You are on page 1of 15

‫‪www.konkur.

in‬‬
‫ویژه کنکور‪99‬‬ ‫زبان وادبیات فارسی‬ ‫جمع بندی طالیی‬

‫*وهم‪:‬تصور‪،‬خیال‪،‬پندار‬ ‫مؤلف‪4‬جزوه ی طالیی‪:‬امیدمیران‬


‫*یقین‪:‬بی شبهه و شک بودن‪،‬امری که واضح و ثابت شده باشد‪.‬‬
‫درس یکم‪:‬شُکرِنعمت‪................................................................‬‬ ‫در این قسمت ‪،‬مهمترین لغات کتاب های درسی را به صورت درس به درس بررسی می کنیم!و‬
‫از فارسی‪ 3‬شروع می کنیم‪.‬‬
‫*اِعراض‪:‬روی گرداندن از چیزی‪،‬روی گردانی‪،‬انصراف‬
‫فارسی‪(3‬سال دوازدهم)‬
‫(ریاضی‪)94‬‬ ‫اعراض‪:‬عرضه کردن (نادرست)‬
‫نیایش‪:‬ملکا‪،‬ذکر تو گویم‪.....................................................‬‬

‫*انابت‪:‬بازگشت به سوی خدا‪،‬توبه‪،‬پشیمانی‬ ‫*مَلِک‪:‬پادشاه‪،‬خداوند (ملوک‪:‬ج مَلِک)‬


‫مِلک‪:‬سرزمین‪،‬دارایی (امالک‪:‬ج مِلک) مَلَک‪:‬فرشته (مالئک‪:‬ج مَلَک)‬

‫ا‬
‫*انبساط‪:‬حالتی که در آن‪،‬احساس بیگانگی و مالحظه و رودربایستی نباشد؛‬
‫*پوییدن‪:‬حرکت به سوی مقصد برای به دست آوردن و جست وجوی‬
‫خودمانی‬
‫چیزی‪،‬تالش‪،‬رفتن‬

‫ﻣﯿﺪ‬
‫*باسق‪:‬بلند‬
‫*ثنا‪:‬ستایش‪،‬سپاس 🕸سنا‪:‬نور‪،‬ضیا‪،‬روشنایی‪،‬فروغ‬
‫*فایق‪:‬برگزیده‬
‫فایق«صفت»است وباید به همین صورت معنی شود‪.‬‬
‫سه تن آرزوی چیزی برند و نیابند‪:‬مفسدی که ثواب مصلحان چشم دارد‬
‫و بخیلی که ثنای اصحاب مروّت توقّع کند و جاهلی که از سر سفاهت و‬
‫(تجربی‪)92‬‬ ‫فایق‪:‬برگزیدن (نادرست)‬
‫غضب و حرص برنخیزد و الحاح ورزد که با نیک مردان برابر بود(ریاضی‪)95‬‬
‫(هنر‪)92‬‬ ‫باسق‪:‬سبقت گیرنده (نادرست)‬
‫(ریاضی‪)90‬‬ ‫فایق‪:‬نقصان (نادرست)‬
‫*تحفه‪:‬هدیه‪،‬ارمغان‬
‫(تجربی‪)94‬‬ ‫فایق‪:‬موفق شده (نادرست)‬
‫*جزا‪:‬پاداش کار نیک (کیفر‪،‬مکافات کار بد)‬
‫ﻣﯿﺮ‬
‫*بنات‪:‬ج بنت؛دختران‬ ‫*جالل‪:‬بزرگواری‪،‬شکوه‪،‬از نام هاوصفات خداوند که به مقام کبریایی او اشاره‬
‫*بنان‪:‬انگشت‪،‬سرانگشت‬ ‫دارد‬
‫*تاک‪:‬درخت انگور‪،‬رَز‬ ‫*جُود‪:‬بخشش‪،‬سخاوت‪،‬کَرَم (=بذل‪،‬فضل)‬
‫آوردنِ معنی«انگور» برای «تاک» نادرست است!‬ ‫*حکیم‪:‬دانا به همه چیز‪،‬دانای راست کردار‪،‬ااز نام های خداوند تعالی؛بدین معنا‬
‫*تتمه‪:‬باقی مانده؛تتمه ی دور زمان‪:‬مایه ی تمامی و کمال گردش روزگار‪ ،‬مایه‬ ‫که همه ی کارهای خداوند از روی دلیل و برهان است و کار بیهوده انجام نمی‬
‫ی تمامی وکمال دورِ زمان رسالت‬ ‫دهد‪.‬‬
‫*رحیم‪:‬بسیار مهربان از نام ها و صفات خداوند‬
‫ان‬
‫(خارج‪)95‬‬ ‫تتمه‪:‬کامل کننده‪،‬تمام کننده (نادرست)‬
‫*روی‪:‬چاره‪،‬امکان‪،‬راه‬

‫*تحیّر‪:‬سرگشتگی‪،‬سرگردانی‬ ‫*سرور‪:‬شادی‪،‬خوشحال(=شعف)‬
‫«سرور» اسم مصدر است ولی«مسرور‪،‬مشعوف»صفت! پس«مسرور‪:‬خوشحال»‬
‫*تضرّع‪:‬زاری کردن‪،‬التماس کردن‬
‫*سزا‪:‬سزاوار‪،‬شایسته‪،‬الیق‬
‫*تقصیر‪:‬گناه‪،‬کوتاهی‪،‬کوتاهی کردن‬
‫*شِبه‪:‬مثل‪،‬مانند‪،‬همسان شبح‪:‬سایه‬
‫*جسیم‪:‬خوش اندام‬
‫*عِزّ‪:‬ارجمندی‪،‬گرامی شدن (≠ذُلّ)‬
‫*حِلیه‪:‬زیور‪،‬زینت‬
‫*فضل‪:‬بخشش‪،‬کرم‬

‫(خارج‪)94‬‬ ‫حِلیه‪:‬لباس گران بها (نادرست)‬ ‫*کریم‪:‬بسیار بخشنده‪،‬بخشاینده‪،‬از نام ها وصفات خداوند(=سخی‪،‬گشاده دست)‬
‫*نُماینده‪:‬آن که آشکار و هویدا می کند‪،‬نشان دهنده‬
‫*خوان‪:‬سفره‪،‬سفره ی فراخ وگشاده 🕸خان‪:‬رئیس وبزگ قبیله‬

‫‪1‬‬ ‫‪forum.konkur.in‬‬ ‫‪09904270365‬‬


‫‪www.konkur.in‬‬
‫ویژه کنکور‪99‬‬ ‫زبان وادبیات فارسی‬ ‫جمع بندی طالیی‬

‫*معترف‪:‬اقرار کننده‪،‬اعتراف کننده‬ ‫مؤلف‪4‬جزوه ی طالیی‪:‬امیدمیران‬


‫*مَفخر‪:‬هرچه بدان فخر کنندوبنازند؛مایه ی ناز و بزرگی‬
‫*مُفرّح‪:‬شادی بخش‪،‬فرح انگیز‬ ‫*دایه‪:‬زنی که به جای مادر به کودک شیر می دهد یا از و پرستاری می کند‪.‬‬
‫*مکاشفت‪:‬کشف کردن و آشکار ساختن‪،‬در اصطالح عرفانی پی بردن به حقایق‬ ‫*ربیع‪:‬بهار‬
‫*روزی‪:‬رزق‪،‬مقدار خوراک یا وجه معاش که هرکس روزانه به دست می آورد یا است‬
‫*مُمدّ‪:‬مددکننده‪،‬یاری رساننده‬ ‫به او می رسد‪.‬‬
‫*شفیع‪:‬شفاعت کننده‬
‫(زبان‪)91‬‬ ‫ممدّ‪:‬ادامه دهنده (نادرست)‬ ‫*شهد فایق‪:‬عسل خالص(شهد‪:‬عسل‪/‬فایق‪:‬خالص)‬

‫ا‬
‫*صفوت‪:‬برگزیده‪،‬برگزیده از افراد بشر‬
‫*منّت‪:‬سپاس‪،‬شکر‪،‬نیکویی(=ثنا)‬

‫ﻣﯿﺪ‬
‫*منسوب‪:‬نسبت داده شده 🕸منصوب‪:‬گماشته شده‬ ‫(خارج‪)91‬‬ ‫صفوت‪:‬باصفا‪،‬صاف شدن‪،‬گزیننده (نادرست)‬

‫و هر صاحب فراستی داند که هیچ کس از سهو و ذلّت مصون ومعصوم‬ ‫*عاکفان‪:‬کسانی که در مدتی معین در مسجد بمانند و به عبادت بپردازند‬
‫(ریاضی‪)91‬‬ ‫نتواند بود و هرگاه که به قصد و عمد منسوب نباشد‬
‫*عزّ وجَلّ‪:‬گرامی‪،‬بزرگ و بلند مرتبه است‪،‬بعد از ذکر نام خداوند به کار می رود‪.‬‬
‫*عُصاره‪:‬آبی که از فشردن میوه یا چیز دیگر به دست آورند‪،‬افشره‪،‬شیره‬
‫*منکَر‪:‬زشت‪،‬ناپسند‬
‫*فاحش‪:‬آشکار‪،‬واضح‬
‫*موسم‪:‬فصل‪،‬هنگام‪،‬زمان‬
‫*فرّاش‪:‬گسترنده ی فرش‪،‬فرش گستر‬
‫*نبات‪:‬گیاه‪،‬رُستنی‬
‫ﻣﯿﺮ‬ ‫نبات مفرد است!‬
‫*قبا‪:‬جامه‪،‬جامه ای که از سوی پیش باز است و پس از پوشیدن دو طرف پیش‬
‫را با دکمه به هم پیوندند‪.‬‬
‫*نبی‪:‬پیغمبر‪،‬پیام آور‪،‬رسول‬
‫*قدوم‪:‬آمدن‪،‬قدم نهادن‪،‬فرا رسیدن‬
‫*نسیم‪ :‬خوش بو‬
‫*واصفان‪:‬وصف کنندگان‪،‬ستایندگان(ج واصف)‬
‫(ریاضی‪)94‬‬ ‫قدوم‪:‬قدم ها (نادرست)‬
‫*ورق‪:‬برگ‬
‫*وسیم‪:‬دارای نشان پیامبری‬ ‫*قسیم‪:‬صاحب جمال‬
‫*وظیفه‪:‬مقرری‪،‬وجه معاش‬ ‫*کاینات‪:‬همه ی موجودات جهان (ج کاینه)‬
‫ان‬
‫جَیب‪:‬گریبان‪،‬یقه‬ ‫*کرامت کردن‪:‬عطاکردن‪،‬بخشیدن‬
‫*مراقبت‪:‬در اصطالح عرفانی‪،‬کمال توجه بنده به حق و یقین بر این که خداوند‬
‫(ریاضی‪)94‬‬ ‫جیب‪:‬پیشانی (نادرست؛جبهه‪:‬پیشانی)‬ ‫در همه ی احوال‪،‬عالم بر ضمیر اوست؛ نگاه داشتن دل از توجه به غیر حق‬
‫*مزید‪:‬افزونی‪،‬زیادی‬
‫مَهد‪:‬گهواره‬
‫*مطاع‪:‬فرمانروا‪،‬اطات شده‪،‬کسی که دیگری فرمان او می برد‬
‫مستغرق‪:‬غرق شده‬
‫اجابت‪:‬قبول کردن‪،‬پذیرفتن‬
‫مطاع‪:‬اطاعت کننده‪،‬فرمان پذیر (نادرست؛مطیع‪:‬اطاعت کننده) (ریاضی‪)94‬‬
‫دُجی‪:‬تاریک ها(ج دجیه)‬
‫*معاملت‪:‬اعمال عالدی‪،‬احکام و عبادات شرعی‪،‬در متن درس‪،‬مقصود همان کار طاعت‪:‬بندگی‪،‬فرمان بردن(=طوع)‬
‫برآمدن‪:‬بیرون آمدن‪،‬خارج شدن‪،‬باال آمدن‬ ‫مراقبت ومکاشفت است‪.‬‬

‫‪2‬‬ ‫‪forum.konkur.in‬‬
‫‪www.konkur.in‬‬
‫ویژه کنکور‪99‬‬ ‫زبان وادبیات فارسی‬ ‫جمع بندی طالیی‬

‫*حدّ‪:‬کیفر و مجازات شرعی برای گناهکار ومجرم‬ ‫مؤلف‪4‬جزوه ی طالیی‪:‬امیدمیران‬


‫*خَمّار‪:‬می فروش(خَمر‪:‬شراب)‬
‫*داروغه‪:‬پاسبان ونگهبان‪،‬شب گَرد‬ ‫قلیل‪:‬کم‪،‬اندک(≠کثیر)‬

‫*درهم‪:‬درم‪،‬مسکوک نقر‪،‬که در گذشته‪ ،‬به عنوان پول رواج داشته و ارزش آن‬ ‫بی دریغ‪:‬بی مضایقه‬
‫کسری از دینار بوده است؛در متن درس‪،‬مطلق پول موردنظر است‪.‬‬ ‫ناموس‪:‬آبرو‪،‬شرافت‪،‬راز‪،‬عفت و عصمت‬
‫*دینار‪:‬واحد پول‪،‬سکه طال که در گذشته رواج داشته است‪.‬در متن‬ ‫خلعت‪:‬جامه ی دوخته که بزرگی به کسی بخشد‬
‫درس‪،‬مطلق پول است؛وزن وارزش دینار در دوره ها و مناطق مختلف‪،‬متفاوت‬ ‫نخل‪:‬درخت خرما‬
‫بوده است؛ مجازاً رشوه‬ ‫خبر‪:‬اطالع و آگاهی‪،‬حدیث‪:‬سخنی که از پیامبر باشد‬

‫ا‬
‫مصطفی‪:‬برگزیده‪،‬لقب پیامبر(ص)‬
‫درهم‪:‬واحد پول طال که ارزش آن بیش از دینار بوده است‪(.‬نادرست)‬
‫خصال‪:‬خوی ها‪،‬صفت ها(ج خصلت)‬

‫ﻣﯿﺪ‬
‫دینار‪:‬واحد پول و سکه ی نقره گه در گذشته رواج داشته است‪( .‬نادرست)‬
‫(انسانی‪)98‬‬ ‫بط‪:‬مرغابی 🕸بت‪:‬صنم‪،‬تندیس سنگی ویا‪ ...‬که پرستش کنند‬
‫فروگذاشتن‪:‬رها کردن‪،‬ترک کردن‬
‫*ذوالجالل‪:‬خداوند بزرگواری‪،‬صاحب بزرگی‬
‫واژگان هم آوا‪:‬‬ ‫‪‬‬
‫*زاهد‪:‬پارسای گوشه نشین که میل به دنیا و تعلقات آن ندارد‪.‬‬
‫بت‪:‬تندیس سنگی یا فلزی و‪...‬‬ ‫بَط‪:‬مرغابی‬
‫*صنعت‪:‬پیشه‪،‬کار‪،‬حرفه‬
‫بحر‪:‬دریا‬ ‫بهرِ‪:‬برایِ‬
‫🕸ثواب‪:‬پاداش‬ ‫*صواب‪:‬درست‪،‬پسندیده‪،‬مصلحت‬
‫سنا‪:‬نور‪،‬روشنایی‪،‬فروغ‬ ‫ثنا‪:‬حمد‬
‫*غرامت‪:‬تاوان‪،‬جبران خسارت مالی و غیر آن‬
‫حیات‪:‬زندگی‬ ‫حیاط‪:‬محوّطه ی جلوی خانه‬
‫ﻣﯿﺮ‬
‫زَلّ‪:‬لغزیدن (مزّلت‪:‬لغزش)‬ ‫ذُلّ‪:‬خواری‪،‬پستی (مذلت‪:‬خواری)‬
‫(تجربی‪)94‬‬ ‫غرامت و تاوان‬
‫سبا‪:‬نام سرزمینی‬ ‫صبا‪:‬باد صبا‬
‫*گرو‪:‬دارایی یا چیزی که برای مطمئن ساختن کسی در به انجام رساندن‬ ‫غربت‪:‬دوری‬ ‫قُربت‪:‬نزدیکی‬
‫تعهدی به او داده می شود‬ ‫متاع‪:‬کاال‬ ‫مُطاع‪:‬فرمانروا‬
‫*محتسب‪:‬مأمور حکومتی شهر که کار او نظارت بر اجرای احکام شرعی بود‪.‬‬ ‫منصوب‪:‬گماشته شده‬ ‫منسوب‪:‬نسب داده شده‬
‫*مدام‪:‬همیشه‪،‬پیوسته‪،‬مِی‬ ‫جفت های امالیی‪:‬‬ ‫‪‬‬
‫*مُلک‪:‬سرزمین‪،‬کشور‪،‬مملکت (دارِ ملک‪:‬دارالملک‪،‬پایتخت)‬ ‫خدای عزّوجل – طاعت وبندگی – مزید نعمت – ممدّ حیات – مفرّح ذات –‬
‫ان‬
‫*واعظ‪:‬پند دهنده‪،‬سخنور اندرزگو‬ ‫عذر و توبه – خوانِ نعمت بی دریغ – فرّاش باد صبا – فرش زمردین – مهد‬
‫*والی‪:‬حاکم‪،‬فرمانروا‬ ‫زمین – قبای سبز ورق – قدم موسم ربیع ‪ -‬عصاره ی تاک – صفوت آدمیان‬
‫«والی» با «داروغه» قاطی نشود!!!!(از دام های رایج طرح تست)‬ ‫– خصال و سجایا – تضرّع و زاری – حِلیه زیور – بحرِ مکاشفت – امر مطاع –‬
‫*وجه‪:‬ذات‪،‬وجود‬ ‫به تحیّر منسوب‬
‫🕸 آر‪ :‬واحد حجم‬ ‫عار‪:‬عیب وننگ ‪،‬رسوایی‬
‫درس دوم‪:‬مست وهُشیار‪................................................................‬‬
‫راهبر‪:‬هادی‪،‬راه نما‪،‬دلیل‪،‬آن که راه را بلد باشد وبه مقصد ببرد‬
‫کیمیا‪:‬ماده ای که به وسیله ی آن میتوان مس را به طال تبدیل‬ ‫*ادیب‪:‬سخن دان‪،‬آداب دان‪،‬ادب شناس‬

‫کرد‪،‬اکسیر‪،‬هرچیز مفید و کمیاب‪،‬شیمی‬ ‫*افسار‪:‬تسمه و ریسمانی که به سر و گردن اسب و االغ و ‪ ...‬می بندند‪.‬‬

‫منظَر‪:‬جای نگریستن‪،‬نظرگاه‬ ‫*اِکراه‪ :‬ناخوشایند بودن‪،‬ناخوشایندن داشتن امری‬

‫صاحب نظر‪:‬آگاه‪،‬بینا‪،‬عارف‪،‬بصیر‪،‬روشندل‬ ‫*تزویر‪:‬نیرنگ‪،‬دورویی‪،‬ریاکاری‬

‫‪3‬‬ ‫‪forum.konkur.in‬‬
‫‪www.konkur.in‬‬
‫ویژه کنکور‪99‬‬ ‫زبان وادبیات فارسی‬ ‫جمع بندی طالیی‬

‫جفت های امالیی‪:‬‬ ‫‪‬‬ ‫مؤلف‪4‬جزوه ی طالیی‪:‬امیدمیران‬


‫مرغ اسیر – مسلک و طریق – چَه زنخدان(چانه) – قصص االنبیا – نثار و فدا‬
‫کردن‬ ‫واژگان هم آوا‪:‬‬ ‫‪‬‬
‫درس پنجم‪:‬دماوندیه‪........................................................................‬‬ ‫غازی‪:‬جنگجو‬ ‫قاضی‪:‬قضاوت کننده‬
‫*ارغند‪:‬خشمگین‪،‬قهر آلود‬ ‫ثواب‪:‬پاداش‬ ‫صواب‪:‬درست‪،‬مصلحت‬
‫*آوند‪:‬آونگ‪،‬آویزان‪،‬آویخته‬ ‫گزاردن‪:‬به جا آوردن(در موردنماز‪ ،‬شکر وسپاس) اداکردن(در مورد حق) انجام دادن(در‬
‫*بگسل‪:‬پاره کن‪،‬جدا کن‪،‬نابود کن‬ ‫مورد کار و فعل) بیان کردن(در موردخبر) تعبیر کردن(در مورد خواب) گذاردن‪:‬نهادن(در‬
‫*پس افکند‪:‬پس افکنده‪،‬میراث‬ ‫مورد تأثیر) قرار دادن(چیزی را در جایی قرار دادن) وضع کردن(در مورد قانون) طی‬

‫ا‬
‫*ستوران‪:‬حیوانات چارپا خاصه اسب‪،‬استروخر‬ ‫کردن‪،‬سپردن(در مورد عمر وزمان)تأسیس کردن(در مورد بنیان وپایه) منعقد کردن‬
‫*سریر‪:‬تخت پادشاهی‪،‬اورنگ‬ ‫وبرقرار کردن‪،‬صدمه نزدن‬

‫ﻣﯿﺪ‬
‫*سعد‪:‬خوشبختی(≠نحس)‬ ‫جفت های امالیی‪:‬‬ ‫‪‬‬
‫(اخترسعد‪:‬سیاره ی مشتری که به«سعداکبر»مشهور است‪).‬‬ ‫محتسب و داروغه – غرامت وتاوان – ننگ و عار – حدّ و مجازات – تزویر و‬
‫حیله – خواجه نظام الملک توسی ‪ -‬غریق بحر – منظر نظر – لحن و آهنگ – *سفله‪:‬بدسرشت‪،‬فرومایه‬
‫*شرزه‪:‬خشمگین‪،‬غضبناک‬ ‫از بهر غرامت – صواب و خطا – ثواب و پاداش‬
‫*ضِماد‪:‬مرهم‪،‬دارو که به جراحت نهند‬ ‫درس سوم‪:‬آزادی‪............................................................................‬‬
‫*عطا‪:‬بخشش‪،‬دهش‬ ‫*اجانب‪:‬بیگانگان (ج اجنبی)‬
‫*فسرده‪:‬یخ زده‪،‬منجمد‬ ‫*احداث شدن‪:‬ساخته شدن‬
‫ﻣﯿﺮ‬
‫*کُله خود‪:‬کاله جنگی‪،‬کاله فلزی که در جنگ بر سر می گذاردند‪.‬‬ ‫*استقرار‪:‬برپایی‪،‬برقرار و ثابت کردن کسی یا چیزی در جایی‪،‬مستقر شدن‬
‫*بیت الحزان‪:‬خانه ی غم ها‪،‬جای بسیار غم انگیز‪،‬طبق روایات نام کلبه ای است *گُرزه‪:‬ویژگی نوعی مار سمّی و خطرناک‬
‫که حضرت یعقوب(ع)در آن در غم فراق یوسف(ع) گریه می کرده است‪.‬‬
‫(انسانی‪)93‬‬ ‫گرزه‪:‬غضبناک(نادرست)‬ ‫*بیت الحزن‪:‬خانه ی غم‪،‬ماتم کده‬
‫ثابت قدم‪:‬ثابت رأی و ثابت عزم‪،‬دارای اراده ی قوی‬
‫*مِعجر‪:‬سرپوش‪،‬روسری‬
‫*سلسله جنبان‪:‬محرک‪،‬آن که دیگران را به کاری بر می انگیزد‬
‫*طَرف‪:‬کنار‪،‬کناره‬
‫ان‬
‫(هنر‪)94‬‬ ‫معجر‪:‬آتش دان(نادرست)‬
‫*مَسلک‪:‬روش‪،‬طریقه‬
‫*موافق‪:‬هم رای و همراه‬
‫*نحس‪:‬شوم‪،‬بد یُمن‪،‬بداختر‬
‫فراغت‪:‬آسودگی‪،‬آسایش‬
‫*زل زدن‪:‬با چشمی ثابت و بی حرکت به چیزی نگاه کردن‬
‫بدرقه‪:‬راهنما‪،‬راهبر‪،‬مشایعت‬
‫*سلّانه سلّانه‪:‬آرام آرام‪،‬به آهستگی‬
‫طایر‪:‬پرنده‪،‬پرواز کننده‪،‬مرغ (طایر قدس‪:‬پرنده ی بهشتی)‬
‫*عامل تخریب‪:‬شخصی نطامی که کارش نابود کردن هدف های نظامی به‬
‫رأس‪:‬سرور‪،‬بزرگ‪،‬مهتر‬
‫وسیله ی انفجار و کار گذاشتن تله های انفجاری است‪.‬‬
‫واژگان هم آوا‪:‬‬ ‫‪‬‬
‫*فغان‪:‬ناله و زاری‪،‬فریاد‬
‫عصیر‪ :‬افشره‪،‬شیره ی چیزی‬ ‫اسیر‪:‬گرفتار‪،‬در بند‬
‫*کلوخ‪:‬پاره گل خشک شده به صورت سنگ‪،‬پاره گل خشک شده به درشتی‬
‫صالح‪:‬نیکی‪،‬خیر‬ ‫سالح‪:‬ابزرا جنگ‬
‫مُشت یا بزرگتر‬

‫‪4‬‬ ‫‪forum.konkur.in‬‬
‫‪www.konkur.in‬‬
‫ویژه کنکور‪99‬‬ ‫زبان وادبیات فارسی‬ ‫جمع بندی طالیی‬

‫*ایدونک‪:‬ایدون که(ایدون‪:‬این چنین)‬


‫مؤلف‪4‬جزوه ی طالیی‪:‬امیدمیران‬
‫*بدحاالن‪:‬کسانی که سیر و سلوک آن ها به سوی حق‪،‬کند است‬
‫*بیگاه شدن‪:‬فرارسیدن هنگام غروب و شام‬ ‫*مُعطَّل‪:‬بی کار‪،‬بالتکلیف(معطل کردن‪:‬تأخیر کردن‪،‬درنگ کردن)‬

‫*پرده‪:‬در اصطالح موسیقی یعنی آهنگ و نغمه های مرتب‪،‬حجاب‬ ‫سیم‪:‬نقره‬


‫*تاب‪:‬فروغ‪،‬پرتو‬ ‫جور‪:‬ستم کردن‬
‫*تریاق‪:‬پادزهر‪،‬ضدزهر‬ ‫اُورند‪:‬تخت‪،‬اورنگ‪،‬مجازاً فرّ و شکوه‬
‫میان‪:‬کمر‬
‫(ریاضی‪)93‬‬ ‫تریاق‪:‬شرنگ(نادرست)‬ ‫دم‪:‬نفس‪،‬مجازاً هم صحبتی‪،‬مصاحبت‬

‫ا‬
‫شیر سپهر‪:‬آفتاب‬
‫*حریف‪:‬دوست‪،‬همراه‪،‬همدم‬
‫نواختن‪:‬زدن‪،‬کوبیدن‪،‬دلجویی کردن‬

‫ﻣﯿﺪ‬
‫*حَسَب‪:‬برابر‪،‬اندازه‪،‬بر طبق‬
‫گراییدن‪:‬حمله کردن‪،‬حمله بردن‪،‬حرکت کردن‬
‫*خوش حااالن‪:‬رهروان راه حق که از سیر به سوی حق شادمان اند‬
‫هتاکی‪:‬پرده دری‪،‬بی شرمی‪،‬بی حیایی‬
‫*دستور‪:‬اجازه‪،‬راهنما‪،‬وزیر‬
‫خُم‪:‬ظرف سفالین شراب‬
‫مواضع‪:‬مکان ها‪،‬جاها(ج موضع)‬
‫(ریاضی‪)95‬‬ ‫دستور‪:‬راهنمایی‪،‬وزارت(نادرست)‬
‫شرارت‪:‬فتنه انگیزی‪،‬بدخواهی‬
‫*دمساز‪:‬مونس‪،‬همراز‪،‬درد آشنا‬ ‫واژگان هم آوا‪:‬‬ ‫‪‬‬
‫*سور‪:‬جشن و عروسی‬ ‫اثاث‪:‬لوازم خانه‬ ‫اساس‪ :‬پایه‪،‬بنیاد‬
‫ﻣﯿﺮ‬
‫*شرحه شرحه‪:‬پاره پاره(شرحه‪:‬پاره گوشتی که از درازا بریده باشند)‬ ‫خوار‪:‬پست و بی ارزش‬ ‫خار‪:‬تیغ‬
‫*شیون‪:‬ناله و ماتم‪،‬زاری وفریاد که در مصیبت و محنت برآید‬ ‫زل‪:‬زُل زدن ‪ /‬ظل‪:‬سایه‪،‬ظالل ‪ /‬ضل‪:‬گمراهی‬
‫*ظَنّ‪:‬گمان‪،‬پندار‬ ‫صریر‪:‬فریاد کردن‬ ‫سریر‪:‬تخت‬
‫*مستغرق‪:‬مجذوب‪،‬شیفته‬ ‫سورت‪:‬تندی‪،‬شدت‬ ‫صورت‪:‬شمایل‬
‫*مستمع‪:‬شنونده‪،‬گوش دارنده‬ ‫امل‪:‬آرزو‬ ‫عمل‪:‬انجام دادن‬
‫🕸 مسطور‪:‬نوشته شده‬ ‫*مستور‪:‬پوشیده‪،‬پنهان‬ ‫غالب‪:‬چیره‪،‬پیروز‬ ‫قالب‪:‬شکل‪،‬هیئت‬
‫*نفیر‪:‬فریاد و زاری به صذای بلند‬ ‫غدر‪:‬بی وفایی‬ ‫قدر‪:‬انداره‬
‫ان‬
‫بی روزی‪:‬بینوا‪،‬درویش‪،‬کنایه از انسان بی بهره از عشق‬ ‫غریب‪:‬دور از وطن‬ ‫قریب‪:‬نزدیک‬
‫بی گاه‪:‬دیر وقت‬ ‫جفت های امالیی‪:‬‬ ‫‪‬‬
‫اساس تزویر – استقرار سالح – شیر ارغند – ضماد کردن ومرهم نهادن – طایر‬
‫(ریاضی‪)94‬‬ ‫بی گاه‪:‬ناگهان(نادرست)‬
‫قدس – عن قریب و به زودی – مین گذاری – جان نثار – هتاکی در مطبوعات‬
‫– دم ستوران – مردم نحس – اژدهای گرزه – شیر شرزه – شکل و قالب –‬
‫پرده دریدن‪:‬کنایه از آشکارا کردن‬
‫معطّل و بیکار – اسیر بعثی – بهت و حیرت – سپید معجر – بی خردان سفله‬
‫🕸 فراغ‪:‬آسایش‬ ‫فراق‪:‬دوری‪،‬جدایی‬
‫درس ششم‪:‬نی نامه‪..........................................................................‬‬
‫*اشتیاق‪:‬میل قلب است به دیدار محبوب‪،‬در متن درس‪،‬کشش روح انسان‬
‫(ریاضی‪)94‬‬ ‫هرکه در طالعش فراق افتاد ‪ /‬سایه ی او از او کنار کند‬
‫خداجو در راه شناخت پروردگار وادراک حقیقت هستی‬
‫حضرت‪:‬آستانه درگاه‬

‫‪5‬‬ ‫‪forum.konkur.in‬‬
‫‪www.konkur.in‬‬
‫ویژه کنکور‪99‬‬ ‫زبان وادبیات فارسی‬ ‫جمع بندی طالیی‬

‫رخت نهادن‪:‬کنایه از اقامت گزیدن‬ ‫مؤلف‪4‬جزوه ی طالیی‪:‬امیدمیران‬


‫درآمدن‪:‬وارد شدن‪،‬ورود کردن‬
‫رهنمون‪:‬هادی‪،‬راهبر‪،‬مرشد‬
‫ابتهاج‪:‬شادشدن‪،‬شادی‬
‫اسلوب‪:‬راه‪،‬روش‪،‬طریق‬
‫تمهید‪:‬آسان ساختن‪،‬فراهم کردن‪،‬نیک گسترانیدن‬
‫زیب‪:‬آرایش‪،‬زینت‬
‫هوا‪:‬عشق‪،‬آرزو‪،‬میل‪،‬خواسته‬
‫واژگان هم آوا‪:‬‬ ‫‪‬‬
‫جفت های امالیی‪:‬‬ ‫‪‬‬
‫فراغ‪:‬آسایش‬ ‫فراق‪:‬دوری‬
‫واسطه و میانجی – حیات و ممات – قوت وغذا – تمهیدات عین القضات –‬
‫اصرار‪:‬پافشاری‬ ‫اسرار‪:‬ج سرّ‪،‬رازها‬
‫فروغی بسطامی – حریم حُسن – غایت و نهایت – ایثار و ترجیح – شهاب الدّین‬

‫ا‬
‫مسطور‪:‬نوشته شده‬ ‫مستور‪:‬پوشیده‬
‫سهروردی‬
‫ظهر‪:‬پشت‬ ‫زهر‪:‬سم‬
‫درس هشتم‪:‬از پاریز تا پاریس‪.............................................................‬‬

‫ﻣﯿﺪ‬
‫صُوَر‪:‬شکل ها‪،‬ج صورت‬ ‫سور‪:‬شادی‬
‫*اتراق‪:‬توقف چند روزه در سفر به جایی‪،‬موقتاً در جایی اقامت گزیدن‬
‫*استبعاد‪:‬دور دانستن‪،‬بعید شمردن چیزی(استبعاد داشتن‪:‬بعید و دور بودن از تحقق و‬ ‫جفت های امالیی‪:‬‬ ‫‪‬‬
‫وقوع امری)‬ ‫سینه شرحه شرحه – فراق جان سوز – ظن و گمان – زهر و تریاق – زیب‬
‫*بازبسته‪:‬وابسته‪،‬پیوسته ومرتبط‬ ‫النساء – غنی کشمیری – تجلّی و قرب ‪ -‬مستور و پوشیده – سور و جشن‬
‫*پانوراما‪:‬پرده نقاشی که در ساختمانی که سقف مدور دارد‪،‬به دیوار سقف‬ ‫درس هفتم‪:‬در حقیقت عشق‪..........................................................‬‬
‫بچسبانند؛چنان که هر کس در آن جا بایستد‪ ،‬گمان کند که افق را در اطراف‬ ‫*بزم‪:‬محفل‪،‬ضیافت‬
‫خود می بیند‪.‬‬ ‫*بی خودی‪:‬بی هوشی‪،‬حالت از خود رستگی و به معشوق پیوستن‬
‫ﻣﯿﺮ‬ ‫*تداعی‪:‬یادآوری‪،‬به خاطر آوردن‬ ‫*جسمانی‪:‬منسوب به جسم(≠روحانی)‬
‫*جَرّاره‪:‬ویژگی نوعی عقرب زرد بسیار سمی که دمش روی زمین کشیده‬ ‫*جمال‪:‬زیبایی‪،‬زیبایی ازلی خداوند‬
‫می شود‪.‬‬ ‫*حسن‪:‬نیکویی‪،‬زیبایی‬
‫*چَریغ‪:‬تلفظ محلی«چراغ»نزد مردم سیرجان(چریغ آفتاب‪:‬طلوع آفتاب‪،‬صبح زود)‬ ‫*روحانی‪:‬منسوب به روح‪،‬معنوی‪،‬ملکوتی‪،‬آن چه از مقوله ی روح و جان باشد‬
‫*حواله‪:‬نوشته ای که به موجب آن دریافت کننده ملزم به پرداخت پول یا مال‬ ‫*سامان‪:‬درخور‪،‬میسّر‪،‬امکان‬
‫به شخص دیگری است‪.‬‬ ‫*سودا‪:‬خیال‪،‬دیوانگی‪،‬اشتیاق‬
‫*رواق‪:‬بنایی با سقف گنبدی یا به شکل هرم‬ ‫*شیدایی‪:‬دیوانگی‬
‫ان‬
‫*فرض‪:‬الزم‪،‬ضروری‪،‬آنچه خداوند بر بندگانش واجب کرده است‬
‫(ریاضی‪)98‬‬ ‫رواق‪:‬طاق(درست)‬
‫*قوت‪:‬خوراک‪،‬رمق‪،‬نیرو‬

‫*سر پر زدن‪:‬توقف کوتاه؛هرگاه مرغی از اوج‪،‬یک لحظه بر زمین نشیند و دوباره‬ ‫*کمال‪:‬کامل بودن‪،‬کاملترین وبهترین صورت و حالت از هرچیز‪،‬سرآمد بودن در‬

‫برخیزد‪،‬این توقف کوتاه را«سرپرزدن»می گویند‪.‬‬ ‫داشتن صفت های خوب‬

‫*سوءهاضمه‪:‬بدگوارب‪،‬دیرهضمی‪،‬هر گونه اشکال یا اختالل در هضم غذا که‬ ‫*محبّ‪:‬دوستدار‪،‬یار‪،‬عاشق‬

‫معموالً با سوزش سر دل یا نفخ همراه است‪.‬‬ ‫*ممات‪:‬مرگ‪،‬مردن(≠حیات)‬

‫*صباح‪:‬بامداد‪،‬سپیده دم‪،‬پگاه‬ ‫*نغمه‪:‬نوا‪،‬ترانه‪،‬سرود‬

‫*طبق‪:‬سینیِ گرد بزرگ و معموالًچوبی‪،‬مخصوص نگه داری یا حمل اشیا که‬ ‫مأوا‪:‬جای اقامت و مکان و جای سکونت‪،‬پناهگاه(=ملجأ)‬

‫بیشتر آن را بر سر می گذارند‪.‬‬ ‫تمهیدات‪:‬بندو بست ها‪،‬آراستگی ها‬


‫غایت‪:‬پایان‪،‬نهایت‪،‬مقصد‪،‬مقصود‬

‫‪6‬‬ ‫‪forum.konkur.in‬‬
‫‪www.konkur.in‬‬
‫ویژه کنکور‪99‬‬ ‫زبان وادبیات فارسی‬ ‫جمع بندی طالیی‬

‫آجر و مالط گچ – اخالص عبادت – فاتحه و گشایش –طبق و سینی ‪ -‬شهر‬


‫مؤلف‪4‬جزوه ی طالیی‪:‬امیدمیران‬
‫بروکسل – پیر مغان – نمط عشق – امان و آتن – یک طبق خاک‬
‫*طاق‪:‬سقف خمیده و محدب‪،‬سقف قوسی شکل که با آجر بر روی اطاق یا جایی‬
‫درس نهم‪:‬کویر‪...............................................................................‬‬
‫دیگر سازند؛طاق ضربی‪،‬طاق احداث شده بین دهانه ی دو تیر آن که آن را با‬
‫*ابدیت‪:‬جاودانگی‪،‬پایندگی‪،‬بی کرانگی‬
‫آجر ومالط گچ می سازند‪.‬‬
‫*ارادت‪:‬میل و خواست‪،‬اخالص‪،‬عالقه و محبت همراه با احترام‬
‫*طَیلسَان‪:‬نوعی ردا‬
‫*استشمام‪:‬بوییدن‬
‫*عجین آمدن‪:‬عجین شدن‪،‬آمیخته شدن یا ترکیب شدن دو یا چند چیز‬
‫*ایل و تبار‪:‬خانواده‪،‬نژاد و اجداد‬
‫*غاشیه‪:‬سوره ای از قرآن‪،‬یکی از نام های قیامت‬
‫*اهورایی‪:‬ایزدی‪،‬خدایی‪،‬منسوب به اهورا‬
‫*غایت القُصوی‪:‬حدّنهایی چیزی‪،‬کمال مطلوب‬

‫ا‬
‫*تعبیر‪:‬بیان کردن‪،‬شرح دادن‪،‬باز گویی‬
‫*فرخنده پی‪ :‬خوش قدم‪،‬میک پی‪،‬خوش یُمن‬
‫*تفرّجگاه‪:‬گردشگاه‪،‬جای تفرّج‪،‬تماشاگاه(=نزهتگاه)‬

‫ﻣﯿﺪ‬
‫*فرسخ‪:‬فرسنگ‪،‬واحد اندازه گیری مسافت تقریباً معادل ‪ 6‬کیلومتر‬
‫*تلقّی‪:‬دریافت‪،‬تعبیر‪،‬نگرش‬
‫*کازیه‪:‬جاکاغذی‪،‬جعبه ی چوبی یا فلزی روباز که برای قرار دادن کاغذ‪،‬پرونده‬
‫*غرفه‪:‬باالخانه‪،‬هر یک از اتاق های کوچکی که در باالی اطراف سالن یا یک‬
‫یا نامه ها روی میز قرار می دهند‪.‬‬
‫محوطه بسازند که مشرف بر محوطه باشد‪.‬‬
‫*کِی‪:‬پادشاه‪،‬هر از پادشاهان داستانی ایران از کی قباد تا دارا‬
‫*فقه‪:‬علم احکام شرعیه‪،‬علمی که از فروغ عملی احکام شرع بحث می‬
‫*کیانی‪:‬منسوب به کیان‬
‫کنند‪.‬مبنای این علم بر استنباط احکام است از کتاب و سنت و به سبب همین‬
‫*مارغاشیه‪:‬ماری بسیار خطرناک در دوزخ‬
‫استنباط‪،‬محل اجتهاد است‪.‬‬
‫*مَرکب‪:‬اسب‪،‬آنچه بر آن سوار شوند‪.‬‬
‫*تَموز‪:‬ماه دهم از سال رومیان‪،‬تقریباً مطابق با تیرماه سال شمسی؛ماه گرما‬
‫ﻣﯿﺮ‬ ‫*سَموم‪:‬باد بسیار گرم و زیان رساننده‬
‫*مستعجل‪:‬زودگذرنده‪،‬شتابنده‬
‫*مُغان‪:‬موبدان‪،‬زرتشتی‪،‬در ادبیات عرفانی‪،‬عارف کامل و مرشد را گویند‪.‬‬

‫(تجربی‪)95‬‬ ‫سَموم‪:‬سم ها‪،‬آفت ها‪،‬باد سرد وکشنده(نادرست)‬ ‫*نَمَط‪:‬روش‪،‬طریقه(=مسلک)‬


‫بارو‪:‬باره‪،‬برج‪،‬حصار‪،‬دژ‪،‬دیوار قلعه‪،‬قلعه‬
‫*اِنگاره‪:‬طرح‪،‬نقشه‬ ‫تاک‪:‬درخت انگور‬
‫خط‪:‬مجازاً حکم‪،‬دستور‪،‬فرمان‬
‫(زبان‪)98‬‬ ‫انگاره‪:‬نقشه(درست)‬
‫دولت‪:‬سعادت‪،‬اقبال‪،‬طالع‪،‬جاه ومکنت‪،‬حکومت‬
‫ان‬
‫چشم زدن‪:‬ترسیدن‪،‬واهمه داشتن‬
‫*اِسرا‪:‬در شب سِیر کردن‪،‬هفدهمین سوره ی قرآن کریم‬
‫طاعت‪:‬فرمانبردای‪،‬عبادت‬
‫*قدس‪:‬پاکی‪،‬صفا‪،‬قداست‬
‫مخارج‪:‬هزینه ها‪،‬هزینه های زندگی فردی(ج مخرج)‬
‫*قندیل‪:‬چراغ‪،‬چراغ آویز‪،‬قندیل‬
‫*ماورا‪:‬فراسو‪،‬آن سو‪،‬ماسوا‪،‬برتر‬ ‫واژگان هم آوا‪:‬‬ ‫‪‬‬
‫*ماوراء الطبیعه‪:‬آن چه فراتر از علم و طبیعت و ماده باشد؛مانند خداوند‪،‬روح و‬ ‫عمان‪:‬دریا‬ ‫امّان‪:‬نام شهری‬
‫ماندد آن ها‬ ‫جفت های امالیی‪:‬‬ ‫‪‬‬
‫*معلق‪:‬آویزان‪،‬آویخته شده‬ ‫دولت مستعجل ‪ -‬االغ تور – ریگزار وشن – چریغ آفتاب – غایت القصوی‬
‫مقصود – کازیه و جاکاغذی – وصله های رنگارنگ – طیلسان آبی – مار غاشیه *مشایعت‪:‬همراهی کردن‪،‬بدرقه کردن‬
‫*نشئه‪:‬حالت سرخوشی‪،‬کیفوری‪،‬سرمستی‬ ‫– امپراتوران روم – کلئوپاترا – چراغ حیات و عشق – صباح و عشا – جبل‬
‫*نظاره‪:‬تماشا کردن‪،‬بدرقه کردن‬ ‫الطارق – طاق ضربی‪ -‬عیان و واضح – جن ناپلئون – طاق و رواق –‬

‫‪7‬‬ ‫‪forum.konkur.in‬‬
‫‪www.konkur.in‬‬
‫ویژه کنکور‪99‬‬ ‫زبان وادبیات فارسی‬ ‫جمع بندی طالیی‬

‫مزایا‪:‬چیز هایی که موجب امتیاز شود(ج مزیت)‬


‫مؤلف‪4‬جزوه ی طالیی‪:‬امیدمیران‬
‫ارگ‪:‬درون قلعه‪،‬حصار‪،‬قلعه ی کوچک میان قلعه ی بزرگ‬
‫*مَدرس‪:‬محلی که در آن تدریس کنند؛موضع درس گفتن‬
‫تأللو‪:‬درخشندگی‬
‫*اندوه گسار‪:‬غم گسار‬
‫خفیف‪:‬سبک‪،‬کم وزن‬
‫*ایل‪:‬گروهی از مردم هم نژاد که فرهنگ و اقتصاد مشترک دارند و معموالً به‬
‫بساط‪:‬گستردنی‬
‫صورت چادر نشینی زندگی می کنند‬
‫کالنتری‪:‬رهبری‪،‬سپرستی‪،‬مهتری‪،‬بزرگی‬
‫*بطالت‪:‬بیکاری‪،‬بیهودگی‪،‬کاهلی‬
‫حصر‪:‬دور چیزی را گرفتن‪،‬احاطه کردن‪،‬شمارش کردن‪،‬انحصار‬
‫*بَن‪:‬درختی خودرو و وحشی که در برخی نقاط کوهستانی ایران می روید‪،‬‬
‫(حدّ و حصر‪:‬اندازه‪،‬حدو حساب‪،‬شمارش)‬
‫پسته ی وحشی‬

‫ا‬
‫ایلخان‪:‬رئیس قبیله‪،‬خانِ قبیله‬
‫تصدیق‪:‬راتگویی‪،‬باور کردن‪،‬گواهینامه‪،‬جواز‬

‫ﻣﯿﺪ‬
‫(زبان‪)94‬‬ ‫بَن‪:‬نوعی بلوط(نادرست)‬
‫عزیمت‪:‬کوچ‪،‬سفر‪،‬عازم شدن‪،‬قصد و آهنگ‬
‫عشیره‪:‬قبیله‪،‬تبار‪،‬خویشان‬ ‫*دالویز‪:‬پسندیده‪،‬خوب‪،‬زیبا‬
‫زُالل‪:‬گوارا‪،‬خوش‪،‬آب صاف و گوارا‬ ‫*شبدردوچین‪:‬شبدری که دو بار پس از روییدن چیده شده باشد‬
‫گُرده‪:‬میان دو کتف‪،‬میان شانه‬ ‫*پرنیان‪:‬پارچه ی ابریشمی دارای نقش و نگار‪،‬نوعی حریر‬
‫مواهب‪:‬بخشش ها(ج موهبت)‬ ‫*شبدر‪:‬گیاه علفی و یک ساله‬
‫ترقّی‪:‬رشد کردن‪،‬بلند شدن‪،‬باال آمدن‬ ‫*شیهه‪:‬صدا و آواز اسب‬
‫*طُفیلی‪:‬منسوب به طُفیل‪،‬وابسته‪،‬آن که وجودش یا حضورش در جایی‪،‬وابسته مالمت‪:‬سرزنش‪،‬نکوهش‬
‫ﻣﯿﺮ‬ ‫به وجود کس یا چیز دیگری است‪،‬میهمان ناخوانده‬
‫آموی‪:‬رود جیحون‬
‫خط و خال انداختن‪:‬کنایه از بزرگ شدن‬ ‫*عدلیّه‪:‬دادگستری‬
‫زرق‪:‬تزویر‪،‬دورنگی‪،‬ریاکاری‪،‬نیرنگ‬ ‫*قاش‪:‬قاچ‪،‬قسمت برآمده ی جلوی زین‪،‬کوهه ی زین‬

‫واژگان هم آوا‪:‬‬ ‫‪‬‬


‫(هنر‪)95‬‬ ‫قاش‪:‬کوهه ی زین‪،‬قبّه ی پیش زین(درست)‬
‫حوضه‪:‬حوض‪:‬آبریزگاه‬ ‫حوزه‪:‬ناحیه‬
‫ضالل‪:‬گمراهی‬ ‫زالل‪:‬صاف‬ ‫*کُرند‪:‬اسبی که رنگ آن میان زرد و بور باشد‪.‬‬
‫صَخره‪:‬تخت سنگ بزرگ‬ ‫سُخره‪:‬تمسخر‪،‬ریشخند‬ ‫*کهر‪:‬اسب یا استری که به رنگ سرخ تیره باشد‪.‬‬
‫ان‬
‫الف‪:‬دوستی‬ ‫علف‪:‬گیاه‬ ‫*کَمانه‪:‬نام کوهی در منطقه ی ونک از توابع شهرستان سمیرم استان اصفهان‬
‫قربت‪:‬نزدیکی‬ ‫غربت‪:‬دوری‬ ‫*گرمسیر‪:‬منطقه ای که تابستان های بسیار گرم و زمستان های معتدل‬
‫غزا‪:‬جنگ‬ ‫قضا‪:‬حکم کردن‬ ‫دارد(≠سردسیر)‬
‫معمور‪:‬آباد‬ ‫مأمور‪:‬فرستاده‪،‬گماشته به کاری‬ ‫*مُباهات‪:‬افتخار‪،‬سرافرازی‬
‫مباحات‪ :‬کارهای مشروع‬ ‫مباهات‪:‬فخر و افتخار‬ ‫*یغما‪:‬غارت‪،‬تاراج(به یغما رفتن‪:‬غارت شدن)‬
‫حزم‪:‬دوراندیشی‬ ‫هضم‪:‬گوارش غذا‬ ‫شوکت‪:‬قوت‪،‬هیبت‬
‫جفت های امالیی‪:‬‬ ‫‪‬‬ ‫تلخیص‪:‬خالصه‪،‬اختصار‪،‬اجمال(اطناب)‬
‫تموز سوزان – مشایعت کردن – منقلب و دگرگون – حوزه ی ادیب – گشت و‬ ‫غربت‪:‬دوری از وطن‬
‫گذار – ارگ مزینان – فقیر و غنی – غربت زندان شهر – آواز پر جبرئیل –‬ ‫محصور‪:‬احاطه شده‪،‬محاصره شده‪،‬منحصر‬

‫‪8‬‬ ‫‪forum.konkur.in‬‬
‫‪www.konkur.in‬‬
‫ویژه کنکور‪99‬‬ ‫زبان وادبیات فارسی‬ ‫جمع بندی طالیی‬

‫*حیثیت‪:‬آبرو؛ارزش واعتبار اجتماعی که باعث سربلندی و خشو نامی شخص‬ ‫مؤلف‪4‬جزوه ی طالیی‪:‬امیدمیران‬
‫می شود‪.‬‬
‫صخره ی سنگین – دریای سبز معلّق – لذت و نشئه – سموم سرد – صفای‬
‫*خِشاب‪:‬جعبه ی فلزی مخزن گلوله که به اسحله وصل می شود و گلوله های‬
‫اهورایی – علم مصلحت اندیش – باد مهلک – تکبیره االحرام – اذان و نماز –‬
‫پی در پی از آن وارد لوله ی سالح می شود‪.‬‬
‫شیهه ی اسب – قاش زین – بساط حلوا – حضرات دولتی – سرخ بَن و بلوط –‬
‫*دِنج‪:‬ویژگی جای خلوت وآرام بدون رفت وآمد‬
‫زغال منقل – اتاقکی محصور – پر زرق و برق ‪ -‬بطالت وبیکاری – آب جیحون‬
‫*دیباچه‪:‬آغاز و مقدمه ی هر نوشته‬
‫– بساط تهویه – حرمت و آسایش – کهر و کرند – قاب چوبی – محبوس و‬
‫*روضه‪:‬آن چه در مراسم سوگواری اهل بیت پیغمبر(ص)و به ویژه در مراسم‬ ‫زندانی – ایل و تبار – حد و حصر – تاب جدایی – زنبور طفیلی‬
‫سوگواری امام حسین(ع)خوانده شود‪،‬ذکر مصیبت ونحوه سرایی‬
‫درس دهم‪:‬فصل شکوفایی‪/‬تیرانا‪....................................................‬‬

‫ا‬
‫*شامه‪:‬حسّ بویای‬
‫*برزخ‪:‬حدفاصل میان دو چیز‪،‬زمان بین مرگ تا رفتن به بهشت یا دوزخ‪،‬فاصله‬
‫*شبح‪:‬آن چه به صورت سیاهی به نظر می آید‪،‬سایه ی موهوم از کسی یا‬

‫ﻣﯿﺪ‬
‫ی بین دنیا و آخرت‬
‫چیزی‬
‫*چشم داشت‪:‬انتظار و توقع امری از چیزی یا کسی(چشم داشتن‪:‬منتظر دریافت‬
‫*شرف‪:‬بزرگواری‪،‬حرمت و اعتباری که از رعایت کردن ارزش های اخالقی به‬ ‫پاداش یا مزد بودن)‬
‫وجود می آید‬ ‫*داعیه‪:‬ادّعا‬
‫*طَفره رفتن‪:‬خودداری کردن از انجام کاری از روی قصد و با بهانه آوردن‪،‬به‬ ‫*زخمه‪:‬ضربه‪،‬ضربه زدن‬
‫ویژه خودداری کردن از پاسخ صریح‬ ‫*گشاده دستی‪:‬بخشندگی‪،‬سخاوت(کرامت‪:‬سخاوت‪،‬جوانمردی‪،‬بخشندگی)‬
‫*کالفه‪:‬بی تاب و ناراحت به علت قرار گرفتن در وضع آزار دهنده‬ ‫پالیز‪:‬باغ‪،‬بوستان‪،‬گلستان‪،‬کشتزار‬
‫*گُردان‪:‬واحد نظامی که معموالً شامل سه گروهان است‪.‬‬ ‫مایه‪:‬مقدار‪،‬اندازه‪،‬اصل و اساس‪،‬ثروت‬
‫ﻣﯿﺮ‬ ‫*متقاعد‪:‬مجاب شده‪،‬مجاب(متقاعد کردن‪:‬مجاب کردن‪،‬وادار به قبول امری کردن)‬
‫گوهر‪:‬از سنگ های قیمتی‪،‬اصل‪،‬ذات‪،‬نژاد‪،‬سرشت‬
‫*مُجشم‪:‬به صورت جسم درآمده‪،‬تجسم یافته‬ ‫داغ‪:‬درد و رنج‪ ،‬اندوه سخت‪،‬نشان‪،‬سوزان‬
‫*محضر‪:‬دفترخانه‪،‬دادگاه‬
‫جفت های امالیی‪:‬‬ ‫‪‬‬
‫*مسلم‪:‬پیرو دین اسالم‬
‫غربت باغ – داعیه و خواهش – سپاسگزاری – میراث و امانت – تاب و تب‬
‫*مُصّر‪:‬اصرار کننده‪،‬پافشاری کننده‬
‫درس یازدهم‪:‬آن شب عزیز‪/‬شکوه‪،‬چشمان تو ‪................................‬‬
‫*مَعبر‪:‬محل عبور‪،‬گذرگاه‬
‫*بی حفاظ‪:‬بدون حصار و نرده؛آنچه اطراف آن را حصار نگرفته باشد‬
‫ثلث‪:‬یک سوم‬
‫*پگاه‪:‬صبح زود‪،‬هنگام سحر‬
‫ان‬
‫غریب‪:‬نادر‪،‬عجیب‪،‬نامأنوس‬
‫*تَشر‪:‬سخنی همراه با خشم‪،‬خشونت و اعتراض است و معموالً به قصد ترساندن‬
‫معرکه‪:‬میدان جنگ‪،‬رزمگاه‬
‫وتهدید کردن کسی گفته می شود‪.‬‬
‫ذلّه‪:‬خسته شدن‪،‬بی طاقتی‪،‬کالفه شدن‬
‫*تعلّل‪:‬عذر و دلیل آوردن‪ ،‬به تعویق انداختن چیزی یا انجام کاری‪،‬درنگ‪،‬امال‬
‫تل‪:‬پشته‪،‬تپه ی مرتفع‬
‫کردن‬
‫رمق‪:‬توان‪،‬تاب‪،‬باقی مانده ی جان‬ ‫*جناق‪:‬جناغ‪،‬استخوان پهن ودراز در جلوی قفسه سینه‬
‫واژگان هم آوا‪:‬‬ ‫‪‬‬ ‫*حَزین‪:‬غم انگیز‬
‫اسرار‪:‬رازها‬ ‫اصرار‪:‬پافشاری‬ ‫«حزین» صفت است ولی «حزن» اسم است و به معنیِ اندوه‪.‬‬
‫خاستن‪:‬بلند شدن‬ ‫خواستن‪:‬طلبیدن‬ ‫*حمایل‪:‬نگه دارنده‪،‬محافظ(حمایل کردن‪:‬محافظ قرار دادن چیزی برای چیزی دیگر)‬

‫(خارج‪)88‬‬ ‫‪...‬وقدمی از خواسته ی من فراتر ننهادی؛‪.....‬‬ ‫(هنر‪)98‬‬ ‫حمایل‪:‬نگه دارنده(درست)‬

‫‪9‬‬ ‫‪forum.konkur.in‬‬
‫‪www.konkur.in‬‬
‫ویژه کنکور‪99‬‬ ‫زبان وادبیات فارسی‬ ‫جمع بندی طالیی‬

‫*خَستَن‪:‬زخمی کردن‪،‬مجروح کردن‬ ‫مؤلف‪4‬جزوه ی طالیی‪:‬امیدمیران‬

‫(هنر‪)98‬‬ ‫خستن‪:‬مجروح(نادرست)‬ ‫روزه‪:‬از اعمال عبادی‬ ‫روضه‪:‬باغ‬


‫صالح‪:‬نیکی‬ ‫سالح‪:‬ابزار جنگ‬
‫*دستور‪:‬وزیر‪،‬مشاور‬ ‫شبه‪:‬مانند‬ ‫شبح‪:‬سایه‬
‫*زوال‪:‬نابودی‪،‬از بین رفتن‬ ‫ارض‪:‬زمین‬ ‫عرض‪:‬بیان‬
‫*سَبو‪:‬کوزه‪،‬ظرف معموالً دسته دار از سفال یا جنس دیگر برای حمل یا نگه‬ ‫قریب‪:‬نزدیک‬ ‫غریب‪:‬دور افتاده از وطن‬
‫داشتن مایعات‬
‫غدر‪:‬بی وفایی‬ ‫قدر‪:‬اندازه‬
‫*سپَردن‪:‬طی نمودن‪،‬پسمودن‬

‫ا‬
‫غوی‪:‬گمراه‬ ‫قوی‪:‬نیرومند‬
‫🕸 ثمن‪:‬قیمت چیزی‪،‬بها‬ ‫*سَمَن‪:‬نوعی درخت گل‪،‬یاسمن‬

‫ﻣﯿﺪ‬
‫*شبیخون‪:‬حمله ی ناگهانی در شب بر دشمن‬ ‫نقد را از نقل نشناسد غوی است‪ /‬هین از او بگریز اگرچه معنوی است(ت ‪)94‬‬
‫*طرح افکندن ظلم‪:‬سبب پیدایش وگسترش ظلم شدن‪،‬بنیان ظلم نهادن‬
‫*طرح افکندن‪:‬بنا نهادن‬ ‫حزم‪:‬دوراندیشی‪،‬هوشیاری‬ ‫هضم‪:‬گوارش‬

‫*عَجَم‪:‬سرزمینی که ساکنان آن غیر عرب‪،‬به ویژه ایرانی باشند؛ایران(ملوک‬ ‫جفت های امالیی‪:‬‬ ‫‪‬‬
‫عجم‪:‬پادشاهان ایران)‬ ‫ثلث سوم – کلت کمری – حمایل آویختن ‪ - -‬کز کرده و فرورفته – شامّه ی‬
‫قوی – طفره و بهانه – تعقیب و گریز – صدای مهیب – خواسته و تمایل – ذّله *عفاف‪:‬رعایت اصول اخالقی ‪ ،‬پرهیزکاری‪،‬پارسایی‬
‫*غربت‪:‬دوری از خانمان‪،‬غریبی‬ ‫وکالفه – انهدام نیرو – جناق‪/‬جناغ سینه – حیثیّت مرگ – زیور و زینت –‬
‫🕸 قو‪:‬نوعی پرنده‬ ‫*غَو‪:‬بانگ وخروش‪،‬فریاد‬ ‫مالحظه و توجه – محضر و شاهد – روضه ی مجسم – هضم غذا – تل خاک‬
‫ﻣﯿﺮ‬
‫درس دوازدهم‪:‬گذرسیاوش از آتش ‪ /‬به جوانمردی کوش‪* ..................‬فرهیختگی‪:‬فرهیخته بودن‬
‫*فرهیخته‪:‬برخوردار از سطح باالیی از دانش‪،‬معرفت یا فرهنگ‬ ‫*ارتفاع‪:‬محصول زمین های زراعتی‬
‫*فریاد رس‪:‬یاور‪،‬دستگیر‬ ‫*اندیشه‪:‬بدگمانی‪،‬اندوه‪،‬ترس‪،‬اضطراب‪،‬فکر‬
‫*کُربت جور‪:‬اندوه حاصل از ظلم و ستم‬ ‫*ایمن‪:‬در امن‪ ،‬دل آسوده‬
‫*کُربت‪:‬غم‪،‬اندوه‬ ‫*آزرم‪:‬شرم و حیا‬
‫*مقرر شدن‪:‬قرار گرفتن‪،‬ثبات و دوام یافتن‬ ‫*بریان‪:‬درلغت کباب شده و پخته شده بر آتش؛مجازاً ناراحت و مضطرب‬
‫*مکاید‪:‬کیدها‪،‬مکرها‪،‬حیله ها(ج مکیدت‪،‬مکیده)‬ ‫(بریان شدن‪:‬غمگین وناراحت شدن‪،‬در سوز وگداز بودن)‬
‫ان‬
‫*مَلِک‪:‬پادشاه‪،‬سلطان‬ ‫*به تعصّب‪:‬به حمایت وجانب داری‬

‫*موبد‪:‬روحانی‪،‬زرتشتی‪،‬مجازاً مشاور‬ ‫*پرمایه‪:‬گران مایه‪،‬پرشکوه‬

‫*نقصان‪:‬کم شدن‪،‬کاهش یافتن‬ ‫*تازی‪:‬اسبی از نژاد عربی با گردن کشیده و پاهای باریک‬

‫*نمازبردن‪:‬تعظیم کردن‪،‬عملِ سر فرودآوردن در مقابل کسی برای تعظیم‬ ‫*تپش‪:‬اضطراب ناشی از گرمی و حرارت‪،‬گرمی و حرارت‬

‫*نواختن‪:‬کسی را با سخنان محبت آمیز یا بخشیدنِ پیزی مورد محبت قرار‬ ‫*تطاول‪:‬ستم وتعدی‪،‬به زور به چیزی دست پیدا کردن‬

‫دادن‬ ‫*تعصّب‪:‬طرفداری یا دشمنی بیش از حد نسبت به شخص‪،‬گروه یا امری‬

‫*نیک پی‪:‬خوش قدم‬ ‫*حشم‪:‬خدمتکاران‪،‬خویشان و زیردستان فرمانروا‬

‫*نیکی دهش‪:‬نیکی دهنده‬ ‫*حلقه به گوش‪:‬فرمانبردار و مطیع (≠مطاع)‬

‫*والیت‪:‬کشور‪،‬سرزمین‬ ‫*خود‪:‬کاله خود‬


‫*خیره سر‪:‬گستاخ و بی شرم‪،‬لجوج‬

‫‪10‬‬ ‫‪forum.konkur.in‬‬
‫‪www.konkur.in‬‬
‫ویژه کنکور‪99‬‬ ‫زبان وادبیات فارسی‬ ‫جمع بندی طالیی‬

‫*رجز‪:‬شعری که در میدان جنگ برای مُفاخره می خوانند‪.‬‬ ‫مؤلف‪4‬جزوه ی طالیی‪:‬امیدمیران‬


‫*زخمِ کاری‪:‬ضربه مؤثر یا زخمی که موجب مرگ می شود‪.‬‬
‫*هشیوار‪:‬هوشیار‪،‬هوشیارانه‪،‬آگاهانه‬
‫*ضجه‪ :‬ناله وفریاد با صدای بلند‪ ،‬شیون‬
‫*هَیون‪:‬شتر‪،‬به ویژه شتر قوی هیکل و درشت اندام‬
‫🕸 صورت‪:‬شکل‬ ‫*سورت‪:‬تندی و تیزی‪،‬شدّت و حدّت‬
‫خوار‪:‬آسان‪،‬سهل‪،‬پست‪،‬زبون‪،‬ذلیل‬
‫ساروان‪:‬ساربان‪،‬شتربان‬
‫(ریاضی‪)89‬‬ ‫چون سورت غضب شهریار بنشت‪......،‬‬
‫برنشستن‪:‬سوارشدن‬
‫(ریاضی‪)98‬‬ ‫ساغری چند شراب خورده بود و سورت مستی استیال یافت‬
‫رای‪:‬نظر‪،‬اندیشه‪،‬تدبیر‬
‫*طاق‪:‬فرد‪،‬یکتا‪،‬بی همتا‬

‫ا‬
‫پور‪:‬پسر‬
‫*عماد‪:‬تکیه گاه‪،‬نگاه دارنده‪،‬آن چه بتوان بر آن(او) تکیه کرد‬ ‫دل گُسل‪:‬ناامیدکننده‪،‬آزاردهنده ی دل‪،‬آزار دهنده‬

‫ﻣﯿﺪ‬
‫*عیار‪:‬ابزار و مبنای سنجش‪،‬معیار‬ ‫ساز‪:‬طریقه‪،‬لوازم‪،‬اسباب‬
‫*مُرادف‪:‬مترادف‪ ،‬هم ردیف‬ ‫هامون‪:‬دشت‪،‬صحرا‪،‬زمین هموار‬
‫*مرتعش‪:‬دارای ارتعاش‪،‬لرزنده‬ ‫خرق‪:‬پاره کردن‪،‬درانیدن‪،‬شکافتن‬
‫*منتشا‪:‬نوعی عشا که از چوب گره دار ساخته می شود و معموالً درویشان و‬ ‫دون‪:‬فرومایه‪،‬حقیر‪،‬سفله‬
‫قلندران به دست می گیرند‪،‬برگرفته از نام منتشا(شهری در اسیای صغیر)‬ ‫خسته‪:‬مجروح و زخمی‬
‫*ناورد‪:‬نبرد‬ ‫کران‪:‬طرف‪،‬جانب‪،‬سو‬
‫*هریوه‪:‬هروی‪،‬منسوب به هرات(شهری در افغانستان)‬
‫واژگان هم آوا‪:‬‬ ‫‪‬‬
‫ﻣﯿﺮ‬ ‫بحر‪:‬دریا‬ ‫بهر‪:‬برایِ‬
‫(هنر‪)98‬‬ ‫هریوه‪:‬ترسناک(نادرست)‬
‫خار‪:‬تیغ‬ ‫خوار‪:‬آسان‪،‬پست‬
‫*هول‪:‬وحشت انگیز‪،‬ترسناک‬ ‫ضمین‪:‬ضامن‬ ‫زمین‪:‬زمین!‬
‫تا‪:‬یگانه‪،‬فرد‬ ‫همیشه دست توقع گرفته دامن فضلش ‪ /‬چو وامدار که دریابد آستین ضمین را‬
‫تگ‪:‬ته‪،‬بن‪،‬پایان‪،‬عمق‬ ‫ثمن‪:‬بها‬ ‫سمن‪:‬یاسمن‬
‫ز شرم آن که به روی تو نسبتش کردم ‪ /‬سمن به دست صبا خاک در دهان انداخت تهمتن‪:‬عظیم الجثه‪،‬شجاع‬
‫خوان‪:‬مرحله‪،‬منزلگاه(به شکل خان هم درست است)‬ ‫قو‪:‬نوعی پرنده‬ ‫غو‪:‬فریاد‬
‫ان‬
‫دمنده سیه دیوشان پیشرو ‪ /‬همی به آسمان برکشیدند غو‬
‫دستان‪:‬نام زال‪،‬پدر رستم‬
‫بیامد بدرگاه ساالر نو ‪ /‬بدیدندش آنجا و برخاست غو‬
‫ژرف‪:‬عمیق‬
‫جفت های امالیی‪:‬‬ ‫‪‬‬
‫سِنان‪:‬نیزه‬
‫خوار و بی ارزش – آزرم و حیا – پاکی و عفاف – سنگ و سبو – شاه هاماوران‬
‫🕸 قدر‪:‬اندازه‬ ‫غدر‪:‬نقض عهد‪،‬خیانت‪،‬بی وفایی‬
‫– هیون و ستور – تپش و ترس – بوی سمن – خود زرین – نظاره و تماشا –‬
‫فرازآمدن‪:‬باال آمدن‬
‫جامه و قبا – هامون و دشت –خرق عادت – رصد خانه ی مراغه – مشمون بیت‬
‫الهوت‪:‬عالم غیب‪،‬عالم الهی‬
‫– ملوک عجم – دست تطاول – جور و اذیت ‪ -‬کربت ج ور – نقصان و تباهی‬
‫محض‪:‬صرف‪،‬مجرد‪،‬خالص‪،‬ناب‬ ‫– مصیبت و عزا – مُلک و حشم – تعصب و حمیت‬
‫همگنان‪:‬گروه و جماعت‪،‬همکاران‪،‬همه‪،‬همه ی کسان‬
‫درس سیزدهم‪:‬خوان هشتم‪/‬ای میهن‪...............................................‬‬
‫واژگان هم آوا‪:‬‬ ‫‪‬‬ ‫*تنیده‪:‬درهم بافته‬
‫صورت‪:‬شکل‬ ‫سورت‪:‬تندی‪،‬شدت‬

‫‪11‬‬ ‫‪forum.konkur.in‬‬
‫‪www.konkur.in‬‬
‫ویژه کنکور‪99‬‬ ‫زبان وادبیات فارسی‬ ‫جمع بندی طالیی‬

‫*صدر‪:‬طرف باالی مجلس‪،‬جایی ز اتاق و مانند آن که برای نشستن بزرگان‬ ‫مؤلف‪4‬جزوه ی طالیی‪:‬امیدمیران‬
‫مجلس اختصاص می یابد‪،‬مجازاً ارزش واعتبار‬
‫ایار‪:‬از ماه های رومی‬ ‫عیار‪:‬معیار‬
‫*کَالن‪ :‬دارای سن بیشتر‬
‫حول‪:‬تغییر دادن‪،‬اطراف‬ ‫هول‪:‬ترس‬
‫*گِرده‪:‬نوعی نان‪،‬قرص نان‬
‫ضال‪:‬گمراه‬ ‫زال‪:‬پدر رستم‬
‫*گرم رو‪:‬مشتاق‪،‬به شتاب رونده و چاالک‪،‬کوشا‬
‫*مخاصمت‪:‬دشمنی‪،‬خصومت‬ ‫(خارج‪)94‬‬ ‫بس ز نقش لفظ های مثنوی ‪ /‬صورتش ضال است و هادی معنوی‬
‫*مُصاحبت‪:‬همنشینی‪،‬هم صحبت داشتن‬
‫*مقاالت‪:‬گفتارها‪،‬سخنان(ج مقالت)‬ ‫قدر‪:‬اندازه‬ ‫غدر‪:‬بی وفایی‬

‫ا‬
‫*وادی‪:‬سرزمین‪،‬مجازاً بیابان‬ ‫تاق‪:‬نوعی درخت‬ ‫طاق‪:‬فرد‪،‬بی همتا‬

‫بوم‪:‬جغد‬ ‫شست‪:‬انگشتر زه کمان‬ ‫شصت‪:‬عدد‪60‬‬

‫ﻣﯿﺪ‬
‫زوال‪:‬نابودی‪،‬مرگفنیستی‬ ‫تعمّل‪:‬به کار پرداختن‬ ‫تأمّل‪:‬اندیشیدن‬

‫افسر‪:‬تاج و کاله پادشاهان‬ ‫جفت های امالیی‪:‬‬ ‫‪‬‬


‫مُقام‪:‬جای ایستادن‪،‬مکان‪،‬رتبه‬ ‫نقّال و قصه گو – عصای منتشا – زاد سرو مرو – شعر محض – خون داغ –‬
‫تابوت مرگ – صدایی مرتعش – لحنی رجز مانند – تار و پود – غدر و بی وفایی مجمع‪:‬جای گرد آمدن‪،‬مجلس‪،‬محل جمع شدن‪،‬محفل‬
‫– شغاد نابرادر – عماو تکیه گسنان و سرنیزه – مضامین اجتماعی – طاق و تا – شهریار‪:‬فرمانروای شهر‪،‬پادشاه‬
‫ضجه و ناله – عرصه ی ناوردهای هول – هفت خوان – کمند شصت خم‬
‫جمله‪:‬همه‪،‬همگی‬
‫درس چهاردهم‪:‬سی مرغ وسیمرغ‪/‬کالن تر و اولی تر‪........................‬‬
‫اقلیم‪:‬کشور‪،‬والیت‪،‬مملکت‬
‫ﻣﯿﺮ‬ ‫*استغنا‪:‬بی نیازی‪،‬در اصطالح‪ ،‬بی نیازی سالک از هرچیز جز خدا‬
‫انداختن‪:‬ترک کردن‪،‬از خود دور کردن(البته در این جا)‬
‫*اعانت‪:‬یاری دادن‪،‬یاری‬
‫سپهر‪:‬آسمان‪،‬فلک‬
‫*اَکناف‪:‬اطراف‪،‬کناره ها‬
‫معنا‪:‬حقیقت و واقعیت (≠دعوی)‬
‫*اَولی‪:‬شایسته(اَولی تر‪:‬شایسته تر)‬
‫ظهیر‪:‬پشتیبان‪،‬کمک‪،‬یاور‬
‫با آن که اولی خود صفت تفضیلی است؛در گذشته به آن«تر» افزوده اند‪.‬‬
‫آخراالمر‪:‬پایان کار‪،‬سرانجام‪،،‬عاقبت کار‬
‫*تجرید‪:‬در لغت به معنای تنهایی گزیدن؛ترک گناهان و اعراض از امور دنیوی و‬
‫سودا‪:‬سیاه‪،‬معامله‪،‬دیوانگی‪،‬اندیشه‬
‫تقرب به خداوند؛در اصطالح تصوف‪،‬خالی شدن قلب سالک از آنچه جز خداست‪.‬‬
‫رعنا‪:‬نادان‪،‬خوش قدوقامت‬
‫ان‬
‫*تَعَب‪:‬رنج و سختی‬
‫جنّت‪:‬باغ‪،‬بهشت‪،‬فردوس‬
‫🕸 ترب‪:‬نام گیاهی‬ ‫طرب‪:‬شادی‪،‬شادمانی‬ ‫(هنر‪)98‬‬ ‫تعب‪:‬سرزنش(نادرست)‬
‫جفت های امالیی‪:‬‬ ‫‪‬‬
‫افسر هدهد – اقلیم و سرزمین ‪ -‬کوه قاف – طاووس زیبا – قضا و قدر – وادی‬ ‫*تفرید‪:‬فرد شمردن و یگانه دانستن خدا؛کناره گرفتن از خلق و تنها شدن‪،‬در‬

‫استغنا – زاد و توشه – گل و خار ‪ -‬قدر و صدر – قرعه و قضا – هاتف و سروش‬ ‫اصطالح تصوف‪ ،‬تحقّق بنده است به حق؛به طوری که حق‪،‬قوای بنده باشد‬
‫– مصاحبت وهم نشینی – یاری و اعانت –ظهیری سمرقندی – عده ی قلیل –‬ ‫*دعوی‪:‬ادعا‪،‬ادعا ی خواستن یا داشتن چیزی‬

‫درس شانزدهم‪:‬کباب غاز‪/‬ارمیا‪.........................................................‬‬ ‫*زاد‪:‬توشه‪،‬خوردنی وآشامیدنی که در سفر همراه می برند‬

‫*استشاره‪:‬رای زنی‪،‬مشورت‪،‬نظر خواهی‬ ‫*سروش‪:‬پیام آور‪،‬فرشته ی پیام آور‪،‬پیامی که از عالم غیب می رسد‬

‫*استیصال‪:‬ناچاری‪،‬درماندگی‬ ‫*شگرف‪:‬قوی‪،‬نیرومند‬
‫*شیدا‪:‬عاشق‪،‬دلداده‬

‫‪12‬‬ ‫‪forum.konkur.in‬‬
‫‪www.konkur.in‬‬
‫ویژه کنکور‪99‬‬ ‫زبان وادبیات فارسی‬ ‫جمع بندی طالیی‬

‫*حُضّار‪:‬آنان که در جایی یا مجلسی حضور دارند؛حاضران‬ ‫مؤلف‪4‬جزوه ی طالیی‪:‬امیدمیران‬


‫*حلقوم‪ :‬حلق وگلو‬
‫*اطوار‪:‬رفتار یا سخنی ناخوشایند و ناهنجار‬
‫*خِر خره‪:‬گلو‪،‬حلقوم‬
‫*اَعال‪:‬برتر‪،‬ممتاز‪،‬نفیس‪،‬برگزیده از هرچیز‬
‫*خرت و پرت‪:‬مجموعه ای از اشیاء ‪ ،‬وسایل و خرده ریزه های کم ارزش‬
‫*امتناع‪:‬خودداری‪،‬سرباز زدن از انجام کاری یا قبول کردن سختی‬
‫*خمره‪:‬ظرفی به شکل خُم و کوچکتر از آن‬
‫*انضمام‪:‬ضمیمه کردن‬
‫*خوش مَشربی‪:‬خوش مشرب بودن؛خوش معاشرتی و خوش صحبتی‬
‫*دُوری‪:‬بشقاب گرد بزرگ معموالً با لبه ی کوتاه‬
‫(خارج‪)88‬‬ ‫انضمام‪:‬سامان گرفتن(نادرست) پیوستگی(درست)‬
‫*دیالق‪:‬آدم قد دراز‬

‫ا‬
‫*سرسرا‪:‬محوطه ای سقف دار در داخل خانه ها که در ورودی ساختمان به آن‬ ‫*آزگار‪:‬زمانی دراز‪،‬به طور مداوم‪،‬تمام وکمال‬
‫باز می شود و ار آن جا به اتاق ها یا قسمت های دیگر می روند‪.‬‬ ‫*آسمان جُل‪:‬کنایه از فقیر‪،‬بی چیز‪،‬بی خانمان‬

‫ﻣﯿﺪ‬
‫*سکندری‪:‬حالت انسان که بر اثر برخورد با مانع کنترل خود را از دست بدهد و‬ ‫*بحبوحه‪:‬میان و وسط‬
‫ممکن است به زمین بیفتدسکندری خوردن‪:‬حالت سکندری برای کسی پیش‬
‫آمدنعلّامه‪:‬آن که درباره ی رشته ای از معارف بشری‪،‬دانش و آگاهی بسیار دارد‪.‬‬ ‫(هنر‪)90‬‬ ‫بحبوحه‪:‬غوغا وسروصدا(نادرست)‬
‫*شبان‪:‬چوپان‬
‫*بدقواره‪:‬آن که یا آنچه ظاهری زشت و نامتناسب دارد‪،‬بدترکیب‬
‫*شخیص‪:‬بزرگ و ارجمند‬
‫*بذله‪:‬شوخی‪،‬لطیفه‬
‫*شرف یاب شدن‪:‬آمدن به نزد شخص محترم و عالی قدر‪،‬به حضور شخص‬
‫*بُرجک‪:‬سازه ی چرخانی که روی تانک قرار دارد و به کمک آن می توان جهت‬
‫محترمی رسیدن‬
‫ﻣﯿﺮ‬ ‫*شش دانگ‪:‬به طور کامل‪،‬تمام‬
‫شلیک توپ را تغییر داد‪.‬‬
‫*بالمعارض‪:‬بی رقیب(معارض‪:‬رقیب)‬
‫*شکوم‪:‬شگون‪،‬میمنت‪،‬خجستگی‪،‬چیزی را به فال نیک گرفتن‬
‫*به انضمام‪:‬به ضمیمه‪ ،‬به همراه‬
‫*شیئٌ عجاب‪:‬اشاره به آیه ی« ِانَّ هذا لشیءعُجاب» معموالً برای امری شگفت‬
‫*پرت وپال‪:‬بیهوده وبی معنی‬
‫به کار می رود‬
‫*ترفیع‪:‬ارتقا یافتن‪،‬رتبه گرفتن‬
‫*صله ارحام‪ :‬به دیدار خویشاوندان رفتن واز آنان احوالپرسی کردن‬
‫«ترفیع» اسم مصدر است و نباید به صورت«بلندی‪،‬بلند»معنی شود!‬
‫*عاریه‪:‬آنچه از کسی برای رفع حاجتی بگیرند و پس از رفع نیاز آن را پس‬
‫دهند‬ ‫(هنر‪)95‬‬ ‫ترفیع‪:‬دررفاه بودن‪،‬بلندیی‪،‬رفع شدن(نادرست)‬
‫ان‬
‫*کاهدان‪:‬انبار کاه‬
‫*کباده ی چیزی را کشیدن‪:‬ادعای چیزی داشتن‪،‬خواستار چیزی بودن‬ ‫*تصنعی‪:‬ساختگی‬

‫*کَبّاده‪:‬وسیله یکمانی شکل در زورخانه از جنس آهن که در یک طرف آن‬ ‫*تک و پوز‪:‬دک و پوز‪،‬به طنز‪،‬ظاهر شخص به ویژه سر و صورت‬

‫*تیربار‪:‬سالح خودکار آتشین‪،‬سنگین تر وبزرگتر از مسلسل دستی که به وسیله رشته ای از زنجیر یا حلقه های آهنی متعدد قرار دارد‪.‬‬
‫ی نوار فشنگ تغذیه می شود؛مسلسل سنگین‬
‫(خارج‪)98‬‬ ‫کبّاده‪:‬کمانی از جنس چوب که دردوطرف آن زنجیری وصلشود(×)‬ ‫*جبهه‪:‬پیشانی‬
‫*جُل‪:‬پوشش به معنای مطلق‬
‫*کالشینکف‪:‬سالحی در انواع خودکار و نیمه خودکار‪،‬دارای دستگاه نشانه روی‬ ‫*جیب‪:‬گریبان (قاطی نشود)‬
‫مکانیکی و دونوع قنداق ثابت و تاشو؛برگرفته از نام اسلحه ساز روسی‬
‫*جیر‪:‬نوعی چرم دباغی شده با سطح نرم و پرزدار که در تهیه ی‬
‫*کلک کسی یا چیزی را کندن‪:‬نابود کردن کسی یا چیزی‬ ‫لباس‪،‬کفش‪،‬کیف و مانند آن ها به کار می رود‪.‬‬

‫‪13‬‬ ‫‪forum.konkur.in‬‬
‫‪www.konkur.in‬‬
‫ویژه کنکور‪99‬‬ ‫زبان وادبیات فارسی‬ ‫جمع بندی طالیی‬

‫🕸 امارت‪:‬فرمانروایی‬ ‫عمارت‪:‬بنا‪،‬ساختمان‬ ‫مؤلف‪4‬جزوه ی طالیی‪:‬امیدمیران‬


‫متانت‪:‬وقار‪،‬بزرگواری‪،‬سنگینی‬
‫*کَلَک‪:‬آتشدانی از فلز یا سفال‬
‫جلوب کسی درآمدن‪:‬کنایه از مقابله به مثل کردن‬
‫*کُنده‪:‬تنه بریده شده ی درخت که شاخ و برگ آن قطع شده است؛هیزم‬
‫فضل‪:‬رجحان‪،‬برتری‪،‬کمال‪،‬فضیلت‪،‬معرفت‬
‫*لطیفه‪:‬گفتار نغز‪،‬مطلب نیکو‪،‬نکته ای باریک‬
‫کریه‪:‬زشت وناپسند‬
‫*مایحتوی‪:‬آنچه درون چیزی است‬
‫پخمه‪:‬ساده لوح‪،‬بی عرضه‬
‫*متکلم وحد‪:‬آن که در جمعی تنها کسی باشد که سخن می گوید‬
‫وجنات‪:‬ج وجنه(وجنه‪:‬رخسار‪،‬چهره)‬
‫*مجلس آرا‪:‬آن که با حضور خود سبب رونق مجلس و شادی یا سرگرمی‬
‫وبال‪:‬سختی‪،‬عذاب‬

‫ا‬
‫حاضران آن می شود؛بزم آرا‬
‫وقار‪:‬آهستگی‪،‬بردباری‪،‬سنگینی‬
‫*محظوظ‪:‬بهره ور‬
‫فربه‪:‬چاق‪،‬سمین‬

‫ﻣﯿﺪ‬
‫تظاهرات‪:‬ج تظاهر‪:‬ظاهر سازی‪،‬خودنمایی کردن‬ ‫(هنر‪)98‬‬ ‫محظوظ‪:‬پست شده(نادرست)‬
‫رمی‪:‬پرتاب کردن‪،‬انداختن‪،‬افکندن‬
‫بنان‪:‬سرانگشت‪،‬انگشت‬ ‫*مخلفات‪:‬چیزهایی که به یک ماده ی خوردنی اضافه می شود یا به عنوان‬
‫با بنات قاطی نشود!‬ ‫چاشنی و مزه در کنار آن قرار می گیرد‬
‫واژگان هم آوا‪:‬‬ ‫‪‬‬ ‫*معوج‪:‬کج‬
‫اَمر‪:‬فرمان‬ ‫عمر‪:‬مدّت زندگانی‬
‫(خارج‪)98‬‬ ‫معوج‪:‬نادرست‪،‬انحراف(نادرست)‬
‫امارت‪:‬پادشاهی‬ ‫عمارت‪:‬بنا‬
‫ﻣﯿﺮ‬
‫پادشاهان صورتی چون عمارتی فرمایند‪،‬ننگ دارند که به خودی خود‬ ‫*معهود‪:‬وعده داده شده‪،‬معمول‪،‬شناخته شده‬
‫(انسانی‪)98‬‬ ‫دست در ل نهند‪،‬به دیگران بازگذارند‪.‬‬ ‫*نامعقول‪:‬آن چه بر اساس عقل نیست‪،‬برخالف عقل‬
‫*وخامت‪:‬خطرناک بودن‪،‬بدفرجامی‬
‫صد‪:‬عدد‪100‬‬ ‫سد‪:‬حایل و مانع بین دو چیز‬
‫*ولیمه‪:‬طعامی که در مهمانی و عروسی می دهند‪.‬‬
‫اسرار‪:‬رازها‬ ‫اصرار‪:‬پافشاری‬
‫غالب‪:‬پیروز‬ ‫قالب‪:‬شکل‬
‫(هنر‪)90‬‬ ‫ولیمه‪:‬مهمانی و عروسی(نادرست)‬
‫جفت های امالیی‪:‬‬ ‫‪‬‬
‫ان‬
‫سال آزگار ‪ -‬غاز معهود – لوازم عاریه – صله ی ارحام – مسرور و شادمان‪-‬‬ ‫*هم قطار‪:‬هر یک از دو یا چند نفری که از نظر درجه‪ ،‬رتبه و یا موقعیت‬
‫ترفیع رتبه – کباب غاز – عیال و همسر – سماق مکیدن – سر ئماغ آمدن –‬ ‫اجتماعی در یک ردیف هستند‪.‬‬
‫بچه قنداقی – کج و معوج – قالب بدن – وقار و آرامش – تذکار و یادآوری –‬ ‫*هویدا‪:‬آشکار‪،‬روشن‬
‫خطاب و عتاب –شوخی وبذله– سپاسگزاری – محظوظ و بهره ور – اصرار‬ ‫اثنا‪:‬هنگام‪،‬رمان‪،‬حزن؛ج ثِنی‪،‬میانه ها‪،‬وسط ها‬
‫وتعارف – امتناع و خودداری – ناگهانی و غیر مترقبه – متانت و وقار – بحبوحه‬
‫و اثنا – آلوی برغان – کتف غاز – هویدا و آشکار – محض خاطر – سوغات یزد‬ ‫(خارج‪)93‬‬ ‫اثنا‪:‬دومین(نادرست)‬
‫– حضّار و مستمعین – تخلّص شاعر – قاب غذا – هق هق کنان – به انضمام‬
‫مایحتوی – نثار و حواله – صندوقچه ی اسرار – ادا و اطوار – خاک غلیظ –‬
‫خرامان‪:‬با ناز وتکبر راه رفتن‪،‬با ناز وعشوه راه رفتن‬
‫خنده ی تصنعی – موتور دبزلی – وهم و خیال –کوته دیدگی – دست چالق‬
‫زواید‪:‬چیزهای زائد و غیر اصلی(ج زاید)‬
‫شده – سهراب و ارمیا – غرّش تانک ‪ -‬ساطور قصابی – وخامت امر‬
‫مسرور‪:‬شادمان‬

‫‪14‬‬ ‫‪forum.konkur.in‬‬
‫‪www.konkur.in‬‬
‫ویژه کنکور‪99‬‬ ‫زبان وادبیات فارسی‬ ‫جمع بندی طالیی‬

‫*کتابت‪:‬نوشتن‪،‬تحریر‪،‬خوشنویسی‬ ‫مؤلف‪4‬جزوه ی طالیی‪:‬امیدمیران‬


‫*کفایت‪:‬کافی‪،‬بسنده‬
‫درس هفدهم‪:‬خنده ی تو ‪ /‬مسافر‪...................................................‬‬
‫*متنبه شدن‪:‬به زشتی عمل خود پی بردن و پند گرفتن‬
‫*آخته‪:‬برکشیده‪،‬بیرون کشیده‬
‫*مُعِمَر‪:‬سالخورده‬
‫اهتزاز‪:‬جنبیدن‪،‬لرزش‬
‫(خارج‪)98‬‬ ‫آخته‪:‬بیرون آمده‪،‬کشیده‪،‬تیز وبران(×)‬
‫تحریر‪:‬نوشتن‬
‫ترنّم‪:‬نغمه‪،‬آواز نیکو‪،‬سرود‬ ‫*دستاورد‪:‬نتیجه‪،‬پیامد‪،‬حاصل آن چه با تالش به دست آید‬
‫درفش‪:‬پرچم‪،‬رایت‪،‬بیرق‪،‬عَلَم‬ ‫*ذی حیات‪:‬دارای حیات‪،‬زنده‪،‬جاندار‬

‫ا‬
‫رُعب انگیز‪:‬ترسناک‬ ‫*سَرحد‪:‬مرز‪،‬کرانه‬
‫ژنده‪:‬کهنه‪،‬فرسوده‬ ‫*غایی‪:‬منسوب به غایت‪،‬نهایی‬

‫ﻣﯿﺪ‬
‫سِتَبر‪:‬ضخیم‬ ‫برافراختن‪:‬بلند کردن‪،‬برافراشتن‬
‫ضمیر‪:‬درون دل‪،‬باطن انسان‪،‬درون‪،‬ذهن‬ ‫خاوران‪:‬خاور‪،‬مشرق‬
‫غلغله‪:‬هیاهو‪،‬هنگامه‪،‬فریاد‬ ‫افالک‪:‬آسمان ها(ج فلک)‬
‫🕸 مقلوب‪:‬وارونه‬ ‫مغلوب‪:‬مطیع گشته‪،‬شکست خورده‬ ‫جور‪:‬ستم‪،‬جفا‬
‫مقهور‪:‬مغلوب‪،‬شکست خورده‬ ‫جفت های امالیی‪:‬‬ ‫‪‬‬
‫شمشیر آخته – تبسم کردن – ذی حیات – سجایای ارزشمند – منزل غایی – مهابت‪:‬ترس‪،‬خشم‪،‬بزرگی‬
‫واژگان هم آوا‪:‬‬ ‫‪‬‬ ‫تالوت کردن ‪ -‬قدم گذاردن – کوهان شتر – درخشندگی جاودانه‬
‫ﻣﯿﺮ‬
‫رثا‪:‬گریستن‬ ‫درس هجدهم‪:‬عشق جاودانی‪/‬آخرین درس‪/‬لطف تو‪ .........................‬رسا‪:‬بلند‪،‬رسنده‬
‫قُرص‪:‬محکم‬ ‫غرس‪:‬کاشتن‬ ‫*سجایا‪:‬خوها‪،‬عادت ها (ج سجیّه)‬
‫معمور‪:‬آباد‬ ‫مأمور‪:‬گماشته به انجام کاری‬
‫(خارج‪)98‬‬ ‫سجیّه‪:‬خوی ها‪،‬خصلت ها(×)‬
‫مقلوب‪:‬وارونه‬ ‫مغلوب‪:‬شکست خورده‬
‫نواهی‪:‬نهی شده ها‬ ‫نواحی‪:‬منطقه ها‬
‫*صحیفه‪:‬کتاب‬
‫رازی‪:‬منسوب به راز‪،‬اهل ری‬ ‫راضی‪:‬خشنود‬
‫*مُخیّله‪:‬خیال‪،‬قوّه ی تخیّل‪،‬ذهن‬
‫حیات‪:‬زندگی‬ ‫حیاط‪:‬محوطه ی جلوی خانه‬
‫ان‬
‫*اُبهّت‪:‬بزرگی و شکوه که سبب احترام یا ترس دیگران شود‬
‫جفت های امالیی‪:‬‬ ‫‪‬‬ ‫*اِعالن‪:‬آشکار کردن چیزی و باخبر ساختن مردم از آن‬
‫وا می گذارم به فردا – سجایا و خصایل – صحیفه ی شعر – مضمون ابیات –‬ ‫*اهتمام ورزیدن در کاری‪:‬همت گماشتن به انجام دادن آن‬
‫توزیع جوایز – درشت و ستبر – تالش و اهتمام – صدای رسا – قناعت و اسذاف‬
‫*اهتمام‪:‬کوشش‪،‬سعی‪،‬همت گماشتن‬
‫– عتاب معلم – مستغرق در اندیشه – صفحه ی ضمیر – تحریر و کتابت –علی‬
‫*بیشه‪:‬زمینی که در آن به طور طبیعی گیاهان خودرو و درخت روییده باشد‬
‫الخصوص – تنبّه و بیداری – ترنّم و صدا – اندوه و مصیبت – اثنا و هنگام –‬
‫*تسکین‪:‬آرامش‪،‬آرام کردن‬
‫مهابت و شکوه – بانگ و طنین – معمّر و سالخورده – مسرور و شادمان –‬
‫*تناور‪:‬دارای پیکر بزرگ و قوی‬
‫رخصت و اجازه – مغلوب ومقهور – درختان تناور – اعالن و آگاهی – دراثنای‬
‫*جَلی‪:‬ویژگی خطی که درشت و واضح باشد و از دور دیده شود‬
‫سخن – مأمور نامه رسان – غرس درخت – اهتزاز درفش – خدمت گزاری و‬
‫قدردانی –ناراحت و متأثر – ابهت و شکوه – مدرسه را بگذارم‬ ‫*عِتاب‪:‬سرزنش‪،‬مالمت‪،‬تندی‬
‫*غَرس‪:‬نشاندن وکاشتن‬

‫‪15‬‬ ‫‪forum.konkur.in‬‬

You might also like