Professional Documents
Culture Documents
com
www.takbook.com
www.takbook.com
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟
پژوهشی در هویت ،تار�یخ و فرهنگ غزنویان
ّ
سید نور تهامسبی خراسانی
چاپ دوم
بلخ۱۴۰1 ،
www.takbook.com
به
روح بلند ابوالفضل بیهقی
دبیر شیرینسخن غزنویان
www.takbook.com
www.takbook.com
فهرست
فهرست 7..............................................................................................................................................
پیشگفتار 13.........................................................................................................................................
مقدمه 17.............................................................................................................................................
طرح موضوع 17................................................................................................................................
پیشینۀ پژوهش 19..........................................................................................................................
فصل نخست ،برافتادن ساامنیان و برآمدن غزنویان27. ..............................................................
چگونگی به قدرت رسیدن غزنویان31........................................................................................
آیا غزنویان به خداوندان خویش خیانت کردند؟ 37..............................................................
انقالب درباری بخارا 49. ..................................................................................................................
برچیدهشدن دودامن ساامنی به دست ایلک خان 53............................................................
فصل دوم ،زاداگه و نژاد غزنویان 57. ................................................................................................
کیستی غزنویان 59..............................................................................................................................
زاداگه و نژاد غزنویان 63...................................................................................................................
نژاد غزنویان با توجه به گفتهها و نبشتههای درباریان غزنه 75.............................................
شکلگیری گفتامن تاژیک و ترک 75....................................................................................
الف .سلطان محمود79.........................................................................................................
ب .خواجه احمد بن حسن میمندی 80...............................................................................
www.takbook.com
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 8
9 فهرست
بار دادن شاهان غزنه به رسم شاهان ایران باستان 181. .....................................................
غزنویان و برپایی جشنهای آریایی 191........................................................................................
نوروز 192. ..........................................................................................................................................
مهراگن193. .....................................................................................................................................
سده 196...........................................................................................................................................
بزم شراب شاهان غزنوی به شیوۀ شاهان ایران باستان 199.................................................
مراسم سوگواری غزنویان به شیوۀ ایران باستان 209................................................................
سنت ولیعهدی به شیوۀ دربارهای ایران باستان 213. ..........................................................
فصل هفتم ،پارسیگرایی غزنویان 223............................................................................................
نمونههایی از نامهناگریهای دربار غزنه235. ..........................................................................
.۱فرامن سلطان محمود به قتلغتگین حاجب جهت بررسی صحت و سقم
خبر خیشخانۀ مسعود در باغ عدنانی هرات 235. ............................................................
.۲نامۀ میمندی به خوارزمشاه 236. .....................................................................................
ختلی خواهر سلطان محمود به برادرزادهاش مسعود 237.................. حرۀ ّ
ملطفۀ ّّ .۳
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 10
11 فهرست
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 12
پیشگفتار
پیــش از این در کتابهــای چاپ ایران کنونی ،مطالبــی در مورد غزنویان
خوانده بودم که نشاندهندۀ بدبینی ناگرنداگن آنها در مورد این دودامن
جمعی ایرانیان کنونی نسبت به
ِ بود و چیزهایی شــنیده بودم که از بدبینی
آل ناصــر حاکیت میکرد .اام نمیتوانســتم بپذیرم که این مقوله در میان
اهل قلم کشور همزبان و همسایۀامن عمومیت دارد.
وقتــی در ســال 1397بــرای تکمیــل تحصیــات خویــش در مقطع
اکرشناســی ارشد از بلخ راهی دانشاگه یزد شــدم ،در هامن ِترم یکم و دوم
حســاب دستم آمد و دانســتم قضیه از چه قرار است .در ساعت شاهنامه،
درباره فردوسی و شــاهنامه بشنویم ،در ذم غزنویان سخن ٔ بیش از این که
شــنیدیم و در ســاعت تار�یخ بیهقی نیز خالف محتوای کتــاب در حرکت
بودیم ،در حالی که مدح سلطان محمود در تامم شاهنامه جاری و ساری
اســت و تار�یخ بیهقی نیز تار�یخ خاندان غزنوی اســت و در دربار سالطین
غزنه ناگشته شده است.
نکوهــش و تحقیــر خانــدان غزنوی بــه ترکمنشــی ،ایرانســتیزی،
پارسیســتیزی و بیفرهنگــی از جمله مباحثی بود که همیشــه به صورت
اعدی در ایــن ســاعتها جریــان داشــت .چنانکــه از طریق دوســتانم
www.takbook.com
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 14
پیشگفتار 15
ایــن مقالــه چنان که بایــد ،اکر خــودش را انجام داد و بــرای تلطیف
فضا در ســطح دانشــاه مزبور مؤثر واقع شــد .به همین دلیل قرار بر این
شــد که آن را به عنــوان پایاننامۀ این مقطع تحصیلــی خویش برگزینم و
مفصلتر و جامعتــر به ناکت مندرج در آن بپــردازم .جناب دکتر مرتضی
فالح به عنوان رهنامی بنده آامدگی خویش را ابراز کردند و بر آن شدند که
ُ
در به ثمر رســاندن این مهم یاریام کنند .گذشته از خلق خوش و اندیشۀ
ذاتی ایشــان ،یاری بزرگی که به من رســاندند این بود که مرا
مهربانی ِ
ِ باز و
در امر چگونگی نوشتن و انتخاب عنوانها و ریزعنوانها محدود نکردند
و دیداگه و ســلیقۀ خویش را بر ایــن پژوهش تحمیل نکردند .من تا آخر با
خیال آســوده ،با طرحی که در ذهن داشــتم پیش رفتــم و دامن تحقیق را
چنان که میخواستم جمع کردم.
بهجاست که اینجا از الطاف و محبتهای ایشان صمیامنه سپاسگزاری
کنم ،که اگر همدلی و موافقت ایشان نبود ،شاید ادامۀ اکر این پژوهش به
مدتها بعد موکول میشــد و مجبور بودم عنوان دیگری را برای پایاننامه
برگزینم و دو سال انرژی خویش را در راه کمسودتری هدر بدهم.
از دکتر اکظم مهتدیانی ،استاد مشاورم که لطفشان همیشه شامل حالم
بوده اســت و دکتر یداهلل جاللی پندری که طی این مدت همواره ب ه موقع و با
پیشانی باز پاسخگوی «اام و اگرها»یم بودهاند نیز قدردان و سپاسگزارم.
القصه ،کتاب حاضر از یک مقاله شــروع شــد و به کســوت پایاننامه
درآمــد و پس از آن نیز با اصالحات و اضافهشــدن چندین فصل دیگر به
کتابی بدل شد که اکنون در دست دارید.
من در این پژوهش چنان که شایســتۀ یک پژوهشــگر اســت به گونۀ
بیطرافنــه و بــهدور از جانــبداری ،صرف بــه برمال کــردن برخی حقایق
تاریخی پرداختهام .ممکن اســت این حقایق به مذاق بسیاریها تلخ بیاید
www.takbook.com
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 16
مقدمه
طرح موضوع
خانوادۀ غزنویان که نزدیک به دو و نیم سده بر بخش بزرگی از سرزمینهای
شرقی فرامنروایی داشــتند ،با به تختنشستن سبکتگین ،در دنیای قدرت
و سیاست اظهار وجود میکنند .آنان با وجود این که بر ایران ،توران ،عراق
عجم ،سند و هند حکم میراندند ،خویش را شاه ایران میخواندند ،نه شاه
هندوســتانی که به شــبهاقره معروف است ،نه شــاه توران و یا عراق .آنان
دلبستگی عجیبی به خاک ایران ،زبان ،فرهنگ و تمدن ایرانی داشتند.
در زامن آنــان غزنین به عنوان پایتخت ایران برگزیده شــده و از آنجا بر
تاممی ماملک یادشــده حکومت میرفت .در زامن غزنویان ،غزنه نه تنها
پایتخت سیاســی ،بل پایتخــت فرهنگی ایران نیز بود .دانشــمندان ،اهل
فضل و هنر و شاعران از گوشه و کنار این مرز و بوم به دلیل لطف و نوازش
غزنویان بر این طایفه ،راهی پایتخت میشــدند و مورد عنایت پادشــاهان
غزنوی قرار میگرفتند .تا جایی که ام در دوران ایشان با بهترینهای روزاگر
طرفیم ،چه در عرصۀ شعر و ادبیات ،چه در عرصۀ دانش و هنر.
www.takbook.com
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 18
همدقم
شهوژپ ۀنیشیپ 19
پیشینۀ پژوهش
ٔ
ابوالقاســم فردوســی در کتاب شــاهنامه یا نامه باســتان (قــرن چهارم)
ســلطان محمود را به عنوان شــاه ایران که آورندۀ عــدل و داد و خوبی به
مملکت است ،ستوده و میگوید مردم در هر کجا به یاد اویند.
«به ایران ،مهه خویب از داد اوست
کجا هست مردم ،مهه یاد اوست» (ج ،1ص )27
ابونصــر محمد بن عبدالجبار ُعتبــی در تار�یخ یمینی که به تار�یخ عتبی
نیز مشــهور اســت (اواخر قرن چهــارم و اوایل قرن پنجــم) حوادث عهد
امیر ســبکتگین و ســلطان محمود را ثبت کرده و از بینش و کنش این دو
پادشاه غزنوی در تار�یخ یمینی ،ایراندوستی ،پارسیگرایی و فرهنگپروری
پیداست.
ابومنصــور عبدالملــک بن محمــد بن اســاعیلثعالبی نیشــابوری
در کتــاب غــرر اخبار ملــوک الفرس و ســیرهم که به شــاهنامۀ ثعالبی و
تار�یخ ثعالبی نیز مشــهور اســت (اواخــر قرن چهارم و اوایــل قرن پنجم)
حــوادث تاریخی شــاهان ایــران را از کیومرث تا ســلطان محمود غزنوی
ثبــت کرده اســت .دو جلد آخــر این کتاب هنوز به دســت نیامده اســت،
ولی در مقدمۀ جلد نخســت کتاب در بارۀ ایرانگرایی و فرهنگدوســتی و
فضلپروری غزنویان داد سخن داده است .این که او این کتاب را به دستور
دربار غزنه نوشته اســت ،خود مؤید صفات مزبور در مورد غزنویان است و
www.takbook.com
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 20
همدقم
شهوژپ ۀنیشیپ 21
تراکن سخن میگوید« .امیر [مسعود] او را گفت ... :ساخته بروند و روی به
ترکامنان نهند تا ایشان را از خراسان آواره کرده آید به شمشیر ،که از ایشان
راســتی نخواهد آمد و آنچه گفتند تا این اغیت و نهادند همه غرور و عشوه
و زرق بود که هرکجا که رسیدند نه نسل گذاشتند و نه حرث» (ص )585و
در جای دیگر از زبان سلطان مســعود در مورد تراکن میآورد که« :هرگز از
این قوم راستی نیاید و دشمن دوست چون تواند بود( ».ص )572
منهاجالســراج جوزجانــی در کتــاب طبقــات ناصــری (قــرن هفتم)
ترکبودن غزنویان را رد کرده و آنان را از فرزندان یزدگرد ساســانی میداند.
او سبکتگین را از قبیلۀ بارسخان میداند که از بازامنداگن یزدگرد ساسانی
بودند در مرو« .امیر سبکتگین از فرزندان یزدجرد شهریار بود و در آن وقت
که یزدجرد در بالد مرو در آسیایی کشته شد ،در عهد خالفت امیرالمؤمنین
عثامن رضیاهلل عنه اتباع و اشــیاع یزدجرد به ترکستان افتادند و با ایشان
قرابتی کردند .و چون دو ســه بطن بگذشــت ترک شــدند [زبان و فرهنگ
ترکی گرفتند] .و قصرهای ایشان در آن دیار هنوز بر جای است( ».ص )252
عزالدین بــن اثیر در جایجای تار�یخ اکمل (قرن هفتم) که از غزنویان
ســخن به میان آمــده از آنان به نیکی یاد کرده و ایشــان را بــه دادگری و
فرهنگپروی ستوده است.
ســدیدالدین محمد عوفی در کتاب جوامعالحاکیات و لوامعالروایات
(قرن هفتم) ســلطان محمود را با صفت محمــود زاولی یاد کرده و هویت
زاولی خفته اســت ،معبود ازلی آریایی او را نشــان میدهد« .و اگر محمود ُ
نخفته است( ».ص )74
ابیالعباس شــمسالدین احمد بن محمد بن ابیبکر ابن خلاکن در
ّ ٔ ُ ٔ َ
کتاب َوفیات االعیان وانبــاء ا ِ
بناء الزامن (قرن هفتم) غزنویان را به بزرگی،
شهامت ،دانشدوستی و فرهنگپروری ستوده است.
www.takbook.com
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 22
همدقم
شهوژپ ۀنیشیپ 23
از آلپتگیــن به عنوان ترک یاد میکند ،اام ســبکتگین را با این نژاد معرفی
نمیکند.
ٔ
ادوارد ریتر فون زامباور در کتاب نســبنامه خلفا و شــهریاران و ســیر
تاریخی حوادث اسالم ( 1927م 1306 /خ) جلو عنوان هر خاندان غیرایرانی
ً
که در شرق حکومت کردند ،نژاد آنان را نیز ناگشته است ،مثال ترک ،مغول،
عرب ،افغانیان و ...اام جلو عنــوان غزنویان هیچیک از عناوین مزبور ذکر
نشــده است و نشان میدهد که نویسنده ،غزنویان را ترک نمیپنداشته و از
خاندانهای اصیل آریایی میشمرده است.
خلیلاهلل خلیلی در کتاب ســلطنت غزنویــان ( 1333خ) چنان که در
نسبنامۀ ســبکتگین آمده است ،انگشــت صحت بر تبار آریایی غزنویان
میگذارد .او در بخش تولد امیر ســبکتگین ،مطابق نسبنامه یا پندنامۀ
سبکتگین سخن میگوید.
ریچارد نلســون فرای در کتاب تار�یخ ایران از اســام تا سالجقه که به
تار�یــخ ایران کمبر�یج معروف اســت ( )1363مرو را آخریــن پایاگه یزدگرد
میدانــد که هناگم ســفر او به مــرو ،خانــواده ،خویشــان و نزدیاکنش و
همچنان درباریان او را همراهــی میکردند ،که این نکته هامنا تأیید نژاد
آریایی قبیلۀ بارســخان اســت« .مرو آخرین پناهاگه یزدگرد بود ...یزدگرد را
اردویی نزدیک چهارهزار تن از افراد خارج از صف ،دبیران ،طباخان ،زنان،
کوداکن و سالخورداگن همراهی میکردند( ».ص )28او همچنان در مورد
غزنویــان میافزاید که« :دربار واقعی غزنویان بر مبنای شــیوههای ســنتی
ایرانی سازامن یافته بود( ».ص )160
ادموند کلیفورد باســورث در تار�یخ غزنویــان ( )1378نیز به تبارنامهای
اشاره میکند که نسب ســبکتگین را به یزدگرد میرساند« .تبارنامۀ اکملی
که نســب ســبکتگین را به یزدگرد ســوم میرســاند در تار�یخ مجدول نیز
www.takbook.com
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 24
آمده اســت( ».ص )38او همچنان با اشــاره به این کــه محمود از دختر
رئیس زابلســتان زاده شده است ،غیرمستقیم نژاد آریایی او را تأیید میکند.
«در سال ۳۶۲ق ۹۷۱ /م .محمود ســلطان آینده از دختر رئیس زابلستان
همسر سبکتگین متولد شد( ».ص )40
برتولد اشــپولر در کتاب تار�یخ ایران در قرون نخستین اسالمی ()1386
غزنویان را به ایرانگرایی میســتاید« .به خصــوص محمود غزنوی و ...در
مشوق استعداد محرک و ّ موارد بســیار و از جهات مختلف خود را به عنوان ّ
"ایرانــی" جلوهگر ســاخته( ».ج ،1ص )198 ،197او همچنان غزنویان را به
پارسیگرایی و ارجنهادن به این زبان میستاید« :در دربار محمود غزنوی و
پسرش مسعود زبان افرسی زبان رسمی دولت بود و احاکم خلیفه [خلیفۀ
عباســی] در آنجا به افرسی ترجمه میشد و خود محمود نیز دستور میداد
اسنادی را که میخواهند برای بغداد بفرستند ،ابتدا به افرسی تدوین نموده
ً
بعدا به عربی ترجمه کنند( ».ج ،1ص )445
گیتی فالح رســتاگر در مقالۀ «آداب ،رســوم و تشــریفات دربار غزنه از
خالل تار�یخ بیهقی» در کتاب یادنامۀ بیهقی ( )1388غزنویان را به رســوم
و آیین ایران باســتان پایبند دانســته و از برپاکردن جشنهای باشکوه به
مناســبتهای نوروز ،مهراگن و سده توسط غزنویان ،یاد میکند« .از جمله
جشنهای ملی که با شکوه و جالل در دربار مسعود برگزار میشده ،جشن
مهراگن بوده است و سپس جشن سده و نوروز( ».ص )339
مجتبی مینــوی در مقالۀ «تــرک و تازیک در عصر بیهقــی» در کتاب
یادنامــۀ بیهقــی ( )1388غزنویــان را تاجیکگرا خوانده و ایــن واژه را زادۀ
ایرانیان افرسیزبان به لفظ
ِ دوران حکومت غزنویان میداند«.از این دوره
تاژیک خوانده شدند( ».ص )526
حســینعلی بیات و جمیله یوســفی در مقالۀ «رونــد بازنامیی هویت
www.takbook.com
همدقم
شهوژپ ۀنیشیپ 25
فصل نخست
برافتادن ساامنیان و برآمدن غزنویان
.1ابوالقاســم فردوســی ،نامۀ باســتان ،ویرایش و گزارش میر جاللالدین کزازی ،چاپ هشــتم،
تهران ،ســمت ،1392 ،ج ،1ص / .27ابوالقاســم فردوسی ،شــاهنامۀ فردوسی ،به کوشش سعید
حمیدیان ،چاپ سوم ،تهران ،قطره ،1383 ،ص .6
.2سرانجام سلطنت خاندان غزنوی با افتادن غزنه به دست سلطان عالءالدین حسین جهانسوز
غوری به پایان خویش نزدیک میشود .با افتادن پایتخت غزنویان به دست غوریان ،خراسان به
طور کل به تســلط غوریان در میآید و بقایای غزنویان به ســرزمینهای مفتوحۀ خویش در هند
عقبنشــینی میکنند و حکومت خویش را در الهور ادامه میدهند .آخرین شــاه غزنوی در الهور
خســروملک فرزند خسروشاه است« .خســرو ملک پس از وافت پدر در الهور به تخت نشست...
در آن ایام ســلطان غیاثالدین محمد سام غوری که غزنین را تختاگه خود ساخته بود ،هر سال
www.takbook.com
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 30
ً
پادشــاهان غــوری ،غزنویــان دقیقا ۲۳۳ســال بر بخش اعظمی از ســرزمینهای
شرق حکمراندند و بر سریر قدرت بودند« .باید دانست به ضرورت که ملوک ما
بزرگترِ روی زمین بودهاند 1».ســلطان محمود که ســرآمد ملوک زمان بود و «هیچ
مادر چون محمود نزاید2».این پادشــاهی را به یک امپراتوری بزرگ و باحشــمت
و شــکوه بدل کرد و غزنه را با زیور دانش ،ادبیات و هنر ،عروس شــهرهای زمان
ســاخت؛ تا جاییکه در هر گوشــۀ دنیا هر فرهیختهای که چیزی درخور عرضه
داشــت و آوازۀ هنرپــروری و دانشدوســتی ایــن خانــدان را شــنیده بود ،رو بــه
پایتخــت نهــاد و راهی غزنه شــد .بیخود نیســت کــه هرچه از ســرآمدان دانش،
ادب و هنــر آن زمــان را نام میبری ســر از دربار غزنین بــه در میکند .با اینهمه
یکســری از بدبینیهــا و پرســشهایی نیــز در مورد این سلســله وجــود دارد که
در ایــن نبشــته بــه آنها پرداخته خواهد شــد .امــا پیش از همه برای رســیدن به
پاسخهای درست ،باید چگونگی به قدرت رسیدنشان را مرور کنیم.
به هندوســتان لشکرکشــی میکرد تا آن که در ســال ۵۸۳به الهور رفت و خســرو ملک به اامن
پیش او آمد و غیاثالدین او را گرفته به غزنین فرستاد ».میرخوند بلخی ،روضةالصفا؛ به تهذیب
و تلخیص عباس زریاب ،جلد یکم تا ششم ،تهران ،علمی ،۱۳۷۳ ،ص /.611و از آنجا به فیروزکوه
فرستاده شد و او در بند سالطین غور زنداگنی را به پایان برد.
.1ابوالفضــل بیهقــی ،تار�یخ بیهقی (تار�یخ مســعودی) ،به تصحیح علیاکبر فیاض ،به کوشــش
عبدالحسین احسانی ،تهران ،ایرانمهر ،۱۳۵۸ ،ص .100
.2ابوالفضل بیهقی ،تار�یخ بیهقی (تار�یخ مسعودی) ،ص .27
www.takbook.com
.1محمدســرور موالیی« ،این که در شــهنامهها آوردهاند» ،کتاب صبح ،محمدرضا الهوتی ،سال
چهارم ،شامره یازدهم ،تهران ،دفتر نشر آثار هنری ،1370 ،ص .28
.2ساامنیان پس از طاهریان و صفاریان ،سومین خاندان آریایی است که پس از اسالم بر ایران و
توران با مرکزیت بخارا حکم راندند و برای استقالل سیاسی و فرهنگی این سرزمین مبارزه کردند
و ســلطۀ مستقیم اعراب را از ورارود ،خراسان و عراق عجم برانداختند .این خاندان به اعتبار ّ
جد
بزرگشــان ساامن خدات بلخی به ساامنیان یا آل ساامن معروف شدهاند« .چون ساامن خدات
جد ایشــان بود از بلخ بگریخت ،و به نزدیک وی [اسد بن عبداهلل القسری امیر خراسان] آمد که ّ
به مرو ،ورا اکرامی کرد و حامیت کرد و دشمنان او را قهر کرد و بلخ را باز به وی داد ،ساامن خدات
به دســت وی ایامن آورد ».ابوبکر نرشــخی ( ،)۳۴۸ _ ۲۸۶تار�یخ بخارا ،برگردان ابونصر القباوی،
تحشیه مدرس رضوی ،چاپ دوم ،تهران ،توس ،۱۳۶۳ ،ص .81 ٔ تلخیص محمد بن زفر ،تصحیح و
www.takbook.com
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 32
بــه دســت قبیلــۀ بختیان یا تخســیان یا تخس از قبایل همســایه اســیر گردید...
بــه بردهفروشــی از اهالــی چاچ فروخته شــد و او ســبکتگین را با دیگــر بردگان به
بردهخانهای در نخشب منتقل ساخت .پس از مدتی آموزش نظامی و هنرهای
ســواری در نیشــابور ،به الپتگین حاجب فروخته شد و او سبکتگین را به جمع
نگهبانان شخصی خود درآورد 1».اکنون آلپتگین حاجب که از سوی سامانیان
سپاهســاالر خراســان اســت ،بــردهای دارد به نام ســبکتگین که «آثار کیاســت و
جالدت بر ناصیۀ او ظاهر » 2اســت .و البته که خود آلپتگین نیز بردهای بوده با
چنین اوصاف 3تا به والیت رسیده و حشمت یافته است.
عبدالملک بن نوح که به امیر رشید معروف است ،در سال ۳۵۰ه ۹۶۱ / م.
در چوگانبــازی از اســپ فــرو افتاده و درمیگــذرد و اکنون درباریــان ماندهاند و
تختــی که چه کســی بر آن تکیــه زند .بنابراین نامه مینویســند به قدرتمندترین،
بانفوذترین و بااعتمادترین دســتپرورده و والی سامانیان (آلپتگین حاجب) و
نظر او را میخواهند ،که از میان نصر بن عبدالملک و منصور بن نوح کدامیک
را بــر تخــت نشــانند« .از حضــرت بخــارا امــرای خواص بــا الپتگین نبشــتند که
"چنیــن حالــی افتاد و امیر خراســان در گذشــت ...که را فرمایی تا به پادشــاهی
4
نشانیم که مدار این مملکت بر توست؟"»
.1ادموند کلیفورد باســورث ،تار�یخ غزنویان ،ترجمۀ حسن انوشــه ،چاپ دوم ،تهران ،امیر کبیر،
،۱۳۷۸ص .39
.2منهاجالســراج جوزجانی ،طبقات ناصری ،به تصحیح عبدالحی حبیبی ،چاپ سوم ،اکبل ،بنیاد
فرهنگی جهانداران غوری ،۱۳۹۱ ،ص .252
« .3الپتگین را احمد بن اسامعیل خریده بود در آخر عمر .پس نصر بن احمد را چند سال خدمت
کرد ،چون نصر بن احمد گذشته شد نوح بن نصر را خدمت کرد و سپاهساالری خراسان در ایام نوح
ٔ
مجموعه متون افرســی زیر یافت ».نظامالملک طوســی ،ســیرالملوک ،به اهتامم هیوبرت دارک،
نظر احسان یارشاطر ،تهران ،بناگه ترجمه و نشر کتاب ۲۵۳۵ ،شاهنشاهی ،ص .145
.4نظامالملک طوسی ،سیرالملوک ،ص .144
www.takbook.com
تسخن لصف
ایونزغ ندمآرب و نایناماس نداتفارب 33
ً
فــورا افــرادی را مؤظــف کرد که چون باد بتازند و قاصــدان را پیش از آن که به
جیحون برســند بازگردانند .از قضا یکی از این قاصدان از جیحون گذشــته بود
و مأموران ،دومی را برگرداندند .چون نامه به بخارا رسید ،امیر منصور متغیر شد
و «البتکین بســیار عذرها خواســت و خدمتها فرســتاد .به هیچ گونه آن غبار
از دل ملــکزاده برنخاســت و مفســدان و صاحبغرضــان مفســده میکردند و
3
ملکزاده تیزتر میشد و وحشت و کینه زیادت میگشت».
منصــور پــس از مدتــی آلپتگیــن را بــه بخارا فــرا میخوانــد .این خواســتن در
حقیقــت توطئــهای بــود کــه رقیبان دربــاری آلپتگیــن بــرای از میان برداشــتن او
راه انداخته بودند« .پس منصور بن نوح را مفســدان گفتند "تا الپتگین را نکشی
تو پادشــاه نباشــی و فرمانروا نگردی و او پنجاهوســه ســال اســت تا در خراســان
پادشاهی میکند و مال و خواسته مینهد و لشکر همه گوش به سخن او دارند
و چــون او را برگیــری از خواســتههای او خزینــه پــر شــود و فارغدل گــردی ،تدبیر
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 34
آن اســت کــه او را بــه درگاه خوانــی و چنــان نمایــی کــه تــا ما بر تخــت مملکت
نشســتهایم تــو بــه درگاه نیامدهای و عهــد تازه نکردهای ،و مــا آرزومند توایم که تو
مــا را بــه جــای پــدری ،هر چنــد که قاعــدۀ دولت مــا به تو اســتوار اســت و مدار
مملکــت ماوراءالنهــر و خراســان توی .و اینقدر گفتوگوی که میباشــد همه از
آن اســت کــه تــو هیچ پیش مــا نیامــدهای .باید که هر چــه زودتر بــه درگاه آیی و
هر چــه بــر درگاه و بــارگاه مــا از ترتیب بیفتاده اســت باز قاعدۀ خویــش آوری تا
اعتماد ما بر تو زیادت شود و سخن صاحبغرضان منقطع گردد ".چون اینجا
آید او را به خلوت خوانی و بفرمایی تا سرش برگیرند».
1
تسخن لصف
ایونزغ ندمآرب و نایناماس نداتفارب 35
و بیلیاقتی ،فساد و ستم او مردم را به جان رسانده بود ،سران لشکر و بزرگان دربار
در جلسهای به این نتیجه میرسند که او را عزل کرده و به جایش شخص دیگری
را به شاهی بنشانند که شایستگی تاج و تخت را داشته باشد .در این نشست نام
بزرگانی را که بیشتر از همه به آلپتگین نزدیک بودند و مورد اعتماد او قرار داشتند
یشــمردند و مجلــس در مــورد شایســتگی و عــدم شایســتگی او نظــر
کیــک برم
ی
میدادند« .تا به سبکتکین رسیدند .چون نام او بردند همه خاموش گشتند .پس
از آن میــان یکــی گفت "ســبکتگین را عیب آن اســت که غالمان هســتند که از او
ّ
پیشــتر خریدهاند و حق خدمت بیشــتر دارند ،و ال به هشیاری و مبارزی و دلیری
ـات مردمــان و یــاران کــردن و خوشخویی و
نپــاره و مراعـ ِ
و مــروت و ســخاوت و نا
خداترســی و نیکعهــدی و راســتی او را هیچچیــز درنمیبایــد ،و او را خداونــد ما
.1میرخونــد بلخی ،روضةالصفا ،به تهذیب و تلخیص عباس زریاب ،جلد یکم تا ششــم ،تهران،
علمی ،۱۳۷۳ ،ص .586
.2منهاجالسراج جوزجانی ،طبقات ناصری ،ص .253
www.takbook.com
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 36
پــرورده اســت و کردارهــای او را بــه همــه اوقات بپســندیده بــود و او همه ســیرت و
طریقــت خداونــد مــا دارد و انــدازه و آزرم و محــل هر یــک از ما نیک شناســد .من
آنچه دانستم گفتم .پس شما بهتر دانید ".زمانی از هر گونه گفتند .آخر بر آن متفق
گشتند که سبکتگین را بر خویشتن امیر کنند».
1
ً
از این جاســت که پادشاهی آل ناصر یا خاندان غزنوی رسما شروع میشود
و ســبکتگین طی بیســت ســال فرمانروایی خویش ،یک دولت مقتدر و بزرگ را
پیریزی کرده و اســاس آن را با الگوگرفتن از زیرســاختها و تشــکیالت دولت
سامانی محکم میکند.
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 38
ٔ
«چاره این شمشــیر اســت .و چون را چاره چه چیز اســت؟» ٔ
همه امیران گفتند:
با تو این اندیشــد و مکافات کردارهای تو این باشــد ما از او چه چشــم داریم؟ و
اگر به جای تو کســی دیگر بودی از پنجاه ســال باز ُملک از دســت ایشــان بیرون
کردهستی .ما همه تو را شناسیم نه او را دانیم و نه پدر او را ،چه ما و هر که در این
دولت ســامانیان کســی اســت همه نانپاره و جاہ و حشمت و نعمت و والیت و
ّ
تجمل از تو داریم و از تو کســی شــدهایم .ما با توایم و خراســان و خوارزم و نیمروز
َ ّ
مســلم تو راســت .به ترک منصور بن نوح بگوی و خود به پادشــاهی بنشــین و اگر
1
خواهی بخارا و سمرقند بدو ارزانی دار و اگر خواهی آن نیز بگیر ».
بــا این که لشــکر همــه موافق ،مطیع و دوســتدار آلپتگین بودنــد و در مقابل
پرســش وی چنیــن پاســخی دادنــد و وفــاداری و اطاعتشــان را ابــراز کردنــد _ «و
در ایــن حال ســیهزار ســوار بــا الپتگیــن بــود و اگــر خواســتی صدهــزار ســوار
برنشاندی _ 2».با وجود آن هم آلپتگین به خداوند خویش عاصی نشده و به رخ
او شمشیر نمیکشد .آلپتگین به لشکر خود گفت« :دی من آن سخن که با شما
گفتم ،خواســتم که شــما را بیازمایم تا شــما با من یکدل هستید و اگر مرا کاری
پیش آید ایستادگی و همپشتی کنید یا نه .اکنون من از شما همه آن شنیدم که
از حال لزادگی و نیکعهدی شــما ســزد و حق نعمت من گزاردید و من از شــما
خشــنود گشــتم .ولیکــن بدانید و آ گاه باشــید کــه ...من توانم کرد کــه ملک از او
بســتانم و عمش را به جای او بنشــانم و یا به دســت خویش گیرم ،ولیکن از آن
میاندیشــم که جهانیان گویند" :الپتگین شــصت سال خاندان سامانیان را که
خداوندان بودند نگاه داشــت و به عاقبت که عمر او به هشــتاد ســال رســید بر
خداوندزادگان خویش بیرون آمد و به شمشــیر ملک از ایشــان بســتد و به جای
خداونــدان خویش بنشســت و کافرنعمت گشــت ".و دانید کــه من همه عمر به
تسخن لصف
ایونزغ ندمآرب و نایناماس نداتفارب 39
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 40
تسخن لصف
ایونزغ ندمآرب و نایناماس نداتفارب 41
پادشــاهی در ســال ۳۵۲ه ۹۶۳ / م ،درگذشت و پسرش ابواسحاق ابراهیم به بخارا
رفــت «و در ایــن ســفر امیــر ســبکتگین بــا وی بــود 1».او از خطاهــای پــدرش پوزش
خواســت و امیــر بــه او لقــب اعطــا کــرد .در اواخــر ۳۵۳ه ـ ۹۶۴ / م ،دو بــاره غزنه به
چنگ ابوعلی انوک میافتد و ابواســحاق ابراهیم بار دیگر به بخارا رفته و «به کمک
ً
نظامی سامانیان مجددا به غزنه بازگشت» 2این نکته خود بیانگر این است که هیچ
کوششی از سوی غزنویان برای برانداختن خداوندانشان نشده و هیچ جنگی به این
مناســبت از ســوی غزنو یــان به راه انداخته نشدهاســت .غزنو یــان همچنان حرمت و
بزرگی سامانیان را نگاه داشته و همیشه از برخورد با این خانواده حذر داشتهاند.
ســبکتگین کــه در حقیقت آغازگــر فرمانروایی خاندان غزنوی اســت ،نیز تا
آخر عمر جز وفاداری و خدمت به سامانیان از خود به نمایش نگذاشتهاست.
ســبکتگین پــس از به تختنشســتن «بغرا خان کاشــغر را از خاندان ســامانیان
دفــع کــرد و به بلخ آمــد و امیر بخارا را به تخت بازفرســتاد 3».این واقعه ناشــی از
یــک توطئــۀ داخلی بود که به همدســتی ابوعلی 4و فائق 5بــه اجرا در آمده بود« .و
ّ
.1محمــد شــباناکرهای ،مجمعاالنســاب ،ص /.31نیز :عزالدیــن ابن اثیر ،تار�یــخ اکمل ،ج ،12
ص .5219
.2ادموند کلیفورد باسورث ،تار�یخ غزنویان ،ص .37 ،36
.3منهاجالسراج جوزجانی ،طبقات ناصری ،ص .253
.4ابوعلی ســیمجور فرزند ابوالحسن سیمجور است .ابوالحســن باری از سوی دولت ساامنی به
سپهساالری لشکر خراسان گامشته شده و پس از مدتی معزول میشود .بار دیگر در زامن وزارت
عبداهلل بن عزیز به این ســمت گامشته میشــود ،او پس از دو ســال از تقرری دوبارۀ خویش به
سپهساالری خراسان ،درگذشــته و فرزندش عامدالدوله ابوعلی سیمجور اقئم مقام وی میگردد.
ناصرالدین منشــی کرامنی ،نسائماالســحار من لطائماالخبار (در تار�یخ وزرا) ،تألیفشده در سال
۷۲۵هجری ،به تصحیح ،مقدمه و تعلیق میر جاللالدین حسینی ارموی محدث ،تهران ،دانشاگه
تهران ،۱۳۳۸ ،ص /.37نیز :ابوسعید عبدالحی گردیزی ،زیناالخبار (تار�یخ گردیزی) ،به تصحیح و
مقابلۀ عبدالحی حبیبی ،تهران ،بنیاد فرهنگ ایران ،۱۳۶۳ ،ص .368
.5عمیدالدولــه افئق مشــهور به افئق خاصه یکی از ســرداران امیر نوح بن منصور ســاامنی بود.
«چــون نوح بن منصور به خالفت بنشســت ...اکرهای خویش به افئــق الخاصه و تاش حاجب
www.takbook.com
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 42
ســپرد ».ابوسعید عبدالحی گردیزی ،زیناالخبار (تار�یخ گردیزی) ،ص « /.361امیر ابوالقاسم ِ
نوح
منصور را بیعت کردند و به تخت پدر نشــاندند ...و لشکرکشی و امور حشم به افیق خاصه و تاش
حاجب فرمود .».منهاجالسراج جوزجانی ،طبقات ناصری ،ص .238
.1ناصرالدین منشی کرامنی ،نسائماالسحار من لطائماالخبار (در تار�یخ وزرا) ،ص .37
.2هامن ،ص .38
www.takbook.com
تسخن لصف
ایونزغ ندمآرب و نایناماس نداتفارب 43
امیر ســبکتگین مانند حکام ســلف غزنه خود را والی سامانیان میدانست
و بر ســکههای خویش نام امیران ســامانی را پیش از نام خود مینبشــت .لقب
الحاجباالجل که بر گورش در غزنه نوشــته اســت 1نشــان میدهد که او تا پایان
حیاتــش بــه ایــن مقــام وفــادار مانده بــود .به همیــن دلیل وقتــی که امیــر نوح بن
منصــور در ســال 384هــ 994 / م ،بــا شــورش دوبــارۀ فائــق و ابوعلــی ســیمجور
مواجــه میشــود ،2بــرای دفع حملۀشــان ،ابو نصر فارســی را به غزنین فرســتاده و
«از امیر ســبکتگین که به وفا و مروت معروف و به قدرت و شــوکت موصوف بود
یاری بخواهد 3».امیر ســبکتگین پس از آ گاهشــدن از قضیه «با حســن وجهی،
ملتمس پادشاه را قبول فرموده به بخارا شتافت [و ] در تعظیم و تکریم امیر نوح
ِ
4
به قدر امکان مبالغه نمود».
ویژگی وفاداری و پاسداشــت حرمت خداوندان در غزنویان به حدی است
کــه با شــنیدن این خبــر درنگ بر خویــش روا نمیدارند و برای اجابت خواســتۀ
امیر نوح بن منصور تأمل و تعلل نمیکنند« .سبکتکین در این کشاکش سرگرم
جهــاد بــود و به آنچه میان بخارا و خراســان میگذشــت توجهی نداشــت .چون
ُ ٔ
کتیبه مزار ســبکتگین« :ال اله اال اهلل ،محمد رسولاهلل ،العظمت هلل ال اله اال اهلل محمد .1متن
رســولاهلل الکبریاء هلل کل نفس ذایقــة الموت ثم الینا ترجعون بســماهلل الرحمن الرحیم من
ً
عمل صالحا فلنفســه و من اساء فعلیها االمیر الحاجب االجل ابومنصور سبکتگین ».خلیلاهلل
خلیلی ،ســلطنت غزنویــان ،چاپ نخســت ،انجمن تار�یــخ ( 1333خ) ،چاپ دوم به کوشــش
محمدسرور موالیی ،اکبل ،امیری ،1390 ،ص .16
.2منهاجالسراج جوزجانی ،طبقات ناصری ،ص /.253نیز :ابوسعید عبدالحی گردیزی ،زیناالخبار
ّ
(تار�یخ گردیــزی) /.371 ،نیز :عزالدیــن ابن اثیر ،تار�یخ اکمــل ،ج ،12ص /.5341نیز :خلیلاهلل
خلیلی ،سلطنت غزنویان ،ص .12
.3میرخوند بلخی ،روضةالصفا ،جلد یکم تا ششم ،ص .571
ٔ
مقدمــه جاللالدین .4غیاثالدیــن خواندمیر ،حبیبالســیر ،زیر نظر محمد دبیر ســیاقی ،به
هامیــی ،جلــد دوم ،چاپ دوم ،تهــران ،خیــام ،۱۳۵۳ ،ص /.367 ،366نیز :خلیــلاهلل خلیلی،
سلطنت غزنویان ،ص .11
www.takbook.com
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 44
فرســتاده و نامۀ نوح بدو رســید ،به خواســت نوح آری گفت و به تاخت سوی او
روان گشت و کنار نوح جایگیر شد».
1
تسخن لصف
ایونزغ ندمآرب و نایناماس نداتفارب 45
شــد ابوعلی و فائق حمالت ســختی کردند و دارا بن قابوس با رشــادت فراوانی
خود را به محل امیر نوح رســانید و نزدیک بود کار پادشــاه ســامانی را بســازد که
ٔ
کارآزمــوده خویش بر فائــق تاخت و ســبکتگین بــا جمعــی از لشــکریان نخبــه و
فائــق را وادار بــه هزیمــت کــرد ،ابوعلی نیز که از فرار فائق مطلع شــد پــای به فرار
1
نهاد و به فائق ملحق شد».
امیــر نــوح بن منصور ســامانی بــرای قدردانــی از این خدمت ،ســبکتگین را
ناصرالدیــن والدولــه لقــب میدهــد و محمــود را ســیفالدوله 2.همچنان منصب
3
سابق ابوعلی سیمجور یعنی سپاهساالری خراسان را نیز به محمود میبخشد.
4
برخــی منابــع امــا اعطــای این القــاب را از ســوی خلیفــۀ عباســی میداند.
احتمــاًال شــکل درســت آن این اســت کــه این القاب به ســفارش شــاه ســامانی
از ســوی خلیفــۀ عباســی بــه ســبکتگین و فرزندش محمود ارزانی شــده اســت.
چنان که ســیرالملوک به آن اشــاره کرده اســت« :و از خلیفۀ بغداد سبکتگین را
بعــد از آنکه بســیار کارهای بــزرگ کرده بود و مصافهای گران شکســته در دیار
لقــب ناصرالدین والدوله
هندوســتان ،ناصرالدیــن لقبش آمد ».بــه دلیل همین ِ
5
.1عباس پرویز ،تار�یخ دیالمه و غزنویان ،چاپ دوم ،تهران ،علمی ،۱۳۶۳ ،ص .168
ٔ
کتابخانه مجلس شورای اسالمی .2ابونصر عتبی ،ترجمۀ تار�یخ یمینی ،نسخۀ خطی محفوظ در
به شــارۀ ثبت ،۱۲۹۳۵۸ص /.136 ،135نیز :ابوالفضل بیهقی ،تار�یخ بیهقی (تار�یخ مســعودی)،
ص /.224نیز :ابوســعید عبدالحی گردیــزی ،زیناالخبار (تار�یخ گردیــزی) ،ص /.372 ،371نیز:
ّ
عزالدین ابن اثیر ،تار�یخ اکمل ،ج ،12ص .5342
ّ
.3عزالدین ابن اثیر ،تار�یــخ اکمل ،ج ،12ص /.5342نیز :ابوالفضل بیهقی ،تار�یخ بیهقی (تار�یخ
مســعودی) ،ص /.224نیز :منهاجالســراج جوزجانی ،طبقات ناصری ،ص /.253نیز :ابوســعید
عبدالحی گردیزی ،زیناالخبار (تار�یخ گردیزی) ،ص /.372 ،371نیز :ابونصر عتبی ،ترجمۀ تار�یخ
یمینی ،ص /.136 ،135نیز :خلیلاهلل خلیلی ،سلطنت غزنویان ،ص .12
.4ابوالفضــل بیهقی ،تار�یخ بیهقی (تار�یخ مســعودی) ،ص /.224نیــز :ابیالعباس ابن خلاکن،
ّ ٔ ُ ٔ َ
بناء الزامن ،ج ،5ص /.175نیز :نظامالملک طوسی ،سیرالملوک ،ص .157 َوفیات االعیان وانباء ا ِ
.5ابوالفضــل بیهقی ،تار�یخ بیهقی (تار�یخ مســعودی) ،ص /.224نیــز :ابیالعباس ابن خلاکن،
www.takbook.com
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 46
ّ ٔ ُ ٔ َ
بناء الزامن ،ج ،5ص /.175نیز :نظامالملک طوسی ،سیرالملوک ،ص .157َوفیات االعیان وانباء ا ِ
.1خلیلاهلل خلیلی ،سلطنت غزنویان ،ص .12
.2ابوالفضــل بیهقی ،تار�یخ بیهقی (تار�یخ مســعودی) ،ص /.224نیز :منهاجالســراج جوزجانی،
طبقات ناصری ،ص .253
ّ
.3عزالدین ابن اثیر ،تار�یخ اکمل ،ج ،12ص .5342
www.takbook.com
تسخن لصف
ایونزغ ندمآرب و نایناماس نداتفارب 47
او درنســازم ،هــم از روی شــرم و هــم از طریق فتــوت دفع ضرر و عــدوان و َبغی و
طغیان تو از ساحت ملک و حوزۀ ملک او در ِذمت همت من واجب است».
1
امیــر رضــی نــوح بــن منصور ســامانی در مــاه رجب ســال 387هــ / جوالی
997م درگذشــت 2و با درگذشــت او سســتی و ضعف در کار ســامانیان پدیدار
شد .پس از امیر نوح فرزندش ابوالحارث منصور بن نوح به فرمانروایی رسید.
چنــان که در باال گذشــت ،سپاهســاالری خراســان در زمان امیــر رضی (نوح
بن منصور ســامانی) در ســال 384ه 994 / م ،به محمود تعلق میگیرد ،اما در
زمــان ابوالحارث منصور بن نوح ســامانی ،به وسوســۀ مخالفــان محمود ،به ویژه
فایق ،در دربار بخارا ،بکتوزون به این ســمت گماشــته میشــود 3.پس از این که
دربار بخارا بکتوزون را به امارت سپاه خراسان (به جای محمود) منصوب کرد،
ّ
محمــود کــه خراســان را حق مســلم خود میدانســت به ســمت نیشــابور حرکت
کــرد و بکتوزون با شــنیدن این خبر شــهر را خالی کرد .ابوالحــارث که از افزایش
قــدرت محمــود در بیــم بــود ،خود ٔ
روانه نیشــابور میشــود تا محمود را گوشــمالی
دهــد« .منصــور از بخــارا بیــرون آمد و روی بــه نیشــابور نهاد تا دســت محمود را
از آن والیــت کوتــاه گردانــد و تــا ســرخس هیچ جا توقــف نکرد .محمود بــا آن که
میدانســت منصــور مرد میدان او نیســت ،بــرای رعایت حقوق قدیــم و پرهیز از
ّ
مروالرروذ که به مرغاب مشــهور اســت کفــران نعمــت از نیشــابور بیرون شــد و به
4
رفت و در پل زاغول فرود آمد و به تدبیر کار خود مشغول گردید».
خلیلــی ایــن حرکــت ســلطان محمود را جوانمردانــه تلقــی کــرده و او را بــه
پاسداشــت حرمت خداوندش میســتاید« :ســلطان چون از آمدن امیر شنید،
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 48
ّ
بــا ایــن که حشــمت و عدت جنگجویی رجال او بر قوای شــاه بخــارا فایق بود،
نخواســت که حقوق اســاف آل سامان به دست او ضایع شود و سلطنتی را که
هموطنــان بلخــی او در ماوراءالنهر قایم کردهاند از پا دراندازد و ناموس آن ملک
1
دیرین به قوت او برود .لهذا بدون جنگ از نیشاپور به مرورود شتافت».
تار یــخ دیالمــه و غزنو یــان نیــز ایــن رفتــار محمــود را پاسداشــت حرمــت
خداونــدش دانســته و محمــود را بــه دوربــودن از یاغیگــری در مقابل ســامانیان
میســتاید« :بــا آن کــه محمــود ٔ
عــده فراوانــی بــا خــود داشــت و میدانســت کــه
در جنــگ بــا ابوالحــارث فائــق خواهــد شــد ،ولــی نخواســت بــدون ســبب بــر
خاندان ســامانیان کــه ولینعمــت او بودنــد یاغی گــردد .بنابراین بــه محض آن
کــه ابوالحارث به نزدیکی نیشــابور رســید ،آنجا را تخلیه کــرد و راه خود در پیش
2
گرفت و از امارت خراسان دست برداشت».
گمــان نمیکنــم با اینهمه دیگر جایــی برای بحث باقی مانده باشــد که آیا
غزنویــان بــه خداونــدان خویش وفــادار بودند یــا خیانت کردند .ولی بهتر اســت
از اینکــه تــا اینجــا آمدهایــم ،نــگاه دیگــری نیز بــه دورۀ محمــود بیندازیــم .چون
منهزمشدن کامل سامانیان همزمان فرمانروایی محمود بر تخت غزنه است.
َ ّ
.1عزالدین ابن اثیر ،تار�یخ اکمــل ،ج ،12ص /.5368نیز :ابیالعباس ابن خلاکنَ ،وفیات االعیان
ّ ٔ ٔ ُ
بناء الزامن ،ج ،5ص .156
وانباء ا ِ
.2خلیلاهلل خلیلی ،سلطنت غزنویان ،ص .16
.3ابوســعید عبدالحــی گردیــزی ،زیناالخبار (تار�یــخ گردیــزی) ،ص /.381نیز :منهاجالســراج
جوزجانی ،طبقات ناصری ،ص .253
www.takbook.com
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 50
ٔ
1
خراسان را به بکتوزون سپهساالر خود داده بود تاسف کرد».
ســامانیان پــس از بــه تختنشســتن منصــور بن نــوح ،رو به ضعــف رفتند و
بارها دچار آشــوب و سرکشــیهای داخلی شــدند .امیران بخارا نیز هر بار برای
خوابانــدن غائله ،دســت به دامن یــاران وفادار خویش در غزنه میشــدند و مراد
مییافتنــد .انــگار ســتارۀ آل ســامان رو بــه نشســتن بــود .ایــن شــورشها پایانــی
نداشت و هر زمانی از جایی سر برمیآورد.
آخرین شــورش در زمان ابوالحارث منصور اســت ،توســط بکتــوزون و فائق،
سپاهســاالران و افــراد بانفــوذ دارالملــک بخــارا .بکتــوزون «در ِســر فائــق را گفت
کــه ایــن پادشــاه [ابوالحارث منصور بن نوح] جوان اســت و میل بــا امیر محمود
میدارد .چندان است که او قویتر شد نه من مانم و نه تو .فائق گفت همچنین
است که تو گفتی ،این امیر مستخف است و حق خدمت نمیشناسد و میلی
تمــام دارد بــه محمــود و ایمن نیســتم که مرا و تو را به دســت او بدهــد ،چنانکه
پــدرش داد بوعلــی ســیمجور را به پدر این امیــر محمود ســبکتگین ...بکتوزون
گفــت رأی درســت آن اســت کــه دســت وی از ملــک کوتــاه کنیــم و یکــی را از
2
برادرانش بنشانیم».
فائق موافقت کرده و دست به کار میشوند .روزی امیر ابوالحارث از سرای
رئیس سرخس به قصد شکار بیرون میآید .پیش از آن فائق و بکتوزون به کرانۀ
سرخس فرود آمده و خیمه زدهبودند .امیر چون بازگشت ،بکتوزون خدمت کرد
و امیــر را بــه غــذا و نشــاط در خیمــۀ خویــش دعوت کــرد و گفت که بایــد با هم
در مــورد محمــود تدبیری بیندیشــند تا بیــش از این قدرت نگیــرد .امیر فرود آمد
قضاء آمده ،چون بنشســت تشویشــی دید ،بدگمان
ِ «از جوانی و کماندیشــگی و
تسخن لصف
ایونزغ ندمآرب و نایناماس نداتفارب 51
گشــت و بترســید .در ســاعت بند آوردند و وی را بســتند و این روز چهارشــنبه
بود دوازدهم صفر ســنه تســع و ثمانین و ثلثمائه و پس از آن یک هفته میلش
1
کشیدند و به بخارا فرستادند و مدت وی بیش از نوزده ماه نبود».
روضةالصفا نیز عین همین قضیه را که در سرخس اتفاق افتاده بوده است
نقــل میکنــد« :بکتــوزون دعوتی ترتیــب داد و به بهانهای او را نیــز به آن مهمانی
بخواند و در آنجا او را گرفتند و چشــمانش را میل کشــیدند و این در سال ۳۸۹
2
بود .مدت حکومت او یک سال و هفت ماه بود».
تاریــخ بخــارا در ضمــن تأییــد برانــدازی ســامانیان توســط انقــاب درباری
بخــارا ،مــدت حکومــت ابوالحــارث را بیســتویک مــاه (یــک ســال و نــه مــاه)
میداند« :ابوالحارث منصور بن نوح یک ســال و نه ماه والی بود .بکتوزیان او را
3
در سرخس بند کردند و ملک آل سامان از دست ایشان بیرون رفت».
بکتوزون و فائق پس از بندکردن و میلکشیدن ابوالحارث منصور بن نوح به
این فکر افتادند تا یکی را از خاندان ســامانیان که حرفشــنو و زیر فرمان باشد
پیدا کرده و به تخت بنشــانند« .و بکتوزون و فائق چون این کار صعب کردند،
درکشــیدند و به مرو آمدند و امیر ابوالفوارس عبدالملک بن نوح نزدیک ایشــان
4
آمد و بیریش بود و بر تخت نشست».
چون این خبر به ســلطان محمود رســید ،ســخت به خشم آمد و عهد کرد تا
دمــار از روزگار بکتــوزون و فائــق برآورد ،چنان که پندی شــود تــا پس از این هیچ
ّ
.1ابوالفضــل بیهقی ،تار�یخ بیهقی (تار�یخ مســعودی) ،ص /.724نیز :عزالدیــن ابن اثیر ،تار�یخ
اکمل ،ج ،12ص .5385
ّ
.2میرخوند بلخی ،روضةالصفا ،جلد یکم تا ششم ،ص /.578نیز :عزالدین ابن اثیر ،تار�یخ اکمل،
ج ،12ص .5385
.3ابوبکر نرشخی ،تار�یخ بخارا ،ص .137
.4ابوالفضل بیهقی ،تار�یخ بیهقی (تار�یخ مسعودی) ،ص .724
www.takbook.com
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 52
بنــدهای بــر خداوند خویش عاصی و یاغی نشــود« .پــس از برکناری امیر منصور
مردمــان در هــم شــوریدند و محمود کس نــزد فائق و بکتوزون فرســتاد و آن دو را
نکوهید و کارشــان زشــت شــمرد و در رویارویی با آن دو ،دل قوی داشــت و به
خودایســتایی در فرمانروایــی آز ورزیــد و ســوی آن دو تاخــت و آهنــگ پیــکار با
آنها کرد 1».در نتیجه «ســیفالدوله انتقام از ایشــان بســتد و ســوء افعال و قبح
2
اعمال ایشان سبب نکال و وبال همه ساخت».
مؤرخــان از ایــن واقعه به عنــوان انقالب در بــاری بخارا یاد میکنند و ســقوط
آل ســامان را حاصــل همیــن انقــاب و توطئه میداننــد کــه از درون دربار بخارا
توســط اشــراف بــه رهبری بکتــوزون و فائق ســازماندهی شــده بــود .توطئهای که
در نتیجــۀ آن منصــور دوم از قدرت خلع و نابینا میشــود و برادرش عبدالملک
دوم را که هنوز کودک اســت بر تخت مینشــانند .این رویداد به قول اشــپولر در
روز چهارشــنبه ۱فبــروری ۹۹۹میــادی ،3و بــه قــول متــون کهن مطابــق 12صفر
۳۸۹هجــری اتفــاق افتاد ،که مصادف اســت بــه روز پنجشــنبه ۷فبروری 999
میالدی« .پس از فوت ابوالحارث فائق و بکتوزون به اتفاق امرای دیگر ســامانی
بــرادر دیگــر وی ابوالفــوارس عبدالملک نوح را به ســلطنت برگزیدنــد و در ازای
4
این خدمت مال و ثروت فراوان از او گرفتند».
قســمی کــه میبینیــم و همــۀ تواریــخ گواه اســت ،نه محمــود نه هــم پیش از
چ جنگــی را بــرای برانداختــن خداونــدان خویــش
محمــود ،حکومــت غزنــه هیــ
راه نینداختــه و برعکــس همیشــه در همچــون مواقعــی بــه کمــک ســامانیان
ّ
.1عزالدین ابن اثیر ،تار�یخ اکمل ،ج ،12ص .5386 ،5385
.2ابونصر عتبی ،ترجمۀ تار�یخ یمینی ،ص .206
.3برتولد اشــپولر ،تار�یخ ایران در قرون نخستین اســامی ،چاپ هفتم ،تهران ،شرکت انتشارات
علمی و فرهنگی ،۱۳۸۶ ،ج ،1ص .195
.4عباس پرویز ،تار�یخ دیالمه و غزنویان ،ص .185
www.takbook.com
تسخن لصف
ایونزغ ندمآرب و نایناماس نداتفارب 53
میشتافتند .دلیل اصلی سقوط حکومت سامانی نیز همین انقالب درباری یا
ً
توطئۀ اشــراف اســت که هیچ ربطی به محمود ندارد .اتفاقا دلیل اصلی توقیف
و نابینایــی ابوالحــارث منصــور نیز میانۀ نیک و دوســتانۀ وی با محمود اســت
و گرایشــی کــه او بــه آل ناصــر دارد ،چنانکــه در متــن مزبــور دیدیــم .پــس دور از
انصاف است که قضیه را درست ۱۸۰درجه بچرخانیم و کامًال وارونه به نمایش
بگذاریم تا به هر دلیل و غرضی غزنویان را نمکحرام و خائن به ولینعمتشان
جلوه دهیم.
« .1ملوک خانیه یا ایلک خانیه یا آل افراســیاب یا آل خااقن یکی از سلســلههای ترک مسلامن
ٔ
ســنه ۴۸۰تا ۶۹۰در اموراءالنهر ســلطنت بود که اعضای آن مدت دویســت ســال یعنی از حدود
کردند و دولت ساامنیان در اموراءالنهر توسط همین سلسله [در سال ]۳۸۹منقرض شد ».عباس
پرویز ،تار�یخ دیالمه و غزنویان ،ص .376
.2ابوالفضل بیهقی ،تار�یخ بیهقی (تار�یخ مســعودی) ،ص /.724نیز :عباس پرویز ،تار�یخ دیالمه
و غزنویان ،ص .186
www.takbook.com
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 54
این ســال به بخارا اندر شــد .عبدالملک مانده بود با شــمار اندک ســربازانی که
داشــت در برابر ایلک خان چه کند .پس روی نهانید و ایلک خان به داراالماره
درآمد و دنبالگیران و انیشــگان در پی عبدالملک فرســتاد تا بدو دســت یافت
و بــه زندانــش افکند تــا در همان جا بمرد .او فرجامین شــهریار ســامانیان بود ،و
فرمانروایی این خاندان چنان به دســت او فرو پاشــید که تو گویی از دیروز هیچ
نبوده است».
2
10 .1ذیالقعدۀ سال 389مهشیدی مطابق است با 28اکتبر 999میالدی نه 24اکتبر .همچنان 10
ذیالقعدۀ سال مزبور روز دوشنبه است نه سهشنبه.
ّ
.2عزالدین ابن اثیر ،تار�یخ اکمل ،ج ،12ص .5389 ،5388
.3هامن ،ص .5397
.4ابوسعید عبدالحی گردیزی ،زیناالخبار (تار�یخ گردیزی) ،ص .65
.5محمد شباناکرهای ،مجمعاالنســاب ،ص /.48نیز :میرخوند بلخی ،روضةالصفا ،جلد یکم تا
ششم ،ص .578
www.takbook.com
تسخن لصف
ایونزغ ندمآرب و نایناماس نداتفارب 55
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 56
ً
نمیتوانســت مانع تاختوتاز خان ترکســتان شــود .قطعا تاریخ شــاهد تیموری
میبود که تیمور با آمدن خویش از او درس میگرفت.
ّ
ایــن غزنویــان بودنــد که چون ســد ســدید در برابر هجوم خانهای ترکســتان
ایســتادند و ُرنســانس شــرق را پــس از ســامانیان ادامــه دادنــد .وگرنه امــروز زبان
و ادبیــات پارســی را در ایــن جایگاهــی کــه هســت نمییافتیــم و تاریخ بــه گونۀ
دیگــری رقــم میخــورد« .پس اگــر طاعنی یا حاســدی گوید که اصل بــزرگان این
خاندان بزرگ از کودکی آمده اســت خامل؛ ذکر جواب او آن اســت که تا ایزد عز
ذکره آدم را بیافریدهاســت ،تقدیر چنان کردهاســت که ُملک را انتقال میافتاده
اســت از ایــن امت بدان امت و از این گــروه بدان گروه .بزرگتر گواهی بر اینچه
ّ ُ ّ
جالله و تقدســت اســماؤه که گفتهاست :قل میگویم کالم آفریدگار اســت جل
ممن تشــاء و ُت ّ
عز َمن َ
الملک ّ ُ
تشــاء و تنزِ ع َ
الملک من الملــک توتــی َ
مالک َّ
اللهــم
ِ
ّ ُ ّ ذل من ُ ُ ُ ُ ّ
شیء قدیر .پس بباید دانستِ الخیر انک علی کل ک
تشاء بید تشاء و ت
عــز ذکره پیراهن ملــک از گروهی و پوشــانیدن در گروه کــه برکشــیدن تقدیر ایزد ّ
1
دیگر ،اندر آن حکمت است ایزدی و مصلحت عام مر خلق روی زمین را».
فصل دوم
زاداگه و نژاد غزنویان
کیستی غزنویان
زاداگه و نژاد غزنویان
www.takbook.com
www.takbook.com
کیستی غزنویان
کسی کهش پدر ناصرِ دین َبود
َ 1
تاج پرو ین بود
ِیپ ختت او ِ
چــون تاریــخ دودمانی بــه نام غزنوی بــا فرمانروایی ســبکتگین رقم میخورد،
بنابراین ما نیز بنای کار را بر امیر ســبکتگین گذاشــته و وارد مطلب میشــویم.
البته که در مورد شاهان پیش از او نیز در باال مفصل پرداختهایم.
نصــر چاچــی مــرد بازرگانــی بود از شــهر چاچ .در زمــان عبدالملــک بن نوح
قبیله تخسیان که سبکتگین اسیرشان بود ،خریداری ٔ سامانی ،سبکتگین را از
کرده و با چند نفر اسیر دیگر به طرف ورارود میآورد 2.بردههای دیگر در نخشب
و شهرهای اطراف به فروش میروند ،اما سبکتگین و چندتن دیگر میمانند ،تا
نصر چاچی در ســفر به نیشــاور او را به آلپتگین حاجب (سپاهســاالر خراسان)
میفروشــد .آلپتگیــن او را در جمــع نگهبانــان شــخصی خویــش درآورده و بــا
مشــاهدۀ خــرد و کیاســت و کاردانی او ،روزبهروز به رفعــت مقامش میافزاید ،تا
.1ابوالقاسم فردوسی ،نامۀ باستان ،ج ،1ص /.28ابوالقاسم فردوسی ،شاهنامۀ فردوسی ،ص .7
.2یوســف بن عبداللطیف« ،تار�یخ مجدول اعلم از آاغز تا عصر صفوی» ،پیام بهارســتان ،ســال
دوم ،شامرۀ پنجم ،تهران ،کتابخانۀ موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسالمی ،۱۳۸۸ ،ص .712
www.takbook.com
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 60
اینکه روزی به جایگاه او تکیه میزند و صاحب دارالملک غزنه میشود« .امیر
ســبکتگین مــرد عاقــل و عادل و شــجاع و دیــندار و نیکوعهد و صــادق قول و
بیطمع از مال مردمان و مشفق بر رعیت و منصف بود .و هرچه در امرا و ملوک
از اوصاف حمیده بباید ،حق تعالی جمله او را کرامت کرده بود».
1
تا اینجای کار که قضیه روشن است .او بردهای بوده از اهالی ورارود که طی
ش غافلگیرانۀ قبیلۀ تخسیان بر قبیلۀ بارسخان اسیر شده و به بردگی فروخته
یور
میشــود .صدالبتــه که پیش از وقوع آن جنگ و اسیرشــدن ،مــرد آزادی بوده که
مثل بقیه آدمهای آزاد برای خودش زندگی داشتهاست و از آغاز برده زاده نشده
بــوده اســت .و همچنان هیچ نســبت خونی بــا آلپتگین حاجب کــه از نژاد ترک
بــوده نداشتهاســت .اما نکته اینجاســت که عــدهای امروزه بــدون درنظرگرفتن
نســب ،خانــواده و تیــرهاش ،او را بــا اســتناد به اینکــه از ماوراءالنهر بــوده و بردۀ
آلپتگیــن تــرک بــوده ،تــرک میپندارند و در ادامه هرچه زشــت و ناســزا اســت به
همین دو دلیل بر او و دیگر پادشاهان غزنوی نسبت میدهند .در نخست باید
ً
گفــت که قرار نیســت هرکــه از ماوراءالنهر بود حتما باید ترک باشــد و اگر چنین
پنداریم باید ســامانیان را نیز ترک بدانیم .دودیگر ؛ الزامی نیســت کســی که بردۀ
یک ارباب ترک اســت ،حتما باید ترک باشــد .سهدیگر ؛ ترکبودن گناه نیست و
قرار هم نیســت که هر که ترک بود ســاح بردارد برای از میان برداشــتن فارســی و
فارسیوان .مگر همین ترکان نبودند که بیش از یکهزاره بر سرزمینهای شرقی
حکــم راندنــد و زبان پارســی و فرهنــگ آریایی را به دوردســتهای جهان هدیه
بردند و گســترش دادند؟ مگر همین ترکان نبودند که با قراردادن زبان پارســی به
عنوان زبان دربار و پرورش اهل دانش و ادب و هنر ،باعث رشد و بالندگی این
زبان شــدند؟ اگر ترکان واقعا ســرِ ستیز با زبان پارسی و فرهنگ آریایی داشتند،
مود لصف
ایونزغ داژن و هاگداز 61
مگــر نمیتوانســتند کــه زبــان خودشــان را بــا زر و زوری کــه داشــتند بــر رعایای
خویش بقبوالنند و رونق دهند؟ چونانیکه ما شاهد جریان موفقانۀ روسیسازی
در ورارود ،انگلیسیسازی در شبهقارۀ هند و ترکیسازی در روم شرقی بودهایم.
مــا گســترشُ ،رشــد و بالندگــی زبان و ادبیات پارســی را مدیــون همانهایی
هســتیم که امروزه با لحن تحقیرآمیز و دشــنامگونه به آنان ترک خطاب میکنیم.
«بــرای اولینبــار خاندانهای فرمانروای ترک بودهاند که دســت به چنین تحولی
زدهاند :بدین ترتیب که مقارن با آنکه در آسیای مرکزی زبان سغدی و خوارزمی
و ســرانجام نیــز زبــان فارســی بــه طــور روزافزونــی عقــب مینشســت و بــه وضــع
برگشــتناپذیری مغلوب زبان ترکی میگشــت ،ترکان زبان فارســی را در آن موقع
از نظر فرهنگی برتر یافته و با پشتیبانی خویش آن را به عنوان زبان دیوانی دربار
خود به رسمیت شناختند .این خود اقدامی بود که نظیر آن در بین خاندانهای
فرمانــروای ایرانــی دیــده نمیشــد1».پس بیانصافــی اســت ا گــر قضاوتهای ما
براســاس منطقه و نژاد کســی و دودمانی جهت یابد و عصبیتها چشــممان را
بر واقعیتها ببندد .اینک برای روشنترشــدن قضیه میپردازیم به زادگاه و تبار
غزنویان.
.1برتولد اشپولر ،تار�یخ ایران در قرون نخستین اسالمی ،ج ،1ص .445
www.takbook.com
www.takbook.com
کتکين :بضم السين المهملة و ــب ِ .1ابن خلاکن واژۀ ســبکتگین را چنین معنی کرده اســتُ :
«س ُ
الباء الموحدة و سکون الاکف و کسر التاء المثناة من فوقها و الاکف الثانية و سکون الياء المثناة
من تحتها و بعدها نون و تفســير دو برکک ســبز و رقتان خضراوان ،و هو معنى قوله تامیز ســورة
ّ ٔ ُ ٔ َ
بناء الزامن ،ج ،5ص /.182الرحمــن مدهامتان ».ابیالعباس ابن خلاکنَ ،وفیات االعیان وانباء ا ِ
ٔ
نویســنده کتاب غزنویان از پیدایش تا فروپاشــی به دلیل نام ترکی ســبکتگین که آن را فروزانــی
ٔ
«غالم یا شــاهزاده محبوب» معنی میکند ،او را ترکنژاد دانسته و نژاد آریایی او را رد میکند .سید
ابوالقاســم فروزانی ،غزنویان از پیدایش تا فروپاشی ،چاپ دوم ،تهران ،سمت ،۱۳۸۶ ،ص .77در
برخی منابع دیگر نیز واژۀ تکین را شــاهزاده معنی کردهاند .اام اگر قرار باشد گزیدن نام ترکی نژاد
شخص را ترک نشان دهد ،پس با این حساب اکثری از مسلامنان غیرعرب که نام عربی دارند نیز
ً
عرب اند .در ضمن معنی غالم محبوب اکمال مردود اســت چون طبیعی است که سبکتگن غالم
زاده نشــده اســت و هیچ پدری نام فرزند خویش را غالم محبوب نمیگذارد .پس تنها گزینهای که
شاهزاده محبوب است که منظور نظر پدر سبکتگین بوده است و این خود قرینهای است ٔ میامند
بر این که سبکتگین به خانوادهای بزرگ تعلق داشته است.
.2ریچارد نلســون فرای ،تار�یخ ایران از اسالم تا ســاجقه (تار�یخ ایران کمبر�یج) ،برگردان حسن
انوشه ،چهارم ،تهران ،امیر کبیر ،۱۳۶۳ ،ج ،4ص .145
www.takbook.com
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 64
کاروانهــای تجــاری راه ابریشــم .در ایــن منطقــه کاروانها به دو ســمت چین یا
هند پراکنده میشــدند .ایســغکول نیز که در برخی کتابهای جغرافی سیکول
َ ُّ
ــگل نزدیک به
ضبــط شدهاســت «شــهری اســت بزرگ بــر حد میــان خلــخ و ِچ ِ
4
مسلمانی ،جایی آبادان بانعمت و بازرگانان».
بارســخان کــه صفت نســبتی آن برســخی اســت بــا بخــارا دو فرســخ فاصله
دارد و در گذشــته از قریههــای بخــارا بــه حســاب میآمده اســت .ابوبکر منصور
برســخی صاحــب تاریــخ بخــارا و ابورافــع العــاء فقیــه شــافعیمذهب از مــردم
همیــن ناحیهانــد« .برســخان :بالفتــح و ضــم الســینالمهمله و خــاء معجمه ،و
النسبت الیها برسخی؛ قریه من قری بخاری علی فرسخین .منها ابوبکر منصور
َ
5
البرسخی صاحب تاریخ بخاری ،و ابنه ابورافعالعالء الفقیه الشافعی اال َصم».
ســبکتگین از قبیله بارســخان بوده است .آن قبیله را به این دلیل بارسخان
مود لصف
ایونزغ داژن و هاگداز 65
1. Bosworth, E. C. (1978). “The heritage of rulership”. Iranian Studies 11: 25 Excerpt:
“[Barskhan...]so named because in ancient times, one of the rulers of Persia had settled in
Turkestan and become a ruler there. He was called Pārsi-khwān that is, one who is literate
”in Persian, and this became contracted to Barskhan.
به نقل از سایت ویکیپدیا ،دیدهشده در 5آذر ،1398ساعت 10:30پیش از چاشت.
.2محمد شباناکرهای ،مجمعاالنساب ،ص /.37متن اکمل این پندنامه که دربردارندۀ نسبنامۀ
صفحه »495درج خواهد شد.ٔ سبکتیگین نیز است در بخش پیوستها به نشانی «پیوست ،۱
.3هامنجا.
www.takbook.com
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 66
چیســتی واژۀ بارســخان حکــم میکنــد و اظهار نظر بــزرگان در این مــورد ،با متن
پندنامه مطابقت داشته و همچنان تواریخ دیگر در مورد آن َم ِلکی که به اعتبار
پندنامه از فارس به ترکستان افتاده ،بیشتر و شفافتر سخن میگویند.
«امیر ســبکتگین از فرزندان یزدجرد شــهریار بود و در آن وقت که یزدجرد در
بالد مرو در آســیایی کشته شــد ،در عهد خالفت امیرالمؤمنین عثمان رضیاهلل
عنه اتباع و اشــیاع یزدجرد به ترکســتان افتادند و با ایشان قرابتی کردند .و چون
دو ســه بطن بگذشــت ترک شــدند [زبــان و فرهنــگ ترکی گرفتنــد] .و قصرهای
1
ایشان در آن دیار هنوز بر جای است».
طبقــات ناصــری بــه نقــل از بخشهــای گمشــدۀ تار یــخ بیهقی کــه در زمان
جوزجانی در دســترس بوده اســت ،بخشی از نسبنامۀ ســبکتگین را نقل کرده
و بــه ایــن صورت نســبنامه را از زبان بیهقی تأیید میکند( 2.ر .ک .پیوســت ،۱
ٔ
صفحه 495کتاب حاضر )
در تاریــخ بازمانــدۀ بیهقی نیز از نژاد و تبار غزنویــان با عبارت اصل بزرگ یاد
میشود 3که خود مؤید همان نقل قول جوزجانی از بخشهای گمشدۀ آن است.
تاریخ مجدول _ تألیف محمدعلی ابوالقاســم عمادی _ نیز تبارنامۀ کاملی
از امیــر ســبکتگین ارائــه میدهــد که بر اســاس آن نســب جهانــداران غزنوی به
4
یزدگرد سوم میرسد.
جوزجانــی در پایــان بحــث خــود در مــورد نســبنامۀ ســبکتگین ،نســب او
را چنیــن مینویســد« :امیــر ســبکتگین بــن جــوق قرابجکــم ،بــن قراارســان ،بن
مود لصف
ایونزغ داژن و هاگداز 67
1
قراملت ،بن قرایغمان ،بن فیروز ،بن یزدجرد بن شهریار الفارس ملک العجم».
پس پرسش سوم ما نیز در این بخش پاسخ گفته شد که آن َم ِلک پارسی که
از پارس به ترکستان افتاده ،کی بودهاست؟ بقیۀ راه که چگونگی افتادن یزدگرد
سوم به ترکستان است ،بر میگردد به حملۀ اعراب به قلمرو ساسانی و «یزدجرد
چند ســال در کمال ضعف و انکســار زیســت .اول به سیستان گریخت ،بعد از
2
آن به خراسان و از آنجا به مرو ».
متوار یشــدن یزدگــرد بــه مرزهــای شــرقی ایــران و پناهگرفتــن در مــرو کــه از
شــهرهای کهــن ایران تاریخــی اســت ،بر همــگان آشــکار اســت .و میدانیم که
او را جمعیــت انبوهی از خویشــان و نزدیــکان و درباریانــش همراهی میکردند.
پــس «مــرو آخرین پناهگاه یزدگرد بــود ...یزدگرد را اردویی نزدیــک چهارهزار تن از
افــراد خــارج از صف ،دبیران ،طباخــان ،زنان ،کودکان و ســالخوردگان همراهی
3
میکردند».
پس از اینکه یزدگرد خراج باقیمانده را از ماهوی سوری مرزبان مرو مطالبه
میکنــد ،ماهــوی شــکنندگی اوضــاع را دیــده برعلیــه شــاه دسیســه میچینــد و
بــا همــکاری خواســتن از هیپتالیان تحــت امر نیــزک ،قصد جــان او را میکند.
یزدگرد از توطئه خبرشده و به همه بدگمان میشود .از جمع خویش بیرون زده،
از شهر میگریزد و به آسیابی پناه میبرد .تا اینکه جامههای قیمتی و جواهر او
4
طمع آسیابان را برانگیخته و در سال ۳۱ه ۶۵۱ / م« ،به نامردمی کشته شد».
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 68
مود لصف
ایونزغ داژن و هاگداز 69
منوال بــود ...امیــر ســبکتگین بــن جــوق قرابجکم بن قراارســان بــن قراملت بن
1
قرایغمان بن فیروز بن یزدجرد بن شهریار الفارس».
بــا ایــن وصــف نســب ســبکتگین و از طریــق او جهانــداران غزنــوی بــه طور
واضــح و روشــن بــه یزدگرد شــهریار میرســد و اینــان اصالت آریایــی دارند .این
خاندان مدتی در ورارود زیستهاند و با قبیلههای ترک آنجا آمیزش و دادوگرفت
داشــتهاند و بالخره توسط قبیلۀ بخســیان یا تخسیان که از قبایل ترک آنجاست،
اسیر شده و به این سوی آمو آورده شدند.
سیرالملوک نیز بزرگزادهبودن سبکتگین و افتادن قبیلۀ آنان را در ترکستان
2
تأیید میکند و به این دلیل ترکبودن آنان را مردود میسازد.
فرخــی سیســتانی در مــدح عضدالدولــه امیــر ابویعقــوب یوســف بــرادر
ســلطان محمود ،او را امیر آزادهســیرت خوانده و پدرش ناصرالدین سبکتگین را
از پشــت شــاهان ایــران میدانــد و او را بــه دلیل این که فرزند کســی اســت که از
پشــت شاهان ایران است و نیاکانش نسل اندر نسل شهریار ایرانزمین بودهاند
میستاید:
میر آزاده َ
سیر ،یوسف بن ناصر دین
3
پشت اسالم و هم از پشت پدر ایرانشاه
عقیلــی در کتــاب آثارالــوزرا «نســب ٔ
نامه ســبکتگین» را کــه بــه «پندنامــۀ
ســبکتگین» معــروف اســت تأییــد کــرده و نــژاد غزنویــان را آریایــی و از اوالدگان
یزدگــرد ســوم ساســانی میداند .او خطاط ایــن پندنامه را ابوالفتح ُبســتی دبیر و
معتمد امیر سبکتگین دانسته و ازین رو صحت آن را تضمین میکند« .پندی
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 70
که امیر ســبکتگین به پســر خود ســلطان محمود نوشــته اســت به خط اوست و
1
به غایت فایدهمند است و در این کتاب نوشتن آن به تطویل میانجامید».
ــگل میخوانیــم کــه« :مغــرب وی حــدود
همچنــان در معرفــی ناحیــت ِچ ِ
تخس اســت و شــمال وی ناحیت ِخرخیز اســت 2».از اینجا معلوم اســت که
نام ناحیت تخس نیز از قبیلۀ تخســیان گرفته شدهاســت ،چنانکه نام ناحیت
بارسخان از قبیلۀ بارسخان گرفته شده است.
ســبکتگین بــه اعتبــار همســایگان و محــل زندگیشــان و بــه اعتبــار قبیلۀ
ُ
فروشــنده و همچنــان بردگیکــردن بــه اربابــی کــه تــرک بودهاســت ،تــرک تلقــی
شدهاست و به اعتبار او همۀ دودمان غزنوی .از این اتفاقات در تاریخ بسیارند.
یک نمونۀ دیگر آن خوارز مشــاهیان اند ،که درســت به همین سرنوشت دچار
شدهاند« .اول خوارزمشاهیان نوشتکین غرجه است 3».او توسط ترکان سلجوقی
به بردگی گرفته شــده ،به ورارود برده میشــود و به اربابان ترک خدمت میکند و
بــا درایــت و کیاســتی که داشــته اســت از پهلــوی آنان به نام و نشــانی رســیده و
باالخره در حدود ســال 470مهشیدی 4به تخت شحنگی خوارزم تکیه میزند.
«جد خوارزمشاهیان را نوشتکین غرچه میگفتند و او غالم بلکاتکین بود که در
زمره ممالیک ســلطان ملکشــاه انتظام داشــت و نوشتکین به امر طشتداریٔ
قیام مینمود و بعد از فوت بلکاتکین به ســبب عقل و کفایت و تمیز و درایت
بــه تقلــد مناصب رفیع ســرفراز گشــت و چــون واجبی دیــوان خــوارزم در آن ایام
.1سیفالدین عقیلی ،آثارالوزرا ،به تصحیح و تعلیق میر جاللالدین حسینی ارموی محدث ،چاپ
دوم ،تهران ،اطالاعت ،۱۳۶۴ ،ص .149
.2حدودالعالم من المشرق الی المغرب ،ص .83
.3سیفالدین عقیلی ،آثارالوزرا ،ص .267
.4ادوارد ریتر فون زامباور ،نســب ٔ
نامه خلفا و شــهریاران و سیر تاریخی حوادث اسالم ،ترجمه و
تحشیه محمدجواد مشکور ،تهران ،خیام ۲۵۳۶ ،شاهنشاهی ،ص .317 ٔ
www.takbook.com
مود لصف
ایونزغ داژن و هاگداز 71
ٔ
مقدمه سعید نفیسی ،چاپ دوم ،تهران ،اقبال، .1غیاثالدین خوندمیر ،دستورالوزرا ،به تصحیح و
۲۵۳۵شاهنشاهی ،ص .230 ،229
.2منهاجالسراج جوزجانی ،طبقات ناصری ،ص .319
.3محمد شباناکرهای ،مجمعاالنساب ،ص .51
.4میرخوند بلخی ،روضةالصفا ،جلد یکم تا ششم ،ص .703
.5ادوارد ریتر فون زامباور ،نسب ٔ
نامه خلفا و شهریاران و سیر تاریخی حوادث اسالم ،ص .317
www.takbook.com
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 72
تاریــخ بــه یاد دارد تا کنون ،غرجســتان ،غور و بامیان که مناطق مرکزی خراســان
بودنــد ،مــردم بومی خودش را داشــتهاند که زبانشــان فارســی بوده و فرهنگشــان
آریایــی .ایــن مناطــق بــه دلیل داشــتن کوههــای بلند و دشــوارگذار ،همیشــه در
مقابــل یورشهــای بیگانگان مقــاوم بوده و هیچگاه به دســت مهاجمان عرب و
ترک گشــوده نشدهاســت ،تا اینکه بخشــی از آن در زمان محمود و بقیه در زمان
مســعود به قلمرو غزنویان افزوده شــده و تحت حمایتشــان درمیآید .اکنون هم
باشــندگان ایــن مناطق همان مــردم بومیاند با چهرۀ متفــاوت از دیگران ،لهجۀ
اصیل و پوشــش بومی .و هیچ ترکی در این مناطق ســکونت ندارد .پس چگونه
میشود صرف به اعتبار اینکه کسی بردۀ ترکان بودهاست و با آنان زیسته ،ترک
پنداشته شود؟
درســت بــر ایــن میماند که از بیــن آن همه غالمی که چــه در جنگ ،چه به
عنــوان خــراج از خراســان به مدینــه و کوفه و بغــداد برده میشــد ،یکی از بخت
بلند خویش به جایگاهی برسد و به عنوان حاکم فالن شهر ،برگردد به خراسان.
آنگاه مردم او را به دلیل عرببودن سرزنش کنند.
بــه عنــوان مثــال یکــی از این غالمان خردســال که توســط لشــکر اعــراب به
بردگی گرفته شــده و از خراســان به دارالخالفه برده میشودُ ،برد تخاری است .او
تــا آخــر عمر بــه عنوان عجم و برده تحقیــر و تنبیه میشــود .در همان جا با یک
ّ ّ
غیــر عــرب ازدواج کــرده و فرزندی میآورد به نام بشــار .بشــار در شــعر و ادبیات
عرب از ســرآمدان روزگار خود میشــود ،تا جایی که اســلوب شعر عربی را تغییر
میدهد .در آخر هم به دلیل خراســانگرایی و عربســتیزی در شــعرهایش و از
اینکه مدام فخر میکرد که نســبم به زردشــت میرســد ،توســط خلیفۀ عباســی
ّ
کشــته میشــود .حاال فرض بر این میگیریم که این بشــار بن ُبرد تخاری آنجا به
مکنت و جایگاهی میرســید و از طرف دارالخالفه به عنوان والی خراسان مقرر
میشــد .امــروزه همــه او را به دلیلــی که عمری در میــان اعراب زیســته و اربابان
www.takbook.com
مود لصف
ایونزغ داژن و هاگداز 73
عــرب داشتهاســت و اکنــون هــم بــه عنــوان والــی آنــان خدمــت میکنــد ،عرب
میپنداشــتند و نکوهشــش میکردند .حال آنکه او به جرم عجمبودن یک عمر
بــه بردگی کشــیده شــد و دو نســل غرامت پرداخــت و رنج کشــید .وصف حال
ً
دودمان غزنوی و خوارزمشاهی دقیقا همینگونه است.
با این همه اســناد و شــواهدی که از تواریخ معتبر در باال گذشــت ،فرض بر
ایــن میگیریــم که هنوز هم کســانی باشــند که تواریــخ مزبور را نامعتبر دانســته و
نســبنامه را ســاختگی پندارنــد .و البته کــه جایجای در برخی نبشــتهها این
شــبهه مطــرح شدهاســت کــه ممکــن اســت ایــن نســبنامه را خود ســبکتگین
ساخته باشد برای اینکه پایۀ حکومت خویش را محکم کرده و خود را مشروعتر
جلوهدهد.
در پاسخ باید نگاشت که:
یــک؛ قــرار نیســت که هرآنچــه طبق میل و خواســتۀ مــا بود ،کامًال درســت و
بیشبهه و هرچه را مطابق میل و خواستۀ ما نبود ،نامعتبر و بیارزش بدانیم.
دو دیگــر ؛ گیریــم کــه ایــن نســبنامه را جعــل خــود ســبکتگین و یــا جعــل
تاریخنویسان به دستور او بدانیم .در این صورت باید گفت که او برای مشروعتر
جلــوهدادن خــود بــه فرمانروایی ،بیشــتر از رســاندن نســب خویش بــه یزدگرد ،به
نســبنامهای ضرورت داشــت که نســبش را به یکی از شــاهان قدرتمند ترک در
گذشــته برســاند و همچنان بــه دنبال برجســتهکردن نکاتی میگشــت که هرچه
بیشتر او را با آلپتگین ترک _ که اربابش بود و حکومت غزنه را برای او به میراث
ً
گذاشته بود _ پیوند بزند .چون هم از این طریق دل سپاهیان را که اکثرا ترک بود
بــه دســت میآورد _ کــه در آن زمان صرف نهاد مشــروعیتبخش ارتش غزنه بود
و دلیــل مشروعیتبخشــی هــم پیونــد با آلپتگین ترک _ و هم با رســاندن نســب
خویــش بــه یکی از شــاهان قدیمی تــرک ،میتوانســت دل تــرکان ورارود و خانان
ترکستان را به دست آورده و همراهی و پشتیبانی آنان را با خود میداشت.
www.takbook.com
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 74
ســه دیگــر ؛ او درســت در زمانــی بــه قدرت رســید که ســتارۀ اقبال تــرکان در
حال طلوع و درخشش بود .در هر گوشهای قدرت نظامی و ادارۀ کارهای کلیدی
به دســت تــرکان افتاده بود .و «تاژیــکان در تمام جهات مغلــوب حکومتهای
ترکی» گشــته بودند 1.پس در چنین شــرایطی او به جعل نســبنامه برای خویش
نیــاز نداشــت که نســب خویش را بــه یکی از پادشــاهان ایران برســاند؛ چنانکه
ســلجوقیان ،ایلخانیان ،تیموریان ،شــیبانیان و بابریان نداشتند و ترکبودنشان
را بهترین ابزار مشروعیت برای فرمانروایی میدانستند.
چهاردیگــر ؛ همــۀ تاریخنویســان آن زمــان و پــس از ســبکتگین کــه در دربــار
او و زیــر امــر او نبودنــد .بســیاری از تاریخهــا در دربــار غوریــان و دودمانهــای
دیگری که با غزنویان ســر ســتیز داشــتند ،نوشــته شــدهاند .چطور ممکن است
کــه هیچیــک از ایــن مورخــان انــدک اعتراضی به این نکتــه نکردهانــد و خود نیز
بــا نوشــتن و پرداختــن بــه زادگاه و چگونگی به بردگیگرفتهشــدن ســبکتگین و
همچنــان فــراوان یادکردن از فرهنگدوســتی و هنر و ادبیاتپــروری غزنویان به
ً
برجســتهکردن آنان بپردازند .مطمئنا اگر شــبههای در این مورد وجود داشــت ،از
قید قلم مورخان و نویســندگان همان عصر باقی نمیماند .زیرا از غزنه تا ورارود
و بارســخان راه چندان دوری نیســت و مردمان آن ناحیتها بیشــتر از امروز در
مورد هم آ گاهی داشتند و تاریخ ،جغرافیا و اتفاقات شهرهای دوروبر خویش را
میدانســتند .چه بســا کــه در درازای تاریخ این دو ناحیت جــز یک قلمرو بزرگ
به نام ایران بودند.
پنج دیگر :همۀ تاریخها که به اســتناد به نســبنامه ســخن نگفتهاند .یکی
گفته اســت که ســبکتگین از مردم بارســخان اســت .دیگری گفته اســت که او
.1مجتبــی مینوی« ،ترک و تازیــک در عصر بیهقــی» ،یادنامۀ بیهقی ،به کوشــش محمدجعفر
یاحقی ،چاپ چهارم ،مشهد ،دانشاگه فردوسی ،۱۳۸۸ ،ص .526
www.takbook.com
مود لصف
ایونزغ داژن و هاگداز 75
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 76
میکنیــم و میپردازیــم .در حقیقــت روی زبــان افتــادن ایــن واژه (تاژیــک) را بــه
صــورت گســترده در زمــان غزنویــان و در شــعر و نثــر دورۀ غزنــوی شــاهدیم« .از
ایرانیان فارســیزبان بــه لفظ تاژیک خوانده شــدند1».در متون پیش از
ِ ایــن دوره
غزنویــان یعنــی در زمان ســامانیان ،صفاریــان و طاهریان به نــدرت میتوان این
واژه را یافت و از تقابل تاژیک و ترک اثری پیدا کرد.
این مسئله نشان میدهد که عصبیت قومی میان تاژیکان و ترکان در زمان
غزنویان ،اگر نه که به وجود آمده اســت ،باال گرفته و به اوج رســیده بوده اســت.
کرات واژۀ تاژیک در متون دورۀ غزنوی نشان میدهد که اگر حتی پیش تکرار به ّ
از غزنویــان نیــز ایــن واژه بــرای فارســیزبانان بــه کار میرفته اســت و ابــداع دورۀ
غزنــوی نبــوده اســت ،باز هــم مفکــورۀ تقابل تاژیک و تــرک پدیدهای اســت که در
زمان غزنویان شکل گرفته و ایجاد شده است.
تکــرار پربســامد واژۀ تاژیــک در آثــار نوشتهشــده در دربار غزنویــان ،بدگویی
فراوان از ترکان در این آثار و بازتاب ضدیت و دشــمنی شــدید غزنویان با ترکان،
همــه نشــاندهندۀ این موضوع اســت که غزنویــان خود ترک نبودنــد و خویش را
تاژیک میدانســتند ،وگرنه در غیر آن عکس این قضیه را شــاهد میبودیم .مثًال
اگــر غزنویان تــرک میبودند ،امروزه خبری از کاربرد هدفمند واژۀ تاژیک در متون
دورۀ غزنــوی نبــود و بــه جایــش واژۀ تــرک این ِ
بــار مفهومی را به دوش میکشــید و
خودنمایــی میکــرد .همچنــان بــه جــای بدگویــی و نکوهــش تــرکان ،بدگویــی و
نکوهــش تاژیــکان را در این آثار میداشــتیم و به جای برجستهشــدن ضدیت و
دشمنی غزنویان با ترکان در این آثار ،باید ضدیت و دشمنی غزنویان با تاژیکان
برجسته میشد.
پــس تاریــخ ،عامشــدن و کاربرد گســتردۀ واژۀ تاژ یــک را برای فارســیزبانان و
مود لصف
ایونزغ داژن و هاگداز 77
نیــز در ایــن کتــاب آمده اســت[« :جغتــای] روزی پیری را که چند ســال در
خدمــت چنگیــز خان به ســر برده بود طلب داشــت و در خلــوت او را گفت که
ای پیــر عزیــز و ای یــادگار پدر بزرگــوار ،مبلغ پنجهزار دینار به تــو میدهم بدین
شــرط کــه فــردا پیش برادرم اکتــای روی و بگویی که دوش پادشــاه چنگیز خان
را در خــواب دیــدم ،مــرا گفــت کــه پســرم اکتــای را بگــوی کــه تاژیکان بــاز بدی
میاندیشــند و در خاطر دارند که خروج کنند و ُملک از تو بســتانند .میباید که
بــه اطراف و اکناف جهان لشــکر فرســتی تا بــار دیگر تاژیکان را به قتل رســانند
و مســاجد و مدارس و رباطات و قنطرات ایشــان را خراب گردانند تا پادشــاهی
ّ
در خاندان فرزنــدان تــو بمانــد؛ و ال زود باشــد که تاژیکان غوغــا کنند و ملک از
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 78
1
دست تو بیرون رود».
روضةالصفــا بــه نقــل از زبــان امــرای دربــار شــاهزاده ارغــون مغــول ،آل کرت
(سلســلۀ دوم غوریــان) را تاژیــک خطاب میکنــد و این خطــاب هدفمند برای
تحقیرکردن اســت ،نــه صرف یاد کردن نژاد آنان ،درســت برعکس زمان غزنویان
کــه واژۀ تــرک هدفمنــد بــه کار میرفــت و بــاری از تحقیــر در خــود داشــت« .در
آن آوان [سال ششصدوهشــتاد هجــری] هنــدو نوییــن یکــی از امــرای معتبــر
ارغــون بــه او پنــاه بــرد و ملک شــمسالدین [ملک شــمسالدین کهین پســر
ملک شــمسالدین کرت] او را پیش ارغون باز پس فرســتاد .امرای ارغون گفتند
یک نفر تازیک را چه حد آن باشــد که امیری مغول را در بند کند ،و مزاج ارغون
2
را از او منحرف ساختند».
چنــان کــه در متــن مزبــور دیدیــم ،تقابــل تاژیک و ترک پــس از غزنویــان جای
خــود را بــه تقابل ترک و تاژ یــک عوض میکند ،یعنی برتری ترکان و حقیرشــمردن
تاژیکان.
این عوض شــدن تقابل تاژیک و ترک پس از غزنویان را به تقابل ترک و تاژیک
در این بیت سعدی به روشنی میتوان دید:
شاید که به پادشه بگویند
3
ترک تو بر خیت خون تاجیک
نمونههــای شــعر و نثــر در ایــن مورد بســیار اســت و پرداختن بیشــتر به این
مســئله مــا را به حاشــیه خواهد بــرد .در اینجا میخواســتیم صرف بــه این نکته
برســیم که چطور کســانی را که بانی تفکر تقابل تاژیک و ترک بودند به عکس آن
.1سیف بن محمد الهروی ،تار�یخ ٔ
نامه هرات ،ص .97
.2میرخوند بلخی ،روضةالصفا ،جلد یکم تا ششم ،ص .803
.3مصلح بن عبداهلل ســعدی ،کلیات ســعدی ،به اهتامم محمدعلی فروغی ،چاپ سوم ،تهران،
امیر کبیر ،1362 ،ص .653
www.takbook.com
مود لصف
ایونزغ داژن و هاگداز 79
متهم میکنیم؟
اینک با توجه به بحثی که در باال گذشــت میخواهیم با اســتناد به گفتهها
و نبشــتههای ســلطان محمود و برخــی از نزدیــکان و درباریــان او بــه مقولــۀ نژاد
غزنویان توجه کنیم:
.1محمد شــباناکرهای ،مجمعاالنســاب ،ص /.50نیز :میرخوند بلخی ،روضةالصفا ،جلد یکم تا
ششم ،ص /.593همچنان :غیاثالدین خواندمیر ،حبیبالسیر ،ج ،2ص .378
www.takbook.com
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 80
.1ابوعبــاس أممون بن أممون خوارزمشــاه داامد ســلطان محمود بود از این ســبب که خواهر
ســلطان محمود را به زنی گرفته بود .برای معلوامت در مورد چگونگی کشتهشــدن او به دست
لشکریانش و لشکرکشیدن محمود به خوارزم به این بهانه در سال 407ه 1016 / م ،ناگه شود به:
ّ
ابوالفضل بیهقی ،تار�یخ بیهقی (تار�یخ مسعودی) ،ص /.765 _ 756نیز :عزالدین ابن اثیر ،تار�یخ
اکمل ،ج ،13ص /.5513نیز :غیاثالدین خواندمیر ،حبیبالسیر ،ج ،2ص .380
.2سیفالدین عقیلی ،آثارالوزرا ،ص .163
www.takbook.com
مود لصف
ایونزغ داژن و هاگداز 81
در ســخنان امیر نصر تقابل تاژیک و ترک را بیلفافهتر و واضحتر میبینیم.
جملههای «چنان که اگر همۀ ترکان یکی شــوند با ایشــان مقاومت بتوان کرد».
و «آن زمیــن بیگانــه اســت ...و مــا قصد ایشــان میکنیم ».در جملۀ نخســت به
روشــنی از تقابــل تاژیک و ترک ســخن مــیرود و در جملۀ دوم بــا بیگانهخواندن
آنان مدعای تاژیک بودن غزنویان را به اثبات میرساند.
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 82
از این هراس داشــته اســت که ســلطان با خواندن نامۀ او خشــم بگیرد و بگوید
که این ترک را چه مانده اســت به این فضولیها و گســتاخیها .او خود در ٔ
نامه
خویــش ایــن را دلیــل آورده اســت« :اگر چنان اســت که تغیر رســمی اســت و بر
طمعی چنان که هر وقت همی بود کار نیک خواهد شد بدانکه مال بذل کند،
فرصــت نگاهداری و این نکتههــا را باز نمایی چنان که مرا زیان ندارد که مبادا
صورت بندد که ارســان مرد ترک اســت و خداوند شمشیر ،این چرا میگوید؟ و
1
غرض او اندر این چیست؟»
ایــن گونــه دلیــلآوردن ارســان جــاذب گواهــی اســت بــر ایــن کــه غزنویــان
(آل ســبکتگین) تــرک نبودنــد و ســلطان محمود بــا تــرکان ٔ
میانه خوبی نداشــته
اســت ،وگرنــه ارســان جــاذب کــه از دستنشــاندگان ایــن خانــواده بــود ،دلیل
جرئتنکــردن خویــش در نامهنــگاری بــا ســلطان را ،تــرک بــودن خویــش عنوان
ٔ
ســاده امروز اگر بنویســیم ارســان جــاذب به ابونصر مشــکان نمیکــرد .بــه زبان
میگویــد کــه مــن به ایــن دلیل جرئــت نکردم کــه به ســلطان نامه بنویســم و این
نــکات را گوشــزد کنــم کــه ترک هســتم و ممکن اســت ســلطان بگوید تــوی ترک
را بــه ایــن کارها چــه کار یا به اصطالح خراســانیان _ چنان که در ایــن نامه درج
است _ «به توی ترک چه غرض؟»
ً
طبیعتا اگر غزنویان ترک بودند ،امرای ترک دربار برای مشورهدادن به سلطان
از تبار ترکی خویش نمیهراســیدند ،بلکه بیشــتر از دیگران در این مقوله جســور
میبودند.
مود لصف
ایونزغ داژن و هاگداز 83
در تاریخ بیهقی دیده میشود ،خود بیانگر تیره و تبار آنان است .گمان نمیرود
که این واژه دور و بریها و درباریان شــاه را شــامل میشــده و خود پادشاه را دربر
نمیگرفته است .چطور ممکن است که دبیر آن دولت ،زیر نظر خودشان تاریخ
بنویسد و آنان که به اصطالح تاجیک نیستند ،هیچ حساسیتی در قبال کثرت
کاربرد این واژه و برجستهکردن آن نداشته باشند و نیز آن همه ترکستیزیای را
که در تاریخ بیهقی است نادیده بگیرند.
حتــی اگــر چنیــن هــم بپنداریم ،بــاز ایــن موضوع بزرگمنشــی و ســعۀ صدر
خانــوادۀ غزنــوی را میرســاند ،کــه دربــار ایشــان پــر اســت از مردمــی غیــر از قوم
خودشان و با اینکه آن درباریان بر علیهشان مینویسند و تبلیغ میکنند ،هیچ
دم برنمیآورنــد ،بــا آنکــه همــه روزه بــا آن ســر و کار دارند ،چه در شــعر شــاعران
چــه در نامههــا و دیــوان و تاریخنــگاری .بــا چنیــن اوصــاف اگر ایشــان ترک هم
میبودنــد از اقــوام باد در ســر کردۀ دیگر برتری داشــتند و قابل ســتایش بودند با
چنین رفتارهایشان.
اگرچــه جوهــر و هنــر شــخص مهــم اســت نــه اصــل و نســب و قــوم ،ولــی
پرداختــن مفصــل بــه ایــن موضــوع به ایــن دلیل بــود تا یــک حقیقــت تاریخی را
برمــا و روشــن کــرده باشــیم ،حقیقتی که تا کنون یــا باغرض یا بیغــرض ،وارونه
جلوه داده شدهاست .وگرنه ایرانگرایی و فرهنگپروری و رشد و گسترش زبان
و ادبیــات پارســی در دوران جهــانداری ایــن دودمــان ،خــود برای بزرگی شــأن و
مرتبــت ایــن خانــدان کافی اســت .به گفتۀ یحیــای برمکی که بــا اینهمه جوهر
و هنــر ،آنــان خــود اصــل قویانــد و نیاز به این نیســت کــه از راه قومیــت و ِعرق
قومی شناخته و دوست داشته شوند« .چنان خواندم که مرد خامل ذکر نزدیک
یحیــی خالــد البرمکی آمد و مجلس عام از هر گونه مردم کافی و خامل حاضر ،
مــرد زبــان برگشــاد و جواهــر پاشــیدن گرفــت و صدف برگشــادن .تنی چنــد را از
www.takbook.com
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 84
حاضران عظامیان حســد و خشــم ربود ،گفتند زندگانی خداوند دراز باد ،دریغا
بنفســه اصل چنین مرد ،کاشــکی او را اصل بودی .یحیی بخندید و گفتُ :
"ه َو
ِ
قوی" ...و هستند در این روزگار ما گروهی عظامیان با اسب و استام و جامهای
گرانمایه و غاشــیه و جناغ که چون به ســخنگفتن و هنر رســند چون خر بر یخ
بمانند و حالت و سخنشــان آن باشــد که گویند پدر ما چنین بود و چنین کرد.
1
و طرفه آنکه افاضل و مردمان هنرمند از سعایت و بطرایشان در رنج اند».
مود لصف
ایونزغ داژن و هاگداز 85
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 86
به این پیوند اشاره دارد« .سبکتگین کوشید تا از طریق به زنی گرفتن دختر یکی
از محتشــمان زابلســتان ،احساســات مردم محل را به ســوی خود بکشــاند .و بر
اثر این پیوند بود که محمود زاده شــد .گهگاه در منابع با اشــارهای به این پیوند،
وی را محمود زاولی میخوانند 1».یکی از دالیل میتواند برانگیختن احساسات
مــردم محــل باشــد کــه در کار سیاســت از این شــیوه کم بهــره برده نشدهاســت.
ولــی رغبت درونی ســبکتگین را نمیتــوان در برقراری این پیونــد نادیده گرفت.
ً
بــه ویژه پس از یک گسســت نســبتا طوالنــی که با خانواده ،قــوم و فرهنگ و زبان
ٔ
مــادری خویــش داشتهاســت _ اگرچــه بودن در دربــار بخارا این خــا را تا جایی
برایش پر کرده بود _ میل قلبیاش او را به ســمت پیوند با کســانی کشاندهاست
که بیشــترین شــباهت را از نظــر زبان ،فرهنگ و رفتار با خانــواده و اقوام خودش
داشتند .او این گونه میتوانست سالهای از دست رفتۀ عمر و آن گسستگی با
خانواده را تالفی کند و خانواده و قبیلهاش را در آیینۀ آنان ببیند .وگرنه با اوضاع
و شرایطی که کثرت سربازان ترک در سپاه غزنین ایجاد کردهبود ،نسبت دامادی
آلپتگین به مراتب میتوانســت برایش ســودمند واقع شــود تا ازدواج با دختر یک
محتشــم محلــی که نقش چندانــی در عزل و نصب و کارهای بزرگ کشــوری در
دولت جدید نداشت.
در نتیجــۀ ایــن پیونــد «محمــود ســلطان آینــده از دختــر رئیــس زابلســتان
همســر ســبکتگین متولد شد 2».محمود دیگر آن ســالهای گسست با خانواده
و زیســتن اجبــاری بــا اربــاب و ســربازان تــرک را نــدارد .در دامن خانــوادۀ خود با
مهــر پــدر و مــادر و بــا زبــان و فرهنگ آبایــی خویش بزرگ میشــود؛ بــا این زبان
(فارســی) میآمــوزد و مدرســه مــیرود و بــا اطرافیــان خویــش به این زبان ســخن
.1ریچارد نلسون فرای ،تار�یخ ایران از اسالم تا سالجقه (تار�یخ ایران کمبر�یج) ،ص .145
.2ادموند کلیفورد باسورث ،تار�یخ غزنویان ،ص .40
www.takbook.com
مود لصف
ایونزغ داژن و هاگداز 87
میگوید .او هم زبان مادر یاش فارسی است و هم در محیطی رشد میکند که
همه فارسیزباناند ،به جز بخشی از لشکر ،که محمود در زمان بچگی خویش
کاری بــه کار آنــان نــدارد .با این وصــف او یک گام از پدرش ســبکتگین در این
عرصــه پیشــتر اســت ،که هــم در محیــط آریایی پــرورش یافته و هم گسســت با
خانــواده و زیســتن اجبــار به عنوان بــرده در میان اربابان ترک را نداشتهاســت .و
فرزنــدان محمــود از ایــن لحــاظ چندیــن گام از محمود جلو اند .چــون اگر خود
او تنهــا بــه ادبیات پارســی که زبــان مادر یاش اســت تســلط دارد ،فرزندانش به
ادبیات پارسی و تازی مسلط اند و در فصاحت در دبیری و سخنسرایی آیتی
اند ،چنانکه در این مورد مفصل حرف خواهد رفت.
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 88
اگرچــه اســتان زابــل کنونــی کــه مرکــز آن شــهر قــات اســت ،روی ۶۶درجۀ
عرضالبلد شــمالى و ٣٣درجه و ٧دقیقه طولالبلد شــرقى هنوز هم به همین
نــام با مرکزیت قالت در جنوبغرب خراســان (افغانســتان کنونــی) میانۀ غزنی
و قندهــار وجــود دارد .ولی این محدودۀ زابل خاص اســت .وقتی از زابل عام به
شکل گستردهتر آن (زاولستان) سخن میگوییم ،آن را با مرکزیت غزنه مییابیم.
«چون الپتگین بعد از حوادث ایام به غزنین افتاد و ممالک زاولســتان فتح کرد
و غزنیــن از دســت امیــر انوک بیرون کــرد 1».میبینیم که از غزنین بــه عنوان مرکز
زابلستان سخن رفته است.
ســیرالملوک نیــز بــه ایــن مفهــوم پرداختــه اســت« :امیــر غزنیــن بگریخــت و
در غزنین شــد لویک بیرون آمــد و با الپتگین
پیشخــس شــد .چون الپتگین به ِ
جنــگ کــرد .دیگربــاره پســر امیر کابــل گرفتار شــد و لویک هزیمت شــد و شــهر
در شــهر فــرود آمــد و حصــار مــیداد .و مردمــان
حصــار گرفــت .و الپتگیــن بــر ِ
زاولستان از وی میترسیدند».
2
ٔ
محمدســرور موالیی در مقدمه کتاب ســلطنت غزنویان در مورد زابلستان و
مرکز آن مینگارد« :غزنه مرکز زابلســتان که در روزگاران قدیم عصر یفتلشــاهان
(زاولــی) مقــر حکمفرمایــی بزرگــی بــود بــا عــروج آل ناصر بــه خصــوص در ٔ
دوره
درخشان یمینالدوله ابوالقاسم محمود و شهابالدوله مسعود قلب امپراطوری
3 ٔ
دامنه آن از ری و سپاهان تا کرانههای گنگ انبساط داشت». پهناوری شد که
هیوان تســنگ گردشــگر چینــی که در حــدود ســال 633م .از غزنه دیدن
کــرده اســت ،غزنــه را بــه تلفــظ چینــی هوســینا نوشــته و از آن بــه عنــوان مرکــز
مود لصف
ایونزغ داژن و هاگداز 89
زابلســتان یــاد کــرده اســت 1.اگرچــه پژوهشــگران کنونــی پهنــای غزنــه را بــرای
انتخابشــدنش به عنوان پایتخت غزنویان مناســب نمیدانند ،اما نویســندۀ
کتــاب غزنو یــان از پیدایــش تــا فروپاشــی ،غزنــه را جاگشــادهترین و پاکیزه ِ
تریــن
شــهرها معنــا کــرده و مینویســد« :از این شــهر که مرکــز والیت زابلســتان بوده و
در طرف خراســان مابین خراســان و هند قرار داشــته با نامهای غزنین ،غزنی و
2
غزنه یاد گردیده است».
چون محمود بر تخت نشست «زابل و کابل بر وی صافی شد ».و پس از او
3
فرزندانــش از زابلســتان بــر تمامت ایران ،توران ،عراق عجم و ســند و هند فرمان
راندند و حکومت کردند و به غنامندی زبان و ادبیات پارسی و فرهنگ آریایی
4
افزودند .و اکنون «اگر محمود زاولی خفته است ،معبود ازلی نخفته است».
زابلستان در قسمت شرقی خود با کابلستان هممرز است .از این رو همیشه
در اتفاقــات تاریخــی این دو نام در کنار هم ذکر شــدهاند ،بــه گونۀ کابل و زابل.
پیونــد زال زابلخــدای بــا رودابــه دختــر مهــراب کابلخــدای ایــن همســایگی و
نزدیکی را بیشتر از هرچیزی به نمایش میگذارد.
ز زابل به کابل رسید آن زمان
5
گرازان و خندان و دل شادمان
در برهههایی از زمان این نام بر کل قلمرو سیستان اطالق میشده است:
سوی زابلستان هنادند روی
نظاره بر ایشان مهه شهر و کوی
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 90
مود لصف
ایونزغ داژن و هاگداز 91
ً
«بر ناحیۀ زابلستان در مشرق افغانستان سایه افکنده بود .مردم زابلستان اساسا
ً
ایرانی بودند و این والیت در حماســۀ قومی ایران ،خصوصا در جنبۀ پیوســتگی
زابلســتان بــا رســتم زابلــی پهلوان ،نقــش برجســتهای ایفــا کردهاســت 1».وقتی از
هیکل درشــت ،قوت زیاد ،گرز صد منی ،نبرد با شــیر و ...کارهای خار قالعادۀ
سلطان مســعود صحبت میشــود «چنانکه از کارهای او که قریبالعهد اســت
و حکایت ّقوت و توانایی او و صفت گرزش که به غزنین نهادهاســت ،حقیقت
میشود که آنچ از پیشینگان بازگفتهاند چون گرشاسب و سام و رستم و دیگران
متصــور تواند بود 2».محمد بن محمود طوســی در کتــاب عجایبالمخلوقات و
غرایبالموجــودات که احتماًال بین ســالهای ۵۵۵تا ۵۶۲مهشــیدی نگاشــته
است ،میگوید« :در غزنین محلهای است آن را شوله خوانند ،بر سر میدان نیزه
3
فرو بردهاند ،آهنین ،سر وی سه شاخ ،از آن رستم بن زال ،آن را بزرگ دارند».
چــون غزنــه مرکــز زابلســتان و ســرزمین اســاطیر و پهلوانــان آریایــی اســت و
پایتخت غزنویان نیز بوده است ،به دلیل این تطابق ،نویسندۀ روضاتالجنات
موضوع را خلط کرده و نیزۀ سهشــاخ رســتم را که در ســطرهای باال از آن ســخن
رفــت بــه ســلطان محمود غزنــوی نســبت داده اســت« :غزنیــن ثغــری اســت در
میــان تــرکان و هنــدوان و اهل خراســان ،و در وی دوازده هزار مدرســه و مســجد
بــوده و از اصحــاب امــام اعظــم ابوحنیفه و امام شــافعی(رح) .و در ســر میدان
نیزه سه شاخ به زمین نصب کرده بودهاند و چنین مشهور بوده که آن ٔ
نیزه غزنین ٔ
ســلطان محمود سبکتگین اســت و تا زمان سلطان سنجر بوده ،سلطان سنجر
.1ریچارد نلسون فرای ،تار�یخ ایران از اسالم تا سالجقه (تار�یخ ایران کمبر�یج) ،ص .145
.2مجملالتوار�یخ و القصص ،نوشتهشــده در قرن ششــم ،به تصحیح محمدتقــی بهار ،تهران،
خاور ،۱۳۱۸ ،ص .406 ،405
.3محمــد بن محمود طوســی ،عجایبالمخلــواقت و غرایبالموجودات ،بــه اهتامم منوچهر
ستوده ،تهران ،بناگه ترجمه و نشر کتاب ،۱۳۴۵ ،ص .۲۵۲
www.takbook.com
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 92
.1معینالدین محمد زمچی اسفزاری ،روضات الجنات فی اوصاف مدینة هرات ( ۸۹۹ _ ۸۹۷ه) ؛ با
تصحیح و حواشی و تعلیقات سید محمداکظم اامم ،تهران ،دانشاگه تهران ،۱۳۳۸ ،ج ،1ص .360
.2دولتشــاه سمرقندی ،تذکرةالشعرا ،نوشتهشــده در قرن نهم ،به تصحیح ادوارد براون ،لیدن،
۱۹۰۰م ،ص .46
.3ابوالفضل بیهقی ،تار�یخ بیهقی (تار�یخ مسعودی) ،ص .305
.4فرخی سیستانی ،دیوان حکیم فرخی سیستانی ،ص .437
.5هامن ،ص .364
www.takbook.com
مود لصف
ایونزغ داژن و هاگداز 93
فصل سوم
پیشینۀ ترکپنداری غزنویان
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 98
موس لصف
نایونزغ یرادنپکرت ۀنیشیپ 99
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 100
.1عبدالملک ثعالبی نیشــابوری ،غرر اخبار ملوک الفرس و ســیرهم (تار�یخ ثعالبی) ،به مقدمه و
برگردان محمد فضائلی[ ،بیجا] ،نقره ،1368 ،ص .4 ،3
2. H. Zotenberg
www.takbook.com
موس لصف
نایونزغ یرادنپکرت ۀنیشیپ 101
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 102
.1بهاءالدین اکتب ،تار�یخ طبرســتان (تالیف ۶۱۳مهشیدی) ،به تصحیح عباس اقبال آشتیانی ،به
ٔ
پدیده خاور ،۱۳۶۶ ،ص .170 اهتامم محمد رمضانی ،چاپ دوم ،تهران،
www.takbook.com
موس لصف
نایونزغ یرادنپکرت ۀنیشیپ 103
ٔ
مقابله حسین آهی، .1کیاکووس بن اقبوس ،اقبوسنامه ،به تصحیح ســعید نفیسی ،با مقدمه و
چاپ پنجم ،تهران ،خزوعی ،۱۳۶۲ ،ص .104
.2کیاکووس بن اقبوس ،اقبوسنامه ،ص .2
www.takbook.com
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 104
1
تا هر دو جنس مطیع او بودندی».
پس آن گونه که نمیتوانیم کثرت غالمان هندو را در دربار غزنه به هندوبودن
غزنویــان تعبیــر کنیــم ،نمیتوانیــم کثــرت غالمــان تــرک را نیــز در ایــن دربــار بــه
ترکبودن یا ترکگرایی غزنویان مربوط بدانیم.
متن قدیمی دیگر سیرالملوک یا سیاستنامه اثر خواجه نظامالملک توسی
اســت کــه بــه فرمان ملکشــاه ســلجوقی میان ســالهای 479تا 484نگاشــته
شــده اســت .این کتاب دربرگیرندۀ مطالبی چون آیین فرمانروایی و کشــورداری
و اخــاق و سیاســت پادشــاهان پیشــین اســت و در دو نیمــه و در 50فصــل
ترتیب شــده اســت .نظامالملک غزنویــان را با صفات دانشدوســتی ،عدالت،
خداترســی ،غاز یبودن ،جوانمردی ،بیداری و قویرأیی میســتاید 2و در سراسر
کتاب از آنان به عزت و احترام یاد میکند.
نظامالملــک از تعــداد ۱۷۰۰غــام ترک آلپتگین ســخن میگویــد و همچنان
از خریــدن ســی غــام تــرک دیگــر کــه ســبکتگین نیــز در آن میــان شــامل بــوده
اســت .چون قبیلۀ او در منطقۀ بارســخان ترکستان میزیسته و به اعتبار منطقۀ
ترکنشــین و همســایگان تــرک و همچنــان 29غــام دیگــر کــه همــراه او توســط
آلپتگین خریده شده بود و همه ترک بودند ،او نیز ترک خوانده شده است .پس
از مدتــی ایــن نکتــه را خود آلپتگین نیز متوجه میشــود و نظامالملک از زبان او
در مــورد ســبکتگین عبارت بــزرگزاده را نقل میکند .به ایــن صورت که «ممکن
باشــد کــه این بــزرگزاده تواند بود بــه اصل خویش در ترکســتان یــا مقبل خواهد
بــودن» 3ایــن نکتــه از زبــان آلپتگیــن هم تــرک بــودن او را زیر ســؤال میبرد و هم
موس لصف
نایونزغ یرادنپکرت ۀنیشیپ 105
اشــارهای دارد بــه چگونگــی افتــادن قبیلۀ او به ترکســتان از زمــان یزدگرد آخرین
شاه ساسانی.
بهتــر اســت تفصیــل قضیــه را در خــود متــن ســیرالملوک مــرور کنیــم« :از
اقبال ســبکتگین نخســت چیــزی آن بــود کــه او را الپتگیــن خریــده بــود و دیگر
ســه روز بــود تا او را خریــده بود و پیش الپتگین در میان غالمان ایســتاده بود که
حاجــب پیش رفــت و الپتگین را گفت که "فالن غالم که وثاقباشــی بود فرمان
یافــت ،آن وثــاق و رخــت و خیــل و منزلــت او بــه کــدام غــام ارزانــی میفرماید
داشت؟" چشم الپتگین بر سبکتگین افتاد ،بر زفان او رفت که "بدین غالمک
بخشیدم ".حاجب گفت "ای خداوند ،هنوز این غالمک را سه روز بیش نیست
که خریدهای و او را هفت ســال خدمت میباید کرد تا بدین منزلت رســد .این
چون بدو شــاید داد؟ الپتگین گفت "من گفتم و این غالمک شــنید و خدمت
کرد و من این به وجه عطا بدو میدهم و دیگر هم بر عادت میباید رفت ".پس
آن وثاق بدو دادند و آنچه ثمرت خدمت هفت هشت ساله باشد به وی رسید.
پس الپتگین با خود اندیشید که «چه شاید بودن که منزلت خدمت هفتساله
بــه غالمکی خورد نوخریده برســید؟ ممکن باشــد کــه این بــزرگزاده تواند بود به
اصــل خویش در ترکســتان یــا مقبل خواهد بــودن و کار این باال گیــرد ».پس او را
آزمــودن گرفــت و بدیــن و بــدان پیغامــش دادی و گفتــی "چه گفتم؟ بــاز گوی".
همــه بــاز گفتی که هیــچ غلط نکردی .پس گفتــی "برو ،جواب بــاز آور ".برفتی و
جــواب بــاز آوردی به واجبتر از آن که پیغــام برده بودی .و چون او را به آزمایش
هــر روز بهتــر همییافت مهــری از او در دل الپتگین پدیدار آمــد .او را آبداری
داد و پیش خویشــتن خدمت فرمود و ده غالم در خیل او کرد و هر روز او را برتر
1
میکشید».
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 106
تار یــخ کامــل یــا الکامــل فی التار یــخ اثــر تاریخنگار مطــرح ّ
عزالدین بــن اثیر
اســت که در قرن هفتم مهشــیدی /ســیزدهم میالدی به نگارش درآمده اســت.
ایــن کتــاب کــه به زبان عربی نوشــته شــده اســت ،دربردارنــدۀ تاریــخ آفرینش از
آغاز تا ســال 628ه 1231 / م ،اســت ،یعنی تمام اتفاقات مهم ســالهای مزبور
بــه ترتیب ســال ،تا دو ســال پیش از درگذشــت نویســنده با جزئیــات آن در این
کتاب شــرح داده شــده اســت .ابن اثیر این کتاب را به بدرالدین لؤلؤ فرمانروای
ّ
مشــرح به موصل پیشــکش کرده اســت .در این کتاب در ضمن این که بســیار
تاریخ اســام پرداخته شده است ،در مورد خاندانهای پادشاهی ایران باستان
و پــس از اســام از جملــه غزنویــان و خاندانهای همزمان و پــس از آنان تا دورۀ
اقتدار مغوالن معلومات ارزنده و جالبی ثبت شده است.
ابن اثیر در هیچ جای از کتاب خویش که در مورد غزنویان سخن گفته است
آنان را ترک نپنداشــته اســت و هر جا ســخنی از غزنویان به میان آمده اســت با
احترام از آنان یاد کرده است .او طی «رویدادهای سال سهصد و شصتوششم
هجری» در مورد آغاز فرمانروایی خاندان ســبکتکین چنین نگاشــته است« :در
این سال سبکتکین شهر غزنه و حومۀ آن را زیر فرمان گرفت .آغاز کار او چنین
بود که وی از غالمان ابو اســحاق بن البتکین ،فرمانده ســامانی ســپاه غزنه بود.
وی نزد البتکین جایگاهی داشت و گردش کارها به دست او بود».
1
ّ
.1عزالدین ابن اثیر ،تار�یخ اکمل ،ج ،12ص .5218
www.takbook.com
موس لصف
نایونزغ یرادنپکرت ۀنیشیپ 107
دیگــران میداشــت و از زمیــن هــای خود چنــدان اندوخته میکرد کــه دو بار در
1
خوان گستردۀ خویش فرا میخواند».
ِ هفته همه را بر
او در بخــش «رویدادهــای ســال ســهصد و هشــتادوهفتم هجــری (997
میــادی)» پــس از گــزارش مــرگ ســبکتگین او را بــه صفــت زیــر میســتاید:
«ســبکتکین مــردی دادگــر ،نیکخــواه ،بســیار جهادکننــده ،خدابــاور ،پــاک
جوانمرد و پیماندار بود و بدین سان خدای به سرای او برکت داد و خاندان او
چندان فرمانروایی یافتند بیش از سامانیان».
2
ـاء ّ ٔ ُ ٔ َ
الزمــان اثــر تاریخنــگار ،قاضی و ادیب مشــهور ـاء ابنـ ِ َوفیــات االعیــان وانبـ
ابیالعبــاس شــمسالدین احمد بــن محمد بن ابیبکر ابن خلکان اســت و در
میان ســالهای 654تا 671ه 1256 / تا 1274م ،نگاشــته شــده اســت .در این
کتــاب به شــرح حــال 850تن از پادشــاهان ،وزیران ،امیران ،بــزرگان و عارفان به
ترتیب الفبای عربی پرداخته شــده اســت .نســخۀ دســتنویس ابن خلکان در
موزۀ بریتانیا ،کتال ک شــماره 1505نگهداری میشــود .در ســال 764مهشیدی
محمد بن شاکر کتبی تکملهای بر آن نوشت به نام فوات الوفیات.
ابن خلــکان در هیــچ جایی از کتابش در مورد غزنویان ،آنان را ترک نخوانده
و ایشــان را به بزرگی ،شــهامت ،دانشدوســتی و فرهنگپروری ســتوده است .او
در مــورد ســبکتگین پــدر ســلطان محمود جمالت زیــر را بیان میکنــد« :و کان
والــده ســبکتکین قــد ورد مدینة بخــاری ...وکان وروده فی صحبة أبی إســحاق
ابن البتکین ،و هو حاجبه و علیه مدار أموره ،فعرفه أرکان تلک الدولة بالشهامة
3
و الصرامة ،و توسموا فیه االرتفاع إلى البقاع».
ّ
.1عزالدین ابن اثیر ،تار�یخ اکمل ،ج ،12ص .5219
.2هامن ،ص .5368
ّ ٔ ُ ٔ ََ
بناء الزامن ،ج ،5ص .175
.3ابیالعباس ابن خلاکن ،وفیات االعیان وانباء ا ِ
www.takbook.com
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 108
.1ناصرالدین منشی کرامنی ،نسائماالسحار من لطائماالخبار (در تار�یخ وزرا) ،ص .58
.2سیفالدین عقیلی ،آثارالوزرا ،ص .149
www.takbook.com
موس لصف
نایونزغ یرادنپکرت ۀنیشیپ 109
منشــیان زبردســت دربار ســلطان حســین میرزا بایقرا در بین ســالهای 897تا
899مهشــیدی نگاشــته شده اســت .این کتاب در 26روضه فصلبندی شده
و وقایــع را تــا ســال 875مهشــیدی ذکر کرده اســت .ایــن کتاب را نخســتین بار
محمداســحاق اســتاد دانشــگاه کلکته تصحیح کرده و در سال 1340به چاپ
رســانده اســت .در این اثر هر جایی که از غزنویان یاد شــده است توأم با احترام
بوده اســت .نویســنده نــام فرمانروایــان غزنوی را بدون پیشــوند ســلطان و امیر ذکر
1
نمیکند.
ایــن کتــاب نه تنها غزنویان را ترک نمیداند ،بل آنان را دشــمن ترکان معرفی
میکنــد .زمچــی در جایــی از یــک جنــگ ســلطان محمود بــا تــرکان چنیــن یاد
ســنه ثمان و تســعین و ثلثمائه ترکان با ســلطان محمود جنگ ٔ میکند« :و در
کردنــد .حق تعالی ســلطان محمود را ظفــر داد 2».در جملۀ مزبور تمایز و تفاوت
قایلشــدن بیــن تــرکان و غزنویان به روشــنی قابل مشــاهده اســت .از این تقابل
قبــًا بــه عنوان «تقابل تاژیک و ترک» در بخش «نژاد غزنویان با توجه به گفتهها و
نبشتههای درباریان غزنه» سخن راندهایم.
منبــع قدیمــی دیگــر روضةالصفــا اثر محمــد بن خاوندشــاه بلخــی معروف
بــه میرخوانــد اســت که آخریــن برگهــای آن در اواخــر عمر مؤلف (ســال )903
مهشــیدی نگاشــته میشود .این کتاب شــامل هفت جلد است که نویسنده تا
جلــد هفتــم پیش رفــت و اجل مهلتــش نداد .جلــد هفتم آن را نــوۀ دختریاش
غیاثالدیــن بــن همامالدیــن الحســینی معــروف بــه خواندمیــر مؤلــف کتــاب
حبیبالســیر کامــل کــرد کــه شــامل حــوادث آن زمــان تــا ســال 929مهشــیدی
میشــود .پــس از ایــن نیــز تکملههایی بــه آن افزوده شــده اســت .در این کتاب
.1معینالدین زمچی اسفزاری ،روضات الجنات فی اوصاف مدین ة هرات ،ج ،1ص .363
.2هامن ،ص .387
www.takbook.com
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 110
حوادث تاریخی جهان از آغاز آفرینش تا دوران پادشــاهی سلطان حسین بایقرا
آورده شده است.
پــس از ترجمۀ تاریخ یمینی که پیشــتر بــه آن پرداختیم ،روضةالصفا دومین
منبعی است که سبکتگین را غالم ترک میخواند« :سبکتگین غالمی ترک بود
از ِآن الپتگین صاحب جیش خراســان 1».این اثر نیز مانند تاریخ یمینی همین
یــک اشــارۀ کوتــاه و گــذرا را در یک جمله در مــورد غزنویــان دارد و بس .در هیچ
جــای دیگــر این کتاب بحثی در مــورد نژاد غزنویان نرفته و شــرحی در این مورد
داده نمیشود.
بنابرایــن بــه احتمال زیــاد این دیــدگاه میرخواند بلخی برگرفتــه از این مقوله
اســت که ســبکتگین از ســرزمین معروف به ترکســتان اســیر گرفته شــده و سر از
بــازار بردهفروشــان بیرون کــرده و به عنوان برده به آلپتگین ترک فروخته میشــود.
بعیــد نیســت کــه ســبکتگین به همین اعتبار ترک پنداشــته شــده باشــد ،وگرنه
دلیلی نداشت که هیچ بحثی و شرحی در این دو اثر کهن در مورد آن نرود .این
ســخن را به این دلیل گفتیم که در سراســر این اثر به جز همان یک اشــارۀ گذرا
که ســبکتگین را غالم ترک خوانده اســت ،دیگر غیر از ترکســتیزی و دشــمنی
غزنویان با ترکان خبری نیســت .به عنوان مثال در جنگ بزرگ ســلطان محمود
با خان ترکستان (ایلک خان)« :چون سلطان قدرت و شدت سپاه ترک را بدید،
بر باالی پشــتهای رفت و دســت به دعا برداشــت .پس فرود آمد و بر فیل خاص
خود ســوار گردید و بر قلب ســپاه ایلک خان زد ...ســرانجام لشــکر ترک روی به
هزیمت نهادند و به آن ســوی رود جیحون گریختند ...این واقعه در ســال ۳۹۷
2
روی داد».
موس لصف
نایونزغ یرادنپکرت ۀنیشیپ 111
متــن کهــن دیگر دســتورالوزرا اســت که در آغــاز قرن دهم مهشــیدی تألیف
شــده اســت .نوشــتن این کتاب توســط غیاثالدین بــن همامالدیــن خوندمیر
در ســال ۹۰۶هنگام فرمانروایی سلطانحســین بایقرا و وزیر معروفش علیشــیر
نوایی به پایان رســیده و او بار دیگر با تســلط محمد شــیبانی بر هرات در ســال
۹۱۴آن را را بــا آوردن اصالحــات و اضافاتــی بازنشــر کــرده اســت .دســتورالوزرا
ســومین منبــع قدیمــی اســت کــه از نــژاد ترکــی ســبکتگین ســخن گفته اســت:
«نخســتین کســی از غزنویان که متصدی امر ســلطنت گشــت امیر ناصرالدین
ســبکتگین اســت و آن جناب غالمی بود ترکنژاد ،مملوک البتکین و البتکین
در زمان ســامانیان چند گاه به حکومت خراســان اشتغال داشــت 1».این منبع
نیــز ماننــد دو منبــع پیشــین صرف یک اشــارۀ کوتاه و گــذرا در این مورد داشــته
و در هیــچ جــای دیگــر کتــاب جز همیــن یک جمله چیــز دیگــری در این مورد
نمییابیــم .البتــه نمیتــوان َج ّــو حاکــم در دربــار تیموریــان و شــیبانیان را که هر
دو از خاندانهــای ترکتبــار آســیای میانه بودند در چگونگی نــگارش این گونه
ً
مطالــب نادیــده گرفــت .تیموریــان و شــیبانیان ماننــد ســلجوقیان علنا بــه نژاد
ترکــی خویــش افتخــار میکردنــد و فرمانروایــی را صرف شایســتۀ خانــدان و تبار
خود میدانســتند .این نکته از دیباچۀ کتابهایی که در این دربارها نگاشــته
شــده است آشــکار اســت .پس بعید نمینماید که در این راستا با نسبتدادن
خاندان پادشــاهان باعظمــت و مقتدر پیشــین بــه خویش ،این حــس افتخار و
خودبرتربینیشان را تقویت کرده باشند.
متأخرتریــن منبــع قدیمــی که به نظــر نگارنــده در مورد غزنویان ســخن رانده
اســت حبیبالســیر اســت .ایــن کتــاب اثــر تاریخنــگار هراتــی غیاثالدین بن
همامالدیــن الحســینی معروف به خواندمیــر نوۀ دختری محمد بن خاوندشــاه
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 112
موس لصف
نایونزغ یرادنپکرت ۀنیشیپ 113
ٔ
سلسله غزنوی لینپول در مورد امیر ســبکتگین مینویســدٔ :
«موسس واقعی
ســبکتگین غــام دیگــر البتگین اســت که دامــاد او نیز بــوده 1».لینپــول از نژاد
ً
ســبکتگین یــاد نمیکنــد ،در حالی که در مورد البتگین صریحا مینویســد« :در
میان غالمان ترکی که امرای سامانی به مقام مهم حکومت والیات متصرفی خود
ســرافراز کردند یکی البتگین بود 2».این نکته نشــان میدهد که لینپول غزنویان
را از نژاد ترک نمیدانســته و یا حداقل در مورد چگونگی نژاد آنان مطمئن نبوده
است ،پس نه از تاژیک بودن آنان سخن گفته است و نه از ترک بودن آنان.
دومین منبع معتبر از میان منابع جدید نس ـب ٔ
نامه خلفا و شــهریاران و سیر
تاریخــی حوادث اســام اســت .ایــن کتاب اثــر ادوارد ریتــر فون زامبــاور (1866
_ 1947م 1326 _ 1245 /خ) اســت و در ســال 1927م 1306 /خ ،بــا عنــوان
«راهنمای تبارشناســی و سالشــمار تاریخ اســام» به نشــر میرســد و در ســال
2536شاهنشاهی ( 1356خورشیدی) به تحشیه و برگردان محمدجواد مشکور
به فارســی چاپ و نشــر میشــود .در این کتاب (نســب ٔ
نامه خلفا و شــهریاران)
جلــو عنــوان هــر خانــدان غیرایرانــی کــه در شــرق حکومــت کردنــد ،نژاد آنــان را
نیــز نگاشــتهاند ،مثًال ترک ،مغــول ،عرب ،افغانیــان و ...اما جلو عنــوان غزنویان
هیچیک از عناوین مزبور ذکر نشده است و نشان میدهد که نویسنده ،غزنویان
3
را ترک نمیپنداشته و از خاندانهای اصیل آریایی قبول داشته است.
سومین منبع معتبر در میان منابع جدید در مورد غزنویان سلطنت غزنویان
اســت کتابــی از خلیــلاهلل خلیلــی شــاعر و پژوهشــگر نامــی ســرزمین خراســان
(افغانســتان کنونی) .این کتاب برای نخســتین بار در ســال 1333خورشــیدی
.1اســتانلی لینپول ،طبقات ســاطین اســام ،برگردان عباس اقبال ،چــاپ دوم ،تهران ،دنیای
کتاب ،۱۳۶۳ ،ص .256 ،255
.2استانلی لینپول ،طبقات سالطین اسالم ،ص .255
.3ادوارد ریتر فون زامباور ،نسب ٔ
نامه خلفا و شهریاران و سیر تاریخی حوادث اسالم ،ص .417
www.takbook.com
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 114
توســط انجمــن تاریــخ در کابــل چــاپ شــد .ســلطنت غزنویان بــرای بــار دوم به
مناســبت ســال 2013م 1392 /خورشــیدی که غزنه به عنوان پایتخت فرهنگ
و تمدن اســام شــناخته شد ،در ســال 1390خورشــیدی یعنی دو سال پیش از
برگزاری جشن مزبور به کوشش محمدسرور موالیی از سوی انتشارات امیری در
کابل به چاپ رســیده و بازنشــر شــد .در این کتاب فرمانروایی غزنویان از ســال
350مهشیدی (زمان آلپتگین) تا سال 583مهشیدی (پایان کار خسروملک)
با جزئیات و تفصیل به بحث گرفته شده است.
خلیلــی در جایــی کــه از آغــاز کار ســبکتگین ســخن میگوید بــا ذکر کردن
نســب و شــرح حال او چنان که در نســبنامۀ ســبکتگین آمده است ،انگشت
صحــت بــر تبــار آریایــی غزنویــان میگــذارد .او در بخــش تولد امیر ســبکتگین
میگوید« :ســبکتگین در ســال ۳۳۱ه . ق ،تولد شــد و پدرش جوق نام داشــته
و در ۱۲ســالگی یکی از قبایل همجوار به شــهری که پدر جوق میزیست حمله
برده سبکتگین را اسیر کردند و به نصر حاجی [چاچی] که از بازرگانان آن وقت
1
بود فروختند».
اثــر دیگــر که در میان منابع جدید قابل توجه اســت تاریخ دیالمه و غزنویان
است .این کتاب در 800صفحه توسط عباس پرویز تألیف شده و نخستین بار
در ســال 1336خورشــیدی در تهران به چاپ رسیده اســت .چنان که از نامش
پیداســت ،این کتاب شــامل دو بخش (دیلیمان و غزنویان) است .نویسنده با
استفاده از منابع پیش از خود جزئیات خوبی از حوادث روزگار این دو خاندان
در اختیــار مخاطــب قــرار داده اســت .آقای پرویز دو بــار به تبار غزنویان اشــاره
2
کرده و آنان را ترک میپندارد« :مؤسس این سلسله سبکتگین غالمی ترک بود».
موس لصف
نایونزغ یرادنپکرت ۀنیشیپ 115
بــار دیگر دو صفحه بعد چنین میآورد« :امیــر ناصرالدین غالمی بود ترکنژاد و
1
مملوک البتکین صاحب جیش خراسان».
چنان که معلوم اســت و ما در این نبشــته بررســی کردیم ،آقای پرویز جملۀ
نخستی را از صفحۀ 136دستورالوزرا گرفته است و جملۀ دومی را هم از صفحۀ
586روضةالصفــا .جملــۀ نخســتی بــا اندکی تغییــرات در ظاهر کلمــات آورده
ً
شــده اســت و جملــۀ دومی تقریبا بــا حفظ کلمــات میرخواند بلخی نقل شــده
است ،بدون آن که به منابع ارجاع داده شده باشد .پس تاریخ دیالمه و غزنویان
نه تنها در مورد تبار غزنویان ســخن تازهای ندارد ،بل ســخنانی که از منابع دیگر
نقل کرده اســت بدون ارجاع اســت و مشــخصات منبــع را در اختیار مخاطب
قرار نداده اســت ،آن هم منابعی که بیشــتر از یک بار اشــارۀ گذرا ،توجهی به آن
مطلب نکرده و شرحی در مورد آن ندادهاند.
یکــی از منابــع مهــم جدید در مــورد غزنویان تار یــخ غزنویان تألیــف کلیفورد
ادموند باسورث ( 2015 _ 1928م 1394 _ 1307 /خ) است .این کتاب نخستین
بار از ســوی دانشــگاه ادینبورک در ســال 1963م 1342 /خ ،به نشر رسید ،پس
از آن در 1973م در بیــروت و در 1992م در دهلــی بــه چــاپ رســید .نخســتین
ٔ
ترجمــه آن توســط عبدالوهــاب فنایی در ســال 1367خورشــیدی از ســوی مرکز
علــوم اجتماعــی اکادمــی علــوم افغانســتان در کابل به نشــر میرســد .همین اثر
در ســال 1372خورشــیدی با ترجمۀ حســن انوشــه در تهران منتشــر شد .تاریخ
غزنویان شاید نخستین کتابی باشد که به گونۀ یک تحقیق مستقل و مفصل در
مورد غزنویان از سوی پژوهشگران اروپایی نگاشته شده و به نشر رسیده است.
آبشــخور بســیاری از کتابهــا و مقــاالت متأخر در مورد غزنویــان در غرب و
شــرق همین کتاب اســت .در این کتاب بســامد واژۀ ترک آنقدر باالســت که در
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 116
کمتر جای آن میتوان واژۀ غزنوی یا غزنویان را بدون پیشوند ترکان یافت .چون به
اندازۀ کافی از این کتاب در بخشهای پیشین این پژوهش استناد شده است،
نیاز به تکرار مجدد آن مطالب در اینجا نمیبینم.
تمــام کتابهــا و مقاالتــی کــه پس از نشــر ایــن کتاب نگاشــته شــدهاند ،به
پیروی از آن تا توانســتند بســامد واژۀ ترک را در نبشتههایشــان باال بردند ،چنان
کــه اگــر مخاطــب قبــًا بــا منابع کهــن در مــورد غزنویان آشــنایی داشــته باشــد،
میماند که نویســندگان کنونی این همه تکرار و تحمیل واژۀ ترک را بر غزنویان از
کدام منبع قدیمی استنباط کردهاند.
پــس از میــان منابــع کهــن ،ترجمــۀ تار یــخ یمینی» _ کــه اصالــت جملۀ نقل
قولشــده از آن در نســخۀ عربی و دیگر نسخههای ترجمۀ آن مورد تردید است _
روضةالصفــا و دســتورالوزرا بــه طور گذرا در حــد یکیک جمله اشــارهای به تبار
ترکی سبکتگین کرده و هیچ دلیل ،سند و شرحی در این مورد ارائه نمیدهند و
دوباره از این موضوع سخن نمیگویند 1.چنان که قبًال گفته شد ،به احتمال زیاد
این جمالت هم به اعتبار منطقۀ ترکستان که قبیلۀ سبکتگین (بارسخان) پس
از فــرار یزدگــرد به آنجا افتاده و متوطن شــدند و به اعتبار این که ســبکتگین در
ترکســتان بــه اســارت رفتــه و بــه اعتبار این کــه به یــک ارباب ترک فروخته شــده
اســت ،نوشــته شــده اســت .در حالــی که همــۀ منابــع معتبر دیگــر یا بــه اعتبار
موس لصف
نایونزغ یرادنپکرت ۀنیشیپ 117
فصل چهارم
ترکستیزی غزنویان
www.takbook.com
www.takbook.com
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 122
پروردگار زاری کرد و گفت« :خداوندا تو حاکمی ،اگر حق به دست ترکان است
ایشان را نصرت کن و اگر مراست مرا یاری ده 1».و نتیجه چنان شد که ترکان به
هزیمت رفتند و این جنگ به تعبیر فرخی عبرت جهانیان گشت:
تا جهان باشد جهان ر ا عبرت است
از حدیث بلخ و جنگ خانیان
گوییا دی بود کان چندان سپاه
2
اندر آن صحرا مهی کندند جان
بــه قــول شــبانکارهای ایــن رخــداد بــزرگ تاریخــی در صحــرای کنــز 3در
چهارفرسنگی بلخ و به قولی کنار پل چرخیان واقع شد.
4
َ ً
ظاهرا واژۀ ک َتر در برخی از متون با افتادن فاصله میان نقطههای ت به شکل
کنــز درآمــده اســت و مصححانی که با منطقه آشــنایی نداشــتهاند نیــز آن را کنز
َ
ثبت کردهاند ،اما درست آن همانا ک َتر است که دشتی است در بلخ.
عنصــری در قصیــدهای کــه به مــدح ســلطان محمود گفته اســت از جنگ
َ
بــزرگ ســلطان بــا ایلــک خان ســخن گفته و نــام محل جنــگ را ک َتر ثبــت کرده
است:
نه یک سوار است او بلکه صدهزار سوار
5بدین گواه من است آن که دید جنگ َکترَ
.1محمد شــباناکرهای ،مجمعاالنســاب ،ص /.50نیز :میرخوند بلخی ،روضةالصفا ،جلد یکم تا
ّ
ششــم ،ص /.593 ،592نیــز :غیاثالدین خواندمیر ،حبیبالســیر ،ج ،2ص /.378نیز :عزالدین
ابن اثیر ،تار�یخ اکمل ،ج ،12ص /.5437نیز :خلیلاهلل خلیلی ،سلطنت غزنویان ،ص .۴۲ ،۴۱
.2فرخی سیستانی ،دیوان حکیم فرخی سیستانی ،ص .262
.3محمد شباناکرهای ،مجمعاالنساب ،ص 48
.4عباس پرویز ،تار�یخ دیالمه و غزنویان ،ص .223
.5ابوالقاسم عنصری بلخی ،دیوان عنصری بلخی ،ص .134
www.takbook.com
مراهچ لصف
نایونزغ یزیتسکرت 123
َ
فرخــی نیــز طــی قصیدههایــی از این جنــگ یاد کــرده و محل جنــگ را ک َتر
نوشته است:
خالف تو کرد اندر ایام ایلک
1
خیل خان را مبتر
ِ به دشت کتر
در قصیدۀ دیگر که در مدح ابوبکر عبداهلل بن یوســف حصیری سیســتانی
ندیم سلطان محمود است ،آورده است که:
آن چه او کرد به ترکستان با لشکر خان
2
شاه کردهست بدان لشکر در دشت کتر
ابن اثیــر ،میرخوانــد بلخــی و خواندمیر حســینی هراتی تاریــخ این جنگ را
ســال 397مهشــیدی 3نگاشــتهاند .خلیلــی و مؤلــف تار یــخ دیالمــه و غزنویان
4
امــا ایــن اتفــاق را در بیســتودوم ربیعالثانــی ســال ۳۹۸مهشــیدی میدانند.
ســلطان محمود پــس از شکســتن ایلــک خــان «ابوالمظفــر نصر بــن ناصرالدین
ٔ
بــرادر خویــش را مامور راندن بقیةالســیف اتــراک از حوالی بلخ کــرد و وی نیز به
5
خوبی از انجام این مهم برآمد».
ایــن جنــگ یکــی از جنگهــای بزرگــی اســت کــه ســلطان محمود در طول
عمر خویش داشته است ،تا حدی که با تمام قدرت خویش در برابر پیش َروی
لشــکر ترک ایســتاد و به قلب سپاه ایلک زد و به اطرافیان خویش توصیه کرد که
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 124
1
اگر مرا نیافتید در میان کشتگان جستجو کنید.
ایــن جنــگ فقــط جنگ بیــن دو قدرت یــا دو پادشــاهی نبــود .در حقیقت
جنگــی بــود میــان دو قــوم و دو فرهنــگ ،میــان ایران و تــوران ،و ایــن خصومتی
اســت دیرینه و ریشــهدار در تاریخ .فرخی به این نکته اشــاره کرده و با ظرافت و
هنرمندی تقابل تاریخی ایران و توران را برجسته کرده است:
راست گفیت که شکسته سپه خاناندی
2
پیش حممود شه ایران در دشت کتر
فرخــی ســلطان محمود را شــاه ایران و پاســدار زبــان ،فرهنــگ و ارزشهــای
آریایــی میدانــد و ایلک خان را ترک ،تورانی و دشــمن ایــران و ایرانی 3.به همین
دلیــل اســت که ســلطان محمود با تمام وجــود به این جنــگ پرداخته و از جان
خویــش مایــه میگــذارد ،زیــرا او بــا شــناختی کــه از ترکان کاشغرســتان داشــت
میدانســت که با شکســت او چه بالیی به سر ایرانزمین خواهد آمد .به راستی
اگر سلطان محمود در این جنگ شکست میخورد پیشبینی او موبهمو محقق
میشــد 4و ایرانزمین به ســرزمین کامًال ترکی تبدیل میشــد و با اضافهشــدن به
قلمرو خان ترکستان ،نام ترکستان نیز بر آن جاری میشد.
محمــود پــس از پیروزی در همین جنگ اســت که لقب ســلطان بر خویش
مینهد 5و این خود نشاندهندۀ اهمیت ویژۀ این جنگ برای اوست.
عنصــری طــی قصیدههایــی ســلطان محمود را به ترکســتیزی میســتاید،
از جملــه در قصیــدهای کــه به جــواب غضایــری رازی گفته اســت ،میگوید که
مراهچ لصف
نایونزغ یزیتسکرت 125
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 126
یکــی از قبایــل ترکی که در زمان محمود در حال جان گرفتن بودند و گهگاه
جســتوخیزی بــه پــا میکردنــد ،ســلجوقیان بودنــد کــه به دلیــل شروربودنشــان
هیچجــا قــرار و آرام نداشــتند .بــاری کــه از آب گذشــته و در خراســان
یاغیگریکردند ،محمود ســخت آنان را کوبید .سرانشــان را اسیر و زندانی کرد و
بقیه را از آب به آن سوی هزیمت داد .اما آنان از راه عجز و زاری پیش آمده و از
امیر خواستند که ما را در گوشهای جای بده که مردم درمانده و بیچاره هستیم
و قــول میدهیــم کــه ســر از انقیــاد بیــرون نکنیم .از ســویی هم قدر خــان (خان
ترکستان) که طلب دوستی سلطان محمود را داشت ،در مالقاتی که میان آنان
در روز پنجشــنبه ۲۸صفــر ۴۱۶مهشــیدی اتفــاق افتــاد 1همــراه بــزرگان ورارود از
قبیله سلجوق به جان رسیدهایم، ٔ ســلطان محمود خواهش کرد که ما از دســت
ســلطان لطف کند و آنان را که چهارهزار خانواده بیش نیســت در آن ســوی رود
سایه سلطان دست آمو اســکان دهد تا ما از شــر آنان ایمن شــویم و آنان نیز زیر ٔ
از پــا خطــا نتوانند .ســلطان محمود چنــان که بزرگــیاش اقتضا میکــرد یا هم از
روی دلســوزی و اینکه میدانســت آنان جرئت دست از پا خطا کردن را ندارند،
ایــن خواهــش را پذیرفــت و چراگاههایــی را در کرانههــای آمو برای زیســتن آنان
مشــخص کــرد .امــا «ســلطان تا آخــر عمر از آن نــادم بــوده و قســمتی از اقتدار و
2
عظمت غزنه به دست این طایفه منقضی گردید».
از همیــن یک مــورد چندین بار در تاریخ بیهقی میبینیم که ســلطان اظهار
ندامــت و پشــیمانی کرده و میگوید کــه خطا کردم .البته که پــس از آن چندین
بــار بــه بهانههایــی ،هــم در دورۀ محمــود و هم در دورۀ مســعود ترکان ســلجوقی
گوشــمالیهایی داده میشــوند ،تــا جایــی کــه مجبــور به تــرک دوبارۀ خراســان و
برگشتن به ورارود میشوند .جز همین یک نکته مالیمت سلطان با بیابانگردان
مراهچ لصف
نایونزغ یزیتسکرت 127
.1چون قدرت گرفتن تراکن روز به روز بیشــتر میشد ،ســلطان محمود با استفاده از این فرصت
در ســال 416مهشــیدی بر آمو پل بست و لشــکر خویش را به ورارود برد و به ســمرقند اردو زد.
علیتگیــن برادر طغان خان بــدون جنگ فرار کرد و خان و امن خویش را به ســلطان محمود
گذاشت .خلیلاهلل خلیلی ،سلطنت غزنویان ،ص .44
ّ
.2عزالدین ابن اثیر ،تار�یخ اکمل ،ج ،12ص .5625
www.takbook.com
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 128
ناشــی از آیندهنگــری او دانســت .او میدیــد کــه ایــن صحرانــوردان چطــور بــا
سرازیرشدنشــان به شــهرها بافت فرهنگی آن شــهرها را به هم زده و پس از مدتی
جز خرابه از آن شــهرها باقی نمیگذارند .او این سرازیرشــدنها را به عنوان یک
جریــان مدیریتشــده و ادامــهدار تلقــی میکــرد ،بنابرایــن نمیتوانســت در برابر
چنیــن جریان مخربی آرام بنشــیند« .ســلطان تســلط ترکان را در ســغدیانه و آن
دیده نفرت مینگریســت و میدانســت عقب این پیشقراول ترکی طرف آمو به ٔ
1
جماعات و قبایل متعدد قرار دارد».
گهــای زمان سلطان مســعود نیز با همین ترکمانان بودهاســت و
بیشــترین جن
بیشــترین فرصتهایش صرف چگونه سرکوبکردن آنان میشد« .امیر [مسعود] او
را گفت :تو را به هرات باید رفت و آنجا مقام کرد تا حاجب سباشــی و همۀ لشــکر
خراســان نزدیــک تــو آیند و همگان را پیش چشــم کنــی و مالهای ایشــان دادهآید
و ســاخته برونــد و روی بــه ترکمانــان نهنــد تــا ایشــان را از خراســان آواره کــرده آید به
شمشیر ،که از ایشان راستی نخواهد آمد و آنچه گفتند تا این غایت و نهادند همه
2
غرور و عشوه و زرق بود که هرکجا که رسیدند نه نسل گذاشتند و نه حرث».
بــه راســتی کــه با چنیــن جبههگیــری و چنین ابراز دشــمنی صریح از ســوی
مســعود ،چطــور میتــوان او را بــه ترک بــودن متهم کــرد؟ این نفــرت و انزجار را در
تکتــک درباریــان و اطرافیــان شــاهان غزنوی نیــز میتوان دید .انگار سیاســت
ترکســتیزی یکی از برنامههای بنیادی این دودمان بوده اســت« .بونصر گفت:
زندگانی خداوند [مســعود] دراز باد ،ترکان هرگز ما را دوســت ندارند و بســیار بار
از امیر محمود شــنیدم که گفتی این مقاربت با ما ،ترکان از ضرورت میکنند و
3
هرگاه که دست یابند ،هیچ ابقا و مجاملت نکنند».
مراهچ لصف
نایونزغ یزیتسکرت 129
ً
دشــمنی غزنویــان با ترکان دقیقا همان تقابــل فرهنگی و نژادی ایران و توران
ً
اســت کــه از آن ســخن گفتیــم .فرخــی صریحا در ایــن قصیده ســلطان محمود
را شــاه ایران خوانــده و دشــمنی او را بــا تــرکان دشــمنی دیرینۀ ایــران و ایرانی با
تــوران و تورانــی عنوان میکند و میگویــد هرگز از ترکان دوســتی نمیآید که آنان
دشمناند و از دشمن جز دشمنی برنخیزد.
مسعود حتی در آخرین لحظات عمر خود نیز ،دست از دشمنی با ترکان بر
3
نداشت .با وجودی که «چشم بد در صحرای دندانقان مر وی را دندان نمود».
و میدانست که روزهای پایان سلطنتش است .و میدانست که تا پای ترکان از
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 130
خراســان کنده نشــود ،فال کت و بدبختی همچنان بر این ملک مستولی است.
بنابراین حتی حاضر شــد تا «والیت بلخ و تخارســتان به پورتگین باید داد ،تا با
1
لشکر و حشم ماوراءالنهر بیاید و با ترکمانان جنگ کند».
ً
حضــور گســتردۀ مهاجران کاشــغری در ورارود باعث شــد تــا ورارود تقریبا به
یک مملکت تمام ترکی تبدیل شــود .از آن زمان اســت که نام ترکســتان که ویژۀ
2
کاشغرستان چین بود به ورارود نیز گسترش یافته و آن را در بر گرفت.
پــس از ایــن همــه ترکســتیزی غزنویــان و پــس از زوال دودمان غزنــوی،
سلجوقیان روی کار میآیند و سیاست ترکستیزی ،تبدیل میشود به سیاست
ترکگرایی.
اگر از روی انصاف به این دو تاریخ نزدیک به هم نگاه کنیم ،نتیجۀ تفاوت
ً
این دو سیاســت را به روشــنی میتوان دریافت .آنگاه دانســته میشــود که واقعا
غزنویــان چــه کردهانــد« .توصیــف چگونگی توطــن تــرکان در ایــران نمیتواند در
ّ
اینجا وظیفۀ ما باشد .ولی آن قدر مسلم است که قسمت اساسی این امر نتیجۀ
3
سیاست سلجوقیان ،ایلخانیان و صفویان و گاهی نیز قاجاریان میباشد».
ن همه در عجبم که چطور غزنویان به شــدت ترک جلوه داده میشــوند
با ای
و کلمــۀ تــرک در هرجــا بــه آغاز نام آنان ســنجاق میشــود ،در حالیکــه از ترکان
صفوی ،ترکان افشاری و ترکان قاجاری با عزت و احترام یاد شده و پیشوند ترک
از جلو نامشــان برداشــته میشــود .کارکردهای جملۀ آنان ،که در برابر خدمات
شایســته و بزرگ غزنویان حتی به چشــم نمیآید ،بزرگ داشــته شــده و به آن فخر
میشــود و غزنویــان بــا ایــن همه ســابقۀ درخشــان به اتهــام ترکبــودن نکوهش و
توهین میشوند.
فصل پنجم
ایرانگرایی غزنویان
www.takbook.com
www.takbook.com
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 134
.1معینالدین زمچی اسفزاری ،روضات الجنات فی اوصاف مدین ة هرات ،ج ،1پاورقی ص .410
ّ
.2عزالدین ابن اثیر ،تار�یخ اکمل ،ج ،13ص .5553
www.takbook.com
مجنپ لصف
نایونزغ ییارگناریا 135
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 136
ً
این پیام صریحا منطقۀ افغانستان را در سرحدات سند و هند نشان میدهد.
جــای دیگــر هرات ،غــور ،غزنیــن و افغانســتان را از والیــات تحــت فرمانروایی
یشــمارد« :ملک شــمسالدین از ایــن معنــی فــارغ بــود تا از
ملک شــمسالدین م
هــرات رفتــه بود در والیت غور و غزنین و افغانســتان به قمع اعادی و ضبط والیت
یبــرد 1».ایــن جمــات در حقیقــت در تأیید جمــات بــاال و کاملکنندۀ
بــه ســر م
آنهاســت ،چون در این جملهها به طور واضح افغانســتان را در کنار والیتهایی
چــون هــرات ،غــور و غزنــی والیــت مجــزا و جداگانه دانســته کــه در تصــرف ملوک
آل کرت بوده است .در این کتاب نویسنده هرگز نام افغانستان را بر والیات هرات،
غور ،غزنی ،بلخ ،تخارستان ،کابل و غیره تسری نداده است .حتی نام افغانستان
را بــه قندهــار کــه اکنون اکثریت پشــتون در آن ســاکن اند نیز تســری نداده اســت:
«چون شــهور ســنه ســت و خمســین و ســتمایه درآمد ،در این ســال ملک اســام
شــمسالحق والدیــن کــرت طــاب ثراه از افغانســتان بــه تکنابــاد آمــد 2».تکناباد یا
تگینآباد نامی است برای قندهار که در تاریخ بیهقی نیز بسیار به کار رفته است.
ســیفی هروی در جایی دیگر نام افغانســتان را به عنوان یکی از والیتهای
قلمــرو خاندان کــرت در کنــار نامهــای زیــاد دیگــر از والیــات کشــور خراســان
مــیآورد کــه نشــاندهندۀ موقعیــت آن بــه عنــوان یــک والیــت دورافتــادۀ ملــوک
کــرت اســت نــه نــام یــک کشــور .در بحــث منصوبشــدن ملک شــمسالدین
کــرت از ســوی منکو قــاآن بــه شــحنگی خراســان به مرکزیــت هــرات میخوانیم
ُ
کــه «چون به عمارت شــهر هــرات ک ِف َیت عــن اآلفات و البلیات کــه معظمترین
بالد خراســان اســت میالن دل و التفات خاطر بیشــتر داریم ،بنابراین مقدمات
ملک شــمسالدین کرت را که از دودمان بزرگواری اســت و از خاندان نامداری
مجنپ لصف
نایونزغ ییارگناریا 137
و چون آبا و اجداد خود بر طریق مســتقیم حســن روش میکند ...به ملکی شــهر
هرات حمیت عناآلفات و توابع او چون جام و باخرز و کوسویه و خره و فوشنج
و آزاب و تولــک و غــور و فیروزکــوه و غرجســتان و مرغــاب و فاریــاب و مرجــق تا
آب آمــوی و اســفزار و فــراه و سجســتان و تکینابــاد و کابل و تیراه و ُبستســتان و
افغانســتان تا شــط سند و حد هند فرستادیم و زمام حل و عقد و قبض و بسط
ایــن والیــات مذکوره را در کف کفایت و ید اهتمام او نهادیم 1».از شــهر مســتنک
که از توابع ایالت مکران اســت در این کتاب به ٔ
منزله مرکز افغانســتان یاد شــده
2
است.
پس افغانســتان در گذشــتۀ نه چندان دور منطقهای بوده اســت در اطراف
کوههــای ســلیمان و در دامنههــای رود ســند با مرکزیت شــهر مســتنک از توابع
کوهســتانی ایالــت مکــران کــه اکنــون بــه نــام پشتونســتان در ایالــت ســند کشــور
تازهتشــکیل پاکســتان جــا خــوش کرده اســت .این نــام هیچ ربطی به شــهرهای
کابل ،بلخ ،بدخشــان ،تخارســتان ،هرات ،قندهار ،فراه و سیستان که شهرهای
عمــدۀ خراســاناند نــدارد« .و امــا کشــوری کــه اکنــون بــه نــام افغانســتان نامیده
میشــود و در قسمتی از سرزمین ایران شــرقی و استان خراسان تأسیس گردیده
در تاریخ ســابقه ندارد که این ســر زمین را افغانســتان نامیده باشــند .اروپاییان
خود تا نیم قرن پیش این ســرزمین را ایســترن پرشــیا ،ایران شــرقی یا دولت خراســان
و امــارت کابــل مینامیدهانــد و چــون در اواخر قــرن ۱۹میالدی عــدهای از امرای
افغانــی بر این ســرزمین تســلط یافتــه و مدتــی حکمرانی کرده انــد از این جهت
آنجــا را دولــت افغــان و بعدها افغانســتان نامیدهاند .بدین مناســبت و به علل
دیگری از یک ربع قرن پیش نام باعظمت و جالل و با هیمنه و شکوه کهنسال
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 138
ٔ
خراسان سینه ایران
تیمــور در ســال ۷۸۲بــرای تصــرف هــرات (پایتخــت خراســان در آن دوره) و
بیرو نکشیدن آن از دست ملک غیاثالدین فرزند ملک معزالدین کرت از آب
آمو گذشت «و در اندخود به دیدن باباسنکو که از ارباب طریقت بود ،رفت و او
ٔ
ســینه گوسفند به ســوی تیمور انداخت و تیمور آن را به فال نیک گرفته گوشــت
3 ٔ
سینه ایران است» گفت« :این خراسان است که به ٔ
منزله
4
و در زمان غزنویان ،غزنه سینۀ خراسان و مرکز ایران بود.
ایران شرقی
مصحح روضاتالجنات هرجا که از خراســان (افغانســتان کنونی) ســخن رفته
.1معینالدین زمچی اسفزاری ،روضات الجنات فی اوصاف مدین ة هرات ،ج ،1پاورقی ص .410
.2بوعبداهلل محمد مقدســی ،احسنالتقاســیم فی معرفةاالاقلیم (ناگشتهشــده در قرن چهارم
مهشیدی)؛ برگردان علینقی منزوی[ ،بیجا] :شرکت مؤلفان و مترجامن ایران ،1361 ،ص _ 426
.516
.3میرخوند بلخی ،روضةالصفا ،جلد یکم تا ششم ،ص .1036
.4عبدالملک ثعالبی نیشابوری ،غرر اخبار ملوک الفرس و سیرهم (تار�یخ ثعالبی) ،ص پنجاهویک.
www.takbook.com
مجنپ لصف
نایونزغ ییارگناریا 139
اســت ،از آن با عنوان ایران شــرقی یاد کرده اســت که قبًال نیز نمونههایی از آن را
ٔ
«ســده نهم یکی از ادوار مشعشــع در بــاال مــرور کردیــم .این هــم یک نمونۀ دیگر :
تاریــخ فکــری و ادبــی ایران میباشــد .در ایــن روزگار فرخنده درخت گشــنبیخ
و بسیارشــاخ زبــان شــیرین پارســی دری بــار دیگــر در ســرزمین خراســان (ایران
شــرقی) بــارور گردیــده و آن اســتان پردســتان کهــن ســال را _ کــه از دیربــاز مهــد
دالوران میدانهای رزم و بزم و سخنآرا بوده است _ گلزار ادبیات دلکش دری
1
و سرابستان فرهنگ و هنرهای زیبای ایران ساخته است».
خواجه نظامالملک از زبان شاعران و دانشمندان سرزمین دیلیمان در مورد
ســلطان محمود نوشته است« :و میشنویم که در خراسان پادشاهی پدید آمده
اســت که او را محمود میخوانند و اهل فضل را و هر که را در او هنری اســت و
2
دانشی دارد خریداری میکند».
ابوحنیفۀ اســکافی که در این عنوان با او باز هم ســر و کار خواهیم داشــت،
در قصیــدهای کــه سلطان مســعود را مــدح کرده اســت نام مملکت را خراســان
خوانده است:
راست نه امروز شد خراسان ز ین سان
3
بود چننی تا مهیشه بود خراسان
او در عیــن حــال ،هــم در ایــن قصیــده و هــم در قصیدههــای دیگــر همین
مملکــت را کــه قبًال خراســان خوانــده بود ،ایــران میخوانــد و سلطان مســعود و
ســلطان ابراهیم را شــاهان ایــران خطاب میکنــد .این نکته ّ
مؤید همان ســخن
تیمور گورکانی اســت ،یعنی خراســان به منزلۀ ســینۀ ایران اســت .پس ایرانی که
ما در این نبشــته از آن ســخن میگوییم کشــور خراســان یا ایران شرقی است که
.1معینالدین زمچی اسفزاری ،روضات الجنات فی اوصاف مدین ة هرات ،ج ،1ص ب.
.2نظامالملک طوسی ،سیرالملوک ،ص .227
.3ابوالفضل بیهقی ،تار�یخ بیهقی (تار�یخ مسعودی) ،ص .718
www.takbook.com
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 140
مجنپ لصف
نایونزغ ییارگناریا 141
.1ابوالقاســم عنصــری بلخی ،دیوان عنصــری بلخــی ،ص /.256نیز ستودهشــدن او به عنوان
شاه ایران در رویهای 265 ،131و .269
.3هامن ،ص .332 .2هامن ،ص .287
.4فرخی سیســتانی ،دیــوان حکیم فرخی سیســتانی ،ص /.255همچنان در دیــوان فرخی به
رویهــای ذیل نــاه شــود،350 ،323 ،300 ،299 ،285 ،269 ،267 ،265 ،235 ،200 ،174 ،169 ،99 :
.374 ،358
www.takbook.com
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 142
مجنپ لصف
نایونزغ ییارگناریا 143
از آنجا که خراســان ســینۀ ایران اســت و ایران شــرقی همان خراســان اســت
پادشــاهان غور نیز در آن زمان به عنوان شــاهان ایران معروف بودند و در تاریخها
.1شکر :شاکر
.2فرخی سیستانی ،دیوان حکیم فرخی سیستانی ،ص .138
.4هامن ،ص .391 .3هامن ،ص .282
.5هامن ،ص .142
www.takbook.com
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 144
و متون کهن این صفت را میتوان بسیار مشاهده کرد .به عنوان مثال در جنگی
که در سیزدهم صفر سال هفتصدوچهلوسه میان ملک معزالدین حسین کرت
با امیر وجیهالدین مسعود و شیخ حسن جوری رخ داد «امیر فخرالدین مستوفی
مشــهور بــه ابن یمیــن را گرفتــه پیــش ملک معزالدیــن بردنــد و ملــک او را نوازش
کرد 1».ابن یمین قطعهای در مورد گمشــدن دیوان خویش در این جنگ ســروده و
ابراز اندوه کرده است و در عوض آن از رسیدن به خدمت ملک معزالدین کرت
اظهار خرسندی میکند و او را به لقب شاهنشاه ایران میستاید:
گر به دستان بستد از دسمت فلک دیوان من
شکر ایزد آن که او میساخت دیوان ،با من است
یبعنایت گر َبود گردون دون با من چه با ک؟
2
چون عنایتهای شاهنشاه ایران با من است
بــه همین دلیــل نه تنها غزنویــان و غوریان ،بل خوارزمشــاهیان نیز به عنوان
شاه ایران شناخته و ستوده میشدند.
نسائماالسحار در مورد شمسالدین صاحبالدیوان جوینی وزیر مغوالن که
جدش وزیر سلطان محمد خوارزمشــاه بود مینویســد« :پدر بزرگوارش جمشید
عز و جالل و خورشــید ســپهر فضل و افضال بهای ادوار و شمس اعصار کشــور ّ
3
و سرور و سردفتر اکابر ایران آمد».
مجنپ لصف
نایونزغ ییارگناریا 145
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 146
جدید غزنه را داشــت و به دلیل همین کاردانی و کیاســت هم بود که مردم غزنه
خود او را به رهبری خویش انتخاب کردند و با آن که سبکتگین گوشزد کرد که
با به تختنشســتن من اوضاع فرق خواهد کرد و شــیوۀ حکومت من بر برخیها
گــران خواهــد آمــد ،با آن هم مــردم او را برگزیدند .چون با اوصــاف نیکی که در او
سراغ داشتند ،میدانستند که بهتر از هر آدمی فرمانروایی خواهد کرد.
ســبکتگین در آغــاز تشــکیالت اداری دولــت را بــا الگوگیری از دربــار بخارا
پیریزی کــرد و بــا روح ســامانیخوی و ایرانپرســتی و فرهنگدوســتیای کــه
داشــت ،غزنــه را بــرای پایتخت شــدن ایران ،چنانکه زیبنده اســت آمــاده کرد.
1
«دربار واقعی غزنویان بر مبنای شیوههای سنتی ایرانی سازمان یافته بود».
بعدها سلجوقیان نیز دربار و تشکیالت دولتیشان با الگوگیری از غزنویان
بــه شــیوۀ آنــان آراســتند .امــا تفاوتــش در اینجــا بــود کــه روح ایرانیگــری را در
فرمانروایان ســلجوقی نمیشد دید .بنابراین از این تشکیالت ِصرف مقلدانه در
دســتگاه ســلجوقی ،کالبدی بیش دیده نمیشــد« .دســتگاه حکومتی در عهد
ً
غزنویان و ســلجوقیان تقریبا نظیر دســتگاه سامانی بودهاســت 2».اما غزنویان با
تمام وجود این فرهنگ را زیسته بودند و روح ایرانیگری داشتند .به همین دلیل
3
میراثدار واقعی سلسلۀ سامانیان بودند.
چنانکــه گفتیــم ،ســلطان محمود بــه واســطۀ پــدر ،تشــکیالت دیوانــی را از
سلســلۀ پیشین (ســامانیان) به ارث می َبرد 4.او با ایراندوستی و فرهنگپروری
.1ریچارد نلسون فرای ،تار�یخ ایران از اسالم تا سالجقه (تار�یخ ایران کمبر�یج) ،ج ،4ص .160
.2حسن انوری ،اصطالحات دیوانی دورۀ غزنوی و سلجوقی ،تهران ،کتابخانۀ طهوری ،۱۳۷۰ ،ص .6
.3حســینعلی بیات ،جمیله یوســفی «روند بازنامیی هویت خودی و دیگری در تار�یخ بیهقی»،
مطالعات تار�یخ فرهنگی ،ســال هفتم ،شامرۀ بیستوششم ،تهران ،انجمن ایرانی تار�یخ،۱۳۹۴ ،
ص .46
خراســان عهــد غزنــوی» ،یادنامۀ بیهقی ،به کوشــش
ِ .4اکن اک اگیــا« ،گروههــای مذهبــی در
www.takbook.com
مجنپ لصف
نایونزغ ییارگناریا 147
خویش و با سیاســتهای ّ
مدبرانه توانســت این پادشاهی را به امپراطوری بزرگی
در منطقــه تبدیــل کنــد و زبــان و ادبیات پارســی و فرهنــگ ایرانی را تــا دورترین
نقــاط هند گســترش دهــد« .محمود غزنوی فرد شــاخص عرصۀ سیاســت ایران
1
محسوب میشد».
از غزنویــان در همــۀ متــون ،چه در شــاهنامه و چه در تواریخــی که برای آنان
نوشــته شــده و یا از آنان ذکری رفته است ،به عنوان شاهان ایران یاد شده است
و از غزنه به عنوان پایتخت ایران در آن روزگار .
در رفتن سلطان محمود به ورارود ،پس از آن که ورارود را به قلمرو خود افزود،
مالقاتی بین سلطان محمود و قدر خان برادر ایلک خان که از دودمان افراسیاب
خوانده شــدهاند ،صورت میگیرد .در این مالقات «میان ایشان خلوت خاصی
2
شد و مصالح کلی ایران و توران بازگفتند».
سلطان مســعود نیــز پــس از پــدر بــا همــان روحیــه و سیاســت پیــش رفتــه و
شــاعران و اهل هنر و دانشــمندان را پاس میدارد و با پیادهکردن آیین شــاهان
ایران باســتان در حکومتداری و رفتار خویش ،عمًال عشق خود را به فرهنگ و
تمدن ایران به نمایش میگذارد .او «به سان پادشاهان ایران باستان بار میدهد؛
بــه شــراب و نشــاط مینشــیند؛ مراســم جشــن نــوروز و مهــرگان و ســده را پــاس
3
میدارد؛ به پارسی خوب سخن میگوید که ُدر پاشیدی و شکر شکستی».
بســامد باالی واژۀ تازیک که دیگردیســی تاژیک اســت به معنی قوم تاجیک
در تواریــخ زمــان محمــود و مســعود؛ و همچنان نفرت ،دشــمنی و درگیری مدام
محمدجعفر یاحقی ،چاپ چهارم ،مشهد ،دانشاگه فردوسی ،۱۳۸۸ ،ص .610
.1برتولد اشپولر ،تار�یخ ایران در قرون نخستین اسالمی ،ج ،1ص .199
.2منهاجالسراج جوزجانی ،طبقات ناصری ،ص .269
.3حسینعلی بیات ،جمیله یوســفی« ،روند بازنامیی هویت خودی و دیگری در تار�یخ بیهقی»،
ص .42
www.takbook.com
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 148
آنــان بــا ترکان ،آهستهآهســته ایــن واژه را جاگزین واژۀ ایرانی یــا آریایی کرد .یعنی
همۀ اقوام ایرانی تاجیک خوانده شــده و ترکان ورارود و کاشغرســتان نیز انیرانی
1
ایرانیان فارسیزبان به لفظ تاژیک خوانده شدند».
ِ تلقی شدند« .از این دوره
پس از شکست سلطان مسعود از سلجوقیان در جنگ دندانقان ،بوحنیفۀ
اســکافی قصیــدهای در مدح مســعود میگویــد و او را دلــداری میدهد .در این
قصیده صریح سلطان مسعود را شاه ایران میخواند:
خسرو ایران تویی و بودی و بایش
2
گرچه فرودست ِغ ّر ه گشت به عصیان
امام ابوحنیفۀ اســکافی از جملۀ افاضل و شــاعران نامدار دربار غزنه اســت
ً
که اصالتا و نســلاندر نســل از این شــهر بودهاســت 3و همشهری واقعی سنایی
و سید حسن است ،که کمتر فضل وی شعر بودهاست4.او در چندین قصیدۀ
خویش شاهان غزنوی را شاهان ایران خطاب کرده و غزنه را حضرت (پایتخت)
ایران دانستهاســت .او در قصیدۀ دیگری در مدح ســلطان ابراهیم غزنوی ،او را
شاه ایران میخواند:
خسرو ایران ،میر عرب و شاه عجم
5
قصه موجز ِبه ،سلطان جهان ابراهمی
قابــل یــادآوری اســت کــه نــام یکــی از فرزنــدان ســلطان ابراهیم و همچنان
6
مجنپ لصف
نایونزغ ییارگناریا 149
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 150
خانواده بوده باشند که زبان ترکی را بدانند و با سربازان ترک به ترکی سخن گفته
کســان این
ِ باشــند ،اما این دلیل نمیشــود برای ترک بودن .چنانکه بســیاری از
خانواده زبان عربی میدانستند و به ادبیات عرب مسلط بودند و به زبان عربی
شــعر گفتند و این دلیل نمیشــود که آنان را عرب بخوانیم .و همچنان در متون
و تواریخ سراغ نداریم که غزنویان شبیه ترکان لباس بپوشند؛ رفتار ترکانه داشته
باشــند؛ رســوم و عنعنات ترکی را اجرا کنند و حتی یکی از مناســبتهای بومی
ترکان را جشن گرفته و آن را بزرگ بدارند.
در واقع اگر قرار باشد ایرانیبودن را بر اساس هویت خونی تعیین کنیم ،چه
بسی از اقوام ایران کنونی که امروز با افتخار خودشان را ایرانی میپندارند از این
ُ ُ
رده خارج میشــوند .کرد ،لر ،بلوچ ،ترک ،بختیاری ،عیالمی ،عاشــوری و ماد را
چگونه میتوان از روی هویت خونیشــان ایرانی خواند؟ در حالیکه همۀ اینان
بیشــتر از زبان محلی خویش به زبان پارســی اهمیت میدهند؛ بیشتر از هویت
قومــی خویــش به هویت ایرانی پابندند؛ بیشــتر از رســم و رواج محلی خویش به
برگــزاری جشــنها و آیینهــای آریایــی مبــادرت میورزند .چطور میتــوان فالن
ُ
کــرد یــا فــان ترک را که شــاید بیشــتر از هر فارســیوانی بــه زبان فارســی خدمت
کرده باشــد ،بــه جرم هویت خونــیاش از این رده خارج کرد و یــا دید اهانتآمیز
به او داشت؟ چه بسی از بزرگان دانش ،ادبیات و هنرمان از میان اقوامی اند که
آنان را آریایی نمیدانیم و اهانت میکنیم.
www.takbook.com
فصل ششم
غزنویان و رسوم شاهان ایران باستان
.1ریچارد نلسون فرای ،تار�یخ ایران از اسالم تا سالجقه (تار�یخ ایران کمبر�یج) ،ج ،4ص .160
.2گیتی فالح رستاگر« ،آداب ،رسوم و تشریفات دربار غزنه از خالل تار�یخ بیهقی» ،یادنامۀ بیهقی،
به کوشش محمدجعفر یاحقی ،چاپ چهارم ،مشهد ،دانشاگه فردوسی ،۱۳۸۸ ،ص .328 ،327
www.takbook.com
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 154
از جهــات مختلــف خــود را بــه عنوان محرک و مشــوق اســتعداد ایرانــی جلوهگر
1
ساخته».
شاهان غزنوی در بذل و بخشش و مردمدوستی و اعتقاد نیک از میان شاهان
کیانی بیشــتر به کیخسرو شــبیهاند و در عدل و داد بارها به انوشیروان ساسانی
تشبیه شدهاند .کیخسرو در بذل و بخشش و مردمدوستی و اعتقاد نیک کارش
به جایی میرســد که پس از راســت کردن کارها ،پادشاهیاش را به کیلهراسپ
میبخشــد و خــود بــه عرفــان و نیایش پــروردگار روی مــیآورد .در مــورد عدالت
نیز ماجرای نمکســتاندن انوشــیروان عادل از روســتا معروف اســت« :آوردهاند
کــه نوشــینروان عادل در شــکارگاهی صید کبــاب کردند و نمک نبــود .غالمی
بــه روســتا رفت تا نمــک آرد .نوشــیروان گفت "نمک به قیمت بســتان تا رســمی
نشــود و ِده خــراب نگــردد ".گفتنــد "از این قدر چه خلل آیــد؟" گفت بنیاد ظلم
در جهــان اول اندکــی بــوده اســت ،هر که آمد بــر او مزیدی کرده تــا بدین غایت
رسیده".
باغ رعیتَ ،م ِلک خورد سییب
ا گر ز ِ
برآورند غالمان او درخت از بیخ
به نمی بیضه که سلطان سمت روا دارد
2
زنند لشکر یانش هزار مرغ به سیخ»
زمینهســاز فرمانروایــی غزنــه آلپتگیــن حاجب بزرگ ســامانیان و سپهســاالر
خراســان اســت .آلپتگیــن پــروردۀ ســامانیان بــود .او از جوانی تا هنــگام مرگ در
دســتگاههای اداری غزنویــان وظیفــه اجــرا میکــرد کــه آخرین آن سپاهســاالری
.1برتولد اشپولر ،تار�یخ ایران در قرون نخستین اسالمی ،ج ،1ص .198 ،197
.2مصلح بن عبداهلل ســعدی ،گلستان ســعدی ،به اهتامم محمدعلی فروغی ،چاپ دوم ،تهران،
امیر کبیر ،1357 ،ص .56 ،55
www.takbook.com
مشش لصف
ناتساب ناریا ناهاش موسر و نایونزغ 155
خراســان بــود کــه از ســیوپنج ســالگی به دســت آورده بــود .ســیرالملوک او را به
صفاتی ستوده است که سامانیان و شاهان ایران باستان به آن آراسته بودهاند ،از
جمله نیکعهدی ،جوانمردی ،وفاداری ،رأی و تدبیر ،مردمدوستی ،خداترسی
و فراخ نان و نمک بودن .در یک کالم آلپتگین «همه سیرت سامانیان داشت».
1
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 156
.1حســینعلی بیات ،جمیله یوســفی «روند بازنامیی هویت خودی و دیگــری در تار�یخ بیهقی»،
ص .46
.2محمدسرور موالیی« ،این که در شهنامهها آوردهاند» ،ص .28
ّ
.3عزالدین ابن اثیر ،تار�یخ اکمل ،ج ،12ص .5219
.4ابوالفضل بیهقی ،تار�یخ بیهقی (تار�یخ مسعودی) ،ص 507 ،103و...
www.takbook.com
مشش لصف
ناتساب ناریا ناهاش موسر و نایونزغ 157
دســت متغلبــان و ســتمکاران ،تــا مقــرر گــردد کــه ایشــان برگزیــدگان آفریــدگار
ّ ّ
1
جلجالله و تقدست اسماؤه بودهاند».
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 158
آهنــگ ِزه در گــردن کــردن و خفه کردن کــردم .وی جان را آویختــن گرفت و بیم
بــود کــه مــرا بینداختــی .امیر بدیــد و برانــد و بانگ بر مــردک برزد .وی چــون آواز
امیر بشــنید از هوش بشــد و سســت گشــت .مــن کار او تمــام کردم .امیــر فرمود
ّ
تا رســنی آوردند و پیلبان را به رســن اســتوار ببســتند و متظلم را هزار درم دیگر
بــداد و درخــت خرمــا از وی بخریــد .و حشــمتی بــزرگ افتاد ،چنان کــه در همۀ
روزگار امارت او ندیدم و نشــنیدم که هیچکس را َزهره بود که هیچ جای ســیبی
1
به غصب از کس بستدی».
مشش لصف
ناتساب ناریا ناهاش موسر و نایونزغ 159
ناالن ناالن میآمد .دلم بسوخت و با خود گفتم از این آهوبره چه خواهد آمد .بر
این مادر مهربان رحمت باید کرد .بچه را به صحرا انداختم ،ســوی مادر بدوید
1
و غریو کردند و هردو برفتند سوی دشت».
بــه دلیــل همین نــوع فرمانروایی اســت که او را بــه کرات به انوشــیروان عادل
تشبیه کرده و انوشیروان ثانی خواندهاند.
ســلطان محمود بــه واســطۀ پــدر ،تشــکیالت دیوانــی را از سلســلۀ پیشــین
(ســامانیان) بــه ارث می َبــرد« 2.چون ســلطان محمود در زمان دولت ســامانیان
3 ٔ
طریقه ایشان کردی». نشو و نما یافته بود در مجموع امور اقتدا به
او بــا ایراندوســتی و فرهنگپــروری خویــش و بــا سیاســتهای ّ
مدبرانــه
توانســت ایــن پادشــاهی را بــه امپراطــوری بزرگــی در منطقه تبدیل کنــد و زبان و
ادبیات پارسی و فرهنگ ایرانی را تا دورترین نقاط هند گسترش دهد« .محمود
4
غزنوی فرد شاخص عرصۀ سیاست ایران محسوب میشد».
سلطان محمود نیز مانند پدرش امیر سبکتگین و خداوند پدرش آلپتگین
بــه عــدل و داد و خداترســی و جوانمــردی و دانشدوســتی و قویرایــی بارهــا به
شاهان ایران باستان از جمله فریدون پیشدادی 5و انوشیروان ساسانی مثال زده
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 160
شــده اســت« .نخســتین کسی که در اســام خود را ســلطان خواند محمود بود و
بعد از او سنت گشت و پادشاهی عادل و خداترس و دانشدوست و جوانمرد
و بیــدار و قــویرأی و پا کدیــن و غــازی بــود .و روزگار نیــک آن باشــد کــه در آن
1
روزگار پادشاهی عادل باشد».
فرهنگ جهانگیری در ذیل ٔ
واژه پیشداد ،این واژه را شرح داده و شاهان
پیشدادی را نام میبرد .در ادامه سلطان محمود غزنوی را به بذل و بخشش
و بزرگــی بــه شــاهان پیشــدادی تشــبیه کــرده و بیتــی از عســجدی را مثــال
میآورد:
«استاد عسجدی در مدح سلطان محمود غزنوی نظم نموده:
ز بس حرص خبشش نکرده سئوال
2
به سایل دهد جود او پیشداد»
فرخی در قصیدهای امیر ابویعقوب یوسف برادر سلطان محمود را به همت
کسرا ،به ّفر فریدون ،به سیرت جمشید و به داد انوشیروان مثال زده و میستاید:
زهی به مهت کسری و ّفر افر یدون
3
زهی به سیرت مجشید و داد نوشروان
جای دیگر او را به عدالت ،بخشندگی و همت میستاید:
عادل است او به مهه رویی و از دو کف او
روز و شب باشد برخاسته بیداد و سمت
ّ
و قســمت کرد /که شــاه ُبد چو فریدون موفق اندر اکر /.ابوالفضل بیهقــی ،تار�یخ بیهقی (تار�یخ
مسعودی) ،ص .329
.1نظامالملک طوسی ،سیرالملوک ،ص .65
ٔ
ویراسته رحیم عفیفی ،چاپ دوم ،مشهد، .2میر جاللالدین حســین انجو ،فرهنگ جهانگیری،
دانشاگه مشهد ،۱۳۵۹ ،ج ،۲ص.۲۲۴۴
.3فرخی سیستانی ،دیوان حکیم فرخی سیستانی ،ص .286
www.takbook.com
مشش لصف
ناتساب ناریا ناهاش موسر و نایونزغ 161
او همچنــان امیــر نصــر برادر دیگر ســلطان را به علم علی و عدل نوشــیروان
متصف دانسته و مدح میکند:
به علم دارد ،دارد چه چیز ؟ علم عیل
به عدل ماند ،ماند به که؟ به نوشروان
2
شبانکارهای در مورد عدل سلطان محمود مینویسد« :و داد سلطان محمود
3
مشهور است».
تاجالدیــن ابینصر عبدالوهاب ســبکی در کتاب طبقات شــافعیةالکبری
در ٔ
بــاره عدالــت ســلطان محمود نگاشــته اســت کــه پــس از اســام «عادلتــر از
چهار کس در جهان ســراغ ندارم و آن عبارت اســت از دو ســلطان و یک شــاه و
یک وزیر .سلطان محمود و سلطان صالحالدین ایوبی ،ملک نورالدین محمود
زنگی و وزیر خواجه نظامالملک است».
4
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 162
مشش لصف
ناتساب ناریا ناهاش موسر و نایونزغ 163
کردند و حســاب ایشــان کرد و مالی عظیم از ایشان بســتد .پس مظفر را فرمود تا
به بازار غزنین بردند و در سر هر بازاری به عقابین کشیدند و صد چوب بر اندام
برهنه زدند ،چنانچه ده جای [به سرِ ده بازار ] بزدند و هزار چوب بخورد ،چنان
که در خون شــد و بیهوش گشــت ،دو ســه روز بیهوش مانده بود .چون باز هوش
آمد بفرمود تا آن حجت مزور از وی باز ســتدند و بدریدند و ُملک را باز تصرف
زن دادند و زن را هزار درم و خری بدادند و باز فوشــنج کســید کرد .و مظفر یک
1
سال در غزنین محبوس بود».
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 164
مشش لصف
ناتساب ناریا ناهاش موسر و نایونزغ 165
ظالم بدنام بیامد و دســت زن گرفت .مظلوم برخاســت و زن را به هزار حیله در
عدل
آســتان همای ِ
ِ خانۀ همســایه انداخت و آن فتنه را در خواب کرد و زود را ه
بیدار محمود برگرفت ،و او را به خدمت ســلطان رســانیدند .ســلطان چون شــیر
ِ
از شمشیر آبدار ِمخلب ساخت و دادخواه را گفت" :آن روباه شیرنمای را که در
ُ
بیشۀ حرم تو شکار میکند به من نمای تا شمشیر سیاست بر آن سگ بیازمایم
و به یک ضربت او را در گور خوابانم ،تا بیش خود را در خواب خرگوش ندهد".
فعل مردودقــول آورد .ســلطان آن ظالم را دید
آن مــرد محمــود را بــر ســرِ آن مذموم ِ
در ِفــراش آن زن ،چــون اژدهــا بر دفینه خفته .تیغ آبــدار آتشبار بر او فرود آورد ،و
به زخم شمشــیر نیلوفری جهان انصاف را اللســتان کرد .پس روی به مظلوم آورد
کــه "از محمود خشــنود شــدی و انصاف خــود از ما تمام یافتــی؟" آنگاه محمود
در روی افتــاد و ســر به ســجده نهاد و ُســبحۀ تســبیح حضرت کبریــا بگردانید،
ســورۀ شــکرآ الء و نعماء به ادا رســانید .چون از آن ِو رد فارغ شــد ،ســلطان گفت:
"در خانــه ماحضــری داری ،بیــار ".آن بیچــاره گفــت" :مــور ،ســلیمان را میزبانی
ّ
چــون توانــد کرد؟ خفاش خورشــید رخشــان را ســفره چگونه توان نهــاد؟" پس آن
درویش ِگرد کندوی ضعف خویش برآمد ،نانریزۀ چند خشک یافت با پارهای
آبکامــه پیش ســلطان آورد .ســلطان به ّ
تبرکــی تمام و رغبتی صــادق آن طعام را
تناول کرد ،وشاید که در عمر طعامی از آن به مزهتر تناول نکرده بود .پس گفت:
"شیخا! معذور دار که از آن شب باز که در غم تو ماندهام ،نیت کردهام تا ّ
شر آن
بینان و نمک از حرم تو دفع نکنم ،انگشت بر نمک نزنم ،و تا انتقام تو نکشم،
طعام نچشــم .و شــکر آن ســجدهای بیاوردم که در ضمیر من چنین میگشــت
که شاید آن ظالم غاصب یکی از فرزندان من باشد .میگفتم :نه همانا که هیچ
کس از اعیان و ارکان دولت با دیدبان همت و پاسبان معدلت من ،این جنس
جــرأت یــارد نمــود .و ایــن نوع خیانــت که یارد اندیشــید؟ اندیشــه کــردم که این
www.takbook.com
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 166
نــوع گســتاخی از ابنــای ملوک و شــاهزادگان آید ،که سرمســت شــراب رعونت و
مخمــور نخوت باشــند .من تیغ کشــیده به پــاره کردن جگرپارۀ خــود آمده بودم،
چون بیگانه دیدم خدای را شکر کردم»".
1
.1محمد دهقانی ،حدیث خداوندی و بندگی ،چاپ دوم ،تهران ،نی ،1395 ،ص .26
www.takbook.com
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 168
مشش لصف
ناتساب ناریا ناهاش موسر و نایونزغ 169
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 170
1
سهشنبه ،بیستویکم شعبان سال 429مهشیدی نوشته است.
گردیزی انجام این مراسم را در سال ۴۲۷مهشیدی ثبت کرده و گوشههایی
از کاخ جدیــد و تــاج و تخــت جدیــد سلطان مســعود را وصــف کرده اســت« :و
هم اندر این وقت یعنی ٔ
ســنه ســبع و عشــرین و اربعمائه ،کوشــک نو تمام شــد
بــه غزنیــن با تخت ّزر ین که از بهر این کوشــک ســاخته بودند ّ
مرصــع به جواهر .
پس امیر شــهید رحمةاهلل بفرمود تا آن تخت ّزر ین را بنهادند اندر کوشــک و تاج
ّزر ین به وزن هفتاد من از زر و جواهر ساخته بودند از باالی تخت بیاویختند به
زنجیرهای ّزر ین و امیر مســعود رحمةاهلل بر آن تخت بنشســت و آن تاج آویخته
2
بر سر نهاد و حشم و رعیت را بار داد».
بیهقی چگونگی شکوه و عظمت تاج و تخت سلطان مسعود را با جزئیات
در تاریخ خویش آورده اســت .او چشــمدید خود را از تاج و تخت مسعود چنین
شــرح میدهد« :کوشــک را بیاراســتند و هر کس که آن روز آن زینت بدید پس از
آن هرچــه بدیــد وی را بــه چشــم هیچ ننمــود .از ِآن من باری چنین اســت ،از ِآن
دیگران ندانم .تخت همه از زر سرخ بود و تمثالها و صورتها چون شاخهای
نبــات از وی برانگیخته و بســیار جوهر در او نشــانده همــه قیمتی و دارآفرینها
ّ
مکلــل به انــواع گهر و ُ
شــادروانکی دیبــای رومی بــه روی تخت برکشــیده ،همــه
ٔ
شوشــه زر بافته و ابریشم آ گنده ،مصلی و بالشت پس پوشــیده و چهار بالش از
پشت و چهار بالش دو بر این دست و دو بر آن دست و زنجیر زراندود از آسمان
خانــه صفــه آویختــه تــا نزدیــک ٔ
صفه تــاج و تخــت و تــاج را در او بســته و چهار ٔ
صورت رویین ســاخته بر مثال مردم و ایشــان را بر عمودهای انگیخته از تخت
اســتوار کرده چنان که دســتها بیازیده و تاج را نگاه میداشتند و از تاج بر سر
مشش لصف
ناتساب ناریا ناهاش موسر و نایونزغ 171
فردوسی بارها واژۀ خداوند را برای سلطان محمود به کار برده و با بهکاربردن
ایــن صفــت در حقیقــت بــه او ادای احتــرام میکنــد .مثــًا در بیتهــای زیــر
میخوانیم که:
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 174
مشش لصف
ناتساب ناریا ناهاش موسر و نایونزغ 175
در تأییــد معنــی مزبــور جملۀ زیر از تاریخ بیهقی کافیســت که در آن هر دو
واژۀ خداوند و ایزد به مفاهیم پادشاه و پروردگار پیهم به کار رفته است« :گفتند
عز ُ
ذکره زندگانی خداوند دراز باد ...شــب و روز دســت به دعا برداشــته که ایزد ّ
2
سایۀ رحمت و عدل خداوند را از ما دور نکند».
برای این که بســامد باالی موجودیت این گفتمان را در دربار غزنویان نشــان
داده باشــیم ،چنــد پــاره از جــای جــای تاریخ بیهقــی و منابع دیگر را بــا هم مرور
میکنیم:
از زبــان آلپتگیــن بــه بــزرگان و امرای لشــکرش در مــورد ســامانیان« :و لیکن
از آن میاندیشــم کــه جهانیــان گوینــد الپتگــن شــصت ســال خاندان ســامانیان
را کــه خداونــدان بودنــد نــگاه داشــت و به عاقبت که عمر او به هشــتاد ســال رســید
بــر خداونــدزادگان خو یــش بیرون آمد و به مششــیر ُ ،ملک از ایشــان بســتد و به جای
3
خداوندان خویش بنشست و کافرنعمت گشت».
از زبان حاجب آلپتگین به آلپتگین در مورد ســبکتگین« :ای خداوند! هنوز
4
این غالمک را سه روز بیش نیست که خر یدهای».
از زبان امرای لشکر و بزرگان غزنه در توصیف امیر سبکتگین« :او را خداوند
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 176
مــا پــرورده اســت و کردارهــای او را بــه مهــه اوقــات بپســندیده بــود و او مهه ســیرت و
1
طر یقت خداوند ما دارد».
بیتی از یک شعر سلطان محمود:
گفمت که یکی بنده خر یدم به درم من
2
ین ین غلط است این که خداوند خر یدم
از زبان امیر نصر برادر ســلطان محمود به ســلطان محمود« :ا گر ناچار است
3
به خوارزم شدن ،خداوند را به تن خویش باید رفت».
از زبــان ابونصر مشــکان به ســلطان محمود« :گفمت :زنــدگاین خداوند دراز باد،
4
بندگان را خدمت میباید کرد».
میمنــدی وزیــر بــه آلتونتــاش خوارزمشــاه در مــورد ِ از زبــان خواجــه
ســلطان محمود« :تــا فــر ق باشــد میــان بنــده و خداونـ ِـد بنــده و میــان حممــود و
آلتونتــاش ...اســتغفار بایــد کــردن کــه بنــده را بــا خداوند خو یــش انبازی جســن ،در
5
ُملک خطری عظمی َبود».
از زبــان ســپهبد شــهریار بــه فردوســی در مــورد ســلطان محمود« :حممــود
6
خداوندگار من است».
از زبــان عنصرالمعالــی کیــکاوس بــه فرزنــدش گیالنشــاه در مــورد
ســلطان محمود« :و خداونــد جــد تو ســلطان حممود چهار هزار غالم ترک داشــت و
7
هزار هندو».
از زبــان خواجــه میمنــدی به سلطان مســعود« :بــر رأی عایل خداوند ســلطان
مشش لصف
ناتساب ناریا ناهاش موسر و نایونزغ 177
ویل ّ
النعم _ اطالاهلل بقائه _ پوشیده منانده است که اختیار بنده آن بود که بایق بزرگ ّ
عمر به دعوتخواندن مشــغول باشــد دولت عایل را _ حرســها اهلل _ که بر بنده رمحت
کردهانــد و از چنــگ حمنیت بدان بزرگی خالص کرده ،چون بنده پیر و ضعیف گشــته
است و گاه توبه و دستکشیدن از شغل دنیا آمده ،اما چون فرمان عایل بر این مجله
اســت کــه ناچار به شــغل وزارت قیــام باید کرد بنــدگان را جز فرما نبــرداری چه چاره
اســت ،بدین خدمت مشــغول گشــت و آچنه جهد بندگی اســت اندر این کار بزرگ
1
به جای آورد».
از زبــان خواجــه میمنــدی بــه سلطان مســعود« :خداونــد عــامل _ اداماهلل
2
سلطانه _ ملک و فرمانده است».
از زبــان خواجــه میمندی به سلطان مســعود« :دیــوان عرض و دیــوان وکالت
ّ
دیوان بزرگ است و متولیان آن کساین باید که خداوند عامل _ اداماهلل سلطانه _ اختیار
3
کند».
از زبــان خواجــه میمنــدی بــه سلطان مســعود« :رســم چنــان رفتــه اســت کــه
ّ
صاحب بر یدیها و مترقیبها خداوند عامل _ اداماهلل ســلطنته _ ارزاین دارد به بندگان
4
و خدمتکاران».
از زبــان خواجــه میمنــدی بــه سلطان مســعود« :مــن کــه ابوالقاســم امحــد بن
احلس ـنام بــا خداونــد عــامل ســلطان بــزرگ ابوســعید مســعود بــن حممود _ اطــآل اهلل
5
بقاءه _ راست باشم».
از زبان خواجه میمندی به سلطان مســعود« :نیت من اندر این ســوگندان که
6
خوردم خداوند عامل سلطان معظم ابوسعید مسعود بن حممود است».
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 178
از زبــان ارســان جــاذب یکــی از بــزرگان دربــار ســلطان محمود بــه
ســلطان محمود« :مبادا صورت بندد که ارســان مرد ترک اســت و خداوند مششــیر ،
این چرا میگوید؟ و غرض او اندر این چیست؟»
1
از زبــان بوســهل حمــدوی بــه سلطان مســعود در مــورد فرزنــد ســلطان« :ا گر
2
خداوندزاده با من باشد به هیچ حال روا ندارم که»...
از زبان ابونصر مشکان به سلطان مسعود« :بونصر گفت :زندگاین خداوند دراز
3
باد».
از زبان بیهقی در وصف سلطان مسعود و جشن مهرگان« :امیر ریضاهلل عنه
به جشــن مهرگان بنشســت ...و خداوندزادگان و اولیا و حشــم پیش آمدند و نثارها
4
بکردند و بازگشتند».
از زبــان بیهقــی در وصــف سلطان مســعود« :و شــعرا شــعر خواندنــد و صلت
5
یافتند ،که این خداوند شعر میخواست و بر آن صلتهای شگرف میفرمود».
از زبــان بیهقــی در وصف سلطان مســعود« :گفمت زندگاین خداونــد دراز باد ،بر
6
آن مجله که خداوند نبشته است هیچ دبیر استاد نتواند نبشت».
مشش لصف
ناتساب ناریا ناهاش موسر و نایونزغ 179
از زبان شاعران و دانشمندان عراق عجم به فخرالدولۀ دیلمی« :حال خویش
2
گفتمی .ا کنون فرمان خداوند راست».
از زبــان ابن اســفندیار در وصــف سلطان ســنجر ســلجوقی« :خداونــد
عــامل سلطانالســاطنی اســکندر جهانگیــر مقــدم او عز یــز مشــرد و خداونــد جهان،
ّ
اعظـ ِـم تــرکان ،پادشــاه اســام خلداهلل ملکهــا در حــق او از پناهدادن و جــاه و منزلت
3
تعینیفرمودن و مستظهرگردانیدن به شفقت هیچ بایق نگذاشت».
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 182
مشش لصف
ناتساب ناریا ناهاش موسر و نایونزغ 183
که به نوبت نشســته و یا ایســتاده است 1نشــان میدهد که اتاق انتظاری نزدیک
محل بار بوده است که نوبتیان در آنجا به صف مینشستند و هر که با رسیدن
نوبت خویش اجازۀ بار یافته و از اتاق انتظار به محل بار هدایت میشده است
و پردهدار برایش پرده را باال زده و اجازۀ ورود میداده است.
در شــاهنامه آنجا که رامشــگر مازندرانی برای فریفتن کیکاووس به دربار او
حاضر شده و بار میخواهد ،آداب و طی مراحل باردادن چنین شرح داده شده
است:
چو رامشگری ،دیو زی پردهدار
بیامد که خواهد بر ِ شاه بار
برفت از ِیپ پرده ،ساالرِ بار
خرامان بیامد بر ِ شهر یار
بگفتش« :سرایندهای بر در است
َ
ا با بربط و نغز رامشگر است»
بفرمود تا پیش او خواندند
2
درون رفت و در پیش بنشاندند
ســیرالملوک ایــن مقولــه را بیشــتر بــاز کــرده و بــا جزئیــات تشــریح میدهــد:
«باردادن را ترتیبی باید .اول خویشاوندان در آیند ،پس از آن معروفان حشم ،پس
از آن دیگــر اجنــاس مردمان .چــون همه به یکجا در آیند میان وضیع و شــریف
فرقــی نباشــد .و نشــان بــار آن باشــد که پــرده بردارنــد و نشــان آن کــه راه نبود جز
کســی را کــه خواننــد ،عالمتــش آن بود که پرده فروگذارند تا بزرگان و ســران ســپاه
کــس بــه درگاه فرســتند و بدیــن عالمت بدانند که بار هســت امروز یا نــه .اگر به
.1این واژه هنوز هم به همین مفهوم در خراسان (افغانستان کنونی) اکربرد دارد و رایج است.
.2ابوالقاسم فردوسیٔ ،
نامه باستان ،ج ،2ص .53
www.takbook.com
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 184
خدمــت بایــد آمــدن بیایند و اگر نباید آمدن نیایند که بر بزرگان و ســران هیچ از
1
آن سختتر نباشد که به درگاه آیند و پادشاه را نادیده باز گردند».
رســم باردادن این گونه بود که ارکان مملکت _ که شــامل وزیر ،رئیس دیوان
(دبیران) ،رئیس عرض ،مســئول خزانه ،بزرگان لشــکر و اعیان میشــد _ همه در
ایــن مجلــس حضــور داشــته و از اعضــای دایمــی بودنــد .غالمان و مرتبــهداران
در بــاغ بــرای خدمتگزاری و
و ســیاهداران نیــز بــه ترتیــب از صفۀ مخصــوص تا ِ
تشــریفات ایســتاده بودنــد .در مجلــس نیــز هرکه با در نظرداشــت مقــام خویش
نشســته و یــا ایســتاده بود« .ترتیب ایســتادن بــزرگان و کهتران و بنــدگان باید که
پدیــدار باشــد و هریکــی را جایــی معلوم که ایســتادن و نشســتن در پیش ملوک
هردو یکسان است .در ایستادن همان ترتیب نگاه باید داشت که در نشستن
و کســانی کــه از خواص معروف باشــند نزدیــک تخت و گرداگرد تخت ایســتند
چــون ســاحداران و ســاقیان و ماننــد این .و اگر کســی بخواهد که میان ایشــان
بایســتد حاجــب درگاه او را دور کنــد و همچنیــن اگر میان هر گــروه بیگانهای و
2
نااهلى افتد بانگی برزنند و نگذارند».
ایــن ترتیــب ایســتادن و نشســتن درباریــان در محضــر پادشــاه را در هنــگام
ّ
باردادنهای سلطان مسعود به روشنی میتوان مشاهده کرد« .دیگر روز در ُصفۀ
تاج که در میان باغ اســت بر تخت نشســت و بار داد .باردادنی ســخت بشــکوه
ّ
و بســیار غالم ایســتاده ،از کران ُصفه تا دور جای ،و ســپاهداران [ســیاهداران] و
در باغ ،و بر صحرا بســیار ســوار ایســتاده .و اولیا و حشم
مرتبهداران بیشــمار تا ِ
3
بیامدند به رسم خدمت و بنشستند و بایستادند».
گاهــی هــم ســلطان پس از بــار ،وزیر یا رئیس فــان بخش را نگه میداشــت
مشش لصف
ناتساب ناریا ناهاش موسر و نایونزغ 185
تــا در مــورد چگونگی انجام کارهای سپردهشــده بــه او جزئیات بیشــتر بگیرد یا
در مــورد مهمــی بــا او مشــوره و چارهاندیشــی کنــد .بنــا به گفتــۀ بیهقــی در دربار
سلطان مســعود کســی که بیشــتر از همه پس از بار برای مشورت و چارهاندیشی
در امور مملکت نگهداشته میشد بونصر مشکان بود« .دیگر روز امیر بار داد و
پس از بار با وزیر و اعیان دولت خالی [خلوت] کرد».
1
بار دادن در ایران باســتان با اســتناد به شاهنامه و متون دیگر و همچنان در
بار عام.
بار خاص ،دیگری ِ
دربار غزنویان دو گونه بوده است .یکی ِ
بار خاص آن بودهاست که در آن ِصرف بزرگان و سران مملکت اعم از وزیر
و رئیسان دیوانهای رسالت و عرض و لشکر و همچنان اعیان و اشراف حضور
میداشتند .اگرچه رسوم و ضوابط باردادن شرح داده شد ،اما بار خاص ضوابط
خاص خودش را داشته است به این شیوه که «چون بار دهند صاحبطرفان و
امرا و سادات و ائمه را که درآیند و خدمت کنند شرط آن است که چون پادشاه
را بدیدند ایشــان و کســان ایشــان جمله بازگردند وخاصگیان چون آنجا بمانند
غالمانی که با ایشــان به خدمت آیند باز گردند تا آنجا خواص مانند و غالمانی
کاردان چون سالحدار و آبدار و چاشنیگیر و مانند این که البد حاضر باید بود.
چون چند راه بر این جملت فرموده شــود عادت گردد هم بر این قاعده بماند و
ایــن زحمــت برخیزد و به تیر انداختن و در بســتن حاجــت نیفتد و اگر جز این
2
کنند رضا نیفتد».
برخــی اوقــات ایــن بار خــاص از حالت فــردی درآمده و جمعــی از بزرگان را
بــه عنــوان خــواص در بــر میگرفته اســت که یکباره بــه حضور پادشــاه پذیرفته
میشــدند .به عنوان مثال بار دادن سلطان مســعود به خواص دربار خود در باغ
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 186
عدنانــی هــرات« :و ســلطان بار داد انــدر آن بناها از باغ عدنانی گذشــته و علی
ِ
در ســرای ایــن بــاغ در رفتنــد و خوارزمشــاه و قوم دیگــر از آن در
و اعیــان از ایــن ِ
که بر جانب شارســتان اســت .و ســلطان بر تخت بود اندر آن رواق که پیوســته
اســت بــدان خانۀ بهاری .و آلتونتاش را بنشــاند بر دســت راســت تخــت و امیر
عضدالدولــه یوســف عــم را برابر نشــاند .و اعیان و محتشــمان دولت نشســته و
ایســتاده و حاجــب بــزرگ علــی قریــب پیــش آمد و ســه جــای زمین بوســه داد و
1
سلطان دست برآورد و او را پیش تخت خواند و دست او را داد تا ببوسد».
بــار خاص بــه گونــه ی تجملیتر و تشــریفاتیترش زمانی برگزار میشــد
ایــن ِ
که نمایند ه رســمیای از کشــورهای همجوار به دربار غزنه میرســید .آنگاه برای
باردادن سنگ تمام میگذاشتند تا حشمت و بزرگیشان هرچه بیشتر به چشم
سفیر بیاید .یکی از حکومتهایی که چندین بار در تاریخ بیهقی شاهد حضور
سفیر او در ایران هستیم ،حکومت بغداد است« .چون صبح بدمید ،چهارهزار
ســرای امارت به چند رســته بایستادند .دوهزار با کاله
ِ طرف
غالم ســرایی در دو ِ
دو شــاخ و کمرهــای گــران ده معالیــق بودند و بــا هر غالمی عمودی ســیمین ،و
دوهزار با کاله چهارپر بودند و کیش و کمر و شمشیر و شغا و نیم لنگ بر میان
بســته و هر غالمی کمانی و ســه چوبه تیر بر دســت و همگان با قباهای دیبای
ّ
شوشــتری بودند .و غالمی ســیصد از خاصگان در رســتههای ُصفه نزدیک امیر
بایستادند با جامههای فاخرتر و کالههای دوشاخ و کمرهای به زر و عمودهای
بزرگان درگاه و والیتداران و ُح ّجاب با کالههای دوشــاخ و کمر
ِ زریــن ...و همــۀ
زر بودند ،و بیرون ســرای مرتبهداران بایســتادند و بسیار پیالن بداشتند .و لشکر
بر ســاح و برگســتوان و جامههای دیبای گوناگون با عمار یها و سالحها به دو
رویه بایستادند با عالمتها تا رسول را در میان ایشان گذرانیده آید».
2
مشش لصف
ناتساب ناریا ناهاش موسر و نایونزغ 187
بار عام ،برای عموم مردم ترتیب داده میشــد .در این روز هر شــهروندی،
اما ِ
از هــر طایفــهای ،بــه هــر ســر و وضعــی میتوانســت پادشــاه را مالقــات کــرده و
حرفهای خودش را بگوید و اگر تظلمی بر وی رفته است دادخواهی کند.
اوقات خاصی هم بوده است که در آن گزیر و گریزی از بار عام نبوده است
و بدون اســتثنا این رســم باید انجام میشــده اســت .یکی از آن اوقات نشستن
پادشــاه جدید اســت بر مســند فرمانروایی .بنابراین پادشــاه جدیــد برای معرفی
خویش و شنیدن تهنیت و شادباش مردم باید بار عام میداده است .به عنوان
مثال« :امیر محمود بر تخت ســلطنت نشســت و خلعت بپوشــید و تاج بر ســر
1
نهاد و خاص و عام را بار داد».
یکی دیگر از آن اوقات خاص ،فرا رسیدن روزهای مناسبتی مانند جشنها
و اعیاد بوده است ،که اگر در این روزها شاه در سفر و یا جنگ نمیبود باید بار
عام میداد .در غیر این صورت در اوقات عادی باردادن در هر درباری روزهای
مشخص خودش را داشته است.
در دربار غزنویان معموًال بار عام یک بار در هفته و آن هم در بامداد پنجشنبه
ً
برگزار میشــده اســت« .در مراســم رسمی بار عام شــاه که ظاهرا هفتهای یک بار
در بامداد پنجشنبه برگزار میشد ،مرتبهداران جای ایستادن یا نشستن هر کس
2
را بر اساس مقام و رتبهای که داشت تعیین میکردند».
گاهی هم پادشاه در روز چند مرتبه بار میداد« .این ماه رمضان و هر روز دو
3
بار ،بار میداد و بسیار مینشست بر رسم پدر ».
در اوقــات عــادی که روز بار عام به همه معلوم بود .اما در اوقات غیرمعمول
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 188
زمانی که شــاه میخواســت بار عام بدهد ،روز قبل آن لشــکریان و شــهروندان را
آ گاه میکردنــد« .حاجــب را گفــت :فردا بــار عام خواهد بود .آ گاه کن لشــکر را و
1
رعایا را از شریف و وضیع».
خواجه نظامالملک از باردادن کم و باردادن بســیار به تنگباری و فراخباری
تعبیر کرده و فراخباری را برای شاهان بهتر دانسته است ،زیرا که «از تنگباری
پادشاه کارهای مردمان فرو بسته شود و مفسدان دلیر گردند و احوالها پوشیده
ماند و لشــکر آزرده شــوند ورعیت در رنج افتند .و هیچ ترتیبی پادشــاه را بهتر از
2
فراخباری نیست».
گاهی برای بار عام دادن ،پادشــاهان غزنوی به رســم شــاهان ایران باســتان،
تخــت خویــش را در دشــت و صحرا میبردند تا همه بتواننــد بدون هیچ مانعی
ّ
به پادشــاه برســند« .امیر به ُصفۀ بزرگ به ســرای نو بنشســت بر تختی از چوب
که هنوز تخت ّزر ین ســاخته نشــده بود و غالمان ســرایی که عدد ایشان در این
وقــت چهارهــزار و چیــزی بــود ،آمــدن گرفتنــد و در آن ســرای بــزرگ چندین رده
بایســتادند .پس امیر بار داد و روزه بگشــادند و غالمان سرایی به میدان نو رفتن
گرفتند و میایســتادند که میدان و همه دشــت شابهار اللهستان شده بود .پس
3
امیر بنشست و بر آن خضرا آمد بر میدان و دشت شابهار ».
پادشــاهان غزنــوی معمــوًال در جشــنهای نــوروز و مهرگان و ســده و یا هم با
دســتدادن پیــروزی و شــادمانیای بــار عــام داده و تخت خویــش را به صحرا
میبردند و صحرا را میآراســتند« .ســلطان برنشســت و به صحرا آمد با شــوکتی
ّ
و عدتــی و زینتی ســخت بزرگ .و فوجفوج لشــکر پیش آمدنــد و از دل خدمت
مشش لصف
ناتساب ناریا ناهاش موسر و نایونزغ 189
کردند که او را ســخت دوســت داشتند .و راست بدان مانست که امروز بهشت
1
و جنات عدن یافتهاند و امیر همگان را به زبان بنواخت از اندازه گذشته».
ایــن بــار دادنهای عــام ،معموًال همراه بودهاســت بــا هدیه و نثارهــای فاخر
و آن چنانــی ،از ســوی شــاه بــه بزرگان مملکت و رعایا و از ســوی رعایــا و بزرگان
مملکت به پادشاه« .دیگر روز که بنشست و بار داد ،همی آمدند و نثارها همی
2
آوردند رسمرسم».
.1محمدســرور موالیی ،یادداشت شخصی به ناگرندۀ این سطرها ،دیدهشده در روز چهارشنبه5 ،
آبان .1400
www.takbook.com
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 192
جشــنهای ملــی کــه با شــکوه و جالل در دربار مســعود برگزار میشــده ،جشــن
مهرگان بوده است و سپس جشن سده و نوروز ».
1
نوروز
نــوروز ،روز نخســتین ســال خورشــیدی اســت .نکوداشــت نــوروز از زمــان
به تخت نشســتن جمشــید در بلخ بامی بنا گذاشته شده و ایرانیان از آن روز تا
کنون ،این روز را به مناســبت بهتختنشــینی جمشید و روز رستاخیز طبیعت،
بــا نشــاط و شــادمانی و رقــص و پایکوبی جشــن میگیرند و ســمنک میپزند و
هفت میوه درست میکنند و سفرۀ هفتسین پهن میکنند .جهانداران غزنوی
نیز به ســنت نیاکانشــان این جشــن را گرامی داشــته و با عظمت و شــکوه تمام
برگــزار میکردنــد و در ایــن روز بــه رعایا هدیه میدادنــد« .پنجشــنبه هژدهم ماه
جمادیاالخری ،امیر به جشــن نوروز بنشســت و هدیههای بسیار آورده بودند و
ّ
2
تکلف بسیار رفت و شعر شنود از شعرا ،که شادکام بود در این روزگار ».
غزنویان حتی خراجهای ســاالنهای را که بر حاکمان تحتالحمایۀ خویش
وضع کرده بودند ،به گونهای ترتیب میدادند که موقع پرداخت آن به یکی از دو
جشن همزمان باشد ،یا به جشن نوروز در آغاز سال ،یا به جشن مهرگان در نیمۀ
سال .آنگاه برای اینکه به حاکمان مزبور برنخورد که ما باجگذار فالن پادشاهیم
و از خــود اختیــاری نداریــم و این به غیرتشــان بر خورده و باد در سرشــان کند و
منجر به شورشــی شــود ،آن را نه به عنوان باج و مالیه ،بل به عنوان هدیۀ نوروز و
مهــرگان از آنان میپذیرفتند ،تا هم پادشــاه به موقع مالیات خویش را به دســت
آورده باشد و هم آنان با شادمانی و روحیۀ باال این مالیات را تهیه و تقدیم کنند
.1گیتی فالح رستاگر« ،آداب ،رسوم و تشریفات دربار غزنه از خالل تار�یخ بیهقی» ،ص .339
.2ابوالفضل بیهقی ،تار�یخ بیهقی (تار�یخ مسعودی) ،ص .690
www.takbook.com
مشش لصف
ناتساب ناریا ناهاش موسر و نایونزغ 193
و ســربلندتر باشــند به اینکه ما فالن ســال این مقدار مال و جواهر و خلعت به
پادشــاه هدیــۀ نوروز یا هدیۀ مهــرگان فرســتادیم .یکی از این باجگــذاران ،دولت
آل بویه (دیلمیان) بود ،که موظف بودند «هر ســالی دویســتهزار دینار هریوه و
دههزار طاق جامه از مستعمالت آن نواحی بدهد بیرون هدیۀ نوروز و مهرگان».
1
مهراگن
مهرگان جشــنی اســت کــه از تالقی مهــرروز با مهرماه در نیمۀ ســال خورشــیدی
پدید میآید .از میان شاهان ایران باستان ،فریدون در این روز به تخت نشسته
و مردم را از شــر اژ یدهاک گجســتک رهایی داده اســت .پادشــاهان غزنوی نیز
بــه رســم نیاکانشــان این جشــن را با شــکوه و عظمت و جالل تجلیــل میکردند
2
و گرامی میداشتند« .جشن مهرگان از همۀ اعیاد باشکوهتر و مجللتر بود».
فرخــی در قصیــدهای که به مناســبت جشــن مهــرگان به مــدح عضدالدوله
یوســف برادر ســلطان محمود سروده است ،او را به فریدون تشبیه کرده و جشن
مهرگان را جشن فریدون خوانده است:
جشن فر یدون خجسته باد و مهایون
بدیل فر یدون
بر عضد دولت آن ِ
پشت سپه میر یوسف آن که به رویش
3
روز بزرگان خجسته گشت و مهایون
در روز جشــن مهــرگان ســلطان در جــای فــراخ و بــاز بر تخت مینشســت و
امیــرزادگان و بــزرگان و اعیان و مردم پیش میآمدند و نثارها میکردند .و والیان
درشــان
وکیل ِ
بــزرگ از اطــراف کــه تحتالحمایــۀ دولــت غزنــه بودند ،به دســت ِ
.1ابوالفضل بیهقی ،تار�یخ بیهقی (تار�یخ مسعودی) ،ص .16
.2گیتی فالح رستاگر« ،آداب ،رسوم و تشریفات دربار غزنه از خالل تار�یخ بیهقی» ،ص .339
.3فرخی سیستانی ،دیوان حکیم فرخی سیستانی ،ص .288
www.takbook.com
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 194
بــرای شــاه هدیههای نفیــس و گرانبهــا میفرســتادند .چنانکه گفتیــم برخی از
این هدیهها ،همن مالیات ساالنه بود که به گونۀ محترمانه و آبرومندتر فرستاده
کار با نامی
میشد ،تا هم خراج پرداخت شده باشد و هم از جانب حاکم مزبور ِ
رفته باشــد .ســلطان نیز در این روز دست به هدیهدادن و صلهبخشیدن میبرد
و چنان میبخشــید که داســتانش در همهجا نقل میشــد و شاعران در مورد آن
قصیدهها میگفتند.
یکی دیگر از رســوم جشــن مهرگان شــعرخوانی شــاعران بود و طربانگیزی
مطربــان .و در ایــن روز ســلطان و درباریــان بــه شــراب مینشســتند و نشــاط
میکردند« .روز دوشــنبه دو روز مانده از ماه رمضان به جشــن مهرگان بنشســت
و چنــدان نثارهــا و هدیههــا و طــرف و ســتور آورده بودنــد کــه از حــد و انــدازه
وکیل
بگذشــت .و ســوری صاحب دیوان بینهایت چیزی فرســتاده بود نزدیک ِ
بزرگان اطراف چون خوارزمشاه آلتونتاش و
ِ وکالء
ِ درش تا پیش آورد ،و همچنان
ُ
امیرِ چغانیان و امیرِ گرگان و ُوالت قصدار و مکران و دیگران بسیار چیز آوردند
1
و روزی با نام بگذشت».
فرخــی در وصــف نشســتن ســلطان محمود بــه جشــن مهــرگان میگویــد که
ســلطان محمود این جشــن را چنان گرامی میداشــت که اگر ســفری یا جنگی
در پیــش داشــت آن را بــه تعویــق میانداخــت تا تجلیل از جشــن مهــرگان قضا
نشــود .به عنوان مثال از جنگ ســغد یاد میکند که همگام با آمدآمد مهرگان فرا
رسیده بود ،سلطان صبر کرد تا از تجلیل جشن مهرگان بپرداختند ،بعد روی به
جنگ آورد و به سغد لشکر کشید.
به فرخی و به شادی و شاهی ایرانشاه
به مهرگاین بنشست بامداد پگاه
مشش لصف
ناتساب ناریا ناهاش موسر و نایونزغ 195
فرخــی در بیتهــای مزبــور در کنار آنچه در باال گفتیــم برخی جزئیات دیگر
را نیــز در اختیارمــان میگــذرد .یکــی این که ســاطین غزنــوی در روز مهرگان ،از
صبــح زود بــه مهرگانــی نشســته و بار عــام میدادهانــد ،دیگر این کــه در این روز
انواع خوردنیها فراهم میکردند تا چنان که شایســتۀ این جشــن اســت آن را به
خوب نوشیدن و خوب خوردن شاد بگذرانند.
هدیهدادن به همدیگر ،خوشگذرانی ،موسیقی و طرب و بزمکردن و شراب
و کباب از رسمهایی بود که در این جشن اجرا میشد و شاه و رعایا در این روز
سرمست بودند و از اندوه دنیا و عقبا فارغ« .روز شنبه بیستوچهارم ذیالقعده
مهــرگان بــود .امیــر رضــیاهلل عنه به جشــن مهرگان بنشســت .نخســت در صفۀ
ســرای نــو در پیشــگاه ...و خداونــدزادگان و اولیا و حشــم پیش آمدنــد و نثارها
بکردنــد و بازگشــتند و همــگان را در آن صفــۀ بزرگ که بر چپ و راســت ســرای
اســت به مراتب بنشــاندند و هدیهها آوردن گرفتند ...و این خانه را آذین بســته
بودند ســخت عظیم و فراخ و آنجا تنور نهاده بودند که به نردبان فراشــان بر آنجا
رفتنــدی و هیــزم نهادنــدی و تنــور بر جای اســت .آتش در هیزم زدنــد و غالمان
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 196
سده
آریاییــان پنجــاه شــبانهروز مانــده بــه نوروز _ کــه حســاب هــردو بــا هــم صــد
میشــوند _ را از زمان کشــف آتش توسط هوشنگ پیشــدادی جشن میگرفتند.
چون اتفاق در زمانی افتاده است که پنجاهشبانهروز به آغاز سال جدید مانده
.1ابوالفضل بیهقی ،تار�یخ بیهقی (تار�یخ مسعودی) ،ص .568 _ 566
.2هامن ،ص .627
.3خلیلاهلل خلیلی ،سلطنت غزنویان ،ص .189
www.takbook.com
مشش لصف
ناتساب ناریا ناهاش موسر و نایونزغ 197
بــوده اســت آن را ســده نامیدنــد .آن چنان کــه از چگونگی پیدایش این جشــن
پیداســت ،افروختن آتش و جمعشــدن و بزمکردن دور آن از رسمهاییســت که
باید اجرا شــوند .غزنویان به رســم نیاکانشان ،این جشــن را بزرگ میداشتند و با
شــکوه و شــعف و شــادی آن را تجلیل میکردند .شــاهان غزنوی ،در این جشن
شــتران ســلطانی را در اختیار لشــکر گذاشــته و آنان را برای جمعکردن هیزم به
کوه و دشــت میفرســتادند ،آنگاه که کوهی از هیزم پدید میآمد آن را آتش زده و
دور آن به خورد و نوش میپرداختند و شــعر میشــنیدند و مطربان مینواختند
و همچنــان کبوترهای آتشــین به هوا پرواز میکردند و شــراب و نشــاط همچنان
در مجلــس جــاری بود .جهانداران غزنوی حتی اگر در ســفر بودند ،حتی اگر در
جنگ بودند ،با کمترین امکانات دستداشته نیز به برگزاری این جشن همت
میگماشتند.
باری سلطان مســعود از مقر خویش حرکت کرده اســت به ســمت مرو برای
ســرکوب ترکان ســلجوقی که بســیار از آنان در خراســان بیداد رفته بود .همینکه
ســده فــرا میرســد در میانــۀ راه از رفتــن بــاز میایســتند و بــه دســتور ســلطان
«ســرایپرده بر راه مرو بزدند بر ســ ه فرسنگی لشکرگاه و سده نزدیک بود ،اشتران
ســلطانی را و از آن همــۀ لشــکر بــه صحــرا بردنــد و گــز کشــیدن گرفتند تا ســده
کــرده آیــد و پس از آن حرکــت کرده آید .و گز میآوردنــد و در صحرایی که جوی
آب بــزرگ بــود پــر از بــرف میافگندند تــا به باالی قلعتــی برآمد و چهــار طاقها
بســاختند از چــوب ســخت بلند و آن را به گز بیاگندنــد و گز دیگر جمع کردند
که سخت بسیار بود و به باالی کوهی برآمد بزرگ و آله بسیار و کبوتر و آنچه رسم
اســت از دارات این شــب به دست کردند ...و سده فراز آمد .نخست شب امیر
به آن لب جوی آب که شراعی زدهبودند بنشست و ندیمان و مطربان بیامدند و
آتش به هیزم زدند و پس از آن شــنیدم که قریب ده فرســنگ فروغ آن آتش بدیده
www.takbook.com
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 198
بودنــد ...و چنــان ســدهای بود که دیگر آن چنــان ندیدم و آن بــه خرمی به پایان
آمد».
1
بــا پرداختن به این بخش و مرور آن پرسشــی پیــش میآید که غزنویانی را که
ما به ترکبودن و آریاییســتیزی متهم میکنیم ،غزنویانی را که به اســامگرایی و
تعصب مذهبی شدید _ بیش از آنچه که بودند _ متهم میکنیم ،یعنی آنان را از
یکســو ترکگرا و از ســوی دیگــر عربگرا معرفی میکنیم ،پــس چرا این غزنویان
ترکگرا و عربگرا «اجازه میدادند در دربارهای ایشان مراسم و آیینهای گبران
و مجوســان ایرانــی! بــه ماننــد جشــنهای نــوروز و مهــرگان و ســده با تشــریفات
خاص برپا شود ،در حالی که از برگزاری یک جشن و آیین ترکی در دربار ایشان
2
حتی نامی به میان نیامده است؟»
پاســخ میتوانــد این باشــد که غزنویــان خویش را تــرک نمیپنداشــتند .آنان
خــود را از اوالدگان یزدگــرد ســوم ساســانی قلمداد کــرده و آریایی میدانســتند و
به زبان پارســی و فرهنگ آریایی عشــق میورزیدند و برای اعتال و بالندگی این
زبان و فرهنگ با تمام وجود میکوشیدند.
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 200
شــرابخواری پادشــاهان غزنــوی و درباریانشــان .بــه تعبیر ادبی شــراب یکی از
موتیفها یا بنمایههای اصلی تاریخ بیهقی است .واقعیت این است که دربار
غزنوی ،و نیز دربار خالفت و سایر دربارهای ملی در شرق جهان اسالم ،از این
ٔ
دیرینه بزمها و آیینهای شــادخواری جهت هم تا حد زیادی میراثدار ســنت
1
ساسانیان بودند».
البتــه بــا توجــه با فضای ســنتی و مذهبــی آن زمان ،تنهــا غزنویــان بودند که
در کنار نگهداشــت شــعایر دینی به زندهنگهداشتن این شــیوه از ایران باستان
در کنــار رســوم دیگــر مبــادرت و پایمردی نشــان میدادند .بیشــتر دودمانهای
دیگر یا خود زیاد مذهبی بودند و یا از خشکمغزی رعیت و بدنامی و آبروریزی
خویش میترســیدند .خانان مسلمان ترکســتان را میتوان به عنوان یک نمونه از
ایــن طــرز تفکــر مثال زد .در دیدار ســلطان محمود با قدر خــان «چون قدر خان
بیامــد ،بفرمود تا خوانی بیاراســتند هرچه نیکوتــر .و امیر محمود رحمهاهلل با وی
بــه هــم در یــک خــوان نان خوردنــد ...و قــدر خان شــراب نخــورد ،از آنچه ملوک
2
ماوراءالنهر را رسم نیست شرابخوردن ،خاصه آن ملکان ترکان ایشان».
بزم شــراب نیز مانند موضوع باردادن رســم و رســوم و ضوابط خاص خودش
را داشــته اســت .مثًال بزم عام و بزم خاص داشــتهاند .در بزم عام پادشاه به همۀ
شــهر صالی شــراب در میداده اســت تا هر که خواســته باشــد در این بزم عام
شرکت کند و از این نشاط جمعی در حضور پادشاه بهرهمند و متلذذ شود .بزم
عام در مکانهای بزرگ یا فضای باز برگزار میشده است تا گنجایش جمعیت
را داشته باشد و این بزم معموًال یکی دو روز دوام میکرده است ،تا همه کسانی
کــه در ســاعات نخســت یا روز نخســت به دلیــل تراکم جمعیت نتوانســتهاند از
مشش لصف
ناتساب ناریا ناهاش موسر و نایونزغ 201
این بزم مستفید شوند نیز بهرهمند شوند و کسی ناامید از درگاه باز نگردد« .اندر
هفته ای که نشاط انسى افتد یک روز یا دو روز بار عام باید داد تا هر که عادت
رفتــه اســت در آینــد و کســی را بــاز ندارنــد ،و ایشــان را آ گاه کــرده باشــند که روز
آمــدن ایشــان اســت و روزهایــی که جای خــواص باشــد آن قوم داننــد که جای
ایشــان نیســت ،خود نیایند تا بدان حاجت نیفتد که یکی را بار دهند و یکی را
1
باز گردانند».
امــا بزم خــاص در مکانهای کوچکتر ،معموًال در یکــی از حجرههای کاخ
ســلطنتی برگزار میشــده و تعداد معدودی را نیز در بر میگرفته اســت .آن عده
کســانی که مورد نظر پادشــاه بودند میتوانســتند با اجازۀ وی در این بزم شــرکت
کننــد و بقیــه اجــازۀ حضــور نداشــتند .نیز چنان کــه در بزم عام ســلطان همه را
شــراب مــیداد ،در بــزم خــاص نیــز هیچیــک از خــواص اجــازۀ آوردن صراحــی
و ســاقی خویــش را نداشــتند ،چــون همه مهمــان پادشــاه بودند« .و ایــن قوم که
مجلس خاص را شایند باید که همه معدود باشند و هم معلوم باشد که ایشان
کــی انــد .و شــرط چنــان بود کــه هر یکی از ایشــان چــون در آید جــز بایکی غالم
نیایــد و ایــن کــه هــر کســی صراحی و ســاقی خویــش میآرنــد روا نیســت و هرگز
عــادت نبوده اســت و ســخت ناپســندیده اســت چه بــه همــه روزگار خوردنی و
نقل و شــراب از ســرای ملوک به خانۀ خویش بردندی نه از خانههای خویش به
2
مجلس ملوک».
تنهــا دلیلــی که ممکن بوده اســت برخی از خواص شــراب خویــش را در بزم
خاص پادشــاه بیاورند این بود که شــراب تهیهدیدۀ شــاه بد بوده باشــد .در این
صــورت نیــز بهتــر آن بوده اســت کــه شــاه را از این قضیــه آ گاه میکردنــد ،چون
آبــروی ســلطان در میان بوده اســت« .و اگر از بهر آن شــراب خویــش میآرند که
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 202
شــرابدار خاص شــراب بد میدهد او را مالش باید داد که "شــرابها همه نیک
بدو میسپارند ،چرا بد میدهد؟" تا این عذر برخیزد و این گستاخی که هر کس
1
در مجلس پادشاه شراب آرد نبود».
بزم نشــاط و شــراب در همۀ جشــنها و شــادیها و اعیاد در دربار غزنویان
زینتبخــش و گرمکننــده بوده اســت .خوانــش شــعر و نواختن موســیقی در بزم
شــراب از ضروریات بود .بســی از شاعرانی که در این مجالس به مدح سلطان و
یا وصف شراب پرداختهاند ،نواختهای عظیم نصیب شدهاند.
فردوســی نیز بزم شــراب و بخشــندگی ســلطان محمود در ایــن بزمها را طی
بیتهایی ستوده است .به عنوان مثال:
سپاه و دل و گنج و دستور هست
2
مهان رزم و بزم و میو سور هست
یا:
به رزم آمسان را خروشان کند
چو بزم آیدش گوهر افشان کند
به رزم اندرون ژندهپیل بالست
به بزم اندرون آمسان وفاست
چو در بزم رخشان شود جای اوی
3
مهی موج زر خیزد از پای اوی
و یا:
به بزم اندرون آمسان سخاست
4
به رزم اندرون ،تیزچنگ اژدهاست
مشش لصف
ناتساب ناریا ناهاش موسر و نایونزغ 203
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 204
از زبــان بونصــر مشــکان چنین نقــل میکند« :و از فطانت و زیرکی ســلطان یک
چیــز بگویــم ،چــون شــکار کرده آمــد و به شــراب بنشســت و در اثناء ســخن مرا
گفت" :بدین خدمت هیچ وقت نمیآمدی" ،گفتم" :زندگانی خداوند دراز باد،
بندگان را خدمت میباید کرد ".گفت" :نه چنان اســت که تو میگویی .از برای
ٔ
"اندیشــه حدیــث آمــدی و چنیــن چیزهــا بر من فوت نشــده و نمیشــود ".گفتم
خداوند به همه حال راست باشد" و بیش دم نزدم و آن روز و آن شب بگذشت
که شــرابخوردن او دو ســه روز برداشتی .دیگر روز که به خدمت رفتم وی هنوز
1
در نشاط شراب بود .مرا بنشاند و به شراب مشغول شدیم».
در میان امیران والیات رســم بر این بود که در بزم شــراب به یاد سلطان پیاله
میگرفتند .ابوالعباس خوارزمشــاه «چون به شــراب نشســتی آن روز بانامتر اولیا
و حشــم و ندیمان و فرزندان امیران که بر درگاه او بودند ،از ســامانیان و دیگران
بخواندی و فرمودی تا رسوالن را که از اطراف آمده بودندی به احترام بخواندندی
و بنشاندی .چون قدح سوم به دست گرفتی به پای خاستی بر یاد امیر محمود
و پس بنشستی و همۀ قوم بر پای میبودندی و یکانیکان را میفرمودی و زمین
بوسه میدادندی و میایستادندی تا همه فارغ شدندی».
2
سلطان محمود برای بزمهای شراب خویش اوقات مشخص و برنامۀ مرتبی
داشــته اســت ،چنــان کــه «در ماهی ســه نوبت شــراب خــوردی و هر نوبتی ســه
روز 3».او چنان که به دادن هدایا و عطایای گران در زمان نشاط و شراب مشهور
اســت ،پیش از نشســتن به بزم شــراب و پس از برخاســتن از آن بزم نیز صدقات
زیــادی بــر عــوام میداده اســت« .چــون عزم شــرابخوردن کــردی هزارهــزار درم
مشش لصف
ناتساب ناریا ناهاش موسر و نایونزغ 205
1
صدقه دادی و چون از شراب فارغ شدی هم چندان بدادی».
این بزم در زمان مســعود ،باشــکوهتر از زمان ســلطان محمود برگزار میشــد.
تــا جایی کــه حتی به یک هفته به طول میانجامید ،چنانکه در تاریخ شــاهان
ایران باســتان شــاهدیم .سلطان مســعود در ایــن بزمهــا صلههــا و هدایای گران
مــیداد و اطرافیــان خویش را با این بخشــشها مینواخت و خوش میداشــت.
«امیر بر خوان نشســت و ارکان دولت و اولیا و حشــم را فرود آوردند و به خوانها
بنشاندند و شاعران شعر خواندند ...و مطربان بر اثر ایشان زدن گرفتند و گفتن
و شــراب روان شــد ...و از خوان برخاســت ،هفت شــراب خورده و به سرای فرود
رفت و قوم را جمله باز گردانیدند و پس از این به یک هفته پیوسته شراب خورد
2
و بیشتر با ندیمان و مطربان را پنجاههزار درم فرمود»
غزنویان بزم شراب را به رسم دیرینۀ نیاکانشان در ایران باستان ،چنان گرامی
میداشــتند که هیچ چیزی جز جنگ نمیتوانســت مانع برگزاری این بزم شــود.
چنــان کــه این موضوع در پاســخ سلطان مســعود به خواجه میمندی ذکر شــده
اســت .سلطان مســعود زمانی که میخواست خواجه احمد بن حسن میمندی
را بــه وزارت خویــش بگمــارد ،میمندی برای قبول کردن این ســمت شــرطهای
گــران گذاشــته بــود« ،ســلطان گفــت" :خواجــه را بگــوی که مــن ٔ
همه شــغلهای
3
نشاط شراب و شکار و چوگان و جنگ»".
ِ خویش به تو خواهم سپرد مگر
بزم نشــاط و شــراب چنان که در باال یادآور شدیم در سفرها نیز برپا میشده
اســت تــا خســتگی و کســالت ســفر زدوده شــود .البتــه تــا آخــر مجلــس ادب و
تشریفات نگهداشته میشد و به اندازهای نمینوشیدند که خردشان زایل شود
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 206
و در محضــر پادشــاه بینزاکتــیای پدیدار شــود .بزم ســفر ترمذ یکــی از بهترین
نمونههــای برگــزاری بــزم شــراب ســاطین غزنه در ســفر اســت« .امیر به شــراب
بنشســت و کوتوال ترمــذ و ســرهنگان در رســیدند و حاجــب بــزرگ بلگاتگیــن
ایشــان را بــه نیــم تــرگ پیش خویــش بنشــاند ...امیــر بفرمود تــا قتلغ کوتــوال را با
بوالحســن بانصــر را که ســاخت زر داشــتند ،بنشــاندند و دیگران را بر
ِ خلعــت و
پای داشــتند .و همگان را کاســهای شراب دادند ،بخوردند و خدمت کردند....
1
و امیر تا نیمشب شراب خورد».
بدون شک بزرگترین و باشکوهترین بزم نشاط و شراب را در دودمان غزنوی
در زمــان سلطان مســعود شــاهدیم .بزمــی که هریک بــه اندازهای مینوشــند و از
دور خــارج میشــوند ،ولی سلطان مســعود با نوشــیدن بیســتوهفت ســاتگین
نیممنی ،هنوز بر جای است و خویش را از دست ندادهاست .ابوالفضل بیهقی
در ایــن بزم حضور داشــته و چشــمدید خویــش را در تاریخش بیان کردهاســت.
«امیر گفت" :بیتکلف باید که به دشــت آییم و شــراب به باغ پیروزی خوریم".
و بســیار شــراب آوردند .در ســاعت از میدان به باغ رفت و ساتگینها و قرابهها
تا پنجاه در میان ســرایچه بنهادند و ســاتگین روان ساختند .امیر گفت" :عدل
نــگاه داریــد و ســاتگینها برابر کنید تا ســتم نرود ".و پس روان کردند ســاتگینی
هر یک نیم من و نشــاط باال گرفت و مطربان آواز برآوردند .بوالحســن پنج بخورد
و به ششــم ســپر بیفکند و به ســاتگین هفتم از عقل بشــد و هشتم قذفش افتاد
و فراشــان بکشــیدندش .بوالعــاء طبیــب در پنجم ســر پیش کــرد و ببردندش.
ُ
خلیــل داود ده بخورد و ســیا بیروز نه ،و هــر دو را به کوی دیلمان بردند .بونعیم
دوازده بخــورد و بگریخــت و داود میمندی مســتان افتاد و مطربان و مضحکان
همه مســت شــدند و بگریختنــد .ماند ســلطان و خواجه عبدالــرزاق ،و خواجه
مشش لصف
ناتساب ناریا ناهاش موسر و نایونزغ 207
هــژده بخــورد و خدمــت کــرد رفتــن را و بــا امیر گفت" :بــس ،که اگر بیــش از این
دهند ادب و خرد از بنده دور کند" ،امیر بخندید و دســتوری داد و برخاســت و
ســخت به ادب بازگشــت .و امیر پس از این میخورد به نشــاط و بیستوهفت
ساتگین نیم منی تمام شد .برخاست و آب و طشت خواست و مصالی نماز ،
و دهان بشست و نماز پیشین بکرد و نماز دیگر کرد و چنان مینمود که گفتی
شــراب نخورده اســت و این همه به چشــم و دیدار من بود که بوالفضلم و امیر بر
پیل نشست و به کوشک رفت».
1
.1گیتی فالح رستاگر« ،آداب ،رسوم و تشریفات دربار غزنه از خالل تار�یخ بیهقی» ،ص .354
www.takbook.com
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 210
مشش لصف
ناتساب ناریا ناهاش موسر و نایونزغ 211
و بســیار جزع بود .ســه روز تعزیتی ملکانه به رســم داشــته آمد ،چنانکه همگان
1
بپسندیدند».
همینگونه رســم خلعتدادن ،رســم هدیه نثارکردن ،رسم بدرقه و استقبال،
رســم عروســی ،رســم اسپخواســتن بــرای کســی کــه تــازه بــه مقامــی گماشــته
شدهاست ،همه در زمان غزنویان به شیوۀ ایران باستان برگزار میشده است.
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 214
مشش لصف
ناتساب ناریا ناهاش موسر و نایونزغ 215
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 216
1
وی (محمود) بوده است».
محمــود نشســتن بــه جــای پــدر را حــق خویــش میدانــد ،چــون هــم بزرگتر
اســت و هم در فتوحات و اســتحکام مرزهای ایران در کنار پدر نقش برازندهای
داشته اســت .در آغــاز محمــود بــه بــرادر نامــه مینویســد و او را از راه شــفقت
نصیحت میکند که خزانۀ پدر را به باد ندهد و لشــکریان را بر خویش گســتاخ
نســازد .همچنان به اســماعیل مینویســد که در صورت حل مســالمتآمیز این
2
قضیه از سوی او ،حاضر است او را به قدرت شریک بسازد.
اما پس از سختســری اســماعیل و کوتاه نیامدن او ،محمود به غزنه لشــکر
میکشــد و به اطرافیان اســماعیل پیام میفرســتد که« :این کودک را بگویید که
3
ابلهی مکن که کار ملکداری کار تو نیست».
زمانیکه اســماعیل شکســت خورده و در قلعه پناه میبرد ،محمود ،عبداهلل
دبیــر را کــه دبیــر پــدرش بــود به ســوی محمــد میفرســتد و میگوید« :بــرو و این
جوانــک را بگــوی که بســیار با تــو گفتم 4»...بــه کار بردن لفظ کــودک و جوانک از
طرف ســلطان محمود به اســماعیل ،خود بیانگر کوچکبودن اسماعیل است.
به حدی که حتی در نظر محمود نمیآید و محمود او را رقیب خویش نمیداند
و میگوید که فرمانروایی کار کودکان نیست.
ّ
.1عزالدین ابن اثیر ،تار�یخ اکمل ،ج ،12ص /.5369ابن خلاکن نیز عین عبارات را از محمود نقل
میکنــد« :وآقل له :إن أبي لم يســتخلفک دوني إال لکونک کنت عنده وأنــا کنت بعيدة عنه ،ولو
ٔ ُ ٔ َ
أوقــف األمر على حضوري لفاتت مقاصده ».ابیالعباس ابن خلــانَ ،وفیات االعیان وانباء ا ِ
بناء
ّ
الزامن ،ج ،5ص .176
ََ
.2غیاثالدیــن خواندمیر ،حبیبالســیر ،ج ،2ص ./.374نیز :ابیالعباس ابــن خلاکن ،وفیات
ّ ّ ٔ ُ ٔ
بنــاء الــزامن ،ج ،5ص /.177 ،176نیــز :عزالدین ابن اثیر ،تار�یــخ اکمل ،ج ،12
االعیــان وانباء ا ِ
ص /.5369 ،5368نیز ناگه شود به خلیلاهلل خلیلی ،سلطنت غزنویان ،ص .19
.3محمد شباناکرهای ،مجمعاالنساب ،ص .46
.4هامن ،ص .46
www.takbook.com
مشش لصف
ناتساب ناریا ناهاش موسر و نایونزغ 217
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 218
غزنه ســرگرم باشــد .ســلطان محمود «پســر بزرگتر _ مســعود _ را با خود ببرد و هر
شهر که بگرفتی از عراق ،به وی سپردی ...و سلطان مسعود را در عراق بنشاند،
غــرض کــه از محمــد دور باشــد ..و ســلطان ،ســرای خــود و ممالــک خراســان و
هندوســتان و سیســتان و مکــران و کابــل و ُبســت و آن طــرف را بــه فرزنــد کهتــر
1
محمد گذاشته بود».
بــه همیــن دلیــل ،مســعود در زمان مــرگ پــدر در غزنه حضــور نــدارد« .و قام
باألمر من بعده ولده محمد بوصیة من أبیه ،و اجتمعت علیه الکلمة ،و غمرهم
2
بإنفاق االموال فیهم ،و کان أخوه أبو سعید مسعود غائبا».
ســلطان محمود هفــت پســر داشــت بــه نامهای مســعود ،اســماعیل ،نصر ،
ســلیمان ،ابراهیــم ،عبدالرشــید و محمــد 3.امــا از ایــن میــان پســر کوچکتــر
خــود محمــد را بــه جانشــینی خویــش منصوب کــرد .ســلطان در روز پنجشــنبه
بیستوســوم ماه ربیعاآلخر 421مهشــیدی درگذشــت ،4اما پیش از آن در بســتر
مرگ ،ســرِ محمد را در کنار گرفته و نصیحت میکند« :ای پســر بدان که هرچه
مــن خواهــم تــا تو از مســعود برگذری ،خــدای مســعود را میخواهد ...بایــد که با
مشش لصف
ناتساب ناریا ناهاش موسر و نایونزغ 219
مســعود طریــق مدارا پیش گیــری و هرچند توانی تحمل کــن و هرچه گوید قبول
1
کن ،که جملۀ جهان بندۀ مردی و زیرکی اویند».
ابوحنیفه اسکافی سلطان محمود را به فریدون تشبیه کرده و میگوید که او
قلمرو خود را مانند فریدون بین فرزندان خویش قسمت کرد:
چو راست گشت جهان بر امیرِ دین حممود
ز سومنات مهی گیر تا در ِ بلغار
جهات را چو فر یدون گرفت و قسمت کرد
ّ
2
که شاه ُبد چو فر یدون موفق اندر کار
فردوســی نیز بارها ســلطان محمود را به فریدون تشــبیه کرده و او را فریدون
زمان خوانده است:
بدانگه که ُبد سال پنجاهوهشت
نوانتر ُبدم ،چون جواین گذشت
خرویش شنیدم ز گییت بلند،
_ که اندیشه شد پیر و من یبگزند _
نامداران گردنکشان!
ِ که« :ای
که جست از فر یدون فرخ نشان؟
یدون بیداردل زنده شد؛
فر ِ
زمنی و زمان پیش او بنده شد
به داد و به خبشش گرفت این جهان
3
سرش برتر آمد ز شاهنشهان»
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 220
عیــن همیــن قضیــه برای بــار ســوم در زمان سلطان مســعود اتفــاق میافتد.
مســعود فرزنــد کوچــک خویش امیر سعید مردانشــاه را «بر میکشــید و در باب
تجمــل و غالمــان و آلت و حاشــیت و خدمــتکاران وی زیادتهــا میفرمود و
ّ ّ
عزوجل دیگر ،که مینمود که او را دوســتتر دارد .پدر دیگر خواســت و خدای
پادشــاهزاده به کودکی و جوانی گذشــته شــد ...و تخت ملک پس از پدر ،مودود
1
یافت».
زمانی که سلطان مســعود ،امیر مودود را به ســوی بلخ میفرستد و خود عازم
ُبســت میشود ،امیر سعید مردانشــاه را به نیابت به غزنین گذاشته و ادارۀ امور
را به او موکول میکند« :و امیر سعید را خلعتی فاخر راست کرده بودند ،بپوشید
و پیش آمد و ســلطان او را بنواخت و مثال داد تا به غزنین مقام کند به کوشــک
خواجۀ بزرگ ابوالعباس اســفراینی 2».و به دلیل کوچکبودنش ،سرهنگ بوعلی
کوتوال را به پیشکاری او میگمارد.
دلیل دیگر بر کوچکی امیر ســعید روایت داســتان عروســی اوســت با دختر
ســاالر بگتغــدی .زمانیکــه دختــر ســاالر بگتغــدی را به عقد ســعید مردانشــاه
درآوردند «سخت کودک بود مردانشاه ،چه سیزده ساله بود 3».امیر مسعود او را
4
سخت دوست داشت ،چون مادرش محتشم بود.
و آخریــن دلیــل بــرای کوچکبــودن ســعید مردانشــاه ایــن اســت کــه
سلطان مســعود در نامــهای کــه بــه خــان ترکســتان مینویســد ،چنانکــه قبًال در
زمان ســلطان محمود حرفش زده شــده بودهاســت ،دو تن از سرپوشیدگان حرم
او را بــه زنــی خویــش و فرزنــدش مــودود میخواهد و در ایــن نامه مــودود را فرزند
مشش لصف
ناتساب ناریا ناهاش موسر و نایونزغ 221
مهتر میخواند« .و یکی به نام فرزند ما ابوالفتح مودود دام تأییده که مهتر فرزند
1
ماست».
ایــن مبحــث را تــا همینجا پیــش رفتیم و بــرای پیشگیری از طوالنیشــدن
بحــث بــه همین اندازه کفایــت میکنیم .در حالی که ممکن اســت این روند در
خانوادۀ غزنوی ادامه یافته باشــد و ادامۀ این موضوع فرصت بیشــتری میطلبد
و ریزنگری و بیرو نکشیدن مطلب از جزئیات ذکر شده در تواریخ.
چــه جالب اســت نهادینهشــدن این آیین ایران باســتان در میــان غزنویان و
شــگفتانگیز اســت بیســرانجامی همۀ این ولیعهدان کوچک که درســت به
سرنوشت ایرج دچار شدند.
فصل هفتم
پارسیگرایی غزنویان
www.takbook.com
www.takbook.com
زبــان دربــار غزنویــان از آغــاز تا آخر پارســی بود .آنان خود به زبان فارســی ســخن
میگفتند ،مینبشــتند ،میسرودند و دیگران را نیز به این مهم تشویق و ترغیب
میکردنــد .ایــن تشــویقها و ترغیبهــا بــا گردکردن اهــل فضــل و ادب و هنر در
پایتخــت و شــهریه بســتن بــه آنــان و همچنــان پخــش و نشــر آثارشــان و صله و
انعام دادنهای بس بزرگ و سخاوتمندانه کامًال آشکار و مبرهن است.
امیــر ســبکتگین کــه بــا الگوگیــری از تشــکیالت اداری ســامانیان تهــداب
یــک دولــت جدیــد را در غزنه میگــذارد ،اســاس آن را بر زبان فارســی و فرهنگ
آریایــی اســتوار میکنــد« .غزنویــان را دســتپرورد آن خانــدان و تربیت ٔ
یافتــه آن
دوران میدانند ،و رشــد و بالندگی زبان فارســی و کثرت شــاعران را در دستگاه
غزنویــان ٔ
ادامه حرکت دوران ســامانی ،با ایــن توجه که امکانات مالی و قدرت و
1
شکوهشان بیشتر از سامانیان بود».
امیر سبکتگین از همان ابتدا امور مملکت خویش را به دست دبیر رسائل
و وزیر باکفایتی چون ابوالفتح ُبستی دبیر و شاعر نامدار زبان فارسی میسپارد.
او همچنــان در زمــان حیات خودش ،دبیر نامدار فارســیزبان ابوالعباس فضل
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 226
بن احمد اسفراینی را از امیر نوح سامانی برای فرزندش محمود _ که در آن زمان
سپاهساالر خراسان بود _ خواسته و تدبیر امور محمود را در حکومتداری به او
سپرد« .وزیر ابوالعباس فضل بن احمد ،ابتدا دبیر فائق بود و پس از آن صاحب
بریــد ســامانیان در مــرو گردید .ســبکتگین او را از امیر نوح خواســت تا کارهای
ســلطان محمود را به او بســپارد ...او کســی بود که دستور داد تا نامهها را همه به
1
فارسی نوشتند».
پــس از ایــن کــه ســلطان محمود بــه جــای پــدر بــر اریکــۀ قــدرت تکیــه
میزنــد اســفراینی را منصــب وزارت میدهــد و ســالهای نخســت ســلطنت
ســلطان محمود به تدبیر این وزیر پارســیزبان و پارســیگرا آراســته میشود« .در
دربــار محمــود غزنــوی و پســرش مســعود ،زبان فارســی زبان رســمی دولــت بود و
احکام خلیفه [خلیفۀ عباسی] در آنجا به فارسی ترجمه میشد و خود محمود
نیــز دســتور مــیداد اســنادی را کــه میخواهنــد بــرای بغــداد بفرســتند ،ابتدا به
ً
2
فارسی تدوین نموده بعدا به عربی ترجمه کنند».
بــا وجود اینکه اکثر شــاهان غزنه بــه زبان و ادبیات تازی مســلط بودند 3باز
هــم بــه دبیران خویش دســتور میدادند تا نامههایی را که از بغداد میرســید ،به
پارســی ترجمه کرده و بخوانند« .بونصر مشــکان نامه بخواند و به پارســی ترجمه
کــرد 4».و همچنــان وقتــی میخواســتند بــه نامۀ خلیفه پاســخ بدهند ،نخســت
آن را بــه پارســی مینگاشــتند ،بعــد بــه تازی بــر میگرداندند« .نســخت بیعت و
سوگندنامه را استاد من به پارسی کرده بود 5».نسخۀ پارسی را در دیوان به عنوان
متفه لصف
نایونزغ ییارگیسراپ 227
ً
این خود نشــاندهندۀ تأ کید غزنویان به زبان پارســی اســت .وگرنه اگر واقعا
غزنویــان تــرک بودنــد و به زبــان ،ادبیات و فرهنــگ ایرانی اهمیت قایــل نبودند،
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 228
.1خانان ترکســتان از خاندانــی بودنــد کــه در توار�یخ به نامهــای قراخانیان ،ایلــک خانیان و
آل افراسیاب معروف اند.
.2جالل متینی« ،زبان افرســی و حکومتهای تراکن» ،ایرانشناســی ،ســال پنجم ،شــاره ،19
تهران ،بنیاد ایرانشناسی ،1372 ،ص .599 ،598
www.takbook.com
متفه لصف
نایونزغ ییارگیسراپ 229
ٔ
عالقه غزنویان به زبان فارسی ،این خانواده را با حاال با در نظرداشت توجه و
ترکان صفوی در این امر مقایســه میکنیم .پیش از به قدرت رســیدن صفویان،
تنها زبان رسمی و همگانی ایران غربی فارسی بود ،اما با تشکیل حکومت ترکان
صفــوی ،زبــان ترکــی به عنوان زبان رســمی حکومت اعالم شــد و آهستهآهســته
دامنــۀ زبــان فارســی در قلمرو این خاندان تنگتر شــد ،به حدی کــه حتی زبان
فارســی در برخی از شــهرها ،با نفوذ گســتردۀ این خاندان در آن شــهرها ،کامًال از
میان رفت و جای خود را به زبان ترکی خالی کرد« .نقش دربار صفویه را در رواج
ٔ
لهجه ایرانی آذری در آن ســامان کامل زبان ترکی در آذربایجان و فراموششــدن
نباید نادیده گرفت ،چه با آن که شاه اسماعیل و فرزندانش فارسی میدانستند
و به فارســی شــعر میســاخته و کتاب مینوشــتهاند ،ولی زبان ارتباطی شــاهان
با قزلباشــان و اطرافیان خود ،خواهوناخواه ترکی بود و تصمیمهای مرشــد کامل
تنها میتوانست به معاضدت زبان ترکی به پیروان و سپاهیان ترکزبان او ابالغ
شود و همین امر به خودی خود باعث شد که زبان ترکی به صورت زبان درباری
صفوی درآید و تا آخر به همان حال بماند .و در نتیجه زبان ترکی آذربایجانی از
2 ٔ
لهجه ایرانی آذری گردیده است». آن دوره تا کنون جایگزین
همچنان شــهر تبریز که از قدیماالیام فارســیزبانان در آن سکونت داشتند،
پس از تسلط صفویان به واسطۀ سیاستهای ترکگرایانه و فارسیستیزانۀ آنان
به یک شــهر تمام ترکی تبدیل شــد .این سیاست ترکگرایی و پارسیستیزی در
دربار صفوی به حدی است که وقتی محمود هوتکی بر صفویان غالب میشود
و اصفهان را در دست میگیرد و زبان فارسی را زبان دربار اعالم میکند ،رفیقی
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 230
.1به نقل از محمدحسین یمین ،افغانستان تاریخی ،اکبل ،کتاب ،1380 ،ص .20
.2جالل متینی« ،زبان افرسی و حکومتهای تراکن» ،ص .608
www.takbook.com
متفه لصف
نایونزغ ییارگیسراپ 231
وزیرمشــاور دربــار قراخانیــان (آل افراســیاب) اســت .او ایــن اثــر را بــه تمغــاچ
بغرا خان ابوعلی حسن بن سلیمان ارسالن قراخانی تقدیم کرده است .موضوع
اصلی این کتاب نقش سیاســتگذاری و فرمانروایی در ســعادت انسان است
و در 6645بیت به زبان ترکی به رشتۀ نظم کشیده شده است 2.نقل قول فراوان
از شاعران ترک در دیوان قوتاد غوبیلیک نشان میدهد که پیش از یوسف خان
حاجب نیز شــاعران چیرهدســتی در زبان ترکی بوده اند و دیوانهایی از آنان به
این زبان وجود داشته است.
شیخ محمود کاشــغری( 3محمود بن حســین بن محمد کاشغری) صاحب
.1یوسف خان حاجب بالســاغونلو در سال 410ه 398 /. خ 1020 /.م ،در شهر بالساغون نزدیک
اکشغر زاده شد و در اکشغر رخ در نقاب خاک کشید .سال درگذشت او روشن نیست.
.2این کتاب در ســال 1394خورشــیدی به اهتامم ،تدوین و برگردان م .کریمی از سوی نشر اختر
در تبریز به سه زبان ترکی ،آذری و افرسی در دو جلد منتشر شد.
.3محمود اکشغری در اواخر قرن چهارم مهشیدی (حدود سال 380ه 369 /. خ 990 /.م) در کنار
کول شهر برسخان به دنیا آمده اســت .در آن هناگم پدرش حسین حاکم این شهر دریاچۀ ایســغ ِ
بود .او در سال 477ه 463 /. خ 1084 /.م ،در زاداگهش درگذشته است.
www.takbook.com
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 232
دیوان لغات الترک همشــهری و هم زمان یوســف خان بالساغونلو است .دیوان
لغــات التــرک بــه ترکی _ عربی ،شــامل موضوعاتی چــون تاریخ ،فرهنــگ ،زبان و
جهانبینــی اقــوام ترکتبار در قرن یازدهم میالدی اســت .نســخهای که اکنون از
این کتاب موجود است متعلق به سال 664ه 644 /. خ 1265 /.م ،است که از
روی نسخۀ دستنویس خود کاشغری کتابت شده است 1.کاشغری این کتاب
را به المقتدیباهلل خلیفۀ عباسی تقدیم کرده است .دومین اثر کاشغری دستور
زبــان ترکی اســت به نام جواهــر النحو فی لغت الترک که اکنون مثل بســیاری از
کتابهای دیگر در دسترس نیست.
در آغاز قرن بیســتم میالدی اکتشــافاتی از سوی دولتهای روسیه ،آلمان و
فرانســه در منطقــۀ تورفان 2ترکســتان صــورت میگیرد و در نتیجۀ آن متون بســیار
کهنی به زبانهای مانوی و ترکی به دست میآید .ضمن کاغذپارههای مجزا در
علــم نجــوم و هیئــت ،کتابی نیز به زبان ترکی پیدا میشــود کــه در مورد اعتراف
بــه گنــاه در دیــن مانی اســت .ایــن کتاب توســط اورل اســتاین باستانشــناس
مجارستانی کشف میشود.
بــا توجــه به مطالــب فوق ،ایــراد ضعیفبودن زبــان ترکی در زمــان غزنویان و
موجــود نبــودن ظرفیت خلق آثار ادبی و علمــی در آن و روآوردن غزنویان از روی
مجبوری به زبان فارسی مردود است ،زیرا زبانی که در قرن پنجم هجری توانایی
آفرینش آثاری به عظمت قوتاد غوبیلیک ،لغات الترک و جواهر النحو فی لغت
التــرک را دارد ،میتوانســته اســت کــه به عنــوان زبان رســمی دربار درآیــد ،چنان
.1این کتاب دو بار در تهران بازنویســی و چاپ شــده اســت ،باری توســط دبیر سیاقی و بار دیگر
توسط صدیق هریک.
ُ
.2شــهر «تورافن» یا «ترافن» در شرق «سینکیانگ» یعنی ترکستان شرقی در کشور کنونی چین
واقع اســت .این منطقه در گذشــته به نام اکشغرســتان معروف بوده و همراه با دیگر شــهرهای
ورارود مربوط قلمرو قراخانیان میشده است.
www.takbook.com
متفه لصف
نایونزغ ییارگیسراپ 233
کــه عمًال زبــان دربار خانان مقتدر ترکســتان بوده اســت .چنان که اشــاره کردیم
یوسف حاجب در دیوان خویش از بسیاری از شاعران ترک صاحب دیوان نقل
قول کرده اســت و این نشــان میدهد که زبان ترکی پیش از او زبان آفرینشهای
ادبی بوده اســت ،چنان که این نکته را مکشــوفات تورفان تأیید میکند و نشان
میدهــد که در زمانهای قدیمتر از قراخانیان زبان ترکی توانایی خلق آثار دینی
و نجومی را در دامن خود داشته است.
مگــر قــدرت غزنویــان از ایلکخانیــان کمتــر بــود که بــه زور زبان ترکــی را در
مملکــت خویش رســمیت میبخشــیدند؟ یا از ترکان صفــوی کمتر بود که زبان
فارســی را برمیانداختند و زبان ترکی را جاگزین آن میکردند؟ اگر نه در تمامی
مملکــت ،حــد اقل در دربار خودشــان که این فرصت و توانایی را داشــتند .این
پارســیگرایی و عالقه به زبان و فرهنگ آریایی اســت که غزنویان را برای رشــد و
بالندگی این زبان و فرهنگ به خدمت میگیرد.
پارســیگرایی ســلطان محمود به حدی بود که حتی ترکانی را که در دربار او
حضور داشتند نیز به پارسیگویی وا میداشت یا به عبارت دیگر از میان ترکان
کسانی را به دربار راه میداد که پارسیگوی بودند یعنی با خواندن و نوشتن زبان
پارسی آشنا بودند و میتوانستند به این زبان ،فصیح سخن بگویند .سیرالملوک
داســتانی را در این مورد به شــرح ذیل نقل میکند« :زنی بود ترکزاده و نویســنده
و خواننده و زباندان و شیرینســخن و پیوســته در ســرای حرم محمود آمدی و
بــا محمــود ســخن گفتی و طیبــت و بازی کــردی و پیش او دفترهــا و حکایات
1
پارسی خواندی».
نکتۀ دیگر پارســیدانی بخش هندوان لشــکر غزنه اســت که به زبان پارسی
آشــنا شــده و آهستهآهســته بــه ایــن زبان مســلط شــدند .وقتی سلطان مســعود
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 234
در ســال ۴۲۴مهشــیدی بــه فکــر فرونشــاندن فتنــهای کــه احمــد ینالتگیــن در
هندوســتان بــه پــا کرده ،میافتد ،شــخصی را از هندوان بر ایــن کار نامزد کرده و
این مهم را به او میســپارد .نام آن شــخص تلک است و معروف به تلک هندو .
یکــی از دالیــل انتخــاب تلــک ،به غیــر از هندو بودن و آشــناییاش بــا منطقه و
همچنــان شــجاعت ،ایــن اســت کــه« :زبانــی فصیــح داشــت و خطــی نیکو به
هندوی و فارسی» مینوشت.
1
پــس از ســلطان محمود ،زبــان پارســی بیش از هفتصد ســال زبان رســمی
شــبهقاره بود ،تا اینکه کمپنی هند شــرقی (انگلیســیها) ســخنگفتن و نوشتن
را بــه آن در ادارات دولتــی ممنــوع اعــام کــرد و پــس از مدتــی زبان انگلیســی را
جاگزین آن ســاخت .حکومتهای بعدی در شــبهقاره ،به ویژه گورکانیان که به
پارسیگرایی و ادبیاتپروری شهرهاند ،همۀشان این شهرت را مدیون سالطین
غزنــه انــد .انتقال مرکزیــت زبان پارســی از غزنه به هندوســتان و تجمــع آن همه
شــاعر و اهل فضل و هنر را در هند و نبشتهشــدن آن همه کتاب _ ،که هنوز هم
کتابخانههــای هند پر اســت از نســخههای خطی زبان پارســی _ و شــکلگیری
سبک هندی در ادبیات پارسی را مدیون سالطین غزنه هستیم.
غزنویــان را بــه ترک بــودن متهم میکنیم ،ولــی همین غزنویــان «زبانی را که...
2
به عنوان زبان فرهنگی در این سرزمین [هندوستان] آورد ،زبان فارسی بود».
ســخن آخر این که «ما در بقا و شــکوفایی فرهنگ و ادبیات پارســی ،مرهون
3
زحمات و فرهنگدوستی سلطان محمود غزنوی هستیم».
متفه لصف
نایونزغ ییارگیسراپ 235
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 236
متفه لصف
نایونزغ ییارگیسراپ 237
ّ ّ ّ .۳
حرۀ ختلی خواهر سلطان محمود به برادرزادهاش مسعود ملطفۀ
در زمــان درگذشــت ســلطان محمود ،مســعود در غزنــه حضــور نداشــته اســت
و در اصفهــان ســرگرم آمادگیگرفتــن بــرای حمله به بغــداد بوده اســت .بنابراین
ختلــی کــه مســعود را بر تخت ســلطنت بر محمــد ترجیح میداده اســت، حرۀ ّ
پنهانــی ّ
ملطفــهای بــه مســعود نوشــته و او را از مــرگ پــدر آ گاهــی داده و به غزنه
فــرا میخوانــد .توانایــی حرۀ ختلــی را در دبیری و تســلط او را بر ادبیات فارســی
ملطفههــا حاوی مطالب ملطفــه میتــوان دریافــت .از آن جایی که ّ
از روی ایــن ّ
فوقالعاده ّ
ســریاند در کاغذپارۀ اندک ،بایستی توسط شخص فرستنده نوشته
میشد تا شخص دومی به محتوای آن پی نبرد .حتی پیکی که وظیفۀ رساندن
آن را به صورت پنهانی داشــت نیز از متن ّ
ملطفه آ گاه نمیشــد .گذشــته از این،
مجال اندکــی کــه بــرای ســخن گفتــن در ّ
ملطفــه میســر اســت ،میتوانــد معیــار
خوبی باشــد برای شــناختن توانایی و دانش نویسنده .حرۀ ختلی در آن بخشی
از ّ
ملطفــه کــه مســعود را به هرچه زودتر آمدن به ســمت غزنــه ترغیب میکند ،در
حقیقت در کنار فصاحت کالم و تسلط در دانش دبیری ،زیرکی ،دوراندیشی و
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 238
متفه لصف
نایونزغ ییارگیسراپ 239
ا کنون میرفت بیشتر به حشمت پدر بود و چون خبر مرگ وی آشکارا گردد،
َ
کارها از لونی دیگر گردد .و اصل غزنین اســت و آنگاه خراســان و دیگر همه
فرع است .تا آنچه نبشتم نیکو اندیشه کند و سخت به تعجیل بسیج آمدن
کنــد تــا این تخت ُملک و مــا ضایع نمانیم و به زودی قاصــدان را بازگرداند
که عمت چشم به راه دارد و هرچه اینجا رود سوی وی نبشته میآید».
1
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 240
سلطان مســعود موافقت کرده و او را رخصت میدهد« .خواجه جواب باز داد و
گفت" :فرمانبردارم ،بازگردم و مواضعه بنویســم تا فردا بر رای عالی عرضه کنند
و آن را جوابهــا باشــد بــه ّ
خــط عالــی و بــه توقیــع ٔ
موکد گــردد" ،مــا بیامدیم و با
سلطان بگفتیم ،گفت" :نیک باشد ،فردا باید که از این کارها فارغ شده باشید".
دیگر روز خواجه بیامد و رسم خدمت به جای آورد و چون بازگشت سلطان مرا
[ابونصــر مشــکان] پیغام داد بدو کــه "مواضعه آوردهای؟" گفــت" :آوردهام" و به
خط خود من داد ،من مواضعه پیش بردم ،برخواند و جوابهای آن را سلطان به ّ
1 نوشت و به توقیع ٔ
موکد کرد».
بیهقــی نیــز پاســخدادن مواضعههــای خواجــه میمنــدی را به خــط و توقیع
خــود سلطان مســعود میدانــد« .امیــر دویــت و کاغــذ خواســت و یکیک باب
از مواضعــه را جــواب نبشــت بــه خــط خویــش و توقیع کــرد و در زیر آن ســوگند
2
بخورد».
چــون متــن ایــن مواضعههــا و پاســخهای آن یــک انــدازه طوالنی اســت ،آن
را در بخــش پیوســتها در پایــان کتــاب بــا عنــوان (پیوســت )۲درج میکنیــم.
ٔ
صفحه )502 (ر .ک.
تا هناگمی که درگذشــت ،مطابق این مواضعه و سوگندنامه عمل میکرد .سیفالدین حاجی بن
نظام عقیلی ،آثارالوزرا ،ص .186
.1ابوالفضل بیهقی ،تار�یخ بیهقی (تار�یخ مسعودی) ،ص .180
.2هامن ،ص .168 ،167
www.takbook.com
فصل هشتم
دانشدوستی و ادبپروری غزنویان
www.takbook.com
www.takbook.com
.1بیتــی از شــمسالدین صاحبدیوان جوینی در مــدح ســلطان محمود غزنــوی .بــه نقل از
ناصرالدین منشی کرامنی ،نسائماالسحار من لطائماالخبار (در تار�یخ وزرا) ،ص .103
.2دولتشاه سمرقندی ،تذکرةالشعرا ،ص .44
www.takbook.com
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 244
بر اثر این توجه و لطف نشاندادن شاهان غزنه است که هر اهل فضلی که
سرش به تنش میارزد ،از هر جانبی روی به قبلۀ مقصود آن زمان (غزنه) میآورد.
ٔ
«سلســله غزنــوی به لحــاظ فرهنگی یکــی از درخشــانترین ادوار تاریخ ادبیات
ایران اســت .در این دوره شــعر و ادب به اوج رونق و ترقی خود رســید و گواه این
مدعا کثرت شــعرا ،نویســندگان ،فضال و کتابها و رســاالت و دیوانهای شعرا
اســت .زیرا پادشــاهان آن سلســله چون سلطان محمود و مســعود میکوشیدند
همانطــور کــه پایتخــت آنها غزنــه (غزنین) از لحــاظ معماری و هنــر و تجمل و
تشــریفات ســرآمد بــود ،بــه لحاظ وجــود علمــا و ادبا و فضــا یا به عبــارت دیگر
فرهنگی نیز دارای جالل و شــکوه باشــد .از این رو آنان در ترویج ادب فارســی و
2
فرهنگ ایرانی کوشیدند».
سخن گفتن از ستارهشناس و ریاضیدان بیبدیلی چون ابوریحان بیرونی،
ّ
ابومحامد محمد الزکی غزنوی و امثالشــان صحبت را به درازا خواهد کشــید..
بنابر این به ذکر کلیاتی از دانشهای دیگر و پرداختن مفصلتر به شعردوستی
و ادبپــروری بســنده خواهیــم کرد« .محمود و مســعود هر دو ...بــر آن بودند که
دربارشــان نیــز باید آراســته به بزرگان فضل و هنر زمانه باشــد 3».امــا از میان این
اهل فضل و هنر «شعرا را بر جملۀ علما فضل نهادی و عطاهای ایشان زیادت
دادی 4».این شعردوستی و فرهنگپروری نه تنها ورد زبانشان بود ،بل تا نهایت
توانــی کــه داشــتند ،در میــدان عمــل نیز ثابــت میکردنــد« .و چنــدان وقفها و
.1نظامی عروضی ســمرقندی ،چهار مقاله ،نوشتهشده در قرن ششم ،به تصحیح محمد قزوینی،
محمد معین ،لیدن ۱۳۲۷ ،ه ،. ص .44 ِ به کوشش
سسه فرهنگی اهل قلم ،۱۳۸۱ ،ص .23مو ٔ .2نادره جاللی ،سرگذشت غزنویان ،تهرانٔ ،
.3ریچارد نلسون فرای ،تار�یخ ایران از اسالم تا سالجقه (تار�یخ ایران کمبر�یج) ،ج ،4ص .160
.4محمد شباناکرهای ،مجمعاالنساب ،ص .69
www.takbook.com
متشه لصف
نایونزغ یرورپبدا و یتسودشناد 245
1
ادرارات بر اهل علم و محترفه و اهل استحقاق کردهبود که آن را اندازه نبود».
امیــر ســبکتگین بنیانگــذار حکومــت غزنویــان کــه از یــک ســو مشــغول
محکمکــردن پایههــای حکومــت بــود و از ســوی دیگــر بــرای تأمین امنیــت باید
همواره با شورشیان و امرای محلی اطراف خود در جنگ و جدال به سر میبرد،
بــا همــۀ ایــن گرفتار یها هرگــز از ادبیات و هنــر و دانش غافل نشــد و آن چنان
که بایســته و شایســته بود به اهل فضل و ادب و دانش رســیدگی میکرد و برای
رشد و اعتالی زبان پارسی و فرهنگ آریایی همواره میکوشید« .این امیر و وزیر
وی ابوالعبــاس فضــل بــن احمداالســفراینی (وفات در ســال )۴۰۴کــه به وزارت
ســلطان محمود نیز رســیده است در پرورش شــعرا و فضالء سعی بلیغ داشتند
و همواره جمعی از شــعرا از آن جمله ابوالحســن علی بهرامی سرخســی در دربار
او میزیستند».
2
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 246
آســتان دولتآشــیان اگر خواهند مثل ایــن منزلی توانند ســاخت .الیق به حال
ســاطین بااســتقالل آن اســت که به عمارت منزلی بپردازند که دیگران از تعمیر
امثال آن عاجز آیند ».و چون ســلطان محمود از حقیقت این ســخن استفســار
نمــود ،امیــر ناصرالدیــن فرمود کــه «در زمیــن دل اهل علــم و ارباب فضل ،نهال
انعــام و احســان بنشــان تــا عاجًال بــه اقتناء ٔ
ثمره مقصــود فایز گــردی و آجًال ذکر
جمیل تو بر صحایف روزگار پایدار بماند».
1
متشه لصف
نایونزغ یرورپبدا و یتسودشناد 247
پــس از درگذشــت امیر ســبکتگین ،ســلطان محمود به تخت پــدر تکیه زد
و راه و رســم پــدر پیــش گرفــت و در دانشدوســتی و ادبپــروی گــوی ســبقت
از پیشــنیان و آینــدگان ربــود 1.ســیرالملوک ســلطان محمود را به دانشدوســتی
2
میستاید.
عبدالجبــار عتبــی در همــان ســالهای آغازیــن فرمانروایــی غزنویــان کــه
خورشــید جهانگیــری آنــان در حال طلــوع بود ،بنا بر شــناخت ژرفی کــه از این
خاندان داشــت پیشبینــی کــرده بــود که «از ایشــان جــز نیکنامــی و خیرات و
َ ّ
مبــرات و آیین داد و بخشــش و بخشــایش بــاز نماند ...دوم آن کــه قدر اهل هنر
3
بشناسد».
سالها پس از این پیشبینی عتبی ،فردوسی این سخن او را تأیید میکند:
از او دیدم اندر جهان نام نیک
4
به گییت ورا باد فرجام نیک
فردوســی طــی بیتهایــی دانشدوســتی ،ادبپــروری و بــذل و بخشــش
سلطان محمود را در قبال شاعران و اهالی فضل و هنر ،میستاید:
به بار آورد شاخ دین و خرد
5
گمانش به دانش خرد پرورد
در بیــت مزبــور ،فردوســی ســلطان محمود را بــه خردمنــدی و دیــنداری و
دانشپروری ســتوده اســت و در دو بیت زیر او را به دادگری ،هنرپروری و بذل
و بخشــش در قبال اهالی دانش و هنر و ادب میســتاید .در حقیقت فردوســی
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 248
متشه لصف
نایونزغ یرورپبدا و یتسودشناد 249
.1بایسنغر میرزا« ،دیباچۀ شاهنامۀ بایسنغری (مقدمۀ چهارم شاهنامه)» ،ص .373
.2استانلی لینپول ،طبقات سالطین اسالم ،ص .258
.3خلیلاهلل خلیلی ،سلطنت غزنویان ،ص .275
.4عباس پرویز ،تار�یخ دیالمه و غزنویان ،ص .303
www.takbook.com
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 250
فاخــر و جوایــز َســنی فرمــودی 1».تــا جایــی کــه چندیــن بــار پیــش آمده بــود که
ســلطان محمود شــاعری را به خاطر یک شعر ،یک پیلوار درم عطا کردهاست.
«امیــر [محمود] شــاعرانی را کــه بیگانهتر بودنــد ،بیســتهزار درم فرمود و علوی
زینبی را پنجاههزار درم بر پیلی به خانۀ او بردند و عنصری را هزار دینار دادند».
2
این شعردوســتی و هنرپروری تا جایی اســت که حتی شــاعران هندو نیز از
بخشــندگی و سخاوت ایشــان بینصیب نماندهاند .نندا یکی از کسانی است
کــه بــر بخشــی از هنــد حکومــت دارد و مقر اســتقرارش قلعهای اســت ســخت
مســتحکم و تســخیرناپذیر .وقتــی میبینــد کــه توســط لشــکر ســلطان محمود
ُ
محاصره شدهاست و در ش ُرف سقوط قرار دارد ،طرح صلح میریزد و با قریحۀ
سرشــاری کــه داشتهاســت ،شــعری در مدح محمود میســراید به زبــان هندی.
«امیــر محمــود رحمــهاهلل فرمود تا آن شــعر را بر هم ه شــعرای هندوان و پارســیان
و تازیــان عرضه کردند ،همه پســندیدند و گفتند :ســخن از ایــن بلیغتر و بلندتر
نتوان گفت .و امیر محمود بدان افتخار کرد و فرمود تا منشــوری نوشــتند نندا را
به امارت پانزده قلعه و به نزدیک او فرســتادند .گفت" :این صلۀ آن شــعر اســت
3
که از بهر ما گفتی" و با آن بسیار چیز فرستاد از ظرایف و جواهر و خلعتها».
چنان که قبًال متذکر شــدیم آوازۀ دانشدوستی و ادبپروری و فضلپروری
غزنویان به هر گوشه و کنار پیچیده بود و اهالی دانش و ادب و صاحبان فضل و
هنر از والیات و سرزمینهای دیگر به سوی غزنه رو آورده و ترک مقام میگفتند.
تــا جایــی که حتــی فرمانروایانــی که در همســایگی غزنویان به ســر میبردند و به
غزنه خراج میپرداختند ،برای حفظ آبرو و عزتشان مجبور میشدند به شاعران
متشه لصف
نایونزغ یرورپبدا و یتسودشناد 251
فضل والیــت خویش ،مقرری معین کنند و یــا برای آنان در
ِ و صاحبــان دانــش و
دولــت خویش شــغلی دســت و پا کنند تــا از فرار آنان از سرزمینشــان به ســوی
غزنــه پیشگیــری کــرده باشــند و بــا ایــن کار شــأن و آبــروی خویــش را نیز حفظ
کــرده باشــند .در لهجۀ بلخیان ضربالمثلی اســت که «خربــوزه از خربوزه رنگ
میگیــرد ».ایــن ضربالمثــل مصــداق غزنویــان و همسایگانشــان اســت در امر
دانشدوستی و ادبپروری.
یکــی از ایــن دولتهایی که در همســایگی غزنویان بوده اســت و ســاالنه به
غزنه باج و خراج میپرداخته اســت ،دولت دیلمیان بوده اســت .این خاندان،
چنــان کــه منابع نشــان میدهد ،در آغاز امر توجه چندانی به پاسداشــت مقام
اهــل دانــش و فضل و پــرورش ادبیــات و فرهنگ نداشــتهاند ،اما همســایگی با
سلطنت مقتدری چون غزنویان آنان را به این مهم واداشته و ترغیب میکند.
ســیرالملوک داســتانی در ایــن مــورد نقــل میکند کــه صاحبان فضــل و هنر
و دانــش و ادب در قلمــرو دیلمیــان از بیتوجهــی دیلمیــان بــه آنــان بــه جــان
رســیده بودند تــا جایــی کــه نمیتوانســتند از بــیکاری حتــی نفقۀ روزانــۀ خود و
خانوادۀشــان را تأمیــن کننــد .بنابرایــن گــروه بزرگــی از ایــن اشــخاص عــزم دربار
غزنین کردند .چون فخرالدوله از این قضیه آ گاه شد به خود لرزید و دستور داد
تــا بــه هر شــیوهای که میشــود آنان را از رفتن بــه غزنه منصرف کنند ،یا برایشــان
کاری در این دولت دســت و پا کنند و یا مقرر یای برایشــان تعیین کنند تا آنان
را از این ســفر باز دارند .چون فخرالدوله دانســت که سفر آنان بحث را حیثیتی
خواهند کرد و آبروی دولت دیلیمان در گرو این ســفر اســت ،بنابراین به طریقی
دل آن گروه را به دست آورد و پس از آن نیز متوجه احوال شاعران و دانشمندان
در سرزمین خویش بودند .بهتر است تفصیل ماجرا را از قلم خواجه نظامالملک
با هم مرور کنیم« :اتفاق چنان افتاد که در آخر عهد فخرالدوله بریدان داشتند،
www.takbook.com
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 252
یــک روز گفتنــد" :هــر روز بــا مــداد ســی چهل کــس از شــهر بیــرون میآینــد و بر
ایــن دیــده [دیدهبــان ،بلنــدی کــوه] میشــوند [میروند] و تــا آفتاب زرد بــر آنجا
میباشــند .آنگاه فرود میآیند و در شــهر میپراگنند و اگر کســی از ایشان پرسد
کــه شــما هــر روز بر این دیده بــه چه کار میشــوید؟ گویند به تماشــا" فخرالدوله
فرمــود کــه "برویــد و ایشــان را پیــش مــن آرید و هــر چه با ایشــان ببینیــد بیارید".
قومــی از مقیمــان درگاه برفتند و بر آن کوه شــدند .زیر دیده _ بردیده نتوانســتند
شــد _ آواز دادند تا آن جماعت بشــنیدند .فرو نگریستند .حاجب فخرالدوله را
دیدند با قومی از حواشی .نردبان فرو گذاشتند تا آن گروه بر آمدند .نگاه کردند،
شــطرنجی دیدند گســتریده و نردی و دوات و قلم و کاغذ و ســفرههای نان و دو
ســبوی آب و کــوزهای و کوخی بازافگنده .گفت "برخیزید که فخرالدوله شــما را
در
وکیل ِ
صاحــب در [یعنی ِ
ِ میخوانــد ".ایشــان را برد تا پیش فخرالدوله .قضا را
غزنین] پیش فخرالدوله نشســته بود .فخرالدوله از ایشــان پرســید که "شــما چه
قومیــد و بــه چه کار هر روز بــر این دیده میشــوید؟" گفتند" :به تماشــا ".گفت:
"تماشــا روزی و دو و ده باشــد .مدتهاست که شــما هر روز این کار میدارید.
راســت بگویید ".ایشــان گفتند" :بر ملک و بر همه کس پوشــیده نیســت که ما
نــه دزدیــم و نــه خونــی ،و نــه زن کســی را فریفتهایــم و نه فرزنــد و غالم کســی را از
راه ببردهایــم ،و نــه هرگز روزی کســی از ما به ســبب محالــی و رنجی پیش ملک
بــه گله آمده اســت .اگر ملــک ما را به جان امان دهد بگوییــم که ما چه قومیم".
فخرالدوله گفت" :شما را امان دادم به جان و به تن و به مال" و بر آن سوگند یاد
کرد از آنچه بیشتر را میشناخت .چون امان یافتند و به جان ایمن شدند گفتند
"مــا قومــی دبیــران و متصرفانیم معطل مانده در روزگار تــو و محروم و بینصیب
از دولــت تــو .و کســی مــا را شــغلی و عملــی نمیفرمایــد و نگرشــی نمیکنند .و
میشنویم که در خراسان پادشاهی پدید آمده است که او را محمود میخوانند
www.takbook.com
متشه لصف
نایونزغ یرورپبدا و یتسودشناد 253
ٔ
درباره صالت بیکرانی که سلطان محمود به غضایری مسعود سعد سلمان
رازی میبخشیده ،گفته است:
به هر قصیده که از شهر ری فرستادی
3
هزار دینار او بستدی ز ّزر حالل
ابن اثیر در مورد روآوردن دانشمندان از دیگر کشورها به دربار سلطان محمود
مینویسد« :دانشمندان دیگر کشورها نزد او میآمدند و وی ایشان را مینواخت
و بدانها روی میکرد و بزرگشان میداشت و در راستایشان نیکی میگزارد.
او مــردی دادگســتر بــود کــه بــه مــردم نیکی بســیار میکــرد و بدیشــان بســی مهر
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 254
میورزید».
1
ّ
.1عزالدین ابن اثیر ،تار�یخ اکمل ،ج ،13ص .5646
.2نظامی عروضی سمرقندی ،چهارمقاله ،ص .56
.3هامنجا.
www.takbook.com
متشه لصف
نایونزغ یرورپبدا و یتسودشناد 255
کــه «بــدان وآ گاه بــاش کــه هــر پادشــاهی کــه در اقصــای عالــم بودهانــد هر یک
مولع به چیزی شــدند ،چون اســب و ســاح و لشــکر و والیت و رزم و بزم و غالم
و کنیــزک و شــکار و گــوی باختــن و آ الت و اوانــی ،و ایــن پادشــاه مــا بــه شــعر و
داســتانهای هنرمنــدان راغب بوده اســت .از هر طایفه ذوفنــون پیش وی آیند
و روند ،و هیچکس را آن منزلت و قربت نباشــد که شــاعران را ،و پیوســته مونس
مقدمه تاریخی شاهنامه :نخســتین مقدمه از نظر تاریخی مقدمهایست که پیوسته به ٔ .1چهار
دیباچه شاهنام ٔه ابومنصوری اســت و زامن ناگرش آن اواخر قرن پنجم است ،یعنی نزدیکترینٔ
ٔ
نســخه فلورانس است که در محرم ٔ
مقدمه دستنویس مقدمه به زامن شــاعر .دومین مقدمه،
۶۱۴مهشــیدی ناگشته شده است .ســومین مقدمه از لحاظ تاریخی مقدمهایست که در حدود
ٔ
مقدمه اوسط نامیدهاند .و چهارمین قرن هشتم مهشیدی ناگشته شده است و پژوهشگران آن را
مقدمه بایسنغری است که در سال ۸۲۹مهشیدی ناگشته شده است. ٔ مقدمه،
« .2دیباچۀ شاهنامۀ ابومنصوری (مقدمۀ نخست شاهنامه)» ،ناگشتهشده در اواخر قرن پنجم
ٔ
سســه مطالعات و مهشــیدی ،سرچشــمههای فردوسیشناســی ،محمدامین ریاحی ،تهرانٔ ،
مو
تحقیقات فرهنگی پژوهشاگه ،۱۳۷۲ ،ص .193
www.takbook.com
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 256
1
سلطان باشند و در حضرت او بزرگوارند».
در مقدمۀ ســوم شــاهنامه در مورد شعردوستی ســلطان محمود آمده است:
«بدان که سلطان محمود سبکتکین را بر دو چیز هوس غالب بوده است :یکی
2
غزای هندوستان و یکی مجالسه با شاعران».
مقدمۀ چهارم شــاهنامه ســلطان محمود را دســتپروردۀ ســامانیان خوانده
و اشــتیاق او را به مجالســت با اهل دانش و فضل به دلیل این تربیت میداند:
«چون ســلطان محمود در زمان دولت ســامانیان نشو و نما یافته بود در مجموع
َ ٔ
طریقــه ایشــان کــردی ،و اکثــر اوقــات بــه مذاکــرۀ علــوم و ِحکــم امــور اقتــدا بــه
3
اشتغال نمودی».
وفیاتاالعیــان دانشدوســتی ســلطان محمود را چنیــن شــرح میدهــد:
«واســتغین عن اإلشارة با ٕالفهام ...ممدود اهلمة إىل معایل األمور ،معقود األمنیة بسیاسة
ُ ً ّ
مستکد ،یأمل ملا ال یعلم حىت یقتله خبرا ،وحیزن اجلمهور ،لعبه مع األتراب جد ،و جده
ً ً ّ
4
ملا یزن حیت یدمثه قسرا وقهرا ».
چونــان پدر شــیفته و فریفتۀ شــعر و ادبیات بــود و اهل
ِ سلطان مســعود نیــز
فضل و هنر و دانش از بخشــندگی او بســیار برخوردار بودند« .این پادشــاه چون
« .1دیباچۀ شــاهنامۀ فلورانس (مقدمۀ دوم شــاهنامه)» ،ناگشتهشــده در سال 614مهشیدی،
ٔ
سســه مطالعــات و تحقیقات سرچشــمههای فردوسیشناســی ،محمدامین ریاحی ،تهرانٔ ،
مو
فرهنگی پژوهشــاه ،۱۳۷۲ ،ص /.272نیز :بایسنغر میرزا« ،دیباچۀ شاهنامۀ بایسنغری (مقدمۀ
چهارم شاهنامه)» ،ناگشتهشده در سال 829مهشیدی ،ص .373 ،372
« .2دیباچۀ ســوم شــاهنامه (مقدمۀ اوســط)» ،ناگشتهشــده در حدود قرن هشــتم مهشیدی،
ٔ
سســه مطالعــات و تحقیقات سرچشــمههای فردوسیشناســی ،محمدامین ریاحی ،تهرانٔ ،
مو
فرهنگی پژوهشاگه ،۱۳۷۲ ،ص .329
.3بایسنغر میرزا« ،دیباچۀ شاهنامۀ بایسنغری (مقدمۀ چهارم شاهنامه)» ،ناگشتهشده در سال
829مهشیدی ،ص .371 ،370
ّ ٔ ُ ٔ ََ
بناء الزامن ،ج ،5ص .180
.4ابیالعباس ابن خلاکن ( ۶۸۱ _ ۶۰۸ه ،) وفیات االعیان وانباء ا ِ
www.takbook.com
متشه لصف
نایونزغ یرورپبدا و یتسودشناد 257
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 258
.1میرخونــد بلخــی ،روضةالصفــا ،جلد یکم تا ششــم ،ص /.610نیــز :غیاثالدیــن خواندمیر،
آمثرالملوک ،ص .115
.2ابوالفضل بیهقی ،تار�یخ بیهقی (تار�یخ مسعودی) ،ص .628
.3برتولد اشپولر ،تار�یخ ایران در قرون نخستین اسالمی ،ج ،2ص .12 ،11
www.takbook.com
متشه لصف
نایونزغ یرورپبدا و یتسودشناد 259
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 260
درسخوانده بوده 1و او را طبع شعر بودهاست« 2.و چون سبکتگین فرمان یافت
ســلطان محمود به جای پدر بنشســت و همه تدبیرهای ملکانــه از پدر آموخته
3
بود و نویسنده و خواننده بود».
میمندی
ِ بســیاری از متون کهن ســلطان محمود و خواجه احمد بن حســن
وزیر را برادر رضاعی ،هممکتب و همسبق معرفی کردهاند با جملههایی چون:
«احمد برادر رضاعی و همســبق ســلطان بود»« ،4رضیع سلطان محمود بود و در
مکتب نیز با او همسبقی مینمود 5».و «در دبیرستان با هم بودهاند».
6
متشه لصف
نایونزغ یرورپبدا و یتسودشناد 261
.۱نمونۀ نخست
ســلطان محمود چــون مرگ خــود را نزدیک دیــد «و نزدیک آمد که بــه دارالملک
آخرت خرامد وعجز و اضطرار خود مشاهده کرد بر خود بر این ابیات نوحهگری
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 262
بنیاد کرد»:
ز بمی تیغ جهانگیر و گرز قلعهگشای
ّ ّ
جهان مسخر من شد چو تن مسخر رای
عز و به دولت مهی نشسمت شاد گهی به ّ
گهی ز حرص مهی رفتمی ز جای به جای
بسی تفاخر کردم که من کسی هسمت
کنون برابر بیمن مهی امیر و گدای
َّ
ا گر دو کلۀ پوسیده برکشی ز دو گور
ّ
سر ِ امیر که داند ز کلۀ ّکر ای
هزار قلعه گشادم به یک اشارت دست
بسی مصاف شکسمت به یک فشردن پای
چو مرگ تاخنت آورد ،هیچ سود نکرد
1
بقا بقای خدای است و ُملکُ ،م ِ
لک خدای
.۲نمونۀ دوم
ســلطان محمود کنیزکی داشــت به نام گلستان که او را بسیار دوست میداشت
و با او انس تمام داشــت .چون از قضا گلســتان درگذشت« ،او جزع بسیار کرد و
این سه بیت در مرثیه پرداخت»:
تا تو ای ماه ز یر خا ک شدی
خاک را بر سهپر فضل آمد
دل جزع کرد ،گفمت ای دل صبر
این قضا از خدای عدل آمد
.1ســدیدالدین محمد عوفــی ،لبابااللبــاب ،ج ،1ص /.25نیز :عبــاس پرویز ،تار�یــخ دیالمه و
غزنویان ،ص .304
www.takbook.com
متشه لصف
نایونزغ یرورپبدا و یتسودشناد 263
.۳نمونۀ سوم
قطعۀ ذیل را نیز در یکی از لحظات نشاط و کامرانی گفته است:
من ِگ ِرد دل خویش هوای تو نبندم
با مهر تو پیوسمت و از خو یش بر یدم
دیگر ز بتان چون تو ندیدم ز یپ آنک
بت نیست ز جایی که من آجنا نرسیدم
با من جبخید آن که چو او کس نگرفمت
نگرفت سر زلف تو هرچند جخیدم
چون زلف شدم دست و چو بتخانه شدم روی
چون زلف تو کاو یدم و چون روی تو دیدم
گفمت که یکی بنده خر یدم به درم من
2
ین ین غلط است این که خداوند خر یدم
ســلطان محمود در فصاحت و بالغت در گفتار نیز بسی مسلط بودهاست
و این نکته از نوع جملهبندی و شیوۀ به کار گیری کلماتش آشکار است« .امیر
ماضــی [محمــود] چنان که لجوجــی و ضجرت وی بود ،یــک روز گفت" :بدین
خلیفۀ خرفشــده بباید نبشــت که من از بهر قدر عباســیان انگشت در کردهام
در همــه جهــان و قرمطــی میجویــم و آنچــه یافتــه آیــد و درســت گــردد ،بــر دار
میکشند و اگر مرا درست شدی که حسنک قرمطی است خبر به امیرالمؤمنین
.1ســدیدالدین محمــد عوفی ،لبابااللبــاب ،ج ،1ص /.24نیــز :عباس پرویز ،تار�یــخ دیالمه و
غزنویان ،ص .303
.2عباس پرویز ،تار�یخ دیالمه و غزنویان ،ص .304
www.takbook.com
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 264
امیــر نصــر ،بــرادر ســلطان محمود نیــز در فصاحــت کالم گــوی از همگنان
خویــش ربودهاســت« .ایــن امیــر جلیــل [نصــر بــن ســبکتگین] کــه در ادب و
فصاحت و کرم و ســماحت از ابناء ســفلی و آباء علوی ممتاز و محثار و چون
صبح صادق و شروق بیضاء شارق ،هویدا و آشکار بودی».
2
حرۀ ّ
ختلــی (خواهــر ســلطان محمود) نیز در مــادر امیــر مســعود و عمــهاش ّ
3
کتابت و دبیری دست باالیی داشتند.
امیــر محمــد کــه پــس از ســلطان محمود مــدت کمــی بــر تخــت غزنیــن
مینشــیند نیز ،عالقۀ وافری به ادبیات و هنر داشــته و خود نیز به زبان فارســی
شــعر میســروده و طبع باال و توانایی خوبی داشتهاست .محمد را اگرچه مردی
خوشگــذران و بــهدور از دوراندیشــی سیاســی وصف میکنند ،ولــی به دانش و
4
طبع بلند شعری او همه ُم ِقر اند.
فرخــی در وصــف دانشدوســتی و ادبپــروری امیــر محمــد میگویــد که او
ماننــد پــدرش حامــی اهل دانــش و ادب و خریدار آن اســت .او مانند پدرش به
مطالعۀ اخبار ملوک عجم (خداینامه) اشتیاق فراوان داشته است.
زو هنر یافت بزرگی ،نشود هرگز پست
زو ادب گشت گرامی ،نشود هرگز خوار
پشت اهل ادب است او و خر یدار ادب
ز ین مهی تیز شود اهل ادب را بازار
متشه لصف
نایونزغ یرورپبدا و یتسودشناد 265
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 266
این چند بیت مقام رفیع دانش و ادب محمد را در میان فرزندان و اطرافیان
ســلطان محمود نشــان میدهد و همچنان گویای توجه ســلطان محمود به این
امر مهم است.
نمونه شعری از محمد فرزند سلطان محمود:
دل خسته مشوش یبتو
حال ِ
ای ِ
َ
عیش خوش من شدهست ناخوش یبتو
تو رفته و آمده مرا یبتو جان
1
تو در خاکی و من در آتش یبتو
سلطان مسعود که خود در سخنسرایی و نغزگفتاری و فصاحت آیتی بود.
2
او در دانش ادبی پارسی و تازی از سرآمدان روزگار خود بود ،چنانکه همۀ متون
ّ
به این نکته اقرار دارند« .واقعیت مهم و مسلم در بارۀ شبکۀ ارتباطی غزنویان این
اســت که ســلطان و دیگر نظامیان بلندمرتبه به دلیل قابلیتشان در خواندن و
نوشــتن ،جزئی از این دســتگاه ارتباطی محسوب میشدند .نامههای متعددی
3
در دست است که سلطان مسعود بخشی از آنها را خودش نوشته است».
ایــن نکتــه تنهــا در دبیری و نویســندگی خالصه نمیشــود .او در ســخنرانی
و گفتــار نیــز چنــان ُپــر ،پختــه و ســخته ،بــا فصاحــت و بالغــت تمــام ظاهــر
میشدهاســت کــه مایۀ رشــک ادیبــان و بزرگان زمــان خویش بودهاســت« .چون
این پادشاه [مسعود] در سخن آمدی ،جهانیان بایستی که در نظاره بودندی که
ُدر پاشــیدی و شــکر شکستی .و بیاید در این تاریخ سخنان وی چه آنکه گفته
و چه نبشته ،تا مقرر گردد خوانندگان را که نه بر گزاف است حدیث پادشاهان
متشه لصف
نایونزغ یرورپبدا و یتسودشناد 267
[غزنوی]».
1
سلطان مســعود مردی عالم و فاضل بود 2.او در تســلطش به ادبیات پارسی
چــه در نوشــتار و چــه در گفتــار «بــه تصدیــق گواهانــی چــون بونصــر مشــکان و
ابوالفضل بیهقی و عبدالغفار ،در خاندان غزنوی بینظیر بودهاســت 3».بیهقی
بارهــا در تاریــخ خویــش به این نکته اشــاره کرده و او را به این صفت میســتاید
کــه« :از پادشــاهان ایــن خاندان رضــیاهلل عنهم ندیدم که کســی پارســی چنان
4
خواندی و نبشتی که وی [مسعود]»
وقتــی خلیفۀ عباســی درمیگــذرد و خلیفۀ جدید بر تخت مینشــیند ،از نو
منشــور فرمانروایــی ایــران و ســرزمینهای تــازه فتحشــده را به غزنه میفرســتند و
«نســخت عهد را تا
ِ همچنان خواهان تجدید بیعت میشــوند .سلطان مســعود
آخــر بر زبــان راند چنانکه هیچ قطع نکرد و پــس دوات ّ
خاصه پیش آوردند ،در
فارســی عهــد ،آنچه از بغــداد آورده بودند و آنچه زیــر آن بــه ّ
خط خویش تازی و
ِ ِ
استادم ترجمه کرده بود ،نبشت».
5
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 268
ســلطان نمیپذیــرد و نامههــا را ضعیف میداند ،زیرا «در دنیــا او را یاری نبود در
َ
دانستن دقایق _ که"ِ :به از این میباید ...نامه از لونی دیگر باید ...نسختی کن و
بیار تا دیده آید ".باز گشتم این شب نسخت کرده آمد و دیگر روز به دیگر منزل
پیــش از آن تــا با چاکران رســیدم پیش بردم و دواتدار بســتد و او [امیر ] بخواند
و گفت" :راســت همچنین میخواســتم ،بخــوان!" بخواندم برمال و اســتاد دیوان
حاضر بود و جملۀ ندیمان و بوالحسن عبدالجلیل و همگان نشسته و بوالفتح
لیث ،و من بر پای .چون بر ختم آمد ،امیر گفت" :چنین میخواستم" و حاضران
استحسان داشتند 1».این خود نشاندهندۀ دانش عمیق سلطان مسعود در فن
دبیری است و تسلطش بر ظرافتهای هنری ادبیات پارسی.
پیداســت که پاسخنوشــتن نامهها و یا نبشــتن نامه از جانب ســلطان ایران
دبیران مشــغول در دیوان رســالت بوده اســت .اما
ِ به حکومتهای همجوار کار
هیچیــک از ایــن نامههــا بــدون اینکــه از لحاظ هنرهــای نویســندگی و بالغت
ســلطان را قانــع کنــد ،جایــی فرســتاده نمیشــد .چــه بســی وقتهایــی بــود که
نســخههای هیچیــک از دبیــران ســلطان را راضــی نمیکــرد .آنــگاه خود دســت
به قلم برده و مینبشــت چنانکه اســتادان زمانه نتوان نبشــت« .امیر [مســعود]
نســخت عهــد و ســوگندنامه کــه خود نبشــته بود به خــط خود ،به مــن انداخت
و چنــان نبشــتی کــه از آن نیکوتــر نبــودی ،چنانکــه دبیران اســتاد در انشــاء آن
عاجــز آمدندی ...گفت "چیســت که فرو ماندهای و ســخن نمــی گویی؟ و این
نســخت چگونه آمدهاســت؟" گفتــم "زندگانی خداوند دراز بــاد ،بر آن جمله که
خداوند نبشــته است هیچ دبیر استاد نتواند نبشت" 2».نسخههای نبشتههای
سلطان مســعود بســیار در دســت بیهقی افتادهاســت و او در جایجای تاریخ
خویش از آنان سود برده و گاهی متن نامه را نیز آوردهاست.
متشه لصف
نایونزغ یرورپبدا و یتسودشناد 269
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 270
«خواجــۀ فاضــل اداماهلل تأییــده! بــر ایــن جوابهــا که به فرمــان ما نبشــتند و به
توقیع مؤکد گشت اعتماد کند و کفایت و مناصحت خویش در هر بابی از این
1
ابواب بنماید تا مستوجب ِاحماد و اعتماد گردد انشاءاهلل».
گذشــته از دانــش ادبــی ،موضــوع جالــب و قابــل توجــه دیگــر آن اســت کــه
سلطان مســعود بــه دانــش مهندســی نیــز تســلط داشتهاســت و در هندســه
و مهندســی آیتــی بودهاســت 2.ایــن نکتــه را در دادن نقشــۀ چنــد کاخ و قلعــه و
طراحی تاج و تخت جدید که در زمان او ساخته میشود میتوان دید که بیهقی
از دادن نقشــه و طرح و نظارت بر ســاخت آن بناها و تاج و تخت جدید توســط
سلطان مسعود خبر دادهاست.
.1ابوالفضــل بیهقــی ،تار�یــخ بیهقــی (تار�یــخ مســعودی) ،ص / .738نبشــتههای دیگــری از
سلطان مسعود نیز در بخش «پارسیگرایی غزنویان» تحت عنوان «مواضعهناگریهای میمندی
با سلطان مسعود» نقل شده است که خواننده را به آن ارجاع میدهم.
.2جالل متینی« ،سیامی مسعود غزنوی در تار�یخ بیهقی» ،ص .411
www.takbook.com
متشه لصف
نایونزغ یرورپبدا و یتسودشناد 271
بخشید 1.روشن است که سلطان محمود ادبیات عرب را با تمام ظرایف و دقایق
عیار سیستان چیزی را که اندر نمییافت چرا آن میدانسته است ،وگرنه به تعبیر ّ
باید از شنیدن آن خوشحال میشد و صلۀ به این گرانی بابت آن میپرداخت؟
محمــد کــه پس از محمود اندکی بر تخت غزنه اســت ،نیــز بر ادبیات عرب
بســیار مســلط بودهاســت« .جال لالدوله محمد ،امیر فاضل و نیکوســیرت بود.
از وی اشــعار عربیت بســیار روایت کنند 2».بیت زیر بیتی اســت که محمد در
هنگام مستی بسیار میخوانده است:
ً
و لیس غدرکم بدعا وال عجبا
3
لکن وفاؤکم من ٱبدع البدع
بنــا بــه قــول عبدالرحمــان ّ
قــوال ،نوازنــده و مطــرب امیــر محمــد ،او از میان
آهنگهــا ،آهنگــی را کــه بســیار دوســت داشــته و از وی میخواســته اســت،
بیتهــای عاشــقانهای اســت به زبــان عربی ،که بیهقــی آن بیتهــا را در تاریخ
4
خویش آورده است.
سلطان مسعود نیز آن چنان که در ادبیات پارسی مایۀ رشک همگنان بود،
در تســلط بــه ادبیــات عربــی گوی ســبقت از دیگران ربــوده بوده اســت« .بونصر
5
مقرر گشت». نسخت تازی به تمامی بخواند .امیر گفت :شنودم و جملۀ آن مرا ّ ِ
هنگامــی کــه مســعود در راه هــرات هشــت شــیر را کشــته و یکی را بــه کمند
میگیرد ،هر کس به شــیوهای ســلطان را ســتایش میکند .در این میان بوســهل
زوزنــی چنــد بیــت به زبان عربی به ســتایش او میســراید و به خوانــش میگیرد،
کــه بــه گفتۀ بیهقــی «آن ابیات امیر را ســخت خــوش آمد و همگان پســندیدند
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 272
و نســخت کردند 1».این نکته بیانگر آن اســت که سلطان مســعود تســلط تمام
داشتهاست بر ادبیات عرب.
عبدالغفار که از گماشــتگان ســلطان محمود اســت بر محمد و مســعود در
زمان کودکی؛ در مورد چگونه یادگرفتن ادبیات عرب به کمک ســلطان مســعود
بــه ویژه قصیدههای ّ
متنبی میگوید« :امیر مســعود گفــت :عبدالغفار را از ادب
َ چیــزی ببایــد آموخــت .وی قصیــدهای دو ســه از دیــوان ّ
متنبــی و ِقفــا نبک مرا
2
بیاموخت و بدین سبب گستاختر شدم».
و شاهدمثال دیگر اینکه؛ سلطان محمود به دلیل همان رشکی که تواریخ
از آن یــاد میکننــد به دارالخالفه مینویســد تا نام و لقــب محمد را در مکاتبهها
و مخاطبهها پیش از مسعود ذکر کنند .وقتی درباریان از این تصمیم امیر آ گاه
میشــوند ،آن را خطا دانســته و ناراحت میشــوند« .من که ابونصر مشــکانم ،در
لقب مبــارک ،در
عقــب مســعود برفتــم و گفتم" :ای شــاهزاده! بــه اثر ایــن تأخیر ِ
مثــال خلیفــت ،بــر دل ما بنــدگان عظیم حمل آمــد ".سلطان مســعود گفت که
ِ
"هیچ غمناک مباش ،شــنودهای که الســیف اصدق انبا من الکتب ".مرا فرمود
بازگرد ...در این حدیث از دو چیز عجب داشــتم :یکی از جواب مســعود که مرا
3
به وجلۀ فضل و علم گفت ،دوم از شهامت و ضبط محمود».
فصل نهم
چرا ایرانیان کنونی غزنویان را بد میبینند؟
(اتهاامتی که بر غزنویان وارد شده است)
www.takbook.com
www.takbook.com
پاســخ ایــن پرســش در گــرو برخــی دالیــل و اتهاماتی اســت که بــر غزنویــان وارد
شــدهاند .بنابراین برای رســیدن به پاسخ درســت باید تکتک این دالیل را _ که
اتهامات واردشــده نیز شامل آن میباشد _ بررسی کنیم و به آن پاسخ بگوییم تا
پاسخ کلی که دنبالش استیم به دست آید:
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 276
مهن لصف
تسا هدش دراو نایونزغ رب هک یتاماهتا( 277
در کنــار ایــن اگر هــا و چراها میخواهم غزنویان را با دو سلســله پادشــاهی ترک
مقایسه کنم:
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 278
«امروز این تمییز برخاســته اســت ...غفلت بر ایشــان مســتولی گشــته است ،نه
بر دین حمیتشــان هســت و نه بر مال شــفقت و نه بر رعایا رحمت .دولت به
کمال رســیده اســت و بنده از چشــم بد میترســد .نمیداند که این کار به کجا
1
خواهد رسید».
مهن لصف
تسا هدش دراو نایونزغ رب هک یتاماهتا( 279
ایران و هویت ایرانی و پارســیگرایی ســتوده شده و پیشوند و پسوند ترک از آغاز
و پایــان نــام آنان حذف میشــود ،امــا غزنویان بــا آن همه خدمات شایانشــان بر
ادبیــات فارســی و فرهنگ آریایی و آن همه دشــمنی با تــرکان که در طول تاریخ
بیســابقه بــوده اســت ،تــرک پنداشــته شــده و از آنــان بــه عنوان دشــمن ایــران و
هویت ایرانی یاد میشود.
یــا تــرکان افشــاری بــه رهبری نــادر افشــار کــه از طایفۀ تــرکان قرقلــو و ایماق
آســیای میانه اســت ،1به عنوان ایرانی و زندهکنندۀ ایران و هویت ایرانی ســتوده
میشــوند ،امــا غزنویان به ترکبودن و دشــمنی بــا ایران و هویــت ایرانی معرفی و
نکوهش میشوند.
یــا تــرکان قاجار که از نژاد ترکان اققویونلو بودند ،2به ایرانی بودن و پاســداران
قلمرو ایران و هویت ایرانی ستوده میشوند ،اما غزنویان به ترک بودن و دشمنی
بــا ایــران و هویــت ایرانــی معرفــی و نکوهــش میشــوند .تــا جایــی که مثــًا آقای
فضائلــی مترجــم کتــاب غــرر اخبار ملــوک الفــرس و ســیرهم ثعالبــی ،زمانی که
.1جهانگشــای نادری در مورد تبار نادرشــاه افشار مینویســد« :آن حضرت از ایل قرقلو و قرقلو
اویامقی از نوع افشــار و افشاریه از جنس ترکامن میباشد .مســکن قدیم ایل مزبور در ترکستان
بود ،در ایامی که مغولیه بر ترکســتان اســتیال یافتند ،از ترکســتان کوچ کرده در آذربایجان توطن
اختیار [ کردند] و بعد از ظهور خااقن گیتیستان شاه اسامعیل صفوی اناراهلل برهانه به تقر�یبات
کوچ کرده در سرچشــمۀ میاب کوپاکن من محال ابیورد خراســان ،که در ســمت شامل مشهد
مقــدس طوس که در بیســت فرســخی واقع و در قرب جوار مرو شــاهجهان اســت توطن اختیار
[ کرد] ».میرزا مهدی اســترآبادی ،جهانگشــای نادری ،مرکز تحقیقات رایانۀی اقئمیه اصفهان،
[بیتا] ،ص .27 ،26
« .2اقجاریها اصال از ترکامنان «اققویونلو» و جز ناقلین در ایران بودند که از طرف امیر تیمور
گوراگن آورده شــده بودند ....موســس این دولت آاقمحمد اقجار مرد خشک و سفاک اام با اراده
و اکرآ اگه بود[ ...او توانســت که] پس از مرگ نادرشــاه خراسانی و کریم خان زند ،وحدت سیاسی
ٔ
ایران را تامین نامید ».میر غالممحمد غبار ،افغانستان در مسیر تار�یخ ،چاپ سوم[ ،بیجا] :مرکز
نشر انقالب ،1362 ،ص .502
www.takbook.com
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 280
مهن لصف
تسا هدش دراو نایونزغ رب هک یتاماهتا( 281
شــاهان غزنــوی به شــیوۀ شــاهان ایران باســتان»« ،مراســم ســوگواری غزنویان به
شیوۀ ایران باستان» و «گزینش فرزند کهتر به ولیعهدی به شیوۀ ایران باستان»
به اندازۀ کافی پاسخ داده شده و ضد آن ثابت شده است ،با آن هم میخواهیم
اینجا چند استناد دیگر در رد اتهام مزبور داشته باشیم.
پس از اســام برای مردم ســرزمینهای تازهمسلمانشــده ،خلفای راشدین،
حکومــت بنــی امیه و حکومــت بنی عباس از تقــدس خاصی برخــوردار بودند.
تازهمســلمانان خونگــرم هــر یک از این سلســلهها را بــه ترتیب جانشــین پیامبر
و تطبیقکننــدۀ شــریعت اســام در روی زمیــن میشــمردند و حــق فرمانروایــی
بــر مســلمانان جهــان را تنهــا مربــوط بــه ایشــان میدانســتند .بنابرایــن مفکــورۀ
مســلط ،غیــر از اینــان هیــچ حکومــت دیگــر وجهــه و صبغۀ شــرعی نداشــت و
تنهــا حکومتهایــی مــورد تأییــد مــردم بــود کــه مــورد تأییــد خلیفــۀ اســام واقع
میشــد .به همین دلیل اســت که وقتی ابومسلم خراســانی مروزی رهبر جنبش
ســیاهجامگان ،گلیم حکومت بنی امیه را برمیچیند ،حکومت را دودســتی به
عباســیان پیشــکش میکنــد ،زیــرا او نظر به ایــن مفکورۀ مســلط در میان مردم،
خویــش را شایســتۀ خالفــت اســامی نمیدانســت و بــر این بــاور بود که یــا باید
یکی از خاندان پیامبر بر این مسند تکیه بزند یا یکی از خاندان بزرگ عرب که
جایگاه قابل قبولی بین اعراب داشته باشد .پس این مبارز خراسانی که قدرت
را بــه زور شمشــیر خــود به دســت آورده بود ،به زور باور نهفتــه در ذهن خودش و
دیگر مسلمانان ،آن را به رایگان در اختیار بنی عباس میگذارد.
پــس چنان که معلوم اســت کمتر فرمانروایی را میتــوان در قرنهای آغازین
پــس از اســام ســراغ گرفــت کــه در برابر این ســاح ذهنی توده ایســتاده باشــد و
خلیفۀ اسالم را انکار کرده باشد.
عیار سیســتانی یعقوب لیث صفاری تنها کســی بود که به همکاری خوارج ّ
در برابر این تفکر مسلط ایستاد و تا آخر عمر خویش به استقالل پادشاهی کرد
www.takbook.com
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 282
و خلیفــۀ بغــداد را بــه رســمیت نشــناخت و مدام با او در ســیتز بــود ،اما همین
اندیشــۀ مخالفــت یعقــوب بــا دارالخالفــه پــس از او ســر بــرادرش عمــرو را به باد
داد و فرمانروایــی خاندان صفــاری را چنان محدود کرد که بیرون از سیســتان را
نمیتوانست در بر بگیرد.
پیش از صفاریان ،طاهریان نیز نتوانستند در برابر این تفکر مسلط بایستند
و طاهر فوشنجی در آغازین روزهای اعالم مخالفت خویش با دارالخالفه کشته
شد و فرزندانش از کردۀ پدر پوزش خواستند و خود را والی خلیفه معرفی کردند.
پس از صفاریان ،ســامانیان نیز مجبور بودند برای بقای حکومت خویش با
این موج در نیفتند و ساالری خالفت بغداد را بپذیرند.
غزنویــان نــه از ســوی عباســیان بــه والیتــی منصــوب شــده بودنــد ،نــه در
تشــکیالت اداری عباســیان حضور داشــتند و نه روی دربار آنان را دیده بودند.
آنان فرمانروایی را به زور بازوی خویش به دســت آورده بودند و قدرتی به هم زده
بودند که خلیفه از آن در هراس بود.
بنابــر ایــن هــم خلفا بــرای این که از دشــمنی قدرتــی چون غزنویــان در امان
باشــند مجبــور بودنــد آنان را به رســمیت بشناســند و هــم غزنویان بــرای این که
بــا مــوج عظیم تفکر مســلط مســلمانان مواجه نشــوند باید خلفای عباســی را به
عنوان زعیم مسلمانان جهان میپذیرفتند.
این عملکرد نه یک رفتار اعتقادی ،بل یک بازی سیاسی دو جانبۀ ُبرد _ ُبرد
بود .در غیر این صورت طاهریان و سامانیان را به مراتب میتوان دستنشاندهتر
از غزنویان جلوه داد .آیا این به اصطالح دستنشــاندگی طاهریان و ســامانیان،
عربگرایی و ایرانستیزی آنان را نشان میدهد یا سیاستدانی و زیرکی آنان را
ً
برای بقای حکومتشــان؟ پاسخ طبیعتا گزینۀ دوم است .پس چطور میتوانیم
وقتی به غزنویان میرســیم عین قضیه را کامًال عکس پاســخ قبلی جلوه دهیم؟
www.takbook.com
مهن لصف
تسا هدش دراو نایونزغ رب هک یتاماهتا( 283
در حالــی کــه «روابــط خلفــا بــا ســلطان جــز یــک رســم ظاهری چیــزی نبــود و بر
اســتقالل وی تأثیــری نداشــت و حتــی ســلطان در اواخر میخواســت به بغداد
لشکرکشــی نمایــد .چنانچــه مســعود در نامهای که بــه خلیفه نگاشــته و بیهقی
بدان اشــاره کرده واضح اســت که مســعود گفته بود اگر مرگ پدر حایل نمیشد
1
لشکرهای ما تا آن دیار میرسید».
در مورد تفکر مســلط تودههای مســلمان ســرزمینهای شــرقی فراوان ســخن
گفتیم .اینک این پاسخ را با استناد به سخنی از سلطان محمود محکم میکنیم.
عنصرالمعالــی در مورد تهدیدشــدن خلیفۀ بغداد از ســوی ســلطان محمود ،به
فرزند خویش مینویســد که «چنان شــنودم که جد تو ســلطان محمود رحمهاهلل
ٔ
خلیفــه بغداد و گفت" :بایــد که ماوراءالنهر را به من بخشــی نامــهای نوشــت به
و مرا بدان منشــور دهی تا من بر عام منشــور را عرضه کنم .یا به شمشــیر والیت
ٔ
خلیفه بغداد گفت" :در بســتانم یــا به فرمان و منشــور تو رعیت فرمان من برنــد".
همــه والیت اســام مرا متدینتر و مطیعتر از ایشــان نیســت ،معــاذاهلل که من آن
کنــم و اگــر تــو بیفرمــان مــن قصد ایشــان کنی مــن همه عالــم را بر تو بشــورانم".
ســلطان محمود از آن ســخن تیره شــد و رســول را گفت که خلیفه را بگوی" :چه
گویی؟ من از ابومســلم کمترم؟ مرا این شــغل خود با تو افتاده است .اینک آمدم
بــا هــزار پیــل تــا دارالخالفــه را به پــای پیالن ویــران کنم و خــاک دارالخالفــه را بر
پشــت پیــان به غزنی آرم" و تهدیــد عظیم نمود 2».جمالتی چون «یا به شمشــیر
والیت بســتانم یا به فرمان و منشــور تو »« ،مرا این شــغل خود با تو افتاده است» و
یا پرسش «من از ابومسلم کمترم؟» هر یک خود به تنهایی مؤید سخنانی است
که در باال گفتیم.
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 284
قضیۀ «مرا این شــغل خود با تو افتاده اســت» این اســت که سلطان محمود
پس از برافتادن ســامانیان در اواخر ســال ۳۸۹مهشــیدی پیک خود را «به دربار
خالفت به خلیفه القادرباهلل عباســی فرســتاد و حشمت خویش را به وی نمود و
خلیفه را مجبور گردانید که ســلطنت وی را اعتراف نماید و اســتقالل دولت او
را بازشناسد .اگرچه محمود را به آن احتیاجی نبود ،اما از نقطه نظر دیانت آن را
الزم میشــمرد و خلیفه ســلطان محمود را حکمران ٔ
کلیه ممالک مفتوحه قبول
کرده به محمود لقب یمینالدوله و امینالمله عنایت کرد و خلعتی فرســتاد که تا
آن وقت هیچ کس از امرا و سالطین را نداده بودند».
1
مهن لصف
تسا هدش دراو نایونزغ رب هک یتاماهتا( 285
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 286
بنابرایــن «تنهــا چیزی که از بغداد در دربار غزنه قبول میشــد القابی بود که
2
خلیفه به سلطان و فرزندان وی میفرستاد با چتر و لوا».
بــا ایــن همــه آیــا باز هــم میتــوان غزنویان را بــه عربگرایــی و از طریــق آن به
ایرانستیزی متهم کرد؟
.۳مذهب غزنویان
یکــی از دالیــل مهم دیگــر که میتوان در پاســخ «چــرا ایرانیان کنونــی غزنویان را
بــد میبیننــد؟» آورد ،مذهــب غزنویان اســت .غزنویان در مذهب ســنی حنفی
بودند .در آن زمان که بحث مذهب از ســوی فاطمیان مصر و عباســیان بغداد
داغ بــود و هــر کــدام از آن بــه عنــوان دام سیاســی اســتفاده میکردنــد ،درســت
ماننــد یارگیریهــای پیــش از جنــگ در میــان دو قــدرت بــزرگ؛ حکومتهــای
مهن لصف
تسا هدش دراو نایونزغ رب هک یتاماهتا( 287
ً
امــا ایرانیان کنونی که اکثرا مذهب تشــیع دارنــد ،از این منظر نیز بر غزنویان
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 288
بدبین اند .بخواهی نخواهی نمیتوان این موضوع را انکار کرد .چون این مسئله
بــه انــدازۀ کافــی هــم در کتابها و مقاالت امــروزی بازتاب یافته اســت و هم در
جامعۀ ایران کنونی مصداقهای فراوان ،بارز و برجستهای دارد .این نوع برخورد
ایرانیان کنونی با غزنویان اگر نه کامًال ناشی از عصبیت مذهبی است ،میتوان
گفــت کــه دلیــل عمــدۀ آن عصبیت مذهبی اســت .ایــن عصبیــت مذهبی در
ایــران غربــی در زمــان صفویــان بــه اوج خویش میرســد و کمــاکان هنــوز هم به
همــان شــیوه در جریان اســت .به همــان اندازه که اســتفادۀ غزنویــان از مذهب
سیاســی بود ،اعالم مذهب تشــیع به عنوان مذهب رســمی از ســوی صفویان و
اجبــار مــردم برای تغیر مذهب و کشــتار گروهی زردشــتیان و حنفیان سیاســی
بوده است .زیرا صفویان برای این که خویش را از زیر بار تولیت مذهبی خلفای
عثمانــی خــاص کرده باشــند و به عنــوان یک قدرت مســتقل در منطقه عرض
وجود کرده باشند به این تغیر مذهب نیاز داشتند.
پس از تشــکیل دولت صفوی ،شــاه اسماعیل تنها بر آذربایجان مسلط بود.
ده ســال زمــان بــرد تــا او بتواند قلمروش را گســترش دهد و به عنــوان یک قدرت
منطقــهای و رقیــب در برابــر خالفــت عثمانــی قد علــم کند .دولت تازهتشــکیل
صفوی برای استقالل سیاســی و دوام خویش باید از زیر ســایۀ خالفت عثمانی
بیرون میشد و این کار راهی نداشت جز تغییر مذهب .بنابراین شاه اسماعیل
صفوی در ســال 1502م «مذهب امامیه را در ایران رســمی ســاخت و فرمان داد
تــا در قلمــرو او خطبــه بــه نام ٔ
ائمه اثناعشــر خوانده شــود و اقامت نمــاز و روزه و
ٔ
طریقــه مذهــب امامیــه به عمــل آید .بــه عالوه امــر کرد که عبــادات اســامی بــه
مخالفین این مذهب اعم از ســنی و خوارج با ضرب غازیان و ســپاه برانداخته
شــود .ایــن حکم شــاه اســماعیل آتــش نفاقهــای مذهبی را کــه از قرنها ریشــه
ٔ
طریقه تسنن ایران مجبور به فرار گرفته بود مشــتعلتر ســاخت و مردم بسیاری از
گردیدند .در جنگهایی که از عهد ســلطان ســلیم عثمانی به بعد با ایران واقع
www.takbook.com
مهن لصف
تسا هدش دراو نایونزغ رب هک یتاماهتا( 289
1 ٔ
جنبه تعصبات مذهبی مورد استفاده قرار گرفت». شد ،بیشتر
این اقدام شاه اسماعیل بیش از این که جنبۀ اعتقادی داشته باشد ،ریشه
در سیاســت داشــت «وی اســام شــیعی دوازده امامــی را مذهــب رســمی ایران
2
اعالم کرد .این مانور ،امپراتوری سنی عثمانی را خلع سالح کرد».
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 290
میان خراسان و عراق عجم این بدبینی و کشمکش بوده است .نیاز نیست زیاد
دور برویم .پس از اسالم این خراسان بود که میزبان نخستین جنبشهای فکری
علیه اعراب بود .این خراسان بود که نخستینبار فرمانرواییهای نیمهمستقل و
مستقل در شهرهای آن شکل گرفته و برای گسترش قلمرو به عراق عجم یورش
آوردهانــد .به عنــوان نمونه طاهریان ،1صفاریــان ،2ســامانیان ،3غزنویان ،غوریان،
.1طاهریان اوالداگن طاهر فوشــنجی بودند که مدت زیادی بر خراســان به مرکزیت هرات حکم
راندند .زاداگه طاهریان منطقۀ فوشنج یکی از مناطق شهر هرات است« .در خراسان شهریست
که آن را هرات گویند .در نواحی او شــهر دیگر اســت که او را فوشــنج خوانند ».سیف بن محمد
نامه هرات ،ص .49الهروی ،تار�یخ ٔ
در روضاتالجناتشــهر هرات و توابع آن در زامن ملک غیاثالدین کرت چنین شــرح داده شده
بلده هرات با تاممی والیات چون :فوشنج و جزه و کوسویه و ازآب و تولک است« :منصب قضای ٔ
و هراترود و فیروزکوه و غرجســتان و جزروان و اســفزار و دره و قلعهاگه و فراه و غور و گرمسیر تا
حدود آب ســند به موالنا صدرالدین موالنا فخرالدین خیســاری مفــوض فرمودیم ».معینالدین
زمچی اسفزاری ،روضات الجنات فی اوصاف مدین ة هرات ،ج .462 ،1
« .2یعقــوب بن اللیث بــن معدل مردی مجهول بود ،و اصل او از روســتای سیســتان بود ،از ده
قرنین ،و چون به شــهر آمد ،رویگری اختیار کرد و همی آموخت ».ابوســعید عبدالحی گردیزی،
زیناالخبار (تار�یخ گردیزی) ،ص .304
«یعقــوب پســر لیث صفار مســلامنزاده و مســلامن پیرو مذهــب عدالتگرای خــوارج از یک
خانوادۀ ایرانیتبار سیســتانی از مردم شــهر ُبست بودُ .بســت چنان که گفتیم اکنون از شهرهای
ُ
غرب کشــور افغانستان است ».امیرحســین خنجی ،یعقوب لیث سیســتانی پادشاه عدالتگرای
خوارجیمذهب ،بیجا :وباگه ایرانتار�یخ[ ،بیتا] ،ص .20
«مهمترین شــهرهای آن ناحیــه [زرنج] ولی کوچکتر از خواش ،شــهر کرنین یــا القرنین زاداگه
یعقوب و عمرو لیث بود .قرنین در حاشــیۀ کویر در شــآل باختری خواش و یک منزلی آن ســر
راه فــره [فراه] قرار داشــت و در آنجا به قول ابن خردادبه ،آثاری از آخور رخش اســب مشــهور
رستم دیده میشد ...نیمهراه بین قرنین و فره شهرچۀ جیزه [ گیزه] است ».گی لسترنج ،جغرافیای
تاریخی ســرزمینهای خالفت شرقی ،برگردان محمود عرافن ،تهران ،بناگه ترجمه و نشر کتاب،
،۱۳۳۷ص .367
نخســت بخــش «چگونکی به قدرت ِ .3بــرای معلــوامت در مورد ســاامنیان به پاورقی صفحۀ
رسیدن غزنویان» مراجعه شود.
www.takbook.com
مهن لصف
تسا هدش دراو نایونزغ رب هک یتاماهتا( 291
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 292
1
ری مانم که به رازیان اعتماد نتوانم کرد».
این نگرانی و بیاعتمادی در قبال عراق عجم که ریشه در مخاصمتهای
کهنهتری دارند در جایجای تاریخ بیهقی به اشــکال مختلف نمایان میشود.
2
مثًال جایی دیگر میخوانیم که «تا دل از جانب ری و عراق فارغ کرده باشیم».
یا «خراسان و عراق به حقیقت در سرِ کار او خواهد شد چنین که میبینم».
3
فرخــی سیســتانی غزنــه و اصفهــان (خراســان و عــراق) را بــا هــم مقایســه کــرده و
اصفهــان را در مقابــل غزنــه بــه نان جــو در مقابل نان مغز گندم تشــبیه کرده اســت و
گفته است کسی که غزنی را دیده باشد چطور به بودن در اصفهان راضی میشود:
هر که غزننی دیده باشد در سپاهان چون بود
نان جو ین
نان میده بیند چون خورد ِ
4
هر که ِ
ختلی خواهر سلطان محمود در ّ
ملطفهای که پس از درگذشت محمود حرۀ ّ
بــه بــرادرزادۀ خود مســعود مینویســد ،او را به ترک اصفهــان و رو آوردن به غزنه فرا
میخواند .او در این نامه خراسان را از عراق عجم بهتر دانسته و از میان شهرهای
خراســان به غزنه که پایتخت خراســان یا ایران آن زمان بوده اســت اولویت قایل
5
میشود« .اصل غزنین است و آنگاه خراسان و دیگر همه فرع است».
ایــن مخالفــت و بدبینــی میــان خراســان و عــراق عجــم چنــان کــه پیش از
غزنویان بوده است ،پس از غزنویان نیز همچنان ادامه داشته است« .اگر کسی
در آن روزگار [اول ســلطنت ســلجوقیان] به خدمت ترکی آمدی به کدخدایی یا
به فراشی یا به رکابداری ،از او پرسیدندی که تو از کدام شهری و از کدام والیتی
و چه مذهب داری؟ اگر گفتی "حنفی یا شافعیام و از خراسان و ماوراءالنهرم"
مهن لصف
تسا هدش دراو نایونزغ رب هک یتاماهتا( 293
ایــن جمــات چنان که مؤید صحبتهای ما در این بخش اســت ،مؤید بحث
قبلیمان در باب مذهب نیز است.
بــاری آلپ ارســان ســلجوقی خطــاب به بــزرگان دربــارش چنیــن میگوید:
«شــما تــرکان لشــکر خراســان و ماوراءالنهر ایــد و در ایــن دیــار بیگانهایــد و این
والیت به شمشیر و قهر گرفتهایم و ما همه مسلمان پاکیزهایم .دیلم و اهل عراق
اغلــب بدمذهــب و بداعتقــاد و بددیــن باشــند و میــان تــرک و دیلم دشــمنی و
2
خالف امروزینه نیست بلکه قدیم است».
بنابــر ایــن نقلقولهــا و ســخنانی که در باال گذشــت میتوان بــه این نتیجه
رســید کــه یکــی از دالیل مهــم بدبینی ایرانیان کنونی نســبت بــه غزنویان همین
بحــث «عصبیــت منطقــوی خراســانی _ عراقی» اســت .اگــر غزنویــان از یکی از
شــهرهای عراق عجم (ایران غربی) برخاســته بودند و پایتخت فرمانرواییشــان
یکی از این شهرها بود ،امروز نه تنها بدبینی و بدگوییای در قبال آنان نداشتیم،
بــل با توصیفهــا و تمجیدهای آن چنانی نیز در مــورد غزنویان روبهرو بودیم ،از
آن دست توصیفها و تمجیدهایی که در قبال خاندانهای ترکتبار صفوی،
افشاری و قاجار در ایران کنونی معمول و رایج است.
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 294
و آبرومندانهتر مینماید .از این رو همۀ دالیل مهم دیگر خودشــان را پشــت این
دلیــل پنهــان کردهانــد و ایــن را مهمترین و تا جایــی تنها دلیل بدبینــی ایرانیان
کنونــی نســبت بــه غزنویــان جلــوه میدهنــد .در حالــی که اگــر موضوع درســت
حالجــی شــود و ریزبینــی بــه خــرج داده شــود ،دریافــت میشــود که ایــن دلیل،
پوششــی اســت برای دالیل مهم دیگــری .از آنجا که این مقولــه در بخش «میانۀ
ســلطان محمود و فردوســی» مفصــل به بحث گرفته شــده اســت ،نیاز به شــرح
مجدد آن نمیبینم.
مهن لصف
تسا هدش دراو نایونزغ رب هک یتاماهتا( 295
وابســتگان خاندان صفاری و ســلطان غزنه شــکل گرفته اســت .اما برعکس در
متون کهن از اشــتیاق ســلطان محمود به شنیدن اخبار ملوک عجم و گردآوری
نسخههای متعدد آن و تعریف و تمجید از کار فردوسی و همچنان پاسداشتن
پهلوانیهای رستم بسیار سخن رفته است.
به عنوان مثال در مقدمۀ چهارم شاهنامه (مقدمۀ بایسنغری) آمده است که
روزی در هنگام نظم شــاهنامه در محضر ســلطان محمود بحث رســتم میرود
و فردوســی داســتانی را از پهلوانیهای رســتم بــه خوانش میگیرد .پــس از اتمام
خوانش فردوســی ،ســلطان محمود به ابیات زیر اشاره کرده و زیبایی ،ظرافت و
استحکام آن را میستاید:
«مبالید چاچی کمان را به دست
به چرم گوزن اندر افکند شست
برو راست خم کرد و چپ کرد راست
خروش از خم چرخ چاچی خباست
چو بوسید پیکان سرانگشت او
گذر کرد بر ٔ
مهره پشت او
قضا گفت :گیر و قدر گفت :ده
فلک گفت :احسنت و مه گفت :زه
َ
سلطان چند ک َرت بر زبان گذرانید و گفت« :هر چه از کابلستان و زابلستان
بــه رســتم میرســید ،ایــن چندبیت بــدان مــیارزد ».و در آن مجلــس در وصف
رستم و دالوری او سخن بسیار گذشت».
1
در ایــن ماجــرا در کنــار خوشنیتی ســلطان محمود به رســتم ،میتوان تســلط
.1بایســنغر میرزا« ،دیباچۀ شاهنامۀ بایسنغری (مقدمۀ چهارم شاهنامه)» ،ناگشتهشده در سال
829مهشیدی ،ص .394
www.takbook.com
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 296
.1بایســنغر میرزا« ،دیباچۀ شاهنامۀ بایسنغری (مقدمۀ چهارم شاهنامه)» ،ناگشتهشده در سال
829مهشیدی ،ص .394
.2فرخی سیستانی ،دیوان حکیم فرخی سیستانی ،ص .194
www.takbook.com
مهن لصف
تسا هدش دراو نایونزغ رب هک یتاماهتا( 297
عنوان مثال:
میان بتکده استاده و سلیح به چنگ
1
چو روز جنگ میان مصاف ،رسمت زر
فرخی سلطان مسعود را نیز به دلیل داشتن گرز هشتاد منی و خنجر هشت
منی به رستم تشبیه کرده و ستوده است:
خنجر هشت مین ،گرزۀ هشتاد مین
رسمت زر
ِ
2
کس ُچنو کار نبسته است جز از
اگر ســلطان محمود با پهلوانان ایران باســتان دشــمنی داشــت ،پس چرا به
آبادانی و بازسازی شهرهای اسطورهای ایران آن زمان این قدر توجه داشت؟ پس
چرا میگذاشــت که شــاعران دربارش او یا فرزندانش را با پهلوانان ایران باســتان
قیاس کرده و بستاید؟
گذشــته از مــوارد مزبــور ،رســتم همشــهری ســلطان محمود بــوده اســت .او
از شــهری بوده اســت که ســلطان محمود در همان شــهر زاده شــده و در همان
شــهر به ســلطنت رسیده اســت و به اعتبار همان شــهر و مادر زابلی خویش به
محمود زاولی معروف بوده اســت .غیرمنطقی اســت که کســی از مفاخر گذشــتۀ
خویش به بدی یاد کند و یا از آنان متنفر باشــد .در حالی که عکس این قضیه
یعنــی پاسداشــت مفاخر گذشــته و ارجنهــادن و فخرکردن به آنان ،میتوانســته
اســت برای آوازه و قدرت و عظمت ســلطان محمود بســیار مفید واقع شــود .او
«فرزند شهری که رستم از آن برخاسته است ».تجلیل
ِ میتوانسته است با عنوان
شود.
همچنان در دربار ســلطان محمود به دستور امیر نصر برادر سلطان ،کتاب
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 298
.1محمدســرور موالیی ،یادداشت شخصی به ناگرندۀ این سطرها ،دیدهشده در روز چهارشنبه5 ،
آبان .1400
.2ابوالفضل بیهقی ،تار�یخ بیهقی (تار�یخ مسعودی) ،ص .100
www.takbook.com
مهن لصف
تسا هدش دراو نایونزغ رب هک یتاماهتا( 299
در جــای دیگــر ســلطان محمود را در ضمــن برتــریدادن بــر تمــام شــاهان
پیشــین ،تــا حــد خدایــی بــاال میبرد و از ســجدهکردن مــاه و کیوان به او ســخن
میگوید:
جهاندار حممود با ّفر و جود
که او را کند ماه و کیوان سجود
بیامد نشست از برِ ختت داد
جهاندار چون او ندارد به یاد
ز شاهان پیشی مهی بگذرد
َ
2
نفس داستان را مهی نشمرد
بــاری در جایــی خوانــدم کــه «غزنویــان در کنــار حقیــر شــمردن شــاهان
ایران باســتان ،شــعر را نیز با درآوردن به خدمت خویش ،حقیر کردند ».در مورد
بخش نخســت این اتهام در ســطرهای باال به اندازۀ کافی ســخن رفت .در مورد
بخش دوم این اتهام باید گفت که این تنها غزنویان نبودند که شاعران در دربار
آنان حضور داشتند و آنان را مدح میکردند .پیش از غزنویان در زمان صفاریان
و ســامانیان و پــس از آنــان نیــز در همــۀ دربارهای کوچــک و بزرگ دیگــر نظر به
ذوق و ســلیقۀ دولتمــردان ،کمــاکان این موضوع بوده اســت و شــاهان توســط
شــاعران دربارشــان مدح میشــدند .اما تفاوت این اســت که شــکوه و عظمت
دربار غزنویان و حضور پررنگ شــاعران ،دبیران ،دانشمندان و اهل هنر و فضل
در تاریخ بیسابقه بوده است.
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 300
غزنویــان را نــه تنهــا شــاعران دربارشــان ،بل شــاعران غیردرباری نیــز حتی از
1
سرزمینهای دیگر مدح میکردند و قصیدههایشان را به غزنه میفرستادند.
نکتــۀ دیگــری کــه در پاســخ ایــن اتهــام قامــل تأمل اســت این اســت که کًال
اصل برتر شــمردن ممدوح از گذشــتگان اســتوار اســت ،2وگرنه بدون در
ِ مدح بر
ً
نظــر گرفتــن این اصل مــدح معنی ندارد .طبیعتا در شــعر مدحــی ،ممدوح را با
کســانی که او آنها را ارج مینهد توصیف میکنند .وقتی شــاعری یک ممدوح
را با حضرت ســلیمان مقایســه میکند به معنی خوار دانستن حضرت سلیمان
نیســت ،بلکــه بــه این معنی اســت که به ســلیمان قدر و قیمتی قائل اســت که
ممــدوح را قریــن او میدانــد .پیش از غزنویان نیز مدح بر این اصل اســتوار بوده
اســت و پــس از آنــان نیــز .اینجا به دو ســه نمونه از این دســت مدحها که قبل و
بعد از دورۀ غزنویان سروده شدهاند اشاره میکنیم:
الف .ستایش رودکی امیر ابوجعفر سیستانی را
َ
َو ْر ش بدیدی ِسفندیار گه رزم
3
پیش سنانش جهان دو یدی و لرزان
در بیت مزبور جعفر بن محمد رودکی ،امیر ابوجعفر سیستانی را در امر رزم
برتــر از اســفندیار میداند و میگوید که اگر اســفندیار زنده بــود و رزم این امیر را
میدید ،لرزیده و جهیده از پیش سنانش میگریخت.
ب .مدح دقیقی ابوالمظفر چغانی را
ُ
گر او رفیت به جای حیدر گرد
ُ
به رزم شاه گردان َعمرو عنتر
.1برای معلوامت در مورد این موضوع به بخش «دانشدوستی و شعر پروری غزنویان» در همین
نبشته مراجعه شود.
.2محمدسرور موالیی« ،این که در شهنامهها آوردهاند» ،ص .21
.3هامن ،ص .21
www.takbook.com
مهن لصف
تسا هدش دراو نایونزغ رب هک یتاماهتا( 301
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 302
و باالخره اگر این اتهام درست باشد ،پیش از همه متوجه فردوسی است که
سلطان محمود را همپایۀ خدای یگانه قرار داده و گفته است که جهان سربهسر
پر از آثار اوست و من چون توانایی ستودن او را ندارم خاک پای او را میپرستم:
که داند ورا در جهان خود ستود
کسی کهش ستاید که یارد شنود؟
که شاه از گمان و توان برتر است
چو بر تارک مشتری افسر است
مر او را ستاینده کردار اوست
جهان سر به سر پر ز آثار اوست
چو مایه ندارم ثنای ورا
1
نیایش کمن خاک پای ورا
نامه باستان ،ج ،5ص .162 .1ابوالقاسم فردوسی ،شاهنامۀ فردوسی ،ص /.539 ،538همؤ ،
ّ
.2عزالدین ابن اثیر ،تار�یخ اکمــل ،ج ،12ص /.5342نیز :عباس پرویز ،تار�یخ دیالمه و غزنویان،
ص .168
www.takbook.com
مهن لصف
تسا هدش دراو نایونزغ رب هک یتاماهتا( 303
بودنــد و در هــر مشــکلی پیــش از همــه و بــه زودتریــن فرصت بــه داد ســامانیان
میرســیدند و خطر را از آنان برطرف میکردند ،به عنوان براندازندۀ ســامانیان و
خائن به خداوندانشان یاد میشود.
در حقیقــت ایــن اتهــام نیز بیشــتر از این که وارد باشــد و دلیلــی موجه برای
ابراز بدبینی ایرانیان کنونی نســبت به غزنویان ،نقابی اســت که دالیل مهم دیگر
را پوشــش میدهــد .از آنجــا کــه این موضــوع در بخشهــای آغازیــن این کتاب
مفصل به بحث و بررســی گرفته شــده اســت ،اینجــا دوباره بــه آن نمیپردازیم و
خواننده را به بخشهای مزبور ارجاع میدهیم.
www.takbook.com
www.takbook.com
فصل دهم
میانۀ سلطان محمود و فردوسی
در میــان انبوهــی از اهــل شــعر و فضــل و هنــر کــه از هــر جانــب بــه غزنــه
(پایتخــت ایــران در آن روزگار ) روی نهــاده بودنــد و از ســخاوت و بخشــندگی
محمــود برخــوردار شــده و بــا صلههــای آنچنانــی زندگــی اشــرافی و مرفــه برای
خویش ســاخته بودند ،تنها ابوالقاسم فردوسی _ که همۀ پارسیزبانان و شاعران
پس از او به او مدیوناند _ از این مزیت برخوردار نشد و از دربار غزنه رنجید و با
وجود این که در سراسر شاهنامه در آغاز و خالل داستانهایی سلطان محمود
را مــدح کــرده بــود ،ایــن بــار در بیتهایــی او را هجو کــرد .در صفحــات بعد به
چگونگی این ماجرا میپردازیم و به این پرسش که چرا سلطان محمود فردوسی
را از خود رنجاند پاسخ میگوییم.
www.takbook.com
www.takbook.com
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 310
نامه باستان ،ج ،5ص /.162 ،161همو ،شاهنامۀ فردوسی ،ص .538 .1ابوالقاسم فردوسیٔ ،
.2منهاجالســراج جوزجانــی ،طبقات ناصری ،ص /.253امیر ســبکتگین در امه شــعبان ســال
387مهشــیدی درگذشته بود« .و آخراألمر أن األمير ســبکتکين اکن قد وصل إلى مدينة بلخ من
طوس فمرض بها ،واشــتاق إلى غزنة فخرج إليها في تلک الحال ،فامت فی الطریق قبل وصوله،
و ذلک في شعبان سنة ســبع وثامنين و ثلثامئة »،ابیالعباس ابن خلاکنَ ،و َفیات االعیان ٔوا ُ
نباء
ّ ٔ
بناء الزامن ،ج ،5ص .156
ا ِ
.3ابوسعید عبدالحی گردیزی ،زیناالخبار (تار�یخ گردیزی) ،ص .381
.4غیاثالدیــن خواندمیــر ،حبیبالســیر ،ج /.389 ،2نیــز :بایســنغر میرزا« ،دیباچۀ شــاهنامۀ
بایسنغری (مقدمۀ چهارم شاهنامه)» ،ص .418
www.takbook.com
مهد لصف
یسودرف و دومحم ناطلس ۀنایم 311
.1دولتشــاه ســمرقندی گوید« :وافت فردوســی در شهور ســنه احدی عشــر و اربعامئه بوده».
دولتشاه سمرقندی ،تذکرةالشعرا ،ص .54
.2علیاکبر دهخدا ،لغتنامه ،نرمافزار ،ذیل واژۀ فردوسی.
.3محمدامین ریاحی ،سرچشمههای فردوسیشناسی ،ص .230
.4میرخونــد بلخــی ،روضةالصفا ،جلد یکــم تا ششــم ،ص /.571نیز :غیاثالدیــن خواندمیر،
www.takbook.com
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 312
امیر ســبکتگین با کمک فرزندش محمود شــورش را خوابانده 1و سه لشکر مزبور
را کــه بــرای برچیدن دولت خاندان ســامانی دســت به دســت هــم داده بودند از
هــم میپاشــاند 2.امیــر نوح ســامانی به همیــن دلیل از ســوی خلیفۀ بغــداد امیر
ســبکتگین را به ناصرالدین والدوله و محمود را به ســیفالدوله ملقب میســازد.
و در ضمــن سپاهســاالری خراســان را نیــز کــه ســابق از ِآن ابوعلی ســیمجور بود
بــه محمــود ارزانــی مــیدارد 3.پــس بــا ایــن حســاب محمود ،ســه ســال پیــش از
تکیه زدن به تخت ســلطنت ،به گونۀ رســمی در ســال 384ه 994 / م ،ســمت
سپاهساالری خراسان را از سوی امیر نوح بن منصور سامانی به دست میآورد.
جوزجانــی تاریــخ ایــن اتفــاق را در مــاه شــوال همیــن ســال ذکــر میکنــد« :و
در شــوال ســنه اربع و ثمانین و ثلث مائه امیر محمود را سپهســاالری خراســان
4
دادند ،و سیفالدوله لقب شد و امیر سبکتگین را ناصرالدین لقب شد».
از آنجا که شکســت لشکر ســهگانۀ فائق ،ابوعلی و فخرالدولۀ دیلمی در روز
سهشــنبه نیمــۀ رمضان ســال 384مهشــیدی واقع شــد 5و فتــح و ظفر نصیب
لشــکر امیــر نــوح ســامانی و امیــر ســبکتگین شــد و پــس از انــدی امیــر نــوح به
بخارا برگشــت ،درمییابیم که اعطای لقب به ســبکتگین و محمود و واگذاری
حبیبالســیر ،ج ،2ص / .367 ،366نیــز :ابوالفضــل بیهقــی ،تار�یخ بیهقی (تار�یخ مســعودی)،
ص .224
.1ادموند کلیفورد باسورث ،تار�یخ غزنویان ،ص .43 _ 38
.2عباس پرویز ،تار�یخ دیالمه و غزنویان ،ص .۱۶۸
.3ابونصــر عتبــی ،ترجمــهی تار�یخ یمینــی ،ص /.136 ،135نیز :ابوســعید عبدالحــی گردیزی،
زیناالخبار (تار�یخ گردیزی) ،ص /.372 ،371نیز :نظامالملک طوســی ،ســیرالملوک ،ص /.157
نیز :خلیلاهلل خلیلی ،سلطنت غزنویان ،ص .۱۲
.4منهاجالسراج جوزجانی ،طبقات ناصری ،ص .253
.5ابوالفضــل بیهقی ،تار�یخ بیهقی (تار�یخ مســعودی) ،ص /.224نیــز :ابیالعباس ابن خلاکن،
ّ ٔ ُ ٔ َ
َوفیــات االعیــان وانباء ا ِ
بنــاء الــزامن ،ج ،5ص /.175نیز :نظامالملک طوســی ،ســیرالملوک،
ص /.157نیز :خلیلاهلل خلیلی ،سلطنت غزنویان ،ص .12
www.takbook.com
مهد لصف
یسودرف و دومحم ناطلس ۀنایم 313
سپهســاالری خراســان بــه محمــود پیــش از وقــوع جنــگ بوده اســت ،چنــان که
بیهقی از آن سخن میگوید.
1
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 314
.1دهخدا مینویســد که فردوســی «روزی که بدین اکر دست زد بیش از چهل سال از زنداگنیاش
نمیگذشت ».علیاکبر دهخدا ،لغتنامه ،نرمافزار ،ذیل واژۀ فردوسی.
ٔ
.2ابوالقاســم فردوسی ،شاهنامۀ فردوســی ،ص /.675ابوالقاسم فردوســی ،نامه باستان ،ج ،6
ص .88
www.takbook.com
مهد لصف
یسودرف و دومحم ناطلس ۀنایم 315
326مهشــیدی پاییــن خواهد برد و در قدم دوم مجموع چهل ســال یعنی عدد
ســن فردوســی در سال آغاز نظم شــاهنامه به اضافۀ بیست سال خاموشی که بر
عدد زادروز فرضی افزوده شود ،سال 386مهشیدی را نشان خواهد داد که نه با
زمان سپاهساالری محمود منطبق است و نه با زمان به تختنشینی او .در قدم
ســوم خرابیای را که این نوع محاســبه بار خواهد آورد عمر فردوســی را 90ســال
نشــان خواهــد داد که هیچ منبع کهنــی آن را تأیید نمیکند .زیرا نظر به تاریخی
که تذکرةالشعرا از زمان درگذشت فردوسی ارائه داده است ( 411ه ،) عمر او 82
ســال و نظر به تاریخی که تاریخ گزیده ،حبیبالســیر ،مقدمۀ چهارم شــاهنامه
(مقدمــۀ بایســنغری) و منابــع دیگــر از زمــان درگذشــت فردوســی ارائــه دادهانــد
( 416هــ ،) عمر او 87ســال اســت .هیچ منبــع دیگری عمر فردوســی را باالتر از
این نگفتهاند .بنابراین به خودی خود از آوازۀ قدرت ســلطان محمود با عبارت
«فریدون بیداردل زنده شــد» ســال 387مهشــیدی به دســت میآید که مطابق
همۀ تواریخ کهن ســال درگذشــت امیر ســبکتگین و به تختنشســتن ســلطان
محمــود اســت .ایــن کــه برخیها بــرای درســت درآمدن محاســبۀ چهل ســال و
بیســت ســال مزبور ،تاریخ به تخت نشســتن ســلطان محمود را دو ســال عقب
انداخته و در ســال 389مهشــیدی جلوه میدهند اشــتباه اســت .چون تاریخ
درگذشــت امیر ســبکتگین و تکیهزدن ســلطان محمود به تخت ســلطنت ،در
همۀ تواریخ کهن بالاســتثنا همان سال 387مهشیدی ضبط شده است .پس
آنچــه میتواند از لحاظ کمی و زیادی اندک مورد شــبهه باشــد عدد چهل ســال
و عدد بیســت ســال اســت ،چــون هیچکدام ســند تاریخــی معتبری نــدارد .پس
ممکن اســت به یکی از این دو عدد دو ســال افزوده شــده باشــد تا عدد کلی و
سرراستی ارائه شود .چنان که در سطرهای بعدی خواهد آمد ،این عدد دو سال
بر عدد هژده اضافه شده است تا سرراست عدد بیست را نشان بدهد.
www.takbook.com
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 316
بــا ایــن اوصــاف ،بــه صــورت خالصــه میشــود گفــت که فردوســی در ســال
۳۲۹مهشیدی به دنیا آمده؛ در چهلسالگی ( 369مهشیدی) به نظم شاهنامه
شروع کرده است .ولی به این دلیل که خودش میگوید
ندیدم سرافراز خبشندهای
به گاه کیان بر درخشندهای
1
خاموشی اختیار کرده و هژده سال منتظر مانده است تا سرافراز بخشندهای
بــه گاه کیــان پیــدا شــود کــه ایــن کار را به نــام او ادامه دهــد تا رنج شــاعر ضایع
نماند ،آنگاه در زمان تکیهزدن محمود به تخت ســلطنت ( ۳۸۷مهشــیدی) در
۵۸سالگی کار را ادامه داده است چنان که میگوید
سخن را چو بگذاشمت سال بیست
2
بدان تا سزاوار این رنج کیست
چــرا گفتیــم کــه او با افــزودن عــدد دو بر هژده عدد سرراســت بیســت را بیرون
آورده اســت؟ بــه ایــن دلیــل کــه اگر ســالهای خاموشــی را دقیق بیســت ســال
بدانیــم ،تاریخ شــروع شــاهنامه 367به دســت میآیــد .ولی این تاریــخ به چهار
دلیل اشتباه است:
.۱این تاریخ با توجه به چهل ســالگی شــاعر هنگام آغاز ســرایش شاهنامه،
زادروز فردوســی را دو ســال پایین کشــیده و در ســال 327مهشیدی قرار
میدهد.
.۲این تاریخ پنجاهوهشــت ســاله بودن فردوســی را هنگام به تخت نشستن
سلطان محمود رد کرده و او را در آن زمان شست ساله نشان میدهد.
.۳ایــن تار یــخ مــدت عمــر فردوســی را دو ســال بیشــتر از آنچــه مؤرخــان و
تذکرهنگاران گفتهاند نشان میدهد.
.1ابوالقاسم فردوسی ،شاهنامۀ فردوسی ،ص /.675همؤ ،
نامه باستان ،ج ،6ص .88
.2همو ،شاهنامۀ فردوسی ،ص /.675همؤ ،
نامه باستان ،ج ،6ص .88
www.takbook.com
مهد لصف
یسودرف و دومحم ناطلس ۀنایم 317
.۴این تاریخ مدت ســی ســال کار کردن روی شاهنامه را که آخرین ویرایش
آن در ســال 400مهشــیدی بوده اســت زیر ســوال میبرد .در حالی که اگر
عدد ســالهای خاموشــی را هژده در نظر بگیریم ،همان ســی ســال زمان
بردن برای نظم شــاهنامه درســت در میآید ،یعنی از اواخر ســال 369تا
400مهشیدی.
بنابراین عدد ســالهای خاموشــی فردوسی هژده است و او آن را به صورت کلی
بیســت بیان میکند تا عدد سرراســت و ذهننشــینتر و موافق با قافیه به دست
آید.
حال که ســن و ســال فردوســی در زمان به تخت نشســتن ســلطان محمود و
مدت زندگانی او پس از این تاریخ در عهد سلطان محمود روشن شد ،اینک به
این مسئله میپردازیم که:
در زامن دست بردن فردوسی به نظم شاهنامه ،محمود چند ساله بود؟
تواریخ مدت عمر ســلطان محمود را ۶۱ســال و درگذشت او را در روز پنجشنبه
1
۲۳ماه ربیعاآلخر 421مهشیدی 30 /اپریل 1030م ،ضبط کردهاند.
بنابرایــن بــا کم کردن 61ســال از ســال در گذشــت او ( 421ه ) ســال تولد او
را در مییابیم .براین اســاس ســلطان محمود در ســال 360مهشیدی زاده شده
است.
ً
ابن اثیــر صریحــا میگویــد که «ســالزاد او عاشــورای / 360چهاردهــم نوامبر
970م ،بود 2».اگرچه برخی منابع زادروز او را در عاشــورای ســال 361مهشــیدی
.1منهاجالسراج جوزجانی ،طبقات ناصری ،ص /.255نیز :ابوسعید عبدالحی گردیزی ،زیناالخبار
ّ ٔ ُ ٔ َ
(تار�یــخ گردیزی) ،ص /.419نیز :ابیالعباس ابن خلاکنَ ،وفیات االعیان وانباء ا ِ
بناء الزامن ،ج ،5
ّ
ص /.181نیــز :عزالدین ابن اثیر ،تار�یــخ اکمل ،ج ،13ص /.5643نیــز :غیاثالدین خواندمیر،
حبیبالسیر ،ج ،2ص /.385نیز :خلیلاهلل خلیلی ،سلطنت غزنویان ،ص .106
ّ
.2عزالدین ابن اثیر ،تار�یخ اکمل ،ج ،13ص .5644
www.takbook.com
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 318
ضبــط کردهانــد ،امــا بــه دلیــل ایــن کــه زمــان منصوبشــدن او به سپهســاالری
خراســان ،زمــان بــه تخــت نشســتن ،مــدت عمــر و مــدت حکومــت او واضح و
مشخص اســت ،پذیرفتــن ســال 361مهشــیدی تمــام این محاســبات را به هم
زده و تمــام منابــع دیگر را که در این مورد ســخن گفتهاند زیر ســؤال میبرد .این
نکته حتی آشفتگی سخن خود منابعی را که سال 361مهشیدی را ارائه دادند
نیز ثابت میکند .چون در اکثر این منابع آمده اســت که او زمان درگذشــت 61
ســال ســن داشت و 36ســال ســلطنت کرد .پس اگر او در سال 361مهشیدی
زاده شــده باشــد ،چطور در ســال 421مهشیدی 61ســاله است؟ با این حساب
بایــد تاریــخ درگذشــت او را یــک ســال عقــب انداخت یعنــی در ســال 422قرار
داد کــه اشــتباه اســت .اشــتباه دیگــر ایــن کــه مــدت حکومــت او را 36ســال
دانســتهاند ،در حالی که از ســال 387مهشــیدی (ســال اعالم ســلطنت او ) تا
زمان درگذشــتش (سال 421مهشــیدی) هر قسم که حساب کنیم بیشتر از 34
ســال نمیشــود و اگر منظور از این 36ســال را آغاز سپهســاالری او در خراسان
بدانیــم بــاز هــم درســت در نمیآید ،چــون محمود در ســال 384هــ 994 / م به
سپهســاالری خراســان رســید 1.بــر ایــن اســاس از ســال 384تــا 421مهشــیدی
میشــود 37ســال .همچنان واضح اســت کــه محمود در زمان منصوبشــدن
به سپهســاالری خراســان کمتر از 24سال و در زمان اعالم سلطنت کمتر از 27
سال سن نداشته است .اما پذیرفتن سال 361برای زادروز او ،سنش را در زمان
منصوبشــدن به سپهساالری 23و در زمان سلطنت 26نشان میدهد که هم
با محاسبات خودشان و هم با محاسبات ما جور نمیآید.
بنابرایــن تاریخــی کــه ابن اثیر بــرای زادروز ســلطان محمود ارائه داده اســت
.1ابوالفضــل بیهقی ،تار�یخ بیهقی (تار�یخ مســعودی) ،ص /.224نیــز :ابیالعباس ابن خلاکن،
ّ ٔ ُ ٔ َ
بناء الزامن ،ج ،5ص /.175نیز :نظامالملک طوسی ،سیرالملوک ،ص .157َوفیات االعیان وانباء ا ِ
www.takbook.com
مهد لصف
یسودرف و دومحم ناطلس ۀنایم 319
درســت و دقیق اســت .یعنی او در دهم محرم ســال 360مهشــیدی زاده شــده
است.
برایــن اســاس او زمانــی کــه در ســال 384هــ 994 / م از ســوی امیــر نوح بن
منصور به سپاهساالری خراسان گماشته میشود ،بیشتر از 24سال سن ندارد.
همچنــان مطابــق این تاریخ ،ســلطان محمود زمانی که به تخت مینشــیند
(سال 387ه 27 ،) ساله است.
چنان که در باال بیان شــد که فردوســی درســت هژده ســال قبل از تکیهزدن
محمود به تخت ســلطنت به فکر نظم شــاهنامه افتاده و برخی از داســتانهای
آن را بــه نظــم کشــیده بــوده اســت ،بر این اســاس ســلطان محمود در زمــان آغاز
سرایش شاهنامه توسط فردوسی (سال 369ه 9 ) ساله بوده است و در آن زمان
امیر سبکتگین بر غزنه و بخشهای بزرگی از خراسان حکم میرانده است.
پــس از نشســتن ســلطان محمــود بــه ســلطنت در ســال 387مهشــیدی
کــه فردوســی اختــر خفتــهاش بیــدار میشــود و دوباره دســت بــه نظم شــاهنامه
میبــرد و قفــل ســخن را میشــکند تــا ســال 400مهشــیدی کــه آخریــن ویرایش
ً
آن کامــل میشــود ،دقیقــا 13ســال مأموریــت رســمی نظــم شــاهنامه در زمــان
پادشــاهی سلطان محمود است و پرکارترین سالهای نظم شاهنامه نیز همین
سالهاست .پیش از این دوره ،یک خاموشی ۱۸ساله در کار است.
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 320
مهد لصف
یسودرف و دومحم ناطلس ۀنایم 321
آرزو داشــته اســت بــه کار کلیدزدۀ خویش بپــردازد .بنابراین چــارهای جز توقف
کار و مسکوتگذاشــتن ســخن و پرداختن گهگاه به آن نداشته است .چنان که
خودش نیز اوضاع را چنین شرح میدهد:
بر این گونه یکچند بگذاشمت
سخن را هنفته مهی داشمت
سراسر زمانه پر از جنگ بود
1
به جو یندگان بر جهان تنگ بود
یــا در جــای دیگــر کــه از دوســت و حامــی خــود ابومنصــور عبدالــرزاق یــاد
میکنــد ،برافتــادن و گمشــدن او را نتیجــۀ ایــن درگیریهــای ناگهانــی و ناامنی
مسلط بر کشور عنوان میکند:
چنان نامور گم شد از اجنمن
چو در باغ سرو سهی از مچن
نه زو زنده بیمن نه مرده نشان
2
به دست هننگان مردمکشان
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 322
.۳هراس از تهیدستشدن
َ
سومین دلیل ،خالی بودن کیسه یا به تعبیر همزبانان تاجیکستانیمان کم َبغلی
شــاعر بوده اســت .او از این هراس داشــته اســت که نکند این اندازه مایهای که
من دارم به زودی تمام شــود و با تمامشــدن آن ،هم کار ناتمام بماند و هم خودم
به فقر و فال کت بیفتم ،چنان که خودش در بیت زیر به آن اشاره کرده است:
و دیگر که گنجم وفادار نیست
2
مهنی رنج را کس خر یدار نیست
مهد لصف
یسودرف و دومحم ناطلس ۀنایم 323
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 324
مهد لصف
یسودرف و دومحم ناطلس ۀنایم 325
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 326
در پیری او را بر دهد _ با نظم کردن شاهنامه به نام او به دنبال دو چیز مهم دیگر
نیز بوده است و آنها عبارتاند از ،1شهرت زودهنگام شاهنامه؛ ،2حفظشدن
شاهنامه از گزند روزگار « .فردوسی هنگامی که پنجاهوهشت ساله بوده ،محمود
غزنــوی بــه جای ســامانیان به پادشــاهی ایران رســیده و او چه به اثر تنگدســتی
آخــر عمر و چه به ســبب آن که تقدیم شــاهنامه را به پادشــاه مقتــدر برای بقای
ٔ
اندیشــه آن افتاده که شــاهنامه را به نام شــهرت کتاب خود الزم میدانســته ،به
محمود کند». 1
ّ
تــا ایــن جــای کار مســلم اســت کــه فردوســی درســت 18ســال قبــل از
بهتختنشســتن ســلطان محمــود بــه فکــر نظــم شــاهنامه افتــاده و برخــی
داســتانهای آن را به رشــته کشــیده بوده است .اما به ســبب چهار دلیلی که در
بــاال شــرح دادیم از ادامــۀ کار بازمانده و آن را متوقف کرده و مســکوت گذاشــته
بوده است .پس از شنیدن خبر سلطنت سلطان محمود «اختر خفتهاش بیدار
شده» و کار نظم شاهنامه را دوباره به نام محمود کلید میزند.
ابومنصور عبدالرزاق نیز که یکی از پشتیبانان فردوسی بود ،قبًال به فردوسی
توصیه کرده بود که:
ٔ
مرا گفت« :کاین نامه شهر یار
گرت گفته آید به شاهان سپار »
بدین نامه من دست بردم فراز
2
به نام شهنشاه گردنفراز
این دو بیت ،دو نکته را روشن میکند .نخست این که ابومنصور عبدالرزاق
بــه فردوســی میگویــد :اگــر ایــن شــاهنامه را بتوانــی بگویــی ،آن را بــه پادشــاهی
مهد لصف
یسودرف و دومحم ناطلس ۀنایم 327
پیشکش کن .این عبارت «گرت گفته آید» خود نشان میدهد که فردوسی هنوز
در آن زمان نظم شاهنامه را شروع نکرده بوده است.
نکتــۀ دوم ایــن کــه فردوســی در بیــت دوم میگویــد کــه بر اســاس آن توصیه
من این نامه را به نام شهنشــاه گردنفراز (ســلطان محمود) شــروع کردم .عبارت
«دست بردم فراز » در اینجا آن هم پس از آوردن توصیۀ ابومنصور درست به معنی
شــروعکردن و آغازیدن است .اصطالح «دســتبردن به کاری» یا «دستزدن به
کاری» هنوز هم به معنی آغازکردن کاری در خراســان بزرگ (افغانســتان کنونی)
معمول و مروج است.
ایــن دو بیــت در کنــار هم نشــان میدهد که فردوســی پس از ایــن که به فکر
نظــم شــاهنامه میافتــد و آن را بــا ابومنصــور عبدالــرزاق و برخــی دوســتان دیگر
خویــش در میــان میگــذارد ،بیشــتر از چنــد داســتانی را بــه نظم نمیکشــد و به
دالیلی که از رو یهای قبل تا چند سطر باال گفته آمد ،به حدود دو دهه سکوت
و خاموشی اختیار میکند و قفل بر لب زده و سخن را نهفته میدارد ،تا آن که با
ً
بهسلطنتنشســتن محمود ،شــاهنامه را مجددا به نام او آغاز میکند .این آغاز
در حقیقت آغاز رســمی شــاهنامه و ٔ
مایه امیدواری برای فردوســی بوده اســت.
او این کار را به دلگرمی ســلطان محمود با انگیزۀ سرشــار و به امید این که رنج
دل جمع
کارش ضایــع نمیمانــد ،بیهراس از گزند روزگار به گرمی و اشــتیاق و ِ
به پیش میبرد.
ً
این که میگویند فردوســی شــاهنامه را ســروده بود و بعدا به نام محمود کرد،
با محتوای دو بیت مزبور سازگار نیست .بیتهای یادشده فقط نشان میدهد
کــه فردوســی مدتهــا بــه فکــر بهرشتهکشــیدن شــاهنامه بــوده اســت .احتمــاًال
ً
داستانهایی را هم از آن به نظم کشیده بوده است ،اما رسما کار نظم آن را پس
از این که امیدش به محمود برقرار شده آغاز کرده است.
www.takbook.com
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 328
مهد لصف
یسودرف و دومحم ناطلس ۀنایم 329
از ایــن بیتهــا چنیــن برمیآیــد که نســخۀ کامل شــاهنامۀ دقیقــی بلخی از
دربــار غزنــه در اختیــار فردوســی قــرار گرفته اســت .اگرچــه او از همــان ابتدا کار
خویــش را بر اســاس شــاهنامۀ دقیقی و بــا الگوگیری از او آغاز کرده اســت ،ولی
چنــان کــه مینمایــد ابیــات پراکنــده از شــاهنامۀ دقیقی در دســت داشــته و تا
زمــان حضــور در دربــار غزنه نســخۀ کاملــی از آن در اختیارش نبوده اســت .اگر
فردوســی از قبل نســخۀ کامل این کتاب را در اختیار میداشــت ،نمیگفت که
زمانی که این کتاب به دستم رسید من شصت ساله بودم و در این ماجرا شاه را
مخاطب قرار نمیداد .او در واقع با مخاطب قراردادن سلطان محمود میگوید
که کتابی را که شما در اختیارم نهادهاید دارای نظم سست و ناتندرست است،
حاال بقیهاش را من به نظم میکشــم تا شــما که گوهرخرید ،تشخیص بدهید که
کدام گوهر ارزندهتر و بینقصتر اســت .فردوســی با این مفاخره خواســته است
مهارت و اســتادی خویش را به شــاه بنمایاند تا ارج و منزلتش در چشــم پادشاه
بیشتر شود.
با همۀ اینها باز هم فردوســی در جریان کار ،دقیقی را ســتوده و او را راهبر و
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 330
رهنمای خویش میداند و کار خویش را در ادامۀ کار دقیقی قلمداد میکند.
گرفمت به گوینده بر ،آفر ین
که پیوند را راه داد اندر این
ا گرچه نپیوست جز اندکی
ز رزم و ز بزم از هزاران یکی
مهو بود گوینده را راهبر
1
که بنشاند شاهی ابر گاه بر
تذکرهها نیز کار فردوسی را با الگوگیری از شاهنامۀ دقیقی بلخی و در ادامۀ
کار او میداننــد« :فردوســی کــه فــردوس فصاحــت را رضوان و دعــوی بالغت را
برهــان بود ،مقتدای ارباب صنعت و پیشــوای اصحــاب فطنت و مصداق این
معنــی شــاهنامه تمام اســت که ابتــدای آن دقیقی کرده اســت 2».لبابااللباب
3
بیستهزار بیت شاهنامه را به دقیقی نسبت میدهد.
چــه بخواهیــم چــه نخواهیم ،شــاهنامه کتابی اســت که به ترغیب ،تشــویق
و حمایت ســلطان محمود و به نام او نگاشــته شــده اســت و مدایح محمود در
سراسر آن پراکنده است.
حتی اگر فردوسی این کتاب را به محمود عرضه هم نکرده بود و او از نوشتن
چنین کتابی خبر هم نمیداشت ،باز هم ما شاهنامه را مدیون سلطان محمود
ٔ
ســایه امنیت و آرامی و بودیم ،چون فردوســی شــهروند محمود بود و کتابش را در
فرهنگی که محمود ایجاد کرده بود نوشت .اگر این آرامش ،امنیت
ِ فضای کلی
و فضای فرهنگی بر قلمرو محمود ســاری و جاری نبود و به جای آن وضعیت
مهد لصف
یسودرف و دومحم ناطلس ۀنایم 331
دوران غزهــا حاکــم بــود ،یا حداقل اوضــاع ناآرام قبل از محمود بــر منطقه حاکم
بود ،شــاید امروز کتابی را به نام شــاهنامه از فردوسی نداشتیم و سکوت بیست
یا هژدهسالۀ فردوسی تا آخر عمر ادامه مییافت.
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 332
.1محمدعلی اســامی ندوشــن ،زندگی و مرگ پهلوانان در شــاهنامه ،چاپ سوم ،تهران :توس،
[بیتا] ،ص .27
.2ابوالقاسم فردوسی ،شاهنامۀ فردوسی ،ص /.7همؤ ،
نامه باستان ،ج ،1ص .27
.3همؤ ،
نامه باستان ،ج ،5ص .162
ٔ
.4همو ،شاهنامۀ فردوسی ،ص /.657همو ،نامه باستان ،ج ،6ص .89
www.takbook.com
مهد لصف
یسودرف و دومحم ناطلس ۀنایم 333
.1بایســنغر میرزا« ،دیباچۀ شاهنامۀ بایسنغری (مقدمۀ چهارم شاهنامه)» ،ناگشتهشده در سال
829مهشــیدی ،ص /.400نیــز :علیاکبر دهخدا ،لغتنامــه ،نرمافزار ،ذیل واژۀ خجســته /.نیز:
سیفالدین حاجی بن نظام عقیلی ،آثارالوزرا ،ص /.6نیز :عباس پرویز ،تار�یخ دیالمه و غزنویان،
ص .519
www.takbook.com
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 334
مهد لصف
یسودرف و دومحم ناطلس ۀنایم 335
1
نگهدارد».
دلیل رنجیدن فردوســی از ســلطان غزنه نیز ادانشدن صلۀ گرانی بوده است
کــه بــرای او قول داده شــده بــود ،صلهای چنان که بــه تعداد هر بیــت یک دینار
رکنی (ســکۀ طال) .فردوســی پــس از آن که آنچه دربار غزنــه برایش قول داده بود،
به هر دلیلی ،پرداخت نمیشود ،هجویهای سروده و غزنه را ترک میگوید .نفس
ســرودن هجونامــه خود تاییدکنندۀ این نکته اســت که فردوســی شــاهنامه را به
امیــد صلــه ســروده بوده اســت .چنان که در ایــن دو بیــت از هجونامه منعکس
شده است:
به یس سال بردم به شهنامه رنج
که تا شاه خبشد مرا تاج و گنج
به جز خون دل هیچچیزم نداد
نشد حاصل من از او غیر ِ باد
2
ً
فردوســی پس از آنکه از چشــم ســلطان محمود افتاد ،ظاهرا پیش از سرودن
هجونامــه و تــرک غزنــه ،به بــرادر ســلطان ،نصر بــن ناصرالدین ســبکتگین _ که
سپهســاالر لشــکر غزنه بوده اســت _ متوســل شــده اســت که نزد محمود از وی
شفاعت کند تا پاداش وی پرداخته شود و رنجش ضایع نماند:
چننی شهر یاری و خبشندهای
به گییت ز شاهان درخشندهای
نکرد اندر این نامۀ من نگاه
ز بدگوی و خبت بد آمد گناه
حسد برد بدگوی در کار من
تبه شد بر ِ شاه بازار من
.2دولتشاه سمرقندی ،تذکرةالشعرا ،ص .53 .1نادره جاللی ،سرگذشت غزنویان ،ص .24
www.takbook.com
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 336
با این همه وضاحت در گفتار و طلب صریح فردوسی و دست بر نداشتن
لحظات وخیم شــدن میانۀ او با
ِ و پیگیــر بــودن از بــرای پاداش کارش تا آخرین
امید صلۀ گران سلطان
سلطان ،آیا باز هم دلیلی برای رد کردن این موضوع _ که ِ
محمود محرک ،انگیزهدهنده و به ثمرنشــانندۀ طرح نظم شــاهنامه بوده است _
مهد لصف
یسودرف و دومحم ناطلس ۀنایم 337
میماند؟
فردوســی پیش از این قضیه نیز نصر بن ســبکتگین (برادر سلطان محمود)
را مدح کرده است:
خنستنی ْ
برادر ش کهتر به سال
که در مردمی کس ندارد مهال
ز گییت پرستندۀ ّفر و نصر
1
ز ید شاد در سایۀ شاه عصر
او همچنــان ارســان جــاذب را کــه از امــرای لشــکر ســلطان محمــود و
دستنشــاندۀ او در نیشــابور و طــوس و تربــت بــوده اســت 2مــدح کــرده و از
بخشــندگی و صلهدادنهــای او بــه شــاعران یــاد کــرده اســت ،کــه خــود نشــان
میدهد خود نیز قبًال از انعام و صلۀ او بهرهمند شده بوده است:
و دیگر دالور سهپدارِ طوس
که در جنگ بر شیر دارد فسوس
ببخشد درم هرچه یابد ز دهر
مهی آفر ین یابد از دهر هبر
به یزدان َبود خلق را رهنمای
سر ِ شاه خواهد که باشد به جای
3
همین ارســان جاذب اســت که در همان آغاز مأمور میشود که فردوسی را
به دربار بفرستد و فردوسی از او به عنوان سپهدار طوس یاد کرده است .در این
مــورد در بخــش «ســلطان محمود و طرح به نظم کشــیدن خداینامــه» پرداخته
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 338
خواهد شد.
درســت اســت که نظم شــاهنامه آرمان بزرگی بوده اســت که فردوسی در سر
داشــت ،اما با توجه به بیتهای استنادشده در این بخش به اطمینان میتوان
گفــت کــه اگــر بحــث آن صلۀ گران (هر بیــت یک دینــار رکنی) در میــان نبود یا
اصًال فردوسی به این کار دست نمییازید و یا در حالت خوشبینانهترش اکنون
بــا یــک شــاهنامۀ مختصــر و کمحجم روبــهرو بودیــم .احمتاًال کثــرت دینارهای
یادشده بر ازدیاد بیتهای شاهنامه و تفصیل داستانها و ماجراهای آن نقش
داشته است.
البتــه فردوســی بــه دالیلی کــه خواهد آمــد از ثمرات مــادی کار خــود محروم
ماند .پس از رفع ســوءتفاهمها صلۀ گران ســلطان محمود به فردوســی میرســد،
اما دیر ،به مصداق ضربالمثل نوشــدارو پس از مرگ ســهراب .با رسیدن صلۀ
ســلطان بــه تــوس و درگذشــت فردوســی «آن را به عمــارت رباطــی در آن نواحی
صرف کردند».
1
.1عبدالرحامن جامی ،بهارستان ،به تصحیح اسامعیل حاکمی ،تهران ،اطالاعت ،1367 ،ص .95
www.takbook.com
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 340
.1ناصرالدین منشی کرامنی ،نسائماالســحار من لطائماالخبار (در تار�یخ وزرا) ،ص /.40 ،39نیز:
ســیفالدین حاجی بن نظام عقیلی ،آثارالوزرا ،ص /.150نیز :غیاثالدین خوندمیر ،دستورالوزرا،
ص /.137نیز :غیاثالدین خواندمیر ،حبیبالسیر ،ج .386 ،2
.2محمدامین ریاحی ،سرچشمههای فردوسیشناسی ،ص .228
www.takbook.com
مهد لصف
یسودرف و دومحم ناطلس ۀنایم 341
شــده اســت .بعید نیســت که پس از آن نیز در دوران این وزیر بارها فردوســی به
دربار غزنه رفتوآمد کرده باشــد و از عطایای این وزیر فرهنگدوســت بهرهمند
شــده باشــد .چنان که خود از ماجرای رفتن به غزنه در آغاز ســلطنت محمود و
ایجاد رابطه با ســلطان و دربار به پایمردی این وزیر ســخن گفته است و در آغاز
جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب طی بیتهایی او را ستوده است:
کجا فضل را مسند و مرقد است
نشستنگه فضل بن امحد است
که آرام این پادشاهی بدوست
ِخرد در سر ِ نامداران نکوست
ُ
ُنبد خسروان را ُچ ُنو کدخدای
به پرهیز و دین و به رادی و رای
گشادهزبان و دل و پا کدست
شاه یزدانپرست
پرستندۀ ِ
ز دستورِ فرزانۀ دادگر
پراگنده رنج من آمد به بر
بپیوسمت این نامۀ باستان
پسندیده از دفتر راستان
که تا روز پیری مرا بر دهد
1 ّ
بزرگی و دینار و افسر دهد
ً
فردوســی در بیتهــای مزبــور صریحــا بیــان میکنــد که به واســطۀ ایــن وزیر
فرزانه دوران رنج من به ســر رســید و من به حمایت او نظم این نامۀ باســتان را به
نام شاه یزدانپرست (محمود) بپیوستم یعنی شروع کردم.
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 342
در این هر دو نمونه فردوسی از اسفراینی به عنوان وزیر برحال و به پای بودن
پیش ســلطان محمود ســخن میگوید .او را رهنما و دستور شاه میداند و آرام و
قرار این پادشاهی را مدیون او میشمارد .همچنان از شروع نظم شاهنامه به نام
محمود به حمایت و پایمردی او سخن میگوید .پس میشود گفت که فردوسی
در همان آغاز سلطنت سلطان محمود به دربار غزنه حضور یافته و از حمایت
و نــوازش اســفراینی وزیــر و ســلطان و دربــار غزنــه بهرهمنــد شــده بــوده اســت و
پراکنده رنجاش به بر رســیده بوده اســت .استانلی لینپول نیز در کتاب طبقات
ســاطین اســام ،غزنــه را دارالعلــم خوانــده و حضور فردوســی در دربار ســلطان
محمود را تأیید میکند« :در عهد او غزنه حکم دارالعلم را داشت و جالل دربار
او جالــب بزرگتریــن نماینــدگان ادبیــات آن عصــر بــود و بــا بودن شــاعری مثل
فردوسی در دربار غزنه شاید بتوان گفت که هیچیک از پایتختهای آسیا تا آن
2
تاریخ مظهر چنان جاللی نشده بود».
.۲قول و قرار فردوسی با سلطان محمود روی نظم شاهنامه و تعیین صلۀ آن
ایــن که فردوســی شــاهنامه را پس از اتمــام کار بر محمود عرضه کرده باشــد و از
او صله چشــم داشتهاســت ،کاری غیرمنطقی اســت .چطور از ســلطانی که در
جریــان کار شــاعر نیســت و او را قــول انعام و نوازش نداده اســت ،چنــان انتظار
بلند و معینشدهای به حدود شصتهزار دینار میتوان داشت؟ و فردوسی نیز
مهد لصف
یسودرف و دومحم ناطلس ۀنایم 343
این قدر کوتاهفکر نبودهاســت که چنین چیزی را نداند .گذشــته از این ،ممکن
بود در مدتی که فردوسی به امید تمامشدن کار و عرضۀ آن به سلطان و دریافت
صلــه بود ،محمود درمیگذشــت .آنگاه هرآنچه که در سراســر کتــاب به مدح او
رشــته و شــاهنامه را به نام او آورده بودهاســت ،میگسســت .با این حساب باید
دربار غزنه در جریان کار فردوسی میبود ،تا اگر اتفاقی پیش میآمد که سلطان
محمود پیش از اتمام شاهنامه در میگذشت ،ولیعهد و درباریان او در جریان
ماجرا بوده و رنج فردوســی را ضایع نمیگذاشــتند و صلۀ تعیینشــده را به شاعر
میپرداختند.
پس میشود گفت که فردوسی پیش از دستبهکار شدن برای به رشتهکشیدن
شــاهنامه و آغــاز مجــدد ســخن به خدمت محمــود در در بــار غزنه رســیده و این
موضــوع را در جر یــان گذاشتهاســت و ماهانــه مقرر یای به او بســته شــده به مثل
صله گرانی به میــزان هر بیت یک دینار رکنی (سـ ٔ
ـکه طال) دیگــر شــاعران ،و قــول ٔ
بــه او داده شدهاســت .فردوســی بار بــار در شــاهنامه از ایــن صلۀ عظیمــی که در
انتظارش بود ســخن گفته و در آخر نیز به همین دلیل ســخت میرنجد که آنچه
یشــود« .پــس چون ســخن بدان قرار رســید
برایــش قــول داده بودنــد پرداخــت نم
کــه داده بودنــد ،شــصت هزار دینــار زر رکنی می بایســت گزارد ،و بــه موجب قرار ،
شاهنامه شصت هزار بیت بود ،و دادنی بود به موجب فرموده ،سلطان».
1
عبارتهای «چون ســخن بدان قرار رســید»« ،به موجب قرار » و «دادنی بود
بــه موجــب فرمــوده» در فقــرۀ باال نشــان میدهد که فردوســی بــا تفاهم دربــار و با
تعیینشــدن مقدار صله در برابر هر بیت به ســرودن شــاهنامه شــروع کرده بوده
است.
« .1دیباچۀ شــاهنامۀ ابومنصوری (مقدمۀ نخست شاهنامه)» ،ناگشتهشده در اواخر قرن پنجم
مهشیدی ،ص .196
www.takbook.com
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 344
مهد لصف
یسودرف و دومحم ناطلس ۀنایم 345
عبارت فردوسی را اثری دیگر است .در تقریر رزم ،شجاعت و معاودت و دلیری
و تھــور مــی افزایــد ،و در بزم ســماحت و مروت و عیش و طــرب میانگیزد ،و در
مقام ضعف و کســر خشــیت و تحزن و رقت و ّ
تحنن میآورد .و در همه احوال
1
تسکین طبیعت و تسلی هموم و تشحیذ خاطر میکند».
.1بایسنغر میرزا« ،دیباچۀ شاهنامۀ بایسنغری (مقدمۀ چهارم شاهنامه)» ،ص .387 ،386
« .2دیباچۀ شــاهنامۀ فلورانس (مقدمۀ دوم شاهنامه)» ،ناگشتهشــده در سال 614مهشیدی،
.280 _ 275
.3هامن ،ص .279
www.takbook.com
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 346
عنصری گفت:
چون روی تو خورشید نباشد روشن
فرخی گفت:
همرنگ ُر َخت گل َ
نبود در گلشن
عسجدی گفت:
ْ
مژگانت مهی گذر کند بر جوشن
فردوسی گفت:
مانند سنان گیو در جنگ ُپشن
1
ســلطان محمــود بــا مشــاهدۀ ایــن حــال بــه وجــد آمــده و از شــاعران مزبــور
میخواهــد کــه یکــی دو بیــت بــر خــط ایاز کــه تــازه در حــال دمیدن بــود بدیهه
بگوینــد .جملۀ شــاعران حاضر به ابوالقاســم طوســی اشــاره میکنند که ایشــان
بگوید .طوسی فیالبداهه میگوید:
مست است بتا چشم تو و تیر به دست
بس کس که ز تیر چشم مست تو خبست
گر پوشد عارضت زره ،عذرش هست
2
کز تیر بترسد مهه کس خاصه که مست
ســلطان محمــود چــون ایــن دو بیــت را از فردوســی شــنید در حــال گفــت:
«شــادباش ای فردوســی! کــه مجلس مــا را چون فردوس کردی .و بســیار خلعت
« .1دیباچۀ شــاهنامۀ فلورانس (مقدمۀ دوم شــاهنامه)» ،ص /.280 ،279نیز :بایســنغر میرزا،
«دیباچۀ شاهنامۀ بایسنغری (مقدمۀ چهارم شاهنامه)» ،ص /.385نیز :غیاثالدین خواندمیر،
حبیبالسیر ،ج ،2ص .389
« .2دیباچۀ شــاهنامۀ فلورانس (مقدمۀ دوم شاهنامه)» ،ص /.280نیز :بایسنغر میرزا« ،دیباچۀ
شاهنامۀ بایســنغری (مقدمۀ چهارم شــاهنامه)» ،ص /.386نیز :امیناحمد رازی ،تذکرۀ هفت
اقلیم ،ص .715
www.takbook.com
مهد لصف
یسودرف و دومحم ناطلس ۀنایم 347
1
نیکو او را بداد .و بعد از آن او را فردوسی گفتندی».
مقدمــۀ چهــارم شــاهنامه (مقدمــۀ بایســنغری) پــس از نقــل ماجــرای مزبــور
درک یا فردوســی ،که مجلس ما را مینویســد« :ســلطان از فرط بهجت فرمود هلل ّ
چون فردوس گردانیدی .و از آن وقت باز در بارگاه ســلطان به فردوســی منسوب
شــد .پــس آنــگاه او را بــه انــواع نــوازش و تربیــت اختصاص فرمــود ،و بــه صیقل
2 عنایت پادشاهانه زنگ جفای ایام از ٔ
آینه ضمیر او بزدود».
دربار
ِ حبیبالســیر نیــز پــس از یــاد کردن ماجرای فردوســی با آن ســه شــاعرِ
ســلطان محمود مینویســد« :و بــه آن ترتیــب به مجلس ســلطان رســیده منظور
عنایت نظر گشــت و محمود او را گفت که مجلس ما را فردوس ســاختی ،بدان
3
جهت فردوسی تخلص نمود».
موالنــا عبدالرحمــان جامــی در ایــن مــورد مینویســد« :بعــد از آن به مجلس
سلطان افتاد و مقبول نظر وی شد .و وی را گفت مجلس ما را فردوس ساختی.
4
و بدان سبب فردوسی تخلص کرد».
مقدمــۀ ســوم شــاهنامه میگوید« :ســلطان فرمــود تا ســواد نثر جملــه به وی
دادنــد و او را فردوســی لقــب کــرد و خلعــت داد و نزدیــک ســرای ســلطان او را
ســرایی دادند نیکو با همه آ الت و برگی تمام بر وی اجرا کردند و خدمتکاران
5
بر وی گماشتند».
پــس بنــا بــر اســتنادهای باال و شــرح چگونگــی ماجــرای تخلص فردوســی،
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 348
میتــوان گفــت که فردوســی پیــش از حضور بــه دربار غزنــه و بار یافتن از ســوی
ســلطان محمــود ،به ابولقاســم طوســی معــروف بوده اســت و تخلص فردوســی را
چنان که شرح داده شد سلطان محمود بر وی میگذارد.
این اتفاق تازه و عجیبی نیست .از این دست نمونهها در تاریخ بسیار داریم
که شــاعری به لقب ممدوح خویش متخلص شده است و یا ممدوحش بر وی
تخلصــی برگزیده اســت .ابوالنجــم احمد بن قوص بن احمــد منوچهری یکی از
شاعران نامدار دربار سلطان محمود و سلطان مسعود ،تخلص خویش را از نام
نخســتین ممدوح خود فلکالمعالی منوچهر بن قابوس بن وشــمگیر پنجمین
فرمانــروای آل زیــار گرفته اســت .افضلالدیــن ابوبدیل ابراهیم بــن علی خاقانی
شروانی ،متخلص به خاقانی پس از آن که از سوی ابوالعالء گنجوی شاعر بزرگ
گنجه به خدمت خاقان منوچهر شروانشــاه معرفی میشــود ،خاقان مزبور او را به
سلک شاعران دربار خویش درآورده و او را به خاقانی متخلص میسازد.
مهد لصف
یسودرف و دومحم ناطلس ۀنایم 349
ســیفالدین عقیلی ،آثارالوزرا ،ص /.150نیز :غیاثالدین خوندمیر ،دســتورالوزرا ،ص /.137نیز:
غیاثالدین خواندمیر ،حبیبالسیر ،ج .386 ،2
.1محمد شباناکرهای ،مجمعاالنساب ،ص .2 .51هامن ،ص .52
.3در میان منابع بر سر هفت مجلد و شش مجلد اختالف است .مقدمۀ دوم شش مجلد را تأیید
کرده اســت« .دیباچۀ شــاهنامۀ فلورانس (مقدمۀ دوم شــاهنامه)» ،ص /.281اام مقدمۀ سوم
نیز امنند تار�یخ طبرســتان هفت مجلد گفته اســت« .دیباچۀ سوم شــاهنامه (مقدمۀ اوسط)»،
ناگشتهشده در حدود قرن هشتم مهشیدی ،ص .335
.4بهاءالدین اکتب ،تار�یخ طبرستان ،ص .22
www.takbook.com
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 350
دیگران این «قبول افتادن» میشــود «ناقبولافتادن» ،چون تازه زمان معرکهگیری
میمنــدی و دیگــر مخالفــان خواجه اســفراینی و فردوســی رســیده بوده اســت و
بهانهگیریهــا و تخلیطکردنها شــروع شــده بوده اســت .بنابرایــن «چون حامی
وی فضــل بــن احمد معزول و مغضوب بود مورد قبول واقع نشــد 1».و صلۀ وعده
داده شده به همان قرار نخست ادا نگردید.
در حقیقــت یکــی از ســفرهای فردوســی بــه غزنــه و حضور به دربار ســلطان
محمود ،همین سفر فردوسی است که تردیدی در آن نیست.
مهد لصف
یسودرف و دومحم ناطلس ۀنایم 351
در اینجا مراد از دریا «درگاه محمود زاولی» بیان شــده اســت و عبارتهای
«مجاور دریا نشستن»« ،شدن (رفتن) به دریا» و «غوطهزدن به دریا» نشاندهندۀ
ایــن موضوع اســت که فردوســی نه تنها یکــی دو بار ،بل بار بار به دربار ســلطان
محمود در غزنه رفتوآمد داشته است و طی این سفرهای خویش مدت زمانی
را مجــاور آن بــارگاه میمانده اســت ،چنان که دولتشــاه ســمرقندی اقامت بار
نخســت فردوســی را در غزنه چهار ســال میداند« .گویند که او را در سرابســتان
خاص فرمــود تــا حجــره و مســکن دادنــد و مشــاهره و وجــه معاش مقــرر کردند.
مدت چهار سال دیگر در خطۀ غزنین به نظم شاهنامه مشغول بود .و بعد از آن
اجازت حاصل کرد که به وطن رود و به نظم شاهنامه مشغول باشد».
2
ٔ
مقدمه نخست شاهنامه _ که در اواخر قرن پنجم و اوایل قرن ششم نگاشته
شــده اســت و در دســتنویسهای شــاهنام ٔه ابومنصــوری ثبــت اســت _ نظــم
داســتان «کین ســیاوش خواســتن» را پس از بار یافتن فردوســی از سوی سلطان
محمود در غزنه میداند و اقامت او را در حضور نخستینش در دربار غزنه چند
3
سال عنوان میکند.
عبارت «غوطهزدن به دریا» نیز در بیتهای مزبور نشاندهندۀ این موضوع
اســت کــه شــاعر بــا الیهالیــۀ دربــار غزنــه آشــنا بــوده اســت و شــناخت عمیق از
ســلطان محمود و اطرافیان او داشــته است .این شــناخت عمیق با یکی دو بار
.1بایســنغر میرزا« ،دیباچۀ شاهنامۀ بایسنغری (مقدمۀ چهارم شاهنامه)» ،ناگشتهشده در سال
829مهشــیدی ،ص /.400نیــز :علیاکبر دهخدا ،لغتنامــه ،نرمافزار ،ذیل واژۀ خجســته /.نیز:
سیفالدین عقیلی ،آثارالوزرا ،ص /.6نیز :عباس پرویز ،تار�یخ دیالمه و غزنویان ،ص .519
.2دولتشاه سمرقندی ،تذکرةالشعرا ،ص .52 ،51
« .3دیباچۀ شاهنامۀ ابومنصوری (مقدمۀ نخست شاهنامه)» ،ص .195
www.takbook.com
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 352
رفتوآمد در غزنه حاصل نمیشــده اســت .خود شــاعر نیز برای رفتوآمدهای
کوتــاه خویــش عبارت «شــدن (رفتن) به دریــا» را به کار برده اســت و زمانی که از
شــناخت عمیــق خویش از دربار غزنه ســخن میگوید از عبــارت «غوطهزدن به
دریا» اســتفاده میکند و این غوطهزدن که فردوســی از آن شناخت همهجانبه و
عمیق را اراده کرده است ،درست پس از مدتی «مجاور دریا نشستن» به دست
میآید که فردوســی با ظرافت تمام به این نکات اشــاره کرده و هر یک را _ چنان
که از یک شــاعر چیرهدســت بر میآید _ درســت به ترتیب و به جای خودش به
کار برده است.
روایت نخســت :روی آوردن فردوسی به غزنه به قصد نظمکردن شاهنامه به
نام سلطان محمود
روایت نخســت این گونه اســت که فردوســی به نیت نظم شــاهنامه از طوس به
قصد غزنین حرکت کرده و به دربار سلطان محمود رسیده است .این روایت با
شــواهدی که از شــاهنامه در بخش «آفرینش شــاهنامه و صلۀ سلطان محمود»
آوردهایم نیز کامًال منطبق است و درست درمیآید .مقدمۀ نخست شاهنامه که
در اواخر قرن پنجم و اوایل قرن ششم نگاشته شده است و در دستنویسهای
شــاهنامهٔ ابومنصــوری ثبــت اســت میگویــد کــه «فردوســی چنــد روز بــه درگاه
میرفــت و او را بــار نمیدادند و محروم باز میگشــت .تا یک روز در نماز جمعه
بود .خاصگی سلطان به مسجد درآمد و در پهلوی حکیم فردوسی نماز بگزارد.
چــون از نمــاز فارغ شــد فردوســی را بــا خود به خانــه برد و مجالســت و محاورت
او را بدیــد ،بهغایــت خــوش آمــدش و شــبانگاه بــا هــم شــراب خوردنــد و او را از
www.takbook.com
مهد لصف
یسودرف و دومحم ناطلس ۀنایم 353
دســت نگذاشــت و بدان ســبب از خدمت ســلطان باز ماند .دیگر روز سلطان
پرســید که "دوش چــرا نیامدی؟" جواب داد که" :دوش عزیزی به ما رســیده بود
و بــه ســبب مصاحبت او از حضرت ســلطان بازمانــدم" و هنرهای او بیان کرد.
ســلطان فرمــود کــه مهمان را بیاری 1».فردوســی بــه این ترتیب به مــدد خاصگی
سلطان به حضور او رسیده و بار مییابد.
روایت دوم :پناه آوردن فردوسی از ظلم اعمالن و حاسدان به دربار غزنه
روایت دوم این گونه است که فردوسی چون دهقانزاده بود و در آغاز زندگی مال
و اموال فراوان به او به ارث رســیده بود ،عامالن و حاســدان بر او ظلم میکردند
و دســت تعدی به اموال وی دراز میکردند« .وی را دوســتی بود ســخت موافق و
یاری نیک عزیز .مشــورت کرد و گفت " :کار خویش را همچنین دســت بازدار و
به شهر غزنین رو و از سلطان محمود داد خواه ،که او پادشاه عادل است و جور
قــوی بر ضعیف نپســندد ،و خویشــتن باز رهان تا این امال ک بر تــو قرار گیرد"...
و عزم رفتن کرد».
2
برخــی منابــع ،ایــن عامــان و حاســدان را عوامل عامــل طوس دانســتهاند 3که
انگار حاکم مزبور با پدر فردوســی خصومت داشــته اســت و پس از رحلت وی
فرزندش را مورد آزار و اذیت قرار میداده است .چنان که از قراین پیداست این
روایت از ریشــه نادرســت اســت .چــون در آن زمانی کــه این روایت از آن ســخن
« .1دیباچۀ شــاهنامۀ ابومنصوری (مقدمۀ نخســت شــاهنامه)» ،ص /.204 ،203نیز« :دیباچۀ
شاهنامۀ فلورانس (مقدمۀ دوم شاهنامه)» ،ص .275
« .2دیباچۀ شــاهنامۀ فلورانس (مقدمۀ دوم شــاهنامه)» ،ص /.275نیز :عبدالرحامن جامی،
بهارستان ،به تصحیح اسامعیل حاکمی ،ص .93
.3مقدمۀ ســوم شــاهنامه ،سرچشــمههای فردوسیشناســی /.330 :مقدمۀ چهارم شاهنامه،
سرچشمههای فردوسیشناسی.381 :
www.takbook.com
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 354
1
میگوید« ،والی طوس ابومنصور اسغتکین بود ،از جمله موالی سلطان».
اگر این ابومنصور اســغتکین همان ابومنصور عبدالرزاق باشــد ،الزم میآید
که چند ســطری در مورد عبارت «از جمله موالی ســلطان بود ».روشــنی انداخته
شود.
آلپتگین حاجب مدت زمان طوالنی عهدهدار سمت سپهساالری خراسان
بوده است .به قول سیرالملوک او از آغاز فرمانروایی نوح بن نصر سامانی 2که به
نوح یکم معروف است ،یعنی از سال 331مهشیدی تا سال 350مهشیدی که
میانهاش با دربار بخارا به هم میخورد ،از ســوی ســامانیان سپهســاالر خراســان
اســت .ابومنصور عبدالرزاق در ســال 335مهشیدی از ســوی او به عنوان والی
طوس مقرر میشــود .ابومنصور بیشــتر از ده ســال از ســوی آلپتگین والی طوس
بــود .پــس از خرابشــدن میانــۀ آلپتگیــن بــا دربار بخــارا ،زمانــی کــه آلپتگین از
نیشــابور بــه عزم بخارا بیرون شــد و در حقیقــت راهی غزنه بود «از دوســت خود
ابومنصور که ...اکنون حکومت طوس را داشــت یاری خواســت و با وی پیمان
درســت کــرد و اعتماد نمود و او را به خراســان گماشــت و خــودش در ذی ٔ
قعده
۳۵۰هــ . ق ،راه بخــارا را پیــش گرفــت 3».یعنی زمانی کــه آلپتگین نیشــابور را به
قصد غزنه ترک میکند ،ابومنصور عبدالرزاق دوست و والی دستنشاندۀ خود
را در طوس ،فراخوانده و او را به جای خویش منصوب کرده و مسئولیت خراسان
را به او میســپارد .ولی این ابومنصور عبدالرزاق پیش از ســال 389مهشــیدی
در جنگهــا و شــورشهای امــرای یاغــی ســامانی و ناامنــیای که بــه دلیل این
تاختوتازها و ضعف سامانیان بر منطقه حکمفرما شده بود ،درگذشته است،
چنان که فردوسی میگوید:
.1بایسنغر میرزا« ،دیباچۀ شاهنامۀ بایسنغری (مقدمۀ چهارم شاهنامه)» ،ص .377
.2نظامالملک طوسی ،سیرالملوک ،ص .3 .145خلیلاهلل خلیلی ،سلطنت غزنویان ،ص .1
www.takbook.com
مهد لصف
یسودرف و دومحم ناطلس ۀنایم 355
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 356
مهد لصف
یسودرف و دومحم ناطلس ۀنایم 357
آفرینی نگفته بود ...پس ابوالقاسم از بهر شادکردن سلطان محمود تهنیت عید
بگفــت و کتابــی بســاخت نام آن ســتایش نامه .چون ســلطان ایــن کتاب بدید
1
پسندید و او را بنواخت همه تحسینها بکردند».
« .1دیباچۀ سوم شــاهنامه (مقدمۀ اوســط)» ،ص /.334 ،333نیز :بایســنغر میرزا« ،دیباچۀ
شاهنامۀ بایسنغری (مقدمۀ چهارم شاهنامه)» ،ص .382
.2بایسنغر میرزا« ،دیباچۀ شاهنامۀ بایسنغری (مقدمۀ چهارم شاهنامه)» ،ص .378 ،377
« .3دیباچۀ شاهنامۀ ابومنصوری (مقدمۀ نخست شاهنامه)» ،ص .195
.4امیناحمد رازی ،تذکرۀ هفت اقلیم ،به تصحیح و تعلیقات و حواشــی سید محمدرضا طاهری
حسرت ،تهران ،سروش ،1378 ،ص .715
www.takbook.com
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 358
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 360
زمانی که غنایم ســرزمین و خزانۀ یزدگرد میان لشــکر اســام تقسیم میشد،
این کتاب همراه با یک مقدار طال و جواهر دیگر به مردم حبشــه رســید .حاکم
حبشــه دســتور برگردان آن را صادر کرد .این کتاب در بالد حبشــه و هند پخش
شد .هم ملک و هم مردم آن نواحی به خواندن آن رغبت تمام نشان دادند.
چــون قــدرت بــه ســامانیان میرســد ،آنان بــه دنبال گــردآوری متــون پهلوی
خداینامــه و برگــردان آن میافتنــد« .و بفرمود ابو منصــور عبدالرزاق بن عبداهلل
بن فرخ را که معتمدالملک بود ،تا آنچه دانشور دهقان به زبان پهلوی ذکر کرده
بود به پارسی نقل کند ،و از زمان خسرو پرویز تا ختم کار یزدجرد شهریار هرچه
1
واقع بود بدان کتاب الحاق گرداند».
در خــود ابومنصور المعمری را بــه اتفاق چهار
ابــو منصــور عبدالــرزاق وکیل ِ
2
تــن دیگــر بــه ایــن کار مأمور کــرد .آن چهار تــن دیگر عبــارت بودنــد از :باحه بن
خراســان از هــرات ،یــزدانداد بــن شــاپور از سیســتان ،ماهــوی بــن خورشــید از
نیشــابور و شــادان بــن برزیــن از طوس .این کتــاب در تاریخ «ســتین و ثلثمائه
هجــری» تنظیــم و ترتیــب شــده و نســخههایی از آن در خراســان و عــراق عجم
3
پراکنده شد.
دقیقــی بلخــی از ســوی دربار ســامانی بــه نظم کردن ایــن خداینامــه مأمور
میشــود .او به قولی یکهزار بیت ،به قولی دو هزار بیت 4و به قولی بیســتهزار
بیت 5را از این کتاب به نظم میکشد و به دلیل این که در جوانی به دست غالم
.1بایسنغر میرزا« ،دیباچۀ شاهنامۀ بایسنغری (مقدمۀ چهارم شاهنامه)» ،ص .370
.2مقدمۀ چهارم شــاهنامه ابومنصور عبدالرزاق را والی صفاریان میداند( .ص )370درست آن
است که او از سوی ساامنیان سپهساالر خراسان بود.
.3بایسنغر میرزا« ،دیباچۀ شاهنامۀ بایسنغری (مقدمۀ چهارم شاهنامه)» ،ص .370
.4هامنجا.
.5سدیدالدین محمد عوفی ،لبابااللباب ،ج ،2ص .33 ،32
www.takbook.com
مهد لصف
یسودرف و دومحم ناطلس ۀنایم 361
.1بایسنغر میرزا« ،دیباچۀ شاهنامۀ بایسنغری (مقدمۀ چهارم شاهنامه)» ،ص .371 ،370
.2نظامالملک طوسی ،سیرالملوک ،ص .158 ،157
www.takbook.com
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 362
مهد لصف
یسودرف و دومحم ناطلس ۀنایم 363
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 364
را به چه کســی بســپارند« .در این چند روز نســخهای مشــتمل بر بعضی از سنن
ملوک از سجستان آورده اند .و سلطان عزایم بر آن تصمیم فرموده که جواهر آن
در بــارگاه از این
انبوهی شــعرا بر ِ
ِ اخبــار و آثــار در ســلک نظم آورنــد .و ازدحام و
1
جهت اســت .امروز میعاد بود که شــعرا ُد َر ر منظوم خود در نظام عرض آورند».
تــا ایــن که ســر انجــام پس از شــنیدن نمونــۀ کار هر یک از شــاعران مزبور «شــعر
عنصــری در نظــر خاطــب ضمیــر ســلطان زیباتــر آمــد .او را آن تربیــت فرمود».
2
پس برای نظم کردن نســخۀ سیســتان عنصری که ملکالشــعرای دربار ســلطان
محمود بوده است انتخاب میشود.
.1بایســنغر میرزا« ،دیباچۀ شــاهنامۀ بایســنغری (مقدمۀ چهارم شــاهنامه)» ،ص /.373نیز:
«دیباچۀ شاهنامۀ فلورانس (مقدمۀ دوم شاهنامه)» ،ص .272
.2بایسنغر میرزا« ،دیباچۀ شاهنامۀ بایسنغری (مقدمۀ چهارم شاهنامه)» ،ص .373
َّ
خور فیروز مردی بود که به ســبب جرمی از شهر خویش گریخته و به غزنین پناه برده بود .پس .3
قصهای بنویسم از تحیر و سرگردانی زیاد «با خود اندیشه کرد که به سرای سلطان محمود روم و ّ
و حال خویش به حضرت عرض کنم ،تا مگر خدای تعالی به دست او مرا از این رنج خالص دهد
و به وطن خویش باز روم ...و قصهای بپرداخت که هنوز آن قصه در والیت غزنین ّ
ترســل کردهاند
ٔ َّ
خورفیروز بود ،دعوی کردی که نبیره نوشیروان وکوداکن در دبیرســتان میآموزند .و این مرد را نام
اعدل است« ».دیباچۀ شاهنامۀ فلورانس (مقدمۀ دوم شاهنامه)» ،ص .271 ،270
www.takbook.com
مهد لصف
یسودرف و دومحم ناطلس ۀنایم 365
.1بایسنغر میرزا« ،دیباچۀ شاهنامۀ بایسنغری (مقدمۀ چهارم شاهنامه)» ،ص .372
« .2دیباچۀ شاهنامۀ فلورانس (مقدمۀ دوم شاهنامه)» ،ص .272
.3هامن ،ص .273
www.takbook.com
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 366
.1بایسنغر میرزا« ،دیباچۀ شاهنامۀ بایسنغری (مقدمۀ چهارم شاهنامه)» ،ص .374 ،373
.3هامنجا. .2هامن ،ص .374
www.takbook.com
مهد لصف
یسودرف و دومحم ناطلس ۀنایم 367
نسخۀ سیستان به دلیل نزدیکی زودتر از همه به خزانۀ غزنه میرسد و در جریان
مطالعــه و اقــدام به نظمکــردن آن قضیۀ ّ
خورفیروز و نســخۀ فــارس پیش میآید.
چــون آن نســخه یــک نســخۀ شــخصی بوده اســت ،نیــاز به طــی مراحــل اداری
نداشته و به محض اقدامکردن ،پس از چند روز به دربار سلطان میرسد.
چنان که از قرینهها برمیآید این نسخه (نسخۀ بخارا) سومین نسخهایست
که به خزانۀ غزنه میرسد« .یکی از ابنای کرام چند تحفه به نزد سلطان فرستاد.
در آن جملــه تحفــه هــا یــک جزء شــعر بود کــه دقیقی شــاعر آن را به نظــم آورده
بود از بهر ســامانیان ...پس چون ســلطان محمود این جزء بدید شــادمانه شــد و
مکتوب فرستاد به سامانیان که هر چه در گنج تاریخ ملوک عجم به دست آید
بفرســتید .پس ایشــان طلب کردند از پادشــاهی کیومرث تا زوطهماســب جمع
کردند و پیش سلطان فرستادند .پس خبر منتشر شد که سلطان محمود تاریخ
1
پادشاهان عجم میطلبد».
چنــان کــه از ســطرهای مزبــور روشــن اســت ،ســلطان محمود پیــش از همه
نســخههای دیگر ،برای به دســتآوردن این نسخه دست به کار میشود ،اما بنا
به دالیلی که در باال گذشــت ،دو نســخۀ دیگر زودتر از این نســخه به دربار غزنه
میرسد .طبیعی است که نسخۀ منظوم شاهنامۀ دقیقی بلخی نیز که به دستور
دربار ســامانی به نظم درآورده شــده بوده اســت نیز همراه این نســخه از بخارا به
غزنه رسیده است ،چنان که در سطرهای باال از آن به گونهای سخن رفته است
که تا آن زمان در دربار غزنه نســخهای از شــاهنامۀ دقیقی موجود نبوده اســت و
بیتی از دقیقی از این شــاهنامه دلیل میشــود که ســلطان محمود به ســامانیان
نامه نوشته و نسخههای اخبار ملوک عجم را از آنان بخواهد.
آقــای ریاحــی رســیدن نســخۀ منثــور خداینامه و نســخۀ منظوم شــاهنامۀ
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 368
دقیقــی بلخــی را از دربــار بخــارا بــه دربار غزنــه به دلیل زیــر افســانه خوانده و رد
ٔ
پردازنــده آن از این نکته میکنــد« :ایــن افســانه در هیچ منبع دیگــری نیامده ،و
غافل بوده که وقتی محمود به پادشــاهی رســیده بود ،ســامانیان دیگر ســلطنتی
1
نداشتند که گنجی در اختیار داشته باشند».
باید گفت که شخص ایشان از این نکته غافل بودهاند که سلطنت سامانیان
تا سال 389ه 999 / م ،پابرجا بود .در این سال است که انقالب درباری بخارا
به رهبری فائق و بکتوزون رخ میدهد و امیر ابوالحارث منصور بن نوح سامانی
را در صحــرای ســرخس بــه بند کشــیده و از قــدرت بینایی محروم میســازند 2و
برادرش عبدالملک دوم را که هنوز کودک است بر تخت مینشانند 3.به همین
دلیــل ضعــف بر دولت ســامانیان مســتولی شــده و ایلــک خان را بر فتــح بخارا
وسوســه میکنــد .او از اوزگند به ســمت بخارا لشــکر کشــیده و در اواخر همین
ســال (غرۀ ذیالقعدۀ 389ه 999 / م) با تصرف بخارا به فرمانروایی ســامانیان
4
نقطۀ پایان میگذارد.
ابن اثیــر فروپاشــی فرمانروایــی ســامانیان و چیرگــی تــرکان بــر ماوراءالنهــر را
تحت عنوان «رویدادهای سال سیصد و هشتاد و نهم هجری ( ۹۹۸میالدی)»
ذکــر میکنــد و میگویــد کــه ایلــک خــان در «روز ســه شــنبه ،دهــم ذیقعــده /
مهد لصف
یسودرف و دومحم ناطلس ۀنایم 369
بیســت و چهارم اکتبر این ســال به بخارا اندر شــد .عبدالملک مانده بود که با
شــمار اندک ســربازانی که داشــت در برابر ایلک خان چه کند .پس روی نهانید
و ایلک خــان بــه داراالماره درآمــد و دنبال گیران و انیشــگان در پی عبدالملک
فرستاد تا بدو دست یافت و به زندانش افکند تا در همان جا بمرد .او فرجامین
1
شهریار سامانیان بود».
البتــه پــس از ایــن ماجــرا نیــز المنتصــر اســماعیل بن نوح بــن منصــور برادر
عبدالملــک نــوح از حبــس ایلک خــان فرار کــرد و مدتی حکومت بخــارا را نظم
و نســق داد تــا ایــن کــه پــس از حملــۀ دیگــر ایلــک خان بــه بخــارا به خراســان و
طبرســتان متواری شــده و در ســال 395مهشــیدی به دســت ابن بهیج اعرابی
2
کشته میشود.
ابن اثیــر در آغــاز بخــش «رویدادهــای ســال ســهصد و نــودم هجــری (1000
میــادی)» مینویســد« :در ایــن ســال ابوابراهیم اســماعیل بن نــوح از زندان رها
شــد .ایلــک خــان هنــگام گرفتن بخــارا ،او را با شــماری از بســتگانش بــه زندان
افکنــده بــود ...چــون ابوابراهیــم از زندان گریخت ...ســوی خــوارزم رفت و لقب
منتصر یافت و ماندههای سپهساالران و سربازان سامانی پیرامون او گرد آمدند
و لشــکرش کالن شــد .و ساالری از یارانش را با سپاهی سوی بخارا گسیلید و او
به یاران ایلک خان در آنجا شــبیخون زد و آنها را در هم شکســت و شــماری را
بکشــت و گروهی از بزرگانشــان همچون تکین و شماری دیگر را در هم کوفت و
گریزندگان ســوی ایلک خان را تا مرزهای ســمرقند پی گرفت و در آنجا به ســپاه
انبوه برخورد که ایلک خان برای پاســداری ســمرقند گماشته بود .گریزندگان نیز
بــه آنهــا پیوســتند و با ســپاه منتصر در هم پیچیدند .ســپاه ایلک خــان نیز در
ّ
.1عزالدین ابن اثیر ،تار�یخ اکمل ،ج ،12ص .5389 ،5388
.2ابوسعید عبدالحی گردیزی ،زیناالخبار (تار�یخ گردیزی) ،ص .65
www.takbook.com
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 370
ّ
.1عزالدین ابن اثیر ،تار�یخ اکمل ،ج ،12ص .5397
.2هامن ،ص .5399
www.takbook.com
مهد لصف
یسودرف و دومحم ناطلس ۀنایم 371
ســامانیان در ورارود .بــا این حســاب چطور میتوان ادعایی بــه این گزافگی کرد
که در زمان سلطان محمود« ،سامانیان سلطنتی نداشتند که گنجی در اختیار
داشته باشند»؟
ســلطان محمــود پــس از اعــام پادشــاهی «از غزنــه بــه بلــخ شــد و از آنجا با
قضیه وفات پــدر و خلع بــرادر و اطاعت رعیت ٔ ســامانیان راه مــراوده بــاز کــرد و
و لشــکر را به ســلطنت خود به دربار بخارا نوشــت .امیر بخارا ســید ابوالحســن
علوی همدانی را به حضرت بلخ فرستاد و سلطان محمود را تهنیتها گفت...
ً
بخــارا و غزنــی بــه تدبیــر محمود متحــد گردیــد و امیر ســامانی از این که ســابقا
ٔ
1
خراسان را به بکتوزون سپهساالر خود داده بود تاسف کرد».
گذشــته از این ،چنان که در بخشهای نخســت ایــن پژوهش مفصل به آن
پرداخته شــد ،غزنویان تا آخرین لحظات عمر حکومت ســامانیان با آنان روابط
بســیار حسنه داشتهاند و خودشــان را به سامانیان که خداوندشان بودند وفادار
میدانســتند .بــه همیــن دلیــل ایــن نامهنگار یها و خواســتن یکــی دو کتاب از
دربــار بخــارا _ آن هم زمانی که دربار بخارا رو به ضعــف میرفت و دربار غزنه رو
به قدرت _ بسیار امر ساده و پیش پا افتادهای است و افسانه خواندن آن با این
همه شواهد تاریخی موجود ،به صواب نیست.
چطــور ممکــن اســت کــه غزنویــان بوعلــی ســیمجور را کــه زندانی سیاســی
ســامانیان بود از آنان بخواهند و آنان ســیمجور را دســت و بال بســته به غزنین
بفرستند ،2ولی فرستادن چند جلد کتاب ممکن نباشد؟
چطــور ممکن اســت کــه غزنویــان دبیــر فرزانــه ابوالعبــاس اســفراینی را برای
پیشــبرد امــور محمــود از ســامانیان بخواهنــد و آنــان اســفراینی را بــه دربــار غزنه
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 372
ً
نژاد آذر برزین به شــاپور ذواال کتاف میرســیده اســت .او ظاهرا موبدی بوده
اســت از موبــدان کیش زردشــتی در کرمان که اشــتیاق جمــعآوری اخبار ملوک
عجم را داشــته اســت .این نکته در مقدمۀ ســوم شــاهنامه تصریح شــده است:
«در آن زمــان ملــک کرمان طلب دوســتی محمود می کرد .چون بشــنید در شــهر
کرمان اندر آن روزگار مردی بود آتشپرســت از فرزندان شــاپور ذواال کتاف ،نام او
آذر برزیــن و پیوســته ســیر ملوک عجم گرد می کرد .ملک کرمــان را از این معنی
آ گاهی دادند .کسی پیش این آذر برزین فرستاد ....سلطان را عظیم خوش آمد
مهد لصف
یسودرف و دومحم ناطلس ۀنایم 373
1 ٔ
آرنده کتابها را هزار دنیار بداد». و
نســخههای مزبــور ،نســخههایی بودنــد کــه بــه دســتور ســلطان محمــود بــه
صــورت رســمی از اطــراف و اکنــاف مملکــت در غزنــه گــرد آمدنــد و در متون از
آنها سخن رفته است .اما نسخههای بسیاری دیگر نیز بوده است که طی این
دســتور ســلطان محمود به هر نحوی به خزانۀ غزنه رســیده است ،ولی در منابع
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 374
به صورت صریح از آنان ســخن نرفته اســت .از آنجا که این نســخهها در ترتیب
ّ
و تنظیم نســخۀ جامع به عنوان منبع اســتفاده شــده اســت ،پس مسلم میشود
کــه نســخههای یادشــده هنگام تنظیم و نگارش نســخۀ جامــع و هنگام به نظم
کشیدهشدن شاهنامه توسط فردوسی در خزانۀ غزنین موجود بوده است .چنان
که در بخش نسخۀ جامع از آن سخن خواهیم گفت.
.1عبدالملک ثعالبی نیشابوری ،غرر اخبار ملوک الفرس و سیرهم (تار�یخ ثعالبی) ،ص .1
www.takbook.com
مهد لصف
یسودرف و دومحم ناطلس ۀنایم 375
ایــن صفــات از زبــان متــون یاد کردیــم .ثعالبی در مــورد امیر نصــر میگوید که او
چنان حرص کتاب داشــت که به جمعآوری نســخههای کهن راضی نمیشــد
و به منشــیان و دانشــمندان بارگاه خویش دســتور میداد که با استفاده از متون
کهن و نسخهای موجوده دست به تألیف کتابهای جدید نیز بزنند ،که دلیل
نگاشتهشــدن غــرر اخبــار ملــوک فرس یــا شــاهنامۀ ثعالبی نیــز همین خصلت
امیر نصر اســت .بهتر اســت که برای محکمشدن و مستندشدن سخنان مزبور
بخشهایــی از مقدمــۀ ثعالبــی را بر غرر اخبــار ملوک فرس یا نســخۀ جامع مرور
کنیم:
«چــون مــوالی مــا امیر جلیل ســرور دانای دادگســتر ،سپهســاالر نعمتگذار
ابوالمظفــر نصــر بــن ناصرالدیــن ابومنصــور کــه خدواند ملکتــش پایــدار داراد و
پیروز یهاش درخشانتر کناد و بر علم و فضل و بخشایش و شکوه او بیفزایاد،
چونــان فزونــی آفتــاب تابان بر قمر و فزونی دریا بر قطره ،بخشــی از کوشــشهای
خــود را بــه جمــعآوری کتــب مصــروف داشــت ،کتابهایــی کــه جملگــی
بوستانهایی از علم و ادب و سرچشمههای مردانگی و نیکرفتار یاند ،با این
همــه آنچــه در گنجینههای او از کتب گرانقدر و روشــنگر و ثمرهای دلپذیر و
نوآور یهای دلنشــین و بهترین ذخایر موجود اســت ،او را خوشــنود نســاخته تا
بــه نویســندگانی کــه در بــارگاه او میزیند فرمــان داد که به نــوآوری روی آرند تا بر
آن گنجینههــا و بــر آنچه با نــام او زینت یافته و درخور مجلس اوســت بیفزایند
و بــر ایــن بنــدۀ خدمتگــذار و برآوردۀ شــخص او که برای خدمتگــذاری به او
آفریده شده ،آن که زندگانی از دسترفتۀ خود را در نعمت او بازیافته ،آن که در
دریای پایمردی و کرم او غوطهور اســت و آن که از پرتوفشــانیها و نیکوییهای
او بهــرهور اســت ،تکلیــف کــرد تــا کتــاب ســودبخش و کافــی از برجســتهترین
اخبــار شــاهان و سرگذشــت آنــان ،آیینهــا ،حکمتهــا ،تاریخهــا ،ســنتها،
www.takbook.com
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 376
مهد لصف
یسودرف و دومحم ناطلس ۀنایم 377
1
نشانههایی از یاقوت سرخ استوار سازم و با مروارید رخشان بر آن مهر گذارم».
چنــان کــه در متــن مقدمه مــرور کردیــم ،ثعالبــی صریــح و روشــن از بهترین
نســخههای موجــود در خزانــۀ غزنــه و در کتابخانــۀ شــخصی امیــر نصر ســخن
میگویــد «آنچــه در گنجینههــای او از کتــب گرانقــدر و روشــنگر و ثمرهــای
دلپذیــر و نوآور یهــای دلنشــین و بهتریــن ذخایــر موجــود اســت» 2و واضــح
میگوید که این همه نسخه و گنجینۀ عظیم «او را خوشنود نساخته» 3و حرص
او را به کتاب و کتابت فرو ننشــانده و دســتور داد تا با اســتفاده از آن نســخهها
و گنجینــۀ موجــود دســت بــه نــوآوری بزننــد کــه همانــا تألیــف نســخۀ جامــع از
نسخههای موجود خداینامه یا سیرالملوک یا اخبار ملوک عجم است.
اینک از نســخههای موجود در خزانۀ غزنین و کتابخانۀ شــخصی امیر نصر
کــه ثعالبــی از آن بــه عبــارت «گنجینــۀ کتــب گرانقدر و روشــنگر » یــاد میکند
تعدادی را برمیشماریم:
.1عبدالملک ثعالبی نیشابوری ،غرر اخبار ملوک الفرس و سیرهم (تار�یخ ثعالبی) ،ص .4 _ 1
.3هامنجا. .2هامن ،ص .1
www.takbook.com
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 378
تــوان یــک شــخص برآورده باشــد .با این حســاب میتــوان گفت که منابــع را نیز
دربار غزنه در اختیار او گذاشته اســت تا از نســخههای مختلف خداینامهها
یا سیرالملوکها یا اخبار ملوک عجم _ که دولت غزنه به رهبری سلطان محمود
برای گردآوری آن رنج زیاد کشیده بود _ یک نسخۀ معتبر و جامع درست شود.
خــود ثعالبــی در جلــد نخســت کتــاب از برخی منابــع خود نام میبــرد .این
منابع در مقدمهای که مترجم برای آن نگاشته است واضحتر و با جزئیات شرح
داده شده است .برخی از آن منابع عبارتاند از :
خداینامه :روشن نیست که این کدام خداینامه بوده است اما آقای محمد
فضائلــی مترجــم این کتاب به این باور اســت که معروفتریــن خداینامهها در
آن روزگار خداینامهای بوده اســت که بهروز پســر دادویه مشــهور به عبداهلل بن
ّ
1
مقفع آن را به تازی گردانده بوده است.
شاهنامۀ منثور ابوالمؤید بلخی :شاهنامۀ ابوالمؤید بلخی معروف به شاهنامۀ
بزرگ که تا اوایل نیمۀ اول قرن چهارم در دسترس بوده است.
شــاهنامۀ منثور ابوعلی بن احمد بلخی :شاهنامۀ ابوعلی بلخی نیز از جمله
شاهنامههای نخستینی بوده است که در قرن چهارم در دسترس بوده است.
شــاهنامۀ منثــور ابومنصور :شــاهنامۀ منثــور ابومنصور محمد بــن عبدالرزاق،
سپهساالر خراسان است.
کتــاب السکســیکین :ایــن کتــاب دربرگیرنــدۀ اخبــار پهلوانان سیســتان ،به
ً
ویژه رســتم بوده اســت و به گفتۀ فضائلی «ظاهرا کتاب بزرگی بوده است» 2.این
کتاب همان نسخۀ سیستان است که در مورد آن مفصل سخن گفتیم.
کتابالصــور یــا کتــاب صــورت پادشــاهان ساســانی :فضائلــی در مــورد این
.1عبدالملک ثعالبی نیشابوری ،غرر اخبار ملوک الفرس و سیرهم (تار�یخ ثعالبی) ،ص شصتودو.
.2هامن ،ص شصتودو ،شصتوسه.
www.takbook.com
مهد لصف
یسودرف و دومحم ناطلس ۀنایم 379
کتاب مینویســد« :کتاب بزرگی بود مشــتمل بر بسیاری از اخبار ملوک و ابنیه و
1
سیاسات پارسیان».
کتــاب آییننامه و کتــاب گاهنامه« :این دو کتاب حــاوی اطالعاتی راجع به
رســوم و آداب در اســمار و اخبــار و مراتــب دولتــی و درجــات مختلف طبقات
2
عمال دولتی در عهد ساسانیان بوده است». آنان و اسامی شهرداران و ّ
داســتان بهــرام چوبین :این داســتان را جبله بن ســالم به عربــی گردانده و در
اخبــار الطــوال ابوحنیفه َدینوری و در ترجمۀ تاریخ طبری و شــاهنامۀ فردوســی
نیز از آن سود برده شده است.
داســتانهای کوچــک دیگر :داســتانهای منثور «رســتم و اســفندیار »« ،نامۀ
ً
تنســر » و «خســرو و شــیرین» نیز قبــًا به عربی برگردانده شــده بودند کــه بعدا در
تألیف شاهنامۀ ثعالبی از آنان سود برده شده است.
در مــورد شــاهان یونــان و هند نیــز دو کتاب زیر از منابع ثعالبی بوده اســت
در دربار غزنه:
داستان اسکندر :این داستان از یونانی به پهلوی و از پهلوی به عربی ترجمه
شده بوده است.
داســتان بلوهر و بوذاسف :این داستان از سانسکریت به پهلوی و از پهلوی
بــه تــازی برگردانــده شــده بوده اســت که عــوان بن الالحق بــه زبان تــازی به نظم
کشیده بوده است.
جدا از منابع مزبور که به عنوان منابع دست اول و نسخههای کهن در دربار
غزنــه بــوده اســت و ثعالبــی از آنهــا به عنــوان منبــع کار خویش بهره برده اســت،
منابــع زیــر نیــز در قرن ســوم و چهارم نگاشــته شــده بوده کــه دربار غزنــه آن را در
.1عبدالملک ثعالبی نیشابوری ،غرر اخبار ملوک الفرس و سیرهم (تار�یخ ثعالبی) ،ص شصتودو.
.2هامن ،ص شصتوسه.
www.takbook.com
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 380
اختیار داشته و ثعالبی نیز در نوشتن کتاب خویش از آنها بهرهمند شده است:
اخبارالطــوال ابوحنیفــه َدینــوری ،عیون االخبــار از ابن قتیبه ،التــاج فیاالخالق
الملــوک از جاحــظ ،تار یــخ الرســل و الملــوک از محمــد بــن جریر طبــری ،تاریخ
بلعمی از محمد بن ابوالفضل بلعمی ،ســنی ملوک االرض و االنبیا از ابوعبداهلل
حمزه بن حسن اصفهانی.
ً
بــا ایــن همه معلوم نیســت کــه ثعالبی ایــن کتــاب را دقیقا در کدام ســال از
ســالهای سلطنت ســلطان محمود نگاشــته اســت .بنابراین نمیتوان به یقین
گفت که آیا فردوســی در کار نظم شــاهنامۀ خویش از این نســخه (نســخۀ جامع
ثعالبی) نیز ســود برده اســت یا نه .چون ممکن اســت که نگارش نســخۀ جامع
(شــاهنامۀ منثــور ثعالبــی) بــه نثــر عربــی همزمــان بوده باشــد بــا مأموریــت نظم
شــاهنامه توســط فردوســی .این در حالی اســت که فردوســی خود مقر است که
از نســخههای بســیاری اعم از پهلوی و پارســی و تازی در کار خویش ســود برده
است:
بسی رنج بردم ،بسی نامه خواندم
1
ز گفتار تازی و از هپلواین
مهد لصف
یسودرف و دومحم ناطلس ۀنایم 381
.1بایسنغر میرزا« ،دیباچۀ شاهنامۀ بایسنغری (مقدمۀ چهارم شاهنامه)» ،ص .381
.2هامنجا.
« .3دیباچۀ سوم شاهنامه (مقدمۀ اوسط)» ،ص .330
.4بایسنغر میرزا« ،دیباچۀ شاهنامۀ بایسنغری (مقدمۀ چهارم شاهنامه)» ،ص .381
www.takbook.com
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 382
« .1دیباچۀ شاهنامۀ فلورانس (مقدمۀ دوم شاهنامه)» ،ص /.276نیز :بایسنغر میرزا« ،دیباچۀ
شاهنامۀ بایسنغری (مقدمۀ چهارم شاهنامه)» ،ص .383 ،382
.2بایســنغر میرزا« ،دیباچۀ شــاهنامۀ بایســنغری (مقدمۀ چهارم شــاهنامه)» ،ص /.383نیز:
«دیباچۀ شاهنامۀ فلورانس (مقدمۀ دوم شاهنامه)» ،ص .276
« .3دیباچۀ سوم شاهنامه (مقدمۀ اوسط)» ،ص .330
www.takbook.com
مهد لصف
یسودرف و دومحم ناطلس ۀنایم 383
3
فردوسی به مدت اندکی داستان رستم و اسفندیار را در غزنه به نظم کشیده
و به ماهک میگوید که من قبًال بخشهایی از این سیرالملوک را به نظم آوردهام
و داســتان مزبــور را بــه ماهک میســپارد .داســتان به دســت ســلطان میرســد و
سلطان محمود از آن شگفتزده میشود .فردوسی از سوی سلطان بار مییابد.
«چون طوســی به حضرت ســلطان رســید ،آفرین کرد و دعاگفت .و سلطان او را
گرامــی کــرد و بنواخت .بعد از آن ســلطان او را گفت :احوال خود بر گوی تا خود
چگونه اســت؟ ...ابوالقاســم طوســی بر پای خاســت و گفت :این بنده چون از
ماهک حال این کتاب بشــنودم ،این داســتان بگفتم .اگر خداوند را پسند آمد،
جملۀ این کتاب را با شــعر کنم .ســلطان چون این سخن بشنید شادمانه شد و
« .1دیباچۀ شاهنامۀ فلورانس (مقدمۀ دوم شاهنامه)» ،ص /.276نیز« :دیباچۀ سوم شاهنامه
(مقدمۀ اوســط)» ،ص /.330نیز :بایسنغر میرزا« ،دیباچۀ شــاهنامۀ بایسنغری (مقدمۀ چهارم
شاهنامه)» ،ص .383
« .2دیباچۀ ســوم شــاهنامه (مقدمۀ اوســط)» ،ص /.330نیــز« :دیباچۀ شــاهنامۀ فلورانس
(مقدمۀ دوم شــاهنامه)» ،ص /.277نیز :بایســنغر میرزا« ،دیباچۀ شاهنامۀ بایسنغری (مقدمۀ
چهارم شاهنامه)» ،ص .383
« .3دیباچۀ شاهنامۀ فلورانس (مقدمۀ دوم شاهنامه)» ،ص /.277نیز :بایسنغر میرزا« ،دیباچۀ
شاهنامۀ بایسنغری (مقدمۀ چهارم شاهنامه)» ،ص .383
www.takbook.com
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 384
ســلطان محمود دســتور میدهد که آن هفت شــاعر را حاضر کنید 2.پس از
جمع شــدن شــاعران مزبور در حضور سلطان ،سلطان خطاب به آنان میگوید:
«بدانیــد کــه این مرد شــاعر اســت و دعــوی مثنویگفتــن می کنــد .و اینک این
داســتان آورده اســت .کیســت از شــما ،که شــعر از این بهتر گوید ،یا مقابل این
تواند گفتن ،که من این کتاب را به وی فرمایم؟» 3همه به اتفاق ســخن ســلطان
را تأیید کردند« .پس سلطان محمود گفت داستانهای شاهنامه میخواهم که
5
به نظم آوری .فردوسی قبول کرد 4».و کار بر وی قرار گرفت.
پــس از این که فردوســی از ســوی ســلطان محمود و به تأییــد درباریان به امر
نظــم شــاهنامه انتخــاب شــد« ،ســلطان فرمود تا ســواد نثــر جمله بــه وی دادند
و او را فردوســی لقــب کــرد و خلعــت داد و نزدیــک ســرای ســلطان او را ســرایی
دادنــد نیکــو با همه آ الت و برگی تمام بر وی اجــرا کردند و خدمتکاران بر وی
گماشــتند .و هــر چه خواســتی از همه انواع جمله وی را بــودی .و کار بدینگونه
6
همیرفت که یاد کردیم».
تذکرةالشــعرا نیــز پــس از یــاد کــردن مأموریــت عنصــری بــه ایــن امــر پیش از
رســیدن فردوســی به غزنه و ســپس سپردهشــدن این مأموریت به فردوســی پس
از باریافتــن نــزد ســلطان ،موضــوع اقامــت چهارســالۀ فردوســی در غزنــه را یادآور
میشود:
« .1دیباچۀ شــاهنامۀ فلورانس (مقدمۀ دوم شــاهنامه)» ،ص /.279 ،278نیز :بایســنغر میرزا،
«دیباچۀ شاهنامۀ بایسنغری (مقدمۀ چهارم شاهنامه)» ،ص .384
« .2دیباچۀ شاهنامۀ فلورانس (مقدمۀ دوم شاهنامه)» ،ص .279
.3هامنجا.
« .4دیباچۀ سوم شاهنامه (مقدمۀ اوسط)» ،ص .334
.5غیاثالدین خواندمیر ،حبیبالسیر ،ج .389 ،2
« .6دیباچۀ سوم شاهنامه (مقدمۀ اوسط)» ،ص .334
www.takbook.com
مهد لصف
یسودرف و دومحم ناطلس ۀنایم 385
«و ســلطان محمــود عنصــری را فرمــوده بود کــه تاریخ ملوک عجــم را در قید
آورد و عنصری از کثرت اشتغال بهانهها میکرد .و میتواند بود که طبعش نظم َ
بر نظم شــاهنامه قادر نبوده باشــد و هیچکس را در آن روزگار نیافته که اهل این
کار بــوده باشــد» 1بنابراین با آمادگی فردوســی به این امر مهم «به عرض ســلطان
رســانید که ...گمان بنده بر آن اســت که [فردوســی] از عهدۀ نظم تاریخ عجم و
شاهنامه بیرون تواند آمد[ ...سلطان محمود] فردوسی را فرمود تا بر نظم شاهنامه
قیام نماید .گویند که او را در سرابســتان خاص فرمود تا حجره و مســکن دادند
و مشــاهره و وجه معاش مقرر کردند .مدت چهار ســال دیگر در خطۀ غزنین به
نظم شــاهنامه مشــغول بود .و بعد از آن اجازت حاصل کرد که به وطن رود و به
2
نظم شاهنامه مشغول باشد».
گویا که این اقامت چهار سالۀ فردوسی به غزنی به این منظور بوده است که
ســلطان بــر کار او نظارت داشــته باشــد و جریــان کار را رصد کنــد .پس از چهار
ســال دیگر فردوســی دوباره بــه دربار غزنه باز میگــردد ،در حالیکه چهار دانگ
شــاهنامه را بــه نظــم آورده بوده اســت« .بــه عرض ســلطان رســانید و مقبول نظر
کیمیااثر ســلطانی شــد .باز به طریق اول به کار مشغول شد .سلطان گاهگاه او را
3
نوازش و تفقدی فرمودی».
در مقدمۀ نخســت 4شــاهنامه که در اواخر قرن پنجم نگاشــته شــده اســت
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 386
ٔ
ـاهنامه ابومنصوری ثبت اســت ،آمده اســت که «پس و در دســتنویسهای شـ
از آنکــه از نثــر ،ســلطان محمــود بن ســبکتگین ،ابوالقاســم احمد الفردوســی را
فرمود تا به زبان دری به نظم آورد 1».همچنان در این مقدمه از اقامت چند سالۀ
فردوســی در غزنه پس از مأمور شــدنش به نظم شــاهناه ســخن رفته است« :بعد
از آن ســلطان بفرمــود تا در جــوار خودش خانهای به فردوســی دادند ،و به گفتن
شــاهنامه مشــغول شــد .و همگی ارکان دولت و امیران پیش فردوسی میرفتند
2
و با وی ارادت داشتند».
در مقدمــۀ دوم 3شــاهنامه نیــز این ماجرا شــرح داده شــده و آمده اســت که
«اعتمــاد ایــن کتاب بر طوســی کردنــد 4».این مقدمــه همچنان در مــورد این که
فردوســی چگونــه مــورد نظــر ســلطان قــرار گرفــت ،ماجــرای مشــاعرۀ فردوســی با
عنصری ،فرخی و عسجدی را در دربار شرح داده و بداهۀ فردوسی در مورد خط
ایاز را دلیل اصلی منظور نظر واقعشدن او میداند و میگوید پس از آن «کتاب
5
سیرالملوک بدو داد تا به نظم آورد .پس فردوسی به شغل خویش مشغول شد».
7
در مقدمۀ سوم 6شاهنامه نیز شرح و تأیید همین ماجراست.
مهد لصف
یسودرف و دومحم ناطلس ۀنایم 387
بــه روایــت مقدمــۀ چهــارم 1شــاهنامه ،نیــز تسلســل کار خداینامــه در زمان
سلطان محمود این گونه بوده است« :جمعآوردن باستاننامه که اصل شهنامه
اســت ،و جمعــی شــعرا که به نظم آن مشــغول شــدند تــا آن زمان که بر فردوســی
2
اتفاق کردند ،و تمامکردن فردوسی شهنامه را».
موالنا عبدالرحمان جامی نیز ،هم مأمور شــدن فردوســی را به نظم شــاهنامه
از ســوی ســلطان محمــود تأییــد میکند و هــم اقامــت او را برای مدتــی در غزنه
و ســرایش برخــی داســتانها و عرضهداشــتن آن بــه ســلطان« :و چــون [از بــودن
فردوسی در غزنه] چند گاه برآمد ،به نظم شاهنامه مأمور شد و هزار بیت بگفت
و پیش ســلطان آورد و تحســینهای فراوان یافت و هزار دینار زر ســرخش انعام
فرمود .پس در مدت ســی ســال شــاهنامه را تمام ســاخت و پیش سلطان آورد و
ٔ
مقابله هر بیتی یک دینار زر سرخ توقع به دستور آنچه پیشتر واقع شده بود ،در
3
میداشت».
تذکرةالشعرا اما این بیت فردوسی را که در مدح سلطان محمود گفته است،
دلیل منظور نظر قرار گرفتن او نزد سلطان میداند:
چو کودک لب از شیر مادر بشست
به گهواره حممود گو ید خنست
دولتشــاه ســمرقندی پــس از ذکــر ایــن بیت مینویســد« :ســلطان را از این
مقدمه قدیمی و دســتنویس شــاهنامه ٔ .1مقدمــۀ چهارم شــاهنامه ،آخریــن و مفصلترین
ٔ
«مقدمه بایســنغری» معروف اســت .این مقدمه در آاغز نســخهای اســت که در اســت ،که بــه
ٔ
مقابله دستنویسهای موجود ٔ
نواده تیمور ،با ســال ۸۲۹مهشیدی به دستور شاهزاده بایســنغر
ٔ
کتابخانه اکخ ٔ
نسخه اصلی این شــاهنامه در شــاهنامه به نام او تصحیح و تدوین شــده اســت.
گلستان در تهران نگهداری میشود .این مقدمه در سال ۱۳۵۰با چاپ نفیس منتشر شد.
.2بایسنغر میرزا« ،دیباچۀ شاهنامۀ بایسنغری (مقدمۀ چهارم شاهنامه)» ،ص .368
.3عبدالرحامن جامی ،بهارستان ،به تصحیح اسامعیل حاکمی ،ص .94
www.takbook.com
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 388
بیت بهغایت خوش آمد و فردوسی را فرمود تا بر نظم شاهنامه قیام نماید 1».اما
درستتر همان مینماید که در مقدمههای شاهنامه شرح داده شده است.
آمــده اســت کــه تا آن مــدت که هنــوز مأموریت بهنظمکشــیدن شــاهنامه به
فردوسی سپرده نشده بود ،عنصری حدود هزار بیت از سیرالملوک (خداینامه)
را بــه نظــم آورده بــوده اســت .اما با محولشــدن کار بــه فردوســی ،عنصری چون
قوت سخن او را دیده بود ،آن هزار بیت خویش را سوختاند.
2
با رســیدن فردوســی بــه غزنه و بــار یافتن از جانب ســلطان محمــود _ چنان
که شــرح آن هم در ســطرهای باال ،هم در بخش «حضور فردوسی در دربار غزنه»
رفت _ مسئولیت این کار به فردوسی سپرده شده و او از سوی سلطان ،مأمور به
نظم خداینامه میشود و دیگر شاعران دربار که به این کار گماشته شده بودند
از کار باز داشته میشوند .سلطان محمود به وزیر خویش _ که در آن زمان فضل
بن احمد اســفراینی بوده اســت _ دســتور میدهد که «هر هزار بیت را که به نظم
آورد صد مثقال زر طلغم (؟) بدو دهند .و فردوســی به جد تمام و غایت ســعی
3
و اهتمام به گفتن شاهنامه مشغول گشت».
خــود فردوســی نیز ایــن موضوع را تأیید میکنــد .او در آغاز شــاهنامه پس از
یاد کردن چگونگی گردآوری شاهنامۀ منثور و اعالم آمادگی دقیقی بلخی برای
نظم کردن آن میگوید:
جواین بیامد گشادهزبان
سخن گفنت خوب و طبع روان
مهد لصف
یسودرف و دومحم ناطلس ۀنایم 389
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 390
نامه باستان ،ج ،5ص /.162همو ،شاهنامۀ فردوسی ،ص .539 ،538 .1همؤ ،
.2خلیلاهلل خلیلی ،سلطنت غزنویان ،ص .291
.3امیناحمد رازی ،تذکرۀ هفت اقلیم ،ص .715
.4امیناحمــد رازی ،تذکــرۀ هفــت اقلیــم ،ص /.715نیز :بایســنغر میرزا« ،دیباچۀ شــاهنامۀ
بایسنغری (مقدمۀ چهارم شاهنامه)» ،ص .384
www.takbook.com
مهد لصف
یسودرف و دومحم ناطلس ۀنایم 391
بیابد داستان رستم و اسفندیار را به نظم میکشد 1.و پس از بار یافتن «فردوسی
هزار بیت از «کین ســیاوش خواســتن» بگفت و پیش سلطان برد و سلطان را به
2
غایت خوش افتاد .بفرمود تا هزار دینار رکنی از خزانه بذل کنند».
فردوســی پــس از اتمــام نظــم شــاهنامه ،آن را در هفت مجلــد 3ترتیب داده و
َُ
ابودلف و وشــکر 4راهی غزنه میشــود و همراه ّنســاخ و راوی خویش علی دیلم و
کتــاب را به دربار تحویل داده 5و پایان مأموریت خویش را اعالم میدارد« .چون
بــه عــرض رســید عظیم مستحســن و مقبول طبع پادشــاه افتــاد .خواجه [احمد
بــن] حســن را فرمــود که پیلواری زر بدو دهند که از ابتــدای ظهور صناعت نظم
تــا اکنون کســی بدین طرز و اســلوب و رزانت و سالســت ســخن خــوب نگفته،
6
و هیچ جوهری ،آللی کالم موزون را به مثقب تفکر و تدبر بدین طرز نسفته».
امــا بــه دالیلی که در بخش بعدی خواهد آمد وزیر میمندی و برخی دیگر از
مخالفان فردوسی و اسفراینی (وزیر ممدوحش) سلطان را بر او ّ
متغیر میسازند
و صلــهای را کــه در آغاز ســلطان محمود بــرای او قول داده بــود تأدیه نمیکنند.
« .1دیباچۀ شاهنامۀ فلورانس (مقدمۀ دوم شاهنامه)» ،ص /.277نیز :بایسنغر میرزا« ،دیباچۀ
شاهنامۀ بایســنغری (مقدمۀ چهارم شــاهنامه)» ،ص /.383نیز :امیناحمد رازی ،تذکرۀ هفت
اقلیم ،ص .715
« .2دیباچۀ شــاهنامۀ ابومنصوری (مقدمۀ نخســت شــاهنامه)» ،ص /.195نیــز :غیاثالدین
خواندمیر ،حبیبالسیر ،ج ،2ص /.389نیز :عبدالرحامن جامی ،بهارستان ،به تصحیح اسامعیل
حاکمی ،ص .94
.3در میان منابع بر سر هفت مجلد و شش مجلد اختالف است .مقدمۀ دوم شش مجلد را تأیید
کرده اســت« .دیباچۀ شــاهنامۀ فلورانس (مقدمۀ دوم شــاهنامه)» ،ص /.281اام مقدمۀ سوم
نیز امنند تار�یخ طبرســتان هفت مجلد گفته اســت« .دیباچۀ سوم شــاهنامه (مقدمۀ اوسط)»،
ص .335
.4بهاءالدین اکتب ،تار�یخ طبرستان ،ص .22
.5امیناحمد رازی ،تذکرۀ هفت اقلیم ،ص .715
.6بایسنغر میرزا« ،دیباچۀ شاهنامۀ بایسنغری (مقدمۀ چهارم شاهنامه)» ،ص .397
www.takbook.com
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 392
«پــس چــون ســخن بدان قرار رســید که داده بودند ،شــصت هزار دینــار زر رکنی
میبایست گزارد ،و به موجب قرار ،شاهنامه شصت هزار بیت بود ،و دادنی بود
1 ٔ
فرموده سلطان». به موجب
کار نظم شــاهنامه در ســال 400مهشیدی به پایان میرسد و فردوسی پس از
ترتیبدادن آن در نســخهای که زیبندۀ دربار ســلطان باشــد ،بسیج سفر غزنین
میکند .شــاهنامه به ســلطان محمود عرضه میشــود« .چون ســلطان مشــاهده
کرد شــادمانه شــد ،چنانکه از خرمی پنداشــتی که وحی بر او آمده است و حال
بفرمود که او را یک پیلوار زر بفرستند و بفرمود که به تمامی کار او ساخته گردانم
2
و حق او بگزارم».
اما مخالفان و منازعان فردوســی بازی را چنان عوض کردند که نه تنها یک
پیلوار زر به او داده نمیشــود که همان شــصتهزار دینار از قبل تعیینشده نیز
بــه درم تبدیــل میگردد« .چون حامی وی فضل بن احمد معزول و مغضوب بود
مــورد قبــول واقع نشــد و با آن که قرار بود که ســلطان در برابــر هر بیت به وی یک
3
دینار دهد یک درهم داد».
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 394
را بــه هــم میزننــد و بــه جــای پرداخــت شــصتهزار دینــار رکنــی ،بــه پرداخت
شــصتهزار درم بــه فردوســی اکتفا میکنند .فردوســی در آغاز تــاش میکند تا
دوبــاره ایــن رابطه ترمیم شــود و به ســلطان بفهماند که در ایــن تصمیم او غرض
چه کســانی و به چه دالیلی دخیل اســت .به همین ســبب طی بیتهایی برادر
ســلطان نصر بن ســبکتگین را که سپهســاالر لشــکر بوده اســت مدح کرده و از
او میخواهد که واســطه شــود تا این ســوءتفاهم برطرف شــود .اما پس از این که
تالشهایــش مفیــد واقع نمیشــود ،از ســلطان رنجیده و با ســرودن هجونامهای
غزنــه را تــرک میکنــد .در زیر به مهمترین دالیل ّ
متغیر شــدن ســلطان محمود بر
فردوسی و رنجش فردوسی از او اشاره خواهد شد:
.1نظامی عروضی ســمرقندی ،چهار مقاله ،ص /.78 ،77نیز :بهاءالدین اکتب ،تار�یخ طبرستان،
ص .23 ،22
www.takbook.com
مهد لصف
یسودرف و دومحم ناطلس ۀنایم 395
کهن اســت ،تا جایی که به متون عرفانی نیز راه یافتهاســت .بنا به قول عروضی
ایاز «از روی معادات در مجلس خاص به عرض ســلطان رســانید که فردوســی
رافضی است و سلطان محمود در دین و مذهب به غایت متعصب بودهاست
و در نظــر او هیــچ طایفــه دشــمنتر از رفضه نبوده اســت .خاطر ســلطان از این
1 سبب بر فردوسی ّ
متغیر شد».
البته عصبیت مذهبی سلطان محمود بیش از این که اعتقادی بوده باشد،
سیاسی بود ،بدین گونه که «سلطان محمود از تعصبات دینی رایج برای بسیج
همگانی بهره میجســت تا هر گروه مذهبی را که در هواداری از قدرت ســلطان
و یا نســبت به اقتدار خالفت عباســی مشکوک میدید ،سرکوب کند و مورد آزار
و اذیت قرار دهد ،چرا که سلطان از نظر سیاسی به این کار نیاز داشت».
2
ایــن مقولــه را بــه روشــنی تمــام در ســوزاندن خلعــت فاطمیــان مصــر کــه به
حسنک فرستاده شده بود 3و گردنزدن رسول مصری میتوان دید .چون سلطان
وانمــود میکــرد که «مصریان بددین و زندیق اند 4».این قضیه در همینجا تمام
نمیشــود .کار بــه جایــی میرســد کــه حســنک وزیر را که ســلطان محمــود اقرار
داشــت کــه چونــان فرزندان و بــرادران خویش پروریده اســت و دوســت دارد ،در
زمــان ســلطان مســعود بــه همیــن اتهــام بــر دار میکننــد 5و جســدش را ماهها بر
آینه عبرتی باشــد بــرای دیگران .در همچــون وضعیتی آن دار نــگاه میدارنــد تــا ٔ
طبیعــی اســت کــه برجســتهکردن آن همــه نشــانههای رفــض و قرمطیگــری کــه
ســلطان و اطرافیانــش بــه دنبــال آن بودند و پیدا شــدن آن از شــاهنامه ،محمود
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 396
را بــر فردوســی بــددل میکنــد .بــا این همه بــاز هــم میبینیــم از روی حرمتی که
محمــود به فردوســی قایل اســت ،او را مواخــذه نمیکند .صرف صلــه را از آنچه
که در آغاز قرار داده بودند بســیار کم میدهد و از این طریق خشــم خویش را فرو
مینشــاند .بیتهایــی از این قبیل را در شــاهنامه به عنوان ّ
محــرک برانگیختن
ٔ
وسوسه درباریان نمیتوان نادیده گرفت. خشم محمود به
ا گر چشم داری به دیگر سرای
نیب و ویص گیر جای به نزد ّ
گرت ز ین بد آید ،گناه من است
چننی است و این دین و راه من است
بر این زادم و هم بر این بگذرم
خاک ِیپ حیدرم
ِ چنان دان که
دلت گر به راه خطا مایل است
تو را دمشن اندر جهان خود دل است
نباشد جز از یبپدر دمشنش
که یزدان به آتش بسوزد تنش
ْ
هر آنکس که در دلش بغض عیل است
از او زارتر در جهان زار کیست؟
1
در مقدمــۀ نخســت شــاهنامه آمــده اســت که ایــن ابیات «ســلطان محمود
را ســخت ناخــوش آمد و سیاســت خواســت فرمــوده و جمله ندیمــان پایمردی
مهد لصف
یسودرف و دومحم ناطلس ۀنایم 397
1
کردند ،تا او را از آن سیاست خالص دادند».
ایــن تعصب مذهبی ولو سیاســی ،تنها ٔ
نکته ضعــف غزنویان بود و عدهای
به همین خاطر از آنان آزرده و فراری شــدند .ســلطان محمود در مورد فردوســی
ناخواســته به چاهی افتاد که خودش کنده بود .او را بر این داشــتند و خشــمش
را برافروختنــد .وگرنــه «اگر ســلطان محمود دانســته بودی همانا کــه آن آزادمرد را
2
محروم و مأیوس نگذاشتی».
در آغاز داستان پادشاهی اسکندر نیز چنین میخوانیم:
سرِ اجنمن ُبد ز یاران عیل
که شیعیش خواند عیل ویل
نباشد به جز یبپدر دمشنش
3
که یزدان به آتش بسوزد تنش
فردوسی در هجونامهای که به سلطان محمود سروده است نیز خود یکی از
دالیل تیرهشدن میانهاش را با سلطان محمود ،همین عصبیت مذهبی سلطان
عنوان کرده است:
مرا غمز کردند کان پر سخن
4
به مهر نیب و عیل شد کهن
ابن اســفندیار نیــز در تار یــخ طبرســتان از زبــان ســپهبد شــهریار خطاب به
ّ
فردوســی آورده اســت کــه« :و دیگــر تــو مــرد شــیعیای و هرکــه تولی بــه خاندان
5
پیامبر کند او را دنیاوی به هیچ کار نرود که ایشان را خود نرفته است».
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 398
مقدمــۀ چهــارم شــاهنامه _ مقدمۀ بایســنغری _ ابیات زیر را آورده اســت که
درباریان سلطان محمود برای اثبات اعتزال او به سلطان عرضه داشته بودند:
به بینندگان آفر یننده را
نبیین ،مرجنان دو بیننده را
و
نگه کن بدین گنبد پر ز گرد
که درمان از اوی است و زوی است درد
«او را معتزلــی گفتنــد .یعنــی ظاهر این بیت بــر آن داللت می کند که رؤیت
ممکــن نیســت .همچنــان که مذهب اعتــزال اســت 1».و درمــان و درد هر دو از
حسادســوی خداوند اســت ،چنان که معتزلیان بر این باورند .بنابراین «جمعی ّ
طعــن حکیــم فردوســی می کردند و او را به فلســفه و رفض و اعتــزال و هر عیبی
2
دیگر که توانستند نسبت کردند».
.1بایســنغر میرزا« ،دیباچۀ شــاهنامۀ بایســنغری (مقدمــۀ چهارم شــاهنامه)» ،ص /.389نیز:
امیناحمد رازی ،تذکرۀ هفت اقلیم ،ص .715
.2بایسنغر میرزا« ،دیباچۀ شاهنامۀ بایسنغری (مقدمۀ چهارم شاهنامه)» ،ص .389
www.takbook.com
مهد لصف
یسودرف و دومحم ناطلس ۀنایم 399
.1ناصرالدین منشی کرامنی ،نسائماالسحار من لطائماالخبار (در تار�یخ وزرا) ،ص .42 ،41
.2هامن ،ص .42
www.takbook.com
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 400
که عوامل درباری حســنک (وزیر بعدی) زمینهســاز عزل خود میمندی شدند.
میمنــدی در نامــهای کــه بــه ابونصر مشــکان مینویســد و از او میخواهد که در
حضــور ســلطان جانــب او را نگهــدارد ،جایی در کنــار آلتونتاش خوارزمشــاه از
حســنک نیز به عنوان دشــمن خویش یاد میکند« :و حسنک خود خصم بزرگ
1
است ،آن سخطها میگوید».
پــس بــا این حال طبیعی اســت که میمندی بــا هر آن که با اســفراینی میانۀ
نیکی داشــته بوده اســت بد بوده باشــد .برخی پژوهشــگران نیز به این باورند که
اســفراینی وزیر حامی و مشــوق فردوســی بوده اســت و با خلع او
ِ فضل بن احمد
از ســمت وزارت و روی کار آمــدن میمنــدی ،محرومیت فردوســی از دربار غزنه
2
آغاز شده است.
.۲مدح نکردن فردوسی میمندی را
پــس از برقرارشــدن میمنــدی بــه وزارت ســلطان محمود ،تــا آخریــن لحظه هرگز
فردوســی او را مــدح نگفت ،در حالی که وزیر قبلــی را که مخالف میمندی بود
مدح گفته بود« .و [فردوسی] ستایش سلطان محمود گفت و چند کس را در اول
کتاب یاد کرد ،مگر خواجه [احمد بن] حســن میمندی که وزیر خاص محمود
3
بود .و از آن سبب میان ایشان موافقت نبود».
وفــاداری فردوســی بــه ممــدوح پیشــینش (اســفراینی) ســبب شــد کــه هرگز
میمنــدی را مدح نکند .شــاید فردوســی در جریان این نکته بوده اســت که این
میمندی و عامالنش در دربار بودند که برای اسفراینی پاپوش دوختند تا سبب
عزل او شــوند .پس نمیتوانســته است کسی را مدح بگوید که عامل عزل حامی
مهد لصف
یسودرف و دومحم ناطلس ۀنایم 401
بــزرگ او از دربار شــده اســت« .پس فردوســی خواص ســلطان را هــر وقت ذکری
کــردی بــه نظــم و نثر مگر خواجه حســن میمندی که وزیر ســلطان بــود ،هرگز او
را ذکــری نکــردی ،چون ذکر او برآمدی َمســاوی او گفتی .و حســن میمندی با او
خصومت نمی توانســت کرد که ســلطان را با وی بر سر عنایت میدید .تا بدین
حکایت سی سال بر آمد».
1
ً
ظاهــرا ایــن عدد «ســی» برای نشــاندادن ســالهای کار شــاهنامه اســت نه
نشــاندهندۀ مــدت وزارت میمنــدی و درســت نیــز چنان اســت .چنــان که در
مقدمــۀ نخســت به جای «حکایت ســی ســال برآمد»« ،شــهنامه را تمــام به نظم
2
آورد» درج است.
مقدمۀ چهارم شــاهنامه نیز یکی از دالیل تیرهشــدن روابط ســلطان محمود
و فردوســی را همین نکته برمیشــمارد« .فردوســی مجموع ارکان دولت و اعیان
حضرت محمود را مدح گفتی و با ایشان اختالط نمودی و مالزمت کردی مگر
خواجه حســن میمندی که وزیر بزرگ بود .و فردوســی هرگز بدو ملتفت نشــدی
و مدح نگفتی و مالزمت نکردی .و بدین واســطه غبار نقاری میان ایشــان پیدا
3
شد و صرصر معاداتی در تحرک و جنبش آمد و هر روز ازدیاد میپذیرفت».
ً
خــود فردوســی نیــز در هجونامــه صریحــا از میمنــدی نــام بــرده و او را بــه
ناجوانمــردی نکوهــش کرده و اعتراف کرده اســت که هرگــز او را مدح نکرده و بر
سر نام او قلم کشیده است:
که ناپا کزاده َبود خصم شاه
وگر چند باشد بر ایوان و گاه
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 402
.1بایسنغر میرزا« ،دیباچۀ شاهنامۀ بایسنغری (مقدمۀ چهارم شاهنامه)» ،ص .389
« .2دیباچۀ شاهنامۀ ابومنصوری (مقدمۀ نخست شاهنامه)» ،ص .205 ،204
« .3دیباچۀ شاهنامۀ فلورانس (مقدمۀ دوم شاهنامه)» ،ص .281
.4بایسنغر میرزا« ،دیباچۀ شاهنامۀ بایسنغری (مقدمۀ چهارم شاهنامه)» ،ص .389
www.takbook.com
مهد لصف
یسودرف و دومحم ناطلس ۀنایم 403
.۵بد شدن سلطان محمود با میمندی بر سر قضیۀ فردوسی و عزل و حبس او
یکی از دالیلی که نشــان میدهد میمندی سردســتۀ مخالفان فردوسی در دربار
بــوده اســت ایــن اســت کــه پــس از ماجــرای رنجیــدن فردوســی از دربــار غزنــه و
تیرهشــدن روابط سلطان با او ،ســلطان محمود متوجه میشود که قضیه از کجا
آب میخورده اســت .بنابراین با میمندی بد میشــود و آهستهآهسته رابطهاش
با او به ســردی میگراید تا این که پس از ماجرای رســیدن صلۀ ســلطان به توس
و درگذشــت فردوســی ،سلطان محمود بر میمندی خشم گرفته و او را از سمت
وزارت خلع و محبوس میسازد .چون این مقوله را در بخش «دلجویی سلطان
محمــود از فردوســی» مفصل بــه بحث خواهیم گرفت ،نیاز به شــرح بیشــتر این
ماجرا در اینجا نیست و خوانندگان را به عنوان مزبور ارجاع میدهیم.
باالخــره میمنــدی که دل خوشــی از فردوســی نداشــت و دنبــال فرصت بود
.1بایسنغر میرزا« ،دیباچۀ شاهنامۀ بایسنغری (مقدمۀ چهارم شاهنامه)» ،ص .388
.2هامن ،ص .397
www.takbook.com
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 404
و «آن کیــن در دل داشــت .در آن وقــت فرصــت یافــت .ســلطان را گفــت" :رای
خداونــد از آن عالیتــر اســت کــه این شــعر کــه گفته اســت به اضعــاف آن مال
بدهد و لیکن این یک پیلوار زر بهتدریج به وی شایددادن "...سلطان را خشم
آمد و گفت" :در خزانۀ من چندان زر نیســت که به وی دهی؟ حســن میمندی
گفت" :اگر به دولت پادشاه هزار چندین صلت فرماید در خزانه هست و هیچ
خلــل نیابــد .ولیکن آدمــی چنانکه از غم و ناکامی بمیرد از شــادی و بیخبری
همچنیــن بمیــرد و هــم خداونــد را ناخــوش آیــد که حیف باشــد که ایــن چنین
مردی تلف شــود 1".در ضمن ســفر هندوســتان و هزینۀ لشــکر را پیش کشیده و
میگوید حداقل در این شــرایط نباید هزینهای به این گرانی را یکباره پرداخت
کــرد« :بــدان که تو لشــکر به جنــگ هندوســتان خواهی بــردن .البتــه اخراجات
2
لشکر باشد .چون زر نباشد همه را از دشمن مرگ مفاجا رسد».
ســلطان نیــت او را نیک پنداشــته و کار را به خودش وا میگــذارد تا هر گونه
که صالح میبیند دل فردوسی را به دست آورد« .گفت :اکنون تو دانی چنانکه
مصلحتدید تو باشد دنیای وی حاصل کن ،حسن میمندی شصت هزار درم
ســیم در بدره ها کرد و به فردوســی داد .چون فردوســی آن بدرهها بدید پنداشت
3
که زر است .چون بدید ،سیم بود .دانست که حسن میمندی کرده است».
مقدمۀ سوم شاهنامه این ماجرا چنین نقل میکند« :وزیر با خویشتن گفت
که هنگام تالفیکردن اســت از این مرد .پس [درمها را در بدره کرد و به کســانش
داد] و گفت به خانه فردوســی شــاعر برید و بگویید که ســلطان عذر میخواهد
و میگوید که :مرا ســفری در پیش اســت .به ســومنات خواهیم رفتن و در خزانۀ
« .1دیباچۀ شــاهنامۀ فلورانــس (مقدمۀ دوم شــاهنامه)» ،ص /.282 ،281نیز« :دیباچۀ ســوم
شاهنامه (مقدمۀ اوسط)» ،ص .335
« .2دیباچۀ سوم شاهنامه (مقدمۀ اوسط)» ،ص .335
« .3دیباچۀ شاهنامۀ فلورانس (مقدمۀ دوم شاهنامه)» ،ص .282 ،281
www.takbook.com
مهد لصف
یسودرف و دومحم ناطلس ۀنایم 405
من چیزی نیســت و آنچه هســت در تصرف لشــکر خواهد رفت ،هر چند در آن
حق همت توست .اما چون از سفر بازگردم حق تو بگزارم و تو را از جهان بینیاز
1
گردانم».
فردوســی پــس از رد کــردن بدرههــای درم یــا تقســیمکردن آن میــان حمامی و
فقاعــی از غزنــه بــه مقصد هــرات خارج میشــود .خبر به گوش ســلطان محمود
میرســد و او «میمندی را بخواند و ســخنهای زشــت گفت که :این فتنهها تو
انگیختی و از خزانۀ من بخیلی کردی و مرا در زبان شــاعران فکندی و نام ما را
2
به بد برآوردی».
موالنــا جامــی دلیــل تیرهشــدن روابــط ســلطان محمود و فردوســی را بــه گونۀ
ســرکور «غــرض حاســدان» بیان میکند ،امــا از فحوای کالمش معلوم اســت که
این حاســدان شامل شاعران نمیشــده است چون از زبان حاسدان به شاعران
میتــازد بــه این شــکل« :حاســدان خــوض کردنــد و گفتنــد :شــاعری را چه قدر
ٔ
صلــه وی را بر شــصتهزار درم آنکــه وی را بدیــن قــدر عطــا ســرافراز گردانند و
قرار دادند .فردوسی از آن برنجید 3».پیداست که منظور جامی از این حاسدان
ً
درباریان است به غیر از شاعران ،وگرنه جملهاش را اینگونه بیان نمیکرد .ظاهرا
جامی آن جملهاش را از این جملههای مقدمۀ نخست گرفته باشد« .سلطان را
گفتنــد که" :شــصتهزار دینار رکنی را به یک شــاعر دادن چــه واجب کند؟ اگر
نیز شــصتهزار درم (ســیم) بود هم بســیار بود و خزینه بر نتابد که لشــکر بسیار
اســت و خرج بســیار " و ســلطان را بر آن داشــتند تا شــصتهزار درم صله کرد و
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 406
مهد لصف
یسودرف و دومحم ناطلس ۀنایم 407
که به پردهدار میگوید کســی را با این مشــخصات به دربار راه ندهد« .فردوســی
چنــد روز بــه درگاه میرفت و او را بار نمیدادند و محروم بازمیگشــت 1».جایی
دیگر از شاعران دربار به صورت جمعی نام برده شده است که در مورد فردوسی
کارشکنی میکردند« .چون ادبا و شعرای غزنی ارتقای ابوالقاسم بر مدارج فنون
هنــر معلــوم کردنــد ،راه مداخلــت مجلــس ســلطان و راه معرفــت او بــا ُح ّجاب
2
مسدود میداشته».
جایی هم از فرخی و عســجدی در کنار عنصری نام برده شــده است که در
مورد فردوسی و حضور او به دربار کارشکنی میکردند« .و او در باب عنصری و
فرخی و عسجدی چیزی نگفت در باب آن منع ،که ایشان نیز از اعتقاد او آ گاه
3
شدند و قصد وی نکردند».
در روایت دوم شــاعران دربار پس از خواستهشدن فردوسی از طوس به دربار
غزنــه بــا خــود گفتنــد« :در اشــارت نظــم این کتــاب به فردوســی فایــدهای تصور
نمیتــوان کــرد .چــرا که اکنون ســلطان بــه یقین دانســت که این خدمــت مقدور
مالزمان آستانۀ او نیست و این معنی موجب تنقیص مقدار این طایفه است...
اکنــون بــا ســلطان نمیتوان گفــت که فردوســی را از راه بــاز گردانــد .فیالجمله،
شــعرای غزنی را هنوز فردوســی نارسیده ،به تصور آن که اگر فردوسی به پایتخت
رســد و ســخن او بهتر از ســخن ایشــان باشــد اعتبار او زیادت گردد ایشان را در
مقــام فروتــری بایــد بود ،آتش حســد -کــه قبیحترین امراض و شــنیعترین شــرور
اســت -زبانهزدن گرفت ،و از طلب فردوســی و رســیدن او به حضرت ســلطان
پشــیمان شــدند و گفتنــد کــه« :ایــن تعبیــه خــود کردهایــم ،خودکــرده را تدبیــر
چیســت؟ اکنون در معاودت او به مســکن خود هیچ بحثی با سلطان نمیتوان
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 408
کرد .حاال به صالح اقرب آن اســت که تدبیری اندیشــیم و منصوبهای ســازیم که
در عزیمت فردوسی فتوری پیدا شود و در متخیلۀ او مصور گردد که از مالزمت
غزنــی و شــعر گفتــن در پیش ســلطان او را نفعی نخواهد بود؛ تــرک عزیمت این
1
جانب کند و به عذری متمسک شود».
آنچه از هر دو روایت به دســت میآید هراس شــاعران دربار از متزلزلشــدن
جایگاه خودشــان اســت بــا حضور فردوســی در دربار غزنه .بعیــد نمینماید که
نــگاه بــاال بــه پایین فردوســی نیز در این امــر مؤثر بوده باشــد و ســخنان او که در
مقایســۀ شــعر خود و عنصری به شــاهک /ماهک بلعجبکار گفته بوده است
به گوش عنصری رســیده باشــد« .طوســی گفت :من داستانی دارم از جمله این
کتاب ،که نیکوتر اســت از شــعر عنصری 2».و یا «ابوالقاســم گفت :داســتانی از
آن کتــاب پیش من اســت کــه جوهر منظوم مطبــوع آن از واســطةالعقد در کالم
عنصــری گرانبهاتــر ،و پیکر آن مجموعه افکار از صــورت دلربای مخدرۀ خاطر
3
او زیباتر [است]».
برتری فردوسی در حیطۀ خودش از شاعران دربار غزنه مثل خور روشن است
و خود شاعران دربار نیز به شمول ملکالشعرا عنصری خود به این نکته ُم ِق ّرند.
«عنصــری چنــد بیت به نظم آورده بود چون فردوســی آغاز کــرد ،هزار بیت که به
نظم آورده بود بســوزانید ...عنصری گفت "بقای خدایگان عالم باد ،تا شــعر این
4
مرد به ســمع این بنده رســیده است طبع بنده چون سنگ خارا گشته است"».
اما نمیتوان گفت که چون شــاعران دربار به برتری فردوســی اقرار کردند ،دیگر با
ً
او مخالفت نکنند و چشمهمچشــمی نداشــته باشــند .اتفاقا نفس ثابتشدن
.1بایسنغر میرزا« ،دیباچۀ شاهنامۀ بایسنغری (مقدمۀ چهارم شاهنامه)» ،ص .378
« .2دیباچۀ شاهنامۀ فلورانس (مقدمۀ دوم شاهنامه)» ،ص .277
.3بایسنغر میرزا« ،دیباچۀ شاهنامۀ بایسنغری (مقدمۀ چهارم شاهنامه)» ،ص .383
« .4دیباچۀ سوم شاهنامه (مقدمۀ اوسط)» ،ص .334
www.takbook.com
مهد لصف
یسودرف و دومحم ناطلس ۀنایم 409
همین برتری خود رقابتآور است .چنان که جای دیگر اعتراف توأم با دگرگونی
چهرۀ عنصری در برابر پرسش سلطان محمود در مورد شعر فردوسی را شاهدیم:
«چــون عنصــری ایــن داســتان بدیــد ،در ســاعت رنــگ رویــش متغیــر گشــت و
سستی در زبانش آمد و گفت :نشاید که در این زمانه کسی باشد که شعر از این
بهتر گوید ،و یا مقابل این شــعر تواند گفتن ...بر پای خاســت ،و بوســه بر دست
ابوالقاســم طوســی داد و گفت :مقر گشــتیم که از این بهتر ســخن کس نگوید .و
شعرها که خود گفته بودند ،همه پیش سلطان محمود بدریدند و بینداختند».
1
« .1دیباچۀ شاهنامۀ فلورانس (مقدمۀ دوم شاهنامه)» ،ص .280 ،279
.2این قصیدۀ غضایری در رویهای 174تا 179دیوان عنصری بلخی ثبت شده است و بیتهایی
از آن در بخش «اتهام خساست سلطان محمود» خواهد آمد.
www.takbook.com
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 410
قدیمی که خاک در قدح تخلیط او کرد و به عبارت امروز او را نزد شاه تخریب
کــرد .عنصــری تعریضــی بــر قصیدۀ «بــس ای ملک» غضایــری ســروده و او را به
نصیحتکردن ســلطان ،کبر نعمــت و از همه مهمتر به بدمذهبی (غالیبودن)
سرزنش میکند .چند بیت از این قصیدۀ عنصری:1
تو را نصیحت کرده است کز کفایت و جود
کرانه گیر و به تقدیر سال خبش اموال
ا گر خدای خبواهد نگفت و آن بتر است
که گفت وصف تو را در روایت ّ
جهال
ملکفر یب هناده است خویشنت را نام
کهش از عطای تو ای شاه ،خوب گشت احوال
غلط کند که کس اندر جهان تو را نفر یفت
نرفت و هم نرود در تو حیلت و حمتال
ایا غضایری ،ای شاعری که در دل تو
به جز تو هر که َبود مجله ناقص اند و نکال
نگاه دار تو در خدمت ملوک زبان
به ِجد بکوش و مده عقل را به هزل و هزال
ز یادیت چه کین کان به نقص باز شود
کز این سبیل ،نکوهیده گشت مذهب غال
سخن فرسیت خام و نبشته بر سر شعر
2
بهیده مهی خلخالبه جای تاج هنی ُ
.1تعریــض عنصری بر قصیدۀ «بس ای ملــک» غضایری رازی به صورت اکمل در دیوان عنصری
در رویهای 188 _ 180ثبت است.
.2ابوالقاسم عنصری بلخی ،دیوان عنصری بلخی ،ص .188 _ 183
www.takbook.com
مهد لصف
یسودرف و دومحم ناطلس ۀنایم 411
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 412
شــاعر متوســطی بوده است این همه برچســپ و تهمت میزنند تا او را از چشم
سلطان محمود بیندازند ،پس طبیعی است که با فردوسی با آن مقام شعری نیز
همان کاری را بکنند که با غضایری کرده بودند.
فردوســی پس از آنکه از چشــم ســلطان محمود افتاد ،به برادر ســلطان ،نصر
بــن ســبکتگین متوســل شــد تا نزد محمــود از وی شــفاعت کند که پــاداش وی
را بپــردازد .در خــال همین مدیحه طــی بیتهایی خاطرنشــان میکند که این
حاسدان و بدگویان بودند که بازار مرا بر شاه تباه کردند.
نکرد اندر این ٔ
نامه من نگاه
ز بدگوی و خبت بد آمد گناه
حسد برد بدگوی در کار من
1
تبه شد بر ِ شاه ،بازار من
او در هجونامه نیز بیمهری ســلطان را ناشــی از بدگویی حاسدان میداند و
از قول و قرار قبلی سخن میگوید:
نکردی در این ٔ
نامه من نگاه
به گفتار ِ بدگوی گشیت ز راه
هر آن کس که شعر مرا کرد پست
نگیردش گردون گردنده دست ْ
بداندیش کهش روز نیکی مباد
سخنهای نیکم به بد کرد یاد
برِ پادشه پیکرم زشت کرد
3
انگشت 2کرد
فروزنده اختر چو ِ
.1ابوالقاسم فردوسیٔ ،
نامه باستان ،ج ،9ص .155
انگشت :چوب یا زاغل سوختهشــده که بتوان با دوباره آتشزدن آن کباب پخت و یا صندلی را
ِ .2
در زمستان گرم کرد.
.3عباس پرویز ،تار�یخ دیالمه و غزنویان ،ص .518
www.takbook.com
مهد لصف
یسودرف و دومحم ناطلس ۀنایم 413
.1محمدســرور موالیی ،یادداشت شخصی به ناگرندۀ این ســطرها ،دیدهشده در روز سهشنبه4 ،
آبان .1400
www.takbook.com
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 414
موالیــی در شــرح نظریــۀ باال مینــگارد« :از دیدگاه فوکو هر نظــام قدرتی رژیم
حقیقــت خــود را خلــق می کنــد و متون ادبــی و فرهنگی هــر دوره یــا از این رژیم
متأثــر اســت و آن را قــوام میبخشــد و یــا خیــال دگرگونــی و تغییــر آن را در ســر
میپرورانــد ،یــا بخشــی از هژمونی رژیم میشــود ،یــا در مقابل آن میایســتد .این
گفتمانهــای سیاســی را در متــون تاریخی و منابع دیگر هــر دوره میتوان یافت
ماننــد آنچــه در تار یــخ بیهقــی ،تاریخ گردیــزی و غرر اخبــار ملوکالفــرس که در
دورۀ غزنوی به دســتور امیر نصر برادر محمود نگاشــته شده است پیامی ویژه از
گفتمانی را در بر دارد که میتواند در کنار شــاهنامۀ فردوســی در تاریخ سیاســی
و فرهنگی غزنویان قابل مالحظه باشد .همچنین نقش سکههای ٔ
دوره غزنویان
گفتمان دیگری را در این دوره نشان میدهد.
ً
ظاهرا گفتمان ایرانشــهری و توجه به شــاهان و پهلوانان باســتانی که در غرر
اخبــار ملوکالفرس و شــاهنامه آمده اســت بــا برپایی جشــنهای ایرانی با تمام
جزئیات در دورۀ حکومت محمود و محمد و مســعود بوده باشــد ،ولی گفتمان
شــریعتمحور (خلیفــۀ عباســی و مشروعیتبخشــی بــا نوشــتن منشــورهای
کذایی) بر آن غالب میشــود و در ســکههای شــاهان غزنوی نام و القاب آنها
ثبــت میشــود .در دورۀ ســامانیان و غزنویــان میــان ســنتهای دینــی و برپایی
آیینهــای باســتانی تقابل یــا دوگانگیای دیده نمیشــود .دیوانهــای عنصری
و فرخی و منوچهری و ...تاریخ بیهقی از برگزاری جشــنهای باســتانی انباشــته
است با گستردگی و تفصیلی که در هیچ دوره مانند آن یافت نمیشود .آیا این
1
گفتمان نمیتواند گفتمان غالب بخشی از عصر غزنویان باشد؟»
.1محمدســرور موالیی ،یادداشت شخصی به ناگرندۀ این سطرها ،دیدهشده در روز چهارشنبه5 ،
آبان .1400
www.takbook.com
مهد لصف
یسودرف و دومحم ناطلس ۀنایم 415
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 416
ٔ
عامره مروزی میداند .خلیلاهلل خلیلی ،سلطنت غزنویان ،ص .۲۹۰ .1خلیلی این شاعر را
.2محمد شباناکرهای ،مجمعاالنساب ،ص .69
www.takbook.com
مهد لصف
یسودرف و دومحم ناطلس ۀنایم 417
در دربــار غزنــه به ایــن نتیجه رســیدند و پیشبینی کردند که بعدهــا این قضیه
برای ما داســتان خواهد شــد و مغرضان آن را به شــیوههای گوناگون بازگو کرده و
پیراهن عثمان خواهند ساخت و حمل بر بخل و خساست و دنائت سلطان و
دربار غزنه خواهند کرد 1.چنان که این پیشبینی محقق شده است.
این در حالی است که خود فردوسی نیز ،هم در هجونامه و هم در شاهنامه
بارها به بذل و بخشــندگی و دستودلبازی سلطان محمود اشاره کرده است.
بنابرایــن اتهــام خساســت بــه ســلطان محمود ،اتهام نچســپی اســت .فردوســی
پیش از ترک غزنه چند بیتی به دیوار مسجد جامع غزنه مینگارد که در یکی از
آن بیتها درگاه ســلطان محمود را از لحاظ بخشــندگی و بزرگی به دریا تشــبیه
میکند ،دریایی که پر از ُدر و گوهر است:
خجسته درگه حممود زاویل در یاست
2
چگونه در یا کو را کرانه پیدا نیست
فردوســی در ایــن ابیــات بخــت و چانس خــودش را دلیل برخوردارنشــدن از
این دریا میداند.
او در شاهنامه نیز درگاه سلطان محمود را به همین مناسبت به دریا تشبیه
کرده است:
که در بزم ،در یاش خواند سهپر
به رزم اندرون شیر خورشیدچهر
گواهی دهد بر زمنی خا ک و آب
مهان بر فلک چشمۀ آفتاب
.1بایسنغر میرزا« ،دیباچۀ شاهنامۀ بایسنغری (مقدمۀ چهارم شاهنامه)» ،ص .409
.2هامن ،ص /400نیز :علیاکبر دهخدا ،لغتنامه ،نرمافزار ،ذیل واژۀ خجسته /.نیز :سیفالدین
عقیلی ،آثارالوزرا ،ص /.6نیز :عباس پرویز ،تار�یخ دیالمه و غزنویان ،ص .519
www.takbook.com
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 418
جــای دیگر نیز او را به آســمان خروشــان تشــبیه میکند که به جــای باران از
او گوهر میبارد:
به رزم آمسان را خروشان کند
چو بزم آیدش گوهر افشان کند
به رزم اندرون ژندهپیل بالست
به بزم اندرون آمسان وفاست
چو در بزم رخشان شود جای اوی
موج زر خیزد از پای اوی
3
مهی ِ
فردوســی خــود میگوید که بخشــندگی ســلطان محمــود ّبرندهتر از شمشــیر
اوســت .او بیــان مــیدارد کــه ســلطان محمــود دنیا را به بخشــش گرفته اســت و
مــردم را بــه ایــن صفت بندۀ خویش کرده اســت و به این دلیل اســت که از همۀ
شاهان برتری دارد:
به داد و به خبشش گرفت این جهان
4
سرش برتر آمد ز شاهنشهان
مهد لصف
یسودرف و دومحم ناطلس ۀنایم 419
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 420
مهد لصف
یسودرف و دومحم ناطلس ۀنایم 421
.1افضلالدیــن خااقنی شــروانی ،دیوان خااقنی شــروانی ،به تصحیح و تحشــیه و تعلیقات علی
عبدالرسولی ،تهران ،وزارت فرهنگ 2537 ،شاهنشاهی ،ص .680 ّ
.2افضلالدین خااقنی شروانی ،دیوان خااقنی شروانی ،ص .432
www.takbook.com
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 422
مهد لصف
یسودرف و دومحم ناطلس ۀنایم 423
غضایــری رازی که از شــاعران دربار دیلمیان بود ،به دلیل خریدار نداشــتن
شــعر پارســی در آنجا به دربار غزنه روی آورده و قصیده سروده از ری به خدمت
سلطان میفرستاد و به قول مسعود سعد در بدل هر قصیده هزار دینار دریافت
میکــرد 1.بــاری هــم در بدل دو بیت به غضایری دو بــدره زر و دو هزار درم صله
داده بوده است که غضایری از آن به عبارت دو بیتالمال یاد میکند .تا جایی
کــه در قصیدهای خطاب به ســلطان میگوید بس اســت ایــن همه صله که من
دیگر توان جمعکردن آن را ندارم.
بس ای ملک که نه لؤلؤ فروخمت به سلم
بس ای ملک که نه گوهر فروخمت به جوال
بس ای ملک که از این شاعری و شعر مرا
ملکفر یب خبوانند و جادوی حمتال
بس ای ملک که جهان را به شهبت افکندی
که ّزر سرخ است این یا شکسته سنگ و سفال
بدین هبا که تو یک بیت من خر یدسیت
سر یر و ملک ّ
خنر ند و تاج و جاه و مجال
مرا دو بیت بفرمود شهر یار جهان
بر آن صنوبر عنبرعذار مشکنیخال
دو بدره زر بفرستاد و دو هزار درم
به رغم حاسد و تیمار بدسگال نکال
چو آفتاب شدم در جهان گشادهزبان
2
بدل چه داد دو بیت مرا دو بیتاملال
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 424
.1عروضی سمرقندی در اینجا از شخصی که در راه هندوستان ،فردوسی را به یاد سلطان محمود
میاندازد ،خواجه احمد بن حســن میمندی را نام میبرد ،ولی درســت آن است که این شخص
حســنک بوده اســت .چون به دالیلی که در بخش «دالیل تیرهشــدن میانۀ ســلطان محمود و
فردوسی» ارائه شد ،میمندی خود سردستۀ مخالفان فردوسی در دربار غزنه بوده است .میمندی
در ســال 416مهشیدی مغضوب سلطان محمود شــده و از وزارت عزل و در قلعۀ اکلنجر _ واقع
در شــال رود جیلم در هندوســتان _ زندانی میشود .دســتورالوزرا مدت وزارت او را هژده سال
(ص )۱۴۰و نسائماالسحار و آثارالوزرا نوزده سال ذکر میکنند( .نسائماالسحار ،ص ( /)42آثارالوزرا،
ص )۱۵۳و درست هامن نوزده سال است ،چون میمندی درست پس از عزل ابوالعباس اسفراینی
در سال 397مهشیدی به وزارت ســلطان محمود گامشته شد( .مجمعاالنساب ،ص )52 ،51اگر
مدت وزارت او را هژده سال بدانیم ،سال عزل و حبس او میشود 415مهشیدی که نادرست است
www.takbook.com
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 426
و اگر نوزده سال بدانیم درست در میآید ،چون از سال 397تا سال 416مهشیدی درست 19سال
میشــود .پس از عزل میمندی مدت کوتاهی ســلطان محمود وزیر ندارد ،ولی سرانجام ابوعلی
حســن معروف به حســنک را به جای میمندی به وزارت خویش میگامرد .حاال ممکن است که
این اتفاقی که در راه هندوســتان افتاده اســت در زامنی باشد که هنوز میمندی عزل نشده است،
ولی حســنک نیز چنان که در بســیاری از جنگها در کنار سلطان بوده است در این سفر جنگی
نیز در کنار ســلطان بوده و ممکن اســت این گفتگو میان او وســلطان اتفاق افتاده باشد ،ولی
چون در زامن وزارت میمندی بوده است به اشتباه این گفتگو به نام میمندی ثبت شده باشد.
بعید نیســت که این گفتگو وشــبیه این گفتگوها میان حســنک و ســلطان و عوامل حسنک و
ســلطان زمینۀ عزل و حبس میمندی را مهیا کرده باشــد .چنان که خود میمندی در نامهای که
به ابونصر مشــان مینویسد و از او میخواهد که در حضور سلطان جانب او را نگهدارد ،جایی
در کنار آلتونتاش خوارزمشــاه از حســنک نیز به عنوان دشــمن خویش یاد میکند« :و حسنک
خود خصم بزرگ است ،آن سخطها میگوید( ».آثارالوزرا ،ص )۱۵۶میتوان گفت که یکی از این
سخطها باالشدن دوبارۀ قضیۀ فردوسی در دربار بوده است .قضیهای که سبب آبروریزی سلطان
محمود شــده بود و مسبب اصلی آن میمندی بود .پس هیچ دســتاندازی محکمتر از این برای
حسنک نمیتوانسته است باشد که با اتاک به آن زمینۀ عزل میمندی و وزارت خویش را مهیا کند.
چنان که عزل و حبس میمندی را روی همین قضیه در بخش «قضیۀ هجونامه» بیان کردهایم.
ّ
آنچه مســلم اســت این اســت که این گفتگو پیش از درگذشت فردوســی اتفاق افتاده است که
ممکن اســت در اوایل 416مهشیدی باشد .فردوسی در یکی از امههای همین سال درمیگذرد و
حسنک در اواخر همین سال و اوایل سال 417مهشیدی به وزارت سلطان محمود میرسد .پس
روشن است که این گفتگو در زامن وزارت حسنک اتفاق نیفتاده است ،ولی ممکن است که طرف
گفتگو با ســلطان ،حسنک باشد ،چون با دالیلی که برای مخالفت میمندی با فردوسی آوردهایم
میتوان گفت که طرف گفتگوی ســلطان ،میمندی نیست ،هرچند این گفتگو در زامن وزارت او
اتفاق افتاده باشــد .تقیزاده نیز به این باور اســت که طرف گفتگوی ســلطان در راه هندوستان
در مورد فردوسی حسنک بوده است( .سرچشمههای فردوسیشناسی ،ص )۲۳۰دلیل دیگر این
است که میمندی درست پس از درگذشت فردوسی در این سال مورد غضب سلطان قرار میگیرد
و عزل میشــود ،چنان که در متن به آن پرداخته خواهد شد .تنها یک راه میامند که نشان دهد
که طرف گفتگوی ســلطان ،میمندی باشــد و آن ابراز پشــیامنی میمندی از کردهاش باشد که به
سبب آن کرده از چشم سلطان نیز افتاد .اام از ابراز پشیامنی میمندی در هیچ جا سخن به میان
نیامده است.
www.takbook.com
مهد لصف
یسودرف و دومحم ناطلس ۀنایم 427
.1نظامی عروضی ســمرقندی ،چهارمقاله ،ص /.81 ،80نیز :دولتشــاه سمرقندی ،تذکرةالشعرا،
ص /.54نیــز :بهاءالدیــن اکتب ،تار�یــخ طبرســتان ،ص /.25 ،24نیز :غیاثالدیــن خواندمیر،
حبیبالســیر ،ج ،2ص /.389نیز« :دیباچۀ ســوم شــاهنامه (مقدمۀ اوســط)» ،ص /.338نیز:
بایسنغر میرزا« ،دیباچۀ شاهنامۀ بایسنغری (مقدمۀ چهارم شاهنامه)» ،ص .415 ،414
.2حکیم ناصرخسرو بلخی در سفرنامه خویش آورده است که« :در تار�یخ چهارصد و سی و هفت
هجری از راه سرخس به طوس می رفتم .چون به قریۀ چاهه رسیدیم رباطی نو بود و بزرگ ،گفتند
این رباط از وجه صله فردوســی است که ســلطان محمود بدو فرستاد ،چون رسید او وافت یافته
بود ،وارث او قبول نکرد ،به ســلطان عرضه داشتند ،فرمود که هم آنجا عامرتی سازند .و این رباط
چاهه از آن وجه اســت» .به نقل از بایسنغر میرزا« ،دیباچۀ شاهنامۀ بایسنغری (مقدمۀ چهارم
شاهنامه)» ،ص .415
www.takbook.com
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 428
1
شده بود را به دستور سلطان از طوس تبعید کردند.
وقتی خبر درگذشــت فردوســی 2به ســلطان رســید «سلطان بســیار جزع کرد
و زاری نمــود و بعــد از آن شــاهنامه در پیــش خود نهاد .و هر پادشــاهی و بزرگی
3
رغبت کردند به خواندن و نبشتن آن»
بیانصافی اســت که به خاطر یک خطا همۀ خدماتشــایان فرهنگیای را
که دودمان غزنوی برای فارســیزبانان و آریاییان انجام دادهاند ،نادیده بگیریم.
حداقل سلطان محمود همان قدر جرئت و مردانگیاش را داشت که به خطای
خویش اعتراف کند و از آن پشیمان شود و هیئتی را برای رساندن صله و جوایز
فردوسی به طوس بفرستد و همچنان از او به دنبال عذرخواهی باشد .این خود
نشانۀ بزرگیست و دلیل ارج گذاشتن محمود به اهل فضل و ادب.
گذشــته از ایــن ســلطان محمــود بــر ســر قضیــۀ فردوســی بــا وزیــر خویــش
(میمنــدی) بد شــد و پــس از مدتی میمندی که مغضوب ســلطان شــده بود به
همیــن دلیــل از وزارت عزل و زندانیشــد .این عزل و زندانیشــدن میمندی به
احتمال زیاد پس از مرگ فردوسی و ضایع ماندن صلۀ فرستادهشدۀ سلطان به
طــوس اســت .زمانی که خبــر هجونامۀ فردوســی پخش میشــود و بیتهایی از
هجونامه به دســت ســلطان محمود میافتد «ســلطان این بیتها تمام خواند،
خواجه [احمد بن] حسن میمندی را گفت که :ای سگ بدفعل ،نام نیکوی مرا
.1نظامی عروضی سمرقندی ،ص /.81نیز :بهاءالدین اکتب ،تار�یخ طبرستان ،ص /.25نیز ناگن
شود به :غیاثالدین خواندمیر ،حبیبالسیر ،ج ،2ص .389
.2جز دولتشاه سمرقندی ،دیگران درگذشت فردوسی را در امههای سال 416مهشیدی گفتهاند.
غیاثالدیــن خواندمیــر ،حبیبالســیر ،ج ،2ص /.389نیز :بایســنغر میرزا« ،دیباچۀ شــاهنامۀ
بایسنغری (مقدمۀ چهارم شاهنامه)» ،ص .418
« .3دیباچۀ سوم شاهنامه (مقدمۀ اوسط)» ،ص .338
www.takbook.com
مهد لصف
یسودرف و دومحم ناطلس ۀنایم 429
بر زمین افکندی و مرا در همه عالم زشت گردانیدی .اگر من سزای تو ندهم ،نه
1
از پشت سبکتگین باشم».
ایــن متــن (مقدمۀ ســوم شــاهنامه) دلیــل برکنــاری میمنــدی را همین نکته
عنوان میکند و میگوید که حتی محمود قصد هال ک او را داشت اما «فرزندان
و کســان او در پیش ابو المظفر ملک ترمذ رفتند و از او اســتعانت طلبیدند ،تا
در حق او شــفاعت نامه نویســد .امیر ترمذ به خدمت محمود نامهای نبشــت و
خواجه حســن میمندی از حضرت ســلطان بخواســت .و ســبب عدل وی این
2
بود».
مقدمــۀ دوم شــاهنامه نیــز دلیــل بــد شــدن ســلطان محمــود بــا میمنــدی را
همین نکته دانسته و تأیید میکند که نه تنها تصمیم عزل او را گرفت که حتی
میخواســت او را هال ک کند« :چند روز نقیبان لشــکر میگشتند و هیچ جایی
نشــان فردوســی نیافتند .از این سبب سلطان محمود با حسن میمندی بد شد
3
و در حق او بدی فرمود و در حق او سعی هال ک کرد».
نسائماالســحار نیــز عتاب ســلطان محمود را بــا میمندی بــا کلمات رکیک
احمد حســن را معــزول فرمود و بــه انواع
ِ و مطالبــات عنیــف میدانــد« :خواجــه
مطالبــات عنیــف او را تعــرض رســانیدند و مــال و مکنــت و اســبابش در حوزهٔ
ٔ
قلعــه کالنجــار از قــاع تغلــب دیوانــی و تملــک ســلطانی گرفتنــد و مقیــد بــه
4
هندوستان موقوف و محبوس داشتند».
مقدمۀ چهارم شاهنامه نیز این برخورد شدید سلطان محمود را با میمندی
و دیگــر کســانی کــه در قضیــۀ رنجانــدن فردوســی و تیرهکــردن روابط ســلطان با
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 430
او دســت داشــتند ،یادآور شــده اســت« :ســلطان بر آن طایفه که آن خباثت به
نســبت فردوســی کرده بودند غضب بســیار فرمود و به تخصیص میمندی را به
ٔ
جریــده اموات مخاطبــات عنیــف مخاطــب داشــت ،بلکه نــام آن بدفرجــام بر
1
نگاشت».
مقدمۀ نخســت شاهنامه مینویسد که سلطان پس از این که فردوسی غزنه
را تــرک کــرد و ابیاتی را بر دیوار مســجد جامع غزنه نگاشــت و یــا کاغذپارهای به
ایاز داه بود که به ســلطان برســاند «ســلطان مردان پی او به خراســان فرستاد تا او
ً
را بیارند و عذر خواهند .او را نیافتند .ســلطان پشــیمانی خورد 2».بعدا به همین
ســبب «میمندی و دیگران را بگرفت و در بند کرد و زر بســیار از ایشــان بســتد و
گفــت :شــما مــرا بدنام کردید به غرضی که با فردوســی داشــتید ،الجرم او چیزی
3
گفت که تا جهان باشد نویسند و خوانند».
پــس از غضبگرفتــن ســلطان محمــود بــر میمنــدی و دارودســتهاش که در
قضیــۀ رنجاندن فردوســی دخیــل بودند «جمعــی از مقربان حضــرت که معتقد
فردوســی بودنــد و در ایــن مــدت مجــال ســخن نمــی یافتنــد فرصــت غنیمــت
دانســته عرضــه داشــتند کــه از حســد آن جماعــت ظلمــی عنیــف و مکابرهای
صریح به نســبت فردوســی واقع شــد .و شــک نیســت که ذکر این تا انتهای ایام
باقــی مانــد و بعــد الیوم دشــمنان این حکایت به داســتانها بــاز گویند و حمل
بر بخل و خســت و دنائت همت کنند و ســود شــصتهزار دینار در خزانه _ که
4
چندین هزار تومان باشد _ هرگز تدارک این زیان نتواند کرد».
از قضــا پیشبینــی همیــن جماعت طــرفدار فردوســی در دربار درســت از
.1بایسنغر میرزا« ،دیباچۀ شاهنامۀ بایسنغری (مقدمۀ چهارم شاهنامه)» ،ص .409
« .2دیباچۀ شاهنامۀ ابومنصوری (مقدمۀ نخست شاهنامه)» ،ص .206
.3هامنجا.
.4بایسنغر میرزا« ،دیباچۀ شاهنامۀ بایسنغری (مقدمۀ چهارم شاهنامه)» ،ص .409
www.takbook.com
مهد لصف
یسودرف و دومحم ناطلس ۀنایم 431
.1بایسنغر میرزا« ،دیباچۀ شاهنامۀ بایسنغری (مقدمۀ چهارم شاهنامه)» ،ص .409
.2هامن ،ص .417 ،416
www.takbook.com
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 432
.1بایسنغر میرزا« ،دیباچۀ شاهنامۀ بایسنغری (مقدمۀ چهارم شاهنامه)» ،ص .417
www.takbook.com
قضیۀ هجونامه
چون خاطر سلطان محمود بر فردوسی گران شدهبود «او را صلۀ کتاب شاهنامه
شــصتهزار درم نقــره قــرار دادنــد کــه هــر بیتــی را درمی نقره باشــد .و فردوســی
بهغایــت ایــن انعــام را در نظــر خود حقیر دانســت 1».فردوســی آن صلــه را گرفته
و بــه بــازار مــیرود و به گرمابــه رفته و پــس از برآمدن آن شــصتهزار درم را میان
ُّ
گرمابهبــان و فقاعــی و مســتحقان تقســیم میکنــد و چــون سیاســت محمــود را
میدانســت و میفهمیــد کــه بــه زودی ایــن حرف به گــوش او خواهد رســید ،در
همــان شــب از غزنین به ســمت هــرات میرود .امــا پیش از رفتــن خویش چهار
بیــت بــه عنوان گالیــه 2بر دیوار مســجد غزنین بــر آن موضع که ســلطان محمود
مینشسته است ،مینویسد که دو بیت آن این است:3
خجسته درگه حممود زاویل در یاست
چگونه در یا کو را کرانه پیدا نیست
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 434
شهریار آن هجویه را در بدل صدهزار درم صله از فردوسی گرفته و میشوید ،که
اکنــون چنــد بیتــی از آن در تذکرهها باقی مانده اســت« .دیگــر روز صدهزار درم
فرستاد و گفت :هر بیتی به هزار درم خریدم .آن صد بیت به من ده و با محمود
دل خوش کن .فردوسی آن بیتها فرستاد ،بفرمود تا بشستند .فردوسی نیز سواد
3
بشست و آن هجو مندرس گشت».
.1بایســنغر میرزا« ،دیباچۀ شاهنامۀ بایسنغری (مقدمۀ چهارم شاهنامه)» ،ناگشتهشده در سال
829مهشــیدی ،ص /.400نیــز :علیاکبر دهخدا ،لغتنامــه ،نرمافزار ،ذیل واژۀ خجســته /.نیز:
سیفالدین عقیلی ،آثارالوزرا ،ص /.6نیز :عباس پرویز ،تار�یخ دیالمه و غزنویان ،ص .519
.2نظامی عروضی سمرقندی ،چهار مقاله ،ص /.79نیز :بهاءالدین اکتب ،تار�یخ طبرستان/.24 ،
نیز :امیناحمد رازی ،تذکرۀ هفت اقلیم ،ص .716 ،715
.3نظامــی عروضی ســمرقندی ،چهارمقاله ،ص /.79نیز :امیناحمــد رازی ،تذکرۀ هفت اقلیم،
ص .716
www.takbook.com
مهد لصف
یسودرف و دومحم ناطلس ۀنایم 435
اکنــون بیتهــای بســیاری از هجونامــه در برخی متون ضبط اســت .از این
ابیــات جــز چنــد بیــت آن کــه از هجونامــۀ فردوســی در حافظــۀ جمعــی مانــده
ً
بــوده اســت ،بقیــه نمیتواند از فردوســی باشــد .چــون عروضی صریحــا میگوید
که هم ســپهبد شــهریار آن ابیات را شســت و هم خود فردوســی نســخهای را که
از آن هجونامــه داشــت شســت و ایــن هجونامه مندرس گشــت .پــس هجونامۀ
طوالنــیای که اکنون در دســت اســت میتواند اضافات کســان دیگر باشــد که
پس از فردوسی با کمک برخی از ابیات شاهنامه آن را انکشاف داده اند .چنان
که از سســتی برخی ابیات آن کامًال این ســخن مشــهود اســت« .حدس من این
اســت که ابیات هجونامه بعد از فردوســی از طرف همفکران او یعنی شــیعیان و
شعوبیه و مخالفان محمود ،جعل شده است و به نام او رایج گردیده و شاید در
زمان نظامی عروضی بیش از همین شش بیت بر سر زبانها نبوده و بعد کسان
دیگــر ابیاتــی را جابهجا از خود شــاهنامه گرفته و بــر آن افزودهاند و عدد آن را به
1
صد یعنی همان رقمی که در چهارمقاله ذکر شده رسانیدهاند».
خلیلی در مورد ابیات موجود هجونامه میگوید« :به فرض محال این ابیات
ٔ
عقیده شــخصی و از آن فردوســی و در هجــو ســلطان بــزرگ غزنــه باشــد ،باز هم
ٔ ٔ
نتیجــه عصبانیــت و کدورتــی اســت که شــاعر بــزرگ خراســان در باره ســلطان
2
نسبت به ندادن صله اظهار کرده».
ایــن هجونامــه در چهارمقاله شــش بیت ،در مقدمۀ نخســت شــاهنامه 39
بیــت و در مقدمۀ چهارم شــاهنامه 66بیت اســت .پیداســت که بــه مرور زمان
ابیاتی به سبک شاهنامه به آن اضافه شده است.
با این حال نمیتوان نفس ســرایش هجونامه از ســوی فردوســی را انکار کرد،
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 436
چنــان کــه برخیها مطابق با میل و غرضی که دارند انکار کردن صورت مســئله
را به نفع میبینند 1.حاال چه هدفشــان از این کار نفعرســاندن به فردوسی باشد،
چه به خود و یا کشور کنونی خود .اما این نوع نفع رساندن به فردوسی نه تنها که
دفــاع خوبــی از او نیســت ،بل مصداق بــارز «دفاع نکردن بهتــر از بد دفاع کردن
اســت» .چون تنها دلیلی که با آن میتوان رنجیدن فردوســی از ســلطان محمود
را اثبــات کــرد هجونامه اســت .اگرچــه بیتهایی در شــاهنامه نیــز در این مورد
موجــود اســت ،ولــی در شــاهنامه بیشــتر شــبیه گالیه اســت تا هجــو .همچنان
بیتهای گالیهآمیز شــاهنامه نشــان میدهد که فردوســی هنوز کامًال از سلطان
محمود ناامید نشــده بوده و امید ترمیم مجدد رابطه را داشــته اســت .به همین
دلیل به مدح نصر برادر ســلطان پرداخته و از او چنین خواهشــی کرده اســت.
پس بیتهایی که در شــاهنامه موجود اســت رنجیدن دایمی و قطعی فردوسی
از ســلطان محمود را نشــان نمیدهد .با این حســاب تنها هجونامه میماند که
همۀ اتهامات موجوده نســبت به غزنویان ،با اســتناد و اتکا به آن ابراز میشــود.
پــس اگــر هجونامــهای در کار نباشــد هیــچ دلیلــی نیســت کــه این همــه اتهام و
کینهتوزی را بتوان بر آن استوار کرد.
ٔ
چند بیت از هجونامهای که در مقدمه نخست شاهنامه ثبت شده است:
ایا شاه حممود کشورگشای!
ز کس گر نتریس بترس از خدای
به یس سال بردم در این نامه رنج
که شاهم ببخشد بسی تاج و گنج
مرا از جهان یبنیازی دهد
میان یالن سرفرازی دهد
مهد لصف
یسودرف و دومحم ناطلس ۀنایم 437
« .1دیباچۀ شاهنامۀ ابومنصوری (مقدمۀ نخست شاهنامه)» ،ص .199 _ 197
.2بایسنغر میرزا« ،دیباچۀ شاهنامۀ بایسنغری (مقدمۀ چهارم شاهنامه)» ،ص .405 _ 403
.3نظامی عروضی سمرقندی ،چهار مقاله ،ص .79
« .4دیباچۀ سوم شاهنامه (مقدمۀ اوسط)» ،ص .337
www.takbook.com
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 438
قرار بود فردوسی را مؤاخذه کند بالخره او را به دست میآورد ،اگر شش ماه بعد
نه یک ســال بعد که به این کار موفق میشــد .اما چنان که معلوم است سلطان
محمود به دلیل حرمتی که به فردوســی داشــته اســت از کنار این قضیه که _ در
حقیقت برای او آبروریزی بوده است _ با اغماض میگذرد و آسیبی به فردوسی
نمیرساند.
با آن هم ،هجونامهای که به دلیل نرســیدن صله از پادشــاهی ســروده شــده
عوض صله به پادشاه دیگری فروخته و شسته شده باشد چه ارزشی
ِ باشد و در
میتواند داشته باشد؟
www.takbook.com
فصل یازدهم
وزیران و دبیران افرسیزبان غزنویان
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 442
اصل نباشد او را تربیت کن که به تدریج اصیل شود ،اما به قدر هنر کار فرمای.
1
و تربیت مردمان اصیل کن».
ایــن در حالــی اســت کــه در حکومتهــای خاندانهــای دیگر بر خراســان
و ورارود و عــراق عجــم چنیــن نظاممنــدی و شایستهســاالر یای را در امــور
دولتداری ســراغ نداریم .به عنوان مثال بیهقی ماجرایی را از نارضایتی اهالی
عراق عجم از دیلمیان نقل میکند که مردم آنجا در پاســخ سلطان مســعود ابراز
میکننــد .آنــان ایــن دو خانــواده را با هم مقایســه میکنند .دیلمیان را به ســتم و
بیتوجهــی بــه امنیت و آســایش مردم نکوهــش میکنند و غزنویــان را به عدل و
رحمــت و توجه به امنیت و آســایش و شــادی مردم میســتایند« .پــس اعیان را
گفت :سیرت ما تا این غایت بر چه جمله است؟ شرم مدارید و راست بگویید
و محابــا مکنیــد .گفتنــد زندگانــی خداونــد دراز بــاد .تــا از بــا و ســتم دیلمــان
رستهایم و نام این دولت بزرگ که همیشه باد ،بر ما نشستهاست ،در خواب امن
عز ُ
ذکره ســایۀ رحمت و غنودهایم و شــب و روز دســت به دعا برداشــته که ایزد ّ
ُ
عدل خداوند را از ما دور نکند ،چه اکنون خوش میخوریم و خوش میخسبیم
و بر جان و مال و حرم و ضیاع و امال ک ایمنیم که به روزگار دیلمان نبودیم».
2
خاندانهــای تــرک که پــس از غزنویان روی کار آمدند نیــز هیچ کدام اصلی
بــه نــام شایستهســاالری در عــزل و نصبهــای دولتــی را در فرمانروایــی خویش
نداشــتند کــه بــه آن پابند باشــند .به همیــن دلیل از مــردم عام تــا اهالی فضل و
دانش تا خود وزیر در زمان آنان از بیداد مینالیدند.
خاندان ترک سلجوقی که پس از غزنویان روی کار آمدند ،دولت را بر اساس
همان اصل قبیلوی صحرانوردی بومیشان اداره میکردند و قانونی که بر اساس
مهدزای لصف
ایونزغ نابزیسراف ناریبد و ناریزو 443
آن انسانهای شایسته و کاردان بدون در نظرداشت تعلقات قومی و قبیلوی به
ســمتهای دولتی گماشــته شوند ،وجود نداشــت .تا جایی که این نکته حتی
ســروصدای خواجه نظامالملک وزیر نامدار ســلجوقیان را بلند کرده و شکایت
ســر میدهــد« :امروز مردم هســت که بیهیــچ کفایتی که در او هســت ده عمل
دارد و اگر شــغلی دیگر پدیدار آید هم بر خویشــتن زند و اگر ســیمش بذل باید
ٔ
اندیشه آن نکنند که این مرد اهل این شغل هست کرد ،بذل کند و بدو دهند و
یا نه ،کفایتی دارد یا نه ،و چندین شــغل که در خویشــتن پذیرفته اســت به ســر
تواند برد یا نه؟ و باز مردان کافی و شایسته و َجلد و معتمد و کارها کرده محروم
1
گذاشتهاند و در خانهها معطل نشستهاند».
در ســطرهای بعــدی خواجه نظامالملک غزنویان را بــه صفاتی که ما در باال
یــاد کردیــم ســتوده و ســلجوقیان را به تــرک بــودن و ندانمکاری نکوهــش میکند:
«امــروز ایــن تمییز برخاســته اســت ...اگر جهودی بــه عمل آید و بــه کدخدایی
ترکان آید ،ترکان را میشــاید ...غفلت بر ایشــان مستولی گشته است .نه بر دین
حمیتشــان هســت و نه بر مال شــفقت و نــه بر رعایا رحمــت .دولت به کمال
رســیده اســت و بنده از چشم بد میترســد ،نمیداند که این کار به کجا خواهد
2
رسید».
چنان که در این دو فقره مرور کردیم ،اوضاع دولتداری در زمان سلجوقیان
بســیار به هم ریخته و ناکارآمد بوده اســت .چنان که میان دانشــمند و بیسواد
فرقــی قایــل نبودهانــد .افــراد بــه دالیــل قرابت و یــا دادن پول به شــغلی گماشــته
میشــدهاند .حتــی یــک تــن میتوانستهاســت به میــزان نزدیکیای که با هســتۀ
قدرت داشته است و یا پول بیشتری که پرداخت کرده بوده است چندین شغل
دولتــی را در قبضــۀ خویــش بگیرد .تــا جایی که حتی مســند وزارت را نیز با پول
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 444
میخریدهانــد .بــه عنوان نمونه میتوان از ماجرای خریدهشــدن َبســت وزارت از
سوی نظامالدین تغاربیک محمد بن سلیمان کاشغری در زمان سلطان سنجر
ســلجوقی یــاد کــرد« .او از طایفــه و متمــوالن دیار تــرک بود و به زعارت شــرارت و
ُ
سوء خلق و فرط معروف» 1بود.
تغاربیــک در آغاز متصدی وزارت یکی از خانان ترکســتان (آل افراســیاب)
بود .پس از مدتی خان ترک به او بدبین شــد و مال زیادی از او مصادره کرد و او
را با هتک حرمت از سمت وزارت بیرون انداخت .تغاربیک از آنجا به پایتخت
ســلطان ســنجر (مــرو ) آمده و با بــذل مال و هدایای بســیار به درگاه ســنجر راه
مییابــد .پــس از آن عــزم حج کرده به ســمت حجاز راهی میشــود و در کنار آن
مالی را برای تجارت با خود به آن سو میبرد .از این سفر سود بسیاری حاصلش
میشود و از سفر حج با ثروت زیاد و آوازۀ بلند به مرو برمیگردد .او پس از مدتی
از ســوی ســنجر بــه والیــتداری بلخ منصــوب میشــود .او «قوانین ناپســندیده
و رســوم ذمیمــه و معامــات قبیحــه و اجعــال عنیفه ابــاغ کرد و به رشــوت وافر
ً
جانب اعیان حضرت و أعوان دولت ،خصوصا از آن عمادالدین امیر قماج که
قرم مقدم مملکت و نائب ارشــد ســلطنت بود معمور گردانید» 2.تغاربیک چون
ســمت یادشــده را خریــده بــود ،بنابر این باکی از شــکایت مردم و عزل شــدن از
ایــن مقام از ســوی دولت نداشــت .کار او در بلخ باال گرفــت و از ناحیۀ مالیات
ســنگینی که بر مردم آن شــهر وضع کرده بود ثروت عظیمی به هم زد .بنابراین از
والیتداری خســته شــده و در صدد آن برآمد تا وزارت ســلطان ســنجر را بخرد.
«و وزارت ســلطان ســنجر را به هزار هزار دینار نیشابوری بخرید و در محرم سنه
عشــر و خمسمائــه بــه اجتبــاب خلعــت وزارت ،مخصــوص شــد و بــه آییــن و
.1ناصرالدین منشی کرامنی ،نسائماالسحار من لطائماالخبار (در تار�یخ وزرا) ،ص .61
.2هامنجا.
www.takbook.com
مهدزای لصف
ایونزغ نابزیسراف ناریبد و ناریزو 445
ابوالفتح ُبستی
ُ
صدراالفاضــل و الک ّتــاب ابوالفتــح ُبســتی ،شــاعر و دبیــر نامــدار فارســیزبان،
نخســتین وزیر دربار غزنویان اســت که در زمان امیر ســبکتگین به این ســمت
گماشــته میشــود .او «وزیر و مشیر و صاحبتدبیر ســبکتگین بوده است 2».یا
به عبارت دیگر «فاما تعلق بخدمته اعتمد علیه فی أموره ،و أسر إلیه بأحواله».
3
.1ناصرالدین منشی کرامنی ،نسائماالسحار من لطائماالخبار (در تار�یخ وزرا) ،ص .61
.2سیفالدین عقیلی ،آثارالوزرا ،ص .148
ّ ٔ ُ ٔ َ
بناء الزامن ،ج ،5ص .176 ِ ا نباءوا االعیان .3ابیالعباس ابن خلاکنَ ،وفیات
.4خلیلاهلل خلیلی ،سلطنت غزنویان ،ص .252
.5سدیدالدین محمد عوفی ،لبابااللباب ،ج ،1ص .64
www.takbook.com
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 446
طریقة لطیفه ،و قد کان یعجبنی من شعره العجیب الصنعت البدیع الصیغت
قولــه 1».همچنــان از تســلط او بر شــعر پارســی و تازی و دانشهــای دیگر چنین
ٔ ٔ ٔ
میگویــد« :فزاد العین علی اال ثــر ،واالختبار علی الخبر .و رایته یغرف فی االدب
ٔ
مــن البحــر ،و کانمــا یوحــی الیــه فــی النظــم و النثــر ،مع ضربــه فی ســائر العلوم
ٔ ٔ ٔ
بالســهم الفائــز ،و اخــذه منهــا بالحفظ الوافــر ،و جمعته و ایــای لحمت االدب،
ٔ
2
التی هی اقوی من قربت النسب».
محمــد فضائلــی مترجم کتاب غــرر اخبار ملــوک الفرس و ســیرهم اثر دیگر
ثعالبــی ،در مقدمــۀ آن ،ایــن متن و باقی ســطرهایی را که ثعالبی در باب ششــم
یتمةالدهــر دربــارۀ ابوالفتح بســتی نگاشــته اســت ،چنین برگردان کرده اســت:
«ابوالفتــح علــی بن محمــد الکاتب ُ
البســتی ،از خداوند بقای او را میخواســتم
تــا دیــدارش نصیبم گــردد که آرزومند بودم نزدیک او باشــم آن چنان که بهشــت
را آرزو کنند ،هرچند آن را ندیده باشــند .تا این که به حک قضا و قدر به آرزوی
خــود رســیدم .ابوالفتــح بســتی بــر نیشــابور چــون مــاه پرتــو افکنــد و چشــمها را
روشــن ســاخت .او را دیــدم کــه دریــای ادب بــود .گویی نظــم و نثر بــر او وحی و
الهــام میشــد و ایــن همه همراه بود با علوم بســیار که از آن ســهمی بیشــمار با
خــود داشــت و بهرۀ فــراوان از آن میگرفت .پیوند ادب و هنر مــا را با هم نزدیک
ساخت که از خویشاوندی و نسب نیرومندتر است ...چون در نزد او بودم گویی
از نعیــم بهشــت برخــوردار بــودم و از میوههــای بیهمتــای درخت پربــار هنرش
برمیچیــدم و از نکتهپرداز یهــای او بهرهمند میگشــتم .و چون از نیشــابور دور
میشــد نامههای خود را از من دریغ نمیداشــت و هرگز از نشــانههای مهرش و
مهدزای لصف
ایونزغ نابزیسراف ناریبد و ناریزو 447
ابوالفتح ُبســتی در آغاز دبیر بایتوز حاکم ُبســت بوده اســت 2.پس از این که
میانــۀ سیاســی امیر ســبکتگین و حاکم ُبســت بــه هم میخــورد و کار به جنگ
میکشــد ،بایتوز شکســت میخــورد و به کرمان فرار میکنــد و ابوالفتح دبیر وی
در شــهر ُبســت متــواری میشــود .ایــن اتفــاق در ســال نخســت پادشــاهی امیر
سبکتگین است .چون امیر سبکتیگین را از دانش و کاردانی و کفایت او آ گاه
کردنــد ،دســتور به احضار او داد .مأموران ســبکتگین ،ابوالفتــح را مییابند و به
خدمــت او میآورنــد .تار یــخ دیالمــه و غزنویان از افتــادن ابوالفتح بــه دربار امیر
ســبکتگین بــه عنــوان غنیمت بــزرگ یاد میکند« :یکــی از غنایــم و فواید بزرگی
که در ســفر ُبســت نصیب امیر سبکتگین شــد وجود گرانبهای ابوالفتح ُبستی
3
دبیر و منشــی معروف اســت که شــغل کتابت و ترســل را پیش بایتوز داشت».
ً
ظاهــرا ایــن جملــه نقل به مضمون جملۀ زیر اســت« :و کان مــن جملة فتوحاته
ناحیة ُبست ،و کان من جملة ما استفاده من صفایاها أبوالفتح علی بن محمد
البســتی الشــاعر المقدم ذکره ،فإنه کان کاتبا لملک الناحیة المذکورة ،و اســمه
.1عبدالملک ثعالبی نیشــابوری ،غرر اخبار ملوک الفرس و ســیرهم (تار�یخ ثعالبی) ،به مقدمه و
برگردان محمد فضائلی[ ،بیجا] ،نقره ،1368 ،ص سی.
.2از آنجــا که بایتوز حکومت ُبســت را با کودتا از نزد طغان گرفته بوده اســت ،دایم بر ســر این
مســئله کشمکشهایی میان این دو تن بوده است ،تا این که در نهایت طغان شکست خورده و
به امیر سبکتگین پناه میآورد و به او میگوید که اگر مرا در بازگیری والیتم یاری کنی تامم خزینه
و نفایس موجودۀ والیت خود را به تو ارزانی میدارم .امیر ســبکتگین با او بر ســر مبلغی که پس
از پایان اکر باید ســاالنه به غزنه بپردازد به توافق میرســند« .چون طغان بر ملک از دست ٔ
رفته
خویش تســلط یافت ،در ایفای وعده نســبت به امیرسبکتگین راه سســتی و مامطله پیمود و در
تهیه خراج تساهل و تغافل ورزید ».عباس پرویز ،تار�یخ دیالمه و غزنویان ،ص .۱۵۶بنابراین امیرٔ
سبکتگین در صدد گوشاملی او برآمد و بست را از او خالص کرد و در تصرف خویش آورد.
.3عباس پرویز ،تار�یخ دیالمه و غزنویان ،ص .157
www.takbook.com
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 448
1
بابی نور [در پاورقی بایتوز ذکر شده است]»
چــون ابوالفتــح به خدمت امیر ســبکتگین رســید ،امیر او را عــزت و احترام
ًٔ
زیــاد روا داشــت ،زیــرا «اذ کان محتاجــا الــی مثله فی آلتــه و کفایتــه ،و معرفته و
هدایتــه ،وحنکتــه و درایتــه 2».و از او خواســت که آن گونه کــه در خدمت بایتوز
بوده است ،آن شغل را در دربار غزنه به عهده گیرد .اما ابوالفتح دلیل میآورد که
ٔ
مجادله میان طرفین پاک نشــده اکنون امیر با بایتوز بر ســر جنگ اســت و هنوز
و کار یکســره نگشــته اســت ،بنابرایــن اگر اکنــون من به این شــغل در خدمت
امیر بنشینم ،حرف و حدیثهای زیادی باال خواهد شد و حاسدان و بدگویان
مرا به همدســتی با بایتوز و جاسوســی و خیانت متهم خواهند کرد .پس بهتر آن
اســت که تا زمان یکســره شــدن کار بایتوز او را به شــهر دیگری بفرســتند که از
قضیه دور باشــد و پس از پاک شــدن این مجادله و قرار گرفتن مملکت بر امیر
ســبکتگین ،او را بخواهند که بی هیچ تشویشــی به این مهم اقدام کند« .امیر را
این سخن به غایت موافق آمد .اشارت فرمود که تو را به ناحیت رخج باید رفت
و منتظر مثال ما بود 3».ثعالی به نقل از عبدالجبار عتبی از زبان ابوالفتح آورده
ٔ
4
است که «و اشار علی بناحیت الرخج»
ابوالفتــح مطابــق فرمان امیر به رخج (حوالی قندهار کنونی) میرود و مدتی
را آنجــا بــه ســر میبــرد تــا این کــه فرمان موشــح بــه توقیــع امیــر ســبکتگین به او
میرسد و ابوالفتح مطابق این فرمان به غزنه میرود و به سمت وزارت و دبیری
امیر سبکتگین قیام میکند .این منصب تا آخرین روز حیات امیر سبکتگین
ّ ٔ ُ ٔ َ
.1ابیالعباس ابن خلاکنَ ،وفیات االعیان وانباء ا ِ
بناء الزامن ،ج ،5ص .176 ،175
.2عبدالملک الثعالبی النیسابوری ،یتیمةالدهر فی محاسن اهلالعصر ،ج ،4ص .346
.3سیفالدین عقیلی ،آثارالوزرا ،ص .148
.4عبدالملک الثعالبی النیسابوری ،یتیمةالدهر فی محاسن اهلالعصر ،ج ،4ص .346
www.takbook.com
مهدزای لصف
ایونزغ نابزیسراف ناریبد و ناریزو 449
1
به او مفوض بود.
در آغاز سلطنت سلطان محمود ریاست دیوان رسائل به او سپرده میشود.
فتحنامههای ســالهای نخســت ســلطان محمود همه به انشای او بوده است.
همچنان «پندی که امیر سبکتگین به پسر خود سلطان محمود نوشته است به
خط اوســت و به غایت فایدهمند اســت 2».او تا سال 400مهشیدی در خدمت
ً
ســلطان محمود بود و ســمت دیوان رســالت را به عهده داشــت 3.ظاهرا در این
ســال از ســمتش عــزل شــده و بــه ورارود فرســتاده میشــود و ســرانجام «فانتقــل
ٔ
بهــا ٕالــی جــوار ربه فی ســنه اربعمائه من الهجــرت النبویه علــی صاحبها افضل
4
الصالت والسالم».
.1ســیفالدین عقیلی ،آثارالوزرا ،ص /.148نیز :عبدالملک الثعالبی النیسابوری ،یتیمةالدهر فی
محاسن اهلالعصر ،ج ،4ص .377
.3خلیلاهلل خلیلی ،سلطنت غزنویان ،ص .252 .2سیفالدین عقیلی ،آثارالوزرا ،ص .149
.4عبدالملک الثعالبی النیسابوری ،یتیمةالدهر فی محاسن اهلالعصر ،ج ،4ص .347
.5سدیدالدین محمد عوفی ،لبابااللباب ،ج ،1ص .65 ،64
www.takbook.com
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 450
ابوالعباس اسفراینی
خواجــه ابوالعبــاس فضــل بــن احمــد اســفراینی در آغــاز از دبیــران عمیدالدوله
فایــق بــود 3.چــون خیانــت فایق و ابوعلی ســیمجور چندیــن بار به دربــار بخارا
مهدزای لصف
ایونزغ نابزیسراف ناریبد و ناریزو 451
ثابت شــد .امیر نوح بن منصور سامانی به همدستی امیر سبکتگین و فرزندش
محمود آنان را برانداخته و به سزای اعمالشان رسانیدند.
اســفراینی «پس از آن صاحب برید ســامانیان در مرو گردید» 1پس از آن امیر
سبکتگین او را از امیر نوح سامانی برای تدبیر امور فرزندش محمود درخواست
کــرد 2و دربــار بخــارا بــا این خواســته موافقت کــرده ،اســفراینی را به دربــار غزنین
3
فرستاد« .و سبکتکین رقم اعتماد بر صفحۀ حال او کشید».
پــس از درگذشــت امیــر ســبکتگین و به تخت نشســتن محمود ،اســفراینی
نخســتین کســی اســت که به سمت وزارت ســلطان محمود گماشــته میشود و
4
«ده سال آن منصب را تصدی نمود».
اســفراینی وزیــری فرهنگدوســت و پارســیگرا بــود .او از همان آغــاز وزارت
خویش دســتور داد که تمام نامهها و مکاتبات داخلی و بیرونی دربار بالاســتثنا
به فارســی باشــد ،حتی مکاتباتی که با خانان ترکستان و خالفت بغداد صورت
6
میگیرد 5.او «در ضبط امور و اقامت مراسم رونق دیوان دستی تمام داشت».
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 452
ّ ً
متغیر کردن ســلطان محمــود بر او ،میمنــدی و عواملش در دربار ظاهــرا در
دخیل بودهاند ،چنان که در عزل خود میمندی ،حســنک و عوامل دربار یاش
دخیل بودند.
.1ناصرالدین منشی کرامنی ،نسائماالسحار من لطائماالخبار (در تار�یخ وزرا) ،ص .40
.2فرخی سیستانی ،دیوان حکیم فرخی سیستانی ،ص .315
.3ناصرالدین منشی کرامنی ،نسائماالسحار من لطائماالخبار (در تار�یخ وزرا) ،ص .40
.4هامن ،ص /.40 ،39نیز :ســیفالدین عقیلی ،آثارالــوزرا ،ص /.150نیز :غیاثالدین خوندمیر،
دستورالوزرا ،ص /.137نیز :غیاثالدین خواندمیر ،حبیبالسیر ،ج .386 ،2
.5محمد شباناکرهای ،مجمعاالنساب ،ص .52 ،51
.6سیفالدین عقیلی ،آثارالوزرا ،ص .151
www.takbook.com
مهدزای لصف
ایونزغ نابزیسراف ناریبد و ناریزو 453
.1میمند روســتایی اســت از روستاهای ُبســت قدیم یا لشــکراگه کنونی که خاندان میمندی از
البلدان در شــرح موقعیت میمند ناگشــته اســت« :رستاق بفارس و آنجا برخاســتهاند .معجم ُ
ً
بنواحی غزنه ایضا میمند؛ و الی هذه ینســب المیمندی وزیر السلطان محمود بن سبکتگین».
ابیعبداهلل یاقوت بن عبداهلل الحموی الرومی البغدادی ،مجمعالبلدان ،ج ،5ص .245میمند
امروزه به شــکل «میوند» تلفظ میشــود و در پهنۀ هامن ُبســت قدیم یعنی در سر راه قندهار
و گرشــک واقع اســت .خلیلی نیــز میوند امروزی را دیگردیســی هامن میمنــد کهن میداند و
جغرافیــای آن را چنان که گفتیم تأیید میکند .خلیلاهلل خلیلی ،ســلطنت غزنویان ،ص .۲۵۵
میمند یا میوند در تار�یخ معاصر از زامن تجاوزهای انگلیس بر خراســان بر ســر زبانها افتاده
اســت ،از آن جا که یک رویارویی مهم میان انگلیس و مردم خراسان در سال ۱۲۵۹ش در این
منطقه رخ داده اســت .فرخی در قصیدهای که ســفر خویش از زرنج به ُبســت را شرح میدهد،
خاطرنشــان میکند که ایــن راه را با کشــتی از روی آب هیرمند رفته اســت و زامنی که نزدیکی
ُبســت میرســد و وزیدن باد میمند او را نوازش میدهد به یاد خواجه میمندی افتاده و او را در
چند بیتی مدح میکند:
باد میمند آمد و ناگه به رویم بر وزید
خال و زلف از بوی او همشکل شد با مشک و بان
چون مرا دید ایستاده بر کنار رودبار
دل نامهربانمعنی سنگین ِ
گفت ای بی ِ
خواجه آن خوبی که در میمند با تو کرد باز
چون نباشی بر سنایش این زامن همداستان
گفتم :ای باد! اینک آنجا رفت خواهم پیش او
تو مرا از شاعران ناشاکر فضلش مدان
باد و من هر دو سوی میمند بنهادیم روی
آفرین و یادکرد خواجه هر یک بر زبان
آفرین خواجه منصور حسن فخر زمین
آفریــن خواجه منصور حســن فخــر زامن /فرخی سیســتانی ،دیــوان حکیم فرخی سیســتانی،
ص .335
www.takbook.com
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 454
ُبســت بــود 1.بــه اثر خیانتی کــه از او در اموال دولتی ظاهر شــد و این خیانت در
رفتار او روز به روز بیشتر به مشاهده میرسید ،امیر سبکتگین او را برای عبرت
دیگــران بر درخت صلب کرد و پســرش احمد میمنــدی را که رضیع و همدرس
2
سلطان محمود بود برکشید و او را گرامی داشت.
ابونصــر مشــکان خطــاب به امیر ســارغ که پــس از عزل میمنــدی ٔ
موظف به
حبــس و بازجویــی از او شــده بود ،میگویــد« :بدان و آ گاه بــاش! که [میمندی]
مردیســت محتشــم و خداونــد [ســلطان محمود] او را همیشــه بر خــود مبارک
3
داشته است و در دبیرستان با هم بودهاند و صحبت دراز دارد».
احمــد میمنــدی در آغــاز ســلطنت ســلطان محمــود بــه ســبب دانــش و
کاردانیای که داشت به ریاست دیوان انشا و رسالت مقرر شد .او به اثر لیاقت
ً
و کفایتــی کــه از خــود نشــان داد بــه منصب مســتوفی اعتالی درجــه داد و بعدا
دیــوان عــرض نیز ضمیمۀ کار او شــد .مدتی بعد کــه از عهدۀ این امور به خوبی
برآمد شغل عمل بالد خراسان به او واگذار شد 4.و «رعایای خراسان بر اخالص
5
و هواداری او منطبق شدند و زفان را به ثنا و شکرش منطلق گردانیدند».
میمندی پس از عزل فضل بن احمد اســفراینی به جای او به مســند وزارت
سلطان محمود نشست 6.او «به سجاحت شیم و رجاحت کرم و فصاحت قلم
و علــو همــم و احتقــار دینــار و درم بــر وزرا و کبــرای عالم فائق آمــد و در حلیت
.1ناصرالدین منشی کرامنی ،نسائماالسحار من لطائماالخبار (در تار�یخ وزرا) ،ص .40
.2هــان ،ص /.41نیــز :غیاثالدیــن خواندمیــر ،حبیبالســیر ،ج /.386 ،2نیــز :غیاثالدین
خوندمیر ،دستورالوزرا ،ص .139
.3سیفالدین عقیلی ،آثارالوزرا ،ص .174
.4هــان ،ص /.153 ،152نیز :ناصرالدین منشــی کرامنی ،نسائماالســحار من لطائماالخبار (در
تار�یخ وزرا) ،ص .41
.5ناصرالدین منشی کرامنی ،نسائماالسحار من لطائماالخبار (در تار�یخ وزرا) ،ص .41
.6سیفالدین عقیلی ،آثارالوزرا ،ص .152
www.takbook.com
مهدزای لصف
ایونزغ نابزیسراف ناریبد و ناریزو 455
ّ
مــکارم و فضائــل و معالــی بــر معاشــر اکارم و افاضــل و اعالــی مجلی و ســابق،
خورشید جهان افروز را در ازاء شعاع رأی عالم آرایش به مثابة ذرة ثائره میدیدند
و دنیا را به حذافیرها در جنب همت آسمان رفعتش نقطه موهوم از نقطه دایره
تصــور میکردند ،ســدۀ رفیعش میقات اهل فضل و مجمــع ارباب ادب و علم،
شــعرای مفلــق و ادبــای متقن بضاعت هنر خــود نظم و نثر به روز بــازار دولتش
میآوردنــد و بــه اغــای اثمــان میفروختند ،مشــرب انصاف به حســن ســیرتش
صفا پذیرفت و نهال عدل به یمن بصیرتش نماگرفت».
1
ً
ظاهــرا این دســتور میمندی (گرداندن دیوان از فارســی بــه عربی) صرف در
حــد دســتور باقی میمانــد و هیچگاه عملی نمیشــود و اگر هم عملی میشــود
بــرای چنــد صباحــی بیــش نیســت ،چــون در زمــان وزارت میمنــدی ،ابونصــر
مشــکان رئیس دیوان رســالت است .ابونصر مشکان و بیهقی و بقیه شاگردان و
دبیرانش سرســخت فارســیگرا بودند و ٔ
همه مکاتبات به جز مکاتبه با خلیفه را
به فارســی مینوشــتند ،چنان که تاریخ بیهقی گواه این مطلب اســت و بارها از
فارسینگاری در دربار غزنویان سخن رانده است و متن فارسی برخی از نامهها
.1ناصرالدین منشی کرامنی ،نسائماالسحار من لطائماالخبار (در تار�یخ وزرا) ،ص .41
.2سیفالدین عقیلی ،آثارالوزرا ،ص .175
.3ناصرالدین منشــی کرامنی ،نسائماالســحار من لطائماالخبار (در تار�یــخ وزرا) ،ص /.42نیز:
سیفالدین عقیلی ،آثارالوزرا ،ص .153
www.takbook.com
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 456
را نیــز ضبط کرده اســت .خود میمندی نیز نامههــای میان درباری خویش را به
فارســی مینگاشــته اســت .به عنــوان نمونه نامهای کــه به ابونصر مشــکان برای
رو یانداختن به سلطان جهت تبرئه شدن خویش نوشته است به فارسی است
1
و متن این نامه در متون آمده است.
خواجــه میمنــدی در نثر و نظم پارســی و تازی از ســرآمدان روزگار خود بود.
«فصاحــت و بالغــت او بســیار اســت 2».چنــان کــه «توقیعــات فصاحــت کردار
و رســاالت بالغــت آثــار و مکتوبــات براعــت شــعار آن خواجــه نامدار و دســتور
بلندمقــدار در اقطــار امصــار و بــاد و دیــار چون لطائــف امثال و اشــعار طیار و
3
سیار شد».
لبابااللبــاب در مــورد فصاحــت و بالغــت او در نظــم و نثر پارســی و تازی
نگاشــته اســت« :به فصاحت قلم و ســماحت شــیم از اقران و اکفا درگذشته...
در فضــل بــه مثابتــی کــه صاحب ّ
عبــاد را با او امــکان عناد نمــودی و صابی در
خدمت او صبی نمودی ...او را به پارســی و تازی ابیات اســت و ابیات تازی او
4
در یتیمةالدهر مسطور است».
5
خواجــه میمنــدی 19ســال ســمت وزارت ســلطان محمــود را داشــت.
دســتورالوزرا این مدت را ۱۸ســال ذکر میکند 6.ولی از ســال 397مهشیدی که
او به جای اســفراینی به وزارت نشســت تا زمان عزل او در ســال 416مهشــیدی
احمد حســن را بعد از نوزده ســاله تمکن در
ِ درســت 19ســال میشــود« .خواجه
صدر وزارت دشــمنان قوی خاســتند و آغاریدند .عثرات او را راســت و دروغ به
مهدزای لصف
ایونزغ نابزیسراف ناریبد و ناریزو 457
.1ناصرالدین منشی کرامنی ،نسائماالسحار من لطائماالخبار (در تار�یخ وزرا) ،ص .42
.3سیفالدین عقیلی ،آثارالوزرا ،ص .156 .2هامنجا.
.4هامن ،ص .153
www.takbook.com
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 458
مهدزای لصف
ایونزغ نابزیسراف ناریبد و ناریزو 459
ایــن کــه در اواخر ســال 416و اوایل ســال 417مهشــیدی دلش بر حســنک قرار
میگیرد و خلعت وزارت را به دوش او میاندازد.
نام پدر حســنک در منابع به دو شــکل ذکر شــده است ،در نسائماالسحار و
دستورالوزرا «محمد بن عباس» 1و در آثارالوزرا «احمد بن عباس» 2ضبط است.
او از قبیلهای معروف به آل میکال از خاندانهای نامدار و مورد احترام نیشابور
بوده اســت .حســنک از کودکی به خدمت ســلطان پیوســته و زیر نظر ســلطان
محمــود پرورش یافته اســت .ســلطان محمــود در مورد وی میگویــد« :وی را من
3
پروردهام و با فرزندان و برادران من برابر است».
از روی محبت «ســلطان او را حسنک خواندی و بدین اسم تا وزارت یافت
4
و معزول و مقتول شد مدعو و مشهور آمد».
حســنک پیــش از ایــن کــه بــه وزارت برســد مــال بســیار اندوخــت و والیــت
نیشــابور را از چنــگ میمنــدی بیــرون کــرد و نــواب و قائممقــام خــود را بــه آنجــا
فرســتاد و به ســبب کاردانــی و مدیریت خوبی کــه از خود نشــان داد مورد توجه
ســلطان قــرار گرفــت 5.او همچنــان پیــش از وزارت خــود عازم حج شــد و در راه
برگشــت بــه مصــر رفــت و بــا خلیفــۀ فاطمی مصــر مالقــات کــرد و از او خلعت
ً
یافت .ظاهرا این مالقات به دســتور شــخصی سلطان محمود به منظور زیرفشار
قرار دادن خلفای عباسی صورت میگیرد ،وگرنه با سیاستی که سلطان محمود
.1ناصرالدیــن منشــی کرامنی ،نسائماالســحار مــن لطائماالخبــار (در تار�یــخ وزرا) ،ص /.43
غیاثالدین خوندمیر ،دستورالوزرا ،ص .141
.2سیفالدین عقیلی ،آثارالوزرا ،ص .186
.3ابوالفضل بیهقی ،تار�یخ بیهقی (تار�یخ مسعودی) ،ص .203 ،202
.4ناصرالدین منشــی کرامنی ،نسائماالســحار مــن لطائماالخبار (در تار�یــخ وزرا) ،ص /.42نیز:
سیفالدین عقیلی ،آثارالوزرا ،ص /.187 ،186نیز :غیاثالدین خوندمیر ،دستورالوزرا ،ص .141
.5ناصرالدین منشی کرامنی ،نسائماالسحار من لطائماالخبار (در تار�یخ وزرا) ،ص .42
www.takbook.com
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 460
ّ
دســتورالوزرا حســنک را بــه حــاوت گفتــار و لطافــت کردار و حــدت طبع و
جودت ذهن میســتاید 2.ســلطان محمود نیز زمانی که برای انتخاب جانشــین
میمندی رایزنی داشــت حســنک را به صفات زیر میســتاید« :حســنک به علو
3
نســب و کمــال حســب و وقــوف بــر دقایــق امــور کفایت بــر همه فایق اســت».
ســلطان محمــود پــس از رایزنــی بــا درباریــان و برشــمردن اشــخاصی چنــد کــه
شایستۀ مسند وزارت بودند ،سرانجام دلش بر حسنک قرار میگیرد «و حسنک
را پســندیده داشــت 4».درباریان نیز «بهاتفاق گفتند از وی شــایانتر و مستعدتر
وزارت را کســی نیســت و ســلطان را موافــق آمــد و ســه دیگر روز خلعــت وزارت
پوشــیده به مهمات دیوان و ممالک اشــتغال نمود 5».سلطان محمود ،حسنک
را بر این شغل چنان گرامی داشت که تا کنون کسی را نداشته بود« .او را خلعتی
پوشــانید کــه در هیچ روزگار به هیچ وزیر نپوشــانیده بودنــد و وزارت بدو ارزانی
6
داشت».
حســنک تــا پایــان عمــر ســلطان محمــود بــر این ســمت برقــرار بــود و پس از
.1ناصرالدین منشی کرامنی ،نسائماالسحار من لطائماالخبار (در تار�یخ وزرا) ،ص .43
.2غیاثالدین خوندمیر ،دستورالوزرا ،ص .3 .141هامن ،ص .142
.4ناصرالدین منشی کرامنی ،نسائماالسحار من لطائماالخبار (در تار�یخ وزرا) ،ص .43
.6سیفالدین عقیلی ،آثارالوزرا ،ص .191 .5هامن ،ص .44
www.takbook.com
مهدزای لصف
ایونزغ نابزیسراف ناریبد و ناریزو 461
درگذشــت ســلطان محمود نیز بنــا بر وصیت او جانب فرزنــد کهترش محمد را
گرفت و او را از گوزگانان (جوزجان) خواســته و به همدســتی خواجه علی قریب
حاجب بزرگ دربار و بقیه درباریان به تخت پادشــاهی نشــاند .محمد نیز او را
در وزارت برقرار گذاشــت .حسنک «در هواداری سلطان محمد جانب سلطان
مسعود را که در این وقت در عراق بود فرو گذاشت ،چنانچه برمال روزی بر زبان
1
راند که "هرگاه مسعود پادشاه شود حسنک را بر دار باید کرد"».
چون ســلطان مســعود بر محمد غالب شــد و تاج و تخت را تصاحب کرد،
به موجب این کینه که از حســنک در دل داشــت ،او را به بهانۀ قرمطیشــدن و
ستاندن خلعت مصریان در بلخ به دار کشید 2.و میمندی را که از زمان عزلش
تــا کنــون در قلعــۀ کالنجــر هندوســتان زندانــی بــود از زندان رهــا کــرده و وزارت
خویش را به او مفوض داشت.
خواجــه میمنــدی پــس از آن نــوزده ســال وزارت در زمــان ســلطان محمــود،
دو و نیم سال دیگر در زمان سلطان مسعود نیز وزارت کرد تا این که رخ به عالم
3
خاک کشید.
احمد بن عبدالصمد
ســلطان مســعود ،پــس از درگذشــت خواجــه میمنــدی ،خواجــه احمــد بــن
عبدالصمد را از خوارزم میطلبد و بر مســند وزارت مینشــاند 4.خواجه ابونصر
.1ســیفالدین عقیلــی ،آثارالوزرا ،ص /.192نیز :ناصرالدین منشــی کرامنی ،نسائماالســحار من
لطائماالخبار (در تار�یخ وزرا) ،ص /.44نیز :غیاثالدین خوندمیر ،دستورالوزرا ،ص .143
.2ناصرالدین منشــی کرامنی ،نسائماالســحار مــن لطائماالخبار (در تار�یــخ وزرا) ،ص /.44نیز:
سیفالدین عقیلی ،آثارالوزرا ،ص .192
.3ناصرالدین منشی کرامنی ،نسائماالسحار من لطائماالخبار (در تار�یخ وزرا) ،ص .44
.4ســیفالدین عقیلی ،آثارالوزرا ،ص /.193نیز :ناصرالدین منشــی کرامنی ،نسائماالســحار من
لطائماالخبار (در تار�یخ وزرا) ،ص .45
www.takbook.com
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 462
.1ناصرالدین منشی کرامنی ،نسائماالسحار من لطائماالخبار (در تار�یخ وزرا) ،ص .43
.2سیفالدین عقیلی ،آثارالوزرا ،ص .193
.3ناصرالدین منشی کرامنی ،نسائماالسحار من لطائماالخبار (در تار�یخ وزرا) ،ص .45
.4ســیفالدین عقیلی ،آثارالوزرا ،ص /.193نیز :ناصرالدین منشــی کرامنی ،نسائماالســحار من
لطائماالخبار (در تار�یخ وزرا) ،ص .45
.5ناصرالدین منشــی کرامنی ،نسائماالســحار من لطائماالخبار (در تار�یــخ وزرا) ،ص /.45نیز:
سیفالدین عقیلی ،آثارالوزرا ،ص /.193نیز :غیاثالدین خوندمیر ،دستورالوزرا ،ص .144
.6ســیفالدین عقیلی ،آثارالوزرا ،ص /.193نیز :ناصرالدین منشــی کرامنی ،نسائماالســحار من
لطائماالخبار (در تار�یخ وزرا) ،ص .45
www.takbook.com
مهدزای لصف
ایونزغ نابزیسراف ناریبد و ناریزو 463
طاهر مستوفی
ســلطان مودود پس از خواجه احمد بن عبدالصمد ،طاهر مســتوفی را به وزارت
خویش میگمارد« .و به واســطۀ ضعف رأى و ســوء تدبیر و عجز نفس بعد از دو
1
ماه اشتغال بدان استعفا شد».
جرجیز یا خرخیز
جرجیز که به احتمال زیاد دیگردیســی واژۀ جرجیس اســت ،کســی است که به
تحریک او طغرل غاصب از ســلطنت برافتاد .جرجیز مدتی در زمان ســلطنت
فرخزاد متصدی امر وزارت بود« .وی یکی از مردان نامی ،جنگجو ،وطنخواه و
5
شاهدوست عهد خود بود».
.1ناصرالدین منشی کرامنی ،نسائماالسحار من لطائماالخبار (در تار�یخ وزرا) ،ص .45
.3غیاثالدین خوندمیر ،دستورالوزرا ،ص .145 .2هامنجا.
.4ناصرالدین منشی کرامنی ،نسائماالسحار من لطائماالخبار (در تار�یخ وزرا) ،ص .46 ،45
.5خلیلاهلل خلیلی ،سلطنت غزنویان ،ص .268
www.takbook.com
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 464
حسین بن مهران
چون سلطان فرخزاد بن مسعود به سلطنت نشست ،وزارت خویش را به حسین
ً
بن مهران تفویض کرد .حسین ظاهرا پس از عزل جرجیز به وزارت گماشته شده
اســت .حســین بــن مهــران در زمــان ســلطان محمود نائــب و کدخدای پســرش
محمد بود .زمانی که محمد به سلطنت رسید ،او جانب احتیاط را رعایت کرده
و در کشــمکش میان مســعود و محمد دخیل نشــد .بنابراین زمانی که ســلطان
مســعود غالب شــد ،او را گرامی داشــته و امور خزانۀ پایتخت را به او ســپرد .بنا
بــر همیــن پیشــینه ،زمانی که ســلطان فرخزاد بن مســعود به تخت مینشــیند او
را وزارت میدهد .حســین بن مهران دو ســال وزارت ســلطان فرخزاد را عهدهدار
2 ٔ
«شیوه کفایت و درایت و غنا و دها وزارت کرد». بود و سپس عزل شد 1.او به
ابوبکر بن ابیصالح
ابوبکــر بــن ابیصالــح پس از عزل حســین مهران ،بــه جای او به وزارت ســلطان
فــرخزاد قیــام میکنــد 3.پیــش از آن او به مدت ســی ســال در بالد هند از ســوی
غزنویان حاکم و وزیر و متصدی بود .او در ضمن داشــتن کفایت در تدبیر امور
کشــور و کشــورداری ،به آداب ســواری و تیراندازی و مبارزه آراســته بود .او پس از
سلطان فرخزاد در آغاز سلطنت سلطان ابراهیم بن مسعود نیز متصدی وزارت
4
بود ،تا این که به دست غالمان ترک کشته شد.
.1غیاثالدین خوندمیر ،دســتورالوزرا ،ص /.146 ،145نیز :سیفالدین عقیلی ،آثارالوزرا ،ص ،194
.195
.2ناصرالدین منشی کرامنی ،نسائماالسحار من لطائماالخبار (در تار�یخ وزرا) ،ص .46
.3غیاثالدین خوندمیر ،دستورالوزرا ،ص .146
.4ناصرالدین منشــی کرامنی ،نسائماالســحار من لطائماالخبار (در تار�یــخ وزرا) ،ص /.46نیز:
سیفالدین عقیلی ،آثارالوزرا ،ص .195
www.takbook.com
مهدزای لصف
ایونزغ نابزیسراف ناریبد و ناریزو 465
ابوسهل خجندی
ابوســهل خجنــدی پــس از کشتهشــدن ابوبکر بــن ابیصالح به وزارت ســلطان
ابراهیم بن مســعود رســید 1.خجندی پیــش از این دبیر بارگاه پــدر ،کاکا (عم) و
بــرادر ســلطان ابراهیــم بــود و «از فحول افاضل عصــر و قرون مصاقــع دھار تقریر
3 ّ
متغیر شده و او را عزل میکند. کرد 2».پس از مدتی سلطان ابراهیم بر او
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 466
.1ســیفالدین عقیلــی ،آثارالوزرا ،ص /.196نیز :ناصرالدین منشــی کرامنی ،نسائماالســحار من
لطائماالخبار (در تار�یخ وزرا) ،ص .47
.2ناصرالدین منشــی کرامنی ،نسائماالســحار مــن لطائماالخبار (در تار�یــخ وزرا) ،ص /.47نیز:
سیفالدین عقیلی ،آثارالوزرا ،ص .196
www.takbook.com
ابوالفتح ُبستی
ابوالفتــح ُبســتی نخســتین دبیــر و وزیــر نامــدار غزنویــان اســت .از آن جــا که در
بخــش «وزیــران فارســیزبان غزنویان» مفصل به او پرداخته شــده اســت ،اینجا
صرف به یادآوری از وی بسنده کردیم.
ابونصر عتبی
ابونصر محمد بن عبدالجبار عتبی از نخستین دبیران برجستۀ خاندان غزنوی
است .یتیمةالدهر زادگاه او را شهر ری دانسته است 1.دهخدا او را «راز یاالصل
خراسانی النشأه» میخواند.
2
ً
ظاهــرا او در عنفــوان جوانــی از زادگاه خــود به مقصد خراســان حرکت کرده
و نــزد مامــا (دایــی)اش _ کــه عمل دولتــی در خراســان داشــت و از اهالی فضل
زمــان خویش بــود _ رحل اقامت میافکند و او محمد را چون فرزند خویش عزیز
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 468
مــیدارد و بــه تربیــت و آموزشــش همــت میگمارد .تــا این که ابونصــر محمد در
ســلک دبیــران ابوعلی ســیمجور درمیآید .ســپس بــه خدمت امیر ســبکتگین
مــیرود و بــه واســطۀ ابوالفتــح ُبســتی به دیوان رســالت جذب شــده و به شــغل
1
دبیری در دربار غزنه مشغول میشود .او «شاعر بزرگ و نویسندۀ مفلق بود».
عتبــی در زمــان ســلطان محمــود غزنــوی بــه خواهــش جال لالدولــه محمــد
(ولیعهد ســلطان محمود) به نگاشــتن تاریخ خاندان غزنوی همت گماشــت.
او تاریخ غزنویان را از زمان امیر سبکتگین تا عهد سلطان محمود به زبان عربی
به نگارش درآورده و به ســبب لقب یمینالدولة و امینالملة ســلطان محمود آن را
ٔ ّ
مســمی میکند« .هو لمحاســن االدب و بدائــع النثر و لطائف بــه تار یــخ یمینی
ٔ
النظــم و دقائــق العلم کالینبوع للماء ،و الزند للنــار ،یرجع معها ٕالی اصل کریم،
و خلق عظیم».
2
ً
بــه تاریــخ یمینی بعدا تکملههایی اضافه میشــود کــه دربرگیرندۀ حکومت
کوتــاه محمد و پادشــاهی ســلطان مســعود اســت .این کتــاب در کنــار پردازش
بــا شــرح و تفصیــل در مــورد غزنویــان اشــارههای ارزنــدهای بــه خاندانهــای
ســامانیان ،فریغونیان ،غوریان ،شــاران ،خانیان ،آل زیار ،دیلمیان ســیمجوریان
و خوارزمشــاهیان دارد .تاریخ یمینی در ســدۀ هفتم مهشیدی توسط ناصح بن
ظفر بن سعد جرفادقانی به فارسی برگردان شده است.
اصل کتاب او برای نخســتین بار در مصر و هندوســتان به چاپ رســید .از
ســوی علما چند شــرح نیز بر تاریخ یمینی نگاشــته شــده اســت که از آن جمله
شــرحی اســت به نام «فتحالوهبی» از احمد بن علی بن عمر منینی که در سال
1114م ،به نگارش آمده است.
مهدزای لصف
ایونزغ نابزیسراف ناریبد و ناریزو 469
ٔ
وظیفه َبریدی عتبی در اواخر عمر خود در کنج و رستاق والیت بادغیس به
میمندی وزیر میانۀ خوبی داشت و از سوی
ِ مشــغول بود .او با احمد بن حســن
او مورد نوازش قرار میگرفت .عتبی باری از طرف سلطان محمود به سفارت نزد
1
شارهای غرجستان مأمور شد.
2
عتبی سرانجام در سال 427مهشیدی درگذشت.
ثعالبی نیشابوری
ابومنصــور عبدالملــک بــن محمــد بــن اســماعیلثعالبــی نیشــابوری از جملــه
منشــیان و نویســندگان و شــاعران دربــار ســلطان محمــود غزنوی بوده اســت .از
آنجا که ابن خلکان ،ابن کثیر و ابوالفداء ســال درگذشت عبدالملک ثعالبی را
429ه 1038 / م ،نگاشــتهاند و عمر او را قریب به هشــتاد سال گفتهاند 3پس او
در سال 350ه 961 / م زاده شده است.
از پــدر و پــدرکالن ثعالبــی جــز نامــی در تواریــخ نیامــده اســت و این نشــان
میدهــد کــه پیــش از ابومنصــور عبدالملــک کســی در ایــن خانــواده در علــم و
ادب نامبــردار نبــوده اســت« .محمــد و اســماعیل پــدر و جد عبدالملــک نه در
کتب تاریخ و نه در آثار ثعالبی معرفی نشدهاند و شناخته نیستند جز آن که به
پوست
ِ قرینۀ «ثعالبی» گفته میشود که فراء یعنی پوستیندوز و به گونۀ خاص
روباهدوز بودهاند و اگر تنها نامشــان در تواریخ آمده به ســبب اعتباری است که
4
فرزندشان عبدالملک در فرهنگ و ادب و شعر کسب کرده است».
ثعالبی برکشــیده و پروریدهشــدۀ نصر بن ســبکتگین برادر ســلطان محمود
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 470
بــوده اســت .چنــان کــه خــودش در مقدمۀ غــرر اخبــار ملــوک الفرس و ســیرهم
میگوید:
«چــون مــوالی مــا امیر جلیل ســرور دانای دادگســتر ،سپهســاالر نعمتگذار
ابوالمظفــر نصــر بــن ناصرالدیــن ابومنصــور کــه خداوند ملکتــش پایــدار داراد و
پیروز یهاش درخشــانتر کناد ...بر این بندۀ خدمتگذار و برآوردۀ شــخص او
کــه بــرای خدمتگذاری به او آفریده شــده ،آن که زندگانی از دســترفتۀ خود را
در نعمت او بازیافته ،آن که در دریای پایمردی و کرم او غوطهور است و آن که
1
از پرتوفشانیها و نیکوییهای او بهرهور است».
امیر نصر برادر و سپهســاالر ســلطان محمود از داناترینان صاحبدانشــان
غزنویان است .او از آغاز جوانی خویش دنبال مجالست با شاعران ،دانشمندان
و اهالــی فضــل بــوده و در حمایــت و برکشــیدن ایــن جماعــت از هیــچ کمکی
مضایقــه نمیکــرده اســت .او هــر جا آوازۀ دانشــمند و شــاعر و دبیر نامــداری را
میشنید ،برای جلب او در دربار غزنه تالش میکرد تا بتواند هرچه بیشتر دربار
مزیــن کند .عنصری بلخی ملکالشــعرای دربار غزنــه را بــه دانــش و ادب و هنر ّ
پروردگان همین امیــر خردمند و بادانش
ِ ســلطان محمود یکی از برکشــیدگان و
اســت ،نمونــۀ برجســتۀ دیگــر آن همین عبدالملک ثعالبی اســت کــه در دانش
و ادب از ســرآمدان روزگار خــود بــود« .امیــر نصر بــن ناصرالدیــن در میان امرای
غزنــوی بــه ادبپــروری و خوشرفتــاری بــا دانشــمندان و گویندگان شــهره بود.
حتی فردوســی شــاعر بزرگ ایــران که از دربار محمود رمیــده و رنجیدهخاطر بود
2
از امیر نصر انتظار داشت تا اثر شگرف او را به برادرش محمود بشناساند».
امیــر نصــر همچنــان کــه در برکشــیدن و پــروردن دانشــمندان و شــاعران و
.1عبدالملک ثعالبی نیشابوری ،غرر اخبار ملوک الفرس و سیرهم (تار�یخ ثعالبی) ،ص .2 ،1
.2هامن ،ص سیوشش.
www.takbook.com
مهدزای لصف
ایونزغ نابزیسراف ناریبد و ناریزو 471
مجالســت بــا آنــان اشــتیاق داشــت ،در جمــعآوری کتــاب و نســخههای کهن
متون عالقۀ وافر داشته است و کتابخانهاش از لحاظ داشتن نسخههای متون
1
کمیاب و ارزشمند زبانزد خاص و عام بوده است.
ثعالبی شــعرهای زیادی در مدح امیر نصر دارد ،چنان که بیشــترین بخش
محتوای دیوانش را مدح تشکیل داده است ،شبیه این دو بیت:
تبلجت االیام عن غره الدهر
وحلت باهل الدهر قاصمةالدهر
فقد جاء نصراهلل و الفتح مقبال
2
ایل امللک املنصور سیدنا نصر
او همچنــان در کتــاب خاصالخــاص خــود حکایتی از قــول امیر نصر نقل
3
میکنــد که «حدثنــی االمیــر صاحبالجیش ابوالمظفــر نصر بــن ناصرالدین»
و ایــن نکتــه بیانگــر آن اســت کــه ثعالبــی در خلــوت امیــر نصــر راه داشــته و از
همنشینان و همصحبتان خاص او بوده است.
امیــر نصــر در دانــش و ادب بــه زبــان پارســی و تــازی دســت تمام داشــت،
از ایــن رو اهــل قلــم و فضــل از هــر دو زبــان در محضــر او حضــور داشــتند و او
را بــه هــر دو زبــان مــدح میکردنــد و کتابهــا به نــام او مینگاشــتند .چنان که
«ثعالبی در تتمۀ یتمةالدهر (قسمت چهارم ،ص )33در نقل اشعار ابوالحسن
العبدالکانی از زوازنه (زوزنیها) پدر ابومحمد عبدالکانی که خود شاعری بزرگ
بوده ،میگوید که شــعر او همواره بر زبان دو امیر میرفته اســت ،یکی مأمون بن
مأمــون خوارزمشــاه و دیگر امیر صاحبالجیش ابوالمظفــر نصر بن ناصرالدین
رضــیاهلل تعالــی عنهمــا و این خود نشــانۀ شــعردانی و شــعرخوانی امیــر نصر در
.1عبدالملک ثعالبی نیشابوری ،غرر اخبار ملوک الفرس و سیرهم (تار�یخ ثعالبی) ،ص .1
.3به نقل از هامنجا. .2هامن ،ص سیوهفت.
www.takbook.com
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 472
1
زبان عرب بوده است».
ثعالبی همچنان در دربار ســلطان مســعود فرزند ســلطان محمود نیز حضور
داشــته و او را خدمت کرده اســت ،چنان که کتاب تتمةالیتیمۀ خود را به نام او
نگاشــته و به او پیشــکش کرده اســت .این کتاب بین ســالهای 424تا 429به
نگارش درآمده است.
آثــار ثعالبــی را بــه روایتی بیــش از 80کتاب و بــه روایاتی بیــش از 160کتاب
خواندهانــد کــه همــه به زبان عربی اســت و یکــی از دالیلی که کتابهــای او در
کشورهای فارسیزبان زیاد اقبال چاپ نیافته است همین نکته است.
عبدالوهاب الحلو در مقدمهای که بر التمثیل و المحاضرۀ ثعالبی نگاشته
است ،حدود هشتاد کتاب او را نام برده است و دلیل کثرت کتابهای ثعالبی
را چنین مینگارد« :کتابهای ثعالبی دارای حجم بسیار نیست .رسم ثعالبی
ایــن بــوده اســت کــه کتابهــای کوچــک و ّکراســههای موجــز مینگاشــت و از
مطالــب مشــکل و دور از فهــم آنهــا را نمیانباشــت .به همین جهــت تألیفات
او نــزد همه کس پســندیده و دلپذیر بــود .عبدالملک ثعالبی را جز یتیمةالدهر
کتاب پرحجم نیست».
2
ثعالبــی چنــان کــه دســت تمــام در نثــر عربــی داشــت ،در نظم عربــی هم از
نامداران زمان خویش بوده اســت .دیون شــعری از او به زبان عربی مانده است.
باخــرزی در دمیةالقصــر کــه بــه ســبک یتمیــه نوشــته بــوده اســت ،گلچینــی از
ســرودههای او را آورده اســت .این دیوان توســط محمود عبداهلل الجادر ،اســتاد
ادبیــات دانشــگاه بغداد گردآوری و تصحیح شــده اســت .چاپ نخســت این
.1به نقل از عبدالملک ثعالبی نیشــابوری ،غــرر اخبار ملوک الفرس و ســیرهم (تار�یخ ثعالبی)،
ص نوزده.
.2به نقل از هامن ،ص پانزده و شانزده.
www.takbook.com
مهدزای لصف
ایونزغ نابزیسراف ناریبد و ناریزو 473
کتاب در بیروت است .الجادر خود در سال 1990میالدی در بغداد این کتاب
را تجدید چاپ کرد.
عبدالوهــاب الحلــو در مقدمــۀ مزبور در مورد شــعر ثعالبی نگاشــته اســت:
«وی شــعر را به رســم ادیبان و نویســندگان و منشــیان میســرود .به قالب شــعر
و هنر و فن و قوانین شــاعری توجه خاص داشــت و کمتر از الهامات شــاعرانه
بهرهمند بود .به همین سبب در اشعار او صنعت و هنر سخنوری و محسنات
1
لفظی بسیار دیده میشود».
ابن االنباری در کتاب نزهةااللباء فی طبقات االدبا در بارۀ ثعالبی میگوید:
«ابومنصور عبدالملک بن محمد بن اسماعیل الثعالبی ادیبی فاضل و فصیح
2
و بلیغ بود».
از اســتادان او زیــاد ســخن نرفتــه اســت ،اما یکی از اســتادان ثعالبــی ابوبکر
محمــد بن عبــاس خوارزمی (متوفای 383ه . ق) بوده اســت ،کــه ثعالبی علم
ادب را نزد او فرا گرفته بوده است.
ابن بســام صاحــب کتــاب ذخیــره در مــورد ثعالبی گفته اســت کــه «وی در
زمان خود ستارۀ اول دانش بود و گردآورندۀ آثار نظم و نثر پراکنده ،سرور مؤلفان
ّ
مصنفــان عصر خویــش بود و نــام او مانند ضربالمثل بر ســر زبانها و پیشــرو
و دیوانهای او در شــرق و غرب چون ســتارگان آســمانی پرتوافکن ،تألیفات او
مشهور و از حد وصف بیرون است»3.
بــه غیر از غرر اخبار ملوک فرس ،یتمةالدهر ،تتمة الیتیمه و خاصالخاص
کــه از آن ســخن رفــت ،کتابهــای ذیل نیز از ثعالبی مشــهور اســت :التمثیل و
.1به نقل از عبدالملک ثعالبی نیشــابوری ،غــرر اخبار ملوک الفرس و ســیرهم (تار�یخ ثعالبی)،
ص شانزده.
.3به نقل از هامن ،ص چهارده و پانزده. .2به نقل از هامن ،ص چهارده.
www.takbook.com
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 474
مهدزای لصف
ایونزغ نابزیسراف ناریبد و ناریزو 475
.1عبدالملک ثعالبی نیشابوری ،غرر اخبار ملوک الفرس و سیرهم (تار�یخ ثعالبی) ،ص .4 _ 1
2. H. Zotenberg
www.takbook.com
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 476
مهدزای لصف
ایونزغ نابزیسراف ناریبد و ناریزو 477
مشکان دست تمام در نظم و نثر پارسی و تازی داشته است و همچنان به
خوشنویسی معروف بوده است .چنان که در سراسر تاریخی بیهقی از او سخن
رفته اســت ،کمتر دبیری در دربار غزنویان به دانش ،کاردانی و کیاســت او بوده
اســت .نثر فارســی او به شــیرینی و سالســت و صالبــت زبانزد بوده اســت و «به
زبان عرب نیز اشــعار نیکو ســروده اســت و ثعالبی در خاصالخاص بعضی از
آنها را آورده و ابن اثیر در وقایع سال ۴۳۱گوید که خط وی را در غایت نیکویی
1
دیده است».
ابوالفضل بیهقی صاحب تاریخ بیهقی نوزده ســال شــاگردی بونصر را کرده
و او را چونان پدری مهربان دوســت داشــته است .بیهقی این محبت را بارها در
تاریخ خویش ابراز کرده اســت« .مرا عزیز داشــت و نوزده ســال در پیش او بودم
2
عزیزتر از فرزندان وی ،و نواختها دیدم و نام و مال و جاه و ِعز یافتم».
ضمن این که ابونصر مشکان یکی از راویان ثقۀ بیهقی در امر تاریخ نوشتن
اســت ،بیهقــی کتابــی نیــز جداگانــه بــه نــام او دارد بــا عنــوان مقامــات ابونصــر
مشــکان .3این کتاب تا قرن هشــتم مهشــیدی نیز در دســترس بوده اســت ،زیرا
ســیفالدین حاجی بن نظام عقیلی در کتاب آثار الوزرا ،برخی مطالب را از آن
نقل کرده است.
ابونصــر مشــکان در 21محــرم 431مهشــیدی 26 /مهر 418خورشــیدی در
4
هرات درگذشته است.
ســلطان مســعود را از لقــوه و فالج و ســکتهای کــه ابونصر به آن گرفتار شــده
بــود آ گاه کردند .ســلطان گفــت"« :نباید ،که بونصر حال میآرد که تا با من ســفر
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 478
نیایــد ".بوالقاســم کثیر و بوســهل زوزنی گفتنــد" :بونصر نه از آن مردان باشــد که
چنیــن کنــد ".امیر ،بوالعال را گفت تا آنجا رود و خبری بیارد .بوالعالء آمد؛ و مرد
افتــاده بود .چیزها که نگاهبایســت کرد ،نگاه کــرد و نومید برفت و امیر را گفت:
"زندگانــی خداونــد دراز بــاد! بونصــر برفــت و بونصر دیگــر طلب باید کــرد ".امیر
آوازی داد با درد و گفت" :چه میگویی؟" گفت" :این است که بنده گفت .و در
یک روز و یک ســاعت ســه علت صعب افتاد که از یکی از آن بنتوان َجست .و
جان در خزانۀ ایزد است تعالی؛ اگر جان بماند نیم تن از کار بشود ".امیر گفت:
"دریغ بونصر !" و برخاســت .و خواجگان به بالین او آمدند و بســیار بگریســتند
و غــم خوردنــد .و او را در محمل پیل نهادند و پنج شــش ّ
حمال برداشــتند و به ِ
1
خانه باز بردند .آن روز ماند و آن شب ،دیگر روز سپری شد ،رحمهاهلل علیه».
سلطان مسعود طبیب مخصوص خویش ابوالعال را به عالج بونصر موظف
میکنــد ،امــا کارگــر نمیافتــد و او از ایــن مــرض درمیگــذرد .ســلطان مســعود
«بوالقاسم کثیر و بوسهل زوزنی را بفرستاد تا بنشینند و حق تعزیت را بگذارند...
تابوتش را به صحرا بردند و بسیار مردم بر وی نماز گزاردند و آن روز سپاهساالر و
حاجب بزرگ آمده بودند با بســیار محتشــمان .و از عجایب و نوادر ،رباطی بود
نزدیک آن دو گور 2که بونصر آن را گفته بود که کاشکی سوم ایشان شدی ،وی را
در آن ربــاط گــور کردند و روزی بیســت بماند .پس به غزنیــن آوردند و در رباطی
3
که به لشکری ساخته بود در باغش دفن کردند».
بیهقــی در مرگ او مینــگارد« :ختمت الکفایة و البالغة و العقل به» و بیت
مهدزای لصف
ایونزغ نابزیسراف ناریبد و ناریزو 479
زیر را میآورد:
امل تر دیوان الرسایل عطلت
1
بفقدانه اقالمه و دفاتره
و در وصف او همچنان مینویسد که «چه بود که این مهتر نیافت از دولت
2
و نعمت و جاه و منزلت و خرد و روشنرایی و علم».
بیهقــی میگویــد بقیــۀ تاریــخ را چگونــه بنویســم کــه روایتــی از بونصــر در آن
نیست ،بنابر این باید «در این تألیف قلم را لختی بر وی بگریانم و از نظم و نثر
3
بزرگان که چنین مردم و چنین مصیبت را آمده است باز نمایم».
ابن اثیر در مورد او میگوید:
4
«او از نویسندگان مفلق بود و کتابتی در کمال جودت داشت».
ابوسهل حمدوی
ابوســهل احمد بن حســن حمدوی یا حمدونی از تربیتیافتگان و برکشــیدگان
احمــد بــن حســن میمنــدی بــود .حمــدوی مدتــی صاحــب دیــوان غزنویــان در
هندوســتان بــود .او پــس از عــزل میمنــدی از جملــه کســانی که بود که ســلطان
محمود برای منصب وزارت در نظر داشــت .حمدوی در زمان ســلطان مســعود
صاحب دیوان ری بود.
5
بوسهل زوزنی
زوزنی یکی از بزرگان دربار سلطان محمود غزنوی بود .پس از محمود و به تخت
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 480
مهدزای لصف
ایونزغ نابزیسراف ناریبد و ناریزو 481
مشکان است به همه چیزها ،رقعتی نبشتم به امیر رضیاهلل عنه چنان که رسم
اســت که نویســند در معنی اســتعفا از دبیری .گفتم :بونصر ّقوتی بود پیش بنده
و چــون وی جــان بــه مجلــس عالــی داد ،حالها دیگر شــد .بنده را قوتــی که در
دل داشــت برفت و حق خدمت قدیم دارم ،نباید که اســتادم [اســتاد جدیدم]
ناســازگاری کنــد که مردی بدخوی اســت ،و خداوند را شــغلهای دیگر اســت
که اگر رأی عالی بیند بنده به خدمت دیگر مشــغول شــود 1».بیهقی میگوید که
این اســتعفاخط خود را به آغاجی دادم به خدمت ســلطان برد و باز پس آورد و
سلطان بر سر آن با خط خود نوشته بود که «اگر بونصر گذشته شد ما به جاییم
و تــو را بــه حقیقــت شــناختهایم .این نومیــدی بهر چه اســت؟» 2بیهقــی به این
پاســخ سلطان دلگرم شــده ،کارش را به زیردستی بوسهل زوزنی ادامه میدهد.
«بزرگی و چاکرداری او تا بدان جای بود که در خلوت که با وزیر داشت ،بوسهل
را گفت" :بوالفضل شــاگرد تو نیســت .او دبیر پدرم بوده اســت و معتمد ،وی را
نیکو دار ،اگر شــکایتی کند همداســتان نباشم" 3».ســلطان مسعود همچنان به
احمد عبدالصمــد توصیه کرده بــود که «بوالفضــل را به تو
ِ وزیــر خویــش خواجــه
4
سپردم ،از کار وی اندیشه دار ».
در کل بیهقــی دل خوشــی از زوزنــی نــدارد و خوی و خصلــت او را نکوهش
5
میکند .خلیلی نیز زوزنی را مرد به همانداز معرفی میکند.
ابوالفضل بیهقی
ابوالفضــل محمــد بــن حســین بیهقــی از اهالــی بیهــق نیشــابور اســت« .بیهقی
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 482
از علمــا و بــزرگان روزگار بــود 1».چنــان کــه از نشــانهها در البــهالی تار یــخ بیهقی
پیداســت او در ســال 385مهشــیدی /بهمــن 373خورشــیدی بــه دنیــا آمده
است .او هنگامی که ۲۶و یا ۲۷سال سن داشته است ( 411یا 412مهشیدی)
به دربار غزنه پیوســته و در دیوان رســالت به شــاگردی بونصر مشــکان مشــغول
شده است .او با نوزده سال شاگردی بونصر مشکان به دبیری ورزیده و بینظیر
تبدیل میشود.
پس از درگذشــت بونصر مشــکان ،یکی از نامزدان ریاســت دیوان رسالت و
ً
نشســتن بــه جــای بونصر ،بیهقی بوده اســت .ظاهرا اســتادش نیــز پیش از مرگ
چنیــن توصیــهای کــرده بوده اســت ،چنان کــه خودش از زبان ســلطان مســعود
میگوید« :در خلوت گفته بود که اگر بوالفضل ســخت جوان نیســتی آن شــغل
به وی دادیمی ،چه بونصر پیش تا گذشــته شــد در این شــرابخوردن بازپسین
با ما پوشــیده گفت که من پیر شــدم و کار به آخر آمده اســت ،اگر گذشــته شوم
2
بوالفضل را نگاه باید داشت».
در گماشــتن بیهقــی بــه جــای بونصــر بــه ریاســت دیــوان رســالت ،خواجــه
احمد عبدالصمــد وزیــر ســلطان مســعود نیز همداســتان بوده اســت« .وزیر نیز ِ
سخنان نیکو گفته بود و من نماز دیگر نزدیک وزیر رفتم ،به درگاه بود .شکرش
کــردم ،گفــت" :مــرا شــکر مکن ،شــکر اســتادت را کن کــه پیش از مــرگ چنین و
چنین گفته است و امروز امیر در خلوت میبازگفت و من دعا کردم هم زندگان
3
را و هم مرده را"».
بیهقی در زمان سلطان عبدالرشید غزنوی به سمت ریاست دیوان رسالت
ً
گماشــته میشــود .ظاهــرا بیهقــی کتابی را کــه در فن بیان نوشــته بوده اســت در
مهدزای لصف
ایونزغ نابزیسراف ناریبد و ناریزو 483
همیــن زمــان نگاشــته و بــه ســبب لقــب زینالملــه ســلطان عبدالرشــید آن را
زینةالکتاب نام نهاده اســت .چنان که نام کتاب زیناالخبار گردیزی به همین
دلیــل انتخــاب شــده اســت .در کودتــای طغرل غاصب بــر علیه عبدالرشــید و
برانــدازی او بیهقی مدتی زندانی میشــود 1.او چند ســال پیش از مرگ ســلطان
فرخزاد ( 451ه ـ 438 /خ) از شــغل دولتی دســت کشــیده و به نگاشــتن تاریخ
مشــغول میشــود .بیهقی تاریــخ خویش را از آغــاز فرمانروایی ســبکتگین تا آغاز
ســلطنت ســلطان ابراهیــم بــا جزئیات و روزبــهروز در ســی مجلد نگاشــته بوده
اســت که اکنون کمتر از شــش مجلد آن در دسترس اســت .همچنان کتابی به
نام مقامات بونصر مشکان از او تا قرن هشتم مهشیدی در دسترس بوده است.
بیهقــی ســرانجام در صفر ســال 470ه / شــهریور یا مهــر 456خ ،به ابدیت
میپیوندد.
ابوسعید گردیزی
ابوســعید عبدالحــی بن ضحــاک بن محمود گردیــزی از مورخان و نویســندگان
بزرگ دربار غزنه اســت .شــرح احوال او درســت روشــن نیســت .تنها نکتهای که
روشن است این است که او از اهالی گردیز بود.
کتابی از او مانده است به نام زیناالخبار که اول و آخر آن افتاده است .این
نســخه موجوده ،یکی نســخۀ کینگز دانشــگاه کمبریج و دیگر ٔ کتاب از روی دو
نســخۀ کتابخانــۀ بادلیان آ کســفورد توســط عبدالحی حبیبی اســتاد دانشــگاه
کابل در ســال 1346خورشــیدی تصحیح شــده و به چاپ رســیده است .ثبت
واقعــات ایــن کتــاب از زمــان آفرینــش جهان شــروع میشــود و به واقعــات زمان
شــهابالدوله مودود بن مســعود غزنوی ختم میشــود ،چون آخرین واقعهای که
در این کتاب از آن سخن رفته است مربوط سال 432مهشیدی است.
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 484
مهدزای لصف
ایونزغ نابزیسراف ناریبد و ناریزو 485
و راههای مخوف گذشته است و حرب آن چگونه کرده است و پادشاهان بزرگ
1
را چگونه قهر کرده است».
بــه همیــن دلیل میتوان حــدس زد کــه او در اواخر عهد ســلطان محمود به
خدمت دربار غزنه درآمده اســت .حبیبی میگوید« :اگر عمرش را در این وقت
20ســال بدانیــم ،پــس تولــدش را در حــدود 400ه . تخمیــن کــرده میتوانیم ،که
2
حین نوشتن کتاب باید چهل و اند ساله باشد».
حبیبــی در مــورد ســبک نگارش گردیزی مینویســد« :انشــای دری او مانند
نوشــتههای آن عصــر ،روان و ملیــح و لطیــف اســت و گاهــی لغــات و تعابیــر
3
شیرینی را به کار میبرد که از نظر لغت و تاریخ و دستور خیلی مغتنماند».
نصراهلل منشی
ابوالمعالــی نصــراهلل بــن محمد بــن عبدالمجید منشــی غزنوی از دبیــران نامدار
غزنویان در قرن ششم مهشیدی بوده است.
او در آغــاز جوانــی بــه دربــار بهرامشــاه غزنــوی بــه خدمــت مشــغول شــد.
در زمــان ســلطنت خسروشــاه غزنــوی بــه ســمت دبیــری وی رســید و در زمــان
خســروملک آخرین پادشــاه غزنــوی به مدت کوتاهی به منصــب وزارت تکیه زد
متغیر کرده و سبب عزل و ( 555مهشــیدی) .مخالفان او خســروملک را بر وی ّ
حبس وی میشوند.
منشــی از زندان این رباعی را به امید کارگر افتادن برای رهاییاش به خســرو
ملک میفرستد:
ای شاه مکن آچنه بپرسند از تو
روزی که تو داین و نترسند از تو
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 486
رویکردها
کتاب
ابن اثیــر ّ ،
عزالدیــن؛ تاریخ کامل؛ برگردان ســید حســین روحانی ،ج ،1چاپ ســوم ،تهران:
اساطیر .۱۳۸۴ ،
ابن اثیــر ّ ،
عزالدیــن؛ تار یــخ کامل؛ برگردان حمیدرضــا آژیر ،تهران :اســاطیر ،جلد دوازدهم
،1383جلد سیزدهم .1385
ابن اســفندیار ،بهاءالدیــن محمــد بــن حســن؛ تار یــخ طبرســتان؛ نگاشتهشــده در ۶۱۳
مهشیدی ،به تصحیح عباس اقبال آشتیانی ،به اهتمام محمد رمضانی ،چاپ دوم،
ٔ
پدیده خاور .۱۳۶۶ ، تهران:
ابن زیــار ،عنصرالمعالــی کیــکاوس بن اســکندر بن قابــوس بــن وشــمگیر ؛ قابوسنامه؛ به
مقابله حسین آهی ،چاپ پنجم ،تهران :خزوعی، ٔ تصحیح سعید نفیسی ،با مقدمه و
.۱۳۶۲
اســترآبادی ،میرزا مهدی؛ جهانگشــای نادری؛ نســخۀ برقی ،مرکز تحقیقــات رایانۀ قائمیه
اصفهان[ ،بیتا].
اســامی ندوشــن ،محمدعلــی؛ زندگی و مــرگ پهلوانان در شــاهنامه؛ چاپ ســوم ،تهران:
توس[ ،بیتا].
اشــپولر ،برتولــد؛ تار یــخ ایران در قرون نخســتین اســامی؛ جلد یکم چــاپ هفتم ،جلد دوم
www.takbook.com
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 488
اهدرکیور
باتک 489
خاقانــی شــروانی ،افضلالدیــن ابراهیــم بــن علــی؛ دیــوان خاقانی شــروانی؛ بــه تصحیح و
عبدالرسولی ،تهران :وزارت فرهنگ 2537 ،شاهنشاهی. ّ تحشیه و تعلیقات علی
خلیلی ،خلیلاهلل؛ سلطنت غزنویان؛ چاپ نخست انجمن تاریخ ( 1333خ) ،چاپ دوم
به کوشش محمدسرور موالیی ،کابل :امیری.1390 ،
ُخنجــی ،امیرحســین؛ یعقــوب لیــث سیســتانی پادشــاه عدالتگــرای خوارجیمذهــب؛
بیجا :وبگاه ایرانتاریخ[ ،بیتا].
خواندمیــر ،غیاثالدیــن بــن همامالدیــن الحســینی؛ حبیبالســیر ؛ ز یــر نظــر محمــد دبیر
مقدمه جاللالدین همایی ،جلد دوم ،چاپ دوم (افســت) ،تهران :خیام، ٔ ســیاقی ،به
.۱۳۵۳
__________________________________________________؛ دســتورالوزرا؛ بــه تصحیــح و مقدمــهٔ
سعید نفیسی ،چاپ دوم ،تهران :اقبال ۲۵۳۵ ،شاهنشاهی.
__________________________________________________؛ مآثرالملــوک؛ به تصحیح میر هاشــم
محدث[ ،بیجا] :رسا.1372 ،
دهقانی ،محمد؛ حدیث خداوندی و بندگی؛ چاپ دوم ،تهران :نی.1395 ،
«دیباچۀ شــاهنامۀ ابومنصوری (مقدمۀ نخســت شــاهنامه)»؛ نگاشتهشــده در اواخر قرن
مو ٔ
سسه پنجم مهشیدی ،سرچشمههای فردوسیشناسی ،محمدامین ریاحی ،تهرانٔ :
مطالعات و تحقیقات فرهنگی پژوهشگاه ،۱۳۷۲ ،صص .206 _ 193
«دیباچۀ شاهنامۀ فلورانس (مقدمۀ دوم شاهنامه)»؛ نگاشتهشده در سال 614مهشیدی،
موسسـ ٔـه مطالعــات و سرچشــمههای فردوسیشناســی ،محمدامیــن ریاحــی ،تهــرانٔ :
تحقیقات فرهنگی پژوهشگاه ،۱۳۷۲ ،صص .287 _ 270
«دیباچۀ ســوم شــاهنامه (مقدمۀ اوســط)»؛ نگاشت هشــده در حدود قرن هشتم مهشیدی،
موسسـ ٔـه مطالعــات و سرچشــمههای فردوسیشناســی ،محمدامیــن ریاحــی ،تهــرانٔ :
تحقیقات فرهنگی پژوهشگاه ،۱۳۷۲ ،صص .338 _ 329
رازی ،امیناحمد؛ تذکرۀ هفت اقلیم؛ به تصحیح و تعلیقات و حواشــی ســید محمدرضا
طاهری حسرت ،تهران :سروش.1378 ،
ٔ ٔ
ریاحــی ،محمدامیــن؛ سرچشــمههای فردوسیشناســی؛ تهــران :موسســه مطالعــات و
تحقیقات فرهنگی پژوهشگاه.۱۳۷۲ ،
www.takbook.com
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 490
اهدرکیور
باتک 491
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 492
منابع عربی
ابن خلــکان ،ابیالعبــاس شــمسالدین احمــد بــن محمــد بــن ابیبکــر ( ۶۸۱ _ ۶۰۸ه ـ) ؛
بناء ّ ٔ ُ ٔ َ
الزمان؛ حققه احســان عباس ،بیروت :دارصادر ۱۳۹۷ ،ه/ نباء ا ِ َوفیات االعیان وا
۱۹۷۷م.
الثعالبــی النیســابوری ،ابیمنصــور عبدالملــک (المتوفــی ۴۲۹هجر یــه)؛ یتیمةالدهــر فی
محاســن اهلالعصــر ؛ شــرح و تحقیــق مفیــد محمــد قمیحــه ،الجــزء الرابــع ،بیــروت:
www.takbook.com
اهدرکیور
مقاله 493
نسخۀ خطی
عتبــی ،ابونصــر عبدالجبــار ؛ ترجمــۀ تار یــخ یمینــی؛ نســخۀ خطــی محفــوظ در کتابخانــه
مجلس شورای اسالمی به شمارۀ ثبت .۱۲۹۳۵۸
مقاله
بیــات ،حســینعلی ،جمیله یوســفی؛ «رونــد بازنمایی هویت خــودی و دیگری در تاریخ
بیهقی»؛ مطالعات تاریخ فرهنگی ،ســال هفتم ،شــمارۀ بیستوششــم ،تهران :انجمن
ایرانی تاریخ ،۱۳۹۴ ،صص .۵۹ - ۲۹
فــاح رســتگار ،گیتــی؛ «آداب ،رســوم و تشــریفات در بــار غزنــه از خالل تار یــخ بیهقــی»؛
یادنامــۀ بیهقــی ،بــه کوشــش محمدجعفــر یاحقــی ،چــاپ چهــارم ،مشــهد :دانشــگاه
فردوسی ،۱۳۸۸ ،صص .۳۶۴ - ۳۲۷
ـان عهــد غزنــوی»؛ یادنامــۀ بیهقی ،به کوشــش کاگایــا ،کان؛ «گروههــای مذهبــی در خراسـ ِ
محمدجعفر یاحقی ،چاپ چهارم ،مشــهد :دانشــگاه فردوســی ،۱۳۸۸ ،صص - ۶۰۹
.۶۱۴
لوتــر ِ ،ک ِنــت آلن؛ «بررســی تطبیقــی تاریخ بیهقــی و آثار مورخــان دورۀ ســلجوقی»؛ یادنامۀ
بیهقــی ،بــه کوشــش محمدجعفــر یاحقی ،چاپ چهارم ،مشــهد :دانشــگاه فردوســی،
،۱۳۸۸صص .۶۲۵ - ۶۱۵
متینــی ،جــال؛ «ســیمای مســعود غزنــوی در تار یــخ بیهقــی»؛ یادنامۀ بیهقی ،به کوشــش
محمدجعفر یاحقی ،چاپ چهارم ،مشــهد :دانشــگاه فردوسی ،۱۳۸۸ ،صص - ۴۰۷
.۴۵۵
_______________؛ «زبان فارســی و حکومتهای ترکان»؛ ایرانشناســی ،سال پنجم ،شماره
،19تهران :بنیاد ایرانشناسی ،1372 ،صص .626 _ 596
www.takbook.com
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 494
دستنوشته
موالیــی ،محمدســرور ؛ یادداشــت شــخصی بــه نگارنــدۀ ایــن ســطرها؛ دید هشــده در روز
سهشنبه 4 ،آبان .1400
_____________________؛ دیدهشده در روز چهارشنبه 5 ،آبان .1400
سایت و نرمافزار
دهخدا ،علیاکبر ؛ لغتنامه؛ (نرمافزار ).
http://fa.m.wikipedia.org
www.takbook.com
پیوستها
پیوست ۱
1
پندنامۀ امیر سبکتکین رحمةاهلل علیه
چنیــن گفــت امیرســبکتکین مــر فرزند خــود را محمود ،گفت :ای پســر بدان که
.1متن اکمل این پندنامه که دربردارندۀ نســبنامۀ امیر ســبکتگین نیز است در مجمعاالنساب
درج است .محمد شباناکرهای ،مجمعاالنساب ،صص .41 _ 36
همچنان توار�یخ و متون ذیل بخشی از پندنامه را نقل کرده و آن را تأیید کرده است :منهاجالسراج
ٔ
صفحه 66کتاب) جوزجانی ،طبقات ناصری ،ص ( .252ر .ک.
همچنــان طبقات ناصری به نقل از بخشهای گمشــدۀ تار�یخ بیهقی کــه در زامن جوزجانی در
دســترس بوده است ،بخشی از نسبنامۀ ســبکتگین را نقل کرده و به این صورت نسبنامه را از
زبان بیهقی تأییــد میکند .هامن ،ص /.251در تار�یخ بازامندۀ بیهقی نیز از نژاد و تبار غزنویان با
عبارت «اصل بزرگ» یاد میشــود ،که خود مؤید هامن نقل قول جوزجانی از بخشهای گمشدۀ
آن است .ابوالفضل بیهقی ،تار�یخ بیهقی (تار�یخ مسعودی) ،ص .3
تار�یــخ مجدول _ تألیف محمدعلی ابوالقاســم عامدی _ نیز تبارنامۀ اکملی از امیر ســبکتگین
ارائه میدهد که بر اســاس آن نســب جهانداران غزنوی به یزدگرد ســوم میرسد .منهاجالسراج
جوزجانی ،طبقات ناصری ،ص /.252نیز :ادموند کلیفورد باسورث ،تار�یخ غزنویان ،ص .38
سیرالملوک نیز با «بزرگزاده» خواندن سبکتگین از زبان آلپتگین ،غیرمستقیم محتوای پندنامه
را تأیید میکند .نظامالملک طوسی ،سیرالملوک ،ص .142
فرخی در دیوان خویش از نسب غزنویان سخن گفته و آن را مطابق پندنامه تأیید میکند .فرخی
سیستانی ،دیوان حکیم فرخی سیستانی ،ص .355
www.takbook.com
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 496
ایــن ســخنها که بــا تو خواهم گفت مرا غرض آن اســت که تــو بدانی من از حد
طفولیت تا امروز که حاکم مملکتیام به اســتقالل ،خدای تعالی بر ســر من چه
حــاالت گذرانیــد و چگونه بــه بندگی افتادم و بازچگونه به پادشــاهی رســیدم و
نیکو گوش دار .و بدان که من در ترکســتان از قبیلهایام که ایشــان را برسخانیان
گوینــد .و گوینــد این نام از آن ســبب بــر آن قبیله افتاد که از قدیــم همانا یکی از
ملــوک فــارس به ترکســتان افتاده بود و ملک شــده و او را بارس خــان خواندندی
و بــه کثرت اســتعمال برســخان شــد و پــدر من نامــش راجوق بــود و در آن قبیله
هر کس که بهادر باشــد او را توابحکم گفتندی و پدر من به غایت زورآور و قوی
بود چنان که اســتخوان پیل به دســت بشکســتی و همه جوانان آن قبیله سپر از
وی بیفکندندی ،از کمان سختکشیدن و کشتیگرفتن و امثال این.
و رســم قبایل ترکان آن اســت که قبیله بر قبیله تاختن کنند ،و پدر من تنها
برفتــی و بــر قبایل بیگانگان زدی و ایشــان را غارت کــردی .و او را فرزندان بودند
و پسر سومین من بودم.
و او را میهمــان عجب دوســت بودی .روزی جمعی میهمانان رســیدند ،در
میانــۀ ایشــان پیرمــردی کاهن بــود و من با دیگر طفالن در گوشــۀ خرگاه نشســته
بودم .پیر چون چشم برمن افکند مرا پیش خود خواند و در کف دست من نگاه
کرد و گفت :ای پســر بســا شــگفتا و عجایب که بر سر تو خواهد گذشت و تو را
دولتی بزرگ مینماید و نسل تو ،همه پادشاهان خواهند بود ،و آن سخن در دل
من اثر کرد و در دل گرفتم و همت در آن بستم.
آثارالوزرا نیز از محتوای پندنامه ســخن گفته و به صورت قطعی آن را تأیید میکند .ســیفالدین
حاجی بن نظام عقیلی ،آثارالوزرا ،ص .149
ریچارد نلســون فرای نیز بارســخانی بودن امیر ســبکتگین را تأیید میکند و ایــن به صورت غیر
مســتقیم تأیید محتوای پندنامه اســت .ریچارد نلســون فرای ،تار�یخ ایران از اســام تا سالجقه
(تار�یخ ایران کمبر�یج) ،ج ،4ص .145
www.takbook.com
اهتسویپ
تسویپپ 497
و قضا چنان بود که در آن هفته قومی که ایشان را بخسیان گویند بر بنگاه پدر
من تاختن آوردند و غارت کردند و جملۀ مال و کودکان و زنان ببردند و پدرم در
آن روز به شکار رفته بود .چون بیامد هیچ نتوانست کرد که از آن جایگاه تا مقام
بخســیان مســافتی دور بود و سه روزه راه رفته بودند و پدرم تنها بود .رفتن متعذر
آمد ،حالیا نرفت و حال پدر ندانستم که بعد از این به چه رسید.
ٔ
دنباله امــا مــرا با دیگــر طفالن به خیلخانۀ بخســیان آوردنــد و مدتی مرا بــه
گوســفندان کردند و در آن کوهها و صحراها گوســفند چرانیدمی .و آن قوم همه
بتپرســت بودند و در صحرایی ســنگی نهاده بود بر مثال آدمی و آن را ســجده
کردنــدی و همــه وقــت قربانیهــا در پای بت کردنــدی و جمعیت بــدان موضع
بردندی و هر روز گذر من بدان بت بودی و هرگاه که من آن بت بدیدمی اگرچه
کودک بودم درخاطر من بگذشتی که این مردمان بر هیچاند.
روزی میگذشــتم از آن رود ،کانیها و نجاســتها که از قربانیها افتاده بود
برگرفتــم و همــه در آن بــت پیچیــدم و همــه را به وحل و ســرگین بیالــودم .با دل
گفتم اگر این ســنگ را خاصیتی هســت مرا مکروهی رسد و اگر هیچ خاصیت
نــدارد ایــن جماعــت همــه گمراهاند و خــود را از آن ســنگ چه مکروه رســیدی.
علىهــذا روز دیگــر آن مالعیــن بیامدنــد و تعجب کردند گفتند کــه را َزهره بوده
است که با خدای ما چنین کرده؟ من ایستاده بودم و هیچ نمیگفتم.
و چون چهارســال ببود که من در میان ایشــان بودم مرا با چندین غالم دیگر
مســلمان نیکواعتقاد،
ِ به شــهرهای ماوراءالنهر آوردند و بفروختند .بازرگانی بود
نام او نصر چاچی ،از شــهر چاچ ســمرقند بود .مرا با ده غالم دیگر بخرید و عزم
کــرد کــه ما را از شــهر نخشــب بــه بخــارا آورد و من هم در نخشــب رنجور شــدم،
رنجوری صعب چنانچه نصر طمع از من ببرید و مرا به پیرزنی ســپرد و خرج به
وی داد و گفت اگر بمیرد تجهیز کن.
و نصــر برفــت و من مدتی رنجور بودم و آن پیرزن عورتی صالحه بود و به من
www.takbook.com
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 498
شفیق بود و مرا نمیگذاشت که به غیر از مداوایی که طبیب گفتی چیزی دیگر
خوردمی و من به غایت ضعیف بودم.
روزی آن زن از خانه غایب شــد و من قدری زر داشــتم و آن زن را پســری بود
با من دوســت و برادر بود و دســت برادری مرا داده ،او را گفتم از برای من پارهای
گوشــت و قــدری خبــزات بیار .او برفت گوشــت و خبــزات بیاورد .بخــوردم .آن
روز بهتــر بــودم .پــس قریــب یــک هفته آن مــرد میرفت و گوشــت مــیآورد و من
میخــوردم تــا قــوت گرفتــم و حال بــا آن زن بگفتــم و مرا بــه تمامی ِبه شــد .و آن
در خانه داشــت
مرد که با من برادر بود پیشــۀ او سالحشــوری بودی و میدانی بر ِ
هرروز جمعی از بزرگزادگان بیامدندی و از وی سالحگری آموختندی و من نیز
چــون چنــدان قــوت یافته بودم که کمانی میکشــیدم مرا نیز تعلیــم میداد تا که
سالحشوری نیک شدم و هیچچیز از من دریغ نداشت.
و نصــر در آن ســال بــاز آمد و مرا به بخــارا آورد و به امیــر البتکین فروخت با
ُ ُ
نــه غــام دیگــر و امیر البتکین مرا نیکو داشــتی و بر ســر هر نه غــام مهتر کرد و
مــن هــر روز شــفقت خداوند خــود در دل زیادت میداشــتم و خدمت میکردم
و البتکیــن هر کاری که دشــوارتر و خطیرتر بودی مــرا فرمودی و هر کجا برفتمی
مظفر باز آمدمی تا امروز که میبینی که خدای تعالی مرا به امیری رسانید.
اکنون تو را نصیحت میکنم .بدان و آ گاه باش ای پسر ! که حکم بر بندگان
خدای تعالی کردن کاری کوچک نیست و پادشاهی کاری خطری است و خطر
جــان در اوســت .بایــد که از خدای بترســی و چــون تو از خدای بترســی بندگان
و زیردســتان از تو بترســند .و باید که پارســا باشــی که پادشــاه و امیر نا پارســا را
ّ
حرمــت و حشــمت نباشــد .و بدان که حکومت میســر نشــود ال آن کــه خزانه ُپر
ّ
باشــد و اگــر مــال نباشــد کس مطیع تــو نشــود .و مال جمع نشــود ال بــه مردمان
عاقل با دیانت که بر تو مشــفق باشــند و مردم را با خود مشفقگردانیدن چارهای
نیکوســت که با ایشــان میکنی هم به زبان و هم به مال .و این خصلتها همه
www.takbook.com
اهتسویپ
تسویپپ 499
محتــاج همت بلند اســت زیرا کــه اگر همت بلند نباشــد این خصایل حاصل
نشــود و همــت در آدمی همچون آتش و باد اســت که میــل بلندی کنند و لهو و
بازی ،مزاج خاک دارد که میل در شــیب دارد .پس مهمتر کاری تو را جمع مال
است از وجهی جمیل.
و من تو را نمیگویم که مال از رعیت بستان یا مردمان را مصادره کن چرا که
مالی که به ظلم و ناحق بستانی و در خزانه نھی دشمن دنیا و آخرت تو خواهد
بــود و نیــز نمیگویم که مالی که بر مردمان مواجب اســت که بدهند َم ِســتان که
آن حق حاکم اســت باید که مالی که دانی که حق دیوان اســت به اســتمالت و
خوشدلی بستانی و در وجه خزانه نهی.
و هــر قضایایــی کــه تعلق بــه سیاســت دارد در آن اهمال نــورزی و به طریق
عــدل و شــرع بیــرون روی .و جایی که شمشــیر باید تازیانــه را کار نفرمایی و اگر
تازیانه باید شمشیر نزنی.
و در مملکــت خــود غافل مباش که کســانی باشــند که ســالها عاملی والیات
کرده باشــند و چون کســی از ایشان شــکایت کند مالهایی که به سالها به ظلم از
رعایا ســتده باشــند بعضی پیش زیردستان و کسان تو بر کار کنند تا آن مال ببرند.
و عاملی که دو ســه ســال عاملی کرده باشــد از حال او بپرس و شمارش برگیر آنچه
بر وی درست شود که به ناحق از رعایا ستده باشد از وی بستان و به صاحب حق
بــاز ده ،و ایــن مال را به هیچ حــال در خزانه منه .و به گناه اول عامل را معزول مکن
باز سر کار فرست که بسیار مردمان باشند که بدین مالش نرم شوند و بیدار گردند
و ِمنبعد راستزبان و راستقلم باشند و کسانی که دیگر باره تخلیط کنند ایشان
را معزول کن و هرگز عمل مفرمای که هرگز راستی از ایشان نیاید.
و از کار لشــکر و ســپاه و سالح ایشان و مواجب ایشان باخبر باش و جریدۀ
عــرض را بایــد که همچون قلهواهلل حفظ تو باشــد و باید که همه مردمان ســپاه
خود را شناســی و نام دانی و اوجاور (؟) و نســب و شــکل برابر تو باشــد .وخوی
www.takbook.com
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 500
و طبــع هــر قومــی معلوم خود کنــی .و مردمان مردانــه را نیکو دار و بنــواز ،تا بر تو
مشفق باشند.
و راههــا ایمــن دار کــه مهمتــر کاری ایــن اســت ،و هــر مالــی کــه در بیابان از
بازرگانــی ببرنــد چنان دان که مال از خزانۀ تو بردهاند و تا دزد را نکشــی و مال به
صاحب حق باز نرســانی خواب مکن ،و به دیوان مظالم خود بنشــین و در این
کار نیکو احتیاط کن که بسیار کس باشند که ظلم کرده باشند و پیش تو چنان
نمایند که مظلومتر از او نیست .البته به حق در تظلمها بنگر ،مبادا سهوی رود
و تو در قیامت گرفتار شوی.
و از کار معامالت و بازار و اسعار و داد و ستد باخبر باش و مردمان امین را
بگمار تا در بازارشــان مردم راســت دارند که همچنان که امروز زیردســتان هرچه
کننــد ،البــد پیــش تو بایســتند و بازخواســت آن کنی تــو را نیز هرآینــه در قیامت
پیش خالق بیاید ایســتاد و از تو بپرســد و اگر نیم شــب در مملکت تو جانوری
ُ
گشنه خفتد خدای تعالی مکافات تو بکند.
و گنــاه فاحــش مکن که اگر تو فاســق باشــی مردمان را از برای فســق و فجور
تأدیب نتوانی کردن .و به هرحال ظلم روا مدار و اگر کســی چیزی از مال بر ســر
ً
والیتی برد و گوید تا فایدۀ خزانه باشد ،قطعا جایز مدار ،که آن مال از خانۀ خود
بیــرون نمــیآورد و اگر او را مال در خانه بودی خود این عهده نکردی .پس بدان
که از رعایا خواهد ستد و چون رعیت درویش شدند والیت خراب شود و نام بد
بر تو و مال در دست غاصب بماند.
و بایــد کــه دو گناهــکار را هرگــز عفو نکنی :یکی کســانی که طمــع در ُملک
توکننــد و قصــد کننــد کــه تــو را از ُملــک بیــزار کننــد .ایشــان را اســتیصال ببــر و
اگرخــود پســر تو باشــد ،و یکی آن کــه به مال مردمان دســت دراز کند ،ایشــان را
بکش و مال باز خداوند رسان و باقی گناهکاران را به قدر گناه تأدیب کن .و عفو
از همهچیزی بهتر اســت و صفتی اســت از صفات خدای تعالی اگر مجرمی را
www.takbook.com
اهتسویپ
تسویپپ 501
پیوست ۲
المواضع من الجواب
ایــن مواضعهای اســت که بنده نوشــته تا فصول آن را بــر رأی عالی _ زادهاهلل
ًّ
علوا _ عرضه کنند و در ز یر هر فصل جوابی باشد تا بنده شغل وزارت را به
دل قوی پیش گیرد و آن چون امامی باشــد که به آن رجوع میکند که به هر
وقت ممکن نگردد و به هر حالی مجلس عالی را _ اداماهلل اشــرافه _ دردســر
بمنه وسعته و فضله. الصالح ّ
ولی الخیر یهدی لما فیه ّ
آوردن واهلل ّ
المواضعه
ولی ّ
النعــم _ اطالاهلل بقائه _ پوشــیده بــر رأی عالــی خداوند ســلطان بــزرگ ّ
نمانده است که اختیار بنده آن بود که باقی عمر به دعوتخواندن مشغول
.1متــن اکمل این مواضعهناگری در آثارالوزرا درج اســت و بیهقی نیز از آن مفصل ســخن گفته
است .سیفالدین حاجی بن نظام عقیلی ،آثارالوزرا ،ص /.186 _ 180نیز :ابوالفضل بیهقی ،تار�یخ
ٔ
صفحه )240 بیهقی (تار�یخ مسعودی) ،ص ( .168 ،167ر .ک.
www.takbook.com
اهتسویپ
تسویپپ 503
الجواب
ٔ
مــا خواجـ ٔـه فاضل را _ اداماهلل تاییده _ نه امروز میشناســیم ،چه روزگار دراز
است که ما وی را میبینیم و میدانیم و حقهای وی بر این دولت پوشیده
نیست ،دل به چنین ابواب مشغول نباید داشت و آنچه جهد است میباید
کرد که وی را جز امانت و مناصحت نیامده اســت و به هیچ وقت و به هیچ
حال ما با وی عتاب نفرماییم به کاری که وی را اندر آن سبیلی نیست.
المواضعه
ًّ
علوا _ پوشیده نیست که وز یر صنیعت پادشاه است بر رأی عالی _ زادهااهلل
و وی را در همه کارها مثال ناچار باید داد ،خداوند عالم _ اداماهلل سلطانه _
ملک و فرمانده اســت ،اما خبرها باشــد که مگر آن را بر رأی عالی پوشــیده
بکننــد و بنــده بــه هیچ حال خیانــت نتواند کرد و ناچار آن را بــاز باید نمود و
حاسدان و دشمنان بنده صورتی نگارند که بنده بر رأیهای عالی اعتراض
میکند و بدان بازاری جویند و حیلتی سازند در تغیر صورت ،باید که بنده
از ایــن ایمــن باشــد و ّ
مقر ر گردد که آنچــه باز نماید از چنیــن ابواب ،صالح
اندر آن است.
www.takbook.com
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 504
الجواب
در ایــن ابــواب دل قوی باید داشــت کــه چنین حالها بر ما پوشــیده نتوانند
کرد ،به دل قوی کار میباید کرد و پیوسته صالح و صواب ما را باز میباید
نمــود ،هــم در بــاب اولیــا و حشــم و اصناف و هــم در باب اعمــال و اموال و
مهمات ملک ،که میدانیم آنچه وی بازنماید هــم در بــاب فرزندان عز یز و ّ
صالح در آن است و کس را َز هره نه که در چنین ابواب مداخله باشد تا دل
سا کن آن داشته آید.
المواضعه
بنــده میبینــد که هر کســی گســتاخی میکند پیــش تخت ملــک در باب
یســازد و مثالها و
لهــا م
اعمــال و امــوال ســخن میگو یــد و مردمــان را عم
یســتانند در بــاب اموال و آنگه توفیر مینماید ،ضرر آن ســخت
توقی عهــا م
بزرگ است ،چه آن حال چنان سازد که رأی عالی را نیکو نماید و سودمند،
اما بباید دانســت که سربهســر زشتی و ز یان است .این را واجب چنان است
که دســت همگنان بســته گردیده ،هر کس که توفیری نماید باید که با بنده
انــدر آن رجــوع کــرده آید تــا صواب و صــاح آن بازنماید که ا گر بــر آن جمله
که ا کنون هست بماند بسیار خلل ظاهر گردد نه امروز بلکه فردا ،تا در این
باب نیکو نگاه کرده آید.
الجواب
مــا چــون از ســپاهان روی بدیــن طــرف آوردیــم ،دلمشــغولیهای بســیار در
پیــش بــود کــه آن وقــت چنان میبایســت کــه هر کــس پیش ما گســتاخی
یکــرد و ســخن میگفت مــا نیز مثالی میدادیم که کارها قــرار نگرفته بود. م
ـده اول نظام گرفــت و همه امــروز حا لهــا دیگر اســت _ بحمــداهلل _ بــر قاعـ ٔ
دلمشــغولی برخاســت و فرمــان دیگرگونــه گشــت و نیز کســی را آن تمکین
www.takbook.com
اهتسویپ
تسویپپ 505
نباشــد کــه پیش ما ســخنی گو یــد جز در باب شــغل خویش؛ دل فــارغ باید
ٔ
خواجه فاضل را و دیگران داشــت که فرمان ما راســت و چون از ما گذشــته
ٔ ّ
بنــدگان ما اند و شــا گردان وی ،ا گر کســی خواهد که از انــدازه محل خویش
و شــغل خود بیرون شــود آن بشــنویم تــا بدانیم ،به هیچ حال رضــا داده نیاید
و ا گر تلبیســی کنند بر مجلس و به گوش خواجه رســد بدان رضا داده نیاید
و ا گــر بــه ســوی راســت ما را بــاز نماید تا آنچــه رای واجب کنــد در تالفی آن
فرموده شود.
المواضعه
ّ
دیوان عرض و دیوان وکالت دیوان بزرگ است و متولیان آن کسانی باید که
خداوند عالم _ اداماهلل سلطانه _ اختیار کند .کسانی که ایشان را نام و جاه
و حشمت باشد .اما چنان باید که بر احوال حسابهای کسان ،بنده واقف
باشد که اندر این دو شغل گزافها رود که رأی عالی به ّ
سر آن بتواند رسید.
حد ٔ ّ
متولیان این دو شــغل بر ّ
اندازه خود بایســتند فرمان باید در این معنی تا
و گوش از فرمان عالی و به مثالهای بنده دارند تا خللی نیفتد واهلل الهادی
الی طر یق ّ
الر شاد.
الجواب
رســم چنان رفته اســت که ســخن در چنین ابــواب با وز یر گوینــد و ما چنان
دیدهایــم پــدر بر پدر از زمان ماضی _ انــاراهلل برهانهم _ و آن دو دیوان را هنوز
ّ
ترتیبی داده نیامده است و متولیان نامزد کرده نشده ،چنان که آمدیم تا این
غایت کاری میراندیم و خواستیم که سخن کار وزارت انتظام داده شود که
ٔ
خواجه فاضل دیگــر دیوانهــا تبع آن اســت .ا کنون چــون کار قرار گرفت ،بــا
در این باب رأی زنیم تا بدین دو شغل هم دو مرد کارآمد باید تا نام ستانده
هر کس بدان کار قیام کند ،هرچند ایشــان چا کران و برکشــیدگان ما باشــند
www.takbook.com
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 506
ٔ
خواجه فاضل را از دخل از شا گردان وی اند ،بر مثال وی کار میباید کرد و
و خرج و حل و عقد و قبض و بسط ایشان آ گاه میباید بود تا خللی نیفتد
ٔ
خواجه فاضل مشــاهده و تضییعــی نــرود ،کــه ا گر نه بــر این جمله باشــد و
نکند ،به هیچ حال بدان رضا داده نیاید و با وی عتاب رود و اولیای حشــم
_ نصره ـماهلل _ همگنــان والیت و نعمت بســیار و مشــاهرههای گــران دارند و
ً
از حســن رأی عالــی او _ زادهاهلل علـ ّـوا _ ایشــان را از بهــر آن راه داده میآید تا
دســت کوتــاه باشــند و حمایــت بگیرند و بر مردمان ســتم نکننــد و با ّ
عمال
ایشــان را کار نباشــد ،دس ـتها فرو بندد در چنین ابواب ،تا هر کس بدانچه
دارد اقتصــار کنــد کــه ا گر روا داشــته باشــد که ایشــان دس ـتها برگشــایند و
تصرفهــا کننــد ،ضــرر آن بــه بیتالمــال بــاز گــردد و ســخت بــزرگ باشــد.
جمله اولیاء حشم بسته استٔ حسباالمر در حمایتگرفتن فرزندان پس بر
ٔ
خواجه و به هیچ حال رضا داده نیاید که یکی به دست زمین حمایت گیرد.
فاضل را در این باب اندیشه نباید داشت و همداستان نباید بود که حمایت
گیرند و آنکه واجب است به تمامی در این باب به جای باید آورد و به هیچ
وجه الفاظ مسامعت نباید کرد و ا گر در باب قومی راست نیاید بیحشمت
ما را باز باید نمود تا آنچه رأی واجب کند فرموده آید.
المواضعه
ّ
رســم چنــان رفتــه اســت کــه صاحــب بر یدیهــا و مترقبیهــا خداونــد عالم
_ اداماهلل ســلطنته _ ارزانــی دارد بــه بندگان و خدمتکاران؛ ایشــان از دیوان
بنــده بایــد کــه روند تا کســانی باشــند امیــن و معتمد کــه بنده ایشــان را که
ّ
مطلــع اســت اختیــار کنــد تا اقتصــار کننــد و ز یادتی نســتانند .بنــده منابع
ایشان بگوید که تمامی بدیشان رسانند تا به کار برند.
www.takbook.com
اهتسویپ
تسویپپ 507
الجواب
ٔ
خواجـ ٔـه فاضــل _ اداماهلل تاییده _ بدین اجابت فرمودیم و آنچه رســم اســت
نوشتیم.
الطالــب الغالب ّ
الر حمن همیگو یــد ابوســعید مســعود بن محمود کــه« :واهلل ّ
الر حیم» که با ابوالقاسم احمد بن الحسن بر این جمله نگاه دار یم تا از وی ّ
در ملــک خیانــت آشــکارا و پیدا نیایــد ،رأی نیکوی خو یــش را در باب وی
نگردانیم و ســخن مفســدان و حاسدان و دشــمنان او را در باب وی نشنویم
ً
شهیدا ّ ّ ّ
بخطه و تار یخه، عز وجل را بر این گواه گرفتیم ،و کفی باهلل و خدای
بر زبان راند:
ً ٔ ّ ّ
بس ـماهلل الرحمــن الرحیــم .ان الذین یشــترون بعهــداهلل و ا یمانهــم ثمنا قلیًال
اولئــک الخــاق لهم فیالخــره ،و ال یکلمهم اهلل و ال ینظر الیهم یوم القیامه و
ّ
ال یزکیهــم و لهــم عــذاب الیم .بــه ایزد و به ز ینهاری ایزد کــه بدان خدای که
نهان و آشکارای خلق میداند و بدان خدا که پیغمبران صلواتاهلل علیهم
اجمعین را به راستی به خلق فرستاده ،من که ابوالقاسم احمد بن الحسنام
با خداوند عالم سلطان بزرگ ابوسعید مسعود بن محمود _ اطالاهلل بقائه _
راســت باشــم و به دل و نیت با دوســتان او دوستی و با دشــمنان او دشمنی
کنــم و بــه هــر چیزی که به صالح تــن وی و فرزندان وی و اولیا و حشــم وی
و اصنــاف لشــکر و مــال و ملــک وی بازگردد اندر آن ســعی تمــام کنم و به
مضایعت و مداهنت مشغول نگردم و در این شغل وزارت که بر من اعتماد
کــرده اســت راســت روم و خیانــت نکنــم ،بــر آن کــه خو یــش را مالــی ســتانم
بــه رشــوت و مالــی را از آن وی نیســت گردانــم و در تحســیب امــوال و دخــل
آالت و ا ثــاث وی آنچــه جــد و جهــد اســت تمامی بــه جای آرم و بــا فرزندان
و سپ هســاالران و حشــم وی مطابقــت بکنــم و هر چیزی که ضــرر آن به وی
www.takbook.com
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 508
و ملــک وی بــاز گــردد اندر آن ســعی تمام کنم کــه رفع نمایــم و همچنان با
دشــمنان و مخالفان دولت وی ،و ا گر با کســی از مخالفان یا موافقان چون
خانان و ملوک اطراف سخن باید گفت یا مکاتبتی باید کرد به فرمان عالی
کنــم و به پوشــیدگی کاری نپیوندم که از آن فســادی به تــن و ملک وی باز
گــردد و ا گــر ایــن شــرایط را یکانیــکان به جای نیــارم از خــدای ّ
عز وجل و از
حــول و قــوت وی بیزارم و بر حول و قــوت خویش اعتماد کردم و هر نعمت و
خواسته که دارم از صامت و ناطق تا آخر عمر سبیل ا گر این سوگند را دروغ
کنــم و هــر بــرده کــه دارم تا آخــر عمر و هر زن کــه دارم رقی کنم و تــا آخر عمر
بر این کنم از رقی من ســه طالق شــده ا گر این سوگند را دروغ کنم ،سه حج
بــر مــن الزم آید چنان که به مکه _ حرســهااهلل _ بروم و فر یضـ ٔـه آن را بگزارم و
ثواب چشــم ندارم ا گر این ســوگند را دروغ کنم ،و هرگاه که از این ســوگندان
رخصتــی جو یــم تا اســتفای کنم این ســوگندان از ســر مرا الزم آیــد و نیت من
اندر این ســوگندان که خوردم خداوند عالم ســلطان معظم ابوسعید مسعود
بــن محمود اســت _ اط ـااهلل بقائه _ و خدای ّ
عز وجل را بر این ســوگندان گواه
ً
گرفتم .و کفی باهلل شهیدا و ذالک فی یوم کذا.
www.takbook.com
نامیه
.۱نام كسان و دودامنها
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 510
یامن
۱نامدود و ناسك مان511 ۱.
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 512
یامن
۱نامدود و ناسك مان513 ۱.
دیلیامن 320 ،302 ،251 ،139 ،114 خااقن 348 ،279 ،228 ،85-84 ،53
َدینوری 380-379 خااقنی 489 ،421-420 ،348
راجوق 22 خانیان 468 ،276 ،233 ،228 ،122 ،97
راجیال 134 خانیه 53
راشدی 243 خجندی 465
رخج 448 خسروپرویز 359
رستم ،373 ،301 ،297-294 ،290 ،91-90 خسروشاه 485 ،149 ،29
391 ،383-381 ،379-378 خسرو ملک 485 ،30-29
رضاشاه 133 خضرخان 228
رودابه 89 خلیل داود 206
رودکی 420 ،300 خوارزمشاه ،204 ،194 ،186 ،157 ،144 ،71
روم 507 ،475 ،364 ،213 ،145 ،99 ،61 471 ،462 ،237-235
زابلی 297 ،93 ،91 ،87 ،85 خوارزمشــاهیان ،291 ،144 ،97 ،71-70
زال 373 ،301 ،296 ،181 ،91-89 468
زتنبرگ 475 ،100 خوارزمی 473 ،61
زردشت 72 خوافی 108
زمچی 490 ،109-108 ،92 ،22 خواندمیــر ،428 ،245 ،123 ،111 ،109 ،22
زوازنه (زوزنیها) 471 489
زینالملة 484 خورشــید ،247 ،168 ،165 ،149 ،144
زینبی 381 ،257 ،250 ،243 455 ،360 ،346 ،336 ،324
سادات 185 خوندمیر 111
ساســانی ،105 ،75 ،69-67 ،22-20 ،18 دادود میمندی 206
،198 ،174 ،159 ،154 ،145 ،117 ،108 داود ترکامن 129
378 ،359 دقیقــی ،361-360 ،330-328 ،301-300
سام 373 ،181 ،91 ،29 390-388 ،368-367 ،363
ساامن خدات 31 دیلمیان ،409 ،277 ،253 ،251 ،193 ،97
ساامنیان -41 ،39-37 ،32-31 ،27 ،18 468 ،442 ،423
www.takbook.com
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 514
یامن
۱نامدود و ناسك مان515 ۱.
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 516
افیق 460 ،450 ،48-47 ،44 ،42 علی قریب 461 ،186
فخرالدوله 252-251 ،103 ،44 عامدی 495 ،66
فرخزاد 149 َعمر 301
فرخــی -141 ،129 ،125-122 ،93-92 ،69 عمرو 411 ،290 ،282
،243 ،195-193 ،163 ،160 ،143 عمعق بخارایی 228
،285-284 ،265-264 ،259 ،248 عنصــری -140 ،135 ،125-124 ،122 ،93
،381 ،346-345 ،297-296 ،292 -345 ،259 ،254 ،250 ،243 ،141
-452 ،422-421 ،414 ،407 ،386 ،386-381 ،374 ،365-362 ،346
496 ،491 ،453 ،421-420 ،414 ،411-406 ،388
فردوسی -144 ،85 ،75-74 ،59 ،29 ،19 490 ،470 ،424-423
،168-167 ،159 ،153 ،147 ،145 عوان بن الالحق 379
-246 ،219 ،202 ،176 ،174-173 اغزان 432
،267-266 ،259 ،256-255 ،248 غرچه 70
،302 ،299-298 ،296-293 ،280 ،272 غز 127
،317-313 ،311-309 ،307 ،305 غضایــری -423 ،412-409 ،253 ،124
،374 ،368 ،366 ،362 ،358-319 424
،438-424 ،419-412 ،409-379 غوریان ،182 ،149 ،144 ،102 ،97 ،78 ،29
-493 ،491 ،489-488 ،470 ،457 468 ،290
494 غیاثالدین ،81-79 ،71 ،43 ،30-29 ،22
فرعونیان 475 ،99 ،138 ،135 ،123-122 ،112-111 ،109
فریــدون ،219 ،214-213 ،193 ،160-159 -310 ،290 ،260 ،258 ،246 ،218 ،216
390 ،325 ،315-313 ،310 ،349 ،347-346 ،340 ،317 ،311
فیروز 365-364 ،255 ،69 ،67 ،452-450 ،428-427 ،391 ،384
اقجار 293 ،279 ،98 489 ،465-459 ،456 ،454
اقینی 243 افئــق ،226 ،52-50 ،48 ،46-41 ،33
قتلغتگین 236-235 454 ،368 ،312-311
قدر خان 227 ،218 ،200 ،147 ،126 افریابی 490 ،301
www.takbook.com
یامن
۱نامدود و ناسك مان517 ۱.
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 518
،423 ،414 ،297 ،292-291 ،287 ،110-107 ،103 ،101-97 ،93-91 ،89
،490 ،483 ،480 ،466-461 ،442 ،147-139 ،135-134 ،129-121 ،112
508-507 ،502 ،493 -173 ،169-167 ،165-159 ،153
مسعودی -55 ،53 ،51-50 ،46-45 ،30 ،194-193 ،191 ،187 ،178-176 ،174
-128 ،92 ،85-84 ،82 ،80 ،66 ،56 ،226 ،220-215 ،210 ،205-202 ،200
،171-169 ،160-156 ،148 ،139 ،130 ،250-243 ،238-233 ،231 ،229
-192 ،189-184 ،179-178 ،175-174 ،280 ،272-270 ،266-259 ،257-252
،211-210 ،207-203 ،198 ،196 ،194 ،307 ،302 ،299-292 ،290 ،287-283
-234 ،227-226 ،221-219 ،217 -323 ،319-315 ،313-311 ،309
-257 ،250 ،243 ،240-238 ،236 -339 ،335-330 ،327-326 ،324
،287 ،272-267 ،264 ،260 ،258 ،356-355 ،351-350 ،347 ،344
،318 ،313-312 ،298 ،292-291 ،387 ،376 ،373-371 ،368 ،361
،459 ،442 ،395 ،371 ،368 ،362 ،401-399 ،396-393 ،390-389
502 ،495 ،488 ،482-476 ،422-421 ،419 ،417 ،414-412
مشــان ،204 ،185 ،178 ،176 ،82-80 ،441 ،437-433 ،429-427 ،425
،426 ،400 ،269 ،267 ،261 ،240 ،226 ،479 ،472 ،470 ،463 ،453 ،451
483-480 ،477-476 ،457-454 ،495 ،491-490 ،488 ،484-483
مظفر بن طاهر 162 508-507
مظفری 243 مختاری 244
مغول 431 ،135 ،113 ،78-77 ،23 مردانشاه 220
مقدسی 491 ،138 مســعود ،101 ،92-91 ،72 ،25-24 ،21
ملکشاه 104 ،71-70 ،144-143 ،139 ،129-128 ،126 ،121
منتصر 370-369 ،178-177 ،174 ،170-169 ،149-147
منجیک ترمذی 381 ،203 ،197-196 ،192-191 ،186-184
منشوری 250 ،243 ،40 ،227-226 ،220-217 ،210 ،206-205
منصــور ،43-40 ،38-37 ،33-32 ،29 ،253 ،244-243 ،240-235 ،233
-311 ،135 ،64 ،54 ،52 ،50 ،47 ،45 ،283 ،272-266 ،264 ،259-256
www.takbook.com
یامن
۱نامدود و ناسك مان519 ۱.
نظامالملــک ،161 ،139 ،108 ،104 ،20 ،446 ،370-369 ،360 ،319 ،312
492 ،443 ،287 ،277 ،251 ،188 492 ،468-467 ،453 ،451-448
نــوح -46 ،44 ،41-40 ،38 ،33-32 ،29 منکو اقآن 431 ،136
-368 ،354 ،313 ،54 ،52-50 ،47 منوچهر 490 ،488 ،348 ،218 ،91 ،64
370 منوچهر بن اقبوس 348
نوشتگین 235 ،71 منوچهری 414 ،348 ،243
نوشیروان 364 ،161 ،155-154 ،34 منینی 468
نیزک 67 مهراب 89
همدانی 371 ،49 مودود بن مسعود 483 ،462
هنــدوان ،234-233 ،209 ،103 ،91 ،80 میرخواند 123 ،115 ،112 ،110-109 ،22
250 میرخوند 492 ،215
هندو نو�یین 78 میمنــدی -235 ،205 ،177 ،141 ،81-80
هندیان 135-134 ،270-269 ،261 ،240-239 ،236
هیوان تسنگ 88 -393 ،391 ،350-348 ،340 ،311
وهسوذان 127 ،426-425 ،417 ،406-398 ،394
یزدان داد 360 -479 ،463-452 ،450 ،431-428
یزدجرد 360 ،69 ،67-66 ،21 502 ،480
یزدگــرد ،105 ،75 ،73 ،69-66 ،23-20 نادر افشار 279
-359 ،198 ،174 ،145 ،117-116 ،108 ناصرالدین شاه اقجار 98
495 ،360 ناصرالدین والدوله 484
یعقوب لیث 489 ،290 ،281 ناصرخسرو 488 ،427 ،101
یغانتگین 218 ناصرِ دین 59
یفتلشاهان 88 نصــر ،215 ،161 ،123 ،114 ،59 ،33-32
یمینالدولــه ،134 ،127 ،97 ،88 ،55 ،375 ،354 ،337-335 ،264 ،218
484 ،390 ،284 ،261 ،471-469 ،436 ،412 ،394 ،377
یوسف (امیر ) 142 498-497 ،492
نصرةالدین قلج ارسالن 228
www.takbook.com
.۲نام جایها
یامن
۲هیاج مان521 ۲.
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 522
یامن
۲هیاج مان523 ۲.
غزنویان
ترکمنش یا پارسیگرا؟ 524
یامن
هلاقم 525
،323 ،285 ،250 ،234 ،173 ،159 نخشب 497 ،59 ،32
،464 ،450 ،393 ،379 ،363 ،360 نشاپور 34
484 ،475 نیشــابور ،215 ،203 ،138 ،48-46 ،32
هندوســتان ،135-134 ،84 ،45 ،40 ،30 ،427 ،425 ،360 ،354 ،337 ،313
،311 ،256 ،234 ،218-217 ،209 ،149 481 ،459 ،446 ،431
،457 ،429 ،426-425 ،421 ،404 نیمروز 484 ،90 ،39-38
484 ،479 ،468 ،461 هــرات ،111 ،109-108 ،92 ،46 ،42 ،22
هندوکش 134 ،186 ،182 ،139-136 ،134 ،129-128
هوسینا ۸۸ ،271 ،238 ،236-235 ،203 ،196
ورارود ،70 ،68 ،61-59 ،54 ،31 ،20 ،18 -433 ،405 ،360 ،350 ،313 ،290
،148-147 ،130 ،127-125 ،74-73 490 ،477 ،434
449 ،442 ،371 ،285 ،232 ،230 هلمند 93
یماگن 101 هند ،89 ،84 ،64 ،61 ،42 ،40 ،34 ،29 ،17
،147 ،145 ،137-134 ،127 ،125 ،99
www.takbook.com