Professional Documents
Culture Documents
The Illusion of Validity
The Illusion of Validity
سیستم 1برای نتیجه گیری سریع از شواهد اندک طراحی شده است -و طوری طراحی ندشه است که به
عاقبت این نتیجهگیری ها بیندیشد .به دلیل خطای "آنچه می بینید همه چیزی است که وجود دارد" ،فقط
برشواهد موجود حساب می کند .به دلیل اطمینان به همخوانی ،اعتماد ذهنی ما به نظرات خود ،منعکس کننده
همخوانی داستانی است که سیستم 1و سیستم 2ساخته اند .میزان شواهد و کیفیت آن اهمیت چندانی ندارد،
زیرا شواهد ضعیف می تواند یک داستان بسیار خوب بسازد .برای برخی از مهمترین باورهایمان ،ما اصالً مدرکی
نداریم ،به جز اینکه افراد مورد اعتمادی که دوستشان داریم ،این باورها را دارند .با توجه به دانسته های کم ما،
اعتمادی که به باورهایمان داریم ،مضحک است – و همچنین ضروری است.
کژانگاشت اعتبار
چندین دهه پیش ،زمان زیادی را زیر آفتاب سوزان ،صرف مشاهده گروهی ازسربازانی کردم که عرق می ریختن
و سعی داشتند مسیله ای را حل کنند .در آن زمان خدمت ملی خود را در ارتش اسرائیل می گذراندم .من دوره
کارشناسی روانشناسی را گذرانده بودم و پس از یک سال به عنوان افسر پیاده نظام به واحد روانشناسی ارتش
منصوب شدم ،جایی که یکی از وظایف گاه به گاه من کمک به ارزیابی داوطلبان برای آموزش افسری بود .ما از
روش هایی استفاده کردیم که توسط ارتش بریتانیا در جنگ جهانی دوم ایجاد شده بود.
یک آزمایش به نام "چالش گروهی بدون رهبر" در یک میدان مانع انجام شد .به هشت نامزد ،که با یکدیگر
غریبه بودند ،با حذف تمام عالئم درجه و فقط برچسب های شماره گذاری شده جهت شناسایی آنها ،دستور داده
شد که یک کنده بلند را از روی زمین بلند کرده و آن را برروی دیواری به ارتفاع حدود شش فوت باال بکشند.
تمام گروه باید بدون تماس کنده با زمین یا دیوار و بدون اینکه کسی به دیوار دست بزند به آن طرف دیوار می
رفتند .اگر هر کدام از این اتفاقات می افتاد ،باید آن را اعالم و دوباره شروع می کردند.
بیش از یک راه برای حل مشکل وجود داشت .یک راه حل معمول این بود که تیم ،چندین مرد را با خزیدن روی
کنده به سمت دیگر بفرستد ،زیرا سایر اعضای گروه ،آن را در زاویه ای مانند چوب ماهیگیری بزرگ نگه داشته
بودند .یا در غیر این صورت تعدادی از سربازان بر روی شانه های افراد دیگر روند و بپرند .نفرآخر باید از روی
کنده بپرد ،در حالی که بقیه اعضای گروه کنده در یک زاویه نگه داشته اند ،می بایست در طول آن حرکت کند،
همانطور که دیگران او و کنده را در هوا معلق نگه داشته اند ،با خیال راحت به سمت دیگر آن بپرد .در این
مرحله بیشتر افراد شکست می خورند ،و همین باعث میشد همه چیز را از اول شروع کنند.
1
THE ILLUSION OF VALIDITY
من و همکارم تمرین را زیر نظر داشتم ،یادداشت میکردیم چه کسی مسئولیت را بر عهده گرفت ،چه کسی
تالش کرد رهبری را بدست بگیرد اما با مخالفت مواجه شد ،و هر سرباز چه اندازه در تالش گروهی مشارکت
میکرد .دیدیم چه کسانی کلهشق ،مطیع ،متکبر ،صبور ،تندخو ،پیگیر ،یا واگذارکننده بودند .گاهی زمانی که
ایدهی فرد توسط گروه رد شده بود ،شاهد رقابتی خصومتآمیز بودیم و اینکه آن فرد دیگربه سختی در گروه کار
نمی کرد .و به همین ترتیب شاهد واکنش ها به بحران بودیم :کسیکه اشتباه رفیقاش باعث شکست کل گروه
شده بود ،سرزنش کرد ،کسیکه برای رهبری تیم خسته ای که باید از نو شروع میکرد ،پیش قدم شد .تحت
استرس این رویداد ،احساس کردیم ،ماهیت واقعی هر انسان خودش را نشان داد .برداشت ما از شخصیت هر
داوطلب به روشنی روز و قانع کننده بود.
میبایست برداشت خود را از توانایی های رهبری سربازان ،بعد از مشاهده چندین تالش آن ها ،خالصه و با یک
امتیاز کمی مشخص کنیم که چه کسی واجد شرایط آموزش افسری است .ما در مورد هرکدام از افراد به بحث و
گفت و گو پرداختیم و برداشت هایمان را بازنگری کردیم .کار دشواری نبود ،زیرا مهارتهای رهبری هر سرباز را
پیشتر دیده بودیم .بعضی از مردان رهبران قوی به نظر می رسیدند ،برخی دیگر شبیه افراد بیعرضه یا احمق
های متکبری بودند ،و سایرافراد ،متوسط اما خیلی ضعیف نبودند (ناامید) .تعداد بسیار کمی آنقدر ضعیف ظاهر
شدند که ما آنها را به عنوان کاندیدای درجه افسری رد کردیم .زمانیکه مشاهدات متعدد ما ازداوطلبین به یک
داستان منسجم رسید ،ما به ارزیابی های خود کامالً اطمینان داشتیم و احساس کردیم آنچه دیده بودیم صراحتا
به آینده افراد اشاره دارد .سربازی که هنگام بروز مشکل برای گروه ،هدایت را برعهده گرفت و تیم را از روی
دیوار عبور داد ،در آن لحظه یک رهبر بود .بهترین حدس آشکاردر مورد نحوه عملکرد او در تمرینات یا در
مبارزات این بود که می تواند به همان اندازه که در مورد چالش دیوار موثربوده در اینجا نیز باشد .با توجه به
شواهد پیش رویمان ،هر پیشبینی دیگری متناقض به نظر میرسید.
از آنجایی که تصورات ما از عملکرد هر سرباز به طور کلی همخوان ( منسجم) و واضح بود ،پیشبینیهای رسمی
ما نیز به همان اندازه قطعی بود .معموالً یک نمره واحد به ذهنمان خطور میکرد و ما به ندرت مردد بودیم یا
برداشتهای متناقضی داشتیم .ما کامالً آماده بودیم که اعالم کنیم" :این یکی هرگز موفق نمیشود»« ،آن فرد
در حدمتوسط است ،اما باید خوب عمل کند» یا «او یک ستاره خواهد شد" .ما نیازی به زیر سوال بردن
پیشبینیهایمان ،تعدیل کردن آنها ،یا دوپهلو حرف زدن نداشتیم .با این حال ،اگرچالشی مطرح میشد،
آمادگی این را داشتیم که بگوییم" ،البته که هرچیزی امکان دارد" ما آماده بودیم این امر را بپذیریم ،زیرا باوجود
برداشتهای قطعی در مورد داوطلبها ،یقینا می دانستیم که پیش بینی های ما تا حد زیادی بیاستفاده است.
این حقیقت که ما نمیتوانیم موفقیت را به درستی پیشبینی کنیم ،طاقتفرسا بود (مضمحل کننده بود) .هر
چند ماه یک بار یک جلسه بازخورد داشتیم که از نحوه عملکرد دانشجویانِ افسری مطلع می شدیم و می
توانستیم ارزیابی های خودمان را با نظرات فرماندهانی که ناظر بر آنها بودند ،مقایسه کنیم .داستان همیشه
یکسان بود :توانایی ما برای پیش بینی عملکرد در مدرسه ناچیز بود .پیشبینیهای ما از حدسهای کورکورانه
بهتر بود ،اما تفاوت چندانی نداشت.
پس از دریافت این اخبار دلسرد کننده ،تا مدتی غمگین بودیم .اما اینجا ارتش بود .مفید بود یا نه ،روالی وجود
داشت که باید دنبال و از دستورات اطاعت می شد .روز بعد دسته دیگری از داوطلب ها وارد شدند .آنها را به
میدان موانع ( تمرین نظامی) بردیم ،با چالش دیوار روبرویشان کردیم ،کنده چوب را بلند کردند و در عرض چند
دقیقه ،مانند قبل ،ماهیت واقعی آنها را به وضوح دیدیم .حقیقت تلخ در مورد کیفیت پیشبینیهای ما هیچ
تأثیری بر نحوه ارزیابی ما از داوطلب ها نداشت وبر اطمینانی که در قضاوتها و پیشبینیهایمان درباره افراد
احساس کردیم نیز اثر ناچیزی داشت.
اتفاقی که افتاد قابل توجه بود .شواهد سراسری ازشکست قبلیِ ما ،باید اطمینان را نسبت به قضاوتهایمان
درباره داوطلبها متزلزل میکرد ،اما اینطور نشد .همچنین باید باعث می شد که پیش بینی های خود را تعدیل
کنیم ،اما نشد .به عنوان یک واقعیت کلی میدانستیم که پیشبینیهایمان کمی بهتر از حدسهای تصادفی
است ،اما همچنان به گونه ای فکر و عمل می کنیم که گویی هر یک از پیشبینیهای خاص ما معتبر است .به
یاد کژانگاشت مولر -لیر افتادم ،در این کژانگاشت می دانیم طول خطوط برابر هستند ،اما هنوز آنها را متفاوت
می بینیم .من آنقدر تحت تأثیر این تشبیه قرار گرفتم که اصطالحی برای این رخداد یک نام ابداع کردم:
کژانگاشت اعتبار.
من اولین کژانگاشت شناختی 2خود را کشف کرده بودم.
پس از چند دهه ،میتوانم مضمون اصلی تفکراتم ـ و این کتاب ـ را در آن داستان قدیمی ببینم .انتظارات ما
برای عملکرد آتی سربازان ،نمونه واضحی از جایگزینی ،و به ویژه میانبر شهودی معرف( 3نماگری ،همانندی)
بود .پس از مشاهده یک ساعت از رفتار یک سرباز در موقعیت مصنوعی ،گمان کردیم که متوجه شدهایم او
چگونه با چالشهای آموزش افسری و رهبری در مبارزات روبرو خواهد شد .پیشبینیهای ما کامالً غیر واپسگرا
بودند -ما در مورد پیشبینی شکست یا موفقیت برجسته از روی شواهد کم ،هیچ تردیدی نداشتیم .این یک
نمونه واضح از " آنچه می بینید همه چیزی است که وجود دارد" 4بود :ما برداشت های قانع کننده ای از رفتاری که
مشاهده شده داشتیم و هیچ راه مناسبی وجود نداشت تا عدمآگاهی ما را از عواملی نشان دهد که در نهایت
تعیین می کند داوطلب ،به عنوان یک افسر خوب چگونه عمل می کند.
با نگاهی به گذشته ،چشمگیرترین بخش داستان این است که دانش ما از قاعده کلی -که نمی توانستیم پیش
بینی کنیم -تأثیری بر اعتماد ما در موارد خاص نداشت .اکنون می توانم درک کنم که واکنش ما مانند واکنش
2
cognitive illusion
3
representativeness heuristic
4
WYSIATI
دانشجویان نیسبت و بورگیدا 5بود که به آنها گفته شد اکثر مردم به غریبه ای که دچار تشنج شده ،کمک نمی
کنند .آنها یقینا آمار نشان داده شده را باور داشتند ،اما نرخ های پایه بر قضاوت آنها در این مورد کمک کردن یا
نکردن فردی غریبهای که در فیلم دیدند ،تأثیری نداشت .درست همانطور که نیسبت و بورگیدا نشان دادند،
اغلب مردم مایل به استنباط جزء از کل هستند ( از جزییات به کلیات برسند).
اطمینان ذهنی (درونی) در یک قضاوت ،ارزیابی مستدلی از احتمال درستی این قضاوت نیست .اعتماد به نفس
احساسی است که منعکس کننده انسجام ( همخوانی ) اطالعات و آسودگی شناختی پردازش آن اطالعات است.
عاقالنه است که پذیرش عدم قطعیت را جدی بگیریم ،اما اظهارِ اعتماد باال عمدتاً به شما می گوید که یک فرد
داستان منسجمی را در ذهن خود ساخته است ،لزوماً این داستان درست نیست.
5
Nisbett and Borgida
در نمای کلی آن ،تئوری استانداردِ نحوه عملکرد بازار سهام توسط همه شرکت کنندگان در صنعت پذیرفته شده
است .همه کسانی که در تجارت سرمایهگذاری هستند ،کتاب فوقالعاده برتون مالکیل ،6پیادهروی تصادفی در
وال استریت 7را خواندهاند .ایده اصلی مالکیل این است که قیمت سهام شامل تمام دانش موجود در مورد ارزش
شرکت و بهترین پیش بینی ها در مورد آینده سهام است .اگربرخی بر این گماناند که قیمت سهام ،فردا باالتر
می رود ،امروز بیشتر از آن خرید می کنند .این موضوع ،به نوبه خود باعث افزایش قیمت سهام می شود .اگر
همه داراییهای یک بازار بهدرستی قیمتگذاری شوند ،هیچکس نمیتواند انتظار داشته باشد که با معامله ،به
سود یا ضرر برسد .قیمتهای عالی هیچ فضایی برای افراد زیرک باقی نمیگذارند ،اما از احمقها نیز در برابر
حماقت خود محافظت میکنند .اگرچه اکنون می دانیم که این نظریه چندان هم درست نیست .بسیاری از
سرمایه گذاران شخصی ،به طور مداوم در معامالت ضرر می کنند ،دستاوردی مشابه پرتاب دارت توسط یک
شامپانزه .اولین نمود این نتیجه گیری شگفت انگیز توسط تری اودین 8جمع آوری شد ،استاد مالیِ دانشگاه
کالیفرنیا برکلی که زمانی شاگرد من بود.
اودین ،با مطالعه سوابق معامالتی ده هزار حساب کارگزاری سرمایه گذاران شخصی در یک دوره هفت ساله
شروع کرد .او توانست هر معامله ای که سرمایه گذاران از طریق آن شرکت انجام می دادند ،یعنی نزدیک به
100111معامله ،را تجزیه و تحلیل کند .این مجموعه غنی از دادهها به اودین اجازه داد تا تمام مواردی را
شناسایی کند که سرمایهگذار ،برخی از داراییهای خود را در یک سهام فروخته و بالفاصله پس از آن سهام
دیگری را خریداری میکند .با این اقدامات ،سرمایه گذار آشکار کرد که (بیشتر سرمایه گذاران مرد بودند) فکر
مشخصی در مورد آیندهی دو سهام داشت :او انتظار داشت سهامی که برای خرید انتخاب میکند بهتر از سهامی
باشد که قصد فروشاش را دارد.
اودین ،برای تعیین اینکه آیا این افکار به درستی پایهگذاری شدهاند ،در طول یک سال پس از معامله ،بازده
سهامی را که سرمایهگذار فروخته و سهامی که به جای آن خریده بود را مقایسه کرد .نتایج بی چون و چرا بد
بود .به طور متوسط ،با حاشیه بسیار قابل توجهی ،سهامی که معامله گران فروختند نسبت به سهامی که
خریدند ،بهتر عمل کردند 0.2 :با نرخ واحد درصد رشد در سال که باالتر از هزینه های قابل توجه انجام این دو
معامله بود.
باید به یاد داشته باشیم که این جمله در مورد میانگین ها است :برخی از افراد بسیار بهتر عمل کردند ،برخی
دیگر بسیار بدتر .با این حال ،واضح است که برای اکثریت بزرگ سرمایه گذاران فردی ،دوش گرفتن و انجام هیچ
کاری (صبر کردن) ،سیاست بهتری است تا عملی کردن ایدهایی که به فکرشان میآید .تحقیقات بعدی توسط
6
Burton Malkiel
7
A Random Walk Down Wall Street
8
Terry Odean
اودین و همکارش براد باربر ،این نتیجه را تایید کرد .در مقاله ای با عنوان "معامله برای ثروت شما خطرناک
است" ،نشان دادند که به طور متوسط ،معامله گرانی که بیشترین معامله را داشتند ،ضعیف ترین نتایج را
گرفتند ،در حالی که سرمایه گذارانی که کمترین معامله را انجام دادند ،باالترین بازدهی را کسب کردند .در مقاله
دیگری با عنوان "پسران ،پسر خواهند بود" ،آنها نشان دادند که مردان به طور قابل توجهی بیشتر از زنان بر
اساس ایده های بی فایده خود عمل می کنند و در نتیجه ،زنان به نتایج سرمایه گذاری بهتری نسبت به مردان
دست می یابند.
البته ،همیشه یک نفر در طرف دیگر هر معاملهای وجود دارد؛ به طور کلی ،اینها موسسات مالی و سرمایه گذاران
حرفه ای هستند که آمادهاند از اشتباهاتی که معامله گران شخصی در خرید و فروش سهام مرتکب می شوند،
بهره ببرند .تحقیقات بیشترانجام شده توسط باربر و اودین ،این اشتباهات را آشکارکرده است .سرمایه گذاران
انفرادی عالقهمند اند سود خود را با فروش سهامی که برایشان برگ "برنده" محسوب میشود و از زمان
خریداری شده ارزشمند بوده است ،متوقف کنند ،وبه سهامهای بازنده متوسل میشوند .متأسفانه برای آنها ،در
کوتاه مدت ،سهامی که به تازگی برنده بوده است بهتر از سهام بازنده نتیجه می دهد ،بنابراین افراد سهام
اشتباهی را می فروشند و می خرند .به طور قابل پیش بینی ،سرمایه گذاران شخصی به سمت شرکت هایی
هجوم می برند و توجه آنها را جذب میکند که که در اخبار مطرح هستند .سرمایه گذاران حرفه ای در پاسخ به
اخبار گزینشیتر عمل میکنند .این یافته ها ،برای برچسب "پول هوشمند "9که متخصصانِ امور مالی برای
خودشان به کار می برند توجیهی ارائه می دهد.
اگرچه افراد حرفه ای می توانند از تازه کارها ثروت کالنی بدست آورند ،در صورت وجود تعداد کمی از انتخاب
کنندگان سهام ،برای اینکه سالهای متمادی نبض بازار را در دست بگیرند نیاز به مهارتهایی دارند.
سرمایهگذاران حرفهای ،از جمله مدیران صندوقها ،آزمون پایه مهارت را رد میشوند :دستاورد پایدار :تشخیص
وجود هر مهارت ،پایداری (ماندگاری) تفاوت های فردی در هر دستاورد است .منطق سادهای وجود دارد :اگر
تفاوتهای فردی در هر یک سال کامالً شانسی باشد ،رتبهبندی سرمایهگذاران و صندوقداران به طور نامنظم
تغییر میکند و همبستگی سالیانه صفر خواهد بود .با این حال ،در زمان کسب مهارت ،رتبه بندیها پایدارتر
خواهد بود .پایداری (ماندگاری) تفاوتهای فردی ،معیاری است که به وسیله آن میتوان وجود مهارت در
عملکرد بازیکنان گلف ،فروشندگان خودرو ،متخصصان ارتودنسی یا جمعآوریکنندگان عوارض درجاده را تأیید
کنیم.
صندوق های سرمایه گذاری مشترک توسط متخصصان بسیار با تجربه و سخت کوشی اداره می شوند که برای
دستیابی به بهترین نتایج ممکن برای مشتریان خود اقدام به خرید و فروش سهام می کنند .با این وجود ،شواهد
9
smart money
حاصل از بیش از پنجاه سال تحقیق به این شرح است :برای اکثریت بزرگی از مدیران بودجه (سرمایه) ،انتخاب
سهام ،بیشتر شبیه تاس انداختن است تا بازی پوکر .به طور معمول حداقل دو مورد از هر سه مورد سرمایه
گذاری مشترک در هر سال ،عملکرد ضعیفی در بازار عمومی دارند.
مهمتر از آن ،همبستگی سال به سال بین نتایج صندوق های سرمایه گذاری مشترک بسیار ناچیز است و به
سختی باالتر از صفر است .صندوقهای سرمایهگذاری موفق در هرسال مشخص ،عمدتاً بر مبنای شانس به دست
میآیند .تاس خوبی دارند .بین محققان توافق کلی وجود دارد که تقریباً همه انتخابکنندگان سهام ،دانسته و
چه ندانسته -والبته تعداد کمی از آنها میدانند -یک بازی شانسی را انجام میدهند (کورکورانه عمل میکنند).
تجربه ذهنی معاملهگران این است که در شرایطی که تردید زیادی وجود دارد ،از برآورد تجربی عاقالنه استفاده
میکنند .با این حال ،در بازارهایی که بسیار کارآمد هستند ،برآوردهای تجربی ،از حدس های کورکورانه دقیق تر
نیستند.
چند سال پیش فرصتی غیرمعمولی به دست آوردم تا کژانگاشتِ مهارت مالی را از نزدیک ارزیابی کنم .از من
دعوت شده بود که برای گروهی از مشاوران سرمایه گذاری در شرکتی سخنرانی کنم که به عدهای از مشتریان
بسیار ثروتمند مشاوره مالی و دیگرخدمات ارائه می دادند .مقداری اطالعات می خواستم تا متن خودم را آماده
کنم و در عوض گنجینه کوچکی به من اعطا شد :صفحه ای از خالصه نتایج سرمایه گذاری حدود بیست و پنج
مشاور مالی ناشناس درهشت سال متوالی .امتیاز هر مشاور برای هر سال (بیشتر آنها مرد بودند) ،تعیین کنندهی
اصلی پاداش آخرسال وی بود .رتبه بندی مشاوران بر اساس عملکردشان در هر سال و تعیین اینکه آیا تفاوت
های ثابتی در مهارت بین آنها وجود دارد یا خیر و آیا همان مشاوران به طور مداوم هرساله بازده بهتری برای
مشتریان خود دارد یا خیر ،کار ساده ای بود.
برای پاسخ به این سوال ،من ضرایب همبستگی بین رتبهبندیها در هر جفت سال را محاسبه کردم :سال 1با
سال ،2سال 1با سال ،0و به همین ترتیب تا سال 7با سال .9که به 29ضریب همبستگی رسیدم ،برای هر
جفت سال یک ضریب همبستگی .من این نظریه را می دانستم و آماده بودم شواهد ضعیفی از پایداری مهارت
پیدا کنم .با این حال ،از مشاهده اینکه میانگین 29همبستگی ، 1.11به عبارت دیگر صفربود ،شگفت زده
شدم .همبستگی های ثابتی که نشان دهنده تفاوت در مهارت باشد یافت نشد .نتایج شبیه به آن چیزی بود که
از یک مسابقه تاس انداختن انتظار دارید ،نه یک بازی مهارتی.
ظاهرا هیچ یک از افرادِ شرکت از ماهیت بازی ای که انتخاب کنندگان سهامشان انجام می دادند آگاه نبود.
مشاوران فکر میکردند که متخصصان شایستهای هستند که کار جدی انجام میدهند ،و مافوقهایشان نیز همین
نظر را داشتند .عصرِ قبل از سمینار ،من و ریچارد تالر با برخی از مدیران اجرایی شرکت ،افرادی که در مورد
میزان پاداش تصمیم می گیرند ،شام خوردیم .از آنها خواستیم تا همبستگی سال به سال در رتبه بندی مشاوران
فردی را حدس بزنند .آنها فکر می کردند می دانند چه خبراست و با لبخند می گفتند "خیلی باال نیست" یا
"عملکرد مطمئناً متغیر است ".اگرچه ،به سرعت مشخص شد که هیچکس انتظار میانگین همبستگی صفر را
نداشت.
پیام ما به مدیران این بود که حداقل زمانی که نوبت به ساختن پرتفولیو 10میرسد ،شرکت به نحوی به شانس
پاداش می داد که گویی یک مهارت بود .این باید برای آنها خبری تکان دهنده باشد ،اما اینطور نبود .هیچ نشانه
ای وجود نداشت که آنها حرف ما را باور نکردهاند .چطور ممکن بود؟ به هر حال ،ما نتایج خود آنها را تجزیه و
تحلیل کرده بودیم ،و آنها به اندازه کافی باتجربه بودند تا پیامدهایی که مؤدبانه از بیان آنها خودداری کردیم را
بفهمند .همه ما با آرامش شام خوردیم ،و من شک نداشتم که هم یافته های ما و هم پیامدهای آن به سادگی
فراموش میشود و زندگی در شرکت به روال سابق خود ادامه دارد .کژانگاشت مهارت فقط یک انحراف فردی
نیست .عمیقاً در فرهنگ صنعت ریشه دوانده است .حقایقی که چنین فرضیات اساسی را به چالش می کشند -
و در نتیجه معیشت و عزت نفس افراد را تهدید می کنند -به سادگی جذب نمی شوند ( از بین نمیرود) .ذهن
آنها را هضم نمی کند .این به ویژه در مورد مطالعات آماری عملکرد صادق است ،که اطالعاتی با نرخ پایه ارائه
می دهد که معموال توسط افراد در شرایطی که این اطالعات با برداشت های شخصی آنها از تجربه ،در تضاد
باشد ،نادیده گرفته میشود.
صبح روز بعد ،یافته هایمان را به مشاوران گزارش کردیم و واکنش آنها به همان نسبت مالیم بود .تجربه خود
آنها از قضاوت دقیق در مورد مسائل پیچیده ،برایشان از واقعیت آماری مبهم بسیار قانع کننده تر بود .وقتی
کارمان تمام شد ،یکی از مدیرانی که شب قبل با هم شام خورده بودیم ،مرا تا فرودگاه رساند .او با حالتی تدافعی
به من گفت" :من برای شرکت عملکرد خیلی خوبی داشتهام و هیچکس نمی تواند آن را از من بگیرد( منکر آن
شود) ".لبخندی زدم و چیزی نگفتم .اما فکر کردم" ،خب ،همین امروز صبح این کار را کردم .اگر موفقیت شما
بیشتر براساس شانس بود ،چقدر مستحقی برای آن اعتبار به دست بیاوری؟"
چه چیزی ازکژانگاشت های مهارت و اعتبار حمایت می کند؟ (تایید میکند)
کژانگاشتهای شناختی می توانند از کژانگاشت های بصری مقاومتر باشند .آنچه در مورد کژانگاشت مولر -لیر
یاد گرفتید ،نحوه دیدن خطوط را تغییر نداد ،اما رفتار شما را تغییر داد .اکنون میدانید که نمیتوانید به برداشت
خود از طول خطوطی که بالههایی به آنها اضافه شده است اعتماد کنید ،و همچنین میدانید که در صفحه
نمایش استاندارد مولر-الیر نمیتوانید به آنچه میبینید اعتماد کنید .وقتی در مورد طول خطوط میپرسند ،شما
چیزی را گزارش خواهید کرد که آگاهانه باور دارید ،وبه کژانگاشتی که همچنان می بینید توجه نمیکنید .در
مقابل ،وقتی من و همکارانم در ارتش متوجه شدیم که آزمونهای ارزیابی ما در مورد قابلیت رهبری افراد ما
10
portfolios
اعتبار پایینی دارد ،به طور منطقی این واقعیت را پذیرفتیم ،اما هیچ تأثیری بر احساسات و اقدامات بعدی ما
نداشت .واکنشی که در شرکت مالی با آن مواجه شدیم حتی شدیدتر بود .من متقاعد شدهام که پیامی که من و
تالر به مدیران اجرایی و مدیران مجموعه ) (portfolioدادیم ،به سرعت به گوشه تاریکی از حافظه سپرده شد،
تا آسیبی به چیزی نزند.
چرا سرمایه گذاران ،اعم از آماتور و حرفه ای ،سرسختانه بر این باورند که می توانند بهتر از بازار عمل کنند،
برخالف نظریه اقتصادی که اکثر آنها قبول دارند ،و برخالف آنچه که می توانند از ارزیابی بی طرفانه از تجربه
شخصی خود بیاموزند؟ بسیاری از موضوعاتی که در فصل های قبلی مطرح شد ،در توضیح شیوع و تداوم
کژانگاشت مهارت در دنیای مالی دوباره به کار می آیند.
قوی ترین اسندالل روانشناختی این کژانگاشت ،مطمئناً این است که افرادِ مسیول گزینش سهام ،مهارت های
سطح باالیی را به کار می گیرند .آنها به داده ها و پیش بینی های اقتصادی را رجوع میکنند ،صورت های درآمد
و ترازنامه را بررسی میکنند ،کیفیت عملکرد مدیر ارشد را ارزیابی و رقابت را نیز برآورد میکنند .همه این
امورمهم ،نیاز به آموزش گسترده دارد و افرادی که این کاررا انجام می دهند تجربه فوری (و معتبر) استفاده از
این مهارت ها را دارند .متأسفانه ،مهارت در ارزیابی دورنمای تجاری یک شرکت ،برای تجارت موفق سهام کافی
نیست ،بلکه سؤال اصلی این است که آیا اطالعات مربوط به شرکت ،از قبل در قیمت سهام آن گنجانده شده
است یا خیر .ظاهراً ،معامله گران مهارت الزم برای پاسخ به این سؤال مهم را ندارند ،اما به نظر می رسد که از
نادانی خود بی اطالع هستند .همانطور که من از تماشای دانشجویان در میدان مانع ( تمرین نظامی) دریافته
بودم ،اعتماد ذهنی معامله گران یک احساس است ،نه یک قضاوت .درک ما از آسودگی شناختی و انسجام
(همخوانی)تداعیگر ،11اعتماد ذهنی را به طور قطع در سیستم 1قرار می دهد.
در نهایت ،کژانگاشت های اعتبار و مهارت توسط یک فرهنگ حرفه ای قدرتمند حمایت می شود .ما می دانیم
زمانیکه مردم توسط جامعه ای از همفکران معتقد حمایت شوند ،می توانند به هر گزاره ای ،هر چند پوچ ،ایمان
تزلزل ناپذیری داشته باشند .با توجه به فرهنگ حرفه ای جامعه مالی ،تعجب آور نیست که تعداد زیادی از افراد
در آن دنیا خود را جزو اقلیتی می دانند که می توانند کارهایی انجام دهند که معتقدند دیگران از انجام آن
عاجزند.
کژانگاشتهای صاحب نظران
این ایده که آینده غیرقابل پیش بینی است ،به آسودگی توجیه کردن گذشته ،هر روز دست کم گرفته میشود.
همانطور که نسیم طالب در «قوی سیاه» اشاره کرد ،تمایل ما به ساختن و باور روایتهای منسجم از گذشته،
پذیرش توانایی محدودمان را در پیشبینی ،دشوار میکند .همه چیز در واپسنگری معنا پیدا می کند ( با عقل
11
associative coherence
جور در میآید) ،واقعیتی که کارشناسان مالی هر روز عصر براساس آن گزارش های قانع کننده ای از رویدادهای
روز ارائه می دهند .و ما نمیتوانیم این حس شهودی قدرتمند را سرکوب کنیم که آنچه امروز در واپسنگری
معنا دارد ،دیروز قابل پیشبینی بوده است .این کژانگاشت که ما گذشته را درک می کنیم ،اعتماد بیش از حد به
تواناییمان برای پیش بینی آینده را تقویت می کند.
تصویری که اغلب از "راهپیمایی تاریخ "12استفاده می شود ،به طور ضمنی بر نظم و جهت (مسیر) داللت دارد.
راهپیمایی ها ،بر خالف قدم زدن یا پیاده روی ،تصادفی نیستند .ما فکر می کنیم که باید بتوانیم گذشته را با
تمرکز بر جنبش های بزرگ اجتماعی ،تحوالت فرهنگی و تکنولوژیکی و یا مقاصد و توانایی های چند مرد بزرگ
توضیح دهیم .این ایده که شانس وقایع تاریخی بزرگ را تعیین می کند ،عمیقاً تکان دهنده است ،اگرچه که
درست است .به سختی می توان به تاریخ قرن بیستم ،از جمله جنبش های اجتماعی بزرگ آن فکر کرد ،بدون
درنظر گرفتن نقش هیتلر ،استالین و مائوتسه تونگ .اما لحظه ای از زمان ،درست قبل از بارور شدن تخمک ،یک
احتمال پنجاه و پنجاه وجود داشت که جنینی که به هیتلر تبدیل شد ،دختر میبود .با ترکیب این سه رویداد،
احتمال یک-هشتم وجود داشت که در قرن بیستم هیچ یک ازاین سه شخصیت بزرگ منفوربه دنیا نمیآمدند و
نمی توان ادعا کرد که تاریخ در غیاب آنها تقریباً به همین شکل پیش میرفت .لقاح این سه تخمک عواقب
مهمی داشت و این ایده که تحوالت بلندمدت قابل پیش بینی هستند را به سخره میگیرد.
با این حال ،کژانگاشتِ پیشبینیِ معتبر(صحیح) دستنخورده باقی میماند ،واقعیتی که مورد استفاده افرادی
قرار میگیرد که کسبوکارشان پیشبینی است – نه تنها کارشناسان مالی ،بلکه صاحبنظران تجارت و سیاست
نیز از آن مستثنی نیستند .ایستگاه های رادیو و تلویزیون ها و روزنامه ها پنل های کارشناسان خود را دارند که
وظیفه آنها اظهار نظر درباره گذشته نزدیک و پیشگویی آینده است .بینندگان و خوانندگان این تصور را دارند که
اطالعاتی را دریافت میکنند که به نحوی ممتاز یا حداقل بسیار خردمندانه است .و شکی نیست که
صاحبنظران و مروجین آنها به راستی معتقدند که چنین اطالعاتی را ارائه می دهند .فیلیپ تتالک ،روانشناسِ
دانشگاه پنسیلوانیا ،این به اصطالح پیشبینیهای کارشناسانه را در یک مطالعه برجستهی بیست ساله که در
سال 2112در کتاب قضاوت سیاسی متخصص خود منتشر کرد ،توضیح داد :چقدر خوب است؟ چگونه می
توانیم بدانیم؟ تتالک ،اصطالحاتی در مورد این موضوع ارایه داد تا در آینده بتوان از آن استفاده کرد.
تتالک با 291نفرمصاحبه کرد که زندگیاشان را از راه " اظهار نظریا ارائه مشاوره در مورد روندهای سیاسی و
اقتصادی» می گذرانند .او از آنها خواست تا احتمال وقوع رویدادهایی خاص در آینده ای نه چندان دور را
ارزیابی کنند ،چه درزمینه ای که در آن متخصص بودند و چه در قلمرویی که دانش کمتری در مورد آنها
داشتند .آیا گورباچف با کودتا برکنار می شود؟ آیا آمریکا وارد جنگ در خلیج فارس می شود؟ کدام کشور به
12
march of history
بازار بزرگ نوظهور بعدی تبدیل خواهد شد؟ در مجموع ،تتالک بیش از 91111پیش بینی جمع آوری کرد .او
همچنین از کارشناسان پرسید که چگونه به این نتایج رسیدهاند ،در صورت اثبات اشتباه چه واکنشی نشان
میدهند و چگونه شواهدی که مواضع آنها را تایید نمیکند ،ارزیابی میکنند .از پاسخ دهندگان خواسته شد در
هر مورد ،سه نتیجه جایگزین محتمل را رتبهبندی کنند :تداوم وضعیت موجود ،بیشتر چیزی مانند آزادی
سیاسی یا رشد اقتصادی ،یا کمتر از آن.
نتایج ویرانگر بود .اگر کارشناسان صرفا احتمال مساوی را برای هر یک از سه نتیجه بالقوه اختصاص میدادند،
بدتراز آنچه که داشتند عمل میکردند ( شاید بهتر عمل میکردند) .به عبارت دیگر ،افرادی که وقت صرف می
کنند و با مطالعه یک موضوعی خاص زندگی خود را میگذرانند ،پیش بینی های ضعیف تری نسبت به میمون
های پرتاب دارت دارند که انتخاب های خود را به طور مساوی بر روی گزینه ها تقسیم میکردند .این
کارشناسان ،حتی در زمینهای که اطالعات بیشتری داشتند ،به طور قابل توجهی بهتر از افراد غیرمتخصص
نبودند.
کسانی که بیشتر می دانند ،از کسانی که کمتر می دانند ،فقط اندکی بهتر پیش بینی می کنند .اما کسانی که
بیشترین دانش را دارند اغلب کمتر قابل اعتماد هستند .به این دلیل است که فردی که دانش بیشتری کسب می
کند ،کژانگاشت تقویت شده ای ازمهارت خود ایجاد واعتماد به نفس افراطیِ غیرواقعی پیدا می کند .تتالک
مینویسد" :ما درحوزهی دانش ،به شکل نگرانکنندهای ،به سرعت به نقطهی پیشبینی شده حاشیهای نزولی
میرسیم" " .در عصر فوق تخصصی شدن دانشگاهی ،هیچ دلیلی وجود ندارد که فرض کنیم همکاران مجالت
برتر -دانشمندان برجسته علوم سیاسی ،متخصصان مطالعات منطقه ای ،اقتصاددانان و غیره -از روزنامه نگاران
یا خوانندگان دقیق نیویورک تایمز در خواندن "موقعیت های نوظهور" بهتر هستند .تتالک کشف کرد که هر چه
پیشبینیکننده مشهورتر باشد ،پیشبینیهای پر زرق و برقتر است .او می نویسد" :متخصصان مورد تقاضا،
نسبت به همکارانی که به دور از کانون توجه بودند ،اعتماد به نفس کاذب بیشتری داشتند ".
تتالک همچنین دریافت که کارشناسان در برابر اعتراف به اشتباه خود مقاومت میکنند ،و زمانی که مجبور به
اعتراف به اشتباه شدند ،مجموعهای از بهانهها داشتند :آنها فقط در زمانبندی اشتباه کردهاند ،یک رویداد
غیرقابل پیشبینی دخالت داشته است ،یا اشتباه کردهاند ،اما به دالیل درست .در نهایت ،کارشناسان فقط انسان
هستند و انسان هم جایزاالخطاست .آنها از درخشش خود خیره شده اند و ازاینکه ببینند اشتباه کردن ،متنفرند.
تتالک میگوید ،کارشناسان نه به خاطر اعتقاداتشان ،بلکه با نحوه تفکرشان به بیراهه میروند .او از اصطالحاتِ
مقاله ایزایا برلین در مورد تولستوی ،با عنوان "جوجه تیغی و روباه" استفاده می کند .جوجه تیغی ها "یک چیز
بزرگ می دانند" و در مورد جهان نظریه ای دارند .آنها رویدادهای خاص را در یک چارچوب منسجم توضیح می
دهند ،با کسانی که دید متفاوتی با آنها دارند ،با بی حوصلگی برخورد می کنند و به پیش بینی های خود
اطمینان دارند .آنها همچنین به خصوص عالقهای به پذیرش به اشتباه خود ندارند .برای جوجه تیغی ها ،یک
پیش بینی ناموفق تقریباً همیشه به معنای " زمانبدی نامناسب" یا "تقریباً درست" است .آنها صاحب نظر و
روراست هستند ،که دقیقاً همان چیزی که تهیه کنندگان تلویزیون دوست دارند در برنامه ها ببینند .دو جوجه
تیغی در دو سوی متفاوت یک موضوع ،که هر کدام ایده های احمقانه رقیب را میکوبد ،نمایش خوبی را رقم می
زنند.
در مقابل ،روباه ها متفکران پیچیده ای هستند .آنها معتقد نیستند که یک چیز بزرگ پیشروی تاریخ را هدایت
می کند (برای مثال ،بعید است این دیدگاه را بپذیرند که رونالد ریگان به تنهایی با ایستادگی در برابر اتحاد
جماهیر شوروی به جنگ سرد پایان داد) .در عوض ،روباهها تشخیص میدهند که واقعیت از تعامل عوامل و
نیروهای مختلف ،از جمله شانس کورکورانه ،که اغلب نتایج بزرگ و غیرقابل پیشبینی ایجاد میکند ،پدیدار
میشود .این روباه ها بودند که بهترین امتیاز را در مطالعه تتالک گرفتند ،اگرچه عملکرد آنها هنوز بسیار ضعیف
بود .آنها احتماال کمتر از جوجه تیغی ها برای شرکت در مناظره های تلویزیونی دعوت می شوند.