و اگ‡ر ن‡ه آن
است كه جاهالن این قصه را چیزی میانگارند یاد نكردنش اولی بود .از عب‡‡دالعزیز
بغدادی نقل است كه حكایات صوفیه را میخواندم ،روزی ب‡‡ه پش‡‡ت ب‡‡ام رفتم ص‡‡دایی
شنیدم كه میگفتَ﴿ :و ُهَو َيَتَو َّلى ٱلَّٰص ِلِح يَن ﴾ [األع‡‡راف .1]196 :ب‡‡ه اط‡‡راف نگریس‡‡تم
كسی را ندیدم ،خود را از ب‡‡ام بیفكن‡‡دم و دره‡‡وا بایس‡‡تادم! مؤل‡‡ف گوی‡‡د:این دروغی
است نشدنی ،و اگر به فرض محال راس‡‡ت باش‡‡د ك‡‡اری خالف ش‡‡رع ك‡‡رده؛ از كج‡‡ا
اطمینان یافته بود كه در شمار صالحان است؟ و مگر در قرآن نخوانده ب‡‡ود ك‡‡ه ﴿َو اَل
ُتۡل ُق وْا ِبَأۡي ِد يُك ۡم ِإَلى ٱلَّتۡه ُلَك ِة ﴾ [البق‡‡رة .2]195 :و در ح‡الی ك‡ه خالف ام‡ر خ‡دا میك‡رد
چگونه خویش را صالح میپنداشت؟ پیشتر آن حكایت را آوردیم كه شیطان به عیسی
گفت :خ‡‡ود را از ك‡‡وه پ‡‡ایین بین‡‡داز (خ‡‡دا حفظت میكن‡‡د) .عیس‡‡ی گفت :خ‡‡دا
میتواند كه بنده را امتحان كند اما بنده را نسزد كه خدا را بیازماید.
عدهای صوفی نما نیز بوده ان‡‡د ك‡‡ه باش‡‡طح گ‡‡ویی و كرام‡‡ات نم‡‡ایی دل ع‡‡وام را
ربوده ان‡‡د نظ‡‡یر حكای‡‡اتی ك‡‡ه از حالج هس‡‡ت .ن‡‡ان و كب‡‡اب و حل‡‡وا در گوش‡های از
صحرا پنهان میكرد و یک یاِر رازدار را بر آن واقف میساخت ،آنگاه به اصحاب
میگفت :چطور است كمی گردش كنیم .و بر میخاست و همراه حاضران به صحرا
میرفتند ،در اینجا كه یار رازدار میگفت :دلمان نان وكباب وحل‡‡وا میخواه‡‡د! حالج
آن جمع را ترک میكرد و ب‡ه هم‡ان گوش‡ه میرفت و دو ركعت نم‡از میگ‡زارد ،آن
گاه نان و كباب وحلوا را بیرون میآورد .حالج گاه دست میبرد و از هوا چن‡د س‡كه
ب‡‡رمی گ‡‡رفت ،روزی كس‡‡ی ب‡‡دو گفت :اینك‡‡ه از س‡‡كههای رایج اس‡‡ت ،اگ‡‡ر راس‡‡ت
میگویی سكههایی از ه‡‡وا بی‡‡ار ك‡‡ه ن‡‡ام ت‡‡و و پ‡‡درت ب‡‡ر آن منق‡‡وش باش‡د! حالج ت‡‡ا
روزی كه مصلوبش كردن‡‡د از این تردس‡‡تیها نش‡‡ان می‡‡داد .آورده ان‡‡د هم‡‡ان روز ك‡‡ه
-یعنی« :و او همه صالحان را سرپرستى مىكند». 1
برای قتل میبردنش ،به یارانش گفت :شما نترسید ! من سی روز دیگر نزد ش‡‡ما ب‡‡از
خواهم گشت!
هم از مت‡‡أخران كس‡‡انی هس‡‡تند ك‡‡ه تن ب‡‡ه طل‡‡ق میانداین‡‡د و در تن‡‡ور مینش‡‡ینند
وآسیبی نمیبینند ،و این را كرامت وانمود میكنند.
ابن عقیل گوید :ابن الشباس (و پیش از او پدرش نیز) كبوترهای نام‡‡ه ب‡‡ر داش‡‡ت و
یارانی در هر شهر؛ چون عدهای نزدش میآمدند توسط كب‡‡وتر از وض‡‡ع ش‡‡هر آنه‡‡ا و
حوادثی كه بعد از مسافرت ایشان گذشته بود كسب خبر میكرد و به عن‡‡وان غیبگ‡‡وی
بازگو مینمود و مثال میگفت :هم اكنون كه شما اینجا نشسته اید ،چ‡‡نین اتف‡‡اق ت‡‡ازهای
افتاده است .آنان پس از بازگشت به والیت خود اظهارات ابن الشباس را مط‡‡ابق واق‡‡ع
مییافتند و حیرتزده و مدهوش میشدند و یقین میكردند ك‡‡ه از غیب خ‡‡بر یافت‡‡ه اس‡‡ت
كه در فالن ده جنگ و ستیزی واق‡‡ع ش‡‡ده و او اصالحش‡‡ان داده اس‡‡ت! و این هم‡‡ه ب‡‡ه
توسط دو سه پرنده دست آموز و با همدستی غالمان و ی‡‡ارانش انج‡‡ام میش‡‡د و در دل
عوام تأثیر میگذاشت.
ابن عقیل میافزاید:این را نوشتم كه معلوم شود این گونه كارها به بازی با دین و
آسیب زدن به شرع هم منجر میشود .مؤلف گوید :ابن الش‡‡باس ،علی بن الحس‡‡ین بن
محمد بغدادی است ك‡‡ه ك‡‡نیت خ‡‡ودش ابوعبدهللا و ك‡‡نیت پ‡‡درش ابوالحس‡‡ین ب‡‡ود .ابن
الشباس ب‡‡ه س‡‡ال 444در بص‡‡ره وف‡‡ات ی‡‡افت و خ‡‡ودش و پ‡‡درش و عم‡‡ویش س‡‡اكن
بصره بودند و عقای‡د واقعیش‡ان ب‡ر م‡ردم مخفی ب‡ود اال اینك‡ه ب‡ه احتم‡ال وی ش‡یع ه
امامی یا غالی باطنی بودند و من درتاریخ [ظ :المنتظم] ذكر كردهام ك‡‡ه چگون‡‡ه یكی
از یارانش كه از شیعه امامیه باطنیه بود راز یكی از «كرامات» وی را فاش نمود و
معلوم داشت كه ابن الشباس چگونه به ج‡‡ای اس‡‡تخوانها بزغ‡‡ال ه بری‡‡ان بزغ‡‡ال ه زن‡‡ده
نشان داد و دوباره بزغاله بریان دیگری از همان جا بیرون آورد؟
مؤلف گوید :ما در زمان خود كسی را دیدم كه نزد مردم چنین وانمود میكرد ك‡‡ه
مالئكه نزد او آمده اند و میگفت« :هؤالء ضیف مكرمون» 1وتعارف میكرد كه جلو
بیایند! وهم به روزگار ما كسی ابریق س‡‡فالین ن‡‡وی را نخس‡‡ت ب‡‡ا عس‡‡ل پ‡‡ر ك‡‡رد ب‡‡ه
طوری كه در سفال طعم عسل نفوذ ك‡رد و در س‡فر آن را پ‡ر میك‡رد و ب‡ه ی‡ارانش
میداد ،میگفتن‡‡د:آب ابری‡‡ق او طعم عس‡‡ل دارد! بین این ج‡‡ور آدمه‡‡ا كس‡‡ی از خ‡‡دا
بترسد یا خدا را بشناسد وجود ندارد ،و به خدا پناه میبریم از خواری و رسوایی.
-تلمیح به آیه ﴿َهۡل َأَتٰى َك َحِد يُث َض ۡي ِف ِإۡب َٰر ِهيَم ٱۡل ُم ۡك َرِم يَن [ ﴾٢٤الذاریات .]24 :یعنی« :آی‡‡ا خ‡‡بر 1
گفتیم كه هر قدر شخص جاهلتر باشد ،فریفتاری ابلیس نسبت به او قوی‡‡تر اس‡‡ت.
از این رو ،عامه فریبهای ابلیس بسیار متنوع است و ش‡مارش آن امك‡ان ن‡دارد و م‡ا
در اینج‡‡ا مهم‡‡ترین آنه‡‡ا را ك‡‡ه م‡‡ادر فریبه‡‡ای ابلیس ب‡‡ر عامی‡‡ان محس‡‡وب میش‡‡ود
میآوریم كه خواننده بقیه را از آن قیاس كند.
از آن جمله ابلیس به سراغ عامی میرود و او را به تفك‡ر در ذات و ص‡‡فات خ‡دا
بر میانگیزد و به شک میاندازد ،وطبق روایتی ك‡‡ه از پیغم‡‡بر هس‡‡ت ك‡‡ار را ب‡‡ه
آنجا میرساند كه بپرسد« :ما را خدا آفریده ،خدا را كی آفریده؟» .در چ‡‡نین م‡‡وردی
پیغمبر فرموده است كه برای رفع وسوسه شیطان بگ‡‡وییم« :آمنت باهلل ورس‡‡وله»
(به خدا و پیام آورش باور دارم).
مؤلف گوید:این آزمون و بال نتیجه حسیگری است (ع‡‡وام عقلش‡‡ان ب‡‡ه چشمش‡‡ان
است) چون هر چه دیده ساخته و مصنوع بوده لذا میپرسد« :خدا راكی آفریده؟» در
جواب این عامی میگوییم :برای آنكه بدانی حس ت‡‡و خطاس‡‡ت فك‡‡ر كن ك‡‡ه مگ‡‡ر ن‡‡ه
خداوند زمان را در الزمان و مكان را در المكان آفریده؟ اما حس ت‡‡و از تص‡‡ور این
مطلب میرمد ،پس بدان كه آنچ‡‡ه را احس‡‡اس ك‡‡ردنی نیس‡‡ت ب‡‡ا حس نت‡‡وان جس‡‡تجو
كرد ،بلكه با عقل مشورت كن كه نیک مشاوری است.
ابلیس گاه از راه صفات امر را بر عامی مشتبه میسازد و او را به ورط‡‡ه تش‡‡بیه
میاندازد و گاه از راه تعص‡‡ب ف‡‡رقهای؛ ب‡‡ه ط‡‡وری ك‡‡ه میبی‡‡نیم عامی‡‡ان درمس‡‡ائلی
همدیگر را لعنت میكنند و ح‡‡تى ب‡‡ا هم میجنگن‡‡د ك‡‡ه حقیقتش را نمیدانن‡‡د مثال یكی
تعصب ابوبكر را میكشد و یكی تعص‡‡ب علی را؛ و بس‡‡ی از این س‡‡تیزها رخ
داده .مثال سالیان سال بین اهل محله كرخ و محله ب‡‡اب البص‡‡رة [دو محل‡‡ه از بغ‡‡داد ]
زد و خورد و آتش افزوی بر سر این مسأله واقع شده و بسا آن ك‡‡ه در این مس‡‡ائل ب‡‡ا
دیگ‡‡ران بحث و مش‡‡اجره میكنن‡‡د خ‡‡ودش حری‡‡ر میپوش‡‡د و ش‡‡راب میخ‡‡ورد و آدم
میكشد كه علی و ابوبكر هر دو از چنین آدمها بیزارند.
و نیز عامی بعضی نكات در ذهن در مییابد و شیطان ب‡ه وسوس‡هاش میآرای‡د و
او را به مخاصمه با پروردگار میكشاند كه چ‡را فالن عم‡ل را مق‡در ك‡رده و ب‡رای
همان مجازات میكند؟ چرا روزی فالن آدم پرهیزكار اندک است و رزق آن دیگری
گنهكار فراوان؟ از عامیان كس باشد كه در ش‡‡رایط وف‡‡ور ش‡‡كر گوی‡‡د و چ‡‡ون بالیی
رسد زبان به اعتراض و كفر گویی گش‡اید .هم از عامی‡ان كس‡انی هس‡تند ك‡ه گوین‡د:
درساختن و سپس ویران كردن این اجساد چه حكمتی بوده است؟ بعضی رستاخیز را
بعید انگارند ،بعضی چون به مراد خود نمیرس‡‡ند ی‡‡ا گرفت‡‡ار بالیی میش‡‡وند از دین
بر میگردند و میگویند :ما دیگر نماز نمیخوانیم! گاهی یک تبهكار مسیحی مؤمنی
را میكشد و عامه میگویند :صلیب غلبه ك‡‡رد! دیگ‡‡ر ب‡‡رای چ‡‡ه نم‡‡از بخ‡‡وانیم؟ این
همه از آن جهت است كه به عالمی رجوع نمیكنند تا اشكالشان را حل كن‡‡د و بگوی‡‡د
خداوند حكیم است و صاحب اختیار ،و جای اعتراضی نیست.
و از عوام كسی باشد كه از عقل خود راضی است و از مخالفت علما باكی ن‡‡دارد
و چون فتوای عالمان با مقصود او نمیسازد زب‡‡ان ب‡‡ه رد ونك‡‡وهش آن‡‡ان میگش‡‡اید.
ابن عقیل گوید :در طول عمر هر گاه در كار صنعتگری دخالت كردهام ب‡‡ه من گفت‡‡ه
است :كار مرا خراب كردی! و این در حالی است كه شغل آن صنعتگر ام‡‡ری اس‡‡ت
حسی كه اگر من هم بدان ب‡‡پردازم میت‡‡وانم ،ام‡‡ا تخص‡‡ص من در ام‡‡ور عقلی اس‡‡ت
(كه دشوارتر است) لیكن وقتی فتوا میدهم عامی نمیپذیرد.
دیگر از تلبیسهای ابلیس بر عامیان ،مقدم داشتن زاهدان است بر عالمان؛ ب‡‡ر تن
هر نادانی و جبهپشمینهای ببینند وی را اكرام كنند بویژه كه سر فرو افكند و از خود
خشوع بنماید ،و گویند :این كجا فالن عالم كجا؟ این زاهد اس‡‡ت و در عم‡‡ر می‡‡وه ت‡‡ر
نخورده و زن نگرفته و آن دنیاپرست اس‡‡ت؛ و نمیدانن‡‡د ك‡‡ه ع‡‡الم ب‡‡ر زاه‡‡د برت‡‡ری
دارد .خدا بر این عامیان تفضل كرده كه پیغمبر را ندیدند كه زیاد زن میگرفت و
از كنیزان غنایم برای خود برمیگزید و گوشت جوجه میخ‡‡ورد و ش‡‡یرینی و عس‡‡ل
را دوست داشت ،اگر اینها را میدیدن‡د پیغم‡بر در نظرش‡ان عظم‡تی را ك‡ه دارد
نمییافت!.
دیگر از فریبهای شیطان ب‡‡ه ع‡‡وام ،ب‡‡دگویی آن‡‡ان اس‡‡ت از علم‡‡ا در اس‡‡تفاده از
چیزهای مباح ،و این باز بدترین نوع نادانی است ،و نیز غ‡‡ریب دوس‡‡تی آن‡‡ان؛ ع‡‡الم
غریب را بر همشهری ترجیح مینهند حال آنكه همشهری خود را بهتر میشناس‡‡ند و
275 باب دوازدهم :در تلبیس ابلیس بر عامیان
از كار و افكارش باخبرن‡‡د وآن غ‡ریب ممكن اس‡‡ت ی‡‡ک (مبل‡‡غ س‡‡یار) ب‡‡اطنی باش‡‡د.
خداون‡‡د در ق‡‡‡رآن ب‡‡ر مردم‡‡ان منت نه‡‡اده ك‡‡ه «رس‡‡ول از خودش‡‡ان» برایش‡‡ان
برانگیخته ،1و جای دیگر فرمودهَ﴿ :يۡع ِر ُف وَن ۥُه َك َم ا َيۡع ِرُف وَن َأۡب َن ٓاَء ُهۡم ﴾ [البق‡‡رة.]146 :
پیغمبر را مثل فرزندان خود میشناسند .یع‡‡نی س‡‡زاوارتر اس‡‡ت ك‡‡ه نف‡‡وس تس‡‡لیم
كسی شوند كه آشناتر است ،اما عامیان غریب را برتر میدانند.
بزرگداشت زهدنمایان ،عامیان را به قبول هر گونه دع‡اوی ایش‡‡ان میكش‡‡اند ه‡‡ر
چند آن دعاوی خالف شرع باشد و آدمیان را از دین بیرون ب‡‡برد .مثال یكی از همین
متظاهران دام گستر به مرد عامی میگویند :دیروز فالن كار ك‡‡ردی فالن ام‡‡ر ب‡‡رای
ت‡‡و روی خواه‡‡د داد؛ و ع‡‡امی ح‡‡رف او را تص‡‡دیق میكن‡‡د و میگوی‡‡د :خ‡‡اطر م‡‡را
خوانده و از آن سخن گفته است؛ و نمیداند ادعای غیبگوی كف‡‡ر اس‡‡ت و ن‡‡یز ع‡‡امی
میبیند كه متظاهران دام گستر چگونه كارخالف شرع میكنند (مثال خلوت كردن ب‡‡ا
زنان و رسم برادر خواندگی و بستن عقد خواهر برادری) مع ذلک عامی تسلیم است
و میگوید :كار اینان به خودشان واگذار شده و خطا نمیكنند.
دیگ‡‡ر از تلبیسه‡‡ای ابلیس ب‡‡ر عامی‡‡ان افس‡‡ار گس‡‡یختگی آن‡‡ان اس‡‡ت در ان‡‡واع
معصیت ،و چون توبیخ شوند با كالم زندیقان پاسخ دهند كه« :ای نق‡‡د بگ‡‡یر و دس‡‡ت
از آن نسیه بدار»! حال آنكه اگر درس‡ت بفهمن‡د معص‡‡یت «نق‡د» نیس‡ت زی‡را ح‡رام
است ،پس جای مقایس‡‡ه ن‡‡دارد.اگ‡‡ر بین دو مب‡‡اح ك‡‡ه یكی نق‡‡د اس‡‡ت و دیگ‡‡ری نس‡‡یه
گزینش میكرد وجهی داشت اما مثال عامی چن‡‡ان اس‡‡ت ك‡‡ه ب‡‡ه تب‡‡دار بگوین‡‡د :عس‡‡ل
نخور بگویند« :لذت عسل نقد است و وعده سالمت نسیه»!.
و نیز از عامیان كس باشد كه گوید :خدا كریم است ،عفوش بسیار گس‡‡ترده اس‡‡ت:
و رجای به لطف الهی جزء دین اس‡‡ت .این آرزومن‡‡دی و طم‡‡ع دور و دراز از خ‡‡ود
را «رجاء» نام نهند وهالک شوند .از فرزدق نقل است كه چون پرسیدند :چرا زن‡‡ان
شوهردار پاک دامن را متهم به زنا میكنی؟ پاسخ داد:به نظر ش‡‡ما اگ‡‡ر این گن‡‡اه را
كه در ساخت پروردگار كردهام در پیشگاه پدر و مادرم كرده بودم دلشان میآم‡‡د ك‡‡ه
مرا در تنور پر آتش بیندازند؟ گفتند :نه .گفت :من پروردگار را بر خودم رحیمتر از
پ‡‡در و م‡‡ادر میدانم! در ج‡‡واب بای‡‡د گفت ك‡‡ه این جه‡‡ل محض اس‡‡ت زی‡‡را رحمت
پروردگار عبارت از «رقت طبع» نیست و گر نه هیچ گنجشكی بای‡‡د ذبح نمیگردی‡‡د
و جان هیچ كودكی گرفته نمیشد و احدی را به جهنم نمیبردند.
از ابونواس نقل است كه در مكه پسر بیریش‡‡ی را دی‡‡د حجراالس‡‡ود را میبوس‡‡د.
گفت:به خدا من باید این پسر را نزد حجراالسود ببوسم ،هر چ‡‡ه منعش كردن‡‡د س‡‡ود
نبخشید ،نزدیک رفت و در كنار حجر االسود صورت بر صورت آن پسر گذاشت و
َ﴿ -لَقۡد َم َّن ٱُهَّلل َع َلى ٱۡل ُم ۡؤ ِمِنيَن ِإۡذ َبَع َث ِفيِه ۡم َر ُس واٗل ِّم ۡن َأنُفِس ِه ۡم ﴾ [آلعمران .]64 :یعنی« :یقینًا خدا 1
(یعنی :دو عاشق هنگام بوسیدن حجراالسود ،چهره به چهره هم چس‡‡باندند گ‡‡ویی
آنجا وعده گاهی است كه از وصال هم سیراب شوند بیآنكه گنهكار شده باشند!).
هم از ابون‡‡واس نق‡‡ل اس‡‡ت ك‡‡ه هنگ‡‡ام م‡‡رگ ب‡‡دو گفتن‡‡د:توب‡‡ه كن! گفت :م‡‡را
میترس‡‡انید .من از حم‡‡اد بن س‡‡لمه ش‡‡نیدم ك‡‡ه از یزی‡‡د الرقاش‡‡ی و او از انس روایت
میكرد كه پیغمبر فرمود« :لكل نبي شفاعة وإني اختبأت شفاعتي ألهل الكبائر من
أمتي» (هر پیامبری را شفاعتی هست و من شفاعتم را برای صاحبان گن‡‡اه كب‡‡یره از
امتم ذخیره كرده و نهفته ام) .مؤلف گوید :خطای ابونواس از دو راه است :یكی اینكه
به جنب ه رحمت نظر دارد و به جنبه عقاب توجه ندارد ،دیگر اینكه نمیدان‡‡د آم‡‡رزش
ب‡‡رای توب‡‡ه ك‡‡اران اس‡‡تَ﴿ :و ِإِّني َلَغ َّف اٞر ِّلَم ن َت اَب ﴾ [ط‡‡ه .1]82 :و ب‡‡ه این مطلب در
شبهات اهل اباحت (فصل گذشته) قبال اشاره كردیم.
و از عوام كسانی باشند كه گویند :علما حفظ حدود نمیكنند ،فالن عالم چ‡نین ك‡رده و
فالن عالم چنان كرده؛ اما كار ما آسان اس‡‡ت! در پاس‡‡خ بای‡‡د گفت ك‡‡ه ع‡‡الم و جاه‡‡ل در
تكلیف برابرند و اگر به ف‡‡رض ع‡المی هواپرس‡ت ش‡د این ب‡رای جاه‡ل ع‡ذر محس‡وب
نمیشود .بعضی از عوام گویند :جرم من چه قابل آن است كه عقوبت ش‡وم و من كیس‡تم
كه موأخذهام كنند؟ كه گناه من زیانی به خ‡دا نمیزن‡د و ط‡اعت من س‡ودی نمیرس‡اند و
عفو او بزرگتر از جرم من است ،و شاعر گفته« :من نزد خدا چ‡‡ه ق‡‡دری دارم ك‡‡ه اگ‡‡ر
عصیان كرده باشم مرا نبخشاید»؟ گوییم :این حماقت بزرگی اس‡ت ك‡ه تص‡ور ك‡نیم ك‡ه
خداوند فقط ضد یا نّد (= برابر ،نظیر) خود را مجازات میكن‡د؛ وانگهی از كج‡ا ك‡ه از
كثرت معصیت« ،معاند» به حساب نیایند .ابن عقیل شنید كه كس‡ی میگوی‡د:من كیم ك‡ه
خدا مرا عقوبت كند!؟ گفت :تو همانی كه اگر همه آدمیان بمیرند و ت‡‡و یكی مان‡‡ده باش‡‡ی
خطاب «یا أیها الناس» خدا به تو و فقط به تو بر میگردد!.
بعضی از عامیان نیز خود را وعده میدهند ك‡‡ه ب‡‡زودی توب‡‡ه میكنم وآدم خ‡‡وبی
میشوم! اما بسا ابلهان را كه با همین خیال ،توبه نكرده ،مرگ ربوده است .در خط‡‡ا
شتاب كردن و در صواب درنگ نمودن كار خردمندانه نیست ،بسا كه موفق به توب‡‡ه
نشود و بسا توبهدرست نكند و بسا توبهاش مقبول نیفتد .گیرم توبه هم قبول شد ش‡‡رم
از عصیان برای همیشه هست .پس توبه ه‡ر چ‡ه زودت‡ر به‡تر .و ن‡یز كس باش‡د ك‡ه
توبه نماید اما به وسوسه شیطان از سست ارادگی آن را بشكند.
-یعنی« :و بیگمان من بسیار آمرزندهام براى كسى كه توبه آرد». 1
277 باب دوازدهم :در تلبیس ابلیس بر عامیان
از قول حسن (بصری) آورده اند كه گفت :چون شیطان تو را پیوسته درمعص‡‡یت
خدا بیند مژده مرگ دهد! و چون پیوسته در طاعت خ‡دا بین‡د ،ب‡ه س‡توه آی‡د و ت‡و را
ترک كند و اما اگر گاه چنین باشی و گاه چنان ،شیطان در تو طمع بندد.
دیگر از تلبیسهای شیطانی این است ك‡‡ه اش‡‡خاص را ب‡‡ه نس‡‡بت مغ‡‡رور و فریفت‡‡ه
سازد ،یكی میگوید :من از اوالد اب‡‡وبكرم دیگ‡‡ری میگوی‡‡د :من از اوالد علی هس‡‡تم
دیگری میگوید :من شریف حسنیم یا شریف حسینیم ،دیگری میگوید :من خویشاوند
فالن ع‡‡الم ی‡‡ا زاه‡‡دم؛ و این را از دو راه س‡‡ودمند میدانن‡‡د یكی اینك‡‡ه چ‡‡ون خ‡‡دا آن
شخص بزرگ را دوس‡ت دارد الب‡د اوالدش را هم دوس‡ت خواه‡د داش‡ت ،ك‡ه چ‡نین
نیست و اگر چنین بود خدا باید هم اكنون بنی اسرائیل را (كه از اوالد یعقوب اند)
دوست داشته باشد! دیگر آنكه پندارند آن شخص بزرگ صاحب ش‡‡فاعت اس‡‡ت و در
حق فرزندان وبستگان خویش شفاعت خواهد نمود و این نیز غلط اس‡‡ت چ‡‡را ك‡‡ه در
ق‡‡رآن میخ‡‡وانیمَ﴿ :و اَل َيۡش َفُعوَن ِإاَّل ِلَمِن ٱۡر َتَض ٰى ﴾ [األنبی‡‡اء ،1]28 :ش‡‡فاعت در ح‡‡ق
كسانی است كه مورد رضایت خدا باشند و نیز پسر نوح با ب‡‡دان بنشس‡‡ت خان‡‡دان
نبوتش گم شد ،2همچنین ابراهیم در حق پدرش [یا عمویش :آزر] ش‡‡فاعت ننم‡‡ود.
هر كس بپندارد كه با نجات پدرش نجات مییابد ،چنان است كه بپندارد هرگاه پدرش
غذا بخورد ،او سیر میشود!.
دیگر از تلبیسهای شیطان بر عامیان این است كه با داشتن ی‡‡ک خص‡‡لت خ‡‡وب،
نسبت به دیگر عمل خود مقید نیستند مثال میگوی‡‡د :من اه‡‡ل س‡‡نتم و «اه‡‡ل س‡‡نت ب‡‡ه
خیر باشند» .غافل از اینكه عقیده خوب چیز دیگری است ،و عمل خیر یا خ‡‡ودداری
از معاصی چیز دیگر ،و یكی از دیگری بسنده نیس‡‡ت .همچ‡‡نین ان‡‡د ش‡‡یعیانی ك‡‡ه ب‡‡ه
دوستی اهل بیت خود را محفوظ از عذاب دانند حال آنكه تقوی عذاب را دفع میكند.
از جمل‡‡ه فریبه‡‡ای ابلیس ب‡‡ر عامی‡‡ان تل‡‡بیس اوس‡‡ت ب‡‡ر عی‡‡اران ك‡‡ه خ‡‡ویش را
«جوانمرد» نامند و مال مردم برند و گویند :جوانمرد زنا نمیكند ،دروغ نمیگوی‡‡د و
بیناموسی و تجاوز از وی سر نمیزند .با ین حال از گرفتن ام‡‡وال م‡‡ردم (راه‡‡زنی
ودزدی و كیسه بری) باک ندارند غافل از اینكه س‡‡وزاندن جگ‡‡ر ص‡‡احب م‡‡ال كم از
آن گناهان نیس‡‡ت و این روش را «فت‡‡وت» و آیین ج‡‡وانمردی خوانن‡‡د و چن‡‡ان در آن
متعصب اند كه كسی به جوانمردی سوگند خورد و (مدتی) نخورد و ننوشد .همچ‡‡نین
پوشیدن شلوار فت‡وت را چ‡ون مرق‡‡ع پوش‡ی ص‡‡وفیان س‡نت دانن‡د .بس‡ا ب‡ه دخ‡تر ی‡ا
خ‡‡واهر یكی از این ج‡‡وانمردان ب‡‡دروغ و از راه دش‡‡منی و تحری‡‡ک تهم‡‡تی ببندن‡‡د،
بیدرنگ میكشدش و این را «جوانمردی» مینامند .بعضی از این‡‡ان ن‡‡یز ب‡‡ه تحم‡‡ل
كتک و شالق خوردن افتخار مینمایند.
چنانكه از امام احمد بن حنبل نقل است كه ابوالهیثم (موسوم به خالد ح‡‡داد) را ك‡‡ه
دزد و طرار بود رحمت میفرستاد ،س‡‡بب پرس‡‡یدند:گفت:وق‡‡تی م‡‡را ب‡‡رای تازیان‡‡ه
-یعنی« :و شفاعت نمىكنند مگر براى كسى كه [خداوند] بپسندد». 1
2
[ -هود.]46 :
تلccبيس
ابليس
زدن میبردند 1ابوالهیثم گفت :مرا كه میبینی طبق حسابی كه در دف‡‡تر خلیف‡‡ه هس‡‡ت
تا حاال هجده هزار تازیانه خوردهام برای دنیویات و در طاعت شیطان ،تو هم ب‡‡رای
دین و در طاعت خدا این درد تازیانه را تحمل كن!
و این ابوالهیثم خالد در پایداری شهرت داشت .گویند :متوكل از او پرس‡‡ید :ص‡‡بر
تو تا چه حد است؟ گفت:یک كیسه پر عقرب كن تا دست در آن كنم! و ب‡‡دان ك‡‡ه من
هم مثل تو درد میكشم ،و از آخرین شالق همان قدر احس‡‡اس س‡‡وزش میكنم ك‡‡ه از
اولین ش‡‡الق؛ واگ‡‡ر حین تازیان‡‡ه خ‡‡وردن ژن‡‡دهای در ده‡‡ان من گ‡‡ذارده ش‡‡ود ،از
حرارت آه و نالهای كه از درونم ب‡ر میآی‡د آن ژن‡ده آتش میگ‡یرد ،ام‡ا من پای‡داری
میكنم .فتح بن خاقان [وزیر متوكل] گفت :وای بر تو با این عقل و بیان چ‡‡را ب‡‡ه راه
باطل میروی؟ خال‡‡د گفت:ریاس‡‡ت را دوس‡‡ت دارم! متوك‡‡ل گفت :من هم از خلیدی‡‡ه
ام! و فتح گفت :من هم از خلیدیه ام! [احتماال خالد رئیس خلیدیه 2بوده است].
هم از خالد پرسیدند :مگر ش‡‡ما گوش‡‡ت و خ‡‡ون نیس‡‡تید چط‡‡ور این درد را تحم‡‡ل
میكنید؟ پاسخ داد:آری ما هم دردمان میآید ام‡ا اس‡تواری و ارادهای داریم ك‡ه ش‡ما
ندارید! داود بن علی گوید :وقتی خالد را آوردند رفتم ببینمش ،دیدم نمیتواند درس‡‡ت
بنشیند زیرا از بس شالق خورده بود گوشت لگنش مضمحل شده بود« .جوانمردان»
پهل‡‡وی هم نشس‡‡ته بودن‡‡د و حك‡‡ایت میكردن‡‡د ك‡‡ه فالنی این ق‡‡در ش‡‡الق خ‡‡ورد و آن
دیگری فالن قدر؛ خالد گفت:ننشینید از دیگران تعریف كنید ،كاری كنید كه دیگ‡‡ران
بنشینند از شما تعریف كنند! مؤلف گوید :ببینید شیطان چگونه با اینان بازی میكن‡‡د،
درد شدید را تحمل میكنند كه «اسمی درک كنند» اما صبر ب‡ر معاص‡ی و ص‡بر در
طاعات نمیورزند تا اجری ببرند ،و عجب اینكه خود را كسی میپندارند!.
و از عوام كسان باشند كه نماز واجب ب‡‡ه ج‡‡ا نیاورن‡‡د و نافل‡‡ه بگزارن‡‡د! ی‡‡ا چ‡‡ون
مأموم باشند از پیشنماز پیش افتد .بعضی برای نمازه‡‡ای واجب نرون‡‡د ام‡‡ا در «لیل‡‡ة
الرغائب» 3در مسجد ازدحام كنند ،بعضی اهل عبادت و گریه اند اما كارهای زش‡‡ت
1
-امام احمد بن حنبل از كسانی بود كه در قضیه «محنه» (تق‡‡تیش عقای‡‡د درب‡‡اره ق‡‡دیم ب‡‡ودن ی‡‡ا
مخلوق بودن قرآن) دستگیر و زندانی شد و تازیانهاش زدند زیرا تسلیم این نظریه نشد كه قرآن
مخلوق است؛ و صوفیه از این بابت وی را ستوده اند( .مثال رک :كشف المحج‡‡وب هج‡‡ویری،
ص -.)145م.
2
-مصحح كتاب ،خیرالدین علی ،نوشته است «خلیدی نسبت است ب‡‡ه خال‡‡د ،ب‡‡ر خالف قی‡‡اس».
باید توجه داشت ك‡‡ه در رس‡‡اله من‡‡اقب ال‡‡ترک و عام‡‡ة جندالخالف‡ة جاح‡‡ظ ،ض‡‡من دس‡‡ته ج‡‡ات
ماجراجویان و گردنكشان و آشوبگران شهر بغداد كه نام برده (بدون ذكر كلمه عیار ی‡‡ا ف‡‡تی ی‡‡ا
شطار از «خلیدة» یاد كرده است و احتماال منسوب به محلهای بودهان‡‡د (رک :رس‡‡ائل الجاح‡‡ظ،
عبدالسالم هارون ،ق‡‡اهره ،1964 ،ج 1ص .)27درحواش‡ی ط‡ه الج‡اجری ب‡‡ر البخالء جاح‡ظ
(ص )326خلیدیه را منسوب به محلهای در بغداد میداند ،ضمنًا قول فان فلوتن را (كه خلیدی‡‡ه
را به معنای حبس ابدیها گرفته) رد میكند و از ثعالبی نقل میكند كه خلیدیه و اهل شطارت در
یک ردیف آورده است -.م.
3
« -لیلة الرغائب» اولین ش‡ب پنجش‡نبه از م‡اه رجب اس‡ت ،و در آن بین نم‡از مغ‡رب و عش‡اء
دوازده ركعت نماز مستحب به جا میآورند ،این نماز سنت نیست و بدعت اس‡‡ت ب‡‡ه س‡‡ال 448
279 باب دوازدهم :در تلبیس ابلیس بر عامیان
را ن‡‡یز ت‡‡رک نگوین‡‡د و گوین‡‡د هم عب‡‡ادت داریم و هم معص‡‡یت؛ و خ‡‡دا آمرزگ‡‡ار و
مهربان است .اكثرًا پیرو رأی خویشند و بیش از آنكه صالح ورزند فساد میكنن‡‡د ،و
نیز از عامیان كس باشد كه حافظ ق‡‡رآن اس‡‡ت و ب‡‡ه پن‡‡دار پارس‡‡ایی خ‡‡ود را مقط‡‡وع
النسل سازد!.
دیگر از تلبیسهای ابلیس كش‡‡انیدن م‡‡ردم اس‡‡ت ب‡‡ه مج‡‡الس ذك‡‡ر و وع‡ظ؛ ب‡‡ا این
گمان كه فضیلت حضور در مجلس ذكر و گریستن برای شخص كافی است غافل از
اینكه برای یاد گرفتن و عمل كردن است و ه‡‡ر ك‡‡ه چ‡‡یزی ی‡‡اد گ‡‡یرد و عم‡‡ل ننمای‡‡د
حجت بر او تمامتر است .و من كس‡‡انی میشناس‡‡م ك‡‡ه سالهاس‡‡ت در مج‡‡الس حاض‡‡ر
میشوند و گریه میكنند و خضوع از خود نشان میدهند اما همچنان به بد مع‡‡املگی
و رباخواری و تقلب وغیبت گویی مسلمانان و آزردن پ‡‡در و م‡‡ادر ادام‡‡ه میدهن‡‡د و
حتى اركان نماز خود را درست نكرده اند و میپندارند آن گری‡‡ه دف‡‡ع ع‡‡ذاب گناه‡‡ان
میكند ،بعضی هم نشستن با علما و صالحان را مایهدفع گناه‡‡ان میدانن‡‡د ،بعض‡‡ی هم
برای توبه امروز و فردا میكنند ،تأخیرشان طول میكشد ،بعضی هم به این مج‡الس
برای وقت گذرانی وتفریح میآیند.
ابليس مالداران را از چهار راه میفريبد:
اول اینكه – مقید نیس‡‡تند از كج‡‡ا پ‡‡ول در آورن‡‡د ،این اس‡‡ت ك‡‡ه رب‡‡ا در مع‡‡امالت
شیوع دارد و نمیدانند ك‡ه اك‡ثر معامالتش‡ان خالف ش‡رع اس‡ت ،چنانك‡ه پیغم‡بر
فرمود :زمانی بیاید كه شخص باک ندارد مال از كجا مال به دس‡‡ت میآرد ،حالل ی‡‡ا
حرام.
دوم اینكه -در انفاق بخل میورزند ،زكات نمیدهن‡‡د و میگوین‡‡د :خ‡‡دا میبخش‡‡د.
بعضی قدری از زكات را میپردازند و میپندارند كه همان از بقیه نیز بس‡‡نده اس‡‡ت.
بعضی كاله ش‡‡رعی میس‡‡ازند یع‡‡نی پیش از آنك‡‡ه س‡‡ر س‡‡ال برس‡‡د آن را ب‡‡ه یكی از
نزدیكان هبه مینماید و بع‡‡د از گذش‡‡تن س‡‡ر س‡‡ال آن را مس‡‡ترد میدارد! بعض‡‡ی ب‡‡ه
فقیری جامهای میدهند كه دو دینار میارزد و آن را به پای زكات ،ده دین‡‡ار حس‡‡اب
میكنند با این تصور جاهالنه كه خالص یافته اند و بریءالذمه شده اند .بعض‡‡ی م‡‡ال
یا پول بد [یعنی نامرغوب؛ كم عیار] رابه جای مال و پ‡‡ول خ‡‡وب میدهن‡‡د؛ بعض‡‡ی
كسی را كه بناست به او زكات داده شود در طول سال به كار میكشند و پولی را كه
در واقع اجرت اوست به جای زكات میپردازند؛ بعضی هم هستند ك‡‡ه زك‡‡ات واجب
را درست و كامل میدهند اما شیطان وسوسهشان میكند كه همین واجب ت‡‡و را بس؛
و از ثواب صدقه مستحب دادن محرومش‡‡ان میدارد؛ و آخ‡‡ر آن م‡‡ال ب‡‡رای دیگ‡‡ران
میمان‡‡د! از ابن عب‡‡اس نق‡‡ل اس‡‡ت ك‡‡ه گفت‡‡ه :اول ب‡‡ار ك‡‡ه س‡‡كه زدن‡‡د ش‡‡یطان آن را
برداشت و بوسید و برچشم گذاشت و بر ناف مالید وگفت«:به وسیل ه تو آدمیان را به
طغیان و ك‡افری وا میدارم» و ش‡یطان از آدم پولدوس‡ت بیش‡تر خش‡نود اس‡ت ت‡ا از
شیطان پرست! و هم از او نقل كرده اند كه گفت :شیطان به س‡‡راغ آدم‡‡یزاد میآی‡‡د و
هـ در بیت المقدس آن را برساختند (بااستفاده از حاشیه مصحح كتاب) -.م.
تلccبيس
ابليس
از هر راه وسوسهاش میكند وقتی ع‡اجز ش‡د میرود روی پوله‡ای وی میخواب‡د و
نمیگذارد انفاق نماید.
سccوم اینك‡‡ه -ف‡‡راوانی م‡‡ال را فض‡‡یلتی میپندارن‡‡د و غ‡‡نی را برت‡‡ر از فق‡‡یر
میانگارند .حال آنكه م‡‡ال (نق‡‡ره و طال و ج‡‡واهر) س‡‡نگی بیش نیس‡‡ت و فض‡‡ایل در
درون انسان باید باشد و توانگری راستین در غنای روحی است.
چهارم اینكه -مال را به اسراف خرج میكنند ،مثل ساختمانهای افزون بر نی‡‡از و
آراس‡‡تن و نقاش‡‡ی در و دی‡‡وار خان‡‡ه و حی‡‡اط ،ون‡‡یز پوش‡‡یدن جامهه‡‡ای گرانبه‡‡ا ك‡‡ه
شخص را به سرگرانی و خود بزرگ بینی بكشاند ،یا ولخ‡‡رجی و ریخت و پ‡‡اش در
خوردنیها؛ و این همه باألخره از حرام و مكروه خالی نمیتواند باش‡‡د و نبای‡‡د باش‡‡د و
بای‡‡د ن‡‡زد خ‡‡دا ج‡‡واب بگوی‡‡د .چنانك‡‡ه از پیغم‡‡بر روایت اس‡‡ت ك‡‡ه فرم‡‡ود« :ای
آدمیزاده ،به روز قیامت ،سر پا در پیشگاه خدا نگهت میدارند تا بپرسند :عم‡‡رت را
در چه چیز صرف كرده ای؟ تنت را چگون‡‡ه و ب‡‡رای چ‡‡ه پوش‡‡انده ای؟ م‡‡الت را از
كجا آوردهای و در كجا خرج كردهای؟».
كسانی هم هستند كه برای پل سازی و مسجد سازی پول میدهند اما قصدشان این
است كه مردم ببینند و نق‡‡ل كنن‡‡د ،از این جهت اس‡‡م خ‡‡ود را برآنچ‡‡ه س‡‡اخته ان‡‡د نقش
مینمایند ،واگر بنا باشد كه نوشته نشود نمیسازند!.
و ن‡‡یز كس‡‡انی هس‡‡تند ك‡‡ه ب‡‡رای روش‡‡نانی ش‡‡بهای م‡‡اه رمض‡‡ان در مس‡‡اجد ش‡‡مع
میدهند این برای جلب ستایش مردم است؛ همان مساجد در طول سال تاری‡‡ک اس‡‡ت
و از دادن روغن چراغ اندكی دریغ میورزن‡د چ‡ون ب‡ه ان‡دازهاه‡دای ش‡مع در م‡اه
رمضان ستایش انگیز نیس‡‡ت .حقیقت آنك‡‡ه اگ‡‡ر پ‡‡ول ش‡‡مع را ب‡‡رای رف‡‡ع نی‡‡از فق‡‡را
صرف كنند بهتر است ،بخصوص كه در ماه رمضان به ح‡‡د اف‡‡راط و اس‡‡راف ش‡‡مع
مصرف میشود ،اما چاره چیست؟ «ریا» كار خود را میكند!.
و نیز كسانی هستند كه به فقیر جلو چشم مردم كم‡ک میكنن‡د ت‡ا هم فق‡یر را خ‡وار
كرده باشند و هم خویش را در معرض ستایش مردم قرار داده باشند ،كه ه‡‡ر دو قص‡‡د
نارواست .بعضی كسان دینار سبک وزن یا بدلی را جلو چشم مردم صدقه میده‡د ك‡ه
بگویند« :یک دینار به فقیر داد» ،حال آنكه شایس‡‡تگان ق‡‡دیم دین‡‡ار س‡‡نگین وزن را در
پاره كاغ‡ذی كوچ‡ک میپیچیدن‡د و پنه‡انی ب‡ه فق‡یر میدادن‡د و او نخس‡ت میپنداش‡ت
«ُخ رده» است كه در كاغذ پیچیده اند وقتی میگشود و میدید دیناری است شاد میش‡‡د
و شاید میپنداش‡‡ت ك‡‡ه دین‡‡ار س‡‡بک وزن اس‡‡ت چ‡‡ون وزن میك‡‡رد و میدی‡‡د از دین‡‡ار
معمولی هم سنگین تر است بیشتر شادمان میگردید و بدان گونه آن ص‡‡دقه دهن‡‡ده ه‡‡ر
بار ثواب چند باره میبرد.
بعضی هستند كه اص‡‡رار دارن‡‡د ص‡‡دقه را ب‡‡ه بیگان‡‡ه بدهن‡‡د ،ح‡‡ال آنك‡‡ه نیكی ب‡‡ر
خویشاوندان اجرتش بیشتر است ،زیرا هم صدقه است و هم صلة رحم؛ و بعالوه اگر
با آن خویشاوند خصومتی هم داشته باشد و به او نیكی كند ث‡‡واب مجاه‡‡ده ب‡‡ا نفس هم
میب‡‡رد ،ك‡‡ه از پیغم‡‡بر روایت اس‡‡ت فرم‡‡ود« :به‡‡ترین ص‡‡دقه آن اس‡‡ت ك‡‡ه ب‡‡ه
281 باب دوازدهم :در تلبیس ابلیس بر عامیان
خویشاوندی نیازمند ك‡‡ه ب‡‡ا ت‡‡و قط‡‡ع رابط‡‡ه ك‡‡رده اس‡‡ت ب‡‡دهی» ،پیداس‡‡ت ك‡‡ه چ‡‡نین
صدقهای فقط برای خداست و هیچ گونه محبت خویشاوندی در آن دخیل نیست.
كسانی هستند كه صدقه میدهند اما از دادن خرجی خانهخود دری‡‡غ دارن‡‡د ی‡‡ا ب‡‡ر
عیال خود تنگ میگیرن‡د .پیغم‡بر فرم‡ود« :به‡ترین ص‡‡دقه آن اس‡ت ك‡ه از روی
توانگری باش‡‡د؛ و از ع‡‡ائل ه خ‡‡ود ش‡‡روع كن» .و ن‡‡یز از حض‡‡رت روایت اس‡‡ت ك‡‡ه
روزی فرمود« :تصدق كنید .مردی گفت :من یک دینار دارم .حضرت فرمود:برای
خودت خرج كن (بر خ‡‡ودت تص‡‡دق كن) ،گفت :دین‡‡ار دیگ‡‡ری دارم .فرم‡‡ود :ب‡‡رای
زنت خرج كن .گفت :دینار دیگ‡‡ری دارم فرم‡‡ود :ب‡‡رای فرزن‡‡دانت خ‡‡رج كن .گفت:
دین‡‡اری دیگ‡‡ری دارم .فرم‡‡ود :ب‡‡رای خ‡‡ادمت خ‡‡رج كن .گفت :دین‡‡ار دیگ‡‡ری دارم.
فرمود :خودت به آن بیناتری (یعنی خودت بهتر میدانی كه چطور تصدق بدهی)».
بعضی برای حج [مستحبی] پول فراوان خرج میكنند و شیطان در نظرش چ‡‡نین
میآراید كه به قصد قربت است حال آنك‡‡ه ب‡‡رای ری‡‡ا و جلب س‡‡تایش م‡‡ردم ی‡‡ا ب‡‡رای
تفریح بوده است .كسی نزد بشر حافی گفت :دو هزار درهم برای حج كنار گذاشتهام.
بشر پرسید :حج واجب گزارده ای؟ گفت :آری ،بش‡ر گفت :ب‡ا آن پ‡ول وام وام‡داری
را ادا كن .آن م‡‡رد گفت :دلم ج‡‡ز ب‡‡ه حج راض‡‡ی نمیش‡‡ود .بش‡‡ر گفت :میخ‡‡واهی
سواره وارد شوی و بیایی و بگویند حاجی آمده است!.
بعضی كسان پول خ‡ود را ب‡رای اوق‡‡ات (= دعوته‡ا و میهمانیه‡ای ص‡‡وفیانه) و
مجالس رقص و سماع خرج میكنند و ش‡یطان چ‡نین در نظ‡ر آن‡ان میآرای‡د ك‡ه این
عمل به منزله «اطعام مساكین» است ،حال آنكه پیشتر گفتیم این مج‡الس مای‡ه تب‡اهی
دلهاست .در همین مجالس است كه جامه برای مغنی میافكنند (و یا پ‡‡اره پ‡‡اره ك‡‡رده
میان حاضران بخش میكنند).
برخی هس‡تند ك‡ه ب‡رای جهیزی‡ه دخ‡تر خ‡ود «دیگ‡ران» نق‡ره میس‡ازند و آن را
نوعی قربت محسوب مینمایند ،گ‡‡اه درمجلس ختم ق‡‡رآن مجم‡‡ر نق‡‡ره هس‡‡ت و علم‡‡ا
حاضرند و بر حسب عادت نه صاحب مجلس متوجه كراهت كارش هست و نه علم‡‡ا
ایراد میگیرند.
عدهای در وص‡‡یت ظلم میكنن‡‡د و ب‡‡ا این تص‡‡ور ك‡‡ه در م‡‡ال خ‡‡ود ح‡‡ق ه‡‡ر گون‡‡ه
تصرف دارند بعض‡ی وارث ی‡ا هم‡ه آن‡ان را مح‡روم میدارن‡د ،ح‡ال آنك‡ه روایت از
پیغمبر اضرار در وصیت از كبائر اس‡‡ت و «ه‡‡ر كس در وص‡‡یت ظلم كن‡‡د وی را
در وادی «وباء» از دوزخ اندازند» .و از جمله موارد چیرگی ابلیس بر آدمی‡‡ان كس‡‡ب
مال از غیر حالل است و صرف در جای حرام یا خرج نكردن در جای واجب.
ابلیس بر بعضی فقیران نیز تلبیس میكند بدین گونه كه اظهار فقر نماید حال آنكه
(عجالتًا) بینی‡از اس‡ت و اگ‡ر اظه‡ار فق‡ر ب‡ه گ‡دایی منج‡ر ش‡ود ب‡ر ع‡ذاب جهنمش
افزوده .چنانكه از پیغمبر روایت است«:هر كس برای مال ان‡‡دزوی تك‡‡دی نمای‡‡د
پاره آتش جمع میكند ،كم باشد كم؛ زیاد باشد زیاد» .و اگر كسی فق‡یر باش‡‡د و اب‡‡راز
نكند بلكه اظهار تجمل نماید برایش اجر آخرتی محس‡‡وب اس‡‡ت ،چنانك‡‡ه در پیش‡‡ینیان
تلccبيس
ابليس
كس بود كه در مسجد میخوابید اما همیش‡ه كلی‡دی ب‡ه دس‡ت داش‡ت ت‡ا پندارن‡د خان‡ه
دارد.
از فریبهای ابلیس بر فقرا یكی هم این است كه خود را بهتر از اغنیا دانند ،ح‡‡ال
آنكه خوبی به داشتن و نداشتن نیست (بلكه به اجرای دستورهای شرع است).
و نیز ابلیس عامه م‡ردم را ب‡ا پ‡یروی ع‡ادات فریفت‡ه و ب‡ه هالک رس‡انده؛ از آن
جمله از تبعیت عقاید پدران ،ك‡ه جه‡ود و نص‡‡رانی و بت پرس‡ت ب‡ه هم‡ان دلی‡ل ب‡ر
كیش م‡‡وروثی خ‡‡ویش ب‡‡اقی میمانن‡‡د ،و ش‡‡خص پنج‡‡اه س‡‡ال میگذران‡‡د و از خ‡‡ود
نمیپرسد من بر خطا هستم یا بر صواب .مسلمانان نیز در عبادت طبق عادات عم‡‡ل
میكنند و شخص شصت سال میگذراند و طبق آنچه از دیگران دیده نم‡‡از میخوان‡‡د
اما «الحمدش» را درست نكرده است و واجباتش را نمیشناس‡د و این نیس‡ت ج‡ز ب‡ه
علت خوار داشتن دین ،كه نمیرود بپرسد تا یاد بگیرد ،حال آنكه اگ‡‡ر خی‡‡ال تج‡‡ارت
داشته باشد پیش از مسافرت میپرسد كه در شهر مقصدش چه كاالیی رواج دارد .ب‡‡ا
این حال میبینیم از همین مسلمانهای شصت ساله ك‡‡ه پیش از پیش‡‡نماز ب‡‡ه رك‡‡وع ی‡‡ا
سجود میروند و توجه نمیكنند ك‡‡ه رك‡‡وع «ركن» اس‡‡ت واگ‡‡ر قب‡‡ل از ام‡‡ام رك‡‡وع
برود و قبل از او برخ‡یزد دو ب‡ار در رك‡نی از ارك‡ان نم‡از تخل‡ف ك‡رده و نم‡ازش
باطل است .و نیز كسانی هستند كه هنوز تشهد را كامل نخوانده چون میش‡‡نوند ام‡‡ام
سالم گفت سالم میگویند واز نماز خ‡‡ارج میش‡‡وند ،و میدانیم ك‡‡ه تش‡‡هد م‡‡أموم ب‡‡ر
عهده امام نیست [آنچنانكه قرائت حمد و سوره بر عه‡ده ام‡ام اس‡ت] پس نم‡از باط‡ل
میشود .هستند كسانی كه فریضه كامل نمیگزارند و نافله به جا میآرند یا در وض‡‡و
دقت نمیكنند و مثال آب به زی‡ر حلق ه انگش‡تری ك‡ه در انگش‡ت دارن‡د نمیرس‡انند و
وضو درست نمیشود.
در خرید و فروش هم اكثر عقودشان باطل اس‡‡ت و حكم ش‡‡رع را نمیدانن‡‡د و ب‡‡ر
خود هموار نمیكنند كه از فقیهی تقلید نمایند زیرا نمیخواهند زیر بار شریعت رفت‡‡ه
باشند .بیشتر چیزها كه میفروشند مغشوش و معیوب است كه عیبش پوش‡‡انیده ش‡‡ده،
مثال طالی كم عیار را با آب طال با عیار باال نشان میدهند ،یا زنی ریسمان میریسد
و آن را خیس میكند تا سنگین شود.
از جمله عادت پرستی عوام این است كه در نماز واجب كاهلی به خرج میدهد و
با حرام افطار میكند ،و غیبت میگوید اما اگر چوبش بزنند روزهاش را نمیخورد!
كه روزه خواری در نظرها بسیار زننده است.
و از جمل ه خالف ش‡رعهای ع‡وام رب‡اخواری ن‡ه ب‡ه ص‡ورت اج‡اره داری اس‡ت:
بیست دینار پول دارد خانهای با آن رهن میكند و آن خانه را اجاره میده‡‡د و از م‡‡ال
االج‡‡ارهاش میخ‡‡ورد؛ ب‡‡ه تص‡‡ورش ك‡‡ه این ك‡‡ار ش‡‡رعی اس‡‡ت ،ی‡‡ا آن را حم‡‡ل ب‡‡ر
ضرورت مینماید .حال آنكه ممكن است همو در خانهاش اثاثه داشته باشد كه با فروش
آن را «رهن واستیجار» به شیوهای كه گفتیم بینیاز گردد اما از «آبرو» میترسد ،و بیم
283 باب دوازدهم :در تلبیس ابلیس بر عامیان
آن دارد كه مردم بگویند:مالش را فروخت! یا بگویند ب‡‡ه ج‡‡ای مس‡‡ینه ،س‡‡فالینه ب‡‡ه ك‡‡ار
میبرد.
دیگر از عادت پرستیهای عامه ،اعتماد آنهاست بر قول ك‡‡اهن و منجم و ف‡‡الگیر
(عراف) ،كه این از باال تا پایین شایع و رایج است چنانكه «بزرگان» برای مسافرت
و رخت نو بریدن و حجامت كردن هم از منجم مشورت میكنند .بسیار خانهها هست
كه در آن قرآن نیست .1لیكن خانهای نیست كه در آن تقویم [برای اختیارات نج‡‡ومی]
نباشد .از پیغمبر راجع به كاهنان سؤال ش‡‡د ،فرم‡‡ود« :لیس‡‡وا بش‡‡یء» (یع‡‡نی آن‡‡ه
چیزی نیستند) .گفته شد :یا رسول هللا ،گاه پیشگوییهای درس‡‡تی میكنن‡‡د ،فرم‡‡ود :آن
كلم ه حقی است كه یكی از اجانین از جایی میرباید و در گ‡‡وش دوس‡‡ت خ‡‡ود [یع‡‡نی
هم‡‡ان ك‡‡اهن ] مین‡‡وازد و میگوی‡‡د ،آن چنانك‡‡ه م‡‡رغ ب‡‡ر زمین ن‡‡وک میزن‡‡د .و در
روایت دیگری از پیغمبر نقل است كه فرمود :هر كس نزد فالگیر برود تا چهل ش‡‡ب
نمازش قبول نمیشود .در روایت دیگ‡ری آوردهان‡د ك‡ه فرم‡ود :ه‡ر كس ن‡زد ك‡اهن
برود و قول او را بپذیرد از آنچه به محمد نازل شده تبری جسته است.
دیگر از عادات عوام زیاد سوگند خوردن است و غالبًا ظهار میكنند (طب‡ق رس‡م
جاهلیت عرب مرد به زنش میگوید كه تو بر من مثل پشت مادرم ح‡‡رام هس‡‡تی) ك‡‡ه
در اس‡‡الم ح‡‡رام اس‡‡ت و نمیدانن‡‡د چ‡‡ه میكننن‡‡د ،در خری‡‡د و ف‡‡روش هم زی‡‡اد قس‡‡م
میخورند و مكرر میگویند :به من حرام باشد اگر بفروشمش! و نیز از عادات عامه
است حریر پوشی وانگشتر زرین به دست كردن (كه شرعًا برای مرد جایز نیس‡‡ت).
دیگر از عاداتشان خودداری از نهی از منكر است مثال كسی میبیند كه ب‡‡رادرش ی‡‡ا
خویشاوندش شراب مینوشد یا حریر میپوشد و هیچ نمیگوید و رابطهاش را با وی
ادامه میدهد .دیگر از عادات عموم است كه بر در خانه سّك و س‡‡اختن و راه گ‡‡ذریان
تنگ كردن .و نیز بر دِر خانه كسی آب باران جمع میشود و ب‡ر او واجب اس‡ت ك‡ه
آن را برط‡رف كن‡د ،و نمیكن‡د و م‡وجب آزار مس‡لمانان میش‡ود .دیگ‡ر از ع‡ادات
عامه است بیلنگ وارد حمام شدن ،یا لنگ بستن اما به طوری كه سرینش پیداس‡‡ت،
طوری خود را زیر دست دالک یل‡‡ه میكن‡‡د ك‡‡ه ع‡‡ورتش دی‡‡ده میش‡‡ود ،و دالک هم
عورت او را لمس میكند (از ن‡‡اف ت‡‡ا زان‡‡و ع‡‡ورت حس‡‡اب میش‡‡ود) و همگ‡‡ان این
وضع را میبینند ونهی از منكر نمیكنند.
ازجمله شیوههای عوام این است :هنگامی كه بخواهد زن را وادار كنند كه بگوید:
«مه‡‡ریهام حالل ،ج‡‡انم آزاد» ،از انج‡‡ام وظ‡‡ایف ش‡‡وهری س‡‡رباز میزنن‡‡د و زن را
اذیت میكنند (ك‡‡ه این خالف ش‡‡رع اس‡‡ت) .دیگ‡‡ر از ع‡ادات عامی‡‡ان ِاعم‡‡ال تبعیض
است بین زنان خودشان ،ب‡‡ا این تص‡‡ور ك‡‡ه گن‡‡اه و بیع‡‡دالتی در ح‡‡ق زن ،بخش‡‡وده
میشود .حال آنكه روایت داریم ه‡‡ر كس دو زن داش‡‡ته باش‡‡د و یكی را ب‡‡ر دیگ‡‡ر در
حقوق رجحان دهد روز قیامت در حالی كه نصف تنش كج است محشور میشود.
-خواننده توجه دارد كه نظر مؤلف به اوضاع قرن ششم هجری است .ضمنَا بد نیست یادآوری 1
كنیم كه مراد مؤلف از «عامه» و «عوام» و «عامی» بیسوادان و كم س‡‡وادانند! اعم از دارا ی‡‡ا
ندار؛ و گاه این كلمات را بویژه در مقابل عالم و فقیه به كار میبرد-.م.
تلccبيس
ابليس
دیگر از عادات عامیان اثبات افالس است نزد حاكم؛ ب‡‡ا این تص‡‡ور ك‡‡ه اگ‡‡ر ح‡‡اكم
افالس كسی را پذیرفت ،تعهدات و وامه‡‡ایی ك‡‡ه دارد ش‡‡رعًا اس‡‡قاط میش‡‡ود و در عین
داشتن مكنت حق مردم را نمیدهد!.
و از عادات صنعتگران و دس‡‡تَو رزانی ك‡‡ه روزان‡‡ه اج‡‡یر میش‡‡وند این اس‡‡ت ك‡‡ه
م‡‡دتی از وقت خ‡‡ود را ب‡‡ا ور رفتن ب‡‡ه اب‡‡زار ك‡‡ار و طف‡‡ره رفتن و بیك‡‡ار ایس‡‡تادن
میگذرانند ،و این حرام است جز آن مقداری ك‡‡ه ط‡‡بیعی و معم‡‡ول باش‡‡د؛ گ‡‡اه همین
اجیر نماز نمیخواند و میگوید :وقت من در اختی‡‡ار ص‡‡احب ك‡‡ار اس‡‡ت! ح‡‡ال آنك‡‡ه
اوقات نماز داخل عقد اجاره نیست.
واز عادات عامه است ك‡ه گ‡اه م‡رده را ب‡ا ت‡ابوت دفن میكنن‡د ك‡ه این در اس‡الم
مكروه است؛ و نیز نباید پارچهكفن را گرانبه‡‡ا گ‡‡رفت و ب‡‡دان مباه‡‡ات نم‡‡ود؛ ون‡‡یز
نباید بر سر مرده نوحه گر حرفهای آورد از پیغمبر روایت است« :هر زن نوح‡‡ه
گر حرفهای كه بیتوبه مرده باشد روز قیامت با زیر ج‡‡امهای از قط‡‡ران و پیراه‡‡نی
از جرب محشور میگردد».
و از عادات عوام است ،بویژه زنانشان ،خ‡‡ود را زدن و جام‡‡ه دری‡‡دن در ع‡‡زای
مردگان؛ و این خالف آن چیزی اس‡ت ك‡ه حض‡‡رت رس‡ول فرم‡وده ،ك‡ه گریب‡ان
دری‡‡دن و چه‡‡ره خراش‡‡یدن را در ردی‡‡ف دع‡‡وی ج‡‡اهلیت آورده اس‡‡ت .ام‡‡ا از این
حركات نه تنها نهی به عمل نمیآید بلكه اگر كسی گریبان ن‡‡درد ،میگوین‡‡د :مص‡‡یبت
در او كار نكرده!
و نیز از عادات عوام است كه م‡‡اهی ی‡‡ا س‡‡الی بع‡‡د از م‡‡رگ عزی‡‡زی ،لب‡‡اس ن‡‡و
نمیپوشند ،و در پشت بام نمیخوابند.
دیگر از عادات عوام است شب نیمه شعبان به زیارت اهل قبور رفتن و آنجا آتش
برافروختن و از قبر مورد احترام خاک برداشتن.
ابن عقیل گوید :چون رعایت تكالیف شرع بر نادانان و اراذل و اوباش گران بوده
از مقررات شرع به جعلیان خود ع‡‡دول نمودن‡‡د ك‡‡ه رع‡‡ایتش برایش‡‡ان آس‡‡ان اس‡‡ت،
چون بدین گونه زیر بار دیگری نمیروند .و به نظر من (یع‡‡نی ابن عقی‡‡ل) ع‡‡وام ب‡‡ا
تعظیم قبور و آتش افروزی و بوسیدن قبور و عطر مالیدن بر (ضریح) آنه‡‡ا و رقع‡‡ه
نوشتن خطاب به مردگان كه« :موالی من برایم چنین و چنان كن» ،و خ‡‡اک بعض‡‡ی
قبور را ب‡رای ت‡برک ب‡ردن و گالب ب‡ر قبره‡ا ریختن و ب‡ه مس‡افرت زی‡ارتی رفتن
وتكه پارچه بر درخت آویختن (آن گونه ك‡‡ه ب‡‡ر الت و ع‡زی دخی‡‡ل میبس‡‡تند) ...در
نظر من كافرند ،اگر از بعض اینها مسألهزكاتش را بپرسی نمیدادند اما در نظر آنان
وای بر كسی كه «زیارتگاه كهف» را قبول نداشته باشد ،یا روز چهارشنبه آجری از
مسجد مأمومی‡‡ه را لمس نكن‡‡د و حم‡‡االن موق‡‡ع برداش‡‡تن جن‡‡ازه پ‡‡درش ن‡‡ام «اب‡‡وبكر
صدیق» یا محمد و علی بر زبان نیاورده باشند ،یا نوحه گر حرفهای هم‡‡راه
جنازه نباشد ،یا مقبره پدرش را با گچ و آجر باال نی‡‡اورده ،ی‡‡ا گریب‡‡ان پ‡‡یراهن ت‡‡ا ب‡‡ه
دامن ندرد یا گالب بر قبر نریزد یا جامه مرده را با او به خاک نسپارد.
285 باب دوازدهم :در تلبیس ابلیس بر عامیان
اما تلبیس ابلیس بر زنان بسیار است و مؤلف كت‡‡ابی خ‡‡اص زن‡‡ان س‡‡اخته و آنچ‡‡ه
مربوط به ان‡‡واع عب‡‡ادت میش‡‡ود و تكلی‡‡ف زن‡‡ان اس‡‡ت در آن ذك‡‡ر ك‡‡رده ،در اینج‡‡ا
شمهای ازفریبكاریهای ابلیس نسبت به زنان را میآوریم.
از آن جمله اینكه زن بعد از زوال ظه‡ر از حیض پ‡اک میش‡ود و بع‡د از عص‡ر
غسل میكند و تنها نماز عصر را میخواند و نمیداند ك‡ه نم‡از ظه‡ر هم ب‡ر گ‡ردنش
آمده است .وزنانی هستند كه به بهان ه نداشتن لباس شسته ،و اینكه حتمًا بای‡‡د ب‡‡ه حم‡‡ام
بروند ،دو روز غسل حیض را به تأخیر میاندازند (می توانند در منزل خود بش‡‡ویند
وغسل كنند) و نیز غس‡ل جن‡ابت را ت‡ا طل‡وع آفت‡اب ب‡ه ت‡أخیر میاندازن‡د .و زن‡انی
هستند كه در حمام لنگ نمیبندند و میگویند :فقط دالک زن بر م‡ا وارد میش‡ود ،ی‡ا
میگویند :خودم بودم و خواهرم و مادرم و كنیزم؛ اینها هم كه مثل خودم زن هس‡‡تند،
از كی خودم را بپوشانم؟ كه اینها همه حرام است و ت‡‡أخیر غس‡‡ل ج‡‡ایز نیس‡‡ت و زن
بالغ و دختر بچ ه ممیز حق ندارد به فاص‡‡ل ه ن‡‡اف ت‡‡ا زان‡‡وی زن ی‡‡ا دخ‡‡تر بچ‡‡ه مم‡‡یز
دیگ‡‡ر نگ‡‡اه كنن‡‡د .دخ‡‡تر بچ‡‡ه هفت س‡‡اله بای‡‡د خ‡‡ود را بپوش‡‡اند و بای‡‡د خ‡‡ود را از او
بپوشانند .بعضی زنان نشسته نماز میخوانن‡‡د ح‡‡ال آنك‡‡ه ت‡‡وان س‡‡ر پ‡‡ا نم‡‡از خوان‡‡دن
دارند؛ چنین نمازی باطل است .گاه زنی بهانهنجاست لباس میگ‡‡یرد ك‡‡ه بچ‡‡ه ادرار
كرده ،این را میتواند بشوید (و نمیشوید) ،در حالی كه برای بیرون رفتن همه ج‡‡ور
خود را آماده میسازد یا از دیگری به عاریت میگیرد اما ب‡‡رای نم‡‡از ك‡‡ار را سس‡‡ت
میگیرد و خوار میانگارد و چیزی از مس‡‡ائل نم‡‡از را نمیدان‡‡د ،مثال آن قس‡‡متها را
كه باید پوشیده باشد رو باز میماند.
و نیز زنان بچه سقط كردن را آسان میشمارند و سبک میانگارند حال آنكه اگ‡‡ر
جنینی باشد ك‡‡ه روح در آن دمی‡‡ده ش‡‡ده ،س‡‡قط آن در حكم كش‡‡تن ی‡‡ک مس‡‡لم اس‡‡ت و
كفاره دارد .زن باید از گناهی كه كرده توبه كند و آن كفاره را ب‡‡ه ورث‡‡ه طف‡ل (س‡‡قط
شده) ،بپردازد (خود مادر از آن دیه ارث نمیبرد) و سپس بندهای هم آزاد كند و اگر
نداشت دو ماه متوالی روزه بگیرد.
بعضی زنان با شوهر خود بدرفتاری و بد زبانی میكنند ،واگر بپرسد چرا بیرون
رفت‡‡ه ب‡‡ودی؟ میگوی‡‡د :دنب‡‡ال ك‡‡ار نامش‡‡روع ك‡‡ه نرفت‡‡ه ب‡‡ودم! غاف‡‡ل از اینك‡‡ه خ‡‡ود
بیاجازه بیرون رفتن خالف شرع است ،و احتمال لغزش هم دارد.
بعضی زنان درعزای مردهای از آمیزش خودداری میكنند و این حرام است (یا:
بیش از سه شب حرام است) و تنها نگ‡‡ه داش‡‡تن ع‡‡ده بع‡‡د از م‡‡رگ ش‡‡وهر ب‡‡ه م‡‡دت
چهار ماه وده روز واجب است.
بعضی زنان به دعوت شوهر برای آم‡‡یزش تن نمیدهن‡‡د و تمكین نمیكنن‡‡د و این
را معصیت میانگارند ،حال آنكه روایت داریم كه چ‡نین زنی را فرش‡تگان ت‡ا ص‡بح
لعنت میكنند.
بعضی زنان از اموال شوهر ب‡‡ه ف‡‡ال بین و ج‡‡ادوگر میده‡‡د ت‡‡ا «دع‡‡ای محبت و
زبان بند» بگیرد و اینها حرام است .بعضی زن‡ان هم ك‡ه س‡عادت داش‡ته باش‡ند و ب‡ه
تلccبيس
ابليس
مجلس وعظی راه یابند ،چه بسا صوفی شوند و از دست شیخ خرقه پوشند و با ش‡‡یخ
مصافحه كنند و از «دخ‡‡تران من‡‡بر» ب‡‡ه حس‡‡اب آین‡‡د و از عج‡‡ایب س‡‡ر برآرن‡‡د ،ك‡‡ه
عرض این قضیه طولی دارد و ناگفتن اولی.
آنچه گفتیم اگر میخواستیم به تفصیل آریم و با احادیث و اخبار نظرات خویش را
مدلل داریم باید چند جلد كتاب مینوشتیم ،مجملی نوشتیم تا ب‡‡ر مفص‡‡ل داللت كن‡‡د ،و
گاه به صرف نقل كار خطایی ك‡‡ه میكنن‡‡د اكتف‡‡ا ك‡‡ردیم و ب‡‡ه رّد آن نپرداخ‡‡تیم زی‡‡را
مطلب روشن بود .خداون‡د م‡ا را از لغ‡زش مص‡ون دارد و ب‡ه گفت‡ار وك‡ردار نی‡ک
موفق فرماید بمنه و كرمه.
باب سيزدهم در تلبيس ابليس بر همگان از راه آرزوهاي دور و دراز
بسا یهودی و نصرانی كه در دلشان محبت اسالم افتاده و خواسته اند مسلمان ش‡‡وند
اما شیطان آنان را به تأخیر واداشته وگفته :شتاب مكن و تأمل بورز؛ و ب‡‡دین گون‡‡ه ب‡‡ه
امروز و فردا میگذرانن‡د ت‡ا ك‡افر میمیرن‡د ،همچ‡نین ش‡یطان آدم گنهك‡ار را ب‡ا همین
امروز و فردا كردنها از توبه باز میدارد و او را به سوی شهوات بر میانگیزد و چنین
القاء مینماید كه بعدًا از عصیان بازگشت خواهی كرد .شاعر گوید:
بـــا آرزوی تــوبــه فـــرداهــا زنه‡‡ار س‡‡ر من‡‡ه ب‡‡ه گن‡‡اه امـروز
بس‡‡ا فقی‡‡ه ك‡‡ه تص‡‡میم ب‡‡ه بازگش‡‡ت ب‡‡ه درس گرفت‡‡ه ،ش‡‡یطان میگوی‡‡د:س‡‡اعتی
استراحت كن و بس‡ا عاب‡د ب‡رای نم‡از ش‡ب بی‡دار ش‡ده ش‡یطان میگوی‡د :بموق‡‡ع ب‡ر
میخیزی .احتی‡‡اط این اس‡‡ت ك‡‡ه ت‡‡رک ام‡‡روز و ف‡‡ردا ك‡‡نیم و از آرزوی دراز روی
بگردانیم كه عمر رفته باز نمیآید و از آنچه میترسیم (یعنی مرگ) ام‡‡انی ن‡‡داریم و
در تأخیر آفتهاست .باید مرگ را بجد گرفت و در توبه و نیكوكاری تعجی‡ل نم‡ود ك‡ه
گفته اند «سوف( »...یعنی بزودی فالن كار راخواهم كرد) بزرگترین لش‡‡كر ش‡‡یطان
است.
مثال كسی كه به خیال آرزوی دراز فارغ نشس‡‡ته و آن دیگ‡‡ری ك‡‡ه طب‡‡ق احتی‡‡اط
عمل میكند مثل عدهای است كه در سفرند و به یک آب‡‡ادی میرس‡‡ند ،آن آدم احتی‡‡اط
ك‡‡ار میرود و ه‡‡ر چ‡‡ه الزم ه س‡‡فر اس‡‡ت میخ‡‡رد و تهی‡‡ه میكن‡‡د ام‡‡ا آن ك‡‡ه اس‡‡یر
آرزوست و كوتاهی درانجام وظیفه دارد با خود میگوید :بعدًا آماده خواهم ش‡‡د ،بس‡‡ا
یک ماه اینجا مقیم باشیم .در این میان شیپور رحیل مینوازند ،دومی ب‡‡ه اولی غبط‡‡ه
میورزد و حس‡‡رت میخ‡‡ورد و اولی وض‡‡عیتی غبط‡‡ه آور دارد .اولی مث‡‡ال م‡‡ردم
بیدار وآماده كار در این جهان برای آن جهان است كه چ‡ون م‡رگ در رس‡د پش‡یمان
نشوند ،اما كسی كه فریب امروز و ف‡‡ردا ك‡‡ردن نفس و ش‡‡یطان را خ‡‡ورده دم م‡‡رگ
تلخابه ندامت را به سختی فرو میبرد.
فهرست آيات و احاديث
لودده باشد سخنش را توان گفت اثری نیست .ابن عقیل گوید:در ای‡‡ام الق‡‡ائم .36
ابوبكر.
آیین نگارش ،تألیف احمد سمیعی. .37
برگزیده متون ادب فارسی ،تألیف هیئت مؤلفان. .38
دباره ویرایش ،برگزیده مقالههای نشر دانش. .39
درباره ترجمه ،برگزیده مقالههای دانش. .40
درباره حافظ ،برگزیده مقالههای نشردانش. .41
غلط ننویسیم ،تألیف ابوالحسن نجفی. .42
معانی وبیان ،تألیف جلیل تجلیل. .43
وزن وقافیه در شعر فارسیف تألیف تقی وحیدیان كامیار. .44
اقتصاد تولید ،تألیف دال .ارازم ،ترجمه محمدرضا ارسالن ُبد. .45
درآمدی بر اقتصاد شهری،تألیف سعید عابدین در كوش. .46
درآم‡‡دی ب‡‡ه برنام‡‡ه ری‡‡زی خطی و نظری‡‡ه بازیه‡‡ا ،ت‡‡ألیف ابراه‡‡ام .ام. .47
گلیكسمن ،ترجمه عباس عرب مازار.
نظریه اقتصاد خرد (جلد اول) ،تألیف فرگوسن ،ترجمه محمود روزبهان. .48
نظری‡‡ه اقتص‡‡اد كالن ،ی‡‡ک مقدم‡‡ه ریاض‡‡ی ،ت‡‡ألیف پ‡‡ل ب‡‡اروز و تئ‡‡ودور .49
هیتریس ،ترجمه بهروز هادی زنوز.
روابط صنعتی ،تألیف شمس السادات زاهدی. .50
خانواده به منزله س‡‡اختاری در مقاب‡‡ل جامع‡‡ه ،ت‡‡ألیف های‡‡دی روزن ب‡‡اوم، .51
ترجمه محمد صادق مهدوی
نظامهای بزرگ حق‡‡وقی معاص‡‡ر ،ت‡‡ألیف رن‡‡ه دا.وی‡‡د ،ترجم‡‡ه آش‡‡وری و .52
صفایی و عراقی.
اندیشه واقع گرای ابن خلدون ،تألیف ناصف نص‡‡ار ،ترجم‡‡ه یوس‡‡ف رحیم .53
لو .
تاریخ تحلیلی اسالم ،تألیف سید جعفر شعیدی. .54
جهان اسالم (جلد اول) ،تألیف مرتضی اسعدی. .55
دانشگاه االزهر ،تألیف بایارد داج ،ترجمه آذرمیدخت مشایخ فریدنی . .56
دینم و دولت در ایران عهد مغول ،تألیف شیرین بیانی. .57
مب‡‡انی جغرافی‡‡ای منطق‡‡ه ای :من‡‡اطق ط‡‡بیعی؛ ت‡‡ألیف نج‡‡دت تونچ‡‡دیلک، .58
ترجمه منصور بدری فر.
رگرسیون چند متغری در پژوهش رفتاری (جل‡‡د اول) ،ت‡‡ألیف كرلینج‡‡ر و .59
پدهازور ،ترجمه حسن سرایی.
رگرسیون چند متغیری در پژوهش رفتاری (جلد دوم) ،ت‡‡ألیف كرلینج‡‡ر و .60
پدهازور ،ترجمه حسن سرایی.
تلccبيس
ابليس
گون‡‡ه گونیه‡‡ا در خان‡‡ه س‡‡ازی ،ت‡‡ألیف ه‡‡ابراكن و ب‡‡وک ه‡‡ولت ،ترجم‡‡ه .61
فریدیان و یزدخواستی.