Professional Documents
Culture Documents
پدر پولدار، پدر بی پول
پدر پولدار، پدر بی پول
نـوشـتـه:
رابـرت کـیـوسـاکـی
1
مقدمه
آیا مدرسه میتواند ما را برای زندگی واقعی آماده نماید؟
پدر و مادرم همیشه به من میگفتند« :سخت درس بخوان و نمرات خوب بگیر ،تا در
آینده یک شغل خوب ،با مزایا و حقوق باال پیدا کنی».
مهمترین هدف آنها در زندگی فراهم کردن تحصیالت دانشگاهی برای من و خواهر
بزرگترم بود ،تا با داشتن تحصیالت ،بتوانیم فرصت بیشتری برای موفقیت در زندگی
باشیم. داشته
عاقبت ،زمانی که من در سال 1۹۷۶با افتخار و نمرات باال از دانشگاه ایالت فلوریدا
در رشته حسابداری فارغالتحصیل شدم ،پدر و مادرم گویی به هدفشان رسیده بودند
بود. و این بزرگترین دستاورد زندگی آنها
بر طبق برنامهریزی که داشتم در یک شرکت حسابداری به نام «بیگ اِیت» استخدام
شدم ،چون به دنبال یک شغل همراه با بازنشستگی در سن پایین بودم .همسر من
مایکل ،راهی مشابه راه من را پیموده بود .ما هر دو از خانوادههایی سختکوش و به
نسبت متوسط با انگیزه کاری قوی بودیم .مایکل هم با افتخار و نمرات باال فارغالتحصیل
2
شده بود ،البته او دو بار این کار را انجام داده است؛ اولین بار به عنوان یک مهندس و
وکیل. دومین بار به عنوان یک
او به سرعت در یک شرکت حقوقی مشهور در شهر واشنگتن که در زمینه ثبت اختراع
داشت. فعالیت داشت ،استخدام شد و آیندهای روشن پیشرو
اگرچه ما در شغل خود موفق بودیم ،ولی امور ما آن طور که انتظار داشتیم ،نمیچرخید.
هر دوی ما ،بارها شغلمان را به دالیلی که فکر میکردیم درست هستند ،عوض کردیم،
ولی هیچ برنامهای برای مقرری حقوق بازنشستگی ما وجود نداشت .سرمایه بازنشستگی
میشد. ما فقط با اندوختههای شخصی خودمان زیاد
حال ما زندگی بسیار خوبی داریم و حاصل آن سه فرزند است .در حال حاضر دو تا از
آنها مشغول تحصیل در کالج هستند و یکی از آنها تحصیالت خود را در دبیرستان
شروع کرده است .بچههای ما دورههای تحصیلی را میگذراندند و ما هم با این کار،
میسازیم. آیندهای مطمئن برای آنها
در سال 1۹۹۶یکی از فرزندان من سرخورده از مدرسه به خانه برگشت .او از درس
خواندن ناراضی و خسته به نظر میرسید و به حالت اعتراض به من گفت« :چرا باید
3
وقتم را صرف خواندن درسهایی کنم که برای من هیچ کاربردی در زندگی واقعی
ندارند؟»
من بیتأمل جواب دادم« :چون اگر نمرات خوبی نگیری نمیتوانی به کالج بروی ».او
در جواب گفت« :برایم مهم نیست که به کالج بروم یا نه ،من میخوام پولدار شوم».
من با کمی ترس ،ولی با حالتی مادرانه گفتم« :اگر از کالج فارغالتحصیل نشوی ،نمیتوانی
شغل مناسبی پیدا کنی و اگر تو شغل خوبی نداشته باشی ،چطوری میتوانی برای پولدار
شدن برنامهریزی کنی؟»
او پوزخندی زد و به آرامی سرش را با دلزدگی و ماللت تکان داد .البته ما از قبل هم
بارها از این صحبتها داشتیم .او سرش را پایینتر برد و چشمهایش را به طرف من
چرخاند .صحبتهای مادرانه من باز هم او را قانع نکرده بود .او با ارادهای قوی و هوشیار
فکر میکرد ،او همیشه برای من یک جوان مؤدب و قابل احترام بود .دوباره شروع کرد:
«مادر» ،گویی حاال دیگر نوبت من بود که از او حرف بشنوم ،پس ادامه داد« :با زمان
پیش برو! به اطراف نگاه کن ،پولدارترین مردم به خاطر داشتن تحصیالت پولدار نشدند،
برای مثال مایکل جردن و مادونا و حتی بیل گیتس که از دانشگاه هاروارد اخراج
شد و مایکروسافت را تأسیس کرد .و اآلن پولدارترین مرد در آمریکا هست و هنوز
4
سی سال بیشتر ندارد .یک پرتابکننده بیسبال وجود دارد که سالی بیشتر از چهار
میلیون دالر درآمد دارد و حتی میگویند دارای مشکل روانی هم هست».
سکوت دراز مدتی بین ما برقرار شد و این من را از یک موضوع آگاه میکرد و آن هم
این که پند و اندرزهایی که من به پسرم میدادم ،همان پند و اندرزهایی بود که من از
پدر و مادر خودم شنیده بودم! دنیای اطراف ما عوض شده بود ،ولی پند و اندرزها نه!
دیگر خوب درس خواندن و نمرات عالی گرفتن ،تضمین موفقیت نیست و به نظر میآید
که کسی غیر از فرزندان ما به این مسأله توجه نکرده است .او باز گفت« :مامان ،من
نمیخوام به این سختی که تو و بابا کار میکنید کار کنم ،شما خیلی درآمد دارید و ما
توی یک خانه بزرگ با کلی لوازم زندگی میکنیم .اگر من ،توصیههای شما را دنبال
کنم عاقبت مثل شما خواهم شد .باید سخت و سختتر کار کنیم فقط برای این که
مالیات بیشتری بدهیم و بیشتر در قرض و بدهی فرو برویم و هیچ امنیت شغلی هم
وجود ندارد .من همه اطالعات را در مورد به موقع بازپرداختن وامها میدانم و این را
هم میدانم که امروز حقوق کسانی که از دانشگاه فارغالتحصیل میشوند ،به مراتب
کمتر از زمانی میباشد که شما از دانشگاه فارغالتحصیل شدید .به دکترها نگاه کنید،
آنها هم اغلب به اندازهای که در گذشته درآمد داشتند ،درآمد ندارند .این را هم
میدانم که نمیتوانم به تأمین اجتماعی یا حقوق بازنشستگی محل کارم برای زمان از
5
کارافتادگی تکیه کنم؛ من به جوابهای جدید نیاز دارم ».آری او راست میگفت ،او به
جوابهای جدید نیاز داشت و من هم همین طور .توصیه پدر و مادر من شاید مناسب
مردمی بوده است که قبل از سال 1۹45متولد شده بودند ،ولی این توصیه برای ما که
است. در دنیایی به سرعت در حال تغییر زندگی میکنیم ،شاید یک فاجعه
من دیگر نمیتوانستم به پسرم بگویم« :برو به مدرسه ،نمرات خوب بگیر و دنبال
استخدام شدن در یک جای خوب و مطمئن باش» .میدانستم که باید راههای جدیدی
کنم. پیدا کنم ،تا بتوانم فرزندم را راهنمایی
6
وقتی پسر بزرگ من ،به عنوان دانشجوی سال اول به واسطه کارت اعتباری به کلی در
قرض فرو رفته بود ،من نه تنها با گرفتن کارت اعتباری به او کمک کردم ،بلکه به
دنبال یافتن برنامهای رفتم که به من کمک نماید تا بتوانم فرزندان خود را درباره موارد
مالی آموزش بدهم .سال گذشته یک روز همسرم از دفتر کارش با من تماس گرفت و
گفت« :یک نفر این جاست که فکر میکنم بهتر است تو با او مالقات کنی .اسم او
رابرت کیوساکی است او یک تاجر و یک سرمایهگذار میباشد و به اینجا آمده تا یک
محصول آموزشی را که اختراع کرده است به ثبت برساند .من فکر میکنم این همان
شخصی هست که تو دنبالش بودی!»
همسر من« ،مایک» به راستی تحت تأثیر «کش فلو» محصول آموزشی جدید رابرت
کیوساکی قرار گرفته بود و قصد داشت آن را گسترش بدهد .بنابراین با او قراری برای
آزمایش کردن اولین نمونه گذاشتیم .به دلیل این که آن یک بازی آموزشی بود .من
به دختر نوزده سالهام که دانشجوی سال اول یک دانشگاه بومی بود ،گفتم :اگر میخواهی
کرد. تو نیز با ما بیا و آن بازی را امتحان کن و او هم قبول
7
در حدود پانزده نفر بودیم که برای شرکت در آن آزمایش به سه گروه تقسیم شده
بودیم .مایکل درست گفته بود ،این همان برنامه آموزشی بود که من دنبال آن بودم،
ولی خیلی پیچ در پیچ بود .آن بازی شبیه یک صفحه بازی «مونوپولی» با عکس یک
موش بزرگ با لباسی آراسته در وسط آن بود .با این وجود ،بر خالف بازی مونوپولی،
دو مسیر در آن وجود داشت :یکی داخل و یکی خارج .هدف بازی ،خارج شدن از مسیر
داخلی بود که رابرت آن را تله موش خطاب میکرد و به دست آوردن مسیر خارجی
یا مسیر پرسرعت ،مسیری بود که نشان میداد ،چگونه افراد پولدار در زندگی واقعی
کرد: آن را بازی میکنند .سپس رابرت مسیر تله موش را برای ما اینگونه تعریف
«اگر شما به زندگی یک فرد متوسط از قشر تحصیلکرده و سختکوش نگاه کنید،
مسیر مشابهی وجود دارد؛ بچه متولد میشود و به مدرسه میرود .ذوق و شادی والدین
وصفناشدنی است؛ چون فرزند آنها نمرات عالی کسب کرده است و میتواند وارد
کالج بشود .فرزند آنها فارغالتحصیل میشود و سپس به طور دقیق همان کاری را که
برنامهریزی شده انجام میدهد« :جستجو برای پیدا کردن یک شغل کم دردسر و
مطمئن و با مزایا» .آن بچه یک کار مناسب پیدا میکند ،شاید به عنوان یک پزشک ،یا
یک وکیل ،یا ملحق شدن به ارتش و یا یک شغل دولتی .از روی قاعده آن بچه شروع
میکند به کسب درآمد .کارتهای اعتباری به صورت گسترده از راه میرسند و
8
خریدها آغاز میشود( ،اگر از قبل شروع نشده باشد) .او درآمد دارد و میتواند پول
خرج کند و به جاهایی میرسد که بقیه جوانها دوست دارند برسند .آنها با آدمهای
مختلف مالقات میکنند ،با آنها آشنا میشوند و گاهی اوقات با هم ازدواج میکنند.
حاال دیگر زندگی عالی شده ،چون امروز هر دو ،هم زن و هم مرد کار میکنند .آری
دو تا درآمد؟ ،خیلی خوب است .آنها احساس موفقیت میکنند و آینده را روشن
میبینند وتصمیم به خرید خانه ،ماشین ،تلویزیون و رفتن به مسافرت میگیرند و در
میرسد. آخر بچهدار میشوند و آن لحظه فرخنده فرا
آری نیاز به پول خیلی شدید شده است! آن زوج خوشبخت تصمیم میگیرند سختتر
کار کنند ،چون این دوره از زندگی آنها خیلی حیاتی و مهم میباشد .پس آنها باید
به دنبال ترفیع و رشد و حقوق باالتر باشند .آنها رشد میکنند و بعد یک بچه دیگر و
احتیاج به یک خانه بزرگتر .حاال سخت کار میکنند تا کارمندهای بهتری بشوند ،حتی
بیش از حد از خودشان سعی میکنند .آنها دوباره به تحصیل در مقاطع باالتر ادامه
میدهند چون با کسب مهارتهای تخصصی بیشتر ،در آن وضعیت ،میتوانند درآمد
بیشتری کسب کنند .شاید هم بتوانند شغل دومی برای خودشان دست و پا کنند ،تا
درآمدشان باالتر برود .به همان میزان هم مالیاتهای بههم پیوسته ،مانند :مالیات بر
خانه بزرگشان ،مالیات امنیت اجتماعی و تمام مالیاتهای دیگر نیز باال میرود .آنها
9
حقوق زیادی دریافت میکنند ،اما هر دو متعجب هستند از این که این همه پول به
کجا میرود! آنها با کارتهای اعتباری خودشان چند سهام «میوچوال فوند» و خواروبار
میخرند .فرزندان آنها حاال دیگر پنج یا شش ساله شدهاند و اهمیت پسانداز کردن
میرود. برای کالج بچهها ،به اندازه اهمیت برای ذخیره زمان بازنشستگی خودشان باال
آن زوج شاد و سرحالی که سیوپنج سال پیش متولد شده بودند ،حاال برای بقیه روزهای
کاری خود «توی تله موش» افتادهاند .آنها برای صاحب شرکت ،پرداخت مالیات به
میکنند. دولت ،بازپرداخت پول وام به بانک و کارتهای اعتباری کار
آنها به بچههای خود توصیه میکنند« :سخت درس بخوانید ،نمرات عالی بگیرید ،تا
یک شغل یا حرفهای مطمئن پیدا کنید» آنها در مورد پول هیچ دانشی یاد نمیگیرند،
به جز این که از کسانی که از سادگی آنها استفاده میکنند و تا آخر عمر به سختی
باید کار کنند .برای یک نسل سختکوش این جریان دائم تکرار میشود این همان «تله
است. موش»
تنها راه خارج شدن از این تله موش ،نشان دادن مهارت خود در حسابداری و
سرمایهگذاری میباشد ،که به طور مسلم دو تا از سختترین موضوعات برای یادگیری
که زمانی برای شرکت حسابداری CPA هستند .من به عنوان یک آموزشدیده در دوره
10
«بیگ ایت» کار کرده بودم ،در واقع متعجب بودم که چگونه رابرت یادگیری این دو
موضوع را آسان و جذاب کرده بود .مراحل ،به طور جالبی تغییر پیدا میکردند و
مادامی که ما سعی میکردیم تا از تله موش بیرون بیاییم به کل فراموش میکردیم که
میبینیم. داریم آموزش
به زودی آزمایش یک محصول ،به اسباب تفریح ما در آن بعدازظهر ،به همراهی دخترم
و صحبت در مورد آنچه که پیشتر هرگز صحبت نکرده بودیم تغییر پیدا کرد .برای
من به عنوان یک حسابدار ،انجام یک بازی که اساس آن به صورت درآمد و یا یک
ترازنامه بود ،آسان به نظر میرسید .بنابراین من زمان کافی برای کمک به دخترم و
دیگر بازیکنان بر روی میز خودم داشتم ،تا مفاهیمی که آنها نمیدانستند را برایشان
بازگو کنم .من در عرض پنجاه دقیقه از تله موش بیرون آمدم ،اگرچه آن بازی در
انجامید. حدود سه ساعت به طول
دور میزی که من بودم ،یک مدیر بانک ،صاحب یک شرکت و یک برنامهریز رایانهای
جمع بودیم .آنچه که در واقع من را آزار میداد ،این بود که دانش آنها در مورد
حسابداری و یا سرمایهگذاری ،بسیار کم بود و این مواردی بود که در زندگی آنها
بسیار مهم مینمود .من متعجب بودم که آنها چگونه در زندگی واقعی خودشان ،امور
مالی خود را اداره میکردند؟ من میتوانستم درک کنم که چرا دختر نوزده ساله من
11
نمیتوانست متوجه شود ،ولی آنهای دیگر که خیلی بزرگ و بالغ بودند ،حداقل دو
برابر سن دختر من را داشتند چرا؟
بعد از این که من از تله موش بیرون آمدم ،برای دو ساعت بعدی توانستم بازی
دخترم و آن آدمهای تحصیلکرده را تماشا کنم .آنها بارها تاس میریختند و مهرههای
خود را حرکت میدادند ،اگرچه من خیلی خوشحال بودم ،از این که آنها داشتند موارد
زیادی یاد میگرفتند ،ولی از طرف دیگر ناراحت بودم که آن بزرگساالن چه اطالعات
کمی از مسائل پایهای ساده حسابداری و سرمایهگذاری ،داشتند .آنها به دشواری از
میکردند. رابطه بین درآمد و ترازنامه خودشان استفاده
همان طور که آنها در بازی ،خرید و فروش مال و اموال میکردند ،به دشواری
میفهمیدند که هر معاملهای میتواند چقدر روی گردش پولی ماهانه آنها تأثیر بگذارد.
من فکر کردم که چند میلیون نفر از مردم ،آن بیرون دارند در زندگی واقعی خود در
مشکالت مالی دست و پا میزنند ،فقط به دلیل این که آنها هرگز این درسها و
موضوعها را یاد نگرفتهاند؟
به خودم گفتم :جای تعجب دارد که آنها اآلن سرگرم بازی هستند و تمایل بر بردن
بازی ،آنها را از این موضوع منحرف کرده است .بعد از این که رابرت مسابقه را پایان
12
داد پانزده دقیقه به ما وقت داد ،تا در مورد بازی «کش فلو» با یکدیگر بحث و تبادل
کنیم. نظر
صاحب شرکت که کنار میز من نشسته بود زیاد خوشحال نبود ،زیرا او از بازی خوشش
نیامده بود و با صدای بلند گفت« :من احتیاجی به دانستن این بازی ندارم؛ میتوانم
حسابدار ،یا بانکدار و وکیل استخدام کنم که این موارد را به من یادآوری کنند».
رابرت در جواب گفت« :آیا تا به حال توجه کردهای که تعداد بسیار زیادی حسابدار
وجود دارند که ثروتمند نیستند؟ و یا مدیران بانک ،وکال و سهامبازان و دالالن امالک
و...؟
آنها خیلی میدانند و بیشتر هم آدمهای باهوشی هستند ،ولی بیشتر پولدار نیستند .تا
زمانی که مدرسههای ما به مردم مواردی که پولدارها میدانند را یاد ندهند ،ما از این
قشر آدمها توصیه میگیریم .یک روز که شما در اتوبان دارید رانندگی میکنید و سعی
دارید هرچه زودتر سر کار خود حاضر شوید و توی ترافیک سنگین گیر میکنید ،اگر
شما به سمت راست خودتان نگاه کنید ،حسابدار خودتان را میبینید که در همان
ترافیک گیر کرده است .اگر به سمت چپ خود نگاه کنید ،بانکدار خود را میبینید .این
بکند! موضوع باید شما را متوجه یک نکتهای
13
آن برنامهریز رایانه نیز که نتیجهای از بازی نگرفته بود گفت« :من میتوانم نرمافزاری
بخرم که همه اینها را به من یاد بدهد» .به هر حال آن مدیر بانک هم تکانی به خودش
داد و گفت« :من هم این درس را در مدرسه در درس حسابداری آموزش دیدهام ،اما
هیچ وقت نمیدانستم که چطوری در زندگی واقعی خودم آن را به کار ببرم ،ولی حاال
میدانم .من احتیاج دارم که خودم را از تله موش خارج کنم».
برداشت دخترم خیلی من را تحت تأثیر قرار داد ،او گفت« :من ،هم سرگرم شدم و هم
یاد گرفتم .در مورد این که چگونه پول کار میکند و چگونه آن را در اختیار بگیرم ،یاد
گرفتم ».سپس اضافه کرد:
«حاال میدانم که من میتوانم یک حرفه را برای این انتخاب کنم که دوست دارم
انجامش بدهم ،نه این که به خاطر امنیت شغلی ،مزایا و یا میزان حقوق آن را انتخاب
کنم .اگر من ،آنچه این بازی آموزش میدهد را یاد بگیرم ،دیگر برای انجام هر کاری
آزاد هستم و درسی را میآموزم که به راستی از ته قلبم دوست دارم ،نه این که بیشتر
به خاطر این آن را بخوانم که راحتتر کار پیدا کنم.
اگر من این موضوع را یاد بگیرم ،در مورد امنیت شغلی و تأمین اجتماعی نگران نخواهم
بود؛ در صورتی که اآلن تمام همکالسیهای من این کار را انجام میدهند».
14
آن روز من نمیتوانستم بعد از بازی بمانم تا با رابرت صحبت کنم ،ولی او موافقت کرد
تا بعد مالقاتی با هم داشته باشیم که بیشتر در مورد پروژه او صحبت کنیم .من
میدانستم که او میخواست از این بازی برای کمک به مردم استفاده کند و آنها را
در مورد مسائل مالی آگاه کند .من هم مشتاق بودم که بیشتر در مورد برنامههای او
بدانم .هفته بعد از همان روز ،من و مایک یک قرار مالقات شام با رابرت و همسرش
گذاشتیم .اگرچه این اولین برخورد و همراهی اجتماعی ما بود ،ولی احساس کردیم که
میشناسیم. انگار سالهاست که همدیگر را
ما نقاط مشترک زیادی داشتیم و این شامل زمینه ورزش ،بازیها ،اقتصاد و اجتماع
میشد .ما در مورد دنیای در حال تحول صحبت کردیم و این که چگونه بیشتر مردم
آمریکا خیلی کم و یا هیچ ذخیرهای برای دوران بازنشستگی خود ندارند و به همان
اندازه هم ورشکسته و بیماران متوسل به تأمین اجتماعی وجود دارد .آنگاه از بچههای
ما میخواهند که برای دوران بازنشستگی هفتادوپنج میلیون نفر ،کمک مالی ارائه
بدهند؟ ما متعجب بودیم از این که چگونه مردم به این موضوع پی نبردهاند و این قدر
باشد. خطر میکنند تا تمام برنامهریزیهایشان متکی به حقوق بازنشستگی آنها
نگرانی اصلی رابرت ،در مورد افزایش فاصله بین ثروتمند و فقیر در آمریکا و جهان
میباشد .او یک متفکر خودساخته و مبتکر در امور بازرگانی بود که به تمام نقاط دنیا
15
سفر و سرمایهگذاری کرده است .او با قدرت توانسته است در سن چهلوهفت سالگی،
خودش را بازنشسته کند .آری او توانسته بود بازنشسته بشود ،چون به همان اندازه که
من نگران فرزندانم هستم ،او هم به همان اندازه نگران این مسأله بوده است .او میداند
که دنیا تغییر کرده ،ولی آموزش و تعلیمات با آن تغییری نکرده است .به گفته رابرت:
«بچهها سالها عمر خود را صرف یک نظام آموزشی قدیمی میکنند و درسهایی را
میآموزند که هرگز از آنها هیچ استفادهای نخواهند کرد .و برای دنیایی که دیگر وجود
ندارد آماده میشوند».
امروز خطرناکترین توصیهای که میتوان به یک بچه کرد ،این است« :به مدرسه برو،
نمرات عالی بگیر ،یک کار بیدغدغه و مطمئن برای خودت پیدا کن و از اینگونه
حرفها» .البته این تذکرها قدیمی شده و اصال توصیههای خوبی نیستند .اگر شما
میتوانستید ببینید که چه اتفاقاتی دارد در آسیا ،اروپا و امریکای جنوبی ،رخ میدهد،
شما هم به همین اندازه که من نگران هستم نگران میشدید .او باور دارد که اینها
پندهای بدی هستند ،چون اگر شما میخواهید فرزندتان آیندهای مطمئن از نظر مالی
داشته باشد ،آنها نمیتوانند بازی زندگی را با قواعد قدیمی دنبال کنند و این بسیار
است. خطرناک
16
من از او سؤال کردم که منظورش از قواعد قدیمی چیست؟ در جواب گفت :آدمهایی
مثل من از یک سری روشهای متفاوت از قواعد شما پیروی میکنند و ادامه داد :چه
اتفاقی پیش میآید وقتی یک شرکت اعالم ورشکستگی میکند؟
گفتم :مردم از کار بیکار میشوند ،خانوادهها آسیب میبینند و میزان بیکاری افزایش
میکند. پیدا
او گفت :بله ،ولی چه اتفاقی برای شرکت به ویژه ،برای یک شرکت در تاالر بورس
سهام حادث میشود؟
گفتم :قیمت سهام اغلب باال میرود و ورشکستگی اعالم میشود .و بازار هم از این پیش
آمد استقبال میکند .حتی وقتی یک شرکت میزان نیروی کار خود را کم میکند ،یا به
واسطه مجهزسازی دستگاههای خودکار و یا محکمکاری ،فشار بر روی کارگران زیاد
است! میشود هم همینطور
گفت :کامال درست است ،و ادامه داد :وقتی قیمت سهام باال برود آدمهای سهامداری
مثل من ،پولدارتر میشوند .و این همان موردی است که من به آن میگویم یک سری
قواعد متفاوت که در او «کارمندها بازنده هستند و مالکها و سرمایهگذارها برنده».
17
رابرت نه تنها تفاوت بین یک کارمند و کارفرما را توصیف میکرد ،بلکه تفاوت بین
کسی که سرنوشتش را خودش کنترل میکند و کسی که کنترل خود را به کسی دیگر
میکرد. واگذار میکند ،توصیف
گفتم« :ولی فهمیدن این مسأله برای بسیاری از مردم سخت است ،چرا که این اتفاق
میافتد و آنها فقط پیش خودشان میگویند« :این عادالنه نیست».
او گفت« :به همین دلیل ،این به راستی غیرعقالنی است که سادهلوحانه به فرزند خود
بگوییم :تحصیالت خوبی داشته باش .این در اصل درست نیست که فکر کنیم تحصیل
با این نظام آموزشی ،فرزندان ما را به واسطه مدرک فارغ التحصیلی که میگیرند،
آماده رو در رو شدن با دنیای واقعی میکند .هر بچهای به آموزش بیشتر احتیاج دارد؛
آموزشی متفاوت ،البته آنها به دانستن قواعد ،بیشتر احتیاج دارند؛ یک سری قواعد
متفاوت».
او ادامه داد« :یک قوانین پولی وجود دارد که ثروتمند با آن قوانین بازی میکند و نیز
یک قوانین دیگر وجود دارد که بقیه نودوپنج درصد جمعیت با آن بازی میکنند .آن
نودوپنج درصد ،قوانین بازی را در خانه و مدرسه یاد میگیرند و به همین دلیل امروز
بسیار خطرناک است که به یک بچه بگوییم« :سخت درس بخوان و به دنبال کار
18
بگرد ».یک بچه امروزی به آموزشهای جدید و بهروز احتیاج دارد ،در حالی که نظام
جاری نمیتواند این اطالعات را منتقل کند .برای من اهمیتی ندارد که در هر کالس
چند دستگاه رایانه وجود دارد ،یا مدارس چقدر پول خرج میکنند؟ چون این نظام
آموزشی چگونه میتواند موضوعاتی را آموزش دهد که هیچ چیزی از آن نمیداند؟
بنابراین والدین ،چه اطالعاتی میتوانند به فرزندان خود یاد بدهند که مدرسه نمیتواند؟
چگونه شما به یک بچه حسابداری یاد میدهید که آنها کسل نشوند؟ شما چگونه
میتوانید به آنها سرمایهگذاری کردن را یاد بدهید ،وقتی که خود شما به عنوان والدین
مخالف خطر کردن هستید؟
به جای این که سادهلوحانه به فرزندان بیاموزیم که زندگی را با احتیاط بازی کنند،
کنند. بهتر است که به آنها بیاموزیم که زندگی را هوشمندانه بازی
من از رابرت پرسیدم :بنابراین شما چگونه میخواهید یک بچه را در مورد پول و تمام
مواردی که در رابطه با آن صحبت کردیم آموزش بدهید؟ چگونه میتوانیم آن را
برای والدین آسان کنیم؛ به خصوص زمانی که آنها خودشان هم نمیتوانند این
موضوعها را متوجه بشوند؟
19
جواب داد :من یک کتاب در مورد این موضوع نوشتهام .گفتم :اون کجاست؟ گفت:
«توی رایانهام ،یعنی سالهاست که همین طوری به صورت نوشتههای پراکنده توی
رایانه آن را ضبط کردهام و به صورت پراکنده به آن مطالبی نیز اضافه میکنم ،ولی
هرگز آن را به صورت یکپارچه در نیاوردهام .البته یک کتاب دیگر هم داشتم که
پرفروش ترین کتاب شد .این را بعد از او شروع به نوشتن کردم ،ولی هنوز این کتاب
هست. جدید را تمام نکردهام و هنوز به صورت نوشتههای جدا از هم
من آن نوشتههای پراکنده را گرفتم و بعد از خواندن قسمتهای پراکنده آن ،تردیدی
نداشتم که این کتاب ارزش آن را داشت که من هم در نشر آن شریک شوم؛ به
خصوص در این زمانه در حال تغییر ،و ما موافقت کردیم که من هم در نوشتن این
باشم. کتاب دستی داشته
من سوال کردم« :فکر میکنی که یک بچه ،به چه میزان اطالعات مالی نیاز دارد؟» و
او در جواب گفت« :این بستگی به آن بچه دارد ».او میدانست که در سنین جوانی او
میخواسته است که ثروتمند شود و خیلی خوششانس بوده که راهنمایی مثل پدرش
داشته که ثروتمند بوده و توانسته است او را راهنمایی کند.
20
رابرت گفت :آموزش ،پایه موفقیت است همان طور که تحصیالت مدرسهای واجب و
مهم هستند ،به همان اندازه مهارتهای مالی و ارتباطی هم مهم میباشند .در ادامه ما
داستان دو پدر رابرت را دنبال میکنیم ،یکی ثروتمند و یکی فقیر .او مهارتهایی را که
در طول دوران زندگی خود کسب کرده است را شرح میدهد و فرق نمایان بین دو
میکند. پدر و یک دورنمای مهم را آشکار
حمایت ،ویرایش و گردآوری این کتاب به عهده من بوده است .هر حسابداری که این
کتاب را مطالعه کند ،متوجه خواهد شد که باید تمام تحصیالت فکری و غیرکاربردی
خودش را کنار بگذارد و تمام حواسش را صرف تئوریهای ارائه شده از طرف رابرت
نماید .اگرچه بسیاری از این تئوریها خیلی از اصول کلی و پایهای مورد قبول واقع شده
حسابداری را نقض میکند ،ولی به صورت عملی نشان داده که راهی درست برای
است. تجزیه و تحلیل سرمایهگذارها برای سرمایهگذاری کردن
پس ما به عنوان والدین به بچههای خود توصیه میکنیم« :به مدرسه برو و سخت
درس بخوان که یک شغل خوب پیدا کنی» و اغلب این کار را طبق عادات فرهنگی
خود انجام میدهیم ،چون این همیشه یک روش درست بوده است.
21
وقتی من رابرت را مالقات کردم ،در ابتدا او من را شگفتزده کرد ،زیرا او با دو پدر،
بزرگ شده بود و برای رسیدن به دو هدف مختلف کوشش کرده بود!
توصیه پدر تحصیلکرده او ،کار برای یک شرکت بود و توصیه پدر ثروتمند او صاحب
شدن یک شرکت .مسیر زندگی هر دوی آنها نیاز به آموزش داشته ،ولی موضوعهای
مورد مطالعه بسیار متفاوت بودهاند .پدر تحصیلکرده رابرت به او کمک میکرده است
که آدم باهوشی باشد و پدر ثروتمند رابرت به او کمک میکرده که بداند چگونه افراد
باهوش را به خدمت بگیرد.
داشتن دو پدر ،باعث بسیاری از مشکالت بوده است .پدر واقعی رابرت مدیر آموزش
ایالت هاوایی بود .به هر حال رابرت شانزده ساله بود که تهدیدِ «اگر نمرات خوبی
نگیری شغل خوبی پیدا نخواهی کرد» دیگر تأثیر زیادی بر روی او نداشت ،زیرا او از
قبل میدانست که مسیر کاری او صاحب شدن یک شرکت بود و نه کار کردن برای
یک شرکت.
در حقیقت ،اگر به خاطر توصیه مُصر مشاور راهنمای دبیرستان نبود ،رابرت ممکن بود
در اصل به کالج هم نرود .او پذیرفت و مشتاق بود که شروع به بدست آوردن سرمایه
خودش کند ،ولی در آخر قبول کرد که تحصیالت کالج هم میتواند برای او مفید باشد.
22
به راستی ،شاید تدابیر این کتاب بسیار دیر تهیه شده باشد اگرچه موضوع آن برای
بسیاری از والدین امروز یک مسأله بنیادین به شمار برود .بعضی از والدین بیجهت
اصرار دارند که وقت فرزندان آنها بیش از حد صرف ماندن در مدرسه بشود ،ولی
به عنوان پدر و مادر و با در نظر گرفتن دنیایی که هر لحظه در حال تغییر است ،به
نظرات جدید و واضح نیاز داریم.
تشویقِ فرزندان به این که یک کارمند باشند ،یعنی« :توصیه به پرداختن مالیات بیش
از سهم واقعی آنها در طول دوران زندگی»؛ بدون حقوق بازنشستگی و یا همراه با یک
حقوق بازنشستگی ناچیز .این یک حقیقت است که مالیاتها و عوارض ،بزرگترین
هزینه یک نفر را شامل میشوند.
در حقیقت بیشتر خانوادهها از ماه ژانویه تا اواسط ماه مِی (چهار و نیم ماه) برای دولت
کار میکنند ،فقط برای پرداخت هزینههای مالیاتی .حاال اینجا نیاز به تدابیر جدید
میباشد. احساس میشود و این کتاب شامل آن تدابیر
23
این تدابیر شاید تدابیری نباشد که شما برای مورد بحث قرار دادن آنها با فرزندانتان
انتخاب میکنید ،ولی حداقل از این که به آنها نگاهی میاندازید از شما متشکریم .و
به شما توصیه میکنم که به جستجوی خودتان ادامه بدهید .به نظر من به عنوان یک
مادر و یک حسابدار ،طرح نمرات خوب بگیر و دنبال یک کار مناسب باش.
دیگر طرحی قدیمی شده است .فرزندان ما به توصیههایی با سطح باالتر و بِروزتَری
احتیاج دارند .ما به طرحها و آموزشهای جدید احتیاج داریم .شاید به جای این که به
فرزندان خود بگوییم که سعی کنند تا کارمندان خوبی باشند ،بهتر باشد که بگوییم
شوند. کوشش کنند تا صاحب سرمایه شرکت خودشان
من به عنوان یک مادر امیدوارم که این کتاب بتواند به والدین کمک کند .رابرت
امیدوار است که بتواند مردم را آگاه کند که هر کسی قادر است خوشبختی را به دست
بیاورد ،فقط اگر بخواهد .اگر امروز شما مستخدم ،سرایدار ،باغبان و یا بیکار هستید،
این توانایی را دارید که خودتان را آموزش بدهید و حتی میتوانید آنهایی را که
دوستشان دارید و میخواهید از نظر مالی حمایت کنید را نیز آموزش بدهید .فراموش
نکنید که ذکاوت مالی ،یک فرایند فکری است که ما از آن طریق مشکالت مالی خود
میکنیم. را حل
24
امروزه ما با دنیا و فنآوری در حال تغییر ،روبهرو هستیم و این دگرگونی بیشتر از آن
موردی است که ما در گذشته با آن مواجه بودهایم .هیچکس گوی بلورین ندارد ،اما
این یک اصل مسلم است که تغییرات جلوتر از ما حرکت میکنند و فراتر از آنی هستند
که ما فکر میکنیم .چه کسی میداند که آینده با خودش چه میآورد؟ اما هر اتفاقی
که پیش آید ،ما د و انتخاب داریم یا محتاطانه زندگی کنیم و یا با آماده کردن و
کنیم. آموزش دیدن و بیدار کردن نبوغ مالی خود و فرزندانمان ،هوشمندانه زندگی
شارون لِچر
25
فصل اول
پدر پولدار ،پدر بی پول
به روایت رابرت کیوساکی
رابرت کیوساکی می گوید :من دو تا پدر داشتم ،یکی ثروتمند و دیگری فقیر .یکی
پروفسور ،با تحصیالت باال و باهوش بود .او تحصیالت چهار ساله لیسانس را در طول
کمتر از 2سال به اتمام رسانده و سپس با بورسیه تحصیلی به دانشگاه استنفورد شیکاگو
و دانشگاه نورث وسترن رفت ،تا تحصیالت عالیه خود را ادامه بدهد .پدر دیگرم حتی
نکرد. کالس هشتم را هم تمام
هر دوی آنها در حرفه خود موفق بودند و به سختی در تمام طول زندگیشان کار
میکردند و درآمد باالیی داشتند .ولی یکی از آنها در تمام طول عمر خودش با
مشکالت مالی دست به گریبان بود و دیگری ،یکی از ثروتمندترین مردان هاوایی به
شمار میرفت .یکی بعد از مرگش دهها میلیون دالر برای خانوادهاش و مؤسسات خیریه
به جا گذاشت و آن دیگری فقط صورتحسابهایی که باید پرداخت میشد از خود به
گذاشت. جای
26
آنها هر دو قوی ،پرجذبه و بانفوذ بودند .هر دو به من توصیه و اندرز میدادند ،ولی
توصیههای آنها متفاوت بود .هر دو با قاطعیت تأکید بر کسب دانش داشتند ،ولی
مواردی که آنها به من معرفی میکردند ،متفاوت بود .اگر من فقط یک پدر داشتم،
مجبور بودم که پیشنهادهای او را یا قبول و یا رد کنم .داشتن دو پدر ،که هر دو به من
پند و اندرز میدادند ،من را قادر نمود از بین آن توصیهها که فرق نمایانی در آنها
فقیر. دیده میشد ،یکی را انتخاب کنم .آری یکی ثروتمند و یکی
به جای این که فقط یکی از آنها را قبول یا رد نمایم ،تصمیم گرفتم که بیشتر بیندیشم،
کنم. مقایسه و سپس روشی را برای خود انتخاب
مشکل اینجا بود که آن پدر ثروتمند هنوز به ثروت نرسیده و پدر فقیر نیز هنوز به
فقر مورد بحث نرسیده بودند .زیرا هر دو تازه در شروع کارشان به سر میبردند و هر
دو در کشمکش پول و خانواده خودشان ،ولی آنها نگرشی بسیار متفاوت نسبت به
داشتند. موضوع پول
برای مثال ،یک پدر میگفت« :عشق به پول سرچشمه تمام بدیهاست» و دیگری نیز
ابراز میداشت «فقدان پول سرچشمه تمام پلیدیها میباشد».
27
من به عنوان یک پسر جوان با داشتن دو پدر قاطع و نیرومند که هر دو در من نفوذ
داشتند ،سخت دچار مشکل بودم .من میخواستم پسر خوبی باشم و به حرف آنها
گوش بدهم ،ولی مشکل اینجا بود که آن دو به من توصیههای مشابهی نمیکردند.
تفاوت بین نقطهنظرهای آنها ،مربوط به موضوع پول میشد و بینهایت در تناقض
بودند و همین من را بسیار کنجکاو و شیفته مینمود .من شروع کردم به فکر کردن در
داشتند. مورد گفتههایی که هر کدام از آنها در این راستا
بیشتر اوقات تنهایی من ،صرف اندیشه و سؤال کردن از خودم میشد .برای مثال از
خودم میپرسیدم :چرا پدرم این حرف را زد؟
و سپس همین سؤال را در مورد گفته پدر دیگرم برای خودم تکرار میکردم!
من میتوانستم مورد راحتتر را انتخاب کنم و بگویم« :آری ،او راست میگوید ،با او
موافقم» و یا نقطهنظر دیگری را رد کنم و میگفتم« :نه ،او دیگر پیر شده است و میداند
در مورد چه مطلبی صحبت میکند ».ولی در عوض ،داشتن دو پدر که هر دوی آنها
را بسیار دوست داشتم من را مجبور میکرد که باالخره یک راه کاری را برای خودم
کنم. انتخاب
28
وقت گذاشتن و فکر کردن در مورد انتخابم خیلی بیشتر ارزشمند مینمود ،تا این که
به راحتی یک نقطهنظر را قبول و یا رد میکردم .یکی از دالیلی که ثروتمند ،ثروتمندتر
میشود و فقیر ،فقیرتر و طبقه متوسط توی قرضهایش تقال میکند ،این است که
موضوع پول در خانواده آموزش داده میشود ،نه در مدرسه .بیشتر ما موضوعهای پولی
را از والدین خود یاد میگیریم ،بنابراین والدین فقیر چه آگاهیهایی میتوانند به
بچههایشان در مورد پول یاد بدهند؟ آنها فقط میگویند« :تو مدرسه بمان و سخت
درس بخوان ».شاید آن بچه با نمرات عالی فارغالتحصیل بشود ،ولی برنامهریزی مالی
است. ضعیفی دارد چون که این روش را در تمام دوران جوانیاش یاد گرفته
البته موضوع پول در مدرسه تدریس نمیشود .مدرسه بر روی موضوعهای مربوط به
دانشگاهها و مهارتهای حرفهای تمرکز دارد و نه بر روی مهارتهای مالی .این نشان
میدهد که چگونه این همه مدیران بانکی ،دکترها و حسابدارهای باهوش و استاد وجود
دارند که با نمرات عالی از دانشگاهها فارغالتحصیل شدهاند ،ولی هنوز دارند در مشکالت
مالی به سر میبرند و حتی شاید تا آخر عمرشان با این موضوع دست به گریبان باشند.
29
من گاهی اوقات نگاهی به هزاره جدید میاندازم و در عجب میمانم که چه اتفاقی
خواهد افتاد؟ وقتی میلیونها نفر از مردم به پول و امداد پزشکی نیاز خواهند داشت،
در حالی که وابسته به خانواده و یا کمک مالی دولت خواهند بود .چه اتفاقی خواهد
افتاد ،وقتی مؤسسات بیمه پزشکی سالمندان و تأمین اجتماعی دیگر پولی نداشته باشند؟
چگونه یک نسل نجات پیدا خواهد کرد ،اگر آموزش بچهها در مورد پول ،باز هم به
همان روال والدینشان که بیشتر آنها رو به فقر و یا مواجه با فقرند ،واگذار بشود؟
من به دلیل این که دو پدر باجذبه و بانفوذ داشتم و موارد زیادی از هر دوی آنها یاد
گرفتم ،مجبور بودم درباره توصیههای هر کدام از آنها فکر کنم ،دید گرانبهایی به
آوردم. واسطه قدرت و تأثیر طرز تفکرشان نسبت به زندگی به دست
برای مثال ،یکی از آن دو همیشه عادت داشت ،بگوید« :من نمیتوانم قدرت مالی داشته
باشم ».پدر دیگر ،استفاده از این کلمات را ممنوع کرده بود و اصرار داشت که بگویم:
«چگونه میتوانم توانایی مالی داشته باشم؟» جمله یکی خبری بود و دیگری سؤالی .یکی
به شما اجازه میدهد که از مسؤولیت شانه خالی کنید و دیگری شما را مجبور به فکر
کردن میکند.
30
پدری که به زودی داشت ثروتمند میشد ،برای من توضیح میداد :وقتی شما جمله
«من توانایی ندارم» را بگویید ،به صورت خودکار مغز شما از کار میافتد و با پرسیدن
این سؤال که «چگونه میتوانم توانایی مالی داشته باشم؟» مغز شما به کار وادار میشود.
او منظورش این نبود که شما هر آنچه که میخواهید ،بخرید ،بلکه او اعتقاد محکمی در
مورد به کارگیری مغز داشت ،یعنی قویترین رایانه در جهان .او میگفت« :مغز من هر
روز قویتر میشود ،چون به او تمرین میدهم .هر چه که مغزم قویتر باشد ،برای من
بیشتر پول میسازد».
او بر این باور بود که یکی از نشانههای تنبلی فکری ،تکرار به طور خودکار جمله «من
میباشد. توانایی مالی ندارم»،
اگرچه هر دو پدرم به سختی کار میکردند ،ولی من دریافته بودم که یکی از آنها
وقتی موضوعهای مالی پیش میآمد ،عادت داشت که به مغز خود استراحت بدهد .و
دیگری عادت داشت ،مغزش را به کار وادارد .نتیجه نهایی در طول مدت زمان ،نشان
داد که یکی از آنها از نظر مالی قوی و دیگری ضعیفتر شد .این موضوع فرق زیادی
با یک نفر که به صورت مرتب به باشگاه ورزشی میرود و تمرین میکند ،با یک نفر
دیگر که روی مبل تکیه میدهد و تلویزیون نگاه میکند ،ندارد .تمرین جسمی خوب،
31
فرصت شما را برای سالمتی ،بیشتر مینماید و تمرین فکری ،فرصت شما را برای
میدهد. ثروتمند شدن افزایش میدهد .تنبلی ،سالمتی و ثروت را کاهش
دو پدر من طرز فکر مخالفی داشتند .یکی فکر میکرد« :ثروتمند باید مالیات بیشتری
بپردازد ،تا از آنهایی که درآمد کمتری دارند محافظت بشود» و دیگری میگفت:
«مالیات تنبیهی است برای کسانی که تولید میکنند و پاداشی است برای آنهایی که
تولید نمیکنند».
یکی سفارش میکرد« :سخت درس بخوان که بتوانی در یک شرکت خوب کار کنی»
و دیگری به من سفارش میکرد« :خوب درس بخوان تا یک شرکت خوب برای خریدن
پیدا کنی».
یک پدر میگفت« :دلیل این که من ثروتمند نیستم ،این است که شما بچهها را دارم»
و دیگری میگفت« :دلیل این که من باید ثروتمند بشوم این است که شما بچهها را
دارم».
یکی از آنها تشویق میکرد« :سر میز شام در مورد پول و تجارت صحبت کنیم ».و
دیگری صحبت کردن در مورد موضوع پول را سر میز غذا ممنوع کرده بود.
32
یک پدر میگفت« :وقتی مسأله پول در میان است ،با احتیاط عمل کنید و خطر نکنید».
و دیگری میگفت« :یاد بگیرید که خطر را کنترل کنید».
یکی بر این باور بود« :خانه ما بزرگترین سرمایه و بهترین دارایی ماست ».دیگری بر
این باور بود« :خانه من یک دردسر است و اگر خانه تو بزرگترین سرمایه تو باشد،
در این صورت با مشکل مواجه هستی».
33
آن برای او بیشتر از خود شغل ارزش داشتند .اغلب میگفت« :من سخت برای دولت
کار میکنم و برای همین هم تمام این مزایا شامل من میشود».
دیگری بر این باور بود که اعتماد به نفس ،تمام ثروت یک نفر است و با مسأله حقوق
و مزایا به شدت مخالفت میکرد .اعتقاد داشت که این طرز تفکر ،افرادی محتاج به
باشیم. وجود میآورد .او تأکید میکرد که باید از نظر مالی قدرتمند
یک پدر برای حفظ چند دالر سخت تالش میکرد و دیگری به راحتی پول به دست
میآورد .یکی به من یاد داد که چگونه یک شرححالِ سوابق بنویسم ،تا یک شغل خوب
داشته باشم و دیگری به من یاد داد که چگونه یک برنامه قوی مالی و تجاری بنویسم
ببینم. که بتوانم برای خودم یک کار را تدارک
داشتن دو پدر قوی ،به من اجازه داد تا متوجه تأثیر طرز تفکرات متفاوت هر کدام از
آنها بر روی زندگی خود بشوم .من دریافتم که در واقع مردم زندگی خود را به واسطه
طرز تفکرشان شکل میدهند.
برای مثال :پدر فقیر من همیشه میگفت« :من هیچ وقت ثروتمند نمیشوم ».این
پیشگویی به واقعیت تبدیل شد .از طرفی دیگر ،پدر ثروتمندم همیشه خودش را یک
شخصیت ثروتمند خطاب میکرد و اغلب عناوینی مثل این میگفت« :من یک مرد
34
ثروتمند هستم و افراد ثروتمند فالن کار را انجام نمیدهند» ،حتی وقتی که او بعد از
یک شکست بزرگ مالی ،به طور کامل ورشکسته شد ،باز هم نام بردن خودش به
عنوان یک مرد ثروتمند را ادامه میداد .او خودش را با این جمله توجیه میکرد:
«بین فقیر بودن و ورشکسته شدن ،تفاوت بسیار زیادی وجود دارد؛ ورشکستگی
موقتی است ،ولی فقر همیشگی».
پدر فقیر من همچنین میگفت« :من عالقهای به پول ندارم» ،و یا «پول مهم نیست ».و
پدر ثروتمندم همیشه میگفت« :پول یعنی قدرت».
شاید قدرت تفکرات ما هیچ وقت با هیچ موردی قابل مقایسه و ارزیابی نباشد ،ولی این
برای من به عنوان یک پسر جوان آشکار بود که مراقب افکارم باشم و بدانم که چگونه
خودم را خطاب کنم .من دریافتم که پدر فقیر من ،فقیر بود؛ نه به خاطر میزان پولی
که در میآورد که در واژه این معنی را میداد ،بلکه به خاطر تفکرات و عملکرد خودش
بود .به عنوان یک پسر جوان ،داشتن دو پدر ،من را زیرک و آگاه کرده بود تا دقت
کنم که چه اندیشهای را برای خود انتخاب و قبول نمایم و به کدام یک باید گوش فرا
دهم؛ پدر ثروتمندم یا پدر فقیرم؟ اگرچه هر دوی آنها احترام فوقالعادهای برای
35
تحصیلکردهها و افراد در حال آموزش قائل بودند ،ولی باور نداشتند ،مواردی که آنها
است. یاد گرفتهاند ،برای یادگیری مهم بوده
یکی از من میخواست که سخت درس بخوانم ،رتبه خوب کسب کنم و یک شغل
خوب« ،برای کار کردن به خاطر پول» پیدا کنم .او بیشتر میخواست که من درس
بخوانم ،یا یک متخصص در زمینه وکالت ،یا حسابداری و یا ادامه تحصیل بدهم برای
فوقلیسانس مدیریت.
دیگری من را تشویق میکرد که مطالعه کنم تا ثروتمند بشوم ،یا دریابم که چگونه پول
کار میکند و یاد بگیرم که چگونه پول داشته باشم تا برایم کار کند .او میگفت:
در سن نه سالگی من تصمیم گرفتم که از پدر ثروتمند در مورد پول درسهایی بیاموزم؛
این کار را انجام دادم و گوش کردن به توصیههای پدر فقیرم را انتخاب نکردم ،حتی
بود. با وجود این که او کسی بود که تمام مدارک تحصیلی کالج را دارا
36
درسی از رابرت فراست
اگرچه من بسیاری از شعرهای او را دوست دارم ،ولی شعر مورد عالقه من «راه نرفته»
میدهم. است .من این درس را هر روز مورد استفاده قرار
راه نرفته
37
اگرچه برای گذشتن از آنجا
38
در تمام این سالها من بسیار بر روی این شعر رابرت فراست تأمل کردهام .انتخاب
این که به توصیههای پدر تحصیلکردهام گوش بدهم و نگرش او در مورد پول را دنبال
نکنم ،برای من تصمیم بسیار دردناکی مینمود ،ولی این تصمیمی بود که بقیه زندگی
داد. من را شکل
زمانی که من تصمیم خودم را در مورد گوش دادن به توصیههای پدر ثروتمند ،گرفتم.
تحصیالت من در مورد پول آغاز شد .پدر ثروتمند در یک مدت زمان سی ساله ،یعنی
تا زمانی که من سیونه ساله بودم این کار را ادامه داد .او زمانی آموزش دادن به من
را پایان داد که متوجه شد من به طور کامل همه آن مواردی را که بارها سعی کرده
گرفتهام. بود بر کله محکم من فرو کند ،یاد
پول یکی از ارکان قدرت است ،ولی آنچه که قدرتمندتر است ،تحصیالت مالی است.
پول میآید و میرود ،ولی اگر بدانید که آن چگونه کار میکند ،شما قدرتی باالتر کسب
کردهاید و میتوانید شروع به ساختن ثروت خودتان نمایید .دلیل این که مثبت فکر
کردن به تنهایی کاربرد ندارد ،این است که بیشتر مردم به مدرسه میروند ،ولی هرگز
در مورد این که پول چگونه کار میکند یاد نگرفتهاند .بنابراین آنها زندگیشان را
میکنند. صرف کار کردن برای پول
39
زمانی که من شروع به تحصیل در مورد پول کردم ،فقط ۹سال داشتم .به همین علت
درسها بسیار آسان مینمودند و وقتی تمام درسها گفته و شروع شد ،فقط ۶درس
اصلی وجود داشت که در طول 30سال تکرار میشدند .این کتاب نیز در مورد همان
۶درس است و به همان سادگی که پدر ثروتمندم برای من به پیش برد ،برای شما
نیز بیان شده است .این درسها این معنی را ندارند که جوابها نشان میدهند ،بلکه
یک دفترچه راهنما را تداعی میکنند؛ دفترچه راهنمایی که به شما و فرزندانتان کمک
میکند تا ثروتمندتر بشوید و هیچ موردی نمیتواند شما را در این دنیای سردرگم و
کند. هر لحظه در حال تغییر ،نگران
40
فصـل دوم
درس اول :پولدارها برای پول کار نمیکند
پدرم روزنامه عصر گاهی را که داشت میخواند پایین گذاشت و گفت پسرم چرا
میخواهی پولدار بشوی؟ گفتم چون امروز مادر جیمی سوار بر کادیالک جدیدشان آمد
دم مدرسه .برای آخر هفته آنها میخواستند به ویالی خودشان بروند .جیمی هم سه تا
از دوستانش را با خودش برد اما از من و مایک دعوت نکرد .آنها گفتند چون من و
مایک فقیریم از ما دعوت نمیکنند.
پدرم در سکوت سرش را تکان داد عینکش را باالتر گذاشت و به خواندن ادامه داد.
من منتظر جواب ایستادم.
سال 1۹۵۶بود و من ۹ساله بودم .به واسطه برخی اتفاقات من هم به همان مدرسهای
میرفتم که پولدارهای شهر فرزندانشان را به آن میفرستادند.
41
شهر ما در واقع از قدیم مرکز کاشت نیشکر بود .مدیران صنعت کشت و دیگر افراد
متمول مثل پزشکان ،تجار و بانکدارها فرزندانشان را از کالس 1تا ۶به این مدرسه
میفرستادند .بعد از کالس ششم هم فرزندان آنها معمو اال به مدارس خصوصی
میرفتند .از آن جا که خانه ما هم در همان محدوده از خیابان بود که مدرسه آنجا
قرار داشت من هم به آنجا فرستاده شدم .در صورتی که اگر سمت دیگری خیابان
زندگی میکردیم من هم به مدرسهای میرفتم که بچههایی مانند من به آنجا میرفتند
و پس از اتمام دوره ابتدایی من و آنها را به مراکزآموزش دولتی یا دبیرستان
میفرستادند .برای این دسته از بچهها که من هم جزوشان بودم مدرسه خصوصی وجود
نداشت .باالخره پدرم روزنامهاش را پایین گذاشت ،میدانستم که داشت فکر میکرد.
او به آرامی گفت خوب پسرم اگر میخواهی پولدار بشوی باید پول درآوردن را یاد
بگیری.
او با لبخندی گفت :خوب از فکرت استفاده کن .در واقع منظورش این بود که من
همین قدر میدانم یا من جواب را نمیدانم پس لطفاا شرمندهام نکن.
42
آغاز یک شراکت
صبح روز بعد چیزی را که پدرم گفته بود برای مایک بازگو کردم .با قاطعیت میتوانم
بگویم که من و مایک تنها بچههای فقیر در آن مدرسه بودیم .مایک هم مثل من از
سر تصادف به این مدرسه آمده بود .انگار گه استثنایی رخ داده بود تا من و مایک در
مدرسه بچه پولدارها باشیم .در واقع ما آنقدرها هم فقیر نبودیم اما خودمان اینگونه
احساس میکردیم .چون سایر پسرهای مدرسه دستکشهای نوی بیس بال و دوچرخه
نو داشتند .در واقع همه وسایلشان نو بود .پدر و مادرمان برای ما نیازهای اساسی از
قبیل مسکن و پوشاک را فراهم کرده بودند اما همش همین بود .پدرم عادت داشت
که بگوید اگر فالن چیز را میخواهی برای داشتنش کار کن .خیلی چیزها دلمان
میخواست اما برای پسر بچههای ۹ساله کار چندانی برای انجام دادن نبود.
وی موافقت کرد بنابراین آن روز شنبه مایک اولین شریک تجاری من شد .ما تمامی
آن روز صبح را در مورد راههای پول در آوردن با هم حرف زدیم .گاهی وقتها در
مورد آن بچههای که داشتند در ویالی جیمی خوش میگذراندند با هم حرف میزدیم.
43
گر چه کمی ناراحت میشدیم اما ناراحتیمان از این جهت خوب بود که به ما انگیزه
میداد تا بخواهیم به روشهای پول در آوردن فکر کنیم .در نهایت آن روز بعدازظهر
یک جرقهای بزرگ در ذهنم زده شد .ایده مزبور را از کتاب علمیای گرفتیم که مایک
خوانده بود .ما که هیجان زده بودیم با هم دست دادیم چون برای شراکتمان موردی
پیدا کرده بودیم.
ظرف چند هفته بعد از آن روز ،من و مایک به خانههایی که در همسایگیمان بودند
میرفتیم و در میزدیم و میخواستیم که تیوبهای خمیر دندانی را که مصرف کردهاند
دور نریزند و برایمان نگه دارند .بیشتر بزرگ ترها اگر چه نگاهشان متحیر بود اما با
زدن لبخندی رضایت میدادند که این کار را بکنند .بعضیها میپرسیدند میخواهید با
این تیوبها چه کار کنید که میگفتیم نمیشود بگوییم این یک راز کاری است.
44
من و مایک به التماس افتادیم و به او گفتیم یک کمی دیگر صبر کند تا ما به اندازه
کافی تیوب جمع کنیم و بعد تولید را شروع کنیم .به مادرم گفتیم ما منتظریم چند تا
از همسایههایمان که به ما قول دادند هم خمیر دندانهایشان را مصرف کنند و تیوبشان
را به ما بدهند .مادرم به ما یک هفته مهلت اضافی وقت داد .تاریخ شروع تولیدمان جا
به جا شده بود و فشار زیادی رویمان وارد میشد .اولین شراکت کاری ما به واسطه
تهدید به تخلیه اموالمان که از طرف مادر خود من انجام گرفت در معرض تهدید قرار
داشت .قرار شد مایک به همسایهها بگوید که زودتر خمیر دندانهایشان را مصرف
کنند و بگوید که به توصیه دندانپزشکها باید دفعات مسواک زدن را بیشتر کنند .من
هم خط تولید را آماده میکردم.
یک روز پدرم به همراه یکی از دوستانش به خانه آمد و در کنار خیابان دو پسر بچه
را دید که خط تولیدیآماده کرده بودند و با سرعت تمام مشغول کار بودند .رد نازکی
از پودری سفید همه جا پخش شده بود .روی میز بزرگی که جلویمان گذاشته بودیم
جعبههای مکعبی شکل کوچک شیر مدرسه قرار داشت و کبابپز دستی ذغالیمان را
هم آنجا گذاشته بودیم و درون آن هم ذغالهای داغ ریخته بودیم که حسابی سرخ
شده بودند.
45
پدرم با احتیاط به سمت ما آمد .وی مجبور شده بود ماشین را در ورودی خانه پارک
کند چون خط تولید ما راه ورود او به گاراژ را بسته بود .وقتی او و دوستش به ما نزدیک
شدند دیگ استیلی را دیدند که روی ذغالها گذاشته شده بود و درونش هم پر از
تیوبهای خمیر دندان بود که داشتند ذوب میشدند .آن موقع تیوبها پالستیکی
نبودند بلکه از سرب ساخته میشدند .بنابراین ما رنگ روی آنها را پاک میکردیم و
آنها را درون دیگ میانداختیم و آنقدر صبر میکردیم تا ذوب و مایع میشدند و
سپس با کمک مالقههایی که از مادرم گرفته بودیم سرب را درون سوراخ کوچکی که
باالی جعبههای مقوای شیر قرار داشت میریختیم .قبالا جعبهها را پر از گچ کرده بودیم.
پودر سفید هم که همه جا ریخته شده بود همان گچ بود که هنوز با آب قاطی نشده
بود .من چون عجله داشتم یکی از بستههای گچ از دستم به زمین افتاد و تمام آن
حوالی ،انگار که برف آمده باشد سفید پوش شده بود .جعبههای مقوایی شیر به عنوان
محفظه بیرونی قالبهای گچی عمل میکردند.
پدرم و دوستش ما را که داشتیم به دقت سرب ذوب شده را به درون سوراخ کوچک
باالی مکعبهای گچی میریختیم نگاه میکردند .پدرم گفت مواظب باشید .من بدون
اینکه ببینم گوینده چه کسی است سرم را به عالمت تایید تکان دادم.
46
باالخره وقتی قالب ریزی تمام شد دیگ را پایین گذاشتم و به پدرم لبخند زدم .وی با
لبخندی محتاطانه پرسید شماها دارید چه کار میکنید؟
من گفتم داریم همان کاری را میکنیم که شما گفتید .میخواهیم پولدار شویم.
با چکش کوچکی که داشتم روی درپوشی زدم که مکعب مقوایی شیر را از وسط به
دو قسمت میکرد .سپس با دقت نیمه رویی قالب گچی را برداشتم و یک سکه نیکلی
از آن جا بیرون افتاد.
پدرم گفت آه خدای من شماها دارید از سرب سکه درست میکنید .مایک گفت بله
ما داریم همان کاری را میکنیم که شما گفتید .داریم پول درست میکنیم.
دوست پدرم رویش را برگرداند و زد زیر خنده .پدرم لبخند زد و سرش را تکان داد.
روبروی او دو پسر بچه قرار داشتند که پوشیده از گچ شده بودند و کنارشان یک کباب
پز روشن و جعبهای از تیوبهای مصرف شده خمیر دندان بود و نیششان تا بناگوش
47
باز بود .وی از ما خواست دست از کار بکشیم و همراه او جلوی پلکان خانه بنشینیم.
وی با لبخندی مالیم برای ما توضیح داد که جعل سکه یعنی چه.
تمام رویاهای ما نقش بر آب شد .مایک با صدایی لزان گفت یعنی میگویید کار ما
قانونی نیست؟!
دوست پدرم گفت چه کارشان داری .بگذار ادامه بدهند .شاید دارند استعدادشان را
شکوفا میکنند.
پدرم به او زل زد.
پدرم به آرامی گفت بله این کار غیر قانونی است اما شما نشان دادید که خالقیت
زیادی دارید و فکرهای بکری به سرتان میزند .به کارتان ادامه بدهید من به شما افتخار
میکنم.
من و مایک که ناامید شده بودیم 2۰دقیقه ساکت نشستیم و بعد به تمیز کردن محوطه
پرداختیم .کسب و کار ما همان روز شروعش تمام شد .در حالی که داشتم گچها را
جارو میکردم به مایک گفتم فکر میکنم حق با جیمی و دوستانش باشد .ما فقیریم.
همان موقع که این را گفتم پدرم داشت مجدداا میرفت بیرون .وی گفت بچهها اگر
تسلیم بشوید آنوقت فقیرید .مهمترین چیز این است که شماها اقالا دست به کار شدید.
48
خیلیها هستند که فقط حرف پولدار شدن را میزنند و رؤیای آن را در خواب میبینند.
شما دست به کار شدید من به شما افتخار میکنم .تسلیم نشوید و ادامه بدهید.
من و مایک در سکوت آنجا ایستادیم .پدرم حرفهای قشنگی میزد اما ما هنوز
نمیدانستم چه کار باید بکنیم.
وی گفت آخر من میخواستم که معلم باشم .معلمها هم به پولدار شدن فکر نمیکنند.
ما فقط عاشق تدریس کردن هستیم.کاش میتوانستم کمکت کنم .اما من واقعاا نمیدانم
چطور باید پول درآورد.
پدرم گفت این را میدانم که اگر میخواهید بدانید چطور باید پولدار شوید نباید از من
بپرسید .مایک شما باید با پدرت صحبت کنید.
پدرم با لبخند گفت بله با پدر تو .من و پدرت هر دو در یک بانک حساب داریم و
کارهای بانکیمان را یک کارمند انجام میدهد .او در مورد پدرت خیلی صحبت میکند.
49
وی چندین بار به من گفته است که پدرت در مورد مسایل مالی و پول بسیار هوشمندانه
عمل میکند .مایک ناباورانه گفت پدر من!
پس چطور است که خانه و ماشین ما مثل بچه پولدارهای مدرسه نیست؟
پدرم جواب داد داشتن خانه ،ماشین شیک ،لزوماا به معنای پولدار بودن یک نفر یا
آنکه او راه پولدار شدن را میداند نیست .پدر جیم برای شرکت کشت و زرع نیشکر
کار میکند .من و او چندان فرق نداریم.او برای کارفرمایان شرکت کار میکند و من
برای دولت .او با کار در شرکت ماشینش را خریده است.
االن شرکت نیشکر دچار مشکالت مالی شده و ممکن است پدر جیمی هر لحظه کارش
را از دست بدهد و دیگر چیزی نداشته باشد.اما پدر تو با او فرق دارد .او دارد برای
خودش دم و دستگاهی راه میاندازد و من فکر میکنم طی چند سال آینده ،حسابی
پولدارشود.
با شنیدن این توصیه من و مایک دوباره هیجان زده شدیم .با نیروی جدیدی که گرفته
بودیم به تمیز کردن محوطهای پرداختیم که در نتیجه اولین بیزنس ناکام ما به آن روز
افتاده بود.
50
در همان حالی که داشتیم تمیز کاری میکردیم نقشه میکشیدیم که چطور و چگونه با
پدر مایک حرف بزنیم .مشکل این بود که پدر مایک ساعتهای زیادی کار میکرد و
تا نیمههای شب به خانه بر نمیگشت .پدر وی صاحب چندین انبار ،یک شرکت
ساختمانسازی ،تعدادی مغازه و سه رستوران بود .رسیدگی به کار رستورانها بود که
او را تا دیر وقت معطل میکرد.
پس از آنکه کار تمیز کردن محوطه تمام شد مایک اتوبوسی را که به سمت محلهشان
میرفت سوار شد .وی میخواست با پدرش آن شب صحبت کند و از او بخواهد که
پولدار شدن را به ما درس بدهد .مایک به من قول داد که حتی شده نصفه شب وقتی
با پدرش حرف زد با من تماس بگیرد و نتیجه را بگوید.
ساعت 8:3۰شب بود که تلفن ما زنگ زد .گفتم :باشه شنبه هفته بعد و گوشی را
گذاشتم .پدر وی موافقت کرده بود که با من و مایک جلسهای ترتیب بدهد .ساعت
7:3۰صبح روز شنبه بعد ،من اتوبوسی را که به سمت محله فقیرنشین میرفت سوار
شدم.
51
شروع درس
من ساعتی 1۰سنت به شما دو نفر میدهم .حتی با معیارهای سال 1۹۵۶هم ده سنت
در مقابل یک ساعت کار کم بود .من و مایک ساعت 8صبح آنروز با پدرش مالقات
کردیم .وی سرش شلوغ بود و یک ساعتی میشد که کارش را شروع کرده بود .وقتی
من قدم به داخل خانه ساده و کوچک و در عین حال مرتب آنها گذاشتم ناظر شرکت
ساختمانسازی پدر مایک داشت سوار بر کامیون خاکبرداریاش خانهشان را ترک
میکرد .مایک را جلوی در دیدم .وی در حالی که داشت در را باز میکرد گفت پدرم
دارد با تلفن حرف میزند و از من خواست که در ایوان پشت خانه منتظرش بمانیم.
وقتی من قدم روی ورودی خانه قدیمی آنها گذاشتم کف چوبی خانه صدایش درآمد.
دم در یک پادری حصیری ارزان قیمت وجود داشت .در واقع کاربرد آن پادری،
پوشاندن فرسودگی کف اتاق بود که طی سالهای متمادی عبور و مرور از آنجا انجام
میشد .گر چه پادری تمیز بود اما باید عوض میشد.
وقتی وارد اتاق نشیمن کوچک آنها شدم که مملو از وسایل و اسباب قدیمی و کهنهای
بود که به زور کنار هم چیده شده بودند و به درد کلکسیونودارها میخوردند ترس
غریبی وجودم را فرا گرفت .روی مبل دو زن نشسته بودند که کمی نسبت به مادر من
سنشان باالتر بود.
52
روبروی آنها مردی نشسته بود که لباس کار تنش بود .وی لباس و کاله خاکی رنگی
به تن کرده بود که مرتب بود اما آهار نداشت .وی حدوداا ده سالی از پدر من بزرگتر
بود یعنی فکر میکنم 4۵سال داشت.
آنها هنگام عبور من و مایک از روبرویشان لبخند زدند .ما به سمت آشپزخانه رفتیم
که به ایوانی ختم میشد که مشرف به حیاط پشت خانه بود .من با خجالت در جواب
به آنها لبخند زدم .پرسیدم اینها دیگر چه کسانی هستند؟
مایک گفت آنها برای پدرم کار میکنند .آن مرد مسن مسئول اداره انبار پدرم است و
آن دو زن مدیران رستورانهایش هستند .ناظر ساخت و ساز را هم دیدی که روی
پروژه احداث جادهای که ۵۰مایل از این جا فاصله دارد کار میکند .ناظر دیگر او که
در حال ساخت مجموعهای ساختمانی است قبل از رسیدن تو به اینجا رفت.
مایک در حالی که لبخند میزد و صندلیای را میکشید تا کنار من بنشیند گفت همیشه
نه ،اما اغلب اوقات چرا .وی گفت من از پدرم پرسیدم که آیا راه پول در آوردن را به
ما یاد میدهد؟
53
من از روی احتیاط و کنجکاوی پرسیدم :خوب او در جواب چه گفت؟
مایک گفت :خوب او اول چهرهاش حالت شوخی به خودش گرفت و بعد گفت حاضر
است به ما یک پیشنهادی بدهد.
ناگهان پدر مایک از میان چهارچوب زوار در رفتهای در رو به ایوان ،سریع به نزد ما
داخل ایوان آمد .من و مایک سریع پاهایمان را جفت کردیم و ایستادیم .البته نه به
عنوان احترام بلکه چون حسابی غافلگیر شده بودیم.
پدر مایک پرسید پسرها حاضرید؟ و همزمان صندلی را جلو کشید تا کنار ما بنشیند.
ما هم سرمان را به عالمت توافق تکان دادیم و در همان حال صندلیهایمان را از کنار
دیوار به جلو کشیدیم تا روبروی او بنشینیم.
54
پدر مایک مرد درشت هیکلی بود که ۶فوت قد و 2۰۰پوند وزن داشت .پدر من
قدش به نسبت او بلندتر بود و تقریباا هم وزن او میشد و ۵سال از پدر مایک مسنتر
بود .آنها یک جورهایی شبیه هم بودند گرچه به لحاظ قومی و نژادی متفاوت بودند.
شاید قدرت بدنیشان یکسان بود.
مایک به من گفت که شما میخواهید راه پول در آوردن را یاد بگیرید درست است
رابرت؟
من سریع سرم را به عالمت مثبت تکان دادم اگر چه کمی ترسیده بودم .پشت همه
کلمات و لبخند پدر مایک انرژی بسیار زیادی نهفته بود.
خوب پس پیشنهاد من از این قرار است من حاضرم به شما چیز یاد بدهم اما این کار
را به روش مدرسهای انجام نمیدهم .شما برای من کار میکنید و من به شما درس
میدهم و اگر حاضر نشوید کار کنید من هم چیزی به شما یاد نمیدهم .اگر شما کار
کنید من هم سریع تر به شما درس میدهم اما اگر قرار باشد بنشینید و گوش کنید
وقت مرا تلف کردهاید .این پیشنهاد من است یا قبولش کنید یا به سالمت .من پرسیدم
میشود اول یک سوالی از شما بپرسم؟
55
پدر مایک با لبخندی شیطنتآمیز گفت نه .یا قبول کن یا رد کن .من آنقدر کار دارم
که وقت برای سرخاراندن ندارم .اگر نمیتوانی قاطعانه تصمیم بگیری آن وقت هیچ
وقت پول درآوردن را یاد نمیگیری.
فرصتها میآیند و میروند .توانایی گرفتن تصمیمهای سریع مهارت مهمی است.
حاال فرصتی که خواستارش بودی را بدست آوردهای .یا کالس آموزشی ما ظرف 1۰
ثانیه شروع میشود یا آنکه اصالا شروع نمیکنیم.
پدر مایک گفت خوب است .خانم مارتین ظرف 1۰دقیقه دیگر میرسد این جا .بعد
از اینکه کار من با وی تمام شد میتوانید همراه او به مغازه من بروید و کارتان را شروع
کنید .من ساعتی 1۰سنت به شما میدهم و شما هم هر هفته شنبهها 3ساعت برای
من کار میکنید .من گفتم ولی امروز (شنبهها) بازی بیس بال دارم.
پدر مایک تن صدایش را پایین آورد و آن را بم کرد و گفت یا قبول میکنی یا به
سالمت .گفتم قبول میکنم .و تصمیم گرفتم که به جای انجام بازی بیس بال برای او
کار کنم.
56
۳۰سنت!!!
ساعت ۹صبح یک روز زیبای شنبه من و مایک شروع کردیم به کار کردن برای خانم
مارتین .وی زن مهربان و صبوری بود و همیشه میگفت که من و مایک او را به یاد دو
پسرش میاندازیم که پس از رسیدن به بزرگسالی از او جدا شده و سراغ زندگیشان
رفته بودند .وی در عین حالی که مهربان بود اما به سخت کوشی اعتقاد داشت و ما را
حسابی به کار میگرفت .به هر حال او کارفرمای ما بود .ما 3ساعت را به در آوردن
کنسروها و کاالهای بستهبندی شده از قفسهها ،گردگیری آنها به کمک یک بُرس و
سپس مرتب چیدن آنها بر روی هم میپرداختیم .که کار بینهایت کسل کنندهای
بود.
پدر مایک که من او را پدر پولدار مینامم صاحب ۹تا از این مغازههای کوچک بود
که پارکینگهای بزرگی داشتند .در واقع آنها نمونه اولیهای از مغازههای 7صبح تا
11شبی بودند .در آن حوالی فقط چند تا مغازه خواروبارفروشی وجود داشتند که مردم
مایحتاج خودشان را از قبیل شیر و نان و کره و سیگار از آنجاها تهیه میکردند .مشکلی
که آن زمانها وجود داشت این بود که در هاوایی دستگاه تهویه جا نیفتاده بود و به
دلیل گرمای هوا نمیشد درب مغازه را بست.
57
درهای مغازهها هم باید به سمت خیابان و هم از سمت پارکینگ باید باز میماندند.
بنابراین هر زمان که ماشین از خیابان عبور میکرد یا در پارکینگ پارک میکرد گرد
و خاک وارد میشد و روی کاالها مینشست.
بنابراین ما تا زمانی که دستگاه تهویه مطبوع به بازار نیامده بود کار برای انجام دادن
داشتیم .من و مایک به مدت 3هفته به خانم مارتین گزارش میدادیم و سه ساعتی را
که باید کار میکردیم .ظهرها که کار ما تمام میشد و وی 3سکه 1۰سنتی به هر یک
از ما میداد .حتی با وجود اینکه ما ۹سال داشتیم و در اواسط دهه ۵۰به سر میبردیم
هم 3۰سنت برای ما چندان جالب نبود .آن موقع قیمت خرید یک کتاب کمیک 1۰
سنت بود .بنابراین من پولی که میگرفتم را معمو اال صرف خرید کتابهای کمیک
میکردم و بر میگشتم خانه.
روز چهارشنبهی هفته چهارم دیگر تصمیم گرفته بودم که استعفا بدهم .تنها دلیلی که
موافقت کرده بودم برای پدر مایک کار کنم یادگیری راههای پول درآوردن بود اما
حاال برده ساعتی 1۰سنت شده بودم .در واقع از آن شنبه اول دیگر پدر مایک را
ندیده بودم .موقع ناهار به مایک گفتم من میخواهم استعفا بدهم.
58
ناهار مدرسه البته افتضاح بود .مدرسه برایم خسته کننده بود تازه دیگر نمیتوانستیم
چشم انتظار شنبههایم هم باشم .اما از همه اینها بدتر 3۰سنت بود که برایم گران
تمام شده بود.
"پدرم گفت که چنین چیزی اتفاق خواهد افتاد .وی گفت هر وقت تصمیم گرفتی که
استعفا بدهی با او مالقات کن"
من با اوقات تلخی گفتم چی؟ او منتظر بوده که من خسته بشوم و استعفا بدهم؟
مایک گفت یک جورهایی پدر من با دیگران متفاوت است .نحوه تدریس او با پدر تو
متفاوت است .مادر و پدر تو بیشتر سخنرانی میکنند .پدر من آدم ساکتی است و چند
کلمه بیشتر نمیگوید .تا شنبه این هفته منتظر بمان من به او میگویم که تو حاضری.
یعنی میگویی از قبل پیش بینی شده بود که این وضعیت برای من پیش بیاید؟
نه واقعاا .شاید هم این طور بوده .پدرم روز شنبه برایت توضیح میدهد.
59
در صف انتظار روز شنبه
من کامالا آماده بودم تا با او مواجه شوم .حتی پدر واقعیام هم از دست او ناراحت بود.
پدر واقعیام یعنی همان که او را از این به بعد پدر بی پول مینامم فکر میکرد پدر
پولدارم با حقوقی که به ما میدهد حقوق کار کودکان را زیر پا گذاشته است و باید
مورد باز جویی قرار بگیرد.
پدر تحصیلکرده بی پولم به من گفت مقدار پولی را که استحقاقش را دارم از پدر پولدارم
بخواهم .یعنی حداقل ساعتی 2۵سنت .پدر بی پولم به من گفت که در صورت نگرفتن
افزایش حقوق باید سریع استعفا بدهم.
ساعت 8صبح روز شنبه باز هم از در زهوار در رفته ورودی وارد خانه مایک شدم.
وقتی وارد شدم پدر مایک گفت یک صندلی بردار و در صف انتظار بمان .وی سپس
رویش را برگرداند و در چهار چوب دفتر کوچکش که کنار اتاق خواب بود ناپدید شد.
من به اطراف اتاق نگاه کردم و مایک را اصالا ندیدم .من که احساس غریبی میکردم
نزدیک همان دو خانمی که 4هفته پیش دیده بودمشان نشستم.
60
آنها لبخند زدند و روی مبل جا به جا شدند تا برای من جا باز کنند 4۵ .دقیقه گذشت
و من از عصبانیت داشتم جوش میآوردم .آن دو خانم با وی مالقات کرده بودند و
3۰دقیقه قبل رفته بودند .آن آقای مسن هم 2۰دقیقهای با وی جلسه داشت و بعد
رفته بود.
خانه خالی از افراد بود و من در اتاق نشیمن تاریک و مرطوب پدر مایک نشستم .آن
روز یک روز زیبای آفتابی درهاوایی بود و من منتظر بودم تا با آدم ارزان خری که
کودکان را استثمار میکرد حرف بزنم .میشنیدم که وی در دفترش راه میرفت و با
تلفن حرف میزد و وجود مرا انکار میکرد .حاضر بودم که بزنم بیرون اما بنا به دالیلی
همچنان مانده بودم.
در نهایت 1۵دقیقه بعد دقیقاا سر ساعت ۹پدر پولدار از دفترش بیرون آمد و بدون
گفتن کلمهای با اشاره دست از من خواست که وارد دفتر تیره و تاریکش بشوم .پدر
پولدار در حالی که در صندلیاش فرو میرفت گفت میدانم که یا میخواهی حقوقت
را باال ببرم یا در مقابل استعفا میدهی.
من که تقریباا اشکهایم روان شده بود گفتم شما که به عهدتان وفا نکردید .مواجهه
یک پسر بچه ۹ساله با مردی جا افتاده واقعاا کار ترسناکی بود.
61
شما به من گفتید که در صورتی که من برایتان کار کنم به من درس میدهید .خوب
من برایتان کار کردم .سخت هم کار کردم .من از بازی بیس بالم چشمپوشی کردم تا
برای شما کار کنم .آنوقت شما به قولتان وفا نکردید .شما چیزی به من یاد ندادید .شما
همانطوری که دیگران در شهر میگویند یک آدم متقلب و شیاد هستید ،شما حریص
هستید.
شما میخواهید همه پولها برای خودتان باشد و چیزی به کارمندانتان نرسد .شما مرا
منتظر گذاشتید و هیچ احترامی برای من قایل نشدید .من یک پسر بچه کوچک هستم
و لیاقت دارم که با من بهتر رفتار شود.
پدر پولدار به پشتی صندلی چرخانش تکیه داد .دستانش را زیر چانهاش گذاشت و یک
جورهایی به من خیره شد انگار که داشت مرا برانداز میکرد .پدر پولدار گفت بد هم
نیست .ظرف کمتر از یک ماه تو هم مثل اکثر کارمندانم حرف میزنی.
گفتم چی؟
متوجه حرفهایی که میزد نمیشدم .به شکایت خودم ادامه دادم که من فکر میکردم
شما به عهد خودتان وفادار میمانید و به من درس میدهید .به جایش میخواهید مرا
شکنجه کنید .این بیرحمانه است .واقعاا بیرحمانه است.
62
پدر پولدار به آرامی گفت دارم به تو درس میدهم.
هیچ چیز .حتی از موقعی که با هم توافق کریدم من در مقابل آن حقوق بی ارزش کار
کنم یک بار هم با من حرف نزده اید .ساعتی 1۰سنت هاه ! باید ماموران دولتی را از
کار شما با خبر کنم.
ما قانون کار کودکان داریم شما که باید بدانید .میدانید که پدر من برای دولت کار
میکند.
پدر پولدار گفت وای! االن دیگر لحنت کامالا مانند افرادی است که قبالا برای من کار
میکردند .کسانی که من اخراجشان کردم یا خودشان استعفا دادند.
من گفتم خوب شما چه حرفی دارید که بزنید؟ به نسبت کودک بودنم خیلی شجاعانه
داشتم رفتار میکردم" .شما به من دروغ گفتید من برای شما کار کردم و شما قولتان
را زیر پا گذاشتید .شما چیزی به من یاد ندادید".
63
من با اخم گفتم خوب شما هیچوقت با من صحبت نکردهاید .من سه هفته کار کردم و
شما چیزی به من یاد ندادید .پدر پولدار گفت مگر تدریس به معنای سخنرانی کردن
یا حرف زدن است؟
گفتم خوب بله .وی با لبخند گفت خوب در مدرسه به شما اینگونه درس میدهند اما
زندگی این گونه به کسی درس نمیدهد.
بیشتر وقتها زندگی با تو حرف نمیزدند بلکه فقط تو را همراه خودش به این طرف
و آن طرف میکشد .هر تکانی که به تو میدهد مثل آن است که میگوید بیدار شو
دارم چیزی به تو یاد میدهم که آنرا فرا بگیری.
در سکوت از خودم پرسیدم این مرد دارد از چه حرف میزند؟ یعنی چه که ،فراز و
نشیبهای زندگی با من حرف میزند؟ حاال دیگر مطمئن شده بودم که باید استعفا
بدهم .من داشتم با کسی حرف میزدم که باید او را میفرستادند زندان.
اگر درسهای زندگی را یاد بگیری آنوقت در زندگیات موفق میشوی .وگرنه
64
پدر پولدار گفت مردم دو دستهاند:
-2یک عده هم هستند که عصبانی میشوند و جبهه میگیرند اما جبههگیری را در
مقابل رئیس ،شغل ،همسر یا شوهرشان انجام میدهند .آنها متوجه نیستند که آن
چیزی که مغلوبشان میکند فشارهای زندگی است.
پدر پولدار ایستاد و پنجره کوچکی را که جیر جیر میکرد و نیاز به تعمیر داشت بست.
اگر این درسها را یاد بگیری وقتی بزرگ شدی عاقالنه رفتار خواهی کرد ثروتمند
65
اگر یادشان نگیری آنوقت زندگیات را به سرزنش کردن شغلت ،رئیست و حقوق کم
خود به عنوان عامل مشکالتت خواهی گذراند .آنوقت تمام زندگیات منتظر آن
گشایش عظیم خواهی ماند که اتفاق بیفتد و مشکالت مالیات را حل کند.
پدر پولدار به من نگاه کرد تا ببیند همچنان گوش میدهم یا نه .نگاه ما با هم تالقی
کرد و به هم خیره شدیم و از طریق چشمانمان با هم ارتباط برقرار کردیم .وقتی پیام
آخرش را فهمیدم عقب نشینی کردم .دانستم که حق با اوست .داشتم او را سرزنش
میکردم و میخواستم که به من چیز یاد بدهد .داشتم میجنگیدم.
اگر تو از آندسته افرادی باشی که هیچ عرضهای ندارند آنوقت هر موقع که زندگی
به تو فشار بیاورد تسلیم خواهی شد .اگر چنین آدمی باشی تمام عمرت را محافظه
کارانه سپری خواهی کرد.
کارهایی را انجام میدهی که عموم مردم تایید کنند و خودت را به انتظار حادثهای
مینشینی که هرگز اتفاق نخواهد افتاد .آنوقت تو در حالی میمیری که پیرمردی خسته
کننده برای اطرافیانت شدهای.
66
تو دوستان زیادی خواهی داشت که تو را واقعاا دوست خواهند داشت زیرا تو آدم
ساعی و تالشگری بودهای .در طول عمرت محتاطانه با مسایل مالی برخورد کردهای و
سعی کردهای کاری را انجام بدهی که فکر میکردی درست است .اما واقعیت این است
که به زندگی اجازه دادهای تا تو را به ورطه تسلیم بکشاند .تو در اعماق وجودت از این
که خطر کنی ترسیدی.
واقعاا دلت میخواسته است که برنده باشیاما چون ترسی که از باخت داشتی بیشتر و
شدیدتر از آن بوده است که هیجان برنده شدن را حس کنی ،باختی .در اعماق وجودت
میدانی که این تو بودی که سعی نکردی تا به اهدافت برسی .تو بودی که تصمیم
گرفتی محتاط باشی.
دوباره نگاهمان به هم افتاد و به مدت 1۰ثانیه به هم نگاه کردیم و فقط وقتی دست
کشیدیم که وی مطمئن شد منظورش را فهمیدهایم.
پدر پولدار لبخندی زد و گفت بعضیها شاید چنین تعبیری داشته باشند .اما من فکر
میکنم فقط داشتم گوشهای از زندگی را به تو نشان میدادم.
من که هنوز عصبانی بودم اما کنجکاو شده بودم گفتم "گوشهای از کدام زندگی؟
67
شما پسرها اولین کسانی هستید که از من خواستید تا پول در آوردن را به شما یاد
بدهم .من بیشتر از 1۵۰تا کارمند دارم و هیچ یک از آنها تا به حال از من در مورد
پول سوالی نکرده است.
آنها از من خواستار پول و چک حقوق ماهیانهشان هستند اما هرگز نخواستهاند که در
مورد پول بهشون درس بدهم .بنابراین اکثرشان بهترین سالهای زندگیشان را صرف
کار کردن برای پول میکنند و کامالا هم نمیفهمند که دارند برای چه هدفی کار
میکنند.
بنابراین وقتی مایک به من گفت که میخواهید در مورد پول درآوردن چیز یاد بگیرید
من هم تصمیم گرفتم دورهای را شبیه به زندگی واقعی برایتان طراحی کنم .میتوانستیم
آنقدر برایتان نطق کنم تا کبود شوم اما در آن صورت شما چیزی یاد نمیگرفتید.
بنابراین فکر کردم تا بگذارم زندگی کمی به شما سخت بگیرد تا حرفهای من را
بفهمید .به همین خاطر است که ساعتی فقط 1۰سنت به شما پرداخت کردم.
پرسیدم خوب درسی که ما میتوانیم از ساعتی 1۰سنت کار کردن بگیریم چیست؟
اینکه شما آدم خسیسی هستید و از کارمندانتان سوء استفاده میکنید؟
68
پدر پولدار صندلیاش را به عقب هل داد و از ته دل خندید .در نهایت بعد از اینکه
خندهاش بند آمد گفت تو بهتر است دیدت را عوض کنی .از اینکه من را سرزنش کنی
و فکر کنی من عامل مشکالتت هستم دست بردار.
اگر فکر میکنی من عامل مشکالتت هستم آنوقت باید من را عوض کنی .اگر
بفهمی که دلیل مشکالتت خودت هستی آنوقت خودت را عوض میکنی ،چیز یاد
خیلی از مردم انتظار دارند همه آدمهای دنیا به غیر از خودشان عوض شوند .اما بگذار
بهت بگویم که تغییر دادن خودت از بقیه آسانتر است .گفتم من متوجه نمیشوم.
پدر پولدار که داشت صبرش را از دست میداد گفت مرا به خاطر مشکالتت سرزنش
نکن .اما شما فقط ساعتی 1۰سنت به ما میدهید.
پدر پولدار گفت میبینی تو فکر میکنی مشکل من هستم .اما همین طور هم هست.
69
خوب اگر دوست داری این طوری فکر کن تا هیچ چیزی هم یاد نگیری ،این فکر را
داشته باش که مشکل من هستم آنوقت چه گزینههایی برای انتخاب پیش رویت است؟
خوب اگر شما نخواهید پول بیشتری به من بدهید یا احترام بیشتری به من بگذارید و
به من درس بدهید من استعفا میدهم.
پدر پولدار گفت حاال دیدی این همان کار است که بیشتر افراد انجام میدهند .آنها
استعفا میدهند و میروند دنبال یک کار دیگر.دنبال فرصت بهتری میگردند و در پی
دستمزد باالتر هستند .در واقع فکر میکنند که شغل جدید یا دستمزد باالتر چاره
مشکلشان است .در حالیکه در بیشتر موارد اینگونه نیست.
پدر پولدار لبخندی زد و گفت این کار است که بقیه میکنند .آنها چک حقوق ماهیانه
خود را دریافت میکنند در حالیکه میدانند با این مقدار حقوق خود و خانوادهشان
مشکل خواهند داشت.اما همه کاری که میکنند هم همین است که به انتظار افزایش
حقوق بنشینند و فکر کنند که پول بیشتر ،حالل مشکالتشان خواهد بود .خیلیها این
70
کار را میکنند .بعضیها هم شغل دومی دست و پا میکنند و باز هم حقوق کمی را
قبول میکنند.
من خیره به کف اتاق نگاه میکردم و داشتم درسی را که پدر پولدار میداد میفهمیدم.
باالخره سرم را بلند کردم و سوالم را تکرار کردم " چاره کار چیست؟"
پدر پولدار در حالیکه به آرامی ضربهای به سر من میزد گفت این .چاره همین چیزی
است که حد فاصل بین دو گوشت قرار گرفته است.
همان موقع بود که وی نکته محوری را با ما در میان گذاشت که باعث تمایز او از
کارمندان و از پدر بی پول میشد و در نهایت هم باعث شد که او یکی از ثروتمندترین
مردان هاوایی بشود در حالیکه پدر بی پول و بسیار تحصیلکرده من تمام عمرش را
درگیر مشکالت مالی بود .همین تفاوت دیدگاه بود که باعث تمام تفاوتهای موجود
در زندگی یک نفر میشود.
پدر پولدار بارها و بارها این دیدگاه را که من اسمش را درس شماره یک میگذارم
تکرار میکرد.
«فقرا و طبقه متوسط برای پول درآوردن کار میکنند ولی پولدارها کاری میکنند
71
در آن صبح زیبای شنبه داشتم دیدگاه متفاوتی را با آنچه پدر بی پولم به من درس
داده بود مرور میکردم .در سن ۹سالگی فهمیدم که هر دو پدرم میخواستند به من
درس بدهند .هر دو میخواستند که من مطالعه داشته باشم اما موضوع پیشنهادی هر
یک با دیگری فرق داشت.
پدر بسیار تحصیلکردهام از من انتظار انجام همان کارهایی را داشت که خودش انجام
داده بود و میگفت پسرم من از تو میخواهم که حسابی درس بخوانی و نمرات خوبی
بگیری تا بتوانی شغلی خوب و مطمئن در یک شرکت بزرگ پیدا کنی و یادت باشد
که مزآیای کار کردن در آن شرکت باید عالی باشد.
پدر پولدار از من میخواست تا یاد بگیرم و بدانم پول چکار میکند تا کاری کنم که
برای من کار کند .وی از من میخواست که چنین درسهایی را به تدریج در طول
زندگی با راهنماییهای او فرابگیرم.
پدر پولدار به اولین درسش ادامه داد .خوشحالم که وقتی شنیدی ساعتی 1۰سنت در
مقابل کارت به تو میدهم عصبانی شدی .اگر عصبانی نمیشدی و خوشحال بودی
آنوقت من دیگر به تو درس نمیدادم .میدانی یادگیری حقیقی الزمهاش انرژی ،اشتیاق
72
و ذوق داشتن است .عصبانیت هم بخش بزرگی از فرمول یادگیری را تشکیل میدهد
چون ترکیبی از عشق و عصبانیت میشود :اشتیاق.
وقتی بحث بر سر پول درآوردن باشد خیلیها ترجیح میدهند محتاطانه رفتار کنند و
بدین ترتیب حسامنیت داشته باشند .پس اشتیاق نیست که هدایتشان میکند بلکه
ترس است.
پرسیدم پس به همین خاطر است که آنها علی رغم درآمد کم در شغلشان همچنان
فعالیت میکنند؟
پدر پولدار گفت بله .بعضیها میگویند از آنجایی که من به اندازه دولت یا رؤسای
کارخانه نیشکر به آنها حقوق نمیدهم پس دارم استثمارشان میکنم .من میگویم مردم
خودشان خودشان را استثمار میکنند .ترس آنهاست که این کار را میکند نه من.
پرسیدم ولی آیا شما فکر نمیکنید باید بیشتر به آنها حقوق بدهید؟
من مجبور نیستم این کار را بکنم .به عالوه پول بیشتر مشکل را حل نمیکند .به پدر
خودت نگاه کن .پول زیادی در میآورد اما نمیتواند صورتحسابهایش را پرداخت
کند .به خیلیها اگر پول بیشتری بدهی فقط بدهیشان را باالتر میبرند.
73
من در حالیکه لبخند میزدم گفتم آهان .پس ساعتی 1۰سنت دستمزد هم بخشی از
درسی است که باید یاد بگیرم.
پدر پولدار لبخند زد و گفت بله درست است .ببین پدر تو به دانشگاه رفته است و
مدرک تحصیلی باالیی کسب کرده است تا بتواند شغل پر درآمدی پیدا کند که البته
موفق هم شده است .اما هنوز هم مشکالت مالی دارد زیرا هرگز در مورد پول در
مدرسه چیزی یاد نگرفته است .تازه از اینها گذشته پدرت به کار کردن برای کسب
پول اعتقاد دارد .پرسیدم شما اعتقاد ندارید؟
نه .من واقعاا چنین اعتقادی ندارم .اگر میخواهی یاد بگیری که برای پول کار کنی پس
در مدرسه بمان .بهترین جا برای یادگیری این کار همان مدرسه است.اما اگر میخواهی
یاد بگیری چطور عمل کنی که پول برای تو کار کند آنوقت من به تو یاد میدهم .اما
فقط در صورتی که بخواهی یاد بگیری.
پدر پولدار گفت همه نمیخواهند چون یادگیری کار کردن برای پول آسانتر است
مخصوصاا در صورتی که حس اولیهای که در مورد پول نداشتن به تو دست میدهد
ترس باشد .با اخم گفتم نمیفهمم چه میگویید.
74
االن الزم نیست که نگران این موضوع باشی فقط بدان ترس است که باعث میشود
بسیاری از افراد سر کار بروند ترس آنکه نتوانند صورت حسابهایشان را بپردازند
ترس اینکه اخراج شوند ،ترس اینکه پول کافی نداشته باشند و ترس تمام شدن همه
چیز.
این بهایی است که افراد برای مطالعه و یا یادگیری یک حرفه یا یک نوع تجارت
خاص و آنوقت کار کردن برای پول در آوردن میپردازند .خیلیها برده پول میشوند
و آنوقت از دست رییسشان عصبانی میشوند .من پرسیدم یادگیری اینکه کاری کنیم
تا پول برایمان کار کند یک رشته دانشگاهی جداست؟
ما در آن صبح زیبای هاوایی در سکوت نشستیم .آن موقع دوستانم باید تازه بازی بیس
بالشان را شروع کرده بودند .اما من به دالیلی حاال خوشحال بودم که تصمیم گرفتم به
ازای 1۰سنت در ساعت کار کنم .حس میکردم قرار است چیزی را یاد بگیرم که
دوستانم در مدرسه یاد نمیگرفتند.
75
پدر پولدار گفت من قولی که به شما دادهام را همچنان نگه داشتهام و از آن به بعد تا
بحال مدام به شما درس دادهام .حاال شماها در سن ۹سالگی یک جورهایی فهمیدید
که کار کردن برای پول چه مزهای دارد.
فقط همین یک ماه گذشته زندگیت برابر با ۵۰سال زندگی بوده تا بفهمید که بیشتر
افراد زندگیشان را صرف چه کاری میکنند.
اول موقعی که قرار بود استخدام شوی و بعد هم موقعی که برای افزایش حقوقآمدی؟
گفت اگر تصمیم بگیری برای پول درآوردن کار کنی آنوقت این همان حسی است که
در زندگی مانند بسیای از دیگر افراد به تو هم دست میدهد.
حاال بگو موقعی که خانم مارتین به ازای سه ساعت کاری که انجام داده بودید سه سکه
1۰سنتی کف دستتان گذاشت چه حسی داشتید؟
76
حس کردم کافی نیست .به نظرمآمد انگار مفت کار کردهام .ناامید وناراحت شدم.
گفت خوب خیلی از کارمندان هم وقتی به چک دریافتیشان نگاه میکنند چنین حسی
به آنها دست میدهد مخصوصاا وقتی میبینند که چقدر از حقوقشان به بهانه مالیات و
دیگر کسورات کم شده است .تو حداقل 1۰۰درصد حقوقت را بدست آوردی.
من با تعجب پرسیدم یعنی منظورتان این است که خیلی از کارمندان همه حقوقشان را
نمیگیرند؟
پدر پولدار گفت البته که نمیگیرند! همیشه اول دولت سهماش را برمیدارد.
پدر پولدار گفت از راه مالیات گرفتن .وقتی حقوق میگیری برایت مالیات وضع میکنند.
وقتی خرج میکنی برایت مالیات وضع میکنند وقتی پس انداز میکنی و حتی وقتی
بمیری هم برایت مالیات وضع میکنند.
پدر پولدار با لبخندی به لب گفت پولدارها چنین اجازهای نمیدهند اما فقرا و طبقه
متوسط چرا .من شرط میبندم که از پدر تو رابرت بیشتر پول در میآورم ولی او هم
بیشتر از من مالیات میدهد.
77
من پرسیدم چطور چنین چیزی ممکن است؟
من که ۹سال داشتم این حرفش برایم بی معنی به نظر میرسید .چرا باید یک نفر
اجازه چنین کاری را به دولت بدهد؟
پدر پولدار ساکت نشسته بود .فکر کنم انتظار داشت به جای اینکه ور ور کنم بنشینم
و به حرفهای او گوش بدهم.
باالخره آرام شدم .از شنیدن چیزهایی که او میگفت خوشم نیامده بود .میدانستم که
پدرم همیشه به خاطر مالیات زیادی که میدهد مینالد اما کاری در برابر این موضوع
انجام نمیدهد .آیا این به آن معنا نیست که زندگی داشت به او غلبه میکرد؟
پدر پولدار آهسته و آرام صند لیاش را تکان داد و در همان حال به من نگاه میکرد.
از من پرسید حاضری یاد بگیری؟
اینکه عُمری الزم است تا یاد بگیرید که چهکار کنید تا پول برایتان کار کند .خیلیها
هستند که 4سال میروند دانشگاه و همه چیز تمام میشود.
78
در حالیکه من میدانم یادگیری در مورد پول کاری است که باید تمام عمرم انجام
بدهم .چون هر چه بیشتر یاد میگیرم میفهمم که الزم است باز هم یاد بگیرم.
خیلی از افراد هستند که در مورد پول اصالا مطالعهای نمیکنند .آنها میروند سر کار
و چک حقوقیشان را میگیرند و دست چک بانکیشان را میزان میکنند و همین .تازه
از اینها گذشته تعجب هم میکنند که چرا مشکالت مالی دارند .آن وقت فکر میکنند
پول بیشتر مشکالتشان را حل میکند .تعداد کمی از این افراد میفهمند که علت
مشکالت مالیشان فقدان آموزش درامور مالی بوده است.
من که گیج شده بودم پرسیدم پس پدر من مشکالت مالی دارد چون از پول سر
درنمیآورد؟
پدر پولدار گفت ببین ،مالیات قسمت کوچکی ازآموزشهای امور مالی را تشکیل
میدهد .امروز من قصدم فقط این است که بدانم آیا شماها همچنان به یادگیری در
مورد پول عالقمندید؟! خیلیها نیستند.
آنها فقط میخواهند بروند به دانشگاه ،حرفهای یاد بگیرند و سر کارشان خوش بگذرانند
و پول زیادی به جیب بزنند .آنها روزی از خواب بیدار میشوند که دچار مشکالت
مالی بزرگ شدهاند و دیگر نمیتوانند دست از کار کردن بکشند .این بهای گزافی است
79
که بابت دانستن اینکه باید برای پول کار کرد میپردازند .حاال آیا باز هم دوست دارید
یاد بگیرید؟!
من سرم را به عالمت بله تکان دادم .وی گفت خوب شد ،حاال برگرد سر کار دیگر هم
به شما حقوق نمیدهم .من که شگفت زده شده بودم گفتم چی؟
هر هفته شنبهها سه ساعت کار میکنید اما دیگر از ساعتی 1۰سنت خبری نیست.
شما گفتید که میخواهید یاد بگیرید که برای پول کار نکنید بنابراین من هم دیگر پولی
به شما نمیدهم.
ال به مایک گفتهام او االن دارد کار میکند و گردگیری انجام میدهد و
من اینها را قب ا
قوطیهای کنسرو را میچیند .تمام این کارها را هم مجانی قبول کرده است .تو هم بهتر
است بروی و برگردی مغازه .داد زدم منصفانه نیست .اما باید یک پولی به ما بدهید.
پدر پولدار گفت شما گفتید میخواهید یک چیزی یاد بگیرید .اگر االن نخواهی آن
درس را یاد بگیری آنوقت وقتی بزرگ شدی میشوی مثل آن دو تا خانم و آن
پیرمردی که در اتاقم دیدی ،تمام عمرت را برای پول کار میکنی.
80
یا میشوی مثل پدرت که پول زیادی به دست میآورد اما در عوض تا خرخره زیر
قرض است و امیدوار است پول بیشتر ،مشکالتش را حل کند.
حاال اگر این را میخواهی میتوانم طبق قرار قبلیمان ساعتی 1۰سنت به تو بدهم یا
میتوانی به جای قبول کردن این پیشنهاد همان کار را بکنی که خیلی از بزرگ ترها
میکنند .شکایت میکنند که حقوقشان کافی نیست استعفا میدهند و دنبال شغل
دیگری میگردند .پرسیدم حاال من چه کار کنم؟
پدر پولدار با انگشتانش به کلهام زد و گفت از کلهات استفاده کن .اگر خوب از آن
استفاده کنی خیلی زود از من به خاطر فرصتی که به تو دادم تشکر میکنی و در آینده
پولدار میشوی.
من همان طور بیحرکت آنجا ایستاده بودم و پیشنهاد مسخرهای را که به من شده بود
هنوز باور نمیکردم .من آمده بودم تقاضای افزایش حقوق کنم و او داشت میگفت که
مجانی باید کار کنم .پدر پولدار باز هم زد به کلهام و گفت از این استفاده کن و حاال
هم برگرد سر کارت.
81
درس شماره :۱پولدارها کار نمیکنند که پول در بیاورند
به پدر بی پولم نگفتم که قرار نیست حقوق بگیرم چون او متوجه موضوع نمیشد و من
هم نمیخواستم (و شاید نمیتوانستم) چیزی را که خودم متوجه اش نشدهام به او حالی
کنم.
مدت 3هفته پس از آن روز ،من و مایک هر روز شنبه مجانی کار کردیم .دیگر کار
اذیتم نمیکرد و کارهای روزمره برایم آسانتر شده بود .چیزی که برایم گران تمام
میشد از دست دادن مسابقات بیس بالی بود که بازی میکردم و نداشتن سی سنت
برای خریدن کتابهای کمدی بود.
ظهر هفته سوم پدر پولدار به مغازه سر زد .ما صدای کامیون باری او را شنیدیم که در
پارکینگ پارکش کرد و وقتی موتورش را خاموش کرد صدای پت پت داد .وی وارد
مغازه شد و با خانم مارتین احوالپرسی کرد.
82
ما از خیابان رد شدیم از وسط چند تا اتومبیل عبورکردیم و از میان چمن بزرگی رد
شدیم که چند تا بزرگسال داشتند آنجا بیس بال بازی میکردند.
وقتی روی میز پیک نیکی در انتهای پارک نشستیم وی بستنیها را به من و مایک داد
و پرسید بچهها کارتان چه طور است؟
خوش میگذرد؟
من و مایک به همدیگر نگاه کردیم وشانههایمان را باال انداختیم و سرمان را به عالمت
اتفاق نظر تکان دادیم.
83
اجتناب از یکی از بزرگترین تلههای زندگی
خوب شما پسرها بهتر است از فکرتان استفاده کنید .شما دارید با یکی از بزرگترین
درسهای زندگیتان مواجه میشوید .اگر این درسها را یاد بگیرد آنوقت در زندگیتان
از آزادی و امنیت بیشتری بر خوردار شدید اما اگر یاد نگیرید آخر کارتان مثل خانم
مارتین و بسیاری از افرادی که دارند در این پارک بیس بال بازی میکنند میشود.
آنها برای یک کم پول به سختی کار میکنند و خودشان را به داشتن توهم امنیت شغلی
دلخوش میکنند و هر سال چشم به راه سه هفته تعطیلی بوده و منتظر مقرری ناچیزی
هستند که بعد از 4۵سال کار کردن به آنها تعلق میگیرد .اگر خوشحال میشوید
حاضرم ساعتی 2۵سنت به شما بدهم.
من گفتم اما اینهایی که مثال میزنید آدمهای سخت کوشی هستند دارید مسخرهشان
میکنید؟
پدر پولدار لبخندی زد و گفت خانم مارتین مثل مادر من است من هیچوقت به خودم
جرأت نمیدهم او را مسخره کنم .شاید حرفهایم بیرحمانه به نظر بیاید اما قصدم از
گفتنشان این است که چیزی را به شما بفهمانم.
84
میخواهم دیدگاهتان را وسیعتر کنم تا بتوانید چیزی را متوجه شوید .چیزی را که
بسیاری از افراد هرگز نمیتوانند ببینند چون دیدگاهشان بسیار محدود است .خیلی از
مردم متوجه تلهای که در آن افتادهاند نمیشوند.
من و مایک در حالی که مطمئن نبودیم متوجه منظور او میشدیم آن جا نشسته بودیم.
گرچه به نظرمان بسیار خشن و بیرحمانه میآمد اما میدانستیم که دارد نهایت سعی
اش را میکند تا چیزی را به ما حالی کند.
پدر پولدار لبخندی زد و گفت ساعتی 2۵سنت به نظرتان دستمزد خوبی نیست؟
من سرم را به عالمت نه تکان دادم اما واقعاا این طور نبود .برای من ساعتی 2۵سنت
پول زیادی بود.
پدر پولدار با لبخندی موذیانه گفت باشد ساعتی یک دالر به شما میدهم.
حاال قلب من داشت تند تند میزد و مغزم داد میزد قبول کن قبول کن .باورم نمیشد
چی میشنوم اما باز هم چیزی نگفتم.
85
باشد ساعتی دو دالر .قلب و مغز کوچک ۹ساله من از شنیدن این جمله تقریباا منفجر
شد .باالخره هر چه باشد آن موقع سال 1۹۵۶بود و اگر من ساعتی دو دالر میگرفتم
میتوانستیم پولدارترین بچه در روی زمین باشم .در تصورم هم نمیگنجید که چنین
پولی گیرم بیاید.
میخواستم بگویم بله و با معامله توافق کنم .تصور دوچرخه و دستکش جدید بیس بال
و تمجید دوستانم وقتی از جیبم پول در بیاورم و نشانشان بدهم جلوی چشمم بود.
از همه مهم تر دیگر جیمی و دوستان پولدارش نمیتوانستند به من بگویند بچه فقیر اما
دهانم قفل شد .شاید مغز من زیادی داغ کرده و فیوز پرانده بود اما در اعماق وجودم
به شدت خواستار آن دو دالر بودم.
بستنی آب شده بود و داشت روی دستم شُره میکرد .چوب بستنی چیزی رویش نمانده
بود و زیر پایم تودهای از وانیل و شکالت ریخته بود که مورچهها داشتند حالش را
میبردند .پدر پولدار داشت به دو پسر بچهای نگاه میکرد که با چشمانی گشاده و مغز
خالی به او زل زده بودند.
86
از وجودش محتاج و ضعیف است و میتوان آن را خرید .به عالوه میدانست که هر
انسانی بخشی از روحش قوی است و مقاومت میکند و میخواست بداند کدام یک از
این بخشها در ما قویتر هستند.
وی هزاران نفر را در طول زندگیاش از این نظر آزمایش کرده بود .وی هر بار که با
کسی مصاحبه کار میکرد وی را از این نظر تست میکرد.
باشد ساعتی ۵دالر .ناگهان در درونم سکوتی برقرار شد .یک چیزی به نظرم تغییر
کرد .قیمت پیشنهادی که خیلی زیاد بود و به نظرم مسخره میآمد .سال 1۹۵۶تعداد
بزرگساالنی که ۵دالر در ساعت در میآوردند آنقدرها زیاد نبود .دیگر وسوسه از بین
رفت و آرامش جایگزین شد.
من آهسته به سمت چپ برگشتم تا به مایک نگاهی بیندازم .آن بخش محتاج و ضعیف
روحم دیگر حرف نمیزد بلکه کنترلم را آن بخشی به دست گرفته بود که نمیتوان
قیمتی برایش گذاشت .یک جوری اطمینان و آرامش نسبت به پول روح و مغزم را
تسخیر کرد و میدانستم که مایک هم چنین احساسی به او دست داده است.
پدر پولدار به آرامی گفت خوب است .بیشتر آدمها یک قیمتی دارند و دلیلش هم این
است که دو حس انسانی دارند به نام ترس و حرص.
87
اول ترس پول نداشتن به ما انگیزه کار کردن میدهد و وقتی چک ماهیانهمان را
دریافت میکنیم حرص یا آرزومندی وادارمان میکند که به همه آن چیزهای خوبی
فکر کنیم که میتوانیم با آن پول بخریم .آنوقت این الگو در ذهنمان جا میافتد .من
پرسیدم چه الگویی؟
الگوی بلند شو برو سر کار و قبضهایت را بپرداز .آنوقت زندگی آدم کامالا تحت
کنترل این دو حس قرار میگیرد .اگر به این دسته از آدمها پول بیشتری بدهی ،آنوقت
آنها به همین چرخه ادامه میدهند و هزینههایشان را باال میبرند .من به این میگویم
چرخه دورانی.
پدر پولدار آرام گفت بله .اما فقط تعداد کمی از افراد آن را میدانند.
همان چیزی که امید دارم بعد از کار کردن با من و یاد گرفتن چیزهایی که به شما
درس میدهم پیدا کنید .به همین خاطر است که من هیچ پولی به شما پرداخت نکردم.
مایک پرسید هیچ توصیه کوچکی دارید که به ما بدهید؟ ما یک جورایی از سخت کار
کردن آن هم در مقابل هیچ چیز خسته شدهایم.
88
پدر پولدار گفت خوب اولین قدم این است که واقعیت را بگویید.
پدر پولدار گفت این که چه احساسی دارید؟ مجبور هم نیستید جز خودتان آن را به
کس دیگری بگویید.
من پرسیدم منظورتان این است که آدمهایی که در این پارک هستند کارمندان شما و
خانم مارتین این کار را نمیکنند؟
پدر پولدار گفت من شک دارم .به جای این کار آنها ترس پول نداشتن را حس میکنند.
به جای مواجه شدن با ترسشان به جای فکر کردن آنها عکس العمل نشان میدهند.
آنها به جای منطقی فکر کردن از خودشان واکنشهای احساسی نشان میدهند .در
همین حال وی داشت با انگشت به کلههای ما میزد و گفت .آنوقت وقتی چند دالر
بدست میآورند دوباره حس آرزومندی و حرص کنترل آنها را بدست میگیرد و باز
هم به جای فکر کردن عکسالعمل نشان میدهند.
89
مایک گفت پس احساساتشان برایشان فکر میکند .پدر پولدار گفت درست است .به
جای اینکه در مورد حسی که دارند بگویند اجازه میدهند که احساساتشان به جای
آنها فکر کند .آنها وقتی میترسند میروند سر کار و امید دارند پولی که بدست
میآورند ترسشان را زایل کند اما این طور نمیشود.
آن ترس قدیمی مدام تنشان را میلرزاند .دوباره همان روند قبلی را تکرار میکنند اما
فایدهای ندارد .ترس آنها را در تلهای دائمی انداخته است که وادارشان میکند مدام
کار کنند پول بدست بیاورند و امید داشته باشند که ترسشان مدام از بین برود .اما
هر روز صبح که از خواب بلند میشوند این ترس قدیمی هم بیدار میشود .این ترس
قدیمی ،میلیونها نفر از افراد را شبها بیدار نگه میدارد و شب پر تنش و نگرانی را
برایشان رقم میزند.
بنابراین آنها صبحها بلند میشوند و میروند سر کار و امیدوارند چک ماهیانهشان این
ترس قدیمی را که مثل بختک به جانشان افتاده است بکشد .پول دارد زندگیشان را
کنترل میکند و آنها از اعتراف به این حقیقت نزد خودشان خودداری میکنند.
پول افسار احساسات و در نتیجه روح و جان آنها را بدست گرفته است.
90
پدر پولدار ساکت شد تا ما حرفهایش را خوب بفهمیم .من و مایک شنیدیم که وی
چه میگوید ،اما واقعاا تمام حرفهایش را نفهمیدیم .من فقط میدانستم که اغلب از خودم
پرسیده بودم که چرا بزرگترها آنقدر عجله برای سر کار رفتن دارند .اگر چه سر کار
رفتن برایشان چندان خوشحال کننده نبود و آنها هم آنقدرها از کار کردن شاد و راضی
به نظر نمیآمدند اما باز هم یک عاملی باعث میشد که سر کار بروند.
پس از آنکه پدر پولدار مطمئن شد که ما متوجه حرفهای او شدهایم گفت من
میخواهم شما از این تله اجتناب کنید .من میخواهم همین را به شما درس بدهم و نه
فقط پولدار شدن را .چون پولدار شدن به تنهایی مشکلی را حل نمیکند.
91
آنها آرزوی پولدار شدن را دارند چون فکر میکنند پول برایشان لذت میآورد .اما
غالباا لذتی که پول به همراه میآورد کوتاه مدت است و خیلی زود پیش میآید که
افراد برای لذت بیشتر خوشی و امنیت و راحتی بیشتر دنبال پول بیشتر بروند.
بنابراین آنها همچنان به کار کردن ادامه میدهند و فکر میکنند پول میتواند مرهمی
باشد برای روحی که از حرص و ترس در عذاب است اما پول چاره آنها نیست .مایک
پرسید حتی برای پولدارها؟
پدر پولدار گفت حتی افراد پولدار هم از این قاعده مستثنی نیستند .در واقع دلیل اصلی
پولدار بودن پولدارها آرزومندیشان نیست بلکه ترس آنهاست .آنها در واقع فکر
میکنند که پول میتواند ترس نداشتن پول به میزان کافی و فقیر بودن را از بین ببرد.
بنابراین آنها مقادیر هنگفتی از پول را جمع میکنند اما میبینند که ترسان بیشتر شده
است .حاال آنها برای از دست دادن ثروتشان در هراس میمانند.
من دوستانی دارم که حتی با وجود آنکه به اندازه کافی پول دارند باز هم به سختی کار
میکنند .من افرادی را میشناسم که میلیونها میلیون پول دارند اما ترسی که االن
دارند از موقعی که فقیر بودند بیشتر است .آنها از آن میترسند که همه پولشان را از
92
دست بدهند .ترسی که وادارشان کرده بود تا پولدار شوند اکنون شدیدتر شده است.
در واقع آن بخش ضعیف و محتاج روحشان حاال بلندتر داد میزند.
آنها نمیخواهند خانه شیک ماشینها و زندگی مرفهی را که پول برایشان به ارمغان
آورده است را از دست بدهند .آنها نگران حرف دوستانشان در صورت از دست دادن
ثروتشان هستند .خیلی از این افراد گر چه پولدارند و پول بیشتری در میآورند به لحاظ
احساسی ناامید و عصبیاند.
پدر پولدار گفت نه من این طور فکر نمیکنم .اجتناب از پول به اندازه وابسته بودن به
آن آدم را دیوانه میکند.
انگار که شاهد از غیب رسیده باشد فرد بی خانمانی که در شهرمان پرسه میزد از
مقابل میز ما رد شد و جلوی یک سطل بزرگ زباله ایستاد و داخل آن را جستجو کرد.
ما سه نفر با اشتیاق فراوان وی را که ممکن بود تا چند لحظه قبل دیدنش اهمیتی
برایمان نداشته باشد نگاه میکردیم.
93
پدر پولدار اسکناسی از کیف پولش در آود و جلوی او گرفت .مرد گدا که آنرا دید
سریع به طرف ما آمد و آنرا گرفت و تشکر کرد و در حالیکه به وجد آمده بود با پول
خوبی که به جیب زده بود از آن جا رفت.
پدر پولدار گفت خیلی از کارمندان من فرقی با او ندارند .من خیلیها را دیدم که
میگویند من به پول عالقه ندارم با این وجود 8 ،ساعت در شبانه روز برای پول کار
میکنند .پس این حرفشان انگار واقعیت است .اگر به پول عالقه ندارند پس چرا برایش
کار میکنند؟ این طرز فکر نسبت به پول احتمال روان پریشانهتر از کسی است که
دسته دسته پول جمع میکند.
همان طور که آنجا نشسته بودم و به حرفهای پدر پولدارم گوش میدادم ذهنم مدام
به گذشتهها بازگشت میکرد که پدرم میگفت من عالقهای به پول ندارم .وی غالباا
این جمله را میگفت و خودش را اینگونه توجیه میکرد که من چون عاشق کارم هستم
کار میکنم.
پرسیدم پس ما باید چه کار کنیم؟ برای پول بدست آوردن تا موقعی که حس ترس
و حرص در وجودمان از بین نرفته باشد کار نکنیم؟
94
پدر پولدار گفت نه این کار که هدر دادن وقت است .همین احساساتمان است که از
ما انسان ساخته و ما را واقعی کرده است .احساسات یعنی انرژی در جریان .با
احساساتتان رو راست باشید و از احساسات و ذهنتان به نفع خود تان استفاده کنید نه
بر عکس .مایک گفت وای!
پدر پولدار گفت نگران این چیزهایی که گفتم نباش .بعداا معانی این حرفها برایت
بیشتر روشن میشود .فقط نظارهگر احساساتت باش اما نسبت به آنها واکنش نشان
نده .خیلیها نمیدانند که این احساساتشان است که دارد برایشان فکر میکند.
احساسات آدم جای خودش را دارد اما شما بایستی یاد بگیرید که از فکر خودتان هم
استفاده کنید .من گفتم میشود یک مثال بزنید؟
پدر پولدار گفت البته مثالا وقتی یک نفر میگوید باید کار پیدا کنم به احتمال زیاد
احساساتش است که دارد برایش فکر میکند .ترس پول نداشتن است که این فکر را
در سرش انداخته است.
من گفتم اما اگر قرارباشد مردم هزینه قبضهایشان را بدهند خوب باید پول داشته
باشند.
95
پدر پولدار لبخند زد و گفت البته که نیاز به پول دارند اما حرف من این است که غالب
وقتها ترس است که این جور فکرها را به جان افراد میاندازد.
پدر پولدار گفت برای نمونه موقعی که ترس نداشتن پول کافی به جان فرد میافتد به
جای این که سریع راه بیفتد و دنبال کار بگردد میتواند از خودش این سوال را بپرسد
آیا در طوالنی مدت داشتن شغل میتواند بهترین راه حل برای این مشکل باشد؟
به نظر من جواب منفی است .مخصوصاا اگر بحث سر یک عمر باشد.
شغل واقعاا راه حلی کوتاه مدت برای درمان مشکلی طوالنی مدت است.
من که یک جورهایی گیج شده بودم گفتم اما پدر من همیشه از من میخواهد که
درس بخوانم و نمرات خوب بگیرم تا بتوانم یک شغل خوب و مطمئن پیدا کنم.
پدر پولدار لبخندی زد و گفت بله من متوجه حرفهای پدرت هستم .خیلیها این روش
را پیشنهاد میکنند و به نظرشان ایدهی خوبی است اما دلیل اولیه ارایه چنین پیشنهادی
ترس است.
96
یعنی شما میگویید پدرم از روی ترس این حرف را میزند؟ پدر پولدار گفت بله .او
میترسد که تو نتوانی پول بدست بیاوری و دچار مشکل شوی .منظور من را اشتباهی
متوجه نشو پدرت تو را دوست دارد و آرزوی بهترینها را برایت دارد و فکر میکنم
ترس او موجه است .تحصیالت و شغل ،داشتنشان مهم است اما ترس آدم را از بین
نمیبرد .میبینی همان ترسی که باعث میشود پدرت صبح زود بیدار شود و به امید
پیدا کردن چند دالر از خانه بیرون برود باعث میشود روی مدرسه رفتن تو آنقدر
تاکید کند.
وی گفت من میخواهم به شما یاد بدهم که صاحب قدرت پول بشوید نه اینکه مرعوب
آن باشید .این چیزها را هم در مدرسه درس نمیدهند .اگر هم یادشان نگیرید برده
پول میشوید.
باالخره حرفهای پدر پولدار داشت برایم معنادار میشد .وی از ما میخواست که
دیدمان را وسیع تر کنیم تا چیزهایی را ببینیم که خانم مارتین و کارمندان او یا پدر
من نمیدیدند .وی از مثالهایی استفاده میکرد که آن موقع به نظرم بیرحمانه
97
میآمدند اما هرگز فراموششان نکردم .آن روز دیدم وسعت پیدا کرد و توانستم تلهای
را ببینم که جلوی پای بسیاری قرار داشت.
پدر پولدار گفت میبینی همه ما در نهایت کارمندیم فقط برای جاهای مختلفی کار
میکنیم .من فقط میخواهم شما پسرها فرصت خودداری از بهدام افتادن را داشته
باشید .دامی که دو حس ترس و حرص بوجودش میآورد.
از این دو احساس به نفع خودتان استفاده کنید نه به ضررتان .این همان چیزی است
که میخواهم به شما یادش بدهم .هدف من این نیست که صرفاا یاد بگیرید برای
خودتان انبوهی از پول بدست بیاورید چون پول زیادی نمیتواند ترس و حرص را از
بین ببرد.
اگر بدون فایق شدن بر ترس و حرصتان پولدار بشوید فقط در حکم بردهای خواهید
بود که درآمد باالیی دارد.
پدر پولدار گفت دلیل اصلی و اولیه فقر یا مشکالت مالی ،ترس و جهالت است نه وضع
اقتصادی یا دولت یا ثروتمندان یک جامعه .ترس و جهالت خود ساخته است که افراد
98
را در دام نگه میدارد .بنابراین شما پسرها به مدرسه میروید و مدرک دانشگاهیتان
را میگیرید .من به شما یاد میدهم که چگونه از به دام افتادن خودداری کنید.
قطعات پازل داشتند پیدا میشدند .پدر تحصیل کردهام تحصیالت باال و شغل دهن
پرکنی داشت اما تحصیالتش به او یاد نداده بود که چگونه پول را مصرف کند یا
ترسش را کنترل کند .برایم روشن شد که میتوانم از دو پدرم چیزهای متفاوت و مهمی
یاد بگیرم.
مایک پرسید پس شما دارید از ترس پول نداشتن حرف میزنید .چطور میشود که
حرص پول روی افکار ما تاثیر میگذارد؟
پدر پولدار گفت وقتی شما را با پرداخت پول بیشتر وسوسه کردم چه احساسی داشتید؟
آیا متوجه شدید که حرص و طمع تان افزایش پیدا کرد؟
سرمان را به عالمت تایید تکان دادیم .اما وقتی حاضر نشدید تسلیم احساساتتان بشوید
توانستید واکنشتان را به تاخیر بیندازید و به جایش فکر کنید .مهم همین است.
ترس و حرص همیشه همراه آدم هست .از االن به بعد مهمترین کاری که باید انجام
بدهید این است که از احساستان به نفع خودتان و برای طوالنی مدت استفاده کند و
99
نگذارید که احساستان کنترل فکرتان را بدست بگیرد و بر شما تسلط پیدا کنید .بسیاری
از افراد از حرص و ترس بر ضد خودشان استفاده میکنند.
جهالت از همین جا شروع میشود .خیلی از افراد در زندگیشان مدام دنبال دریافت
چک حقوقی افزایش حقوق و پیدا کردنامنیت شغلی هستند چون احساساتشان از
آرزومندی و ترسشان سرچشمه گرفته است .بنابراین از خودشان نمیپرسند که افکار
احساسیشان آنها را به کدام سو میکشاند.
مثل االغی هستند که یک گاری را میکشد و صاحبش هویجی را جلوی چشمش گرفته
است .شاید صاحب االغ به این ترتیب به مقصدی که میخواهد برسد اما االغ دارد به
دنبال توهم هویج میرود .فردا که بیاید االغ باید دوباره به دنبال هویج برود.
مایک پرسید یعنی شما میگویید وقتی من به دنبال داشتن دستکش بیس بال ،اسباب
بازی یا شیرینی بروم دارم مثل آن االغ رفتار میکنم؟
پدر پولدار لبخند زد و گفت بله و به موازات باال رفتن سنت اسباب بازیهایی که
دنبالشان هستی هم گران تر میشود.
مثالا آن موقع دنبال داشتن ماشین جدید قایق یا خانه شیک خواهی رفت تا دوستانت
را تحت تاثیر قرار بدهی.
100
ترس ترا وادار میکند که هر روز از خانه بزنی بیرون و آرزومندی تو را به سوی
خودش میخواند و تو را به سمت صخرهها میکشاند .تله همین است .مایک پرسید
پس چاره چیست؟
پدر پولدار گفت جهالت است که ترس و آرزومندی را تشدید میکند .به خاطر همین
است که افراد پولدار وقتی پولدار میشوند غالباا ترسشان هم بیشتر میشود .پول همان
هویج است همان توهم است .اگر االغه میتوانست عاقبتش را ببیند آنوقت شاید در
تصمیم خودش مبنی بر تعقیب هویج تجدید نظر میکرد .سپس پدر پولدار توضیح داد
که زندگی انسان تقالیی است میان جهالت و دانایی.
وی توضیح داد همین که یک نفر دست از جستجو به دنبال اطالعات و آگاهی در مورد
خودش برمیدارد جهالت جای دانایی را میگیرد .این تقال لحظه به لحظه اتفاق میافتد
و طی آن فرد تصمیم میگیرد که فکر بکند یا نه.
ببین مدرسه نقش بسیار بسیار مهمی دارد .شما به مدرسه میروید تا مهارت یا حرفهای
را یاد بگیرید تا بتوانید عضوی فعال و مشارکت جو در اجتماع باشید .همه فرهنگها
نیازمند معلم ،دکتر ،مکانیک ،آشپز ،تاجر ،افسر پلیس ،آتش نشان و سرباز هستند.
101
مدارس به تربیت این افراد میپردازند تا فرهنگ ما بدین ترتیب بتواند به رشد و
شکوفایی برسد اما متاسفانه از نظر بسیاری از افراد مدرسه پایان کار است و نه شروع
آن.
سکوت طوالنی مدتی برقرار شد .پدر پولدار لبخندی زد .من تمام مطالبی را که وی
آنروز میگفت نفهمیدم اما همان طور که در مورد بسیاری از معلمان بزرگ این مصداق
دارد که صحبتهایشان در طول سالها میتواند مورد استفاده قرار بگیرد حتی سالها
بعد از مرگشان ،امروز هم گفتههای پدر پولدار مورد استفاده من است.
پدر پولدار گفت منامروز یک کم بیرحم بودم اما برای این کار دلیل داشتم .من از
شما میخواهم که صحبتهای امروزمان را همیشه یادتان باشد .میخواهم همیشه خانم
مارتین یادتان باشد.
دوست دارم همیشه مثال االغه را یادتان باشد .هیچ وقت یادتان نرود که دو تا از
قویترین احساساتتان که ترس و آرزومندی هستند در صورتی که ندانید بر فکرتان
مسلط میشوند و میتوانند شما را به کام بزرگترین تله زندگی بکشانند.
102
اگر بخواهید برای پول درآوردن سخت کار کنید و فکر کنید با پول داشتن میتوانید
چیزهایی بخرید که خوشحالتان کنند هم اشتباه است .نصف شب از خواب پریدن و
نگران پرداخت قبضها بودن هم وحشتناک است .زندگی در حد و اندازههای حقوق
دریافتی ماهیانه که زندگی نیست .اگر فکر کنید که فالن شغل به شما امنیت میدهد
دروغ است.
اینها بیرحمی است و همان تلهای است که من میخواهم اگر میتوانید از آنها اجتناب
کنید .من افرادی را دیدهام که زندگیشان تحت کنترل پول قرار گرفته است .شما نباید
بگذارید این اتفاق برایتان بیفتد .خواهش میکنم نگذارید پول کنترل زندگیتان را
بدست بگیرد.
یک توپ بیس بال قل خورد زیر میزی که ما دورش نشسته بودیم .پدر پولدار خم شد
و آن را برداشت و به عقب پرتابش کرد.
وی گفت جهالت باعث میشود مردم ترس و حرص داشته باشند .بگذارید چند تا
مثال برایتان بزنم .دکتری را فرض کنید که میخواهد پول بیشتری داشته باشد تا
خانوادهاش در رفاه بیشتری باشند پس حق ویزیتاش را باال میبرد.
103
وقتی حق ویزیت او باال میرود هزینههای مراقبتهای بهداشتی افزایش پیدا میکند.
خوب این جوری فقرا بیشتر از همه آسیب میبینند بنابراین میبینیم که وضعیت
سالمتیشان از بقیه که پول دارند بدتر است.
وقتی دکترها حق ویزیتشان را باال میبرند وکال هم همین کار را میکنند .وقتی وکال
این کار را میکنند معلمها هم خواستار افزایش حقوق میشوند که در نتیجه مالیات
پرداختی افراد جامعه را بیشتر میکند و این چرخه همین طور ادامه پیدا میکند .به
زودی شکاف میان فقیر و غنی آنقدر زیاد میشود که هرج و مرج میشود و یک تمدن
بزرگ نابود میشود.
تمدنهای بزرگ موقعی سقوط کردند که اختالف میان دارا و ندار زیاد شد .آمریکا
هم در همین مسیر قرار دارد و دارد تبدیل به نمونهای از تکرار تاریخ میشود چون ما
از تاریخ درس نمیگیریم .ما فقط اسامی و تاریخهای مهم را حفظ میکنیم و درسهایی
که میشود از آن گرفت را نمیآموزیم .من پرسیدم یعنی قیمتها نباید باال بروند؟
وی گفت در یک جامعه تحصیل کرده و فهمیده با دولتی که از عهده امور برمیآید نه.
در واقع قیمتها باید پایین هم بیاید .البته این حرف فقط در نظر درست است.
104
قیمتها به خاطر ترس و حرص حاصل از جهالت باال میرود .اگر در مدارس در مورد
پول به افراد آموزش میدادند آن وقت پول بیشتر میشود و قیمتها پایین میآمد اما
تمرکز مدارس فقط روی این است که به افراد یاد بدهند برای پول کار کنند نه اینکه
یاد بگیرند قدرت پول را تحت کنترل خودشان در بیاورند.
مایک گفت مگر ما دانشگاههایی نداریم که در مورد بیزنس به افراد چیز یاد بدهند؟
مگر تو مرا تشویق نمیکنی که برای گرفتن فوق لیسانسم به دانشکده بیزنس بروم؟
پدر پولدار گفت بله اما اغلب اتفاق میافتد که در این دانشکدهها حسابدارانی تربیت
میشوند که خبره اما خرده پا هستند .خدا نکند که چنین حسابدارهایی یک روز مدیریت
جایی را بدست بیاورند .آنها تنها کاری که بلدند نگاه کردن به ارقام و اعداد اخراج
افراد و خراب کردن بیزنس است.
من این نکته را میدانم چون از این نوع حسابدارها استخدام کردهام .تمام فکر و ذکر
اینها کم کردن از هزینهها و باال بردن قیمتهاست که مشکل بیشتری درست میکند،
البته حسابداری کار مهمی است.
105
ای کاش تعداد افرادی که این را میدانستند بیشتر بود اما حسابداری همه چیز نیست.
پدر پولدار با عصبانیت اینها را اضافه کرد .مایک پرسید باالخره جوابی برای این سوال
هست؟
پدر پولدار گفت بله .یاد بگیر از احساساتت در هنگام فکر کردن کمک بگیری اما با
آنها تصمیم نگیری .وقتی بار اول توانستید که بر احساساتتان غلبه کنید و قبول کردید
که مجانی کار کنید فهمیدم که میشود به شما امیدوار بود.
وقتی دوباره در مقابل پرداخت پول بیشتر میخواستم وسوسهتان کنم آن موقع هم در
برابر احساساتتان مقاومت کردید و منطقی فکر کردن را به احساسات به خرج دادن
ترجیح دادید .این قدم اول بود.
وی گفت خوب فهمیدن دلیلاش به شما مربوط میشود .اگر میخواهید باز هم یاد
بگیرید حاضرم شما را به سرزمین برایر ببرم .سرزمینی که تقریباا همه از رفتن به آنجا
اجتناب میکنند .من شما را به جای میبرم که بیشتر افراد میترسند پا به آن جا
بگذارند .اگر شما با من بیایید دیگر کار کردن برای پول از سرتان بیرون میرود و به
جایش یاد میگیرید که پول برایتان کار کند.
106
پرسیدم اگر ما با شما بیاییم در عوض چه چیزی بدست میآوریم؟ اگر موافقت کنیم
که از شما یاد بگیریم چه میشود؟ چه بدست میآوریم؟
پدر پولدار گفت همان چیزی که خرگوش برایر گیر آورد و از دست تار بیبی خالص
شد.
پدر پولدار گفت بله .سرزمین برایر همان ترس و آرزومندی است که در درون ماست.
راه خالصی از آن هم همان مواجه شدن با ترسها و ضعفهایمان است که با استفاده
از فکرمان میتوانیم پیدایش کنیم .یعنی با افکاری که انتخاب میکنیم.
پدر پولدار گفت بله .با فکر کردن به جای واکنش نشان دادن به احساساتمان .به جای
این که فقط صبحها بلند شوید و بروید سر کارتان و مشکالتتان را به خاطر ترس از
پول نداشتن برای پرداخت به موقع قبضها این گونه بخواهید حل کنید میتوانید فکر
کنید و با این کار مدت زمانی را صرف سوال پرسیدن از خودتان کنید.
مثالا بگویید آیا سختتر کار کردن تنها راه حل مشکالت من است؟
107
بسیاری از افراد آن قدر از بازگو کردن حقیقت– این حقیقت که ترس کنترلشان را
بدست دارد– برای خودشان واهمه دارند که نمیتوانند فکر کنند .به جایش هر روز از
خانه بیرون میزنند و میروند سرکار .تاربینی کنترل آنها را بدست دارد .منظورم از
آن که فکر کردن را انتخاب کنید همین است.
وی گفت من به شما نشان میدهم که به جای اینکه عصبی بشوید و پرش زانو نشان
بدهید و با عجله قهوه تان را سر بکشید که صبحها بروید سر کار ،فقط فکر کنید .یادتان
باشد که چی به شما گفتم .پیدا کردن شغل فقط یک راه موقتی برای یک مشکل بلند
مدت است .خیلی از افراد فقط ب یک مشکل در ذهنشان میاندیشند وآن هم پرداخت
قبضهای ماهیانهشان است (یعنی همان تاربینی).
در واقع پول است که کنترل زندگی آنها را به عهده گرفته است یا بهتر است بگویم
ترس و جهالت آنها نسبت به پول .بنابراین آنها همان کاری را میکنند که والدینشان
میکردند یعنی هر روز صبح زود بیدار میشوندو برای پول کار میکنند.
108
اصالا وقت پرسیدن این سوال را ندارند که آیا راه دیگری هم هست .حاال این
احساساتشان است که افکارشان را کنترل میکند نه مغزشان .مایک پرسید میشود
تفاوت بین فکر احساسی و منطقی را به ما بگویید؟
پدر پولدار گفت بله .من دائم از افراد میشنوم که میگویند :خوب همه باید یک شغلی
داشته باشند یا پولدارها شیادند یا من دنبال یک کار دیگر میگردم.
من الیق افزایش حقوقم و تو نمیتوانی نظرت را به من تحمیل کنی یا من از این کار
خوشم میآید چونامنیت شغلی دارد ،به جای آنکه بگویند آیا چیزی را از قلم
نینداختهام؟ تا فرصت پیدا کنند که منطقی فکر کنند.
باید اعتراف کنم که این درس بزرگی بود .این که بدانیم چه موقع داریم از روی
احساسمان تصمیم میگیریم و چه موقع داریم منطقی فکر میکنیم بسیار مهم است.
این درس در زندگی کمک زیادی به من کرد مخصوصاا موقعی که من داشتم از روی
احساسات عکس العمل نشان میدادم منطقی نبودم.
در مسیر بازگشت ما به مغازه پدر پولدار برایمان توضیح داد که پولدارها در حقیقت
پول میسازند و برای پول کار نمیکنند .وی برای ما در ادامه گفت که وقتی من ومایک
109
داشتیم سکههای ۵سنتی را از سرب ضرب میکردیم و فکر میکردیم داریم پول
میسازیم خیلی شبیه پولدارها شده بودیم اما مشکل این بود که کار ما غیر قانونی بود.
دولت و بانکها میتوانستند ،سکه ضرب کنند اما ما نه .وی توضیح داد که برای پول
درآوردن هم راههای قانونی هست و هم غیرقانونی.
وی در ادامه گفت که پولدارها میدانند که پول یک توهم است درست مثل هویجی
که جلوی االغ میگیرند .صدها میلیون نفر از افراد فقط به واسطه ترس و حرصی که
دارند تو هم پول را در ذهنشان جای دادهاند و فکر میکنند پول یک چیز واقعی است
در حالی که پول یک چیز قراردادی و ساختگی است .صرفاا به خاطر حماقت و اعتماد
بی پایه مردم است که این خانه کاغذی (پول ) هنوز اعتبار دارد و سر پاست.
در واقع از بسیاری جهات هویج االغ از پول با ارزشتر است .وی درمورد نظام پولی
طال که ایاالت متحده سیستم پولیاش را بر اساس آن قرار داده برایمان حرف زد .و
گفت که هر اسکناس دالر در گذشته در واقع در حکم یک گواهی دریافت نقره بوده
است.
آنچه باعث نگرانی او میشد این بود که یک روز نظام پولی دیگر بر مبنای طال نخواهد
بود و دیگر اسکناسها ارزش معادل گواهی نقره نخواهند داشت.
110
وی میگفت اگر روزی این اتفاق بیفتد تازه دردسرها شروع شده است .آنوقت فقرا و
طبقه متوسط و آنهایی که غافل هستند زندگیشان نابود خواهد شد چون همچنان فکر
میکنند پول واقعی است و شرکتی که برایش کار میکنند یا دولت نیازهای آنها را
برطرف خواهد کرد.
ما آن روز واقعاا متوجه معنی گفتههای او نشدیم اما با گذشت سالها بیشتر و بیشتر
معنی آن را فهمیدیم.
وی در حالی که بیرون از مغازه کوچکش از کامیون خاکبرداریاش باال میرفت تا سوار
شود گفت:
پسرها بچسبید به کار .اما هر چه زودتر فکر در انتظار چک ماهیانه ماندن را از سرتان
بیرون کنید آنوقت در بزرگسالی زندگی برایتان آسانتر خواهد شد .از مغزتان استفاده
کنید و مجانی کار کنید .آنوقت مغزتان راهای پول درآوردن آن هم فراتر از مقداری
که من میتوانم به شما بدهم نشان میدهد .شما متوجه چیزهایی میشوید که دیگران
هرگز نمیشوند.
111
متوجه فرصتهایی میشوید که درست جلوی چشم مردم است و خیلیها اصالا آن را
نمیبینند چون تنها دغدغهشان گشتن به دنبال کار و امنیت شغلی است .همین را هم
بدست میآورند.
هر وقت توانستید فرصتی را تشخیص بدهید مطمئن باشید که در ادامه زندگی تان هم
میتوانید فرصتهای بیشتری را بشناسید .هر وقت توانستید این کار را بکنید من درس
بعدی را به شما میدهم .اگر این درس را یاد بگیرید از خطر افتادن در یکی از بزرگترین
تلههای زندگی خالص شدهاید .آنوقت هیچ وقت تاربینی را حس نخواهید کرد.
من و مایک وسایل مان را از مغازه جمع کردیم و به عنوان خداحافظی برای خانم مارتین
دست تکان دادیم به پارک برگشتیم و به سمت همان نیمکت پیکنیک رفتیم و چند
ساعتی را به فکر کردن و حرف زدن پرداختیم.
هفته بعد در مدرسه با هم بودیم و فکر میکردم و حرف میزدیم .دو هفته دیگر هم
به این منوال گذشت.
در پایان شنبه دوم داشتم با خانم مارتین خداحافظی میکردم و در همان حال نگاهم
به قفسه کتابهای کمک مانده بود .مشکل این بود که در پایان هفته 3۰سنت هم
دستم نمیآمد تا بتوانم یکی از آن کتابهای کمیک را بخرم .ناگهان وقتی خانم مارتین
112
داشت با من و مایک خداحافظی میکرد کاری کرد که من هرگز ندیده بودم .در واقع
دیده بودم اما به آن توجه نکرده بودم.
وی داشت جلد کتابهای کمیک را از وسط پاره میکرد .وی نیمه باالیی جلد را نگه
میداشت و بقیه کتاب را در جعبه مقوایی قهوهای رنگ و بزرگ میانداخت .وقتی
پرسیدم که دارد چه کار میکند وی گفت که دارد کتاب را میاندازد دور و نیمه باالیی
جلد را به عنوان یک جور سند و مدرک پیش خودش نگه میدارد تا وقتی توزیع کننده
کتابها میآید و کتابهای جدید را به او میدهد آنها را به او بدهد .وی گفت که آن
فرد ظرف یک ساعت میآید.
من و مایک 1ساعت دیگر منتظر شدیم .به زودی سر و کله توزیع کننده پیدا شد و
من از او خواستم تا اجازه بدهد که ما کتابهای کمیک را پیش خودمان نگه داریم .وی
گفت اگر شما برای این مغازه کار میکنید و قول میدهید که کتابها را دوباره نفروشید
مشکلی نیست.
شراکت ما جان دوبارهای گرفت .در خانه مایک اتاق بی استفادهای در زیر زمین وجود
داشت .ما آن جا را تمیز کردیم و صدها کتاب کمیک را آن جا انبار کردیم و پس از
آن به زودی کتابخانه کتابهای کمیکمان را برای استفاده عموم بازگشایی کردم .ما
113
خواهر کوچکتر مایک را که عاشق مطالعه کردن بود استخدام کردیم تا به عنوان مسئول
کتابخانه کار کند.
از نظر آنها این معاملهای به صرفه بود چون کل داستانها 1۰سنت قیمت بر
میداشت و آنها میتوانستند در عرض 2ساعت ۵یا ۶کتاب بخوانند .خواهر مایک
مامور شده بود تا مراقب باشد که بچهها موقع رفتن کتابی را با خودشان نبرند .وی به
عالوه کتابها را نگه میداشت و حساب اینکه چند تا بچه در طول روز میآمدند و چه
کسانی بودند را داشت.
همچنین اگر آنها پیشنهاد یا حرفی داشتند وی آنها را میشنید .طی مدت سه ماه من
و مایک هفتهای به طور متوسط ۵۰/۹دالر گیرمان میآمد .ما به خواهر او هفتهای یک
دالر میدادیم و اجازه داده بودیم تا کتابها را مجانی بخواند که البته او به ندرت وقت
میکرد به جز درسهایش آنها را بخواند.
114
مایک و من بر مبنای توافقمان عمل میکردیم و هر شنبه در مغازه کار میکردیم و از
هر مغازهای که میتوانستیم کتابهای کمیک جمع میکردیم .ما توافقمان را با توزیع
کننده کتابها زیر پا نگذاشتیم و هیچ کتابی را نفروختیم .هر وقت یکی از کتابها
مندرس میشد آن را میسوزاندیم .ما تصمیم داشتیم برای خودمان یک شعبه هم بزنیم
اما نتوانستیم کسی را پیدا کنیم که مانند خواهر مایک قابل اعتماد باشد.
از همان سنین کم فهمیدیم که پیدا کردن کارمند قابل اعتماد چقدر سخت است .سه
ماه بعد از افتتاح کتابخانه در اتاق دعوا شد .تقصیر چند تا گردن کلفت بود که از محله
دیگر وارد شدند و دعوا را شروع کردند.
پدر مایک پیشنهاد داد که ما کار و کسبمان را جمع کنیم .همین طور هم شد و ما
دیگر شنبهها در مغازه کار نکردم .به هر حال پدر پولدار از این تصمیم ما به هیجان
آمده بود زیرا میخواست چیزهای جدیدتری به ما یاد بدهد .او از اینکه ما اولین
درسمان را خوب پس داده بودیم راضی بود.
ما کاری کردیم که پول برایمان کار کند اما از آن جایی که در ازای کارمان در مغازه
پولی نمیگرفتیم وادار شدیم تا از فکرمان استفاده کنیم ودنبال موقعیتی بگردیم تا بتوانیم
پول بدست بیاوریم .با شروع کار و کسب خودمان یعنی کتابخانه کتابهای کمیک
115
کنترلامور مالیمان را بدست گرفتم و دیگر احتیاجی به حقوق پرداختی کارفرما
نداشتیم .بهترین بخش ماجرا این بود که در بیزنس ما پولمان برایمان پولسازی میکرد
حتی موقعی که خودمان حضور فیزیکی در آنجا نداشتیم.
پدر پولدار گر چه پول به ما پرداخت نکرده بود اما چیزهای بسیار با ارزشتری به
ما داده بود.
116
فصل 3
درس دوم:چرا به تدریس در امور مالی میپردازیم؟
در دهه ۹۰مایک (بهترین دوستم) امپراطوری پدرش را به ارث برد وآنرا در حقیقت
بهتر از پدرش اداره میکرد .ما یکدیگر را سالی یک یا دوبار در زمین گلف میدیدیم.
مایک و همسرش ثروتمندتر از آنی هستند که تصورش را بکنید.
امپراوری پدر پولدار در کف با کفایت مایک است که اکنون دارد پسرش ر ا برای
جانشینی خودش در آینده راهنمایی و تربییت میکند .همان طوری که پدرش روزگاری
به ما یاد داده بود.
سال 1۹۹۴در حالی که من ۴۷سال داشتم و همسرم کیم ۳۷ساله بود بازنشسته
شدیم .بازنشستگی به معنای کار نکردن نیست .برای من و همسرم بازنشستگی یعنی
به استثنای تغییرات عظیمی که قابل پیش بینی نیستند و ممکن است به یکباره رخ
بدهند ما میتوانیم انتخاب کنیم که کار بکنیم یا نه زیرا ثروت ما همین طور اتوماتیک
باال میرود و ما در مقابل ،از نرخ تورم همیشه جلوتر هستیم.
117
به نظر من آزادی یعنی همین .دارایی ما آنقدر زیاد است که خود به خود افزایش پیدا
کند .مثل کاشتن درخت است که سالها به نهال آن آب میدهید و یک روز میبینید
که دیگر نیازی به مراقبت از آن نیست چون ریشهها به اندازه کافی پایین رفتهاند و
عمیق شدهاند .آنوقت است که درخت روی سرتان سایه میاندازد تا لذت ببرید .مایک
تصمیم گرفت همچنان به اداره امپراطوری پدرش بپردازد اما من تصمیم گرفتم خودم
که: را بازنشسته کنم .هروقت با دیگران صحبت میکنم از من میپرسند
آیا کتاب بهدرد بخوری هست که به آنها پیشنهاد کنم برای آنکه فرزندانشان را آماده
کنند چه کار باید بکنند؟
وقتی این سواالت را میشنوم همیش یاد مقالهای میافتم که در ادامه برایتان مینویسم.
118
ثروتمندترین تاجران
در سال 1۹2۳گروهی از رهبران ثروتمند و عالی رتبه صنایع جلسهای را در هتل اج
واتربیچ در شیکاگو برگزار کردند .از میان افراد شر کت کننده میتوان به چارلز شواب
(رییس بزرگترین شر کت مستقل فوالد) ساموئل اینستیل (رییس بزرگترین شر کت
خدماتی رفاهی جهان) هوارد هوپسون (رییس بزرگترین شرکت گاز) ایوار کروگر(
رییس شرکت اینترنشنال مچ کهکی از بزرگترن شرکتهای زمان خودش در دنیا
محسوب میشد) لئون فریزر (رییس بانک بینالمللی حل و فصل اختالفات) ریچارد
ویتنی (رییس بازار بورس و اوراق بهادار نیویورک) آرتور کانلی و جسی لیورمور (دو تا
از بزرگترین بورس بازها) و آلبرت فال( یکی از اعضای کابینه رییس جمهور
هاردینگ)اشاره کرد.
2۵سال پس از این تاریخ ۹نفر از این افراد که در باال فهرستشان کردم کارشان به
این صورت باال گرفت :شواب پس از ۵سال زندگی با پول قرضی دیگران بدون داشتن
1پنی از دنیا رفت ،اینستیل که در حالکه ورشکسته و بی پول شده بود خارج از آمریکا
فوت کرد ،کروگر و کاتن هم به سرنوشت او دچار شدند و بی پول فوت کردند .هوپسون
دیوانه شد ویتنی و آلبرت فال هم تازه از زندان آزاد شدند فریزر و لیور مور هم
خودکشی کردند.
119
من شک دارم کسی بداند که واقعاً چه اتفاقی برای این افراد افتاد .اگر شما به تاریخ
1۹2۳توجه کنید میبینید که دقیقاً چند سال قبل از این بود که بازار به هم بریزد و
رکود بزرگ در ایاالت متحده اتفاق بیفتد .من گمان میکنم که این دو حادثه تاثیر
عمیقی بر روی این ۹نفر و زندگیشان گذاشت .نکتهای که میخواهم به آناشاره کنم
این است که ما امروزه در دورهای زندگی میکنیم که نسبت به دوره زندگی این افراد
تغییرات بزرگ تر و وسیع تری اتفاق میافتد.
من فکر میکنم که طی 2۵سال آینده ما شاهد رشد و رکودهای بسیاری خواهیم بود
که معادل همان شرایط اقتصادی است که این افراد با آن مواجه شدند .نگرانی من از
این بابت است که افراد بی شماری به جای آنکه امروزه روی بزرگترین ثروت یعنی
آموزش تمرکز کنند توجهشان را به پول درآوردن داده اند .اگر افراد طوری آماده
شوند که انعطاف پذیری به خرج دهند ذهنشان را باز نگه دارند و یاد بگیرند از کنار
همین تغییراتی که اتفاق میافتد هم میتوانند ثروتمند شوند .اگر افراد فکرشان این
باشد که پول ،حالل مشکالت اقتصادیشان است من متاسفم که بگویم در آن صورت
با مشکالت بسیاری مواجه خواهند شد .تنها هوش و خالقیت است که مشکالت را حل
میکند و پول تولید میکند .پولی که بدون به کار انداختن هوش مالی بدست بیاید
سریع هم تمام میشود.
120
بسیاری از افراد از درک این نکته در زندگیشان غافل هستند که مهم نیست چقدر
پول در میآورند مهم این است که چقدر پول برایتان میماند .همه ما در مورد برندگان
خوششانس مسابقات قرعه کشی شنیدهایم که یک دفعه پولدار میشوند بعد پولشان
تمام میشود ،دوباره ثروتمند میشوند و بعد بی پول میمانند .آنها گر چه میلیونها
دالر میبرند اما سریع به همان نقطه شروع باز میگردند .یا حتی داستانهایی در مورد
ورزشکاران حرفهای شنیدهایم که در سن 2۴سالگی ساالنه میلیونها دالر در میآورند
اما در سن ۳۴سالگی زیر پل میخوابند.
همین امروز که دارم این مطالب را مینویسم در روزنامه صبح داستان بازیکن بسکتبال
جوانی را نوشته است که تا همین پارسال میلیونها دالر پول داشت حاال وی ادعا میکند
که دوستان وکیل و حسابدارش پولش را از وی گرفتهاند و وی در کارواشی مشغول
شده است و حداقل دستمزد را میگیرد .وی 2۹سال دارد .او را از کارواش به دلیل
امتناع از خارج کردن حلقه قهرمانیاش موقع پاک کردن ماشینها اخراج کرده اند .به
همین دلیل هم ماجرای او در روزنامهها سر و صدا کرده است.
وی به اخراجش معترض است و ادعا دارد که سر کارش با او رفتار تبعیضآمیز دارند
و به او سخت میگذرد و انگشترش هم تنها چیزی است که دارد .وی میگوید اگر
حلقهاش را از او بگیرند دیگر نابود میشود.
121
افراد بسیار زیادی را میشناسم که در سال 1۹۹۷یکباره میلیونر میشوند اما آهنگ
شوم تکرار دهه 2۰باز هم به گوش میرسد .گرچه من بابت پولدار شدن افراد بسیار
خوشحالم اما هشدار میدهم که در دراز مدت مهم نیست که چقدر درآمدتان است
مهم این است که چقدرش را حفظ میکنید و تا چند نسل این کار را میکنید.
پس وقتی افراد میپرسند از کجا شروع کنم یا چطور میتوان سریع پولدار شد غالب ًا از
شنیدن جواب من بسیار مایوس میشوند .من همان چیزی را که پدر پولدار وقتی بچه
بودم به من میگفت به آنها میگویم که اگر میخواهید پولدار شوید الزم است که
سواد مالی پیدا کنید .هر موقع که من و پدر پولدار با هم بودیم این ایده در گوشم زنگ
میزد .همان طوری که قبالً گفتم اگر چه پدر تحصیل کردهام به من اهمیت درس
خواندن را گوشزد میکرد اما پدر پولدارم به من اهمیت ماهر شدن در زمینه مالی را
توصیه میکرد .اگر بخواهید ساختمان امرپایل استیت را بسازید اولین کاری که باید
انجام بدهید این است که گودالی عمیق حفر کنید و فونداسیون محکمی پیریزی کنید
اما اگر میخواهید که در حومه شهر خانه بسازید کافی است که 6اینچ ،بتن ریزی
انجام بدهید .بسیاری از افراد در مسیری که برای پولدار شدن طی میکنند سعی دارند
ساختمان امپریال استیت را با بتن ریزی 6اینچی بسازند.
122
سیستم آموزشی کشور ما که در عصر تقسیم اراضی ایجاد شده است هنوز هم به خانه
سازی بدون ایجاد فونداسیون مستحکم اعتقاد دارد .بنابراین دانشآموزان در حالی از
مدارس فارغ التحصیل میشوند که آموزشی در زمینه پیریزی فونداسیون مالی کسب
نکرده اند .افرادی در حالی که شدیداً مقروضاند و در حومه شهر به سر میبرند و در
رویای آمریکایی غوطه ور هستند یک روز صبح از خواب بیدار میشوند و پی میبرند
که چاره مشکالت مالیشان یافتن راهی است که سریع پولدارشان کند .حاال افراد
شروع میکنند به ساختن آسمان خراش .کار سریع پیش میرود اما میبینند که به
جای امپریال استیت نتیجه کار برج کج ساباربیا شده است .شبهای بی خوابی باز هم
دوباره شروع میشوند .در مورد من و مایک در سنین بزرگسالیمان هر دو انتخابی که
کردیم درست بودند چون وقتی کوچک بودیم یاد گرفتیم که زیر بنای مالیمان را قوی
کنیم .میدانم که حساب و کتاب کردن خسته کننده ترین و گیج کنندهترین کار
دنیاست .اما در دراز مدت اگر بخواهید ثروتمند بشوید حساب کردن مهمترین نقش
را دارد .موضوعی که اینجا مطرح میشود این است که چطور میتوانید این کار خسته
کننده و گیج کننده را به کودکانتان آموزش بدهید .جواب این است با سادهسازی آن.
ابتدا با کمک تصاویر این کار را کنید .پدر پولدار برای من و مایک فونداسیون مالی
123
محکمی را پیریزی کرد .از زمانی که ما بچه بودیم وی با در پیش گرفتن روش ساده
به آموزش ما پرداخت.
سالها وی فقط تصاویر ترسیم میکرد و از کلمات برای آموزش استفاده میکرد .من و
مایک همان تصاویر ساده را درک میکردیم اصطالحاتی که پدر پولدار استفاده میکرد
و انتقال پول را متوجه میشدیم .وی چند سال بعد از اعداد برای آموزش استفاده کرد.
مایک امروزه دنبال یادگیری تحلیلهای ریاضی پیچیدهتر و ظریفتر رفته است چون
نیاز دارد که آنها را بداند .وی اکنون یک امپراطوری بیلیون دالری دارد که باید
مدیریتش کند .من به اندازه او از حساب و کتاب سر در نمیآورم چون امپراطوری من
از او کوچک تر است با این وجود هر دوی ما از فونداسیون مالی ساده یکسانی
برخورداریم .در صفحاتی که در ادامه میآید من همان تصاویر سادهای را که پدر مایک
ترسیم میکرد به شما نشان میدهم .گرچه تصاویر مزبور ساده هستند اما همینها به
دو پسر بچه کمک کردند تا ثروت زیادی را بر مبنای فونداسیونی عظیم و استوار بدست
بیاورند.
قانون اول .شما بایستی تفاوت میان دارایی و بدهی را بدانید و دارایی بخرید.
124
اگر میخواهید ثروتمند شوید تمام چیزی که باید بدانید همین است .این قانون اول و
تنها قانون است .شاید این قانون به نظر زیادی آسان بیاید اما خیلیها هستند که
نمیدانند چقدر تاثیر گذار است .دلیل اینکه بسیاری از مردم که از نظر مالی در
مضیقهاند این است که تفاوت میان بدهی و دارایی را نمیدانند .افراد پولدار دارایی
جمع میکنند و فقرا و طبقه متوسط بدهی برای خودشان جمع میکنند اما فکر میکنند
دارایی جمع کردهاند .وقتی پدر پولدار این نکته را برای ما توضیح داد فکر کردیم شوخی
میکند .آن موقع ما تقریباً نوجوان بودم و منتظر دانستن راز پولدار شدن که وی این
پاسخ را در جواب سوالمان داد .این پاسخ از بس که ساده بود من و مایک زمان زیادی
را صرف فهمیدنش کردیم.
مایک پرسید " دارایی چیست؟" پدر پولدار گفت :فعالً نمیخواهد این را بدانی فقط
سعی کن قانون را بفهمی .اگر بتوانی علیرغم سادگی موضوع را بفهمی آنوقت برای
زندگیات برنامه خواهی داشت و از نظر مالی در راحتی به سرخواهی برد .این قانونی
ساده است به همین دلیل هم از چشم خیلیها پنهان مانده است .من پرسیدم یعنی شما
میگویید کافی است که بدانیم دارایی چیست و آنرا جمع کنیم و این طوری پولدار
میشویم؟ وی سرش را تکان داد و گفت به همین سادگی .پرسیدم اگر این طور است
پس چرا همه پولدار نیستند؟پدر پولدار لبخند زد و گفت چون مردم تفاوت میان
125
دارایی و بدهی را نمیدانند! یادم میآید که پرسیدم چرا بزرگترها آنقدر احمق
هستند؟ اگر جریان آنقدر ساده است و دانستن این نکته اینقدر مهم است چرا مردم
سعی نمیکنند راه پولدار شدن را پیدا کنند؟
وی چند دقیقه وقت صرف کرد تا برای من و مایک تفاوت میان دارایی و بدهی را
توضیح بدهد .من به عنوان یک بزرگسال در توضیح همین نکته به دیگران مشکل دارم.
چرا؟ چون بزرگترها باهوشتر هستند .در بیشتر موارد سادگی قضیه خیلیها را فراری
میدهد چون افراد طور دیگری تعلیم دیده اند.
آنها تحت تعلیمات کارگزاران بانکی ،حسابدارها ،نمایندگان امالک ،برنامهریزان مالی
و افرادی از این دست قرار داشته اند .مشکلی که هست در واداشتن افراد به فراموش
کردن تعالیم قبلی و دوباره مانند دوران بچگی فکر کردن است .بیشتر افراد بزرگسال
غالباً احساس میکنند که توجه کردن به تعاریف ساده ،کاری بی معنی است .پدر پولدار
به اصل– آنقدر سادهاش کن که احمقانه جلوه کند -اعتقاد داشت .بنابراین وی تعالیمی
که به دو پسر میداد را تا میتوانست ساده میکرد و همین باعث شد زیر بنای اقتصادی
ما دو نفر مستحکم شود.
126
پس چرا افراد با شنیدن این قانون گیج میشوند یا ممکن است نکتهای به این سادگی
افراد را بهاشتباه بیاندازد؟ چرا باید کسی دارایی را بخرد که در واقع بدهی بوده است؟
جواب این موضوع در تفاوت آموزش اولیه افراد نهفته است .تمرکز ما بر روی کلمه
سواد بوده است و نه سواد مالی .چیزی که باعث تفاوت میان دارای بودن یک چیز ،با
بدهی بودن آن میشود تفاوت اسامی نیست.
در واقع اگر واقعاً میخواهید گیج شوید دنبال تعاریف این دو کلمه در فرهنگ لغات
بگردید .میدانم که تعاریف ممکن است برای یک حسابدار خبره تعاریفی مناسب باشند
اما برای یک فرد متوسط الحال معنی خاصی نمیدهند .اما از آن جا که بزرگترها غالباً
بسیار مغرورند از اعتراف به اینکه معنی فالن چیز را نمیدانند سر باز میزنند.
وقتی بچه بودیم پدر پولدار میگفت آنچه مشخص میکند یک چیز دارایی است اسمش
نیست بلکه اعداد و ارقام است .اگرنتوانید اعداد را بخوانید و بفهمید آنوقت نمیتوانید
میان دارایی با چالهای درون زمین تفاوت بگذارید.
پدر پولدار میگفت "در حساب و کتاب رقمها مهم نیستند بلکه معنایی که میدهند
مهم هستند درست مثل کلمات که به خودی خود ارزشی ندارند بلکه معنای ضمنیشان
مهم است ".خیلی از افراد مطلبی را میخوانند اما چیز زیادی دستگیرشان نمیشود
127
یعنی درک مطلب ندارند .هر فردی هم توانایی درک مطلبش با دیگری متفاوت است.
مثالً من تازگیها یک دستگاه ویدئو خریدم .همراه این وسیله کتابچه راهنمایی هم بود
که برنامهریزی دستگاه را توضیح داده است.
من صرفاً قصد داشتم برنامه مورد عالقهام را که شبهای جمعه پخش میشود با
استفاده از این دستگاه ضبط کنم .موقع خواندن راهنمای دستی دستگاه تقریباً دیوانه
شدم .به نظر من هیچ چیز به اندازه برنامهریزی دستگاه ویدئو سخت نیست .من
میتوانستم کلمات را بخوانم اما هیچ چیز نمیفهمیدم .اگر چه در خواندن کلمات نمره
Aمیگیرم اما در درکشان نمرهام Fاست.
بسیاری از افراد هم در فهم صورت حساب مالیشان همین وضعیت را دارند .اگر
میخواهید پولدار شوید بایستی اعداد را بخوانید و بفهمید .اگر تا قبل از آن یک بار این
جمله را شنیده بودم از پدر پولدارم آنرا هزاران بار شنیدم .همچنین از او شنیدم که
میگفت پولدارها دارایی جمع میکنند و طبقه متوسط و فقرا بدهی.
حاال نحوه تفاوت میان دارایی و بدهی را برایتان میگویم .بسیاری از حسابدارها و
حرفهایهای امور مالی با این تعاریف موافق نیستند اما این تصاویر ساده ،شروع پیریزی
فونداسیون مستحکم مالی برای دو پسر جوان بودند .پدر پولدار برای آموزش به ما که
128
تقریباً نوجوان بودیم همیشه راههای سادهای را در پیش میگرفت و تا آنجا که
میتوانست تصاویر را به کار میگرفت و از کلمات استفاده نمیکرد و سالها هم از هیچ
عدد نام نبرد.
درآمد
هز ینه
مربع باال نامش صورت حساب درآمد است که غالب ًا به نام حساب سود و زیان هم
خوانده میشود .این صورت حساب درآمد و هزینه را نشان میدهد یعنی پول که در
میآوریم و پولی که خرج میکنیم.
129
تصویری که در ادامه مشاهده میکنید ترازنامه است و به این دلیل به آن ترازنامه
گفته میشود که فرض بر این است که توازن میان دارایی و بدهی را نشان میدهد.
بسیاری از افرادی که در زمینه مالی خام هستند رابطه میان صورت حساب درآمد و
ترازنامه را نمیدانند در حالیکه دانستن آن حیاتی است.
دلیل اول نداشتن موفقیت در امور مالی ،ندانستن تفاوت میان دارای و بدهی است.
دلیل این ندانستن هم در تعاریفی است که از دارایی و بدهی داریم .اگر میخواهید پی
به علت قاطی کردن این دو مفهوم ببرید کافی است که در فرهنگ لغات به دنبال
معانیشان بگردید.
شاید در نظر یک حسابدار خبره تعاریف این دو کلمه معنا دار باشد اما برای شخصی
متوسط الحال ،انگار که به زبان چینی نوشته شده باشند نامفهوم است .شما در تعاریفی
که میبینید کلمات را میخوانید اما درک واقعی معنیشان مشکل است.
130
این تعریفی خوب ساده و قابل درک بود.
درآمد
هز ینه
131
واقعاً همه آنچه باید بدانید همین نکته است .اگر میخواهید ثروتمند شوید وقتتان را
صرفاً صرف خرید دارایی کنید .ندانستن همین تفاوت است که باعث بیشتر مشکالت
مالی در جهان شده است .بی سوادی هم در فهم معانی کلمات و هم ارقام زیر بنای
مشکالت مالی است .اگر افراد گرفتار مسایل مالی هستند حتماً به دلیل این است که
کلمهای را متوجه نشدهاند یا نتوانستهاند معنی عدد یا رقمی را کشف کنند .یک چیزی
را اشتباهی فهمیدهاند.
اگر پولدارها پولدارند به خاطر این است که آنها نسبت به افراد گرفتار در حوزههای
بیشتری اطالعات دارند .پس اگر میخواهید پولدار باشید و ثروتتان را حفظ کنید داشتن
سواد مالی هم برای فهم کلمات و هم اعداد مهم است .پیکانهایی که در شکل میبینید
نمایانگر جریان نقدینگی یا گردش سرمایه هستند .اعداد و کلمات به خودی خود واقعاً
چندان معنایی ندارند بلکه مهم نتیجهای است که از خواندنشان عاید فرد میشود .در
گزارشات مالی خواندن اعداد یعنی گشتن به دنبال نقشه اصلی و این بسیار مهم است.
این که بدانیم نقدینگی به کدام طرف جریان دارد.
در 8۰درصد از خانوارها معنای امور مالی برای افراد سخت کار کردن است تا بدین
وسیله زندگی را به پیش ببرند .نه آنکه افراد پولی بدست نمیآورند بلکه زندگیشان
را به جای اینکه صرف خرید دارایی کنند برای خرید بدهی صرف میکنند.
132
این الگوی گردش سرمایه یک فرد فقیر یا جوانی که در منزل
شغل
درآمد
چک حقوقی
هز ینه:
مالیات
خورد و خوراک
پوشاک
تفر یح و سرگرمی
حمل و نقل
دارایـی بدهـی
133
این الگوی گردش سرمایه یک فرد متوسط است
شغل
درآمد
هز ینه
دارایـی بدهـی
درآمد:
حقوق
دارایی: بدهی:
هز ینه ها:
مالیات وام و رهن خانه وام و رهن خانه
مخارج ثابت وام کاالهای مصرفی
پوشاک
بدهی کارت اعتبار ی
تفر یح و سرگرمی
غذا
134
این الگوی گردش سرمایه یک فرد ثروتمند است:
درآمد
هز ینه
درآمد:
سود سهام
سود پول دارایی: بدهی:
درآمد اجاره خانه سهام
درامد حق انحصاری اوراق قرضه
سفته
امالک
دارایی غیر ضروروی
135
تمامی این تصاویر کامالً ساده سازی شدهاند .همه اشخاص هزینههایی را صرف زندگی
خود میکنند مانند هزینه غذا مسکن و لباس .تصاویر مزبور نشاندهنده گردش سرمایه
یک شخص فقیر ،یک شخص از طبقه متوسط و یک فرد ثروتمند است .گردش
سرمایه است که وضعیت مالی یک نفر را روشن میسازد .با توجه به گردش سرمایه
میتوان فهمید که یک نفر چگونه پولی که درمیآورد را مدیریت میکند.
دلیل این که ابتدای فصل را با داستان ثروتمندترین افراد در ایاالت متحده آغاز کردم
این بود که اشتباه فکری بسیاری از افراد را به شما نشان بدهم .اشتباه مردم این است
که فکر میکنند پول مشکالت را حل میکند به همین دلیل است که وقتی افراد از من
راه حل سریع ثروتمند شدن یا از کجا شروع کردن را میپرسند من متواضعانه خودم
را جمع و جور میکنم .غالباً از افراد میشنوم که میگویند من مقروضم و باید پول
بیشتری در بیاورم.
اما پول بیشتر ،غالباً مشکالت را حل نمیکند بلکه در واقع آنرا وخیمتر هم میکند.
غالب اوقات پول باعث میشود تا اشتباهات انسانی تراژیکی که مرتکب شدهایم را
واضح ببینیم .پول غالباً چیزهایی که نمیدانیم را برایمان روشن میکند .به همین دلیل
است که خیلی اتفاق میافتد که شخصی که ناگهان پول هنگفتی به او رسیده مثالً ارثی
بدست آورده یا حقوقش افزایش پیدا کرده یا در قرعهکشی برنده شده است سریع به
136
همان خانه اول بر میگردد که ممکن است از شرایط مالیای که قبل از پولدار شدن
داشته است سخت تر هم باشد .پول صرفاً بر مبنای الگو ذهنیای که شما در سر دارید
عمل میکند .اگر الگوی ذهنیای که شما دارید این است که هر پولی بدستتان رسید
خرج کنید احتمال بسیار دارد که افزایش پول صرفاً به افزایش هزینههایتان بیانجامد.
بنابراین ضرب المثل " پز عالی جیب خالی حقیقت دارد".
غالباً کسی از وی نمیپرسید که دوست دارد دکتر بشود یا نه .بلکه این فرض مسلم
بود .پزشکی حرفهای تصور میشد که نوید درآمد هنگفتی را در آینده فرد میداد.
امروزه پزشکان با چنان چالشهای مالیای مواجه هستند که من آرزویش را برای
بدترین دشمنم هم نمیکنم.
137
شرکتهای بیمه که کنترل بیزنس درمان را در دست گرفتهاند مراقبت پزشکان
همگانی شدهاند ،دخالتهای دولتی و مرافعات مربوط به سوء معالجات ،صرفاً چند
نمونه از مشکالتی هستند که دکترها با آن مواجهاند .کودکان این دوره ترجیح میدهند
بازیکن مطرح بسکتبال ،گلف بازی ماهر مانند تایگر وودز ،متخصص کامپیوتر ،ستاره
سینما یا تاجر وال استریت بشوند زیرا قدرت پول و برتری اجتماعی در این مشاغل
یافت میشود .به همین دلیل است که قانع کردن بچهها در مدارس آنقدر سخت شده
است .آنها میدانند که موفقیتهای حرفهای بر خالف آنچه در قدیم بود اکنون دیگر
تنها وابسته به موفقیت فرد در محیطهای آموزشی نیست.
از آنجا که دانش آموزان بدون کسب مهارت در امور مالی فارغالتحصیل میشوند
میلیونها نفر از افراد تحصیل کرده در عرصه حرفهایشان عملکردی موفقیتآمیز
دارند اما در سالهای بعد خودشان را درگیر مسایل مالی میبینند .آنها گر چه سختتر
کار میکنند اما پیشرفتی حاصل نمیشود .آن چیزی که در میان دانستههایشان کم
است طرز پول درآوردن نیست بلکه نحوه خرج کردن آن است و اینکه بعد از بدست
آوردن پول بایستی با آن چه کار کرد .به این نکته "تیزهوشی مالی " میگویند که با
بهره گیری از آن ،فرد میداند پس از بدست آوردن پول باید با آن چه کرد چگونه
باید آنرا از دستبرد افرادی که میخواهند آنرا از چنگش در بیاورند حفظ کرد ،تا چه
138
مدتی میتوان آنرا حفظ کرد و پول مزبور چقدر برایش کار خواهد کرد .بسیاری از
افراد دلیل گرفتاریهای مالیشان را نمیدانند زیرا آنها از گردش سرمایه سر در
نمیآورند .ممکن است فردی تحصیالت عالیه داشته باشد از نظر شغلی عملکردی
موفق داشته باشد ولی از نظر مالی بی سواد باشد .این گونه افراد غالباً سختتر از آنچه
نیازشان است کار میکنند زیرا آنها یادگرفتهاند که چگونه باید سخت کار کنند اما یاد
نگرفتهاند چگونه کاری کنند که پول برایشان کار کند.
فیلم زندگی افراد سخت کوش ،الگوی ثابتی دارد .زوج جوانی که به تازگی ازدواج
کردهاند و خوشحالند و هر دو از تحصیالت عالیه باال برخوردارند ،به خانه جدیدشان
که آپارتمانی نقلی و اجارهای است نقل مکان میکنند .آنها فور ًا پیمیبرند که میتوانند
از این به بعد پس انداز کنند چون خرج و مخارج دو نفرشان روی همدیگر به اندازه
یک نفر است .حاال مشکل این است که آپارتمانشان بسیار کوچک است .آنها تصمیم
میگیرند برای خرید خانه رویاهاشان پول پس انداز کنند تا سپس بتوانند بچهدار شوند.
آنها دو منبع درآمد دارند و تا میتوانند در کارشان از خود پشتکار نشان میدهند.
درآمدشان افزایش پیدا میکند.
139
درآمد
هز ینه
درآمد
هز ینه
هزینه اول .هزینه اولیهای که بیشتر افراد میپردازند بابت مالیاتشان است .خیلیها
ممکن است فکر کنند قسمت اعظم مالیاتشان را مالیات بر درآمد تشکیل میدهد اما
برای بسیاری از آمریکاییان بیشترین مالیات پرداختی به تامین اجتماعی اختصاص دارد.
140
کارمندان فکر میکنند که مالیات تامین اجتماعی به همراه مالیات مدیکِیر تقریبا ۵/۷
درصد از درآمدشان را شامل میشود اما در واقع این درصد 1۵است .زیرا کارفرما
هم بایستی مالیات تامین اجتماعی را بپردازد .در واقع این مطلب همان پولی است که
کار فرما مستقیماً به شخص نمیپردازد .عالوه بر آن کارمند بایستی همچنان مالیات
بر درآمدش را روی مبلغی که پس از کسر حقوقش برای مالیات تامین اجتماعی مانده
پرداخت کند .یعنی فرد در واقع روی درآمدی که هرگز به دستش نرسیده و مستقیم ًا
به واسطه مالیات سالیانه از حقوقش کسر میشود هم باید مالیات بدهد .به این ترتیب
بدهی فرد باال میرود.
درآمد
هز ینه
دارایـی بـدهـی
این گفتهها را روی مثال زوج جوان به خوبی میتوان نشان داد .در نتیجه افزایش
درآمدی که آنها بدست میآورند تصمیم به خرید خانه آرزوهایشان میگیرند .وقتی
منزل را میخرند مالیات جدیدی به نام مالیات امالک شامل حالشان میشود .پس از
141
آن آنها برای آن که با خانه جدیدشان هماهنگ بشوند ،یک ماشین جدید میخرند،
مبلمان جدید ،اسباب و وسایل و لوازم خانه جدید هم میخرند .ناگهان یک روز از
خواب بیدار میشوند و میبینند که ستون بدهیشان مملو از بدهی رهن خانه و
کارتهای اعتباری است .حاال آنها در چرخه دورانی گیر کردهاند .فرزند اولشان بدنیا
میآید و آنها سختتر کار میکنند و این چرخه همچنان ادامه پیدا میکند .پول بیشتر
به همراه مالیات بیشتر میآید.
به این روند «تله موش» هم گفته میشود .زوج جوان ،کارت اعتباری جدیدی در
یک شرکت وام دهنده با آنها تماس میگیرد و میگوید ارزشمندترین داراییشان که
خانهشان باشد ترقی ارزش پیدا کرده است و به آنها پیشنهاد اعطای وام دراز مدت به
ازای به رهن گذاشتن منزل را میدهد .زیرا اعتبار آنها بسیار خوب است و به آنها
توصیه میکند که بدهیهای کاالهای مصرفیشان را که بهره باالیی هم دارد صاف کنند
تا بدهی کارت اعتباریشان کامال تسویه شود .به عالوه به علت به رهن گذاشتن منزلشان
مالیات بر امالک فعال به آنها تعلق نمیگیرد .آنها هم همین کار را انجام میدهند و
بدهیهای سنگین کارت اعتباریشان را پرداخت میکنند و نفسی از روی آسودگی
میکشند.
142
حاال بدهی کارت اعتباریشان کامال تسویه شده است .اکنون آنها بدهی کاالهای
مصرفیشان را با به رهن گذاشتن خانه کامالً تسویه کردهاند .پرداختیهای آنها کمتر
میشود زیرا آنها پرداخت بدهیشان را به مدت ۳۰سال تمدید کردهاند و به نظر آن
این کار عاقالنه است.
همسایه به آنها زنگ میزند تا برای خرید در حراج روز یادبود دعوتشان کند .این
فرصتی است که کمی پول پس انداز کنند .پس به خودشان میگویند «من چیزی
نمیخرم بلکه فقط تماشا میکنم ».اما همین که چشمشان به چیز مورد عالقهشان
میافتد دستشان به سمت کیف پولشان که کارت اعتباری جدیدشان در آن است
میرود .من با این دسته زوجهای جوان زیاد مواجه شدهام .گرچه اسامیشان مختلف
است اما همه آنها با یک مسئله الینحل روبرو هستند .آنها برای شنیدن حرفهای من
به یکی از سخنرانیهایم میآیند .آنها از من میپرسند " شما میتوانید راهی نشان مان
بدهید که پول بیشتری در بیاوریم؟" .عادتهایی که در زمینه خرج پول دارند وادارشان
کرده است تا دنبال راههای کسب درآمد بیشتر بگردند .آنها حتی نمیدانند که مشکل
اصلیشان نحوه هزینه کردنشان است که باعث مشکالت مالیشان شده است و این
مشکل هم ناشی از عدم دانش مالی افراد و تشخیص ندادن تفاوت میان دارایی و بدهی
است .به ندرت پیش میآید که پول بیشتر بتواند مشکل مالی را حل کند .در واقع
143
هوش و نبوغ است که مشکالت را حل میکند .یکی از دوستانم ضرب المثلی میداند
که آنرا مدام به افراد مقروض گوشزد میکند:
وقتی کودک بودم پدرم همیشه به من میگفت که ژاپنیها از قدرت سه چیز آگاه
بودهاند :قدرت شمشیر ،جواهر و آینه.
شمشیر نمایانگر قدرت سالح است .ایاالت متحده تریلیونها دالر روی اسلحه
سرمایهگذاری کرده است .به همین دلیل اولین قدرت نظامی موجود در جهان
است.
جواهر نمایانگر قدرت پول است .این گفته تا حدودی حقیقت دارد که :قانون
غالب اوقات فقرا و افراد طبقه متوسط به قدرت پول اجازه میدهند که کنترلشان را در
دست بگیرد .این افراد هر روزی که بیدار میشوند و سختتر کار میکنند ،بدون
144
پرسیدن از خودشان در مورد اینکه آیا کاری که میکنند درست است ،انگار دارند به
پای خودشان شلیک میکنند .به دلیل عدم شناخت کامل از پول بسیار اجازه میدهند
که هیبت پول کنترلشان کند .آنها قدرت پول را بر علیه خودشان به جریان میاندازند.
حال آنکه اگر آنها از قدرت آینه استفاده کرده بودند آنوقت از خودشان میپرسیدند
آیا این کاری که انجام میدهم معنی دارد؟ اغلب اوقات افراد به جای آنکه به خرد
درونیشان و نبوغی که در وجودشان است اعتماد کنند همرنگ جماعت به پیش
میروند .آنها فالن کار را انجام میدهند چون بقیه دارند انجامش میدهند .آنها به
جای سوال کردن تایید میکنند .آنها اغلب اوقات بدون اینکه فکر کنند چیزی که
بهشان گفته شده است را تکرار میکنند .ایدههایی مانند «در سرمایهگذاریات تنوع
داشته باش» یا «خانهات داراییات است»« ،خانهات بزرگترین سرمایهات است» ،اگر
بدهی بیشتری داشته باشی از طریق رهن گذاشتن خانه مشمول تخفیف مالیاتی بیشتری
میشوی ،شغل مطمئن پیدا کن اشتباه نکنیها ،خطر به جانت نخری.
گفته میشود که از نظر بسیاری از افراد ،ترسی که از صحبت کردن در جمع دارند از
ترس مردن بیشتر است .بسیاری از روانپزشکان معتقدند که ترس از صحبت در جمع،
ناشی از ترس از طرد شدن از اجتماع ،طرد شدن ،انگشتنما شدن ،مورد انتقاد قرار
گرفتن ،ترس از مورد استهزاء واقع شدن و رانده شدن است .ترس از متفاوت بودن
145
باعث میشود که بسیاری از افراد به دنبال راههای جدیدی برای حل مشکلشان بگردند.
به همین خاطر بود که پدر تحصیل کردهام به من میگفت که ژاپنیها برای قدرت
آینه ،ارزش بیشتری نسبت به دو مورد دیگر قایل بودند .زیرا ما صرفاً هنگامی که به
آینه مینگریم حقیقت را در مییابیم .دلیل آنکه بسیاری از افراد میگویند محتاطانه
جلو برو این است که میترسند .این نکته در مورد هر چیزی از روابط اجتماعی گرفته
تا شغل و پول مصداق دارد.
همین ترس از طرد شدن از جمع است که باعث میشود افراد ایدههایی را که عموم
قبول دارند یا سلیقههای رایج را تایید کنند و آنها را مورد سوال قرار ندهند.
خانهات سرمایهات است ،برو وام بلند مدت بگیر و از بدهی خالص شو ،سختتر کار
کن ،به این میگویند ترفیع شغلی ،من باالخره یک روز معاون رییس جمهور میشوم،
پول پس انداز کن ،همچنین که حقوقم افزایش پیدا کند خانه بزرگتری میخرم.
شرکتهای سرمایهگذاری امن هستند .عروسکهای تیکل میالمویمان تمام شده اما
من اتفاقاً یکیاش را در انبار دارم که هنوز مشتریاش دنبال آن نیامده است .بسیاری
از مشکالت مالی بزرگ ناشی از همرنگ جماعت شدن و چشم و هم چشمی است.
146
الزم است که همه ما گاه گاهی به آینه نگاهی بیندازیم و سعی کنیم به جای هم گام
شدن با ترسهایمان با وجدانمان رو راست باشیم .من و مایک وقتی 16سالمان شد در
مدرسه به مشکل بر خوردیم .نه اینکه بچههای بدی باشیم بلکه از جمع جدا شدیم.
پس از اتمام مدرسه و در روزهای آخر هفته برای پدرمان کار میکردیم .غالباً من و
مایک ساعتها پس از اتمام کارمان روی صندلی مینشستیم و در طی جلساتی که پدر
او با کارگزاران بانکی و کالً حسابدارها ،کارگزاران سهام ،سرمایهگذاران مدیران و
کارمندها داشت به صحبتهای آنها گوش میدادیم .پدر مایک در سن 1۳سالگی
مدرسه را رها کرده بود و حاال به کار مدیریت و دستور صادر کردن و سوال و جواب
با افراد تحصیلکرده میپرداخت .آنها با یکاشاره او حاضر میشدند و وقتی وی نظرات
آنها را نمیپسندید چاپلوسانه فروتنی میکردند.
پدر مایک مردی بود که همرنگ جماعت پیش نرفته بود و کسی بود که مستقل فکر
میکرد و از شنیدن این کلمات متنفر بود که ما باید فالن کار را اینجوری انجام بدهیم
چون همه این جوری انجامش میدهند .به عالوه از کلمه نمیتوانیم هم متنفر بود .اگر
قرار بود کسی از وی چیزی بخواهد بایستی میگفت فکر نمیکنم بتوانیم فالن کار را
بکنیم .من و مایک بیشتر از تمام سالهایی که در مدرسه و دانشگاه سر کرده بودیم در
محضر او چیز یاد گرفتیم .پدر مایک تحصیالت نداشت اما از نظر مالی با سواد بود و
147
در نتیجه موفق .وی بارها به ما خاطر نشان میکرد که آدم باهوش کسی است که
دیگرانی را که از او باهوش تر هستند به استخدام خود در بیاورد .بنابراین من و مایک
اینشانس را داشتیم که ساعتها پای صحبت افراد باهوش بنشینیم و از آنها چیز یاد
بگیریم .دقیقاً به همین دلیل من و مایک دیگر نمیتوانستیم خودمان را با معیارهای که
معلمان ما تجویز میکردند هماهنگ کنیم و به همین دلیل دچار مشکل شدیم .هر وقت
معلمی میگفت اگر نمره خوبی نگیرید آنوقت در زندگیتان آینده خوبی نخواهید داشت
ما ابروهایمان را باال میانداختیم .موقعی که از ما میخواستند از اصول و روشهای از
پیش تعیین شده پیروی کنیم و از قوانین منحرف نشویم من و مایک پی میبردیم که
مدرسه فقط جلوی خالقیت دانشآموزان را میگیرد .آن موقع بود که منظور پدر پولدار
را از این که مدارس صرفاً میتواند کارمندان خوب بیرون بدهد و نه کارفرمایان خوب
بیشتر میفهمیدیم.
148
پدر تحصیلکردهام هرگز به خاطر نمراتم مرا تحت فشار نگذاشت .من بیشتر وقتها
دلیلش را نمیدانستم .اما در مورد پول با هم جر و بحث میکردیم .موقعی که 16سالم
شد احتماالً فونداسیون مالی من از والدینم محکم تر بود و من میتوانستم کتابهایی را
که در مورد مسایل مالی بودند پیش خودم نگه دارم به حرفهای ماموران مالیاتی
وکالی شرکتها ،کار گزاران مالیاتی و امالک سرمایهگزاران و مانند آنها گوش کنم.
پدرم در مورد من با معلمانم صحبت کرد .یک روز پدرم داشت برای من تعریف
میکرد که به چه دلیل از نظر او خانه ما بزرگترین سرمایهمان است .وقتی من به او
دالیلم را در مخالفت با عقیدهاش گفتم جر و بحث تقریباً نامطبوعی میان ما درگرفت.
شکلی که در ادامه میآید تفاوت تصور پدر پولدار و بی پولم را در مورد خانهشان
نشان میدهد.
149
یکی از آنها فکر میکرد خانهاش دارایی محسوب میشود و دیگری آنرا بدهی
میدانست .موقعی که برای پدرم تصویری کشیدم و جهت گردش سرمایه را نشانش
دادم یادم هست .همچنین هزینههای فرعیای را که در نتیجه صاحب خانه بودن پیش
میآید به او نشان دادم .خانه بزرگتر یعنی هزینههای فرعی بیشتر .در نتیجه گردش
سرمایه از ستون هزینهها خارج میشد.
درآمد:
بدهی:
150
حتی امروزه هم بر سر این عقیده که خانه افراد داراییشان محسوب نمیشود با
مخالفتهای زیادی مواجه میشوم و میدانم از نظر خیلیها خانهشان تمامی آرزوها و
امیالشان است و به نظرشان صاحب خانه بودن بهتر از هیچی است .من صرفاً میخواهم
راه دیگری برای نگریستن به این اندیشهاشتباه جمعی را نشانتان بدهم.
اگر من و همسرم موقعی تصمیم میگرفتیم که خانهای بزرگتر بخریم میدانستیم که
داریم بدهی میخریم و نه دارایی ،چون به خاطر خرید آن از جیبمان پول بیرون
میرفت .بنابراین حرفی که میخواهم بزنم این است که من واقعاً انتظار ندارم که همه
با عقیده من موافق باشند چون میدانم که از نظر بسیاری داشتن یک خانه زیبا ،با
احساس و عواطف آنها در ارتباط است .وقتی هم پای پول وسط باشد احساسات شدید
باعث پایین آمدن ضریب هوشی افراد میشود.
من با توجه به تجربه شخصی خودم میتوانم ادعا کنم که وقتی پای پول وسط بیاید هر
کسی احساساتی میشود .برای مثال:
.۱وقتی بحث بر سر خانه شخصی باشد من مایلم این را بگویم که بیشتر افراد تمام
عمرشان را کار میکنند تا هزینههای خانهای را بپردازند که هرگز مالکش نیستند .به
بیان دیگر بیشتر افراد چند سال یک بار خانه جدیدی میخرند و هر بار هم زیر بار
151
تعهد وامی میروند که به مدت سی سال تمدید شده است تا آنها بتوانند هزینه وام
قبلی را تسویه کنند.
.۲حتی علی رغم اینکه به نسبت بهرهای که روی اقساط وام رهن خانه است افراد
مشمول کسر مالیات میشوند اما باز هم همان پولی که صرفهجویی شده است باید
برای پرداخت بهای چیزهای دیگر استفاده شوند که پس از تسویه کامل وام رهن باز
هم سبز میشوند.
.۳مالیات بر ملک .والدین همسر من وقتی اطالع یافتند که مالیات بر ملک آنها به
ماهی 1۰۰۰دالر بالغ شده است شوکه شده بودند .این قضیه بعد از بازنشستگی آنها
رخ داد و در نتیجه بودجهای که برای دوران بازنشستگیشان در نظر گرفته بودند را
کاهش داد و آنها مجبور شدند نقل مکان کنند.
.۴ارزش خانه همیشه هم باال نمیرود .سال 1۹۹۷از میان دوستان من تعدادی از آنها
به خاطر وام رهن خانهشان همچنان یک میلیون دالر بد هکار هستند آنهم در حالی که
ارزش خانهشان ۷۰۰۰۰۰دالربیشتر فروش نمیرود.
152
.۵بزرگترین ضرری که با خرید خانه متوجه فرد میشود از ناحیه فرصتهایی است
که برای معامله از دست داده است .اگر خانهتان همه سرمایهتان باشد شاید مجبور
شوید سخت تر کار کنید زیرا پولی که در میآورید به جای آنکه به ستون داراییتان
اضافه شود همین طور از ستون هزینههایتان خارج میشود و این الگوی گردش سرمایه
طبقه متوسط است.
اگر زوج جوان از همان سالهای اول زندگیشان نسبت به ریختن پول بیشتر به ستون
داراییشان اقدام کنند سالهایی که پیش رو خواهند داشت مخصوصاً موقعی که باید
بچهها را به دانشگاه بفرستند برایشان آسانتر سپری خواهد شد .در این صورت
داراییهای آنها افزایش یافته است و برای تامین هزینههایشان کافی خواهد بود .بیشتر
اوقات تنها فایدهای که خانه دارد این است که از آن برای گرفتن وام هم ارزش با ملک
استفاده کنند تا بوسیله آن هزینههای رو به افزایششان را تامین کنند.خالصه کالم
نتیجهای که از صاحب خانه شدن حاصل میشود در مقایسه با انجام مجموعهای از
سرمایه گذاریها از همان ابتدا این است که حداقل از سه جهت به شخص ضرر وارد
میشود:
.۱از دست دادن زمان که طی آن امکان داشت تا سایر داراییها به ارزششان اضافه
شود.
153
.۲از دست دادن سرمایه اضافی که میشد آنرا جایی سرمایهگذاری کرد به عوض
اینکه بخواهیم برای پرداخت هزینههای نگهداری باال که مستقیم به خانه مربوط
میشوند از آن استفاده کنیم.
.۳از دست دادن فرصت یادگیری و آموزش بسیاری از اوقات خانه پساندازها و
طرح بازنشستگیای که افراد دارند به عنوان تنها داراییهایشان در ستون دارایی
محسوب میشود.
از آنجا که آنها پولی برای سرمایهگذاری ندارند سرمایهگذاریای هم انجام نمیشود.
و بهای آنرا افراد با تجربه نیاندوختن در سرمایهگذاری میپردازند و خیلی از آنها هرگز
سرمایهگذاری خبره نمیشوند.
154
اظهارنامه مالی پدر تحصیل کردهام به بهترین وجه زندگی شخصی را به تصویر میکشید
که در چرخه دورانی گیر افتاده است .به نظر میرسید که به موازات افزایش درآمدش
هزینههای وی نیز باال میرفت و وی هرگز فرصت سرمایهگذاری در داراییای را پیدا
نمیکرد .در نتیجه بدهیها او مانند وام رهن خانه و بدهیهای کارت اعتباریاش بیشتر
از داراییهایش بودند .اجازه بدهید به جای این همه پرگویی تصویر بعد را ببینیم.
درآمد
هز ینه
دارایی
بدهـی
اظهارنامه مالی پدر پولدار از سوی دیگر منعکس کننده نتیجه زندگیای است که در
آن فرد سعی در سرمایهگزاری و کم کردن از میزان بدهیهایش دارد.
155
درآمد
هز ینه
بدهـی
دارایی
با مروری بر اظهار نامه مالی پدر پولدار روشن میشود که چرا پولدارها مرتب ،پولدار
میشوند .ستون دارایی آنها درآمدی بیش از حد نیازشان تولید میکند که برای
پوشاندن هزینههایشان از آنها استفاده میکنند و باقی مانده آن را هم مجدداً در ستون
داراییشان سرمایهگذاری میکنند.
ستون داراییشان همین طور رشد میکند و در نتیجه درآمدی هم که تولید میکند به
موازات آن باال میرود .نتیجه این است که ثروتمندان ثروتمندتر میشوند.
156
چرا پولدارها پولدارتر میشوند؟
درآمد
مخارج(هز ینه)
دارایی بدهـی
طبقهی متوسط خودشان را دائماً در چنبرهی مشکالت مالی گرفتار میبینند .عمده
درآمد آنها از حقوق ماهیانهشان است .موقعی که درآمدشان باال میرود مالیات
پرداختی آنها هم بیشتر میشود .هزینههای آنها به موازات باال رفتن دستمزدشان باال
میرود بنابراین آنها وارد چرخهی دورانی میشوند .آنها به جای اینکه روی داراییهای
مولد نقدی سرمایهگذاری کنند خانهشان را مهمترین داراییشان تلقی میکنند.
157
چرا طبقه متوسط درگیر مشکالت مالی است؟
درآمد
مخارج(هز ینه)
دارایی بدهـی
158
این همان زندگیای است که در آن مخاطرات بسیار به دلیل ضعف آموزش امور مالی
وجود دارد .در نتیجه بیکار شدن تعداد زیادی از افراد که در تعدیل بیزینسها در دهه
نود رخ داد موقعیت متزلزل طبقه متوسط از نظر مالی تازه روشن شده است و ناگهان
طرحهایی که شرکتها برای مقرری دوران بازنشستگی کارمندانشان در نظر گرفته
بودند با طرح ۴۰1کی جایگزین شدند .تامین اجتماعی که واضح است دچار مشکل
است و نمیتوان به عنوان منبع تامین هزینههای دوران بازنشستگی به آن اعتماد کرد.
ترس طبقه متوسط را در برگرفته است.
نکته مثبت این است که امروزه بیشتر افراد این طبقه موضوع را متوجه شدهاند و اقدام
به خرید سهام شرکتهای سرمایهگزاری کرده اند .همین افزایش اقدام به
سرمایهگذاری دلیل اصلی افزایش تقاضاست که در بازار سهام شاهدش هستیم .امروزه
برای پاسخگویی به تقاضای طبقه متوسط شاهدیم که هر روز شرکتهای سرمایهگذاری
بیشتری تاسیس میشوند .این نوع شرکتها به لحاظ امنیتی که دارند محبوب هستند.
افراد متوسط که به خرید سهام این شرکتها میپردازند سرشان شلوغ است و برای
پرداخت مالیات و اقساط رهن خانهشان کار میکنند برای هزینه کالج فرزندانشان
پسانداز میکنند و بدهی کارت اعتباریشان را میپردازند آنها فرصتی برای مطالعه
چگونگی سرمایهگزاری ندارند بنابراین به تخصص مدیر شرکت اعتماد میکنند.
159
به عالوه از آنجا که این شرکتها انواع مختلفی از سرمایه گزاری را انجام میدهند
افراد احساس میکنند که پولشان موقعیت امن تری دارد زیرا در چندین حوزه مختلف
خوابانده میشود .این گروه از افراد تحصیل کرده طبقه متوسط خودشان را به ایده یک
بعدی تنوع در سرمایهگذاری که از سوی کارگزاران شرکتهای سرمایهگزاری و
برنامهریزان مالی تبلیغ میشود متعهد میدانند« .محتاطانه رفتار کنید و از خطر اجتناب
کنید».
تراژدی واقعی این است که فقدان آموزش امور مالی از سنین پایین دلیل به وجود
آمدن خطری است که افراد طبقه متوسط جامعه با آن مواجه میشوند .دلیل این که
این افراد محتاطانه رفتار میکنند این است که در بهترین حالت هم موقعیت مالیشان
متزلزل است .ترازنامههای آنها تعادلی میان درآمد و هزینههایشان نشان نمیدهد .بلکه
ستون بدهی آنها پر است و هیچ دارایی واقعیای ندارند که برایشان درآمدزایی کند.
نوعاً تنها منبع درآمدشان حقوق ماهیانهشان است و معیشت آنها کامال وابسته به
کارفرمایشان است.
بنابراین افراد نمیتوانند از فرصت پیش آمده به نفع خودشان استفاده کنند .آنها
بایستی هم محتاطانه عمل کنند چون دارند سخت کار میکنند تا جاداشته مالیات به
حسابشان نوشته شده است و تا خرخره زیر قرض رفته اند.
160
همانطور که در آغاز این بخش گفتم مهمترین نکته دانستن تفاوت میان دارایی و بدهی
است .وقتی این تفاوت را متوجه شدید سعی کنید فقط داراییهای مولد بخرید .بهترین
راه برای اقدام به ثروتمند شدن همین کار است .همین کار را انجام بدهید و خواهید
دید که ارزش ستون داراییهایتان باالتر خواهد رفت .تمرکزتان را روی پایین آوردن
بدهیها و هزینههایتان بگذارید .بدین ترتیب پول بیشتری به ستون دارایی تان سرازیر
میشود.
به زودی شاهد خواهید بود که پایه داراییهایتان آنقدر محکم میشود که میتوانید
دست به انجام سرمایهگذاریهای ریسکپذیر بزنید .این دسته از سرمایهگذاریها به
شکلی هستند که ممکن است 1۰۰درصد بازگشت نامحدود سرمایه داشته باشید.
به زودی شاهد خواهید بود که سرمایه گذاریهایی که با ۵۰۰۰دالر انجام دادهاید
1میلیون دالر یا بیشتر برایتان به ارمغان میآورد .اینها همان سرمایه گذاریهایی
هستند که افراد طبقه متوسط آنها را بسیار خطرناک به شمار میآورند اما
سرمایهگذاری خطرناک نیست بلکه فقدان هوش مالی پایه که نشات گرفته از سواد
مالی است باعث میشود که فرد همچنین تصوری داشته باشد .اگر شما هم همان کاری
را بکنید که دیگران انجام میدهند تصویر زیر را بدست میآورید.
161
درآمد
مخارج(هز ینه)
دارایی بدهـی
کـار برای بانـک
به عنوان کارمندی که صاحب خانه است کاری که انجام میدهید کالً در یکی از دسته
بندیهای زیر قابل گنجاندن است:
.۱شما برای شخص دیگر یا یک کار فرما کار میکنید .بیشتر افرادی که به ازای
دریافت حقوقی ماهیانه کار میکنند در واقع کارفرما یا سهام دار را ثروتمند میکنند.
تالشهایی که کارمندان میکنند و موفقیتهایشان موفقیت و رفاه بازنشستگی
کارمندانشان را تامین میکند.
162
.۲ما برای دولت کار میکنیم .دولت حتی قبل از اینکه چک حقوقی تان بدستتان
برسد سهم خودش را از آن برمیدارد .اگر سخت تر کار کنید صرفاً میزان مالیاتی را
که دولت از شما میگیرد افزایش میدهید .بیشتر افراد از ژانویه تا می را صرفاً برای
دولت کار میکنند( ۵ماه).
.۳شما کارمند بانک هستید .پس از پرداخت مالیاتها غالباً هزینه عمده دیگری که
دارید تسویه وام رهن خانه تان و بدهی کارت اعتباری تان است.
اشکال سخت تر کار کردن این است که شما در هر کدام از این سه سطح که کار کنید
با سخت تر کار کردن سهم بیشتری از حاصل تالشهایتان را باید به دولت ،بانک یا
کارفرما پرداخت کنید .بایستی راهی را پیدا کنید که در ازای کار که انجام میدهید
ابتدا مستقیماً به خودتان و خانواده تان نفع برسانید.
به نظر خیلیها آنها باید به فعالیت در حرفه خودشان ادامه بدهند و به امید حقوق
خودشان باشند تا بتوانند هزینه خرید فالن دارایی را بدهند .به موازات باال رفتن دارایی
چگونه میتوانند مقدار موفقیتشان را اندازه بگیرند؟
163
چه موقع میتوان فهمید که شخصی ثروتمند شده است و ثروت دارد؟
من عالوه بر تعاریفی که برای دارایی و بدهی گفتم برای ثروت هم تعریف مخصوص
به خودم را دارم .در واقع من این تعریف را از شخصی به نام «باک مینستر فولر» قرض
گرفتهام .بعضیها میگویند وی یک شارالتان بوده است بعضیها هم وی را نابغه معاصر
میدانند .وی چندین سال پیش باعث بحث و جنجال زیادی در محافل معماری شد
زیرا در سال 1۹61تقاضای ثبت اختراع برای طرح گنبدی متشکل از سطوح هندسی
کرد .در فرم تقاضانامهاش وی در مورد ثروت هم اظهار نظرهایی مطرح کرده بود که
در نگاه اول بسیار گیج کننده به نظر میرسید اما پس از خواندن بیشتر مطلب ،معنای
آن تازه معلوم میشد.
است.
به بیان دیگر اگر شما همین امروز دست از کار بکشید تا چند روز دیگر میتوانید
هزینههای زندگی تان را پرداخت کنید؟
بر خالف ارزش خالص یعنی همان تفاوتی که میان دارایی و بدهی فرد هست و غالباً
شامل سرمایه فرد منهای خرده ریزهای گران قیمت و چیزهایی میشود که فرد آنها
164
را دارای ارزش میداند تعریفی که فولر از ثروت ارائه داده است امکان تعیین کردن
معیار دقیقی را برای سنجش میزان ثروت برای ما فراهم میکند .در حال حاضر من
دقیقاً میتوانم به اندازه گیری و سنجش جایگاه خودم از نظر میزان دستیابیام به هدفم
که استقالل مالی بوده است بپردازم .اگرچه غالباً ارزش خالص شامل داراییهای غیر
مولد از نظر نقدی مانند چیزهایی که از قبل خریداری کردهاید و اکنون در گاراژ خانه
تان خاک میخورند هم میشود اما ثروت سنجش میزان پولی است که از پولتان به
وجود آمده است بنابراین موضوع اصلی که اندازه گیری میشود توانایی گذران مالی
فرد است .ثروت سنجش میزان گردش سرمایه است که از ستون دارایی فرد به وجود
میآید و آنرا با ستون هزینههای فرد مقایسه میکنند.
فرض کنیم گردش سرمایه ستون داراییهای من ماهیانه 1۰۰۰دالر است و در مقابل
ماهیانه 2۰۰۰دالر هزینههایم میشود در این نمونه ثروت کجاست؟
بیایید برگردیم به تعریف «باک مینستر فولر» از ثروت :با استفاده از تعریف وی من
چند روز دیگر میتوانم بدون کار کردن از پس مخارجام بر بیایم؟ بیایید مبنای مثالمان
را روی ماهی ۳۰روزه بگذاریم .طبق مثال من گردش سرمایه من برای نصف این ماه
165
کافی است .هر وقت ماهی 2۰۰۰دالر از ستون داراییهایم درآمد داشته باشم آنوقت
ثروتمند محسوب میشوم .پس فعالً هنوز ثروتمند نیستم اما پولدارم .در حال حاضر
درآمدی که از ستون داراییهایم بدست میآورم آنقدر هست که به طور کامل
هزینههایم را تامین کند.
اگر بخواهم هزینههایم را باال ببرم ابتدا باید گردش سرمایهام را که از داراییهایم
بدست میآورم باال ببرم تا خودم را در همین سطح از رفاه نگه دارم .در نظر داشته
باشید که فقط در این صورت است که من دیگر وابستگیای به حقوقم نخواهم داشت.
در این صورت من تمام تالشم را کردهام و توانستهام ستون داراییای برای خودم دست
و پا کنم که مرا از نظر مالی مستقل کرده است .اگر همین امروز دست از کار بکشم
میتوانم با استفاده از گردش سرمایه ستون داراییهایم هزینههای ماهیانهام را پرداخت
کنم.
هدف بعدی من این است که گردش سرمایه اضافی را که از داراییهایم بدست آمده
است در همین ستون مجدداً سرمایهگذاری کنم .هر چه پول بیشتری به داخل ستون
داراییهای من برود ارزش ستون مزبور بیشتر خواهد شد .هر چه ارزش داراییها بیشتر
شود گردش سرمایه من هم به موازات آن بیشتر میشود.
166
تا زمانی که من هزینههایم را پایین تر از گردش سرمایهای که از داراییهایم حاصل
میشود نگه دارم ثروتمندتر میشود و درآمد بیشتر و بیشتری از سایر منابع به غیر از
شغل خودم در میآورم.
همین طور که روند سرمایهگذاری مجدداً ادامه پیدا میکند من مدام ثروتمندتر
میشوم .تعریف واقعی آدم ثروتمند بسته به نظر خود شخص است .برای پولدار شدن
حد و مرزی نیست.
افراد متوسط هم کسانی هستند که بدهی میخرند و فکر میکنند دارایی است.
جواب چیست؟؟
167
فصل ۴
درس سوم :برای شغل خودتان اهمیت قایل شوید
سال 1۹۷۴از ری کروک که مؤسس فروشگاههای زنجیرهای مک دونالد در جهان
در دانشگاه تگزاس در اوستین MBA موفق بود برای سخنرانی در کالسهای رشته
دعوت به عمل آمد .کیث کانینگهام که یکی از دوستان بسیار عزیز من است آن موقع
درس میخواند .پس از آنکه وی سخنرانی موثر و MBA در دانشگاه مزبور در رشته
گیرای خودش را ارائه داد کالس موقتاً تعطیل شد و دانشجویان از وی خواستند که
آنها را برای صرف نوشیدنی همراهی کند که وی با کمال عالقه پذیرفت .پس از آنکه
همه لیوانهای نوشیدنیشان را در دست گرفتند وی گفت " به نظر شما تجارت من
چیست؟"
کیث گفت که در این هنگام همه خندیدند «بیشتر دانشجویان MBAفکر کردند که او
حتماً بیکار و عالف این ور و آنور میچرخد ».کسی جوابی نداد.
168
همه دانشجویان خندیدند و باالخره یک دانشجوی شجاع از میان آن پیدا شد و گفت:
ری مگر کسی هم در این دنیا هست که نداند تو در زمینه همبرگرسازی فعالیت
میکنی؟
ری پیش خودش خندید و گفت فکر میکردم همین را بگویی .سپس مکثی کرد و گفت
خانمها و آقایان من در تجارت همبرگرسازی فعالیت نمیکنم بلکه حوزه فعالیتم در
امالک است .کیث گفت که ری مدت زمان زیادی را صرف توضیح دیدگاهش به
بچهها کرد .وی در حرفه همبرگرسازیاش میدانست که مهمترین هدفش فروختن
مجوز تولید همبرگر تحت نام وی است اما چیزی که وی هرگز از نظرش دور نمیکرد
این بود که قرار است مکان هر یک از این رستورانهای توزیع کننده همبرگر کجا باشد.
ری میدانست که ملک و موقعیت آن در موفقیت مالی رستورانی که حق تولید را از
آنها میگیرد بسیار تاثیرگذار است.
در واقع اساس کار بدین صورت است که شخصی که اقدام به خرید حق امتیاز همبرگر
میکند عالوه بر آن برای خرید زمینی که میخواهند در آنها شعبه بزنند هم تحت
لیسانس سازمان ری کروک قرار میگیرد.
169
امروزه شرکت وی بزرگترین مالک مستغالت در جهان است و امالک تحت تملک
آن حتی از کلیسای کاتولیک هم بیشتر است .امروزه ری صاحب برخی از ارزشمندترین
تقاطعها و گوشههای خیابان در آمریکا و کشورهای دیگر دنیا است .کیث به من گفت
که آنروز یکی از مهمترین درسهای زندگی اش را گرفته است .امروزه وی مالک
چندین کارواش است اما در واقع تحت پوشش آن کارواشها در کار امالک و
مستغالت فعال است.
در انتهای فصل پیشین نمودارهایی را نشان دادم که بیانگر این نکته بودند که بیشتر
افراد برای همه کس به جز خودشان کار میکنند .آنها ابتدا برای صاحبان شرکت محل
کارشان کار میکنند بعد به واسطه مالیاتهایی که پرداخت میکنند برای دولت کار
میکنند و نهایتاً هم برای بانکی کار میکنند که اعطا کننده وام رهن خانهشان بوده
است .ما هنگامی که بچه بودیم اطرافمان شعبهای از این ساندویچی نبود با این حال
پدر پولدارم مسئولیت تدریس همان درسهایی را به عهده گرفته بود که ری کروک
در موردشان در دانشگاه تگزاس حرف زد .این همان راز شماره 3پولدارها است.
راز مزبور این است که به تجارت شخصی تان بها بدهید .تقالی مالی ،غالباً نتیجه
مستقیم کار افرادی است که تمام زندگیشان را وقف کار برای دیگران میکنند .خیلی
از افراد هنگام بازنشستگیشان چیزی برای خودشان ندارند.
170
باز هم میگویم که تصویر میتواند به جای هزاران کلمه گویا باشد .در این جا تصویری
از ترازنامه و صورت حساب درآمدی را میبینید که به بهترین وجه توصیه ری را
نشان میدهد.
حرفه و شغل
درآمد
کار برای کارفرما
هزینه
کار برای دولت
دارایی بدهی
تجارت شخصی کار برای بانک
171
آنها در رشتههایی چون مهندسی ،علوم آشپزی ،افسری پلیس ،نویسندگی و مانند
اینها درس میخوانند .کسب این مهارتهای حرفهای به آنها جواز ورود به بازار کار
و کار کردن برای کسب پول را میدهد.
من غالباً از افراد میپرسم که تجارتتان چیست و آنها مثالً میگویند من در بانک
کار میکنم .بعد که از آنها میپرسم آیا بانک مال خودشان است میگویند نه من فقط
آنجا کارمندم.
در مثالی که گفتم افراد حرفه را با تجارت اشتباه میگیرند .شاید حرفه آنها کارمندی
در بانک است اما باز هم الزم است که برای خودشان تجارتی را دست و پا کنند.
ری کروک درتشخیص تفاوت میان حرفه و تجارتش بسیار هوشمندانه عمل کرده
است .حرفه او همیشه یک چیز بوده است و وی همیشه به فروش همبرگر پرداخته
است .وی مدتی به فروش مخلوط کن برای درست کردن میلک شیک میپرداخت.
کمی پس از آن کارش فروش مجوز تولید همبرگر شد .اما درحالی که حرفه اش فروش
مجوز تولید همبرگر بود تجارتش را شناسایی و خرید امالک را درآمدزا تشخیص داده
است.
172
اشکال مدارس این است که شما معمو ًال در همان رشتهای که تحصیل میکنید مشغول
به کار میشوید .بنابراین اگر مثال آشپزی بخوانید آشپز میشوید و اگر وکالت بخوانید
وکیل میشود و اگر اتومکانیک بخوانید مکانیک میشوید.
اشکالی که به مشغول شدن در حرفهای که درسش را میخوانید وارد است این است
که بسیاری از افراد دیگر به داشتن تجارتی سوای حرفهشان فکر نمیکنند .برای آنکه
فردی از نظرمالی در امنیت به سر ببرد بایستی برای تجارت خودش اهمیت قایل شود.
تجارتی که شما برای خودتان در پیش میگیرید درآمدش در ستون دارایی شما
همان طور که قبالً هم گفتم قانون شماره 1دانستن تفاوت میان دارایی و بدهی و خرد
دارایی است .پولدارها توجهشان را به ستون داراییشان میدهند در حالی که باقی افراد
تمامی حواسشان به صورت حساب درآمدشان است.
به خاطر همین هم هست که بیشتر اوقات میشنویم که افراد میگویند «من باید
افزایش حقوق داشته باشم .چی میشد اگر ترفیع شغلی میگرفتم .من میخواهم برگردم
به دانشگاه و مهارتهای بیشتری کسب کنم تا بتوانم شغل پردرآمدتری پیدا کنم.
میخواهم اضافه کاری کنم .شاید بتوانم کار دوم دست و پا کنم .من ظرف دو هفته
173
استعفا میدهم چون کار دیگری پیدا کردهام که حقوق باالتری دارد ».برخی مواقع انجام
کارهایی که گفتم از سوی افراد عاقالنه است .با این حال اگر بخواهیم توصیه ری کروک
را در نظر بگیریم باید گفت با عمل به این ایدهها شما از توجه به تجارت خودتان باز
میمانید .تمامی این کارها مرکز توجهشان به ستون درآمد است و فقط در صورتی به
تامین مالی فرد منجر میشوند که پول اضافی بدست آمده برای خرید داراییهای مولد
ثروت استفاده شود .دلیل اصلی و عمده این که اکثر فقرا و طبقه متوسط از لحاظ مالی
محافظه کارند و حاضر نیستند خطر کنند این است که آنها از هیچ فونداسیون مالی
برخوردار نیستند .آنها باید به همین شغلی که دارند بچسبند و محافظه کارانه رفتار
کنند.
موقعی که بحث تعدیل مشاغل جدی گرفته شد میلیونها کارگر دریافتند که خانهشان
یا آنچه به اصطالح بزرگترین داراییشان خوانده میشد به صورت تلهای برایشان
درآمده است .دارایی آنها که خانهشان باشد هنوز هم هر ماه برایشان خرج به بار
میآورد .ماشین آنها هم که از جمله دیگر داراییهایشان بود بالی جانشان شده بود.
چوبهای مخصوص بازی گلف که در گاراژ خانهشان خاک میخورد و زمانی هزار
دالر میارزیدند هم دیگر ارزشی نداشتند .این افراد بدون امنیت شغلی هیچ تکیه گاهی
174
نداشتند .چیزهایی که آنها به عنوان دارایی در نظر میگرفتند در زمان بحران مالی
نمیتوانست به کمکشان بیاید.
فکر میکنم برای همه ما پیش آمده باشد که برای خرید خانه یا اتومبیل فرم تقاضانامه
درخواست اعتبار بانک را پر کرده باشیم .اگر به بخش دارایی خالص در فرم مزبور
نگاه کنید نکات جالبی دستگیرتان میشود .این قسمت از این لحاظ جالب است که با
نگاه به آن میتوان فهمید که در عملیات حسابداری و بانکی چه چیزهایی میتوانند
دارایی تلقی شوند .یک بار که میخواستم وام بگیرم موقعیت مالیام خوب نبود بنابراین
چوبهای گلفی که تازه گرفته بودم کلکسیون هنریام کتابهایم ،سیستم استریو،
ساعتهای مچی ،کت و شلوارهای ارمنی ،کفشهایم و دیگر وسایل شخصیام را به
لیست داراییهایم اضافه کردم تا آنرا افزایش داده باشم.
اما در جواب ،تقاضای وامم رد شد زیرا من سرمایهگذاری زیادی روی امالک کرده
بودم .کمیته وام بانک از اینکه من درآمد زیادی از اجاره آپارتمانهایم در میآورم
خوشش نیامد .آنها میخواستند بدانند که من چرا شغل عادیای نداشتم که درآمد
ماهیانه داشته باشد .آنها ایرادی از چوبهای گلف ،کت و شلوارهای ارمنی و کلکسیون
هنریام نگرفتهاند.
175
برخی وقتها اگر با قالب معیار جامعه هماهنگ نباشید زندگی سخت میشود .هر وقت
از زبان کسی میشنوم که میگوید دارایی خالص اش میلیونها دالر یا صدها هزار دالر
یا چنین ارقامی است خودم را جمع و جور میکنم .یکی از دالیل اینکه رقم دارایی
خالص هرگز دقیق نیست این است که وقتی که تصمیم به فروش داراییتان بگیرید
باید به ازای سودتان مالیات بدهید.
بنابراین خیلی از افراد وقتی درآمدشان کاهش داشته باشد به دردسر مالی دچار
میشوند و برای اینکه پول نقد گیرشان بیاید متوسل به فروش دارایهایشان میشوند.
نکته اولی که در این رابطه وجود دارد این است که دارایی شخصی آنها صرفاً به ازای
کسری از ارزشی که در ترازنامه شخصیشان آمده است به فروش میرود یا اینکه اگر
سودی هم از فروش دارایی بدست بیاید آنها باید به ازای آن مالیات بدهند .بنابراین
میبینیم که دولت سهم خودش را از سود آنها بر میدارد و بدین ترتیب از مبلغی که
میتواند به حل مشکل مالی آنها کمک کند کاسته میشود .به همین دلیل است که من
میگویم دارایی خالص یک نفر از آنچه او ادعا میکند کم ارزشتر است.
به تجارت شخصی خودتان اهمیت بدهید .کار روزانه خودتان را داشته باشید و برای
خودتان بدهی یا وسایل شخصیای جمع نکنید که پس از خریدشان ارزششان را از
دست بدهند.
176
ماشین صفر و جدید همان دفعه اولی که پشت آن بنشینید و آنرا برانید 25درصد از
ارزش قیمتی که برایش پرداختید را از دست میدهد .حتی اگر آنرا در لیست
داراییهایتان هم فهرست کرده باشید باز هم واقعاً دارایی به حساب نمیآید.
چوب گلف جدیدی که من به قیمت ۴00دالر خریدم و از جنس تیتانیوم است به
مجرد آن که اولین ضربه را با آن وارد کردم 150دالر از ارزشش را از دست داد.
مهم است که والدین به فرزندانی که هنوز خانه را ترک نکردهاند فرق میان دارایی و
بدهی را آموزش بدهند .قبل از اینکه فرزندانتان خانه را ترک کنند ازدواج کنند ،خانه
بخرند ،بچهدار بشوند و درگیر موقعیت دشوار مالیای بشوند که مجبور باشند بچسبند
به کارشان و با استفاده از کارت اعتباری اجناس نسیه بخرند کمکشان کنید تا برای
خودشان ستون دارایی بسازند .من زوجهای جوان بسیاری را دیدهام که با همدیگر
ازدواج کردهاند و خودشان را گرفتار سبکی از زندگی کردهاند که سالها طول میکشد
تا از پس بدهیهایی که برایشان به بار آورده است رهایی پیدا کنند.
177
برای بسیاری از افراد اتفاق میاُفتد که پس از آنکه آخرین فرزندشان خانه را ترک
میکند تازه متوجه میشوند که خودشان را برای دوران بازنشستگیشان آماده نکردهاند
و هر کاری میکنند تا اندکی پول پسانداز کنند .سپس با بیماری والدینشان مواجه
میشوند که برایشان مسئولیتهای جدیدتری را به ارمغان میآورد.
.۱تجارتهایی که در آنها احتیاجی به حضور فیزیکی خود فرد نباشد .یعنی من
صاحبشان باشم اما افراد دیگری آنرا برای من مدیریت یا اداره کنند .اگر قرار باشد
که من شخصاً سر کار بروم که اسم آن تجارت نمیشود بلکه اسم آن شغل است.
.۲سهام
.۳اوراق قرضه
.۴شرکتهای سرمایهگذاری
178
.۶سفته
.۷فواید مرتبط بر داراییهای معنوی مانند حق التألیف موسیقی ،نمایشنامه ،مجوز تولید
یا استفاده از اثر کتاب و...
.۸هر چیز دیگری که ارزش داشته باشد یا تولید درآمد کند یا ارزش آن باال برود و
تقاضا برای آن در بازار وجود داشته باشد و براحتی در بازار نقد شود.
وقتی جوان بودم پدر تحصیل کردهام تشویقم میکرد برای خودم کاری دست و پا کنم
که امن باشد .پدر پولدارم از سوی دیگر تشویقم میکرد به جمع آوری داراییهایی
بپردازم که دوستشان دارم.
وی میگفت «اگر داراییهایت را دوست نداشته باشی برای مراقبت از آنها هم تالشی
نمیکنی ».اگر من به جمع آوری امالک و مستغالت میپردازم به خاطر عالقه وافری
است که به امالک دارم .من خرید آنها را دوست دارم .دوست دارم تمام روز بنشینم
و به آنها نگاه کنم .حتی وقتی در رابطه با امالکم مشکلی پیش میآید آنقدر شدید
نیست که عالقه من را به آنها تحت تاثیر قرار بدهد .آنهایی که از امالک متنفرند
اصالً نباید اقدام به خرید آن کنند.
179
من عاشق سهام شر کتهای کوچک مخصوصاً آنهایی هستم که تازه تاسیس شدهاند.
دلیل این عالقه من این است که من نه عالقهمند به مدیریت بلکه کارآفرینی هستم.
آن اوایل که شروع کرده بودم به کار کردن در شر کتهای بزرگی مثل استاندارد
اُویل کالیفرنیا ،نیروی دریایی ارتش و شرکت زیراکس .از اوقاتی که آنجا سپری
میکردم لذت میبردم و خاطراتی فراموش نشدنی از آن مواقع دارم .اما قلباً میدانم
که برای کار در شرکت ساخته نشدهام.
من تاسیس شرکت را دوست دارم اما ادارهاش را نه .به همین دلیل است که سهام
شرکتهای کوچک را معمو ًال میخرم و بعضی وقتها هم حتی خودم شرکت راه
میاندازم و آنرا تا ثبت سهام در بازار بورس هدایت میکنم .مبالغ هنگف پول در
سهامهای تازه تاسیس نهفته شده است و من عاشق بازی با آنها هستم .خیلیها هستند
که از شرکتهای کوچک واهمه دارند و آنها را خطرناک میدانند که البته همین طور
هم هست .اما همیشه به شرط این که عاشق سرمایهگذاری باشید و از آن سر در
بیاورید و قواید بازی را بدانید میتوانید از خطر کم کنید.
180
فروش به امالکی بزرگتر تبدیل میکنم و بدین ترتیب پرداخت مالیات روی سودم را
به تعویق میاندازم .با این روش ارزش دارایی من به طرزی اعجابانگیز باال میرود.
من کالً یک ملک را بیشتر از ۷سال نگه نمیدارم.
سالها حتی آن موقعی که در نیروی دریایی و شرکت زیراکس کار میکردم همان
توصیههایی را به کار میگرفتم که پدر پولدارم میگفت .کار روزانه خودم را داشتم و
در عین حال تجارت شخصیام را هم اداره میکردم .من در افزودن به ستون
داراییهایم فعال بودم و به معامله امالک و سهامهای کوچک میپرداختم .پدر پولدار
همیشه روی اهمیت سواد مالی تاکید میکرد .من هر چه بیشتر از حسابداری و مدیریت
مالی سر در میآوردم در تحلیل سرمایهگذاری و در نهایت ساخت و تاسیس شرکت
خودم موفق تر بودم.
من به هیچکس پیشنهاد تاسیس شرکت نمیدهم مگر اینکه واقعاً به این کار عالقمند
باشد .با توجه به چیزهایی که خودم در روند اداره شرکتها آموختهام برای هیچ کس
آرزو نمیکنم که روزی این وظیفه به عهدهاش گذاشته شود .بعضی وقتها هست که
افراد شغلی پیدا نمیکنند و آنوقت تاسیس شرکت یک راه حل موجود است اما احتما ًال
در این زمینه موفقیت زیادی را نشان نمیدهد.
181
در طی 5سال ۹تا از 10تا شرکتی که تاسیس میشود ورشکست میشوند از تعدادی
هم که در 5سال اول دوام آوردهاند در نهایت ۹تا از 10ورشکست میشوند .بنابراین
اگر واقعا دوست دارید که صاحب شرکت خودتان باشید اقدام به تاسیسش کنید .در
غیر آنصورت همین کار فعلیتان را نگه داشته داشته و تجارت شخصیتان را انجام
دهید .منظورم از اهمیت دادن به تجارت شخصیتان این است که ستون داراییتان را
بسازید و محکماش کنید.
هر وقت دالری به آن اضافه کردید دیگر نگذارید خرج شود .اینگونه آنرا در نظر
بگیرید که هر یک دالری که به ستون داراییتان اضافه نشد در حکم یکی از کارمندان
شما میشود .نکته مثبتی که پول دارد این است که 2۴ساعته و نسل به نسل برایتان
کار میکند .کار روزانه تان را نگه دارید و کارمند سخت کوشی هم باشید اما حواستان
هم به ساختن ستون داراییهایتان باشد .وقتی گردش سرمایهتان رشد کرد میتوانید
وسایل تجملی بخرید .یک تفاوت مهم میان پولدارها با فقرا و طبقه متوسط این است
که پولدارها برخالف دو گروه دیگر وسایل تجمالتی را آخر همه میخرند .دو گروه
دیگر غالباً چیزهای لوکسی مانند خانههای بزرگ ،الماس ،خز ،جواهر یا قایق را اول
میخرند چون میخواهند ظاهرشان شبیه پولدارها باشد.
182
شاید آنها ظاهراً ثروتمند به نظر بیایند اما در واقع دارند بدهکارتر میشوند .افراد پولدار
یعنی آنهایی که در دراز مدت پولدار هستند ابتدا ستون داراییشان را میسازند سپس
با استفاده از درآمد حاصل از ستون مزبور وسایل تجمالتی میخرند .فقرا و طبقه متوسط
هزینه خرید تجمالت را از عرق جبین و خون دل خوردن و ارثیه فرزندانشان تامین
میکنند.
یک چیز تجملی حقیقی ،پاداشی است که حاصل سرمایهگذاری و توسعه دارایی حقیقی
باشد .به عنوان نمونه هنگامی که من و همسرم به درآمد اضافی حاصل از اجاره
آپارتمانهایمان دست پیدا کردیم همسرم سراغ مرسدس مورد عالقهاش رفت و آنرا
خرید .الزم نبود که وی برای خرید آن کار اضافهای انجام بدهد یا ریسک کند .زیرا
هزینه آن خرید از اجاره خانههای آپارتمانیمان تامین شده بود .البته وی بایستی ۴
سال برای خرید ماشین مورد عالقهاش منتظر میماند تا اوراق بهادار و سهامی که روی
امالک سرمایهگذاری کرده بودیم رشد ارزش پیدا کند و در نتیجه گردش سرمایه به
اندازه کافی تولید بشود تا بتوانیم بهای ماشین را بدهیم .اما مرسدسی که خرید حقیقت ًا
پاداش محسوب میشد زیرا وی ثابت کرد که میداند چگونه باید ارزش ستون
داراییهایش را باال ببرد .ماشین مزبور برای وی بیشتر از یک ماشین ارزش دارد .برای
183
وی تداعی کننده این مطلب است که برای خریدش از هوش مالیاش استفاده کرده
است.
بیشتر مردم بدون فکر به نمایشگاه اتومبیل میروند و خودرویی لوکس میخرند آنهم
با استفاده از کارت اعتباریشان .شاید این کار را میکنند چون خسته شدهاند و اسباب
بازی جدیدی میخواهند .وقتی با استفاده از هزینه کارت اعتباری چیز تجملیای را
میخرید دیر یا زود نسبت به آن حس ،خشم و تنفر پیدا میکنید زیرا قسطی که باید
بابت پرداخت کردن قیمت آن بدهید بار مالی دیگری را به مشکالتتان اضافه میکند.
وقتی مدتی را صبر کنید و روی تجارت خودتان سرمایهگذاری کنید و آنرا بسازید
نوبت این میرسد که بزرگترین راز ثروتمندان را به کار بگیرید .رازی که شما را از
دیگران جلو میاندازد و پاداشی است که در انتهای مسیری که سالیانه برای تجارت
خودتان طی کردهاید نصیبتان میشود.
184
فصل 5
فصل :۵درس چهارم :تاریخچه مالیات و قدرت شرکتها
یادم هست که در مدرسه داستان رابین هود و دوستانش را برای ما تعریف میکردند.
معلم من فکر میکرد داستان مزبور داستانی شگفت انگیز در مورد قهرمانی رومانتیک
شبیه کوین کاستنر است که از پولدارها پول میدزدید و به فقرا میبخشید .پدر پولدار
رابین هود را قهرمان نمیدانست بلکه او را یک حقهباز توصیف میکرد .شاید خیلی
وقت است که رابین هود به خاطرها سپرده شده است اما پیروان او هنوز هم در جامعه
وجود دارند .خیلی وقتها میشنوم که افراد میگویند چرا هزینه فالن چیز را پولدارها
نباید بدهند یا پولدارها باید مالیات بیشتری بدهند و پولشان را به فقرا ببخشند.
همین ایده رابین هودی یا گرفتن از اغنیا و بخشیدن به فقرا است که عامل بیشترین
درد و محنت فقرا و طبقه متوسط بوده است .دلیل اینکه طبقه متوسط بیشتر از دیگران
مشمول مالیات میشود به خاطر طرز فکر رابینهودی است .واقعیت این است که
پولدرها مالیاتی نمیدهند بلکه طبقه متوسط است که جور فقرا را میکشد.
مخصوصاًاندسته که جزو اقشار متوسط درس خواندهاند و درآمدشان باالست.
185
مجدداً برای اینکه کامالً متوجه نحوه رخداد امور شویم بایستی به گذشته برگردیم و
نظری به تاریخچه مالیات بیندازیم .گرچه پدر بسیار تحصیلکرده من در زمینه تاریخچه
آموزش استاد بود پدر پولدارم خودش را متخصص تاریخچه مالیاتها میدانست .پدر
پولدار برای من و مایک توضیح داد که در اصل در ایاالت متحده و انگلستان چیزی به
نام مالیات وجود نداشته است .گاهگاهی برای تامین هزینههای جنگ از مردم
مالیاتهای موقتی گرفته میشد .در این مواقع پادشاه یا رییسجمهور حرف مالیات را
وسط میکشید و از مردم میخواست تا در این امر شرکت کنند .از سال 1۷۹۹تا
1۸1۶در بریتانیا مالیات به منظور تجهیز ارتش برای نبرد در مقابل ناپلئون وضع شد
و در ایاالت متحده بین سالهای 1۸۶1تا 1۸۶۵مالیات را برای تامین هزینههای
جنگ داخلی وضع کرده بودند.
در سال 1۸۸۵انگلستان مالیات بر درآمد را به صورت قانونی دائمی برای شهروندانش
درآورد .در سال 1۹13در ایاالت متحده همزمان با تصویب و ابالغ اصالحیه شانزدهم
قانون اساسی دائمی شد .حتی زمانی پیش آمد که آمریکاییها ضد پرداخت مالیات
اعتراض کردند دلیل این امر هم مالیات گزافی بود که روی چای وضع شده بود و
منجر به شکل گیری حزب معروف تی پارتی در بوستونهاربر شد و این مسئله خودش
بعدها منجر به شعلهور شدن آتش جنگ انقالبی شد .تقریباً در هر دو کشور ۵۰سال
186
طول کشید تا مردم بپذیرند که برای درآمدشان مالیات بدهند .آنچه که در این میان
از قلم افتاده است این است که هر دوی این مالیاتها در ابتدا فقط برای ثروتمندان
جوامع وضع شده بودند .پدر پولدارم از من و مایک میخواست که این نکته را درک
کنیم.
وی برای ما توضیح داد که ایده دریافت مالیات اینگونه در میان عموم مطرح و پذیرفته
شد که به فقرا و طبقه متوسط گفتند مالیات فقط برای تنبیه و جریمه ثروتمندان وضع
شده است .مردم هم فقط به این دلیل به قانون مزبور رای مثبت دادند و اخذ مالیات
قانونی شد .گرچه هدف این قانون مجازات ثروتمندان بود اما در واقع کسانی را هدف
قرار داد که به آن رای داده بودند یعنی فقرا و طبقه متوسط جامعه را.
پدر پولدار گفت همین که مزه پول زیر دندان دولتها رفت مشتاق شدند که باز هم
بیشتر گیر بیاورند و اشتهایشان افزایش یافت .من و پدر تو کامالً برعکس هم هستیم.
پدر تو بروکرات دولتی است و من سرمایهدار هستم .هر دو تای ما حقوق دریافت
میکنیم اما موفقیت ما به دو طریق گوناگوناندازه گیری میشود .به پدرت حقوق
میدهند تا خرج کند و افراد دیگری را استخدام کند.
187
وی هر چه پول بیشتری خرج کند و افراد بیشتری را استخدام کند سازمانش بزرگتر
میشود .در مشاغل دولتی هر چه سازمانی که فرد برایش کار میکند بزرگتر باشد
احترام بیشتری هم به آن میگذارند.
از طرف دیگر در جایی مثل سازمان من هر چه افرادی که استخدام میکنم کمتر باشد
و پول کمتری خرج کنم سرمایهگذاران برایم احترام بیشتری قایل میشوند .به خاطر
همین است که من از شاغلین دولتی خوشم نمیآید .اهدافی که آنها دارند با تجار
متفاوت است .هر چه دولت حجمش بزرگتر شود مالیات بیشتری هم باید برای حمایت
از آن خرج شود.
پدر تحصیلکرده من از صمیم قلبش معتقد بود که دولت بایستی به افراد کمک کند.
وی عاشق جان اف کندی و ایده ارتش صلح او بود .وی و مادرم آنقدر به این ایده
عالقهمند بودند که هر دویشان در زمینه تربیت و آموزش داوطلبان ارتش صلح که
قرار بود به تایلند و مالزی و فیلیپین اعزام شوند فعالیت میکردند .وی همیشه چه در
محل کار خودش که دپارتمان آموزش بود و چه در ارتش صلح مشتاق دریافت
کمکهای بالعوض اضافی و افزایش بودجهاش بود تا بتواند افراد بیشتری را استخدام
کند آخر کار او همین بود.
188
از زمانی که حدوداً ده سالم بود از پدر پولدارم میشنیدم که میگفت کارمندان دولتی
یک مشت دزد تنبل هستند .از پدر خودم هم میشنیدم که پولدارها یک عده کالهبردار
حریص هستند که بایستی وادارشان کرد تا مالیات بیشتری بدهند .در هر کدام از این
نظرات نکات با ارزشی یافت میشد .برای من تصمیم گیری مشکل بود که بخواهم
برای کار نزد یکی از بزرگترین سرمایهدارهای شهرمان بروم یا اینکه از مدرسه برگردم
خانه و نزد پدری باشم که از روسای برجسته دولتی بود .برای من آسان نبود که بدانم
حرف کدامشان را باید باور کرد .با این وجود وقتی تاریخچه مالیات را مطالعه میکنید
دیدگاه جالبی پیش رویتان نمایان میشود .همان طوری که گفتم موافقت با قانون اخذ
مالیات فقط از آن طریق ممکن شد که تودههای مردم به اقتصاد رابین هودی معتقد
شدند که مبتنی بر گرفتن از اغنیا و بخشش به فقرا بود .مشکل آن است که اشتهای
دولت به مالیات آنقدر باال گرفته بود که الزم شد برای طبقه متوسط هم مالیات وضع
کنند و همین جا بود که قانون مزبور مرحله به مرحله پیش رفت.
از سوی دیگر از کنار این قانون برای خودشان فرصت پیدا کردند .آنها بازی را با قوانین
یکسان همانند فقرا و طبقه متوسط انجام نمیدهند .همان طوری که قبالً هم گفتم
ثروتمندان از وجود ماهیت قانونی به نام شرکت اطالع داشتند که در عصر کشتیهای
بادبانی در میان جوامع رونق گرفته بود .ثروتمندان برای خودشان شرکت تاسیس
189
میکردند تا از آنها به عنوان وسیلهای برای محدود کردن خطراتی که در سفرهای
دریایی داراییهایشان را تهدید میکرد استفاده کنند .آنها سرمایه خودشان را در
شرکتها میگذاشتند تا هزینه سفر را تامین کنند .سپس شرکت مزبور خدمهای را
استخدام میکرد تا به سوی جهان جدید سفر کنند و به جستجوی گنج بپردازند .در
صورتی که کشتی از دست میرفت خدمه زندگیشان را از دست میدادند اما ضرری
که به ثروتمندان میخورد صرفاً محدود به میزان پولی میشد که آنها برای ان سفر
خاص سرمایهگذاری کرده بودند .تصویری که در ادامه میآید نشان میدهد که چگونه
ساختار شرکتها مستقل از صورت حساب درآمد و ترازنامه شما قرار میگیرد.
درآمد
درآمدی که بعد از کم شدن هزینه
ها ،مالیات به آن تعلق میگیرد.
هزینه هزینه
مالیات
درآمد مخارج
(یه کار شخصی)
دارایی بدهی
190
ثروتمندان چگونه این کار را میکنند؟
در واقع ثروتمندان به دلیل آگاهی داشتن از قدرت ساختار حقوقی شرکتها نسبت به
فقرا و طبقه متوسط از مزایای بیشماری میتوانند استفاده کنند .من با برخوردار بودن
از تعالیم دو پدر که یکی از آنها سوسیالیست(جامعه گرا) و دیگری سرمایهدار بود
توانستم متوجه این نکته بشوم که فلسفه سرمایهداری برایم از نظر مالی بیشتر از آن
دیگری معنادار بود .به نظر من اینگونه میآمد که جامعهگراها به علت فقدان آموزش
در امور مالی در نهایت کاری میکردند که به مجازات خودشان ختم میشد.
اصوالً اهمیتی ندارد که جمعیت موافق ایده از پولدارها بگیرد و به فقرا بدهد نهایتاً به
چه نتیجهای میرسید چون ثروتمندان همیشه راهی برای برتری جویی بر آنها پیدا
میکردند .به همین دلیل بود که پرداخت مالیات نهایتاً بر عهده طبقه متوسط گذاشته
شد .پولدارها صرفاً به واسطه این که به قدرت پول یعنی نکتهای که در مدارس آموزش
داده نمیشد آگاهی داشتند توانستند بر روشنفکران جامعه برتری داشته باشند.
به محض اینکه ایده مالیاتگیری بر مبنای گرفتن از اغنیاء تصویب شد سیلی از پول
به سوی خزانه دولت سرازیر شد .پول مزبور در اختیار کارمندان دولت و ثروتمندان
191
قرار میگرفت .در واقع به واسطه شغل و مقرری این درآمدها میان کارکنان دولتی
تقسیم میشد .ثروتمندها هم از طریق قراردادهایی که کارخانههایشان از دولت دریافت
میکردند از این درآمد مالیاتی بهره داشتند .دولت شده بود استخری پر از پول ،اما
مشکل اصلی مدیریت مالی آن همه منابع بود .حقیقت آن است که گردش مجدد مالی
وجود ندارد.
به بیان دیگر اگر مثالً شما یک بوروکرات دولتی بودید آنوقت سیاست دولت این بود
که از باقی ماندن پول بیشتر در دست شما جلوگیری کند .اگر شما موفق نمیشدید که
تمام پولی که دریافت کردهاید را خرج کنید آنوقت در بودجهبندی بعدی دیگر مبلغی
به شما اختصاص داده نمیشد و با خطر از دست دادن تمام منابع مالیتان روبرو
میشدید .در این صورت حتماً به عنوان فردی کاردان و الیق شناخته نمیشدید .تجار
از سوی دیگر به دلیل داشتن پول بیشتر مورد تشویق و تمجید هم قرار میگرفتند و
الیق شناخته میشدند.
با ادامه یافتن چرخه افزایش هزینههای دولت ،تقاضا برای پول باالتر رفت و ایده
«مالیات گرفتن از پولدارها» حاال دیگر تعدیل شده بود تا افرادی را که در سطوح
درآمدی پایینتر بودند را هم در بربگیرد یعنی حتی فقرا و طبقه متوسط را هم که برای
تصویب این قانون رای داده بودند شامل شد .سرمایه داران حقیقی از دانش مالیشان
192
برای یافتن راه نجات استفاده کردند .آنها همگی به سوی کسب حمایتهایی رفتند که
تاسیس شرکت برایشان به ارمغان میآورند.
شرکتها میتوانند از منافع پولدارها محافظت کنند .اما نکتهای که در آن میان بسیاری
از افراد که هرگز شرکتی تاسیس نکردهاند نمیدانند این است که شرکت به معنای
یک چیز عینی نیست.در واقع شرکت متشکل از پوشهای است که یک سری اسناد
حقوقی الی آن گذاشتهاند که در دفتر یک وکیل نگهداری میشود و به طور قانونی
توسط آژانس دولتی فدرال به ثبت رسیده است و ساختمان بزرگی نیست که روی سر
در آن نوشته باشند :شرکت .شرکت متشکل از یک کارخانه و تعدادی افراد نیست که
در آن کار کنند.
در واقع شرکت صرفاً یک متن حقوقی است که بدنهای قانونی اما بی روح را موجودیت
میدهد .به این صورت ثروت پولدارها باز هم محافظت میشود .دلیل دیگری که باعث
محبوبیت تاسیس شرکتها شد این بود که پس از تصویب قانون درآمد دائم ،نرخ
مالیات بردرآمد شرکتها کمتر از نرخ مالیات پرداختی اشخاص از آب درآمد .به
عالوه همان طور که قبال هم گفتم امکان این هم هست که برخی هزینهها را در شرکتها
با استفاده از پولی که هنوز مالیاتش را ندادهاید بپردازید.
193
جنگ میان داراها و ندارها صدها سال است که ادامه دارد .جمعیت "از پولدارها
بگیرید" در مقابل جماعت پولدارها قد علم کردهاند .هر موقع که قوانین جدید در حال
وضع شدن هستند این جنگ هم شدت میگیرد .این جنگ تا ابد هم ادامه خواهد
داشت.
مشکل این است که این وسط آنهایی نبرد را میبازند که بیخبر هستند .آنهایی که
صبحها زود از خواب بیدار میشوند و با پشتکاری مثالزدنی کار میکنند و مالیات
میدهند .اگر آنها میدانستند که پولدارها با شرایط چگونه روبرو میشوند آنوقت آنها
هم میتوانستند مانند آنها آسوده بازی کنند و در مسیر کسب استقالل مالی خودشان
قرار میگرفتند .به خاطر همین است که هروقت میشنوم والدینی به فرزندانشان
میگویند که برو مدرسه و فکر میکنند با این توصیه آنها میتوانند کاری امن و مطمئن
پیدا کنند حس بدی به من دست میدهد .کارمندی که کاری امن و مطمئن دارد و
هیچ گونه اطالعاتی در مورد امور مالی ندارد راه فراری هم ندارد.
متوسط آمریکاییان امروزه ۵یا ۶ماه را فقط برای دولت کار میکنند تا بتوانند پول
بهاندازه کافی برای پرداخت مالیاتشان در بیاورند .به همین خاطر است که من اعتقاد
دارم ایده " از پولدارها بگیرید " در واقع بر ضد آن کسانی عمل میکند که به آن رای
دادند .هر موقع که افراد سعی میکنند پولدارها را به نحوی مجازات کنند خوب
194
پولدارها بیکار نمیشدند بلکه عکسالعمل نشان میدهند .آنها پول و قدرت و انگیزه
کافی برای تغییر دادن امور را دارند .آنها که منتظر نمیمانند تا مالیات بیشتری بدهند.
آنها به دنبال راههایی برای کاهش از میزان مالیات پرداختیشان میگردند .آنها وکال
و حسابدارهای خبره استخدام میکنند و سیاسمتداران را ترغیب میکنند تا قوانین را
تغییر بدهند یا برای آنها راههای فرار قانونی در نظر بگیرند .در واقع پولدارها از منابعی
برخوردارند که میتوانند تاثیرگذاری خودشان را بر همه چیز داشته باشند.
قانون مالیات ایاالت متحده عالوه بر اینها راههای دیگری را هم برای صرفهجویی
کردن در هنگام پرداخت مالیات در اختیار افراد قرار میدهد .بیشتر این راهها در
دسترس همه قرار دارند اما فقط پولدارها هستند که به دنبال این راهها میروند زیرا
آنها به بیزنس شخصیشان اهمیت میدهند .به عنوان نمونه 1۰31یک اصطالح فنی
است که برای اشاره کردن به اصل 1۰31قانون مالیات داخلی ایالت متحده به کار
میرود .در این قانون تصریح شده است که فروشنده میتواند پرداخت مالیات ملکی را
که به ازای معاوضه آن با ملکی گران قیمت تر به فروش رفته است به تاخیر بیندازد
و از این راه سرمایه کسب کند.
195
امالک تنها یکی از ابزارهای سرمایهگذاری است که اجازه میدهد چنین مزایای مالیاتی
بزرگی را کسب کنید .تا زمانی که شما در معامالت خودتان سود کنید و سرمایهتان را
باال ببرید نیازی نیست که مالیاتی بپردازید مگر اینکه زمانی بخواهید سودتان را نقد
کنید .افرادی که نمیخواهند از مزایای این موارد در معامالتشان استفاده کنند دارند
فرصت بزرگی را برای ساختن ستون داراییشان و هم زمان اجتناب از پرداخت مالیات
آن هم به صورت قانونی از دست میدهند.
فقرا و افراد طبقه متوسط از دسترسی به منابعی که نام بردم محروم هستند .آنها ترجیح
میدهند صرفاً یک جا بنشینند و بگذارند دولت هی به آنها سوزن بزند و خونشان را
بمکد .امروزه من از دانستن رقم تعداد افرادی که صرفاً به خاطر ترس از دولت مالیات
بیشتری میپردازند و از تخفیف مالیاتی کمتری برخوردار میشوند متحیر میمانم .من
میدانم که وقتی یک مامور مالیاتی را میبینید چقدر به نظرتان وی ترسناک و خطرناک
میرسد .من دوستانی داشتم که صرفاً به خاطر اشتباهات همین مامورین دولتی
بیزنسشان تعطیل شد .من همه این چیزها را میدانم .اما کار کردن از ماه ژانویه تا
اواسط ماه میو پرداخت بیشتر حقوقی که میگیرید به دولت بهای گزافی است که برای
این ترس میپردازید.
196
پدر بی پول من هرگز با این ترس نجنگید .البته پدر پولدارم هم نجنگید بلکه صرفاً در
عملکردهایش هوشمندی بیشتری به خرج میداد .وی این کار را از طریق شرکتهایی
که ادارهشان میکرد انجام میداد یعنی از طریق استفاده از همان بزرگترین راز
پولدارها.
شاید اولین درسی را که پدر پولدارم به من یاد داد خاطرتان مانده باشد .همان طور
که گفتم من که پسری ۹ساله بودم که بایستی مینشستم و منتظر میماندم تا او با من
حرف بزند .اغلب اوقات من در دفتر او مینشستم و منتظر میماندم تا نوبت به من
برسد .وی عمد ًا من را نادیده میگرفت .وی میخواست که به این طریق من قدرت او
را بشناسم و روزی آرزو داشته باشم که همانند او اینگونه قدرتمند باشم.
197
وی مدام به من و مایک یادآوری میکرد که گردن کلفت واقعی رییس یا سوپروایزر
نبود بلکه مامور مالیات بود که اگر شما به آن اجازه بدهید هر بار مالیات بیشتری از
شما میگیرد .نخستین درسی که من گرفتم در مورد این بود که کاری کنم تا پول برای
من کار کند و نه برعکس که در واقع اشاره به قدرت پول داشت .اگر برای
بدستآوردن پول کار کنید قدرت را به کارفرمایتان تسلیم کردهاید اما اگر پولتان برای
ما کار کند شما نگهدارنده و کنترل کننده قدرتش هستید.
وقتی من و مایک پی به این نکته بردیم که باید از قدرت پول استفاده کنیم تا پول
برایمان کار کند پدر پولدار از ما خواست تا در امورمالی ،هوشمان را به کار بگیریم و
نگذاریم گردن کلفتها بر ما غلبه کنند .شما بایستی قانون و نحوه کار کرد سیستم را
بدانید .اگر از این نکات آگاهی نداشته باشید آنوقت راحت مغلوب میشوید.
اگر از موضوعی که دارید در موردش حرف میزنید مطلع هستید آنوقت در نبرد
شانس خواهید آورد .به همین دلیل بود که پدر پولدار به حسابدارها و وکالیی که در
امور مالیاتی فعالیت میکردند پول زیادی میداد.
در واقع پولی که به آنها میداد در مقابل مالیاتی که به دولت میداد برایش بسیار
ارزان تر تمام میشد .بهترین درسی که وی به من داد و من در زندگی شخصیام از
198
آن استفاده زیادی کردم این بود که «با هوش باش تا بدین ترتیب کسی بر تو غلبه
نکند ».وی از قانون اطالع داشت چون خودش فردی بود که قانون را رعایت میکرد.
وی قانون را میدانست چون جریمه ندانستن قانون بسیار گزاف بود .میگفت اگر قانون
را بدانی حق با توست و دیگر از نبرد کردن نمیترسی .حتی در صورتی که از رابین
هود و دار و دستهاش پیروی کنی.
وقتی پسری نوجوان بودم منظور وی را از این که باید صاحب شرکت خودم باشم
نمیفهمیدم .به نظرم این ایدهای میرسید که تحققاش غیر ممکن بود .گرچه از
شنیدنش هیجان زده شده بودم اما چون سنم کم بود نمیتوانستم روزی را تجسم کنم
که صاحب شر کتی میشوم و افرادی زیر دستم کار میکنند.
199
موضوع این است که اگر پدر پولدارم نبود من به احتمال زیاد از نصایح پدرم پیروی
میکردم .صرفاً یادآوریهای گاه و بیگاه پدر پولدارم بود که ایده صاحب شرکت بودن
رادر ذهنم زنده نگه میداشت و باعث میشد درمسیری متفاوت با خواست پدرم گام
بر دارم.
وقتی 1۵یا 1۶ساله شدم دانستم که نمیخواهم راه پدر تحصیلکردهام را بروم .گر چه
نمیدانستم چگونه اما میدانستم که مصمم هستم به راهی که بسیاری از هم کالسیهایم
میروند نروم .این تصمیم زندگیام را عوض کرد.
تا زمانی که به اواسط دهه دوم زندگیام نرسیده بودم حرفهای پدر پولدار چندان
برایم معنا نداشت .آن موقع تازه از نیروی دریایی بیرون آمده بودم و در شرکت
زیراکس استخدام شده بودم .گر چه پول زیادی در میآوردم اما هر وقت به چک
حقوقیام نگاه میکردم نا امید و ناراحت میشدم.
کسورات خیلی زیاد بودند و هر چه من سخت تر کار میکردم بیشتر هم میشدند .به
موازات موفقیتهای بیشتری که در کارم کسب میکردم رییسم در مورد ترفیع و
افزایش حقوق با من حرف میزد.
200
این حرفها فریبنده بود اما در ذهن خودم صدای پدر پولدار را میشنیدم که میگفت:
« داری برای چه کسی کار میکنی؟ چه کسی را داری ثروتمند میکنی ؟»
سال 1۹۷4که همچنان کارمند زیراکس بودم اولین شرکتم را تاسیس کردم و برای
بیزنس شخصی خودم اهمیت قایل شدم .آن موقع در ستون داراییهایم دارایی کمی
بود اما من تمام همتم را روی افزایش آنها گذاشته بودم .چکهای حقوقیای که سر
ماه از شرکت میگرفتم با تمام آن کسوراتی که شاملشان میشد باعث میشد تا واقعیت
داشتن تمامی نصایحی که پدر پولدارم طی سالها به من میگفت برایم روشن شود.
حاال میتوانستم آینده خودم را که با تبعیت از نصایح پدر تحصیلکردهام ممکن بود
برایم پیش بیاید به وضوح ببینم.
201
میکردم که بدست میآوردم و میتوانستم از آنها برای سرمایهگذاری در امالک
استفاده کنم.
آن موقع هاوایی تازه داشت شکوفا میشد و فرصتهای زیادی در انتظار افراد بود.
من هر چه بیشتر به این نکته پیمیبردم که هاوایی در شرف تحول اقتصادی قرار دارد
ماشینهای کپی بیشتری میفروختم .هر چه بیشتر میفروختم پول بیشتری هم
میگرفتم و البته کسورات چک حقوقیام هم بیشتر میشد .این وضعیت به من انگیزه
میداد .آنقدر دلم میخواست از کارمند شدن خالص بشوم که تا میتوانستم سخت تر
کار میکردم .سال 1۹۷۸به عنوان فروشنده اول از ۵فروشنده اول شرکت تثبیت شده
بودم .واقعاٌ بدجوری میخواستم از چرخه دورانی خارج شوم.
در عرض کمتر از سه سال بیشتر درآمدم از شرکت زیراکس در شرکت خودم که در
زمینه امالک فعالیت میکرد کسب درآمد کردم .و پولی که از ستون داراییام و شرکت
خودم در میآوردم پولی بود که برای من کار میکرد و آنرا از طریق فروش دستگاههای
کپی شرکت زیراکس بدست نیاورده بودم.
حاال نصایح پدر پولدار به نظرم معنای بیشتری پیدا کرده بودند .به زودی گردش
نقدیای که از داراییهایم بدست میآوردم آنقدر باال رفت که با استفاده از آن توانستم
202
اولین پورشه خودم را بخرم .همکاران فروشندهام در شرکت فکر میکردند که بهای
خرید ماشین را از حق کمیسیونم بدست آوردهام در حالی که این گونه نبود و من
کمیسیونم را هم در ستون داراییهایم سرمایهگذاری کرده بودم.
پولم به شدت کار میکرد تا برایم پول بیشتری بسازد .هر یک دالری که در ستون
داراییهایم داشتم برایم مانند کارمندی فوق العاده بود که کار میکرد تا کارمندان
بیشتری برایم بسازد و برای رییسش که من باشم با استفاده از پولهایی که مالیاتی
رویشان نیامده است یک پورشه جدید بخرد .حاال برای زیراکس سخت تر کار میکردم.
نقشهام داشت جواب میداد و پورشهام هم دلیلش بود .با استفاده از درسهایی که از
پدر پولدارم گرفته بودم میتوانستم از آن چرخه دورانی مشهور که تصویری از کارمند
شدن از همان سنین جوانی بود بیرون بیایم.
موفقیت انجام این کار به دلیل کسب آگاهی مالی موثری بود که من از البه الی
درسهای پدر پولدارم آنرا بدست آورده بودم .بدون کسب این آگاهی مالی که من
اسمش راای کیوی مالی میگذارم راهم به سوی کسب استقالل مالی بسیار مشکلتر
میشد .اکنون من سعی دارم با برگزاری سمینارها به دیگران همان درسها را بدهم و
امیدم این است که بتوانم دانستههایم را با آنها تقسیم کنم.هر موقع سخنرانی میکنم
به افراد یادآوری میکنم که:
203
آی کیوی مالی متشکل از آگاهی داشتن از ۴حوزه تخصصی وسیع است:
شماره .۳سر در آوردن از بازار .این همان علم عرضه و تقاضاست .الزم است که با
ال
جنبههای فن بازار که متاثر از احساسات و هیجانات خریداران است آشنا باشید .مث ً
عروسک تیکل میالمو که طی کریسمس سال 1۹۹۶به بازار عرضه شد نمونهای از
محصولی است که در بازاری تکنیکی یا متاثر از احساسات خریداران عرضه شد .عامل
موثر دیگری که در بازار نقش آفرینی میکند معنا دار بودن انجام یک سرمایهگذاری
204
اقتصادی یا پارهای است .یعنی اینکه ببینیم فالن سرمایهگذاری خاص با توجه به شرایط
بازار کار معنادار است یا نه .بسیاری از افراد فکر میکنند مفاهیمی مانند سرمایهگذاری
و سر درآوردن از بازار برای بچهها بسیار پیچیده هستند.
آنها متوجه نیستند که بچهها خودشان به طور غریزی این مفاهیم را میدانند.
برایاندسته از اشخاصی که عروسک تیکل میالمو را نمیشناسند بگویم که این عروسک
برگرفته از شخصیتی در مجموعه خیابان سسامی بود که دقیقاً قبل از کریسمس میان
بچهها محبوب شده بود.
بسیاری از بچهها میخواستند که یکی از این عروسکها داشته باشند و آنرا در صدر
لیست خریدهای عیدشان گذاشته بودند .بسیاری از والدین نمیدانستند که آیا شرکت
تولید کننده عروسک با وجود اینکه آگهی مربوط به آنرا در تلویزیون مدام پخش
میکند عمداً آنرا به بازار عرضه نمیکند یا نه؟
به علت تقاضای باال و عرضه کم انتظار میرفت که خریداران در بیم و هراس به سر
ببرند .حال آنکه عروسکی در بازار نمانده بود که خرید و فروش شود اما آدمهای
سودجو برای خودشان فرصت خوبی را مهیا دیدند و از قبل نگرانی والدین پول خوبی
به جیب زدند.
205
والدین بد شانسی هم که نتوانسته بودند عروسک مزبور را بخرند مجبور شدند برای
هدیه کریسمس فرزندانشان اسباب بازی دیگری تهیه کنند .محبوبیت باور نکردنی و
یک باره این عروسک به نظر من چیز بی معنیای بود اما مثال خوبی است که با استفاده
از آن متوجه شرایط حاکم بر عرضه و تقاضا بشویم .در بازار سهام اوراق بهادار امالک
و فروش کارتهای بیس بال هم همین روند در جریان است.
شماره .۴شناخت قانون .به عنوان نمونه با استفاده از تاسیس شرکتی که با بهره گیری
از مهارتهای حسابداری سرمایهگذاری و شناخت بازار انجام گرفته باشد رشدی
تصاعدی در انتظار فرد است .کسی که از مزایای مالیات و مصونیتی که تحت لوای
شرکت بوجود میآید آگاهی داشته باشد میتواند بسیار سریعتر به نسبت یک کارمند
یا مالک بیزنسی کوچک رشد اقتصادی پیدا کند .تفاوت بین این دو نفر مثل تفاوت
کسی است که راه میرود و کسی است که پرواز میکند.
وقتی بحث بر سر ثروت بلند مدت باشد تفاوت این دو نفر بسیار عمیق است.
.۱مزیتهای مالیاتی .شرکتها میتوانند کارهای زیادی انجام بدهند که یک نفر به
تنهایی نمیتواند .مثالً میتوانند قبل از پرداخت مالیات هزینههایشان را پرداخت کنند.
206
فرد با وارد شدن به عرصه شرکتهای تجاری با حوزهای مملو از تواناییهای تخصصی
مواجه میشود که هیجانانگیز است .اما اگر بهاندازه کافی دارایی جمع نکرده باشید یا
بیزنس خودتان را جمع و جور نکرده باشید ورود به ان الزاماً توصیه نمیشود.
کارمندان حقوق میگیرند و مالیات آنرا میدهند و سعی میکنند با آنچه باقی مانده
است سر کنند .در حالی که یک شرکت پول بدست میآورند و هر چقدر از آنرا که
بخواهند هزینه میکنند و هر چقدر از آن که بماند مالیاتاش را میدهند .همین امر
یکی از بزرگترین راههای فرار از مالیات به شکل قانونی است که ثروتمندان از آن
استفاده میکنند .تاسیس شرکت در صورتی که شما مالک سرمایهگذاریهایی باشید
که گردش نقدی مناسبی تولید میکنند آسان است و گران نیست .به عنوان نمونه در
صورتی که مالک شرکت خودتان باشید جلسات هیئت مدیره را میتوانید هنگام گذران
تعطیالتتان در هاوایی برگزار کنید ،هزینههایی که برای اقساط اتومبیلها بیمه و
تعمیرات میپردازید جزو هزینههای شرکت محسوب میشوند.
207
.۲مصونیت قضایی .ما در جامعهای زندگی میکنیم که اختالفات حقوقی زیادی در
آن مطرح میشود .هر کس میخواهد به یک بهانه از فالن کار شما شکایت کند.
ثروتمندان میتوانند با استفاده از ابزاری مانند تاسیس شرکت ،قسمت اعظم ثروتشان
را پنهان کنند تا بدینوسیله داراییهایشان را از اقدام قانونی طلبکارها در امان نگه دارند.
غالب اوقات وقتی شخصی بر علیه فردی ثروتمند اقامه دعوی میکند با الیههای
مختلفی از حفاظت قانونی از آن فرد پولدار مواجه میشود و غالب ًا هم در نتیجه دعوی
مشخص میشود که فرد پولدار مالک چیزی نیست .آنها همه چیز را کنترل میکنند
اما صاحب هیچ چیز نیستند .فقرا و طبقه متوسط سعی میکنند تا میتوانند صاحب
فالن و بهمان چیز شوند و در نهایت هم داشتههایشان را به دولت یا شهروندی که
دوست دارد ثروتمندان را تحت تعقیب قرار بدهد میبازند.
آنها این کار را از داستان رابین هود یاد گرفتهاند .پرداخت به جزییات صاحب شرکت
بودن در حوصله این کتاب نیست اما توصیه من به شما این است که در صورتی که
هر گونه دارایی مشروع و قانونیای در تملکتان است هر چه زودتر به دنبال مزایا و
حمایتهایی میروم که در قالب شرکت به فرد تعلق میگیرد .کتابهای زیادی هستند
که این مزایا را با جزئیات نوشتهاند و حتی میتوانند شما را گام به گام تا ساخت
208
شرکتتان کمک کنند .یکی از کتابهای خوب در این زمینه تاسیس شرکت و پولدار
شدن است که میتواند دانستنیهای زیادی را در مورد قدرت شرکتها به شما بدهد.
هوش مالی در واقع ترکیبی از مهارتها و استعدادهای زیادی است اما به نظر من
در واقع تر کیبی از ۴مهارت فنی است که در باال فهرستشان کردم و تشکیل دهنده
هوش مالی پایه هستند .اگر شما دوستدار داشتن ثروتی هنگفت هستید ترکیب همین
مهارتهاست که هوش مالی فرد را تا حد زیادی تقویت و رشد میدهد .در این رابطه
من میتوانم کتاب خود به نام هوش مالی را به شما معرفی کنم.
209
به طور خالصه
.۱کسب پول
.۳پرداخت مالیات
.۱کسب پول
.۲پرداخت مالیات
.۳هزینه پول
به عنوان بخشی از استراتژی کلیتان ما قویاً به شما توصیه میکنیم که با استفاده از
گردش سرمایه داراییتان صاحب شرکت شوید.
210
فصل 6
درس پنجم ،پولدارها پول میسازند
دیشب تصمیم گرفتم کمی دست از نوشتن بردارم و استراحت کنم .تلویزیون برنامهای
در مورد زندگی نامه مردی به نام الکساندر گراهام بل پخش میکرد .در آن برنامه
اشاره شد که وقتی بل تازه اختراعش را به ثبت رسانده بود و جوازش را گرفته بود به
دلیل تقاضای بسیار باالیی که برای اختراع او در بازار وجود داشت دچار مشکالت
فزایندهای شده بود .وی که نیاز داشت شرکت بزرگتری را برای خود دست و پا کند
سراغ وسترن یونیون غول آن زمان رفته بود و از آنها خواسته بود تا جواز اختراع وی
و شرکت کوچکش را از وی بخرند و مبلغ 1۰۰۰۰۰دالر به آنها پیشنهاد کرد .رییس
وسترن یونین با گفتن اینکه مبلغ درخواستی او احمقانه است وی را مورد تمسخر قرار
داد و او را ناامید کرد .باقی ماجرا را هم که همه میدانند .به دنبال اختراع بل صنعتی
مولتی میلیون دالری متولد شد و شرکت AT&Tتاسیس شد.
درست پس از اتماماین برنامه اخبار عصر شروع شد .خبرها در مورد تعدیل نیرو در
یک شرکت محلی صحبت میکردند .کارگران شرکت مزبور عصبانی بودند و شکایت
میکردند که مدیریت آنجا ،با آنها رفتاری غیر منصفانه دارد .یکی از مدیران شرکت
211
که وی را تعدیل کرده بودند و به نظر ۴۵ساله میرسید همراه همسر و 2کودک
خردسالش در محل حاضر بود و به نگهبانان التماس میکرد که اجازه بدهند وی با
رؤسا صحبت کند تا شاید در مورد تعدیل کردن او نظرشان عوض شود .وی به تازگی
خانهای خریداری کرده بود و میترسید آنرا از دست بدهد .دوربین روی او که التماس
میکرد تمرکز کرده بود .الزم به گفتن نیست که من هم توجهام جلب شد.
از سال 1۹۸۴بهاین طرف من به صورت حرفهای تدریس کردهام .تدریس برایم تجربه
و موهبت بزرگی بوده است.اما از یک لحاظ هم کاری ناراحت کننده است .چون من به
هزاران نفر آموزش دادهام و دیدهام که یک نکته در مورد همه ما از جمله خودم صادق
است .همه ما تواناییهای بالقوه چشمگیری داریم و استعدادهای زیادی در ما وجود
دارد .اما آن چیزی که من را عقب نگه میدارد تردید به تواناییهایمان است .بیشتر از
ناآگاهی این عدم اعتماد به نفس است که به ما ضرر میزند و بعضیها دراین زمینه
(عدم اعتماد به نفس) از دیگران متزلزل تر هستند .بسیاری از ما میدانیم که آنچه
پس از اتمام تحصیالت اهمیت پیدا میکند مدرک دانشگاهی یا نمرات خوب نیست.
در دنیای واقعی خارج از دانشگاه یک چیزی هست که مهمتر از داشتن نمرات خوب
است.این عامل را با عناوینی از قبیل "وجود" "بی پروایی" "دلیری"
212
"زیرکی""شهامت" و "استعداد " میخوانند .این عامل حاال هر چه اسمش را بگذارید
در نهایت نقشی تعیین کننده تر از حتی نمرات دانشگاهی در آینده فرد دارد.
در وجود هر یک از ما مقداری ازاین شجاعت ،استعداد و شهامت وجود دارد ،بر
عکساین هم صادق است .ما افرادی هستیم که اگر الزم باشد زانومیزنیم و التماس
میکنیم .پس از یک سالی که در ویتنام به عنوان خلبان نیروی دریایی خدمت میکردم
به هر دو نوع این جنبههای درون خودم پی بردم که هیچ کدام بر دیگری برتری ندارد.
بنا به تجربه شخصی من ،شکوفایی نبوغ مالی شما هم به دانش فنی و هم به جسارت
داشتن ربط دارد .اگر خیلی بترسید آنوقت نبوغتان لگدمال میشود .در کالسهایی که
اداره میکنم قویاً به دانشآموزانم توصیه میکنم تا یاد بگیرند که خطر کنند ،شجاع
باشند و بگذارند که ترسشان را با قدرت و استعداد جایگزین کند .بعضیها این کار را
213
میکنند و بعضیها ،هم از انجامش واهمه دارند .چیزی که من متوجه شدم این است
که وقتی بحث بر سر پول باشد بسیاری از افراد ترجیح میدهند که محافظه کارانه
دست به عمل بزنند.این افراد چنین سواالتی را مطرح میکنند«:چرا خطر کنم؟» «چرا
باید IQامور مالیام را باال ببرم؟» «چرا باید دانش امور مالی کسب کنم؟»
پاسخ من این است «صرفاً برای اینکه گزینههای بیشتری برای انتخاب داشته باشم»
تغییرات عظیمی در راه است .همانطور که در ابتدای فصل ،موضوع را با زندگی نامه
الکساندر گراهام بل شروع کردم طی سالهایآینده افراد بیشتری مانند او ظهور
میکنند .همه جای جهان صدها نفر مانند بیل گیتس پیدا میشوند و هر سال شرکتهای
بسیار سوددهی مانند مایکروسافت تاسیس میکنند .در کنار اینها آمار ورشکستگی
بیکار و تعدیل نیرو هم باال خواهد رفت.
پس در مقابل سوال «چرا باید IQامور مالیام را باال ببرم؟» جز شما کسی نمیتواند
جوابی بدهد .با این وجود من میتوانم بگویم چرا خودم این کار را میکنم .دلیل اینکه
خودم اینکار را انجام دادم این است که االن بهترین دوره برای زندگی است و من از
تغییرات استقبال میکنم تا اینکه بخواهم از آنها بترسم .من ترجیح میدهم به جای
اینکه نگران باال رفتن حقوقم باشم کاری کنم که میلیونها دالر گیرم بیاید .این عصری
214
که اکنون ما داریم در آن زندگی میکنیم و در تاریخ جهان سابقه نداشته است .تا
نسلها بعد ،وقتی افراد از گذشته یاد کنند میگویند فالن عصر چه دوره مهیجی بوده
است .این عصر عصر مرگ چیزهای قدیمی و تولد چیزهای جدید است که پر از هیجان
است.
پس «چرا باید IQامور مالیام را باال ببرم؟» چون اگر این کار را بکنید خوشبختی زیادی
نصیبتان میشود و اگر اقدامی انجام ندهید این دوره به نظرتان ترسناک میآید .آنوقت
بعضیها را میبینید که دارند با شجاعت به جلو حرکت میکنند و بقیه همچنان به
ریسمان پوسیده قدیم چنگ زدهاند.
3۰۰سال پیش زمین ثروت به حساب میآمد .پس هر کس زمین داشت ثروتمند به
شمار میآمد .پس از این دوره کارخانجات وتولیدات ظهور کردند وایاالت متحده به
قدرت مسلط جهان تبدیل شد.صاحبان صنایع صاحب ثروت شدند .امروزه عصر
اطالعات است .کسی که آخرین اطالعات روز را بداند ثروتمند است .مشکلی که این
وسط هست این است که اطالعات با سرعت نور در جهان منتشر میشود .ثروت جدید
را بر عکس کارخانه و زمین ،نمیتوان در حصار مرز و محدوده نگه داشت .تغییراتی
که در این عصر رخ میدهند سریعتر و عمیقتر خواهند بود .ما با رشد فزاینده مولتی
215
میلیونرهای جدید مواجه میشویم .دراین میان عدهای هم هستند که از قافله عقب
خواهند ماند.
امروزه افراد زیادی را میبینم که دارند تقال میکنند و سخت تر کار میکنند فقط به
خاطراینکه چسبیدهاند به عقاید قدیمی .آنها انتظار دارند همه چیز همان طوری باشد
که در گذشته بوده است .یعنی میخواهم بگویم که آنها در برابر تغییرات مقاومت
میکنند .افرادی را میشناسم که شغل یا خانهشان را از دست میدهند و تکنولوژی یا
وضع اقتصادی یا رییسشان را مقصر آن میدانند .متاسفانه آنها خودشان را عامل
مشکلشان نمیدانند .ایدههای قدیمیای کهاین افراد دارند بزرگترین بدهیشان است.
زیرا نمیتوانند تشخیص بدهند که فالنایده یا روش انجام کار در گذشته دارایی
محسوب میشد و حاال گذشته دیگر گذشته است.
یک روز بعد از ظهر داشتم با استفاده از گردش سرمایه ،تخته بازیای که خودم ابداع
کرده بودم و به عنوان ابزار آموزشی از آن استفاده میکردم به تدریس سرمایهگذاری
میپرداختم .یکی از دوستانم با خودش شخصی را برای حضور در کالس آورده بود.این
فردی که گفتم به تازگی از شوهرش جدا شده بود و در دادگاه طالقاش بدجوری ضرر
کرده بود و حاال دنبال جواب سواالتش میگشت .دوست این خانم فکر کرده بود شاید
شرکت در کالس من ،کمکی به وی بکند.
216
تخته بازیای که طراحی کرده بودم با هدف آموزش عملکرد پول به افراد بود .طی
انجام بازی افراد یاد میگیرند که چه رابطهای بین صورتحساب درآمد و ترازنامه مالی
آن هست .آنها متوجه میشوند که پول چگونه بین این دو به گردش در میآید و یاد
میگیرند که راه ثروتمند شدن این است که فرد تالش کند تا در مقابل هزینههای
ماهیانهاش نقدینگی بیشتری از ستون داراییهایش در بیاورد .وقتی ازاین مرحله بازی
عبور کنید از «چرخه دورانی» بیرون آمده و وارد «مسیر سریع» میشوید.
همان طور که گفتم بعضیها ازاین بازی متنفرند بعضیها عاشقاش هستند و بعضیها
هم اصالً متوجه هدف آن نمیشوند .خانمی که گفتم برای یادگیری ،فرصت مغتنمی را
از دست داد .در شروع بازی و کارت "ابزاری" بدست آورد که رویش تصویر یک
قایق بود .و ابتدا خوشحال شد و گفت "آه من یک قایق دارم " .بعد از آن وقتی دوستش
برای او توضیح داد که اعداد و ارقام صورتحساب درآمد و ترازنامه مالیاش چه ارتباطی
با هم دارند خشمگین شد .چون به قول خودش "هیچ وقت از ریاضی خوشش نیامده
بود" .باقی افرادی که با وی سر یک میز بازی میکردند منتظر بودند تا توضیحاتی که
دوست این خانم در مورد صورت حساب درآمد تراز نامه مالیاتی و گردش سرمایه
ماهیانهاش به وی میداد تمام شود .وقتی توضیحات دوستاین خانم تمام شد یکدفعه
وقتی متوجه رابطه بین اعداد شد تازه فهمید که قایقاش به ضرر او تمام میشود .در
217
ادامه بازی او تعدیل هم شد و یک بچه هم گرفت .برای او بازی وحشتناک پیش
میرفت.
بعد از اتمام کالس دوست خانم نزد من آمد و گفت که وی ناراحت شده است .گفت
او بهاینامید آمده تا یک چیزی در مورد سرمایه گذاری یاد بگیرد و به نظر این همه
وقتی که صرف بازی کردن یک بازی احمقانه کرده بودند هدر رفته است.
دوست آن خانم به وی پیشنهاد کرد که با خودش خلوت کند و ببیند که آیا بازی
انعکاسی از خصوصیات خود او نبوده؟ وقتی خانم این پیشنهاد را شنید خواست که
پولش را پس بدهیم و میگفت این فکر که بازیاش میتواند بازتابی از شخصیت وی
باشد خیلی احمقانه است .پول وی را پس دادیم و آن خانم رفت.
از سال 1۹۸۴میلیونها دالر فقط به این دلیل نصیبم شد که من کارهایی انجام دادم
که سیستم آموزشی انجام نمیدهد .در مدارس بیشتر معلمها فقط سخنرانی میکنند.
من موقعی که دانشآموز بودم از سخنرانی متنفر بودم چون سریع خسته میشدم و
ذهنم تحلیل میرفت.
سال 1۹۸۴با کمک بازی و شبیه سازی شروع به تدریس کردم .همیشه دانشآموزان
بزرگسالم را تشویق میکردم تا به بازی به عنوان وسیلهای نگاه کنند که دانستههایشان
218
و آنچه الزم است بدانند را مثل یک آینه به آنها نشان میداد .از اینها مهم تر بازی
منعکس کننده رفتار فرد است .بازی یک سیستم انعکاسی سریع است .به جایاینکه
معلمی برایتان سخنرانی کند بازی سخنرانیای مطابق با نیازهای شخص شما را به شما
بازتاب میدهد.
کمی بعد دوست آن خانم تماس گرفت تا خبرهای جدیدی از وی به من بدهد .او گفت
که حال خانم بهتر شده است و دیگر خبری از عصبانیتش نیست .طی دورهای که
عصبانیت خانم داشت فروکش میکرد وی متوجه ارتباطات کوچکی میان بازی و زندگی
شخصیاش شده بود.
گرچه آن خانم و شوهرش قایق نداشتند اما به جزاین هر چه که تصور کنید در
زندگیشان فراهم بوده است .وی به دو دلیل پس از طالقش عصبانی بود .اولاینکه
همسرش با زن جوانتری او را گذاشته و رفته بود .دوم اینکه پس از بیست سال زندگی
مشترک ،دارایی بسیار کمی جمع کرده بودند .در واقع چیزی نمانده بود تا بعد از طالق
با هم قسمت کنند 2۰.سال زندگی مشترک آنها گرچه بسیار مفرح گذشته بود اما تنها
اندوختهشان کوهی از کارتهای "ابزار" بود.
219
خانم متوجه شده بود که عصبانیتش بابت اعداد و ارقام ،صورتحساب درآمد و
ترازنامهاش از شرمندگی سر در نیاوردنش از آنها ناشی شده بود .وی اعتقاد داشت
سر در آوردن از امور مالی کار شوهرش است .وی در زندگی مشترکش خانه و زندگی
را جمع و جور کرده بود و دنبال تفریحات رفته بود و همسرش رتق و فتق امور مالی را
به عهده گرفته بود .وی حاال کامالً مطمئن شده بود که طی ۵سال آخر زندگیشان
همسرش پولها را از او مخفی میکرده است .وی چون نخواسته بود حواسش را جمع
کند تا بداند پولها کجا خرج میشوند و از طرفی از وجود آن زن دیگر هم بی خبر
مانده بود از دست خودش عصبانی بود.
جهان هم درست مانند بازی گردش سرمایه مدام دارد به ما بازخورد میدهد .اگر
خودمان را با شرایط هماهنگ کنیم میتوانیم آگاهی بیشتری کسب کنیم .همین چند
وقت پیش به همسرم شکایت کردم که چرا شلوارم آب رفته است .همسرم لبخند
آرامی زد و به آهستگی ضربهای به شکمم زد تا بدانم شلوارم آب نرفته بلکه شکم
خودم بزرگتر شده است.
بازی گردش سرمایه به صورتی طراحی شده است که هر کدام از بازیکنانش از آن
بازخورد شخصی دریافت کنند .هدف بازیاین است که گزینههای مختلفی در اختیار
شما بگذارد .اگر کارت قایق بیاورید و مقروض شوید باید از خودتان بپرسید "باید چه
220
کار کنم؟ چند تا راه حل مالی به نظرتان میرسد؟ هدف بازی این است تا به بازیکنان
یاد بدهد تا روی گزینههای مالی متنوع و جدیدی فکر کنند یا آنها را ابداع کنند.
بیش از هزار نفر را دیدهام که این بازی را انجام میدادند .افرادی که از مرحله "چرخه
دورانی" عبور میکنند یعنی جلوتر از بقیه رد میشوند کسانی هستند که از رابطه بین
اعداد و ارقام سر در میآورند و ذهن مالی خالقی دارند .آنها پی به گزینههای متعدد
مالی میبرند .آنهایی که آخر همه از "چرخه دورانی" عبور میکنند کسانی هستند که
با اعداد و ارقام آشنایی ندارند و غالباً هم از تاثیر سرمایهگذاری سر در نمیآورند.
پولدارها غالباً افرادی خالق هستند و با حساب و کتاب دست به خطر کردن میزنند.
کسانی هستند که گردش سرمایه را بازی میکنند و پول زیادی به دست میآورند اما
نمیدانند با پولهایشان چه کار کنند و خیلی از آنها در زندگی واقعیشان هم از نظر
مالی موفق نبوده اند .حتی با اینکه آنها پولدارند به نظر میآید بقیه از آنها جلوتر
هستند.این مساله حقیقت دارد .خیلیها هستند که پول زیادی دارنداما از نظر مالی
پیشرفت زیادی نکرده اند.
محدود کردن حق انتخاب درست مانند چسبیدن بهایدههای قدیمی است .از دوران
دبیرستانم دوستی را میشناسم که االن سه شغله است 2۰.سال پیش او پولدارترین
221
شاگرد کالس ما بود .وقتیکه شرکت محلی کشت و زرع نیشکر تعطیل شد شرکت
وابستهای هم که وی برایش کار میکرد دَرَش تخته شد .وی در ذهنش راه حلی به جز
همان توصیه قدیمی سخت کار کن نداشت .مشکلی که وی با آن مواجه شد آن بود
که نتوانست برای خودش شغلی دست و پا کند که همان مرتبه شغلی قبلی وی را
داشته باشد .بنابراین در قیاس با کارهایی که االن انجام میدهد تخصصاش باالتر است
و در نتیجه حقوقی که میگیرد کمتر از شایستگیهایش است .وی االن سه جا کار
میکند تا برای بقای خودش درآمد کافی در بیاورد.
بعضی وقتها افرادی که بازی گردش سرمایه را انجام میدهند از این شاکی هستند
که کارتهای فرصت "مناسب " به چنگشان نمیافتد پس مدام منتظر میمانند .من
افرادی را میشناسم که همین کار را در زندگی واقعی میکنند .آنها منتظر فرصت
"مناسب" میمانند.
من افرادی را دیدهام که کارت فرصت "مناسب " را به چنگ میآورند اما در مقابل
پول کافی در اختیار ندارند آنوقت ازاین ناراحت هستند که اگر پول کافی داشتند از
مرحله ""چرخه دورانی" رد شده بودند ،پس باز هم منتظر میشوند .باز هم افرادی را
میشناسم که در زندگی واقعی همین کار را میکنند .آنها فرصتهای عالی را جلوی
چشمشان میبیننداما پول کافی را ندارند.
222
به عالوه گروههای قبلی ،افرادی را دیدهام که کارت فرصت با ارزشی نصیبشان میشود
و عنوان آنرا با صدای بلند میخوانند و اصالً نمیدانند چه فرصت بزرگی به دست
آوردهاند .آنها هم پول دارند هم زمان به نفعشان است و هم کارت دستشان است اما
متوجه فرصتی که به آنها زل زده است نمیشوند .آنها متوجه نیستند که چگونه باید
با توجه به نقشهای که دارند از "چرخه دورانی" بیرون بیایند .به عالوه من افرادی را
میشناسم که در مقایسه با تمامی نمونههای قبلی تعداشان بیشتر هم هست .بسیاری از
افراد هستند که بزرگترین موقعیت عمرشان جلوی چشمشان است و یک سال بعد که
همه ثروتمند شدهاند آنها تازه متوجه جریان میشوند.
ساده ترین تعریف از هوش مالی این است که داشتن آن به معنای داشتن گزینههای
انتخاب بیشتر است .اگر فرصتهای مناسب سر راه شما سبز نمیشوند شما چه کاری
میتوانید برای بهبود موقعیت مالیتان انجام بدهید؟ اگر فرصتی به چنگتان افتاده باشد
و پولی نداشته باشید و بانک هم حاضر نشود به شما کمکی بکند چه کار میتوانید بکنید
تا از آن فرصت به نفع خودتان استفاده کنید؟ اگر محاسباتتان اشتباه از آب درآمده
است و آنچه انتظار داشتید هم اتفاق نیفتاده چطور میتوانید از یک مبلغ کم ،میلیونها
بسازید؟ هوش مالی این جاست که به درد میخورد .آن چیزی که اتفاق میافتد مهم
نیست مهم این است که چند تا راهحل مالی مختلف برای تبدیل مبلغی کم به میلیونها
223
به ذهنتان میرسد؟ مهم این است که شما برای حل مشکالت مالیتان چقدر نبوغ به
خرج میدهید؟
بسیاری از افراد تنها راه حلی که میشناسند این است که سخت کار کنند پسانداز
کنند و قرض بگیرند .پس چرا باید بخش مالیتان را باال ببرد؟ چون میخواهید از
آندسته افرادی باشید که برای خودشان فرصت خلق میکنند .هر چیزی که اتفاق
بیفتد شما خم به ابرو نمیآورید و شرایط را به نفع خودتان بهتر میکنید .تعداد افرادی
که بدانند شانس را خودشان بوجود میآورند بسیار کم است.این قضیه در مورد پول
هم صدق میکند .حال اگر میخواهید خوشحالتر باشید و به جای کار کردن ،پول
بسازید پس هوش مالیتان اهمیت پیدا میکند .اگر از آندسته افرادی هستید که
منتظرند تا فرصت مناسب گیرشان بیاید شاید باید خیلی انتظار بکشید.این قضیه درست
مثل این میماند که قبل از شروع سفر منتظر شوید تا همه چراغهای رانندگی تا ۵
مایل آن طرفتر سبز شوند.
وقتی من و مایک پسر بچه بودیم پدر پولدارم مدام به ما میگفت " پول واقعی نیست
" گاهی وقتها وی یاد ما میانداخت که همان روز اول که او را مالقات کردم همان
روزی که من و مایک داشتیم با استفاده از قالبهای گچی "پول میساختیم " به فهمیدن
راز پول خیلی نزدیک شده بودیم .وی میگفت فقرا و طبقه متوسط برای پول کار
224
میکنند اما پولدارها پول میسازند .هر چقدر بیشتر فکر کنید پول واقعی است سخت
تر برای بدست آوردنش کار میکنید .اگر متوجه بشوید که پول واقعی نیست سریع
تر پولدار میشوید.
غالب اوقات من و مایک میپرسیدیم " اگر پول واقعی نیست پس چیست؟"
پدر پولدار میگفت " پول یک جور توافق بین آدمهاست ".
تنها دارایی قدرتمندی که ما داریم فکر ماست .اگر فکرمان خوب پرورش پیدا کند
میتواند در یک چشم به هم زدن ثروتی عظیم تولید کند .ثروتی که فراتر از تصور
پادشاهان و ملکههای 3۰۰سال پیش باشد .در مقابل ذهنی که پرورش نیافته باشد هم
میتواند فقر فزایندهایایجاد کند که از طریق آموزش آموختههای خودش به اعضای
خانوادهاش میتواند نسلها دوام بیاورد.
پول در عصر اطالعات تصاعدی افزایش پیدا میکند .تعداد کمی از افراد هستند که از
هیچ چیز فقط با استفاده از ایدهها و توافقاتی که با دیگران داشتهاند پولدار شدهاند .اگر
از بسیاری از آنهایی که برای گذران زندگی مبادله سهام یا سرمایهگذاریهای دیگر
میکنند این را بپرسید برایتان تصدیق میکنند که چنین چیزی همیشه رخ داده است
که یک نفر از هیچ چیز میلیونها دالر بدست آورده است .منظور از هیچ چیز این است
225
که در این میان پولی دست به دست نشده است .بلکه ثروت فرد صرفاً از توافق بدست
آمده است .مثال از راه یک عالمت با دست در بازار بورس یا از طریق نمایان شدن
عالمتی در صفحه مانیتور بازرگانی ساکن لیسبون که از طرف همکارش در تورنتو
برایش ارسال شده یا از طریق تماسی که فرد با کارگزارش در بازار بورس میگیرد تا
االن سهام فالن شرکت را بخرد و لحظهای بعد آنرا بفروشد .دراین مثالها میبینید که
پول جا به جا نمیشود بلکه فقط توافقاتی صورت میگیرد.
پس چرا باید هوش مالیتان را افزایش بدهید؟ جواب اینرا فقط شما میدانید .من
میتوانم دلیل خودم را برای انجام این کار بگویم .من چون میخواهم سریع پول در
بیاورم این کار را میکنم .نهاین که من به پول احتیاجی داشته باشم بلکه دوست دارم
پول در بیاوم .انجام این کار خودش روند یادگیری مفرحی است .من اگر IQمالی خودم
را باال میبرم به خاطراین است که دوست دارم در سریعترین و بزرگترین بازی جهان
شرکت کنم و میخواهم به سهم خودم بخشی از این تکامل تدریجی انسان باشم .بخشی
از عصری که در آن انسان با فکرش و نه با بدنش کار انجام میدهد .به عالوه تحرک
در همین بازی است .این بازی دارد اتفاق میافتد .هم ترسناک است و هم مفرح.
226
به همین دلیل است که روی هوش مالی خودم سرمایهگذاری میکنم تا با ارزشترین
دارایی خودم را تقویت کنم .من میخواهم جزو افرادی باشم که با شهامت قدم به جلو
میگذارند و نمیخواهم جزو آنهایی باشم که عقب میمانند.
برایتان یک مثال ساده از پول درآوردن میزنم .در اوایل دهه ۹۰وضع اقتصادی در
شهر فونیکس خیلی خراب بود .یک بار که داشتم برنامه "صبح بخیر آمریکا" را تماشا
میکردم یک برنامهریز مالی روی صفحه ظاهر شد و شروع کرد به انجام پیش بینیهای
ناامید کننده ،در حالیکه توصیه به "پس انداز پول" میکرد .وی میگفت ماهیانه 1۰۰
دالر کنار بگذارید تا در عرض ۴۰سال مولتی میلیونر شوید.
خوب ماهیانه پول کنار گذاشتن ایده مناسبی به نظرمیرسد .این هم یک راهحل است
که بیشتر افراد آنرا در پیش میگیرند اما ایرادی که دارد آن است که فرد را از آنچه
واقعاً دارد اتفاق میافتد بیخبر نگه میدارد .افراد فرصتهای بزرگی را از دست
میدهند که میتوانست به رشد چشمگیر پولشان منتهی شود و آنها از دنیا عقب
میمانند.
همان طور که گفتم در اوایل دهه نود وضع اقتصادی بسیار بد بود .این شرایط برای
سرمایه گذارها ایدهال ترین موقع بازار است .آن موقع مقدار قابل توجهی از پولم را در
227
بازار سهام و خانههای آپارتمانی سرمایهگذاری کرده بودم .به اندازه کافی پول در اختیار
نداشتم .از آنجا که همه داراییهایشان را داشتند رد میکردند من داشتم میخریدم.
من پولم را پسانداز نمیکردم بلکه آنرا سرمایهگذاری میکردم .من و همسرم بیش از
1میلیون دالر از سرمایه نقدیمان را در بازاری به کار انداخته بودیم که داشت به
سرعت پیشرفت میکرد .آن موقع بهترین موقعیت سرمایهگذاری بود .وضعیت
اقتصادی وحشتناک بود و من کسی نبودم که بخواهم از این همه معامالت کوچک،
چشم پوشی کنم.
در ازای 2۰۰۰دالری که از دوستم به مدت ۹۰روز و با 2۰۰دالر بهره گرفته بودم
به وکیل مزبور یک قطعه چک میدادم که بانک با مسئولیت خودش آنرا صادر کرده
بود.
228
طی مدتی که تقاضایم داشت مراحل قانونی را طی میکرد در روزنامه آگهیای بهاین
مضمون میدادم که خانههای 7۵۰۰۰دالری به قیمت 6۰۰۰۰دالر و بدون اخذ پیش
پرداخت به فروش میرسد .تلفن مدام زنگ میخورد .خریداران آینده را زیر نظر
میگرفتم و وقتی خانه مزبور قانوناً در تملک من قرار میگرفت از همه آنها دعوت
میکردم تا ملک را مشاهده کنند.
اینگونه از موقعیت ،بهترین استفاده را میکردم و در عرض چند دقیقه خانه به فروش
میرفت .از خریداران 2۵۰۰دالر به عنوان هزینه مراحل قانونی کار دریافت میکردم
که با رضایت خاطر پرداخت میکردند و از آنجا به بعد شرکت امانی و شرکت مالک
خانه ،ادامه کار را به عهده میگرفتند .من 2۰۰۰دالر دوستم و 2۰۰تای بهرهاش را
به وی باز میگرداندم و در نتیجه این معامله ،هم دوستم هم خریدار خانه و هم من
راضی بودم.
229
پس حاال که شم سواد مالی و توانایی خواندن اعداد و ارقام را دارید با رسم شکل به
شما نشان میدهم که در این مثال پول چطور ساخته شده است.
درآمـد
هـزینـه
مالیـات
دارایـی
40.000در یافتی بصورت بدهـی
سفته دارای %10سود در 20.000دالر
مجموع 190.000
در ستون داراییها ۴۰۰۰۰دالرایجاد شده است .آن پول بدون پرداخت مالیات
بدستآمده است.با یک سود %۱۰میتوانید سالی ۴۰۰۰دالر گردش سرمایه
داشته باشید.
230
طی دوران رکود بازار من و همسرم توانستیم 6تا از چنین معامالتی را در وقت آزادمان
انجام بدهیم .در حالی که قسمت اعظم پولمان روی داراییهای بزرگتر وبازار سهام
سرمایهگذاری شده بود توانستیم از طریقاین 6معامله و خرید و فرششان 1۹۰۰۰۰
دالر به داراییهایمان ( با احتساب سفتههای )%1۰اضافه کنیم .همهاینها تقریب ًا
درآمدی 1۹۰۰۰دالری در سال نصیب ما کرد که قسمت اعظم آن در راه فعالیتها
شرکت خصوصی مان خرج شد.
بیشتر این درآمد 1۹۰۰۰دالری در سال برای خرید ماشین ،هزینه بنزین ،مسافرتها،
بیمه ،قرارهای مالقات ،شامی که با مشتریان شرکت داریم و چیزهای دیگر صرف
میشود .درست قبل ازاینکه دولت فرصت پیدا کند که روی درآمد ما مالیات وضع
کند ما همه آنرا در راه هزینههای قانونی صرف کردهایم.
این مثالی ساده بود که متوجه بشوید با استفاده از هوش مالی پول ،چطور ساخته میشود
و میتوان آنرا نگه داشت.
231
از خودتان بپرسید چقدر طول میکشد تا 1۹۰۰۰۰دالر پس انداز کنید؟ آیا بانک
حاضر است به ازای پولتان %1۰سود به شما بدهد؟ خوبی سفته این است که به اندازه
سی سال ارزش دارد .امیدوارم هرگز بانک 1۹۰۰۰۰دالر را یک جا به من ندهد.
اگراین طور باشد مجبورم که مالیات درآمدم را بپردازم به عالوه 1۹۰۰۰دالری که
طی سی سال بابت سفتهها پرداخت میشود کمی بیشتر از ۵۰۰۰۰۰دالر درآمد است.
شغل
درآمـد
هـزینـه
مالیات
دارایی بدهی
پس انداز 20.000دالر
برخی از افراد از من میپرسند که اگر خریداری پول خرید را پرداخت نکند چه
میشود؟
232
خوب این اتفاق رخ میدهد و خبر خوبی است .بازار امالک فونیکس بین 1۹۹۴تا
1۹۹7از داغترن بازارهایامالک درایاالت متحده بوده است و طی این مدت خانههایی
که 6۰۰۰۰دالر میارزیدند از صاحبانشان گرفته میشدند و به قیمت 7۵۰۰۰دالر
مجدداً به فروش میرسیدند و 2۵۰۰دالردیگر به بهانه انجام مراحل قانونی از خریدار
گرفته میشد .برای خریدار جدید این معامالت نقطه شروع بود و وی میتوانست مدام
ازاین معامالت انجام دهد.
پس اگر شما سریع حساب کنید متوجه میشوید که بار اولی که من خانه را فروختم
توانستم 2۰۰دالر قرضام را پس بدهم .اگر ابعاد فنی را در نظر بگیرم من در معامله،
پولی به جریان نینداختم اما بازگشت سرمایهای که داشتهام نامحدود بوده است .این
مثال نمونهای بوده است که از هیچ توانستهام پول فراوانی بدست بیاورم.
در معامله دوم که خانه را مجدداً به فرد دیگری فروختهام 2۰۰۰دالر در جیبم رفته
است و وام را به مدت سی سال تجدید کردهام .اگر قرار بود برای پول بدست آوردن
پول خرج کنم بازگشت سرمایهام در چه وضعیتی قرار داشت؟ نمیدانم.اما حتم دارم
از ایده پسانداز ماهیانه 1۰۰دالر بیشتر میشد زیرا پساندازم در واقع با مبلغ 1۵۰
دالر شروع میشد که پس از ۴۰سال %۵سود روی آن کرده بودم و دوباره مشمول
233
۵%مالیات قرار میگرفت .انتخاباین روش هوشمندانه نیست گرچه ممکن است راه
مطمئنی به نظر بیاید.
امروز در سال 1۹۹7که دارماین کتاب را مینویسم شرایط بازار دقیقاً بر عکس ۵6
سال پیش است .بازارامالک فونیکس مایه رشک سایر ایالتهای آمریکاست .خانههایی
که زمانی 6۰۰۰۰دالر فروخته شده بودند االن بیش از 11۰۰۰۰دالر ارزش دارند.
هنوز هم فرصتهای خرید استثنایی در این ایالت وجود دارند اما اگر بخواهم دنبال
معامله آنها بروم بایستی وقتم که سرمایه با ارزشم است را فدا کنم .معامالت این گونه
دیگر به ندرت پیدا میشوند .اما امروزه هزاران خریدار دنبال چنین معامالتی هستند و
از آنهایی که ماندهاند تعداد کمی ارزش مالی دارند .بازار دیگر تغییر کرده است .حاال
وقت این است که دنبال فرصتهای دیگری بگردیم تا به سرمایه نقدیمان در ستون
داراییها اضافه کنیم.
"نمی توانی فالن کار را اینجا انجام بدهی ،فالن کار خالف قانون است" دروغ میگویی".
به جایاینکه از من بپرسند "چطور باید فالن کار را کرد؟" بیشتر این نظرات را
میشنوم.
234
انجام محاسبات ریاضی کار سادهای است الزم نیست جبر بدانید یا دیفرانسیل و
انتگرال .من دیگر زیاد راجع بهاین موضوع نمینویسم چون شرکت امانی کار معامله و
دریافت و پرداختها را سامان میدهد .من مجبور نیستم سفال سقف را تعمیر کنم یا
چاه گرفته دستشویی را باز کنم چون این کارها را مالکان خانه انجام میدهند .باالخره
خانه مال آنهاست .بعضی وقتها پیش میآید که کسی بهای خانه را پرداخت نمیکند
اگراین اتفاق رخ بدهد محشر است چون جزو معوقههایش حساب میشود .حال یا او
این پول را پرداخت میکند یا باید اسباب کشی کند و ملک مجدداً به فروش میرسد
و این مسایل را سیستم قضایی حل میکند.
شاید اوضاع در جایی که شما ساکن هستید فرق کند .شاید شرایط بازار متفاوت باشد
اما مثالی که من زدم نشان میدهد که چگونه یک روند مالی ساده میتواند با
خطرپذیری اندک و صرف پولی کم صدها هزار دالر برایتان به ارمغان بیاورد .مثالی
که زدم نمونهای بود که در آن پول ،داخل معامله صرفاً یک توافق بین دو طرف بوده
است .هر کسی که تحصیالت دوران دبیرستانش را کامل کرده باشد میتواند این کار
را انجام دهد.
با این حال بسیاری از افراد این کار را نمیکنند .بسیاری از افراد به توصیه رایج "سخت
کار کنید و پول پس انداز کنید " گوش میدهند .این در حالی است که من در مقابل
235
3۰ساعت کار که انجام دادم حدوداً 1۹۰۰۰۰دالر در ستون داراییهایم خلق شد و
هیچ مالیاتی هم پرداخت نکردم.
.۱به سختی کار کنید %۵۰درآمدتان را مالیات بدهید و آنچه باقی میماند را پس
انداز کنید .آنوقت از مجموع پس اندازتان %۵سود بدست بیاورید که آن هم مشمول
مالیات قرار میگیرد.
.۲یا فرصتی را به افزایش هوش مالیتان اختصاص دهید و کنترل ستون داراییها و
فکرتان را در دست بگیرید.
آن را هم در نظر بگیرید که در صورت انتخاب راه اول ،چقدر زمان میبرد تا 1۹۰۰۰۰
دالر پس انداز کنید .آن هم با توجه به این که وقت یکی از با ارزشترین داراییهایتان
است.
شاید اکنون متوجه شده باشید که چرا وقتی میشنوم والدین میگویند "پیشرفت
تحصیلی فرزندم در مدرسه خوب است و آموزشهای مناسبی دریافت میکند" سرم
را در سکوت تکان میدهم .شاید فرزندتان وضع درسی خوبی داشته باشد اما آیا این
کافی است؟
236
میدانم که استراتژی سرمایهگذاری که برایتان توضیح دادم یکی از انواع کوچک است.
فقط میخواستم بدانید که چطور میشود یک موقعیت کوچک را تبدیل به فرصتی
بزرگ کرد .باز هم تکرار میکنم که موفقیت من نتیجه اهمیتی است که به برخوردار
بودن از یک زیر بنای مالی محکم دادهام .خود این زیر بنای محکم هم نتیجه آموزش
مالی موثر بوده است.
گرچه قبالً هم این موضوع را گفتهام اما باز هم گفتنش ارزش دارد که هوش مالی از
.۳شناخت بازار عرضه و تقاضا :الکساندر گراهام بل اختراعی را عرضه کرد که بازار
به آن نیاز داشت ،بیل گیتس هم همین کار را کرد .خانههای 7۵۰۰۰دالری که به
قیمت 6۰۰۰۰دالر به فروش گذاشته میشود و 2۰۰۰۰دالر برای فروشنده آب
خورده است ،هم نتیجه قدر دانستن فرصتی است که بازار در اختیار فرد قرار میدهد.
یک نفر در نقش خریدار ظاهر میشود و دیگری فروشنده است.
237
.۴دانستن در مورد قانون :آگاهی از حسابداری ،قوانین شرکتها ،قوانین ملی وایالتی
و آیین نامهها .من پیشنهاد میکنم که در محدوده قوانین دست به عمل بزنید.
اگر در جستجوی ثروت هستید برخوردار بودن از این زیر بنای اساسی یا ترکیبی از
این مهارتها نیازی اساسی است .حال فرقی نمیکند بخواهید ثروتتان را از چه راهی
بدست بیاورید :از راه خرید خانههای کوچک یا آپارتمانهای متراژ باال ،شرکت سهام
اوراق قرضه ،سرمایه گذاری در شرکتهای سرمایهگذاری فلزات گرانبها ،کارتهای
بیس بال یا مانند اینها.
سال 1۹۹۹بازارامالک و مستغالت دوباره رونق خودش را بدست آورد و همه به
سمت آن هجوم بردند .بازار بورس هم وضعیتی مشابه داشت .وضع اقتصادی آمریکا
داشت مجدداً درست میشد .در آن سال من اقدام به فروش داراییهایم کردم و به
پرو ،نروژ ،مالزی و فیلیپین مسافرت کردم .حاال دیگر موارد سرمایه گذاری عوض شده
است .من و همسرم قرار گذاشتیم تا زمانی که مردم در حال خرید هستند از بازار
امالک و مستغالت فاصله بگیریم.
در حال حاضر شاهد هستم که داراییهایم ارزششان باال میرود و احتماالً در پایان
سال جاری دوباره دست به فروش میزنم .این که آن کار را بکنم یا نه ،بستگی به
238
تغییراتی دارد که قراراست با تصویب کنگره در قانون اعمال شود .شاید چند تا از آن
6خانه را بفروشم و سفته ۴۰۰۰۰دالریام را نقد کنم .بایستی با حسابدارم تماس
بگیرم تا وقتی پولم نقد شد راهی برای به کار انداختن آن پیدا کنم که الزم باشد مالیات
بدهم.
جواب اینرا فقط شما میدانید .من هنوز هم به یادگیری و باال بردن اطالعاتم میپردازم
چون میدانم که تغییرات بیشتری در راه است .من ترجیح میدهم که به استقبال
تغییرات بروم تا اینکه به عقاید قدیمی بچسبم .میدانم که ممکن است بازار یک روز
239
رونق بگیرد و روز دیگر راکد شود .اگر میخواهم مرتباً هوش مالیام را افزایش بدهم
به خاطر این است که میدانم با هر تغییر بازار عدهای از افراد مجبور میشوند به خاطر
حفظ شغلشان التماس کنند .دراین میان کسانی هم هستند که قدر فرصتی را که زندگی
در اختیارشان گذاشته است میدانند (البته زندگی به همه ما از این فرصتها میدهد)
و مبالغ کم را به میلیونها تبدیل میکنند .هوش مالی یعنی همین.
خود من شخصاً از دو راه اصلی برای دستیابی به رشد مالی استفاده میکنم :یکی امالک
و مستغالت و دیگری هم سهامهای خرد .من از معامالت حوزه امالک به عنوان زیر
بنای کسب درآمد استفاده میکنم .گاه و بی گاه داراییهای غیر منقولی که دارم برایم
240
گردش سرمایه ایجاد میکنند و ارزششان ترقی میکند .از سهامهای خرد هم برای
رشد سریع سرمایهام استفاده میکنم.
من الزاماً هیچ کدام از کارهایی که خودم انجام میدهم را به شما پیشنهاد نمیکنم.
مثالهایی که از فعالیتهای خودم زدم فقط مثال هستند .اگر فرصتی که برایم پیش
میآید پیچیده باشد و نتوانم پیش بینی کنم که عاقبت سرمایهگذاریام چه میشود از
سرمایهگذاری خودداری میکنم .برای داشتن عملکرد مالی خوب توانایی انجام
محاسبات ساده و برخورداری از عقل سلیم کافی است.
.۲اینکه افراد بدانند که اگر زیر بنای کارشان محکم باشد ثروتمند شدن آسان است.
.۴اینکه نشان بدهم برای رسیدن به اهدافتان میلیونها راه وجود دارد.
241
سال 1۹۸۹صبحها در محوطه زیبا و دوست داشتنیای در پورتلند ایالت اورگان
ورزش میکردم .آنجا ناحیهای در حومه شهر بود که خانههایی نقلی داشت که بامزه و
کوچک بودند .حتی گاهی وقتها انتظار داشتم که شنل قرمزی را در پیاده روهای آنجا
ببینم که دارد به خانه مادر بزرگش میرود.
در آن حوالی تابلوهای "فروش" منزل همه جا به چشم میخورد .وضعیت بازار چوب
محلی ،افتضاح شده بود و بازار سهام هم به تازگی به هم ریخته بود و اقتصاد آن جا در
دوران رکود به سر میبرد .در یکی از خیابانها توجهم به تابلوی فروشی افتاد که باالتر
از سایر تابلوها قرار داشت و به نظر قدیمی میآمد .یک روز در حالی که داشتم ورزش
میکردم به سمت صاحب آن خانه رفتم که به نظر گرفته میآمد .از او پرسیدم "
خانهات را چند میفروشی؟"
به او گفتم " من میخواهم یک نگاهی بیاندازم " و نیم ساعت بعد آن را به قیمت
2۰۰۰۰دالر کمتر از پیشنهاد مالک خریدم.
242
آن خانه خانهای نقلی و بامزه با دو اتاق خواب بود که روی تمامی پنجرههایش تزیینات
کار شده بود .رنگ آن آبی روشن با تن خاکستری بود و در سال 1۹3۰ساخته شده
بود .داخل خانه یک شومینه زیبای سنگی با دو تا اتاق خواب بود .این خانه برای اجاره
دادن کامال مناسب بود.
من مبلغ ۵هزار دالر پیش پرداخت به صاحب خانه دادم آن هم برای خانههایی که
قرار بود ۴۵۰۰۰دالر بخرم و 6۵۰۰۰دالر میارزید البته کسی هم متقاضی خرید آن
نبود .ظرف یک هفته صاحب خانه از آن جا اثاث کشی کرد و خوشحال بود که آزاد
شده و اولین مستاجر من که در کالج محلی تدریس میکرد به آن جا اثاث کشی کرد.
پس ازاینکه رهن خانه سایر هزینهها و مبلغ نگهداریاش پرداخت شد آخر هر ماه
کمتر از ۴۰دالر به جیبم میرفت که چندان هم خوشحال کننده نبود.
یک سال بعد بازار امالک کم رونق اورگان دوباره جان گرفت .سرمایه گذاران
کالیفرنیایی با جیبهای سرشار از پولشان که حاصل معامالتشان در بازار امالک
همچنان پر رونق کالیفرنیا بود به سمت شمال حر کت کردند و به خرید امالک در
مناطق اورگان و واشنگتن کردند.
243
آن خانه کوچک را به قیمت ۹۵۰۰۰دالر به زوج جوانی اهل کالیفرنیا فروختم که
فکر میکردند معامله بسیار خوبی نصیبشان شده است .ارزش مازاد سرمایه من که
حدوداً ۴۰۰۰۰دالر میشد مشمول تاخیر مالیاتی 1۰31قرار گرفت و من دنبال خرید
ملک جدیدی رفتم تا آن جا سرمایهگذاری کنم .حدود یک ماه بعد در بورتونایالت
اورگان یک خانه آپارتمان 12واحدی دقیقاً کنار محوطه شر کت اینتل پیدا کردم.
مالکان آن در آلمان زندگی میکردند و اصالً اطالعی از شرکت آن نداشتند و فقط
میخواستند آنرا از سرشان باز کنند .پیشنهاد قیمتی که من برای آن ملک دادم
27۵۰۰۰دالر بود .در حالی که آن ساختمان ۴۵۰۰۰۰دالر میارزید.
آنها با 3۰۰۰۰۰دالر توافق کردند .آنرا خریدم و 2سال نگهش داشتم .با استفاده از
قانون 1۰31تاخیر مالیاتی ساختمان را به قیمت ۴۹۵۰۰۰دالر فروختیم و در فونیکس
ایالت آریزونا ساختمان آپارتمانی 3۰واحدی خریدم .برای خالصی از رکود بازار ما هم
به فونیکس نقل مکان کردیم و الزم بود به هر ترتیبی که شده اقدام به فروش کنیم.
بازار امالک فونیکس هم مانند اورگان راکد بود.
244
اندکی بیشتر از ۵هزار دالر بود .بازار آریزونا که کمی تکان خورد در سال 1۹۹6یک
سرمایهدار اهل کلرادو در ازای خرید آن ملک 2/1میلیون دالر به ما پیشنهاد کرد.
من و همسرم تصمیم به فروش داشتیم اما منتظر ماندیم تا ببینیم تکلیف قانون ارزش
افزوده سرمایه که دست کنگره بود چه میشود .اگر قانون عوض شود فکر میکنیم 1۵
تا 2۰درصد دیگر به ارزش ملک اضافه شود .به عالوه درآمد ۵هزار دالری در ماه
گردش سرمایه خوبی برای ما داشت.
نکتهای که در مثال حاضر وجود دارداین است که چطور مقدار کمی از سرمایه را
میتوان به مقداری بزرگ تبدیل کرد .باز هم انجاماین کار بستگی به این دارد که فرد
از صورت حساب مالی و استراتژیهای سرمایهگذاری سر دربیاورد و کمی در مورد
وضعیت بازار و قوانین معامالت بداند .اگر افراد اطالعاتی ازاین موارد نداشته باشد
آنوقت واضح است که باید از توصیههای خُنک و قدیمی که میگویند محتاطانه رفتار
کنید و چند جا سرمایهگذاری کنید و در جاهای امن سرمایهگذاری کنید پیروی کنید.
مشکلی که سرمایهگذاریهای "امن" دارند این است که اغلب آنها آنقدر امن شدهاند
که سوددهیشان بسیار کم شده است.
245
بیشتر بنگاههای بزرگ امالک ،طرف انجام معامالت قماری نمیروند تا بدین وسیله از
منافع خود و مشتریانشان حمایت کرده باشند واین کار درستی است.
معامالت واقعاً گران بها به افراد تازه کار پیشنهاد نمیشوند .غالباً بهترین معامالتی که
پولدارها را پولدارتر میکنند را برای کسانی نگه میدارند که واقعاً از بازی
سرمایهگذاری سر در میآورند .به لحاظ فنی پیشنهاد این معامالت به افرادی که خبره
نیستند کاری غیر قانونی است اما خوب البته اتفاق میافتد.
246
من ازاین فلسفه کلی تبعیت میکنم که روی ستون داراییهایم سرمایهگذاری کنم.
بعضی وقتها جواب میگیرم بعضی وقتها هم نه.
ما در شرکت معامله امالکمان چندین ملک چندین میلیون دالری داریم .اینها همان
وثیقههای هستند که ما به اعتبار آنها درامالک سرمایه گذاری میکنیم .نکتهای که
میخواهم به آن اشاره کنم این است که بیشتر این میلیونها دالر سرمایهمان از
سرمایهگذاریهای کوچک ۵۰۰۰تا 1۰۰۰۰دالری شروع شده اند .تمامی آن پیش
پرداختها به عنوان ابزاری استفاده شدهاند که بتوانیم به معامالت در بازارهای پر
رونق بپردازیم و بدون پرداخت مالیات سر مایه خود را افزایش بدهیم و طی چند سال
چندین بار در این جا و آن جا دست به خرید و فروش بزنیم.
به عالوه ما یک مجموعه سهامی داریم که آنرا تحت پوشش شرکتی اداره میکنیم که
من و همسرم آنرا شرکت سرمایهگذاری شخصیمان میدانیم .ما دوستانی داریم که
مخصوصاً با سرمایه گذارانی مانند ما کار میکنند که هر ماه پولی اضافه برای
سرمایهگذاری داریم .ما سهام شرکتهای خصوصیای را میخریم که وارد معامالت
قماریای میشوند که خطرپذیری باالیی دارند و در شرف ثبت شدن در بازارهای
سهام ایاالت متحده و کانادا هستند .یک نمونه ازاین قبیل معامالت که ببینید چقدر
سریع میتوان سود کرد بهاین صورت است 1۰۰۰۰۰:قطعه سهام هر یک به مبلغ 2۵
247
سنت قبل از رسمی شدن شرکت فروشنده سهام در بورس انجام میدهیم .شش ماه
بعد که نام آن شرکت در ردیف شر کتهای رسمی بازار بورس قرار میگیرد
1۰۰۰۰۰قطعه سهم هر یک ارزشی معادل 2دالر پیدا میکنند .اگر مدیریت آن
شرکت توانمند باشد قیمت هر سهم همین طور باال میرود و حتی ممکن است به 2۰
دالر یا بیشتر هم برسد.بعضی وقتها اتفاق افتاده که سرمایه 2۵۰۰۰دالری اولیه ما
از همین طریق در کمتر از یک سال ،میلیونی شده است.
اگر بدانید که چه کاری انجام میدهید انجاماین قبیل کارها ریسک محسوب نمیشود
در صورتی که اگر پولتان را همین طور اهلل بختکی وارد معامله کنید و آنوقت دست به
دعا بر دارید آنوقت خطر کردهاید .دست به هر کاری که میزنید نکته اصلیاین است
که از دانش فنی آگاهی و عالقه به بازی پول و ثروت استفاده کنید تا احتماالت
ناخواسته را بی اثر کنید و از خطر معامله کم کنید .البته خطر همیشه هست .داشتن
هوش مالی است که میتواند احتماالت را به نفع شما تغییر دهد .به همین دلیل است
که در مقایسه ،ممکن است فالن معامله به نظر یکی آسان بیاید و به نظر دیگری نه.
به همین خاطر است که مدام افراد را تشویق میکنم تا بیشتر روی آموزشامور مالی
سرمایهگذاری کنند تا بازار بورس وامالک و بازارهای دیگر .هر چه هوشیارتر باشید
شانس بیشتری برای بی اثر کردن عوامل خارج از کنترل دارید.
248
بازارهای سهامی که من شخصاً در آنها سرمایهگذاری میکنم برای بیشتر افراد
خطرناکند و مطمئناً سرمایهگذاری در آنها را به کسی پیشنهاد نمیدهم .از سال 1۹7۹
بهاین طرف دست به کار معامله سهامهای پر خطر شدم و بیشتر آن چیزی که بدست
آوردم را به عنوان بدهی پرداخت کردم .اما شاید اگر شما مطالبی را که در مورد علل
خطرناک بودن این سهامها نوشتهام را دوباره بخوانید آن وقت بتوانید نقشهای بریزید
و بتوانید از این راه سود به جیب بزنید .همان طور که قبالً هم گفتهام امتحان هیچ یک
از مثالهایی را که برای شما زدم را پیشنهاد نمیکنم فقط سعی کردم تا نشان بدهم که
انجام فالن کار چقدر میتواند راحت و ممکن باشد .من دست به انجام معامالت کوچکی
میزنم با این وجود برای یک شخص با درآمد متوسط درآمد جانبی 1۰۰۰۰۰دالر
در سال درآمد خوبی است که بدست آوردنش چندان هم سخت نیست .بسته به وضع
بازار و بسته به اینکه شما چقدر با هوش باشید ظرف ۵تا 1۰سال میتوانید در بدست
آوردن اینگونه درآمدها ماهر بشوید .اگر مخارج زندگیتان را در حد معقول نگه دارید
درآمد جانبی 1۰۰۰۰۰دالر در سال صرف نظر از آنکه شما شاغل باشید یا نه درآمد
چشمگیری است .میتوانید به انتخاب خودتان همچنان سخت کار کنید یا اینکه مدتی
وقت صرف کنید تا یاد بگیرید چطور از سیستم مالیات دولتی به نفع خودتان استفاده
کنید و نه بر عکس.
249
من اساس کارم را رویامالک گذاشتهام .من بهاین دلیل به بازارامالک عالقمندم که
این بازار ثابت است و تغییرات در آن به آهستگی اتفاق میافتد .سعی میکنم این زیر
بنا را حفظ کنم .گردش سرمایهای که از معامالت امالک بدست میآورم آهنگ تقریباً
ثابتی دارد و اگر مدیریت خوبی بر آن اعمال شود شانس زیادی هست که ارزش
گردش سرمایه باال هم برود .نکته مثبتی که در انتخاب بازار امالک به عنوان زیر بنای
کار وجود دارد این است که میتوانم در سایر سرمایهگذاریهایی که انجام میدهم
دست به خطر پذیری بیشتری بزنم .اگر در بازار سهام سود زیاد نصیبم شود ابتدا
مالیات بر ارزش افزوده سرمایهام را میپردازم و سپس سودی که برایم باقی مانده
است را در بازارامالک مجددا سرمایهگذاری میکنم و به این ترتیب باز هم زیر بنای
داراییهایم را محکم تر میکنم.
آخرین نکته در موردامالک را به شما میگویم .من به سراسر کشورهای جهان سفر
کردهام و به افراد آموزش سرمایهگذاری دادهام .در همه شهرهای مختلفی که بودهام،
ندیدم که مردم بگویند این جا خریدن ملک ارزان ،ممکن نیست .من که همچین چیزی
را ندیدهام .حتی در نیویورک و تورنتو یا در حومه شهرها معامالت ارزان و به صرفهای
هستند که بسیاری از افراد متوجهشان نمیشوند .در سنگاپور که در حال حاضر قیمت
امالک در آن بسیار باال رفته است هنوز هم میتوان با کمی رانندگی و دور شدن از
250
مرکز شهر موارد ارزانی برای معامله پیدا کرد .بنابراین هر وقت میشنوم که کسی
میگوید "اینجا نمیشود ملک ارزان پیدا کرد " جملهاش را تصحیح میکنم و میگویم
" هنوز نمیدانم چطور میشود اینجا ملک ارزان پیدا کرد ".
فرصتهای بزرگ را نمیتوان با چشم دید بلکه باید با استفاده از فکرتان آنها را پیدا
کنید .اگر بسیاری از افراد پولدار نمیشوند به خاطر این است که به لحاظ مالی آموزش
ندیدهاند تا فرصتهایی را که دقیقاً جلوی چشمانشان است ببینند .بسیاری از من
میپرسند "چگونه باید شروع کرد؟"
"من در فصل آخر ده گام را برایتان توضیح میدهم که خودم برای رهاسازی مالیام
آنها را در پیش گرفتم .یادتان باشد که در راه کسب موفقیت ثروت همیشه باید به
شما خوش بگذرد .پول درآوردن فقط یک بازی است .بعضی وقتها میبرید و بعضی
وقتها یاد میگیرید .در هر صورت به شما خوش میگذرد .خیلی از افراد چون بیشتر
از باختن میترسند هرگز برنده نمیشوند .مدرسه هم به همین دلیل به نظرم احمقانه
میآمد .در مدرسه به بچهها یاد میدهند که اشتباه کردن بد است و اگر اشتباه کنی
به خاطرش تنبیه میشوی .با این وجود انسان با اشتباه کردن است که یاد میگیرد .با
زمین خوردن راه رفتن را یاد میگیریم .اگر هیچ وقت زمین نمیخوردیم که هرگز راه
رفتن را یاد نمیگرفتیم .دوچرخه سواری کردن هم همین طور است .هنوز هم روی
251
زانوهای من جای زخم مانده اما امروزه میتوانم بدون اینکه نیازی به فکر کردن داشته
باشم دوچرخه برانم .ثروتمند شدن هم همین طور است .متاسفانه دلیل اصلی که افراد
زیادی ثروتمند نمیشوند این است که آنها از ضرر کردن میترسند .آنهایی که برنده
میشوند ترسی از باخت ندارند اما بازندهها چرا .شکست بخشی از موفقیت است .آنهایی
که از شکست خوردن امتناع میکنند از موفقیت همامتناع میکنند.
نگاه من به پول مثل بازی تنیس است .وقتی تنیس بازی میکنم با تمام قدرتم بازی
میکنم .اشتباه میکنم و آنها را تصحیح میکنم باز هم اشتباه میکنم و تصحیحشان
میکنم و بازیام بهتر میشود .اگر بازی را ببازم به طرف تور میروم و دست رقیبم را
میفشارم لبخندی میزنم و میگویم "شنبه هفته بعد میبینمت " .دو نوع سرمایهگذار
وجود دارد:
.۱دسته اول که بیشتر افراد را هم شامل میشود آنهایی هستند که طرف سرمایه
گذارهای حاضر و آماده میروند .آنها افرادی هستند که با خرده فروشیهایی مانند
بنگاه معامالت امالک یا دالل سهام یا برنامهریزی مالی تماس میگیرند و آنها برایشان
دست به خرید میزنند .مثال برایشان در شرکتهای سرمایهگذاری یا موسسههای
امانی سرمایهگذاری میکنند یا اوراق قرضه و سهام برایشان میخرند .به نظرشان این
روش سرمایهگذاری مطمئن و تر و تمیز و ساده است .این کار شبیه این است که
252
خریداری به فروشگاه کامپیوتر برود و یک دستگاه کامپیوتر را از قفسه انتخاب کند و
بخرد.
.۲نوع دوم سرمایه گذارها آنهایی هستند که سرمایهگذاری میسازند .این افراد معمو ًال
اجزای یک معامله را سوار هم میکنند و کارشان بیشتر شبیه آنهایی است که قطعات
یک کامپیوتر را میخرند و آنها را در کنار هم میچینند .این کار شبیه شخصی سازی
کامپیوتر است .من نمیدانم برای سوار کردن قطعات یک کامپیوتر از کجا باید شروع
کرد اما میدانم اجزای یک فرصت مالی را چطور باید چطور کنار هم قرار داد یا افرادی
را میشناسم که میدانند چطور بایداین کار را کرد .احتماالً نوع دوم سرمایه گذارها
حر فهای هستند .شاید بعضی وقتها سالها طول بکشد تا بتوان یاد گرفت که چگونه
باید اجزای فرصتی را کنار هم چید .گاهی وقتها هم اصالً نمیتوان اجزای فرصتها
را با هم جور کرد .پدر پولدارم تشویقم میکرد که من از نوع دوم سرمایه گذارها باشم
.یادگیری کنار هم چیدن اجزای فرصتها بسیار مهم است زیرا موفقیتهای بزرگ به
همین عامل بستگی دارد و حتی بعضی وقتها اگر اوضاع در جهت خالف خواسته ما
پیش برود از همین ناحیه بزرگترین ضررها هم ممکن است متوجه شما شود .اگر
میخواهید از دسته دوم سرمایه گذارها باشید بایستی سه مهارت اصلی را در خودتان
پرورش بدهید.
253
این مهارتها عالوه بر آنهایی هستند که برای کسب هوش مالی بایستی داشته
باشد:
دیگران با چشمشان نمیبینند با استفاده از فکرتان تشخیص میدهید .به عنوان نمونه
یکی از دوستان خانه قدیمی و کلنگیای را خریده بود که آدم میترسید به آن نگاه
کند .همه ما از این خرید او تعجب کرده بودیم نکتهای که وی در مورد این خانه
میدانست و ما نمیدانستیم این بود که خانه به عالوه ۴قطعه زمین دیگر فروخته
میشد .وی با مراجعه به شر کت مالک خانه متوجه این موضوع شده بود .وی آنرا
خراب کرد و ۵قطعه زمین را به قیمت سه برابر کل قیمتی که برای خرد داده بود
فروخت .وی در ازای دو ماه کار 7۵۰۰۰دالر گیر آورد .اگر چهاین مقدار مبلغ زیادی
نیست اما مطمئناً از متوسط حقوق ماهانه بیشتر است به عالوه بدست آوردنش از نظر
فنی هم کار مشکلی نیست.
.۲مهارت فراهم کردن پول :یک فرد متوسط الحال صرفاً به بانک مراجعه میکند تا
پول فراهم کند .یک فرد سرمایهگذار از نوع دوم بایستی بداند چطور پول جمع کند.
برایاین کار راههای بسیاری هم هست که نیازی به بانک ندارد .در شروع کارم یاد
گرفتم که چگونه بدون کمک گرفتن از بانک خانه بخرم .این وسط خانههایی که
254
میخریدم مهم نبودند بلکه یاد گرفتن مهارت فراهم آوردن پول تجربهای بود که
نمیشد قیمتی رویش گذاشت.
خیلی وقتها پیش میآید که از افراد مختلفیاین را میشنوم که " بانک به من وام
نمیدهد " " من پول برای خرید فالن چیز ندارم " .اگرمی خواهید سرمایهگذاری از
نوع دوم باشید بایستی یاد بگیرید که چطور همان کاری را بیشتر افراد از انجامشامتناع
میکنند انجام بدهید .بسیاری از افراد به بهانه کمبود پول از انجام معامله امتناع
میکنند .اگر شما بتوانید به این مشکل غلبه کنید نسبت به میلیونها نفر دیگر که
نسبت به این کار مهارتی ندارند جلوتر هستید.
بارها شده است که من سهام یک ساختمان آپارتمانی را بدون اینکه یک پنی در بانک
داشته باشم خریدهام .یک بار ساختمان آپارتمانی به قیمت 1.2میلیون دالر خریدم.
کاری که انجام دادم به آن "قولنامه نویسی" گفته میشود و در آن فقط یک قرار داد
بین فروشنده و خریدار منعقد میشود .پس از نوشتن قرار داد 1۰۰۰۰۰دالر پیش
پرداخت اولیه را تهیه کردم و سپس ۹۰روز مهلت گرفتم تا باقی مبلغ خانه را بدهم.چرا
این کار را کردم؟
255
خوب چون میدانستم که آن ملک 2میلیون دالر میارزد .باقی پول را تهیه نکردم.
بلکه آن شخصی که 1۰۰۰۰۰دالر پیش پرداخت را به من قرض داد برای پیدا کردن
این معامله به من ۵۰۰۰۰دالر دستمزد داد و جای من را گرفت .و من هم به راه
خودم رفتم .کل زمانی که صرفاین معامله کردم 3روز بود .باز هم تاکید میکنم
دانستههایتان بیشتر از چیزهایی که میخرید ارزشمند هستند .سرمایهگذاری به معنای
خرید نیست بلکه بیشتر به دانستههای فرد مربوط میشود.
.۳مهارت سازماندهی افراد باهوش :آدم باهوش کسی است که یا با کسی که با
هوشتر از خودش است کار میکند یا وی را استخدام میکند تا برایش کار کند .وقتی
الزم باشد با کسی مشورت کنید از طرف مشورتتان مطمئن شوید.
چیزهایی که باید یاد بگیرد خیلی زیادند اما پاداشی که در ازایشان میگیرید نجومی
است .اگر نمیخواهید این مهارتها را یاد بگیرد آنوقت پیشنهاد میکنم از
سرمایهگذاران نوع اول باشید .بزرگترین خطری که تهدیدتان میکند چیزهایی هست
که نمیدانید .خطر همیشه هست پس به جای اینکه از رویارویی با آن اجتناب کنید
مدیریتش کنید.
256
فصل 7
درس ششم :کار کنید تا یاد بگیرید ،برای پول کار نکنید
خانم مصاحبهگر گفت " من دوست دارم یک روز مثل شما نویسندهای موفق شوم".
من قبالً تعدادی از مقاالتی را که وی برای روزنامه نوشته بود دیده بودم و تحت تاثیر
قرار گرفته بودم .سبک نگارش وی کامالً شسته و رفته و روان بود و مقاالتش توجه
خوانندگان را جذب میکرد .من در جواب گفتم " شما سبک نگارشتان عالی است .پس
چه چیزی مانع دستیابیتان به این هدف است؟"
257
وی با صدای آرام گفت ":هر کار میکنم به جایی نمیرسم .همه میگویند که رمانهای
من محشرند اما هیچ اتفاقی نمیافتد .به خاطر همین ترجیح میدهم با روزنامهها کار
کنم تا حداقل از عهدهی پرداخت قبضهای ماهیانهام بر بیایم .شما هیچ پیشنهادی
برای من ندارید؟"
من با زرنگی گفتم " بله که دارم یکی از دوستانم در همین سنگاپور مدرسهای را اداره
میکند که افراد را برای فروش آماده میکند .وی برای بسیاری از شرکتهای معتبر
سنگاپور دورههای آموزش فروش برگزار میکند و من فکر میکنم اگر در یکی از
دورههای او شرکت کنید کارتان پیشرفت قابل مالحظهای خواهد کرد " او خشکش زد
و گفت " یعنی شما میگویید من بروم و دوره فروشندگی ببینم؟" من سرم را به عالمت
بله تکان دادم.
من باز هم سرم را تکان دادم و گفتم " مگر چه اشکالی دارد؟" داشتم عقبنشینی
میکردم چون او از گفته من اصالًخوشش نیامده و ناراحت شده بود .با خودم گفتم
کاش اصال پیشنهادی به او نمیدادم .در تالش برای مفید واقع شدن به حال او از
پیشنهادم دفاع کردم.
258
مصاحبه ما دیگر تمام شده بود .وی در حالی که داشت با عصبانیت کیفش را جمع
میکرد گفت " من فوق لیسانس ادبیات انگلیسی دارم چرا باید بروم مدرسه که
فروشندگی یاد بگیرم؟ من در کار خودم حرفهای هستم اگر دانشگاه رفتم برای این
بوده که حرفهای یاد بگیرم که مجبور نباشم فروشندگی کنم .من از فروشندههایی که
پول برایشان فقط مهم است متنفرم پس چرا بایدآموزش فروشندگی ببینم؟"
روی میزی که برایمان قهوه سرو میکردند یک کپی از یکی از کتابهای پرفروش من
قرار داشت که قبال نوشته بودم .آن را به عالوه یادداشتهایی که وی در طول مصاحبه
با شتاب نوشته بود برداشتم و در حالی که به یادداشتهایش اشاره میکردم گفتم "
اینها را میبینی؟"
وی در حالی که به آنها نگاه میکرد و سر در گم شده بود گفت " چی؟"
باز هم به یادداشتهایش اشاره کردم .وی در دفترچه یادداشت هایش این جمله را
نوشته بود " رابرت کیوساکی نویسنده کتابهای پر فروش " .گفتم "میبینی نوشته
نویسنده کتابهای پر فروش نه نویسنده بهترین کتابها "
259
گفتم " من نگارشم افتضاح است .شما نگارشتان عالی است .من به مدرسه فروش
رفتهام .شما مدرک فوق لیسانس دارید .اگر این دو مهارت را با هم ادغام کنید آنوقت
هم "نویسنده پر فروش ترین کتاب و هم نویسندهی بهترین کتاب " میشوید .خشم از
نگاه او شعله میکشید و گفت " من هیچ وقت ارزش خودم را آنقدر پایین نمیآورم
که فروشندگی یاد بگیرم .آدمهایی مثل شما حتی نمیتوانند در مورد بیزنس یک
مطلب درست و حسابی بنویسند .من یک نویسنده حرفهای هستم و شما یک
فروشندهاید .این منصفانه نیست! "
حداقل صبح روز بعد مقالهای مورد پسند و منصفانه در مورد من تحویل روزنامه داده
بود .دنیا پر است از آدمهای باهوش با استعداد ،تحصیل کرده و با ذوق آنها را هر روز
مالقات میکنیم.آنها همه جا هستند.
چند روز پیش ماشینم خوب کار نمیکرد.آنرا به مکانیکی بردم و مکانیک جوانی که
آنجا بود در عرض چند دقیقه ماشینم را تعمیر کرد .او توانست فقط با گوش دادن به
موتور اشکالش را بفهمد من که از این همه مهارت متحیر شده بودم.
260
حقیقت غم انگیزی که وجود دارد این است که داشتن استعداد عالی برای
من از اینکه مدام میبینم چه طور افراد کمتر مستعد پول در میآورند متحیر میشوم.
یک بارشنیدم کمتر از %۵امریکاییها سالی بیشتر از 1۰۰۰۰۰دالر درآمد دارند .در
حالی که من آدمهای باهوش و تحصیل کرده زیادی را مالقات کردهام که سالی کمتر
از 2۰۰۰۰دالر درآمد دارند .یک بار یک مشاور امور مالی که در تجارت تجهیزات
پزشکی تخصص داشت به من گفت که بسیاری از دکترها،دندانپزشکان و
کایروپرکتیستها ( متخصصین امر ماساژ وجابهجایی ستون فقرات درامریکا.م) از نظر
مالی در مضیقه مالی هستند.
در صورتی که من تا آن موقع فکر میکردم این افراد به محض اینکه فارغ التحصیل
شوند پول از هر طرف به سویشان روانه میشود .همین مشاور امور مالی به من گفت
که این افراد فاقد یکی از مهارتهای الزم برای کسب ثروت عظیم هستند.
معنای گفته این فرد آن است که بسیاری از افراد الزم است تنها یک مهارت دیگر را
کسب کنند تا پس از آن بتوانند درآمدی هنگفت بدست بیاورند .من قبالً هم گفتهام
که هوش مال ،ترکیبی از مهارت درحوزههایی مانند حساب و کتاب ریاضی،
261
سرمایهگذاری ،بازاریابی و سر درآوردن از قانون است .وقتی این 4مهارت تکنیکی را
با هم ترکیب کنید پول ساختن از پول آسان میشود .وقتی بحث بر سر پول میشود
تنها مهارتی که بیشتر افراد بلد هستند فقط سخت کارکردن است.
یک نمونه سنتی از فقدان ترکیب این 4مهارت را میتوان همان خانم نویسنده جوان
که برای روزنامه کار میکرد مثال زد .اگر با پشتکار سعی میکرد مهارتهای بازاریابی
و فروش را هم یاد بگیرد آنوقت درآمدش به طرز خیرهکنندهای باال میرفت .اگر من
به جای او بودم در دورههای آموزش تبلیغات محصوالت دارای حق کپی رایت و فروش
شرکت میکردم .آنوقت به جای اینکه برای یک روزنامه کار کنم دنبال کار کردن در
یک آژانس تبلیغاتی میگشتم.
حتی اگر و برای مدتی هم درآمد کسب نمیکرد اما حداقل یاد میگرفت چطور باید با
استفاده از "راههای میان بری" که در تبلیغات موفق استفاده میشوند با افراد ارتباط بر
قرار کرد .به عالوه اوقاتش را صرف یادگیری در مورد اصول روابط عمومیمیکرد که
مهارت مهمیاست.
او یاد میگرفت که چطور با استفاده از تبلیغات مجانی میلیونها دالر کسب کند .آنوقت
فرصت داشت تا شبها و آخر هفتهها رمانش را بنویسد و وقتی تمامش میکرد
262
راحتتر میتوانست آنرا بفروشد .بنابراین ظرف مدتی کوتاه "نویسندهای پر فروش"
میشد.
وقتی اولین کتاب خودم را به نام «اگر میخواهید شاد و ثروتمند باشید دانشگاه نروید»
را نوشتم ناشر پیشنهاد کرد عنوان کتاب را به " آموزش مسائل اقتصادی" تبدیل کنم.
به وی گفتم که درصورت انجام این کار صرفاً دو نسخه از کتابم فروش خواهد رفت.
یکی را باید به خانوادهام بدهم و یکی را هم به بهترین دوستم .مشکل این است که
آنوقت آنها انتظار دارند مجانی کتاب را به آنها بدهم.
اگر عنوان خیرهکننده "اگر میخواهید شاد و ثروتمند باشید به دانشگاه نروید" را
انتخاب کردم به این دلیل بوده است که میدانستم توجه عده بسیاری را به خود جلب
میکند.
من طرفدار تحصیالت عالیه هستم و به اصالحات در نظام آموزشی معتقدم .در غیر
اینصورت چه لزومیداشت که روی تغییر دادن سیستم آموزشی قدیمیکشور تأکید
کنم؟
263
بنابراین عنوانی را انتخاب کردم که اسم و اثر من را در رادیو و تلویزیون مطرح کند.
چون دوست دارم آدم جنجالیای باشم .خیلیها فکر میکردند من عقلم را از دست
دادهام اما کتابم همین طور فروخت و فروخت.
سال 1۹6۹که از آکادمیمرچنت مرین امریکا فارغ التحصیل شدم پدر پولدارم
خوشحال شد .شرکت استاندارد اویل کالیفرنیا مرا برای کار در ناوگان تانکرهای نفتی
استخدام کرد .من معاون سوم ناخدای کشتی بودم و گرچه در مقایسه با هم کالسیهای
دیگرحقوقم پایین بود اما به عنوان حقوقی که برای اولین کار واقعیام پس از فارغ
التحصیلی میگرفتم خوب بود.
پایه حقوق من 42۰۰۰دالر در سال بود که اضافه کاری هم شاملاش میشد و من
بایستی 7ماه در سال کار میکردم و ۵ماه مرخصی داشتم .اگر میخواستم میتوانستم
به جای گذراندن آن ۵ماه در تعطیالت همراه یکی از کشتیهای شرکتی وابسته به
استاندارد اویل برای ماموریت به ویتنام بروم و حقوقم را به همین سادگی دو برابر کنم.
من آینده کاری بسیار موفقی در برابرم داشتم اما 6ماه بعد از کار در شرکت استعفا
دادم و برای یاد گرفتن پرواز به نیروی دریایی ملحق شدم .پدر تحصیل کردهام از این
تصمیم به شدت ناراحت شد اما پدر پولدارم مرا تشویق کرد.
264
در دانشگاه و محل کار "تخصص داشتن" در کار مورد قبول عده زیادی از افراد است.
منظور این است که آنها فکر میکنند برای درآوردن پول بیشتر یا ترفیع گرفتن بایستی
در کارتان متخصص بشوید .به همین خاطر است که پزشکان عمومیپس از اتمام
درسشان سریع به دنبال گرفتن تخصص در زمینه ارتوپدی یا بیماریهای کودکان
میروند.
حسابدارها ،معماران ،وکال ،خلبانان و دیگران هم همین طور هستند .پدر تحصیل کرده
من هم به همین عقیده معمول باور داشت و به همین خاطر هم پس از اینکه باالخره به
مدرک دکترا دست پیدا کرد از شوق میلرزید .وی اغلب میگفت که سیستم آموزشی
به دانش آموزانی پاداش میدهد که در مورد چیزهایی که کمتر در موردش میدانند
مطالعه بیشتری میکنند.
توصیهی پدر پولدارم دقیقاً برعکس پدر پولدارم بود .وی میگفت " خیلی چیزها هست
که تو باید در موردشان حداقلهایی را بدانی " .به همین خاطر من سالها در قسمتهای
مختلف شرکت او کار کردم .برای مدتی در دپارتمان حسابرسی شرکت او کار کردم.
گرچه احتماالً هیچ گاه قرار نبود که من حسابدار بشوم اما او از من میخواست در
تماس مستقیم با کار ،چیزهایی یاد بگیرم.
265
پدر پولدارم میدانست که من "اصطالحات" خاص هر بخش را یاد میگیرم و میتوانم
بفهمم که در کار چه چیزهایی مهم هست و چه چیزهایی نه .عالوه برآن من به عنوان
کمک راننده اتوبوس و کارگر ساختمانی هم کار کردم و در بخشهای رزرواسیون و
فروش و بازاریابی هم فعالیت کردم.
او آموزش دهنده من و مایک شده بود و به همین خاطر هم اصرار میکرد که ما در
مالقاتهایی که او با کارگزاران بانکی ،وکال ،حسابداران و کارگزاران بورس داشت
شرکت کنیم .او میخواست که ما در مورد هر یک از جنبههای امپراطوریاش
حداقلهایی را بدانیم.
یک روز عصر که از من پرسید "چرا از کارت استعفا دادی؟" هر چقدر تالش کردم
نتوانستم برایش توضیح بدهم .منطق من مورد قبول او واقع نمیشد و در واقع مشکل
266
این بود که من از منطق پدر پولدارم پیروی میکردم .برای پدر تحصیلکردهام امنیت
شغلی همه چیز محسوب میشد و برای پدر پولدارم یادگیری مهمترین چیز بود.
پدر تحصیلکردهام فکر میکرد من به دانشگاه رفتهام تا افسر کشتی بشوم .پدر پولدارم
میدانست که اگر این کار را کردهام برای مطالعه در مورد تجارت بین الملل بوده است.
تاکید پدر پولدارم روی این مسئله بود که من به جای هدایت کشتیها به اروپا در
اقیانوس آرام بمانم زیرا وی میدانست "قدرتهای نوظهور اقتصادی" نه در اروپا بلکه
در آسیا هستند.
267
پدر تحصیلکردهام واقعاً متوجه دلیل تصمیم من برای استعفا از کارم و ملحق شدنم به
نیروی دریایی نبود .گرچه دلیل کارم را به او عالقهمندیام به یادگیری پرواز اعالم
کردم اما آنچه واقعاً میخواستم یاد بگیرم رهبری نیروها بود .پدر پولدارم برایم گفته
بود که سختترن قسمت اداره یک شرکت ،مدیریت افراد است.
پدر پولدارم سه سال در ارتش خدمت کرده بود در حالی که پدر خودم از خدمت
معاف شده بود .پدر پولدارم ارزش یادگیری رهبری افراد زیر دست را در شرایط خطیر
به من گوشزد کرده بود .اوبه من گفت :چیز بعدی که باید یادبگیری رهبری افراد
است .اگر در میدان جنگ عقب بمانی تیر میخوری .در دنیای تجارت هم همین طور
است.
سال 1۹73وقتی از ویتنام برگشتم گرچه عاشق پروازبودم اما از این کار استعفا دادم
و در شرکت زیراکس کار پیدا کردم .به یک دلیل به این شرکت ملحق شدم که آن
هم ربطی به مزایای دریافتی از شرکت نداشت .من یک آدم خجالتی بودم و فروش
اجناس به نظرم وحشتناکترین کار دنیا میآمد .شرکت زیراکس یکی از بهترین
برنامههای آموزش فروشندگی را در ایاالت متحده دارد.
268
پدر پولدارم به من و کارم افتخار میکرد و پدر خودم شرمنده بود .وی که فردی درس
خوانده بود فروشندگی را کاری دون پایه میدانست .اما من 4سال برای زیراکس کار
کردم تا اینکه توانستم بر ترس خودم از در زدن و جواب رد شنیدن غلبه کنم .همین
که توانستم جزو یکی از ۵فروشنده اول شرکت بشوم دوباره استعفا دادم و دنبال کاری
دیگر گشتم .و دوبار یک شغل عالی را در شرکتی برجسته رها کردم.
سال 1۹77اولین شرکت خودم را راه اندازی کردم .پدر پولدارم من و مایک را برای
مدیریت شرکت از قبل آموزش داده بود .پس حاال بایستی خودم یاد میگرفتم که
شرکت تاسیس کنم و آنرا اداره کنم.
اولین محصولی که شرکتم تولید کرد کیف پولهایی از جنس نایلون و والکرو بود که
در شرق دور ساخته میشود و با کشتی به انباری در نیویورک نزدیک همان جای که
من دانشگاه رفته بودم منتقل میشد .آموزش رسمیمن تمام شده بود و حاال وقت بود
که از دانستههایم استفاده کنم و آنها را آزمایش کنم .اگر در کارم شکست میخوردم
ورشکست میشدم.
پدر پولدارم فکر میکرد ورشکستگی تا قبل از 3۰سالگی خوب است و نصیحت میکرد
که اگر این اتفاق تا قبل از 3۰سالگی بیفتد " وقت داری که جبرانش کنی" .شب جشن
269
تولد 3۰سالگیام اولین محموله محصوالت شرکت من کُره را به مقصد نیویورک ترک
کرد.
امروزه هنوز هم در سطح بین المللی تجارت میکنم و همان طوری که پدر پولدارم
تشویقم میکرد همچنان به دنبال " قدرتهای نوظهور اقتصادی " میگردم .امروزه
شرکت سرمایهگذاری من در آمریکای جنوبی ،نروژ ،روسیه و آسیا سرمایهگذاری
میکند .جملهای کلیشهای هست که میگوید کلمه شغل سر نام کلمههای عبارت
"همیشه ورشکسته ".است.
متاسفانه باید بگویم که این جمله در مورد میلیونها نفر از افراد مصداق دارد .چون
سیستم آموزشی ،داشتن هوش مالی را چیز مهمی نمیداند بنابراین بسیاری از شاغالن
" در حد درآمدشان " زندگی میکنند .آنها کار میکنند تا بتوانند قبوض ماهیانهشان
را بپردازند.
یک تئوری مدیریتی دیگری هم هست که میگوید" افراد شاغل به سختی کار میکنند
تا اخراج نشوند و کارفرماها هم فقط به اندازهای پرداخت میکنند که کارمندان یا
کارگران هوس استعفا به سرشان نزند" .اگر نمودار پرداخت حقوق بسیاری از شرکتها
را در نظر بگیرد آنوقت متوجه حقایقی از البهالی این نمودارها میشوید.
270
نتیجه نهایی آن مقایسه این است که میبینید بسیاری از شاغالن هرگز در کارشان
پیشرفتی نمیکنند .آنها همان کاری را انجام میدهند که به آنها یاد دادهاند یعنی "شغل
مطمئن پیدا کن ".بسیاری از شاغالن برای دریافت حقوق و مزایا کار میکنند که این
در کوتاه مدت به نفعشان است اما در کوتاه مدت نتایج خسارت باری برایشان خواهد
داشت .به جای انجام چنین کاری من به جوانان توصیه میکنم که بیشتر برای یادگیری،
دنبال کار بگردند و نه به دنبال کسب درآمد.
همین که افراد در روند همیشگی پرداخت قبوض ماهیانهشان گیر میکند دیگر مانند
همستری خواهند شد که روی استوانه فلزی مدام دارد دور خود میچرخد .گر چه
پاهای کوچک و پشمالو همستر به سرعت میدود و استوانه هم با شتاب میچرخد اما
فردا که دوباره صبح میشود باز هم باید به تکرار پا زدن بپردازد و این کار را مدام
انجام دهد.
271
در فیلم جری مگ گوایر که تام کروز در آن به ایفای نقش پرداخته است دیالوگهای
یک خطی و ارزشمند زیادی میشود پیدا کرد که احتماالً جمله " پول را نشانم بده "
به یادماندنیترین آنهاست .اما در این میان به نظر من یک جمله از سایرشان صادقانهتر
است .این جمله در آن صحنهای که تام کروز دارد شرکت محل کارش را ترک میکند
گفته میشود .در آن صحنه او اخراج شده است و از سایر کارگران میپرسد "کی
حاضره با من بیاد؟" و همه ساکت و بی حرکت ایستادهاند .فقط یک از زنها میگوید:
من دلم میخواست میآمدم اما قراره که سه ماه دیگه ترفیع بگیرم ".
این از همان نوع جمالت است که افراد آنرا برای توجیه ادامه دادنشان به انجام کار
فعلی با هدف پرداخت قبوض و صورت حسابهایشان به کار میبرند .من میدانم که
پدر تحصیلکردهام هر سال چشم انتظار افزایش حقوقاش بود و هر سال هم از این بابت
ناامید میشد.
سوالی که من از اغلب افراد دارم آن است که " این همه فعالیت روزانه چه سودی
برای شما دارد؟" من نمیدانم اگر افراد هم مانند آن همستر کوچک دقت میکردند
272
آیا آنوقت متوجه نتیجه کاری که میکنند میشدند؟ آیا متوجه میشدند که به این
ترتیب چه آیندهای در انتظارشان است؟
سیریل بریکفیلد رییس سابق اجرایی اتحادیه بازنشستگان ایاالت متحده در گزارشی که
ارائه کرده است گفته " پرداخت مقرریهای بازنشستگی در وضعیت بحرانی به سر
میبرد .اول از همه آنکه ۵۰درصد از نیروی کار حال حاضر کشور مشمول هیچ گونه
مستمری قرار نمیگیرند که این خودش مایه بسی نگرانی است .به عالوه 7۵الی 8۰
در صد از ۵۰درصد باقی مانده هم مستمرهای ناچیز از ۵۰تا 1۵۰یا 3۰۰دالر در
ماه میگیرند که اصال ارزشی ندارد "
کریگ اس کارپل در کتاب خودش به نام "افسانه بازنشستگی" مینویسد "من از
ادارات مرکزی یک شرکت معتبر ملی بازدید کردم که در زمینه مشاوره در امور
بازنشستگی فعالیت میکند و با یکی از مدیران عامل آنجا که تخصصاش در طراحی
برنامههای بازنشستگی عالی و بی نظیر برای مدیران عالیرتبه است صحبت کردم
"وقتی از این خانم پرسیدم که " افرادی که صاحب بیزنس شخصی نیستند چه چشم
اندازی از درآمد بازنشستگی در انتظارشان است؟
273
وی با لبخندی حاکی از اعتماد به نفس گفت "گلوله سربی" از او پرسیدم "منظورتان
از گلوله سربی چیست؟"
او شانههایش را باال انداخت و گفت " وقتی متولدان دهه انفجار جمعیت بفهمند که
در دوران کهنسالی پول کافی برای پرداخت هزینههای زندگیشان ندارند خوب
میتوانند با شلیک یکی از این گلولههای سربی به مغزشان آنرا متالشی کنند" .در ادامه
مطلب کتاب کارپل به بررسی تفاوتهای موجود میان مزایای بازنشستگی قدیمیو طرح
جدید 4۰1کی پرداخته است که خطرپذیری باالتر دارد.
تصویر آینده با توجه به این طرحها برای بسیاری از افراد دلپذیر نخواهد بود .تازه این
فقط در مورد بازنشستگی است .وقتی هزینههای درمانی و مراقبتهای طوالنی مدت
در خانههای سالمندان را اضافه کنید تصویر آینده حتی وهمانگیزتر هم میشود .وی در
کتاب سال 1۹۹۵خودش به این اشاره کرده است که هزینههای خانه سالمندان از
3۰۰۰۰دالر در سال به 12۵۰۰۰دالر افزایش یافته است.
سال 1۹۹۵وی به یکی از این خانههای سالمندان تمیز اما فاقد تجمالت در محل
خودشان رفته بود و قیمت سالیانه اقامت در آنجا را 88هزار دالر یافته بود.
274
همین حاال در بسیاری از بیمارستانهای کشورهایی که بیمه پزشکی همگانی در آنها
رواج دارد بایستی تصمیمات سختی از قبیل " اولویت درمان با چه کسی است؟" گرفته
شود .مبنای این تصمیم گیریها صرفاً بر اساس رفاه مالی و سن شخص بیمار است.
اگر بیماری در سنین باال قرار داشته باشد آنوقت خدمات پزشکی را غالباً به بیماران
جوانتر ارائه میدهند و بیمار مسن و بخت برگشته را در نوبت بعدی قرار میدهند.
بنابراین همان طور که پولدارها میتوانند از تحصیالت بهتری برخوردار شوند باز هم
پولدارها هستند که شانس زنده ماندن دارند در حالیکه آنهایی که پول کمتری دارند
خواهند مرد.
بنابراین من متعجب هستم که آیا افراد شاغل اصال نگاهی به آیندهشان انداختهاند یا
تا ماه بعدی و دریافت حقوق ،آن ماه را میبینند؟ و هیچ وقت ازخودشان نمیپرسند
که قرار است با این وضعیت به کجا برسند؟
وقتی با بزرگساالنی که مشتاق پول در آوردن بیشتر هستند هم حرف میزنم یک
پیشنهاد به همه آنها میدهم .به آنها پیشنهاد میکنم که دورنمای زندگیشان را در
نظر بگیرند .به آنها پیشنهاد میکنم که به جای اینکه صرفاً برای کسب پول و داشتن
امنیت مالی کار کنند (که البته مهم هم هستند) کار دومی هم برای خودشان پیدا کنند
که مهارت دومی یاد بگیرند.
275
اغلب اوقات هم اگر افراد مایل باشند مهارتهای فروش را یاد بگیرند به آنها توصیه
میکنم به شرکتهای بازاریابی شبکهای که به آنها شرکتهای بازاریابی چند سطحی
هم گفته میشود رجوع کنند .بعضی از این قبیل شرکتها برنامههای آموزشی عالیای
دارند که به افراد کمک میکند که بر ترسشان از شکست و طرد شدن که دالیل اصلی
ناکام بیشتر افراد هستند غلبه کنند .در بلند مدت ارزش آموزش از پول بیشتر خواهد
بود.
وقتی چنین پیشنهادی را ارایه میکنم غالباً در جواب افراد میگویند " این کار خیلی پر
زحمت است " یا " من فقط دوست دارم همان کاری را بکنم که به آن عالقه دارم"
وقتی افراد میگویند " این کار خیلی پر زحمت است به آنها میگویم " پس ترجیح
میدهید تمام زندگیتان کار کنید و نصف درآمدتان را هم مالیات بدهید؟"وقتی هم
میگویند " من فقط دوست دارم همان کاری را بکنم که به آن عالقه دارم".
میگویم " من هم دوست ندارم باشگاه بروم اما میروم چون میخواهم احساس بهتری
داشته باشم و طوالنیتر زندگی کنم ".
276
متاسفانه این ضرب المثل که میگوید " ترک عادت موجب مرض است حقیقت دارد".
تا وقتی که فردی به سازگاری با تغییرات عادت نداشته باشد تغییر دادن این عادت
برایش سخت میشود.
برای آندسته از شما خوانندگان که احتماال با ایده کار کردن برای یادگیری چیزهای
جدید مخالفید من این مژده را میدهم که " زندگی شباهتهای بسیاری با رفتن به
باشگاه ورزشی دارد.
مشکلترین قسمت آن تصمیم گرفتن در مورد رفتن به باشگاه است .وقتی این مرحله
را پشت سر بگذارید دیگر بقیهاش آسان است .خیلی وقتها بوده که من از رفتن به
باشگاه ترس داشتم اما وقتی رفتم و شروع کردم به تمرین کردن آنوقت خوشم آمده
است .همیشه بعد از اتمام ساعت ورزش از این که خودم را به رفتن متقاعد کردهام
راضی هستم".
اگر هنوز هم تمایل ندارید چیزهای جدیدی یاد بگیرید به جایش سعی کنید در رشته
خودتان متخصص بشوید و اطمینان حاصل کنید جایی که برایش کار میکنید عضو
اتحادیه صنفی باشد .چون اتحادیههای صنفی وظیفهشان حمایت از متخصصان است.
277
پدر خودم پس از اینکه با فرماندار ایالت درگیر شد رییس اتحادیه معلمان هاوایی شد.
وی به من میگفت که این کار سختترین شغلی است که تا آنروز داشته است .از
طرف دیگر پدر پولدارم تمام عمرش را صرف این کرد تا از پیوستن شرکتهایش به
اتحادیههای صنفی جلوگیری کند .وی در این کار موفق بود .اگرچه اتحادیهها فشار
زیادی وارد میآوردند اما وی همیشه موفق میشد آنها را عقب براند.
من شخصاً در این میان طرف هیچ کدام از این گرایشها را نمیگیرم چون میدانم هر
دو در جامعه مورد نیازند و هر دو هم فوایدی دارند .اگر میخواهید همان راهی را
بروید که سیستم آموزشی پیشنهاد میکند پس در کارتان تخصص پیدا کنید و دنبال
حمایت اتحادیه صنفی بروید.
به عنوان نمونه اگر خود من به شغل سابقم یعنی خلبانی ادامه داده بودم آنوقت دنبال
شرکتی میگشتم که عضو اتحادیه صنفی خلبانان باشد .چرا؟
چون زندگیام را صرف یادگیری مهارتی کرده بودم که صرفاً در یک صنعت بیشتر
به کار نمیآید .اگر قرار بود در صنعت مربوط به تخصصم کاری پیدا نکنم آنوقت
مهارتهایم آنقدر که باید به درد کار کردن در صنعتی دیگر نمیخورد.
278
یک خلبان ارشد که کارش را از دست داده باشد با 1۰۰۰۰۰ساعت پرواز سنگین که
سالی 1۵۰۰۰۰دالر درآمد داشته است در پیدا کردن کار و تدریس در دانشگاه که
حقوقی مشابه کار سابقاش داشته باشد با مشکل مواجه میشود .مهارتهایی که فرد
در یک حرفه صنعتی به دست آورده لزوماً در صنعت دیگر کار آمد نیستند چون
مهارتهایی که خلبانان به واسطه داشتنشان از صنعت هوایی حقوق دریافت میکنند
در سیستمهای دیگرمثالً سیستم آموزشی چندان ارزشی ندارد.
این موضوع حتی در مورد پزشکان هم صدق میکند .با تمام تغییراتی که در علم
پزشکی بوجود آمده بسیاری از متخصصان هنوز هم نیازمند این هستند که خودشان را
(سازمان نظام پزشکی) هماهنگ کنند. اوHMO با سازمانهای پزشکیای مانند اچام
معلمان مدارس که قطعاً باید عضو اتحادیه صنفی بشوند.
امروزه در ایاالت متحده اتحادیه صنفی معلمان بزرگترین و ثروتمندترین اتحادیه است.
یا اتحادیه ملی آموزش از قدرت تاثیرگذاری باالیی بر سیاستهای دولت NEA
برخوردار است .معلمها هم به حمایت اتحادیه نیاز دارند زیرا مهارتهای آنها هم
خارج از حیطه آموزش ،در صنایع دیگر چندان ارزشی ندارد .بنابراین قاعده کلی این
است " اول در حرفهتان کامالً متخصص شوید بعد اتحادیه تشکیل بدهید " .این کار
عاقالنه است.
279
وقتی از شاگردان کالسهایم میپرسم " چند نفر از شما میتوانید همبرگرهایی
خوشمزهتر از ری کالرک (مؤسس و مدیر مکدونالد) بپزید؟ تقریبا همه دستشان را
باال میگیرند .بعد میگویم" خوب پس اگر بیشتر شما میتوانید همبرگرهایی خوشمزهتر
بپزید پس چطور است که آقای ری کالرک نسبت به شما پول بیشتری در میآورد؟"
جواب واضح است :ری و شرکتش از نظر سیستم تجاری ،عالی عمل میکند .دلیل اینکه
چرا این همه آدم با استعداد فقیر هستند این است که آنها همه استعدادشان را صرف
ساختن همبرگر بهتر میکنند و تقریباً هیچ چیز یا خیلی کم در مورد سیستمهای تجاری
میدانند.
یکی از دوستانم که در هاوایی است هنرمند بزرگی است .او پول زیادی در میآورد.
یک روز وکیل مادر به او تلفن کرد و گفت مادرش 3۵۰۰۰دالر برایش ارث گذاشته
است .تمام مبلغی که از داراییهای مادر او مانده بود پس از کسر سهم دولت و وکیل
همین قدر بود .وی به سرعت فرصتی به چنگ آورد که با استفاده از مقداری از همین
پول دست به تبلیغات بزند و کسب و کار خودش را رونق بدهد .دو ماه بعد اولین
آگهی 4رنگه تمام صفحهاش را در مجلهای چاپ کرد که مخاطبانش افراد بسیار پولدار
بودند .آگهی به مدت 3ماه چاپ شد.
280
وی هیچ سودی از چاپ آگهی نگرفت و تمام ارثیهاش را هم صرف آن کرد .حاال او
قصد کرده که مجله مذکور را به خاطر وارونه جلوه دادن حقایق مورد تعقیب قضایی
قرار بدهد .این دوستم نمونهای از همان افرادی است که فقط میتوانند همبرگر را خوب
بپزند اما از بیزنس چیزی نمیدانند.
وقتی از او پرسیدم " خوب چه تجربهای از این کار گیرت آمد؟" او گفت " کسانی
که کار تبلیغاتی میکنند یه مشت کاله بردارند " بعد از او پرسیدم تمایل دارد تا یک
دوره آموزش فروش و یک دوره آموزش بازاریابی مستقیم بگذراند؟ وی گفت " نه
وقتش را دارم و نه میخواهم پولم را هدر بدهم " .دنیا پر از آدمهای مستعد و فقیر
است.
اغلب آن افراد یا فقیرند یا از نظر مالی در مضیقهاند یا کمتر از آنچه لیاقتش را دارند
پول میگیرند و این همه نه به خاطر چیزهایی هست که میدانند بلکه به خاطر چیزهایی
هست که نمیدانند.
آنها مهارتشان رادر پخت همبرگر به حد کمال میرسانند تا اینکه بخواهند در فروش
و تحویل همبرگر ماهر شوند .شاید شاید آقای ری بهترین همبرگر را نپزد اما در فروش
281
و تحویل یک همبرگرمعمولی بهترین است.پدر بی پولم از من میخواست در حرفهام
تخصص پیدا کنم.
برداشت او این بود که از این طریق پول بیشتری در میآورم .حتی بعد از اینکه فرماندار
هاوایی به او گفت دیگر نمیتواند در مشاغل دولتی کار کند باز هم وی مرا تشویق
میکرد که متخصص بشوم .پس از آن بود که پدرم ریاست اتحادیه معلمان را به عهده
گرفت و به نفع مزایا و حمایتهای بیشتر برای این قشر ماهر و تحصیلکرده مبارزه
کرد .گرچه ما خیلی با هم بحث میکردیم اما پدرم هرگز قانع نشد که تخصص بیش
از حد ،عامل تاسیس اتحادیههای صنفی شده است.
وی هرگز قبول نکرد که هر چه یک نفر تخصص بیشتری در کارش کسب کند همین
تخصص بیشتر دست و پایش را میبندد .پدر پولدارم توصیه میکرد که من و مایک
خودمان را برای هدایت شرکت در آینده آماده کنیم .بسیاری از شرکتها هم همین
کار را میکنند .آنها در دانشگاههای بیزنس جستجو میکنند و یک دانشجوی مستعد و
جوان پیدا میکنند و وی را آموزش میدهند تا روزی هدایت شرکت را به عهده بگیرد.
282
فصل 8
غلبه بر موانع پیروزی
افراد پس از آنکه مطالعه کردند و از نظر مالی با سواد شدند باز هم ممکن است سر
راهشان با موانعی مواجه شوند که از دستیابیشان به استقالل مالی جلوگیری میکند.
پنج دلیل مهم وجود دارد که چرا افراد با سواد از نظر مالی باز هم نمیتوانند مقدار
داراییهای ستون داراییهایشان را افزایش بدهند ،ستونهای داراییای که میتوانند
مبالغ در گردش هنگفتی برای آنها به ارمغان بیاورند.
ستون داراییهایی که به آنها امکان داشتن زندگیای را بدهد که همیشه آرزویش را
داشتهاند( به جای اینکه زندگیای داشته باشند که در آن ،تمام وقت برای پرداخت
هزینههای قبوض و صورت حسابها کار کنند).
-۱ترس
-۲بدبینی
-۳تنبلی
283
-۴عادات بد
-۵تکبر
دلیل شماره :۱غلبه بر ترس از دست دادن پول است .من هرگز شخصی را مالقات
نکردهام که بابت از دست دادن پولش خوشحال باشد و در تمام سالهای زندگیام نیز
هرگز ثروتمندی را ندیدم که حتی برای یکبار هم شده پولش را از دست نداده باشد.
اما در عوض افراد بی پول بی شماری را دیدهام که در زندگیشان حتی یک ده سنتی
هم از دست ندادهاند .آنها به این میگویند سرمایهگذاری .ترس از دست دادن پول
واقعیت است و همه حتی ثروتمندان هم آنرا دارند.
اما مشکل اصلی ترس نیست بلکه مواجه شما با ترس است که مشکل آفرین میشود.
طرز برخورد شما با از دست دادن پول است که مهم است.شکل مواجه شما با شکست
است که میتواند در زندگیتان تفاوت ایجاد کند .این موضوع هم نه فقط در رابطه با
پول بلکه در مورد هر چیزی در زندگی مصداق دارد .تفاوت عمده میان ثروتمندان و
افراد بی پول همین طرز مواجه آنها با ترس ِاز دست دادن پول است.
284
طبیعی است که وقتی پای پول وسط میآید آدم بترسد و شجاعتش را از دست بدهد.
باز هم با این حال میتوان پولدار شد .همه ما در فالن مورد قهرمانیم و در فالن مورد
دیگر ترسوییم .همسر دوست من ،پرستار اتاق فوریتهای ویژه است.
او وقتی خون میبیند سریع دست به کار میشود اما وقتی حرف از سرمایهگذاری
میشود وی فرار میکند .من وقتی خون میبینم فرار نمیکنم بلکه غش میکنم .پدر
پولدارم ترسهایی که درباره پول وجود دارد را میشناخت .وی میگفت :بعضیها از
مار میترسند .بعضیها هم از امکان از دست دادن پول میترسند .هر دو تای اینها
ترس است .راه حل که وی برای غلبه بر این ترس ارائه میداد این قطعه شعر کوچک
بود :اگر از خطر متنفری و نگران ،سریع تر دست به کار شو".
بانکها هم به همین دلیل به افراد توصیه میکنند پس انداز کردن را از سنین کم،
عادت خودشان کنند .اگر از سنین پایین شروع کنید ثروتمند شدن آسان است .من
نمیخواهم در مورد این موضوع االن بحث کنم اما بین شخصی که از 2۰سالگی دست
به پس انداز میزند با کسی که از 3۰سالگی شروع میکند تفاوت زیادی هست .تفاوتی
که بسیار چشم گیر است.
285
میدانیم که یکی از عجایب جهان "بهره مرکب" است .گفته میشود که معامله جزیره
منهتن یکی از بزرگترن معامالت تمام تاریخ بوده است .نیویورک را در مقابل زلم
زیمبوهایی که 24دالر بیشتر نمیارزیدند فروختند .با این وجود اگر آن 24دالر جایی
سرمایهگذاری میشد با ۸در صد سود سالیانه آن 24دالر در سال 1۹۹5بیشتر از
2۸تریلیون دالر میارزید و منهتن را میشد با اضافه پولی که برای خرید بیشتر
قسمتهای لوس آنجلس صرف شده بود دوباره خرید .مخصوصاً با در نظر گرفتن
قیمت امالک در سال .1۹۹5
همسایه من در یک از شرکتهای بزرگ کامپیوتری کار میکند .او 25سال سابقه کار
دارد .ظرف 5سال آینده وی در حالی بازنشسته میشود که 4میلیون دالر در طرح
بازنشستگی 4۰1کی خود پس انداز دارد .وی قسمت اعظم پساندازش را در شر
کتهای سرمایهگذاری سودآور خوابانده است و بعداً قرار است آن را تبدیل به اوراق
قرضه و بهادار دولتی کند .وقتی بازنشسته بشود تازه 55سال دارد و گردش سرمایه
اش در سال 3۰۰۰۰۰دالر خواهد بود که از حقوقش هم بیشتر است.
پس میبینید که حتی اگر هم از ضرر کردن یا خطر کردن بترسید باز هم میشود
پولدار شد اما حتماً باید از سنین جوانی شروع کنید و برای بازنشستگیتان از همان موقع
طرحی بریزید و باید برنامه ریز مالیای را استخدام کنید که به کارش اطمینان داشته
286
باشید تا قبل از انجام هر نوع سرمایهگذاری راهنماییتان کند .اما اگر وقت زیادی تا
بازنشستگی تان نمانده یا میخواهید زود بازنشسته شوید چه؟ آنوقت چطور با ترس از
دست دادن پول کنار میآیید؟
پدر بی پول من که هیچ کاری نکرد و صرفاً از بحث در مورد این موارد هم خودداری
میکرد .اما پدر پولدارم به من توصیه میکرد مثل یک تگزاسی به قضیه نگاه کنم .وی
میگفت "من عاشق تگزاس و آدمهایش هستم .در تگزاس همه چیز بزرگ است .اگر
تگزاسیها در چیزی برنده بشوند حتماً پیروزیشان بزرگ است .اگر هم ببازند باز هم
شکست شان بزرگ است"
وی گفت "من منظورم این نبود .هیچ کس از باخت خوشش نمیاید .تو به من یک
بازنده خوشحال نشان بده تا من برای تو یک نفر را پیدا کنم که حاضر باشد ببازد.
منظور من دیدگاه تگزاسیها نسبت به خطر پاداش و شکست است .منظورم مواجه آنها
با زندگی است.
آنها بزرگ زندگی میکنند و مثل بسیاری از دور و بریهای ما نیستند که وقتی حرف
پول وسط میآید مثل سوسک رفتار میکنند .سوسکها از این که کسی نور رویشان
287
بیندازد میترسند .آنها اگر فروشنده خواربارفروشی یک چهارم پولشان را کم بدهد
شیون و زاری میکنند" .پدر پولدار به توضیحاتش اینگونه ادامه داد:
" آنچه که من بیشتر از هر چیزی میپسندم دیدگاه تگزاسیهاست .آنها وقتی میبرند
افتخار میکنند و وقتی میبازند الف میزنند .آنها ضرب المثلی دارند که میگوید":
اگر قرار است ورشکست بشوی باید ورشکستگیات بزرگ باشد و نباید اقرار کنی که
سر یک پنی ورشکست شدهای".بسیاری از افرادی که دور و بر ما هستند آنقدر از
ضرر کردن میترسند که یک پنی هم حاضر نیستند از دست بدهند" .او مدام به من
و مایک میگفت که دلیل اصلی عدم موفقیت در امور مالی این است که بسیاری از
افراد بیش از حد محتاطانه جلو میروند.
وی میگفت آنها آنقدر از ضرر کردن میترسند که دست آخر هم ضرر میکنند.
فرن تارکنتون که زمانی بازیکن بزرگی در خط حمله در لیگ آن اف ال بود همین
جمله پدر پولدار را به این شکل بیان کرده است " برنده شدن یعنی ترسی از باخت
نداشتن" .من در زندگی شخصی خودم متوجه شدهام که پیروزی به دنبال شکست
میآید .من قبل از اینکه باالخره دوچرخه سواری را یاد بگیرم ،قبلش بارها زمین خوردم.
هرگز گلف بازی را ندیدهام که تا به حال توپی را هدر نداده باشد.
288
هرگز افراد عاشقی را ندیدهام مگر اینکه قلبشان حداقل یک بار شکسته باشد .و هرگز
پولداری را ندیدهام که هیچوقت پولی از دست نداده باشد.
پس دلیل اینگه چرا بسیاری از افراد موفقیت مالیای کسب نکردهاند این است که درد
از دست دادن پول برای آنها بسیار بیشتر از لذت بردن از ثروت است .یک ضرب
المثل دیگر تگزاسی میگوید " همه میخواهند به بهشت بروند اما هیچ کس دوست
ندارد بمیرد " .خیلی از افراد آرزو دارند که پولدار شوند اما از امکان از دست دادن
پول واهمه دارند .بنابراین هیچوقت پولدار نمیشوند.
پدر پولدار داستان مسافرتهای خود را به تگزاس برای من و مایک تعریف میکرد و
میگفت " اگر واقعاً میخواهید دیدگاه مواجهه درست با خطر ضرر و شکست را یاد
بگیرید به سن آنتونیو بروید و از آالمو بازدید کنید .آالمو داستانی در مورد افراد
شجاعی است که با وجود آنکه میدانستند هیچ شانسی در برابر حمالت دشمنان
نداشنند اما تصمیم گرفتند بجنگند .آنها تصمیم گرفتند به جای تسلیم شدن بمیرند.
اگر چه این داستان از نظر نظامی شکست تراژیک و بزرگی محسوب میشود اما داستانی
الهام بخش است که ارزش دانستن دارد.
289
تگزاسیها به زبان خودمانی شکست خورند و باختند .پس تگزاسیها چگونه با شکست
روبرو میشوند؟ در این جور مواقع آنها هنوز هم فریاد میزنند " آالمو را یادتان باشد
".
من و مایک این داستان را بارها شنیده بودیم .پدر پولدار هر وقت در شرف انجام دادن
معاملهای بزرگ بود و عصبی میشد این داستان را تعریف میکرد .همیشه وقتی همه
تالشش را به کار گرفته بود و به بن بست خورده بود این داستان را تعریف میکرد.
هر وقت میترسید اشتباه کند یا پولش را از دست بدهد این داستان را تعریف میکرد.
این داستان به او نیرو میداد زیرا یادش میانداخت که همیشه میتواند شکست مالی
را به پیروزی تبدیل کند.
من میدانستم که شکست صرفاً او را قویتر و باهوش تر میکند .این تازه همه ماجرا
نبود! وی اصالً دوست داشت که ضرر کند .او خودش را میشناخت و میدانست چگونه
باید با ضرر و زیان کنار بیاید .وی ضرر و زیان را میپذیرفت و آنرا تبدیل به پیروزی
میکرد .همین بود که عامل موفقیت او و باخت دیگران بود .اینطوری وی شجاعت
عبور کردن از محلهایی را که دیگران پشت اش متوقف میشدند پیدا میکرد.
290
وی میگفت " به خاطر همین است که من تگزاسیها را دوست دارم .آنها شکست
بزرگشان را تبدیل به جاذبهای توریستی کردند که ساالنه میلیونها دالر برایشان به
ارمغان میآورد " .اما احتما ًال باارزشترن چیزهایی که من از وی شنیدم به این شرح
است :تگزاسیها روی شکستهایشان را ماست مالی نمیکنند بلکه از آنها الهام
میگیرند .آنها شکست شان را میپذیرند و کاری میکنند که دیگران برایشان هورا
بکشند .شکست به تگزاسیها انگیزه میدهد تا برنده بشوند .اما آن فرمول برای همه
آنهایی که بخواهند ببرند کاربرد دارد.
همانطور که گفتم زمین خوردنم از روی دوچرخه بخشی از دوچرخه سواری یاد گرفتنم
بود .من یادم میآید که زمین خوردنها صرفاً سبب میشد در راه یادگیری دوچرخه
سواری مصصم تر بشوم نه برعکس .قبالً هم گفتم که هرگز با گلف بازی مالقات نکردم
که تا بحال توپی را هدر نداده باشد.
کسانی که میخواهند گلف باز واقعی باشند برایشان هدر دادن یک توپ یا باختن در
یک تورنمنت فقط عاملی است که تشویقشان میکند تا بهتر باشند بیشتر تمرین و
مطالعه کنند .به این ترتیب آنها بهتر میشوند .برای برندگان باختن ،منبع الهام است
و برای بازندگان ،مغلوب کننده است.
291
جان دی راکفلر گفته است "همیشه سعی میکنم هر مصیبتی را به یک فرصت تبدیل
کنم".
من که یک ژاپنی آمریکایی هستم میتوانم این را بگویم که برخالف نظر عده بسیاری
که اعتقاد دارند پرلهاربر 3نتیجه اشتباه آمریکاییها بوده است من معتقدم این حمله
اشتباه ژاپنیها بود .در فیلم تورا تورا تام یک آدمیرال محزون ژاپنی را نشان میداد که
به زیر دستانش که برای سالمتی او میکشند میگوید " من از این متاسفم که ما غول
خفتهای را بیدار کردیم " .بعد از این جریان " پرلهاربر یادتان باشد " تبدیل به شعار
گروهای مختلف شد .عبرت گرفتن از این جریان باعث شد یکی از بزرگترین
شکستهای آمریکا به عاملی برای موفقیت تبدیل شود .این شکست بزرگ به آمریکا
قدرت داد و پس از آن خیلی سریع تبدیل به قدرتی در سطح جهان شد.
شکست به برندگان انگیزه میدهد و بازندهها را مغلوب میکند .این بزرگترین راز
برندههاست که بازندهها نمیدانند .بزرگترین راز آن است که شکست برای آنها مقدمه
پیروزی است .بنابراین آنها از باختن نمیترسند .باز هم نقل قول فرن تارکنتون را تکرار
میکنم :برنده شدن یعنی ترسی از باختن نداشتن".
292
افرادی مانند او از باخت نمیترسند زیرا خودشان را میشناسند .آنها از باختن متنفرند
و میدانند باخت صرفاً به آنها انگیزه میدهد تا بهتر عمل کنند .بین متنفر بودن از
باخت و ترسیدن از آن تفاوت زیادی هست .بسیاری از افراد آنقدر از امکان از دست
دادن پول میترسند که دستآخر هم پولشان را از دست میدهند .آنها سر یک پنی
ورشکست میشوند .از نظر مالی زندگیشان را محتاطانه و جمع و جور پیش میبرند.
آنها ممکن است ماشین و خانه بزرگ بخرند اما سرمایهگذاری بزرگی انجام نمیدهند.
دلیل اصلی این که ۹۰در صد از جمعیت دچار مشکل هستند این است که آنها طوری
بازی نمیکنند که ببرند بلکه برعکس.
آنها سراغ برنامهریز مالی یا حسابدار یا کارگزار سهام میروند و اوراق بهادار تعدیل
شده میخرند .مقدار عمده پول نقدشان را به خرید گواهی سپرده و تهیه اوراق قرضه
کم بازده اختصاص میدهند .یا آنرا در شرکتهای سرمایهگذاریای میخوابانند که
بدین وسیله بتوانند آنرا در میان مجموعهای از این شرکتها برای خرید و فروش
استفاده کنند و چند تا سهام فردی هم میخرند .این نوع سرمایهگذاری گرچه امن و
معقوالنه است اما صاحبش را برنده نمیکند .این نوع سرمایهگذاری را کسی انجام
میدهد که برای ضرر نکردن بازی میکند.
293
منظور مرا اشتباه متوجه نشوید .احتماالً آن نوع سرمایهگذاری نسبت به سرمایهگذاری
که 7۰درصد از افراد میکنند بهتر است اما همین امر باعث ترس آدم میشود .چون
انجام سرمایهگذاری محتاطانه در اوراق بهادار خیلی بهتر از آن است که فرد دست
روی دست بگذارد .برای کسی که دوست دارد محتاطانه پیش برود آن نوع
سرمایهگذاری بسیار مطلوب است.
اما آرام و آهسته جلو رفتن و محتاطانه سرمایهگذاری کردن روشی نیست که سرمایه
گذاران موفق ،از آن تبعیت کنند .اگر پول کمی دارید و میخواهید پولدار بشوید ابتدا
الزم است که اهل خطر کردن باشید نه اینکه محتاطانه رفتار کنید .شما به هر شخص
موفقی که نگاه کنید میبینید که آنها از همان ابتدای کارشان احتیاط را کنار گذاشته
اند.
آنها در یک محل در جا میزنند .برای پیشرفت کردن ابتدا بایستی شجاعانه پیش
بروید .جای دوری نرویم به مراحلی که صرف یاد گرفتن راه رفتن طی کردید نگاه
کنید.
294
توماس ادیسون و بیل گیتس محتاط نبودند بلکه اهل خطر کردن بوده اند .دونالد
ترامپ و جورج سوروس هم اهل خطر کردن هستند .جورج پاتون تانکهایش را جدا
جدا و دور از هم در میدان نبرد مستقر نکرد بلکه آنها را در یک خط جمع کرد و
مستقیم به نقاط ضعف جبهه آلمانها شلیک کرد .در مقابل فرانسویها در جبهه ماژیون
محتاطانه رفتار کردند و میدانید که نتیجه چه شد.
اگر به هر نحوی آرزوی پولدار شدن دارید بایستی اهل خطر کردن باشید.
یک عالمه از تخم مرغهایتان را در یک سبد بگذارید .کاری که افراد فقیر و طبقه
متوسط میکنند یعنی چندتایی تخم مرغ را در چندین سبد پخش میکنند انجام ندهید.
اگر از ضرر کردن متنفرید پس آنوقت محتاطانه جلو بروید .اگر فکر میکنید ضرر
کردن تالشهایتان را هدر میدهد پس محتاطانه رفتار کنید .سراغ سرمایهگذاریهای
محتاطانه بروید.
اگر سنتان از 25سال بیشتر است و از خطر کردن میترسید پس رفتارتان را تغییر
ندهید .محتاطانه جلو بروید اما از سنین کم کار را شروع کنید .از همان سنین جوانی
سرمایه جمع کردنتان را شروع کنید چون انجام این کار در سنین باالتر بسیار وقت
گیر است.
295
اما اگر دوست دارید آزاد باشید و از چرخه دورانی بیرون بیایید اولین سوالی که باید
به آن جواب بدهید این است که "چطور باید با شکست کنار بیایم؟" اگر شکست به
شما انگیزه پیروزی میدهد شاید باید دست به کار شوید .اما اگر شکست شما را ضعیف
میکند و دادتان را در میآورد – مثل بچه بد اخالقهایی که هر وقت اوضاع
مساعدشان نیست به وکیلشان زنگ میزنند تا ادعانامه برایشان تنظیم کند – پس
محافظه کار باشید .همین کار فعلیتان را حفظ کنید یا سراغ خرید اوراق قرضه یا
سرمایهگذاری در شرکتهای سرمایهگذاری بروید .اما یادتان باشد در این میان این
ابزارهای سرمایهگذاری هم علی رغم امنیت ظاهری شان خطرناک است.
اگر من این همه در این مورد حرف میزنم و از تگزاسیها و فرن تارکنتون مثال
میآورم به خاطر این است که افزایش سرمایه در ستون دارایی کاری آسان است.
واقعاً برای انجام آن کار استعداد زیاد الزم نیست.
الزم نیست سواد باالیی داشته باشید .دانستن ریاضیات کالس پنجم کافی است اما
برای تحکیم ستون داراییهایتان احتیاج به نبوغ زیاد دارید و برای انجامش باید
شجاعت به خرج بدهید و صبور باشید و دید گاه مناسبی در مواجه با شکست داشته
باشید .بازندهها سعی میکنند از شکست دوری کنند .شکست هم همان چیزی است
که میتواند بازندهها را به برنده تبدیل کند" .آالمو یادتان نرود ".
296
دلیل شماره :۲غلبه بر بدبینی است .بیشتر ما داستان آن " جوجه کوچولو" را شنیده
ایم که دور طویله میدوید و داد میزد " آسمان دارد خراب میشود " و به این ترتیب
از حادثهای قریب الوقوع خبر میداد .همه ما کسانی را میشناسیم که چنین اخالقی را
دارند .اما همه ما یکی از این "جوجه کوچولوها " را داریم .همانطور که قبال گفتم آدم
بدبین در واقع مانند جوجه کوچولوی داستان عمل میکند .همه ما موقعی که ترس و
تردید بر دلمان سایه میاندازد یک جورهایی ترسو میشویم.
همه ما تردیدهایی مانند "من با هوش نیستم" "من آنقدرها که باید ماهر نیستم "یا"
فالنی و فالنی از من بهترند" داریم .این تردیدها غالباً ما را فلج میکنند.درمواقعی که
تردید داریم مدام از خودمان میپرسیم " اگر؟" .مثال اگر همین که من سرمایهگذاری
کردم وضع اقتصادی به هم بریزد چه میشود؟ یا اگر من اختیار اوضاع را از دست
بدهم و نتوانم پول را به موقع بر گردانم چه میشود؟
اگر اوضاع آنطوری که من پیش بینی کردهام پیش نرود چه میشود؟ ممکن است
گاهی وقتها دوستان و عزیزانمان بدون اینکه ما چیزی بگوییم عدم موفقیتمان را
یادمان بیاندازند.
297
غالب آنها میگویند "چرا فکر کردی میتوانی این کار را انجام بدهی؟" یا " اگر این
فکری که میگویی اینقدر خوب است چرا کس دیگری انجامش نمیدهد؟" یا " فالن
چیز هیچ وقت به نتیجه نمیرسد و تو خودت هم نمیدانی چه میگویی" .بیشتر اوقات
این جمالت حاکی از تردید آنقدر بر روی ما اثر میگذارند که ما از عمل کردن باز
میمانیم .آن موقع ته دلمان حس بدی پیدا میکنیم .دیگر پیشرفتی نمیکنیم و گاهی
شبها خوابمان نمیبرد.
به همین دلیل به آن کارهایی فکر میکنیم که ضرری ندارند ادامه میدهیم وفرصتها
همین طور از کنارمان میگذرند .ما در حالیکه مسخ و بیحرکت شده ایم و شاهد گذران
زندگیمان هستیم .همه ما و شاید بعضیها بیشتر از دیگران چنین احساسی را در
زندگیمان تجربه کردهام .پیتر لینچ که چهره موفق شرکت سرمایهگذاری فیدلیتی
ماژالن است به هشدارهایی که ما در سرمان میشنویم میگوید " قیل و قال ".
"قیل و قال" یا در سرمان ایجاد میشود یا از محیط خارج یعنی از طریق دوستان
اعضای خانواده همکاران یا رسانههای جمعی در ذهن ما رسوخ پیدا میکند .لینچ در
ادامه مطلبش از دهه 5۰یاد میکند که درآن اخبار تهدید جنگ هستهای آنقدر در
میان مردم شایع شده بود که مردم اقدام به ساخت پناهگاه و ذخیره آب و غذا
میکردند.
298
اگر مردم در آن زمان به جای صرف پولشان برای ساخت پناهگاه آنرا به روشی
عاقالنه در بازار سرمایهگذاری میکردند آنوقت به احتمال زیاد امروزه از نظر مالی
مستقل شده بودند.
چند سال پیش که شورشها در لس آنجلس باال گرفت آمار فروش اسلحه در سراسر
کشور هم باال رفت .اگر کسی به خاطر مصرف گوشت نپخته همبرگر در ایالت واشنگتن
فوت کند میبینیم که اداره بهداشت آریزونا به همه رستوارانها ابالغ میکند که گوشت
همبرگر را خوب بپزند .میبینیم که در تلویزیون ملی آگهی فالن شر کت داروسازی
پخش میشود که در آن افراد مریض و سرماخورده را نشان میدهند .آگهی در ماه
فوریه پخش میشود و هم آمار سرماخوردگی باال میرود و هم فروش داروهای آنها.
اگر خیلی از افراد بی پولند به این دلیل است که وقتی نوبت به سرمایه گذاری میرسد
دنیای ذهنیشان پر از جوجه کوچولوهایی میشود که به اطراف میدوند و داد میزنند
آسمان دارد خراب میشود .اینها تاثیر خودشان را میگذارند زیرا همه ما تا حدودی
ترسو هستیم .برای آنکه به شایعات و بدبینیها اجازه ندهید که بر روی ترس و
تردیدهای شما اثر بگذارند غالباً باید شجاعت زیادی به خرج بدهید .سال 1۹۹2یکی
از دوستانم به نام ریچارد از بوستون برای دیدن من و همسرم به فونیکس آمد.
299
وی از دانستن در مورد سرمایهگذاریهایی که ما در بازار امالک و سهام کرده بودیم
تحت تاثیر قرار گرفت .آن موقع قیمت امالک در فونیکس پایین بود .ما دو روز وقت
صرف کردیم تا به او فرصت عالی معاملههایی را نشان بدهیم که میدانستیم برای
افزایش گردش سرمایه و سرمایه بسیار ارزشمند هستند.
من و همسرم کارگزار در امور امالک نیستیم بلکه صرفاً سرمایه گذاریم .بعد از آن
که در ناحیهای تفریحی ملک مناسبی را پیدا کردیم با کار گزار تماس گرفتیم و دوستم
همان روز بعد از ظهر آنرا خرید .قیمت آن ملک 2اتاق خوابه فقط 42۰۰۰دالر بود
و خانههای مشابه آنرا به قیمت 65۰۰۰دالر هم فروختند .دوستم معامله با صرفهای
را پیدا کرده بود .وی که هیجان زده بود پس از خرید خانه به بوستون بازگشت .دو
هفته بعد کارگزار بنگاه مسکن تماس گرفت و گفت دوستم معامله را پسزده است.
من سریع به او زنگ زدم تا دلیل این کارش را بفهمم .وی گفت که با همسایهاش
صحبت کرده است و وی به او گفته است که معامله بدی را انجام داده است و پول
زیادی را برای خرید پرداخت کرده است .از وی پرسیدم که آیا همسایه اش
سرمایهگذار است؟ وی گفت نه .وقتی از او پرسیدم که چرا به حرف وی گوش داده
است وی حالت دفاعی گرفت و گفت که میخواهد منتظر وضعیت بازار بماند.
300
وضع بازار امالک فونیکس تغییر کرد و در سال 1۹۹4آن خانه کوچک را میشد ماهی
1۰۰۰دالر اجاره داد و در فصل پر مسافرت زمستان 25۰۰۰دالر میشد از آن
بدست آورد .سال 1۹۹5آن خانه ارزشی معادل با ۹5۰۰۰دالر داشت .تنها کافی بود
که ریچارد 5۰۰۰دالر جلو بگذارد و به این ترتیب گام اول را برای رهایی از چرخه
دورانی بردارد .حتی امروزه هم وی هنوز به جایی نرسیده است .معامالت خوب هنوز
هم در فونیکس پیدا میشوند فقط کافی است شما یک کم حواستان را جمع کنید .کاری
که ریچارد کرد برای من عجیب نبود .به این میگویند "پشیمانی خریدار" و همه ما
هم ممکن است به آن دچار شویم .همین نوع شک و شبههها هستند که ما را فلج
میکنند .اینگونه است که جوجه کوچولو برنده میشود و فردی شانس رهایی خودش
را از دست میدهد.
یک مثال دیگر میتوانم برایتان بزنم که خودم انجام دادم .بخش کوچکی از داراییهایم
را عوض اینکه روی CDیا گواهی سپرده 4سرمایهگذاری کنم برداشتم و روی گواهی
گروی مالیاتی سرمایهگذاری کردم .این طوری سالیانه 16درصد روی پولم میآمد که
نسبت به 5درصد بهرهای که بانک میداد ارجحیت داشت .این نوع گواهیهای مالیاتی
توسط بنگاههای مسکن تضمین شده است و تحت قوانین ایالت بود که به اجرا در
میآید که باز هم شرایطش از بسیاری از بانکها بهتر است .در واقع فرمولی که روش
301
خریداری آنهاست باعث امن بودنشان میشود .آنها نقد نمیشوند .بنابراین من آنها را
همانند گواهیهای سپرده 2تا 7ساله در نظر میگیرم .تقریباً همیشه وقتی این موضوع
را به دیگرانی که پولشان را روی گواهی سپرده گذاشتهاند گفتهام آنها به من خاطر
نشان کردهاند که کارم خطرناک بوده است و نباید اینگونه سرمایهگذاری کنم.
هر وقت از آنها میپرسم که منبع اطالعاتی شان کجا بوده است آنها میگویند فالن
دوست یا فالن مجله سرمایه گذاری .آنها خودشان هرگز چنین سرمایهگذاریای را
نکردهاند و به هر کس دیگری هم که میخواهد سرمایهگذاری کند میگویند که
انجامش ندهد .کم ترین بهرهای که من بدست میآورم 16درصد است با این حال
آنهایی که سرشار از شک و تردید هستند به 5درصد قانع شده اند .تردید داشتن،
بهای گزافی را به آدم تحمیل میکند.
منظورم این است که همین دسته شکها و بد بینیهاست که باعث بی پول ماندن عده
زیادی شده است و آنها را وادار میکند که محتاطانه جلوبروند.دنیا منتظر است تا شما
دنبال ثروتمند شدن راه بیفتید.صرفاً ترس و تردیدهای یک نفر است که باعث فقیر
ماندن او میشود.همان طوری که گفتم بیرون آمدن از چرخه دورانی به لحاظ فنی کار
سادهای است.
302
نیاز به داشتن تحصیالت باالیی برای انجام این کار ندارید اما بسیاری از افراد به دلیل
تردید داشتنشان است که از راه باز میمانند .پدر پولدار میگفت افراد بدبین هرگز
موفق نمیشوند .یکی از دیگر جمالت مورد عالقه او این بود که :تردیدهای بی اساس
و ترس هست که عامل بدبین شدن یک نفر است.
این همان چیزی است که دیوید لینچ اسمش را " قیلوقال " گذاشته است .پدر
پولدارم به آن حرفهای بدبینانه میگفت .بدبین کسی است که به جای بررسی و
303
تحلیل انتقاد میکند .کسی است که اجازه میدهد ترس و تردیدهایش ذهنش را از کار
بیاندازد و چشمش را کور کند ".
بنابراین وقتی شخصی میگوید " من دوست ندارم توالت تعمیر کنم " دلم میخواهد
این جوری جوابش را بدهد و بگویم " چرا فکر میکنی من ممکن است از این کار خوشم
بیاید .انگار که آنها میگویند توالت مهم تر از چیزی است که میخواهند .من برایشان
از رها شدن از چرخه دورانی حرف میزنم و آنها حواسشان به توالت است .این همان
الگوی فکر است که بسیاری از افراد دارند و عامل فقیر نگه داشته شدنشان است .آنها
به جای تحلیل و بررسی انتقاد میکنند .پدر پولدار میگفت " نمیخواهمها کلید موفقیت
هستند".
از آنجا که من دوست ندارم توالت تمیز کنم دنبال مدیر امالکی میگردم که تعمیر
توالت را بلد باشد .با پیدا کردن مدیر امالکی که در کارش وارد باشد و به مدیریت
منازل و آپارتمانهایم بپردازد خوب گردش سرمایه من باال میرود .به عالوه با استخدام
چنین فردی از آنجا که مجبور نیستم شخصاً دنبال تعمیر توالت بروم وقت دارم تا
امالک بیشتری بخرم .در بازار امالک کار کردن با مدیر امالکی کارآمد کلید دستیابی
به موفقیت است.
304
برای من پیدا کردن مدیر امالک خوب از پیدا کردن امالک خوب و مرغوب هم مهم
تر است .معمو ًال اینچنین مدیری زودتر از آژانسهای امالک از وجود موارد با ارزش
برای معامله باخبر میشوند و به این ترتیب این افراد از این نظر با ارزشتر هم میشوند.
پدر پدر پولدار از گفتن " نمیخواهمها کلید موفقیتات هستند" چنین منظوری داشت.
من هم از آنجایی که نمیخواهم توالت تعمیر کنم دنبال راههایی هستم که از آن طریق
بتوانم امالک بیشتری معامله کنم و شانس رهایی خودم را از چرخه دورانی افزایش
بدهم .افرادی که دائماً میگویند " دوست ندارم توالت تعمیر کنم " غالباً خودشان را
از فوایدی که استفاده از این ابزار نیرومند سرمایهگذاری دارد ( منظور رهایی از چرخه
دورانی است) محروم میکنند.برایشان توالت از آزادی اقتصادی مهم تر است.
از اکثر افرادی که در بازار سهام هستند میشنوم که میگویند " نمیخواهم پولم را از
دست بدهم " .خوب چه چیزی باعث شده که آنها فکر کنند من یا هر کس دیگری از
ضرر کردن خوشمان میآید؟ آنها پول کسب نمیکنند چون میخواهند پولی از دست
نداده باشند .آنها به جای تحلیل و بررسی ذهنشان را از فکر کردن به ابزار مهم سرمایه
گذاری که بازار سهام باشد بر حذر میدارند .دسامبر سال 1۹۹6من به همراه یکی از
دوستانم از کنار پمپ بنزین محلهمان رد میشدیم.
305
او نگاهی کرد و دید که قیمت نفت افزایش پیدا کرده است .دوست من از جمله همان
افراد نگران یا " جوجه کوچولوها" هست .به نظر او همیشه امکانش هست که آسمان
بر سر یکی آوار بشود و همیشه هم سر خودش خراب میشود.
وقتی برگشتیم خانه وی تمامی آمار و ارقامی را که حاکی از باالررفتن قیمت نفت طی
چندین سال آینده بود به من نشان داد .آمار و ارقامی که من حتی با وجود اینکه خودم
عمده سهام یک شرکت نفتی را در اختیار داشتم هنوز ندیده بودم .پس از کسب این
ال
اطالعات سریع دست به کار جستجو و پیدا کردن شرکت نفتی دیگری شدم که فع ً
ارزش سهام چندانی در بازار نداشته باشد و مشغول پیدا کردن ذخایر نفتی باشد.
کارگزار سهامی که با او کار میکردم از یافتن شرکت جدید هیجان زده شده بود و من
15۰۰۰قطعه سهام آن شرکت را هر یک به مبلغ 65سنت خریدم.
در فوریه سال 1۹۹7من و همین دوستم دوباره گذرمان به همین پمپ بنزین افتاد و
همان طوری که انتظار میرفت قیمت هر گالن بنزین 15درصدی باال رفته بود .دوباره
" جوجه کوچولو" نگران شد و شروع کرد به شکایت کردن .من لبخند زدم چون در
ژانویه 1۹۹7آن شرکت نفتی توانست به نفت برسد و آن 15۰۰۰سهم از زمانی که
برای بار اول دوستم آمار را به من نشان داد ارزششان به بیش از سه دالر به ازای هر
سهم بالغ شده بود و اگر آنچه دوست من میگوید درست باشد قیمتها باز هم باال
306
خواهد رفت .جوجه کوچولوهایی که در وجود افراد است باعث میشود تا به جای اینکه
آنها دست به ارزیابی شرایط بزنند فکر کردن را متوقف کنند .اگر بیشتر افراد
میدانستند که کاربرد فرمان " ایست " در بازار بورس چیست آنوقت تعداد کسانی
که برای برنده شدن دست به سرمایهگذاری میزنند نسبت به آنهایی که برای ضرر
نکردن سرمایه گذاری میکنند بیشتر میشد " .ایست" صرفاً یک دستور کامپیوتری
است که در صورت پایین افتادن ارزش سهام به صورت خود کار اقدام به فروختن
سهام شما میکند و به این ترتیب ضرر را به حداقل میرساند و سود فرد را به حداکثر.
برای آنهایی که از ضرر کردن واهمه دارند "ایست" یک ابزار عالی است.
بنابراین هر وقت از افراد میشنوم که روی " آنچه نمیخواهند" مصر هستند تا آنچه
که میخواهند متوجه میشوم آن باال در مغزشان ،سر و صدای جوجه حتماً بلند است.
جوجه کوچولو کنترل فکرشان را بدست گرفته و داد میزند " دنیا دارد رو سرت خراب
میشود توالت هم باید تعمیر شود".
بنابراین افراد از چیزهایی که نمیخواهند اجتناب میکنند اما بهای سنگین برای آن
کار میپردازند .ممکن است که هرگز آنچه میخواهند را در زندگی بدست نیاورند.
پدر پولدار به من یاد داد که با جوجه کوچولوی درونم چگونه مواجه بشوم .وی گفت"
همان کاری را بکن که کلنل ساندرز کرد.
307
وی در 66سالگی بیزنس اش را از دست داد و برای ادامه زندگی فقط به چکی که از
تامین اجتماعی میگرفت متکی شد .پولی که میگرفت کافی نبود بنابراین وی دوره
افتاد و خرید دستور پخت جوجه سوخاری اش را به این و آن پیشنهاد کرد .وی 1۰۰۹
بار جواب رد شنید تا باالخره یک نفر پیدا شد و دستورش را از او خرید و وی درست
در سنی که اکثر مردم دست از تالش میکشند مولتی میلیونر شد .پدر پولدار در
موردهارلن سندرز میگفت " او مرد شجاع و استواری بود".
بنابراین وقتی تردید دارید و مقداری میترسید همان کار را بکنید که کلنل با جوجه
کوچولوی درونش کرد .وی آنرا پخت.
دلیل شماره .۳تنبلی .معموالً افرادی که سرشان شلوغ است تنبلترین افراد هستند.
همه ما در مورد بیزنس منهایی شنیده ایم که سخت برای پول درآوردن کار میکنند.
آنها به سختی کار میکنند تا نیازهای خانواده را به خوبی برطرف کنند .آنها ساعتهای
طوالنی در دفترشان کار میکنند و آخر هفتهها هم کارشان را به خانه میآورند تا انجام
بدهند.این افراد یک روز که به خانه میآیند با جای خالی اعضا روبرو میشوند.
همسرشان به همراه فرزندانشان خانه را ترک کردهاند .آنها میدانستند که با همسر
خودشان مشکالتی داشتهاند اما به جای اینکه بر روی تقویت روابط شان کار کنند
ترجیح دادهاند تا خودشان را با کارشان مشغول کنند.
308
آنها در حالی که ناامید و دلشکستهاند در کارشان هم پسرفت پیدا میکنند و کارشان
را از دست میدهند .امروزه من با افرادی مواجه میشوم که سرشان شلوغ تر از آن
است که به پولدار شدن فکر کنند .افرادی هم هستند که سرشان شلوغ تر از آنی
است که به سالمتی شان بها بدهند .دلیل هم یکسان است .آنها سرشان شلوغ است و
خودشان را مشغول میکنند تا از مواجه شدن با آنچه دوست ندارند اجتناب کنند .الزم
هم نیست که کسی به آنها چیزی بگوید .آنها خودشان دلیل کارشان را به خوبی
میدانند .در واقع اگر دلیل را یادشان بیندازی غالباً با ناراحتی و عصبانیت جوابتان را
میدهند.
اگر سر کارشان گرفتار نباشند سرشان گرم بچههاست .اگر هم آن طور نباشد غالب ًا
سرگرم تماشای تلویزیون ،ماهیگیری ،گلف بازی کردن یا خرید کردن هستند .با این
وجود در اعماق وجودشان میدانند که دارند از یک چیزی اجتناب میکنند .تنبلی به
بهانه این که سرم شلوغ است.
خیلی از ما با این تصور بزرگ شدیم که آزمندی و آرزومندی را چیزهای بدی بدانیم.
مادر من عادت دارشت که بگوید " آدمهای طماع آدمهای بدی هستند ".با این وجود
309
همه ما در وجودمان شوق داشتن چیزهای بهتر ،قشنگتر ،جدیدتر یا مهیج تری را
داریم .به همین دلیل والدین برای اینکه راهی برای کنترل حس آزمندی در کودکان
پیدا کنند به روشهای سرکوب گرانه متوسل میشوند تا حس مزبور را با القای گناه
بودنش از بین ببرند.
در همین رابطه یکی از جمالت مورد عالقه مادرم این بود " تو فقط به فکر خودت
هستی مگر نمیدانی خواهر و برادر هم داری؟" یا مثالً جمله مورد عالقه پدرم این بود
" میخواهی برات چی بخرم؟"" فکر میکنی ما تو پول غلت میزنیم" " فکر میکنی
پول علف خرسه؟" " تو که میدونی ما آدمهای پولداری نیستیم " .خود این کلمات به
اندازه آن حس گناهی که وجود مرا فرا میگرفت چندان مهم نبودند.
برعکس جمالت باال هم وجود داشت که احساس گناه را به شکلی دیگر منتقل میکرد
" من از زندگیام مایه میگذارم تا این را برایت بخرم .اگر فالن چیز را دارم برایت
میخرم به خاطر این است که خودم در بچگی شانس داشتنش را نداشتم ".
من یک همسایه دارم که آس و پاس است اما نمیتواند ماشینش را در گاراژ پارک
کند .زیرا در گاراژ وی پر از اسباب بازیهایی هست که برای بچههایش خریده است.
بچههای لوس و ننر او هر چه که اراده کنند وی برایشان میخرد .او میگوید "
310
نمیخواهم آنها عقدهای بار بیایند" .در عوض برای دوران دانشگاه بچهها و باز نشستگی
خودش هیچ پولی کنار نگذاشته است .وی جدیداً در صندوق پستی اش کارت اعتباری
جدیدی پیدا کرد و بچهها را برای تفریح به السوگاس برده است .او با فداکاری کامل
گفت " این کار را به خاطر بچهها میکنم ".
پدر پولدار جمله " من برای فالن چیز پول ندارم را ممنوع کرده بود "
در خانه والدین خودم مدام این جمله را میشنیدم .به جای گفتن این ،پدر پولدار از
فرزندان میخواست که بگویند " چطور میتوانم هزینه خرید فالن چیز را در بیاورم؟"
به نظر او جمله " من پول برای خرید فالن چیز ندارم " ذهن آدم را از کار میانداخت
و آنوقت فرد دیگر نمیتوانست فکری کند .در حالیکه بر عکس جمله چطور میتوانم
هزینه خرید فالن چیز را در بیاورم؟ ذهن آدم را باز میکرد و وادارش میکرد دنبال
پاسخ بگردد.
اما مهم تر از دالیل باال وی تصور میکرد جمله " من پول برای خرید فالن چیز ندارم
" یک دروغ است که روح آدم حقیقت نداشتن اش را میداند .وی میگفت " روح آدم
خیلی خیلی قدرتمند است و میداند که از عهده انجام هر کاری برمیآید " با داشتن
ذهنی تنبل که میگوید " من پول برای خرید فالن چیز ندارم" درون آدمها نبردی به
311
پا میشود .چون روح آدم از این جمله عصبانی میشود و ذهن تنبل در مقابل میخواهد
از دروغ خودش دفاع کند .روح آدم داد میزند " یاال پاشو بریم باشگاه ورزش کنیم
" اما ذهن تنبل میگوید " اما من خستهام امروز خیلی کارم سنگین بود " .یا اینکه روح
آدم میگوید " من از بی پولی خستهام .بیا برویم پولدار شویم ".
در جواب ذهن تنبل میگوید " آدمهای پولدار حریصاند .به عالوه کی حوصله این
همه دردسر را دارد "" .این کار خطرناک است شاید پولم را از دست بدهم .من دارم
همان طوری که باید سخت کار میکنم .به هر حال کلی کارهای دیگر دارم که باید
انجامشان بدهم .ببین امشب چقدر کار روی سرم ریخته .رییسم خواسته که فردا
تمامشان را تحویل بدهم" .
جمله " من پول برای خرید فالن چیز ندارم " هم با خودش ناراحتی به همراه میآورد.
حس ناامیدیای به همراه میآورد که در نهایت منجر به دلسردی و غالباً افسردگی
فرد میشود " .بی عالقگی" هم مسئلهای دیگر است .اما در مقابل ،جمله " چطور
میتوانم هزینه خرید فالن چیز را در بیاوم؟" درها را به روی چیزهای ممکن و شور و
هیجان و رویاهای فرد باز میکند.
312
به همین دلیل پدر پولدارم خودش را زیاد درگیر چیزهایی که میخواستی بخری
نمیکرد بلکه جمله " چطور میتوانم هزینه خرید فالن چیز را در بیاورم؟" به نظرش
باعث قوی تر شدن ذهن و پویا تر شدن روح میشود.
بنابراین وی خیلی به ندرت به من و مایک چیزی میداد .به جایش میپرسید " چطور
میتوانید هزینه خرید فالن چیز را در بیاورید؟" این سوال شامل هزینه دانشگاهمان
هم میشد که خودمان پرداختش میکردیم .وی از ما میخواست که در مورد روش
بدست آوردن چیزی که میخواستیم چیز یاد بگیریم نه فقط خود هدف.
مشکلی که امروزه به نظر من میرسد این است که میلیونها نفر از اینکه خواستار
داشتن چیزهایی بهتر در زندگیشان باشند احساس گناه میکنند که این هم حاصل
تعلیماتی است که در دوران کودکی به آنها داده شده است .بیشتر افراد ناآگاهانه
اینگونه شرطی شدهاند که بگویند " نمیتوانی فالن چیز را داشته باشی" یا " تو هیچوقت
پولی برای خرید فالن چیز نخواهی داشت ".
موقعی که خودم تصمیم گرفتم از چرخه دورانی بیرون بیایم اولین مرحله کار را با این
سوال آغاز کردم "چطور میتوانم کاری بکنم که بدون اینکه شاغل باشم پول در
بیاورم؟" سپس ذهنم به دنبال راه حلها و پاسخهای ممکن گشت.سختترین قسمت
313
کارم مبارزه با اعتقادات کهنه و پوسیده والدینم بود که میگفتند " ما از پس خرید
فالن چیز بر نمیآییم " یا "آنقدر به فکر خودت نباش " یا " چرا تو به فکر بقیه
نیستی؟" و جمالتی از این دست که ابداع شده بودند تا حس گناه را به من القا کنند
تا بدینوسیله حس زیادهخواهی خودم را سرکوب کنم.
بنابراین چگونه میتوانید از پس تنبلی بر بیایید؟ جواب کمی ارزشمند بودن است .در
برنامه ایستگاه رادیویی WII-FMکه اسمش " برای من چه فایدهای دارد؟" است ،یک
نفر از شنوند گان میپرسد " اگر من سالم زیبا و جذاب باشم چه فایدهای به حالم
دارد؟ یا " اگر دیگر مجبور نباشم سر کار بروم زندگیام چطور خواهد بود؟" یا "اگر
همه آن پولی را که الزم دارم در اختیارم باشد با آن چه کار میکنم؟" بدون اینکه
آدم یک مقدار زیاده خواه و طماع باشد شوق داشتن چیزهای بهتر و پیشرفت به وجود
نمیآید .اگر جهان در حال پیشرفت است به خاطر این است که همه آرزوی داشتن
چیزهای بهتر را دارند.
اختراعات جدید ساخته میشوند زیرا ما آرزوی چیزهای بهتر را داریم .اگر به دانشگاه
میروم و درس میخوانیم به خاطر این است که آرزوی داشتن چیزهای بهتری را
داریم .پس هر وقت متوجه شدید که دارید از انجام هر کاری که میدانید باید انجامش
314
دهید اجتناب میکنید آنوقت کافی است از خودتان بپرسید " آن کار چه نفعی برایم
دارد؟" یک کم طماع باشید این بهترین عالج تنبلی است.
در عین حال حرص زیاد هم مثل هر چیز دیگری که افراط در آن خوب نیست مضر
است .اما یادتان باشد که مایکل داگالس در فیلم " وال استریت " چه میگفت .وی
میگفت طمع چیز خوبی است .پدر پولدار همین مسئله را طور دیگری میگفت " .گناه
از حرص بهتر است .به خاطر آن که گناه روح انسان را تباه میکند " .و به نظر من
روزولت این نکته ر ا به خوبی بیان کرده است "همان کاری را انجام بدهید که در
قلبتان تاییدش میکنید .چون دیگران به هر حال از شما انتقاد خواهند کرد زیرا شما
چه فالن کار را انجام بدهید یا نه ،دیگران همیشه از آن کار انتقاد میکنند".
دلیل شماره .۴عادات .زندگی ما بیش از آنکه انعکاسی از آموزشها و تعالیمی باشد
که دیده ایم منعکس کننده عادات ما است .پس از تماشای فیلم کنعان که آرنولد
شوارتزنگر در آن به ایفای نقش پرداخته است یکی از دوستانم گفت " کاش من هم
بدنم مثل آرنولد بود "بیشتر افراد حاضر در جمع هم سرشان را به عالمت توافق تکان
دادند.
315
ال خیلی هم الغر مردنی بوده است ".
یکی دیگر از دوستانم گفت " من شنیدم که او قب ً
یکی دیگر اضافه کرد " آره من هم این را شنیدهام .من شنیدهام که او تقریباً هر روز
در باشگاه تمرین میکند".
"آره من شرط میبندم همین طور است .باید هم این کار را بکند ".
فرد بدبینی که در گروهمان بود گفت " نه بابا .من شرط میبندم از اولش هم بدن او
عضالنی بوده است .حاال دیگر حرف زدن از آرنولد را کنار بگذاریم و نوشیدنی بخوریم
".
این خاطره مثالی بود که ببینید عادات چگونه روی رفتار ما اثر میگذارند .یادم میآید
که از پدر پولدارم در مورد عادات پولدارها پرسیدم .وی مثل همیشه به جای این که
جواب را صاف و پوست کنده در دست من بگذارد از من خواست که از طریق مثال
به جوابم برسم.
316
گفتم " خیلی کم".
وی گفت " دلیل اصلی گرفتاری پدرت هم همین است .او عادتهای بدی دارد"
"پدرت به همه جز خودش اول از همه پول میدهد .آنوقت اگر چیزی از پولش باقی
مانده باشد سهمی برای خودش هم بر میدارد "
گفتم " اغلب هم چیزی برایش نمیماند .اما باید قبضها را پرداخت کند .مگر نه؟
یعنی شما میگویید بهای قبضها را نپردازد؟"
پدر پولدار گفت " البته که این را نمیگویم .من خودم اعتقاد دارم که باید قبضهایم
را سر موقع پرداخت کنم .اما اول از همه حتی قبل از اینکه سهم دولت را بدهم پول
خودم را برمیدارم "
وی گفت " باز هم همین کار را میکنم .حتی اگر کمبود پول داشته باشم باز هم سهم
خودم را اول بر میدارم .برای من ستون داراییهایم مهم تر است تا دولت".
317
پدر پولدار گفت " چرا اگر من قبضهایم را تسویه نکنم این کار را میکند .ببین من
نگفتم که نباید هزینه قبضها را بدهیم .بلکه گفتم اگر پول نداشته باشم باز هم به خودم
اول پول میدهم "
وی گفت " چطورش مهم نیست مهم این است که چرا این کار را میکنم؟"
"خوب چرا؟"
پدر پولدار گفت " به خاطر انگیزه .فکرمیکنی اگر من پولی نداشته باشم که بدهم چه
کسی بیشتر شاکی میشود من یا طلبکارها؟" خوب جوابش معلوم بود .بنابراین گفتم
"مطمئناً طلبکارها بیشتر از شما شاکی میشوند .اگر ما به خودتان پولی ندهید که شاکی
نمیشوید".
و گفت " پس حاال دیدی .اگر ابتدا به خودم پول بدهم فشاری که برای پرداخت
مالیات و طلب دیگران رویم است مرا واردار میکند تا دنبال پول درآوردن از راههای
دیگر باشم .بعد هم فشاری که برای پرداخت مالیات و طلب دیگران رویم است انگیزه
من برای این کار است.
318
من در کنار شغل اصلیام کارهای دیگر هم کردهام .شرکتهای دیگر راه انداختهام .در
بازار سهام دست به معامله زدهام .هر کاری کردهام تا طلبکارها سرم داد نزنند .این
فشار باعث شد سخت تر کار کنم .وادارم میکند بیشتر فکر کنم و روی هم رفته وقتی
حرف پول وسط میآید زیرکانهتر رفتار کنم و فعالتر باشم .اگر آخر سر به خودم پول
پرداخت میکردم در آنصورت فشاری احساس نمیکردم اما ورشکست میشدم".
پرسیدم "پس انگیزه شما از ترسی که از دولت دارید یا سایر اشخاصی که به آنها
بدهکارید نشات میگردد؟"
وی گفت " آره درست گفتی .ببین ماموران جمعآوری قبوض دولتی ،آدمهای گردن
کلفتی هستند .یعنی تمام ماموران جمعآوری قبوض آدمهای گردن کلفتی هستند .خیلی
از افراد خودشان را تسلیم این افراد میکنند .آنها مدام به ماموران پول میدهند و هرگز
به خودشان چیزی پرداخت نمیکنند .تو داستان آن آدم ضعیف بنیه ۹6پوندی را
میدانی که در موقع مبارزه رقبایش خاک به صورتش میپاشیدند؟"
319
گفت "خوب .خیلی از افراد به گردن کلفتها اجازه میدهند که به صورتشان خاک
بپاشند .من تصمیم گرفتم از ترسی که از اینها داشتم برای قویتر کردن خودم استفاده
کنم .دیگران به دلیل ترس ضعیف تر میشوند.
اینکه خودم را وادار کنم که به راههای جدیدتری برای کسب درآمد فکر کنم مانند
رفتن به باشگاه بدنسازی است .هر چه بیشتر روی ماهیچههای پولسازی ذهنیام کار
کنم آنها قویتر میشوند .حاال دیگر از ماموران گردن کلفت نمیترسم "
از حرفهای پدر پولدار خوشم آمد و گفتم " پس اگر اول سهم خودم را بپردازم از
نظر مالی و جسمی و ذهنی قوی میشوم " .وی به عالمت تایید سرش را تکان داد.
گفتم " و اگر به خودم چیزی ندهم یا آخر از همه به خودم پول بدهم ضعیف میشوم.
پس اگر روسا مدیران ماموران مالیات ماموران جمعآوری قبوض و صاحب خانهها
افرادی هستند که تمام مدت سعی میکنند مرا عقب برانند دلیلش این است که من
عادتهای مالی بدی دارم " پدر پولدار سرش را به عالمت تایید تکان داد و گفت "
درست مثل آن آدم ضعیف بنیه ۹6پوندی.
320
دلیل شماره .۵تکبر .تکبر ترکیبی از خود پرستی و جهالت است .پدر پولدار میگفت
معمو ًال وقتی دارم در مورد صورت حسابهای مالی با حسابدارها و یا حتی سایر
سرمایه گذاریها حرف میزنم این اتفاق میافتد .افراد سعی میکنند در مدت گفتگو
با مبالغه و گزاف گویی در مورد روش سرمایه گذاری خودشان حرف بزنند.
این جور مواقع برای من واضح است که طرف خودش هم نمیداند راجع به چه چیزی
دارد حرف میزند .نه اینکه آنها دروغ بگویند بلکه حقیقت را نمیگویند.
در دنیای پول و سرمایهگذاری افراد زیادی هستند که از موضوع مورد بحث شان
چیزی را نمیدانند .خیلیها که در آن صنعت حضور دارند مثل فروشندههای
ماشینهای دست دوم سعی در بازار گرمی دارند.
321
اگر خودتان میدانید که از فالن موضوع بی اطالع هستید دنبال یک متخصص در آن
زمینه بگردید یا کتابی پیدا کنید که در مورد آن نوشته شده باشد تا بدینوسیله از آن
سر در بیاورد.
322
فصـل 9
شــروع کــار
کاش میتوانستم بگویم که بدست آوردن ثروت برایم کار آسانی بوده است.اما در واقع
اینگونه نبوده است .بنابراین در پاسخ به سوال اینکه باید از کجا شروع کنم من روند
فکریای را که خودم هر روز آن را به کار میگیریم به شما پیشنهاد میدهم .پیدا
کردن معامالت خوب واقعاً کار آسانی است .به شما قول میدهم که مثل دوچرخه
سواری آسان است .باالخره بعد از یک کم تلو تلو خوردن موفق میشوید .البته وقتی
بحث بر سر پول باشد مرحلهای که عبور از آن مشکل است تصمیمگیری در مورد از
سر گذراندن تلو تلو خوردنهاست.
برای پیدا کردن معاملهای میلیون دالری یا همین فرصت ناب که در عمر یک بار
دست میدهد الزم است که از هوش مالی استفاده کنیم .من اعتقاد دارم که تمام افراد
در وجودشان از نبوغ مالی بهرمند هستند .مشکل این است که نبوغ ما به خواب رفته
است و یک نفر باید بیدارش کند .دلیل خواب بودن این نبوغآموزشهای فرهنگی
ماست که به ما گفته است عشق به پول ریشه همه بدیهاست .در واقع این عقاید کهنه
ما تشویقمان میکند که حرفهای یاد بگیریم تا برای بدست آوردن پول کار کنیم اما بر
323
عکساش را به ما یاد نداده است .این تفکرات به ما یاد داده است که بروی آینده مان
از نظر مالی نگران نباشیم چون شرکتی که برایش کار میکنیم یا دولت پس از
بازنشستگی و رفع نیازهای مالی را به عهده میگیرید .در واقع این فرزندان ما هستند
که در همین نظام آموزشی تعلیم میبینید و باید جور ما را بکشند .در این نظام آموزشی
پیام هنوزهم همان پیام قدیمی است که میگوید سخت کار کنید پول بدست آورید و
خرجش کنید وقتی هم کم آوردید همیشه میتوانید از دیگران قرض بگیرید.
متاسفانه ۹۰درصد از جمعیت کشورهای غربی به ایده باال معتقد هستند چون پیدا
کردن کار و کار کردن برای پول به نظر آنها ،آسان ترین راه است .اگر شما نمیخواهید
یکی از این اشخاص باشید من مطالعه ده مرحله زیر را به شما پیشنهاد میکنم تا بدین
ترتیب بتوانید نبوغ مالیتان را بیدار کنید .من صرفاً همان مراحلی را ارایه میکنم که
خودم شخصاً دنبال کردهام و به نتیجه رسیدهام .اگر بخواهید بعضی از آنها را به کار
بگیرید عالی است .اگر نمیخواهید پس مراحل ابداعی خودتان را طراحی کنید .نبوغ
مالیتان بهاندازه کافی هوشمند است تا فهرست دلخواه خودش را ارایه بدهد.
موقعی که در پرو بودم معدنچی ۴۵سالهای را مالقات کردم و از او پرسیدم چگونه از
پیدا کردن معدن طال اطمینان حاصل میکند؟ وی گفت طال همه جا هست اما بسیاری
از مردم چون تعلیم ندیدهاند آنرا پیدا نمیکنند.
324
به نظر من این گفته درست است .من میتوانم روزی ۴تا ۵تا معامله درست و حسابی
پیدا کنم در حالیکه یک فرد متوسط الحال ممکن است بیرون برود اما هیچ معاملهای
به چشمش نخورد حتی اگر هر دوی ما در یک منطقه به دنبال مورد معامله بگردیم.
دلیل موفق نشدن این افراد این است که آنها از زمان برای پرورش نبوغ مالیشان
استفاده نکردهاند.
من 10مرحله زیر را به شما پیشنهاد میدهم تا با دنبال کردنشان بتوانید قدرتهای
خدادادی خودتان را شکوفا کنید .قدرتهایی که فقط شما کنترل آنها را در دست
دارید:
.1نیازمند دلیلی قویتر از واقعیت موجود هستم :این همان قدرت روح است .اگر از
بیشتر افراد بپرسید که آیا دوست دارند پولدار باشند و از نظر مالی مستقل بشوند
آنها پاسخشان بله است.اما آنوقتی که واقعیت حاضر جلوی چشمشان میآید جاده
ثروتمند شدن به نظرشان بسیار طوالنی میآید و پر از فراز و نشیب است .در صورتیکه
صرفاً برای کسب درآمد کار کنید و باقی کارها را به کارگزارتان بسپارید راحت تر
خواهید بود .یک بار با دختر جوانی برخورد کردم که آرزو داشت عضو تیم شنای
المپیک ایاالت متحده بشود .در واقع برای دستیابی به این آرزو او باید صبحها ساعت
۴بیدار میشد و تا قبل از رفتن به مدرسه 3ساعت شنا میکرد .وی دیگر نمیتوانست
325
همراه دوستانش به میهمانیهای شنبه شبها برود به عالوه باید درسش را هم میخواند
و مثل دیگران نمرات باالیی میگرفت.
وقتی از او پرسیدم دلیلی که او را وادار به انجام چنین فداکاری برای رسیدن به آرزوی
فوق بشریاش کرده است چیست؟ وی گفت من این کار را به خاطر خودم و کسانی
که دوستشان دارم انجام میدهم .عشق است که به من قدرت غلبه بر سختیها و انجام
فداکاری میدهد.
یک دلیل یا یک هدف ترکیبی از خواستهها و نخواستههاست .وقتی افراد از دلیل من
برای ثروتمند شدن میپرسند میتوانم بگویم دلیلش ترکیبی از خواستهها و
ناخواستههای عمیق است که ریشه در احساس من دارند.
چند تا از این دالیل را برایتان میگویم .اول از همه از نخواستهها شروع میکنم که
دلیل خواستهها هستند .من نمیخواهم تمام عمرم را کار کنم .من آرزومند داشتن
چیزهایی که والدینم دوستدارش بودند یعنیامنیت شغلی و خانهای در حومه شهر
نیستم .من نمیخواهم کارمند باشم .من از اینکه پدرم همیشه به خاطر اینکه در محل
کار سرش شلوغ بود و نمیتوانست به دیدن مسابقات فوتبال من بیاید ناراحت بودم.
از این متنفر بودم که با وجود سختکوش بودن پدر من ،دولت پس از مرگش قسمت
326
اعظم حاصل کار کرد یک عمر او را برای خودش برداشت .پدرم حتی نتوانست آن
چیزهایی را که آنقدر سخت برایشان کار کرده بود برای ما به ارث بگذارد .در حالیکه
پولدارها این کار را نمیکنند و اگر سخت کار میکنند حاصل آن را برای فرزندانشان
میگذارند.
.۲حاال خواستهها :من میخواهم که به سراسر کشورهای جهان سفر کنم و سبکی از
زندگی را داشته باشم که خودم دوست دارم .دوست دارم این کارها را موقعی انجام
بدهم که هنوز جوانم و دوست دارم آزاد باشم .میخواهم کنترل وقت و زندگیام به
دست خودم باشد .میخواهم که پول برایم کار کند.
اینها به نظر من همان دالیل عمیق و احساسی هستند .شما نظرتان چیست؟ اگر به
نظرتان این دسته از احساسات درونیتان بهاندازهای که باید قوی و دید نیستند آنوقت
واقعیت جادهای که در برابر شماست از دالیل شما بزرگتر و قویتر است .خیلی از اوقات
پیش آمده است که من پولی از دست داده باشم یا مجبور به عقبنشینی شده باشم اما
همین دالیل عمیق احساسی که در وجودم ریشه دارند به من کمک کردهاند تا دوباره
بایستم و به پیش بروم .دوست داشتم قبل از رسیدن به ۴۰سالگی از نظر مالی مستقل
شده باشماما این کار تا ۴۷سالگیام طول کشید و من در این مدت تجربیات زیادی
کسب کردم.
327
همانطور که قبالً هم گفتم کاش میتوانستم ادعا کنم که ثروتمند شدن آسان است اما
اینگونه نبود .البته این کار در عین حال مشکل هم نیست .بدون داشتن دلیل یا هدفی
قوی هر کاری در زندگی انجامش سخت میشود.
اگر دلیل قویای ندارید ادامه مطالعه این کتاب کار بیهودهای است .چون به نظرتان
میرسد که هنوز کارهای زیادی هست که که باید انجام دهید.
.۳من همگام با زمانه انتخاب میکنم :این همان قدرت انتخاب داشتن است .به همین
دلیل است که مردم دوست دارند در کشوری آزاد زندگی کنند .زیرا افراد خواستار
داشتن قدرت انتخاب هستند.
از لحاظ مالی با هر یک دالری که بدست میآورید میتوانید انتخاب کنید که در
آینده ثروتمند فقیر یا جزو طبقه متوسط جامعه باشید .عادتهایی که در رابطه با هزینه
کردن پولمان داریم بازتابی از شخصیت واقعی خود ما هستند .فقرا عادتهای فقیرانهای
هم در زمینه هزینه کردن پول دارند.
وقتی کودک بودم از جمله مزایایی که داشتم امکان انجام بازی مونوپولی بود .هیچ کس
به من نگفته بود که بازی مونوپولی مخصوص بچههاست بنابراین در بزرگسالی هم آنرا
انجام میدادم .به عالوه پدر پولداری داشتم که تفاوت بین بدهی و دارایی را برایم
328
مشخص کرده بود .بنابراین از مدتها پیش وقتی بچه بودم تصمیم گرفتم پولدار بشوم
و میدانستم که صرفاً کافی است که بدانم چطور باید دارایی جمع کنم .بهترین دوستم
مایک هم اگر چه ستون داراییهایش را از پدرش به ارث برده بود اما این دلیل نمیشد
که نخواهد دنبال یادگیری برود .بسیاری از خانوادههای ثروتمند ،ثروتشان یک نسل
بیشتر دوام نمیآورد دلیلش هم این است که کسی را تربیت نکردهاند که نگهبان خوبی
برای داراییشان باشد.
بسیاری از افراد خودشان تصمیمم میگیرند که ثروتمند نباشند .به نظر ۹۰درصد افراد
جامعه ،ثروتمند شدن به معنی تحمل دردسرهای طاقت فرساست .به همین دلیل هم،
جمله من عالقهای به پول ندارم ورد زبانشان است یا مثالً میگویند من هیچ وقت
پولدار نمیشوم ،الزم نیست نگران باشم چون هنوز جوان هستم ،همچنین که کمی پول
درآوردم آنوقت در مورد آیندهام فکر میکنم ،مخارج زندگی به عهده همسرم/شوهرم
است.
اشکالی که این جمالت دارند این است که با گفتن این جمالت امکان دو چیز از فرد
سلب میشود :ابتدا وقت است که باارزشترین دارایی فرد است و بعدی هم فرصت
یادگیری است .پول نداشتن نباید به تنهایی دلیلی برای عدم یادگیری باشد .اما به هر
حال هر یک از ما روزانه تصمیم میگیریم که با وقتمان چکار کنیم با پولمان چه کار
329
کنیم و چه مطالبی را مطالعه کنیم .قدرت انتخاب داشتن به همین معنا است .همه ما
هم حق انتخاب داریم .من خودم انتخاب کردم که پولدار باشم و هر روز هم این انتخاب
را تجربه میکنم.
اول روی آموزش دیدن تمرکز کنید .واقعیتاش را بخواهید تنها داراییای که همه از
آن بر خوردارند مغزشان است که نیرومندترین ابزاری است که میتوانند روی آن
تسلط داشته باشند .همانطور که قبالً هم در مورد قدرت انتخاب صحبت کردم هر یک
از ما میتواند انتخاب کند که چه موضوعی را مطالعه کند .مثالً شما میتوانید تمام
بنشینید یا مجالت تخصصی گلف بخوانید یا به MTV روزتان را پای شبکه تلویزیونی
کالس سفالگری بروید یا دوره برنامهریزی مالی بگذرانید .انتخاب با شماست .بسیاری
از افراد هستند که قبل از آنکه به یادگیری در مورد سرمایهگذاری بپردازند سراغ
سرمایهگذاری کردن میروند.
اخیراً منزل یکی از آشنایان ما که خانم ثروتمندی هم هست ،مورد دستبرد دزدان قرار
گرفت .دزدها تلویزیون و دستگاه ویدئوی او را برده بودنداما به کتابهایی که وی
مطالعه میکند دست نزده بودند.خوب همه ما حق انتخاب داریم ۹۰ .درصد از جمعیت
جامعه ما دستگاه تلویزیون میخرند و فقط 1۰درصد از آنها کتابهایی که در مورد
بیزنس نوشته میشوند یا نوارهایی که در مورد سرمایهگذاری هستند را تهیه میکنند.
330
خوب میپرسید من چه کار میکنم؟ خوب من در سمینارها شرکت میکنم.وقتی
سمینارها حداقل 2روزه باشند بیشتر هم خوشم میآید چون میتوانم خودم را در
موضوع مطرح شده غرق کنم .سال 1۹۷3یک روز داشتم تلویزیون نگاه میکردم که
یک آگهی آن وسطها پخش شد که در مورد سمیناری 3روزه با موضوع خرید بدون
پیش پرداخت اولیه بود .من برای ورودی سمینار 38۵دالر پرداخت کردم .گذراندن
آن دوره حداقل 2میلیون دالر برایم سود داشته است.اما مهم تر از آن از یک عمر
کار کردن خالص شدهام .من سالی حداقل به 2مورد از این دورهها برخوردمیکنم.
من عاشق نوارهای صوتی هستم .دلیلش هم این است که میتوانم هر جا که خواستم
نوار را برگردانم .یک بار داشتم به یکی از نوارهای صوتی پیتر لینچ گوش میدادم و او
چیزی گفت که من کامالً مخالفاش بودم.اما به جای اینکه بخواهم مغرور شوم و به
انتقاد از او بپردازم آن تکه ۵دقیقهای از صحبت او را حداقل 2۰بار مجددا به عقب
بر گرداندم و گوش دادم .شاید هم بیشتر.اما ناگهان وقتی از حالت تعصبی خودم دست
برداشتم دلیل گفته او را فهمیدم .مثل معجزه بود .احساس کردم پنجرهای برایم به
سمت ذهن یکی از بزرگترین سرمایهگذاران معاصر باز شده است .آن موقع توانستم
دسترسی عمیقی به منابع عظیم تجربیات و مطالعات او بدست بیاورم.
331
نتیجهای که درپایان میخواهم بگیرم این است که من هنوز روش قدیمی فکر خودم را
دارم بعالوه روشی که پیتر لینچ برای نگریستن به فالن مشکل یا شرایط دارد .در واقع
از دو نوع تفکر بهره میگیریم و یک راه بیشتر برای تحلیل مشکلم دارم که نمیتوان
روی آن قیمتی گذاشت .مثالً غالب اوقات با خودم میگویم پترلینچ ،وارن بافت یا
دونالد ترامپ یا جورج سوروس چگونه با این مشکل روبرو میشوند؟ تنها راه دسترسی
به قدرت عظیم ذهنی این افراد این است که بهاندازه کافی متواضع باشم تا گفتههایشان
را بخوانم یا به حرفهای آنها گوش بدهم .افرادی که متکبر یا منتقد هستند غالبا
کسانی هستند که عزت نفسشان پایین است و از ریسکپذیری میترسند .میبینید
اگر نکته جدیدی یاد بگیرید غالباً الزم است که اشتباهی مرتکب بشوید تا کامال بخواهید
آن را یاد بگیرید.
اگر تا این جای کتاب را خواندهاید پس مشکل تکبر را ندارید .افراد متکبر به ندرت
مطالعه میکنند یا نوارهای صوتی میخرند.خوب اصال چرا باید این کار را بکنند؟ آنها
خودشان را مرکز عالم میدانند.
افراد باهوش زیادی هستند که در هنگام مواجه شدن با ایده جدیدی که بر خالف
روش فکری خودشان است مخالفت میکنند یا از عقیده قدیمیشان دفاع میکنند .در
این موارد به اصطالح هوش آنها که با تکبر ترکیب میشود نتیجهای جز جهالت ندارد.
332
تمام ما افرادی را میشناسیم که از تحصیالت عالیه بر خوردارند یا فکر میکنند باهوش
هستند اما ترازنامهشان چیز دیگری را نشان میدهد .کسی که واقعاً باهوش باشد از
ایدههای جدید استقبال میکند زیرا ایدههای جدید میتواند به ایدههای قبلیشان اضافه
شود .گوش دادن از حرف زدن بسیار مهمتر است .اگر اینگونه نبود که خدا دو گوش
و فقط یک دهان به آدم نمیداد .بسیاری از افراد با دهانشان فکر میکنند به جای اینکه
گوش بدهند تا ایدهها و افکار بالقوه جدید را جذب کنند .آنها به جای سوال پرسیدن
جر و بحث میکنند.
من به ثروتمند شدن به عنوان روندی زمانبر و طوالنی نگاه میکنم .من عالقهای به
ذهنیت سریع پولدار شدن که بسیاری از افراد شرکت کننده در مسابقات بختآزمایی
یا قمار بازها به آن اعتقاد دارند ندارم .ممکن است یک زمانی معامالت سهام انجام
بدهم و یک موقعی هم از آن دست بکشم اما در هر حال همیشه در حال یادگیری
هستم .اگر میخواهید خلبانی بکنید به شما پیشنهاد میدهم که اول دوره آموزش پرواز
را بگذرانید .من از افرادی که سهام ملک میخرنداما هرگز روی بزرگترین داراییشان
یعنی ذهنشان سرمایه گذاری نمیکنند متعجب میشوم .خریدن یک یا دو تا خانه به
این معنا نیست که شما دیگر در معامالتامالک استاد شده اید.
333
.۴دوستانتان را با دقت انتخاب کنید :این همان قدرت حاصل از تشریک مساعی
است .اول الزم است این را بگویم که من دوستانم را با توجه به وضعیت مالیشان
انتخاب نمیکنم .من در میان دوستانم اشخاصی هستند که فقر را به عنوان سرنوشت
خودشان پذیرفتهاند .همچنین دوستانی دارم که سالی میلیونها دالر درآمد دارند .من
از هر دو گروه آنها آگاهانه مطالبی یاد میگیرم.
البته باید اعتراف کنم بعضی از افراد را هم صرفاً به دلیل ثروتمند بودنشان انتخاب
کردهام.اما من دنبال پول آنها نبودهام بلکه میخواستم از دانستههای آنها استفاده کنم.
در برخی از موارد این افراد پولدار دوستان عزیزم شدهاند و در برخی مواردهم نه.
حاال که به این جای بحث رسیدیم دوست دارم تفاوتی را یادآوری کنم .چیزی که من
متوجه شدهام این است که دوستان پولدارم در مورد پول حرف میزنند .منظورم این
نیست که خودستایی کنند بلکه منظورم این است که آنها به این موضوع عالقهمندند.
بنابراین من از آنها یاد میگیرم و آنها هم از من یاد میگیرند.اندسته از دوستانم که
میدانم گرفتاریهای مالی زیادی دارند عالقهمند نیستند که در مورد پول بیزنس یا
سرمایه گذاری حرفی هم بزنند .اغلب فکر میکنند حرف زدن در این مورد بیادبی
است یا کار عاقالنهای نیست .به این ترتیب من از دوستانی که مشکالت مالی دارند
هم یاد میگیرم .از آنها یاد میگیرم که چه کارهایی را نباید انجام داد.
334
من چندین دوست دارم که ظرف مدت کوتاهی توانستهاند پولدار شوند و صدها
میلیون دالر درآمد داشته باشند .سه تن از آنها هم نکاتی مشابه آنچه برایتان گفتم را
برای من بازگو کردهاند:اندسته ازدوستانشان که بی پول هستند هر گز نزد آنها
نیامدهاند تا آنها در مورد چگونگی پول درآوردنشان بپرسند.اما در مقابل همیشه
میآیند تا وام بگیرند یا تقاضای شغل از آنها داشته باشند یا هر دویشان را با هم
بخواهند.
هشدار :به حرف افراد فقیر یا ترسو گوش ندهید .من چنین دوستانی دارم و بسیار هم
آنها را دوست دارماما آنها همان جوجه کوچولوها هستند .وقتی بحث بر سر پول باشد
مخصوصاً اگر پای سرمایه گذاری وسط بیاید به نظر آنها " همیشه آسمان ممکن است
روی سرشان خراب شود " .آنها همیشه میتوانند دلیلی برای درست از آب در نیامدن
فالن چیز بتراشند.
مشکل این است که افراد به صحبتهای آنها گوش میدهند.اما آنهایی هم که چشم
بسته به حرفهای ناامید کننده این افراد گوش میکنند هم از قماش همان جوجه
کوچولوها هستند .به قول آن ضرب المثل قدیمی که میگوید " کند هم جنس با هم
جنس پرواز ".
335
را تماشا کنید (که منبعی با ارزش از اطالعات مربوط به CNBC اگر شبکه
سرمایهگذاری است) میتوانید از برنامه میزگرد متخصصان این شبکه کلی استفاده
کنید .یکی از متخصصان عقیده دارد که وضع بازار خوب است و دیگری وضعیت آنرا
بحرانی میداند .اگر با هوش باشید به حرف هر دوی این افراد گوش میکنید .بایستی
ذهنتان را آماده پذیرش نقطه نظرات با ارزش هر دوی این افراد بکنید .متاسفانه غالب
فقرا فقط به حرفهای جوجه کوچولو گوش میکنند.
من دوستان صمیمی بسیاری داشتهام که سعی کردهاند مرا از سرمایهگذاری یا انجام
فالن معامله منصرف کنند .چند سال پیش یکی از دوستانم به خاطر بدست آوردن
گواهی سپرده گذاری 6درصدی بسیار هیجان زده شده بود .من به او گفتم که از دولت
مرکزی شخصاً 16درصد سود میگیریم .وی روز بعد مقالهای برایم فرستاده بود که
در آن توضیح داده بود سرمایهگذاری من به چه دلیلی خطرناک است .من سالهاست
که سود 16درصدی دریافت میکنم و وی همچنان 6درصد سود میگیرید.
بایستی بگویم که یکی از سختترین جنبههای تولید ثروت روراست بودن فرد با
خودش و همرنگ جماعت به پیش نرفتن اوست .زیرا معمو ًال در بازار این تودهها هستند
که دیرتر از همه خبردار میشوند و قربانی میشوند .در بسیاری از موارد اگر معامله
بزرگی در جریان باشد آنها بسیار دیر میرسند .دنبال معامالت جدید بگردید .آن
336
موقعی که من موج سواری میکردم ضربالمثلی بود همیشه موج دیگری هم در راه
هست .معموالً افرادی که عجله میکنند و دیرهنگام به موج میرسند کسانی هستند
که از دور مسابقه حذف میشوند.
سرمایهگذاران با هوش کسانی هستند که برای خرید و فروش در بازار منتظر زمان
معینی نمیمانند .اگر آنها یک موج را از دست بدهند دنبال موج دیگری میگردند و
خودشان را برای رسیدن آن آماده میکنند .دلیل اینکه چرا انجام این کار از نظر
بسیاری از سرمایه گذارها سخت است این است که خرید چیزی که در بازار برایش
تقاضایی وجود ندارد به نظرشان ترسناک میآید .سرمایهگذار ترسو مانند گوسفندی
است که هم پای گله پیش میرود .ممکن است که سرمایهگذاری عاقل سودش را از
معاملهای بدست آورده باشد و به جلو برود اما سرمایهگذار ترسو همچنان اسیر حرص
خودش بماند .سرمایهگذاران با هوش هنگامی وارد عمل میشوند که مورد
سرمایهگذاریشان در بازار چندان محبوبیتی نداشته باشد .آنها میدانند همان لحظه
که خریدشان را انجام میدهند سود کردهاند و نباید منتظر فروش بمانند .آنها صبورانه
انتظار میکشند اما همان طور که گفتم برای انجام معامله زمان خاصی را در نظر
نمیگیرند .بلکه مانند موج سواری هستند که منتظر موج بعدی میماند.
337
در واقع این نوع معامالت در دستهبندی معامالت بین خودی جای میگیرند .بعضی
از انواع آنها قانونی و بعضی هم غیر قانونی هستند اما به هر حال انجام میشوند .تفاوت
در این نوع معامالت بسته به میزان نزدیکی فرد سرمایهگذار به منبع اطالعاتیاش در
بازار است .اگر دوستان پولداری داشته باشید که به مرکز منبع اطالعاتی بازار نزدیک
باشند یعنی همان جایی که پولسازی در آنجا صورت میگیرد آنوقت میتوانید از
اطالعاتشان استفاده کنید .معامالت بر پایه اطالعات است که شکل میگیرد .اگر
میخواهید در مورد زمان وقوع معاملهای بزرگ در بازار مطلع شوید یا قبل و بعد از
بحران مالیای که در بازار روی میدهد خودتان را از مهلکه بیرون بکشید میتوانید از
اطالعات این دسته افراد استفاده کنید .منظورم این نیست که کار غیر قانونی انجام
بدهید بلکه هر چه زودتر این موارد را بدانید آنوقت شانس سود کردنتان باالتر میرود
و خطری که تهدیدتان میکند کمتر میشود ،هوش مالی یعنی همین.
.۵در یک فرمول مهارت پیدا کنید و سپس دنبال یادگیری فرمولی دیگر بروید:
این همان قدرت یادگیری سریع است .هر نانوایی برای پخت نان از دستورالعمل خاص
پیروی میکند حتی اگر دستور مزبور ساخته و پرداخته ذهن خودش باشد .این قضیه
در مورد پول در آوردن هم صدق میکند به همین خاطر است که در اصطالح به پول
مایه هم میگویند.
338
من میخواهم از یکی از گفتههای مصطلح استفاده کنم و بگویم که شما همان شغلی را
برمیگزینید که در موردش مطالعه میکنید .به بیان دیگر میخواهم بگویم باید در
مورد چیزهایی که مطالعه میکنید و یادشان میگیرید دقت داشته باشید .زیرا ذهن
شما آنقدر قوی است که هر چه در آن جا بدهید در زندگی شما نمود پیدا میکند .به
عنوان نمونه اگر آشپزی مطالعه کنید به احتمال زیاد آشپز میشوید و دوست دارید
آشپزی کنید .اگر دیگر دوست نداشته باشید که آشپزی کنید آنوقت باید حرفه دیگری
را مطالعه کنید .مثالً فرض کنید که میخواهید معلم مدرسه بشوید .اگر تدریس خوانده
باشید غالباً مدرس میشوید و غیره .موضوعات مورد مطالعهتان را هوشمندانه انتخاب
کنید.
وقتی بحث بر سر پول باشد غالبا تودههای مردم فرمول پایهای را به کار میبرند که
در مدرسه یاد گرفتهاند .فرمول مزبور از این قرار است " برای پول در آوردن کار کن
" .فرمولی که من شخصاً آن را در دنیا شایع میبینم به این صورت است که هر روز
میلیونها نفر از افراد از خواب بر میخیزند و میروند سر کار تا پول بدست بیاورند و
صورت حسابهایشان را بپردازند و دست چکشان را میزان میکنند .یک سری سهام
شرکتهای سرمایهگذاری میخرند و باز برمیگردند سر کار .این همان فرمول پایه یا
دستور العمل تهیه ،مایه آنهاست.
339
اگر از انجام کاری که میکنید خستهاید یا از بابت آن بهاندازه کافی پول در نمیآورید
کافی است فرمول پول در آوردنتان را عوض کنید.
سالها پیش که 26ساله بودم در کالس هفتگیای با عنوان چگونه ملک مرهونه(گرو
گذاشته شده) خریدار کنیم شرکت کردم .در آن کالس فرمولی یاد گرفتم .قدم
بعدیای که باید برمیداشتم این بود که از خودم پایداری و استقامت نشان بدهم تا
مطلبی که یاد گرفته بودم را عمالً پیاده کنم .بسیاری از افراد در همین نقطه است که
متوقف میشوند .به مدت 3سال در حالی که برای زیراکس کار میکردم وقت آزاد
خودم را به مهارت پیدا کردن در خرید امالک مرهونه اختصاص داده بودم .با استفاده
از این فرمول چندین میلیون دالر درآوردم.اما امروزه این نحوه پول در آوردن به کندی
جواب میدهد و دیگر بکر نیست.
بنابراین بعد از اینکه در این فرمول مهارت پیدا کردم دنبال یادگیری فرمولهای دیگر
رفتم .بسیاری از اطالعاتی را که سر کالسهای مختلف یاد گرفته بودم مستقیماً به کار
نبردم.اما همیشه چیزهای جدیدی یاد میگرفتم.
340
خودم فراتر گذاشته بودم .در این کالسهایی که نام بردم ،افرادی بودند که مدرک
دکترا در فیزیک هستهای و علوم فضایی داشتند .با این حال من توانستم مطالب زیادی
یاد بگیرم که باعث شدند سرمایه گذاریهایم در سهام وامالک سود بیشتری برایم به
ارمغان بیاورد .بسیاری از دانشگاهها و دانشسراها دورههایی در مورد برنامهریزی مالی
و خرید سرمایهگذاریهای سنتی برگزار میکنند .شرکت در این نوع کالسها برای
شروع بسیار عالی است.
بنابراین من همیشه دنبال فرمول سریع تر برای رسیدن به جواب میگردم .به همین
دلیل است که درآمد روزانه من بر مبنای تقریباً ثابت بیشتر از درآمدی است که
بسیاری از افراد در کل عمرشان بدست میآورند.
یک نکته فرعی دیگر از این قرار است :در این دنیایی که به سرعت در حال تغییر و
تحول است دیگر نمیتوانید به چیزهایی که میدانید اتکا کنید چون غالباً دانستههای
شما کهنه و قدیمی هستند .مهم این است که چقدر سریع یاد بگیرید .این مهارت است
که نمیتوان قیمتی روی آن گذاشت .در واقع آن چیزی که قیمتی ندارد یافتن
فرمولهای جدیدتر برای پول در آوردن است .سخت تر کار کردن برای بدست آوردن
پول بیشتر ،فرمولی متعلق به عهد عتیق است.
341
.۶اول به خودتان پول بدهید .این همان قدرت خویشتن داری است .اگر شما نمیتوانید
بر خودتان تسلط داشته باشید پس سراغ پولدار شدن نروید .آنوقت مثالً بایستی ابتدا
در نیروی دریایی عضو شوید یا به عضویت یک تشکیالت مذهبی در بیایید تا بتوانید
خویشتن داری را یاد بگیرید .معنی ندارد که بخواهید سرمایهگذاری کنید و پولدار
شوید و بعد ناگهان همه داشتههایتان را از دست بدهید.
همین فقدان خویشتن داری است که باعث میشود بسیاری از برندگان مسابقات
قرعهکشی پس از آنکه میلیونها دالر بدست آوردند به سرعت ورشکست بشوند .باز
هم فقدان خویشتن داری است که سبب میشود آنهایی که حقوقشان باال میرود سریع
بروند و ماشین بخرند یا به تعطیالت بروند.
گفتن اینکه کدام یک از ده مرحلهای که برایتان نام بردم مهم تر است مشکل است.اما
از میان تمامی این مراحل ،همین مرحله خویشتن داری سخت ترین مرحله برای مهارت
یافتن است .مخصوصاً اگر خویشتن داری جزئی از وجودتان نباشد .من حتی میخواهم
به خودم جرات بدهم و ادعا کنم که فقدان خویشتن داری فردی است که دلیل اولیه
تقسیم بندی افراد به ثروتمند فقیر و متوسط است.
342
به بیان ساده میتوان گفت افرادی که عزت نفسشان پایین است و تحمل کمی در
برابر فشارهای مالی دارند هر گز نمیتوانند پولدار شوند .همان طوری که گفتم یکی از
درسهایی که از پدر پولدار گرفتم عنوانش " به این سو و آن سو کشاندن فرد توسط
زندگی " بود .زندگی میتواند یک نفر را اسیر نامالیمات خودش کند و اینامر نه به
دلیل قلدری دیگر افراد در مقابل آن فرد است بلکه به دلیل فقدان اراده و کنترل
درونی در وجود فرد اتفاق میافتد .افرادی که از فقدان شکیبایی درونی رنج میبرند
غالباً قربانی آن دستهای میشوند که خویشتندار هستند.
من در کالسهای کارآفرینی که تدریس میکنم مدام به افراد یادآوری میکنم که
توجهشان را به محصول سرویس یا وسیلهای که به افراد ارائه میدهند متمرکز نکنند
بلکه به شکوفایی مهارتهای مدیریتیشان بپردازند.
سه تا از مهمترین مهارتهای مدیریتی که برای شروع بیزنستان نیاز دارید به این
شرح هستند:
.۲مدیریت افراد
343
باید بگویم که سه مهارتی که نام بردم را میتوان به هر چیزی و نه فقط کار آفرینی
تعمیم داد .این سه مهارت هم به زندگی شما به طور کلی مربوط میشود و هم میتوانید
به طور خاص آنها را در اجزای نقشهایی که در خانواده بیزنس مدیریت تشکیالت
خیریه در شهرتان یا به عنوان عضوی از یک ملت ایفا میکنید به کار بگیرید.
هر یک از این مهارتها را میتوانید با تقویت خویشتن داریتان شکوفاتر هم بکنید .من
شخصاً گفته اول به خودت بپرداز را شوخی تلقی نمیکنم.
جمله اول به خودت پول بپرداز بر گرفته از کتاب ثروتمندترین مرد بابل نوشته جورج
کالسن است .این کتاب را میلیونها نفر خریداری کردهاند اما با وجود این که میلیونها
نفر از افراد این جمله را بارها تکرار کردهاند و خواندهاند تعداد بسیار کمی از آنها از
آن تبعیت میکنند.
همان طور که گفتم سواد مالی به شخصامکان خواندن و فهمیدن اعداد و ارقام را
میدهد .شخص میتواند از طریق اعداد به اصل ماجرا پی ببرد .من میتوانم با نگاه
کردن به ترازنامه مالی و صورتحساب یک نفر بگویم که کسی که خودش این جمله را
تکرار میکند واقعاً به این گفته معتقد است یا نه.
344
تصویر میتواند جای هزاران کلمه گویا باشد .پس بیایید دوباره صورت حساب مالی
فردی که اول به خودش پول میدهد را با فردی که این کار را نمیکند مقایسه کنیم:
شغل
درآمـد
هـزینـه
مالیات/اجاره خانه/خوراک
دارایی
پس انداز بدهی
سود
این تصاویر را بررسی کنید و ببینید آیا متوجه تفاوتی میان آنها میشوید؟ همان طوری
که قبال هم گفتم بایستی دنبال گردش سرمایه بگردید که اصل ماجراست .خیلیها به
اعداد و ارقام نگاه میکنند و متوجه اصل ماجرا نمیشوند .اگر واقعا متوجه نیروی نهفته
در گردش سرمایه بشوید آنوقت سریع به اشتباهی که در تصویر صفحه بعد وجود
دارد میشوید یا در واقع به این دلیل پی میبرید که چرا ۹۰درصد افرادی که در طول
345
زندگیشان سخت کار میکنند باید در دوران از کار افتادگی چشم انتظار حمایتهای
دولتی و تامین اجتماعی باشند.
متوجه شدید؟ نمودار باالیی در واقع نمایانگر فردی است که اول از همه به خوش پول
پرداخت میکند .او هر ماه قبل از اینکه هزینههای ماهیانهاش را بپردازد اول مبلغی
برای خودش در ستون داراییاش کنار میگذارد .گرچه میلیونها نفر از افراد کتاب
کالسن را خواندهاند و جمله اول به خودتان پول بدهید را دیدهاند باز هم کاری که
میکنند بر عکس است.
346
که خود این افراد متخصص همان کاری را انجام میدهند که بسیاری از افراد دیگر
میکنند یعنی به خودشان آخر از همه پول میدهند و اول سهم دیگران را میدهند.
شغل
درآمـد
هـزینـه
مالیات/اجاره خانه/خوراک
دارایی
پس انداز بدهی
سود
یک بار ماههای متوالی بود که گردش سرمایه داراییهایم بسیار کمتر از میزانی بود که
باید برای صورتحسابهایم میپرداختم .باز هم من اول سهم خودم را برمیداشتم.
دفتردار و حسابدارم از ترس جیغشان درآمده بود " .دولت دست از سرت برنمیدارد.
اداره دارایی تو را به زندان میاندازد " با این وضعیت رتبهبندی اعتبار خودت را داغان
میکنی .برق را قطع میکنند " .من باز هم اول به خودم پول پرداخت میکردم.
347
حتماً میپرسید چرا؟ چون اصالً منظور ثروتمندترین مرد بابل هم همین بود یعنی قدرت
خویشتن داری و شکیبایی یا به عبارت عامیانه تر جربزه داشتن .همانطور که پدر
پولدارم در ماه اولی که برایش کار کردم به من یاد داد بسیاری از مردم اجازه میدهند
ال به محض اینکه مامور جمعآوری قبوض به
مشکالت مالی بر آنها غلبه پیدا کند .مث ً
شما زنگ میزند شما سریع هزینه صورت حسابتان را میدهید.
من نمیگویم بیمسئولیت باشید دلیل آنکه من بدهی کارت مالی یا وسایل دیگر ندارم
این است که اول میخواهم به خودم پول پرداخت کنم .دلیل این که درآمدم را کوچک
میکنم این است که نمیخواهم مالیات آن را به دولت بدهم به همین دلیل است که
شمایی که ویدئوی راز ثروتمندان را مشاهده کردهاید میدانید که درآمد من حاصل از
348
شرکتی است که در نوادا دارم و در واقع از ستون داراییهایم سرچشمه میگیرد .اگر
من برای پول کار کنم دولت درآمدم را از من میگیرید.
من اگر چه صورت حسابهایم را آخر میپردازم اما از نظر مالی آنقدر قوی هستم که
درگیر مسایل طاقت فرسای مالی نشوم .من دوست ندارم بدهی کاالهای مصرفی داشته
باشم .در واقع من هم بدهیهایی دارم که مقدارشان از بدهیهای ۹۹درصد مردم
بیشتر هم هست.اما من حساب آنها را تسویه نمیکنم .بلکه دیگران یعنی مستاجرانم
این کار را انجام میدهند .بنابراین در وهله اول قانون شماره 1را که میگوید اول به
خودتان پول بدهید باید طوری اجرا کنید که بدهی باال نیاورید .من اگر چه بعد از
برداشتن سهم خودم صورتحسابهایم را میدهم اما طوری این روند را تنظیم کردهام
که فقط چند تا صورتحساب کوچک و نه چندان مهم برای تسویه کردن داشته باشم.
در وهله دوم حتی اگر هم پول برای تسویه کردن کم بیاورم باز هم اول سهم خودم را
از درآمدم بر میدارم .من میگذارم که طلبکارها و حتی دولت همین طور داد بزنند.
وقتی آنها خشن و بد اخالق میشوند من خوشم میآید .چرا؟ چون به من نفع
میرسانند .آنها به من انگیزه میدهند که بلند شوم و پول بیشتری برای خودم ایجاد
کنم پس من ابتدا به خودم پول میدهم .بعد پولم را سرمایهگذاری میکنم و اجازه
میدهم طلبکارها همین طور داد بزنند .به هر صورت من طلب آنها را نیز عموماً به
349
سرعت میدهم .من و همسرم اعتبار بسیار باالیی داریم .ما صرفاً سعی میکنیم خودمان
را تحت فشار قرار ندهیم و از سپردههایمان یا سهام نقدشدهمان برای پرداخت
بدهیهایمان استفاده نمیکنیم چون این روشها از نظر مالی چندان هوشمندانه نیستند.
الف .خودتان را زیر بار قرضهای بزرگ قرار ندهید که مجبور باشید بدهی حاصل
از آنها را بدهید .هزینههایتان را پایین بیاورید .اول از همه برای خودتان دارایی جمع
کنید آنوقت بروید سراغ خرید ماشین یا خانه زیبایی که میخواهید .گیرافتادن در
چرخه دورانی هوشمندانه نیست.
ب .هر وقت کم آوردید اهمیتی ندهید و سریع به سوی سپردهها یا سرمایه
گذاریتان هجوم نبرید .از فشاری که رویتان است برای به کارانداختن نبوغ مالیتان
استفاده کنید تا به راههای جدید برای پول درآوردن برسید .آنوقت هزینه صورت
حسابتان را بپردازید .دراین صورت هم هوش مالیتان را باال بردهاید و هم توانایی
خودتان را برای پولسازی افزایش داده اید .بسیار پیشآمده است که در شرایط حساس
مالی گیر افتاده باشم و از فکرم برای خلق راههای درآمد بیشتر استفاده کرده باشم و
در عین حال با صالبت از داراییهایی که در ستون داراییهایم داشتهام محافظت کردهام
350
و آنها را دست نخورده نگه داشتهام .حسابدار من سر و صدا به راهانداخته بود و مدام
دنبال راههای تامین هزینه میگشت اما من مثل یک سرباز وظیفه شناس از دژ
داراییهایم دفاع کردم.
آدمهای فقیر عادتهایشان هم فقیرانه است .یکی از همین عادتهای بد فقیرانه "
غوطه ور شدن در سپردهها"ست .در حالی که پولدارها میدانند از سپرده باید فقط
برای خلق پول بیشتر استفاده کرد و نباید صورت حسابها را با استفاده از آن تسویه
کرد.
میدانم که این راه حل به نظرتان خشن میرسد اما همان طور که گفتم اگر از درون
سخت و محکم نباشید آنوقت زندگی شما را به این سو و آن سو میکشاند.
اگر از تحمل فشار مال خوشتان نمیآید پس دنبال فرمولی بگردید که به شما جواب
بدهد .مثالً یکی از فرمولهای خوب کاستن از میزان هزینهها گذاشتن پول در بانک،
پرداخت مالیات بر درآمد پیش از مقداری که منصفانه است و همرنگ جماعت شدن
و خرید سهام شرکتهای سرمایهگذاری است.اما در این صورت قانون اول به خودتان
پول بدهید را نقض کردهاید.
351
قانون مزبور به معنی خودتان را فدا کردن یاامساک ورزیدن درامور مالی نیست .بلکه
معنیاش این نیست که اول به خودتان پول بدهید بعد از گرسنگی بمیرید .فرض بر
این است که باید از زندگی لذت ببرید .اگر به نبوغ مالیتان رجوع کنید میتوانید همه
نعمتهای زندگی را بدست بیاورید .پولدار شوید و صورتحسابهایتان را بپردازید
بدون اینکه زندگی راحت را فدای آن چیزها کنید .هوش مالی هم یعنی همین.
.۶به کارگزارتان حقوق خوبی بدهید .این همان قدرت بهرهمندی از مشورت خوب
است .اغلب میبینم که افراد تابلویی را جلوی خانهشان نصب میکنند که رویش نوشته
است "فروش مستقیم " یا مثالً در تلویزیون میبینم که خیلیها ادعا میکنند کارگزار
تنزیل هستند.
پدر پولدارم به من توصیه کرد که روش متفاوتی را در پیش بگیرم .وی اعتقاد داشت
که باید به متخصصان زیر دست پول زیادی پرداخت کرد .من هم همین سیاست را
در پیش گرفتم.امروزه حقوق زیادی به وکال ،حسابداران ،کارگزارانامالک و سهامی که
برایم کار میکنند میپردازم .چون اگر این قبیل افراد در کارشان حرفهای باشند آنوقت
خدماتشان به ثروتمند شدن شما کمک میکند .آنها هر چه دستمزدشان بیشتر باشد
من هم پول بیشتری درمیآورم.
352
ما در عصر اطالعات زندگی میکنیم .روی اطالعات هم نمیتوان قیمتی گذاشت.
کارگزار خوب کسی است که عالوه بر این که به ما اطالعات میدهد در طول زمان از
فرصتها استفاده کند و چیزهای جدیدی هم به شما یاد بدهد .من چند کارگزار دارم
که این کارها را با میل و اشتیاق برایم انجام میدهند .بعضی از آنها وقتی که پولم بسیار
کم بود یا بی پول بودم به من آموزش میدادند و ما هنوز هم با هم کار میکنیم.
کارگزار خوب عالوه بر این پول زیادی برای شخص بدست میآورد در وقت او هم
صرفهجویی میکند .درست مثل آن موقعی که من یک تکه زمین خالی را به قیمت
۹۰۰۰دالر خریدم و سریع آنرا به قیمت 2۵۰۰۰دالر فروختم و پورشهام را خریدم.
کارگزار چشم و گوش شما در بازار است .آنها هر روز در بازار هستند بنابراین من
مجبور نیستم به بازار بروم و ترجیح میدهم گلف بازی کنم.
353
به عالوه افرادی که خودشان خانهشان را میفرشند نباید ارزش زیادی برای وقتشان
قایل شوند .چرا باید بخواهم چند دالر صرفهجویی کرده باشم عوض اینکه از وقت
اضافهام استفاده کنم و پول بیشتری در بیاورم یا زمان را با آنهایی سپری کنم که
دوستشان دارم؟ چیزی که به نظرم خندهدار میآید این است که فقرا و افراد طبقه
متوسط حاضر میشوند 1۵تا 2۰درصد به گارسونهای رستوران حتی در صورت بد
بودن سرویس انعام بدهند اما حاضر نیستند 3تا ۷درصد کمسیون به کارگزارها
بدهند .آنها از انعام دادن به افراد و خارج کردن پول از ستون هزینهها راضیاند اما
حاضر نیستند به افرادی که میتوانند به افزایش ستون داراییهایشان کمک کند پولی
بدهند این کار از نظر مالی هوشمندانه نیست.
همه کارگزاران یک جور نیستند .متاسفانه بیشترشان فقط فروشنده هستند .به نظر من
کارگزاران امالک دیگر از همهشان بدترند .فروشندگانامالک گرچه به دیگران ملک
میفروشند اما خودشان یا دارایی بسیار کمی دارند یا اصالً صاحب ملک نیستند .بین
آن کسی که خانه میفروشد و آن کسی که سرمایه میفروشد تفاوت فاحشی هست.
این موضوع در مورد همه انواع کارگزاران از بورس گرفته تا اوراق قرضه شرکتهای
سرمایهگذاری و بیمه که خودشان را بر نامهریز مالی میدانند یکسان است .مثل همان
چیزهایی است که در قصههای بچهگانه گفتهاند که باید یک عالمه قورباغه 6را ببوسی
354
تا از میانشان شاهزادهای را پیدا کنی .این ضرب المثل را یادتان باشد که هر گردی
گردو نیست.
من هر وقت با متخصصی برای استخدام مصاحبه میکنم اول سعی میکنم بفهمم وی
چقدر دارایی یا سهام در اختیار دارد چند درصد از درآمدش را مالیات میدهد؟ این
قاعده در مورد حسابدار و وکیل مسئول رسیدگی بهامور مالیاتی من هم صادق است.
من حسابداری دارم که بیزنس شخصی خودش را هم اداره میکند .حرفه او حسابداری
ال حسابداری داشتم که بیزنس کوچکی داشت
استاما بیزنسی که داردامالک است .قب ً
اما صاحب هیچ ملک نبود من او را عوض کردم چون عالیق کار ما مشترک نبود.
کارگزاری پیدا کنید که قلباً خواستار بهترین منافع برایتان باشد .بسیای از کارگزاران
هستند که میتوانند به شما چیز یاد بدهند و میتوانند بهترین داراییای باشند که
بدست میآورید .اگر شما با آنها منصفانه برخورد کنید بیشتر آنها هم رفتاری منصفانه
در قبال شما خواهند داشت .اگر فکر و ذکرتان این باشد که از کمیسیون آنها بزنید
آنوقت چه لزومی دارد که آنها برایتان کار کنند.
همان طور که قبالً هم گفتم یکی از مهارتهای مدیریتی ،مدیریت افراد زیردستتان
است .بسیاری از افراد فقط آنهایی را میتوانند مدیریت کنند که فکر میکنند نسبت
355
به خودشان در سطح هوشی پایین تری هستند و میتوانند رویشان کنترل داشته باشند.
مثالً مدیریت افرادی که در محل کار زیر دستشان هستند .بسیاری از مدیران متوسط
همیشه متوسط باقی میمانند زیرا فقط میدانند چگونه باید با افراد کم هوشتر به
نسبت خودشان رفتار کنند و آنها را هدایت کنند .مهارت حقیقی این است که بتوانید
افرادی را که در برخی از عرصههای فنی از خودتان باهوشتر هستند را مدیریت کنید
و حقوق خوبی به آنها پردخت کنید .به همین دلیل است که شرکتها هیئت مدیره
دارند .شما هم باید هیئت مدیره داشته باشید .هوش مالی یعنی همین.
.۷مانند یک بخشنده سرخپوست باشید .این یعنی قدرت بدست آوردن چیزی در
برابر دادن هیچ چیز .وقتی اولین بار سفید پوستان پای به خاک ایاالت متحده گذاشتند
ال
از رسوم فرهنگی که میان برخی سرخپوستهای بومی شایع بود متعجب شدند .مث ً
اگر یک مهاجر سردش بود این دسته افراد به او پتو میدادند .مهاجران که فکر
میکردند پتو به عنوان هدیه به آنها داده شده است وقتی سرخپوست مزبور تقاضای
بر گرداندنش را میکرد بهشان برمیخورد.
سرخپوستان هم وقتی میدیدند مهاجران قصد پس دادن پتو را ندارند ناراحت میشدند.
اصطالح بخشنده سرخپوست هم از همین جا نشات گرفته است .یعنی از یک سوء
تفاهم فرهنگی.
356
در ستون داراییها مهم است که برای کسب ثروت همانند سرخپوستی بخشنده باشید.
سوال اولی که یک سرمایهگذار خبره از خودش میپرسد این است " چقدر طول میکشد
تا اصل سرمایهام را بدست بیاورم؟ به عالوه این نوع سرمایه گذارها عالقهمند هستند
که بدانند چه چیزی مجاناً گیرشان میآید .به همین خاطر هم باز گشت سرمایه آنقدر
برایشان مهم است.
به عنوان مثال من چند تا خیابان پایین تر از محل زندگی خودم یک آپارتمان گرویی
را پیدا کردم که در شرف فروش از سوی بانک بود .بانک 6۰۰۰۰دالر میخواست و
من در مناقصه ۵۰۰۰۰دالر به آنها پیشنهاد قیمت دادم و آنها صرفاً به این دلیل
قبول کردند که من همراه با پیشنهاد قیمتام چک بانکی ۵۰۰۰۰دالریای را ضمیمه
کرده بودم .آنها فهمیده بودند که من واقعاً قصد خرید دارم .خیلی از سرمایهگذارها
میگویند به نظرت پولی که از پیش میدهی زیاد نیست؟ بهتر نیست که وام بگیری؟
جواب این است که در این جور موارد نه .شرکت سرمایه گذاریام این خانه را در
فصل زمستان اجاره میدهد یعنی وقتی پرندههای مهاجر به آریزونا میآیند و ماهی
2۵۰۰دالر اجاره آن را به مدت ۴ماه دریافت میکند .اجاره همین خانه در فصول
دیگر سال 1۰۰۰دالر است .حاال صاحب این دارایی هستم که برایم گاه و بیگاه
درآمدزایی میکند.
357
من با سهام هم همین کار را میکنم گاه و بی گاه سرمایه گذارم در بازار بورس به من
زنگ میزند و پیشنهاد میکند که مبلغ قابل توجهی را برای خرید سهام شرکتی که
وی فکر میکند در شرف تحول است و بر ارزش سهامش مثالً به واسطه محصول
جدیدی که میخواهد ارائه کند اضافه میشود اختصاص دهم .من به مدت 1هفته تا
یک ماه موقعی که ارزش سهام باال رفته است پولم را وارد معامالت بازار میکنم سپس
آن مقدار اولیهای را که به خرید سهام اختصاص دادهام بیرون میکشم چون نمیخواهم
نگران نوسانات بازار باشم .چون سرمایه اولیهام برگشته است حاال آماده است که آنرا
در جای دیگری سرمایهگذاری کنم .پس پولم وارد معامالت بازار میشود و از آن
خارج میشود و من صاحب داراییای میشوم که از نظر فنی داشتنش مجانی است.
اگر راستش را بخواهید من هم در بسیاری از موارد پولم را از دست دادهام اما صرفاً با
آن مقدار پولی وارد معامله میشوم که اگر از دستش دادم بتوانم جبرانش کنم .میتوانم
بگویم که از میان 1۰سرمایهگذاریای که انجام میدهم در 2تا 3آنها موفق میشوم
در ۵تا 6تای آن موارد سود و سرمایه با هم سر به سر میشوند و در 2تا 3تا از این
موارد هم ضرر میکنماما ضررهایم را صرفاً محدود به مقدار پولی میکنم که در آن
زمان اختصاص به معامله دادهام.
358
آنهایی که از خطر کردن متنفر هستند پولشان را در بانک میگذارند و در طوالنی مدت
به نظرشان سرمایهگذاری بهتر از هیچ چی است.اما مدت زیادی طول میکشد تا در
این صورت بتوانید اصل سرمایهتان را برگردانید و در بسیاری از موارد در صورت پس
گرفتن اصل پولتان چیزی بدست نمیآورید.
بنابراین سرمایه گذاران عاقل باید توجهشان به چیزی فراتر از سود سرمایهشان باشد.
منظورم داراییهایی است که وقتی سرمایهتان دوباره به دستتان آمد به عالوه سرمایه
چیزهای مجانی دریافت میکنید.
359
.۸دارایی میتواند برایتان تجمالت به ارمغان بیاورد .این همان قدرتی است که از
تمرکز کردن بر افزایش داراییهایتان نصیبتان میشود .فرزند یکی از دوستانم عادت
بد ولخرجی پیدا کرده بود .وی که تنها 16سال سن داشت به طور طبیعی خواستار
داشتن اتومبیل خودش بود .بهانهاش هم این بود که والدین تمام دوستانش برایشان
اتومبیل خریدهاند .این بچه هم میخواست سراغ پساندازهایش برود و آنها را به عنوان
پیش پرداخت برای خرید ماشین بدهد .همین موقع بود که پدرش با من تماس گرفت
وگفت فکر میکنی باید بگذارم خودش از پولش پیش پرداخت بدهد یا من هم مثل
والدین دیگر برایش ماشین بخرم؟
که من جواب دادم شاید اگر برایش ماشین بخری در کوتاه مدت فشار رویت کم بشود
اما در بلند مدت چه درسی به او دادهای؟ آیا میتوانی از اشتیاق او به ماشیندار شدن
استفاده کنی و کاری کن که او چیزی یاد بگیرد؟ ناگهان فکری به ذهن او خطور کرد
و او با عجله برگشت خانه.
2ماه بعد مجدداً با این دوست برخورد کردم و پرسیدم چه شد پسرت ماشین خرید؟
360
نه نخرید من رفتم سراغش و 3۰۰۰دالر برای خرید ماشین به او دادم و گفتم به جای
اینکه از پسانداز مخارج دانشگاهش استفاده کند پول من را بردارد .گفتم خوب این از
بخشندگی تو بوده است.
گفت نه واقعاً .من پول را به یک شرط به او دادم .من توصیه تو را که گفته بودی از
اشتیاق شدید او استفاده کنم به کار گرفتم و از انرژی او برای صاحب ماشین شدن
طوری استفاده کردم که چیزی هم یاد بگیرد.
وی گفت خوب ما اول بازی گردش سرمایه را بازی کردیم و در مورد استفاده عاقالنه
از پول بحث و گفتگوی طوالنیای داشتیم .بعد من حق اشتراک مجله وال استریت را
به عالوه چند تا کتاب در مورد بازار سهام به او دادم.
من به او گفتم 3۰۰۰دالر مال خودش است اما نمیتواند از آن مستقیماً برای خرید
اتومبیل استفاده کند .میتواند از آن برای خرید و فروش سهام استفاده کند و کارگزار
سهامی برای خود پیدا کند .وقتی توانست از 3۰۰۰تا 6۰۰۰برای خودش دست و پا
361
کند آنوقت میتواند از اصل پول برای خودش ماشین بخرد و 3۰۰۰تای دیگر را هم
برای خرج دانشگاهش کنار بگذارد.
خوب اولش در خرید و فروش شانس آورد .بعد از چند روز هر چه بدست آورده بود
را از دست داد بعد از آن واقعاً عالقهمند کار بورس شد .میتوانم بگویم 2۰۰۰تا از
دست داده استاما عالقهاش بیشتر شده است .وی تمامی کتابهایی که برایش
خریدهام را خوانده است و برای خواندن کتا بهای بیشتر به کتابخانه میرود .با اشتیاق
مجله وال استریت را میخواند و حواسش به شاخصهاست و به جای MTVبر نامههای
را نگاه میکند .االن 1۰۰۰تا بیشتر ندارداما عالقه و آگاهیاش بیشتر شده CNBC
است .وی میداند که اگر آنرا هم از دست بدهد تا دو سال دیگر چیزی دستش نخواهد
آمد.اما به نظر نمیرسد که توجهی داشته باشد .حتی به نظر میآید به خرید ماشین
هم عالقهای ندارد .چون بازیای را پیدا کرده است که به نظرش مفرح تر هم هست.
به آن هم میرسیم .من ترجیح میدهم وی همین اآلن همه چیزش را از دست بدهد
تا اینکه به سن ما برسد و بخواهد ورشکست شود به عالوه مهم آن 3۰۰۰دالری است
362
که من صرف تعلیمات او کردهام .چیزهایی که یاد میگیرد یک عمر در زندگی بدردش
خواهد خورد و به نظر میرسد دیدگاه جدیدی به پول پیدا کرده باشد .فکر میکنم
دیگر ولخرجی نکند.
همان طوری که در بخش اول به خودتان پول بدهید گفتم اگر فردی نتواند خویشتندار
باشد بهتر است که دنبال پولدار شدن نرود .چون گرچه در نظر تولید ،گردش سرمایه
از ستون داراییها آسان به نظر میرسداما شکیبایی روحی زیادی الزم است تا پول را
مدیریت کند.
بسته به وسوسههای بیرونی که در دنیای مصرف گرای امروز وجود دارد برای آدم
آسانتر است که هر چه در میآورد را از ستون هزینههایش به مصرف برساند .به
دلیل شکیبایی روحی کم ،پولی که بدست میآید در راههایی مصرف میشود که کمترین
ارزش را دارند .همین هم دلیل فقرو مشکالت مالی است.
من در این جا برایتان مثالی از هوش مالی در زمینه توانایی مدیریت پول را میزنم که
ببینید چگونه میتوان پول بیشتری درآورید.
363
8۰نفرشان چیزی دستشان نمانده است .در واقع آنها برای خودشان قرض بیشتری را
تراشیدهاند و پول را صرف پرداخت پیش خرید ماشین ،یخچال ،تلویزیون خانواده ،ویدئو
یا رفتن به تعطیالتی جدید کردهاند 16 .نفر آن 1۰۰۰۰دالر را ۵تا 1۰درصد افزایش
دادهاند و ۴نفر هم آن را به 2۰۰۰۰دالر یا میلیونها دالر تبدیل کردهاند.
ما به دانشگاه میرویم تا حرفهای یاد بگیریم و برای پول کار کنیم .به نظر من یادگیری
اینکه چگونه میتوان پول را به کار گرفت تا برایتان کار کند هم مهم است.
من هم مثل دیگران به تجمالت عالقهمندم .تفاوت من با دیگران این است که بعضیها
تجمالت را به قیمت زیر قرض رفتن میخرند .این همان تله چشم و هم چشمی با
دیگران است .وقتی میخواستم برای خودم پورشه بخرم آسانترین راه این بود که به
کارگذارم در بانک زنگ بزنم و تقاضای وام کنم .به جای اینکه بخواهم توجهام را به
ستون بدهیهایم بدهم من تصمیم گرفتم روی ستون داراییهایم تمرکز کنم.
همان طور که عادتم است از اشتیاقم به مصرف استفاده کردم تا برای سرمایهگذاری
انگیزه پیدا کنم.
غالباً این روزها اکثر افراد کاری که میکنند این است که برای خرید چیزهایی که
میخواهند پول قرض میکنند به جای اینکه بخواهند روی پول درآوردن فکر کنند.
364
انتخاب راه اول در کوتاه مدت آسان استاما در بلند مدت مشکل است .قرض گرفتن
عادت بدی است که تک تک مردم و ما به طور کلی به آن دچار شده است .یادتان
باشد که غالباً راه آسان در ابتدا سخت میشود و راهی که در ابتدا سخت به نظر میآید
بعداً آسان میشود.
هر چه از سنین کمتر بتوانید خودتان و آنهایی که دوستشان دارید را آموزش بدهید تا
ارباب پول باشند بهتر است .پول نیرویی قدرتمند و موثر است .متاسفانه اغلب مردم از
قدرت پول بر ضدشان استفاده میکنند .اگر هوش مالیتان پایین باشد آنوقت پول
میتواند به ما فرمانروایی کند .در آنصورت از شما هوشمندانهتر عمل میکند و اگر
اینگونه باشد مجبورید تمام عمرتان را برای پول کار کنید.
اگر بخواهید ارباب پولتان باشیدبایستی هوشمندانهتر از آن عمل کنید آنوقت پول
همان کاری را میکند که شما به او میگویید .از شما تبعیت میکند و به جای اینکه
برده پول باشید آقا و صاحب آن خواهید بود.هوش مالی یعنی همین.
-۹نیاز به قهرمان .این همان نیروی نهفته در افسانههاست .وقتی خودم کودک بودم
از بیلی میز هنک آرون و یوگی برای خیلی تعریف و تمجید میکردم .آنها قهرمانان
من بودند .من که آن موقع در لیگ کودکان بیس بال بازی میکردم فقط میخواستم
365
شبیه آنها باشم .کارتهایی که از آنها داشتم را مثل گنجی برای خودم نگهمیداشتم.
دلم میخواست تمامی جزییات مربوط به آنها را بدانم .من آمار و ارقام بازیهای آنها
متوسط تعداد ضربههایشان ،دستمزدی که میگرفتند و چگونگی رشدشان در ورزش
را میدانستم .میخواستم همه چیز را در مورد آنها بدانم زیرا واقعاً میخواستم مثل آنها
باشم.
هر موقع که در سنین ۹یا 1۰سالگیام داوطلب میشدم تا در بازی با چوگان ضربه
بزنم یا به عنوان بازیکن خط شروع یا توپ گیر بازی کنم خودم نبودم بلکه هنک یا
یوگی بودم.
روش قهرمان سازی یکی از بزرگترین راههای یادگیری است که ما بزرگترها از
366
کپی کردن از رفتار قهرمانها یا ادای آنها را در آوردن راه درست یادگیری ،نیز
به همین دلیل وقتی کسی مانند او جی سیمپسون از اوج افتخار به زمین میافتد آنقدر
سر و صدا به پا میشود و همه تاسف میخورند.
این جریان از جنجال پرونده قضایی سیمپسون در دادگاه بیشتر سر و صدا میکند .یک
قهرمان از دست میرود .کسی که مردم همراه او بزرگ شدهاند به او نگاه میکردهاند
و میخواستهاند که شبیه او باشند .یک دفعه موقعیتی پیش میآید که خودمان را از
شر آن فرد خالص میکنیم.
حاال هم که سنم دارد باال میرود قهرمانهای جدیدی برای خودم دارم .در ورزش
گلف قهرمانهایی مانند پیتر جاکوبسون فرد کاپلز و تایگر وودز دارم .من نحوه خم
شدن آنها را هنگام ضربه زدن به توپ تقلید میکنم و سعی میکنم تمامی مطالبی را
که در مورد آنها نوشته شده است بخوانم .به عالوه در حوزه کاری خودم قهرمانهایی
را دارم مانند دونالد ترامپ ،وارن بافت ،پیتر لینچ ،جورج سوروس و جیمز راجرز .در
سنین بزرگسالیام آمار و ارقام مربوط به آنها را خواهم دانست درست مانند دوران
کود کیام که آمار قهرمانان بیس بال را حفظ بودم .من در مورد چیزهایی که وارن
367
بافت رویشان سرمایه گذاری میکند مطالعه میکنم و هر گفتهای را که از او نسبت به
بازار نقل شده باشد میخوانم .من کتاب پیتر لینچ را میخوانم تا بفهمم وی چگونه برای
خرید سهام اقدام میکند .در مورد دونالد ترامپ مطالعه میکنم تا بدانم وی چگونه
مذاکره میکند و اجزای یک معامله را کنار هم میچیند.
درست مثل دوران کودکیام که هنگام بازی بیس بال خودم نبودم وقتی وارد بازار
میشوم یا سر معاملهای مذاکره میکنم هم ناخود آگاهانه روش ترامپ را در پیش
میگیرم یا وقتی موقعیت بازار را بررسی میکنم طوری به آن نگاه میکردم که پیتر
لینچ نگاه میکرد .وقتی برای خودمان قهرمانهایی داشته باشیم میتوانیم به منبعی
شگفت انگیز از نبوغ دسته اول دسترسی پیدا کنیم.
اما قهرمانها میتوانند کار کردی بیشتر از انگیزه دهی صرف به ما داشته باشند .وقتی
از دید قهرمانها به قضیه نگاه کنیم همه چیز آسان میشود .وقتی قانع میشویم که
انجام هر کاری آسان است آنوقت میخواهیم که مانند قهرمانها باشیم " .اگر آنها
میتوانند پس من هم میتوانم ".
اگر نوبت به سرمایه گذاری برسد خیلی از افراد آنرا کار مشکلی میدانند .به جایش
دنبال قهرمانهایی بگردید که این کار را در نظرتان آسان جلوه میدهند.
368
-10ببخشید تا عوضش را ببینید .این همان قدرتی است که در بخشش نهفته است.
هر دو پدر من معلم بودند پدر پولدارم درسی را به من آموخت که تمام عمرم آن را
عملی میکنم و آن هم ضرورت بخشنده بودن و بخشش است .پدر تحصیلکردهام گرچه
از وقت و دانش خیلی میبخشید اما از پولش تقریباً چیزی به کسی نداد .همان طوری
که گفتم وی در این مورد میگفت:
البته خیلی کم هم پیش میآمد که پول اضافه داشته باشد .ولی پدرپولدارم هم تعلیمات
و هم پولش را به دیگران میبخشید .وی عمیقاً به بخشش ده درصد از درآمدش اعتقاد
داشت .وی همیشه میگفت اگر چیزی میخواهی باید چیزی ببخشی .وقتی کمبود پول
داشت به کلیسایی که به آن جا میرفت و یا به سازمان خیریه مورد عالقهاش پول
میداد.
اگر قرار باشد یک توصیه را با شما در میان بگذارم من توصیه به بخشش میکنم.
هر وقت احساس میکنید چیزی را کم دارید یا به چیزی نیازمندید اول از آن
کمی ببخشید.
369
سپس مقادیر عظیمی از آن را دریافت میکنید .اینامر در مورد پول ،عشق ،لبخند یا
روابط دوستانه و اجتماعی صادق است .من میدانم که شاید بخشش آخرین کاری باشد
که کسی بخواهد برای دریافت چیز مورد عالقهاش انجام بدهد اما من از انجام این کار
نتیجه گرفتم .من به درستی اصل معامله به این مثل معتقد هستم .به نظر من این اصل
حقیقت دارد و من به همین دلیل آنچه میخواهم را میبخشم.
اگر پول بخواهم از پولم میبخشم بنابراین چندین برابر مبلغ در خواستیام را دریافت
میکنم .اگر دنبال فروش باشم ابتدا به کس دیگری کمک میکنم تا چیزی بفروشد
سپس معامالت فروش به سوی خودم هم سرازیر میشود.
اگر دنبال مراوده یا رابطی باشم ابتدا به شخص دیگری که همین تصمیم را دارد کمک
میکنم و مثل یک معجزه رابطها به سویم میآیند .سالها پیش ضرب المثلی را شنیدم
به این مضمون که " خدا احتیاج به دریافت چیزی ندارداما انسانها نیازمند بخشش
هستند" .پدر پولدارم غالب اوقات میگفت فقرا از ثروتمندان حریص تر هستند .وی
در توضیح این حرف میگفت که اگر کسی پولدار است به خاطر این بوده که به فراهم
کردن چیزهایی میپرداخته که سایرین به آن نیاز داشتهاند.
370
در تمامی سالهای زندگیام هر وقت زمانی بوده است که به چیزی نیاز پیدا کردهام یا
کمبود پول داشتهام یا به کمک کسی نیاز داشتهام تنها کاری که الزم بوده انجام بدهم
این بوده که بیرون بروم و قدمی بزنم یا در قلب خودم آن چیز را پیدا کنم و تصمیم
بگیرم که اول از همه آنرا ببخشم .وقتی هم آن را بخشیدهام همیشه به سویم بر گشته
است .این موضوع مرا یاد داستان فردی میاندازد که در یک شب سرد زمستانی با
یک بغل هیزم نشسته بود و سر بخاری داد میکشید که هر وقت به من گرما دادی
آنوقت از این چوبها درونت میریزم.
وقتی نوبت به داشتن پول ،عشق ،شادی ،فروش و مراودات برسد تنها کافی است که
فرد ابتدا آنچه میخواهد را ببخشد و سپس از آن چیز دسته دسته به سویش سرازیر
میشود.
غالباً تنها فکر کردن به چیزی که میخواهید و فکر کردن به اینکه چگونه میخواهید
چیزی را که دوست دارید به دیگران بدهید سیلی از فراوانی را به سویتان روانه میکند.
هر وقت احساس کنم که دور و برم را آدمهایی گرفتهاند که لبخند نمیزنند ابتدا خودم
لبخند میزنم و به آنها سالم میکنم بعد میبینم که انگار معجزه میشود .اطرافم پر از
آدمهای لبخند به لب میشود .درست است که میگویند دنیایتان انعکاسی از خودتان
است.
371
به همین دلیل است که میگویم شما درس بدهید و نتیجهاش را خواهید دید .من
خودم متوجه شدهام که هر چه بیشتر از صمیم قلب به دیگران آموزش میدهم خودم
بیشتر یاد میگیرم .اگر میخواهید در مورد پول مطلب یاد بگیرید دانستههایتان را به
دیگران یاد بدهید.
آنوقت میبینید سیالبی از نکتههای جدیدو ظریف در مرد پول که نمیدانستید به
طرفتان سر ریز میشود .گاهی وقتها هم شده است که در مقابل بخششم به دیگران
یا چیزی دریافت نکردهام یا چیزی که به من رسیده است چیزی نبوده است که من
میخواستهام.
اما وقتی دقیقتر شدهام و درونم را جستجو کردهام دیدهام که در آن مواقع به انتظار
دریافت چیزی در حال بخشش چیزی بودهام و در واقع به خاطر بخشش بخشش،
نمیکردهام .پدر تحصیلکردهام به معلمان آموزش میداد و در نهایت هم استاد معلمان
شد .پدر پولدارم همیشه به جوانها شیوه انجام بیزنس خودش را آموزش میداد .در
نگاهی به گذشته میبینیم که بخشندگی آنها در قبال چیزهایی که میدانستند آنها را
هوشمندتر کرد.
372
در این دنیا نیروهایی وجود دارند که بسیار هوشمندتر از ما هستند .شما میتوانید
آنها را به تسلط خودتان در بیاورید اما انجام این کار با استفاده از نکاتی که برایتان
توضیح دادم آسان تر است .فقط کافی است به ازای آنچه که دارید بخشنده باشید
آنوقت نیروها هم در قبال شما بخشندگی میکنند.
373
فصـل 10
باز هم بیشتر میخواهید بدانید؟
ممکن است بسیاری از مردم با خواندن 1۰گامی که در فصلهای قبل ارائه دادم هنوز
هم راضی نشده باشند .شاید به نظر آنها این گامها بیشتر فلسفی به نظر بیایند تا عملی!
به نظر من دانستن فلسفه یک کار ،هم به اندازه خود اقدام به آن کار اهمیت دارد.
ل کاری انجام بدهند و
خیلی از افراد هستند که به جای فکر کردن دوست دارند عم ا
در مقابل خیلیها هم هستند که فکر میکنند اما کاری انجام نمیدهند .من میتوانم
بگویم که خودم ترکیبی از هر دوی اینها هستم .من هم عاشق ایدههای جدیدم و هم
دوست دارم که دست به عمل بزنم.
برای آندسته از افرادی که به دنبال دانستن "بایدها " برای شروع به کار هستند
بعضی از کارهایی که خودم انجام دادم را خلصهوار برایتان شرح میدهم .همین اآلن
دست از کاری که میکنید بردارید .به بیان دیگر یک لحظه دست بکشید و یک ارزیابی
در مورد اینکه کار کردن و کار نکردن از نظر شما چیست انجام بدهید.
374
دیوانگی این است که کار یکسانی را انجام بدهید و انتظار نتیجهای متفاوت از آن داشته
باشید.
دست از انجام آنچه حاصلی برایتان ندارد بکشید و دنبال انجام یک کار جدید
بروید.
به دنبال ایدههای جدیدی در زمینه سرمایهگذاری بروید .من خودم برای این کار به
کتابفروشی میروم و دنبال کتابهای جدید در مورد موضوعات ناب و متفاوت
میگردم .من به این جور کتابها میگویم فرمول .در مورد فرمولهایی که چیزی در
موردشان نمیدانم کتابهای راهنما میخرم .به عنون نمونه کتاب راه حل 1۶درصدی
نوته جوئل موسکوویتز را در کتابفروشی بود که پیدا کردم و آنرا خریدم و مطالعه
کردم.
من سه شنبه هفته بعد از خریدن کتاب دقیقاا همان کاری را انجام دادم که در کتاب
نوشته بودند .دقیقا گام به گام .همین کار را با جستجو به دنبال معاملت به صرفه
املک و مستغلت در دفاتر وکل و بانکها هم انجام دادهام .بسیاری از مردم هستند
که دست به اقدامی نمیزنند یا به دیگران اجازه میدهند که با حرفهایشان آنهارا از
375
اجرای فرمول جدید که دارند مطالعهاش میکنند باز دارند .همسایهی من دلیل این
که چرا به نظرش راه حل 1۶در صدی عمل کاربردی نداشت را گفت اما من به حرف
او گوش ندادم چون خود هرگز آن را امتحان نکرده بود.
یکی را پیدا کنید که کاری که شما قصد انجامش را دارید قبلا انجام داده باشد ،وی را
به ناهار دعوت کنید .از وی بخواهید نکات ظریف و ریزه کاریهای تجارت را برایتان
تعریف کند .من خودم برای عمل کردن و گرفتن تاییدیه وثیقه مالیاتی 1۶در صدی
به اداره مالیاتی منطقهمان مراجعه کردم و با یکی از کارمندان دولتی در آنجا صحبت
کردم .متوجه شدم که وی هم روی وثیقه مالیاتی سرمایهگذاری کرده است .سریع او
را به ناهار دعوت کردم.
وی از گفتن چیزهایی که میدانست و نحوه انجامشان به من بسیار خوشحال شده بود.
پس از ناهار وی تمام بعدازظهر را صرف نشان دادن همه چیز به من کرد .روز بعد
توانستم دو ملک عالی را با کمک او پیدا کنم و از آن وقت تا حاال ،سود 1۶درصدی
به دست میآورم .یک روز طول کشید تا کتاب را بخوانم یک روز هم دست به اقدام
عملی زدم و یک ساعت را برای ناهار صرف کردم و یک روز هم طول کشید تا دو
مورد عالی برای معامله پیدا کنم.
376
در کلسها شرکت کنید و نوار صوتی بخرید .من در روزنامهها به دنبال کلسهای
جالب و جدید میگردم .بسیاری از آنها یا مجانیاند یا هزینه بسیار کمی بر میدارند.
همچنین من در سمینارهای گران قیمتی که راجع به موضوعاتی برگزار میشوند که
میخواهم در موردشان چیز یاد بگیرم شرکت میکنم و هزینههایشان را پرداخت
میکنم .من صرفاا از راه شرکت در همین دورهها از کار کردن و وابستگی شغلی بی نیاز
شدم.
من الزم نیست کار زیادی انجام بدهم .یکی از دوستانم از من خواست که به او یاد
بدهم چگونه باید خانههای آپارتمانی بخرد .بنابراین یک روز شنبه من به همراه وکیل
او و خودش عازم شدیم تا نگاهی به ۶خانه آپارتمانی بیاندازیم 4 .تا از آنها به درد
377
نمیخوردند اما 2آپارتمان خوب بودند .من به وی گفتم که برای هر شش تای آنها
پیشنهاد قیمت بدهیم و در تمامی موارد هم نصف قیمت مورد نظر مالک را بنویسیم.
او وکیلش تقریباا دچار سکته قلبی شده بودند .آنها فکر میکردند این کار بی ادبی است
و فروشنده ناراحت میشود اما به نظر من این وکیل بود که نمیخواست کار سختی
انجام بدهد .بنابراین آنها کاری انجام ندادند و رفتند تا دنبال معامله بهتری بگردند.
هیچ پیشنهاد قیمتی که داده نشد به کنار ،آن فرد هنوز هم دارد دنبال معاملت
مناسب میگردد که قیمت مناسب داشته باشند.
خوب شما تا وقتی که طرف دومی در معامله نداشته باشید که نمیدانید قیمت مناسب
کدام است .بیشتر فروشندگان باالتر از قیمت واقعی را از ملک طلب میکنند و خیلی
کم پیش میآید که فروشندهای قیمتی را زیر ارزش واقعی پیشنهاد کند .نکته اخلقی
این داستان این است که پیشنهاد قیمت را خودتان بدهید .آنهایی که سرمایهگذار
نیستند نمیدانند تلش برای فروش چیزی یعنی چه .من ماهها بود که یکی از املکم
را میخواستم بفروشم .من حاضر بودم از هر قیمتی استقبال کنم و برایم مهم نبود که
قیمت مزبور چقدر پایین باشد.
378
اگر به ازای ملکم 1۰تا خوک هم به من پیشنهاد میدادند راضی بودم .نه به خاطر
پیشنهادی که دریافت میکردم بلکه از اینکه یک نفر راغب بود ملکم را بخرد خوشحال
میشدم .شاید در عوض 1۰تا خوک با پیشنهاد یک خوکداری هم موافقت نمیکردم.
اما معامله همین است .خرید و فروش کار مفرحی است .یادتان باشد .معامله کردن
مفرح است و صرفاا یک بازی است .شما پیشنهاد بدهید شاید یک نفر بگوید بله.
من همیشه در پیشنهاد قیمتهایی که میدهم یک راه فرار هم برای خودم باز
میگذارم .در معاملت املک این گونه پیشنهادم را شروع میکنم که "مشروط به
رضایت و توافق شریکم " و هرگز دقیقاا ذکر نمیکنم که منظورم از این شریک کیست.
خیلیها نمیدانند منظورم از شریکم گربهام است .اگر آنها پیشنهاد مرا بپذیرند اما من
نخواهم معامله کنم به خانه زنگ میزنم و با شریکم صحبت میکنم .من این جمله بی
معنی را در پیشنهادهایم به کار میبرم تا بدانید که این بازی چقدر آسان و ساده است.
خیلی از افراد امور را بسیار سخت میگیرند و خیلی جدی با آنها بر خورد میکنند.
پیدا کردن معامله ،بیزنس ،فرد ،سرمایهگذار خوب یا هر چیز دیگری مثل قرار گذاشتن
است .بایستی به بازار بروید و با خیلیها حرف بزنید تا میتوانید پیشنهاد بدهید و
مذاکره کنید و رد و قبول انجام بدهید .من افراد مجردی را میشناسم که در خانه
مینشینند به این امید که تلفنشان زنگ بزند اما اگر شما تام کروز یا سیندی کرافورد
379
هستید این راه به شما جواب میدهد .در غیر اینصورت بایستی بلند شوید و به بازار
سری بزنید حتی شده به سوپر مارکت بروید .جستجو کنید پیشنهاد قیمت بدهید رد
کنید ،مذاکره کنید و قبول کنید .تمام اینها روندهایی هستند که تقریبا در تمامی جوانب
زندگیتان باید طی شان کنید .به مدت ده دقیقه هر ماه در ناحیهای خاص ورزش کنید
یا آنجا قدم بزنید یا رانندگی کنید .من بعضی از بهترین موارد سرمایهگذاریام را
موقعی پیدا کردهام که داشتم آن اطراف ورزش میکردم.
380
نظر میگیرم .با رانندههایشان صحبت میکنم .با پستچیها حرف میزنم .حجم اطلعاتی
که این افراد از آن ناحیه دارند شگفتانگیز است.
من دنبال نواحی بد میگردم .از آن نواحیای که اخبارش آدمهای مناطق دور و بر را
میترساند .سالی چند باری از آن جا رد میشوم و دنبال نشانههای بهبود در آنجا
میکردم .با خرده فروشها مخصوصاا آنهایی که جدید هستند صحبت میکنم تا بفهمم
علت نقل مکانشان به آنجا چه بوده است .این کار ماهی چند دقیقه وقت میکرد و در
حالی که دارم آن طرفها ورزش میکنم یا برای خرید به مغازهای میروم یا از آن
خارج میشوم این کار را میکنم.
در مورد سهام ،من به شخصه به کتاب پیتر لینچ به نام موفقیت در وال استریت
علقهمندم و فرمولی که وی در آن کتاب مطرح کرده و براساس آن انتخاب سهامهایی
را توصیه میکند که ارزششان باال میرود میپسندم .من متوجه این نکته شدهام که
صرف نظر از آنکه فرد دنبال خرید یا یافتن چه چیزی باشد املک ،سهام ،خرید سهام
شرکتهای سرمایهگذاری شرکت جدید ،حیوان خانگی ،خانه جدید ،همسر یا حتی
معامله پودر رختشویی اصول اساسی یافتن ارزش آن چیز یکی است .روند کار در هر
صورت یکی است .شما بایستی بدانید دنبال چه چیزی هستید و بعد دنبالش بروید.
381
"چرا مصرف کنندهها همیشه بی پول هستند؟ وقتی یک سوپر مارکت ،جنسی را به
حراج میگذارد مثلا کاغذ توالت را میبینیم که خریداران هجوم میبرند و مقادیر
زیادی از آن را میخرند و ذخیره میکنند.
وقتی بازار سهام حراج داشته باشد میگویند یا اشتباه شده یا دارند یکی چیزی را
تصحیح میکنند در نتیجه از آن فرار میکنند .وقتی سوپر مارکتی قیمتهایش را باال
میبرد مشتریها از جای دیگر خرید میکنند اما وقتی بازار سهام قیمتش را باال میبرد
مشتریها شروع میکنند به خرید کردن" .
به دنبال مکان مناسب برای معامله بگردید .همسایه من ملکی را به قیمت 1۰۰۰۰۰
دالر خرید .من هم ملکی مشابه مال او را در همسایگیاش به قیمت 5۰۰۰۰دالر
خریدم .وی به من گفت که میخواهد منتظر باال رفتن قیمتها بماند .من به او گفتم
سود موقع خرید به دست میآید نه موقع فروش .وی ملک مزبور را از کارگزار املک
خریده بود که خودش هیچ دارایی شخصیای نداشت .من هم در دپارتمان فروش
املک گرویی در یک بانک ملکم را پیدا کرده بودم و آنرا خریدم .من 5۰۰دالر هزینه
کلسی کرده بودم که این نحوه خرید را به من آموزش داد.
382
در حالی که همسایه من فکر میکرد پرداخت 5۰۰دالر برای یک کلس آموزش
سرمایهگذاری خیلی زیاد (یا احمقانهای) است .و میگفت که نه وقتی برای این کلسها
دارد و نه پولشان را .بنابراین منتظر میماند تا قیمت ملک باال برود .من اول دنبال
آنهایی میگردم که میخواهند بخرند سپس دنبال آنهایی میگردم که میخواهند چیزی
بفروشند .یکی از دوستانم دنبال معامله خرید قطعه زمینی خاص بود .وی پول داشت
اما وقتی برای انجام این کار نداشت .من زمینی پیدا کردم که ابعادش از زمین مورد
نظر دوستم بزرگتر بود .آنرا قولنامه کردم و سپس دوستم را خبر کردم و او هم مایل
شد قطعهای از آنرا بخرد.
383
اگر میخواهید ثروتمند شوید اول از همه مثل ثروتمندها فکر کنید.
خرده فروشها عاشق تخفیف دادن به خریداران عمده هستند .دلیل هم این است که
بسیاری از کسبه عاشق خریداران عمده هستند .پس حتی اگر از نظر مالی موقعیت
مهمی ندارید باز هم بزرگ فکر کنید .وقتی برای خرید کامپیوتر برای شرکتم
میخواستیم معامله کنیم به چند تا از دوستانم زنگ زدم و پرسیدم آیا آنها هم تمایل
به خرید کامپیوتر دارند؟
بعد از آن سراغ معامله گرهای زیادی رفتیم و برای خریدی عمده با آنها مذاکره کردیم
چون میخواستیم تعداد زیادی دستگاه بخریم .من برای معامله سهام هم همین روش
را به کار گرفتهام .اگر افراد کوچک همیشه از نظر مالی کوچک و عقب مانده باقی
میمانند به خاطر این است که افکارشان محدود است یا به تنهایی عمل میکنند یا
اصلا دست به عمل نمیزنند .از تاریخ یاد بگیرید .تمامی شرکتهای بزر گی که االن
در بازار سهام حضور دارند کارشان را به عنوان شرکتی کوچک آغاز کردند .کلنل
ساندرز تا قبل از ،از دست دادن دار و ندارش در سن ۶۰سالگی پولدار نشد .بیل
گیتس هم قبل از رسیدن به سن 3۰سالگی یکی از ثروتمند ترین افراد روی زمین شد.
384
این موضوع را بخاطر داشته باشید عمل کردن همیشه بر دست روی دست گذاشتن
برتری دارد.
من برای شناخت فرصتهای مناسب معامله ،روشهای زیادی را در پیش نگرفتهام و
هنوز هم نمیگیرم .مهم ترین کلمات "انجام شد" و "انجام دادن " هستند .همان طور
که بارها در جای جای کتاب تکرار کردهام قبل از اینکه انتظار در یافت پاداش در امور
مالی را داشته باشید بایستی دست به کار بشوید.
385
پرده آخر :چطور با ۷۰۰۰دالر هزینه تحصیل فرزندتان را بپردازید؟
حاال که کتاب دارد به صفحات پایانی خودش میرسد و باید کمکم آماده چاپ بشود،
دوست دارم یک نکته دیگر را هم با شما در میان بگذارم .دلیل اصلی من برای نگارش
این کتاب این بوده است که دانستههای خودم را با شما در میان بگذارم تا بدانید که
چگونه هوش مالی باال میتواند به حل و فصل بعضی از مشکلت رایج مالی در زندگی
افراد کمک کند .بدون داشتن آموزش در زمینه امور مالی غالباا ما ناچار به تبعیت از
معیارهای معمول خواهیم شد که نصایحی را همانند سخت کار کن پول ،پس انداز کن،
قرض بگیر و مالیاتهای باالیت را بپرداز در بردارند تا با رعایت آنها زندگیمان را
بگذرانیم .اما امروزه نیاز به دانستن در مورد چیزهایی جدیدتر داریم.
از داستانی که در ادامه میآورم به عنون آخرین نمونه برای توضیح مشکلت مالیای
استفاده میکنم که امروزه بسیاری از خانوادههای تازه تشکیل یافته با آن مواجه هستند.
چطور میخواهید هزینه تحصیلت مناسب برای فرزندانتان را در بیاورید و در عین
حال برای بازنشستگی خودتان هم پول داشته باشید؟ این جا برایتان مثالی میآورم تا
بدون سخت کار کردن و پول درآوردن بتوانید صرفاا با استفاده از هوش مالیتان این
کار را انجام بدهید.
386
یک بار یکی از دوستانم داشت با پریشان خاطری از آن صحبت میکرد که پسانداز
پول برای پرداخت هزینه دانشگاه 4فرزندش چه کار سختی است.
سال 1991وضعیت بازار مسکن در فونیکس حسابی خراب شده بود .مردم داشتند
خانههایشان را میفروختند .من به این هم کلسی خودم پیشنهاد کردم که با مقداری
از پولی که در شرکت سرمایهگذاری خوابانده است برای خود خانهای بخرد .این ایده
مورد توجه او قرار گرفت و ما در مورد احتماالت ممکن صحبت کردیم.
اولین و عمدهترن نگرانی وی آن بود که وی نزد بانک به اندازه کافی اعتبار نداشت تا
خانه دیگری بخرد زیرا بیش از حد وامهایش را تمدید کرده بود .من به او اطمینان
دادم که برای تامین هزینه خرید یک ملک راههای دیگری هم به جز بانک رفتن وجود
دارد.
387
ما به مدت 2هفته دنبال یک خانه گشتیم که تمام ویژگیهای مد نظر ما را در خود
داشته باشد .خانههای بسیار زیادی با این مشخصات بودند که میتوانستیم از میانشان
انتخاب کنیم بنابراین خرید خانه برایمان تفریح شده بود .باالخره در یک ناحیه کلس
باال توانستیم خانهای 3اتاق خوابه با 2حمام پیدا کنیم .صاحب خانه از نیروهای تعدیل
شده محل کارش بود و الزم بود که سریع خانه را بفروشد و همراه خانوادهاش به
کالیفرنیا که در آن جا شغل جدیدی پیدا کرده بود برود.
وی 1۰2۰۰۰دالر برای قیمت فروش تعیین کرده بود اما ما فقط 79۰۰۰دالر پیشنهاد
دادیم .و سریع پذیرفت .خانه دارای وام بدون پیش شرط بود .به این معنی که حتی
یک آدم بیکار هم میتوانست آنرا بخرد و الزم نبود گواهی بانک داشته باشد .صاحب
خانه 72۰۰۰دالر مقروض بود .بنابراین دوست من کافی بود تا 7۰۰۰دالر تهیه کند
و به او بدهد که ما به تفاوت میان قیمتی که مالک بدهکار بود و قیمت خانه بود .همین
که صاحب خانه جابجا شد دوستم خانه را برای اجاره آگهی کرد.
پس از آنکه تمام هزینهها از جمله رهن خانه پرداخت شدند وی تقریباا ماهی 125دالر
در جیبش میرفت .برنامه دوستم این بود که خانه را به مدت 12سال نگه دارد و با
اضافه کردن آن 125دالر ماهیانه به اصل پولی که داشت کاری کند تا وام رهن خانه
هر چه سریع تر پرداخت شود.
388
ما محاسبه کردیم که طی مدت 12سال به احتمال زیاد رهن خانه تسویه شده است و
وی میتواند تا زمانی که اولین فرزندش راهی دانشگاه میشود ماهی 8۰۰دالر تسویه
کند .و همچنین میتوانست در صورت باال رفتن ارزش خانه نسبت به فروش آن اقدام
کند.
ناگهان 8۰۰۰۰دالر به دست آورده بود تا کار را شروع کند .سپس من به یکی دیگر
از دوستانم که ساکن اوستین در ایالت تگزاس بود زنگ زدم تا آن مبلغ مذکور را که
مشمول تاخیر مالیاتی میشد برای خرید انباری کوچک بفرستد .ظرف سه ماه وی
چکهایی دریافت کرد که مبلغشان کمی کمتر از 1۰۰۰دالر در ماه میشد و وی
سپس مبلغ آنها را به شرکت سرمایهگذاریای که پولها را برای تامین هزینه کالج
بچهها آنجا خوابانده بود و حاال رقمش سریع تر هم داشت باال میرفت واریز میکرد.
389
در سال 199۶وی آن انبار کوچک را فروخت و مبلغی حدودا 33۰۰۰۰دالری را در
قالب چک به عنوان عایدی فروش دریافت کرد و آنرا در پروژه جدیدی به کار انداخت
که حاال ماهی 3۰۰۰دالر برایش درآمدزایی میکند که وی این پول را هم به حساب
شرکت سرمایهگذاری واریز میکند .در حال حاضر وی از دستیابی به هدف 4۰۰۰۰۰
دالریاش ظرف مدتی کم ،کاملا مطمئن است.
وی برای انجام آن کار فقط 7۰۰۰دالر در آغاز سرمایهگذاری کرد و به جز آن از
هوش مالیاش برای انجام کار بهره گرفت .فرزندان وی به این ترتیب قادر خواهند بود
تا هزینههای تحصیلیشان را بپردازند و وی میتواند از دارایی که برای تامین 4۰۰۰۰۰
دالر اولیه خریداری کرده است و اکنون در شرکت ذخیرهاش کرده است برای تامین
هزینههای دوران بازنشستگی خودش استفاده کند .در نتیجه این استراتژی موفق
سرمایهگذاری وی میتواند زودتر از موعد هم بازنشسته شود.
به خاطر مطالعه این کتاب از شما سپاسگزارم .امیدوارم از طریق خواندن این کتاب
مطالبی در مورد استفاده از قدرت پول آن هم به نحوی که برای شما کار کند یاد
گرفته باشید .امروزه برای اینکه دوام بیاوریم الزم است که از لحاظ مالی سطح فکرمان
باالتر باشد .این عقیده که باید برای پول در آوردن پول داشت ایده آدمی است که از
390
نظر مالی خبره نیست .نه اینکه این جور افراد باهوش نیستند بلکه از دانش پولسازی
بی خبر مانده اند.
پول صرفاا مسئلهای است که مربوط به طرز فکر آدم میشود پس اگر پول بیشتری
میخواهید طرز فکرتان را عوض کنید .هر آدم خود ساختهای را که ببینید تایید
میکنید که آنها از یک فکر کوچک کارشان را شروع کردند و سپس آنرا تبدیل
کردند به یک چیز بزرگ .سرمایهگذاری هم همین طور است .صرف چند دالر ناقابل
کافی است تا آنرا تبدیل به سرمایهای بزرگ کنید .من افراد بسیاری را دیدهام که در
تمام طول زندگیشان منتظر پیش آمدن آن معامله طلیی بزرگ بودهاند و سعی
میکردند تا میتوانند پول برای وارد شدن به آن معامله بدست بیاورند اما به نظر من
این کارها احمقانه است.
خیلی وقتها پیش آمده است که من افرادی ناوارد را دیدهام که تمامی سرمایه
خودشان را روی معاملهای بزرگ گذاشتهاند و قسمت اعظم آنرا به سرعت از دست
داده اند .شاید آنها کارگر خوبی بودهاند اما مطمئناا سرمایه گذار خوبی نبوده اند.
آموزش دیدن و دقت داشتن نسبت به مسئله پول مهم است.
391
از سنین پایین دست به کار بشوید و کتابی در این مورد بخرید .به سمیناری بروید،
تمرین کنید .از کارهای کوچک شروع کنید .من ظرف مدتی کمتر از ۶سال موفق شدم
که 5۰۰۰دالرم را به دارایی 1میلیون دالری تبدیل کنم که ماهانه برایم 5۰۰۰دالر
گردش سرمایه داشته باشد .اما یاد گرفتن نحوه انجام این کار را از موقعی که بچه بودم
شروع کردم .شما را تشویق میکنم که یاد بگیرید چون واقعاا سخت نیست .در واقع
وقتی شروع کنید میبینید که آسان هم هست.
فکر میکنم که مطلبم را برایتان روشن کرده باشم .آنچه که در سرتان میگذرد تعیین
کننده نتیجهای است که بدست میآورید .پول صرفاا یکی از لوازم است .کتابی ارزشمند
هست به نام فکر کنید و پولدار شوید .چرا عنوان آن کتاب را سخت کار کنید و پولدار
شوید نگذاشتهاند .یاد یگیرد که کاری کنید تا پول حسابی برایتان کار کند و در این
صورت زندگیتان آسانتر و شادتر خواهد بود .امروزه دیگر نباید محتاطانه جلو بروید
بلکه هوشمندانه حرکت کنید .راستی شما میتوانید کتاب چهارراه پولسازی ما را از
انتشارات طاهریان تهیه کرده و از آن به بهترین نحو ممکن بهره ببرید.
392
بسیاری از شما بر خوردار از دو هدیه ارزنده هستید :یکی مغزتان و دیگری زمان.
انتخاب آنچه دوست دارید با استفاده از این دو عامل انجام بدهید کاملا در دستان
شماست .به ازای هر اسکناسی که وارد جیبم میشود این شما هستید که تصمیم
میگیرید سرنوشتتان را چگونه بسازید.
اگر آنرا با بیدقتی خرج کنید خودتان خواستهاید که فقیر باشید.اگر آنرا صرف خرید
بدهی برای خودتان کنید آنوقت به طبقه متوسط ملحق خواهید شد .در ذهنتان آنرا
سرمایهگذاری کنید و یاد بگیرید که چگونه میتوانید برای خودتان دارایی بخرید در
این صورت ثروت را برای آینده و به عنوان هدفتان در آینده انتخاب کرده اید.
393
حق انتخاب انحصارا با شماست.
شما هر روز و به ازای هر دالر از پولتان خودتان تعیین میکنید که میخواهید پولدار
باشید یا فقیر و یا عضوی از طبقه متوسط .این مطلب را با فرزندانتان هم در میان
بگذارید تا بدین ترتیب آنها را برای ورود به دنیایی که منتظرشان است آماده کنید.
هیچ کس به جز شما نمیتواند این کار را انجام بدهد.
آینده شما و فرزندانتان در گروی انتخابهایی است که امروز انجام میدهید نه فردا.
برایتان در این موهبت شگفتانگیز که زندگی خوانده میشود آرزوی ثروت هنگفت و
شادی بسیار برای شما داریم.
موفق باشید
394