Professional Documents
Culture Documents
هنر ظریف بیخیالی نوشته مارک منسن
هنر ظریف بیخیالی نوشته مارک منسن
یا
بودم.
بودم رسیدم:
رو تجربه کرده ،طناز و بددهنـه .و خیلی هم خوب قصه تعریف
میکنه.
ی جاها
کتابی که خیلی جاها تو رو تسلیخاطر میده ،خیل
ت
هُل میده ،و دردها و مشکالتی که داری رو به دردها و مشکال ِ
بهتری تبدیل میکنه.
ت پوک،
کردن توده با اخبار و اطالعا ِ
ِ رکردن و سرگرم
ِ س
هستن و از ِ
پول درمیارن.
(فکر کنم خودت تا االن دیگه حدس زدی که) مارک منسون در این
به تخمت بگیر و به چیزی اهمیت نده .نه اصالً .مارک به همچین
بدون مشقت
ِ چون این آدمها نمیخوان قبول کنن که «زندگی ِ
وجود نداره» و میخوان همیشهی خدا حالشون خوب باشه .ولی
زندگی ِ واقعی اونجوری نیست که .زندگی پر از مشکالت ،شکست
کتابش خیلی روان ،رِندانه ،و خواندنیـه .همین که شروع کنید گیر
میافتید .چون این آدم خیلی خوب قصه تعریف میکنه .قصهی
م باحالتری میشید.
خوندن این کتاب آد ِ
ِ ولی مطمئنم بعد از
فصل یک
تالش نکن
چارلز بوکُفسکی 1یک الکلی ِ خانمباز بود .یک قمارباز ِولگرد و خسیس،
یک تنبل اززیرِکاردررو ،و در بدترین روزهاش یک شاعر بود .احتماال ً
ِ
آخرین آدمی باشه که برای پندهای زندگی برید سراغش ،یا اینکه
و دقیقا ً به همین دلیل این آدم بهترین کِیس برای شروع کردن
این کتابه.
خرج مشروب
ِ نامهها داشت .چندرغاز پول میگرفت که بیشترش رو
ش بود.
م بیمعنا از الکل ،دراگ ،قمار ،و زنهای تنفرو
مبه ِ
فروش زیادی بده .ولی مِهر زیادی به این لوزر ِ 1مست داشت ،در
ِ
ت واقعی
نتیجه تصمیم گرفت یه شانسی بهش بده .این اولین فرص ِ
بود که به بوکفسکی داده شده بود ،و خودش هم میدونست که
| Loserیعنی بازنده .ولی بازندهای که نقطه مقابل «برنده» نیست .بازندهای که 1
ً
کال در زندگیش بیچاره و فلکزده و ترسو و اینجور چیزها هم هست.
| کن شالت | | | 14
سه هفته نوشت .خیلی ساده اسمش رو گذاشت ادارهی پست .1در
تقدیم به هیچکس.
تالش نکن.
ف
بعد صادقانه درموردش نوشت .هیچوقت سعی نکرد چیزی خال ِ
آدمی که بود باشه .فِیک نبود .نبوغ آثار بوکفسکی در این نبود که
ادبیات مطرح کرد .اتفاقا ً کامال ً برعکس .عامل موفقیتش این بود
ورکشاپ
ِ هسنت ،و بعد میاد اونها رو برات بزرگ میکنه .میری
موفق نیستی.
| کن شالت | | | 18
چیزی نداریم ،چه چیزی باید میبودیم ولی نتونستیم بشیم .اما
ت
چیزی رویاپردازی میکنی ،پس داری بارها و بارها این واقعی ِ
ناخودآگاه رو تقویت میکنی :که تو اون چیز نیستی.
بیشتر :بیشتر بخر ،بیشتر داشته باش ،بیشتر پول در بیار ،بیشتر
| کن شالت | | | 19
داشتن
ِ خُرد کنی .برای یک تلوزیون جدید به آبوآتیش بزن .برای
ترههای بیشتری خُرد کنید ،بلکه اینه که ترههای کمتری خُرد کنید،
بدین میتونه کاری کنه رَد بدین .بذار یه مثال برات بزنم .ببین این
چیزها عصبانی میشی ،و هیچ ایدهای نداری که چرا .و این
شدن خودت
ِ نگاه بنداز :از خودت عصبانی هستی که از عصبانی
ت
عصبانی میشی .دهنتو گاییدم ای دیوار .بیا این هم یک مش ِ
محکم .آخخخخ!
کنه ،بعد شروع میکنی به فکر کردن درمورد اینکه چرا اینقدر
مضطربی .عالی شد! حاال ازاینکه اضطراب داری مضطرب شدی .لعنت
بهش .دوبل اضطراب! و خود ِ این قضیه باعث میشه بیشتر مضطرب
هستم .پس ریدم که .باید بس کنم .ای بابا .اصال ً حس خوبی
نگم ریدم .فااااک .دارم دوباره همین کار رو میکنم که .میبینی؟!
آروم بگیر رفیق .باور کنی یا نه ،این بخشی از زیبایی ِ انسان
کردن ویدیوهای مایلی سایرس 1در یوتیوب فکر کنم ،و فورا ً به
خودآگاهی!
میشه.
حال گهمالی دارم ،ولی بیخیال ،فکر کنم زندگی همینه .برگردیم
ِ
سر ِ بیل زدنمون».
ولی االن؟ اگه حتی برای پنج دقیقه حال گُهی بهت دست بده ،با
حال بدی
ِ ت آخریشه که ما رو تو دردسر میندازه .ما
این قسم ِ
حال بدی داریم .احساس گناه میکنیم که
ِ بهمون دست میده که
پذیرفتن این
ِ دلیله که قراره دنیا رو نجات بده .و این کار رو با
شمونه
چ ِ
دیدن چیزی که درست جلو ِ
ِ جورج اورول 1میگفت« :برای
تشویش ما هم
ِ حل استرس و
باید تقالی زیادی بکنیم ».راه ِ
م پورن و
سرِمون گر ِ
درست جلوی چشمهامونه ،ولی اینقدر َ
حال
ِ تبلیغات برای چیزهای بهدردنخوره که در عَجَبیم چرا االن در
ما درمورد «مصائب دنیای مدرن» جوک میسازیم .ما ،یعنی گونهی
material 2
existential 3
spiritual 4
| کن شالت | | | 25
بگیریم و چی رو نگیریم.
میکنه.
ت
اینکه همیشه تجربههای مثب ِ
بیشتر بخوای ،بهخودیِخود یک
پــذیرش
ِ تــجربهی منفیـه .و
تجربهی منفی بهخودیخود یک
تجربهی مثبتـه.
این حرف ممکنه باعث بشه مُخِت یاتاقان بزنه .پس یک دقیقه
یک جتربهی مثبته .این همون چیزیه که فیلسوف معاصر آلن واتس
1
دنبال
ِ حال بهتر باشی ،کمتر راضی خواهی بود ،چون به
ِ بهدنبال
چیزی بودن ،در درجهی اول این حقیقت رو تشدید میکنه که اون
چیز رو نداری .هرچه بیشتر برای پولدار شدن ل َ هلَه بزنی ،بیشتر
4اسید ،کاغذ ،یا پِیپر ِ هم بهش میگن .معموال ً یه تیکه کاغذه که یک قطره مادهی
روانگردان ِ LSDروش چکونده شده.
| کن شالت | | | 27
نکتهی فیلسوفانه درمورد شادکامی اشاره کنم .به تخم چپم چی
باشی».
تالش نکن!
خوشحالم که پرسیدی.
| کن شالت | | | 28
تا حاال دقت کردی وقتی به چیزی کمتر اهمیت میدی ،توش
عملکرد بهتری داری؟ توجه کردی اون کسی که کمتر از همه روی
...............................................................
شریف باشم.
خوشبختی میکنه:
کتاب رو آرتور شوپنهاور نوشته بود ،که چهار سال قبلِش ،توی
چیزی بود« :انسان عاقل بهجای اینکه دنبال لذتها باشه ،از
م
شوپنهاور میگفت دنیا تخمیه ،زندگی پر از درد و شرارته ،و آد ِ
عاقل باید بره کنج خونهش بشینه و خودش رو به هنر و کتاب و
انجمن خصوصی ِ
ِ شوپنهاور شده بودن و بین خودشون یهجور
خفن به ایتالیا برای نیچه اتفاق افتاد و اونجا متحول شد .داستان
از این قرار بود که خانم میانسالی به اسم مالویدا فون مایسونگ
که عاشق هنر و فلسفه بود ،نیچه رو دعوت کرد ویالشون توی
میگن در اون دوران نیچه خیلی سرزنده بود .با صدای بلند
نیچه میگفت:
روی این تحول نیچه اثرگذار بود .کسانی که نیچه بهشون میگفت
این آدمها نقاط مشترک زیادی داشتن :کنجکاو ،از لحاظ هنری با
استعداد ،و از لحاظ جنسی پرشور بودند .در کنار نقاط تاریکی که
* بیشتر ِ این پاورقی رو از کتاب تسلیبخشیهای فلسفه نوشتهی آلن دوباتن براتون
نقل کردم.
...............................................................
سعی کنی درد رو حذف کنی یعنی برای درد زیادی تره خُرد کردی.
ولی عوضش اگه بتونی درد رو به تخمت بگیری ،دیگه هیچ چیز و
من خودم در زندگی برای خیلی چیزها تره خُرد کردم .برای خیلی
زندگی نگاه کنی و دست به عمل بزنی .به ظاهر کار ِ سختی میاد،
اون همه تره نیستن .مثال ً درمورد اون فروشندهی گستاخ که
ببین قضیه از این قراره .یه روز میمیری .میدونم که این یه چیز
| کن شالت | | | 37
واضحیـه ،ولی فقط خواستم احیانا ً اگه فراموش کرده باشی بهت
دور زیر خاک خواهید بود و غذای کرمها میشین .و در این
بازهی زمانی کوتاه بین االن و اون آیندهی نه چندان دور ،ترههای
محدودی داری که خُرد کنی .درواقع ،ترههای خیلی کمی داری .و
به تخم گرفتن و تره خُرد نکردن هنر رندانهای رو میطلبه .و
باالیی میخواد .و بارها شکست خواهی خورد .ولی شاید این
چون وقتی زیادی تره خُرد میکنی ،وقتی برای هرکسی و هرچیزی
| کن شالت | | | 38
راحت و خوشحال باشی ،و هرچیزی باید همون جوری باشه که
م خفتبار ِ
هر مخالفت رو یک خیانت .اینجوری میشه که در جهن ِ
خودت که اندازهش با جمجمهت برابری میکنه میسوزی،
هیچ چیزی تکونش نمیده ،و برای کسی تره خُرد نمیکنه.
تنلَش و ترول
آدمهای بیتفاوت تنبل و بزدل هستن .اونها ِ
پیشه کنن چون در دنیای واقعی زیادی تره خُرد میکنن .اونها
psychopath 1
این چیز ِ ناخوشایند ،یعنی زندگی ،که کلی از وقت و انرژیشون رو
سوال اینجاست که :پس برای چه چیزی تره خُرد کنیم؟ داریم
پول زیادی رو ازش باال کشید .اگه من بیتفاوت بودم شونههام رو
فصل
ِ باال مینداختم ،یه جرعهی دیگه از قهوهم میخوردم و یک
مامان جان ،گور باباش ،یه وکیل میگیریم و دهن اون شارالتان
رو سرویس میکنیم .میدونی چرا؟ چون به تخمم .این آدم رو
رو نگاه کن ،این مارک منسون اصال ًبه تخمش نیست ».منظورمون
این نیست که این مارک منسون هیچی براش مهم نیست .بلکه
و یاغی بودن بهخاطر ِ ارزشهای شخصی ِ خود ِ آدم .اراده به
بهش ایمان دارن .چون میدونن کار درست همینه .چون میدونن
| کن شالت | | | 42
االن بهت میگم چرا .چون اون پیرزن احتماال ً در طول روز کار
تره خُرد کنه چون چیز دیگهای نیست که براش تره خُرد کنه .درنتیجه
ت صندوقش محافظت
باکرگی شاهزاد ه حفاظت میکنه از عصم ِ
کنه ،اونجاست که پیرزن واقعا ً جوش میاره .هشتاد سال ترههای
سرشون میشد».
ردکن سر
ِ یخ ُ
مشکل آدمهایی که ترههاشون رو مثل آقای سبز
| کن شالت | | | 44
برای اون صندلی راحتی رو از دست دادی ،این یعنی توی زندگیت
اگه اون چیز مهم و معنادار رو پیدا نکنید ،ترههاتون صرف مقاصد
میاد همه چی خیلی مهمه .در نتیجه کیلو کیلو تره خُرد میکنیم.
برای هرکسی و هرچیزی تره خُرد میکنیم ،برای اینکه مردم درمورد
گرفت بهمون زنگ میزنه یا نه ،اینکه آیا جورابهامون تابهتا هست
بهمرور زمان) کمکم متوجه میشیم که بیشتر ِ این جور چیزها تأثیر ِ
چندان ماندگاری روی زندگی ما ندارن .آدمهایی که نظرشون برامون
شدیم درواقع بهترین تاثیر رو روی ما گذاشتن .ما متوجه میشیم که
امتحانش کن .بلوغ یعنی وقتی آدم یاد میگیره ترههاش رو
مورلند» توی سریال ( The Wireآره بابا ،گور ِ باباتون ،من که به
مکنالتی میگه« :وقتی نوبتت نشده که ترهای خُرد کنی ولی به
قرار نیست درمان سرطان رو پیدا کنیم ،یا بریم کرهی ماه ،یا به
کون نیکی میناژ دست بزنیم .و این اوکیـه .زندگی ادامه داره .االن
ِ
دیگه اندک ترههایی که داریم رو برای قسمتهایی از زندگیمون
شخص راجر
ِ دوستهامون ،آلبوم Dark Side of the Moonکه
میداره .و به این فکر میکنیم که شاید واقعا ً این یارو بوکفسکی
کنید.
چون وقتی باور پیدا میکنیم که اوکی نیست گاهی اوضاع تخمی
منبع همین
ِ این اعتقاد که اوکی نیست گاهی ناکافی باشی،
ت ابدی،
وقتی میگم روشنضمیری منظورم یک موهب ِ
مرنجها ،و اینجور کسشرها نیست .کاملن برعکس،
پایانتما ِ
ِ
منظورم از روشنضمیری ِ کاربردی اینه که آقا ،بپذیریم که همیشه
که زندگی به سمتتون پرت میکنه (که قرار نیست کم باشه از
به هرحال فکر کنم تنها راه ِ غلبه بر درد اینه که اول یاد بگیری
به کمال یا تعالی نیست ،و نمیتونه باشه ،چون کمال توهمی
کنید ،برای بهتر رنج کشیدن ،معنادارتر رنج کشیدن ،با همدلی و
این کتاب قرار نیست یادتون بده چهجوری بهدست بیارید یا
خوشبختی یک مشکلـه
برای این پسر ایدهی خفنی داشت :کاری کنه که زندگی ِ این پسر
بینقص باشه .این پسر حتی یک لحظه رنج نکشه ،هر نیازی ،هر
جوان
ِ وجود ِ این همه فراوانی و زندگی ِ لوکس ،شاهزاده به یک
برای اولین بار در زندگی رنج بشر رو دید .آدمهای مریض رو
دیده هضم کنه ،درمورد هرچیزی حساس شده بود و خیلی غر
ولی شاهزاده بیشتر از اونی که فکرشو میکرد شبیه ِ پدرش بود .اون
هم ایدههای خفنی داشت .قضیه براش فقط فرار کردن از قصر
کنه ،توی کثافت بخوابه ،مثل یک حیوان ،و تا سرحد مرگ گشنگی
بکشه ،خودش رو شکنجه بده ،و تا آخر عمر برای تهموندهی غذای
شب بعد ،شاهزاده مخفیانه از قصر رفت بیرون ،و این بار رفت
که دیگه برنگرده .سالها مثل یک ولگرد ِ گدا زندگی کرد .مثل
نداشته باشه ارزشی هم نداره .و خیلی زود به این نتیجه رسید که
ایدهش ،درست مثل ایدهی پدرش ،خیلی تخمی بود و شاید باید
ت چهلونه
اونجور که افسانهها میگن ،شاهزادهی سردرگم به مد ِ
شبانهروز زیر اون درخت نشست .کاری به این ندارم که آیا اصال ً
یکی از این بصیرتها این بود :زندگی به خودی ِ خود یهجور رنج
رنج بکشیم.
کرد .و اگه تا حاال اسمش رو نشنیدین ،الزمه بهتون بگم که آدم
خفنی بوده.
ت
بنیان بسیاری از فرضیات و اعتقادا ِ
ِ یک پیشفرض هست که
تالش کرد و بهش رسید ،مثل قبول شدن در دانشگاه تهران ،یا حل
اگر قیافهم شبیه به Yبشه ،به شادکامی میرسم .اگر با آدمی مثل
کرد ،عناصر ضروری برای ایجاد شادکامی ِ پایدار هستن .بودا این
گ در ِ
این پاندا خونهبهخونه ،مثل یک فروشندهی دورهگرد زن ِ
پول
ِ آدمها رو میزنه و چیزهایی رو بهشون میگه مثل «آره ،اینکه
تالش همیشگی ِ
ِ اسمش رو گذاشتی دوستی چیزی نیست جز
تو برای اینکه توجه آدمها رو به خودت جلب کنی ».بعدش به
خیلی عالی میشه .و مریض .و ناراحتکننده .و سرحالکننده .و
شکستنمون
ِ بهمون میده ولی زندگیمون رو بهتر میکنه .با درهم
ما رو قویتر میکنه ،و با نشون دادن تاریکی بهمون ،آیند ه رو
ک پاندای سرخوردگی
پس مادامی که اینجاییم ،اجازه بدین من ماس ِ
تلخ دیگهای رو بپاشم توی صورتتون:
ِ ت
رو بزنم و حقیق ِ
م تغییر
مفیده .رنج مامور ِ طبیعته برای اینکه در وجود ِ ما کر ِ
بندازه .ما جوری تکامل پیدا کردیم که همیشه مقداری نارضایتی و
م
که در جهت نوآوری و بقا بیشتر ِ کارها رو انجام میدن .سیست ِ
ما یهجوریه که درمورد چیزهایی که داریم ناراضی هستیم و فقط
در حال جنگ و ساختوساز و فتح باشیم .در نتیجه ،خیر ،درد و
نظر بگیرید .اگه شما هم مثل من باشید ،وقتی این اتفاق بیفته
ک انگشتکوچیکهیضربدیده،
ولی من مخالفم .اون درد وحشتنا ِ
همون که من و شما و پاپ ازش متنفریم ،دلیلی برای وجودش
که بهش توجه میکنیم و دیگه هرگز اون کار رو تکرار نمیکنیم.
و این درد ،همون قدر که ازش نفرت داریم ،همون قدر هم
خودش نوشته بود فیلم پیشدرآمد ِ جنگ ستارگان .ولی مطمئنم دردی که ما ایرانیها 1
موقع تماشا کردن ِ سریالهای تلویزیون ایران تجربه میکنیم خیلی شدیدتر از دردیـه که
نویسنده با فیلم جنگ ستارگان تجربه کرده.
| هـ لکشم کی یتخبشوخ | | | 60
اینقدر درد داشت که واقعا ً انگار یک قندیل تیز یخی رو فرو کرده
ط قلبم.
بودن وس ِ
از تعادل خارج شده ،و حد و مرزی شکسته شده .و مثل درد
موارد تجربهی درد عاطفی یا درد روانی میتونه سالم یا الزم باشه.
تکرار نکنیم.
ت دنیای اطراف
فوایدش محروم میشیم ،اتفاقی که ما رو از واقعی ِ
دور میکنه.
فقط بهتر میشن .وارن بافِت مشکالت مالی داشت؛ اون عملی ِ
1
زندگی اینجوریه.
چند لحظه سپری شد ،و من یهو به این فکر کردم که این پاندای
«شب دِیت»
ِ رو اینجوری حل میکنی که چهارشنبهشبها رو
مشکالت تمومی ندارن؛ فقط معاوضه میشن ،یا ارتقا پیدا میکنن.
کنی ،بازهم به همون میزان خودتو بدبخت کردی .فوت کوزهگری در
کردن
ِ م همیشگیـه ،چون حل
شادکامی یک کارِدرحالانجا ِ
ت
م همیشگیـه .راهکارهای مشکال ِ
مشکالت یک کارِدرحالانجا ِ
ت فردا رو پایهریزی میکنن .شادکامی
امروز ،بنیانهای مشکال ِ
واقعی تنها زمانی اتفاق میافته که مشکالتی که دوست داری
بهتر.
میشه.
کردن دیگران
ِ ماریجوانا بیاد ،یا از حس حقبهجانبی که بعد از مقصر
بیشتر میشه.
ْ
احساسات زیادی بها داده شده به
احساسات برای یک مقصود ِ خاص تکامل پیدا کردند :کمکمون
دستوپنجه نرم میکنی چیز خاصی نیست ،یا این واقعیت که پدر
تا مواد بخره چیز سادهاییه .نه .بهت حق میدم که هنوز با این
قضیه کنار نیومده باشی .ولی وقتی توش ریز بشیم ،میبینی اگه
حس گُهی داری دلیلش اینه که مغزت داره بهت میگه مشکلی
میده ،ولی از جنس دستور نیست .در نتیجه نباید همیشه به
ت یک مقصوده.
یادتون باشه ،درد در خدم ِ
تشون رو با
ولی آدمهایی هم هستن که زیادی هوی ِ
احساساتشون تعریف میکنن .هرچیزی تنها و تنها بر اساس
میشه چون احساسات دوامی ندارن ،به همین سادگی .چیزی که
دمیل لذتجویی:1
ِ روانشناسها گاهی به این مفهوم میگن تر ِ
اینکه ما همیشه داریم سخت تالش میکنیم که وضعیت
که میشه بهش رسید .ما با این قضیه حال میکنیم که بتونیم
ولی نمیتونیم.
همه خوششون میاد حال خوبی داشته باشن .همه دوست دارن
پول خوب
ِ عالی و روابط فوقالعاده داشته باشن ،خوشتیپ باشن،
کاری نداره.
نمیکنن اینه:
رو تحمل کنه ،و تا لحظهی فرار از اون چاردیورای ِ جهنمی رنج
بکشه.
به «دیگه چی؟» و همینجاست که همهچی بهگا میره .و وقتی کار ِ
حساب مهریه میاد دم خونهشون،
ِ وکیلها تموم میشه ،و صورت
عواقب چیه؟
ِ آوردن پایین نیست ،پس
ت پیکارهای زندگیمون
معنای پایدار از طریق انتخاب و مدیری ِ
اضطراب مزمن باشید ،یا
ِ حال رنجکشیدن از
ِ بهدست میاد .چه در
استقبال
ِ اگه هیکل قشنگ میخوای ،بهش نمیرسی مگر اینکه به
م
عاشق محاسبه و تنظی ِ
ِ تحمیل میکنه .بهش نمیرسی مگر اینکه
استقبال
ِ یک آدم عالی رو به خودت جذب نمیکنی مگر اینکه به
پر از شرمساریـه.
سوال آسونیـه.
ِ باشی .همیشه که نمیشه گل و بلبل باشه .لذت،
دیدگاهی رو عوض کنه ،و حتی زندگی رو .همون چیزیـه که من رو
| هـ لکشم کی یتخبشوخ | | | 74
جلوی کلی تماشاچی ِ پرسروصدا بنوازم نبود ،بلکه این بود که
«کِی وقتش میرسه» .براش کلی برنامه ریخته بودم .کمین کرده
بذارم و یه گیتاریست خفن بشم و اسم در کنم .اول باید مدرسه رو
با وجود اینکه تقریبا ً نصف عمرم درمورد این قضیه رویاپردازی
منیخواستمش.
تمرین هرروزه،
ِ اسمش رو تالش کردن گذاشت .سختیهای
پیداکردن
ِ تشکیل گروه و تمرینکردن باهاشون ،درد ِ
ِ سازوکار
به قله .ولی خیلی زمان برد تا باالخره فهمیدم که من خیلی صعود
رو دوست نداشتم .فقط خیلی دوست داشتم خودم رو روی قله
تصور کنم.
جامعه وا دادم.
ت ما
پیکارهای ما تعیینکنندهی موفقیتهای ما هستن .مشکال ِ
براش دنبال سرمایهگذار بود ،یا درمورد چندتا رویداد خیریه که
Jimmy 1
| یتسین ءانثتسا وت | | | 80
و اگه چند دقیقه بهش زمان برای مکالمه میدادی ،با حرفهای
این آدم میچرخه ،و اینکه چهقدر ایدههای جدیدش خفنه ،تو رو
بمباران میکرد ،و اونقدر از این و اون اسم میبرد که انگار داری
زبانزد ِ همه باشه ،و دنبال راههایی بود که منافع خودش رو پیش
ببره.
ل آدمها که
ن مد
این فضیلتها ،جیمی یک آدم تنبل بود .از او
چت بود،
همهش حرف و لفظ میاد و عمل نمیکنه .بیشتر ِ وقتها ِ
و همونقدر که روی «ایدههای کسبوکاری»ش هزینه میکرد،
پول دوستدخترها
ولی این آدم سالها به همین روش ادامه داد و با ِ
و اقوام زندگیش رو میگذروند .بهگاترین قسمت داستان اینجاست
سشرهای خودش
بدترین قسمت ماجرا اینجاست که جیمی به ک ِ
ایمان داشت .مو الی درز ِ توهماتش نمیرفت ،صادقانه بگم،
واقعاً.
باالبردن
ِ اوایل دههی بعد ،یعنی ،۱۹۷۰روشهای
ِ در نتیجه
ت کوچیک و موفقیتهای
هزارآفرین الکی برای هر نوع مشارک ِ
ِ
معمولی به بچهها اعطا میشد .تکالیف درسی پوچ و بیخود به
بچهها داده میشد ،مثال ً اینکه ۱۰تا دلیل بنویسن که چرا خاص
self-esteem 1
| یتسین ءانثتسا وت | | | 83
ت
شریکش داد میزد و بهش میگفت «کسخل» درحالیکه با کار ِ
بانکی ِ حساب شرکت توی یک رستوران مجلل صدها دالر خرج
به جایی رسید که دیگه خاله یا عمهای نداشت که بتونه ازشون پول
قرض کنه.
بله اون جیمی ِ مغرور ،اون جیمی ِ با اعتمادبهسقف ،اون جیمی ِ با
ف لفظهای «من
نفسباال .همون جیمی که اونقدر وقت صر ِ
ِ عزت
خوب خوبه
ِ آدمهایی مثل جیمی ۹۹.۹درصد ِ مواقع حالشون
جیمی خودش رو مُحِق میدونه .و این یعنی فکر میکنه الیق
که باید بتونه پولدار بشه بدون اینکه براش عرق بریزه .معتقده
خودشون میگن مربی ِ زندگی 1و برای کمککردن به بقیه ازشون پول
تراوش اعتمادبهنفس
ِ حال
ِ آدمهای خودمُحِقبین همیشه در
ف فکرکردن
حس خوبی داشته باشن ،بیشتر وقتشون رو صر ِ
درمورد خودشون میکنن .بههرحال زمان و انرژی زیادی الزمه که
خودت رو قانع کنی گُهِ خودت بوی گند نمیده ،مخصوصا ًوقتی که
بودن خودش
ِ ت مهم
نفع اثبا ِ
ِ هرچی اطرافش اتفاق میافته رو به
اگه باهاشون بحث کنی ،اونها فکر میکنن کسی هستی که
میزان باهوشبودن/بااستعدادبودن/خوشتیپبودن/
ِ نمیتونی
ارتفاع
ِ میبرن که از حس خودبرتربینیشون تغذیه میکنه .اونها
نوع
ِ ولی خودمحقبینی یک استراتژی شکستخوردهس .فقط
همهچی از هم میپاشه
ساعت ۹صبح سر کالس زیستشناسی نشسته بودم ،با آرنج
کالس شلوغ و
ِ خفه میکرد .مثل بیشتر ِ بچههای ۱۳ساله در یک
تا اینکه یکی در ِ کالس رو زد .آقای پرایس ،1ناظم مدرسه سرش
Price 1
ت یکی از بچهها .وسایلم رو جمع
ناظم ،نه اینکه ناظم بیاد سروق ِ
کردم و از کالس زدم بیرون.
انتهای سالن صفآرایی کرده بودن« .مارک ،میشه کمد خودت رو
«بله حتماً ».و همراه با ناظم رفتم سمت کمدم ،با موهای بلند و
ت بزرگسایز ِ
شلخته درحالی که یک شلوار جین بَگی و یک تیشر ِ
1 Panteraتنم بود.
چندتا دفتر و خودکار .راه افتاد سمت اتاق خودش و بدون اینکه
به عقب نگاه کنه گفت «دنبالم بیا ».حسهای ناجوری اومده بود
سراغم.
که کسی از بیرون نتونه داخل رو ببینه .کف دستم شروع کرده
نمیاومد.
بدون اینکه سرش رو بلند کنه و بهم خیره بشه ازم پرسید
«نه».
«مواد».
شروع شده بود و حاال به بازوها و گردنم رسیده بود .خون به
قذُق
سمت مغز و کلهم سرازیر شده بود و شقیقههام مثل چی ذ ُ
قایم بشم.
که االن باید لحن مطمئنتری داشته باشم .یا شایدم نه .شاید
باید ترسیده باشم .دروغگوها باید لحن مطمئنی داشته باشن یا
م میاومدم،
درواقع متزلزلبودنم بهخاطر اینکه متزلزل بهچش
آقای ناظم گفت« :حاال میبینیم ».و همزمان شروع کرد به
کولهم پایان داد .حاال که هیچی پیدا نکرده بود یهجورایی قاطی
غیر از اینکه بهجای وحشت ،در آقای پرایس خشم داشت زبانه
میکشید.
«پس امروز موادی درکار نیست ،نه؟» و سعی کرد وقتی این رو
در تودههای مجزا کنار وسایل باشگاهم جمع کرد .حاال کاپشن
افتادن .یه نفس عمیق کشید و به دیوار خیره شد .مثل هر بچهی
Paleolithic 1
Mesolithic 2
| یتسین ءانثتسا وت | | | 93
دقت وارسی کرد .هیچ چیز غیرقانونی ،هیچ نوع مواد مخدر ،یا
حتی چیزی مغایر با قوانین مدرسه پیدا نکرد .آهی کشید و کاپشن
اگه باهام روراست باشی این قضیه خیلی بهتر برات تموم میشه.
برات».
و ملتمسانه ادامه داد« :حاال راستشو بهم بگو .امروز مواد آوردی
با خودت؟»
بیرون»
ِ شکنجه ز ُل زدم و با صدایی که حاکی از یک «ازمابِکِش
خاصی بود گفتم« :نه من مواد ندارم .اصال ً نمیدونم راجع به چی
پیمان
ِ برای آخرین بار به کولهپشتی ِ کجومعوج من که مثل یک
وسایلم رو جمع کنم و برم سراغ بقیهی زندگیم و این کابوس رو
فراموش کنم.
ولی پاهاش رفت روی یهچیزی .و درحالیکه با نوک پاش به
«چی چیه؟»
سرهم میکرد .پر از خشم و نفرت بودم .وقتی دوازده سالم بود،
که بتونم نصف شبها دزدکی از خونه بزنم بیرون .من و دوستم
| یتسین ءانثتسا وت | | | 95
که برای تکلیف مدرسه انتخاب میکردم «سقط جنین» بود چون
ک سفتوسخت
میدونستم معلم ادبیات ما یک مسیحی کاتولی ِ
بود .با یکی دیگه از دوستهام از مامانش سیگار کِش میرفتیم و
سیزدهسالهای که کَتبسته پش ِ
ت ماشین پلیس نشسته ،فکر
ط خزوخیلیّت بود).
در اون زمان به منزلهی محکومیت به مرگ توس ِ
پدرم هرروز صبح من رو با خودش به شرکت میبرد تا ساعتهای
2
بگم که وارِن بافِت 1چهجوری پول درمیاره ،یا الکسیس تگزاس
بابا ،همه چی خوبه .شاید کمی گرم باشه اینجا ،ولی خیالت راحت
هیچ دری کوبیده نشد ،و هیچ دعوا و بحثی سر ِ اینکه یکیشون
ماجراها اونها رو مقصر نمیدونم (شاید قبالًها آره ،ولی االن دیگه
هم داشتن ،و برو تا آخر .و مثل همهی پدر و مادرهای دنیا ،پدر
و بیچاره هستیم.
که ما ،یا بهطرز منحصربهفردی خاص هستیم ،یا اینکه بهطرز
رو نشون داده بود ،جایی که اون میتونست وانمود کنه یک آدم
من گذشته بود رو جبران کنم .که به خودم ثابت کنم همیشه
دوستم دارن و مورد پذیرش قرار میگیرم .در نتیجه شروع کردم
باهاش عشقبازی ِ شیرینی کردم ،و بعد بدون معطلی خودم رو
به یک بازیکن 1تبدیل شده بودم ،یک بازیکن نابالغ ،خودخواه ،و
ت خودمحوری و افراط
میل شدیدم به تاییدشدن باعث شد عاد ِ
player 1
| یتسین ءانثتسا وت | | | 100
که باید الکل مصرف میکردم ،و رفقای خوبی هم از دست دادم،
.۱من خومب بقی ه َعن ،پس باید مثل یک استثناء با من رفتار بشه.
.۲من عنم بقیه خوب ،پس باید مثل یک استثناء با من رفتار بشه.
لزج
ِ از بیرون طرزفکر متضادی دارن ،ولی از درون همون هستهی
بین این دو حالت رفت و آمد میکنن .یا بر بام جهان ایستادن
چه روزی از هفته باشه ،یا اینکه اون لحظه با اعتیادی که دارن
م
ت حلنشدنی داری به همون اندازه انرژی و توه ِ
که مشکال ِ
خودمهمپنداری میطلبه که معتقد باشی در زندگی و رفتارت هیچ
مشکلی نداری.
اگه مشکلی داری ،به احتمال خیلی زیاد میلیونها آدم دیگه
اون مشکل رو داشتن ،االن دارن ،یا اینکه در آینده قراره داشته
از قبل شده .مُد شده که کتابی از برنامهی درسی حذف بشه
جنون برسه .هرچه بیشتر آزادی ِ ابراز ِ خویشتن بهمون داده میشه،
از خیلی جهات ،ما در بهترین دوران ممکن زندگی میکنیم .ولی
م استثناءمداری
ظل ِ
اغلب کارهایی که انجام میدیم متوسط
ِ بیشتر ِ ما آدمها در
ت
بقیهی چیزها متوسط و یا حتی پایینتر از متوسط هستی .ماهی ِ
م اینه که براش کلی
زندگی همینه .عالیشدن در چیزی مستلز ِ
وقت و انرژی بذاری .و از اونجایی که همهمون مقادیر ِ محدودی
بهترین
ِ سیالب خارقالعادهها قرار میگیریم.
ِ هرروز ما در معرض
لآور ِ
ت مال
همینه .و این درحالیـه که بیشتر ِ زندگی توی اون قسم ِ
میانی میگذره .بیشتر ِ زندگی غیرخارقالعادهس .بیشتر ِ زندگی
متوسط میگذره.
اغلب
ِ نرمال جدیده .و از اونجایی که بیشترمون
ِ خارقالعادهبودن،
ت خارقالعاده و
سیالب اطالعا ِ
ِ اوقات کامال ً متوسط هستیم،
که بلدیم با این قضیه کنار میایم :یا از طریق خودبزرگبینی یا
دیگرانبزرگبینی.
ت تودهای داره
شیوع تکنولوژی و تبلیغا ِ
ِ مشکل اینجاست که
سیل خارقالعادهها
ِ انتظارات آدمها از خودشون رو بهگا میده.
شایع بود بدتر و بدتر شد .و همون باورها هنوز هم در حال شیوع
هستن :برای اینکه پسر باحالی باشی ،باید مثل یک ستارهی راک
پارتی کنی؛ برای اینکه مورد احترام واقع بشی ،باید توسط زنها
میتونه بهش دست پیدا کنه ،و برای دستیابی بهش میارزه که
حس خودکمبینی ِ ما دست میذاره و روی اون آوار میشه .ما رو
ِ
بیش از حد در معرض استانداردهای غیرواقعگرایانه قرار میده،
ت
و پابهپاشون پیش بریم .نه تنها حس میکنیم در مقابل مشکال ِ
حس بازندهبودن هم بهمون دست
ِ حلنشدنی قرار گرفتیم ،بلکه
میگن .حتی آپرا وینفری 2هم میگه (پس باید درست باشه).
م روی
ثابت کنن که بدبختترین ،مظلومترین یا قربانیترین آد ِ
زمین هستن.
(از جمله خودت) ریدن و پشیزی نمیارزن .و این دیدگاه میتونه
خفن میشن چون روی بهترشدن قفلی میزنن .و این قفلی
رو وقتی قورت میدین مزهی خوبی میده ،ولی در واقعیت فقط
میکنن.
اضطراب ناشی
ِ باشید ،از روی دوش شما برداشته میشه .استرس و
اهمیت میدین.
ارزش رنجکشیدن
ِ
واپسین ،۱۹۴۴بعد از حدود یک دهه جنگ ،اوضاع
ِ در ماههای
گل گیر کرده بود ،ارتششون در تقریبا ً نصف آسیا پراکنده شده
ت ایاالت متحده
مهرههای دومینو سرنگون میشدن و بهدس ِ
میافتاد .شکستْ اجتنابناپذیر بهنظر میرسید.
Lubang 2
| ندیشک جنر ِشزرا | | | 114
کند کنه ،تا سرحد مرگ ایستادگی کنه ،و هیچوقت تسلیم نشه.
خودکشی بود.
| ندیشک جنر ِشزرا | | | 115
جزیره رو گرفتن .در عرض چند روز بیشتر سربازهای ژاپنی یا
تونستن جون سالم به در ببرن و توی جنگل قایم بشن .از اونجا،
رسید.
به جنگ و غارت ادامه دادن .و این یک مشکل بزرگ در بازسازی ِ
آسیای شرقی بعد از جنگ بود،و دولتها به توافق رسیدن که باید
ارتش ایاالت متحده ،به اتفاق دولت ژاپن ،هزاران بروشور رو
از باالی اقیانوس آرام روی این جزایر پخش کردن و اعالم کردن
| ندیشک جنر ِشزرا | | | 116
پخش اعالمیهها
ِ پنج سال به همین منوال گذشت .انتشار و
جدیدی چاپ و توی جنگل پخش کرد« .بیاید بیرون .جنگ تموم
اونودا تسلیم شده و یکی دیگهشون کشته شده بود .یک دهه
بعد ،آخرین یار ِ اونودا ،مردی به نام کوزوکا ،در یک تیراندازی با
برنج رو آتیش میزد .یعنی ربع قرن از پایان جنگ جهانی دوم گذشته بود
شروع کردن به مطرح کردن این سوال که :اگه کوزوکا تا سال
از جنگ جهانی دوم ،هنوز زنده باشه .همون سال ،دولت ژاپن و
به افسانههای محلی ژاپن تبدیل شد ،یک قهرمان جنگی که
میگفتن این حرفها مال قصههای پریانه ،و آدمهایی این قصه
یک ماجراجو ،یک سفربروی کنجکاو ،و یهجورایی هیپی بود .بعد
پایان جنگ به دنیا اومده بود ،از مدرسه اخراج شده بود ،و چهار
ِ از
2
سال مداوم در جاده بود و آسیا ،خاورمیانه و آفریقا رو هیچهایک
کرده بود ،و شبها رو روی نیمکت پارکها ،در ماشین غریبهها،
به کار داوطلبانه مشغول میشد ،و برای پرداخت هزینهی اقامت
خون اهدا میکرد .یک روح آزاده بود و شاید یهخورده هم بیمخ.
الزم داره .بعد از سالها سفر به کشورش برگشته بود و اصال ً با
صلب فرهنگی و
این ژاپن جدیده حال نمیکرد .از هنجارهای ُ
باشه.
هزاران اعالمیه پخش شده بود ،بدون دریافت هیچ پاسخی .ولی
گور باباش ،این هیپی ِ ولگرد میخواست بره و اون آدمی باشه که
پیداش میکنه.
فنون
ِ سوزوکی ،غیر مسلح و بدون هیچ مهارتی در ردیابی ِ آدمها یا
| ندیشک جنر ِشزرا | | | 120
رفیق هم شدن.
ِ دو نفر یهجورایی
که «هیچوقت تسلیم نشو» و اون هم همین کار رو کرده بود .به
چیز ترک کرده« :ستوان اونودا ،یک خرس پاندا ،و یِتی ،1به همین
ترتیبی که گفتم».
این دوتا آدم تحت شرایط بسیار عجیبی به هم خورده بودن :دو
/ Abominable Snowmanیا غول ِ برفی؛ (طبق روایات اثبات نشده) موجود آدمنما 1
و پشمالویی که در کوههای هیمالیا زندگی میکند.
| ندیشک جنر ِشزرا | | | 121
نداشتن ،و هیچ کار ِ خاصی نمیکردن .اونودا که تا اون موقع بیشتر ِ
زندگیش رو وقف یک جنگ خیالی کرده بود .سرنوشت سوزوکی
رو پیدا کرد ،چند سال بعد در جستجوی یِتی در ارتفاعات هیمالیا
به سمت مرگ خودش هیچهایک کرد ،بدون هیچ پولی ،بدون
رفیقی ،و بدون هیچ هدفی جز اینکه یک غول خیالی رو پیدا کنه.
هم اگه زنده بود احتماال ً چیز مشابهی میگفت :که داشت همون
که بیمارگونه جلوه کنه .برای هردوشون ،این رنج کشیدن معنا
ت زندگی رو نمیشه
اگر رنجکشیدن اجتنابناپذیره ،اگر مشکال ِ
حذف کرد ،پس سوالی که باید پرسیده بشه این نیست که
که باهاش دست بدن؛ یک کتاب منتشر کرد؛ و از طرف دولت پول
ولی وقتی به ژاپن برگشت ،از چیزی که دید خیلی سرخورده شد:
ژاپن قدیم استفاده کنه ،ولی در این جامعهی جدید کسی صدای
از اون دورانی که در جنگل زندگی میکرد .حداقل توی جنگل برای
باعث شده بود که همهی اون رنجها براش آسون بشه و حتی
براش جنگید دیگه وجود نداشت .و سنگینی ِ این حقیقت یهجوری
سوراخش کرد که هیچ گلولهای تا حاال نکرده بود .و چون رنجی که
پیاز ِ خودشناسی
خودشناسی مثل پیازه .الیههای زیادی داره ،و هرچه الیههای
| ندیشک جنر ِشزرا | | | 125
ک ساده
بیاید فرض کنیم که الیهی اول پیاز خودشناسی یک در ِ
ت خودمون باشه« .االن از اون وقتهاست که من
از احساسا ِ
خوشحالم« ».فالنچیز من رو ناراحت میکنه« ».بهمانچیز بهم
امید میده».
بار این سوالها ازشون پرسیده بشه .این سوالها اهمیت زیادی
م تالش و
رسیدن به این الیه خیلی سخته و مستلز ِ
زیرِسوالبردنهای مداومـه .ولی مهمترینـه ،چون ارزشهای ما
ت مشکالتمون
ت مشکالتمون رو تعیین میکنن ،و ماهی ِ
ماهی ِ
ت زندگیمون رو.
کیفی ِ
ت
پذیرش مسئولی ِ
ِ اساس طفرهرفتن از
ِ که تحلیلهاشون بر
نفع
ِ کنن .متوجه میشن که تصمیماتشون رو در راستای ،و به
سطح عمیقتر ِ
ِ بیشتر راهنماها و مدرسهای خودیاری هم این
رو میگیرن چون میخوان پولدار بشن ،و بعد همهجور پند و
در درجهی اول چرا احساس نیاز میکنن که پولدار بشن؟ چهجوری
آدمها ممکنه تغییر کنه ،ولی ارزشهای بنیادی ،و معیارهایی که
سرخوشیهای بیشتره.
اینکه صادقانه خودت رو ببری زیر سوال کار سختیـه .چون باید
کن .حاال از خودت بپرس که چرا این قضیه رفته رو مخت .به
ممکنه اون واقعا ًاز جنس ناکامی نباشه؟ شاید از زاویهی اشتباهی
| ندیشک جنر ِشزرا | | | 130
میره رو مخم».
چرا؟
میشه؟
باشیم!»
دوتا چیز دارن اینجا عمل میکنن :یک ارزش که برای من مهمه،
باشن!»
باشه!»
چیزی که من ندارم».
برادرم) کامال ًشیرفهم هستم ولی هنوز درمورد معیار دارم دستوپا
خانواده» ،ولی معیارم تغییر چندانی نکرده :هنوز دارم خودم رو
باشه .شاید باید فقط احترام متقابل بینمون باشه (که همین
االن هم هست) .یا شاید باید دنبال این باشیم که اعتماد ِ دوطرفه
میکنیم.
نیستیم .و هیچ روش مثبتی وجود نداره که قضیه رو بهش ربط
ت ستارهی راک
مشکال ِ
شکل
ِ ت جوان و بااستعداد به بدترین
سال ۱۹۸۳یک گیتاریس ِ
ِ در
درب خروج
ِ چند روز قبل از اینکه ضبط شروع بشه اعضای گروه
در نتیجه پسر گیتاریست شروع کرد به کار کردن .یهجوری کار
اسم این گیتاریست دِیو ماستِین 1و اسم این گروه جدید که به
2
یکی از گروههای افسانهای تاریخ هِویمتال تبدیل شد ،مِگادث
دنیا کنسرت و تور برگزار کرد .این روزها ماستین رو بهعنوان یکی
هویمتال میشناسن.
متاسفانه ،گروهی که ازش اخراج شده بود متالیکا بود ،که بیشتر
Megadeth 2
| ندیشک جنر ِشزرا | | | 136
میمون
ِ مدل میپوشیم ،ولی راستش رو بخوای فقط یک سری
زندگیش آسیبهای زیادی بهش وارد کرد .با وجود همهی ثروت
میدونست.
خندهمون بگیره .به اینکه این آدم با میلیونها دالر پول ،صدها
که از رئیسم متنفر باشم »،یا «میخوام اینقدر پول در بیارم که
اگه فردا رو توی جوب بیدار نشم ».و با این معیارها ،ماستین
م شکستخوردهس.
«مشهورتر و موفقتر از متالیکا باش» یک ناکا ِ
در دنیای موسیقی رو رقم بزنه .ولی همین معیار بعدها کلی
اسمش پیت بِست 4بود .و اسم گروهشون بیتِلز .5در سال ،۱۹۶۲
تصمیم کلی شیون و زاری کرد .چون پیت رو دوست داشت .در
John 1
Paul 2
George 3
رو شروع کنن ،اپستاین باالخره پیت رو به دفترش صدا کرد .اونجا
گروه گم کنه و گروه دیگهای برای خودش پیدا کنه .هیچ دلیلی
براش نیاورد ،توضیحی نداد ،و ابراز تاسف هم نکرد .فقط گفت که
برو به سالمت.
رینگو استار 1رو آوردن .رینگو از بقیهی بچهها بزرگتر بود و یک
در عرض شش ماه بعد از اخراج بست ،بیتلمانیا 3فوران کرد ،و
در ضمن ،قابل درک بود که پیت وارد فاز ِ افسردگی عمیقی شد و
بقیهی دههی شصت خیلی با پیت بست مهربان نبود .تا ۱۹۶۵پیت
فقط برای اینکه مامانش منصرفش کنه .زندگیش بهگا رفته بود.
قصهی بست مثل دیو ماستین پیش نرفت و بازگشتی رویایی به
گفت« :اگه االن توی بیتلز بودم اینقدر که االن هستم خوشحال
نبودم».
ازدواج
ِ گ پرمحبت ،یک
که داشت قائل بشه :یک خانوادهی بزر ِ
باثبات ،یک زندگی ِ ساده .البته االن هم فرصتش پیش بیاد درامز
ارزشهای تخمی
ت واقعا ً سخیفی
یک سری ارزشهای متداول هستن که مشکال ِ
رو برای آدمها بهوجود میارن ،مشکالتی که به سختی میشه
که قفلیزدن روی لذت اون رو به کجاها رسونده .از کسی که
میره.
سرکردن
همون چیزیـه که ما روش قفلی میزنیم .ازش برای ِ
و پرتکردن حواسمون استفاده میکنیم .ولی لذت ،اگرچه
در زندگی (در دوزهای معینی) الزمه ،ولی به خودی ِ خود کافی
نیست.
میکنی ،ده هزار دالر ِ اضافی تاثیر چندانی نخواهد داشت .و
ت مادی
مشکل دیگهای که بیشازحدارزشدادن به موفقی ِ
ِ
ایجاد میکنه ،خطر ِ اولویتدادنش نسبت به ارزشهای
م
میکنیم ،واقعیتها رو نادرست یادآوری میکنیم ،تسلی ِ
ف یلخی
سوگیریهای شناختی 1میشیم ،و بر اساس عواط ِ
و یهویی تصمیمگیری میکنیم .ما ،یعنی گونهی بشر ،تقریبا ً
اساس اینکه
ِ ارزش خودشون رو بر
ِ واقعیت اینه که آدمهایی که
ت خودت).
ت من (یا صور ِ
مش ِ
خوردن یک کیک
ِ کردن یک ماراتن ما رو از
ِ در بلندمدت ،تموم
شروع یک کسبوکار ِ
ِ ن بازیکردن خوشحالتر میکنه.
پلیاستیش
ت مشکل رو تحمل
ناخوشایندن .از اونهان که باید مشکل پش ِ
کنی .ولی با این وجود از معنادارترین و پرشعفترین چیزهاییـه که
در کل زندگی انجام میدیم .درد دارن ،تقال دارن ،حتی عصبانیت
| ندیشک جنر ِشزرا | | | 149
ارزش بد
ِ ارزش خوب و
ِ ف
تعری ِ
ارزشهای خوب همچین ویژگیهایی دارن )۱ :مبتنی بر واقعیت
قابل کنترل.
| ندیشک جنر ِشزرا | | | 150
نیستن.
بَده .اگر این ارزش رو انتخاب کنی ،یعنی اگه معیارِت این باشه
کنترل
ِ که محبوبترین پسر/دختر ِ مهمونی باشی ،بیشتر ِ ماجرا از
طریق
ِ چند نمونه از ارزشهای بد و ناسالم :سلطهجویی از
| ندیشک جنر ِشزرا | | | 151
محبوب همگان
ِ داشتن ،همیشه مرکز توجه بودن ،تنها نبودن،
جزایر قناری رو دوست دارن .سوال اینه که اولویت شما چیه؟ چه
ت
نشدین ،از یک رول سوشی ِ مونده بوگندوتره .این ارزش مشکال ِ
ک زیادی برای هیرو ایجاد کرد .توی یک جزیرهی دورافتاده
تخماتی ِ
گیر افتاد و به مدت سی سال از حشرات و کرمها تغذیه کرد.
شهروندان بیگناه
ِ جون
ِ و البته مجبورش هم کرده بودن که
ی رو
احساس ناکامی میکرد .چونکه ارزشهای تخم
ِ وجود
ت دیگران
انتخاب کرد که بر مبنای مقایسهی تخمیتری با موفقی ِ
ت داغونی رو براش فراهم کرد،
سنجیده میشد .این ارزش مشکال ِ
م دیگه هم بفروشم؛
مشکالتی مثل «من باید ۱۵۰میلیون آلبو ِ
اونوقت دیگه همهچی ردیف میشه ».یا «تور بعدی ِ من فقط باید
از طرفی پیت بست از اینرو به اونرو شد .با وجود اینکه
نو اولویتبندی کنه و زندگیش رو زیر ِ نور ِ جدیدی محک بزنه .به
چهارتا عضو بیتلز سالهای سال برای دستیابی بهش در تقال بودن.
شکل افراطی
ِ اولین ارزش که در فصل بعد بهش میپردازیم یک
ت هرچیزی که در زندگیت
پذیرش مسئولی ِ
ِ از مسئولیتپذیریـه:
م
اتفاق میافته ،صرفنظر از اینکه تقصیر ِ کیه .دومین ارزش ،عد ِ
قطعیتـه :اعتراف به نادانی و تردید ِ همیشگی به باورها .بعدیش
ف
ف اشتباهات و نقطهضعفهات ،با هد ِ
ناکامیـه :تمایل به کش ِ
بهتر کردنشون .چهارمی ردشدن/کردنـه :توانایی ِ نه گفتن و نه
داریم.
فصل ۵
و بدبختی میکنیم.
| یتسه باختنا لاح رد هشیمه وت | | | 157
انتخاب
ویلیام جیمز 1مشکالتی جدی داشت .مشکالتی خیلی جدی.
کرد .این تنها کاری بود که بهش عالقه داشت ،و تنها کاری بود که
ولی متاسفانه ،بهنظر ِ هیشکی جیمز توی این کار خوب نبود .وقتی
که سالها میگذشتن ،پدرش (که یک تاجر پولدار بود) شروع کرد
جیمز ،از همین راه ِ نویسندگی زندگی ِ خوبی برای خودش دستوپا
از روی ناچاری ،پدرش یه حرکت زد که آیندهی این مرد جوان رو
در دانشکدهی پزشکی هاروارد ثبتنام کنه .پدر بهش گفت که این
ت خودش
داشت .از همهی اینها گذشته ،اگه نمیتونست مشکال ِ
توان کمک
ِ رو حل کنه پس چهجوری میتونست امیدوار باشه که
از یک مرکز بیماران روانی برگشت توی دفتر خاطراتش نوشت که
پدر دستوپنجه نرم کنه ،تصمیم گرفت که دور بشه :در یک تور ِ
| یتسه باختنا لاح رد هشیمه وت | | | 159
کرد.
م راه پابهپاش
ت جسمی ِ آسیبپذیرش تما ِ
و همگان ،وضعی ِ
اول
ِ اومد .ولی وقتی که باالخره به مقصد رسیدن ،درست روز ِ
ماجراجویی آبله گرفت و تقریبا ً توی جنگل تموم کرد.
میشه .کارهاش به چندین زبان دنیا ترجمه شده ،و بهعنوان یکی
ازدواج کرد و صاحب پنج فرزند شد (که یکیشون ،هنری ،به یک
جیمز بعدها از این آزمایش به «تولدی دوباره» یاد کرد ،و هرچیزی
رو تعبیر کنیم ،و چهجوری بهشون پاسخ بدیم ،کنترل داریم.
کردن
ِ رویدادهای زندگیمون رو تعبیر نکنیم خودش یهجور تعبیر
چه از این قضیه خوشمون بیاد چه نه ،ما همیشه نقش فعالی
قضیه اینجاست که ،ما همیشه داریم انتخاب میکنیم ،چه بهش
بده .اینکه برای هیچچیزی تره خُرد نکنی خودش یعنی برای یک
ط مسئولیت/تقصیر
باور غل ِ
چند سال پیش وقتی جوانتر و ابلهتر بودم ،یک پست برای
ده دقیقه بعد اولین کامنت اومد« :فکر کنم اون فیلسوف بزرگ
که پیتر پارکر 2اجازه داد فرار کنه .حاال اینکه چطور از بین اون
از پِیک هفتم هشتم .از اون حرفهاست که ثقیل بهنظر میرسه،
ت زیاد میاره».
«قدرت زیاد مسئولی ِ
ورژنی که عمیقه واقعاً ،و برای درست کردنش کافیه اسمهای این
ت زیاد میاره».
ت زیاد قدر ِ
گزاره رو جابجا کنید« :مسئولی ِ
تیکهی خوبی بود — ولی کامال ًباور داشت که بهنظر خانمها قدش
کوتاهه.
| یتسه باختنا لاح رد هشیمه وت | | | 164
انتخاب این ارزش اون رو ناتوان کرده بود .و یک مشکل تخمی
ِ
بهش داده بود :بهاندازهی کافی قدبلند نبودن در دنیایی که
ارزش
ِ ارزشها رو انتخاب نکرد .احتماال ً حتی آگاه نبود که داشت
با وجود این مسئولیت ،به غر زدن ادامه میداد :به مرد ِ کافهچی
هم هستی.
لحاظ قانونی مسئولم که یهجوری برات جبران کنم .حتی اگر برخورد ِ
ماشین من با تو یک تصادف بوده باشه ،باز هم من مسئولم.
تقصیر توی جامعهی ما اینجوری کار میکنه :اگه گند بزنی ،وظیفه
ِ
مسئولیتشون با ما هسنت.
برای مثال ،اگه یک روز صبح از خواب بیدار بشی و متوجه بشی که
ِ
مسئولیت شماست .باید انتخاب کنید گذاشتن ،ولی االن این بچه
بخشی از زندگیـه.
ط کنونیت رو بندازی
فرق زیادی هست بین اینکه تقصیر ِ شرای ِ
ِ
مسئول وضعیت
ِ گردن یکی دیگه ،و اینکه واقعا ً اون آدم
ِ
مسئول شرایطِت نیست.
ِ شما باشه .هیچکس غیر از خودت
معلمش .بهتر از این نمیشد .عالی بود .و منظورم از عالی اینه که
چند بار بهش زنگ زدم ،یا سرش جیغ کشیدم ،یا التماسش
که دیگه یه جایی ،بعد از کلی اشک و الکل ،فکرهام تغییر کردن و
و تقصیر اون بوده ،ولی االن مسئولیتش پای خودمه که حالم رو
خوب کنم .قرار نبود که اون بپره بیاد و همهچی رو برام درست
وقتی این رویکرد رو پیش گرفتم اتفاقهایی برام افتاد .اول اینکه
سپری کردم .با آدمهای جدید دوست شدم .یک سفر ِ تحصیلی
ت احساساتم رو به عهده
کرد .ولی حداقل االن خودم مسئولی ِ
گرفتم .و با این کار ،ارزشهای بهتری رو انتخاب کردم .ارزشهایی
حسهای بهتری داشته باشم ،نه اینکه قفلی بزنم روی اینکه
نمیگم که اینها کاری که اون کرد رو توجیه میکنه ،نه ابداً .ولی
منتخب
ِ بود .به عقب نگاه کردم و دیدم من هم چندان دوستپسر ِ
سال نبودم براش .درواقع بیشتر اوقات نسبت بهش سرد و گستاخ
رو تکرار نکنم ،و هیچوقت سرسری از کنار اون عالمتها رد نشم،
رابطه بشم .و الزمه گزارش بدم که این کار رو کردم .دیگه دختر ِ
خیانتکاری من رو ترک نکرد ،و دیگه کسی ۲۵۳بار توی شکمم
و بانی ِ رشد شخصی ِ زیادی برای من شد .از اون یه دونه مشکل
کردم.
ت
پذیرش مسئولی ِ
ِ موفقیت و شادکامیـه جنگ و دعوا داریم .ولی
واکنش به تراژدی
ولی بعضی رخدادها خیلی وحشتناک و شدیدن .خیلی از آدمها
م در ِ خونهتون
شرایطی قرار بگیره .ولی درست مثل بچهای که د ِ
گ و زندگی بر شما
ت مر گذاشته بودن ،فورا ً مسئولی ِ
ت این وضعی ِ
نازل میشه .آیا باهاشون دعوا میکنید؟ دچار حملهی عصبی
ت
شما خفتشدن رو انتخاب نکردین ،ولی با این وجود مسئولی ِ
شماست که پیامدهای عاطفی و روانی (و قانونی) این تجربه رو
| یتسه باختنا لاح رد هشیمه وت | | | 173
مدیریت کنید.
ممنوع .هیچ خانمی بدون همراه ِ مرد نباید بیرون باشه .هیچ
در سال ۲۰۱۲وقتی که چهارده سالش بود ،یک روز که سوار بر
که صورتش رو پوشونده بود اتوبوس رو متوقف کرد ،سوار شد ،و
مالله رفت تو کما و تقریبا ً تموم کرد .طالبان اعالم کرد که اگر
کتاب
ِ کشورهای اسالمی فعالیت مدنی میکنه ،و مولف یک
ندارم» .ولی اگه این کار رو میکرد ،بهطرز متناقضی ،باز هم
ت
دنیا رفت ،و تقصیر اون هم نبود که پسرش از دنیا رفت .مسئولی ِ
کردن این زخم بهش واگذار شده بود اگرچه کامال ً
ِ مدیریت
برامون داشته باشه .حتی در این ادعا که توی این قضیه انتخابی
آره ،شاید واقعا ً مخم تاب برداشته ،و هیچ ایدهای ندارم که دارم
نداره .و اصال ً گور باباش .فقط چون بچهای ندارم که مُرده ،دلیل
کردم .میتونستم سر ِ این مرد داد بزنم و باهاش وارد بحث بشم و
مرد فکر کنم .و این چیزیـه از اون به بعد سعی کردم سرلوحهی
بگم واقعاً؟
| یتسه باختنا لاح رد هشیمه وت | | | 177
از این تراپیها این بود که به این بچهها کمک کنه بر سیل افکار
یکی از اون بچهها ایمجین 1بود ،یک دختر هفده ساله که نیاز
با دستش یک ضربهی توکانگشتی بهش بزنه ،و اگه این کار
Imogen 1
Josh 2
Jack 3
| یتسه باختنا لاح رد هشیمه وت | | | 178
ت ارزشهای فرد
ت اختالل به مدیری ِ
ادامه خواهیم دید ،مدیری ِ
برمیگرده.
ت وسواسیشون رو بپذیرن.
که نقصها و کاستیهای تمایال ِ
ممکنه بیفتن بمیرن و اون کاری در این مورد نمیتونه بکنه ،و
که براش اتفاق بیفته تقصیر اون نیست .جاش مجبوره بپذیره
ت عصبی ِ
متقارنکردن اعضاش ،زندگیش رو بیشتر از اون حمال ِ
گاهوبیگاه بهگا میده .و به جک یادآوری میکنن که صرفنظر از
ه جا
همهی تالشهایی که برای تمیزی میکنه ،میکروبها هم
مال اختاللشونه.
ِ درواقع حتی ارزشهاشون مال خودشون نیست،
| یتسه باختنا لاح رد هشیمه وت | | | 179
بگیره و دوباره خوشحال باشه .و برای جک ،این یعنی بتونه
desensitization 1
| یتسه باختنا لاح رد هشیمه وت | | | 180
«من این ژنهای تخمی رو انتخاب نکردم ،پس اگه اوضاع تخمی
ت اونهاست.
ولی به هر حال ،مسئولی ِ
بردن
ِ زندگی شبزندهداریها و خیرهشدن به صفحهی کامپیوتر،
شب
ِ باختن بیشتر ِ همون پول در
ِ هزاران دالر در یک شب ،و
ارتزاق نبود .ولی دورانی که پوکر بازی میکردم تاثیر عمیقی روی
اون کسی که کارتهای خوبی داره احتمال برد بیشتری داره ،ولی
میگیرن ،درست مثل زندگی .و این آدمها لزوما ً اونهایی نیستن
اینها رو یکجا جمع کنی ،مثال ً قرار باشه همهشون رو توی یک
ت قربانیبودن
لذ ِ
باور ِ اشتباه ِ مسئولیت/تقصیر ،به مردم این اجازه رو میده که
تهییج عاطفی ِ
ِ نوع رویداد ِ دیگهای در رسانههای اجتماعی ،باعث
شاید این برای اولین بار در تاریخ بشر باشه که همزمان همهی
ت سرخوشیهایی از
ناعادالنه قربانی هستن .و همهشون سرمس ِ
جنس برآشفتگی میشن که با این حسها میاد.
ِ
شدن درخت
ِ بهجای تنظیم خانواده در دانشگاه باشه ،یا ممنوع
ف
به سمع و نظر مخاطبهاشون برسونن ،بهطوریکه حتی طی ِ
دیگهای از جامعه رو هم برآشفته کنه .و این باعث میشه یک مشت
ت
ظ اخالقی ارجحیت داشتن ،حال میده .کاریکاتوریس ِ
و از لحا ِ
سیاسی تیم کریدر 1یکبار توی نیویورک تایمز 2این قضیه رو
همینه .ولی بهنظر میاد روزبهروز آدمهای بیشتری دارن این رو
فراموش میکنن.
دیرباوری بریم سراغ رسانهها و اخبار ،و سعی نکنیم کسانی که
ف
داشتن آغوشی باز برای تردید رو در اولویت قرار بدیم ،بر خال ِ
ِ
حال خوب داشتن ،و انتقام
ِ ارزشهایی مثل حقبهجانب بودن،
بدیم.
«چهطوری» نداریم
خیلیها ممکنه همهی این حرفها رو بشنون و بعدش بگن
تغییر بدم؟»
شما همین االن هم ،و در هر لحظه از روز ،دارید انتخاب میکنید
کردن یک چیز ِ
ِ که تغییر همینقدر سادهس .به سادگی ِ انتخاب
نیست.
بیاید به چندتا از این اثرات جانبی نگاهی بندازیم .ببین ،قراره پر از
ت
یهجوری که نتونی خوب و بد رو از هم تشخیص بدی .این قسم ِ
ت ماجراست ،ولی طبیعیـه.
سخ ِ
متقلب بیهویت
ِ برآورده کنی ،و در نتیجه فورا ً حس میکنی یک
حس تردید و
ِ درونی فراوانی مواجه میشید .بیشتر از هرچیزی،
میکنم اشتباهه.
ت بازوی یک آدم
شکافتن گوش ِ
ِ جزیرهس .دکترها معتقد بودن
شاش سگ به صورت،
ِ مالیدن
ِ درست شده .زنان معتقد بودن که
phlogiston 1
| ...ینک یم هابتشا یچ همه درومرد | | | 192
لورفتن داستان:
ِ دستشویی بیاد بیرون ،خونه رو ترک کنه (هشدار ِ
اونجا یک پنجره بود) .همچنین فکر میکردم وقتی رفیقم همراه
وقتی نوجوان بودم ،به همه میگفتم که هیچی برام مهم نیست،
ولی واقعیت این بود که خیلی هم برام مهم بود .بدون اینکه
بسازیش.
هم میمونیم .ولی بعد ،وقتی که اون رابطه تموم شد ،فکر کردم
mediocre 1
این ابله بهجای واشنگتن دیسی میگفته بیسی .و B.C.مخفف ِ «قبل از میالد 2
مسیح»ـه ):
| ...ینک یم هابتشا یچ همه درومرد | | | 193
همهی عمرم داشتم درمورد خودم ،بقیه ،جامعه ،فرهنگ ،دنیا ،و
ت
ک حال میتونه به همهی نقصها و اشتباها ِ
همونطور که مار ِ
ک آینده به
ک گذشته نگاه کنه ،روزی میرسه که مار ِ
مار ِ
ت همین کتاب) نگاه
ک حال (از جمله محتویا ِ
پیشفرضهای مار ِ
کنه و نقصهای مشابهی رو در بیاره .و این چیز ِ خوبی خواهد بود.
اگه از این زاویه بهش نگاه بشه ،رشد شخصی میتونه خیلی
اشتباه میکنم.
از خونه بیرون نمیره چون اگه بره مجبور میشه با باورهاش
ت
درمورد اینکه چهقدر خواستنیـه روبرو بشه .اون مرد درخواس ِ
ترفیع نمیکنه چون اگه بکنه مجبوره با باورهاش درمورد اینکه
ت
قول شادکامی و موفقی ِ
ِ راحتی ِ نصفهونیمه برامون مهیا کنن ،و
ت
خفنتری رو در آینده بهمون بدن .اینها استراتژیهای بلندمد ِ
افتضاحی هستن ،ولی با این وجود ما بهشون چنگ میزنیم چون
قراره چه اتفاقی بیفته .به عبارت دیگه ،فکر میکنیم میدونیم این
پذیرش
ِ بیفته ،که البته اون موقع هم قابل بحثه .برای همینه که
| ...ینک یم هابتشا یچ همه درومرد | | | 197
ضروریـه.
دنبال این
ِ بیرون و اون رو برای خودمون بسازیم .بهجای اینکه
اشتباه میزنیم.
اشتباهزدن فرصت رو برای تغییر و رشد مهیا میکنه .و این یعنی یک
االن در این لحظه چه چیزی درد داره و چی نداره .و راستش این
مفت نمیارزه.
چندتا دکمه بذارید جلوش .بعد بهشون بگید که اگر کار خاصی
که یک امتیاز گرفتن .بعد منطقا ً سعی میکنن همون کاری که
رو یکبار ،پنج ثانیه صبر کن — دینننگ! یک امتیاز ِ دیگه .ولی این
شاید قضیه اصال ًبه دکمهها ربطی نداره .شاید به نحوهی نشستنم
میشه .دینننگ! یک امتیاز دیگه .آره ،شاید پاهامه ،و بعدش باید
خاص
ِ بهطور کلی ،در عرض ده تا پانزده دقیقه هرکسی به الگوی
| ...ینک یم هابتشا یچ همه درومرد | | | 200
در بازهی زمانی خاصی فشار داده بشه درحالیکه داری به جهت
ابداع ،و بهشون باور پیدا کنه .و همونطور که آزمایش نشون
به سقف ضربه بزنه تا امتیاز بگیره .وقتی از اتاق اومد بیرون خسته
میشه .ما فکر میکنیم که دکمه باعث شد چراغ روشن بشه .این
میان
ِ میبینیم .متوجه میشیم که خاکستریـه .بعد ذهن ما پیوند ِ
رنگ (خاکستری) و شیء (صندلی) رو ترسیم میکنه و یک معنا
ت روی این
و اتصاالت جدیدی ایجاد میکنه .هرچیزی ،از کلما ِ
ولی دوتا مشکل وجود داره .اول اینکه مغز ناقصـه .ما چیزهایی
| ...ینک یم هابتشا یچ همه درومرد | | | 202
دوم اینکه ،ما معنایی رو برای خودمون میسازیم ،و ذهن طوری
ت معنایی که ذهن
طراحی شده که به اون معنا چنگ بزنه .به سم ِ
ساخته جانبگیری داریم ،و تمایلی نداریم که بیخیالش بشیم.
یه کمدین هست به اسم ایمو فیلیپس ،1که یکبار گفت «یادمه
معتقد بودم که مغز خفنترین عضو بدنمه ،بعد متوجه شدم کی
پذیرش این
ِ اگرچه این قضیه میتونه آزارنده باشه براتون ،ولی
هفت سالگی ،به روی پدرش آورد و به همهی خونواده گفت که
که عمرا ً همچین کاری نکرده و همهچی رو کتمان کرد .بعضی از
رب مذاب
س ِرو .شجرهنامه به دو طرف تقسیم شده بود .درد ،مثل ُ
توی شاخههاش میخزید و همه رو پاره میکرد.
ریزون جدید
ِ بعدها در سال ۱۹۹۶مردیث به یک روشنگری پشم
رسید :که راستش پدرش همچین کاری نکرده بود( .آره میدونم،
براشون داستان رو توضیح بده .ولی دیر شده بود .پدرش فوت شد
کاشف به عمل اومد که مردیث توی این تجربه تنها نبوده .بعدها
آزار جنسی قرار میدن ،که با وجود تجسس گستردهی پلیس در
پیدا نشد.
چرا یهو آدمها شروع کرده بودن به اختراع کردن خاطرات آزار
وقتی بچه بودی اون بازی ِ بهبغلیبگو رو بازی کردی؟ همون که
تو یهچیزی توی گوش بغلی زمزمه میکنی و اون هم توی گوش
هم این چالههای پرشده رو باور میکنیم ،و دفعهی بعد هم
م
م بهجونمادرمراستمیگ ِ
پنج سال بعد ،قصهی بهقرعانقس ِ
دروغگوروسگبگاد ،در بهترین حالت ۵۰درصدش واقعیـه.
باور داریم و تجربه کردیم ،پردازش کنه و ازشون معنا بسازه .هر
ت روشن به یاد
بیشتر ِ خاطراتمون با اون رو در یک پرتو مثب ِ
میاریم .ولی وقتی رابطهمون باهاش بوی عن میده ،ناخودآگاه
efficient 1
accurate 2
| ...ینک یم هابتشا یچ همه درومرد | | | 207
داشت.
چنگی به دل نمیزد.
شد و شروع کرد به تحقیق درمورد آزار جنسی کودکان .هرروز با
سه زن بالغ ،یک نفر در دوران کودکی مورد تعرض جنسی قرار
زن دیگه شد ،یک قربانی آزار جنسی خانگی .رابطهی مسمومی
خراشش
ِ داشت سعی میکرد پارتنرش رو از گذشتهی روان
سالحی برای جلب ترحم مردیث استفاده میکرد (در فصل ۸
ت
در این روش درمانی ،درمانگر فرد ِ مراجع رو میبرد به یک حال ِ
نیمههوشیار و ازش میخواست که خاطرات فراموششدهی
اغلب خیلی خوشخیم و بیخطر بودن ،ولی ایده این بود که
درمورد آزار جنسی خانگی کودکان تحقیق میکنه ،از دست پدرش
زن دیگهس که اون هم قربانی آزار جنسی خانگیـه .اوه ،و یک
م همهی
در این شرایط ،چیزی که داریم تجربه میکنیم جلوی چش
ت شیطانپرستها
تو این مایهها که «اپیدمی ِ آزار جنسی و خشون ِ
دنیا رو گرفته ،و شاید شما هم قربانی ِ این ماجرا باشید») ناخودآگاه ِ
ت خودشون رو
این آدمها رو تشویق میکرد که یهخورده خاطرا ِ
رنج کنونیشون رو یهجوری توضیح بدن ،طوری که
ِ گول بزنن و
ک
جایگزینش شد .مطالعات اخیر فقط روی درسهای دردنا ِ
اون دوران صحه میگذراند :که باورهای ما بسیار شکلپذیرند ،و
میگن «به خودت اعتماد کن»« ،با حس ششم برو جلو» ،و
ولی شاید جواب این باشه که کمتر به خودت اعتماد کنی .به هر
رهاییبخشـه.
ت محض
ت قاطعی ِ
خطرا ِ
رستوران ژاپنی و داره سعی
ِ اِرین 1روبروی من نشسته توی این
گذشته ،و دقیقا ً چهار رول سوشی ِ خیاری خورده ،و یک بطری
کامل ساکی 2رو نوشیده( .درواقع داره میره سمت دومی) .ساعت
من دعوتش نکرده بودم .خودش از طریق اینترنت فهمیده بود که
قبال ً هم این کار رو کرده بود .میدونی ،ارین قاطعانه باور داره
که میتونه مرگ رو درمان کنه ،و باور داره که در این راه به
Erin 1
نیست.
حساب میام».
یک ماه بعد بهم پیشنهاد داد که از اینسر ِ آمریکا بِک َنم و برم
| Ivy Leagueگروهی متشکل از هشت دانشگاه خصوصی برتر شمالشرق آمریکا 1
که با هم رقابتهای ورزشی ،علمی ،فیالن و بیسار میذارن .از بینشون هاروارد ،کلمبیا،
یِیل و پرینستون رو احتماال ًبشناسید.
| ...ینک یم هابتشا یچ همه درومرد | | | 214
تقریبا ً جونش رو از دست داده بود .درواقع ،از لحاظ پزشکی برای
که تقدیر میخواد من و اون با همدیگه دنیا رو نجات بدیم .که ،از
تا اون لحظه که توی رستوران نشسته بودیم هزاران ایمیل برام
هرگز عوض نشد؛ باورهاش تکون نخوردن .هفت سال بود که ما
باشه.
2
اواسط دههی ۱۹۹۰میالدی ،روانشناسی به نام روی باومایستر
| Lazarusمثکه عیسی مسیح زندهش میکنه ،بعد از اینکه چهار سال توی قبر 1
بوده.
اون زمان باور عمومی بر این بود که آدمها کارهای بد میکنن چون
اطمینان
ِ وحشتناک حس موجهی پیدا کنه ،الزمه که یک نوع
مردها به زنها تجاوز میکنن چون اعتقاد دارن که بدن زنها حق
م اونهاست.
مسل ِ
بهبار میاره.
گرفته شده.
پیدا نکنی ولی بهندرت پیش میاد که این پایان ماجرا باشه؛ چون
میتونی پیگیرانه بری دنبال اون کسی که فکر میکنی «باید» با
کارِت اشتباهه.
میکنی.
ت خودمون رها
میکنه .عدماطمینان حتی ما رو از دست قضاو ِ
میکنه .ما نمیدونیم دوستداشتنی هستیم یا نه؛ نمیدونیم
موفق بشیم .تنها راه رسیدن به این چیزها اینه که نسبت بهشون
باشیم.
ک
اونها بیعیب و کاملن ،خودمون رو در یک طرزفکر ِ دوگماتی ِ
خطرناک قرار دادیم که ماحصلش چیزی نیست جز خودمحقبینی
نمیدن.
جهل
ِ چشمهای جهل نگاه کنیم و سر ِ تسلیم فرود بیاریم ،چون
قانون اجتناب
ِ الس روشنفکری بزنید،
ِ و میخواستین با یکی
میکنه.
زن اخالقمدار ِ
میکنی چون این مکالمه هویتت بهعنوان یک ِ
محجوب رو به چالش میکشه .از اینکه به رفیقت بگی دیگه
حرف زد؛ براش پول جمع کرد؛ حتی چندتا وبسایت ساخت و
کافی خوب نبود ،یا اینکه به تازگی کار ِ بهتری کِشیده بود ،یا هنوز
کسب
ِ نیومد بیرون .چرا؟ چون با وجود ِ همهی رویاپردازیها درمورد ِ
احتمال اینکه تبدیل به هنرمندی بشه که هیچ
ِ درآمد از هنرش،
دنبال این دختر و اون داف .بعد از چند سال زندگی ِ سرخوشانه و
ِ
چتمست ،یهو دید که خیلی تنها ،افسرده ،و از لحاظ بدنی تکیده
میکنیم .اگر باور داشته باشم که آدم مهربونی هستم ،از شرایطی
که با این باور در تناقض هستند اجتناب میکنم .اگر باور داشته
این رو به خودم ثابت کنم .باور همیشه جلوتره .تا وقتی که
من میگم خودت رو پیدا نکن! میگم هیچوقت َندون کی هستی .چون
فروتن باشی.
خودت رو بُکُش
بوداییها میگن تصوری که از «خود» داری یک ساختار ذهنی
کردن رویاهای
ِ بلندپروازی کنه .االن دیگه دلیلی نداره که با دنبال
نوشتن اون
ِ یا کارم وجود نداره ».اونوقت رها میشه که به
میشه.
رهاییبخشـه.
که سقوط میکنه ،یا اینکه ایدهی پروژهت همونه که قراره همه
بهش بخندن ،یا اینکه تو اونی هستی که قراره همه دست بگیرن
و خاص هستم».
ت تو استحقاق
این خودشیفتگی ِ محضـه .فکر میکنی مشکال ِ
این رو دارند که یهجور متفاوت باهاشون برخورد بشه ،و اینکه
روش ممکن
ِ همین دلیل ،خودت رو به سادهترین و معمولیترین
تعریف کن.
اطمینان بیشتری
ِ سوال مطرح میکنم که بهتون کمک میکنه عدم
| ...ینک یم هابتشا یچ همه درومرد | | | 230
مشکلی نیست ،این نامزدی موردی نداره که آزارش بده ،و فقط
ت
و ضعفهای خودش درمورد امر ازدواج باشه .شاید یک رقاب ِ
خواهر برادری باشه .شاید حسادت .شاید هم نمیدونه چهجوری
ناظران خودمون
ِ یک قانون کلی بهتون بگم ،همهمون بدترین
| ...ینک یم هابتشا یچ همه درومرد | | | 231
آخرین کسی هستیم که متوجه میشیم .و تنها راه ِ پیبردن بهش
میکنم؟»
بهمون میده.
بردن انگارهها و
ِ ولی مهمه به این نکته توجه کنی که زیرسوال
ت
ل بر این نیست که البد انگارهها و تصورا ِ
ت خودت دا ّ
تصورا ِ
اشتباهی داری .اگر همسرت فقط بهخاطر اینکه دلمهها رو
ن اون
اشتباه میکنی ،و تا وقتی که نتونی خودت رو برای پیداکرد
اشتباه میکنن یا نه ،ولی عدهی کمی هستن که میتونن چند قدم
بدون
ِ کردن ارزشهای مختلف
ِ توانایی ِ نظارهکردن و سبکسنگین
با اون نباشه ،و نامزدی ِ خواهرش سالم و خوشحال و اوکی باشه،
طریق
ِ اونوقت هیچجوره نمیشه رفتارش رو توضیح داد ،مگر از
ف ریشهی
رو از خودشون میپرسن .ولی این پرسوجوها برای کش ِ
ک رفتارهای تخمی ِ برادر دوستم یا خودمون
مشکالتی که محر ِ
هستند ،الزم و ضروریاند.
کسخل
ِ قرص و محکم سر جاشون هستن ،یا اینکه یک آدم
میزنیم.
که بهش داره ،با نتایج این تصمیم کنار بیاد و زندگی
خودش رو بکنه.
| ...ینک یم هابتشا یچ همه درومرد | | | 235
انتخابش نمیکنن.
کردن ارزشها و
ِ باد ِ هَوان؛ و حتی بدتر ،اغلبشون برای توجیه
با وجود ِ اینکه (حتی شاید خودش هم بدونه) دومی بهش کمک
رفته .تجربه این رو بهم ثابت کرده .من همون دیوثیام که بیشتر
از موهای سرم کارهای تخمی ازم سر زده چون احساس ناامنی
بودم.
سقوط کرد و رکود اقتصادی بزرگ دامنگیر آمریکا شده بود .اومدم
عدل یعنی دقیق ،درست ،که خیلیهامون به اشتباه میگیم «اَد همون زمانی که»... 1
یا «اَد همون روز »...یا هرچی.
| هئولج هب ور ِریسم ،تسکش | | | 238
اتاقهای آپارتمانم رو اجاره کرده بود ،سه ماه بود که اجارهش رو
پرداخت نکرده .وقتی بهروش آوردم ،زد زیر گریه و رفت و غیبش
زد .از این بهتر نمیشد .من و همخونهم مجبور بودیم اجارهی
بدن ،یا از یک شغل داغون استعفا بدن .و من همینکه وارد شدم،
خوشخواب
ِ پس ،آره دیگه ،خوششانس بودم .وقتی روی یک
که بفهمی آیا این هفته هم میتونی از مکدونالد تغذیه کنی ،و
نکنم؟»
میاومد .ولی اگه مثل بیشتر آدمها ،معیارم این بود که یک شغل
حل مشکالت .و ایضاً ،خوششانس بودم چون این در سنین کم
ِ
بهم یاد داد که پولدرآوردن به خودیِخود معیار تخمیای برای من
بهم بگن چیکار بکن و چیکار نکن ،و همیشه ترجیح دادم کارها
رو اونجور که خودم دوست دارم انجام بدم .ایدهی راهاندازی یک
مفلس بیکار ِ
ِ ساله باشم که هیچ سابقهی کاری نداره ،میشم یک
پارادوکس شکست/موفقیت
ت میز کافهای در اسپانیا
وقتی پیکاسو مرد سالخوردهای بود ،پش ِ
نشسته بود و داشت روی دستمالکاغذی ِ استفادهشدهای خطخطی
ت خاصی داشت
ت میز ِ بغلی نشسته بود و با حیر ِ
بگذریم ،زنی پش ِ
پیکاسو رو نگاه میکرد .چند لحظه بعد پیکاسو قهوهش رو سر
کشید ،و همینکه داشت جمع میکرد که بزنه بیرون ،دستمال رو
اون خانم یهو پرید وسط و گفت« :وایسید! میتونم اون دستمال
پیکاسو جواب داد« :البته ،چرا که نه ،میشه بیست هزار دالر».
ت
کشیدن این بیشتر از شصت سال وق ِ
ِ پیکاسو گفت« :نخیر بانو،
زد بیرون.
احتمال زیاد بیشتر از شما در اون قضیه شکست خورده .اگر کسی
ِ
احتمال زیاد تجربههای سخت و طاقتفرسای
ِ از شما بدتره ،به
کافی روی پای خودشون گند بزنن ،و درعوض اونها رو بهخاطر ِ
کردن هر چیز جدیدی تنبیه میکنن .و بعد رسانههای
ِ امتحان
| هئولج هب ور ِریسم ،تسکش | | | 243
خوردن
ِ بیاد» ،اضطراب سراسر وجودم رو میگیره چون شکست
مشکلیـه که مرتبا ًباید باهاش درگیر شد .هر مکالمهی جدید ،هر
میرسی اون معیار چیز ِ بیشتری نداره که بهت بده .حاال وقتشه
| هئولج هب ور ِریسم ،تسکش | | | 245
ادامهی رشد و بهتر شدن نمیشناسی ،و رشد همون چیزیـه که
تا سالهای آخر زندگی به خلق هنر مشغول بود .اگه هدفش
«مشهور شو» یا «از دنیای هنر کلی پول به جیب بزن» یا «هزار
تا نقاشی بکش» بود ،یه جایی از زندگی دست از کار میکشید.
بیپایان .و اون ارزش «ابراز ِ صادقانه» بود .و همین بود که اون
خراش جنگ
ِ میکرد این بازماندهها چهجوری با تجربههای روان
ت نازیها ،چند
جنگ ،تجاوز و یا قتل اعضای خانواده ،اگر نه بهدس ِ
سال بعدش بهدست سربازان شوروی.
ت
دوستشون داشتن قدردان نبودن ،تنبل بودن و درگیر ِ مشکال ِ
ک الکی ،و نسبت به هرچیزی که بهشون داده شده بود
کوچی ِ
خودشون رو محق میدونستن .بعد از جنگ اعتماد به نفسشون
بیشتر شد ،شجاعتر شده بودن ،قدردانتر شده بودن ،و مسائل
و اونها توی این قضیه تنها نیستن .برای خیلی از ماها ،خفنترین
ف
جانسالمبهدربردن از اون فضاهای خطرناک و وحشتناک ،انعطا ِ
ِ
| هئولج هب ور ِریسم ،تسکش | | | 248
میکشیم بیرون ،و بعد درمورد تغییر ِ مسیر کمی تامل کنیم.
متاعهای دیگه خفه کنی ،هیچوقت انگیزهی الزم برای تغییر رو
پیدا نمیکنی.
کار میکنه .و چون بلد بودم چهجوری کار میکنه ،اغلب اوقات
حتی بدون اینکه به دفترچه راهنما نگاه کنم ،مثل این بود که من
جوابشون رو بدم.
ولی از دید ِ این آدمها که به قضیه نگاه کنی ،این سوالها خیلی
آسون.
ک
آوردن کلمههاش سادهس؛ ولی ریس ِ
ِ یک شام بهاندازهی بهزبون
از کسی بخوای از خونهت بره یک تصمیم واضح و تمیزه؛ ولی این
نداره.
ت یک آدم و
«آخه چهجوری؟ چهجوری همینجوری میری سم ِ
باهاش حرف میزنی؟ چهجوری یک نفر میتونه همچین کاری
بکنه؟»
اجازه نداری با کسی صحبت کنی مگر اینکه دلیل موجهی برای
این کار داشته باشی ،یا اینکه خانمها فکر میکنن اگه برم جلو و
چون حس میکردم آدمها نمیخوان باهام حرف بزنن ،باور داشتم که
هم جدا کنم ،قادر نبودم از خودم بزنم بیرون و دنیا رو همونطوری
که هست ببینم :یک جای ساده که دوتا آدم خیلی راحت میتونن
یاد بگیر دردی که انتخاب کردی رو حفظ کنی .وقتی ارزش جدیدی
رو وارد زندگیت کنی .ازش لذت ببر .مزهمزهش کن .با آغوش باز
بپذیرش .و بعد بدون اینکه تاثیری مخرب روت بذاره عمل کن.
نمیدونی چیکار باید بکنی .ولی قبال ً هم در این مورد حرف زدیم:
تو هیچی نمیدونی .حتی وقتی که فکر میکنی میدونی ،واقعا ً
دادن داری؟
کال ًبی
خیال این کار شدم و تصمیم گرفتم کسبوکار آنالین خودم
ِ
رو راه بندازم .اون زمان هیچ ایدهای نداشتم چیکار دارم میکنم،
ولی فهمیده بودم که اگه قراره مفلس و بدبخت بشم ،چه بهتر که
درحال کارکردن روی کارها و پروژههای خودم این اتفاق برام بیفته.
ِ
اون موقع ،مهمترین چیز برای من در دنیا دختربازی بود .پس
موضوع وبالگم؟
ِ گور باباش ،تصمیم گرفتم یک وبالگ راه بندازم.
داشتم.
زدم .نشسته بودم پای لپتاپ که برای اولین بار در زندگی متوجه
همهی اینها روی دوش من بود .و من همون کاری رو کردم که هر
ت
چند هفته که به همین منوال گذشت و حساب بانکیم به وضعی ِ
قرمز دراومد ،برام واضح بود باید یک استراتژی بچینم که خودم رو
شروع
ِ به روزی دوازده الی چهارده ساعت کار وادار کنم ،چون برای
یک کسبوکار از صفر ،باید خیلی کار میکردم .و این برنامه از جایی
و بهش فکر کنی ،روش کار کن .حتی اگه نمیدونی چیکار داری
| Ebolaویروس ابوال ،همون که باعث اون بیماریـه شد که همین چندسال پیش 1
از آفریقا دراومد .میگن «اِبوال» اسم یه رودخونهس تو کنگو.
Packwood 2
3در آیین بودایی ،کلمهها و آواهایی که با آهنگ خاصی تکرار میشه ،نوعی وِرد و
همچنین تمرین تنفسیـه.
| هئولج هب ور ِریسم ،تسکش | | | 257
دربارهی انگیزه یاد گرفتم .هشت سال طول کشید که این درس
بیشترمون وقتی دست به عمل میزنیم که ،به سطح خاصی از
میکنی بهگا رفتی .براش کاری نمیتونی بکنی .تا وقتی که یک
لوپ بینهایتـه:
ِ
جلو میرن و انگیزه میشن برای کارهای بیشتر .اگه این قضیه رو
برای اینکه یک تغییر مهم در زندگیت ایجاد کنی انگیزه نداری؟ یه
کاری بکن .واقعا ًهرچی ،و بعد ،تاثیری که اون عمل روی زندگیت
این اصل برای راهاندازی کسبوکار خودم استفاده کردم ،اون رو
| هئولج هب ور ِریسم ،تسکش | | | 259
ت هفته
سال اول که برای خودم کار میکردم ،هفته پش ِ
ِ دو
مینداختم .و خیلی زود یاد گرفتم اگه خودم رو مجبور کنم که یه
شاخغولها ،ساده جلوه کنن .اگر قرار بود کلّ یک وبسایت رو از
ِ
نو طراحی کنم ،خودم رو مجبور میکردم که بشینم پای کار و به
سراغ
ِ ولی وقتی هدر رو تموم میکردم متوجه میشدم که رفتم
باشه و انگیزهش رو حفظ کنه .اون جواب داده بود« :دویست تا
عمل نوشتن
ِ رو مجبور میکرد که دویست کلمهی چرند بنویسه،
بحران
ِ ط یه
جدیدی برای خودمون انتخاب کنیم .اگه افتادی وس ِ
اگزیستانسیال ،و همهچیز بیمعنی بهنظر میرسه — اگه همهی
procrastination 1
| هئولج هب ور ِریسم ،تسکش | | | 261
کنی .باز هم جواب همونه :یه کاری بکن .ساده شروع کن.
این کار رو بکن .یا به خودت قول بده دفعهی بعد که حالِت بد شد
ت رو به جلو .تو
بخش انگیزه بشه برای حرک ِ
ِ عملی که نیازه تا الهام
ت «نه» گفتن
اهمی ِ
در سال ۲۰۰۹همهی دار و ندارم رو جمع کردم ،فروختمشون یا
شدم .تا این موقع وبالگم که درمورد آموزش مخزنی و روابط بود،
پایین زندگی
ِ کنم ،فرهنگهای جدید رو تجربه کنم و از هزینههای
آره میدونم ،که این برنامه خیلی جذاب و قهرمانانه بهنظر میرسه،
جاخوشکرده بود :شرم .اون موقع زیاد ازش آگاه نبودم ،ولی
خراش
ِ اوایل دههی دوم زندگیم و عنوگههای روان
ِ خودمحقبینی ِ
اختالل مربوط به تعهد رو
ِ دوران نوجوانیم یک سری چالهچوله و
| digital nomadیعنی مثل عشایر ،دور دنیا رو بگردی و هرجا که دلت خواست 1
کونِت رو بذاری زمین و با ابزارهای دیجیتال (لپتاپ ،گوشی ،اینترنت ،هرچی) دورکاری
کنی.
| نتفگ »هن« ِتیمها | | | 265
با این اشتیاق که فکر میکردم به همهی دنیا وصلم ،مثل یک
بازی ِ لِیلِی جهانی به مدت پنج سال از این کشور به اون کشور
کردم ،و پریدم توی بغل چندین محبوب و معشوق .همهشون هم
رکردن درد ِ
ِ س
و البته سرخوشیهای سطحی ،که انگار برای ِ
نهان من طراحی و ساخته شده بود .تجربههایی
ِ ریشهدوانده و
که داشتم همزمان خیلی عمیق و خیلی بیمعنی بودند ،هنوز هم
اتفاق افتاد .و البته در همین دوران بود که وقت و انرژی ِ زیادی
| نتفگ »هن« ِتیمها | | | 266
تلف کردم.
االن من در نیویورک زندگی میکنم .یه خونه دارم ،با لوازم و مبلمان،
ماجراجوییهام یاد گرفتم اینه که :آزادی ِ تام ،به خودی ِ خود
بیمعنیـه.
ردکردن گزینهها،
ِ حس اهمیت در زندگی،
ِ تنها راه ِ رسیدن به معنا و
من بهمرور زمان و درخالل سالها سفر به این بینش رسیدم .مثل
بود ،هوا افتضاح بود (برف در ماه مِی؟ شوخیت گرفته؟) ،آپارتمانم
یا وانمود نمیکنه چیزی رو دوست داره که نداره .در روسیه ،اگر
حال کنی و اوقات خوبی باهاش داشته باشی ،بهش میگی که
هفتهی اول همهی اینها خیلی آزاردهنده بود .رفتم سر ِ قرار با
| نتفگ »هن« ِتیمها | | | 268
قیافهی بامزه بهم نگاه کرد و گفت :این چیزی که گفتی خیلی
احمقانه بود .نوشیدنیم پرید توی گلوم و نزدیک بود خفه شم.
طرز ِ بیانش اصال ً جوری نبود که انگار دعوا داره؛ یهجوری گفت که
اگه از طرف کسی باشه که چند دقیقه پیش مالقات کردی .ولی
یا حسی رو به زبون بیارم بدون ترس از عواقبش .شکل عجیبی از
مثل کسی که بیشتر ِ عمرش از این جور اِبرازهای رُک محروم بوده
روش شما
ِ هستید رو دوباره بررسی کنید ،و احتمال بدین که شاید
بهترین روش برای زندگی نیست .در این مورد بخصوص ،روسیه
قضیه بحث میکردیم ،و اون تئوری جالبی در این مورد داشت.
قفس
ِ م اقتصادی ،و محبوس در
کردهبود ،با فرصتهای خیلی ک ِ
رعب و وحشت ،فهمیدن که ارزشمندترین داراییشون اعتماده .و
برای ایجاد اعتماد باید روراست باشی .این یعنی وقتی با اوضاع
میشد چون برای بقا ضروری بود ،چون باید مطمئن میشدی به
کی میشه اعتماد کرد و به کی نمیشه ،و باید خیلی سریع تهوتوی
ارزش خودش
ِ و خود ِ واقعیت نبود .در همچین جامعهای اعتماد
دلیل آدمها یاد میگیرن وانمود کنن با کسی رفیق هستن که
آیا میتونی به کسی که داری باهاش حرف میزنی اعتماد کنی یا
خانواده هم وجود داره .در غرب ،اونقدر روی آدمها فشار هست
میکنند.
آغوش
ِ شالودهی خیلی از کتابهای بهاصطالح مثبتاندیشیـه:
| نتفگ »هن« ِتیمها | | | 272
خود را به روی فرصتها باز کنید ،پذیرا باشید ،به همهچیز و همه
ولی ما باید یهچیزی رو رد کنیم ،در غیر این صورت هویتی نخواهیم
بدون مقصود.
ِ خواهیم بود و زندگیمون
ف یک
خودت رو بهش مقیّد کنی .اینکه سالها از زندگیت رو وق ِ
احساس
ِ رابطه ،یک اثر ،یا یک مسیر شغلی کنی ،لذت ،معنا و
درستدرمونی برسی.
ت
انتخاب یک ارزش برای خودت و زندگیت نیازمند ِ اینه که دس ِ
ِ
رد به ارزشهای جایگزین بزنی .اگر من انتخاب کنم که ازدواج و
با درودافها خیلی بها ندم .اگر انتخاب کردم که خودم رو بر
انتخاب کنیم باید براش تره خُرد کنیم .و برای اینکه یک چیزی رو
رد کنیم.
ظ ارزشها و در نتیجه
بخش ذاتی و ضروری ِ حف ِ
ِ این پسزنیها
نخواهیم داشت.
یمحور،
ت رد نمیزنند یک زندگی ِ بیارزش ،سرخوش
هیچچیز دس ِ
و خودشیفته رو در پیش میگیرند .همهی اون چیزی که بهش
ت طوالنیتر حفظ
اهمیت میدن اینه که سرخوشیشون رو به مد ِ
احساس
ِ گفتن چیزی که واقعا ًمیخواد به زبون بیاره،
ِ نمیخواد در
ناتوانی کنه.
همیشه.
سالمتر میکنه.
| نتفگ »هن« ِتیمها | | | 275
مرزها
روزی روزگاری در زمانهای قدیم دختر و پسر جوانی بودند
ت درستوحسابی در
زوج جوان ارتباطا ِ
ِ ولی از بد ِ روزگار ،این
زندگی ِ مشترک رو بلد نیستن ،و دختره کامال ً فراموش میکنه که
Mercuitio 1
| نتفگ »هن« ِتیمها | | | 276
که بله ،جا تره و بچه نیست .شوهرش خودکشی کرده ،پس اون
که همه میخوان بهش برسند .ولی وقتی توی قصه ریز میشی
نئون
ِ کامال ً برعکس داشت :یک تابلوی
جلوه بده .درواقع هدفی
ظ روانشناختی ،خطری
عامل بازدارنده و از لحا ِ
ِ میشد ،یک
نفع
ِ رو مجبور میکردند که از عشقوعاشقی کنار بکشند به
میکرد.
گ ما رو
شیرینوفرهادطوری خیلی وسوسهبرانگیزند .و فرهن ِ
دربرگرفته .و هرچه رمانتیکتر بهتر .چه بن افلک 1باشه که داره
یک دختر نجات بده ،یا مل گیبسون 2باشه که صدها مرد انگلیسی
ف خوشگل ،اِلوِن
همسرش آروم و قرار رو ازش گرفته .یا اون دا ِ
توی ارباب حلقهها که فناناپذیریش رو بخشید بهخاطر اینکه با
خیال بلیط بازی تیم رِد ساکس در مرحلهی حذفی میشه چون
ِ بی
| Mel Gibsonاشاره به فیلم «شجاعدل» محصول سال ۱۹۹۵داره که توش «مل 2
گیبسون» نقش قهرمان شورشی «ویلیام واالس» رو بازی میکنه
1
درو بَریمور دلش هواشو کرده یا یه همچین چیزی.
ما توی این فرهنگ مثل تونی مونتانا در فیلم صورتزخمی بودیم:
رو در روابط نشون میدن .میدونم که این قضیه باعث میشه که
1اشاره به فیلم Fever Pitchداره محصول سال ۲۰۰۵با بازی ِ Jimmy Fallonو
Drew Barrymore
فیلم Scarfaceرو که دیدی ؟ اگه ندیدی ببین .آل پاچینو در این فیلم یکی از بهترین 2
بازیهای عمرش رو ارائه داد و جملهی « »Say Hello to My Lee’tle Friendبا لهجهی
خاصش از ماندگارترین جملههای تاریخ سینماست.
| نتفگ »هن« ِتیمها | | | 279
بهعنوان راه فرار استفاده میکنن .عشق سالم یعنی وقتی دو تا
داشت ،و هرجا که الزم شد خیابانی پهن بینشون باز میشه برای
رفتوآمد ِ ردکردن/ردشدنها.
ت آدمها
بین مسئولی ِ
ِ م خطهایی واضح
منظورم از «مرز» ،ترسی ِ
ط سالم با
ت خودشونه .آدمهایی که توی رواب ِ
ت مشکال ِ
برای مدیری ِ
| نتفگ »هن« ِتیمها | | | 280
ت خودشون
ت ارزشها و مشکال ِ
مرزهای واضحی هستند ،مسئولی ِ
ت پارتنرشون
ت ارزشها و مشکال ِ
رو میپذیرن و زیر ِ بار مسئولی ِ
نمیرن .آدمهایی که روابط ناسالم با مرزهایی ضعیف یا بدون
ت پارتنرشون رو برعهده
ت مشکال ِ
خالی میکنند و/یا مسئولی ِ
میگیرند.
جلسههام برسم ،چون همهش باید بهشون بگم فالن کار رو چهجوری
ِ
موقعیت شغلی توی بوستون رو دوست دارم ،ولی میدومن «خیلی این
ت مشکالت/
در هر کدوم از این سناریوها ،شخصی داره مسئولی ِ
عواطفی رو میپذیره که مال خودش نیست ،یا از یکی دیگه
ت مشکالت
دوتا دام میافتند :یا انتظار دارن که بقیه مسئولی ِ
ایشون رو برعهده بگیرن« :من یه آخر هفتهی آروم توی خونه
بازنویسی کنه».
سراغ این
ِ میکنن ،همونطور که برای هر چیز ِ دیگهای میرن
ط خانوادگی و
این قضیه نه تنها برای روابط عاشقانه ،بلکه در رواب ِ
ت
رفاقتها هم صدق میکنه .یک مادر ِ سلطهجو ممکنه مسئولی ِ
| نتفگ »هن« ِتیمها | | | 282
ت مشکالتشون رو برعهده
دارن یکی دیگه از راه برسه و مسئولی ِ
بگیره.
ت عواطف و
وقتی مرزهای نامشخص و مهگرفتهای برای مسئولی ِ
کارهات مشخصکردی — و حوزههایی رو شکلدادی که توش
کشتی هوایی هیندنبرگ که در سال ،۱۹۳۷وقتی که از فرانکفورت آلمان عازم آمریکا 1
بود ،به علت برخورد با دکل زمینی در نیوجرسی آتش گرفت و سقوط کرد و باعث
منسوخ شدن ِ استفاده از کشتیهای هوایی شد .کشتی هوایی از این بالنهای شبیه
قرص شیافـه )):
| نتفگ »هن« ِتیمها | | | 283
براش بکنن چون این براتون خوشحالی ِ واقعی بهبار نمیاره .شما
اجازه ندی اون بهت کمک کنه یا ازت حمایت کنه .جفتتون باید از
هم حمایت کنید .ولی فقط به این دلیل که انتخاب کردین حمایت
میذارن گردن دیگری ،این کار رو میکنند چون باور دارن اگه
میکنن.
بهش میده ،و آدمی که آتش رو خاموش میکنه ،چون این کار
باشه.
شدن خودمحقبینی
ِ و «تقصیر رو برعهده گرفتن» باعث وخیمتر
اول اجازه نمیدادن نیازهای عاطفی ِ این آدمها ارضا بشه .قربانی،
| pathologyپاتولوژی 1
| نتفگ »هن« ِتیمها | | | 285
واقعا ً به مشکالت اهمیت میده ،به این خاطر که باور داره باید
ت خودت رو برعهده
ت مشکال ِ
عشق واقعیـه :اینکه مسئولی ِ
ِ اِبراز ِ
گردن پارتنرت.
ِ بگیری و مسئولیت رو نندازی
ت
قبول مسئولی ِ
ِ ناجیها سختترین چیز در دنیا اینه که دست از
عواقب
ِ این باشه که خودت میخوای ،نه بهخاطر اجبار یا ترس از
دلیلش این باشه که اون واقعا ً میخواد اون کار رو بکنه ،نه
احساس
ِ طریق خشم یا
ِ بهخاطر اینکه شما این فداکاری رو از
شاید برای بعضیها سخت باشه تشخیص بدن که آیا کاری رو
ت
ط همدیگه (و مشکال ِ
پذیرش بیقیدوشر ِ
ِ میکنید بنا شده ،و نه
همدیگه).
ت
درستوحسابی دارند درک میکنند که ممکنه گاهی به احساسا ِ
همدیگه صدمه بزنن ،ولی درنهایت نمیتونن تعیین کنن که بقیه
ه رو در مسیر ِ
همدیگه رو کنترل کنید ،بلکه اینه که دو طرف همدیگ
میده اهمیت بدی؛ اینه که به پارتنرت اهمیت بدی ،صرف نظر از
ت میز توالت
شینیون/انتخاب لباس/یا هرکاری که خانمها پش ِ
ِ
انجام میدن ،از اتاق میاد بیرون و از من میپرسه که «خوب
ف میالنی
تصمیم گرفته چکمههایی بپوشه که یک فشندیزاینر ِ جل ِ
فکر کرده خیلی آوانگارده .حاال دلیلش هرچی که بوده ،جواب
نداده.
ت من رَوونه میکنه.
هم به سم ِ
حال
ِ رو نمیکنم .چرا؟ چون صداقت در رابطهم از اینکه همیشه
میکنم.
شنیدن
ِ خوشبختانه من با زنی ازدواج کردم که کنار میاد و پایهی
م همیشه«باشه»گو
منفعت خودش با ماست .هیچکس به یک آد ِ
اعتماد نمیکنه .اگر پاندای سرخوردگی اینجا بود بهت میگفت که
سطوح
ِ ت اعتماد در همدیگه ،و ایجاد ِ
درد در روابطمون برای تثبی ِ
باالتری از صمیمت الزم و ضروریـه.
برای اینکه یک رابطه سالم باشه ،طرفین باید طالب باشند که به
بدون این
ِ بدون این نفیکردنها،
ِ هم «نه» بگن و «نه» بشنوند.
سادهس :چون بدون اعتماد اون رابطه هیچ معنایی نداره .یک آدم
خیال هرچیزی بشه ،ولی اگه بهش اعتماد نداشته باشی این
ِ بی
بودن
ِ گزارهها به هیچ دردت نمیخوره .تا وقتی که به بیقیدوشرط
ت
اگه کسی خیانت کنه ،دلیلش اینه که چیزی جز رابطه اهمی ِ
بیشتری براش داره .شاید اون قدرت و تسلط روی دیگران باشه.
پشتیبانی کنه .و اگه خیانتکار به این قضیه اقرار نکنه ،یا باهاش
فکری کرده بودم؛ خیلی هول شده بودم و مست بودم و اونم اونجا
هنوز ارزشی برای اون رابطه قائل هست یا نه) .اونها باید توانایی ِ
این رو داشته باشن که بگن« :میدونی چیه ،من خودخواهم.
هیچ احترامی برای رابطه قائل نیستم ».اگر فرد ِ خیانتکار نتونه
اعتماد کرد .و اگه نشه بهشون اعتماد کرد ،اون رابطه قرار نیست
میشه.
زمان زیادی
ِ متاسفانه ایجاد ِ یک سابقهی خوب برای اعتمادسازی
بدون گام
ِ درستوحسابیای از رفتارهای اصالحشدهش ثبت کنه.
زمان
ِ بشکنیش ،به تیکههای کوچکتری شکسته میشه و خیلی
ت
بیشتری میبره که قطعهها رو دوباره سرهم کرد .و اگه دفعا ِ
بیشتر و بیشتری اون رو بشکنی ،درنهایت اونقدر خُرد میشه
ف زمین میریزه.
ک فراوونی ک ِ
گردوخا ِ
| نتفگ »هن« ِتیمها | | | 295
ت
میزان رضای ِ
ِ اینه که هرچی گزینههای بیشتری بهمون بدن،
راضی هست .ولی اگه بیست و هشت گزینه داشته باشی و یکی
حاال چیکار کنیم؟ خب ،اگه مثل قبالًهای من باشید ،از انتخاب
کردن
ِ
هرچیزی طفره میرید .و همهی گزینههات رو تا جایی که میتونی
ت تجربههایی که
یک شغل ،یا یک فعالیت ممکنه ما رو از وسع ِ
ت تجربهها ما رو
دنبال وسع ِ
ِ دوست داریم محروم کنه ،ولی رفتن
که پنج سال یکجا زندگی کرده باشی ،وقتی که بیشتر از یک
چهکارها میکردم.
میشه .اگر هیچوقت از وطن بیرون نرفته باشی ،اولین بار که به
| نتفگ »هن« ِتیمها | | | 297
باحال بود .بار ِ پونصدم برام مثل یک آخرهفتهی معمولی بود .و
ت چیزهای
ست پر ِ
تعهد بهت آزادی میده چونکه دیگه حوا ِ
بیاهمیت و کمارزش نمیشه .تعهد بهت آزادی میده چون به
ت چیزی که
توجه و تمرکزت جهت میده و اونها رو به سم ِ
ت تو کارآمدترینه ،معطوف میکنه .تعهد
در خوشحالی و سالم ِ
دادن فرصتها رو
ِ ترس ازدست
ِ تصمیمگیری رو راحتتر میکنه و
باال برید.
ت رد گذاشتن روی
اینجوری ،پسزنی ِ گزینههای بیربط ،و دس ِ
چیزهایی که با مهمترین ارزشهامون همسویی ندارند و با
بدون عمق
ِ ت
میده .دستبرداشتن از اینکه مدام دنبالهرو ِ وسع ِ
باشیم ،حس رهایی بهمون میده.
ارزش
ِ شاخه به اون شاخه بپری و کشف کنی که چه چیزی برات
به عمق که استخراجش کنی .و این درمورد رابطه ،مسیر ِ شغلی،
و بعد میمیری…
ت خود باش ،آنجا تو را مالقات خواهم کرد».
«در پی ِ حقیق ِ
این آخرین چیزی بود که جاش 1بهم گفت .با طعنه و کنایه
ک یک رودخونه در
سالم بود .جاش من رو برد یه مهمونی نزدی ِ
Josh 1
| یریم یم دعب و | | | 302
بلند بود که دودل بشی بپری یا نپری ،ولی اونقدر هم کوتاه بود
«میخوای بپری؟»
من خوشحال بود .در نتیجه من هم کلی باهاش گپ زدم .بعد از
چندتا آبجو ،اونقدر شهامت پیدا کردم که بهش پیشنهاد بدم بریم
ت خونه.
رفتم باال به سم ِ
دوباره از خونه زدیم بیرون ،همه رفته بودن و صدای چندتا آژیر
ت
میاومد .استخر خالی بود .بعضیها داشتن تپه رو به سم ِ
پایین پرتگاه ،میدویدن .بقیه هم اون پایین کنار
ِ ساحل رودخونه،
| یریم یم دعب و | | | 304
آب بودن .میتونستم ببینم چند نفر دارن توی آب شنا میکنند.
ت ساحل رودخونه
هنوز دوزاریم نیفتاده بود ،با عجله رفتم سم ِ
سق میزدم .کنجکاو بودم ببینم همه دارن
درحالیکه ساندویچم رو َ
به چی نگاه میکنن .وسطهای راه دختر ِ خوشگل آسیایی بهم گفت:
دهیدراسیون
ِ پیدا کنن .بعدها کالبدشکافی گفت پاهاش بهخاطر ِ
ک ناشی از شیرجه ،قفل کرده بوده.
ناشی از الکل و البته شو ِ
وقتی پریده بود همهجا سیاه بود .سیاهی ِ آب روی سیاهی ِ شب.
نداشت.
| یریم یم دعب و | | | 305
ماشینم بودم ،صبح بعد از حادثه بود ،و داشتم به سمت آستِن،1
خونهمون ،رانندگی میکردم .به پدرم زنگ زدم و بهش گفتم که
جاری شده بود .ماشین رو زدم بغل و گوشی رو توی دستم فشار
اون تابستون وارد ِ فاز ِ افسردگی ِ عمیقی شدم .از قبلش هم فکر
میگفتم که حالم داره بهتر میشه ولی درونم همچین خبری نبود.
Austin 1
| یریم یم دعب و | | | 306
طرق مختلف ،آدمی بود که برام مثل یک الگو بود .از من بزرگتر
ِ
بود ،اعتمادبهنفس بیشتری داشت ،تجربههای بیشتری داشت ،و
بکنم ،پس هیچ دلیلی هم وجود نداره که هیچ کاری نکنم؛ که
م
در مواجهه با اجتنابناپذیری ِ مرگ ،دلیلی وجود نداره که تسلی ِ
| یریم یم دعب و | | | 307
انصراف دادم و در کالج ثبتنام کردم .به باشگاه رفتم و کلی وزن کم
کشور منتقل شدم ،جایی که برای اولین بار ممتاز شدم ،هم از لحاظ
ظ اجتماعی.
آکادمیک و هم از لحا ِ
بود.
بدون
ِ با این وجود ،بهطرز عجیب و وارونهای ،مرگ نوریـه که
ت
مدرک پیاچدی گرفت .رسالهی دکترای این آدم مقایسهی طریق ِ
در اولین شغلش بهعنوان استادیار ،بکر خیلی زود قاطی ِ جریانی
بر علت شد .از شکسپیر برای تدریس روانشناسی ،از کتابهای
ط
سخنرانیهای سیاسی ِ طوالنی میکرد که به برنامههای درسی ارتبا ِ
چندانی نداشت .شاگردهاش عاشقش بودن .بقیهی استادها ازش
به جنگ ویتنام تظاهرات کردند ،دانشگاه گارد ملی رو صدا زد و به
داخل دانشگاه راه داد و اوضاع قاراشمیش شد .وقتی بکر طرف
ِ
دانشجوها رو گرفت و آشکارا اقدامات رئیس دانشگاه رو محکوم
بکر در عرض شش سال چهار بار شغل عوض کرد .و قبل از اینکه
درمورد مرگ.
تاثیرگذاره.
حرف بکر اینه که همهی ما ،کم یا زیاد ،از این قضیه آگاهیم
دیگران ،مخصوصا ً برای بچهها ،بذاریم .به این امید که اثر ِ ما
قرار میگیریم.
ت
کسب ثرو ِ
ِ فتح سرزمینهای جدید باشه،
ِ هنری باشه،
که نسلها ادامه پیدا کنه ،همهی معنای زندگیمون توسط این
ث این
شرمساری ،یا مورد تمسخر ِ جامعه قرار گرفتن ،میتونه باع ِ
قضیه بشه .بکر میگه بیماریهای ذهنی هم میتونه منجر به این
داستان بشه.
م بکر
ظ روانی شکست میخوریم (لب کال ِ
خودمون هم بهلحا ِ
اینه که اساسا ً ترس ما رو مجبور میکنه که بدجوری خودمون رو
بودن مرگمون
ِ حواس ما رو از واقعیت ،و حتمی
ِ تنها چیزیـه که
م خودمحقبینی بشه.
احتمالش خیلی کمه که آدم تسلی ِ
ت پشمریزون
بکر بعدها وقتی در بستر مرگ بود ،به یک بصیر ِ
ت
ثبت کنند ،باید خود ِ ذهنیشون رو ببرند زیر سوال و با واقعی ِ
مرگشون به صلح برسند .بکر این رو «نوشداروی تلخ »1نامید
شده بود ،در تقال بود که باهاش آشتی کنه .مرگ ،اگرچه بد،
ت نورانی ِ مرگ
سم ِ
از روی این صخره به اون صخره میپرم ،آرومآروم به صعود ادامه
آفتاب
ِ نیکـه »1که بهطرز طعنهآمیزی به کسی اطالق میشه که
اینوراونور کِشوندنم.
ت محیط
پوستت مورمور میشه .چشمهات روی همهی جزئیا ِ
اطراف هایپرفوکوس میشه .پاهات یهجوری میشه انگار از سنگ
ت
گ نامرئی بدنت رو به سم ِ
ساخته شدن .انگار یک آهنربای بزر ِ
منطقهی امن میکشه.
لبه میکشم .پنج قدمی ِ لبه ،ذهن به این مهمونی ملحق میشه.
گ
ت یک مر ِ
ت لغزش و سقوط به سم ِ
همهجور تصاویر و خیاال ِ
پرسروصدا رو در ذهنت بازسازی میکنه .ذهن بهت یادآوری
میکنه که اون پایین خیلی دوره .ببین ،خیلی خیلی دور .لعنتی
باشکامل درمیاد.
ِ ت وضعیتقرمز ِ آماده
ن به حال ِ
در سه قدمی ،بد
االن اگه پاهات به بند کفشت گیر کنه کارِت تمومـه .انگار یک باد ِ
رعشه درمیاد .دستهات هم .و صدات هم ،البته اگه بخوای به
همهش همینه؟ همهش همین بود؟ آیا همهی چیزهایی که قراره بدومن
رو میدومن؟
ف اون آهنربا.
ت مخال ِ
میندازم .لخلخ کنان جلو میرم .در جه ِ
ف همهی غریزههایی که
ف ذهنم .در جهت مخال ِ
در جهت مخال ِ
برای بقا دارم.
هم نباشه ،از این فاصله اون آدمها نمیتونن کاری بکنند یا چیزی
همهش همینه؟
در لحظه و آگاه از بودن بکنه .کمر راست میکنم و دوباره پایین
رو نگاه میکنم ،و متوجه لبخند ِ روی لبهام میشم .به خودم
حفظ کنند .در برخی از فرمهای آیین بودا ،عمل مراقبه رو بهعنوان
هیچ بینهایت
ِ کردن منیّت در یک
ِ میدن .در این آیینها ذوب
| Nirvanaوقتی از سیکل ِ تناسخ میای بیرون و به عالیترین درجهی بدون ِ درد و 1
رنج ِ بودن میرسی.
مارک تواین همون سالی به دنیا اومد که ستارهی دنبالهدار هالی رویت شد .خودش 2
میگه «من با ستارهی دنبالهدار هالی به دنیا اومدم و منتظرم دفعهی بعد که اومد ،از
دنیا برم».
بعد اون یکی پا .چند لحظه اونجا میشینم ،درحالیکه روی کف
ت من شلیک میشه،
نگاه میکنم .ترس دوباره از پایین به سم ِ
از ستون فقراتم عبور میکنه ،یک شوک الکتریکی به اعضای
ت
بدنم وارد میکنه و ذهنم رو روی مختصات دقیق سانت به سان ِ
بدنم متمرکز میکنه .این ترس فلجکنندهس .ولی هربار که
ک امید .دروازهی
روی لبهی دنیا نشسته بودم ،در جنوبیترین نو ِ
شرق .سرخوش بودم .آدرنالین توی رگهام جاری بود .تا حاال
سوال بسیار
ِ توجه و شهرت دستوپا میزنن ،مرگ ما رو با یک
سوال واقعا ً مه
م ِ همونطور که بکر بهش اشاره کرد ،این تنها
زندگیمونه .ولی با این وجود ،از فکر کردن بهش طفره میریم.
چرا؟ یک ،چون سختـه و دو ،چون ترسناکـه .سه ،چون هیچ
همهی خوشبختیهاست.
ت بزرگتر هستی،
باورداشتن به اینکه تو عنصری از یک موجودی ِ
آفرینش
ِ که زندگی ِ تو چیزی نیست جز یک فرآیند ِ جانبی از یک
ناشناختهتر از خودشون.
گرانش خودمحقبینی
ِ و خودمحقبینی این رو از ما میدزده.
| یریم یم دعب و | | | 325
ت خودمون،
ت درون جذب میکنه ،به سم ِ
همهی توجه رو به سم ِ
ت جهان
و باعث میشه حس کنیم ما در مرکز ِ همهی مشکال ِ
هستیم ،که ما اون کسی هستیم که از همهی ناعدالتیها رنج
م معنویـه.
ممکنه چندتا بلیت هم بفروشه ،ولی یهجور س ِ
بلکه بهخاطر ِ اینکه فکر میکنند برای اینکه در این دنیا پذیرفته
ت هنگفت قاطی
گ امروز ِ ما جلبتوجه هنگفت رو با موفقی ِ
فرهن ِ
کرده ،و این دو رو یکی میدونه ،درحالیکه این دو یکی نیستند.
تو همین االنش هم خفن هستی .چه خودت متوجه شده باشی
چه نه .چه یکی دیگه متوجهش شده باشه چه نشده باشه .و
قایق الکچری
ِ زودتر دانشگاه رو تموم کردی ،یا برای خودت یک
شب
ِ جان جاش رو از آب بیرون میآوردن .یادمه که به
ِ جسد ِ بی
ت کمتری
ت انتخابهام رو برعهده بگیرم و با شرم و خجال ِ
مسئولی ِ
رویاهام رو دنبال کنم.
| یریم یم دعب و | | | 328
درس بنیادی این بود :چیزی برای نگرانی و ترس وجود نداره.
ِ اون
گ خودم رو به
ک کرمهاییم .و اینکه همیشه مر ِ
آخرِش همه خورا ِ
طریق مراقبه ،یا مطالعهی کتابهای
ِ خودم یادآوری کنم — چه از
ت خودم رو
ت مشکال ِ
صورتم کوبیده ،و کاری کرده که مسئولی ِ
ج کشیدن بهخاطر ترسها و عدمقطعیتهام،
برعهده بگیرم .رن
مجذوب
ِ برای چند دقیقهای که اونجا روی دماغه نشستهم،
گ نابکاری
زمین اطرافم رو وارسی کردم که نکنه تختهسن ِ
ِ پاشدم.
| یریم یم دعب و | | | 329
ت خودم
اطرافم باشه و بخواد زیر ِ پام رو خالی کنه .حاال که از امنی ِ
ت واقعیت
اطمینان حاصل کرده بودم ،قدم برداشتم که به سم ِ
ت عادی
برگردم .پنج قدم .ده قدم .بدنم با هر قدم به حال ِ
نزدیکتر میشد .پاهام سبکتر شده بود .اجازه دادم آهنربای
ت خودش بکشه.
زندگی من رو دوباره به سم ِ
ت
همینطور که داشتم از روی سنگها قدم برمیداشتم و به سم ِ
راه اصلی میرفتم ،سرم رو بلند کردم و دیدم یک مرد بهم خیره
ت
شلوارکم پاک کردم .بدنم هنوز از این تسلیم میترسید .سکو ِ
دستپاچهکنندهای بینمون بود.
مرد استرالیایی چند لحظه ایستاد ،گیج شده بود ،هنوز داشت
بهم نگاه میکرد ،واضح بود که داشت فکر میکرد چی بگه .بعد
چیکار میکنه ،ولی بهش اعتماد دارن و ازش حمایت میکنن (و
هم از من.
ت من بود.
پیشفروش کمکدس ِ
یادم دادن.
instagram.com/sizdahom
و احتماال ً میدونی که هزینهی سفر رو از فروش همین کتاب