You are on page 1of 394

‫کـتـاب‬

‫پـدر پـولـدار پـدر بـی پـول‬

‫نـوشـتـه‪:‬‬
‫رابـرت کـیـوسـاکـی‬

‫‪1‬‬
‫مقدمه‬
‫آیا مدرسه میتواند ما را برای زندگی واقعی آماده نماید؟‬

‫پدر و مادرم همیشه به من میگفتند‪« :‬سخت درس بخوان و نمرات خوب بگیر‪ ،‬تا در‬
‫آینده یک شغل خوب‪ ،‬با مزایا و حقوق باال پیدا کنی‪».‬‬

‫مهمترین هدف آنها در زندگی فراهم کردن تحصیالت دانشگاهی برای من و خواهر‬
‫بزرگترم بود‪ ،‬تا با داشتن تحصیالت‪ ،‬بتوانیم فرصت بیشتری برای موفقیت در زندگی‬
‫باشیم‪.‬‬ ‫داشته‬

‫عاقبت‪ ،‬زمانی که من در سال ‪ 1۹۷۶‬با افتخار و نمرات باال از دانشگاه ایالت فلوریدا‬
‫در رشته حسابداری فارغالتحصیل شدم‪ ،‬پدر و مادرم گویی به هدفشان رسیده بودند‬
‫بود‪.‬‬ ‫و این بزرگترین دستاورد زندگی آنها‬

‫بر طبق برنامهریزی که داشتم در یک شرکت حسابداری به نام «بیگ اِیت» استخدام‬
‫شدم‪ ،‬چون به دنبال یک شغل همراه با بازنشستگی در سن پایین بودم‪ .‬همسر من‬
‫مایکل‪ ،‬راهی مشابه راه من را پیموده بود‪ .‬ما هر دو از خانوادههایی سختکوش و به‬
‫نسبت متوسط با انگیزه کاری قوی بودیم‪ .‬مایکل هم با افتخار و نمرات باال فارغالتحصیل‬

‫‪2‬‬
‫شده بود‪ ،‬البته او دو بار این کار را انجام داده است؛ اولین بار به عنوان یک مهندس و‬
‫وکیل‪.‬‬ ‫دومین بار به عنوان یک‬

‫او به سرعت در یک شرکت حقوقی مشهور در شهر واشنگتن که در زمینه ثبت اختراع‬
‫داشت‪.‬‬ ‫فعالیت داشت‪ ،‬استخدام شد و آیندهای روشن پیشرو‬

‫اگرچه ما در شغل خود موفق بودیم‪ ،‬ولی امور ما آن طور که انتظار داشتیم‪ ،‬نمیچرخید‪.‬‬
‫هر دوی ما‪ ،‬بارها شغلمان را به دالیلی که فکر میکردیم درست هستند‪ ،‬عوض کردیم‪،‬‬
‫ولی هیچ برنامهای برای مقرری حقوق بازنشستگی ما وجود نداشت‪ .‬سرمایه بازنشستگی‬
‫میشد‪.‬‬ ‫ما فقط با اندوختههای شخصی خودمان زیاد‬

‫حال ما زندگی بسیار خوبی داریم و حاصل آن سه فرزند است‪ .‬در حال حاضر دو تا از‬
‫آنها مشغول تحصیل در کالج هستند و یکی از آنها تحصیالت خود را در دبیرستان‬
‫شروع کرده است‪ .‬بچههای ما دورههای تحصیلی را میگذراندند و ما هم با این کار‪،‬‬
‫میسازیم‪.‬‬ ‫آیندهای مطمئن برای آنها‬

‫در سال ‪ 1۹۹۶‬یکی از فرزندان من سرخورده از مدرسه به خانه برگشت‪ .‬او از درس‬
‫خواندن ناراضی و خسته به نظر میرسید و به حالت اعتراض به من گفت‪« :‬چرا باید‬

‫‪3‬‬
‫وقتم را صرف خواندن درسهایی کنم که برای من هیچ کاربردی در زندگی واقعی‬
‫ندارند؟»‬

‫من بیتأمل جواب دادم‪« :‬چون اگر نمرات خوبی نگیری نمیتوانی به کالج بروی‪ ».‬او‬
‫در جواب گفت‪« :‬برایم مهم نیست که به کالج بروم یا نه‪ ،‬من میخوام پولدار شوم‪».‬‬
‫من با کمی ترس‪ ،‬ولی با حالتی مادرانه گفتم‪« :‬اگر از کالج فارغالتحصیل نشوی‪ ،‬نمیتوانی‬
‫شغل مناسبی پیدا کنی و اگر تو شغل خوبی نداشته باشی‪ ،‬چطوری میتوانی برای پولدار‬
‫شدن برنامهریزی کنی؟»‬

‫او پوزخندی زد و به آرامی سرش را با دلزدگی و ماللت تکان داد‪ .‬البته ما از قبل هم‬
‫بارها از این صحبتها داشتیم‪ .‬او سرش را پایینتر برد و چشمهایش را به طرف من‬
‫چرخاند‪ .‬صحبتهای مادرانه من باز هم او را قانع نکرده بود‪ .‬او با ارادهای قوی و هوشیار‬
‫فکر میکرد‪ ،‬او همیشه برای من یک جوان مؤدب و قابل احترام بود‪ .‬دوباره شروع کرد‪:‬‬
‫«مادر»‪ ،‬گویی حاال دیگر نوبت من بود که از او حرف بشنوم‪ ،‬پس ادامه داد‪« :‬با زمان‬
‫پیش برو! به اطراف نگاه کن‪ ،‬پولدارترین مردم به خاطر داشتن تحصیالت پولدار نشدند‪،‬‬
‫برای مثال مایکل جردن و مادونا و حتی بیل گیتس که از دانشگاه هاروارد اخراج‬
‫شد و مایکروسافت را تأسیس کرد‪ .‬و اآلن پولدارترین مرد در آمریکا هست و هنوز‬

‫‪4‬‬
‫سی سال بیشتر ندارد‪ .‬یک پرتابکننده بیسبال وجود دارد که سالی بیشتر از چهار‬
‫میلیون دالر درآمد دارد و حتی میگویند دارای مشکل روانی هم هست‪».‬‬

‫سکوت دراز مدتی بین ما برقرار شد و این من را از یک موضوع آگاه میکرد و آن هم‬
‫این که پند و اندرزهایی که من به پسرم میدادم‪ ،‬همان پند و اندرزهایی بود که من از‬
‫پدر و مادر خودم شنیده بودم! دنیای اطراف ما عوض شده بود‪ ،‬ولی پند و اندرزها نه!‬
‫دیگر خوب درس خواندن و نمرات عالی گرفتن‪ ،‬تضمین موفقیت نیست و به نظر میآید‬
‫که کسی غیر از فرزندان ما به این مسأله توجه نکرده است‪ .‬او باز گفت‪« :‬مامان‪ ،‬من‬
‫نمیخوام به این سختی که تو و بابا کار میکنید کار کنم‪ ،‬شما خیلی درآمد دارید و ما‬
‫توی یک خانه بزرگ با کلی لوازم زندگی میکنیم‪ .‬اگر من‪ ،‬توصیههای شما را دنبال‬
‫کنم عاقبت مثل شما خواهم شد‪ .‬باید سخت و سختتر کار کنیم فقط برای این که‬
‫مالیات بیشتری بدهیم و بیشتر در قرض و بدهی فرو برویم و هیچ امنیت شغلی هم‬
‫وجود ندارد‪ .‬من همه اطالعات را در مورد به موقع بازپرداختن وامها میدانم و این را‬
‫هم میدانم که امروز حقوق کسانی که از دانشگاه فارغالتحصیل میشوند‪ ،‬به مراتب‬
‫کمتر از زمانی میباشد که شما از دانشگاه فارغالتحصیل شدید‪ .‬به دکترها نگاه کنید‪،‬‬
‫آنها هم اغلب به اندازهای که در گذشته درآمد داشتند‪ ،‬درآمد ندارند‪ .‬این را هم‬
‫میدانم که نمیتوانم به تأمین اجتماعی یا حقوق بازنشستگی محل کارم برای زمان از‬

‫‪5‬‬
‫کارافتادگی تکیه کنم؛ من به جوابهای جدید نیاز دارم‪ ».‬آری او راست میگفت‪ ،‬او به‬
‫جوابهای جدید نیاز داشت و من هم همین طور‪ .‬توصیه پدر و مادر من شاید مناسب‬
‫مردمی بوده است که قبل از سال ‪ 1۹45‬متولد شده بودند‪ ،‬ولی این توصیه برای ما که‬
‫است‪.‬‬ ‫در دنیایی به سرعت در حال تغییر زندگی میکنیم‪ ،‬شاید یک فاجعه‬

‫من دیگر نمیتوانستم به پسرم بگویم‪« :‬برو به مدرسه‪ ،‬نمرات خوب بگیر و دنبال‬
‫استخدام شدن در یک جای خوب و مطمئن باش»‪ .‬میدانستم که باید راههای جدیدی‬
‫کنم‪.‬‬ ‫پیدا کنم‪ ،‬تا بتوانم فرزندم را راهنمایی‬

‫به عنوان یک مادر و یک حسابدار‪ ،‬مشکالت من هم برمیگشت به همان فقدان آموزش‬


‫مالی که فرزندان من هم در مدرسه از آن بیبهره بودند‪ .‬بسیاری از جوانان امروزی‬
‫قبل از پایان تحصیالت متوسطه‪ ،‬دارای کارت اعتباری هستند‪ ،‬در حالی که هیچ‬
‫اطالعاتی در مورد پول و چگونگی سرمایهگذاری آن ندارند‪ .‬فقط به آنها یاد داده شده‬
‫با داشتن کارت اعتباری چه مزایایی میتوانند داشته باشند‪ .‬به راحتی از آنها‬
‫سوءاستفاده میکنند‪ ،‬بدون اطالعات مالی و آگاهی از این که پول چگونه کاربردی دارد‪.‬‬
‫آنها برای مواجه شدن با دنیایی که منتظرشان است آماده نشدهاند؛ دنیایی که خرج‬
‫میباشد‪.‬‬ ‫کردن در آن‪ ،‬راحتتر از اندوختن‬

‫‪6‬‬
‫وقتی پسر بزرگ من‪ ،‬به عنوان دانشجوی سال اول به واسطه کارت اعتباری به کلی در‬
‫قرض فرو رفته بود‪ ،‬من نه تنها با گرفتن کارت اعتباری به او کمک کردم‪ ،‬بلکه به‬
‫دنبال یافتن برنامهای رفتم که به من کمک نماید تا بتوانم فرزندان خود را درباره موارد‬
‫مالی آموزش بدهم‪ .‬سال گذشته یک روز همسرم از دفتر کارش با من تماس گرفت و‬
‫گفت‪« :‬یک نفر این جاست که فکر میکنم بهتر است تو با او مالقات کنی‪ .‬اسم او‬
‫رابرت کیوساکی است او یک تاجر و یک سرمایهگذار میباشد و به اینجا آمده تا یک‬
‫محصول آموزشی را که اختراع کرده است به ثبت برساند‪ .‬من فکر میکنم این همان‬
‫شخصی هست که تو دنبالش بودی!»‬

‫بودم…‬ ‫همان شخصی که من دنبالش‬

‫همسر من‪« ،‬مایک» به راستی تحت تأثیر «کش فلو» محصول آموزشی جدید رابرت‬
‫کیوساکی قرار گرفته بود و قصد داشت آن را گسترش بدهد‪ .‬بنابراین با او قراری برای‬
‫آزمایش کردن اولین نمونه گذاشتیم‪ .‬به دلیل این که آن یک بازی آموزشی بود‪ .‬من‬
‫به دختر نوزده سالهام که دانشجوی سال اول یک دانشگاه بومی بود‪ ،‬گفتم‪ :‬اگر میخواهی‬
‫کرد‪.‬‬ ‫تو نیز با ما بیا و آن بازی را امتحان کن و او هم قبول‬

‫‪7‬‬
‫در حدود پانزده نفر بودیم که برای شرکت در آن آزمایش به سه گروه تقسیم شده‬
‫بودیم‪ .‬مایکل درست گفته بود‪ ،‬این همان برنامه آموزشی بود که من دنبال آن بودم‪،‬‬
‫ولی خیلی پیچ در پیچ بود‪ .‬آن بازی شبیه یک صفحه بازی «مونوپولی» با عکس یک‬
‫موش بزرگ با لباسی آراسته در وسط آن بود‪ .‬با این وجود‪ ،‬بر خالف بازی مونوپولی‪،‬‬
‫دو مسیر در آن وجود داشت‪ :‬یکی داخل و یکی خارج‪ .‬هدف بازی‪ ،‬خارج شدن از مسیر‬
‫داخلی بود که رابرت آن را تله موش خطاب میکرد و به دست آوردن مسیر خارجی‬
‫یا مسیر پرسرعت‪ ،‬مسیری بود که نشان میداد‪ ،‬چگونه افراد پولدار در زندگی واقعی‬
‫کرد‪:‬‬ ‫آن را بازی میکنند‪ .‬سپس رابرت مسیر تله موش را برای ما اینگونه تعریف‬

‫«اگر شما به زندگی یک فرد متوسط از قشر تحصیلکرده و سختکوش نگاه کنید‪،‬‬
‫مسیر مشابهی وجود دارد؛ بچه متولد میشود و به مدرسه میرود‪ .‬ذوق و شادی والدین‬
‫وصفناشدنی است؛ چون فرزند آنها نمرات عالی کسب کرده است و میتواند وارد‬
‫کالج بشود‪ .‬فرزند آنها فارغالتحصیل میشود و سپس به طور دقیق همان کاری را که‬
‫برنامهریزی شده انجام میدهد‪« :‬جستجو برای پیدا کردن یک شغل کم دردسر و‬
‫مطمئن و با مزایا»‪ .‬آن بچه یک کار مناسب پیدا میکند‪ ،‬شاید به عنوان یک پزشک‪ ،‬یا‬
‫یک وکیل‪ ،‬یا ملحق شدن به ارتش و یا یک شغل دولتی‪ .‬از روی قاعده آن بچه شروع‬
‫میکند به کسب درآمد‪ .‬کارتهای اعتباری به صورت گسترده از راه میرسند و‬

‫‪8‬‬
‫خریدها آغاز میشود‪( ،‬اگر از قبل شروع نشده باشد)‪ .‬او درآمد دارد و میتواند پول‬
‫خرج کند و به جاهایی میرسد که بقیه جوانها دوست دارند برسند‪ .‬آنها با آدمهای‬
‫مختلف مالقات میکنند‪ ،‬با آنها آشنا میشوند و گاهی اوقات با هم ازدواج میکنند‪.‬‬
‫حاال دیگر زندگی عالی شده‪ ،‬چون امروز هر دو‪ ،‬هم زن و هم مرد کار میکنند‪ .‬آری‬
‫دو تا درآمد؟‪ ،‬خیلی خوب است‪ .‬آنها احساس موفقیت میکنند و آینده را روشن‬
‫میبینند وتصمیم به خرید خانه‪ ،‬ماشین‪ ،‬تلویزیون و رفتن به مسافرت میگیرند و در‬
‫میرسد‪.‬‬ ‫آخر بچهدار میشوند و آن لحظه فرخنده فرا‬

‫آری نیاز به پول خیلی شدید شده است! آن زوج خوشبخت تصمیم میگیرند سختتر‬
‫کار کنند‪ ،‬چون این دوره از زندگی آنها خیلی حیاتی و مهم میباشد‪ .‬پس آنها باید‬
‫به دنبال ترفیع و رشد و حقوق باالتر باشند‪ .‬آنها رشد میکنند و بعد یک بچه دیگر و‬
‫احتیاج به یک خانه بزرگتر‪ .‬حاال سخت کار میکنند تا کارمندهای بهتری بشوند‪ ،‬حتی‬
‫بیش از حد از خودشان سعی میکنند‪ .‬آنها دوباره به تحصیل در مقاطع باالتر ادامه‬
‫میدهند چون با کسب مهارتهای تخصصی بیشتر‪ ،‬در آن وضعیت‪ ،‬میتوانند درآمد‬
‫بیشتری کسب کنند‪ .‬شاید هم بتوانند شغل دومی برای خودشان دست و پا کنند‪ ،‬تا‬
‫درآمدشان باالتر برود‪ .‬به همان میزان هم مالیاتهای بههم پیوسته‪ ،‬مانند‪ :‬مالیات بر‬
‫خانه بزرگشان‪ ،‬مالیات امنیت اجتماعی و تمام مالیاتهای دیگر نیز باال میرود‪ .‬آنها‬

‫‪9‬‬
‫حقوق زیادی دریافت میکنند‪ ،‬اما هر دو متعجب هستند از این که این همه پول به‬
‫کجا میرود! آنها با کارتهای اعتباری خودشان چند سهام «میوچوال فوند» و خواروبار‬
‫میخرند‪ .‬فرزندان آنها حاال دیگر پنج یا شش ساله شدهاند و اهمیت پسانداز کردن‬
‫میرود‪.‬‬ ‫برای کالج بچهها‪ ،‬به اندازه اهمیت برای ذخیره زمان بازنشستگی خودشان باال‬

‫آن زوج شاد و سرحالی که سیوپنج سال پیش متولد شده بودند‪ ،‬حاال برای بقیه روزهای‬
‫کاری خود «توی تله موش» افتادهاند‪ .‬آنها برای صاحب شرکت‪ ،‬پرداخت مالیات به‬
‫میکنند‪.‬‬ ‫دولت‪ ،‬بازپرداخت پول وام به بانک و کارتهای اعتباری کار‬

‫آنها به بچههای خود توصیه میکنند‪« :‬سخت درس بخوانید‪ ،‬نمرات عالی بگیرید‪ ،‬تا‬
‫یک شغل یا حرفهای مطمئن پیدا کنید» آنها در مورد پول هیچ دانشی یاد نمیگیرند‪،‬‬
‫به جز این که از کسانی که از سادگی آنها استفاده میکنند و تا آخر عمر به سختی‬
‫باید کار کنند‪ .‬برای یک نسل سختکوش این جریان دائم تکرار میشود این همان «تله‬
‫است‪.‬‬ ‫موش»‬

‫تنها راه خارج شدن از این تله موش‪ ،‬نشان دادن مهارت خود در حسابداری و‬
‫سرمایهگذاری میباشد‪ ،‬که به طور مسلم دو تا از سختترین موضوعات برای یادگیری‬
‫که زمانی برای شرکت حسابداری‬ ‫‪CPA‬‬ ‫هستند‪ .‬من به عنوان یک آموزشدیده در دوره‬

‫‪10‬‬
‫«بیگ ایت» کار کرده بودم‪ ،‬در واقع متعجب بودم که چگونه رابرت یادگیری این دو‬
‫موضوع را آسان و جذاب کرده بود‪ .‬مراحل‪ ،‬به طور جالبی تغییر پیدا میکردند و‬
‫مادامی که ما سعی میکردیم تا از تله موش بیرون بیاییم به کل فراموش میکردیم که‬
‫میبینیم‪.‬‬ ‫داریم آموزش‬

‫به زودی آزمایش یک محصول‪ ،‬به اسباب تفریح ما در آن بعدازظهر‪ ،‬به همراهی دخترم‬
‫و صحبت در مورد آنچه که پیشتر هرگز صحبت نکرده بودیم تغییر پیدا کرد‪ .‬برای‬
‫من به عنوان یک حسابدار‪ ،‬انجام یک بازی که اساس آن به صورت درآمد و یا یک‬
‫ترازنامه بود‪ ،‬آسان به نظر میرسید‪ .‬بنابراین من زمان کافی برای کمک به دخترم و‬
‫دیگر بازیکنان بر روی میز خودم داشتم‪ ،‬تا مفاهیمی که آنها نمیدانستند را برایشان‬
‫بازگو کنم‪ .‬من در عرض پنجاه دقیقه از تله موش بیرون آمدم‪ ،‬اگرچه آن بازی در‬
‫انجامید‪.‬‬ ‫حدود سه ساعت به طول‬

‫دور میزی که من بودم‪ ،‬یک مدیر بانک‪ ،‬صاحب یک شرکت و یک برنامهریز رایانهای‬
‫جمع بودیم‪ .‬آنچه که در واقع من را آزار میداد‪ ،‬این بود که دانش آنها در مورد‬
‫حسابداری و یا سرمایهگذاری‪ ،‬بسیار کم بود و این مواردی بود که در زندگی آنها‬
‫بسیار مهم مینمود‪ .‬من متعجب بودم که آنها چگونه در زندگی واقعی خودشان‪ ،‬امور‬
‫مالی خود را اداره میکردند؟ من میتوانستم درک کنم که چرا دختر نوزده ساله من‬

‫‪11‬‬
‫نمیتوانست متوجه شود‪ ،‬ولی آنهای دیگر که خیلی بزرگ و بالغ بودند‪ ،‬حداقل دو‬
‫برابر سن دختر من را داشتند چرا؟‬

‫بعد از این که من از تله موش بیرون آمدم‪ ،‬برای دو ساعت بعدی توانستم بازی‬
‫دخترم و آن آدمهای تحصیلکرده را تماشا کنم‪ .‬آنها بارها تاس میریختند و مهرههای‬
‫خود را حرکت میدادند‪ ،‬اگرچه من خیلی خوشحال بودم‪ ،‬از این که آنها داشتند موارد‬
‫زیادی یاد میگرفتند‪ ،‬ولی از طرف دیگر ناراحت بودم که آن بزرگساالن چه اطالعات‬
‫کمی از مسائل پایهای ساده حسابداری و سرمایهگذاری‪ ،‬داشتند‪ .‬آنها به دشواری از‬
‫میکردند‪.‬‬ ‫رابطه بین درآمد و ترازنامه خودشان استفاده‬

‫همان طور که آنها در بازی‪ ،‬خرید و فروش مال و اموال میکردند‪ ،‬به دشواری‬
‫میفهمیدند که هر معاملهای میتواند چقدر روی گردش پولی ماهانه آنها تأثیر بگذارد‪.‬‬
‫من فکر کردم که چند میلیون نفر از مردم‪ ،‬آن بیرون دارند در زندگی واقعی خود در‬
‫مشکالت مالی دست و پا میزنند‪ ،‬فقط به دلیل این که آنها هرگز این درسها و‬
‫موضوعها را یاد نگرفتهاند؟‬

‫به خودم گفتم‪ :‬جای تعجب دارد که آنها اآلن سرگرم بازی هستند و تمایل بر بردن‬
‫بازی‪ ،‬آنها را از این موضوع منحرف کرده است‪ .‬بعد از این که رابرت مسابقه را پایان‬

‫‪12‬‬
‫داد پانزده دقیقه به ما وقت داد‪ ،‬تا در مورد بازی «کش فلو» با یکدیگر بحث و تبادل‬
‫کنیم‪.‬‬ ‫نظر‬

‫صاحب شرکت که کنار میز من نشسته بود زیاد خوشحال نبود‪ ،‬زیرا او از بازی خوشش‬
‫نیامده بود و با صدای بلند گفت‪« :‬من احتیاجی به دانستن این بازی ندارم؛ میتوانم‬
‫حسابدار‪ ،‬یا بانکدار و وکیل استخدام کنم که این موارد را به من یادآوری کنند»‪.‬‬

‫رابرت در جواب گفت‪« :‬آیا تا به حال توجه کردهای که تعداد بسیار زیادی حسابدار‬
‫وجود دارند که ثروتمند نیستند؟ و یا مدیران بانک‪ ،‬وکال و سهامبازان و دالالن امالک‬
‫و‪...‬؟‬

‫آنها خیلی میدانند و بیشتر هم آدمهای باهوشی هستند‪ ،‬ولی بیشتر پولدار نیستند‪ .‬تا‬
‫زمانی که مدرسههای ما به مردم مواردی که پولدارها میدانند را یاد ندهند‪ ،‬ما از این‬
‫قشر آدمها توصیه میگیریم‪ .‬یک روز که شما در اتوبان دارید رانندگی میکنید و سعی‬
‫دارید هرچه زودتر سر کار خود حاضر شوید و توی ترافیک سنگین گیر میکنید‪ ،‬اگر‬
‫شما به سمت راست خودتان نگاه کنید‪ ،‬حسابدار خودتان را میبینید که در همان‬
‫ترافیک گیر کرده است‪ .‬اگر به سمت چپ خود نگاه کنید‪ ،‬بانکدار خود را میبینید‪ .‬این‬
‫بکند!‬ ‫موضوع باید شما را متوجه یک نکتهای‬

‫‪13‬‬
‫آن برنامهریز رایانه نیز که نتیجهای از بازی نگرفته بود گفت‪« :‬من میتوانم نرمافزاری‬
‫بخرم که همه اینها را به من یاد بدهد»‪ .‬به هر حال آن مدیر بانک هم تکانی به خودش‬
‫داد و گفت‪« :‬من هم این درس را در مدرسه در درس حسابداری آموزش دیدهام‪ ،‬اما‬
‫هیچ وقت نمیدانستم که چطوری در زندگی واقعی خودم آن را به کار ببرم‪ ،‬ولی حاال‬
‫میدانم‪ .‬من احتیاج دارم که خودم را از تله موش خارج کنم‪».‬‬

‫برداشت دخترم خیلی من را تحت تأثیر قرار داد‪ ،‬او گفت‪« :‬من‪ ،‬هم سرگرم شدم و هم‬
‫یاد گرفتم‪ .‬در مورد این که چگونه پول کار میکند و چگونه آن را در اختیار بگیرم‪ ،‬یاد‬
‫گرفتم‪ ».‬سپس اضافه کرد‪:‬‬

‫«حاال میدانم که من میتوانم یک حرفه را برای این انتخاب کنم که دوست دارم‬
‫انجامش بدهم‪ ،‬نه این که به خاطر امنیت شغلی‪ ،‬مزایا و یا میزان حقوق آن را انتخاب‬
‫کنم‪ .‬اگر من‪ ،‬آنچه این بازی آموزش میدهد را یاد بگیرم‪ ،‬دیگر برای انجام هر کاری‬
‫آزاد هستم و درسی را میآموزم که به راستی از ته قلبم دوست دارم‪ ،‬نه این که بیشتر‬
‫به خاطر این آن را بخوانم که راحتتر کار پیدا کنم‪.‬‬

‫اگر من این موضوع را یاد بگیرم‪ ،‬در مورد امنیت شغلی و تأمین اجتماعی نگران نخواهم‬
‫بود؛ در صورتی که اآلن تمام همکالسیهای من این کار را انجام میدهند‪».‬‬

‫‪14‬‬
‫آن روز من نمیتوانستم بعد از بازی بمانم تا با رابرت صحبت کنم‪ ،‬ولی او موافقت کرد‬
‫تا بعد مالقاتی با هم داشته باشیم که بیشتر در مورد پروژه او صحبت کنیم‪ .‬من‬
‫میدانستم که او میخواست از این بازی برای کمک به مردم استفاده کند و آنها را‬
‫در مورد مسائل مالی آگاه کند‪ .‬من هم مشتاق بودم که بیشتر در مورد برنامههای او‬
‫بدانم‪ .‬هفته بعد از همان روز‪ ،‬من و مایک یک قرار مالقات شام با رابرت و همسرش‬
‫گذاشتیم‪ .‬اگرچه این اولین برخورد و همراهی اجتماعی ما بود‪ ،‬ولی احساس کردیم که‬
‫میشناسیم‪.‬‬ ‫انگار سالهاست که همدیگر را‬

‫ما نقاط مشترک زیادی داشتیم و این شامل زمینه ورزش‪ ،‬بازیها‪ ،‬اقتصاد و اجتماع‬
‫میشد‪ .‬ما در مورد دنیای در حال تحول صحبت کردیم و این که چگونه بیشتر مردم‬
‫آمریکا خیلی کم و یا هیچ ذخیرهای برای دوران بازنشستگی خود ندارند و به همان‬
‫اندازه هم ورشکسته و بیماران متوسل به تأمین اجتماعی وجود دارد‪ .‬آنگاه از بچههای‬
‫ما میخواهند که برای دوران بازنشستگی هفتادوپنج میلیون نفر‪ ،‬کمک مالی ارائه‬
‫بدهند؟ ما متعجب بودیم از این که چگونه مردم به این موضوع پی نبردهاند و این قدر‬
‫باشد‪.‬‬ ‫خطر میکنند تا تمام برنامهریزیهایشان متکی به حقوق بازنشستگی آنها‬

‫نگرانی اصلی رابرت‪ ،‬در مورد افزایش فاصله بین ثروتمند و فقیر در آمریکا و جهان‬
‫میباشد‪ .‬او یک متفکر خودساخته و مبتکر در امور بازرگانی بود که به تمام نقاط دنیا‬

‫‪15‬‬
‫سفر و سرمایهگذاری کرده است‪ .‬او با قدرت توانسته است در سن چهلوهفت سالگی‪،‬‬
‫خودش را بازنشسته کند‪ .‬آری او توانسته بود بازنشسته بشود‪ ،‬چون به همان اندازه که‬
‫من نگران فرزندانم هستم‪ ،‬او هم به همان اندازه نگران این مسأله بوده است‪ .‬او میداند‬
‫که دنیا تغییر کرده‪ ،‬ولی آموزش و تعلیمات با آن تغییری نکرده است‪ .‬به گفته رابرت‪:‬‬
‫«بچهها سالها عمر خود را صرف یک نظام آموزشی قدیمی میکنند و درسهایی را‬
‫میآموزند که هرگز از آنها هیچ استفادهای نخواهند کرد‪ .‬و برای دنیایی که دیگر وجود‬
‫ندارد آماده میشوند‪».‬‬

‫امروز خطرناکترین توصیهای که میتوان به یک بچه کرد‪ ،‬این است‪« :‬به مدرسه برو‪،‬‬
‫نمرات عالی بگیر‪ ،‬یک کار بیدغدغه و مطمئن برای خودت پیدا کن و از اینگونه‬
‫حرفها»‪ .‬البته این تذکرها قدیمی شده و اصال توصیههای خوبی نیستند‪ .‬اگر شما‬
‫میتوانستید ببینید که چه اتفاقاتی دارد در آسیا‪ ،‬اروپا و امریکای جنوبی‪ ،‬رخ میدهد‪،‬‬
‫شما هم به همین اندازه که من نگران هستم نگران میشدید‪ .‬او باور دارد که اینها‬
‫پندهای بدی هستند‪ ،‬چون اگر شما میخواهید فرزندتان آیندهای مطمئن از نظر مالی‬
‫داشته باشد‪ ،‬آنها نمیتوانند بازی زندگی را با قواعد قدیمی دنبال کنند و این بسیار‬
‫است‪.‬‬ ‫خطرناک‬

‫‪16‬‬
‫من از او سؤال کردم که منظورش از قواعد قدیمی چیست؟ در جواب گفت‪ :‬آدمهایی‬
‫مثل من از یک سری روشهای متفاوت از قواعد شما پیروی میکنند و ادامه داد‪ :‬چه‬
‫اتفاقی پیش میآید وقتی یک شرکت اعالم ورشکستگی میکند؟‬

‫گفتم‪ :‬مردم از کار بیکار میشوند‪ ،‬خانوادهها آسیب میبینند و میزان بیکاری افزایش‬
‫میکند‪.‬‬ ‫پیدا‬

‫او گفت‪ :‬بله‪ ،‬ولی چه اتفاقی برای شرکت به ویژه‪ ،‬برای یک شرکت در تاالر بورس‬
‫سهام حادث میشود؟‬

‫گفتم‪ :‬قیمت سهام اغلب باال میرود و ورشکستگی اعالم میشود‪ .‬و بازار هم از این پیش‬
‫آمد استقبال میکند‪ .‬حتی وقتی یک شرکت میزان نیروی کار خود را کم میکند‪ ،‬یا به‬
‫واسطه مجهزسازی دستگاههای خودکار و یا محکمکاری‪ ،‬فشار بر روی کارگران زیاد‬
‫است!‬ ‫میشود هم همینطور‬

‫گفت‪ :‬کامال درست است‪ ،‬و ادامه داد‪ :‬وقتی قیمت سهام باال برود آدمهای سهامداری‬
‫مثل من‪ ،‬پولدارتر میشوند‪ .‬و این همان موردی است که من به آن میگویم یک سری‬
‫قواعد متفاوت که در او «کارمندها بازنده هستند و مالکها و سرمایهگذارها برنده‪».‬‬

‫‪17‬‬
‫رابرت نه تنها تفاوت بین یک کارمند و کارفرما را توصیف میکرد‪ ،‬بلکه تفاوت بین‬
‫کسی که سرنوشتش را خودش کنترل میکند و کسی که کنترل خود را به کسی دیگر‬
‫میکرد‪.‬‬ ‫واگذار میکند‪ ،‬توصیف‬

‫گفتم‪« :‬ولی فهمیدن این مسأله برای بسیاری از مردم سخت است‪ ،‬چرا که این اتفاق‬
‫میافتد و آنها فقط پیش خودشان میگویند‪« :‬این عادالنه نیست‪».‬‬

‫او گفت‪« :‬به همین دلیل‪ ،‬این به راستی غیرعقالنی است که سادهلوحانه به فرزند خود‬
‫بگوییم‪ :‬تحصیالت خوبی داشته باش‪ .‬این در اصل درست نیست که فکر کنیم تحصیل‬
‫با این نظام آموزشی‪ ،‬فرزندان ما را به واسطه مدرک فارغ التحصیلی که میگیرند‪،‬‬
‫آماده رو در رو شدن با دنیای واقعی میکند‪ .‬هر بچهای به آموزش بیشتر احتیاج دارد؛‬
‫آموزشی متفاوت‪ ،‬البته آنها به دانستن قواعد‪ ،‬بیشتر احتیاج دارند؛ یک سری قواعد‬
‫متفاوت‪».‬‬

‫او ادامه داد‪« :‬یک قوانین پولی وجود دارد که ثروتمند با آن قوانین بازی میکند و نیز‬
‫یک قوانین دیگر وجود دارد که بقیه نودوپنج درصد جمعیت با آن بازی میکنند‪ .‬آن‬
‫نودوپنج درصد‪ ،‬قوانین بازی را در خانه و مدرسه یاد میگیرند و به همین دلیل امروز‬
‫بسیار خطرناک است که به یک بچه بگوییم‪« :‬سخت درس بخوان و به دنبال کار‬

‫‪18‬‬
‫بگرد‪ ».‬یک بچه امروزی به آموزشهای جدید و بهروز احتیاج دارد‪ ،‬در حالی که نظام‬
‫جاری نمیتواند این اطالعات را منتقل کند‪ .‬برای من اهمیتی ندارد که در هر کالس‬
‫چند دستگاه رایانه وجود دارد‪ ،‬یا مدارس چقدر پول خرج میکنند؟ چون این نظام‬
‫آموزشی چگونه میتواند موضوعاتی را آموزش دهد که هیچ چیزی از آن نمیداند؟‬

‫بنابراین والدین‪ ،‬چه اطالعاتی میتوانند به فرزندان خود یاد بدهند که مدرسه نمیتواند؟‬
‫چگونه شما به یک بچه حسابداری یاد میدهید که آنها کسل نشوند؟ شما چگونه‬
‫میتوانید به آنها سرمایهگذاری کردن را یاد بدهید‪ ،‬وقتی که خود شما به عنوان والدین‬
‫مخالف خطر کردن هستید؟‬

‫به جای این که سادهلوحانه به فرزندان بیاموزیم که زندگی را با احتیاط بازی کنند‪،‬‬
‫کنند‪.‬‬ ‫بهتر است که به آنها بیاموزیم که زندگی را هوشمندانه بازی‬

‫من از رابرت پرسیدم‪ :‬بنابراین شما چگونه میخواهید یک بچه را در مورد پول و تمام‬
‫مواردی که در رابطه با آن صحبت کردیم آموزش بدهید؟ چگونه میتوانیم آن را‬
‫برای والدین آسان کنیم؛ به خصوص زمانی که آنها خودشان هم نمیتوانند این‬
‫موضوعها را متوجه بشوند؟‬

‫‪19‬‬
‫جواب داد‪ :‬من یک کتاب در مورد این موضوع نوشتهام‪ .‬گفتم‪ :‬اون کجاست؟ گفت‪:‬‬
‫«توی رایانهام‪ ،‬یعنی سالهاست که همین طوری به صورت نوشتههای پراکنده توی‬
‫رایانه آن را ضبط کردهام و به صورت پراکنده به آن مطالبی نیز اضافه میکنم‪ ،‬ولی‬
‫هرگز آن را به صورت یکپارچه در نیاوردهام‪ .‬البته یک کتاب دیگر هم داشتم که‬
‫پرفروش ترین کتاب شد‪ .‬این را بعد از او شروع به نوشتن کردم‪ ،‬ولی هنوز این کتاب‬
‫هست‪.‬‬ ‫جدید را تمام نکردهام و هنوز به صورت نوشتههای جدا از هم‬

‫من آن نوشتههای پراکنده را گرفتم و بعد از خواندن قسمتهای پراکنده آن‪ ،‬تردیدی‬
‫نداشتم که این کتاب ارزش آن را داشت که من هم در نشر آن شریک شوم؛ به‬
‫خصوص در این زمانه در حال تغییر‪ ،‬و ما موافقت کردیم که من هم در نوشتن این‬
‫باشم‪.‬‬ ‫کتاب دستی داشته‬

‫من سوال کردم‪« :‬فکر میکنی که یک بچه‪ ،‬به چه میزان اطالعات مالی نیاز دارد؟» و‬
‫او در جواب گفت‪« :‬این بستگی به آن بچه دارد‪ ».‬او میدانست که در سنین جوانی او‬
‫میخواسته است که ثروتمند شود و خیلی خوششانس بوده که راهنمایی مثل پدرش‬
‫داشته که ثروتمند بوده و توانسته است او را راهنمایی کند‪.‬‬

‫‪20‬‬
‫رابرت گفت‪ :‬آموزش‪ ،‬پایه موفقیت است همان طور که تحصیالت مدرسهای واجب و‬
‫مهم هستند‪ ،‬به همان اندازه مهارتهای مالی و ارتباطی هم مهم میباشند‪ .‬در ادامه ما‬
‫داستان دو پدر رابرت را دنبال میکنیم‪ ،‬یکی ثروتمند و یکی فقیر‪ .‬او مهارتهایی را که‬
‫در طول دوران زندگی خود کسب کرده است را شرح میدهد و فرق نمایان بین دو‬
‫میکند‪.‬‬ ‫پدر و یک دورنمای مهم را آشکار‬

‫حمایت‪ ،‬ویرایش و گردآوری این کتاب به عهده من بوده است‪ .‬هر حسابداری که این‬
‫کتاب را مطالعه کند‪ ،‬متوجه خواهد شد که باید تمام تحصیالت فکری و غیرکاربردی‬
‫خودش را کنار بگذارد و تمام حواسش را صرف تئوریهای ارائه شده از طرف رابرت‬
‫نماید‪ .‬اگرچه بسیاری از این تئوریها خیلی از اصول کلی و پایهای مورد قبول واقع شده‬
‫حسابداری را نقض میکند‪ ،‬ولی به صورت عملی نشان داده که راهی درست برای‬
‫است‪.‬‬ ‫تجزیه و تحلیل سرمایهگذارها برای سرمایهگذاری کردن‬

‫پس ما به عنوان والدین به بچههای خود توصیه میکنیم‪« :‬به مدرسه برو و سخت‬
‫درس بخوان که یک شغل خوب پیدا کنی» و اغلب این کار را طبق عادات فرهنگی‬
‫خود انجام میدهیم‪ ،‬چون این همیشه یک روش درست بوده است‪.‬‬

‫‪21‬‬
‫وقتی من رابرت را مالقات کردم‪ ،‬در ابتدا او من را شگفتزده کرد‪ ،‬زیرا او با دو پدر‪،‬‬
‫بزرگ شده بود و برای رسیدن به دو هدف مختلف کوشش کرده بود!‬

‫توصیه پدر تحصیلکرده او‪ ،‬کار برای یک شرکت بود و توصیه پدر ثروتمند او صاحب‬
‫شدن یک شرکت‪ .‬مسیر زندگی هر دوی آنها نیاز به آموزش داشته‪ ،‬ولی موضوعهای‬
‫مورد مطالعه بسیار متفاوت بودهاند‪ .‬پدر تحصیلکرده رابرت به او کمک میکرده است‬
‫که آدم باهوشی باشد و پدر ثروتمند رابرت به او کمک میکرده که بداند چگونه افراد‬
‫باهوش را به خدمت بگیرد‪.‬‬

‫داشتن دو پدر‪ ،‬باعث بسیاری از مشکالت بوده است‪ .‬پدر واقعی رابرت مدیر آموزش‬
‫ایالت هاوایی بود‪ .‬به هر حال رابرت شانزده ساله بود که تهدیدِ «اگر نمرات خوبی‬
‫نگیری شغل خوبی پیدا نخواهی کرد» دیگر تأثیر زیادی بر روی او نداشت‪ ،‬زیرا او از‬
‫قبل میدانست که مسیر کاری او صاحب شدن یک شرکت بود و نه کار کردن برای‬
‫یک شرکت‪.‬‬

‫در حقیقت‪ ،‬اگر به خاطر توصیه مُصر مشاور راهنمای دبیرستان نبود‪ ،‬رابرت ممکن بود‬
‫در اصل به کالج هم نرود‪ .‬او پذیرفت و مشتاق بود که شروع به بدست آوردن سرمایه‬
‫خودش کند‪ ،‬ولی در آخر قبول کرد که تحصیالت کالج هم میتواند برای او مفید باشد‪.‬‬

‫‪22‬‬
‫به راستی‪ ،‬شاید تدابیر این کتاب بسیار دیر تهیه شده باشد اگرچه موضوع آن برای‬
‫بسیاری از والدین امروز یک مسأله بنیادین به شمار برود‪ .‬بعضی از والدین بیجهت‬
‫اصرار دارند که وقت فرزندان آنها بیش از حد صرف ماندن در مدرسه بشود‪ ،‬ولی‬
‫به عنوان پدر و مادر و با در نظر گرفتن دنیایی که هر لحظه در حال تغییر است‪ ،‬به‬
‫نظرات جدید و واضح نیاز داریم‪.‬‬

‫تشویقِ فرزندان به این که یک کارمند باشند‪ ،‬یعنی‪« :‬توصیه به پرداختن مالیات بیش‬
‫از سهم واقعی آنها در طول دوران زندگی»؛ بدون حقوق بازنشستگی و یا همراه با یک‬
‫حقوق بازنشستگی ناچیز‪ .‬این یک حقیقت است که مالیاتها و عوارض‪ ،‬بزرگترین‬
‫هزینه یک نفر را شامل میشوند‪.‬‬

‫در حقیقت بیشتر خانوادهها از ماه ژانویه تا اواسط ماه مِی (چهار و نیم ماه) برای دولت‬
‫کار میکنند‪ ،‬فقط برای پرداخت هزینههای مالیاتی‪ .‬حاال اینجا نیاز به تدابیر جدید‬
‫میباشد‪.‬‬ ‫احساس میشود و این کتاب شامل آن تدابیر‬

‫رابرت مدعی است که ثروتمند شدن را به فرزندانش به صورت متفاوتی آموزش‬


‫میدهند‪.‬‬ ‫میدهد‪ .‬آنها فرزندان خود را در خانه‪ ،‬سر میز شام آموزش‬

‫‪23‬‬
‫این تدابیر شاید تدابیری نباشد که شما برای مورد بحث قرار دادن آنها با فرزندانتان‬
‫انتخاب میکنید‪ ،‬ولی حداقل از این که به آنها نگاهی میاندازید از شما متشکریم‪ .‬و‬
‫به شما توصیه میکنم که به جستجوی خودتان ادامه بدهید‪ .‬به نظر من به عنوان یک‬
‫مادر و یک حسابدار‪ ،‬طرح نمرات خوب بگیر و دنبال یک کار مناسب باش‪.‬‬

‫دیگر طرحی قدیمی شده است‪ .‬فرزندان ما به توصیههایی با سطح باالتر و بِروزتَری‬
‫احتیاج دارند‪ .‬ما به طرحها و آموزشهای جدید احتیاج داریم‪ .‬شاید به جای این که به‬
‫فرزندان خود بگوییم که سعی کنند تا کارمندان خوبی باشند‪ ،‬بهتر باشد که بگوییم‬
‫شوند‪.‬‬ ‫کوشش کنند تا صاحب سرمایه شرکت خودشان‬

‫من به عنوان یک مادر امیدوارم که این کتاب بتواند به والدین کمک کند‪ .‬رابرت‬
‫امیدوار است که بتواند مردم را آگاه کند که هر کسی قادر است خوشبختی را به دست‬
‫بیاورد‪ ،‬فقط اگر بخواهد‪ .‬اگر امروز شما مستخدم‪ ،‬سرایدار‪ ،‬باغبان و یا بیکار هستید‪،‬‬
‫این توانایی را دارید که خودتان را آموزش بدهید و حتی میتوانید آنهایی را که‬
‫دوستشان دارید و میخواهید از نظر مالی حمایت کنید را نیز آموزش بدهید‪ .‬فراموش‬
‫نکنید که ذکاوت مالی‪ ،‬یک فرایند فکری است که ما از آن طریق مشکالت مالی خود‬
‫میکنیم‪.‬‬ ‫را حل‬

‫‪24‬‬
‫امروزه ما با دنیا و فنآوری در حال تغییر‪ ،‬روبهرو هستیم و این دگرگونی بیشتر از آن‬
‫موردی است که ما در گذشته با آن مواجه بودهایم‪ .‬هیچکس گوی بلورین ندارد‪ ،‬اما‬
‫این یک اصل مسلم است که تغییرات جلوتر از ما حرکت میکنند و فراتر از آنی هستند‬
‫که ما فکر میکنیم‪ .‬چه کسی میداند که آینده با خودش چه میآورد؟ اما هر اتفاقی‬
‫که پیش آید‪ ،‬ما د و انتخاب داریم یا محتاطانه زندگی کنیم و یا با آماده کردن و‬
‫کنیم‪.‬‬ ‫آموزش دیدن و بیدار کردن نبوغ مالی خود و فرزندانمان‪ ،‬هوشمندانه زندگی‬

‫شارون لِچر‬

‫‪25‬‬
‫فصل اول‬
‫پدر پولدار ‪ ،‬پدر بی پول‬
‫به روایت رابرت کیوساکی‬

‫رابرت کیوساکی می گوید‪ :‬من دو تا پدر داشتم‪ ،‬یکی ثروتمند و دیگری فقیر‪ .‬یکی‬
‫پروفسور‪ ،‬با تحصیالت باال و باهوش بود‪ .‬او تحصیالت چهار ساله لیسانس را در طول‬
‫کمتر از ‪ 2‬سال به اتمام رسانده و سپس با بورسیه تحصیلی به دانشگاه استنفورد شیکاگو‬
‫و دانشگاه نورث وسترن رفت‪ ،‬تا تحصیالت عالیه خود را ادامه بدهد‪ .‬پدر دیگرم حتی‬
‫نکرد‪.‬‬ ‫کالس هشتم را هم تمام‬

‫هر دوی آنها در حرفه خود موفق بودند و به سختی در تمام طول زندگیشان کار‬
‫میکردند و درآمد باالیی داشتند‪ .‬ولی یکی از آنها در تمام طول عمر خودش با‬
‫مشکالت مالی دست به گریبان بود و دیگری‪ ،‬یکی از ثروتمندترین مردان هاوایی به‬
‫شمار میرفت‪ .‬یکی بعد از مرگش دهها میلیون دالر برای خانوادهاش و مؤسسات خیریه‬
‫به جا گذاشت و آن دیگری فقط صورتحسابهایی که باید پرداخت میشد از خود به‬
‫گذاشت‪.‬‬ ‫جای‬

‫‪26‬‬
‫آنها هر دو قوی‪ ،‬پرجذبه و بانفوذ بودند‪ .‬هر دو به من توصیه و اندرز میدادند‪ ،‬ولی‬
‫توصیههای آنها متفاوت بود‪ .‬هر دو با قاطعیت تأکید بر کسب دانش داشتند‪ ،‬ولی‬
‫مواردی که آنها به من معرفی میکردند‪ ،‬متفاوت بود‪ .‬اگر من فقط یک پدر داشتم‪،‬‬
‫مجبور بودم که پیشنهادهای او را یا قبول و یا رد کنم‪ .‬داشتن دو پدر‪ ،‬که هر دو به من‬
‫پند و اندرز میدادند‪ ،‬من را قادر نمود از بین آن توصیهها که فرق نمایانی در آنها‬
‫فقیر‪.‬‬ ‫دیده میشد‪ ،‬یکی را انتخاب کنم‪ .‬آری یکی ثروتمند و یکی‬

‫به جای این که فقط یکی از آنها را قبول یا رد نمایم‪ ،‬تصمیم گرفتم که بیشتر بیندیشم‪،‬‬
‫کنم‪.‬‬ ‫مقایسه و سپس روشی را برای خود انتخاب‬

‫مشکل اینجا بود که آن پدر ثروتمند هنوز به ثروت نرسیده و پدر فقیر نیز هنوز به‬
‫فقر مورد بحث نرسیده بودند‪ .‬زیرا هر دو تازه در شروع کارشان به سر میبردند و هر‬
‫دو در کشمکش پول و خانواده خودشان‪ ،‬ولی آنها نگرشی بسیار متفاوت نسبت به‬
‫داشتند‪.‬‬ ‫موضوع پول‬

‫برای مثال‪ ،‬یک پدر میگفت‪« :‬عشق به پول سرچشمه تمام بدیهاست» و دیگری نیز‬
‫ابراز میداشت «فقدان پول سرچشمه تمام پلیدیها میباشد‪».‬‬

‫‪27‬‬
‫من به عنوان یک پسر جوان با داشتن دو پدر قاطع و نیرومند که هر دو در من نفوذ‬
‫داشتند‪ ،‬سخت دچار مشکل بودم‪ .‬من میخواستم پسر خوبی باشم و به حرف آنها‬
‫گوش بدهم‪ ،‬ولی مشکل اینجا بود که آن دو به من توصیههای مشابهی نمیکردند‪.‬‬
‫تفاوت بین نقطهنظرهای آنها‪ ،‬مربوط به موضوع پول میشد و بینهایت در تناقض‬
‫بودند و همین من را بسیار کنجکاو و شیفته مینمود‪ .‬من شروع کردم به فکر کردن در‬
‫داشتند‪.‬‬ ‫مورد گفتههایی که هر کدام از آنها در این راستا‬

‫بیشتر اوقات تنهایی من‪ ،‬صرف اندیشه و سؤال کردن از خودم میشد‪ .‬برای مثال از‬
‫خودم میپرسیدم‪ :‬چرا پدرم این حرف را زد؟‬

‫و سپس همین سؤال را در مورد گفته پدر دیگرم برای خودم تکرار میکردم!‬

‫من میتوانستم مورد راحتتر را انتخاب کنم و بگویم‪« :‬آری‪ ،‬او راست میگوید‪ ،‬با او‬
‫موافقم» و یا نقطهنظر دیگری را رد کنم و میگفتم‪« :‬نه‪ ،‬او دیگر پیر شده است و میداند‬
‫در مورد چه مطلبی صحبت میکند‪ ».‬ولی در عوض‪ ،‬داشتن دو پدر که هر دوی آنها‬
‫را بسیار دوست داشتم من را مجبور میکرد که باالخره یک راه کاری را برای خودم‬
‫کنم‪.‬‬ ‫انتخاب‬

‫‪28‬‬
‫وقت گذاشتن و فکر کردن در مورد انتخابم خیلی بیشتر ارزشمند مینمود‪ ،‬تا این که‬
‫به راحتی یک نقطهنظر را قبول و یا رد میکردم‪ .‬یکی از دالیلی که ثروتمند‪ ،‬ثروتمندتر‬
‫میشود و فقیر‪ ،‬فقیرتر و طبقه متوسط توی قرضهایش تقال میکند‪ ،‬این است که‬
‫موضوع پول در خانواده آموزش داده میشود‪ ،‬نه در مدرسه‪ .‬بیشتر ما موضوعهای پولی‬
‫را از والدین خود یاد میگیریم‪ ،‬بنابراین والدین فقیر چه آگاهیهایی میتوانند به‬
‫بچههایشان در مورد پول یاد بدهند؟ آنها فقط میگویند‪« :‬تو مدرسه بمان و سخت‬
‫درس بخوان‪ ».‬شاید آن بچه با نمرات عالی فارغالتحصیل بشود‪ ،‬ولی برنامهریزی مالی‬
‫است‪.‬‬ ‫ضعیفی دارد چون که این روش را در تمام دوران جوانیاش یاد گرفته‬

‫البته موضوع پول در مدرسه تدریس نمیشود‪ .‬مدرسه بر روی موضوعهای مربوط به‬
‫دانشگاهها و مهارتهای حرفهای تمرکز دارد و نه بر روی مهارتهای مالی‪ .‬این نشان‬
‫میدهد که چگونه این همه مدیران بانکی‪ ،‬دکترها و حسابدارهای باهوش و استاد وجود‬
‫دارند که با نمرات عالی از دانشگاهها فارغالتحصیل شدهاند‪ ،‬ولی هنوز دارند در مشکالت‬
‫مالی به سر میبرند و حتی شاید تا آخر عمرشان با این موضوع دست به گریبان باشند‪.‬‬

‫دلیل قرض سرسامآور مالی که ما داریم‪ ،‬بیشتر برمیگردد به سیاستمداران و‬


‫دولتمردان کشور که دارای تحصیالت عالیه هستند و تصمیمات مالی کشور را‬
‫نداشتهاند‪.‬‬ ‫میگیرند‪ ،‬در حالی که کم و یا هیچ آموزشی در مورد موضوع پول‬

‫‪29‬‬
‫من گاهی اوقات نگاهی به هزاره جدید میاندازم و در عجب میمانم که چه اتفاقی‬
‫خواهد افتاد؟ وقتی میلیونها نفر از مردم به پول و امداد پزشکی نیاز خواهند داشت‪،‬‬
‫در حالی که وابسته به خانواده و یا کمک مالی دولت خواهند بود‪ .‬چه اتفاقی خواهد‬
‫افتاد‪ ،‬وقتی مؤسسات بیمه پزشکی سالمندان و تأمین اجتماعی دیگر پولی نداشته باشند؟‬
‫چگونه یک نسل نجات پیدا خواهد کرد‪ ،‬اگر آموزش بچهها در مورد پول‪ ،‬باز هم به‬
‫همان روال والدینشان که بیشتر آنها رو به فقر و یا مواجه با فقرند‪ ،‬واگذار بشود؟‬

‫من به دلیل این که دو پدر باجذبه و بانفوذ داشتم و موارد زیادی از هر دوی آنها یاد‬
‫گرفتم‪ ،‬مجبور بودم درباره توصیههای هر کدام از آنها فکر کنم‪ ،‬دید گرانبهایی به‬
‫آوردم‪.‬‬ ‫واسطه قدرت و تأثیر طرز تفکرشان نسبت به زندگی به دست‬

‫برای مثال‪ ،‬یکی از آن دو همیشه عادت داشت‪ ،‬بگوید‪« :‬من نمیتوانم قدرت مالی داشته‬
‫باشم‪ ».‬پدر دیگر‪ ،‬استفاده از این کلمات را ممنوع کرده بود و اصرار داشت که بگویم‪:‬‬
‫«چگونه میتوانم توانایی مالی داشته باشم؟» جمله یکی خبری بود و دیگری سؤالی‪ .‬یکی‬
‫به شما اجازه میدهد که از مسؤولیت شانه خالی کنید و دیگری شما را مجبور به فکر‬
‫کردن میکند‪.‬‬

‫‪30‬‬
‫پدری که به زودی داشت ثروتمند میشد‪ ،‬برای من توضیح میداد‪ :‬وقتی شما جمله‬
‫«من توانایی ندارم» را بگویید‪ ،‬به صورت خودکار مغز شما از کار میافتد و با پرسیدن‬
‫این سؤال که «چگونه میتوانم توانایی مالی داشته باشم؟» مغز شما به کار وادار میشود‪.‬‬
‫او منظورش این نبود که شما هر آنچه که میخواهید‪ ،‬بخرید‪ ،‬بلکه او اعتقاد محکمی در‬
‫مورد به کارگیری مغز داشت‪ ،‬یعنی قویترین رایانه در جهان‪ .‬او میگفت‪« :‬مغز من هر‬
‫روز قویتر میشود‪ ،‬چون به او تمرین میدهم‪ .‬هر چه که مغزم قویتر باشد‪ ،‬برای من‬
‫بیشتر پول میسازد‪».‬‬

‫او بر این باور بود که یکی از نشانههای تنبلی فکری‪ ،‬تکرار به طور خودکار جمله «من‬
‫میباشد‪.‬‬ ‫توانایی مالی ندارم»‪،‬‬

‫اگرچه هر دو پدرم به سختی کار میکردند‪ ،‬ولی من دریافته بودم که یکی از آنها‬
‫وقتی موضوعهای مالی پیش میآمد‪ ،‬عادت داشت که به مغز خود استراحت بدهد‪ .‬و‬
‫دیگری عادت داشت‪ ،‬مغزش را به کار وادارد‪ .‬نتیجه نهایی در طول مدت زمان‪ ،‬نشان‬
‫داد که یکی از آنها از نظر مالی قوی و دیگری ضعیفتر شد‪ .‬این موضوع فرق زیادی‬
‫با یک نفر که به صورت مرتب به باشگاه ورزشی میرود و تمرین میکند‪ ،‬با یک نفر‬
‫دیگر که روی مبل تکیه میدهد و تلویزیون نگاه میکند‪ ،‬ندارد‪ .‬تمرین جسمی خوب‪،‬‬

‫‪31‬‬
‫فرصت شما را برای سالمتی‪ ،‬بیشتر مینماید و تمرین فکری‪ ،‬فرصت شما را برای‬
‫میدهد‪.‬‬ ‫ثروتمند شدن افزایش میدهد‪ .‬تنبلی‪ ،‬سالمتی و ثروت را کاهش‬

‫دو پدر من طرز فکر مخالفی داشتند‪ .‬یکی فکر میکرد‪« :‬ثروتمند باید مالیات بیشتری‬
‫بپردازد‪ ،‬تا از آنهایی که درآمد کمتری دارند محافظت بشود» و دیگری میگفت‪:‬‬
‫«مالیات تنبیهی است برای کسانی که تولید میکنند و پاداشی است برای آنهایی که‬
‫تولید نمیکنند‪».‬‬

‫یکی سفارش میکرد‪« :‬سخت درس بخوان که بتوانی در یک شرکت خوب کار کنی»‬
‫و دیگری به من سفارش میکرد‪« :‬خوب درس بخوان تا یک شرکت خوب برای خریدن‬
‫پیدا کنی‪».‬‬

‫یک پدر میگفت‪« :‬دلیل این که من ثروتمند نیستم‪ ،‬این است که شما بچهها را دارم»‬
‫و دیگری میگفت‪« :‬دلیل این که من باید ثروتمند بشوم این است که شما بچهها را‬
‫دارم‪».‬‬

‫یکی از آنها تشویق میکرد‪« :‬سر میز شام در مورد پول و تجارت صحبت کنیم‪ ».‬و‬
‫دیگری صحبت کردن در مورد موضوع پول را سر میز غذا ممنوع کرده بود‪.‬‬

‫‪32‬‬
‫یک پدر میگفت‪« :‬وقتی مسأله پول در میان است‪ ،‬با احتیاط عمل کنید و خطر نکنید‪».‬‬
‫و دیگری میگفت‪« :‬یاد بگیرید که خطر را کنترل کنید‪».‬‬

‫یکی بر این باور بود‪« :‬خانه ما بزرگترین سرمایه و بهترین دارایی ماست‪ ».‬دیگری بر‬
‫این باور بود‪« :‬خانه من یک دردسر است و اگر خانه تو بزرگترین سرمایه تو باشد‪،‬‬
‫در این صورت با مشکل مواجه هستی‪».‬‬

‫هر دو پدرم صورتحسابهای خودشان را به موقع پرداخت میکردند‪ ،‬اما یکی‬


‫صورتحسابها را اول میپرداخت و دیگری آخر سر‪ .‬یک پدرم بر این باور بود‪« :‬یک‬
‫شرکت و یا دولت از تو و احتیاجات تو محافظت میکنند‪ ».‬بر همین اساس‪ ،‬او همیشه‬
‫در فکر افزایش حقوق‪ ،‬برنامههای بازنشستگی‪ ،‬هزینههای درمانی‪ ،‬مرخصی پزشکی‪،‬‬
‫روزهای تعطیل و موارد دیگری که او را به شوق میآورد بود‪ .‬او بسیار‪ ،‬تحت تأثیر قرار‬
‫گرفته بود از این که دو تا از عموهایش به ارتش ملحق شده بودند و حقوق بازنشستگی‬
‫برای تمام طول عمر میگرفتند؛ تازه آن هم بعد از بیست سال خدمت فعال‪ .‬او عاشق‬
‫مزایای پزشکی و امتیازهای تخفیف در خرید بود که در ارتش این موارد شامل دوران‬
‫بازنشستگی هم میشد‪ .‬همچنین او بسیار خشنود مینمود از این که نظام موجود به‬
‫واسطه دانشگاه وسعت پیدا کرده بود‪ .‬به نظر میآمد که موضوع امنیت شغلی و مزایای‬

‫‪33‬‬
‫آن برای او بیشتر از خود شغل ارزش داشتند‪ .‬اغلب میگفت‪« :‬من سخت برای دولت‬
‫کار میکنم و برای همین هم تمام این مزایا شامل من میشود‪».‬‬

‫دیگری بر این باور بود که اعتماد به نفس‪ ،‬تمام ثروت یک نفر است و با مسأله حقوق‬
‫و مزایا به شدت مخالفت میکرد‪ .‬اعتقاد داشت که این طرز تفکر‪ ،‬افرادی محتاج به‬
‫باشیم‪.‬‬ ‫وجود میآورد‪ .‬او تأکید میکرد که باید از نظر مالی قدرتمند‬

‫یک پدر برای حفظ چند دالر سخت تالش میکرد و دیگری به راحتی پول به دست‬
‫میآورد‪ .‬یکی به من یاد داد که چگونه یک شرححالِ سوابق بنویسم‪ ،‬تا یک شغل خوب‬
‫داشته باشم و دیگری به من یاد داد که چگونه یک برنامه قوی مالی و تجاری بنویسم‬
‫ببینم‪.‬‬ ‫که بتوانم برای خودم یک کار را تدارک‬

‫داشتن دو پدر قوی‪ ،‬به من اجازه داد تا متوجه تأثیر طرز تفکرات متفاوت هر کدام از‬
‫آنها بر روی زندگی خود بشوم‪ .‬من دریافتم که در واقع مردم زندگی خود را به واسطه‬
‫طرز تفکرشان شکل میدهند‪.‬‬

‫برای مثال‪ :‬پدر فقیر من همیشه میگفت‪« :‬من هیچ وقت ثروتمند نمیشوم‪ ».‬این‬
‫پیشگویی به واقعیت تبدیل شد‪ .‬از طرفی دیگر‪ ،‬پدر ثروتمندم همیشه خودش را یک‬
‫شخصیت ثروتمند خطاب میکرد و اغلب عناوینی مثل این میگفت‪« :‬من یک مرد‬

‫‪34‬‬
‫ثروتمند هستم و افراد ثروتمند فالن کار را انجام نمیدهند»‪ ،‬حتی وقتی که او بعد از‬
‫یک شکست بزرگ مالی‪ ،‬به طور کامل ورشکسته شد‪ ،‬باز هم نام بردن خودش به‬
‫عنوان یک مرد ثروتمند را ادامه میداد‪ .‬او خودش را با این جمله توجیه میکرد‪:‬‬

‫«بین فقیر بودن و ورشکسته شدن‪ ،‬تفاوت بسیار زیادی وجود دارد؛ ورشکستگی‬
‫موقتی است‪ ،‬ولی فقر همیشگی‪».‬‬

‫پدر فقیر من همچنین میگفت‪« :‬من عالقهای به پول ندارم»‪ ،‬و یا «پول مهم نیست‪ ».‬و‬
‫پدر ثروتمندم همیشه میگفت‪« :‬پول یعنی قدرت‪».‬‬

‫شاید قدرت تفکرات ما هیچ وقت با هیچ موردی قابل مقایسه و ارزیابی نباشد‪ ،‬ولی این‬
‫برای من به عنوان یک پسر جوان آشکار بود که مراقب افکارم باشم و بدانم که چگونه‬
‫خودم را خطاب کنم‪ .‬من دریافتم که پدر فقیر من‪ ،‬فقیر بود؛ نه به خاطر میزان پولی‬
‫که در میآورد که در واژه این معنی را میداد‪ ،‬بلکه به خاطر تفکرات و عملکرد خودش‬
‫بود‪ .‬به عنوان یک پسر جوان‪ ،‬داشتن دو پدر‪ ،‬من را زیرک و آگاه کرده بود تا دقت‬
‫کنم که چه اندیشهای را برای خود انتخاب و قبول نمایم و به کدام یک باید گوش فرا‬
‫دهم؛ پدر ثروتمندم یا پدر فقیرم؟ اگرچه هر دوی آنها احترام فوقالعادهای برای‬

‫‪35‬‬
‫تحصیلکردهها و افراد در حال آموزش قائل بودند‪ ،‬ولی باور نداشتند‪ ،‬مواردی که آنها‬
‫است‪.‬‬ ‫یاد گرفتهاند‪ ،‬برای یادگیری مهم بوده‬

‫یکی از من میخواست که سخت درس بخوانم‪ ،‬رتبه خوب کسب کنم و یک شغل‬
‫خوب‪« ،‬برای کار کردن به خاطر پول» پیدا کنم‪ .‬او بیشتر میخواست که من درس‬
‫بخوانم‪ ،‬یا یک متخصص در زمینه وکالت‪ ،‬یا حسابداری و یا ادامه تحصیل بدهم برای‬
‫فوقلیسانس مدیریت‪.‬‬

‫دیگری من را تشویق میکرد که مطالعه کنم تا ثروتمند بشوم‪ ،‬یا دریابم که چگونه پول‬
‫کار میکند و یاد بگیرم که چگونه پول داشته باشم تا برایم کار کند‪ .‬او میگفت‪:‬‬

‫«من برای پول کار نمیکنم‪ ،‬پول برای من کار میکند‪».‬‬

‫در سن نه سالگی من تصمیم گرفتم که از پدر ثروتمند در مورد پول درسهایی بیاموزم؛‬
‫این کار را انجام دادم و گوش کردن به توصیههای پدر فقیرم را انتخاب نکردم‪ ،‬حتی‬
‫بود‪.‬‬ ‫با وجود این که او کسی بود که تمام مدارک تحصیلی کالج را دارا‬

‫‪36‬‬
‫درسی از رابرت فراست‬

‫رابرت فراست‪ ،‬شاعر مورد عالقه من است‪.‬‬

‫اگرچه من بسیاری از شعرهای او را دوست دارم‪ ،‬ولی شعر مورد عالقه من «راه نرفته»‬
‫میدهم‪.‬‬ ‫است‪ .‬من این درس را هر روز مورد استفاده قرار‬

‫راه نرفته‬

‫در جنگل زرد‪ ،‬دو راه از هم جدا میشوند‬

‫و من متأسفم که نتوانستم از هر دوی آن راهها بروم‬

‫و به عنوان یک مسافر‪ ،‬مدتی طوالنی ایستاده بودم‬

‫و تا دور دستترین فاصلهای که میتوانستم‪ ،‬به جاده نگاه کردم‬

‫تا جایی که به طرف بوتهزار میرفت‬

‫با بیاعتنایی به آن راه دیگر نگاه کردم‬

‫شاید میتوانستم مورد بهتری پیدا کنم‬

‫چون بسیار سرسبز بود‪ ،‬من میخواستم خودم را آماده کنم‬

‫‪37‬‬
‫اگرچه برای گذشتن از آنجا‬

‫هر دو راه به یک اندازه سرسبز بودند‬

‫و آن روز صبح هر دو راه به صورت یکسان چینهبندی شده بودند‬

‫بر روی برگها هیچ ردپایی نبود‬

‫من برای یک روز دیگر صبر کردم‬

‫تا حاال میخواستم بدانم که چگونه راه به جاده منتهی میشود‬

‫من شک داشتم که شاید بهتر است برگردم‬

‫میخواستم این را با یک نفس بلند بگویم‬

‫به همین گونه زندگی ما میگذرد‬

‫در جنگل آن دو راه از هم جدا میشوند و من‬

‫آن راهی را انتخاب میکنم که مسافرین کمتری از او گذشتهاند‬

‫و آن موجب تمام تفاوتها بود‬

‫«رابرت فراست ـ ‪»۱۹۱۶‬‬

‫‪38‬‬
‫در تمام این سالها من بسیار بر روی این شعر رابرت فراست تأمل کردهام‪ .‬انتخاب‬
‫این که به توصیههای پدر تحصیلکردهام گوش بدهم و نگرش او در مورد پول را دنبال‬
‫نکنم‪ ،‬برای من تصمیم بسیار دردناکی مینمود‪ ،‬ولی این تصمیمی بود که بقیه زندگی‬
‫داد‪.‬‬ ‫من را شکل‬

‫زمانی که من تصمیم خودم را در مورد گوش دادن به توصیههای پدر ثروتمند‪ ،‬گرفتم‪.‬‬
‫تحصیالت من در مورد پول آغاز شد‪ .‬پدر ثروتمند در یک مدت زمان سی ساله‪ ،‬یعنی‬
‫تا زمانی که من سیونه ساله بودم این کار را ادامه داد‪ .‬او زمانی آموزش دادن به من‬
‫را پایان داد که متوجه شد من به طور کامل همه آن مواردی را که بارها سعی کرده‬
‫گرفتهام‪.‬‬ ‫بود بر کله محکم من فرو کند‪ ،‬یاد‬

‫پول یکی از ارکان قدرت است‪ ،‬ولی آنچه که قدرتمندتر است‪ ،‬تحصیالت مالی است‪.‬‬
‫پول میآید و میرود‪ ،‬ولی اگر بدانید که آن چگونه کار میکند‪ ،‬شما قدرتی باالتر کسب‬
‫کردهاید و میتوانید شروع به ساختن ثروت خودتان نمایید‪ .‬دلیل این که مثبت فکر‬
‫کردن به تنهایی کاربرد ندارد‪ ،‬این است که بیشتر مردم به مدرسه میروند‪ ،‬ولی هرگز‬
‫در مورد این که پول چگونه کار میکند یاد نگرفتهاند‪ .‬بنابراین آنها زندگیشان را‬
‫میکنند‪.‬‬ ‫صرف کار کردن برای پول‬

‫‪39‬‬
‫زمانی که من شروع به تحصیل در مورد پول کردم‪ ،‬فقط ‪ ۹‬سال داشتم‪ .‬به همین علت‬
‫درسها بسیار آسان مینمودند و وقتی تمام درسها گفته و شروع شد‪ ،‬فقط ‪ ۶‬درس‬
‫اصلی وجود داشت که در طول ‪ 30‬سال تکرار میشدند‪ .‬این کتاب نیز در مورد همان‬
‫‪ ۶‬درس است و به همان سادگی که پدر ثروتمندم برای من به پیش برد‪ ،‬برای شما‬
‫نیز بیان شده است‪ .‬این درسها این معنی را ندارند که جوابها نشان میدهند‪ ،‬بلکه‬
‫یک دفترچه راهنما را تداعی میکنند؛ دفترچه راهنمایی که به شما و فرزندانتان کمک‬
‫میکند تا ثروتمندتر بشوید و هیچ موردی نمیتواند شما را در این دنیای سردرگم و‬
‫کند‪.‬‬ ‫هر لحظه در حال تغییر‪ ،‬نگران‬

‫نمیکنند‪.‬‬ ‫درس ‪ :۱‬ثروتمندان برای پول کار‬

‫درس‪ :2‬چرا سود و هوش مالی تدریس میشود؟‬

‫باشید‪.‬‬ ‫درس ‪ :3‬کار خودتان را داشته‬

‫درس ‪ :4‬تاریخچه مالیاتها و قدرت شرکتها و مؤسسات‬

‫سازند‪.‬‬ ‫درس ‪ :5‬ثروتمندان پول می‬

‫پول‪.‬‬ ‫درس ‪ :۶‬برای یادگیری کار کنید‪ ،‬نه برای‬

‫‪40‬‬
‫فصـل دوم‬
‫درس اول‪ :‬پولدارها برای پول کار نمیکند‬

‫پدر میشود به من بگویی چطور میتوانم پولدار بشوم؟‬

‫پدرم روزنامه عصر گاهی را که داشت میخواند پایین گذاشت و گفت پسرم چرا‬
‫میخواهی پولدار بشوی؟ گفتم چون امروز مادر جیمی سوار بر کادیالک جدیدشان آمد‬
‫دم مدرسه‪ .‬برای آخر هفته آنها میخواستند به ویالی خودشان بروند‪ .‬جیمی هم سه تا‬
‫از دوستانش را با خودش برد اما از من و مایک دعوت نکرد‪ .‬آنها گفتند چون من و‬
‫مایک فقیریم از ما دعوت نمیکنند‪.‬‬

‫پدرم ناباورانه پرسید آنها این را گفتند؟‬

‫من با صدایی حزن آلود گفتم بله آنها گفتند‪.‬‬

‫پدرم در سکوت سرش را تکان داد عینکش را باالتر گذاشت و به خواندن ادامه داد‪.‬‬
‫من منتظر جواب ایستادم‪.‬‬

‫سال ‪ 1۹۵۶‬بود و من ‪ ۹‬ساله بودم‪ .‬به واسطه برخی اتفاقات من هم به همان مدرسهای‬
‫میرفتم که پولدارهای شهر فرزندانشان را به آن میفرستادند‪.‬‬

‫‪41‬‬
‫شهر ما در واقع از قدیم مرکز کاشت نیشکر بود‪ .‬مدیران صنعت کشت و دیگر افراد‬
‫متمول مثل پزشکان‪ ،‬تجار و بانکدارها فرزندانشان را از کالس ‪ 1‬تا ‪ ۶‬به این مدرسه‬
‫میفرستادند‪ .‬بعد از کالس ششم هم فرزندان آنها معمو اال به مدارس خصوصی‬
‫میرفتند‪ .‬از آن جا که خانه ما هم در همان محدوده از خیابان بود که مدرسه آنجا‬
‫قرار داشت من هم به آنجا فرستاده شدم‪ .‬در صورتی که اگر سمت دیگری خیابان‬
‫زندگی میکردیم من هم به مدرسهای میرفتم که بچههایی مانند من به آنجا میرفتند‬
‫و پس از اتمام دوره ابتدایی من و آنها را به مراکزآموزش دولتی یا دبیرستان‬
‫میفرستادند‪ .‬برای این دسته از بچهها که من هم جزوشان بودم مدرسه خصوصی وجود‬
‫نداشت‪ .‬باالخره پدرم روزنامهاش را پایین گذاشت‪ ،‬میدانستم که داشت فکر میکرد‪.‬‬

‫او به آرامی گفت خوب پسرم اگر میخواهی پولدار بشوی باید پول درآوردن را یاد‬
‫بگیری‪.‬‬

‫پرسیدم چطور میتوانم پول در بیاورم؟‬

‫او با لبخندی گفت‪ :‬خوب از فکرت استفاده کن‪ .‬در واقع منظورش این بود که من‬
‫همین قدر میدانم یا من جواب را نمیدانم پس لطفاا شرمندهام نکن‪.‬‬

‫‪42‬‬
‫آغاز یک شراکت‬

‫صبح روز بعد چیزی را که پدرم گفته بود برای مایک بازگو کردم‪ .‬با قاطعیت میتوانم‬
‫بگویم که من و مایک تنها بچههای فقیر در آن مدرسه بودیم‪ .‬مایک هم مثل من از‬
‫سر تصادف به این مدرسه آمده بود‪ .‬انگار گه استثنایی رخ داده بود تا من و مایک در‬
‫مدرسه بچه پولدارها باشیم‪ .‬در واقع ما آنقدرها هم فقیر نبودیم اما خودمان اینگونه‬
‫احساس میکردیم‪ .‬چون سایر پسرهای مدرسه دستکشهای نوی بیس بال و دوچرخه‬
‫نو داشتند‪ .‬در واقع همه وسایلشان نو بود‪ .‬پدر و مادرمان برای ما نیازهای اساسی از‬
‫قبیل مسکن و پوشاک را فراهم کرده بودند اما همش همین بود‪ .‬پدرم عادت داشت‬
‫که بگوید اگر فالن چیز را میخواهی برای داشتنش کار کن‪ .‬خیلی چیزها دلمان‬
‫میخواست اما برای پسر بچههای ‪ ۹‬ساله کار چندانی برای انجام دادن نبود‪.‬‬

‫مایک پرسید خوب برای پول در آوردن باید چه کار کنیم؟‬

‫گفتم نمیدانم اما دوست داری با هم شریک بشویم؟‬

‫وی موافقت کرد بنابراین آن روز شنبه مایک اولین شریک تجاری من شد‪ .‬ما تمامی‬
‫آن روز صبح را در مورد راههای پول در آوردن با هم حرف زدیم‪ .‬گاهی وقتها در‬
‫مورد آن بچههای که داشتند در ویالی جیمی خوش میگذراندند با هم حرف میزدیم‪.‬‬

‫‪43‬‬
‫گر چه کمی ناراحت میشدیم اما ناراحتیمان از این جهت خوب بود که به ما انگیزه‬
‫میداد تا بخواهیم به روشهای پول در آوردن فکر کنیم‪ .‬در نهایت آن روز بعدازظهر‬
‫یک جرقهای بزرگ در ذهنم زده شد‪ .‬ایده مزبور را از کتاب علمیای گرفتیم که مایک‬
‫خوانده بود‪ .‬ما که هیجان زده بودیم با هم دست دادیم چون برای شراکتمان موردی‬
‫پیدا کرده بودیم‪.‬‬

‫ظرف چند هفته بعد از آن روز‪ ،‬من و مایک به خانههایی که در همسایگیمان بودند‬
‫میرفتیم و در میزدیم و میخواستیم که تیوبهای خمیر دندانی را که مصرف کردهاند‬
‫دور نریزند و برایمان نگه دارند‪ .‬بیشتر بزرگ ترها اگر چه نگاهشان متحیر بود اما با‬
‫زدن لبخندی رضایت میدادند که این کار را بکنند‪ .‬بعضیها میپرسیدند میخواهید با‬
‫این تیوبها چه کار کنید که میگفتیم نمیشود بگوییم این یک راز کاری است‪.‬‬

‫مادر من به موازات هفتههایی که طی میشدند آشفتهتر میشد چون ما مکانی نزدیک‬


‫ماشین لباسشویی او را برای انبار کردن تیوبها انتخاب کرده بودیم‪ .‬منظره تیوبهای‬
‫کج و کوله مصرف شده و کثیف همسایهها برای مادرم گران تمام شده بود‪ .‬از ما پرسید‬
‫میخواهید چه کار کنید؟ نمیخواهم این دفعه بشنوم که این یک راز کاری است‪ .‬یا‬
‫فکری به حال این آت و آشغالها بکنید یا من همه را میریزیم دور‪.‬‬

‫‪44‬‬
‫من و مایک به التماس افتادیم و به او گفتیم یک کمی دیگر صبر کند تا ما به اندازه‬
‫کافی تیوب جمع کنیم و بعد تولید را شروع کنیم‪ .‬به مادرم گفتیم ما منتظریم چند تا‬
‫از همسایههایمان که به ما قول دادند هم خمیر دندانهایشان را مصرف کنند و تیوبشان‬
‫را به ما بدهند‪ .‬مادرم به ما یک هفته مهلت اضافی وقت داد‪ .‬تاریخ شروع تولیدمان جا‬
‫به جا شده بود و فشار زیادی رویمان وارد میشد‪ .‬اولین شراکت کاری ما به واسطه‬
‫تهدید به تخلیه اموالمان که از طرف مادر خود من انجام گرفت در معرض تهدید قرار‬
‫داشت‪ .‬قرار شد مایک به همسایهها بگوید که زودتر خمیر دندانهایشان را مصرف‬
‫کنند و بگوید که به توصیه دندانپزشکها باید دفعات مسواک زدن را بیشتر کنند‪ .‬من‬
‫هم خط تولید را آماده میکردم‪.‬‬

‫یک روز پدرم به همراه یکی از دوستانش به خانه آمد و در کنار خیابان دو پسر بچه‬
‫را دید که خط تولیدیآماده کرده بودند و با سرعت تمام مشغول کار بودند‪ .‬رد نازکی‬
‫از پودری سفید همه جا پخش شده بود‪ .‬روی میز بزرگی که جلویمان گذاشته بودیم‬
‫جعبههای مکعبی شکل کوچک شیر مدرسه قرار داشت و کبابپز دستی ذغالیمان را‬
‫هم آنجا گذاشته بودیم و درون آن هم ذغالهای داغ ریخته بودیم که حسابی سرخ‬
‫شده بودند‪.‬‬

‫‪45‬‬
‫پدرم با احتیاط به سمت ما آمد‪ .‬وی مجبور شده بود ماشین را در ورودی خانه پارک‬
‫کند چون خط تولید ما راه ورود او به گاراژ را بسته بود‪ .‬وقتی او و دوستش به ما نزدیک‬
‫شدند دیگ استیلی را دیدند که روی ذغالها گذاشته شده بود و درونش هم پر از‬
‫تیوبهای خمیر دندان بود که داشتند ذوب میشدند‪ .‬آن موقع تیوبها پالستیکی‬
‫نبودند بلکه از سرب ساخته میشدند‪ .‬بنابراین ما رنگ روی آنها را پاک میکردیم و‬
‫آنها را درون دیگ میانداختیم و آنقدر صبر میکردیم تا ذوب و مایع میشدند و‬
‫سپس با کمک مالقههایی که از مادرم گرفته بودیم سرب را درون سوراخ کوچکی که‬
‫باالی جعبههای مقوای شیر قرار داشت میریختیم‪ .‬قبالا جعبهها را پر از گچ کرده بودیم‪.‬‬
‫پودر سفید هم که همه جا ریخته شده بود همان گچ بود که هنوز با آب قاطی نشده‬
‫بود‪ .‬من چون عجله داشتم یکی از بستههای گچ از دستم به زمین افتاد و تمام آن‬
‫حوالی‪ ،‬انگار که برف آمده باشد سفید پوش شده بود‪ .‬جعبههای مقوایی شیر به عنوان‬
‫محفظه بیرونی قالبهای گچی عمل میکردند‪.‬‬

‫پدرم و دوستش ما را که داشتیم به دقت سرب ذوب شده را به درون سوراخ کوچک‬
‫باالی مکعبهای گچی میریختیم نگاه میکردند‪ .‬پدرم گفت مواظب باشید‪ .‬من بدون‬
‫اینکه ببینم گوینده چه کسی است سرم را به عالمت تایید تکان دادم‪.‬‬

‫‪46‬‬
‫باالخره وقتی قالب ریزی تمام شد دیگ را پایین گذاشتم و به پدرم لبخند زدم‪ .‬وی با‬
‫لبخندی محتاطانه پرسید شماها دارید چه کار میکنید؟‬

‫من گفتم داریم همان کاری را میکنیم که شما گفتید‪ .‬میخواهیم پولدار شویم‪.‬‬

‫مایک هم در حالی که دندانهایش از پس لبخندش معلوم بود گفت آره ما با هم‬


‫شریکیم‪ .‬پدرم پرسید حاال در این قالبهای گچی چی هست؟‬

‫گفتم خودت ببین‪ .‬این یکی باید خوب از آب در آمده باشد‪.‬‬

‫با چکش کوچکی که داشتم روی درپوشی زدم که مکعب مقوایی شیر را از وسط به‬
‫دو قسمت میکرد‪ .‬سپس با دقت نیمه رویی قالب گچی را برداشتم و یک سکه نیکلی‬
‫از آن جا بیرون افتاد‪.‬‬

‫پدرم گفت آه خدای من شماها دارید از سرب سکه درست میکنید‪ .‬مایک گفت بله‬
‫ما داریم همان کاری را میکنیم که شما گفتید‪ .‬داریم پول درست میکنیم‪.‬‬

‫دوست پدرم رویش را برگرداند و زد زیر خنده‪ .‬پدرم لبخند زد و سرش را تکان داد‪.‬‬
‫روبروی او دو پسر بچه قرار داشتند که پوشیده از گچ شده بودند و کنارشان یک کباب‬
‫پز روشن و جعبهای از تیوبهای مصرف شده خمیر دندان بود و نیششان تا بناگوش‬

‫‪47‬‬
‫باز بود‪ .‬وی از ما خواست دست از کار بکشیم و همراه او جلوی پلکان خانه بنشینیم‪.‬‬
‫وی با لبخندی مالیم برای ما توضیح داد که جعل سکه یعنی چه‪.‬‬

‫تمام رویاهای ما نقش بر آب شد‪ .‬مایک با صدایی لزان گفت یعنی میگویید کار ما‬
‫قانونی نیست؟!‬

‫دوست پدرم گفت چه کارشان داری‪ .‬بگذار ادامه بدهند‪ .‬شاید دارند استعدادشان را‬
‫شکوفا میکنند‪.‬‬

‫پدرم به او زل زد‪.‬‬

‫پدرم به آرامی گفت بله این کار غیر قانونی است اما شما نشان دادید که خالقیت‬
‫زیادی دارید و فکرهای بکری به سرتان میزند‪ .‬به کارتان ادامه بدهید من به شما افتخار‬
‫میکنم‪.‬‬

‫من و مایک که ناامید شده بودیم ‪ 2۰‬دقیقه ساکت نشستیم و بعد به تمیز کردن محوطه‬
‫پرداختیم‪ .‬کسب و کار ما همان روز شروعش تمام شد‪ .‬در حالی که داشتم گچها را‬
‫جارو میکردم به مایک گفتم فکر میکنم حق با جیمی و دوستانش باشد‪ .‬ما فقیریم‪.‬‬

‫همان موقع که این را گفتم پدرم داشت مجدداا میرفت بیرون‪ .‬وی گفت بچهها اگر‬
‫تسلیم بشوید آنوقت فقیرید‪ .‬مهمترین چیز این است که شماها اقالا دست به کار شدید‪.‬‬

‫‪48‬‬
‫خیلیها هستند که فقط حرف پولدار شدن را میزنند و رؤیای آن را در خواب میبینند‪.‬‬
‫شما دست به کار شدید من به شما افتخار میکنم‪ .‬تسلیم نشوید و ادامه بدهید‪.‬‬

‫من و مایک در سکوت آنجا ایستادیم‪ .‬پدرم حرفهای قشنگی میزد اما ما هنوز‬
‫نمیدانستم چه کار باید بکنیم‪.‬‬

‫من پرسیدم پس چرا شما پولدار نیستید بابا؟‬

‫وی گفت آخر من میخواستم که معلم باشم‪ .‬معلمها هم به پولدار شدن فکر نمیکنند‪.‬‬
‫ما فقط عاشق تدریس کردن هستیم‪.‬کاش میتوانستم کمکت کنم‪ .‬اما من واقعاا نمیدانم‬
‫چطور باید پول درآورد‪.‬‬

‫من و مایک برگشتیم و به تمیز کردن ادامه دادیم‪.‬‬

‫پدرم گفت این را میدانم که اگر میخواهید بدانید چطور باید پولدار شوید نباید از من‬
‫بپرسید‪ .‬مایک شما باید با پدرت صحبت کنید‪.‬‬

‫مایک با چهرهای بهت زده گفت با پدر من حرف بزنیم؟‬

‫پدرم با لبخند گفت بله با پدر تو‪ .‬من و پدرت هر دو در یک بانک حساب داریم و‬
‫کارهای بانکیمان را یک کارمند انجام میدهد‪ .‬او در مورد پدرت خیلی صحبت میکند‪.‬‬

‫‪49‬‬
‫وی چندین بار به من گفته است که پدرت در مورد مسایل مالی و پول بسیار هوشمندانه‬
‫عمل میکند‪ .‬مایک ناباورانه گفت پدر من!‬

‫پس چطور است که خانه و ماشین ما مثل بچه پولدارهای مدرسه نیست؟‬

‫پدرم جواب داد داشتن خانه‪ ،‬ماشین شیک‪ ،‬لزوماا به معنای پولدار بودن یک نفر یا‬
‫آنکه او راه پولدار شدن را میداند نیست‪ .‬پدر جیم برای شرکت کشت و زرع نیشکر‬
‫کار میکند‪ .‬من و او چندان فرق نداریم‪.‬او برای کارفرمایان شرکت کار میکند و من‬
‫برای دولت‪ .‬او با کار در شرکت ماشینش را خریده است‪.‬‬

‫االن شرکت نیشکر دچار مشکالت مالی شده و ممکن است پدر جیمی هر لحظه کارش‬
‫را از دست بدهد و دیگر چیزی نداشته باشد‪.‬اما پدر تو با او فرق دارد‪ .‬او دارد برای‬
‫خودش دم و دستگاهی راه میاندازد و من فکر میکنم طی چند سال آینده‪ ،‬حسابی‬
‫پولدارشود‪.‬‬

‫با شنیدن این توصیه من و مایک دوباره هیجان زده شدیم‪ .‬با نیروی جدیدی که گرفته‬
‫بودیم به تمیز کردن محوطهای پرداختیم که در نتیجه اولین بیزنس ناکام ما به آن روز‬
‫افتاده بود‪.‬‬

‫‪50‬‬
‫در همان حالی که داشتیم تمیز کاری میکردیم نقشه میکشیدیم که چطور و چگونه با‬
‫پدر مایک حرف بزنیم‪ .‬مشکل این بود که پدر مایک ساعتهای زیادی کار میکرد و‬
‫تا نیمههای شب به خانه بر نمیگشت‪ .‬پدر وی صاحب چندین انبار‪ ،‬یک شرکت‬
‫ساختمانسازی‪ ،‬تعدادی مغازه و سه رستوران بود‪ .‬رسیدگی به کار رستورانها بود که‬
‫او را تا دیر وقت معطل میکرد‪.‬‬

‫پس از آنکه کار تمیز کردن محوطه تمام شد مایک اتوبوسی را که به سمت محلهشان‬
‫میرفت سوار شد‪ .‬وی میخواست با پدرش آن شب صحبت کند و از او بخواهد که‬
‫پولدار شدن را به ما درس بدهد‪ .‬مایک به من قول داد که حتی شده نصفه شب وقتی‬
‫با پدرش حرف زد با من تماس بگیرد و نتیجه را بگوید‪.‬‬

‫ساعت ‪ 8:3۰‬شب بود که تلفن ما زنگ زد‪ .‬گفتم‪ :‬باشه شنبه هفته بعد و گوشی را‬
‫گذاشتم‪ .‬پدر وی موافقت کرده بود که با من و مایک جلسهای ترتیب بدهد‪ .‬ساعت‬
‫‪ 7:3۰‬صبح روز شنبه بعد‪ ،‬من اتوبوسی را که به سمت محله فقیرنشین میرفت سوار‬
‫شدم‪.‬‬

‫‪51‬‬
‫شروع درس‬

‫من ساعتی ‪ 1۰‬سنت به شما دو نفر میدهم‪ .‬حتی با معیارهای سال ‪ 1۹۵۶‬هم ده سنت‬
‫در مقابل یک ساعت کار کم بود‪ .‬من و مایک ساعت ‪ 8‬صبح آنروز با پدرش مالقات‬
‫کردیم‪ .‬وی سرش شلوغ بود و یک ساعتی میشد که کارش را شروع کرده بود‪ .‬وقتی‬
‫من قدم به داخل خانه ساده و کوچک و در عین حال مرتب آنها گذاشتم ناظر شرکت‬
‫ساختمانسازی پدر مایک داشت سوار بر کامیون خاکبرداریاش خانهشان را ترک‬
‫میکرد‪ .‬مایک را جلوی در دیدم‪ .‬وی در حالی که داشت در را باز میکرد گفت پدرم‬
‫دارد با تلفن حرف میزند و از من خواست که در ایوان پشت خانه منتظرش بمانیم‪.‬‬

‫وقتی من قدم روی ورودی خانه قدیمی آنها گذاشتم کف چوبی خانه صدایش درآمد‪.‬‬
‫دم در یک پادری حصیری ارزان قیمت وجود داشت‪ .‬در واقع کاربرد آن پادری‪،‬‬
‫پوشاندن فرسودگی کف اتاق بود که طی سالهای متمادی عبور و مرور از آنجا انجام‬
‫میشد‪ .‬گر چه پادری تمیز بود اما باید عوض میشد‪.‬‬

‫وقتی وارد اتاق نشیمن کوچک آنها شدم که مملو از وسایل و اسباب قدیمی و کهنهای‬
‫بود که به زور کنار هم چیده شده بودند و به درد کلکسیونودارها میخوردند ترس‬
‫غریبی وجودم را فرا گرفت‪ .‬روی مبل دو زن نشسته بودند که کمی نسبت به مادر من‬
‫سنشان باالتر بود‪.‬‬

‫‪52‬‬
‫روبروی آنها مردی نشسته بود که لباس کار تنش بود‪ .‬وی لباس و کاله خاکی رنگی‬
‫به تن کرده بود که مرتب بود اما آهار نداشت‪ .‬وی حدوداا ده سالی از پدر من بزرگتر‬
‫بود یعنی فکر میکنم ‪ 4۵‬سال داشت‪.‬‬

‫آنها هنگام عبور من و مایک از روبرویشان لبخند زدند‪ .‬ما به سمت آشپزخانه رفتیم‬
‫که به ایوانی ختم میشد که مشرف به حیاط پشت خانه بود‪ .‬من با خجالت در جواب‬
‫به آنها لبخند زدم‪ .‬پرسیدم اینها دیگر چه کسانی هستند؟‬

‫مایک گفت آنها برای پدرم کار میکنند‪ .‬آن مرد مسن مسئول اداره انبار پدرم است و‬
‫آن دو زن مدیران رستورانهایش هستند‪ .‬ناظر ساخت و ساز را هم دیدی که روی‬
‫پروژه احداث جادهای که ‪ ۵۰‬مایل از این جا فاصله دارد کار میکند‪ .‬ناظر دیگر او که‬
‫در حال ساخت مجموعهای ساختمانی است قبل از رسیدن تو به اینجا رفت‪.‬‬

‫پرسیدم همیشه این جا شلوغ است؟‬

‫مایک در حالی که لبخند میزد و صندلیای را میکشید تا کنار من بنشیند گفت همیشه‬
‫نه‪ ،‬اما اغلب اوقات چرا‪ .‬وی گفت من از پدرم پرسیدم که آیا راه پول در آوردن را به‬
‫ما یاد میدهد؟‬

‫‪53‬‬
‫من از روی احتیاط و کنجکاوی پرسیدم‪ :‬خوب او در جواب چه گفت؟‬

‫مایک گفت‪ :‬خوب او اول چهرهاش حالت شوخی به خودش گرفت و بعد گفت حاضر‬
‫است به ما یک پیشنهادی بدهد‪.‬‬

‫من در حالی که صندلیام را به سمت عقب هل میدادم و تعادلم را بر روی دو پایه‬


‫عقبی آن حفظ کرده بودم گفتم اِ اِ ِا‬

‫مایک هم حرکت من را تکرار کرد‪ .‬پرسیدم میدانی پیشنهادش چیست؟‬

‫نه اما به زودی میفهمیم‪.‬‬

‫ناگهان پدر مایک از میان چهارچوب زوار در رفتهای در رو به ایوان‪ ،‬سریع به نزد ما‬
‫داخل ایوان آمد‪ .‬من و مایک سریع پاهایمان را جفت کردیم و ایستادیم‪ .‬البته نه به‬
‫عنوان احترام بلکه چون حسابی غافلگیر شده بودیم‪.‬‬

‫پدر مایک پرسید پسرها حاضرید؟ و همزمان صندلی را جلو کشید تا کنار ما بنشیند‪.‬‬
‫ما هم سرمان را به عالمت توافق تکان دادیم و در همان حال صندلیهایمان را از کنار‬
‫دیوار به جلو کشیدیم تا روبروی او بنشینیم‪.‬‬

‫‪54‬‬
‫پدر مایک مرد درشت هیکلی بود که ‪ ۶‬فوت قد و ‪ 2۰۰‬پوند وزن داشت‪ .‬پدر من‬
‫قدش به نسبت او بلندتر بود و تقریباا هم وزن او میشد و ‪ ۵‬سال از پدر مایک مسنتر‬
‫بود‪ .‬آنها یک جورهایی شبیه هم بودند گرچه به لحاظ قومی و نژادی متفاوت بودند‪.‬‬
‫شاید قدرت بدنیشان یکسان بود‪.‬‬

‫مایک به من گفت که شما میخواهید راه پول در آوردن را یاد بگیرید درست است‬
‫رابرت؟‬

‫من سریع سرم را به عالمت مثبت تکان دادم اگر چه کمی ترسیده بودم‪ .‬پشت همه‬
‫کلمات و لبخند پدر مایک انرژی بسیار زیادی نهفته بود‪.‬‬

‫خوب پس پیشنهاد من از این قرار است من حاضرم به شما چیز یاد بدهم اما این کار‬
‫را به روش مدرسهای انجام نمیدهم‪ .‬شما برای من کار میکنید و من به شما درس‬
‫میدهم و اگر حاضر نشوید کار کنید من هم چیزی به شما یاد نمیدهم‪ .‬اگر شما کار‬
‫کنید من هم سریع تر به شما درس میدهم اما اگر قرار باشد بنشینید و گوش کنید‬
‫وقت مرا تلف کردهاید‪ .‬این پیشنهاد من است یا قبولش کنید یا به سالمت‪ .‬من پرسیدم‬
‫میشود اول یک سوالی از شما بپرسم؟‬

‫‪55‬‬
‫پدر مایک با لبخندی شیطنتآمیز گفت نه‪ .‬یا قبول کن یا رد کن‪ .‬من آنقدر کار دارم‬
‫که وقت برای سرخاراندن ندارم‪ .‬اگر نمیتوانی قاطعانه تصمیم بگیری آن وقت هیچ‬
‫وقت پول درآوردن را یاد نمیگیری‪.‬‬

‫فرصتها میآیند و میروند‪ .‬توانایی گرفتن تصمیمهای سریع مهارت مهمی است‪.‬‬

‫حاال فرصتی که خواستارش بودی را بدست آوردهای‪ .‬یا کالس آموزشی ما ظرف ‪1۰‬‬
‫ثانیه شروع میشود یا آنکه اصالا شروع نمیکنیم‪.‬‬

‫گفتم قبول میکنم‪ .‬مایک هم گفت قبول میکنم‪.‬‬

‫پدر مایک گفت خوب است‪ .‬خانم مارتین ظرف ‪ 1۰‬دقیقه دیگر میرسد این جا‪ .‬بعد‬
‫از اینکه کار من با وی تمام شد میتوانید همراه او به مغازه من بروید و کارتان را شروع‬
‫کنید‪ .‬من ساعتی ‪ 1۰‬سنت به شما میدهم و شما هم هر هفته شنبهها ‪ 3‬ساعت برای‬
‫من کار میکنید‪ .‬من گفتم ولی امروز (شنبهها) بازی بیس بال دارم‪.‬‬

‫پدر مایک تن صدایش را پایین آورد و آن را بم کرد و گفت یا قبول میکنی یا به‬
‫سالمت‪ .‬گفتم قبول میکنم‪ .‬و تصمیم گرفتم که به جای انجام بازی بیس بال برای او‬
‫کار کنم‪.‬‬

‫‪56‬‬
‫‪ ۳۰‬سنت!!!‬

‫ساعت ‪ ۹‬صبح یک روز زیبای شنبه من و مایک شروع کردیم به کار کردن برای خانم‬
‫مارتین‪ .‬وی زن مهربان و صبوری بود و همیشه میگفت که من و مایک او را به یاد دو‬
‫پسرش میاندازیم که پس از رسیدن به بزرگسالی از او جدا شده و سراغ زندگیشان‬
‫رفته بودند‪ .‬وی در عین حالی که مهربان بود اما به سخت کوشی اعتقاد داشت و ما را‬
‫حسابی به کار میگرفت‪ .‬به هر حال او کارفرمای ما بود‪ .‬ما ‪ 3‬ساعت را به در آوردن‬
‫کنسروها و کاالهای بستهبندی شده از قفسهها‪ ،‬گردگیری آنها به کمک یک بُرس و‬
‫سپس مرتب چیدن آنها بر روی هم میپرداختیم‪ .‬که کار بینهایت کسل کنندهای‬
‫بود‪.‬‬

‫پدر مایک که من او را پدر پولدار مینامم صاحب ‪ ۹‬تا از این مغازههای کوچک بود‬

‫که پارکینگهای بزرگی داشتند‪ .‬در واقع آنها نمونه اولیهای از مغازههای ‪ 7‬صبح تا‬
‫‪ 11‬شبی بودند‪ .‬در آن حوالی فقط چند تا مغازه خواروبارفروشی وجود داشتند که مردم‬
‫مایحتاج خودشان را از قبیل شیر و نان و کره و سیگار از آنجاها تهیه میکردند‪ .‬مشکلی‬
‫که آن زمانها وجود داشت این بود که در هاوایی دستگاه تهویه جا نیفتاده بود و به‬
‫دلیل گرمای هوا نمیشد درب مغازه را بست‪.‬‬

‫‪57‬‬
‫درهای مغازهها هم باید به سمت خیابان و هم از سمت پارکینگ باید باز میماندند‪.‬‬
‫بنابراین هر زمان که ماشین از خیابان عبور میکرد یا در پارکینگ پارک میکرد گرد‬
‫و خاک وارد میشد و روی کاالها مینشست‪.‬‬

‫بنابراین ما تا زمانی که دستگاه تهویه مطبوع به بازار نیامده بود کار برای انجام دادن‬
‫داشتیم‪ .‬من و مایک به مدت ‪ 3‬هفته به خانم مارتین گزارش میدادیم و سه ساعتی را‬
‫که باید کار میکردیم‪ .‬ظهرها که کار ما تمام میشد و وی ‪ 3‬سکه ‪ 1۰‬سنتی به هر یک‬
‫از ما میداد‪ .‬حتی با وجود اینکه ما ‪ ۹‬سال داشتیم و در اواسط دهه ‪ ۵۰‬به سر میبردیم‬
‫هم ‪ 3۰‬سنت برای ما چندان جالب نبود‪ .‬آن موقع قیمت خرید یک کتاب کمیک ‪1۰‬‬
‫سنت بود‪ .‬بنابراین من پولی که میگرفتم را معمو اال صرف خرید کتابهای کمیک‬
‫میکردم و بر میگشتم خانه‪.‬‬

‫روز چهارشنبهی هفته چهارم دیگر تصمیم گرفته بودم که استعفا بدهم‪ .‬تنها دلیلی که‬
‫موافقت کرده بودم برای پدر مایک کار کنم یادگیری راههای پول درآوردن بود اما‬
‫حاال برده ساعتی ‪ 1۰‬سنت شده بودم‪ .‬در واقع از آن شنبه اول دیگر پدر مایک را‬
‫ندیده بودم‪ .‬موقع ناهار به مایک گفتم من میخواهم استعفا بدهم‪.‬‬

‫‪58‬‬
‫ناهار مدرسه البته افتضاح بود‪ .‬مدرسه برایم خسته کننده بود تازه دیگر نمیتوانستیم‬
‫چشم انتظار شنبههایم هم باشم‪ .‬اما از همه اینها بدتر ‪ 3۰‬سنت بود که برایم گران‬
‫تمام شده بود‪.‬‬

‫این بار مایک لبخند زد‪.‬‬

‫من با خشم و عصبانیت پرسیدم داری به چی میخندی؟‬

‫"پدرم گفت که چنین چیزی اتفاق خواهد افتاد‪ .‬وی گفت هر وقت تصمیم گرفتی که‬
‫استعفا بدهی با او مالقات کن"‬

‫من با اوقات تلخی گفتم چی؟ او منتظر بوده که من خسته بشوم و استعفا بدهم؟‬

‫مایک گفت یک جورهایی پدر من با دیگران متفاوت است‪ .‬نحوه تدریس او با پدر تو‬
‫متفاوت است‪ .‬مادر و پدر تو بیشتر سخنرانی میکنند‪ .‬پدر من آدم ساکتی است و چند‬
‫کلمه بیشتر نمیگوید‪ .‬تا شنبه این هفته منتظر بمان من به او میگویم که تو حاضری‪.‬‬

‫یعنی میگویی از قبل پیش بینی شده بود که این وضعیت برای من پیش بیاید؟‬

‫نه واقعاا‪ .‬شاید هم این طور بوده‪ .‬پدرم روز شنبه برایت توضیح میدهد‪.‬‬

‫‪59‬‬
‫در صف انتظار روز شنبه‬

‫من کامالا آماده بودم تا با او مواجه شوم‪ .‬حتی پدر واقعیام هم از دست او ناراحت بود‪.‬‬
‫پدر واقعیام یعنی همان که او را از این به بعد پدر بی پول مینامم فکر میکرد پدر‬
‫پولدارم با حقوقی که به ما میدهد حقوق کار کودکان را زیر پا گذاشته است و باید‬
‫مورد باز جویی قرار بگیرد‪.‬‬

‫پدر تحصیلکرده بی پولم به من گفت مقدار پولی را که استحقاقش را دارم از پدر پولدارم‬
‫بخواهم‪ .‬یعنی حداقل ساعتی ‪ 2۵‬سنت‪ .‬پدر بی پولم به من گفت که در صورت نگرفتن‬
‫افزایش حقوق باید سریع استعفا بدهم‪.‬‬

‫وی با اوقات تلخی گفت به هر حال تو به آن کار لعنتی احتیاجی نداری‪.‬‬

‫ساعت ‪ 8‬صبح روز شنبه باز هم از در زهوار در رفته ورودی وارد خانه مایک شدم‪.‬‬
‫وقتی وارد شدم پدر مایک گفت یک صندلی بردار و در صف انتظار بمان‪ .‬وی سپس‬
‫رویش را برگرداند و در چهار چوب دفتر کوچکش که کنار اتاق خواب بود ناپدید شد‪.‬‬

‫من به اطراف اتاق نگاه کردم و مایک را اصالا ندیدم‪ .‬من که احساس غریبی میکردم‬
‫نزدیک همان دو خانمی که ‪ 4‬هفته پیش دیده بودمشان نشستم‪.‬‬

‫‪60‬‬
‫آنها لبخند زدند و روی مبل جا به جا شدند تا برای من جا باز کنند‪ 4۵ .‬دقیقه گذشت‬
‫و من از عصبانیت داشتم جوش میآوردم‪ .‬آن دو خانم با وی مالقات کرده بودند و‬
‫‪ 3۰‬دقیقه قبل رفته بودند‪ .‬آن آقای مسن هم ‪ 2۰‬دقیقهای با وی جلسه داشت و بعد‬
‫رفته بود‪.‬‬

‫خانه خالی از افراد بود و من در اتاق نشیمن تاریک و مرطوب پدر مایک نشستم‪ .‬آن‬
‫روز یک روز زیبای آفتابی درهاوایی بود و من منتظر بودم تا با آدم ارزان خری که‬
‫کودکان را استثمار میکرد حرف بزنم‪ .‬میشنیدم که وی در دفترش راه میرفت و با‬
‫تلفن حرف میزد و وجود مرا انکار میکرد‪ .‬حاضر بودم که بزنم بیرون اما بنا به دالیلی‬
‫همچنان مانده بودم‪.‬‬

‫در نهایت ‪ 1۵‬دقیقه بعد دقیقاا سر ساعت ‪ ۹‬پدر پولدار از دفترش بیرون آمد و بدون‬
‫گفتن کلمهای با اشاره دست از من خواست که وارد دفتر تیره و تاریکش بشوم‪ .‬پدر‬
‫پولدار در حالی که در صندلیاش فرو میرفت گفت میدانم که یا میخواهی حقوقت‬
‫را باال ببرم یا در مقابل استعفا میدهی‪.‬‬

‫من که تقریباا اشکهایم روان شده بود گفتم شما که به عهدتان وفا نکردید‪ .‬مواجهه‬
‫یک پسر بچه ‪ ۹‬ساله با مردی جا افتاده واقعاا کار ترسناکی بود‪.‬‬

‫‪61‬‬
‫شما به من گفتید که در صورتی که من برایتان کار کنم به من درس میدهید‪ .‬خوب‬
‫من برایتان کار کردم‪ .‬سخت هم کار کردم‪ .‬من از بازی بیس بالم چشمپوشی کردم تا‬
‫برای شما کار کنم‪ .‬آنوقت شما به قولتان وفا نکردید‪ .‬شما چیزی به من یاد ندادید‪ .‬شما‬
‫همانطوری که دیگران در شهر میگویند یک آدم متقلب و شیاد هستید‪ ،‬شما حریص‬
‫هستید‪.‬‬

‫شما میخواهید همه پولها برای خودتان باشد و چیزی به کارمندانتان نرسد‪ .‬شما مرا‬
‫منتظر گذاشتید و هیچ احترامی برای من قایل نشدید‪ .‬من یک پسر بچه کوچک هستم‬
‫و لیاقت دارم که با من بهتر رفتار شود‪.‬‬

‫پدر پولدار به پشتی صندلی چرخانش تکیه داد‪ .‬دستانش را زیر چانهاش گذاشت و یک‬
‫جورهایی به من خیره شد انگار که داشت مرا برانداز میکرد‪ .‬پدر پولدار گفت بد هم‬
‫نیست‪ .‬ظرف کمتر از یک ماه تو هم مثل اکثر کارمندانم حرف میزنی‪.‬‬

‫گفتم چی؟‬

‫متوجه حرفهایی که میزد نمیشدم‪ .‬به شکایت خودم ادامه دادم که من فکر میکردم‬
‫شما به عهد خودتان وفادار میمانید و به من درس میدهید‪ .‬به جایش میخواهید مرا‬
‫شکنجه کنید‪ .‬این بیرحمانه است‪ .‬واقعاا بیرحمانه است‪.‬‬

‫‪62‬‬
‫پدر پولدار به آرامی گفت دارم به تو درس میدهم‪.‬‬

‫با عصبانیت گفتم شما چی به من یاد دادید؟‬

‫هیچ چیز‪ .‬حتی از موقعی که با هم توافق کریدم من در مقابل آن حقوق بی ارزش کار‬
‫کنم یک بار هم با من حرف نزده اید‪ .‬ساعتی ‪ 1۰‬سنت هاه ! باید ماموران دولتی را از‬
‫کار شما با خبر کنم‪.‬‬

‫ما قانون کار کودکان داریم شما که باید بدانید‪ .‬میدانید که پدر من برای دولت کار‬
‫میکند‪.‬‬

‫پدر پولدار گفت وای! االن دیگر لحنت کامالا مانند افرادی است که قبالا برای من کار‬
‫میکردند‪ .‬کسانی که من اخراجشان کردم یا خودشان استعفا دادند‪.‬‬

‫من گفتم خوب شما چه حرفی دارید که بزنید؟ به نسبت کودک بودنم خیلی شجاعانه‬
‫داشتم رفتار میکردم‪" .‬شما به من دروغ گفتید من برای شما کار کردم و شما قولتان‬
‫را زیر پا گذاشتید‪ .‬شما چیزی به من یاد ندادید‪".‬‬

‫پدر پولدار به آرامی گفت تو از کجا میدانی که من چیزی به تو یاد ندادهام؟‬

‫‪63‬‬
‫من با اخم گفتم خوب شما هیچوقت با من صحبت نکردهاید‪ .‬من سه هفته کار کردم و‬
‫شما چیزی به من یاد ندادید‪ .‬پدر پولدار گفت مگر تدریس به معنای سخنرانی کردن‬
‫یا حرف زدن است؟‬

‫گفتم خوب بله‪ .‬وی با لبخند گفت خوب در مدرسه به شما اینگونه درس میدهند اما‬
‫زندگی این گونه به کسی درس نمیدهد‪.‬‬

‫به نظر من زندگی بهترین معلم آدم است‪.‬‬

‫بیشتر وقتها زندگی با تو حرف نمیزدند بلکه فقط تو را همراه خودش به این طرف‬
‫و آن طرف میکشد‪ .‬هر تکانی که به تو میدهد مثل آن است که میگوید بیدار شو‬
‫دارم چیزی به تو یاد میدهم که آنرا فرا بگیری‪.‬‬

‫در سکوت از خودم پرسیدم این مرد دارد از چه حرف میزند؟ یعنی چه که‪ ،‬فراز و‬
‫نشیبهای زندگی با من حرف میزند؟ حاال دیگر مطمئن شده بودم که باید استعفا‬
‫بدهم‪ .‬من داشتم با کسی حرف میزدم که باید او را میفرستادند زندان‪.‬‬

‫اگر درسهای زندگی را یاد بگیری آنوقت در زندگیات موفق میشوی‪ .‬وگرنه‬

‫زندگی همچنان تو را همراه خودش به هر طرف میکشد‪.‬‬

‫‪64‬‬
‫پدر پولدار گفت مردم دو دستهاند‪:‬‬

‫‪ -1‬یک دسته اجازه میدهند تا زندگی آنها را به هر طرف بکشاند‪.‬‬

‫‪ -2‬یک عده هم هستند که عصبانی میشوند و جبهه میگیرند اما جبههگیری را در‬

‫مقابل رئیس‪ ،‬شغل‪ ،‬همسر یا شوهرشان انجام میدهند‪ .‬آنها متوجه نیستند که آن‬
‫چیزی که مغلوبشان میکند فشارهای زندگی است‪.‬‬

‫من اصالا نمیدانستم وی دارد از چه حرف میزند‪.‬‬

‫زندگی همه ما را به این سو و آن سو میکشاند‪ .‬بعضیها تسلیمش میشوند و بعضیها‬


‫با او میجنگند‪ .‬تعداد بسیار کمی هستند که درسهای زندگی را یاد میگیرند و به جلو‬
‫میروند‪ .‬آنها از فراز و نشیبهای زندگی استقبال میکنند‪ .‬به نظر آنها این فراز و‬
‫فرودها یعنی الزم است چیزی را یاد بگیرند‪ .‬آنها یاد میگیرند و جلو میافتند‪ .‬بیشتر‬
‫افراد تسلیم میشوند و یک عده معدودی هم مثل تو میجنگند‪.‬‬

‫پدر پولدار ایستاد و پنجره کوچکی را که جیر جیر میکرد و نیاز به تعمیر داشت بست‪.‬‬
‫اگر این درسها را یاد بگیری وقتی بزرگ شدی عاقالنه رفتار خواهی کرد ثروتمند‬

‫خواهی شد و شاد به زندگی ادامه خواهی داد‪.‬‬

‫‪65‬‬
‫اگر یادشان نگیری آنوقت زندگیات را به سرزنش کردن شغلت‪ ،‬رئیست و حقوق کم‬
‫خود به عنوان عامل مشکالتت خواهی گذراند‪ .‬آنوقت تمام زندگیات منتظر آن‬
‫گشایش عظیم خواهی ماند که اتفاق بیفتد و مشکالت مالیات را حل کند‪.‬‬

‫پدر پولدار به من نگاه کرد تا ببیند همچنان گوش میدهم یا نه‪ .‬نگاه ما با هم تالقی‬
‫کرد و به هم خیره شدیم و از طریق چشمانمان با هم ارتباط برقرار کردیم‪ .‬وقتی پیام‬
‫آخرش را فهمیدم عقب نشینی کردم‪ .‬دانستم که حق با اوست‪ .‬داشتم او را سرزنش‬
‫میکردم و میخواستم که به من چیز یاد بدهد‪ .‬داشتم میجنگیدم‪.‬‬

‫داد‪:‬‬ ‫پدر پولدار ادامه‬

‫اگر تو از آندسته افرادی باشی که هیچ عرضهای ندارند آنوقت هر موقع که زندگی‬

‫به تو فشار بیاورد تسلیم خواهی شد‪ .‬اگر چنین آدمی باشی تمام عمرت را محافظه‬
‫کارانه سپری خواهی کرد‪.‬‬

‫کارهایی را انجام میدهی که عموم مردم تایید کنند و خودت را به انتظار حادثهای‬
‫مینشینی که هرگز اتفاق نخواهد افتاد‪ .‬آنوقت تو در حالی میمیری که پیرمردی خسته‬
‫کننده برای اطرافیانت شدهای‪.‬‬

‫‪66‬‬
‫تو دوستان زیادی خواهی داشت که تو را واقعاا دوست خواهند داشت زیرا تو آدم‬
‫ساعی و تالشگری بودهای‪ .‬در طول عمرت محتاطانه با مسایل مالی برخورد کردهای و‬
‫سعی کردهای کاری را انجام بدهی که فکر میکردی درست است‪ .‬اما واقعیت این است‬
‫که به زندگی اجازه دادهای تا تو را به ورطه تسلیم بکشاند‪ .‬تو در اعماق وجودت از این‬
‫که خطر کنی ترسیدی‪.‬‬

‫واقعاا دلت میخواسته است که برنده باشیاما چون ترسی که از باخت داشتی بیشتر و‬
‫شدیدتر از آن بوده است که هیجان برنده شدن را حس کنی‪ ،‬باختی‪ .‬در اعماق وجودت‬
‫میدانی که این تو بودی که سعی نکردی تا به اهدافت برسی‪ .‬تو بودی که تصمیم‬
‫گرفتی محتاط باشی‪.‬‬

‫دوباره نگاهمان به هم افتاد و به مدت ‪1۰‬ثانیه به هم نگاه کردیم و فقط وقتی دست‬
‫کشیدیم که وی مطمئن شد منظورش را فهمیدهایم‪.‬‬

‫پرسیدم شما داشتید من را مغلوب میکردید و عقب میراندید؟‬

‫پدر پولدار لبخندی زد و گفت بعضیها شاید چنین تعبیری داشته باشند‪ .‬اما من فکر‬
‫میکنم فقط داشتم گوشهای از زندگی را به تو نشان میدادم‪.‬‬

‫من که هنوز عصبانی بودم اما کنجکاو شده بودم گفتم "گوشهای از کدام زندگی؟‬

‫‪67‬‬
‫شما پسرها اولین کسانی هستید که از من خواستید تا پول در آوردن را به شما یاد‬
‫بدهم‪ .‬من بیشتر از ‪ 1۵۰‬تا کارمند دارم و هیچ یک از آنها تا به حال از من در مورد‬
‫پول سوالی نکرده است‪.‬‬

‫آنها از من خواستار پول و چک حقوق ماهیانهشان هستند اما هرگز نخواستهاند که در‬
‫مورد پول بهشون درس بدهم‪ .‬بنابراین اکثرشان بهترین سالهای زندگیشان را صرف‬
‫کار کردن برای پول میکنند و کامالا هم نمیفهمند که دارند برای چه هدفی کار‬

‫میکنند‪.‬‬

‫من با دقت نشسته بودم و گوش میدادم‪.‬‬

‫بنابراین وقتی مایک به من گفت که میخواهید در مورد پول درآوردن چیز یاد بگیرید‬
‫من هم تصمیم گرفتم دورهای را شبیه به زندگی واقعی برایتان طراحی کنم‪ .‬میتوانستیم‬
‫آنقدر برایتان نطق کنم تا کبود شوم اما در آن صورت شما چیزی یاد نمیگرفتید‪.‬‬
‫بنابراین فکر کردم تا بگذارم زندگی کمی به شما سخت بگیرد تا حرفهای من را‬
‫بفهمید‪ .‬به همین خاطر است که ساعتی فقط ‪ 1۰‬سنت به شما پرداخت کردم‪.‬‬

‫پرسیدم خوب درسی که ما میتوانیم از ساعتی ‪ 1۰‬سنت کار کردن بگیریم چیست؟‬
‫اینکه شما آدم خسیسی هستید و از کارمندانتان سوء استفاده میکنید؟‬

‫‪68‬‬
‫پدر پولدار صندلیاش را به عقب هل داد و از ته دل خندید‪ .‬در نهایت بعد از اینکه‬
‫خندهاش بند آمد گفت تو بهتر است دیدت را عوض کنی‪ .‬از اینکه من را سرزنش کنی‬
‫و فکر کنی من عامل مشکالتت هستم دست بردار‪.‬‬

‫اگر فکر میکنی من عامل مشکالتت هستم آنوقت باید من را عوض کنی‪ .‬اگر‬
‫بفهمی که دلیل مشکالتت خودت هستی آنوقت خودت را عوض میکنی‪ ،‬چیز یاد‬

‫میگیری و عاقلتر میشوی‪.‬‬

‫خیلی از مردم انتظار دارند همه آدمهای دنیا به غیر از خودشان عوض شوند‪ .‬اما بگذار‬
‫بهت بگویم که تغییر دادن خودت از بقیه آسانتر است‪ .‬گفتم من متوجه نمیشوم‪.‬‬

‫پدر پولدار که داشت صبرش را از دست میداد گفت مرا به خاطر مشکالتت سرزنش‬
‫نکن‪ .‬اما شما فقط ساعتی ‪ 1۰‬سنت به ما میدهید‪.‬‬

‫پدر پولدار گفت خوب از آن چه درسی میگیری؟‬

‫با لبخندی موذیانه گفتم این که شما آدم خسیسی هستید‪.‬‬

‫پدر پولدار گفت میبینی تو فکر میکنی مشکل من هستم‪ .‬اما همین طور هم هست‪.‬‬

‫‪69‬‬
‫خوب اگر دوست داری این طوری فکر کن تا هیچ چیزی هم یاد نگیری‪ ،‬این فکر را‬
‫داشته باش که مشکل من هستم آنوقت چه گزینههایی برای انتخاب پیش رویت است؟‬

‫خوب اگر شما نخواهید پول بیشتری به من بدهید یا احترام بیشتری به من بگذارید و‬
‫به من درس بدهید من استعفا میدهم‪.‬‬

‫پدر پولدار گفت حاال دیدی این همان کار است که بیشتر افراد انجام میدهند‪ .‬آنها‬
‫استعفا میدهند و میروند دنبال یک کار دیگر‪.‬دنبال فرصت بهتری میگردند و در پی‬
‫دستمزد باالتر هستند‪ .‬در واقع فکر میکنند که شغل جدید یا دستمزد باالتر چاره‬
‫مشکلشان است‪ .‬در حالیکه در بیشتر موارد اینگونه نیست‪.‬‬

‫پرسیدم پس چاره کار چیست؟‬

‫‪ 1۰‬سنت ناقابل در مقابل هر ساعت را بگیرم و لبخند بزنم؟‬

‫پدر پولدار لبخندی زد و گفت این کار است که بقیه میکنند‪ .‬آنها چک حقوق ماهیانه‬
‫خود را دریافت میکنند در حالیکه میدانند با این مقدار حقوق خود و خانوادهشان‬
‫مشکل خواهند داشت‪.‬اما همه کاری که میکنند هم همین است که به انتظار افزایش‬
‫حقوق بنشینند و فکر کنند که پول بیشتر‪ ،‬حالل مشکالتشان خواهد بود‪ .‬خیلیها این‬

‫‪70‬‬
‫کار را میکنند‪ .‬بعضیها هم شغل دومی دست و پا میکنند و باز هم حقوق کمی را‬
‫قبول میکنند‪.‬‬

‫من خیره به کف اتاق نگاه میکردم و داشتم درسی را که پدر پولدار میداد میفهمیدم‪.‬‬
‫باالخره سرم را بلند کردم و سوالم را تکرار کردم " چاره کار چیست؟"‬

‫پدر پولدار در حالیکه به آرامی ضربهای به سر من میزد گفت این‪ .‬چاره همین چیزی‬
‫است که حد فاصل بین دو گوشت قرار گرفته است‪.‬‬

‫همان موقع بود که وی نکته محوری را با ما در میان گذاشت که باعث تمایز او از‬
‫کارمندان و از پدر بی پول میشد و در نهایت هم باعث شد که او یکی از ثروتمندترین‬
‫مردان هاوایی بشود در حالیکه پدر بی پول و بسیار تحصیلکرده من تمام عمرش را‬
‫درگیر مشکالت مالی بود‪ .‬همین تفاوت دیدگاه بود که باعث تمام تفاوتهای موجود‬
‫در زندگی یک نفر میشود‪.‬‬

‫پدر پولدار بارها و بارها این دیدگاه را که من اسمش را درس شماره یک میگذارم‬
‫تکرار میکرد‪.‬‬

‫«فقرا و طبقه متوسط برای پول درآوردن کار میکنند ولی پولدارها کاری میکنند‬

‫که پول برایشان کار کند‪».‬‬

‫‪71‬‬
‫در آن صبح زیبای شنبه داشتم دیدگاه متفاوتی را با آنچه پدر بی پولم به من درس‬
‫داده بود مرور میکردم‪ .‬در سن ‪ ۹‬سالگی فهمیدم که هر دو پدرم میخواستند به من‬
‫درس بدهند‪ .‬هر دو میخواستند که من مطالعه داشته باشم اما موضوع پیشنهادی هر‬
‫یک با دیگری فرق داشت‪.‬‬

‫پدر بسیار تحصیلکردهام از من انتظار انجام همان کارهایی را داشت که خودش انجام‬
‫داده بود و میگفت پسرم من از تو میخواهم که حسابی درس بخوانی و نمرات خوبی‬
‫بگیری تا بتوانی شغلی خوب و مطمئن در یک شرکت بزرگ پیدا کنی و یادت باشد‬
‫که مزآیای کار کردن در آن شرکت باید عالی باشد‪.‬‬

‫پدر پولدار از من میخواست تا یاد بگیرم و بدانم پول چکار میکند تا کاری کنم که‬
‫برای من کار کند‪ .‬وی از من میخواست که چنین درسهایی را به تدریج در طول‬
‫زندگی با راهنماییهای او فرابگیرم‪.‬‬

‫پدر پولدار به اولین درسش ادامه داد‪ .‬خوشحالم که وقتی شنیدی ساعتی ‪ 1۰‬سنت در‬
‫مقابل کارت به تو میدهم عصبانی شدی‪ .‬اگر عصبانی نمیشدی و خوشحال بودی‬
‫آنوقت من دیگر به تو درس نمیدادم‪ .‬میدانی یادگیری حقیقی الزمهاش انرژی‪ ،‬اشتیاق‬

‫‪72‬‬
‫و ذوق داشتن است‪ .‬عصبانیت هم بخش بزرگی از فرمول یادگیری را تشکیل میدهد‬
‫چون ترکیبی از عشق و عصبانیت میشود‪ :‬اشتیاق‪.‬‬

‫وقتی بحث بر سر پول درآوردن باشد خیلیها ترجیح میدهند محتاطانه رفتار کنند و‬
‫بدین ترتیب حسامنیت داشته باشند‪ .‬پس اشتیاق نیست که هدایتشان میکند بلکه‬
‫ترس است‪.‬‬

‫پرسیدم پس به همین خاطر است که آنها علی رغم درآمد کم در شغلشان همچنان‬
‫فعالیت میکنند؟‬

‫پدر پولدار گفت بله‪ .‬بعضیها میگویند از آنجایی که من به اندازه دولت یا رؤسای‬
‫کارخانه نیشکر به آنها حقوق نمیدهم پس دارم استثمارشان میکنم‪ .‬من میگویم مردم‬
‫خودشان خودشان را استثمار میکنند‪ .‬ترس آنهاست که این کار را میکند نه من‪.‬‬

‫پرسیدم ولی آیا شما فکر نمیکنید باید بیشتر به آنها حقوق بدهید؟‬

‫من مجبور نیستم این کار را بکنم‪ .‬به عالوه پول بیشتر مشکل را حل نمیکند‪ .‬به پدر‬
‫خودت نگاه کن‪ .‬پول زیادی در میآورد اما نمیتواند صورتحسابهایش را پرداخت‬
‫کند‪ .‬به خیلیها اگر پول بیشتری بدهی فقط بدهیشان را باالتر میبرند‪.‬‬

‫‪73‬‬
‫من در حالیکه لبخند میزدم گفتم آهان‪ .‬پس ساعتی ‪ 1۰‬سنت دستمزد هم بخشی از‬
‫درسی است که باید یاد بگیرم‪.‬‬

‫پدر پولدار لبخند زد و گفت بله درست است‪ .‬ببین پدر تو به دانشگاه رفته است و‬
‫مدرک تحصیلی باالیی کسب کرده است تا بتواند شغل پر درآمدی پیدا کند که البته‬
‫موفق هم شده است‪ .‬اما هنوز هم مشکالت مالی دارد زیرا هرگز در مورد پول در‬
‫مدرسه چیزی یاد نگرفته است‪ .‬تازه از اینها گذشته پدرت به کار کردن برای کسب‬
‫پول اعتقاد دارد‪ .‬پرسیدم شما اعتقاد ندارید؟‬

‫نه‪ .‬من واقعاا چنین اعتقادی ندارم‪ .‬اگر میخواهی یاد بگیری که برای پول کار کنی پس‬
‫در مدرسه بمان‪ .‬بهترین جا برای یادگیری این کار همان مدرسه است‪.‬اما اگر میخواهی‬
‫یاد بگیری چطور عمل کنی که پول برای تو کار کند آنوقت من به تو یاد میدهم‪ .‬اما‬
‫فقط در صورتی که بخواهی یاد بگیری‪.‬‬

‫پرسیدم چرا همه نمیخواهند این را یاد بگیرند؟‬

‫پدر پولدار گفت همه نمیخواهند چون یادگیری کار کردن برای پول آسانتر است‬
‫مخصوصاا در صورتی که حس اولیهای که در مورد پول نداشتن به تو دست میدهد‬
‫ترس باشد‪ .‬با اخم گفتم نمیفهمم چه میگویید‪.‬‬

‫‪74‬‬
‫االن الزم نیست که نگران این موضوع باشی فقط بدان ترس است که باعث میشود‬
‫بسیاری از افراد سر کار بروند ترس آنکه نتوانند صورت حسابهایشان را بپردازند‬
‫ترس اینکه اخراج شوند‪ ،‬ترس اینکه پول کافی نداشته باشند و ترس تمام شدن همه‬
‫چیز‪.‬‬

‫این بهایی است که افراد برای مطالعه و یا یادگیری یک حرفه یا یک نوع تجارت‬
‫خاص و آنوقت کار کردن برای پول در آوردن میپردازند‪ .‬خیلیها برده پول میشوند‬
‫و آنوقت از دست رییسشان عصبانی میشوند‪ .‬من پرسیدم یادگیری اینکه کاری کنیم‬
‫تا پول برایمان کار کند یک رشته دانشگاهی جداست؟‬

‫پدر پولدار گفت البته‪.‬‬

‫ما در آن صبح زیبای هاوایی در سکوت نشستیم‪ .‬آن موقع دوستانم باید تازه بازی بیس‬
‫بالشان را شروع کرده بودند‪ .‬اما من به دالیلی حاال خوشحال بودم که تصمیم گرفتم به‬
‫ازای ‪ 1۰‬سنت در ساعت کار کنم‪ .‬حس میکردم قرار است چیزی را یاد بگیرم که‬
‫دوستانم در مدرسه یاد نمیگرفتند‪.‬‬

‫پدر پولدار پرسید‪ ،‬حاضری که یاد بگیری؟‬

‫من با لبخندی گفتم البته‪.‬‬

‫‪75‬‬
‫پدر پولدار گفت من قولی که به شما دادهام را همچنان نگه داشتهام و از آن به بعد تا‬
‫بحال مدام به شما درس دادهام‪ .‬حاال شماها در سن ‪ ۹‬سالگی یک جورهایی فهمیدید‬
‫که کار کردن برای پول چه مزهای دارد‪.‬‬

‫فقط همین یک ماه گذشته زندگیت برابر با ‪ ۵۰‬سال زندگی بوده تا بفهمید که بیشتر‬
‫افراد زندگیشان را صرف چه کاری میکنند‪.‬‬

‫گفتم من که نمیفهمم‪ .‬موقعی که قرار شد منتظر بمانی تا من را ببینی چه احساسی‬


‫داشتی؟‬

‫اول موقعی که قرار بود استخدام شوی و بعد هم موقعی که برای افزایش حقوقآمدی؟‬

‫گفتم حس وحشتناکی داشتم‪.‬‬

‫گفت اگر تصمیم بگیری برای پول درآوردن کار کنی آنوقت این همان حسی است که‬
‫در زندگی مانند بسیای از دیگر افراد به تو هم دست میدهد‪.‬‬

‫حاال بگو موقعی که خانم مارتین به ازای سه ساعت کاری که انجام داده بودید سه سکه‬
‫‪ 1۰‬سنتی کف دستتان گذاشت چه حسی داشتید؟‬

‫‪76‬‬
‫حس کردم کافی نیست‪ .‬به نظرمآمد انگار مفت کار کردهام‪ .‬ناامید وناراحت شدم‪.‬‬
‫گفت خوب خیلی از کارمندان هم وقتی به چک دریافتیشان نگاه میکنند چنین حسی‬
‫به آنها دست میدهد مخصوصاا وقتی میبینند که چقدر از حقوقشان به بهانه مالیات و‬
‫دیگر کسورات کم شده است‪ .‬تو حداقل ‪ 1۰۰‬درصد حقوقت را بدست آوردی‪.‬‬

‫من با تعجب پرسیدم یعنی منظورتان این است که خیلی از کارمندان همه حقوقشان را‬
‫نمیگیرند؟‬

‫پدر پولدار گفت البته که نمیگیرند! همیشه اول دولت سهماش را برمیدارد‪.‬‬

‫پرسیدم دولت چطور این کار را میکند؟‬

‫پدر پولدار گفت از راه مالیات گرفتن‪ .‬وقتی حقوق میگیری برایت مالیات وضع میکنند‪.‬‬
‫وقتی خرج میکنی برایت مالیات وضع میکنند وقتی پس انداز میکنی و حتی وقتی‬
‫بمیری هم برایت مالیات وضع میکنند‪.‬‬

‫چرا مردم اجازه میدهند دولت یک چنین کاری در حقشان بکند؟‬

‫پدر پولدار با لبخندی به لب گفت پولدارها چنین اجازهای نمیدهند اما فقرا و طبقه‬
‫متوسط چرا‪ .‬من شرط میبندم که از پدر تو رابرت بیشتر پول در میآورم ولی او هم‬
‫بیشتر از من مالیات میدهد‪.‬‬

‫‪77‬‬
‫من پرسیدم چطور چنین چیزی ممکن است؟‬

‫من که ‪ ۹‬سال داشتم این حرفش برایم بی معنی به نظر میرسید‪ .‬چرا باید یک نفر‬
‫اجازه چنین کاری را به دولت بدهد؟‬

‫پدر پولدار ساکت نشسته بود‪ .‬فکر کنم انتظار داشت به جای اینکه ور ور کنم بنشینم‬
‫و به حرفهای او گوش بدهم‪.‬‬

‫باالخره آرام شدم‪ .‬از شنیدن چیزهایی که او میگفت خوشم نیامده بود‪ .‬میدانستم که‬
‫پدرم همیشه به خاطر مالیات زیادی که میدهد مینالد اما کاری در برابر این موضوع‬
‫انجام نمیدهد‪ .‬آیا این به آن معنا نیست که زندگی داشت به او غلبه میکرد؟‬

‫پدر پولدار آهسته و آرام صند لیاش را تکان داد و در همان حال به من نگاه میکرد‪.‬‬
‫از من پرسید حاضری یاد بگیری؟‬

‫من سرم را به عالمت موافقت به آهستگی تکان دادم‪.‬‬

‫همانطور که گفتم خیلی چیزها هست که باید یاد بگیرید‪.‬‬

‫اینکه عُمری الزم است تا یاد بگیرید که چهکار کنید تا پول برایتان کار کند‪ .‬خیلیها‬
‫هستند که ‪ 4‬سال میروند دانشگاه و همه چیز تمام میشود‪.‬‬

‫‪78‬‬
‫در حالیکه من میدانم یادگیری در مورد پول کاری است که باید تمام عمرم انجام‬
‫بدهم‪ .‬چون هر چه بیشتر یاد میگیرم میفهمم که الزم است باز هم یاد بگیرم‪.‬‬

‫خیلی از افراد هستند که در مورد پول اصالا مطالعهای نمیکنند‪ .‬آنها میروند سر کار‬
‫و چک حقوقیشان را میگیرند و دست چک بانکیشان را میزان میکنند و همین‪ .‬تازه‬
‫از اینها گذشته تعجب هم میکنند که چرا مشکالت مالی دارند‪ .‬آن وقت فکر میکنند‬
‫پول بیشتر مشکالتشان را حل میکند‪ .‬تعداد کمی از این افراد میفهمند که علت‬
‫مشکالت مالیشان فقدان آموزش درامور مالی بوده است‪.‬‬

‫من که گیج شده بودم پرسیدم پس پدر من مشکالت مالی دارد چون از پول سر‬
‫درنمیآورد؟‬

‫پدر پولدار گفت ببین‪ ،‬مالیات قسمت کوچکی ازآموزشهای امور مالی را تشکیل‬
‫میدهد‪ .‬امروز من قصدم فقط این است که بدانم آیا شماها همچنان به یادگیری در‬
‫مورد پول عالقمندید؟! خیلیها نیستند‪.‬‬

‫آنها فقط میخواهند بروند به دانشگاه‪ ،‬حرفهای یاد بگیرند و سر کارشان خوش بگذرانند‬
‫و پول زیادی به جیب بزنند‪ .‬آنها روزی از خواب بیدار میشوند که دچار مشکالت‬
‫مالی بزرگ شدهاند و دیگر نمیتوانند دست از کار کردن بکشند‪ .‬این بهای گزافی است‬

‫‪79‬‬
‫که بابت دانستن اینکه باید برای پول کار کرد میپردازند‪ .‬حاال آیا باز هم دوست دارید‬
‫یاد بگیرید؟!‬

‫من سرم را به عالمت بله تکان دادم‪ .‬وی گفت خوب شد‪ ،‬حاال برگرد سر کار دیگر هم‬
‫به شما حقوق نمیدهم‪ .‬من که شگفت زده شده بودم گفتم چی؟‬

‫گفت شنیدی که چی گفتم‪ .‬هیچ پولی به شما نمیدهم!‬

‫هر هفته شنبهها سه ساعت کار میکنید اما دیگر از ساعتی‪ 1۰‬سنت خبری نیست‪.‬‬
‫شما گفتید که میخواهید یاد بگیرید که برای پول کار نکنید بنابراین من هم دیگر پولی‬
‫به شما نمیدهم‪.‬‬

‫چیزی که میشنیدم را باور نمیکردم‪.‬‬

‫ال به مایک گفتهام او االن دارد کار میکند و گردگیری انجام میدهد و‬
‫من اینها را قب ا‬
‫قوطیهای کنسرو را میچیند‪ .‬تمام این کارها را هم مجانی قبول کرده است‪ .‬تو هم بهتر‬
‫است بروی و برگردی مغازه‪ .‬داد زدم منصفانه نیست‪ .‬اما باید یک پولی به ما بدهید‪.‬‬

‫پدر پولدار گفت شما گفتید میخواهید یک چیزی یاد بگیرید‪ .‬اگر االن نخواهی آن‬
‫درس را یاد بگیری آنوقت وقتی بزرگ شدی میشوی مثل آن دو تا خانم و آن‬
‫پیرمردی که در اتاقم دیدی‪ ،‬تمام عمرت را برای پول کار میکنی‪.‬‬

‫‪80‬‬
‫یا میشوی مثل پدرت که پول زیادی به دست میآورد اما در عوض تا خرخره زیر‬
‫قرض است و امیدوار است پول بیشتر‪ ،‬مشکالتش را حل کند‪.‬‬

‫حاال اگر این را میخواهی میتوانم طبق قرار قبلیمان ساعتی ‪ 1۰‬سنت به تو بدهم یا‬
‫میتوانی به جای قبول کردن این پیشنهاد همان کار را بکنی که خیلی از بزرگ ترها‬
‫میکنند‪ .‬شکایت میکنند که حقوقشان کافی نیست استعفا میدهند و دنبال شغل‬
‫دیگری میگردند‪ .‬پرسیدم حاال من چه کار کنم؟‬

‫پدر پولدار با انگشتانش به کلهام زد و گفت از کلهات استفاده کن‪ .‬اگر خوب از آن‬
‫استفاده کنی خیلی زود از من به خاطر فرصتی که به تو دادم تشکر میکنی و در آینده‬
‫پولدار میشوی‪.‬‬

‫من همان طور بیحرکت آنجا ایستاده بودم و پیشنهاد مسخرهای را که به من شده بود‬
‫هنوز باور نمیکردم‪ .‬من آمده بودم تقاضای افزایش حقوق کنم و او داشت میگفت که‬
‫مجانی باید کار کنم‪ .‬پدر پولدار باز هم زد به کلهام و گفت از این استفاده کن و حاال‬
‫هم برگرد سر کارت‪.‬‬

‫‪81‬‬
‫درس شماره ‪ :۱‬پولدارها کار نمیکنند که پول در بیاورند‬

‫به پدر بی پولم نگفتم که قرار نیست حقوق بگیرم چون او متوجه موضوع نمیشد و من‬
‫هم نمیخواستم (و شاید نمیتوانستم) چیزی را که خودم متوجه اش نشدهام به او حالی‬
‫کنم‪.‬‬

‫مدت ‪ 3‬هفته پس از آن روز‪ ،‬من و مایک هر روز شنبه مجانی کار کردیم‪ .‬دیگر کار‬
‫اذیتم نمیکرد و کارهای روزمره برایم آسانتر شده بود‪ .‬چیزی که برایم گران تمام‬
‫میشد از دست دادن مسابقات بیس بالی بود که بازی میکردم و نداشتن سی سنت‬
‫برای خریدن کتابهای کمدی بود‪.‬‬

‫ظهر هفته سوم پدر پولدار به مغازه سر زد‪ .‬ما صدای کامیون باری او را شنیدیم که در‬
‫پارکینگ پارکش کرد و وقتی موتورش را خاموش کرد صدای پت پت داد‪ .‬وی وارد‬
‫مغازه شد و با خانم مارتین احوالپرسی کرد‪.‬‬

‫بعد از آن که گزارشامور جاری در مغازه را گرفت رفت به سمت یخچال و دو بستنی‬


‫برداشت و قیمتشان را پرداخت کرد و به من و مایک اشاره کرد و گفت‪ :‬بچهها بیایید‬
‫بریم و یک قدمی بزنیم‪.‬‬

‫‪82‬‬
‫ما از خیابان رد شدیم از وسط چند تا اتومبیل عبورکردیم و از میان چمن بزرگی رد‬
‫شدیم که چند تا بزرگسال داشتند آنجا بیس بال بازی میکردند‪.‬‬

‫وقتی روی میز پیک نیکی در انتهای پارک نشستیم وی بستنیها را به من و مایک داد‬
‫و پرسید بچهها کارتان چه طور است؟‬

‫خوش میگذرد؟‬

‫مایک گفت بله‪.‬‬

‫من هم سرم را به عالمت تایید تکان دادم‪.‬‬

‫پدر پولدار پرسید تا حاال چیزی هم یاد گرفته اید؟‬

‫من و مایک به همدیگر نگاه کردیم وشانههایمان را باال انداختیم و سرمان را به عالمت‬
‫اتفاق نظر تکان دادیم‪.‬‬

‫‪83‬‬
‫اجتناب از یکی از بزرگترین تلههای زندگی‬

‫خوب شما پسرها بهتر است از فکرتان استفاده کنید‪ .‬شما دارید با یکی از بزرگترین‬
‫درسهای زندگیتان مواجه میشوید‪ .‬اگر این درسها را یاد بگیرد آنوقت در زندگیتان‬
‫از آزادی و امنیت بیشتری بر خوردار شدید اما اگر یاد نگیرید آخر کارتان مثل خانم‬
‫مارتین و بسیاری از افرادی که دارند در این پارک بیس بال بازی میکنند میشود‪.‬‬
‫آنها برای یک کم پول به سختی کار میکنند و خودشان را به داشتن توهم امنیت شغلی‬
‫دلخوش میکنند و هر سال چشم به راه سه هفته تعطیلی بوده و منتظر مقرری ناچیزی‬
‫هستند که بعد از ‪ 4۵‬سال کار کردن به آنها تعلق میگیرد‪ .‬اگر خوشحال میشوید‬
‫حاضرم ساعتی ‪ 2۵‬سنت به شما بدهم‪.‬‬

‫من گفتم اما اینهایی که مثال میزنید آدمهای سخت کوشی هستند دارید مسخرهشان‬
‫میکنید؟‬

‫پدر پولدار لبخندی زد و گفت خانم مارتین مثل مادر من است من هیچوقت به خودم‬
‫جرأت نمیدهم او را مسخره کنم‪ .‬شاید حرفهایم بیرحمانه به نظر بیاید اما قصدم از‬
‫گفتنشان این است که چیزی را به شما بفهمانم‪.‬‬

‫‪84‬‬
‫میخواهم دیدگاهتان را وسیعتر کنم تا بتوانید چیزی را متوجه شوید‪ .‬چیزی را که‬
‫بسیاری از افراد هرگز نمیتوانند ببینند چون دیدگاهشان بسیار محدود است‪ .‬خیلی از‬
‫مردم متوجه تلهای که در آن افتادهاند نمیشوند‪.‬‬

‫من و مایک در حالی که مطمئن نبودیم متوجه منظور او میشدیم آن جا نشسته بودیم‪.‬‬
‫گرچه به نظرمان بسیار خشن و بیرحمانه میآمد اما میدانستیم که دارد نهایت سعی‬
‫اش را میکند تا چیزی را به ما حالی کند‪.‬‬

‫پدر پولدار لبخندی زد و گفت ساعتی ‪ 2۵‬سنت به نظرتان دستمزد خوبی نیست؟‬

‫وقتی این پیشنهاد را میشنوید قلبتان تندتر نمیزند؟‬

‫من سرم را به عالمت نه تکان دادم اما واقعاا این طور نبود‪ .‬برای من ساعتی ‪ 2۵‬سنت‬
‫پول زیادی بود‪.‬‬

‫پدر پولدار با لبخندی موذیانه گفت باشد ساعتی یک دالر به شما میدهم‪.‬‬

‫حاال قلب من داشت تند تند میزد و مغزم داد میزد قبول کن قبول کن‪ .‬باورم نمیشد‬
‫چی میشنوم اما باز هم چیزی نگفتم‪.‬‬

‫‪85‬‬
‫باشد ساعتی دو دالر‪ .‬قلب و مغز کوچک ‪ ۹‬ساله من از شنیدن این جمله تقریباا منفجر‬
‫شد‪ .‬باالخره هر چه باشد آن موقع سال ‪ 1۹۵۶‬بود و اگر من ساعتی دو دالر میگرفتم‬
‫میتوانستیم پولدارترین بچه در روی زمین باشم‪ .‬در تصورم هم نمیگنجید که چنین‬
‫پولی گیرم بیاید‪.‬‬

‫میخواستم بگویم بله و با معامله توافق کنم‪ .‬تصور دوچرخه و دستکش جدید بیس بال‬
‫و تمجید دوستانم وقتی از جیبم پول در بیاورم و نشانشان بدهم جلوی چشمم بود‪.‬‬

‫از همه مهم تر دیگر جیمی و دوستان پولدارش نمیتوانستند به من بگویند بچه فقیر اما‬
‫دهانم قفل شد‪ .‬شاید مغز من زیادی داغ کرده و فیوز پرانده بود اما در اعماق وجودم‬
‫به شدت خواستار آن دو دالر بودم‪.‬‬

‫بستنی آب شده بود و داشت روی دستم شُره میکرد‪ .‬چوب بستنی چیزی رویش نمانده‬
‫بود و زیر پایم تودهای از وانیل و شکالت ریخته بود که مورچهها داشتند حالش را‬
‫میبردند‪ .‬پدر پولدار داشت به دو پسر بچهای نگاه میکرد که با چشمانی گشاده و مغز‬
‫خالی به او زل زده بودند‪.‬‬

‫خودش میدانست که دارد ما را امتحان میکند و میدانست یک بخشی از‬


‫احساساتمان میخواهد که معامله را قبول کنیم‪ .‬وی میدانست که هر انسانی بخشی‬

‫‪86‬‬
‫از وجودش محتاج و ضعیف است و میتوان آن را خرید‪ .‬به عالوه میدانست که هر‬
‫انسانی بخشی از روحش قوی است و مقاومت میکند و میخواست بداند کدام یک از‬
‫این بخشها در ما قویتر هستند‪.‬‬

‫وی هزاران نفر را در طول زندگیاش از این نظر آزمایش کرده بود‪ .‬وی هر بار که با‬
‫کسی مصاحبه کار میکرد وی را از این نظر تست میکرد‪.‬‬

‫باشد ساعتی ‪ ۵‬دالر‪ .‬ناگهان در درونم سکوتی برقرار شد‪ .‬یک چیزی به نظرم تغییر‬
‫کرد‪ .‬قیمت پیشنهادی که خیلی زیاد بود و به نظرم مسخره میآمد‪ .‬سال ‪ 1۹۵۶‬تعداد‬
‫بزرگساالنی که ‪ ۵‬دالر در ساعت در میآوردند آنقدرها زیاد نبود‪ .‬دیگر وسوسه از بین‬
‫رفت و آرامش جایگزین شد‪.‬‬

‫من آهسته به سمت چپ برگشتم تا به مایک نگاهی بیندازم‪ .‬آن بخش محتاج و ضعیف‬
‫روحم دیگر حرف نمیزد بلکه کنترلم را آن بخشی به دست گرفته بود که نمیتوان‬
‫قیمتی برایش گذاشت‪ .‬یک جوری اطمینان و آرامش نسبت به پول روح و مغزم را‬
‫تسخیر کرد و میدانستم که مایک هم چنین احساسی به او دست داده است‪.‬‬

‫پدر پولدار به آرامی گفت خوب است‪ .‬بیشتر آدمها یک قیمتی دارند و دلیلش هم این‬
‫است که دو حس انسانی دارند به نام ترس و حرص‪.‬‬

‫‪87‬‬
‫اول ترس پول نداشتن به ما انگیزه کار کردن میدهد و وقتی چک ماهیانهمان را‬
‫دریافت میکنیم حرص یا آرزومندی وادارمان میکند که به همه آن چیزهای خوبی‬
‫فکر کنیم که میتوانیم با آن پول بخریم‪ .‬آنوقت این الگو در ذهنمان جا میافتد‪ .‬من‬
‫پرسیدم چه الگویی؟‬

‫الگوی بلند شو برو سر کار و قبضهایت را بپرداز‪ .‬آنوقت زندگی آدم کامالا تحت‬
‫کنترل این دو حس قرار میگیرد‪ .‬اگر به این دسته از آدمها پول بیشتری بدهی‪ ،‬آنوقت‬
‫آنها به همین چرخه ادامه میدهند و هزینههایشان را باال میبرند‪ .‬من به این میگویم‬
‫چرخه دورانی‪.‬‬

‫مایک پرسید راه دیگری هم هست؟‬

‫پدر پولدار آرام گفت بله‪ .‬اما فقط تعداد کمی از افراد آن را میدانند‪.‬‬

‫مایک پرسید حاال این راهی که میگویید چیست؟‬

‫همان چیزی که امید دارم بعد از کار کردن با من و یاد گرفتن چیزهایی که به شما‬
‫درس میدهم پیدا کنید‪ .‬به همین خاطر است که من هیچ پولی به شما پرداخت نکردم‪.‬‬

‫مایک پرسید هیچ توصیه کوچکی دارید که به ما بدهید؟ ما یک جورایی از سخت کار‬
‫کردن آن هم در مقابل هیچ چیز خسته شدهایم‪.‬‬

‫‪88‬‬
‫پدر پولدار گفت خوب اولین قدم این است که واقعیت را بگویید‪.‬‬

‫گفتم ما که دروغ نگفتیم‪.‬‬

‫من نگفتم که شما دروغ میگفتید‪ .‬گفتم حقیقت را بگویید‪.‬‬

‫پرسیدم حقیقت چه چیز را؟‬

‫پدر پولدار گفت این که چه احساسی دارید؟ مجبور هم نیستید جز خودتان آن را به‬
‫کس دیگری بگویید‪.‬‬

‫من پرسیدم منظورتان این است که آدمهایی که در این پارک هستند کارمندان شما و‬
‫خانم مارتین این کار را نمیکنند؟‬

‫پدر پولدار گفت من شک دارم‪ .‬به جای این کار آنها ترس پول نداشتن را حس میکنند‪.‬‬
‫به جای مواجه شدن با ترسشان به جای فکر کردن آنها عکس العمل نشان میدهند‪.‬‬
‫آنها به جای منطقی فکر کردن از خودشان واکنشهای احساسی نشان میدهند‪ .‬در‬
‫همین حال وی داشت با انگشت به کلههای ما میزد و گفت‪ .‬آنوقت وقتی چند دالر‬
‫بدست میآورند دوباره حس آرزومندی و حرص کنترل آنها را بدست میگیرد و باز‬
‫هم به جای فکر کردن عکسالعمل نشان میدهند‪.‬‬

‫‪89‬‬
‫مایک گفت پس احساساتشان برایشان فکر میکند‪ .‬پدر پولدار گفت درست است‪ .‬به‬
‫جای اینکه در مورد حسی که دارند بگویند اجازه میدهند که احساساتشان به جای‬
‫آنها فکر کند‪ .‬آنها وقتی میترسند میروند سر کار و امید دارند پولی که بدست‬
‫میآورند ترسشان را زایل کند اما این طور نمیشود‪.‬‬

‫آن ترس قدیمی مدام تنشان را میلرزاند‪ .‬دوباره همان روند قبلی را تکرار میکنند اما‬
‫فایدهای ندارد‪ .‬ترس آنها را در تلهای دائمی انداخته است که وادارشان میکند مدام‬
‫کار کنند پول بدست بیاورند و امید داشته باشند که ترسشان مدام از بین برود‪ .‬اما‬
‫هر روز صبح که از خواب بلند میشوند این ترس قدیمی هم بیدار میشود‪ .‬این ترس‬
‫قدیمی‪ ،‬میلیونها نفر از افراد را شبها بیدار نگه میدارد و شب پر تنش و نگرانی را‬
‫برایشان رقم میزند‪.‬‬

‫بنابراین آنها صبحها بلند میشوند و میروند سر کار و امیدوارند چک ماهیانهشان این‬
‫ترس قدیمی را که مثل بختک به جانشان افتاده است بکشد‪ .‬پول دارد زندگیشان را‬
‫کنترل میکند و آنها از اعتراف به این حقیقت نزد خودشان خودداری میکنند‪.‬‬

‫پول افسار احساسات و در نتیجه روح و جان آنها را بدست گرفته است‪.‬‬

‫‪90‬‬
‫پدر پولدار ساکت شد تا ما حرفهایش را خوب بفهمیم‪ .‬من و مایک شنیدیم که وی‬
‫چه میگوید‪ ،‬اما واقعاا تمام حرفهایش را نفهمیدیم‪ .‬من فقط میدانستم که اغلب از خودم‬
‫پرسیده بودم که چرا بزرگترها آنقدر عجله برای سر کار رفتن دارند‪ .‬اگر چه سر کار‬
‫رفتن برایشان چندان خوشحال کننده نبود و آنها هم آنقدرها از کار کردن شاد و راضی‬
‫به نظر نمیآمدند اما باز هم یک عاملی باعث میشد که سر کار بروند‪.‬‬

‫پس از آنکه پدر پولدار مطمئن شد که ما متوجه حرفهای او شدهایم گفت من‬
‫میخواهم شما از این تله اجتناب کنید‪ .‬من میخواهم همین را به شما درس بدهم و نه‬
‫فقط پولدار شدن را‪ .‬چون پولدار شدن به تنهایی مشکلی را حل نمیکند‪.‬‬

‫من متعجب پرسیدم حل نمیکند؟ نه‪.‬‬

‫اجازه بدهید صحبتهایم را در مورد حس دیگری که آرزومندی است برایتان ادامه‬


‫بدهم‪ .‬بعضیها شاید اسمش را بگذارند حرص اما من میگویم آرزومندی‪ .‬خیلی طبیعی‬
‫است که یک نفر آرزومند چیزهای بهتر و زیباتر یا مفرح تر و مهیجتر داشته باشد‪.‬‬
‫بنابراین آرزومندی از دیگر دالیلی است که افراد برای پول کار میکنند‪.‬‬

‫‪91‬‬
‫آنها آرزوی پولدار شدن را دارند چون فکر میکنند پول برایشان لذت میآورد‪ .‬اما‬
‫غالباا لذتی که پول به همراه میآورد کوتاه مدت است و خیلی زود پیش میآید که‬
‫افراد برای لذت بیشتر خوشی و امنیت و راحتی بیشتر دنبال پول بیشتر بروند‪.‬‬

‫بنابراین آنها همچنان به کار کردن ادامه میدهند و فکر میکنند پول میتواند مرهمی‬
‫باشد برای روحی که از حرص و ترس در عذاب است اما پول چاره آنها نیست‪ .‬مایک‬
‫پرسید حتی برای پولدارها؟‬

‫پدر پولدار گفت حتی افراد پولدار هم از این قاعده مستثنی نیستند‪ .‬در واقع دلیل اصلی‬
‫پولدار بودن پولدارها آرزومندیشان نیست بلکه ترس آنهاست‪ .‬آنها در واقع فکر‬
‫میکنند که پول میتواند ترس نداشتن پول به میزان کافی و فقیر بودن را از بین ببرد‪.‬‬
‫بنابراین آنها مقادیر هنگفتی از پول را جمع میکنند اما میبینند که ترسان بیشتر شده‬
‫است‪ .‬حاال آنها برای از دست دادن ثروتشان در هراس میمانند‪.‬‬

‫من دوستانی دارم که حتی با وجود آنکه به اندازه کافی پول دارند باز هم به سختی کار‬
‫میکنند‪ .‬من افرادی را میشناسم که میلیونها میلیون پول دارند اما ترسی که االن‬
‫دارند از موقعی که فقیر بودند بیشتر است‪ .‬آنها از آن میترسند که همه پولشان را از‬

‫‪92‬‬
‫دست بدهند‪ .‬ترسی که وادارشان کرده بود تا پولدار شوند اکنون شدیدتر شده است‪.‬‬
‫در واقع آن بخش ضعیف و محتاج روحشان حاال بلندتر داد میزند‪.‬‬

‫آنها نمیخواهند خانه شیک ماشینها و زندگی مرفهی را که پول برایشان به ارمغان‬
‫آورده است را از دست بدهند‪ .‬آنها نگران حرف دوستانشان در صورت از دست دادن‬
‫ثروتشان هستند‪ .‬خیلی از این افراد گر چه پولدارند و پول بیشتری در میآورند به لحاظ‬
‫احساسی ناامید و عصبیاند‪.‬‬

‫من پرسیدم پس آیا فقرا شادترند؟‬

‫پدر پولدار گفت نه من این طور فکر نمیکنم‪ .‬اجتناب از پول به اندازه وابسته بودن به‬
‫آن آدم را دیوانه میکند‪.‬‬

‫انگار که شاهد از غیب رسیده باشد فرد بی خانمانی که در شهرمان پرسه میزد از‬
‫مقابل میز ما رد شد و جلوی یک سطل بزرگ زباله ایستاد و داخل آن را جستجو کرد‪.‬‬
‫ما سه نفر با اشتیاق فراوان وی را که ممکن بود تا چند لحظه قبل دیدنش اهمیتی‬
‫برایمان نداشته باشد نگاه میکردیم‪.‬‬

‫‪93‬‬
‫پدر پولدار اسکناسی از کیف پولش در آود و جلوی او گرفت‪ .‬مرد گدا که آنرا دید‬
‫سریع به طرف ما آمد و آنرا گرفت و تشکر کرد و در حالیکه به وجد آمده بود با پول‬
‫خوبی که به جیب زده بود از آن جا رفت‪.‬‬

‫پدر پولدار گفت خیلی از کارمندان من فرقی با او ندارند‪ .‬من خیلیها را دیدم که‬
‫میگویند من به پول عالقه ندارم با این وجود‪ 8 ،‬ساعت در شبانه روز برای پول کار‬
‫میکنند‪ .‬پس این حرفشان انگار واقعیت است‪ .‬اگر به پول عالقه ندارند پس چرا برایش‬
‫کار میکنند؟ این طرز فکر نسبت به پول احتمال روان پریشانهتر از کسی است که‬
‫دسته دسته پول جمع میکند‪.‬‬

‫همان طور که آنجا نشسته بودم و به حرفهای پدر پولدارم گوش میدادم ذهنم مدام‬
‫به گذشتهها بازگشت میکرد که پدرم میگفت من عالقهای به پول ندارم‪ .‬وی غالباا‬
‫این جمله را میگفت و خودش را اینگونه توجیه میکرد که من چون عاشق کارم هستم‬
‫کار میکنم‪.‬‬

‫پرسیدم پس ما باید چه کار کنیم؟ برای پول بدست آوردن تا موقعی که حس ترس‬
‫و حرص در وجودمان از بین نرفته باشد کار نکنیم؟‬

‫‪94‬‬
‫پدر پولدار گفت نه این کار که هدر دادن وقت است‪ .‬همین احساساتمان است که از‬
‫ما انسان ساخته و ما را واقعی کرده است‪ .‬احساسات یعنی انرژی در جریان‪ .‬با‬
‫احساساتتان رو راست باشید و از احساسات و ذهنتان به نفع خود تان استفاده کنید نه‬
‫بر عکس‪ .‬مایک گفت وای!‬

‫پدر پولدار گفت نگران این چیزهایی که گفتم نباش‪ .‬بعداا معانی این حرفها برایت‬
‫بیشتر روشن میشود‪ .‬فقط نظارهگر احساساتت باش اما نسبت به آنها واکنش نشان‬
‫نده‪ .‬خیلیها نمیدانند که این احساساتشان است که دارد برایشان فکر میکند‪.‬‬
‫احساسات آدم جای خودش را دارد اما شما بایستی یاد بگیرید که از فکر خودتان هم‬
‫استفاده کنید‪ .‬من گفتم میشود یک مثال بزنید؟‬

‫پدر پولدار گفت البته مثالا وقتی یک نفر میگوید باید کار پیدا کنم به احتمال زیاد‬
‫احساساتش است که دارد برایش فکر میکند‪ .‬ترس پول نداشتن است که این فکر را‬
‫در سرش انداخته است‪.‬‬

‫من گفتم اما اگر قرارباشد مردم هزینه قبضهایشان را بدهند خوب باید پول داشته‬
‫باشند‪.‬‬

‫‪95‬‬
‫پدر پولدار لبخند زد و گفت البته که نیاز به پول دارند اما حرف من این است که غالب‬
‫وقتها ترس است که این جور فکرها را به جان افراد میاندازد‪.‬‬

‫مایک گفت من که نمیفهمم‪.‬‬

‫پدر پولدار گفت برای نمونه موقعی که ترس نداشتن پول کافی به جان فرد میافتد به‬
‫جای این که سریع راه بیفتد و دنبال کار بگردد میتواند از خودش این سوال را بپرسد‬
‫آیا در طوالنی مدت داشتن شغل میتواند بهترین راه حل برای این مشکل باشد؟‬

‫به نظر من جواب منفی است‪ .‬مخصوصاا اگر بحث سر یک عمر باشد‪.‬‬

‫شغل واقعاا راه حلی کوتاه مدت برای درمان مشکلی طوالنی مدت است‪.‬‬

‫من که یک جورهایی گیج شده بودم گفتم اما پدر من همیشه از من میخواهد که‬
‫درس بخوانم و نمرات خوب بگیرم تا بتوانم یک شغل خوب و مطمئن پیدا کنم‪.‬‬

‫پدر پولدار لبخندی زد و گفت بله من متوجه حرفهای پدرت هستم‪ .‬خیلیها این روش‬
‫را پیشنهاد میکنند و به نظرشان ایدهی خوبی است اما دلیل اولیه ارایه چنین پیشنهادی‬
‫ترس است‪.‬‬

‫‪96‬‬
‫یعنی شما میگویید پدرم از روی ترس این حرف را میزند؟ پدر پولدار گفت بله‪ .‬او‬
‫میترسد که تو نتوانی پول بدست بیاوری و دچار مشکل شوی‪ .‬منظور من را اشتباهی‬
‫متوجه نشو پدرت تو را دوست دارد و آرزوی بهترینها را برایت دارد و فکر میکنم‬
‫ترس او موجه است‪ .‬تحصیالت و شغل‪ ،‬داشتنشان مهم است اما ترس آدم را از بین‬
‫نمیبرد‪ .‬میبینی همان ترسی که باعث میشود پدرت صبح زود بیدار شود و به امید‬
‫پیدا کردن چند دالر از خانه بیرون برود باعث میشود روی مدرسه رفتن تو آنقدر‬
‫تاکید کند‪.‬‬

‫پرسیدم شما چه توصیهای دارید؟‬

‫وی گفت من میخواهم به شما یاد بدهم که صاحب قدرت پول بشوید نه اینکه مرعوب‬
‫آن باشید‪ .‬این چیزها را هم در مدرسه درس نمیدهند‪ .‬اگر هم یادشان نگیرید برده‬
‫پول میشوید‪.‬‬

‫باالخره حرفهای پدر پولدار داشت برایم معنادار میشد‪ .‬وی از ما میخواست که‬
‫دیدمان را وسیع تر کنیم تا چیزهایی را ببینیم که خانم مارتین و کارمندان او یا پدر‬
‫من نمیدیدند‪ .‬وی از مثالهایی استفاده میکرد که آن موقع به نظرم بیرحمانه‬

‫‪97‬‬
‫میآمدند اما هرگز فراموششان نکردم‪ .‬آن روز دیدم وسعت پیدا کرد و توانستم تلهای‬
‫را ببینم که جلوی پای بسیاری قرار داشت‪.‬‬

‫پدر پولدار گفت میبینی همه ما در نهایت کارمندیم فقط برای جاهای مختلفی کار‬
‫میکنیم‪ .‬من فقط میخواهم شما پسرها فرصت خودداری از بهدام افتادن را داشته‬
‫باشید‪ .‬دامی که دو حس ترس و حرص بوجودش میآورد‪.‬‬

‫از این دو احساس به نفع خودتان استفاده کنید نه به ضررتان‪ .‬این همان چیزی است‬
‫که میخواهم به شما یادش بدهم‪ .‬هدف من این نیست که صرفاا یاد بگیرید برای‬
‫خودتان انبوهی از پول بدست بیاورید چون پول زیادی نمیتواند ترس و حرص را از‬
‫بین ببرد‪.‬‬

‫اگر بدون فایق شدن بر ترس و حرصتان پولدار بشوید فقط در حکم بردهای خواهید‬
‫بود که درآمد باالیی دارد‪.‬‬

‫پرسیدم حاال چطور باید از این تله دوری کنیم؟‬

‫پدر پولدار گفت دلیل اصلی و اولیه فقر یا مشکالت مالی‪ ،‬ترس و جهالت است نه وضع‬
‫اقتصادی یا دولت یا ثروتمندان یک جامعه‪ .‬ترس و جهالت خود ساخته است که افراد‬

‫‪98‬‬
‫را در دام نگه میدارد‪ .‬بنابراین شما پسرها به مدرسه میروید و مدرک دانشگاهیتان‬
‫را میگیرید‪ .‬من به شما یاد میدهم که چگونه از به دام افتادن خودداری کنید‪.‬‬

‫قطعات پازل داشتند پیدا میشدند‪ .‬پدر تحصیل کردهام تحصیالت باال و شغل دهن‬
‫پرکنی داشت اما تحصیالتش به او یاد نداده بود که چگونه پول را مصرف کند یا‬
‫ترسش را کنترل کند‪ .‬برایم روشن شد که میتوانم از دو پدرم چیزهای متفاوت و مهمی‬
‫یاد بگیرم‪.‬‬

‫مایک پرسید پس شما دارید از ترس پول نداشتن حرف میزنید‪ .‬چطور میشود که‬
‫حرص پول روی افکار ما تاثیر میگذارد؟‬

‫پدر پولدار گفت وقتی شما را با پرداخت پول بیشتر وسوسه کردم چه احساسی داشتید؟‬
‫آیا متوجه شدید که حرص و طمع تان افزایش پیدا کرد؟‬

‫سرمان را به عالمت تایید تکان دادیم‪ .‬اما وقتی حاضر نشدید تسلیم احساساتتان بشوید‬
‫توانستید واکنشتان را به تاخیر بیندازید و به جایش فکر کنید‪ .‬مهم همین است‪.‬‬

‫ترس و حرص همیشه همراه آدم هست‪ .‬از االن به بعد مهمترین کاری که باید انجام‬
‫بدهید این است که از احساستان به نفع خودتان و برای طوالنی مدت استفاده کند و‬

‫‪99‬‬
‫نگذارید که احساستان کنترل فکرتان را بدست بگیرد و بر شما تسلط پیدا کنید‪ .‬بسیاری‬
‫از افراد از حرص و ترس بر ضد خودشان استفاده میکنند‪.‬‬

‫جهالت از همین جا شروع میشود‪ .‬خیلی از افراد در زندگیشان مدام دنبال دریافت‬
‫چک حقوقی افزایش حقوق و پیدا کردنامنیت شغلی هستند چون احساساتشان از‬
‫آرزومندی و ترسشان سرچشمه گرفته است‪ .‬بنابراین از خودشان نمیپرسند که افکار‬
‫احساسیشان آنها را به کدام سو میکشاند‪.‬‬

‫مثل االغی هستند که یک گاری را میکشد و صاحبش هویجی را جلوی چشمش گرفته‬
‫است‪ .‬شاید صاحب االغ به این ترتیب به مقصدی که میخواهد برسد اما االغ دارد به‬
‫دنبال توهم هویج میرود‪ .‬فردا که بیاید االغ باید دوباره به دنبال هویج برود‪.‬‬

‫مایک پرسید یعنی شما میگویید وقتی من به دنبال داشتن دستکش بیس بال‪ ،‬اسباب‬
‫بازی یا شیرینی بروم دارم مثل آن االغ رفتار میکنم؟‬

‫پدر پولدار لبخند زد و گفت بله و به موازات باال رفتن سنت اسباب بازیهایی که‬
‫دنبالشان هستی هم گران تر میشود‪.‬‬

‫مثالا آن موقع دنبال داشتن ماشین جدید قایق یا خانه شیک خواهی رفت تا دوستانت‬
‫را تحت تاثیر قرار بدهی‪.‬‬

‫‪100‬‬
‫ترس ترا وادار میکند که هر روز از خانه بزنی بیرون و آرزومندی تو را به سوی‬
‫خودش میخواند و تو را به سمت صخرهها میکشاند‪ .‬تله همین است‪ .‬مایک پرسید‬
‫پس چاره چیست؟‬

‫پدر پولدار گفت جهالت است که ترس و آرزومندی را تشدید میکند‪ .‬به خاطر همین‬
‫است که افراد پولدار وقتی پولدار میشوند غالباا ترسشان هم بیشتر میشود‪ .‬پول همان‬
‫هویج است همان توهم است‪ .‬اگر االغه میتوانست عاقبتش را ببیند آنوقت شاید در‬
‫تصمیم خودش مبنی بر تعقیب هویج تجدید نظر میکرد‪ .‬سپس پدر پولدار توضیح داد‬
‫که زندگی انسان تقالیی است میان جهالت و دانایی‪.‬‬

‫وی توضیح داد همین که یک نفر دست از جستجو به دنبال اطالعات و آگاهی در مورد‬
‫خودش برمیدارد جهالت جای دانایی را میگیرد‪ .‬این تقال لحظه به لحظه اتفاق میافتد‬
‫و طی آن فرد تصمیم میگیرد که فکر بکند یا نه‪.‬‬

‫ببین مدرسه نقش بسیار بسیار مهمی دارد‪ .‬شما به مدرسه میروید تا مهارت یا حرفهای‬
‫را یاد بگیرید تا بتوانید عضوی فعال و مشارکت جو در اجتماع باشید‪ .‬همه فرهنگها‬
‫نیازمند معلم‪ ،‬دکتر‪ ،‬مکانیک‪ ،‬آشپز‪ ،‬تاجر‪ ،‬افسر پلیس‪ ،‬آتش نشان و سرباز هستند‪.‬‬

‫‪101‬‬
‫مدارس به تربیت این افراد میپردازند تا فرهنگ ما بدین ترتیب بتواند به رشد و‬
‫شکوفایی برسد اما متاسفانه از نظر بسیاری از افراد مدرسه پایان کار است و نه شروع‬
‫آن‪.‬‬

‫سکوت طوالنی مدتی برقرار شد‪ .‬پدر پولدار لبخندی زد‪ .‬من تمام مطالبی را که وی‬
‫آنروز میگفت نفهمیدم اما همان طور که در مورد بسیاری از معلمان بزرگ این مصداق‬
‫دارد که صحبتهایشان در طول سالها میتواند مورد استفاده قرار بگیرد حتی سالها‬
‫بعد از مرگشان‪ ،‬امروز هم گفتههای پدر پولدار مورد استفاده من است‪.‬‬

‫پدر پولدار گفت منامروز یک کم بیرحم بودم اما برای این کار دلیل داشتم‪ .‬من از‬
‫شما میخواهم که صحبتهای امروزمان را همیشه یادتان باشد‪ .‬میخواهم همیشه خانم‬
‫مارتین یادتان باشد‪.‬‬

‫دوست دارم همیشه مثال االغه را یادتان باشد‪ .‬هیچ وقت یادتان نرود که دو تا از‬
‫قویترین احساساتتان که ترس و آرزومندی هستند در صورتی که ندانید بر فکرتان‬
‫مسلط میشوند و میتوانند شما را به کام بزرگترین تله زندگی بکشانند‪.‬‬

‫بیرحمانه است که زندگیتان را در ترس سپری کنید و هر گز دنبال تحقق رویاهایتان‬


‫نروید‪.‬‬

‫‪102‬‬
‫اگر بخواهید برای پول درآوردن سخت کار کنید و فکر کنید با پول داشتن میتوانید‬
‫چیزهایی بخرید که خوشحالتان کنند هم اشتباه است‪ .‬نصف شب از خواب پریدن و‬
‫نگران پرداخت قبضها بودن هم وحشتناک است‪ .‬زندگی در حد و اندازههای حقوق‬
‫دریافتی ماهیانه که زندگی نیست‪ .‬اگر فکر کنید که فالن شغل به شما امنیت میدهد‬
‫دروغ است‪.‬‬

‫اینها بیرحمی است و همان تلهای است که من میخواهم اگر میتوانید از آنها اجتناب‬
‫کنید‪ .‬من افرادی را دیدهام که زندگیشان تحت کنترل پول قرار گرفته است‪ .‬شما نباید‬
‫بگذارید این اتفاق برایتان بیفتد‪ .‬خواهش میکنم نگذارید پول کنترل زندگیتان را‬
‫بدست بگیرد‪.‬‬

‫یک توپ بیس بال قل خورد زیر میزی که ما دورش نشسته بودیم‪ .‬پدر پولدار خم شد‬
‫و آن را برداشت و به عقب پرتابش کرد‪.‬‬

‫پرسیدم خوب ارتباط جهالت با ترس و حرص چیست؟‬

‫وی گفت جهالت باعث میشود مردم ترس و حرص داشته باشند‪ .‬بگذارید چند تا‬
‫مثال برایتان بزنم‪ .‬دکتری را فرض کنید که میخواهد پول بیشتری داشته باشد تا‬
‫خانوادهاش در رفاه بیشتری باشند پس حق ویزیتاش را باال میبرد‪.‬‬

‫‪103‬‬
‫وقتی حق ویزیت او باال میرود هزینههای مراقبتهای بهداشتی افزایش پیدا میکند‪.‬‬
‫خوب این جوری فقرا بیشتر از همه آسیب میبینند بنابراین میبینیم که وضعیت‬
‫سالمتیشان از بقیه که پول دارند بدتر است‪.‬‬

‫وقتی دکترها حق ویزیتشان را باال میبرند وکال هم همین کار را میکنند‪ .‬وقتی وکال‬
‫این کار را میکنند معلمها هم خواستار افزایش حقوق میشوند که در نتیجه مالیات‬
‫پرداختی افراد جامعه را بیشتر میکند و این چرخه همین طور ادامه پیدا میکند‪ .‬به‬
‫زودی شکاف میان فقیر و غنی آنقدر زیاد میشود که هرج و مرج میشود و یک تمدن‬
‫بزرگ نابود میشود‪.‬‬

‫تمدنهای بزرگ موقعی سقوط کردند که اختالف میان دارا و ندار زیاد شد‪ .‬آمریکا‬
‫هم در همین مسیر قرار دارد و دارد تبدیل به نمونهای از تکرار تاریخ میشود چون ما‬
‫از تاریخ درس نمیگیریم‪ .‬ما فقط اسامی و تاریخهای مهم را حفظ میکنیم و درسهایی‬
‫که میشود از آن گرفت را نمیآموزیم‪ .‬من پرسیدم یعنی قیمتها نباید باال بروند؟‬

‫وی گفت در یک جامعه تحصیل کرده و فهمیده با دولتی که از عهده امور برمیآید نه‪.‬‬
‫در واقع قیمتها باید پایین هم بیاید‪ .‬البته این حرف فقط در نظر درست است‪.‬‬

‫‪104‬‬
‫قیمتها به خاطر ترس و حرص حاصل از جهالت باال میرود‪ .‬اگر در مدارس در مورد‬
‫پول به افراد آموزش میدادند آن وقت پول بیشتر میشود و قیمتها پایین میآمد اما‬
‫تمرکز مدارس فقط روی این است که به افراد یاد بدهند برای پول کار کنند نه اینکه‬
‫یاد بگیرند قدرت پول را تحت کنترل خودشان در بیاورند‪.‬‬

‫مایک گفت مگر ما دانشگاههایی نداریم که در مورد بیزنس به افراد چیز یاد بدهند؟‬
‫مگر تو مرا تشویق نمیکنی که برای گرفتن فوق لیسانسم به دانشکده بیزنس بروم؟‬

‫پدر پولدار گفت بله اما اغلب اتفاق میافتد که در این دانشکدهها حسابدارانی تربیت‬
‫میشوند که خبره اما خرده پا هستند‪ .‬خدا نکند که چنین حسابدارهایی یک روز مدیریت‬
‫جایی را بدست بیاورند‪ .‬آنها تنها کاری که بلدند نگاه کردن به ارقام و اعداد اخراج‬
‫افراد و خراب کردن بیزنس است‪.‬‬

‫من این نکته را میدانم چون از این نوع حسابدارها استخدام کردهام‪ .‬تمام فکر و ذکر‬
‫اینها کم کردن از هزینهها و باال بردن قیمتهاست که مشکل بیشتری درست میکند‪،‬‬
‫البته حسابداری کار مهمی است‪.‬‬

‫‪105‬‬
‫ای کاش تعداد افرادی که این را میدانستند بیشتر بود اما حسابداری همه چیز نیست‪.‬‬
‫پدر پولدار با عصبانیت اینها را اضافه کرد‪ .‬مایک پرسید باالخره جوابی برای این سوال‬
‫هست؟‬

‫پدر پولدار گفت بله‪ .‬یاد بگیر از احساساتت در هنگام فکر کردن کمک بگیری اما با‬
‫آنها تصمیم نگیری‪ .‬وقتی بار اول توانستید که بر احساساتتان غلبه کنید و قبول کردید‬
‫که مجانی کار کنید فهمیدم که میشود به شما امیدوار بود‪.‬‬

‫وقتی دوباره در مقابل پرداخت پول بیشتر میخواستم وسوسهتان کنم آن موقع هم در‬
‫برابر احساساتتان مقاومت کردید و منطقی فکر کردن را به احساسات به خرج دادن‬
‫ترجیح دادید‪ .‬این قدم اول بود‪.‬‬

‫من پرسیدم چرا این قدم اول اینقدر مهم است؟‬

‫وی گفت خوب فهمیدن دلیلاش به شما مربوط میشود‪ .‬اگر میخواهید باز هم یاد‬
‫بگیرید حاضرم شما را به سرزمین برایر ببرم‪ .‬سرزمینی که تقریباا همه از رفتن به آنجا‬
‫اجتناب میکنند‪ .‬من شما را به جای میبرم که بیشتر افراد میترسند پا به آن جا‬
‫بگذارند‪ .‬اگر شما با من بیایید دیگر کار کردن برای پول از سرتان بیرون میرود و به‬
‫جایش یاد میگیرید که پول برایتان کار کند‪.‬‬

‫‪106‬‬
‫پرسیدم اگر ما با شما بیاییم در عوض چه چیزی بدست میآوریم؟ اگر موافقت کنیم‬
‫که از شما یاد بگیریم چه میشود؟ چه بدست میآوریم؟‬

‫پدر پولدار گفت همان چیزی که خرگوش برایر گیر آورد و از دست تار بیبی خالص‬
‫شد‪.‬‬

‫پرسیدم مگر سرزمین برایر در واقعیت وجود دارد؟‬

‫پدر پولدار گفت بله‪ .‬سرزمین برایر همان ترس و آرزومندی است که در درون ماست‪.‬‬
‫راه خالصی از آن هم همان مواجه شدن با ترسها و ضعفهایمان است که با استفاده‬
‫از فکرمان میتوانیم پیدایش کنیم‪ .‬یعنی با افکاری که انتخاب میکنیم‪.‬‬

‫مایک در حالی که گیج شده بود گفت با انتخاب افکارمان؟‬

‫پدر پولدار گفت بله‪ .‬با فکر کردن به جای واکنش نشان دادن به احساساتمان‪ .‬به جای‬
‫این که فقط صبحها بلند شوید و بروید سر کارتان و مشکالتتان را به خاطر ترس از‬
‫پول نداشتن برای پرداخت به موقع قبضها این گونه بخواهید حل کنید میتوانید فکر‬
‫کنید و با این کار مدت زمانی را صرف سوال پرسیدن از خودتان کنید‪.‬‬

‫مثالا بگویید آیا سختتر کار کردن تنها راه حل مشکالت من است؟‬

‫‪107‬‬
‫بسیاری از افراد آن قدر از بازگو کردن حقیقت– این حقیقت که ترس کنترلشان را‬
‫بدست دارد– برای خودشان واهمه دارند که نمیتوانند فکر کنند‪ .‬به جایش هر روز از‬
‫خانه بیرون میزنند و میروند سرکار‪ .‬تاربینی کنترل آنها را بدست دارد‪ .‬منظورم از‬
‫آن که فکر کردن را انتخاب کنید همین است‪.‬‬

‫مایک پرسید چطور باید این کار را کرد؟‬

‫وی گفت من به شما نشان میدهم که به جای اینکه عصبی بشوید و پرش زانو نشان‬
‫بدهید و با عجله قهوه تان را سر بکشید که صبحها بروید سر کار‪ ،‬فقط فکر کنید‪ .‬یادتان‬
‫باشد که چی به شما گفتم‪ .‬پیدا کردن شغل فقط یک راه موقتی برای یک مشکل بلند‬
‫مدت است‪ .‬خیلی از افراد فقط ب یک مشکل در ذهنشان میاندیشند وآن هم پرداخت‬
‫قبضهای ماهیانهشان است (یعنی همان تاربینی)‪.‬‬

‫در واقع پول است که کنترل زندگی آنها را به عهده گرفته است یا بهتر است بگویم‬
‫ترس و جهالت آنها نسبت به پول‪ .‬بنابراین آنها همان کاری را میکنند که والدینشان‬
‫میکردند یعنی هر روز صبح زود بیدار میشوندو برای پول کار میکنند‪.‬‬

‫‪108‬‬
‫اصالا وقت پرسیدن این سوال را ندارند که آیا راه دیگری هم هست‪ .‬حاال این‬
‫احساساتشان است که افکارشان را کنترل میکند نه مغزشان‪ .‬مایک پرسید میشود‬
‫تفاوت بین فکر احساسی و منطقی را به ما بگویید؟‬

‫پدر پولدار گفت بله‪ .‬من دائم از افراد میشنوم که میگویند‪ :‬خوب همه باید یک شغلی‬
‫داشته باشند یا پولدارها شیادند یا من دنبال یک کار دیگر میگردم‪.‬‬

‫من الیق افزایش حقوقم و تو نمیتوانی نظرت را به من تحمیل کنی یا من از این کار‬
‫خوشم میآید چونامنیت شغلی دارد‪ ،‬به جای آنکه بگویند آیا چیزی را از قلم‬
‫نینداختهام؟ تا فرصت پیدا کنند که منطقی فکر کنند‪.‬‬

‫باید اعتراف کنم که این درس بزرگی بود‪ .‬این که بدانیم چه موقع داریم از روی‬
‫احساسمان تصمیم میگیریم و چه موقع داریم منطقی فکر میکنیم بسیار مهم است‪.‬‬
‫این درس در زندگی کمک زیادی به من کرد مخصوصاا موقعی که من داشتم از روی‬
‫احساسات عکس العمل نشان میدادم منطقی نبودم‪.‬‬

‫در مسیر بازگشت ما به مغازه پدر پولدار برایمان توضیح داد که پولدارها در حقیقت‬
‫پول میسازند و برای پول کار نمیکنند‪ .‬وی برای ما در ادامه گفت که وقتی من ومایک‬

‫‪109‬‬
‫داشتیم سکههای ‪ ۵‬سنتی را از سرب ضرب میکردیم و فکر میکردیم داریم پول‬
‫میسازیم خیلی شبیه پولدارها شده بودیم اما مشکل این بود که کار ما غیر قانونی بود‪.‬‬

‫دولت و بانکها میتوانستند‪ ،‬سکه ضرب کنند اما ما نه‪ .‬وی توضیح داد که برای پول‬
‫درآوردن هم راههای قانونی هست و هم غیرقانونی‪.‬‬

‫وی در ادامه گفت که پولدارها میدانند که پول یک توهم است درست مثل هویجی‬
‫که جلوی االغ میگیرند‪ .‬صدها میلیون نفر از افراد فقط به واسطه ترس و حرصی که‬
‫دارند تو هم پول را در ذهنشان جای دادهاند و فکر میکنند پول یک چیز واقعی است‬
‫در حالی که پول یک چیز قراردادی و ساختگی است‪ .‬صرفاا به خاطر حماقت و اعتماد‬
‫بی پایه مردم است که این خانه کاغذی (پول ) هنوز اعتبار دارد و سر پاست‪.‬‬

‫در واقع از بسیاری جهات هویج االغ از پول با ارزشتر است‪ .‬وی درمورد نظام پولی‬
‫طال که ایاالت متحده سیستم پولیاش را بر اساس آن قرار داده برایمان حرف زد‪ .‬و‬
‫گفت که هر اسکناس دالر در گذشته در واقع در حکم یک گواهی دریافت نقره بوده‬
‫است‪.‬‬

‫آنچه باعث نگرانی او میشد این بود که یک روز نظام پولی دیگر بر مبنای طال نخواهد‬
‫بود و دیگر اسکناسها ارزش معادل گواهی نقره نخواهند داشت‪.‬‬

‫‪110‬‬
‫وی میگفت اگر روزی این اتفاق بیفتد تازه دردسرها شروع شده است‪ .‬آنوقت فقرا و‬
‫طبقه متوسط و آنهایی که غافل هستند زندگیشان نابود خواهد شد چون همچنان فکر‬
‫میکنند پول واقعی است و شرکتی که برایش کار میکنند یا دولت نیازهای آنها را‬
‫برطرف خواهد کرد‪.‬‬

‫ما آن روز واقعاا متوجه معنی گفتههای او نشدیم اما با گذشت سالها بیشتر و بیشتر‬
‫معنی آن را فهمیدیم‪.‬‬

‫دیدن فرصتهایی که دیگران متوجهاش نیستند‬

‫وی در حالی که بیرون از مغازه کوچکش از کامیون خاکبرداریاش باال میرفت تا سوار‬
‫شود گفت‪:‬‬

‫پسرها بچسبید به کار‪ .‬اما هر چه زودتر فکر در انتظار چک ماهیانه ماندن را از سرتان‬
‫بیرون کنید آنوقت در بزرگسالی زندگی برایتان آسانتر خواهد شد‪ .‬از مغزتان استفاده‬
‫کنید و مجانی کار کنید‪ .‬آنوقت مغزتان راهای پول درآوردن آن هم فراتر از مقداری‬
‫که من میتوانم به شما بدهم نشان میدهد‪ .‬شما متوجه چیزهایی میشوید که دیگران‬
‫هرگز نمیشوند‪.‬‬

‫‪111‬‬
‫متوجه فرصتهایی میشوید که درست جلوی چشم مردم است و خیلیها اصالا آن را‬
‫نمیبینند چون تنها دغدغهشان گشتن به دنبال کار و امنیت شغلی است‪ .‬همین را هم‬
‫بدست میآورند‪.‬‬

‫هر وقت توانستید فرصتی را تشخیص بدهید مطمئن باشید که در ادامه زندگی تان هم‬
‫میتوانید فرصتهای بیشتری را بشناسید‪ .‬هر وقت توانستید این کار را بکنید من درس‬
‫بعدی را به شما میدهم‪ .‬اگر این درس را یاد بگیرید از خطر افتادن در یکی از بزرگترین‬
‫تلههای زندگی خالص شدهاید‪ .‬آنوقت هیچ وقت تاربینی را حس نخواهید کرد‪.‬‬

‫من و مایک وسایل مان را از مغازه جمع کردیم و به عنوان خداحافظی برای خانم مارتین‬
‫دست تکان دادیم به پارک برگشتیم و به سمت همان نیمکت پیکنیک رفتیم و چند‬
‫ساعتی را به فکر کردن و حرف زدن پرداختیم‪.‬‬

‫هفته بعد در مدرسه با هم بودیم و فکر میکردم و حرف میزدیم‪ .‬دو هفته دیگر هم‬
‫به این منوال گذشت‪.‬‬

‫در پایان شنبه دوم داشتم با خانم مارتین خداحافظی میکردم و در همان حال نگاهم‬
‫به قفسه کتابهای کمک مانده بود‪ .‬مشکل این بود که در پایان هفته ‪ 3۰‬سنت هم‬
‫دستم نمیآمد تا بتوانم یکی از آن کتابهای کمیک را بخرم‪ .‬ناگهان وقتی خانم مارتین‬

‫‪112‬‬
‫داشت با من و مایک خداحافظی میکرد کاری کرد که من هرگز ندیده بودم‪ .‬در واقع‬
‫دیده بودم اما به آن توجه نکرده بودم‪.‬‬

‫وی داشت جلد کتابهای کمیک را از وسط پاره میکرد‪ .‬وی نیمه باالیی جلد را نگه‬
‫میداشت و بقیه کتاب را در جعبه مقوایی قهوهای رنگ و بزرگ میانداخت‪ .‬وقتی‬
‫پرسیدم که دارد چه کار میکند وی گفت که دارد کتاب را میاندازد دور و نیمه باالیی‬
‫جلد را به عنوان یک جور سند و مدرک پیش خودش نگه میدارد تا وقتی توزیع کننده‬
‫کتابها میآید و کتابهای جدید را به او میدهد آنها را به او بدهد‪ .‬وی گفت که آن‬
‫فرد ظرف یک ساعت میآید‪.‬‬

‫من و مایک ‪ 1‬ساعت دیگر منتظر شدیم‪ .‬به زودی سر و کله توزیع کننده پیدا شد و‬
‫من از او خواستم تا اجازه بدهد که ما کتابهای کمیک را پیش خودمان نگه داریم‪ .‬وی‬
‫گفت اگر شما برای این مغازه کار میکنید و قول میدهید که کتابها را دوباره نفروشید‬
‫مشکلی نیست‪.‬‬

‫شراکت ما جان دوبارهای گرفت‪ .‬در خانه مایک اتاق بی استفادهای در زیر زمین وجود‬
‫داشت‪ .‬ما آن جا را تمیز کردیم و صدها کتاب کمیک را آن جا انبار کردیم و پس از‬
‫آن به زودی کتابخانه کتابهای کمیکمان را برای استفاده عموم بازگشایی کردم‪ .‬ما‬

‫‪113‬‬
‫خواهر کوچکتر مایک را که عاشق مطالعه کردن بود استخدام کردیم تا به عنوان مسئول‬
‫کتابخانه کار کند‪.‬‬

‫وی از هر یک از بچههایی که آنجا میآمدند ‪ 1۰‬سنت بابت ورودی میگرفت‪ .‬کتابخانه‬


‫به مدت ‪ 2‬ساعت از ‪ 2:3۰‬تا ‪ 4:3۰‬عصر بعد از اتمام مدرسه باز بود‪.‬‬

‫مشتریان و کودکان همسایه میتوانستند هر چقدر دلشان میخواست ظرف آن دو‬


‫ساعت داستانهای کمیک بخوانند‪.‬‬

‫از نظر آنها این معاملهای به صرفه بود چون کل داستانها ‪ 1۰‬سنت قیمت بر‬
‫میداشت و آنها میتوانستند در عرض ‪ 2‬ساعت ‪ ۵‬یا ‪ ۶‬کتاب بخوانند‪ .‬خواهر مایک‬
‫مامور شده بود تا مراقب باشد که بچهها موقع رفتن کتابی را با خودشان نبرند‪ .‬وی به‬
‫عالوه کتابها را نگه میداشت و حساب اینکه چند تا بچه در طول روز میآمدند و چه‬
‫کسانی بودند را داشت‪.‬‬

‫همچنین اگر آنها پیشنهاد یا حرفی داشتند وی آنها را میشنید‪ .‬طی مدت سه ماه من‬
‫و مایک هفتهای به طور متوسط ‪ ۵۰/۹‬دالر گیرمان میآمد‪ .‬ما به خواهر او هفتهای یک‬
‫دالر میدادیم و اجازه داده بودیم تا کتابها را مجانی بخواند که البته او به ندرت وقت‬
‫میکرد به جز درسهایش آنها را بخواند‪.‬‬

‫‪114‬‬
‫مایک و من بر مبنای توافقمان عمل میکردیم و هر شنبه در مغازه کار میکردیم و از‬
‫هر مغازهای که میتوانستیم کتابهای کمیک جمع میکردیم‪ .‬ما توافقمان را با توزیع‬
‫کننده کتابها زیر پا نگذاشتیم و هیچ کتابی را نفروختیم‪ .‬هر وقت یکی از کتابها‬
‫مندرس میشد آن را میسوزاندیم‪ .‬ما تصمیم داشتیم برای خودمان یک شعبه هم بزنیم‬
‫اما نتوانستیم کسی را پیدا کنیم که مانند خواهر مایک قابل اعتماد باشد‪.‬‬

‫از همان سنین کم فهمیدیم که پیدا کردن کارمند قابل اعتماد چقدر سخت است‪ .‬سه‬
‫ماه بعد از افتتاح کتابخانه در اتاق دعوا شد‪ .‬تقصیر چند تا گردن کلفت بود که از محله‬
‫دیگر وارد شدند و دعوا را شروع کردند‪.‬‬

‫پدر مایک پیشنهاد داد که ما کار و کسبمان را جمع کنیم‪ .‬همین طور هم شد و ما‬
‫دیگر شنبهها در مغازه کار نکردم‪ .‬به هر حال پدر پولدار از این تصمیم ما به هیجان‬
‫آمده بود زیرا میخواست چیزهای جدیدتری به ما یاد بدهد‪ .‬او از اینکه ما اولین‬
‫درسمان را خوب پس داده بودیم راضی بود‪.‬‬

‫ما کاری کردیم که پول برایمان کار کند اما از آن جایی که در ازای کارمان در مغازه‬
‫پولی نمیگرفتیم وادار شدیم تا از فکرمان استفاده کنیم ودنبال موقعیتی بگردیم تا بتوانیم‬
‫پول بدست بیاوریم‪ .‬با شروع کار و کسب خودمان یعنی کتابخانه کتابهای کمیک‬

‫‪115‬‬
‫کنترلامور مالیمان را بدست گرفتم و دیگر احتیاجی به حقوق پرداختی کارفرما‬
‫نداشتیم‪ .‬بهترین بخش ماجرا این بود که در بیزنس ما پولمان برایمان پولسازی میکرد‬
‫حتی موقعی که خودمان حضور فیزیکی در آنجا نداشتیم‪.‬‬

‫پدر پولدار گر چه پول به ما پرداخت نکرده بود اما چیزهای بسیار با ارزشتری به‬
‫ما داده بود‪.‬‬

‫‪116‬‬
‫فصل ‪3‬‬
‫درس دوم‪:‬چرا به تدریس در امور مالی میپردازیم؟‬

‫در دهه ‪ ۹۰‬مایک (بهترین دوستم) امپراطوری پدرش را به ارث برد وآنرا در حقیقت‬
‫بهتر از پدرش اداره میکرد‪ .‬ما یکدیگر را سالی یک یا دوبار در زمین گلف میدیدیم‪.‬‬
‫مایک و همسرش ثروتمندتر از آنی هستند که تصورش را بکنید‪.‬‬

‫امپراوری پدر پولدار در کف با کفایت مایک است که اکنون دارد پسرش ر ا برای‬
‫جانشینی خودش در آینده راهنمایی و تربییت میکند‪ .‬همان طوری که پدرش روزگاری‬
‫به ما یاد داده بود‪.‬‬

‫سال ‪ 1۹۹۴‬در حالی که من ‪ ۴۷‬سال داشتم و همسرم کیم ‪ ۳۷‬ساله بود بازنشسته‬
‫شدیم‪ .‬بازنشستگی به معنای کار نکردن نیست‪ .‬برای من و همسرم بازنشستگی یعنی‬
‫به استثنای تغییرات عظیمی که قابل پیش بینی نیستند و ممکن است به یکباره رخ‬
‫بدهند ما میتوانیم انتخاب کنیم که کار بکنیم یا نه زیرا ثروت ما همین طور اتوماتیک‬
‫باال میرود و ما در مقابل‪ ،‬از نرخ تورم همیشه جلوتر هستیم‪.‬‬

‫‪117‬‬
‫به نظر من آزادی یعنی همین‪ .‬دارایی ما آنقدر زیاد است که خود به خود افزایش پیدا‬
‫کند‪ .‬مثل کاشتن درخت است که سالها به نهال آن آب میدهید و یک روز میبینید‬
‫که دیگر نیازی به مراقبت از آن نیست چون ریشهها به اندازه کافی پایین رفتهاند و‬
‫عمیق شدهاند‪ .‬آنوقت است که درخت روی سرتان سایه میاندازد تا لذت ببرید‪ .‬مایک‬
‫تصمیم گرفت همچنان به اداره امپراطوری پدرش بپردازد اما من تصمیم گرفتم خودم‬
‫که‪:‬‬ ‫را بازنشسته کنم‪ .‬هروقت با دیگران صحبت میکنم از من میپرسند‬

‫توصیه من به آنها چیست یا آنها چه کار میتوانند بکنند؟‬

‫از کجا باید شروع کنند؟‬

‫آیا کتاب بهدرد بخوری هست که به آنها پیشنهاد کنم برای آنکه فرزندانشان را آماده‬
‫کنند چه کار باید بکنند؟‬

‫راز موفقیت چیست؟‬

‫چطور من میلیونها دالر در میآورم؟‬

‫وقتی این سواالت را میشنوم همیش یاد مقالهای میافتم که در ادامه برایتان مینویسم‪.‬‬

‫‪118‬‬
‫ثروتمندترین تاجران‬
‫در سال ‪ 1۹2۳‬گروهی از رهبران ثروتمند و عالی رتبه صنایع جلسهای را در هتل اج‬
‫واتربیچ در شیکاگو برگزار کردند‪ .‬از میان افراد شر کت کننده میتوان به چارلز شواب‬
‫(رییس بزرگترین شر کت مستقل فوالد) ساموئل اینستیل (رییس بزرگترین شر کت‬
‫خدماتی رفاهی جهان) هوارد هوپسون (رییس بزرگترین شرکت گاز) ایوار کروگر(‬
‫رییس شرکت اینترنشنال مچ کهکی از بزرگترن شرکتهای زمان خودش در دنیا‬
‫محسوب میشد) لئون فریزر (رییس بانک بینالمللی حل و فصل اختالفات) ریچارد‬
‫ویتنی (رییس بازار بورس و اوراق بهادار نیویورک) آرتور کانلی و جسی لیورمور (دو تا‬
‫از بزرگترین بورس بازها) و آلبرت فال( یکی از اعضای کابینه رییس جمهور‬
‫هاردینگ)اشاره کرد‪.‬‬

‫‪ 2۵‬سال پس از این تاریخ ‪ ۹‬نفر از این افراد که در باال فهرستشان کردم کارشان به‬
‫این صورت باال گرفت‪ :‬شواب پس از ‪ ۵‬سال زندگی با پول قرضی دیگران بدون داشتن‬
‫‪ 1‬پنی از دنیا رفت‪ ،‬اینستیل که در حالکه ورشکسته و بی پول شده بود خارج از آمریکا‬
‫فوت کرد‪ ،‬کروگر و کاتن هم به سرنوشت او دچار شدند و بی پول فوت کردند‪ .‬هوپسون‬
‫دیوانه شد ویتنی و آلبرت فال هم تازه از زندان آزاد شدند فریزر و لیور مور هم‬
‫خودکشی کردند‪.‬‬

‫‪119‬‬
‫من شک دارم کسی بداند که واقعاً چه اتفاقی برای این افراد افتاد‪ .‬اگر شما به تاریخ‬
‫‪ 1۹2۳‬توجه کنید میبینید که دقیقاً چند سال قبل از این بود که بازار به هم بریزد و‬
‫رکود بزرگ در ایاالت متحده اتفاق بیفتد‪ .‬من گمان میکنم که این دو حادثه تاثیر‬
‫عمیقی بر روی این ‪ ۹‬نفر و زندگیشان گذاشت‪ .‬نکتهای که میخواهم به آناشاره کنم‬
‫این است که ما امروزه در دورهای زندگی میکنیم که نسبت به دوره زندگی این افراد‬
‫تغییرات بزرگ تر و وسیع تری اتفاق میافتد‪.‬‬

‫من فکر میکنم که طی ‪ 2۵‬سال آینده ما شاهد رشد و رکودهای بسیاری خواهیم بود‬
‫که معادل همان شرایط اقتصادی است که این افراد با آن مواجه شدند‪ .‬نگرانی من از‬
‫این بابت است که افراد بی شماری به جای آنکه امروزه روی بزرگترین ثروت یعنی‬
‫آموزش تمرکز کنند توجهشان را به پول درآوردن داده اند‪ .‬اگر افراد طوری آماده‬
‫شوند که انعطاف پذیری به خرج دهند ذهنشان را باز نگه دارند و یاد بگیرند از کنار‬
‫همین تغییراتی که اتفاق میافتد هم میتوانند ثروتمند شوند‪ .‬اگر افراد فکرشان این‬
‫باشد که پول‪ ،‬حالل مشکالت اقتصادیشان است من متاسفم که بگویم در آن صورت‬
‫با مشکالت بسیاری مواجه خواهند شد‪ .‬تنها هوش و خالقیت است که مشکالت را حل‬
‫میکند و پول تولید میکند‪ .‬پولی که بدون به کار انداختن هوش مالی بدست بیاید‬
‫سریع هم تمام میشود‪.‬‬

‫‪120‬‬
‫بسیاری از افراد از درک این نکته در زندگیشان غافل هستند که مهم نیست چقدر‬
‫پول در میآورند مهم این است که چقدر پول برایتان میماند‪ .‬همه ما در مورد برندگان‬
‫خوششانس مسابقات قرعه کشی شنیدهایم که یک دفعه پولدار میشوند بعد پولشان‬
‫تمام میشود‪ ،‬دوباره ثروتمند میشوند و بعد بی پول میمانند‪ .‬آنها گر چه میلیونها‬
‫دالر میبرند اما سریع به همان نقطه شروع باز میگردند‪ .‬یا حتی داستانهایی در مورد‬
‫ورزشکاران حرفهای شنیدهایم که در سن ‪ 2۴‬سالگی ساالنه میلیونها دالر در میآورند‬
‫اما در سن ‪ ۳۴‬سالگی زیر پل میخوابند‪.‬‬

‫همین امروز که دارم این مطالب را مینویسم در روزنامه صبح داستان بازیکن بسکتبال‬
‫جوانی را نوشته است که تا همین پارسال میلیونها دالر پول داشت حاال وی ادعا میکند‬
‫که دوستان وکیل و حسابدارش پولش را از وی گرفتهاند و وی در کارواشی مشغول‬
‫شده است و حداقل دستمزد را میگیرد‪ .‬وی ‪ 2۹‬سال دارد‪ .‬او را از کارواش به دلیل‬
‫امتناع از خارج کردن حلقه قهرمانیاش موقع پاک کردن ماشینها اخراج کرده اند‪ .‬به‬
‫همین دلیل هم ماجرای او در روزنامهها سر و صدا کرده است‪.‬‬

‫وی به اخراجش معترض است و ادعا دارد که سر کارش با او رفتار تبعیضآمیز دارند‬
‫و به او سخت میگذرد و انگشترش هم تنها چیزی است که دارد‪ .‬وی میگوید اگر‬
‫حلقهاش را از او بگیرند دیگر نابود میشود‪.‬‬

‫‪121‬‬
‫افراد بسیار زیادی را میشناسم که در سال ‪ 1۹۹۷‬یکباره میلیونر میشوند اما آهنگ‬
‫شوم تکرار دهه ‪ 2۰‬باز هم به گوش میرسد‪ .‬گرچه من بابت پولدار شدن افراد بسیار‬
‫خوشحالم اما هشدار میدهم که در دراز مدت مهم نیست که چقدر درآمدتان است‬
‫مهم این است که چقدرش را حفظ میکنید و تا چند نسل این کار را میکنید‪.‬‬

‫پس وقتی افراد میپرسند از کجا شروع کنم یا چطور میتوان سریع پولدار شد غالب ًا از‬
‫شنیدن جواب من بسیار مایوس میشوند‪ .‬من همان چیزی را که پدر پولدار وقتی بچه‬
‫بودم به من میگفت به آنها میگویم که اگر میخواهید پولدار شوید الزم است که‬
‫سواد مالی پیدا کنید‪ .‬هر موقع که من و پدر پولدار با هم بودیم این ایده در گوشم زنگ‬
‫میزد‪ .‬همان طوری که قبالً گفتم اگر چه پدر تحصیل کردهام به من اهمیت درس‬
‫خواندن را گوشزد میکرد اما پدر پولدارم به من اهمیت ماهر شدن در زمینه مالی را‬
‫توصیه میکرد‪ .‬اگر بخواهید ساختمان امرپایل استیت را بسازید اولین کاری که باید‬
‫انجام بدهید این است که گودالی عمیق حفر کنید و فونداسیون محکمی پیریزی کنید‬
‫اما اگر میخواهید که در حومه شهر خانه بسازید کافی است که ‪ 6‬اینچ‪ ،‬بتن ریزی‬
‫انجام بدهید‪ .‬بسیاری از افراد در مسیری که برای پولدار شدن طی میکنند سعی دارند‬
‫ساختمان امپریال استیت را با بتن ریزی ‪ 6‬اینچی بسازند‪.‬‬

‫‪122‬‬
‫سیستم آموزشی کشور ما که در عصر تقسیم اراضی ایجاد شده است هنوز هم به خانه‬
‫سازی بدون ایجاد فونداسیون مستحکم اعتقاد دارد‪ .‬بنابراین دانشآموزان در حالی از‬
‫مدارس فارغ التحصیل میشوند که آموزشی در زمینه پیریزی فونداسیون مالی کسب‬
‫نکرده اند‪ .‬افرادی در حالی که شدیداً مقروضاند و در حومه شهر به سر میبرند و در‬
‫رویای آمریکایی غوطه ور هستند یک روز صبح از خواب بیدار میشوند و پی میبرند‬
‫که چاره مشکالت مالیشان یافتن راهی است که سریع پولدارشان کند‪ .‬حاال افراد‬
‫شروع میکنند به ساختن آسمان خراش‪ .‬کار سریع پیش میرود اما میبینند که به‬
‫جای امپریال استیت نتیجه کار برج کج ساباربیا شده است‪ .‬شبهای بی خوابی باز هم‬
‫دوباره شروع میشوند‪ .‬در مورد من و مایک در سنین بزرگسالیمان هر دو انتخابی که‬
‫کردیم درست بودند چون وقتی کوچک بودیم یاد گرفتیم که زیر بنای مالیمان را قوی‬
‫کنیم‪ .‬میدانم که حساب و کتاب کردن خسته کننده ترین و گیج کنندهترین کار‬
‫دنیاست‪ .‬اما در دراز مدت اگر بخواهید ثروتمند بشوید حساب کردن مهمترین نقش‬
‫را دارد‪ .‬موضوعی که اینجا مطرح میشود این است که چطور میتوانید این کار خسته‬
‫کننده و گیج کننده را به کودکانتان آموزش بدهید‪ .‬جواب این است با سادهسازی آن‪.‬‬
‫ابتدا با کمک تصاویر این کار را کنید‪ .‬پدر پولدار برای من و مایک فونداسیون مالی‬

‫‪123‬‬
‫محکمی را پیریزی کرد‪ .‬از زمانی که ما بچه بودیم وی با در پیش گرفتن روش ساده‬
‫به آموزش ما پرداخت‪.‬‬

‫سالها وی فقط تصاویر ترسیم میکرد و از کلمات برای آموزش استفاده میکرد‪ .‬من و‬
‫مایک همان تصاویر ساده را درک میکردیم اصطالحاتی که پدر پولدار استفاده میکرد‬
‫و انتقال پول را متوجه میشدیم‪ .‬وی چند سال بعد از اعداد برای آموزش استفاده کرد‪.‬‬
‫مایک امروزه دنبال یادگیری تحلیلهای ریاضی پیچیدهتر و ظریفتر رفته است چون‬
‫نیاز دارد که آنها را بداند‪ .‬وی اکنون یک امپراطوری بیلیون دالری دارد که باید‬
‫مدیریتش کند‪ .‬من به اندازه او از حساب و کتاب سر در نمیآورم چون امپراطوری من‬
‫از او کوچک تر است با این وجود هر دوی ما از فونداسیون مالی ساده یکسانی‬
‫برخورداریم‪ .‬در صفحاتی که در ادامه میآید من همان تصاویر سادهای را که پدر مایک‬
‫ترسیم میکرد به شما نشان میدهم‪ .‬گرچه تصاویر مزبور ساده هستند اما همینها به‬
‫دو پسر بچه کمک کردند تا ثروت زیادی را بر مبنای فونداسیونی عظیم و استوار بدست‬
‫بیاورند‪.‬‬

‫قانون اول‪ .‬شما بایستی تفاوت میان دارایی و بدهی را بدانید و دارایی بخرید‪.‬‬

‫‪124‬‬
‫اگر میخواهید ثروتمند شوید تمام چیزی که باید بدانید همین است‪ .‬این قانون اول و‬

‫تنها قانون است‪ .‬شاید این قانون به نظر زیادی آسان بیاید اما خیلیها هستند که‬
‫نمیدانند چقدر تاثیر گذار است‪ .‬دلیل اینکه بسیاری از مردم که از نظر مالی در‬
‫مضیقهاند این است که تفاوت میان بدهی و دارایی را نمیدانند‪ .‬افراد پولدار دارایی‬
‫جمع میکنند و فقرا و طبقه متوسط بدهی برای خودشان جمع میکنند اما فکر میکنند‬
‫دارایی جمع کردهاند‪ .‬وقتی پدر پولدار این نکته را برای ما توضیح داد فکر کردیم شوخی‬
‫میکند‪ .‬آن موقع ما تقریباً نوجوان بودم و منتظر دانستن راز پولدار شدن که وی این‬
‫پاسخ را در جواب سوالمان داد‪ .‬این پاسخ از بس که ساده بود من و مایک زمان زیادی‬
‫را صرف فهمیدنش کردیم‪.‬‬

‫مایک پرسید " دارایی چیست؟" پدر پولدار گفت‪ :‬فعالً نمیخواهد این را بدانی فقط‬
‫سعی کن قانون را بفهمی‪ .‬اگر بتوانی علیرغم سادگی موضوع را بفهمی آنوقت برای‬
‫زندگیات برنامه خواهی داشت و از نظر مالی در راحتی به سرخواهی برد‪ .‬این قانونی‬
‫ساده است به همین دلیل هم از چشم خیلیها پنهان مانده است‪ .‬من پرسیدم یعنی شما‬
‫میگویید کافی است که بدانیم دارایی چیست و آنرا جمع کنیم و این طوری پولدار‬
‫میشویم؟ وی سرش را تکان داد و گفت به همین سادگی‪ .‬پرسیدم اگر این طور است‬
‫پس چرا همه پولدار نیستند؟پدر پولدار لبخند زد و گفت چون مردم تفاوت میان‬

‫‪125‬‬
‫دارایی و بدهی را نمیدانند! یادم میآید که پرسیدم چرا بزرگترها آنقدر احمق‬

‫هستند؟ اگر جریان آنقدر ساده است و دانستن این نکته اینقدر مهم است چرا مردم‬
‫سعی نمیکنند راه پولدار شدن را پیدا کنند؟‬

‫وی چند دقیقه وقت صرف کرد تا برای من و مایک تفاوت میان دارایی و بدهی را‬
‫توضیح بدهد‪ .‬من به عنوان یک بزرگسال در توضیح همین نکته به دیگران مشکل دارم‪.‬‬
‫چرا؟ چون بزرگترها باهوشتر هستند‪ .‬در بیشتر موارد سادگی قضیه خیلیها را فراری‬
‫میدهد چون افراد طور دیگری تعلیم دیده اند‪.‬‬

‫آنها تحت تعلیمات کارگزاران بانکی‪ ،‬حسابدارها‪ ،‬نمایندگان امالک‪ ،‬برنامهریزان مالی‬
‫و افرادی از این دست قرار داشته اند‪ .‬مشکلی که هست در واداشتن افراد به فراموش‬
‫کردن تعالیم قبلی و دوباره مانند دوران بچگی فکر کردن است‪ .‬بیشتر افراد بزرگسال‬
‫غالباً احساس میکنند که توجه کردن به تعاریف ساده‪ ،‬کاری بی معنی است‪ .‬پدر پولدار‬
‫به اصل– آنقدر سادهاش کن که احمقانه جلوه کند‪ -‬اعتقاد داشت‪ .‬بنابراین وی تعالیمی‬
‫که به دو پسر میداد را تا میتوانست ساده میکرد و همین باعث شد زیر بنای اقتصادی‬
‫ما دو نفر مستحکم شود‪.‬‬

‫‪126‬‬
‫پس چرا افراد با شنیدن این قانون گیج میشوند یا ممکن است نکتهای به این سادگی‬
‫افراد را بهاشتباه بیاندازد؟ چرا باید کسی دارایی را بخرد که در واقع بدهی بوده است؟‬
‫جواب این موضوع در تفاوت آموزش اولیه افراد نهفته است‪ .‬تمرکز ما بر روی کلمه‬
‫سواد بوده است و نه سواد مالی‪ .‬چیزی که باعث تفاوت میان دارای بودن یک چیز‪ ،‬با‬
‫بدهی بودن آن میشود تفاوت اسامی نیست‪.‬‬

‫در واقع اگر واقعاً میخواهید گیج شوید دنبال تعاریف این دو کلمه در فرهنگ لغات‬
‫بگردید‪ .‬میدانم که تعاریف ممکن است برای یک حسابدار خبره تعاریفی مناسب باشند‬
‫اما برای یک فرد متوسط الحال معنی خاصی نمیدهند‪ .‬اما از آن جا که بزرگترها غالباً‬
‫بسیار مغرورند از اعتراف به اینکه معنی فالن چیز را نمیدانند سر باز میزنند‪.‬‬

‫وقتی بچه بودیم پدر پولدار میگفت آنچه مشخص میکند یک چیز دارایی است اسمش‬
‫نیست بلکه اعداد و ارقام است‪ .‬اگرنتوانید اعداد را بخوانید و بفهمید آنوقت نمیتوانید‬
‫میان دارایی با چالهای درون زمین تفاوت بگذارید‪.‬‬

‫پدر پولدار میگفت "در حساب و کتاب رقمها مهم نیستند بلکه معنایی که میدهند‬
‫مهم هستند درست مثل کلمات که به خودی خود ارزشی ندارند بلکه معنای ضمنیشان‬
‫مهم است‪ ".‬خیلی از افراد مطلبی را میخوانند اما چیز زیادی دستگیرشان نمیشود‬

‫‪127‬‬
‫یعنی درک مطلب ندارند‪ .‬هر فردی هم توانایی درک مطلبش با دیگری متفاوت است‪.‬‬
‫مثالً من تازگیها یک دستگاه ویدئو خریدم‪ .‬همراه این وسیله کتابچه راهنمایی هم بود‬
‫که برنامهریزی دستگاه را توضیح داده است‪.‬‬

‫من صرفاً قصد داشتم برنامه مورد عالقهام را که شبهای جمعه پخش میشود با‬
‫استفاده از این دستگاه ضبط کنم‪ .‬موقع خواندن راهنمای دستی دستگاه تقریباً دیوانه‬
‫شدم‪ .‬به نظر من هیچ چیز به اندازه برنامهریزی دستگاه ویدئو سخت نیست‪ .‬من‬
‫میتوانستم کلمات را بخوانم اما هیچ چیز نمیفهمیدم‪ .‬اگر چه در خواندن کلمات نمره‬
‫‪ A‬میگیرم اما در درکشان نمرهام ‪ F‬است‪.‬‬

‫بسیاری از افراد هم در فهم صورت حساب مالیشان همین وضعیت را دارند‪ .‬اگر‬
‫میخواهید پولدار شوید بایستی اعداد را بخوانید و بفهمید‪ .‬اگر تا قبل از آن یک بار این‬
‫جمله را شنیده بودم از پدر پولدارم آنرا هزاران بار شنیدم‪ .‬همچنین از او شنیدم که‬
‫میگفت پولدارها دارایی جمع میکنند و طبقه متوسط و فقرا بدهی‪.‬‬

‫حاال نحوه تفاوت میان دارایی و بدهی را برایتان میگویم‪ .‬بسیاری از حسابدارها و‬
‫حرفهایهای امور مالی با این تعاریف موافق نیستند اما این تصاویر ساده‪ ،‬شروع پیریزی‬
‫فونداسیون مستحکم مالی برای دو پسر جوان بودند‪ .‬پدر پولدار برای آموزش به ما که‬

‫‪128‬‬
‫تقریباً نوجوان بودیم همیشه راههای سادهای را در پیش میگرفت و تا آنجا که‬
‫میتوانست تصاویر را به کار میگرفت و از کلمات استفاده نمیکرد و سالها هم از هیچ‬
‫عدد نام نبرد‪.‬‬

‫این الگوی گردش سرمایه یک دارایی است‪:‬‬

‫درآمد‬

‫هز ینه‬

‫دارایـی‬ ‫بدهـی و تعهدات‬

‫مربع باال نامش صورت حساب درآمد است که غالب ًا به نام حساب سود و زیان هم‬
‫خوانده میشود‪ .‬این صورت حساب درآمد و هزینه را نشان میدهد یعنی پول که در‬
‫میآوریم و پولی که خرج میکنیم‪.‬‬

‫‪129‬‬
‫تصویری که در ادامه مشاهده میکنید ترازنامه است و به این دلیل به آن ترازنامه‬

‫گفته میشود که فرض بر این است که توازن میان دارایی و بدهی را نشان میدهد‪.‬‬
‫بسیاری از افرادی که در زمینه مالی خام هستند رابطه میان صورت حساب درآمد و‬
‫ترازنامه را نمیدانند در حالیکه دانستن آن حیاتی است‪.‬‬

‫دلیل اول نداشتن موفقیت در امور مالی‪ ،‬ندانستن تفاوت میان دارای و بدهی است‪.‬‬

‫دلیل این ندانستن هم در تعاریفی است که از دارایی و بدهی داریم‪ .‬اگر میخواهید پی‬
‫به علت قاطی کردن این دو مفهوم ببرید کافی است که در فرهنگ لغات به دنبال‬
‫معانیشان بگردید‪.‬‬

‫شاید در نظر یک حسابدار خبره تعاریف این دو کلمه معنا دار باشد اما برای شخصی‬
‫متوسط الحال‪ ،‬انگار که به زبان چینی نوشته شده باشند نامفهوم است‪ .‬شما در تعاریفی‬
‫که میبینید کلمات را میخوانید اما درک واقعی معنیشان مشکل است‪.‬‬

‫بنابراین همان طور که قبالً گفتم پدر پولدار به ما دو نفر میگفت‪:‬‬

‫«دارایی آن چیزی است که پول به جیب تان وارد میکند‪».‬‬

‫‪130‬‬
‫این تعریفی خوب ساده و قابل درک بود‪.‬‬

‫این الگوی گردش سرمایه بدهی است‪:‬‬

‫درآمد‬

‫هز ینه‬

‫دارایـی‬ ‫بدهـی و تعهدات‬

‫حاال که تعریف دارایی و بدهی را با استفاده از تصاویر درک کردید‪.‬‬

‫فهمیدن تعاریف آنها در قالب کلمات آسان میشود‪.‬‬

‫دارایی‪ ،‬چیزی است که پول در جیبتان میگذارد‪.‬‬

‫بدهی‪ ،‬چیزی است که پول از جیبتان خارج میکند‪.‬‬

‫‪131‬‬
‫واقعاً همه آنچه باید بدانید همین نکته است‪ .‬اگر میخواهید ثروتمند شوید وقتتان را‬
‫صرفاً صرف خرید دارایی کنید‪ .‬ندانستن همین تفاوت است که باعث بیشتر مشکالت‬
‫مالی در جهان شده است‪ .‬بی سوادی هم در فهم معانی کلمات و هم ارقام زیر بنای‬
‫مشکالت مالی است‪ .‬اگر افراد گرفتار مسایل مالی هستند حتماً به دلیل این است که‬
‫کلمهای را متوجه نشدهاند یا نتوانستهاند معنی عدد یا رقمی را کشف کنند‪ .‬یک چیزی‬
‫را اشتباهی فهمیدهاند‪.‬‬

‫اگر پولدارها پولدارند به خاطر این است که آنها نسبت به افراد گرفتار در حوزههای‬
‫بیشتری اطالعات دارند‪ .‬پس اگر میخواهید پولدار باشید و ثروتتان را حفظ کنید داشتن‬
‫سواد مالی هم برای فهم کلمات و هم اعداد مهم است‪ .‬پیکانهایی که در شکل میبینید‬
‫نمایانگر جریان نقدینگی یا گردش سرمایه هستند‪ .‬اعداد و کلمات به خودی خود واقعاً‬
‫چندان معنایی ندارند بلکه مهم نتیجهای است که از خواندنشان عاید فرد میشود‪ .‬در‬
‫گزارشات مالی خواندن اعداد یعنی گشتن به دنبال نقشه اصلی و این بسیار مهم است‪.‬‬
‫این که بدانیم نقدینگی به کدام طرف جریان دارد‪.‬‬

‫در ‪ 8۰‬درصد از خانوارها معنای امور مالی برای افراد سخت کار کردن است تا بدین‬
‫وسیله زندگی را به پیش ببرند‪ .‬نه آنکه افراد پولی بدست نمیآورند بلکه زندگیشان‬
‫را به جای اینکه صرف خرید دارایی کنند برای خرید بدهی صرف میکنند‪.‬‬

‫‪132‬‬
‫این الگوی گردش سرمایه یک فرد فقیر یا جوانی که در منزل‬

‫والدینش به سر میبرد است‪:‬‬

‫شغل‬
‫درآمد‬
‫چک حقوقی‬

‫هز ینه‪:‬‬
‫مالیات‬
‫خورد و خوراک‬
‫پوشاک‬
‫تفر یح و سرگرمی‬
‫حمل و نقل‬

‫دارایـی‬ ‫بدهـی‬

‫‪133‬‬
‫این الگوی گردش سرمایه یک فرد متوسط است‬

‫شغل‬
‫درآمد‬

‫هز ینه‬

‫دارایـی‬ ‫بدهـی‬

‫درآمد‪:‬‬
‫حقوق‬
‫دارایی‪:‬‬ ‫بدهی‪:‬‬
‫هز ینه ها‪:‬‬
‫مالیات وام و رهن خانه‬ ‫وام و رهن خانه‬
‫مخارج ثابت‬ ‫وام کاالهای مصرفی‬
‫پوشاک‬
‫بدهی کارت اعتبار ی‬
‫تفر یح و سرگرمی‬
‫غذا‬

‫‪134‬‬
‫این الگوی گردش سرمایه یک فرد ثروتمند است‪:‬‬

‫درآمد‬

‫هز ینه‬

‫دارایـی‬ ‫بدهـی و تعهدات‬

‫درآمد‪:‬‬
‫سود سهام‬
‫سود پول‬ ‫دارایی‪:‬‬ ‫بدهی‪:‬‬
‫درآمد اجاره خانه‬ ‫سهام‬
‫درامد حق انحصاری‬ ‫اوراق قرضه‬
‫سفته‬
‫امالک‬
‫دارایی غیر ضروروی‬

‫هز ینه ها‪:‬‬

‫‪135‬‬
‫تمامی این تصاویر کامالً ساده سازی شدهاند‪ .‬همه اشخاص هزینههایی را صرف زندگی‬
‫خود میکنند مانند هزینه غذا مسکن و لباس‪ .‬تصاویر مزبور نشاندهنده گردش سرمایه‬
‫یک شخص فقیر‪ ،‬یک شخص از طبقه متوسط و یک فرد ثروتمند است‪ .‬گردش‬
‫سرمایه است که وضعیت مالی یک نفر را روشن میسازد‪ .‬با توجه به گردش سرمایه‬
‫میتوان فهمید که یک نفر چگونه پولی که درمیآورد را مدیریت میکند‪.‬‬

‫دلیل این که ابتدای فصل را با داستان ثروتمندترین افراد در ایاالت متحده آغاز کردم‬
‫این بود که اشتباه فکری بسیاری از افراد را به شما نشان بدهم‪ .‬اشتباه مردم این است‬
‫که فکر میکنند پول مشکالت را حل میکند به همین دلیل است که وقتی افراد از من‬
‫راه حل سریع ثروتمند شدن یا از کجا شروع کردن را میپرسند من متواضعانه خودم‬
‫را جمع و جور میکنم‪ .‬غالباً از افراد میشنوم که میگویند من مقروضم و باید پول‬
‫بیشتری در بیاورم‪.‬‬

‫اما پول بیشتر‪ ،‬غالباً مشکالت را حل نمیکند بلکه در واقع آنرا وخیمتر هم میکند‪.‬‬
‫غالب اوقات پول باعث میشود تا اشتباهات انسانی تراژیکی که مرتکب شدهایم را‬
‫واضح ببینیم‪ .‬پول غالباً چیزهایی که نمیدانیم را برایمان روشن میکند‪ .‬به همین دلیل‬
‫است که خیلی اتفاق میافتد که شخصی که ناگهان پول هنگفتی به او رسیده مثالً ارثی‬
‫بدست آورده یا حقوقش افزایش پیدا کرده یا در قرعهکشی برنده شده است سریع به‬

‫‪136‬‬
‫همان خانه اول بر میگردد که ممکن است از شرایط مالیای که قبل از پولدار شدن‬
‫داشته است سخت تر هم باشد‪ .‬پول صرفاً بر مبنای الگو ذهنیای که شما در سر دارید‬
‫عمل میکند‪ .‬اگر الگوی ذهنیای که شما دارید این است که هر پولی بدستتان رسید‬
‫خرج کنید احتمال بسیار دارد که افزایش پول صرفاً به افزایش هزینههایتان بیانجامد‪.‬‬
‫بنابراین ضرب المثل " پز عالی جیب خالی حقیقت دارد"‪.‬‬

‫بارها گفتهام که ما به مدرسه میرویم تا مهارتهای تخصصی و حرفهای کسب کنیم‬


‫که هر دوی اینها مهم هستند‪ .‬به ما یاد میدهند که از راه مهارتهای حرفهای مان‬
‫پول در بیاوریم‪ .‬در دهه ‪ 6۰‬که من در دبیرستان درس میخواندم اگر کسی در مدرسه‬
‫عملکرد خوبی داشت تقریباً بدون شک همه فکر میکردند که این دانشآموز مستعد‬
‫قرار است در آینده دکتر بشود‪.‬‬

‫غالباً کسی از وی نمیپرسید که دوست دارد دکتر بشود یا نه‪ .‬بلکه این فرض مسلم‬
‫بود‪ .‬پزشکی حرفهای تصور میشد که نوید درآمد هنگفتی را در آینده فرد میداد‪.‬‬
‫امروزه پزشکان با چنان چالشهای مالیای مواجه هستند که من آرزویش را برای‬
‫بدترین دشمنم هم نمیکنم‪.‬‬

‫‪137‬‬
‫شرکتهای بیمه که کنترل بیزنس درمان را در دست گرفتهاند مراقبت پزشکان‬
‫همگانی شدهاند‪ ،‬دخالتهای دولتی و مرافعات مربوط به سوء معالجات‪ ،‬صرفاً چند‬
‫نمونه از مشکالتی هستند که دکترها با آن مواجهاند‪ .‬کودکان این دوره ترجیح میدهند‬
‫بازیکن مطرح بسکتبال‪ ،‬گلف بازی ماهر مانند تایگر وودز‪ ،‬متخصص کامپیوتر‪ ،‬ستاره‬
‫سینما یا تاجر وال استریت بشوند زیرا قدرت پول و برتری اجتماعی در این مشاغل‬
‫یافت میشود‪ .‬به همین دلیل است که قانع کردن بچهها در مدارس آنقدر سخت شده‬
‫است‪ .‬آنها میدانند که موفقیتهای حرفهای بر خالف آنچه در قدیم بود اکنون دیگر‬
‫تنها وابسته به موفقیت فرد در محیطهای آموزشی نیست‪.‬‬

‫از آنجا که دانش آموزان بدون کسب مهارت در امور مالی فارغالتحصیل میشوند‬
‫میلیونها نفر از افراد تحصیل کرده در عرصه حرفهایشان عملکردی موفقیتآمیز‬
‫دارند اما در سالهای بعد خودشان را درگیر مسایل مالی میبینند‪ .‬آنها گر چه سختتر‬
‫کار میکنند اما پیشرفتی حاصل نمیشود‪ .‬آن چیزی که در میان دانستههایشان کم‬
‫است طرز پول درآوردن نیست بلکه نحوه خرج کردن آن است و اینکه بعد از بدست‬
‫آوردن پول بایستی با آن چه کار کرد‪ .‬به این نکته "تیزهوشی مالی " میگویند که با‬
‫بهره گیری از آن‪ ،‬فرد میداند پس از بدست آوردن پول باید با آن چه کرد چگونه‬
‫باید آنرا از دستبرد افرادی که میخواهند آنرا از چنگش در بیاورند حفظ کرد‪ ،‬تا چه‬

‫‪138‬‬
‫مدتی میتوان آنرا حفظ کرد و پول مزبور چقدر برایش کار خواهد کرد‪ .‬بسیاری از‬
‫افراد دلیل گرفتاریهای مالیشان را نمیدانند زیرا آنها از گردش سرمایه سر در‬
‫نمیآورند‪ .‬ممکن است فردی تحصیالت عالیه داشته باشد از نظر شغلی عملکردی‬
‫موفق داشته باشد ولی از نظر مالی بی سواد باشد‪ .‬این گونه افراد غالباً سختتر از آنچه‬
‫نیازشان است کار میکنند زیرا آنها یادگرفتهاند که چگونه باید سخت کار کنند اما یاد‬
‫نگرفتهاند چگونه کاری کنند که پول برایشان کار کند‪.‬‬

‫چگونه جستجو به دنبال رویای مالی تبدیل به کابوس میشود؟‬

‫فیلم زندگی افراد سخت کوش‪ ،‬الگوی ثابتی دارد‪ .‬زوج جوانی که به تازگی ازدواج‬
‫کردهاند و خوشحالند و هر دو از تحصیالت عالیه باال برخوردارند‪ ،‬به خانه جدیدشان‬
‫که آپارتمانی نقلی و اجارهای است نقل مکان میکنند‪ .‬آنها فور ًا پیمیبرند که میتوانند‬
‫از این به بعد پس انداز کنند چون خرج و مخارج دو نفرشان روی همدیگر به اندازه‬
‫یک نفر است‪ .‬حاال مشکل این است که آپارتمانشان بسیار کوچک است‪ .‬آنها تصمیم‬
‫میگیرند برای خرید خانه رویاهاشان پول پس انداز کنند تا سپس بتوانند بچهدار شوند‪.‬‬
‫آنها دو منبع درآمد دارند و تا میتوانند در کارشان از خود پشتکار نشان میدهند‪.‬‬
‫درآمدشان افزایش پیدا میکند‪.‬‬

‫‪139‬‬
‫درآمد‬

‫هز ینه‬

‫دارایـی‬ ‫بدهـی و تعهدات‬

‫به موازات آن مخارج هم باال میرود‪.‬‬

‫درآمد‬

‫هز ینه‬

‫دارایـی‬ ‫بدهـی و تعهدات‬

‫هزینه اول‪ .‬هزینه اولیهای که بیشتر افراد میپردازند بابت مالیاتشان است‪ .‬خیلیها‬
‫ممکن است فکر کنند قسمت اعظم مالیاتشان را مالیات بر درآمد تشکیل میدهد اما‬
‫برای بسیاری از آمریکاییان بیشترین مالیات پرداختی به تامین اجتماعی اختصاص دارد‪.‬‬

‫‪140‬‬
‫کارمندان فکر میکنند که مالیات تامین اجتماعی به همراه مالیات مدیکِیر تقریبا ‪۵/۷‬‬
‫درصد از درآمدشان را شامل میشود اما در واقع این درصد ‪ 1۵‬است‪ .‬زیرا کارفرما‬
‫هم بایستی مالیات تامین اجتماعی را بپردازد‪ .‬در واقع این مطلب همان پولی است که‬
‫کار فرما مستقیماً به شخص نمیپردازد‪ .‬عالوه بر آن کارمند بایستی همچنان مالیات‬
‫بر درآمدش را روی مبلغی که پس از کسر حقوقش برای مالیات تامین اجتماعی مانده‬
‫پرداخت کند‪ .‬یعنی فرد در واقع روی درآمدی که هرگز به دستش نرسیده و مستقیم ًا‬
‫به واسطه مالیات سالیانه از حقوقش کسر میشود هم باید مالیات بدهد‪ .‬به این ترتیب‬
‫بدهی فرد باال میرود‪.‬‬
‫درآمد‬

‫هز ینه‬

‫دارایـی‬ ‫بـدهـی‬

‫این گفتهها را روی مثال زوج جوان به خوبی میتوان نشان داد‪ .‬در نتیجه افزایش‬
‫درآمدی که آنها بدست میآورند تصمیم به خرید خانه آرزوهایشان میگیرند‪ .‬وقتی‬
‫منزل را میخرند مالیات جدیدی به نام مالیات امالک شامل حالشان میشود‪ .‬پس از‬

‫‪141‬‬
‫آن آنها برای آن که با خانه جدیدشان هماهنگ بشوند‪ ،‬یک ماشین جدید میخرند‪،‬‬
‫مبلمان جدید‪ ،‬اسباب و وسایل و لوازم خانه جدید هم میخرند‪ .‬ناگهان یک روز از‬
‫خواب بیدار میشوند و میبینند که ستون بدهیشان مملو از بدهی رهن خانه و‬
‫کارتهای اعتباری است‪ .‬حاال آنها در چرخه دورانی گیر کردهاند‪ .‬فرزند اولشان بدنیا‬
‫میآید و آنها سختتر کار میکنند و این چرخه همچنان ادامه پیدا میکند‪ .‬پول بیشتر‬
‫به همراه مالیات بیشتر میآید‪.‬‬

‫به این روند «تله موش» هم گفته میشود‪ .‬زوج جوان‪ ،‬کارت اعتباری جدیدی در‬

‫صندوق پستیشان دریافت میکنند و آنرا مصرف میکنند‪.‬‬

‫یک شرکت وام دهنده با آنها تماس میگیرد و میگوید ارزشمندترین داراییشان که‬
‫خانهشان باشد ترقی ارزش پیدا کرده است و به آنها پیشنهاد اعطای وام دراز مدت به‬
‫ازای به رهن گذاشتن منزل را میدهد‪ .‬زیرا اعتبار آنها بسیار خوب است و به آنها‬
‫توصیه میکند که بدهیهای کاالهای مصرفیشان را که بهره باالیی هم دارد صاف کنند‬
‫تا بدهی کارت اعتباریشان کامال تسویه شود‪ .‬به عالوه به علت به رهن گذاشتن منزلشان‬
‫مالیات بر امالک فعال به آنها تعلق نمیگیرد‪ .‬آنها هم همین کار را انجام میدهند و‬
‫بدهیهای سنگین کارت اعتباریشان را پرداخت میکنند و نفسی از روی آسودگی‬
‫میکشند‪.‬‬

‫‪142‬‬
‫حاال بدهی کارت اعتباریشان کامال تسویه شده است‪ .‬اکنون آنها بدهی کاالهای‬
‫مصرفیشان را با به رهن گذاشتن خانه کامالً تسویه کردهاند‪ .‬پرداختیهای آنها کمتر‬
‫میشود زیرا آنها پرداخت بدهیشان را به مدت ‪ ۳۰‬سال تمدید کردهاند و به نظر آن‬
‫این کار عاقالنه است‪.‬‬

‫همسایه به آنها زنگ میزند تا برای خرید در حراج روز یادبود دعوتشان کند‪ .‬این‬
‫فرصتی است که کمی پول پس انداز کنند‪ .‬پس به خودشان میگویند «من چیزی‬
‫نمیخرم بلکه فقط تماشا میکنم‪ ».‬اما همین که چشمشان به چیز مورد عالقهشان‬
‫میافتد دستشان به سمت کیف پولشان که کارت اعتباری جدیدشان در آن است‬
‫میرود‪ .‬من با این دسته زوجهای جوان زیاد مواجه شدهام‪ .‬گرچه اسامیشان مختلف‬
‫است اما همه آنها با یک مسئله الینحل روبرو هستند‪ .‬آنها برای شنیدن حرفهای من‬
‫به یکی از سخنرانیهایم میآیند‪ .‬آنها از من میپرسند " شما میتوانید راهی نشان مان‬
‫بدهید که پول بیشتری در بیاوریم؟"‪ .‬عادتهایی که در زمینه خرج پول دارند وادارشان‬
‫کرده است تا دنبال راههای کسب درآمد بیشتر بگردند‪ .‬آنها حتی نمیدانند که مشکل‬
‫اصلیشان نحوه هزینه کردنشان است که باعث مشکالت مالیشان شده است و این‬
‫مشکل هم ناشی از عدم دانش مالی افراد و تشخیص ندادن تفاوت میان دارایی و بدهی‬
‫است‪ .‬به ندرت پیش میآید که پول بیشتر بتواند مشکل مالی را حل کند‪ .‬در واقع‬

‫‪143‬‬
‫هوش و نبوغ است که مشکالت را حل میکند‪ .‬یکی از دوستانم ضرب المثلی میداند‬
‫که آنرا مدام به افراد مقروض گوشزد میکند‪:‬‬

‫«اگر متوجه شدی که در چالهای هستی که خودت داری آن را حفر می کنی!‬

‫از کندن بیشترش دست بکش‪»...‬‬

‫وقتی کودک بودم پدرم همیشه به من میگفت که ژاپنیها از قدرت سه چیز آگاه‬
‫بودهاند‪ :‬قدرت شمشیر‪ ،‬جواهر و آینه‪.‬‬

‫شمشیر نمایانگر قدرت سالح است‪ .‬ایاالت متحده تریلیونها دالر روی اسلحه‬ ‫‪‬‬

‫سرمایهگذاری کرده است‪ .‬به همین دلیل اولین قدرت نظامی موجود در جهان‬
‫است‪.‬‬
‫جواهر نمایانگر قدرت پول است‪ .‬این گفته تا حدودی حقیقت دارد که‪ :‬قانون‬ ‫‪‬‬

‫طال را از یاد نبر‪ .‬کسی که طال دارد قانون وضع میکند‪.‬‬


‫آینه نمایانگر قدرت خود آگاهی است‪ .‬طبق افسانههای ژاپنی خودآگاهی‬ ‫‪‬‬

‫ارزشمندترین چیز از میان این سه شی بوده است‪.‬‬

‫غالب اوقات فقرا و افراد طبقه متوسط به قدرت پول اجازه میدهند که کنترلشان را در‬
‫دست بگیرد‪ .‬این افراد هر روزی که بیدار میشوند و سختتر کار میکنند‪ ،‬بدون‬

‫‪144‬‬
‫پرسیدن از خودشان در مورد اینکه آیا کاری که میکنند درست است‪ ،‬انگار دارند به‬
‫پای خودشان شلیک میکنند‪ .‬به دلیل عدم شناخت کامل از پول بسیار اجازه میدهند‬
‫که هیبت پول کنترلشان کند‪ .‬آنها قدرت پول را بر علیه خودشان به جریان میاندازند‪.‬‬

‫حال آنکه اگر آنها از قدرت آینه استفاده کرده بودند آنوقت از خودشان میپرسیدند‬
‫آیا این کاری که انجام میدهم معنی دارد؟ اغلب اوقات افراد به جای آنکه به خرد‬
‫درونیشان و نبوغی که در وجودشان است اعتماد کنند همرنگ جماعت به پیش‬
‫میروند‪ .‬آنها فالن کار را انجام میدهند چون بقیه دارند انجامش میدهند‪ .‬آنها به‬
‫جای سوال کردن تایید میکنند‪ .‬آنها اغلب اوقات بدون اینکه فکر کنند چیزی که‬
‫بهشان گفته شده است را تکرار میکنند‪ .‬ایدههایی مانند «در سرمایهگذاریات تنوع‬
‫داشته باش» یا «خانهات داراییات است»‪« ،‬خانهات بزرگترین سرمایهات است»‪ ،‬اگر‬
‫بدهی بیشتری داشته باشی از طریق رهن گذاشتن خانه مشمول تخفیف مالیاتی بیشتری‬
‫میشوی‪ ،‬شغل مطمئن پیدا کن اشتباه نکنیها‪ ،‬خطر به جانت نخری‪.‬‬

‫گفته میشود که از نظر بسیاری از افراد‪ ،‬ترسی که از صحبت کردن در جمع دارند از‬
‫ترس مردن بیشتر است‪ .‬بسیاری از روانپزشکان معتقدند که ترس از صحبت در جمع‪،‬‬
‫ناشی از ترس از طرد شدن از اجتماع‪ ،‬طرد شدن‪ ،‬انگشتنما شدن‪ ،‬مورد انتقاد قرار‬
‫گرفتن‪ ،‬ترس از مورد استهزاء واقع شدن و رانده شدن است‪ .‬ترس از متفاوت بودن‬

‫‪145‬‬
‫باعث میشود که بسیاری از افراد به دنبال راههای جدیدی برای حل مشکلشان بگردند‪.‬‬
‫به همین خاطر بود که پدر تحصیل کردهام به من میگفت که ژاپنیها برای قدرت‬
‫آینه‪ ،‬ارزش بیشتری نسبت به دو مورد دیگر قایل بودند‪ .‬زیرا ما صرفاً هنگامی که به‬
‫آینه مینگریم حقیقت را در مییابیم‪ .‬دلیل آنکه بسیاری از افراد میگویند محتاطانه‬
‫جلو برو این است که میترسند‪ .‬این نکته در مورد هر چیزی از روابط اجتماعی گرفته‬
‫تا شغل و پول مصداق دارد‪.‬‬

‫همین ترس از طرد شدن از جمع است که باعث میشود افراد ایدههایی را که عموم‬
‫قبول دارند یا سلیقههای رایج را تایید کنند و آنها را مورد سوال قرار ندهند‪.‬‬

‫خانهات سرمایهات است‪ ،‬برو وام بلند مدت بگیر و از بدهی خالص شو‪ ،‬سختتر کار‬
‫کن‪ ،‬به این میگویند ترفیع شغلی‪ ،‬من باالخره یک روز معاون رییس جمهور میشوم‪،‬‬
‫پول پس انداز کن‪ ،‬همچنین که حقوقم افزایش پیدا کند خانه بزرگتری میخرم‪.‬‬
‫شرکتهای سرمایهگذاری امن هستند‪ .‬عروسکهای تیکل میالمویمان تمام شده اما‬
‫من اتفاقاً یکیاش را در انبار دارم که هنوز مشتریاش دنبال آن نیامده است‪ .‬بسیاری‬
‫از مشکالت مالی بزرگ ناشی از همرنگ جماعت شدن و چشم و هم چشمی است‪.‬‬

‫‪146‬‬
‫الزم است که همه ما گاه گاهی به آینه نگاهی بیندازیم و سعی کنیم به جای هم گام‬
‫شدن با ترسهایمان با وجدانمان رو راست باشیم‪ .‬من و مایک وقتی ‪ 16‬سالمان شد در‬
‫مدرسه به مشکل بر خوردیم‪ .‬نه اینکه بچههای بدی باشیم بلکه از جمع جدا شدیم‪.‬‬
‫پس از اتمام مدرسه و در روزهای آخر هفته برای پدرمان کار میکردیم‪ .‬غالباً من و‬
‫مایک ساعتها پس از اتمام کارمان روی صندلی مینشستیم و در طی جلساتی که پدر‬
‫او با کارگزاران بانکی و کالً حسابدارها‪ ،‬کارگزاران سهام‪ ،‬سرمایهگذاران مدیران و‬
‫کارمندها داشت به صحبتهای آنها گوش میدادیم‪ .‬پدر مایک در سن ‪ 1۳‬سالگی‬
‫مدرسه را رها کرده بود و حاال به کار مدیریت و دستور صادر کردن و سوال و جواب‬
‫با افراد تحصیلکرده میپرداخت‪ .‬آنها با یکاشاره او حاضر میشدند و وقتی وی نظرات‬
‫آنها را نمیپسندید چاپلوسانه فروتنی میکردند‪.‬‬

‫پدر مایک مردی بود که همرنگ جماعت پیش نرفته بود و کسی بود که مستقل فکر‬
‫میکرد و از شنیدن این کلمات متنفر بود که ما باید فالن کار را اینجوری انجام بدهیم‬
‫چون همه این جوری انجامش میدهند‪ .‬به عالوه از کلمه نمیتوانیم هم متنفر بود‪ .‬اگر‬
‫قرار بود کسی از وی چیزی بخواهد بایستی میگفت فکر نمیکنم بتوانیم فالن کار را‬
‫بکنیم‪ .‬من و مایک بیشتر از تمام سالهایی که در مدرسه و دانشگاه سر کرده بودیم در‬
‫محضر او چیز یاد گرفتیم‪ .‬پدر مایک تحصیالت نداشت اما از نظر مالی با سواد بود و‬

‫‪147‬‬
‫در نتیجه موفق‪ .‬وی بارها به ما خاطر نشان میکرد که آدم باهوش کسی است که‬
‫دیگرانی را که از او باهوش تر هستند به استخدام خود در بیاورد‪ .‬بنابراین من و مایک‬
‫اینشانس را داشتیم که ساعتها پای صحبت افراد باهوش بنشینیم و از آنها چیز یاد‬
‫بگیریم‪ .‬دقیقاً به همین دلیل من و مایک دیگر نمیتوانستیم خودمان را با معیارهای که‬
‫معلمان ما تجویز میکردند هماهنگ کنیم و به همین دلیل دچار مشکل شدیم‪ .‬هر وقت‬
‫معلمی میگفت اگر نمره خوبی نگیرید آنوقت در زندگیتان آینده خوبی نخواهید داشت‬
‫ما ابروهایمان را باال میانداختیم‪ .‬موقعی که از ما میخواستند از اصول و روشهای از‬
‫پیش تعیین شده پیروی کنیم و از قوانین منحرف نشویم من و مایک پی میبردیم که‬
‫مدرسه فقط جلوی خالقیت دانشآموزان را میگیرد‪ .‬آن موقع بود که منظور پدر پولدار‬
‫را از این که مدارس صرفاً میتواند کارمندان خوب بیرون بدهد و نه کارفرمایان خوب‬
‫بیشتر میفهمیدیم‪.‬‬

‫گاهی وقتها من یا مایک از معلممان میپرسیدیم که درسی که میخوانیم چه کاربردی‬


‫دارد یا میپرسیدیم که چرا در مورد پول یا عملکردش چیزی به ما درس نمیدهند‪.‬‬
‫جوابی که برای سوال دوم میگرفتیم غالباً این بود که پول مهم نیست و اگر ما خوب‬
‫درس بخوانیم از حرفهمان پول خوبی هم در میآوریم‪ .‬هر چه بیشتر در مورد قدرت‬
‫پول دانستیم همان قدر هم از معلمان و هم کالسیهایمان دور شدیم‪.‬‬

‫‪148‬‬
‫پدر تحصیلکردهام هرگز به خاطر نمراتم مرا تحت فشار نگذاشت‪ .‬من بیشتر وقتها‬
‫دلیلش را نمیدانستم‪ .‬اما در مورد پول با هم جر و بحث میکردیم‪ .‬موقعی که ‪ 16‬سالم‬
‫شد احتماالً فونداسیون مالی من از والدینم محکم تر بود و من میتوانستم کتابهایی را‬
‫که در مورد مسایل مالی بودند پیش خودم نگه دارم به حرفهای ماموران مالیاتی‬
‫وکالی شرکتها‪ ،‬کار گزاران مالیاتی و امالک سرمایهگزاران و مانند آنها گوش کنم‪.‬‬
‫پدرم در مورد من با معلمانم صحبت کرد‪ .‬یک روز پدرم داشت برای من تعریف‬
‫میکرد که به چه دلیل از نظر او خانه ما بزرگترین سرمایهمان است‪ .‬وقتی من به او‬
‫دالیلم را در مخالفت با عقیدهاش گفتم جر و بحث تقریباً نامطبوعی میان ما درگرفت‪.‬‬

‫شکلی که در ادامه میآید تفاوت تصور پدر پولدار و بی پولم را در مورد خانهشان‬
‫نشان میدهد‪.‬‬

‫دارایـی‬ ‫بدهـی‪ :‬خـانـه‬ ‫پدر پولدار‪:‬‬

‫دارایـی‪ :‬خـانـه‬ ‫بدهـی‬ ‫پدر بی پول‪:‬‬

‫‪149‬‬
‫یکی از آنها فکر میکرد خانهاش دارایی محسوب میشود و دیگری آنرا بدهی‬
‫میدانست‪ .‬موقعی که برای پدرم تصویری کشیدم و جهت گردش سرمایه را نشانش‬
‫دادم یادم هست‪ .‬همچنین هزینههای فرعیای را که در نتیجه صاحب خانه بودن پیش‬
‫میآید به او نشان دادم‪ .‬خانه بزرگتر یعنی هزینههای فرعی بیشتر‪ .‬در نتیجه گردش‬
‫سرمایه از ستون هزینهها خارج میشد‪.‬‬

‫درآمد‪:‬‬
‫بدهی‪:‬‬

‫هز ینه ها‪:‬‬


‫پرداخت وام و رهن‬
‫مالیات بر ملک‬
‫بیمه‬
‫هزینه نگهداری خانه‬

‫دارایـی‬ ‫بدهی‪ :‬وام رهن خـانـه‬

‫‪150‬‬
‫حتی امروزه هم بر سر این عقیده که خانه افراد داراییشان محسوب نمیشود با‬
‫مخالفتهای زیادی مواجه میشوم و میدانم از نظر خیلیها خانهشان تمامی آرزوها و‬
‫امیالشان است و به نظرشان صاحب خانه بودن بهتر از هیچی است‪ .‬من صرفاً میخواهم‬
‫راه دیگری برای نگریستن به این اندیشهاشتباه جمعی را نشانتان بدهم‪.‬‬

‫اگر من و همسرم موقعی تصمیم میگرفتیم که خانهای بزرگتر بخریم میدانستیم که‬
‫داریم بدهی میخریم و نه دارایی‪ ،‬چون به خاطر خرید آن از جیبمان پول بیرون‬

‫میرفت‪ .‬بنابراین حرفی که میخواهم بزنم این است که من واقعاً انتظار ندارم که همه‬
‫با عقیده من موافق باشند چون میدانم که از نظر بسیاری داشتن یک خانه زیبا‪ ،‬با‬
‫احساس و عواطف آنها در ارتباط است‪ .‬وقتی هم پای پول وسط باشد احساسات شدید‬
‫باعث پایین آمدن ضریب هوشی افراد میشود‪.‬‬

‫من با توجه به تجربه شخصی خودم میتوانم ادعا کنم که وقتی پای پول وسط بیاید هر‬
‫کسی احساساتی میشود‪ .‬برای مثال‪:‬‬

‫‪ .۱‬وقتی بحث بر سر خانه شخصی باشد من مایلم این را بگویم که بیشتر افراد تمام‬
‫عمرشان را کار میکنند تا هزینههای خانهای را بپردازند که هرگز مالکش نیستند‪ .‬به‬
‫بیان دیگر بیشتر افراد چند سال یک بار خانه جدیدی میخرند و هر بار هم زیر بار‬

‫‪151‬‬
‫تعهد وامی میروند که به مدت سی سال تمدید شده است تا آنها بتوانند هزینه وام‬
‫قبلی را تسویه کنند‪.‬‬

‫‪ .۲‬حتی علی رغم اینکه به نسبت بهرهای که روی اقساط وام رهن خانه است افراد‬
‫مشمول کسر مالیات میشوند اما باز هم همان پولی که صرفهجویی شده است باید‬
‫برای پرداخت بهای چیزهای دیگر استفاده شوند که پس از تسویه کامل وام رهن باز‬
‫هم سبز میشوند‪.‬‬

‫‪ .۳‬مالیات بر ملک‪ .‬والدین همسر من وقتی اطالع یافتند که مالیات بر ملک آنها به‬

‫ماهی ‪ 1۰۰۰‬دالر بالغ شده است شوکه شده بودند‪ .‬این قضیه بعد از بازنشستگی آنها‬
‫رخ داد و در نتیجه بودجهای که برای دوران بازنشستگیشان در نظر گرفته بودند را‬
‫کاهش داد و آنها مجبور شدند نقل مکان کنند‪.‬‬

‫‪ .۴‬ارزش خانه همیشه هم باال نمیرود‪ .‬سال ‪ 1۹۹۷‬از میان دوستان من تعدادی از آنها‬
‫به خاطر وام رهن خانهشان همچنان یک میلیون دالر بد هکار هستند آنهم در حالی که‬
‫ارزش خانهشان ‪ ۷۰۰۰۰۰‬دالربیشتر فروش نمیرود‪.‬‬

‫‪152‬‬
‫‪ .۵‬بزرگترین ضرری که با خرید خانه متوجه فرد میشود از ناحیه فرصتهایی است‬

‫که برای معامله از دست داده است‪ .‬اگر خانهتان همه سرمایهتان باشد شاید مجبور‬
‫شوید سخت تر کار کنید زیرا پولی که در میآورید به جای آنکه به ستون داراییتان‬
‫اضافه شود همین طور از ستون هزینههایتان خارج میشود و این الگوی گردش سرمایه‬
‫طبقه متوسط است‪.‬‬

‫اگر زوج جوان از همان سالهای اول زندگیشان نسبت به ریختن پول بیشتر به ستون‬
‫داراییشان اقدام کنند سالهایی که پیش رو خواهند داشت مخصوصاً موقعی که باید‬
‫بچهها را به دانشگاه بفرستند برایشان آسانتر سپری خواهد شد‪ .‬در این صورت‬
‫داراییهای آنها افزایش یافته است و برای تامین هزینههایشان کافی خواهد بود‪ .‬بیشتر‬
‫اوقات تنها فایدهای که خانه دارد این است که از آن برای گرفتن وام هم ارزش با ملک‬
‫استفاده کنند تا بوسیله آن هزینههای رو به افزایششان را تامین کنند‪.‬خالصه کالم‬
‫نتیجهای که از صاحب خانه شدن حاصل میشود در مقایسه با انجام مجموعهای از‬
‫سرمایه گذاریها از همان ابتدا این است که حداقل از سه جهت به شخص ضرر وارد‬
‫میشود‪:‬‬

‫‪ .۱‬از دست دادن زمان که طی آن امکان داشت تا سایر داراییها به ارزششان اضافه‬
‫شود‪.‬‬

‫‪153‬‬
‫‪ .۲‬از دست دادن سرمایه اضافی که میشد آنرا جایی سرمایهگذاری کرد به عوض‬

‫اینکه بخواهیم برای پرداخت هزینههای نگهداری باال که مستقیم به خانه مربوط‬
‫میشوند از آن استفاده کنیم‪.‬‬

‫‪ .۳‬از دست دادن فرصت یادگیری و آموزش بسیاری از اوقات خانه پساندازها و‬
‫طرح بازنشستگیای که افراد دارند به عنوان تنها داراییهایشان در ستون دارایی‬
‫محسوب میشود‪.‬‬

‫از آنجا که آنها پولی برای سرمایهگذاری ندارند سرمایهگذاریای هم انجام نمیشود‪.‬‬
‫و بهای آنرا افراد با تجربه نیاندوختن در سرمایهگذاری میپردازند و خیلی از آنها هرگز‬
‫سرمایهگذاری خبره نمیشوند‪.‬‬

‫در حالی که بهترین موقعیتهای سرمایهگذاری در درجه اول نصیب سرمایهگذاران‬


‫خبره میشود که آنها در قدم بعدی‪ ،‬مورد مزبور را به افراد محافظه کار میفروشند‪.‬‬
‫من نمیگویم خانه نخرید بلکه حرفم این است که تفاوت میان دارایی و بدهی را بدانید‪.‬‬
‫من وقتی بخواهم خانه بزرگتری را بخرم ابتدا امالکی را معامله میکنم که گردش‬
‫سرمایه الزم برای خرید آن خانه را برایم فراهم کنند‪.‬‬

‫‪154‬‬
‫اظهارنامه مالی پدر تحصیل کردهام به بهترین وجه زندگی شخصی را به تصویر میکشید‬
‫که در چرخه دورانی گیر افتاده است‪ .‬به نظر میرسید که به موازات افزایش درآمدش‬
‫هزینههای وی نیز باال میرفت و وی هرگز فرصت سرمایهگذاری در داراییای را پیدا‬
‫نمیکرد‪ .‬در نتیجه بدهیها او مانند وام رهن خانه و بدهیهای کارت اعتباریاش بیشتر‬
‫از داراییهایش بودند‪ .‬اجازه بدهید به جای این همه پرگویی تصویر بعد را ببینیم‪.‬‬

‫اظهارنامه مالی پدر تحصیل کرده‬

‫درآمد‬

‫هز ینه‬

‫دارایی‬
‫بدهـی‬

‫اظهارنامه مالی پدر پولدار از سوی دیگر منعکس کننده نتیجه زندگیای است که در‬
‫آن فرد سعی در سرمایهگزاری و کم کردن از میزان بدهیهایش دارد‪.‬‬

‫‪155‬‬
‫درآمد‬

‫هز ینه‬

‫بدهـی‬
‫دارایی‬

‫با مروری بر اظهار نامه مالی پدر پولدار روشن میشود که چرا پولدارها مرتب‪ ،‬پولدار‬
‫میشوند‪ .‬ستون دارایی آنها درآمدی بیش از حد نیازشان تولید میکند که برای‬
‫پوشاندن هزینههایشان از آنها استفاده میکنند و باقی مانده آن را هم مجدداً در ستون‬
‫داراییشان سرمایهگذاری میکنند‪.‬‬

‫ستون داراییشان همین طور رشد میکند و در نتیجه درآمدی هم که تولید میکند به‬
‫موازات آن باال میرود‪ .‬نتیجه این است که ثروتمندان ثروتمندتر میشوند‪.‬‬

‫‪156‬‬
‫چرا پولدارها پولدارتر میشوند؟‬

‫درآمد‬

‫مخارج(هز ینه)‬

‫دارایی‬ ‫بدهـی‬

‫طبقهی متوسط خودشان را دائماً در چنبرهی مشکالت مالی گرفتار میبینند‪ .‬عمده‬
‫درآمد آنها از حقوق ماهیانهشان است‪ .‬موقعی که درآمدشان باال میرود مالیات‬
‫پرداختی آنها هم بیشتر میشود‪ .‬هزینههای آنها به موازات باال رفتن دستمزدشان باال‬
‫میرود بنابراین آنها وارد چرخهی دورانی میشوند‪ .‬آنها به جای اینکه روی داراییهای‬
‫مولد نقدی سرمایهگذاری کنند خانهشان را مهمترین داراییشان تلقی میکنند‪.‬‬

‫‪157‬‬
‫چرا طبقه متوسط درگیر مشکالت مالی است؟‬

‫درآمد‬

‫مخارج(هز ینه)‬

‫دارایی‬ ‫بدهـی‬

‫همین الگویی که بر اساس آن افراد‪ ،‬خانهشان را به عنوان داراییشان در نظر میگیرند‬


‫و فلسفهشان این است که افزایش حقوقشان به معنای آن است که میتوانند خانه‬
‫بزرگتری بخرند یا بیشتر خرج کنند پایه و اساس جامعه سر تا پا مقروض امروز است‪.‬‬
‫روند رو به افزایش هزینهها‪ ،‬خانوادهها را به دامان بدهی بیشتر میاندازد و آنها را‬
‫درگیر بیاعتمادی به آینده از نظر مالی میکند‪ .‬حتی اگر هم افراد از نظر شغلی پیشرفت‬
‫کنند و درآمدشان مرتب افزایش پیدا کند باز هم این مشکل باقی است‪.‬‬

‫‪158‬‬
‫این همان زندگیای است که در آن مخاطرات بسیار به دلیل ضعف آموزش امور مالی‬
‫وجود دارد‪ .‬در نتیجه بیکار شدن تعداد زیادی از افراد که در تعدیل بیزینسها در دهه‬
‫نود رخ داد موقعیت متزلزل طبقه متوسط از نظر مالی تازه روشن شده است و ناگهان‬
‫طرحهایی که شرکتها برای مقرری دوران بازنشستگی کارمندانشان در نظر گرفته‬
‫بودند با طرح ‪ ۴۰1‬کی جایگزین شدند‪ .‬تامین اجتماعی که واضح است دچار مشکل‬
‫است و نمیتوان به عنوان منبع تامین هزینههای دوران بازنشستگی به آن اعتماد کرد‪.‬‬
‫ترس طبقه متوسط را در برگرفته است‪.‬‬

‫نکته مثبت این است که امروزه بیشتر افراد این طبقه موضوع را متوجه شدهاند و اقدام‬
‫به خرید سهام شرکتهای سرمایهگزاری کرده اند‪ .‬همین افزایش اقدام به‬
‫سرمایهگذاری دلیل اصلی افزایش تقاضاست که در بازار سهام شاهدش هستیم‪ .‬امروزه‬
‫برای پاسخگویی به تقاضای طبقه متوسط شاهدیم که هر روز شرکتهای سرمایهگذاری‬
‫بیشتری تاسیس میشوند‪ .‬این نوع شرکتها به لحاظ امنیتی که دارند محبوب هستند‪.‬‬
‫افراد متوسط که به خرید سهام این شرکتها میپردازند سرشان شلوغ است و برای‬
‫پرداخت مالیات و اقساط رهن خانهشان کار میکنند برای هزینه کالج فرزندانشان‬
‫پسانداز میکنند و بدهی کارت اعتباریشان را میپردازند آنها فرصتی برای مطالعه‬
‫چگونگی سرمایهگزاری ندارند بنابراین به تخصص مدیر شرکت اعتماد میکنند‪.‬‬

‫‪159‬‬
‫به عالوه از آنجا که این شرکتها انواع مختلفی از سرمایه گزاری را انجام میدهند‬
‫افراد احساس میکنند که پولشان موقعیت امن تری دارد زیرا در چندین حوزه مختلف‬
‫خوابانده میشود‪ .‬این گروه از افراد تحصیل کرده طبقه متوسط خودشان را به ایده یک‬
‫بعدی تنوع در سرمایهگذاری که از سوی کارگزاران شرکتهای سرمایهگزاری و‬
‫برنامهریزان مالی تبلیغ میشود متعهد میدانند‪« .‬محتاطانه رفتار کنید و از خطر اجتناب‬
‫کنید‪».‬‬

‫تراژدی واقعی این است که فقدان آموزش امور مالی از سنین پایین دلیل به وجود‬
‫آمدن خطری است که افراد طبقه متوسط جامعه با آن مواجه میشوند‪ .‬دلیل این که‬
‫این افراد محتاطانه رفتار میکنند این است که در بهترین حالت هم موقعیت مالیشان‬
‫متزلزل است‪ .‬ترازنامههای آنها تعادلی میان درآمد و هزینههایشان نشان نمیدهد‪ .‬بلکه‬
‫ستون بدهی آنها پر است و هیچ دارایی واقعیای ندارند که برایشان درآمدزایی کند‪.‬‬
‫نوعاً تنها منبع درآمدشان حقوق ماهیانهشان است و معیشت آنها کامال وابسته به‬
‫کارفرمایشان است‪.‬‬

‫بنابراین افراد نمیتوانند از فرصت پیش آمده به نفع خودشان استفاده کنند‪ .‬آنها‬
‫بایستی هم محتاطانه عمل کنند چون دارند سخت کار میکنند تا جاداشته مالیات به‬
‫حسابشان نوشته شده است و تا خرخره زیر قرض رفته اند‪.‬‬

‫‪160‬‬
‫همانطور که در آغاز این بخش گفتم مهمترین نکته دانستن تفاوت میان دارایی و بدهی‬
‫است‪ .‬وقتی این تفاوت را متوجه شدید سعی کنید فقط داراییهای مولد بخرید‪ .‬بهترین‬
‫راه برای اقدام به ثروتمند شدن همین کار است‪ .‬همین کار را انجام بدهید و خواهید‬
‫دید که ارزش ستون داراییهایتان باالتر خواهد رفت‪ .‬تمرکزتان را روی پایین آوردن‬
‫بدهیها و هزینههایتان بگذارید‪ .‬بدین ترتیب پول بیشتری به ستون دارایی تان سرازیر‬
‫میشود‪.‬‬

‫به زودی شاهد خواهید بود که پایه داراییهایتان آنقدر محکم میشود که میتوانید‬
‫دست به انجام سرمایهگذاریهای ریسکپذیر بزنید‪ .‬این دسته از سرمایهگذاریها به‬
‫شکلی هستند که ممکن است ‪ 1۰۰‬درصد بازگشت نامحدود سرمایه داشته باشید‪.‬‬

‫به زودی شاهد خواهید بود که سرمایه گذاریهایی که با ‪ ۵۰۰۰‬دالر انجام دادهاید‬
‫‪1‬میلیون دالر یا بیشتر برایتان به ارمغان میآورد‪ .‬اینها همان سرمایه گذاریهایی‬
‫هستند که افراد طبقه متوسط آنها را بسیار خطرناک به شمار میآورند اما‬
‫سرمایهگذاری خطرناک نیست بلکه فقدان هوش مالی پایه که نشات گرفته از سواد‬
‫مالی است باعث میشود که فرد همچنین تصوری داشته باشد‪ .‬اگر شما هم همان کاری‬
‫را بکنید که دیگران انجام میدهند تصویر زیر را بدست میآورید‪.‬‬

‫‪161‬‬
‫درآمد‬

‫کار برای کارفرما‬

‫مخارج(هز ینه)‬

‫کار برای دولت‬

‫دارایی‬ ‫بدهـی‬
‫کـار برای بانـک‬

‫به عنوان کارمندی که صاحب خانه است کاری که انجام میدهید کالً در یکی از دسته‬
‫بندیهای زیر قابل گنجاندن است‪:‬‬

‫‪ .۱‬شما برای شخص دیگر یا یک کار فرما کار میکنید‪ .‬بیشتر افرادی که به ازای‬
‫دریافت حقوقی ماهیانه کار میکنند در واقع کارفرما یا سهام دار را ثروتمند میکنند‪.‬‬
‫تالشهایی که کارمندان میکنند و موفقیتهایشان موفقیت و رفاه بازنشستگی‬
‫کارمندانشان را تامین میکند‪.‬‬

‫‪162‬‬
‫‪ .۲‬ما برای دولت کار میکنیم‪ .‬دولت حتی قبل از اینکه چک حقوقی تان بدستتان‬

‫برسد سهم خودش را از آن برمیدارد‪ .‬اگر سخت تر کار کنید صرفاً میزان مالیاتی را‬
‫که دولت از شما میگیرد افزایش میدهید‪ .‬بیشتر افراد از ژانویه تا می را صرفاً برای‬
‫دولت کار میکنند(‪ ۵‬ماه)‪.‬‬

‫‪ .۳‬شما کارمند بانک هستید‪ .‬پس از پرداخت مالیاتها غالباً هزینه عمده دیگری که‬

‫دارید تسویه وام رهن خانه تان و بدهی کارت اعتباری تان است‪.‬‬

‫اشکال سخت تر کار کردن این است که شما در هر کدام از این سه سطح که کار کنید‬
‫با سخت تر کار کردن سهم بیشتری از حاصل تالشهایتان را باید به دولت‪ ،‬بانک یا‬
‫کارفرما پرداخت کنید‪ .‬بایستی راهی را پیدا کنید که در ازای کار که انجام میدهید‬
‫ابتدا مستقیماً به خودتان و خانواده تان نفع برسانید‪.‬‬

‫وقتی تصمیم گرفتید که تمام حواستان را به بیزنس شخصیتان اختصاص بدهید‬


‫اهدافتان را چگونه باید تنظیم کنید؟‬

‫به نظر خیلیها آنها باید به فعالیت در حرفه خودشان ادامه بدهند و به امید حقوق‬
‫خودشان باشند تا بتوانند هزینه خرید فالن دارایی را بدهند‪ .‬به موازات باال رفتن دارایی‬
‫چگونه میتوانند مقدار موفقیتشان را اندازه بگیرند؟‬

‫‪163‬‬
‫چه موقع میتوان فهمید که شخصی ثروتمند شده است و ثروت دارد؟‬

‫من عالوه بر تعاریفی که برای دارایی و بدهی گفتم برای ثروت هم تعریف مخصوص‬
‫به خودم را دارم‪ .‬در واقع من این تعریف را از شخصی به نام «باک مینستر فولر» قرض‬
‫گرفتهام‪ .‬بعضیها میگویند وی یک شارالتان بوده است بعضیها هم وی را نابغه معاصر‬
‫میدانند‪ .‬وی چندین سال پیش باعث بحث و جنجال زیادی در محافل معماری شد‬
‫زیرا در سال ‪ 1۹61‬تقاضای ثبت اختراع برای طرح گنبدی متشکل از سطوح هندسی‬
‫کرد‪ .‬در فرم تقاضانامهاش وی در مورد ثروت هم اظهار نظرهایی مطرح کرده بود که‬
‫در نگاه اول بسیار گیج کننده به نظر میرسید اما پس از خواندن بیشتر مطلب‪ ،‬معنای‬
‫آن تازه معلوم میشد‪.‬‬

‫ثروت به معنای توانایی فرد در گذران تعداد هر چه بیشتری از روزهای آیندهاش‬

‫است‪.‬‬

‫به بیان دیگر اگر شما همین امروز دست از کار بکشید تا چند روز دیگر میتوانید‬
‫هزینههای زندگی تان را پرداخت کنید؟‬

‫بر خالف ارزش خالص یعنی همان تفاوتی که میان دارایی و بدهی فرد هست و غالباً‬
‫شامل سرمایه فرد منهای خرده ریزهای گران قیمت و چیزهایی میشود که فرد آنها‬

‫‪164‬‬
‫را دارای ارزش میداند تعریفی که فولر از ثروت ارائه داده است امکان تعیین کردن‬
‫معیار دقیقی را برای سنجش میزان ثروت برای ما فراهم میکند‪ .‬در حال حاضر من‬
‫دقیقاً میتوانم به اندازه گیری و سنجش جایگاه خودم از نظر میزان دستیابیام به هدفم‬
‫که استقالل مالی بوده است بپردازم‪ .‬اگرچه غالباً ارزش خالص شامل داراییهای غیر‬
‫مولد از نظر نقدی مانند چیزهایی که از قبل خریداری کردهاید و اکنون در گاراژ خانه‬
‫تان خاک میخورند هم میشود اما ثروت سنجش میزان پولی است که از پولتان به‬
‫وجود آمده است بنابراین موضوع اصلی که اندازه گیری میشود توانایی گذران مالی‬
‫فرد است‪ .‬ثروت سنجش میزان گردش سرمایه است که از ستون دارایی فرد به وجود‬
‫میآید و آنرا با ستون هزینههای فرد مقایسه میکنند‪.‬‬

‫اجازه بدهید مثالی بزنیم‪:‬‬

‫فرض کنیم گردش سرمایه ستون داراییهای من ماهیانه ‪ 1۰۰۰‬دالر است و در مقابل‬
‫ماهیانه ‪ 2۰۰۰‬دالر هزینههایم میشود در این نمونه ثروت کجاست؟‬

‫بیایید برگردیم به تعریف «باک مینستر فولر» از ثروت‪ :‬با استفاده از تعریف وی من‬
‫چند روز دیگر میتوانم بدون کار کردن از پس مخارجام بر بیایم؟ بیایید مبنای مثالمان‬
‫را روی ماهی ‪ ۳۰‬روزه بگذاریم‪ .‬طبق مثال من گردش سرمایه من برای نصف این ماه‬

‫‪165‬‬
‫کافی است‪ .‬هر وقت ماهی ‪ 2۰۰۰‬دالر از ستون داراییهایم درآمد داشته باشم آنوقت‬
‫ثروتمند محسوب میشوم‪ .‬پس فعالً هنوز ثروتمند نیستم اما پولدارم‪ .‬در حال حاضر‬
‫درآمدی که از ستون داراییهایم بدست میآورم آنقدر هست که به طور کامل‬
‫هزینههایم را تامین کند‪.‬‬

‫اگر بخواهم هزینههایم را باال ببرم ابتدا باید گردش سرمایهام را که از داراییهایم‬
‫بدست میآورم باال ببرم تا خودم را در همین سطح از رفاه نگه دارم‪ .‬در نظر داشته‬
‫باشید که فقط در این صورت است که من دیگر وابستگیای به حقوقم نخواهم داشت‪.‬‬
‫در این صورت من تمام تالشم را کردهام و توانستهام ستون داراییای برای خودم دست‬
‫و پا کنم که مرا از نظر مالی مستقل کرده است‪ .‬اگر همین امروز دست از کار بکشم‬
‫میتوانم با استفاده از گردش سرمایه ستون داراییهایم هزینههای ماهیانهام را پرداخت‬
‫کنم‪.‬‬

‫هدف بعدی من این است که گردش سرمایه اضافی را که از داراییهایم بدست آمده‬
‫است در همین ستون مجدداً سرمایهگذاری کنم‪ .‬هر چه پول بیشتری به داخل ستون‬
‫داراییهای من برود ارزش ستون مزبور بیشتر خواهد شد‪ .‬هر چه ارزش داراییها بیشتر‬
‫شود گردش سرمایه من هم به موازات آن بیشتر میشود‪.‬‬

‫‪166‬‬
‫تا زمانی که من هزینههایم را پایین تر از گردش سرمایهای که از داراییهایم حاصل‬
‫میشود نگه دارم ثروتمندتر میشود و درآمد بیشتر و بیشتری از سایر منابع به غیر از‬
‫شغل خودم در میآورم‪.‬‬

‫همین طور که روند سرمایهگذاری مجدداً ادامه پیدا میکند من مدام ثروتمندتر‬
‫میشوم‪ .‬تعریف واقعی آدم ثروتمند بسته به نظر خود شخص است‪ .‬برای پولدار شدن‬
‫حد و مرزی نیست‪.‬‬

‫این نکته ساده را یادتان باشد‪:‬‬

‫ثروتمند کسی است که دارایی بخرد‪.‬‬

‫فقرا صرفاً برای خودشان خرج میتراشند‪.‬‬

‫افراد متوسط هم کسانی هستند که بدهی میخرند و فکر میکنند دارایی است‪.‬‬

‫حاال چطور باید کار را شروع کنید!؟‬

‫جواب چیست؟؟‬

‫‪167‬‬
‫فصل ‪۴‬‬
‫درس سوم‪ :‬برای شغل خودتان اهمیت قایل شوید‬
‫سال ‪ 1۹۷۴‬از ری کروک که مؤسس فروشگاههای زنجیرهای مک دونالد در جهان‬
‫در دانشگاه تگزاس در اوستین‬ ‫‪MBA‬‬ ‫موفق بود برای سخنرانی در کالسهای رشته‬
‫دعوت به عمل آمد‪ .‬کیث کانینگهام که یکی از دوستان بسیار عزیز من است آن موقع‬
‫درس میخواند‪ .‬پس از آنکه وی سخنرانی موثر و‬ ‫‪MBA‬‬ ‫در دانشگاه مزبور در رشته‬
‫گیرای خودش را ارائه داد کالس موقتاً تعطیل شد و دانشجویان از وی خواستند که‬
‫آنها را برای صرف نوشیدنی همراهی کند که وی با کمال عالقه پذیرفت‪ .‬پس از آنکه‬
‫همه لیوانهای نوشیدنیشان را در دست گرفتند وی گفت " به نظر شما تجارت من‬
‫چیست؟"‬

‫کیث گفت که در این هنگام همه خندیدند «بیشتر دانشجویان ‪ MBA‬فکر کردند که او‬
‫حتماً بیکار و عالف این ور و آنور میچرخد‪ ».‬کسی جوابی نداد‪.‬‬

‫بنابراین وی مجدداً سوالش را تکرار کرد و گفت تجارت من چیست؟‬

‫‪168‬‬
‫همه دانشجویان خندیدند و باالخره یک دانشجوی شجاع از میان آن پیدا شد و گفت‪:‬‬
‫ری مگر کسی هم در این دنیا هست که نداند تو در زمینه همبرگرسازی فعالیت‬
‫میکنی؟‬

‫ری پیش خودش خندید و گفت فکر میکردم همین را بگویی‪ .‬سپس مکثی کرد و گفت‬
‫خانمها و آقایان من در تجارت همبرگرسازی فعالیت نمیکنم بلکه حوزه فعالیتم در‬
‫امالک است‪ .‬کیث گفت که ری مدت زمان زیادی را صرف توضیح دیدگاهش به‬
‫بچهها کرد‪ .‬وی در حرفه همبرگرسازیاش میدانست که مهمترین هدفش فروختن‬
‫مجوز تولید همبرگر تحت نام وی است اما چیزی که وی هرگز از نظرش دور نمیکرد‬
‫این بود که قرار است مکان هر یک از این رستورانهای توزیع کننده همبرگر کجا باشد‪.‬‬
‫ری میدانست که ملک و موقعیت آن در موفقیت مالی رستورانی که حق تولید را از‬
‫آنها میگیرد بسیار تاثیرگذار است‪.‬‬

‫در واقع اساس کار بدین صورت است که شخصی که اقدام به خرید حق امتیاز همبرگر‬
‫میکند عالوه بر آن برای خرید زمینی که میخواهند در آنها شعبه بزنند هم تحت‬
‫لیسانس سازمان ری کروک قرار میگیرد‪.‬‬

‫‪169‬‬
‫امروزه شرکت وی بزرگترین مالک مستغالت در جهان است و امالک تحت تملک‬
‫آن حتی از کلیسای کاتولیک هم بیشتر است‪ .‬امروزه ری صاحب برخی از ارزشمندترین‬
‫تقاطعها و گوشههای خیابان در آمریکا و کشورهای دیگر دنیا است‪ .‬کیث به من گفت‬
‫که آنروز یکی از مهمترین درسهای زندگی اش را گرفته است‪ .‬امروزه وی مالک‬
‫چندین کارواش است اما در واقع تحت پوشش آن کارواشها در کار امالک و‬
‫مستغالت فعال است‪.‬‬

‫در انتهای فصل پیشین نمودارهایی را نشان دادم که بیانگر این نکته بودند که بیشتر‬
‫افراد برای همه کس به جز خودشان کار میکنند‪ .‬آنها ابتدا برای صاحبان شرکت محل‬
‫کارشان کار میکنند بعد به واسطه مالیاتهایی که پرداخت میکنند برای دولت کار‬
‫میکنند و نهایتاً هم برای بانکی کار میکنند که اعطا کننده وام رهن خانهشان بوده‬
‫است‪ .‬ما هنگامی که بچه بودیم اطرافمان شعبهای از این ساندویچی نبود با این حال‬
‫پدر پولدارم مسئولیت تدریس همان درسهایی را به عهده گرفته بود که ری کروک‬
‫در موردشان در دانشگاه تگزاس حرف زد‪ .‬این همان راز شماره ‪ 3‬پولدارها است‪.‬‬

‫راز مزبور این است که به تجارت شخصی تان بها بدهید‪ .‬تقالی مالی‪ ،‬غالباً نتیجه‬
‫مستقیم کار افرادی است که تمام زندگیشان را وقف کار برای دیگران میکنند‪ .‬خیلی‬
‫از افراد هنگام بازنشستگیشان چیزی برای خودشان ندارند‪.‬‬

‫‪170‬‬
‫باز هم میگویم که تصویر میتواند به جای هزاران کلمه گویا باشد‪ .‬در این جا تصویری‬
‫از ترازنامه و صورت حساب درآمدی را میبینید که به بهترین وجه توصیه ری را‬
‫نشان میدهد‪.‬‬
‫حرفه و شغل‬
‫درآمد‬
‫کار برای کارفرما‬
‫هزینه‬
‫کار برای دولت‬

‫دارایی‬ ‫بدهی‬
‫تجارت شخصی‬ ‫کار برای بانک‬

‫نظام آموزشی کشور ما بچهها را به نحوی آموزش میدهد که با بدست آوردن‬


‫مهارتهای تخصصی در آینده‪ ،‬مشاغل خوبی را به عهده بگیرند‪ .‬در واقع زندگی آنها‬
‫بسته به حقوق ماهیانهای است که دریافت میکنند یا در واقع بسته به ستون درآمد‬
‫آن است‪ .‬افراد پس از کسب مهارتهای تخصصی سراغ مراحل تحصیلی باالتر میروند‬
‫تا قابلیتهای حرفهایشان را افزایش هم بدهند‪.‬‬

‫‪171‬‬
‫آنها در رشتههایی چون مهندسی‪ ،‬علوم آشپزی‪ ،‬افسری پلیس‪ ،‬نویسندگی و مانند‬
‫اینها درس میخوانند‪ .‬کسب این مهارتهای حرفهای به آنها جواز ورود به بازار کار‬
‫و کار کردن برای کسب پول را میدهد‪.‬‬

‫«بین تجارت و حرفهای که یک فرد در آن کار میکند تفاوت زیادی هست‪».‬‬

‫من غالباً از افراد میپرسم که تجارتتان چیست و آنها مثالً میگویند من در بانک‬
‫کار میکنم ‪ .‬بعد که از آنها میپرسم آیا بانک مال خودشان است میگویند نه من فقط‬
‫آنجا کارمندم‪.‬‬

‫در مثالی که گفتم افراد حرفه را با تجارت اشتباه میگیرند‪ .‬شاید حرفه آنها کارمندی‬
‫در بانک است اما باز هم الزم است که برای خودشان تجارتی را دست و پا کنند‪.‬‬

‫ری کروک درتشخیص تفاوت میان حرفه و تجارتش بسیار هوشمندانه عمل کرده‬
‫است‪ .‬حرفه او همیشه یک چیز بوده است و وی همیشه به فروش همبرگر پرداخته‬
‫است‪ .‬وی مدتی به فروش مخلوط کن برای درست کردن میلک شیک میپرداخت‪.‬‬
‫کمی پس از آن کارش فروش مجوز تولید همبرگر شد‪ .‬اما درحالی که حرفه اش فروش‬
‫مجوز تولید همبرگر بود تجارتش را شناسایی و خرید امالک را درآمدزا تشخیص داده‬
‫است‪.‬‬

‫‪172‬‬
‫اشکال مدارس این است که شما معمو ًال در همان رشتهای که تحصیل میکنید مشغول‬
‫به کار میشوید‪ .‬بنابراین اگر مثال آشپزی بخوانید آشپز میشوید و اگر وکالت بخوانید‬
‫وکیل میشود و اگر اتومکانیک بخوانید مکانیک میشوید‪.‬‬

‫اشکالی که به مشغول شدن در حرفهای که درسش را میخوانید وارد است این است‬
‫که بسیاری از افراد دیگر به داشتن تجارتی سوای حرفهشان فکر نمیکنند‪ .‬برای آنکه‬
‫فردی از نظرمالی در امنیت به سر ببرد بایستی برای تجارت خودش اهمیت قایل شود‪.‬‬

‫تجارتی که شما برای خودتان در پیش میگیرید درآمدش در ستون دارایی شما‬

‫میرود‪( ،‬بر عکس حرفهتان است که پول به ستون درآمدتان میریزد)‪.‬‬

‫همان طور که قبالً هم گفتم قانون شماره ‪ 1‬دانستن تفاوت میان دارایی و بدهی و خرد‬
‫دارایی است‪ .‬پولدارها توجهشان را به ستون داراییشان میدهند در حالی که باقی افراد‬
‫تمامی حواسشان به صورت حساب درآمدشان است‪.‬‬

‫به خاطر همین هم هست که بیشتر اوقات میشنویم که افراد میگویند «من باید‬
‫افزایش حقوق داشته باشم‪ .‬چی میشد اگر ترفیع شغلی میگرفتم‪ .‬من میخواهم برگردم‬
‫به دانشگاه و مهارتهای بیشتری کسب کنم تا بتوانم شغل پردرآمدتری پیدا کنم‪.‬‬
‫میخواهم اضافه کاری کنم‪ .‬شاید بتوانم کار دوم دست و پا کنم‪ .‬من ظرف دو هفته‬

‫‪173‬‬
‫استعفا میدهم چون کار دیگری پیدا کردهام که حقوق باالتری دارد‪ ».‬برخی مواقع انجام‬
‫کارهایی که گفتم از سوی افراد عاقالنه است‪ .‬با این حال اگر بخواهیم توصیه ری کروک‬
‫را در نظر بگیریم باید گفت با عمل به این ایدهها شما از توجه به تجارت خودتان باز‬
‫میمانید‪ .‬تمامی این کارها مرکز توجهشان به ستون درآمد است و فقط در صورتی به‬
‫تامین مالی فرد منجر میشوند که پول اضافی بدست آمده برای خرید داراییهای مولد‬
‫ثروت استفاده شود‪ .‬دلیل اصلی و عمده این که اکثر فقرا و طبقه متوسط از لحاظ مالی‬
‫محافظه کارند و حاضر نیستند خطر کنند این است که آنها از هیچ فونداسیون مالی‬
‫برخوردار نیستند‪ .‬آنها باید به همین شغلی که دارند بچسبند و محافظه کارانه رفتار‬
‫کنند‪.‬‬

‫موقعی که بحث تعدیل مشاغل جدی گرفته شد میلیونها کارگر دریافتند که خانهشان‬
‫یا آنچه به اصطالح بزرگترین داراییشان خوانده میشد به صورت تلهای برایشان‬
‫درآمده است‪ .‬دارایی آنها که خانهشان باشد هنوز هم هر ماه برایشان خرج به بار‬
‫میآورد‪ .‬ماشین آنها هم که از جمله دیگر داراییهایشان بود بالی جانشان شده بود‪.‬‬

‫چوبهای مخصوص بازی گلف که در گاراژ خانهشان خاک میخورد و زمانی هزار‬
‫دالر میارزیدند هم دیگر ارزشی نداشتند‪ .‬این افراد بدون امنیت شغلی هیچ تکیه گاهی‬

‫‪174‬‬
‫نداشتند‪ .‬چیزهایی که آنها به عنوان دارایی در نظر میگرفتند در زمان بحران مالی‬
‫نمیتوانست به کمکشان بیاید‪.‬‬

‫فکر میکنم برای همه ما پیش آمده باشد که برای خرید خانه یا اتومبیل فرم تقاضانامه‬
‫درخواست اعتبار بانک را پر کرده باشیم‪ .‬اگر به بخش دارایی خالص در فرم مزبور‬
‫نگاه کنید نکات جالبی دستگیرتان میشود‪ .‬این قسمت از این لحاظ جالب است که با‬
‫نگاه به آن میتوان فهمید که در عملیات حسابداری و بانکی چه چیزهایی میتوانند‬
‫دارایی تلقی شوند‪ .‬یک بار که میخواستم وام بگیرم موقعیت مالیام خوب نبود بنابراین‬
‫چوبهای گلفی که تازه گرفته بودم کلکسیون هنریام کتابهایم‪ ،‬سیستم استریو‪،‬‬
‫ساعتهای مچی‪ ،‬کت و شلوارهای ارمنی‪ ،‬کفشهایم و دیگر وسایل شخصیام را به‬
‫لیست داراییهایم اضافه کردم تا آنرا افزایش داده باشم‪.‬‬

‫اما در جواب‪ ،‬تقاضای وامم رد شد زیرا من سرمایهگذاری زیادی روی امالک کرده‬
‫بودم‪ .‬کمیته وام بانک از اینکه من درآمد زیادی از اجاره آپارتمانهایم در میآورم‬
‫خوشش نیامد‪ .‬آنها میخواستند بدانند که من چرا شغل عادیای نداشتم که درآمد‬
‫ماهیانه داشته باشد‪ .‬آنها ایرادی از چوبهای گلف‪ ،‬کت و شلوارهای ارمنی و کلکسیون‬
‫هنریام نگرفتهاند‪.‬‬

‫‪175‬‬
‫برخی وقتها اگر با قالب معیار جامعه هماهنگ نباشید زندگی سخت میشود‪ .‬هر وقت‬
‫از زبان کسی میشنوم که میگوید دارایی خالص اش میلیونها دالر یا صدها هزار دالر‬
‫یا چنین ارقامی است خودم را جمع و جور میکنم‪ .‬یکی از دالیل اینکه رقم دارایی‬
‫خالص هرگز دقیق نیست این است که وقتی که تصمیم به فروش داراییتان بگیرید‬
‫باید به ازای سودتان مالیات بدهید‪.‬‬

‫بنابراین خیلی از افراد وقتی درآمدشان کاهش داشته باشد به دردسر مالی دچار‬
‫میشوند و برای اینکه پول نقد گیرشان بیاید متوسل به فروش دارایهایشان میشوند‪.‬‬
‫نکته اولی که در این رابطه وجود دارد این است که دارایی شخصی آنها صرفاً به ازای‬
‫کسری از ارزشی که در ترازنامه شخصیشان آمده است به فروش میرود یا اینکه اگر‬
‫سودی هم از فروش دارایی بدست بیاید آنها باید به ازای آن مالیات بدهند‪ .‬بنابراین‬
‫میبینیم که دولت سهم خودش را از سود آنها بر میدارد و بدین ترتیب از مبلغی که‬
‫میتواند به حل مشکل مالی آنها کمک کند کاسته میشود‪ .‬به همین دلیل است که من‬
‫میگویم دارایی خالص یک نفر از آنچه او ادعا میکند کم ارزشتر است‪.‬‬

‫به تجارت شخصی خودتان اهمیت بدهید‪ .‬کار روزانه خودتان را داشته باشید و برای‬
‫خودتان بدهی یا وسایل شخصیای جمع نکنید که پس از خریدشان ارزششان را از‬
‫دست بدهند‪.‬‬

‫‪176‬‬
‫ماشین صفر و جدید همان دفعه اولی که پشت آن بنشینید و آنرا برانید ‪ 25‬درصد از‬
‫ارزش قیمتی که برایش پرداختید را از دست میدهد‪ .‬حتی اگر آنرا در لیست‬
‫داراییهایتان هم فهرست کرده باشید باز هم واقعاً دارایی به حساب نمیآید‪.‬‬

‫چوب گلف جدیدی که من به قیمت ‪ ۴00‬دالر خریدم و از جنس تیتانیوم است به‬
‫مجرد آن که اولین ضربه را با آن وارد کردم ‪ 150‬دالر از ارزشش را از دست داد‪.‬‬

‫توصیه من به بزرگساالن این است که هزینههایشان را پایین نگه دارند از بدهیها‬


‫کم کنند و با سعی و پشتکار برای خودشان فونداسیون مالیای با استفاده از‬
‫داراییهای غیر منقول بسازند‪.‬‬

‫مهم است که والدین به فرزندانی که هنوز خانه را ترک نکردهاند فرق میان دارایی و‬
‫بدهی را آموزش بدهند‪ .‬قبل از اینکه فرزندانتان خانه را ترک کنند ازدواج کنند‪ ،‬خانه‬
‫بخرند‪ ،‬بچهدار بشوند و درگیر موقعیت دشوار مالیای بشوند که مجبور باشند بچسبند‬
‫به کارشان و با استفاده از کارت اعتباری اجناس نسیه بخرند کمکشان کنید تا برای‬
‫خودشان ستون دارایی بسازند‪ .‬من زوجهای جوان بسیاری را دیدهام که با همدیگر‬
‫ازدواج کردهاند و خودشان را گرفتار سبکی از زندگی کردهاند که سالها طول میکشد‬
‫تا از پس بدهیهایی که برایشان به بار آورده است رهایی پیدا کنند‪.‬‬

‫‪177‬‬
‫برای بسیاری از افراد اتفاق میاُفتد که پس از آنکه آخرین فرزندشان خانه را ترک‬
‫میکند تازه متوجه میشوند که خودشان را برای دوران بازنشستگیشان آماده نکردهاند‬
‫و هر کاری میکنند تا اندکی پول پسانداز کنند‪ .‬سپس با بیماری والدینشان مواجه‬
‫میشوند که برایشان مسئولیتهای جدیدتری را به ارمغان میآورد‪.‬‬

‫بنابراین من جمعآوری چه نوع داراییای را به شما و فرزندانتان پیشنهاد میکنم؟‬

‫در نظر من دارایی واقعی چند چیز را شامل میشود‪:‬‬

‫‪ .۱‬تجارتهایی که در آنها احتیاجی به حضور فیزیکی خود فرد نباشد‪ .‬یعنی من‬
‫صاحبشان باشم اما افراد دیگری آنرا برای من مدیریت یا اداره کنند‪ .‬اگر قرار باشد‬
‫که من شخصاً سر کار بروم که اسم آن تجارت نمیشود بلکه اسم آن شغل است‪.‬‬

‫‪ .۲‬سهام‬

‫‪ .۳‬اوراق قرضه‬

‫‪ .۴‬شرکتهای سرمایهگذاری‬

‫‪ .۵‬امالک مولد درآمد‬

‫‪178‬‬
‫‪ .۶‬سفته‬

‫‪ .۷‬فواید مرتبط بر داراییهای معنوی مانند حق التألیف موسیقی‪ ،‬نمایشنامه‪ ،‬مجوز تولید‬
‫یا استفاده از اثر کتاب و‪...‬‬

‫‪ .۸‬هر چیز دیگری که ارزش داشته باشد یا تولید درآمد کند یا ارزش آن باال برود و‬
‫تقاضا برای آن در بازار وجود داشته باشد و براحتی در بازار نقد شود‪.‬‬

‫وقتی جوان بودم پدر تحصیل کردهام تشویقم میکرد برای خودم کاری دست و پا کنم‬
‫که امن باشد‪ .‬پدر پولدارم از سوی دیگر تشویقم میکرد به جمع آوری داراییهایی‬
‫بپردازم که دوستشان دارم‪.‬‬

‫وی میگفت «اگر داراییهایت را دوست نداشته باشی برای مراقبت از آنها هم تالشی‬
‫نمیکنی‪ ».‬اگر من به جمع آوری امالک و مستغالت میپردازم به خاطر عالقه وافری‬
‫است که به امالک دارم‪ .‬من خرید آنها را دوست دارم‪ .‬دوست دارم تمام روز بنشینم‬
‫و به آنها نگاه کنم‪ .‬حتی وقتی در رابطه با امالکم مشکلی پیش میآید آنقدر شدید‬
‫نیست که عالقه من را به آنها تحت تاثیر قرار بدهد‪ .‬آنهایی که از امالک متنفرند‬
‫اصالً نباید اقدام به خرید آن کنند‪.‬‬

‫‪179‬‬
‫من عاشق سهام شر کتهای کوچک مخصوصاً آنهایی هستم که تازه تاسیس شدهاند‪.‬‬
‫دلیل این عالقه من این است که من نه عالقهمند به مدیریت بلکه کارآفرینی هستم‪.‬‬
‫آن اوایل که شروع کرده بودم به کار کردن در شر کتهای بزرگی مثل استاندارد‬
‫اُویل کالیفرنیا‪ ،‬نیروی دریایی ارتش و شرکت زیراکس‪ .‬از اوقاتی که آنجا سپری‬
‫میکردم لذت میبردم و خاطراتی فراموش نشدنی از آن مواقع دارم‪ .‬اما قلباً میدانم‬
‫که برای کار در شرکت ساخته نشدهام‪.‬‬

‫من تاسیس شرکت را دوست دارم اما ادارهاش را نه‪ .‬به همین دلیل است که سهام‬
‫شرکتهای کوچک را معمو ًال میخرم و بعضی وقتها هم حتی خودم شرکت راه‬
‫میاندازم و آنرا تا ثبت سهام در بازار بورس هدایت میکنم ‪ .‬مبالغ هنگف پول در‬
‫سهامهای تازه تاسیس نهفته شده است و من عاشق بازی با آنها هستم‪ .‬خیلیها هستند‬
‫که از شرکتهای کوچک واهمه دارند و آنها را خطرناک میدانند که البته همین طور‬
‫هم هست‪ .‬اما همیشه به شرط این که عاشق سرمایهگذاری باشید و از آن سر در‬
‫بیاورید و قواید بازی را بدانید میتوانید از خطر کم کنید‪.‬‬

‫استراتژی سرمایهگذاری که من برای شرکتهای کوچک در پیش میگیرم این است‬


‫که تا یک سال دست به فروش سهام آنها نمیزنم‪ .‬از طرف دیگر در مورد امالک هم‬
‫همین کار را میکنم که با امالک کوچک کار را شروع میکنم و آنها را با خرید و‬

‫‪180‬‬
‫فروش به امالکی بزرگتر تبدیل میکنم و بدین ترتیب پرداخت مالیات روی سودم را‬
‫به تعویق میاندازم‪ .‬با این روش ارزش دارایی من به طرزی اعجابانگیز باال میرود‪.‬‬
‫من کالً یک ملک را بیشتر از ‪ ۷‬سال نگه نمیدارم‪.‬‬

‫سالها حتی آن موقعی که در نیروی دریایی و شرکت زیراکس کار میکردم همان‬
‫توصیههایی را به کار میگرفتم که پدر پولدارم میگفت‪ .‬کار روزانه خودم را داشتم و‬
‫در عین حال تجارت شخصیام را هم اداره میکردم ‪ .‬من در افزودن به ستون‬
‫داراییهایم فعال بودم و به معامله امالک و سهامهای کوچک میپرداختم‪ .‬پدر پولدار‬
‫همیشه روی اهمیت سواد مالی تاکید میکرد‪ .‬من هر چه بیشتر از حسابداری و مدیریت‬
‫مالی سر در میآوردم در تحلیل سرمایهگذاری و در نهایت ساخت و تاسیس شرکت‬
‫خودم موفق تر بودم‪.‬‬

‫من به هیچکس پیشنهاد تاسیس شرکت نمیدهم مگر اینکه واقعاً به این کار عالقمند‬
‫باشد‪ .‬با توجه به چیزهایی که خودم در روند اداره شرکتها آموختهام برای هیچ کس‬
‫آرزو نمیکنم که روزی این وظیفه به عهدهاش گذاشته شود‪ .‬بعضی وقتها هست که‬
‫افراد شغلی پیدا نمیکنند و آنوقت تاسیس شرکت یک راه حل موجود است اما احتما ًال‬
‫در این زمینه موفقیت زیادی را نشان نمیدهد‪.‬‬

‫‪181‬‬
‫در طی ‪ 5‬سال ‪ ۹‬تا از ‪ 10‬تا شرکتی که تاسیس میشود ورشکست میشوند از تعدادی‬
‫هم که در ‪ 5‬سال اول دوام آوردهاند در نهایت ‪ ۹‬تا از ‪ 10‬ورشکست میشوند‪ .‬بنابراین‬
‫اگر واقعا دوست دارید که صاحب شرکت خودتان باشید اقدام به تاسیسش کنید‪ .‬در‬
‫غیر آنصورت همین کار فعلیتان را نگه داشته داشته و تجارت شخصیتان را انجام‬
‫دهید‪ .‬منظورم از اهمیت دادن به تجارت شخصیتان این است که ستون داراییتان را‬
‫بسازید و محکماش کنید‪.‬‬

‫هر وقت دالری به آن اضافه کردید دیگر نگذارید خرج شود‪ .‬اینگونه آنرا در نظر‬
‫بگیرید که هر یک دالری که به ستون داراییتان اضافه نشد در حکم یکی از کارمندان‬
‫شما میشود‪ .‬نکته مثبتی که پول دارد این است که ‪ 2۴‬ساعته و نسل به نسل برایتان‬
‫کار میکند‪ .‬کار روزانه تان را نگه دارید و کارمند سخت کوشی هم باشید اما حواستان‬
‫هم به ساختن ستون داراییهایتان باشد‪ .‬وقتی گردش سرمایهتان رشد کرد میتوانید‬
‫وسایل تجملی بخرید‪ .‬یک تفاوت مهم میان پولدارها با فقرا و طبقه متوسط این است‬
‫که پولدارها برخالف دو گروه دیگر وسایل تجمالتی را آخر همه میخرند‪ .‬دو گروه‬
‫دیگر غالباً چیزهای لوکسی مانند خانههای بزرگ‪ ،‬الماس‪ ،‬خز‪ ،‬جواهر یا قایق را اول‬
‫میخرند چون میخواهند ظاهرشان شبیه پولدارها باشد‪.‬‬

‫‪182‬‬
‫شاید آنها ظاهراً ثروتمند به نظر بیایند اما در واقع دارند بدهکارتر میشوند‪ .‬افراد پولدار‬
‫یعنی آنهایی که در دراز مدت پولدار هستند ابتدا ستون داراییشان را میسازند سپس‬
‫با استفاده از درآمد حاصل از ستون مزبور وسایل تجمالتی میخرند‪ .‬فقرا و طبقه متوسط‬
‫هزینه خرید تجمالت را از عرق جبین و خون دل خوردن و ارثیه فرزندانشان تامین‬
‫میکنند‪.‬‬

‫لذت و پاداش سرمایه گذاری و رشد دارایی شما‬

‫یک چیز تجملی حقیقی‪ ،‬پاداشی است که حاصل سرمایهگذاری و توسعه دارایی حقیقی‬
‫باشد‪ .‬به عنوان نمونه هنگامی که من و همسرم به درآمد اضافی حاصل از اجاره‬
‫آپارتمانهایمان دست پیدا کردیم همسرم سراغ مرسدس مورد عالقهاش رفت و آنرا‬
‫خرید‪ .‬الزم نبود که وی برای خرید آن کار اضافهای انجام بدهد یا ریسک کند‪ .‬زیرا‬
‫هزینه آن خرید از اجاره خانههای آپارتمانیمان تامین شده بود‪ .‬البته وی بایستی ‪۴‬‬
‫سال برای خرید ماشین مورد عالقهاش منتظر میماند تا اوراق بهادار و سهامی که روی‬
‫امالک سرمایهگذاری کرده بودیم رشد ارزش پیدا کند و در نتیجه گردش سرمایه به‬
‫اندازه کافی تولید بشود تا بتوانیم بهای ماشین را بدهیم‪ .‬اما مرسدسی که خرید حقیقت ًا‬
‫پاداش محسوب میشد زیرا وی ثابت کرد که میداند چگونه باید ارزش ستون‬
‫داراییهایش را باال ببرد‪ .‬ماشین مزبور برای وی بیشتر از یک ماشین ارزش دارد‪ .‬برای‬

‫‪183‬‬
‫وی تداعی کننده این مطلب است که برای خریدش از هوش مالیاش استفاده کرده‬
‫است‪.‬‬

‫بیشتر مردم بدون فکر به نمایشگاه اتومبیل میروند و خودرویی لوکس میخرند آنهم‬
‫با استفاده از کارت اعتباریشان‪ .‬شاید این کار را میکنند چون خسته شدهاند و اسباب‬
‫بازی جدیدی میخواهند‪ .‬وقتی با استفاده از هزینه کارت اعتباری چیز تجملیای را‬
‫میخرید دیر یا زود نسبت به آن حس‪ ،‬خشم و تنفر پیدا میکنید زیرا قسطی که باید‬
‫بابت پرداخت کردن قیمت آن بدهید بار مالی دیگری را به مشکالتتان اضافه میکند‪.‬‬
‫وقتی مدتی را صبر کنید و روی تجارت خودتان سرمایهگذاری کنید و آنرا بسازید‬
‫نوبت این میرسد که بزرگترین راز ثروتمندان را به کار بگیرید‪ .‬رازی که شما را از‬
‫دیگران جلو میاندازد و پاداشی است که در انتهای مسیری که سالیانه برای تجارت‬
‫خودتان طی کردهاید نصیبتان میشود‪.‬‬

‫‪184‬‬
‫فصل ‪5‬‬
‫فصل ‪:۵‬درس چهارم‪ :‬تاریخچه مالیات و قدرت شرکتها‬

‫یادم هست که در مدرسه داستان رابین هود و دوستانش را برای ما تعریف میکردند‪.‬‬
‫معلم من فکر میکرد داستان مزبور داستانی شگفت انگیز در مورد قهرمانی رومانتیک‬
‫شبیه کوین کاستنر است که از پولدارها پول میدزدید و به فقرا میبخشید‪ .‬پدر پولدار‬
‫رابین هود را قهرمان نمیدانست بلکه او را یک حقهباز توصیف میکرد‪ .‬شاید خیلی‬
‫وقت است که رابین هود به خاطرها سپرده شده است اما پیروان او هنوز هم در جامعه‬
‫وجود دارند‪ .‬خیلی وقتها میشنوم که افراد میگویند چرا هزینه فالن چیز را پولدارها‬
‫نباید بدهند یا پولدارها باید مالیات بیشتری بدهند و پولشان را به فقرا ببخشند‪.‬‬

‫همین ایده رابین هودی یا گرفتن از اغنیا و بخشیدن به فقرا است که عامل بیشترین‬
‫درد و محنت فقرا و طبقه متوسط بوده است‪ .‬دلیل اینکه طبقه متوسط بیشتر از دیگران‬
‫مشمول مالیات میشود به خاطر طرز فکر رابینهودی است‪ .‬واقعیت این است که‬
‫پولدرها مالیاتی نمیدهند بلکه طبقه متوسط است که جور فقرا را میکشد‪.‬‬
‫مخصوصاًاندسته که جزو اقشار متوسط درس خواندهاند و درآمدشان باالست‪.‬‬

‫‪185‬‬
‫مجدداً برای اینکه کامالً متوجه نحوه رخداد امور شویم بایستی به گذشته برگردیم و‬
‫نظری به تاریخچه مالیات بیندازیم‪ .‬گرچه پدر بسیار تحصیلکرده من در زمینه تاریخچه‬
‫آموزش استاد بود پدر پولدارم خودش را متخصص تاریخچه مالیاتها میدانست‪ .‬پدر‬
‫پولدار برای من و مایک توضیح داد که در اصل در ایاالت متحده و انگلستان چیزی به‬
‫نام مالیات وجود نداشته است‪ .‬گاهگاهی برای تامین هزینههای جنگ از مردم‬
‫مالیاتهای موقتی گرفته میشد‪ .‬در این مواقع پادشاه یا رییسجمهور حرف مالیات را‬
‫وسط میکشید و از مردم میخواست تا در این امر شرکت کنند‪ .‬از سال ‪ 1۷۹۹‬تا‬
‫‪ 1۸1۶‬در بریتانیا مالیات به منظور تجهیز ارتش برای نبرد در مقابل ناپلئون وضع شد‬
‫و در ایاالت متحده بین سالهای ‪ 1۸۶1‬تا ‪ 1۸۶۵‬مالیات را برای تامین هزینههای‬
‫جنگ داخلی وضع کرده بودند‪.‬‬

‫در سال ‪ 1۸۸۵‬انگلستان مالیات بر درآمد را به صورت قانونی دائمی برای شهروندانش‬
‫درآورد‪ .‬در سال ‪ 1۹13‬در ایاالت متحده همزمان با تصویب و ابالغ اصالحیه شانزدهم‬
‫قانون اساسی دائمی شد‪ .‬حتی زمانی پیش آمد که آمریکاییها ضد پرداخت مالیات‬
‫اعتراض کردند دلیل این امر هم مالیات گزافی بود که روی چای وضع شده بود و‬
‫منجر به شکل گیری حزب معروف تی پارتی در بوستونهاربر شد و این مسئله خودش‬
‫بعدها منجر به شعلهور شدن آتش جنگ انقالبی شد‪ .‬تقریباً در هر دو کشور ‪ ۵۰‬سال‬

‫‪186‬‬
‫طول کشید تا مردم بپذیرند که برای درآمدشان مالیات بدهند‪ .‬آنچه که در این میان‬
‫از قلم افتاده است این است که هر دوی این مالیاتها در ابتدا فقط برای ثروتمندان‬
‫جوامع وضع شده بودند‪ .‬پدر پولدارم از من و مایک میخواست که این نکته را درک‬
‫کنیم‪.‬‬

‫وی برای ما توضیح داد که ایده دریافت مالیات اینگونه در میان عموم مطرح و پذیرفته‬
‫شد که به فقرا و طبقه متوسط گفتند مالیات فقط برای تنبیه و جریمه ثروتمندان وضع‬
‫شده است‪ .‬مردم هم فقط به این دلیل به قانون مزبور رای مثبت دادند و اخذ مالیات‬
‫قانونی شد‪ .‬گرچه هدف این قانون مجازات ثروتمندان بود اما در واقع کسانی را هدف‬
‫قرار داد که به آن رای داده بودند یعنی فقرا و طبقه متوسط جامعه را‪.‬‬

‫پدر پولدار گفت همین که مزه پول زیر دندان دولتها رفت مشتاق شدند که باز هم‬
‫بیشتر گیر بیاورند و اشتهایشان افزایش یافت‪ .‬من و پدر تو کامالً برعکس هم هستیم‪.‬‬
‫پدر تو بروکرات دولتی است و من سرمایهدار هستم‪ .‬هر دو تای ما حقوق دریافت‬
‫میکنیم اما موفقیت ما به دو طریق گوناگوناندازه گیری میشود‪ .‬به پدرت حقوق‬
‫میدهند تا خرج کند و افراد دیگری را استخدام کند‪.‬‬

‫‪187‬‬
‫وی هر چه پول بیشتری خرج کند و افراد بیشتری را استخدام کند سازمانش بزرگتر‬
‫میشود‪ .‬در مشاغل دولتی هر چه سازمانی که فرد برایش کار میکند بزرگتر باشد‬
‫احترام بیشتری هم به آن میگذارند‪.‬‬

‫از طرف دیگر در جایی مثل سازمان من هر چه افرادی که استخدام میکنم کمتر باشد‬
‫و پول کمتری خرج کنم سرمایهگذاران برایم احترام بیشتری قایل میشوند‪ .‬به خاطر‬
‫همین است که من از شاغلین دولتی خوشم نمیآید‪ .‬اهدافی که آنها دارند با تجار‬
‫متفاوت است‪ .‬هر چه دولت حجمش بزرگتر شود مالیات بیشتری هم باید برای حمایت‬
‫از آن خرج شود‪.‬‬

‫پدر تحصیلکرده من از صمیم قلبش معتقد بود که دولت بایستی به افراد کمک کند‪.‬‬
‫وی عاشق جان اف کندی و ایده ارتش صلح او بود‪ .‬وی و مادرم آنقدر به این ایده‬
‫عالقهمند بودند که هر دویشان در زمینه تربیت و آموزش داوطلبان ارتش صلح که‬
‫قرار بود به تایلند و مالزی و فیلیپین اعزام شوند فعالیت میکردند‪ .‬وی همیشه چه در‬
‫محل کار خودش که دپارتمان آموزش بود و چه در ارتش صلح مشتاق دریافت‬
‫کمکهای بالعوض اضافی و افزایش بودجهاش بود تا بتواند افراد بیشتری را استخدام‬
‫کند آخر کار او همین بود‪.‬‬

‫‪188‬‬
‫از زمانی که حدوداً ده سالم بود از پدر پولدارم میشنیدم که میگفت کارمندان دولتی‬
‫یک مشت دزد تنبل هستند‪ .‬از پدر خودم هم میشنیدم که پولدارها یک عده کالهبردار‬
‫حریص هستند که بایستی وادارشان کرد تا مالیات بیشتری بدهند‪ .‬در هر کدام از این‬
‫نظرات نکات با ارزشی یافت میشد‪ .‬برای من تصمیم گیری مشکل بود که بخواهم‬
‫برای کار نزد یکی از بزرگترین سرمایهدارهای شهرمان بروم یا اینکه از مدرسه برگردم‬
‫خانه و نزد پدری باشم که از روسای برجسته دولتی بود‪ .‬برای من آسان نبود که بدانم‬
‫حرف کدامشان را باید باور کرد‪ .‬با این وجود وقتی تاریخچه مالیات را مطالعه میکنید‬
‫دیدگاه جالبی پیش رویتان نمایان میشود‪ .‬همان طوری که گفتم موافقت با قانون اخذ‬
‫مالیات فقط از آن طریق ممکن شد که تودههای مردم به اقتصاد رابین هودی معتقد‬
‫شدند که مبتنی بر گرفتن از اغنیا و بخشش به فقرا بود‪ .‬مشکل آن است که اشتهای‬
‫دولت به مالیات آنقدر باال گرفته بود که الزم شد برای طبقه متوسط هم مالیات وضع‬
‫کنند و همین جا بود که قانون مزبور مرحله به مرحله پیش رفت‪.‬‬

‫از سوی دیگر از کنار این قانون برای خودشان فرصت پیدا کردند‪ .‬آنها بازی را با قوانین‬
‫یکسان همانند فقرا و طبقه متوسط انجام نمیدهند‪ .‬همان طوری که قبالً هم گفتم‬
‫ثروتمندان از وجود ماهیت قانونی به نام شرکت اطالع داشتند که در عصر کشتیهای‬
‫بادبانی در میان جوامع رونق گرفته بود‪ .‬ثروتمندان برای خودشان شرکت تاسیس‬

‫‪189‬‬
‫میکردند تا از آنها به عنوان وسیلهای برای محدود کردن خطراتی که در سفرهای‬
‫دریایی داراییهایشان را تهدید میکرد استفاده کنند‪ .‬آنها سرمایه خودشان را در‬
‫شرکتها میگذاشتند تا هزینه سفر را تامین کنند‪ .‬سپس شرکت مزبور خدمهای را‬
‫استخدام میکرد تا به سوی جهان جدید سفر کنند و به جستجوی گنج بپردازند‪ .‬در‬
‫صورتی که کشتی از دست میرفت خدمه زندگیشان را از دست میدادند اما ضرری‬
‫که به ثروتمندان میخورد صرفاً محدود به میزان پولی میشد که آنها برای ان سفر‬
‫خاص سرمایهگذاری کرده بودند‪ .‬تصویری که در ادامه میآید نشان میدهد که چگونه‬
‫ساختار شرکتها مستقل از صورت حساب درآمد و ترازنامه شما قرار میگیرد‪.‬‬

‫درآمد‬
‫درآمدی که بعد از کم شدن هزینه‬
‫ها‪ ،‬مالیات به آن تعلق میگیرد‪.‬‬

‫هزینه‬ ‫هزینه‬
‫مالیات‬
‫درآمد‬ ‫مخارج‬
‫(یه کار شخصی)‬

‫دارایی‬ ‫بدهی‬

‫‪190‬‬
‫ثروتمندان چگونه این کار را میکنند؟‬
‫در واقع ثروتمندان به دلیل آگاهی داشتن از قدرت ساختار حقوقی شرکتها نسبت به‬
‫فقرا و طبقه متوسط از مزایای بیشماری میتوانند استفاده کنند‪ .‬من با برخوردار بودن‬
‫از تعالیم دو پدر که یکی از آنها سوسیالیست(جامعه گرا) و دیگری سرمایهدار بود‬
‫توانستم متوجه این نکته بشوم که فلسفه سرمایهداری برایم از نظر مالی بیشتر از آن‬
‫دیگری معنادار بود‪ .‬به نظر من اینگونه میآمد که جامعهگراها به علت فقدان آموزش‬
‫در امور مالی در نهایت کاری میکردند که به مجازات خودشان ختم میشد‪.‬‬

‫اصوالً اهمیتی ندارد که جمعیت موافق ایده از پولدارها بگیرد و به فقرا بدهد نهایتاً به‬
‫چه نتیجهای میرسید چون ثروتمندان همیشه راهی برای برتری جویی بر آنها پیدا‬
‫میکردند‪ .‬به همین دلیل بود که پرداخت مالیات نهایتاً بر عهده طبقه متوسط گذاشته‬
‫شد‪ .‬پولدارها صرفاً به واسطه این که به قدرت پول یعنی نکتهای که در مدارس آموزش‬
‫داده نمیشد آگاهی داشتند توانستند بر روشنفکران جامعه برتری داشته باشند‪.‬‬

‫ثروتمندان چگونه توانستند که بر قشر متوسط توفیق پیدا کنند؟‬

‫به محض اینکه ایده مالیاتگیری بر مبنای گرفتن از اغنیاء تصویب شد سیلی از پول‬
‫به سوی خزانه دولت سرازیر شد‪ .‬پول مزبور در اختیار کارمندان دولت و ثروتمندان‬

‫‪191‬‬
‫قرار میگرفت‪ .‬در واقع به واسطه شغل و مقرری این درآمدها میان کارکنان دولتی‬
‫تقسیم میشد‪ .‬ثروتمندها هم از طریق قراردادهایی که کارخانههایشان از دولت دریافت‬
‫میکردند از این درآمد مالیاتی بهره داشتند‪ .‬دولت شده بود استخری پر از پول‪ ،‬اما‬
‫مشکل اصلی مدیریت مالی آن همه منابع بود‪ .‬حقیقت آن است که گردش مجدد مالی‬
‫وجود ندارد‪.‬‬

‫به بیان دیگر اگر مثالً شما یک بوروکرات دولتی بودید آنوقت سیاست دولت این بود‬
‫که از باقی ماندن پول بیشتر در دست شما جلوگیری کند‪ .‬اگر شما موفق نمیشدید که‬
‫تمام پولی که دریافت کردهاید را خرج کنید آنوقت در بودجهبندی بعدی دیگر مبلغی‬
‫به شما اختصاص داده نمیشد و با خطر از دست دادن تمام منابع مالیتان روبرو‬
‫میشدید‪ .‬در این صورت حتماً به عنوان فردی کاردان و الیق شناخته نمیشدید‪ .‬تجار‬
‫از سوی دیگر به دلیل داشتن پول بیشتر مورد تشویق و تمجید هم قرار میگرفتند و‬
‫الیق شناخته میشدند‪.‬‬

‫با ادامه یافتن چرخه افزایش هزینههای دولت‪ ،‬تقاضا برای پول باالتر رفت و ایده‬
‫«مالیات گرفتن از پولدارها» حاال دیگر تعدیل شده بود تا افرادی را که در سطوح‬
‫درآمدی پایینتر بودند را هم در بربگیرد یعنی حتی فقرا و طبقه متوسط را هم که برای‬
‫تصویب این قانون رای داده بودند شامل شد‪ .‬سرمایه داران حقیقی از دانش مالیشان‬

‫‪192‬‬
‫برای یافتن راه نجات استفاده کردند‪ .‬آنها همگی به سوی کسب حمایتهایی رفتند که‬
‫تاسیس شرکت برایشان به ارمغان میآورند‪.‬‬

‫شرکتها میتوانند از منافع پولدارها محافظت کنند‪ .‬اما نکتهای که در آن میان بسیاری‬
‫از افراد که هرگز شرکتی تاسیس نکردهاند نمیدانند این است که شرکت به معنای‬
‫یک چیز عینی نیست‪.‬در واقع شرکت متشکل از پوشهای است که یک سری اسناد‬
‫حقوقی الی آن گذاشتهاند که در دفتر یک وکیل نگهداری میشود و به طور قانونی‬
‫توسط آژانس دولتی فدرال به ثبت رسیده است و ساختمان بزرگی نیست که روی سر‬
‫در آن نوشته باشند‪ :‬شرکت‪ .‬شرکت متشکل از یک کارخانه و تعدادی افراد نیست که‬
‫در آن کار کنند‪.‬‬

‫در واقع شرکت صرفاً یک متن حقوقی است که بدنهای قانونی اما بی روح را موجودیت‬
‫میدهد‪ .‬به این صورت ثروت پولدارها باز هم محافظت میشود‪ .‬دلیل دیگری که باعث‬
‫محبوبیت تاسیس شرکتها شد این بود که پس از تصویب قانون درآمد دائم‪ ،‬نرخ‬
‫مالیات بردرآمد شرکتها کمتر از نرخ مالیات پرداختی اشخاص از آب درآمد‪ .‬به‬
‫عالوه همان طور که قبال هم گفتم امکان این هم هست که برخی هزینهها را در شرکتها‬
‫با استفاده از پولی که هنوز مالیاتش را ندادهاید بپردازید‪.‬‬

‫‪193‬‬
‫جنگ میان داراها و ندارها صدها سال است که ادامه دارد‪ .‬جمعیت "از پولدارها‬
‫بگیرید" در مقابل جماعت پولدارها قد علم کردهاند‪ .‬هر موقع که قوانین جدید در حال‬
‫وضع شدن هستند این جنگ هم شدت میگیرد‪ .‬این جنگ تا ابد هم ادامه خواهد‬
‫داشت‪.‬‬

‫مشکل این است که این وسط آنهایی نبرد را میبازند که بیخبر هستند‪ .‬آنهایی که‬
‫صبحها زود از خواب بیدار میشوند و با پشتکاری مثالزدنی کار میکنند و مالیات‬
‫میدهند‪ .‬اگر آنها میدانستند که پولدارها با شرایط چگونه روبرو میشوند آنوقت آنها‬
‫هم میتوانستند مانند آنها آسوده بازی کنند و در مسیر کسب استقالل مالی خودشان‬
‫قرار میگرفتند‪ .‬به خاطر همین است که هروقت میشنوم والدینی به فرزندانشان‬
‫میگویند که برو مدرسه و فکر میکنند با این توصیه آنها میتوانند کاری امن و مطمئن‬
‫پیدا کنند حس بدی به من دست میدهد‪ .‬کارمندی که کاری امن و مطمئن دارد و‬
‫هیچ گونه اطالعاتی در مورد امور مالی ندارد راه فراری هم ندارد‪.‬‬

‫متوسط آمریکاییان امروزه ‪ ۵‬یا ‪ ۶‬ماه را فقط برای دولت کار میکنند تا بتوانند پول‬
‫بهاندازه کافی برای پرداخت مالیاتشان در بیاورند‪ .‬به همین خاطر است که من اعتقاد‬
‫دارم ایده " از پولدارها بگیرید " در واقع بر ضد آن کسانی عمل میکند که به آن رای‬
‫دادند‪ .‬هر موقع که افراد سعی میکنند پولدارها را به نحوی مجازات کنند خوب‬

‫‪194‬‬
‫پولدارها بیکار نمیشدند بلکه عکسالعمل نشان میدهند‪ .‬آنها پول و قدرت و انگیزه‬
‫کافی برای تغییر دادن امور را دارند‪ .‬آنها که منتظر نمیمانند تا مالیات بیشتری بدهند‪.‬‬
‫آنها به دنبال راههایی برای کاهش از میزان مالیات پرداختیشان میگردند‪ .‬آنها وکال‬
‫و حسابدارهای خبره استخدام میکنند و سیاسمتداران را ترغیب میکنند تا قوانین را‬
‫تغییر بدهند یا برای آنها راههای فرار قانونی در نظر بگیرند‪ .‬در واقع پولدارها از منابعی‬
‫برخوردارند که میتوانند تاثیرگذاری خودشان را بر همه چیز داشته باشند‪.‬‬

‫قانون مالیات ایاالت متحده عالوه بر اینها راههای دیگری را هم برای صرفهجویی‬
‫کردن در هنگام پرداخت مالیات در اختیار افراد قرار میدهد‪ .‬بیشتر این راهها در‬
‫دسترس همه قرار دارند اما فقط پولدارها هستند که به دنبال این راهها میروند زیرا‬
‫آنها به بیزنس شخصیشان اهمیت میدهند‪ .‬به عنوان نمونه ‪ 1۰31‬یک اصطالح فنی‬
‫است که برای اشاره کردن به اصل ‪ 1۰31‬قانون مالیات داخلی ایالت متحده به کار‬
‫میرود‪ .‬در این قانون تصریح شده است که فروشنده میتواند پرداخت مالیات ملکی را‬
‫که به ازای معاوضه آن با ملکی گران قیمت تر به فروش رفته است به تاخیر بیندازد‬
‫و از این راه سرمایه کسب کند‪.‬‬

‫‪195‬‬
‫امالک تنها یکی از ابزارهای سرمایهگذاری است که اجازه میدهد چنین مزایای مالیاتی‬
‫بزرگی را کسب کنید‪ .‬تا زمانی که شما در معامالت خودتان سود کنید و سرمایهتان را‬
‫باال ببرید نیازی نیست که مالیاتی بپردازید مگر اینکه زمانی بخواهید سودتان را نقد‬
‫کنید‪ .‬افرادی که نمیخواهند از مزایای این موارد در معامالتشان استفاده کنند دارند‬
‫فرصت بزرگی را برای ساختن ستون داراییشان و هم زمان اجتناب از پرداخت مالیات‬
‫آن هم به صورت قانونی از دست میدهند‪.‬‬

‫فقرا و افراد طبقه متوسط از دسترسی به منابعی که نام بردم محروم هستند‪ .‬آنها ترجیح‬
‫میدهند صرفاً یک جا بنشینند و بگذارند دولت هی به آنها سوزن بزند و خونشان را‬
‫بمکد‪ .‬امروزه من از دانستن رقم تعداد افرادی که صرفاً به خاطر ترس از دولت مالیات‬
‫بیشتری میپردازند و از تخفیف مالیاتی کمتری برخوردار میشوند متحیر میمانم‪ .‬من‬
‫میدانم که وقتی یک مامور مالیاتی را میبینید چقدر به نظرتان وی ترسناک و خطرناک‬
‫میرسد‪ .‬من دوستانی داشتم که صرفاً به خاطر اشتباهات همین مامورین دولتی‬
‫بیزنسشان تعطیل شد‪ .‬من همه این چیزها را میدانم‪ .‬اما کار کردن از ماه ژانویه تا‬
‫اواسط ماه میو پرداخت بیشتر حقوقی که میگیرید به دولت بهای گزافی است که برای‬
‫این ترس میپردازید‪.‬‬

‫‪196‬‬
‫پدر بی پول من هرگز با این ترس نجنگید‪ .‬البته پدر پولدارم هم نجنگید بلکه صرفاً در‬
‫عملکردهایش هوشمندی بیشتری به خرج میداد‪ .‬وی این کار را از طریق شرکتهایی‬
‫که ادارهشان میکرد انجام میداد یعنی از طریق استفاده از همان بزرگترین راز‬
‫پولدارها‪.‬‬

‫شاید اولین درسی را که پدر پولدارم به من یاد داد خاطرتان مانده باشد‪ .‬همان طور‬
‫که گفتم من که پسری ‪ ۹‬ساله بودم که بایستی مینشستم و منتظر میماندم تا او با من‬
‫حرف بزند‪ .‬اغلب اوقات من در دفتر او مینشستم و منتظر میماندم تا نوبت به من‬
‫برسد‪ .‬وی عمد ًا من را نادیده میگرفت‪ .‬وی میخواست که به این طریق من قدرت او‬
‫را بشناسم و روزی آرزو داشته باشم که همانند او اینگونه قدرتمند باشم‪.‬‬

‫در تمامی سالهایی که نزد او شاگردی میکردم و او به من درس میداد وی یادآوری‬


‫میکرد که دانستن قدرت است‪ .‬و وقتی پول بدست میآوری قدرت بیشتری هم بدست‬
‫میآوری که باید برای نگه داشتن و چند برابر کردن آن از آگاهی الزم برخوردار‬
‫باشی‪ .‬بدون داشتن این آگاهی زندگی میتواند انسان را عقب براند‪.‬‬

‫‪197‬‬
‫وی مدام به من و مایک یادآوری میکرد که گردن کلفت واقعی رییس یا سوپروایزر‬
‫نبود بلکه مامور مالیات بود که اگر شما به آن اجازه بدهید هر بار مالیات بیشتری از‬
‫شما میگیرد‪ .‬نخستین درسی که من گرفتم در مورد این بود که کاری کنم تا پول برای‬
‫من کار کند و نه برعکس که در واقع اشاره به قدرت پول داشت‪ .‬اگر برای‬
‫بدستآوردن پول کار کنید قدرت را به کارفرمایتان تسلیم کردهاید اما اگر پولتان برای‬
‫ما کار کند شما نگهدارنده و کنترل کننده قدرتش هستید‪.‬‬

‫وقتی من و مایک پی به این نکته بردیم که باید از قدرت پول استفاده کنیم تا پول‬
‫برایمان کار کند پدر پولدار از ما خواست تا در امورمالی‪ ،‬هوشمان را به کار بگیریم و‬
‫نگذاریم گردن کلفتها بر ما غلبه کنند‪ .‬شما بایستی قانون و نحوه کار کرد سیستم را‬
‫بدانید‪ .‬اگر از این نکات آگاهی نداشته باشید آنوقت راحت مغلوب میشوید‪.‬‬

‫اگر از موضوعی که دارید در موردش حرف میزنید مطلع هستید آنوقت در نبرد‬
‫شانس خواهید آورد‪ .‬به همین دلیل بود که پدر پولدار به حسابدارها و وکالیی که در‬
‫امور مالیاتی فعالیت میکردند پول زیادی میداد‪.‬‬

‫در واقع پولی که به آنها میداد در مقابل مالیاتی که به دولت میداد برایش بسیار‬
‫ارزان تر تمام میشد‪ .‬بهترین درسی که وی به من داد و من در زندگی شخصیام از‬

‫‪198‬‬
‫آن استفاده زیادی کردم این بود که «با هوش باش تا بدین ترتیب کسی بر تو غلبه‬
‫نکند‪ ».‬وی از قانون اطالع داشت چون خودش فردی بود که قانون را رعایت میکرد‪.‬‬
‫وی قانون را میدانست چون جریمه ندانستن قانون بسیار گزاف بود‪ .‬میگفت اگر قانون‬
‫را بدانی حق با توست و دیگر از نبرد کردن نمیترسی‪ .‬حتی در صورتی که از رابین‬
‫هود و دار و دستهاش پیروی کنی‪.‬‬

‫پدر تحصیلکردهام همیشه از من میخواست تا در شرکتی معروف و بزرگ استخدام‬


‫شوم‪ .‬وی از فضیلت پله پله مراحل ترقی را در اداره طی کردن برایم حرف میزد‪ .‬وی‬
‫از این نکته آگاهی نداشت هنگامی که چک حقوقیای که از کار فرمای شرکت دریافت‬
‫میکنی مثل گاوی رام میشوی که همیشه آماده دوشیدن است‪ .‬وقتی توصیه پدر خودم‬
‫را برای پدر پولدار باز گو کردم وی خندید و در جواب گفت «حاال چرا خودت صاحب‬
‫نردبان ترقی نباشی؟»‬

‫وقتی پسری نوجوان بودم منظور وی را از این که باید صاحب شرکت خودم باشم‬
‫نمیفهمیدم‪ .‬به نظرم این ایدهای میرسید که تحققاش غیر ممکن بود‪ .‬گرچه از‬
‫شنیدنش هیجان زده شده بودم اما چون سنم کم بود نمیتوانستم روزی را تجسم کنم‬
‫که صاحب شر کتی میشوم و افرادی زیر دستم کار میکنند‪.‬‬

‫‪199‬‬
‫موضوع این است که اگر پدر پولدارم نبود من به احتمال زیاد از نصایح پدرم پیروی‬
‫میکردم‪ .‬صرفاً یادآوریهای گاه و بیگاه پدر پولدارم بود که ایده صاحب شرکت بودن‬
‫رادر ذهنم زنده نگه میداشت و باعث میشد درمسیری متفاوت با خواست پدرم گام‬
‫بر دارم‪.‬‬

‫وقتی ‪ 1۵‬یا ‪ 1۶‬ساله شدم دانستم که نمیخواهم راه پدر تحصیلکردهام را بروم‪ .‬گر چه‬
‫نمیدانستم چگونه اما میدانستم که مصمم هستم به راهی که بسیاری از هم کالسیهایم‬
‫میروند نروم‪ .‬این تصمیم زندگیام را عوض کرد‪.‬‬

‫تا زمانی که به اواسط دهه دوم زندگیام نرسیده بودم حرفهای پدر پولدار چندان‬
‫برایم معنا نداشت‪ .‬آن موقع تازه از نیروی دریایی بیرون آمده بودم و در شرکت‬
‫زیراکس استخدام شده بودم‪ .‬گر چه پول زیادی در میآوردم اما هر وقت به چک‬
‫حقوقیام نگاه میکردم نا امید و ناراحت میشدم‪.‬‬

‫کسورات خیلی زیاد بودند و هر چه من سخت تر کار میکردم بیشتر هم میشدند‪ .‬به‬
‫موازات موفقیتهای بیشتری که در کارم کسب میکردم رییسم در مورد ترفیع و‬
‫افزایش حقوق با من حرف میزد‪.‬‬

‫‪200‬‬
‫این حرفها فریبنده بود اما در ذهن خودم صدای پدر پولدار را میشنیدم که میگفت‪:‬‬

‫« داری برای چه کسی کار میکنی؟ چه کسی را داری ثروتمند میکنی ؟»‬

‫سال ‪ 1۹۷4‬که همچنان کارمند زیراکس بودم اولین شرکتم را تاسیس کردم و برای‬
‫بیزنس شخصی خودم اهمیت قایل شدم‪ .‬آن موقع در ستون داراییهایم دارایی کمی‬
‫بود اما من تمام همتم را روی افزایش آنها گذاشته بودم‪ .‬چکهای حقوقیای که سر‬
‫ماه از شرکت میگرفتم با تمام آن کسوراتی که شاملشان میشد باعث میشد تا واقعیت‬
‫داشتن تمامی نصایحی که پدر پولدارم طی سالها به من میگفت برایم روشن شود‪.‬‬
‫حاال میتوانستم آینده خودم را که با تبعیت از نصایح پدر تحصیلکردهام ممکن بود‬
‫برایم پیش بیاید به وضوح ببینم‪.‬‬

‫بسیاری از کارفرمایان تصور میکنند که اگر کارفرمایانشان را نصیحت کنند که با‬


‫بیزنس خودشان اهمیت بدهند به ضرر کسب و کار خودشان تمام میشود‪ .‬من مطمئنم‬
‫که در مورد برخی کار مندان این گفته واقعا حقیقت دارد اما در مورد خود من بها دادن‬
‫به بیزنس شخصیام و افزودن به داراییهایم از من کارمند بهتری ساخت‪ .‬حاال دگر‬
‫هدف داشتم‪ .‬صبح زود میآمدم سر کار و با پشتکار کار میکردم و به پولهایی فکر‬

‫‪201‬‬
‫میکردم که بدست میآوردم و میتوانستم از آنها برای سرمایهگذاری در امالک‬
‫استفاده کنم‪.‬‬

‫آن موقع هاوایی تازه داشت شکوفا میشد و فرصتهای زیادی در انتظار افراد بود‪.‬‬
‫من هر چه بیشتر به این نکته پیمیبردم که هاوایی در شرف تحول اقتصادی قرار دارد‬
‫ماشینهای کپی بیشتری میفروختم‪ .‬هر چه بیشتر میفروختم پول بیشتری هم‬
‫میگرفتم و البته کسورات چک حقوقیام هم بیشتر میشد‪ .‬این وضعیت به من انگیزه‬
‫میداد‪ .‬آنقدر دلم میخواست از کارمند شدن خالص بشوم که تا میتوانستم سخت تر‬
‫کار میکردم‪ .‬سال ‪ 1۹۷۸‬به عنوان فروشنده اول از ‪ ۵‬فروشنده اول شرکت تثبیت شده‬
‫بودم‪ .‬واقعاٌ بدجوری میخواستم از چرخه دورانی خارج شوم‪.‬‬

‫در عرض کمتر از سه سال بیشتر درآمدم از شرکت زیراکس در شرکت خودم که در‬
‫زمینه امالک فعالیت میکرد کسب درآمد کردم‪ .‬و پولی که از ستون داراییام و شرکت‬
‫خودم در میآوردم پولی بود که برای من کار میکرد و آنرا از طریق فروش دستگاههای‬
‫کپی شرکت زیراکس بدست نیاورده بودم‪.‬‬

‫حاال نصایح پدر پولدار به نظرم معنای بیشتری پیدا کرده بودند‪ .‬به زودی گردش‬
‫نقدیای که از داراییهایم بدست میآوردم آنقدر باال رفت که با استفاده از آن توانستم‬

‫‪202‬‬
‫اولین پورشه خودم را بخرم‪ .‬همکاران فروشندهام در شرکت فکر میکردند که بهای‬
‫خرید ماشین را از حق کمیسیونم بدست آوردهام در حالی که این گونه نبود و من‬
‫کمیسیونم را هم در ستون داراییهایم سرمایهگذاری کرده بودم‪.‬‬

‫پولم به شدت کار میکرد تا برایم پول بیشتری بسازد‪ .‬هر یک دالری که در ستون‬
‫داراییهایم داشتم برایم مانند کارمندی فوق العاده بود که کار میکرد تا کارمندان‬
‫بیشتری برایم بسازد و برای رییسش که من باشم با استفاده از پولهایی که مالیاتی‬
‫رویشان نیامده است یک پورشه جدید بخرد‪ .‬حاال برای زیراکس سخت تر کار میکردم‪.‬‬
‫نقشهام داشت جواب میداد و پورشهام هم دلیلش بود‪ .‬با استفاده از درسهایی که از‬
‫پدر پولدارم گرفته بودم میتوانستم از آن چرخه دورانی مشهور که تصویری از کارمند‬
‫شدن از همان سنین جوانی بود بیرون بیایم‪.‬‬

‫موفقیت انجام این کار به دلیل کسب آگاهی مالی موثری بود که من از البه الی‬
‫درسهای پدر پولدارم آنرا بدست آورده بودم‪ .‬بدون کسب این آگاهی مالی که من‬
‫اسمش راای کیوی مالی میگذارم راهم به سوی کسب استقالل مالی بسیار مشکلتر‬
‫میشد‪ .‬اکنون من سعی دارم با برگزاری سمینارها به دیگران همان درسها را بدهم و‬
‫امیدم این است که بتوانم دانستههایم را با آنها تقسیم کنم‪.‬هر موقع سخنرانی میکنم‬
‫به افراد یادآوری میکنم که‪:‬‬

‫‪203‬‬
‫آی کیوی مالی متشکل از آگاهی داشتن از ‪ ۴‬حوزه تخصصی وسیع است‪:‬‬

‫شماره ‪ .۱‬حسابداری است که من به آن سواد مالی میگویم‪ .‬اگر میخواهید امپراطوری‬


‫خودتان را بسازید داشتن مهارت حسابداری حیاتی است‪ .‬هر چقدر میزان پولی که‬
‫مسئولش هستید بیشتر باشد دقت باالتری هم مورد نیاز است وگرنه امپراطوری تان‬
‫فرو خواهد ریخت‪ .‬مهم کار کردن با نیمکره چپ مغزتان و جزییات است‪ .‬سواد مالی‬
‫توانایی خواندن و فهم صورت حساب های مالی است‪ .‬این توانایی به شما امکان شناسایی‬
‫نقاط ضعف و قوت هر بیزنسی را میدهد‪.‬‬

‫شماره ‪ .۲‬سرمایهگذاری است که من به آن علم پول ساختن از پول میگویم‪ .‬الزم‬


‫است که برای انجام این کار استراتژی و فرمول بدانید‪ .‬بایستی از نیمکره راست مغز یا‬
‫نیمکره خالق استفاده کنید‪.‬‬

‫شماره ‪ .۳‬سر در آوردن از بازار‪ .‬این همان علم عرضه و تقاضاست‪ .‬الزم است که با‬
‫ال‬
‫جنبههای فن بازار که متاثر از احساسات و هیجانات خریداران است آشنا باشید‪ .‬مث ً‬
‫عروسک تیکل میالمو که طی کریسمس سال ‪ 1۹۹۶‬به بازار عرضه شد نمونهای از‬
‫محصولی است که در بازاری تکنیکی یا متاثر از احساسات خریداران عرضه شد‪ .‬عامل‬
‫موثر دیگری که در بازار نقش آفرینی میکند معنا دار بودن انجام یک سرمایهگذاری‬

‫‪204‬‬
‫اقتصادی یا پارهای است‪ .‬یعنی اینکه ببینیم فالن سرمایهگذاری خاص با توجه به شرایط‬
‫بازار کار معنادار است یا نه‪ .‬بسیاری از افراد فکر میکنند مفاهیمی مانند سرمایهگذاری‬
‫و سر درآوردن از بازار برای بچهها بسیار پیچیده هستند‪.‬‬

‫آنها متوجه نیستند که بچهها خودشان به طور غریزی این مفاهیم را میدانند‪.‬‬
‫برایاندسته از اشخاصی که عروسک تیکل میالمو را نمیشناسند بگویم که این عروسک‬
‫برگرفته از شخصیتی در مجموعه خیابان سسامی بود که دقیقاً قبل از کریسمس میان‬
‫بچهها محبوب شده بود‪.‬‬

‫بسیاری از بچهها میخواستند که یکی از این عروسکها داشته باشند و آنرا در صدر‬
‫لیست خریدهای عیدشان گذاشته بودند‪ .‬بسیاری از والدین نمیدانستند که آیا شرکت‬
‫تولید کننده عروسک با وجود اینکه آگهی مربوط به آنرا در تلویزیون مدام پخش‬
‫میکند عمداً آنرا به بازار عرضه نمیکند یا نه؟‬

‫به علت تقاضای باال و عرضه کم انتظار میرفت که خریداران در بیم و هراس به سر‬
‫ببرند‪ .‬حال آنکه عروسکی در بازار نمانده بود که خرید و فروش شود اما آدمهای‬
‫سودجو برای خودشان فرصت خوبی را مهیا دیدند و از قبل نگرانی والدین پول خوبی‬
‫به جیب زدند‪.‬‬

‫‪205‬‬
‫والدین بد شانسی هم که نتوانسته بودند عروسک مزبور را بخرند مجبور شدند برای‬
‫هدیه کریسمس فرزندانشان اسباب بازی دیگری تهیه کنند‪ .‬محبوبیت باور نکردنی و‬
‫یک باره این عروسک به نظر من چیز بی معنیای بود اما مثال خوبی است که با استفاده‬
‫از آن متوجه شرایط حاکم بر عرضه و تقاضا بشویم‪ .‬در بازار سهام اوراق بهادار امالک‬
‫و فروش کارتهای بیس بال هم همین روند در جریان است‪.‬‬

‫شماره ‪ .۴‬شناخت قانون‪ .‬به عنوان نمونه با استفاده از تاسیس شرکتی که با بهره گیری‬
‫از مهارتهای حسابداری سرمایهگذاری و شناخت بازار انجام گرفته باشد رشدی‬
‫تصاعدی در انتظار فرد است‪ .‬کسی که از مزایای مالیات و مصونیتی که تحت لوای‬
‫شرکت بوجود میآید آگاهی داشته باشد میتواند بسیار سریعتر به نسبت یک کارمند‬
‫یا مالک بیزنسی کوچک رشد اقتصادی پیدا کند‪ .‬تفاوت بین این دو نفر مثل تفاوت‬
‫کسی است که راه میرود و کسی است که پرواز میکند‪.‬‬

‫وقتی بحث بر سر ثروت بلند مدت باشد تفاوت این دو نفر بسیار عمیق است‪.‬‬

‫‪ .۱‬مزیتهای مالیاتی‪ .‬شرکتها میتوانند کارهای زیادی انجام بدهند که یک نفر به‬
‫تنهایی نمیتواند‪ .‬مثالً میتوانند قبل از پرداخت مالیات هزینههایشان را پرداخت کنند‪.‬‬

‫‪206‬‬
‫فرد با وارد شدن به عرصه شرکتهای تجاری با حوزهای مملو از تواناییهای تخصصی‬
‫مواجه میشود که هیجانانگیز است‪ .‬اما اگر بهاندازه کافی دارایی جمع نکرده باشید یا‬
‫بیزنس خودتان را جمع و جور نکرده باشید ورود به ان الزاماً توصیه نمیشود‪.‬‬

‫کارمندان حقوق میگیرند و مالیات آنرا میدهند و سعی میکنند با آنچه باقی مانده‬
‫است سر کنند‪ .‬در حالی که یک شرکت پول بدست میآورند و هر چقدر از آنرا که‬
‫بخواهند هزینه میکنند و هر چقدر از آن که بماند مالیاتاش را میدهند‪ .‬همین امر‬
‫یکی از بزرگترین راههای فرار از مالیات به شکل قانونی است که ثروتمندان از آن‬
‫استفاده میکنند‪ .‬تاسیس شرکت در صورتی که شما مالک سرمایهگذاریهایی باشید‬
‫که گردش نقدی مناسبی تولید میکنند آسان است و گران نیست‪ .‬به عنوان نمونه در‬
‫صورتی که مالک شرکت خودتان باشید جلسات هیئت مدیره را میتوانید هنگام گذران‬
‫تعطیالتتان در هاوایی برگزار کنید‪ ،‬هزینههایی که برای اقساط اتومبیلها بیمه و‬
‫تعمیرات میپردازید جزو هزینههای شرکت محسوب میشوند‪.‬‬

‫عضویت در باشگاههای ورزشی هم جزو هزینههای شرکت محسوب میشود‪ .‬بسیاری‬


‫از رستورانها هزینه غذایی که برای شرکتها میفرستند را نصفه قیمت حساب‬
‫میکنند و مواردی از این قبیل میتوانید این کارها را با استفاده از پولی که هنوز مالیاتی‬
‫برایشان پرداخت نشده است انجام بدهید‪.‬‬

‫‪207‬‬
‫‪ .۲‬مصونیت قضایی‪ .‬ما در جامعهای زندگی میکنیم که اختالفات حقوقی زیادی در‬

‫آن مطرح میشود‪ .‬هر کس میخواهد به یک بهانه از فالن کار شما شکایت کند‪.‬‬
‫ثروتمندان میتوانند با استفاده از ابزاری مانند تاسیس شرکت‪ ،‬قسمت اعظم ثروتشان‬
‫را پنهان کنند تا بدینوسیله داراییهایشان را از اقدام قانونی طلبکارها در امان نگه دارند‪.‬‬

‫غالب اوقات وقتی شخصی بر علیه فردی ثروتمند اقامه دعوی میکند با الیههای‬
‫مختلفی از حفاظت قانونی از آن فرد پولدار مواجه میشود و غالب ًا هم در نتیجه دعوی‬
‫مشخص میشود که فرد پولدار مالک چیزی نیست‪ .‬آنها همه چیز را کنترل میکنند‬
‫اما صاحب هیچ چیز نیستند‪ .‬فقرا و طبقه متوسط سعی میکنند تا میتوانند صاحب‬
‫فالن و بهمان چیز شوند و در نهایت هم داشتههایشان را به دولت یا شهروندی که‬
‫دوست دارد ثروتمندان را تحت تعقیب قرار بدهد میبازند‪.‬‬

‫آنها این کار را از داستان رابین هود یاد گرفتهاند‪ .‬پرداخت به جزییات صاحب شرکت‬
‫بودن در حوصله این کتاب نیست اما توصیه من به شما این است که در صورتی که‬
‫هر گونه دارایی مشروع و قانونیای در تملکتان است هر چه زودتر به دنبال مزایا و‬
‫حمایتهایی میروم که در قالب شرکت به فرد تعلق میگیرد‪ .‬کتابهای زیادی هستند‬
‫که این مزایا را با جزئیات نوشتهاند و حتی میتوانند شما را گام به گام تا ساخت‬

‫‪208‬‬
‫شرکتتان کمک کنند‪ .‬یکی از کتابهای خوب در این زمینه تاسیس شرکت و پولدار‬
‫شدن است که میتواند دانستنیهای زیادی را در مورد قدرت شرکتها به شما بدهد‪.‬‬

‫هوش مالی در واقع ترکیبی از مهارتها و استعدادهای زیادی است اما به نظر من‬

‫در واقع تر کیبی از ‪ ۴‬مهارت فنی است که در باال فهرستشان کردم و تشکیل دهنده‬
‫هوش مالی پایه هستند‪ .‬اگر شما دوستدار داشتن ثروتی هنگفت هستید ترکیب همین‬
‫مهارتهاست که هوش مالی فرد را تا حد زیادی تقویت و رشد میدهد‪ .‬در این رابطه‬
‫من میتوانم کتاب خود به نام هوش مالی را به شما معرفی کنم‪.‬‬

‫‪209‬‬
‫به طور خالصه‬

‫ثروتمندان صاحب شرکت‬

‫‪ .۱‬کسب پول‬

‫‪ .۲‬هزینه کردن پول‬

‫‪ .۳‬پرداخت مالیات‬

‫افرادی که کارمند شرکت هستند‬

‫‪ .۱‬کسب پول‬

‫‪ .۲‬پرداخت مالیات‬

‫‪ .۳‬هزینه پول‬

‫به عنوان بخشی از استراتژی کلیتان ما قویاً به شما توصیه میکنیم که با استفاده از‬
‫گردش سرمایه داراییتان صاحب شرکت شوید‪.‬‬

‫‪210‬‬
‫فصل ‪6‬‬
‫درس پنجم‪ ،‬پولدارها پول میسازند‬

‫دیشب تصمیم گرفتم کمی دست از نوشتن بردارم و استراحت کنم‪ .‬تلویزیون برنامهای‬
‫در مورد زندگی نامه مردی به نام الکساندر گراهام بل پخش میکرد‪ .‬در آن برنامه‬
‫اشاره شد که وقتی بل تازه اختراعش را به ثبت رسانده بود و جوازش را گرفته بود به‬
‫دلیل تقاضای بسیار باالیی که برای اختراع او در بازار وجود داشت دچار مشکالت‬
‫فزایندهای شده بود‪ .‬وی که نیاز داشت شرکت بزرگتری را برای خود دست و پا کند‬
‫سراغ وسترن یونیون غول آن زمان رفته بود و از آنها خواسته بود تا جواز اختراع وی‬
‫و شرکت کوچکش را از وی بخرند و مبلغ ‪ 1۰۰۰۰۰‬دالر به آنها پیشنهاد کرد‪ .‬رییس‬
‫وسترن یونین با گفتن اینکه مبلغ درخواستی او احمقانه است وی را مورد تمسخر قرار‬
‫داد و او را ناامید کرد‪ .‬باقی ماجرا را هم که همه میدانند‪ .‬به دنبال اختراع بل صنعتی‬
‫مولتی میلیون دالری متولد شد و شرکت ‪ AT&T‬تاسیس شد‪.‬‬

‫درست پس از اتماماین برنامه اخبار عصر شروع شد‪ .‬خبرها در مورد تعدیل نیرو در‬
‫یک شرکت محلی صحبت میکردند‪ .‬کارگران شرکت مزبور عصبانی بودند و شکایت‬
‫میکردند که مدیریت آنجا‪ ،‬با آنها رفتاری غیر منصفانه دارد‪ .‬یکی از مدیران شرکت‬

‫‪211‬‬
‫که وی را تعدیل کرده بودند و به نظر ‪ ۴۵‬ساله میرسید همراه همسر و ‪ 2‬کودک‬
‫خردسالش در محل حاضر بود و به نگهبانان التماس میکرد که اجازه بدهند وی با‬
‫رؤسا صحبت کند تا شاید در مورد تعدیل کردن او نظرشان عوض شود‪ .‬وی به تازگی‬
‫خانهای خریداری کرده بود و میترسید آنرا از دست بدهد‪ .‬دوربین روی او که التماس‬
‫میکرد تمرکز کرده بود‪ .‬الزم به گفتن نیست که من هم توجهام جلب شد‪.‬‬

‫از سال ‪ 1۹۸۴‬بهاین طرف من به صورت حرفهای تدریس کردهام‪ .‬تدریس برایم تجربه‬
‫و موهبت بزرگی بوده است‪.‬اما از یک لحاظ هم کاری ناراحت کننده است‪ .‬چون من به‬
‫هزاران نفر آموزش دادهام و دیدهام که یک نکته در مورد همه ما از جمله خودم صادق‬
‫است‪ .‬همه ما تواناییهای بالقوه چشمگیری داریم و استعدادهای زیادی در ما وجود‬
‫دارد‪ .‬اما آن چیزی که من را عقب نگه میدارد تردید به تواناییهایمان است‪ .‬بیشتر از‬
‫ناآگاهی این عدم اعتماد به نفس است که به ما ضرر میزند و بعضیها دراین زمینه‬
‫(عدم اعتماد به نفس) از دیگران متزلزل تر هستند‪ .‬بسیاری از ما میدانیم که آنچه‬
‫پس از اتمام تحصیالت اهمیت پیدا میکند مدرک دانشگاهی یا نمرات خوب نیست‪.‬‬
‫در دنیای واقعی خارج از دانشگاه یک چیزی هست که مهمتر از داشتن نمرات خوب‬
‫است‪.‬این عامل را با عناوینی از قبیل "وجود" "بی پروایی" "دلیری"‬

‫‪212‬‬
‫"زیرکی""شهامت" و "استعداد " میخوانند‪ .‬این عامل حاال هر چه اسمش را بگذارید‬
‫در نهایت نقشی تعیین کننده تر از حتی نمرات دانشگاهی در آینده فرد دارد‪.‬‬

‫در وجود هر یک از ما مقداری ازاین شجاعت‪ ،‬استعداد و شهامت وجود دارد‪ ،‬بر‬
‫عکساین هم صادق است‪ .‬ما افرادی هستیم که اگر الزم باشد زانومیزنیم و التماس‬
‫میکنیم‪ .‬پس از یک سالی که در ویتنام به عنوان خلبان نیروی دریایی خدمت میکردم‬
‫به هر دو نوع این جنبههای درون خودم پی بردم که هیچ کدام بر دیگری برتری ندارد‪.‬‬

‫بااین حال در مقام یک معلم فهمیدهام که ترس بیش از حد و تردید در تواناییهای‬


‫خود مهمترین عوامل جلوگیری کننده از نبوغ شخصی هستند‪ .‬وقتی میدیدم که‬
‫دانشآموزانم جواب درست را میدانند اما میترسیدند که بر اساس آن دست به عمل‬
‫بزنند قلبم میشکست‪ .‬در دنیای واقعی‪ ،‬افراد جسور هستند که پیشرفت میکنند نه‬
‫الزاماً افراد موفق‪.‬‬

‫بنا به تجربه شخصی من‪ ،‬شکوفایی نبوغ مالی شما هم به دانش فنی و هم به جسارت‬
‫داشتن ربط دارد‪ .‬اگر خیلی بترسید آنوقت نبوغتان لگدمال میشود‪ .‬در کالسهایی که‬
‫اداره میکنم قویاً به دانشآموزانم توصیه میکنم تا یاد بگیرند که خطر کنند‪ ،‬شجاع‬
‫باشند و بگذارند که ترسشان را با قدرت و استعداد جایگزین کند‪ .‬بعضیها این کار را‬

‫‪213‬‬
‫میکنند و بعضیها‪ ،‬هم از انجامش واهمه دارند‪ .‬چیزی که من متوجه شدم این است‬
‫که وقتی بحث بر سر پول باشد بسیاری از افراد ترجیح میدهند که محافظه کارانه‬
‫دست به عمل بزنند‪.‬این افراد چنین سواالتی را مطرح میکنند‪«:‬چرا خطر کنم؟» «چرا‬
‫باید ‪ IQ‬امور مالیام را باال ببرم؟» «چرا باید دانش امور مالی کسب کنم؟»‬

‫پاسخ من این است «صرفاً برای اینکه گزینههای بیشتری برای انتخاب داشته باشم»‬

‫تغییرات عظیمی در راه است‪ .‬همانطور که در ابتدای فصل‪ ،‬موضوع را با زندگی نامه‬
‫الکساندر گراهام بل شروع کردم طی سالهایآینده افراد بیشتری مانند او ظهور‬
‫میکنند‪ .‬همه جای جهان صدها نفر مانند بیل گیتس پیدا میشوند و هر سال شرکتهای‬
‫بسیار سوددهی مانند مایکروسافت تاسیس میکنند‪ .‬در کنار اینها آمار ورشکستگی‬
‫بیکار و تعدیل نیرو هم باال خواهد رفت‪.‬‬

‫پس در مقابل سوال «چرا باید ‪ IQ‬امور مالیام را باال ببرم؟» جز شما کسی نمیتواند‬
‫جوابی بدهد‪ .‬با این وجود من میتوانم بگویم چرا خودم این کار را میکنم‪ .‬دلیل اینکه‬
‫خودم اینکار را انجام دادم این است که االن بهترین دوره برای زندگی است و من از‬
‫تغییرات استقبال میکنم تا اینکه بخواهم از آنها بترسم‪ .‬من ترجیح میدهم به جای‬
‫اینکه نگران باال رفتن حقوقم باشم کاری کنم که میلیونها دالر گیرم بیاید‪ .‬این عصری‬

‫‪214‬‬
‫که اکنون ما داریم در آن زندگی میکنیم و در تاریخ جهان سابقه نداشته است‪ .‬تا‬
‫نسلها بعد‪ ،‬وقتی افراد از گذشته یاد کنند میگویند فالن عصر چه دوره مهیجی بوده‬
‫است‪ .‬این عصر عصر مرگ چیزهای قدیمی و تولد چیزهای جدید است که پر از هیجان‬
‫است‪.‬‬

‫پس «چرا باید ‪ IQ‬امور مالیام را باال ببرم؟» چون اگر این کار را بکنید خوشبختی زیادی‬
‫نصیبتان میشود و اگر اقدامی انجام ندهید این دوره به نظرتان ترسناک میآید‪ .‬آنوقت‬
‫بعضیها را میبینید که دارند با شجاعت به جلو حرکت میکنند و بقیه همچنان به‬
‫ریسمان پوسیده قدیم چنگ زدهاند‪.‬‬

‫‪ 3۰۰‬سال پیش زمین ثروت به حساب میآمد‪ .‬پس هر کس زمین داشت ثروتمند به‬
‫شمار میآمد‪ .‬پس از این دوره کارخانجات وتولیدات ظهور کردند وایاالت متحده به‬
‫قدرت مسلط جهان تبدیل شد‪.‬صاحبان صنایع صاحب ثروت شدند‪ .‬امروزه عصر‬
‫اطالعات است‪ .‬کسی که آخرین اطالعات روز را بداند ثروتمند است‪ .‬مشکلی که این‬
‫وسط هست این است که اطالعات با سرعت نور در جهان منتشر میشود‪ .‬ثروت جدید‬
‫را بر عکس کارخانه و زمین‪ ،‬نمیتوان در حصار مرز و محدوده نگه داشت‪ .‬تغییراتی‬
‫که در این عصر رخ میدهند سریعتر و عمیقتر خواهند بود‪ .‬ما با رشد فزاینده مولتی‬

‫‪215‬‬
‫میلیونرهای جدید مواجه میشویم‪ .‬دراین میان عدهای هم هستند که از قافله عقب‬
‫خواهند ماند‪.‬‬

‫امروزه افراد زیادی را میبینم که دارند تقال میکنند و سخت تر کار میکنند فقط به‬
‫خاطراینکه چسبیدهاند به عقاید قدیمی‪ .‬آنها انتظار دارند همه چیز همان طوری باشد‬
‫که در گذشته بوده است‪ .‬یعنی میخواهم بگویم که آنها در برابر تغییرات مقاومت‬
‫میکنند‪ .‬افرادی را میشناسم که شغل یا خانهشان را از دست میدهند و تکنولوژی یا‬
‫وضع اقتصادی یا رییسشان را مقصر آن میدانند‪ .‬متاسفانه آنها خودشان را عامل‬
‫مشکلشان نمیدانند‪ .‬ایدههای قدیمیای کهاین افراد دارند بزرگترین بدهیشان است‪.‬‬
‫زیرا نمیتوانند تشخیص بدهند که فالنایده یا روش انجام کار در گذشته دارایی‬
‫محسوب میشد و حاال گذشته دیگر گذشته است‪.‬‬

‫یک روز بعد از ظهر داشتم با استفاده از گردش سرمایه ‪،‬تخته بازیای که خودم ابداع‬
‫کرده بودم و به عنوان ابزار آموزشی از آن استفاده میکردم به تدریس سرمایهگذاری‬
‫میپرداختم‪ .‬یکی از دوستانم با خودش شخصی را برای حضور در کالس آورده بود‪.‬این‬
‫فردی که گفتم به تازگی از شوهرش جدا شده بود و در دادگاه طالقاش بدجوری ضرر‬
‫کرده بود و حاال دنبال جواب سواالتش میگشت‪ .‬دوست این خانم فکر کرده بود شاید‬
‫شرکت در کالس من‪ ،‬کمکی به وی بکند‪.‬‬

‫‪216‬‬
‫تخته بازیای که طراحی کرده بودم با هدف آموزش عملکرد پول به افراد بود‪ .‬طی‬
‫انجام بازی افراد یاد میگیرند که چه رابطهای بین صورتحساب درآمد و ترازنامه مالی‬
‫آن هست‪ .‬آنها متوجه میشوند که پول چگونه بین این دو به گردش در میآید و یاد‬
‫میگیرند که راه ثروتمند شدن این است که فرد تالش کند تا در مقابل هزینههای‬
‫ماهیانهاش نقدینگی بیشتری از ستون داراییهایش در بیاورد‪ .‬وقتی ازاین مرحله بازی‬
‫عبور کنید از «چرخه دورانی» بیرون آمده و وارد «مسیر سریع» میشوید‪.‬‬

‫همان طور که گفتم بعضیها ازاین بازی متنفرند بعضیها عاشقاش هستند و بعضیها‬
‫هم اصالً متوجه هدف آن نمیشوند‪ .‬خانمی که گفتم برای یادگیری‪ ،‬فرصت مغتنمی را‬
‫از دست داد‪ .‬در شروع بازی و کارت "ابزاری" بدست آورد که رویش تصویر یک‬
‫قایق بود‪ .‬و ابتدا خوشحال شد و گفت "آه من یک قایق دارم "‪ .‬بعد از آن وقتی دوستش‬
‫برای او توضیح داد که اعداد و ارقام صورتحساب درآمد و ترازنامه مالیاش چه ارتباطی‬
‫با هم دارند خشمگین شد‪ .‬چون به قول خودش "هیچ وقت از ریاضی خوشش نیامده‬
‫بود"‪ .‬باقی افرادی که با وی سر یک میز بازی میکردند منتظر بودند تا توضیحاتی که‬
‫دوست این خانم در مورد صورت حساب درآمد تراز نامه مالیاتی و گردش سرمایه‬
‫ماهیانهاش به وی میداد تمام شود‪ .‬وقتی توضیحات دوستاین خانم تمام شد یکدفعه‬
‫وقتی متوجه رابطه بین اعداد شد تازه فهمید که قایقاش به ضرر او تمام میشود‪ .‬در‬

‫‪217‬‬
‫ادامه بازی او تعدیل هم شد و یک بچه هم گرفت‪ .‬برای او بازی وحشتناک پیش‬
‫میرفت‪.‬‬

‫بعد از اتمام کالس دوست خانم نزد من آمد و گفت که وی ناراحت شده است‪ .‬گفت‬
‫او بهاینامید آمده تا یک چیزی در مورد سرمایه گذاری یاد بگیرد و به نظر این همه‬
‫وقتی که صرف بازی کردن یک بازی احمقانه کرده بودند هدر رفته است‪.‬‬

‫دوست آن خانم به وی پیشنهاد کرد که با خودش خلوت کند و ببیند که آیا بازی‬
‫انعکاسی از خصوصیات خود او نبوده؟ وقتی خانم این پیشنهاد را شنید خواست که‬
‫پولش را پس بدهیم و میگفت این فکر که بازیاش میتواند بازتابی از شخصیت وی‬
‫باشد خیلی احمقانه است‪ .‬پول وی را پس دادیم و آن خانم رفت‪.‬‬

‫از سال ‪ 1۹۸۴‬میلیونها دالر فقط به این دلیل نصیبم شد که من کارهایی انجام دادم‬
‫که سیستم آموزشی انجام نمیدهد‪ .‬در مدارس بیشتر معلمها فقط سخنرانی میکنند‪.‬‬
‫من موقعی که دانشآموز بودم از سخنرانی متنفر بودم چون سریع خسته میشدم و‬
‫ذهنم تحلیل میرفت‪.‬‬

‫سال ‪ 1۹۸۴‬با کمک بازی و شبیه سازی شروع به تدریس کردم‪ .‬همیشه دانشآموزان‬
‫بزرگسالم را تشویق میکردم تا به بازی به عنوان وسیلهای نگاه کنند که دانستههایشان‬

‫‪218‬‬
‫و آنچه الزم است بدانند را مثل یک آینه به آنها نشان میداد‪ .‬از اینها مهم تر بازی‬
‫منعکس کننده رفتار فرد است‪ .‬بازی یک سیستم انعکاسی سریع است‪ .‬به جایاینکه‬
‫معلمی برایتان سخنرانی کند بازی سخنرانیای مطابق با نیازهای شخص شما را به شما‬
‫بازتاب میدهد‪.‬‬

‫کمی بعد دوست آن خانم تماس گرفت تا خبرهای جدیدی از وی به من بدهد‪ .‬او گفت‬
‫که حال خانم بهتر شده است و دیگر خبری از عصبانیتش نیست‪ .‬طی دورهای که‬
‫عصبانیت خانم داشت فروکش میکرد وی متوجه ارتباطات کوچکی میان بازی و زندگی‬
‫شخصیاش شده بود‪.‬‬

‫گرچه آن خانم و شوهرش قایق نداشتند اما به جزاین هر چه که تصور کنید در‬
‫زندگیشان فراهم بوده است‪ .‬وی به دو دلیل پس از طالقش عصبانی بود‪ .‬اولاینکه‬
‫همسرش با زن جوانتری او را گذاشته و رفته بود‪ .‬دوم اینکه پس از بیست سال زندگی‬
‫مشترک‪ ،‬دارایی بسیار کمی جمع کرده بودند‪ .‬در واقع چیزی نمانده بود تا بعد از طالق‬
‫با هم قسمت کنند‪ 2۰.‬سال زندگی مشترک آنها گرچه بسیار مفرح گذشته بود اما تنها‬
‫اندوختهشان کوهی از کارتهای "ابزار" بود‪.‬‬

‫‪219‬‬
‫خانم متوجه شده بود که عصبانیتش بابت اعداد و ارقام‪ ،‬صورتحساب درآمد و‬
‫ترازنامهاش از شرمندگی سر در نیاوردنش از آنها ناشی شده بود‪ .‬وی اعتقاد داشت‬
‫سر در آوردن از امور مالی کار شوهرش است‪ .‬وی در زندگی مشترکش خانه و زندگی‬
‫را جمع و جور کرده بود و دنبال تفریحات رفته بود و همسرش رتق و فتق امور مالی را‬
‫به عهده گرفته بود‪ .‬وی حاال کامالً مطمئن شده بود که طی ‪ ۵‬سال آخر زندگیشان‬
‫همسرش پولها را از او مخفی میکرده است‪ .‬وی چون نخواسته بود حواسش را جمع‬
‫کند تا بداند پولها کجا خرج میشوند و از طرفی از وجود آن زن دیگر هم بی خبر‬
‫مانده بود از دست خودش عصبانی بود‪.‬‬

‫جهان هم درست مانند بازی گردش سرمایه مدام دارد به ما بازخورد میدهد‪ .‬اگر‬
‫خودمان را با شرایط هماهنگ کنیم میتوانیم آگاهی بیشتری کسب کنیم‪ .‬همین چند‬
‫وقت پیش به همسرم شکایت کردم که چرا شلوارم آب رفته است‪ .‬همسرم لبخند‬
‫آرامی زد و به آهستگی ضربهای به شکمم زد تا بدانم شلوارم آب نرفته بلکه شکم‬
‫خودم بزرگتر شده است‪.‬‬

‫بازی گردش سرمایه به صورتی طراحی شده است که هر کدام از بازیکنانش از آن‬
‫بازخورد شخصی دریافت کنند‪ .‬هدف بازیاین است که گزینههای مختلفی در اختیار‬
‫شما بگذارد‪ .‬اگر کارت قایق بیاورید و مقروض شوید باید از خودتان بپرسید "باید چه‬

‫‪220‬‬
‫کار کنم؟ چند تا راه حل مالی به نظرتان میرسد؟ هدف بازی این است تا به بازیکنان‬
‫یاد بدهد تا روی گزینههای مالی متنوع و جدیدی فکر کنند یا آنها را ابداع کنند‪.‬‬

‫بیش از هزار نفر را دیدهام که این بازی را انجام میدادند‪ .‬افرادی که از مرحله "چرخه‬
‫دورانی" عبور میکنند یعنی جلوتر از بقیه رد میشوند کسانی هستند که از رابطه بین‬
‫اعداد و ارقام سر در میآورند و ذهن مالی خالقی دارند‪ .‬آنها پی به گزینههای متعدد‬
‫مالی میبرند‪ .‬آنهایی که آخر همه از "چرخه دورانی" عبور میکنند کسانی هستند که‬
‫با اعداد و ارقام آشنایی ندارند و غالباً هم از تاثیر سرمایهگذاری سر در نمیآورند‪.‬‬
‫پولدارها غالباً افرادی خالق هستند و با حساب و کتاب دست به خطر کردن میزنند‪.‬‬

‫کسانی هستند که گردش سرمایه را بازی میکنند و پول زیادی به دست میآورند اما‬
‫نمیدانند با پولهایشان چه کار کنند و خیلی از آنها در زندگی واقعیشان هم از نظر‬
‫مالی موفق نبوده اند‪ .‬حتی با اینکه آنها پولدارند به نظر میآید بقیه از آنها جلوتر‬
‫هستند‪.‬این مساله حقیقت دارد‪ .‬خیلیها هستند که پول زیادی دارنداما از نظر مالی‬
‫پیشرفت زیادی نکرده اند‪.‬‬

‫محدود کردن حق انتخاب درست مانند چسبیدن بهایدههای قدیمی است‪ .‬از دوران‬
‫دبیرستانم دوستی را میشناسم که االن سه شغله است‪ 2۰.‬سال پیش او پولدارترین‬

‫‪221‬‬
‫شاگرد کالس ما بود‪ .‬وقتیکه شرکت محلی کشت و زرع نیشکر تعطیل شد شرکت‬
‫وابستهای هم که وی برایش کار میکرد دَرَش تخته شد‪ .‬وی در ذهنش راه حلی به جز‬
‫همان توصیه قدیمی سخت کار کن نداشت‪ .‬مشکلی که وی با آن مواجه شد آن بود‬
‫که نتوانست برای خودش شغلی دست و پا کند که همان مرتبه شغلی قبلی وی را‬
‫داشته باشد‪ .‬بنابراین در قیاس با کارهایی که االن انجام میدهد تخصصاش باالتر است‬
‫و در نتیجه حقوقی که میگیرد کمتر از شایستگیهایش است‪ .‬وی االن سه جا کار‬
‫میکند تا برای بقای خودش درآمد کافی در بیاورد‪.‬‬

‫بعضی وقتها افرادی که بازی گردش سرمایه را انجام میدهند از این شاکی هستند‬
‫که کارتهای فرصت "مناسب " به چنگشان نمیافتد پس مدام منتظر میمانند‪ .‬من‬
‫افرادی را میشناسم که همین کار را در زندگی واقعی میکنند‪ .‬آنها منتظر فرصت‬
‫"مناسب" میمانند‪.‬‬

‫من افرادی را دیدهام که کارت فرصت "مناسب " را به چنگ میآورند اما در مقابل‬
‫پول کافی در اختیار ندارند آنوقت ازاین ناراحت هستند که اگر پول کافی داشتند از‬
‫مرحله ""چرخه دورانی" رد شده بودند‪ ،‬پس باز هم منتظر میشوند‪ .‬باز هم افرادی را‬
‫میشناسم که در زندگی واقعی همین کار را میکنند‪ .‬آنها فرصتهای عالی را جلوی‬
‫چشمشان میبیننداما پول کافی را ندارند‪.‬‬

‫‪222‬‬
‫به عالوه گروههای قبلی‪ ،‬افرادی را دیدهام که کارت فرصت با ارزشی نصیبشان میشود‬
‫و عنوان آنرا با صدای بلند میخوانند و اصالً نمیدانند چه فرصت بزرگی به دست‬
‫آوردهاند‪ .‬آنها هم پول دارند هم زمان به نفعشان است و هم کارت دستشان است اما‬
‫متوجه فرصتی که به آنها زل زده است نمیشوند‪ .‬آنها متوجه نیستند که چگونه باید‬
‫با توجه به نقشهای که دارند از "چرخه دورانی" بیرون بیایند‪ .‬به عالوه من افرادی را‬
‫میشناسم که در مقایسه با تمامی نمونههای قبلی تعداشان بیشتر هم هست‪ .‬بسیاری از‬
‫افراد هستند که بزرگترین موقعیت عمرشان جلوی چشمشان است و یک سال بعد که‬
‫همه ثروتمند شدهاند آنها تازه متوجه جریان میشوند‪.‬‬

‫ساده ترین تعریف از هوش مالی این است که داشتن آن به معنای داشتن گزینههای‬

‫انتخاب بیشتر است‪ .‬اگر فرصتهای مناسب سر راه شما سبز نمیشوند شما چه کاری‬
‫میتوانید برای بهبود موقعیت مالیتان انجام بدهید؟ اگر فرصتی به چنگتان افتاده باشد‬
‫و پولی نداشته باشید و بانک هم حاضر نشود به شما کمکی بکند چه کار میتوانید بکنید‬
‫تا از آن فرصت به نفع خودتان استفاده کنید؟ اگر محاسباتتان اشتباه از آب درآمده‬
‫است و آنچه انتظار داشتید هم اتفاق نیفتاده چطور میتوانید از یک مبلغ کم‪ ،‬میلیونها‬
‫بسازید؟ هوش مالی این جاست که به درد میخورد‪ .‬آن چیزی که اتفاق میافتد مهم‬
‫نیست مهم این است که چند تا راهحل مالی مختلف برای تبدیل مبلغی کم به میلیونها‬

‫‪223‬‬
‫به ذهنتان میرسد؟ مهم این است که شما برای حل مشکالت مالیتان چقدر نبوغ به‬
‫خرج میدهید؟‬

‫بسیاری از افراد تنها راه حلی که میشناسند این است که سخت کار کنند پسانداز‬
‫کنند و قرض بگیرند‪ .‬پس چرا باید بخش مالیتان را باال ببرد؟ چون میخواهید از‬
‫آندسته افرادی باشید که برای خودشان فرصت خلق میکنند‪ .‬هر چیزی که اتفاق‬
‫بیفتد شما خم به ابرو نمیآورید و شرایط را به نفع خودتان بهتر میکنید‪ .‬تعداد افرادی‬
‫که بدانند شانس را خودشان بوجود میآورند بسیار کم است‪.‬این قضیه در مورد پول‬
‫هم صدق میکند‪ .‬حال اگر میخواهید خوشحالتر باشید و به جای کار کردن‪ ،‬پول‬
‫بسازید پس هوش مالیتان اهمیت پیدا میکند‪ .‬اگر از آندسته افرادی هستید که‬
‫منتظرند تا فرصت مناسب گیرشان بیاید شاید باید خیلی انتظار بکشید‪.‬این قضیه درست‬
‫مثل این میماند که قبل از شروع سفر منتظر شوید تا همه چراغهای رانندگی تا ‪۵‬‬
‫مایل آن طرفتر سبز شوند‪.‬‬

‫وقتی من و مایک پسر بچه بودیم پدر پولدارم مدام به ما میگفت " پول واقعی نیست‬
‫" گاهی وقتها وی یاد ما میانداخت که همان روز اول که او را مالقات کردم همان‬
‫روزی که من و مایک داشتیم با استفاده از قالبهای گچی "پول میساختیم " به فهمیدن‬
‫راز پول خیلی نزدیک شده بودیم‪ .‬وی میگفت فقرا و طبقه متوسط برای پول کار‬

‫‪224‬‬
‫میکنند اما پولدارها پول میسازند‪ .‬هر چقدر بیشتر فکر کنید پول واقعی است سخت‬
‫تر برای بدست آوردنش کار میکنید‪ .‬اگر متوجه بشوید که پول واقعی نیست سریع‬
‫تر پولدار میشوید‪.‬‬

‫غالب اوقات من و مایک میپرسیدیم " اگر پول واقعی نیست پس چیست؟"‬

‫پدر پولدار میگفت " پول یک جور توافق بین آدمهاست "‪.‬‬

‫تنها دارایی قدرتمندی که ما داریم فکر ماست‪ .‬اگر فکرمان خوب پرورش پیدا کند‬
‫میتواند در یک چشم به هم زدن ثروتی عظیم تولید کند‪ .‬ثروتی که فراتر از تصور‬
‫پادشاهان و ملکههای ‪ 3۰۰‬سال پیش باشد‪ .‬در مقابل ذهنی که پرورش نیافته باشد هم‬
‫میتواند فقر فزایندهایایجاد کند که از طریق آموزش آموختههای خودش به اعضای‬
‫خانوادهاش میتواند نسلها دوام بیاورد‪.‬‬

‫پول در عصر اطالعات تصاعدی افزایش پیدا میکند‪ .‬تعداد کمی از افراد هستند که از‬
‫هیچ چیز فقط با استفاده از ایدهها و توافقاتی که با دیگران داشتهاند پولدار شدهاند‪ .‬اگر‬
‫از بسیاری از آنهایی که برای گذران زندگی مبادله سهام یا سرمایهگذاریهای دیگر‬
‫میکنند این را بپرسید برایتان تصدیق میکنند که چنین چیزی همیشه رخ داده است‬
‫که یک نفر از هیچ چیز میلیونها دالر بدست آورده است‪ .‬منظور از هیچ چیز این است‬

‫‪225‬‬
‫که در این میان پولی دست به دست نشده است‪ .‬بلکه ثروت فرد صرفاً از توافق بدست‬
‫آمده است‪ .‬مثال از راه یک عالمت با دست در بازار بورس یا از طریق نمایان شدن‬
‫عالمتی در صفحه مانیتور بازرگانی ساکن لیسبون که از طرف همکارش در تورنتو‬
‫برایش ارسال شده یا از طریق تماسی که فرد با کارگزارش در بازار بورس میگیرد تا‬
‫االن سهام فالن شرکت را بخرد و لحظهای بعد آنرا بفروشد‪ .‬دراین مثالها میبینید که‬
‫پول جا به جا نمیشود بلکه فقط توافقاتی صورت میگیرد‪.‬‬

‫پس چرا باید هوش مالیتان را افزایش بدهید؟ جواب اینرا فقط شما میدانید‪ .‬من‬
‫میتوانم دلیل خودم را برای انجام این کار بگویم‪ .‬من چون میخواهم سریع پول در‬
‫بیاورم این کار را میکنم‪ .‬نهاین که من به پول احتیاجی داشته باشم بلکه دوست دارم‬
‫پول در بیاوم‪ .‬انجام این کار خودش روند یادگیری مفرحی است‪ .‬من اگر ‪ IQ‬مالی خودم‬
‫را باال میبرم به خاطراین است که دوست دارم در سریعترین و بزرگترین بازی جهان‬
‫شرکت کنم و میخواهم به سهم خودم بخشی از این تکامل تدریجی انسان باشم‪ .‬بخشی‬
‫از عصری که در آن انسان با فکرش و نه با بدنش کار انجام میدهد‪ .‬به عالوه تحرک‬
‫در همین بازی است‪ .‬این بازی دارد اتفاق میافتد‪ .‬هم ترسناک است و هم مفرح‪.‬‬

‫‪226‬‬
‫به همین دلیل است که روی هوش مالی خودم سرمایهگذاری میکنم تا با ارزشترین‬
‫دارایی خودم را تقویت کنم‪ .‬من میخواهم جزو افرادی باشم که با شهامت قدم به جلو‬
‫میگذارند و نمیخواهم جزو آنهایی باشم که عقب میمانند‪.‬‬

‫برایتان یک مثال ساده از پول درآوردن میزنم‪ .‬در اوایل دهه ‪ ۹۰‬وضع اقتصادی در‬
‫شهر فونیکس خیلی خراب بود‪ .‬یک بار که داشتم برنامه "صبح بخیر آمریکا" را تماشا‬
‫میکردم یک برنامهریز مالی روی صفحه ظاهر شد و شروع کرد به انجام پیش بینیهای‬
‫ناامید کننده‪ ،‬در حالیکه توصیه به "پس انداز پول" میکرد‪ .‬وی میگفت ماهیانه ‪1۰۰‬‬
‫دالر کنار بگذارید تا در عرض ‪ ۴۰‬سال مولتی میلیونر شوید‪.‬‬

‫خوب ماهیانه پول کنار گذاشتن ایده مناسبی به نظرمیرسد‪ .‬این هم یک راهحل است‬
‫که بیشتر افراد آنرا در پیش میگیرند اما ایرادی که دارد آن است که فرد را از آنچه‬
‫واقعاً دارد اتفاق میافتد بیخبر نگه میدارد‪ .‬افراد فرصتهای بزرگی را از دست‬
‫میدهند که میتوانست به رشد چشمگیر پولشان منتهی شود و آنها از دنیا عقب‬
‫میمانند‪.‬‬

‫همان طور که گفتم در اوایل دهه نود وضع اقتصادی بسیار بد بود‪ .‬این شرایط برای‬
‫سرمایه گذارها ایدهال ترین موقع بازار است‪ .‬آن موقع مقدار قابل توجهی از پولم را در‬

‫‪227‬‬
‫بازار سهام و خانههای آپارتمانی سرمایهگذاری کرده بودم‪ .‬به اندازه کافی پول در اختیار‬
‫نداشتم‪ .‬از آنجا که همه داراییهایشان را داشتند رد میکردند من داشتم میخریدم‪.‬‬
‫من پولم را پسانداز نمیکردم بلکه آنرا سرمایهگذاری میکردم‪ .‬من و همسرم بیش از‬
‫‪ 1‬میلیون دالر از سرمایه نقدیمان را در بازاری به کار انداخته بودیم که داشت به‬
‫سرعت پیشرفت میکرد‪ .‬آن موقع بهترین موقعیت سرمایهگذاری بود‪ .‬وضعیت‬
‫اقتصادی وحشتناک بود و من کسی نبودم که بخواهم از این همه معامالت کوچک‪،‬‬
‫چشم پوشی کنم‪.‬‬

‫خانههایی که موقعی ‪ 1۰۰۰۰۰‬دالر میارزیدند حاال ‪ 7۵۰۰۰‬دالر ارزش داشتند‪ .‬به‬


‫جایاینکه در بنگاههای معامالتامالک منطقه دست به خرید بزنم به دفتر وکالی‬
‫پروندههای ورشکستگی میرفتم یا در راهروهای دادگاهها دنبال مورد معامله میگشتم‪.‬‬
‫در چنین مکانهایی گاهی وقتها میشد خانههایی که به قیمت ‪ 7۵۰۰۰‬دالر میارزید‬
‫را به قیمت ‪ 2۰۰۰۰‬دالر یا کمتر خرید‪.‬‬

‫در ازای ‪ 2۰۰۰‬دالری که از دوستم به مدت ‪ ۹۰‬روز و با ‪ 2۰۰‬دالر بهره گرفته بودم‬
‫به وکیل مزبور یک قطعه چک میدادم که بانک با مسئولیت خودش آنرا صادر کرده‬
‫بود‪.‬‬

‫‪228‬‬
‫طی مدتی که تقاضایم داشت مراحل قانونی را طی میکرد در روزنامه آگهیای بهاین‬
‫مضمون میدادم که خانههای ‪ 7۵۰۰۰‬دالری به قیمت ‪ 6۰۰۰۰‬دالر و بدون اخذ پیش‬
‫پرداخت به فروش میرسد‪ .‬تلفن مدام زنگ میخورد‪ .‬خریداران آینده را زیر نظر‬
‫میگرفتم و وقتی خانه مزبور قانوناً در تملک من قرار میگرفت از همه آنها دعوت‬
‫میکردم تا ملک را مشاهده کنند‪.‬‬

‫اینگونه از موقعیت‪ ،‬بهترین استفاده را میکردم و در عرض چند دقیقه خانه به فروش‬
‫میرفت‪ .‬از خریداران ‪ 2۵۰۰‬دالر به عنوان هزینه مراحل قانونی کار دریافت میکردم‬
‫که با رضایت خاطر پرداخت میکردند و از آنجا به بعد شرکت امانی و شرکت مالک‬
‫خانه‪ ،‬ادامه کار را به عهده میگرفتند‪ .‬من ‪ 2۰۰۰‬دالر دوستم و ‪ 2۰۰‬تای بهرهاش را‬
‫به وی باز میگرداندم و در نتیجه این معامله‪ ،‬هم دوستم هم خریدار خانه و هم من‬
‫راضی بودم‪.‬‬

‫من خانههایی را که برای خودم ‪ 2۰۰۰۰‬دالر آب خورده بود به قیمت ‪ 6۰۰۰۰‬دالر‬


‫میفروختم‪ ۴۰۰۰۰ .‬دالر باقی مانده را در قالب سفتهای که از خریدار گرفته بودم در‬
‫اختیار داشتم و این پول از ستون داراییهایم به وجود آمده بود‪ .‬کلاین مراحل ‪ ۵‬ساعت‬
‫طول میکشید‪.‬‬

‫‪229‬‬
‫پس حاال که شم سواد مالی و توانایی خواندن اعداد و ارقام را دارید با رسم شکل به‬
‫شما نشان میدهم که در این مثال پول چطور ساخته شده است‪.‬‬

‫درآمـد‬

‫هـزینـه‬
‫مالیـات‬

‫دارایـی‬
‫‪ 40.000‬در یافتی بصورت‬ ‫بدهـی‬
‫سفته دارای ‪ %10‬سود در‬ ‫‪ 20.000‬دالر‬
‫مجموع ‪190.000‬‬

‫در ستون داراییها ‪ ۴۰۰۰۰‬دالرایجاد شده است‪ .‬آن پول بدون پرداخت مالیات‬
‫بدستآمده است‪.‬با یک سود ‪ %۱۰‬میتوانید سالی ‪ ۴۰۰۰‬دالر گردش سرمایه‬

‫داشته باشید‪.‬‬

‫‪230‬‬
‫طی دوران رکود بازار من و همسرم توانستیم ‪ 6‬تا از چنین معامالتی را در وقت آزادمان‬
‫انجام بدهیم‪ .‬در حالی که قسمت اعظم پولمان روی داراییهای بزرگتر وبازار سهام‬
‫سرمایهگذاری شده بود توانستیم از طریقاین ‪ 6‬معامله و خرید و فرششان ‪1۹۰۰۰۰‬‬
‫دالر به داراییهایمان ( با احتساب سفتههای ‪ )%1۰‬اضافه کنیم‪ .‬همهاینها تقریب ًا‬
‫درآمدی ‪ 1۹۰۰۰‬دالری در سال نصیب ما کرد که قسمت اعظم آن در راه فعالیتها‬
‫شرکت خصوصی مان خرج شد‪.‬‬

‫بیشتر این درآمد ‪ 1۹۰۰۰‬دالری در سال برای خرید ماشین‪ ،‬هزینه بنزین‪ ،‬مسافرتها‪،‬‬
‫بیمه‪ ،‬قرارهای مالقات‪ ،‬شامی که با مشتریان شرکت داریم و چیزهای دیگر صرف‬
‫میشود‪ .‬درست قبل ازاینکه دولت فرصت پیدا کند که روی درآمد ما مالیات وضع‬
‫کند ما همه آنرا در راه هزینههای قانونی صرف کردهایم‪.‬‬

‫پس اندازها‪ ،‬چقدر طول میکشد تا ‪ ۴۰۰۰۰‬دالر پس انداز کنید و پس از پرداخت‬


‫‪ ۵۰%‬مالیات دولت سرمایهتان چقدر میارزد؟‬

‫این مثالی ساده بود که متوجه بشوید با استفاده از هوش مالی پول‪ ،‬چطور ساخته میشود‬
‫و میتوان آنرا نگه داشت‪.‬‬

‫‪231‬‬
‫از خودتان بپرسید چقدر طول میکشد تا ‪ 1۹۰۰۰۰‬دالر پس انداز کنید؟ آیا بانک‬
‫حاضر است به ازای پولتان ‪ %1۰‬سود به شما بدهد؟ خوبی سفته این است که به اندازه‬
‫سی سال ارزش دارد‪ .‬امیدوارم هرگز بانک ‪ 1۹۰۰۰۰‬دالر را یک جا به من ندهد‪.‬‬
‫اگراین طور باشد مجبورم که مالیات درآمدم را بپردازم به عالوه ‪ 1۹۰۰۰‬دالری که‬
‫طی سی سال بابت سفتهها پرداخت میشود کمی بیشتر از ‪ ۵۰۰۰۰۰‬دالر درآمد است‪.‬‬

‫شغل‬
‫درآمـد‬

‫هـزینـه‬
‫مالیات‬

‫دارایی‬ ‫بدهی‬
‫پس انداز‬ ‫‪ 20.000‬دالر‬

‫برخی از افراد از من میپرسند که اگر خریداری پول خرید را پرداخت نکند چه‬
‫میشود؟‬

‫‪232‬‬
‫خوب این اتفاق رخ میدهد و خبر خوبی است‪ .‬بازار امالک فونیکس بین ‪ 1۹۹۴‬تا‬
‫‪ 1۹۹7‬از داغترن بازارهایامالک درایاالت متحده بوده است و طی این مدت خانههایی‬
‫که ‪ 6۰۰۰۰‬دالر میارزیدند از صاحبانشان گرفته میشدند و به قیمت ‪ 7۵۰۰۰‬دالر‬
‫مجدداً به فروش میرسیدند و ‪ 2۵۰۰‬دالردیگر به بهانه انجام مراحل قانونی از خریدار‬
‫گرفته میشد‪ .‬برای خریدار جدید این معامالت نقطه شروع بود و وی میتوانست مدام‬
‫ازاین معامالت انجام دهد‪.‬‬

‫پس اگر شما سریع حساب کنید متوجه میشوید که بار اولی که من خانه را فروختم‬
‫توانستم ‪ 2۰۰‬دالر قرضام را پس بدهم‪ .‬اگر ابعاد فنی را در نظر بگیرم من در معامله‪،‬‬
‫پولی به جریان نینداختم اما بازگشت سرمایهای که داشتهام نامحدود بوده است‪ .‬این‬
‫مثال نمونهای بوده است که از هیچ توانستهام پول فراوانی بدست بیاورم‪.‬‬

‫در معامله دوم که خانه را مجدداً به فرد دیگری فروختهام ‪ 2۰۰۰‬دالر در جیبم رفته‬
‫است و وام را به مدت سی سال تجدید کردهام‪ .‬اگر قرار بود برای پول بدست آوردن‬
‫پول خرج کنم بازگشت سرمایهام در چه وضعیتی قرار داشت؟ نمیدانم‪.‬اما حتم دارم‬
‫از ایده پسانداز ماهیانه ‪ 1۰۰‬دالر بیشتر میشد زیرا پساندازم در واقع با مبلغ ‪1۵۰‬‬
‫دالر شروع میشد که پس از ‪ ۴۰‬سال ‪ %۵‬سود روی آن کرده بودم و دوباره مشمول‬

‫‪233‬‬
‫‪ ۵%‬مالیات قرار میگرفت‪ .‬انتخاباین روش هوشمندانه نیست گرچه ممکن است راه‬
‫مطمئنی به نظر بیاید‪.‬‬

‫امروز در سال ‪ 1۹۹7‬که دارماین کتاب را مینویسم شرایط بازار دقیقاً بر عکس ‪۵6‬‬
‫سال پیش است‪ .‬بازارامالک فونیکس مایه رشک سایر ایالتهای آمریکاست‪ .‬خانههایی‬
‫که زمانی ‪ 6۰۰۰۰‬دالر فروخته شده بودند االن بیش از ‪ 11۰۰۰۰‬دالر ارزش دارند‪.‬‬
‫هنوز هم فرصتهای خرید استثنایی در این ایالت وجود دارند اما اگر بخواهم دنبال‬
‫معامله آنها بروم بایستی وقتم که سرمایه با ارزشم است را فدا کنم‪ .‬معامالت این گونه‬
‫دیگر به ندرت پیدا میشوند‪ .‬اما امروزه هزاران خریدار دنبال چنین معامالتی هستند و‬
‫از آنهایی که ماندهاند تعداد کمی ارزش مالی دارند‪ .‬بازار دیگر تغییر کرده است‪ .‬حاال‬
‫وقت این است که دنبال فرصتهای دیگری بگردیم تا به سرمایه نقدیمان در ستون‬
‫داراییها اضافه کنیم‪.‬‬

‫"نمی توانی فالن کار را اینجا انجام بدهی‪ ،‬فالن کار خالف قانون است" دروغ میگویی"‪.‬‬
‫به جایاینکه از من بپرسند "چطور باید فالن کار را کرد؟" بیشتر این نظرات را‬
‫میشنوم‪.‬‬

‫‪234‬‬
‫انجام محاسبات ریاضی کار سادهای است الزم نیست جبر بدانید یا دیفرانسیل و‬
‫انتگرال‪ .‬من دیگر زیاد راجع بهاین موضوع نمینویسم چون شرکت امانی کار معامله و‬
‫دریافت و پرداختها را سامان میدهد‪ .‬من مجبور نیستم سفال سقف را تعمیر کنم یا‬
‫چاه گرفته دستشویی را باز کنم چون این کارها را مالکان خانه انجام میدهند‪ .‬باالخره‬
‫خانه مال آنهاست‪ .‬بعضی وقتها پیش میآید که کسی بهای خانه را پرداخت نمیکند‬
‫اگراین اتفاق رخ بدهد محشر است چون جزو معوقههایش حساب میشود‪ .‬حال یا او‬
‫این پول را پرداخت میکند یا باید اسباب کشی کند و ملک مجدداً به فروش میرسد‬
‫و این مسایل را سیستم قضایی حل میکند‪.‬‬

‫شاید اوضاع در جایی که شما ساکن هستید فرق کند‪ .‬شاید شرایط بازار متفاوت باشد‬
‫اما مثالی که من زدم نشان میدهد که چگونه یک روند مالی ساده میتواند با‬
‫خطرپذیری اندک و صرف پولی کم صدها هزار دالر برایتان به ارمغان بیاورد‪ .‬مثالی‬
‫که زدم نمونهای بود که در آن پول‪ ،‬داخل معامله صرفاً یک توافق بین دو طرف بوده‬
‫است‪ .‬هر کسی که تحصیالت دوران دبیرستانش را کامل کرده باشد میتواند این کار‬
‫را انجام دهد‪.‬‬

‫با این حال بسیاری از افراد این کار را نمیکنند‪ .‬بسیاری از افراد به توصیه رایج "سخت‬
‫کار کنید و پول پس انداز کنید " گوش میدهند‪ .‬این در حالی است که من در مقابل‬

‫‪235‬‬
‫‪ 3۰‬ساعت کار که انجام دادم حدوداً ‪ 1۹۰۰۰۰‬دالر در ستون داراییهایم خلق شد و‬
‫هیچ مالیاتی هم پرداخت نکردم‪.‬‬

‫حاال کدام کار به نظرتان سختتر است‪:‬‬

‫‪ .۱‬به سختی کار کنید ‪ %۵۰‬درآمدتان را مالیات بدهید و آنچه باقی میماند را پس‬
‫انداز کنید‪ .‬آنوقت از مجموع پس اندازتان ‪ %۵‬سود بدست بیاورید که آن هم مشمول‬
‫مالیات قرار میگیرد‪.‬‬

‫‪ .۲‬یا فرصتی را به افزایش هوش مالیتان اختصاص دهید و کنترل ستون داراییها و‬
‫فکرتان را در دست بگیرید‪.‬‬

‫آن را هم در نظر بگیرید که در صورت انتخاب راه اول‪ ،‬چقدر زمان میبرد تا ‪1۹۰۰۰۰‬‬
‫دالر پس انداز کنید‪ .‬آن هم با توجه به این که وقت یکی از با ارزشترین داراییهایتان‬
‫است‪.‬‬

‫شاید اکنون متوجه شده باشید که چرا وقتی میشنوم والدین میگویند "پیشرفت‬
‫تحصیلی فرزندم در مدرسه خوب است و آموزشهای مناسبی دریافت میکند" سرم‬
‫را در سکوت تکان میدهم‪ .‬شاید فرزندتان وضع درسی خوبی داشته باشد اما آیا این‬
‫کافی است؟‬

‫‪236‬‬
‫میدانم که استراتژی سرمایهگذاری که برایتان توضیح دادم یکی از انواع کوچک است‪.‬‬
‫فقط میخواستم بدانید که چطور میشود یک موقعیت کوچک را تبدیل به فرصتی‬
‫بزرگ کرد‪ .‬باز هم تکرار میکنم که موفقیت من نتیجه اهمیتی است که به برخوردار‬
‫بودن از یک زیر بنای مالی محکم دادهام‪ .‬خود این زیر بنای محکم هم نتیجه آموزش‬
‫مالی موثر بوده است‪.‬‬

‫گرچه قبالً هم این موضوع را گفتهام اما باز هم گفتنش ارزش دارد که هوش مالی از‬

‫‪ ۴‬مهارت اصلی فنی به شرح زیر تشکیل شده است‪:‬‬

‫‪ .۱‬سواد مالی‪ :‬توانایی تقسیر و خواندن اعداد و ارقام‪.‬‬

‫‪ .۲‬استراتژیهای سرمایهگذاری‪ :‬برخوردار بودن از دانش پول‪ ،‬پول میآورد‪.‬‬

‫‪ .۳‬شناخت بازار عرضه و تقاضا‪ :‬الکساندر گراهام بل اختراعی را عرضه کرد که بازار‬
‫به آن نیاز داشت‪ ،‬بیل گیتس هم همین کار را کرد‪ .‬خانههای ‪ 7۵۰۰۰‬دالری که به‬
‫قیمت ‪ 6۰۰۰۰‬دالر به فروش گذاشته میشود و ‪ 2۰۰۰۰‬دالر برای فروشنده آب‬
‫خورده است‪ ،‬هم نتیجه قدر دانستن فرصتی است که بازار در اختیار فرد قرار میدهد‪.‬‬
‫یک نفر در نقش خریدار ظاهر میشود و دیگری فروشنده است‪.‬‬

‫‪237‬‬
‫‪ .۴‬دانستن در مورد قانون‪ :‬آگاهی از حسابداری‪ ،‬قوانین شرکتها‪ ،‬قوانین ملی وایالتی‬

‫و آیین نامهها‪ .‬من پیشنهاد میکنم که در محدوده قوانین دست به عمل بزنید‪.‬‬

‫اگر در جستجوی ثروت هستید برخوردار بودن از این زیر بنای اساسی یا ترکیبی از‬
‫این مهارتها نیازی اساسی است‪ .‬حال فرقی نمیکند بخواهید ثروتتان را از چه راهی‬
‫بدست بیاورید‪ :‬از راه خرید خانههای کوچک یا آپارتمانهای متراژ باال‪ ،‬شرکت سهام‬
‫اوراق قرضه‪ ،‬سرمایه گذاری در شرکتهای سرمایهگذاری فلزات گرانبها‪ ،‬کارتهای‬
‫بیس بال یا مانند اینها‪.‬‬

‫سال ‪ 1۹۹۹‬بازارامالک و مستغالت دوباره رونق خودش را بدست آورد و همه به‬
‫سمت آن هجوم بردند‪ .‬بازار بورس هم وضعیتی مشابه داشت‪ .‬وضع اقتصادی آمریکا‬
‫داشت مجدداً درست میشد‪ .‬در آن سال من اقدام به فروش داراییهایم کردم و به‬
‫پرو‪ ،‬نروژ‪ ،‬مالزی و فیلیپین مسافرت کردم‪ .‬حاال دیگر موارد سرمایه گذاری عوض شده‬
‫است‪ .‬من و همسرم قرار گذاشتیم تا زمانی که مردم در حال خرید هستند از بازار‬
‫امالک و مستغالت فاصله بگیریم‪.‬‬

‫در حال حاضر شاهد هستم که داراییهایم ارزششان باال میرود و احتماالً در پایان‬
‫سال جاری دوباره دست به فروش میزنم‪ .‬این که آن کار را بکنم یا نه‪ ،‬بستگی به‬

‫‪238‬‬
‫تغییراتی دارد که قراراست با تصویب کنگره در قانون اعمال شود‪ .‬شاید چند تا از آن‬
‫‪ 6‬خانه را بفروشم و سفته ‪ ۴۰۰۰۰‬دالریام را نقد کنم‪ .‬بایستی با حسابدارم تماس‬
‫بگیرم تا وقتی پولم نقد شد راهی برای به کار انداختن آن پیدا کنم که الزم باشد مالیات‬
‫بدهم‪.‬‬

‫نکتهای که میخواهم دراین جا مطرح کنم آن است که موقعیتهای سرمایهگذاری‬


‫میآیند و میروند‪ ،‬بازار باال و پایین میشود‪ .‬وضع اقتصادی گاهی بهبود پیدا میکند و‬
‫گاهی خراب میشود‪ .‬دنیا همیشه دارد هر روز فرصتی را که عمری منتظرش بودید به‬
‫شما تقدیم میکند اما اغلب اوقات ما متوجه این موضوع نمیشویم‪ .‬اما فرصتها وجود‬
‫دارند و هر چه دنیا بیشتر تغییر کند و تکنولوژی پیشرفته تر بشود فرصتهای بیشتری‬
‫هم در اختیار شما و خانوادهتان قرار میگیرد تا برای نسلها امنیت مالیتان را تأمین‬
‫کنید‪.‬‬

‫پس چرا باید هوش مالیتان را افزایش بدهید؟‬

‫جواب اینرا فقط شما میدانید‪ .‬من هنوز هم به یادگیری و باال بردن اطالعاتم میپردازم‬
‫چون میدانم که تغییرات بیشتری در راه است‪ .‬من ترجیح میدهم که به استقبال‬
‫تغییرات بروم تا اینکه به عقاید قدیمی بچسبم‪ .‬میدانم که ممکن است بازار یک روز‬

‫‪239‬‬
‫رونق بگیرد و روز دیگر راکد شود‪ .‬اگر میخواهم مرتباً هوش مالیام را افزایش بدهم‬
‫به خاطر این است که میدانم با هر تغییر بازار عدهای از افراد مجبور میشوند به خاطر‬
‫حفظ شغلشان التماس کنند‪ .‬دراین میان کسانی هم هستند که قدر فرصتی را که زندگی‬
‫در اختیارشان گذاشته است میدانند (البته زندگی به همه ما از این فرصتها میدهد)‬
‫و مبالغ کم را به میلیونها تبدیل میکنند‪ .‬هوش مالی یعنی همین‪.‬‬

‫غالباً از من در مورد فرصتهای کوچکی که آنها را به میلیونها دالر سرمایه تبدیل‬


‫کردهام میپرسند‪ .‬من شخصاً در بازگو کردن نمونههای بیشتری از سرمایهگذارهایی‬
‫که کردم تردید میکنم‪ .‬علتش هم این است که نمیخواهم دیگران فکر کنند که الف‬
‫میزنم یا خودستایی میکنم‪ .‬من قصد ندارم هیچ کدام ازاین کارها را بکنم‪ .‬اگر از مثال‬
‫استفاده میکنم فقط برای این است که نمونههای واضحی ارائه بدهم تا با رقم و عدد‬
‫متوجه نمونههای معامالتی که ساده هستند بشوید‪ .‬اگر از مثال استفاده میکنم فقط‬
‫برای این است که بدانید ثروتمند شدن کار آسانی است‪ .‬اگر با ‪ ۴‬ستون تشکیل دهنده‬
‫هوش مالی آشنا باشید حتی آسانتر هم میشود‪.‬‬

‫خود من شخصاً از دو راه اصلی برای دستیابی به رشد مالی استفاده میکنم‪ :‬یکی امالک‬
‫و مستغالت و دیگری هم سهامهای خرد‪ .‬من از معامالت حوزه امالک به عنوان زیر‬
‫بنای کسب درآمد استفاده میکنم‪ .‬گاه و بی گاه داراییهای غیر منقولی که دارم برایم‬

‫‪240‬‬
‫گردش سرمایه ایجاد میکنند و ارزششان ترقی میکند‪ .‬از سهامهای خرد هم برای‬
‫رشد سریع سرمایهام استفاده میکنم‪.‬‬

‫من الزاماً هیچ کدام از کارهایی که خودم انجام میدهم را به شما پیشنهاد نمیکنم‪.‬‬
‫مثالهایی که از فعالیتهای خودم زدم فقط مثال هستند‪ .‬اگر فرصتی که برایم پیش‬
‫میآید پیچیده باشد و نتوانم پیش بینی کنم که عاقبت سرمایهگذاریام چه میشود از‬
‫سرمایهگذاری خودداری میکنم‪ .‬برای داشتن عملکرد مالی خوب توانایی انجام‬
‫محاسبات ساده و برخورداری از عقل سلیم کافی است‪.‬‬

‫من برای آوردن مثالهایم ‪ ۵‬تا دلیل دارم‪:‬‬

‫‪ .۱‬اینکه افراد را تشویق کنم تا بیشتر یاد بگیرند‪.‬‬

‫‪ .۲‬اینکه افراد بدانند که اگر زیر بنای کارشان محکم باشد ثروتمند شدن آسان است‪.‬‬

‫‪ .۳‬اینکه هر کسی میتواند به ثروتی عظیم دست پیدا کند‪.‬‬

‫‪ .۴‬اینکه نشان بدهم برای رسیدن به اهدافتان میلیونها راه وجود دارد‪.‬‬

‫‪ .۵‬اینکه متوجه بشوید ثروتمند شدن کار شاقی نیست‪.‬‬

‫‪241‬‬
‫سال ‪ 1۹۸۹‬صبحها در محوطه زیبا و دوست داشتنیای در پورتلند ایالت اورگان‬
‫ورزش میکردم‪ .‬آنجا ناحیهای در حومه شهر بود که خانههایی نقلی داشت که بامزه و‬
‫کوچک بودند‪ .‬حتی گاهی وقتها انتظار داشتم که شنل قرمزی را در پیاده روهای آنجا‬
‫ببینم که دارد به خانه مادر بزرگش میرود‪.‬‬

‫در آن حوالی تابلوهای "فروش" منزل همه جا به چشم میخورد‪ .‬وضعیت بازار چوب‬
‫محلی‪ ،‬افتضاح شده بود و بازار سهام هم به تازگی به هم ریخته بود و اقتصاد آن جا در‬
‫دوران رکود به سر میبرد‪ .‬در یکی از خیابانها توجهم به تابلوی فروشی افتاد که باالتر‬
‫از سایر تابلوها قرار داشت و به نظر قدیمی میآمد‪ .‬یک روز در حالی که داشتم ورزش‬
‫میکردم به سمت صاحب آن خانه رفتم که به نظر گرفته میآمد‪ .‬از او پرسیدم "‬
‫خانهات را چند میفروشی؟"‬

‫وی رویش را به طرف من بر گرداند و لبخند کمرنگی زد و گفت " به من یک قیمتی‬


‫پیشنهاد کن‪ .‬بیشتر از یک سال است که خانه را برای فروش گذاشتهام اما هیچ کس‬
‫نمیآید که نگاهی به آن بیاندازد "‬

‫به او گفتم " من میخواهم یک نگاهی بیاندازم " و نیم ساعت بعد آن را به قیمت‬
‫‪ 2۰۰۰۰‬دالر کمتر از پیشنهاد مالک خریدم‪.‬‬

‫‪242‬‬
‫آن خانه خانهای نقلی و بامزه با دو اتاق خواب بود که روی تمامی پنجرههایش تزیینات‬
‫کار شده بود‪ .‬رنگ آن آبی روشن با تن خاکستری بود و در سال ‪ 1۹3۰‬ساخته شده‬
‫بود‪ .‬داخل خانه یک شومینه زیبای سنگی با دو تا اتاق خواب بود‪ .‬این خانه برای اجاره‬
‫دادن کامال مناسب بود‪.‬‬

‫من مبلغ ‪ ۵‬هزار دالر پیش پرداخت به صاحب خانه دادم آن هم برای خانههایی که‬
‫قرار بود ‪ ۴۵۰۰۰‬دالر بخرم و ‪ 6۵۰۰۰‬دالر میارزید البته کسی هم متقاضی خرید آن‬
‫نبود‪ .‬ظرف یک هفته صاحب خانه از آن جا اثاث کشی کرد و خوشحال بود که آزاد‬
‫شده و اولین مستاجر من که در کالج محلی تدریس میکرد به آن جا اثاث کشی کرد‪.‬‬
‫پس ازاینکه رهن خانه سایر هزینهها و مبلغ نگهداریاش پرداخت شد آخر هر ماه‬
‫کمتر از ‪ ۴۰‬دالر به جیبم میرفت که چندان هم خوشحال کننده نبود‪.‬‬

‫یک سال بعد بازار امالک کم رونق اورگان دوباره جان گرفت‪ .‬سرمایه گذاران‬
‫کالیفرنیایی با جیبهای سرشار از پولشان که حاصل معامالتشان در بازار امالک‬
‫همچنان پر رونق کالیفرنیا بود به سمت شمال حر کت کردند و به خرید امالک در‬
‫مناطق اورگان و واشنگتن کردند‪.‬‬

‫‪243‬‬
‫آن خانه کوچک را به قیمت ‪ ۹۵۰۰۰‬دالر به زوج جوانی اهل کالیفرنیا فروختم که‬
‫فکر میکردند معامله بسیار خوبی نصیبشان شده است‪ .‬ارزش مازاد سرمایه من که‬
‫حدوداً ‪ ۴۰۰۰۰‬دالر میشد مشمول تاخیر مالیاتی ‪ 1۰31‬قرار گرفت و من دنبال خرید‬
‫ملک جدیدی رفتم تا آن جا سرمایهگذاری کنم‪ .‬حدود یک ماه بعد در بورتونایالت‬
‫اورگان یک خانه آپارتمان ‪ 12‬واحدی دقیقاً کنار محوطه شر کت اینتل پیدا کردم‪.‬‬
‫مالکان آن در آلمان زندگی میکردند و اصالً اطالعی از شرکت آن نداشتند و فقط‬
‫میخواستند آنرا از سرشان باز کنند‪ .‬پیشنهاد قیمتی که من برای آن ملک دادم‬
‫‪ 27۵۰۰۰‬دالر بود‪ .‬در حالی که آن ساختمان ‪ ۴۵۰۰۰۰‬دالر میارزید‪.‬‬

‫آنها با ‪ 3۰۰۰۰۰‬دالر توافق کردند‪ .‬آنرا خریدم و ‪ 2‬سال نگهش داشتم‪ .‬با استفاده از‬
‫قانون ‪ 1۰31‬تاخیر مالیاتی ساختمان را به قیمت ‪ ۴۹۵۰۰۰‬دالر فروختیم و در فونیکس‬
‫ایالت آریزونا ساختمان آپارتمانی ‪ 3۰‬واحدی خریدم‪ .‬برای خالصی از رکود بازار ما هم‬
‫به فونیکس نقل مکان کردیم و الزم بود به هر ترتیبی که شده اقدام به فروش کنیم‪.‬‬
‫بازار امالک فونیکس هم مانند اورگان راکد بود‪.‬‬

‫قیمت ساختمان آپارتمان ‪ 3۰‬واحدی در فونیکس ‪ ۸7۵۰۰۰‬دالر بود با ‪ 22۵۰۰۰‬دالر‬


‫پیش پرداخت‪ .‬گردش سرمایهای که از اجاره ‪ 3۰‬واحد به دست میآوردیم ماهیانه‬

‫‪244‬‬
‫اندکی بیشتر از ‪ ۵‬هزار دالر بود‪ .‬بازار آریزونا که کمی تکان خورد در سال ‪ 1۹۹6‬یک‬
‫سرمایهدار اهل کلرادو در ازای خرید آن ملک ‪ 2/1‬میلیون دالر به ما پیشنهاد کرد‪.‬‬

‫من و همسرم تصمیم به فروش داشتیم اما منتظر ماندیم تا ببینیم تکلیف قانون ارزش‬
‫افزوده سرمایه که دست کنگره بود چه میشود‪ .‬اگر قانون عوض شود فکر میکنیم ‪1۵‬‬
‫تا ‪ 2۰‬درصد دیگر به ارزش ملک اضافه شود‪ .‬به عالوه درآمد ‪ ۵‬هزار دالری در ماه‬
‫گردش سرمایه خوبی برای ما داشت‪.‬‬

‫نکتهای که در مثال حاضر وجود دارداین است که چطور مقدار کمی از سرمایه را‬
‫میتوان به مقداری بزرگ تبدیل کرد‪ .‬باز هم انجاماین کار بستگی به این دارد که فرد‬
‫از صورت حساب مالی و استراتژیهای سرمایهگذاری سر دربیاورد و کمی در مورد‬
‫وضعیت بازار و قوانین معامالت بداند‪ .‬اگر افراد اطالعاتی ازاین موارد نداشته باشد‬
‫آنوقت واضح است که باید از توصیههای خُنک و قدیمی که میگویند محتاطانه رفتار‬
‫کنید و چند جا سرمایهگذاری کنید و در جاهای امن سرمایهگذاری کنید پیروی کنید‪.‬‬
‫مشکلی که سرمایهگذاریهای "امن" دارند این است که اغلب آنها آنقدر امن شدهاند‬
‫که سوددهیشان بسیار کم شده است‪.‬‬

‫‪245‬‬
‫بیشتر بنگاههای بزرگ امالک‪ ،‬طرف انجام معامالت قماری نمیروند تا بدین وسیله از‬
‫منافع خود و مشتریانشان حمایت کرده باشند واین کار درستی است‪.‬‬

‫معامالت واقعاً گران بها به افراد تازه کار پیشنهاد نمیشوند‪ .‬غالباً بهترین معامالتی که‬
‫پولدارها را پولدارتر میکنند را برای کسانی نگه میدارند که واقعاً از بازی‬
‫سرمایهگذاری سر در میآورند‪ .‬به لحاظ فنی پیشنهاد این معامالت به افرادی که خبره‬
‫نیستند کاری غیر قانونی است اما خوب البته اتفاق میافتد‪.‬‬

‫شما هر چه به اصطالح بیشتر خبره بشوید فرصتهای مناسب بیشتری سرراهتان‬


‫میآید‪ .‬از دیگر نشانههایی که به دنبال باال رفتن هوش مالیتان در زندگی بروز میکند‬
‫پیشنهاد شدن فرصتهای بیشتر به شماست‪ .‬و هر چه هوش مالی شما سرشارتر باشد‬
‫تصمیمگیری برای شما آسانتر است که تصمیم بگیرد که معاملهای بهنفعتان است یا‬
‫نه‪ .‬هوش شماست که در شناسایی معامله بد کمکتان میکند یا باعث میشود معامله‬
‫بد را به نفع خودتان تمام کنید‪ .‬من هرچه بیشتر یاد میگیرم (هنوز خیلی چیزها برای‬
‫یاد گرفتن هست) پول بیشتری هم بدست میآورم چون به تدریج تجربه و آگاهیام‬
‫بیشتر میشود‪ .‬من دوستانی دارم که محتاطند و بسیار زحمت میکشند و آگاهی مالیای‬
‫که نیاز به گذر زمان دارد تا کسب شود ندارند‪.‬‬

‫‪246‬‬
‫من ازاین فلسفه کلی تبعیت میکنم که روی ستون داراییهایم سرمایهگذاری کنم‪.‬‬
‫بعضی وقتها جواب میگیرم بعضی وقتها هم نه‪.‬‬

‫ما در شرکت معامله امالکمان چندین ملک چندین میلیون دالری داریم‪ .‬اینها همان‬
‫وثیقههای هستند که ما به اعتبار آنها درامالک سرمایه گذاری میکنیم‪ .‬نکتهای که‬
‫میخواهم به آن اشاره کنم این است که بیشتر این میلیونها دالر سرمایهمان از‬
‫سرمایهگذاریهای کوچک ‪ ۵۰۰۰‬تا ‪ 1۰۰۰۰‬دالری شروع شده اند‪ .‬تمامی آن پیش‬
‫پرداختها به عنوان ابزاری استفاده شدهاند که بتوانیم به معامالت در بازارهای پر‬
‫رونق بپردازیم و بدون پرداخت مالیات سر مایه خود را افزایش بدهیم و طی چند سال‬
‫چندین بار در این جا و آن جا دست به خرید و فروش بزنیم‪.‬‬

‫به عالوه ما یک مجموعه سهامی داریم که آنرا تحت پوشش شرکتی اداره میکنیم که‬
‫من و همسرم آنرا شرکت سرمایهگذاری شخصیمان میدانیم‪ .‬ما دوستانی داریم که‬
‫مخصوصاً با سرمایه گذارانی مانند ما کار میکنند که هر ماه پولی اضافه برای‬
‫سرمایهگذاری داریم‪ .‬ما سهام شرکتهای خصوصیای را میخریم که وارد معامالت‬
‫قماریای میشوند که خطرپذیری باالیی دارند و در شرف ثبت شدن در بازارهای‬
‫سهام ایاالت متحده و کانادا هستند‪ .‬یک نمونه ازاین قبیل معامالت که ببینید چقدر‬
‫سریع میتوان سود کرد بهاین صورت است‪ 1۰۰۰۰۰:‬قطعه سهام هر یک به مبلغ ‪2۵‬‬

‫‪247‬‬
‫سنت قبل از رسمی شدن شرکت فروشنده سهام در بورس انجام میدهیم‪ .‬شش ماه‬
‫بعد که نام آن شرکت در ردیف شر کتهای رسمی بازار بورس قرار میگیرد‬
‫‪ 1۰۰۰۰۰‬قطعه سهم هر یک ارزشی معادل ‪ 2‬دالر پیدا میکنند‪ .‬اگر مدیریت آن‬
‫شرکت توانمند باشد قیمت هر سهم همین طور باال میرود و حتی ممکن است به ‪2۰‬‬
‫دالر یا بیشتر هم برسد‪.‬بعضی وقتها اتفاق افتاده که سرمایه ‪ 2۵۰۰۰‬دالری اولیه ما‬
‫از همین طریق در کمتر از یک سال‪ ،‬میلیونی شده است‪.‬‬

‫اگر بدانید که چه کاری انجام میدهید انجاماین قبیل کارها ریسک محسوب نمیشود‬
‫در صورتی که اگر پولتان را همین طور اهلل بختکی وارد معامله کنید و آنوقت دست به‬
‫دعا بر دارید آنوقت خطر کردهاید‪ .‬دست به هر کاری که میزنید نکته اصلیاین است‬
‫که از دانش فنی آگاهی و عالقه به بازی پول و ثروت استفاده کنید تا احتماالت‬
‫ناخواسته را بی اثر کنید و از خطر معامله کم کنید‪ .‬البته خطر همیشه هست‪ .‬داشتن‬
‫هوش مالی است که میتواند احتماالت را به نفع شما تغییر دهد‪ .‬به همین دلیل است‬
‫که در مقایسه‪ ،‬ممکن است فالن معامله به نظر یکی آسان بیاید و به نظر دیگری نه‪.‬‬
‫به همین خاطر است که مدام افراد را تشویق میکنم تا بیشتر روی آموزشامور مالی‬
‫سرمایهگذاری کنند تا بازار بورس وامالک و بازارهای دیگر‪ .‬هر چه هوشیارتر باشید‬
‫شانس بیشتری برای بی اثر کردن عوامل خارج از کنترل دارید‪.‬‬

‫‪248‬‬
‫بازارهای سهامی که من شخصاً در آنها سرمایهگذاری میکنم برای بیشتر افراد‬
‫خطرناکند و مطمئناً سرمایهگذاری در آنها را به کسی پیشنهاد نمیدهم‪ .‬از سال ‪1۹7۹‬‬
‫بهاین طرف دست به کار معامله سهامهای پر خطر شدم و بیشتر آن چیزی که بدست‬
‫آوردم را به عنوان بدهی پرداخت کردم‪ .‬اما شاید اگر شما مطالبی را که در مورد علل‬
‫خطرناک بودن این سهامها نوشتهام را دوباره بخوانید آن وقت بتوانید نقشهای بریزید‬
‫و بتوانید از این راه سود به جیب بزنید‪ .‬همان طور که قبالً هم گفتهام امتحان هیچ یک‬
‫از مثالهایی را که برای شما زدم را پیشنهاد نمیکنم فقط سعی کردم تا نشان بدهم که‬
‫انجام فالن کار چقدر میتواند راحت و ممکن باشد‪ .‬من دست به انجام معامالت کوچکی‬
‫میزنم با این وجود برای یک شخص با درآمد متوسط درآمد جانبی ‪ 1۰۰۰۰۰‬دالر‬
‫در سال درآمد خوبی است که بدست آوردنش چندان هم سخت نیست‪ .‬بسته به وضع‬
‫بازار و بسته به اینکه شما چقدر با هوش باشید ظرف ‪ ۵‬تا ‪ 1۰‬سال میتوانید در بدست‬
‫آوردن اینگونه درآمدها ماهر بشوید‪ .‬اگر مخارج زندگیتان را در حد معقول نگه دارید‬
‫درآمد جانبی ‪ 1۰۰۰۰۰‬دالر در سال صرف نظر از آنکه شما شاغل باشید یا نه درآمد‬
‫چشمگیری است‪ .‬میتوانید به انتخاب خودتان همچنان سخت کار کنید یا اینکه مدتی‬
‫وقت صرف کنید تا یاد بگیرید چطور از سیستم مالیات دولتی به نفع خودتان استفاده‬
‫کنید و نه بر عکس‪.‬‬

‫‪249‬‬
‫من اساس کارم را رویامالک گذاشتهام‪ .‬من بهاین دلیل به بازارامالک عالقمندم که‬
‫این بازار ثابت است و تغییرات در آن به آهستگی اتفاق میافتد‪ .‬سعی میکنم این زیر‬
‫بنا را حفظ کنم‪ .‬گردش سرمایهای که از معامالت امالک بدست میآورم آهنگ تقریباً‬
‫ثابتی دارد و اگر مدیریت خوبی بر آن اعمال شود شانس زیادی هست که ارزش‬
‫گردش سرمایه باال هم برود‪ .‬نکته مثبتی که در انتخاب بازار امالک به عنوان زیر بنای‬
‫کار وجود دارد این است که میتوانم در سایر سرمایهگذاریهایی که انجام میدهم‬
‫دست به خطر پذیری بیشتری بزنم‪ .‬اگر در بازار سهام سود زیاد نصیبم شود ابتدا‬
‫مالیات بر ارزش افزوده سرمایهام را میپردازم و سپس سودی که برایم باقی مانده‬
‫است را در بازارامالک مجددا سرمایهگذاری میکنم و به این ترتیب باز هم زیر بنای‬
‫داراییهایم را محکم تر میکنم‪.‬‬

‫آخرین نکته در موردامالک را به شما میگویم‪ .‬من به سراسر کشورهای جهان سفر‬
‫کردهام و به افراد آموزش سرمایهگذاری دادهام‪ .‬در همه شهرهای مختلفی که بودهام‪،‬‬
‫ندیدم که مردم بگویند این جا خریدن ملک ارزان‪ ،‬ممکن نیست‪ .‬من که همچین چیزی‬
‫را ندیدهام‪ .‬حتی در نیویورک و تورنتو یا در حومه شهرها معامالت ارزان و به صرفهای‬
‫هستند که بسیاری از افراد متوجهشان نمیشوند‪ .‬در سنگاپور که در حال حاضر قیمت‬
‫امالک در آن بسیار باال رفته است هنوز هم میتوان با کمی رانندگی و دور شدن از‬

‫‪250‬‬
‫مرکز شهر موارد ارزانی برای معامله پیدا کرد‪ .‬بنابراین هر وقت میشنوم که کسی‬
‫میگوید "اینجا نمیشود ملک ارزان پیدا کرد " جملهاش را تصحیح میکنم و میگویم‬
‫" هنوز نمیدانم چطور میشود اینجا ملک ارزان پیدا کرد "‪.‬‬

‫فرصتهای بزرگ را نمیتوان با چشم دید بلکه باید با استفاده از فکرتان آنها را پیدا‬
‫کنید‪ .‬اگر بسیاری از افراد پولدار نمیشوند به خاطر این است که به لحاظ مالی آموزش‬
‫ندیدهاند تا فرصتهایی را که دقیقاً جلوی چشمانشان است ببینند‪ .‬بسیاری از من‬
‫میپرسند "چگونه باید شروع کرد؟"‬

‫"من در فصل آخر ده گام را برایتان توضیح میدهم که خودم برای رهاسازی مالیام‬
‫آنها را در پیش گرفتم‪ .‬یادتان باشد که در راه کسب موفقیت ثروت همیشه باید به‬
‫شما خوش بگذرد‪ .‬پول درآوردن فقط یک بازی است‪ .‬بعضی وقتها میبرید و بعضی‬
‫وقتها یاد میگیرید‪ .‬در هر صورت به شما خوش میگذرد‪ .‬خیلی از افراد چون بیشتر‬
‫از باختن میترسند هرگز برنده نمیشوند‪ .‬مدرسه هم به همین دلیل به نظرم احمقانه‬
‫میآمد‪ .‬در مدرسه به بچهها یاد میدهند که اشتباه کردن بد است و اگر اشتباه کنی‬
‫به خاطرش تنبیه میشوی‪ .‬با این وجود انسان با اشتباه کردن است که یاد میگیرد‪ .‬با‬
‫زمین خوردن راه رفتن را یاد میگیریم‪ .‬اگر هیچ وقت زمین نمیخوردیم که هرگز راه‬
‫رفتن را یاد نمیگرفتیم‪ .‬دوچرخه سواری کردن هم همین طور است‪ .‬هنوز هم روی‬

‫‪251‬‬
‫زانوهای من جای زخم مانده اما امروزه میتوانم بدون اینکه نیازی به فکر کردن داشته‬
‫باشم دوچرخه برانم‪ .‬ثروتمند شدن هم همین طور است‪ .‬متاسفانه دلیل اصلی که افراد‬
‫زیادی ثروتمند نمیشوند این است که آنها از ضرر کردن میترسند‪ .‬آنهایی که برنده‬
‫میشوند ترسی از باخت ندارند اما بازندهها چرا‪ .‬شکست بخشی از موفقیت است‪ .‬آنهایی‬
‫که از شکست خوردن امتناع میکنند از موفقیت همامتناع میکنند‪.‬‬

‫نگاه من به پول مثل بازی تنیس است‪ .‬وقتی تنیس بازی میکنم با تمام قدرتم بازی‬
‫میکنم‪ .‬اشتباه میکنم و آنها را تصحیح میکنم باز هم اشتباه میکنم و تصحیحشان‬
‫میکنم و بازیام بهتر میشود‪ .‬اگر بازی را ببازم به طرف تور میروم و دست رقیبم را‬
‫میفشارم لبخندی میزنم و میگویم "شنبه هفته بعد میبینمت "‪ .‬دو نوع سرمایهگذار‬
‫وجود دارد‪:‬‬

‫‪ .۱‬دسته اول که بیشتر افراد را هم شامل میشود آنهایی هستند که طرف سرمایه‬

‫گذارهای حاضر و آماده میروند‪ .‬آنها افرادی هستند که با خرده فروشیهایی مانند‬
‫بنگاه معامالت امالک یا دالل سهام یا برنامهریزی مالی تماس میگیرند و آنها برایشان‬
‫دست به خرید میزنند‪ .‬مثال برایشان در شرکتهای سرمایهگذاری یا موسسههای‬
‫امانی سرمایهگذاری میکنند یا اوراق قرضه و سهام برایشان میخرند‪ .‬به نظرشان این‬
‫روش سرمایهگذاری مطمئن و تر و تمیز و ساده است‪ .‬این کار شبیه این است که‬

‫‪252‬‬
‫خریداری به فروشگاه کامپیوتر برود و یک دستگاه کامپیوتر را از قفسه انتخاب کند و‬
‫بخرد‪.‬‬

‫‪ .۲‬نوع دوم سرمایه گذارها آنهایی هستند که سرمایهگذاری میسازند‪ .‬این افراد معمو ًال‬
‫اجزای یک معامله را سوار هم میکنند و کارشان بیشتر شبیه آنهایی است که قطعات‬
‫یک کامپیوتر را میخرند و آنها را در کنار هم میچینند‪ .‬این کار شبیه شخصی سازی‬
‫کامپیوتر است‪ .‬من نمیدانم برای سوار کردن قطعات یک کامپیوتر از کجا باید شروع‬
‫کرد اما میدانم اجزای یک فرصت مالی را چطور باید چطور کنار هم قرار داد یا افرادی‬
‫را میشناسم که میدانند چطور بایداین کار را کرد‪ .‬احتماالً نوع دوم سرمایه گذارها‬
‫حر فهای هستند‪ .‬شاید بعضی وقتها سالها طول بکشد تا بتوان یاد گرفت که چگونه‬
‫باید اجزای فرصتی را کنار هم چید‪ .‬گاهی وقتها هم اصالً نمیتوان اجزای فرصتها‬
‫را با هم جور کرد‪ .‬پدر پولدارم تشویقم میکرد که من از نوع دوم سرمایه گذارها باشم‬
‫‪ .‬یادگیری کنار هم چیدن اجزای فرصتها بسیار مهم است زیرا موفقیتهای بزرگ به‬
‫همین عامل بستگی دارد و حتی بعضی وقتها اگر اوضاع در جهت خالف خواسته ما‬
‫پیش برود از همین ناحیه بزرگترین ضررها هم ممکن است متوجه شما شود‪ .‬اگر‬
‫میخواهید از دسته دوم سرمایه گذارها باشید بایستی سه مهارت اصلی را در خودتان‬
‫پرورش بدهید‪.‬‬

‫‪253‬‬
‫این مهارتها عالوه بر آنهایی هستند که برای کسب هوش مالی بایستی داشته‬

‫باشد‪:‬‬

‫‪ .۱‬مهارت یافتن فرصتهایی که دیگران متوجهش نمیشوند‪ .‬شما فرصتی را که‬

‫دیگران با چشمشان نمیبینند با استفاده از فکرتان تشخیص میدهید‪ .‬به عنوان نمونه‬
‫یکی از دوستان خانه قدیمی و کلنگیای را خریده بود که آدم میترسید به آن نگاه‬
‫کند‪ .‬همه ما از این خرید او تعجب کرده بودیم نکتهای که وی در مورد این خانه‬
‫میدانست و ما نمیدانستیم این بود که خانه به عالوه ‪ ۴‬قطعه زمین دیگر فروخته‬
‫میشد‪ .‬وی با مراجعه به شر کت مالک خانه متوجه این موضوع شده بود‪ .‬وی آنرا‬
‫خراب کرد و ‪ ۵‬قطعه زمین را به قیمت سه برابر کل قیمتی که برای خرد داده بود‬
‫فروخت‪ .‬وی در ازای دو ماه کار ‪ 7۵۰۰۰‬دالر گیر آورد‪ .‬اگر چهاین مقدار مبلغ زیادی‬
‫نیست اما مطمئناً از متوسط حقوق ماهانه بیشتر است به عالوه بدست آوردنش از نظر‬
‫فنی هم کار مشکلی نیست‪.‬‬

‫‪ .۲‬مهارت فراهم کردن پول‪ :‬یک فرد متوسط الحال صرفاً به بانک مراجعه میکند تا‬
‫پول فراهم کند‪ .‬یک فرد سرمایهگذار از نوع دوم بایستی بداند چطور پول جمع کند‪.‬‬
‫برایاین کار راههای بسیاری هم هست که نیازی به بانک ندارد‪ .‬در شروع کارم یاد‬
‫گرفتم که چگونه بدون کمک گرفتن از بانک خانه بخرم‪ .‬این وسط خانههایی که‬

‫‪254‬‬
‫میخریدم مهم نبودند بلکه یاد گرفتن مهارت فراهم آوردن پول تجربهای بود که‬
‫نمیشد قیمتی رویش گذاشت‪.‬‬

‫خیلی وقتها پیش میآید که از افراد مختلفیاین را میشنوم که " بانک به من وام‬
‫نمیدهد " " من پول برای خرید فالن چیز ندارم "‪ .‬اگرمی خواهید سرمایهگذاری از‬
‫نوع دوم باشید بایستی یاد بگیرید که چطور همان کاری را بیشتر افراد از انجامشامتناع‬
‫میکنند انجام بدهید‪ .‬بسیاری از افراد به بهانه کمبود پول از انجام معامله امتناع‬
‫میکنند‪ .‬اگر شما بتوانید به این مشکل غلبه کنید نسبت به میلیونها نفر دیگر که‬
‫نسبت به این کار مهارتی ندارند جلوتر هستید‪.‬‬

‫بارها شده است که من سهام یک ساختمان آپارتمانی را بدون اینکه یک پنی در بانک‬
‫داشته باشم خریدهام‪ .‬یک بار ساختمان آپارتمانی به قیمت ‪ 1.2‬میلیون دالر خریدم‪.‬‬
‫کاری که انجام دادم به آن "قولنامه نویسی" گفته میشود و در آن فقط یک قرار داد‬
‫بین فروشنده و خریدار منعقد میشود‪ .‬پس از نوشتن قرار داد ‪ 1۰۰۰۰۰‬دالر پیش‬
‫پرداخت اولیه را تهیه کردم و سپس ‪ ۹۰‬روز مهلت گرفتم تا باقی مبلغ خانه را بدهم‪.‬چرا‬
‫این کار را کردم؟‬

‫‪255‬‬
‫خوب چون میدانستم که آن ملک ‪ 2‬میلیون دالر میارزد‪ .‬باقی پول را تهیه نکردم‪.‬‬
‫بلکه آن شخصی که ‪ 1۰۰۰۰۰‬دالر پیش پرداخت را به من قرض داد برای پیدا کردن‬
‫این معامله به من ‪ ۵۰۰۰۰‬دالر دستمزد داد و جای من را گرفت‪ .‬و من هم به راه‬
‫خودم رفتم‪ .‬کل زمانی که صرفاین معامله کردم ‪ 3‬روز بود‪ .‬باز هم تاکید میکنم‬
‫دانستههایتان بیشتر از چیزهایی که میخرید ارزشمند هستند‪ .‬سرمایهگذاری به معنای‬
‫خرید نیست بلکه بیشتر به دانستههای فرد مربوط میشود‪.‬‬

‫‪ .۳‬مهارت سازماندهی افراد باهوش‪ :‬آدم باهوش کسی است که یا با کسی که با‬

‫هوشتر از خودش است کار میکند یا وی را استخدام میکند تا برایش کار کند‪ .‬وقتی‬
‫الزم باشد با کسی مشورت کنید از طرف مشورتتان مطمئن شوید‪.‬‬

‫چیزهایی که باید یاد بگیرد خیلی زیادند اما پاداشی که در ازایشان میگیرید نجومی‬
‫است‪ .‬اگر نمیخواهید این مهارتها را یاد بگیرد آنوقت پیشنهاد میکنم از‬
‫سرمایهگذاران نوع اول باشید‪ .‬بزرگترین خطری که تهدیدتان میکند چیزهایی هست‬
‫که نمیدانید‪ .‬خطر همیشه هست پس به جای اینکه از رویارویی با آن اجتناب کنید‬
‫مدیریتش کنید‪.‬‬

‫‪256‬‬
‫فصل ‪7‬‬
‫درس ششم‪ :‬کار کنید تا یاد بگیرید‪ ،‬برای پول کار نکنید‬

‫سال ‪ 1۹۹۵‬با روزنامهای در سنگاپور مصاحبه کردم‪ .‬مصاحبه گر که خانمیجوان بود‬


‫سروقت آمد و مصاحبه را شروع کردیم‪ .‬ما در حالی که در البی هتلی لوکس نشسته‬
‫بودیم و آرام آرام قهوه مینوشیدیم در مورد هدف من از مسافرت به سنگاپور حرف‬
‫زدیم‪ .‬قرار بود که من و زیگ زیگالر با هم در آن مصاحبه شرکت کنیم و تقسیم کار‬
‫داشته باشیم‪ .‬وی در مورد انگیزه و من در مورد " رازهای افراد ثروتمند " حرف میزد‪.‬‬

‫خانم مصاحبهگر گفت " من دوست دارم یک روز مثل شما نویسندهای موفق شوم"‪.‬‬
‫من قبالً تعدادی از مقاالتی را که وی برای روزنامه نوشته بود دیده بودم و تحت تاثیر‬
‫قرار گرفته بودم‪ .‬سبک نگارش وی کامالً شسته و رفته و روان بود و مقاالتش توجه‬
‫خوانندگان را جذب میکرد‪ .‬من در جواب گفتم " شما سبک نگارشتان عالی است‪ .‬پس‬
‫چه چیزی مانع دستیابیتان به این هدف است؟"‬

‫‪257‬‬
‫وی با صدای آرام گفت‪ ":‬هر کار میکنم به جایی نمیرسم‪ .‬همه میگویند که رمانهای‬
‫من محشرند اما هیچ اتفاقی نمیافتد‪ .‬به خاطر همین ترجیح میدهم با روزنامهها کار‬
‫کنم تا حداقل از عهدهی پرداخت قبضهای ماهیانهام بر بیایم‪ .‬شما هیچ پیشنهادی‬
‫برای من ندارید؟"‬

‫من با زرنگی گفتم " بله که دارم یکی از دوستانم در همین سنگاپور مدرسهای را اداره‬
‫میکند که افراد را برای فروش آماده میکند‪ .‬وی برای بسیاری از شرکتهای معتبر‬
‫سنگاپور دورههای آموزش فروش برگزار میکند و من فکر میکنم اگر در یکی از‬
‫دورههای او شرکت کنید کارتان پیشرفت قابل مالحظهای خواهد کرد " او خشکش زد‬
‫و گفت " یعنی شما میگویید من بروم و دوره فروشندگی ببینم؟" من سرم را به عالمت‬
‫بله تکان دادم‪.‬‬

‫"شما که جدی نمیگویید؟"‬

‫من باز هم سرم را تکان دادم و گفتم " مگر چه اشکالی دارد؟" داشتم عقبنشینی‬
‫میکردم چون او از گفته من اصالًخوشش نیامده و ناراحت شده بود‪ .‬با خودم گفتم‬
‫کاش اصال پیشنهادی به او نمیدادم‪ .‬در تالش برای مفید واقع شدن به حال او از‬
‫پیشنهادم دفاع کردم‪.‬‬

‫‪258‬‬
‫مصاحبه ما دیگر تمام شده بود‪ .‬وی در حالی که داشت با عصبانیت کیفش را جمع‬
‫میکرد گفت " من فوق لیسانس ادبیات انگلیسی دارم چرا باید بروم مدرسه که‬
‫فروشندگی یاد بگیرم؟ من در کار خودم حرفهای هستم اگر دانشگاه رفتم برای این‬
‫بوده که حرفهای یاد بگیرم که مجبور نباشم فروشندگی کنم‪ .‬من از فروشندههایی که‬
‫پول برایشان فقط مهم است متنفرم پس چرا بایدآموزش فروشندگی ببینم؟"‬

‫روی میزی که برایمان قهوه سرو میکردند یک کپی از یکی از کتابهای پرفروش من‬
‫قرار داشت که قبال نوشته بودم‪ .‬آن را به عالوه یادداشتهایی که وی در طول مصاحبه‬
‫با شتاب نوشته بود برداشتم و در حالی که به یادداشتهایش اشاره میکردم گفتم "‬
‫اینها را میبینی؟"‬

‫وی در حالی که به آنها نگاه میکرد و سر در گم شده بود گفت " چی؟"‬

‫باز هم به یادداشتهایش اشاره کردم‪ .‬وی در دفترچه یادداشت هایش این جمله را‬
‫نوشته بود " رابرت کیوساکی نویسنده کتابهای پر فروش "‪ .‬گفتم "میبینی نوشته‬
‫نویسنده کتابهای پر فروش نه نویسنده بهترین کتابها "‬

‫چشمهای او ناگهان گرد شد‪.‬‬

‫‪259‬‬
‫گفتم " من نگارشم افتضاح است‪ .‬شما نگارشتان عالی است‪ .‬من به مدرسه فروش‬
‫رفتهام‪ .‬شما مدرک فوق لیسانس دارید‪ .‬اگر این دو مهارت را با هم ادغام کنید آنوقت‬
‫هم "نویسنده پر فروش ترین کتاب و هم نویسندهی بهترین کتاب " میشوید‪ .‬خشم از‬
‫نگاه او شعله میکشید و گفت " من هیچ وقت ارزش خودم را آنقدر پایین نمیآورم‬
‫که فروشندگی یاد بگیرم‪ .‬آدمهایی مثل شما حتی نمیتوانند در مورد بیزنس یک‬
‫مطلب درست و حسابی بنویسند‪ .‬من یک نویسنده حرفهای هستم و شما یک‬
‫فروشندهاید‪ .‬این منصفانه نیست! "‬

‫او در حالیکه باقی یادداشتهایش را جا گذاشت با عجله به طرف در بزرگ شیشهای‬


‫هتل و به سمت صبح بارانی آنروز سنگاپور رفت‪.‬‬

‫حداقل صبح روز بعد مقالهای مورد پسند و منصفانه در مورد من تحویل روزنامه داده‬
‫بود‪ .‬دنیا پر است از آدمهای باهوش با استعداد‪ ،‬تحصیل کرده و با ذوق آنها را هر روز‬
‫مالقات میکنیم‪.‬آنها همه جا هستند‪.‬‬

‫چند روز پیش ماشینم خوب کار نمیکرد‪.‬آنرا به مکانیکی بردم و مکانیک جوانی که‬
‫آنجا بود در عرض چند دقیقه ماشینم را تعمیر کرد‪ .‬او توانست فقط با گوش دادن به‬
‫موتور اشکالش را بفهمد من که از این همه مهارت متحیر شده بودم‪.‬‬

‫‪260‬‬
‫حقیقت غم انگیزی که وجود دارد این است که داشتن استعداد عالی برای‬

‫موفقیت کافی نیست‪.‬‬

‫من از اینکه مدام میبینم چه طور افراد کمتر مستعد پول در میآورند متحیر میشوم‪.‬‬
‫یک بارشنیدم کمتر از ‪ %۵‬امریکاییها سالی بیشتر از ‪ 1۰۰۰۰۰‬دالر درآمد دارند‪ .‬در‬
‫حالی که من آدمهای باهوش و تحصیل کرده زیادی را مالقات کردهام که سالی کمتر‬
‫از ‪ 2۰۰۰۰‬دالر درآمد دارند‪ .‬یک بار یک مشاور امور مالی که در تجارت تجهیزات‬
‫پزشکی تخصص داشت به من گفت که بسیاری از دکترها‪،‬دندانپزشکان و‬
‫کایروپرکتیستها ( متخصصین امر ماساژ وجابهجایی ستون فقرات درامریکا‪.‬م) از نظر‬
‫مالی در مضیقه مالی هستند‪.‬‬

‫در صورتی که من تا آن موقع فکر میکردم این افراد به محض اینکه فارغ التحصیل‬
‫شوند پول از هر طرف به سویشان روانه میشود‪ .‬همین مشاور امور مالی به من گفت‬
‫که این افراد فاقد یکی از مهارتهای الزم برای کسب ثروت عظیم هستند‪.‬‬

‫معنای گفته این فرد آن است که بسیاری از افراد الزم است تنها یک مهارت دیگر را‬
‫کسب کنند تا پس از آن بتوانند درآمدی هنگفت بدست بیاورند‪ .‬من قبالً هم گفتهام‬
‫که هوش مال‪ ،‬ترکیبی از مهارت درحوزههایی مانند حساب و کتاب ریاضی‪،‬‬

‫‪261‬‬
‫سرمایهگذاری‪ ،‬بازاریابی و سر درآوردن از قانون است‪ .‬وقتی این ‪ 4‬مهارت تکنیکی را‬
‫با هم ترکیب کنید پول ساختن از پول آسان میشود‪ .‬وقتی بحث بر سر پول میشود‬
‫تنها مهارتی که بیشتر افراد بلد هستند فقط سخت کارکردن است‪.‬‬

‫یک نمونه سنتی از فقدان ترکیب این ‪ 4‬مهارت را میتوان همان خانم نویسنده جوان‬
‫که برای روزنامه کار میکرد مثال زد‪ .‬اگر با پشتکار سعی میکرد مهارتهای بازاریابی‬
‫و فروش را هم یاد بگیرد آنوقت درآمدش به طرز خیرهکنندهای باال میرفت‪ .‬اگر من‬
‫به جای او بودم در دورههای آموزش تبلیغات محصوالت دارای حق کپی رایت و فروش‬
‫شرکت میکردم‪ .‬آنوقت به جای اینکه برای یک روزنامه کار کنم دنبال کار کردن در‬
‫یک آژانس تبلیغاتی میگشتم‪.‬‬

‫حتی اگر و برای مدتی هم درآمد کسب نمیکرد اما حداقل یاد میگرفت چطور باید با‬
‫استفاده از "راههای میان بری" که در تبلیغات موفق استفاده میشوند با افراد ارتباط بر‬
‫قرار کرد‪ .‬به عالوه اوقاتش را صرف یادگیری در مورد اصول روابط عمومیمیکرد که‬
‫مهارت مهمیاست‪.‬‬

‫او یاد میگرفت که چطور با استفاده از تبلیغات مجانی میلیونها دالر کسب کند‪ .‬آنوقت‬
‫فرصت داشت تا شبها و آخر هفتهها رمانش را بنویسد و وقتی تمامش میکرد‬

‫‪262‬‬
‫راحتتر میتوانست آنرا بفروشد‪ .‬بنابراین ظرف مدتی کوتاه "نویسندهای پر فروش"‬
‫میشد‪.‬‬

‫وقتی اولین کتاب خودم را به نام «اگر میخواهید شاد و ثروتمند باشید دانشگاه نروید»‬
‫را نوشتم ناشر پیشنهاد کرد عنوان کتاب را به " آموزش مسائل اقتصادی" تبدیل کنم‪.‬‬

‫به وی گفتم که درصورت انجام این کار صرفاً دو نسخه از کتابم فروش خواهد رفت‪.‬‬
‫یکی را باید به خانوادهام بدهم و یکی را هم به بهترین دوستم‪ .‬مشکل این است که‬
‫آنوقت آنها انتظار دارند مجانی کتاب را به آنها بدهم‪.‬‬

‫اگر عنوان خیرهکننده "اگر میخواهید شاد و ثروتمند باشید به دانشگاه نروید" را‬
‫انتخاب کردم به این دلیل بوده است که میدانستم توجه عده بسیاری را به خود جلب‬
‫میکند‪.‬‬

‫من طرفدار تحصیالت عالیه هستم و به اصالحات در نظام آموزشی معتقدم‪ .‬در غیر‬
‫اینصورت چه لزومیداشت که روی تغییر دادن سیستم آموزشی قدیمیکشور تأکید‬
‫کنم؟‬

‫‪263‬‬
‫بنابراین عنوانی را انتخاب کردم که اسم و اثر من را در رادیو و تلویزیون مطرح کند‪.‬‬
‫چون دوست دارم آدم جنجالیای باشم‪ .‬خیلیها فکر میکردند من عقلم را از دست‬
‫دادهام اما کتابم همین طور فروخت و فروخت‪.‬‬

‫سال ‪ 1۹6۹‬که از آکادمیمرچنت مرین امریکا فارغ التحصیل شدم پدر پولدارم‬
‫خوشحال شد‪ .‬شرکت استاندارد اویل کالیفرنیا مرا برای کار در ناوگان تانکرهای نفتی‬
‫استخدام کرد‪ .‬من معاون سوم ناخدای کشتی بودم و گرچه در مقایسه با هم کالسیهای‬
‫دیگرحقوقم پایین بود اما به عنوان حقوقی که برای اولین کار واقعیام پس از فارغ‬
‫التحصیلی میگرفتم خوب بود‪.‬‬

‫پایه حقوق من ‪ 42۰۰۰‬دالر در سال بود که اضافه کاری هم شاملاش میشد و من‬
‫بایستی ‪ 7‬ماه در سال کار میکردم و ‪ ۵‬ماه مرخصی داشتم‪ .‬اگر میخواستم میتوانستم‬
‫به جای گذراندن آن ‪ ۵‬ماه در تعطیالت همراه یکی از کشتیهای شرکتی وابسته به‬
‫استاندارد اویل برای ماموریت به ویتنام بروم و حقوقم را به همین سادگی دو برابر کنم‪.‬‬

‫من آینده کاری بسیار موفقی در برابرم داشتم اما ‪ 6‬ماه بعد از کار در شرکت استعفا‬
‫دادم و برای یاد گرفتن پرواز به نیروی دریایی ملحق شدم‪ .‬پدر تحصیل کردهام از این‬
‫تصمیم به شدت ناراحت شد اما پدر پولدارم مرا تشویق کرد‪.‬‬

‫‪264‬‬
‫در دانشگاه و محل کار "تخصص داشتن" در کار مورد قبول عده زیادی از افراد است‪.‬‬
‫منظور این است که آنها فکر میکنند برای درآوردن پول بیشتر یا ترفیع گرفتن بایستی‬
‫در کارتان متخصص بشوید‪ .‬به همین خاطر است که پزشکان عمومیپس از اتمام‬
‫درسشان سریع به دنبال گرفتن تخصص در زمینه ارتوپدی یا بیماریهای کودکان‬
‫میروند‪.‬‬

‫حسابدارها‪ ،‬معماران‪ ،‬وکال‪ ،‬خلبانان و دیگران هم همین طور هستند‪ .‬پدر تحصیل کرده‬
‫من هم به همین عقیده معمول باور داشت و به همین خاطر هم پس از اینکه باالخره به‬
‫مدرک دکترا دست پیدا کرد از شوق میلرزید‪ .‬وی اغلب میگفت که سیستم آموزشی‬
‫به دانش آموزانی پاداش میدهد که در مورد چیزهایی که کمتر در موردش میدانند‬
‫مطالعه بیشتری میکنند‪.‬‬

‫توصیهی پدر پولدارم دقیقاً برعکس پدر پولدارم بود‪ .‬وی میگفت " خیلی چیزها هست‬
‫که تو باید در موردشان حداقلهایی را بدانی "‪ .‬به همین خاطر من سالها در قسمتهای‬
‫مختلف شرکت او کار کردم‪ .‬برای مدتی در دپارتمان حسابرسی شرکت او کار کردم‪.‬‬
‫گرچه احتماالً هیچ گاه قرار نبود که من حسابدار بشوم اما او از من میخواست در‬
‫تماس مستقیم با کار‪ ،‬چیزهایی یاد بگیرم‪.‬‬

‫‪265‬‬
‫پدر پولدارم میدانست که من "اصطالحات" خاص هر بخش را یاد میگیرم و میتوانم‬
‫بفهمم که در کار چه چیزهایی مهم هست و چه چیزهایی نه‪ .‬عالوه برآن من به عنوان‬
‫کمک راننده اتوبوس و کارگر ساختمانی هم کار کردم و در بخشهای رزرواسیون و‬
‫فروش و بازاریابی هم فعالیت کردم‪.‬‬

‫او آموزش دهنده من و مایک شده بود و به همین خاطر هم اصرار میکرد که ما در‬
‫مالقاتهایی که او با کارگزاران بانکی‪ ،‬وکال‪ ،‬حسابداران و کارگزاران بورس داشت‬
‫شرکت کنیم‪ .‬او میخواست که ما در مورد هر یک از جنبههای امپراطوریاش‬
‫حداقلهایی را بدانیم‪.‬‬

‫وقتی کار پر درآمدی که در استاندارد اویل داشتم را ول کردم من و پدرم رابطه‬


‫صمیمانهای داشتیم‪ .‬او از این تصمیم من متحیر مانده بود‪ .‬وی نمیتوانست دلیل‬
‫استعفای من از کاری را که حقوق باالیی داشت مزایایش عالی بود مرخصی طوالنی‬
‫مدت به کارمندان میداد و شانس ترفیع فرد در آن زیاد بود را متوجه بشود‪.‬‬

‫یک روز عصر که از من پرسید "چرا از کارت استعفا دادی؟" هر چقدر تالش کردم‬
‫نتوانستم برایش توضیح بدهم‪ .‬منطق من مورد قبول او واقع نمیشد و در واقع مشکل‬

‫‪266‬‬
‫این بود که من از منطق پدر پولدارم پیروی میکردم‪ .‬برای پدر تحصیلکردهام امنیت‬
‫شغلی همه چیز محسوب میشد و برای پدر پولدارم یادگیری مهمترین چیز بود‪.‬‬

‫پدر تحصیلکردهام فکر میکرد من به دانشگاه رفتهام تا افسر کشتی بشوم‪ .‬پدر پولدارم‬
‫میدانست که اگر این کار را کردهام برای مطالعه در مورد تجارت بین الملل بوده است‪.‬‬

‫بنابراین موقعی که دانشجو بودم مسئولیت محمولههای کشتی و هدایت کشتیهای‬


‫باری بزرگ تانکرهای نفت کش و کشتیهای مسافربری را به شرق دور و اقیانوس‬
‫آرام جنوبی بر عهده داشتم‪.‬‬

‫تاکید پدر پولدارم روی این مسئله بود که من به جای هدایت کشتیها به اروپا در‬
‫اقیانوس آرام بمانم زیرا وی میدانست "قدرتهای نوظهور اقتصادی" نه در اروپا بلکه‬
‫در آسیا هستند‪.‬‬

‫در حالیکه بسیاری از همکالسیهایم از جمله مایک در خوابگاههای دانشجویی مهمانی‬


‫میگرفتند من به مطالعه روی تجارت اقوام انواع کسب و کارها و فرهنگهای مختلف‬
‫در کشورهایی مانند ژاپن‪ ،‬تایوان‪ ،‬تایلند‪ ،‬سنگاپور‪ ،‬هنگ کنگ‪ ،‬ویتنام‪ ،‬کره و فیلیپین‬
‫میپرداختم‪ .‬البته من هم اهل مهمانی رفتن بودم اما نه در خوابگاه دانشجویی‪ ،‬من خیلی‬
‫سریع بزرگ شدم‪.‬‬

‫‪267‬‬
‫پدر تحصیلکردهام واقعاً متوجه دلیل تصمیم من برای استعفا از کارم و ملحق شدنم به‬
‫نیروی دریایی نبود‪ .‬گرچه دلیل کارم را به او عالقهمندیام به یادگیری پرواز اعالم‬
‫کردم اما آنچه واقعاً میخواستم یاد بگیرم رهبری نیروها بود‪ .‬پدر پولدارم برایم گفته‬
‫بود که سختترن قسمت اداره یک شرکت‪ ،‬مدیریت افراد است‪.‬‬

‫پدر پولدارم سه سال در ارتش خدمت کرده بود در حالی که پدر خودم از خدمت‬
‫معاف شده بود‪ .‬پدر پولدارم ارزش یادگیری رهبری افراد زیر دست را در شرایط خطیر‬
‫به من گوشزد کرده بود‪ .‬اوبه من گفت‪ :‬چیز بعدی که باید یادبگیری رهبری افراد‬
‫است‪ .‬اگر در میدان جنگ عقب بمانی تیر میخوری‪ .‬در دنیای تجارت هم همین طور‬
‫است‪.‬‬

‫سال ‪ 1۹73‬وقتی از ویتنام برگشتم گرچه عاشق پروازبودم اما از این کار استعفا دادم‬
‫و در شرکت زیراکس کار پیدا کردم‪ .‬به یک دلیل به این شرکت ملحق شدم که آن‬
‫هم ربطی به مزایای دریافتی از شرکت نداشت‪ .‬من یک آدم خجالتی بودم و فروش‬
‫اجناس به نظرم وحشتناکترین کار دنیا میآمد‪ .‬شرکت زیراکس یکی از بهترین‬
‫برنامههای آموزش فروشندگی را در ایاالت متحده دارد‪.‬‬

‫‪268‬‬
‫پدر پولدارم به من و کارم افتخار میکرد و پدر خودم شرمنده بود‪ .‬وی که فردی درس‬
‫خوانده بود فروشندگی را کاری دون پایه میدانست‪ .‬اما من ‪ 4‬سال برای زیراکس کار‬
‫کردم تا اینکه توانستم بر ترس خودم از در زدن و جواب رد شنیدن غلبه کنم‪ .‬همین‬
‫که توانستم جزو یکی از ‪ ۵‬فروشنده اول شرکت بشوم دوباره استعفا دادم و دنبال کاری‬
‫دیگر گشتم‪ .‬و دوبار یک شغل عالی را در شرکتی برجسته رها کردم‪.‬‬

‫سال ‪ 1۹77‬اولین شرکت خودم را راه اندازی کردم‪ .‬پدر پولدارم من و مایک را برای‬
‫مدیریت شرکت از قبل آموزش داده بود‪ .‬پس حاال بایستی خودم یاد میگرفتم که‬
‫شرکت تاسیس کنم و آنرا اداره کنم‪.‬‬

‫اولین محصولی که شرکتم تولید کرد کیف پولهایی از جنس نایلون و والکرو بود که‬
‫در شرق دور ساخته میشود و با کشتی به انباری در نیویورک نزدیک همان جای که‬
‫من دانشگاه رفته بودم منتقل میشد‪ .‬آموزش رسمیمن تمام شده بود و حاال وقت بود‬
‫که از دانستههایم استفاده کنم و آنها را آزمایش کنم‪ .‬اگر در کارم شکست میخوردم‬
‫ورشکست میشدم‪.‬‬

‫پدر پولدارم فکر میکرد ورشکستگی تا قبل از ‪ 3۰‬سالگی خوب است و نصیحت میکرد‬
‫که اگر این اتفاق تا قبل از ‪ 3۰‬سالگی بیفتد " وقت داری که جبرانش کنی"‪ .‬شب جشن‬

‫‪269‬‬
‫تولد ‪ 3۰‬سالگیام اولین محموله محصوالت شرکت من کُره را به مقصد نیویورک ترک‬
‫کرد‪.‬‬

‫امروزه هنوز هم در سطح بین المللی تجارت میکنم و همان طوری که پدر پولدارم‬
‫تشویقم میکرد همچنان به دنبال " قدرتهای نوظهور اقتصادی " میگردم‪ .‬امروزه‬
‫شرکت سرمایهگذاری من در آمریکای جنوبی‪ ،‬نروژ‪ ،‬روسیه و آسیا سرمایهگذاری‬
‫میکند‪ .‬جملهای کلیشهای هست که میگوید کلمه شغل سر نام کلمههای عبارت‬
‫"همیشه ورشکسته‪ ".‬است‪.‬‬

‫متاسفانه باید بگویم که این جمله در مورد میلیونها نفر از افراد مصداق دارد‪ .‬چون‬
‫سیستم آموزشی‪ ،‬داشتن هوش مالی را چیز مهمی نمیداند بنابراین بسیاری از شاغالن‬
‫" در حد درآمدشان " زندگی میکنند‪ .‬آنها کار میکنند تا بتوانند قبوض ماهیانهشان‬
‫را بپردازند‪.‬‬

‫یک تئوری مدیریتی دیگری هم هست که میگوید" افراد شاغل به سختی کار میکنند‬
‫تا اخراج نشوند و کارفرماها هم فقط به اندازهای پرداخت میکنند که کارمندان یا‬
‫کارگران هوس استعفا به سرشان نزند"‪ .‬اگر نمودار پرداخت حقوق بسیاری از شرکتها‬
‫را در نظر بگیرد آنوقت متوجه حقایقی از البهالی این نمودارها میشوید‪.‬‬

‫‪270‬‬
‫نتیجه نهایی آن مقایسه این است که میبینید بسیاری از شاغالن هرگز در کارشان‬
‫پیشرفتی نمیکنند‪ .‬آنها همان کاری را انجام میدهند که به آنها یاد دادهاند یعنی "شغل‬
‫مطمئن پیدا کن‪ ".‬بسیاری از شاغالن برای دریافت حقوق و مزایا کار میکنند که این‬
‫در کوتاه مدت به نفعشان است اما در کوتاه مدت نتایج خسارت باری برایشان خواهد‬
‫داشت‪ .‬به جای انجام چنین کاری من به جوانان توصیه میکنم که بیشتر برای یادگیری‪،‬‬
‫دنبال کار بگردند و نه به دنبال کسب درآمد‪.‬‬

‫نگاهی به مسیری بیندازید که در آینده میخواهید طی کنید و مهارتهایی که باید‬


‫کسب کنید را قبل از اینکه حرفه خاصی را انتخاب کنید یاد بگیرید تا در دام "چرخه‬
‫دورانی" نیفتید‪.‬‬

‫همین که افراد در روند همیشگی پرداخت قبوض ماهیانهشان گیر میکند دیگر مانند‬
‫همستری خواهند شد که روی استوانه فلزی مدام دارد دور خود میچرخد‪ .‬گر چه‬
‫پاهای کوچک و پشمالو همستر به سرعت میدود و استوانه هم با شتاب میچرخد اما‬
‫فردا که دوباره صبح میشود باز هم باید به تکرار پا زدن بپردازد و این کار را مدام‬
‫انجام دهد‪.‬‬

‫‪271‬‬
‫در فیلم جری مگ گوایر که تام کروز در آن به ایفای نقش پرداخته است دیالوگهای‬
‫یک خطی و ارزشمند زیادی میشود پیدا کرد که احتماالً جمله " پول را نشانم بده "‬
‫به یادماندنیترین آنهاست‪ .‬اما در این میان به نظر من یک جمله از سایرشان صادقانهتر‬
‫است‪ .‬این جمله در آن صحنهای که تام کروز دارد شرکت محل کارش را ترک میکند‬
‫گفته میشود‪ .‬در آن صحنه او اخراج شده است و از سایر کارگران میپرسد "کی‬
‫حاضره با من بیاد؟" و همه ساکت و بی حرکت ایستادهاند‪ .‬فقط یک از زنها میگوید‪:‬‬

‫من دلم میخواست میآمدم اما قراره که سه ماه دیگه ترفیع بگیرم "‪.‬‬

‫احتماالً همین یک جمله صادقانه ترین دیالوگ کل فیلم است‪.‬‬

‫این از همان نوع جمالت است که افراد آنرا برای توجیه ادامه دادنشان به انجام کار‬
‫فعلی با هدف پرداخت قبوض و صورت حسابهایشان به کار میبرند‪ .‬من میدانم که‬
‫پدر تحصیلکردهام هر سال چشم انتظار افزایش حقوقاش بود و هر سال هم از این بابت‬
‫ناامید میشد‪.‬‬

‫سوالی که من از اغلب افراد دارم آن است که " این همه فعالیت روزانه چه سودی‬
‫برای شما دارد؟" من نمیدانم اگر افراد هم مانند آن همستر کوچک دقت میکردند‬

‫‪272‬‬
‫آیا آنوقت متوجه نتیجه کاری که میکنند میشدند؟ آیا متوجه میشدند که به این‬
‫ترتیب چه آیندهای در انتظارشان است؟‬

‫سیریل بریکفیلد رییس سابق اجرایی اتحادیه بازنشستگان ایاالت متحده در گزارشی که‬
‫ارائه کرده است گفته " پرداخت مقرریهای بازنشستگی در وضعیت بحرانی به سر‬
‫میبرد‪ .‬اول از همه آنکه ‪ ۵۰‬درصد از نیروی کار حال حاضر کشور مشمول هیچ گونه‬
‫مستمری قرار نمیگیرند که این خودش مایه بسی نگرانی است‪ .‬به عالوه ‪ 7۵‬الی ‪8۰‬‬
‫در صد از ‪ ۵۰‬درصد باقی مانده هم مستمرهای ناچیز از ‪ ۵۰‬تا ‪ 1۵۰‬یا ‪ 3۰۰‬دالر در‬
‫ماه میگیرند که اصال ارزشی ندارد "‬

‫کریگ اس کارپل در کتاب خودش به نام "افسانه بازنشستگی" مینویسد "من از‬
‫ادارات مرکزی یک شرکت معتبر ملی بازدید کردم که در زمینه مشاوره در امور‬
‫بازنشستگی فعالیت میکند و با یکی از مدیران عامل آنجا که تخصصاش در طراحی‬
‫برنامههای بازنشستگی عالی و بی نظیر برای مدیران عالیرتبه است صحبت کردم‬
‫"وقتی از این خانم پرسیدم که " افرادی که صاحب بیزنس شخصی نیستند چه چشم‬
‫اندازی از درآمد بازنشستگی در انتظارشان است؟‬

‫‪273‬‬
‫وی با لبخندی حاکی از اعتماد به نفس گفت "گلوله سربی" از او پرسیدم "منظورتان‬
‫از گلوله سربی چیست؟"‬

‫او شانههایش را باال انداخت و گفت " وقتی متولدان دهه انفجار جمعیت بفهمند که‬
‫در دوران کهنسالی پول کافی برای پرداخت هزینههای زندگیشان ندارند خوب‬
‫میتوانند با شلیک یکی از این گلولههای سربی به مغزشان آنرا متالشی کنند"‪ .‬در ادامه‬
‫مطلب کتاب کارپل به بررسی تفاوتهای موجود میان مزایای بازنشستگی قدیمیو طرح‬
‫جدید ‪ 4۰1‬کی پرداخته است که خطرپذیری باالتر دارد‪.‬‬

‫تصویر آینده با توجه به این طرحها برای بسیاری از افراد دلپذیر نخواهد بود‪ .‬تازه این‬
‫فقط در مورد بازنشستگی است‪ .‬وقتی هزینههای درمانی و مراقبتهای طوالنی مدت‬
‫در خانههای سالمندان را اضافه کنید تصویر آینده حتی وهمانگیزتر هم میشود‪ .‬وی در‬
‫کتاب سال ‪ 1۹۹۵‬خودش به این اشاره کرده است که هزینههای خانه سالمندان از‬
‫‪ 3۰۰۰۰‬دالر در سال به ‪ 12۵۰۰۰‬دالر افزایش یافته است‪.‬‬

‫سال ‪ 1۹۹۵‬وی به یکی از این خانههای سالمندان تمیز اما فاقد تجمالت در محل‬
‫خودشان رفته بود و قیمت سالیانه اقامت در آنجا را ‪ 88‬هزار دالر یافته بود‪.‬‬

‫‪274‬‬
‫همین حاال در بسیاری از بیمارستانهای کشورهایی که بیمه پزشکی همگانی در آنها‬
‫رواج دارد بایستی تصمیمات سختی از قبیل " اولویت درمان با چه کسی است؟" گرفته‬
‫شود‪ .‬مبنای این تصمیم گیریها صرفاً بر اساس رفاه مالی و سن شخص بیمار است‪.‬‬
‫اگر بیماری در سنین باال قرار داشته باشد آنوقت خدمات پزشکی را غالباً به بیماران‬
‫جوانتر ارائه میدهند و بیمار مسن و بخت برگشته را در نوبت بعدی قرار میدهند‪.‬‬
‫بنابراین همان طور که پولدارها میتوانند از تحصیالت بهتری برخوردار شوند باز هم‬
‫پولدارها هستند که شانس زنده ماندن دارند در حالیکه آنهایی که پول کمتری دارند‬
‫خواهند مرد‪.‬‬

‫بنابراین من متعجب هستم که آیا افراد شاغل اصال نگاهی به آیندهشان انداختهاند یا‬
‫تا ماه بعدی و دریافت حقوق‪ ،‬آن ماه را میبینند؟ و هیچ وقت ازخودشان نمیپرسند‬
‫که قرار است با این وضعیت به کجا برسند؟‬

‫وقتی با بزرگساالنی که مشتاق پول در آوردن بیشتر هستند هم حرف میزنم یک‬
‫پیشنهاد به همه آنها میدهم ‪ .‬به آنها پیشنهاد میکنم که دورنمای زندگیشان را در‬
‫نظر بگیرند‪ .‬به آنها پیشنهاد میکنم که به جای اینکه صرفاً برای کسب پول و داشتن‬
‫امنیت مالی کار کنند (که البته مهم هم هستند) کار دومی هم برای خودشان پیدا کنند‬
‫که مهارت دومی یاد بگیرند‪.‬‬

‫‪275‬‬
‫اغلب اوقات هم اگر افراد مایل باشند مهارتهای فروش را یاد بگیرند به آنها توصیه‬
‫میکنم به شرکتهای بازاریابی شبکهای که به آنها شرکتهای بازاریابی چند سطحی‬
‫هم گفته میشود رجوع کنند‪ .‬بعضی از این قبیل شرکتها برنامههای آموزشی عالیای‬
‫دارند که به افراد کمک میکند که بر ترسشان از شکست و طرد شدن که دالیل اصلی‬
‫ناکام بیشتر افراد هستند غلبه کنند‪ .‬در بلند مدت ارزش آموزش از پول بیشتر خواهد‬
‫بود‪.‬‬

‫وقتی چنین پیشنهادی را ارایه میکنم غالباً در جواب افراد میگویند " این کار خیلی پر‬
‫زحمت است " یا " من فقط دوست دارم همان کاری را بکنم که به آن عالقه دارم"‬

‫وقتی افراد میگویند " این کار خیلی پر زحمت است به آنها میگویم " پس ترجیح‬
‫میدهید تمام زندگیتان کار کنید و نصف درآمدتان را هم مالیات بدهید؟"وقتی هم‬
‫میگویند " من فقط دوست دارم همان کاری را بکنم که به آن عالقه دارم"‪.‬‬

‫میگویم " من هم دوست ندارم باشگاه بروم اما میروم چون میخواهم احساس بهتری‬
‫داشته باشم و طوالنیتر زندگی کنم "‪.‬‬

‫‪276‬‬
‫متاسفانه این ضرب المثل که میگوید " ترک عادت موجب مرض است حقیقت دارد"‪.‬‬
‫تا وقتی که فردی به سازگاری با تغییرات عادت نداشته باشد تغییر دادن این عادت‬
‫برایش سخت میشود‪.‬‬

‫برای آندسته از شما خوانندگان که احتماال با ایده کار کردن برای یادگیری چیزهای‬
‫جدید مخالفید من این مژده را میدهم که " زندگی شباهتهای بسیاری با رفتن به‬
‫باشگاه ورزشی دارد‪.‬‬

‫مشکلترین قسمت آن تصمیم گرفتن در مورد رفتن به باشگاه است‪ .‬وقتی این مرحله‬
‫را پشت سر بگذارید دیگر بقیهاش آسان است‪ .‬خیلی وقتها بوده که من از رفتن به‬
‫باشگاه ترس داشتم اما وقتی رفتم و شروع کردم به تمرین کردن آنوقت خوشم آمده‬
‫است ‪ .‬همیشه بعد از اتمام ساعت ورزش از این که خودم را به رفتن متقاعد کردهام‬
‫راضی هستم"‪.‬‬

‫اگر هنوز هم تمایل ندارید چیزهای جدیدی یاد بگیرید به جایش سعی کنید در رشته‬
‫خودتان متخصص بشوید و اطمینان حاصل کنید جایی که برایش کار میکنید عضو‬
‫اتحادیه صنفی باشد‪ .‬چون اتحادیههای صنفی وظیفهشان حمایت از متخصصان است‪.‬‬

‫‪277‬‬
‫پدر خودم پس از اینکه با فرماندار ایالت درگیر شد رییس اتحادیه معلمان هاوایی شد‪.‬‬
‫وی به من میگفت که این کار سختترین شغلی است که تا آنروز داشته است‪ .‬از‬
‫طرف دیگر پدر پولدارم تمام عمرش را صرف این کرد تا از پیوستن شرکتهایش به‬
‫اتحادیههای صنفی جلوگیری کند‪ .‬وی در این کار موفق بود‪ .‬اگرچه اتحادیهها فشار‬
‫زیادی وارد میآوردند اما وی همیشه موفق میشد آنها را عقب براند‪.‬‬

‫من شخصاً در این میان طرف هیچ کدام از این گرایشها را نمیگیرم چون میدانم هر‬
‫دو در جامعه مورد نیازند و هر دو هم فوایدی دارند‪ .‬اگر میخواهید همان راهی را‬
‫بروید که سیستم آموزشی پیشنهاد میکند پس در کارتان تخصص پیدا کنید و دنبال‬
‫حمایت اتحادیه صنفی بروید‪.‬‬

‫به عنوان نمونه اگر خود من به شغل سابقم یعنی خلبانی ادامه داده بودم آنوقت دنبال‬
‫شرکتی میگشتم که عضو اتحادیه صنفی خلبانان باشد‪ .‬چرا؟‬

‫چون زندگیام را صرف یادگیری مهارتی کرده بودم که صرفاً در یک صنعت بیشتر‬
‫به کار نمیآید‪ .‬اگر قرار بود در صنعت مربوط به تخصصم کاری پیدا نکنم آنوقت‬
‫مهارتهایم آنقدر که باید به درد کار کردن در صنعتی دیگر نمیخورد‪.‬‬

‫‪278‬‬
‫یک خلبان ارشد که کارش را از دست داده باشد با ‪ 1۰۰۰۰۰‬ساعت پرواز سنگین که‬
‫سالی ‪ 1۵۰۰۰۰‬دالر درآمد داشته است در پیدا کردن کار و تدریس در دانشگاه که‬
‫حقوقی مشابه کار سابقاش داشته باشد با مشکل مواجه میشود‪ .‬مهارتهایی که فرد‬
‫در یک حرفه صنعتی به دست آورده لزوماً در صنعت دیگر کار آمد نیستند چون‬
‫مهارتهایی که خلبانان به واسطه داشتنشان از صنعت هوایی حقوق دریافت میکنند‬
‫در سیستمهای دیگرمثالً سیستم آموزشی چندان ارزشی ندارد‪.‬‬

‫این موضوع حتی در مورد پزشکان هم صدق میکند‪ .‬با تمام تغییراتی که در علم‬
‫پزشکی بوجود آمده بسیاری از متخصصان هنوز هم نیازمند این هستند که خودشان را‬
‫(سازمان نظام پزشکی) هماهنگ کنند‪.‬‬ ‫او‪HMO‬‬ ‫با سازمانهای پزشکیای مانند اچام‬
‫معلمان مدارس که قطعاً باید عضو اتحادیه صنفی بشوند‪.‬‬

‫امروزه در ایاالت متحده اتحادیه صنفی معلمان بزرگترین و ثروتمندترین اتحادیه است‪.‬‬
‫یا اتحادیه ملی آموزش از قدرت تاثیرگذاری باالیی بر سیاستهای دولت‬ ‫‪NEA‬‬

‫برخوردار است‪ .‬معلمها هم به حمایت اتحادیه نیاز دارند زیرا مهارتهای آنها هم‬
‫خارج از حیطه آموزش‪ ،‬در صنایع دیگر چندان ارزشی ندارد‪ .‬بنابراین قاعده کلی این‬
‫است " اول در حرفهتان کامالً متخصص شوید بعد اتحادیه تشکیل بدهید "‪ .‬این کار‬
‫عاقالنه است‪.‬‬

‫‪279‬‬
‫وقتی از شاگردان کالسهایم میپرسم " چند نفر از شما میتوانید همبرگرهایی‬
‫خوشمزهتر از ری کالرک (مؤسس و مدیر مکدونالد) بپزید؟ تقریبا همه دستشان را‬
‫باال میگیرند‪ .‬بعد میگویم" خوب پس اگر بیشتر شما میتوانید همبرگرهایی خوشمزهتر‬
‫بپزید پس چطور است که آقای ری کالرک نسبت به شما پول بیشتری در میآورد؟"‬

‫جواب واضح است‪ :‬ری و شرکتش از نظر سیستم تجاری‪ ،‬عالی عمل میکند‪ .‬دلیل اینکه‬
‫چرا این همه آدم با استعداد فقیر هستند این است که آنها همه استعدادشان را صرف‬
‫ساختن همبرگر بهتر میکنند و تقریباً هیچ چیز یا خیلی کم در مورد سیستمهای تجاری‬
‫میدانند‪.‬‬

‫یکی از دوستانم که در هاوایی است هنرمند بزرگی است‪ .‬او پول زیادی در میآورد‪.‬‬
‫یک روز وکیل مادر به او تلفن کرد و گفت مادرش ‪ 3۵۰۰۰‬دالر برایش ارث گذاشته‬
‫است‪ .‬تمام مبلغی که از داراییهای مادر او مانده بود پس از کسر سهم دولت و وکیل‬
‫همین قدر بود‪ .‬وی به سرعت فرصتی به چنگ آورد که با استفاده از مقداری از همین‬
‫پول دست به تبلیغات بزند و کسب و کار خودش را رونق بدهد‪ .‬دو ماه بعد اولین‬
‫آگهی ‪ 4‬رنگه تمام صفحهاش را در مجلهای چاپ کرد که مخاطبانش افراد بسیار پولدار‬
‫بودند‪ .‬آگهی به مدت‪ 3‬ماه چاپ شد‪.‬‬

‫‪280‬‬
‫وی هیچ سودی از چاپ آگهی نگرفت و تمام ارثیهاش را هم صرف آن کرد‪ .‬حاال او‬
‫قصد کرده که مجله مذکور را به خاطر وارونه جلوه دادن حقایق مورد تعقیب قضایی‬
‫قرار بدهد‪ .‬این دوستم نمونهای از همان افرادی است که فقط میتوانند همبرگر را خوب‬
‫بپزند اما از بیزنس چیزی نمیدانند‪.‬‬

‫وقتی از او پرسیدم " خوب چه تجربهای از این کار گیرت آمد؟" او گفت " کسانی‬
‫که کار تبلیغاتی میکنند یه مشت کاله بردارند " بعد از او پرسیدم تمایل دارد تا یک‬
‫دوره آموزش فروش و یک دوره آموزش بازاریابی مستقیم بگذراند؟ وی گفت " نه‬
‫وقتش را دارم و نه میخواهم پولم را هدر بدهم "‪ .‬دنیا پر از آدمهای مستعد و فقیر‬
‫است‪.‬‬

‫اغلب آن افراد یا فقیرند یا از نظر مالی در مضیقهاند یا کمتر از آنچه لیاقتش را دارند‬
‫پول میگیرند و این همه نه به خاطر چیزهایی هست که میدانند بلکه به خاطر چیزهایی‬
‫هست که نمیدانند‪.‬‬

‫آنها مهارتشان رادر پخت همبرگر به حد کمال میرسانند تا اینکه بخواهند در فروش‬
‫و تحویل همبرگر ماهر شوند‪ .‬شاید شاید آقای ری بهترین همبرگر را نپزد اما در فروش‬

‫‪281‬‬
‫و تحویل یک همبرگرمعمولی بهترین است‪.‬پدر بی پولم از من میخواست در حرفهام‬
‫تخصص پیدا کنم‪.‬‬

‫برداشت او این بود که از این طریق پول بیشتری در میآورم‪ .‬حتی بعد از اینکه فرماندار‬
‫هاوایی به او گفت دیگر نمیتواند در مشاغل دولتی کار کند باز هم وی مرا تشویق‬
‫میکرد که متخصص بشوم‪ .‬پس از آن بود که پدرم ریاست اتحادیه معلمان را به عهده‬
‫گرفت و به نفع مزایا و حمایتهای بیشتر برای این قشر ماهر و تحصیلکرده مبارزه‬
‫کرد‪ .‬گرچه ما خیلی با هم بحث میکردیم اما پدرم هرگز قانع نشد که تخصص بیش‬
‫از حد‪ ،‬عامل تاسیس اتحادیههای صنفی شده است‪.‬‬

‫وی هرگز قبول نکرد که هر چه یک نفر تخصص بیشتری در کارش کسب کند همین‬
‫تخصص بیشتر دست و پایش را میبندد‪ .‬پدر پولدارم توصیه میکرد که من و مایک‬
‫خودمان را برای هدایت شرکت در آینده آماده کنیم‪ .‬بسیاری از شرکتها هم همین‬
‫کار را میکنند‪ .‬آنها در دانشگاههای بیزنس جستجو میکنند و یک دانشجوی مستعد و‬
‫جوان پیدا میکنند و وی را آموزش میدهند تا روزی هدایت شرکت را به عهده بگیرد‪.‬‬

‫‪282‬‬
‫فصل ‪8‬‬
‫غلبه بر موانع پیروزی‬
‫افراد پس از آنکه مطالعه کردند و از نظر مالی با سواد شدند باز هم ممکن است سر‬
‫راهشان با موانعی مواجه شوند که از دستیابیشان به استقالل مالی جلوگیری میکند‪.‬‬
‫پنج دلیل مهم وجود دارد که چرا افراد با سواد از نظر مالی باز هم نمیتوانند مقدار‬
‫داراییهای ستون داراییهایشان را افزایش بدهند‪ ،‬ستونهای داراییای که میتوانند‬
‫مبالغ در گردش هنگفتی برای آنها به ارمغان بیاورند‪.‬‬

‫ستون داراییهایی که به آنها امکان داشتن زندگیای را بدهد که همیشه آرزویش را‬
‫داشتهاند( به جای اینکه زندگیای داشته باشند که در آن‪ ،‬تمام وقت برای پرداخت‬
‫هزینههای قبوض و صورت حسابها کار کنند)‪.‬‬

‫پنج دلیل عمده عبارتند از‪:‬‬

‫‪ -۱‬ترس‬

‫‪ -۲‬بدبینی‬

‫‪ -۳‬تنبلی‬

‫‪283‬‬
‫‪ -۴‬عادات بد‬

‫‪ -۵‬تکبر‬

‫دلیل شماره ‪ :۱‬غلبه بر ترس از دست دادن پول است‪ .‬من هرگز شخصی را مالقات‬

‫نکردهام که بابت از دست دادن پولش خوشحال باشد و در تمام سالهای زندگیام نیز‬
‫هرگز ثروتمندی را ندیدم که حتی برای یکبار هم شده پولش را از دست نداده باشد‪.‬‬
‫اما در عوض افراد بی پول بی شماری را دیدهام که در زندگیشان حتی یک ده سنتی‬
‫هم از دست ندادهاند‪ .‬آنها به این میگویند سرمایهگذاری‪ .‬ترس از دست دادن پول‬
‫واقعیت است و همه حتی ثروتمندان هم آنرا دارند‪.‬‬

‫اما مشکل اصلی ترس نیست بلکه مواجه شما با ترس است که مشکل آفرین میشود‪.‬‬
‫طرز برخورد شما با از دست دادن پول است که مهم است‪.‬شکل مواجه شما با شکست‬
‫است که میتواند در زندگیتان تفاوت ایجاد کند‪ .‬این موضوع هم نه فقط در رابطه با‬
‫پول بلکه در مورد هر چیزی در زندگی مصداق دارد‪ .‬تفاوت عمده میان ثروتمندان و‬
‫افراد بی پول همین طرز مواجه آنها با ترس ِاز دست دادن پول است‪.‬‬

‫‪284‬‬
‫طبیعی است که وقتی پای پول وسط میآید آدم بترسد و شجاعتش را از دست بدهد‪.‬‬
‫باز هم با این حال میتوان پولدار شد‪ .‬همه ما در فالن مورد قهرمانیم و در فالن مورد‬
‫دیگر ترسوییم‪ .‬همسر دوست من‪ ،‬پرستار اتاق فوریتهای ویژه است‪.‬‬

‫او وقتی خون میبیند سریع دست به کار میشود اما وقتی حرف از سرمایهگذاری‬
‫میشود وی فرار میکند‪ .‬من وقتی خون میبینم فرار نمیکنم بلکه غش میکنم‪ .‬پدر‬
‫پولدارم ترسهایی که درباره پول وجود دارد را میشناخت‪ .‬وی میگفت‪ :‬بعضیها از‬
‫مار میترسند‪ .‬بعضیها هم از امکان از دست دادن پول میترسند‪ .‬هر دو تای اینها‬
‫ترس است‪ .‬راه حل که وی برای غلبه بر این ترس ارائه میداد این قطعه شعر کوچک‬
‫بود‪ :‬اگر از خطر متنفری و نگران‪ ،‬سریع تر دست به کار شو"‪.‬‬

‫بانکها هم به همین دلیل به افراد توصیه میکنند پس انداز کردن را از سنین کم‪،‬‬
‫عادت خودشان کنند‪ .‬اگر از سنین پایین شروع کنید ثروتمند شدن آسان است‪ .‬من‬
‫نمیخواهم در مورد این موضوع االن بحث کنم اما بین شخصی که از ‪ 2۰‬سالگی دست‬
‫به پس انداز میزند با کسی که از ‪ 3۰‬سالگی شروع میکند تفاوت زیادی هست‪ .‬تفاوتی‬
‫که بسیار چشم گیر است‪.‬‬

‫‪285‬‬
‫میدانیم که یکی از عجایب جهان "بهره مرکب" است‪ .‬گفته میشود که معامله جزیره‬
‫منهتن یکی از بزرگترن معامالت تمام تاریخ بوده است‪ .‬نیویورک را در مقابل زلم‬
‫زیمبوهایی که ‪ 24‬دالر بیشتر نمیارزیدند فروختند‪ .‬با این وجود اگر آن ‪ 24‬دالر جایی‬
‫سرمایهگذاری میشد با ‪ ۸‬در صد سود سالیانه آن ‪ 24‬دالر در سال ‪ 1۹۹5‬بیشتر از‬
‫‪ 2۸‬تریلیون دالر میارزید و منهتن را میشد با اضافه پولی که برای خرید بیشتر‬
‫قسمتهای لوس آنجلس صرف شده بود دوباره خرید ‪ .‬مخصوصاً با در نظر گرفتن‬
‫قیمت امالک در سال ‪.1۹۹5‬‬

‫همسایه من در یک از شرکتهای بزرگ کامپیوتری کار میکند‪ .‬او ‪ 25‬سال سابقه کار‬
‫دارد‪ .‬ظرف ‪ 5‬سال آینده وی در حالی بازنشسته میشود که ‪ 4‬میلیون دالر در طرح‬
‫بازنشستگی ‪ 4۰1‬کی خود پس انداز دارد‪ .‬وی قسمت اعظم پساندازش را در شر‬
‫کتهای سرمایهگذاری سودآور خوابانده است و بعداً قرار است آن را تبدیل به اوراق‬
‫قرضه و بهادار دولتی کند‪ .‬وقتی بازنشسته بشود تازه ‪ 55‬سال دارد و گردش سرمایه‬
‫اش در سال ‪ 3۰۰۰۰۰‬دالر خواهد بود که از حقوقش هم بیشتر است‪.‬‬

‫پس میبینید که حتی اگر هم از ضرر کردن یا خطر کردن بترسید باز هم میشود‬
‫پولدار شد اما حتماً باید از سنین جوانی شروع کنید و برای بازنشستگیتان از همان موقع‬
‫طرحی بریزید و باید برنامه ریز مالیای را استخدام کنید که به کارش اطمینان داشته‬

‫‪286‬‬
‫باشید تا قبل از انجام هر نوع سرمایهگذاری راهنماییتان کند‪ .‬اما اگر وقت زیادی تا‬
‫بازنشستگی تان نمانده یا میخواهید زود بازنشسته شوید چه؟ آنوقت چطور با ترس از‬
‫دست دادن پول کنار میآیید؟‬

‫پدر بی پول من که هیچ کاری نکرد و صرفاً از بحث در مورد این موارد هم خودداری‬
‫میکرد‪ .‬اما پدر پولدارم به من توصیه میکرد مثل یک تگزاسی به قضیه نگاه کنم‪ .‬وی‬
‫میگفت "من عاشق تگزاس و آدمهایش هستم‪ .‬در تگزاس همه چیز بزرگ است‪ .‬اگر‬
‫تگزاسیها در چیزی برنده بشوند حتماً پیروزیشان بزرگ است‪ .‬اگر هم ببازند باز هم‬
‫شکست شان بزرگ است"‬

‫از او پرسیدم "یعنی آنها از باختن خوششان میآید؟"‬

‫وی گفت "من منظورم این نبود‪ .‬هیچ کس از باخت خوشش نمیاید‪ .‬تو به من یک‬
‫بازنده خوشحال نشان بده تا من برای تو یک نفر را پیدا کنم که حاضر باشد ببازد‪.‬‬
‫منظور من دیدگاه تگزاسیها نسبت به خطر پاداش و شکست است‪ .‬منظورم مواجه آنها‬
‫با زندگی است‪.‬‬

‫آنها بزرگ زندگی میکنند و مثل بسیاری از دور و بریهای ما نیستند که وقتی حرف‬
‫پول وسط میآید مثل سوسک رفتار میکنند‪ .‬سوسکها از این که کسی نور رویشان‬

‫‪287‬‬
‫بیندازد میترسند‪ .‬آنها اگر فروشنده خواربارفروشی یک چهارم پولشان را کم بدهد‬
‫شیون و زاری میکنند"‪ .‬پدر پولدار به توضیحاتش اینگونه ادامه داد‪:‬‬

‫" آنچه که من بیشتر از هر چیزی میپسندم دیدگاه تگزاسیهاست‪ .‬آنها وقتی میبرند‬
‫افتخار میکنند و وقتی میبازند الف میزنند‪ .‬آنها ضرب المثلی دارند که میگوید‪":‬‬
‫اگر قرار است ورشکست بشوی باید ورشکستگیات بزرگ باشد و نباید اقرار کنی که‬
‫سر یک پنی ورشکست شدهای‪".‬بسیاری از افرادی که دور و بر ما هستند آنقدر از‬
‫ضرر کردن میترسند که یک پنی هم حاضر نیستند از دست بدهند"‪ .‬او مدام به من‬
‫و مایک میگفت که دلیل اصلی عدم موفقیت در امور مالی این است که بسیاری از‬
‫افراد بیش از حد محتاطانه جلو میروند‪.‬‬

‫وی میگفت آنها آنقدر از ضرر کردن میترسند که دست آخر هم ضرر میکنند‪.‬‬
‫فرن تارکنتون که زمانی بازیکن بزرگی در خط حمله در لیگ آن اف ال بود همین‬
‫جمله پدر پولدار را به این شکل بیان کرده است " برنده شدن یعنی ترسی از باخت‬
‫نداشتن"‪ .‬من در زندگی شخصی خودم متوجه شدهام که پیروزی به دنبال شکست‬
‫میآید‪ .‬من قبل از اینکه باالخره دوچرخه سواری را یاد بگیرم‪ ،‬قبلش بارها زمین خوردم‪.‬‬
‫هرگز گلف بازی را ندیدهام که تا به حال توپی را هدر نداده باشد‪.‬‬

‫‪288‬‬
‫هرگز افراد عاشقی را ندیدهام مگر اینکه قلبشان حداقل یک بار شکسته باشد‪ .‬و هرگز‬
‫پولداری را ندیدهام که هیچوقت پولی از دست نداده باشد‪.‬‬

‫پس دلیل اینگه چرا بسیاری از افراد موفقیت مالیای کسب نکردهاند این است که درد‬
‫از دست دادن پول برای آنها بسیار بیشتر از لذت بردن از ثروت است‪ .‬یک ضرب‬
‫المثل دیگر تگزاسی میگوید " همه میخواهند به بهشت بروند اما هیچ کس دوست‬
‫ندارد بمیرد‪ " .‬خیلی از افراد آرزو دارند که پولدار شوند اما از امکان از دست دادن‬
‫پول واهمه دارند‪ .‬بنابراین هیچوقت پولدار نمیشوند‪.‬‬

‫پدر پولدار داستان مسافرتهای خود را به تگزاس برای من و مایک تعریف میکرد و‬
‫میگفت " اگر واقعاً میخواهید دیدگاه مواجهه درست با خطر ضرر و شکست را یاد‬
‫بگیرید به سن آنتونیو بروید و از آالمو بازدید کنید‪ .‬آالمو داستانی در مورد افراد‬
‫شجاعی است که با وجود آنکه میدانستند هیچ شانسی در برابر حمالت دشمنان‬
‫نداشنند اما تصمیم گرفتند بجنگند‪ .‬آنها تصمیم گرفتند به جای تسلیم شدن بمیرند‪.‬‬
‫اگر چه این داستان از نظر نظامی شکست تراژیک و بزرگی محسوب میشود اما داستانی‬
‫الهام بخش است که ارزش دانستن دارد‪.‬‬

‫‪289‬‬
‫تگزاسیها به زبان خودمانی شکست خورند و باختند‪ .‬پس تگزاسیها چگونه با شکست‬
‫روبرو میشوند؟ در این جور مواقع آنها هنوز هم فریاد میزنند " آالمو را یادتان باشد‬
‫"‪.‬‬

‫من و مایک این داستان را بارها شنیده بودیم‪ .‬پدر پولدار هر وقت در شرف انجام دادن‬
‫معاملهای بزرگ بود و عصبی میشد این داستان را تعریف میکرد‪ .‬همیشه وقتی همه‬
‫تالشش را به کار گرفته بود و به بن بست خورده بود این داستان را تعریف میکرد‪.‬‬
‫هر وقت میترسید اشتباه کند یا پولش را از دست بدهد این داستان را تعریف میکرد‪.‬‬
‫این داستان به او نیرو میداد زیرا یادش میانداخت که همیشه میتواند شکست مالی‬
‫را به پیروزی تبدیل کند‪.‬‬

‫من میدانستم که شکست صرفاً او را قویتر و باهوش تر میکند‪ .‬این تازه همه ماجرا‬
‫نبود! وی اصالً دوست داشت که ضرر کند‪ .‬او خودش را میشناخت و میدانست چگونه‬
‫باید با ضرر و زیان کنار بیاید‪ .‬وی ضرر و زیان را میپذیرفت و آنرا تبدیل به پیروزی‬
‫میکرد‪ .‬همین بود که عامل موفقیت او و باخت دیگران بود‪ .‬اینطوری وی شجاعت‬
‫عبور کردن از محلهایی را که دیگران پشت اش متوقف میشدند پیدا میکرد‪.‬‬

‫‪290‬‬
‫وی میگفت " به خاطر همین است که من تگزاسیها را دوست دارم‪ .‬آنها شکست‬
‫بزرگشان را تبدیل به جاذبهای توریستی کردند که ساالنه میلیونها دالر برایشان به‬
‫ارمغان میآورد "‪ .‬اما احتما ًال باارزشترن چیزهایی که من از وی شنیدم به این شرح‬
‫است‪ :‬تگزاسیها روی شکستهایشان را ماست مالی نمیکنند بلکه از آنها الهام‬
‫میگیرند‪ .‬آنها شکست شان را میپذیرند و کاری میکنند که دیگران برایشان هورا‬
‫بکشند‪ .‬شکست به تگزاسیها انگیزه میدهد تا برنده بشوند‪ .‬اما آن فرمول برای همه‬
‫آنهایی که بخواهند ببرند کاربرد دارد‪.‬‬

‫همانطور که گفتم زمین خوردنم از روی دوچرخه بخشی از دوچرخه سواری یاد گرفتنم‬
‫بود‪ .‬من یادم میآید که زمین خوردنها صرفاً سبب میشد در راه یادگیری دوچرخه‬
‫سواری مصصم تر بشوم نه برعکس‪ .‬قبالً هم گفتم که هرگز با گلف بازی مالقات نکردم‬
‫که تا بحال توپی را هدر نداده باشد‪.‬‬

‫کسانی که میخواهند گلف باز واقعی باشند برایشان هدر دادن یک توپ یا باختن در‬
‫یک تورنمنت فقط عاملی است که تشویقشان میکند تا بهتر باشند بیشتر تمرین و‬
‫مطالعه کنند‪ .‬به این ترتیب آنها بهتر میشوند‪ .‬برای برندگان باختن‪ ،‬منبع الهام است‬
‫و برای بازندگان‪ ،‬مغلوب کننده است‪.‬‬

‫‪291‬‬
‫جان دی راکفلر گفته است "همیشه سعی میکنم هر مصیبتی را به یک فرصت تبدیل‬
‫کنم‪".‬‬

‫من که یک ژاپنی آمریکایی هستم میتوانم این را بگویم که برخالف نظر عده بسیاری‬
‫که اعتقاد دارند پرلهاربر‪ 3‬نتیجه اشتباه آمریکاییها بوده است من معتقدم این حمله‬
‫اشتباه ژاپنیها بود‪ .‬در فیلم تورا تورا تام یک آدمیرال محزون ژاپنی را نشان میداد که‬
‫به زیر دستانش که برای سالمتی او میکشند میگوید " من از این متاسفم که ما غول‬
‫خفتهای را بیدار کردیم "‪ .‬بعد از این جریان " پرلهاربر یادتان باشد " تبدیل به شعار‬
‫گروهای مختلف شد‪ .‬عبرت گرفتن از این جریان باعث شد یکی از بزرگترین‬
‫شکستهای آمریکا به عاملی برای موفقیت تبدیل شود‪ .‬این شکست بزرگ به آمریکا‬
‫قدرت داد و پس از آن خیلی سریع تبدیل به قدرتی در سطح جهان شد‪.‬‬

‫شکست به برندگان انگیزه میدهد و بازندهها را مغلوب میکند‪ .‬این بزرگترین راز‬
‫برندههاست که بازندهها نمیدانند‪ .‬بزرگترین راز آن است که شکست برای آنها مقدمه‬
‫پیروزی است‪ .‬بنابراین آنها از باختن نمیترسند‪ .‬باز هم نقل قول فرن تارکنتون را تکرار‬
‫میکنم‪ :‬برنده شدن یعنی ترسی از باختن نداشتن"‪.‬‬

‫‪292‬‬
‫افرادی مانند او از باخت نمیترسند زیرا خودشان را میشناسند‪ .‬آنها از باختن متنفرند‬
‫و میدانند باخت صرفاً به آنها انگیزه میدهد تا بهتر عمل کنند‪ .‬بین متنفر بودن از‬
‫باخت و ترسیدن از آن تفاوت زیادی هست‪ .‬بسیاری از افراد آنقدر از امکان از دست‬
‫دادن پول میترسند که دستآخر هم پولشان را از دست میدهند‪ .‬آنها سر یک پنی‬
‫ورشکست میشوند‪ .‬از نظر مالی زندگیشان را محتاطانه و جمع و جور پیش میبرند‪.‬‬
‫آنها ممکن است ماشین و خانه بزرگ بخرند اما سرمایهگذاری بزرگی انجام نمیدهند‪.‬‬
‫دلیل اصلی این که ‪ ۹۰‬در صد از جمعیت دچار مشکل هستند این است که آنها طوری‬
‫بازی نمیکنند که ببرند بلکه برعکس‪.‬‬

‫آنها سراغ برنامهریز مالی یا حسابدار یا کارگزار سهام میروند و اوراق بهادار تعدیل‬
‫شده میخرند‪ .‬مقدار عمده پول نقدشان را به خرید گواهی سپرده و تهیه اوراق قرضه‬
‫کم بازده اختصاص میدهند‪ .‬یا آنرا در شرکتهای سرمایهگذاریای میخوابانند که‬
‫بدین وسیله بتوانند آنرا در میان مجموعهای از این شرکتها برای خرید و فروش‬
‫استفاده کنند و چند تا سهام فردی هم میخرند‪ .‬این نوع سرمایهگذاری گرچه امن و‬
‫معقوالنه است اما صاحبش را برنده نمیکند‪ .‬این نوع سرمایهگذاری را کسی انجام‬
‫میدهد که برای ضرر نکردن بازی میکند‪.‬‬

‫‪293‬‬
‫منظور مرا اشتباه متوجه نشوید‪ .‬احتماالً آن نوع سرمایهگذاری نسبت به سرمایهگذاری‬
‫که ‪ 7۰‬درصد از افراد میکنند بهتر است اما همین امر باعث ترس آدم میشود‪ .‬چون‬
‫انجام سرمایهگذاری محتاطانه در اوراق بهادار خیلی بهتر از آن است که فرد دست‬
‫روی دست بگذارد‪ .‬برای کسی که دوست دارد محتاطانه پیش برود آن نوع‬
‫سرمایهگذاری بسیار مطلوب است‪.‬‬

‫اما آرام و آهسته جلو رفتن و محتاطانه سرمایهگذاری کردن روشی نیست که سرمایه‬
‫گذاران موفق‪ ،‬از آن تبعیت کنند‪ .‬اگر پول کمی دارید و میخواهید پولدار بشوید ابتدا‬
‫الزم است که اهل خطر کردن باشید نه اینکه محتاطانه رفتار کنید‪ .‬شما به هر شخص‬
‫موفقی که نگاه کنید میبینید که آنها از همان ابتدای کارشان احتیاط را کنار گذاشته‬
‫اند‪.‬‬

‫افرادی که در سرمایهگذاریشان محافظه کاری میکنند به هیچ جا نمیرسند‪.‬‬

‫آنها در یک محل در جا میزنند‪ .‬برای پیشرفت کردن ابتدا بایستی شجاعانه پیش‬
‫بروید‪ .‬جای دوری نرویم به مراحلی که صرف یاد گرفتن راه رفتن طی کردید نگاه‬
‫کنید‪.‬‬

‫‪294‬‬
‫توماس ادیسون و بیل گیتس محتاط نبودند بلکه اهل خطر کردن بوده اند‪ .‬دونالد‬
‫ترامپ و جورج سوروس هم اهل خطر کردن هستند‪ .‬جورج پاتون تانکهایش را جدا‬
‫جدا و دور از هم در میدان نبرد مستقر نکرد بلکه آنها را در یک خط جمع کرد و‬
‫مستقیم به نقاط ضعف جبهه آلمانها شلیک کرد‪ .‬در مقابل فرانسویها در جبهه ماژیون‬
‫محتاطانه رفتار کردند و میدانید که نتیجه چه شد‪.‬‬

‫اگر به هر نحوی آرزوی پولدار شدن دارید بایستی اهل خطر کردن باشید‪.‬‬

‫یک عالمه از تخم مرغهایتان را در یک سبد بگذارید‪ .‬کاری که افراد فقیر و طبقه‬
‫متوسط میکنند یعنی چندتایی تخم مرغ را در چندین سبد پخش میکنند انجام ندهید‪.‬‬
‫اگر از ضرر کردن متنفرید پس آنوقت محتاطانه جلو بروید‪ .‬اگر فکر میکنید ضرر‬
‫کردن تالشهایتان را هدر میدهد پس محتاطانه رفتار کنید‪ .‬سراغ سرمایهگذاریهای‬
‫محتاطانه بروید‪.‬‬

‫اگر سنتان از ‪ 25‬سال بیشتر است و از خطر کردن میترسید پس رفتارتان را تغییر‬
‫ندهید‪ .‬محتاطانه جلو بروید اما از سنین کم کار را شروع کنید‪ .‬از همان سنین جوانی‬
‫سرمایه جمع کردنتان را شروع کنید چون انجام این کار در سنین باالتر بسیار وقت‬
‫گیر است‪.‬‬

‫‪295‬‬
‫اما اگر دوست دارید آزاد باشید و از چرخه دورانی بیرون بیایید اولین سوالی که باید‬
‫به آن جواب بدهید این است که "چطور باید با شکست کنار بیایم؟" اگر شکست به‬
‫شما انگیزه پیروزی میدهد شاید باید دست به کار شوید‪ .‬اما اگر شکست شما را ضعیف‬
‫میکند و دادتان را در میآورد – مثل بچه بد اخالقهایی که هر وقت اوضاع‬
‫مساعدشان نیست به وکیلشان زنگ میزنند تا ادعانامه برایشان تنظیم کند – پس‬
‫محافظه کار باشید‪ .‬همین کار فعلیتان را حفظ کنید یا سراغ خرید اوراق قرضه یا‬
‫سرمایهگذاری در شرکتهای سرمایهگذاری بروید‪ .‬اما یادتان باشد در این میان این‬
‫ابزارهای سرمایهگذاری هم علی رغم امنیت ظاهری شان خطرناک است‪.‬‬

‫اگر من این همه در این مورد حرف میزنم و از تگزاسیها و فرن تارکنتون مثال‬
‫میآورم به خاطر این است که افزایش سرمایه در ستون دارایی کاری آسان است‪.‬‬
‫واقعاً برای انجام آن کار استعداد زیاد الزم نیست‪.‬‬

‫الزم نیست سواد باالیی داشته باشید‪ .‬دانستن ریاضیات کالس پنجم کافی است اما‬
‫برای تحکیم ستون داراییهایتان احتیاج به نبوغ زیاد دارید و برای انجامش باید‬
‫شجاعت به خرج بدهید و صبور باشید و دید گاه مناسبی در مواجه با شکست داشته‬
‫باشید‪ .‬بازندهها سعی میکنند از شکست دوری کنند‪ .‬شکست هم همان چیزی است‬
‫که میتواند بازندهها را به برنده تبدیل کند‪" .‬آالمو یادتان نرود "‪.‬‬

‫‪296‬‬
‫دلیل شماره ‪ :۲‬غلبه بر بدبینی است‪ .‬بیشتر ما داستان آن " جوجه کوچولو" را شنیده‬

‫ایم که دور طویله میدوید و داد میزد " آسمان دارد خراب میشود " و به این ترتیب‬
‫از حادثهای قریب الوقوع خبر میداد‪ .‬همه ما کسانی را میشناسیم که چنین اخالقی را‬
‫دارند‪ .‬اما همه ما یکی از این "جوجه کوچولوها " را داریم‪ .‬همانطور که قبال گفتم آدم‬
‫بدبین در واقع مانند جوجه کوچولوی داستان عمل میکند‪ .‬همه ما موقعی که ترس و‬
‫تردید بر دلمان سایه میاندازد یک جورهایی ترسو میشویم‪.‬‬

‫همه ما تردیدهایی مانند "من با هوش نیستم" "من آنقدرها که باید ماهر نیستم "یا"‬
‫فالنی و فالنی از من بهترند" داریم‪ .‬این تردیدها غالباً ما را فلج میکنند‪.‬درمواقعی که‬
‫تردید داریم مدام از خودمان میپرسیم " اگر؟"‪ .‬مثال اگر همین که من سرمایهگذاری‬
‫کردم وضع اقتصادی به هم بریزد چه میشود؟ یا اگر من اختیار اوضاع را از دست‬
‫بدهم و نتوانم پول را به موقع بر گردانم چه میشود؟‬

‫اگر اوضاع آنطوری که من پیش بینی کردهام پیش نرود چه میشود؟ ممکن است‬
‫گاهی وقتها دوستان و عزیزانمان بدون اینکه ما چیزی بگوییم عدم موفقیتمان را‬
‫یادمان بیاندازند‪.‬‬

‫‪297‬‬
‫غالب آنها میگویند "چرا فکر کردی میتوانی این کار را انجام بدهی؟" یا " اگر این‬
‫فکری که میگویی اینقدر خوب است چرا کس دیگری انجامش نمیدهد؟" یا " فالن‬
‫چیز هیچ وقت به نتیجه نمیرسد و تو خودت هم نمیدانی چه میگویی"‪ .‬بیشتر اوقات‬
‫این جمالت حاکی از تردید آنقدر بر روی ما اثر میگذارند که ما از عمل کردن باز‬
‫میمانیم‪ .‬آن موقع ته دلمان حس بدی پیدا میکنیم‪ .‬دیگر پیشرفتی نمیکنیم و گاهی‬
‫شبها خوابمان نمیبرد‪.‬‬

‫به همین دلیل به آن کارهایی فکر میکنیم که ضرری ندارند ادامه میدهیم وفرصتها‬
‫همین طور از کنارمان میگذرند‪ .‬ما در حالیکه مسخ و بیحرکت شده ایم و شاهد گذران‬
‫زندگیمان هستیم‪ .‬همه ما و شاید بعضیها بیشتر از دیگران چنین احساسی را در‬
‫زندگیمان تجربه کردهام‪ .‬پیتر لینچ که چهره موفق شرکت سرمایهگذاری فیدلیتی‬
‫ماژالن است به هشدارهایی که ما در سرمان میشنویم میگوید " قیل و قال "‪.‬‬

‫"قیل و قال" یا در سرمان ایجاد میشود یا از محیط خارج یعنی از طریق دوستان‬
‫اعضای خانواده همکاران یا رسانههای جمعی در ذهن ما رسوخ پیدا میکند‪ .‬لینچ در‬
‫ادامه مطلبش از دهه ‪ 5۰‬یاد میکند که درآن اخبار تهدید جنگ هستهای آنقدر در‬
‫میان مردم شایع شده بود که مردم اقدام به ساخت پناهگاه و ذخیره آب و غذا‬
‫میکردند‪.‬‬

‫‪298‬‬
‫اگر مردم در آن زمان به جای صرف پولشان برای ساخت پناهگاه آنرا به روشی‬
‫عاقالنه در بازار سرمایهگذاری میکردند آنوقت به احتمال زیاد امروزه از نظر مالی‬
‫مستقل شده بودند‪.‬‬

‫چند سال پیش که شورشها در لس آنجلس باال گرفت آمار فروش اسلحه در سراسر‬
‫کشور هم باال رفت ‪ .‬اگر کسی به خاطر مصرف گوشت نپخته همبرگر در ایالت واشنگتن‬
‫فوت کند میبینیم که اداره بهداشت آریزونا به همه رستوارانها ابالغ میکند که گوشت‬
‫همبرگر را خوب بپزند‪ .‬میبینیم که در تلویزیون ملی آگهی فالن شر کت داروسازی‬
‫پخش میشود که در آن افراد مریض و سرماخورده را نشان میدهند‪ .‬آگهی در ماه‬
‫فوریه پخش میشود و هم آمار سرماخوردگی باال میرود و هم فروش داروهای آنها‪.‬‬

‫اگر خیلی از افراد بی پولند به این دلیل است که وقتی نوبت به سرمایه گذاری میرسد‬
‫دنیای ذهنیشان پر از جوجه کوچولوهایی میشود که به اطراف میدوند و داد میزنند‬
‫آسمان دارد خراب میشود‪ .‬اینها تاثیر خودشان را میگذارند زیرا همه ما تا حدودی‬
‫ترسو هستیم‪ .‬برای آنکه به شایعات و بدبینیها اجازه ندهید که بر روی ترس و‬
‫تردیدهای شما اثر بگذارند غالباً باید شجاعت زیادی به خرج بدهید‪ .‬سال ‪ 1۹۹2‬یکی‬
‫از دوستانم به نام ریچارد از بوستون برای دیدن من و همسرم به فونیکس آمد‪.‬‬

‫‪299‬‬
‫وی از دانستن در مورد سرمایهگذاریهایی که ما در بازار امالک و سهام کرده بودیم‬
‫تحت تاثیر قرار گرفت‪ .‬آن موقع قیمت امالک در فونیکس پایین بود‪ .‬ما دو روز وقت‬
‫صرف کردیم تا به او فرصت عالی معاملههایی را نشان بدهیم که میدانستیم برای‬
‫افزایش گردش سرمایه و سرمایه بسیار ارزشمند هستند‪.‬‬

‫من و همسرم کارگزار در امور امالک نیستیم بلکه صرفاً سرمایه گذاریم‪ .‬بعد از آن‬
‫که در ناحیهای تفریحی ملک مناسبی را پیدا کردیم با کار گزار تماس گرفتیم و دوستم‬
‫همان روز بعد از ظهر آنرا خرید‪ .‬قیمت آن ملک ‪ 2‬اتاق خوابه فقط ‪ 42۰۰۰‬دالر بود‬
‫و خانههای مشابه آنرا به قیمت ‪ 65۰۰۰‬دالر هم فروختند‪ .‬دوستم معامله با صرفهای‬
‫را پیدا کرده بود‪ .‬وی که هیجان زده بود پس از خرید خانه به بوستون بازگشت‪ .‬دو‬
‫هفته بعد کارگزار بنگاه مسکن تماس گرفت و گفت دوستم معامله را پسزده است‪.‬‬
‫من سریع به او زنگ زدم تا دلیل این کارش را بفهمم ‪ .‬وی گفت که با همسایهاش‬
‫صحبت کرده است و وی به او گفته است که معامله بدی را انجام داده است و پول‬
‫زیادی را برای خرید پرداخت کرده است‪ .‬از وی پرسیدم که آیا همسایه اش‬
‫سرمایهگذار است؟ وی گفت نه‪ .‬وقتی از او پرسیدم که چرا به حرف وی گوش داده‬
‫است وی حالت دفاعی گرفت و گفت که میخواهد منتظر وضعیت بازار بماند‪.‬‬

‫‪300‬‬
‫وضع بازار امالک فونیکس تغییر کرد و در سال ‪ 1۹۹4‬آن خانه کوچک را میشد ماهی‬
‫‪ 1۰۰۰‬دالر اجاره داد و در فصل پر مسافرت زمستان ‪ 25۰۰۰‬دالر میشد از آن‬
‫بدست آورد‪ .‬سال ‪ 1۹۹5‬آن خانه ارزشی معادل با ‪ ۹5۰۰۰‬دالر داشت‪ .‬تنها کافی بود‬
‫که ریچارد ‪ 5۰۰۰‬دالر جلو بگذارد و به این ترتیب گام اول را برای رهایی از چرخه‬
‫دورانی بردارد‪ .‬حتی امروزه هم وی هنوز به جایی نرسیده است‪ .‬معامالت خوب هنوز‬
‫هم در فونیکس پیدا میشوند فقط کافی است شما یک کم حواستان را جمع کنید‪ .‬کاری‬
‫که ریچارد کرد برای من عجیب نبود‪ .‬به این میگویند "پشیمانی خریدار" و همه ما‬
‫هم ممکن است به آن دچار شویم‪ .‬همین نوع شک و شبههها هستند که ما را فلج‬
‫میکنند‪ .‬اینگونه است که جوجه کوچولو برنده میشود و فردی شانس رهایی خودش‬
‫را از دست میدهد‪.‬‬

‫یک مثال دیگر میتوانم برایتان بزنم که خودم انجام دادم‪ .‬بخش کوچکی از داراییهایم‬
‫را عوض اینکه روی ‪ CD‬یا گواهی سپرده‪ 4‬سرمایهگذاری کنم برداشتم و روی گواهی‬
‫گروی مالیاتی سرمایهگذاری کردم‪ .‬این طوری سالیانه ‪ 16‬درصد روی پولم میآمد که‬
‫نسبت به ‪ 5‬درصد بهرهای که بانک میداد ارجحیت داشت‪ .‬این نوع گواهیهای مالیاتی‬
‫توسط بنگاههای مسکن تضمین شده است و تحت قوانین ایالت بود که به اجرا در‬
‫میآید که باز هم شرایطش از بسیاری از بانکها بهتر است‪ .‬در واقع فرمولی که روش‬

‫‪301‬‬
‫خریداری آنهاست باعث امن بودنشان میشود‪ .‬آنها نقد نمیشوند‪ .‬بنابراین من آنها را‬
‫همانند گواهیهای سپرده ‪ 2‬تا ‪ 7‬ساله در نظر میگیرم‪ .‬تقریباً همیشه وقتی این موضوع‬
‫را به دیگرانی که پولشان را روی گواهی سپرده گذاشتهاند گفتهام آنها به من خاطر‬
‫نشان کردهاند که کارم خطرناک بوده است و نباید اینگونه سرمایهگذاری کنم‪.‬‬

‫هر وقت از آنها میپرسم که منبع اطالعاتی شان کجا بوده است آنها میگویند فالن‬
‫دوست یا فالن مجله سرمایه گذاری‪ .‬آنها خودشان هرگز چنین سرمایهگذاریای را‬
‫نکردهاند و به هر کس دیگری هم که میخواهد سرمایهگذاری کند میگویند که‬
‫انجامش ندهد‪ .‬کم ترین بهرهای که من بدست میآورم ‪ 16‬درصد است با این حال‬
‫آنهایی که سرشار از شک و تردید هستند به ‪ 5‬درصد قانع شده اند‪ .‬تردید داشتن‪،‬‬
‫بهای گزافی را به آدم تحمیل میکند‪.‬‬

‫منظورم این است که همین دسته شکها و بد بینیهاست که باعث بی پول ماندن عده‬
‫زیادی شده است و آنها را وادار میکند که محتاطانه جلوبروند‪.‬دنیا منتظر است تا شما‬
‫دنبال ثروتمند شدن راه بیفتید‪.‬صرفاً ترس و تردیدهای یک نفر است که باعث فقیر‬
‫ماندن او میشود‪.‬همان طوری که گفتم بیرون آمدن از چرخه دورانی به لحاظ فنی کار‬
‫سادهای است‪.‬‬

‫‪302‬‬
‫نیاز به داشتن تحصیالت باالیی برای انجام این کار ندارید اما بسیاری از افراد به دلیل‬
‫تردید داشتنشان است که از راه باز میمانند‪ .‬پدر پولدار میگفت افراد بدبین هرگز‬
‫موفق نمیشوند‪ .‬یکی از دیگر جمالت مورد عالقه او این بود که‪ :‬تردیدهای بی اساس‬
‫و ترس هست که عامل بدبین شدن یک نفر است‪.‬‬

‫بدبینها به انتقاد میپردازند و آدمهای موفق به جایش تحلیل میکنند‪.‬پدر پولدار‬


‫میگفت که انتقاد به جای باز کردن چشم آدم‪ ،‬آنرا کور میکند‪ .‬تحلیل به افراد موفق‬
‫امکان دیدن چیزهایی را میدهد که منتقدان نمیبینند و به عالوه میتوانند فرصتهایی‬
‫را ببینند که دیگران آنها را از دست میدهند‪ .‬پیدا کردن همین چیزهایی که دیگران‬
‫از آنها غفلت میکنند است که کلید موفقیت است‪.‬‬

‫امالک و مستغالت ابزار سرمایهگذاری نیرومندی برای افرادی است که به دنبال‬


‫استقالل مالی هستند‪ .‬در واقع ابزار سرمایهگذاری بی همتایی است‪ .‬البته درست است‬
‫که هر موقع من از امالک و مستغالت به عنوان ابزار برای ثروتمند شدن یاد میکنم‬
‫دیگران میگویند " من دوست ندارم دنبال تعمیر توالت بیفتم"‪.‬‬

‫این همان چیزی است که دیوید لینچ اسمش را " قیلوقال " گذاشته است‪ .‬پدر‬
‫پولدارم به آن حرفهای بدبینانه میگفت‪ .‬بدبین کسی است که به جای بررسی و‬

‫‪303‬‬
‫تحلیل انتقاد میکند‪ .‬کسی است که اجازه میدهد ترس و تردیدهایش ذهنش را از کار‬
‫بیاندازد و چشمش را کور کند "‪.‬‬

‫بنابراین وقتی شخصی میگوید " من دوست ندارم توالت تعمیر کنم " دلم میخواهد‬
‫این جوری جوابش را بدهد و بگویم " چرا فکر میکنی من ممکن است از این کار خوشم‬
‫بیاید‪ .‬انگار که آنها میگویند توالت مهم تر از چیزی است که میخواهند‪ .‬من برایشان‬
‫از رها شدن از چرخه دورانی حرف میزنم و آنها حواسشان به توالت است‪ .‬این همان‬
‫الگوی فکر است که بسیاری از افراد دارند و عامل فقیر نگه داشته شدنشان است‪ .‬آنها‬
‫به جای تحلیل و بررسی انتقاد میکنند‪ .‬پدر پولدار میگفت " نمیخواهمها کلید موفقیت‬
‫هستند‪".‬‬

‫از آنجا که من دوست ندارم توالت تمیز کنم دنبال مدیر امالکی میگردم که تعمیر‬
‫توالت را بلد باشد‪ .‬با پیدا کردن مدیر امالکی که در کارش وارد باشد و به مدیریت‬
‫منازل و آپارتمانهایم بپردازد خوب گردش سرمایه من باال میرود‪ .‬به عالوه با استخدام‬
‫چنین فردی از آنجا که مجبور نیستم شخصاً دنبال تعمیر توالت بروم وقت دارم تا‬
‫امالک بیشتری بخرم‪ .‬در بازار امالک کار کردن با مدیر امالکی کارآمد کلید دستیابی‬
‫به موفقیت است‪.‬‬

‫‪304‬‬
‫برای من پیدا کردن مدیر امالک خوب از پیدا کردن امالک خوب و مرغوب هم مهم‬
‫تر است‪ .‬معمو ًال اینچنین مدیری زودتر از آژانسهای امالک از وجود موارد با ارزش‬
‫برای معامله باخبر میشوند و به این ترتیب این افراد از این نظر با ارزشتر هم میشوند‪.‬‬

‫پدر پدر پولدار از گفتن " نمیخواهمها کلید موفقیتات هستند" چنین منظوری داشت‪.‬‬
‫من هم از آنجایی که نمیخواهم توالت تعمیر کنم دنبال راههایی هستم که از آن طریق‬
‫بتوانم امالک بیشتری معامله کنم و شانس رهایی خودم را از چرخه دورانی افزایش‬
‫بدهم‪ .‬افرادی که دائماً میگویند " دوست ندارم توالت تعمیر کنم " غالباً خودشان را‬
‫از فوایدی که استفاده از این ابزار نیرومند سرمایهگذاری دارد ( منظور رهایی از چرخه‬
‫دورانی است) محروم میکنند‪.‬برایشان توالت از آزادی اقتصادی مهم تر است‪.‬‬

‫از اکثر افرادی که در بازار سهام هستند میشنوم که میگویند " نمیخواهم پولم را از‬
‫دست بدهم "‪ .‬خوب چه چیزی باعث شده که آنها فکر کنند من یا هر کس دیگری از‬
‫ضرر کردن خوشمان میآید؟ آنها پول کسب نمیکنند چون میخواهند پولی از دست‬
‫نداده باشند‪ .‬آنها به جای تحلیل و بررسی ذهنشان را از فکر کردن به ابزار مهم سرمایه‬
‫گذاری که بازار سهام باشد بر حذر میدارند‪ .‬دسامبر سال ‪ 1۹۹6‬من به همراه یکی از‬
‫دوستانم از کنار پمپ بنزین محلهمان رد میشدیم‪.‬‬

‫‪305‬‬
‫او نگاهی کرد و دید که قیمت نفت افزایش پیدا کرده است‪ .‬دوست من از جمله همان‬
‫افراد نگران یا " جوجه کوچولوها" هست‪ .‬به نظر او همیشه امکانش هست که آسمان‬
‫بر سر یکی آوار بشود و همیشه هم سر خودش خراب میشود‪.‬‬

‫وقتی برگشتیم خانه وی تمامی آمار و ارقامی را که حاکی از باالررفتن قیمت نفت طی‬
‫چندین سال آینده بود به من نشان داد‪ .‬آمار و ارقامی که من حتی با وجود اینکه خودم‬
‫عمده سهام یک شرکت نفتی را در اختیار داشتم هنوز ندیده بودم‪ .‬پس از کسب این‬
‫ال‬
‫اطالعات سریع دست به کار جستجو و پیدا کردن شرکت نفتی دیگری شدم که فع ً‬
‫ارزش سهام چندانی در بازار نداشته باشد و مشغول پیدا کردن ذخایر نفتی باشد‪.‬‬
‫کارگزار سهامی که با او کار میکردم از یافتن شرکت جدید هیجان زده شده بود و من‬
‫‪ 15۰۰۰‬قطعه سهام آن شرکت را هر یک به مبلغ ‪ 65‬سنت خریدم‪.‬‬

‫در فوریه سال ‪ 1۹۹7‬من و همین دوستم دوباره گذرمان به همین پمپ بنزین افتاد و‬
‫همان طوری که انتظار میرفت قیمت هر گالن بنزین ‪ 15‬درصدی باال رفته بود‪ .‬دوباره‬
‫" جوجه کوچولو" نگران شد و شروع کرد به شکایت کردن‪ .‬من لبخند زدم چون در‬
‫ژانویه ‪ 1۹۹7‬آن شرکت نفتی توانست به نفت برسد و آن ‪ 15۰۰۰‬سهم از زمانی که‬
‫برای بار اول دوستم آمار را به من نشان داد ارزششان به بیش از سه دالر به ازای هر‬
‫سهم بالغ شده بود و اگر آنچه دوست من میگوید درست باشد قیمتها باز هم باال‬

‫‪306‬‬
‫خواهد رفت‪ .‬جوجه کوچولوهایی که در وجود افراد است باعث میشود تا به جای اینکه‬
‫آنها دست به ارزیابی شرایط بزنند فکر کردن را متوقف کنند‪ .‬اگر بیشتر افراد‬
‫میدانستند که کاربرد فرمان " ایست " در بازار بورس چیست آنوقت تعداد کسانی‬
‫که برای برنده شدن دست به سرمایهگذاری میزنند نسبت به آنهایی که برای ضرر‬
‫نکردن سرمایه گذاری میکنند بیشتر میشد‪ " .‬ایست" صرفاً یک دستور کامپیوتری‬
‫است که در صورت پایین افتادن ارزش سهام به صورت خود کار اقدام به فروختن‬
‫سهام شما میکند و به این ترتیب ضرر را به حداقل میرساند و سود فرد را به حداکثر‪.‬‬
‫برای آنهایی که از ضرر کردن واهمه دارند "ایست" یک ابزار عالی است‪.‬‬

‫بنابراین هر وقت از افراد میشنوم که روی " آنچه نمیخواهند" مصر هستند تا آنچه‬
‫که میخواهند متوجه میشوم آن باال در مغزشان‪ ،‬سر و صدای جوجه حتماً بلند است‪.‬‬
‫جوجه کوچولو کنترل فکرشان را بدست گرفته و داد میزند " دنیا دارد رو سرت خراب‬
‫میشود توالت هم باید تعمیر شود"‪.‬‬

‫بنابراین افراد از چیزهایی که نمیخواهند اجتناب میکنند اما بهای سنگین برای آن‬
‫کار میپردازند‪ .‬ممکن است که هرگز آنچه میخواهند را در زندگی بدست نیاورند‪.‬‬
‫پدر پولدار به من یاد داد که با جوجه کوچولوی درونم چگونه مواجه بشوم‪ .‬وی گفت"‬
‫همان کاری را بکن که کلنل ساندرز کرد‪.‬‬

‫‪307‬‬
‫وی در ‪ 66‬سالگی بیزنس اش را از دست داد و برای ادامه زندگی فقط به چکی که از‬
‫تامین اجتماعی میگرفت متکی شد‪ .‬پولی که میگرفت کافی نبود بنابراین وی دوره‬
‫افتاد و خرید دستور پخت جوجه سوخاری اش را به این و آن پیشنهاد کرد‪ .‬وی ‪1۰۰۹‬‬
‫بار جواب رد شنید تا باالخره یک نفر پیدا شد و دستورش را از او خرید و وی درست‬
‫در سنی که اکثر مردم دست از تالش میکشند مولتی میلیونر شد‪ .‬پدر پولدار در‬
‫موردهارلن سندرز میگفت " او مرد شجاع و استواری بود"‪.‬‬

‫بنابراین وقتی تردید دارید و مقداری میترسید همان کار را بکنید که کلنل با جوجه‬
‫کوچولوی درونش کرد‪ .‬وی آنرا پخت‪.‬‬

‫دلیل شماره ‪ .۳‬تنبلی‪ .‬معموالً افرادی که سرشان شلوغ است تنبلترین افراد هستند‪.‬‬
‫همه ما در مورد بیزنس منهایی شنیده ایم که سخت برای پول درآوردن کار میکنند‪.‬‬
‫آنها به سختی کار میکنند تا نیازهای خانواده را به خوبی برطرف کنند‪ .‬آنها ساعتهای‬
‫طوالنی در دفترشان کار میکنند و آخر هفتهها هم کارشان را به خانه میآورند تا انجام‬
‫بدهند‪.‬این افراد یک روز که به خانه میآیند با جای خالی اعضا روبرو میشوند‪.‬‬
‫همسرشان به همراه فرزندانشان خانه را ترک کردهاند‪ .‬آنها میدانستند که با همسر‬
‫خودشان مشکالتی داشتهاند اما به جای اینکه بر روی تقویت روابط شان کار کنند‬
‫ترجیح دادهاند تا خودشان را با کارشان مشغول کنند‪.‬‬

‫‪308‬‬
‫آنها در حالی که ناامید و دلشکستهاند در کارشان هم پسرفت پیدا میکنند و کارشان‬
‫را از دست میدهند‪ .‬امروزه من با افرادی مواجه میشوم که سرشان شلوغ تر از آن‬
‫است که به پولدار شدن فکر کنند ‪ .‬افرادی هم هستند که سرشان شلوغ تر از آنی‬
‫است که به سالمتی شان بها بدهند‪ .‬دلیل هم یکسان است‪ .‬آنها سرشان شلوغ است و‬
‫خودشان را مشغول میکنند تا از مواجه شدن با آنچه دوست ندارند اجتناب کنند‪ .‬الزم‬
‫هم نیست که کسی به آنها چیزی بگوید‪ .‬آنها خودشان دلیل کارشان را به خوبی‬
‫میدانند‪ .‬در واقع اگر دلیل را یادشان بیندازی غالباً با ناراحتی و عصبانیت جوابتان را‬
‫میدهند‪.‬‬

‫اگر سر کارشان گرفتار نباشند سرشان گرم بچههاست‪ .‬اگر هم آن طور نباشد غالب ًا‬
‫سرگرم تماشای تلویزیون‪ ،‬ماهیگیری‪ ،‬گلف بازی کردن یا خرید کردن هستند‪ .‬با این‬
‫وجود در اعماق وجودشان میدانند که دارند از یک چیزی اجتناب میکنند‪ .‬تنبلی به‬
‫بهانه این که سرم شلوغ است‪.‬‬

‫پس دوای تنبلی چیست؟ پاسخ این است یک کم طماع باشید‪.‬‬

‫خیلی از ما با این تصور بزرگ شدیم که آزمندی و آرزومندی را چیزهای بدی بدانیم‪.‬‬
‫مادر من عادت دارشت که بگوید " آدمهای طماع آدمهای بدی هستند‪ ".‬با این وجود‬

‫‪309‬‬
‫همه ما در وجودمان شوق داشتن چیزهای بهتر‪ ،‬قشنگتر‪ ،‬جدیدتر یا مهیج تری را‬
‫داریم‪ .‬به همین دلیل والدین برای اینکه راهی برای کنترل حس آزمندی در کودکان‬
‫پیدا کنند به روشهای سرکوب گرانه متوسل میشوند تا حس مزبور را با القای گناه‬
‫بودنش از بین ببرند‪.‬‬

‫در همین رابطه یکی از جمالت مورد عالقه مادرم این بود " تو فقط به فکر خودت‬
‫هستی مگر نمیدانی خواهر و برادر هم داری؟" یا مثالً جمله مورد عالقه پدرم این بود‬
‫" میخواهی برات چی بخرم؟"" فکر میکنی ما تو پول غلت میزنیم" " فکر میکنی‬
‫پول علف خرسه؟" " تو که میدونی ما آدمهای پولداری نیستیم "‪ .‬خود این کلمات به‬
‫اندازه آن حس گناهی که وجود مرا فرا میگرفت چندان مهم نبودند‪.‬‬

‫برعکس جمالت باال هم وجود داشت که احساس گناه را به شکلی دیگر منتقل میکرد‬
‫" من از زندگیام مایه میگذارم تا این را برایت بخرم‪ .‬اگر فالن چیز را دارم برایت‬
‫میخرم به خاطر این است که خودم در بچگی شانس داشتنش را نداشتم "‪.‬‬

‫من یک همسایه دارم که آس و پاس است اما نمیتواند ماشینش را در گاراژ پارک‬
‫کند‪ .‬زیرا در گاراژ وی پر از اسباب بازیهایی هست که برای بچههایش خریده است‪.‬‬
‫بچههای لوس و ننر او هر چه که اراده کنند وی برایشان میخرد‪ .‬او میگوید "‬

‫‪310‬‬
‫نمیخواهم آنها عقدهای بار بیایند"‪ .‬در عوض برای دوران دانشگاه بچهها و باز نشستگی‬
‫خودش هیچ پولی کنار نگذاشته است‪ .‬وی جدیداً در صندوق پستی اش کارت اعتباری‬
‫جدیدی پیدا کرد و بچهها را برای تفریح به السوگاس برده است‪ .‬او با فداکاری کامل‬
‫گفت " این کار را به خاطر بچهها میکنم "‪.‬‬

‫پدر پولدار جمله " من برای فالن چیز پول ندارم را ممنوع کرده بود "‬

‫در خانه والدین خودم مدام این جمله را میشنیدم‪ .‬به جای گفتن این‪ ،‬پدر پولدار از‬
‫فرزندان میخواست که بگویند " چطور میتوانم هزینه خرید فالن چیز را در بیاورم؟"‬
‫به نظر او جمله " من پول برای خرید فالن چیز ندارم " ذهن آدم را از کار میانداخت‬
‫و آنوقت فرد دیگر نمیتوانست فکری کند‪ .‬در حالیکه بر عکس جمله چطور میتوانم‬
‫هزینه خرید فالن چیز را در بیاورم؟ ذهن آدم را باز میکرد و وادارش میکرد دنبال‬
‫پاسخ بگردد‪.‬‬

‫اما مهم تر از دالیل باال وی تصور میکرد جمله " من پول برای خرید فالن چیز ندارم‬
‫" یک دروغ است که روح آدم حقیقت نداشتن اش را میداند‪ .‬وی میگفت " روح آدم‬
‫خیلی خیلی قدرتمند است و میداند که از عهده انجام هر کاری برمیآید " با داشتن‬
‫ذهنی تنبل که میگوید " من پول برای خرید فالن چیز ندارم" درون آدمها نبردی به‬

‫‪311‬‬
‫پا میشود‪ .‬چون روح آدم از این جمله عصبانی میشود و ذهن تنبل در مقابل میخواهد‬
‫از دروغ خودش دفاع کند‪ .‬روح آدم داد میزند " یاال پاشو بریم باشگاه ورزش کنیم‬
‫" اما ذهن تنبل میگوید " اما من خستهام امروز خیلی کارم سنگین بود "‪ .‬یا اینکه روح‬
‫آدم میگوید " من از بی پولی خستهام ‪ .‬بیا برویم پولدار شویم "‪.‬‬

‫در جواب ذهن تنبل میگوید " آدمهای پولدار حریصاند‪ .‬به عالوه کی حوصله این‬
‫همه دردسر را دارد "‪" .‬این کار خطرناک است شاید پولم را از دست بدهم‪ .‬من دارم‬
‫همان طوری که باید سخت کار میکنم‪ .‬به هر حال کلی کارهای دیگر دارم که باید‬
‫انجامشان بدهم‪ .‬ببین امشب چقدر کار روی سرم ریخته‪ .‬رییسم خواسته که فردا‬
‫تمامشان را تحویل بدهم‪" .‬‬

‫جمله " من پول برای خرید فالن چیز ندارم " هم با خودش ناراحتی به همراه میآورد‪.‬‬
‫حس ناامیدیای به همراه میآورد که در نهایت منجر به دلسردی و غالباً افسردگی‬
‫فرد میشود‪ " .‬بی عالقگی" هم مسئلهای دیگر است‪ .‬اما در مقابل ‪ ،‬جمله " چطور‬
‫میتوانم هزینه خرید فالن چیز را در بیاوم؟" درها را به روی چیزهای ممکن و شور و‬
‫هیجان و رویاهای فرد باز میکند‪.‬‬

‫‪312‬‬
‫به همین دلیل پدر پولدارم خودش را زیاد درگیر چیزهایی که میخواستی بخری‬
‫نمیکرد بلکه جمله " چطور میتوانم هزینه خرید فالن چیز را در بیاورم؟" به نظرش‬
‫باعث قوی تر شدن ذهن و پویا تر شدن روح میشود‪.‬‬

‫بنابراین وی خیلی به ندرت به من و مایک چیزی میداد‪ .‬به جایش میپرسید " چطور‬
‫میتوانید هزینه خرید فالن چیز را در بیاورید؟" این سوال شامل هزینه دانشگاهمان‬
‫هم میشد که خودمان پرداختش میکردیم‪ .‬وی از ما میخواست که در مورد روش‬
‫بدست آوردن چیزی که میخواستیم چیز یاد بگیریم نه فقط خود هدف‪.‬‬

‫مشکلی که امروزه به نظر من میرسد این است که میلیونها نفر از اینکه خواستار‬
‫داشتن چیزهایی بهتر در زندگیشان باشند احساس گناه میکنند که این هم حاصل‬
‫تعلیماتی است که در دوران کودکی به آنها داده شده است‪ .‬بیشتر افراد ناآگاهانه‬
‫اینگونه شرطی شدهاند که بگویند " نمیتوانی فالن چیز را داشته باشی" یا " تو هیچوقت‬
‫پولی برای خرید فالن چیز نخواهی داشت "‪.‬‬

‫موقعی که خودم تصمیم گرفتم از چرخه دورانی بیرون بیایم اولین مرحله کار را با این‬
‫سوال آغاز کردم "چطور میتوانم کاری بکنم که بدون اینکه شاغل باشم پول در‬
‫بیاورم؟" سپس ذهنم به دنبال راه حلها و پاسخهای ممکن گشت‪.‬سختترین قسمت‬

‫‪313‬‬
‫کارم مبارزه با اعتقادات کهنه و پوسیده والدینم بود که میگفتند " ما از پس خرید‬
‫فالن چیز بر نمیآییم " یا "آنقدر به فکر خودت نباش " یا " چرا تو به فکر بقیه‬
‫نیستی؟" و جمالتی از این دست که ابداع شده بودند تا حس گناه را به من القا کنند‬
‫تا بدینوسیله حس زیادهخواهی خودم را سرکوب کنم‪.‬‬

‫بنابراین چگونه میتوانید از پس تنبلی بر بیایید؟ جواب کمی ارزشمند بودن است‪ .‬در‬
‫برنامه ایستگاه رادیویی ‪ WII-FM‬که اسمش " برای من چه فایدهای دارد؟" است ‪ ،‬یک‬
‫نفر از شنوند گان میپرسد " اگر من سالم زیبا و جذاب باشم چه فایدهای به حالم‬
‫دارد؟ یا " اگر دیگر مجبور نباشم سر کار بروم زندگیام چطور خواهد بود؟" یا "اگر‬
‫همه آن پولی را که الزم دارم در اختیارم باشد با آن چه کار میکنم؟" بدون اینکه‬
‫آدم یک مقدار زیاده خواه و طماع باشد شوق داشتن چیزهای بهتر و پیشرفت به وجود‬
‫نمیآید‪ .‬اگر جهان در حال پیشرفت است به خاطر این است که همه آرزوی داشتن‬
‫چیزهای بهتر را دارند‪.‬‬

‫اختراعات جدید ساخته میشوند زیرا ما آرزوی چیزهای بهتر را داریم‪ .‬اگر به دانشگاه‬
‫میروم و درس میخوانیم به خاطر این است که آرزوی داشتن چیزهای بهتری را‬
‫داریم‪ .‬پس هر وقت متوجه شدید که دارید از انجام هر کاری که میدانید باید انجامش‬

‫‪314‬‬
‫دهید اجتناب میکنید آنوقت کافی است از خودتان بپرسید " آن کار چه نفعی برایم‬
‫دارد؟" یک کم طماع باشید این بهترین عالج تنبلی است‪.‬‬

‫در عین حال حرص زیاد هم مثل هر چیز دیگری که افراط در آن خوب نیست مضر‬
‫است‪ .‬اما یادتان باشد که مایکل داگالس در فیلم " وال استریت " چه میگفت‪ .‬وی‬
‫میگفت طمع چیز خوبی است‪ .‬پدر پولدار همین مسئله را طور دیگری میگفت‪ " .‬گناه‬
‫از حرص بهتر است‪ .‬به خاطر آن که گناه روح انسان را تباه میکند‪ " .‬و به نظر من‬
‫روزولت این نکته ر ا به خوبی بیان کرده است "همان کاری را انجام بدهید که در‬
‫قلبتان تاییدش میکنید‪ .‬چون دیگران به هر حال از شما انتقاد خواهند کرد زیرا شما‬
‫چه فالن کار را انجام بدهید یا نه‪ ،‬دیگران همیشه از آن کار انتقاد میکنند‪".‬‬

‫دلیل شماره ‪ .۴‬عادات‪ .‬زندگی ما بیش از آنکه انعکاسی از آموزشها و تعالیمی باشد‬
‫که دیده ایم منعکس کننده عادات ما است‪ .‬پس از تماشای فیلم کنعان که آرنولد‬
‫شوارتزنگر در آن به ایفای نقش پرداخته است یکی از دوستانم گفت " کاش من هم‬
‫بدنم مثل آرنولد بود "بیشتر افراد حاضر در جمع هم سرشان را به عالمت توافق تکان‬
‫دادند‪.‬‬

‫‪315‬‬
‫ال خیلی هم الغر مردنی بوده است "‪.‬‬
‫یکی دیگر از دوستانم گفت " من شنیدم که او قب ً‬
‫یکی دیگر اضافه کرد " آره من هم این را شنیدهام‪ .‬من شنیدهام که او تقریباً هر روز‬
‫در باشگاه تمرین میکند‪".‬‬

‫"آره من شرط میبندم همین طور است‪ .‬باید هم این کار را بکند "‪.‬‬

‫فرد بدبینی که در گروهمان بود گفت " نه بابا‪ .‬من شرط میبندم از اولش هم بدن او‬
‫عضالنی بوده است‪ .‬حاال دیگر حرف زدن از آرنولد را کنار بگذاریم و نوشیدنی بخوریم‬
‫"‪.‬‬

‫این خاطره مثالی بود که ببینید عادات چگونه روی رفتار ما اثر میگذارند‪ .‬یادم میآید‬
‫که از پدر پولدارم در مورد عادات پولدارها پرسیدم‪ .‬وی مثل همیشه به جای این که‬
‫جواب را صاف و پوست کنده در دست من بگذارد از من خواست که از طریق مثال‬
‫به جوابم برسم‪.‬‬

‫وی پرسید " پدرت چه موقع قبضها یش را پرداخت میکند؟"‬

‫گفتم " اول هر ماه "‬

‫وی گفت " چیزی هم اضافه برایش میماند؟"‬

‫‪316‬‬
‫گفتم " خیلی کم‪".‬‬

‫وی گفت " دلیل اصلی گرفتاری پدرت هم همین است‪ .‬او عادتهای بدی دارد"‬

‫"پدرت به همه جز خودش اول از همه پول میدهد‪ .‬آنوقت اگر چیزی از پولش باقی‬
‫مانده باشد سهمی برای خودش هم بر میدارد "‬

‫گفتم " اغلب هم چیزی برایش نمیماند‪ .‬اما باید قبضها را پرداخت کند‪ .‬مگر نه؟‬
‫یعنی شما میگویید بهای قبضها را نپردازد؟"‬

‫پدر پولدار گفت " البته که این را نمیگویم‪ .‬من خودم اعتقاد دارم که باید قبضهایم‬
‫را سر موقع پرداخت کنم‪ .‬اما اول از همه حتی قبل از اینکه سهم دولت را بدهم پول‬
‫خودم را برمیدارم "‬

‫پرسیدم "اگر پول کافی نداشته باشید آنوقت چه کار میکنید؟"‬

‫وی گفت " باز هم همین کار را میکنم‪ .‬حتی اگر کمبود پول داشته باشم باز هم سهم‬
‫خودم را اول بر میدارم‪ .‬برای من ستون داراییهایم مهم تر است تا دولت"‪.‬‬

‫گفتم " ولی مگر دولت یقه شما را نمیگیرد؟"‬

‫‪317‬‬
‫پدر پولدار گفت " چرا اگر من قبضهایم را تسویه نکنم این کار را میکند‪ .‬ببین من‬
‫نگفتم که نباید هزینه قبضها را بدهیم‪ .‬بلکه گفتم اگر پول نداشته باشم باز هم به خودم‬
‫اول پول میدهم "‬

‫گفتم " اما شما چطور این کار را میکنید؟"‬

‫وی گفت " چطورش مهم نیست مهم این است که چرا این کار را میکنم؟"‬

‫"خوب چرا؟"‬

‫پدر پولدار گفت " به خاطر انگیزه‪ .‬فکرمیکنی اگر من پولی نداشته باشم که بدهم چه‬
‫کسی بیشتر شاکی میشود من یا طلبکارها؟" خوب جوابش معلوم بود‪ .‬بنابراین گفتم‬
‫"مطمئناً طلبکارها بیشتر از شما شاکی میشوند‪ .‬اگر ما به خودتان پولی ندهید که شاکی‬
‫نمیشوید‪".‬‬

‫و گفت " پس حاال دیدی‪ .‬اگر ابتدا به خودم پول بدهم فشاری که برای پرداخت‬
‫مالیات و طلب دیگران رویم است مرا واردار میکند تا دنبال پول درآوردن از راههای‬
‫دیگر باشم‪ .‬بعد هم فشاری که برای پرداخت مالیات و طلب دیگران رویم است انگیزه‬
‫من برای این کار است‪.‬‬

‫‪318‬‬
‫من در کنار شغل اصلیام کارهای دیگر هم کردهام‪ .‬شرکتهای دیگر راه انداختهام‪ .‬در‬
‫بازار سهام دست به معامله زدهام‪ .‬هر کاری کردهام تا طلبکارها سرم داد نزنند‪ .‬این‬
‫فشار باعث شد سخت تر کار کنم ‪ .‬وادارم میکند بیشتر فکر کنم و روی هم رفته وقتی‬
‫حرف پول وسط میآید زیرکانهتر رفتار کنم و فعالتر باشم ‪ .‬اگر آخر سر به خودم پول‬
‫پرداخت میکردم در آنصورت فشاری احساس نمیکردم اما ورشکست میشدم"‪.‬‬

‫پرسیدم "پس انگیزه شما از ترسی که از دولت دارید یا سایر اشخاصی که به آنها‬
‫بدهکارید نشات میگردد؟"‬

‫وی گفت " آره درست گفتی‪ .‬ببین ماموران جمعآوری قبوض دولتی‪ ،‬آدمهای گردن‬
‫کلفتی هستند‪ .‬یعنی تمام ماموران جمعآوری قبوض آدمهای گردن کلفتی هستند‪ .‬خیلی‬
‫از افراد خودشان را تسلیم این افراد میکنند‪ .‬آنها مدام به ماموران پول میدهند و هرگز‬
‫به خودشان چیزی پرداخت نمیکنند‪ .‬تو داستان آن آدم ضعیف بنیه ‪ ۹6‬پوندی را‬
‫میدانی که در موقع مبارزه رقبایش خاک به صورتش میپاشیدند؟"‬

‫گفتم‪ :‬من همیشه همین آگهی مربوط به وزنهبرداری و بدنسازی را در کتابهای‬


‫کمیک میبینم "‬

‫‪319‬‬
‫گفت "خوب‪ .‬خیلی از افراد به گردن کلفتها اجازه میدهند که به صورتشان خاک‬
‫بپاشند‪ .‬من تصمیم گرفتم از ترسی که از اینها داشتم برای قویتر کردن خودم استفاده‬
‫کنم‪ .‬دیگران به دلیل ترس ضعیف تر میشوند‪.‬‬

‫اینکه خودم را وادار کنم که به راههای جدیدتری برای کسب درآمد فکر کنم مانند‬
‫رفتن به باشگاه بدنسازی است‪ .‬هر چه بیشتر روی ماهیچههای پولسازی ذهنیام کار‬
‫کنم آنها قویتر میشوند‪ .‬حاال دیگر از ماموران گردن کلفت نمیترسم "‬

‫از حرفهای پدر پولدار خوشم آمد و گفتم " پس اگر اول سهم خودم را بپردازم از‬
‫نظر مالی و جسمی و ذهنی قوی میشوم "‪ .‬وی به عالمت تایید سرش را تکان داد‪.‬‬

‫گفتم " و اگر به خودم چیزی ندهم یا آخر از همه به خودم پول بدهم ضعیف میشوم‪.‬‬
‫پس اگر روسا مدیران ماموران مالیات ماموران جمعآوری قبوض و صاحب خانهها‬
‫افرادی هستند که تمام مدت سعی میکنند مرا عقب برانند دلیلش این است که من‬
‫عادتهای مالی بدی دارم " پدر پولدار سرش را به عالمت تایید تکان داد و گفت "‬
‫درست مثل آن آدم ضعیف بنیه ‪ ۹6‬پوندی‪.‬‬

‫‪320‬‬
‫دلیل شماره ‪ .۵‬تکبر‪ .‬تکبر ترکیبی از خود پرستی و جهالت است‪ .‬پدر پولدار میگفت‬

‫"چیزهایی که من میدانم باعث میشوند پول در بیاورم‪ .‬چیزهایی هم که نمیدانم باعث‬


‫میشوند ضرر کنم‪ .‬من هر موقع به دانستههایم مغرور شدهام پولم را از دست دادهام‪.‬‬
‫چون وقتی احساس تکبر کردهام واقعاً باور داشتهام که آنچه نمیدانم مهم نیست‪ .‬من‬
‫متوجه شدهام که بسیاری از افراد از تکبر به عنوان سرپوشی برای پنهان کردن جهالت‬
‫شان استفاده میکنند‪.‬‬

‫معمو ًال وقتی دارم در مورد صورت حسابهای مالی با حسابدارها و یا حتی سایر‬
‫سرمایه گذاریها حرف میزنم این اتفاق میافتد‪ .‬افراد سعی میکنند در مدت گفتگو‬
‫با مبالغه و گزاف گویی در مورد روش سرمایه گذاری خودشان حرف بزنند‪.‬‬

‫این جور مواقع برای من واضح است که طرف خودش هم نمیداند راجع به چه چیزی‬
‫دارد حرف میزند‪ .‬نه اینکه آنها دروغ بگویند بلکه حقیقت را نمیگویند‪.‬‬

‫در دنیای پول و سرمایهگذاری افراد زیادی هستند که از موضوع مورد بحث شان‬
‫چیزی را نمیدانند‪ .‬خیلیها که در آن صنعت حضور دارند مثل فروشندههای‬
‫ماشینهای دست دوم سعی در بازار گرمی دارند‪.‬‬

‫‪321‬‬
‫اگر خودتان میدانید که از فالن موضوع بی اطالع هستید دنبال یک متخصص در آن‬
‫زمینه بگردید یا کتابی پیدا کنید که در مورد آن نوشته شده باشد تا بدینوسیله از آن‬
‫سر در بیاورد‪.‬‬

‫‪322‬‬
‫فصـل ‪9‬‬
‫شــروع کــار‬
‫کاش میتوانستم بگویم که بدست آوردن ثروت برایم کار آسانی بوده است‪.‬اما در واقع‬
‫اینگونه نبوده است‪ .‬بنابراین در پاسخ به سوال اینکه باید از کجا شروع کنم من روند‬
‫فکریای را که خودم هر روز آن را به کار میگیریم به شما پیشنهاد میدهم‪ .‬پیدا‬
‫کردن معامالت خوب واقعاً کار آسانی است‪ .‬به شما قول میدهم که مثل دوچرخه‬
‫سواری آسان است‪ .‬باالخره بعد از یک کم تلو تلو خوردن موفق میشوید‪ .‬البته وقتی‬
‫بحث بر سر پول باشد مرحلهای که عبور از آن مشکل است تصمیمگیری در مورد از‬
‫سر گذراندن تلو تلو خوردنهاست‪.‬‬

‫برای پیدا کردن معاملهای میلیون دالری یا همین فرصت ناب که در عمر یک بار‬
‫دست میدهد الزم است که از هوش مالی استفاده کنیم‪ .‬من اعتقاد دارم که تمام افراد‬
‫در وجودشان از نبوغ مالی بهرمند هستند‪ .‬مشکل این است که نبوغ ما به خواب رفته‬
‫است و یک نفر باید بیدارش کند‪ .‬دلیل خواب بودن این نبوغآموزشهای فرهنگی‬
‫ماست که به ما گفته است عشق به پول ریشه همه بدیهاست‪ .‬در واقع این عقاید کهنه‬
‫ما تشویقمان میکند که حرفهای یاد بگیریم تا برای بدست آوردن پول کار کنیم اما بر‬

‫‪323‬‬
‫عکساش را به ما یاد نداده است‪ .‬این تفکرات به ما یاد داده است که بروی آینده مان‬
‫از نظر مالی نگران نباشیم چون شرکتی که برایش کار میکنیم یا دولت پس از‬
‫بازنشستگی و رفع نیازهای مالی را به عهده میگیرید‪ .‬در واقع این فرزندان ما هستند‬
‫که در همین نظام آموزشی تعلیم میبینید و باید جور ما را بکشند‪ .‬در این نظام آموزشی‬
‫پیام هنوزهم همان پیام قدیمی است که میگوید سخت کار کنید پول بدست آورید و‬
‫خرجش کنید وقتی هم کم آوردید همیشه میتوانید از دیگران قرض بگیرید‪.‬‬

‫متاسفانه ‪ ۹۰‬درصد از جمعیت کشورهای غربی به ایده باال معتقد هستند چون پیدا‬
‫کردن کار و کار کردن برای پول به نظر آنها‪ ،‬آسان ترین راه است‪ .‬اگر شما نمیخواهید‬
‫یکی از این اشخاص باشید من مطالعه ده مرحله زیر را به شما پیشنهاد میکنم تا بدین‬
‫ترتیب بتوانید نبوغ مالیتان را بیدار کنید‪ .‬من صرفاً همان مراحلی را ارایه میکنم که‬
‫خودم شخصاً دنبال کردهام و به نتیجه رسیدهام‪ .‬اگر بخواهید بعضی از آنها را به کار‬
‫بگیرید عالی است‪ .‬اگر نمیخواهید پس مراحل ابداعی خودتان را طراحی کنید‪ .‬نبوغ‬
‫مالیتان بهاندازه کافی هوشمند است تا فهرست دلخواه خودش را ارایه بدهد‪.‬‬

‫موقعی که در پرو بودم معدنچی ‪ ۴۵‬سالهای را مالقات کردم و از او پرسیدم چگونه از‬
‫پیدا کردن معدن طال اطمینان حاصل میکند؟ وی گفت طال همه جا هست اما بسیاری‬
‫از مردم چون تعلیم ندیدهاند آنرا پیدا نمیکنند‪.‬‬

‫‪324‬‬
‫به نظر من این گفته درست است‪ .‬من میتوانم روزی ‪ ۴‬تا ‪ ۵‬تا معامله درست و حسابی‬
‫پیدا کنم در حالیکه یک فرد متوسط الحال ممکن است بیرون برود اما هیچ معاملهای‬
‫به چشمش نخورد حتی اگر هر دوی ما در یک منطقه به دنبال مورد معامله بگردیم‪.‬‬
‫دلیل موفق نشدن این افراد این است که آنها از زمان برای پرورش نبوغ مالیشان‬
‫استفاده نکردهاند‪.‬‬

‫من ‪ 10‬مرحله زیر را به شما پیشنهاد میدهم تا با دنبال کردنشان بتوانید قدرتهای‬
‫خدادادی خودتان را شکوفا کنید‪ .‬قدرتهایی که فقط شما کنترل آنها را در دست‬

‫دارید‪:‬‬

‫‪ .1‬نیازمند دلیلی قویتر از واقعیت موجود هستم‪ :‬این همان قدرت روح است‪ .‬اگر از‬
‫بیشتر افراد بپرسید که آیا دوست دارند پولدار باشند و از نظر مالی مستقل بشوند‬
‫آنها پاسخشان بله است‪.‬اما آنوقتی که واقعیت حاضر جلوی چشمشان میآید جاده‬
‫ثروتمند شدن به نظرشان بسیار طوالنی میآید و پر از فراز و نشیب است‪ .‬در صورتیکه‬
‫صرفاً برای کسب درآمد کار کنید و باقی کارها را به کارگزارتان بسپارید راحت تر‬
‫خواهید بود‪ .‬یک بار با دختر جوانی برخورد کردم که آرزو داشت عضو تیم شنای‬
‫المپیک ایاالت متحده بشود‪ .‬در واقع برای دستیابی به این آرزو او باید صبحها ساعت‬
‫‪ ۴‬بیدار میشد و تا قبل از رفتن به مدرسه ‪ 3‬ساعت شنا میکرد‪ .‬وی دیگر نمیتوانست‬

‫‪325‬‬
‫همراه دوستانش به میهمانیهای شنبه شبها برود به عالوه باید درسش را هم میخواند‬
‫و مثل دیگران نمرات باالیی میگرفت‪.‬‬

‫وقتی از او پرسیدم دلیلی که او را وادار به انجام چنین فداکاری برای رسیدن به آرزوی‬
‫فوق بشریاش کرده است چیست؟ وی گفت من این کار را به خاطر خودم و کسانی‬
‫که دوستشان دارم انجام میدهم‪ .‬عشق است که به من قدرت غلبه بر سختیها و انجام‬
‫فداکاری میدهد‪.‬‬

‫یک دلیل یا یک هدف ترکیبی از خواستهها و نخواستههاست‪ .‬وقتی افراد از دلیل من‬
‫برای ثروتمند شدن میپرسند میتوانم بگویم دلیلش ترکیبی از خواستهها و‬
‫ناخواستههای عمیق است که ریشه در احساس من دارند‪.‬‬

‫چند تا از این دالیل را برایتان میگویم‪ .‬اول از همه از نخواستهها شروع میکنم که‬
‫دلیل خواستهها هستند‪ .‬من نمیخواهم تمام عمرم را کار کنم‪ .‬من آرزومند داشتن‬
‫چیزهایی که والدینم دوستدارش بودند یعنیامنیت شغلی و خانهای در حومه شهر‬
‫نیستم‪ .‬من نمیخواهم کارمند باشم‪ .‬من از اینکه پدرم همیشه به خاطر اینکه در محل‬
‫کار سرش شلوغ بود و نمیتوانست به دیدن مسابقات فوتبال من بیاید ناراحت بودم‪.‬‬
‫از این متنفر بودم که با وجود سختکوش بودن پدر من‪ ،‬دولت پس از مرگش قسمت‬

‫‪326‬‬
‫اعظم حاصل کار کرد یک عمر او را برای خودش برداشت‪ .‬پدرم حتی نتوانست آن‬
‫چیزهایی را که آنقدر سخت برایشان کار کرده بود برای ما به ارث بگذارد‪ .‬در حالیکه‬
‫پولدارها این کار را نمیکنند و اگر سخت کار میکنند حاصل آن را برای فرزندانشان‬
‫میگذارند‪.‬‬

‫‪ .۲‬حاال خواستهها‪ :‬من میخواهم که به سراسر کشورهای جهان سفر کنم و سبکی از‬
‫زندگی را داشته باشم که خودم دوست دارم‪ .‬دوست دارم این کارها را موقعی انجام‬
‫بدهم که هنوز جوانم و دوست دارم آزاد باشم‪ .‬میخواهم کنترل وقت و زندگیام به‬
‫دست خودم باشد‪ .‬میخواهم که پول برایم کار کند‪.‬‬

‫اینها به نظر من همان دالیل عمیق و احساسی هستند‪ .‬شما نظرتان چیست؟ اگر به‬
‫نظرتان این دسته از احساسات درونیتان بهاندازهای که باید قوی و دید نیستند آنوقت‬
‫واقعیت جادهای که در برابر شماست از دالیل شما بزرگتر و قویتر است‪ .‬خیلی از اوقات‬
‫پیش آمده است که من پولی از دست داده باشم یا مجبور به عقبنشینی شده باشم اما‬
‫همین دالیل عمیق احساسی که در وجودم ریشه دارند به من کمک کردهاند تا دوباره‬
‫بایستم و به پیش بروم‪ .‬دوست داشتم قبل از رسیدن به ‪ ۴۰‬سالگی از نظر مالی مستقل‬
‫شده باشماما این کار تا ‪ ۴۷‬سالگیام طول کشید و من در این مدت تجربیات زیادی‬
‫کسب کردم‪.‬‬

‫‪327‬‬
‫همانطور که قبالً هم گفتم کاش میتوانستم ادعا کنم که ثروتمند شدن آسان است اما‬
‫اینگونه نبود‪ .‬البته این کار در عین حال مشکل هم نیست‪ .‬بدون داشتن دلیل یا هدفی‬
‫قوی هر کاری در زندگی انجامش سخت میشود‪.‬‬

‫اگر دلیل قویای ندارید ادامه مطالعه این کتاب کار بیهودهای است‪ .‬چون به نظرتان‬
‫میرسد که هنوز کارهای زیادی هست که که باید انجام دهید‪.‬‬

‫‪ .۳‬من همگام با زمانه انتخاب میکنم‪ :‬این همان قدرت انتخاب داشتن است‪ .‬به همین‬
‫دلیل است که مردم دوست دارند در کشوری آزاد زندگی کنند‪ .‬زیرا افراد خواستار‬
‫داشتن قدرت انتخاب هستند‪.‬‬

‫از لحاظ مالی با هر یک دالری که بدست میآورید میتوانید انتخاب کنید که در‬
‫آینده ثروتمند فقیر یا جزو طبقه متوسط جامعه باشید‪ .‬عادتهایی که در رابطه با هزینه‬
‫کردن پولمان داریم بازتابی از شخصیت واقعی خود ما هستند‪ .‬فقرا عادتهای فقیرانهای‬
‫هم در زمینه هزینه کردن پول دارند‪.‬‬

‫وقتی کودک بودم از جمله مزایایی که داشتم امکان انجام بازی مونوپولی بود‪ .‬هیچ کس‬
‫به من نگفته بود که بازی مونوپولی مخصوص بچههاست بنابراین در بزرگسالی هم آنرا‬
‫انجام میدادم‪ .‬به عالوه پدر پولداری داشتم که تفاوت بین بدهی و دارایی را برایم‬

‫‪328‬‬
‫مشخص کرده بود‪ .‬بنابراین از مدتها پیش وقتی بچه بودم تصمیم گرفتم پولدار بشوم‬
‫و میدانستم که صرفاً کافی است که بدانم چطور باید دارایی جمع کنم‪ .‬بهترین دوستم‬
‫مایک هم اگر چه ستون داراییهایش را از پدرش به ارث برده بود اما این دلیل نمیشد‬
‫که نخواهد دنبال یادگیری برود‪ .‬بسیاری از خانوادههای ثروتمند‪ ،‬ثروتشان یک نسل‬
‫بیشتر دوام نمیآورد دلیلش هم این است که کسی را تربیت نکردهاند که نگهبان خوبی‬
‫برای داراییشان باشد‪.‬‬

‫بسیاری از افراد خودشان تصمیمم میگیرند که ثروتمند نباشند‪ .‬به نظر ‪ ۹۰‬درصد افراد‬
‫جامعه‪ ،‬ثروتمند شدن به معنی تحمل دردسرهای طاقت فرساست‪ .‬به همین دلیل هم‪،‬‬
‫جمله من عالقهای به پول ندارم ورد زبانشان است یا مثالً میگویند من هیچ وقت‬
‫پولدار نمیشوم‪ ،‬الزم نیست نگران باشم چون هنوز جوان هستم‪ ،‬همچنین که کمی پول‬
‫درآوردم آنوقت در مورد آیندهام فکر میکنم‪ ،‬مخارج زندگی به عهده همسرم‪/‬شوهرم‬
‫است‪.‬‬

‫اشکالی که این جمالت دارند این است که با گفتن این جمالت امکان دو چیز از فرد‬
‫سلب میشود‪ :‬ابتدا وقت است که باارزشترین دارایی فرد است و بعدی هم فرصت‬
‫یادگیری است‪ .‬پول نداشتن نباید به تنهایی دلیلی برای عدم یادگیری باشد‪ .‬اما به هر‬
‫حال هر یک از ما روزانه تصمیم میگیریم که با وقتمان چکار کنیم با پولمان چه کار‬

‫‪329‬‬
‫کنیم و چه مطالبی را مطالعه کنیم‪ .‬قدرت انتخاب داشتن به همین معنا است‪ .‬همه ما‬
‫هم حق انتخاب داریم‪ .‬من خودم انتخاب کردم که پولدار باشم و هر روز هم این انتخاب‬
‫را تجربه میکنم‪.‬‬

‫اول روی آموزش دیدن تمرکز کنید‪ .‬واقعیتاش را بخواهید تنها داراییای که همه از‬
‫آن بر خوردارند مغزشان است که نیرومندترین ابزاری است که میتوانند روی آن‬
‫تسلط داشته باشند‪ .‬همانطور که قبالً هم در مورد قدرت انتخاب صحبت کردم هر یک‬
‫از ما میتواند انتخاب کند که چه موضوعی را مطالعه کند‪ .‬مثالً شما میتوانید تمام‬
‫بنشینید یا مجالت تخصصی گلف بخوانید یا به‬ ‫‪MTV‬‬ ‫روزتان را پای شبکه تلویزیونی‬
‫کالس سفالگری بروید یا دوره برنامهریزی مالی بگذرانید‪ .‬انتخاب با شماست‪ .‬بسیاری‬
‫از افراد هستند که قبل از آنکه به یادگیری در مورد سرمایهگذاری بپردازند سراغ‬
‫سرمایهگذاری کردن میروند‪.‬‬

‫اخیراً منزل یکی از آشنایان ما که خانم ثروتمندی هم هست‪ ،‬مورد دستبرد دزدان قرار‬
‫گرفت‪ .‬دزدها تلویزیون و دستگاه ویدئوی او را برده بودنداما به کتابهایی که وی‬
‫مطالعه میکند دست نزده بودند‪.‬خوب همه ما حق انتخاب داریم‪ ۹۰ .‬درصد از جمعیت‬
‫جامعه ما دستگاه تلویزیون میخرند و فقط ‪ 1۰‬درصد از آنها کتابهایی که در مورد‬
‫بیزنس نوشته میشوند یا نوارهایی که در مورد سرمایهگذاری هستند را تهیه میکنند‪.‬‬

‫‪330‬‬
‫خوب میپرسید من چه کار میکنم؟ خوب من در سمینارها شرکت میکنم‪.‬وقتی‬

‫سمینارها حداقل ‪ 2‬روزه باشند بیشتر هم خوشم میآید چون میتوانم خودم را در‬
‫موضوع مطرح شده غرق کنم‪ .‬سال ‪ 1۹۷3‬یک روز داشتم تلویزیون نگاه میکردم که‬
‫یک آگهی آن وسطها پخش شد که در مورد سمیناری ‪ 3‬روزه با موضوع خرید بدون‬
‫پیش پرداخت اولیه بود‪ .‬من برای ورودی سمینار ‪ 38۵‬دالر پرداخت کردم‪ .‬گذراندن‬
‫آن دوره حداقل ‪ 2‬میلیون دالر برایم سود داشته است‪.‬اما مهم تر از آن از یک عمر‬
‫کار کردن خالص شدهام‪ .‬من سالی حداقل به ‪ 2‬مورد از این دورهها برخوردمیکنم‪.‬‬

‫من عاشق نوارهای صوتی هستم‪ .‬دلیلش هم این است که میتوانم هر جا که خواستم‬
‫نوار را برگردانم‪ .‬یک بار داشتم به یکی از نوارهای صوتی پیتر لینچ گوش میدادم و او‬
‫چیزی گفت که من کامالً مخالفاش بودم‪.‬اما به جای اینکه بخواهم مغرور شوم و به‬
‫انتقاد از او بپردازم آن تکه ‪ ۵‬دقیقهای از صحبت او را حداقل ‪ 2۰‬بار مجددا به عقب‬
‫بر گرداندم و گوش دادم‪ .‬شاید هم بیشتر‪.‬اما ناگهان وقتی از حالت تعصبی خودم دست‬
‫برداشتم دلیل گفته او را فهمیدم‪ .‬مثل معجزه بود‪ .‬احساس کردم پنجرهای برایم به‬
‫سمت ذهن یکی از بزرگترین سرمایهگذاران معاصر باز شده است‪ .‬آن موقع توانستم‬
‫دسترسی عمیقی به منابع عظیم تجربیات و مطالعات او بدست بیاورم‪.‬‬

‫‪331‬‬
‫نتیجهای که درپایان میخواهم بگیرم این است که من هنوز روش قدیمی فکر خودم را‬
‫دارم بعالوه روشی که پیتر لینچ برای نگریستن به فالن مشکل یا شرایط دارد‪ .‬در واقع‬
‫از دو نوع تفکر بهره میگیریم و یک راه بیشتر برای تحلیل مشکلم دارم که نمیتوان‬
‫روی آن قیمتی گذاشت‪ .‬مثالً غالب اوقات با خودم میگویم پترلینچ ‪ ،‬وارن بافت یا‬
‫دونالد ترامپ یا جورج سوروس چگونه با این مشکل روبرو میشوند؟ تنها راه دسترسی‬
‫به قدرت عظیم ذهنی این افراد این است که بهاندازه کافی متواضع باشم تا گفتههایشان‬
‫را بخوانم یا به حرفهای آنها گوش بدهم‪ .‬افرادی که متکبر یا منتقد هستند غالبا‬
‫کسانی هستند که عزت نفسشان پایین است و از ریسکپذیری میترسند‪ .‬میبینید‬
‫اگر نکته جدیدی یاد بگیرید غالباً الزم است که اشتباهی مرتکب بشوید تا کامال بخواهید‬
‫آن را یاد بگیرید‪.‬‬

‫اگر تا این جای کتاب را خواندهاید پس مشکل تکبر را ندارید‪ .‬افراد متکبر به ندرت‬
‫مطالعه میکنند یا نوارهای صوتی میخرند‪.‬خوب اصال چرا باید این کار را بکنند؟ آنها‬
‫خودشان را مرکز عالم میدانند‪.‬‬

‫افراد باهوش زیادی هستند که در هنگام مواجه شدن با ایده جدیدی که بر خالف‬
‫روش فکری خودشان است مخالفت میکنند یا از عقیده قدیمیشان دفاع میکنند‪ .‬در‬
‫این موارد به اصطالح هوش آنها که با تکبر ترکیب میشود نتیجهای جز جهالت ندارد‪.‬‬

‫‪332‬‬
‫تمام ما افرادی را میشناسیم که از تحصیالت عالیه بر خوردارند یا فکر میکنند باهوش‬
‫هستند اما ترازنامهشان چیز دیگری را نشان میدهد‪ .‬کسی که واقعاً باهوش باشد از‬
‫ایدههای جدید استقبال میکند زیرا ایدههای جدید میتواند به ایدههای قبلیشان اضافه‬
‫شود‪ .‬گوش دادن از حرف زدن بسیار مهمتر است‪ .‬اگر اینگونه نبود که خدا دو گوش‬
‫و فقط یک دهان به آدم نمیداد‪ .‬بسیاری از افراد با دهانشان فکر میکنند به جای اینکه‬
‫گوش بدهند تا ایدهها و افکار بالقوه جدید را جذب کنند‪ .‬آنها به جای سوال پرسیدن‬
‫جر و بحث میکنند‪.‬‬

‫من به ثروتمند شدن به عنوان روندی زمانبر و طوالنی نگاه میکنم‪ .‬من عالقهای به‬
‫ذهنیت سریع پولدار شدن که بسیاری از افراد شرکت کننده در مسابقات بختآزمایی‬
‫یا قمار بازها به آن اعتقاد دارند ندارم‪ .‬ممکن است یک زمانی معامالت سهام انجام‬
‫بدهم و یک موقعی هم از آن دست بکشم اما در هر حال همیشه در حال یادگیری‬
‫هستم‪ .‬اگر میخواهید خلبانی بکنید به شما پیشنهاد میدهم که اول دوره آموزش پرواز‬
‫را بگذرانید‪ .‬من از افرادی که سهام ملک میخرنداما هرگز روی بزرگترین داراییشان‬
‫یعنی ذهنشان سرمایه گذاری نمیکنند متعجب میشوم‪ .‬خریدن یک یا دو تا خانه به‬
‫این معنا نیست که شما دیگر در معامالتامالک استاد شده اید‪.‬‬

‫‪333‬‬
‫‪ .۴‬دوستانتان را با دقت انتخاب کنید‪ :‬این همان قدرت حاصل از تشریک مساعی‬

‫است‪ .‬اول الزم است این را بگویم که من دوستانم را با توجه به وضعیت مالیشان‬
‫انتخاب نمیکنم‪ .‬من در میان دوستانم اشخاصی هستند که فقر را به عنوان سرنوشت‬
‫خودشان پذیرفتهاند‪ .‬همچنین دوستانی دارم که سالی میلیونها دالر درآمد دارند‪ .‬من‬
‫از هر دو گروه آنها آگاهانه مطالبی یاد میگیرم‪.‬‬

‫البته باید اعتراف کنم بعضی از افراد را هم صرفاً به دلیل ثروتمند بودنشان انتخاب‬
‫کردهام‪.‬اما من دنبال پول آنها نبودهام بلکه میخواستم از دانستههای آنها استفاده کنم‪.‬‬
‫در برخی از موارد این افراد پولدار دوستان عزیزم شدهاند و در برخی مواردهم نه‪.‬‬

‫حاال که به این جای بحث رسیدیم دوست دارم تفاوتی را یادآوری کنم‪ .‬چیزی که من‬
‫متوجه شدهام این است که دوستان پولدارم در مورد پول حرف میزنند‪ .‬منظورم این‬
‫نیست که خودستایی کنند بلکه منظورم این است که آنها به این موضوع عالقهمندند‪.‬‬
‫بنابراین من از آنها یاد میگیرم و آنها هم از من یاد میگیرند‪.‬اندسته از دوستانم که‬
‫میدانم گرفتاریهای مالی زیادی دارند عالقهمند نیستند که در مورد پول بیزنس یا‬
‫سرمایه گذاری حرفی هم بزنند‪ .‬اغلب فکر میکنند حرف زدن در این مورد بیادبی‬
‫است یا کار عاقالنهای نیست‪ .‬به این ترتیب من از دوستانی که مشکالت مالی دارند‬
‫هم یاد میگیرم‪ .‬از آنها یاد میگیرم که چه کارهایی را نباید انجام داد‪.‬‬

‫‪334‬‬
‫من چندین دوست دارم که ظرف مدت کوتاهی توانستهاند پولدار شوند و صدها‬
‫میلیون دالر درآمد داشته باشند‪ .‬سه تن از آنها هم نکاتی مشابه آنچه برایتان گفتم را‬
‫برای من بازگو کردهاند‪:‬اندسته ازدوستانشان که بی پول هستند هر گز نزد آنها‬
‫نیامدهاند تا آنها در مورد چگونگی پول درآوردنشان بپرسند‪.‬اما در مقابل همیشه‬
‫میآیند تا وام بگیرند یا تقاضای شغل از آنها داشته باشند یا هر دویشان را با هم‬
‫بخواهند‪.‬‬

‫هشدار‪ :‬به حرف افراد فقیر یا ترسو گوش ندهید‪ .‬من چنین دوستانی دارم و بسیار هم‬

‫آنها را دوست دارماما آنها همان جوجه کوچولوها هستند‪ .‬وقتی بحث بر سر پول باشد‬
‫مخصوصاً اگر پای سرمایه گذاری وسط بیاید به نظر آنها " همیشه آسمان ممکن است‬
‫روی سرشان خراب شود "‪ .‬آنها همیشه میتوانند دلیلی برای درست از آب در نیامدن‬
‫فالن چیز بتراشند‪.‬‬

‫مشکل این است که افراد به صحبتهای آنها گوش میدهند‪.‬اما آنهایی هم که چشم‬
‫بسته به حرفهای ناامید کننده این افراد گوش میکنند هم از قماش همان جوجه‬
‫کوچولوها هستند‪ .‬به قول آن ضرب المثل قدیمی که میگوید " کند هم جنس با هم‬
‫جنس پرواز "‪.‬‬

‫‪335‬‬
‫را تماشا کنید (که منبعی با ارزش از اطالعات مربوط به‬ ‫‪CNBC‬‬ ‫اگر شبکه‬
‫سرمایهگذاری است) میتوانید از برنامه میزگرد متخصصان این شبکه کلی استفاده‬
‫کنید‪ .‬یکی از متخصصان عقیده دارد که وضع بازار خوب است و دیگری وضعیت آنرا‬
‫بحرانی میداند‪ .‬اگر با هوش باشید به حرف هر دوی این افراد گوش میکنید‪ .‬بایستی‬
‫ذهنتان را آماده پذیرش نقطه نظرات با ارزش هر دوی این افراد بکنید‪ .‬متاسفانه غالب‬
‫فقرا فقط به حرفهای جوجه کوچولو گوش میکنند‪.‬‬

‫من دوستان صمیمی بسیاری داشتهام که سعی کردهاند مرا از سرمایهگذاری یا انجام‬
‫فالن معامله منصرف کنند‪ .‬چند سال پیش یکی از دوستانم به خاطر بدست آوردن‬
‫گواهی سپرده گذاری ‪ 6‬درصدی بسیار هیجان زده شده بود‪ .‬من به او گفتم که از دولت‬
‫مرکزی شخصاً ‪ 16‬درصد سود میگیریم‪ .‬وی روز بعد مقالهای برایم فرستاده بود که‬
‫در آن توضیح داده بود سرمایهگذاری من به چه دلیلی خطرناک است‪ .‬من سالهاست‬
‫که سود ‪ 16‬درصدی دریافت میکنم و وی همچنان ‪ 6‬درصد سود میگیرید‪.‬‬

‫بایستی بگویم که یکی از سختترین جنبههای تولید ثروت روراست بودن فرد با‬
‫خودش و همرنگ جماعت به پیش نرفتن اوست‪ .‬زیرا معمو ًال در بازار این تودهها هستند‬
‫که دیرتر از همه خبردار میشوند و قربانی میشوند‪ .‬در بسیاری از موارد اگر معامله‬
‫بزرگی در جریان باشد آنها بسیار دیر میرسند‪ .‬دنبال معامالت جدید بگردید‪ .‬آن‬

‫‪336‬‬
‫موقعی که من موج سواری میکردم ضربالمثلی بود همیشه موج دیگری هم در راه‬
‫هست‪ .‬معموالً افرادی که عجله میکنند و دیرهنگام به موج میرسند کسانی هستند‬
‫که از دور مسابقه حذف میشوند‪.‬‬

‫سرمایهگذاران با هوش کسانی هستند که برای خرید و فروش در بازار منتظر زمان‬
‫معینی نمیمانند‪ .‬اگر آنها یک موج را از دست بدهند دنبال موج دیگری میگردند و‬
‫خودشان را برای رسیدن آن آماده میکنند‪ .‬دلیل اینکه چرا انجام این کار از نظر‬
‫بسیاری از سرمایه گذارها سخت است این است که خرید چیزی که در بازار برایش‬
‫تقاضایی وجود ندارد به نظرشان ترسناک میآید‪ .‬سرمایهگذار ترسو مانند گوسفندی‬
‫است که هم پای گله پیش میرود‪ .‬ممکن است که سرمایهگذاری عاقل سودش را از‬
‫معاملهای بدست آورده باشد و به جلو برود اما سرمایهگذار ترسو همچنان اسیر حرص‬
‫خودش بماند‪ .‬سرمایهگذاران با هوش هنگامی وارد عمل میشوند که مورد‬
‫سرمایهگذاریشان در بازار چندان محبوبیتی نداشته باشد‪ .‬آنها میدانند همان لحظه‬
‫که خریدشان را انجام میدهند سود کردهاند و نباید منتظر فروش بمانند‪ .‬آنها صبورانه‬
‫انتظار میکشند اما همان طور که گفتم برای انجام معامله زمان خاصی را در نظر‬
‫نمیگیرند‪ .‬بلکه مانند موج سواری هستند که منتظر موج بعدی میماند‪.‬‬

‫‪337‬‬
‫در واقع این نوع معامالت در دستهبندی معامالت بین خودی جای میگیرند‪ .‬بعضی‬
‫از انواع آنها قانونی و بعضی هم غیر قانونی هستند اما به هر حال انجام میشوند‪ .‬تفاوت‬
‫در این نوع معامالت بسته به میزان نزدیکی فرد سرمایهگذار به منبع اطالعاتیاش در‬
‫بازار است‪ .‬اگر دوستان پولداری داشته باشید که به مرکز منبع اطالعاتی بازار نزدیک‬
‫باشند یعنی همان جایی که پولسازی در آنجا صورت میگیرد آنوقت میتوانید از‬
‫اطالعاتشان استفاده کنید‪ .‬معامالت بر پایه اطالعات است که شکل میگیرد‪ .‬اگر‬
‫میخواهید در مورد زمان وقوع معاملهای بزرگ در بازار مطلع شوید یا قبل و بعد از‬
‫بحران مالیای که در بازار روی میدهد خودتان را از مهلکه بیرون بکشید میتوانید از‬
‫اطالعات این دسته افراد استفاده کنید‪ .‬منظورم این نیست که کار غیر قانونی انجام‬
‫بدهید بلکه هر چه زودتر این موارد را بدانید آنوقت شانس سود کردنتان باالتر میرود‬
‫و خطری که تهدیدتان میکند کمتر میشود‪ ،‬هوش مالی یعنی همین‪.‬‬

‫‪ .۵‬در یک فرمول مهارت پیدا کنید و سپس دنبال یادگیری فرمولی دیگر بروید‪:‬‬

‫این همان قدرت یادگیری سریع است‪ .‬هر نانوایی برای پخت نان از دستورالعمل خاص‬
‫پیروی میکند حتی اگر دستور مزبور ساخته و پرداخته ذهن خودش باشد‪ .‬این قضیه‬
‫در مورد پول در آوردن هم صدق میکند به همین خاطر است که در اصطالح به پول‬
‫مایه هم میگویند‪.‬‬

‫‪338‬‬
‫من میخواهم از یکی از گفتههای مصطلح استفاده کنم و بگویم که شما همان شغلی را‬
‫برمیگزینید که در موردش مطالعه میکنید‪ .‬به بیان دیگر میخواهم بگویم باید در‬
‫مورد چیزهایی که مطالعه میکنید و یادشان میگیرید دقت داشته باشید‪ .‬زیرا ذهن‬
‫شما آنقدر قوی است که هر چه در آن جا بدهید در زندگی شما نمود پیدا میکند‪ .‬به‬
‫عنوان نمونه اگر آشپزی مطالعه کنید به احتمال زیاد آشپز میشوید و دوست دارید‬
‫آشپزی کنید‪ .‬اگر دیگر دوست نداشته باشید که آشپزی کنید آنوقت باید حرفه دیگری‬
‫را مطالعه کنید‪ .‬مثالً فرض کنید که میخواهید معلم مدرسه بشوید‪ .‬اگر تدریس خوانده‬
‫باشید غالباً مدرس میشوید و غیره‪ .‬موضوعات مورد مطالعهتان را هوشمندانه انتخاب‬
‫کنید‪.‬‬

‫وقتی بحث بر سر پول باشد غالبا تودههای مردم فرمول پایهای را به کار میبرند که‬
‫در مدرسه یاد گرفتهاند‪ .‬فرمول مزبور از این قرار است " برای پول در آوردن کار کن‬
‫"‪ .‬فرمولی که من شخصاً آن را در دنیا شایع میبینم به این صورت است که هر روز‬
‫میلیونها نفر از افراد از خواب بر میخیزند و میروند سر کار تا پول بدست بیاورند و‬
‫صورت حسابهایشان را بپردازند و دست چکشان را میزان میکنند‪ .‬یک سری سهام‬
‫شرکتهای سرمایهگذاری میخرند و باز برمیگردند سر کار‪ .‬این همان فرمول پایه یا‬
‫دستور العمل تهیه‪ ،‬مایه آنهاست‪.‬‬

‫‪339‬‬
‫اگر از انجام کاری که میکنید خستهاید یا از بابت آن بهاندازه کافی پول در نمیآورید‬
‫کافی است فرمول پول در آوردنتان را عوض کنید‪.‬‬

‫سالها پیش که ‪ 26‬ساله بودم در کالس هفتگیای با عنوان چگونه ملک مرهونه(گرو‬
‫گذاشته شده) خریدار کنیم شرکت کردم‪ .‬در آن کالس فرمولی یاد گرفتم‪ .‬قدم‬
‫بعدیای که باید برمیداشتم این بود که از خودم پایداری و استقامت نشان بدهم تا‬
‫مطلبی که یاد گرفته بودم را عمالً پیاده کنم‪ .‬بسیاری از افراد در همین نقطه است که‬
‫متوقف میشوند‪ .‬به مدت ‪ 3‬سال در حالی که برای زیراکس کار میکردم وقت آزاد‬
‫خودم را به مهارت پیدا کردن در خرید امالک مرهونه اختصاص داده بودم‪ .‬با استفاده‬
‫از این فرمول چندین میلیون دالر درآوردم‪.‬اما امروزه این نحوه پول در آوردن به کندی‬
‫جواب میدهد و دیگر بکر نیست‪.‬‬

‫بنابراین بعد از اینکه در این فرمول مهارت پیدا کردم دنبال یادگیری فرمولهای دیگر‬
‫رفتم‪ .‬بسیاری از اطالعاتی را که سر کالسهای مختلف یاد گرفته بودم مستقیماً به کار‬
‫نبردم‪.‬اما همیشه چیزهای جدیدی یاد میگرفتم‪.‬‬

‫من در کالسهایی که مخصوص تجارِخیارِ‪ ۵‬کاال تشکیل میشدند و کالسهایی که در‬


‫مود داللهای فرصت طلب بازار بر گزار میشدند شرکت میکردم‪ .‬من پا را از حد‬

‫‪340‬‬
‫خودم فراتر گذاشته بودم‪ .‬در این کالسهایی که نام بردم‪ ،‬افرادی بودند که مدرک‬
‫دکترا در فیزیک هستهای و علوم فضایی داشتند‪ .‬با این حال من توانستم مطالب زیادی‬
‫یاد بگیرم که باعث شدند سرمایه گذاریهایم در سهام وامالک سود بیشتری برایم به‬
‫ارمغان بیاورد‪ .‬بسیاری از دانشگاهها و دانشسراها دورههایی در مورد برنامهریزی مالی‬
‫و خرید سرمایهگذاریهای سنتی برگزار میکنند‪ .‬شرکت در این نوع کالسها برای‬
‫شروع بسیار عالی است‪.‬‬

‫بنابراین من همیشه دنبال فرمول سریع تر برای رسیدن به جواب میگردم‪ .‬به همین‬
‫دلیل است که درآمد روزانه من بر مبنای تقریباً ثابت بیشتر از درآمدی است که‬
‫بسیاری از افراد در کل عمرشان بدست میآورند‪.‬‬

‫یک نکته فرعی دیگر از این قرار است‪ :‬در این دنیایی که به سرعت در حال تغییر و‬
‫تحول است دیگر نمیتوانید به چیزهایی که میدانید اتکا کنید چون غالباً دانستههای‬
‫شما کهنه و قدیمی هستند‪ .‬مهم این است که چقدر سریع یاد بگیرید‪ .‬این مهارت است‬
‫که نمیتوان قیمتی روی آن گذاشت‪ .‬در واقع آن چیزی که قیمتی ندارد یافتن‬
‫فرمولهای جدیدتر برای پول در آوردن است‪ .‬سخت تر کار کردن برای بدست آوردن‬
‫پول بیشتر‪ ،‬فرمولی متعلق به عهد عتیق است‪.‬‬

‫‪341‬‬
‫‪ .۶‬اول به خودتان پول بدهید‪ .‬این همان قدرت خویشتن داری است‪ .‬اگر شما نمیتوانید‬

‫بر خودتان تسلط داشته باشید پس سراغ پولدار شدن نروید‪ .‬آنوقت مثالً بایستی ابتدا‬
‫در نیروی دریایی عضو شوید یا به عضویت یک تشکیالت مذهبی در بیایید تا بتوانید‬
‫خویشتن داری را یاد بگیرید‪ .‬معنی ندارد که بخواهید سرمایهگذاری کنید و پولدار‬
‫شوید و بعد ناگهان همه داشتههایتان را از دست بدهید‪.‬‬

‫همین فقدان خویشتن داری است که باعث میشود بسیاری از برندگان مسابقات‬
‫قرعهکشی پس از آنکه میلیونها دالر بدست آوردند به سرعت ورشکست بشوند‪ .‬باز‬
‫هم فقدان خویشتن داری است که سبب میشود آنهایی که حقوقشان باال میرود سریع‬
‫بروند و ماشین بخرند یا به تعطیالت بروند‪.‬‬

‫گفتن اینکه کدام یک از ده مرحلهای که برایتان نام بردم مهم تر است مشکل است‪.‬اما‬
‫از میان تمامی این مراحل‪ ،‬همین مرحله خویشتن داری سخت ترین مرحله برای مهارت‬
‫یافتن است‪ .‬مخصوصاً اگر خویشتن داری جزئی از وجودتان نباشد‪ .‬من حتی میخواهم‬
‫به خودم جرات بدهم و ادعا کنم که فقدان خویشتن داری فردی است که دلیل اولیه‬
‫تقسیم بندی افراد به ثروتمند فقیر و متوسط است‪.‬‬

‫‪342‬‬
‫به بیان ساده میتوان گفت افرادی که عزت نفسشان پایین است و تحمل کمی در‬
‫برابر فشارهای مالی دارند هر گز نمیتوانند پولدار شوند‪ .‬همان طوری که گفتم یکی از‬
‫درسهایی که از پدر پولدار گرفتم عنوانش " به این سو و آن سو کشاندن فرد توسط‬
‫زندگی " بود‪ .‬زندگی میتواند یک نفر را اسیر نامالیمات خودش کند و اینامر نه به‬
‫دلیل قلدری دیگر افراد در مقابل آن فرد است بلکه به دلیل فقدان اراده و کنترل‬
‫درونی در وجود فرد اتفاق میافتد‪ .‬افرادی که از فقدان شکیبایی درونی رنج میبرند‬
‫غالباً قربانی آن دستهای میشوند که خویشتندار هستند‪.‬‬

‫من در کالسهای کارآفرینی که تدریس میکنم مدام به افراد یادآوری میکنم که‬
‫توجهشان را به محصول سرویس یا وسیلهای که به افراد ارائه میدهند متمرکز نکنند‬
‫بلکه به شکوفایی مهارتهای مدیریتیشان بپردازند‪.‬‬

‫سه تا از مهمترین مهارتهای مدیریتی که برای شروع بیزنستان نیاز دارید به این‬

‫شرح هستند‪:‬‬

‫‪ .1‬مدیریت گردش سرمایه‬

‫‪ .۲‬مدیریت افراد‬

‫‪ .۳‬مدیریت زمان شخصی‬

‫‪343‬‬
‫باید بگویم که سه مهارتی که نام بردم را میتوان به هر چیزی و نه فقط کار آفرینی‬
‫تعمیم داد‪ .‬این سه مهارت هم به زندگی شما به طور کلی مربوط میشود و هم میتوانید‬
‫به طور خاص آنها را در اجزای نقشهایی که در خانواده بیزنس مدیریت تشکیالت‬
‫خیریه در شهرتان یا به عنوان عضوی از یک ملت ایفا میکنید به کار بگیرید‪.‬‬

‫هر یک از این مهارتها را میتوانید با تقویت خویشتن داریتان شکوفاتر هم بکنید‪ .‬من‬
‫شخصاً گفته اول به خودت بپرداز را شوخی تلقی نمیکنم‪.‬‬

‫جمله اول به خودت پول بپرداز بر گرفته از کتاب ثروتمندترین مرد بابل نوشته جورج‬
‫کالسن است‪ .‬این کتاب را میلیونها نفر خریداری کردهاند اما با وجود این که میلیونها‬
‫نفر از افراد این جمله را بارها تکرار کردهاند و خواندهاند تعداد بسیار کمی از آنها از‬
‫آن تبعیت میکنند‪.‬‬

‫همان طور که گفتم سواد مالی به شخصامکان خواندن و فهمیدن اعداد و ارقام را‬
‫میدهد‪ .‬شخص میتواند از طریق اعداد به اصل ماجرا پی ببرد‪ .‬من میتوانم با نگاه‬
‫کردن به ترازنامه مالی و صورتحساب یک نفر بگویم که کسی که خودش این جمله را‬
‫تکرار میکند واقعاً به این گفته معتقد است یا نه‪.‬‬

‫‪344‬‬
‫تصویر میتواند جای هزاران کلمه گویا باشد‪ .‬پس بیایید دوباره صورت حساب مالی‬
‫فردی که اول به خودش پول میدهد را با فردی که این کار را نمیکند مقایسه کنیم‪:‬‬

‫شغل‬
‫درآمـد‬

‫هـزینـه‬
‫مالیات‪/‬اجاره خانه‪/‬خوراک‬

‫دارایی‬
‫پس انداز‬ ‫بدهی‬
‫سود‬

‫این تصاویر را بررسی کنید و ببینید آیا متوجه تفاوتی میان آنها میشوید؟ همان طوری‬
‫که قبال هم گفتم بایستی دنبال گردش سرمایه بگردید که اصل ماجراست‪ .‬خیلیها به‬
‫اعداد و ارقام نگاه میکنند و متوجه اصل ماجرا نمیشوند‪ .‬اگر واقعا متوجه نیروی نهفته‬
‫در گردش سرمایه بشوید آنوقت سریع به اشتباهی که در تصویر صفحه بعد وجود‬
‫دارد میشوید یا در واقع به این دلیل پی میبرید که چرا ‪ ۹۰‬درصد افرادی که در طول‬

‫‪345‬‬
‫زندگیشان سخت کار میکنند باید در دوران از کار افتادگی چشم انتظار حمایتهای‬
‫دولتی و تامین اجتماعی باشند‪.‬‬

‫متوجه شدید؟ نمودار باالیی در واقع نمایانگر فردی است که اول از همه به خوش پول‬
‫پرداخت میکند‪ .‬او هر ماه قبل از اینکه هزینههای ماهیانهاش را بپردازد اول مبلغی‬
‫برای خودش در ستون داراییاش کنار میگذارد‪ .‬گرچه میلیونها نفر از افراد کتاب‬
‫کالسن را خواندهاند و جمله اول به خودتان پول بدهید را دیدهاند باز هم کاری که‬
‫میکنند بر عکس است‪.‬‬

‫حاال فریادهایآندستهای را که معتقدند اول باید صورتحسابهایشان را تسویه کنند‬


‫میشنوم و میتوانم قیل و قال آندسته از افراد مسئولیتپذیری را بشنوم که‬
‫صورتحسابشان را اول وقت پرداخت میکنند‪ .‬من نمیگویم بیمسئولیت باشید‬
‫وصورتحسابتان را پرداخت نکنید من فقط میگویم همان کاری را انجام بدهید که در‬
‫کتاب به آن اشاره شده است‪ .‬تصویری که در باال مشاهده کردید نمونهای از اقدام‬
‫درست یک فرد است نه تصویری که در ادامه میآید‪.‬‬

‫بسیاری از حسابدارها‪ ،‬کارگزاران بانکی دفتردارهایی که من و همسرم با آنها کار‬


‫میکردیم با این نگرش اول به خودت پول بپرداز مشکل داشتند‪ .‬دلیلش هم این بود‬

‫‪346‬‬
‫که خود این افراد متخصص همان کاری را انجام میدهند که بسیاری از افراد دیگر‬
‫میکنند یعنی به خودشان آخر از همه پول میدهند و اول سهم دیگران را میدهند‪.‬‬

‫شغل‬
‫درآمـد‬

‫هـزینـه‬
‫مالیات‪/‬اجاره خانه‪/‬خوراک‬

‫دارایی‬
‫پس انداز‬ ‫بدهی‬
‫سود‬

‫یک بار ماههای متوالی بود که گردش سرمایه داراییهایم بسیار کمتر از میزانی بود که‬
‫باید برای صورتحسابهایم میپرداختم‪ .‬باز هم من اول سهم خودم را برمیداشتم‪.‬‬
‫دفتردار و حسابدارم از ترس جیغشان درآمده بود‪ " .‬دولت دست از سرت برنمیدارد‪.‬‬
‫اداره دارایی تو را به زندان میاندازد " با این وضعیت رتبهبندی اعتبار خودت را داغان‬
‫میکنی‪ .‬برق را قطع میکنند "‪ .‬من باز هم اول به خودم پول پرداخت میکردم‪.‬‬

‫‪347‬‬
‫حتماً میپرسید چرا؟ چون اصالً منظور ثروتمندترین مرد بابل هم همین بود یعنی قدرت‬
‫خویشتن داری و شکیبایی یا به عبارت عامیانه تر جربزه داشتن‪ .‬همانطور که پدر‬
‫پولدارم در ماه اولی که برایش کار کردم به من یاد داد بسیاری از مردم اجازه میدهند‬
‫ال به محض اینکه مامور جمعآوری قبوض به‬
‫مشکالت مالی بر آنها غلبه پیدا کند‪ .‬مث ً‬
‫شما زنگ میزند شما سریع هزینه صورت حسابتان را میدهید‪.‬‬

‫بنابراین اول صورت حسابتان را پرداخت میکنید و به خودتان پولی نمیدهید‪.‬‬


‫فروشندهای در مغازه به شما میگوید هزینه را روی کارت اعتباری حساب کنید یا‬
‫کارگزار امالک میگوید برو وام بگیر چون دولت روی وام رهن خانه به تو تخفیف‬
‫مالیاتی میدهد‪ .‬کتاب مزبور کالً در مورد همین نوع موقعیتها نوشته شده است‪ .‬در‬
‫مورد این که باید جربزه داشته باشید و برعکس مسیر وقایع حر کت کنید تا ثروتمند‬
‫شوید‪ .‬گر چه شاید شما آدم ضعیفی نباشید اما وقتی بحث به پول میرسد بسیاری از‬
‫افراد جراتشان را از دست میدهند‪.‬‬

‫من نمیگویم بیمسئولیت باشید دلیل آنکه من بدهی کارت مالی یا وسایل دیگر ندارم‬
‫این است که اول میخواهم به خودم پول پرداخت کنم‪ .‬دلیل این که درآمدم را کوچک‬
‫میکنم این است که نمیخواهم مالیات آن را به دولت بدهم به همین دلیل است که‬
‫شمایی که ویدئوی راز ثروتمندان را مشاهده کردهاید میدانید که درآمد من حاصل از‬

‫‪348‬‬
‫شرکتی است که در نوادا دارم و در واقع از ستون داراییهایم سرچشمه میگیرد‪ .‬اگر‬
‫من برای پول کار کنم دولت درآمدم را از من میگیرید‪.‬‬

‫من اگر چه صورت حسابهایم را آخر میپردازم اما از نظر مالی آنقدر قوی هستم که‬
‫درگیر مسایل طاقت فرسای مالی نشوم‪ .‬من دوست ندارم بدهی کاالهای مصرفی داشته‬
‫باشم‪ .‬در واقع من هم بدهیهایی دارم که مقدارشان از بدهیهای ‪ ۹۹‬درصد مردم‬
‫بیشتر هم هست‪.‬اما من حساب آنها را تسویه نمیکنم‪ .‬بلکه دیگران یعنی مستاجرانم‬
‫این کار را انجام میدهند‪ .‬بنابراین در وهله اول قانون شماره ‪ 1‬را که میگوید اول به‬
‫خودتان پول بدهید باید طوری اجرا کنید که بدهی باال نیاورید‪ .‬من اگر چه بعد از‬
‫برداشتن سهم خودم صورتحسابهایم را میدهم اما طوری این روند را تنظیم کردهام‬
‫که فقط چند تا صورتحساب کوچک و نه چندان مهم برای تسویه کردن داشته باشم‪.‬‬

‫در وهله دوم حتی اگر هم پول برای تسویه کردن کم بیاورم باز هم اول سهم خودم را‬
‫از درآمدم بر میدارم‪ .‬من میگذارم که طلبکارها و حتی دولت همین طور داد بزنند‪.‬‬
‫وقتی آنها خشن و بد اخالق میشوند من خوشم میآید‪ .‬چرا؟ چون به من نفع‬
‫میرسانند‪ .‬آنها به من انگیزه میدهند که بلند شوم و پول بیشتری برای خودم ایجاد‬
‫کنم پس من ابتدا به خودم پول میدهم‪ .‬بعد پولم را سرمایهگذاری میکنم و اجازه‬
‫میدهم طلبکارها همین طور داد بزنند‪ .‬به هر صورت من طلب آنها را نیز عموماً به‬

‫‪349‬‬
‫سرعت میدهم‪ .‬من و همسرم اعتبار بسیار باالیی داریم‪ .‬ما صرفاً سعی میکنیم خودمان‬
‫را تحت فشار قرار ندهیم و از سپردههایمان یا سهام نقدشدهمان برای پرداخت‬
‫بدهیهایمان استفاده نمیکنیم چون این روشها از نظر مالی چندان هوشمندانه نیستند‪.‬‬

‫بنابراین پاسخ این است‪:‬‬

‫الف‪ .‬خودتان را زیر بار قرضهای بزرگ قرار ندهید که مجبور باشید بدهی حاصل‬

‫از آنها را بدهید‪ .‬هزینههایتان را پایین بیاورید‪ .‬اول از همه برای خودتان دارایی جمع‬
‫کنید آنوقت بروید سراغ خرید ماشین یا خانه زیبایی که میخواهید‪ .‬گیرافتادن در‬
‫چرخه دورانی هوشمندانه نیست‪.‬‬

‫ب‪ .‬هر وقت کم آوردید اهمیتی ندهید و سریع به سوی سپردهها یا سرمایه‬

‫گذاریتان هجوم نبرید‪ .‬از فشاری که رویتان است برای به کارانداختن نبوغ مالیتان‬
‫استفاده کنید تا به راههای جدید برای پول درآوردن برسید‪ .‬آنوقت هزینه صورت‬
‫حسابتان را بپردازید‪ .‬دراین صورت هم هوش مالیتان را باال بردهاید و هم توانایی‬
‫خودتان را برای پولسازی افزایش داده اید‪ .‬بسیار پیشآمده است که در شرایط حساس‬
‫مالی گیر افتاده باشم و از فکرم برای خلق راههای درآمد بیشتر استفاده کرده باشم و‬
‫در عین حال با صالبت از داراییهایی که در ستون داراییهایم داشتهام محافظت کردهام‬

‫‪350‬‬
‫و آنها را دست نخورده نگه داشتهام‪ .‬حسابدار من سر و صدا به راهانداخته بود و مدام‬
‫دنبال راههای تامین هزینه میگشت اما من مثل یک سرباز وظیفه شناس از دژ‬
‫داراییهایم دفاع کردم‪.‬‬

‫آدمهای فقیر عادتهایشان هم فقیرانه است‪ .‬یکی از همین عادتهای بد فقیرانه "‬
‫غوطه ور شدن در سپردهها"ست‪ .‬در حالی که پولدارها میدانند از سپرده باید فقط‬
‫برای خلق پول بیشتر استفاده کرد و نباید صورت حسابها را با استفاده از آن تسویه‬
‫کرد‪.‬‬

‫میدانم که این راه حل به نظرتان خشن میرسد اما همان طور که گفتم اگر از درون‬
‫سخت و محکم نباشید آنوقت زندگی شما را به این سو و آن سو میکشاند‪.‬‬

‫اگر از تحمل فشار مال خوشتان نمیآید پس دنبال فرمولی بگردید که به شما جواب‬
‫بدهد‪ .‬مثالً یکی از فرمولهای خوب کاستن از میزان هزینهها گذاشتن پول در بانک‪،‬‬
‫پرداخت مالیات بر درآمد پیش از مقداری که منصفانه است و همرنگ جماعت شدن‬
‫و خرید سهام شرکتهای سرمایهگذاری است‪.‬اما در این صورت قانون اول به خودتان‬
‫پول بدهید را نقض کردهاید‪.‬‬

‫‪351‬‬
‫قانون مزبور به معنی خودتان را فدا کردن یاامساک ورزیدن درامور مالی نیست‪ .‬بلکه‬
‫معنیاش این نیست که اول به خودتان پول بدهید بعد از گرسنگی بمیرید‪ .‬فرض بر‬
‫این است که باید از زندگی لذت ببرید‪ .‬اگر به نبوغ مالیتان رجوع کنید میتوانید همه‬
‫نعمتهای زندگی را بدست بیاورید‪ .‬پولدار شوید و صورتحسابهایتان را بپردازید‬
‫بدون اینکه زندگی راحت را فدای آن چیزها کنید‪ .‬هوش مالی هم یعنی همین‪.‬‬

‫‪ .۶‬به کارگزارتان حقوق خوبی بدهید‪ .‬این همان قدرت بهرهمندی از مشورت خوب‬

‫است‪ .‬اغلب میبینم که افراد تابلویی را جلوی خانهشان نصب میکنند که رویش نوشته‬
‫است "فروش مستقیم " یا مثالً در تلویزیون میبینم که خیلیها ادعا میکنند کارگزار‬
‫تنزیل هستند‪.‬‬

‫پدر پولدارم به من توصیه کرد که روش متفاوتی را در پیش بگیرم‪ .‬وی اعتقاد داشت‬
‫که باید به متخصصان زیر دست پول زیادی پرداخت کرد‪ .‬من هم همین سیاست را‬
‫در پیش گرفتم‪.‬امروزه حقوق زیادی به وکال‪ ،‬حسابداران‪ ،‬کارگزارانامالک و سهامی که‬
‫برایم کار میکنند میپردازم‪ .‬چون اگر این قبیل افراد در کارشان حرفهای باشند آنوقت‬
‫خدماتشان به ثروتمند شدن شما کمک میکند‪ .‬آنها هر چه دستمزدشان بیشتر باشد‬
‫من هم پول بیشتری درمیآورم‪.‬‬

‫‪352‬‬
‫ما در عصر اطالعات زندگی میکنیم‪ .‬روی اطالعات هم نمیتوان قیمتی گذاشت‪.‬‬
‫کارگزار خوب کسی است که عالوه بر این که به ما اطالعات میدهد در طول زمان از‬
‫فرصتها استفاده کند و چیزهای جدیدی هم به شما یاد بدهد‪ .‬من چند کارگزار دارم‬
‫که این کارها را با میل و اشتیاق برایم انجام میدهند‪ .‬بعضی از آنها وقتی که پولم بسیار‬
‫کم بود یا بی پول بودم به من آموزش میدادند و ما هنوز هم با هم کار میکنیم‪.‬‬

‫پولی که به عنوان حقوق به کارگزارهایم میدهم در قیاس با پولی که به واسطه‬


‫اطالعات ارایه شده از سوی آنها بدست میآورم بسیار ناچیز است‪ .‬وقتی کارگزارامالک‬
‫یا سهامم حقوق زیادی میگیرد خوشحال میشوم چون در این صورت معنیاش این‬
‫است که من هم پول زیادی بدست آوردهام‪.‬‬

‫کارگزار خوب عالوه بر این پول زیادی برای شخص بدست میآورد در وقت او هم‬
‫صرفهجویی میکند‪ .‬درست مثل آن موقعی که من یک تکه زمین خالی را به قیمت‬
‫‪ ۹۰۰۰‬دالر خریدم و سریع آنرا به قیمت ‪ 2۵۰۰۰‬دالر فروختم و پورشهام را خریدم‪.‬‬

‫کارگزار چشم و گوش شما در بازار است‪ .‬آنها هر روز در بازار هستند بنابراین من‬
‫مجبور نیستم به بازار بروم و ترجیح میدهم گلف بازی کنم‪.‬‬

‫‪353‬‬
‫به عالوه افرادی که خودشان خانهشان را میفرشند نباید ارزش زیادی برای وقتشان‬
‫قایل شوند‪ .‬چرا باید بخواهم چند دالر صرفهجویی کرده باشم عوض اینکه از وقت‬
‫اضافهام استفاده کنم و پول بیشتری در بیاورم یا زمان را با آنهایی سپری کنم که‬
‫دوستشان دارم؟ چیزی که به نظرم خندهدار میآید این است که فقرا و افراد طبقه‬
‫متوسط حاضر میشوند ‪ 1۵‬تا ‪ 2۰‬درصد به گارسونهای رستوران حتی در صورت بد‬
‫بودن سرویس انعام بدهند اما حاضر نیستند ‪ 3‬تا ‪ ۷‬درصد کمسیون به کارگزارها‬
‫بدهند‪ .‬آنها از انعام دادن به افراد و خارج کردن پول از ستون هزینهها راضیاند اما‬
‫حاضر نیستند به افرادی که میتوانند به افزایش ستون داراییهایشان کمک کند پولی‬
‫بدهند این کار از نظر مالی هوشمندانه نیست‪.‬‬

‫همه کارگزاران یک جور نیستند‪ .‬متاسفانه بیشترشان فقط فروشنده هستند‪ .‬به نظر من‬
‫کارگزاران امالک دیگر از همهشان بدترند‪ .‬فروشندگانامالک گرچه به دیگران ملک‬
‫میفروشند اما خودشان یا دارایی بسیار کمی دارند یا اصالً صاحب ملک نیستند‪ .‬بین‬
‫آن کسی که خانه میفروشد و آن کسی که سرمایه میفروشد تفاوت فاحشی هست‪.‬‬
‫این موضوع در مورد همه انواع کارگزاران از بورس گرفته تا اوراق قرضه شرکتهای‬
‫سرمایهگذاری و بیمه که خودشان را بر نامهریز مالی میدانند یکسان است‪ .‬مثل همان‬
‫چیزهایی است که در قصههای بچهگانه گفتهاند که باید یک عالمه قورباغه‪ 6‬را ببوسی‬

‫‪354‬‬
‫تا از میانشان شاهزادهای را پیدا کنی‪ .‬این ضرب المثل را یادتان باشد که هر گردی‬
‫گردو نیست‪.‬‬

‫من هر وقت با متخصصی برای استخدام مصاحبه میکنم اول سعی میکنم بفهمم وی‬
‫چقدر دارایی یا سهام در اختیار دارد چند درصد از درآمدش را مالیات میدهد؟ این‬
‫قاعده در مورد حسابدار و وکیل مسئول رسیدگی بهامور مالیاتی من هم صادق است‪.‬‬
‫من حسابداری دارم که بیزنس شخصی خودش را هم اداره میکند‪ .‬حرفه او حسابداری‬
‫ال حسابداری داشتم که بیزنس کوچکی داشت‬
‫استاما بیزنسی که داردامالک است‪ .‬قب ً‬
‫اما صاحب هیچ ملک نبود من او را عوض کردم چون عالیق کار ما مشترک نبود‪.‬‬

‫کارگزاری پیدا کنید که قلباً خواستار بهترین منافع برایتان باشد‪ .‬بسیای از کارگزاران‬
‫هستند که میتوانند به شما چیز یاد بدهند و میتوانند بهترین داراییای باشند که‬
‫بدست میآورید‪ .‬اگر شما با آنها منصفانه برخورد کنید بیشتر آنها هم رفتاری منصفانه‬
‫در قبال شما خواهند داشت‪ .‬اگر فکر و ذکرتان این باشد که از کمیسیون آنها بزنید‬
‫آنوقت چه لزومی دارد که آنها برایتان کار کنند‪.‬‬

‫همان طور که قبالً هم گفتم یکی از مهارتهای مدیریتی‪ ،‬مدیریت افراد زیردستتان‬
‫است‪ .‬بسیاری از افراد فقط آنهایی را میتوانند مدیریت کنند که فکر میکنند نسبت‬

‫‪355‬‬
‫به خودشان در سطح هوشی پایین تری هستند و میتوانند رویشان کنترل داشته باشند‪.‬‬
‫مثالً مدیریت افرادی که در محل کار زیر دستشان هستند‪ .‬بسیاری از مدیران متوسط‬
‫همیشه متوسط باقی میمانند زیرا فقط میدانند چگونه باید با افراد کم هوشتر به‬
‫نسبت خودشان رفتار کنند و آنها را هدایت کنند‪ .‬مهارت حقیقی این است که بتوانید‬
‫افرادی را که در برخی از عرصههای فنی از خودتان باهوشتر هستند را مدیریت کنید‬
‫و حقوق خوبی به آنها پردخت کنید‪ .‬به همین دلیل است که شرکتها هیئت مدیره‬
‫دارند‪ .‬شما هم باید هیئت مدیره داشته باشید‪ .‬هوش مالی یعنی همین‪.‬‬

‫‪ .۷‬مانند یک بخشنده سرخپوست باشید‪ .‬این یعنی قدرت بدست آوردن چیزی در‬
‫برابر دادن هیچ چیز‪ .‬وقتی اولین بار سفید پوستان پای به خاک ایاالت متحده گذاشتند‬
‫ال‬
‫از رسوم فرهنگی که میان برخی سرخپوستهای بومی شایع بود متعجب شدند‪ .‬مث ً‬
‫اگر یک مهاجر سردش بود این دسته افراد به او پتو میدادند‪ .‬مهاجران که فکر‬
‫میکردند پتو به عنوان هدیه به آنها داده شده است وقتی سرخپوست مزبور تقاضای‬
‫بر گرداندنش را میکرد بهشان برمیخورد‪.‬‬

‫سرخپوستان هم وقتی میدیدند مهاجران قصد پس دادن پتو را ندارند ناراحت میشدند‪.‬‬
‫اصطالح بخشنده سرخپوست هم از همین جا نشات گرفته است‪ .‬یعنی از یک سوء‬
‫تفاهم فرهنگی‪.‬‬

‫‪356‬‬
‫در ستون داراییها مهم است که برای کسب ثروت همانند سرخپوستی بخشنده باشید‪.‬‬
‫سوال اولی که یک سرمایهگذار خبره از خودش میپرسد این است " چقدر طول میکشد‬
‫تا اصل سرمایهام را بدست بیاورم؟ به عالوه این نوع سرمایه گذارها عالقهمند هستند‬
‫که بدانند چه چیزی مجاناً گیرشان میآید‪ .‬به همین خاطر هم باز گشت سرمایه آنقدر‬
‫برایشان مهم است‪.‬‬

‫به عنوان مثال من چند تا خیابان پایین تر از محل زندگی خودم یک آپارتمان گرویی‬
‫را پیدا کردم که در شرف فروش از سوی بانک بود‪ .‬بانک ‪ 6۰۰۰۰‬دالر میخواست و‬
‫من در مناقصه ‪ ۵۰۰۰۰‬دالر به آنها پیشنهاد قیمت دادم و آنها صرفاً به این دلیل‬
‫قبول کردند که من همراه با پیشنهاد قیمتام چک بانکی ‪ ۵۰۰۰۰‬دالریای را ضمیمه‬
‫کرده بودم‪ .‬آنها فهمیده بودند که من واقعاً قصد خرید دارم‪ .‬خیلی از سرمایهگذارها‬
‫میگویند به نظرت پولی که از پیش میدهی زیاد نیست؟ بهتر نیست که وام بگیری؟‬
‫جواب این است که در این جور موارد نه‪ .‬شرکت سرمایه گذاریام این خانه را در‬
‫فصل زمستان اجاره میدهد یعنی وقتی پرندههای مهاجر به آریزونا میآیند و ماهی‬
‫‪ 2۵۰۰‬دالر اجاره آن را به مدت ‪ ۴‬ماه دریافت میکند‪ .‬اجاره همین خانه در فصول‬
‫دیگر سال ‪ 1۰۰۰‬دالر است‪ .‬حاال صاحب این دارایی هستم که برایم گاه و بیگاه‬
‫درآمدزایی میکند‪.‬‬

‫‪357‬‬
‫من با سهام هم همین کار را میکنم گاه و بی گاه سرمایه گذارم در بازار بورس به من‬
‫زنگ میزند و پیشنهاد میکند که مبلغ قابل توجهی را برای خرید سهام شرکتی که‬
‫وی فکر میکند در شرف تحول است و بر ارزش سهامش مثالً به واسطه محصول‬
‫جدیدی که میخواهد ارائه کند اضافه میشود اختصاص دهم‪ .‬من به مدت ‪ 1‬هفته تا‬
‫یک ماه موقعی که ارزش سهام باال رفته است پولم را وارد معامالت بازار میکنم سپس‬
‫آن مقدار اولیهای را که به خرید سهام اختصاص دادهام بیرون میکشم چون نمیخواهم‬
‫نگران نوسانات بازار باشم‪ .‬چون سرمایه اولیهام برگشته است حاال آماده است که آنرا‬
‫در جای دیگری سرمایهگذاری کنم‪ .‬پس پولم وارد معامالت بازار میشود و از آن‬
‫خارج میشود و من صاحب داراییای میشوم که از نظر فنی داشتنش مجانی است‪.‬‬

‫اگر راستش را بخواهید من هم در بسیاری از موارد پولم را از دست دادهام اما صرفاً با‬
‫آن مقدار پولی وارد معامله میشوم که اگر از دستش دادم بتوانم جبرانش کنم‪ .‬میتوانم‬
‫بگویم که از میان ‪ 1۰‬سرمایهگذاریای که انجام میدهم در ‪ 2‬تا ‪ 3‬آنها موفق میشوم‬
‫در ‪ ۵‬تا ‪ 6‬تای آن موارد سود و سرمایه با هم سر به سر میشوند و در ‪ 2‬تا ‪ 3‬تا از این‬
‫موارد هم ضرر میکنماما ضررهایم را صرفاً محدود به مقدار پولی میکنم که در آن‬
‫زمان اختصاص به معامله دادهام‪.‬‬

‫‪358‬‬
‫آنهایی که از خطر کردن متنفر هستند پولشان را در بانک میگذارند و در طوالنی مدت‬
‫به نظرشان سرمایهگذاری بهتر از هیچ چی است‪.‬اما مدت زیادی طول میکشد تا در‬
‫این صورت بتوانید اصل سرمایهتان را برگردانید و در بسیاری از موارد در صورت پس‬
‫گرفتن اصل پولتان چیزی بدست نمیآورید‪.‬‬

‫من در هر یک از سرمایه گذاریهایی که انجام میدهمامکان به دست آوردن مجانی‬


‫یک چیز را در نظر میگیرم‪ .‬مثالً یک آپارتمان یا انباری کوچک‪ ،‬یک تکه زمین‪ ،‬خانه‪،‬‬
‫اوراق سهام یا ساختمانی جدید‪ .‬به عالوه باید خطر این سرمایهگذاری هم کم باشد‪ .‬در‬
‫این مورد کتابهایی هم نوشته شده است که نمیخواهم در این جا به آنها اشاره کنم‪.‬‬
‫ری کروک (مدیر مکدونالد) فرانشیز (حق تولید انحصاری) همبرگر میفروخت نه به‬
‫خاطر اینکه عاشق همبرگر بود بلکه به خاطر این که در پوشش فروش حقامتیاز به‬
‫دنبالامالک مجانی میگشت‪.‬‬

‫بنابراین سرمایه گذاران عاقل باید توجهشان به چیزی فراتر از سود سرمایهشان باشد‪.‬‬
‫منظورم داراییهایی است که وقتی سرمایهتان دوباره به دستتان آمد به عالوه سرمایه‬
‫چیزهای مجانی دریافت میکنید‪.‬‬

‫‪359‬‬
‫‪ .۸‬دارایی میتواند برایتان تجمالت به ارمغان بیاورد‪ .‬این همان قدرتی است که از‬

‫تمرکز کردن بر افزایش داراییهایتان نصیبتان میشود‪ .‬فرزند یکی از دوستانم عادت‬
‫بد ولخرجی پیدا کرده بود‪ .‬وی که تنها ‪ 16‬سال سن داشت به طور طبیعی خواستار‬
‫داشتن اتومبیل خودش بود‪ .‬بهانهاش هم این بود که والدین تمام دوستانش برایشان‬
‫اتومبیل خریدهاند‪ .‬این بچه هم میخواست سراغ پساندازهایش برود و آنها را به عنوان‬
‫پیش پرداخت برای خرید ماشین بدهد‪ .‬همین موقع بود که پدرش با من تماس گرفت‬
‫وگفت فکر میکنی باید بگذارم خودش از پولش پیش پرداخت بدهد یا من هم مثل‬
‫والدین دیگر برایش ماشین بخرم؟‬

‫که من جواب دادم شاید اگر برایش ماشین بخری در کوتاه مدت فشار رویت کم بشود‬
‫اما در بلند مدت چه درسی به او دادهای؟ آیا میتوانی از اشتیاق او به ماشیندار شدن‬
‫استفاده کنی و کاری کن که او چیزی یاد بگیرد؟ ناگهان فکری به ذهن او خطور کرد‬
‫و او با عجله برگشت خانه‪.‬‬

‫‪ 2‬ماه بعد مجدداً با این دوست برخورد کردم و پرسیدم چه شد پسرت ماشین خرید؟‬

‫‪360‬‬
‫نه نخرید من رفتم سراغش و ‪ 3۰۰۰‬دالر برای خرید ماشین به او دادم و گفتم به جای‬
‫اینکه از پسانداز مخارج دانشگاهش استفاده کند پول من را بردارد‪ .‬گفتم خوب این از‬
‫بخشندگی تو بوده است‪.‬‬

‫گفت نه واقعاً‪ .‬من پول را به یک شرط به او دادم‪ .‬من توصیه تو را که گفته بودی از‬
‫اشتیاق شدید او استفاده کنم به کار گرفتم و از انرژی او برای صاحب ماشین شدن‬
‫طوری استفاده کردم که چیزی هم یاد بگیرد‪.‬‬

‫گفتم حاال شرط چه بوده است؟‬

‫وی گفت خوب ما اول بازی گردش سرمایه را بازی کردیم و در مورد استفاده عاقالنه‬
‫از پول بحث و گفتگوی طوالنیای داشتیم‪ .‬بعد من حق اشتراک مجله وال استریت را‬
‫به عالوه چند تا کتاب در مورد بازار سهام به او دادم‪.‬‬

‫بعد پرسیدم چه شد نتیجه چه بود؟‬

‫من به او گفتم ‪ 3۰۰۰‬دالر مال خودش است اما نمیتواند از آن مستقیماً برای خرید‬
‫اتومبیل استفاده کند‪ .‬میتواند از آن برای خرید و فروش سهام استفاده کند و کارگزار‬
‫سهامی برای خود پیدا کند‪ .‬وقتی توانست از ‪ 3۰۰۰‬تا ‪ 6۰۰۰‬برای خودش دست و پا‬

‫‪361‬‬
‫کند آنوقت میتواند از اصل پول برای خودش ماشین بخرد و ‪ 3۰۰۰‬تای دیگر را هم‬
‫برای خرج دانشگاهش کنار بگذارد‪.‬‬

‫پرسیدم خوب نتیجه چه شد؟‬

‫خوب اولش در خرید و فروش شانس آورد‪ .‬بعد از چند روز هر چه بدست آورده بود‬
‫را از دست داد بعد از آن واقعاً عالقهمند کار بورس شد‪ .‬میتوانم بگویم ‪ 2۰۰۰‬تا از‬
‫دست داده استاما عالقهاش بیشتر شده است‪ .‬وی تمامی کتابهایی که برایش‬
‫خریدهام را خوانده است و برای خواندن کتا بهای بیشتر به کتابخانه میرود‪ .‬با اشتیاق‬
‫مجله وال استریت را میخواند و حواسش به شاخصهاست و به جای ‪ MTV‬بر نامههای‬
‫را نگاه میکند‪ .‬االن ‪ 1۰۰۰‬تا بیشتر ندارداما عالقه و آگاهیاش بیشتر شده‬ ‫‪CNBC‬‬

‫است‪ .‬وی میداند که اگر آنرا هم از دست بدهد تا دو سال دیگر چیزی دستش نخواهد‬
‫آمد‪.‬اما به نظر نمیرسد که توجهی داشته باشد‪ .‬حتی به نظر میآید به خرید ماشین‬
‫هم عالقهای ندارد‪ .‬چون بازیای را پیدا کرده است که به نظرش مفرح تر هم هست‪.‬‬

‫پرسیدم اگر همه پولش را از دست بدهد چه؟‬

‫به آن هم میرسیم‪ .‬من ترجیح میدهم وی همین اآلن همه چیزش را از دست بدهد‬
‫تا اینکه به سن ما برسد و بخواهد ورشکست شود به عالوه مهم آن ‪ 3۰۰۰‬دالری است‬

‫‪362‬‬
‫که من صرف تعلیمات او کردهام‪ .‬چیزهایی که یاد میگیرد یک عمر در زندگی بدردش‬
‫خواهد خورد و به نظر میرسد دیدگاه جدیدی به پول پیدا کرده باشد‪ .‬فکر میکنم‬
‫دیگر ولخرجی نکند‪.‬‬

‫همان طوری که در بخش اول به خودتان پول بدهید گفتم اگر فردی نتواند خویشتندار‬
‫باشد بهتر است که دنبال پولدار شدن نرود‪ .‬چون گرچه در نظر تولید‪ ،‬گردش سرمایه‬
‫از ستون داراییها آسان به نظر میرسداما شکیبایی روحی زیادی الزم است تا پول را‬
‫مدیریت کند‪.‬‬

‫بسته به وسوسههای بیرونی که در دنیای مصرف گرای امروز وجود دارد برای آدم‬
‫آسانتر است که هر چه در میآورد را از ستون هزینههایش به مصرف برساند‪ .‬به‬
‫دلیل شکیبایی روحی کم‪ ،‬پولی که بدست میآید در راههایی مصرف میشود که کمترین‬
‫ارزش را دارند‪ .‬همین هم دلیل فقرو مشکالت مالی است‪.‬‬

‫من در این جا برایتان مثالی از هوش مالی در زمینه توانایی مدیریت پول را میزنم که‬
‫ببینید چگونه میتوان پول بیشتری درآورید‪.‬‬

‫اگر ما در شروع سال به ‪ 1۰۰‬نفر از افراد ‪ 1۰۰۰۰‬دالر بدهیم به نظر من در پایان‬


‫سال‪:‬‬

‫‪363‬‬
‫‪ 8۰‬نفرشان چیزی دستشان نمانده است‪ .‬در واقع آنها برای خودشان قرض بیشتری را‬
‫تراشیدهاند و پول را صرف پرداخت پیش خرید ماشین‪ ،‬یخچال‪ ،‬تلویزیون خانواده‪ ،‬ویدئو‬
‫یا رفتن به تعطیالتی جدید کردهاند‪ 16 .‬نفر آن ‪ 1۰۰۰۰‬دالر را ‪ ۵‬تا ‪ 1۰‬درصد افزایش‬
‫دادهاند و ‪ ۴‬نفر هم آن را به ‪ 2۰۰۰۰‬دالر یا میلیونها دالر تبدیل کردهاند‪.‬‬

‫ما به دانشگاه میرویم تا حرفهای یاد بگیریم و برای پول کار کنیم‪ .‬به نظر من یادگیری‬
‫اینکه چگونه میتوان پول را به کار گرفت تا برایتان کار کند هم مهم است‪.‬‬

‫من هم مثل دیگران به تجمالت عالقهمندم‪ .‬تفاوت من با دیگران این است که بعضیها‬
‫تجمالت را به قیمت زیر قرض رفتن میخرند‪ .‬این همان تله چشم و هم چشمی با‬
‫دیگران است‪ .‬وقتی میخواستم برای خودم پورشه بخرم آسانترین راه این بود که به‬
‫کارگذارم در بانک زنگ بزنم و تقاضای وام کنم‪ .‬به جای اینکه بخواهم توجهام را به‬
‫ستون بدهیهایم بدهم من تصمیم گرفتم روی ستون داراییهایم تمرکز کنم‪.‬‬

‫همان طور که عادتم است از اشتیاقم به مصرف استفاده کردم تا برای سرمایهگذاری‬
‫انگیزه پیدا کنم‪.‬‬

‫غالباً این روزها اکثر افراد کاری که میکنند این است که برای خرید چیزهایی که‬
‫میخواهند پول قرض میکنند به جای اینکه بخواهند روی پول درآوردن فکر کنند‪.‬‬

‫‪364‬‬
‫انتخاب راه اول در کوتاه مدت آسان استاما در بلند مدت مشکل است‪ .‬قرض گرفتن‬
‫عادت بدی است که تک تک مردم و ما به طور کلی به آن دچار شده است‪ .‬یادتان‬
‫باشد که غالباً راه آسان در ابتدا سخت میشود و راهی که در ابتدا سخت به نظر میآید‬
‫بعداً آسان میشود‪.‬‬

‫هر چه از سنین کمتر بتوانید خودتان و آنهایی که دوستشان دارید را آموزش بدهید تا‬
‫ارباب پول باشند بهتر است‪ .‬پول نیرویی قدرتمند و موثر است‪ .‬متاسفانه اغلب مردم از‬
‫قدرت پول بر ضدشان استفاده میکنند‪ .‬اگر هوش مالیتان پایین باشد آنوقت پول‬
‫میتواند به ما فرمانروایی کند‪ .‬در آنصورت از شما هوشمندانهتر عمل میکند و اگر‬
‫اینگونه باشد مجبورید تمام عمرتان را برای پول کار کنید‪.‬‬

‫اگر بخواهید ارباب پولتان باشیدبایستی هوشمندانهتر از آن عمل کنید آنوقت پول‬
‫همان کاری را میکند که شما به او میگویید‪ .‬از شما تبعیت میکند و به جای اینکه‬
‫برده پول باشید آقا و صاحب آن خواهید بود‪.‬هوش مالی یعنی همین‪.‬‬

‫‪ -۹‬نیاز به قهرمان‪ .‬این همان نیروی نهفته در افسانههاست‪ .‬وقتی خودم کودک بودم‬
‫از بیلی میز هنک آرون و یوگی برای خیلی تعریف و تمجید میکردم‪ .‬آنها قهرمانان‬
‫من بودند‪ .‬من که آن موقع در لیگ کودکان بیس بال بازی میکردم فقط میخواستم‬

‫‪365‬‬
‫شبیه آنها باشم‪ .‬کارتهایی که از آنها داشتم را مثل گنجی برای خودم نگهمیداشتم‪.‬‬
‫دلم میخواست تمامی جزییات مربوط به آنها را بدانم‪ .‬من آمار و ارقام بازیهای آنها‬
‫متوسط تعداد ضربههایشان‪ ،‬دستمزدی که میگرفتند و چگونگی رشدشان در ورزش‬
‫را میدانستم‪ .‬میخواستم همه چیز را در مورد آنها بدانم زیرا واقعاً میخواستم مثل آنها‬
‫باشم‪.‬‬

‫هر موقع که در سنین ‪ ۹‬یا ‪ 1۰‬سالگیام داوطلب میشدم تا در بازی با چوگان ضربه‬
‫بزنم یا به عنوان بازیکن خط شروع یا توپ گیر بازی کنم خودم نبودم بلکه هنک یا‬
‫یوگی بودم‪.‬‬

‫روش قهرمان سازی یکی از بزرگترین راههای یادگیری است که ما بزرگترها از‬

‫آن غفلت میکنیم‪.‬‬

‫ما قهرمانانمان را فراموش میکنیم و به سادگی دوران کودکیمان را از یاد میبریم‪.‬‬

‫امروزه نوجوانهایی را که در نزدیکی خانه ما بسکتبال بازی میکنند میبینم که دیگر‬


‫اسمشان در زمین جانی کوچولو نیست‪ .‬بلکه اسمشان کالید سر چارلز یا مایکل جردن‬
‫است‪.‬‬

‫‪366‬‬
‫کپی کردن از رفتار قهرمانها یا ادای آنها را در آوردن راه درست یادگیری‪ ،‬نیز‬

‫طریقه ثروتمند شدن است‪.‬‬

‫به همین دلیل وقتی کسی مانند او جی سیمپسون از اوج افتخار به زمین میافتد آنقدر‬
‫سر و صدا به پا میشود و همه تاسف میخورند‪.‬‬

‫این جریان از جنجال پرونده قضایی سیمپسون در دادگاه بیشتر سر و صدا میکند‪ .‬یک‬
‫قهرمان از دست میرود‪ .‬کسی که مردم همراه او بزرگ شدهاند به او نگاه میکردهاند‬
‫و میخواستهاند که شبیه او باشند‪ .‬یک دفعه موقعیتی پیش میآید که خودمان را از‬
‫شر آن فرد خالص میکنیم‪.‬‬

‫حاال هم که سنم دارد باال میرود قهرمانهای جدیدی برای خودم دارم‪ .‬در ورزش‬
‫گلف قهرمانهایی مانند پیتر جاکوبسون فرد کاپلز و تایگر وودز دارم‪ .‬من نحوه خم‬
‫شدن آنها را هنگام ضربه زدن به توپ تقلید میکنم و سعی میکنم تمامی مطالبی را‬
‫که در مورد آنها نوشته شده است بخوانم‪ .‬به عالوه در حوزه کاری خودم قهرمانهایی‬
‫را دارم مانند دونالد ترامپ‪ ،‬وارن بافت‪ ،‬پیتر لینچ‪ ،‬جورج سوروس و جیمز راجرز‪ .‬در‬
‫سنین بزرگسالیام آمار و ارقام مربوط به آنها را خواهم دانست درست مانند دوران‬
‫کود کیام که آمار قهرمانان بیس بال را حفظ بودم‪ .‬من در مورد چیزهایی که وارن‬

‫‪367‬‬
‫بافت رویشان سرمایه گذاری میکند مطالعه میکنم و هر گفتهای را که از او نسبت به‬
‫بازار نقل شده باشد میخوانم‪ .‬من کتاب پیتر لینچ را میخوانم تا بفهمم وی چگونه برای‬
‫خرید سهام اقدام میکند‪ .‬در مورد دونالد ترامپ مطالعه میکنم تا بدانم وی چگونه‬
‫مذاکره میکند و اجزای یک معامله را کنار هم میچیند‪.‬‬

‫درست مثل دوران کودکیام که هنگام بازی بیس بال خودم نبودم وقتی وارد بازار‬
‫میشوم یا سر معاملهای مذاکره میکنم هم ناخود آگاهانه روش ترامپ را در پیش‬
‫میگیرم یا وقتی موقعیت بازار را بررسی میکنم طوری به آن نگاه میکردم که پیتر‬
‫لینچ نگاه میکرد‪ .‬وقتی برای خودمان قهرمانهایی داشته باشیم میتوانیم به منبعی‬
‫شگفت انگیز از نبوغ دسته اول دسترسی پیدا کنیم‪.‬‬

‫اما قهرمانها میتوانند کار کردی بیشتر از انگیزه دهی صرف به ما داشته باشند‪ .‬وقتی‬
‫از دید قهرمانها به قضیه نگاه کنیم همه چیز آسان میشود‪ .‬وقتی قانع میشویم که‬
‫انجام هر کاری آسان است آنوقت میخواهیم که مانند قهرمانها باشیم‪ " .‬اگر آنها‬
‫میتوانند پس من هم میتوانم "‪.‬‬

‫اگر نوبت به سرمایه گذاری برسد خیلی از افراد آنرا کار مشکلی میدانند‪ .‬به جایش‬
‫دنبال قهرمانهایی بگردید که این کار را در نظرتان آسان جلوه میدهند‪.‬‬

‫‪368‬‬
‫‪ -10‬ببخشید تا عوضش را ببینید‪ .‬این همان قدرتی است که در بخشش نهفته است‪.‬‬

‫هر دو پدر من معلم بودند پدر پولدارم درسی را به من آموخت که تمام عمرم آن را‬
‫عملی میکنم و آن هم ضرورت بخشنده بودن و بخشش است‪ .‬پدر تحصیلکردهام گرچه‬
‫از وقت و دانش خیلی میبخشید اما از پولش تقریباً چیزی به کسی نداد‪ .‬همان طوری‬
‫که گفتم وی در این مورد میگفت‪:‬‬

‫هر وقت پول اضافه داشته باشم آنرا میبخشم‪.‬‬

‫البته خیلی کم هم پیش میآمد که پول اضافه داشته باشد‪ .‬ولی پدرپولدارم هم تعلیمات‬
‫و هم پولش را به دیگران میبخشید‪ .‬وی عمیقاً به بخشش ده درصد از درآمدش اعتقاد‬
‫داشت‪ .‬وی همیشه میگفت اگر چیزی میخواهی باید چیزی ببخشی‪ .‬وقتی کمبود پول‬
‫داشت به کلیسایی که به آن جا میرفت و یا به سازمان خیریه مورد عالقهاش پول‬
‫میداد‪.‬‬

‫اگر قرار باشد یک توصیه را با شما در میان بگذارم من توصیه به بخشش میکنم‪.‬‬

‫هر وقت احساس میکنید چیزی را کم دارید یا به چیزی نیازمندید اول از آن‬

‫کمی ببخشید‪.‬‬

‫‪369‬‬
‫سپس مقادیر عظیمی از آن را دریافت میکنید‪ .‬اینامر در مورد پول‪ ،‬عشق‪ ،‬لبخند یا‬
‫روابط دوستانه و اجتماعی صادق است‪ .‬من میدانم که شاید بخشش آخرین کاری باشد‬
‫که کسی بخواهد برای دریافت چیز مورد عالقهاش انجام بدهد اما من از انجام این کار‬
‫نتیجه گرفتم‪ .‬من به درستی اصل معامله به این مثل معتقد هستم‪ .‬به نظر من این اصل‬
‫حقیقت دارد و من به همین دلیل آنچه میخواهم را میبخشم‪.‬‬

‫اگر پول بخواهم از پولم میبخشم بنابراین چندین برابر مبلغ در خواستیام را دریافت‬
‫میکنم‪ .‬اگر دنبال فروش باشم ابتدا به کس دیگری کمک میکنم تا چیزی بفروشد‬
‫سپس معامالت فروش به سوی خودم هم سرازیر میشود‪.‬‬

‫اگر دنبال مراوده یا رابطی باشم ابتدا به شخص دیگری که همین تصمیم را دارد کمک‬
‫میکنم و مثل یک معجزه رابطها به سویم میآیند‪ .‬سالها پیش ضرب المثلی را شنیدم‬
‫به این مضمون که " خدا احتیاج به دریافت چیزی ندارداما انسانها نیازمند بخشش‬
‫هستند"‪ .‬پدر پولدارم غالب اوقات میگفت فقرا از ثروتمندان حریص تر هستند‪ .‬وی‬
‫در توضیح این حرف میگفت که اگر کسی پولدار است به خاطر این بوده که به فراهم‬
‫کردن چیزهایی میپرداخته که سایرین به آن نیاز داشتهاند‪.‬‬

‫‪370‬‬
‫در تمامی سالهای زندگیام هر وقت زمانی بوده است که به چیزی نیاز پیدا کردهام یا‬
‫کمبود پول داشتهام یا به کمک کسی نیاز داشتهام تنها کاری که الزم بوده انجام بدهم‬
‫این بوده که بیرون بروم و قدمی بزنم یا در قلب خودم آن چیز را پیدا کنم و تصمیم‬
‫بگیرم که اول از همه آنرا ببخشم‪ .‬وقتی هم آن را بخشیدهام همیشه به سویم بر گشته‬
‫است‪ .‬این موضوع مرا یاد داستان فردی میاندازد که در یک شب سرد زمستانی با‬
‫یک بغل هیزم نشسته بود و سر بخاری داد میکشید که هر وقت به من گرما دادی‬
‫آنوقت از این چوبها درونت میریزم‪.‬‬

‫وقتی نوبت به داشتن پول‪ ،‬عشق‪ ،‬شادی‪ ،‬فروش و مراودات برسد تنها کافی است که‬
‫فرد ابتدا آنچه میخواهد را ببخشد و سپس از آن چیز دسته دسته به سویش سرازیر‬
‫میشود‪.‬‬

‫غالباً تنها فکر کردن به چیزی که میخواهید و فکر کردن به اینکه چگونه میخواهید‬
‫چیزی را که دوست دارید به دیگران بدهید سیلی از فراوانی را به سویتان روانه میکند‪.‬‬
‫هر وقت احساس کنم که دور و برم را آدمهایی گرفتهاند که لبخند نمیزنند ابتدا خودم‬
‫لبخند میزنم و به آنها سالم میکنم بعد میبینم که انگار معجزه میشود‪ .‬اطرافم پر از‬
‫آدمهای لبخند به لب میشود‪ .‬درست است که میگویند دنیایتان انعکاسی از خودتان‬
‫است‪.‬‬

‫‪371‬‬
‫به همین دلیل است که میگویم شما درس بدهید و نتیجهاش را خواهید دید‪ .‬من‬
‫خودم متوجه شدهام که هر چه بیشتر از صمیم قلب به دیگران آموزش میدهم خودم‬
‫بیشتر یاد میگیرم‪ .‬اگر میخواهید در مورد پول مطلب یاد بگیرید دانستههایتان را به‬
‫دیگران یاد بدهید‪.‬‬

‫آنوقت میبینید سیالبی از نکتههای جدیدو ظریف در مرد پول که نمیدانستید به‬
‫طرفتان سر ریز میشود‪ .‬گاهی وقتها هم شده است که در مقابل بخششم به دیگران‬
‫یا چیزی دریافت نکردهام یا چیزی که به من رسیده است چیزی نبوده است که من‬
‫میخواستهام‪.‬‬

‫اما وقتی دقیقتر شدهام و درونم را جستجو کردهام دیدهام که در آن مواقع به انتظار‬
‫دریافت چیزی در حال بخشش چیزی بودهام و در واقع به خاطر بخشش بخشش‪،‬‬
‫نمیکردهام‪ .‬پدر تحصیلکردهام به معلمان آموزش میداد و در نهایت هم استاد معلمان‬
‫شد‪ .‬پدر پولدارم همیشه به جوانها شیوه انجام بیزنس خودش را آموزش میداد‪ .‬در‬
‫نگاهی به گذشته میبینیم که بخشندگی آنها در قبال چیزهایی که میدانستند آنها را‬
‫هوشمندتر کرد‪.‬‬

‫‪372‬‬
‫در این دنیا نیروهایی وجود دارند که بسیار هوشمندتر از ما هستند‪ .‬شما میتوانید‬
‫آنها را به تسلط خودتان در بیاورید اما انجام این کار با استفاده از نکاتی که برایتان‬
‫توضیح دادم آسان تر است‪ .‬فقط کافی است به ازای آنچه که دارید بخشنده باشید‬
‫آنوقت نیروها هم در قبال شما بخشندگی میکنند‪.‬‬

‫‪373‬‬
‫فصـل ‪10‬‬
‫باز هم بیشتر میخواهید بدانید؟‬

‫این کارها را انجام دهید‬

‫ممکن است بسیاری از مردم با خواندن ‪ 1۰‬گامی که در فصلهای قبل ارائه دادم هنوز‬
‫هم راضی نشده باشند‪ .‬شاید به نظر آنها این گامها بیشتر فلسفی به نظر بیایند تا عملی!‬
‫به نظر من دانستن فلسفه یک کار‪ ،‬هم به اندازه خود اقدام به آن کار اهمیت دارد‪.‬‬
‫ل کاری انجام بدهند و‬
‫خیلی از افراد هستند که به جای فکر کردن دوست دارند عم ا‬
‫در مقابل خیلیها هم هستند که فکر میکنند اما کاری انجام نمیدهند‪ .‬من میتوانم‬
‫بگویم که خودم ترکیبی از هر دوی اینها هستم‪ .‬من هم عاشق ایدههای جدیدم و هم‬
‫دوست دارم که دست به عمل بزنم‪.‬‬

‫برای آندسته از افرادی که به دنبال دانستن "بایدها " برای شروع به کار هستند‬
‫بعضی از کارهایی که خودم انجام دادم را خلصهوار برایتان شرح میدهم‪ .‬همین اآلن‬
‫دست از کاری که میکنید بردارید‪ .‬به بیان دیگر یک لحظه دست بکشید و یک ارزیابی‬
‫در مورد اینکه کار کردن و کار نکردن از نظر شما چیست انجام بدهید‪.‬‬

‫‪374‬‬
‫دیوانگی این است که کار یکسانی را انجام بدهید و انتظار نتیجهای متفاوت از آن داشته‬
‫باشید‪.‬‬

‫دست از انجام آنچه حاصلی برایتان ندارد بکشید و دنبال انجام یک کار جدید‬

‫بروید‪.‬‬

‫به دنبال ایدههای جدیدی در زمینه سرمایهگذاری بروید‪ .‬من خودم برای این کار به‬
‫کتابفروشی میروم و دنبال کتابهای جدید در مورد موضوعات ناب و متفاوت‬
‫میگردم‪ .‬من به این جور کتابها میگویم فرمول‪ .‬در مورد فرمولهایی که چیزی در‬
‫موردشان نمیدانم کتابهای راهنما میخرم‪ .‬به عنون نمونه کتاب راه حل ‪ 1۶‬درصدی‬
‫نوته جوئل موسکوویتز را در کتابفروشی بود که پیدا کردم و آنرا خریدم و مطالعه‬
‫کردم‪.‬‬

‫اقدام عملی انجام بدهید!‬

‫من سه شنبه هفته بعد از خریدن کتاب دقیقاا همان کاری را انجام دادم که در کتاب‬
‫نوشته بودند‪ .‬دقیقا گام به گام‪ .‬همین کار را با جستجو به دنبال معاملت به صرفه‬
‫املک و مستغلت در دفاتر وکل و بانکها هم انجام دادهام‪ .‬بسیاری از مردم هستند‬
‫که دست به اقدامی نمیزنند یا به دیگران اجازه میدهند که با حرفهایشان آنهارا از‬

‫‪375‬‬
‫اجرای فرمول جدید که دارند مطالعهاش میکنند باز دارند‪ .‬همسایهی من دلیل این‬
‫که چرا به نظرش راه حل ‪ 1۶‬در صدی عمل کاربردی نداشت را گفت اما من به حرف‬
‫او گوش ندادم چون خود هرگز آن را امتحان نکرده بود‪.‬‬

‫یکی را پیدا کنید که کاری که شما قصد انجامش را دارید قبلا انجام داده باشد‪ ،‬وی را‬
‫به ناهار دعوت کنید‪ .‬از وی بخواهید نکات ظریف و ریزه کاریهای تجارت را برایتان‬
‫تعریف کند‪ .‬من خودم برای عمل کردن و گرفتن تاییدیه وثیقه مالیاتی ‪ 1۶‬در صدی‬
‫به اداره مالیاتی منطقهمان مراجعه کردم و با یکی از کارمندان دولتی در آنجا صحبت‬
‫کردم‪ .‬متوجه شدم که وی هم روی وثیقه مالیاتی سرمایهگذاری کرده است‪ .‬سریع او‬
‫را به ناهار دعوت کردم‪.‬‬

‫وی از گفتن چیزهایی که میدانست و نحوه انجامشان به من بسیار خوشحال شده بود‪.‬‬
‫پس از ناهار وی تمام بعدازظهر را صرف نشان دادن همه چیز به من کرد‪ .‬روز بعد‬
‫توانستم دو ملک عالی را با کمک او پیدا کنم و از آن وقت تا حاال‪ ،‬سود ‪ 1۶‬درصدی‬
‫به دست میآورم‪ .‬یک روز طول کشید تا کتاب را بخوانم یک روز هم دست به اقدام‬
‫عملی زدم و یک ساعت را برای ناهار صرف کردم و یک روز هم طول کشید تا دو‬
‫مورد عالی برای معامله پیدا کنم‪.‬‬

‫‪376‬‬
‫در کلسها شرکت کنید و نوار صوتی بخرید‪ .‬من در روزنامهها به دنبال کلسهای‬
‫جالب و جدید میگردم‪ .‬بسیاری از آنها یا مجانیاند یا هزینه بسیار کمی بر میدارند‪.‬‬
‫همچنین من در سمینارهای گران قیمتی که راجع به موضوعاتی برگزار میشوند که‬
‫میخواهم در موردشان چیز یاد بگیرم شرکت میکنم و هزینههایشان را پرداخت‬
‫میکنم‪ .‬من صرفاا از راه شرکت در همین دورهها از کار کردن و وابستگی شغلی بی نیاز‬
‫شدم‪.‬‬

‫من دوستانی داشتم که در این کلسها شر کت نکردند و به من هم میگفتند که پولم‬


‫را دارم هدر میدهم و هنوز که هنوز است سر همان کار قبلیشان هستند‪ .‬تا میتوانید‬
‫پیشنهاد قیمت بدهید‪ .‬من وقتی تصمیم میگیرم ملکی را بخرم از خانههای زیاد دیگری‬
‫بازدید میکنم و سپس پیشنهاد قیمت میدهم‪ .‬اگر نمیدانید پیشنهاد قیمت مناسب‬
‫کدام است نگران نباشید چون من هم نمیدانم‪ .‬این کار‪ ،‬کارکارگزاران بازار املک‬
‫است‪ .‬آنها هستند که پیشنهاد قیمت میدهند‪.‬‬

‫من الزم نیست کار زیادی انجام بدهم‪ .‬یکی از دوستانم از من خواست که به او یاد‬
‫بدهم چگونه باید خانههای آپارتمانی بخرد‪ .‬بنابراین یک روز شنبه من به همراه وکیل‬
‫او و خودش عازم شدیم تا نگاهی به ‪ ۶‬خانه آپارتمانی بیاندازیم‪ 4 .‬تا از آنها به درد‬

‫‪377‬‬
‫نمیخوردند اما ‪ 2‬آپارتمان خوب بودند‪ .‬من به وی گفتم که برای هر شش تای آنها‬
‫پیشنهاد قیمت بدهیم و در تمامی موارد هم نصف قیمت مورد نظر مالک را بنویسیم‪.‬‬

‫او وکیلش تقریباا دچار سکته قلبی شده بودند‪ .‬آنها فکر میکردند این کار بی ادبی است‬
‫و فروشنده ناراحت میشود اما به نظر من این وکیل بود که نمیخواست کار سختی‬
‫انجام بدهد‪ .‬بنابراین آنها کاری انجام ندادند و رفتند تا دنبال معامله بهتری بگردند‪.‬‬
‫هیچ پیشنهاد قیمتی که داده نشد به کنار ‪ ،‬آن فرد هنوز هم دارد دنبال معاملت‬
‫مناسب میگردد که قیمت مناسب داشته باشند‪.‬‬

‫خوب شما تا وقتی که طرف دومی در معامله نداشته باشید که نمیدانید قیمت مناسب‬
‫کدام است‪ .‬بیشتر فروشندگان باالتر از قیمت واقعی را از ملک طلب میکنند و خیلی‬
‫کم پیش میآید که فروشندهای قیمتی را زیر ارزش واقعی پیشنهاد کند‪ .‬نکته اخلقی‬
‫این داستان این است که پیشنهاد قیمت را خودتان بدهید‪ .‬آنهایی که سرمایهگذار‬
‫نیستند نمیدانند تلش برای فروش چیزی یعنی چه‪ .‬من ماهها بود که یکی از املکم‬
‫را میخواستم بفروشم‪ .‬من حاضر بودم از هر قیمتی استقبال کنم و برایم مهم نبود که‬
‫قیمت مزبور چقدر پایین باشد‪.‬‬

‫‪378‬‬
‫اگر به ازای ملکم ‪ 1۰‬تا خوک هم به من پیشنهاد میدادند راضی بودم‪ .‬نه به خاطر‬
‫پیشنهادی که دریافت میکردم بلکه از اینکه یک نفر راغب بود ملکم را بخرد خوشحال‬
‫میشدم‪ .‬شاید در عوض ‪ 1۰‬تا خوک با پیشنهاد یک خوکداری هم موافقت نمیکردم‪.‬‬
‫اما معامله همین است‪ .‬خرید و فروش کار مفرحی است‪ .‬یادتان باشد‪ .‬معامله کردن‬
‫مفرح است و صرفاا یک بازی است‪ .‬شما پیشنهاد بدهید شاید یک نفر بگوید بله‪.‬‬

‫من همیشه در پیشنهاد قیمتهایی که میدهم یک راه فرار هم برای خودم باز‬
‫میگذارم‪ .‬در معاملت املک این گونه پیشنهادم را شروع میکنم که "مشروط به‬
‫رضایت و توافق شریکم " و هرگز دقیقاا ذکر نمیکنم که منظورم از این شریک کیست‪.‬‬
‫خیلیها نمیدانند منظورم از شریکم گربهام است‪ .‬اگر آنها پیشنهاد مرا بپذیرند اما من‬
‫نخواهم معامله کنم به خانه زنگ میزنم و با شریکم صحبت میکنم‪ .‬من این جمله بی‬
‫معنی را در پیشنهادهایم به کار میبرم تا بدانید که این بازی چقدر آسان و ساده است‪.‬‬
‫خیلی از افراد امور را بسیار سخت میگیرند و خیلی جدی با آنها بر خورد میکنند‪.‬‬

‫پیدا کردن معامله‪ ،‬بیزنس‪ ،‬فرد‪ ،‬سرمایهگذار خوب یا هر چیز دیگری مثل قرار گذاشتن‬
‫است‪ .‬بایستی به بازار بروید و با خیلیها حرف بزنید تا میتوانید پیشنهاد بدهید و‬
‫مذاکره کنید و رد و قبول انجام بدهید‪ .‬من افراد مجردی را میشناسم که در خانه‬
‫مینشینند به این امید که تلفنشان زنگ بزند اما اگر شما تام کروز یا سیندی کرافورد‬

‫‪379‬‬
‫هستید این راه به شما جواب میدهد‪ .‬در غیر اینصورت بایستی بلند شوید و به بازار‬
‫سری بزنید حتی شده به سوپر مارکت بروید‪ .‬جستجو کنید پیشنهاد قیمت بدهید رد‬
‫کنید‪ ،‬مذاکره کنید و قبول کنید‪ .‬تمام اینها روندهایی هستند که تقریبا در تمامی جوانب‬
‫زندگیتان باید طی شان کنید‪ .‬به مدت ده دقیقه هر ماه در ناحیهای خاص ورزش کنید‬
‫یا آنجا قدم بزنید یا رانندگی کنید‪ .‬من بعضی از بهترین موارد سرمایهگذاریام را‬
‫موقعی پیدا کردهام که داشتم آن اطراف ورزش میکردم‪.‬‬

‫مثلا من به مدت یک سال یک ناحیه خاص را برای نرمش کردن در آن جا در نظر‬


‫میگیرم‪ .‬من به دنبال تغییرات میگردم‪ .‬برای این که معاملهای سود داشته باشد دو تا‬
‫عامل در آن ضروری است ‪ :‬با صرفه بودن و تغییر‪ .‬معاملت با صرفه گرچه زیاد‬
‫هستند اما عاملی که باعث سودآور بودنشان میشود تغییر است‪ .‬پس وقتی نرمش‬
‫میکنم در ناحیهای نرمش میکنم که ممکن است دوست داشته باشم آنجا‬
‫سرمایهگذاری انجام بدهم‪ .‬با تکرار است که من متوجه تغییرات جزیی میشوم‪ .‬وقتی‬
‫برای مدتی در یک جا ورزش میکنم متوجه تابلوهای فروشی میشوم که مدت زمانی‬
‫طوالنی نصب شده اند‪ .‬این نکته به معنای این است که احتماالا فروشنده ملک بیشتر‬
‫موافق معامله است‪ .‬من کامیونهایی که به آن ناحیه وارد و خارج میشوند را تحت‬

‫‪380‬‬
‫نظر میگیرم‪ .‬با رانندههایشان صحبت میکنم‪ .‬با پستچیها حرف میزنم‪ .‬حجم اطلعاتی‬
‫که این افراد از آن ناحیه دارند شگفتانگیز است‪.‬‬

‫من دنبال نواحی بد میگردم‪ .‬از آن نواحیای که اخبارش آدمهای مناطق دور و بر را‬
‫میترساند‪ .‬سالی چند باری از آن جا رد میشوم و دنبال نشانههای بهبود در آنجا‬
‫میکردم‪ .‬با خرده فروشها مخصوصاا آنهایی که جدید هستند صحبت میکنم تا بفهمم‬
‫علت نقل مکانشان به آنجا چه بوده است‪ .‬این کار ماهی چند دقیقه وقت میکرد و در‬
‫حالی که دارم آن طرفها ورزش میکنم یا برای خرید به مغازهای میروم یا از آن‬
‫خارج میشوم این کار را میکنم‪.‬‬

‫در مورد سهام‪ ،‬من به شخصه به کتاب پیتر لینچ به نام موفقیت در وال استریت‬
‫علقهمندم و فرمولی که وی در آن کتاب مطرح کرده و براساس آن انتخاب سهامهایی‬
‫را توصیه میکند که ارزششان باال میرود میپسندم‪ .‬من متوجه این نکته شدهام که‬
‫صرف نظر از آنکه فرد دنبال خرید یا یافتن چه چیزی باشد املک‪ ،‬سهام‪ ،‬خرید سهام‬
‫شرکتهای سرمایهگذاری شرکت جدید‪ ،‬حیوان خانگی‪ ،‬خانه جدید‪ ،‬همسر یا حتی‬
‫معامله پودر رختشویی اصول اساسی یافتن ارزش آن چیز یکی است‪ .‬روند کار در هر‬
‫صورت یکی است‪ .‬شما بایستی بدانید دنبال چه چیزی هستید و بعد دنبالش بروید‪.‬‬

‫‪381‬‬
‫"چرا مصرف کنندهها همیشه بی پول هستند؟ وقتی یک سوپر مارکت‪ ،‬جنسی را به‬
‫حراج میگذارد مثلا کاغذ توالت را میبینیم که خریداران هجوم میبرند و مقادیر‬
‫زیادی از آن را میخرند و ذخیره میکنند‪.‬‬

‫وقتی بازار سهام حراج داشته باشد میگویند یا اشتباه شده یا دارند یکی چیزی را‬
‫تصحیح میکنند در نتیجه از آن فرار میکنند‪ .‬وقتی سوپر مارکتی قیمتهایش را باال‬
‫میبرد مشتریها از جای دیگر خرید میکنند اما وقتی بازار سهام قیمتش را باال میبرد‬
‫مشتریها شروع میکنند به خرید کردن‪" .‬‬

‫به دنبال مکان مناسب برای معامله بگردید‪ .‬همسایه من ملکی را به قیمت ‪1۰۰۰۰۰‬‬
‫دالر خرید‪ .‬من هم ملکی مشابه مال او را در همسایگیاش به قیمت ‪ 5۰۰۰۰‬دالر‬
‫خریدم‪ .‬وی به من گفت که میخواهد منتظر باال رفتن قیمتها بماند‪ .‬من به او گفتم‬
‫سود موقع خرید به دست میآید نه موقع فروش‪ .‬وی ملک مزبور را از کارگزار املک‬
‫خریده بود که خودش هیچ دارایی شخصیای نداشت‪ .‬من هم در دپارتمان فروش‬
‫املک گرویی در یک بانک ملکم را پیدا کرده بودم و آنرا خریدم‪ .‬من ‪ 5۰۰‬دالر هزینه‬
‫کلسی کرده بودم که این نحوه خرید را به من آموزش داد‪.‬‬

‫‪382‬‬
‫در حالی که همسایه من فکر میکرد پرداخت ‪ 5۰۰‬دالر برای یک کلس آموزش‬
‫سرمایهگذاری خیلی زیاد (یا احمقانهای) است‪ .‬و میگفت که نه وقتی برای این کلسها‬
‫دارد و نه پولشان را‪ .‬بنابراین منتظر میماند تا قیمت ملک باال برود‪ .‬من اول دنبال‬
‫آنهایی میگردم که میخواهند بخرند سپس دنبال آنهایی میگردم که میخواهند چیزی‬
‫بفروشند‪ .‬یکی از دوستانم دنبال معامله خرید قطعه زمینی خاص بود‪ .‬وی پول داشت‬
‫اما وقتی برای انجام این کار نداشت‪ .‬من زمینی پیدا کردم که ابعادش از زمین مورد‬
‫نظر دوستم بزرگتر بود‪ .‬آنرا قولنامه کردم و سپس دوستم را خبر کردم و او هم مایل‬
‫شد قطعهای از آنرا بخرد‪.‬‬

‫پس من ابتدا قطعهای که او میخواست را به او فروختم و سپس زمین را خریدم‪ .‬باقی‬


‫مانده زمین را هم بدون پرداخت قیمتی برای خودم برداشتم‪ .‬نکته این داستان این است‬
‫که تمام پای سیب را بخرید و آن را قسمت قسمت کنید‪ .‬بیشتر افراد به دنبال خرید‬
‫آن چیزی هستند که از پس هزینهاش بر بیایند بنابراین چشم انتظار چیزهای کوچک‬
‫هستند‪ .‬آنها صرفاا یک قطعه از پای را میخواهند بنابراین در نهایت برای قسمتی‬
‫کوچک بهای بیشتری را میپردازند‪ .‬آنهای که کوچک فکر میکنند دنبال چیزهای‬
‫بزرگ نمیروند‪.‬‬

‫‪383‬‬
‫اگر میخواهید ثروتمند شوید اول از همه مثل ثروتمندها فکر کنید‪.‬‬

‫خرده فروشها عاشق تخفیف دادن به خریداران عمده هستند‪ .‬دلیل هم این است که‬
‫بسیاری از کسبه عاشق خریداران عمده هستند‪ .‬پس حتی اگر از نظر مالی موقعیت‬
‫مهمی ندارید باز هم بزرگ فکر کنید‪ .‬وقتی برای خرید کامپیوتر برای شرکتم‬
‫میخواستیم معامله کنیم به چند تا از دوستانم زنگ زدم و پرسیدم آیا آنها هم تمایل‬
‫به خرید کامپیوتر دارند؟‬

‫بعد از آن سراغ معامله گرهای زیادی رفتیم و برای خریدی عمده با آنها مذاکره کردیم‬
‫چون میخواستیم تعداد زیادی دستگاه بخریم‪ .‬من برای معامله سهام هم همین روش‬
‫را به کار گرفتهام‪ .‬اگر افراد کوچک همیشه از نظر مالی کوچک و عقب مانده باقی‬
‫میمانند به خاطر این است که افکارشان محدود است یا به تنهایی عمل میکنند یا‬
‫اصلا دست به عمل نمیزنند‪ .‬از تاریخ یاد بگیرید‪ .‬تمامی شرکتهای بزر گی که االن‬
‫در بازار سهام حضور دارند کارشان را به عنوان شرکتی کوچک آغاز کردند‪ .‬کلنل‬
‫ساندرز تا قبل از‪ ،‬از دست دادن دار و ندارش در سن ‪ ۶۰‬سالگی پولدار نشد‪ .‬بیل‬
‫گیتس هم قبل از رسیدن به سن ‪ 3۰‬سالگی یکی از ثروتمند ترین افراد روی زمین شد‪.‬‬

‫‪384‬‬
‫این موضوع را بخاطر داشته باشید عمل کردن همیشه بر دست روی دست گذاشتن‬
‫برتری دارد‪.‬‬

‫من برای شناخت فرصتهای مناسب معامله‪ ،‬روشهای زیادی را در پیش نگرفتهام و‬
‫هنوز هم نمیگیرم‪ .‬مهم ترین کلمات "انجام شد" و "انجام دادن " هستند‪ .‬همان طور‬
‫که بارها در جای جای کتاب تکرار کردهام قبل از اینکه انتظار در یافت پاداش در امور‬
‫مالی را داشته باشید بایستی دست به کار بشوید‪.‬‬

‫پس االن شروع کنید!‬

‫‪385‬‬
‫پرده آخر‪ :‬چطور با ‪ ۷۰۰۰‬دالر هزینه تحصیل فرزندتان را بپردازید؟‬

‫حاال که کتاب دارد به صفحات پایانی خودش میرسد و باید کمکم آماده چاپ بشود‪،‬‬
‫دوست دارم یک نکته دیگر را هم با شما در میان بگذارم‪ .‬دلیل اصلی من برای نگارش‬
‫این کتاب این بوده است که دانستههای خودم را با شما در میان بگذارم تا بدانید که‬
‫چگونه هوش مالی باال میتواند به حل و فصل بعضی از مشکلت رایج مالی در زندگی‬
‫افراد کمک کند‪ .‬بدون داشتن آموزش در زمینه امور مالی غالباا ما ناچار به تبعیت از‬
‫معیارهای معمول خواهیم شد که نصایحی را همانند سخت کار کن پول‪ ،‬پس انداز کن‪،‬‬
‫قرض بگیر و مالیاتهای باالیت را بپرداز در بردارند تا با رعایت آنها زندگیمان را‬
‫بگذرانیم‪ .‬اما امروزه نیاز به دانستن در مورد چیزهایی جدیدتر داریم‪.‬‬

‫از داستانی که در ادامه میآورم به عنون آخرین نمونه برای توضیح مشکلت مالیای‬
‫استفاده میکنم که امروزه بسیاری از خانوادههای تازه تشکیل یافته با آن مواجه هستند‪.‬‬
‫چطور میخواهید هزینه تحصیلت مناسب برای فرزندانتان را در بیاورید و در عین‬
‫حال برای بازنشستگی خودتان هم پول داشته باشید؟ این جا برایتان مثالی میآورم تا‬
‫بدون سخت کار کردن و پول درآوردن بتوانید صرفاا با استفاده از هوش مالیتان این‬
‫کار را انجام بدهید‪.‬‬

‫‪386‬‬
‫یک بار یکی از دوستانم داشت با پریشان خاطری از آن صحبت میکرد که پسانداز‬
‫پول برای پرداخت هزینه دانشگاه ‪ 4‬فرزندش چه کار سختی است‪.‬‬

‫وی ماهی ‪ 3۰۰‬دالر در شرکتهای سرمایهگذاری‪ ،‬سرمایهگذاری میکرد و تا به حال‬


‫توانسته بود که ‪ 12۰۰۰‬دالر جمعآوری کند‪ .‬وی تخمین میزد که برای پرداخت هزینه‬
‫‪ 4‬فرزندش در دانشگاه به ‪ 4۰۰۰۰۰‬دالر نیاز دارد‪ .‬وی ‪ 12‬سال برای جمعآوری این‬
‫مبلغ وقت داشت زیرا بزرگترین فرزندش ‪ ۶‬ساله بود‪.‬‬

‫سال ‪ 1991‬وضعیت بازار مسکن در فونیکس حسابی خراب شده بود‪ .‬مردم داشتند‬
‫خانههایشان را میفروختند‪ .‬من به این هم کلسی خودم پیشنهاد کردم که با مقداری‬
‫از پولی که در شرکت سرمایهگذاری خوابانده است برای خود خانهای بخرد‪ .‬این ایده‬
‫مورد توجه او قرار گرفت و ما در مورد احتماالت ممکن صحبت کردیم‪.‬‬

‫اولین و عمدهترن نگرانی وی آن بود که وی نزد بانک به اندازه کافی اعتبار نداشت تا‬
‫خانه دیگری بخرد زیرا بیش از حد وامهایش را تمدید کرده بود‪ .‬من به او اطمینان‬
‫دادم که برای تامین هزینه خرید یک ملک راههای دیگری هم به جز بانک رفتن وجود‬
‫دارد‪.‬‬

‫‪387‬‬
‫ما به مدت ‪ 2‬هفته دنبال یک خانه گشتیم که تمام ویژگیهای مد نظر ما را در خود‬
‫داشته باشد‪ .‬خانههای بسیار زیادی با این مشخصات بودند که میتوانستیم از میانشان‬
‫انتخاب کنیم بنابراین خرید خانه برایمان تفریح شده بود‪ .‬باالخره در یک ناحیه کلس‬
‫باال توانستیم خانهای ‪ 3‬اتاق خوابه با ‪ 2‬حمام پیدا کنیم‪ .‬صاحب خانه از نیروهای تعدیل‬
‫شده محل کارش بود و الزم بود که سریع خانه را بفروشد و همراه خانوادهاش به‬
‫کالیفرنیا که در آن جا شغل جدیدی پیدا کرده بود برود‪.‬‬

‫وی‪ 1۰2۰۰۰‬دالر برای قیمت فروش تعیین کرده بود اما ما فقط ‪ 79۰۰۰‬دالر پیشنهاد‬
‫دادیم‪ .‬و سریع پذیرفت‪ .‬خانه دارای وام بدون پیش شرط بود‪ .‬به این معنی که حتی‬
‫یک آدم بیکار هم میتوانست آنرا بخرد و الزم نبود گواهی بانک داشته باشد‪ .‬صاحب‬
‫خانه ‪ 72۰۰۰‬دالر مقروض بود‪ .‬بنابراین دوست من کافی بود تا ‪ 7۰۰۰‬دالر تهیه کند‬
‫و به او بدهد که ما به تفاوت میان قیمتی که مالک بدهکار بود و قیمت خانه بود‪ .‬همین‬
‫که صاحب خانه جابجا شد دوستم خانه را برای اجاره آگهی کرد‪.‬‬

‫پس از آنکه تمام هزینهها از جمله رهن خانه پرداخت شدند وی تقریباا ماهی ‪ 125‬دالر‬
‫در جیبش میرفت‪ .‬برنامه دوستم این بود که خانه را به مدت ‪ 12‬سال نگه دارد و با‬
‫اضافه کردن آن ‪ 125‬دالر ماهیانه به اصل پولی که داشت کاری کند تا وام رهن خانه‬
‫هر چه سریع تر پرداخت شود‪.‬‬

‫‪388‬‬
‫ما محاسبه کردیم که طی مدت ‪ 12‬سال به احتمال زیاد رهن خانه تسویه شده است و‬
‫وی میتواند تا زمانی که اولین فرزندش راهی دانشگاه میشود ماهی ‪ 8۰۰‬دالر تسویه‬
‫کند‪ .‬و همچنین میتوانست در صورت باال رفتن ارزش خانه نسبت به فروش آن اقدام‬
‫کند‪.‬‬

‫سال ‪ 1994‬ناگهان بازار املک دستخوش تغییر شد و مستاجرهای او که در آن خانه‬


‫زندگی میکردند و عاشقش شده بودند به او ‪ 15۶۰۰۰‬دالر برای خرید خانه پیشنهاد‬
‫کردند‪ .‬وی از من نظرم را پرسید و من هم به او پیشنهاد فروش خانه بر مبنای اصل‬
‫تعلل در مالیات مبادالت ‪ 1۰31‬را دادم‪.‬‬

‫ناگهان ‪ 8۰۰۰۰‬دالر به دست آورده بود تا کار را شروع کند‪ .‬سپس من به یکی دیگر‬
‫از دوستانم که ساکن اوستین در ایالت تگزاس بود زنگ زدم تا آن مبلغ مذکور را که‬
‫مشمول تاخیر مالیاتی میشد برای خرید انباری کوچک بفرستد‪ .‬ظرف سه ماه وی‬
‫چکهایی دریافت کرد که مبلغشان کمی کمتر از ‪ 1۰۰۰‬دالر در ماه میشد و وی‬
‫سپس مبلغ آنها را به شرکت سرمایهگذاریای که پولها را برای تامین هزینه کالج‬
‫بچهها آنجا خوابانده بود و حاال رقمش سریع تر هم داشت باال میرفت واریز میکرد‪.‬‬

‫‪389‬‬
‫در سال ‪ 199۶‬وی آن انبار کوچک را فروخت و مبلغی حدودا ‪ 33۰۰۰۰‬دالری را در‬
‫قالب چک به عنوان عایدی فروش دریافت کرد و آنرا در پروژه جدیدی به کار انداخت‬
‫که حاال ماهی ‪ 3۰۰۰‬دالر برایش درآمدزایی میکند که وی این پول را هم به حساب‬
‫شرکت سرمایهگذاری واریز میکند‪ .‬در حال حاضر وی از دستیابی به هدف ‪4۰۰۰۰۰‬‬
‫دالریاش ظرف مدتی کم‪ ،‬کاملا مطمئن است‪.‬‬

‫وی برای انجام آن کار فقط ‪ 7۰۰۰‬دالر در آغاز سرمایهگذاری کرد و به جز آن از‬
‫هوش مالیاش برای انجام کار بهره گرفت‪ .‬فرزندان وی به این ترتیب قادر خواهند بود‬
‫تا هزینههای تحصیلیشان را بپردازند و وی میتواند از دارایی که برای تامین ‪4۰۰۰۰۰‬‬
‫دالر اولیه خریداری کرده است و اکنون در شرکت ذخیرهاش کرده است برای تامین‬
‫هزینههای دوران بازنشستگی خودش استفاده کند‪ .‬در نتیجه این استراتژی موفق‬
‫سرمایهگذاری وی میتواند زودتر از موعد هم بازنشسته شود‪.‬‬

‫به خاطر مطالعه این کتاب از شما سپاسگزارم‪ .‬امیدوارم از طریق خواندن این کتاب‬
‫مطالبی در مورد استفاده از قدرت پول آن هم به نحوی که برای شما کار کند یاد‬
‫گرفته باشید‪ .‬امروزه برای اینکه دوام بیاوریم الزم است که از لحاظ مالی سطح فکرمان‬
‫باالتر باشد‪ .‬این عقیده که باید برای پول در آوردن پول داشت ایده آدمی است که از‬

‫‪390‬‬
‫نظر مالی خبره نیست‪ .‬نه اینکه این جور افراد باهوش نیستند بلکه از دانش پولسازی‬
‫بی خبر مانده اند‪.‬‬

‫پول صرفاا مسئلهای است که مربوط به طرز فکر آدم میشود پس اگر پول بیشتری‬
‫میخواهید طرز فکرتان را عوض کنید‪ .‬هر آدم خود ساختهای را که ببینید تایید‬
‫میکنید که آنها از یک فکر کوچک کارشان را شروع کردند و سپس آنرا تبدیل‬
‫کردند به یک چیز بزرگ‪ .‬سرمایهگذاری هم همین طور است‪ .‬صرف چند دالر ناقابل‬
‫کافی است تا آنرا تبدیل به سرمایهای بزرگ کنید‪ .‬من افراد بسیاری را دیدهام که در‬
‫تمام طول زندگیشان منتظر پیش آمدن آن معامله طلیی بزرگ بودهاند و سعی‬
‫میکردند تا میتوانند پول برای وارد شدن به آن معامله بدست بیاورند اما به نظر من‬
‫این کارها احمقانه است‪.‬‬

‫خیلی وقتها پیش آمده است که من افرادی ناوارد را دیدهام که تمامی سرمایه‬
‫خودشان را روی معاملهای بزرگ گذاشتهاند و قسمت اعظم آنرا به سرعت از دست‬
‫داده اند‪ .‬شاید آنها کارگر خوبی بودهاند اما مطمئناا سرمایه گذار خوبی نبوده اند‪.‬‬
‫آموزش دیدن و دقت داشتن نسبت به مسئله پول مهم است‪.‬‬

‫‪391‬‬
‫از سنین پایین دست به کار بشوید و کتابی در این مورد بخرید‪ .‬به سمیناری بروید‪،‬‬
‫تمرین کنید‪ .‬از کارهای کوچک شروع کنید‪ .‬من ظرف مدتی کمتر از ‪ ۶‬سال موفق شدم‬
‫که ‪ 5۰۰۰‬دالرم را به دارایی ‪ 1‬میلیون دالری تبدیل کنم که ماهانه برایم ‪ 5۰۰۰‬دالر‬
‫گردش سرمایه داشته باشد‪ .‬اما یاد گرفتن نحوه انجام این کار را از موقعی که بچه بودم‬
‫شروع کردم‪ .‬شما را تشویق میکنم که یاد بگیرید چون واقعاا سخت نیست‪ .‬در واقع‬
‫وقتی شروع کنید میبینید که آسان هم هست‪.‬‬

‫فکر میکنم که مطلبم را برایتان روشن کرده باشم‪ .‬آنچه که در سرتان میگذرد تعیین‬
‫کننده نتیجهای است که بدست میآورید‪ .‬پول صرفاا یکی از لوازم است‪ .‬کتابی ارزشمند‬
‫هست به نام فکر کنید و پولدار شوید‪ .‬چرا عنوان آن کتاب را سخت کار کنید و پولدار‬
‫شوید نگذاشتهاند‪ .‬یاد یگیرد که کاری کنید تا پول حسابی برایتان کار کند و در این‬
‫صورت زندگیتان آسانتر و شادتر خواهد بود‪ .‬امروزه دیگر نباید محتاطانه جلو بروید‬
‫بلکه هوشمندانه حرکت کنید‪ .‬راستی شما میتوانید کتاب چهارراه پولسازی ما را از‬
‫انتشارات طاهریان تهیه کرده و از آن به بهترین نحو ممکن بهره ببرید‪.‬‬

‫دست به کار شوید !‬

‫‪392‬‬
‫بسیاری از شما بر خوردار از دو هدیه ارزنده هستید‪ :‬یکی مغزتان و دیگری زمان‪.‬‬
‫انتخاب آنچه دوست دارید با استفاده از این دو عامل انجام بدهید کاملا در دستان‬
‫شماست‪ .‬به ازای هر اسکناسی که وارد جیبم میشود این شما هستید که تصمیم‬
‫میگیرید سرنوشتتان را چگونه بسازید‪.‬‬

‫اگر آنرا با بیدقتی خرج کنید خودتان خواستهاید که فقیر باشید‪.‬اگر آنرا صرف خرید‬
‫بدهی برای خودتان کنید آنوقت به طبقه متوسط ملحق خواهید شد‪ .‬در ذهنتان آنرا‬
‫سرمایهگذاری کنید و یاد بگیرید که چگونه میتوانید برای خودتان دارایی بخرید در‬
‫این صورت ثروت را برای آینده و به عنوان هدفتان در آینده انتخاب کرده اید‪.‬‬

‫‪393‬‬
‫حق انتخاب انحصارا با شماست‪.‬‬

‫شما هر روز و به ازای هر دالر از پولتان خودتان تعیین میکنید که میخواهید پولدار‬
‫باشید یا فقیر و یا عضوی از طبقه متوسط‪ .‬این مطلب را با فرزندانتان هم در میان‬
‫بگذارید تا بدین ترتیب آنها را برای ورود به دنیایی که منتظرشان است آماده کنید‪.‬‬
‫هیچ کس به جز شما نمیتواند این کار را انجام بدهد‪.‬‬

‫آینده شما و فرزندانتان در گروی انتخابهایی است که امروز انجام میدهید نه فردا‪.‬‬

‫برایتان در این موهبت شگفتانگیز که زندگی خوانده میشود آرزوی ثروت هنگفت و‬
‫شادی بسیار برای شما داریم‪.‬‬

‫رابرت کیوساکی و شارون لیچر‬

‫موفق باشید‬

‫‪394‬‬

You might also like