You are on page 1of 13

‫فصل‪02‬‬

‫کژانگاشت اعتبار‪( 1‬روایی)‬

‫سیستم ‪ 1‬برای نتیجه گیری سریع از شواهد اندک طراحی شده است ‪ -‬و طوری طراحی ندشه است که به‬
‫عاقبت این نتیجهگیری ها بیندیشد‪ .‬به دلیل خطای "آنچه می بینید همه چیزی است که وجود دارد"‪ ،‬فقط‬
‫برشواهد موجود حساب می کند‪ .‬به دلیل اطمینان به همخوانی‪ ،‬اعتماد ذهنی ما به نظرات خود‪ ،‬منعکس کننده‬
‫همخوانی داستانی است که سیستم ‪ 1‬و سیستم ‪ 2‬ساخته اند‪ .‬میزان شواهد و کیفیت آن اهمیت چندانی ندارد‪،‬‬
‫زیرا شواهد ضعیف می تواند یک داستان بسیار خوب بسازد‪ .‬برای برخی از مهمترین باورهایمان‪ ،‬ما اصالً مدرکی‬
‫نداریم‪ ،‬به جز اینکه افراد مورد اعتمادی که دوستشان داریم‪ ،‬این باورها را دارند‪ .‬با توجه به دانسته های کم ما‪،‬‬
‫اعتمادی که به باورهایمان داریم‪ ،‬مضحک است – و همچنین ضروری است‪.‬‬

‫کژانگاشت اعتبار‬

‫چندین دهه پیش‪ ،‬زمان زیادی را زیر آفتاب سوزان‪ ،‬صرف مشاهده گروهی ازسربازانی کردم که عرق می ریختن‬
‫و سعی داشتند مسیله ای را حل کنند‪ .‬در آن زمان خدمت ملی خود را در ارتش اسرائیل می گذراندم‪ .‬من دوره‬
‫کارشناسی روانشناسی را گذرانده بودم و پس از یک سال به عنوان افسر پیاده نظام به واحد روانشناسی ارتش‬
‫منصوب شدم‪ ،‬جایی که یکی از وظایف گاه به گاه من کمک به ارزیابی داوطلبان برای آموزش افسری بود‪ .‬ما از‬
‫روش هایی استفاده کردیم که توسط ارتش بریتانیا در جنگ جهانی دوم ایجاد شده بود‪.‬‬

‫یک آزمایش به نام "چالش گروهی بدون رهبر" در یک میدان مانع انجام شد‪ .‬به هشت نامزد‪ ،‬که با یکدیگر‬
‫غریبه بودند‪ ،‬با حذف تمام عالئم درجه و فقط برچسب های شماره گذاری شده جهت شناسایی آنها‪ ،‬دستور داده‬
‫شد که یک کنده بلند را از روی زمین بلند کرده و آن را برروی دیواری به ارتفاع حدود شش فوت باال بکشند‪.‬‬
‫تمام گروه باید بدون تماس کنده با زمین یا دیوار و بدون اینکه کسی به دیوار دست بزند به آن طرف دیوار می‬
‫رفتند‪ .‬اگر هر کدام از این اتفاقات می افتاد‪ ،‬باید آن را اعالم و دوباره شروع می کردند‪.‬‬
‫بیش از یک راه برای حل مشکل وجود داشت‪ .‬یک راه حل معمول این بود که تیم‪ ،‬چندین مرد را با خزیدن روی‬
‫کنده به سمت دیگر بفرستد‪ ،‬زیرا سایر اعضای گروه‪ ،‬آن را در زاویه ای مانند چوب ماهیگیری بزرگ نگه داشته‬
‫بودند‪ .‬یا در غیر این صورت تعدادی از سربازان بر روی شانه های افراد دیگر روند و بپرند‪ .‬نفرآخر باید از روی‬
‫کنده بپرد‪ ،‬در حالی که بقیه اعضای گروه کنده در یک زاویه نگه داشته اند‪ ،‬می بایست در طول آن حرکت کند‪،‬‬
‫همانطور که دیگران او و کنده را در هوا معلق نگه داشته اند‪ ،‬با خیال راحت به سمت دیگر آن بپرد‪ .‬در این‬
‫مرحله بیشتر افراد شکست می خورند‪ ،‬و همین باعث میشد همه چیز را از اول شروع کنند‪.‬‬

‫‪1‬‬
‫‪THE ILLUSION OF VALIDITY‬‬
‫من و همکارم تمرین را زیر نظر داشتم‪ ،‬یادداشت میکردیم چه کسی مسئولیت را بر عهده گرفت‪ ،‬چه کسی‬
‫تالش کرد رهبری را بدست بگیرد اما با مخالفت مواجه شد‪ ،‬و هر سرباز چه اندازه در تالش گروهی مشارکت‬
‫میکرد‪ .‬دیدیم چه کسانی کلهشق‪ ،‬مطیع‪ ،‬متکبر‪ ،‬صبور‪ ،‬تندخو‪ ،‬پیگیر‪ ،‬یا واگذارکننده بودند‪ .‬گاهی زمانی که‬
‫ایدهی فرد توسط گروه رد شده بود‪ ،‬شاهد رقابتی خصومتآمیز بودیم و اینکه آن فرد دیگربه سختی در گروه کار‬
‫نمی کرد‪ .‬و به همین ترتیب شاهد واکنش ها به بحران بودیم‪ :‬کسیکه اشتباه رفیقاش باعث شکست کل گروه‬
‫شده بود‪ ،‬سرزنش کرد‪ ،‬کسیکه برای رهبری تیم خسته ای که باید از نو شروع میکرد‪ ،‬پیش قدم شد‪ .‬تحت‬
‫استرس این رویداد‪ ،‬احساس کردیم‪ ،‬ماهیت واقعی هر انسان خودش را نشان داد‪ .‬برداشت ما از شخصیت هر‬
‫داوطلب به روشنی روز و قانع کننده بود‪.‬‬
‫میبایست برداشت خود را از توانایی های رهبری سربازان‪ ،‬بعد از مشاهده چندین تالش آن ها‪ ،‬خالصه و با یک‬
‫امتیاز کمی مشخص کنیم که چه کسی واجد شرایط آموزش افسری است‪ .‬ما در مورد هرکدام از افراد به بحث و‬
‫گفت و گو پرداختیم و برداشت هایمان را بازنگری کردیم‪ .‬کار دشواری نبود‪ ،‬زیرا مهارتهای رهبری هر سرباز را‬
‫پیشتر دیده بودیم‪ .‬بعضی از مردان رهبران قوی به نظر می رسیدند‪ ،‬برخی دیگر شبیه افراد بیعرضه یا احمق‬
‫های متکبری بودند‪ ،‬و سایرافراد‪ ،‬متوسط اما خیلی ضعیف نبودند (ناامید)‪ .‬تعداد بسیار کمی آنقدر ضعیف ظاهر‬
‫شدند که ما آنها را به عنوان کاندیدای درجه افسری رد کردیم‪ .‬زمانیکه مشاهدات متعدد ما ازداوطلبین به یک‬
‫داستان منسجم رسید‪ ،‬ما به ارزیابی های خود کامالً اطمینان داشتیم و احساس کردیم آنچه دیده بودیم صراحتا‬
‫به آینده افراد اشاره دارد‪ .‬سربازی که هنگام بروز مشکل برای گروه‪ ،‬هدایت را برعهده گرفت و تیم را از روی‬
‫دیوار عبور داد‪ ،‬در آن لحظه یک رهبر بود‪ .‬بهترین حدس آشکاردر مورد نحوه عملکرد او در تمرینات یا در‬
‫مبارزات این بود که می تواند به همان اندازه که در مورد چالش دیوار موثربوده در اینجا نیز باشد‪ .‬با توجه به‬
‫شواهد پیش رویمان‪ ،‬هر پیشبینی دیگری متناقض به نظر میرسید‪.‬‬
‫از آنجایی که تصورات ما از عملکرد هر سرباز به طور کلی همخوان ( منسجم) و واضح بود‪ ،‬پیشبینیهای رسمی‬
‫ما نیز به همان اندازه قطعی بود‪ .‬معموالً یک نمره واحد به ذهنمان خطور میکرد و ما به ندرت مردد بودیم یا‬
‫برداشتهای متناقضی داشتیم‪ .‬ما کامالً آماده بودیم که اعالم کنیم‪" :‬این یکی هرگز موفق نمیشود»‪« ،‬آن فرد‬
‫در حدمتوسط است‪ ،‬اما باید خوب عمل کند» یا «او یک ستاره خواهد شد"‪ .‬ما نیازی به زیر سوال بردن‬
‫پیشبینیهایمان‪ ،‬تعدیل کردن آنها‪ ،‬یا دوپهلو حرف زدن نداشتیم‪ .‬با این حال‪ ،‬اگرچالشی مطرح میشد‪،‬‬
‫آمادگی این را داشتیم که بگوییم‪" ،‬البته که هرچیزی امکان دارد" ما آماده بودیم این امر را بپذیریم‪ ،‬زیرا باوجود‬
‫برداشتهای قطعی در مورد داوطلبها‪ ،‬یقینا می دانستیم که پیش بینی های ما تا حد زیادی بیاستفاده است‪.‬‬
‫این حقیقت که ما نمیتوانیم موفقیت را به درستی پیشبینی کنیم‪ ،‬طاقتفرسا بود (مضمحل کننده بود)‪ .‬هر‬
‫چند ماه یک بار یک جلسه بازخورد داشتیم که از نحوه عملکرد دانشجویانِ افسری مطلع می شدیم و می‬
‫توانستیم ارزیابی های خودمان را با نظرات فرماندهانی که ناظر بر آنها بودند‪ ،‬مقایسه کنیم‪ .‬داستان همیشه‬
‫یکسان بود‪ :‬توانایی ما برای پیش بینی عملکرد در مدرسه ناچیز بود‪ .‬پیشبینیهای ما از حدسهای کورکورانه‬
‫بهتر بود‪ ،‬اما تفاوت چندانی نداشت‪.‬‬
‫پس از دریافت این اخبار دلسرد کننده‪ ،‬تا مدتی غمگین بودیم‪ .‬اما اینجا ارتش بود‪ .‬مفید بود یا نه‪ ،‬روالی وجود‬
‫داشت که باید دنبال و از دستورات اطاعت می شد‪ .‬روز بعد دسته دیگری از داوطلب ها وارد شدند‪ .‬آنها را به‬
‫میدان موانع ( تمرین نظامی) بردیم‪ ،‬با چالش دیوار روبرویشان کردیم‪ ،‬کنده چوب را بلند کردند و در عرض چند‬
‫دقیقه‪ ،‬مانند قبل‪ ،‬ماهیت واقعی آنها را به وضوح دیدیم‪ .‬حقیقت تلخ در مورد کیفیت پیشبینیهای ما هیچ‬
‫تأثیری بر نحوه ارزیابی ما از داوطلب ها نداشت وبر اطمینانی که در قضاوتها و پیشبینیهایمان درباره افراد‬
‫احساس کردیم نیز اثر ناچیزی داشت‪.‬‬
‫اتفاقی که افتاد قابل توجه بود‪ .‬شواهد سراسری ازشکست قبلیِ ما‪ ،‬باید اطمینان را نسبت به قضاوتهایمان‬
‫درباره داوطلبها متزلزل میکرد‪ ،‬اما اینطور نشد‪ .‬همچنین باید باعث می شد که پیش بینی های خود را تعدیل‬
‫کنیم‪ ،‬اما نشد‪ .‬به عنوان یک واقعیت کلی میدانستیم که پیشبینیهایمان کمی بهتر از حدسهای تصادفی‬
‫است‪ ،‬اما همچنان به گونه ای فکر و عمل می کنیم که گویی هر یک از پیشبینیهای خاص ما معتبر است‪ .‬به‬
‫یاد کژانگاشت مولر‪ -‬لیر افتادم‪ ،‬در این کژانگاشت می دانیم طول خطوط برابر هستند‪ ،‬اما هنوز آنها را متفاوت‬
‫می بینیم‪ .‬من آنقدر تحت تأثیر این تشبیه قرار گرفتم که اصطالحی برای این رخداد یک نام ابداع کردم‪:‬‬
‫کژانگاشت اعتبار‪.‬‬
‫من اولین کژانگاشت شناختی‪ 2‬خود را کشف کرده بودم‪.‬‬
‫پس از چند دهه‪ ،‬میتوانم مضمون اصلی تفکراتم ـ و این کتاب ـ را در آن داستان قدیمی ببینم‪ .‬انتظارات ما‬
‫برای عملکرد آتی سربازان‪ ،‬نمونه واضحی از جایگزینی‪ ،‬و به ویژه میانبر شهودی معرف‪( 3‬نماگری‪ ،‬همانندی)‬
‫بود‪ .‬پس از مشاهده یک ساعت از رفتار یک سرباز در موقعیت مصنوعی‪ ،‬گمان کردیم که متوجه شدهایم او‬
‫چگونه با چالشهای آموزش افسری و رهبری در مبارزات روبرو خواهد شد‪ .‬پیشبینیهای ما کامالً غیر واپسگرا‬
‫بودند ‪ -‬ما در مورد پیشبینی شکست یا موفقیت برجسته از روی شواهد کم‪ ،‬هیچ تردیدی نداشتیم‪ .‬این یک‬
‫نمونه واضح از " آنچه می بینید همه چیزی است که وجود دارد" ‪4‬بود‪ :‬ما برداشت های قانع کننده ای از رفتاری که‬
‫مشاهده شده داشتیم و هیچ راه مناسبی وجود نداشت تا عدمآگاهی ما را از عواملی نشان دهد که در نهایت‬
‫تعیین می کند داوطلب‪ ،‬به عنوان یک افسر خوب چگونه عمل می کند‪.‬‬
‫با نگاهی به گذشته‪ ،‬چشمگیرترین بخش داستان این است که دانش ما از قاعده کلی ‪ -‬که نمی توانستیم پیش‬
‫بینی کنیم ‪ -‬تأثیری بر اعتماد ما در موارد خاص نداشت‪ .‬اکنون می توانم درک کنم که واکنش ما مانند واکنش‬

‫‪2‬‬
‫‪cognitive illusion‬‬
‫‪3‬‬
‫‪representativeness heuristic‬‬
‫‪4‬‬
‫‪WYSIATI‬‬
‫دانشجویان نیسبت و بورگیدا‪ 5‬بود که به آنها گفته شد اکثر مردم به غریبه ای که دچار تشنج شده‪ ،‬کمک نمی‬
‫کنند‪ .‬آنها یقینا آمار نشان داده شده را باور داشتند‪ ،‬اما نرخ های پایه بر قضاوت آنها در این مورد کمک کردن یا‬
‫نکردن فردی غریبهای که در فیلم دیدند‪ ،‬تأثیری نداشت‪ .‬درست همانطور که نیسبت و بورگیدا نشان دادند‪،‬‬
‫اغلب مردم مایل به استنباط جزء از کل هستند ( از جزییات به کلیات برسند)‪.‬‬
‫اطمینان ذهنی (درونی) در یک قضاوت‪ ،‬ارزیابی مستدلی از احتمال درستی این قضاوت نیست‪ .‬اعتماد به نفس‬
‫احساسی است که منعکس کننده انسجام ( همخوانی ) اطالعات و آسودگی شناختی پردازش آن اطالعات است‪.‬‬
‫عاقالنه است که پذیرش عدم قطعیت را جدی بگیریم‪ ،‬اما اظهارِ اعتماد باال عمدتاً به شما می گوید که یک فرد‬
‫داستان منسجمی را در ذهن خود ساخته است‪ ،‬لزوماً این داستان درست نیست‪.‬‬

‫کژانگاشت مهارت در انتخاب سهام‬


‫در سال ‪ ،1891‬آموس و من به همراه دوستمان ریچارد تالر از یکی شرکتهای وال استریت دیدن کردیم‪.‬‬
‫میزبان ما‪ ،‬مدیر سرمایه گذاری ارشدی بود که از ما دعوت کرد تا در مورد نقش سوگرایی قضاوت در سرمایه‬
‫گذاری صحبت کنیم‪ .‬اطالعات ام در امور مالی به قدری کم بود که حتی نمی دانستم از او چه بپرسم‪ ،‬اما یک‬
‫مبادله را به یاد دارم‪ .‬پرسیدم‪« :‬وقتی سهامی را می فروشید‪ ،‬چه کسی آن را می خرد؟» او با اشاره به نقطه‬
‫نامعلومی به سمت پنجره پاسخ داد که انتظار دارد خریدار شخص دیگری بسیار شبیه خود او باشد‪ .‬عجیب بود‪:‬‬
‫چه چیزی باعث میشود شخصی بفروشد و دیگری آن را بخرد؟ فروشندگان تصور میکنند چه چیزی میدانند‬
‫که خریداران از آن اطالعی ندارند؟‬
‫از آن زمان‪ ،‬سؤاالت من در مورد بازار سهام به یک معمای بزرگ تبدیل شده است‪ :‬به نظر می رسد یک صنعت‬
‫بزرگ عمدتاً بر اساس کژانگاشت مهارت ساخته شده است‪ .‬هر روز میلیاردها سهم داد و ستد می شود‪ ،‬افراد‬
‫زیادی سهام را میفروشند و دیگران آنها را میخرند‪ .‬غیرعادی نیست که در یک روز بیش از صد میلیون سهم‬
‫دست به دست شود‪ .‬اکثر خریداران و فروشندگان می دانند که اطالعات یکسانی دارند؛ در درجه اول‪ ،‬به این‬
‫علت سهام را معامله می کنند که عقاید متفاوتی دارند‪ .‬خریداران فکر می کنند قیمت بسیار پایین است و‬
‫احتمال افزایش آن وجود دارد‪ ،‬در حالی که فروشندگان فکر می کنند قیمت باال است و ممکن است کاهش یابد‪.‬‬
‫معما این است که چرا خریداران و فروشندگان در مورد اشتباه بودن قیمت فعلی بازار‪ ،‬یکسان فکر میکنند‪ .‬چه‬
‫چیزی باعث می شود باور کنند که در مورد قیمت سهام‪ ،‬بیشتر از بازارمیدانند؟ برای اکثر آنها‪ ،‬این باور یک‬
‫کژانگاشت است‪.‬‬

‫‪5‬‬
‫‪Nisbett and Borgida‬‬
‫در نمای کلی آن‪ ،‬تئوری استانداردِ نحوه عملکرد بازار سهام توسط همه شرکت کنندگان در صنعت پذیرفته شده‬
‫است‪ .‬همه کسانی که در تجارت سرمایهگذاری هستند‪ ،‬کتاب فوقالعاده برتون مالکیل‪ ،6‬پیادهروی تصادفی در‬
‫وال استریت‪ 7‬را خواندهاند‪ .‬ایده اصلی مالکیل این است که قیمت سهام شامل تمام دانش موجود در مورد ارزش‬
‫شرکت و بهترین پیش بینی ها در مورد آینده سهام است‪ .‬اگربرخی بر این گماناند که قیمت سهام‪ ،‬فردا باالتر‬
‫می رود‪ ،‬امروز بیشتر از آن خرید می کنند‪ .‬این موضوع‪ ،‬به نوبه خود باعث افزایش قیمت سهام می شود‪ .‬اگر‬
‫همه داراییهای یک بازار بهدرستی قیمتگذاری شوند‪ ،‬هیچکس نمیتواند انتظار داشته باشد که با معامله‪ ،‬به‬
‫سود یا ضرر برسد‪ .‬قیمتهای عالی هیچ فضایی برای افراد زیرک باقی نمیگذارند‪ ،‬اما از احمقها نیز در برابر‬
‫حماقت خود محافظت میکنند‪ .‬اگرچه اکنون می دانیم که این نظریه چندان هم درست نیست‪ .‬بسیاری از‬
‫سرمایه گذاران شخصی‪ ،‬به طور مداوم در معامالت ضرر می کنند‪ ،‬دستاوردی مشابه پرتاب دارت توسط یک‬
‫شامپانزه‪ .‬اولین نمود این نتیجه گیری شگفت انگیز توسط تری اودین‪ 8‬جمع آوری شد‪ ،‬استاد مالیِ دانشگاه‬
‫کالیفرنیا برکلی که زمانی شاگرد من بود‪.‬‬
‫اودین‪ ،‬با مطالعه سوابق معامالتی ده هزار حساب کارگزاری سرمایه گذاران شخصی در یک دوره هفت ساله‬
‫شروع کرد‪ .‬او توانست هر معامله ای که سرمایه گذاران از طریق آن شرکت انجام می دادند‪ ،‬یعنی نزدیک به‬
‫‪ 100111‬معامله‪ ،‬را تجزیه و تحلیل کند‪ .‬این مجموعه غنی از دادهها به اودین اجازه داد تا تمام مواردی را‬
‫شناسایی کند که سرمایهگذار‪ ،‬برخی از داراییهای خود را در یک سهام فروخته و بالفاصله پس از آن سهام‬
‫دیگری را خریداری میکند‪ .‬با این اقدامات‪ ،‬سرمایه گذار آشکار کرد که (بیشتر سرمایه گذاران مرد بودند) فکر‬
‫مشخصی در مورد آیندهی دو سهام داشت‪ :‬او انتظار داشت سهامی که برای خرید انتخاب میکند بهتر از سهامی‬
‫باشد که قصد فروشاش را دارد‪.‬‬
‫اودین‪ ،‬برای تعیین اینکه آیا این افکار به درستی پایهگذاری شدهاند‪ ،‬در طول یک سال پس از معامله‪ ،‬بازده‬
‫سهامی را که سرمایهگذار فروخته و سهامی که به جای آن خریده بود را مقایسه کرد‪ .‬نتایج بی چون و چرا بد‬
‫بود‪ .‬به طور متوسط‪ ،‬با حاشیه بسیار قابل توجهی‪ ،‬سهامی که معامله گران فروختند نسبت به سهامی که‬
‫خریدند‪ ،‬بهتر عمل کردند‪ 0.2 :‬با نرخ واحد درصد رشد در سال که باالتر از هزینه های قابل توجه انجام این دو‬
‫معامله بود‪.‬‬
‫باید به یاد داشته باشیم که این جمله در مورد میانگین ها است‪ :‬برخی از افراد بسیار بهتر عمل کردند‪ ،‬برخی‬
‫دیگر بسیار بدتر‪ .‬با این حال‪ ،‬واضح است که برای اکثریت بزرگ سرمایه گذاران فردی‪ ،‬دوش گرفتن و انجام هیچ‬
‫کاری (صبر کردن)‪ ،‬سیاست بهتری است تا عملی کردن ایدهایی که به فکرشان میآید‪ .‬تحقیقات بعدی توسط‬

‫‪6‬‬
‫‪Burton Malkiel‬‬
‫‪7‬‬
‫‪A Random Walk Down Wall Street‬‬
‫‪8‬‬
‫‪Terry Odean‬‬
‫اودین و همکارش براد باربر‪ ،‬این نتیجه را تایید کرد‪ .‬در مقاله ای با عنوان "معامله برای ثروت شما خطرناک‬
‫است"‪ ،‬نشان دادند که به طور متوسط‪ ،‬معامله گرانی که بیشترین معامله را داشتند‪ ،‬ضعیف ترین نتایج را‬
‫گرفتند‪ ،‬در حالی که سرمایه گذارانی که کمترین معامله را انجام دادند‪ ،‬باالترین بازدهی را کسب کردند‪ .‬در مقاله‬
‫دیگری با عنوان "پسران‪ ،‬پسر خواهند بود"‪ ،‬آنها نشان دادند که مردان به طور قابل توجهی بیشتر از زنان بر‬
‫اساس ایده های بی فایده خود عمل می کنند و در نتیجه‪ ،‬زنان به نتایج سرمایه گذاری بهتری نسبت به مردان‬
‫دست می یابند‪.‬‬
‫البته‪ ،‬همیشه یک نفر در طرف دیگر هر معاملهای وجود دارد؛ به طور کلی‪ ،‬اینها موسسات مالی و سرمایه گذاران‬
‫حرفه ای هستند که آمادهاند از اشتباهاتی که معامله گران شخصی در خرید و فروش سهام مرتکب می شوند‪،‬‬
‫بهره ببرند‪ .‬تحقیقات بیشترانجام شده توسط باربر و اودین‪ ،‬این اشتباهات را آشکارکرده است‪ .‬سرمایه گذاران‬
‫انفرادی عالقهمند اند سود خود را با فروش سهامی که برایشان برگ "برنده" محسوب میشود و از زمان‬
‫خریداری شده ارزشمند بوده است‪ ،‬متوقف کنند‪ ،‬وبه سهامهای بازنده متوسل میشوند‪ .‬متأسفانه برای آنها‪ ،‬در‬
‫کوتاه مدت‪ ،‬سهامی که به تازگی برنده بوده است بهتر از سهام بازنده نتیجه می دهد‪ ،‬بنابراین افراد سهام‬
‫اشتباهی را می فروشند و می خرند‪ .‬به طور قابل پیش بینی‪ ،‬سرمایه گذاران شخصی به سمت شرکت هایی‬
‫هجوم می برند و توجه آنها را جذب میکند که که در اخبار مطرح هستند‪ .‬سرمایه گذاران حرفه ای در پاسخ به‬
‫اخبار گزینشیتر عمل میکنند‪ .‬این یافته ها‪ ،‬برای برچسب "پول هوشمند‪ "9‬که متخصصانِ امور مالی برای‬
‫خودشان به کار می برند توجیهی ارائه می دهد‪.‬‬
‫اگرچه افراد حرفه ای می توانند از تازه کارها ثروت کالنی بدست آورند‪ ،‬در صورت وجود تعداد کمی از انتخاب‬
‫کنندگان سهام‪ ،‬برای اینکه سالهای متمادی نبض بازار را در دست بگیرند نیاز به مهارتهایی دارند‪.‬‬
‫سرمایهگذاران حرفهای‪ ،‬از جمله مدیران صندوقها‪ ،‬آزمون پایه مهارت را رد میشوند‪ :‬دستاورد پایدار‪ :‬تشخیص‬
‫وجود هر مهارت‪ ،‬پایداری (ماندگاری) تفاوت های فردی در هر دستاورد است‪ .‬منطق سادهای وجود دارد‪ :‬اگر‬
‫تفاوتهای فردی در هر یک سال کامالً شانسی باشد‪ ،‬رتبهبندی سرمایهگذاران و صندوقداران به طور نامنظم‬
‫تغییر میکند و همبستگی سالیانه صفر خواهد بود‪ .‬با این حال‪ ،‬در زمان کسب مهارت‪ ،‬رتبه بندیها پایدارتر‬
‫خواهد بود‪ .‬پایداری (ماندگاری) تفاوتهای فردی‪ ،‬معیاری است که به وسیله آن میتوان وجود مهارت در‬
‫عملکرد بازیکنان گلف‪ ،‬فروشندگان خودرو‪ ،‬متخصصان ارتودنسی یا جمعآوریکنندگان عوارض درجاده را تأیید‬
‫کنیم‪.‬‬
‫صندوق های سرمایه گذاری مشترک توسط متخصصان بسیار با تجربه و سخت کوشی اداره می شوند که برای‬
‫دستیابی به بهترین نتایج ممکن برای مشتریان خود اقدام به خرید و فروش سهام می کنند‪ .‬با این وجود‪ ،‬شواهد‬

‫‪9‬‬
‫‪smart money‬‬
‫حاصل از بیش از پنجاه سال تحقیق به این شرح است‪ :‬برای اکثریت بزرگی از مدیران بودجه (سرمایه)‪ ،‬انتخاب‬
‫سهام‪ ،‬بیشتر شبیه تاس انداختن است تا بازی پوکر‪ .‬به طور معمول حداقل دو مورد از هر سه مورد سرمایه‬
‫گذاری مشترک در هر سال‪ ،‬عملکرد ضعیفی در بازار عمومی دارند‪.‬‬
‫مهمتر از آن‪ ،‬همبستگی سال به سال بین نتایج صندوق های سرمایه گذاری مشترک بسیار ناچیز است و به‬
‫سختی باالتر از صفر است‪ .‬صندوقهای سرمایهگذاری موفق در هرسال مشخص‪ ،‬عمدتاً بر مبنای شانس به دست‬
‫میآیند‪ .‬تاس خوبی دارند‪ .‬بین محققان توافق کلی وجود دارد که تقریباً همه انتخابکنندگان سهام‪ ،‬دانسته و‬
‫چه ندانسته ‪ -‬والبته تعداد کمی از آنها میدانند ‪ -‬یک بازی شانسی را انجام میدهند (کورکورانه عمل میکنند)‪.‬‬
‫تجربه ذهنی معاملهگران این است که در شرایطی که تردید زیادی وجود دارد‪ ،‬از برآورد تجربی عاقالنه استفاده‬
‫میکنند‪ .‬با این حال‪ ،‬در بازارهایی که بسیار کارآمد هستند‪ ،‬برآوردهای تجربی‪ ،‬از حدس های کورکورانه دقیق تر‬
‫نیستند‪.‬‬
‫چند سال پیش فرصتی غیرمعمولی به دست آوردم تا کژانگاشتِ مهارت مالی را از نزدیک ارزیابی کنم‪ .‬از من‬
‫دعوت شده بود که برای گروهی از مشاوران سرمایه گذاری در شرکتی سخنرانی کنم که به عدهای از مشتریان‬
‫بسیار ثروتمند مشاوره مالی و دیگرخدمات ارائه می دادند‪ .‬مقداری اطالعات می خواستم تا متن خودم را آماده‬
‫کنم و در عوض گنجینه کوچکی به من اعطا شد‪ :‬صفحه ای از خالصه نتایج سرمایه گذاری حدود بیست و پنج‬
‫مشاور مالی ناشناس درهشت سال متوالی‪ .‬امتیاز هر مشاور برای هر سال (بیشتر آنها مرد بودند)‪ ،‬تعیین کنندهی‬
‫اصلی پاداش آخرسال وی بود‪ .‬رتبه بندی مشاوران بر اساس عملکردشان در هر سال و تعیین اینکه آیا تفاوت‬
‫های ثابتی در مهارت بین آنها وجود دارد یا خیر و آیا همان مشاوران به طور مداوم هرساله بازده بهتری برای‬
‫مشتریان خود دارد یا خیر‪ ،‬کار ساده ای بود‪.‬‬
‫برای پاسخ به این سوال‪ ،‬من ضرایب همبستگی بین رتبهبندیها در هر جفت سال را محاسبه کردم‪ :‬سال ‪ 1‬با‬
‫سال ‪ ،2‬سال ‪ 1‬با سال ‪ ،0‬و به همین ترتیب تا سال ‪ 7‬با سال ‪ .9‬که به ‪ 29‬ضریب همبستگی رسیدم‪ ،‬برای هر‬
‫جفت سال یک ضریب همبستگی‪ .‬من این نظریه را می دانستم و آماده بودم شواهد ضعیفی از پایداری مهارت‬
‫پیدا کنم‪ .‬با این حال‪ ،‬از مشاهده اینکه میانگین ‪ 29‬همبستگی ‪ ، 1.11‬به عبارت دیگر صفربود‪ ،‬شگفت زده‬
‫شدم‪ .‬همبستگی های ثابتی که نشان دهنده تفاوت در مهارت باشد یافت نشد‪ .‬نتایج شبیه به آن چیزی بود که‬
‫از یک مسابقه تاس انداختن انتظار دارید‪ ،‬نه یک بازی مهارتی‪.‬‬
‫ظاهرا هیچ یک از افرادِ شرکت از ماهیت بازی ای که انتخاب کنندگان سهامشان انجام می دادند آگاه نبود‪.‬‬
‫مشاوران فکر میکردند که متخصصان شایستهای هستند که کار جدی انجام میدهند‪ ،‬و مافوقهایشان نیز همین‬
‫نظر را داشتند‪ .‬عصرِ قبل از سمینار‪ ،‬من و ریچارد تالر با برخی از مدیران اجرایی شرکت‪ ،‬افرادی که در مورد‬
‫میزان پاداش تصمیم می گیرند‪ ،‬شام خوردیم‪ .‬از آنها خواستیم تا همبستگی سال به سال در رتبه بندی مشاوران‬
‫فردی را حدس بزنند‪ .‬آنها فکر می کردند می دانند چه خبراست و با لبخند می گفتند "خیلی باال نیست" یا‬
‫"عملکرد مطمئناً متغیر است‪ ".‬اگرچه‪ ،‬به سرعت مشخص شد که هیچکس انتظار میانگین همبستگی صفر را‬
‫نداشت‪.‬‬
‫پیام ما به مدیران این بود که حداقل زمانی که نوبت به ساختن پرتفولیو‪ 10‬میرسد‪ ،‬شرکت به نحوی به شانس‬
‫پاداش می داد که گویی یک مهارت بود‪ .‬این باید برای آنها خبری تکان دهنده باشد‪ ،‬اما اینطور نبود‪ .‬هیچ نشانه‬
‫ای وجود نداشت که آنها حرف ما را باور نکردهاند‪ .‬چطور ممکن بود؟ به هر حال‪ ،‬ما نتایج خود آنها را تجزیه و‬
‫تحلیل کرده بودیم‪ ،‬و آنها به اندازه کافی باتجربه بودند تا پیامدهایی که مؤدبانه از بیان آنها خودداری کردیم را‬
‫بفهمند‪ .‬همه ما با آرامش شام خوردیم‪ ،‬و من شک نداشتم که هم یافته های ما و هم پیامدهای آن به سادگی‬
‫فراموش میشود و زندگی در شرکت به روال سابق خود ادامه دارد‪ .‬کژانگاشت مهارت فقط یک انحراف فردی‬
‫نیست‪ .‬عمیقاً در فرهنگ صنعت ریشه دوانده است‪ .‬حقایقی که چنین فرضیات اساسی را به چالش می کشند ‪-‬‬
‫و در نتیجه معیشت و عزت نفس افراد را تهدید می کنند ‪ -‬به سادگی جذب نمی شوند ( از بین نمیرود)‪ .‬ذهن‬
‫آنها را هضم نمی کند‪ .‬این به ویژه در مورد مطالعات آماری عملکرد صادق است‪ ،‬که اطالعاتی با نرخ پایه ارائه‬
‫می دهد که معموال توسط افراد در شرایطی که این اطالعات با برداشت های شخصی آنها از تجربه‪ ،‬در تضاد‬
‫باشد‪ ،‬نادیده گرفته میشود‪.‬‬
‫صبح روز بعد‪ ،‬یافته هایمان را به مشاوران گزارش کردیم و واکنش آنها به همان نسبت مالیم بود‪ .‬تجربه خود‬
‫آنها از قضاوت دقیق در مورد مسائل پیچیده‪ ،‬برایشان از واقعیت آماری مبهم بسیار قانع کننده تر بود‪ .‬وقتی‬
‫کارمان تمام شد‪ ،‬یکی از مدیرانی که شب قبل با هم شام خورده بودیم‪ ،‬مرا تا فرودگاه رساند‪ .‬او با حالتی تدافعی‬
‫به من گفت‪" :‬من برای شرکت عملکرد خیلی خوبی داشتهام و هیچکس نمی تواند آن را از من بگیرد( منکر آن‬
‫شود)‪ ".‬لبخندی زدم و چیزی نگفتم‪ .‬اما فکر کردم‪" ،‬خب‪ ،‬همین امروز صبح این کار را کردم‪ .‬اگر موفقیت شما‬
‫بیشتر براساس شانس بود‪ ،‬چقدر مستحقی برای آن اعتبار به دست بیاوری؟"‬

‫چه چیزی ازکژانگاشت های مهارت و اعتبار حمایت می کند؟ (تایید میکند)‬
‫کژانگاشتهای شناختی می توانند از کژانگاشت های بصری مقاومتر باشند‪ .‬آنچه در مورد کژانگاشت مولر‪ -‬لیر‬
‫یاد گرفتید‪ ،‬نحوه دیدن خطوط را تغییر نداد‪ ،‬اما رفتار شما را تغییر داد‪ .‬اکنون میدانید که نمیتوانید به برداشت‬
‫خود از طول خطوطی که بالههایی به آنها اضافه شده است اعتماد کنید‪ ،‬و همچنین میدانید که در صفحه‬
‫نمایش استاندارد مولر‪-‬الیر نمیتوانید به آنچه میبینید اعتماد کنید‪ .‬وقتی در مورد طول خطوط میپرسند‪ ،‬شما‬
‫چیزی را گزارش خواهید کرد که آگاهانه باور دارید‪ ،‬وبه کژانگاشتی که همچنان می بینید توجه نمیکنید‪ .‬در‬
‫مقابل‪ ،‬وقتی من و همکارانم در ارتش متوجه شدیم که آزمونهای ارزیابی ما در مورد قابلیت رهبری افراد ما‬

‫‪10‬‬
‫‪portfolios‬‬
‫اعتبار پایینی دارد‪ ،‬به طور منطقی این واقعیت را پذیرفتیم‪ ،‬اما هیچ تأثیری بر احساسات و اقدامات بعدی ما‬
‫نداشت‪ .‬واکنشی که در شرکت مالی با آن مواجه شدیم حتی شدیدتر بود‪ .‬من متقاعد شدهام که پیامی که من و‬
‫تالر به مدیران اجرایی و مدیران مجموعه )‪ (portfolio‬دادیم‪ ،‬به سرعت به گوشه تاریکی از حافظه سپرده شد‪،‬‬
‫تا آسیبی به چیزی نزند‪.‬‬
‫چرا سرمایه گذاران‪ ،‬اعم از آماتور و حرفه ای‪ ،‬سرسختانه بر این باورند که می توانند بهتر از بازار عمل کنند‪،‬‬
‫برخالف نظریه اقتصادی که اکثر آنها قبول دارند‪ ،‬و برخالف آنچه که می توانند از ارزیابی بی طرفانه از تجربه‬
‫شخصی خود بیاموزند؟ بسیاری از موضوعاتی که در فصل های قبلی مطرح شد‪ ،‬در توضیح شیوع و تداوم‬
‫کژانگاشت مهارت در دنیای مالی دوباره به کار می آیند‪.‬‬
‫قوی ترین اسندالل روانشناختی این کژانگاشت‪ ،‬مطمئناً این است که افرادِ مسیول گزینش سهام‪ ،‬مهارت های‬
‫سطح باالیی را به کار می گیرند‪ .‬آنها به داده ها و پیش بینی های اقتصادی را رجوع میکنند‪ ،‬صورت های درآمد‬
‫و ترازنامه را بررسی میکنند‪ ،‬کیفیت عملکرد مدیر ارشد را ارزیابی و رقابت را نیز برآورد میکنند‪ .‬همه این‬
‫امورمهم‪ ،‬نیاز به آموزش گسترده دارد و افرادی که این کاررا انجام می دهند تجربه فوری (و معتبر) استفاده از‬
‫این مهارت ها را دارند‪ .‬متأسفانه‪ ،‬مهارت در ارزیابی دورنمای تجاری یک شرکت‪ ،‬برای تجارت موفق سهام کافی‬
‫نیست‪ ،‬بلکه سؤال اصلی این است که آیا اطالعات مربوط به شرکت‪ ،‬از قبل در قیمت سهام آن گنجانده شده‬
‫است یا خیر‪ .‬ظاهراً‪ ،‬معامله گران مهارت الزم برای پاسخ به این سؤال مهم را ندارند‪ ،‬اما به نظر می رسد که از‬
‫نادانی خود بی اطالع هستند‪ .‬همانطور که من از تماشای دانشجویان در میدان مانع ( تمرین نظامی) دریافته‬
‫بودم‪ ،‬اعتماد ذهنی معامله گران یک احساس است‪ ،‬نه یک قضاوت‪ .‬درک ما از آسودگی شناختی و انسجام‬
‫(همخوانی)تداعیگر‪ ،11‬اعتماد ذهنی را به طور قطع در سیستم ‪ 1‬قرار می دهد‪.‬‬
‫در نهایت‪ ،‬کژانگاشت های اعتبار و مهارت توسط یک فرهنگ حرفه ای قدرتمند حمایت می شود‪ .‬ما می دانیم‬
‫زمانیکه مردم توسط جامعه ای از همفکران معتقد حمایت شوند‪ ،‬می توانند به هر گزاره ای‪ ،‬هر چند پوچ‪ ،‬ایمان‬
‫تزلزل ناپذیری داشته باشند‪ .‬با توجه به فرهنگ حرفه ای جامعه مالی‪ ،‬تعجب آور نیست که تعداد زیادی از افراد‬
‫در آن دنیا خود را جزو اقلیتی می دانند که می توانند کارهایی انجام دهند که معتقدند دیگران از انجام آن‬
‫عاجزند‪.‬‬
‫کژانگاشتهای صاحب نظران‬
‫این ایده که آینده غیرقابل پیش بینی است‪ ،‬به آسودگی توجیه کردن گذشته‪ ،‬هر روز دست کم گرفته میشود‪.‬‬
‫همانطور که نسیم طالب در «قوی سیاه» اشاره کرد‪ ،‬تمایل ما به ساختن و باور روایتهای منسجم از گذشته‪،‬‬
‫پذیرش توانایی محدودمان را در پیشبینی‪ ،‬دشوار میکند‪ .‬همه چیز در واپسنگری معنا پیدا می کند ( با عقل‬

‫‪11‬‬
‫‪associative coherence‬‬
‫جور در میآید)‪ ،‬واقعیتی که کارشناسان مالی هر روز عصر براساس آن گزارش های قانع کننده ای از رویدادهای‬
‫روز ارائه می دهند‪ .‬و ما نمیتوانیم این حس شهودی قدرتمند را سرکوب کنیم که آنچه امروز در واپسنگری‬
‫معنا دارد‪ ،‬دیروز قابل پیشبینی بوده است‪ .‬این کژانگاشت که ما گذشته را درک می کنیم‪ ،‬اعتماد بیش از حد به‬
‫تواناییمان برای پیش بینی آینده را تقویت می کند‪.‬‬
‫تصویری که اغلب از "راهپیمایی تاریخ‪ "12‬استفاده می شود‪ ،‬به طور ضمنی بر نظم و جهت (مسیر) داللت دارد‪.‬‬
‫راهپیمایی ها‪ ،‬بر خالف قدم زدن یا پیاده روی‪ ،‬تصادفی نیستند‪ .‬ما فکر می کنیم که باید بتوانیم گذشته را با‬
‫تمرکز بر جنبش های بزرگ اجتماعی‪ ،‬تحوالت فرهنگی و تکنولوژیکی و یا مقاصد و توانایی های چند مرد بزرگ‬
‫توضیح دهیم‪ .‬این ایده که شانس وقایع تاریخی بزرگ را تعیین می کند‪ ،‬عمیقاً تکان دهنده است‪ ،‬اگرچه که‬
‫درست است‪ .‬به سختی می توان به تاریخ قرن بیستم‪ ،‬از جمله جنبش های اجتماعی بزرگ آن فکر کرد‪ ،‬بدون‬
‫درنظر گرفتن نقش هیتلر‪ ،‬استالین و مائوتسه تونگ‪ .‬اما لحظه ای از زمان‪ ،‬درست قبل از بارور شدن تخمک‪ ،‬یک‬
‫احتمال پنجاه و پنجاه وجود داشت که جنینی که به هیتلر تبدیل شد‪ ،‬دختر میبود‪ .‬با ترکیب این سه رویداد‪،‬‬
‫احتمال یک‪-‬هشتم وجود داشت که در قرن بیستم هیچ یک ازاین سه شخصیت بزرگ منفوربه دنیا نمیآمدند و‬
‫نمی توان ادعا کرد که تاریخ در غیاب آنها تقریباً به همین شکل پیش میرفت‪ .‬لقاح این سه تخمک عواقب‬
‫مهمی داشت و این ایده که تحوالت بلندمدت قابل پیش بینی هستند را به سخره میگیرد‪.‬‬
‫با این حال‪ ،‬کژانگاشتِ پیشبینیِ معتبر(صحیح) دستنخورده باقی میماند‪ ،‬واقعیتی که مورد استفاده افرادی‬
‫قرار میگیرد که کسبوکارشان پیشبینی است – نه تنها کارشناسان مالی‪ ،‬بلکه صاحبنظران تجارت و سیاست‬
‫نیز از آن مستثنی نیستند‪ .‬ایستگاه های رادیو و تلویزیون ها و روزنامه ها پنل های کارشناسان خود را دارند که‬
‫وظیفه آنها اظهار نظر درباره گذشته نزدیک و پیشگویی آینده است‪ .‬بینندگان و خوانندگان این تصور را دارند که‬
‫اطالعاتی را دریافت میکنند که به نحوی ممتاز یا حداقل بسیار خردمندانه است‪ .‬و شکی نیست که‬
‫صاحبنظران و مروجین آنها به راستی معتقدند که چنین اطالعاتی را ارائه می دهند‪ .‬فیلیپ تتالک‪ ،‬روانشناسِ‬
‫دانشگاه پنسیلوانیا‪ ،‬این به اصطالح پیشبینیهای کارشناسانه را در یک مطالعه برجستهی بیست ساله که در‬
‫سال ‪ 2112‬در کتاب قضاوت سیاسی متخصص خود منتشر کرد‪ ،‬توضیح داد‪ :‬چقدر خوب است؟ چگونه می‬
‫توانیم بدانیم؟ تتالک‪ ،‬اصطالحاتی در مورد این موضوع ارایه داد تا در آینده بتوان از آن استفاده کرد‪.‬‬
‫تتالک با ‪ 291‬نفرمصاحبه کرد که زندگیاشان را از راه " اظهار نظریا ارائه مشاوره در مورد روندهای سیاسی و‬
‫اقتصادی» می گذرانند ‪ .‬او از آنها خواست تا احتمال وقوع رویدادهایی خاص در آینده ای نه چندان دور را‬
‫ارزیابی کنند‪ ،‬چه درزمینه ای که در آن متخصص بودند و چه در قلمرویی که دانش کمتری در مورد آنها‬
‫داشتند‪ .‬آیا گورباچف با کودتا برکنار می شود؟ آیا آمریکا وارد جنگ در خلیج فارس می شود؟ کدام کشور به‬

‫‪12‬‬
‫‪march of history‬‬
‫بازار بزرگ نوظهور بعدی تبدیل خواهد شد؟ در مجموع‪ ،‬تتالک بیش از ‪ 91111‬پیش بینی جمع آوری کرد‪ .‬او‬
‫همچنین از کارشناسان پرسید که چگونه به این نتایج رسیدهاند‪ ،‬در صورت اثبات اشتباه چه واکنشی نشان‬
‫میدهند و چگونه شواهدی که مواضع آنها را تایید نمیکند‪ ،‬ارزیابی میکنند‪ .‬از پاسخ دهندگان خواسته شد در‬
‫هر مورد‪ ،‬سه نتیجه جایگزین محتمل را رتبهبندی کنند‪ :‬تداوم وضعیت موجود‪ ،‬بیشتر چیزی مانند آزادی‬
‫سیاسی یا رشد اقتصادی‪ ،‬یا کمتر از آن‪.‬‬
‫نتایج ویرانگر بود‪ .‬اگر کارشناسان صرفا احتمال مساوی را برای هر یک از سه نتیجه بالقوه اختصاص میدادند‪،‬‬
‫بدتراز آنچه که داشتند عمل میکردند ( شاید بهتر عمل میکردند)‪ .‬به عبارت دیگر‪ ،‬افرادی که وقت صرف می‬
‫کنند و با مطالعه یک موضوعی خاص زندگی خود را میگذرانند‪ ،‬پیش بینی های ضعیف تری نسبت به میمون‬
‫های پرتاب دارت دارند که انتخاب های خود را به طور مساوی بر روی گزینه ها تقسیم میکردند‪ .‬این‬
‫کارشناسان‪ ،‬حتی در زمینهای که اطالعات بیشتری داشتند‪ ،‬به طور قابل توجهی بهتر از افراد غیرمتخصص‬
‫نبودند‪.‬‬
‫کسانی که بیشتر می دانند‪ ،‬از کسانی که کمتر می دانند‪ ،‬فقط اندکی بهتر پیش بینی می کنند‪ .‬اما کسانی که‬
‫بیشترین دانش را دارند اغلب کمتر قابل اعتماد هستند‪ .‬به این دلیل است که فردی که دانش بیشتری کسب می‬
‫کند‪ ،‬کژانگاشت تقویت شده ای ازمهارت خود ایجاد واعتماد به نفس افراطیِ غیرواقعی پیدا می کند‪ .‬تتالک‬
‫مینویسد‪" :‬ما درحوزهی دانش‪ ،‬به شکل نگرانکنندهای‪ ،‬به سرعت به نقطهی پیشبینی شده حاشیهای نزولی‬
‫میرسیم"‪ " .‬در عصر فوق تخصصی شدن دانشگاهی‪ ،‬هیچ دلیلی وجود ندارد که فرض کنیم همکاران مجالت‬
‫برتر ‪ -‬دانشمندان برجسته علوم سیاسی‪ ،‬متخصصان مطالعات منطقه ای‪ ،‬اقتصاددانان و غیره ‪ -‬از روزنامه نگاران‬
‫یا خوانندگان دقیق نیویورک تایمز در خواندن "موقعیت های نوظهور" بهتر هستند‪ .‬تتالک کشف کرد که هر چه‬
‫پیشبینیکننده مشهورتر باشد‪ ،‬پیشبینیهای پر زرق و برقتر است‪ .‬او می نویسد‪" :‬متخصصان مورد تقاضا‪،‬‬
‫نسبت به همکارانی که به دور از کانون توجه بودند‪ ،‬اعتماد به نفس کاذب بیشتری داشتند ‪".‬‬
‫تتالک همچنین دریافت که کارشناسان در برابر اعتراف به اشتباه خود مقاومت میکنند‪ ،‬و زمانی که مجبور به‬
‫اعتراف به اشتباه شدند‪ ،‬مجموعهای از بهانهها داشتند‪ :‬آنها فقط در زمانبندی اشتباه کردهاند‪ ،‬یک رویداد‬
‫غیرقابل پیشبینی دخالت داشته است‪ ،‬یا اشتباه کردهاند‪ ،‬اما به دالیل درست‪ .‬در نهایت‪ ،‬کارشناسان فقط انسان‬
‫هستند و انسان هم جایزاالخطاست‪ .‬آنها از درخشش خود خیره شده اند و ازاینکه ببینند اشتباه کردن‪ ،‬متنفرند‪.‬‬
‫تتالک میگوید‪ ،‬کارشناسان نه به خاطر اعتقاداتشان‪ ،‬بلکه با نحوه تفکرشان به بیراهه میروند‪ .‬او از اصطالحاتِ‬
‫مقاله ایزایا برلین در مورد تولستوی‪ ،‬با عنوان "جوجه تیغی و روباه" استفاده می کند‪ .‬جوجه تیغی ها "یک چیز‬
‫بزرگ می دانند" و در مورد جهان نظریه ای دارند‪ .‬آنها رویدادهای خاص را در یک چارچوب منسجم توضیح می‬
‫دهند‪ ،‬با کسانی که دید متفاوتی با آنها دارند‪ ،‬با بی حوصلگی برخورد می کنند و به پیش بینی های خود‬
‫اطمینان دارند‪ .‬آنها همچنین به خصوص عالقهای به پذیرش به اشتباه خود ندارند‪ .‬برای جوجه تیغی ها‪ ،‬یک‬
‫پیش بینی ناموفق تقریباً همیشه به معنای " زمانبدی نامناسب" یا "تقریباً درست" است‪ .‬آنها صاحب نظر و‬
‫روراست هستند‪ ،‬که دقیقاً همان چیزی که تهیه کنندگان تلویزیون دوست دارند در برنامه ها ببینند‪ .‬دو جوجه‬
‫تیغی در دو سوی متفاوت یک موضوع‪ ،‬که هر کدام ایده های احمقانه رقیب را میکوبد‪ ،‬نمایش خوبی را رقم می‬
‫زنند‪.‬‬
‫در مقابل‪ ،‬روباه ها متفکران پیچیده ای هستند‪ .‬آنها معتقد نیستند که یک چیز بزرگ پیشروی تاریخ را هدایت‬
‫می کند (برای مثال‪ ،‬بعید است این دیدگاه را بپذیرند که رونالد ریگان به تنهایی با ایستادگی در برابر اتحاد‬
‫جماهیر شوروی به جنگ سرد پایان داد)‪ .‬در عوض‪ ،‬روباهها تشخیص میدهند که واقعیت از تعامل عوامل و‬
‫نیروهای مختلف‪ ،‬از جمله شانس کورکورانه‪ ،‬که اغلب نتایج بزرگ و غیرقابل پیشبینی ایجاد میکند‪ ،‬پدیدار‬
‫میشود‪ .‬این روباه ها بودند که بهترین امتیاز را در مطالعه تتالک گرفتند‪ ،‬اگرچه عملکرد آنها هنوز بسیار ضعیف‬
‫بود‪ .‬آنها احتماال کمتر از جوجه تیغی ها برای شرکت در مناظره های تلویزیونی دعوت می شوند‪.‬‬

‫این تقصیر کارشناسان نیست ‪ -‬دنیا (زندگی) سخت است‬


‫نکته اصلی این فصل این نیست که افرادی که سعی در پیش بینی آینده دارند اشتباهات زیادی مرتکب می‬
‫شوند‪ .‬ناگفته نماند‪ .‬اولین درس این است که خطاهای پیش بینی‪ ،‬اجتناب ناپذیر هستند زیرا جهان غیرقابل‬
‫پیش بینی است‪ .‬دوم این است که اعتماد ذهنی باال به عنوان شاخصی از درستی نمیتوان اعتماد کرد (اعتماد‬
‫پایین می تواند اطاالعات مفیدتری در بر داشته باشد)‪.‬‬
‫روندهای کوتاه مدت را می توان پیش بینی کرد‪ ،‬و رفتار و دستاوردها را می توان با دقت عادالنه ای از رفتارها و‬
‫دستاوردهای قبلی پیش بینی کرد‪ .‬اما نباید انتظار داشته باشیم که براساس رفتارافسران در میدان مانع (تمرین‬
‫نظامی)‪ ،‬عملکرد بعدی آنها را پیش بینی کنیم‪ -‬رفتار چه در آزمون و چه در دنیای واقعی توسط عوامل زیادی‬
‫مشخص می شود که مختص موقعیت خاص است‪ .‬یک عضو بسیار قاطع را از یک گروه داوطلب هشت نفره‬
‫حذف کنید و به نظر میرسد شخصیت همه افراد تغییر خواهد کرد‪ .‬بگذارید گلوله تک تیرانداز چند سانتی متر‬
‫جابجا شود و عملکرد یک افسر تغییر میکند‪ .‬من اعتبار همه آزمونها را انکار نمیکنم ‪ -‬اگر یک آزمون نتیجه‬
‫مهمی را با اعتبار ‪ 1.21‬یا ‪ 1.01‬پیشبینی کند‪ ،‬باید از آن استفاده کرد‪ .‬اما نباید انتظار بیشتری داشته باشید‪.‬‬
‫شما نباید از انتخاب کنندگان سهام وال استریت که امیدوارند در پیش بینی آینده‪ ،‬قیمت ها دقیق تر از بازار‬
‫باشند‪ ،‬انتظار زیاد و یا هیچ انتظاری داشته باشید‪ .‬و همچنین از کارشناسان انتظار داشته باشید که‬
‫پیشبینیهای بلندمدت اشان درست از آب در بیاید – اگرچه ممکن است نظرات ارزشمندی در آینده نزدیک‬
‫داشته باشند‪ .‬خطی که آینده احتماالً قابل پیش بینی را از آینده دور غیرقابل پیش بینی جدا می کند هنوز‬
‫ترسیم نشده است‪.‬‬
‫گفتگوهای آبدارخانه‪ :‬درباره مهارت کژانگاشت آمیز‬
‫"اون میدونه که براساس شواهد‪ ،‬پیشرفت این بیماری معموال غیرقابل پیشبینیِ‪ .‬چطورمی تونه تو این مورد‬
‫اینقدر مطمئن باشه؟ به نظر میآد یه کژانگاشت اعتبار باشه‪".‬‬
‫" اون داستان منسجمی برای همه چیزهایی که میدونه سرهم میکنه‪ ،‬و از این موضوع جس خوبی داره"‪.‬‬
‫"چی باعث میشه فکرکنه از بازار زرنگتره؟ آیا این کژانگاشت مهارتِ؟"‬
‫"اون یک جوجه تیغیه‪ .‬واسه خودش یه نظریه داره که همه چیزارو توجیه میکنه و بهش این کژانگاشت رو‬
‫میده که میفهمه تو دنیا چه خبره‪".‬‬
‫"مسیله این نیست که این کارشناسان خوب آموزش دیدند یا نه‪ .‬مهم اینه که دنیای اونا قابل پیش بینی هست‬
‫یا نه‪".‬‬

You might also like