Professional Documents
Culture Documents
بخش دوم
اوجِ درگيري ميانِ »عبدالمك« با كايزرِ بيزانس در »كُنستانتينوپل« زدنِ سكه هاي تﻼ در سرزمين هايِ زيرِ
فرمانِ عرب ها بود .تا اين زمان عرب ها در سرزمين هايِ پيشينِ بخشِ خاوريِ بيزانس با زدنِ سكه هاي
مسين و ضرب سكه هايي با الگوبرداري از ساسانيان بسنده ميكردند .زدنِ سكه هايِ تﻼ از سوي »عبدالمك«
يك تهديدي نسبت به جايگاه برجستةِ كايزرِ بيزانس در »كُنستانتينوپل« بود .كايزر بيزانس هميشه از اين
حق بهرهمند بود ،كه از راه ضربِ سكه هاي تﻼ آيينِ فرمانرواييِ روم را در خاور ادامه بدهد» .عبدالمك« با
ضربِ سكه هاي تﻼييِ خودش به يكه تازي كايزرِ بيزانس پايان داد ،كه ميخواست همچنان گردشِ سكه هاي
تﻼ در بخشِ خاوريِ سرزمين هايِ پيشينِ بيزانس را زير كُنترلِ خودش داشته باشد .همزمان »عبدالمك« با
زدنِ سكه هاي جداگانه ،جايگاه خودش را همچونِ هماورد) حريف( كايزرِ بيزانس در »كُنستانتينوپل« نشان
ميداد.
زدنِ سكه هايِ تﻼ از سالِ 74عربي ) 696ميﻼدي( كامﻼ در خدمت تبليغات و برنامةِ دينيِ محمدانيسمِ
»عبدالمك« بود .سكةِ »عبدالمك« در مخالفت با سكةِ كايزر بيزانس ،بجاي اشاره به عيسي مسيح به
»اسرائيل راستين« اشاره ميكرد؛ و در اين پيوند سكةِ »عبدالمك« نگارةِ پلكان سنگيِ )(Yegar Sahaduta
توراتي را كه نماد بِنيانگذاريِ اسرائيل بدست يعقوب بود ،جانشينِ نگارةِ عيسي مسيح كرد كه او را همچون
فرمانرواي جهان نشان ميداد .برنوشتةِ سكةِ »عبدالمك« ميگويد :هيچ خدايي نيست بجز اﷲ ،تنها او هست،
la ilaha illa Allah wahdahu ستوده /برگزيده باد پيامبر خدا ] ﻻ اله إﻻ اﷲ وحده محمد رسول اﷲ )
.1[(muhammadun rasulu llah
زدنِ سكه هايِ تﻼ نمايشگرِ برنامةِ حكومتيِ »عبدالمك« در پذيرشِ ساختارهاي حكومتيِ رژيم هاي پيشين
بود .در بخش ديوانساﻻري هيچ دگرگوني انقﻼبي انجام نگرفت ،بلكه »عبدالمك« ميراث حكومتي را كه از
خاور و باختر به او رسيده بود ،درهم آميخت.
در كنارِ سكه هاي نقره اي در سرزمين هاي پيشينِ ساسانيان در خاور ،سكه هاي مسين در سوريه نمايان
شُدند .با زدنِ سكه هاي تﻼ بگونةِ خودساﻻر )مستقل( ،و با درنگر داشتنِ آيينِ كشورهاي باختر ،به ويژه مصر،
اين وضعيت كامل شُد .بدينسان يك سيستم ضربِ سكه بوجود آمد كه سه گونه فلز را بكار ميبرد ،بدونِ
اينكه در سراسرِ سرزمين هاي زير فرمانِ عرب ها سكه هاي زده شُده ،همسان استفاده شوند .سرزمين هاي
خاوري سكه هاي نقره اي را نگهداشتند ،سرزمين هاي باختري سكه هاي تﻼ ،سوريه استفادةِ سنتي از سكه
هاي مسين را ادامه داد.2
اين عملگرايي ) (pragmatismيك شرطي براي انجامِ كارهايِ ديواني با كمترين سايش )اصطكاك( در
سرزمين هايي بود كه از زمان اسكندر بزرگ و جانشين هاي او براي نُخستين بار پس از گذشت هزار سال
دوباره همبسته شده بود :يك سرزميني از مصر گرفته تا آسياي مركزي ،و مرزهاي چين .اين پاساژِ بوجود
آمده بازدةِ يك دگرگونيِ بنيادين در سال 622ميﻼدي است ،يعني پيروزيِ »هراكليوس« بر لشكر ايران .اين
پيروزي به كنار گذاشته شدنِ دودمان ساساني فرجاميد و به همراه آن به يك بخشبنديِ هزار ساله ،ميانِ
سرزمين هاي زير نفوذ ايران در خاور و سرزمين هايِ زير فرمان يونان-روم پايان داد .نتيجةِ اين دگرگونيِ
ريشه اي حتي تا به امروز كوچ عرب هاي محمدانيسم از خاور به سوي باختر است .پرتو هايِ اين جنبش پر
تكاپو ) (dynamicكه اسﻼمشناسانِ سنتي سرچشمةِ آنرا موعظه هاي پيامبر عرب ها ميدانند ،از عربستان به
سوريه نتابيد ،بلكه از ايران به سوريه .راستايِ گُسترشِ جنبشِ محمدانيسم از جنوب به سوي شمال نبود،
بلكه از خاور به سوي باختر بود .اين ديدگاه كه گُسترشِ اسﻼم را از جنوب به سوي شمال ميپندارد و از آغازِ
سدةِ سومِ اسﻼم سرچشمه ميگيرد ،بخشي از تاريخ افسانه اي /ديني است كه براي اين جنبش نوشته اند.
قهرمان اين داستان »خالد ابن وليد« است ،3كسيكه پيوند مكه با اين داستان پر تكاپو را ميفهمد .در گُزارش
هايِ شبهه »تاريخيِ« سدةِ سومِ اسﻼم اين قهرمان همچون رهبرِ يك لشكرِ پيروزمند از مكه به سويِ خاورِ
عربستان نشان داده ميشود .پيشرويِ اين كارزار ،او را به ميهنِ ابراهيم در »كلده ) (Chaldeaعراق امروزي« و
سپس به كانونِ مسيحيانِ نستوريِ ميانرودان ،الحيره ،هدايت ميكند .از آنجا او به سوي باختر ،آران )،(Arran
روان ميشود كه واپسين ايستگاه سفر توراتي ابراهيم است ،و از آنجا راه او به سوي سرزميني هدايت ميشود
كه به عرب ها كه فرزندانِ اسماعيل هستند ،نويد داده شده است ،و از رودخانه جوردان كه نزديك »يارموك
) «(Yarmükاست ،گذر ميكند .پيروزي در اين نبرد نشانةِ همراهي ارادةِ خداوندي با اين كشورگشايي است.
شهر عربيِ )نبطي هاي( دمشق تسخير ميشود.
تاريخِ ديني رويدادهايِ تاريخي را ميپوشاند .در چهارچوبِ يك تاريخِ رستگاريِ ) (salvation historyعربي،
عرب هايِ ايراني كه ساكنِ ميانرودان بودند ،با يك ميهن كُهن و افسانه اي در عربستان پيوند داده ميشوند.
بدينسان نمايان شُدنِ آنها در نماگاه تاريخ با يك ژرفايِ تاريخي همراه ميشود .آغاز اين تاريخِ رستگاري
سپس تر مكه در جنوب سرزمينِ كُهنِ نبطي ها ) ( Nabataeansميشود.
اين پنداشت هايي كه ريشه در تاريخِ رستگاري داشتند ،پس از سال 138عربي ) 760ميﻼدي( آگاهي دربارةِ
رويدادهايِ راستينِ تاريخي را پس راندند :اشراف عرب در سرزمين هاي ساساني قدرت سياسي /رزمي شان را
در جايگاه افسرانِ جنگي در سوريه و مصرِ اشغالي بدست آوردند .پس از فروپاشي دودمانِ ساساني كه پيامد
شكست خسرو پرويز از هراكليوس در سال 622ميﻼدي بود ،يگان هاي رزميِ عرب هاي ايراني كه در آرتش
ايران خدمت ميكردند ،در همان كشورهاي اشغالي ماندند و به ميهن شان ،ميانرودان بازنگشتند .و از راه
همكاري با پيشوايان مذهبيِ بخشِ خاوريِ سرزمين هاي پيشينِ بيزانس ،زمينةِ واپس نشيني )عقب نشينيِ(
نيروهاي بجاي ماندةِ بيزانس از آن نيسنگ ها را فراهم آوردند.
5.2ديدگاه فرمانروايي :تنديس ها ،راهسازي ،پرستشگاه اصليِ كليسايِ حكومتي ،انديشةِ
سيهون
در جايگاه هماورد كايزر در »كُنستانتينوپل« عبدالمك هيچ ترسي نداشت آيينِ برتري جوييِ )(hegemony
ساسانيان و روميان را ادامه بدهد .با آنكه آن تنديسِ بزرگ فرمانروايِ عرب كه در نزديكي »يريشو
) «(Jerichosدر »خربه المفجر« پيدا شده است ،نميتوان راسته )مستقم( به »عبدالمك« نسبت داد ،نشان
ميدهد كه آيين نگارگري )نقاشي( از فرمانروايان و برپا كردن تنديسِ آنها تا پايانِ سدةِ نُخستينِ عربي ،هنوز
ناپديد نشُده بود.4
اعمالِ قدرت و درهم آميختنِ توانمندي هايِ بدست آمده ،در پشت كاخ هايِ بلندپايگان و طبقةِ تازةِ به
قدرت رسيدةِ حاكم در سرزمين هايِ زيرِ فرمانِ عرب ها مرزين نماند )محدود نماند( .آذين بنديِ بخشِ
شماليِ ضلعِ خاوريِ كاخِ »خربه المفجر« از نساجيِ ساساني الگو گرفته است ،درحاليكه تزئينات بخشِ جنوبيِ
اين كاخ از هنرِ رومي-بيزانسي الهام گرفته است .اين دو هنر را درهم نياميخته اند ،بلكه همانند آن نمونه اي
كه ما از ضربِ سكه ميشناسيم ،در كنار هم وجود داشتند .وارثانِ نوينِ قدرت ،بر زميني در نزديكيِ دريايِ
مرده زندگي ميكردند ،در شهرك هايي با ساختمان هاي پيچيده كه در آنها هم آيينِ رومي /سوري و هم
آيين ميانرودان /ايراني جذب شده بودند.
در پيوند با ساختنِ قبه الصخره ،خيابانِ ميانِ دمشق و اورشليم بازسازي شُد .از اين دوران هنوز ستونِ سنگي
اي وجود دارد كه بازةِ ميانِ دو شهر را نشان ميدهد .اين ستونِ سنگي در سالِ 73عربي ) 695ميﻼدي(
تاريخگذاري شُده است .5خود قبه الصخره براي آن دوره يك ساختمانِ سترگي است .اين ساختمان به دليل
بزرگيش با آرامگاه عيسي مسيح ) (Church of the Holy Sepulcherهماوردي ميكند ،و تجلي پنداشت
هاي مردمانِ سوريه از كليسا همچون ساختماني است كه از نقشةِ پرستشگاه سليمان الگوبرداري كرده است.
در كليسا هايِ اتيوپي هنوز هم به اين روشِ ساختمان سازي توجه ميشود.
اندرونِ كليساهايِ اتيوپي از سه بخشِ مركزي ساخته شده است :در بخشِ اندروني »تابوت (Tabot)] مقدس
) «[(The Ark of covenantجاي دارد ،سواي اين در اينجا يك كتيبه سنگي ) (Table of stoneهست كه
تجلي همة »تابوت« است .در اين بخش تنها كشيش و پادشاه اجازه ورود دارند .در بخشِ مياني مراسم ديني
را بجا ميآورند؛ بخش بيروني را برايِ شركت كُنندگان در خواندنِ گروهيِ سروده هاي كليسا درنگر گرفته اند.
دينباوران در جايگاهي رو به روي كليسا ميايستند و از راه درهاي گُشوده شُدةِ كليسا ،مراسم درون كليسا را
دنبال ميكُنند.
ساختمانِ قبه الصخره از اين بخشبنديِ فضايِ درونِ كليساهاي اتيوپي ،پيروي ميكند .آن تخته سنگي كه
اين ساختمان بر آن بنا شده است ،نقشِ بخشِ درونيِ ساختمان را بازي ميكند كه »تابوت ) The Ark of
«(covenantرا در خودش جاي داده است .بخش دروني اين ساختمان با چهار تيرك سترگ مرزين
)محدود( شُده است ،در ميان اين تيرك ها دوازده ستون در گروه سه تايي ايستاده اند .اين چهار تيرك
يادآورِ آيين ساسانيان در ساختن پرستشگاه مقدس »چهار طاق« است .ساختمانِ قبه الصخره در اينجا از
هنرِ مهرازي )معماري( ايراني در ساختنِ آتشكده پيروي كرده است .و اين هنر مهرازي ايراني در ساختنِ
كليساهاي ارمنستان بجا مانده است.6
اين چهار تيرك هماهنگ با آيينِ سوري ها در ساختنِ پرستشگاه ،يك سقف گُنبدي را حمل ميكُنند .اين
گُنبد يك گُنبد چوبي است .در اين دوره توانايي براي ساختنِ ساختمان هايِ گُنبد دار با آجر وجود داشت،
ولي تنها به دليل نيازهايِ مذهبي براي ساختن گُنبد كمانه دار با ساختمايه هاي ناپايدار ،از آجر استفاده
نشُد .پاسخ به اين پرسش كه اين دوازده ستون بايد يادآورِ چه چيزي باشند ،نام اين ساختمان ميدهد كه
پرستشگاه »سيهون نوين« است :شاگردان )حواريون( عيسي مسيح دوازده تن بودند.
نگارةِ :23نمايي از هشت بر قبه الصخره براي نشان دادن چهار تيرك و دوازده ستون در بخش مركزي زير
گُنبد اين ساختمان.
به فرمانِ »عبدالمك« رسالةِ دينيِ ) (ekthesisاو دربارةِ مسيحت را در اندرونِ هشت برِ ساختمانِ قبه الصخر
برنگاشتند .از نگاه تاريخي در اينجا برايِ نُخستين بار دربارةِ وظيفه نسبت به اسﻼم گفتگو ميشود .7اين كارِ
»عبدالمك« سنجش پذير است با رفتارِ كايزر »هراكليوس« نيم سده پيش از اين در »كُنستانتينوپل« ،كه
همچنين گُذاشت رسالة خودش دربارةِ مسيحيت را بر ديوارِ اندرونيِ كليسايِ »هاگيا سوفيا« برنشانند )نصب
كُنند( .در اورشليم نيز همانند »كُنستانتينوپل« ميبايستي اين رسالةِ ديني ،جامعةِ مذهبي را به هنايد )متاثر
سازد( .در اينجا به نگهداري از مسيحيت سوگند خورده ميشود »يا اهل كتاب ! )"شُما مردم كتاب دار!"«
براي »عبدالمك« روشن است :منظور از "دين" كه همچون يك پيماننامه ميان خدا و انسان هاست" ،اسﻼم"
ميباشد .طبيعي است كه نگاه اين خواسته به رفتارِ شخصيِ دينباوران نيست ،بلكه هدفش رفتار جامعةِ
دينباوران است .يك جامعةِ دينيِ پراكنده كه هموندانش دشمنِ همديگر هستند ،نميتواند در برابر خُدا
بايستد .با چنين جامعةِ ديني نميتوان يك پيماني را بست! از اينرو بايد درگيري پيرامونِ تفسيرِ نوشته هاي
مقدس پايان پذيرد و به يك همداستاني )توافق( در پيوند با يك درك كلي از نوشتةِ مقدس رسيد .جامعه
ديني بايد از چنان ويژگي برخوردار باشد كه بازتاب دهندةِ پنداشت" اﷲ الصمد )آن خدايي كه بي نياز
است(" باشد .پنداشت باور به خداي يگانه ،از يك جامعةِ ديني )كه طرف قرارداد با خداي يگانه است(
درخواست ميكند كه درك يگانه از پيام )نوشته( خدا داشته باشد .در نتيجه ،وظيفةِ مذهبي )دين( كه نتيجةِ
پيمان با خداست ،بازسازي پيمانِ شكسته شده از راه تسليم )اسﻼم( دوباره به قرار داد است .اين نگاه به دين
همچنين در پايان به يك درك يگانه از پيام )نوشته( خدا ميفرجامد.
ولي ،اگر آدم همچنان معنيِ "اسﻼم" را همانگونه كه »هروويتس ) «(Horowitzترجمه كرده است ،بفهمد:
"خود را تسليم كردن ،از خود گُذشتن" ،در اين حالت هماوردي ميانِ اندايشةِ محمدانيسمِ عبدالمك با
خُشك انديشيِ متعصبانةِ ) (dogmaكليساي كايزر بيزانس به جلو ميخزد .با اين پنداشت ،كليسايِ كايزرِ
بيزانس از راه آيينِ آذين بنديِ اندرونِ كليسا با نگاره هايِ انساني به بت پرستي روي آورده است ،و پيروانِ
اين كليسا مشرك و خدمتكار بت ها هستند» .عبدالمك« در جايگاه يك بهينه گر )اصﻼح طلب( همانند
»لوتر ) «(Lutherهيچ ترسي از بكار بردنِ واژگانِ گويا نداشت كه دشمنانِ دينيش را همچون يك "جهاني پر
از اهريمن" ميپنداشت .با توجه به آن ويژگي هايي كه تورات دربارةِ آبراهام/ابراهيم قرآني توصيف ميكند،
آبراهام آن راهي را كه دينباور بايد بپيمايد ،به او نشان ميدهد :تنها از راه »بريدن« از كليساي كايزر ،كه از
دين برگشته است ]) (hanpaدر زبان سوري[ ،او راه رسيدن به دينِ راستين اﷲ را پيدا ميكند ،و اين رفتار
هماهنگ با پيماني است كه با خدا بسته شده است .قرآن آبراهام /ابراهيم را »حنيف« مينامد؛ اين نام تنها از
نگاه يزدانشناسي فهم پذير است و نه از نگاه تاريخي .خيانت) مخالفت شرعي( ابراهيم به بت پرست ها ،سبب
ميشود تا ابراهيم يك ميهن نوي مينويي )معنوي( پيدا كُند .پس از بريدن از سنت بت پرستان ،ابراهيم
ميشود پيروِ برجسته و دو آتشةِ نُخستين دين تحريف نشده ،كه از زمان حضرت آدم وجود دارد .با نجات
خودش از مغز شويي بت پرستان ،او توانست وظيفه اش نسبت به دين را بازشناسد .واژةِ »هنپا ) «(hanpaكه
در زبان سوري ها يك ناسزاست و در زبان عربي »حنيف )مرتد(« معني ميشود ،به دليل ايستادگي ابراهيم در
برابر بت پرستان» ،حنيف« تبديل به يك پاژنام ارجمند براي او ميشود .بدينسان اين فراخواندن )دعوت( به
اسﻼم در پيوند با هشدارها و درخواست هايي كه بر ديوار قبه الصخره نگارش شُده اند ،معني پيدا ميكند .اين
هشدارها اشاره به ارج داشتنِ "سه" تَن از نگاه محمدانيسم ميكنند :ماريا )مريم( در جايگاه" زايندةِ خدا"،
عيسي در جايگاه "مسيح" و "فرمانرواي جهان" و روح القدس در يك شكلي كه از پنداشت» اﷲ الصمد )خدا
بي نياز است(« فراتر ميرود.
5.4نقشِ ابزارِ پرستشگاه سليمان بر سكه هاي »عبدالمك« :منوره )شمعدان هفت
شاخه( با برنوشتةِ اسﻼمي
در پيوند با برپا كردنِ پرستشگاه قبه الصخره كه در جايگاه پرستشگاه» سيهون نوين ) «(New Zionو كانو ِ
ن
يك كليسايِ عربي-محمدانيسم-مسيحيِ حكومتي ،بشمار ميآيد ،ميبايست به نگارةِ ابزارِ پرستشگاه سليمان
بر سكه هايِ مسينِ عربيِ همدوره ) (contemporaryاشاره شود.
يك سكةِ ويژةِ مسين در پيوند با »حرمِ )قبه الصخره «(عبدالمك وجود دارد كه جانشين »حرم« معاويه،
زيارتگاه يحيي غسل دهنده ،در دمشق ،شُد .سكه هاي دمشق با نقشِ »سر يحيي غسل دهنده« در ستايش
از او زده ميشدند ،ولي نگارةِ ابزارِ پرستشگاه سليمان بر سكه هاي پول ديگر به يك پيامبر اشاره نميكرد ،بلكه
رويهم رفته به سيهون در جايگاه يك مجموعه ) كه نماد باور به دين يهود است( نگاه ميكرد.
نمونه هايِ فراواني از سكه هاي مسين شناخته شده اند ،همه آنها از پلستين سرچشمه ميگيرند .روي سكه ها
برنوشتةِ »ﻻ اله اﻻ اﷲ وحده ) ،«(la ilaha illa llah wahdahuديده ميشود كه از پايين به باﻻ و در سوي
راست در نزديكي منوره )شمعدان هفت شاخه( نوشته شده است .پشت سكه همين برنوشته را در سه خط
حمل ميكند» .ج .گ .ستيكل ) «(J. G. Stickelدر آغازِ سال 1886ميﻼدي نمونه هايي از كُلكسيون شهر »ينا
) «(Jenaدر آلمان انتشار داد ،گويا داده هايي كه او در دسترس همگاني گذاشت ،مورد توجه قرار نگرفت.9
شگفت انگيز است كه نام محمد روي سكةِ مسين كه نقش منوره ،را حمل ميكند ،وجود ندارد .از اينرو آدم
ميتواند پديدار شدن اين سكه ها را به دوران معاويه نسبت بدهد .نمايان شُدنِ اين برنوشته عربي »ﻻ اله اﻻ
اﷲ وحده« ،در مخالفت با اين ادعاي اسﻼمشناسي است كه عبدالمك را عرب ميپندارد.
از نگاه من زبانِ عربي زبانِ بنيادينِ طبقةِ بلندپايگان و حكمرانانِ عرب بوده است .از نمونه دﻻيل اين نگاه،
عربي كردن جايگاه هاي مقدس است .به هر روي ،يك سوريِ فرهيخته سوايِ پدربزرگش در »حاوران
) «(Hawranرفتار نميكرد .براي او بكار بردنِ زبان هاي متفاوت در پيرامون هايِ گوناگونِ زندگي روامند بود.
او در خانه با زبان نبطي به لهجه بومي سخن ميگفت ،در آموزشگاه به زبان يوناني ،در كليسا به زبان آرامي،
در آرتش به زبان عربي كه زبان رسمي و زبان دربار بود .آيين گفتگو به زبان هاي گوناگون در سوريه داراي
مدت زمان درازي بود.
همانگونه كه زبانِ ملي يكي از ويژگي هاي ساختاريِ يك حكومت ملي و مركزگراي نوين است ،اسﻼمشناسي
نوين نُخست كوشش كرد ،تا وجود يك »زبان ملي« در حكومت هاي آغاز اسﻼم را روشن كند .اسﻼمشناسي
نوين با اين پرسش ،سرچشمةِ خودش را در جايگاه فرزند انديشه هاي ميهنپرستانه در سدةِ نوزدهم ميﻼدي
افشا كرد .در واپسين دوران باستان هيچكس اين نگراني را نداشت كه بكاربردنِ زبانزدهاي )اصطﻼح هاي(
آشنا و روامند عبري همانند "اﷲ احد )قرآن سوره ،112آيه "(1در هنگامِ توضيحِ برداشت هاي مذهبي،
همچون گنج واژه هاي )اصطﻼح هاي( عربي فهميده شوند.
»عبدالمك« همانند نيايِ خودش »معاويه« "انديشةِ سيهون" را نمايندگي ميكرد .در اينجا »عبدالمك« در
جايگاه هوادارِ يزدانشناسيِ كُهنِ سوري نمايان نميشود ،بلكه بسانِ هماورد بيزانس .در اين ميان ،بيزانس ها
رويدادهاي جهاني را از دريچةِ باورهاي مسيحي تفسير ميكردند و ديگر خودشان را بسان ميراثداران يك
فرمانروايي جهاني نميديدند ،بلكه همچون يك ملت برگزيده كه از سويِ دشمنانِ دينِ مسيح محاصره شده
اند .10به هر روي ،آدم متوجه ميشود كه در زمانِ »عبدالمك« گرايش به منورةِ )شعمدان( هفت شاخه كه
تقليدي از سنت يهودي بود ،به منورةِ پنچ شاخه تمايل پيدا ميكند .در اينجا روند پذيرفته شدن يك سنت و
دگرگون شُدنِ آن به كمك هنر شمايل گرايي ) (iconographyاز اين دوره روشن ميشود .شعمدان كه نماد
آيين يهودي است ،نگهداشته ميشود ،ولي به يك شعمدانِ پرستشگاه" اسرائيل راستين" و "سيهون نوين"
تبديل ميشود .بدينسان شمارةِ پنج ،جانشين شمارةِ هفت ميشود؛ از شعمدانِ هفت شاخه ايِ پرستشگاه،
شمعدانِ پنج شاخه اي »سيهون نوين« پديد ميايد .آيين يهود همچنان دنبال ميشود ،ولي نه برپايةِ آن
دركي كه يهوديان داشتند ،بلكه هماهنگ با يك درك عربي-مسيحي .اين يك اشتباه است ،اگر آدم بخواهد
در اينجا يك شكلي از مسيحيت يهودي را ببيند! نقشِ شعمدانِ عرب-مسيحي با نام محمد گره خورده است.
از اينرو ،اين شعمدان برپايةِ همداستاني )توافقي( كه تاكنون ميانِ اسﻼم پژوهان انجام گرفته است ،يك
شعمدان اسﻼمي است .آن شعمدان پنچ شاخه اي با بيان نام عيسي در جايگاه محمد بخشي از باور به
»انديشةِ سيهون« است ،همچنين قبه الصخره بخشي از انديشه سيهون است ،كه در نوشتةِ ديواري بخشِ
اندرونيِ هشت برِ ) (octagonآن براي نخستين بار نام »اسﻼم« از نگاه تاريخي ثبت شده است.11
اگر كايزر »هراكليوس« يك نيم سدةِ پيش ،پس از پيروزي بر خسرو پرويز براي خودش جشنِ ناميده شدنِ
"داود نو " را برگزار كرد» ،12عبدالمك« خودش را همچون پدرِ "سليمان نو" نشان ميداد .و »عبدالمك« در
جايگاه يك عرب كه نسبت پدري با پسرش سليمان داشت ،خودش را »داود نو« ميشناساند.
اگر بخواهيم از دريچةِ عهد عتيق )انجيل( نگاه كُنيم» ،عبدالمك« در جايگاه" داود نو" جانشينِ پادشاهي به
نام " ساول ]) ،(Saulنخستين پادشاه اسرائيلي[" ميشود .اين يك نمونةِ ديگر براي نشان دادنِ چشم
همچشمي ميان »كُنستانتينوپل« و عرب هاي مسيحي در خاور است ،كسانيكه در خاور سرورانِ تازةِ سرزمين
هايي شُده بودند كه پيش از اين ازآن بيزانس بودند .كايزرِ بيزانس خودش را بر روي سكه هاي تﻼيي
"خدمتكارِ كريست "(servus Christi) /ميناميد ،ولي هماورد او در اورشليم خودش را "سخنگوي خدا
)خليفه اﷲ(" ميدانست .كايزر بيزانس در جايگاه كسي كه "جالوت ) "(Goliathرا شكست داد" ،داود نو"
است ،و فرمانرواي عرب نيز برپايةِ پنداشت هاي عهد عتيق )انجيل( "داود نو" است ،زيرا رژيمِ "پادشاه ساول
) "(Saulرا بركنار كرده است .در اينجا منظور از "ساول" ،معاويه است ،يك پادشاه جنگجو كه از نگاه
كليساي عربي در سرزمين هاي زير فرمان عرب ها ،گُمراه بود .هم از نگاه كايزر بيزانس در »كُنستانتينوپل« و
هم از نگاه فرمانرواي عرب در خاور ،عهد عتيق )انجيل( سرچشمةِ انديشه ها و الهام بخش نقشي بود كه از
فرمانروا انتظار ميرفت.
داشتن اين اختيار كه فرمانرواي عرب خودش را سخنگوي خدا )خليفه اﷲ( بنامد ،با توجه به نقشي بود كه
كايزر بيزانس در »كُنستانتينوپل« براي خودش درنگر گرفته بود .از سال 629ميﻼدي »هراكليوس« ديگر
خودش را -بدون توجه به آن تصوري كه آدم از فرمانرواي روم داشت» -،خودكامه ) «(autokratorنام
نميبرد ،بلكه »باسيلئوس ) «(basileusيعني شاه .اين دگرگوني تنها زماني باور پذير ميشود ،كه آدم به پس
زمينه هاي مذهبي كه به حاكميت سزاواري )مشروعيت( ميدادند ،رويكرد نشان دهد .فرنامِ »باسيلئوس« كه
پيش از اين براي ناميدنِ شاهانِ زيردست بكار ميرفت ،نه تنها گامي به سوي دادن شكل »هلينيستي
)يوناني(« به باور ديني است ،بلكه نشان ميدهد كه شاه )حكومت( ،فرمانبردارِ فرمانروايي عيسي مسيح است.
فرنام »باسيلئوس« را ميتوان اينگونه انگاشت كه شاه ،رعيت مسيحي /زمينيِ يك فرمانرواي آسماني است.
همينكه آدم اين فرنام را بشكل كامل بنويسد ،پس زمينةِ مسيحي اين فرنام روشن ميشودpistos en " :
) Christoi basileusآن شاهي كه به عيسي مسيح باور دارد"(.
»هراكليوس« تنها در جايگاه» باورمند )مومن(« به عيسي مسيح ) ،(Christسزاوارِ فرمانروايي بود .و
»عبدالمك« تنها به نام »سخنگوي خدا )خليفه اﷲ(« و هماهنگ با درك دينيِ كليسايِ عربي در سرزمين
هايِ زيرِ نفوذ عرب ها ،ميتوانست فرمانروايي كند .كايزرِ اورتُدوكسِ بيزانس سزاواريش )مشروعيتش( را از راه
فرمانبرداري از يك فرمانرواي آسماني ،يعني عيسي مسيح ) ،(Christكه همچون فرمانرواي جهان است،
بدست ميآورد ،ولي به واژگونةِ كايزر بيزانس ،فرمانرواي عرب كه پيرو انديشةِ ديني اورتوپراكسي بود،
مشروعيت براي فرمانرواييش را از راه نمايندگيِ عﻼقه و دلبستگي به محمد بدست ميآورد .محمد جزء يك
آييني است كه در آن ،اﷲ از زمانِ آدم اختيارش را به جانشين هايش )ولي اﻻمر( و نماينده هايش )ولي اﷲ(
ميدهد.
درحاليكه برنامه هاي ضربِ سكه كه در زمانِ »عبدالمك« و جانشين هاي او بسياري از كارگاه هايِ سكه زني
در خاورِ سرزمين هايِ عربي ،يعني در سرزمين هايي كه پيش از اين زير فرمانروايي ساسانيان بودند ،دوباره
زنده و شكوفا كرد ،بنگر ميآيد كه مصر خودش را از اين روند دور نگهداشت .ضرب سكه هاي درهم نه از
مصر ،و نه از سرزمين هاي بخش باختريِ زير فرمانروايي عرب ها در زمان »عبدالمك« و جانشين هاي او
شناخته شُده است.
5.6.1مصر
يكي از برادرهايِ »عبدالمك« در مصر امير بود .يك برنوشته بر رويِ يك پل كه رويِ كانال »الفسطاط«
كشيده شده است ،گواه برنامه هايِ سازندگي اوست .13چيزيكه جلب توجه ميكند ،اين است كه درونمايةِ
)محتوي( اين برنوشته هيچ اشاره اي به جنبشِ ديني "محمدانيسمِ" برادر او در اورشليم نميكند .اين
برنوشته تنها خُجستگيِ )تبرك( آسماني براي اين بنا و آن شخص و خانواده او آرزو ميكند كه از اين بنا
پشتيباني مالي كرده است .اين برنوشته كه به سال 69عربي تاريخ گذاري شده است ،ميگويد " :ساخته شدنِ
اين پلِ كماني را عبدالعزير بن مروان ،امير ،مديريت كرده است .اﷲ به همةِ كارهاي ساختماني او ميمنت
)بركت( بخشد ،فرمانروايي او را تاييد كُند و او را با خود و خانواده اش خُرسند سازد .ايدون باد )آمين( .سعد
ابو عثمان اينرا ساخت ،عبدالرحمان در ماه صفرِ سال 69اينرا نوشت" .14
در نتيجه ،ما گواه پيشرفت يك جنبشِ ديني زيرِ پرچمِ شعار محمد و در پرتو گُسترش يزدانشناسي سوري
در خاورِ سرزمين هاي زير فرمانروايي عرب ها هستيم .آن قبيله هاي عرب كه در آغازِ مسيحيت )كمابيش در
سده سوم ميﻼدي( با يزدانشناسي سوري آشنا شدند ،نگهداري از اين بينش ديني را با پاسداري از هويت
خودشان پيوند زدند .آنها پس از پذيرفتن مسيحيت ،نگهداري از آموزش هاي دين مسيح را كه براي
نُخستين بار با آنها آشنا شدند ،آغاز يك آيين نوي قبيله گري بشمار آوردند .آن مسيحيت ويژه كه در آغاز
براي گسترشِ دين مسيح تبليغ ميشُد ،دين نوي اين قبيله هاي عرب شُد .اين پديده عدمِ دلبستگيِ اين
قبيله ها را به ادامةِ رشد و نموِ باورهاي ديني شان ،نشان ميدهد .اين قبيله ها نه به آموزه هاي ديني
»اُرتُدوكسي ) «(orthodoxyدلبستگي داشتند و نه به دكترين »اُرتوپراكسي ) ،«(orthopraxyزيرا آنها تنها
از اينراه ميتوانستند امنيت و اُستواريِ قانون هايِ دينيِ قبيله را پاينداني كُنند )تضمين كنند(.
بيرونِ از نيسنگ هايي كه يزدانشناسيِ كُهن سوري گُسترش يافته بود ،اين گفتگويِ درون دينيِ مسيحي
ديگر نتوانست تاثير گذار باشد :آيا عيسي همان محمد ،ستوده /برگزيده در ميان انسان هاست ،همچنين
عبداﷲ )خدمتكار خدا( ،يا هماهنگ با باور هلينيستي )يوناني( و برپايةِ باور كُليِ كليسايِ بيزانس پسر
خداست .گردهمايي هايِ سراسريِ مسيحيان براي سده ها ديگر خودشان را سرگرم گفتگوهاي ادامه دار
دربارةِ پرسمان هاي ديني و اينگونه پرسش ها نميكردند .از نگاه بلندپايگانِ ديني وابسته به كايزر چنين
پرسش هايي ديگر به "تاريخ" پيوسته بودند.
از نگاه روحانيونِ كُپت مونوفيسيتيسم ) (coptic monophysiteدر مصر هدف و آهنگ تبليغات» عبدالمك«
)يعني دعوت براي شناساندنِ مسيح همچون محمد( ،همانند درگيري ميان دو برادر ايراني بود .يكي از اين
برادران ميپنداشت كه آن يزدانشناسي كه مصريان ميشناختند و همنامِ سردمدار دينيش »نستوريوس
) «(Nestoriusبود» ،عربي« است ،ولي يزدانشناسي ديگر كه هماهنگ با كليساي نستوري و حكومتي ايران
بود» ،ايراني« است .اين گفتگو هيچ تاثيري بر روحانيون كُپت مونوفيسيتيسم مصري نداشت .از اينرو
»عبدالعزير« كه آدم قدرت طلبي بود ،در اين اختﻼف هاي بي ثمره خَنزَك )خنثي( ماند .براي او همبستگيِ
پيروانش در برابر دشمنِ مشتركشان ،كايزر بيزانس ،مهمتر از يگانگي آنها در گفتگوهاي درون ديني-
مسيحي بود.
سكه هاي طرابلس كه از اين دوره بدست آمده اند ،تنها نام فرماندار را به ما ميگويند .نام او »موسي بن
نوسيار« است .به كمك برنوشتةِ اين سكه ها نميتوان پيوند او با يك ارباب بزرگ ) (overlordرا پي گيري
كرد .ولي اينكار تنها به كمك نقشي كه در پشت سكه ها انداخته شده است ،امكان پذير است .ما در اينجا
دوباره نماد دينِ حكومتيِ »عبدالمك« را پيدا ميكنيم" :سنگ ) ."(the Yegar sahadutaبنگر ميآيد كه
»موسي بن نوسيار« يك آرزوي آتشين در عربي كردن دستگاه ديواني نداشته است ،زيرا او آيينِ نگارش به
دبيرةِ ﻻتين در آن بخش از آفريقا كه پيش از اين زير نفوذ روم بود ،نگهداشت .برنوشتةِ روي سكه ميگويد:
"اين سكه به نام خدا در طرابلس زده شد ])!."[(In nomine Domini num(m)us in Tripoli faktus (sic
برنوشتةِ پشت سكه ميگويد" :موسي پسر نوسيار امير آفريقا ])."[(Muse Filius Nusir Amir A(fricae
»موسي بن نوسيار« همچنين داده هايي را كه دربارةِ باور دينيش هستند ،به آگاهي ما ميرساند .روي يك
سكه ديگر ،برنوشته ميگويد" :به نام خدا )تنها( يك خدا وجود دارد".15
با داده هاي باﻻ ميتوان دوباره اين نتيجه گيري را كرد كه در زمانِ »عبدالمك« زبانِ عربي هنوز در سراسرِ
سرزمين هايِ زيرِ فرمانِ عرب ها چيره نشده بود ،نه در پيوند با باورهاي آسماني و نه در انجام كارهاي
زميني .پيام هاي ديني به زبان ِحكومت هايِ بومي فرستاده ميشُد .در خاورِ ايران ،در سيستان/سكستان و
كرمان زبان فرمانداران همچنان پهلوي بود كه با دبيرةِ آرامي نوشته ميشُد .در سوريه زبانِ فرماندارانِ بومي از
سدةِ ششم ميﻼدي عربي بود-زيرا غسانيان كه از نيسنگ هاي عربي به سوريه كوچ كرده بودند با آموزش و
پرورش به زبان هلينيستي )يوناني( آشنايي نداشتند ،-در باختر ﻻتين همچنان زبان ديواني ماند.16
وابستگيِ كارگاه ضربِ سكه در طرابلس به »عبدالمك« به كمك نقش سنگ ) (sahadutaروي سكه ها
روشن ميشود .ولي اين شهادت ديني كه عيسي را همچون محمد ميشناسد ،كجاست؟ همانگونه كه ما اين
مورد را از مصرِ آن دوره ميشناسيم ،در زمانِ »عبدالمك« همچنين شعار محمد روي سكه هاي طرابلس قابل
تشخيص نيست .آيا »عبدالمك« نميخواست يا نميتوانست هدف از »دعوت« دينيش را به نام محمد پيش
ببرد؟
در اينجا بايد در نگر داشت ،كه شمالِ آفريقا پناهگاهي بود براي عقب نشينيِ نيروهايي كه پيش از اين به
»معاويه« وفادار بودند .از اينرو بيشتر از پذيرش سروري »عبدالمك« ،نميشُد از آنها چشمداشتي داشت .و در
اين پيوند پذيرش نما د دين حكومتي ،سنگ ) ،(sahadutaبراي پاسخ به اين چشمداشت بسنده بود.
از اين نيسنگ سكه هايي با نوشته هاي عربي شناسايي شده اند كه در سال 80عربي تاريخ گذاري شده اند.
فرماندار »نومان ) «(Numanسكه هايش را بدون فرنام زده است .برنوشتةِ روي سكه ها تنها به تاريخِ ضرب
سكه ها اشاره كرده است " :در سال ] "80عربي[ .برنوشتةِ پشت سكه ها ترجمةِ عربي اين گُزاره » In
) nomine Dominiبه نام خدا(« به زبان ﻻتين است" :به نام خدا» ،ال نومان« آنرا فرمان داد" .بسانِ نشانه
اي براي پذيرشِ آيين محلي ،در پشت سكه نقش نيم تنةِ كايزر بيزانس »كُنستانس دوم )،«(Constanc II
ديده ميشود ،و روي سكه نقشِ »پلكانِ سنگي ) «(sahadutaنمايش داده شده است ،كه همچون نشانه اي
براي پذيرش توازون نيروها در آن نيسنگ است.17
سكه هاي تﻼ با نقشِ »پلكانِ سنگي ) «(sahadutaدر شمالِ آفريقا زده ميشُدند .به دليلِ وجود سمبلِ دينِ
حكومتي» ،پلكانِ سنگي ) ،«(sahadutaبر روي سكه ،آنرا به زمان »عبدالمك« نسبت ميدهند .اين سكه
هاي تﻼ كه از آفريقايِ شمالي سرچشمه ميگيرند ،داده هايِ فراواني در پيوند با پنداشت هايي كه از دين
گُسترده و چيره در اين دوره وجود داشته است ،دسترس ما ميگذارند .برنوشته هايِ روي سكه ها بگونةِ
مخفف نوشته شده اند .در پايين اين برنوشته ها بشكل كامل بازتاب يافته اند:
نگارةِ :25سكةِ تﻼ از شمال آفريقا با برنوشته اي به زبان ﻻتين و نگارةِ »پلكان سنگي« از دوران الوليد.
ديگري ندارد ) NON EST DEUS NISI UNUS CUI NON EST هيچ خُدايي وجود ندارد ،بجز آن خدايي كه همانند
.18(ALIUS SIMILIS
NON EST DEUS NISI UNUS CUI NON SOCIUS ALIUS يكي كه خُداست ،ولي همبسته نيست ،همانند )
.19(SIMILIS
داده هاي ديگر كه برنوشته هايِ سكه هاي زمان »عبدالمك« در پيوند با ذات و هستي خدا بيان ميكنند:
خدا بزرگ ،جاويد و آفريدگار است ).20(DEUS ETERNUS DEUS MAGNUS DEUS OMNIUM CREATOR
) DEUS ETERNUS DEUS MAGNUS خُدا ،و خداي جاويدان ،هركس او را ميشناسد كه سازندةِ همه چيز است
.21(OMNIA NOSCENS OMNIUM CREATOR, datiertتاريخ گذاري سكه :سال 87عربي ) 709ميﻼدي(.
به همراه نقشِ »پلكانِ سنگي ) «(sahadutaبرنوشتةِ روي سكه نشانيِ گارگاه ضرب سكه را ميدهد:
به نام خداي رحمان......،در آفريقا ).22(IN NOMINE DOMINI MISERICORDIS SOLIDUS FERITUS IN AFRICA
اگر آدم شك داشته باشد كه آيا اين سكه ها بدست آن عرب هايي زده شده اند كه زيرِ پرچمِ محمد
كشورگشايي ميكردند ،او بايد سيستم تاريخ گذاري سكه ها را مورد توجه قرار دهد .تاريخ گذاري سكه ها
همچنان از سيستم سال مالياتيِ ) (tax yearبيزانس پيروي ميكند .و سال هاي مالياتيِ ياداشت شده روي
سكه ها همزمان هستند با دورانِ فرمانرواييِ »عبدالمك« .فرمانروايان در اُستانِ آفريقا هنوز همانند سرلشكر
»نومان« در طرابلس خودساﻻر نشُده بودند ،كه در آنجا و در اين دوره سكه هايش را برپايةِ سال عربي تاريخ
گذاري ميكرد:
) IN NOMINE DOMINI MISERICORDIS SOLIDUS FERITUS به نام خداي بخشنده ،در آفريقا فرمانِ شماره 2
،(IN AFRICA INDICTIONE IIسال 84عربي برابر با 706ميﻼدي.23
) IN NOMINE DOMINI MISERICORDIS SOLIDUS FERITUS به نام خداي بخشنده ،در آفريقا فرمانِ شماره 3
،(IN AFRICA INDICTIONE IIسال 85عربي برابر با 707ميﻼدي.24
واكاويِ )تجزيه و تحليل( اين برنوشته ها اين نتيجه را بدست نميدهد كه يك پيامبر عرب به نام محمد پايه
گذار يك دين تازه اي شده باشد .حتي شعارِ محمد كه برنامه ديني »عبدالمك« است ،بازگويي نمشود .شعار
"اسﻼمي" بسم اﷲ همانند يك گزارةِ مسيحي بيان ميشود :به نام خداوند بخشنده ) IN NOMINE DOMINI
.(MISERICORDISحتي اگر نقشِ »پلكان سنگي ) «(sahadutaروي سكه هاي تﻼ در استانِ آفريقا نمايان
نشود ،اين دليلي بر پيوند آن با فرمانروايي عرب ها در خاور ندارد )در اينجا هنوز نميشود از پذيرفته شدنِ
سنت نامگذاري در آفريقا سخن به ميان بيايد( .شعار-محمد هيچ كجا بيان نميشود .و اين درست در زماني
است كه جنبشِ ديني محمدانيسم »عبدالمك« به نقطه اوج خودش رسيده بود! ولي سكه هايي كه همزمان
در بخش خاوري سرزمين هاي زير فرمان عرب ها زده ميشدند ،شعار-محمد را بر روي هر سكه بيان
ميكردند!
چه چيزي سبب شُد تا مبلغانِ اين انديشةِ ديني كه مسيح را همانند محمد ميپنداشت در شمال آفريقا ناكام
بمانند؟ چه چيزي راهبند آنها در گُسترشِ انديشةِ محمدانيسم در آنجا شُد؟ آيا »عبدالمك« خُرسند بود كه
»دعوتش« را در ميهنِ يزدانشناسي كُهن سوري پيش ببرد؟ رهبري در باختر از همبستگيِ مسيحيان تشكيل
شده بود كه دشمن كايزر بيزانس بودند .مسيحيانِ مصري و شمالِ آفريقا نميتوانستند مخالف شعارِ ديرينه
اي همانند بسم اﷲ باشند .25آنها همچنين مخالف انديشةِ توحيد نبودند ،همانگونه كه اين انديشه با دبيرةِ
ﻻتين بر روي سكه هاي »عبدالمك« در استانِ آفريقا نمايان شُده است.
) NON EST DEUS NISI اين جمله كه ميگويد :خُدا بجز يكي نيست؛ انبازي )شريكي( همانند او وجود ندارد
26(UNUS CUI NON SOCIUS ALIUS SIMILISتنها براي درك يك هستومندي )وجودي( به نام اﷲ نيست،
همانگونه كه در نوشته هاي اندروني قبه الصخره بازتاب يافته است ،بلكه ميتواند اشاره اي هم به وجود
مونوفيسيتيسم ها ،مونارچيانيسم ها )باور دارند خدا بخش ناپذير است( ،نستوري ها و آريايي ها )(Arians
در ميان ساكنانِ استان آفريقا باشد.27
اين بنپايه همچنين دربارةِ رهبراني درست است كه زدن سكه را سفارش ميكردند ،و روي سكه هايشان اين
برنوشته نقش انداخته است] :به نام خُدا ،هيچ خُدايي بجز خدا نيست ،هيچ خُدايي )همانند او(……………...
.28[IN NOMINE IN NOMINE DOMINI NON DEUS NISI DEUS SOLUS NON DEUS SIMILIS.اين آموزه كه
ميگويد خُداي انسانگونه ) (god manداراي يك ذات است ،در نشست سراسري مسيحيان جهان در سال
451ميﻼدي در »كلسدون ) «(Chalcedonنفرين شُد .اين تصميم سببِ يك شكاف پر نشُدني ميانِ
كليساي كايزر بيزانس با پيروان مونوفيسيتيسم مصر )كُپت ها( و بزودي همچنين و بخشي از سوري ها
)يعقوبي ها( شُد.
آدم ميتواند با زيرِ ذره بين گذاشتنِ رفتارِ دوگانةِ »عبدالمك« ،سياست هاي متفاوت او در جاهاي متفاوت را
مشاهده كند» :عبدالمك« انديشةِ ديني محمد را در چهارچوبِ نُخستين يزدانشناسي سوري در ميهنش
نمايندگي ميكرد ،يعني در سرزمين هاي خاوري كه پيش از اين زيرِ فرمانرواييِ ساسانيان بودند ،تا او آن
درك عربي كه از مسيحيت داشت برجسته نشان دهد .بدون اينكه »عبدالمك« بر باورهاي يزدانشناسي
كليساهاي مخالف كايزر بيزانس تاثير بگذارد ،او همبستگي آنها را در بيرون از سرزمين هاي خاور رهبري
ميكرد .معني اينكار اين است كه او چهارچوبِ كار عمليِ كليساي عربيِ سرزمين هاي ِزير فرمانروايي عرب ها
را كه كانونش اورشليم بود به مناطقِ مسكونيِ قبيله هايِ عرب در ايران ،ميانرودان و سوريه مرزين كرد
)محدود كرد( .در پيرامونِ اين نيسنگ هايي كه تبليغات ديني انجام ميگرفت» ،عبدالمك« وضعيت موجود را
پذيرفت ،هم براي اينكه نيروهايش را زياد كش ندهد ،و هم براي اينكه كشورگُشايي هاي فرصت طلبانه را
امكان پذير سازد ،زيرا به واژگونةِ ديدگاهي كه بگونه كلي پذيرفته شُده بود ،هيچيك از اُستان هايِ ثروتمند
بيزانس در آفريقا به دست "كشورگُشايان عرب" نيافتاد .وصيت كُننده هم اكنون همةِ ارث را خورده بود،
پيش از اينكه اين اُستان هايي كه با مردمان »بربر ) «(Berberپر شُده است ،ضميمة سرزمين هاي
»عبدالمك« شود.29
5.6.4سكه هاي مغرب
اين شيوةِ نرمش پذير )قابل انعطاف( در بكار گيريِ قدرت ،اين امكان را فراهم آورد كه جزييات آشفته كُننده
را نديده گرفت و باورهايِ سنتيِ ساكنينِ مسيحي و غير مسيحي را پذيرفت .در اين پيوند ميتوان از رواداري
در برخورد با نقشِ خدايِ ريش دارِ شمالِ آفريقا »بال ) «(Baalبر سكه هاي شهر »تلمسان ) «(Tlemcenنام
برد كه در كرانةِ باختريِ شمالِ آفريقا قرار دارد .30سكه هايي كه از شهر »طنجه ) «(Tangirدر مراكش يافت
شده اند ،برنوشته اي را كه در پي ميآيد دور تا دور نقشِ يك فرمانروايِ گُمنام با شمايلِ مردمانِ شمالِ آفريقا
) (Berberنشان ميدهند" :عيسي مسيح خدا ،كسيكه همانند شماست؟" )(DOMINE DEUS QVI TIBI SIMILIS
در پشت سكه ها يك نوشتةِ عربي وجود دارد" :بنام خدا ،اين سكه هاي مسين در طنجه زده شده اند" )
. 31(bismi llah fals duriba bi-Tanjah
براي فرمانروايي در سوريه هم اكنون چيزهاي ديگري كه با اهميت بودند ،پديد آمدند .پس از ريشه دواندنِ
انديشةِ-محمد در بخشِ خاوريِ سرزمين هايِ زيرِ فرمانِ عرب ها و در سوريه ،اين انديشةِ »عيسي همچون
محمد« -كه از سويِ كليسايِ عربي در سرزمين هايِ زير فرمانِ عرب ها تبليغ ميشُد-بسانِ "پشتيبانِ مقدسِ
) "(patron saintدودمانِ حاكم ،در ذهنِ عرب ها شكل گرفت .برپايةِ آيينِ عرب ها تنها كسانيكه از نگاه
خوني همخانواده هستند ،خودشان را وقف منافع مادي و مينويي )معنوي( همديگر ميكنند .كوشش هايِ
»عبدالمك« براي جا انداختنِ اين انديشه كه »عيسي را همچون محمد« ميپنداشت ،سبب شُدند تا در دورانِ
عباسيان در نگاه وابستگانِ قبيله هاي عرب ،محمد همچون پيامبر ِعرب ها و خويشاوند دودمانِ مروانيان
)دودمان عبدالمك( نمايان شود.32
از اين به پس ،مروانيان دستكم در سوريه همچون خويشاوندانِ مينويي )معنوي( "برگُزيده )محمد("بشمار
ميآمدند و »عبدالمك« را همچون نگهبانِ زيارتگاه اين "برگُزيده" ميديدند .زيارتگاه محمد را كه از دودمان
داود بشمار ميآمد ،در اورشليم »حرم« ناميدند ،كه از چترِ پشتيبانيِ »عبدالمك« برخوردار بود .فرمانروايي
»عبدالمك« سزاواريِ )مشروعيت (سياسيش را از راه نگهباني از زيارتگاه آن "پشتيبانِ مقدس ) patron
"(saintبدست ميآورد .از اينرو اين پرسش بيهوده است كه آيا فرمانروايانِ مرواني پادشاه يا خليفه بوده اند.
نام فرمانروايانِ مرواني پس از سال 77-78عربي نه روي سكه هاي تﻼ و نه روي سكه هاي نقره اي سرزمين
هاي عربي نمايان شُد .خودداري از بكار بردنِ نشان هاي ويژةِ فرمانروايانِ"اسﻼمي" ،براي ناميدنِ آنها روي
سكه ها ،ناروامند )غير عادي( است .با پيروي از درك و برداشت كُليِ اسﻼمي از نشستنِ يك فرمانروا بر تخت
فرمانروايي ،حكمراني بدون توجه به حق زدن سكه ،درك پذير نيست.
از اينرو آدم ميتواند براستي بپذيريد كه در زمانِ »عبدالمك« يك شكلي از فرمانروايي پديد آمده بود كه به
جانشين هاي او نقش »سيدهاي عرب« را ميداد ،33كه نُخستين خويشكاري آنها سازماندهيِ سفرهاي زيارتي
ي مقدس بود ،و ديگر اينكه همچون نگهبانانِ اين جايگاه ها در آنجاها حضور داشته باشند.
به سويِ آرامگاه ها ِ
سياست آشتيِ »عبدالمك« با برادرهاي مسيحي در بيزانس ،در چهارچوبِ همين برنامه ميگُنجد .و به همين
دليل ما در زمان »عبدالمك« هيچ گزارشي دربارةِ لشكركشي به معني »جهاد« ،بدست نياورده ايم.34
پيش از اين »معاويه« از زيارتگاه يحيي غُسل دهنده در دمشق نگهداري ميكرد ،تا در سوريه تاثير گُذار باشد.
الوليد مرواني نيز با الگو گرفتن از »معاويه« به انديشةِ نگهداري از زيارتگاه هاي مقدس بازگشت .فرمانروايي او
با گُسترشِ »ناحيه مقدس« گره خورده بود .آرامگاه يحيي غُسل دهنده را زيارتگاه بشمار آوردند» ،ناحيه
مقدس« را به اندازه اي گُسترش دادند كه ديوار گورستانِ كُهن را هم در بر ميگرفت .يك سنگنبشته كه سال
86عربي را تاريخ گذاري كرده است ،به فرمانِ الوليد در اين جايگاه پابرجا شد .بخشي از كليسايِ يحيي
غسل دهنده را از جا كندند و يك مسجد را بجاي آن ساختند.35
اين بخشي از برنامةِ سازندگي الوليد است .آدم نبايد اينكار را با برنامةِ مسجد سازي همسان كُند .برنامةِ
گُسترش و زيبا سازيِ اورشليم و دمشق نشانةِ رشد و پيشرفت بود .بجايِ كليسايِ كايزرِ بيزانس كه بسيار
بزرگ بود و دخمه اي كه بيرون از كليسا سر يحييِ غسل دهنده را نگهداري ميكرد ،يك بناي ديگري ساخته
شد ،كه در چهارچوبِ برنامةِ جاي دادنِ زيارتگاه ها در »ناحيه مقدس« ،يادمانِ سر يحيي غسل دهنده باشد.
از اينرو هشام ،برادر الوليد ،نگهداري از حرم »سرگيو« )كه يك شخص مقدس كليساي سوري بود( ،در شهر
الرصافه را پذيرفت .او زيارتگاه» سرگيو« را گُسترش داد ،همانگونه كه برادرش در دمشق كارِ گُسترشِ
زيارتگاه ها را دنبال ميكرد .بدينگونه سيدهاي مرواني كانونِ قدرت هايِ ديني در سوريه و شمالِ ميانرودان را
كنترل ميكردند.
پس از مرگ واپسين پسرِ »عبدالمك« در سال 125عربي ،يك آشفتگي و سردرگُمي در ميانِ سيدهاي
مرواني پديد آمد؛ درپي آن ،يك گروه از عرب هايِ سيد از خاور رهبري ديني عرب ها را پذيرفت .هماهنگ
با اين رويداد ،كانون هاي دينيِ سيدهايِ مرواني يك پله به پس رانده شُدند .كانون ديني آنها در دمشق
نديده گرفته شُد ،و اورشليم نيز ناگُزير بود كه به سو د يك كانونِ تاز ِة ديني در حجاز ،مدينه ،پس نشيند.
5.7.2سكه هاي پسرانِ »عبدالمك« در باختر
در بخشِ باختريِ سرزمين هاي زير فرمان عرب ها ،سرمشق ها از دورانِ »عبدالمك« همچنان تاثير گذار
بودند .تا سال 98عربي در استانِ آفريقا نگارةِ پلكانِ سنگي ) (sahadutaروي سكه هاي تﻼ كه وزنِ آنها نيم
»سوليدوس ) ،«(Solidusيعني نيم-سكه هاي تﻼيِ بيزانس بود با گزارةِ زير ديده ميشود:
" " SOLIDUS FERITUS IN AFRIKA ANNO XCVNI (sic).36همزمان كوشش هايي براي يكسان سازيِ سكه
هاي باختر با برنوشته هايي انجام گرفت كه ويژةِ سكه هاي خاور بودند .براي نمونه ،در دمشق سه خط از
برنوشتةِ روي يك سكه ،جانشينِ نگارةِ »هراكليوس« و با دوتا از پسران او شده است .همچنين نگارةِ آتشدانِ
سكه هاي ساساني با نقشِ دو نگهبان در كنار آن ،كه روي سكه هاي نقره اي در خاور يافت شده اند ،جاي
خود را به يك برنوشتةِ سه خطي داده اند .به همين گونه يك برنوشتةِ يك خطي در ميانةِ سكه جانشينِ
نقشِ »پلكان سنگي ) «(sahadutaبر سكه هاي تﻼي ) (Solidiاستان آفريقا شده است .با اينهمه ميشود در
پشت اين برنوشته هنوز آن نقشِ پيشين را ديد .اين شيوةِ كارِ ديوانساﻻري در سرزمين هاي زير فرمان عرب
ها داراي نشانه هاي ويژةِ خودش است .اگر شماري از ناآرامي هايي را كه پيامد برنامةِ ديني »عبدالمك«
)يعني دعوت به»محمد«( بودند ،نديده بگيريم ،ما گواه هيچگونه دگرگوني هاي انقﻼبي نيستيم ،بلكه تنها
شاهد يك رشد و نموِ دنباله دار و پيوسته به سوي يك بينشِ عربي از فرمانروايي و شيوةِ انجام آن هستيم.
سكةِ تﻼيِ بيزانس )كه وزنش با دينار دمشق برابري نميكرد( كه در اُستان آفريقا زده ميشُد ،تا سال 94عربي
برپايةِ آيين سال مالياتي بيزانس ،تاريخ گذاري ميشُد .از سال 84عربي ) 706ميﻼدي( تا سال 94عربي )716
ميﻼدي( برنوشته هاي روي سكه هاي تﻼي بيزانس ) (Solidiبه زبان و دبيرةِ نابِ ﻻتين نوشته ميشُدند.
برنوشتةِ ﻻتيني كه در دور تا دور سكه نوشته شده است ،در پايان به مركز سكه هدايت ميشود ،بگونه ايكه
اين تصور پديد ميآيد كه آدم با يك خط نوشته شده در مركز سكه و يك خط نوشته شده در پيرامون سكه
سروكار دارد .برنوشتةِ روي سكه ميگويد" :خُدا بزرگ و جاويدان و آفريننده است.
نوشتةِ پشت سكه نيز يك برنوشتةِ ﻻتيني است كه از الگوي روي سكه پيروي كرده است:
با آنكه در بخشِ خاوريِ سرزمين هايِ زير فرمان عرب ها از سال 77عربي تنها يك سكةِ تﻼي گُمنام با يك
برنوشته ناب ميشناختند و از سال 78عربي تنها يك سكةِ نقرةِ گُمنام با بيان نام محمد همچون رسول آشنا
بود ،در بخش باختري سرزمين هاي زيرِ فرمان عرب ها در سال 97عربي براي بار نخست سكه هايِ تﻼ
ضرب شُدند كه دو زبانه عربي /ﻻتين بودند.39
نگارةِ :26سكةِ تﻼيي دو زبانه )عربي/ﻻتين( از شمال آفريقا با برنوشتةِ محمدانيسم از سال 98عربي )720
ميﻼدي(.
در اينجا برايِ بار نُخُست بيانِ نامِ محمد در بخشِ باختريِ سرزمين هاي زير فرمان عرب ها در يك گُزارش
رسمي به شكل تاريخي ثبت شُده است .در سال 66عربي ) 688ميﻼدي( فرنام محمد هم اكنون در بيشاپور
نمايان شُده بود .پس از گذشت سي و يك سال انگاشت) تصور( عيسي همچون محمد جاي خودش را در
ميانِ برنوشتةِ سكه هايي پيدا كرد كه در باخترِ سرزمين هاي زير فرمان عرب ها ميزدند .با وارد شُدنِ برنامةِ
ديني محمد در سال 97عربي ) 719ميﻼدي( به اُستان آفريقا ،اين برنامةِ ديني كه عيسي را همچون محمد
ميپندارد ،به باختر سرزمين هاي زير فرمان عرب ها رسيد.40
5.7.3سكه هاي اسپانيايي از سدةِ نُخُست پس از قدرت گرفتن عرب ها
يك سكةِ اسپانيايي از اين دوران شناخته شُده است :يك سكةِ تﻼي بيزانسي ) (Solidusاز سال 94عربي
) 715ميﻼدي(» .41والكر ) «(Walkerاين سكه تﻼ را به سال 711/12ميﻼدي تاريخ گذاري كرده است ،زيرا او
برپايةِ سالنامةِ قمري پس از هجرت اين تاريخ را حساب كرده است .ولي از آنجا كه در سال 93عربي هنوز در
برنامةِ دينيِ »عيسي همچمون محمد )برگزيده(« ،عيسي هنوز به محمد پيامبر عرب ها تكامل نيافته بود،
هنوز آدم نميتواند روي يك پيامبر عرب و هجرت او حساب باز كُند .و در همين پيوند هنوز نميتوان
تاريخگذاري را با توجه به پيامبر عرب ها و سالنامه قمري انجام داد.
اين سكةِ تﻼ يك برنوشتةِ قابل توجه اي دارد) HIC SOLIDUS FERITUS IN SPANIA ANNO XCIII SIMILIS " :اين
سكةِ تﻼ در اسپانيا در سال 93زده شده است؛ پسنديده(" واژه »پسنديده ) «(SIMILISازآنِ برنوشتةِ پشت
سكه است .پشت سكه يك ستاره هفت شاخه وجود دارد ،پلكان سنگي ) (sahadutaديده نميشود ،پيرامونِ
)به نام خدا، "IN NOMINE DOMINI NON DEUS NISI DEUS SOLUS NON EST ALIUS سكه نوشته شده است:
هيچ خدايي وجود ندارد بلكه تنها خدا؛ هيچكس ديگر همانند او نيست."(.
اين برنوشته نشان ميدهد كه »كشورگُشايان« عرب ميدانستند كه وارد اسپانيا شُده اند ،ولي هنوز نميدانستند
كه به شهر اندلس رسيده اند .نام اندلس نُخُست در سال 98عربي ) 720ميﻼدي( روي برنوشتةِ سكه ها ديده
ميشود .در بخشِ ميانةِ رويِ سكه هايِ تﻼيِ سالِ 98عربي يك ستارةِ هشت پر وجود دارد ،كه اين برنوشته
)اين سكه تﻼ در اسپانيا زده شد در "FERITOS SOLIDUS IN SPANIA ANNO X پيرامونِ آن نقش بسته است:
سال]...ادامه نوشته ناپديد شده است[(" .پشت سكه ها به زبان عربي نوشته شده است .در بخشِ مركزيِ
پشت سكه در دو خط نوشته شده است :محمد رسول اﷲ كه پيرامون آن اين برنوشته ديده ميشودduriba :
) hada l-dinar bi-l-Anddalus sanata thaman watisinاين دينار در سال 98در اندلس زده شده
است(.42
بسياري از گُزارش هايِ شگفت آورِ تاريخ نويسانِ »مسلمان« دربارةِ گُشايشِ اسپانيا در اينجا موشكافي
نميشوند .اخبارِ جورواجور دربارةِ همكاري ميانِ مردمانِ مسيحي و »بِرِبر« شمالِ آفريقا با مردم غير كاتوليك
اسپانيا در برابرِ پادشاهيِ كاتوليك ويسگوت ) ،(Visigothic Kingdomدر گزارشِ رويداد نويسانِ خاور ديده
نميشود .داستانِ گُشايشگرِ )فاتح( باختر ،موسي ابن نصير لخميدي )دوباره پيوندي ديگر با دودمان لخميدها
كه در حيره حكومت ميكردند( آينةِ تمام نمايِ داستانِ گُشايشِ خاور بدست خالد ابن وليد است.
با نگاه به الگوهايي كه گزارش هاي سنتي در دورانِ عباسيان براي بازگوييِ روايت ها بكار ميبردند ،آدم
ميتواند ببيند كه عمرِ دوم كه پس از پسرانِ عبدالمك ،الوليد و سليمان سركار آمد ،در راستايِ يك آيين
پارساخويانه )سنت زاهدانه( خودش را با اين نهاده سرگرم كرد كه چگونه گذار از سدةِ نُخست عربي به سدةِ
سپسين را با چيرگي مديريت كُند .پس از پشت سر گذاشته شُدنِ خطراطي كه گمان برده ميشُد با چرخشِ
سدةِ يكم به سدةِ دوم همراه باشد )فرمانروايي عمر دوم ،از سال 99-101عربي ادامه يافت ،و هيچ سكه يا
سنگنبشته اي از او شناخته نشده است( ،جانشيني پسران عبدالمك توانست در گزارش هاي سنتي ادامه
يابد ،و در حقيقت روند اين جانشيني هيچگاه گُسسته نَشُد ،تا اينكه در سال 125عربي با مرگ واپسين پسر
عبدالمك اين جانشيني به پايان رسيد.
ادامةِ رشد و نموِ انديشةِ ديني محمد در سدةِ دوم عربي .6
6.1رشد و گوالش انديشةِ باور به علي :موسي پيام رسان است؛ موسي و هارون؛ عيسي
محمد است؛ موسي و محمد؛ محمد پيام رسان است؛ محمد و علي
موسي در قرآن 136بار ناميده ميشود ،عيسي مسيح 24بار ،ماريا )مريم( 34بار .نام محمد تنها 4بار در
قرآن آمده است.34
در سال 1999يك گنجي در جزيرةِ »گوتﻼند ) «(Gotlandدر دريايِ بالتيك كه بخشي از سوئد است ،يافت
شد .در ميانِ 14269سكه هاي عربي يافت شده ،يك سكةِ نقره اي وجود دارد با برنوشتةِ" :موسي رسول اﷲ
)موسي پيامبر خداست(" .در كنارِ اين گنج ،چهار سكةِ ديگر با نام موسي در ميان گنجي كه به وايكينگ ها
) (Wikingerنسبت ميدهند ،كشف شده است.44
پس از مرگ واپسين پسرانِ عبدالمك در سال 125عربي ،ديوانساﻻريِ مروانيان در بخشِ باختريِ سرزمين
هاي زير فرمان عرب ها ،در قرطاج ) ،(carthageبدون دگرگوني تا سال 137عربي ،ادامه يافت .در خاور ،در
»گرشيستان ) «(Gharshistanاين شيوةِ ديوانساﻻري تا سال 138عربي ادامه يافت.45
يزدانشناسيِ حكومتيِ مروانيان سبب شد تا برنامةِ دينيِ »محمدانيسمِ عبدالمك« در ميانرودان به يك برنامةِ
ديني عربي فرارويد و تكامل يابد .ادامه و گُسترشِ اين برنامةِ ديني هماهنگ است با آن چهارچوب هايِ
انديشمندي كه در نوشته هاي قرآني بازتاب يافته اند .در آنجا موسي هنگامِ حضور در دربارِ فرعون از خدا
درخواست پشتيباني ميكند .موسي به خُدا يادآوري ميكنُد كه او سخنرانِ توانمندي نيست .از اينرو برادرِ
موسي هارون او راهمراهي كرده و پيام خُدا را به فرعون ميرساند .اين پيوند ميانِ موسي ،در جايگاه پيامبر ،با
هارون همچون وزيرِ او در نُخستين سنگنبشته هايِ عربي » النقب ) «(Negevبازتاب يافته است .در آنجا آدم
خواهش از خُدا را با جمله بندي اي كه در پي ميايد ،مشاهده ميكند" :تو سرور جهان هستي ،سرور موسي و
هارون" )آمين رب العالمين ،رب موسي و هارون( .46بدينسان پيامبر داراي وزير ميشود ،كسيكه سرپرست به
روز كردنِ الهام هاي آسماني و آگاهي رساني است.
ادامةِ فرگشت و گُسترشِ انديشةِ دينيِ محمدانيسم نياز به يك جفت داشت تا با همكاريِ دوجانبه ،گرفتن
الهام هايِ آسماني )وحي( و به روز كردنِ آنها ،نمايندگي شود .يك انسانِ ارجمند )به نام علي( به برگُزيده
)يعني محمد( ميپيوندد ،كسيكه از سويِ پيامبر ماموريت دارد خواست و آرزوهاي او را برآورده سازد.
بدينسان جاي شگفتي نيست كه به آن انسانِ ارجمند فرنام »ولي اﷲ« داده شود .علي تجليِ پنداشت هايي
است كه در پايانِ دورةِ ساساني يك شهسوارِ نمونةِ ايراني را با يك شهسوارِ مقدسِ مسيحي به نام سرگيوس
الرصافه )] (Sergius Rusufaكه آوازةِ او تا هادراماوات ) ( Hadramawatميرسيد[ 47و همچنين با شُهداي
سوري كه بيشتر آنها هموندانِ بلندپايگانِ ساساني بودند ،بهم آميخته بودند.
همچنين علي و نواده هاي او شهيد ميشوند ،زيرا ادامةِ تاثير گُذاريِ فرهنگ شهيد پروري سوري به ناچار بايد
زندگيِ زمينيِ او و خانواده اش را به سوي يك بدآمد )مصيبت( بفرجامند ]فرجامِ نوادگانِ مسيح نيز در دورانِ
ساسانيان شهادت بود ،زيرا كژديسگي )كجروي( از دينِ حكومتي به ناچار كيفرِ مرگ در بر داشت .برپايةِ اين
تجربه پايانِ كارِ علي و نوادگانِ پسر او را ميشود پيشبيني كرد[.
پس از اينكه خانوادةِ برگُزيده )محمد( در باختر گرفتارِ چالشِ سزاواري )بحران مشروعيت( شُد ،پيروانِ
خانوادةِ آن مرد ارجمند )علي( توانستند در بخشِ خاوريِ سرزمين هاي زيرِ فرمانِ عرب ها نيرومند شوند.
سيدهاي مرواني در بخشِ باختريِ سرزمين هايِ زير فرمانروايي عرب ها نتوانستند پس از پايانِ كارِ پسرانِ
عبدالمك هژمونيِ ديني شان را نگهدارند .در فرآيند براندازي» ،محرم هاي« آنها بدست هماوردانشان افتاد.
سفرهايِ زيارتي به اورشليم و الرصافه پايان يافت .شهر دمشق كه پايتخت و زيارتگاه» يحيي غسل دهنده«
بود ،جايگاه برجستةِ خودش را از دست داد.
هماهنگ با آيينِ عرب ها ،رهبريِ جامعةِ مذهبي به نوادگانِ نزديكترين خويشاوند برگُزيده )محمد( منتقل
ميشود .عيسي مسيح نه داراي نوادةِ پسري بود ،و نه تبارِ او در جايگاه پسرِ مريم با سيستمِ خويشاونديِ
پدرساﻻرانةِ عرب ها هماهنگي داشت .و همتايِ عربيِ عيسي مسيح )يعني محمد( نيز همانند او بدون فرزند
پسر بود .اين وضعيت را آدم هنوز ميتواند بپذيرد ،ولي مشكلِ سرچشمه گرفتنِ )تبار( عيسي از مريم بايد
بهينه شود )تصحيح گردد( ،يا از راه پذيرفتنِ فرزند خواندگي و يا از راه روشن كردن نام پدرِ زميني و فيزيكي
او .در اينجا »محمد« بجايِ عيسي بن مريم وارد نماگاه )صحنه( تاريخ ميشود ،كسيكه »عبداﷲ« است ،و به
سخن ديگر ،محمد بن عبداﷲ .آن مرد ارجمند )علي( با جهش تبديل به داماد برگزيده )محمد( ميشود تا از
آن درك و برداشتي كه عرب ها در پيوند با موضوع جانشيني در روابط خانوادگي داشتند ،پيروي شُده باشد.
»سيدهاي علي« زيارتگاه هاي مقدسين را به جايگاه هاي تازه اي انتقال ميدهند ،به كربﻼ و نجف ،كه
زيارتگاه شُهدايي از خانوادةِ علي در ميانرودان بودند.
شگفت انگيز اين است كه سرچشمةِ هر آشوبِ ديني به ايران باز ميگردد .برنامةِ دينيِ عبدالمك )محمد
ن خانوادةِ علي ،در فارس و جيبال ) (Jibalبود .افزون بر
همچون عيسي( در خاورِ ايران آغاز شد ،و كانونِ پيروا ِ
اين ،شخصيت هاي توانمند در ميان آل محمد )خانوادةِ محمد( را ميشُد همچنان در خاور يافت.48
نمايندةِ آل محمد )خانوادةِ محمد( خودش را بروي يك سكه اي كه در سال 131عربي در شهر ري زده شده
است ،ابو مسلم )نُخستين نمونةِ مسلمان( اميرِ آلِ محمد ناميد .برنوشتةِ يك سكه ديگر كه جايگاهش روشن
نيست و در سال 132عربي تاريخ گذاري شُده است ،از او به نام ابومسلم ياد ميكُند .بدينسان براي نُخستين
بار نام »مسلم« رويِ اين سكه از نگاه تاريخي ثبت ميشود .در سال هاي سپسين دوباره سكه هاي بدونِ
جايگاه نمايان ميشوند كه به چنين نامي اشاره ميكنند» :ال امير عبد الرحمان بن مسلم« .در ادامةِ روند
برنامةِ ديني )آل محمد( هويت رهبري آن همچنان تكامل مييابد .ولي با اينهمه امكان شناسايي او از نگاه
تاريخي وجود ندارد .در اينجا دوباره اين امكان هست كه ما با يك نام مستعار سروكار داشته باشيم )به سخُن
ديگر ابومسلم يك شخصيت تاريخي نيست(.
هنگاميكه آدم اسناد» ورتسل ) «(Wurtzelرا راستي آزمايي ميكند ،شك و دودلي كه هنگامِ نسبت دادنِ اين
سكه ها به خانوادةِ محمد )آل محمد( بوجود ميآيند ،آشكار ميگردند .در اينجا ما يك پيوند تنگاتنگي ميانِ
نُخستين اسناد با يك برداشتي كه برپايةِ »گُزارش سنتي« شكل گرفته است ،تجربه ميكنيم» .ورتسل
) «(Wurtzelيك سكه اي از توج )جنوب باختري شيراز( را مينَگيزَد )تشريح ميكند( كه گويا به نام ")ابو
العباس( ابو عبداﷲ السفاح در سال 132عربي تاريخ گذاري شده است .با رويكرد )توجه( به اين سكه او اشاره
ميكند" :اين تنها سكةِ شناخته شُده اي است كه نام نُخستين خليفه عباسي در بر دارد ".ولي با بررسي دقيق
ترِ اين سكه ،آدم متوجه ميشود كه ادعايِ نسبت دادنِ سكه به نخستين خليفه عباسي تنها تكيه به برنوشته
اي دارد كه در دورتا دور سكه نگارش شده است" :عبد ]اﷲ ا[ مير المومنين بي-توج!"
همانگونه كه پيش از اين گفته شُد ،نام »عبداﷲ« چيزي بجز پاژنامِ فرمانروايانِ عرب نبوده است .در پيوند با
پاژنامِ »اميرالمومنين« نيز مسئله عبارت از شخصيتي است كه امنيت را پاينداني ميكند )تضمين ميكند(.
بدينسان در اينجا گفتگو دربارةِ موردي است كه وظيفةِ فرمانبرداري را با پايندانيِ )تضمين( امنيت ،تاخت
ميزند .اكنون اين پرسش پيش ميايد كه چگونه داده هاي باﻻ ميتوانند هماهنگ با گُزارش هاي سنتي دربارةِ
يك آدم تشنه به خون به نام السفاح باشند كه در جايگاه نُخستين نمايندةِ دودمان نويِ عباسي ناميده
ميشود؟
افزون بر اين ،به واژگونةِ "گُزارش هاي سنتي" كه ميخواهند ديدگاه ويژه اي را به ما به باورانند ،آن نوشتةِ
ديواري در زيارتگاه مدينه كه به سال 135عربي تاريخ گذاري شُده و سپس تر آرامگاه پيامبر خوانده شده
است ،هيچ اشاره اي به دگرگوني هاي انقﻼبي در آغاز قدرت گرفتنِ خﻼفت عباسي نميكند .همچنين در
جمله هاي اين ديوار نويسي ،عيسي دوباره همچون محمد ناميده ميشود ،و معني و مفهومِ عيسي همچون
"خدمتكار و فرستادةِ خدا" همانند نوشتةِ ديواري قبه الصخره تكرار ميشود .آدم زماني ميتواند ادعا كُند كه
منظور از بيان نام محمد در اين ديوار نويسي ها همان پيامبر عرب هاست ،كه همراه نامِ محمد فرنامِ
»خدمتكار خدا« بكار برده نَشُده باشد .تنها در اينجا آدم ميتواند بپذيرد كه آن برداشتي كه در سنت عربي از
پيامبر ميشود به شكل كامل جانشينِ آن برداشتي شده است كه مسيحيان از »محمدون« دارند .سپس گُزارةِ
»عبداﷲ« ميشود پدر پيامبرِ عرب ها ،و نام دوﻻيةِ ) (two foldعيسي همچون »برگُزيده« و »خدمتكار خدا«،
ميشود محمد ،پسر عبداﷲ كه خيلي زود مرد.
در ادامةِ بررسيِ متنِ ديوار نويسي ها ،از نگاه تاريخي براي نُخستين بار پذيرفتني است كه دربارةِ »آيينِ
پيامبر )سنت نبوي(« سخن به ميان ميآيد .بكارگيريِ واژةِ »سنت ) «(sunnaهماهنگ با آن برداشتي است
كه از »كتابِ پنجم موسي ) (Book of Deuteronomyميشود .گُزارةِ »كتاب اﷲ ]نوشته اي كه در پيوند با
خداست )در اينجا منظور قرآن نيست[« با همان دم )نفس( بيان ميشود كه »سنت نبوي« .اين يك چنبر
)حلقه( از زنجيري است كه از »عهد عتيق )بخش نُخست انجيل(« شناخته شُده است .گُزارشِ كتابِ پنجمِ
موسي ]) Book of Deuteronomyبه زبانِ يوناني ميگويند »قانون دوم«([ به دنبال آن چهار كتابِ موسي
ميآيد .آنچه كه آدم بايد از معني »سنت نبوي« بفهمد ،نخست پس از اينكه در زمان مامون از اين واژه
همانند وسيله اي براي رسيدن به هدف سواستفاده شد ،روشن ميشود .از زمانِ مامون »سنت نبوي« را
همچون »ميشناي اسﻼمي ميفهمند .كتاب ميشنا ) (Mischnaيا ) (Oral Torahگردايه اي از حكايت هايي
شفاهي است كه براي نُخستين بار مكتوب شده است .در زمانِ نگارشِ نوشتةِ ديواري مدينه ،پيامِ متنِ نوشته
شده را بايد از نگاه نوشته هاي قرآني فهميد كه پيامبرش موسي همچون نمونه اي از يك »نجات دهندةِ«
جاويدان است .گوهر متن زيارتگاه مدينه يك مهر تاييد بر درستي قانون موسي است ،همانگونه كه اين قانون
در »كتابِ پنجم موسي ) «(Book of Deuteronomyنوشته شده است .در اين پيوند امروز هم مسيحيان
اتيوپي از قانون موسي پيروي ميكنند.
جدا از اين ،اين نوشتةِ ديواري به شكلِ كامل دربارةِ ماليات دادگرانه بي دادگرانه ،فرمانروايي عادﻻنه ،پخش
پول بگونه برابر ،رفتار دادگرانه در هنگامِ سرپرستي از زنان بيوه ،بچه هاي يتيم ،بينوايان ،و پيش از همه
نگهداري از ارجِ خويشاوندان سخن ميگويد .چه تفاوتي ميانِ يكرنگيِ منشور ) (Ekthesisعبدالمك در قبه
الصخره كه روي سخنش با "مردمان اهل كتاب" است ،و ديدگاه سربستةِ اين نوشته )در زيارتگاه مدينه(
وجود دارد! چه اندازه آدم ها در دوران الوليد از آرزوي رسيدن به يك سازش دور شُدند .در نوشتةِ ديواري
زيارتگاه يحيي غسل دهنده در دمشق ) (Shrine of John in Damascusكه از سال 86عربي سرچشمه
گرفته است ،ميتوان هنوز اين پيام را خواند :در گزينش دين هيچ اجباري نيست ) ﻻ اكراه في الدين(.
پس از اينگونه آگاهي رساني كه نوشته ديواري زيارتگاه مدينه كرده است ،آدم چشمداشت ديدنِ نامِ يك
فرمانرواي نو ،يعني نُخستين نمايندةِ عباسيان را دارد .ولي آدم تنها فرنام هاي حكومتي »عبداﷲ« و
»اميرالمومنين« را روي سكه هاي اين دوران ميبيند .فرمانرواي نو گُمنام ميماند ،همانند سيدهاي مرواني كه
پس از سال هاي 77يا 78عربي نام هاي آنها بر سكه هاي تﻼ و نقره نگارش نميشد.
نگارةِ :27سكةِ زده شُده در سپاهان )اصفهان( از سال 116عربي ) 738ميﻼدي( با برنوشتةِ محمدانيسم و
نگارةِ يك فرمانرواي گُمنام به شيوة سكه هاي ساساني با برنوشته اي به دبيرةِ پهلوي.
آنچه كه روشن است :نه آن كساني كه ادعايِ خويشاونداي با »آل محمد )خانواده محمد(« داشتند ،و
برنوشتةِ روي سكه هايشان )قرآن؛ سوره 42آيه (23به اهميت خويشاونديشان با »آل محمد« اشاره ميكند ،و
نه هوادارانِ انديشةِ حكومت خدا ]ﻻ حكم اله اﷲ )هيچ فرماني بجز فرمان خدا پذيرفتني نيست([ نتوانستند
پنداشت هايِ شان را در ميان سال هاي 128تا 135عربي با كامگاري پيش ببرند .پيروزي ازآنِ يك گروه
سوم شد ،گروهي كه گذاشت دربارِ ساساني در جايگاه ديرينه اش و بسانِ دوران پرشكوهش زنده شود و با
اندكي دگرگوني در ديدگاه مروانيان )پرسش هايي همانند آيا خدا پسر داشت و يا نه ديگر اهميتي در
گفتمان مسيحيت ايراني نداشتند( ،برنوشتةِ روي سكه ها را پذيرفت .چيزيكه جلب توجه ميكند ،ادامةِ اشاره
و گوشزد به فرمانبرداري پس از اين دگرگوني ها است.
نگارةِ :28جلوي سكه :ضرب سكه با برنوشته اي به شيوةِ عربي و اشاره به تاريخ سال 136عربي )758
ميﻼدي( .پشت سكه :برنوشتةِ محمدانيسم با نگارةِ يك فرمانرواي گُمنام به شيوةِ ساساني.
پس از يك دهه آشوب هايِ ديني بنگر ميآيد كه عملگرايان ) (pragmatistدست باﻻ را گرفتند .اين
عملگرايان فرمانروايي شان بر سرزمين هاي پيشنِ ساساني را به مرزهايِ جغرافيايي اين دودمان در سال 617
ميﻼدي مرزين كردند )محدود كردند( .فرمانرواييِ بيزانس در خاور در جايگاه يك نيرويِ اشغالگرِ دوباره هدف
يك سياست ستيزه جويانه شُد .فرمانرواييِ عرب ميراثدارِ كاميابي ها و گرفتاري هاي سرزمين هاي ساساني
شُد .از جمله كاميابي هاي ساسانيان پيروزي آنها بر روم و بيزانس و گُسترش اين فرمانروايي تا مصر و
گذاشتنِ پا در جاي پاي هخامنشيان بود .در برابر اين كاميابي هايِ درخشان در باختر ،گُزارش هاي تيره و
تار از ناكامي ها در خاور ايستاده بودند ،كه يكي از نشانه هاي آن پيروزي تورانيان بود .در اين ميان نيسنگ
هاي مسكوني ايران در خاور ،تا مرز چين ،به دست مردمان »هون ) (Hunsدر آسياي كوچك« و ملت هاي
تُرك افتاده بود و مردمان جنگجوي »تيبت ) «(Tibeterاز سمت خاور فشار را بر ايران افزايش داده بودند.
در سال 118عربي ،شهر بدخشان در رشته كوه هاي پامير ) (Pamir mountainگُشوده شُد ،49درگيري با
مردمانِ تبت به شكست هايِ سهمگيني فرجاميد ،شكست هايي كه يادآور تاريك ترين دورانِ ساساني بود،
هنگاميكه شاهنشاه خودش در خاور اسير جنگي »هون ها ) «(Hunsشُده بود .بدينسان جاي شگفتي نيست
كه دربارِ خليفه را در پايتخت بغداد ،در نزديكي تيسفون ،كاخ ساسانيان ،ساختند ،تا يك پيوندي با نيروهايي
برپا شود كه در خاور ايران وزن داشتند .آنها ايرانيانِ بودايي و نمايندگان بلندپايگان بودند .با آنكه اين
بلندپايگان ،ايرانيان نژاده )آريستوكرات( بودند ،آنها در ساختارِ كُهن ساساني شركت نداشتند؛ تنها هواداران
آيين زرتشتي به اين ساختار راه داشتند .بدينسان ايرانياني كه )به دليل وابستگي هاي ديني( در حاشيه
بودند ،پس از سال 600ميﻼدي پيرامون يك همبستگي گردهم آمدند .برپايةِ "گُزارش هاي سنتي" زرتُشتي
ها همچنان در جايگاه هاي باﻻيِ دربار برتابيده ميشُدند.
6.2فرمانروايي وزيران
به كُمك سكه هايِ برجاي مانده و گوناگون ميتوان ثابت كرد كه سرپرستانِ بلندپايةِ پرستشگاه هاي بودايي
در بغداد در جايگاه وزيران انجامِ وظيفه ميكردند .و به كمك نام هاي برنوشته شده روي اين سكه ها ميتوان
نتيجه گيري كرد كه تبارِ اين وزيران كه از دودمان هاي بودايي بودند ،از خاورِ ايران سرچشمه ميگرفتند:
براي نمونه بلندپايه ترين سرپرست صومعةِ بودايي نزديك شهر بلخ كه »نوبهار ) به زبان سانسكريت:
پرستشگاه نو(« ناميده ميشُود ،فرنام »پرماك ) «(parmakرا حمل ميكرد كه به معني »رهبر« يا »رئيس«
50
است .آوازةِ اين صومعه به چين هم رسيده بود و در گزارشِ سفرهاي زيارتي از آن نام برده شُده است
)تنديس بودا در شهر باميان كه چندسال پيش بدست طالبان نابود شُد ،همچنين يك گواهي بر وجود
بودايسم در خاور ايران است(.
همزمان با عباسيان ،برمكيان در جايگاه گُماردگان و مشاورانِ دربار در نماگاه ِتاريخ نمايان شُدند .برپايةِ
"گُزارش هاي سنتي" و نوشته هايِ تاريخي شُدةِ دورانِ عباسي ،نُخستين برمكي ،كه خالد نام داشت ،دست
راست و وزيرِ نُخستين خليفةِ عباسي و جانشينِ او ،به نام منصور شُد )كه يك شخصيت افسانه اي است( .از
راه "فرزند خواندگي" ،پيوند خانوادگي ميانِ برمكيان و عباسيان نزديكتر شُد .سپس تر نوةِ خالد برمكي را
برادر ناتني هارون الرشيد ناميدند .اين گُزارش ها شك و ترديد نسبت به تبارِ قهرمانانِ بنيادينِ اين »روايت
هاي سنتي« را گواهي ميدهند.
هارون الرشيد پس از نشستن بر تخت خﻼفت ،پسرِ خالد ،يحيي ) (Johannesرا به نام وزير برگُزيد .پس از
يحيي فرزندانش فضل و جعفر جانشين او شُدند .گمان ميرود كه در سالِ 186عربي هارون الرشيد يك سفرِ
زيارتي به مكه كرده باشد .با اين گُزارش روشن است كه هم اكنون هارون الرشيد را همچون نگهبانِ
پرستشگاه هاي مكه ميديدند ،همچنين اين نتيجه گيري نيز ميتواند بازتاب دهندةِ تفسيري باشد كه سپس
تر از اين رويدادها شُده است .در چهارچوبِ اين آيينِ عربي كه اعمالِ قُدرت يك فرمانروايي از راه مديريت و
كُنترل يك »حرم« بايد انجام گيرد ،گفته ميشود كه همسرِ هارون الرشيد» ،زبيده« يك راه زيارتي را كه به
نام او ساخته بودند ،به سوي مكه گُسترش داد .سفرِ زيارتي به مكه بايد يك چرخشگاه در برنامه هاي
سياست گذاريِ هارون الرشيد بوده باشد .ولي اين گزارش اين روند را همچون يك رويداد سمبليك )(topos
افشا ميكند ،زيرا پس از بازگشت از سفرِ زيارتي به مكه ،گمانه زني ميشود كه هارون الرشيد وزيرِ بوداييش و
خانواده او را بركنار كرده باشد .بدينسان پس از گذشت نيم سده ،فرمانرواييِ مشترك ) (co-regencyبا يك
خانوادةِ نجيب زادةِ ايراني در دربار عباسي پايان يافت .به هر روي ،برمكيان يك ميراثي از نويسندگان و
كارمندان ديواني از خودشان برجاي گذاشتند ،كه همچنان در دستگاه خﻼفت عباسيان تاثير گُذار بودند .با
رويِ كار آمدنِ مامون ،پسر هارون الرشيد ،هوادارانِ برمكيان دوباره به دربار راه يافتند؛ يكي از هوادارانِ
برمكيان به نام »فضل بن سهل« در جايگاه يك كارشناس كه در زمينةِ برپايي رابطةِ با نيروهاي قدرتمند در
خاور آشنايي داشت ،وزير مامون شُد.
همسرِ او زبيده هم اكنون حقِ زدنِ سكه بدست آورده بود .روي سكه هاي زبيده نام هارون الرشيد بيان نشده
است .زبيده براي سيزده سال و پيوسته به نام خودش سكه زد .گويا در سال 185عربي تنها چيزيكه براي
همسر هارون اهميت داشت ،برنامه ريزي براي جانشيني بود .زبيده كه نوه منصور بود ،كوشش كرد درگيري
تهديد آميز ميان پسر هارون ،مامون ،با پسر خودش ،امين ،كه سپس تر زاييده شد ،خنثي سازد ،51بدينسان
كه او گذاشت يك نوشته قرآني را روي سكه بنويسند )سوره 15آيه 47تا ":(48ما آنچه كينه ]و شائبه هاى
نفسانى[ در سينه هاى آنان است ،بركنيم ،برادرانه بر تختهايى روبروى يكديگر نشسته اند (٤٧) .نه رنجى در
آنجا به آنان مى رسد و نه از آنجا بيرون رانده ميشوند ) ."(٤٨برپايةِ اين نويدها ميبايستيكه در آينده يك
وضعيت بهشتي بر دربار حاكم شود .و جاي شگفتي نيست كه دربار در بغداد پسر زبيده ،امين ،را به نام
جانشين هارون الرشيد ،پذيرفت.
المأمون .7
7.1همبستگي المأمون با هواداران علي
مامون به كُمك شمارِ فراواني از همپيمانانش پسرِ »زبيده« ،امين ،را كه برگُزيدةِ دربار بود ،كنار زد .در ادامةِ
روند درگيري بر سرِ قدرت ،همةِ گروه هايِ هماورد مامون ناتوان شُدند ،بجز پيروانِ علي كه در جايگاه دشمنِ
مامون در ميدان ماندند .مامون از راه بكار گرفتنِ سياست» همآغوشي« ،خودش را از پيامد دشمني با آنها رها
ساخت ،زيرا در سال 201عربي ) 823ميﻼدي( مامون گذاشت تا علي بن موسي كاظم جانشينش شود .با
آنكه به واژگونةِ باورهايِ ديني سالِ 201عربي كه چرخشگاه سدةِ دوم به سدةِ سوم عربي بود ،سالِ پايانِ
جهان ) (doomsdayنشُد ،ولي با اينهمه ميتوانست پايانِ جهان نزديك باشد ،همانگونه كه چشمداشت به
بازگشت عيسي مسيح در اين زمان بسيار گُسترده شُده بود .سكه هاي نقره اي كه در اين سال باورِ مامون به
نزديك شدنِ روزِ رستاخيز را گواهي ميدهند ،از خويشاوند علي )نخستين امام شيعيان( اينگونه ياد كرده
است :اﻻمير رضا وليعهد المسلمين علي بن موسي بن علي بن ابوطالب )امير رضا جانشين نشستن بر تخت
فرمانروايي مسلمانان ،علي پسر موسي پسر علي ابن ابوطالب(.52
در آن برنوشتةِ روي سكه كه از خويشاوند علي به نام جانشين ياد ميكند ،مامون خودش را خليفه اﷲ
)سخنگوي خدا( مينامد .در اينجا دوباره فرنامِ »خليفه« نمايان ميشود ،كه هم اكنون براي ما از دورانِ
عبدالمك يك فرنام آشناست ،اگرچه در يك شرايط متفاوت .گُزارةِ »خليفه« پيش از اين بارها در پيوند با نام
عباسيان استفاده شُده بود .از سوي ديگر ،فرنام »خليفه اﷲ« براي نُخستين بار در زمان مامون و در پيوند با
آن سكه هايي استفاده ميشوند كه خويشاوند علي را همچون جانشين فرمانروايي مينامند .انديشةِ »خليفه اﷲ
)سخنگوي خدا(« واكنشِ عبدالمك مروان به ادعاي كايزر بيزانس بود كه خودش را خدمتكار مسيح ) servus
(christiميشناساند .مامون دوباره اين گُزارةِ »خليفه اﷲ« را بكار گرفت ،و با گذاشتنِ اين گزاره در برابرِ
ادعاي پيروانِ علي ،به آن جان تازه اي بخشيد .خويشاوند علي نقشِ خودش را با مامون جابجا كرد .و در پي
اين جابجاييِ نقش ،امامِ پيروانِ علي ميشود امير؛ و ادعاهايِ ميراثداريِ حكومت آسمانيِ علي ميشود
ميراثداري از يك حكومت زميني .همچنين پس از كنار زدن علويان ،مامون همچنان فرنام »خليفه اﷲ« را
حمل ميكرد .53پس از پايانِ نمايشِ جابجاييِ نقش ها ،مامون به تنهايي در جايگاه» امام« و »خليفه اﷲ« در
نماگاه تاريخ ماند .هم اكنون »جان والكر« به اين پديده اشاره كرده است ،كه يك فرنامي چون »خليفه اﷲ«
پس از گذشت بيشتر از يك سده غيبت ،دوباره در برنامةِ حكومتيِ يك فرمانروا نمايان ميشود.54
اين پنداشت )تصور( كه ما در كتاب » 55«God’s Caliphنوشته »پاتريسيا كرون« ،با آن آشنايي داريم و برپايةِ
آن جايگاه خليفه اﷲ از يك دورةِ افسانه ايِ آغاز اسﻼم تا زمان عباسيان وجود داشته است ،با تكيه به
برنوشته ها و سنگنبشته ها ،اثبات پذير نيست .جايگاه» خليفه اﷲ« در زمان عبدالمك با همين جايگاه در
زمان مامون ،همانند نبود :استفادةِ فرنامِ خليفه اﷲ در يك دورةِ افسانه اي كه از آن به نام آغاز اسﻼم در مكه
ياد ميكنند ،تنها در نوشته ها و گُزارش هاي »تاريخي شُدةِ« عباسيان وجود دارد.
مامون در ادامةِ روند برپا ساختنِ يك حكومت خودكامه ) (autocracyدر سالِ 202عربي »فضل بن سهل« را
كه پيش از اين آموزگار و وزير او بود ،از سر راه برداشت .گُزارش شُده بود كه او پسرِ يك زرتُشتي بوده است.
يك سال پيش از اينكه علويان از سر راه برداشته شوند» ،فضل بن سهل« در جايگاه هوادارِ برمكيان به دربار
خليفه راه يافت .فرنام او روي سكه ها »امير« بود ،زيرا مامون هم اكنون در سال 194عربي فرنام امام را
خودش به ستم گرفته بود )غصب كرده بود( .56با توجه به اين پنداشت )تصور( كه امكانِ پايان يافتن جهان
در پايانِ سدةِ دومِ عربي وجود دارد ،اين چرخشِ سياسي در سال 194عربي پذيرفتني است .ما ناگزيريم در
اينجا رفتارِ كمياب و پارساخويانةِ عمرِ دوم در گُزارش هاي سنتي را بياد بياوريم كه برپايةِ اين گزارش ها
گذار از سدةِ نخست به سدةِ دومِ عربي ) (99-101را به خوبي مديريت كرد.
بدينسان مامون در جايگاه» امام« و »خليفه اﷲ« از اين به پس نماد يك رهبرِ اينجهاني و مينويي )معنوي(
است ،همانگونه كه نوشته هاي دورانِ عباسي او را هم اكنون تجسمِ نُخستين خلفايِ افسانه اي )خلفاي
راشدين( در ميهنِ پيامبر عرب ها )مكه( ميديدند.
چشم اندازِ مامون را ميتوان با دگرگون شدنِ نگارةِ روي سكه ها ديد كه از سال 204عربي آغاز شُد .سكه
هايِ درهم كه در شهر »مدينه السﻼم )عراق(« زده شُده اند ،ناشناخته اند .اين سكه هاي ناشناخته سپس تر
در خاور و باختر ،در مرو و مصر پيدا شده اند .مامون به وضعيت سيدهاي مرواني در پيشديد همگاني )انظار
عمومي( دلبستگي نشان ميداد ،زيرا آنها بسانِ فرمانرواياني بودند كه حكومت نميكردند ،ولي در جايگاه
پيشكسوتانِ ديني ،ستايش شُده و يك دولت گُمنامي را اثربخش مديريت ميكردند و سكه هاي گُمنام ميزدند
و پيام هاي ديني را از جاهاي گوناگون به سرزمين هاي زير فرمانِ عرب ها ميآوردند.
7.2مامون در بغداد
در زمانِ بازگشت مامون )به بغداد( در سالِ 204عربي ،بغداد با ساكنانِ گوناگون يك كانونِ مغناتيسي براي
جذب روشن انديشان بود" .از مهمترين ويژگي هاي اين ) (...دوره ،وجود مردمانِ گوناگون با آموزه هاي ديني
متفاوت بود؛ اين وضعيت بسانِ گردآيه اي )مجموعه اي( از آدم هايِ گوناگون با شخصيت هاي اغلب متفاوت
بود تا يك همنشيني همگَن )هم جور(" 57
در آنجا يك جامعةِ يهودي مهمي وجود داشت ،كه نه تنها كتاب تالمود )كتاب تفسير تورات( را آموزش
ميداد ،بلكه روي كتاب »ميشنا ) «(Mishnaكه به عربي »سنت« ميگويند ،هم كار ميكرد .كتاب »ميشنا«
يكي از كتاب هاي دينيِ يهوديان است كه برايِ نخستين بار گزارش هايِ شفاهيِ تورات را به نگارش درآورده
است .مانويان مردم را با »كتاب« بنيانُگزار كليساي مانوي آشنا ميكردند .زرتُشتيان با پيروي از الگوي
مسيحيان )كه 4كتاب مقدسِ انجيل را در يك كتاب گردآوري كرده بودند( كتابِ خودشان را انتشار دادند.
ويرايشگرِ كتابِ يكدست انجيل» ،دياتسرون« )كه چيكدةِ 4كتاب مقدس انجيل بود( ،از شمال عراق
سرچشمه ميگرفت و »تايتان« نام داشت .او در سدةِ دومِ عربي با گردآوريِ كتابِ »دياتسرون )«(Diatesseron
به كامييابي بزرگي دست يافت .در پشت اين كتاب انديشةِ بنيادينِ يزدانشناسيِ او جاي داشت كه ميپنداشت
"حقيقت آسماني را بگونه كامل فهميده است ]كارستن كُپل ) ."[(Carsten Colpeوجود خيلي زود يك انجيلِ
يكدست ) (Diatesseronكه با درنگر گرفتن و هماهنگ كردنِ همه گزارش ها دربارةِ زندگي عيسي مسيح
يك داستانِ يگانه را از دل آنها بيرون آورد و در يك كتاب انتشار داد ،ميتواند دليلي باشد كه عرب ها سپس
تر ترجمةِ انجيل هاي چهارگانه به زبان آرامي و به شكل »پتيشا ) «(Peschittaرا نپذيرفته و آنها را همچون
نوشته هاي تحريف شدةِ كتاب اصلي ) (Diatesseronرد ميكردند.
زرتُشتيان نوشته هاي ديني شان را گردآوري ،هماهنگ و تبديل به يك نوشتةِ رسمي كردند .برپايةِ گُزارش
هاي زرتُشتي جزوه هاي جدا از هم اوستا در زمانِ شاپورِ يكمِ ساساني ) (241-272گردآوري شدند .آن دبيره
نُخستين كه در آغاز براي نوشتنِ اوستا بكار ميبردند ،ديگر تنها يك وسيله براي كمك به يادةِ )حافظه(
موبدان زرتشتي نبود .از دل اين دبيرةِ نُخستين در پي چند سده ،تكاملِ يك الفبايي ساخته شُد كه آنرا تنها
براي نوشتنِ كتاب هاي دينيِ زرتُشتي بكار ميبردند .58در زمانِ مامون نگارشِ تاريخ انبيا به اندازه اي
گُسترش يافته بود كه:
.1يهوديان ميتوانستند »كتاب« شان را بگونةِ نوشتاري )مكتوب( نشان دهند» .تالمود )«(Talmud
كتاب آنها را كامل كرد ،و آنها روي كتاب »ميشنا ) «(Mishnaكار ميكردند.
.2زرتُشتيان توانستند »كتاب« شان را به شكل اوستا گردآوري كُنند .افزون بر آن نوشته هاي ديني
همانند « Shkand Gumanik Vicar » و »دينكرد« انتشار يافتند .و دانستن اين نهاده جالب است
كه نمايان شُدن كتاب دينكرد همزمان بود با كار روي قرآن در دربار مامون براي نگارش نسخه
پاياني قرآن ،در ميان سال هاي .204-218
.3مسيحيان توانستند از يك سوي »كتابِ« ديني شان »دياتسرون ) «(Diatesseronرا بگونةِ يك كتاب
هماهنگ و يكدست كه نتيجةِ كارِ »تاتيان« بود ارايه كنند ،و از سوي ديگر در چرخش بودنِ ترجمه
انجيل هاي چهارگانه به زبان آرامي ،بهانه اي شُد تا مسلمانان سپس تر از اين ترجمه ها به نام
»تحريف« نوشته هاي مقدس )قرآن( ياد كُنند.
» .4عرب ها« آيين ديني شان را در دربار و در هنگامِ نمايشِ توانمندي هايشان )اعمال قدرت( تنها به
كمك نوشته هاي قرآني نشان ميدادند .ولي هنوز چنين انگاشتي )تصوري( وجود نداشت كه اين
نوشته هاي قرآني به يك كتابِ خودساﻻر )مستقل( تكامل يابند ،بلكه اين نوشته ها را تنها بسانِ
گردايه اي از نُسخه هاي يونانيِ عهد عتيق ) (Apocryphaبراي پند گرفتن ميدانستند )كتاب اﷲ(.
واژةِ »قرآن« كه در آغاز يك واژةِ آرامي بود ،در نُخستين ديوار نويسي ها يا سنگنبشته هاي عربي
پيدا نميشود .تنها نوشته اي كه اشاره به »كتاب اﷲ« ميكند ،نوشتةِ ديواري در مدينه از سال 135
عربي است .از اينرو هدف مامون در جايگاه امام و خليفه اﷲ بايستيكه آفرينشِ يك آيينِ خودساﻻر
)مستقل( از اقتدار مينويي )معنوي( خودش بوده باشد ،يك آييني كه قابل تشخيص نباشد كه از
مسيحيت سرچشمه گرفته است )براي انجام اينكار زيارتگاه ها در آينده همچنان مسئول بودند( .پدر
او هارون الرشيد برنامةِ گُسترشِ بنيادهاي عربي را ادامه داد ،بدينگونه كه او سرپرستيِ »حرم« مكه
را پذيرفت؛ همين كار را همسرش زبيده با گُسترش و بازسازي راه هاي زيارتي انجام ميداد .اكنون
مامون نگاهش را به سوي انجامِ كارهايي چرخاند كه بيشتر چشمگير بودند ،كارهايي كه گذار از
ساختارِ قبيله اي جامعه و باوررهاي دينيِ فسيل شدةِ آن ،امكان پذير ميكردند.
انديشةِ اُمت ،يعني يك جامعةِ ديني ،وابسته به اين روند است .اين جامعه ديگر برپايةِ ويژگي هاي
قبيله گرايي شكل نگرفته بود ،بلكه برپايةِ باور هاي ديني ،و مامون نقشِ امام و خليفه اﷲ را در اين
جامعه بازي ميكرد .اين سنت ها بايستي بگونه اي نشان داده ميشُدند كه انگار جايگاه همةِ جنبش
هاي ديني در »عربستان« بوده است تا در آينده هيچكس به دليل خويشاوندي با پيامبر ادعاي
جانشيني او را نكند.59
ماندگاريِ گُذرايِ مامون در خاور ،در نيسنگ هايي كه با چين هم مرز بودند ،آزمونِ )تجربةِ( يك سفرِ نو با
گام گذاشتن در جايِ پاي اسكندر را به او بخشيد .همانگونه كه پيش از اين آيينِ اسكندر بود ،مامون نيز در
همراهي با دانشمندان و فرزانگان )فيلسوفان( سفر ميكرد .اگر اسكندر سفرش را در جايگاه دانش آموز
»ارستو« و همچون يك يوناني از ميهنش در باختر آغازيد و در بابل همچون پادشاه مقدس ) (god kingمرد،
مامون »پسر يك بانوي ايراني« ،پس از يك دوره گردي در خاور ،با دنبال كردنِ خورشيد ،روانةِ باختر شُد.
نگارةِ :29ضرب سكه به شيوةِ عباسي از »بوست ) «(Bustاز سال 209عربي .پشت سكه نام طلحه
فرمانرواي خُراسان را نشان ميدهد .جايگاه بلندپايةِ او عبداﷲ الطلحه بيان ميشود .نام المامون نه در جايگاه
اميرالمومنين و نه در جايگاه امام ،همچنين نه در جايگاه خليفه بيان نميشود.
همانگونه كه اسكندر جهانِ هلينيستي )يوناني( خودش را به رويِ جهان خاور باز كرد ،مامون نيز جهان
باختر را به رويِ هموندانِ آموزشكدةِ خودش گشود و در هنگامةِ اُردوكشي ) (expeditionبه مصر خودش
را مالك آيينِ عرب ها در باختر كرد .تا اين زمان ،فرمانرواييِ عباسيان هنوز شكلي از ادامةِ فرمانروايي
عرب-ايراني هاي پسا-ساساني بود .پس از اُردوكشيِ مامون به سوي باختر ،فرهنگ و آيينِ عرب هاي
سوري دوباره از سوي او جذب شُدند .افزون بر اين ،زبان و گذشتةِ يزدانشناسي سوري ها وسيله اي براي
زنده كردن انديشةِ »عرب« و »پيامبر عرب ها« در دانشكدةِ مامون گشت.
مامون همچون امام به همراه يگان هايِ رزمي و گروهي از دانشمندان همان راهي را دنبال كرد كه
ابراهيم به سوي باختر پيموده بود .سفرِ مامون او را از ميانرودان به خانةِ نويِ ابراهيم در »حران« رساند.
در آنجا او با عارفانِ حران برخورد كرد كه آنها را همان صابئيني ميدانند كه قرآن از آنها نام برده است.
دانايي ها و توانايي هاي صابئين پرآوازه بود ،و آنها در دانشگاه بغداد خدمت هاي مهمي را انجام دادند.
پس از يك درگيريِ نسبتا كوتاه در سرزمينِ بيزانس ،مامون راهي دمشق شُد تا از ساختمان هاي ويرانةِ
مروانيان ،و همچنين از مسجد الوليد ديدن كُند ،بازديد از زيارتگاهي كه امروز آنرا مسجد اموي مينامند.
اين پنداشت دشوار نيست كه مامون درونمايةِ هر دو نوشتةِ ديواري )اورشليم و دمشق( را با دقت خوانده
و آنها را هماهنگ با برنامه هاي دينيش يافته باشد .مامون بايستيكه آن نوشتةِ ديواري دمشق را كه از
سال 86عربي سرچشمه ميگيرد ،تاييدي بر كارِ پيامبر عرب ها »محمد« يافته باشد .در خط هفتمِ اين
نوشته ميگويد" :و پيامبر ما محمد است" .ولي در زمان الوليد مردم از اين جمله برداشت ديگري داشتند.
در آنزمان نام »محمد« هنوز اشاره به »عيسي« داشت ،و اين انديشه را منتقل ميكرد" :پيامبر ما )عيسي(
برگزيده /ستوده است".
اُردوكشي مامون از دمشق به مصر رسيد .مامون در برابرِ اهرام مصر ايستاد ،همان كاري كه ناپلئون
بناپارت هزار سال پس از اين زمان انجام داد .اردوكشيِ ناپلئون هنايش )تاثير( فراواني بر فرهيختگان و
ترازِ دانش در جمهوري فرانسه داشت ،كه هم اكنون جانشينِ دين در اين كشور شده بودند .در ادامةِ
اردوكشي در مصر ،يكي از پرسش هاي مامون پژوهش دربارةِ رودخانه »نيل« و سرچشمةِ آن بود.
فرمانرواي ميانرودان )مامون( در كنارِ ساحل يك رودخانةِ ناآشنا ايستاد كه در هزاره هاي پيشين رگ
زندگي دومين تمدن باشكوه جهان بود .موسي در هنگامِ نوزادي به اين رودخانه سپرده شد .موسي از اين
رودخانه نجات يافته بود .و مامون همةِ اين رويدادها را با چشم خودش ميديد.
در پايانِ سفرِ دانشي به جهانِ قرآن ،مامون از اورشليم بازديد كرد .60در شهرِ قدس )اورشليم( مامون
گذاشت ديوار نويسي قبه الصخره را براي او بنَگيزَند )توضيح دهند( .آن نوشتةِ ديواري در بخشِ اندرونيِ
هشت گوشه ) (octagonقبه الصخره بگونه اي خوانده شُد ،كه انگار آن نوشته يك زنجيره اي از نامِ
شخصي و نامِ پدر كسي باشد" :محمد )بن( عبداﷲ" .بجايِ اينكه اين نوشته بسان گذشته خوانده شود،
يعني" :برگُزيده/ستوده خدمتكار خُدا" ،به دليل يك شيوةِ ويژه در نگارشِ عربي و شيوةِ ويژةِ عربي در
نگارشِ نامِ شخص-نام پدر پس از نام شخص ميآيد-اين امكان پديد آمد تا اين نوشته در جايگاه سندي
در تاييد وجود يك پيامبر عرب به نام محمد كه پسرِ عبداﷲ است ،پذيرفته شود.
مامون بر پيامِ )شعار( »محمد پسر عبداﷲ« در جايگاه ميراث يك اعﻼميةِ ديني ،به زبان عربي ناب ،مهر
تاييد زد .و هماهنگ با آيين هاي كُهن در خاور او گذاشت نام »عبدالمك« را از روي نوشتةِ ديواري پاك
كُنند .در ميانةِ گُزارشِ عبدالمك در اين نوشتةِ ديواري كه ميگويد" :عبداﷲ عبد ] [...اميرالمومنين"،
مامون گُذاشت فرنام و نام خودش را بنويسند" :عبداﷲ اﻻمام المأمون" .با اينكار مامون مهر تاييد بر اين
منشور ديني (Ekthesis) ،زد كه برپايةِ درك خودش بود .تاريخِ اين ديوار نويسي كه در سال 72عربي
انجام گرفته بود ،نگهداشته شد .امام مامون اكنون ميتوانست اين تاريخ را همراستا با آن گاهشمار عربي
بهفمد كه آغاز آن هجرت محمد ،پيامبر عرب ها ،از مكه به مدينه بود.
نگارةِ :31فرنام »عبداﷲ اﻻمام المامون امير« در نوشتةِ قبه الصخره نمايان است.
.8چكيده:
8.1سنگنبشته ها
براي ارزش يابي سندهاي نوشتاري در دوران فرمانروايي عرب ها از سال 664تا سال 839عربي ميتوان به
شمار قابل توجه اي از سندهاي نوشتاري و سنگنبشته هاي حكومتي استناد كرد .اين سندهاي نوشتاري تا
به امروز بگونه بسنده زير ذره بين گرفته نشده اند .مسئله عبارت است از نوشته هاي:
.7ال هشام ،قصر الخير در نزديكي »هيم ) ،(Himsاز سال 110عربي ) 733ميﻼدي(؛
.8ديوار نويسي يك فرمانرواي گُمنام عرب در پرستشگاه مدينه از سال 135عربي ) 757ميﻼدي(؛
افزون بر اين ،سنگنبشته هاي فرمانداران كه تاريخ ساخته شدن ساختمان ها را ثبت كرده اند:
.9پل فوستات ) (bridge of Fustatبه نام عبدالعزير بن مروان از سال 69عربي ) 691ميﻼدي(
در همةِ اين اسناد نوشتاري ،از فرمانروايان به نام عبداﷲ ياد شُده است .نقش حكومتيِ آنها »اميرالمومنين
)فرنشين پناه دهندگان(« بيان ميشود .بنابر اين ،فرمانروا در جايگاه» امير المومنين« رئيس كساني است كه
به پناهندگان امنيت ميدهند ،و همزمان بلندپايه ترين كسي است كه حقوق قبيله گري را پاينداني ميكند
)تضمين ميكند( .فرنام او از هيچ اهميت مذهبي برخوردار نيست .از نگاه سلسله مراتب ،نزديكترين جايگاه به
او »امير« است ،همانگونه كه سنگنبشتةِ پل فوستات ) (bridge of Fustatگواهي ميدهد .فرنام خليفه در
اين اسناد نوشتاري نمايان نميشود.
8.2پاژنام ها
پاژنامِ »خليفه اﷲ )سخنگوي خُد(« براي نُخستين بار در پاسخ به آن برداشتي كه بيزانس از مسيحيت داشت،
روي برنوشتةِ سكه هاي دورانِ عبدالمك نمايان شد .در بيزانس كايزر را خدمتكار خدا )(servus Dei
ميناميدند .ولي جانشين هاي عبدالمك از بكار بردنِ پاژنامِ »خليفه اﷲ« خودداري كردند.
اين پاژنام نخست دوباره در زمان مامون در سال 201عربي ) 823ميﻼدي( روي برنوشتةِ سكه ها نمايان شد.
مامون در سال 194عربي ) 816ميﻼدي( پاژنامِ »امام« را هم پذيرفت .بدينسان براي نُخستين بار مامون در
سال 194عربي ) 816ميﻼدي( خودش را »امام« و در سال 201عربي ) 823ميﻼدي( »خليفه اﷲ« ناميد.
به كمك اسناد نوشتاري نميتوان اين ادعا را كه ميگويد كه اين پاژنام در زمان »خلفاي راشدين« بكار برده
شده است ،راستي آزمايي كرد .بيان اين پاژنام در گزارش هاي »تاريخي شدةِ« تبري ،تنها بازتاب دهندةِ يك
دورةِ افسانه اي در تاريخ آغاز اسﻼم است.
8.3تاريخگذاري
تاريخگذاري ها از تاريخ عربي پيروي ميكنند .آغاز اين تاريخگذاري سال 622ميﻼدي است ،يعني سال
پيروزي بيزانس بر شاهنشاهي ساساني .از اين تاريخ ،فرمانروايي عرب ها آغاز ميشود .معاويه كه يك عرب
مسيحي است در سال 20عربي ) 642ميﻼدي( پس از مرگ هراكليوس كايزرِ بيزانس پا در جاي پاي او
گذاشت كه بر سرزمين هاي خاور كه پيش از اين زير نفوذ بيزانس بودند ،فرمانروايي ميكرد .در سنگنبشته
اي كه معاويه بر سردر گرمابه » «(Umm Qais) Gadaraبرجاي گذاشته است ،او از روش تاريخگذاري روامند
در بيزانس پيروي كرده است .در رده )سطر( نخست اين سنگنبشته تاريخ بنيانگزاري شهر ) (coloniaآمده
است ،سپس تاريخگذاري برپايةِ سال مالياتي ) (tax yearبيزانس .در رده سوم ،تاريخگذاري برپايه سال عربي
انجام گرفته است .به كمك سنگنبشته ها نميتوان روشن كرد كه از چه زماني تاريخگذاريِ عربي به
تاريخگذاريِ هجري برگردانده شُده است .دليلِ اين امكان ناپذيري اين است كه هجرت پيامبرِ عرب ها كه
تنها در تاريخ نويسي سنتي اسﻼمي يك رويداد شناخته شُده اي است ،در هيچ سنگنبشته اي نمايان نَشُده
است.
8.4شعارهاي ديني
برنوشته هاي دوران معاويه از سال هاي 42و 58عربي هيچ شعار ديني در بر ندارند .حتي شعار »بسم اﷲ«
در ميان آنها ديده نميشود.
8.6اسﻼم
در اين دوره كه مورد نظر ماست ،اين جنبش ديني كه براي گُسترشِ انديشةِ عيسي همچون "برگزيده/
ستوده خدمتكار خدا )عبداﷲ(" تبليغ ميكرد ،از هم پاشيد .در دوران فرمانروايي خليفه عباسي مامون،
پيرامون سال 217-218عربي ) 832-833ميﻼدي( ،انديشةِ محمد بن عبداﷲ ]كسيكه ستوده است ،پسر
خدمتكار خدا )عبداﷲ([ در جايگاه فرستادةِ خدا به جنبش ديني حكومتي كه خودش را »اسﻼم« ميناميد،
گره زده شُد.
ياداشت ها8.7
Note:
1 Die kenntnisreichste Darstellung der Anfänge der Goldprägung des arabischen Reichs stellt
immer noch die bereits erwähnte Studie von Miles aus dem Jahr 1967 dar.
2 Siehe dazu: S. Heidemann, The Merger of two Currency Zones in Early Islam. The
Byzantine and Sasanian Impact on the Circulation in Former Byzantine Syria and Northern
Mesopotamia. Iran XXXVI (1998), pp. 95-112.
4 „The caliph is clad in a long coat trimmed with Iranian-type pearls, worn over wide
trousers, and holds a short sword“ (EI² V, 14).
5 M. Sharon, An Arabic Inscription from the time of the caliph ?Abd al-Malik. Bulletin of the
School of Oriental and African Studies 29, London (1966), p. 367-372; Israel Museum,
Jerusalem, Inventar Nr. IAA 63-428.
6 Dies trifft auf den Grundriss der Kathedrale von Etchmiadzin aus dem 5. Jahrhundert zu, wo
vier Pfeiler die Kuppel tragen. Der Vorgängerbau war eine Basilika (P. Paboudjian, La
Cathédrale d’Etchmiadzine. Beyrouth 1965, 359) Vergleichbares geschah unter al-Wal?d in
Damaskus. Dort wurde die dem Johannes geweihte Basilika durch einen Bau ersetzt, welcher
auf syrische Traditionen zurückgreift.
9 J. G. Stickel, Noch einmal die omajjadische Askalon-Münze und ein Anhang. Zeitschrift der
Deutschen Morgenländischen Gesellschaft 40 (1886), S. 81-87. Zum Jubiläum der
hundertjährigen Nichtbeachtung erschien der erste Verweis auf die Publikation des Weimarer
Hofrats Gustav Stickel im Apparat der derzeitigen Standardpublikation zum Thema des
„islamischen Leuchters“ von D. Barag im Jahr 1986. Die Nichtbehandlung des Komplexes
der Tempelgeräte des salomonischen Tempels – neben dem Leuchter erscheinen noch andere
Objekte – durch die Islamwissenschaft erscheint mir symptomatisch für die Behandlung von
Sachthemen im Bereich dieser Wissenschaft. Man bedenke hingegen das Vorgehen Th.
Mommsens bei der Erforschung der römischen Geschichte. Er war sich nicht zu schade für
eine ausgebreitete Beschäftigung mit Numismatik und Staatsrecht. Allein die
Islamwissenschaft ist der Hybris verfallen, auf Philologie und Literaturwissenschaft allein
eine Aussage über die Historie gründen zu wollen.
10 P. Brown, The World of Late Antiquity AD 150 – 750. London 1971, p. 174.
11 D. Barag, The Islamic Candlestick Coins of Jerusalem. INJ 10 , pp. 40 – 48, Tafel 7-9.
12 „Auch im Zusammenhang mit der byzantinischen Kunst sollte Herakleios erwähnt werden.
Aus seiner Regierungszeit, höchstwahrscheinlich aus den Jahren 628-630, stammen nämlich
die neun schönen silbernen Teller, die 1902 bei Lambousa (Lapethos) an der Nordküste
Syriens gefunden wurden und von denen sich jetzt drei im Cyprus Museum in Nikosia und
sechs im Metropolitan Museum in New York City befinden. Auf diesen Tellern sind Szenen
aus dem Leben des biblischen Königs David dargestellt. Schon Konstantin I., Markianos und
Justinos I. waren als „neuer David“ gefeiert worden, ganz im Einklang mit der byzantinischen
Kaiser- und Reichsidee, und auch in späteren Zeiten waren solche Akklamationen im
Gebrauch. Herakleios, seit 629 basileus, hatte ebenfalls allen Grund, sich mit David zu
identifizieren, besonders nach Beendigung des Krieges gegen Chosroes; und in diesem Sinne
müssen die Teller, deren programmatischer Charakter unverkennbar ist, verstanden werden.
Hinzu kommt noch, dass Herakleios und Martina kurz nach der Zurückführung des hl.
Kreuzes nach Jerusalem ein Sohn geboren wurde und dass sie ihn David nannten; dieser
wurde 638 zum Kaiser [sic] gekrönt“ (Artikel „Herakleios, byzantinischer Kaiser“ von H. A.
Pohlsander in: Biographisch-bibliographisches Kirchenlexicon, XIX (2001), Sp. 654)
13 Heute ein Stadtteil Kairos. Der Name rührt von lat. fossatum her. Dies ist der Graben,
hinter den sich römische Truppen des Abends im Feindesland zurückzogen.
14 RCEA inscription no. 8, No line divisions are given. Zitiert nach Y. Nevo und J. Koren,
Crossroads to Islam, a.a.O., p. 410.
22 Walker, Catalogue II., p. 65, no 169; p. 67, no 173; p. 68, no 177; bemerkenswert ist, dass
auf die lateinische Form der basmala die Bezeichnung des Münznominals Solidus folgt.
Somit war zur Zeit ?Abd al-Maliks auch keine einheitliche Terminologie für die
Münzprägung vorhanden.
25 Siehe zur Verwendung der Vorgängerformeln, wie gr. en onomati tou theou im
byzantinischen Kanzleigebrauch. Die Araber bildeten eine arabische Entsprechung, die
basmala. Y. Nevo u. J. Koren, Crossroads to Islam, a.a.O., p. 310.
27 „Man braucht es nur auszusprechen, und es wird einleuchten, dass diese Monophysiten die
Fortsetzer der syrischen und ägyptischen Neuplatoniker gewesen sind. Beide waren
Verfechter des Prinzips der göttlichen Einheit. Sie unterdrückten nicht gänzlich, was ihnen
vorgegeben war: weder die Neuplatoniker die Vielheit der antiken Götter noch die
Monophysiten den Logos neben dem Vater. Aber sie entwerteten, was der Einheit
widersprach, indem sie es in ihr aufhoben. Es war die gleiche Haltung, die bei den
Neuplatonikern und Monophysiten hervortritt, und schwerlich wird Zufall sein, dass beide
sich aus Ägypten und Syrien rekrutierten. Das leidenschaftliche Streben zur göttlichen Einheit
hat das Denken beider Länder geprägt“ (F. Altheim, Entwicklungshilfe im Altertum, a.a.O., p.
37).
29 Siehe dazu H. Halm, Les Arabes et L’Héritage Byzantin ein Afrique du Nord. REI 55-58
(1987-1989), p. 292.
32 A. Elad, Why did ?Abd al-Malik build the Dome of the Rock? A Re-examination of the
Muslim sources. in: Bayt al-Maqdis, Jerusalem and early Islam, ed. by Jeremy Johns. Oxford
1999 (Oxf. Studies in Islamic art, vol. IX, Part I.: „He ends his report by saying that no one in
Syria had ever doubted that the Banu Umayya were the sole representatives of the Prophet. In
this context it is worth noting the report that, immediately after the ?Abbasids victory, a
delegation of Syrian notables visited the first ?Abbasid caliph, Abu ?l-?Abbas al-Saffah, and
swore that they had been unaware that the Prophet had any other relatives or a family worthy
of succeending him except the Umayyads, until after the ?Abbasids had seized power.“ Dieser
Bericht findet sich bei al-?asan ibn A?mad al-Muhallab?. Er ist ein Reflex auf die
Weiterentwicklung der Vorstellung von Jesus als dem mu?ammad zu Mu?ammad, Prophet
der Araber, im zweiten Jahrhundert der arabischen Ära.
33 Siehe dazu die Veröffentlichung von R. B. Serjeant, Hud and Other Pre-Islamic Prophets
of Hadramawt. Le Muséon LXVII. Löwen 1954, pp. 121-179, passim.
34 J. Wellhausen, Das Arabische Reich, a.a.O., S. 217: „Gegen seine christlichen Untertanen
war er [Hischam bn ?Abd al-Malik] darum doch nicht intolerant; er gestattete ihnen (den
Melchiten?) die Wiederbesetzung des Stuhls von Antiochia, woran sie seit vierzig (sic!)
Jahren verhindert worden waren, allerdings unter der Bedingung, dass sie keinen gelehrten
und vornehmen Mann, sondern einen einfachen Mönch, seinen Freund Stephanus, zum
Patriarchen wählten ? wozu sie sich den auch verstanden.“ Dazu Fußnote 1) Theoph. A.M.
6234, vgl. 8236.
35 Siehe dazu die Bemerkung von Y. Nevo u. J. Koren, Crossroads to Islam, a.a.O., p. 419:
„masjid is a common Aramaic term for „place of worship.“ The word „mosque“ can translate
it, provided it is not taken to imply a mi?r?b-oriented structure; there is no archeological
evidence that the type of structure we today call a „mosque“ existed in Walid’s time“.
43 Y. Nevo u. J. Koren, Crossroads to Islam, a.a.O., p. 258: „For although the terms „the
Prophet“ and „the Messenger of God“, alone or in combination, are all-pervasive in the
Qur?an, its central named religious figure is not Mu?ammad, who is mentioned only four
times, but Moses.“
44 Die Münzen sind unpubliziert. Sie befinden sich in schwedischen Museen und werden von
den dortigen Fachleuten fälschlich den Chazaren an der unteren Wolga zugeordnet. Sie sollen
als Nachweis dafür dienen, dass die Chazaren zu dieser Zeit jüdisch geworden seien. Wenn
bei den Chazaren das Bedürfnis bestanden haben soll, die Annahme des Judentums derart zu
dokumentieren, dann muss man sich doch fragen, warum sie nicht Silbermünzen mit
hebräischen Inschriften geprägt haben. Ihr Gott verkündete weder in reinem Arabisch noch
hieß er sie arabisch schreiben. Den Handel treibenden Wikingern hingegen war sicher gleich,
wer was und wie in Münzinschriften vermerkte, denn sie machten aus den Münzen sowieso
nordisches Hackgeld und gaben es ihren analphabetischen Fürsten mit ins Grab. Im
Mittelalter prägten polnische Juden silberne Handelsmünzen mit hebräischen Inschriften. Sie
wurden von den Angehörigen aller Religionen und Bekenntnisse gerne angenommen, denn
der Silbergehalt der Gepräge war hoch. Was hätte daher die jüdisch gewordenen Chazaren
davon abhalten sollen, sich auf Hebräisch zu Moses als ihrem Propheten zu bekennen?
45 Siehe Silber-Prägung im Stil der Marw?niden mit Datierung 137 von Ifriqiya, Sotheby’s,
London, Coins, Medals, Decorations and Banknotes, 2 & 3 May 2001, Lot No 912 (Dirham,
Ifriqiya 137); für den Fortgang der Prägetätigkeit im Osten im Stil der Marw?niden stehen
zwei Dirham-Stücke von ?aršist?n in der Sammlung S. E. Scheich ?amad bn ?Abd Allah ?l-
??n? in Doha / Qa?ar).
46 Y. Nevo, Z. Cohen, D. Heftman, Ancient Arabic Inscriptions from the Negev, vol. I.,
Jerusalem 1993, p.142.
47 Siehe dazu R. B. Sergeant, Saint Sergius. Bulletin of the School of Oriental and African
Studies XXII, London 1950, p. 574 f.
48 Siehe die Übersicht über die Münzprägung der Parteien in der Zeit von 127 -133 nach den
Arabern von C. Wurtzel, The Coinage of the Revolutionaries in the Late Umayyad Period.
A.N.S. Museum Notes 23, New York 1978, S. 161-199.
49 Siehe dazu den Dirham dieser Münzstätte aus diesem Jahr. Sotheby’s, London, Auktion
vom 25 & 26. 4. 1996, Lot no 414.
50 Zum Namen der Dynasten findet sich folgendes in dem Artikel al-Bar?mika der EI², I,
1033-36: „1. Origins. – The name Barmak, traditionally borne by the ancestor of the family,
was not a proper name, according to certain Arab authors, but a word designating the office of
a hereditary high priest of the temple of Nawbahar, near Balkh.“
51 Siehe dazu den Dirham von 185 Auktion Spink, London, 31. März 2005, Lot no 337.
52 Lavoix, Catalogue des Monnaies Musulmanes, I., Paris 1887, p. 223, No. 913.
53 Sammlung Baldassari, Leu Numismatics, Zürich 1995, p. 47, no 501 = Samarqand 210.
54 Walker, Catalogue II., xxxvi, Fn. 4: „For example on the coins of Ma?m?n (see Lavoix,
ibid., nos. 604 and 613; Miles, N.H.R., nos. 103, 104 and 106).
55 Siehe dazu P. Crone, God’s Caliph, Cambridge 1986, pp. 4-21 passim.
56 Siehe dazu eine Silberprägung aus dem Jahr 194 von Madinat Samarqand. Der Stempel für
die Münzprägung war umgeschnitten worden, das Wort al-im?m wurde über den Titel al-
am?r graviert. Sammlung Baldassari, Leu Numismatics, Zürich 1995, S. 47, Nr. 491.
59 „Furthermore, with the object of wooing the support of the Shi’is ‚Ali was proclaimed ‚the
best of the Companions. After the Prophet‘ (in 211 / 826, reaffirmed in 212 / 827)“(EI² VI,
337).
60 Siehe dazu auch die bemerkenswerte Prägung mit Nennung al-Ma?m?ns von der
Münzstätte al-Quds, datiert auf 217 (der arabischen Ära, oder nach der Hi?ra? Der Zeitpunkt
der Einführung der Hi?ra-Ära unter der Regierung al-Ma?m?ns lässt sich nicht aus den
Inschriften klären. Es fehlt weiterhin jeder Hinweis auf die Hi?ra in den Datierungen der
Münzinschriften) (N. G. Nassar, The Arabic Mints in Palestine and Trans-Jordan, Quarterly
of the Department of Antiquities in Palestine, Vol. XIII, Jerusalem 1948, p. 119).