You are on page 1of 58

‫زبان عربی‬

‫آموزش زبان عربی‬


‫)) تعليم اللغة العربیة ((‬
‫اقسام کلمه در زبان عربی (( أقسام الكلمة ))‬

‫أقسام الكلمة‬
‫اسم ‪ ،‬فعل ‪ ،‬حرف‬

‫اسم ‪ :‬کلمه ای است که برای نامیدن کسی یا چیزی بکار میرود مانند‪ :‬شجرة ‪ ،‬سعادة ‪ ،‬خالد‪ ،‬کتاٌب‬

‫از نشانه های آن میتواند جر‪ ،‬تنوين‪ ،‬نداء‪ ،‬و أل‪ ،‬و اسناد باشد‬

‫االسم هو كل كلمة تدل على إنسان أو حيوان أو جماد أو بالد مثل طالب‪ ،‬أسد‪ ،‬فلسطين‪ ،‬قلم‬
‫‪..‬‬
‫اسامی بر دو قسم میباشند‪ :‬مذكر و مؤنث‬
‫اسامی مؤنث نیز بردو قسمند‪ :‬حقیقی و مجازی‬
‫مؤنث حقیقی که بر انسان و یا حیوان داللت دارد مثل ‪ :‬أمرأة‪ ،‬ناقة‬
‫مؤنث مجازی که به غیر انسان و یا حیوان داللت دارد مثل ‪ :‬عين‬
‫‪.‬اسامی مؤنث معموًال با عالمت تأنيث همراهند‬
‫‪:‬عالمات ألتأنيث‬
‫تاء مربوطة متحركة ‪ :‬مثل بقرة‬
‫ألف التأنيث المقصورة ‪ :‬مثل بشرى‬
‫ألف التأنيث المحدودة ‪ :‬مثل خضراء‬
‫برخی از اسامی مؤنث فاقد عالمت تأنیث اند مثل زینب و برخی دارای عالمت تأنیث اند ولی*‬
‫مؤنث حقیقی نیستند مثل معاویة‬
‫فعل ‪:‬کلمه ای است که انجام کاری یا داشتن حالتی را در یکی از سه زمان حال ‪ ،‬گذشته و آینده بیان میکند‪.‬برعکس فارسی در‬
‫‪.‬زبان عربی فعل در اول جمله قرار میگیرد‬
‫حرف ‪ :‬کلمه است که به تنهایی معنایی ندارد ولی در قالب جمله و در کنار اسم و فعل معنی آن کامل میشود‪.‬مثل حروف جر ‪،‬‬
‫استفهام و نفي‬
‫برچسب‌ها‪ :‬اقسام کلمه‬

‫‪‬‬ ‫زبان عربی (‪)1‬‬

‫‪‬‬ ‫روزهـای هفتـه (‪)1‬‬

‫‪‬‬ ‫سالم و احوالپرسی (‪)1‬‬

‫‪‬‬ ‫اقسام کلمه (‪)1‬‬

‫‪‬‬ ‫اسامی حیوانات (‪)1‬‬

‫‪‬‬ ‫تنوین (‪)1‬‬

‫‪‬‬ ‫الفبای زبان عربی (‪)1‬‬


‫‪‬‬ ‫حروف شمسی و قمری (‪)1‬‬

‫‪‬‬ ‫اعداد به زبان عربی (‪)1‬‬

‫‪‬‬ ‫حرکات در زبان عربی (‪)1‬‬

‫‪‬‬ ‫رنگها در زبان عربی (‪)1‬‬

‫‪‬‬ ‫ضمایر در زبان عربی (‪)1‬‬

‫‪‬‬ ‫زمان حال و گذشته (‪)1‬‬

‫‪‬‬ ‫افعال عربی (‪)1‬‬

‫‪‬‬ ‫مذکر و مؤنث (‪)1‬‬

‫‪‬‬ ‫اسامی جمع (‪)1‬‬

‫سالم و احوالپرسی‬ ‫التحيات‬ ‫سالم و احوالپرسی‬ ‫التحيات‬


‫سالم‬ ‫سالم‬

‫خوش آمدید‬ ‫أهْال‬ ‫خوش آمدید‬ ‫أهْال‬


‫اهْال و سهْال‬ ‫اهْال و سهْال‬
‫خوش آمدید‬ ‫على الَّرْح ِب و الَّس َع ة‬ ‫خوش آمدید‬ ‫على الَّرْح ِب و الَّس َع ة‬
‫مرحبا‬ ‫مرحبا‬
‫خوش آمدید‬ ‫خوش آمدید‬

‫صبح به خیر‬ ‫صباح الخير‬ ‫صبح به خیر‬ ‫صباح الخير‬

‫بعدازظهربه خیر‬ ‫نهارك سعيد‬ ‫بعدازظهربه خیر‬ ‫نهارك سعيد‬


‫عصربه خیر‬ ‫مساء الخير‬ ‫عصربه خیر‬ ‫مساء الخير‬
‫خوش آمدید‬ ‫مرحبًا بعودتك‬ ‫خوش آمدید‬ ‫مرحبًا بعودتك‬
‫سالم دوست من‬ ‫أهال يا صديقى‬ ‫سالم دوست من‬ ‫أهال يا صديقى‬
‫حال شما چطوره(مؤدبانه)‬ ‫كيف حالكم ؟‬ ‫حال شما چطوره(مؤدبانه)‬ ‫كيف حالكم ؟‬
‫حال شما چطوره(دوستانه)‬ ‫كيف حالك ؟‬ ‫حال شما چطوره(دوستانه)‬ ‫كيف حالك ؟‬
‫خوبم‪ ،‬متشکرم‬ ‫أنا بخير ‪ ,‬أشكرك‬ ‫خوبم‪ ،‬متشکرم‬ ‫أنا بخير ‪ ,‬أشكرك‬
‫شما چطور؟(دوستانه)‬ ‫و أنت ؟‬ ‫شما چطور؟(دوستانه)‬ ‫و أنت ؟‬
‫شما چطور؟(مؤدبانه)‬ ‫و أنتم ؟‬ ‫شما چطور؟(مؤدبانه)‬ ‫و أنتم ؟‬
‫خوب‬ ‫بخير‬ ‫خوب‬ ‫بخير‬
‫نه خیلی خوب‬ ‫لست بخير حال‬ ‫نه خیلی خوب‬ ‫لست بخير حال‬
‫خیلی وقته ندیدمت‬ ‫لم نرك منذ وقت طويل‬ ‫خیلی وقته ندیدمت‬ ‫لم نرك منذ وقت طويل‬
‫دلم برات تنگ شده‬ ‫لقد افتقدتك‬ ‫دلم برات تنگ شده‬ ‫لقد افتقدتك‬
‫چه خبر؟‬ ‫ما جديد أخبارك ؟‬ ‫چه خبر؟‬ ‫ما جديد أخبارك ؟‬
‫هیچی(خبرجدیدی نیست)‬ ‫ال جديد‬ ‫هیچی(خبرجدیدی نیست)‬ ‫ال جديد‬
‫خیلی متشکرم‬ ‫شكرا ( جزيال)‬ ‫خیلی متشکرم‬ ‫شكرا ( جزيال)‬
‫خواهش میکنم‬ ‫عفوا‬ ‫خواهش میکنم‬ ‫عفوا‬
‫لطف دارید‬ ‫هذا من دواعى سرورى‬ ‫لطف دارید‬ ‫هذا من دواعى سرورى‬
‫بفرمایید داخل‬ ‫تفضل بالدخول‬ ‫بفرمایید داخل‬ ‫تفضل بالدخول‬
‫راحت باشید‬ ‫تصرف و كأنك فى بيتك‬ ‫راحت باشید‬ ‫تصرف و كأنك فى بيتك‬

‫أيام األسبوع‬
‫شنبه‬ ‫يوم السبت‬
‫قبل‬ ‫وصل‬
‫یکشنبه‬ ‫يوم األحد‬ ‫نصح‬ ‫قرأ‬
‫دوشنبه‬ ‫يوم اإلثنين‬ ‫سمح‬ ‫رفض‬
‫سه شنبه‬ ‫يوم الثالثاء‬ ‫ظهر‬ ‫ندم‬
‫چهارشنبه‬ ‫يوم األربعاء‬ ‫وصل‬ ‫طلب‬
‫پنجشنبه‬ ‫يوم الخميس‬ ‫ربط‬ ‫ركب‬
‫جمعه‬ ‫يوم الجمعة‬ ‫خبز‬ ‫نهض‬
‫برچسب‌ها‪ :‬روزهای هفته‬ ‫ضرب‬ ‫حكم‬
‫نوشته شده در شنبه دوازدهم بهمن ‪ ۱۳۹۲‬ساعت ‪ 23:22‬توسط خدیجه تقوی ‪+‬‬ ‫بدأ‬ ‫ركض‬
‫افعال عربی‬ ‫ربط‬ ‫نشر‬
‫نزف‬ ‫صرخ‬
‫نفخ‬ ‫بحث‬
‫برچسب‌ها‪ :‬افعال عربی‬ ‫كسر‬ ‫عرض‬
‫نوشته شده در سه شنبه بیست و دوم مرداد ‪ ۱۳۹۲‬ساعت ‪ 23:24‬توسط خدیجه ‪+‬‬ ‫حرق‬ ‫غرق‬
‫تقوی‬
‫حسب‬ ‫جلس‬
‫اسامی حیوانات‬
‫حمل‬ ‫ذبح‬
‫حيوانات‬ ‫مضغ‬ ‫عطس‬
‫جمع‬ ‫دلق‬
‫نسخ‬ ‫بصق‬
‫زحف‬ ‫قسم‬
‫بقرة‬ ‫عبر‬ ‫عصر‬
‫فأر‬ ‫جرح‬ ‫وقف‬
‫قط‬ ‫كلب‬ ‫رقص‬ ‫سرق‬
‫نقل‬ ‫فكر‬
‫وصف‬ ‫نجح‬

‫طائر‬
‫تمساح‬ ‫أرنب‬
‫حصان‬

‫دب‬ ‫فيل‬
‫نسر‬ ‫زرافة‬

‫أسد‬ ‫نمر‬
‫قرد‬ ‫ثعبان‬

‫برچسب‌ها‪ :‬اسامی حیوانات‬


‫نوشته شده در جمعه چهارم اسفند ‪ ۱۳۹۱‬ساعت ‪ 22:36‬توسط خدیجه تقوی ‪+‬‬
‫رنگها در زبان عربی ((َالوان))‬

‫َالوان‬

‫أخضر‬ ‫بني‬

‫أحمر‬ ‫برتقالي‬ ‫أصفر‬

‫بنفسجي‬ ‫أبیض‬ ‫أسود‬ ‫رمادي‬

‫برچسب‌ها‪ :‬رنگها در زبان عربی‬


‫نوشته شده در یکشنبه هفدهم دی ‪ ۱۳۹۱‬ساعت ‪ 15:59‬توسط خدیجه تقوی ‪+‬‬
‫میوه ها در زبان عربی ((فواکه))‬

‫))َف واکه((‬
‫مشمش‬

‫لیمون‬

‫تّفاح‬

‫کرز‬

‫موزة‬
‫جریب فروت‬

‫ادامه نوشته‬
‫برچسب‌ها‪ :‬میوه ها در زبان عربی‬
‫نوشته شده در یکشنبه هفدهم دی ‪ ۱۳۹۱‬ساعت ‪ 14:6‬توسط خدیجه تقوی ‪+‬‬
‫اعداد به زبان عربی (( األرقام العربية ))‬

‫)) األرقام العربية ((‬


‫))‪((۱۰-۰‬‬
‫صفر‪-‬واحد‪-‬اثنان‪-‬ثالثة‪-‬اربعة‪-‬خمسة‪-‬ستة‪-‬سبعة‪-‬ثمانیة‪-‬تسعة‪-‬عشرة‬
‫))‪((۲۰-۱۱‬‬
‫ِاحداعشر‪ِ-‬اثناعشر‪-‬ثالثـــةعشر‪-‬اربعةعشر‪-‬خمسةعشر‪-‬ستةعشر‪-‬سبعةعشر‪-‬ثمانیةعشر‪-‬‬
‫تسعةعشر‪-‬عشرون‬
‫))‪((۱۰۰/.../۳۰/۴۰‬‬
‫ثالثون‪‌-‬أربعون‪-‬خمسون‪-‬ستون‪-‬سبعون‪-‬ثمانون‪-‬تسعون‪-‬مائـة‬
‫بقیه اعداد‬
‫َا‬
‫‪(۴۵‬خمَس و ربعون) ‪(۱۳۷ /‬سبَع و ثالثوَن و مائـة) ‪) /‬ثالَث و عشرون(‪۲۳‬‬
‫تفاوت بین زبان گفتاری و زبان آکادمیک‪:‬برای بیان اعداد ‪ ۳‬رقمی در زبان گفتاری ابتدا*‬
‫از عدد ‪ ۱۰۰‬استفاده میشود‪(۱۳۷ :‬مائة و سبَع و ثالثون)‬
‫تنوین در زبان عربی ((التنوین))‬

‫التنوین‬
‫)) است‬ ‫‪.‬تنوین با آخرین حرف کلمه می آید و بر سه قسم ((‬

‫‪.‬هر يك از تنوين ها تركيبي از يك حركت كوتاه و يك نون ساکن مي باشند‬

‫تنوین نصب ( ََ ‪ +‬ن ) که معموًال با حرف الف به کلمه مورد نظر اضافه میشود‪:‬جمعًا ‪ ،‬قدحًا ‪ُ ،‬ک ُف وًا ‪َ ،‬افَو اجًا‬

‫تنوین جر ( ِ ‪ +‬ن ) ‪َ :‬ش هٍر ‪ ،‬سُرٍر ‪ ،‬عیَش ٍة ‪َ ،‬ر اِض َیٍة ‪ِ ،‬ح َج اَرٍة‬
‫َأ‬
‫تنوین رفع (ُ ‪ +‬ن ) ‪ُ :‬قُلوٌب ‪َ ،‬ح بٌل ‪َ ،‬ح ٌد ‪َ ،‬ناٌر‬
‫برچسب‌ها‪ :‬تنوین‬
‫نوشته شده در پنجشنبه چهاردهم دی ‪ ۱۳۹۱‬ساعت ‪ 14:10‬توسط خدیجه تقوی ‪+‬‬
‫ال شمسی و قمری (( الالم الشمسية والالم القمرية ))‬
‫‪.‬حرف از حروف الفبای عربی شمسی و ‪ ۱۴‬حرف قمری میباشند‪۱۴‬‬
‫‪:‬حروف شمسی‬

‫تث د ذ ر زس‬
‫ش صضطظل ن‬
‫‪:‬حروف قمری‬

‫ا بجحخع غ‬
‫فقك م هوي‬

‫هرگاه ال ( الف الم تعریف ) بر سر اسامی بیاید که با حروف شمسی شروع میشوند ل در حروف بعد از خود ادغام میشود و‬
‫حرف بعد از آن مشدد میشود مانند‪ :‬الِّصدق‪ -‬الـَّطعام ‪ -‬الـَّش مس‪ -‬والَّس ماء والَّطأرق‪ -‬الَّصياد ‪ -‬الُّنور ‪ -‬الُّطيور ‪ -‬الَّس الم عليكم‬
‫هرگاه ال برسر اسامی بیاید که با حروف قمری شروع میشوند ل تلفظ میشود اما حرف بعد از آن مشددنمیشود مانند‪ :‬الحلم ‪-‬‬
‫اْلــعلم ـ اْلــقلم ـ اْلــكال ‪ -‬الَقمر ‪ -‬األسد ‪ -‬الـبدر ‪ -‬الجمل‬
‫برچسب‌ها‪ :‬حروف شمسی و قمری‬
‫حرکات در زبان عربی (( حرکات في اللغة العربیة))‬
‫‪.‬حروف درزبان عربی دارای سه حرکت فتحه‪،‬کسره و ضمه میباشند*‬
‫‪.‬سکون یا ضد حرکت مقابل حرکت است‬
‫‪.‬حرفي كه هيچ حركتي نداشته باشد به آن (( ساكن )) مي‌گويند‬
‫به حرف دارای حرکت فتحه (( مفتوح )) میگویند‪َ :‬ب َش َی‬
‫ِ حرف دارای کسره را ((مکسور)) می گویند‪ِ :‬ط ِک ع‬
‫حرف دارای ضمه را ((مضموم)) می گویند‪ُ :‬ض ُه ُق‬
‫)) تعليم اللغة العربیة ((‬
‫ضمایر در زبان عربی‬

‫ضمایرفاعلی‬
‫‪ .‬ضمیر کلمه ای است که جانشین اسم میشود‬

‫ضمایر بردونوعند‪:‬متصل و منفصل‬

‫‪.‬ضمایر منفصل ضمایری هستند که به تنهایی در جمله به کار میروند ومیتوانند نقش مبتدا(نهاد) ومفعول را داشته باشند‬

‫‪.‬ضمایر منفصل یا رفعی هستند یا نصبی وجری‬

‫ضمایر منفصل مرفوعی (فاعلی)‬


‫ُه و ‪ُ /‬هما ‪ُ /‬ه م (برای مذکر غایب) او ‪ ،‬آن دو ‪ ،‬آنها‬
‫ِهي ‪ُ /‬هما ‪ُ /‬ه ّن (برای مؤنث غایب ) او ‪ ،‬آن دو ‪ ،‬آنها‬
‫أنَت ‪ /‬أنتما ‪ /‬أنتم (برای مذکر مخاطب) تو ‪ ،‬شما دونفر ‪ ،‬شماها‬
‫أنِت ‪ /‬أنتما ‪ /‬أنُتّن ( برای مؤنث مخاطب) تو ‪ ،‬شما دونفر ‪ ،‬شماها‬
‫أَنا (برای متکلم وحده ) من‬
‫َنحُن (برای متکلم مع الغیر ) ما‬

‫ضمایر متصل مرفوعی (فاعلی)‬


‫‪ .‬ضمایر متصل رفعی همان عالمتهای فعل شما میباشد که در نقش فاعل به کار میروند‬
‫)ا‪-‬و‪-‬ن‪-‬ت‪-‬تما‪-‬تم‪-‬ت‪-‬تما‪-‬تن‪-‬ت‪ -‬ی‪ -‬نا(‬

‫‪َ .‬ذهبوا (رفتند)‪ :‬ذهَب فعل است و ( و) فاعل آن است‬

‫ضمایر متصل مفعولی‬


‫‪ .‬ضمایر متصل نصبی یا جری به فعل اضافه شوند نقش مفعول را دارند‬
‫ه ‪ ،‬ـه‪ُ/‬هما‪ُ/‬ه م (برای مذکر غایب)‬
‫ها‪ُ/‬هما‪ُ/‬ه ّن (برای مؤنث غایب )‬
‫ََك‪ُ/‬كما‪ُ /‬كم (برای مذکر مخاطب)‬
‫ِك ‪ُ/‬كما‪ُ /‬كَّن ( برای مؤنث مخاطب)‬
‫ي (برای متکلم وحده )‬
‫نا (برای متکلم مع الغیر )‬
‫ُتريني ‪ >-‬نشانم بده‬
‫تريه ‪ >-‬نشانش بده‬
‫ترينا ‪ >-‬نشانمان بده‬
‫ضمایر منفصل مفعولی‬
‫ایاه ‪ /‬ایاهم ‪ /‬ایاهم ‪ /‬ایاها ‪ /‬ایاهما ‪ /‬ایاهّن ‪ /‬ایاک ‪ /‬ایاکما ‪ /‬ایاکم ‪ /‬ایاک ‪ /‬ایاکما ‪ /‬ایاکّن ‪ /‬ایاّی ‪ /‬ایانا‬

‫‪ .‬ایاَک َنعبُد ‪ .‬تنها تو را میپرستیم ‪ .‬ایاک (تورا) مفعول میباشد‬

‫ضمایر ملکی‬
‫‪.‬ضمایر متصل نصبی یا جری درصورتیکه به اسامی اضافه میشوندمالکیت را میرسانند و نقش مضاف الیه دارند‬
‫ه ‪ ،‬ـه‪ُ/‬هما‪ُ/‬ه م (برای مذکر غایب)‬
‫ها‪ُ/‬هما‪ُ/‬ه ّن (برای مؤنث غایب )‬
‫ََك‪ُ/‬كما‪ُ /‬كم (برای مذکر مخاطب)‬
‫ِك ‪ُ/‬كما‪ُ /‬كَّن ( برای مؤنث مخاطب)‬
‫ي (برای متکلم وحده )‬
‫نا (برای متکلم مع الغیر )‬
‫کتاب من ‪ >-‬كتابي‬
‫کتاب تو (مذکر)‪ >-‬كتابَك‬
‫کتاب تو (مؤنث) ‪ >-‬كتابِك‬
‫کتابش (مذکر) ‪ >-‬كتابه‬
‫کتابش (مؤنث) ‪ >-‬كتابها‬
‫کتاب شما (مثنی مذکر و مؤنث مخاطب) ‪ >-‬كتابكما‬
‫کتاب آن دو (مثنی مذکر و مؤنث غایب) ‪ >-‬كتابهما‬
‫کتاب ما ‪ >-‬كتابنا‬
‫کتاب شما (جمع مذکرمخاطب) ‪ >-‬كتابكم‬
‫کتاب شما (جمع مؤنث مخاطب) ‪ >-‬كتابكن‬
‫کتاب آنها (جمع مذکر غایب) ‪ >-‬كتابهم‬
‫کتاب آنها (جمع مؤنث غایب) ‪ >-‬كتابهن‬
‫‪ .‬ضمایر متصل نصبی یا جری به حرف جر اضافه شوند نقش مجرور به حرف جر رادارند‬
‫قاَل لي ‪ >-‬به من گفت‬

‫زمان حال و گذشته در زبان عربی‬

‫صرف فعل کتب (نوشتن)‬


‫ضمایر فارسی‬ ‫ضمایر عربی‬ ‫گذشته‬ ‫حال‬

‫من‬ ‫)َأَنا(‬ ‫)َك َتْبُت (‬ ‫)َأْك ُتُب (‬


‫تو‬ ‫)َأْنَت (‬ ‫)َك َتْبَت (‬ ‫)َتْك ُتُب (‬
‫تو‬ ‫)َأْنِت (‬ ‫)َك َتْبِت (‬ ‫)َتْك ُتِبَني (‬
‫او‬ ‫)ُه َو (‬ ‫)َك َتَب (‬ ‫)َيْك ُتُب (‬
‫او‬ ‫)ِه َي (‬ ‫)َك َتَبْت (‬ ‫)َتْك ُتُب (‬
‫ما‬ ‫)ْحَنُن (‬ ‫)َك َتْبَنا(‬ ‫)َنْك ُتُب (‬
‫شما‬ ‫)َأْنُتْم (‬ ‫)َك َتْبُتْم (‬ ‫)َتْك ُتُبوَن (‬
‫شما‬ ‫)َأْنَّنُت (‬ ‫)َك َتْبَّنُت (‬ ‫)َتْك ُتْبَن (‬
‫آنها‬ ‫)ُه ْم (‬ ‫)َك َتُبوا(‬ ‫)َيْك ُتُبوَن (‬
‫آنها‬ ‫)ُه َّن (‬ ‫)َك َتْبَن (‬ ‫)َيْك ُتْبَن (‬
‫برچسب‌ها‪ :‬زمان حال و گذشته‬

‫افعال عربی‬
‫قبل‬ ‫وصل‬
‫نصح‬ ‫قرأ‬
‫سمح‬ ‫رفض‬
‫ظهر‬ ‫ندم‬
‫وصل‬ ‫طلب‬
‫مذکر و مؤنث‬
‫ربط‬ ‫ركب‬
‫برای تبدیل اسامی مذکر به مؤنث (ة) یا ( ـة ) را به اسامی‬
‫خبز‬ ‫نهض‬
‫‪.‬مذکر اضافه میکنیم‬
‫ضرب‬ ‫حكم‬
‫كلب‪-‬كلبة (سگ)‬
‫بدأ‬ ‫ركض‬
‫طفل‪-‬طفلة (کودک)‬
‫ربط‬ ‫نشر‬
‫مهندس‪-‬مهندسة (مهندس)‬ ‫نزف‬ ‫صرخ‬
‫صديق‪-‬صديقة (دوست)‬ ‫نفخ‬ ‫بحث‬
‫برای تبدیل صفات مذکر به مؤنث هم میتوان از (ة) یا‬ ‫كسر‬ ‫عرض‬
‫‪ (.‬ـة ) استفاده کرد‬ ‫حرق‬ ‫غرق‬
‫حزين ‪-‬حزينة (اندوهگین)‬ ‫حسب‬ ‫جلس‬
‫كبير‪-‬كبيرة (بزرگ)‬ ‫حمل‬ ‫ذبح‬
‫‪.‬اما همیشه از این قاعده استفاده نمیکنیم‬ ‫مضغ‬ ‫عطس‬
‫أسد‪ -‬لبؤة (شیر)‬ ‫جمع‬ ‫دلق‬
‫ولد‪-‬بنت‬
‫(پسر‪-‬دختر)‬ ‫نسخ‬ ‫بصق‬
‫‪.‬کلمات در زبان عربی یا مذکر هستند ویا مؤنث‬ ‫زحف‬ ‫قسم‬
‫قصة ‪ ،‬صحيفة ‪ ،‬شجرة ‪ ،‬بحيرة ‪ ،‬غرفة ‪ ،‬كرة‬ ‫عبر‬ ‫عصر‬
‫برخی اسامی خاص مذکر هستند که دارای (ة) یا‬ ‫جرح‬ ‫وقف‬
‫‪ (.‬ـة ) میباشند‬
‫رقص‬ ‫سرق‬
‫نقل‬ ‫فكر‬
‫حمزة ‪ ،‬أسامة‬
‫وصف‬ ‫نجح‬
‫‪.‬برخی کلمات مؤنث هم هستند که (ة) یا ( ـة ) ندارند‬
‫سماء ‪ ،‬ريح‬
‫برچسب‌ها‪ :‬مذکر و مؤنث‬
‫)) تعليم اللغة العربیة ((‬
‫اسامی جمع‬
‫درزبان عربی دو روش برای تبدیل اسامی مفرد به جمع وجود دارد‪:‬افزودن پسوند جمع و یا تغییر کلی ساختار اسم در جمع های‬
‫‪ .‬بیقاعده‬
‫پسوند(ات) را به اسامی اضافه میکنیم که به ( ة‪ ,‬ــة ) ختم میشوند‪.‬مانند‪َ :‬ش َج رة ‪>-‬شجرات‬
‫‪.‬هنگام اضافه کردن پسوند ‪ ( ،‬ة‪ ,‬ــة ) حذف میشود*‬
‫‪.‬ما همچنین میتوانیم پسوند (ات) را به اسامی اضافه کنیم که به ( ة‪ ,‬ــة ) ختم نمیشوند‬
‫مشروب ‪ >-‬مشروبات‬ ‫مانند‪ :‬قطار ‪ >-‬قطارات‬
‫پسوند دیگری است که برای تبدیل اسامی مفرد به جمع بکار میرود‪(.‬برای ملیتها‪ ،‬مذاهب‪ ،‬شغلهاو‪ )...‬مانند‪:‬أمريكي ‪)-‬ين(‬
‫مترجم‪>-‬مترجمين‬ ‫مسلم‪>-‬مسلمين‬ ‫>أمريكيين‬
‫برخی اسامی جمع بیقاعده‬
‫مدرسة ‪ >-‬مدارس‬ ‫وجه ‪ >-‬أوجه‬ ‫صقر ‪ >-‬صقور‬ ‫نهر ‪ >-‬أنهار‬
‫سفينة ‪ >-‬سفن‬ ‫وصية ‪ >-‬وصايا‬ ‫درس ‪ >-‬دروس كتاب ‪ >-‬كتب‬
‫مركب ‪ >-‬مراكب قصيدة ‪ >-‬قصائد حزام ‪ >-‬أحزمة تاجر ‪ُ>-‬تّج ار‬
‫دولة ‪>-‬دول‬ ‫شهر ‪ >-‬أشهر‬ ‫ناسك ‪ُ >-‬نّس اك‬ ‫هزيمة ‪>-‬هزائم‬
‫ُأسقف ‪ >-‬أساقفة سجين ‪ >-‬سجناء‬ ‫هدية ‪ >-‬هدايا قبلة ‪>-‬قبل‬
‫برچسب‌ها‪ :‬اسامی جمع‬
‫أسماء اإلشارة‬

: ‫سم فأترككم اآلن لقضاء وقت ممتع‬


http://www.harfkids.com/show_education.aspx?name=%D8%A3%D9%86%
‫الروائع فی العربیة‬
‫آشنایی بیشتر با زوایای جالب زبان عربی‬
‫ترجمه کلیه دروس (عربی ‪ 2‬انسانی) همراه با متن عربی‬
‫الَّدرس األّول‬
‫َرَّبنا ‪....‬‬

‫﴿ َرَّبنا آِتنا ِفـى الُّدنیا َحَس َن ًة َو فـى‌اآلِخ َرِة َحَس َن ًة﴾‬

‫﴿ َر َّبنا اْغ ِف ْر‌ َلنا َو إلْخ واِننا اَّلذیَن َس َبُق ونا باإلیماِن َو ال َتْج َعْل فـى ُقلوِبنا ِغ ًاّل لَّلذیَن آَم ُن وا‪َ ،‬رَّبنا إّنَک َر ُؤ وٌف َرحیٌم ﴾‬

‫الّلُه َّم اْج َع ِل اْل َیقیَن فـى‌ َقلبـى و الُّنوَر فـى َبَص رى و الَّنصیَح َة فـى َصْد رى َو ِذ ْک َرَک بالَّلیِل و الَّنهاِر َع َلـی ِلسانـى َو اْج َعْل ِغناَى فـى‬
‫َنْف سى و َرْغ َبتـى فیما ِع ْنَدَک ِبَرْح َم ِتَک یا أْر َحَم الّراِحمیَن ‪.‬‬

‫درس اول‬
‫پروردگارا ‪..‬‬

‫پروردگارا در دنیا و آخرت به ما نیکی بده‪.‬‬

‫پروردگارا ما و برادرانمان را که پیش از ما ایمان آوردند بیامرز و کینه کسانی را که ایمان آورده اند در دل ما جای نده‪.‬پروردگارا‬
‫براستی که تو دلسوز و مهربان هستی ‪.‬‬

‫خدایا در دلم یقین و در دیده‌ام نور و در سینه‌ام اندرز و بر زبانم شب و روز یادت را قرار ده و بی‌نیازی مرا در خودم و میل مرا در‬
‫آنچه نزد توست قرار ده‪ ،‬به مهربانیت ای مهربان‌ترین مهربانان‪.‬‬

‫َالَّدرُس الّثانـى‬

‫أنَت ِعطُر الیاَس میِن‬

‫ِم ْن إلِه العاَلمیْن‬ ‫أُّیَه ا الُّنوُر الُمِبیْن‬

‫فـى َض میِر الّصالحیْن‬ ‫و الِّصراُط الُم سَتقیْم‬

‫فـى ُقلوِب العاِشقیْن‬ ‫أنَت ِم ْص باُح الَیقیْن‬

‫أْنَت ِعطُر الیاَس میْن‬ ‫أْنَت َنبٌض فـى القلوْب‬

‫َلَک یا اْبَن الُم رَس لیْن‬ ‫ُکَّلما زاَد الَح نیْن‬

‫یا ولـَّى المؤِمنیْن‬ ‫باْس ِم َک الُح ْلِو َهَتْف نا‬

‫َو اْنَتَظرناَک ِسنیْن‬ ‫َقد َح ُلْم نا فیَک َدْو مًا‬

‫َبْعَد َجْو ِر الظاِلمیْن‬ ‫َتْم أل االرَض بَعْد ٍل‬


‫درس دوم‬
‫تو عطر یاسمنی‬

‫از خدای جهانیان‬ ‫ای نور آشکار‬

‫در درون صالحان‬ ‫و راه مستقیم‬

‫تو در دل‌های عاشقان چراغ یقین هستی‪.‬‬

‫تو تپش دلهایی تو بوی خوش گل یاسمن هستی‬

‫ای فرزند پیامبران! هرگاه آه و ناله بخاطر تو فزونی یابد‪.‬‬

‫ای دوست مؤمنان‬ ‫با نام شیرین تو فریاد برآوردیم‬

‫و سالها انتظار تو را کشیده ایم‬ ‫دائمًا بخاطر تو صبر کرده‌ایم‬

‫زمین را پس از ستم ظالمان پر از عدل می‌سازی‪.‬‬

‫َدمَعة الَف َر ح‬

‫فـى الَم سجِد‬

‫فـى یوٍم ِمن األّیاِم َس ِمَع أحُد الَّصحابِة کالَم الّرسوِل األکرِم (ص) َو هو َیْنَصُح الُم سِلمیَن و ُیَش ِّجُعُه م علی الَّصَد َقِة‪.‬‬

‫فـى البیِت‬

‫لّما َرَجَع الَّصحابـُّى إلى ُکوِخِه الَّصغیِر و شاَهَد فیه َح صیَرُه الُم ْنَد ِرَس و َج َّرَتُه اْلَخَزفّیَة َح ِزَن کثیرًا علی أَّنه ال َیْقِد ُر علی إعطاِء الَّصَد َقِة‪.‬‬

‫بعَد الَّصالِة‬

‫َرَف َع َیَدْی ِه إلى الَّس ماِء و ُد موُع ُه جاریٌة ِمن َع یَنْیه‪:‬‬

‫الّلُه َّم إَّنَک َتْع َلُم أّنى ال أِملُک ما أتَصَّد ُق بِه فـى َس بیِلَک َو لکّنى یا َر ِّب َر ِضیُت َع ْن ُک ِّل َمْن َش َتَم نـى و َظَلَم نـى فأطُلُب ِمنَک أْن َتجَعَل‬
‫ِرضاَى َصَد قًة فـى َس بیلَک ‪.‬‬

‫اشک خوشحالی‬

‫در مسجد‬

‫در روزی از روزها یکی از صحابه سخن رسول گرامی (ص) را شنید که مسلمانان را نصیحت می‌کرد و آنها را تشویق به صدقه‬
‫می‌کرد‪.‬‬

‫در خانه‬
‫وقتی آن صحابی به خانه کوچک خود برگشت و حصیر کهنه و کوزه سفالی خود را دید بسیار اندوهگین شد از اینکه نمی‌تواند‬
‫صدقه دهد‪.‬‬

‫پس از نماز‬

‫دستهایش را بطرف آسمان بلند کرد درحالی که اشک از دیدگانش جاری بود‪.‬‬

‫خداوندا تو می‌دانی که من چیزی ندارم که در راه تو صدقه دهم ولی پروردگارا من از هر کسی که به من ناسزا گفته و بر من‬
‫ستم روا داشته است راضی گشتم (درگذشتم) پس از تو می‌خواهم که رضایت مرا (گذشت) صدقه ای در راه خود گردانی‪.‬‬

‫فـى الَّصباِح‬

‫خاَطَب الرسوُل (ص) الُم سلمیَن و قاَل ‪:‬‬

‫َلَقد أخَبَرنـى ِجبَرئیُل بأَّن أَحَد کم َقْد َتصَّد َق ِبعرِضِه و قد َق ِبَل الّلُه َصَد َقتُه و َبَّش َرُه بالِّرْض واِن‪.‬‬

‫َس ِمَع الَّصحابـُّى َق ْوَل الّرسوِل (ص) فَدَمَعْت َع یناه‪ ...‬إَّنها َدْمَعُة َف َرٍح هذه الَم َّرَة!‬

‫در صبح‬

‫پیامبر (ص) مسلمانان را خطاب کرد و فرمود‪:‬‬

‫جبرئیل به من خبر داده است که یکی از شما آبرویش را صدقه داده است و خداوند صدقه او را پذیرفته و به وی بهشت را بشارت‬
‫داده است‪.‬‬

‫صحابی گفتار پیامبر (ص) را شنید و اشک از چشمانش فرو ریخت این بار آن اشک خوشحالی بود‪.‬‬

‫َالَّدرُس الثالث‬
‫ال َف ْر َق َبْیَن َغ نـٍّى و َفقیٍر‬

‫َس َّلَم َرُجٌل َفقیٌر َع َلی أَح ِد الَّصحابِة فـى الطریِق‪َ ،‬ف َرَّد الَّصحابـُّى الَّس الَم ِبُبُر وَدٍة ‪.‬‬

‫َبْعَد ُمَّد ٍة َس َّلَم َرُج ٌل َغ نـٌّى َع لی ذلَک الَّصحابـِّى فَنَه ض الَّصحابـُّى ِم ْن َم کاِنه و َرَّدالَّس الَم َع لْیه بَح رارٍة و َص اَف َحُه باْح ِترامٍ و َرَّحَب به‪...‬‬

‫َلَّم ا َوَصَل الخبُر إلـی َرُس وِل الّلِه (ص) تأَّس َف و قاَل ‪:‬‬

‫"َم ن َلِق َى َفقیرًا ُمْس ِلمًا فَس َّلَم َع َلْی ِه ِخ الَف َس الِمه علی األْغ ِنیاِء َلِق َى الّلَه عَّز وجَّل َیْوَم القیامِة َو ُه َو َع َلْی ِه َغ ضباُن "‪.‬‬

‫درس سوم‬
‫هیچ فرقی میان ثروتمند و فقیر نیست‪.‬‬

‫مردی فقیر به یکی از صحابه سالم کرد و صحابی سالم او را با سردی جواب داد‪.‬‬
‫بعد از مدتی مردی دارا به آن صحابی سالم کرد و صحابی از جای خود برخاست و سالم او را به گرمی جواب داد و با احترام به او‬
‫ش‌آمد گفت ‪...‬‬
‫دست داد و به او خو ‌‬

‫وقتی خبر به رسول خدا(ص) رسید افسوس خورد وگفت‪:‬‬

‫"هرکس فقیری مسلمان را‪ ،‬ببیند و بر او سالمی دهد که غیر از سالم وی بر ثروتمندان باشد خداوند عّزوجّل را روز قیامت دیدار‬
‫کند درحالی که او بر وی خشمگین است‪".‬‬

‫الَّرجُل الُم حِس ُن ؟!‬

‫أْح َد َث َرُج ٌل ُمْح ِس ٌن َمْس ِجدًا‪َ .‬فَس أَلُه ُبْه لوٌل عن َس َبِب ِبناِء الَمْس ِجِد‪.‬‬

‫فقاَل الّرُجُل ‪ :‬أْح َد ْثُت ه الکِتساِب الثواِب‪.‬‬

‫َق َصَد ُبهُلوٌل اْخ ِتباَر الَّرُج ِل و ِمقداِر إخالِصه فـى الَعَم ِل ‪ .‬فَک َتَب فـى َلیلٍة َع لی ِجداِر الَمْس جِد‪:‬‬

‫"َق ْد أحَد َث َه ذا الَم کاَن الُم قَّدَس الَّرجُل الُم حِس ُن ُبهلوٌل "‬

‫فـى الَّصباِح َلّما انَتَش َر الَخ َبُر َذ َهَب الّناُس إلى ُبهلوٍل لَتْه ِنَئتِه َع لی َع َم ِله الَحَس ِن ‪.‬‬

‫َس ِمَع الَّرُج ُل الُم حِس ُن َه َذا الَخ َبَر فَغِض َب َش دیدًا و َذَهَب إلى ُبهلوٍل و َش َتَم ه و قاَل له‪ :‬أُّیها الَم ّکاُر َلَقد َض َّیعَت أموالـى و َجَع لَت‬
‫نفَس َک شهیرًا َبیَن الّناِس‪.‬‬

‫فَذ َهَب إلى الَمْس جِد بُس رَع ٍة و َح َذ َف اسَم ُبهلوٍل و َک َتَب اسَم ه َبَد َله و عندئٍذ َش َع َر بالّراحِة!!‬

‫و لّما شاَهَد ُبهلوٌل هذا الَعَمَل ابَتَس َم و قال‪:‬‬

‫﴿ إّنما َیَتقَّبُل الّلُه ِمن الُمَّتقیَن ﴾‬

‫مرد نیکوکار‬

‫مردی نیکوکار مسجدی ساخت‪ ،‬بهلول از او درباره انگیزه ساخت مسجد سؤال کرد‪.‬‬

‫مرد گفت‪ :‬آن را برای کسب ثواب ساختم‪.‬‬

‫بهلول خواست این مرد و مقدار اخالص او را در کار امتحان کند‪ .‬لذا شبی روی دیوار مسجد نوشت‪:‬‬

‫این مکان مقدس را مرد نیکوکار بهلول ساخته است‪.‬‬

‫صبح وقتی این خبر انتشار یافت مردم پیش بهلول رفتند تا به وی بخاطر کار خوبش تبریک گویند‪.‬‬

‫مرد نیکوکار این خبر را شنید و بسیار خشمگین شد و پیش بهلول رفت و به او دشنام داد و گفت‪ :‬ای حیله‌گر تو اموال من را تباه‬
‫کردی و خودت را میان مردم معروف گردانیدی‪.‬‬
‫سپس به سرعت به سوی مسجد رفت و نام بهلول را حذف کرد واسم خود را بجای آن نوشت و در این هنگام احساس راحتی‬
‫نمود!! وقتی بهلول این کار را دید لبخندی زد وگفت‪:‬‬

‫"خداوند فقط از پرهیزکاران قبول می‌کند"‬

‫َالَّدرُس الّرابع‬
‫خیر ُم عین!‬

‫َمْن کاَن َقریبًا ِم ْن َرِّبْه‬

‫والَّرحَمُة َتْس ُک ُن فـى َقْلِبْه‬

‫و أَتی ِباْل ماِل َع َلی ُح ِّبْه‬

‫فالّلُه ُیباِرُک فـى َکْس ِبه‬

‫َمْن کاَن َص دیَق الِم ْس کیِن‬

‫و ُم غیَث اإلْخ َوِة فـى الِّدیِن‬

‫فالّلُه َلُه َخْی ُر ُم عیِن‬

‫َیجزیِه و َیْصَفُح َع ن َذنِبْه‬

‫اْل ُم ْؤمُن صاِح ُب أْف ضاِل‬

‫ُیْع طى ِبَیمیٍن و ِشماِل‬

‫َو ُیجیُب الّس ائَل فـى الحاِل‬

‫و ُیَخِّف ُف َع ْنُه ِم ْن َکرِبْه‬

‫الِبُّر َد لیُل الِعرفاِن‬

‫َو زکاُتَک شرُط اإلیماِن‬

‫و الّلُه َولـُّى اإْل ْح ساِن‬

‫و الُم حِس ُن َیطَمُع فـى ُقرِبْه‬

‫درس چهارم‬
‫بهترین یاور‬

‫هر کس به پروردگارش نزدیک باشد‪.‬‬


‫و مهربانی در دلش جای گیرد‪.‬‬

‫ومال خود را با وجود دوست داشتن آن عطا کند‪.‬‬

‫خداوند در کسب او برکت نهد‪.‬‬

‫هر کس دوست بینوا باشد‪.‬‬

‫و فریاد رس برادران دینی گردد‪.‬‬

‫خداوند بهترین یاور اوست‪.‬‬

‫او را پاداش دهد و از گناهش بگذرد‪.‬‬

‫مؤمن دارای فضیلت‌هاست‪.‬‬

‫با دست راست و چپ می بخشد‪.‬‬

‫و مستمند را بی‌درنگ پاسخ می‌دهد‪.‬‬

‫و از اندوه او کم می کند‪.‬‬

‫نیکوکاری دلیل شناخت است‪.‬‬

‫و زکات تو شرط ایمان است‪.‬‬

‫و خداوند صاحب احسان است‪.‬‬

‫و نیکوکار به نزدیک شدن به او نظر دارد(طمع دارد) ‪.‬‬

‫ُم عِجَز ة األنبیاِء‬

‫َس ألوا اإلماَم الِّرضا (ع) ‪:‬‬

‫ِلماذا َجَعَل الّلُه ُم ْعِجَزَة ُم وسی (ع) إْب طاَل الِّس ْح ِر و ُم ْعِجَزَة عیسی (ع) ِشفاَء الَم رَض ی و ُم ْعِجَزَة ُم حَّم ٍد (ص) الُق رآَن ؟‬

‫فقاَل (ع) ‪:‬‬

‫ِعنَد ما َبَع َث الّلُه ُم وسی (ع) کاَن للِّس ْح ِر َم نِزلٌة َع ظیمٌة عنَد الّناِس فأبَطَل ِس ْح َرُه م بهِذه الُم ْعِجَزِة‪.‬‬

‫و ِعنَد ما َبَع ث عیَس ی (ع) کاَن للِّطِّب َدْو ٌر َکبیٌر بیَن الّناِس بَس َبِب ُش ُیوِع اأْل ْم راِض الُم خَت ِلفِة فأظَهَر ُم ْعِجَزَتُه ِبِشفاِء الَم ْر َض ی و إحیاِء‬
‫الَم وَتی‪.‬‬

‫َبَع َث ُم حَّم دًا (ص) فـى َوْق ٍت کاَن للَبیاِن و الَف صاَح ِة اْه ِتماٌم باِلٌغ بیَن الّناِس فأنَزَل الّلُه القرآَن فأظَهَر َع ْج َزُه م َع ِن اإلتیاِن بِمْثِله‪.‬‬
‫معجزه پیامبران‬

‫از امام رضا(ع) پرسیدند‪:‬‬

‫چرا خداوند معجزه موسی(ع) را باطل کردن ِس ْح ر ومعجزه عیسی(ع)را شفای بیماران و معجزه حضرت محمد(ص)را قرآن قرار داد؟‬

‫حضرت فرمود‪:‬‬

‫وقتی خداوند موسی(ع)را مبعوث کرد ِس ْح ر پیش مردم جایگاه واالیی داشت لذا ِس ْح ر آنها را با این معجزه باطل ساخت‪.‬‬

‫و وقتی عیسی(ع) را مبعوث کرد به خاطر شایع شدن بیماریهای مختلف پزشکی نقش زیادی میان مردم داشت لذا با شفای‬
‫بیماران و زنده کردن مردگان معجزه خود را آشکار کرد‪.‬‬

‫و حضرت محّمد(ص) را زمانی فرستاد که سخنوری و شیوایی دارای توجه زیادی میان مردم بود لذا خداوند قرآن را نازل کرد و‬
‫ناتوانی آنها را از آوردن مانند آن آشکار ساخت‪.‬‬

‫َالَّدرُس الخامس‬
‫یا إلهى‬

‫یا ُم جیَب الَّد َع واِت‬ ‫یا إلهى یا إلهى‬

‫و َکثیَر الَبَرکاِت‬ ‫إجَع ِل الیوَم َس عیدًا‬

‫و َفِمى ِباْل َبَس ماِت‬ ‫و اْم أَل الَّصدَر انِشراحًا‬

‫فـى أداِء الَو اِجباِت‬ ‫یا إلهى أنَت َع ْو نـى‬

‫بالُع ُلوِم الناِفعاِت‬ ‫َنِّور الَعْق َل و َقلبـى‬

‫و َنصیبـى ِفـى الحیاِة‬ ‫و اْج َع ِل الَّتوفیَق َح ّظى‬

‫درس پنجم‬
‫ای خدای من‬

‫ای خدای من ‪ ،‬ای خدای من ای برآورنده ی دعاها‬

‫امروز را مایه ی خوشبختی و پر خیر و برکت گردان‬

‫سینه‌ام را فراخی بخش و دهانم را پر از لبخندها ساز‪.‬‬

‫خدایا تو یاری دهنده ی من در انجام تکالیف هستی‪.‬‬

‫خرد و قلبم را با دانش های سودمند نورانی کن‪.‬‬

‫و در زندگی موفقیت را بهره و نصیب من گردان‪.‬‬


‫األدیب الُم لتِزم‬

‫ذاَت َیْوٍم قاَل الُم تَو ِّکُل الَع ّباسُّى ِلوزیِره‪:‬‬

‫أریُد ُم َع ّلمًا حاِذقًا ِلتربیِة أْو الدﻯ و َتعلیِمهم‪ .‬فَم ا رأُیَک ؟‬

‫ال أعِرُف أْف َض َل و أْع َلم ِمن اْب ِن الِّسّکیِت‪.‬‬

‫َطِّیب‪َ ،‬طِّیب‪ ،‬إَذْن أْح ِض ْر ه لَتعلیِم أْو الدﻯ‪.‬‬

‫َح َض َر ابُن الِّسّکیِت لَت ربیِة أْب ناِء الُم تَو ّکِل و َتعلیِم ِه م‪.‬‬

‫فـى یوٍم ِعنَد ما کاَن ابُن الِّسّکیِت جاِلسًا ِع ْنَد الُم توِّکِل َدَخ ل َع َلیهما َوَلداه‬

‫َهْل َوَلداَى أَح ُّب إلیَک أْو أوالُد علٍّى ؟‬

‫َغ ِض َب ابُن الِّسّکیِت ِمن َکالِم الُم توِّکِل و قاَل بُج رأٍة ‪:‬‬

‫و الّلِه‪ ،‬إّن َقنَبَر ًا َمْو َلی علٍّى بِن أبـى طالٍب أَل َح ُّب إلَّى ِمن َه ذیِن و أبیهما‪.‬‬

‫َغ ِض َب اْلَخ لیفُة َغ َضبًا َش دیدًا و أَمَر اْلَج اّل دیَن بَقطِع ِلساِن َه ذا العاِلِم الُّش جاِع‪َ .‬ف َف اَز ِبِلقاِء َرِّبه‪.‬‬

‫ادیب متعهد‬

‫روزی متوکل عباسی به وزیرش گفت‪:‬‬

‫معّلمی ماهر برای تربیت و تعلیم فرزندانم می‌خواهم؛ نظرت چیست؟‬

‫بهتر و عالم‌تر از ابن سکیت نمی‌شناسم‪.‬‬

‫بسیار خوب‪ ،‬بسیار خوب‪ ،‬پس او را برای آموزش فرزندانم حاضر کن‪.‬‬

‫ابن سکیت برای تعلیم و تربیت پسران متوکل حاضر شد‪.‬‬

‫یک روز وقتی ابن سکیت نزد متوکل نشسته بود دو فرزندش پیش آنها آمدند‪.‬‬

‫آیا فرزندان من پیش تو محبوبتر هستند یا فرزندان علی؟‬

‫ابن سکیت از سخن متوکل به خشم آمد و با شجاعت گفت‪:‬‬

‫به خدا سوگند‪ ،‬قنبر غالم علی بن‌ابی‌طالب پیش من از این دو و پدرشان محبوب‌تر است‪.‬‬

‫خلیفه بسیار خشمگین شد و به جالدها دستور داد زبان این عالم شجاع را ِبُب رند و او توفیق دیدار پروردگارش را پیدا کرد‪.‬‬

‫الَّدرُس الَّس ادس‬


‫الَّضیُف‬

‫َذَهَب َرُج ٌل إلى َبیِت َص دیِقه و َبِق َى ِعنَد ه أّیامًا َم توالیًة َحّتی َضِجَر صاِح ُب الَبْیِت ِمن إقاَم ِتِه َفَف َّکَر فـى حیلٍة لَیَتخَّلَص منه‪.‬‬

‫َفاقَتَر َح علی َضْیِفِه أْن َیَتساَبقا فـى الَقفِز َغدًا َحّتی َیْع ِرفا َم ن الفائُز ؟ فقاَل ِلَو َلِده‪:‬‬

‫ِعنَد ما َیقِف ُز الّضیُف إلى خارِج البیِت‪ ،‬أغِلِق الباَب ‪.‬‬

‫َص باَح اْلَغِد ِع ْنَد الِّسباِق‪َ ،‬ق َفَز صاِح ُب البیِت ِذراَع ْی ِن إلى خارِج البیِت أّما الَّضیُف فَق َفَز ِذراعًا واحدًة إلى داخِلالبیِت!‬

‫فقاَل صاِح ُب البیِت‪ :‬أنا الفائُز ‪ِ ،‬ذراعاِن ُم قابَل ِذراٍع واحدٍة ! فقاَل الَّضیُف ‪ِ :‬ذراٌع واحدٌة إلى داخِل البیِت خیٌر ِم ْن ِذراعیِن إلى الخارِج‪.‬‬

‫میهمان‬

‫مردی به خانه دوستش رفت و چند روز پی در پی پیش او ماند تا اینکه صاحب خانه از اقامت او به ستوه آمد و به فکر چاره‌ای‬
‫افتاد تا از او خالص شود‪.‬‬

‫پس به میهمانش پیشنهاد کرد که فردا مسابقه پرش دهند تا بدانند چه کسی برنده است؟‬

‫لذا به فرزندش گفت‪ :‬وقتی میهمان به بیرون از خانه می‌پرد در را ببندد‪.‬‬

‫صبح فردا موقع مسابقه صاحب خانه دو ذرع به بیرون خانه پرید اما میهمان یک ذرع به درون خانه پرید!‬

‫صاحب خانه گفت‪ :‬من برنده‌ام‪ ،‬دوذرع در برابر یک ذرع ! میهمان گفت‪ :‬یک ذرع به درون خانه بهتر از دو ذرع بیرون خانه است‪.‬‬

‫الحاِکُم الظالُم و الَّش یُخ الَمجنوُن‬

‫ذاَت َیْوٍم َخ َر َج الَحّج اُج بُن ُیوُس َف ِلَیَتَنَّزَه َفصاَد َف شیخًا َفسأَلُه ‪:‬‬

‫ِمن أْیَن أنَت یا َش ْیُخ ؟‬

‫ِمن ِهِذه الَق ْر یِة‪.‬‬

‫ما َر أُیَک فـى الَحّج اِج؟‬

‫ُه َو أْظَلُم الُح ّکاِم ‪َ .‬س َّوَد الّلُه َوْج َهُه و أْدَخ َلُه الّناَر!‬

‫أَتعِرُف َمْن أنا؟‬

‫أنا الَحّج اُج ‪.‬‬

‫أنا ِفداَک ‪َ .‬و َهْل َتْع ِرُف َمْن أنا؟‬

‫أنا َرُجٌل ِمن ِهِذه الَقبیلِة‪ُ .‬اْصِبُح َم جنونًا کَّل یوٍم َم َّرًة فـى ِمثِل هذِه الّس اعِة!!‬
‫فرمانروای ستمگر و پیر دیوانه‬

‫روزی حجاج پسر یوسف بیرون رفت تا گردش کند‪‌،‬به پیرمردی برخورد کرد و از او پرسید‪:‬‬

‫ای پیرمرد! اهل کجا هستی؟‬

‫اهل این روستا‪.‬‬

‫نظرت درباره حجاج چیست؟‬

‫او ستمگر ترین فرمانروایان است‪.‬‬

‫خداوند روسیاهش کند و وارد آتش کند‪.‬‬

‫آیا می‌دانی من کیستم؟‬

‫من حجاج هستم‪.‬‬

‫من فدایت هستم و آیا می‌دانی من کیستم؟‬

‫من مردی از این قبیله هستم‪ .‬هر روز یک بار در چنین ساعتی دیوانه می شوم‪.‬‬

‫َالَّدرُس الّس ابع‌‬


‫إّن الّلَه َم َع المؤمنیَن‬

‫ِاْج تمَع قوٌم ِم ْن َبنـﻰ إسرائیَل َحْوَل نبِّیِه ْم َفقالوا‪:‬‬

‫یا َنبـَّﻰ الَّلِه! إَّن العدَّو أخَرَج نا ِم ْن ِبالِدنا و دیاِرنا‪ِ ﴿ .‬اْبَعْث َلنا َم ِلکًا ُنقاِتْل فـى سبیِل الّلِه﴾‬

‫قال النبـُّى‪ :‬إّنـﻰ أعَلُم إْن َیکُت ِب الّلُه علیُکم القتاَل فإّنکم ال ُتقاِتُلوَن فـى سبیِلِه‪.‬‬

‫القوُم ‪ِ :‬لماذا ال ُنقاِتُل أْع داَء نا‪َ ،‬لَق ْد أْخ َرُج ونا ِم ْن ِبالِدنا و دیاِرنا‪.‬‬

‫فلّما َک َتَب الّلُه َع َلیِهُم اِلقتاَل أْع َرَض َکثیٌر ِم ْن هم و لم ُیقاِتلوا‪.‬‬

‫قال النبـُّﻰ‪ ﴿ :‬إَّن الَّلَه قد َبَع َث َلُک ْم طالوَت َم ِلکًا﴾‬

‫القوم‪َ :‬ک ْیَف ُیْم ِکُن أْن یُکوَن طالوُت َم ِلکًا علینا و هو َفقیٌر ال َیمِلُک شیئًا‪ .‬فَت باَحُث وا کثیرًا فلم َیَّتِبْع طالوَت إاّل قلیٌل ِم ْن هم‪.‬‬

‫فـى ساحِة القتاِل ِع ْنَد ما شاَه ُد وا َک ثرَة أْع داِءهم َو ِقَّلَة َعَد ِدهم َطَلبوا ِمن الَّلِه أْن ُیثِّبَت أقداَم هم و قالوا ‪:‬‬

‫﴿ ُانُصْر نا علی اْلَقوِم الکافریَن ﴾‬

‫درس هفتم‬
‫خداوند با مؤمنان است‪.‬‬
‫قومی از بنی اسرائیل گرد پیامبرشان جمع شدند و گفتند‪:‬‬

‫ای پیامبر خدا! دشمن ‪ ،‬ما را از سرزمین و خانه هایمان بیرون کرده است‪ .‬پادشاهی برای ما بفرست تا در راه خدا بجنگیم‪.‬‬

‫پیامبر گفت‪ :‬من می‌دانم اگر خداوند پیکار را بر شما واجب کند‪ ،‬شما در راه او جنگ نمی‌کنید‪.‬‬

‫قوم‪ :‬چرا با دشمنانمان نمی‌جنگیم‪‌،‬آنها ما را از سرزمین و خانه هایمان بیرون کرده‌اند‪.‬‬

‫پس وقتی خداوند پیکار را برای آنها واجب کرد بسیاری از آنها روی گرداندند و جنگ نکردند‪.‬‬

‫پیامبر گفت‪ :‬خداوند طالوت را برای شما به عنوان پادشاه فرستاده است‪.‬‬

‫قوم‪ :‬چگونه ممکن است طالوت پادشاِه ما باشد درحالی که فقیر است و چیزی ندارد‪.‬‬

‫پس بسیار با هم گفت‌و گو کردند و جز اندکی از آنها از طالوت پیروی نکردند‪.‬‬

‫در میدان پیکار وقتی بسیارِی دشمنان و کمی نفراتشان را دیدند از خداوند خواستند که گامهای آنها را استوار سازد و گفتند‪ :‬ما را‬
‫بر قوم کافر یاری ده‪.‬‬

‫و قال الُم ؤمُن وَن منُه م‪ :‬إن َتْصِبروا َتتَغَّلبوا َع َلیهم‪ .‬فقاَتلوُه م ِبِش َّد ٍة و َهَزُم وُه م‪ .‬کما قاَل ُس ْب حانه و َتعاَلـی ‪:‬‬

‫﴿ َک ْم ِم ْن ِفَئٍة قلیلٍة َغ َلَبْت ِفَئ ًة کثیرًة بإذِن الّلِه﴾‬

‫و مؤمنان آنها گفتند‪ :‬اگر صبر کنید بر آنها چیره می شوید‪ .‬پس به شدت با آنها جنگ کردند و آنها را شکست دادند‪.‬‬

‫چنانچه خداوند پاک و بلند مرتبه فرمود‪ :‬چه بسا گروهی اندک به خواست خدا برگروهی بسیار چیره گردد‪.‬‬

‫طریق الموّدة‬

‫َنَصَح أَح ُد الُح کماِء اْبَنُه قائًال‪:‬‬

‫یا ُبَنَّى ! أْح ِبْب َقوَمَک ُیِح ّبوَک و َتواَضْع َلُه ْم َیرَفعوَک َو اْبُس ْط لُه ْم َوْج َهَک َیحَت ِرُم وَک و أکِرْم ِصغاَر هم کما ُتْک ِرُم ِکباَرهم ُیکِرْمَک ِکباُر هم و‬
‫َیْک َبْر علی َمَوَّدِتَک ِصغاُر هم َو اْبُذْل ماَلَک و أْع ِزْز جاَرَک فِبذِلَک َتْث ُبُت َلَک ِسیاَدُتَک ‪.‬‬

‫راه دوستی‬

‫یکی از بزرگان فرزندش را نصیحت کرد و گفت‪:‬‬

‫فرزندم‪ ،‬قومت را دوست بدار تا ترا دوست بدارند و به آنها فروتنی کن تا تو را باال ببرند و چهره‌ات را بر آنها گشاده کن تا ترا احترام‬
‫کنند و کوچکترهای آنها را گرامی دار همانطوری که بزرگترانشان را گرامی می‌داری تا بزرگان آنها ترا گرامی دارند و افراد کوچک‬
‫آنها با دوستی تو بزرگ شوند و ثروتت را بخشش کن و همسایه‌ات را عزیز دار پس بدین وسیله سرَو ری تو پایدار می‌شود‪.‬‬

‫الّد رس الّثامن‬
‫البوِصیرّى‬
‫ُو ِلَد اِاْل ماُم شرُف الدیِن محّمٌد البوصیرُّى فـى عام ‪ِ 608‬لْلِه ْج َرِة‪َ .‬س َک َن البوصیرُّى الُق دَس و مّکَة و المدینَة و ِم ْصَر و اْف َتَتَح فـى ِم ْصَر‬
‫َم ْکتبًا للقرآِن الکریم‪ .‬کاَن البوصیرُّى َفقیهًا و کاتبًا و ِریاضّیًا و شاعرًا ولکَّنه ُع ِرَف فـى الِّشعِر و فـى َمْد ِح الَّرسوِل خاَّصًة‪.‬‬

‫و له قصیدٌة فـى ‪180‬بیتًا أنَش َد ها حینما کاَن فاِلجًا فاْس َتْش َفَع ِبها إلى الَّلِه ِلُیعاِفَیُه َف َر أی فـى الَم ناِم النبـَّى (ص) َیْمَس ُح علی َبَد ِنه‬
‫ِبَیِدِه المبارکِة ثّم ألَبَس ُه ُبْر َد ًة فِع ْنَدَم ا اْس َتْیَق َظ‪َ ،‬ش َع َر بأَّنُه قد َس ِلَم ِم ْن هذا المرِض فَح ِم َد الَّلَه علی ذلَک ‪.‬‬

‫ُتُو ِّفَى الُبوصیرُّى فـى القاهرِة َو ُه و کاَن فـى الساِد َس ِة و الثمانیَن من ُع مِره‪.‬‬

‫إلیَک َبْعَض أبیاٍت ِم ْن َق صیدِتِه "الُبْر َد ة"‪:‬‬

‫ـِن و الفریَق ْی ِن ِمن ُع ْر ٍب و ِمن َع َجِم‬ ‫محَّمٌد سِّیُد الَکوَنْی ِن و الَّثَق َلیـْـ‬

‫أَبَّر فـى قوِل "ال" ِم ْن ه و ال "َنَعِم "‬ ‫َنبُّینا اآلِم ُر الّناهى فال أَح ٌد‬

‫ِلُک ِّل َه وٍل ِم َن اأْل ْه واِل ُم قَتِحِم‬ ‫ُه َو اْلَح بیُب اَّلذى ُتْر َج ی َش فاعُت ه‬

‫ُم سَت مِسکوَن بَح ْبٍل َغ یِر ُم نَفِصِم‬ ‫َدَع ا إلى الَّلِه فاْلُمْس َت مِسکوَن به‬

‫و لم ُیداُنوُه فـى ِع ْلٍم و ال َک َرِم‬ ‫فاَق الَّنبّییَن فـى َخ ْلٍق و فـى ُخ ُلٍق‬

‫درس هشتم‬
‫بوصیری‬
‫امام شرف‌الدین محمد بوصیری در سال‪ 608‬هجری بدنیا آمد‪ .‬بوصیری در قدس‪‌،‬مکه‪ ،‬مدینه و مصر زندگی کرد و در مصر مکتب‬
‫قرآن کریم را افتتاح نمود‪ .‬بوصیری فقیه‪ ،‬نویسنده‪ ،‬ریاضیدان و شاعر بود ولی او در شعر به ویژه مدح پیامبر اکرم(ص) معروف شده‬
‫است‪.‬‬
‫قصیده‌ای در‪ 180‬بیت دارد که آن را هنگامی که فلج بود سرود و بوسیله آن از خداوند شفاعت خواست تا او را بهبودی دهد‪ .‬او‬
‫پیامبر(ص) را در خواب دید که با دست مبارک خود بر بدن او می‌کشد و سپس عبایی بر او می‌پوشاند و وقتی بیدار شد احساس‬
‫کرد که از این بیماری بهبودی یافته است و خداوند را بخاطر آن ستود‪.‬‬
‫بوصیری در قاهره وفات یافت درحالی که عمر او هشتاد و شش سال بود‪.‬‬

‫واکنون برخی از ابیات قصیده ی « برده » او را فرا بگیر ‪:‬‬

‫محّمد سرور دوگیتی وانس و جّن و دو گروه عرب و غیر عرب است‪.‬‬

‫پیامبر ما امر کننده و نهی کننده است وکسی در گفتن"آری و نه" نیکوتر از او نیست‪.‬‬

‫او محبوبی است که در همه سختیهای هجوم آورنده امید شفاعت او می‌رود‪.‬‬

‫او به سوی خدا دعوت کرد و کسانی که به او متوسل شده اند به ریسمانی محکم و سخت چنگ زده اند‪.‬‬

‫در آفرینش و اخالق بر تمامی پیامبران برتری یافت و آنان درعلم و بخشش به او نزدیک نشدند‪.‬‬

‫َم ن هو أحُّق بالجّنِة؟‬


‫ُرِوَى أَّن النبـَّﻰ (ص) َذ َهَب إلى المسجِد ِلُیَص ِّلَى َص الَة الصبِح‪َ .‬ف َوجَد َرُج ًال َیَتَع َّبُد و ُیَص ّلـى‪.‬‬

‫َو ِع ْن دما عاَد الرسوُل (ص) ِلُیَص ّلَى صالَة الظهِر َوَجَد ذلَک الّرجَل مازاَل َیَتَع َّبُد َو ِع ْنَد ما َوَجَدُه فـى المغرِب یتعَّبُد و ُیَص ّلـى أیضًا قاَل له‪:‬‬
‫إّنَک دائمًا فـى المسجِد! أَلْیَس َلَک َع َم ٌل ؟‬

‫فقاَل الّرجُل ‪ :‬إّننـى أَتَع َّبُد ِلَکى ُیْد ِخ َلنـى الَّلُه الجّنَة‪ .‬فسأَلُه النبـُّى (ص)‪َ :‬م ن یَتَکَّف ُل َم عاَش أْه ِلَک ؟ فقاَل الّرجُل ‪ :‬أخى! َفقاَل النبـُّى‬
‫(ص)‪ِ :‬اَّن أخاَک أَل َح ُّق ِمنَک بالجَّنِة‪.‬‬

‫چه کسی سزاوارتر به بهشت است؟‬

‫روایت شده است که پیامبر(ص) به مسجد رفت تا نماز صبح بخواند‪ .‬مردی را یافت که عبادت می‌‌کرد و نماز می‌خواند‪.‬‬

‫و وقتی پیامبر(ص) بار دیگر برگشت تا نماز ظهر را بخواند آن مرد را دید که همچنان عبادت می کرد و وقتی باز هم او را در مغرب‬
‫دید که عبادت می‌کرد و نماز می‌خواند به او گفت‪ :‬تو دائم در مسجد هستی! آیا کاری نداری؟‬

‫مرد گفت‪ :‬من عبادت می‌کنم تا خداوند مرا وارد بهشت کند‪ .‬پیامبر(ص) از او پرسید‪ :‬چه کسی معاش خانواده تو را به عهده دارد؟‬
‫مرد گفت‪ :‬برادرم! پیامبر(ص) فرمود‪ :‬قطعًا برادرت از تو به بهشت سزاوارتر است‪.‬‬

‫الّد رس الّتاسع‬
‫احمد شوقى‬
‫الَح مامة و الّصّیاد‬

‫آِم َن ًة فـى ُع ِّشها ُمْس َت ِتَره‬ ‫َح ماَمٌة کاَنْت ِبأْع َلی الَّش َجَره‬

‫َو حاَم َحْوَل الَّرْو ِض أَّى َحْوِم‬ ‫فأْق َبَل الَّصّیاُد ذاَت َیوِم‬

‫َو َه َّم ِبالَّرحیِل حیَن َم اّل‬ ‫َفَلْم َیِجْد للَّطْی ِر فیه ِظاّل‬

‫و الُح ْمُق داٌء ما َلُه َد واُء‬ ‫َف َبَر َزْت ِمن ُع ِّش َه ا الَحْم قاُء‬

‫یا أُّیها اإلنساُن َع َّم َتْبَحُث ؟‬ ‫َتقوُل َجْه ًال ِباَّلذﻯ َس َیْح ُد ُث‬

‫و َنْح َوُه َس َّدَد َس ْه َم الَمْو ِت‬ ‫َفاْل َتَفَت الَّصّیاُد َنْح َو الَّصوِت‬

‫َو َوَقَعْت فـى َق ْبَضِة الِّسّکیِن‬ ‫َفَس َق َطْت ِم ْن ُع ِّش َه ا الَم کیِن‬

‫َم َلْک ُت َنْف سى َلْو َم َلْک ُت َمْن طقى‬ ‫َتَقوُل َق ْوَل عاِرٍف ُم َح ِّق ِق‬

‫درس نهم‬
‫کبوتر و شکارچی‬

‫کبوتری باالی درخت درامان و پنهان در النه‌اش بود‪.‬‬

‫روزی یک شکارچی آمد و خوب بر گرد باغ چرخی زد‪.‬‬


‫سایه ی هیچ پرنده‌ای را در آن نیافت و وقتی خسته شد تصمیم گرفت برگردد‪.‬‬

‫(کبوتر)نادان سر از النه‌اش بیرون آورد‪ -،‬نادانی دردی است که هیچ دوایی ندارد‪.-‬‬

‫در حالی که از روی نادانی نسبت به چیزی که رخ خواهد داد‪ ،‬می گفت‪ :‬ای انسان! چه چیزی جست و جو می‌کنی؟‬

‫شکارچی به طرف صدا روی کرد و تیرمرگ را به سوی او نشانه رفت‪.‬‬

‫(کبوتر) از النه استوار خود فرو افتاد و در پنجه چاقو افتاد‪.‬‬

‫درحالی که عالمانه و محّق قانه می گفت‪":‬اگر جلوی زبانم را نگه می داشتم جانم را حفظ‬

‫می کردم‪".‬‬

‫الّد رس العاشر‬
‫هل َتعَلُم‬

‫أَّن َنْو عًا من الَک ْن َغ ِر َیْقِد ُر أْن َیْقِف َز إلى األْع لی أْک َث َر ِمن ثالثِة أمتاٍر و أْک َث َر ِمن اثَن ی َع َش َر ِم ْت رًا إلى األماِم ‪ ،‬و ذلک فـى َق ْف َزٍة واِحدٍة ؟!‬

‫أَّن َقْلَب االنساِن إلى ِنهایِة ُع مِرِه َیُض ُّخ ِم َن الَّدِم ما ُیعاِد ُل ِم ْل َء أکثَر ِمن َع ْش ِر ناقالِت نفٍط کبیرٍة ‪َ ،‬حْج ُم ُک ٍّل ِم ْن ها ملیوُن ِبْر میٍل ؟!‬

‫أّن الِقّطَة َتَری فـى الَّظالِم أْف َض َل ِمن االنساِن بَس ْبِع َم ّراٍت و الَّس بُب َیعوُد إلى َتوُّس ِع الَحَد قتیِن عنَد ُو صوِل الَّضوء وتأّثِر الَخ الیا‬
‫الموجودِة فـى ُع یوِن القّطِة اّلتـى َتْعَم ُل کِم ْر آٍة َتعِکُس األضواَء ‪.‬‬

‫درس دهم‬
‫آیا می‌دانی؟‬

‫نوعی از کانگورو قادر است بیش از سه متر به طرف باال و دوازده متر به طرف جلو بپرد و این کار در یک پرش است؟!‬

‫قلب انسان تا آخر عمر خود خونی معادل بار بیش از ده نفت کش بزرگ پمپاژ می‌کند که حجم هر یک از آنها یک میلیون بشکه‬
‫است؟!‬

‫گربه در تاریکی هفت برابر بهتر از انسان می‌بیند‪ ،‬و عّلت آن به بزرگ شدن مردمک‌ها هنگام رسیدن نور و تأثیرپذیری سلول‌های‬
‫موجود در چشمان گربه بر می‌گردد‪ ،‬که مانند آیینه‌ای عمل می‌کند که نورها را منعکس می‌سازد‪.‬‬

‫الدرس الحادى َع َش َر‬


‫َتضِح َیة اُالّم‬

‫کاَنت ُاّمى َتْش َتِغ ُل ِبحیاَک ِة اْلمالِبِس و َتعِرُض ها للبیِع ِلَت حُص َل علی الَّنُقوِد الاّل زَم ِة ِلِشراِء حاجاِت البیِت و کاَنْت ُتْت ِع ُب َنْفَس ها فـى‬
‫الَعَم ِل لیًال و نهارًا‪.‬‬

‫َس أْلُت والَد تـﻰ‪:‬‬

‫ِلماذا ُتْت ِعبیَن نفَس ِک فـى العمِل الُم ِتواِص ِل یا أّمى!‬


‫فقاَلْت ‪:‬‬

‫إّن الَعَمَل شـىٌء َحَس ٌن ‪ ،‬و أنا أْع َم ُل کثیرًا حّتی ُاَو ِّفَر الّطعاَم و الَم الِبَس و الّلوازَم الَمْد َرسَّیَة‪.‬‬

‫َو کاَنْت َتطُلُب مّنـﻰ دائمًا أن أکُت َب ُدُر وسی و أعَمَل بواِجباتى المدرسَّیِة و کاِنت َتقوُم هى ِبَتْح ضیِر الَّطعاِم و إدارِة البیِت و فـى‬
‫اللیالـى َتْس َه ُر و َتْعَم ُل من أجِل راحتـﻰ‪.‬‬

‫و ُکنُت أشاِه ُد ِمْقداَر اْلُجْه ِد اّلذى َتبُذ ُله ِلَکى ُتَو ِّفَر لـى الَّس عادَة والحیاَة الکریمَة‪.‬‬

‫یا َلها ِمن أّم َح ُن وٍن !‬

‫و أسأُل الَّلَه أن ُیَوِّفَقنـﻰ لِخدَم ِتها فـى المْس َتقبِل ‪.‬‬

‫درس یازدهم‬
‫فداکاری مادر‬

‫مادرم مشغول دوختن لباس بود و آنها را برای فروش عرضه می‌نمود تا برای خریدن نیازهای خانه پول الزم به دست آورد وخودش‬
‫را شبانه روزخسته می‌کرد‬

‫از مادرم پرسیدم‪:‬‬

‫مادرم! چرا خودت را با کار مستمر خسته می کنی؟‬

‫گفت‪:‬‬

‫کارچیزخوبی است ومن زیاد کار می‌کنم تا غذا ولباس ولوازم مدرسه رافراهم کنم‪.‬‬

‫همیشه از من می‌خواست که درس‌هایم را بنویسم و تکالیف مدرسه ام را انجام دهم و او خود آماده کردن غذا و اداره کردن خانه‬
‫را انجام می‌داد‪ ،‬او خودش غذا را آماده می کردو خانه را اداره می نمود وشبها بیداری می‌کشید و بخاطر راحتی من کار می‌کرد‪.‬‬

‫ومن مقدار زحمتی را که او می‌کشید تا خوشبختی و زندگی شرافتمندانه برای من فراهم کند مشاهده می‌کردم‪.‬‬

‫چه مادر مهربانی!‬

‫از خداوند می‌خواهم که به من توفیق دهد تا در آینده به او خدمت کنم‪.‬‬

‫الِّلسان‬

‫کاَن ُلقماُن تلمیذًا فـى ِصَغ ِرِه ِع ْنَد أَح ِد األطّباِء فأرَس َل األستاُذ تلمیَذه إلى الُّس وِق و َطَلب ِمنُه أْن َیشَت ِرَى َلُه أْج وَد ِقْطَعٍة ِمن َذبیحٍة‬
‫َف َذ َهَب َوَ َرَجَع َو َمَع ُه ِلساُن َخ روٍف ‪.‬‬

‫و فـى الیوِم الّثانـﻰ‬

‫أرَس َلُه إلى الُّس وِق و َطَلَب منه أْن َیشَت ِرَى أْر َد أ ِقْطَعٍة ِم ْن الَّذبیحِة َف َذ َهَب َو َرَجَع َو َمَع ه ِلساُن َخ روٍف أیضًا‪.‬‬
‫فتعَّجَب األْس تاُذ ِم ْن َع َم ِل تلمیِذه‪.‬‬

‫فقاَل ‪ :‬ما َوَج دُت فـى ِج ْس ِم الَّذبیحِة ِقْطَع ًة أْج َوَد و أْر َد أ ِمن الِّلساُن ‪ ،‬فالِّلساُن الکاِذ ُب الَّنَّم اُم ُیْؤذﻯ الّناَس و ُیْغِض ُب الّلَه و الِّلساُن‬
‫الصادُق الُم صِلُح َینَفُع الّناَس و ُی رضـﻰ الّلَه ‪.‬‬

‫زبان‬

‫لقمان در خردسالی شاگرد یکی از طبیبان بود‪ ،‬استاد شاگردش را به بازار فرستاد و از او خواست که بهترین قسمت گوسفند سر‬
‫بریده ای را برای او بخرد‪ ،‬او رفت و با زبان گوسفند برگشت‪.‬‬

‫او را به بازار فرستاد و از او خواست که بدترین قسمت گوسفند سر بریده ای را بخرد و او رفت و در حالی برگشت که باز زبان‬
‫گوسفند به همراه داشت‪.‬‬

‫پس استاد از کار شاگردش تعجب کرد‪،‬‬

‫شاگرد گفت‪ :‬در بدن گوسفند ذبح شده قطعه‌ای بهتر و بدتر از زبان پیدا نکردم‪.‬‬

‫زبان دروغگوی سخن‌چین مردم را می‌آزارد و خداوند را به خشم می‌آورد و زبان راستگوی اصالحگر به مردم سود می‌رساند و‬
‫خداوند را خشنود می‌سازد‪.‬‬

‫الدرس الثانـى َع َش َر‬


‫الوالـى الُم تواِضع‬

‫َق ِد َم َرُج ٌل ِم َن الّش اِم و َمَع ُه ِح ْمُل َتْم ٍر َو أْش یاُء ُاْخ ری‪.‬‬

‫فـى الُّس وق‬

‫إلهى! هذا اْلِح ْمُل ثقیٌل ‪َ .‬مْن ُیساِع ُد نـى؟‬

‫َف َو َقع َنَظُر ُه َع لی َرُج ٍل َح ِس َبُه فقیرًا‪.‬‬

‫َه ل ُتساِع ُد نـى َو َتْح ِم ُل لـى هذا الِح ْمَل ؟‬

‫َفأجاَبُه الَّرُج ُل ‪َ :‬نَع م‪ِ ،‬بُک ِّل ُس ُر وٍر‬

‫َف َحَم َلُه َوَ َذَه با َم عًا‪َ ...‬و فـى الَّطریِق شاَه دا َج ماعًة ِم َن الّناِس‪.‬‬

‫الَّس الُم علیَک أُّیها األمیُر !‬

‫فَتعَّجَب الّش امُّى‪ :‬إلهى! َمْن هذا؟‬

‫أسَر َع الّناُس نحَو ه ِلَیأُخ ذوا ِم ْن ه الِح ْمَل ‪.‬‬


‫َفِعنَد ما شاَهَد الّش امُّى الّناَس َق ِد اْج َتَم عوا َح وَل هذا الَّرُج ِل ‪َ ،‬س أَلُه م َع ْنُه ‪ ،‬فأجاُبوُه ‪ :‬إّنُه أمیُر المدائِن ‪ ،‬إّنُه َس لماُن الفارسُّى ‪َ .‬فَخِجَل‬
‫الَّرُج ُل َو اْع َتَذ َر ِم ْنُه َو َق َصَد أْن یأُخ َذ الِح ْمَل ‪ .‬ولکَّن َس ْلماَن َرَف َض َو قاَل َلُه ‪َ :‬س وَف أْح ِمُلُه إلى َم ْق َص ِد َک ‪.‬‬

‫فتعَّجَب الشامُّى ِمن َتواُض ِع األمیِر‪.‬‬

‫درس دوازدهم‬
‫فرمانروای فروتن‬

‫مردی از شام آمد درحالی که همراه او بار خرما و چیزهای دیگری بود‪.‬‬

‫در بازار‬

‫خدایا! این بار سنگین است‪ .‬چه کسی به من کمک می‌کند؟‬

‫نگاهش به مردی افتاد که او را فقیر پنداشت‪.‬‬

‫آیا به من کمک می‌کنی و این بار را برای من حمل می‌کنی؟‬

‫مرد به او پاسخ داد‪ :‬آری‪ ،‬با کمال میل‪.‬‬

‫بار را برداشت و باهم براه افتادند ‪ ...‬در راه گروهی از مردم را دیدند‪.‬‬

‫سالم ای امیر!‬

‫شامی تعجب کرد‪ :‬خدای من! این کیست؟‬

‫مردم سوی او شتافتند تا بار را از او بگیرند‪.‬‬

‫وقتی شامی مردم را دید که بر گرد این مرد جمع شدند درباره او از آنان سؤال کرد‪ .‬آنها به وی پاسخ دادند‪:‬‬

‫او فرماندار مدائن است‪ ،‬او سلمان فارسی است‪ .‬مرد شرمگین شد و از وی پوزش طلبید و خواست تا بار را بگیرد‪ .‬ولی سلمان‬
‫نپذیرفت و به او گفت‪ :‬آنرا به مقصد تو حمل خواهم کرد‪.‬‬

‫آنگاه شامی از فروتنی فرمانروا تعجب کرد‪.‬‬

‫أهل َمْد َین‬

‫َمْد َیُن کاَنت َم دینًة کبیرًة فـى الّش اِم و کاَن أهُلها فـى أّوِل أْم ِرهم أْه َل َص الٍح َو َتْقوی َیْع ُبُد وَن الّلَه َو ال ُیشِرکوَن به شیئًا َو کاُنوا ُتّج ارًا‪.‬‬

‫َو َمَع ُم روِر األّیاِم َتغَّلَب َع َلیهم الَطَمُع و اَّتَبعوا أْه واَء هم و َتَرکوا عبادَة الَّلِه و کانوا َینُق صوَن فـى المیزاِن‪.‬‬

‫َف َبَع َث الّلُه تعالى ُش َع یبًا ِلهداَیتِه م إلى الحِّق و الَّنهى عن الشرِک بالّلِه‪.‬‬

‫فکان ُش عیٌب ُیخاِط ُب الّناَس فـى األْس واِق و یأُمُر هم بالَعْد ِل و َیمَنُع هم عن الُمْن کِر‪.‬‬
‫فـى أَح ِد األّیاِم قاَل َلُه َرُج ٌل ‪:‬‬

‫یا نبـَّى الَّلِه‪ :‬إَّن هُؤ الِء القوَم َیْظ ِلُم وَن الّناَس و أنا غریٌب فـى هذِه الِّدیاِر‪ِ .‬اْش َتَریُت ِم ْن هم ِمْقدارًا ِمن الَّتْم ِر َو لکَّنُه م َنَقصوا فـى الوزِن َو‬
‫ِع ْنَد ما اْع َتَرْضُت علی هذا اْلَع مِل َض َر بونـﻰ و َه َّدُد ونـى‪.‬‬

‫اهل مدین‬

‫مدین شهری بزرگ بود‪ .‬و اهالی آن در ابتدای امر درستکار و اهل تقوی بودند خدا را پرستش می‌کردند و چیزی را شریک او قرار‬
‫نمی‌دادند و بازرگان بودند‪.‬‬

‫با گذشت روزگار حرص و طمع بر آنها چیره گشت و پیرو هواهای خود شدند و پرستش خدا را رها کردند و کم فروشی می‌کردند‪.‬‬

‫خداوند بلند مرتبه شعیب را برای هدایت آنان به سوی حق و بازداشتن از شرک به خدا فرستاد‪.‬‬

‫شعیب در بازارها مردم را خطاب می‌کرد و آنان را به عدالت فرا می‌خواند و از زشتی بازمی‌داشت‪.‬‬

‫در یکی از روزها مردی به اوگفت‪:‬‬

‫ای پیامبر خدا‪ ،‬این قوم به مردم ستم می‌کنند و من دراین سرزمین غریب هستم‪.‬‬

‫از آنها مقداری خرما خریدم ولی آنان از وزن کاستند و هنگامی که به این کار اعتراض کردم‪‌،‬مرا کتک زدند و تهدید نمودند‪.‬‬

‫َف َخ َر َج ُش َع یٌب َمَع ُه إلى الُّس وِق َو َس أَلهم َع ْن ِقَّصِة الَّرُجِل َفَلْم ُیْن ِکُر وها‪َ .‬و قالوا‪:‬‬

‫إّن هذِه طریقُة آباِئنا و نحُن َنعَم ُل بها‪.‬‬

‫َفَظّلوا علی هذِه الطریقِة َف َح َّذ َرهم ُش َع ْیٌب ِم ْن َغ َضِب الَّلِه و لکَّنهم لم َیْس َت ِمعوا إلیِه‪َ .‬فأنَزَل الَّلُه علیهم العذاَب َو َتَهَّدَمْت أْس واُقهم َو‬
‫ُبُیوُتهم فـى َزْلزَلٍة َش دیدٍة َو ریٍح حاِرَق ٍة ‪!...‬‬

‫شعیب با او به بازار آمد واز آنها داستان این مرد را پرسید ولی‪ ،‬آنها ماجرا را انکار نکردند و گفتند‪:‬‬

‫این روش پدران ماست و ما به آن عمل می‌کنیم‪.‬‬

‫بر این روش ماندند و شعیب به آنها از خشم خداوند هشدار داد‪ .‬ولی آنان به او گوش ندادند و خداوند برایشان عذاب نازل کرد و در‬
‫یک زلزله شدید و بادی سوزان بازارها و خانه‌هایشان ویران گشت ‪. . .‬‬

‫الدرس الثالث َع َش َر‬


‫الَّصدیُق الناِصُح‬

‫کاَن ِلَرُجٍل َفقیر َص دیٌق ‪َ .‬فقاَل َلُه َیومًا‪:‬‬

‫ما ِع ْنَد نا َش ْى ٌء "ُیْس ِم ُن و ُیغنی ِم ْن ُج وٍع"‪َ .‬تعاَل َنْذ َهْب إلى الَبساتیِن و الُح ُقوِل ِلْلَعَم ِل ‪َ ،‬ع َس ی الَّلُه أْن َیرُز َقنا ِرْز قًا َح الًال‪.‬‬

‫فانَطَلقا نحَو الَبساتیِن‬


‫َبْی نما کانا َیْذ َهباِن َوْس َوَس َله الشیطاُن أْن َیَتسَّلَق ُج ْد راَن الَبساتیِن و َیْس ِرَق ِمقدارًا من الَف واِکِه‪.‬‬

‫فقال ِلصدیقِه‪ :‬انَتِظ ْر ُه نا و راِقِب األطراَف فإذا اقَتَرَب أَح ٌد فأْخ ِبرنـى‪َ .‬ف َو َق َف الَّصدیُق للمراقبِة َو َبَد أ الَّرُج ُل َیْقِط ُف الفواِکَه ‪.‬‬

‫بعَد قلیل‬

‫قاَل َص دیُق ه‪ :‬یا أخى! أَح ٌد ُیشاِه ُد نا‪ ،‬فخاَف الَّرُج ُل و َنَزَل ِم َن الجداِر َو َس أَلُه ‪َ :‬مْن ُه َو ؟ أیَن ُه َو ؟‬

‫فقاَل َص دیُق ُه ‪ُ :‬ه َو الّلُه اّلذى َیَری ُک َّل أَح ٍد َو َیْع َلُم ُک َّل شىٍء‪ .‬فارَتَعَد الَّرُج ُل َوَ َخِجَل ‪...‬‬

‫درس سیزدهم‬
‫دوست نصیحت‌گر‬

‫مردی فقیر دوستی داشت‪ ،‬روزی به او گفت‪:‬‬

‫چیزی نداریم که" فربه سازد و گرسنگی را برطرف کند" بیا برای کار به باغها و مزرعه‌ها برویم‪ ،‬امید است که خداوند به ما روزی‬
‫حالل بدهد‪.‬‬

‫پس بسوی باغها براه افتادند‪.‬‬

‫درحالی که می‌رفتند شیطان او را وسوسه کرد که از دیوار باغها باال رود و مقداری میوه بدزدد‪.‬‬

‫به دوستش گفت‪ :‬اینجا منتظر بمان و مراقب اطراف باش‪ ،‬و وقتی کسی نزدیک شد به من خبر بده دوستش برای مراقبت ایستاد‬
‫و مرد شروع به چیدن میوه‌ها کرد‪.‬‬

‫پس از اندکی‬

‫دوستش گفت‪ :‬برادرم! یکی ما را می‌بیند‪‌،‬مرد ترسید و از دیوار پایین آمد و از او پرسید‪ :‬کیست؟ کجاست؟‬

‫دوستش گفت‪ :‬او خداوند است که همه کس را می‌بیند وهر چیزی را می‌داند‪ .‬آنگاه مرد به خود لرزید وشرمنده شد‪.‬‬

‫العاِمل‬

‫نَحَتِف ُل ِبَیوم العامِل ِمن ُک ِّل عاٍم ألَّن العمَل أقَد ُس ما فـى حیاِة االنساِن و االسالُم یحترُم العامَل بَح یُث اْف َتَخ َر الرسوُل األکرُم (ص)‬
‫بأن ُیقِّبَل َیَد ﻯ العامِل ‪.‬‬

‫و َع َس ی العامُل أْن َیتمَّتَع بَم کانٍة رفیعٍة فـى ُم جَتَم ِعنا إْذ إَّن الُم جَتَم عاِت البشرَّیَة َبَد أت َتتَق َّدُم بَف ضِل األیدى العاملِة المتخّصصِة‪.‬‬

‫قال ِجبران خلیل ِجبران فـى شأن العامِل ‪:‬‬

‫"ُاِحُّب من الّناِس العاِم َل ‪ُ .‬اِحُّبه ألَّنه ُیطِع ُم نا و َیحِرُم نفَس ه‪ُ ،‬احُّبُه ألَّنه َیغِزُل ‪ِ ...‬لَن لَبَس األثواَب الجدیدَة‪َ ،‬بْیَن ما َز وَج ُت ه و أوالُد ه فـى‬
‫مالِبِسهم القدیمِة‪ُ .‬اِحُّبه ألَّنه َیْب نـى المنازَل العالیَة و َیسُک ُن األکواَخ الحقیرَة‪ُ .‬اِحُّب ابتساَمَت ه الُح لَوَة‪.‬‬
‫ُاِحُّب من الّناِس العامَل ‪ ،‬ألَّنه َیحَس ُب نفَس ه خادمًا و هو الّس ِّیُد الّس ِّیُد و ُاحُّبه ألَّنه َخ جوٌل فإذا أْع َطْیَت ه ُاجَرَته َش َک َرَک قبَل أْن‬
‫َتْش ُک َره"‪.‬‬

‫کارگر‬

‫هر سال روز کارگر را جشن می‌گیریم چون کار مقدس‌ترین چیز در زندگی انسان است و اسالم به کارگر احترام می‌گذارد بطوری‬
‫که رسول اکرم (ص) افتخار نمود که دستان کارگر را می‌بوسد‪.‬‬

‫و امید است کارگر در جامعه ما از جایگاه واالیی برخوردار شود‪ ،‬چرا که جوامع بشری به لطف دستان کارآمد متخصص پیشرفت‬
‫می‌کند‪.‬‬

‫جبران خلیل جبران در باره مقام کارگر گفت‪:‬‬

‫از میان مردم کارگر را دوست دارم او را دوست دارم چون به ما غذا می‌دهد و خود را محروم می‌سازد‪ ،‬او را دوست دارم چون او‬
‫پارچه می‌بافد(ریسندگی می‌کند) تا ما لباسهای نو بپوشیم با وجود اینکه همسر و فرزندانش لباسهای کهنه دارند‪ .‬او را دوست‬
‫دارم چون او خانه‌های بزرگ می‌سازد و خود در خانه‌های کوچک زندگی می‌کند‪ ،‬لبخند شیرین او را دوست دارم‪.‬‬

‫از میان مردم کارگر را دوست دارم چون او خود را خدمتگزار به شمار می‌آورد درحالی که او آقا و سرور است و او را دوست دارم‬
‫چون او خجالتی است و وقتی مزد او را می‌دهی از تو تشکر می‌کند ‪ ،‬پیش از آنکه تو از او تشکر کنی‪.‬‬

‫الدرُس الرابَع َع َش َر‬


‫ما أْرَخَص الَجَمَل َلْو ال الِقَّطُة !‬

‫کان عنَد َف اّل ٍح َجَم ٌل ُیِحُّبُه کثیرًا و َیْس َتْخ ِد ُمُه فـى االنتقاِل َبْیَن القریِة و المدینِة‪ .‬فـى یوٍم ِم َن األّیاِم َذ َهَب َنْح َو ُس وِق المدیَن ِة و َف َق َد‬
‫َجَم َلُه هناَک َفَطَلب الفاّل ُح ِم َن الّناِس أْن ُیَفِّتُش وا َع ِن اْلَجَم ِل ‪َ .‬ف َّتَش الناُس ُک َّل مکاٍن ‪َ .‬ولِکْن ُد وَن فائدٍة ‪.‬‬

‫و َبْعَد تفتیٍش طویٍل و َتَعٍب َکثیٍر‪ ...‬أْق َس َم الفاّل ُح أماَم الّناِس أْن َیِبیَع الَجَمَل بدیناٍر واحٍد إْن َوَجَدُه ‪َ .‬تَعَّجَب الّناُس ِمن هذا الِّسْع ِر‬
‫الَّرخیِص َو حینما کاَن َیَتَج َّوُل فـى الّس وِق َم ساًء‪َ ،‬وَجَد الَجَمَل قرَب شجرٍة ‪.‬‬

‫َف َف رَح َولکّنُه َتَذَّک َر َقَس َمُه ‪َ .‬فَّکَر الفاّل ُح َلْح َظًة َفأْح َض َر ِقّطًة َو َجَع َلها علی اْلَجَم ِل و َوَق َف َوَس َط الُّس وِق َو نادی‪:‬‬

‫َمْن یْش َت ِرﻯ الجمَل بدیناٍر و القّطَة بألِف دیناٍر معًا؟‬

‫َتَجَّم َع الّناُس َحْو َلُه و َفِهُم وا أَّنُه ال َیقُصُد أْن َیبیَع َجَم َلُه َفانَصَر فوا و ُه م یقولوَن ‪:‬ما أْر َخَص الجمَل َلو ال الِق َّطُة !‬

‫درس چهاردهم‬
‫شتر چقدر ارزان است اگر گربه نبود!‬

‫کشاورزی یک شتر داشت که او را بسیار دوست می‌داشت‪ ،‬و آن را در جا به جا شدن میان روستا و شهر به خدمت می‌گرفت‪.‬‬

‫در یکی از روزها به طرف بازار شهر رفت و شترش را در آنجا گم کرد‪ ،‬کشاورز از مردم خواست که شتررا جست وجو کنند‪.‬مردم هر‬
‫جایی را گشتند‪.‬ولی بی‌فایده بود‬

‫بعد از جست وجوی طوالنی و خستگی زیاد ‪ ...‬کشاورز مقابل مردم قسم یاد کرد که اگر شتر را بیابد آن را به یک دینار بفروشد‪.‬‬
‫مردم از این بهای ارزان تعجب کردند و او وقتی شب در بازار می‌گشت شتر را نزدیک درختی پیدا کرد‪.‬‬

‫خوشحال شد ولی سوگندش را به یاد آورد‪ .‬کشاورز لحظه‌ای فکر کرد و بعد گربه‌ای آورد و آن را روی شتر گذاشت و وسط بازار‬
‫ایستاد و ندا داد‪:‬‬

‫چه کسی این شتر را به یک دینار و گربه را هزار دینار با هم می‌خرد‪.‬‬

‫مردم گرد او جمع شدند و دانستند که او قصد فروش شتر را ندارد پس رفتند در حالی که می‌گفتند‪ :‬شتر چقدر ارزان است اگر‬
‫گربه نبود!‬

‫الَّذکاء‬

‫کاَن ِلَم ِلک َغ لیِظ اْل قلِب خاِد ٌم ‪ .‬فـى یوٍم ِم َن األّیاِم ِعنَد ما قَّدَم الخادُم الطعاَم إلى الَم ِلِک َس َق َطْت َقطرٌة من الّطعاِم َع َلی َق میِصِه ‪.‬‬

‫َفَغِض َب الَم ِلُک َو أَمَر ِبَقِتلِه فورًا َفَس َکَب الخادُم الَّطعاَم ُک َّلُه َع لی رأس الملک َو ُه َو یقوُل ‪:‬‬

‫أْخ َج ُل أن َیکوَن الَم ِلُک قاتلـى ِلَق ْطَرٍة َفَع َّظْمُت َذنبـى ِلَیُکوَن ذاَح ٍّق فـى قتلـى ‪ .‬فَتَبَّس َم الَم ِلُک و َصَف ح َع ْن ه‪.‬‬

‫زیرکی‬

‫پادشاهی سنگدل خدمتکاری داشت‪ .‬یک روز وقتی خدمتکار غذا را برای پادشاه آورد‪ ،‬یک قطره از غذا روی پیراهن او افتاد‪.‬‬

‫پادشاه خشمگین شد و بی درنگ دستور قتل او را داد‪ .‬خدمتکار همه غذا را روی سر پادشاه ریخت در حالی که می‌گفت‪:‬‬

‫خجالت می‌کشم که پادشاه بخاطر یک قطره قاتل من باشد‪ .‬گناهم را بزرگ کردم تا او در کشتن من حق داشته باشد‪ .‬آنگاه‬
‫پادشاه لبخندی زد واز او گذشت کرد‪.‬‬

‫الدرُس الخامس َع َش َر‬


‫َح دیُث المسجد‬

‫أَنا الَم کاُن الّطاِه ُر‬

‫أنا اّلذﻯ َتْع ُلو َع لی أْک تاِفَى اْل َم ناِئُر‬

‫و إَّننـى َم درَس ُة الَّرُس وِل َو الَّصحاَبْه‬

‫َف ُک ْنُت َرْمَز اْلِف ْک ِر َو اإلیماِن و الَّصالَبْه‬

‫َو ُک ْنُت َمْه دًا ِلْلِجهاِد الَح ِّق و الَّش هاَدْه‬

‫َو َمْو ِطنًا للُّنوِر و الِعباَدْه ‪.‬‬

‫َیغُمُر نـى الُّش عاُع و الُخُش وْع‬

‫و فـى ِرحابـى ُیوِرُق الُّس جوُد و الُّرکوْع‬


‫یا أُّیها األِح َّبُة الِّصغاُر َو اْلِکباْر‬

‫َه ّیا إلى المسجِد فالمسجُد فـى انتظاْر‬

‫درس پانزدهم‬
‫سخن مسجد‬

‫من مکان پاکم‪.‬‬

‫من آنم که بر دوش هایم گلدسته ها (مناره ها) بر افراشته می شود‪.‬‬

‫من مدرسه پیامبر و اصحاب هستم‪.‬‬

‫من نشان اندیشه و ایمان و استواری بودم‪.‬‬

‫من گهواره جهاد حق و شهادت بودم‪.‬‬

‫و میهن نور و عبادت‬

‫نور و فروتنی مرا فرا می‌گیرد‪.‬‬

‫و در گستره‌ام سجود و رکوع برگ در می آورد‪.‬‬

‫ای دوستان کوچک و بزرگ‪.‬‬

‫به مسجد بشتابید زیرا مسجد در انتظار است‪.‬‬

‫الَّنعامة‬

‫الَّنعاَمُة طائٌر َکبیٌر َمْن أْضَخِم الُطُیوِر‪ِ .‬ه َى َتْج َمُع َبْیَن ِصفاِت الَجَم ِل و الَّطیِر‪َ .‬لها َج ناحاِن کبیراِن َو ُع ُنٌق طویٌل َو ِم ْن قاٌر َع ریٌض ‪.‬‬

‫و الَّنعاَمُة َح یواٌن ُیْض َرُب ِبِه اْل َم ثُل فـى الُج ْبِن فإّنها ُتْد ِخ ُل رأَس ها َتْح َت الِّرماِل ِع ْنَد ما َتشُع ُر باْلَخْو ِف َو جاَء فـى األمثاِل ‪" :‬أَس ٌد َع َلَّى َو‬
‫فـى الُح ُر وِب َنعاَمٌة "‪.‬‬

‫شتر مرغ‬

‫شتر مرغ پرنده‌ای بزرگ و از عظیم‌ترین پرندگان است و صفات شتر و پرنده را باهم دارد‪.‬‬

‫دوبال بزرگ و گردنی دراز و منقاری پهن دارد‪.‬‬

‫شتر مرغ حیوانی است که در ترس به آن َم َثل زده می‌شود‪ .‬چون وقتی احساس ترس می‌کند سر خود را زیر شنها می‌برد‪ ،‬و در‬
‫مثل‌ها آمده است‪:‬‬

‫بر من شیر است و در جنگها شترمرغ‪.‬‬


‫الدرُس الّس ادَس َع َش َر‬
‫الّش اِعر الُم ْلَت ِزم‬

‫کاَن الَّس ِّیُد الِح ْمَیرُّى ِم َن الُّش َع راِء الُم لَت ِزمیَن فـى الَق ْر ِن الثانـﻰ ِللهْج رِة و کاَن ُیداِفُع َع ن الحِّق و ُیهاِج ُم الّظاِلمیَن و لذلَک أصَبَح‬
‫َم بُغ وضًا عنَد اُالَم وّییَن ‪،‬‬

‫ألَّنهم کانوا َیْزَرعوَن ُبُذ وَر الِحْقِد و الَعداوِة آلِل علٍّى (ع) فـى ُقلوِب الّناِس و کاَن الّس ِّیُد الِح ْمَیِرُّى ُیحِبُط ُخ َّطَة األموّییَن و َیْن ُصُر آَل الَبْیِت‬
‫(ع) و ُیَبِّیُن فضائَلهم للّناِس ِبَش جاعٍة ‪ ،‬و کاَن َیقوُل ‪َ" :‬لْم أتُر ْک َفضیلًة ِلعلٍّى و آِلِه إاّل َنَظْمُت حوَلها ِشعرًا"‪.‬‬

‫و َنحُن َنعَلُم أَّن َمْد َح آِل البیِت (ع) فـى َع ْص ِر األموّییَن ما کاَن أْم رًا َبسیطًا َبْل کاَن فـى أکثِر األحیاِن ُیَس ِّبُب َق ْتَل قائِلِه أْو َتشریَدُه و‬
‫ِحرماَنُه ِم ْن ُح ُق وِقِه‪.‬‬

‫درس شانزدهم‬
‫شاعر متعهد‬

‫سید حمیری از شاعران متعهد قرن دوم هجری بود‪ ،‬از حق دفاع می‌کرد و بر ستمگران می‌تاخت و به همین خاطر نزد امویان مورد‬
‫نفرت واقع شد‪.‬‬

‫چون آن‌ها تخم کینه و دشمنی را نسبت به خاندان علی(ع) در دل‌های مردم می‌کاشتند و سّید حمیری نقشه امویان را ناکام‬
‫می‌کرد و اهل بیت(ع) را یاری می‌نمود و با شجاعت فضایل آنها را برای مردم روشن می‌ساخت و می‌گفت" فضیلتی از علی و‬
‫خاندان او را رها نکردم جز اینکه در مورد آن شعری سرودم"‬

‫و ما می‌دانیم که مدح اهل‌بیت(ع) در عصر امویان کار ساده‌ای نبود بلکه در بیشتر مواقع قتل گوینده یا آوارگی و محروم شدن او را‬
‫از حقوقش موجب می‌شد‪.‬‬

‫ذاَت یوٍم جاَء أحُد أصحاِب االماِم الّصادِق (ع) إلیه و َبَد أ بالِّسعاَیِة و َقاَل لإلماِم (ع)‪ :‬إّن الّس ِّیَد َیرَتِکُب َبعَض الُّذ نوِب فِلماَذا ُتداِفُع َع ْن ه؟!‬

‫اإلماُم (ع) َلْم َیقَبْل أْن َیْطُر َد السِّیَد الِح ْمَیِرَّى ِبَس َبِب َذنٍب من الّذنوِب َمَع ِع ْلِمِه أَّن أعماَل السِّیِد الَح سَن َة أضعاُفه‪.‬‬

‫فأجاَبُه قائًال‪" :‬إْن زَّلْت َع ْن ه َق َد ٌم َف َق ْد َثَبَتْت له ُاخَری"‪.‬‬

‫روزی یکی از اصحاب امام صادق(ع) نزد وی آمد و شروع به بدگویی کرد و به امام(ع) گفت‪ :‬سّید بعضی از گناهان را مرتکب‬
‫می‌شود پس چرا از او دفاع می‌کنید؟!‬

‫امام(ع) قبول نکرد که سّید حمیری را به خاطر گناهی طرد کند با علم به اینکه کارهای خوب سید چند برابر آن بود و به او پاسخ‬
‫داد و فرمود‪ " :‬اگر قدمی از وی بلغزد دیگری استوار می ماند"‪.‬‬

‫جمال الِع ْلِم و األَدِب‬

‫إَّن الجماَل َج ماُل العلِم و األَد ِب‬ ‫َلیَس الجماُل بأْثواٍب ُتَزِّیُن نا‬

‫َبِل الیتیُم َیتیُم اْلِع ْلِم و اَألدِب‬ ‫َلیَس الیتیُم اّلذى َقْد ماَت واِلُد ُه‬

‫و قیَل ‪:‬‬
‫َلنا ِعلٌم و ِللُجّه اِل ماُل‬ ‫َرِضینا ِقْس َم َة الَج ّباِر فینا‬

‫و إَّن العلَم لیس َلُه َز واُل‬ ‫فإَّن الماَل َیفَنی َع ْن قریٍب‬

‫َو قیَل ‪:‬‬

‫و الَع قُل ِلْلَم ْر ِء ِمثُل الّتاِج للَم ِلِک‬ ‫الِع ْلُم فـى الَّصدِر ِمثُل الّش مِس فـى الَفلِک‬

‫فالِعلُم للَم رِء ِمثُل الماء للَّس َم ِک‬ ‫ُاشُد ْد َیَد یَک بَح بِل الِع ْلِم ُم عَت ِصمًا‬

‫زیبایی دانش و ادب‬

‫زیبایی جامه‌هایی نیستند که ما را می‌آرایند‪ ،‬زیبایی به دانش و ادب است‪.‬‬

‫یتیم کسی نیست که پدرش مرده باشد بلکه یتیم‪‌،‬یتیم دانش و ادب است‪.‬‬

‫و گفته شده است‪:‬‬

‫از قسمت خداوند توانا که به ما داده خشنودیم که ما دانش داریم و نادانان ثروت‬

‫چون ثروت به زودی از بین می رود ولی دانش نابودی ندارد‪.‬‬

‫و گفته شده است‪:‬‬

‫دانش در سینه چون خورشید در آسمان است و عقل برای انسان مانند تاج برای پادشاه است‪.‬‬

‫دستانت را بر ریسمان دانش محکم‌دار‪ ،‬زیرا دانش برای انسان مانند آب برای ماهی است‪.‬‬

‫الدرس السابع َع َش َر‬


‫الَم جموعة الَّش مسّیه‬

‫الّش مُس أْق َرُب َنْج ٍم إلى األرِض و هى َصغیرٌة ِج ّد ًا بالّنسبِة إلى َبعِض الّنجوِم اُالخَری‪ ،‬لکّنها َکبیرٌة جّد ًا بالنسبِة إلى األرِض و ِه َى‬
‫َع َلی ُبعِد مائٍة و َخ مسیَن ملیوَن کیلومتٍر مّنا و بالَّرغِم ِم ْن َه َذا الُبْعِد فإَّن َضْو ءها َثمانـى َد قاِئَق َفَقط‪ .‬و ُه ناَک َعَد ٌد کبیٌر ِمن األجراِم‬
‫الَّس ماوَّیِة َحْوَل الَّش مِس ُیعَرُف ُک ُّلها بالمنظومِة الَّش مسَّیِة‪.‬‬

‫درس هفدهم‬
‫منظومه‌شمسی‬

‫خورشید نزدیک‌ترین ستاره به زمین است و نسبت به برخی از ستارگان دیگر خیلی‌کوچک‌تر ولی نسبت به زمین بسیار بزرگ‬
‫است‪ ،‬و ‪ 150‬میلیون کیلومتر از ما فاصله دارد و نور آن علی‌رغم این فاصله تنها طی‪ 8‬دقیقه به ما می‌رسد‪ .‬و تعداد زیادی از اجرام‬
‫آسمانی در گرد خورشید وجود دارند که همه به منظومه شمسی معروف می‌باشند‪.‬‬

‫ُم کَت ِشف الَج راثیِم‬


‫َیْنَع ُم االنساُن اْلَیوَم ِبِنَعٍم ُم ْخ تِلَفٍة بما َس َّخ َر ِمن ُق َو ی الّطبیَعِة لَم ناِفِعه‪ ،‬فَس ُه َلت َح یاُته و َقَّلْت َم تاِع ُبه‪.‬‬

‫ُکُّل ذلَک بَف ضِل الُع لماِء اّلذیَن ُو ِه ُبوا الَم قُد رَة و الّذ کاَء و َو َق ُف وا َح یاَتُه م فـى َس بیِل َخ یِر االنسانَّیِة‪ .‬و ِمن هؤالِء‪ ،‬العاِلُم الَف َرنسُى‬
‫"لویس باستور" ُم کِتشُف الَج راثیِم و ُم خِّف ُف آالم اإلنساِن‪.‬‬

‫و ِمن أَهِّم َخَد ماِتِه اکِتشاُف الَج راثیِم اّلذى أْح َد َث انِقالبًا فـى ِعلَم ى الِجراَح ِة و الِّطِّب و َجَع َله ِم ْن أْش َه ِر ُع َلماء الَق ْر ن التاِسَع َع َش َر‬
‫المیالدِّى فـى العاَلِم ‪.‬‬

‫کاشف میکروب‬

‫امروزه انسان از نعمت‌های گوناگونی برخوردار می‌باشد بطوری که نیروهای طبیعت را برای منافع خود تسخیر کرده است و‬
‫زندگی او آسان و سختیهایش کم شده است‪.‬‬

‫همه اینها به لطف دانشمندانی است که از توان و هوش‪ ،‬بهره‌مند شدند و زندگی خود را وقف راه خیر انسانیت نمودند‪ .‬یکی از‬
‫این دانشمندان ‪ ،‬دانشمند فرانسوی" لویس پاستور" کاشف میکروب و کاهش‌دهنده دردهای انسان است‪.‬‬

‫از مهمترین خدمات او کشف میکروب ها است که انقالبی در دو علم جراحی و پزشکی ایجاد کرد و او را از مشهورترین‬
‫دانشمندان قرن نوزدهم میالدی در جهان ساخت‪.‬‬

‫الّد رس الثامن َع َش َر‬


‫تمارین عاّمة‬
‫جرأة الطفل‬

‫َس ْیَطَر األعداُء علی مدینٍة و أَس روا َع َد دًا من أهالیها فَق َصَد قائُدُه م أْن َیْخ َتِبَر االطفاَل ِم ْن َبیِنِه م ِلَیْنَتِخ َب األذکیاَء ِمنُه م لِخدمِة‬
‫ُض ّباِطِه‪.‬‬

‫فأَمَر کَّل واحٍد أن َیکُت َب علی ورقٍة عبارًة باختیاِرِه فَک َتَب أَحُدُه م‪" :‬ما أْس َعَد أولئَک اّلذیَن ُقِتُلوا فـى ساحِة الَح ْر ِب ألَّنهم َلْم ُیشاِهدوا‬
‫ُذ َّل َو َطِنِه م"‪.‬‬

‫َقرأ القائُد هِذه العبارَة فَتَعَّجَب ِم ْن ُج ْر أِة کاِتبها و أَمَر بإحضاِرِه فأقَبَل الولُد مرفوَع الرأِس و َوَق َف غیَر خائٍف ِم َن العقاِب اّلذى َیْنَتِظ ُر ُه ‪.‬‬

‫َنَظَر إلیه القائُد َو صاَف َح ه قائًال‪َ :‬مْن ُیخِلْص ِلَو َطِنِه َکما أْخ َلْصَت فهو َخ لیق أْن یکوَن ُح ّرًا‪ِ ،‬اْذ َهْب فأنَت ُح ٌّر‪.‬‬

‫الَّثعَلب و اْلِعَن ب‬

‫َش َع َر ثعلٌب بُج وٍع َش دیٍد ‪َ ،‬فدَخَل ُبستاَن ِع َنٍب ِمن َثْقٍب فـى ُس وِره‪ ،‬لَیْبَح َث َع ن َطعاٍم فیِه‪َ ،‬فوَجَد ِع َن بًا ناِضجًا ‪.‬‬

‫فأَخ َذ یأُک ُل ِمنُه بَو َلٍع حّتی اْنَتَفَخ َبْط ُنُه و لّما َق َصَد الُخ روَج ِمن الَّثْقِب َلْم َیقِد ْر ‪ ،‬فَبِق َى هناَک أّیامًا ال یأُک ُل و ال َیشَرُب َحّتی َض ُمَر َبْط ُن ه‬
‫ثّم َتَم َّکَن ِمن أْن َیخُر َج ِمن الَّثقِب‪.‬‬

‫و عنَد ما َخ َر َج من الُبْس تاِن َنَظَر إلیه َح زینًا و قاَل ‪ :‬أُّیها البستاُن َلَقد َدَخ ْلُت َک جائعًا و َخ رْج ُت ِمنَک جائعًا‪.‬‬

‫فما أجمَل قوَل الشاعِر‪:‬‬


‫ال َیقُرُب الِورَد حّتی َیْع ِرَف الَّصَد را ‪.‬‬ ‫فأْح َزُم الّناِس َمْن َلوماَت ِم ْن َظَم ٍأ‬

‫درس هجدهم‬
‫جرأت کودک‬

‫دشمنان بر شهری چیره شدند و تعدادی از اهالی آن را اسیر کردند‪ ،‬فرمانده آنها خواست که کودکان آنها را بیازماید تا هوشمندان‬
‫آنها را برای خدمت افسران خود برگزیند‪.‬‬

‫پس به هر یک دستور داد که روی ورقه‌ای به اختیار خود عبارتی را بنویسند یکی از آنها نوشت‪ ".‬چقدر خوشبخت هستند آنهایی‬
‫که در میدان جنگ کشته شدند چون آنها خواری وطنشان را ندیدند" ‪.‬‬

‫فرمانده این عبارت را خواند و از جرأت نویسنده آن تعجب کرد و دستور داد او را حاضر کنند‪ ،‬پسر سربلند پیش آمد و بدون ترس از‬
‫مجازاتی که در انتظارش بود ایستاد‪.‬‬

‫فرمانده به او نگاه کرد و با او دست داد و گفت‪ :‬هر کس برای وطن خود اخالص ورزد همانطوری که تو اخالص ورزیدی شایسته‬
‫است که او آزاد باشد‪ ،‬برو که تو آزاد هستی‪.‬‬

‫روباهی گرسنگی شدیدی احساس کرد‪ ،‬و از سوراخ دیوار به باغ انگوری وارد شد تا در آن غذایی بیابد و انگور رسیده ای یافت ‪.‬‬

‫و با حرص شروع به خوردن آن کرد‪ .‬تا اینکه شکمش باد کرد و وقتی خواست از سوراخ خارج شود نتوانست‪ ،‬پس چند روزی آنجا‬
‫ماند درحالی که چیزی نمی‌خورد و نمی‌نوشید تا این که شکم او الغر شد سپس توانست از سوراخ خارج شود‪.‬‬

‫و وقتی از باغ خارج شد اندوهگین به آن نگاه کرد و گفت‪ :‬ای باغ! گرسنه وارد تو شدم و گرسنه از تو خارج شدم‪.‬‬

‫و شاعر چه زیبا گفته است‪:‬‬

‫دوراندیش ترین مردم کسی است که اگر از تشنگی بمیرد به آبشخور نزدیک نگردد تا راه بازگشت آن را بشناسد‪.‬‬

‫(( پایان ))‬

‫نوشته شده در چهارشنبه شانزدهم فروردین ‪ ۱۳۹۱‬ساعت ‪ 0:31‬توسط محمد قادری | نظرات ‪+‬‬

‫تــــــــــــو را چنانـــــــــــــکه تــــــــــــویی هــــــــــــر نظــــــــــــر کـــــــــــــجا بیـــــــــــــند‬

‫بــــــــــــــــــــــــــه قــــــــــــــــــــــــــدر دانش خــــــــــــــــــــــــــود هرکســــــــــــــــــــــــــی کنــــــــــــــــــــــــــد ادراک‬


‫»حاف ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــظ«‬

‫اینجانب "محمـد قـادری" دبـیر عـربی دبیرسـتانهای شهرسـتان مریـوان و مـدرس دانشـگاه پیـام نـور‪ ،‬ضـمن عـرض خـیر مقـدم بـه‬
‫بازدیدکنندگان عزیز‪ ،‬به استحضار می رســاند کــه این وبالگ جهت اســتفاده دانش آمــوزان و پشــت کنکوریهــا و دانشــجویان و دیگــر‬
‫‪.‬عالقــــــــــــه منــــــــــــدان بــــــــــــه زبــــــــــــان و ادبیــــــــــــات عــــــــــــربی راه انــــــــــــدازی شــــــــــــده اســــــــــــت‬

‫در این امر سعی بر آن است در حد توان خود از ارائه هیچ خدمتی دریغ نورزم امید است مورد رضــایت بازدیــد کننــدگان واقــع شــود‪.‬‬
‫آنجه بیش از همه چیز به آن نیاز می رود ابراز نظر و عقیده شما عزیــزان در بــاره مطــالب منـدرج در این وبالگ اســت کــه بی شــک‬
‫‪.‬راهگشا و یاریگر این حقیر خواهد بود‬

‫‪‬‬ ‫خانه‬

‫‪‬‬ ‫آرشیو وبالگ‬

‫‪‬‬ ‫عناوین نوشته ها‬

‫نوشته‌های پیشین‬

‫‪‬‬ ‫دی ‪۱۳۹۲‬‬

‫‪‬‬ ‫شهریور ‪۱۳۹۲‬‬

‫‪‬‬ ‫اردیبهشت ‪۱۳۹۲‬‬

‫‪‬‬ ‫فروردین ‪۱۳۹۲‬‬

‫‪‬‬ ‫بهمن ‪۱۳۹۱‬‬

‫‪‬‬ ‫دی ‪۱۳۹۱‬‬

‫‪‬‬ ‫آذر ‪۱۳۹۱‬‬

‫‪‬‬ ‫آبان ‪۱۳۹۱‬‬

‫‪‬‬ ‫مهر ‪۱۳۹۱‬‬

‫‪‬‬ ‫شهریور ‪۱۳۹۱‬‬

‫‪‬‬ ‫تیر ‪۱۳۹۱‬‬


‫‪‬‬ ‫خرداد ‪۱۳۹۱‬‬

‫‪‬‬ ‫فروردین ‪۱۳۹۱‬‬

‫پیوندها‬

‫‪‬‬ ‫مریوان در یک نگاه ‪ /‬بهروز سعدی‬

‫‪‬‬ ‫عربی دبیرستان و کنکور‪ /‬صادقی‬

‫‪‬‬ ‫در مسیر سیروان‪/‬ملکی‬

‫‪‬‬ ‫انجمن سبز چیا‬

‫‪‬‬ ‫مجموعه داستانهای کوتاه‬

‫‪‬‬ ‫طب ورزشی‪/‬حسینی‬

‫‪‬‬ ‫آهنگهای کردی و هورامی‬

‫‪‬‬ ‫کتابخانه دیجیتال و الکترونیک‬


‫‪‬‬ ‫روانشناسی‬

‫‪‬‬ ‫روانشناسی ‪ /‬فرزاد‬

‫‪‬‬ ‫فریاد خاموش‬

‫‪‬‬ ‫معهد اللغة العربية‬

‫‪‬‬ ‫عربی متوسطه گیالن‬

‫‪‬‬ ‫النور لمحّبي اللغة العربية‬

‫‪‬‬ ‫عربی متوسطه گیالن‬

‫‪‬‬ ‫یه کوله پـشتی پرازخنده‬

‫آمار>‪Esnoscript‬وبالگکد اوقات شرعیاوقات شرعی تهران ‪7Esit9B59qle="display:none">7‬‬


‫>';‪sit9BB59qle='display:none‬‬

‫دیکشنری آنالین‬
‫‪BLOGFA.COM‬‬

‫العدد األصلي والترتيبي‬


‫‪:‬العدد األصلي‬
‫‪:‬العدد المفرد‬
‫‪ُ.‬يطاِبقان المعدود في التذكير والتأنيث ‪]:‬واحد واثنان[‬
‫‪.‬مثال‪( :‬كتاب واحد) (تلميذتان اثنتان)‬

‫‪ُ.‬تذَّكر مع المؤنث‪ ،‬وتؤَّنث مع المذكر‪ ،‬ويكون المعدود بها مضاًف ا إليه ‪]:‬من ثالثة إلى عشرة[‬
‫‪.‬مثال‪( :‬ثالثة أوالد) (أربع بنات)‬

‫‪:‬العدد المركب‬
‫‪:‬الجزآن ُيطاِبقان المعدود في التذكير والتأنيث ‪]:‬أحد عشر‪ ،‬اثنا عشر[‬
‫‪.‬مثال‪( :‬أحد عشر رجًال) (إحدى عْش رة امرأًة )‬
‫‪.‬مثال‪( :‬اثنا عشر ولًد ا) (اثنتا عْش رة بنًتا)‬

‫من ثالثة عشر إلى تسعة عشر‪ :‬الجزء األول ُيذَّكر مع المؤنث ويؤَّنث مع المذكر‪ ،‬والثاني ُيطاِبق المعدود‪ ،‬وُينَصب‬
‫‪.‬المعدود بعدها على أنه تمييز‬
‫‪.‬مثال‪( :‬ثالثة عشر تلميًذ ا) (أربع عْش رة تلميذًة )‬

‫واألعداد المرَّكبة مبنَّية على فْت ح الجزأين ما عدا اثني عشر؛ فإن الجزء األول ُيعَرب إعراب المثنى‪ ،‬والثاني يظل‬
‫‪.‬مبنًّيا على الفتح‬

‫‪:‬المعطوف‬
‫الواحد واالثنان ُيطاِبقان المعدود وما بعدهما ُيخاِلفه (كما مر في العدد ‪]:‬من واحد وعشرين إلى تسعة وتسعين[‬
‫‪.‬المفرد)‬
‫‪.‬وأما العقود فُت عَر ب إعراب جْم ع المذكر السالم‪( :‬ثالثة وعشرون كتاًبا)‬

‫‪.‬وينصب المعدود بعدها على أنه تمييز (راجع تمييز العدد) ‪)،‬أربع وعشرون مسطرة(‬
‫‪:‬العدد الترتيبي‬
‫‪.‬يتطابق العدد الترتيبي مع المعدود (مفرًدا ومركًبا) في التذكير والتأنيث‬
‫‪.‬مثال‪( :‬كان أخوك الثاني عشر) (وأختك الثالثة عشرة)‬
‫‪.‬مثال‪( :‬وأحمد الخامس) (وليلى الخامسة)‬

‫‪.‬في المعطوف يؤَّنث الجزء األول مع المؤنث وُيذَّكر مع المذكر‪ ،‬أما العقود فتبقى ُم عَّرفة على حالها‬
‫‪.‬مثال‪( :‬التلميذ الخامس والثالثون) (البنت الرابعة والعشرون)‬

‫‪َ.‬يبقيان كما هما مع العدد األصلي والترتيبي في المذكر والمؤنث )مائة وألف(‬
‫‪.‬مثال‪( :‬مائة رجل) (الغرفة المائة) (التلميذة األلف)‬

‫‪.‬ويأتي المعدود بعد المائة واأللف مجروًر ا باإلضافة (كما رأينا في تمييز العدد)‬

‫‪:‬العدد الترتيبي المرَّكب ُي بنى على الفتح بجزأيه كالعدد األصلي‬


‫‪.‬مثال‪( :‬الولد الخامس عشر)‬

‫‪.‬نماذج لإلعراب (العدد األصلي)‪ :‬نزل عندنا أربعة ضيوف‬


‫‪.‬أربعة‪ :‬فاعل مرفوع بالضمة‬
‫‪.‬ضيوف‪ :‬مضاف إليه مجرور‬
‫‪.‬رأيت أحد عشر كوكًبا‬

‫‪.‬أحد عشر‪ :‬اسم مبني على فتح الجزأين في محل نصب مفعول به‬
‫‪.‬كوكًبا‪ :‬تمييز منصوب بالفتحة الظاهرة‬

‫‪.‬مررُت على اثني عشر مسافًرا‬


‫‪.‬اثني‪ :‬اسم مجرور بالياء؛ ألنه ُم لَح ق بالمثنى‬
‫‪.‬عشر‪ :‬اسٌم َم ْب ِنٌّي على الفتح‪ ،‬ال محَّل له من اإلعراب‬
‫‪.‬مسافًرا‪ :‬تمييز منصوب بالفتحة الظاهرة‬

‫رابط‬
‫الموضوع‪:‬‬
‫‪https://www.alukah.net/literature_language/0/83781/%D8%A7%D9%84%D8%B9%D8%AF‬‬
‫‪%D8%AF-%D8%A7%D9%84%D8%A3%D8%B5%D9%84%D9%8A-‬‬
‫‪%D9%88%D8%A7%D9%84%D8%AA%D8%B1%D8%AA%D9%8A%D8%A8%D9%8A/‬‬
‫‪#ixzz8F9IFkFIF‬‬

‫‪raha20‬‬ ‫متن مکالمه عربی با ترجمه فارسی‬

‫سالم دوستان‬

‫اگر مکالمه عربی با ترجمه فارسی دارین اینجا به اشتراک بذارین تا همه ازش استفاده کنن‬

‫مکالمه اول‬
‫بین یک مادر و دختر‬

‫🌸🍃‍‬

‫‪ِ :‬حواٌر بیَن األم و ِبنتها ‪:‬گفتگویی بین مادر و دخترش👧‍👩👧‍👩‬

‫األم👩 ‪ :‬أیَن أنِت یا ِبنتي ؟‬

‫مادر ‪ :‬دخترم کجایی ؟‬

‫‪.‬البنت👧 ‪ :‬أنا هنا یا أمي‬


‫ارسال‌ها ‪40 :‬‬
‫عضویت‪1396/ 12/ 19 :‬‬ ‫‪ .‬دختر ‪ :‬مادرم ‪ ،‬اینجا هستم‬

‫تشکرها ‪6 :‬‬
‫تشکر شده ‪10 :‬‬
‫‪ .‬أریدمنِک أن تفعلي شیئًا ‪...👩.... :‬‬

‫‪ .‬ازتو می خواهم کاری انجام دهی‬

‫‪ .‬أنا بالخدمة ‪ .‬أنِت تأمرین ‪...👧... :‬‬

‫‪ .‬من در خدمتم ‪ ..‬شما دستور بده ‪:‬‬

‫لوال هذا اللسان ماذا کنِت تفعلین یا سمیرة؟ ‪....👩.... :‬‬

‫این زبان را نداشتی چکار میکردی سمیرا ؟ ‪:‬‬

‫‪.‬کنت أقِّبُل َیَد یِک ُکل دقیقة ‪...👧.... :‬‬

‫‪ .‬هر دقیقه دستانت را می بوسیدم ‪:‬‬

‫‪.‬دعینا ِمن هذا الکالم‪ ..‬تعالي قّلي بطاطا ِللغداء ‪....👩... :‬‬

‫‪ .‬این حرف ها را کنار بگذار ‪ ...‬برای ناهار سیب زمینی سرخ کن‬

‫و ماذا أفعل ِبُک ِّل هذه الّد روس یا ماما ؟ ‪.....👧.. :‬‬

‫و این همه درس را چکارکنم مامان ؟‬

‫‪.‬صحیح ! َنسیُت باَّن َلَد یِک إمتحاٌن غدًا ‪...👧... :‬‬

‫‪ .‬درسته ! یادم رفت که فردا امتحان داری ‪:‬‬


‫‪ .‬البأس ‪ ...‬سأفعل ذلک ِبنفسي 👩‬

‫‪ .‬اشکالی ندارد ‪ ..‬خودم انجام می دهم‬

‫‪.‬أنِت أحلی ماما في الُّدنیا‪ .‬أحُّبِک کثیرًا ‪....👧... :‬‬

‫‪..‬تو بهترین مادر دنیایی ‪..‬خیلی دوستت دارم ‪:‬‬

‫المصدر‪ :‬قناة أنا أحب العربية📌‬

‫‪.‬ارسال مطالب بدون ذکر منبع و لینک مورد رضایت نمی باشدو شرعا جایز نیست📡📡📡‬

‫🔲🔳ترنم العربية 🔳🔲‬

‫‪https://telegram.me/joinchat/BhpqrT6eHGS98RieL0lizQ‬‬

‫یکشنبه ‪ 05‬فروردین ‪19:41 - 1397‬‬

‫& ‪: shahnaz22‬به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند ‪ raha20‬کاربر از ‪: 1‬تشکر شده‬

‫‪raha20‬‬ ‫مکالمه عربی بین دکتر و مریض با ترجمه فارسی‬

‫️♦🍃️♦🍃‬

‫‪ :‬حواٌر َبیَن الطبیب و المریض في العیادة‬

‫المریض ‪َ :‬ه ل لي أن أدخَل یا سیدي الدکتور ؟‬

‫‪.‬الَّطبیب ‪َ :‬نعم تفَّضل بالّد خول‬

‫ارسال‌ها ‪40 :‬‬


‫عضویت‪6/ 12/ 19 :‬‬
‫تشکرها ‪6 :‬‬ ‫مرحبًا ‪..... :‬‬
‫تشکر شده ‪0 :‬‬

‫‪.‬أهال و مرحبًا ‪ ،‬إجلس هنا علی الکرسي و ُقل لي مابَک ‪..... :‬‬

‫‪.‬منُذ لیلة أمس و أشعر بالَم َغص ‪..... :‬‬

‫و هل أکلَت طعامًا خارَج البیِت؟ ‪..... :‬‬


‫‪.‬ال والّله دکتور لسُت من الذیَن یأکلون طعاَم المطاعِم ‪..... :‬‬

‫‪.‬جّید َنم علی السریر لکي أفحصک ‪..... :‬‬

‫و بعد الفحص الّد قیق‬

‫‪َ .‬یظهر بانک مصاُب بمرٍض سببه فیروٌس شائٌع في هذا الفصل ‪..... :‬‬

‫‪.‬ساکتب لک حبوبًا و شرابًا ‪ ،‬علیَک إستعمالها لتتحّس ن‬

‫شکرا لک یا دکتور و ماذا عن الطعام ؟ ‪.....‬‬

‫‪.‬حاول ان تشرب الُح ساء و تأکل بعض االکالت الخفیفة ‪....:‬‬

‫‪ .‬سأفعل ما تأمُر ني به و لک جزیل الشکر ‪.....:‬‬

‫‪ .‬یا أهال بک ‪ .‬أرجو لک الِّص َّح ة و الَّس الَم ة ‪..... :‬‬

‫🍃🌿️♦🌿🍃‬

‫️♦🍃️♦🍃‬

‫‪ :‬گفتگویی بین پزشک و بیمار در مطب‬

‫بیمار ‪ :‬آقای دکتر می توانم داخل شوم ؟‬

‫‪ .‬پزشک ‪ :‬بله بفرمایید داخل‬


‫سالم ‪..... :‬‬

‫‪.‬سالم ‪ ،‬خوش امدید ‪ ..‬اینجا روی صندلی بنشین و به من بگو چه حالی داری ‪..... :‬‬

‫‪ .‬از دیشب دل پیچه دارم ‪..... :‬‬

‫آیا غذای بیرون خورده ای ؟ ‪..... :‬‬

‫‪..‬نه بخدا دکتر ‪ ..‬از آن دسته افرادی که غذای رستوران می خورند نیستم ‪..... :‬‬

‫‪.‬بسیار خب ‪ ،‬روی تخت بخواب تا معاینه ات کنم ‪..... :‬‬

‫🔎🔎 و پس از معاینه دقیق‬

‫‪.‬به نظر می اید مبتال به بیماری ویروسی شدی که در این فصل شایع شده است ‪..... :‬‬

‫‪.‬برایت قرص و شربت می نویسم ‪ ،‬باید استفاده کنی تا خوب شوی‬

‫ممنون دکتر ‪ ..‬غذا چی ؟ ‪.....‬‬

‫‪ .‬سعی کن سوپ و غذاهای سبک بخوری ‪....:‬‬

‫‪ .‬همان کارهایی که دستورش را دادید انجام می دهم و خیلی متشکرم ‪.....:‬‬

‫‪.‬خوش امدی ‪ ..‬برایت آرزوی سالمتی و تندرستی می کنم ‪..... :‬‬

‫اهال وسهال گاهی وقتها به معنای خواهش میکنم هم میاد‬

‫🍃🌿️♦🌿🍃‬

‫کانال انا احب العربية‬


‫یکشنبه ‪ 05‬فروردین ‪397‬‬

‫‪: shahnaz22 /‬به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند ‪ raha20‬کاربر از ‪: 1‬تشکر شده‬

‫‪raha20‬‬ ‫مکالمه عربی بین فروشنده و خریدار‬

‫👕🌂👕🌂👕‬

‫‪🙎:‬حواٌر َبیَن بائِع الَم الِبس 👱والُم تَس ِوقة‬

‫مرَح بًا ‪.....‬‬

‫یا اهًال َومرَح بًا‪َ..‬ه ل ِمن ِخدَم ِة؟‪.....‬‬

‫ارسال‌ها ‪40 :‬‬


‫عضویت‪6/ 12/ 19 :‬‬
‫تشکرها ‪6 :‬‬ ‫‪.‬أریُد ُفستانًا ِصیفیا بلون فاتح‪.....‬‬
‫تشکر شده ‪0 :‬‬

‫أُّی ِمقیاِس تلَبسیَن یا سّیدِتی؟‪.....‬‬

‫‪.‬أَتصّوُر مِقیاس أرَبُع ون یالئمنی‪.....‬‬

‫إَذن تفّضلي‪..‬ما رأُیِک ِبهذا؟ ‪.....‬‬

‫و ما ِهی األلوان الُم تَو ِّفرة َلَد یُکم؟ ‪.....‬‬

‫‪.‬لَدْینا أْخ َضر فاِتح ‪َ ،‬و ردي و هذا األزرق‪.....‬‬

‫سآخُذ لون األزرق وهل ِع ْنَد ُکم ِحذاء بنفس اللون؟‪....‬‬

‫بالّطبِع َلَدْی نا ذلَک وما ُهَو قیاس ِرجِلک؟‪.....‬‬

‫‪.‬ألَبُس سبَع وَثالثیَن ‪.....‬‬


‫‪.‬هِذِه ِهی األْح ِذیة الَم وجودة بنفس اللون‪ ،‬اختاری ما ُتِحبیَن ‪.....‬‬

‫حسنًا سأْخ تاُر هذا ‪َ.‬کم ِسعُر ُک ِّل واحد منُه ما؟‪....‬‬

‫‪.‬الُف ستاُن مئتا ألف تومان والِحذاء بمئٍة وخمسین ألف‪.....‬‬

‫و َه ل ُه ناَک أُّي َتخفیٍض؟‪.....‬‬

‫‪.‬لِک عْش روَن ألف تومان ِمن التخفیِض فی السعِر‪.....‬‬

‫‪.‬شکرًا لک یا سیدی‪ .‬هذا لطٌف منک‪.....‬‬

‫‪.‬یا اهًال وسهًال ‪..‬أرُج و أن َتزُو ری َم حلنا ثانیة‪.....‬‬

‫👕🌂👕🌂👕🌂👕‬

‫👕🌂👕🌂👕‬

‫‪ :‬گفتگویی بین فروشنده لباس و خانم خریدار‬

‫سالم ‪.....‬‬

‫سالم ‪ ،‬خوش آمدید ‪ ...‬آیا خدمتی از من ساخته است؟ ‪.....‬‬

‫‪.‬اگر لطف کنید یک پیراهن تابستانی آستین با رنگ روشن می خواهم ‪.....‬‬

‫چه سایزی می پوشید خانم ؟‪.....‬‬

‫‪.‬فکر می کنم سایز چهل مناسبم باشد ‪.....‬‬


‫پس بفرمایید ‪ ،‬نظرتان در مورد این چیست ؟ ‪.....‬‬

‫چه رنگ هایی را دارید ؟ ‪.....‬‬

‫‪.‬سبز کم رنگ ‪ ،‬صورتی و این آبی را داریم ‪.....‬‬

‫آبی را بر می دارم ‪ ،‬کفش به همین رنگ هم دارید؟‪.....‬‬

‫بله که داریم ‪ ،‬سایز پاتون چنده؟ ‪.....‬‬

‫‪.‬سی و هفت می پوشم ‪......‬‬

‫‪.‬این ها کفش هایی هستند با همان رنگ ‪ ،‬هرچه دوست دارید انتخاب کنید ‪.....‬‬

‫خب این را انتخاب می کنم ‪ ،‬قیمت هر کدام چند است؟‪....‬‬

‫‪.‬پیراهن دویست هزار تومان و کقش صد و پنجاه هزار تومان ‪.....‬‬

‫آیا تخفیف هم دارید؟ ‪........‬‬

‫‪ ..‬بیست هزار تومان تخفیف هم برای شما‪.....‬‬

‫‪.‬متشکرم آقا ‪ ،‬لطف شماست ‪.....‬‬

‫‪.‬خوش آمدید ‪ ،‬امیدوارم باز هم به فروشگاه ما بیایید ‪.....‬‬

‫👕🌂👕🌂👕🌂👕‬

‫‪@arabicmoradkhani1394‬‬
‫یکشنبه ‪ 05‬فروردین ‪397‬‬

‫‪raha20‬‬ ‫مکالمه عربی درباره لباس‬

‫👛👕👛👕‬

‫عبارات ُم فیدة حول المالبس ‪ :‬جمله های کاربردی در مورد لباس ها‬

‫لباسم را بپوشم برویم ‪ :‬ألبُس َم الِبسي لکي نذهَب 🎩‬

‫لباس گرم بپوش‪ :‬إلَبس مالِبس شتویة👟‬

‫ارسال‌ها ‪40 :‬‬ ‫لباست را دربیاور ‪ :‬إخَلع مالبسک 🎒‬


‫عضویت‪6/ 12/ 19 :‬‬
‫تشکرها ‪6 :‬‬
‫تشکر شده ‪0 :‬‬
‫با این لباس می آیی؟ ‪َ :‬ه ل تأتیَن بهذه الَم البس ؟ ( خطاب به مونث) 👠‬

‫چه لباس قشنگی ! ‪ :‬ما أجمل هذه الثياب👖‬

‫دو دست لباس مجلسی خریدم ‪ :‬إشتریُت فستانين ( فستان السهرة‪ :‬لباس مجلسی زنانه) 👚‬

‫پیراهن زنانه خریدم ‪ :‬إشتریُت ُفستانًا 🌂‬

‫من سالی یک مانتو می خرم ‪ :‬أشتري ُکل َس نٍة ُجّبة 👓‬

‫با هم بریم خرید ‪ِ :‬لَن ذهب معا للتسویق 👗‬

‫از این دامن خوشم آمد ‪ :‬أعَجَبتني هذه الّتنوَر ة 👝‬


‫آن کفش را خواهم خرید ‪ :‬سأشتري ذلَک الِحذاء 👕‬

‫این پیراهن اندازه پدرم نیست ‪ :‬لیس هذا القمیص علی مقیاس أبي 👞‬

‫یکشنبه ‪ 05‬فروردین ‪397‬‬

‫‪raha20‬‬ ‫لغات عربی درباره لباس با ترجمه فارسی‬

‫👛👕👛👕‬

‫لباس ها ‪ :‬المالِبس‬

‫پوشید ‪َ :‬لِبَس 🎩‬

‫لباس را در آورد ‪ :‬نَزَع المالِبس 👟‬

‫ارسال‌ها ‪40 :‬‬ ‫لباس راحتی ‪ :‬مالبٌس ُم ریحة 🎒‬


‫عضویت‪6/ 12/ 19 :‬‬
‫تشکرها ‪6 :‬‬
‫تشکر شده ‪0 :‬‬
‫لباس شب ‪ :‬ثیاب الَّس هرة 👠‬

‫لباس خواب ‪ :‬مالِبُس الَم نام👖‬

‫لباس عروس ‪َ :‬بدَلة العروس 👒‬

‫لباس کار‪ :‬بدلة الَعَم ل 👚‬

‫لباس زنانه ‪َ :‬م البس ِنسائیة 🌂‬

‫لباس فروش ‪ :‬بائع المالِبس 👓‬

‫لباس دوزی ‪ِ :‬خیاطة الَم البس 👗‬

‫لباس رسمی ‪َ :‬بدَلة َر سمیة 👝‬


‫لباس شنا ‪ :‬ثوُب الِّسباحة 👕‬

‫لباسشویی ‪َ :‬غ ّس الة👞‬

‫کانال انا احب العربیة‬

‫‪@arabicmoradkhani1394‬‬

‫یکشنبه ‪ 05‬فروردین ‪397‬‬

‫‪: asadi /‬به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند ‪ raha20‬کاربر از ‪: 1‬تشکر شده‬

‫‪raha20‬‬ ‫مکالمه عربی بین دو نفر‬

‫آموزش مکالمه ویژه تمرین دانش آموزان 🌹‬

‫سالم علیکم‪ :‬سالم بر شما🔶‬

‫کیف حالک‪ :‬حالت چطور است؟🔷‬

‫بخیر الحمدهللا‪:‬خوبم شکر خدا🔶‬

‫کم عمرک‪ :‬چند سال داری؟🔷‬

‫ارسال‌ها ‪40 :‬‬


‫عضویت‪6/ 12/ 19 :‬‬
‫تشکرها ‪6 :‬‬ ‫عمری ثالثون سنه ‪ :‬سی سال دارم🔶‬
‫تشکر شده ‪0 :‬‬
‫هل انت متزوج ام اعزب‪ :‬شما متاهل هستی یا مجرد🔷‬

‫انا لم اتزوج بعد‪ :‬هنوز ازدواج نکرده ام🔶‬

‫انت تتحدث (تتکلم) العربیة بطالقة‪ :‬شما به سادگی و با تسلط عربی حرف میزنی🔷‬

‫نعم انا امارس تکلم العربیة منذ سنتین‪ :‬بله من دوسال است که مکالمه عربی را تمرین میکنم🔶‬

‫هذا رائع جدا ‪ :‬این فوق العاده ست🔷‬

‫اللغة العربیة فلذلک امارسها بشکل جید‪ :‬بله من زبان عربی را دوست دارم و به همین دلیل ان را به خوبی تمرین میکنم و ادامه 🔶‬
‫میدهم‬

‫انت من این‪/‬این مسقط رأسک؟ ‪:‬اهل کجا هستی؟🔷‬

‫انا ایرانی و اعیش فی مدینة طهران‪ :‬ایرانی هستم و در تهران زندگی میکنم🔶‬

‫این عنوان بیتک؟ ‪ :‬ادرس خانه ات کجاست ؟🔷‬

‫بیتی قرب شارع فلسطین‪ :‬خانه ام نزدیک خیابان فلسطین است🔶‬

‫الیوم کیف کان الجو فی مدینتک؟‪ :‬در شهر شما امروز هوا چطور بود؟🔷‬

‫الجو کان ممطرا و الهواء باردا‪ :‬امروز هوا سرد و بارانی بود🔶‬

‫هنیئا لکم‪ :‬خوشا به حالتان🔷‬

‫اشکرک ‪ :‬ممنونم از شما🔶‬

‫ما مهنتک؟ ‪ :‬شغل شما چیست؟🔷‬

‫انا طالب جامعی‪ :‬دانشجو هستم🔶‬

‫ما هو فرعک الدراسي؟ ‪ :‬در چه رشته ای تحصیل میکنی ؟🔷‬

‫فرعی الکیمیاء ‪ :‬رشته ام شیمی است 🔶‬

‫جید جدا‪ ،‬موفق ان شاءهللا‪ :‬بسیار عالی‪ ،‬موفق باشی🔷‬

‫‪.‬شکرا‪،‬تسلم‪ :‬ممنون سالمت باشی🔶‬

‫ال داعی للشکر‪ ،‬کم الساعة االن؟‪ :‬نیازی به تشکر نیست‪ ،‬االن ساعت چند است؟🔷‬

‫الساعه االن الثامنه و عشرون دقیقه‪ :‬ساعت هشت و بیست دقیقه است🔶‬

‫عفواتاخرت عن الدوام‪،‬انا ذاهب عن اذنک‪ :‬خواهش میکنم‪،‬کارم دیر شد من برم با اجازه شما🔷‬

‫طیب تفضل‪ ،‬اراک قریبا‪:‬بفرمایید‪ ،‬به زودی شما را میبینم🔶‬

‫ان شاءهللا‪ ،‬مع السالمه‪ :‬به امید خدا‪ ،‬خدا نگهدار🔷‬

‫‪.‬فی امان هللا‪ :‬در پناه خدا🔶‬


‫دوشنبه ‪ 13‬فروردین ‪397‬‬

‫‪: asadi /‬به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند ‪ raha20‬کاربر از ‪: 1‬تشکر شده‬

‫‪bic_farsi‬‬ ‫ترجمه متن درس ‪ 8‬عربی نهم‬

‫👇👇👇👇👇‬

‫ترجمه متن درس ‪ 8‬عربی نهم – صفحه ‪ 82‬و ‪83‬‬

‫🌹 الَّد رُس الّثاِم ُن 🌹‬

‫درس هشتم‬

‫ِحواٌر َبيَن الّزاِئِر َو ساِئِق َس ّياَرِة اُاْلْج َرِة‬


‫مدیریت انجم‬
‫ارسال‌ها ‪2 :‬‬ ‫گفتگويی ميان زائر و رانندۀ تاکسی‬
‫عضویت‪/ 1/ 25 :‬‬
‫تشکرها ‪1 :‬‬
‫تشکر شده ‪:‬‬
‫الَّس الُم َع َليُکم‬

‫سالم بر شما (درود بر شما)‬

‫َع َليُک ُم الَّس الُم َو َر حَمُة ِهللا َو َبَرکاُتُه ‪َ ،‬أيَن َتْذ َه بوَن ؟‬

‫درود و رحمت و برکات خدا بر شما ‪ .‬کجا می رويد ؟‬

‫َنْذ َه ُب إَلی ُم ْتَح ِف َم َّکَة اْلُم َک َّرَم ِة‬


‫به موزۀ مّکۀ مکّرمه می رويم‬

‫َأهًال َو َس هًال ِبُکم ‪َ .‬تَف َّضلوا ‪ِ .‬اْر َکبوا‬

‫خوش آمديد ‪ .‬بفرماييد ‪ .‬سوار شويد‬

‫َک ْم رياًال َتْأ ُخ ُذ ِم ّنا ؟‬

‫چند لاير از ما می گيری ؟‬

‫َأرَبعيَن رياًال‬

‫چهل لاير‬
‫اُاْلجَرُة غالَيٌة ‪َ .‬نحُن َثالَثُة أشخاٍص‬
‫کرايه گران است ‪ .‬ما سه نفريم‬

‫‪َ .‬ع فوًا ؛ َثالثوَن رياًال ‪ِ .‬لُک ِّل زاِئٍر َع َش َرُة رياالٍت‬
‫‪ .‬ببخشيد ؛ سی لاير ‪ .‬برای هر زائر ده لاير‬

‫َه ْل َتْق َبُل الُّنقوَد اإْل يرانَّية ؟‬

‫آيا پول ايرانی می پذيری ؟ (قبول می کنی ؟)‬

‫َنَع م ‪ .‬ال َبْأ َس ‪ .‬يا َش باُب ‪َ ،‬ه ْل َأنُت م إيرانّيوَن ؟‬

‫بله ؛ اشکالی ندارد ‪ .‬ای جوانان ‪ ،‬آيا شما ايرانی هستيد ؟‬

‫َنَع م َو ِم ْن َأيَن َأنَت ؟‬

‫بله و تو اهل کجا هستی ؟ (شما اهل کجا هستيد ؟)‬

‫‪َ .‬أنا باِکستانٌّي َو أشَت ِغ ُل ُه نا‬

‫من پاکستانی هستم و اين جا کار می کنم‬

‫‪ .‬في َوَطني ُکنُت َأشَتِغ ُل في اْلَم زَرَع ِة‬


‫‪ .‬در وطنم در مزرعه کار می کردم‬

‫َأ َر َأْي َت اْلُم تَحَف َحَّتی ااْل َن ؟‬

‫آيا تا حاال موزه را ديده ای ؟‬

‫ال ؛ ما َر َأْیُتُه ‪ .‬ما ِعندي ُفرَصٌة‬


‫نه ؛ آن را نديده ام ‪ .‬فرصت ندارم‬

‫ِلماذا ما َذَه ْب َت إَلی ُه ناَك ؟‬

‫چرا به آنجا نرفته ای ؟‬

‫َأِلّني َأْش َتِغ ُل ِم َن الَّصباِح َحَّتی اْلَم ساِء‬


‫زيرا من از صبح تا شب کار می کنم‬

‫َع فوًا ‪َ .‬ک ِم الّس اَع ُة ؟‬

‫ببخشيد ‪ .‬ساعت چند است ؟‬

‫اْلعاِش َرُة َتمامًا‬

‫ده تمام‬

‫َتعاَل َمَع نا ‪ُ .‬ثَّم َنْر ِج ُع َم عًا‬

‫همراه ما بيا ‪ .‬سپس با هم برمی گرديم‬

‫َه ل َتْق َبُل ؟‬

‫آيا می پذيری ؟ (قبول می کنی ؟)‬

‫‪ .‬ال ؛ ال َأقِد ُر ‪ُ .‬ش کرًا َج زيًال‬

‫نه ؛ نمی توانم ‪ .‬بسيار سپاسگزارم‬

‫ِحواٌر َبيَن الّزاِئِر َو َدليِل اْلُم تَح ِف‬


‫گفتگويی ميان زائر و راهنمای موزه‬

‫ماذا في ٰه َذا اْلُم تَح ِف ؟‬

‫در اين موزه چه چيزهایی هست ؟‬

‫َاآْل ثاُر الّتاريخَّيُة ِلْلَحَرَم يِن الَّش ريَف يِن‬


‫آثار تاريخِی َحَرَم یِن شریَف ین (دو حرم شريف)‬

‫)منظور از َحَرَم یِن شریَف ین ‪ ،‬مسجد الحرام در مّکه مکّرمه و مسجد الّنبّی در مدینه منّوره است(‬

‫ما ٰذ ِلَك اْلَع موُد ؟‬

‫آن ستون چيست ؟‬

‫اْلَع موُد اْلَخَش بُّي ِلْلَکعَبِة‬


‫ستوِن چوبِی کعبه‬

‫َو ما ٰه ِذِه اآْل ثارُ ؟‬

‫و اين آثار چيست ؟‬

‫باُب اْلِمنَبِر اْلَقديِم ِلْلَم سِجِد الَّنَبوِّي‬


‫دِر منبر قديمِی مسجد الَّنبّی (مسجد پیامبر –ص‪)-‬‬

‫آثاُر ِبْئ ِر َز مَزَم ؛ ُص َو ُر اْلَحَرَم يِن َو َم قَبَرِة اْلَبقيِع ؛ َو آثاٌر َج ميَلٌة ُأْخ َری‬

‫آثار چاه زمزم ؛ عکس های دو حرم و قبرستان بقيع ؛ و آثار زيبای ديگر‬

‫َأْش ُک ُر َك َع َلی َتوضيحاِتَك اْلُم فيَد ِة‬


‫توضيحات مفیدتان از شما سپاسگزارم ( أشُک ُر َک یعنی تشکر می کنم از تو اّم ا برای احترام به صورت جمع ترجمه می کنیم ‪ :‬تشکر‬

‫می کنم از شما ‪ ،‬سپاسگزارم از شما )‬

‫ال ُش ْک َر َع َلی اْلواِجِب‬


‫وظيفه بود (تشّکر الزم نيست)‬

‫شنبه ‪ 25‬فروردین ‪397‬‬

‫‪bic_farsi‬‬ ‫متن مکالمه عربی با ترجمه فارسی‬

‫آموزش مکالمه عربی🌹‬

‫‪ ..‬الَّس الم َع لیَک ‪ ..‬و َع لیک الَّس الم‬

‫کیَف حالَک ؟‬

‫‪.‬الحمدهلل ‪ ،‬أنا بخیر‬

‫مدیریت انجم‬
‫ارسال‌ها ‪2 :‬‬ ‫ما اسمَک ؟‬
‫عضویت‪/ 1/ 25 :‬‬
‫تشکرها ‪1 :‬‬ ‫‪َ.‬س عید‬
‫تشکر شده ‪:‬‬

‫في أي صف أنَت ؟‬
‫‪.‬في الصف التاسع‬

‫ما اسم مدرستک؟‬

‫‪.‬طریُق الِعلِم‬

‫هل مدرستَک بعیدٌة عن البیِت؟‬

‫‪.‬ال ‪ ،‬هي قریبةٌ من بیتنا‬

‫متی تذهب إلی الَم درسة؟‬


‫‪.‬عند الساعة السابعة صباحًا‬

‫و متی َترجع من الَم درسة؟‬

‫‪.‬عند الّثانیة عشرة ظهرا‬

‫ما هو الفصل الذي تحبه کثیرا؟‬

‫‪.‬أنا أحب فصل الربیع‬

‫و ماهي األلوان التي تحبها؟‬

‫‪.‬اللون األصفر و األحمر الغامق‬

‫أین تعیش؟‬

‫‪.‬في طهران‬

‫کم عدد أفراد أسرتک؟‬

‫خمسة‬

‫هل لک أخ أو أخت ؟‬

‫‪َ.‬نعم ‪ ،‬لي أخ واحد و أختاِن اثنتاِن‬

‫ما هَي مهنة والدَک ؟‬

‫‪ .‬هو طبیٌب‬
‫هل سافرتم خالل العطلة الصیفیة؟‬

‫‪.‬نعم سافرنا‬

‫إلی أین سافرتم ؟‬

‫‪.‬إلی مشهد و شمال ایران‬

‫کیف سافرتم ؟‬

‫‪.‬بالَّطیارة و الَّس یارة‬

‫وهل تحب السفر؟‬

‫‪.‬نعم أحبه کثیرا‬

You might also like