You are on page 1of 59

‫هایدگر و خوک شکم گند ِه جلو دروازه بهشت‬

‫دیدگاه های خنده دار در باره زندگی‪ ٬‬مرگ‪ ٬‬زندگی پس از مرگ و همه چیزهای دیگری که میان آنهاست‬

‫نوشته توماس کَت کارت و دانیل کالین‬

‫برگردان نادر پورخلخالی‬

‫‪1‬‬
‫پیشکش به استاد و راهنمای ما در فلسفه‪٬‬‬
‫وودی آلن‬
‫که واشکافی پدیدار شناسانه و تیزبین او هنوز هم صد در صد درست است‪:‬‬

‫’امکان ندارد هنگام مرگ همچنان هوش و حواس ات سر جایش بماند‪‘.‬‬

‫‪2‬‬
‫فهرست نوشته ها‬

‫پیشگفتار‬
‫بخش نخست‬
‫چه کاری از دست ما برمیاید؟‬
‫حتما ً اشتباهی شده است ‪۱‬‬
‫ترس سایه گستر ‪۲‬‬
‫ِ‬
‫مرگ در راستای خوبی پیش رفتن است ‪۳‬‬
‫ِهی دگر‪ ٬‬های دگر‪ ٬‬هوی دگر (و چیزهایی از این دست) ‪۴‬‬
‫جاودانگی خود را خودت بساز ‪۵‬‬
‫بخش دوم‬
‫جاودانگی همواره سرزده از راه می رسد‬
‫اکنون جاودانه ‪۶‬‬

‫بخش سوم‬
‫جاودانگی کهنه و مندرس ‪ -‬بخت برگشتگان و فریبکاران روحانی‬
‫افالطون پدرخوانده جان (روح) ث ‪۷‬‬
‫بهشت ‪ -‬برای رفتن به آنجا آماده ایم بمیریم ‪۸‬‬

‫بخش‬
‫چهارم‬
‫زندگی پسا مرگ‪ :‬نامه هایی از آن جهان‬
‫دید تونلی ‪۹‬‬
‫ارواح پلید ‪۱۰‬‬
‫بخش پنجم‬
‫مرگ به مثابه سبک زندگی نهایی‬
‫جلوتر از مرگ بودن ‪۱۱‬‬
‫بخش ششم‬

‫‪3‬‬
‫‪:‬بیوتکنولوژی‬

‫آخرین خبرها‬
‫جاودانگی یافتن با نمردن ‪۱۲‬‬
‫پایان کار ‪۱۳‬‬

‫‪4‬‬
‫پیشگفتار‬

‫می بخشید‪ ٬‬چند لحظه می توانم وقت تان را بگیرم؟ ما در حال انجام یک تحقیق هستیم‪ ٬‬می خواستم چند سوال از شما بکنم‪ .‬وقت‬
‫زیادی نمی گیرد‪ ٬‬به خود شما‪ ٬‬اینکه کی هستید‪ ٬‬نام تان چیست و چکار می کنید‪ ٬‬کاری نداریم‪ .‬می توانم سوال هایم را بکنم؟ اینهاست‪:‬‬
‫آیا براستی فکر می کنی روزی خواهی مرد؟‬
‫آره؟ جدی؟ راست میگی؟‬
‫آیا راستی فکر می کنی روزی‪ ٬‬دیر یا زود‪ ٬‬عمرت به پایان می رسد؟‬
‫خوب فکر هایت را بکن‪ .‬برای جواب دادن عجله نکن‪ .‬بگذریم از اینکه هر لحظه ای که بدان می اندیشی‪ ٬‬از عمرت کم می شود‪.‬‬
‫اگر کمی مانند ما بیاندیشی‪ ٬‬باور نمی کنی که روزی نفس آخر را می کشی‪ .‬آدم برای هر موردی بهانه ای می تراشد‪ ٬‬اما در این‬
‫مورد خاص؟ همه ما بیش و کم مانند آن نویسنده ارمنی‪-‬امریکایی‪ ٬‬ویلیام سورایان هستیم‪ ٬‬که به بازماندگانش نوشت‪’ :‬معلومه که عمر‬
‫همه روزی به پایان می رسد‪ ٬‬اما همیشه فکر می کردم برای من استثنا قائل می شوند‘‪.‬‬
‫از سوی دیگر‪ ٬‬این هم هست که نمی توانیم فکر مردن را از ذهن خود پاک کنیم‪ .‬هرچندان هم بکوشیم مردن را از فکر خود دور‬
‫سازیم‪ ٬‬باز می بینی در یک لحظه دور از انتظار آن سر برمیاورد‪ .‬برای اینکه مرگ‪ ٬‬یکی از واقعیت ها داده های و انکار ناپذیر‬
‫زندگیست‪.‬‬
‫آدمی تنها موجودی است که می داند روزی خواهد مرد‪ ٬‬از این گذشته او تنها موجودی هم هست که می تواند برای خویش تصور و‬
‫رویای زندگی ابدی را داشته باشد‪ .‬آمیزه این دو ‪ -‬ما را دیوانه می کند‪ .‬از مردن در هراسیم‪ .‬زندگیی داریم که هدف و پایان مشخصی‬
‫ندارد و ‪ -‬در لبه پرتگاه بسر می بریم ‪ -‬برای مان بی معنا است‪ .‬از همین روست که انواع پرسش های فلسفی با مرگ درهم تنیدگی‬
‫تنگاتنگی دارد‪.‬‬
‫پرسش هایی چون مفهوم زندگی چیست‪ ٬‬به ویژه که که می دانیم روزی به پایان میرسد‪ .‬آیا آگاهی از اینکه میرا هستیم‪ ٬‬می باید روی‬
‫شیوه زندگی مان تاثیر بگذارد؟ اگر تا ابد زنده می ماندیم‪ ٬‬زندگی مفهوم دیگری می یافت؟ آیا در آن صورت پس از هزار سال یا چند‬
‫هزار سال خسته و دلتنگی شدن‪ ٬‬از هستی داشتن‪ ٬‬بر جان مان چیره نمی گشت و آرزوی پایان یافتن زندگی مان را نمی کردیم؟‬
‫آیا ما روح داریم؟ اگر داشته باشیم آن پس از مرگ بدنی ما زنده می ماند؟ روح از چی ساخته شده است؟ آیا روح تو بهتر از روح من‬
‫است؟‬
‫آیا بعد دیگری هم از زمان وجود دارد‪ ٬‬که چرخه زایش و مرگ را در می نوردد؟ آیا امکان ’زنده ماندن ابدی‘ و همواره در این دم‬
‫ماندن هست؟‬
‫آیا بهشت جائی در درون زمان و فضا می باشد؟ اگر نه‪ِ ٬‬کی و کجاست؟ شانس رفتن تو به آنجا چه قدر است؟‬
‫این ها پرسش هایی بود که ما را واداشت برویم نزدیک به پنج سال فلسفه بخوانیم‪ .‬اما خوشبختانه با کمک هایی که اساتید مان کردند و‬
‫گفتند پیش از گشتن دنبال پاسخی برای پرسش های بزرگِ زندگی نخست می باید جزئیات فنی پیش پا افتاده ای را راست و ریست‬
‫کنیم‪ ٬‬از آن راه راست دور شدیم‪ .‬شاید برتراند راسل هم ’ضرورت ممکن‘ را با ’امکان ضروری‘ یکی نمی گرفت‪ .‬درسته؟‬
‫درسته؟‬
‫در این میان زمان همچنان سپری می شد و ما بسوی مرگ روان بودیم‪ .‬تا اینکه سرانجام دوباره‪ ٬‬پس از گذار از میان سخنرانی ها و‬
‫دروس استاتید در زمینه متافزیک و تکنولوژی‪ ٬‬اخالقیات و فلسفه وجودی‪ ٬‬برگشتیم بر سر پرسش های بزرگ‪.‬‬
‫اما هنوز نفسی تازه نکرده‪ ٬‬می بینی مشکل بعدی سر برمی آورد‪ :‬از اندیشیدن رو راست به مرگ خویش سخت هراسان می شویم‪ .‬از‬
‫ترس مان و لرزشی که بر جان مان چنگ می اندازد‪ ٬‬جرأت نمی کنیم با شبح مرگ روبرو شویم (بی خود نیست که فیلسوف‬
‫اگزیستانسیالیست‪ ٬‬کیرکه گارد‪ ٬‬عنوان یکی از کتاب هایش را ترس و لرز گذاشته است)‪ .‬به هر حال نمی توانیم آنرا نادیده بگیریم‪.‬‬
‫مرگ ‪ -‬با آن نمی توان زندگی کرد‪ ٬‬بدون آن نیز نمی توان زندگی کرد‪.‬‬

‫‪5‬‬
‫پس چکار می توان کرد؟‬
‫شاید بشود در آن باره لطیفه ای ساخت‪ ٬‬که ضرری هم ندارد‪.‬‬

‫میلی همراه شوهرش‪ ٬‬موریس‪ ٬‬رفت پیش دکتر‪ .‬دکتر او را از سر تا پا معاینه کرد‪ .‬سپس به میلی گفت می خواهد تنها با او درباره‬
‫بیماری شوهرش صحبت کند‪ .‬پس از آنکه شوهرش رفت بیرون‪ ٬‬وی به میلی گفت‪’ :‬موریس بیماری سختی دارد‪ ٬‬که پیامد تنش‬
‫(استرس) شدید می باشد‪ .‬او خواهد مرد‪ ٬‬مگر آنکه کاری را که می گویم بکنی‪ .‬هر روز صبح‪ ٬‬او را با بوسه ای از خواب بیدار کنی‪٬‬‬
‫صبحانه خوب و خوش مزه ای به بدهی‪ ٬‬سعی کنی همیشه باهاش مهربان باشی‪ ٬‬دوستش بداری‪ ٬‬نگذاری غصه بخورد‪ ٬‬اعصاب اش‬
‫خرد بشود‪ ٬‬هر روز غذا هایی را برایش بپذی که دوست دارد آنها را بخورد‪ ٬‬مواظب باشی غذا های خوب و سالم بخورد‪ .‬کارهای‬
‫ی‪ ٬‬از سختی های زندگی خود پیش او آه و ناله نکنی‪ ٬‬با انتقاد هایت اعصاب او را خرد نکنی‪ ٬‬هر از گاهی‬ ‫خانه را به گردن او نیانداز ِ‬
‫کمی ماساژ اش بدهی تا حالش جا بیاید‪ ٬‬بهش اجازه دهی تا هر قدر دلش می خواهد برنامه های ورزشی تلویزیون را تماشا کند‪ ٬‬حتی‬
‫اگر این باعث شود برنامه های تلویزیونی دلخواه خودت را نبینی‪ ٬‬از همه اینها باالتر‪ :‬هر شب هر کاری ازت خواست بکنی‪ .‬اگر‬
‫بتوانی فقط شش ماه طاقت بیاری موریس زنده می شود‪ ٬‬حال اش جا می آید‪‘.‬‬
‫موقع برگشتن از دکتر‪ ٬‬توی راه موریس از میلی پرسید‪’ :‬دکتر بتو چی گفت؟‘‬
‫ثث ’گفت تو می میری‪‘.‬‬
‫برای موریس شنیدن این خبر‪ ٬‬آنهم از زبان میلی بیش و کم قابل تحمل بود‪ .‬خوبی لطیفه در این است که از آن طریق می شود چیزی‬
‫را روشن ساخت و در همان حال از گزندگی آن کاست‪ .‬برای همین است که آنهمه جوک در باره سکس و مرگ ساخته اند‪ ٬‬دو گستره‬
‫ای که در آنها شلوار آدم ها کنده می شود‪.‬‬
‫ما جوک هاب زیادی می دانیم‪ ٬‬که جای خوشبختی است‪ .‬ما پی برده ایم که جوک گفتن روش بسیار خوبی برای روشنتر ساختن اصول‬
‫فلسفی می باشد‪ ٬‬حتی در آن باره کتابی نوشته ایم‪ .‬آیا گفتن چیزهای خنده دار موجب وضوح مفاهیم فلسفی در زمینه مرگ‪ ٬‬زندگی‪٬‬‬
‫هستی و نیستی‪ ٬‬روح ابدی‪ ٬‬نفرین همیشگی نیز می شود؟ آیا آن ترس ما را از مردن کاهش می دهد؟‬
‫بیگمان کاهش می دهد!‬
‫که خیلی هم خوب است‪ ٬‬چرا که کم کم دوران ما [ما هر دو (نویسندگان کتاب‪-‬م) از مرز انجیلی مردان نیرومند (از باره طول عمر‪-‬‬
‫م‪ ).‬گذشته ایم] و دیدگاه های سازش ناپذیر در باره مرگ و چیزهایی که متفکران بزرگ در آن باره گفته اند‪ ٬‬به پایان می رسد و ما هم‬
‫همه آن مرده ها را‪ ٬‬بی آنکه خم به ابرو بیاوریم‪ ٬‬از قبر های شان می کشیم بیرون‪.‬البته تنها به مرگ نمی پردازیم‪ ٬‬بلکه آنچه را که‬
‫پیش از مرگ روی می دهد‪ ٬‬زندگی را و آنچه را که پس از آن روی می دهد‪ ٬‬زندگی پس از مرگ را نیز بررسی می کنیم‪ .‬دنبال سر‬
‫نخ هایی می گردیم‪.‬‬
‫در آغاز نگاهی می افکنیم به تدابیر فریبنده و مجاب کننده ای که تمدن ها برای انکار میرا بودن مان اندیشیده اند‪ ٬‬به ویژه با احتراز از‬
‫آسیب رساندن به دین مرسوم و سازمان یافته‪ .‬برای این کار مخصوصا ً به سراغ نظریه فروید خواهیم رفت که می گوید ما دین ‪ -‬و‬
‫هرج و مرج ‪ -‬را برای آن براه می اندازیم که به دستاویز آن توهم جاودانگی خود را توجیه کنیم‪.‬‬
‫پس از آن سری می زنیم به فالسفه سده نوزدهم اروپای شمالی‪ ( .‬چرا آن فالسفهٔ ساحل های گرم و نرم چیزی در باره مرگ نمی‬
‫سورن کیرکه گارد‪ ٬‬دانمارکی بدگمان و ترشروی که گمان می کرد تنها راه فائق آمدن بر ترس مان‬
‫ِ‬ ‫نویسند؟) در این میان میرسیم به‬
‫از مرگ‪ ٬‬گذار از میان آنست‪ .‬کیرکه گارد می گوید همه تالش ما برای سرکوب فکر و خیال مان در باره مرگ نتیجه عکس می دهد‪.‬‬
‫تنها شیوه پیوند با جاودانگی آنست که از هیچ چیز نترسی و این را ملکه ذهن خود سازی‪ .‬راه همین است‪.‬‬
‫آنگاه نگاهی خواهیم داشت به گفته های فیلسوف غمگین آلمانی‪ ٬‬شوپنهاور‪ .‬وی در واقع کاشف ’درد جهانی‘ ( درد‪ ٬‬غم و رنجی که از‬
‫این جهان و نابسندگی های آن‪ ٬‬با گوشه چشمی به آروزها و انتظارات مان‪ ٬‬می کشیم و آن خلق و خوی روحی مان را شکل می دهد ‪-‬‬
‫م‪ ).‬است‪( ٬‬که ترجمه آزاد آن می شود‪ :‬حال ام از این دنیا بهم می خورد)‪ .‬شاید گمان کنید موضع گیری او در برابر مرگ بسیار‬
‫دردناک خواهد بود‪ ٬‬اما شوپنهاور که دل خوشی از زندگی نداشت‪ ٬‬در برابر مرگ بی احساس و بی تفاوت بود‪ .‬وی می نویسد مرگ‬
‫فرد ’کامالً بی معنی‘ می باشد‪ ٬‬بنا بر این ’می باید در برابر مرگ خویش بی تفاوتی در پیش گرفت‘‪.‬‬
‫در برابر مرگ بی تفاوت باشیم؟ با آن کار دست مان هیچ جا بند نمی شود و بیشتر به دهشت و سردرگمی دچار می شویم‪ .‬در اینجا‬
‫برای گفتن لطیفه ای در زمینه بی تفاوتی در برابر مرگ درنگ روا نیست‪.‬‬
‫‪6‬‬
‫اولِه مرده بود‪ ٬‬لِنا‪ ٬‬زنش رفت دفتر روزنامه ای تا در ستون مرده ها خبر آن را به چاپ رساند‪ .‬کارمندی که پشت میز پذیرش بود‪ ٬‬به‬
‫او تسلیت گفت و پرسید چه متنی را می خواهد به چاپ برساند‪.‬‬
‫ثث ’بنویس‪” ٬‬اوله مرده“‪ ٬‬همین‪‘.‬‬
‫آن مرد متعجب شد‪ .‬پرسید‪’ ٬‬همه اش همین؟‘ حتما ً می خواهید در باره اوله چیز دیگری هم بگوئید‪ ٬‬مگرنه؟ شما پنجاه سال به خوبی و‬
‫خوشی باهم زندگی کرده اید‪ ٬‬بچه ها و نوه هائی دارید‪ .‬اگر از باره پولی دست تان تنگ است‪ ٬‬باید بگویم که ’شش کلمه اول مجانی‬
‫می باشد‪‘.‬‬
‫لنا پاسخ داد‪’ ٬‬بسیار خب‪ ٬‬پس بنویس ”اوله مرده‪ ٬‬قایق به فروش میرسد‪‘“.‬‬
‫بیگمان بررسی ما از فلسفه هایی که در باره مرگ سخن رانده اند‪ ٬‬بدون گذری و نظری به اگزیستانسیالیست های سده بیست‪ ٬‬که می‬
‫گر دوگانهٔ همانندی و یکسانی است‪ ٬‬کامل نخواهد بود‪ .‬بدین سان پس از رسیدن به هایدگر و ژان پُل‬‫گویند نیستی همتای هستی‪ ٬‬نیمهٔ دی ِ‬
‫سارتر‪ ٬‬که کوشیدند بدون ترس و لرز نگاهی به مرگ بیاندازند‪ ٬‬درنگی می کنیم‪ .‬هایدگر تا آنجا پیش میرود که می گوید ما به تراس‬
‫از مرگ نیاز داریم تا به دام ’روند زندگی هر روزه‘ نیافتیم‪ ٬‬وضعیتی که در آن‪ ٬‬در چنگال توهمی مرگبار‪ ٬‬نیمه زندگی می کنیم‪ .‬اما‬
‫سارتر می گوید بهتر است دنبال جایگزین بگردیم‪ :‬تنها هستی هایی که از مرگ نمی ترسند‪ ٬‬مردمی هستند که مرده اند‪ .‬مرده چون‬
‫یک تکه چوب خشک‪ .‬پیام آنها این استکه زندگی باید کرد‪ .‬ما از خدای مان است که بتوانیم زندگی کنیم‪ ٬‬اما نخست باید از چنگال این‬
‫ترس و لرز رهایی یابیم‪.‬‬
‫در اینجا بحث فلسفی خسته کننده و سنگین باال را رها می کنیم تا نگاهی داشته باشیم به شکل خوشایندی از انکار مرگ‪ :‬بخورد خود‬
‫دادن این باور‪ ٬‬در قلب کسانی که ما را شناخته اند‪ ٬‬به زندگی ادامه خواهیم داد‪ .‬با اتخاذ یک چنین استراتژیی‪ ٬‬بنا را بر این می گذاریم‬
‫که عزیزان مان احساسات عاطفی رقیقی دارند‪ ٬‬فرضی که ضرورتی ندارد همیشه هم درست باشد‪.‬‬
‫سول بلوم پیر در بستر مرگ افتاده بود‪ ٬‬دید از پائین پله ها بوی کیک سیب دلخواه او می آید‪ .‬همهٔ توانی را که در خود سراغ داشت‬
‫جمع کرد تا بتواند بنشیند‪ ٬‬سپس از جایش بلند شد و از تخت آمد پائین‪ .‬با کمک گرفتن از و تکیه بر دیوار توانست از اتاق خواب خود‬
‫را به بیرون برساند‪ .‬در حالی که با هر دو دست نرده کنار پله ها را گرفته بود‪ ٬‬با هر بدبختی بود توانست یکی یکی از آنها پائین رفته‬
‫خود را به پشت در آشپزخانه برساند‪ .‬نفس زنان پشت در ایستاده بود و به داخل آن می نگریست‪.‬‬
‫اگر آن درد سینه را نداشت‪ ٬‬گمان می کرد در آن دنیاست‪ .‬توی آشپزخانه‪ ٬‬روی میز پُر بود از صد ها کیک و شیرینی که هر یک‬
‫روی دستمال کاغذی جداگانه گذاشته شده بود‪ .‬خنده پهنی در چهره اش نمایان گشت‪ :‬بیگمان این نشانه ای از عشق همسر فداکارش بود‬
‫که می خواست او به عنوان مرد خوشبختی از این جهان چشم به بندد‪.‬‬
‫دست لرزانش را دراز کرد تا از گوشه کیکی که جلوش بود تکه ای بکند که سوزش دردی را روی دستش احساس کرد‪ .‬همسرش بود‪٬‬‬
‫سوفی که با مالغه کوبید روی دستش‪’ ٬‬دست درازی نکن! آنها برای بعد از مردن توست‪‘.‬‬
‫از اینجا کم کم به ژرفا می رویم و کمی به بررسی پائول تیلیک‪ ٬‬خداشناسی از سده پیش و پاسخ او به اینکه جاودانگی از کی آغاز می‬
‫سر می خورد می لغزد‪ .‬بهتر است ببینیم این هم اکنون‬‫شود (از هم اکنون)‪ ٬‬می پردازیم‪ .‬اما این ’هم اکنون‘ پیوسته بسوی ’آن هنگام‘ ُ‬
‫چگونه است؟ مفاهیمی لغزنده و ناپایدار‪.‬‬
‫درواقع ما می خواهیم به سرچشمه این روند دست بیابیم‪ .‬از آنرو نگاهی خواهیم داشت به دالیلی که یونانیان باستان به جاودانه بودن‬
‫جان می آوردند‪ .‬اما نخست می باید روشن سازیم مراد ما از جان چیست‪ ٬‬تا چه اندازه جان از روح متفاوت می باشد‪ ٬‬جان و روح چه‬
‫مقدار از کالبد فرق می کند‪ .‬تفاوت هر سه آنها از انسان های زنده شده [زومبی ها (مرده های زنده شده که از قبر بیرون آمده اند‪-‬م‪]).‬‬
‫در چیست‪.‬‬
‫پس از آن‪ ٬‬از یونانیان و گفته های آنان دست برمیداریم و نگاهی می اندازیم به آسمان و دیگر مقاصد زندگی پس از این جهان‪.‬‬
‫فرد و کالید در طول سال ها باهم در باره زندگی پس از مرگ خیلی صحبت کرده بودند‪ .‬آنها باهم قرار می گذارند هر کدام که زودتر‬
‫ِ‬
‫مرد‪ ٬‬بکوشد با دیگری تماس بگیرد و بگوید در آن دنیا ( در بهشت) چه خبر است؛ آنجا چگونه جائی است‪.‬‬

‫‪.‬فرد زودتر مرد‪ .‬یک سال گذشت‪ ٬‬تا اینکه روزی تلفن زنگ زد‪ .‬کالید گوشی را برداشت‪ ٬‬دید فرد زنگ زده است‬

‫‪7‬‬
‫’الو فرد‪ ٬‬خودتی؟‘‬
‫وون‪‘.‬‬
‫’معلومه که خودمم‪َ ٬‬ج ُ‬
‫’چه کار خوبی کردی که زنگ زدی‪ ٬‬کم کم داشتم فکر می کردم قرار مان را فراموش کرده ای‪ .‬بگو ببینم‪ ٬‬آنجا چه خبر؟‘‬
‫’باور کردنی نیست‪ ٬‬اینجا همه چیز بر وفق مراد است‪ .‬سبزی هایی که می خوریم بسیار خوش مزه است‪ ٬‬چمنزارهای سرسبزی داریم‬
‫که به عمر ات ندیده ای‪ .‬هر روز صبح اگر خواستی می توانی تا لنگ ظهر بخوابی‪ .‬پس از خوردن صبحانه ای مفصل باهم عشق و‬
‫حال می کنیم‪ .‬نیمروز نهاری مقوی می خوریم و باز دو سه ساعتی باهم می خوابیم‪ ٬‬عشق و حال می کنیم تا موقع شام برسد‪ .‬شام را‬
‫خورده و نخورده دوباره کارزار را از سر می گیریم و ادامه می دهیم تا خواب مان ببرد‘‪.‬‬
‫’خدای من‪ ٬‬پس بهشت جای استراحت و خوشگذرانی بسیار خوبی است!‘‬
‫ثث’بهشت کجاست؟! االن من یکی از خرگوش های آریزونا هستم‪‘.‬‬
‫آنگاه مطلب را با نگاه کوتاهی به صحنه های تجربهٔ مرگ را بچشم خود دیدن‪ ٬‬پاره ای صحنه ها و ایده های بی در و پیکر نوین در‬
‫باره این که چگونه می توان از مرگ جلو زد‪ ٬‬ادامه می دهیم‪.‬‬
‫دوستان یک لحظه صبر کنید‪ .‬به نظر من همه این ها هیاهو برای هیچ است‪.‬‬
‫کی میگه هیاهو برای هیچ است؟‬
‫من میگم‪ ٬‬داریل‪ .‬من همسایه شما هستم چند خانه آنسوتر‪ .‬آمده بودم بیرون با سگم َگشتی بزنم که صحبت های شما را شنیدم‪ .‬همه آن‬
‫داستان ها را در باره مردن بریز دور‪ ٬‬موضوع خیلی ساده است‪ .‬اول زنده هستی‪ ٬‬بعد می میری‪ .‬همه داستان همین است‪.‬‬
‫ازت چیزی بپرسم‪.‬‬
‫آره؟ راست میگی؟ یعنی برنمی گردی ببینی اینجا چی شده؟ پس باید ِ‬
‫آیا جدی خیال می کنی روزی خواهی مرد؟‬

‫‪8‬‬
‫بخش‬
‫‪I‬‬

‫مرگ! در آن باره چه می توان کرد؟‬

‫‪9‬‬
‫{‪}۱‬‬

‫حتماً اشتباهی شده است‬

‫هان ‪ ...‬داریل ما هنوز منتظر شیندن پاسخ تو هستیم‪ .‬براستی فکر می کنی که خواهی مرد؟‬
‫ملعومه‪ .‬همه می میرند‪ ٬‬شما این را بهتر از من می دانید‪ .‬فرانک سیناترا‪ ٬‬نورمن میلر و خیلی های دیگر هم مردند‪ .‬حاال از هاری‬
‫ترومن‪ ٬‬چنگیز خان و عمه ٔ زنم‪ ٬‬آدِنا چیزی نمی گویم‪ .‬در این حرفی نیست که منهم روزی می میرم‪ .‬این را یقین دارم‪ ٬‬درست همان‬
‫طور که می دانم سیب از درخت پائین می افتد و به آسمان نمی رود‪.‬‬
‫بسیار خب‪ ٬‬داریل! خوب گفتی‪ .‬اما برای روشنترشدن مساله‪ :‬ما به پاسخ علمی ذهن سده بیست و یک تو که فقط موضع خود را اعالن‬
‫می کند‪ ٬‬کاری نداریم‪ .‬می خواهیم از آگاهی هر روزه‪ ٬‬خیلی معمولی و بخواب نرفته تو بدانیم‪ .‬باور میکنی که روزهایت شمرده است‬
‫و هر ثانیه ای که ساعت تیک تیک می کند‪ ٬‬از آن روزهای شمرده شده کم می شود؟ روزی که آن تیک تیک های عمر ات بسر رسد‪٬‬‬
‫از هر دیدگاه و چشم اندازی هم که بنگری دیگر تو نیستی؟‬
‫هان؟ زبانت بند آمده‪ ٬‬داریل! همه ما می دانیم که این پرسش برای هر کسی ترسناک است‪ ٬‬شاید بتوانیم کمی کمکت بکنیم‪.‬‬
‫ما حدس می زنیم در ته دلت‪ ٬‬هنوز باور نداری که یک روزی می میری‪ .‬برای آنکه تو آدم تحصیل کرده و فرهنگ اندوخته ای‬
‫هستی‪ .‬این چیزی نیست که با آن بتوانی از خودت محافظت کنی‪ .‬دست کم فعالً نمی شود‪ .‬پذیرفتن و جای دادن این واقعیت بسیار‬
‫روشن در آگاهی مان‪ ٬‬برای ما آدم ها دشواری بزرگی است‪ .‬از آنرو‪ ٬‬کاری را که در زندگی روزانه خود می کنیم‪ ٬‬انکار میرا بودن‬
‫مان است‪ .‬در واقع آن برای مان ساده تر است‪ ٬‬چون از ساختارها و کمک های فراوانی که جامعهٔ در اختیار مان می گذارد‪ ٬‬بهره می‬
‫گیریم‪.‬‬
‫فرهنگ و مردم شناس سده بیست‪ ٬‬ارنست ِبیکر در نوشته ارزشمند خود‪ ٬‬انکار مرگ می نویسد‪ ٬‬اگرچه‪ ٬‬از باره عینی که بنگریم‬
‫بروشنی میرا بودن خود را می بینیم‪ ٬‬با این همه از هیچگونه بهانه تراشی برای انکار آن کوتاهی نمی کنیم‪( .‬بیکر درست دو ماه پیش‬
‫از آنکه جایزه پولیتزر را به کتاب او بدهند مرد ‪ -‬چیزی که از آن با مرگ زود رس نام می برند‪).‬‬
‫علت اینکه میرا بودن خود را انکار می کنیم تا حدودی روشن است‪ .‬این چشم انداز و آینده نگری که روزی می میریم‪ ٬‬ایده هراس‬
‫انگیزیست؛ ترس بی پایانی را در ما دامن میزند‪ .‬از اینکه دمی کوتاه آمده ایم اینجا و اگر رفتیم‪ ٬‬برای همیشه رفته ایم‪ ٬‬دلشوره و‬
‫نگرانی بسیار بر جان مان چیره می شود‪ .‬مگر می شود از زندگی لذت ببری‪ ٬‬در حالی که در درونت ساعتی پیوسته تیک تیک می‬
‫کند؟‬
‫به نظر بیکر رویکرد بیشتر آدمها به این شرایط‪ ٬‬گول زدن خویشتن یا دست یازیدن به چیزی می باشد که نشان از ضریب هوشی‬
‫باالی آنها دارد‪ .‬بهتر است گفت‪ ٬‬ضریب حماقت باال‪ .‬وی می گوید ایده های پوچی از این دست‪ ٬‬انگیزه ایست برای رانش ما که از‬
‫انگیزه های دیگر‪ ٬‬مانند زندگی و سکس‪ ٬‬نیرومندتر می باشد‪ .‬برای همین است که ’ سیستم های نامیرا بودن یا جاودانگی‘ سر برآورده‬
‫است‪ ٬‬باورهایی نابخردانه که هریک بشیوه خود می خواهد بخورد مان بدهد که نامیرا هستیم‪ .‬بدین سان می چسبیم به استراتژی های‬
‫محبوب همه ادوار و هویت خودمان را به ایل و قبیله‪ ٬‬به نژاد و ملیتی که پایان مشخصی برای ماندن آن در دیدرس نیست‪ ٬‬پیوند می‬
‫زینم تا با گره زدن خود به آنها ماهم بمانیم‪ .‬از این گذشته جاودانگی به دستاویز سیستم های هنری نیز میسر می شود؛ سیستم هایی که‬
‫در آنها هنرمند پایه کار خود را بر این می گذارد که کار هنریش سده ها خواهد ماند‪ ٬‬پس او هم در پانتئون هنرمدان بزرگ یا دست کم‬
‫در گوشه ای از اتاق زیر شیروانی نوه ها ماندگار می شود‪.‬‬
‫باالترین جایزه های سیستم های جاودانگی را در ادیان می توان یافت‪ ٬‬که دامنه آنها از ماندگار بودن به صورت بخشی از انرژی‬
‫کیهانی (در خاور زمین) تا غنودن در آغوش مسیح برای ابد (در باختر زمین) گسترده است‪ .‬کمی پائینتر از آنها جاودانگی از طریق‬
‫سیستم های ثروت اندوزی را داریم‪ .‬در این یک‪ ٬‬انگیزه ساده ای موجب می شود هرروز صبح از تختخواب خود بیائید بیرون‪ :‬برای‬
‫بدست آوردن درآمد بیشتر‪ .‬این سرگرمی باعث می شود سرمان گرم شود و فکر رفتن را نکنیم‪.‬‬
‫به یمن ثروت‪ ٬‬شما به گروهی وصل می شوید که استمرار می یابد‪ :‬باشگاه مختص مردان بزرگ‪ ٬‬سران کشوری‪ .‬این کار پاداشی هم‬
‫سر بدهید به نسل آینده‪.‬‬
‫دارد‪ :‬می توانید بخشی از خویش را‪ ٬‬روشنتر بگویم‪ ٬‬می توانید پول و دارائی خود را ُ‬

‫‪10‬‬
‫اما این هم هست‪ ٬‬کاویات امپتور! (دوست ’خریدار من‘ اگر از رم باستان نمی آیی‪ ٬‬بهتر است ’هوش و حواس ات را جمع کنی‘ ‪ -‬در‬
‫جنس خریده شده‪ ٬‬پای خریدار بود ‪-‬م‪).‬‬
‫ت ب ِد ِ‬
‫آن زمان کیفی ِ‬
‫پس از آنکه باب پی برد با مردن پدرش به ارث کالنی دست می یابد‪ ٬‬با خود گفت برای لذت بردن از پول و ثروتی که گیرم می آید‪٬‬‬
‫می باید زنی بگیرم‪ .‬پس شبی راهش را بسوی کافه مجرد ها (زنان و مردان مجرد‪-‬م‪ ).‬کج کرد؛ در آنجا زیبا ترین زنی را دید که در‬
‫سراسر عمر اش دیده بود‪ .‬او چنان زیبا بود که باب از دیدنش دل باد می داد‪.‬‬
‫بهش گفت‪’ ٬‬اکنون من هم مانند همه آدم های دیگر هستم‪ ٬‬اما یک هفته دیگر پدرم می میرد و بیست میلیون گیرم می آید‪ ‘.‬زن که از‬
‫شنیدن آن خبر سر از پا نمی شناخت‪ ٬‬همراهش رفت‪ ٬‬اما سه روز بعد شده بود نامادریش‪.‬‬
‫دنبال پول کالن رفتن یا دست یافتن به پول هنگفت‪ ٬‬به توهم نامیرا بودن دامن می زند‪ :‬اهدا کردن مبلغی به موسسه ای که سال ها‬
‫ماندگار خواهد بود‪ ٬‬به این امید که نام شما بر سر در آن حک شود یا اینکه از این نیز فراتر روید و بتوانید برای خود موسسه خیریه‬
‫ای باز کنید‪.‬‬
‫پیرو گفته های بیکر این حقیقتی است که فرهنگ و شهروندی ما پایه و پی این اندیشه های پوچ را فراهم می آورد‪ .‬بیش و کم هر‬
‫فرهنگ و تمدنی سیستم جاودانگی خود را ساخته و پردخته است‪ .‬این سیستم ها بخش جدائی ناپذیری از آن فرهنگ ها و شهروندی ها‬
‫بشمار می آید‪ .‬اگر آنرا نمی داشتیم‪ ٬‬از وحشت سرگیجه می گرفتیم و چرخ تمدن‪ ٬‬به این نرمی و همواری نمی چرخید‪ .‬در آن صورت‬
‫قانون جنگل حاکم می شد‪ .‬انکار مرگ راز یا استراتژی ماندگاری فرهنگ و شهروندی ماست‪.‬‬
‫همچنانکه در داستان زیرین کالرا و شوهرش می توان دید‪ ٬‬چسبیدن به ایده ای نابخردانه‪ ٬‬در صورتی که آنرا در فرهنگ مان‪ ٬‬یا از‬
‫آن هم ساده تر درون خانواده به اشتراک داشته باشیم‪ ٬‬آسانتر می باشد‪.‬‬
‫کالرا رفت پیش روانپزشک و گفت‪’ :‬دکتر می باید برای شوهرم کاری بکنی‪ .‬اون خیال می کنه یخچال شده‪‘.‬‬
‫روانپزشک گفت‪’ :‬زیاد نگران نباش‪ ٬‬توده های مردم هم ایده های نابخردانه دارند‪ .‬کم کم از سرش می پرد‪‘.‬‬
‫ثث ’نه‪ ٬‬آقای دکتر‪ ٬‬شما متوجه موضوع نیستید‪ .‬او با دهان باز می خوابد‪ ٬‬در نتیجه من نمی تونم بخوابم‪ ٬‬چون وقتی دهانش باز است‪٬‬‬
‫مانند یخچال چراغ اش روشن می شود‪‘.‬‬
‫شوربختانه سیستم های نامیرا بودن سبب رفتارهای ناپسند می گردد‪ .‬اگر خودمان را با سیستمی نامیرا هویت پنداری کنیم‪ ٬‬روح و‬
‫رستگاری مان را در آن ببینیم‪ ٬‬در بن بست دل آزاری گیر می کنیم‪ ٬‬چرا که دیر یا زود به آدمهای دیگری برمی خوریم که سیستم‬
‫جاودانگی دیگری دارند‪ .‬این نیز به برخورد میان ادیان بزرگ جهانی می انجامد‪ .‬پیداست که دشواری یاد شده را نمی توان خرد‬
‫شمرد‪ :‬همه سیستم های جاودانگی که نمی تواند درست باشد‪ ٬‬پس سیستم های دیگر نادرست است‪.‬‬
‫اما تمدن بشری برای این نیز چاره ای اندیشیده است‪َ :‬کلَک همه آن حرام زاده ها را بکَن! پس از مردن دیگر آنها خطری برای ایده‬
‫نامیرا بودن ما بشمار نخواهند آمد‪ .‬بدین سان با خیال راحت می توانیم راه خود را پیش ببریم‪.‬‬

‫در باره خون های بسیاری که بنام این یا آن آموزه دینی ریخته شده‪ ٬‬بسی قلم فرسایی شده است‪ .‬کریستوفر هیچنز به این نتیجه رسید‬
‫که خدا بزرگ نیست‪ :‬در انجیل خداناگرایان نوین‪ ٬‬چگونه دین همه چیز را زهر آلوده می کند‪ ٬‬فهرست بلند و باالئی از تبهکاری هایی‬
‫را می بینیم که برای نشاندن دین خود در جایگاه نخست‪ ٬‬علیه بشریت انجام گرفته است‪ .‬اِمو فیلیپس با طنزی سوررئالیستی رنگ خود‬
‫را بر آن می زند‪.‬‬

‫روزی از روی پلی می گذشتم‪ .‬مردی را دیدم که از نرده های کنار پل باال رفته و ایستاده است‪ .‬روشن بود که می خواهد بپرد‪.‬‬
‫بسویش دویدم و داد زدم‪’ ٬‬وایستا! آن کار را نکن!‘‬
‫’برای چی نکنم؟‘‬
‫’چیزهای زیادی هست که می باید به خاطر آنها زنده ماند‪‘.‬‬
‫’مث ً‬
‫ال چه چیزهایی؟‘‬

‫‪11‬‬
‫’ ِا‪ ...‬تو به خدا ایمان داری؟‘‬
‫’آره‪‘.‬‬
‫بهش گفتم‪ ’ ٬‬من هم باور دارم‪ .‬می بینی ما خیلی چیز ها را باهم به اشتراک داریم‪ .‬ما به زندگی مان ادامه می دهیم‪‘.‬‬
‫’تو مسیحی هستی یا بودایی؟‘‬
‫’مسیحی‪‘.‬‬
‫’ منهم! کاتولیک یا پروتستان؟‘‬
‫’پروتستان‘‬
‫’من هم!‘‬
‫’اسقفی یا باپتیست (غسل تعمیدی)؟‘‬
‫’باپتیست‪‘.‬‬
‫’ خدای من! منهم!‘‬
‫’کلیسای باپتیست خدا یا ارباب ما؟‘‬
‫’کلیسای باپتیست خدا‪‘.‬‬
‫’کلیسای باپتیست اصلی خدا یا کلیسای باپتیست اصالح شده ٔ خدا؟‘‬
‫’کلیسای باپتیست اصالح شده خدا‪‘.‬‬
‫’منهم! آیا کلیسای باپتیست اصالح شده خدا که در سال ‪ ۱۸۷۹‬اصالح شده یا کلیسای باپتیست اصالح شده خدا در سال ‪۱۹۱۵‬؟‘‬
‫وی پاسخ داد‪ ’ :‬کلیسای باپتیست اصالح شده خدا در سال ‪‘.۱۹۱۵‬‬
‫بهش گفتم‪’ :‬پس بمیر ای ملعون‘ و او را از روی نرده ها هل دادم افتاد پایین‪.‬‬
‫اگر خیال می کنید این داستان بلندیست‪ ٬‬فلیپس نمونه کوتاهتری دارد‪.‬‬
‫سخت ترین تصمیمی که ناگزیر می شوی در زندگی بگیری کشتن عزیزی استکه اهریمن شده ست (اصطالحی که در دین مسیحیت به‬
‫کسانی می دادهند که از دین برمیگشتند‪-‬م‪.).‬‬

‫توهم اندیشمندی یکی‪ ٬‬می تواند فرزانگی دیگری باشد‬


‫این ایده بیکر که انکار مردن بزرگترین توهم آدمیست‪ ٬‬تبارنامه و تنه سترگی دارد‪ .‬زیگموند فروید‪ ٬‬پدر روانشناسی واشکافی و مادر‬
‫ناخودآگاهی‪ ٬‬یادداشت کوتاهی دارد‪ ٬‬او می گوید ترس از مردن برجسته ترین انگیزه ما برای افسانه سازی در باره خدا و دین و دفاع‬
‫از آنها می باشد‪ .‬چون یارای ایستادگی در برابر مرگ را نداریم‪ ٬‬پس ناخودآگاه مان چیز پدرگونه ای را بافت و ساخت تا از آن باره‬
‫به دادمان برسد‪ .‬پیداست که پاداش دادن آن پیر مرد ریشو (منظور او خداست‪-‬م‪ ).‬به رفتار خوب آدمی تاثیر خوبی دارد‪ .‬از همین رو‬
‫زیگی (زیگموند‪-‬م‪ ).‬می گوید ما دلیل بسیار خوبی برای ایستادگی در برابر غرائز ضد اجتماعی خویش داریم‪’ :‬زنا‪ ٬‬آدمخواری‪ ٬‬رانش‬
‫به کشتن‘ و کارهای بدتر از آن‪ .‬اما مهم ترین آنها این استکه آن الگوی غائی پدری (منظور نویسنده خدا می باشد‪ .‬بر خالف اسالم که‬
‫خدا جنسیت ندارد‪ ٬‬در دین مسیحیت خدا مرد میباشد و از آنرو مسیحیان از وی به عنوان پدر نمونه نیز یاد می کنند ‪-‬م‪ ٬ ).‬با زندگی‬
‫ابدی بخشیدن به کسانی که خود را با خواست های جامعه تطبیق می دهند‪ ٬‬ترس آنها را از مردن کاهش می دهد‪.‬‬

‫‪12‬‬
‫کوتاه سخن آنکه از دید فروید‪ ٬‬باور به خدا و وعده او به زندگی ابدی‪ ٬‬افسانه ای فرهنگی است که ما به دستاویز آن‪ ٬‬با زیرکی از زیر‬
‫وحشت مردن در میرویم‪.‬‬
‫فروید از درگیر کردن خود در تناقضات احتراز کرد اما بعد ها ’تودس تریب‘ یا ’رانش مرگ‘ را یافت‪ .‬طبق نظریه اولیه او‪٬‬‬
‫آوردن بیشترین کامیابی از زندگی‪ ٬‬دلدادگی‪ ٬‬شادکامی و سرشاری‪ .‬اما چون بعد‬
‫ِ‬ ‫رانش بدست‬
‫ِ‬ ‫بزرگترین انگیزه آدمی اروس می باشد‪٬‬‬
‫گر آدمی را نمی شد به‬
‫ِ‬ ‫ی‬ ‫د‬ ‫ی‬ ‫ها‬ ‫رنج‬ ‫و‬ ‫ها‬ ‫جنگ‬ ‫نبود‪.‬‬ ‫ند‬‫ی‬ ‫خوشا‬ ‫هم‬ ‫اد‬ ‫ی‬ ‫ز‬ ‫که‬ ‫آمد‬ ‫نظرش‬ ‫به‬ ‫ها به تامل در آن باره پرداخت‪ ٬‬چیزی‬
‫دستاویز اروس توضیح داد‪ .‬از آنرو بود که تودس تریب یا تاناتوس را پیش کشید‪.‬‬
‫رانش مرگ در آشتی جویانه ترین و پاکترین حالت نیازیست که از ما در برابر انگیزش ها محافظت می کند تا در صلح و صفا زندگی‬
‫کنیم‪ .‬درست مانند آخرین تمرین نمایش‪ ٬‬پیش از آوردن آن به روی صحنه؛ آخرین تمرین مرگ برای مردن‪ .‬فروید از آن با ’اصل‬
‫آرامش زندگی بی‬
‫ِ‬ ‫نیروانا‘ نام می برد‪ ٬‬انگیزه و تکانشی ’برای پس راندن سرکشی ها و ناآرامی های زندگی و رساندن آن به سکون و‬
‫جان‪ ‘.‬کود خود گشتن‪ .‬هر کسی که روی مبل راحت و تنبلی لم داده به بازی اسنوکر در تلویزیون تماشا کرده باشد‪ ٬‬می فهمد ما چه‬
‫می گوییم‪.‬‬
‫این بدان معنا ست که می باید رانش مرگ را به درون سوق دهیم‪ .‬درسته؟ فروید می گوید‪ ٬‬همچون خبری نیست‪ .‬رانش مرگ انگیزه‬
‫نیرومندیست‪ ٬‬اگر از کمینگاه خود بیرون آید هیوالئی می شود که نمی توان با ورزش آنرا از میدان بدر کرد‪ ٬‬بلکه آن راه خود آزاری‬
‫(ماسوخیسم) و خود کشی را در پیش می گیرد‪.‬‬
‫پس می باید رانش مرگ خویش را به بیرون سوق دهیم‪ .‬اما در اینجا هم زیگی می گوید می گوید‪ ٬‬ناین (نه ‪-‬م‪ !).‬پس می باید به‬
‫کشتار‪ ٬‬آشوب جنگ روی آورد‪ .‬نه‪ ٬‬هزار با نه‪ .‬پس چه خاکی می باید بر سرمان بریزیم؟‬
‫فروید می گوید برو پیش روانپزشک‪ .‬هدف از درمان و از زندگی‪ ٬‬هماهنگ ساختن رانش مرگ و اروس (خدای دلدادگی‪-‬م‪ ).‬با هم‬
‫می باشد؛ پدید آوردن همسنگی میان آن دو‪.‬‬

‫دل یونگ را داشتن‬


‫یکی از شاگردان فروید‪ ٬‬روانشناس تحلیلی سویسی‪ ٬‬کارل گوستاو یونگ می گوید‪ ٬‬اگر چه همه این دنگ و فنگ ها ‪ -‬خدا‪-‬مذهب‪-‬‬
‫ابدیت‪-‬جهان پس از این ‪ -‬از تراوش های ناخودآگاه خود ما می باشد‪ ٬‬اما به این معنی نیست که همه آنها باد هوا است‪ .‬ای بسا که‬
‫ناخودآگاه ما داناتر از خودآگاه مان می باشد‪ .‬شاید آنچه را که زیگموند ساخته و پرداختهٔ زیر‪-‬آگاهی می نامد‪ ٬‬تائیدی است زیر‪-‬آگاهی‪.‬‬
‫شاید دین ساخته و بافته ما نیست‪ ٬‬بلکه آنها را در خود یافته ایم‪ .‬ای بسا آن بدین گونه است که روان زیر‪-‬آگاهی از نسلی به نسل دیگر‬
‫تکامل می یابد و باهوشتر می گردد‪ ٬‬در حالی که ذهن آگاه ما با کندی و سختی پیش می رود‪.‬‬
‫کارل گوستاو می گوید‪ ٬‬سرانجام می باید گفت مذاهب از روان می گویند و نماد های خود را یکراست از قلب می گیرند‪ .‬اینکه آن نماد‬
‫ها در باره ما چیزهایی را فاش می سازد از آنروست که آنها از ژرفای زیر‪-‬آگاهی ما سر برمی کشد‪ ٬‬از انباری که پر است از عقل و‬
‫خرد غریزی‪ ٬‬جایی که آگاهی ما از طریق رویا ‪ ٬‬افسانه های فرهنگی و مذهب به آنجا راه می یابد‪ .‬اگرپیوند آگاهی ما از ژفترین‬
‫بخش روانی مان بگسلد‪ ٬‬از آن بیگانه گردد‪ ٬‬نشانه های روان نژندی پیدا می کنیم‪ ٬‬در افسردگی فرو می رویم‪ ٬‬در نهایت همه چیز‬
‫ِ‬
‫برای مان بی معنی می شود‪.‬‬

‫گسسته‬
‫اگر یونگ کمی بیشتر زنده می ماند (وی در سال ‪ ۱۹۶۱‬مرد) احتماالً داروهای روانگردان را به فهرست خود در زمینه راه های‬
‫رسیدن به ژرفا و روشنی روانی می افزود‪ .‬قارچ های روانگردان و خلسه آور‪ ٬‬در سال های دهه شصت پس از مصرف ال اس دی‪٬‬‬
‫به بسیاری از جویندگان (در هر حال) چیزی را می داد که واقعیتی باالتر به نظر می آمد‪.‬‬
‫آن جیل بولته تیلور باشد؛ گزارشی‬
‫اما تا آنجا که ما می دانیم‪ ٬‬این داروها هرگز به گزارشی منجر نشده که شگفتی آورتر و روشنتر از ِ‬
‫که در آن وی خیلی دقیق آنچه را که پس از یک سکته شدید مغزی بر سرش آمد‪ ٬‬توصیف می کند‪ .‬این نیورولوگ که با هاروارد‬
‫همکاری داشت‪ ٬‬در سال ‪ ۱۹۹۶‬دید که چگونه نیمه چپ مغزش از کار کردن باز ایستاد‪ .‬بدین سان تیلور با شرایطی روحیی آشنا شد‬
‫که یونگ تنها می توانست آرزوی آنرا بکند‪.‬‬

‫‪13‬‬
‫تیلور توضیح می دهد که نیمه راست مغز آنچه را که به واسطه انگیزش های بیرونی‪ ٬‬به درون می آید‪ ٬‬پردازش می کند‪ .‬تفکر این‬
‫نیمه مغز بکمک تصاویر می باشد‪ ٬‬یعنی همه آنچه را که در این دم به صورت تصاویر‪ ٬‬نواها و بوها به درون می آید‪ ٬‬دریافت می‬
‫کند و کنار هم می نهد‪ .‬برای نیمه راست ما ’کامل‪ ٬‬بی عیب و زیبا هستیم‘‪ .‬ما خودمان را به مثابه ’ بود و هست ِی انرژی‘ می بینیم که‬
‫با همه انرژی کاینات‪ ٬‬نیز با انرژی همه آدم ها در پیوند می باشیم‪.‬‬
‫خالف آن‪ ٬‬نیمه چپ مغز خطی و روشمند می باشد‪ .‬این نیمه جزئیات زمان حال را استخراج می کند‪ ٬‬آنرا با چیزهایی که در گذشته‬
‫یادگرفته ایم پیوند می دهد و احتماالتی را برای آینده ترسیم می کند‪ .‬این بخش با زبان می اندیشد‪ ٬‬نه با تصاویر و یکی از چیز هایی‬
‫که می گوید‪ ٬‬این است‪’ :‬من هستم‘‪ .‬این بخش خود را جدا از جریانات انرژی اطراف خویش و جدا از آدمهای دیگر می بیند‪ .‬هنگامی‬
‫که تیلور سکته کرد‪ ٬‬بخش بزرگی از کارکرد این نیمه خاموش گشت‪.‬‬
‫هنگامی که نیمه چپ مغز او از کار افتاده بود‪ ٬‬احساس بی کرانی می کرد‪ ٬‬احساس یکی گشتن با همه انرژی های کیهانی‪ .‬احساس‬
‫آرامش و سرخوشی می کرد‪ .‬در همان حال از آن نیمه مغز‪ ٬‬نیمه نگران‪ ٬‬هر از گاهی پیامی می رسید‪’ :‬در خطر مرگ قرار گرفته‬
‫ای‪ .‬بکمک نیاز داری‪ ‘.‬اما آن‪ ٬‬به سبب از کار افتادن آن بخش میسر نمی شد‪ .‬پس از آنکه وی سرانجام تلفن را برداشت و کوشید‬
‫توضیح دهد چه اتفاقی افتاده است‪ ٬‬تنها مانند سگ هاف هاف می کرد‪.‬‬
‫بعد ها‪ ٬‬در بیمارستان‪ ٬‬اوضاع پیرامون خود را پر سر و صدا و آشفته می دید‪ ٬‬اما به یکباره دید روحش ’از میان دریای سرخوشی‬
‫سر برمی کشد‘‪.‬‬
‫اما نتیجه گیری تیلور چیست؟ جهان پر است از آدمها مهربان و صلح جو‪ ٬‬که ’می توانند از نیمه چپ مغز خود گامی بسوی نیمه‬
‫راست بردارند‪ ‘.‬از سوئی هستی هائی هستیم که ’نیروی زندگی کیهانی را دارد‘ از سوی دیگر هستی هایی جدا از جهان و دیگران‪.‬‬
‫مساله بسیار مهم آنست که می توانیم این یک یا آن یک را برگزینیم‪.‬‬

‫آنچه تیلور در نیمه راست مغز خود تجربه کرد‪ ٬‬چیزی بود که یونگ از آن با سرچشمه ژرف و زیر‪-‬آگاهی تجربیات دینی نام می‬
‫برد‪ .‬یونگ تنها در آن باره گمانه زنی کرده بود‪ ٬‬اما تیلور توانست دقیقا ً روی آن انگشت نهد‪ .‬به سبب آنکه هنوز تنها نیمکره راست‬
‫مغز او کار میکرد‪ ٬‬همه درک و برداشت های نیمکره چپ او از زمان و فضا نابود گشته بود‪ .‬او تجربیات متعالی را از سر گذراند‪:‬‬
‫او بخشی از جاودانگی فراگیر گشته بود‪.‬‬
‫پیرو گفته های یونگ روان زیر‪-‬آگاهی نه تنها می داند ما می میریم‪ ٬‬که آنرا نیز می پذیرد‪ .‬روان خود را برای مردن آماده می کند‪٬‬‬
‫اکثر اوقات سال ها پیش از آنکه فرارسد‪ .‬مغز آگاه و منطفی ما مردن را سرانجامی هراس انگیز و شوم می بیند‪ ٬‬اما روان ما ‪ -‬نیمه‬
‫راست مغز ما؟ ‪ -‬آنرا می پذیرد‪.‬‬
‫خدای من‪ ٬‬پس مردن بسی فراتر از خوبیدن آرام در درون تابوت می باشد‪.‬‬
‫کام ً‬
‫ال راست میگی داریل‪ ٬‬از این نیز ترسناکتر می باشد‪.‬‬

‫‪14‬‬
‫}‪{۲‬‬

‫ترس سایه گستر‬


‫ِ‬

‫داریل‪ ٬‬ما هم خبرهای خوب داریم و هم بد‪ .‬دلت می خواهد نخست کدام یک را بشنوی؟‬
‫اول خبر بد را بده‪.‬‬
‫خب‪ ٬‬آماده ای؟ ترس های زیادی در پیش داری‪.‬‬
‫بسیار خب‪ ٬‬خبر خوب چیه؟‬
‫اینه که پس از تمام کردن این کتاب با زن های مان می رویم مسافرت‪ ٬‬جنوب فرانسه‪.‬‬
‫اما بهتر است نخست برگردیم به بیکر‪ .‬او می گوید در تحلیل نهایی روانشناسی یا دی ِن سازمان یافته‪ ٬‬در برابر این مشکل که ’زندگی‬
‫بی معنی است و پس از آن می میریم‘‪ ٬‬هیچ محافظتی از ما نمی کند‪ .‬هیچکدام از آنها نمی تواند ما را از ترسی که از مرگ داریم‬
‫برهاند‪ ٬‬به همین سان از برادر دوقلوی آن‪ ٬‬ترسی که از زندگی پایان پذیری داریم که آروزی ما به پایان ناپذیری را برآورده نمی‬
‫کند‪.‬‬
‫این ترس ها از شرایط آدمی برمیخیزد‪ ٬‬چه ما از آن خوش مان بیاید چه نیاید (ما خوش مان نمی آید)‪ .‬می توانید اینرا نیز به آن‬
‫بیافزایید که آدمی تنها موجودی استکه تاوان به ارث بردن را می پردازد‪ ٬‬به ارث بردن انباری پر از ترس را‪.‬‬
‫کمی آرام بگیر‪ ٬‬زیاد دل باد مده‪ .‬بیکر می گوید راهی برای پذیرفتاری و کنار آمدن با میرا بودن خود‪ ٬‬حتی فراتر برخاستن از آنرا‬
‫داریم‪ ٬‬روشی که ما را با واقعیتی باالتر پیوند می دهد بی آنکه ناگزیر شویم خودمان را با سیسستم جاودانگی (نامیرایی) دیگری‬
‫درگیر کنیم‪ .‬برای دید و بینش یافتن از این راه می باید به میانه سده نوزدهم برگردیم‪ ٬‬به سال ها پیش از فروید و یونگ‪ ٬‬به فیلسوف و‬
‫متفکر دین ِی دانمارکی‪ ٬‬سورن کیرکه گارد‪ ٬‬که به پدر اگزیستانسیالیسم آوازه یافته است‪.‬‬
‫بیشتر مردم دوست دارند از روی مرحله تفکرات ترسناک در باره مرگ بپرند و یکراست بروند سر سیستم نامیرا ‪’ -‬آنان زندگی‬
‫خوشبخت و جاودانه ای داشتند‘‪ .‬به سخن دیگر‪ ٬‬روی صندل ِی میان چمن با چتری آفتابی بر باالی آن‪ ٬‬در یکی از باغ های بهشتی‪ .‬اما‬
‫گام لی لی کردن‪-‬ایستادن‪-‬پریدن شاهراهی است که بسوی پوچی می رود‪.‬‬ ‫بیکر و منبع الهام او کیرکه گارد می گویند‪ ٬‬این پرش سه ِ‬
‫چون از یکسر مرحله رویارویی سخت با مرگ را در پیش رو داریم که نمی باید وا بدهیم‪ ٬‬از آن سر هم از چشم انداز حیات ابدی‬
‫نشانی نمی بینیم‪ .‬از این هم که بگذریم‪ ٬‬اگر بتوانیم ترس عمیقی را که قرین ’هرگز و هیچگاه‘ گشته دور بزنیم‪ ٬‬آنگاه خود را از تنها‬
‫شانسی که برای فراتر خاستن از آن داریم‪ ٬‬محروم کرده ایم‪ .‬سورن می گوید دلیل این امر آنست که ترس بزرگترین آموزگار ما می‬
‫باشد‪.‬‬
‫دوستان‪ ٬‬کمی دست نگهدارید‪ .‬به نظرم آن دانمارکی حسابی عقل اش را از دست داده‪ .‬نخست این که روشن است وقتی سر حال هستیم‬
‫بهتر می توانیم یادبگیریم تا هنگامی که حال و حوصله نداریم‪ .‬راستی که شنیدن این داستان ها حال مرا میگیرد‪.‬‬
‫هان‪ ٬‬داریل‪ ٬‬متوجه منظور ما می شوی؟ منظور ما اینه آدم وقتی این واقعیت انکار ناپذیر را‪ ٬‬که زندگی کوتاه و مرگ یقین مطلق‬
‫است در برابر چشمانش می بیند‪ ٬‬همه وجودش به لرزه در میاد و اشک از گونه هایش روان می گردد‪ .‬حقیقت را می باید گفت‪ ٬‬این دم‬
‫بهترین موقع برای تجربه آموزی نیست‪ .‬اما می باید به سورن مجال داد تا نقطه نظر خود را روشن سازد‪ .‬دست کم برای احترام به‬
‫مردگان‪.‬‬
‫در آغاز می خواهیم در باره شرایط انسانی چیزهایی بگوئیم‪ .‬کیرکه گارد در مفهوم ترس و بیماریی که به مرگ می انجامد ( به یمن‬
‫این عناوین دهان پر کن‪ ٬‬در دانمارک کتابهای زیادی از وی به فروش رفت)‪ ٬‬با آمیختن فلسفه و روانشناسی تحلیلی به بررسی ترس و‬
‫درماندگی می پردازد‪ .‬اما مسائل و مشکالت روانشناختی مورد عالقه او از فراز و نشیب های روان ِی فردی برنمی خیزد ‪ -‬برای‬
‫نمونه‪ ٬ ٬‬اینکه مادرتان همیشه برادرتان را به رخ تان می کشید‪ ٬‬یا پدرتان شما را آدم به درد نخوری می دید ‪ -‬بلکه از چیزهایی‬
‫برمیاید که همه ما با آنها سر و کار داریم‪ ٬‬چون همه ما آدم و میرا هستیم؛ حتی ما حدس می زنیم اگر کیرکه گارد امروز زنده بود‪٬‬‬

‫‪15‬‬
‫می گفت بهمریختگی های روانی تان که روان پزشک نزدیک خانه تان شما را به سبب آنها درمان می کند‪ ٬‬بهمریختگی های جایگزین‬
‫است شما خودتان‪ ٬‬در آستانه مرگ‪ ٬‬مسئول یک زندگی معنا دار می باشید‪.‬‬
‫دوستان کمی دست نگهدارید و زیاد تند نروید! الزم نیست بمن از درمان بگوئید‪ .‬من خودم برای درمان مدت های پیش یک‬
‫روانپزشک می رفتم‪ ٬‬چون نمی توانستم جلو خشمم را بگیرم‪ .‬شما راست می گوئید‪ .‬برای آنکه مادرم شیفته برادر کوچکم بود ‪ ...‬بیش‬
‫و کم پدرم هم‪ .‬سال ها با آن خشم می ساختم و دم برنمی آوردم‪ .‬هیچکدام از آنها به مرگ‪ ٬‬لبه پرتگاه و از این شعبده ها ربطی ندارد‪.‬‬
‫می تونه داشته باشه داریل‪ .‬کیرکه گارد می گوید نیاز به عشق مادری چیزی نیست مگر یک پرده دود‪ .‬پاره ای ترس ها و دلمردگی‬
‫ها با انسان بودن عجین شده است‪ ٬‬چه مادرت تو را دوست داشته باشد چه نه‪ ٬‬یا پدرت با لگد بزند و بندازدت زمین‪ .‬آن ترس ها و‬
‫دلمردگی ها مادر همه ترس ها و دلمردگی هایی استکه از آنها پیش روانپزشک شکوه می کنی‪ .‬از دید اس‪ .‬کا‪ .‬همه آن ترس هایی که‬
‫داری‪ ٬‬خیلی پیشتر از نشستن روی صندلی درمانگر‪ ٬‬خیلی پیشتر از آن نشست ها بوده‪ ٬‬چون می دانی که خواهی مرد‪ .‬شاید هم بد‬
‫نیست که آنکار را بکنی و همه گناه ها را بیاندازی گردن مادر و پدرت‪ ٬‬برادر کوچکت تا از پرداختن به دلیل واقعی آن ‪ -‬مرگ ‪-‬‬
‫شانه خالی کنی‪.‬‬
‫اگر آسیب ها روانی کوچک راه گریزی می شود برای چشم بستن بر روی ترس از مرگ‪ ٬‬می توان فهمید که چرا درمان چنین ُکند‬
‫پیش می رود‪ .‬در نشست های درمانی هرگز روی آنچه که به خاطر آن درمان می شویم‪ ٬‬یعنی مرگ‪ ٬‬سخنی بمیان نمی آید‪.‬‬
‫پیداست که داللی دیگری هم می تواند برای تداوم یافتن درمان باشد‪ .‬روزی کمدین رونی شیکس می گفت‪:‬‬
‫پس از دوازده سال درمان‪ ٬‬روان من چیزی گفت که همان جا به گریه افتادم‪ .‬آن گفت‪’ :‬نو هَبلو اینگلِس = من انگلیسی صحبت نمی‬
‫کنم‪-‬م‪‘.‬‬

‫تراموایی بنام ناامیدی‬


‫از دید کیرکه گارد ما به روان رنجوری ترس و ناامیدی دچار نمی شویم‪ ٬‬اما گویی همیشه روی لبه تیز ترس و نا امیدی‪ ٬‬که بخشی از‬
‫زندگی مان شده است‪ ٬‬راه می رویم‪ .‬کسانی هستند که از زیادی امکانات دستپاچه می شوند‪ .‬ما هم که موجوداتی هستیم با محدودیت‬
‫زمانی‪ ٬‬نمی توانیم با امکانات محدودی که هم در زندگی روزانه و هم در تخیالت با آن مواجه می شویم‪ ٬‬برخوردی شایسته بکنیم‪ .‬به‬
‫سرم‪ ٬‬در این مدت کمی که دارم چگونه می توانم آنرا انجام داده باشم‪.‬‬
‫خود می گوییم‪ ٬‬این همه کار ریخته َ‬
‫بگذارید دمی به کسی که در آستانه مرگ است و از زیادی امکانات سرگیجه گرفته گوش فرادهیم‪:‬‬
‫آیا من هم خواهم توانست روزی مانند برادپیت با آنهمه لذت ببوسم؟ آیا بهتر است کارم را که وکالت است‪ ٬‬ول کنم و بروم هنرپیشه‬
‫خیابانی بشوم؟ با این زندگیم چکار می توانم بکنم؟ آیا می باید به زنی که درونم است میدان دهم؟ یا به رمبوی که درونم است؟‬
‫آیا می باید مادری نمونه بشوم و در عین حال شرکت ساختمانی ام را هم داشته باشم؟ آیا بهتر است بروم نامه رسان بشوم و شانس خود‬
‫سر با یک زن و ماجرا های دلدادگی چشم بپوشم و‬‫را برای یافتن خوشبختی در این زندگی کوتاه بیازمایم؟ یا اینکه از داشتن سر و ّ‬
‫ناکام از این جهان بروم؟ آیا دل و جرأت آنرا خواهم داشت که یک زردآلو‪ ٬‬یک آب نبات بخورم؟ بنگی بزنم؟‬

‫آیا من زندگیم را باخته ام؟‬


‫اگر عمر بی انتها می داشتم می توانستم گزینش های بیشماری بکنم‪ .‬به هر حال روزی مرگ بر همه انتخاب های شخصی خط بطالن‬
‫می کشد‪ .‬زمان زندگی محدود است و نمی خواهم چهل سال تمرین کنم تا روزی بتوانم مانند برادپیت آن قدر با لذت ببوسم‪ .‬حتی نمی‬
‫خواهم برای شک کردن در آن باره وقت ام را هدر دهم‪ .‬چون در آن فاصله نیز عقربه ساعت همچنان پیش می رود‪ ٬‬تیک تاک‪ ٬‬تیک‬
‫تاک‪ .‬آیا این پاسخ قطعی توست؟‬

‫‪16‬‬
‫فقط این کار را بکن‬
‫درست به خاطر همین دو راهی های سخت زندگی‪ ٬‬اگزیستانسیالیسم نوی ِن نایک شعاری اندیشیده است که وسوسه مان می کند بپریم‬
‫جای گود و ژرف‪ :‬فقط این کار را بکن‪.‬‬
‫اما آنها هنگامی که در افریقا برای نایک کار می کردند با یک سوء تفاهم فرهنگی مواجه شدند‪ .‬آنها در کنیا فیلم تبلیغی کوتاهی برای‬
‫کفش های دو و میدانی نایک می ساختند‪ .‬برای آن کار از اعضای قبیله سامبورا استفاده کردند‪ .‬آنها دوربین را روی یکی از اعضای‬
‫قبیله تنظیم کردند تا چند جمله به زبان ماآ که زبان آنها می باشد‪ ٬‬صحبت کند‪ ٬‬در همان حال روی صفحه این نوشته نمایان و ناپدید‬
‫می گشت‪’ :‬فقط این کار را بکن‘‪ .‬پس از آنکه فیلم یاد شده از تلویزیون امریکا پخش شد‪ ٬‬یک استاد مردم شناسی از دانشگاه سن‬
‫سیناتی به آن واکنش نشان داد‪ .‬او نوشت‪ ٬‬در واقع این مرد می گوید‪’ :‬این را نمی خواهم‪ .‬کفش بزرگتر می خواهم‪‘.‬‬
‫یکی از سخنگویان دست پاچه شده نایک گفت که‪ ٬‬در زبان ماآ نمی توانستیم معادلی برای‪ ٬‬فقط این را بکن بیابیم‪ .‬برای همین بهش‬
‫گفتیم‪ ٬‬هرچه به ذهن ات میرسد بگو‪ .‬این از دیدگاه کیرکه گارد نمونه بسیار خوبی در خصوص تعلل نکردن روی انتخاب خود می‬
‫باشد‪.‬‬

‫ت زندگی محدود دیوانه کننده است‪ .‬در چشم کیرکه گارد تردید در این باره که ’کی هستم و چه خواهم‬ ‫دن بار مسئولی ِ‬
‫پوه! بر دوش کشی ِ‬
‫شد‘‪ ٬‬می تواند آخرین فشاری باشد که ما را در مغاک ترس می اندازد‪ ٬‬ای بسا که شیزوفرین هم بکند‪ ٬‬مانند آن مردی می شویم که‬
‫رفت پیش روانپزشک و گفت‪’ :‬من مشکل هویت پیدا کرده ام‪ .‬دکتر پاسخ داد‪ :‬منهم‪‘.‬‬
‫آور‬
‫از گریزگاه های فریبنده برای دررفتن از جهنم وجودی کیرکه گارد‪ ٬‬که توان ایستادگی در برابر گزینش های بی شمار و سرگیجه ِ‬
‫باشم آن را نداری‪ ٬‬در خود فرورفتن می باشد‪ .‬تا از آن روند دریچه جهان را برای چیره شدن بر ترس های برخاسته از‬
‫چه‪-‬می توانم‪ِ -‬‬
‫ی چگونه بودن‪ ٬‬بر روی خود ببندی‪.‬‬ ‫ت زیاد ِ‬
‫امکانا ِ‬

‫نخست احساس هایم را سرکوب می کنم‪ .‬به نظرم این رویکردی خوب برای ترس ستیزی میباشد‪ ٬‬که در کوتاه مدت نیز‬
‫چنین است‪ .‬اکنون خودم را بریده از همه کس و همه جا می بینم‪ ٬‬از خانواده ام‪ ٬‬از دوستانم‪ ٬‬از سگم ِبلو‪ ٬‬از جان دیره‪٬‬‬
‫کارگری که چمن جلو خانه را می زند‪ ٬‬از باشگاه روتاری‪ .‬دیگر یافتن آنها برایم میسر نخواهد گشت‪ .‬از این گرداب‬
‫نخواهم توانست بیرون آیم‪ .‬فقط همین را بکن‪ ٬‬برای من نیست‪ ٬‬چون استراتژی من شده است هیچ کاری نکن‪ .‬این بدبختی‬
‫از آنجا آغاز شد که خواستم آنرا پناهگاهی برای گریز از ترس کم آوردن سازم‪ ٬‬اما اکنون می بینم از همه چیز کم می‬
‫آورم‪ .‬روزی که حال ام گرفته بود یادت میاد‪ ٬‬چون نمی توانستم مانند براد پیت با آنهمه لذت ببوسم؟ آن روز روز خوش‬
‫من بود! از روزی که احساس هایم را سرکوب می کنم‪ ٬‬خودم را از جمله آدمیان نمی بینم‪ ٬‬سهل استکه از جمله بوسندگان‬
‫ببینم‪.‬‬
‫اما همچنان درد بودنم را دارم‪ .‬دو راه بیشتر ندارم‪ :‬برای همیشه به این درد پایان دهم ‪ -‬با مصرف زیاد موادی که چربی‬
‫خون را باال می برد و چیزهایی از این دست ‪ -‬یا بگردم ببینم کجا ها را در این شبکه می باید وصله پینه کنم‪.‬‬

‫توری بافته شده از توده ها‬


‫اینجا عبارتی است که در نگاه نخست به نظر امیدوار کننده می آید‪ .‬سورن می گوید‪ :‬توی خودت باش‪ ٬‬اما از آن فضیلتی بساز‪.‬‬
‫در اینجا باز به خویشتنی می رسیم که سر آخر می میرد‪:‬‬
‫اکنون با هشیاری پیرامون خویش را می نگرم‪ .‬نگاهم به تصویر بزرگ است و جزئیات حواس ام را پرت نمی کند‪ .‬زندگی جشن و‬
‫میهمانی بزرگیست من هم در جایگاه میهمانان برجسته نشسته ام‪ .‬چه خوب که دنبال جمعیت نیافتاده ام و میروم بسوی روتاری‪ ٬‬اما‬
‫‪.‬فاصله تحقیر آمیزی از آن میگیرم‪ .‬چون برایم خنده آور است‬
‫می توانید بپرسید‪ ٬‬برای چی‪ ٬‬چون هنوز آفتار فرونرفته من سومین پیاله باده را پر کرده ام؟‬

‫‪17‬‬
‫سورن راه فریبنده دیگری را نیز برای برون رفت از ناامیدی نشان می دهد‪ :‬غرق کردن خود در جزئیات‪ .‬کرخت کردن خود با‬
‫پرداختن به کارهای پیش پا افتاده و هر روزه‪ .‬تطبیق دادن خود با مشکالت‪.‬‬
‫برای آخرین بار نگاهی بیافکنیم به برنارد مان خودمان‪:‬‬
‫از شادی توی پوست خود نمی گنجم‪ .‬امسال درخت توت سیاه من پ ُِر توت است‪ .‬برنامه روزانه ام از صبح تا شب پُر است‪ ۶:۰۰ .‬تا‬
‫‪ ۶:۱۵‬اول یک کاپوچینو (نوعی قهوه ‪-‬م‪).‬؛ ‪ ۶:۱۵‬تا ‪ ۶:۴۵‬راه پیمایی روی باند دستگاه (تردمیل)؛ ‪ ۶:۴۵‬تا ‪ ۷:۰۰‬ایمیل و فیسبوک؛‬
‫‪ ۷:۰۰‬تا ‪ ۸:۰۰‬با ماشین روانه روانپزشک میشم‪ ٬‬که در راه هم به نواری آرامش بخش گوش می کنم؛ ‪ ۸:۰۰‬تا ‪ ۸:۵۰‬کار روی پَپه‬
‫نبودن ( آموزش اَسرتیو بودن‪-‬م‪ ).‬همراه دکتر گونزالس؛ ‪ ۹:۰۰‬پشت میز کارم بررسی ایمیل های کاری ‪....‬‬
‫خدای من! چه زندگی سرشاری دارم‪ .‬هر روز‪ ٬‬سراسر روز حسابی سرم گرم است‪.‬‬
‫آها‪ ٬‬یک لحظه‪ .‬آن چیه که در آینه ماشین ام می بینم؟ مردی با شنلی سیاه‪ ٬‬روی اسبی پریده رنگ‪ .‬یکی از پلیس های سواره‪ ٬‬اما‬
‫امروز که روز کاری او نیست؟ خدای من‪ ٬‬خو ِد خودش (مرگ) است‪ .‬روی توت سیاه من که نیاستاده بود‪.‬‬
‫استراتژی گریز دیگری از استراتژی های کیرکه گاردی‪ :‬مانند پهلوانی خودتان را درگیر کارهای ’چالش برانگیز خود ساخته‘ بکنید‪.‬‬
‫از خودت چیزی دربیار‪.‬‬
‫روی میز کنار تختخواب تان را پر کیند از کتاب های خودآموز ِوین دایر‪ ٬‬اکهارت تولی و ماریانه ویلیامسون‪ .‬افکار مثبت داشته‬
‫باشید! رویاهای فراچنگ نیامدنی داشته باشید! افکار بلند داشته باشید! نیروهای پنهانی کاینات را از آن خود سازید! بدین ترتیب زندگی‬
‫تان مفهوم پیدا می کند‪ ٬‬آن مفهوم پس از مردن تان نیز دوام می یابد و شما نامیرا می شوید‪ .‬درست مانند لورنس لو ِلیله‪ .‬نامی که برای‬
‫همیشه زنده خواهد ماند‪.‬‬
‫آره؟ راستی نمی دونی الری (لورنس‪-‬م‪ ).‬کی بود؟ کاشف لیوان کاغذی!‬
‫لیلی توملین درست انگشت روی یکی از چیزهای عملی در زمینه ’ از خودت چیزی دربیار‘ گذاشت‪:‬‬
‫همیشه دلم می خواست برای خود آدمی باشم‪ .‬اکنون تازه می بینیم که می باید این را روشنتر و با دقت بیشتر می گفتم‪.‬‬
‫آره داریل؟ نیک بینم که سخت به فکر فرو رفتی‪ :‬حال که درخت ها نمی گذارد جنگل را ببینی‪ ٬‬چکاری از دستت برمیاید؟ اگر می‬
‫بینی برای سر و سامان دادن به زندگیت استراتژی های همستیز بسیاری را می توانی بکار بری اما اغلب نمی دانی کجای زندگی‬
‫ایستاده ای‪ ٬‬چکار می توانی بکنی؟ اگر هم زمان هم دلمرده باشی و هم شنگل چی؟ درست مانند مردی که هم زمان شیدایی‪-‬افسردگی‬
‫داشت و رفت به مسافرت‪ ٬‬از آنجا به روانپزشک خود کارتی فرستاد با این مضمون‪’ :‬اینجا خیلی خوش می گذره‪ ٬‬کاش همین جا می‬
‫مردم‪‘.‬‬
‫نه‪ ٬‬من به این چیزها فکر ها نمی کنم‪ .‬فکر می کنم اگر آن کیرکه گارد کمی غذای سالم می خورد حال اش جا می آمد‪ ٬‬چون با این‬
‫‪.‬حرف ها حال مرا میگرد و افسرده ام می کند‬
‫بسیار خب‪ ٬‬داریل! این آخرین پاسخ کیرکه گارد است برای نشاندن تو سر جایت‪.‬‬
‫راه گریزی هست که در آن نیازی به کرخت کردن خویشتن‪ ٬‬به ترس و ناامیدی یک تنه‪ ٬‬به سرگرم ساختن خود‪ ٬‬خویشتن نوازی و‬
‫خود بزرگ بینی نیست‪ ٬‬اما همین جا بهتر است بگوییم که راه آسانی نیست‪.‬‬
‫ثث ’ترس خود گریزگاهی است‪ ‘.‬باحاله داریل‪ ٬‬مگرنه؟ اگر دل و جرات آنرا داشته باشیم که آن داده غم انگیز را آگاهانه جلو چشم مان‬
‫ببینیم‪ ٬‬که این زندگی برای همیشه نخواهد بود‪ ٬‬آنگاه آزمونی فرازش جویانه خواهیم داشت و با ابدیت پیوند خواهیم یافت‪ .‬از‬
‫روانشناسی گشتالت قیاسی می آورم‪ :‬نبودن‪ ٬‬شرط الزم برای آزمودن بودن است‪ .‬درست هنگامی که آمادگی دست برداشتن از همه‬
‫توهمات را داریم و می پذیریم که راه را گم کرده ای هستیم‪ ٬‬بسیار هراسان و امیدباخته‪ ٬‬آنگاه از خویشتن و یقین های خویشتن رها‬
‫می گردیم و آمادگی آنچه را که کیرکه گارد ’جهش ایمان‘ می نامد‪ ٬‬پیدا می کنیم‪.‬‬
‫یکبار دیگر آن گفته گهربار کهن را می گوییم‪( .‬کار شیطان است) کامل ترین توضیح برای داشتن یا نداشتن آمادگی جهت جهش کیرکه‬
‫گاردی بسوی ایمان می باشد‪.‬‬

‫‪18‬‬
‫سر می خورد و می افتد توی چاهی‪ ٬‬پیش از آنکه بتواند ریشه ای را بگیرد و از آن آویزان شود‪ ٬‬سی متری میرود‬ ‫روزی پای مردی ُ‬
‫سر می خورد و او می بیند دارد دوباره می افتد پایین‪ ٬‬در میان ناامیدی داد‬
‫پایین‪ .‬در آنجا ریشه گیاهی را میگیرد اما کم کم دستش ُ‬
‫میزند‪’ :‬آن باال کسی هست ؟‘‬
‫به باال نگاه می کند‪ .‬نخست گردی کوچکی از آسمان را می بیند‪ .‬اما به یکباره ابرها کنار می رود و نور زیادی رویش می افتد‪.‬‬
‫صدای عمیقی به غرش در میاید‪’ :‬من خدا هستم‪ ٬‬اینجام‪ .‬ریشه را رها کن تا نجات ات دهم‪‘.‬‬
‫آن مرد دمی با خود می اندیشد و فریاد می زند‪’ :‬غیر از تو هم کسی آنجاست؟‘‬
‫خب‪ ٬‬داریل‪ ٬‬آیا کیرکه گارد روی ترس تو از مرگ تاثیری دارد؟ داریل؟ داریل؟ آن ترس کجا رفت؟‬

‫‪19‬‬
‫{‪}۳‬‬

‫مردن‪ .‬در راستای خوبی پیش رفتن‬

‫حیفت شد که داریل برای دمی از پیش ما رفت‪ .‬چون خبر خوشی برایش داریم‪ .‬خبری از آرتور شوپنهاور‪ ٬‬فیلسوف آلمانی سده پیش‪.‬‬
‫از دید آرتور دلیلی برای ترس از مرگ وجود ندارد‪ .‬برای آنکه مرگ هدف نهائی زندگیست‪ .‬به کمال رسیدن زندگی‪.‬‬

‫آها! چی داری میگی؟‬


‫خب‪ ٬‬داریل؛ پس تو آنجائی‪ ٬‬رفتی زیر صندلی و مانند نوزاد دست و پایت را جمع کردی‪ .‬یک نفسی چاق کن‪ ٬‬بچه جان‪ .‬می دانیم که‬
‫منتظر شنیدن این پاسخ نیستی‪ .‬شاید هم از شنیدنش دلگیر شوی‪ .‬خب کاریش نمی شود کرد‪ ٬‬عادت کردن به شوپی (شوپنهاور‪-‬م‪).‬‬
‫زمان می برد‪.‬‬
‫به هر حال او در باره مرگ یکی دو ایده جالب داشت‪ .‬یکی از مضامین او این بود که زندگی فرایند پیوسته مرگ است‪ .‬اگر از‬
‫نزدیک بنگری‪ ٬‬گذشته آشغالدانی مرگ است‪ ٬‬انباری پُر از رویدادهایی که دیگر نیست ‪ -‬برای همیشه از میان رفته است‪ ٬‬هیچگاه بدان‬
‫ها دسترسی نیست‪ ٬‬مرده است مانند تیغ های خار‪ .‬آرتی آن پند قدیمی خوشباشی ’امروز نخستین روز از باقی زندگیت می باشد‘ را‬
‫کمی تغییر می دهد و می گوید‪’ :‬امروز آخرین روز مرگت است‪ .‬دست کم در حال حاضر‘‪.‬‬

‫گذشته به مثابه اکنون‬


‫شوپی می گوید‪ ٬‬با این همه ما چهار دست و پا می چسبیم به زندگی‪ ٬‬برای آنکه دید و بینش کجروانه ای از زندگی داریم‪ ٬‬که سبب می‬
‫شود‪ ٬‬خالف آنچه مصلحت ماست‪ ٬‬از رسیدن به هدف خویش‪ ٬‬که همان پذیرش مرگ است‪ ٬‬باز بمانیم‪ .‬به خوش شگونی اینگونه‬
‫برداشت هاست که شوپن هاور هرگز به جشن اکتبر ( جشن بزرگ آبجوخوری‪ /‬مردمی‪ ٬‬که هر ساله در مونیخ برگزار می شود و از‬
‫سراسر اروپا مردم برای خوشگذرانی به آنها می روند ‪-‬م‪ ).‬دعوت نمی شود‪.‬‬

‫دلبستگی کجروانه به زندگی‪ ٬‬از سوی کسی که سرانجامی ندارد مگر مرگ‬

‫یک ایتالیایی‪ ٬‬یک فرانسوی و یک امریکایی به مرگ محکوم می شوند‪ ٬‬اما این امکان را به آنان می دهند خودشان که تعیین کنند شام‬
‫آخرشان چه باشد‪.‬‬
‫تونی می گوید‪’ :‬برای من لنگوینی با فونگوله (نوعی اسپاگتی با صدف ‪-‬م‪ ).‬بیاور‪ ‘.‬او با لذت آنرا می خورد و کارش را می‬
‫سازند‪.‬‬
‫پس از او نوبت به پییر می رسد‪’ .‬بویابس (خورشتی از صدف و میگو ‪ -‬م‪ ‘.).‬او هم غذایش را با لذت فراوان می خورد و با تبر‬
‫گردنش را می زنند‪.‬‬
‫پس از کشته شدن آن دو نوبت بیل می شود‪ .‬وی دمی می اندیشد و سپس می گوید‪’ :‬برای من یک کاسه توت فرنگی خوش مزه‬
‫بدهید‪‘.‬‬

‫‪20‬‬
‫رییس زندان می گوید‪’ :‬توت فرنگی؟ این موقع از سال که توت فرنگی پیدا نمی شود‪‘.‬‬
‫ثث ’مشکلی نیست‪ ٬‬پس صبر می کنیم‪‘.‬‬

‫کمی دست نگهدارید‪ ٬‬پس شوپنهاور عشق من به زندگی را وابستگی کجروانه به زندگی می داند؟ از دید من این موضع گیری او‬
‫کجروانه است‪ .‬شما هم که آن شینتزل (خوراکی از یک تکه گوشت گوساله‪ ٬‬مرغ یا خوک با سیب زمینی و ‪- ...‬م‪ ).‬نیم پز را حلوا‬
‫حلوا می کنید‪.‬‬
‫زیاد سخت نگیر‪ ٬‬داریل‪ .‬می باید با ذهن باز به این چیزها برخورد کرد‪ .‬البته که شوپی روی این چیز ها دید دیگری داشت‪ .‬او تا پایان‬
‫کش خوشگلم کن (‬ ‫عمر به ولت اشمرتز (درد جهان) دچار بود‪ .‬اما اگر دنبال خوشی ها و شادی ها هستی‪ ٬‬بهتر است به برنامه های ب ُ‬
‫برنامه ای تلویزونی که در آن به ویژه خانم ها را با عمل های زیبایی و آرایش از این رو به آن رو می کنند ‪ -‬م‪ ).‬نگاه کنی‪.‬‬

‫شوپنهاور با پیش کشیدن سیه روزی ها و ناامیدی های بیشتر و ژرفتر‪ ٬‬بیشتر امید به خود را از دست می دهد و می گوید مرگ‬
‫رهایش از زندگیست‪ .‬پس در تحقیر خوشی ها ناچیز زندگی‪ ٬‬از بایرن نقل قولی می آورد‪:‬‬
‫به لحظاتی بیاندیش که به شادی گذرانده ای‪٬‬‬
‫به روزهایی بیاندیش که غمی نداشتی‪٬‬‬
‫بدان‪ ٬‬هر آنچه که از سر گذرانده ای‪٬‬‬
‫ارزش بودن را نداشت‪.‬‬

‫شوپنهاور در نقل قول دیگری با پیش کشیدن همه آن رنج ها و دردهایی که بر قلب می نشیند‪ ٬‬اردنگی دیگری به همه می زند و می‬
‫گوید‪ ٬‬بهتر می بود هرگز هستی نمی یافتیم!‬

‫دو پیرمرد بنام های سام و جو توی پارکی روی نیمکتی نشسته اند و با هم صحبت می کنند‪.‬‬
‫سام می گوید‪’ :‬سراسر زندگیم را بدبختی کشیده ام‪ .‬ورشکست شده ام‪ ٬‬زنم بیمار است‪ ٬‬پسرم به راه کج رفته ‪ ...‬بگمانم بهتر است‬
‫بمیرم و از این شوربختی رهایی یابم‪‘.‬‬
‫جو‪’ :‬خیلی خوب درک ات می کنم‪‘.‬‬
‫سام‪’ :‬کاش هرگز از مادر زاده نمی شدم‪‘.‬‬
‫جو‪’ :‬آره‪ ٬‬اما به هر کسی این همه خوشبختی دست نمی دهد‪ .‬شاید یکی در هر ده هزار آن خوشبختی را داشته باشد‪‘.‬‬

‫هی‪ ٬‬زیاد تند نرو‪ .‬شوپنهاور که می گفت آدم بدبینی نیست‪ .‬درست است که این را هم می گفت‪ :‬زندگی سرچشمهٔ پیوستهٔ ناامیدی و‬
‫رنج است‪ ٬‬اما نمی شود از آن گفته نتیجه گیری کرد او پیرو دبستان ’زندگی سراسر بدبختی و پایانش مرگ است‘‪ ٬‬می باشد‪.‬‬
‫بر عکس‪ .‬آرتی (آرتور شوپنهاور‪-‬م‪ ).‬بیشتر بودیست بود تا بدبین‪ .‬او ترجمه بزرگترین آموزه های بودا را خوانده بود و با این گفته‬
‫بودا که سراسر زندگی رنج و سختی است‪ ٬‬مشکلی نداشت‪ .‬اما او نیز مانند بودا گمان می کرد آن هم اهمیتی ندارد‪ ٬‬چون دنیای‬
‫معمولی توهمی بیش نیست‪ .‬آنچه براستی واقعی است‪ ٬‬آنی استکه وی آنرا اراده می نامید‪ .‬مراد او از آن گفته نیروی کور‪ ٬‬نابخردانه و‬

‫‪21‬‬
‫بی هدفی استکه سراپای این دنگ و فنگ ها را راه انداخته است‪ .‬کوتاه سخن آنکه‪ :‬برای چه می باید بدبین بود؟ چون همه آن چیزهایی‬
‫که از دیدنش هاج و واج می مانی‪ ٬‬هیچکدام واقعی نیست‪.‬‬
‫از دید شوپنهاور مشکلی که آدمی در این جهان واهی با زندگی دارد‪ ٬‬آنست که اراده فردی آدم ها از اراده فرازش جویانه جدا می‬
‫گردد و راه خویش را می رود‪ .‬آن اراده بیدرنگ به توهم زندگی هرروزه دلبستگی می یابد‪ .‬بگفته شوپنهاور همه چیز به این توهمات‬
‫ربط پیدا می کند‪ ٬‬از آنچه که با راه و رسم زندگیم می خواهم بکنم‪ ٬‬گرفته تا عشق به میهن و دینی که بدان گرویده ام‪ .‬بدین سان اراده‬
‫فردی من با اراده فردی آدم های دیگر برخورد می کند‪ ٬‬پیداست که همه رنج های جهان نیز از آنجا سرچشمه می گیرد‪.‬‬
‫یکی از چیزهایی که بدان دلبستگی می یابیم همان استمرار یافتن هستی مان است‪ .‬به هر حال این دلبستگی پوچ و بیهده را به زندگی‬
‫داریم‪ .‬هی داریل‪ ٬‬راه دیگری هم برای خود‪-‬ویرانگری زندگی می شناسی؟ با این چسبیدن چهار چنگولی به زندگی که ما داریم‪ ٬‬بیشتر‬
‫به رنج و بال گرفتار می شویم‪ .‬پس می باید از آن دست برداریم‪ ٬‬با پوچی این زندگی ساختگی کنار بیاییم و بپذیریم که مرگ و زندگی‬
‫غیرواقعی می باشد‪.‬‬
‫هنوز باورت نمی شود که شوپنهاور آدم دلمرده ای نبود؟ برای آنکه هنوز خبر خوش را نشنیده ای‪ :‬که اراده هرگز نمی میرد‪ .‬برای‬
‫اراده ’لحظه مرگی‘ در کار نیست‪ ٬‬برای آنکه در جهانی که ساختگی است چیزهای شگفتی آوری روی می دهد‪ .‬اراده (خوب گوش‬
‫هایت را باز کن) تباهی نمی پذیرد‪.‬‬

‫داریل‪ ٬‬حاال کمی حال ات جا آمد؟‬


‫در واقع ما احساس می کنیم حال مان اندکی بهتر شده است‪ .‬آهسته آهسته در باره برداشت های نیمه‪-‬رازآلودی که روی زندگی و‬
‫مرگ هست‪ ٬‬دید و بینش می یابیم‪ .‬شاید بشود گفت تنها روزهای‪ ٬‬سه شنبه ها‪ ٬‬پنجشنبه ها و شنبه ها‪ ٬‬روزهای میان آنها هم دلگیر‬
‫کننده می باشد‪.‬‬
‫از هنگام دانش‪-‬دوستان نخستین تاکنون‪ ٬‬اندیشمندان کوشیده اند گره خوردگی میان بودن و نبودن‪ ٬‬زندگی و مرگ را روشن سازند‪.‬‬
‫سخن گفتن در این باره ساده نیست‪ ٬‬چون درک آنها برای مان دشوار است‪ .‬اما روزهایی هم که با ترس و تحسین به هستی می نگریم‪٬‬‬
‫ایده کمرنگی از مفهوم آنها بدست می آوریم‪ ٬‬در آن روزها ’دید مه آلودی‘ از این بدست می آوریم که هستی بدون نیستی نمی تواند پدید‬
‫آید‪ ٬‬بهمان سان نیستی بدون هستی‪ .‬از این گذشته دید گنگی از تنش پیوسته میان هستی و نیستی بدست می آوریم‪ .‬ستیزی خنده آور‪.‬‬
‫اگر شوپنهاور در این ستیز و نبرد میان آن دو جانب نیروی هستی را می گیرد که آنرا خواست و اراده می نامد ‪ ...‬ای بسا که او هم‬
‫از زمره خوشبین های ره گم کرده است‪.‬‬

‫‪22‬‬
‫}‪{۴‬‬
‫ِهی دگر‪ ٬‬های دگر‪ ٬‬هوی دگر (و چیزهایی از این دست)‬

‫حواست را خوب جمع کن داریل‪ ٬‬چون این یارو که می خواهیم در باره اش صحبت کنیم‪ ٬‬با زبان بازی های بسیار می کند‪.‬‬
‫مارتین هایدگر‪ ٬‬از اگزیستانسیالیست های سده پیش آلمانی‪ ٬‬از زمره فیلسوفانی است هنگامی که سخن از مرگ بمیان می آید‪ ٬‬ناگزیر‬
‫به آوردن نقل قول هایی از او خواهیم شد‪ .‬بهتر از این نمی شود! اما هیچ می شود فهمید یارو چه می گوید؟‬
‫اندیشیدن به هستی مستلزم سرسری گرفتن هستی به میزانی استکه شالوده و تفسیر آن در پرتو هستی ها و به هستی ها پایه گرفته‪٬‬‬
‫درست مانند همه متافیزیک‪.‬‬
‫تو منظور او را می فهمی؟ به نظر ما با این عبارت کوتاهی را که به آن چسبانده‪’ ٬‬درست ماننده همه متافیزیک‘ انصافا ً حق مطلب را‬
‫خوب و روشن ادا کرده است‪ .‬این هم یکی دیگر از هنرهای او‪:‬‬
‫زمان چیزی نیست‪ ٬‬یعنی چیزی نیست که هست‪ ٬‬با این همه در گذر خود پیوسته می ماند بی آنکه چیزی از زمان‪ ٬‬مانند هستی زمانی‪٬‬‬
‫داشته باشد‪.‬‬
‫آیا می شود چیزی هم به این افزود؟ تنها آروزی ما اینست که در زبان آلمانی فلسفه او اندکی قابل فهم باشد‪ ٬‬تفکری که در به نظر می‬
‫رسد در نقل قول سوم به آن اشاره می کند‪:‬‬
‫زبان آلمانی به هستی سخن می گوید‪ ٬‬در صورتی که زبانهای دیگر از هستی سخن می گوید‪.‬‬
‫خوش بختانه این را هم گفته است‪:‬‬
‫قابل فهم بودن برای فلسفه برابر است با خودکشی آن‪.‬‬
‫ثث‬ ‫لطف کردی مارتی ( مارتین هایگر‪-‬م‪ ).‬باز کمی عزت نفس یافتیم‪.‬‬
‫داریل‪ ٬‬جدا ً هر کمکی از دستت برمیاید برای مان بکن‪ .‬ما به هر کمکی نیاز داریم‪ .‬آیا می فهمی او چه می گوید؟‬
‫بگو‪ ٬‬چه می گوید؟ اینکه چرا در تفکر فلسفی امروز در باره مرگ‪ ٬‬هایدگر چنان نقش برجسته ای یافته‪ ٬‬تنها در این نیست که‬
‫شاهکار او هستی و زمان را‪ ٬‬به سبب نزدیک شدن آن‪ ٬‬از چشم انداز اگزیستانسیال‪ ٬‬به آزمون‪-‬مرگ‪-‬را‪ -‬بچشم خود دیدن (آزمون‬
‫نزدیک به مرگ)‪ ٬‬همه مو به مو می خوانند و به یاد می سپارند‪ .‬نه‪ ٬‬بزرگترین خدمت هایدگر به تفکر فلسفی در باره مرگ‪ ٬‬تشویق او‬
‫به رویارویی با مرگ‪ ٬‬برای رسیدن به زندگی واقعی و معتبر می باشد‪ ٬‬یا برای داشتن یک زندگی برپایه صداقت و آگاهی از محتوای‬
‫آن‪ .‬اگر نتوانیم بدانیم که مرگ چیست‪ ٬‬نیمه زنده ایم‪ .‬به گفته تی‪ .‬زد‪ .‬الوین‪ ٬‬یکی از دانشمندان‪ ٬‬هایدگر آنرا خیلی روشن فرمول بندی‬
‫کرده است‪:‬‬
‫ترس‬
‫اگر مرگ را بخشی از زندگی خود سازم‪ ٬‬اگر مرگ را بشناسم و بتوانم با آن پنجه در افکنم‪ ٬‬آنگاه خواهم توانست خود را از ِ‬
‫مرگ و پوچ بودن زندگی برهانم‪ .‬پس از آنستکه خواهم توانست خودم باشم‪.‬‬
‫هایدی (هایدگر‪-‬م‪ ).‬تاکید می کند این تنها آدمیست که از مرگ خویش آگاهی دارد‪ .‬از آن باره آدمی با گربه فرق می کند‪ ٬‬همان گربه‬
‫که چنگ می زند و گاز می گیرد تا ِبلو (نام سگ‪-‬م‪ ).‬من او را نخورد‪ ٬‬اما او از آن نیستی و پوچی بزرگ آگاه نیست‪ ٬‬که اگر بلو‬
‫اراده کند و به سراغش بیاید‪ ٬‬کارش ساخته است‪ .‬آگاه بودن از مرگ خویش چیزیست که تنها آدمیان آنرا می دانند‪ ٬‬که از پایه های‬
‫وضعیت انسانی بشمار می آید‪.‬‬
‫اما بیشتر مردم آن آگاهی را مانند شعله شمع لرزان پایین نگهمیدارند‪ .‬ما در زندگی خود مرگ را حاشا می کنیم‪ .‬در این صورت بگفته‬
‫هایدگر نمی توان به طور جدی از زندگی صحبت کرد‪ .‬اگر از پایانی که فرا میرسد آگاهی نیابیم‪ ٬‬نخواهیم توانست زندگی مان را کامالً‬
‫پُر سازیم‪ .‬در زیر نمونه خوبی از این انکار را می بینید‪:‬‬
‫واعظ به گ ّله خود هشدار داد که مرگ نابهنگام به سراغ شان می آید‪ .‬وی صدای خود را بلند کرد‪’ ٬‬پیش از آنکه امروز پایان پذیرد‪٬‬‬
‫‪.‬یکی از کسانی که از اعضای کلیسای ما هستند‪ ٬‬امکان دارد بمیرد‪ ‘.‬در ردیف جلو آن جمع پیرزنی بود که بلند زد زیر خنده‬

‫‪23‬‬
‫واعظ با بد خلقی گفت‪’ :‬چیز خنده داری گفتم؟‘‬
‫’من از اعضای این کلیسا نیستم‪‘.‬‬

‫ِممنتو موری ‪ -‬سالحی در برابر انکار‬


‫مِ منتو موری عبارت خوش آوایی است و در روزگاری که در رم به التین سخن گفته می شد‪ ٬‬آسان بر زبان ها می چرخید‪ .‬ما هر دو‬
‫(نویسند گان این کتاب ‪-‬م‪ ).‬در یاد گیری زبان التین (در کشور های اروپایی هنوز در رشته های باالی دبیرستانی زبان التین تدریس‬
‫می شود‪-‬م‪ ).‬نمره کم آورده ایم‪ ٬‬اما به ما گفته اند ترجمه عبارت باال این است‪’ :‬بهوش باش که روزی مرگ به سراغت می آید‪‘.‬‬
‫این گفته را‪ ٬‬در گذشته های دور برده ای پیوسته می گفت‪ ٬‬که پشت سر جنگ ساالری راه می رفت که پس از پیروزی در خیابان‬
‫های رم گشت پیروزی می زد‪ .‬ایده ای که پشت آن گفته نهفته بود‪ ٬‬می گفت‪’ :‬خوش باش که امروز بر اسب مراد می تازی‪ ٬‬اما‬
‫روزی می رسد که مانند همگان خوراک کرم ها می شوی‪ ‘.‬ممنتو موری حق مطلب را رساتر بیان می کند تا‪’ :‬می باید دوال شود و‬
‫خودش جورابش را بپوشد‪ ‘.‬یا ’اگر ملکه هم باشی می باید خودت به توالت تشریف ببری‪‘.‬‬
‫در شرایط و روزگار دیگری م‪ .‬م‪ .‬یاد آوری بود برای مردم تا خوب ’بخورند‪ ٬‬بیاشامند و خوش باشند‪ ٬‬چرا که ( بگفته اشعیا) فردا با‬
‫صد هزار سالگان سربسر می شوی‪ ‘.‬در دوران مسیحیت تعبیر آن بسوی داشتن زندگی با فضیلت ره سپرد‪ ٬‬چرا که روز داوری‬
‫(نخستین سه شنبه پس از درگذشتت) فرا می رسید‪.‬‬
‫همچنین در نقاشی ها‪ ٬‬ادبیات و آثار موسیقی ممنتو موری یادآوری بشمار می آمد‪ .‬می توانید زمینه به نقاشی مردی جوان با کاسه سر‬
‫اثر فرانس هالس ( از نقاشان شناخته شده هلند که در سده پانزده و شانزده می زیسته است‪-‬م‪ ).‬یا رقص مردگان (اثر‪-‬م‪ ).‬هولبین [ که‬
‫در آن اسکلت ها دسته جمعی‪ ٬‬فقیر و غنی با هم می رقصند (در سده های میانه برای نشان دادن قدرت مرده ها روی زنده ها‪-‬م‪ ]).‬و‬
‫ی مردمی‪ ٬‬که تا چندی پیش در‬‫رقص مرگ (اثر‪-‬م‪ ).‬سنت‪-‬سینس و رفتار هملت با جمجمه یوریکس بیاندیشید‪ .‬همچنین به کار هنر ِ‬
‫یکی از بازارهای مکاره ماساچوست به بازدید کنندگان از آن فروشگاه خوشامد می گفت‪ :‬اسکلتی توی ویترینی شیشه ای که زیرش‬
‫نوشته شده بود‪’ :‬روزی من هم‪ ٬‬چنین که هستی بودم؛ روزی توهم چنین خواهی شد که من هستم‪‘.‬‬

‫خب‪ ٬‬رسیدیم به اینجا که انکار مرگ راه چاره نیست‪ .‬بعدا ً به آن می پردازیم‪ .‬اما هایدگر می باید گامی فراتر می رفت‪ .‬وی می گوید‬
‫تنشی که با آن در انتظار مرگ بسر می بریم چیز دیگریست تا برباد دادن زندگی تان‪ ٬‬چرا که گند زدن به زندگی دلخوشی خاص خود‬
‫را دارد‪.‬‬
‫خوب فکر اش را بکن‪’ .‬یپی! این هم هوسی دیگر‪ ٬‬یک روزی هستیم را از دست می دهم‪ .‬بهتر از این نمی شود!‘ رو راست گفته‬
‫باشم‪ ٬‬داریل‪ ٬‬در این داستان مارتی (هایدگر‪-‬م‪ ).‬به ایده های جالبی میرسد‪.‬‬
‫خوب نگاه کن و ببین‪ :‬فرض کن یک بازیکن بستکبال مشهوری هستی‪ ٬‬در بازی هفتم و تعیین کننده قهرمانی بازی می کنی‪ .‬روشن‬
‫است که تو نیرو و تالش همچنین سرزندگی بیشتری در این مسابقه از خود مایه می گذاری تا مسابقات بی روح شب های پنجشنبه‪.‬‬
‫هایدگر آن مورد آخر را ’هر روزه‘ می نامد ‪ -‬که خیلی دل آزار است‪ .‬پس خوب ببین داریل‪ ٬‬این ‪ -‬در این دم و در اینجا بودن ‪ -‬همان‬
‫مسابقه پرهیجان و سرنوشت ساز است و چه زیباست که در آن شرکت کنی‪.‬‬
‫بیگمان اگر روح ما نامیرا می بود‪ ٬‬هایدگر آنرا بسیار ناپسند و چندش آور می یافت‪ .‬در آن صورت ما را هم مانند آن سری مسابقات‬
‫بی روح شب های پنجشنبه می دید‪.‬‬

‫‪24‬‬
‫هایدگر در آهنگ کانتری و وسترن‬
‫راه و پیشنهاد هایدگر را که همواره می باید در سایه مرگ زندگی کرد‪ ٬‬در بسیاری از دانشمندان ژرف اندیش نیز می بینیم‪ .‬ماهاتما‬
‫گاندی می گفت‪’ :‬چنان زندگی کن که گویی فردا خواهی مرد‪ .‬چنان بیاموز که گویی همواره زنده خواهی ماند‘‪ .‬و هنرپیشه دلخواه ما‬
‫جیمز دین می گفت‪’ :‬چنان آرزو هایی داشته باش که گویی زندگی جاودانه خواهی کرد‪ .‬چنان زندگی کن که گویی فردا از این جهان‬
‫رخت بربسته ای‘ ‪.‬‬
‫اما آنچه را که بیشتر بر دل ما می نشیند‪ ٬‬در آهنگ پرفروش کانتری‪-‬وسترن تیم مک گرا می شنویم‪’ ٬‬چنان به زی که گویی فردا می‬
‫میری‘‪ .‬آن آهنگ از سرگذشت مرد چهل و خرده ای سال می گوید که بهش گفته اند تا چندی دیگر خواهد مرد‪ .‬بخشی از آهنگ که‬
‫تکرار می شود‪ ٬‬چنین است‪:‬‬

‫رفتم با چتر نجات بپرم‬


‫رفتم به کوه نوردی در کوه های راکی‬
‫رفتم گاو سواری کردم‬
‫توانستم ‪ ۷/۲‬دقیقه روی فومانچو (نام گاوی است ‪-‬م‪ ).‬بنشینم‬
‫تا توانستم عمیق عشق ورزیدم و سخنان دلنشین گفتم‬
‫تا توانستم بخشیدم‪ ٬‬منی که بخشودن را انکار می کردم‬
‫پس او گفت‪ ٬‬امیدوارم روزی (دوباره‪-‬م‪ ).‬بتوانی چنان زندگی کنی که در هنگام مردن کردی‪.‬‬

‫هایدگر راهی هالیوود می شود‬


‫در کتاب فهرست آرزو ها‪ ٬‬که داستان خنده داریست از کارل رینر‪ ٬‬دو بیمار باالی شصت سال در میانه راه برگشت از پیش پزشک‬
‫سرطان شناس باهم فهرست چیزهایی را که دلشان می خواهد پیش از مردن انجام دهند‪ ٬‬تهیه می کنند‪ :‬بدن شان را خالکوبی کنند‪٬‬‬
‫دیوار چین را ببینند‪ ٬‬با ماشین های مسابقه ای ماشین سواری کنند‪ ٬‬با چتر نجات بپرند (این یکی را در همه فهرست ها می بینی مگر‬
‫فهرست ما)‪ ٬‬از کوه هیماالیا بروند باال و زنی کامل پیدا کنند‪ .‬آنها در میانه این رویا رویی با مرگ‪ ٬‬ما را از خردمندی و سخنان‬
‫گهربار خویش بی بهره نمی گذارند‪’ :‬هیچگاه از کنار مستراح نگذرید‪ ٬‬با بوبول تان که بلند شده خوش بگذرانید‪ ٬‬اعتمادی به گوز‬
‫نداشته باشید‘‪.‬‬
‫بحث آنها به هیچ روی دور یک مساله معنوی نمی چرخد‪ ٬‬بلکه زیستن در رویا وریی با مرگ است‪ .‬می باید پذیرفت فهرست آروزها‬
‫برای کسانی نیست که چنان زندگی می کنند گویی براستی هر آن خواهند مرد‪ .‬اما برای هایدگر آن تفاوتی نمی کند‪ :‬همه ما می میریم‪.‬‬
‫اینکه چه کسی کی می میرد‪ ٬‬پرداختن به جزئیات است‪.‬‬

‫جزئیات‬
‫دکتر‪ :‬هم برایت خبر خوش دارم و هم خبر بد‪.‬‬
‫بیمار‪ :‬خبر خوش چیه؟‬
‫دکتر‪ :‬آزمایش نشان می دهد یک روز دیگر هم زنده می مانی‪.‬‬

‫‪25‬‬
‫بیمار‪ :‬به این مگی خبر خوش؟ خبر بد چیه؟‬
‫دکتر‪ :‬اینکه که دیروز یادم رفت بهت تلفن کنم‪.‬‬

‫این هم یک جزئیات دیگر‬


‫مارتی می رود پیش پزشک خانوادگی تا تندرستی او را آزمایش و بررسی کند‪ .‬پس از آزمایش های زیاد به او می گوید‪’ :‬خبر بدی‬
‫برایت دارم‪ .‬فقط نیم سال زنده می مانی‪ ‘.‬مارتی یک آن خودش را گم می کند و سرش گیج می رود‪ .‬اما پس از چند دقیقه می گوید‪:‬‬
‫’بدبختی بزرگتر از این نمیشه‪ ٬‬دکتر‪ .‬باید اعتراف کنم که فعالً نمی توانم هزینه های صورت حسابی را که نوشته ای پرداخت‬
‫کنم‪‘.‬‬
‫’اشکالی نداره‪ ٬‬یک سال مهلت داری تا پرداخت کنی‪‘.‬‬

‫ژان پُل سارتر‪ ٬‬اگزیستانسیالیست فرانسوی‪ ٬‬پس از خواندن نوشته های هایدگر ( بگفته گارسون های هتل و رستوران لِه دو مِ گو شش‬
‫روز پشت سرهم‪ ٬‬پشت یکی از میزها می خواند)‪ ٬‬سپس به سبب اهمیت داشتن مرگ‪ ٬‬نسخه مخصوص خود از آنرا اختراع کرد‪.‬‬
‫سارتر می گوید معنی مرگ اینست ’ ”برای خویشتن بودن“ برای همیشه به رخت ”در خویشتنی“ درمیاید که به گذشته لغزیده‬
‫است‪‘.‬‬
‫کسی سوالی نداره؟ این فرانسوی ها چه کارها که نمی کنند‪ .‬آنها بیشتر از ما با هر ساز و آهنگی دم می دهند‪ .‬آن ’برای خود‘ در واقع‬
‫اصطالح ژان پُل برای آگاهی داشتن‪ ٬‬بود و او از اینرو آن کار را کرد که ’برای خود‘ شیئی یا چیزی نبود‪ .‬اگر آن شیئی می بود‪ ٬‬می‬
‫شد ’در خود‘‪.‬‬
‫برای چه آن فیلسوف ها نمی توانند هلندی عادی صحبت کنند؟‬
‫خب‪ ٬‬داریل‪ ٬‬پیش از هر چیزی باید بگویم که سارتر یک فیلسوف فرانسوی بود‪ .‬پوه‪ .‬از این گذشته‪ ٬‬برای نشستن بر کرسی می باید‬
‫چند تا از فوت و فن هایش را بکار می بست‪.‬‬
‫منظور سارتر آنست که آدمی هیچ گوهر و هستیی‪ ٬‬هیچ هدف از پیش تعیین شده ای ندارد‪ ٬‬برای نمونه مانند اردک پالستیکی که در‬
‫حمام است‪ .‬آدمی ’در خود‘ هیچ چی نیست‪ .‬در برابر اردک پالستیکی حمام چیزیست‪ ٬‬همچنان که اگر کسی ناچار شود سه ساعت‬
‫توی حمام بنشیند‪ ٬‬می تواند آنرا تائید کند‪ .‬پیرو گفته های سارتر اینکه ما آدم ها گوهر خویش را می سازیم و انتخاب می کنیم چه می‬
‫خواهیم بشویم‪ ٬‬اساسی ترین تفاوت میان اردک پالستیکی حمام و آدمی می باشد‪ .‬البته تفاوت های دیگری هم هست‪ .‬ما آدم ها خویشتن‬
‫را می آفرینیم ( با برای‪-‬خویشتن بودن) بجای آنکه برای منظوری (در‪-‬خود بودن) آفریده شده باشیم‪.‬‬
‫دست کم آن می باید بدین گونه باشد ‪ -‬که ما پیوسته خویشتن را بر فراغ بال آزادی از نو می یابیم و کشف می کنیم‪ .‬بدبختی آنجاست‬
‫که بسیاری کسان آزمند هستند و می خواهند چیزی باشند ‪ -‬نه که چیزی از میز‪ ٬‬یا چیزی از چراغ دیواری‪ ٬‬یا چیزی از وان حمام‪٬‬‬
‫بلکه چیزی از هویت‪ ٬‬که به دستاویز آن بتوانیم هویت مان را در کارمان‪ ٬‬در ملیت مان یا در شهرت مان در میدان تنیس حل کنیم‪.‬‬
‫بدین سان در سرازیری بی اعتباری می افتیم‪ ٬‬مرده ای که هنوز جان دارد‪ ٬‬مانند گارسون پر آوازه سارتر‪ ٬‬که گمان می کرد گارسون‬
‫بودن گوهر و سرشت زندگی اوست‪ .‬گارسون خردباخته و نگون بخت نمی دید که امکان آزادی‪ ٬‬امکان فراخاستن از آنچه که شده‬
‫است‪ ٬‬همواره وجود دارد‪.‬‬

‫‪26‬‬
‫تا اینکه روزی مرد‪ .‬با رسیدن به آن نقطه همه ما به چیزتبدیل می شویم‪ .‬پس از آن می توان از یک چیز یقین حاصل کرد‪ :‬ما همه‬
‫گوشت مرده ای هستیم‪.‬‬

‫نمونه ای از‪ ٬‬برای‪-‬خود بودن‬


‫’این مرغ های منجمد تو خیلی کوچک هستند‪ .‬نمیشه آنها کمی بزرگتر بشوند؟‘‬
‫’نه خانم‪ ٬‬آنها مرده اند‪‘.‬‬

‫‪27‬‬
‫}‪{۵‬‬
‫جاودانگی خود را خودت بساز‬

‫گوش کنید دوستان‪ ٬‬درجه سنج ترس من کام ً‬


‫ال رفته روی خط قرمز‪ ٬‬می توانید کمتر گاز بدهید؟ چه خبره‪ ٬‬چیز خنده داری شنیده اید؟‬
‫خب‪ ٬‬داریل‪ ٬‬گمان می کنی برای اگزیستانسالیست ها این ایده خوبی است چون خون شان به جوش آمده‪ ٬‬ما دست برداریم و به خاک‬
‫بیافتیم (به پای مارتین بیافتیم)؟ اگر خواست تو این است‪ ٬‬کور خوانده ای‪ ٬‬ما به ساز تو نمی رقصیم‪ .‬بهتر است کمی درنگ کنی ببینی‬
‫کجا ایستاده ای‪ .‬اما پیش از هر چیز نگاهی می کنیم به فهرست جاودانگی ارنست بیکر‪ .‬آها‪ ٬‬اینجا یکی از آنها را می توان دید که‬
‫ال جاودانگیی از این دست که‬ ‫آشکارا پیش فرض بسیار غلطی هم دارد‪ ٬‬اما سخنان بی پایه و خنده دار زیادی را هم می شود دید‪ .‬مث ً‬
‫هنوز دیگران به یادت هستند‪.‬‬

‫نخست چند گفتار سنجیده از دیگران‪:‬‬


‫’آینده چه فرقی برایم می کند؟ آینده تا حاال چه گلی به سر من زده است؟‘‬
‫این سخن را گروچو مارکس گفته است‪ .‬وودی آلن فرزند خوانده فلسفی او بهتر از استادش آنرا میگوید‪:‬‬
‫’نمی خواهم در یاد و افکار دیگران به زندگی ادامه دهم‪ ٬‬دلم می خواهد توی خونه خودم به زندگی ادامه دهم‪‘.‬‬
‫نکته این دو سخن حکیمانه آنست که ادامه دادن زندگی در دل و در یاد دیگران‪ ٬‬در یک نقطه اساسی با خواست شمار بزرگی از ماها‬
‫من آگاه نمی بینی‪ .‬اگرچه در یاد و اندیشه دیگران می مانی‪ ٬‬اما می یاد و اندیشه خودت را‬
‫نمی خواند‪ :‬در آن نشانی از جاودانگی ِ‬
‫فراموش کنی‪.‬‬
‫چیزی که بیکر فراموش می کند یادی از آن بکند‪ ٬‬این است آدم ها به آسانی می توانند به دستاویز بنا های تاریخی و نمادهای یادبود‪٬‬‬
‫سده ها (در یاد دیگران‪-‬م‪ ).‬زنده بمانند‪ .‬بر خالف جنگ و کشتار برای بدست آوردن جای کوچکی در بهشت‪ ٬‬ساختن بناهای تاریخی‬
‫دارای یک سیستم پسندیده برای کاربران و زیر ساختی حاضر و آماده دارد‪ .‬برای این کار می توانید نخست در گوگول روی ’پیکر‬
‫تراش‘ فشار دهید‪ ٬‬سپس روی ’پیکرهٔ سوار کار‘ پس از آن روی دهی که در آن زندگی می کنید‪.‬‬
‫برای رسیدن به اینگونه جاودانگی‪ ٬‬کاشتن مجسمه خود که بزرگتر از پیکر زنده خود است‪ ٬‬روش خوبی می باشد‪ .‬کافی است به یکی‬
‫از پیکرتراشان زنگ بزنید و چند میلیونی هم به صندوق دولت بریزید‪ .‬از راه های خوب دیگر ساختمان و خیابانی است که نام شما را‬
‫روی آن گذاشته اند‪ .‬نباید فراموش کرد که نوشتن زندگی نامه توسط پروفسوری خوش بر و سیما‪ ٬‬همراه با سی صفحه یادداشت های‬
‫پایانی نیز بسیار کارساز می باشد‪ .‬بدبختی این جاست که فضا های عمومی محدود می باشد و هر پروفسور آراسته ای هم دم به این تله‬
‫ها نمی دهد‪ ٬‬از این ها گذشته‪ ٬‬هرکسی هم پس از مردن‪ ٬‬چند میلیون برای ساختن بنای تاریخی‪ ٬‬از خود بجا نمی گذارد‪.‬‬
‫مردم عادی ناگزیرند با یک آگهی درگذشت ساده‪ ٬‬مویه و زاری آشنایان‪ ٬‬خاک سپاری آبرومندانه‪ ٬‬تنظیم وصیت نامه و آخرین سخن‬
‫بیش و کم خوب بسازند‪ .‬به کنار از آن نشانه های ناچیز روی شن ها (روی گور ‪ -‬م‪ ).‬آنچه از ما در یاد مردمی که می شناسندمان ‪-‬‬
‫جدای از خویشان و دوستان نزدیک ‪ -‬برجای می ماند‪ ٬‬بیش و کم چیزی در این مایه هاست‪’ :‬داریل‪ ٬‬از شنیدنش خنده ات می گیرد‘‪.‬‬
‫واقعیت آزار دهنده آنستکه بیگمان در طول یک نسل مردم می گویند‪’ :‬آیا اینجا مردی نبام داریل زندگی نمی کرد؟‘‬
‫آگهی درگذشت خوشایند‪ ٬‬چند کلمه دلنشین گفتن که از دل برمیخیزد‪ ٬‬یک جمله پایانی تحسین برانگیز و سنجیده که خوب روی آن‬
‫اندیشیده شده ‪ -‬هیچکدام از این ها زیانی نمی دارد‪ .‬چون از این طریق آویزی در اختیار بازماندگان می گذاریم تا خاطراتی را که از‬
‫ما دارند‪ ٬‬از آن بیاویزند‪ .‬به شما چند رهنمود عملی می دهیم تا به این بخش پایان ِی جاودانگی‪ ٬‬فورم خوشایندی دهید‪ .‬برای نمونه از‬
‫یک مراسم خاکسپاری بد برنامه ریزی شده جدا ً خودداری کنید‪.‬‬
‫تام ولس ِلی مرده بود‪ ٬‬خانواده او و خویش و آشنایانش شبی گرد آمدند تا برایش دعا و سوگواری کنند‪ ٬‬هنگامی که کشیش پرسید آیا‬
‫کسی می خواهد برای زنده نگهداشتن یاد کسی که مرده‪ ٬‬سخنان خوشایندی بگوید‪ ٬‬هیچکس از جایش بلند نشد‪ .‬کشیش سه چهار دقیقه‬
‫ای صبر کرد‪ ٬‬چون دید کسی چیزی نمی گوید‪ ٬‬با بد خلقی به آنان یادآور شد‪’ ٬‬این وظیفه آنهاست که در باره مرده چیزهای مثبت و‬

‫‪28‬‬
‫خوبی بگویند‪ .‬باالخره یک نفر می باید باشد که در باره او چیز مثبتی بگوید‪ ‘.‬پس از آنکه یکی دو دقیقه سکوت شد‪ ٬‬پیرمردی در‬
‫آخرین ردیف کلیسا از جایش بلند شد‪ .‬او به سختی و کندی سخن می گفت‪’ :‬یک چیز مثبت در مورد تام اینست که برادرش استانلی از‬
‫او هم بدتر بود‪‘.‬‬
‫آدم های کمی تماشاگر مراسم سوگواری خود بوده اند‪ ٬‬با این همه‪ ٬‬آن کسانی را که جنون کنترل دارند‪ ٬‬از برنامه ریزی دقیق و گام‬
‫بگام خاکسپاری خود‪ ٬‬از جمله (به اصطالح) مدح و ثنای نویسنده ای ناشناس در باره آن مرحوم‪ ٬‬باز نمی دارد‪ .‬شاید هم عقل ما به‬
‫این ها نمی رسد‪.‬‬
‫اگر مراسم خاکسپاری و سوگواری خود را خودتان برنامه ریزی می کنید‪ ٬‬مواظب پاره ای اشتباهات باشید‪ .‬یکی از آن اشتباهات اجیر‬
‫مراسم ارزان می باشد‪.‬‬
‫ِ‬ ‫کردن مسئول برگزاری‬
‫می ِکی مرده بود و زنش ‪ ٬‬جودی میرود به مرکز سوگواری و خاکسپاری‪ .‬تا چشمش به شوهرش می افتد‪ ٬‬گریه امانش نمی دهد‪ .‬مردی‬
‫که پشت پیشخوان ایستاده است می کوشد کمی آرا َمش کند‪ .‬حق حق کنان می گوید می ِکی کت و شلوار مشکی تنش است‪ ٬‬در حالی که‬
‫او دوست داشت لباس سرمه ای به تن داشته باشد‪ .‬آن مرد بهش توضیح می دهد که کت و شلوار مشکی رخت استاندارد (برای مرده‬
‫در مراسم سوگواری‪-‬م‪ ).‬می باشد اما به جودی قول می دهد سعی خود را می کند تا ببییند برای میکی کاری از دستش برمیاید‪ .‬فردای‬
‫آنروز که جودی برای خدا حافظی از شوهرش می رود پیشش‪ ٬‬در میان اشک و گریه می خندد‪ ٬‬چون اکنون شوهرش کت و شلواری‬
‫سرمه ای به تن دارد‪ .‬پس از آن مرد می پرسد‪’ :‬چگونه توانستی این کت و شلوار سرمه ای خوشرنگ و زیبا را پیدا کنی؟‘‬
‫آن مرد بهش می گوید‪’ ٬‬دیروز که شما رفتید‪ ٬‬مرده ای را آوردند که قد و قامت شوهرتان را داشت‪ .‬او کت و شلواری سرمه ای به تن‬
‫داشت‪ .‬زنش بسیار نا راحت و غمگین بود چون شوهرش همیشه آرزو داشته با کت و شلوار مشکی بخاک سپرده شود‪ .‬بقیه دیگه‬
‫کاری نداشت‪ ٬‬فقط سرهای شان را عوض کردم‪‘.‬‬
‫اکنون که از شرایط سوگواری و خاکسپاری سخن بمیان آمد‪ ٬‬بد نیست گفته شود که امکان دارد در این خصوص مشکالت اقتصادی دل‬
‫آزاری پیش بیاید‪ .‬اگر با کت و شلوار شیک و اجاره ای به خاک گذاشته شوید‪ ٬‬آن کت و شلوار ِکی مال شما می شود؟‬
‫یک مراسم سوگواری و خاکسپاری مجلل می باید مثل رقص باله دریاچه قو بی عیب و نقص باشد‪ .‬یک خطای جزئی می تواند تنها‬
‫چیزی از شما باشد که مردم بیاد می آورند‪ ٬‬نه آنکه سال ها رئیس دست و دلباز اتحادیه پرورش دهندگان بُز بوده اید‪.‬‬
‫جک مرده بود‪ .‬هنگام تشییع جنازه‪ ٬‬جنیفر که چهل سال با هم زن و شوهر بودند می گریست‪ .‬در پایان مراسم‪ ٬‬کالسکه ای که تابوت‬
‫مرده روی آن بود ومیخواست از سالن مرده را به محل خاکسپاری ببرد‪ ٬‬کوبید به چهارچوب در‪ .‬مردمی که در آنجا بودند‪ ٬‬از شنیدن‬
‫ناله ای که از درون تابوت بگوش رسید‪ ٬‬سراسیمه بهم نگاه کردند‪ .‬بیدرنگ تابوت را باز کردند‪ .‬روشن شد که جک هنوز زنده است‪.‬‬
‫آن اتفاق شگفتی انگیز درست مانند یک معجزه بود‪.‬‬
‫جینی و جک پس از آن ده سال هم باهم زندگی کردند‪ ٬‬تا اینکه او باالخره مرد‪ .‬موقعی که کالسکه با تابوت روی آن می خواست از‬
‫در بیرون برود‪ ٬‬جینی داد زد‪’ :‬از در که می خواهی بروی بیرون حواس ات را بیشتر جمع کن!‘‬
‫نباید فراموش کرد که برای مراسم سوگواری پُر شکوه‪ ٬‬شمار شرکت کنندگان نیز اهمیت دارد‪ .‬صندلی های خالی برابر است با‬
‫فروکش کردن و خاموش گشتن جاودانگی مانند شمعی که در دل شب می سوزد‪ .‬سعی کنید تشییع جنازه را به روزهای تعطیلی یا به‬
‫روزهایی بیاندازید که در آن روزها خیلی ها کار نمی کنند‪.‬‬
‫جو به عنوان کادو از رئیس خود کارتی برای سوپرباول (بازی بسیار مهم فوتبال امریکایی ‪-‬م‪ ).‬دریافت می کند‪ .‬اما پس از آنکه در‬
‫استادیم جای خود را پیدا می کند‪ ٬‬می بیند آن باالی باال و در آخرین ردیف است‪ .‬پس از ده دقیقه از شروع بازی‪ ٬‬با دوربینی که‬
‫همراه آورده بود‪ ٬‬می بیند در ردیف دهم از زمین بازی یک جای خالی هست‪ .‬تصمیم می گیرد برود و آنجا بنشیند‪ .‬بلند می شود و راه‬
‫می افتد‪.‬‬
‫در حین نشستن از مرد بغل دستی می پرسد‪’ ٬‬می بخشید‪ ٬‬اینجا جای کسی است؟‘‬
‫آن مرد پاسخ می دهد‪’ ٬‬نه‪ ٬‬بگیر بشین‪‘.‬‬
‫جو می گوید‪’ ٬‬یک چنین جای عالی برای سوپرباول داشته باشی و نیایی!‘‬
‫آ ن مرد پاسخ می دهد‪’ ٬‬خب‪ ٬‬پیش میاد‪ ٬‬راست گفته باشم‪ ٬‬اینجا جای من است‪ .‬باید همراه زنم می آمدم‪ ٬‬اما او مرد‪ .‬از هنگام ازدواج‬
‫مان در سال ‪ ٬ ۱۹۶۷‬این نخستین باریست که در سوپرباول همراه او نیستم‪‘.‬‬

‫‪29‬‬
‫جو می گوید‪’ ٬‬چه قدر (برای شما) تاسف آور است‪ .‬نمی توانستید کسی را همراه خود بیاورید؟ دوستی‪ ٬‬خویش و آشنایی؟‘‬
‫آن مرد می گوید‪’ ٬‬نه‪ ٬‬همه شان رفته اند مراسم تشییع جنازه‪‘.‬‬

‫مرده‪ ٬‬اما هنوز رنگ و لعاب خود را دارد‬


‫هنگامی که سخن بر سر زندگی جاودانه داشتن برای همیشه است‪ ٬‬با دشواریی روبرو می شویم که با مراسم سوگواری‪ ٬‬مدح و ثنای‬
‫مرده‪ ٬‬آخرین گفته ها و نیز سنگ قبر گره می خورد و آن مشکل دوام و ماندگاری می باشد‪ .‬در واقع دیده می شود میانگین عمر سنگ‬
‫قبر در هزاره گذشته کوتاه تر از عمر عمامه بوده است‪ .‬خوشبختانه به یمن انقالب دیجیتال در این زمینه نیز تحوالتی در جریان‬
‫است‪.‬‬
‫برای نمونه می توانید به هالیوود برای همیشه بیاندیشید‪ ٬‬گورستانی در کالیفرنیا که زندگی جاودانه را به صورت مدح و ثنای مرده در‬
‫اینترنت گارانتی می کند‪ .‬نه‪ ٬‬شوخی چیه‪ ٬‬جدی میگم‪ .‬این یک کار سرسری و سرهم بندی شده نیست‪ ٬‬بلکه تصاویرمتحرکی است که‬
‫با هنرمندی بهم چسبانده شده و موسیقی متن زیبایی نیز آنها را همراهی می کند‪ .‬با چهچهه ”یادها“ توسط باربارا استرا یسند یا یکی‬
‫دیگر‪.‬‬
‫این فیلم هایی که بدست کارشناسان ماهر درست می شود‪ ٬‬نه تنها در مراسم سوگواری پخش می شود و در پایان مراسم شرکت‬
‫کنندگان نسخه ای از آن را به صورت دی وی دی دریافت میکنند‪ ٬‬بلکه در یکی از ویدیوکابین های گورستان هالیوود برای همیشه می‬
‫شود آنرا تماشا کرد‪ .‬اما بخش بسیار مهم این فیلم های بزرگداشت آنست که داستان آنرا عزیزان درگذشته‪ ٬‬که نقش اصلی را دارند‪٬‬‬
‫خود می نویسند‪ .‬به دیگر خودتان سخن جاودانگی خویش را کارگردانی می کنید!‬
‫این مساله پرسشی اساسی و فلسفی را پیش می کشد‪ :‬پرسشی که هر تاریخ نگاری را به چالش می خواند‪ .‬هدف از گردآوری و ماندگار‬
‫ساختن این داده ها چیست؟ چه کسانی در شمار آورده می شوند و چه کسانی نه؟ چیستانی هست که خیلی ها آنرا شنیده اند‪ :‬اگر در‬
‫جنگلی درختی بیافتد و کسی در آن نزدیکی ها نباشد تا صدای آن افتادن را بشنود‪ ٬‬آیا می شود گفت آن صدایی داشته است؟ به سخن‬
‫دیگر می توان گفت‪ :‬اگر کارمند انباری به جنگلی برود و دیگر برنگردد‪ ٬‬آیا او هنوز هستی دارد؟‬
‫هوارد زین‪ ٬‬تاریخ دانی که به فلسفه نیز عالقه داشت‪ ٬‬گفته تاریخی که خود را تنها با شاهان و رئیس جمهور ها یا ژنرال ها و‬
‫کاوشگران گوشه های ناشناخته جهان سرگرم می دارد‪ ٬‬نود و نه درصد مردم را نادیده می گیرد‪ .‬وی در نوشته نوآورانه خود تاریخ‬
‫مردمی ایاالت متحده‪ ٬‬با توجهی که به پالو جوگر‪ ٬‬کشاورزی که در سال ‪ ۱۷۸۱‬در شورش شایز (شورش مسلحانه علیه سیاست های‬
‫مالیات گیری در سال های ‪ ۱۷۸۶‬تا ‪ ۱۷۸۷‬در غرب ماساچوست و ورسستر به رهبری شایز‪ -‬م‪ ).‬و زنی از لوول که در کارخانه ای‬
‫کار می کرد‪ ٬‬مبذول می کند‪ ٬‬تعادلی در این زمینه به وجود می آورد‪ .‬شاید هم از این دیدگاه هالیوود هم پر به بیراهه نمی رود‪.‬‬

‫یکی از گزینه ها برای زنده ماندن دردل و در حساب بانکی آدم ها‪ ٬‬بر جای گذاشتن ثروت کالن می باشد‪ .‬هر بار که برادر یا خواهر‬
‫زاده کوچولویت کفش نوی می خ ََرد‪ ٬‬در دل می گوید‪ :‬سپاسگزارم عمو داریل! شاید هم بگوید‪ :‬سپاسگزارم که ُمردی‪ ٬‬عمو داریل! البته‬
‫فرقی نمی کند کدام یک را بگوید‪ ٬‬در هر حال نام تو هنوز بر سر زبانهاست‪.‬‬
‫می باید اینرا هم پذیرفت که نمی شود جلو هر اشتباهی را گرفت‪ .‬در هر پیمان نامه ای خطا هایی از این دست را می توان دید‪:‬‬
‫’ ِهی باب‪ ٬‬یادت میاد نُه ماه پیش باهم رفتیم ماهیگیری در شمال و موقع برگشتن به خاطر بارندگی‪ ٬‬تصادف کردیم و ناچار شدیم شب‬
‫را در مزرعه آن بیوه خوشگل بمانیم؟ یادت میاد؟‘‬
‫’آره‪‘.‬‬
‫’هنوز یادت میاید آن بیوه زن‪ ٬‬ال کردار چه قدر زیبا بود؟‘‬

‫’آره‪‘.‬‬

‫‪30‬‬
‫’خانه خیلی شیکی داشت و به ما توی اتاق میهمانی جای دارد‪ ٬‬فردای آنروز هم ماندیم تا دوباره برویم ماهی گیری‪ .‬هنوز یادت‬
‫میاد؟‘‬
‫’آره‪‘.‬‬
‫’امروز نامه ای از دفتر اسناد رسمی دریافت کردم‪‘.‬‬
‫’ ُخب ‘‬
‫’آیا تو نیمه شب بلند شدی رفتی پیش او؟‘‬
‫’درسته‪‘.‬‬
‫’آیا بجای اسم خودت‪ ٬‬اسم مرا به او گفتی؟‘‬
‫’متاسفم‪ ٬‬آره گفتم‪ ٬‬چه طور مگه؟‘‬
‫’زن بدبخت مرده و همه دار و ندارش را برای من گذاشته‪‘.‬‬
‫یک راه مقرون به صرفه برای رسیدن به جاوانگی گفتن چند جمله خنده دار یا به یاد ماندنی بجای سخنان آخری می باشد‪ .‬به هر دلیل‬
‫مردم به اینگونه سخنان ارزش بیشتر قائل هستند تا مثالً گفتن سخنان ارزشمند و فرزانه که در میهمانی ها پس از سر کشیدن سومین‬
‫پیاله باده زبان مان برای گفتن آن چیز ها باز می شود‪.‬‬
‫چند نمونه خوب در این زمینه‪:‬‬
‫‪ -‬درست در آستانه مرگ یا رفتن بکام مرگ هستم ( ُژ ِوه او ُژ َوه موریر)‬
‫‪-‬دومینیک باوهورست‪ ٬‬دستور زبان دان فرانسوی‪ ۱۷۰۲ ٬‬هر دو آن ضرب المثل ها را درست می داند‪.‬‬

‫ال اس دی‪ ۱۰۰ ٬‬میکرو گرم‬


‫‪ -‬آلدوس هوکسلی (به زنش که به او آمپول میزد)‪۱۹۶۳ ٬‬‬

‫‪-‬پرده دوش را قسمت داخل دوش آویزان کنید‪.‬‬


‫صاحب هتل های زنجیره ای‪ ٬‬کنراد هیلتون‪۱۹۷۹ ٬‬‬

‫‪-‬نباید این طور تمام می شد‪ .‬به دیگران بگو که من هم چیزی گفتم‪.‬‬
‫پانچو ویال‪ ٬‬انقالبی مکزیکی‪۱۹۲۳ ٬‬‬

‫اما بیشتر فالسفه‪ ٬‬مانند دیگران‪ ٬‬جمله پایانی زیبایی مانند دیگران ندارند‪:‬‬
‫‪-‬به آسلیپوس خروسی خواهم داد‪.‬‬
‫سقراط‪ ٬‬بزرگترین فیلسوف همه زمان ها‪ ۳۹۹ ٬‬پیش از میالد‬

‫‪-‬من نمی خواهم بروم بهشت‪ ٬‬می خواهم بروم جهنم‪ .‬توی جهنم با شاهان‪ ٬‬پاپ ها و شاهزاده ها همدم می شوم‪ .‬همه گداها‪ ٬‬راهبه ها و‬
‫پیامبران در بهشت هستند‪.‬‬
‫نیکولو ماکیاولی‪ ٬‬فیلسوف سیاسی (در زمینه سیاست‪-‬م‪۱۵۲۷ ٬).‬‬

‫‪-‬اکنون به آستانه پریدن در تاریکی رسیده ام‪.‬‬


‫توماس هابس‪ ٬‬فیلسوف انگلیسی‪۱۶۷۹ ٬‬‬

‫‪-‬به امید پیروزی‪ .‬سخن آخر کار آن خردباختگانی است که به اندازه کافی نگفته اند‪.‬‬
‫کارل مارکس‪۱۸۸۳ ٬‬‬

‫‪31‬‬
‫افسوس داریل‪ ٬‬پس از آنکه از میانه برخاستی‪ ٬‬دیگر برای زنده یا سرزنده نگهداشتن خاطرات خود کاری از دستت برنمی آید‪ .‬اما می‬
‫توانی از جهت مثبت به آن نگاه کنی‪ :‬سخنان آزار دهنده را نشنیده باشی‪ ٬‬آزارت نمی دهد‪.‬‬
‫مردی درگرما گرم رگبار تند باران از سر کارش آمد بیرون‪ ٬‬در میان ناباوری می بیند یک تاکسی خالی جلو در ایستاده است‪.‬‬
‫بیدرنگ سوار می شود و به راننده می گوید‪’ :‬به این میگن خوش بیاری‪‘.‬‬
‫راننده سرش را برمیگرداند و می گوید‪’ :‬خوش بیاری نیست‪ ٬‬وقت شناسی است‪ ٬‬تو وقت شناس بودی‪ ٬‬درست مانند شلدون‪‘.‬‬
‫’کی؟‘‬
‫’شلدون شوارتز آنکه همیشه‪ ٬‬همه کارها را خوب و درست انجام می داد‪ .‬همیشه هم خوش شانسی می آورد‪ .‬شک ندارم او آدم کاملی‬
‫هم نبود‪ ٬‬اما به کامل بودن نزدیک شده بود‪ .‬برای مثال یکبار هم نشد‪ ٬‬نتواند جائی برود و جای پارکینگ گیر نیاورد‪ .‬همیشه می‬
‫توانست یک جای خالی پیدا کند‪‘.‬‬
‫مسافر گفت‪ ’ ٬‬همین جا دست نگهدار‪ ٬‬تو زیادی تند میری‪ ٬‬امکان ندارد یکی این همه خوش بیاری داشته باشد‪‘.‬‬
‫’شلدون داشت و خیلی استعداد های دیگر هم داشت‪ .‬او نه تنها خوش بیار بود که بسیار هم خوشبین بود‪ .‬انجام دادن کارش‪ ٬‬که بازی‬
‫تنیس یا گلف بود‪ ٬‬برایش مانند پول پارو کردن بود‪ .‬اگر خواننده معروف‪ ٬‬پالسیدو دومینگو آواز خواندن او را می شنید‪ ٬‬آواز خوانی‬
‫را می بوسید و می گذاشت کنار‪ .‬پیش او کاری گرانت هیچ چی بود‪ .‬باید او را وقتی می دیدی که کت و شلوار پوشیده بود‪ .‬چه بر و‬
‫باالیی داشت‪ ٬‬بلند باال و خوش هیکل‪ .‬در داد و ستد کارکشته بود‪ .‬دست روی هر چی می نهاد برایش پول میشد‪ .‬در ورق بازی هم‬
‫مهارت بسیار داشت!‘‬

‫باورش سخت است اما شلتون همه فن حریف بود‪ .‬زنی نبود که او نتواند دلش را بدست آورد‪ .‬کارش حرف نداشت‪ .‬چیزی نبود ’‬
‫که وی از آن سررشته نداشته باشد‪ .‬همه جور کار از دستش برمیامد‪ ٬‬وسیله ای نبود که نتواند تعمیر کند‪ .‬اما من آدم دست و پا چلفتی‬
‫هستم‪ ٬‬اگر بخواهم المپی را عوض کنم کل برق محله را خاموش می کنم‪ .‬او لنگه نداشت‪ ٬‬جوک هایی می گفت که آدم از خنده روده‬
‫بر می شد‪ .‬در میهمانی ها چشم و چراغ همه بود‪‘.‬‬
‫’واو‪ ٬‬باور کردنی نیست‪ .‬چه طوری با این شلدون آشنا شدی؟‘‬
‫راننده پاسخ داد‪’ ٬‬تا حاال که ندیدمش‪‘.‬‬
‫’پس این ها را از کجا میدونی؟‘‬
‫’پس از مردنش‪ ٬‬با زن او ازدواج کردم‪‘.‬‬

‫بسیار خب داریل‪ ٬‬به اندازه کافی جوک های دلگرم کننده شنیدی؟‬
‫دلگرم کننده؟ من که از شنیدن آنها ته دلم خالی شده‪.‬‬
‫زیاد سخت نگیر‪ .‬در دنباله این سخن می خواهیم به مساله جاودانگی از دیدگاه فلسفی نیز نگاهی بیاندازیم‪.‬‬

‫‪32‬‬
‫بخش‬
‫‪II‬‬

‫جاودانگی همواره سرزده از راه می رسد‬

‫آیا جاودانگی در پوچی بزرگ جاخوش کرده است؟‬


‫یا آن در گوشه ای از کوچه کمین کرده است؟‬
‫اگر چنین است چه کسی به آن دست می یابد؟‬

‫‪33‬‬
‫}‪{۶‬‬
‫اکنون جاودانه‬
‫این قدر بد خواهانه نگاه نکن‪ ٬‬داریل‪ .‬آن نه خوشایند است و نه نیازی بدان هست‪ .‬چون خبر های خوبی در راه است‪ .‬برای نمونه این‬
‫خبر خوش‪ .‬در اینجا از چیزی سخن می گوئیم که درک آن برای ذهن سخت است‪ :‬جاودانگی در همین دم است!‬
‫اصل مطلب این استکه همواره‪ ٬‬اکنون است‪ .‬برای نمونه هم اکنون‪ .‬در حالی که تو بلند می شوی بیلچه گوه سگ را بر میداری و‬
‫میروی جایی که سگت عمامه گذاشته جمع کنی و در پست همسایه ات بریزی و برمیگردی دوباره روی صندلی ات زیر آالچیقی از‬
‫گلهای رنگارنگ بنشینی و در آبجو را باز می کنی‪ ٬‬در همه این احوال با همان ’اکنون‘ دنبال می شوی‪ .‬اوه‪ .‬باز هم اکنون‪ .‬هنوز‬
‫اکنون‪ .‬همواره چنین خواهد بود‪.‬‬
‫این ایده جاودانگی را در چشم انداز دیگری می نشاند‪ .‬جاودانگی هم اکنون است‪ ٬‬نه پس از مرگ‪ ٬‬که همیشه گمان می بردی‪.‬‬
‫فالسفه برجسته سده بیست‪ ٬‬مانند لودویگ ویتگن اشتاین و پائول تیلیچ‪ ٬‬با برداشت های جالبی در این باره که جاودانگی هم اکنون‬
‫است‪ ٬‬پا پیش نهادند‪ .‬لودویگ ویتگن اشتاین در وین و کمبریج‪ ٬‬پائول در فرانکفورت و همچنین کمبریج‪ ٬‬بعد هم در ماساچوست‪.‬‬
‫تیلیچ‪ ٬‬که از اگزیستانسالیست های مسیحی و خداشناس بود‪ ٬‬می گفت چنین نیست که زندگی جاودانه چیزیست بی پایان و همچنان ادامه‬
‫می یابد‪ ٬‬بی آنکه بشود برای آن پایانی متصور شد‪ ٬‬مانند قانون و نظم ( از سلایر های تلویزیونی بسیار طوالنی در امریکا ‪ -‬م‪ .).‬آن‬
‫(زندگی بی پایان‪-‬م‪ ).‬برای تیلیچ نیز‪ ٬‬مانند هایدگر دوزخ را تداعی می کرد‪ .‬نه‪ ٬‬جاودانگی در هر لحظه از زمان حضور دارد‪ .‬آن‬
‫اکنون جاودان‪ ٬‬حضور دارد‪.‬‬
‫ِ‬ ‫بُعدی از زمان است که زمان را قطع می کند‪ .‬جاودانگی‪ ٬‬درست مانند‬
‫مردم بجای آنکه زمان را مانند تخته سنگی یک تکه ببیند‪ ٬‬می توانند در آن باره بیاندیشند و کل آنرا مانند یک خط زمانی ببینند‪ ٬‬خطی‬
‫که پایانی دارد و با آن طرز تفکر خود را درمانده و بیچاره احساس کنند‪ .‬این خبر بدیست‪ .‬اما تیلیچ اگزیستانسیالی فکر می کند‪ ٬‬از‬
‫همین روی برای او نیز مانند کیرکه گارد‪ ٬‬اینکه ما توانایی چنان رنج و ناامیدی را داریم‪ ٬‬آن یک مژده است‪.‬‬
‫امکان آن چگونه است؟ برخالف دیدگاه تخته سنگ های یک تکه و یکپارچه‪ ٬‬آدمها به تمامی در زمان جای نگرفته اند‪ .‬ما با یک پای‬
‫مان بیرون از زمان ایستاده ایم‪ ٬‬غیر از این بود نمی توانستیم پایان هستی مان را ببینیم و پریشانی و اندُه مرگ را تجربه کنیم‪ .‬اگر در‬
‫اینجا عبارت ’طول عمر‘ را بکار بریم‪ ٬‬منظور ما بیشتر روشن خواهد شد‪.‬‬

‫بر لبه تیز زمان و جاودانگی‬


‫اکنون همیشگی بسر می بریم‪.‬‬
‫ِ‬ ‫پس می بینیم برای تیلیچ زندگی جاوید‪ ٬‬به معنی پایان ناپذیری آن نیست‪ ٬‬بلکه زندگیی است که آنرا در‬
‫مشکل آنجاست که ما رابطه مان را با بُعد ابدی از به بوته فراموشی می سپاریم و به سبب همین جدائی در کام ناامیدی فرو می رویم‪٬‬‬
‫در حالی که آن بُعد از میان نرفته است‪ .‬راه درست آنست که به بینش و دیدگاه فرازش جویانه برسیم‪ .‬چه بهتر که همین حاال‪.‬‬
‫برای پی بردن به منظور تیلیچ می باید خود را از زمان خطی‪ ٬‬زمان پیش از این ‪ -‬و ‪ -‬پس از این ‪ -‬تا ‪ -‬هفته دیگر‪ ٬‬که به آن خو‬
‫گرفته ایم‪ ٬‬برهانیم و بکوشیم خود زمان را درک کنیم؛ زمان به مثابه بُعد را‪ ٬‬به مثابه اصل تنظیم کننده را‪ .‬مردی که در این راه می‬
‫تواند کمک مان کند‪ ٬‬آلِن استیووارت کونیگسبرگ‪ ٬‬فیلسوف امروزی می باشد؛ همچنانکه می دانید غیر از مادرش همه او را بنام‬
‫وودی آلن می شناسند‪ .‬کونینگسبرگ می گفت‪’ :‬طبیعت همراه با زمان نمی گذارد همه چیز هم هنگام روی دهد‪‘.‬‬

‫رهانیدن خود از زمان خطی را درست نیست با دستکاری در گذر و روند زمان‪ ٬‬که این روزها خیلی ها آنرا دوست دارند‪ ٬‬یکی‬
‫گرفت (می توانید در این باره فیلم هایی مانند مومنتو و مولهولند درایو را ببینید)‪ .‬آنرا در جوک هایی از این دست نیز می بینید‪:‬‬
‫پرسش‪ :‬اگر آهنگی را از آخر به اول برگردانید چه پیش می آید؟‬
‫پاسخ‪ :‬در آن صورت به دوست دخترت و به ماشین ات می سی‪ ٬‬اگر هم کمی شانس بیاری به سگت هم می رسی‪.‬‬

‫‪34‬‬
‫وارونه کردن چیزها از نظر زمانی پرسش های جالبی را در زمینه علت و معلول‪ ٬‬نیز در این باره که ما چگونه خاطرات خود را می‬
‫سازیم‪ ٬‬پیش می آورد‪ ٬‬اما آن همچنان درون ساختار زمان خطی می ماند‪ .‬اگر بتوانید خود را از بند زمان خطی برهانید‪ ٬‬سراسر بُعد‬
‫زمان را به مثابه‪ ٬‬خب دیگه ‪ ...‬یک بُعد می بینید‪.‬‬

‫زیاد اتقاق نمی افتد که بتوانیم نقل قول هایی از فیلسوف تحلیل گر‪ ٬‬لودویگ یوزف یوهان ویتگنشتاین را همراه با نقل قول هایی از‬
‫وودی آلن و تیلیچ در یک پاراگراف بیاوریم‪ ٬‬از آنرو همین جا آن کار را می کنیم‪ .‬ال یی یی وی (دبلیو) در نوشته بسیار شناخته شده‬
‫خود ترکتاتُس الجیکس ‪ -‬فیلوسوفیکس می گوید‪’ :‬هرگاه جاودانگی را با مثابه پایان ناپذیری زمان در نظر نگیریم‪ ٬‬بلکه آنرا مصون از‬
‫گذر زمان در نظر آوریم‪ ٬‬در آن صورت جاودانگی‪ ٬‬آنهایی را هم در بر می گیرد که اکنون زندگی می کنند‪‘.‬‬
‫به نظر می رسد مراد لودویگ از مصون از گذر زمان (بی زمان)‪ ٬‬رها گشتن از بُعد زمان می باشد‪ .‬آن ’اکنونی‘ که همواره در آنیم‪٬‬‬
‫بی زمان می باشد‪ ٬‬آن هیچ بخشی از زمان نیست‪ .‬این نتیجه گیری ویتگنشتاین که زندگی جاودان مردمانی را نیز در برمیگرد که‬
‫اکنون بسر می برند‪ ٬‬خیلی امروزی به نظر می رسد‪ ٬‬چیزی که آدم را به یاد گفته های بابا رام داس می اندازد [( از آموزگاران‬
‫معنوی‪ ٬‬اساتید یوگای نوین‪ ٬‬روانشناس و نویسنده آمریکایی ‪-‬م‪ ).‬که مادرش او را دیکی الپرت صدا می زد]‪ .‬در سال های آغازین دهه‬
‫هفتاد هر کسی که می خواست در شمار آورده شود‪ ٬‬کتاب او هم اکنون همینجا می باش‪ ٬‬راهنمایی برای آگاهی ذهنی پس از مصرف‬
‫مواد توهم زا را می خواند‪ .‬عنوان کتاب خود بیانگر همه چیز است‪ :‬آن راهنمایی است برای زیستن در این دم‪.‬‬
‫اکنون جاودانه می تواند دشواری هایی به همراه آورد‪ ٬‬هم از باره روانشناختی و هم از باره روحی‪ .‬ما دوست داریم در‬
‫ِ‬ ‫پیوند یافتن با‬
‫گذشته شناور بمانیم یا همه هوش و حواس مان به آینده باشد‪ ٬‬بدین سان از بودن در اینجا و در این دم غافل می مانیم‪.‬‬
‫اندیشمندان و آموزگاران معنوی در خاور زمین با این مساله برخوردی کامالً عملی می کنند؛ آنها به اندیشیدن و یافتن آئین ها و‬
‫تدابیری پرداخته اند که با انجام دادن آنها به جایی میرسیم که دم و لحظه تجربه می کنیم‪ .‬ژرف اندیشی‪ ٬‬یوگا و تای چی روش هایی‬
‫است برای خالی و پاک ساختن روح‪ ٬‬تا تنها بود و هستی داشته باشیم‪.‬‬

‫آیا ’اکنون‘ (نرسیده ‪-‬م‪ ).‬سپری شده است؟‬


‫اگر آن ( ’اکنون‘ ‪-‬م‪ ).‬را در پیوند با مرز زمانی می دیدیم‪ ٬‬برای مان بیشتر گیج کننده می شد‪ .‬زنو ( از فالسفه یونان باستان ‪ -‬م‪ ).‬که‬
‫با پیش کشیدن پارادوکس یا همستیزی ‪ -‬آشیل ‪ -‬در برابر ‪ -‬الک پشت آوازه یافت‪ .‬وی نشان داد که زمان را می شود به بی نهایت‬
‫بخش های کوچک تقسیم کرد (در پایان این بخش می توانید داستان آشیل و الک پشت را که من آورده ام بخوانید ‪-‬م‪ ٬).‬به گونه ای که‬
‫جا و فضای چندانی برای ’اکنون‘ نمانَد‪ .‬یا آنچنان که مایکل فرین از نمایشنامه نویسان شوخ طبع معاصر می گوید‪’ :‬خب دیگه‪ ٬‬اکنون‪٬‬‬
‫لحظه غریبی است‪ .‬لحظه ای که همیشه هست ‪ ...‬در برابر زمانی که یو (از حروف الفبای انگلیسی ‪-‬م‪ ).‬به نظر می رسد‪ ٬‬اِن (از‬
‫حروف الفبای انگلیسی که وارونه یو می باشد ‪-‬م‪ ).‬به گذشته خاکستری پیوسته است‪‘.‬‬
‫خوشبختانه در باره ’اکنون‘ برداشتی عملی داریم و این را وامدار فیلسوف و روانشناس عمل ‪ -‬گرای اواخر سده نوزده‪ ٬‬ویلیام جیمز‬
‫می باشیم‪ .‬او از ’اکنون گمراه کننده‘ می گوید‪ ٬‬در وقع اشاره او به این است که گویی اکنون محتوایی دارد‪ ٬‬گذری هر چندان کوچک‬
‫و ناچیز از زمان‪ ٬‬در صورتی که اکنونی در کار نیست‪ ٬‬بلکه آن مرز میان گذشته و آینده می باشد‪ ٬‬اما هیچکدام از این دو نیز وجود‬
‫ندارد‪ ٬‬دست کم‪ ٬‬اکنونی در کار نیست‪ .‬به سخن دیگر‪ :‬اکنون ساختاریست درونی که به واسطه آن درک خود از زمان را بیان می‬
‫کنیم‪.‬‬
‫به این ترتیب می رسیم به یکی از پرسش ها همیشگی فلسفه‪ :‬آیا میان فرد و طول زمان آزموده شده پیوندی وجود دارد‪ ٬‬به ویژه که آن‬
‫فرد بر سبیل تصادف یک خوک باشد؟‬
‫مردی سوار بر ماشین خود از کنار باغ کشاورزی می گذشت‪ ٬‬دید آن کشاورز مرتب خوک خود را بسوی درخت سیبی بلند می کند و سپس زمین‬
‫می گذارد‪ .‬ماشین را نگهداشت تا ببیند او چکار می کند‪ .‬دید هر بار کشاورز خوک را بلند می کند‪ ٬‬حیوان سیبی را از درخت گاز می گیرد و می‬
‫کَند‪ .‬باالخره طاقت نیاورد و پرسید‪’ ٬‬چکار داری می کنی؟‘‬

‫‪35‬‬
‫آن مرد پاسخ داد‪’ :‬به خوکم غذا می دهم‪‘.‬‬

‫مردی که توی ماشین اش نشسته بود گفت‪’ :‬اگر لگدی به درخت بزنی‪ ٬‬خوک خودش سیب هایی را که افتاده می خورد و تو هم مجبور نمی شوی‬
‫این همه وقت تلف کنی‪‘.‬‬

‫آن مرد پاسخ داد‪’ :‬ای بابا‪ ٬‬خوک چه می فهمه وقت چیه؟‘‬

‫ویلیام بلیک شاعر عرفانی می نویسد‪:‬‬


‫جهانی را در یک دانه شن دیدن‬

‫بهشت را در گلی وحشی یافتن‬

‫جاودانگی را بر کف داشتن‬

‫در ساعتی به ابدیت رسیدن‬

‫کمی طاقت داشته باش‪ ٬‬این شب تار نیز به پایان می رسد‪.‬‬

‫ما شوخی کردیم‪ .‬سطر آخر را ما به آن افزودیم‪.‬‬


‫دوستان این بار منظور شما را زود فهمیدم‪ .‬همیشه می خواستم در اکنون زندگی کنم‪ .‬اما شما فیلسوف هستند‪ ٬‬درسته؟‬
‫می شود گفت یک همچون چیزی‪ ٬‬داریل‪ ... ٬‬چی می خواهی بگی؟ ثث‬
‫پس شما می گویید از آن اندیشمندان بزرگ یکی هم نگفته که مرگ چیز بدیست‪ ٬‬درسته؟‬
‫این که پرسیدن ندارد‪.‬‬

‫پس از سبک و سنگین کردن های فلسفی بسیار که هر یک بروش خود‪ ٬‬به مرگ‪ ٬‬جایگاهی می دهد‪ ٬‬که اغلب نقش منطقی و مطلوب‬
‫شاید هم ضربه گیر برای همتای دیگر آن‪ ٬‬زاییده شدن‪ ٬‬زاییده شدن را دارد‪ ٬‬با همه پارادایم های خداشناسی و فرهنگی که مرگ را‬
‫درآمدی برای چیزی بزرگ جا می زنند‪ ٬‬جا دارد و پسندیده است از اینکه می بینیم این زندگی پایانی دارد‪ ٬‬خشمگین شویم‪.‬‬
‫خشمگین؟ برافروخته و آتشین!‬
‫راست گفته باشیم‪ ٬‬نمی توان فیلسوف یا دین بزرگی یافت از این دیدگاه پشتیبانی کند که مرگ چشم انداز هراس انگیزیست و بس‪٬‬‬
‫قلمروی دهشت زا‪ .‬البته منطقی هم نیست که خیال کنیم دینی خداپرست‪ ٬‬از مروجان این گونه عقاید باشد‪ :‬یکی از دالیل پذیرفته شدن‬
‫دین در میان مردم‪ ٬‬سازش و آشتی دادن است‪ .‬اگر دینی بگوید مرگ پایان (همه چیز ‪ -‬م‪ ).‬است و بدتر از آن هم است‪ ٬‬دیری نمی‬
‫کشد که فاتحه اش را می خوانند‪.‬‬
‫با این همه‪ ٬‬شاید شما بگوئید از میان آن همه جویندگان حقیقت که به ’فیلسوف‘ آوازه یافته اند‪ ٬‬می باید یکی پیدا بشود که رو راست‬
‫بگوید مرگ چیزیست بد و چندش آور‪ .‬باید بگوئیم نه یکی هم یافت نمی شود‪ .‬گوئی خشمگین شدن از مرگ تنها به قامت شاعران‬
‫دوخته شده است‪ .‬دیلن تامِ س آنرا چنین بیان می کند‪:‬‬

‫خاموش و لب فروبسته در دل سیاهی شب نرو‪٬‬‬


‫جای آنستکه در پایان روز پیری آتشی برافروزد و بسوزاند؛‬
‫برافروخته شو‪ ٬‬آتش به پا کن از این که روشنایی می میرد‪.‬‬

‫‪36‬‬
‫بخش‬
‫ااا‬

‫جاودانگی فرسوده و کهنه ‪ -‬بخت برگشتگان و جویندگان مهر و دلجویی‬

‫آیا ما روحی جاودانه داریم؟‬


‫پس کجاست آن؟‬

‫می توانی آنرا در یکی از سایت های اینترنتی بفروشی؟‬

‫‪37‬‬
‫}‪{۷‬‬
‫افالتون ‪ ٬‬پدرخوانده روح‬
‫شما هیچگاه کتاب نمی خوانید؟ مرگ پایان نیست‪ ٬‬آن تازه آغاز است‪ .‬هرگز در باره نامیرا بودن روح نشنیده اید؟‬
‫گفتن ندارد که ما همه در باره جاودانگی روح چیزهایی شنیده ایم‪ ٬‬داریل‪ .‬اما تاکنون یکی را هم ندیده ایم‪ .‬از این گذشته ارنست بیکر‬
‫ایده ٔ روح نامیرا را در باالی فهرست خود از خردباختگی آورده است‪.‬‬
‫اما پیش از جای دادن اندیشه هایی از این دست در گستره افسانه ها‪ ٬‬نخست می باید مشخص کنیم روح چیست‪ .‬نمی خواهیم در‬
‫شرایطی گیر کنیم و ببینیم آن بخش از ما که از مرگ جان بدر می برد‪ ٬‬بخشی است که ما کاری به آن نداریم‪.‬‬
‫بهتر است از یونانیان باستان آغاز کنیم‪ .‬چنین می نماید که بزرگان پرستشگاه های یونان به اندازه کافی وقت داشتند که روی چیزهایی‬
‫مانند روح بیاندیشند‪( .‬این سوال که چه کسی آشپزی می کرد‪ ٬‬در حالی که آنان نشسته بودند و بحث می کردند‪ ٬‬به درد اخالقیات‬
‫فمینیستی می خورد)‪ .‬یونانی ها دوالیست (دوگانه گرای ‪ -‬م‪ ).‬بودند [نباید این را با دوئلیست ها (هماورد خواهان) که بیشتر رومی ها‬
‫به آن روی می آوردند‪ ٬‬یکی گرفت ]‪ ٬‬به این معنا که برای آنان بدن و روح دو چیز کامالً جدای از هم بود‪ .‬برای یکی از نخستین‬
‫فیلسوفان یونان‪ ٬‬تالس‪ ٬‬روح چیزی نبود مگر نیرویی که بدن را راه می برد‪ .‬او نشان داده بود یکی از تفاوت های میان بدن مرده و‬
‫زنده آنست در نخستین آن دو‪ ٬‬دست کم در ظاهر‪ ٬‬نشانی از حرکت نمی بینی ‪ -‬که کار کمی نبود‪ .‬در واقع وقتی بدن می میرد‪ ٬‬می باید‬
‫چیزی از آن بیرون رفته باشد‪ .‬می شود گفت آن موتور است‪ .‬سایر فالسفه پیش از سقراط یادآور شده اند که به نظر می رسد مرده‬
‫دیگر چیزی نمی داند‪ ٬‬پس آنها دانستن را نیز به کارکردهای روح افزودند‪ .‬کسان دیگری هم اعالن کردند که مرده دیگر نه می بیند و‬
‫نه می شنود‪ ٬‬از آن رو دریافت را هم به آن فهرست افزودند‪.‬‬
‫اما این افالطون بود که با تصویر کاملی از روح پا پیش نهاد‪ .‬او گفت روح از سه بخش تشکیل می شود‪ :‬خرد‪ ٬‬ارادهٔ (روح) و‬
‫آرزوها یا آزمندی ها‪ .‬خرد ‪ -‬هم چنانکه حدس می زنید ‪ -‬بخشی است که بر باالترین جایگاه نشسته‪ ٬‬بخشی که با بهره گیری از ایده‬
‫های جاودان ٔه اشکالی چون زیبایی‪ ٬‬خردمندی و سه گوش ‪ -‬یعنی سه گوش ایده آل و سه گوشی که همه سه گوش های این جهانی و‬
‫ناقص‪ ٬‬سه گوشه بودن خود را از آن به وام گرفته است ‪ -‬ارتباط بر قرار کند‪( .‬لطف کنید و در این باره چیزی از ما نپرسید‪) .‬‬
‫خواست و اراده از بخش های نابخردانه روح بشمار می آید‪ ٬‬اما در مقایسه با آزمندی ها می توان گفت بهتر از آن ها باشد‪ .‬مگر آنکه‬
‫افسار اراده و خواست را خوب در دستت نگهداری ( رو راست گفته باشیم‪ :‬منظور ارسطو کنایه ایست به ارابه رانان آن روز) تا به‬
‫جانب عقل و منطق کشیده می شود‪ .‬در برابر‪ ٬‬امیال و آرزوها با خردمندی می ستیزد و می خواهد ما را به سوی تمایالت نفسانی‬
‫سوق دهد‪ ٬‬که آنهم به سیه روزی می انجامد‪ ٬‬به سیه روزی بزرگ‪.‬‬
‫فیلسوف دبلیو آلن یادآور می شود‪’ :‬روح در بر گیرنده آروز های بلند مانند شعر و فلسفه می باشد‪ ٬‬در حالی که بدن از آنها لذت می‬
‫برد‪ ‘.‬اما افالطون با این گفته که آرزوها و آزمندی ها که بخشی از روح نیز می باشد‪ ٬‬لذت فراوان دارد‪ ٬‬آن ایده را رد می کند‪ .‬این‬
‫یکی از تفاوت های چشمگیر میان فلسفه افالطون و از آن آلن است‪.‬‬
‫برای افالتون هدف نهائی روح رهانیدن خویش از سرشت احساسی و دستیابی به آگاهی و شناخت صورت هاست‪ .‬جاودانگی تنها‬
‫شایسته بخشی استکه خرد در آن جای دارد‪ .‬به دیگر سخن‪ :‬غور و تعمق روی سه گوش بهتر است تا سکس‪ ٬‬دارو ( های اعتیاد آور)‬
‫و راک اند رول‪.‬‬
‫ثث‬ ‫اگر آن یارو سه گوش را بهتر از سکس بداند‪ ٬‬باید گفت عقل اش پارسنگ دارد‪.‬‬
‫زود داوری نکن داریل‪ .‬کمی شکیبایی داشته باش تا نخست سه گوش را ببینی‪ .‬آن نه سه گوش معمولی که سه گوش آرمانی است‪.‬‬
‫از دید ارسطو روح چیز دیگری بود‪ ٬‬با این همه او نیز به نتیجه گیری مشابهی می رسد‪ .‬او روح را به سه پاره بخش می کند‪ :‬روح‬
‫گیاهی‪ ٬‬که خود را به دگرگونی های مکانیکی و شیمیایی سرگرم می دارد و ما آنرا با جانوران و گیاهان به اشتراک داریم؛ روح‬
‫حساس‪ ٬‬که حواس‪ ٬‬آرزو ها و حرکات را راه می برد و احساس هایی را تجربه می کند که با جانوران به اشتراک داریم؛ و روح‬
‫شناختی که با گیاهان و جانوران به اشتراک نداریم‪ .‬برای نمونه سعی کنید برای گربه یا هویج فرنگی دلیل و منطق بیاورید‪.‬‬
‫البته آری ( ارسطو ‪-‬م‪ ).‬عقل را به عقل منفعل ( ادراک)‪ ٬‬عقل فعال ( اندیشیدن‪ ٬‬انتزاع کردن‪ ٬‬تجسم کردن اینکه آفرودیت توی‬
‫رختخواب شما دراز کشیده و چیزهایی از این دست) نیز تقسیم می کند‪ .‬برای ارسطو عقل فعال بخش جاودانه روح بشمار می آید‪.‬‬

‫‪38‬‬
‫از آنجا که برداشت یونانی از روح به مثابه یک واحد می باشد‪ ٬‬در سال ‪ ۲۰۰۸‬والی اسکات به این فکر افتاد که مال خود را در ترید‬
‫می (مرا به فروش یا معامله کن)‪ ٬‬کپی نیوزیلندی ئی بی بفروشد‪ .‬پیداست که اید ٔه فروش روح خود‪ ٬‬به اندازه فاوست قدمت دارد‪.‬‬
‫تیزهوشی اسکات در این بود که وی دریافته بود بازار بزرگی برای خرید و فروش روح پدید آمده است‪ .‬بیشترین مبلغی که برای روح‬
‫اسکات پیشنهاد شد ‪ ۱۸۹‬دالر بود‪.‬‬
‫گفتن ندارد که می باید نخست در زمینه های گوناگون فلسفی به توضیح و تصریح پرداخت‪ .‬اگر آن معامله سر بگیرد‪ ٬‬خریداران روح‬
‫والی از کجا می توانستند بدانند کیفیت و شرایط روح او چگونه است؟ البته اسکات به آنها گفته بود کیفیت آن ’حرف ندارد‘ مگر تنها‬
‫یک ’سائیدگی کوچک‘ که آنهم اندکی پس از آنکه رسما ً می توانست الکل بنوشد ( پس از رسیدن به هیجده سالگی ‪ -‬م‪ ٬).‬پدید آمده‬
‫بود‪.‬‬
‫البته کار به اینجا تمام نمی شد‪ ٬‬بودند کسانی که پرسش های ناخوشایندی می کردند؛ مثالً می پرسیدند پس از آنکه روح اسکات به‬
‫تملک صاحب جدید درآمد‪ ٬‬کدام حقوق و اختیارات به صاحب جدید انتقال می یافت‪ .‬از آن سر وکیل اسکات هم بیکار ننشسته بود و‬
‫می گفت این حقیقت که شما صاحب جدید روح اسکات می شوید‪ ٬‬به معنی تصرف خود اسکات یا برای نمونه دستان او نیست‪ .‬پیداست‬
‫که از نظر ما اینگونه تمایز گذاری ها خالی از اشکال نمی باشد‪.‬‬
‫ترید می می باید اجازه می داد تا چیزی فراچنگ نیامدنی مانند روح معامله می شد‪.‬‬ ‫یک نکته را هم می باید فراموش کرد‪ ٬‬و آن اینکه ِ‬
‫پس از کش و قوس های بسیار‪ ٬‬سرانجام ترید می اجازه داد معامله صورت گیرد‪ ٬‬چون برای آن سند مالکیت صادر می شد‪ .‬اما‬
‫گردانندگان ئی ِبی آن خوشبینی را نداشتند‪ .‬در سال ‪ ۲۰۰۱‬بیشترین مزایده ای که برای آلن بورتل داده شد از چهارصد دالر باالتر‬
‫نرفت‪ .‬از آن موقع ئی بی آن داد و ستد را گذاشت کنار‪ ٬‬برای آنکه می گفتند از سوی صاحب روح چیز ملموسی معاوضه نمی شود‪.‬‬
‫منظور ما از چیز ملموس مثالً کارت های پوکی مون ( کارت هایی که بچه های دبستان به بازی با آنها عالقه دارند ‪-‬م‪ ).‬یا بینی بیبیز‬
‫(حیوانات عروسکی نرم که تویش را با پنبه و ابر پر کرده اند ‪-‬م‪ ٬).‬دو کاالی پر فروش در سایت های اینترنتی‪ ٬‬می باشد‪.‬‬
‫~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~‬

‫گمان نمی رود در اسرائیل باستان سخنی از نامیرا بودن روح بمیان آمده باشد‪ .‬یهودی ها خالف یونانی ها آدمی را متشکل از دو نیمه‬
‫جداگانه‪ ٬‬بدن و روح نمی دیدند‪ .‬مراد از کاربرد ’روح‘ در تورات یا عهد عتیق‪ ٬‬کل انسان می باشد‪ .‬در تورات آدم ها روح ندارند‪٬‬‬
‫آنها روح می باشند‪ .‬آنها بدن هم ندارند‪ ٬‬آنها بدن هستند‪ ٬‬بدنی زنده‪ .‬شاید کسانی بپرسند آن چگونه امکان دارد؟ فرق میان بدن مرده و‬
‫بدن زنده در چیست؟ انجیل در آن باره تعریف و توصیف روشنی ندارد‪ ٬‬به نظر می رسد تفاوت آن دو‪ ٬‬چیزی در حد باطری پُر و‬
‫خالی باشد‪ .‬اما چنین نیست که بگوئیم باطری خالی فاقد یکی از اجزاء می باشد‪ .‬آنچه باطری خالی ندارد‪ ٬‬انرژی است‪ .‬زندگیست‪.‬‬

‫~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~‬

‫همه چیزم مال تو‪ ٬‬روح ام‪ ٬‬جسم ام ‪ ...‬همه چیزم‬


‫اینکه ادوارد ِهی َمن‪ ٬‬نویسنده آهنگ جاز ’تن و روح‘ یک یهودی بود‪ ٬‬به اندازه کافی متناقض می باشد‪ .‬اینکه شایع شده بود رابای او‬
‫بهش گفته بود تفاوت گذاری و تمایز نادرستی کرده است و می باید آن آهنگ را ’بدن و بدن‘ می نامید‪ ٬‬به احتمال زیاد داستانیست که‬
‫توی دهن ها افتاده است‪.‬‬
‫~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~‬

‫عهد جدید نیز بهمان سان می باشد‪ .‬از دست دادن روح با از دست دادن زندگی یکیست‪ .‬اگر کسی جهان را بدست آورد اما روح اش‬
‫را از دست بدهد‪ ٬‬مانند آنست که همه جهان را بچنگ آورده اما زندگیش را از دست داده است‪.‬‬
‫~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~‬

‫سود و زیان‬
‫اگر عهد جدید را خوب و بادقت بخوانید می بینید تحلیلی از سود و زیان ’بدست آوردن سرتا سر جهان‘ را در برابر ’از دست دادن‬
‫روح خود‘ می دهد‪ :‬مانند همه ارزش گذاری ها این یک نیز بستگی دارد به آنکه چه کسی آن ارزیابی را می کند‪.‬‬

‫‪39‬‬
‫شبی وکیلی از خواب بیدار شد و دید اتاق اش پر شده از بوی گوگرد و نور سرخرنگ‪ .‬بله درسته‪ :‬دید پائین تخت کسی ایستاده است‪٬‬‬
‫بیدرنگ او را شناخت‪ ٬‬خودش بود‪ ٬‬اهریمن‪.‬‬
‫اهریمن لبخندی زد و گفت‪’ :‬آقای جونز اگر بخواهی برایت ثروتی هنگفت فراهم خواهم کرد‪ ٬‬همه زنهائی را که از آنها خوشت می آید‬
‫به خدمت تو خواهم آورد‪ ٬‬از همه این ها گذشته تو را بلند آوازه خواهم ساخت و عمری دراز بتو خواهم داد‪ .‬آیا می خواهی؟‘‬
‫وکیل چشمانش را بست و پرسید‪’ :‬آن نوشته های ریز را می توانی برایم بخوانی؟‘‬
‫اهریمن گفت‪’ :‬در برابر روح نامیرای تو از آن من می شود‪‘.‬‬
‫وکیل گفت‪’ :‬مرا با تو کاری نیست‪ .‬مفهوم آن نوشته های ریز چی هست ؟‘‬
‫~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~‬

‫در فلسفه کهن هندی‪ ٬‬آتمن‪ ٬‬یا خویشتن از همه آن کارکردهایی برمیخیزد که یونانی ها در آن روزگار به برداشت خود از روح نسبت‬
‫می دادند‪ .‬جایگاه افکار‪ ٬‬عواطف و چیزهایی از این دست‪ ٬‬که بخش جدائی ناپذیر آن چیزی بود که یونانی ها روح اش می نامیدند‪ ٬‬از‬
‫سوی اندیشمندان هندی به مثابه بخشی از بدن تلقی می شود‪ ٬‬چه باک که آن بخشی از ’بدن غیر محسوس‘ باشد‪ .‬هنوز این بزرگترین‬
‫تفاوت میان برداشت های هندی و یونانی در شمار نمی آید‪ .‬برای فالسفه هند‪ ٬‬خویشتن آن چیزی نیست که مانند نام و فامیل یا کاله‬
‫حصیری‪ ٬‬در تملک شخصی ماست‪ ٬‬بلکه آن چیزیست جهانی‪ ٬‬که همه جهان را در خود می پذیرد‪ .‬درست مانند آن تمثیل قدیم هندی‬
‫که خریداری از فروشنده ساندویچ می خواهد برایش یکی درست کند که همه چیز در آن بکار رفته است‪ .‬ثث‬
‫هم ارسطو و هم افالطون از خرد جهانی می گویند که پایه و اساس خرد فردی ما را تشکیل می دهد‪ ٬‬اما آنها از روح یا جان فردی‬
‫نیز می گویند‪ ٬‬که پس از مردن ما همچنان زنده می ماند‪ .‬در برابر اندیشمندان هندی باورمند به هندویسم‪ ٬‬بودیسم و جینیسم (آئینی خدا‬
‫ناگرای که در سده ششم پیش از مسیح‪ ٬‬توسط جینا واردهامانا ماهاویرا در برابر آموزش های براهماتیسم بنیانگذاری شد و هنوز هم‬
‫در آنجا دنباله روانی دارد‪ .‬آئین جین به پیروان خود آموزش می دهد‪ ٬‬رستگاری از طریق نیل به کمال و پرهیز از آزار رساندن به‬
‫جانوران دیگر در توالی زندگی ها میسر می گردد و به سبب زهد و پارسایی پیروان آن آوازه یافته است ‪ -‬م‪ ).‬فکر می کنند ما با‬
‫فراتر برخاستن از فردیت خود و رهانیدن خویش از گردونه زایش و مرگ به جاودانگی می رسیم‪.‬‬
‫آره؟ اگر چنین است‪ ٬‬پس زایش دوباره ما در بدنی دیگر چه صیغه ایست؟ من همیشه آنرا تحسین کرده ام‪ .‬نخست ناپلئون بودم‪ ٬‬اکنون‬
‫داریل هستم و پس از این هم خرگوش خواهم شد‪.‬‬
‫در این میدان تنها تو نیستی‪ ٬‬داریل‪ .‬بسیارند کسانی که در باختر زمین گمان می کنند زاده شدن دوباره در تنی دیگر‪ ٬‬نسخه دیگر‬
‫جاودانگی روح می باشد‪ .‬خب‪ ٬‬نه‪ .‬در گام نخست بودیست ها ( که به ویژه در غرب آنها را با زاده شدن دوباره گره می زنند) هیچ‬
‫باوری به جان ندارند‪ .‬برداشت آنها از زاده شد ِن دوباره مانند روشن کردن شمعی بکمک شمع دیگر است ( که در این میان شمع‬
‫نخست با دادن شعله خویش به شمع دیگر‪ ٬‬خاموش می گردد)‪ .‬در اینجا خویشتنی انتقال داده نمی شود‪ ٬‬چون خویشتنی در میان نیست‬
‫که انتقال داده شود‪.‬‬
‫از این گذشته دوباره زاده شدن در تنی دیگر‪ ٬‬چیز دیگریست تا آنچه که مردم در اینجا می پندارند‪’ .‬بدن غیر محسوس‘ ما همچنان براه‬
‫خود ادامه می دهد‪ ٬‬درسته‪ ٬‬اما در همان جاده خاکی‪ .‬روان ما‪ ٬‬از طریق زنده شدن دوباره در تنی دیگر‪ ٬‬برای رسیدن به خویشتن‬
‫راستین و جهانی مان‪ ٬‬بارها و بارها می باید آبدیده و پالوده شود‪ .‬برای دستیابی به آن می باید بارها و بارها در همان خاکی از نو زاده‬
‫شویم و هر بار باز بمیریم‪ ٬‬تا بتوانیم با خویشتن جهانی مان یکی شویم و در چرخ گردون جاودان‪ ٬‬جاییگزین گردیم‪.‬‬
‫زاده شدن دوباره در تنی دیگر چیزی نیست مگر گسترش دادن قانون کارما‪ .‬آدمهایی که دست به تبهکاری می زنند‪ ٬‬خود تباه می‬
‫شوند ‪ -‬هم در این جهان و هم در جهان پس از این‪ .‬اما آنچه را که در زندگی آتی می شویم‪ ٬‬نباید به عنوان پاداش یا مکافات دید‪ .‬هدف‬
‫از زایش دوباره در بدنی دیگر‪ ٬‬امکان و فرصتی است به ما تا خود را تکامل دهیم‪.‬‬

‫~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~‬

‫‪40‬‬
‫فرگشت آفرینشگر‬
‫دو بازیکن گلف سرگرم بازی بودند‪ .‬یکی از آنان‪ ٬‬از دیگری پرسید‪’ :‬تو به دوباره زنده شدن در تنی دیگر باور داری؟‘‬
‫دوستش پاسخ داد‪’ ٬‬ذره ای شک ندارم‪‘.‬‬
‫’دوست داری در زندگی بعدی چه شکلی باشی؟‘‬
‫’یک زن لزبی ‪ -‬هم جنس باز‪-‬م‪‘.).‬‬
‫’آره؟ برای چی؟‘‬
‫’می خواهم باز هم با زن ها عشق بازی کنم‪‘.... ٬‬‬
‫~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~‬

‫اما بعضی ها سوراخ دعا را گم می کنند و خودشان هم نمی دانند چه می کنند‪ .‬پیرو نوشته هندی در گارودا پورانا (یکی از هیجده‬
‫نوشته هندی در باره خدای هندی ها ویشنو‪ ٬‬در آیین ویشنایسم ‪ -‬م‪ ).‬کسی که براهما پوترایی را بکشد ( که در غرب روشنفکران از آن‬
‫زمره اند) در زندگی بعدی با (بیماری) سل برمیگردد‪ .‬دوستان با تاسف باید بگویم‪ ٬‬کسی هم که گاوی را بکشد‪ ٬‬سرنوشت بهتری‬
‫نخواهد داشت‪ :‬زن یا مردی که آن کار را می کند در زندگی بعدی مانند خرد باختگان گوژدار خواهند بود‪ .‬پس دفعه بعد که روی‬
‫همبرگر خود سس کچ آپ می مالید ‪ ...‬کسی هم که دوشیزه ای ( دختری که هنوز دخترانگی خود را دارد) را بکشد‪ ٬‬چه؟ او در‬
‫زندگی بعدی جزام خواهد گرفت‪ .‬حواس تان هست؟‬
‫~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~‬

‫پیروان عصر نوین با گوشه های ناآشنا و غریب باور به دوباره زنده شدن در تنی دیگر‪ ٬‬داستان های با مزه ای می گویند‪.‬‬
‫در سایت اینترنتی ایستگاه دوباره زنده شدن در تنی دیگر‪ ٬‬فهرستی از پرسش های کوتاه را می بینید که برپایه پاسخ به آنها‬
‫می توانید تشخیص دهید‪ ٬‬به احتمال زیاد‪ ٬‬با چه شکل و شمایلی برمیگردید‪ .‬ما نمی گوئیم چه کسی به ریخت چه جانوری در‬
‫خواهد آمد‪ ٬‬اما می دانیم که یکی از دو نویسنده (کتاب‪-‬م‪ ).‬به صورت یک پاندای دوست داشتنی و دیگری به صورت یک‬
‫موش صحرایی برمیگردد‪.‬‬
‫~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~‬

‫در این میان در غرب چه می گذرد‬


‫بسیاری از کارکردهای جان را که فالسفه پیش از سقراط و همچنین ارسطو و افالتون می دیدند‪ ٬‬همان هایی است که اکنون از آنها با‬
‫کارکردهای روح نام می برند‪ :‬پیشروی‪ ٬‬دانش اندوزی کردن‪ ٬‬دریافت کردن و آگاه گشتن‪ ٬‬آروزمند بودن‪ ٬‬خواستن‪ ٬‬استدالل کردن‪.‬‬
‫واژه یونانی برای جان سایک می باشد‪ ٬‬واژه ای که امروزه ما آنرا برای روح بکار می بریم‪ .‬پس روانشناسی (سایکولوژی ‪ -‬م‪٬).‬‬
‫مطالعه نوین سایک یا جان‪ ٬‬خود را با روح سرگرم می دارد نه با جان‪.‬‬
‫هنگامی که سخن از روح در میان است‪ ٬‬ما مردم باختر زمین به چه می اندیشیم؟ آیا تنها چیزی از آن‪ ٬‬که به ما دلخوشی می دهد‪٬‬‬
‫خواهی نخواهی جاودانگی نیست؟ ناهمانندی روح ما از مغز مان‪ ٬‬که بخشی از بدن ما می باشد‪ ٬‬در چیست؟ اگر جان همان روح‬
‫باشد‪ ٬‬در حالی که روح با مغز سازگاری و هماهنگی دارد‪ ٬‬پس می توانیم جاودانگی را کم و زیاد بکنیم‪ .‬واژه ای که در بخش‬
‫پرستاری های ویژه زیاد بگوش می خورد‪ ٬‬از این باره خیلی چیزها را نشان می دهد‪ :‬مرگ مغزی‪.‬‬

‫‪41‬‬
‫در سده هفدهم پدر فلسفه نوین باخترزمین‪ ٬‬رنه دکارت‪ ٬‬با این اندیشه پا پیش نهاد که روح و ماده ( که مغز هم از آنست)‪ ٬‬دو مورد‬
‫کامالً متفاوت از هم‪ ٬‬حتی دو جهان متفاوت با قوانین متفاوت می باشد‪ ٬‬بدون هیچ سطح تماسی‪ .‬اما این نیز پرسش هایی را پیش می‬
‫آورد‪ :‬اگر آنها هیچگونه همپوشانی نداشته باشد‪ ٬‬اگر هریک در جهان جداگانه خود ایستاده باشد‪ ٬‬چگونه ممکن است ماده در روح به‬
‫دگرگونی هایی بیانجامد یا روح می توان در جهان مادی موجب تغییراتی گردد؟ اشیاء فیزیکی (مادی‪-‬م‪ ).‬ظاهرا ً سبب دریافت آنها در‬
‫روح ما می گردد و به یمن ’اراده‘ بخش های معینی از بدن می تواند حرکت کند‪ .‬از این گذشته ما مواد شیمیایی خاصی داریم که‬
‫آغازگر دگرگونی های بزرگی در روح مان می گردد و در نتیجه به یکباره‪ ٬‬همچنانکه روزگاری بیتل ها می خواندند ’در حامل های‬
‫گِل الگو سازی روابط آینه ای می بینیم‘‪۱۰۹ .‬‬
‫~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~‬

‫دوگرایی در زبان انگلیسی‬


‫وات ایز مایند؟ (ذهن چیست؟)‬
‫‪ -‬نو َمتر ( ‪-‬ماده نیست یا مهم نیست)‬
‫وات ایز مایند؟ (ذهن چیست؟)‬
‫‪ِ -‬نور مایند ‪( -‬مهم نیست)‬
‫~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~‬

‫باالخره رابطه میان بدن و روح چگونه است؟‬


‫یکی دیگر از فالسفه سده هفدهم‪ ٬‬خردگرای آلمانی‪ ٬‬گوتفرید ویلهلم فون الیپنیتز‪ ٬‬گفت میان ماده و ذهن هیچگونه پیوندی نیست‪ .‬او می‬
‫گفت کارکرد آن دو‪ ٬‬مانند دو ساعت همگام و هم‪-‬زمان شده‪ ٬‬موازی هم و جدا از هم می باشد‪ .‬هر کدام از آن ها گستره خود را دارد‪٬‬‬
‫دگرگونی های یکی با دگرگونی هایی در دیگری همراه می شود‪ ٬‬چرا که این همگونی و هماهنگی را خدا در آنها نهاده است‪ .‬جی‬
‫دبلیو ال‪ .‬به خاطر این توضیح خدا عمرت دهاد‪ ٬‬اگر من جای تو بودم از آن ماده نشئه کننده کمتر می زدم‪.‬‬
‫تی‪ .‬اچ‪ .‬هاکسلی‪ ٬‬داروینیست سده نوزدهم گفت روح چیزی نیست مگر پیامد جانبی کارکرد بدنی‪’ ٬‬پدیده ای جنبی (اپی فنامنون)‘‪ ٬‬مانند‬
‫سایه ای که روی زمین می افتد‪ .‬اپی فنامنولوژیست ها می گفتند دگرگونی های فیزیکی در مغز می تواند آغازگر روندی گردد‪ ٬‬مانند‬
‫دگرگونی های روحی‪ ٬‬اما دگرگونی های روحی نمی تواند سرآغاز چیزی باشد‪ ٬‬حتی در روح دیگران‪ .‬بدن ما از آن میان ذهن ما‪٬‬‬
‫کارهایی را که می باید انجام می دهد‪ ٬‬اما جان یا روح ما فقط تصاویر را نشان می دهد‪.‬‬
‫’رفتارگرایان خرد ورز‘‪ ٬‬از آن میان فیلسوف سده بیستم بریتانیا‪ ٬‬جیلبرت رایل‪ ٬‬از این نیز گامی فراتر رفتند‪ .‬رایل دیگاه دکارت را که‬
‫می گفت روح و بدن دو چیز جداگانه است‪ ٬‬اما روح بر سبیل تصادف در بدن ’خانه گزیده است‘‪ ٬‬سرزنش می کرد‪ .‬رایل از آن دیدگاه‬
‫با ’روح درون ماشین‘ نام می برد‪ .‬او می گفت دکارت با کوششی که برای تعریف بود و هستی روح کرد‪ ٬‬سده ها ما را به گمراهی‬
‫کشاند‪ .‬داشتن روح با داشتن چیزی یکی نیست؛ آن تنها به این معنا است که شما مهارت ها و ویژگی های شخصیتی خاصی دارید‪ .‬ما‬
‫گمان می کنیم چیزی در حالت و وضعیت ذهنی ما‪ ٬‬برای نمونه باور ها و آرزوهای مان‪ ٬‬رفتار ما را رهبری می کند‪ ٬‬در صورتی که‬
‫واقعیت این است رفتار ما را آن ویژگی های شخصیتی راه می برد و حالت روحی ما بازتابی از آن ویژگی های شخصیتی می باشد‪.‬‬
‫بدین سان از آن جاودانگی چیزی برجای نمی ماند‪ :‬تصور مهارت های جاودانگی و ویژگی های شخصیتی با عقل جور در نمی آید‪.‬‬
‫اما کسی چه می داند‪ .‬برای بسیاری از مردم تصور جان یا روح جاودانه‪ ٬‬کار ساده ای نیست‪.‬‬
‫پیشرفت های تکنولوژی رایانه ای منجر به طرح پرسش های تامل برانگیزی در زمینه بحث های بدن‪-‬روح گشته است‪ .‬در سال‬
‫‪ ۱۹۵۰‬آالن تورینگ‪ ٬‬از بینانگذراران دانش رایانه ای‪ ٬‬که در در زمان جنگ دوم جهانی از ُکد شکنان یا رمز گشایان شناخته شده‬
‫بود‪ ٬‬این پرسش را پیش کشید که آیان از باره نظری امکان آن هست چنان کامپیوتر بزرگی ساخت که در ما به این ایده دامن زند که‬
‫آن یک آدم است‪ ٬‬درست همانگونه که هال در سال ‪ ۲۰۰۱‬در فیلم اودیسه کیهانی بود‪ .‬اگر فرض کنیم هال یک آادم است‪ ٬‬این‬
‫درخصوص نقش شرایط و اوضاع ذهنی ما که خواهی نخواهی روی رفتار ما دارد‪ ٬‬بیانگر چه چیزی می تواند باشد؟ ای بسا که رفتار‬
‫ما نیز‪ ٬‬مانند رفتار هال‪ ٬‬به واسطه برنامه ریزی پیچیده ای تعیین می شود و این دید و برداشت ما‪ ٬‬که روح ما رفتار ما را تعیین می‬
‫کند‪ ٬‬توهمی بیش نیست‪ .‬پیروان بودا که درون‪-‬اندیشی (میدیتیشن) می کنند یا کسانی که دارو های روانگردان را تجربه می کنند‪ ٬‬می‬

‫‪42‬‬
‫گویند آنان به این ایده رسیده اند که روح ما همواره یک گام از رفتارمان پس می ماند و پیوسته می باید بکوشد خود را به آن‬
‫برساند‪.‬‬
‫بحث روح‪-‬بدن تا به امروز دوام آورده است‪ .‬اگرچه آن بحث ها باریک بینانه تر و پیچیده تر گشته‪ ٬‬اما نقطه عزیمت آنها تغییری‬
‫نیافته است‪ .‬هنوز انواع و اقسام دوگرایان می بینیم که باور دارند روح چیز دیگریست تا مجموعه ای از انگیزش های نیورو‬
‫الکتریکی مغز‪ .‬از آن سر هم فیزیکالیست ها یا بدن گرایان ( این ها فقط به جهان مادی باور دارند ‪ -‬م‪ ) .‬را داریم‪ ٬‬که می گویند‬
‫شرایط ذهنی با شرایط مغزی مشخصی یکی می باشد‪ .‬در پله آخر کارکردگرایان ( فانکشنالیستس) را داریم که در این باره خنثی فکر‬
‫می کنند و بکار ما نمی آیند‪.‬‬
‫~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~‬

‫زومبی های خندان‬


‫از چیزهای خنده دار که به بحث روح چیست دامن می زند‪ ٬‬مساله زومبی ها می باشد‪ .‬البته به نظر می رسد آن با توجه به مرگ بی‬
‫ربط نباشد‪.‬‬
‫مساله زومبی ها برای فیزیکالیست ها مساله می باشد‪ ٬‬چون آنها می گویند اگر ما مغز را و چگونگی کار آن به وسیله الکتریسیته را‬
‫توضیح دهیم‪ ٬‬دیگر چیزی برای گفتن نمی ماند‪ .‬کارکرد روح ما ‪ -‬احساس ها‪ ٬‬افکار‪ ٬‬نیات ‪ -‬تحت قلمرو قوانین فیزیک قرار می‬
‫گیرد‪ .‬اندیشیدن و همچنین اندیشه های شما حاصل تکانه های فیزیک ِی نیورو الکتریکی می باشد‪.‬‬
‫فیلسوف امریکائی سده بیستم‪ ٬‬سائول کریپکه‪ ٬‬پرسش کانونی فیزیکالیست ها را چنین فرمله می کند‪ :‬خدائی جهانی می آفریند که‬
‫درست مانند جهان ماست و در آن کارکرد همه چیز پیرو قوانین فیزیکا می باشد‪ .‬آیا آن آفریننده برای آفریدن آگاهی آدمی کار دیگری‬
‫هم می باید بکند؟‬
‫لودویگ ویتگنشتاین آنرا چنین فرمول بندی می کند‪’ ‘ :‬اگر از حقیقت باال رفتن دستم‪ ٬‬حقیقت باال بردن دستم را کم کنم‪ ٬‬چه چیزی می‬
‫ماند؟ (شاید بهتر است این جمله را چند بار بخوانید‪ .‬ما که به یقین این کار را می کنیم‪).‬‬
‫مساله زومبی ها از این جا سرچشمه می گیرد‪ .‬زومبی ها آدمهایی هستند بدون آگاهی‪ ٬‬از این که بگذریم زومبی ها کارهایی می کنند‬
‫که آدم های معمولی می کنند‪ .‬اگر زومبی ها وجود داشته باشند‪ ٬‬نمی شود از فیزیکالیسم دفاع کرد‪ ٬‬چون اگر آن درست می بود‪٬‬‬
‫زومبی ها آگاهی می داشتند‪.‬‬

‫زومبی هایی که خیلی زیاد مانند آدم ها هستند‬


‫تند نرو‪ ٬‬شاید اصالً زومبی ها وجود نداشته باشند‪ .‬تا حاال که کسی یکی شانرا هم ندیده است‪ ٬‬اگرچه به خیلی از میهمانی های بزن و‬
‫بکوب هم رفته ایم‪ .‬اما زومبی پرستان زرنگ و ریاکار می گویند اینکه مشکلی نیست‪ .‬این امکان که زمبی ها وجود دارند‪ ٬‬چندان‬
‫روشن است که بتوان ریشه فیزیکالیست ها را با تبر زد‪ .‬بدین سان زومبی پرستان داستان هایی می سازند که در آنها وجود زومبی ها‬
‫امکان پذیر می باشد‪ .‬فیلسوف کنونی بریتانیا جیلبرت کیرک می گفت ما امروز می تواتنیم تجسم کنیم جای آدم کوتوله های خیلی‬
‫کوچک در داستان گالیور‪ ٬‬در کله گالیور بود که اعصاب دریافت کننده (ورودی‪ /‬ادراکی) او را از اعصاب حرکتی (خروجی‪ /‬عملی)‬
‫جدا می سازد‪ .‬اکنون آن فریبکاران همه ورودی ها را به درون می آورند و ماهیچه های او بکار می اندازند‪ .‬از بیرون به نظر می‬
‫رسد کارکرد گالیور عادی می باشد‪ ٬‬اما چیزی که او ندارد‪ ٬‬آگاهی است‪ .‬در واقع او یک زومبی است‪ .‬کیرک می گوید‪ ٬‬چون ما می‬
‫توانیم آن سناریو را تجسم و تخیل کنیم‪ ٬‬پس آگاهی می باید چیزی بیشتر از ورودی فیزیکی باشد‪.‬‬
‫فیزیکالیست ها داد می زنند این همه گاز ندهید‪ .‬اگر چیزی قابل تخیل و تجسم باشد به این معنی نیست که امکان پذیر هم است‪ .‬شما می‬
‫توانید آدم های کوتوله بسیار کوچک را برای خود تجسم و تخیل کنید‪ ٬‬اما در جهان واقعی که آنها وجود ندارند‪.‬‬
‫در این نقطه بگو مگو ها بی سر و ته می شود و روح ما ( یا مغز ما هر کدام را که خواستید بپذیرید) وا می دهد‪.‬‬
‫~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~‬

‫‪43‬‬
‫واو! باالخره من چیزی را فهمیدم‪ :‬فیلسوف ها کار بهتری ندارند مگر ابداع و اختراع اشکال و شخصیت های فیلم های دیسنی‪.‬‬
‫اما قبول کن که پس از آن‪ ٬‬در باره آن اشکال سواالت جالبی می کنند‪.‬‬
‫از چه نظر جالب؟ معلومه‪ ٬‬جالب برای شخصیت های دیسنی‪ .‬به هر روی‪ ٬‬از دید من جان چیز دیگریست تا روح‪ .‬هیچ می دانی‪٬‬‬
‫آرتا فرانکلین ( خواننده‪ ٬‬شعر سرا برای آواز و پیانیست امریکایی در میان سال های ‪ ۱۹۵۲‬تا‬
‫جان ژرفش بیشتر دارد تا روح؟ ِ‬
‫‪ ۱۹۶۰‬که به شهبانوی جان آوازه یافته بود و رولینگ استون ها هم در آواز های خود از او به عنوان بزرگترین خواننده یاد می کنند ‪-‬‬
‫م‪ ).‬شهبانوی جان است نه ملکه روح و آنچه را که در امریکا از آن با ’خوراک جان فزا‘ یاد می کنند‪ ٬‬بیشتر خوش مزه است تا‬
‫’غذای روح‘ [فرض کن توی آن کمی هم جنیکو (درخت و گیاهی در ژاپن که از آن ادویه درست می کنند ‪ -‬م‪ ).‬ریخته باشند]‪ .‬آها‪٬‬‬
‫یک چیز دیگر‪ :‬جان از چشم انداز اخالقی می تواند خوب یا بد باشد‪ .‬روحیه خوب داشتن به این معنی می باشد که در ریاضیات خوب‬
‫استی یا در (زبان) فرانسه بیست می گیری‪ .‬اما کسی را که جان خوب دارد زمین تا آسمان با او فرق می کند‪ .‬او کسی استکه درد تو‬
‫را می فهمد‪ .‬برای همین است که می گویند دوستان جانی‪.‬‬
‫حرف معقولی می زنی داریل‪ .‬اُتو رنک‪ ٬‬فیلسوف و روانشناس سده بیست (که کارش روان درمانی بود) درست همان حرف تو را‬
‫میزد‪ .‬او می گفت برداشت نوین که در آن روح و جان یکی انگاشته می شود‪ ٬‬یکسره نادرست است‪ .‬بگفته او در روزگاران خوش‬
‫گذشته‪ ٬‬جان همسان ’نیروی زندگی‘ بود ( به جیمز براون بیاندیشید که با جان و دل ‪-‬نیروی زندگی‪’ -‬آی فیل گود‘ را می خواند‪ ).‬آن‬
‫نیروی زندگی یا مانا بر همه جا گسترده بود‪.‬‬
‫در آن روزگار خوش گذشته‪ ٬‬که در آن هر مردی هنوز مرد بود‪ ٬‬بچه های توی غار هر از گاهی به شستن ظرف ها کمک می کردند‪٬‬‬
‫ترس مرگ ما را در چنگال خود نمی فشرد‪ .‬چون این نیروی زندگی فراگیر‪ ٬‬همه جا گسترده بود‪ .‬نه تنها آن نیرو با ما بود‪ ٬‬که‬ ‫هنوز ِ‬
‫ما هم بخشی از نیروی جاودانگی بودیم‪ .‬اما نیروی زندگی پس از چندی گرفتار نیروی اراده فردی گشت‪ ٬‬پس از آن کمی زمان الزم‬
‫بود تا مردم به فهمند که اراده یکی می تواند خواست و اراده دیگری را بشکند‪ .‬آن می توانست برای دیگری به معنی پایان زندگیش‬
‫باشد‪ ٬‬در گام نخست به معنی واقعی کلمه‪ ٬‬همچنین از این دیدگاه که برداشت آغازین از نیروی اراده چنان با اید ٔه آنان از نیروی زندگی‬
‫درهم تنیده بود که هر گونه تحدیدی در نیروی زندگی‪ ٬‬برای همه آنان‪ ٬‬یادآور ترس مرگ بود‪ .‬به سخن دیگر‪ .‬امکان شکسته شدن‬
‫اراده با تهدید شکسته شدن جان همراه می گشت‪ .‬بدین سان‪ ٬‬برای همه‪ ٬‬روزگار خوش‪ ٬‬بی رنگ و ریای مانا به سر آمد‪.‬‬
‫اما فراموش نکنیم که نیرومندتر از نیروی فرد نیروی تبار بود‪ .‬ازآنرو آدم ها نیروی فردی خود را با نیروی گروه گره می زدند و‬
‫جوش می دادند‪ .‬این کار برای آنان برتری چشمگیری بهمراه می آورد‪ :‬گروه و قبیله نامیرا بود‪ ٬‬پس هر فردی که عضوی از ایل و‬
‫تباری می شد‪ ٬‬می توانست گمان کند که او نیز نامیرا گشته است‪.‬‬
‫بگفته رانک در روزگار انجیل این اراده جمعی بر روی چیزی فرافکنی می شد که هنوز در گمان نمی آمد ‪ -‬به خدای یکتاپرستی ‪-‬‬
‫پس از آن بود که آن نفرین آغاز گشت‪ ٬‬پس از آن بود که اظهارات فرد را می شد به عنوان سرکشی و ایستادگی دید‪ ٬‬پس از آن بود‬
‫که مفاهیم ’گناه‘ و ’بی گناهی‘ سر برآورد‪ ( .‬یکی از مزیت های تعلق داشتن به گروه آنستکه گروه در واقع نمی تواند گناهی مرتکب‬
‫شده باشد‪ ٬‬اگر هم روزی آن پیش بیاید‪ ٬‬بر آن چشم می بندند یا آنرا ناچیز می شمارند‪ ).‬چنین بود که مفهوم تقصیر فردی پدید آمد که‬
‫ترس از دست دادن جان خود نیز تحفه آن بود‪ .‬اراده و نیت پلید = روح پلید = نیروی زندگی پلید‪ .‬پائولوس (از رهبران مسیحیت در‬ ‫ِ‬
‫آغاز آن ‪ -‬م‪ ).‬همیشه بدون پرده پوشی می گفت‪’ ٬‬پاداش گناه مرگ است‘‪.‬‬
‫پروفسور رانک یهودی بود‪ ٬‬اما شور و عشق به از خودگذشتگی را راهی برای کنار آمدن با ترس از مرگ می دید‪ .‬بدین سان من‬
‫(ایگو) گامی از مرگ جلوتر می افتد‪ ٬‬پیش از آنکه مرگ بتواند من (ایگو) را از میان بردارد‪ ٬‬او با مرگ خود‪ ٬‬آن مشکل را حل می‬
‫کند‪ .‬اما رانک می دید که پیش کش کردن خود برای شماری از آدم ها کار دشواریست‪ ٬‬پس می گوید بهتر است راه هنرمندان را‬
‫ترس مرگ نقش کارساز و چشمگیر‬ ‫رفت‪ .‬منظور او آن بود که هنرمندان در یافتن و آفرینش یک راه اجتماع ِی موثق و معتبر به ِ‬
‫دارند‪ .‬بی گمان جیمز جویس در فهرست اتو از هنرمندان ’جان دار‘‪ ٬‬جایگاه باالیی داشت‪ ٬‬اگرچه رفتار او چندان خوشایند نبود‪.‬‬
‫خب‪ ٬‬داریل‪ ٬‬آیا این بیش و کم شبیه همان چیزیست که منظور تو از ’جان‘ بود؟‬
‫درسته‪ ٬‬آن به سوی خوبی می رود‪ .‬اما از مردم نیز می شنوم که به همین سادگی تن به از خودگذشتگی نمی دهند‪ .‬مگر امروزه کسی‬
‫هم به آن تن می دهد؟ من هنر های زیادی را می شناسم‪ ٬‬اما نمی دانم از چه چیزی خوشم می آید‪ .‬تنها چیزی را که می خواهم بدانم‬
‫آنست آیا جان من‪ ٬‬اراده من یا هر نامی که بخواهی رویش بگذاری‪ ٬‬می تواند زندگی جاودانه یابد‪ .‬اکنون برایم مهم نیست چه بر سر‬
‫تنم می آید‪ .‬تنها می خواهم ’م ِن‘ من جاودانه شود‪.‬‬
‫بسیار خب داریل‪ ٬‬خودت آنرا خواستی‪ .‬برمیگردیم به روزگاران طالیی فلسفه‪ ٬‬به یونان‪.‬‬

‫‪44‬‬
‫افالطون در گفتگو های گوناگون ’نشان داد‘ که جان نامیراست‪ .‬شناخته شده ترین مدرک در این زمینه را می شود در گفتگوی مِنو‬
‫دید‪ ٬‬که در آن سقراط نشان می دهد جان یک تن می باید پیش از زاده شدن او هستی داشته باشد‪.‬‬
‫شگفتا که آدم ها عالقه و توجهی به امکان وجود زندگی ابدی‪ ٬‬پیش از آمدن شان به این جهان را ندارند‪ .‬شاید به این سبب که از امکان‬
‫یاد شده آگاهی ندارند‪ ٬‬هرچند آنها پیش از آمدن نیز بودند‪ .‬این امر پرتو نوی روی پرسشی کهن می افکند‪ ٬‬به این پرسش که با توجه به‬
‫امکان جاودانگی جان‪ ٬‬آگاهی پسا‪-‬زمینی ما چه شکلی خواهد بود‪ .‬آیا آگاهی زمینی ما همچنان خواند ماند؟ اگر نمانَد‪ ٬‬پس برای چه‬
‫آنهمه خود را به جاودانگی دل مشغول می داریم؟ اگر من زنده نماند‪ ٬‬برای چه من (یا من = ایگو) این همه حرص و جوش می‬
‫خورم؟‬
‫دلیل و مدرکی که سقراط برای جاودانگی پیش از زاده شدن می آورد آنست یکی از برده های جوان مِ نو‪ ٬‬که هرگز به مدرسه نرفته‬
‫بود‪ ٬‬به قضیه فیثاغورث رسید‪ ٬‬بی آنکه چیزی از هندسه بداند‪ .‬این نشان می دهد که او آنرا به یاد می آورد‪ .‬می دانی اصالً قضیه‬
‫گوش راستگوشه‪ ٬‬مربع وتر برابر است با مجموع مربع های طول دو ضلع دیگر‪ .‬هان‪ ٬‬چی‬ ‫ِ‬ ‫فیثاغورث چه می باشد؟ در یک سه‬
‫گفتی؟ ما این را که در دبیرستان یاد گرفته ایم‪ ٬‬اما به سختی می توانیم آنرا به یاد آوریم‪ ٬‬سهل است چیزی را بیاد آوریم که پیش از‬
‫زاده شدن یاد گرفته ایم‪.‬‬
‫سقراط ادعا می کند که آن جوان را تنها بسوی گزاره و قضیه ای که جایی در ژرفای روح و روانش آرمیده ’راهنمایی می کند‘‪ .‬در‬
‫حالی که با چوبی روی شن ها خطوطی می کشد‪ ٬‬میان او و آن جوان این گفتگو پیش می آید‪:‬‬
‫سقراط‪ :‬می دانی که به این شکل چهار َبر می گویند؟‬
‫جوان‪ :‬آره‪.‬‬
‫سقراط‪ :‬می دانی در یک چهار بر هر چهار َب ِر آن باهم برابر می باشد؟‬
‫جوان‪ :‬بدون شک‪.‬‬
‫سقراط‪ :‬و طول دو خطی که گوشه های روبری هم را بهم وصل می کند و از وسط چهار بر می گذرد‪ ٬‬باهم برابر می‬
‫باشد؟‬
‫جوان آره‪.‬‬
‫گفتگو بر این منوال پیش می رود‪ .‬سقراط همچنان از آن جوان پاسخ های کوتاهی دریافت می کند‪ .‬تا اینکه می رسیم به جان‬
‫کالم‪:‬‬
‫سقراط‪ :‬مِ نو‪ ٬‬می بینی که من چیزی یادش نمی دهم‪ ٬‬تنها از او می پرسم‪ .‬حاال او می فهمد طول خطی که می خواهد بکشد‪ ٬‬چه اندازه‬
‫می باید باشد تا بزرگی شکلی که کشیده است هشت متر مربع باشد‪.‬‬
‫برای سقراط این دلیل و اثبات آنست که نوجوان مذکور آگاهیی را که از پیش داشت‪ ٬‬به یاد می آورد‪ ٬‬پس از این جا پی می بریم که‬
‫روح ابدی وجود دارد و آن روح نامیرا در هندسه هم نمره خوبی می گیرد‪.‬‬
‫امروزه هر کارشناس آموزش و پرورشی با دیدن این خواهد گفت سقراط با آن روش پرسیدن و پاسخ دادن‪ ٬‬قضیه مذکور را به آن‬
‫جوان یاد می دهد‪.‬‬

‫‪45‬‬
‫ِمنو امروزین‬
‫زن و شوهری برای یادگیری زبان چینی نامنویسی کردند‪ .‬آموزگار زبان چنی از آنها پرسید‪’ :‬می خواهید بروید چین؟‘‬
‫شوهر پاسخ داد‪’ ٬‬نه‪ ٬‬ما یک بچه چینی را به فرزندخوادگی پذیرفته ایم‪ ٬‬می خواهیم تا چندی دیگر که او زبان باز می کند و صحبت‬
‫می کند‪ ٬‬زبان چینی یادبگیریم تا به فهمیم چه چیزی می گوید یا چه می خواهد‘‪.‬‬
‫دست کم استدالل سقراط سواالتی را در باره اینکه حافظه چیست و چگونه کار می کند‪ ٬‬پیش می آورد‪ .‬آنچه پیداست‪ ٬‬آن بیشتر به‬
‫چیستان می ماند‪.‬‬
‫سه پیرمرد برای آزمایش حافظه می روند پیش دکتر‪ .‬دکتر از نخستین آنان می پرسد‪’ ٬‬سه سه تا می‬
‫شود چند؟‘‬
‫ثث ’‪‘۲۸۵‬‬
‫ثث‬ ‫دکتر با نگرانی همین را از دومی می پرسد‪’ ٬‬به نظر شما سه سه تا چند می شود؟‘‬
‫آن مرد داد می زند‪ ٬‬دوشنبه‪.‬‬
‫دکتر که خیلی نگران و مردد گشته از سومی می پرسد‪’ :‬شما چی؟ از دید شما پاسخ درست چه می‬
‫باشد؟‘‬
‫پیرمرد سومی پاسخ می دهد‪’ ٬‬نُه‘‪.‬‬
‫دکتر که با شنیدن پاسخ درست کمی حال اش جا آمده بود‪ ٬‬می گوید‪’ ٬‬آفرین‪ ٬‬چگونه پاسخ درست را‬
‫یافتی؟‘‬
‫’اینکه خیلی ساده است‪ ٬‬از ‪ ۲۸۵‬دوشنبه را کم کنی می شود نُه‪‘.‬‬

‫افالطون در دولت (از کتاب های خود وی ‪-‬م‪ ).‬با استدالل نیمه پخته ای پا پیش می نهد تا به دستاویز آن ’ثابت‘ کند جان نابود‬
‫ناشدنیست‪ .‬اما پرسشی که در آن زمان برای او پیش نیامد‪ ٬‬چیزیست که به چیستان جاودانه عمامه شناخته شده است‪ .‬آن عمامه مانند‬
‫کیکی است که تویش پر از میوه های خشک شده جنوب است و سواالت جالبی را دامن می زند‪ .‬آدم های بزرگی چون ِدیو باری و‬
‫جانی کارسون در این زمینه اظهار نظر کرده اند‪.‬‬
‫باری‪ :‬عمامه ارمغان ایده آلی می باشد‪ ٬‬چون هنوز خدمات پستی راهی برای از کار انداختن آن نیافته است‪.‬‬
‫کارسون‪ :‬در ایاالت متحده فقط یک عمامه وجود دارد که سال به سال از خانواده ای به خانواده دیگر فرستاده می شود‪.‬‬
‫در اینجا پرسشی پیش می آید‪ :‬آیا عمامه نامیراست؟‬

‫داریل‪ ٬‬آیا احساس می کنی خودت چیز نامیرایی استی؟‬


‫دوستان‪ ٬‬بگذارید بی پرده حقیقت را بگویم‪ .‬آن افالطون آش دهن سوزی نبود‪ ٬‬یک تکه گوشت گندیده بود‪ .‬یک آلوچه ترش‪.‬‬

‫‪46‬‬
‫{‪}۸‬‬

‫بهشت‪:‬‬
‫جایی که آروز داری برای رسیدن بدان بمیری‬

‫بسیار خب‪ ٬‬چند تن آدم زبر و زرنگ شما را به دُم فالسفه ای می بندند که از گورهای شان در این بحث ها شرکت می کنند؟ شما را‬
‫نمی دانم‪ ٬‬اما خودم هرشب پیش از خوابیدن با خدا راز و نیاز می کنم تا به بهشت بروم‪ .‬این راز و نیاز برای آنست که اگر به یکباره‬
‫در خواب مردم‪ ٬‬می فهمی چی میگم؟ این همه از بهشت بد نگو‪ ٬‬نمی تونی یک چیز خوبی در باره بهشت بگویی؟‬
‫ال درست میگی‪ ٬‬داریل‪ ٬‬آدم می تواند با فلسفه پردازی راه های دور و درازی را برود‪ ٬‬اما بعضی از آن گستره های عجیب و‬ ‫کام ً‬
‫غریب چنان از تفکر هر روزه ما به درو است که ما هم دل مان می خواهد داد بزنیم و به همه آن فالسفه و خداشناسان یاوه سرا‬
‫بگوئیم‪’ :‬دست از این یاوه گویی ها بردارید‪‘.‬‬
‫واقعیت این است‪ ٬‬پیرو پژوهش های گسترده ای در میان امریکائی هائی که از ادیان مختلف (حتی از بی دین ها) می شد‪ ٬‬به نظر می‬
‫رسد اکثریت بزرگی باور دارند پس از مرگ شکلی از زندگی‪ ٬‬همچنین بهشت و دوزخ‪ ٬‬وجود دارد ( البته برای فروید و ِبیکر‬
‫هیچکدام از این ها شگفتی آور نبود‪).‬‬
‫شمار کسانی که فکر می کنند گونه ای از زندگی پس از مرگ وجود دارد‪ ٬‬کمتر از هشتاد و یک درصد نیست‪ ٬‬تنها دو درصد کمتر‬
‫از آن باور دارند‪’ :‬همه جانی دارند‪ ٬‬که زندگی جاودانی دارد‪ ٬‬چه در پیش خدا‪ ٬‬چه در نبود او‪ ‘.‬پس بهشت چی؟ شصت و هفت درصد‬
‫گفته اند به آن باور دارند‪ ٬‬شصت و دو درصد هم گفته اند به دوزخ نیز باور دارند (یعنی آن پنج درصد مثبت فکر می کنند‪ ).‬به این‬
‫پرسش که اکثریت چه تصویری از بهشت دارند‪ ٬‬شصت و دو درصد پاسخ های گنگی دادند‪ ٬‬مانند ’زندگی جاودان در پیش خدا‘ یا ’به‬
‫گونه نمادین‘ که نمی شود به آن پاسخ فلسفی گفت‪ .‬با این همه سی درصد از همه امریکائیان این گزاره را می پذیرند که ’بهشت یک‬
‫جای واقعی می باشد و جان پس از مرگ به آنجا می رود تا اجر بگیرد و به آسایش برسد‪‘.‬‬
‫در تخیالت و تصورات ما از این ’جای واقعا ً موجود‘ به یکباره مغاکی ژرف دهان باز می کند‪ .‬این مردم که یک سوم کل جمعیت را‬
‫هم تشکیل نمی دهند‪ ٬‬تعیین می کنند و تصمیم می گیرند که بقیه چگونه به بهشت بنگرند ‪ -‬آنجا چگونه آراسته و چیده شده است‪ ٬‬تو در‬
‫آنجا چه حال و روزی داری‪ ٬‬چه کسانی را احتمال دارد در آنجا به بینی‪ ٬‬جاودانگی خود را چگونه می گذرانی و کی ظرف ها را می‬
‫شوید‪.‬‬
‫~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~‬

‫کوبیدن بر در بهشت‬
‫کسانی که واقعا ً به بهشت باور دارند‪ ٬‬به خاطر آن انتخاب شان در بهشت‪ ٬‬فیلم مستندی از دیانه کیتون‪ ۱۹۸۷ ٬‬آب خوش از گلوی شان‬
‫پایین نخواهد رفت‪ .‬در فیلم تکه هایی از موعظه های واعظان پر ریش و پشم‪ ٬‬یا پیامبران عصر جدید همراه با نوشته هایی از مردم‬
‫عادی و عکس های سیاه و سفید دلدادگانی که بر باالی ابرها پایکوبی می کنند‪ ٬‬در هم آمیخته می شود تا چشمکی معنا دار گردد‪’ :‬ما‬
‫بهتر می دانیم‘‪.‬‬
‫بیشتر کسانی که کیتون با آنها گفتگو داشت‪ ٬‬فکر می کردند بهشت هم شهری است ( بگفته یکی از انجیل شناسان‪ ٬‬آنجا نیواورشلیم‬
‫است که پنج هزار بار بزرگتر از نیویورک می باشد)‪ ٬‬کف خیابان های آنجا از طال و کریستان اندوده شده‪ ٬‬درختان زیادی آنجاست‪٬‬‬
‫غوغای پرندگان و فرشتگان را می شنوی‪ ٬‬به اضافه همه آدم هایی که دوست شان داری و آنها هم شما را دوست دارند‪ .‬جوانکی می‬
‫گفت بهشت مانند مارشملو (نوعی شیرینی اسفنی ‪ -‬م‪ ).‬سفید و نرم است‪.‬‬
‫همه خانه های آنجا که از سنگ های گرانبها ساخته شده‪ ٬‬بزرگ و شیک می باشد ( کشیشی می گفت هیچکس اجاره نمی دهد و نمی‬
‫ترسد که او را از آن خانه بیرون بیاندازند‪ ).‬اغلب آدم ها یقین دارند که در بهشت از درد و رنج نشانی نمی بینی‪ ٬‬تا دلت بخواهد می‬
‫توانی غذا های چرب و چیل بخوری‪ ٬‬بی آنکه فربه شوی‪ .‬در آنجا پیر نمی شوی ( همیشه جوان می مانی ‪ -‬م‪ .).‬در مورد سکس نظر‬

‫‪47‬‬
‫ها متفاوت بود‪ :‬نیمی می گفت از آن خواهی گذشت‪ ٬‬نیم دیگر می گفت رسیدن به اوج لذت همخوابگی‪ ٬‬لذت بسیار بیشتری خواهد‬
‫داشت‪ .‬در اینکه شکل و قیافه آدم ها در بهشت چگونه خواهد بود‪ ٬‬اجماع نظر وجود داشت‪ :‬درست همان گونه که در روی زمین‬
‫بودند‪ ٬‬اگر چه بسیاری شان فکر می کنند‪ ٬‬در بهشت خونی در رگهای شان روان نخواد بود و نیز اینکه در آن باال می توانی از دیوار‬
‫بگذری‪.‬‬
‫~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~‬

‫آن در انجیل نوشته شده‪ ٬‬پس حقیقت دارد‬


‫این اندیشه که بهشت مقصد نهائی است‪ ٬‬با همه شکوه و فریبندگی‪ ٬‬از انجیل برداشته شده‪ ٬‬درسته؟ خب‪ ٬‬بستگی به این دارد که آنرا از‬
‫کی بپرسی‪.‬‬
‫بگذارید از متخصصان جدید انجیل آغاز کنیم‪ ٬‬یادمان باشد که مراد ما از ’جدید‘ کارشناسان جوانی نیست که تازه تحصیالت خود را به‬
‫پایان رسانده اند و با شور و شوق می خواهند در زمینه کاری خود‪ ٬‬خودی نشان دهند‪ ٬‬منظور ما کسانی استکه در دویست سال گذشته‬
‫به تحقیق و تفحص روی انجیل پرداخته اند‪ .‬بگفته آنان ’بهشت‘ در انجیل عبری به معنی گنبد گردون می باشد‪ .‬آن سپهر گنبدی و‬
‫شفاف میان آب های باال و آبها و خشکی پایین‪.‬‬
‫آب های باال؟ این دیگه چه صیغه ایست؟ می خواهی بگی آنجا هم مانند ساحلی زیباست‪ ٬‬پر از آدم ها؟ یا نه‪ ٬‬من پرت و پال می گویم؟‬
‫نه‪ ٬‬داریل‪ ٬‬این دید و بینش جوانان قدیم از کیهان بود‪ .‬آنها به آسمان نگاه می کردند و می دیدند آن هیچ بزرگ ابر آلود به نظر می‬
‫رسد‪ .‬می دانی که آنها تلسکوپ نداشتند‪ ٬‬درسته؟‬
‫برای آنها گنبد گردون جایی بود که آفتاب‪ ٬‬ماه‪ ٬‬ستارگان‪ ٬‬پرندگان و نیز خدا در آن جای داشتند‪ .‬باالتر از همه آنها‪ ٬‬این بود که یهودی‬
‫های روزگاران گذشته هیچ ایده و تصوری از زندگی پس از مرگ نداشتند‪ ٬‬تا چه رسد به زندگی در آن باال‪ .‬دانیال‪ ٬‬پیامبر بسیار فقید‬
‫از ’زندگی همیشگی‘ می گوید‪ ٬‬که برای نیکوکاران و تبهکاران یکسان نمی باشد‪ ٬‬اما گزینش سخنان او به گونه ایست که به رستاخیز‬
‫اشاره می کند‪ ٬‬بازگشتی به زندگی‪ ٬‬در جائی دیگر‪ ٬‬مانند سرزمین بیو اله‪ ٬‬که بهشت شناخته می شود‪ .‬هیچکدام از این ها نشانه این‬
‫نیست که بهشتی در کار است‪.‬‬
‫در عهد جدید به ’پادشاهی آسمانی یا بهشتی‘ اشاره می شود‪ ٬‬اما آن پادشاهی بهشتی به معنی بهشت نیست‪ .‬خوب متوجه می شوی؟‬
‫برای روشن شدن‪ ٬‬یک بار دیگر آنرا می گویم‪ .‬پادشاهی أسمانی یا بهشتی کنایتی است از پادشاهی خدا‪ ٬‬چون در نزد مسیحیان آغازین‬
‫که همان یهودی ها بودند‪ ٬‬نام خدا بسیار مقدس بود‪ ٬‬پس آنها از بکار بردن آن تا جایی که می شد خودداری می کردند‪ .‬پادشاهی‬
‫آسمانی یا بهشتی بیشتر جنبه زمانی دارد نه مکانی که مردم گمان می کنند‪ ٬‬آینده ای ’در پایان زمان‘‪ ٬‬که در آن خدا بر سراسر جهان‬
‫فرمانروایی می کند‪ .‬از آنروست که مسیحیان نیایش می کنند‪’ :‬بگذار پادشاهی تو بگسترد‪ ٬‬خواست و فرامین تو انجام شود‘‪ .‬عیسی‬
‫پیشبینی کرد که زمان آن دارد فرا می رسد‪ ٬‬هر از گاهی هم گفته های او بگونه ای بود که گویی فرارسیده بود‪.‬‬
‫مدرنیست ها می گویند دقیقا ً پس از مرگ عیسی‪ ٬‬که پیروان او سخت دستخوش تجربیات روحی گشته بودند‪ ٬‬به این نتیجه رسیدند که‬
‫عیسی هنوز زنده است‪ .‬پس از آن بود که درک و برداشت مسیحی از رستاخیز همگانی شکل گرفت‪ .‬اما حتی در رستاخیز نیز چنین‬
‫نیست که هر کسی پس از مردن به بهشت می رود؛ نه‪ ٬‬در پایان تاریخ‪ ٬‬همه برگزیدگان با هم می روند‪ .‬اشاره عیسی هم به تاریکی‬
‫بیرونی‪ ٬‬که در آنجا ’گریه و دندان قروچه‘ خواهد بود‪ ٬‬نه به دوزخ پس از مرگ که به پایان تاریخ اشاره می کند‪ ٬‬که در آن ملکوت‬
‫خدا بر روی تبهکاران بسته می شود‪.‬‬
‫از اینرو داریل‪ ٬‬روی آن سفر به بهشت (یا دوزخ) پس از آنکه ُمردی ‪ -‬زیاد حساب نکن‪ ٬‬هرچند می توانی خود را برای آن روز‬
‫آماده کنی‪ .‬مانند وودی آلن که می گفت‪’ :‬من به زندگی پس از مرگ باور ندارم‪ ٬‬با این همه‪ ٬‬برای احتیاط یک شورت تمیز و اضافی‬
‫همراه خود می برم‪‘.‬‬
‫اگر به سخنان آرامش بخش و گوشنواز نیاز داشتی‪ ٬‬می توانی تفسیر های مفسران مسیحی انجیل را بخوانی‪ .‬آنها مدعی هستند آیات‬
‫متعددی در انجیل هست که مو به مو نشان می دهد ما را پس از مردن روانه بهشت یا جهنم می کنند‪ .‬برای نمونه انجیل عبری از‬
‫شئول می گوید‪ ٬‬جایی که ارواح پس از مردن بدانجا می رود ( در انجیل عبری سرزمینی خاموش و تاریک در زیر زمین که پس از‬
‫مردن بدن‪ ٬‬روح به آنجا می رود ‪-‬م‪ .).‬شئول بیش و کم با هادس یونانی ها یکی می باشد‪ .‬اما مکانی مالل آور است تا جایی که در آن‬
‫ارواح شرور مجازات می شوند‪ .‬اندیشمندان سنتی از سخنان عیسی بخش هایی را می گویند که حاکی از زنده شدن بالفاصله در‬

‫‪48‬‬
‫بهشت‪ ٬‬پس از مردن می باشد‪ .‬لوکا‪ /‬لوقا از زبان عیسی می گوید‪ ٬‬وی به یکی از تبهکارانی که همراه او به صلیب کشیده می شد می‬
‫گفت‪’ :‬امروز همراه من در بهشت خواهی بود‪‘.‬‬
‫پیداست که این گفته به مکان و زمان کامالً خاصی اشاره دارد‪ .‬شاید این به آقای آلن کمی تسکین دهد که کالفه شده بود و می گفت ‪’ :‬‬
‫پس از مرگ زندگی هست‪ ٬‬اما من نقشه راه را و توضیحاتی را که در باره رفتن به آنجاست‪ ٬‬در هیچ جا گیر نمی آورم‪‘.‬‬
‫علمای جدید که خود را با انجیل مشغول می دارند‪ ٬‬می گویند شاید عیسی به یک گاراژ جهت پارک کردن موقت برای مرده ها باور‬
‫داشت‪ ٬‬اما او گاز داده رفته به ملکوت الهی و ’زندگی جاودانه‘ ما زیر پادشاهی او در آخر الزمان‪ ٬‬تا بسنده کردن به زندگی بالفاصله‬
‫در بهشت‪ ٬‬پس از مردن‪.‬‬
‫کتاب مکاشفه از کتاب های انجیل‪ ٬‬برای کسانیکه سنتی فکر می کنند‪ ٬‬معدن طالی تصاویر بهشتی بشمار می آید‪ .‬در خوابنما شدن‬
‫های یوهانِس باتموس دیوارهای شهر نیو اورشلیم از یشم است و خود شهر به پاکی طال و زاللی شیشه می باشد‪.‬پایه ها همه با سنگ‬
‫های گرانبها آذین یافته است‪ ٬‬در آنجا نیازی به روشنایی چراغ نیست‪ ٬‬چرا که نور شهر از خداست‪ .‬کسانی که سنتی فکر می کنند‪٬‬‬
‫تصاویر خود از دوزخ را نیز از مکاشفه به وام می گیرند‪’ :‬دریایی از آتش و گوگرد‘‪ .‬اگرچه یوهانس (به انگلیسی جان) آشکارا می‬
‫گوید این تصاویر از کتاب آپوکالیپس (مکاشفه) در دوره آخر الزمان می باشد‪ ٬‬اما طبق مکتب قدیمی زندگی پس از مرگ‪ ٬‬در بهشت‬
‫یا دوزخ چنین می باشد‪ .‬مدرنیست ها می گویند بهتر است محافظه کاران یک بار دیگر منابع خود را بررسی کنند‪ :‬یوهانس پی‪ .‬تنهای‬
‫تنها در جزیره ای نشسته بود و اوهام او را برمیداشت‪.‬‬
‫~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~‬

‫ووو‪.‬تو را پشت سر گذاشته اند‪ .‬کام‬


‫سایت اینترنتی نوی برای کمک به کسانی برآمده است که گمان می کنند از زمره کسانی هستند که همان روز نخست می برند شان و‬
‫نگران خویش و آشنایانی هستند که پشت سر می مانند‪ .‬این ها می توانند با پرداخت آبونمان ساالنه (چهل دالر برای سال نخست) از‬
‫مسئوالن پایگاه اینترنتی یاد شده بخواهند آنها‪ ٬‬تا شش روز پس از برده شدن شان‪ ٬‬با ایمیل به عزیزان شان خبر بفرستند‪ .‬آبونه شدگان‬
‫باور دارند تا شش روز فرصت دارند‪ ٬‬عزیزان شان را متقاعد سازند تا توبه کنند و به دین مسیحیت بگروند‪’ .‬هدف ما رساندن پیام به‬
‫گمشدگان است‪ ٬‬آنهم درست در زمانی که فرصت دارند برای اولین و آخرین بار بدان گوش کنند‘‪ .‬ثث‬

‫اگر همه کارکنان ووو‪ .‬تو را پشت سر جا گذاشته اند را هم ببرند چی؟ چه کسی در آن بساط کارها را راه می اندازد؟ نگران آن‬
‫نباش‪ :‬فکر آنهم شده است‪ .‬اگر سه تن از پنج کارمند آنجا به مدت سه روز خبری از خود نفرستند‪ ٬‬سیستم به طور اتوماتیک می رود‬
‫روی حالت اضطراری‪ .‬بی گمان این قانون سه از پنج برای آن در نظر گرفته شده که دو تن از آن پنج تن را (برای انجام کارها ‪ -‬م‪).‬‬
‫کافی نمی دانند‪ .‬اگر هم کسی از روی ندانم کاری سیستم را راه بیاندازد‪ ٬‬می باید سه روز صبر کرد تا ایمیل ها به طور اتوماتیک‬
‫فرستاده شود‪.‬‬
‫واقعا ً این جوانان پایگاه اینترنتی ووو‪ .‬تو را پشت سر جا گذاشته اند‪ ٬‬فکر همه چیز را کرده اند‪.‬‬
‫~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~‬

‫شیوه پذیرش‬
‫ای بسا از خواندن این نوشته شگفت زده نشوید که اکثریت بسیار بزرگی از کسانی که به بهشت باور دراند‪ ٬‬گمان می کنند تا چندی‬
‫دیگر نوبت آنها می رسد و از دروازه بهشت می گذرند‪ .‬چهل و سه در صد یقین دارند به بهشت می روند‪’ ٬‬چون آنان به گناهان شان‬
‫اعتراف کرده اند و عیسای مسیح را به عنوان ناجی خود پذیرفته اند‘‪ .‬پانزده درصد گمان می کنند احتمال دارد از آن بگذرند‪ ’ ٬‬چرا‬
‫که سعی کرده اند ده فرمان را انجام دهند‘ و پانزده درصد دیگر نیز گمان می برند از دروازه بهشت خواهند گذشت‪’ ٬‬چون آدم های‬
‫خوبی هستند‘‪ .‬آخر از همه شش درصدی می گویند آنها هم نجات خواهند یافت‪’ ٬‬چون خدا همه آدم ها را دوست دارد و آنها را نابود‬
‫نمیکند‘‪.‬‬
‫پاسخ این پرسش که قیمت کارت ورودی بهشت چند می باشد‪ ٬‬بستگی به این دارد که آن را از چه کسی بپرسی‪ .‬محافظه کاران چشم‬
‫خود را به عهد عتیق عبری دوخته اند‪ ٬‬به ویژه به قوانینی که در آنجا آمده است‪ :‬پدر و مادرت را بزرگ بدار‪ ٬‬چشمت دنبال زن‬
‫همسایه نباشد‪ ٬‬بورش (نوعی سوپ روسی ‪ -‬م‪ ).‬بخورید اما صدف نخورید‪ .‬آنهایی که کمی آزاد اندیش ترند‪ ٬‬در (کتاب ‪-‬م‪ ).‬پیامبران‬

‫‪49‬‬
‫دنبال فراخوان به دادگری می باشند‪ .‬آنها از قانون صراحت کمتری دارد‪ ٬‬اما بگفته برخی ها درست به همان دلیل پایبندی به آنها‬
‫دشوارتر می باشد‪ .‬خالص ٔه آنرا در میکا می توان یافت‪’ :‬مگر خدا از تو چیزی غیر از انجام عدالت‪ ٬‬گرامی داشتن زناشویی کرده ها‬
‫و فروتنی در برابر خدای خود می خواهد‘‪.‬‬
‫در خصوص عهد جدید‪ ٬‬متفکران سنتی روی احکام مندرج در سخنان عیسی و پائولُس تاکید می ورزند ‪ -‬برای نمونه‪ ٬‬جدا نشدن (زن‬
‫و شوهرها ‪-‬م‪ - ).‬در حالی که اندیشمندان پیشرو به درستی خاطر نشان می کنند عیسی و پائولُس بیشتر با روح شریعت در پیوند هستند‬
‫تا با خود شریعت‪ .‬اگر وکیلی از سده نخست بخواهد راه زندگی جاودانه را بداند‪ ٬‬عیسی می گوید او می باید به تمامی با روح و جان و‬
‫دل خدا را دوست داشته باشد‪ ٬‬در عین حال نزدیکان خود را می باید مانند خود دوست داشته باشد‪ .‬نه تحریمی و نه نوشته گنگی‪.‬‬
‫از این گذشته‪ ٬‬عیسی در جای دیگری می گوید نباید در باره آدم های دیگر به داوری بنشینیم‪ .‬می فهمی چی گفته؟ او زناشویی هم‬
‫جنس بازان را ممنوع نمی کند‪ .‬تو از زندگی به روش مسیحی چه می دانی؟ یا حضرت مسیح‪.‬‬
‫~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~‬

‫برای درک بهتر از روح شریعت در برابر قانون شریعت‪:‬‬

‫پلیس ها داخل خانه ای شدند‪ .‬مردی را دیدند مرده و زنی را که چوبدستی بازی گلف ( چوبی چماق مانند ‪ -‬م‪ ).‬در دست که‬
‫از آن خون می چکید‪ .‬یکی از پاسبان ها می پرسد‪’ :‬خانم‪ ٬‬این شوهر شماست؟‘‬
‫زن پاسخ می دهد‪’ ٬‬آره‘‪.‬‬
‫’آیا با این چماق گلف او را ناکار کردی؟‘‬
‫زن پاسخ می دهد‪’ ٬‬درسته‘‪.‬‬
‫’چند بار زدیش‘؟‬
‫’چه می دانم‪ .‬پنج شش بار شاید هم هفت بار‪ ٬‬بنویس پنج بار‘‪.‬‬
‫~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~‬

‫شنیدن گفته پائولس کمی دل آزار میباشد‪ ٬‬اما او می گفت زندگی جاودانه تنها به صورت ارمغان داده می شود‪ .‬هیچکس آنرا بدست‬
‫نمی آورد‪ .‬پس می شود گفت کارت ورودی آنجا رایگان می باشد‪.‬‬
‫اما اگر گفته های کلیسا های مسیحی را بشنوید‪ ٬‬خیلی زود به آدم این گمان دست می دهد که یک کارت مهر زنی برای ورود به بهشت‬
‫هست و تنها چند تنی موفق می شوند همه مهر ها را دریافت کنند‪ .‬خیلی از مسیحی ها باور دارند وظیفه سِنت پتروس نگهبانی از‬
‫دروازه بهشت می باشد و نمی گذارد هر کسی بدون حساب و کتاب وارد آنجا شود‪.‬‬
‫مردی پس از مردن جلو دروازه بهشت پیدایش شد‪ .‬پتروس منتظرش بود و بهش گفت‪’ :‬پیش از آنکه با خدا روبرو شوی‪ ٬‬بهتر است‬
‫بهت بگویم که ما زندگی تو را مرور کردیم و دیدیم هیچ کار زشت یا نیکوی چندانی نکرده ای‪ .‬نمی دانیم با تو چکار کنیم‪ .‬می توانی‬
‫چیزی بگی تا به دستاویز آن بتوانیم در مورد تو تصمیم بگیریم؟‘‬

‫آن مرد دمی در اندیشه فرو رفت و سپس گفت‪’ :‬آره بدون شک‪ .‬روزی با ماشین از کنار زنی می گذشتم که دسته ای موتور سوار از‬
‫گروه موتور سواران هِلز اِنجلس مزاحم اش شده بودند‪ .‬چکشی را که در ماشنی بود‪ ٬‬برداشتم و یکراست رفتم بسوی سردسته آنها‪ .‬مرد‬
‫گنده ای بود با ماهیچه های درشت و بدنی پر پشم و سراسر خالکوبی شده که حلقه ای از دماغش آویزان بود‪ .‬حلقه را از دماغش کشیدم‬
‫بیرون و بهش گفتم که باید او و بقیه دست از سر آن زن بردارند‪ ٬‬اگر نه‪ ٬‬با من طرف خواهند بود‪‘.‬‬

‫پتروس گفت‪’ ٬‬بیا و ببین‪ .‬واقعا ً مرا تحت تاثیر قرار دادی‪ .‬کی این اتفاق افتاد؟‘‬

‫ثث ’دو دقیقه پیش‪‘.‬‬

‫با ادامه یافتن پرسش های پتروس حقایق جالب دیگری روشن گشت‪:‬‬
‫اندک اندک بهشت پُر می شد‪ ٬‬پس پتروس تصمیم گرفت فقط کسانی را به بهشت راه دهد که روز پیش از مرگ برای شان روز بسیار‬
‫بدی بوده است‪ .‬صبح روزی که قانون جدید پیاده می شد‪ ٬‬او به مردی که جلو صف انتظار ایستاده بود گفت‪’ :‬دردت را بگو‪‘.‬‬

‫‪50‬‬
‫آن مرد گفت‪’ :‬روز دلخراشی بود‪ .‬یقین داشتم که زنم با یکی سر و سری دارد‪ ٬‬پس آنروز زودتر برگشتم خانه تا او را همراه معشوقه‬
‫اش گیر بیاندازم‪ .‬همه گوشه و کنار خانه را گشتم اما پیدایش نکردم‪ .‬تا اینکه رفتم بالکن‪ .‬دیدم مردی از بالکن آویزان شده است‪ .‬رفتم‬
‫توی خانه و چکش را برداشتم‪ .‬برگشتم و روی انگشتانش که بکمک آنها از بالکن آویزان شده بود کوبیدم‪ .‬افتاد روی شاخ و برگهای‬
‫درختی و نمرد‪ .‬دوباره برگشتم توی خانه‪ .‬یخچال را بردشتم بردم بالکن بلند کردم و از باالی نرده ها انداختم رویش‪ .‬هنگام افتادن‬
‫یخچال دیدم که او آنجاست بود اما از حرص و جوشی که می خوردم سکته قلبی کردم و مردم‪‘.‬‬

‫پتروس نمی توانست نپذیرد که روز سختی نبوده است و چون با هیجانات جنایی همراه بود پس آن مرد را گذاشت به بهشت برود‪.‬‬

‫روز پیش از مرگش را بگوید‪.‬‬


‫پس از آن نوبت مرد پشت سری بود که داستان آخرین ِ‬
‫’یک چنین ماجرایی سر هر کس نمی آید‪ .‬توی بالکن داشتم آیروبیک (ورزش سنگین ‪-‬م‪ ).‬می کردم که تعادل ام را از دست دادم و از‬
‫بالکن افتادم‪ .‬خوشبختانه توانستم لبه بالکنی را که درست زیر بالکن من بود‪ ٬‬بگیرم‪ .‬همان لحظه دیوانه ای آمد توی بالکن و شروع کرد‬
‫به کوبیدن دستم‪ .‬از آنجا افتادم ‪ ٬‬خوشبختانه شاخ و برگ ها به دادم رسید‪ .‬آن مرد دیوانه دوباره پیدایش شد و این بار یخچالی را روی‬
‫من انداخت و کارم را ساخت‪‘.‬‬

‫پتروس کمی خنده اش گرفت‪ ٬‬گذاشت او هم به بهشت برود‪ ٬‬با اشتیاق برای شنیدن داستان مرد سوم‪ ٬‬به او نگاه کرد‪.‬‬

‫’داستان من چنین است که لخت مادر زاد نشسته بودم توی یخچالی ‪‘...‬‬

‫~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~‬

‫همه سگ ها می روند بهشت‬


‫شما برای رفتن به بهشت برگزیده شده اید‪ .‬مساله این نیست که شما شایستگی آنرا یافته اید‪ ٬‬نه‪ ٬‬شما انتخاب شده اید‪ .‬اگرنه‪ ٬‬می باید‬
‫خودتان بیرون بمانید و سگ تان به بهشت برود‪.‬‬

‫مارک تواین‬

‫~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~‬

‫این را که بهشت و جهنم شامل چه چیزهایی می شود‪ ٬‬نه تنها عوامل مذهبی عوامل دنیوی نیز تعیین می کند‪.‬‬
‫برای نمونه فرض کنید آندره از ساکنان بهشت اجازه خواسته برای دیدن دوست قدیمی خود‪ ٬‬پی یر بروود دوزخ‪ ٬‬این اجازه داده شده و‬
‫اهریمن او را خودش به محل خصوصی دوستش می برد‪.‬‬
‫آندره باورش نمی شود چه می بیند‪ :‬پی یر روی مبل نرم و با شکوهی نشسته‪ ٬‬زنی زیبا و برهنه در آغوشش‪ ٬‬سینی پر از خوراکی‬
‫های خوش مزه در کنارش و پیاله شامپاین در دستش‪’ .‬دوزخ این است!؟‘‬
‫پی یر هم زمان با بیرون دادن نفس خود که شنیده می شود‪’ ٬‬بن ژور‪ ( .‬درود م‪ ).‬این زن اول ام است‪ ٬‬پنیر از بلژیک آمده‪٬‬‬
‫”شامپاین“ اصل نیست از کالیفرنیا آورده شده است‪‘.‬‬
‫حاال معلوم نیست این تصویر بی برو برگشت پتروس جلو دروازه بهشت از کجا آمده ‪ ...‬در انجیل ما ِتیوس (متی)‪ ٬‬عیسی می گوید‬
‫کلید شاهنشاهی بهشت را به پتروس داده است‪ .‬منظور او از آن گفته اینست‪ ٬‬پتروس در سرآغاز روزگار نوین نقش بزرگی دارد‪ ٬‬تا‬
‫نقش گنگی که در آن کارش پاره کردن بلیط های ورودی پارک خوشگذرانی آسمانی است ‪ -‬پس نقش دربانی پتروس از آنجا می‬
‫آید‪.‬‬

‫بهشت من یا تو؟‬
‫یکی از معیار هائی که می باید هنگام انتخاب این یا آن دین به آن دقت کرد‪ ٬‬آنست زندگی پس از مرگ در کجا به نمایش درمیاید‪.‬‬
‫برای نمونه سرزمین پالوده بوداگرایی را در نظر آورید‪ ٬‬آن چشم اندازی از بهشت را پیشنهاد می کند و بر پایه این باور استورا استکه‬
‫در این روزگار رو به تباهی دهارما (کلیه هنجارها و قوانین خصوصی و اجتماعی در هند ‪ -‬م‪ ).‬دست یافتن به تهی شدگی نیروانا‬
‫(زندگی و جاودانگی پس از مرگ در بودا گرایی ‪ -‬م‪ ).‬برای بسیاری از مردم دشوار است‪ .‬سرزمین پالوده بوداگرایی چشم اندازی از‬

‫‪51‬‬
‫بهشت را عرضه می کند که با گرویدن به آمیتابها بودا‪ ٬‬می توان به آنجا راه یافت‪ .‬پس از این زندگی‪ ٬‬در گوشه ای از آن سرزمین‬
‫شادی بخش دوباه چشم به جهان باز می کنیم‪ ٬‬سرزمینی که به آسانی می توان خود را از آنجا به نیروانا رساند‪.‬‬
‫بودا در تجسم بخشی سوترا (قصیده ای که به واسطه آن اطالعات مربوط به آیین ها‪ ٬‬فلسفه ‪ ٬‬دستور زبان یا هرگونه آگاهی دیگری‬
‫انتقال داده می شود‪ .‬این وسیله و کمک ذهنی در هندویسم‪ ٬‬بودیسم و جینیسم بکار برده می شود‪ ٬‬اما برای کسانی که بیرون از آن‬
‫جریانات هستند قابل درک نمی باشد ‪ -‬م‪ ).‬توضیح می دهد که چگونه از آن سرزمین زیبا می توان تصویری بدست آورد‪ .‬در آن حالت‬
‫از خود بیخودی می توانی درختان تنومند و بلندی را تصور کرد که با گل ها و برگهای هفت نوع جواهر تزیین شده است‪ .‬از گلهای‬
‫الجوردی پرتوهای زرین‪ ٬‬از گلهای گریستال های تخته سنگی پرتوهای سرخ فام‪ ٬‬از برگهای زمردین پرتوهای آبی یاقوتی و از‬
‫برگهای یاقوتی کبود رنگ پرتوهای سبز مروارید گون پخش می شود‪ .‬گویی در میان رنگین کمانی جادویی زندگی می کنی‪ .‬درختان‬
‫پوشیده از خارهای مروارید گون است‪ .‬در میان آن خارها پنج میلیارد گلزار و کاخ گل پخش شده‪ ٬‬در هرکدام از آن کاخ های ُگلی بچه‬
‫های بهشتی هستند که تک تک شان از پنج میلیارد جواهر (برآورد کنندهٔ آرزو) ساخته شده اند‪ ( .‬حتی استیون اسپیلبرگ هم در آنجا‬
‫نمی تواند کاری بکند‪’ .‬ما سر راه مان به آن تولید پنج میلیارد کاخ گل سری زدیم‪ ٬‬استیو‪ .‬با تاسف باید بگوییم که بیشتر از سی تا‬
‫نبود‪) ‘.‬‬
‫بهشت مسلمانان هم به همان اندازه عجیب و غریب می باشد‪ .‬طبق قران مومنان در آن جا روی نیمکت های پوشیده از جواهر لمیده اند‬
‫و استراحت می کنند‪ ٬‬غالم بچه های نامیرا با پیاله ها‪ ٬‬سینی ها و فنجان های پر از باده ناب (که نه سردردی می آورد و نه عقل را‬
‫زایل می کند)‪ ٬‬همراه با میوه های بهشتی و گوشت پرندگان از آنان پذیرایی می کنند‪ .‬همچنین به آنها در برابر ثواب هایی که کرده اند‪٬‬‬
‫حوریانی پیشکش خواهد شد که مانند مروارید های درون صدف‪ ٬‬پاک و پوشیده هستند‪ .‬ما حوریان را برای آنها باکره آفریدیم تا آنها‬
‫را دوست بدارند و برای مجالست کنار دست راست شان بنشانند ‪. ...‬‬
‫داستان معروف هفتاد و دو زن باکره در قران نیامده است‪ ٬‬اینکه آن از کجا پیدا شده داستان دور و درازیست‪ .‬طبق احادیث (سنن‬
‫اسالمی) گردآوری شده مردی آنرا از مرد دیگری شنیده است که او هم آنرا از مرد سومی شنیده و وی آنرا از محمد نقل کرده است‪’ :‬‬
‫کمترین اجر کسانی که به بهشت می روند‪ ٬‬خانه ایست با هشتاد هزار کلفت و نوکر و هفتاد و دو حوری باکره‪ ‘.‬خداشناسان اسالمی‬
‫آنرا حلقه ضعیف می نامند‪ ٬‬برای همین داریل‪ ٬‬ما هم نمی توانیم با قطعیت بگوئیم شمار آن حوریان باکرده دقیقا ً هفتاد و دو تن می‬
‫باشد‪ .‬شاید از آنرو ما آن تعداد حوری را خیلی زیاد می بینیم‪ ٬‬چون پیر شده ایم و تلنگ مان در رفته است‪ ٬‬در حالی که با آن هشتاد‬
‫هزار کلفت و نوکر مشکلی نداریم‪.‬‬
‫نباید از دیدن تصویری که دینی از بهشت می دهد و روحیه حاکم بر آن دین شگفت زده شد‪ .‬برای آنکه نمونه ای آورده باشیم‪ ٬‬در‬
‫هندویسم هیچکدام از الیه های بسیاری که بهشت آنها را پدید می آورد فردوس برین نامیده نمی شود‪ .‬هرکدام از آن الیه ها گامی است‬
‫فراتر در پاالیش شدگی؛ اینکه به کدامین سطح الیه ای رسیده ایم‪ ٬‬بستگی دارد به کارمای ما‪ ٬‬پس هدف نهایی فراتر رفتن از سطح و‬
‫الیه ایست که در آن قرار گرفته ایم‪.‬‬
‫کنفسیوس از حدس و گمان در باره بهشت پرهیز کرد‪ ٬‬هرچند پذیرفته بود بهشت جائیست که نیاکان بزرگوار در آنجا بسر می برند‪ .‬از‬
‫این گذشته او بهشت را موجب دور گشتن از عملی ساختن برداشت های خویش در زمینه های اخالقی‪ ٬‬نظم و احترام به اکثریت می‬
‫دید‪.‬‬
‫اما نسخه ای از بهشت که ما بیشتر طالب آن هستیم و دقیقا ً منطبق بر دینی استکه از آن سرچشمه گرفته‪ ٬‬همان والهاال (بهشت ویژه ای‬
‫درافسانه های نروژی برای کشته شدگان در جنگ ‪ -‬م‪ ).‬می باشد‪ ٬‬سرزمینی با دیوارهایی از سپر های زرین برای جنگجویان کشته‬
‫شده که در آن پهلوانان هر روز با خوارک خوش مزه ای از گوشت گراز همراه با شراب عسلی که از پستان بز می آید‪ ٬‬کام شان را‬
‫شیرین می کنند‪ .‬سرگرمی اصلی آنان کوبیدن مغز همدیگر است‪ ٬‬بزبان خود ما‪ ٬‬نسخه آسمانی کیج فایت (جنگ داخل قفس)‪.‬‬

‫ابرهایی به پهنای اتاق در برابر چمن هایی به پهنای اتاق‬


‫باور به هشت را وامدار هنر نفاشی هستیم‪ .‬یا به سخن دیگر‪ :‬باور به هنر نقاشی را وامدار بودن بهشت هستیم‪ .‬آن جوان ها در نقاشی‬
‫های شان بهشتی آراسته و زیبایی را که می شناسیم بما دادند‪ ٬‬بهتر است گفت بهشتی که کم و کاستی ندارد‪.‬‬
‫بخش بزرگی از تصاویری را که از بهشت داریم از اواخر سده های میانه و نوزایی بما رسیده است‪ .‬برای نمونه یکی از نقاشی های‬
‫اوایل سده شانزده را در نظر آورید‪ ٬‬تثلیث مقدس بر تخت شاهی‪( ٬‬سه گانه مقدس ‪ -‬پدر‪ ٬‬پسر و روح القدس‪ -‬م‪ ).‬از نقاشی است که ما‬
‫اسم اش را هم نمی دانیم‪ ٬‬از نقاشی استکه نامش را نمی دانیم‪ ٬‬تنها نام کسی را که پشتیبان و محافظ او بود می دانیم‪ ٬‬کسی که از او با‬

‫‪52‬‬
‫استاد جیمز چهارم نام برده می شود ( که یک رپر یا خواننده رپ امروزه می می گوید‪ ٬‬الف جی چهار)‪ .‬پاره ای عوامل را در‬
‫بسیاری از نقاشی هایی که از بهشت وجود دارد می شود دید‪ .‬بهشت در آسمان است‪ ٬‬بر باالی سر ما‪ .‬جای دقیق آن بستگی دارد به‬
‫انکه در کجای زمین ایستاده باشید (مگر آنکه باور کنید زمین مسطح است)‪ .‬ابرها در تصاویر زیادی از بهشت نقش دارد‪ .‬بعضی‬
‫اوقات ما خیلی باالتر از آن هستیم‪ ٬‬اما اغلب آنها همان زمین تیره ایست که روی آن راه می رویم‪ .‬در تزیین این نقاشی ها حال و‬
‫هوای کمی از سوپر پاستیل را می شود دید‪ .‬برای بهشت از رنگ های اولیه استفاده می شود‪ .‬به نشانه کامل شدن نقاشی در این اثر‪٬‬‬
‫تثلیث ام جی چهار‪ ٬‬گوشه ای هم رنگین کمان را می شود دید‪ .‬تا جایی که ما می دانیم در بهشت باران نمی بارد‪ ٬‬اما تا دل تان بخواهد‬
‫در آنجا رنگین کمان هست‪.‬‬
‫به خاکسپاری آرامگاه اثر اورگاز‪ ٬‬از نقاشان اواخر سده شانزدهم یونان دومنیکوس تیوتوکوپولوس (که در اسپانیا کار می کرد و در‬
‫آنجا با نام ال گریکو ‪ -‬در برخی زبان های اروپایی گریک همان گریس یا یونان می باشد‪ ٬‬م‪ -.‬شناخته می شد‪ ٬‬چون تلفط آن نام ناآشنا‬
‫برای شان آسان نبود) نگاهی بیاندازید‪ .‬نه تنها رنگ های روشن بهشت کمرنگ شده و بیشتر سفید رنگ باخته ای گشته که می شود‬
‫آن سوی آنرا دید‪ ٬‬دو چیز دیگر هم هست که آنها را در شماری از نقاشی های دیگر نیز می بینیم‪ .‬از طریق جا رختی ها می شود دید‬
‫که پیراهن های بلند (زنانه) یا پیراهن سفید گروه همسرایان‪ ٬‬خیلی مد بوده است‪ .‬بهشت جمعی است که به برابری امکانات و موقعیت‬
‫ها برای همه افراد جمع‪ ٬‬اعتقاد راسخ دارند ( می توان گفت راهبه های برابر یا یک شکل‪ ٬‬با سرپوش های برابر و یک شکل)‪ ٬‬اگر‬
‫همه پیراهن های سفید و بلند راهبه ها را پوشیده باشند دیگر تفاوتی میان ثروتمند و فقیر دیده نمی شود‪ .‬هاله و بالها یک گزینه بشمار‬
‫می آید‪ .‬از باره آرایه ها فضا پر است از بچه های زیبا‪ ٬‬فرشتگان بالدار و دیگرانی که قوه جاذبه زمین برای شان مشکلی ایجاد نمی‬
‫کند‪ .‬مبلمان خیابانی این نقاشی ها را در دوره نوزایی بیشتر و بیشتر همراه با لوازم جانبی مانند چنگ طالیی و هارپ می بینیم‪ .‬در‬
‫کنار هارپ اینجا و آنجا دسته های همسرایان یا بخش هایی از سوپرانو بهشتی را می شود دید‪.‬‬
‫بچشم بسیاری از تئوریسین های هنر تصاویر باغ عدن ‪ -‬به دیگر سخن بهشت روی زمین ‪ -‬نشان می دهد که مردم آن روز چه دیدی‬
‫از بهشت داشتند‪ .‬بیگمان آن بهشتی دست دوم بشمار می آید‪ ٬‬اما درک و فهم آن برای زمینیان میرا آسانتر می باشد‪ .‬برای مثال باغ یاد‬
‫شده را آنچنانکه نقاش برابانتی هیرونیموس بوس (که با نام یرون آنتونیسِن فان آکن چشم به جهان گشود‪ ٬‬اما بعدا ً آنرا هیرونیموس کرد‬
‫چون گمان می برد نوشتن آن سختتر می باشد)‪ .‬در گوشه چپ اثر معروف او باغ خوشی ها‪ ٬‬که به ’بهشت‘ یا ’باغ عدن‘ آوازه یافته‪٬‬‬
‫گونه های دیگری از موضوع ’بهشت‘ را می شود دید‪ :‬پیرو ه‪ .‬ب‪ .‬آنجا چشم انداز سرسبزیست‪ ٬‬پر از حیوانات دوست داشتنی که آدم‬
‫دلش می خواهد نوازش شان کند‪ .‬سرزمین صلح و آرامش که شاخه های درختان میوه های گوارای آن خیلی پایین آمده است‪ .‬این آدم‬
‫را یاد داستان زیرین می اندازد‪:‬‬
‫ال و بتی هردو هشتاد و سه ساله‪ ٬‬شصت سال بود که باهم زن و شوهر بودند‪ .‬پولدار نبودند‪ ٬‬اما پای شان را از گلیم شان بیشتر دراز نمی کردند و‬
‫زندگی بخور نمیری داشتند‪ .‬برای آنکه بتی به خورد خوراک شان خوب می رسید تا هر دو سالم و تندرست بمانند‪.‬‬

‫هنگامی که برای شصت و پنجمین بار به گردهمایی دیدار با دوستان دوره دبیرستانی می رفتند هواپیمای شان افتاد‪ .‬اندکی پس از افتادن جلو دروازه‬
‫بهشت ایستاده بودند‪ .‬پتروس خود آنها را به خانه بسیار مجللی آورد‪ ٬‬با آشپزخانه ای که هیچ کم و کاستی نداشت و حمامی که در گوشه ای از آن‬
‫آبشاری بود‪ .‬دختری داشت رخت و پوشاک دلخواه آنها را در کمد می آویخت‪ .‬آنها از شنیدن این گفته پتروس شگفت زده شدند‪’ :‬به بهشت خوش‬
‫آمدید‪ .‬این خانهٔ شماست‪ .‬این پاداش زندگی خوب شما می باشد‪‘.‬‬

‫ال از پنجره به بیرون نگاهی انداخت و زمین گلف بازی بسیار زیبایی را دید‪ ٬‬که از هر چشم اندازی تا آنروز دیده بود زیباتر بود‪ .‬پتروس آن دو را‬
‫به سالن نهار خوری راهنمایی کرد‪ ٬‬روی میز نهار مفصلی چیده شده بود‪ .‬آنها می توانستند از ده ها نوع غذا‪ ٬‬هر چه خواستند انتخاب کنند و‬
‫بخورند‪ .‬خوراک بسیار خوش مزه ای از خرچنگ‪ ٬‬مینیون فیله‪ ٬‬دسر های خامه ای‪ ... ٬‬ال نگران به بتی نگاهی کرد و از میهماندار شان پرسید‪:‬‬
‫’کدام ها چربی و کلسترول کمتر دارد؟‘‬

‫پتروس گفت‪’ ٬‬خوبی این ها در آنست هرچه بخوری فربه نمی شوی‪ .‬از کلسترول هم خبری نیست‪ .‬بهشت برای همین چیزهاست‪‘.‬‬

‫’ یعنی بی خیال آن بدبختی های مقدار کلسترول خون و فشار خون؟‘‬

‫پتروس پاسخ داد‪’ ٬‬ابدا ً‪ ٬‬می توانید تا دل تان بخواهد از همه خوراکی ها لذت ببرید‪‘ .‬‬

‫ال با خشم نگاهی به بتی افکند و زیر لب گفت‪ ’ :‬تو هم‪ ٬‬با آن صدف های سالم و بی مزه ای که درست می کردی‪ .‬می توانستیم ده سال زودتر بیایم‬
‫اینجا‪‘.‬‬

‫این بود اساس کار‪ ٬‬بقیه آن تزیین ها و آرایه های بهشت را از نقاشی هایی که از انجیل شده است‪ ٬‬از تبلیغات‪ ٬‬از کتاب های کودکان‪٬‬‬
‫از کارتون ها و از فیلم ها کپی کرده اند‪.‬‬

‫‪53‬‬
‫بهشت برای نوآموزان‬
‫به نظر می رسد کتاب های کودکان زیادی در باره بهشت به بازار می آید‪ .‬چندی پیش کتاب بهشت چیست از ماریا شریور ( که خیلی‬
‫ها او را با نام خانم ترمی ِنی تُور می شناسند) به بازار آمد‪ :‬به صورت گفتگوی مادر و دختر کوچولوئی که مادر بزرگش ‪-‬مادر خود آن‬
‫مادر‪ -‬مرده است‪ .‬وقتی ان دختر کوچولو می پرسد پس چرا او نمی تواند بهشت را ببیند‪ ٬‬مادرش پاسخی زیرکانه و فلسفی میدهد‪:‬‬
‫’بهشت جایی نیست که بتوانی ببینی‪ .‬آن جایی است که آنرا باور می کنی‪‘.‬‬
‫اما بهشت دلخواه ما بهشت سگ‪ ٬‬نوشته سینتیا رایلنت می باشد‪ .‬سگ های مرده نیازی به بال ندارند‪ ٬‬آنها دوست دارند بدوند‪ ٬‬در اینجا‬
‫خدا به صورت کشاورزی پیر دیده می شود که سبیلی سفید و کالهی ژولیده دارد‪ .‬او سگ ها را به حال خودشان می گذارد تا هر‬
‫کاری که خواستند بکنند‪ .‬آنجا بهشتی است مانند باغ عدن‪ ٬‬پر از دریاچه ها و اردک ها نیز بچه فرشته ها تا با آنها بازی کنند‪ .‬آنچه که‬
‫در آنجا برای سگ ها خوشایند است‪ ٬‬یافته شدن بیسکویت های سگ به شکل پای گربه‪ ٬‬موش و سنجاب و همچنین ساندویچ ران گاو‬
‫در هر گوشه و کنار می باشد‪ .‬هاف! هاف!‬
‫در تصاویر کتاب مقدس از بهشت آنها راضی به نظر می آیند‪ ٬‬حاال بگذریم از اصطالح ’از خود راضی‘‪ .‬اغلب آنها را در گروه های‬
‫کوچک می بینی که زیر درخت بلند و تنومندی گرد آمده اند‪ .‬هر از گاهی خدا خود را‪ ٬‬در حالی که جمعی از مقدسین پشت سرش‬
‫هستند‪ ٬‬نشان می دهد‪ .‬او‪ ٬‬مانند همه‪ ٬‬پیراهن سفید رنگ بلندی برتن دارد‪ ٬‬اما پیراهن او از مال همه زیباتر است‪ ٬‬که ما هم آنرا حق او‬
‫می دانیم‪.‬‬
‫بهشت‪ ٬‬مانند جزیره ای که کسی در آن زندگی نمی کند و یا مبل روانپزشک‪ ٬‬یکی از جاهای محبوب در کارتون ها می باشد‪ .‬در‬
‫بسیاری از آنها مساله بر سر دروازه بهشت و حرف های خنده دار در باره مدیریت ورود به آنجا می چرخد‪.‬‬
‫بسیاری از نقاشان بهشت را بیشتر در ابرها نقاشی کرده اند‪ ٬‬خبری از مرغزار های سرسبز و جنگل های پر درخت نمی بینی‪ ٬‬شاید (‬
‫به این دلیل که آثار آنها سیاه و سفید می باشد‪).‬‬
‫پس از گذشتن از دروازه‪ ٬‬صحنه های خنده داری را می بینیم‪ :‬درسته که ما در آن جهان هستیم‪ ٬‬اما خیلی هم مانند آدم ها می باشیم‪ ٬‬با‬
‫همه آزمندی ها‪ ٬‬روانپریشی ها و بیهدگی های زمینی‪.‬‬
‫کارتونی که در آن زن و شوهری باهم کارت بازی می کنند‪ ٬‬نگرانی پیوسته ما را برمی انگیزد‪’ .‬آیا در آن جاودانگی ‪ -‬اگر در بهشت‬
‫هم باشی ‪ -‬دلتنگ و خسته نمی شوی؟‘ برای مثال جیل‪ ٬‬آن ماهیگیر پرشور را در نظر بگیرید‪.‬‬

‫جیل از آبگیر زیبایی با قالب ماهی گیری یک ماهی آزاد ده کیلویی می گیرد‪ .‬با سختی و احتیاط زیاد آنرا می کشد و می آورد باال‪ .‬درست در همان‬
‫دم سکته قلبی سنگینی می کند‪.‬‬
‫پس از آنکه حال اش جا می آید‪ ٬‬می بیند کنار آبگیری زیباتر از آبگیر پیشین نشسته است که پر است از ماهی آزاد‪ .‬کنار او یک چوب و قالب‬
‫ماهی گیری بسیار گرانی افتاده است‪ .‬چوب ماهیگیری را بر میدارد‪ ٬‬تا قالب را به آب می اندازد ‪ -‬بینگو! (به فارسی = دبرنا ‪-‬م‪ - ).‬یک ماهی‬
‫عالی سی و پنج کیلویی گیر می کند به قالب‪ .‬چه شانسی! ماهی را می کشد باال و دوباره قالب را پرت می کند توی آب‪ .‬باز یک ماهی عالی دیگر‬
‫گیر می کند به قالب‪ .‬به همان سان ماهی گیری ادامه می یابد و ادامه می یابد‪ .‬تا این که می بیند کنار ساحل زنجیره درازی از ماهی ها پشت سرش‬
‫افتاده است‪.‬‬
‫هرچه از نمیروز میگذرد‪ ٬‬جیل می بیند از شور و شوق او کاسته می شود‪ .‬کم کم دلتنگی به سراغش می آید‪.‬‬
‫در همان هنگام جیل می بیند مردی از کنار آبگیر بسویش می آید‪ .‬جیل به او می گوید‪’ ٬‬پس بهشت اینجاست‪‘.‬‬

‫زرق و برق ها و تجمالت بسیار اغراق شد ٔه آراستن بهشت با جزئیات فراوان آن از فیلم ها آمده است‪ .‬برای نمونه می توانید به فیلم‬
‫صامت فاوست‪ ٬‬که در سال ‪ ۱۹۲۶‬به صورت سیاه و سفید در آلمان تولید شده‪ ٬‬نگاهی بیافکنید‪ .‬فیلم به زندگی هر روزه بهشت نمی‬
‫پردازد‪ ٬‬اما هنگامی که فاوست همراه اهریمن بر روی پیوستار زمان‪-‬فضا به پرواز درمیاد‪ ٬‬چشم انداز کوچکی از گستره بهشتی را‬
‫برای دمی می شود دید‪ :‬پرتوهای روشنایی که در مه فرو می رود‪ ٬‬ساختمان های کالسیک یونانی که گویی پیش از به پایان بردن کار‬
‫ساختمانی ترک شده است‪ .‬بسیاری از تصاویر آن از دورر (آلبرشت دورر از نقاش های رنسانس آلمانی ‪-‬م‪ ).‬و بروخل (پیتر بروخل‬

‫‪54‬‬
‫از نقاشان هلندی و فالندر رنسانس ‪ -‬م‪ ).‬به وام گرفته شده است‪ ٬‬در چهره هیچکدام از آنها خنده ای نمی بینی‪ ٬‬از آنرو بهشت فاوست‬
‫شوم و راز آلود به نظر می آید؛ آن بهشت آن چنان جای خوشایندی نیست که کسی بخواهد جاودانگی را در آنجا بسر برد‪.‬‬
‫مه گرفتگی را در همه فیلم های بعدی می شود دید‪ .‬در فیلم کمدی آقای جوردان دارد می آید که در سال ‪ ۱۹۴۱‬ساخته شده (داستان‬
‫خنده دار بوکسوری ایست که زودهنگام به بهشت برده شده اما بهش این شانس را می دهند تا دوباره به زمین برگردد‪ .‬فیلم ساخته‬
‫آلکساندر هال می باشد ‪ -‬م‪ ٬).‬از این سر تا آن سر مِ هی را می بینی که پیچ می خورد و افت و خیز دارد‪ .‬آدم هایی که مرده اند‪ ٬‬می‬
‫توانند روی آن راه بروند‪.‬‬
‫در فیلم کابینی در اسمان‪ ٬‬ساخته شده بسال ‪ ٬ ۱۹۴۴‬که بازیگران آن سیاهپوست هستند‪ ٬‬بهشت نقش کوچکی دارد‪ ٬‬ناگفته نماند که در‬
‫این فیلم نیز آنها روی ابرها راه می روند‪ .‬آنچه که با سناریو کلیشه ای فیلم (افریقایی ‪ -‬امریکایی هایی که خوشبختی از سر و روی‬
‫شان می تابد) همخوانی دارد‪ ٬‬نردبان چوبی و پوسیده آنها برای رفتن به بهشت می باشد و بچشم کسی هم نمی آید‪.‬‬
‫در سال ‪ ۱۹۴۶‬دو سه سال پس از فیلم های آقای جوردان و کابین‪ ٬‬در فیلم انگلیسی مساله مرگ و زندگی‪ ٬‬تصویر پیچیده و شگفتی‬
‫آوری از بهشت به نمایش درمیاید‪ .‬بهترین دستاورد این فیلم برای دیدن‪ ٬‬سیاه و سفید بودن بهشت در آنست‪ ٬‬در حالی که زندگی روی‬
‫زمین سراسر رنگی می باشد‪[ .‬یکی از ساکنان بهشت که برای انجام کاری به مدت کوتاهی برمیگردد زمین‪ ٬‬چنین می گوید‪ ’ :‬آنها در‬
‫باال سخت تالش می کنند به تکنیک های رنگی (تکنوکالر) دست یابند‪ ]‘.‬بهشت در این فیلم بسیار دلگیر کننده و نزدیک به زندگی‬
‫واقعی است‪ .‬داشتن حساب و کتاب اینکه چه کسی ِکی مرده است‪ ٬‬آنهم با شمار اندک کارکنان بخش اداری‪ ٬‬پیوسته آنها را سرگرم‬
‫میدارد‪ .‬فیلم بسیار آینده نگر می باشد (دست کم برای دهه های چهل سده پیش)‪ :‬خطوط تولیدی که مرده های جدید روی آنها حمل می‬
‫شود‪ ٬‬قفسه های پر از بال های آماده‪ ٬‬گویی رفته ای توی یک فروشگاه بزرگ و چند طبقه‪ ٬‬ایستاده ای جلو ماشینی که لیموناد می‬
‫فروشد‪.‬‬
‫داستان مرگ و زندگی تا حدودی ساختگی است‪ ٬‬اما چند پرسش فلسفی و قدیمی را پیش می کشد‪ .‬آیا بهشت هذیانی بیش نیست که از‬
‫یک مغز آسیب دیده ترواش کرده است؟ آیا می شود آنرا با یک عمل جراحی دوا و درمان کرد؟ آیا داشتن آمادگی برای جانفشانی در‬
‫راه عشق واقعی‪ ٬‬نشانه دلدادگی راستین است؟ آیا سیاه و سفید زندگی کردن بهتر است تا زندگی رنگی (تکنوکالر)؟‬
‫پرسش آخری ما را به آنجا رهنمون می شود که بهشت خود فیلمی است‪ ٬‬شاید هم جایی خوب برای فیلم برداری‪.‬‬

‫هنگامی که اُتو ِ‬
‫پرمینگر تولید کننده‪ /‬کارگردان بزرگ به بهشت رسید دم دروازه پتروس بهش گفت خدا از ته دل می خواهد کارگردان بزرگ یک‬
‫فیلم دیگر هم بسازد‪.‬‬

‫پرمینگر رفت توی هم‪’ .‬سال هاست چون مرگ فرا می رسید‪ ٬‬از آن دست کشیدم‪ ٬‬هیچ حال و حوصله فیلم ساختن را ندارم‪‘.‬‬
‫اخم های اتو ِ‬
‫ثث‬ ‫پتروس گفت‪’ ٬‬خوب گوش بده‪ ٬‬کلی باال و پایین رفتیم تا لودویگ بتهون را راضی کردیم موزیک متن فیلم را بسازد‪‘.‬‬

‫اُتو با دلخوری گفت‪’ ٬‬تو که گوش نمیدی‪ ٬‬میگم من دیگه نمی خوام فیلم بسازم‪‘.‬‬

‫’قرار شده دکور صحنه ها را لیوناردو داوینچی بسازد‪‘.‬‬

‫’ای بابا‪ ٬‬من نمی خوام فیلم بسازم!‘‬

‫’یک نگاهی به داستان فیلم بنداز! شکسپیر نوشته‪‘.‬‬

‫پرمینگر با دلتنگی گفت‪’ ٬‬اگر در فیلمی موزیک از بتهون‪ ٬‬دکور از لئوناردو و فیلم نامه از شکسپیر‪ ٬‬باشه مگه میشه فیلم گل نکند! بسیار خب یکی‬
‫ِ‬
‫هم می سازم‪‘.‬‬

‫پتروس گفت‪’ ٬‬بسیار خب‪ ٬‬فقط یک سوال کوچک دارم‪ .‬دوست دختر جوانی دارم که خیلی خوب آواز می خواند ‪‘...‬‬

‫در فیلم چه رویا هایی می توان سر برآرد‪ ٬‬فیلمی ( امریکایی‪-‬م‪ ).‬که در سال ‪ ۱۹۹۸‬ساخته شده است‪ ٬‬بهشت یکسره ساختگی و خیالی‬
‫را می شود دید‪ .‬این نخستین هالیوودی است که در بهره گیری از فوت و فن های تاثیر ویژه‪ ٬‬که در کارگردانی فیلم جنگ ستارگان‬
‫بکاربرده شده بود‪ ٬‬از هیچ چیز فروگذاری نمی شود که در آن با بهره گیری از امکانات فروشگاه های بزرگ و چند طبقه و تاثیر‬
‫گذاری های رایانه ای چشم انداز از مونه (از نقاش های فرانسوی ‪ -‬م‪ ).‬عرضه می شود‪ :‬سگهای پرواز کننده‪ ٬‬پری ها و سیم تنان‬

‫‪55‬‬
‫زیبا‪ .‬گویی فیلم با تصاویر بمباران ات می کند‪ :‬در هر صحنه ای تصاویر اوقات مختلف سال در میان پرتوهای زرین‪ ٬‬رنگین کمان‬
‫ها‪ ٬‬نک کوه هایی که گردا گرد آنها با ابر پوشیده شده‪ ٬‬جویبارهای آب روان‪ ٬‬درختان شکوفه زده و مرغزارهای پُرگل را می بینی‪.‬‬
‫حاال از کاخ های یونانی‪-‬رومی که در آنها تنها به چند ستون اکتفا نشده و میز و صندلی های باغ های سال های دهه پنجاه (سده‬
‫گذشته‪-‬م‪ ).‬سخنی نمی گوییم‪ .‬از دید ما این بهشت برای کسانی است که ا‪ .‬دی‪ .‬اچ‪ .‬دی‪ .‬دارند‪.‬‬
‫فیلم آروزهایی که سر برمیاورد در رابطه با آنچه که به پرسش های فلسفی مربوط می شود‪ ٬‬عمق یک نعلبکی را دارد‪ ٬‬از همین رو‬
‫نباید در عصر جدید از بحث های پوچی که در آن باره می شود تعجب کرد‪ .‬یکی از فرشتگان هنری با بینشی ژرف می فرماید‪’ ٬‬با‬
‫خیال پردازی می توانی بهشت خود را بسازی‘‪’ ٬‬اندیشه ها واقعی می باشد‪ ٬‬آنچه محسوس است توهمی بیش نیست‘ و ’بهشت به‬
‫قدری بزرگ است که هر کسی می تواند آنجا در کاینات خودش بسر برد‘‪ .‬کاش یک بار هم هم آنرا می شنیدیم‪ .‬استاد ذن از شنیدن آن‬
‫سخنان خنده اش می گیرد‪.‬‬
‫فیلمی از مونتی پایتون به نام معنای زندگی ‪ -‬قسمت هفتم‪ :‬مرگ بهشتی شادی آور و دیوانه کننده‪ ٬‬می گوید خدا را شکر کن؛اگرچه آن‬
‫هم ظنز می باشد‪.‬‬
‫در‬
‫اما می باید نخست کمی هم از کار پرسناژ آنجا بگوییم‪ ٬‬چون کارهای شان خیلی خنده دار بود‪ .‬مردی با داسی بلند در روستایی‪ِ ٬‬‬
‫ویالی مجللی را که داخل آن گروهی از آدم های محترم سر میز شام نشسته اند‪ ٬‬می زند‪ .‬مرد میهماندار که کت و شلواری یکدست‬
‫پوشیده و کراوات زده‪ ٬‬در را باز می کند و می بیند مردی با داسی بلند جلو خانه ایستاده است‪ .‬می پرسد‪’ ٬‬آمدی چمن ها را بزنی؟‘ در‬
‫همان حال زنش سر می رسد و از آن مرد داس بدست می خواهد برود تو‪ .‬آن زن به میهمانان می گوید‪ ’ :‬مرد داس بدست از اهالی‬
‫روستاست‘‪ ٬‬سپس برمیگردد به شوهرش و می پرسد‪’ ٬‬به آقای مرگ کمی شراب می دهی؟‘‬
‫مرد داس بدست نمی تواند جلو خنده اش را بگیرد‪’ .‬من آمده ام تو را ببرم‪ ‘.‬یکی از میهمان ها می گوید‪’ :‬تا این لحظه همه چیز خوب‬
‫و خوش پیش میرفت‪‘.‬‬
‫پس از آن ‪ -‬به یکباره ‪ -‬همه راه شان را می گیرند و میروند بهشت (چون ماهی آزادی که خانم میهماندار برای شان آماده کرده بود به‬
‫زهری کشنده آلوده بود‪ .‬در آنجا می روند به میهمانی در هتلی امروزی که همه چیز آن سفید است‪ ٬‬اما سایه روشن های آنها فرق می‬
‫کند‪ .‬از آنجا می روند به سالن سرخرنگ‪ ٬‬نمایش خانه ای شبیه الس و گاس که آدم های شاد و خوش از همه روزگاران دور میزهای‬
‫کوچکی گرد آمده اند‪ .‬به ناگاه نمایش شروع می شود‪ ٬‬نمایش گوناگون همراه با رقص و آواز که آدم را یاد شو های تام جونز می‬
‫اندازد‪ ٬‬همراه با دسته ای از فرشتگان با پستان های برهنه که در گروه ُکر آواز می خوانند‪ .‬یاد مان باشد که (در فیلم کارتونی بسیار‬
‫محبوب ساوث پارک‪ :‬بزرگتر‪ ٬‬درازتر و بریده تر نیز فرشتگان برهنه ای می بینیم با پستان های گرد ‪ -‬آیا می توان گفت این یک‬
‫روند است؟)‬
‫فیلم معنای زندگی در حالی به پایان می رسد که زنی جلو آتش بخاری دیواری نشسته است و می گوید معنای زندگی این است‪ ٬‬اِ اِ اِ ‪...‬‬
‫سپس کلیشه های معمول را می شنویم‪ :‬با همدیگر مهربان باشید‪ ٬‬خوب بخورید و تا زنده اید خوش باشید‪ .‬در متن فیلم این سخنان‬
‫کلیشه ای‪ ٬‬آرامش بخش می باشد‪.‬‬
‫~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~‬

‫بسوی دوزخ (شاید هم نه)‬


‫نمی خواهیم به دوزخ‪ ٬‬به آخرین ایستگاه گنهکاران بپردازیم‪ .‬دوزخ نیز مانند بهشت زندگی پسا انجیلی خود را یافته است‪ .‬آن زمینه‬
‫سرخرنگ توسط نقاشان‪ ٬‬صحنه پردازان و سازندگان فیلم ها شکل گرفته‪ ٬‬حاال از شاعرانی چون دانته که در برزخ خود دوزخی ُنه‬
‫طبقه را توصیف می کند‪ ٬‬سخنی نمی گوییم‪ .‬دوزخی که بما رسیده است‪ ٬‬بخشی از هادس ( در افسانه ای یونان جهان زیر زمینی یا‬
‫مردگان می باشد‪ .‬البته هادس خدای زیر زمین‪ ٬‬یا سرزمین اشباح نیز می باشد که بر مردگان فرمان روایی می کند ‪ -‬م‪ ).‬از افسانه‬
‫های یونانی می باشد‪ ٬‬سرزمینی دلگیر کننده در سوی نادرست استیکس (در افسانه های یونانی‪ ٬‬رودخانه ایست که جهان زیر زمینی یا‬
‫هادس را از جهان باال یا زمین جدا می کند‪ .‬استیکس یکی از پنج رودخانه زیرزمینی است که در مرکز جهان زیرین بهم می رسند و‬
‫باتالق بزرگی را پدید می آورند‪ .‬از آن باتالق نیز با اتیکس یاد می شود ‪ -‬م‪ ).‬اما بیشترین بخش آن از کابوس های نقاشان و کمدین ها‬
‫سر برآورده است‪.‬‬

‫‪56‬‬
‫در اینجا به همین اکتفا می کنیم که دوزخ نیز دلیل دیگریست برای ترساندن من و شما از مرگ‪ ٬‬حتی اگر پس از مرگ زندگیی وجود‬
‫داشته باشد‪ .‬آن چه زندگیی است که روح ما جاودانگی یافته اما در آن شکنجه گاه زیر زمین؟‬
‫ما هرگز نمی خواهیم بدان بیاندیشیم‪.‬‬
‫~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~‬

‫سازندگان آوازهای کانتری و وسترن بر سبیل عادت هشیارترند تا سازندگان نقاشی ها و فیلم ها‪ .‬لورتا لین آنرا چنین بیان می کند‪:‬‬

‫همه می خواهند بروند بهشت‪ ٬‬اما هیچکس نمی خواهد بمیرد‪.‬‬


‫خدایا منهم می خواهم بروم بهشت‪ ٬‬اما نمی خواهم بمیرم‪.‬‬
‫اما در آروزی روزی هستم که دوباره زاده شوم‪.‬‬
‫هنوز زندگی در اینجا‪ ٬‬در روی زمین را دوست دارم‪.‬‬
‫همه می خواهند بروند بهشت‪ ٬‬اما هیچکس نمی خواهد بمیرد‪.‬‬

‫داریل‪ ٬‬لورتا جان کالم را می گوید!‬


‫ما هم خوب می فهمیم او چه می گوید‪ ٬‬داریل‪ ٬‬خیلی خوب‪ .‬کاسه آش را هل بده جلو ما‪.‬‬

‫‪57‬‬
‫بخش پنجم‬

‫زندگی پس از مرگ‪:‬‬

‫نامه هایی از آن جهان‬

‫عمه لولو که مرده‪ ٬‬زنگ می زنه؟‬


‫اگر گوشی را بگذارم بد میشه؟‬

‫‪58‬‬
‫}‪{۹‬‬

‫دید و بینش تونلی‬

‫ادامه دارد‬

‫‪59‬‬

You might also like