You are on page 1of 588

‫ص‪3 :‬‬

‫[جلد هفتم]‬

‫يب‪ -‬رموز معموله در اين كتاب را ذيال تذكر ميدهد‪:‬‬

‫ت‪ /-‬عالمت كتاب‪ /‬روضات الجنّات‬

‫تخ‪ /-‬عالمت كتاب‪ /‬تذكرة الخواتين‬

‫ج‪ /-‬عالمت جلد‬

‫جش‪ /-‬عالمت كتاب‪ /‬رجال نجاشى‬

‫جم‪ /-‬عالمت كتاب‪ /‬معجم األدباء‬

‫حث‪ /-‬عالمت كتاب‪ /‬الحوادث الواقعة‬

‫حى‪ /-‬عالمت كتاب‪ /‬تاريخ حشرى‬

‫خع‪ /-‬عالمت كتاب‪ /‬اخبار العلماء باخبار الحكماء‬

‫خل‪ /-‬عالمت كتاب‪ /‬خالصة تذهيب الكمال فى اسماء الرّجال‬

‫خه‪ /-‬عالمت كتاب‪ /‬خزينة االصفياء‬

‫خير‪ /-‬عالمت كتاب‪ /‬خيرات حسان‬

‫س‪ /-‬عالمت كتاب‪ /‬قاموس األعالم‬

‫ص‪ /-‬عالمت صفحه‪-/‬‬

‫صد‪ /-‬عالمت كتاب‪ /‬مراصد األطّالع‬

‫صف‪ /-‬عالمت كتاب‪ /‬المنصف‬

‫صه‪ /-‬عالمت كتاب‪ /‬خالصة األقوال‬


‫ض‪ /-‬عالمت كتاب‪ /‬رياض العارفين‬

‫ضع‪ /-‬عالمت كتاب‪ /‬رياض العلماء‬

‫ع‪ /-‬عالمت كتاب‪ /‬آداب اللّغة العربيّة‬

‫عقن‪ /-‬عالمت كتاب‪ /‬عقالء المجانين‬

‫عم‪ /-‬عالمت كتاب‪ /‬آثار عجم‬

‫عن‪ /-‬عالمت كتاب‪ /‬اعيان الشيعة‬

‫عه‪ /-‬عالمت كتاب‪ /‬احسن الوديعة‬

‫ف‪ /-‬عالمت كتاب‪ /‬فهرست ابن النّديم‬

‫فر‪ /-‬عالمت كتاب‪ /‬النّور السافر‬

‫فع‪ /-‬عالمت كتاب‪ /‬لغات تاريخيه و جغرافيه‬

‫ص‪4 :‬‬

‫فه‪ /-‬عالمت كتاب‪ /‬سالفة العصر‬

‫ق‪ /-‬عالمت مطابق‪-/‬‬

‫قب‪ /-‬عالمت كتاب‪ /‬مناقب ابن شهرآشوب‬

‫قص‪ /-‬عالمت كتاب‪ /‬قصص العلماء‬

‫قن‪ /-‬عالمت كتاب‪ /‬اتقان المقال‬

‫كا‪ /-‬عالمت كتاب‪ /‬تاريخ ابن خلكان‬

‫كش‪ /-‬عالمت كتاب‪ /‬رجال كشى‬

‫كف‪ /-‬عالمت كتاب‪ /‬كشف الظنون‬


‫كمن‪ /-‬عالمت كتاب‪ /‬الدّرر الكامنة‬

‫لر‪ /-‬عالمت كتاب‪ /‬لواقح األنوار‬

‫لس‪ /-‬عالمت كتاب‪ /‬مجالس المؤمنين‬

‫م‪ /-‬عالمت ميالدى‪-/‬‬

‫مخل‪ /-‬عالمت كتاب‪ /‬مرآت الخيال‬

‫مر‪ /-‬عالمت كتاب‪ /‬مطرح األنظار‬

‫مس‪ /-‬عالمت كتاب‪ /‬مستدرك الوسائل‬

‫مط‪ /-‬عالمت كتاب‪ /‬معجم المطبوعات‬

‫مع‪ /-‬عالمت كتاب‪ /‬مجمع الفصحاء‬

‫مف‪ /-‬عالمت كتاب‪ /‬معارف ابن قتيبه‬

‫مل‪ /-‬عالمت كتاب‪ /‬منهج المقال‬

‫ملل‪ /-‬عالمت كتاب‪ /‬امل اآلمل‬

‫من‪ /-‬عالمت كتاب‪ /‬منن الرّحمن‬

‫مه‪ /-‬عالمت كتاب‪ /‬نامه دانشوران‬

‫نر‪ /-‬عالمت كتاب‪ /‬تذكره نصرآبادى‬

‫نل‪ /-‬عالمت كتاب‪ /‬نقد الرجال‬

‫نى‪ /-‬عالمت كتاب‪ /‬كنى و القاب قمى‬

‫ه‪ /-‬عالمت هجرى‪-/‬‬

‫هب‪ /-‬عالمت كتاب‪ /‬هدية األحباب‬


‫هر‪ /-‬عالمت كتاب‪ /‬جواهر األدب‬

‫ص‪5 :‬‬

‫خداوند در توفيق بگشا‬

‫قسمت دوم در شرح حال معروفين به كنيه‬

‫باب دوم ترجمه حال مصدرين بلفظ «اب»‬

‫مقدمه‬

‫‪ -‬باب اوّل اين كتاب كه حاوى شرح حال معروفين بلقب و نسب از طبقات مذكوره در اوّل جلد اوّل بوده بپايان آمد اكنون با‬
‫تأييدات خداوندى در ضمن چهار باب ديگر بشرح حال معروفين بكنيه از ا يشان كه عبارت از مصدّرين بيكى از چهار لفظ‬
‫اب يا ابن يا ام يا بنت ميباشد (ابو فالن‪ -‬ابن فالن‪ -‬امّ فالن‪ -‬بنت فالن) ميپردازيم و پيش از شروع باصل مطلب در تحقيق‬
‫اجمالى كنيه گوئيم‪ :‬كنيه يا كنوه كه ناقص يائى و واوى هردو مستعمل و از كنى يكنى و كنا يكنو مأخوذ (بروزن سفره و‬
‫سركه) و جمع هردو كنى ميباشد (بروزن دعا و رضا) در اصطالح نحويين و علماى ادب يكى از اقسام سهگانه علم (با دو‬
‫فتحه) را گويند كه با يكى از چهار لفظ مذكور فوق مصدّر باشد‪ .‬بعضى از ادبا كنيه را منحصر به دو اوّلى دانند و برخى ديگر‬
‫مصدّر به اخ و اخت را (اخو فالن‪ -‬اخت فالن) نيز بانواع كنيه افزوده و بشش نوعش دانند‪ .‬منظور ما در اين كتاب بجهت‬
‫قلّت دو قسم آخرى فقط چهار نوع اوّلى مذكور فوق بوده و پرواضح است كه امر‪ ،‬در اختالفات اصطالحات سهل و جاى‬
‫مداقه و مناقشه و خردهگيرى نميباشد (ال مشاحة فى االصطالح)‪.‬‬

‫دو قسم ديگر علم (با دو فتحه) نيز عبارت از اسم (نام اصلى) و لقب (مشعر بمدح و ذمّ)‬

‫ص‪6 :‬‬

‫است چنانچه در كتب ادبيّه نگارش دادهاند‪.‬‬

‫ناگفته نماند كه در زبان عرب كنيه را غالبا در مقام احترام و تعظيم استعمال نمايند زيرا مخاطب كردن اشخاص با اسامى‬
‫شخصى اصلى ايشان سوء ادب عرفى ميباشد و اكثرشان (اگر يكسر هم نباشد) از ذكر اساميشان ابا و اظهار كراهت مينمايند‬
‫اين است كه محض ايفاى وظيفه ادب اشخاص را با كنيه مخاطب ميدارند‪ .‬فرق بين كنيه و القاب مدحيه (كه نيز براى تعظيم و‬
‫احترام در كارند) اين است كه لقب با معنى خود لفظ‪ ،‬افاد ه مدح و تعظيم ميكند بخالف كنيه كه مشعر بتعظيم بودن آن فقط‬
‫بجهت ذكر نكردن اسم شخصى است كه نوعا منفور طباع است‪.‬‬
‫ظاهر كالم سيوطى انحصار استعمال كنيه بهمين مرام احترام است و لكن چنانچه فوقا اشعار داشتيم اين حكم غالبى ميباشد نه‬
‫دائمى انحصارى بلكه گاه است كه كني ه را در مقام تحقير و تذليل نيز استعمال كرده و كنايه از صفات رذيله و قبيح الذكر‬
‫نمايند مثل ابو جهل و ابو الفواحش و مانند آنها‪ .‬در مادّه عته از قاموس اللّغة گويد كه ابو العتاهيه لقب ابو اسحق اسمعيل است‬
‫نه كنيه او و جوهرى را هم در كنيه گرفتن آن نسبت باشتباه و توهّم داده است‪ .‬ظاهر اين كالم قاموس آنكه هرلفظ مصدّر به‬
‫اب‪ ،‬كنيه نميباشد بلكه در جائى كنيه گويند كه منظورنظر‪ ،‬تعظيم و احترام باشد و بنابراين ابو جهل و نظائر آن نيز از قبيل لقب‬
‫بوده و قول مذكور سيوطى اقرب بصحت است‪ .‬اگرچه بعضى از اهل ادب بخيال اينكه هرلفظ مصدّر به اب كنيه ميباشد از قول‬
‫مذكور قاموس كه ابو العتاهيه را لقب دانسته تعجب مينمايند لكن محاورات عرفيّه قول قاموس را تأييد مينمايد‪ .‬در تفسير‬
‫سوره عبس از تفسير المنار نيز كلمه ام مكتوم را لقب عاتكه مادر عمرو بن قيس و در سوره تبت از تفسير مذكور هم كلمه ابو‬
‫لهب را لقب عبد العزّى گرفته و نظائر اين بسيار است و معذالك باز هم اختالف اصطالح جاى مناقشه نيست‪.‬‬

‫تبصرة‪ -‬از بعض مثالهاى فوق استظهار ميشود كه در صحت استعمال كنيه الزم نيست كه صاحب آن فرزندى يا پدرى يا‬
‫برادرى داشته باشد كه مجوز استعمال ابو فالن و‬

‫ص‪7 :‬‬

‫ابن فالن و يا اخو فالن و اخت فالن باشد بلكه گاهى اين چهار كلمه اب و ابن و اخ و اخت را محض تكريم يا تحقير ببعضى‬
‫از صفات فاضله يا نازله اضافه داده و انتساب و مصاحبت و ارتباط تام با آن صفت را اراده نمايند مثل ابو لهب گفتن بجهت‬
‫جمال و سرخروئى‪ ،‬ابو هريره گف تن بجهت بازى كردن با گربه كوچك‪ ،‬ابو االديان گفتن على بصرى (كه خواهد آمد) و نظائر‬
‫اينها كه بسيار است و محتاج به اكثار نميباشد‪.‬‬

‫با قطع نظر از اضافه بصفات مذكوره موافق آنچه در صنّاجة الطّرب و غيره تصريح شده شخص بىفرزند را نيز در اوائل‬
‫زندگانى بلكه در مبدأ والدت (عالوه بر اسم معمولى) كنيه اى براى او معيّن ميكردند كه با آن كنيه شهرت يابد و عالوه بر دفع‬
‫محذور سوء ادب بودن ذكر اسم اصلى (چنانچه مذكور شد) با بعضى از القاب سوء نامناسب نيز ملقّب نگردند و يا بتفأل اينكه‬
‫زندگانى بسيار كرده و فرزندى بدان اسم روزيش گردد‪ .‬ظاهر بعضى از اخبار دينيّه هم آن است كه حضرت سيد الشهداء ع در‬
‫زمان طفوليّت كنيه ابو عبد اللّه را داشته است‪.‬‬

‫از بيان فوق ( كه مجوّز استعمال كنيه مصاحبت و انتساب و ارتباط تام ميباشد) استكشاف ميشود كه استعمال هريك از مصدّر‬
‫به اب و امّ در هريك از مرد و زن صحيح بوده و الزم نيست كه اوّلى در اوّلى و دويمى هم در دويمى استعمال يابد‪ ،‬اين‬
‫مطلب واضح و محتاج ببسط نميباشد و تحقيق زايد اين مراتب را موكول بكتب مربوطه و تتبّع خود اربابرجوع ميداريم و‬
‫شروع بابواب چهارگانه كنيه مينمائيم‪.‬‬

‫ص‪8 :‬‬

‫باب دويم [ترجمه حال مصدرين بلفظ «اب»]‬


‫ابو ابراهيم‬

‫كنيه جمعى از اكابر ميباشد كه بعناوين مختلفه در اين كتاب نگارش يافته است و در اصطالح رجالى عبارت از محمد بن‬
‫قاسم اسدى‪ ،‬مهزم بن ابى برده‪ ،‬يعقوب بن ابراهيم و بعضى ديگر بوده و در اخبار و احاديث دينيّه اشاره بوجود مقدّس‬
‫حضرت امام موسى بن جعفر ع ميباشد‪.‬‬

‫ابو احمد‬

‫كنيه جمعى از اكابر ميباشد كه بعناوين مختلفه در اين كتاب مرقوم شده است و در اصطالح رجالى عبارت از عبد العزيز بن‬
‫يحيى‪ ،‬عمر بن ربيع‪ ،‬عمرو بن حريث‪ ،‬محسن بن احمد‪ ،‬محمد بن ابى عمير و جمعى كثير ديگر است كه بعضى از ايشان در‬
‫محل مقتضى از اين كتاب مرقوم و بعضى ديگر را نيز موكول بكتب رجاليّه ميدارد‪.‬‬

‫ابو االحوص ابو احيحه‬

‫در اصطالح رجالى اولى‪ ،‬داود بن اسد بن عفر يا عفير بصرى يا مصرى و دويمى عمرو بن محصن و موكول بدان علم شريف‬
‫است‪.‬‬

‫ابو االخطل‬

‫همام بن غالب كه بعنوان فرزدق نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابو ادريس‬

‫در رجال كنيه تليد بن سليمان محاربى و عبد الرحمن بن بدر كوفى است‪.‬‬

‫ابو االديان‪ -‬على‪ -‬بصرى‬

‫‪ ،‬از مشاهير صوفيّه ميباشد با جنيد بغدادى و ابو سعيد خرّاز معاصر بود‪ ،‬زمان متوكّل دهمين خليفه عباسى (‪-247 -232‬‬
‫رلب‪ -‬رمز) را تا روزگار مقتدر هيجدهمين خليفه عباسى (‪ 323 -295‬ه قمرى‪ -‬رصه‪ -‬شك) دريافته و در اواخر قرن سيّم‬
‫هجرت درگذشت‪ .‬كنيهاش در اصل ابو الحسن‬

‫ص‪9 :‬‬

‫بوده و ابو االديان گفتن وى از آن است كه در تمامى دينها مناظره ميكرد و مخالفين را ملزم و مجاب مينمود‪( .‬ص ‪ 227‬ج‬
‫‪ 2‬مه)‬
‫ابو اراكه‬

‫در خاتمه باب كنى تحت عنوان آل ابى اراكه اشاره خواهد شد‪.‬‬

‫ابو االرامل‬

‫وجود مبارك و مقدّس حضرت رسالتپناهى ميباشد صلعم‪.‬‬

‫ابو ارب‬

‫مردى است از قبيله اياديا نزار كه در كثرت جماع ضرب المثل و انكح من ابى ارب از امثال دائره ميباشد‪ .‬گويند كه در يك‬
‫شب از هفتاد دختر باكره دوشيزه ازاله بكارت نموده است‪.‬‬

‫(مرصع ابن االثير)‬

‫ابو ارطاة ابو االرقم ابو االزهر‬

‫در اصطالح رجالى‪ ،‬اولى حجاج بن ارطاة نخعى كوفى‪ ،‬دويمى ابان بن ارقم‪ ،‬سيمى زفر بن نعمان عجلى بوده و شرح حالشان‬
‫موكول بدان علم شريف است‪.‬‬

‫ابو اسامة‪ -‬جنادة بن محمد‬

‫‪ -‬بعنوان هروى نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابو اسامة‪ -‬زيد بن يونس‬

‫‪ -‬بعنوان شحام نگارش دادهايم‪.‬‬

‫ابو اسحق‬

‫ابو اسحق‪ -‬ابراهيم منطقى‬

‫‪ -‬ذيال بعنوان ابو اسحق منطقى مذكور است‪.‬‬

‫( ) ‪ -‬ابو اسحق ‪ -‬در اصطالح رجال و تراجم احوال‪ ،‬كنيه ابراهيم بن ابى حفص‪ ،‬ابراهيم بن احمد‪ ،‬ابراهيم بن اسحق‪ ،‬ابراهيم بن حكم‪ ،‬ابراهيم بن هاشم‪ ،‬ثعلبة بن‬
‫ميمون‪ ،‬حازم بن حسين و جمعى كثير ديگر ميباشد كه غالبا نام ايشان ابراهيم بوده و عده وافى از ايشان در محل مقتضى از اين كتاب با عناوين مختلفه مرقوم و‬
‫مصطلحات رجالى نيز بكتب مربوطه محول و در اينجا چند نفر از ايشان را تذكر خواهيم داد‪.‬‬
‫ابو اسحق‪ -‬ابراهيم بن شهريار‬

‫‪ -‬كازرونى‪ ،‬از اكابر اهل حال و اجلّاى عرفاى با كمال قرن پنجم هجرت ميباشد كه با قادر باللّه بيست و پنجمين‬

‫______________________________‬
‫( )‪ -‬ابو اسحق‪ -‬در اصطالح رجال و تراجم احوال‪ ،‬كنيه ابراهيم بن ابى حفص‪ ،‬ابراهيم بن احمد‪ ،‬ابراهيم بن اسحق‪ ،‬ابراهيم‬
‫بن حكم‪ ،‬ابراهيم بن هاشم‪ ،‬ثعلبة بن ميمون‪ ،‬حازم بن حسين و جمعى كثير ديگر ميباشد كه غالبا نام ايشان ابراهيم بوده و عده‬
‫وافى از ايشان در محل مقتضى از اين كتاب با عناوين مختلفه مرقوم و مصطلحات رجالى نيز بكتب مربوطه محول و در اينجا‬
‫چند نفر از ايشان را تذكر خواهيم داد‪.‬‬

‫ص‪3 :‬‬

‫خليفه عباسى ( ‪ 422 -38‬ه ق‪ -‬شفا‪ -‬تكب) معاصر بود‪ ،‬پدرش نخست كيش زردشتى داشته تا در ابتداى استيالى ديالمه‬
‫برفارس دين مقدّس اسالمى را پذيرفت‪ ،‬ابو اسحق و و ديگر فرزندان او نيز در اوان اسالم پدر بوجود آمدند‪ .‬چون ابو اسحق‬
‫بحدّ رشد رسيد بعد از تحصيل مقدمات و فنون ادبيّه بخدمت بسيارى از مشايخ و اصحاب حديث رسيده و بمدارج عاليه‬
‫كماالت متنوعه معقو لى و منقولى ارتقا يافت تا مرجع مشايخ عرفاى وقت خود شد‪ ،‬در بالد بسيارى خانقاه و تكايا بنا نهاده و‬
‫اشخاصى را براى پذيرائى فقرا و مساكين واردين آنجا تعيين نمود‪ ،‬با ابن سينا مكالمات عرفانى داشت و در اثر اهتمامات وى‬
‫بيست هزار نفر گبر و يهود‪ ،‬دين مقدّس اسالمى را پذيرفتند‪ .‬پيوسته با كفّار و مذاهب باطله طريق مبارزت مىپيموده و بهمين‬
‫جهت او را شيخ غازى گويند‪.‬‬

‫وفات او بسال چهار صد و بيست و ششم هجرت در هفتاد و يك سالگى در شيراز واقع شد و بنوشته آثار عجم در كازرون‬
‫در خانقاهى كه موسوم باسم خود او ميباشد مدفون گرديد‪ .‬بزعم بعضى‪ ،‬صاحب ترجمه همان شيخ ابو اسحق معروف به‬
‫سبزپوشان است و لكن در آثار عجم اين عقيده را تغليط كرده و گويد سبزپوشان از مرتاضين و عرفا بود‪ ،‬با ايالت ميزيسته و‬
‫ييالق و قشالق مينمود‪ ،‬در درّه وسيعى نزديكى كوهى در سه فرسخى سمت جنوبى شيراز مدفون و در جلو مرقد او مهتاب با‬
‫وسعتى است و از تاريخ وفاتش اطالعى نيست‪.‬‬

‫(ص ‪ 59‬ج ‪ 4‬مه و ‪ 326‬و ‪ 492‬عم و ‪ 43‬ج فع)‬

‫ابو اسحق‪ -‬ابراهيم بن على‬

‫‪ -‬ذيال بعنوان ابو اسحق شيرازى مذكور است‪.‬‬

‫ابو اسحق‪ -‬ابراهيم بن محمد بن ابراهيم‬

‫‪ -‬بعنوان اسفرايينى نگارش يافته است‪.‬‬


‫ابو اسحق سبزپوشان‬

‫فوقا ضمن ابو اسحق ابراهيم بن شهريار تذكّر داديم‪.‬‬

‫ابو اسحق سبيعى‪ -‬عمر‬

‫‪ -‬يا عمرو بن عبد اللّه بن على بن احمد همدانى كوفى تابعى‪ ،‬خواهرزاده يزيد بن حصين از شهداى كربال ميباشد كه بنوشته‬
‫ابن خلّكان شرف حضور مبارك حضرت امير المؤمنين ع را درك و ابن عباس و ديگر اصحاب را نيز ديدار كرده است‪ .‬شعبه‬
‫و اعمش و سفيان ثورى از وى روايت كردهاند و بنا بنقل‬

‫ص‪:‬‬

‫معتمد در رياض العلما بتشيّع وى قائل‪ ،‬صدوق نيز در كتاب اختصاص او را ثقه و امامى مذهب و اعبد اهل زمان خودش‬
‫دانسته و گويد كه نزد عامّه و خاصّه اوثق مردم در حديث بود‪ ،‬چهل سال با وضوى نماز عشا نماز صبح را هم خوانده و‬
‫هرشب ختم قرآن مى نمود‪ ،‬مع ذالك در كلمات بعضى از اهل فنّ مقدوح است‪ .‬اصل اسمش نيز در كتب رجال و تراجم مابين‬
‫عمرو و عمر محل خالف و نظر بوده بعضى بر يكى بودن عمرو و عمر قاطع هستند و عمر نوشتن را حمل بر سهو مىنمايند و‬
‫بعضى ديگر قطع بتعدّد كرده و گويند كه عمرو و عمر هردو برادر بودند كه عمرو بسال صد و بيست و ششم در حدود‬
‫صدسالگى و عمر هم در صد و سىام هجرت در نود سالگى درگذشتهاند‪ .‬ما هم بسط زايد را موكول به تنقيح المقال و ديگر‬
‫كتب رجاليّه ميداريم و وجه تسميه سبي عى و شرح حال اجمالى يونس پسر صاحب ترجمه و اسرائيل پسر يونس را نيز در‬
‫تحت عنوان سبيعى تذكّر دادهايم‪.‬‬

‫(ص ‪ 3‬هب و ‪ 4 8‬ج كا و ‪ 85‬ج و ‪ 333‬ج ‪ 2‬تنقيح المقال)‬

‫ابو اسحق شامى‬

‫‪ -‬از اكابر عرفا و مشايخ طريقت اوائل قرن چهارم هجرت ميباشد كه از مريدان شيخ ممشاد سابق الذكر‪ ،‬كراماتى بدو منسوب‬
‫و لقبش شرف الدين بوده است‪ .‬از دست مرشد مذكورش خرقه خالفت پوشيد‪ ،‬اغلب ادوار زندگانى او در شام بود‪ ،‬بسال‬
‫سيصد و بيست و نهم هجرى قمرى در شهر عكّه از بالد شام وفات يافته و هم در آنجا مدفون گرديد و جمله قطب‬
‫الواصلين‪ 329 -‬مادّه تاريخ وفات او است‪( .‬ص ‪ 275‬ج ‪ 2‬مه و ‪ 239‬ج خه)‬

‫ابو اسحق شيرازى‪ -‬ابراهيم بن على‬

‫‪ -‬با محمد بن يوسف فارسى شيرازى‪ ،‬فيروزآبادىّ البلدة‪ ،‬شيخ االسالم الشّهرة‪ ،‬ابو اسحق الكنية‪ ،‬اشعرىّ االصول‪ ،‬شافعىّ‬
‫الفروع‪ ،‬جمال الدين اللّقب‪ ،‬از اعيان و اكابر علماى شافعيّه ميباشد كه فقيه اصولى محدّث متكلّم صوفى زاهد متّقى مدرّس‬
‫مدرسه نظاميه بغداد بود و از تأليفات او است‪:‬‬
‫‪ -‬التنبيه فى فروع الشافعية كه كثير الفروع در ليدن و قاهره چاپ‪ ،‬يكى از كتب خمسه متداوله شافعيه‪ ،‬بيشتر از همه متداول‬
‫و محل توجه اكابر بوده و شروح بسيارى بر آن نوشتهاند‪.‬‬

‫ص‪2 :‬‬

‫گويند بهر فرعى كه در آن ذكر كرده دو ركعت نماز ميخوانده است ‪ -2‬شرح لمع مذكور ذيل كه در اصول فقه است ‪ -3‬الطب‬
‫الروحانى و اين هردو در قاهره چاپ شده است ‪ -4‬طبقات الفقهاء و يك نسخه از آن كه در تاريخ پانصد و هفتاد و نهم‬
‫هجرت بخط ابو الطاهر بن ابى عبد اللّه حسين قيسرانى انصارى نوشته شده در خزانه مصريه موجود است ‪ -5‬اللمع در اصول‬
‫فقه كه مذكور شد ‪ -6‬المعونة فى الجدل ‪ -7‬المهذب فى الفروع كه از مهمترين كتب فقهيه شافعيه و محل توجه اكابر بوده و‬
‫شروح بسيارى بر آن نوشتهاند‪ ،‬بسال چهار صد و پنجاه و پنجم هجرت در تأليف آن شروع و در شصت و نهم هجرت‬
‫بپايانش رسانده است ‪ -8‬النكت فى علم الجدل و غير اينها‪.‬‬

‫گويند كه ابو اسحق از طرف مقتدى باللّه بيست و هفتمين خليفه عباسى (‪ 487 -467‬ه ق‪ -‬تسز‪ -‬تفز) بجهت خواستارى‬
‫دختر ملك جالل الدولة بنيشابور رفت‪ ،‬پس از انجاموظيفه با امام الحرمين جوينى سابق الذكر استاد غزالى مناظرههاى علمى‬
‫كرد‪ ،‬نزد اهالى خراسان حايز شرافت بى نهايت گرديد بحدّى كه با خاك زير پاى مركبش تبرّك مىجستند‪ ،‬امام الحرمين هم‬
‫هنگام وداع ركابش را گرفته و به مركبش سوار نمود‪.‬‬

‫وفات ابو اسحق در بغداد بسال چهار صد و چهل و ششم و يا هفتاد و ششم هجرت واقع شد و خليفه مزبور بجنازهاش نماز‬
‫خواند‪ .‬نگارنده بقرينه تاريخ تأليف كتاب مهذب فوق كه مذكور شد و بقرينه نماز خليفه كه مصرّح به تلخيص اآلثار است‬
‫عالوه بر قضيه خواستگارى دختر ملك جالل الدولة كه مذكور گرديد و مدرّس بودن ابو اسحق در مدرسه نظاميّه بغداد كه در‬
‫سال چهار صد و پنجاه و نهم هجرت باهتمام وزير پاك ضمير خواجه نظام الملك تأسيس يافته است صحت تاريخ دويمى‬
‫منقول از كشف الظّنون را تأييد مينمايد و بنوشته آثار عجم وفات ابو اسحق بسال چهار صد و هفتاد و نهم هجرت واقع و در‬
‫شيراز مدفون است و ظاهرا در مدفن اشتباه شده بلى تاريخ مذكور احتمال صحت دارد‪.‬‬

‫(كف و ص ‪ 3‬ج كا و ‪ 47‬ت و ‪ 3 3‬ج مه و ‪ 88‬ج ‪ 3‬طبقات الشافعيه و غيره)‬

‫ابو اسحق‪ -‬عمر‬

‫‪ -‬يا عمرو بن عبد اللّه همان ابو اسحق سبيعى مذكور فوق است‪.‬‬

‫ابو اسحق كازرونى‬

‫همان ابو اسحق ابراهيم بن شهريار مذكور فوق است‪.‬‬

‫ابو اسحق منطقى‪ -‬ابراهيم‬


‫‪ -‬در علم منطق شهرتى بسزا داشته و تأليفاتى دارد كه از آن جمله است‪:‬‬

‫ص‪3 :‬‬

‫‪ -‬تفسير انالوطيقا ‪ -2‬تفسير بارى ارميناس ‪ -3‬تفسير قاطيغورياس كه هرسه مشجر بوده و تمامى كتابهاى او در اثر مشكلى‬
‫عباراتش متروك گرديد‪ ،‬زمان و مشخّصات ديگرى بدست نيامد‪.‬‬

‫ناگفته نماند پس از آنكه علم شريف منطق را كه از مخترعات ارسطو و به نه باب منقسم و هربابى باسمى موسوم بوده از‬
‫يونانى بعربى ترجمه نمودند اسامى قديمى يونانى را بكلى متروك نداشتند و در بعضى از كتب منطق عربى آنها را نيز با اسامى‬
‫عربى مذكور دارند‪ ،‬ما هم بجهت تكثير فائده بترتيب اساس االقتباس خواجه تذكّر ميدهيم‪:‬‬

‫الف‪ -‬ايساغوجى عبارت از مدخل منطق بوده و مشتمل بر مباحث الفاظ‪ ،‬كلّى و جزئى‪ ،‬ذاتى و عرضى و كلّيات خمس است‪.‬‬
‫از آنرو كه منظور اصلى در اين موضوع كلّيات بوده و مباحث ديگر بمنزله مقدمه آن است غالبا كلمه ايساغوجى يونانى را‬
‫بكليّات خمس ترجمه نمايند‪ .‬ب‪ -‬مقوالت عشره كه بيونانى قاطيغورياس خوانند‪ .‬ج‪ -‬عقود و قضايا و اقوال جازمه كه‬
‫بيونانى بارى ارميناس است‪ .‬د‪ -‬علم قياس كه بيونانى انولوطيقاى اول گويند‪ .‬ه‪ -‬برهان كه بيونانى انولوطيقاى دوم خوانند‪.‬‬
‫و‪ -‬جدل كه بيونانى طوبيقا است‪ .‬ز‪ -‬مغالطه يا حكمت مموهه كه بيونانى سوفسطيقا است‪ .‬ح‪ -‬خطا به كه بيونانى ريطوريقا‬
‫است‪ .‬ط‪ -‬شعر كه بيونانى بيطوريقا و يا بقول بعضى انوطيقا يا ابوطيقا نامند‪.‬‬

‫مخفى نماند ارسطو كه اصل واضع علم منطق ميباشد در هريك از ابواب نهگانه منطق كتابى بهمين اسم يونانى خود تأليف داده‬
‫و جمعى از اكابر بترجمه و شرح و تفسير آنها پرداخته اند و چنانچه اشاره شد صاحب ترجمه ابراهيم منطقى نيز سه كتاب از‬
‫آن جمله را شرح و تفسير كرده است‪( .‬كف و اساس االقتباس و ص ‪ 347‬ف و غيره)‬

‫ابو اسحق نيشابورى‪ -‬ابراهيم بن محمد بن ابراهيم‬

‫‪ -‬بعنوان اسفرايينى نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابو اسد‬

‫در اصطالح رجالى عبد الصمد بن عبد الشهيد است‪.‬‬

‫ص‪4 :‬‬

‫ابو اسرائيل‬

‫در اصطالح رجالى كنيه اسماعيل بن عبد العزيز مالئى كوفى است‪.‬‬
‫ابو اسمعيل‬

‫كنيه خواجه عبد اللّه انصارى‪ ،‬طغرائى حسين بن على‪ ،‬قطيفى ا براهيم بن سليمان بوده و هرسه بهمين عناوين در محل خود‬
‫نگارش يافته است و در اصطالح رجالى كنيه ابان بن عياش‪ ،‬اسحق بن جندب‪ ،‬بكر بن اشعث‪ ،‬ثابت بن شريح‪ ،‬عبد اللّه بن‬
‫عثمان فزارى‪ ،‬عمرو بن غانم‪ ،‬محمد بن زياد اشجعى‪ ،‬محمد بن سالم بن شريح‪ ،‬محمد بن مقالص‪ ،‬ميسر بن ابى البالد و جمعى‬
‫وافر ديگر ميباشد‪.‬‬

‫‪2‬‬
‫ابو االسود‬

‫ابو االسود دئلى‬

‫‪ -‬يا دولى يا ديلى ظالم بن ظالم‪ ،‬از اكابر و اشراف فقهاء و شعراء و نحويّين و مردمان بافطانت و حاضر الجواب و نادرهگوى‬
‫و از اعيان و سادات محدّثين تابعين و از خواصّ اصحاب حضرت امير المؤمنين ع ميباشد كه در ركاب ظفرانتساب آن‬
‫حضرت در صفّين و غزوات ديگر حاضر بلكه بتصريح رجال شيخ‪ ،‬از اصحاب حضرات حسنين و امام سجّاد ع نيز بود‪ .‬وى‬
‫نخستين كسى است كه قرآن مجيد را اعراب گذاشت و آن كتاب مقدّس دينى آسمانى را از شايبه تحريف و غلط كه متدرجا‬
‫در ميان عرب بواسطه مخالطت و معاشرت عجم و ملل بيگانه ظاهر ميشد محفوظ داشت و بدينوسيله از آن محذور خطير‬
‫مدافعه نمود‪ .‬چنانچه نقطه گذارى قرآن مجيد نيز در زمان عبد الملك بن مروان پنجمين خليفه اموى (‪ 86 -65‬ه ق‪ -‬سه‪ -‬فو)‬
‫باهتمام نصر بن عاصم ليثى و يحيى بن يعمر عدوانى (كه هردو از شاگردان ا بو االسود دئلى‪ ،‬باتقوى و ديانت معروف و از‬
‫شائبه الابالىگرى و بيدينى مبرّا بودهاند) واقع گرديد‪.‬‬

‫از كلمات بعضى برميآيد كه نقطه گذارى نيز مثل اعراب‪ ،‬از خود ابو االسود بوده و شرح اين مراتب و چگونگى نقطه و اعراب‬
‫را از حيث شكل و رنگ و لون و ديگر‬

‫______________________________‬
‫( )‪ -‬ابو االسود‪ -‬در اصطالح رجالى عبارت از احمد بن علويه‪ ،‬جبير بن حفص‪ ،‬جميل بن عبد الرحمن‪ ،‬خالد بن اسود‪ ،‬ظالم‬
‫بن ظالم‪ ،‬عمر بن محمد‪ ،‬عمرو بن غياث و بعضى ديگر بوده و اشهر از همه ظالم بن ظالم ميباشد و شرح حال اجمالى او را‬
‫مينگارد‪.‬‬

‫ص‪5 :‬‬

‫مزاياى آنها كه مشتبه بهمديگر نشوند موكول بكتب مربوطه ميدارد‪.‬‬

‫‪ - ) ( 2‬ابو االسود ‪ -‬در اصطالح رجالى عبارت از احمد بن علويه‪ ،‬جبير بن حفص‪ ،‬جميل بن عبد الرحمن‪ ،‬خالد بن اسود‪ ،‬ظالم بن ظالم‪ ،‬عمر بن محمد‪ ،‬عمرو بن‬
‫غياث و بعضى ديگر بوده و اشهر از همه ظالم بن ظالم ميباشد و شرح حال اجمالى او را مينگارد‪.‬‬
‫ناگفته نماند كه ابو االسود‪ ،‬بسيارى از قواعد نحويّه را بر روى همان اصل و اساسى كه از زبان معجز بيان حضرت امير‬
‫المؤمنين ع دريافته بوده چيده و مرتب نموده و مراد كسانى كه ابو االسود را واضع علم نحو دانند همين معنى است و الّا اصل‬
‫واضع و پايه گذار علم نحو‪ ،‬آن حضرت بوده و آن ترجمان اسرار و حقايق نخستين كسى است كه آن علم شريف را ابداع و‬
‫اصول و اساس آنرا بابو االسود امال فرموده و ياد داده است و اين موضوع از قضاياى مسلّمه بوده و قابل شبهه و ترديد‬
‫نميباشد‪ .‬ابن ابى الحديد در اوّل شرح نهج البالغه اش گويد همه مردم ميدانند كه حضرت على ع نخستين كسى است كه علم‬
‫نحو را انشا و اختراع كرده و اصول و جوامع آنرا بابو االسود امال فرموده و از آن جمله سه قسم اسم و فعل و حرف بودن‬
‫كالم و تقسيم كلمه بمعرفه و نكره و تقسيم وج وه اعراب برفع و نصب و جرّ و جزم است پس گويد نزديك است كه اين‬
‫مطلب ملحق بمعجزه گردد زيرا كه قوه بشرى وافى بدين حصر نبوده و قادر بر اين استنباط نميباشد‪.‬‬

‫سبب وضع و ابتكار آن حضرت اين علم شريف را موافق بعضى از روايات وارده آنكه زنى بعد از فوت پدرش ميگفته است‬
‫ا بوى مات و ترك على ماال اينجمله غلط و مخالف اصول زبان عرب بوده و بايستى مىگفت‪ :‬ابى مات و ترك لى ماال چون‬
‫اين خبر مسموع آن حضرت گرديد اصول اوليه نحو را در رقعهاى نوشته و بابو االسود عنايت فرمود‪.‬‬

‫يا موافق بعضى از روايات ديگر‪ ،‬كسى آيه شريفه أَنَّ اللَّهَ بَرِيءٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ وَ رَسُولُهُ را بكسر الم ميخوانده است كه عالوه بر‬
‫غلط لفظى مغيّر معنى هم بوده و مفيد برائت خدا از مشركين و پيغمبر خود ميباشد (نعوذ باللّه) چون اين خبر مسموع آن‬
‫بزرگوار گرديد فرمود همانا اين كار در اثر اختالط عرب با عجم است پس فرمود كلمات عرب بر سهگونه است اسم و فعل و‬
‫حرف و در بعضى از روايات وارده اسم را نيز بنام ظاهر و مضمر و شقّ ثالث (كه نه ظاهر است و مضمر) بسه قسمت كرد و‬
‫آنگاه فرمود‪ :‬انح يا ابا االسود نحوه يعنى اين راه را پيشگير و عالوه او را بتوسعه اطراف آن و اضافه كردن قواعد و فروعات‬

‫ص‪6 :‬‬

‫نحويّه ديگر كه بمرور ايّام تصادفش نمايد ارشاد كرد و فرمود‪ :‬و اضف اليه ما وقع اليك‪.‬‬

‫ابو االسود گويد بعد از صدور اين امر مطاع قواعدى جمع كرده و بنظر مبارك آن حضرت رساندم كه از آنجمله پنج حرف‬
‫نصب (حروف مشبّهة بالفعل) انّ و انّ و كا نّ و ليت و لعلّ بوده و حرف لكنّ را كه نيز يكى از آنجمله است ننوشته بودم‪ ،‬آن‬
‫حضرت فرمود پس چرا لكنّ را ترك كرده اى گفتم بخيالم نرسيد كه آن نيز از حروف نصب است پس آن را نيز بحسب دستور‬
‫مطاع بدانها افزودم‪.‬‬

‫وجه تسميه علم نحو نيز از همان فرمايش فوق آن حضرت اقتباس شده و يا خود بجهت آن است كه در موقعى كه ابو االسود‬
‫بعضى از قواعد موضوعه خود را بنظر حقايق اثر آن حضرت رسانيد مورد قبول و تحسين شد و فرمود نعم ما نحوت يا ما‬
‫احسن هذا النحو الذى نحوت‪ .‬از ابو جعفر بن رستم طبرى نقل است وقتى كه آن حضرت بعضى از قواعد نحويّه را بابو‬
‫االسود القا فرمود ابو االسود گويد فاستأذنته ان اصنع نحو ما صنع يعنى از آنحضرت استيذان نمودم بهمان نحوى كه كرده من‬
‫هم عمل و اقدام كنم اينك اين علم بهمان سبب به نحو ناميده شد‪.‬‬
‫نگارنده گويد در سبب وضع علم نحو و وجه تسميه آن علم شريف بهمين اسم مشهورى خود‪ ،‬جهات ديگرى نيز بهمين نمط‬
‫گفته اند كه اصال منافى همديگر نبوده و همه آنها ممكن الوقوع است و كلمه جامعه در سبب وضع و ابتكار اين علم كه آن‬
‫حضرت را بدان وادار كرد همانا غلط يا اغالطى بوده كه از اختالط عرب با عجم و ملل ديگر ناشى‪ ،‬زبان اصلى ايشان را‬
‫فاسد و بالنتيجه منتهى بتحريف و غلط خواندن كتاب الهى ميگرديد‪ .‬همچنانچه در اوّل عنوان اشاره شد ابو االسود‪ ،‬شاعر‬
‫حاضرجواب و بديههگوى بوده است‪ .‬وقتى در قبيله بنى قشير (كه ناصبى و جبرى بودهاند) وارد شد‪ ،‬ايشان سنگ بجانبش‬
‫مى انداختند او نيز رد ميكرد‪ ،‬روز ديگر چون كار بآشت ى انجاميد ايشان را بجهت آن كردار خارج از نزاكت مالمت مىنمود‬
‫ايشان از روى همان عقيده جبرى گفتند ما سنگ نينداختيم بلكه سنگانداز خدا بوده است گفت بخدا دروغ نبنديد كه‬

‫ص‪7 :‬‬

‫اگر خدا مىانداخت مسلّما آن سنگها بر من خورده و خطا نميكرد‪ .‬در معجم االدب اء ابيات ذيل را كه در ديوان مشهور‬
‫منسوب بحضرت امير المؤمنين ع است بابو االسود نسبت داده است‪:‬‬

‫و لكن الق دلوك فى الدالء‬ ‫و ما طلب المعيشة بالتمنى‬

‫تجئك بحمأة و قليل ماء‬ ‫تجئك بمالءها يوما و يوما‬

‫تا آخر آنها كه در ديوان مذكور همين دو بيت بوده و در معجم االدباء سه بيت ديگر نيز بدانها افزوده است‪ .‬در معجم االدبا سه‬
‫بيت مذكور در ذيل را نيز كه در ديوان مذكور است بابو االسود نسبت داده است‪:‬‬

‫و المنكرون لكل امر منكر‬ ‫ذهب الرجال المقتدى بفعالهم‬

‫بعضا ليدفع معور عن معور‬ ‫و بقيت فى خلف يزين بعضهم‬

‫متنكبين عن الطريق االكبر‬ ‫سلكوا بنيات الطريق فاصبحوا‬

‫در كشف الظّنون ديوانى نيز بنام ديوان ابى االسود بدو نسبت داده است‪ .‬گويند معاويه بجهت استمالت قلب ابو االسود هديه و‬
‫ارمغانى كه حلوا نيز در آن بوده بدو فرستاد‪ ،‬دخترك پنج و ششسالهاش يك لقمه از آن حلوا خورد‪ ،‬ابو اسود گفت اين را‬
‫معاويه فرستاده كه ما را از محبت حضرت امير المؤمنين ع منصرف سازد‪ ،‬آن دخترك گفت قبحه اللّه يخدعنا عن السيد‬
‫المطهر بالشهد المزعفر واى بر حال فرستنده آن و خورنده آن پس آن لقمه را قىّ كرد و اين شعر را انشا نمود‪:‬‬

‫نبيع عليك احسابا (اسالما خ ل) و دينا‬ ‫ا با لشهد المزعفر يا ابن هند (حرب خ ل)‬

‫و موالنا امير المؤمنينا‬ ‫معاذ اللّه كيف يكون هذا‬


‫موافق آنچه در مجالس المؤمنين از ربيع االبرار زمخشرى نقل كرده آن دخترك اصال از آن حلوا نخورد لكن بمجرّد شنيدن‬
‫اينكه معاويه بمنظور فريبش فرستاده بالبديهه آن دو بيت را انشا نمود‪ .‬بالجملة نوادر و طرائف ابو االسود بسيار و بسط آنها‬
‫خارج از وضع اين مختصر ميباشد‪.‬‬

‫ناگفته نماند نخستين كسى كه علم نحو را از ابو االسود فراگرفته پسرش عطا و‬

‫ص‪8 :‬‬

‫دو شاگرد ديگرش يحيى و نصر مذكورين فوق ميباشند‪ .‬ايشان بعد از وفات ابو االسود كه بسال شصت و نهم يا نود و نهم‬
‫هجرت در بصره بمرض فلج يا طاعون عام وقوع يافت پيشواى علم نحو بودهاند‪ .‬مخفى نماند كه اسم و نسب و نسبت ابو‬
‫االسود محل خالف ارباب تراجم ميباشد كه بطور خالصه تذكّر ميدهد‪ :‬اسم و نسب اشهر‪ ،‬ظالم بن ظالم است چنانكه مذكور‬
‫داشتي م و در كلمات ديگران ما بين ظالم بن سارق‪ ،‬ظالم بن عمرو بن عثمان‪ ،‬ظالم بن عمرو يا عمير بن ظالم‪ ،‬ظالم بن عمرو‬
‫يا عمير بن سفيان بن جندل بن سيمر يا يعمر بن خلس بن نفاثة بن عدى بن دئل بن بكر بن عبد مناة بن كنانة محل خالف‬
‫است‪ .‬همچنين نسبت مشهورى او مابين دئلى و د ولى و ديلى در كتب تراجم مختلف و حرف ثانى آن مابين ياى حطّى و‬
‫همزه مفتوحه بكسر اوّل و مابين همزه مكسوره و واو مفتوحه بضمّ اوّل مردّد و ظاهرا موافق آنچه در نسب اشاره شد دئل نام‬
‫جدّ اعلى ابو االسود و پدر يكى از شعب قبائل كنانه و نسبت ابو االسود نيز بهمين قبيله دئل بوده و اين اختالفات مذكوره در‬
‫نسبت تماما محض اختالف رسم الخط و تحريف يافتن همزه به ياى حطّى و يا عكس آن بوده و اصل مطلب شايسته صرف‬
‫وقت نيست‪.‬‬

‫(ص ‪ 26‬ج كا و ‪ 23‬ج ‪ 2‬مه و ‪ 252‬ج ع و ‪ 65‬لس و ‪ 44‬ج فع و‬

‫‪ 34‬ت و ‪ 4‬ج مه و ‪ 34‬ج ‪ 2‬جم و ‪ 63‬عم)‬

‫ابو االسود كاتب‪ -‬احمد بن علويه‬

‫‪ -‬در باب سيّم بعنوان ابن االسود خواهد آمد‪.‬‬

‫ابو اسيد ابو االشعث ابو االشهب‬

‫در اصطالح رجالى اولى كنيه عبد اللّه بن ثابت صحابى‪ ،‬دويمى محمد بن حماد مزنى‪ ،‬سيمى جعفر بن حارث و محمد بن يزيد‬
‫جعفى بوده و شرح حال ايشان موكول بدان علم شريف است‪.‬‬

‫ابو االصبغ‪ -‬عبد العزيز بن احمد‬

‫‪ -‬بعنوان اخفش نگارش يافته است‪.‬‬


‫ابو االكراد‪ -‬على بن ميمون‬

‫‪ -‬موكول بعلم رجال است‪.‬‬

‫ابو امامه‬

‫در اصطالح رجالى اسعد بن زراره انصارى‪ ،‬اسعد بن سهل بن حنيف‪ ،‬اياس بن ثعلبه حارثى‪ ،‬صدى بن عجالن باهلى و بعضى‬

‫ص‪9 :‬‬

‫ديگر ميباشد و در اينجا فقط بشرح حال اجمالى آخرى ميپردازيم‪.‬‬

‫ابو امامه‪ -‬صدى بن عجالن‬

‫‪ -‬باهلى‪ ،‬از مشاهير اصحاب حضرت رسالت ص و حضرت امير المؤمنين ع و از حاضرين بدر ميباشد‪ ،‬معاويه جاسوسها‬
‫برگماشته بود كه بطرف حضرت امير المؤمنين ع فرار ننمايد‪ .‬نام او در كتب رجاليّه مابين صدى و سهل و ثعلبه و عبد اللّه و‬
‫عبد الرحمن مردّد و مشهور همان صدىّ (بضمّ اوّل و فتح ثانى و تشديد آخر) است كه مذكور داشتيم و از قضيه نصب‬
‫جاسوس كه مذكور شد تشيّع و خلوص ابو امامه استظهار مىشود لكن بعضى او را از كسانى شمردهاند كه از حضرت على ع‬
‫منحرف بودهاند و اقامت او نزد معاويه نيز از ته دل و با رضا و رغبت بوده و تحقيق مطلب را بتواريخ و سير و كتب رجاليّه‬
‫موكول ميدارد‪.‬‬

‫نسبت باهلى (بكسر ه) بقبيله باهله نامى است از شعب قبيله قيس عيالن و باهله در اصل نام زن مالك بن اعصر بن سعد بن‬
‫قليس عيالن و اخيرا معن پ سر مالك مزبور با وى همسر شد و بهمين جهت اوالد باهله بانتساب او شهرت يافتند (نه بانتساب‬
‫پدر) اين است كه اشراف و اكابر از نسبت باهلى امتناع ورزند و شاعرى گويد‪:‬‬

‫اذا كانت النفس من باهلة‬ ‫و ما ينفع االصل من هاشم‬

‫ديگرى گفته است‪:‬‬

‫عوى الكلب من شؤم (لؤم خ ل) هذا النسب‬ ‫اذا قلت للكلب يا باهلى‬

‫وفات ابو امامه بسال هشتاد و يكم يا ششم هجرت در نود و يك سالگى در حمص شام واقع گرديد‪.‬‬

‫(تنقيح المقال و ص ‪ 4‬هب و ‪ 34‬صف)‬


‫ابو اميه‬

‫در اصطالح رجالى كنيه چند نفر ميباشد كه بضميمه قيود مختلفه از همديگر امتياز يابند چنانچه ابو اميه جعفى سويد بن غفله‬
‫و جمحى صفوان بن اسد و عمير بن وهب و ضميرى عمر بن اميه و كندى شريح بن حارث و غيرهم‪ .‬در اين كتاب فقط شرح‬
‫حال آخرى بعنوان قاضى شريح نگارش يافته است و ديگران را محول بكتب رجاليّه ميداريم‪.‬‬

‫ص‪23 :‬‬

‫ابو ايوب‬

‫در اصطالح رجال و تراجم كنيه ابراهيم بن عيسى يا عثمان يا زياد خرّاز يا خزّاز و حارثة بن قدامه تميمى و منصور بن حازم‬
‫بجلى و هالل بن مقالص صيرفى و جمعى ديگر ميباشد اينك بعضى از ايشان را تذكّر و ديگران را موكول بكتب رجاليّه‬
‫ميداريم‪.‬‬

‫ابو ايوب انصارى‪ -‬خالد بن زيد بن كليب‬

‫‪ -‬خزرجى انصارى‪ ،‬از اكابر اصحاب حضرت رسالت ص و حضرت امير المؤمنين ع و حاضرين بدر و عقبه و غزوات ديگر‬
‫بود‪ ،‬آن حضرت هنگام هجرت بمدينه منوّره در خانه وى نزول اجالل فرمود‪ .‬خدمات وى و مادرش در حق آن حضرت‬
‫معروف است‪ .‬آن زن از هردو چشم نابينا بوده و بسيار تمنّا مي كرد كه اقال يك چشمش بينا ميبود تا جمال مبارك عديم‬
‫المثال آن وجود مقدّس را زيارت مى نمود پس در اثر يك توجه آن بزرگوار از هردو چشم بينا گرديد و اين نخستين معجزه‬
‫بوده كه در مدينه از آن حضرت بظهور پيوست‪.‬‬

‫ابو ايّوب گويد كه آن حضرت در طبقه تحتانى خانهام نزول فر مود‪ ،‬شب ديدم كه مسكن آن حضرت مهبط انوار الهى است‬
‫اينك تحتانى بودن منزل آن وجود مقدّس را ديگر دور از وظيفه ادب ديدم‪ ،‬با زن خودم امّ ايّوب همفكر شدم‪ ،‬تمام شب‬
‫انديشناك بوده و بخواب نرفتم‪ ،‬صبح قضيه را بعرض حضور مبارك رسانيدم‪ .‬بعد از التجا و سوگند دادن بطبقه فوقانى‬
‫تشريففرما شدند‪ .‬گويند كه ابو ايّوب در زمان معاويه بعزم غزوه باستانبول رفت و بسال پنجاهم يا پنجاه و يكم يا دويم‬
‫هجرت در همانجا وفات يافت‪ ،‬در قرب حصار شهر مدفون گرديد‪ ،‬بقعه او مشهور و مزار مردم ميباشد‪ .‬نيز گويند كه‬
‫مسيحيان آن سرزمين از ديرگاهى در هنگا م استسقا بدانجا رفته و دعا مينمودند و بسط تحقيق رفتن باستانبول و مزاياى ديگر‬
‫قضيه ابو ايّوب را موكول بكتب مربوطه ميدارد‪.‬‬

‫مف و ‪ 53‬ج تاريخ بغداد و غيره)‬ ‫(ص ‪ 4‬هب و ‪9‬‬

‫ابو ايوب شاذكونى‪ -‬سليمان بن داود‬

‫‪ -‬بهمين عنوان شاذكونى نگارش يافته است‪.‬‬


‫ص‪2 :‬‬

‫ابو ايوب فقيه‪ -‬سليمان بن يسار‬

‫‪ -‬يكى از فقهاى سبعه و در ضمن همين عنوان نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابو ايوب مدينى‪ -‬سليمان بن ايوب‬

‫‪ -‬از ادبا و ظرفاى مدينه ميباشد كه در اصول سرود و خوانندگى و حكايات مغنّيان باخبر بود‪ ،‬چندين كتاب بنام اخبار ظرفاء‬
‫مدينه و طبقات المغنين و قيان الحجاز و قيان مكه و كتاب النغم تأليف داده و زمان و مشخّص ديگرى از وى بدست نيامد‪.‬‬
‫(اطالعات متفرقه)‬

‫ابو بحير‬

‫(بر وزن كميل) در اصطالح رجالى كنيه عبد اللّه بن نجاشى اسدى است‪.‬‬

‫ابو البحترى‬

‫كنيه مردى ميباشد كه با چند تن از قوم خود نزديكى قبر حاتم طائى نزول كرد‪ ،‬حاتم را مخاطب داشته و ميگفت كه يا ابا‬
‫الجعد ما را مهما كن كسان او گفتند از استخوانهاى پوسيده چه توقّع دارى گفت قبيله حاتم گمان دارند حاتم كسانى را كه نزد‬
‫قبر او فرود آيند مهمان ميكند سپس خوابيده و باندك فاصله وا راحلتاه گويان از خواب بيدار شد‪ ،‬در جواب استفسار از‬
‫سبب آن گفت در خواب ديدم كه حاتم از قبر برآمد و ناقه مرا پى كرد پس ديدند كه ناقه او در ميان ديگر ناقهها در خون‬
‫خود غلطان است گفتند اينك حاتم ترا مهمان كرده است‪ .‬گوشت آنرا خورده و كوچ نمودند‪ ،‬ابو البحترى را نيز در رديف‬
‫خودشان كردند‪ ،‬در اثناى را ه ديدند شترسوارى در عقب ايشان آمد‪ ،‬شتر ديگرى نيز در يدك خود آورد‪ ،‬بعد از شناسائى ابو‬
‫البحترى گفت من عدىّ بن حاتم هستم‪ ،‬پدرم در خواب بمن گفت كه رفقاى ترا با شتر خود تو مهمان كرده است و مرا امر‬
‫نمود كه ترا بهمين شتر يدكى سوار نمايم پس عدى اين اشعار را فروخواند‪:‬‬

‫ظلوم العشيرة شتامها‬ ‫ايا البحترى ألنت امرؤ‬

‫لدى حفرة صدحت هامها‬ ‫اتيت بصحبك تبغى القرى‬

‫و حولك طى و انعامها‬ ‫اتبغى لدى الرم عند المبيت‬

‫و نأتى المطى فنعتامها‬ ‫فانا سنشبع اضيافنا‬

‫سالم بن زراره غطفانى هم در ضمن مدح عدى بن حاتم‪ ،‬بهمين قضيه اشاره كرده و گويد‪:‬‬
‫لدن شب حتى مات فى الخير راغبا‬ ‫ابوك ابو سباقة الخير لم يزل‬

‫ص‪22 :‬‬

‫و كان له اذ ذاك حيا مصاحبا‬ ‫به تضرب االمثال فى الشعر ميتا‬

‫و لم يقر قبر قبله الدهر راكبا‬ ‫قرى قبره االضياف اذ نزلوا به‬

‫سال وفات ابو البحترى بدست نيامد‪ ،‬عدى بن حاتم بسال شصت و هفتم هجرت در صد و بيست سالگى در كوفه وفات يافته‬
‫است و لفظ بحترى در اينجا با حاى حطّى است بخالف ابو البخترى مذكور در ذيل كه آن با خاى ثخذ است‪.‬‬

‫(ص ‪ 3 34‬ج ‪ 4‬س و ‪ 2‬ج نى از مروج الذهب)‬

‫ابو بحر‬

‫در اصطالح رجالى لقب اقرع بن حابس‪ ،‬جعفر بن محمد بن حسن بن على بن ناصر بحرانى‪ ،‬صخر بن قيس‪ ،‬ضحاك و بعضى‬
‫ديگر و شرح حالشان موكول بكتب رجاليّه بوده و فقط شرح حال صخر را بعنوان احنف نگارش دادهايم‪.‬‬

‫ابو البخترى‬

‫در اصطالح رجالى‪ ،‬كنيه سعد بن عمران يا سعيد بن فيروز و وهب بن وهب ميباشد و بشرح حال اجمالى دويمى ميپردازيم‪.‬‬

‫ابو البخترى‪ -‬وهب بن وهب بن وهب‬

‫‪ -‬يا كثير بن عبد اللّه بن زمعة بن مطلب بن اسد قرشى اسدى قاضى مدنى‪ ،‬از فقها و محدّثين عامّه ميباشد كه ربيب حضرت‬
‫صادق عليه السالم و مادرش عبده دختر على بن يزيد در مدينه از ازواج آن حضرت بود‪ .‬با اينكه مدتى در آستان مقدّس آن‬
‫بزرگوار بسر برد ولى در اثر عدم قابليّت محل نتيجه نداد‪ ،‬رواياتش نزد علماى فريقين مردود‪ ،‬در كلمات علماى رجال‬
‫مقدوح و عبارتهاى متنوعه در ذمّ و قدح وى مذكور است‪ .‬در عهد هارون عباسى بقضاوت بغداد و اخيرا بقضاوت مدينه نامزد‬
‫گرديد‪ ،‬عاقبت معزول شده و ببغداد رفت و در سال يكصد و نود و نهم يا دويستم هجرت درگذشت‪.‬‬
‫بخترى (بر وزن سرمدى يا بضمّ اوّل) مردم زيبا بدن و متكبّر و خودپسند را گويند و بختره و تبختر يعنى تكبّر و راه رفتن‬
‫مردم متكبّر و خودپسند و يا راه رفتنى است كه با تمايل و ناز و كرشمه باشد و دور نيست كه لفظ بختر بقرينه معانى مذكوره‬
‫معرّب بهتر باشد چنانچه از مجلسى هم نقل شده است‪ .‬بهرحال اين لفظ بخترى (با خاى ثخذ)‬

‫ص‪23 :‬‬

‫غير از لفظ بحترى (با حاى حطّى) ميباشد كه در محل خود از اين كتاب نگارش يافته است‪.‬‬

‫(ص ‪ 335‬ج ‪ 2‬كا و ‪ 459‬ج مه و ‪ 5‬هب و ‪ 255‬مف و ‪ 63‬ج ‪ 9‬جم‬

‫و ‪ 48‬ج ‪ 3‬تاريخ بغداد و غيره)‬

‫ابو البدر‪ -‬شيخ الرئيس‬

‫‪ -‬در رياض العلما مينويسد شيخ الرئيس فاضل كامل امامى مشهور است پس گويد اين عبارت را در شهر اردبيل در كتابى‬
‫ديدم كه ابو على طوطى نقل كرده كه شيخ الرئيس ابو البدر اين اشكال را‪:‬‬

‫و يا موافق بعض نس خ بدين روش نوشته و گفته است كه بنا بنقل شخصى موثّق حضرت امير المؤمنين ع آنها را بر روى‬
‫سنگى ديده و فرمود آنها اسم اعظم خدا است پس آنها را بدين ابيات شرح نمود‪:‬‬

‫على رأسها مثل السنان المقوم‬ ‫ثلث عصى صففت بعد خاتم‬

‫الى كل مأمول و ليس بسلم‬ ‫و ميم طميس ابتر ثم سلم‬

‫كانبوب حجام و ليس بمحجم‬ ‫و هاء شقيق ثم واو منكس‬

‫تشير الى الخيرات من غير معصم‬ ‫و اربعة مثل األنابيت (االنامل خ ل) صففت‬

‫الى كل مخلوق فصيح و اعجم‬ ‫فذالك اسم اللّه جل جالله‬

‫توق به كل المكاره تسلم‬ ‫فيا حامل األسم الذى ليس مثله‬

‫در ديوان مشهور منسوب بحضرت امير المؤمنين ع و همچنين در شرح ديوان ميبدى ابيات ششگانه مذكور تحت عنوان‬
‫(طلسم دفع صداع و كدورت كه مجرّب اكابر است باين صورت) بدينترتيب است‪ -‬ثلث الخ و ميم الخ و اربعة الخ و هاء الخ‬
‫فيا حامل الخ فذالك الخ و بنابراين شكل مذكور فوق بهمان ترتيب باشد كه از نسخه ديوان نقل شد و در حاشيه يك نسخه از‬
‫ديوان كه نزد اين نگارنده موجود است نيز بهمان ترتيب نوشته و فقط صورت خاتم (ه) را كه در اوّل است تغيير داده بدين‬
‫شكل ميباشد‪.‬‬

‫پوشيده نماند كه در بيت سيّمى ديوان مزبور بعوض االنابيب كلمه (االصابع) و بيت چهارمى‬

‫ص‪24 :‬‬

‫نيز در ديوان مذكور بدين طرز است‪:‬‬

‫عليها اذا يبدو كانبوب محجم‬ ‫و هاء شقيق ثم واو مقوس‬

‫مصراع دويمى شعر پنجمى نيز اينچنين است‪ :‬توق من االسواء تنج و تسلم ناگفته نماند كه شكل مذكور را در كتاب اعيان‬
‫الشيعة بدين نمط نوشته است‪:‬‬

‫اگرچه اين شكل ظاهرا مطابق ابيات مذكوره نيست لكن اگر در صورت اقتضا تمامى اشكال پنجگانه فوق كتابت شود ديگر‬
‫بهتر خواهد شد‪.‬‬

‫تبصرة‪ :‬بجهت زيادت بصيرت ترجمه فارسى بعضى از كلمات مذكوره در ابيات مزبوره را مىنگارد‪ - :‬عصى‪ :‬با دو كسره و‬
‫تشديد آخر جمع عصا و مراد در اينجا حرف الف است‪ .‬صففت‪ :‬يعنى صف كشيده و راست كرده شده ‪ -2‬خاتم‪ :‬بمعنى‬
‫انگشتر و در اينجا كنايه از شكل مدوّر است ‪ -3‬سنان‪ :‬نيزه ‪ -4‬طميس‪ :‬كور و نابينا ‪ -5‬ابتر‪:‬‬

‫بمعنى دم بريده و مقطوع اآلخر و اين هردو صفت حرف ميم و گويا كنايه از بىچشم و دمبريده نوشتن آن است بدين شكل‬
‫(م) برخالف چشمدار و يا دمدار نوشتن آن بدينصورت (م‪ -‬م) ‪ -6‬سلم‪ :‬بر وزن مدّت‪ :‬نردبان ‪ -7‬اصابع‪ :‬جمع اصبع بمعنى‬
‫انگشت‪ ،‬انابيت جمع انبوب بمعنى نى‪ ،‬انامل جمع انملة بمعنى بند باالئى انگشتان يعنى چهار الف نيز بشكل چهار نى و يا‬
‫چهار انگشت و يا چهار بند باالئى انگشتان پهلوى هم نوشته شود بطورى كه گويا صف كشيدهاند‪ .‬معصم بمعنى بند دست كه‬
‫جاى النگو و دستبند است ‪ -8‬شقيق‪ :‬بمعنى شكافته و گويا كنايه از دو چشمى نوشتن حرف (ه) است چنانچه در اشكال‬
‫فوق نمودار است ‪ -9‬مقوس‪ :‬بصيغه اسم مفعول از باب تفعيل كج كرده شده و منكس با همان صيغه سرنگون و وارونه كرده‬
‫‪ -‬محجم‪:‬‬ ‫شده ‪ - 3‬يبدو‪ :‬يعنى ظاهر گردد‬

‫بر وزن مرفق آلت حجامت ‪ - 2‬توق‪ :‬امر حاضر از باب تفعل است يعنى خود را با آن اسم مقدّس حفظ و حراست و‬
‫نگهدارى كن ‪ - 3‬اسواء‪ :‬جمع سوء بمعنى شدّت‪ ،‬مكاره جمع مكروه (ظاهرا غيرقياسى است) بمعنى امر شديد و نامالئمات‬
‫زمان ‪ - 4‬فصيح‪:‬‬

‫ص‪25 :‬‬
‫زبانآور‪ .‬اعجم بسته زبان و گويا كنايه از عرب و عجم و تمامى اصناف مردمان است و در شرح ديوان ميبدى اين رباعى را‬
‫در تفسير و بيان ابيات مذكوره نوشته است‪:‬‬

‫ميمى كج و كور و نردبانى دربر‬ ‫صفرى سه الف كشيده مدّى بر سر‬

‫اين است يقين اسم خداى اكبر‬ ‫پس چار الف است و ها و واوى دمسر‬

‫در رياض العلماء بعد از نقل ابيات مذكوره گويد اين ابيات (ذيل) و طلسم نيز از حضرت امير المؤمنين ع نقل شده است‪:‬‬

‫و صليب حوله اربع نقط‬ ‫خمس هائات و خط فوق خط‬

‫فهى سبع لم تجد فيها الغلط‬ ‫و هميزات اذا اعددتها‬

‫ثم صاد ثم ميم فى الوسط‬ ‫ثم هاء ثم واو بعد هاء‬

‫فاحتفظ فيها و اياك الغلط‬ ‫تلك اسماء عظيم قدرها‬

‫عجزت عنه االطباء بالنمط‬ ‫تشفى االسقام و الداء الذى‬

‫يعنى شكلى بدين طرز كه پنج ه و دو خط افقى باالى هم و صورت خاچى كه در اطراف آن چهار نقطه باشد و هفت همزه‬
‫كوچك پس حرف ه‪ ،‬بعد حرف واو‪ ،‬پس حرف صادى كه در وسط آن حرف ميمى باشد مىنويسى و اينها اسمائى عظيم القدر‬
‫هستند‪ ،‬آنها را حفظ كن و مراقب باش كه غلطى نداشته باشد‪ ،‬آنها شفاى تمامى مرضها و دردهائى هستند كه اطبّاى حاذق از‬
‫مداواى آنها درماندهان د و با اصول و نمط متداولى معمول در طبابت‪ ،‬نميتوانند معالجه بكنند و شكل مذكور موافق دستور‬
‫معينى در ابيات مزبوره اينچنين ميشود‪:‬‬

‫در رياض العلماء بعد از اين جمله گويد مشهور در اين عصر آن است كه اين اشكال را در ايّام جمعه رمضان و يا فقط روز‬
‫جمعه آخر آن ماه مبارك بعد از چهل و يك مرتبه آيه شريفه‪ :‬وَ إِنْ يَكادُ بجهت چشم زخم و مكاره و شدائد و مانند آنها‬
‫مينويسند و نيز سند كتابت اين اشكال را بشيخ بهائى نسبت ميدهند و كيفيت كتابت اين اشكال مختلف بوده و صحيح آن است‬
‫كه مطابق مضمون اين اشعار باشد تا آنكه در خاتمه گويد نام و زمان و مذهب اين شيخ (شيخ الرئيس ابو البدر) را بدست‬
‫نياوردم‬

‫ص‪26 :‬‬

‫لكن ظاهر آن است كه شيعه اثنى عشرى است انتهى‪.‬‬


‫مخفى نماند كه اين ابيات پنج گانه آخرى در ديوان منسوب بحضرت امير المؤمنين ع نقل نشده است‪ .‬در حاشيه رياض گويد‬
‫(بمناسبت حرز مذكور) نام مادر موسى بنوشته تفسير ابن عادل يوخابذ است و بعضى ابا دخا و برخى ابا دخت گويند‪.‬‬
‫نگارنده گويد‪ :‬نام مادر حضرت موسى بن عمران بنابر آنچه بارباب علوم غريبه منسوب دارند از اسرار و منشأ بعضى از آثار‬
‫عجيبه بوده و ظاهر آن است كه تعرض رياض العلما بذكر آن در موقع ذكر طلسم مذكور فوق نيز بهمين جهت است كه آن نيز‬
‫مثل طلسم مزبور منشأ آثار عجيب ميباشد‪ .‬چون رشته كالم بدينجا رسيد محض من باب استطراد گوئيم در قاموس االعالم‬
‫مينويسد مادر موسى دختر الوى بن يعقوب ع و برادرزاده حضرت يوسف ع و نامش يوحابث است‪ .‬در ناسخ التواريخ گويد‬
‫نام مادر موسى يوكبد ميباشد‪ .‬در كامل ابن اثير گويد نام مادر موسى يوحابذ و در اواخر كتاب گوهر شبچراغ گويد‪:‬‬
‫طريفة‪ -‬قيل ان اسم ام موسى الذى تفتح به االقفال و القيود هو هذا‪ .‬طيسوم ايوم قيوم ديموم ديوم نيز بفاصله يك ورق گويد‬
‫طريفة گويند عزيمت اسم مادر حضرت موسى عليه السالم چنين است‪:‬‬

‫اللهم رب هليا بنت وعيا المؤمنة الصديقة ام موسى عليه السالم باللّه العزيز الكبير المتعال المهيمن العظيم الذى فتحت به‬
‫االطباق و استنارت به االفاق و فتحت به االقاسى افتح هذا القفل او هذا الغلف‪ -‬و ان شئت قلت قلب قلب فالن بن (فالن)‬
‫على مودة ف (فالن) بحق هذه االسماء الوحا الوحا الوحا الساعة الساعة الساعة العجل العجل العجل الحريق الحريق الحريق‬
‫النار فى قلب فالن بنت ف على حب ف بن ف‬

‫(متفرقه و باب كنى از قسم اول رياض كه براى خاصه منعقد ساخته است)‬

‫ابو بدر‪ -‬يوسف بن يحيى‬

‫‪ -‬در باب القاب بعنوان مقدسى نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابو بديل‪ -‬ابراهيم بن على‬

‫‪ -‬در باب القاب بعنوان خاقانى مذكور شده است‪.‬‬

‫ابو براء‬

‫در اصطالح رجالى عامر بن مالك است كه در باب القاب بعنوان مالعب االسنة مذكور افتاده است‪.‬‬

‫ابو برده‬

‫در اصطالح رجالى كنيه ابراهيم بن مهزم‪ ،‬مالك بن هبيره‪ ،‬هانى بن عمرو و جمعى ديگر از اصحاب و محدّثين ميباشد و در‬

‫ص‪27 :‬‬

‫اينجا فقط بشرح حال اجمالى ابو برده عامر بن ابى موسى ميپردازيم‪.‬‬
‫ابو برده‪ -‬عامر بن ابى موسى اشعرى عبد اللّه بن قيس‬

‫‪ -‬بعد از شريح قاضى متصدّى قضاوت كوفه شد‪ ،‬مانند پدرش (كه شرح حال او را در باب اوّل بعنوان اشعرى نگارش‬
‫دادهايم) از مبغضين حضرت امير المؤمنين ع بود‪ ،‬روزى دست ابو العاديه قاتل عمار ياسر شهيد صفّين را محض بجهت اين‬
‫عمل شنيع او بوسه داد و گفت اين است كه يكى از خواصّ و خصّيصين على بن ابيطالب ع را كشته است و ابدا آتش جهنم‬
‫نخواهد ديد‪ .‬ا بو برده از كسانى است كه در قتل حجر بن عدى (كه بفرموده علماى رجال از جمله ابدال و از اصحاب كبار آن‬
‫حضرت بوده) كوشش بسيارى كرد و بامر زياد بن ابيه پدر عبيد اللّه بن زياد مشهور شهادتى بدين مضمون بنگاشت‪ :‬بسم اللّه‬
‫الرحمن الرحيم هذا ما شهد عليه ابو بردة ابن ابى موسى للّه رب العالمين شهدان حجر بن عدى خلع الطاعة و فارق الجماعة و‬
‫لعن الخليفة و دعا الى الحرب و الفتنة و جمع الجموع يدعوهم الى نكث البيعة و خلع امير المؤمنين معاوية و كفر باللّه ابو برده‬
‫در سال يكصد و سيّم يا چهارم يا ششم يا هفتم هجرت درگذشت‪.‬‬

‫پسرش بالل نيز قاضى بصره و از نوّاب ابو الهيثم خالد امير كوفه (كه شرح حالش بهمين عنوان خواهد آمد) بود‪ ،‬بعد از عزل‬
‫خالد‪ ،‬يوسف بن عمر ثقفى از طرف هشام بن عبد الملك دهمين خليفه اموى (‪ 25 - 35‬ه ق‪ -‬قه‪ -‬قكه) بامارت عراقين‬
‫منصوب شد‪ ،‬خالد و عمّال او را كه بالل مذكور نيز از آ ن جمله بوده در موقع رسيدگى حساب ايّام امارت اشكنجه داد‪ ،‬در‬
‫ماه ذيقعده ‪ 25‬ه ق‪ -‬قكه يا محرّم ‪ 26‬ه ق‪ -‬قكو) در شهر حيره يك فرسخى كوفه خالد را كشت‪ ،‬بالل نيز با اشكنجه‬
‫يوسف درگذشت‪.‬‬

‫گويند بالل نخستين كسى ميباشد كه حكم جورى كرده است چنانچه بىشاهد و بيّنه بحقّانيّت يكى از متداعيين حكم داده و‬
‫ميگفت كه او در نظر من مهربانتر از رفيق محكومش بوده است‪ .‬ناگفته نماند قتل خالد مذكور بدين شكل بوده پايهاى او را در‬
‫ميان دو تخته فشار داده شكستند‪ ،‬پس ساقين و بعد وركين او را بهمان دستور شكسته‬

‫ص‪28 :‬‬

‫و عاقبت كمر او را بهمان نحو شكستند تا درگذشت در هيچيك از اين مراحل حرفى نزد و افسوس نكرد و اظهار الم و توجّع‬
‫ننمود‪.‬‬

‫مف و ‪ 5‬ج نى)‬ ‫(ص ‪ 86‬و ‪ 265‬ج كا و ‪5‬‬

‫ابو برزه‪ -‬نضلة بن عبيد‬

‫‪ -‬اسلمى صحابى‪ ،‬مدنى خزاعى كه با كنيه اش مشهور و اسم خود و پدرش مثل تاريخ وفات و محل وفاتش محل خالف بوده‬
‫و مابين نضلة بن عبيد‪ ،‬نضلة بن عبيد اللّه‪ ،‬نضلة بن عبد اللّه‪ ،‬خالد بن نضلة‪ ،‬عبد اللّه بن نضلة‪ ،‬عبد اللّه بن عائد مردّد و بنا‬
‫بنقل معتمد اوّلى را كه اشهر از غير او است در اسد الغابة تصحيح كرده است‪ .‬بهرحال وى پيش از فتح مكّه بشرف اسالم‬
‫مشرّف شد‪ ،‬در هفت غزوه اسالمى حاضر و از اصفياى حضرت امير المؤمنين ع بود‪ .‬وفات او بسال شصت و پنجم هجرت در‬
‫خراسان‪ ،‬يا بسال شصتم در بصره پيش از مردن معاويه واقع و يا بعقيده بعضى بدون تعيين محل در سال شصت و چهارم‬
‫وقوع يافته است‪ .‬گويند هنگامى كه رأس اطهر حضرت حسين بن على عليهما السالم را در مجلس يزيد آوردند ابو برزه نيز‬
‫حاضر بود همينكه ديد يزيد چوب بر لب و دندان آن سرور عالميان ميزند گفت اى يزيد بسيار ديدهام كه حضرت رسالت ص‬
‫اين لب و دندان را بوسه ميداد‪ ،‬فرداى قيامت رفيق تو در عرصه محشر ابن زياد است ولى صاحب اين سر مبارك با آن‬
‫حضرت محشور خواهد بود‪ ،‬اين قضيه نيز يكى از دو تاريخ اوّلى و سيّمى را كه در وفات او مذكور داشتيم تأييد مينمايد‪.‬‬

‫(كتب رجاليه و ص ‪ 6‬ج نى و ‪ 82‬ج ‪ 3‬تاريخ بغداد)‬

‫ابو برقان سعدى‬

‫عم رضاعى حضرت رسالت ص و از اصحاب آن حضرت است‪.‬‬

‫ابو البركات‬

‫در اصطالح رجالى هبة اللّه بن حمدان بوده و موكول بدان علم شريف است‪.‬‬

‫ابو البركات‪ -‬ايمن بن محمد بن محمد‬

‫‪ -‬بن محمد بن محمد بن محمد بن محمد بن محمد بن محمد بن محمد بن محمد بن محمد بن محمد بن محمد بن محمد‪،‬‬
‫مكنّى به ابو البركات‪ ،‬از شعراى فضالى نامى قرن هشتم هجرت و‬

‫ص‪29 :‬‬

‫ميتوان گفت كه موسوم به محمد بودن چهارده تن از پدران وى على التوالى از خصايص تاريخى او بوده و در صورت ثبوت و‬
‫صحت بىنظير و بىسابقه ميباشد‪ .‬وى در اصل تونسى بوده و اخيرا بقاهره رفت‪ ،‬بسيار بدزبان و بذلهگو و فضّاح و كثير الهجو‬
‫بود‪ ،‬عاقبت بمدينه منوره رفته و توطّن نمود‪ ،‬از هجوگوئى توبه كرده و ملتزم گرديد كه تا آخر عمر اوقات خود را در‬
‫مديحه گوئى حضرت رسالت ص مصروف دارد‪ ،‬بهمين عهد خود استوار بوده تا وقتى عازم رحلت از مدينه گرديد‪ ،‬در آن‬
‫حال آن حضرت را در خواب ديد كه بدو فرمود چطور بمفارقت ما رضا ميدهى اينك از آن عزم منصرف و تا آخر عمر در‬
‫آن ارض اقدس اقامت گزيد و خود را عاشق النبى ص مىناميد‪ .‬صاحب تونس پيش او كس فرستاده و خواستار مراجعت‬
‫بوطن اصلى خود (تونس) گرديد جواب داد كه اگر سلطنت مشرق و مغرب بمن مفوّض گردد باز هم از جوار حضرت رسالت‬
‫ص دستبردار نخواهم شد‪ ،‬در ه مان شب باز آن حضرت را در خواب ديد كه سه لقمه بدو اطعام فرمودند و بعد از اين جمله‬
‫گويد كه آن حضرت كالمى هم فرمودند آنرا باحدى نميگويم الّا اينكه در آخرش اين جمله بود‪ :‬و اعلم انى عنك راض پس‬
‫قصيده مبسوطى انشا نمود كه از ابيات آن است‪:‬‬

‫فرار محب عائدا لحبيبه‬ ‫فررت من الدنيا الى ساكن الحمى‬


‫لجأت الى سامى العماد (العباد خ ل) رحيبه‬ ‫لجأت الى هذا الجناب و انما‬

‫نيز از اشعار او است‪:‬‬

‫سليل االمام عليه السالم‬ ‫لقد صدق الباقر المرتضى‬

‫سالح اللئام قبيح الكالم‬ ‫بما قال فى بعض الفاظه‬

‫ابو حيّان و ديگران اشعار او را روايت ميكنند‪ .‬وفات او بسال هفتصد و سى و چهارم هجرت در مدينه منوّره واقع گرديد‪.‬‬

‫(ص ‪ 43‬ج كمن و ‪ 59‬ج ‪ 4‬عن و ‪ 243‬فوائد البهية)‬

‫ابو البركات‪ -‬حسن بن محمد‬

‫‪ -‬در باب اوّل بعنوان جوانى نگارش يافته است‪.‬‬

‫ص‪33 :‬‬

‫ابو البركات‪ -‬طبيب بلدى‬

‫‪ -‬هبة اللّه بن على بن ملكان‪ ،‬از مشاهير اطبّاى قرن ششم هجرى عرب ميباشد كه در ديهى بلد نام از توابع دجيل مابين بغداد‬
‫و سامره متولد و در بغداد اقامت داشت‪ ،‬در طبّ و فلسفه و فنون ادبيّه وحيد عصر خود و به اوحد الزمان ملقّب بود‪ ،‬نوادر‬
‫بسيارى در حسن معالجات وى منقول است‪ ،‬در عهد مستنجد سى و دويمين خليفه عباسى (‪ 566 -555‬ه ق‪ -‬ثنه‪ -‬ثسو) و‬
‫مستضيىء سى و سيّمين ايشان (‪ 575 -566‬ه ق‪ -‬ثسو‪ -‬ثعه) بمقامى بس عالى رسيده و متصدى طبابت خاصّه آن دو خليفه‬
‫بوده است‪ .‬در بدايت حال در دين يهود بود‪ ،‬در اواخر زندگانى دين مقدّس اسالمى را ستوده و محصّلين ديگر غيراسالمى را‬
‫بمجلس درس خود راه نميداد و از تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬اختصار التشريح لجالينوس ‪ -2‬االقرابادين ‪ -3‬امين االرواح ‪ -4‬رسالة فى العقل و ماهيته ‪ -5‬المعتبر و غير اينها‪.‬‬

‫نام و نسب او مابين هبة اللّه بن على بن ملكا‪ ،‬هبة اللّه بن يعلى بن ملكا‪ ،‬هبة اللّ ه بن ملكا بن ملكا مردّد و ظاهر آن است كه‬
‫سيّمى از راه نسبت بجدّ بوده و دو اوّلى نيز يكى از على و يعلى بديگرى تحريف يافته است اگرچه اظهر بقرينه يهودى االصل‬
‫بودن على نبودن پدرش ميباشد و بهرحال او را ابن ملكا و ابن ملكان نيز گويند‪ .‬سال وفاتش بدست نيامد و رجوع بابن‬
‫التلميذ هبة اللّه نيز نمايند‪.‬‬

‫(ص ‪ 365‬ج ‪ 2‬س و ‪ 676‬ج ‪ 2‬مه)‬


‫ابو البركات‪ -‬عبد الرحمن بن محمد‬

‫‪ -‬در باب سيّم بعنوان ابن االنبارى خواهد آمد‪.‬‬

‫ابو البركات‪ -‬عبد السالم بن عبد اللّه‬

‫‪ -‬در باب اوّل بعنوان شيخ االسالم مذكور شده است‪.‬‬

‫ابو البركات‪ -‬عبد القاهر بن ابى الحسن على بن عبد اللّه‬

‫‪ -‬مكنّى به ابو البركات‪ ،‬از اوالد ابو جراده از اصحاب حضرت امير المؤمنين ع‪ ،‬بهمين جهت به ابن ابى جراده نيز موصوف و‬
‫اديبى است كاتب شاعر لطيف ظريف‪ ،‬از مشاهير خطّاطان كه در حسن خط مانند ابن البواب شهره آفاق‪ ،‬اشعار او نيز رائق‬
‫بوده و از او‬

‫ص‪3 :‬‬

‫است كه با محلول طال نوشته است‪.‬‬

‫خطا اخلد منه فى الكتب‬ ‫ما اخترت اال اشرف الرتب‬

‫فنرى محاسن صورة االدب‬ ‫و الخط كالمرآة ننظرها‬

‫ان لم يكن االه من حسب‬ ‫هو وحده حسب يطال به‬

‫حتى جرى فكتبت بالذهب‬ ‫ما زلت انفق منه من ذهب‬

‫وفات او بسال پانصد و پنجاه و دويم هجرت واقع گرديده و او را ابن العديم نيز گويند‪.‬‬

‫(ص ‪ 6‬ج ‪ 6‬جم)‬

‫ابو البركات‪ -‬عبد اللّه بن احمد‬

‫‪ -‬در باب اوّل بعنوان نسفى نگارش دادهايم‪.‬‬

‫ابو البركات‪ -‬عمر بن ابراهيم بن محمد‬


‫‪ -‬كوفى فقيه محدّث نحوى لغوى زيدى علوى‪ ،‬از ائمّه فقه و حديث و نحو و لغت‪ ،‬بسيار قانع‪ ،‬در شدائد صابر‪ ،‬خط او نيز‬
‫خوب‪ ،‬با كبر سنّى كه داشته فتور و خللى در حواس وى نبوده و ابن الشجرى و ابن عساكر از وى درس خواندهاند‪ .‬نسب او‬
‫با ده واسطه به زيد بن حضرت سجّاد ع موصول ميشود‪ ،‬با اينكه مذهب زيدى داشته موافق رأى ابو حنيفه فتوى ميداده است‪.‬‬
‫كتاب شرح اللمع از تأليفات او است كه كتاب نحو لمع نام عثمان بن جنى نحوى مشهور را شرح كرده و در سال پانصد و سى‬
‫و نهم هجرت درگذشت‪.‬‬

‫(كف و ص ‪ 27‬ج نى و ‪ 257‬ج ‪ 5‬جم)‬

‫ابو البركات‪ -‬مبارك بن احمد‬

‫‪ -‬در باب سيّم بعنوان ابن المستوفى خواهد آمد‪.‬‬

‫ابو البركات‪ -‬محمد بن احمد‬

‫‪ -‬در باب سيّم بعنوان ابن اياس خواهد آمد‪.‬‬

‫ابو البركات‪ -‬سيد نعمان بن محمود‬

‫‪ -‬در باب اوّل بعنوان آلوسى نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابو البركات‪ -‬هبة اللّه بن حمدان‬

‫‪ -‬مصطلح رجال و ابن على همان ابو البركات طبيب فوق است‪.‬‬

‫ابو برنية ابو بريد كوفى ابو بريده ابو بزره‬

‫در اصطالح رجالى‪ ،‬اولى هبة اللّه بن احمد‪ ،‬دويمى ثابت بن موسى‪ ،‬سيمى عمرو بن سلمة جرمى صحابى و شرح حال ايشان‬
‫موكول بكتب رجاليّه ميباشد‪ ،‬چهارمى نيز همان ابو برزه مذكور فوق است كه بعضى زاى نقطهدار را بر راى‬

‫ص‪32 :‬‬

‫بىنقطه مقدم داشتهاند‪.‬‬

‫ابو بشر‬

‫بكسر ب‪ ،‬در اصطالح رجالى كنيه ابان بن محمد‪ ،‬احمد بن محمد سراج‪ ،‬براء بن معرور‪ ،‬مسعدة بن صدقه و بعضى ديگر است‪.‬‬
‫ابو بشر‪ -‬عمرو بن عثمان‬

‫‪ -‬بعنوان سيبويه نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابو بشر‪ -‬متى بن يونس‬

‫‪ -‬ديرقنى‪ ،‬از حكماى اواخر قرن سيّم هجرت ميباشد كه بالخصوص در منطق مسلّم عصر خود بود‪ ،‬بسيارى از كتب منطق‬
‫قدما را شرح و تفسير كرده و روزگار خود را در بغداد در تدريس و تصنيف گذرانده است‪ .‬كتاب السماء و العالم و كتاب نقل‬
‫اصل البرهان و كتاب نقل اصل الشعر از از تأليفات او بوده و در سيصد و هشتم هجرت درگذشت‪.‬‬

‫ديرقنى بنوشته مراصد د يرى است بزرگ و شبيه بقلعه‪ ،‬داراى حصارى مستحكم و بلند از ديرهاى معروف نصارى كه به دير‬
‫اسكون و دير مرمارى نيز موسوم و در ديهى قنى نامى است از قراء نهروان در شانزده فرسخى سمت شرقى بغداد (قنى بضم‬
‫اوّل و تشديد نون مقصور با الف)‪ .‬گويند در آن دير صد قالبه است كه آنها را بقيمت گزاف داد و بستاد نمايند‪ .‬دير معبد‬
‫نصارى و جايى است بزرگ كه ايشان در صحرا و مواضع دور از معموره و مردم تأسيس ميدهند و در آن‪ ،‬مساكنى براى‬
‫راهبان خود بنا ميكنند و هريك از آن مسكنها را قالبه نامند و هرمعبد كه ايشان در معموره و داخل بالد سازند بيعه و گاهى‬
‫كنيسه نيز گويند الّا اينكه اهل عراق لفظ كنيسه را بمعبد يهود اختصاص داده و در معبد نصارى تنها بيعه استعمال نمايند‪.‬‬

‫(صد و اطالعات متفرقه)‬

‫ابو بشر‪ -‬محمد بن احمد‬

‫‪ -‬در باب القاب بعنوان دوالبى نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابو بشر‪ -‬يمان ابى اليمان‬

‫‪ -‬در باب القاب بعنوان بندنيچى مذكور شده است‪.‬‬

‫ص‪33 :‬‬

‫‪3‬‬
‫ابو بصير‬

‫‪ ) ( 3‬ابو بصير ‪ -‬محل خالف كثير و در كت ب رجال از چندين جهت مطرح بحث و جدال و مابين ليث بن بخترى‪ ،‬يحيى بن قاسم اسدى‪ ،‬عبد اللّه بن محمد اسدى‪،‬‬
‫يوسف بن حارث مشترك است بلكه در تنقيح المقال ضمن شرح حال يونس بن عبد الرحمن از رجال كشى خبرى از حضرت ابو الحسن عسكرى ع در مدح كتاب‬
‫يونس مذكور روايت نموده كه در سند آن ابو بصير‪ ،‬حماد بن عبيد اللّه بن اسيد هروى است‪ .‬در نتيجة المقال و تنقيح المقال نيز خبرى ديگر از رجال كشى در شرح‬
‫حال خيران خادم نقل كرده اند كه در سند آن ابو بصير‪ ،‬حماد بن عبد اللّه قندى است‪ .‬بنابراين ابو بصير كنيه شش تن بوده و دامنه اشكال ديگر وسيعتر ميباشد‪ .‬از‬
‫ابو بصير ابن البخترى ابو بصير ابو محمد ابو بصير ابو يحيى‬

‫اولى و سيمى همان ابو بصير ليث و دويمى نيز مابين او و ابو بصير يحيى مشترك و هردو ذيال مذكور هستند‪.‬‬

‫______________________________‬
‫( ) ابو بصير‪ -‬محل خالف كثير و در كتب رجال از چندين جهت مطرح بحث و جدال و مابين ليث بن بخترى‪ ،‬يحيى بن‬
‫قاسم اسدى‪ ،‬عبد اللّه بن محمد اسدى‪ ،‬يوسف بن حارث مشترك است بلكه در تنقيح المقال ضمن شرح حال يونس بن عبد‬
‫الرحمن از رجال كشى خبرى از حضرت ابو الحسن عسكرى ع در مدح كتاب يونس مذكور روايت نموده كه در سند آن ابو‬
‫بصير‪ ،‬حماد بن عبيد اللّه بن اسيد هروى است‪ .‬در نتيجة المقال و تنقيح المقال نيز خبرى ديگر از رجال كشى در شرح حال‬
‫خيران خادم نقل كرده اند كه در سند آن ابو بصير‪ ،‬حماد بن عبد اللّه قندى است‪ .‬بنابراين ابو بصير كنيه شش تن بوده و دامنه‬
‫اشكال ديگر وسيعتر ميباشد‪ .‬از آن رو كه ايشان مابين ثقه و غيره مشترك و اعتبار رواياتى كه در سند آنها ابو بصير باشد‬
‫خلل دار ميشد جمعى از اكابر در شرح حال روات مكنى به ابو بصير و عالمات و قرائن تمييز ثقه و ضعيف الحال ايشان از‬
‫يكديگر رساله مفرده تأليف دادهاند‪ .‬لكن آنچه در نسخه رجال كشى موجوده نزد اين نگارنده (اگرچه كثير الغلط است) در‬
‫سند اين روايت آخرى است ابو نصر حماد بن عبد اللّه است (بنون اول‪( ،‬بر وزن صبر) نه ابو بصير‪.‬‬

‫در نتيجة المقال روايت اولى را نيز كه در شرح حال يونس بوده بواسطه ابو بصير حماد بن عبد اللّه بن عبيد اللّه نقل نموده نه‬
‫حماد بن عبيد اللّه و در اين حال دور نيست كه حماد مذكور در سند روايت اولى نيز همان حماد سند روايت دويمى باشد كه‬

‫آن رو كه ايشان مابين ثقه و غيره مشترك و اعتبار رواياتى كه در سند آنها ابو بصير باشد خللدار ميشد جمعى از اكابر در شرح حال روات مكنى به ابو بصير و‬
‫عالمات و قرائن تمييز ثقه و ضعيف الحال ايشان از يكديگر رساله مفرده تأليف دادهاند‪ .‬لكن آنچه در نسخه رجال كشى موجوده نزد اين نگارنده( اگرچه كثير الغلط‬
‫است) در سند اين روايت آخرى است ابو نصر حماد بن عبد اللّه است( بنون اول‪ (،‬بر وزن صبر) نه ابو بصير‪.‬‬
‫در نتيجة المقال روايت اولى را نيز كه در شرح حال يونس بوده بواسطه ابو بصير حماد بن عبد اللّه بن عبيد ال لّه نقل نموده نه حماد بن عبيد اللّه و در اين حال دور‬
‫نيست كه حماد مذكور در سند روايت اولى نيز همان حماد سند روايت دويمى باشد كه كنيه اش بحكم نسخه مذكوره ابو نصر است نه ابو بصير و در اين صورت‬
‫كنيه ابو بصير منحصر بهمان چهار نفر اولى مذكور فوق ميباشد و بس‪ .‬بر تقدير اينكه صاحب اين كنيه پنج يا شش نفر بوده و حماد بن عبد اللّه يا عبيد اللّه نيز‬
‫داراى كنيه ابو بصير باشند باز هم بواسطه عدم اشتهار باين كنيه بلكه مذكور نبودن ايشان در بسيارى از كتب رجاليه از منصرف اطالق خارج بوده و اين كنيه در‬
‫صورت نبودن قرينه منصرف بغير ايشان است بلكه دو تن آخرى از چهار تن اولى نيز( عبد اللّه بن محمد اسدى و يوسف بن حارث) بهمان جهت عدم اشتهار بهمين‬
‫كنيه و نامى از عبد اللّه نبودن در اكثر كتب رجاليه از منصرف اطالق آن كنيه خارج ميباشند عالوه بر اينكه در يوسف بن حارث نيز احتمال دادهاند كه كنيه او هم‬
‫مثل حماد مذكور فوق ابو نصر باشد نه ابو بصير بلكه مولى عناية اللّه در تأييد اين معنى اصرارى وافى بكار برده و شيخ را نيز در ابو بصير نوشتن آن بسهو القلم‬
‫منسوب داشته و در تنقيح المقال نيز همين عقيده ابو نصر بودن يوسف را تأييد و فاضل استرآبادى هم بنا بنقل معتمد آن را ستوده است و بشرح حال ابو بصير‬
‫يوسف نيز مراجعه نمايند‪.‬‬
‫بالنتيجه منصرف اطالق لفظ ابو بصير و بعبارت روشن و ساده مراد از آن در صورت اطالق و نبودن قرينه فقط يكى از دو تن اولى از چهار تن اولى مذكورين فوق‬
‫و عبارت از ليث بن مراد بخترى يا يحيى بن قاسم است و بس و چنانچه مذكور ميداريم هردو ثقه و عادل و روايات ايشان معتبر و محل اطمينان بوده و ديگر‬
‫حاجتى بصرف اوقات در تمييز ايشان از ديگران و يا تمييز هريكى از ديگرى نميباشد‪ .‬مع ذالك بعضى از مميزاتى كه در كلمات اهل فن در اين موضوع نگاشتهاند‬
‫در ضمن شرح حال اجمالى هريك تذكر داده خواهد شد‪ .‬ناگفته نماند كه عتبه يا عبيد بن اسيد از صحابه نيز كنيه ابو بصير داشته و حاجتى بذكر آن نداريم و‬
‫همچنين بعضى از شعراى زمان جاهليت نيز داراى همين كنيه بودهاند كه تذكر ميدهيم‪.‬‬
‫كنيه اش بحكم نسخه مذكوره ابو نصر است نه ابو بصير و در اين صورت كنيه ابو بصير منحصر بهمان چهار نفر اولى مذكور‬
‫فوق ميباشد و بس‪ .‬بر تقدير اينكه صاحب اين كنيه پنج يا شش نفر بوده و حماد بن عبد اللّه يا عبيد اللّه نيز داراى كنيه ابو‬
‫بصير باشند باز هم بواسطه عدم اشتهار باين كنيه بلكه مذكور نبودن ايشان در بسيارى از كتب رجاليه از منصرف اطالق خارج‬
‫بوده و اين كنيه در صورت نبودن قرينه منصرف بغير ايشان است بلكه دو تن آخرى از چهار تن اولى نيز (عبد اللّه بن محمد‬
‫اسدى و يوسف بن حارث) بهمان جهت عدم اشتهار بهمين كنيه و نامى از عبد اللّه نبودن در اكثر كتب رجاليه از منصرف‬
‫اطالق آن كنيه خارج ميباشند عالوه بر اينكه در يوسف بن حارث نيز احتمال داده اند كه كنيه او هم مثل حماد مذكور فوق ابو‬
‫نصر باشد نه ابو بصير بلكه مولى عناية اللّه در تأييد اين معنى اصرارى وافى بكار برده و شيخ را نيز در ابو بصير نوشتن آن‬
‫بسهو القلم منسوب داشته و در تنقيح المقال نيز همين‬

‫ص‪34 :‬‬

‫ابو بصير اسدى ابو بصير اصغر ابو بصير اعشى قيس‬

‫دويمى همان ابو بصير ليث مذكور ذيل‪ ،‬اولى نيز مابين ابو بصير يحيى و ابو بصير عبد اللّه مذكورين ذيل مشترك و در صورت‬
‫نبودن قرينه راجع بيحيى بوده و سيمى هم از شعراى زمان جاهليّت ميباشد و بعنوان اعشى در باب القاب نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابو بصير‪ -‬عبد اللّه بن محمد‬

‫‪ -‬اسدى كوفى‪ ،‬مكنّى به ابو بصير كه بنوشته بعضى به ابو محمد نيز مكنّى ميباشد از اصحاب حضرت باقر ع بلكه بتصريح‬
‫بعضى از علماى رجال از اصحاب حضرت صادق ع نيز بوده و بمدلول بعضى از رواياتى كه در رجالكشى درباره وى مذكور‬
‫داشته ثقه و جليل القدر و او هم مثل ابو بصير ليث مذكور ذيل مكفوف و بنابر آنچه از رجال ابن داود نقل شده كنيه او بعوض‬
‫ابو بصير ابو نصر بوده ولى در تنقيح المقال محمول به سهوش داشته است‪ .‬بهرحال چنانچه فوقا اشاره نموديم بر تقدير صحت‬
‫كنيه ابو بصير هم چنانچه بس مشهور بوده و مخالفى غير از ابن داود سراغى نداريم باز هم عبد اللّه از منصرف اطالق اين كنيه‬
‫ابو بصير خارج و در صورت نبودن قرينه مراد از آن يكى از ابو بصير ليث يا يحيى مذكورين ذيل است‪.‬‬

‫(كتب رجاليه)‬

‫ابو بصير‪ -‬ليث بن بخترى‬

‫‪ -‬مرادى مكفوف كوفى كه در كلمات بعضى از اكابر به ابو محمد و بعضى ديگر به ابو يحيى نيز مكنّى و گاهى به اصغر‬

‫______________________________‬
‫عقيده ابو نصر بودن يوسف را تأييد و فاضل استرآبادى هم بنا بنقل معتمد آن را ستوده است و بشرح حال ابو بصير يوسف‬
‫نيز مراجعه نمايند‪.‬‬
‫بالنتيجه منصرف اطالق لفظ ابو بصير و بعبارت روشن و ساده مراد از آن در صورت اطالق و نبودن قرينه فقط يكى از دو تن‬
‫اولى از چهار تن اولى مذكورين فوق و عبارت از ليث بن مراد بخترى يا يحيى بن قاسم است و بس و چنانچه مذكور ميداريم‬
‫هردو ثقه و عادل و روايات ايشان معتبر و محل اطمينان بوده و ديگر حاجتى بصرف اوقات در تمييز ايشان از ديگران و يا‬
‫تمييز هريكى از ديگرى نميباشد‪ .‬مع ذالك بعضى از مميزاتى كه در كلمات اهل فن در اين موضوع نگاشتهاند در ضمن شرح‬
‫حال اجمالى هريك تذكر داده خواهد شد‪ .‬ناگفته نماند كه عتبه يا عبيد بن اسيد از صحابه نيز كنيه ابو بصير داشته و حاجتى‬
‫بذكر آ ن نداريم و همچنين بعضى از شعراى زمان جاهليت نيز داراى همين كنيه بودهاند كه تذكر ميدهيم‪.‬‬

‫ص‪35 :‬‬

‫نيز موصوف ميباشد از وجوه و اعيان و اكابر اصحاب حضرت باقر و حضرت صادق عليهما السالم بوده و از ايشان روايت‬
‫نموده بلكه بنوشته فهرست شيخ از حضرت موسى ع نيز روايت كرده است‪ .‬در باب وفات آن حضرت از كتاب كافى استظهار‬
‫ميشود كه زمان سعادت توأمان حضرت رضا ع را نيز درك كرده است ( لكن اين دو فقره خالف ظاهر و محتاج بتحقيق‬
‫ميباشد) كيف كان از اجلّاى محدّثين اماميّه‪ ،‬جاللت و وثاقت او مصرّح به علماى رجال و اخبار دينيّه وارده از اهل بيت‬
‫عصمت و طهارت سالم اللّه عليهم اجمعين بوده و يكى از چهار نفر ميباشد كه در بعضى از اخبار آل محمد ع ايشان را به‬
‫نجبا و امناى حالل و حرام الهى و سابقين و مقربين و اوتاد ارض و حفاظ و اعالم دين و قول بصدق و قيام با قسط و عدالت‬
‫موصوف و به نويد بهشتى مستبشر كرده و تصريح فرموده اند بر اينكه در صورت نبودن ايشان آثار نبوّت مندرس و منقطع‬
‫ميگشت‪ .‬سه نفر ديگر هم عبارت از زراره و محمد بن مسلم و بريد بن معاويه هستند و تحقيق زايد موكول بكتب مربوطه‬
‫ميباشد‪.‬‬

‫چنانچه فوقا اشاره شد لفظ ابو بصير در صورت نبودن قرينه من صرف بيكى از همين ليث و يحيى بن قاسم مذكور ذيل است‬
‫بلكه دور نيست كه تنها ليث باشد و برفرض ترديد مابين اين دو نفر‪ ،‬باز هم چنانچه اشاره نموديم قادح در اعتبار آن خبر‬
‫نيست‪ .‬ناگفته نماند چنانچه تحت عنوان اصحاب اجماع اشاره شد ابو بصير ليث مرادى هم بعقيده بعضى از علماى رجال از‬
‫ايشان ميباشد كه بعوض ابو بصير اسدى يحيى بن قاسم مذكور ذيل او را يكى از شش نفر طبقه اوّل ايشان دانند بشرحى كه‬
‫در محل خود مذكور است و در نخبة المقال گويد‪:‬‬

‫ابو بصير كش من االوتاد‬ ‫و ليث بن بخترى المرادى‬

‫و قيل اجمعوا مكان االسدى‬ ‫بشره ق فى صحيح السند‬

‫(كتب رجاليه)‬

‫ابو بصير‪ -‬مرادى‬

‫‪ -‬همان ابو بصير ليث مذكور فوق است‪.‬‬


‫ابو بصير‪ -‬مكفوف‬

‫‪( -‬نابينا) مابين ابو بصير ليث مذكور فوق و ابو بصير يحيى بن قاسم اسدى مذكور ذيل مشترك است بلكه در اتقان المقال‬

‫ص‪36 :‬‬

‫از مولى عنايت اللّه نقل كرده كه ابو بصير عبد اللّه بن محمد مذكور فوق را به مكفوف موصوف دارند و اين حرف با اينكه‬
‫شاهدى ندارد ممكن است كه جميعا مكفوف بوده و كنيه از باب تفأل عادى باشد مثل سليم گفتن مارزده و نظائر آن و‬
‫چنانچه ذيال مذكور ميداريم ابو بصير يشكر نيز مكفوف بوده است‪.‬‬

‫ابو بصير‪ -‬يحيى‬

‫‪ -‬بن ابى القاسم اسحق اسدى كوفى تابعى مكفوف و نابينا‪ ،‬از مشاهير و ثقات محدّثين شيعه امامى‪ ،‬از اصحاب حضرت باقر و‬
‫حضرت صادق عليهما السالم‪ ،‬كنيه مشهورى او ابو بصير بوده و گاهى به ابو محمد نيز مكنّى دارند‪ .‬از بعضى نسخ رجال شيخ‬
‫نقل است كه در باب اصحاب حضرت ص ادق ع كنيه مشهورى مذكور را برخالف ديگر علماى رجال بلكه برخالف كالم خود‬
‫كه در باب اصحاب حضرت باقر ع است ابو نصير نوشته كه حرف ب اوّل را تبديل بنون داده و البته بحكم قرائن مذكوره‬
‫اشتباه و سهو القلم كاتب است‪ .‬بهرحال ابو بصير يحيى اسدى ثقه و امامى مذهب و موافق آنچه تحت عنوان اصحاب اجماع‬
‫از باب اوّل اشاره كرديم يكى از طبقه اوّل ايشان است كه فقيهترين پيشينيان هستند‪ .‬بعضى از اخبار دينيّه نيز نصّ صريح در‬
‫جاللت و وثاقت و علم و فقاهت وى ميباشد و بالخصوص در فقه و تفسير بديگران تقدّم داشته و كتابى هم در تفسير بدو‬
‫منسوب دارند‪.‬‬

‫نام پدر يحيى نيز در كلمات علماى رجال مابين قاسم و اسحق مكنّى به ابو القاسم مردّد و برفرض قاسم بودن نيز او غير از‬
‫يحيى بن قاسم حذاء ازدى واقفى است كه در رجال كشى هريكى را مستقال عنوان كرده و كالم شيخ در باب اصحاب باقر ع‬
‫از رجال خود نيز صريح در تعدّ د ميباشد و واقفى بودن يحيى بن قاسم حذاء ازدى مسلّم و مصرّح به كلمات علماى رجال و‬
‫بعضى از اخبار دينيّه است‪ .‬گويا همين اشتباه اسمى سبب شده كه وثاقت و عدم وثاقت ابو بصير يحيى اسدى (صاحب‬
‫ترجمه) محل خالف بوده و بعضى او را نيز بخيال اينكه همين يحيى ازدى است واقفى پنداشتهاند خصوصا كه در كلمات‬
‫بعضى از اجلّه پدر اين يحيى ازدى را نيز مثل يحيى اسدى ابو القاسم نوشتهاند كه بر اين فرض نيز توليد‬

‫ص‪37 :‬‬

‫اشتباه ميباشد‪ .‬در تأييد تعدّد ايشان عالوه بر آنچه مذكور داشتيم گوئيم كه اوّلى مكفوف و به اسدى موصوف و به ابو بصير‬
‫مكنّى بوده بخالف دويمى كه به حذاء و ازدى موصوف بوده و در جائى به مكفوف موصوف نشده و به ابو بصير مكنّى‬
‫نميباشد‪.‬‬
‫عالوه كه تاريخ وفات ابو بصير يحيى سال يكصد و چهل و هشتم همان سال وفات حضرت صادق ع و يا دو سال بعد از آن‪،‬‬
‫سال پنجاهم هجرت بوده و اين تاريخ كه سال دويم امامت حضرت امام موسى ع است منافات بيّن با واقفى بودن او دارد كه‬
‫بعد از وفات آن حضرت در حدود يكصد و هشتاد و سيّم هجرت حدوث يافته و بسط مطلب موكول است به‬

‫(كتب رجاليه)‬

‫ابو بصير‪ -‬يحيى بن قاسم‬

‫‪ -‬مكفوف اسدى‪ ،‬همان ابو بصير يحيى بن ابى القاسم مذكور فوق است و اما يحيى بن قاسم ازدى حذاء كه در ضمن آن‬
‫مذكور شد كنيه ابو بصير نداشته است‪.‬‬

‫ابو بصير‪ -‬يشكر بن وائل‬

‫‪ -‬بنوشته معارف ابن قتيبه از جمله تابعين و از قبيله بنى يشكر ميباشد‪ ،‬او را در كودكى نزد مسيلمه بردند‪ ،‬دست بر روى وى‬
‫ماليد مكفوف و نابينا شد‪ ،‬بهمين جهت به ابو بصير مكنّى گرديد (بطور قلب) چنانچه غراب را بجهت حدّت باصرهاش اعور‬
‫گويند و سال وفاتش بدست نيامد‪.‬‬

‫ابو بصير‪ -‬يوسف بن حارث‬

‫‪ -‬موافق آنچه از رجال شيخ و ابن داود و خالصه علّامه و ديگران نقل شده بترى مذهب و ضعيف الحال‪ ،‬از اصحاب ابو جعفر‬
‫اوّل حضرت باقر ع و يا ابو جعفر ثانى حضرت جواد ع بوده است‪ .‬مكنّى به ابو بصير بودن او محل ترديد است‪ ،‬بنابر تحقيق‬
‫تنقيح المقال كنيه اش ابو نصر ميباشد و بنابراين‪ ،‬صاحب كنيه ابو بصير كه بنابر مشهور چهار نفر بوده و يكى از ايشان هم‬
‫همين يوسف بن حارث را ميشمارند (و فوقا تذكّر داديم) منحصر بسه نفر ليث و يحيى و عبد اللّه بن محمد اسدى مذكورين‬
‫فوق ميباشد و كنيه يوسف بن حارث ابو نصر بوده نه ابو بصير بلكه اگر كنيه يحيى را نيز ابو بصير بدانيم چنانچه از بعضى‬
‫نسخ رجال شيخ نقل شد ابو بصير كنيه‬

‫ص‪38 :‬‬

‫انحصارى همان ليث و عبد اللّه مذكورين ميباشد و بس و تحقيق مراتب موكول است به‬

‫(كتب رجاليه)‬

‫ابو البقاء‪ -‬حيان بن عبد اللّه‬

‫‪ -‬بعنوان ابن هشام در باب سيّم خواهد آمد‪.‬‬


‫ابو البقاء‪ -‬صالح بن حسين‬

‫‪ -‬در باب اوّل بعنوان جعفرى نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابو البقاء‪ -‬صالح بن شريف‬

‫‪ -‬در خاتمه باب كنى ضمن بنى احمر خواهد آمد‪.‬‬

‫ابو البقاء‪ -‬عبد اللّه بن حسين بن عبد اللّه بن حسين‬

‫‪ -‬عكبرى بغدادىّ المولد و المسكن و المدفن‪ ،‬مكنّى به ابو البقاء‪ ،‬ملقّب به محب الدين‪ ،‬از فقها و محدّثين حنبليّه ميباشد كه‬
‫اديب نحوى حاسب عروضى‪ ،‬از افاضل اوائل قرن هفتم هجرت‪ ،‬بسيار متواضع و داراى اخالق فاضله‪ ،‬كثير الفضل و‬
‫المحفوظات و با اينكه اعمى و هردو چشمش در كودكى از آفت آبله نابينا بوده خداوند حكيم با حكمت بالغه خود بجاى قوه‬
‫باصره‪ ،‬بنعمت حافظه خارج از متعارف و قوه مدركه فوق العادة متنعّم و مفتخرش فرموده بود (جلّت حكمته)‪ .‬اينك نحو و‬
‫علوم عر بيّه را از ابن الخشاب و بعضى ديگر از اكابر وقت اخذ‪ ،‬حديث و روايات را از ابو الحسن بطايحى‪ ،‬فقه و اصول و‬
‫مذهب و علم خالف را از ابو يعلى فرّاء و بعضى از فنون متداوله ديگر را از افاضل وقت فراگرفت تا آنكه گوى سبقت از‬
‫ديگران ربود‪ ،‬در سلك رؤساى علمى منسلك شد‪ ،‬آنى از تدريس غافل نبود‪ ،‬مجلس وى مرجع استفاده دانشمندان و‬
‫محصّلين بغداد و نواحى آن بود‪ .‬هرگاه اراده تصنيف كتابى در مطلبى و موضوعى ميداشت نخست كتب مربوطه بهمان مطلب‬
‫را حسب المقرّر ميخواندند پس مطالب مهمّه منظوره خود را بدينوسيله حفظ كرده و بكاتب امال مينمود تا آنكه بتأليفات نافعه‬
‫بسيارى موفق آمد‪:‬‬

‫‪ -‬االستيعاب فى الحساب ‪ -2‬االشارة فى النحو ‪ -3‬اعراب الحديث ‪ -4‬ايضاح المفصل يا االيضاح فى شرح المفصل كه‬
‫شرح كتاب مفصل نام زمخشرى است ‪ -5‬البلغة فى الفرائض ‪ -6‬التبيان فى اعراب القرآن كه به تركيب ابو البقاء معروف و‬
‫مختص اعر اب كلمات قرآن و وجوه قرائات آنها ميباشد‪ ،‬در طهران چاپ سنگى شده و در مصر نيز بارها بطبع رسيده و يك‬

‫ص‪39 :‬‬

‫نسخه آن بشماره ‪ 2363‬در كتابخانه مدرسه سپهساالر جديد طهران موجود است ‪ -7‬التبيان فى شرح الديوان كه شرح ديوان‬
‫متنبى است و در كلكته و قاهره بطبع رسيده است ‪ -8‬ترتيب اصالح المنطق على حروف المعجم ‪ -9‬الترصيف فى التصريف يا‬
‫‪ -‬التفسير و آن غير از اعراب القرآن مذكور فوق است ‪ - 2‬التلخيص فى‬ ‫فى النحو ‪ - 3‬التعليق يا التعليقة فى الخالف‬
‫الفرائض ‪ - 3‬التلخيص فى النحو ‪ - 4‬التلقين فى النحو ‪ - 5‬التهذيب فى النحو ‪ - 6‬شرح ايضاح و تكمله ابو على فارسى‬
‫‪ - 7‬شرح الحماسة ‪ - 8‬شرح خطب ابن نباته ‪ - 9‬شرح الفصيح ‪ -23‬شرح اللمع البن جنى ‪ -2‬شرح مقامات حريرى‬
‫‪ -22‬اللباب فى علل البناء و االعراب ‪ -23‬لباب الكتاب كه شرح ابيات الكتاب سيبويه است ‪ -24‬الملقح فى الجدل ‪-25‬‬
‫الناهض فى الفرائض و غير اينها‪.‬‬
‫گويند جمعى از اكابر شافعيّه از وى درخواست كردند كه مذهب شافعى را قبول كند و ايشان نيز تدريس نحو و لغت را در‬
‫مدرسه نظاميّه بغداد بعهده وى موكول نمايند در پاسخ گفت اگر مرا در پشت پا ايستاده نگهداشته و از طال آن مقدار بر سرم‬
‫بريزند كه جسد من در هما ن حال ايستادگى در زير طال پنهان و پوشيده گردد باز هم از مذهب حنبلى منصرف و دستبردار‬
‫نميباشم‪ .‬وفات ابو البقاء بسال ششصد و شانزدهم هجرت در هفتاد و هشت يا شصت و هشت سالگى در بغداد واقع گرديد و‬
‫در چندين جا از كشف الظنّون تاريخ وفات او را پانصد و هشتم نوشته و البته اشتباه بتاريخ والدت شده است‪ .‬اما نسبت‬
‫عكبرى بطور خالصه تحت دو عنوان عكبرى و تلعكبرى از باب اوّل نگارش يافته است‪.‬‬

‫(كف و ص ‪ 288‬ج كا و ‪ 6‬هب ‪ 453‬ت و ج ‪ 2‬مه و غيره)‬

‫ابو البقاء‪ -‬عكبرى‬

‫‪ -‬همان ابو البقاء عبد اللّه مذكور فوق است‪.‬‬

‫ابو البقاء‪ -‬كفوى‬

‫‪ -‬حسينى ابن شريف موسى‪ ،‬از افاضل نامى اواخر قرن يازدهم هجرت ميباشد كه در شهر كفه از بالد قدس شريف در جاى‬
‫پدر مفتى بود‪ ،‬در زمان سلطان محمد خان رابع نوزدهمين سلطان عثمانى (‪ 399 - 358‬ه ق‪ -‬غنح‪ -‬غصط) مدتى بقضاوت‬
‫بغداد و قليب منصوب شد‪ ،‬عاقبت در اثر حسد رقبا باز بشهر خود كفه مراجعت كرد‪ ،‬در سال هزار و نود و پنجم هجرت‬
‫درگذشت و از تأليفات او است‪:‬‬

‫ص‪43 :‬‬

‫‪ -‬تحفه شاهان كه بزبان تركى در فقه و اخالق و عقائد تأليف و در استانبول چاپ شده است ‪ -2‬كليات العلوم كه به كليات‬
‫ابو البقاء معروف و حاوى قواعد كليّه تمامى علوم م تداوله بوده و بارها در ايران و استانبول و قاهره بطبع رسيده است و غير‬
‫اينها‪.‬‬

‫(اطالعات متفرقه)‬

‫ابو البقاء‪ -‬محمد بن مبارك‬

‫‪ -‬در باب سيّم بعنوان ابن الخل خواهد آمد‪.‬‬

‫ابو البقاء‪ -‬محمد بن موسى‬

‫‪ -‬در باب اول بعنوان دميرى نگارش يافته است‪.‬‬


‫‪4‬‬
‫ابو بكر‬

‫ابو بكر ابهرى‪ -‬عبد اللّه بن طاهر بن حارث‬

‫‪ -‬طائى‪ ،‬از مشايخ عرفا و صوفيّه ميباشد كه همسنگ شبلى و نظائر وى‪ ،‬مقبول عامّ و خاص‪ ،‬جامع علوم ظاهر و باطن و‬
‫فنون طريقت و حقيقت بود‪ .‬بسال سيصد و سيّم هجرت در زمان مقتدر باللّه هيجدهمين خليفه عباسى (‪ 323 -295‬ه ق‪-‬‬
‫رصه‪ -‬شك) درگذشت‪ .‬ابه ر ديهى است از اعمال اصفهان و شهرى است مابين قزوين و زنگان و همدان كه قلعه محكمى‬
‫داشته و در سال بيست و چهارم هجرت در زمان خالفت عثمان مفتوح اسالميان گرديده است و نسبت صاحب ترجمه بهمين‬
‫ابهر دويمى ميباشد‪.‬‬

‫(ص ‪ 38‬ج ‪ 3‬مه)‬

‫ابو بكر تايبادى‪ -‬شيخ ركن الدين‬

‫‪ -‬يا زي ن الدين على‪ ،‬از اجلّه علما و عرفا و اولياى قرن هشتم هجرت ميباشد كه جامع كماالت صورى و معنوى‪ ،‬در علوم‬
‫ظاهرى كامل‪ ،‬در صفاى باطن و كشف و شهود بحرى بوده بىساحل‪ .‬خواجه بهاء الدين نقشبند بخدمت وى رسيده و سيد‬
‫شريف جرجانى و مال سعد تفتازانى با آنهمه مراتب عالى ع لمى كه دارند بمقامات وى معتقدند‪ ،‬امير تيمورلنگ صاحبقران‬
‫( ‪ 837 -77‬ه ق‪-‬‬

‫______________________________‬
‫( ) ابو بكر‪ -‬در اصطالح علماى رجال و ارباب تراجم كنيه و يا اسم اصلى جمعى زياد ميباشد كه در محل مقتضى از اين‬
‫كتاب تحت عناوين متفرقه نگارش يافته است و بعضى ديگر را نيز در اينجا تذكر ميدهد‪.‬‬

‫ص‪4 :‬‬

‫ذعا‪ -‬ضز) نيز بدو دست ارادت داده و بدو منسوب است‪:‬‬

‫وز كوثر اگر سرشته باشد گل تو‬ ‫گر منزل افالك شود منزل تو‬

‫مسكين تو و سعيهاى بىحاصل تو‬ ‫چون مهر على نباشد اندر دل تو‬

‫نيز از او است كه به ملك غياث الدين از حكمرانان وقت نوشته است‪:‬‬

‫‪ ) ( 4‬ابو بكر ‪ -‬در اصطالح علماى رجال و ارباب تر اجم كنيه و يا اسم اصلى جمعى زياد ميباشد كه در محل مقتضى از اين كتاب تحت عناوين متفرقه نگارش‬
‫يافته است و بعضى ديگر را نيز در اينجا تذكر ميدهد‪.‬‬
‫در هردلكى از تو نهيب است بترس‬ ‫افراز ملوك را نشيب است بترس‬

‫در هرستمى با تو حسيب است بترس‬ ‫با خلق ستمگرى كنى ننديشى‬

‫در آخر محرّم هفتصد و نود و يكم هجرى قمرى در قريه تايباد از ديهات بوشنج از اعمال هرات وفات يافت و در مادّه تاريخ‬
‫آن گفتهاند‪:‬‬

‫يك نقطه بنه بآخر صاد‬ ‫تاريخ وفات قطب اوتاد‬

‫(صاذ‪( )79 -‬ص ‪ 6‬هب و ‪ 33‬لس و غيره)‬

‫ابو بكر جامى‬

‫نامش همين ابو بكر‪ ،‬پسر اسحق‪ ،‬نسبش به مال عبد الرحمن جامى سابق الذكر موصول‪ ،‬كماالت صورى و معنوى را جامع‪ ،‬در‬
‫حسن خط مشهور‪ ،‬خصوصا خط نستعليق را خوب مينوشته و قطعات خوب از خود بيادگار گذاشته است زمانى از خراسان‬
‫بكردستان رفته و بجهت حسن خطّى كه داشته مرجع استفاده جمعى انبوه گشت و عاقبت در سال هزار و هفتاد و هفت هجرى‬
‫قمرى درگذشت‪.‬‬

‫(ص ‪ 32‬پيدايش خط و خطاطان)‬

‫ابو بكر خالدى‬

‫همان ابو بكر محمد بن هاشم مذكور ذيل است‪.‬‬

‫ابو بكر رازى‪ -‬محمد بن زكريا‬

‫‪ -‬در باب اول بعنوان رازى محمد مذكور است‪.‬‬

‫ابو بكر سالم ابو بكر شعبه‬

‫رجوع به ابو بكر عياش مذكور ذيل نمايند‪.‬‬

‫ابو بكر صولى‪ -‬محمد بن يحيى‬

‫‪ -‬در باب القاب بعنوان صولى نگارش يافته است‪.‬‬


‫ابو بكر صيرفى‪ -‬محمد بن عبد اللّه‬

‫‪ -‬بغدادى شافعى‪ ،‬معروف به ابو بكر صيرفى‪ ،‬از مشاهير فقهاى شافعيّه ميباشد كه با حذاقت و حدّت نظر و استحسان‬

‫ص‪42 :‬‬

‫و قياس موصوف بود‪ ،‬فقه را از ابو العباس بن سريج فراگرفت‪ ،‬در علم اصول نيز در نهايت مهارت و در آن علم شريف بعد از‬
‫امام شافعى داناترين مردم محسوب مى شد‪ ،‬اقوال و اختالفات او در مسائل اصوليّه در كتب اصوليّه اماميّه نيز منقول و غالبا در‬
‫قبال اقوال ابو بكر باقالنى و ابو الحسين بصرى مذكور ميدارند‪ .‬كتابى در اجماع و يكى هم در اصول و يكى ديگر نيز در‬
‫شروط تأليف داده و روز پنجشنبه بيست و دويم ربيع االخر سيصد و سىام هجرت درگذشت‪( .‬ص ‪ 738‬ت و ‪ 32‬ج ‪ 2‬كا و‬
‫‪ 2975‬ج ‪ 4‬س و ‪ 86‬ج ‪ 4‬فع)‬

‫ابو بكر‪ -‬عبد اللّه بن طاهر‬

‫‪ -‬فوقا بعنوان ابو بكر ابهرى مذكور شد‪.‬‬

‫ابو بكر‪ -‬عياش بن سالم‬

‫‪ -‬خياط محدّث اسدى كوفى‪ ،‬از مشاهير متعبّدين محدّثين ميباشد كه بسيار عابد و زاهد و متّقى و دائم التالوة بود‪ ،‬هرگز از‬
‫تالوت قرآن مجيد افسرده نميشد‪ ،‬گويند (و العهدة عليهم) در مدت عمر خود دوازده هزار و يا بقولى بيست و چهار هزار بار‬
‫ختم قرآن كرده است‪ .‬قضيه ردّ و انكار او بر موسى بن عيسى عباسى در تخريب قبر مطهّر حضرت حسين بن على ع مشهور‬
‫و در آخر جلد عاش ر بحار االنوار و بعضى از مصنّفات ديگر مجلسى مذكور و در جلد اول نامه دانشوران هم از آنها منقول‬
‫ميباشد‪.‬‬

‫از كلمات او است‪ :‬دوستدار دنيا بسيار مسكين و بينوا ميباشد كه براى يك درهم زيان‪ ،‬تمامى روز در ماتم بسر ميبرد و لكن‬
‫براى نقصان عمر و دين خود ابدا حزن و اندوهى بخود راه نميدهد‪ .‬موافق آنچه تحت عنوان قراء سبعه مذكور داشتيم صاحب‬
‫ترجمه يكى از دو راوى قرائت عاصم و ديگرى نيز عبارت از ابو عمرو بزّاز است‪.‬‬

‫ناگفته نماند كه نام اصلى صاحب ترجمه نيز ابو بكر بوده و عيّاش نام پدرش ميباشد (ابو بكر بن عياش) و چنانچه متعارف‬
‫است بجهت كثرت استعمال غالبا لفظ ابن را انداخته و اسم پسر را بسوى اسم پدر اضافه داده و ابو بكر عيّاش گويند و نظائر‬
‫آن بسيار است‪.‬‬

‫بقول بعضى‪ ،‬نام اصلى صاحب ترجمه سالم و بقولى ديگر شعبه بوده و ابو بكر كنيه او است (سالم بن عياش يا شعبة بن‬
‫عياش)‪ .‬بهرحال وفات ابو بكر عيّاش در سال يكصد و‬
‫ص‪43 :‬‬

‫نود و سيّم هجرت واقع گرديد‪.‬‬

‫ابو بكر‪ -‬محمد بن عبد اللّه‬

‫‪ -‬همان ابو بكر صيرفى مذكور فوق است‪.‬‬

‫ابو بكر‪ -‬محمد بن هاشم بن وعله‬

‫‪ -‬يا سعيد خالدى‪ ،‬از افاضل نامى اواخر قرن چهارم هجرت ميباشد كه مراتب فضل و كمالش مشهور و بمناسبت اينكه‬
‫والدت او و برادرش سعيد ( كه شرح حالش نيز بعنوان ابو عثمان سعيد بن هاشم خواهد آمد) در قريه خالديه نامى از اعمال‬
‫موصل واقع و بزرگ شده آنجا هستند هريك از ايشان را به خالدى موصوف داشته و جمعا خالديان گويند‪ .‬همچنانكه نسبا‬
‫برادر بودند در مراتب فضل و كمال ن يز پيوندى بكمال داشته و در سياقت بدايع الفاظ و ابتكار معانى مانند فرقدين در اوج‬
‫كمال بودهاند‪ .‬ثعالبى در حق ايشان گويد‪:‬‬

‫ان هذان لساحران‪ ،‬عاقبت در اثر وفور كماالت بترقيّات بسيارى نايل و در عداد شعراى سيف الدولة بن حمدان معدود و‬
‫حراست خزائن كتب دولتى بعهده ايشان موكول گرديد‪.‬‬

‫سرى رفاء بسبب معادات و مهاجاتى كه با ايشان داشته ايشان را بسرقت اشعار خود متّهم داشت (چنانچه در ضمن شرح حال‬
‫سرى رفاء بطور خالصه اشعار نموديم)‪ .‬هردو برادر طريق تشيّع پيمودهاند‪ ،‬ابو بكر را اشعار جانگدازى در وقايع پرفجايع‬
‫كربال هست كه نقل آنها منافى اختصار اين عجاله ميباشد و در سال سيصد و هشتادم هجرت وفات يافت‪.‬‬

‫(ص ‪ 243‬ف و ‪ 248‬ج مه)‬

‫ابو بكر وراق‬

‫ابن محمد بن عمر حكيم ترمدى كه اسم اصليش هم ابو بكر‪ ،‬اصلش از ترمد‪ ،‬از افاضل عرفا و اعاظم زهّاد ميباشد كه در ورع‬
‫و تقوى و مراحل تجريد و تفريد‪ ،‬كمال ى بسزا داشت‪ ،‬در وفور زهد و علم و فضل از اين طبقه مستثنى بوده و او را كشته نفس‬
‫و مباركنفس و مؤدب االولياء ميگفتند‪ .‬وفات او در اواخر قرن سيّم هجرت در بلخ واقع گرديد‪( .‬ص ‪ 35‬ج ‪ 2‬مه)‬

‫ابو البالد‪ -‬يحيى بن سليم‬

‫‪ -‬يا سليمان (هردو بضمّ اوّل و فتح ثانى) از اصحاب حضرت باقر و حضرت صادق عليهما السالم و نابينا بود‪ ،‬از آن‬

‫ص‪44 :‬‬
‫دو بزرگوار روايت نموده و راوى اشعار عرب هم ميباشد‪ .‬پسرش ابراهيم بن ابى البالد هم كه كنيه او در كتب رجاليّه مابين‬
‫ابو الحسن و ابو يحيى و ابو اسماعيل مردّد است اديب قارى ثقه و جليل القدر و از اصحاب حضرات صادق و كاظم و رضا‬
‫عليهم السالم بوده و عمرى بسيار نموده است‪ .‬حضرت رضا ع در نامه اى كه براى او مرقوم فرموده مدح و تحسينش نموده و‬
‫ابراهيم كتابى در حديث دارد و بفرموده وحيد بهبهانى زمان حضرت جواد ع را نيز درك كرده و بنوشته بعضى از علماى‬
‫رجال از حضرت باقر ع نيز روايت مينمايد‪.‬‬

‫در نخبة المقال وثاقت و صحّت طريق روايت از او و مدح حضرت رضا ع و از اصحاب سه امام عالىمقام اولى بودن او را‬
‫اشعار داشته و گويد‪:‬‬

‫ابوه يحيى جده سليم‬ ‫و ابن ابى البالد ابراهيم‬

‫له كتاب و ثنا من الرضا ع‬ ‫طق صح جش جخ ثقه ق ظم و ضا‬

‫(كتب رجاليه و ص ‪ 86‬لس و ‪ 4 2‬ج ‪ 5‬اعيان الشيعة)‬

‫ابو البيان‪ -‬نبا بن محمد‬

‫‪ -‬در باب سيّم بعنوان ابن الحورانى خواهد آمد‪.‬‬

‫ابو تراب‬

‫در اصطالح رجالى لقب حماد بن صالح ازدى و عالء الدين بن محمد است‪.‬‬

‫ابو تراب‪ -‬اصفهانى‬

‫‪ -‬از فضالى نامى و شعرا و خوشنويسان عهد شاه عباس كبير صفوى (‪ 338 -996‬ه ق‪ -‬ظصو‪ -‬غلح) ميباشد كه برئيس‬
‫الخطّاطين مشهور و از شاگردان ميرعماد حسنى قزوينى سابق الذكر بود‪ ،‬آنى از وظائف خدمتگذارى مير فروگذارى نميكرد‪،‬‬
‫مال بسيارى از ثروت شخصى خود را در راه مير و تحصيل علم و خط مصروف داشت‪ ،‬بعد از كشته شدن مير در سال هزار و‬
‫بيست و چهارم يا هفتم هجرى قمرى كه كسى جرأت نزديكى نعش او را نداشت (بعلتى كه در شرح حال مير در باب اوّل‬
‫اشاره نموديم) صاحب ترجمه ناالن و خروشان خود را بر سر نعش رسانيده و با احترام تمام مدفونش كرد و اشعارى در‬
‫مرتبهاش گفته كه مطلعش اين است‪:‬‬

‫شرح اين ماتم و اين سوك كه را خود يارا است‬ ‫دهر‪ ،‬پرفتنه و پرمشغله و پرغوغا است‬
‫سال وفات ابو تراب بدست نيامد‪( .‬ص ‪ 23‬پيدايش خط و خطاطان)‬

‫ص‪45 :‬‬

‫ابو تراب خوانسارى‬

‫سيد ابو تراب بعنوان خوانسارى سيد ابو تراب مذكور شده است‪.‬‬

‫ابو تراب رازى‬

‫در باب اول بعنوان سيد مرتضى رازى نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابو تراب عاملى‪ -‬شيخ عبد الصمد‬

‫‪ -‬برادر شيخ بهائى در باب اول ضمن شرح حال پدرش شيخ حسين تحت عنوان عز الدين نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابو تراب نخشبى‪ -‬نخشبى عسكر بن حسين‬

‫‪ -‬يا حصين‪ ،‬يا عسكر بن محمد بن حصين‪ ،‬از اكمل مشايخ خراسان‪ ،‬استاد عرفا و در طبقه اولى اين سلسله معدود‪ ،‬در علم و‬
‫زهد و تقوى و توكّل و فتوت و مجاهده وحيد عصر خود‪ ،‬با حاتم اصم و شيخ ابو حاتم عطّار و احمد بن حنبل مصاحب بود‪،‬‬
‫در طى مراحل عرفانى و انجام وظائف مجاهده عزمى راسخ فتور ناپذير داشت بحدى كه سى سال يا چهل سال سر ببالين‬
‫ننهاد و در هنگام غلبه خواب سر بزمين مى نهاد‪ ،‬بارها بحجّ بيت اللّه الحرام مشرّف شد‪ ،‬كلمات عرفانى و كرامات بسيارى بدو‬
‫منسوب است‪.‬‬

‫در هفدهم جمادى االولى سال دويست و چهل و پنجم هجرى قمرى در باديه بصره باد سموم بر وى خورد‪ ،‬گويند (و العهدة‬
‫عليهم) تنها و بحال ايستادگى جان داد‪ ،‬تا يك سال يا چند سال بهمان حال رو بقبله عصا بر دست بود‪ ،‬هيچ ضرر و آفتى از‬
‫درندگان نديد تا مردمان وقوف يافته و او را شناخته و بخاكش سپردند‪ .‬لكن در طبقات شعرانى موافق آنچه در تاريخ بغداد از‬
‫بعضى نقل كرده گويد كه ابو ت راب در باديه مرده و بدن او را درندگان پاره كردند و جمله صاحب سعيد‪ 245 -‬مادّه تاريخ‬
‫وفات او است‪ .‬نسبت نخشبى بهمين عنوان در باب اول مذكور شد و ابو تراب بعقيده بعضى از نخشب تركستان و بزعم بعضى‬
‫از نخشب عراق عرب است‪.‬‬

‫(ص ‪ 433‬ج ‪ 2‬مه و ‪ 3 5‬ج ‪ 2‬تاريخ بغداد و غيره)‬

‫ابو تمام‪ -‬حبيب بن اوس بن حارث بن قيس بن اوس‬


‫‪ -‬طائى عاملى شامى‪ ،‬معروف به ابو تمام‪ ،‬از مشاهير ادبا و شعراى عرب بلكه اشهر و اشعر ايشان است‪ .‬در فصاحت و بالغت‬
‫داراى مقامى بلند و وحيد عصر خود‪ ،‬از كثرت‬

‫ص‪46 :‬‬

‫ابتكار معانى طريفه به صيقل المعانى ملقّب‪ ،‬در عهد معتصم هشتمين خليفه عباسى (‪ -227 -2 8‬ريح‪ -‬ركز) بتمامى شعراى‬
‫وقت مقدّم‪ ،‬بسيار كريم النفس و داراى اخالق حميده بود‪ .‬بفرموده نجاشى و علّامه حلّى و شيخ حرّ عاملى ابو تمام اديبى‬
‫است فاضل منشى‪ ،‬از رؤسا و اجلّاى شيعه اماميّه‪ ،‬در محفوظات خود متفرّد‪ .‬گويند كه چهارده هزار ارجوزه عربى غير از‬
‫مقطّعات و قصائد و مفردات در حفظ داشته است‪ ،‬با اين همه بواسطه لكنت زبانى كه داشته حرف زدن درباره او بسيار دشوار‬
‫بود اينك يكى از شعرا در حق وى گويد‪:‬‬

‫انت من اشعر خلق اللّه ما لم تتكلم‬ ‫يا نبى اللّه فى الشعر و يا عيسى بن مريم‬

‫از آثار قلمى ابو تمام است‪:‬‬

‫‪ -‬االختيارات من شعرا الشعراء ‪ -2‬الحماسة يا ديوان الحماسة كه به حماسة ابى تمام معروف و برهانى قاطع بر فضل و‬
‫كمال معرفت او ميباشد و آن غير از اختيارات مرقوم و غير از ديوان مذكور ذيل او است‪ .‬اشعارى را كه در موضوع حماسه و‬
‫شجاعت از اشعار زمان جاهليّت عرب انتخاب كرده جامع و بنام حماسه و غيره به ده باب مبوّب نموده و بنام باب اولش‬
‫(حماسه) شهرت يافته و در هند و مصر و قاهره و كلكته و غيره و گاهى تنها و گاهى با بعضى از شروحى كه فحول و اكابر بر‬
‫آن نوشتهاند بارها چاپ شده است ‪ -3‬ديوان اشعار او كه بديوان ابى تمام معروف است‪.‬‬

‫مخفى نماند كه اشعار ابو تمام مرتّب نبوده تا آنكه ابو بكر صولى سابق الذكر آنها را بترتيب حروف مرتّب داشت‪ ،‬سپس على‬
‫بن حمزه اصفهانى هم آنها را جمع و تدوين كرد لكن ترتيب حروف را منظور ننمود بلكه بنام مديح و هجا و معاتبات و‬
‫ا وصاف و فخر و غزل و مرائى بهفت باب مبوّب و مرتّب كرد و همين است كه در بيروت و قاهره چاپ و يك نسخه خطّى از‬
‫آن بشماره ‪ 243‬در كتابخانه مدرسه سپهساالر جديد طهران موجود است ‪ -4‬فحول الشعراء كه حاوى شرح حال جمعى وافر‬
‫از شعراى اسالم و جاهليّت است‪.‬‬

‫نسب ابو تمام با ه فده واسطه به يعرب بن قحطان موصول ميشود و اصال شامى بود‪ ،‬در اوائل زندگانى در مصر اقامت گزيده و‬
‫سقّائى ميكرد‪ ،‬در مجالس ادبا و ارباب‬

‫ص‪47 :‬‬
‫كمال نيز حاضر ميشد تا آنكه در اثر فطانت و استعداد فطرى از كماالت ايشان بهرهور گرديد‪ ،‬در نتيجه عالقه مفرطى كه بشعر‬
‫گفتن داشته اشعار او ممتاز و در ميان مردم شايع شد‪ ،‬قصائدى براى معتصم گفت‪ ،‬بصله و جايزه او نايل و بديگران مقدّم‬
‫گرديد‪ .‬گويند كه او قصيده اى سينيه در مدح احمد بن معتصم گفته و در حضور او ميخوانده تا بدين شعر رسيد‪:‬‬

‫فيه و اكرم شيمة و نحاس‬ ‫ابليت هذا المجد ابعد غاية‬

‫فى حلم احنف فى ذكاء اياس‬ ‫اقدام عمرو فى سماحة حاتم‬

‫فيلسوف اعظم يعقوب بن صباح كندى كه حاضر بود گفت‪ ،‬مقام امير باالتر از اشخاصى است كه در اين شعر ذكر شدهاند پس‬
‫ابو تمام كمى سر فروبرده و گفت‪:‬‬

‫مثال شرودا فى الندى و البأس‬ ‫ال تنكروا ضربى له من دونه‬

‫مثال من المشكاة و النبراس‬ ‫فاللّه قد ضرب االقل لنوره‬

‫آن فيلسوف بمجرّد شنيدن اين دو شعر كه حاكى از تمام فطانت و حدّت ذهن و فراست او بوده بسيار متأثّر و متألّم شد و‬
‫گفت اسف دارم بر اينچنين شخصى كه زياده بر سه روز عمر نخواهد كرد زيرا كه آتش ذكاوتش مشتعل شده و او را سوزانده‬
‫است و نيز از اشعار ابى تمام است‪:‬‬

‫طويت اتاح لها لسان حسود‬ ‫و اذا اراد اللّه نشر فضيلة‬

‫ما كان يعرف طيب عرف العود‬ ‫لو ال اشتعال النار فى ما جاورت‬

‫و يكدى الفتى فى عيشه و هو عالم‬ ‫ينال الفتى من عيشه و هو جاهل‬

‫هلكن اذا من جهلهن البهائم‬ ‫و لو كانت االرزاق تأتى على الحجى‬

‫و ال المجد فى كف الفتى و الدراهم‬ ‫فلم يجتمع شرق و غرب لقاصد‬

‫در مدح اهل بيت عصمت ع نيز اشعار بسيارى گفته و قصيده اى هم دارد كه اسامى مباركه ائمّه اطهار ع را تا معاصرش‬
‫حضرت جواد ع ذكر كرده است‪ .‬از مناقب ابن شهرآشوب نقل است كه ابو تمام اشعارى گفته كه حاوى ذكر دوازده امام تا‬
‫حضرت ولى عصر ع ميباشد‪.‬‬
‫وفات ابو تمام بسال دويست و سى و يكم يا سى و دوم يا بيست و ششم يا هشتم يا نهم هجرى قمرى در موصل و والدتش‬
‫هم بسال يكصد و نودم در ديهى جاسم نام از توابع حوران از بالد دمشق واقع شد و ابو نهشل بن حميد طوسى قبّهاى بر سر‬
‫قبر او بنا نهاد‬

‫ص‪48 :‬‬

‫و حسن بن وهب هم در مرثيه وى گفته است‪:‬‬

‫و غدير روضتها حبيب الطائى‬ ‫فجع الفريض بخاتم الشعراء‬

‫و كذاك كانا قبل فى االحياء‬ ‫ما تامعا فتجاورا فى حفرة‬

‫(ص ‪ 234‬ت و ‪ 3‬ج كا و ‪ 73‬ج ‪ 2‬ع و ‪ 96‬ج مه و ‪ 448‬هر و غيره)‬

‫ابو تميم معد بن اسمعيل‪ -‬ابو تميم معد بن على‪-‬‬

‫اولى چهارمين خليفه فاطمى و دويمى هشتمين ايشان و بعنوان معزّ لدين اللّه و مستنصر باللّه نگارش دادهايم‪.‬‬

‫ابو توبه‪ -‬ميمون بن جعفر‬

‫‪ -‬اديب نحوى لغوى‪ ،‬از شاگردان ابو الحسن كسائى و معاصر اصمعى (متوفى بسال ‪ 2 4‬ه ق‪ -‬ريد) بوده و در غرائب لغات‬
‫بروى تقدّم داشت و سال وفاتش بدست نيامد‪.‬‬

‫(ص ‪ 2 3‬ج ‪ 9‬جم)‬

‫ابو التهانى‪ -‬حسن بن ابراهيم‬

‫‪ -‬در باب اول بعنوان جبرتى نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابو ثمامه‪ -‬عمرو بن عبد اللّه بن كعب‬

‫‪ -‬صائدى انصارى‪ ،‬از فرسان و شجاعان عرب و اكابر شيعه و از اصحاب حضرت امير المؤمنين ع ميباشد كه در محاربات‬
‫اسالمى از حاضرين ركاب آن حضرت بود‪ ،‬در عمل اسلحه نيز خبرتى بسزا داشت‪ ،‬هنگامى كه مسلم بن عقيل وارد كوفه شد‬
‫ابو ثمامه نيز بامر او مشغول خريد و تهيه اسلحه بود تا آنكه مسلم بشه ادت رسيد‪ ،‬ابو ثمامه مختفى و پنهانى بهمراهى نافع بن‬
‫هالل‪ ،‬عازم آستان ماليك پاسبان حضرت حسين بن على عليهما السالم شد‪ ،‬در اثناى راه بفيض حضور نايل و در ركاب‬
‫مبارك عزيمت كربال داد‪ ،‬عاقبت بشرف شهادت مشرّف و بسعادت ابدى تاريخى سالم خصوصى ناحيه مقدّسه موفق و نام‬
‫خود را زينت اوراق گردانيدند‪ ( .‬السالم على ابى ثمامة عمرو بن عبد اللّه الصائدى) همين ابو ثمامه است كه روز عاشورا كثير‬
‫بن عبد اللّه شعبى را كه از طرف ابن سعد آمده و قصد مالقات حضرت سيد الشهداء ع را داشت از تشرّف حضور با شمشير‬
‫مانع آمد و بخلع شمشيرش بگماشت‬

‫ص‪49 :‬‬

‫و هم ظهر بودن و فرارسيدن وقت نماز را متذكر شد بشرحى كه در كتب مربوطه نگارش دادهاند‪ .‬لفظ ثمامه بفتح ثاى ثخذ و‬
‫تخفيف هردو ميم‪ ،‬صائدى هم منسوب به قبيله بنى صائد از شعب و بطون قبيله همدان است‪.‬‬

‫(كتب رجاليه و ديگر كتب مربوطه)‬

‫ابو ثمامه‪ -‬مسيلمه‬

‫‪ -‬از اهل يمامه ميباشد كه نخست بشرف اسالم مشرّف اخيرا در عهد سعادت حضرت رسالت ص در يمامه دعوى نبوّت كرد‪،‬‬
‫در مدتى اندك گروه انبوهى از سبك مغزان بدو گرويدند‪ .‬نامه اى بخدمت آن حضرت عرضه داشت كه تصديق نبوت و‬
‫تشريك خود در آن منصب الهى و بدو قسمت كردن زمين مابين خودشان (كه هريكى در قسمت مختصى خود نبوت كرده و‬
‫مشغول تبليغات باشد) و بعضى الطائالت ديگر را حاوى بود تا در همان اوقات آن حضرت وفات يافت‪ .‬در سال دويم‬
‫خالفت ابو بكر‪ ،‬لشگرى با سرلشگرى خالد بن وليد به يمامه گسيل شد‪ ،‬مابين مسلمين و اتباع مسيلمه محاربه شديدى واقع‬
‫گ رديد‪ ،‬قريب به بيست هزار نفر از طرفين مقتول و در نتيجه مسلمين غالب و مسيلمه نيز كشته شد و مردم از شرّ اغوا و‬
‫اضالل او خالصى يافتند و كذب و دروغگوئى او بهمه معلوم و در اين صفت خبيثه ضرب المثل گرديد‪.‬‬

‫ناگفته نماند كه سجاح دختر حارث تميمى نيز كه مذهب نصارى داشته در اواخر عهد حضرت نبوى ص در ميان بنى تغلب و‬
‫بنى ربيعه و قبيله خود بنى تميم بدعوى نبوت آغاز كرد‪ ،‬بدين جهت بين او و مسيلمه رقابت حاصل شد او نيز لشگرى براى‬
‫مدافعه مسيلمه برگماشت‪ ،‬لشگر او با لشگر مذكور مسلمين مصادف و متّحد المرام بودند و اخيرا رقابت ايشان بصلح و آشتى‬
‫بلكه بنوشته بعضى بازدواج مبدّل گرديد تا بعد از قتل مسيلمه (بدست لشگر اسالم) سجاح توبه كرده و بشرف اسالم مشرّف‬
‫شد و سجاح اصال مرتدّ نبوده است و بسط زايد موكول بتواريخ و سير است‪.‬‬

‫(ص ‪ 2536‬ج ‪ 4‬و ‪ 4286‬ج ‪ 6‬س)‬

‫ص‪53 :‬‬

‫ابو الثمانين‪ -‬على بن ابى احمد حسين‬

‫‪ -‬بعنوان علم الهدى در باب اوّل نگارش يافته است‪.‬‬


‫ابو الثناء احمد بن ابو البركات محمد‪ -‬ابو الثناء احمد بن محمد‪-‬‬

‫در باب اوّل القاب اولى بعنوان سيواسى و دويمى بعنوان زابلى نگارش يافتهاند‪.‬‬

‫ابو الثناء‪ -‬محمود بن ابى بكر‬

‫‪ -‬در باب اوّل بعنوان ارموى مذكور شده است‪.‬‬

‫ابو الثناء‪ -‬محمود بن ابى الفضل‬

‫‪ -‬در باب اوّل بعنوان بهاء الدين طبرى مذكور است‪.‬‬

‫ابو الثناء‪ -‬محمود بن عبد الرحمن‬

‫‪ -‬در باب اوّل بعنوان شمس الدين مذكور است‪.‬‬

‫ابو الثناء‪ -‬محمود بن عبد اللّه‬

‫‪ -‬در باب اوّل بعنوان آلوسى مذكور است‪.‬‬

‫ابو الثناء‪ -‬محمود بن عمر‬

‫‪ -‬در باب اوّل بعنوان سديد الدين ذكر شده است‪.‬‬

‫ابو الثناء‪ -‬محمود بن مسعود‬

‫‪ -‬در باب اول بعنوان قطب الدين شيرازى ذكر شده است‪.‬‬

‫ابو الثناء‪ -‬محمود بن نعمت‬

‫‪ -‬در باب سيّم ضمن ابن سكره محمد بن عبد اللّه خواهد آمد‪.‬‬

‫ابو ثور‬

‫در اصطالح رجالى كنيه فهم بن عمرو بن قيس عيالن و جمعى ديگر است‪.‬‬

‫ابو ثور‪ -‬عمرو بن معديكرب‬


‫‪ -‬در باب اول بعنوان زبيدى مذكور است‪.‬‬

‫ابو جابر‬

‫در اصطالح رجالى عبد اللّه بن عمرو بن حرام و سيار بن طارق و بعضى ديگر است‪.‬‬

‫ابو الجارود‪ -‬زياد بن ابى زياد‬

‫‪ -‬منذر بن جارود عبدى همدانى خراسانى‪ ،‬مكنّى به ابو الجارود و ابو النجم نخست از اصحاب حضرت باقر ع بلكه بنوشته‬
‫بعضى از اصحاب حضرت امام سجّاد و صادق ع نيز بود لكن تفسير خود را كه بقرآن مجيد نوشته تنها از حضرت باقر ع‬
‫روايت مينمايد‪ .‬اخيرا بعد از خروج‬

‫ص‪5 :‬‬

‫زيد بن على بدو گراييد‪ ،‬از آن حضرت اعراض كرده و زيدى مذهب شد و همچنانكه كور مادرزاد و بىبصر بوده بىبصيرت‬
‫هم گرديد و از طرف قرين الشرف آن حضرت به سرحوب ملقّب شد كه بنوشته قاموس نام شيطانى است كور و نابينا و ساكن‬
‫دريا‪ .‬فرقه جاروديه هم كه بهمين جهت به سرحوبيه نيز موسوم و از شعب زيديّه ميباشند (و بعنوان جاروديّه نگارش دادهايم)‬
‫بدو منسوب و اخبار بسيارى در ذمّ وى وارد است‪ .‬در سال يكصد و پنجاهم هجرت و يا بعد از آن سال درگذشت و مقام‪،‬‬
‫مقتضى بسط زايد نيست‪.‬‬

‫(كتب رجاليه)‬

‫ابو الجاموس‪ -‬ثور بن يزيد‬

‫‪ -‬اعرابى‪ ،‬از ادباى عرب ميباشد كه گاهى در بصره ميهمان آل سليمان بن على ميشد‪ ،‬ابن مقفع (متوفى در حدود سال ‪ 45‬ه‬
‫ق‪ -‬قمه) نيز فنون فصاحت را از وى ياد گرفته است و سال وفاتش بدست نيامد‪.‬‬

‫(ص ‪ 67‬ف)‬

‫ابو جبل‬

‫واقفى مذهب و از اصحاب حضرت امام كاظم ع و موكول بعلم رجال است‪.‬‬

‫ابو جحيفه‪ -‬وهب بن عبد اللّه‬

‫‪ -‬از اصحاب حضرت امير المؤمنين ع ميباشد و در حال صغر از اصحاب حضرت رسالت ص نيز بوده است‪.‬‬
‫ابو الجراح‬

‫در اصطالح رجالى عبد الملك بن ميسره كندى و يكى از اصحاب هم هست‪.‬‬

‫ابو الجراح‪ -‬عبد اللّه بن عياش‬

‫‪ -‬بعنوان منتوف در باب اول مذكور شده است‪.‬‬

‫ابو جراده‪ -‬عامر بن ربيعة‬

‫‪ -‬در خاتمه باب كنى ضمن عنوان بنى ابى جراده خواهد آمد‪.‬‬

‫ابو جرير‬

‫(بر وزن كميل) كنيه سه تن از اصحاب كبار ائمّه اطهار ع ميباشد كه عبارتند از زكريا بن ادريس بن عبد اللّه بن سعد اشعرى‬
‫قمى و زكريا بن عبد الصمد قمى و محمد بن عبد اللّه يا عبيد اللّه و شرح حال ايشان موكول بكتب‬

‫ص‪52 :‬‬

‫رجاليّه است و اولى با چند تن ديگر از اصحاب ائمّه ع در قبرستان بزرگ قم (كه در اين اواخر باغ ملّى شده) مدفون هستند‪.‬‬

‫ابو جعد‬

‫در اصطالح رجالى احمد بن عامر طائى و بعضى از اصحاب كبار بوده و موكول بدان علم است‪.‬‬

‫ابو جعدة‬

‫واقفى و از اصحاب حضرت امام كاظم ع و موكول بعلم رجال است‪.‬‬

‫ابو جعفر‬

‫در كتب اخبار و آثار دينيّه و اصطالح فقها كنيه حضرت باقر و حضرت جواد عليهما السالم ميباشد چنانچه در صورت نبودن‬
‫قرينه مراد حضرت باقر ع بوده و در جائى كه مراد حضرت جواد ع باشد به كلمه ثانى مقيد كرده و ابو جعفر ثانى گويند و‬
‫شايد در بعضى موارد باتكال قرائن ديگر كلمه ابو جعفر را مطلق گفته و بلفظ ثانى مقيد ننمايند و گاهى من باب تأكيد در‬
‫حضرت باقر ع هم مقيد به كلمه اول نمايند بارى كلمه ابو جعفر در اصطالح رجالى و ارباب تراجم كنيه جمعى وافر از‬
‫محدّثين و طبقات ديگر ميباشد كه در كتب رجاليّه مذكو ر و در اين كتاب نيز با عناوين متفرقه نگارش يافته است‪.‬‬
‫ابو جعفرك‪ -‬احمد بن على‬

‫‪ -‬در باب اول بعنوان بوجعفرك مذكور است‪.‬‬

‫ابو الجناب‪ -‬احمد بن عمر‬

‫‪ -‬بعنوان نجم الدين كبرى در باب اول نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابو جناده‪ -‬حصين‬

‫‪ -‬بن مخارق سلولى واقفى اعمى موكول بكتب رجاليّه است‪.‬‬

‫ابو الجود يا ابو الجوز‬

‫قاسم بن محمد در باب اول بعنوان عجالنى نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابو الجوزا‬

‫اوس بن خالد تابعى و اوس بن عبد اللّه بصرى ربعى از محدّثين عامّه و منبه بن عبد اللّه تميمى محدّث امامى و شرح حال‬
‫ايشان موكول بكتب رجاليّه است‪.‬‬

‫ابو جويرة‬

‫در اصطالح رجالى حطان بن خفاف است‪.‬‬

‫ص‪53 :‬‬

‫ابو جهل‬

‫عمرو يا عمر بن هشام بعنوان ابو الحكم خواهد آمد‪.‬‬

‫ابو الجهم‬

‫در اصطالح رجالى بكير بن اعين بن سنسن شيبانى و ثوير بن ابى فاخته سعيد بن عالقه و حرث بن صمة و بعضى ديگر و‬
‫موكول بدان علم شريف هستند‪.‬‬

‫ابو الجيش‪ -‬انس بن رافع‬


‫‪ -‬موكول بعلم رجال است‪.‬‬

‫ابو الجيش‪ -‬مظفر بن محمد‬

‫‪ -‬ضمن عنوان ابو سهل اسماعيل بن على خواهد آمد‪.‬‬

‫ابو حاتم‪ -‬سهل بن محمد‬

‫‪ -‬در باب اول (القاب) بعنوان سجستانى نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابو حاتم‪ -‬محمد بن ادريس‬

‫‪ -‬در باب اول بعنوان رازى مذكور است‪.‬‬

‫ابو حاتم‪ -‬محمد بن ادريس بن منذر‬

‫‪ -‬موكول بعلم رجال است‪.‬‬

‫ابو حاتم‪ -‬محمد بن حيان‬

‫‪ -‬بعنوان بستى در باب اول مذكور است‪.‬‬

‫ابو الحارث‬

‫در اصطالح رجالى كثير بن كلثم يا كلثمة و محمد بن عبد الرحمن است‪.‬‬

‫ابو الحارث يا ابو الحارس‪ -‬عبيد اللّه‬

‫‪ -‬يا غيالن در باب القاب بعنوان ذو الرمة مذكور است‪.‬‬

‫ابو الحارس اوالسى‬

‫فيض بن حضر از مشاهير عرفا و معاصرين ذو النّون مصرى ميباشد كه زمان مأمون هفتمين خليفه عباسى را تا عهد معتمد‬
‫پانزدهمين ايشان دريافته و در حدود دويست و شصتم هجرى درگذشت‪ .‬اوالس بفتح اول قلعهايست در ساحل درياى شام‪.‬‬
‫(ص ‪ 94‬ج ‪ 2‬مه)‬

‫ابو حازم ابو حامد‬


‫در اصطالح رجالى اولى سعيد بن ابى حازم احمسى‪ ،‬سلمة بن دينار و ميسرة بن حبيب و دويمى هم احمد بن ابراهيم مراغى‬
‫و سليمان بن عبد اللّه است‪.‬‬

‫ابو حامد‪ -‬احمد بن ابى طاهر محمد‬

‫‪ -‬در باب اول (القاب) بعنوان اسفرايينى نگارش يافته است‪.‬‬

‫ص‪54 :‬‬

‫ابو حامد‪ -‬احمد بن عامر‬

‫‪ -‬در باب اول بعنوان مرورودى نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابو حامد‪ -‬احمد بن على بن عبد الكافى‬

‫‪ -‬در باب اول بعنوان سبكى نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابو حامد‪ -‬احمد بن محمد‬

‫‪ -‬انطاكى بعنوان ابو الرقعمق در همين باب خواهد آمد‪.‬‬

‫ابو حامد‪ -‬احمد بن محمد‬

‫‪ -‬دلوى در باب اول بعنوان دلوى مذكور است‪.‬‬

‫ابو حامد‪ -‬احمد بن محمد‬

‫‪ -‬صاغانى بهمين عنوان صاغانى در باب اول مذكور است‪.‬‬

‫ابو حامد‪ -‬دوستان‬

‫‪ -‬در باب اول بعنوان دوستان مرقوم است‪.‬‬

‫ابو حامد‪ -‬زياد بن معاويه‬

‫‪ -‬در باب اول بعنوان نابغه ذبيانى مذكور است‪.‬‬


‫ابو حامد‪ -‬محمد بن عبد اللّه‬

‫‪ -‬تحت عنوان ابن زهره در باب سيّم خواهد آمد‪.‬‬

‫ابو حامد‪ -‬محمد بن على بن عمر‬

‫‪ -‬در باب اول بعنوان سمرقندى مذكور است‪.‬‬

‫ابو حامد‪ -‬محمد بن محمد بن محمد‬

‫‪ -‬در باب اول بعنوان عميدى مذكور است‪.‬‬

‫ابو حامد‪ -‬محمد بن محمد بن محمد‬

‫‪ -‬در باب اول بعنوان غزالى نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابو حبش‬

‫يا ابو حبيش تميم بن عمرو از اصحاب حضرت امير المؤمنين ع و موكول بكتب مربوطه است‪.‬‬

‫ابو حبه ابو حبيب ابو حبيش‬

‫در اصطالح رجالى اولى ثابت بن نعمان و روح بن زنباع و عامر بن عمرو‪ ،‬دويمى ناجية بن ابى عماره صيداوى‪ ،‬سيمى همان‬
‫ابو حبش مذكور فوق و تماما موكول بكتب رجاليّه هستند‪.‬‬

‫ابو الحتوف‪ -‬عجالنى‬

‫‪ -‬انصارى‪ ،‬پسر حارث بن سلمه انصارى‪ ،‬بقبيله بنى عجالن از شعب قبيله خزرج منسوب‪ ،‬از شهداى كربال و نخست با‬
‫برادرش سعد بن حارث بن سلمه در كوفه از خوارج بودند‪ .‬هردو برادر با عمر بن سعد براى مقاتله با امام مظلوم بكربال آمدند‬
‫تا آنكه آن حضرت بعد از شهادت اصحاب ندا در داد‬

‫ص‪55 :‬‬

‫ا ال من ناصر ينصرنا اهل و عيال و اطفال‪ ،‬صدا بگريه و نوحه بلند كردند پس در اين حال هردو برادر مشمول سعادت و‬
‫توفيق پروردگارى شده و گفتند اين بزرگوار دخترزاده پيغمبر ما ميباشد و فرداى قيامت انتظار شفاعت جدّ او را داريم و با‬
‫اين حال با چه رو بسر مقاتله برآئيم‪ .‬از لشگريان ابن سعد جدا شدند‪ ،‬در پيشروى آن حضرت بديشان حمله برده و جمعى را‬
‫مقتول و گروهى را مجروح و زخمدار نمودند‪ ،‬عاقبت هردو در يك مكان بدرجه رفيعه شهادت نايل و عاقبت بخير شدند و‬
‫سعادت ابدى را حيازت نمودند‪ .‬حشرنا اللّه معهم‪ .‬نام ابو الختوف در جائى بنظر نرسيده و دور نيست كه متحد االسم و الكنية‬
‫باشد‪( .‬ص ‪ 2‬ج ‪ 2‬تنقيح المقال و غيره)‬

‫‪5‬‬
‫ابو الحجاج‬

‫ابو الحجاج‪ -‬اقصرى‬

‫‪ -‬در باب اول بعنوان اقصرى ابو الحجاج مذكور است‪.‬‬

‫ابو الحجاج‪ -‬يوسف بن حيدره‬

‫‪ -‬در باب اول بعنوان رحبى مذكور است‪.‬‬

‫ابو الحجاج‪ -‬يوسف بن سليمان‬

‫‪ -‬در باب اول بعنوان اعلم نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابو الحجاج‪ -‬يوسف بن عبد الرحمن‬

‫‪ -‬بن يوسف بن عبد الملك بن يوسف بن على بن ابى الزهر حلبى مزى دمشقى شافعى‪ ،‬ملقّب به جمال الدين‪ ،‬مكنّى به ابو‬
‫الحجاج‪ ،‬از اكابر محدّثين عامّه قرن هشتم هجرت ميباشد كه بسيار قانع و متواضع و باحيا و حليم و كمسخن بود‪ ،‬اصال غيبت‬
‫و بدگوئى از كسى نميكرد و خودپسندى نمى نمود‪ ،‬تاريخ بغداد و مسند ابن حنبل و صحاح ستّه و ديگر كتب احاديث مبسوطه‬
‫متداوله را از محيى الدين نووى و مشايخ بسيار ديگرى كه در حدود هزار نفر ميباشند خوانده و استماع نموده و در روايت‬
‫آنها اجازه داشت‪ ،‬اغلب محدّثين دمشق و غيره نيز از وى استماع حديث كردند و هرچه استماع مينمودند ديگر حريصتر‬
‫شده و اصال سير نميگرديدند و خستهخاطر نمى گشتند‪ ،‬او را بحافظ و درياى علم حديث بودن ستوده و‬

‫______________________________‬
‫( ) ابو الحجاج‪ -‬در اصطالح رجالى‪ ،‬عبد اللّه ثمالى صحابى و عبيد اللّه بن صالح خثعمى است‪.‬‬

‫ص‪56 :‬‬

‫بر سلف و خلف ترجيحش ميدادند‪.‬‬

‫‪ ) ( 5‬ابو الحجاج ‪ -‬در اصطالح رجالى‪ ،‬عبد اللّه ثمالى صحابى و عبيد اللّه بن صالح خثعمى است‪.‬‬
‫عالوه بر علوم حديثيّه‪ ،‬حافظ قرآن‪ ،‬در لغت و نحو و صرف و علوم عربيّه و فقه شافعى نيز متبحّر‪ ،‬نسبت بشرح حال روات و‬
‫محدّثين نيز احفظ مردم بود‪ ،‬بشرح حال ادبا و شعرا و امرا و ملوك و وزرا و طبقات ديگر غير از محدّثين اصال نميپرداخت و‬
‫از تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬اطراف الكتب الستة كه حافظ شمس الدين محمد بن احمد ذهبى بنام مختصر اطراف المزى تلخيصش كرده است ‪-2‬‬
‫تحفة االشراف بمعرفة االطراف چنانچه بعضى از معاصرين گفتهاند ‪ -3‬تهذيب الكمال فى اسماء الرجال در كشف الظّنون گويد‬
‫اين كتابى است بزرگ كه مثل آن تأليف نشده و گمان هم نميرود كه قدرت تأليف مثل آن داشته باشند‪ .‬ذهبى مذكور بنام‬
‫تذهيب التهذيب همين كتاب را تلخيص كرده و ابن حجر عسقالنى نيز تلخيصش كرده و پارهاى فوائد ديگرى بدان افزوده و‬
‫تهذيب الكمال فى معرفة الرجال ناميده سپس اين را نيز ملخّص كرده و به تقريب التهذيب موسومش داشته است‪.‬‬

‫وفات ابو الحجاج مابين ظهر و عصر روز جمعه دوازدهم صفر هفتصد و چهل و دويم هجرى قمرى در حال قرائت آية‬
‫الكرسى در دمشق واقع شد‪ ،‬در مقابر صوفيّه نزديكى معاصرش ابن تيميه مدفون گرديد و جماعت زيادى در نماز جنازهاش‬
‫حاضر بودهاند‪ .‬مزى بكسر اوّل و تشديد ثانى منسوب به قريه ميزّه نامى است (با همان حركه) از مضافات دمشق‪.‬‬

‫(كف و ص ‪ 457‬ج ‪ 4‬كمن و غيره)‬

‫ابو الحجاج‪ -‬يوسف بن محمد بن ابراهيم‬

‫‪ -‬در باب اول بعنوان بياسى نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابو الحجاج‪ -‬يوسف بن يحيى بن اسحق‬

‫‪ -‬سبتى مغربى اسرائيلى‪ ،‬از اطبّاى نامى قرن هفتم هجرى ميباشد كه در هردو قسمت علمى و عملى طبّ تجربتى كافى داشت‬
‫و در نجوم و هندسه و صناعات فلسفه بصيرتى وافى‪ .‬مو لد و منشأ وى شهر سبته از مشهورترين بالد مغرب‪ ،‬جدّ نهمش‬
‫سمعون و بهمين جهت به ابن سمعون نيز موصوف و شرح فصول بقراط از آثار نفيسه او است و بسال ششصد و بيست و سيّم‬
‫هجرت‬

‫ص‪57 :‬‬

‫‪ 2‬ج ‪ 2‬مه)‬ ‫در حلب درگذشت‪( .‬ص‬

‫ابو حذيفة‬

‫در اصطالح رجالى اسحق بن بشر و بهشم بن عشبه است‪.‬‬

‫ابو حذيفه‪ -‬واصل بن عطاى معتزلى‬


‫‪ -‬بنوشته روضات‪ ،‬نخستين كسى است كه باسم معتزلى موسوم بوده و در علم كالم تأليف كتاب نموده و طريق معرفت حق را‬
‫منحصر بقرآن و اجماع و عقل و خبر متواتر اجماعى داشته است و مجملى از شرح حال او را بعنوان غزال در باب اول‬
‫نگارش دادهايم و بدانجا مراجعه نمايند‪.‬‬

‫ابو حرب‪ -‬عطا‬

‫‪ -‬پسر ابو االسود دئلى سابق الذكر موكول بعلم رجال است‪.‬‬

‫ابو الحرث‪ -‬ارسالن بن عبد اللّه‬

‫‪ -‬بعنوان بساسيرى در باب اول مذكور شده است‪.‬‬

‫ابو الحرث‪ -‬عبيد اللّه يا غيالن بن عقبه‬

‫‪ -‬در باب اول بعنوان ذو الرمة مذكور است‪.‬‬

‫ابو الحرم‪ -‬مكى بن ريان‬

‫‪ -‬ذيال بعنوان ابو الحزم (با زاى هوّز) مذكور است‪.‬‬

‫ابو حزره‪ -‬جرير بن عطيه‬

‫‪ -‬بهمين عنوان جرير در باب اول ذكر شده است‪.‬‬

‫ابو الحزم‪ -‬مكى بن ريان‬

‫‪ -‬يا زيان بن شبة بن صالح‪ ،‬ملقّب به صائن الدين‪ ،‬مكنّى به ابو الحزم يا ابو الحرم از افاضل اوائل قرن هفتم هجرت ميباشد كه‬
‫حجّت كالم عرب‪ ،‬جامع فنون ادب‪ ،‬علم و فضل و عقل و ديانت وى مسلّم بود‪ .‬حديث و نحو و لغت را از ابن صفار و ابن‬
‫خشاب و ابن االنبارى و ساير مشايخ بغداد فراگرفت پس بشهر موصل كه اقامتگاه اوّلى او بوده برگشت و بناى تدريس‬
‫گذاشت‪ ،‬در فنون متنوعه مرجع استفاده فضالى موصل و نواحى بود‪ ،‬چون اوقات خود را منحصر بتدريس ميداشت الجرم در‬
‫تمامى عمر تأليفى نتوانست پرداخت و از اشعار او است‪:‬‬

‫فال تقبله تضح قرير عين‬ ‫اذا احتاج النوال الى شفيع‬

‫فاولى ان يعاف لمنتين‬ ‫اذا عيف النوال لفرد من‬


‫در ششصد و سيّم هجرى قمرى در موصل وفات يافت و در صحراى باب الميدان در مقبره معافى بن عمران در جوار ابو بكر‬
‫قرطبى مدفون گرديد و ماقبل حرف آخر كنيه او مابين راى قرشت و زاى هوز مردّد است‪( .‬ص ‪ 7‬ج ‪ 9‬جم و ‪ 237‬ج ‪2‬‬
‫مه)‬

‫ص‪58 :‬‬

‫ابو حسام‪ -‬حسان بن ثابت‬

‫‪ -‬در باب اول بهمين عنوان مذكور است‪.‬‬

‫ابو حسان‬

‫در اصطالح رجالى جميل بن زياد مرادى و موسى بن عبيده عجلى است‪.‬‬

‫‪6‬‬
‫ابو الحسن‬

‫ابو الحسن‪ -‬احمد بن عبد اللّه بن محمد‬

‫‪ -‬بكرى‪ ،‬اگرچه بعنوان بكرى مذكور و هم اشاره شده است بر اينكه استاد شهيد ثانى (متوفى بسال ‪ 966‬ه ق‪ -‬ظسو) و مؤلف‬
‫سه كتاب مقتل امير المؤمنين ع و وفاة فاطمة الزهراء و االنوار و مفتاح السرور و االفكار فى مولد النبى المختار ميباشد باز در‬
‫تحقيق اين موضوع گوئيم‪:‬‬

‫در كشف الظّنون هم همان كتاب انوار را ستوده و بابو الحسن احمد بن عبد اللّه بكرى منسوب داشته ولى تاريخ وفات ابو‬
‫الحسن و استاد شهيد ثانى بودن او را مذكور نداشته است‪ .‬از بحار االنوار نيز نقل است كه در موقع ذكر كتب خاصه همين سه‬
‫كتاب را بابو الحسن‬

‫‪ ) ( 6‬ابو الحسن ‪ -‬كنيه ح ضرت امير المؤمنين ع على بن ابيطالب و امام سجاد و امام موسى الكاظم و على بن موسى الرضا و حضرت على النقى عليهم السالم‬
‫ميباشد‪ ،‬لكن استعمال آن در حق حضرت على ع در اخبار و آثار دينيه اگر هم باشد بسيار نادر است و از آن وجود مقدس به امير المؤمنين ع تعبير مىنمايند كه‬
‫بمدلول آثار دينيه از صفات خاصه آن حضرت است‪ .‬همچنين استعمال آن در امام سجاد ع نيز نادر بوده اين است كه در اخبار دينيه و اصطالح فقها با نبودن قرينه‬
‫راجع بامام كاظم ع ميباشد و اگر مقيد بكلمه اول يا ماضى نمايند باز آن حضرت را اراده كنند چنانچه اگر مقيد بكلمه ثانى باشد( ابو الحسن ثانى) مراد حضرت‬
‫رضا ع است و در جايى كه حضرت امام هادى را اراده نمايند بكلمه ثالث مقيد دارند( ابو الحسن ثالث)‪.‬‬
‫در اصطالح بعضى از مصنفين كه بسيار نادر و ميتوان گفت كه متفرد است لفظ ابو الحسن با نبودن قرينه عبارت از حضرت امير المؤمنين ع و مقيد بكلمه اول‬
‫حضرت سجاد ع و بكلمه ثانى حضرت امام موسى ع و بكلمه ثالث حضرت رضا ع و بكلمه رابع حضرت امام على النقى ع است‪ .‬مع ذالك امر سهل و غالبا مراد‬
‫بواسطه قرائن خارجيه معلوم ميشود‪ .‬بارى كلمه ابو الحسن در كتب تراجم و تواريخ و سير كنيه جمعى زياد از طبقات مختلفه بوده و در اين كتاب نيز شرح حال‬
‫بسيارى از ايشان كه تذكر دادن آنها در نهايت صعوبت است بعناوين متفرقه نگارش يافته است و در اينجا يكچندى از ايشان را كه تحت عنوان ديگر ذكر نشده‬
‫تذكر ميدهيم‪.‬‬
‫______________________________‬
‫( ) ابو الحسن‪ -‬كنيه حضرت امير المؤمنين ع على بن ابيطالب و امام سجاد و امام موسى الكاظم و على بن موسى الرضا و‬
‫حضرت على النقى عليهم السالم ميباشد‪ ،‬لكن استعمال آن در حق حضرت على ع در اخبار و آثار دينيه اگر هم باشد بسيار‬
‫نادر است و از آن وجود مقدس به امير المؤمنين ع تعبير مى نمايند كه بمدلول آثار دينيه از صفات خاصه آن حضرت است‪.‬‬
‫همچنين استعمال آن در امام سجاد ع نيز نادر بوده اين است كه در اخبار دينيه و اصطالح فقها با نبودن قرينه راجع بامام‬
‫كاظم ع ميباشد و اگر مقيد بكلمه اول يا ماضى نمايند باز آن حضرت را اراده كنند چنانچه اگر مقيد بكلمه ثانى باشد (ابو‬
‫الحسن ثانى) مراد حضرت رضا ع است و در جايى كه حضرت امام هادى را اراده نمايند بكلمه ثالث مقيد دارند (ابو الحسن‬
‫ثالث)‪.‬‬

‫در اصطالح بعضى از مصنفين كه بسيار نادر و ميتوان گفت كه متفرد است لفظ ابو الحسن با نبودن قرينه عبارت از حضرت‬
‫امير المؤمنين ع و مقيد بكلمه اول حضرت سجاد ع و بكلمه ثانى حضرت امام موسى ع و بكلمه ثالث حضرت رضا ع و‬
‫بكلمه رابع حضرت امام على النقى ع است‪ .‬مع ذالك امر سهل و غالبا مراد بواسطه قرائن خارجيه معلوم ميشود‪ .‬بارى كلمه‬
‫ابو الحسن در كتب تراجم و تواريخ و سير كنيه جمعى زياد از طبقات مختلفه بوده و در اين كتاب نيز شرح حال بسيارى از‬
‫ايشان كه تذكر داد ن آنها در نهايت صعوبت است بعناوين متفرقه نگارش يافته است و در اينجا يكچندى از ايشان را كه‬
‫تحت عنوان ديگر ذكر نشده تذكر ميدهيم‪.‬‬

‫ص‪59 :‬‬

‫بكرى مصرى استاد شهيد ثانى نسبت داده و هرسه را از مدارك كتاب بحار خود ميشمارد و بعد از اين جمله گوئيم كه ابو‬
‫الحس ن بكرى مذكور اصال استاد شهيد ثانى نبوده بلكه اقال سه قرن پيش از او و از متقدّمين بوده است‪ .‬چنانچه در ذريعه از‬
‫كتاب منهاج السنه ابن تيميّه (متوفى بسال ‪ 728‬ه ق‪ -‬ذكح) نقل كرده كه ابو الحسن بكرى‪ ،‬مؤلف كتاب انوار‪ ،‬اشعرى مذهب‬
‫بوده و اين خود برهانى قاطع است بر اي نكه زمان همين ابو الحسن پيش از زمان ابن تيميه بوده و استاد شهيد ثانى (متوفى‬
‫بسال ‪ 966‬ه ق‪ -‬ظسو) نتواند بود و اينكه در بحار االنوار ابو الحسن بكرى مؤلف انوار و دو كتاب ديگر مذكور فوق را استاد‬
‫شهيد دانسته اشتباه ميباشد بلى استاد شهيد‪ ،‬محمد بن محمد بن عبد الرحمن بكرى مذكور ذيل است كه او نيز مصرى و‬
‫كنيه اش ابو الحسن بوده و همين وحدت كنيه و نسبت بكرى و مصرى منشأ اشتباه شده است‪ .‬بالجملة استاد شهيد ابو الحسن‬
‫محمد بن محمد بكرى مذكور ذيل است كه تأليف انوار نامى ندارد و ابو الحسن بكرى كه مؤلف انوار ميباشد استاد شهيد نبوده‬
‫و نامش هم احمد بن عبد اللّه است‪.‬‬

‫(ص ‪ 439‬ج ‪ 2‬ذريعه و غيره)‬

‫ابو الحسن‪ -‬احمد بن محمد‬


‫‪ -‬طبيب طبرى‪ ،‬مكنّى به ابو الحسن‪ ،‬از اطبّاى نامى قرن چهارم هجرت‪ ،‬از مردمان طبرستان‪ ،‬طبيب خاصّ ركن الدوله ديلمى‬
‫(متوفى بسال ‪ 366‬ه ق‪ -‬شسو) و مؤلف كتاب معالجات بقراطيه بوده و سال وفاتش بدست نيامد‪( .‬ص ‪ 36‬ج مر و ‪2994‬‬
‫ج ‪ 4‬س)‬

‫ابو الحسن اشعرى‪ -‬على‬

‫‪ -‬در باب سيّم بعنوان ابن ابى بشر خواهد آمد‪.‬‬

‫ابو الحسن بكرى‪ -‬احمد بن عبد اللّه‬

‫‪ -‬فوق و محمد بن محمد ذيل است‪.‬‬

‫ابو الحسن حسينى‪ -‬ابن شيخ الشريعة حاج ميرزا محمد‬

‫‪ -‬بن محمد على بن ابو الخير بن عبد الباقى بن عبد الوهاب حسينى‪ ،‬از اكابر علما و مراجع و زعماى عصر حاضر ما ميباشد‬
‫كه حاوى فروع و اصول و فنون ادبيّه و عربيّه‪ ،‬محقّق مدقّق عميق النظر دقيق الفكر‪ ،‬عالوه بر مراتب ساميه علميّه داراى‬
‫كماالت معنوى‪ ،‬در‬

‫ص‪63 :‬‬

‫مكارم اخالق طاق و اج داد طاهرين خود را وارث باالستحقاق‪ ،‬اجتهاد و فقاهت وى مسلّم مخالف و موافق و مورد تصديق‬
‫يگانه و بيگانه و از اكابر اساتيد اين نگارنده است‪.‬‬

‫عكس حاج ميرزا ابو الحسن آقا انگجى‪-‬‬

‫نخست در موطن اصلى و مولد خود شهر تبريز آذربايجان ادبيّات و مقدمات الزمه و قسمت مهمّى از رياضيّات را تكميل‬
‫نمود‪ ،‬درس سطحى فقهى و اصولى را از آقاى آمير فتاح سرابى و ميرزا محمود اصولى (كه از افاضل علماى آذربايجان‬
‫بودهاند) فراگرفت‪ ،‬در سال هزار و سيصد و چهارم هجرت بمرام ادامه تحصيالت علميّه بنجف اشرف عازم و در حوزه درس‬
‫استداللى فقهى و اصولى آقاى شيخ محمد حسن مامقانى و فاضل ايروانى و حاج ميرزا حبيب اللّه رشتى و ديگر اجلّه (كه‬
‫شرح حال هريكى در محل مقتضى از اين كتاب نگارش يافته) حاضر شد تا بمقام عالى علمى ارتقا جسته و باجازات ايشان‬
‫نايل گرديد‪ ،‬در هزار و سيصد و هشتم به تبريز غمانگيز برگشته و تا آخر عمر بتدريس و تأليف و انجام حوائج مسلمين‬
‫مشغول بود و از تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬ازاحة االلتباس عن حكم المشكوك من اللباس كه در تبريز چاپ سنگى شده است ‪ 2‬و ‪ 3‬و ‪ -4‬حاشيه رسائل شيخ‬
‫مرتضى انصارى و حاشيه رياض و حاشيه مكاسب شيخ انصارى ‪ -5‬كتاب االرث كه شرح باب ارث نجاة العباد صاحب‬
‫جواهر است ‪ 6‬و ‪ 7‬و ‪ -8‬كتاب الحج و كتاب الصلوة و كتاب الطهارة‪ .‬صاحب ترجمه در هيجدهم ذيقعده هزار و سيصد و‬
‫پنجاه و هفتم هجرت عازم دار القدس گرديد و كلمه المغفور‪ 357 -‬مادّه تاريخ وفات او است‪ .‬مخفى نماند كه وى در محلّه‬
‫انگج نامى از محالت تبريز مق يم و بهمين جهت به انگجى معروف و نام اصلى او هم ابو الحسن بود و محض بجهت توهّم كنيه‬
‫بودن آن در همين باب كنيه نگاشته آمد‪.‬‬

‫(اطالعات متفرقه)‬

‫ص‪6 :‬‬

‫ابو الحسن‪ -‬سعيد بن هبة اللّه‬

‫‪ -‬بن حسين طبيب‪ ،‬از متميّزين اطبّاى قرن پنجم هجرت ميباشد كه در زمان خود با كثرت علم و دانش و حسن معالجه در‬
‫غايت شهرت‪ ،‬حكيم باشى مقتدى باللّه و مستظهر باللّه بيست و هفتمين و هشتمين خليفه عباسى و معالجات بيمارستان‬
‫عضدى در بغداد نيز بدو مفوض بوده و از تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬االقناع در طب كه بسيار مبسوط است ‪ -2‬كتاب خلق االنسان ‪ -3‬كتاب المغنى در طب كه بسيار مختصر است ‪ -4‬كتاب‬
‫اليرقان‪ .‬وى بسال چهار صد و نود و چهارم يا پنجم هجرت درگذشت‪( .‬كف و ص ‪ 36‬ج مر)‬

‫ابو الحسن‪ -‬محمد بن محمد بن عبد الرحمن‬

‫‪ -‬بكرى مصرى‪ ،‬اشعرىّ االصول‪ ،‬شافعىّ الفروع‪ ،‬ابو الحسن الكنية‪ ،‬صديقىّ النسب و الشهرة‪ ،‬از اكابر عرفاى علما و علماى‬
‫عرفاى اواسط قرن دهم هجرت ميباشد كه جامع اصول شريعت و طريقت و حقيقت‪ ،‬بلكه از مشايخ طريقت و كرامات‬
‫بسيارى بدو منسوب بود‪ .‬بارها تكليف قضاوتش نمودند لكن حامل آن بار گران نگرديد‪ ،‬در علم رجال نيز فريد دهر خود و‬
‫در مسجد الحرام و مسجد مدينه و مسجد اقصى و جامع ازهر مشغول تدريس و تأليف بوده و از آثار اوست‪:‬‬

‫‪ -‬اربعين اربعين كه در هريك از چهل فقره موضوعات متفرقه چهل حديث روايت نموده است چنانچه چهل حديث در‬
‫طواف و چهل ديگر در صلوات حضرت پيغمبر ص و هكذا ‪ -2‬تسهيل السبيل فى معانى التنزيل ‪ 3‬و ‪ -4‬شرح صغير و شرح‬
‫كبير بر عباب كه منظومه ايست در فقه شافعى از قاضى شهاب الدين احمد بن ناصر (متوفى بسال ‪ 8 3‬ه ق‪ -‬ضى) ‪ -5‬شرح‬
‫منهاج نووى كه كتاب منهاج الطالبين نام يحيى بن شرف الدين نووى شافعى (متوفى بسال ‪ 676‬ه ق‪ -‬خعو) را كه در فقه‬
‫شافعى ميباشد شرح كرده است ‪ -6‬شرح النفحة الورد ية كه منظومه ابو حفص عمر بن مظفر ابن الوردى است ‪ -7‬مختصر‬
‫ايساغوجى و غير اينها كه بسيار و در حدود چهار صد ميباشد‪ .‬وفاتش بسال نهصد و پنجاه و سيم هجرت واقع شد و موافق‬
‫تحقيقى كه فوقا در شرح حال ابو الحسن احمد بن عبد اللّه نگارش داديم استاد شهيد ثانى (متوفى بسال ‪ 966‬ه ق‪ -‬ظسو)‬
‫همين ابو الحسن محمد بكرى است نه ابو الحسن احمد مذكور كه مدتها پيش از زمان شهيد بوده است‪( .‬ص ‪ 427‬نور سافر و‬
‫اطالعات متفرقه)‬
‫ص‪62 :‬‬

‫ابو الحسنات‪ -‬محمد عبد الحى‬

‫‪ -‬ابن حافظ محمد عبد الحليم ابن محمد امين لكنوى هندى انصارى‪ ،‬از اذكياى علماى حنفيّه اوائل قرن حاضر چهاردهم‬
‫هجرى ميباشد كه از پنجسالگى شروع بحفظ قرآن مجيد نمود‪ ،‬در ده سالگى بحفظ تمامى آن موفق آمد‪ ،‬در اين اثنا اصول‬
‫خط و كتابت را فراگرفته و بعضى از كتب فارسى را خواند‪ ،‬در يازده سالگى بتحصيالت علميّه شروع و تمامى علوم متداوله‬
‫معقو لى و منقولى را از پدر خود فراگرفت‪ ،‬بعضى از كتب هيئت را نيز از مولى محمّد نعمت اللّه (متوفى بسال ‪ 293‬ه ق‪-‬‬
‫غرص) خواند تا در هفده سالگى از تحصيالت الزمه فارغ و مشغول تأليف شد و آثار نفيسه بيادگار گذاشت كه شماره‬
‫تأليفات متنوعه او بالغ بچهل و چهار ميباشد‪:‬‬

‫‪ -‬ا آلثار المرفوعة فى االخبار الموضوعة كه در هند با چندين كتاب ديگر يكجا چاپ شده است ‪ -2‬االفادة الخطيرة فى‬
‫مبحث نسبة سبع عرض شعيرة چنانچه فاضل رومى در شرح چغمينى و شيخ بهائى نيز در اول كتاب تشريح االفالك گفتهاند‬
‫كه ارتفاع اعظم جبال نسبت بتمامى كره زمين (كه محيطش هشت هزار فرسخ است) مانند نسبت خوردترين كرهاى است كه‬
‫قطر آن سبع عرض يكدانه جوى باشد (مثل دانه خشخاش مثال) به كره اى كه قطر آن مقدار يك ذراع باشد و اين كتاب افاده‬
‫نام ابو الحسنات در شرح و توضيح و تحقيق همين مسئله بوده و در هند چاپ شده است ‪ -3‬البيان العجيب فى شرح ضابطة‬
‫التهذيب كه شرح ضابطه اشكال اربعه تهذيب المنطق مال سعد تفتازانى است ‪ -4‬الفوائد البهية فى تراجم الحنفية كه حاوى‬
‫شرح حال افاضل حنفيّه تا زمان خودش بوده و در روز شنبه يازدهم صفر سال هزار و دويست و نود و دويم هجرت از‬
‫تأليف آن فارغ و از تعليقاتى هم كه بهمان كتاب نوشته در نود و سيّم فراغت يافته و مجموعا در لكناهو و مصر و قازان بطبع‬
‫رسيده است و غير اينها‪ .‬وى در سال هزار و سيصد و چهارم هجرت درگذشت‪.‬‬

‫(ص ‪ 248‬فوائد البهية چاپ مصر و ‪ 595‬مط)‬

‫ص‪63 :‬‬

‫‪7‬‬
‫ابو الحسين‬

‫ابو الحسين بصرى‬

‫همان ابو الحسين طيب مذكور ذيل است‪.‬‬

‫ابو الحسين طبيب يا ابو الحسين طيب‪ -‬محمد بن على‬

‫‪7‬‬
‫( ) ابو الحسين ‪ -‬كنيه جمعى كثير از ارباب كمال ميباشد كه د ر اين كتاب بعضى از ايشان بعناوين مختلف نگارش يافته و بعضى ديگر را نيز در اينجا تذكر‬
‫ميدهد‪.‬‬
‫‪ -‬بصرىّ االصل‪ ،‬بغدادىّ المنشأ و المدفن‪ ،‬معتزلىّ المذهب‪ ،‬طيب اللّقب‪ ،‬از پيشوايان اطبّا و متكلّمين اسالمى قرن پنجم‬
‫هجرت ميباشد كه بالخصوص در علم كالم در غايت كمال و مجلس تدريس او در بغداد مرجع افاضل و مصنّفاتش محل‬
‫استفاده اكابر بود‪:‬‬

‫‪ -‬تصفح االدلة در دو مجلد در اصول دين ‪ -2‬شرح االصول الخمسة اللتى بنى االسالم عليها كه كتاب اصول خمسه نام شيخ‬
‫ابو محمد عبد الوهاب باهلى را شرح كرده است ‪ -3‬غرر االدلة ‪ -4‬كتاب فى االمامة ‪ -5‬المعتمد فى اصول الفقه و آن كتابى‬
‫است بزرگ و فخر رازى هم كتاب محصول خود را از آن اخذ كرده است‪ .‬ابو الحسين بسال چهار صد و سى و ششم هجرت‬
‫در بغداد وفات يافت و در مقبره شونيزيه بخاك رفت‪.‬‬

‫(كف و ص ‪ 738‬ج س و ‪ 369‬ج ‪ 2‬مه و ‪ 56‬ج ‪ 2‬كا)‬

‫ابو حفص ‪ 8‬ابو حفص‪ -‬احمد بن يحيى‬

‫‪ -‬در باب سيّم بعنوان ابن ابن حجله خواهد آمد‪.‬‬

‫ابو حفص جنزى‪ -‬عمر بن عثمان‬

‫‪ -‬در باب اوّل بهمين عنوان جنزى مذكور شده است‪.‬‬

‫ابو حفص حداد‪ -‬عمر بن سلمة‬

‫‪ -‬يا سلم يا سالم‪ ،‬از اكابر عرفاى قرن سيّم هجرت‪ ،‬از مشايخ مشار بالبنان اهل طريقت‪ ،‬صاحب رياضت و عبادت و مروّت و‬
‫فتوّت‪ ،‬شيخ و سرسلسله فرقه مالمتيّه‪ ،‬از معاصرين جنيد بغدادى‪ ،‬كرامات بسيارى بدو منسوب‪ ،‬مقامات عرفانى و اقوال‬
‫حكيمانهاش مشهور بود‪ .‬بظاهر كار آهنگرى‬

‫______________________________‬
‫( ) ابو الحسين‪ -‬كنيه جمعى كثير از ارباب كمال ميباشد كه در اين كتاب بعضى از ايشان بعناوين مختلف نگارش يافته و‬
‫بعضى ديگر را نيز در اينجا تذكر ميدهد‪.‬‬

‫(‪ )2‬ابو حفص‪ -‬در اصطالح رجالى كنيه عمر بن حفص و عمر بن سعيد و عمر بن عنكثه و بعضى ديگر است‪.‬‬

‫ص‪64 :‬‬

‫ميكرد و اندوخته خود را بدرويشان ميداد و از كلمات او است‪:‬‬

‫‪ )2 ( 8‬ابو حفص ‪ -‬در اصطالح رجالى كنيه عمر بن حفص و عمر بن سعيد و عمر بن عنكثه و بعضى ديگر است‪.‬‬
‫هركه افعال و احوال خود را در هروقتى موازنه با قرآن و سنّت نبويّه نكند نبايد او را از مردان شمرد‪ .‬گويند هروقتى كه نزد او‬
‫ذكر خدا ميشد حالش از كثرت خوف و خشيت بطورى متغيّر ميگرديد كه حاضرين احساس ميكردند‪ .‬وفات ابو حفص بسال‬
‫دويست و شصت و چهارم يا پنجم يا ششم و يا هفتادم هجرت واقع شد‪ .‬بنابر اوّل جمله‪:‬‬

‫امام افاق‪ 264 -‬و بنابر دويمى جمله‪ :‬حداد سلطان زمان‪ 265 -‬و بنابر سيّمى جمله‪:‬‬

‫حداد محب حقنما‪ 266 -‬و بنابر چهارمى لفظ كريم‪ 273 -‬مادّه تاريخ وفات او است‪.‬‬

‫(ص ‪ 333‬ت و ‪ 739‬ج س و ‪ 55‬ج فع و ‪ 55‬ج ‪ 2‬خه و ‪ 73‬ج لر)‬

‫ابو حفص‪ -‬حكيم سغدى سمرقندى‬

‫‪ -‬از فضالى قرن اوّل هجرت و بزعم بعضى مخترع ساز بربط ميباشد و از اينرو در زبان شعراء آن را بربط سغدى نيز گويند‪.‬‬
‫يا بقول بعضى برعكس اين ميباشد و آن حكيم را سغدى گفتن نه بجهت انتساب بناحيه سغد است بلكه بجهت انتساب او‬
‫بهمين آلت بربط اختراعى خودش ميباشد كه آنرا سغد نيز نامند‪ .‬اين حكيم در نظم پارسى پس از بهرام گور مقدّم‬
‫فارسى گويان و نخستين كسى است كه بزبان فارسى شعر گفته و از او است‪:‬‬

‫او ندارد يار بىيار چگونه بودا‬ ‫آهوى كوهى در دشت چگونه دودا‬

‫بعضى گويند كه غير از اين بيت شعر ديگرى از او ديده نشده است‪ .‬نام و تاريخ وفات و مشخّص ديگرى از وى بدست نيامد‬
‫و ظاهرا نام اصليش نيز همين ابو حفص است‪.‬‬

‫اما سغد بضمّ اوّل ناحيه وسيع و بزرگى است از تركستان كه مركز آن سمرقند‪ ،‬به ديهات بسيارى مشتمل‪ ،‬آبش فراوان‪،‬‬
‫درختانش بى پايان‪ ،‬بمساحت پنج مرحله امتداد داشته و از كثرت اشجار و درهمپيچيدگى شاخها در اغلب مواضع سطح زمين‬
‫آفتاب گير نبوده و چيزى از آن ديهات بيشمار ديده نميشود اين است كه اين ناحيه را يكى از جنان دنيا ميشمارند‪( .‬صد و ص‬
‫‪ 64‬ج مع و اطالعات متفرقه)‬

‫ابو حفص خوزى‬

‫پسر شيخ عبد اللّه يقظان‪ ،‬از اكابر عرفا و صوفيّه قرن پنجم هجرت ميباشد كه با شيخ ابو سعيد ابو الخير آتى الترجمة معاصر و‬
‫معاشر‪،‬‬

‫ص‪65 :‬‬
‫علوم متداوله و بعضى از علوم غريبه را جامع بود و تسخير جنّ مى نمود و بهمين جهت بلقب شيخ الجن و االنس ملقّب‬
‫گرديد‪ ،‬در اوقات اعتكاف در مدينه و عتبات عاليات قريب به دويست بنده آزاد كرد كه اغلب آنها عالم و فاضل بودهاند و اين‬
‫رباعى از او است‪:‬‬

‫جوياى فراق گشتم اندر آفاق‬ ‫از بسكه بديدم ز وصال تو فراق‬

‫خواهى تو بشام باش خواهى بعراق‬ ‫اكنون كه بمن فراق تو گشته وفاق‬

‫وفات او بسال چهار صد و هفتاد و دويم هجرى قمرى در هفتاد تمام يا هفتاد و پنج سالگى واقع گرديد‪.‬‬

‫(ص ‪ 67‬ج مع و ‪ 69‬رياض العارفين)‬

‫ابو حفص سراج الدين‬

‫در باب اوّل بعنوان سراج الدين ابو حفص مذكور است‪.‬‬

‫ابو حفص سغدى‬

‫فوقا بعنوان ابو حفص حكيم مذكور شد‪.‬‬

‫ابو حفص سهروردى‬

‫عمر بن محمد در باب اوّل بهمين عنوان سهروردى مذكور شده است‪.‬‬

‫ابو حفص شطرنجى‪ -‬عمر بن عبد العزيز‬

‫‪ -‬از مشاهير شعراى اوائل خالفت بنى عباس ميباشد كه از كثرت ابتالى شطرنج بهمين لقب شطرنجى مشهور و نديم اوالد‬
‫هرون الرشيد بوده و از او است‪:‬‬

‫و كم من بعيد الدار مستوجب القرب‬ ‫تحبب فان الحب داعية الحب‬

‫فاين حالوات الرسائل و الكتب‬ ‫اذا لم يكن فى الحب عتب و ال رضا‬

‫در زمان خالفت معتصم (‪ 227 -2 8‬ه ق‪ -‬ريح‪ -‬ركز) درگذشت‪.‬‬

‫(ص ‪ 739‬ج س)‬


‫ابو حفص‪ -‬عمر بن احمد‬

‫‪ -‬در باب سيّم بعنوان ابن شاهين خواهد آمد‪.‬‬

‫ابو حفص‪ -‬عمر بن اسحق‬

‫‪ -‬در باب اوّل بعنوان سراج الدين عمر نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابو حفص‪ -‬عمر بن سلمة‬

‫‪ -‬همان ابو حفص حداد مذكور فوق است‪.‬‬

‫ابو حفص‪ -‬عمر بن عثمان‬

‫‪ -‬همان ابو حفص جنزى مذكور فوق است‪.‬‬

‫ص‪66 :‬‬

‫ابو حفص‪ -‬عمر بن على‬

‫‪ -‬دو تن بوده و در باب سيّم بعنوان ابن الفارض و ابن الملقن مذكورند‪.‬‬

‫ابو حفص‪ -‬عمر بن محمد بن احمد‬

‫‪ -‬در باب اوّل بعنوان نسفى نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابو حفص‪ -‬عمر بن محمد بن عبد اللّه‬

‫‪ -‬در باب اوّل بعنوان سهروردى مذكور شده است‪.‬‬

‫ابو حفص‪ -‬عمر بن محمد بن معمر‬

‫‪ -‬در باب سيّم بعنوان ابن طبرزد خواهد آمد‪.‬‬

‫ابو حفص غزنوى‬

‫همان ابو حفص عمر بن اسحق مذكور فوق است‪.‬‬


‫‪9‬‬
‫ابو الحكم‬

‫ابو الحكم‪ -‬ابن غلندو‬

‫‪ -‬اندلسى اشبيلى‪ ،‬از مشاهير اطبّاى قرن ششم هجرت ميباشد كه مولد و منشأ وى شهر اشبيليه از بالد اندلس بود‪ ،‬عالوه بر‬
‫مهارتى بسزا كه در اصول طبابت داشته در ادبيّات و فنون شعرى و حسن خط نيز ممتاز و هردو خط مشرقى و اندلسى را‬
‫خوب مىنوشت و اشعار طرفه ميگفته و از او است‪:‬‬

‫فانت بقلبى حاضر و قريب‬ ‫لئن غبت عن عينى و شط بك النوى‬

‫و مثواك فى قلبى فاين تغيب‬ ‫خيالك فى وهمى و ذكرك فى فمى‬

‫تأليفات طريفه نيز بدو منسوب است و وفات او بسال پانصد و هشتاد و هفتم هجرى قمرى در مراكش واقع گرديد‪( .‬ص ‪2‬‬
‫ج مر و ‪ 245‬ج ‪ 3‬جم و ‪ 7 3‬ج س)‬

‫ابو الحكم‪ -‬ابو جهل عمرو‬

‫‪ -‬يا عمر بن هشام بن مغيره مخزومى‪ ،‬از اكابر و رؤساى قريش بود‪ ،‬در زمان جاهليّت كنيه ابو الحكم داشت‪ ،‬در دوره اسالمى‬
‫بجهت كثرت خبائث و عناد و عداوتى كه درباره حضرت رسالت ص داشته و نسبت بدين مقدّس اسالمى بيشتر از ديگران‬
‫اظهار معاندت مينموده از طرف قرين الشرف‬

‫______________________________‬
‫( ) ابو الحكم‪ -‬در اصطالح رجالى كنيه ثوبان بن سعد صحابى‪ ،‬عمار بن اليسع‪ ،‬هشام بن سالم مذكور‪ ،‬رافع بن سنان‪ ،‬مسكين‬
‫بن مسكين‪ ،‬نصر خثعمى و بعضى ديگر است‪.‬‬

‫ص‪67 :‬‬

‫آن حضرت مكنّى به ابو جهل گرديد‪ ،‬بسال دويم هجرت در غزوه بدر در هفتاد سالگى مقتول شد و آن حضرت بعد از حمد و‬
‫ثناى الهى فرمودند كه فرعون اين امّت بقتل رسيد بلكه در خبر ديگر فرمود‪ :‬ان هذا اعتى على اللّه من فرعون ان فرعون لما‬
‫ايقن بالهالك وحد اللّه و ان هذا لما ايقن بالهالك دعا بالالت و العزى‪ .‬نام ابو جهل چنانچه اشاره شد مابين عمرو و عمر مردّد‬
‫و اوّلى مشهور ميباشد و در مرصّع ابن اثير عمر نوشته شده و شايد واو آخر عمرو در نسخه مرصّع افتاده باشد‪( .‬ص ‪ 9‬هب و‬
‫‪ 53‬ج فع و ‪ 733‬ج س)‬

‫‪ ) ( 9‬ابو الحكم ‪ -‬در اصطالح رجالى كنيه ثوبان بن سعد صحابى‪ ،‬عمار بن اليس ع‪ ،‬هشام بن سالم مذكور‪ ،‬رافع بن سنان‪ ،‬مسكين بن مسكين‪ ،‬نصر خثعمى و بعضى‬
‫ديگر است‪.‬‬
‫ابو الحكم اشتر‬

‫همان ابو الحكم عبيد اللّه بن مظفّر مذكور ذيل است‪.‬‬

‫ابو الحكم جواليقى‪ -‬هشام بن سالم‬

‫‪ -‬مكنّى به ابو الحكم‪ ،‬از اسراى خوارج و فقهاى اماميّه و ثقات روات حضرت امام صادق و امام كاظم ع بود‪ ،‬يكى از اصول‬
‫اربع مأة نيز بدو منسوب است‪ .‬بزنطى‪ ،‬صفوان‪ ،‬ابن بزيع‪ ،‬ابن ابى عمير و اكثر اجلّاى اصحاب ائمّه ع از وى روايت كردهاند‪ .‬او‬
‫اول ين كسى است كه بعد از وفات حضرت صادق ع شرفياب حضور مبارك حضرت كاظم ع شد و بامامت آن امام عالىمقام‬
‫اظهار اعتقاد نمود‪ ،‬اصحاب خود را نيز از امام بحق بودن آن حضرت مستحضر داشته و از عبد اللّه افطح كه مدّعى امامت‬
‫بوده منصرف مينمود‪ .‬وجه نسبت جواليقى هم ضمن شرح حال ابن الجواليقى موهوب خواهد آمد‪( .‬هب و نى و كتب رجاليه)‬

‫ابو الحكم‪ -‬عبيد اللّه بن مظفر بن عبد اللّه بن محمد‬

‫‪ -‬باهلىّ القبيلة‪ ،‬اندلسى مرسى الوالدة‪ ،‬مغربىّ الشهرة‪ ،‬ابو الحكم الكنية‪ ،‬حكيم طبيب فاضل اديب شاعر‪ ،‬از مشاهير فضالى‬
‫اطبّاى قرن ششم هجرى‪ ،‬از اهالى شهر م رسيه از بالد اندلس‪ ،‬جامع هردو قسمت علمى و عملى طبّ‪ ،‬زياده از حد شفيق و‬
‫خليق و كثير المزاح‪ ،‬در اصول طبابت نادره روزگار بلكه در هندسه و فنون ادبيّات و فلسفه نيز مسلّم عرب و عجم و شهره‬
‫هرديار بود‪ .‬زمان مقتفى سى و يكمين خليفه عباسى (‪ 555 -533‬ه ق‪ -‬ثل‪ -‬ثنه) و چن د نفر از خلفاى پيش از او را درك‬
‫كرد‪ ،‬با ابن التلميذ هبة اللّه آتى الترجمة معاصر بوده و از تأليفات و آثار قلمى او است‪:‬‬

‫ص‪68 :‬‬

‫‪ -‬حافظ الصحة ‪ -2‬ديوان شعر كه به ديوان ابو الحكم مشهور و ذيال بنام نهج الوضاعة مذكور است ‪ -3‬رسالهاى در امراض‬
‫صدرى ‪ -4‬شرح حقيقة البرء جالينوس‪.‬‬

‫با اين همه كماالت علميّه دائم الخمر بود‪ ،‬اغلب اوقات چنان مست ميشد كه قدرت خوددارى را از دست ميداد و اين بود كه‬
‫وقتى در حال مستى بر زمين افتاد و چشمش از اين صدمه دريده شد و بعد از آن به اشتر معروف گرديد (كه شخص‬
‫چشمدريده را گويند)‪.‬‬

‫عالوه بر اينها بهجو و هزليّات نيز مايل بوده و با شعراى عصر خود مهاجات داشت‪ ،‬هجو هركسى را كه تصميم داشت‬
‫مرده اش فرض كرد و بطرز مرثيه هجوش ميگفت و خودش اشعار خود را جمع و تدوين كرده و به نهج الوضاعة الولى‬
‫الخالعة موسومش گردانيد و از اشعار او است كه نزديكى وفات خود گفته است‪:‬‬

‫و غيبونى عن االهلين و الوطن‬ ‫يا لهف نفسى اذا ادرجت فى الكفن‬


‫انا اللذى نظر االعمى فلم يرنى‬ ‫و قيل ال يبعدن من كان ينشدنا‬

‫ابو الحكم در سال پانصد و شانزدهم هجرت ببالد شرقى رحلت كرد‪ ،‬بعد از ايفاى وظائف حج مدتى در دمشق و صعيد مصر‬
‫و اسكندريّه اقامت گزيد‪ ،‬اخيرا عزيمت عراق داده و ديرى هم در بغداد مقيم شد‪ ،‬بجهت انتساب بر سلطان محمود بن ملكشاه‬
‫سلجوقى هفتمين ملوك سالجقه ايرانى (‪ 525 -5 2‬ه ق‪ -‬ثيب‪ -‬ثكه) يك بيمارستان متحرّك و سيّار كه اسباب و آالت و‬
‫اثاث آن حمل چهل شتر بوده براى اردوى سلطان م ذكور تشكيل داد‪ ،‬عاقبت بدمشق مراجعت كرده و مشغول طبابت شد تا‬
‫شب چهارشنبه چهارم يا ششم ذيقعده سال پانصد و چهل و نهم هجرى قمرى در همانجا درگذشت‪.‬‬

‫ج مر و ‪ 247‬ج ‪ 2‬مه و ‪ 264‬خع)‬ ‫(ص ‪ 7 3‬ج س و ‪ 95‬ج كا و ‪3‬‬

‫ابو الحكم‪ -‬عمرو بن هشام‬

‫‪ -‬همان ابو الحكم ابو جهل مذكور فوق است‪.‬‬

‫ابو الحكم‪ -‬مغربى‬

‫‪ -‬همان ابو الحكم عبيد اللّه مذكور فوق است‪.‬‬

‫ابو الحكم‪ -‬منذر بن سعيد‬

‫‪ -‬اندلسى‪ ،‬از ادباى قرن چهارم هجرت ميباشد كه نحوى فاضل خطيب كامل شاعر ماهر بود‪ ،‬مسافرتها كرده و‬

‫ص‪69 :‬‬

‫از افاضل هرديارى استفادهها نمود و از تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬احكام القرآن ‪ -2‬الناسخ و المنسوخ و از اشعار او است‪:‬‬

‫اميز به ما بين حق و باطل‬ ‫مقالى كحد السيف وسط المحافل‬

‫كبرق مضيئى عند تسكاب وابل‬ ‫بقلب ذكى قد توقد نوره‬

‫در سال سيصد و پنجاه و پنجم هجرى قمرى درگذشت‪.‬‬

‫(ص ‪ 74‬ج ‪ 9‬جم)‬


‫ابو الحكم‪ -‬هشام بن سالم‬

‫‪ -‬همان ابو الحكم جواليقى مذكور فوق است‪.‬‬

‫ابو الحكما‪ -‬يعقوب بن اسحق‬

‫‪ -‬در باب اول بعنوان كندى نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابو الحكيم‬

‫در اصطالح رجالى جابر بن طارق‪ ،‬زيد بن عبد اللّه‪ ،‬صهيب و غيره ميباشد‪.‬‬

‫ابو حليقه‬

‫بعنوان رشيد الدين ابو حليقه در باب اول مذكور است‪.‬‬

‫ابو حماد‬

‫در اصطالح رجالى عطا بن سالم كوفى‪ ،‬مفضل بن سعيد يا صدقه و غيره ميباشد‪.‬‬

‫ابو حمدون‪ -‬طيب بن اسمعيل بن ابراهيم بن ابى تراب‬

‫‪ -‬ذهلى‪ ،‬مكنّى به ابو محمد‪ ،‬معروف به ابن حمدون‪ ،‬از مشاهير و اخيار قرّاء ميباشد كه بسيار صالح و زاهد بود‪ ،‬اصول و‬
‫حروف قرائت را از على بن حمزه كسائى (متوفى بسال ‪ 79‬ه ق‪ -‬قعط) اخذ كرد‪ ،‬بتعليم قرائات متروكه و نادر حرصى قوى‬
‫داشته و سال وفاتش بدست نيامد‪.‬‬

‫(ص ‪ 363‬ج ‪ 9‬تاريخ بغداد)‬

‫ابو الحمراء ابو حمران‬

‫در اصطالح رجالى اولى هالل بن حارث‪ ،‬خادم رسول اللّه ص و دويمى موسى بن ابراهيم مروزى است‪.‬‬

‫ابو حمزه‪ -‬ثابت‬

‫‪ -‬بن ابى صفيه دينار‪ ،‬ثمالىّ القبيلة‪ ،‬كوفىّ البلدة‪ ،‬ابو حمزة الكنية و الشّهرة‪ ،‬از مشايخ و زهّاد اهل كوفه و اجلّاى تابعين‪ ،‬بقبيله‬
‫ثماله از بطون قبيله ازد منسوب‪ ،‬از عدول و ثقات و معتمدين شيعه‪ ،‬روايات او نزد سالطين و علما و محدّثين و فقها معتمد و‬
‫مستشهد و بمدلول بعضى از آثار‬
‫ص‪73 :‬‬

‫دينيّه لقمان عصر خود و يا سلمان زمان خود بود‪ .‬فيض حضور مبارك چهار امام عالىمقام سجّاد و باقرين و كاظم ع را درك‬
‫كرده و از ايشان روايت نموده است و راوى دعاى سحر طوالنى ماه رمضان هم كه بس مشهور و در تمامى كتب ادعيّه متداوله‬
‫مذكور و به دعاى ابو حمزه معروف ميباشد همين صاحب ترجمه بوده و كتابى در تفسير قرآن مجيد‪ ،‬يكى هم در زهد و يكى‬
‫ديگر در نوادر داشته است‪.‬‬

‫وفات ابو حمزه بنابر مشهور بسال يكصد و پنجاهم هجرت دو سال بعد از وفات حضرت صادق ع بوده و بنابراين ابو حمزه‬
‫دو سا ل از عهد حضرت كاظم ع را هم ديده و تشرّف او بحضور چهار امام معظم (چنانچه مصرّح به رجال شيخ طوسى و‬
‫بعضى از اجلّه است) صحيح و درست مى باشد ولى اگر تاريخ وفات ابو حمزه را صد و پنج هجرت بگيريم (چنانچه از دوجا‬
‫از بعض نسخ رجال شيخ نقل شده) از اصحاب حضرت كاظم ع بودن سهل است كه از اصحاب حضرت صادق ع نيز نبوده و‬
‫ه ق‪ -‬قيد يا قيو يا قيز) ميباشد و بس و اللّه العالم‪.‬‬ ‫يا ‪7‬‬ ‫يا ‪6‬‬ ‫تنها از اصحاب حضرت سجّاد و باقر ع (متوفى ‪4‬‬

‫اشكال ديگر نيز اين است كه در كتب اخبار بسيار وارد است كه حسن بن محبوب (كه بسال دويست و بيست و چهارم‬
‫هجرت در هفتاد و پنج سالگى وفات يافته) از همين ابو حمزه روايت مينمايد چون والدت ابن محبوب با مالحظه مقدار عمر‬
‫او در سال يكصد و چهل و نهم ميباشد پس اگر وفات ابو حمزه صد و پنج باشد حسن اصال او را نديده و والدت او چهل و‬
‫چهار سال بعد از آن است و اگر وفات ابو حمزه صد و پنجاهم باشد حسن در آن موقع دوساله بوده و بهرتقدير روايت حسن‬
‫از او (كه مصرّح به كتب اخبار است) خارج از امكان ميباشد بنابراين هيچ كدام از دو تاريخ مذكور در وفات ابو حمزه صحيح‬
‫نبوده و اقال بايد در حدود صد و هفتادم باشد تا حدود بيست سالگى حسن را مصادف شده و روايت كردن وى از او بحكم‬
‫عرف و عادت صورت صحتى داشته باشد‪ .‬در اعيان الشيعة بقرينه پاره اى قضايا‪ ،‬زنده بودن ابو حمزه در سال صد و پنجاه و‬
‫هشتم را ثابت كرده كه وفات او در سالهاى ديگر بعد از اين سال ميباشد‪ .‬بهرحال تحقيق مقام و حل اشكال را موكول‬

‫ص‪7 :‬‬

‫بكتب رجال و تتبّع كامل خود اربابرجوع ميدارد‪.‬‬

‫چنانچه اشاره شد ثمالى (بضمّ يا فتح اول و تخفيف ميم) منسوب بر ثماله پدر و سرسلسله يكى از بطون قبيله ازد بوده و آن‬
‫قبيله و هريك از افراد آن را بجهت انتساب او ثمالى گويند و اصل اسم و نسب او بدين روش است‪ :‬عوف بن اسلّم بن احجن‬
‫بن كعب بن حرث بن كعب بن عبد اللّه بن مالك بن نصر بن ازد بن غوث‪ .‬اما ثماله لقب همين عوف بوده كه بمعنى بقيه اندك‬
‫ميباشد زيرا در جنگى اكثر ايشان فوت شد و مردم گفتند ما بقى منهم االثمالة‪ ،‬يا خود ثماله بمعنى كف روى شير است‪ ،‬چون‬
‫عوف قوم خود را اطعام ميكرد و شير را با كف روى آن‪ ،‬پيش ميهمان ميآورد بدين لقب ملقّب گرديده و قبيله عوف را نيز‬
‫بجهت انتساب وى بهمين لقب مشهورى او ثماله گفتند و ابو حمزه ثمالى هم از همين قبيله است‪ .‬در تنقيح المقال بتبعيّت‬
‫صدوق گفته است كه ابو حمزه از قبيله طى بوده نه ثماله و ثمالى گفتن او بجهت سكونت در كوى ايشان بوده است و بس‪.‬‬
‫ناگفته نماند كه محمد بن يزيد نحوى معروف به مبرد نيز از همين قبيله ثماله بوده است‪.‬‬

‫(ص ‪ 22‬ج ‪ 6‬عن و كتب رجاليه)‬

‫ابو حمزه خراسانى‬

‫از اكابر مشايخ عرفاى خراسان ميباشد كه در اصل نيشابورى بوده و با مش ايخ بغداد مالقات كرد‪ ،‬در سلك اصحاب جنيد‬
‫بغدادى منسلك و در زهد و توكّل مقامى عالى داشته و كراماتى بدو منسوب‪ ،‬بسال دويست و نود تمام و يا سيصد و نهم‬
‫‪ 7‬ج س و ‪ 66‬ج ‪ 2‬خه)‬ ‫هجرت در نيشابور درگذشت و در جوار شيخ ابو حفص حداد سابق الذكر دفن شد‪( .‬ص‬

‫ابو حميد ابو حميده‬

‫در اصطالح رجالى اولى عمر بن قيس مكى‪ ،‬دويمى عبد الرحمن بن سعد صحابى و موكول بكتب مربوطه هستند‪.‬‬

‫ابو حنبل طائى‬

‫در مرصّع ابن اثير گويد در كثرت وفا ضرب المثل است گويند كه كه روزى امرء القيس با اهل و عيال و اسلحه و اموال خود‬
‫بروى وارد آمد‪ ،‬او هم در حفظ و حراست او اهتمام تمام بكار برده و بهمين جهت ضرب المثل‬

‫ص‪72 :‬‬

‫شد و اوفى من ابى حنبل الطائى و احمى جارا من ابى حنبل الطائى از امثال دائره ميباشد و بكتب امثال نيز مراجعه نمايند‪.‬‬

‫‪3‬‬
‫ابو حنيفه‬

‫ابو حنيفه‪ -‬احمد بن داود‬

‫‪ -‬ذيال بعنوان ابو حنيفه دينورى مذكور است‪.‬‬

‫ابو حنيفه اسكافى‪ -‬اسكافى‬

‫‪ -‬ذيال بعنوان ابو حنيفه مروزى مذكور است‪.‬‬

‫ابو حنيفه ثانى‪ -‬عبيد اللّه بن ابراهيم بن احمد بن عبد الملك‬

‫‪3‬‬
‫( ) ابو حنيفه ‪ -‬بنوشته قاموس اللغة‪ ،‬عنوان بيست تن از فقها ميباشد و در اينجا بعضى از ايشان را تذكر ميدهيم‪.‬‬
‫‪ -‬بخارى محبوبى عبادى‪ ،‬از اكابر علماى حنفيه قرن هفتم هجرت ميباشد كه در معرفت علم خالف و مذهب‪ ،‬وحيد عصر‬
‫خود بوده و بهمين جهت به ابو حنيفه ثانى شهرت يافته است چنانچه بجهت محبوب نام داشتن يكى از اجداد او به محبوبى‬
‫نيز موصوف و بسبب اتصال نسب او بعبادة بن صامت صحابى بعبادى هم معروف بود و از تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬شرح الجامع الصغير كه ظاهرا شرح كتاب جامع صغير نام محمد بن حسن شيبانى و در فقه حنفى است ‪ -2‬الفروق‪.‬‬
‫والدت صاحب ترجمه در پنجم جمادى االولى پانصد و چهل و ششم و وفاتش در جمادى االولى ششصد و سىام يا هشتادم‬
‫هجرى قمرى در بخارا واقع شد‪ ،‬دويمى بمالحظه مدت عمر بسيار مستبعد بوده و اولى اقرب بصحت است‪.‬‬

‫(ص ‪ 38‬فوائد البهية)‬

‫ابو حنيفه دينورى‪ -‬احمد‬

‫‪ -‬بن داود بن ونند‪ ،‬از قدماى فالسفه و حكما و رياضيين اسالمى ميباشد كه در نحو و لغت و منطق و نجوم و هيئت و حساب‬
‫و هندسه و تاريخ و معرفة النّبات و علوم هند وحيد عصر خود‪ ،‬بيان آداب عرب و حكم فالسفه را جامع‪ ،‬در كلمات بعضى از‬
‫اجلّه در عداد نوادر رجال معدود و نظير خواجه نصيرش دانند‪ .‬بالجملة در علوم بسيارى متفنّن‪ ،‬بصدق معروف‪ ،‬در روايات‬
‫خود محل اعتماد و از علماى كوفه و بصره اخذ مراتب علميّه نموده است‪ .‬غالب تتلمذ او از سكيت و‬

‫______________________________‬
‫( ) ابو حنيفه‪ -‬بنوشته قاموس اللغة‪ ،‬عنوان بيست تن از فقها ميباشد و در اينجا بعضى از ايشان را تذكر ميدهيم‪.‬‬

‫ص‪73 :‬‬

‫ابن السكيت بود‪ ،‬در اصفهان رصد خانهاى تأسيس داده و زيجى هم تأليف نمود و از تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬االخبار الطوال در تاريخ عمومى از بدو خلقت تا انقراض يزدجرد ساسانى و تاريخ حيات خلفا را نيز تا آخر ايام معتصم‬
‫عباسى (متوفى بسال ‪ 227‬ه ق‪ -‬ركز) نگذشته و در ليدن و قاهره چاپ شده است ‪ 2‬و ‪ -3‬اصطالح المنطق و البحث فى‬
‫حساب الهند ‪ 4‬تا ‪ - 3‬البلدان و تفسير القرآن و الجبر و المقابلة و الجمع و التفريق و جواهر العلم و حساب الخطأين و‬
‫‪ -‬الشعر و الشعراء ‪ - 2‬الفصاحة ‪ - 3‬القبلة و الزوال ‪ - 4‬الكسوف ‪ - 5‬لحن العامة يا ما يلحن فيه العامة‬ ‫حساب الدور‬
‫‪ - 6‬النبات كه دو كتاب در اين موضوع داشته و تمام معلومات جوى و فلكى و رياضى علماى اسالم را جامع ميباشد ‪- 7‬‬
‫‪ -‬الوصايا و غيره‪ .‬وفات ابو حنيفه در سال دويست و هشتادم يا هشتاد و يكم يا دويم و يا نودم هجرى قمرى‬ ‫نوادر الجبر‬
‫واقع گرديد‪.‬‬

‫ف و ‪ 444‬ت ‪ 97‬ج ‪ 2‬ع و ‪ 2‬هب و ‪ 26‬ج ‪ 3‬جم و غيره)‬ ‫(ص ‪ 7 2‬ج س و ‪6‬‬

‫ابو حنيفه زوزنى‬


‫در باب اول بعنوان زوزنى عبد الرحمن مذكور است‪.‬‬

‫ابو حنيفه سائق الحاج يا ابو حنيفه سابق الحاج‪ -‬سعيد بن بيان‬

‫‪ -‬همدانى‪ ،‬از ثقات محدّثين اماميّه و از روات حضرت صادق ع بود‪ ،‬دو فقره خبر كه در رجال كشى وارد و اشعار بر مذمّت‬
‫وى دارند بر فرض صحت داللت نيز ضعيف و يكى بجهت مرسل بودن و ديگرى بسبب مشترك بودن محمد بن حسن كه در‬
‫سند آن است مابين ضعيف و غالى و ثقه مردّد و قابلاعتماد نميباشد‪ .‬حرف سيّم كلمه سابق الحاج كه لقب همين ابو حنيفه‬
‫ميباشد مابين همزه و حرف باى ابجد مردّد و ظاهر‪ ،‬اوّلى است كه از سوق مشتق بوده و بمعنى امير حاجّ و سوقدهنده حجّاج‬
‫است كه هرسال ايشان را از كوفه بمكّه برده و سرپرست ايشان بوده است و بنابر دويمى بمعنى سبقت گيرنده ميباشد كه پيش‬
‫از حجّاج وارد مكّه شده و در مراجعت نيز پيش از ايشان وارد كوفه ميشده است‪.‬‬

‫(كتب رجاليه)‬

‫ابو حنيفه شيعه‪ -‬نعمان بن محمد‬

‫‪ -‬بن منصور بن احمد بن حيون‪ ،‬از مشاهير علما و فقهاى افريقا ميباشد كه قاضى مصر‪ ،‬كنيهاش ابو حنيفه‪ ،‬بسيار عاقل و‬
‫منصف‪ ،‬در شعر و لغت و تاريخ و فقه و تفسير بصير‪ ،‬در علوم قرآنيّه دانا‬

‫ص‪74 :‬‬

‫و خبير بود‪ ،‬نخست مذهب مالكى داشته و اخيرا مذهب اماميّه را برگزيد‪ ،‬بهمين جهت به ابو حنيفه شيعه شهرت يافت چنانچه‬
‫بجهت انتساب بموطن اصلى خود مغربزمين (افريقا) به ابو حنيفه مغربى نيز معرو ف ميباشد‪ ،‬نيز بهمان جهت بوده كه بملوك‬
‫فاطميّون مصر ارتباط يافت‪ ،‬در موقعى كه چهارمين ايشان معز لدين اللّه ( ‪ 365 -34‬ه ق‪ -‬شما‪ -‬شسه) بجهت استحكام‬
‫اساس خالفت بافريقا رفته بوده صاحب ترجمه نيز بمصاحبت او بمصر رفت و بقضاوت ديار مصر منصوب و پيوسته مالزم‬
‫خدمت معزّ بوده اينك به مصرى و صاحب المعز شهرت يافت و قاضى نعمان مصرى در السنه داير است و موافق مذهب شيعه‬
‫تأليفاتى نيز دارد‪:‬‬

‫‪ -‬اآلثار النبوية ‪ -2‬ابتداء الدعوة للعبيديين ‪ -3‬االخبار فى فقه االمامية ‪ -4‬اختالف اصول المذاهب ‪ -5‬اختالف الفقهاء ‪-6‬‬
‫االقتصاد ‪ -7‬االمامة ‪ -8‬تار يخ الخلفاء المصرية و الملوك الفاطمية و االئمة االسماعيلية ‪ -9‬دعائم االسالم ‪ - 3‬شرح االخبار‬
‫‪ -‬مختصر اآلثار ‪ - 2‬المنتخبات كه قصيده ايست فقهى و غير اينها و تأليفات بسيارى درباره‬ ‫فى فضائل االئمة االطهار ع‬
‫اهل بيت عصمت و طهارت و ردّ مخالفين مذهب جعفرى خصوصا مالك و شافعى و ابو حنيفه داشته است‪.‬‬

‫از كتاب دعائم االسالم او نقل است (و العهدة على الناقل) كه مردى خراسانى در سفر حج با امام اعظم ابو حنيفه كوفى مذكور‬
‫ذيل مالقات كرد و بعضى از احكام دينيّه را شفاها از وى ياد گرفته و نوشت تا سال ديگر همان نوشته خود را بنظر ابو حنيفه‬
‫رسانيد و او اظهار داشت كه از همه آن فتاوى سال قبل رجوع كرده است‪ ،‬آن مرد خراسانى خاك بر سر كرد و فرياد برآورد‬
‫كه يا معشر الناس اين مرد در سال قبل بتمامى محتويات اين ورقه فتوى داده و من هم بدانها كار بستم‪ ،‬باتكال آنها خونها‬
‫ريخته و تصرّف در امور مسل مين نمودم‪ ،‬مال و عرض و ناموس مردم را بيكديگر مباح كردم و اكنون خودش از گفتههاى‬
‫سابق خود منصرف ميباشد‪ .‬امام اعظم جواب داد كه آنها رأى پارسالى من بوده و اينها عقيده امسالى‪ .‬خراسانى گفت اگر‬
‫فتاوى امساله را اخذ نمايم باز هم ممكن است كه سال‬

‫ص‪75 :‬‬

‫آينده تجدّد رأى باشد امام اعظم گفت نميدانم خراسانى گفت من ميدانم و بزعم بعضى در همين كتاب دعائم از خوف خلفاى‬
‫اسماعيليّه ( كه اسماعيل بن امام جعفر صادق ع را حىّ و حاضر و قائم آل محمد ع دانسته و حضرت امام موسى بن جعفر ع و‬
‫اوالد او را اصال امام نميدانند) روايت ى از امام موسى و اوالد او نكرده است لكن در مستدرك الوسائل با فقرات خود آن كتاب‬
‫ببطالن اين عقيده استشهاد نموده و نقل آنها خارج از وضع كتاب است بارى وفات ابو حنيفه شيعه‪ ،‬در اول رجب سال سيصد‬
‫و شصت و سيّم يا هفتم هجرى قمرى در مصر واقع گرديد‪.‬‬

‫لس و ‪ 96‬ج مه و باب نون از رياض العلما و غيره)‬ ‫(ص ‪ 7 2‬ج س و ‪ 758‬ت و ‪ 3 3‬مس و ‪ 297‬ج ‪ 2‬كا و‬

‫ابو حنيفه صاحب المعز‬

‫همان ابو حنيفه مذكور فوق است‪.‬‬

‫ابو حنيفه صغير‪ -‬محمد بن عبد اللّه‬

‫‪ -‬بن محمد بن عمر‪ ،‬فقيه بلخى هندوانى مكنّى به ابو جعفر‪ ،‬از اكابر فقهاى حنفيّه ميباشد كه از اهل بلخ بود‪ ،‬در فقه و زهد و‬
‫ورع و ذكاوت بنهايت رسيده و از تبحّرى كه در فقاهت داشته او را ابو حنيفه صغير ميگفتهاند‪ ،‬در بلخ بنقل حديث پرداخته و‬
‫مشكالت فقهيّه را بمرحله بيان مىآورد تا بسال سيصد و شصت و دويم هجرى قمرى در بخارا درگذشت‪.‬‬

‫(ص ‪ 79‬فوائد البهية)‬

‫ابو حنيفه‪ -‬عبد الرحمن‬

‫‪ -‬در باب اول بعنوان زوزنى عبد الرحمن نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابو حنيفه غزنوى‬

‫همان ابو حنيفه مروزى مذكور ذيل است‪.‬‬

‫ابو حنيفه كوفى‬


‫همان ابو حنيفه نعمان بن ثابت مذكور ذيل است‪.‬‬

‫ابو حنيفه مروزى‬

‫يا غزنوى‪ ،‬كه بنابر مشهور از اهل مرو و بزعم بعضى‪ ،‬از مردمان غزنه بود و بهمين جهت نسبت او نيز مابين مروزى و غزنوى‬
‫مردّد ميباشد‪ ،‬از آنرو كه پدرش شغل كفشگرى را داشته به اسكافى شهرت يافت‬

‫ص‪76 :‬‬

‫(كه اسكاف بمعنى كفشگر است) بهرحال وى حكيم فقيه منشى و كماالت معقولى و منقولى را جامع بود‪ ،‬حكمت را از ابو‬
‫نصر فارابى فراگرفت و سمت دبيرى نوح بن منصور هفتمين ملك سامانى (‪ 387 -365‬ه ق‪ -‬شسه‪ -‬شفز) را داشت و در‬
‫سال سيصد و هشتاد و ششم هجرى قمرى درگذشت و ظاهرا اسمش نيز همين ابو حنيفه بوده است‪.‬‬

‫(ص ‪ 83‬ج مع و غيره)‬

‫ابو حنيفه مغربى‪ -‬نعمان بن محمد‬

‫‪ -‬همان ابو حنيفه شيعه مذكور فوق است‪.‬‬

‫ابو حنيفه‪ -‬نعمان بن ثابت‬

‫‪ -‬بن زوطى يا مرزبان يا كامگار يا طاوس يا ماه يا هرمرزد‪ ،‬بغدادىّ المسكن و المدفن‪ ،‬يزدجردىّ النسب‪ ،‬امام اعظم اللّقب و‬
‫الشهرة‪ ،‬كوفىّ الوالدة و النّشأة‪ ،‬خزّاز الحرفة‪ ،‬تيملىّ النسبة‪ ،‬ابو حنيفة الكنية‪ .‬اولين ائمه اربعه فروعيّ ه اهل سنّت و جماعت‬
‫ميباشد كه در باطن مذهب زيدى را داشت (چنانچه ذيال اشاره خواهيم كرد) و از مشاهير و اكابر تابعين بود‪ .‬بنابر مشهور فقط‬
‫زمان انس بن مالك و عبد اللّه بن ابى اوفى و سهل بن سعد ساعدى و ابو الطفيل عامر بن وائله را از اصحاب كبار درك كرده‬
‫و غير از اين چهار نفر زمان ديگر اصحاب را نديده است و از آن چهار نفر نيز حديثى روايت ننموده و با خودشان مالقات‬
‫نكرده است و يا بقول بعضى غير از چهار نفر مذكور جمعى ديگر از صحابه را نيز ديده و از همهشان روايت حديث نموده و‬
‫بهرحال با گروه بسيارى از تابعين مالقات و احاديث بسيارى از ايشان روايت مينمايد‪.‬‬

‫جد ابو حنيفه از اهل كابل طخارستان و از موالى بنى تيم اللّه بن ثعلبة بوده و همانا تيملى گفتن او و يا هريك از خانواده وى‬
‫نيز بهمين جهت انتساب والئى به تيم اللّه ميباشد‪.‬‬

‫نخست از كفّار و ملل بيگانه بوده تا در يكى از جنگهاى اسال مى اسير مسلمانان شد‪ ،‬اخيرا از قيد رقيت و بندگى خالص و‬
‫بدين مقدّس اسالمى مشرّف و پسرش ثابت پدر ابو حنيفه نيز در ايّام اسالم وى بوجود آمد و خود ابو حنيفه بسال هشتادم و‬
‫يا هشتاد و دويم هجرت در كوفه متولد گرديد‪ .‬چنانچه اشاره شد نسب او بيزدجرد بن شهريار آخرين‬
‫ص‪77 :‬‬

‫ملوك ساسانى ايرانى موصول ميشود و نخست در مولد مذكور خود (كوفه) شغل و حرفت خزفروشى را داشته و اخيرا‬
‫بتحصيالت علميّه پرداخته و از بسيارى از تابعين استماع احاديث شريفه نموده است‪.‬‬

‫يك قسمت از فقه و حديث را از قاضى حماد بن ابى سليمان (متوفى بسال ‪ 23‬ه ق‪ -‬قك) فراگرفت و چنانچه بس مشهور‬
‫و مصرّح به ابن ابى الحديد و جمعى وافر از اكابر ميباشد از تالمذه حضرت صادق ع و خوشه چين خرمن علوم ظاهرى و‬
‫باطنى بى پايان آن حجة اللّه الكبرى بوده و از انوار علميّه آن امام حقيقت اقتباس نموده و اخيرا بهر وسيله كه بوده از آن‬
‫حضرت منحرف شد و در احكام شرعيّه كه فهم آنها خارج از حدود ادراكات و اذهان معمولى بشر است باب عمل برأى و‬
‫قياس و استحسان را باز كرد و از اينرو موافق آنچه ضمن شرح حال ابو حنيفه شيعه اشاره شد فتاوى مختلف از وى صادر‬
‫گرديد و موافق آنچه از تاريخ منتظم ابن الجوزى حنبلى نقل شده مورد طعن عموم شد‪ ،‬جمعى در اصول عقائد طعنش‬
‫مى زنند‪ ،‬قومى در صحت روايات او قدح و گروهى در عمل به رأى كردن او در مقابل نصّ و احاديث صحيحه مذمومش دانند‬
‫و عين عبارات ابو حامد غزالى است كه در تنقيح المقال از كتاب منخول وى نقل كرده است فاما ابو حنيفة فقد قلب الشريعة‬
‫ظهر البطن و شوش مسلكها و غير نظامها و اردف جميع قواعد الشريعة باصل هدم به شرع محمد المصطفى صلى اللّه عليه و‬
‫آله و من فعل شيئا من هذا مستحال كفر و من فعل غير مستحل فسق بعد از اينجمله دامنه مطلب را تفصيل داده كه نقل آن را‬
‫ضرورتى نميباشد و بعضى از فتاوى ابو حنيفه را مينگارد‪:‬‬

‫‪ -‬مطهر بودن دباغت چنانچه پوست حيوان ميته يا نجس العين را اگر دباغى كنند پاك ميشود چه از حيوان مأكول اللحم‬
‫باشد يا غير مأكول (باستثناى پوست خوك) ‪ -2‬جواز وضو گرفتن با نبيذ مطبوخ (شراب خرما) با نبودن آب و اگر آن هم‬
‫نباشد تيمم است ‪ -3‬جواز و صحت وضو با آب غصبى و نماز در لباس غصبى و مكان غصبى با حرمت آنها ‪ -4‬جواز تكبير‬
‫نماز بغير عربى با قدرت بعربى ‪ -5‬واجب نبودن خود فاتحه در نماز بلكه اگر بعوض آن مقدار يك آيه بخواند نمازش صحيح‬
‫بلكه ترجمه و معنى آن نيز بهر زبانى كه باشد خود قرآن است و نماز صحيح است ‪ -6‬واجب نبودن ذكر در ركوع و سجود‬
‫نماز ‪ -7‬نمازگذار در سجده مخير است‬

‫ص‪78 :‬‬

‫مابين اينكه پيشانى بر زمين بگذارد يا بينى ‪ -8‬در ركعت آخرى تشهد واجب نبوده و جلوس بقدر تشهد كافى است ‪ -9‬نيز‬
‫در ركعت آخرى ميتواند كه فقط با حدث و يا يكى ديگر از منافيات از نماز خارج بشود ‪ - 3‬ربا بودن نشستن داين در زير‬
‫‪ -‬دو سال بودن اقصى حمل ‪ - 2‬حالل بودن شراب چنانچه زمخشرى در سبب كتمان عقيده مذهبى‬ ‫سايه ديوار مديون‬
‫خود كه بهر نحوى اظهارش كند مورد طعن مردم ميباشد گويد‪:‬‬

‫و اكتمه كتماته لى اسلم‬ ‫اذا سئلوا عن مذهبى لم ابح به‬

‫ابيح الطال و هو الشراب المحرم الخ‬ ‫فان حنفيا قلت قالوا باننى‬
‫ابن خلّكان شافعى از كتاب مغيث الخلق امام الحرمين نقل كرده كه سلطان محمود بن سبكتكين مذهب ابو حنيفه داشته و بعلم‬
‫حديث بسيار حريص بود تا آنكه اكثر احاديث را موافق مذهب شافعى يافت پس علماى هردو فرقه حنفى و شافعى را جمع‬
‫كرده و امر ملوكانه بمذاكره مذهبى و بيان افضليّت كدام يك از آنها صادر گرديد‪ ،‬قفّال مروزى شافعى سابق الذكر كه يكى از‬
‫حاضرين بوده از فرصت استفاده كرد‪ ،‬دردم بلند شد و دو ركعت نماز بدين روش بجا آورد‪ :‬لباسى از پوست سگ دباغىشده‬
‫ساتر عورت كرد‪ ،‬سرخود را بنجاست آلوده نمود‪ ،‬با شراب خرما وضو گرفت‪ ،‬بزبان فارسى تكبيرة االحرام گفت‪ ،‬بعوض حمد‬
‫و سوره كلمه دو برگ سبز كه ترجمه فارسى مُدْهامَّتانِ است بزبان آورده و اصال ركوع نكرد‪ ،‬بعوض سجدتين نيز مانند منقار‬
‫بزمين زدن خروس‪ ،‬دو مرتبه سر بزمين زده و برداشت‪ ،‬بعد از آن تشهد گفته و بعوض سالم نيز تيز داد و بشاه گفت كه اين‬
‫نماز ابو حنيفه است شاه گفت كه اگر ابو حنيفه نماز اينجورى را جايز نديده باشد ترا خواهم كشت پس كسى را كه در اقوال‬
‫ابو حنيفه بصيرت داشته بتحقيق قضيه برگماشت و مطلب را موافق عمل قفّال مروزى يافتند اينك شاه‪ ،‬باستناد اينكه احدى‬
‫نماز مذكور را تجويز نمىكند از مذهب حنفى بمذهب شافعى عدول نمود‪.‬‬

‫ابو حنيفه بعد از انصراف از حضرت صادق ع موافق قياس و استحسان و آراء خود بناى تدريس گذاشت‪ .‬فضيل بن عياض‪،‬‬
‫وكيع بن جراح‪ ،‬ابراهيم ادهم‪ ،‬بشر حافى‪ ،‬داود طائى‪ ،‬ابو يوسف قاضى‪ ،‬محمد بن حسن شيبانى و بعضى ديگر از اكابر‬
‫مجتهدين‪ ،‬تالمذه وى بوده و از وى روايت مىكنند‪ .‬مذهب حنفى كه آراء و عقائد همين ابو حنيفه‬

‫ص‪79 :‬‬

‫ميباشد در عهد دولت عثمانى بسيار توسعه يافت و در حكم مذهب رسمى آن دولت شد و قسم اعظم اهل سنّت و بيشتر از‬
‫نصف مسلمانان روى كره تابع همين مذهب هستند‪.‬‬

‫از نوادر منقوله در حق ابو حنيفه و زهد و ورع و تقواى او است كه در آخرين حج‪ ،‬بطواف خانه كعبه رفت‪ ،‬در كعبه را بدست‬
‫گرفت‪ ،‬نصف قرآن را بر يك پاى ايستاده خواند و نصف ديگر را بر پاى ديگر ايستاده تمام كرد‪ .‬نيز حضرت پيغمبر آب دهن‬
‫مبارك خود را بانس بن مالك امانت سپرده بود كه آن را بابو حنيفه برساند‪ ،‬آن آب در درون لبهاى انس چون آبله بسته شده‬
‫بود تا بعد از والدت ابو حنيفه بدو تسليم نمود‪ .‬همچنين هفت هزار مرتبه ختم قرآن كردن او در محل قبض روح خود‪ ،‬سى يا‬
‫چهل سال تمامى شب را احيا كردن‪ ،‬نماز صبح را با وضوى نماز عشا خواندن بزعم بعضى تمامى نمازهاى پنجگانه را با يك‬
‫وضو خواندن‪ ،‬منحصر بودن خواب او در زمستان بساعت اوّل شب و در فصول ديگر بساعت مابين ظهر و عصر و مانند اينها‬
‫بدو منسوب ميباشد (و العهدة عليهم) و ق ضاوت در تمامى مراتب مشروحه از وضع اين مختصر خارج و بعهده خود ارباب‬
‫رجوع محمول و در اينجا فقط قضيه زيدى مذهب بودن ابو حنيفه را كه در صدر عنوان اشاره شد و صريح كالم زمخشرى‬
‫ميباشد تذكر ميدهد‪.‬‬

‫در كشّاف در تفسير آيه شريفه‪ :‬وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهِيمَ رَبُّهُ بِ كَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي قالَ ال‬
‫يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ كه آيه صد و بيست و چهارم سوره بقره است گويد (يعنى خطاب بابراهيم) هركسى كه از ذريّه تو ظالم‬
‫باشد عهد خالفت و امامت من باو نميرسد ب لكه اين عهد كسى را ميرسد كه عادل بوده و برى از ظلم باشد و گفتهاند كه اين‬
‫آيه دليل است بر اينكه فاسق صالحيت امامت را ندارد و البته كسى كه خبرش مردود شده و واجب الطاعة و نافذ القضاوة و‬
‫الشهادة نبوده و صالحيت امامت جماعت در نماز را نداشته باشد چگونه امامت مطلقه امّت را صالح ميباشد‪ .‬بعد از اين جمله‬
‫گويد كه ابو حنيفه در باطن نصرت كردن بر زيد بن على بن الحسين و حملونقل اموال نزد او را واجب دانسته و هم فتوى‬
‫ميداده كه خروج كردن‬

‫ص‪83 :‬‬

‫با مصاحبت او براى مدافعه از امامت و خالفت كاذبه منصور دوانيقى و امثال او كه تماما دزد بوده و بغير حق موسوم بامام و‬
‫خليفه هستند واجب و الزم ميباشد‪ .‬نيز در حق منصور و اتباع او ميگفته كه اگر ايشان بناى مسجدى را تصميم داده و مرا هم‬
‫ببازرسى آجرهاى آن مسجد بگمارند البته قبول نميكنم (كه در حقيقت اعانت بر ظلمه است)‪ .‬از ابن عيينه نيز نقل كرده كه‬
‫امام براى دفع ظلم و ظلمه است پس چگونه نصب ظالم براى امامت روا باشد و اگر بكنند مصداق مثل معروف است كه من‬
‫استرعى الذئب فقد ظلم‪ .‬اين است كه فقه زيدى با فقه حنفى در اغلب مسائل مطابق ميباشد چنانچه سيد شريف در شرح‬
‫مواقف تصريح كرده است‪.‬‬

‫ابو حنيفه ا ز مخضرمين دولتين امويّه و عبّاسيّه ميباشد كه آخر اوّلى و اوّل آخرى را درك كرده و در هردو دوره از كثرت زهد‬
‫و ورعى كه داشته بسيار محترم بوده است از طرف يزيد بن عمر فزارى كه از طرف مروان بن محمد آخرين خليفه اموى والى‬
‫عراقين بوده بقضاوت كوفه تكليفش كردند لكن ا ز كثرت زهد و ورع و خوف تضييع حقوق مردم شديدا ردّ نموده و اصرار‬
‫فوق العاده ايشان كارگر نشد و عاقبت محكوم بصد وده تازيانه گرديد كه بسرش زدند‪ .‬همچنين از طرف ابو جعفر منصور‬
‫دوانيقى دويمين خليفه عباسى (‪ 58 - 36‬ه ق‪ -‬قلو‪ -‬قنح) بقضاوت بلكه قاضى القضاتى تكليف شد او نيز اكيدا ردّ نمود و‬
‫اصرار مؤثر نشد عاقبت بهمين جهت و يا بجهت ديگر مورد سطوت و غضب منصور واقع‪ ،‬ببغداد جلب و حبس شد‪ ،‬چندين‬
‫مرتبه از محبس بيرونش آورده و تهديدش كردند‪ ،‬او نيز در ردّ خود ثابت ماند و زير بار قضاوت نرفت تا در محبس جان داد‬
‫و يا از طرف منصور عاق بت محكوم بتازيانه تصاعدى شد‪ ،‬هرروز ده تازيانه بيشتر از روز سابق ميزدند تا آنكه شماره تازيانه‬
‫بصد رسيده و در محبس درگذشت و بقول بعضى باالخره قبول قضاوت كرد و بفاصله دو سه روز شش روز ديگر مريض شد‬
‫و جان بمالك جانان سپرد‪.‬‬

‫وفات ابو حنيفه در ماه رجب يا شعبان يكص د و پنجاهم يا يكّم يا سيّم هجرى قمرى در بغداد واقع شد و مرقدش معروف‬
‫است‪ .‬شرف الملك ابو سعد محمد بن منصور خوارزمى‬

‫ص‪8 :‬‬

‫از وزراى سلطان ملكشاه بن البارسالن سيّمين حكمران سلجوقيان ايرانى (‪ 485 -465‬ه ق‪ -‬تسه‪ -‬تفه) مقبرهاى عالى بر‬
‫سر قبرش بنا نهاد و بعد از آن سالطين عثمانى نيز كرارا در تعميرات و تزيينات آن افزودهاند‪ .‬ناصر الدين شاه قاجار نيز در‬
‫موقع تشرّف بزيارت عتبات در حدود صد هزار تومان آن روزى كه معادل چندين مليون امروزى ميشود در تزيينات آن‬
‫صرف نموده است‪.‬‬
‫نگارنده گويد‪ :‬ظنّ قوى ميرود كه آنهمه حب س و تازيانه و آزار و اشكنجه ابو حنيفه كه بحسب ظاهر ببهانه ردّ قضاوت بوده‬
‫در باطن بجهت تأييد مذهب زيدى بوده است و دور نيست كه تأديب نكردن ثورى كه او نيز ردّ قضاوت كرده و عالوه بر‬
‫اينكه خودش ردّ كرده مصاحبت شريك نخعى را نيز محض بجهت قبول قضاوت ترك نموده مؤيّد اين مطلب باشد‪.‬‬

‫از تأليفات ابو حنيفه است‪:‬‬

‫‪ -‬الفقه االكبر در كالم كه شروح بسيارى بر آن نوشته اند و در مصر چاپ و در لكناو و دهلى نيز با بعضى از شرحهايش‬
‫چاپ شده است ‪ -2‬المسند كه به مسند امام اعظم و مسند ابو حنيفه معروف و در حديث است و از طرف بعضى از اكابر‬
‫بابواب فقهيه مرتب و در لكناو چاپ شده است ‪ -3‬المقصود در علم صرف چنانچه بعضى بدو نسبت داده و در استانبول چاپ‬
‫شده است‪ .‬اما كيفيت خروج زيد بن على بن الحسين ع كه اشاره شد آيا بداعيه امامت بوده و يا باذن و اجازه امام باقر ع بوده‬
‫است خارج از وضع ابن عجاله بوده و موكول بكتب مبسوطه مربوطه ميباشد‪.‬‬

‫(كف و ‪ 284‬ف و ‪ 294‬ج ‪ 2‬كا و ‪ 763‬ت و ‪ 323‬ج ‪ 3‬تاريخ بغداد و ‪ 493‬ج مه و ‪ 43‬ج خه و ‪ 438‬هر و ‪ 38‬ج ‪2‬‬
‫‪ 7‬ج س و غيره)‬ ‫ع و شرح نهج ابن ابى الحديد و كشاف و‬

‫ابو حنيفه‪ -‬نعمان بن محمد‬

‫‪ -‬بعنوان ابو حنيفه شيعه نگارش داديم‪.‬‬

‫ابو حيان‬

‫ابو حيان‪ -‬اثير الدين محمد‬

‫‪ -‬بن يوسف بن على بن حيّان اندلسى جيانى شافعى‪ ،‬محدّث مفسّر قارى اديب نحوى لغوى‪ ،‬شاعر ماهر رجالى‬

‫______________________________‬
‫( ) ابو حيان‪ -‬در اصطالح ارباب تراجم‪ ،‬كنيه چندى از اكابر ميباشد كه بعضى از ايشان را تذكر ميدهد و ظاهر آن است كه‬
‫در صورت نبودن قرينه مراد ابو حيان اثير الدين محمد بن يوسف است كه مذكور ميشود‪ .‬اما ابو حيان مصطلح رجالى كه‬
‫اغلب علماى رجال فقط بعنوان ابو حيان (بدون ذكر اسم و لقب) ذكر كرده و توثيقش نمودهاند نامش مجهول و در جايى بنظر‬
‫نيامد‪.‬‬

‫( ) ابو حيان ‪ -‬در اصطالح ارباب تراجم‪ ،‬كنيه چندى از اكابر ميباشد كه بعضى از ايشان را تذكر ميدهد و ظاهر آن است كه در صورت نبودن قرينه مراد ابو‬
‫حيان اثير الدين محمد بن يوسف است كه مذكور ميشود‪ .‬اما ابو حيان مصطلح رجالى كه اغلب علماى رجال فقط بعنوان ابو حيان( بدون ذكر اسم و لقب) ذكر كرده‬
‫و توثيقش نمودهاند نامش مجهول و در جايى بنظر نيامد‪.‬‬
‫ص‪82 :‬‬

‫ملقّب به اثير الدين‪ ،‬مكنّى به ابو حيان‪ ،‬از اكابر و فحول قرن هشتم هجرى اندلس ميباشد كه بسال ششصد و پنجاه و چهارم‬
‫هجرت در شهر مطخشارش از بالد غرناطه متولد شد و بهمين جهت به غرناطى نيز موصوف ميباشد‪ .‬نخست در مالقه و‬
‫غرناطه قرآن مجيد و ادبيّات را از اكابر وقت خ واند سپس بافريقا و مصر و اسكندريّه و حجاز و شامات و نواحى ديگر‬
‫مسافرتها كرد‪ ،‬از بسيارى از اكابر هرديارى بتكميل ادبيّات و قرائات و حديث و تفسير و ديگر علوم متداوله متنوعه پرداخت‪.‬‬
‫شماره اساتيد او كه از ايشان درس خوانده و از انوار علميّه ايشان استناره نموده چهار صد و پنجاه نفر از اجلّه و عده مشايخ‬
‫اجازه وى بسيار و متجاوز از همين مقدار بلكه بنوشته بعضى هزار و پانصد نفر است‪ .‬تالمذه او نيز در حال حيات خودش در‬
‫شماره اساتيد وقت بودهاند‪.‬‬

‫بالجملة تمامى اوقات او در افاده و استفاده و تعليم و تعلّم و تأليفات متنوعه مصروف بود‪ ،‬در تفسير و حديث و لغت و نحو و‬
‫صرف و علوم عربيّه و اخبار و سير و تراجم احوال و معرفت طبقات رجال و بالخصوص در شرح حال مشاهير اندلس احاطه‬
‫فوق الغاية داشت‪ ،‬بلكه بنوشته بعضى از ارباب تراجم‪ ،‬از اقطاب سلسله علم و ادب و اعيان متبصرين در دقائق لغت عرب‪ ،‬در‬
‫ن حو و صرف امام مطلق‪ ،‬بالخصوص در نحو‪ ،‬سيبويه و امير المؤمنين متأخّرين و بهمين جهت با وفور كماالت متنوعه به ابو‬
‫حيان نحوى و شيخ النحاه معروف بود چنانچه بجهت تبحّر در حديث به شيخ المحدثين و تفنّن در علوم متنوعه به رئيس‬
‫العلماء موصوف ميباشد‪ .‬عجبتر آنكه بعضى از تأليفات و آثار او بقواعد زبان فارس و ترك و حبش و السنه بيگانه مشتمل‬
‫بوده و در علماى عرب بسيار نادر الوقوع و اين خود جالب نظر دقّت است‪ .‬نصايح حكيمانه و اشعار طريفهاش نيز بسيار و از‬
‫آن جمله است‪:‬‬

‫فال اذهب الرحمن عنى االعاديا‬ ‫عداى لهم فضل على و منة‬

‫و هم نافسونى فاكتسبت المعاليا‬ ‫هم بحثوا عن زلتى فاجتنبتها‬

‫لما غنيت عن االكياس بالياس‬ ‫ارحت روحى من االيناس بالناس‬

‫بنات فكرى و كتبى هن جالسى‬ ‫و صرت بالبيت وحدى ال ارى احدا‬

‫ص‪83 :‬‬

‫ال تأمنن عليهما انسانا‬ ‫ان الدراهم و النساء كليهما‬


‫فيرى اسائة فعله احسانا‬ ‫ينزعن ذا اللب المتين عن التقى‬

‫دراهم بيض للجروح مراهم‬ ‫اتى بشفيع ليس يمكن رده‬

‫و تقضى لبانات الفتى و هو نائم‬ ‫تصير صعب االمر اهون ما ترى‬

‫قصيده اى نيز در قرائات دارد بر وزن قصيده شاطبيّه مشهوره كه از آن مختصرتر و فوائدش بيشتر و مع ذالك حظّ شاطبيّه‬
‫نداشته و مثل آن رواج نگرفت و در ضمن شرح حال رضى شاطبى نيز دو شعر ابو حيّان كه در مرثيهاش گفته مذكور گرديده‬
‫و از تأليفات ابو حيّان است‪:‬‬

‫‪ -‬االبيات الوافية فى علم القافية ‪ -2‬اتحاف االديب (االريب خ ل) بما فى القرآن من الغريب ‪ -3‬االثير فى قرائة ابن كثير ‪-4‬‬
‫االدراك للسان االتراك كه در استانبول چاپ و مقدارى وافى از لغت و قواعد صرف و نحو زبان ترك را حاوى است و در‬
‫اوقاتى كه در مصر مقيم بوده و باملوك مصر كه از ترك بودهاند مراوده داشته تأليف داده است ‪ -5‬االعالم باركان االسالم ‪-6‬‬
‫االفعال فى لسان الترك ‪ -7‬البحر المحيط در تفسير كه تفسير كبير نيز گويند و چندين مجلد است و در قاهره چاپ و خود‬
‫ابو حيان تلخيصش كرده و آن را به النهر الماد من البحر موسوم داشته و آن نيز در حاشيه خود بحر المحيط چاپ شده است‬
‫‪ -8‬التذكرة فى العربية كه چهار جلد بزرگ است ‪ -9‬التذييل و التكميل من شرح التسهيل كه شرحى مبسوط بر كتاب تسهيل‬
‫‪ -‬تهييج السالك فى الكالم على الفية ابن مالك‬ ‫ابن مالك بوده و چندين مجلد است ‪ - 3‬تقريب النائى فى قرائة الكسائى‬
‫‪ - 2‬الحلل الحالية فى اسانيد القرائات العالية ‪ - 3‬الرمزة فى قرائة حمزة ‪ - 4‬الروض الباسم فى قرائة عاصم ‪ - 5‬زهو‬
‫الملك فى نحو الترك ‪ - 6‬عقد الآللى فى القرائات السبع العوالى ‪ - 7‬غاية االحسان در نحو ‪ - 8‬غاية المطلوب فى قرائة‬
‫يعقوب ‪ - 9‬غريب القرآن ‪ -23‬المبدع فى التصريف ‪ -2‬المزن الهامر فى قرائة ابن عامر ‪ -22‬مسلك المرشد فى تجريد‬
‫مسائل نهاية ابن رشد ‪ -23‬منطق الخرس بلسان (فى لسان خ ل) الفرس ‪ -24‬منهج السالك فى الكالم على الفية ابن مالك‬
‫‪ -25‬المورد الغمر فى قرائة ابى عمرو ‪ -26‬النافع فى قرائة نافع ‪ -27‬نفحة المسك فى سيرة الترك ‪ -28‬نور الغبش فى لسان‬
‫الحبش ‪ -29‬نهاية االعراب فى التصريف و االعراب ‪ -33‬النير الجلى فى قرائة زيد بن على و غير اينها كه بسيار است‪.‬‬

‫ابو حيّان از مذهب معتزله و مجسّمه و بدع فالسفه تبرّى جسته و بمذهب ظاهريّه كه در ضمن عنوان ظاهرى داود اشاره‬
‫نموديم مايل و بمحبت حضرت امير المؤمنين ع بسيار راغب و باستناد حديث شريف نبوى ص كه درباره آن حضرت فرموده‬
‫ي ا على ال يحبك اال مؤمن و ال يبغضك اال منافق از مقاتلين آن حضرت اظهار تبرّى مينموده است و وقتى از‬

‫ص‪84 :‬‬

‫بدر الدين ابن جماعة صحت اين حديث را استفسار نموده و او نيز تصديق كرد ابو حيّان گفت پس كسانيكه با حضرت على‬
‫بسر مقاتله درآمده و شمشير بروى او كشيدند محبّ آن حضرت بودهاند و يا مبغض ديگر ابن جماعة چيزى نگفت‪ .‬وفات ابو‬
‫حيان بسال هفتصد و چهل و پنجم هجرى قمرى در قاهره مصر واقع شد و شهيد اوّل بواسطه جمال الدين عبد الصمد بن‬
‫ابراهيم بن خليل از تالمذه ابو حيّان از او روايت ميكند‪.‬‬
‫(ص ‪ 743‬ت و ‪ 92‬ج فع و ‪ 7 2‬ج س و ‪ 332‬ج ‪ 4‬كمن و غيره)‬

‫ابو حيان اندلسى‪ -‬محمد بن يوسف‬

‫‪ -‬همان ابو حيان اثير الدين مذكور فوق است‪.‬‬

‫ابو حيان بغدادى يا ابو حيان توحيدى يا ابو حيان شيرازى‪ -‬همان ابو حيان على بن محمد‬

‫‪ -‬مذكور ذيل است‪.‬‬

‫ابو حيان‪ -‬على بن محمد بن عباس‬

‫‪ -‬معتزلىّ االصول‪ ،‬شافعىّ ا لفروع‪ ،‬شيرازى يا نيشابورى يا واسطى يا بغدادىّ االصل‪( ،‬على الخالف) از مشاهير علما و فضالى‬
‫اواخر قرن چهارم هجرى عهد ديالمه ميباشد و بنابر مشهور‪ ،‬بجهت انتساب بخرماى توحيد نامى كه پدرش آنرا در بغداد‬
‫ميفروخته به ابو حيان توحيدى شهرت يافت و بعضى از شرّاح ديوان متنبّى هم اين شعر او را‬

‫هن فيه احلى من التوحيد‬ ‫يترشفن من فمى رشفات‬

‫حمل بر همين معنى كرده اند و يا موافق آنچه از ابن حجر نقل شده توحيدى گفتن او بهمان معنى مركوز اذهان و منسوب به‬
‫توحيد دينى است كه معتزله خودشان را اهل عدل و اهل توحيد نامند در مقابل اشاعره كه بجبر قائل بوده و بهمين جهت گويا‬
‫خدا را نشناخته و اصال توحيد نكردهاند‪.‬‬

‫ابو حيّان از مشايخ صوفيّه‪ ،‬رئيس بلغا‪ ،‬فيلسوف ادبا‪ ،‬اديب فالسفه‪ ،‬در فقه و كالم و نحو و شعر و لغت و ادبيّات عرب و‬
‫بعضى از فنون ديگر متفنّن‪ ،‬گاهى او نيز مانند ابو حيّان اثير الدين مذكور فوق به ابو حيان نحوى موصوف و با اينهمه مراتب‬

‫ص‪85 :‬‬

‫علميّه مردى بوده كذّاب و قليل الورع و الديانة‪ .‬بنوشته معجم االدبا با آنهمه ذكاوت و فطانت كه وحيد دنيا بوده بسيار‬
‫بدزبان و هرزه دراى‪ ،‬طعن و توهين و تحقير ديگران دكان خودفروشى او بلكه بنوشته ابن خلّكان بدعقيده هم بوده است‪ .‬از‬
‫صاحب ابن عبّاد و وزير مهلبى كه بعد از استحضار از سوء عقيده او تصميم قتلش داده بودند فرارى بود‪.‬‬

‫موافق نقل معتمد از تاريخ ابن حوزى‪ ،‬زنادقه اسالم سه كس بودهاند‪ :‬ابن الراوندى‪ ،‬ابو العالء معرى‪ ،‬ابو حيان توحيدى و‬
‫صدمه اسال مى ابو حيّان بيشتر از ديگران بوده است بارى تأليفاتى نيز بدو منسوب دارند‪:‬‬
‫‪ -‬اخالق الوزيرين و ظاهرا همان مثالب مذكور ذيل است ‪ -2‬االشارات االلهية ‪ -3‬االمتاع (االمتناع خ ل) و الموانسة ‪-4‬‬
‫البصائر و الذخائر ‪ -5‬الحج العقلى اذا ضاق الفضاء عن الحج الشرعى و در روض ات الجنان گويد كه اين كتاب ابو حيان نظير‬
‫كتاب حسين بن منصور حالج است كه در حج فقرا از اختراعات خودش نوشته و سبب عمده قتل وى گرديد ‪ -6‬رياض‬
‫العارفين ‪ -7‬الصديق و الصداقة و بنوشته معجم االدباء در سال چهار صد تمام هجرت از مسوده بمبيضه نقل شده است ‪-8‬‬
‫مثالب (ثلب خ ل) الوزيرين كه دو مجلد بوده و حاوى مطاعنى است كه به دو نفر وزير روشنضمير صاحب بن عباد و ابو‬
‫الفضل ابن العميد بسته است و ابن خلكان گويد كه در اين كتاب به دو نفر وزير معظم تاخته‪ ،‬نقائص ايشان را شمرده‪ ،‬فضائل‬
‫ايشان را سلب كرده و نهايت تعصب بكار برده و انصاف ننموده است‪ .‬پس گويد موافق آنچه خودم تجربه كرده و از موثقين‬
‫نيز شنيده ام اين كتاب بسيار شوم و بدميمنت است‪ ،‬هركه تملكش نمايد احوالش واژگون گردد و بعضى از اسباب تأليف اين‬
‫‪ -‬المقايسات‪.‬‬ ‫كتاب را هم در شرح حال ابن عباد اسمعيل تذكر خواهيم داد ‪ -9‬المحاضرات و المناظرات ‪ - 3‬المقامات‬

‫وفات توحيدى بنوشته كشف الظنّون سال سيصد و هشتادم و در روضات از بعض معاجم نقل كرده كه در حدود سال مذكور و‬
‫يا بعد از آن بوده پس از بعض تواريخ معتبره شيراز نقل كرده كه بسال سيصد و شصتم هجرت در شيراز وفات يافته است‬
‫نگارنده گويد‪:‬‬

‫موافق آنچه فوقا در تاريخ تأليف كتاب صديق و صداقت اشاره شد در سال چهار صد تمام هجرت در قيد حيات بوده و‬
‫وفات او ظاهرا بعد از آن تاريخ ميباشد بلكه در طبقات الشافعية او را از رجال قرن پنجم شمرده و در سوء عقيده او نيز‬
‫توقف كرده است‪.‬‬

‫(ص ‪ 744‬ت و ‪ 5‬ج ‪ 5‬جم و ‪ 73‬ج ‪ 2‬كا و ‪ 334‬مط و ‪ 4‬هب و ‪ 2‬ج ‪ 4‬طبقات الشافعية)‬

‫ص‪86 :‬‬

‫ابو حيان غرناطى ابو حيان محمد بن يوسف ابو حيان نحوى‬

‫همان ابو حيان اثير الدين مذكور فوق ميباشد و گاه است كه ابو حيّان توحيدى فوق را نيز ابو حيّان نحوى گويند و لكن در‬
‫صورت نبودن قرينه راجع به اوّلى است و بس‪.‬‬

‫ابو حيان نيشابورى ابو حيان واسطى‬

‫چنانچه اشاره شد همان ابو حيان توحيدى مذكور فوق است‪.‬‬

‫ابو حيوس‪ -‬محمد بن سلطان‬


‫‪ -‬بن محمد بن حيوس بن محمد بن مرتضى بن محمد بن هيثم بن عدى غنوى‪ ،‬مكنّى به ابو الفتيان‪ ،‬ملقّب به صفى الدولة‪ ،‬از‬
‫مبرّزين و مشاهير شعراى شام ميباشد و از آن رو كه پدرش از امراى مغربزمين بوده او نيز به امير شهرت داشته و ديوان‬
‫شعر بزرگى هم دارد و جمعى از ملوك و اكابر را ديده و در قبال مدايح ايشان بانعامات بسيارى نايل گرديده و از او است‪:‬‬

‫فالشكرن ندى اجاب و مادعى‬ ‫انى دعوت ندى الكرام فلم يجب‬

‫شكر بطىء عن ندى متسرع‬ ‫و من العجائب و العجائب جمة‬

‫بسال چهار صد و هفتاد و سيّم هجرى قمرى در هفتاد و نه سالگى در حلب درگذشت و حيوس بفتح اوّل و تشديد ثانى است‪.‬‬
‫ج ‪ 2‬كا)‬ ‫(ص ‪4‬‬

‫ابو حيه‪ -‬طارق بن شهاب‬

‫‪ -‬يكى از اصحاب حضرت رسالت ص و موكول بعلم رجال است‪.‬‬

‫ابو حيه‪ -‬هيثم بن ربيع‬

‫‪ -‬بعنوان نميرى نگارش يافته است‪.‬‬

‫‪2‬‬
‫ابو خالد‬

‫ابو خالد زبالى‬

‫از اصحاب حضرت موسى بن جعفر ع‪ ،‬امامى مذهب‪ ،‬محبّ اهل بيت عصمت ع ميباشد‪ .‬حسن العقيدة بودن او‬

‫______________________________‬
‫( ) ابو خالد‪ -‬در اصطالح رجالى‪ ،‬اسماعيل بن سلمان‪ ،‬حارث بن قيس بن خالد‪ ،‬داود بن هيثم‪ ،‬عمر بن خالد‪ ،‬قاسم بن سالم‪،‬‬
‫محمد بن مهاجر‪ ،‬يحيى بن يزيد و جمعى ديگر است‪.‬‬

‫ص‪87 :‬‬

‫از اين روايت وى كه در باب مولد آن حضرت از اصول كافى روايت كرده ظاهر و هويدا است‪ .‬چنانچه خود ابو خالد گويد‪:‬‬
‫هنگامى كه آن حضرت را نزد مهدى عباسى ميبردند در منزل زباله نزول فرمودند من هم در حضور ايشان رفته و بسيار‬

‫‪2‬‬
‫( ) ابو خالد ‪ -‬در اصطالح رجالى‪ ،‬اسماعيل بن سلمان‪ ،‬حارث بن قيس بن خالد‪ ،‬داود بن هيثم‪ ،‬عمر بن خالد‪ ،‬قاسم بن سالم‪ ،‬محمد بن مهاجر‪ ،‬يحيى بن يزيد‬
‫و جمعى ديگر است‪.‬‬
‫اندوهناك بودم‪ ،‬در جواب استفسار از سبب مالل من بعرض رساندم چگونه اندوهناك نباشم كه آينده و مآل كار شما با اين‬
‫طاغى معلوم نيست كه چطور خواهد شد و بكجا خواهد رسيد‪ ،‬در مقام تسلّى فرمودند كه مرا هيچ باكى نبوده و جاى انديشه‬
‫نيست‪ ،‬در روز فالنى از ماه فالنى در موضع فالنى (كه خود آن حضرت معيّن فرمود) منتظر آمدن من باش‪ .‬گويد كه بعد از آن‬
‫روزها و ماهها را ميشمردم تا آنكه همان روز در همان موضع معيّن چشم براه و منتظر بودم نزديك بغروب گرديد ولى اثرى‬
‫پيدا نشد‪ ،‬وسوسه شيطانى در دلم خطور كرده و ترسيدم كه در صدق كالم حقيقت انتظام آن امام عالىمقام شكّى كرده باشم‪،‬‬
‫پس در عين حال قافله اى از طرف عراق پيدا شد‪ ،‬باستقبال رفته و ديدم كه آن حضرت پيش قافله بقاطرى سوار است‪ ،‬مرا‬
‫ندا درداد و فرمود كه شك مكن و شيطان دوست م يداشت كه تو شك كرده باشى‪ ،‬من شكر كرده و گفتم حمد خدائى را سزا‬
‫است كه وجود مقدّست را از شرّ ايشان مستخلص گردانيد فرمود كه بار ديگر بطرف ايشان رفته و ديگر خالص نخواهم شد‪.‬‬
‫اسم اصلى ابو خالد در جائى بنظر نرسيد و دور نيست كه آن هم ابو خالد باشد‪ .‬اما زبالى بضمّ اوّل منسوب بموضعى زباله نام‬
‫است در راه مكّه مابين ثعلبيّه و واقصه‪.‬‬

‫(مراصد و تنقيح المقال)‬

‫ابو خالد سجستانى‬

‫از اصحاب حضرت رضا ع ميباشد كه نخست واقفى مذهب و بامام حىّ و قائم آل محمد بودن و مهدى منتظر بودن حضرت‬
‫موسى ع معتقد بود‪ ،‬اخيرا از روى قواعد نجومى از آ ن عقيده منصرف و برخالف اصحاب قبلى خود بعقائد حقّه موفق و‬
‫بموت آن حضرت و امامت حضرت رضا ع قاطع گرديد و ظاهرا اسم اصليش نيز ابو خالد بوده است‪( .‬كتب رجاليه)‬

‫ابو خالد‪ -‬عبد الملك بن عبد العزيز‬

‫‪ -‬در باب سيّم بعنوان ابن جريح خواهد آمد‪.‬‬

‫ص‪88 :‬‬

‫ابو خالد كابلى يا ابو خالد كنكر‬

‫ذيال بعنوان ابو خالد وردان مذكور است‪.‬‬

‫ابو خالد‪ -‬وردان‬

‫‪ -‬از اهل كابل ميباشد كه نامش همين وردان‪ ،‬لقبش كنكر و يا خود كنكر نام اصلى مادرزادى او و وردان اسم يا لقب‬
‫مشهورى او است‪ .‬بهرحال وى از اجلّاى اصحاب حضرت سجّاد ع بوده‪ ،‬در بدايت حال كيسانى مذهب و بامامت جناب‬
‫محمد حنفيه و قائم آل محمد بودن وى معتقد بوده و مدتى هم خدمتش نمود تا آنكه روزى آنجناب را بحرمت حضرت‬
‫رسالت ص و امير المؤمنين ع سوگند داد و امام مفترض الطاعة بودن او را از خودش استفسار نمود در جواب فرمود يا ابا‬
‫خالد قسم بزرگ دادى هم انا امام مفترض الطاعه من و تو و عموم مسلمين‪ ،‬حضرت على بن الحسين ع است‪ .‬ابو خالد‬
‫خدمت آن حضرت شتافته و پس از استيذان فيض باب حضور مبارك گرديد آن حضرت فرمود مرحبا بك يا كنكر چه رو‬
‫داده كه برخالف عادت معموليت بديدن ما آمدى؟ ابو خالد بمجرّد اين كالم سجده شكر كرد و گفت حمد خداوندى را كه‬
‫آنقدر از اجل حتمى مهلتم داد كه معرفت بامام خود رساندم آن حضرت فرمود چگونه امام خود را شناختى؟ ابو خالد قضيه‬
‫قسم دادن او بجناب محمد حنفيّه و ارشاد آنجناب را بدستور مذكور عرض كرد و هم اظهار داشت كه تو مرا بهمان اسم اصلى‬
‫مادرزاديم ( كه بذات الهى قسم‪ ،‬غير از پدر و مادرم كسى مرا بدين اسم نميشناخته) ندا دردادى پس يقين كردم كه كه امام‬
‫مفترض الطاعه من و عموم مسلمين شما هستيد‪ .‬بارى صاحب ترجمه از اعيان اصحاب حضرت سجّاد ع و ثقات و معتمدين‬
‫ايشان بلكه بمدلول بعضى از آثار دينيّه از حواريّين آن حضرت بوده است‪:‬‬

‫ناگفته نماند‪ :‬ظاهر شرح حال فوق كه موافق بعضى از كتب رجال و تراجم احوال نگاشته آمد آنكه ابو خالد كابلى يك تن‬
‫بوده و نامش نيز مابين وردان و كنكر محل خالف و نظر و ظاهر كالم عالمّه موافق روايت مذكوره آنكه نام اصليش كنكر و‬
‫وردان اسم يا لقب مشهورى او ميباشد‪ ،‬لكن ظاهر كالم رجال شيخ كه در تنقيح المقال نقل كرده‬

‫ص‪89 :‬‬

‫آنكه ابو خالد كابلى عنوان دو تن از اصحاب ائمّه ع بوده و بقيد اكبر و اصغر از همديگر امتياز يابند‪ :‬ابو خالد كابلى اكبر‬
‫نامش كنكر و از اصحاب امام سجّاد ع بوده كه فوقا مذكور شد و اما ابو خالد كابلى اصغر نامش وردان و از اصحاب حضرت‬
‫باقر و حضرت صادق عليهما السالم بوده است و موافق نقل معتمد‪ ،‬در رجال ابن داود نيز بتعدّد ابو خالد قائل‪ ،‬اكبر را بنام‬
‫مذكورش كنكر عنوان كرده و اصغر را نيز بنام خودش نگارش داده و عالمّه ملتفت قضيه نشده و باتحاد و يكى بودن ابو خالد‬
‫قائل و چنانچه مذكور شد كنكر را نام اصلى همان وردان پنداشته است‪ .‬از كلمات بعضى از علماى رجال استظهار ميشود كه‬
‫نام هردو ابو خالد‪ ،‬وردان بوده كنكر تنها لقب ابو خالد اكبر است و ظاهر بعضى ديگر نام هردو وردان و لقب هردو كنكر‬
‫ميباشد‪ .‬بالجملة ت عدّد ابو خالد كابلى مسلّم و جاى ترديد نميباشد و بسط زايد موكول بكتب مربوطه است‪.‬‬

‫(ص ‪ 5‬هب و ‪ 66‬لس و ‪ 93‬ج مه و ‪ 368‬ج ‪ 6‬عن و غيره)‬

‫ابو خالد يزيد بن حاتم ابو خالد يزيد بن مهلب‬

‫در ضمن شرح حال ابو سعيد مهلب خواهند آمد‪.‬‬

‫ابو خداش ابو خديج ابو خديجه‬

‫در اصطالح رجالى اولى حيّان بن يزيد و عبد اللّه بن خداش‪ ،‬دويمى خيثمة بن رحيل بن معاويه‪ ،‬سومى نيز سالم بن سلمه و‬
‫سالم بن مكرم بن عبد اللّه است‪.‬‬

‫ابو خراش‪ -‬خويلد بن مرة‬


‫‪ -‬ذيال بعنوان ابو خراشه مذكور است‪.‬‬

‫ابو خراش‪ -‬مخلد بن يزيد‬

‫‪ -‬در ضمن شرح حال ابو سعيد مهلب خواهد آمد‪.‬‬

‫ابو خراشه‪ -‬خفاف‬

‫‪ -‬بن ندبه صحابى‪ ،‬از مشاهير مخضرمين شعرا و فرسان قبيله قيس از عرب ميباشد كه كنيهاش ابو خراشه يا ابو خرشه بوده و‬
‫هردو دوره جاهليّت و اسالم را ديده است‪ .‬بعضى از صولتها و دليريها كه در زمان جاهليّت از وى ببروز آمده بوده سبب‬
‫شهرت و آوازه وى گرد يد‪ ،‬در مدينه فيض باب حضور مبارك نبوى ص و بشرف اسالم مشرّف‪ ،‬در غزوات حنين و طائف‬
‫بلكه در فتح‬

‫ص‪93 :‬‬

‫مكّه نيز در ركاب مبارك آن حضرت حاضر‪ ،‬در موقعى كه بعضى از مسلمين صورى از دين مقدّس اسالمى مرتدّ شدند او‬
‫همچنان در اسالم خود ثابت بود و در زمان خالفت عمر (‪ 23 - 3‬ه ق‪ -‬يج‪ -‬كج) درگذشت‪.‬‬

‫خفاف با ضمّ و تخفيف و ندبه هم بفتح اوّل نام مادر او است‪ .‬نام پدرش موافق قاموس و شرحش تاج العروس عمير بن حرث‬
‫بن عمرو بن شريد سلمى بوده و شعر مشهور عباس بن مرداس سلمى‬

‫فان قومى لم يأكلهم الضبع‬ ‫ابا خراشة اما انت ذا نفر‬

‫هم كه در سيوطى و مغنى و بعضى از كتب عربيّه محل استشهاد بعضى از مسائل ادبيّه است خطاب بهمين صاحب ترجمه‬
‫ميباشد‪ .‬كنيه اش ابو خراشه است بضم خ بر وزن كناسه و اينكه در قاموس االعالم حرف الف ماقبل شين را اسقاط كرده و ابو‬
‫خرشه نوشته است اشتباه و يا از سهو چاپخانه بوده و ممكن است كه هردو صحيح و مستعمل است‪.‬‬

‫(جامع الشواهد و ص ‪ 2352‬ج ‪ 3‬س و حاشيه شمنى و غيره)‬

‫ابو خراشة‪ -‬خويلد بن مرة بن عبد العزى‬

‫‪ -‬بن معاويه هذلى نيز از مخضرمين شعراى عرب بوده و هردو دوره جاهليّت و اسالم را ديده است‪.‬‬

‫بسيار سريع السير بوده بحدى كه در دوي دن بر اسب پيشى ميگرفت‪ ،‬در زمان جاهليّت بمكّه رفت‪ ،‬وليد بن مغيره عموى ابو‬
‫جهل دو اسب داشته و ميخواست كه داخل در اسب دوانى باشد ابو خراشه گفت اگر من در دويدن بر اسبهاى تو سبقت بگيرم‬
‫چه خواهى داد وليد گفت هردو اسب از آن تو باشد پس ابو خراشه سبقت كرده و هردو اسب را تملك نمود‪ .‬محتمل است كه‬
‫اين ابو خراشه همان ابو خراشه مذكور فوق بوده و اختالف اسم ناشى از اختالف خطوط با همديگر بوده باشد و كنيه او را در‬
‫قاموس ابو خراش نوشته است‪.‬‬

‫(اطالعات متفرقه و ظاهرا در اغانى هم هست)‬

‫ابو خرشه‬

‫رجوع به ابو خراشه خفاف نمايند‪.‬‬

‫ص‪9 :‬‬

‫ابو الخزرج ابو خزيمه ابو الخطاب‬

‫در اصطالح رجالى اولى حسن بن زبرقان‪ ،‬حسين بن زبرقان‪ ،‬طلحة بن زيد و دويمى هم فاتك نامى است از اصحاب‪ ،‬سيمى‬
‫هم زحر بن نعمان اسدى كوفى و راشد منقرى و بعضى ديگر است‪.‬‬

‫ابو الخطاب‪ -‬عبد الحميد بن عبد المجيد‬

‫‪ -‬در باب اوّل بعنوان اخفش مذكور است‪.‬‬

‫ابو الخطاب‪ -‬عمر بن حسن‬

‫‪ -‬در باب اوّل بعنوان ذو النسبين نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابو الخطاب‪ -‬عمر بن عبد اللّه‬

‫‪ -‬ابى ربيعه قرشى بعنوان مخزومى مذكور شده است‪.‬‬

‫ابو الخطاب‪ -‬قتادة بن دعامه‬

‫‪ -‬در باب اوّل بعنوان سدوسى مذكور است‪.‬‬

‫ابو الخطاب‪ -‬محفوظ بن احمد‬

‫‪ -‬در باب اوّل بعنوان كلوذانى مذكور شده است‪.‬‬


‫ابو الخطاب‪ -‬محمد بن على‬

‫‪ -‬در باب اوّل بعنوان جبلى مذكور است‪.‬‬

‫ابو الخطاب‪ -‬محمد بن محمد بن ابيطالب‬

‫‪ -‬از مشاهير و مهره اطبّاى بغداد ميباشد كه در ضبط معانى و هردو قسمت علمى و عملى طبّ مسلّم كلّ‪ ،‬لكن در فنون ادبيّه‬
‫قليل الحظّ و كثير اللحن و طبيب مخصوص ابو المعالى هبة اللّه محمد بغدادى وزير مستظهر باللّه بيست و هشتمين خليفه‬
‫عباسى (‪ 5 2 -487‬ه ق‪ -‬تفز‪ -‬ثيب) بود‪ .‬كتابى در ساختن آالت جراحى و يكى ديگر در مفردات ادويه بطريق جدول و‬
‫يكى هم در طب دارد كه نامش شامل و بشص ت و سه مقاله مشتمل و تمامى مطالب طبّى را بطرز سؤال و جواب حاوى و نزد‬
‫ج مه و ‪7 4‬‬ ‫اهل فنّ بسيار مطلوب است‪ .‬وى در سال پانصد تمام يا پانصد و پانزدهم هجرى قمرى درگذشت‪( .‬ص ‪3‬‬
‫ج س)‬

‫ابو الخطاب‪ -‬محمد بن ابى زينب‬

‫‪ -‬مقالص اسدى كوفى ملعون غالى كه عالوه بر ابو الخطاب به ابو اسمعيل و ابو الظبيان نيز مكنّى‪ ،‬در بدايت حال مستقيم‬
‫االحوال و از اصحاب حضرت صادق ع بوده كه مسائل شيعيان را بحضور مبارك آن حضرت رسانده و جواب صادر مينمود‪،‬‬
‫عاقبت ببعضى دعاوى فاسده آغاز كرد و جمعى‬

‫ص‪92 :‬‬

‫از اشقيا نيز بسرش گرد آمدند تا آنكه مردم بمقاالت فاسده ايشان استحضار يافته و خود و اتباع او را كشتند‪ .‬همين ابو‬
‫الخطاب سرسلسله فرقه خطابيه ميباشد كه تحت عنوان بزيعيه اشاره نموديم و اخبار بسيارى در لعن و ذمّ و تبرّى از او در‬
‫رجال كشى و غيره وارد و او را بجهت انتساب بپدرش مقالص كه كنيه ابو زينب را داشته ابن ابى زينب نيز گويند و در رديف‬
‫اشخاص مسمّى به محمد از نخبة المقال گويد‪:‬‬

‫ملعون الغالى لدى االصحاب‬ ‫ثم ابن مقالص ابو الخطاب‬

‫(كتب رجاليه)‬

‫ابو خفاف ابو خالد‬

‫در اصطالح رجالى اولى ناجية بن خفاف صحابى‪ ،‬دويمى معمر بن خالد بغدادى‪ ،‬حكم بن حكيم‪ ،‬عمرو بن حريث و بعضى‬
‫ديگر است‪.‬‬
‫ابو خليفه‪ -‬فضل بن حباب بن محمد بن شعيب بن صخر‬

‫‪ -‬بصرىّ البلدة‪ ،‬جمحى القبيلة‪ ،‬حنفىّ الشهرة‪ ،‬از مشاهير شعرا و ارباب سير ميباشد كه در اخبار و آداب و اشعار و انساب‬
‫سلف باخبر و از راويان آنها بود‪ ،‬مدتى در بصره قضاوت نموده و اشعار نغز و طرفه ميگفته و از او است‪:‬‬

‫ما طول صمتى من عى و ال خرس‬ ‫قالوا نريك تطيل الصمت قلت لهم‬

‫عندى و ابعده من منطق شكس‬ ‫لكنه احمد االمرين عاقبة‬

‫او انثر الدر للعميان فى الغلس‬ ‫ءانشر البز (البر خ ل) فى من ليس يعرفه‬

‫فقلت هاتوا ارونى وجه مقتبس‬ ‫قالوا نريك اديبا لست ذا خطل‬

‫يروى الكالم فاعطيه مدى النفس‬ ‫لوشئت قلت و لكن الارى احدا‬

‫كتاب طبقات الشعراء الجاهليّين و كتاب الفرسان از تأليفات او بوده و در سال سيصد و پنجم هجرى قمرى درگذشت و بعضى‬
‫از كلمات او مشعر بتشيّع ميباشد‪.‬‬

‫(ص ‪ 234‬ج ‪ 6‬جم و ‪ 65‬ف)‬

‫ابو الخليل ابو خيبة ابو خيثمة‬

‫در اصطالح رجالى اولى بدر بن خليل اسدى‪ ،‬عبد اللّه بن خليل يا ابى الخليل حضرمى‪ ،‬دويمى محمد بن خالد‪ ،‬سيمى هم‬
‫زهير بن معاوية و عبد الرحمن و بعضى ديگر و تماما موكول بدان علم شريف هستند‪.‬‬

‫ص‪93 :‬‬

‫‪3‬‬
‫ابو الخير‬

‫ابو الخير‪ -‬احمد بن اسمعيل بن يوسف‬

‫‪ -‬طالقانى قزوينى‪ ،‬ملقّب به رضى الدين‪ ،‬از اجلّاى علماى شافعيّه و اكابر حفاظ و وعاظ اواخر قرن ششم هجرت ميباشد كه‬
‫با ابن جوزى عبد الرحمن واعظ مشهور آتى الذكر معاصر بود‪ .‬در بعضى اوقات در بغداد‪ ،‬بنوبت مجلس وعظ منعقد مينمودند‪،‬‬

‫‪3‬‬
‫( ) ابو الخير ‪ -‬در اصطالح رجالى بركة بن محمد بن بركه اسدى‪ ،‬حمدان بن سليمان بن عميره نيشابورى‪ ،‬سالمة بن ذكاء حرانى‪ ،‬صالح بن ابى حماد رازى و‬
‫بعضى ديگر ميباشد‪.‬‬
‫هركدام يكروز موعظه كرده و خليفه وقت نيز در مجلس موعظه حاضر و در پس پرده مىنشست و ازدحام عام ميشد‪ .‬نوادر‬
‫بسيارى در تبحّر و كثرت احاطه صاحب ترجمه در حديث و تفسير و قرائت و ديگر علوم شرعيّه و فنون اسالميّه منقول و در‬
‫سال پانصد و نودم هجرى قمرى درگذشت‪.‬‬

‫(ج ‪ 4‬مه)‬

‫ابو الخير‪ -‬احمد بن على بن احمد‬

‫‪ -‬در باب اوّل (القاب) بعنوان نجاشى نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابو الخير‪ -‬احمد بن مصطفى‬

‫‪ -‬در باب اوّل بعنوان طاش كوپرىزاده مذكور است‪.‬‬

‫ابو الخير‪ -‬جواد‬

‫‪ -‬ذيال بعنوان ابو الخير حماد مذكور است‪.‬‬

‫ابو الخير‪ -‬حسن بن سوار‬

‫‪ -‬در باب سوم بعنوان ابن الخمار خواهد آمد‪.‬‬

‫ابو الخير‪ -‬عاشق‬

‫‪ -‬بعنوان عاشق ابو الخير در باب اوّل مذكور است‪.‬‬

‫ابو الخير‪ -‬عبد اللّه بن عمر‬

‫‪ -‬در باب اوّل بعنوان بيضاوى نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابو الخير‪ -‬فضل اللّه‬

‫‪ -‬بعنوان ابو سعيد فضل اللّه خواهد آمد‪.‬‬

‫ابو الخير‪ -‬محمد بن عبد الرحمن‬

‫‪ -‬در باب اوّل بعنوان سخاوى مذكور است‪.‬‬


‫ابو الخير‪ -‬محمد بن عبد اللّه‬

‫‪ -‬بعنوان مروزى محمد بن عبد اللّه در باب اوّل مذكور است‪.‬‬

‫______________________________‬
‫( ) ابو الخير‪ -‬در اصطالح رجالى بركة بن محمد بن بركه اسدى‪ ،‬حمدان بن سليمان بن عميره نيشابورى‪ ،‬سالمة بن ذكاء‬
‫حرانى‪ ،‬صالح بن ابى حماد رازى و بعضى ديگر ميباشد‪.‬‬

‫ص‪94 :‬‬

‫ابو الخير‪ -‬محمد بن محمد بن على‬

‫‪ -‬در باب اوّل بعنوان جزرى مذكور است‪.‬‬

‫ابو الخير‪ -‬محمد بن محمد‬

‫‪ -‬فارسى‪ ،‬ملقّب به تقى الدين‪ ،‬مكنّى به ابو الخير‪ ،‬از اكابر علماى اماميّه قرن دهم هجرت و از اجلّاى تالمذه غياث الدين‬
‫منصور سابق الذكر (متوفى در حدود سال ‪ 943‬ه ق‪ -‬ظم) بوده و از تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬آغاز و انجام كه بزبان پارسى در اسطرالب است ‪ -2‬اسامى العلوم و اصطالحاتها كه بعد از سال نهصد و پنجاه و هفتم‬
‫تأليف شده است ‪ -3‬بستان االدب كه بنام‪ -‬لغت و صرف و اشتقاق و نحو و معانى و بيان و بديع و عروض و قافيه و خط و‬
‫قرض الشعر و انشاء نثر و محاضرات و تواريخ حاوى چندين فن از ادبيات است ‪ -4‬تهذيب االصول فى تحرير اصول‬
‫اقليدس ‪ -5‬حل التقويم ‪ -6‬طليعة العلوم ‪ -7‬مفتاح السعادة ‪ -8‬الموضوعات و سال وفاتش بدست نيامد‪.‬‬

‫(متفرقات ذريعة)‬

‫‪4‬‬
‫ابو داود‬

‫ابو داود سجستانى‪ -‬سليمان بن اشعب (اشعث خ ل) بن اسحق‬

‫‪ -‬بن بشير بن شداد بن عمرو بن عمران ازدى سجستانى‪ ،‬از اكابر و مشاهير علما و محدّثين و حفاظ عامّه ميباشد كه در سال‬
‫دويست و دويم هجرت تولد يافت‪ ،‬بارها ببغداد رفته و سياحتها نمود‪ ،‬از مشايخ كبار خراسان و عراق و شام و مصر و مكّه و‬

‫‪4‬‬
‫( ) ‪ -‬ابو داود ‪ -‬در اصطالح رجالى كنيه سليمان بن اشعث‪ ،‬سليمان بن سفيان‪ ،‬سليمان بن عبد الرحمن‪ ،‬سليمان بن عمرو بن عبد اللّه نخعى‪ ،‬عمير بن عامر‬
‫خزرجى‪ ،‬محمد بن سعيد كشى‪ ،‬نقيع بن حارث ه مدانى‪ ،‬يوسف بن ابراهيم و بعضى ديگر ميباشد و از آن جمله شرح حال سليمان بن اشعب مذكور فوق را نگارش‬
‫داده و غير او را موافق رويه معموله در اين كتاب موكول بكتب رجاليه ميداريم‪.‬‬
‫مدينه احاديث بسيارى استماع كرد‪ ،‬چنانچه خودش گويد پانصد هزار حديث نبوى كتابت نمودم و از آن جمله چهار هزار و‬
‫هشت تمام يا هشتصد حديث صحيح و قريب بصحيح انتخاب كرده و در كتاب سنن خود مندرج داشتم و از اين احاديث‬
‫صحيحه نيز چهار حديث براى دين انسانى كافى است‪:‬‬

‫اول انما االعمال بالنيات دويم من حسن اسالم المرء تركه ما ال يعنيه سوم ال يكون المؤمن مؤمنا حتى يرضى الخيه ما يرضى‬
‫لنفسه چهارم الحالل بين و الحرام بين و بين ذالك امور مشتبهات‪.‬‬

‫______________________________‬
‫( )‪ -‬ابو داود‪ -‬در اصطالح رجالى ك نيه سليمان بن اشعث‪ ،‬سليمان بن سفيان‪ ،‬سليمان بن عبد الرحمن‪ ،‬سليمان بن عمرو بن‬
‫عبد اللّه نخعى‪ ،‬عمير بن عامر خزرجى‪ ،‬محمد بن سعيد كشى‪ ،‬نقيع بن حارث همدانى‪ ،‬يوسف بن ابراهيم و بعضى ديگر ميباشد‬
‫و از آن جمله شرح حال سليمان بن اشعب مذكور فوق را نگارش داده و غير او را موافق رويه معموله در اين كتاب موكول‬
‫بكتب رجاليه ميداريم‪.‬‬

‫ص‪95 :‬‬

‫همين كتاب سنن به سنن ابى داود معروف و يكى از صحاح ستّه اهل سنّت و جماعت ميباشد كه در مصر و لكناو با شروح‬
‫متفرقه چاپ شده است آن را خود ابو داود بعد از تأليف بنظر احمد بن حنبل كه آخرين ائمّه اربعه ايشان است رسانيد و زياده‬
‫از حد مورد تحسين گرديد‪.‬‬

‫از ابراهيم حربى نقل است كه بعد از تأليف كتاب سنن تمامى مشكالت حديث بابو داود سهل و نرم شد چنانچه داود نبى را‬
‫سختى آهن‪ .‬ابو داود عالوه بر كتاب سنن مذكور يك كتاب ديگر مراسيل نامى نيز در حديث تأليف داده و در قاهره چاپ‬
‫شده است‪ .‬وفات ابو داود روز جمعه پانزدهم شوال دويست و هفتاد و دويم يا سوم يا پنجم و يا بقول قاموس االعالم هشتاد‬
‫و پنجم هجرى قمرى در بصره واقع شد و پسرش عبد اللّه نيز از اكابر حفاظ و مراتب علميّهاش مسلم كل و شرح حالش‬
‫بعنوان سجستانى مذكور افتاده است‪.‬‬

‫(ص ‪ 32‬ت و ‪ 233‬ج كا و ‪ 246‬ج مه و ‪ 58‬ج فع و ‪ 55‬ج ‪ 9‬تاريخ بغداد و غيره)‬

‫ابو داود‪ -‬سليمان‬

‫‪ -‬بن عقبه ظاهرى‪ ،‬از مشاهير علما و فقهاى عامّه قرن سوم هجرت ميباشد كه بفقه شافعى مايل و مالك احكام او ظاهر‬
‫آيات قرآنى و احاديث نبويّه بود‪ ،‬قياس را كه از اختراعات ابو حنيفه بوده اكيدا ردّ مينمود‪ ،‬بهمان جهت به ظاهرى شهرت‬
‫يافته و در فنون رياضيّه نيز خبير بود‪ ،‬كتابهاى اقليدس را بعربى ترجمه و شرح نمود و بسال دويست و هفتادم هجرت در‬
‫شصت و هشت سالگى درگذشت‪( .‬ص ‪ 7 4‬ج س)‬

‫ابو دجانه‪ -‬سماك بن خرشه‬


‫‪ -‬يا اسلم بن لوزان انصارى خزرجى ساعدى‪ ،‬از اصحاب كبار و اكابر انصار عالىمقدار و شجاعان نامى عرب ميباشد كه‬
‫همواره در مدافعه از اسالم ميكوشيد‪ ،‬در بدر و احد و جميع غزوات اسالمى در ركاب مبارك حضرت نبوى ص حاضر بود‪،‬‬
‫آن حضرت در روز احد شمشير خود را بدو داد‪ ،‬او نيز با همان شمشير جمعى را كشت‪ ،‬وى يك دستمال سرخ بر سر‬
‫مىبسته و همه او را بهمان عالمت مىشناختند‪.‬‬

‫بعد از وفات آن حضرت در زمان خالفت ابو بكر در جنگ يمامه نيز كه براى‬

‫ص‪96 :‬‬

‫مدافعه از مسيلمه مدّعى نبوت تشكيل يافته بوده حاضر شد و عامل قوى در قتل آن خبيث بود‪ .‬چنانچه پس از آنكه سپاه‬
‫مسيلمه در حديقة الرحمن (كه بحديقة الموت موسوم شده) پناهيده و در باغ را بستند ابو دجانه با آن دل قوى كه داشته‬
‫مسلمانان را گفت كه او را در ميان سپرى برنشانند و سر نيزهها را باطراف سپر محكم بسته و بلندش كنند‪ .‬چون همچنان‬
‫كردند ابو دجانه از سر ديوار بباغ جسته و مانند شير ژيان مى خروشيد و از كسان مسيلمه ميكشت تا براء بن مالك نيز از‬
‫مسلمانان بهمان روش داخل باغ شد و در باغ را باز كرد‪ ،‬مسلمانان وارد باغ گشتند‪ ،‬مسيلمه نيز در آن بين مقتول شد و بنابر‬
‫مشهور براء و ابو دجانه نيز در همانجا بعد از اظهار شجاعتهاى فوق العادة بشهادت رسيدند‪ .‬بنا بروايتى ديگر ابو دجانه زنده‬
‫بوده تا در صفيّن بشهادت رسيد‪.‬‬

‫على الجملة جاللت ابو دجانه مسلّم و بروايت شيخ مفيد يكى از آن بيست و هفت نفر است كه با حضرت قائم آل محمد عجل‬
‫اللّه فرجه از ظهر كوفه بيرون آمده و از حكّام و انصار آن حضرت ميباشد‪ .‬بارى عجبتر قول تاريخ حشرى است كه ابو‬
‫دجانه بآذربايجان آمده و در محاربه‪ ،‬داد مردانگى داده تا بشهادت رسيد و در قريه خليجان (يك فرسخى تبريز) مدفون‬
‫است‪( .‬ص ‪ 5‬هب و كتب رجاليه و غيره)‬

‫ابو الدر‬

‫كنيه سه كس ياقوت نام ميباشد و بعنوان مستعصمى و ملكى و مهذب الدين در باب اول (القاب) نگارش دادهايم‪.‬‬

‫ابو الدرداء‪ -‬عامر بن حارث‬

‫‪ -‬صحابى و عويمر يا عويم يا عوير بن عامر بن زيد خزرجى انصارى صحابى مدنى‪ ،‬هردو از اصحاب و مجهول الحال‪،‬‬
‫بمدلول كلمات بعضى از علماى رجال و ارباب تراجم با اينكه حضرت على ع را از چندين جهت اولى بخالفت دانسته و‬
‫بمعاويه هم در اين باب اعتراض مىكرده اند لكن بامامت و واجب االطاعة بودن آن حضرت معتقد نبودند و قول آن بزرگوار‬
‫را ( در قاتل نبودن عثمان و عدم جواز تسليم قاتلين يا متّهمين بقتل او‪ ،‬بمعاويه) قبول نكرده و از آن حضرت منحرف شده و‬
‫ترك نصرت كردند‪ .‬بالجملة ضعف حال و صحيح العقيده نبودن‬

‫ص‪97 :‬‬
‫ايشان از كتب تراجم و اخبار و سير مكشوف و با وجود اين حكيم بوده و فقيه‪ ،‬احاديث بسيار و بعضى از اقوال حكيمانه از‬
‫عامر منقول و زنش ام الدرداء نيز از نسوان صالحه صحابيات بوده است‪.‬‬

‫(ص ‪ 2‬ج لر و ‪ 7 5‬ج س و ‪ 58‬ج فع و ‪ 6‬هب و غيره)‬

‫ابو دالمه‪ -‬زند‬

‫‪ -‬يا زبد بن جون‪ ،‬غالمى بوده حبشى سياه رنگ‪ ،‬از موالى بنى اسد از شعراى اوائل عهد خالفت عباسى‪ ،‬شاعر مخصوص‬
‫اولين و دويمين و سيّمين ايشان سفاح و منصور و مهدى عباسى بود‪ .‬بجهت لطافت اشعار و مهارت فوق العادة كه در اصول و‬
‫آداب و وظائف نديم بودن داشته بانعامات بسيارى از ايشان نايل آمد و درعينحال بجهت ضعف عقيده مذهبى بمحرمات‬
‫دينيّه مايل بود و نوادر و غرائب بسيارى از وى منقول است‪.‬‬

‫در روز وفات زن او كه دختر عموى منصور عباسى بوده خليفه نيز در تشييعجنازه و دفن وى حاضر و بيش از اندازه افسرده‬
‫و متألم بود‪ ،‬در موقع دفن بابو دالمه كه نزديكى وى نشسته بوده گفت واى بر حال تو براى اين خانه تنگ و تاريك چه چيز‬
‫تهيه كرده اى گفت دختر عموى خليفه را‪ ،‬پس منصور از كثرت خنده بر قفا افتاد و گفت مرا پيش مردم رسوا نمودى‪ .‬از ابيات‬
‫قصيدهايست كه در مرثيه ابو العباس سفاح گفته است‪:‬‬

‫ويال و عوال فى الحيوة طويال‬ ‫ويلى عليك و ويل اهلى كلهم‬

‫و لتبكين لك الرجال عويال‬ ‫فلتبكين لك السماء بعبرة‬

‫فجعلته لك فى التراب عديال‬ ‫مات الندى اذمت يا ابن محمد‬

‫مقصود از ابى دالمة در مثل معروف اعيب من بغلة ابى دالمة كه حريرى نيز در مقامه چهلم تبريزيّه از كتاب مقامات خود نقل‬
‫كرده همين ابو دالمة صاحب ترجمه بوده است‪ .‬از جمله عيوب قاطرش آن بوده كه شاش خود را حبس ميكرد و در ميان‬
‫جماعت شاشيده و آن را برايشان مىپاشيد‪.‬‬

‫از اطناب كالم اعتذار نموده و يكى ديگر از نوادر ابو دالمه را نيز مينگارد‪:‬‬

‫گويند روح بن حاتم مهلبى والى بصره بمحاربه لشگر خراسان رفته و ابو دالمه نيز حاضر‬

‫ص‪98 :‬‬

‫بود پس مبارزى از لشگر خراسانيان خارج و جمعى از كسان روح را كشت پس روح‪ ،‬ابو دالمه را بمبارزت وى تكليف‬
‫نموده و اصرارش نمود او امتناع كرده و اين اشعار را فروخواند‪:‬‬
‫الى القتال فيخزى لى بنو اسد‬ ‫انى اجود بروحى ان تقدمنى‬

‫و لم ارث انا حب الموت من احد‬ ‫ان المهلب حب الموت اورثكم‬

‫مما يفرق بين الروح و الجسد‬ ‫ان الدنو الى االعداء اعلمه‬

‫لكنها خلقت فردا فلم اجد‬ ‫لو ان لى مهجة اخرى لجدت بها‬

‫روح گفت پس حقوق سلطانى را براى چه ميگيرى گفت براى آنكه از طرف او مدافعه كنم نه براى آنكه عوض او كشته شوم‪.‬‬
‫روح قسم ياد نمود كه البته بايد بمبارزت رفته و آن مرد مبارز را بكشى و يا اسيرش كنى و يا خودت كشته شوى‪ .‬ابو دالمه‬
‫ناچار ماند و گفت اين اول روز آخرت است و ساز و سامانى الزم دارد روح گفت او را نان و مرغى پخته و قدرى شراب و‬
‫تنقالت دادند پس ابو دالمه بميدان رفته و اسب را بجوالن آورد و نيزه بازى و شمشيربازى نمود‪ ،‬در موقع مواجهه با حريف‪،‬‬
‫شمشير را در غالف كرد و گفت شتاب مكن كه چند كلمه خواهم گفت و گوش دار كه من براى مهمّى پيش تو آمدهام پرسيد‬
‫كه آن چيست ابو دالمه بعد از شناساندن خود گفت كه من براى مقاتله تو نيامدهام‪ ،‬فقط شهامت و لياقت ترا ديده و براى‬
‫صداقت بستن با تو آمده ام‪ ،‬ترا بامرى داللت ميكنم كه بهتر از مبارزه و مقاتله باشد گفت بگو انشاء اللّه مبارك است ابو دالمه‬
‫گفت مى بينم كه از كثرت مقاتله خسته و گرسنه و تشنه شدهاى‪ ،‬ما را با خراسان و عراق چهكار است‪ ،‬من نان و گوشت و‬
‫شراب دل بخواه همراه دارم بهتر آن است كه در كنار اين نهر كه در نزديكى است فرود آمده و آنها را صرف كرده و شب را نيز‬
‫با سرود و تغنّى بصباح آريم‪.‬‬

‫حريف نيز اظهار رغبت كرده و برحسب تبانى‪ ،‬ابو دالمه گريخته و حريف هم تعقيبش كرد تا از ميان لشگر خارج شدند و‬
‫خودشان را بكنار همان نهر رساندند‪ ،‬ابو دالمه گفت اين روح بن حاتم از خانواده مروّت و كرم ميباشد‪ ،‬اين انگشتر هم مال‬
‫او است كه بتو بذل كرده‪ ،‬كنيز و نيزه و اسب و خلعتى فاخر نيز بتو عنايت خواهد فرمود پس هردو متفقا نزد روح آمدند‪ ،‬ابو‬
‫دالمه گفت از آن سه چيز كه مرا مابين آنها مخيّر نمودى‬

‫ص‪99 :‬‬

‫كشتن حريف را قادر نبودم و كشته شدن خودم را نيز راضى نشدم‪ ،‬دست خالى برگشتن را هم قانع نگرديدهام اينك شقّ سيّمى‬
‫را انجام داده و با خود حريف آمدم و اكنون اسير كرم تست و فالن چيزها را نيز بدو بذل كرده و وعده دادهام‪ .‬روح گفت‬
‫وقتى قبول دارم كه خانواده و اهل و عيال خودش را نيز بياورد كه از محذور انصراف آسودهخاطر باشيم آن مرد حريف گفت‬
‫اهل و عيال من دور و آمدن ايشان غير ميسور است لكن بطالق زنم سوگند ياد ميكنم كه خيانتى بشما نكرده باشم و الّا زنم‬
‫مطلقه بوده و آوردنش نيز سودى ندارد‪ ،‬روح باور كرد و آن گفته هاى ابو دالمه را با زيادتيهاى بسيارى بدو ببخشيد پس آن‬
‫خراسانى بميدان جنگ برگشت و با خراسانيها بناى مقاتله گذاش ته و انتقام بسيارى از ايشان برآورده و اين قضيه سبب اعظم‬
‫فتح و ظفر روح بن حاتم گرديد‪ .‬وفات ابو دالمه بسال يكصد و شصت و يكم هجرى قمرى واقع گرديد‪.‬‬
‫جم)‬ ‫(ص ‪ 54‬ج نى و ‪ 74‬ج ‪ 2‬ع و ‪ 239‬ج كا و ‪ 65‬ج‬

‫‪5‬‬
‫ابو دلف‬

‫ابو دلف‪ -‬قاسم بن عيسى بن معقل بن ادريس‬

‫‪ -‬عجلى‪ ،‬از طائفه بنى عجل ميباشد و سلسله نسبش به بكر بن وائل موصول ميشود وى از فضالى ادبا و شعراى امرا و‬
‫مرجع استفاده ادبا و فضال و شعرا بود و بجودت طبع و سخاوت و مردانگى و شجاعت معروف است‪ .‬پدرش عيسى شهر كرج‬
‫را بنياد نهاد ولى عمرش بانجام رساندن آن وفا نكرد پس ابو دلف بحكم عزيمت موروثى بپايانش رسانيد و با تمامى‬
‫خويشاندوان خود كوچيده و در آنجا اقامت گزيد و توطّن نمود‪.‬‬

‫ابن خلّكان موافق آنچه از ديگران نيز نقل شده گويد روزى ابو دلف را در ايّام مرض موت اندك تخفيفى از آن شدت وجع و‬
‫الم كه داشته حاصل شد‪ ،‬به دربان گفت آيا كسى از نيازمندان بر در سراى ما هستند گفت بلى چندى است كه ده نفر از‬
‫سادات خراسان‬

‫______________________________‬
‫( )‪ -‬ابو دلف‪ -‬بر وزن شرف‪ ،‬در اصطالح رجالى محمد بن مظفر كاتب مجنون بدعاقبت است‪.‬‬

‫(تنقيح المقال)‬

‫ص‪33 :‬‬

‫حاضر و منتظر صحت و بهبودى امير و اذن ورود ميباشند پس با ضعف تمام بر بستر نشست‪ ،‬بعد از تفقّد مكشوف داشت كه‬
‫ضيق معاش و قلت بضاعت ايشان را از اهل و وطن آواره ساخته و باميد عطا نزد وى آمدهاند‪ ،‬امر نمود كه هريكى از ايشان‬
‫را يك كيسه طال كه هركيسهاى محتوى دو هزار دينار (هردينارى معادل يك اشرفى طالى هيجده نخودى ايرانى است) بوده‬
‫دادند‪ ،‬عالوه بر آن‪ ،‬مخارج و نفقه مراجعت ايشان را نيز عطا فرمود كه آن كيسهها را همچنان سربسته و دستنخورده باهل‬
‫خود برسانند‪ .‬در قبال اين خدمت درخواست نمود كه هريكى از ايشان سلسله نسب خود را پدر بر پدر تا حضرت امير‬
‫المؤمنين ع و صديقه طاهره ع بخط خودشان نوشته و در پايان آن ورقه نيز بخط خودشان بنگارند‪:‬‬

‫يا رسول اللّه انى وجدت اضافة و سوء حال فى بلدى و قصدت ابا دلف العجلى فاعطانى الفى دينار كرامة لك و طلبا‬
‫لمرضاتك و رجاء لشفاعتك ايشان نيز بهمان قرار نوشته و تسليمش نموده و رفتند و حسب الوصيه‪ ،‬آن اوراق را در توى‬
‫كفن ابو دلف گذاشته و با او دفن كردند‪.‬‬

‫‪5‬‬
‫( ) ‪ -‬ابو دلف ‪ -‬بر وزن شرف‪ ،‬در اصطالح رجالى محمد بن مظفر كاتب مجنون بدعاقبت است‪.‬‬
‫( تنقيح المقال)‬
‫در كرم و سخاوت و احوال و وقايع شاعرانه او غرائب و نوادر بسيارى منقول و در عهد مأمون و معتصم عباسى مشمول‬
‫عنايات بسيارى بود و وفات او در سال دويست و بيست و پنجم يا ششم هجرت واقع گرديد‪.‬‬

‫(ص ‪ 7 5‬ج س و ‪ 69‬ف و ‪ 6‬هب و ‪ 299‬ج مه و ‪ 234‬لس)‬

‫ابو الدنيا‪ -‬على بن عثمان‬

‫‪ -‬مغربى حضرموتى‪ ،‬معروف به معمر و معمر مغربى‪ ،‬مكنّى به ابو الدنيا‪ ،‬نام و نسب او در كتب مربوطه مابين عثمان بن خطّاب‬
‫و على بن عثمان بن خطّاب مردّد و شرح حال و حكايات و قصص او در بحار و غيره مذكور است و در اينجا بپارهاى‬
‫مالحظات راجحه تنها بنقل كالم خطيب بغدادى (متوفّى بسال ‪ 463‬ه ق‪ -‬تسج) اكتفا مينمايد‪ .‬در صفحه چهل و نهم جلد سيّم‬
‫تاريخ بغداد بواسطه عبد العزيز بن على از ابو بكر آمدى محمد بن عثمان روايت كرده كه او ابو الدينار را در ميان مكّه و مدينه‬
‫ديده كه از حضرت امير المؤمنين ع (على بن ابيطالب) روايت كرد كه حضرت رسالت ص ميفرمود‪ :‬طوبى لمن رآنى و من‬
‫رآى من رآنى و من رآى‬

‫ص‪3 :‬‬

‫من رآى من يرانى‪ .‬نيز در صفحه دويست و نود و هفتم جلد يازدهم تاريخ بغداد گويد‪:‬‬

‫ابو الدنيا عثمان بن خطاب بن عبد اللّه بن عوام اشج مغربى بلوى از بالد مغربزمين كه آن را رنده گويند شهرتش ابو الدنيا‪،‬‬
‫كنيه اش ابو عمرو و از معمّرين دنيا ميباشد كه مدت مديدى زندگانى كرد‪ ،‬بعد از سال سيصدم هجرت از ديار خود ببغداد آمده‬
‫و بالواسطه از حضرت امير المؤمنين (على بن ابيطالب ع) ر وايت كرد و اكثر ارباب حديث هم از وى نقل حديث نموده و هم‬
‫از خودش نقل ميكنند كه والدت او در اوّل زمان خالفت ابو بكر ( ‪ 3 -‬ه ق‪ -‬يا‪ -‬يج) بود‪ ،‬پس از آنكه نوبت خالفت‬
‫بحضرت امير المؤمنين (على) ع رسيد بمصاحبت پدر از وطن خودشان خارج و عزيمت مالقات و شرفيابى حضور مبارك آن‬
‫حضرت را داشتند‪ ،‬در نزديكى كوفه از كثرت عطش قدرت حركت براى ايشان نماند‪ ،‬پدرش را كه بسيار پير بوده در جايى‬
‫نشانده و خودش پى آب رفت كه بلكه در اطراف آن صحرا آبى پيدا كند يا از كسى سراغش نمايد‪ ،‬اندكى نرفته بود كه چشمه‬
‫آبى بنظرش آمد كه در مقابل آن‪ ،‬بركه اى بوده و تمامى صحرا را هم آب گرفته بوده است‪ .‬از آن آب سيراب شد و غسل كرد‬
‫و برگشته و پدرش را نيز بهمانجا برد لكن ديگر نشانى از آن آب نديدند پس پدر از كثرت عطش بىتاب شد و با نهايت‬
‫اضطراب جان داد‪ ،‬در همانجا دفنش كرده و تنها شرفياب حضور مبارك آن حضرت شد و وقتى رسيد كه آن بزرگوار عازم‬
‫صفّين بودند‪ ،‬گويد كه ركاب مبارك را گرفته و سوارش نمودم‪ ،‬خواستم كه از ران مبارك بوسه دهم با ركابم زد و رويم‬
‫مجروح شد و اشج گفتن من نيز بهمان جهت باقى بودن اثر آن جراحت است‪.‬‬

‫حسب االمر جريان قضيه را عرضه داشتم ببشارت عمرى دراز مستبشرم فرمود كه هركه از آن آب خورد عمرى طوالنى‬
‫نمايد و ديگر آن را نتوانى ديد‪.‬‬
‫ابو بكر جعفر كه ناقل اين قضيه است گويد پس از آنكه ابو الدنيا اين قضيه را نقل كرد او را تعقيب كرده و اصرار داشتم كه از‬
‫وى استماع حديث بنمايم تا آنكه باستماع پانزده حديث موفق گرديدم و چند تن از مشايخ بالد خودش نيز كه همراهش‬
‫بودند ميگفتند كه وى بطول عمر مشهور بوده و پدران ما هم نسال قبل نسل نقل ميكنند و مالقات او‬

‫ص‪32 :‬‬

‫با حضرت امير المؤمنين ع محرز ميباشد‪ .‬يوسف بن احمد گويد كه عثمان بن خطاب ببغداد آمد و پنج حديث روايت كرد و‬
‫م ن سه حديث از آن جمله را حفظ كردم يكى اين است كه حضرت امير المؤمنين از حضرت نبوى ص روايت كرد كه كل موذ‬
‫فى النار‪ .‬انتهى كالم تاريخ بغداد ملخصا و مترجما‪ .‬بعد از اين جمله گويد علماى حديث قول ابو الدنيا را متقن نميدانند و با‬
‫مرويّات او احتجاج نمىنمايند‪ ،‬وفات ا و بسال سيصد و بيست و هفتم هجرت در اثناى مراجعت بوطن خود وفات يافت‪ ،‬بعد‬
‫از وفات او نامش عثمان را به على و كنيهاش ابو عمرو را به ابو الحسن تبديل دادند انتهى‪.‬‬

‫نگارنده گويد ظاهر بلكه ظنّ متاخم بعلم آنكه متقن ندانستن قول ابو الدّنيا و احتجاج نكردن علماى حديث با مرويّات او‬
‫همانا بجهت رافضى و شيعه بودن او است كه در نظر بعضى از متعصّبين عامّه جرمى بزرگ و قادح در وثاقت و عدالت ميباشد‬
‫چنانچه در موارد بسيارى از تاريخ بغداد پس از آنكه شخصى را با اوصاف حميده بسيارى ميستايد در پايان كالمش گويد كه‬
‫در آن شخص غير از رافضى بودن عيب ديگرى پيدا نميشود‪.‬‬

‫بسيارى از حاالت ابو الدنيا و وقايع عجيبه او در دو كتاب جنّة المأوى و نجم ثاقب حاج ميرزا حسين صاحب مستدرك‬
‫سابق الذكر و در جلد سيزدهم بحار االنوار مجلسى مذكور و در اكمال الدين صدوق ابن بابويه (متوفّى بسال ‪ 38‬ه ق‪ -‬شفا)‬
‫با اسانيد ب سيارى بشرح حال و گذارشات ابو الدنيا و مالقات او با حضرت امير المؤمنين ع و از آب غيرمعهود خوردن و از‬
‫اصحاب آن حضرت بودن و حاضر صفّين و جمل بودن او و پديدار بودن اثر لجام اسب آن حضرت در باالى ابروى راست او‬
‫و ديگر عجائب حاالت او پرداخته و چند حديث نيز بواسطه او از آن حضرت روايت نموده و كلمات او صريح است در اينكه‬
‫عهد سعادت رسالت ص را نيز درك كرده و در موقع خالفت ابو بكر نيز در سنّ و سال رشد و كمال بوده است و اينكه چيزى‬
‫راجع بوفات او ننوشته ظاهر است در اينكه در زمان صدوق نيز زنده بوده بلكه موافق آنچه از سيد نعمت اللّه جزائرى (متوفى‬
‫ه ق‪ -‬غقيب) نقل شده در قرن يازدهم نيز زنده بوده است چنانچه سيد مذكور در مقدمه شرح عوالى اللئالى بعد‬ ‫بسال ‪2‬‬
‫از ذكر چندى از اسناد و طرق روايت خود گويد كه ما يك طريق و‬

‫ص‪33 :‬‬

‫سند ديگرى داريم كه قريب و قصير (قليل الواسطة) است چنانكه من اجازه روايتى دارم از سيد هاشم بن حسين احسائى و او‬
‫هم اجازه روايتى دارد از شيخ محمد حرفوشى (متوفى بسال ‪ 359‬ه ق‪ -‬غنط) و او هم همين ابو الدنيا را ديده و ابو الدنياى‬
‫مغربى و صاحب امير المؤمنين بودن و حاضر صفّين و زخمى شدن روى او از اثر ركاب آن حضرت و ديگر اوصاف و عالئم‬
‫قطعيّه را از خودش شنيده و در روايت كتب اخبار از ائمّه اطهار ع تقاضاى اجازه كرده و او نيز در روايت آنها از حضرت امير‬
‫المؤمنين و ساير ائمّه ع اسما باسم تا حضرت قائم عجل اللّه فرجه اجازه داده و همچنين در نقل كتب عربيّه از مصنّفين آنها‬
‫نيز اجازه اش داده و بنابراين سند سيد نعمت اللّه جزائرى با سه واسطه از معصوم روايت مينمايد‪.‬‬

‫على الجملة تحقيق قطعى بعضى از اين مراتب بتاريك مىرسد و احراز واقع قضيه بجهت قصور وسائل و اهميّت موضوع‬
‫خارج از امكان عادى ميباشد و تحقيق مزاياى ديگر ابو الدنيا را بكتب مذكوره و ديگر كتب مربوطه موكول ميدارد و در‬
‫رديف اشخاص مسمّى به على از نخبة المقال گويد‪:‬‬

‫معمر المغرب صاحب الولى ع‬ ‫ثم ابو الدنيا ابن عثمان على‬

‫ابو دواد ايادى‪ -‬حارثة بن حجاج‬

‫‪ -‬از مشاهير شعراى زمان جاهليت عرب ميباشد كه بالخصوص در وصف اسب اشعار خوبى داشت و بعضى نوادر درباره وى‬
‫منقول و از اشعار او است‪:‬‬

‫و الدهر اروع من ثعالة‬ ‫و الدهر يلعب بالفتى‬

‫و الحر تكفيه المقالة‬ ‫و العبد يقرع بالعصا‬

‫سال وفاتش بدست نيامد‪( .‬ص ‪ 7 5‬ج س)‬

‫ابو الدوانيق‪ -‬عبد اللّه يا عبيد اللّه‬

‫‪ -‬بعنوان منصور دوانقى نگارش دادهايم‪.‬‬

‫ابو دهبل جمحى‪ -‬وهب بن زمعه‬

‫‪ -‬از مشاهير شعراى قريش ميباشد كه در اواخر خالفت حقّه حضرت على ع نشأت و در زمان معاويه و يزيد‬

‫ص‪34 :‬‬

‫شهرت يافت‪ ،‬قصائد بسيارى در مدح معاويه و عبد اللّه بن زبير گفت‪ ،‬طراوت اشعارش با صباحت و لطافت اندامش توأم بود‪،‬‬
‫از اينرو معاشقاتى مابين او و بعضى از مشاهير نسوان عرب واقع شد و اخبار و نوادرى در اين باب منقول است‪ .‬از آنجمله‬
‫مابين او و عمره نامى از مشاهير شعراى نسوان قريش (كه خانه اش مرجع ادبا و مجمع شعرا بوده و ابو دهبل نيز بيشتر از‬
‫ديگران مراوده داشته) متدرجا ر وابط معاشقه برقرار و باالخره در مكّه منتشر گرديد تا از طرف خود عمره از ورود خانه او‬
‫ممنوع و از اين رو بسيار متألّم شد و اشعار سوزناك بسيارى در هجران و مفارقت خود گفت كه از آن جمله است‪:‬‬

‫علينا و باحوا باللذى كنت اكتم‬ ‫و قالوا لنا ما لم نقل ثم كثروا‬

‫كالنا بها ثاو و ال نتكلم‬ ‫اليس عظيما ان نكون ببلدة‬

‫در مكّه معاشقه دو طرفى بين او و عاتكه دختر معاويه نيز واقع شد‪ ،‬در مراجعت از مكّه بطمع ديدار عاتكه بشام رفته و در‬
‫آنجا نيز از ديدارش محروم شد و بحال دردناكى اشعار سوزناكى سروده و از درد هجران ناالن بود تا بسبب انتشار آن اشعار‬
‫از طرف معاويه تبعيد و ملزم بمراجعت مكّه گرديد‪ ،‬حسرتنامههاى بسيارى از آنجا بمعشوقه خود ميفرستاد تا يكى از آنها‬
‫بدست معاويه و يزيد افتاد و يزيد قتل او را تصميم داد لكن معاويه دور از عقلش ديده و همان سال براى اصالح اين حال‬
‫بحج رفت‪ ،‬ابو د هبل را با احسانات و نوازشهاى بسيارى بهر نحوى كه بوده راضى نموده و از آن تعشقش منصرف گردانيد‪.‬‬

‫از اشعار او است كه در حق عاتكه گفته است‪:‬‬

‫فمن دونها تخشى المتالف و القتل‬ ‫حمى الملك الجبار عنى لقائها‬

‫و ال فى حبيب ال يكون له وصل‬ ‫فال خير فى حب يخاف و باله‬

‫و لم يك فى ما بيننا ساعة بذل‬ ‫فوا كبدى انى اشتهرت بحبها‬

‫وفات ابو دهبل در سال شصت و سيّم هجرت واقع گرديد‪.‬‬

‫(ص ‪ 7 5‬ج س و مجلس هشتم امالى سيد مرتضى)‬

‫ابو ذات الكرش‪ -‬عبيدة بن سعيد بن عاص‬

‫‪ -‬از حاضرين بدر بوده و ذات الكرش لقب دخترش ميباشد كه بجهت كوچكى شكم اين لقب را داشته است‪.‬‬

‫(مرصع ابن اثير)‬

‫ص‪35 :‬‬

‫ابو الذباب يا ابو الذبان‪ -‬عبد الملك بن مروان بن حكم‬


‫‪ -‬پنجمين خليفه اموى كه در اوّل رمضان سال شصت و پنجم هجرت بخالفت وى بيعت شد‪ ،‬نخست تنها در مصر و شام‬
‫حكومت داشت و ديگر ممالك اسالمى تحت حكومت عبد اللّه بن زبير بود تا آنكه عبد اللّه بن زبير را كشته و در عراق و‬
‫حجاز و ديگر قلمرو اسالمى متصرف و حكمران گرديد‪ ،‬تمامى معامالت را كه تا آنزمان با زبانهاى رومى و قبطى و سريانى‬
‫و فارسى بوده بعربى تبديل داد‪.‬‬

‫بنابر مشهور نخستين كسى كه در دوره مقدّسه اسالمى سكّه درهمى و دينارى زده او بوده است كه بامر و اشاره حضرت باقر‬
‫ع سكّه اسالمى بخط عربى زد و تا آن زمان در طال سكّه رومى و در نقره سكّه فارسى ايرانى معمول بوده است‪ .‬در بدايت‬
‫حال با زهد و ورع و معلومات فقهى و كثرت عبادت شهرت داشت تا همينكه خبر خالفت بدو رسيد قرآن مجيد را كه در آن‬
‫حال مشغول تالوتش بوده بركنار كرد و گفت‪:‬‬

‫هذا فراق بينى و بينك پس بناى ظلم و تعدّى گذاشت و هريك از حجّاج بن يوسف ثقفى و برادرش احمد بن يوسف و مهلّب‬
‫بن ابى صفره و موسى بن نصير و نظائر ايشان را كه در كثرت ظلم و طغيان مشهور هستند على الترتيب بحكومت عراق و يمن‬
‫و خراسان و مصر و ديگر بالد اسالمى نصب و بجان و مال مسلمين مسلّط نمود در سال هشتاد و ششم هجرت در دمشق مرد‬
‫و نزد معاوية بن ابى سفيان بخاك رفت‪ .‬در قاموس االعالم گويد كه ابروهاى عبد الملك بهم موصول‪ ،‬چشمهايش بسيار‬
‫بزرگ‪ ،‬بدنش پرموى و دهان و نفسش بسيار بدبو و متعفّن بود بحدى كه هرپشه كه از دم دهانش ميگذشت از عفونت دهانش‬
‫مسموم شده و بمثابه مرده ميشد و كنيه ابو الذباب يا ابو الذبان نيز بهمين جهت بوده كه ذباب بضمّ اوّل اقسام پشه ميباشد و‬
‫ذبان نيز با كسر و تشديد جمع آن است و بقول ابن اثير ابو الذباب گفتن او همانا بجهت اجتماع پشه بر دهان بوده چنانچه‬
‫بجهت كثرت بخل او به رشح الحجر نيز ملقّب بود‪.‬‬

‫عبد الملك هفده پسر داشته كه از آن جمله وليد و سليمان و يزيد و هشام خالفت‬

‫ص‪36 :‬‬

‫كرده اند و شرح حال پدرش مروان نيز در باب اوّل بعنوان اوقص نگارش يافته است‪ .‬موضوع سكّه زدن عبد الملك كه اشاره‬
‫شد محتاج بتتبّع زايد است و بنوشته بعضى از ارباب سير اوّلين سكّه اسالمى در زمان حضرت امير المؤمنين ع ميباشد و‬
‫تحقيق قضيه موكول بعهده خود عالقمندان است و قضيه طريفه خراب كردن عبد الملك دار االماره كوفه را در ضمن شرح‬
‫حال شعبى نگارش دادهايم‪.‬‬

‫‪ 3‬ج ‪ 4‬س و مرصع ابن االثير و حياة الحيوان)‬ ‫(ص‬

‫ابو ذر‬

‫در اصطالح رجالى احمد بن حسن بن اسباط و عمار جهنى است‪.‬‬

‫ابو ذر بوزجانى‬
‫از اعاظم مشايخ متقدّمين و اماجد محقّقين بوده و از او است‪:‬‬

‫و سائر الناس لنا منكرون‬ ‫يعرفنا من كان من جنسنا‬

‫ديدى آنگه بعيب بخريدى‬ ‫تو بعلم ازل مرا ديدى‬

‫رد مكن آنچه خود پسنديدى‬ ‫تو بعلم آن و من بعيب همان‬

‫وفات و مشخّص ديگرى بدست نيامد‪( .‬ص ‪ 48‬رياض العارفين)‬

‫ابو ذر غفارى‪ -‬جندب بن جنادة‬

‫‪ -‬غفارى مهاجرى‪ ،‬از اصحاب كبار حضرت رسالت ص و چهارمين يا پنجمين شخصى است كه بعد از بعثت بدين مقدّس‬
‫اسالمى مشرّف شد‪ .‬بنوشته اسد الغابة سه سال پيش از بعثت نيز خداپرست بود عابد و زاهد و مستقيم االحوال و ثابت‬
‫االيمان و راسخ العقيدة و يكى از اركان اربعه ( سه ديگر نيز عبارتند از سلمان و مقداد و حذيفه) و در زمان رده (بعد از وفات‬
‫آن حضرت) در ايمان و عقائد حقّه خود ثابت بوده و اصال فتورى در دل او خطور نكرد بلكه از حواريّين آن حضرت‬
‫محسوب و در غزوات اسالمى حاضرركاب مبارك‪ ،‬بعد از وفات آن حضرت نيز مالزم دربار حضرت امير المؤمنين ع‪ ،‬در‬
‫مواالت و نشر مناقب اهل بيت عصمت متجاهر‪ ،‬در پخش مطاعن اعداء آل محمد ع و مدافعه از منكرات متجاسر و ثابتقدم‬
‫و قائم و مصداق ال تأخذه فى اللّه لومة الئم بود‪ .‬مواعظ و كلمات قصار زياد داشت‪ ،‬اخبار و روايات بسيارى در جاللت و‬
‫زهد و ورع و وثاقت و عبادت و عظمت او وارد‪ ،‬فضائل او بىشمار‬

‫ص‪37 :‬‬

‫و بعضى از كرامات و خوارق عادات نيز در حق او در كتب مربوطه مذكور ميباشد‪ .‬خطبهاى هم دارد كه در فهرست شيخ‬
‫مذكور و تمامى حوادث واقعه بعد از رحلت حضرت رسالت ص را حاوى است‪ .‬در حلية االولياء نيز اخبار از مغيّبات را بابو‬
‫ذر نسبت داده و يك فقره از آنها را هم نقل كرده است‪.‬‬

‫حضرت رسول اللّه ص زهد او را تشبيه بعيسى بن مريم نموده و در صدق لهجهاش نيز فرمايد كه آسمان سايه نينداخته و‬
‫زمين حامل نشده كسى را كه صادقتر از ابو ذر باشد‪ .‬حضرت امير المؤمنين ع نيز فرمايد ابو ذر حامل علمى شد كه مردم از‬
‫تحصيل آن عاجز ماندند و چيزى از آن علم را از دلش بيرون نكرد‪ .‬بالجملة شرح مقامات ساميه ابو ذر كتاب مستقلّى را الزم‬
‫داشته و خارج از حوصله اين مختصرات است‪.‬‬

‫مخفى نماند كه ابو ذر بعد از وفات ابو بكر نيز در مدينه بود تا آنكه نوبت خالفت به عثمان رسيد‪ ،‬ابو ذر نيز با بعضى از‬
‫كارهاى او شديدا اظهار مخالفت كرد‪ ،‬عاقبت به مين جهت بشام تبعيد شد‪ ،‬در آنجا نيز از مخالفت اعمال عثمان و معاويه‬
‫خوددارى و فروگذارى نكرد و ميگفت و اللّه ميبينم كه نور حق را خاموش‪ ،‬باطل را احيا‪ ،‬اشخاص صادق را تكذيب‪ ،‬غير‬
‫متّقى را براى انجام امور عامّه انتخاب و سركار آورده‪ ،‬اشخاص صالح را خانهنشين كرده و ديگران را بر ايشان مقدّم ميدارند‪.‬‬
‫معاويه بعثمان شكايت كرد اينك از شام نيز به ربذه تبعيد شد و در آنجا بوده تا بسال سى و دويم هجرت در زمان خالفت‬
‫عثمان همانجا در نهايت فقر بالعقب عازم روضه رضوان گرديد‪.‬‬

‫مالك اشتر و عبد اللّه بن مسعود كه با جمعى از ياران خود از آنجا عبور ميكرده اند از قضيه مستحضر شدند‪ ،‬بلوازم تجهيز و‬
‫تكفينش قيام كردند‪ ،‬بجنازه اش نماز خوانده و در همانجا دفنش نمودند اهل و عيالش را نيز بمدينه نقل دادند‪.‬‬

‫عمرو ابن عباس و جمعى ديگر از اصحاب‪ ،‬احاديث بسيارى بواسطه او از حضرت رسالت ص روايت كردهاند‪ .‬در اعيان‬
‫الشيعة نيز از مستدرك حاكم از ابو ذر روايت كرده كه حضرت رسول اللّه فرمودند‪ :‬اذا اقترب الزمان كثر لبس الطّيالسة و‬
‫كثرت التجارة و كثر المال‬

‫ص‪38 :‬‬

‫و عظم رب المال بماله و كثرت الفاحشة و كانت امارة الصبيان و كثر النساء (كذا) و جار السلطان و طفف فى المكيال و الميزان‬
‫و يربى الرجل جرو الكلب خير له من ان يربى ولدا له و ال يوقر كبير و ال يرحم صغير و يكثر اوالد الزنا حتى ان الرجل‬
‫ليغشى المرأة على قارعة الطريق فيقول امثلهم فى ذالك الزمان لو اعتزلتما عن الطريق و يلبسون جلود الضأن على قلوب‬
‫الذئاب‪ .‬الحديث اللّهم احفظا من فتن آخر الزمان‪.‬‬

‫نام ابو ذر چنانچه موافق اسد الغابة و استيعاب و كلبى و واقدى و طبقات ابن سعد و رجال شيخ و فهرست شيخ و خالصه‬
‫علّامه و بسيارى از كتب رجاليّه نگارش داديم و بسيار مشهور هم هست همان جندب و پدرش جناده است (هردو بضمّ جيم‬
‫و فتح دال) لكن در كلمات بعضى ديگر از ارباب تراجم مابين جندب بن سكن‪ ،‬جندب بن عبد اللّه‪ ،‬يزيد بن جناده‪ ،‬بدر بن‬
‫جندب‪ ،‬برير بن جندب و غير اينها مردّد و البته قول مشهور مذكور اقرب بصحت است‪ .‬اما غفارى با كسر و تخفيف منسوب‬
‫است به بنى غفار (بهمان حركة) كه شعبهايست از قبيله بنى كنانه و اوالد غفار بن مليل بن ضمرة بن بكر بن عبد منات بوده و‬
‫ابو ذر نيز يكى از افراد همين بنى غفار ميباشد‪ .‬توهّم اينكه نسبت او بكوهى غفاره نام‪ ،‬يا به ديهى غفاريه نام از مصر بوده و‬
‫يا بيك نوع كاله نازك غفاره نامى كه در زير كاله معمولى بر سر ميگذارند منتسب ميباشد (كه ابو ذر فروشنده آن نوع كاله‬
‫بوده) دور از تحقيق است‪ ،‬خصوصا دو فقره اوّلى‪ ،‬كه بنوشته اهل سير‪ ،‬مدنى بوده نه مصرى و رمله بنت وقيعه مادر ابو ذر نيز‬
‫از بنى غفار و با پسرش ابو ذر بشرف اسالم مشرّف بوده است‪ .‬ربذه بر وزن طلبه ديهى بوده در يك فرسخى مدينه كه در‬
‫صدر اسالم بسيار آباد بوده ولى در اواخر خراب شده و اثرى از آن باقى نمانده است‪.‬‬

‫مف و ‪ 7‬هب و ‪ 4 9‬ج ‪ 7‬عن و تنقيح المقال و ديگر كتب رجاليه)‬ ‫(ص ‪3‬‬

‫ابو ذر هروى‪ -‬عبد اللّه بن احمد بن محمد‬


‫‪ -‬انصارى مالكى‪ ،‬از مشاهير محدّثين عامّه ميباشد كه در سرخس و هرات و بلخ و مرو و بصره و غيره استماع احاديث‬
‫شريفه نموده و از تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬تفسير قرآن مجيد ‪ -2‬المستدرك على الصحيحين كه مستدركات صحيح مسلم و صحيح‬

‫ص‪39 :‬‬

‫بخارى است ‪ -3‬معجم الشيوخ ‪ -4‬المناسك‪ .‬وفات او بسال چهار صد و سى و چهارم هجرت واقع شد و نام او را در‬
‫قاموس االعالم عبد اللّه و در كشف الظّنون تنها عبد نوشته بلكه تصريح كرده كه بغير اضافه است‪( .‬كف و ص ‪ 7 6‬ج س)‬

‫ابو ذويب‪ -‬خويلد بن خالد‬

‫‪ -‬هذلى‪ ،‬از مشاهير قدماى مخضرمين شعراى عرب ميباشد كه هردو دوره جاهليّت و اسالم را ديده و قصائد بسيارى در مدح‬
‫و مرثيه حضرت رسالت ص گفته و لكن بشرف مالقات آن حضرت نايل نگرديده است‪ .‬وى بسال بيست و هفتم هجرت از‬
‫زمان خالفت عثمان در محاربه روم يا افريقا مقتول شد و اخبار و نوادر بسيارى درباره او منقول است‪ .‬نسبت هذلى بقبيله‬
‫هذيل ميباشد و گويند شاعرترين تمامى قبائل‪ ،‬هذيل و شاعرتر ين قبيله هذيل نيز ابو ذويب است و نيز نقل كردهاند پنج پسر‬
‫او بمصر رفت و همهشان در ظرف يكسال از طاعون مردند و از ابيات قصيدهايست كه در مرثيه ايشان گفته است‪:‬‬

‫و الدهر ليس بمعتب من يجزع‬ ‫امن المنون و ريبه تتوجع‬

‫جون السحاب له حدائد اربع‬ ‫و الدهر اليبقى على حدثانه‬

‫عند الرقاد و عبرة التقلع‬ ‫اودى بنى فاعقبونى حسرة‬

‫كحلت بشوك فهى عور تدمع‬ ‫فالعين بعدهم كأن حداقها‬

‫شعرا اين قصيده عينيه ابو ذويب را در مرثيه اوالد عنوان مينمايند‪.‬‬

‫(ص ‪ 7 7‬ج س و ‪ 7‬هب)‬

‫ابو الراجيا‪ -‬مختار بن محمد‬

‫‪ -‬يا محمود در باب اوّل بعنوان زاهدى مذكور است‪.‬‬

‫ابو راشد‬
‫در اصطالح رجالى كنيه عبد الرحمن ازدى صحابى و بعضى ديگر است‪.‬‬

‫ابو رافع‬

‫در اصطالح رجالى كنيه بسر يا بشر سلمى از اصحاب حضرت رسالت ص و نيز ابراهيم يا اسلم كه در خاتمه باب كنى ضمن‬
‫عنوان آل ابى رافع خواهد آمد‪.‬‬

‫ص‪3 :‬‬

‫ابو الربيع ابو الرجا‬

‫در اصطالح رجالى‪ ،‬اولى اشعث بن سعيد‪ ،‬خالد بن اوفى‪ ،‬سليمان بن خالد‪ ،‬محمد بن فضل و بعضى ديگر و دويمى هم زياد‬
‫بن منذر و محمد بن وليد بن عمارة است‪ .‬در اكمال الدين صدوق از كسانى كه بشرف مالقات حضرت ولىّ عصر عجل اللّه‬
‫فرجه نايل شده و يا از معجزات آن حضرت واقف شده اند يكى هم ابو الرجا را نوشته و لكن اسمى براى او ذكر نكرده است‪.‬‬

‫ابو رجا‪ -‬شهاب الدين‬

‫‪ -‬غزنوى‪ ،‬از فضالى شعراى نامى اواخر قرن ششم هجرى ميباشد كه با حكيم سنائى و عثمان مختارى معاصر و به شاه ابو‬
‫رجا معروف بود‪ ،‬نظامى عروضى و محمد عوفى صاحب تذكره لب االلباب تمجيدات بسيارى از وى كردهاند و از اشعار او‬
‫است‪:‬‬

‫اى تاختن رسيده ز زلف تو تاختن‬ ‫اى ناروا ز قد تو بازار نارون‬

‫سيماب و سيم و سوسن و نسرين و نسترن‬ ‫ساق و سرين و سينه و سيما و ساعدت‬

‫در پانصد و نود و هفتم هجرى قمرى درگذشت‪( .‬ص ‪ 68‬ج مع)‬

‫ابو رجا‪ -‬مختار بن محمد‬

‫‪ -‬در باب اوّل بعنوان زاهدى نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابو رشا يا ابو رشاد‪ -‬احمد بن محمد‬

‫‪ -‬بن قاسم بن احمد بن خديو اخسيكتى اديبى است معروف‪ ،‬ملقّب به ذو الفضائل‪ ،‬در نظم و نثر و نحو و لغت يدى طولى و‬
‫دستى توانا داشت‪ ،‬مرجع استفاده اكثر فضال بوده و تتلمذش نمودهاند و از تأليفات او است‪:‬‬
‫‪ -‬كتابى در تاريخ كه بتاريخ ابى رشاد معروف است ‪ -2‬الزوائد كه شرح سقط الزّند ابو العالء معرّى است‪ .‬تأليفات ديگر نيز‬
‫بدو منسوب‪ ،‬وفاتش بسال پانصد و بيست و ششم يا هشتم هجرى قمرى بموت فجأه در مرو واقع گرديد‪ .‬ظاهر آن است كه‬
‫كنيهاش ابو رشاد با دال بوده و بىدال بودن آن ( چنانچه در بعض مواضع بنظر رسيده) از سهو القلم كاتب است‪.‬‬

‫(كف و ص ‪ 7‬ت و ‪ 52‬ج ‪ 5‬جم)‬

‫ابو رشيد‪ -‬نوف بن فضالة‬

‫‪ -‬در باب اوّل بعنوان بكالى مذكور است‪.‬‬

‫ص‪:‬‬

‫‪6‬‬
‫ابو الرضا‬

‫ابو الرضا‪ -‬صدر الدين‬

‫‪ -‬در باب اوّل (القاب) بعنوان صدر الدين صدر مذكور است‪.‬‬

‫ابو الرضا‪ -‬فضل اللّه بن على‬

‫‪ -‬راوندى در باب اوّل بعنوان ضياء الدين مذكور شده است‪.‬‬

‫ابو الرضا‪ -‬محسن بن جعفر‬

‫‪ -‬در ضمن شرح حال برادرش عيسى تحت عنوان ابن الرضا خواهد آمد‪.‬‬

‫ابو رغال‬

‫از مردمان زمان جاهليّت قديم ميباشد كه عامل صالح پيغمبر بوده و بجهت رسالت بطرف قومى مبعوث شد‪ ،‬حرام را برايشان‬
‫حالل گردانيد‪ ،‬در موقع تخريب كعبه رهنماى حبشه هم بود‪ .‬گويند او نخستين كسى است كه عشريّه (دهيك) گرفت‪ ،‬در ظلم‬
‫و شومى و نحوست ضرب المثل بود و حجّاج قبر او را سنگسار ميكنند‪ .‬جرير گويد‪:‬‬

‫كما ترمون قبر ابى رغال‬ ‫اذا مات الفرزدق فارجموه‬

‫‪6‬‬
‫( ) ابو الرضا ‪ -‬در اصطالح رجالى عبد اللّه بن بحر و عبد اللّه بن يحيى از اصحاب حضرت امير المؤمنين ع است‪.‬‬
‫(مرصع ابن اثير)‬

‫ابو رفاعه‬

‫در اصطالح رجالى تميم بن اياس عدوى‪ ،‬حجاج بن رفاعه كوفى‪ ،‬رافع بن مالك خزرجى و عدى بن تميم است‪.‬‬

‫ابو الرقعمق‪ -‬احمد بن محمد‬

‫‪ -‬انطاكى شامى‪ ،‬از مشاهير شعرا‪ ،‬مولد و منشأ وى شهر انطاكيه از بالد شام بود‪ ،‬مدت بسيارى در مصر اقامت كرد‪ ،‬اكثر‬
‫اشعارش در مدح ملوك و اكابر آن ديار ميباشد‪ .‬در هردو رشته جدّ و هزل بطرز ابن الحجاج بغدادى آتى الترجمة اشعار‬
‫طريفه بسيارى دارد و سزد كه او را نيز در در مقابل ابن الحجاج مذكور ابن الحجاج شام گويند و مطلع يكى از قصائد او‬
‫است‪:‬‬

‫______________________________‬
‫( ) ابو الرضا‪ -‬در اصطالح رجالى عبد اللّه بن بحر و عبد اللّه بن يحيى از اصحاب حضرت امير المؤمنين ع است‪.‬‬

‫ص‪2 :‬‬

‫اما ترونى بينكم تيسا طويل العنق‬ ‫وقوققى وقوققى هدية فى طبق‬

‫نيز از اشعار او است كه در مدح ابو الفرج يعقوب بن كلس وزير عزيز بن معز عبيدى صاحب مصر گفته است‪:‬‬

‫و اقلناه ذنبه و عثاره‬ ‫قد سمعنا مقاله و اعتذاره‬

‫بك عرضت فاسمعى يا جاره‬ ‫و المعانى لمن عنيت و لكن‬

‫ل مليح الحاظه سحارة‬ ‫سحرتنى الحاظه و كذا كل‬

‫راض لو آثر الرضا و الزيارة‬ ‫ما على موثر التباعد واالع‬

‫وفات او در بيست و دويم رمضان سيصد و نود و نهم هجرت واقع گرديد‪ .‬ابن خلّكان گويد كنيه صاحب ترجمه ابو حامد بوده‬
‫و همين عنوان ابو الرقعمق را من باب لقب سوء بدو اطالق ميكرده اند و ديگر چيزى نگفته و وجه لقب سوء بودن ابو الرقعمق‬
‫را بيان نكرده است كه معنى لغوى آن چيست و بچه مناسبت داللت بر قدح او دارد‪.‬‬
‫نگارنده گويد‪ :‬در كتب مشهوره لغت عرب از قاموس و تاج العروس و لسان العرب و قطر المحيط و امثال آنها لغت رقعمق‬
‫اصال وجود ندارد تا چه رسد بمعنى و ترجمه آن و ظاهر آن است كه سكوت ابن خلّكان نيز بهمين جهت شاهد و مؤيّد‬
‫نداشتن است و نيز نگارنده گويد‪ :‬اوال شايد استعمال اهل عرف در اين گونه موارد با اينكه اهل زبان بوده و بالقطع لغت ايشان‬
‫نبودن كلمه رقعمق را هم عارف بوده اند روى يك اصل فطرى طبيعى عمومى ميباشد كه در اينگونه موارد لفظى منفور خلق‬
‫السّاعة ( كه بحكم قريحه و نظر خودشان مشعر بطعن و قدحش دانند) جعل و اختراع كرده و استعمال نمايند بدون اينكه اصل‬
‫لغت و زبان خودشان را رعايت كرده باشند‪ .‬بعد از تفطّن و توجه بعادات معموله اهل عرف معلوم ميشود كه اين حال يك‬
‫رويه معمولى عمومى و بين اهالى هرزبانى متداول ميباشد كه در اين گونه موارد لفظ منفورى اختراع كرده و در مورد قدحش‬
‫استعمال نمايند اگرچه آن لفظ اصال در زبان ايشان وجود نداشته باشد و ديگر حاجتى بذكر بعضى از اين قبيل كلمات دايره‬
‫مابين آذربايجانىها و غيره نداريم‪.‬‬

‫ثانيا ظاهر آن است كه كلمه ابو الرقعمق مصحّف و محرّف ابو الزبعنق باشد و زبعنق‬

‫ص‪3 :‬‬

‫با زاى هوّز و باى ابجد و عين سعفص و نون و قاف (بر وزن سمندر) در لغت عرب بمعنى آدم بدخلق است و در باب قاف از‬
‫جامع الشواهد در شرح اين شعر (قالوا اقترح الخ) گويد كه اين شعر با يك شعر ديگر سابق بر آن از ابو الزبعنق است چنانچه‬
‫چهار تن از ياران او روزى اجتماع داشتند و كس فرستاده درخواست كردند كه او نيز در آن مجمع حاضر شود و هم غذائى‬
‫را معيّن كند كه موافق دلخواه وى تهيه نمايند‪ ،‬از آنرو كه هوا سرد و او نيز عريان بوده نرفته و اين دو بيت را بديشان فرستاد‪:‬‬

‫فاتى رسولهم الى حصيصا‬ ‫اخواننا عزموا الصباح بسحرة‬

‫قلت اطبخوالى جبة و قميصا‬ ‫قالوا اقترح شيئا نجد لك طبخه‬

‫پس هريك از ايشان ده دينار ( كه هردينارى معادل يك اشرفى طالى هيجده نخودى است) و يك خلعت براى او فرستاد‪ ،‬او‬
‫نيز يكى از آنها را پوشيده و در آن مجمع حاضر گرديد‪.‬‬

‫در جامع الشواهد اصال چيزى ديگر از اسم و زمان و سال وفات و مشخّصات ديگر ابو الزبعنق را ذكر نكرده و لكن ظنّ قوى‬
‫آن است كه همان ابو الرقعمق مذكور فوق باشد‪.‬‬

‫(جامع الشواهد و ص ‪ 42‬ج كا و غيره)‬

‫ابو رقيه ابو رمثه ابو رمله ابو روح ابو روق ابو رويم ابو رهم‬
‫در اصطالح رجالى اولى تميم بن اوس‪ ،‬دويمى جندب بن حيّان‪ ،‬سيمى عامر بن رمله‪ ،‬چهارمى فرج بن قره يا فروه‪ ،‬پنجمى‬
‫عطية بن حارث‪ ،‬ششمى طالب بن حوشب و هم نافع بن عبد الرحمن كه تحت عنوان قراء سبعه از باب اوّل مذكور شده و‬
‫هفتمى احزاب بن اسيد و تماما موكول بعلم شريف رجال هستند‪.‬‬

‫ابو رياش‪ -‬احمد بن ابى هاشم‬

‫‪ -‬ابراهيم قيسى شيبانى يمامى‪ ،‬از مشاهير روات ادب ميباشد كه پنج هزار لغت و بيست هزار شعر را حافظ‪ ،‬در حفظ تاريخ و‬
‫وقايع و انساب عرب عارف‪ ،‬نادره زمان خود و زيدى مذهب بود‪ ،‬در زن گرفتن و طالق دادن جدّى وافر داشت‪ ،‬پيوسته‬
‫لباسش كثيف و چركين و در غذا خوردن‬

‫ص‪4 :‬‬

‫نيز بسيار نفرتآور بود‪ ،‬ديگران از همكاسهگى او متنفر بودهاند‪ .‬در سيصد و سى و نهم هجرت درگذشت و معاصرش ابن‬
‫لنكك آتى الذكر اشعار بسيارى در هجو او گفته است‪:‬‬

‫(ص ‪ 23‬ج ‪ 2‬جم)‬

‫ابو الرياض‪ -‬شيخ ابراهيم بن على بن حسن بن يوسف بن حسن‬

‫‪ -‬بحرانى‪ ،‬از علماى اماميّه قرن دوازدهم هجرت بوده و از آثار قلمى و تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬االقتباس و التضمين من كتاب اللّه المبين فى اثبات عقائد الدين كه منظومهايست در اصول دين پنجگانه با رد مخالفين در‬
‫هرمسئله در نهايت متانت ‪ -2‬جامع الرياض فى مدح النبى و آله الحفاظ و آن منظومهايست مشتمل بر چهارده روضه بعدد‬
‫حضرات معصومين ع و روضه در اصطالح شعرا ديوانى است كه مشتمل ببيست و هشت قصيده بوده و حرف قافيه آنها بعدد‬
‫حروف باشد و يك روضه از آن كه در مدح حضرت امير المؤمنين ع است در حال حيات خود ناظم استنساخ شده و خودش‬
‫در سال هزار و صد و پنجاهم هجرت آن نسخه را با اصلش كه بخط خودش بوده مقابله و تصحيح كرده است و سال وفاتش‬
‫بدست نيامد‪.‬‬

‫(ج و ‪ 5‬ذريعه)‬

‫ابو الريان‬

‫در اصطالح رجالى مطرف بن مالك صحابى است‪.‬‬

‫ابو ريحان‪ -‬محمد بن احمد بن ريحان‬


‫‪ -‬هروى خوارزمى بيرونى‪ ،‬يا احمد بن محمد (چنانچه ذيال تذكر خواهيم داد) از مشاهير حكماى نامى و اكابر فالسفه اسالمى‬
‫ميباشد كه در فنون رياضى و شعب طبّى و بالجملة در تمامى علوم حكميّه متبحّر و بحرى بود زخّار‪ ،‬وحيد روزگار‪ ،‬معروف‬
‫هرديار‪ ،‬مراتب كماالت متنوعه او كالشّمس فى رابعة ا لنهار واضح و آشكار و اصال جاى ترديد و انكار نميباشد‪ .‬در اثر‬
‫انتسابى كه بآل سبكتكين داشته از فتوحات ايشان در بالد هند استفاده از وقت نمود‪ ،‬قريب بچهل سال ببالد هند مسافرت‬
‫كرده و سياحتها نمود‪ ،‬بر زبان هندوان و علوم متنوعه ايشان وقوف كامل رسانيد‪ ،‬نتيجه افكار حكماى هند و فالسفه يونان را‬
‫ضميمه معارف اسالميّه نمود‪ ،‬علوم و معارف اسالمى را در بالد هندوستان رواج كلّى داد‪ ،‬نسبت بترقيّات‬

‫ص‪5 :‬‬

‫معارف دينى در آن سامان مصدر خدمات برجسته و شايان شد‪.‬‬

‫با آنهمه تبحّر كه در علوم متنوعه متداوله اسالمى و تمهّر فوق العادة كه در تمامى فنون و شعب حكمت هندوان و فلسفه‬
‫يونانى داشته بيشتر شهرت آفاقى او در رياضيات و نجوم و هيئت و جغرافيا ميباشد كه بسيارى از مشكالت جغرافياى هند و‬
‫ديگر اقطار شرقى را كه تا آن زمان در بوته اجمال بوده است از پرده خفا بعرصه ظهور آورد‪ ،‬در تاريخ طبيعى نيز نسبت‬
‫بحيوانات و نباتات و معادن و احجار قيمتى بتحقيقات وافى موفق و طالبان علوم و معارف را رهين زحمات خود نمود‪ .‬آنى‬
‫از اشتغاالت علمى غفلت نكرد‪ ،‬دستش از تحرير و زبانش از تقرير و مغزش از فكر و چشمش از مطالعه فراغت نداشت‪.‬‬

‫فقط سالى دو روز مهرگان و نوروز ر ا كه اوّلى روز تحويل آفتاب بميزان و دويمى نيز روز تحويل آن ببرج حمل و دو نقطه‬
‫اعتدال خريفى و ربيعى بوده و از اعياد عظيمه عجم ميباشند تعطيل ميكرد و بس‪.‬‬

‫اين حكيم دانشمند با ابو على مسكويه و ابو سهل مسيحى و شيخ الرئيس ابو على سينا و نظائرشان معاصر‪ ،‬بين او و شيخ‬
‫الرئيس مراسالت و مجادالت و مناظراتى در بعضى از مطالب حكمت و فلسفه جريان يافته كه نقل آنها موجب اطناب است‪.‬‬
‫شمس المعالى قابوس بن و شمگير كه بعضى از تأليفات ابو ريحان بنام او ميباشد تكليف وزارتش نمود لكن چون آن حكيم‬
‫دانشمند حشمت و عظمت علم را مافوق جميع مق امات ساميه رسميه ميدانسته از قبول آن مقام عالى اكيدا امتناع نموده و‬
‫حامل آن بار گران نگرديد‪.‬‬

‫تأليفات طريفه منيفه ابو ريحان براى اثبات تبحّر و تفنّن و تمهّر وى گواه صادق و برهان قاطع بوده و بشهادت بعضى از آنها‬
‫در طبّ و ادبيّات و طلسمات و علوم غريبه نيز صاحب يدبيضا بوده و مهارتى بسزا داشته است‪:‬‬

‫‪ -‬اآلثار الباقية عن الفزون الخالية در تاريخ و نجوم و آن كتابى است كثير الفوائد‪ ،‬شرح و بيان تواريخى را كه در ميان امم‬
‫مختلفه داير و مستعمل است با اختالفاتى كه در مبادى آنها ميباشد حاوى‪ ،‬فوائد تاريخى بسيارى از ملوك آشور و بابل و‬
‫كلدان و قبط و روم و يونان را محتوى كه براى شمس المعالى قابوس بن وشمگير تأليف و داراى اهميت فوق العادة است‪ .‬در‬

‫ص‪6 :‬‬
‫آداب اللغة العربية تقريبا يك صفحه از مزايا و دقائق آن را نگارش داده و عليقلى ميرزا اعتضاد السلطنة شرحى فارسى بر آن‬
‫نوشته و حكيم سخا و مستشرق آلمانى نيز بانگليسى ترجمهاش كرده است‪.‬‬

‫همين ترجمه و اصل خود كتاب كه عربى است در ليبسيك چاپ شده اند و يك ترجمه فارسى ديگرش نيز در اين اواخر در‬
‫طهران بطبع رسيده است ‪ -2‬اختصار المجسطى كه كتاب مجسطى نام بطلميوس را كه در فن هيئت بوده و تمامى كتبى كه بعد‬
‫از آن در آن فن شريف تأليف شده خوشه چين كلمات او هستند ملخص نموده است ‪ -3‬االرشاد فى احكام النجوم ‪-4‬‬
‫استعمال االسطرالب الكرى ‪ -5‬االستيعاب فى االسطرالب كه نسخه آن در پاريس و لندن و برلين موجود و بنوشته نامه‬
‫دانشوران در طهران در كتابخانه عليقلى ميرزاى مذكور فوق نيز بوده است ‪ -6‬تحديد نهايات االماكن لتصحيح مسافات‬
‫المساكن ‪ -7‬التفهيم الوائل (الولى خ ل) صناعة التنجيم يا التفهيم فى صناعة التنجيم كه بطريق مدخل ميباشد و ظاهر آن است‬
‫كه ابو ريحان دو كتاب بهمين اسم تفهيم داشته يكى عربى و ديگرى فارسى و هردو مستقل بوده و ترجمه يكديگر نميباشند و‬
‫چند نسخه از عربى در كتابخانه برلين و يك نسخه عكسى نيز در كتابخانه مصر موجود و فارسى هم در اين اواخر در طهران‬
‫چاپ شده است ‪ -8‬الجماهر فى الجواهر يا فى معرفة الجواهر كه نسخهاش در اسكوريال موجود و در حيدرآباد هند هم بطبع‬
‫‪-‬‬ ‫رسيده است ‪ -9‬زيج مسعودى كه بنام سلطان مسعود بن محمود غزنوى تأليفش داده است ‪ - 3‬شرح ديوان ابى تمام‬
‫الصيدلة در طب كه از معرفت ماهيات ادويه و اسماء آنها و اختالف آراء متقدمين اطبا بترتيب حروف معجم سخن رانده و‬
‫استقصاى بليغ نموده است ‪ - 2‬العجائب الطبيعية و الغرائب الصناعية كه در عزائم و نيرنجات و طلسمات بحث كرده و واقعيت‬
‫و با حقيقت بودن آنها را ثابت و مبرهن مينمايد ‪ - 3‬قانون مسعودى در هيئت و نجوم كه بسيار مبسوط و بنام سلطان مسعود‬
‫فوق تأليف و برويه مجسطى بطلميوس ميباشد‪ ،‬نسخهاش در برلين موجود و در كتابخانه عليقلى ميرزاى مذكور فوق نيز‬
‫موجود بوده است‪ .‬گويند كه سلطان معظم براى تأليف اين كتاب يك بار فيل پول نقره فضى صله و انعامش كرده و او نيز بعذر‬
‫استغنا و عدم احتياج بخزانه دولتى بخشيده است ‪ - 4‬مبادى العلوم كه اصلش بپارسى بوده و ترجمه عربى آن در پاريس‬
‫موجود است ‪ - 5‬مقاليد الهيئة و غير اينها كه بسيار و تماما نزد اوروپائيها نيز مقبول و محل توجه و اعتبار و نسخه آنها در‬
‫اكثر كتابخانهها موجود ميباشد‪.‬‬

‫ياقوت گويد‪ :‬مصنفات ابو ريحان كه در منطق و حكمت و نجوم دارد زياد و فهرست آنها در وقفنامه جامع مرو در حدود‬
‫شصت ورق بوده است‪ .‬بارى ابو ريحان پس از آنكه در حدود چهل سال در هند اقامت كرده سپس مدتى هم در خوارزم بود‪،‬‬
‫عاقبت به غزنه كه مركز حكومت غزنويان بوده رفته و توطّن نمود و بنابر مشهور در سال چهار صد و سىام‬

‫ص‪7 :‬‬

‫هجرت وفات يافته و هم در آنجا مدفون است‪ .‬بنوشته بعضى از اجلّه وفات او بسال چهار صد و چهلم و بعضى ديگر در‬
‫حدود چهار صد و پنجاهم و كلمات كشف الظّنون نيز در موارد مختلفه مابين اين سه تاريخ و بعضى ديگر مردّد و لكن در‬
‫اكثر آنها بهمان تاريخ مشهور مذكور تصريح كرده است‪ .‬نقل است كه يكى از رفقاى ابو ريحان در حال احتضار و مشرف‬
‫بموتى بر وى وارد آمد‪ ،‬آن حكيم علم دوست و تشنه معارف يك مسئله رياضى را از وى استفسار نمود كه فالن روز آن را‬
‫چطور گفتى رفيق گفت اين حال چه جاى سؤال است حكيم فرمود كه وداع دنيا با علم اين مسئله بهتر از وداع با جهل آن‬
‫است رفيق گويد كه آن مسئله را بيان كرده و خارج شدم و در اثناى راه صداى بانگ و شيون شنيدم كه بدرود جهان گفت‪.‬‬

‫نگارنده گويد‪ :‬اين حال ابو ريحان بهترين سرمشق و وسيله عبرت براى اهل علم و محصّلين ميباشد كه قدر ساعات و دقايق‬
‫و ثوانى جبران ناپذير خودشان را بدانند و آنى از اشتغاالت متنوعه علمى غفلت نورزند‪:‬‬

‫گنجى چنين عزيز‪ ،‬مكن رايگان تلف‬ ‫عمر تو گنج و هرنفس از وى يكى گهر‬

‫در عوض گردد ترا حاصل غرض‬ ‫هرچه بينى در جهان دارد عوض‬

‫عمر باشد عمر قدر آن بدان‬ ‫بىعوض دانى چه باشد در جهان‬

‫اسم ابو ريحان‪ ،‬بنابر مشهور‪ ،‬چنانچه در اوّل عنوان نگاشتيم‪ ،‬محمد بن احمد ميباشد‪ ،‬در كشف الظّنون نيز هرجا كه از ابو‬
‫ريحان‪ ،‬نامى برده بهمين اسمش مذكور داشته و فقط در عنوان ( االرشاد فى احكام النجوم) بطورى نوشته كه حاكى از ترديد او‬
‫مابين احمد بن محمد و محمد بن احمد بوده بلكه مشعر بترجيح اوّلى است‪.‬‬

‫در روضات الجنّات نيز در تحقيق اسم ابو ريحان متردّد و در دو جا بشرح حال او پرداخته چنانچه در رديف محمدين بعنوان‬
‫ابو ريحان محمد بن احمد بيرونى مذكورش داشته و در رديف احمدين هم بعنوان ابو ريحان احمد بن محمد بن احمد هروى‬
‫بيرونى خوارزمىاش نوشته و همين عنوان را برياض العلما (كه استاد كل اين صناعت است) هم نسبت داده است‪.‬‬

‫ص‪8 :‬‬

‫از طبقاة النّحاة نقل كرده كه ابو ريحان را بعنوان محمد بن احمد بن ريحان خوارزمى بيرونى مذكور داشته و بعد از نقل كلمات‬
‫صاحب طبقات كه در شرح حال وى گفته گويد گويا (ظاهرا) محمد پدر احمد بوده و لفظ ابو ريحان هم كنيه احمد است‪.‬‬
‫ملخّص مجموع كلمات روضات كه تحت دو عنوان مذكور گفته آن است كه ابو ريحان متعدد نبوده و تنها يك نفر بوده منتها‬
‫يكى از كسانى كه بشرح حال او پرداخته اند اشتباه كرده و اسم پدر را بر اسم پسر مقدّم داشته است و اخيرا احتمال هم داده‬
‫كه ايشان متع دد و احمد بن محمد غير از محمد بن احمد باشد و يكى پدر و ديگرى پسر است و در اين باب عقيده قطعى‬
‫اتّخاذ نكرده است ولى بعد از مراجعه بمداركى كه ذيال اشاره خواهيم كرد ظنّ قوى قريب بعلم (اگر علم هم نباشد) به محمد‬
‫بودن اسم ابو ريحان حاصل و ترديد بىمورد ميباشد‪.‬‬

‫نس بت بيرونى‪ ،‬بشهر بيرون نامى از بالد سند ميباشد كه مولد و منشأ ابو ريحان است و از آنرو كه اخيرا از هند بخوارزم رفته‬
‫و مدتى در آنجا باشتغال علمى پرداخته به خوارزمى نيز موصوف ميباشد و يا بيرونى گفتن او موافق آنچه از سيوطى نقل شده‬
‫بجهت نسبت بكلمه بيرون مقابل اندرون است (بمعنى خارج) از آن رو كه در خوارزم غريب و اقامت او بسيار كم بوده‬
‫بيرونىاش گفتند كه در زبان خوارزميان غريب را گويند‪.‬‬
‫نگارنده گويد كه اين دو وجه اصال منافى هم نبوده و هردو ممكن الوقوع است‪.‬‬

‫ج مر و‬ ‫(كف و ذريعه و ص ‪ 68‬و ‪ 7 8‬ت و ‪ 37‬ج مه و ‪ 345‬ج ‪ 2‬ع و ‪ 23‬ج ‪ 3‬و ‪ 83‬ج ‪ 7‬جم و ‪ 6 5‬مط و ‪5‬‬
‫‪ 345‬ج ‪ 2‬ع و غيره)‬

‫ابو الزبعنق‬

‫رجوع به ابو الرقعمق نمايند‪.‬‬

‫ابو زبيد ابو زرعه‬

‫در اصطالح رجالى اولى كنيه ربيع كوفى‪ ،‬دويمى عمرو صحابى و هم احمد بن حسين رازى و بعضى ديگر است‪.‬‬

‫ابو زرعه‪ -‬احمد بن محمد‬

‫‪ -‬رازى‪ ،‬از عرفاى قرن چهارم هجرت و از شاگردان شيخ شبلى (متوفّى بسال ‪ 342‬ه ق‪ -‬شمب) ميباشد كه بسيار‬

‫ص‪9 :‬‬

‫زنده دل بوده و مزاح بسيار ميكرد‪ ،‬روزى بدو گفتند مزاح بسيار ميكنى گفت من هيچ مايه ندارم جز آنكه درويشان از سخن‬
‫من ميخندند‪ .‬بنوشته نامه دانشوران‪ ،‬شعرا قصيده عينيه او را در مرثيه اوالد خودشان عنوان ميكنند و از ابيات همان قصيده‬
‫است‪ :‬امن المنون و ريبه تتوجع الخ لكن موافق آنچه در شرح حال ابو ذويب هذلى مذكور داشتيم اين اشعار از او بوده و شايد‬
‫ابو زرعه تمثل ميكرده است‪ .‬سال وفات ابو زرعه بدست نيامد‪.‬‬

‫(ص ‪ 273‬ج ‪ 2‬مه و ‪ 22‬ج ‪ 2‬طرائق)‬

‫‪7‬‬
‫ابو زكريا‬

‫ابو زكريا‪ -‬يحيى بن احمد بن يحيى‬

‫‪ -‬در باب سيّم بعنوان ابن سعيد خواهد آمد‪.‬‬

‫ابو زكريا‪ -‬يحيى بن اسمعيل‬

‫‪ -‬در باب اوّل (القاب) بعنوان بياسى مذكور است‪.‬‬

‫‪7‬‬
‫( ) ابو زكريا ‪ -‬در اصطالح رجالى محمد بن سليمان حمرانى‪ ،‬يحيى بن سعد قطان‪ ،‬يحيى بن مساور تميمى كوفى و جمعى ديگر است‪.‬‬
‫ابو زكريا‪ -‬يحيى بن حسن‬

‫‪ -‬در باب سيّم بعنوان ابن بطريق خواهد آمد‪.‬‬

‫ابو زكريا‪ -‬يحيى بن زياد‬

‫‪ -‬در باب اوّل بعنوان فراء نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابو زكريا‪ -‬يحيى بن سعيد‬

‫‪ -‬در باب سيّم بعنوان ابن الدهان خواهد آمد‪.‬‬

‫ابو زكريا‪ -‬يحيى بن شرف الدين‬

‫‪ -‬در باب اوّل بعنوان نووى مذكور است‪.‬‬

‫ابو زكريا‪ -‬يحيى بن عبد الحميد‬

‫‪ -‬در باب اول بعنوان حمانى نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابو زكريا‪ -‬يحيى بن عدى‬

‫‪ -‬در باب اول بعنوان تكريتى مذكور داشتيم‪.‬‬

‫ابو زكريا‪ -‬يحيى بن قاسم‬

‫‪ -‬در باب اول بعنوان ثعلبى نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابو زكريا‪ -‬يحيى بن محمد بن عبدان‬

‫‪ -‬در باب سيّم بعنوان ابن اللبودى خواهد آمد‪.‬‬

‫ابو زكريا‪ -‬يحيى بن محمد بن عبد اللّه‬

‫‪ -‬در باب اول بعنوان عنبرى نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابو زكريا‪ -‬يحيى بن معاذ‬


‫‪ -‬در باب اول بعنوان رازى نگارش داديم‪.‬‬

‫______________________________‬
‫( ) ابو زكريا‪ -‬در اصطالح رجالى محمد بن سليمان حمرانى‪ ،‬يحيى بن سعد قطان‪ ،‬يحيى بن مساور تميمى كوفى و جمعى‬
‫ديگر است‪.‬‬

‫ص‪23 :‬‬

‫ابو زكريا‪ -‬يوحنا‬

‫‪ -‬در باب سيّم بعنوان ابن ماسويه خواهد آمد‪.‬‬

‫ابو الزناد‪ -‬عبد اللّه بن ذكوان‬

‫‪ -‬مدنى كه به ابو عبد الرحمن نيز مكنّى ميباشد از تابعين و محدّثين اماميّه‪ ،‬از اصحاب حضرت امام سجّاد ع‪ ،‬عاقل و فصيح‬
‫اللّسان و عالم مدينه بوده در فقه و حديث و نحو و حساب و فرائض و اخبار و اشعار عرب واقف‪ ،‬حافظهاش فوق العادة‪ ،‬در‬
‫مشكالت علميّه مرجع استفاده‪ ،‬از موالى بنى اميّه و برادرزاده ابو لؤلؤ قاتل عمر بن خطّاب ميباشد كه ذكوان برادر ابو لؤلؤ‬
‫بوده است‪ .‬ابو الزناد احاديثى از اصحاب و تابعين روايت كرده و از طرف عمر بن عبد العزيز بهمراهى عبد الحميد بن عبد‬
‫الرحمن بن زيد بن خطّاب متصدى امر خراج عراق بوده و در رمضان يكصد و سىام يا سى و يكم هجرت در شصت و شش‬
‫سالگى درگذشت‪.‬‬

‫پسرش عبد الرحمن مكنّى به ابو محمد‪ ،‬والى خراج مدينه بوده و اخيرا ببغداد رفت و بسال يكصد و هفتاد و چهارم هجرت‬
‫در هفتاد و چهار سالگى همانجا درگذشت‪.‬‬

‫(كتب رجاليه و ص ‪ 234‬مف و ‪ 76‬ج نى و ‪ 7 9‬ج س)‬

‫ابو زهير‪ -‬ثابت بن جابر‬

‫‪ -‬در باب اول بعنوان تأبط شرا نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابو زياد‬

‫در اصطالح رجالى زحر بن مالك غنوى است‪.‬‬


‫‪8‬‬
‫ابو زيد‬

‫ابو زيد‪ -‬احمد بن سهل‬

‫‪ -‬بلخىّ الوالدة‪ ،‬عراقىّ التحصيل و النشأة‪ ،‬از افاضل و اكابر قرن چهارم هجرت ميباشد كه در تمامى علوم قديمه و جديده‬
‫بصير‪ ،‬از تالمذه محمد بن يوسف كندى سابق الذكر و نظائر وى بود‪ .‬در مصنّفات خود از حيث انتقاد و اعمال فكر و نظر‬
‫طريقه فالسفه را مسلوك داشته است و لكن برويه كتب ادبا اقرب و ديگر شبيهتر ميباشد‪ .‬بهمان جهت اوّلى كه طريقت فالسفه‬
‫را پيموده مورد‬

‫______________________________‬
‫( ) ابو زيد‪ -‬در اصطالح رجالى بكر بن عيسى احول بصرى‪ ،‬ثابت بن زيد‪ ،‬سعيد بن حكم عيسى كوفى‪ ،‬عمارة بن زيد‬
‫همدانى‪ ،‬عمرو بن اخطب‪ ،‬عمرو بن حريث و بعضى ديگر است‪.‬‬

‫ص‪2 :‬‬

‫طعن اشراف و اشخاص دور از حقائق گرديد و چنانچه از عادات ديرينه ايشان است او را نيز مثل ديگر اشخاص بىتزوير و‬
‫حقيقتگوى متهّم بالحاد داشته و وظائف مرسومهاش را قطع نمودند‪.‬‬

‫تشيع ابو زيد مسلّم و جاى ترديد نيست‪ ،‬در نحو و ادب و شعر و لغت و تفسير و موضوعات متفرقه ديگر تأليفات بسيارى‬
‫دارد كه حاكى از تفنّن علمى و تبحّر كمالى و عالقه مفرط او بعلوم دينيّه ميباشند‪:‬‬

‫تا ‪ -5‬اختيارات السير و اخالق االمم و ادب السلطان و الرعية و اسامى االشياء و اسماء اللّه و صفاته ‪ -6‬االسماء و الكنى‬
‫‪ -‬سورة‬ ‫و االلقاب ‪ -7‬تفسير الفاتحة و الحروف المقطعة ‪ -8‬تفسير القرآن ‪ -9‬حدود الفلسفة ‪ - 3‬الرد على عبدة االصنام‬
‫الحمد تنوب عن جميع القرآن ‪ - 2‬عصمة االنبياء ‪ - 3‬فضائل مكة على سائر البقاع ‪ - 4‬فضل صناعة الكتابة ‪ - 5‬فضيلة‬
‫علم االخبار ‪ - 6‬فضيلة علوم الرياضيات ‪ - 7‬كمال الدين ‪ - 8‬ما اغلق من غريب القرآن ‪ - 9‬ما يصح من احكام النجوم‬
‫‪ -23‬المختصر فى اللغة ‪ -2‬مصالح االبدان و االنفس ‪ -22‬النحو و التصريف ‪ -23‬نظم القرآن و غير اينها‪ .‬وفات ابو زيد‬
‫بسال سيصد و بيست و دويم هجرى قمرى در هشتاد و هفت يا هشت سالگى واقع گرديد‪.‬‬

‫عن و سطر ‪ 29‬ص ‪ 3 3‬ت و غيره)‬ ‫(ذريعه و ص ‪ 23‬هب و ‪ 99‬ج ‪ 2‬ع و ‪ 64‬ج ‪ 3‬جم و ‪ 98‬ف و ‪ 396‬ج‬

‫ابو زيد انصارى‪ -‬خزرجى‬

‫‪8‬‬
‫( ) ابو زيد ‪ -‬در ا صطالح رجالى بكر بن عيسى احول بصرى‪ ،‬ثابت بن زيد‪ ،‬سعيد بن حكم عيسى كوفى‪ ،‬عمارة بن زيد همدانى‪ ،‬عمرو بن اخطب‪ ،‬عمرو بن‬
‫حريث و بعضى ديگر است‪.‬‬
‫‪ -‬همان ابو زيد سعيد بن اوس مذكور ذيل است‪.‬‬

‫ابو زيد بلخى‪ -‬همان ابو زيد احمد‬

‫‪ -‬مذكور فوق است‪.‬‬

‫ابو زيد‪ -‬خارجة بن زيد‬

‫‪ -‬در باب اول ضمن فقهاء سبعه مذكور است‪.‬‬

‫ابو زيد‪ -‬سعيد بن اوس‬

‫‪ -‬بن ثابت بن زيد بن قيس بن زيد بن نعمان بن مالك بن ثعلبة بن كعب بن خزرج انصارى‪ ،‬خزرجىّ القبيلة‪ ،‬نحوىّ الشهرة‪،‬‬
‫بصرىّ الوالدة و الوفاة و النشأة‪ ،‬از اكابر ائمّه ادبيّات عرب ميباشد كه بالخصوص در لغت و حفظ غرائب و نوادر لغات بىنظير‪،‬‬
‫كلمات او در ميان اهل فنّ مشهو ر و محل اعتماد و استشهاد‪ ،‬در نقل و روايات خود معتمد و موثّق بلكه اوثق ناسش‬
‫ميشمارند‪ ،‬چنانچه اصمعى را احفظ و ابو عبيده را اجمع دانند‪ .‬در نحو و لغت از ابو عبيده‬

‫ص‪22 :‬‬

‫و اصمعى اعلم بوده است‪ ،‬سيوطى گويد كه اصمعى حاضر حوزه درس ابو زيد شد‪ ،‬سرش را بوسه داد و در پيش روى وى‬
‫نشست و گفت تو از پنجاه سال قبل رئيس و مقتداى ما هستى‪.‬‬

‫گويند كه اصمعى يك ثلث لغت‪ ،‬خليل نصف‪ ،‬ابو زيد دو ثلث‪ ،‬عمرو بن كركره اعرابى همه آن را حافظ بودهاند و هيچكس از‬
‫علماى بصره چيزى از علوم عربيّه را از علماى كوفه نخوانده است غير از ابو زيد كه نحو و لغت را از كوفيّين فراگرفته است‪.‬‬
‫وفات ابو زيد بسال دويست و پانزدهم هجرت در حدود نود و پنج سالگى در بصره واقع شد و تأليفات بسيارى در مياه و‬
‫مطر و وحوش و مصادر و غريب االسماء و غير آنها دارد كه نقل آنها محض اطناب است‪.‬‬

‫جم و ‪ 62‬ج ‪ 2‬مه و ‪ 32‬ج ‪ 2‬ع و ‪ 23‬هب و ‪ 59‬ج فع و غيره)‬ ‫(ص ‪ 223‬ج كا و ‪ 2 2‬ج‬

‫ابو زيد‪ -‬عبد الرحمن بن على‬

‫‪ -‬در باب اول بعنوان مكودى نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابو زيد‪ -‬عمر بن شبه‬

‫‪ -‬در باب سيّم بعنوان ابن شبه خواهد آمد‪.‬‬


‫ابو زيد‪ -‬محمد بن حسين بن ابى الخطاب‬

‫‪ -‬در باب سيّم بعنوان ابن ابى الخطاب خواهد آمد‪.‬‬

‫ابو زينب ابو زينبه‬

‫در اصطالح رجالى اولى مقالص پدر ابو الخطاب محمد بن ابى زينب مقالص معروف سابق الذكر و دويمى محمد بن سليمان‬
‫بن مسلم است‪.‬‬

‫ابو السائب ابو سارة‬

‫در اصطالح رجالى اولى عثمان بن مظعون و مالك ثقفى‪ ،‬دويمى نيز چند تن از اصحاب ائمّه ع است كه يكى از حضرت باقر‬
‫و ديگرى از حضرت صادق و سيّمى از حضرت جواد عليهم السالم روايت كرده اند و نام هيچكدام بدست نيامد و ظاهر آن‬
‫است كه ايشان غير از ابو ساره سرسلسله آل ابى ساره ميباشند كه در خاتمه باب كنى بهمين عنوان خواهد آمد و نام او‬
‫بشهادت بعضى از مدارك معتمده على است‪.‬‬

‫(كتب رجاليه)‬

‫ص‪23 :‬‬

‫ابو ساسان‬

‫در اصطالح رجالى‪ ،‬كنيه هشام بن سرى تميمى از اصحاب حضرت صادق ع و هم حصين بن منذر رقاشى (متوفى بسال‬
‫يكصدم هجرت) از اصحاب حضرت رسالت ص و حضرت امير المؤمنين ع است كه بعنوان رقاشى نگارش دادهايم‪.‬‬

‫ابو سالم‪ -‬طالب بن هرون‬

‫‪ -‬مصطلح علم رجال و موكول بدان علم شريف است‪.‬‬

‫ابو سالم‪ -‬محمد بن طلحة‬

‫‪ -‬در باب اول (القاب) بعنوان كمال الدين نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابو سبره ابو السبيع ابو سخيله‬

‫در اصطالح رجالى‪ ،‬اولى يزيد بن مالك صحابى‪ ،‬دويمى ذكوان بن عبد قيس خزرجى صحابى‪ ،‬سيمى عاصم بن ظريف است‪.‬‬
‫ابو السراء‪ -‬عبد اللّه بن عبيد اللّه‬

‫‪ -‬مكنّى به ابو السرا يا ابو السرى‪ ،‬معروف به ابن دمينه (كه دمينه نام مادرش بوده) از غزلسرايان شعراى صدر اسالم‪ ،‬از قبيله‬
‫بنى عامر‪ ،‬اشعار او زبانزد مغنّيان عهد عباسى‪ ،‬نزد ايشان بسيار مقبول و محل توجه بوده و از او است‪:‬‬

‫لقد زادنى مسراك وجدا على وجد‬ ‫اال يا صبا نجدمتى هجت من نجد‬

‫جزوعاوا بديت اللذى لم يكن يبدى‬ ‫بكيت كما يبكى الوليد و لم اكن‬

‫ابو السرى بزن آمنه يا اميمه نامى تعشّق رسانيد‪ ،‬اشعار بسيارى درباره وى گفته و شوهرش را كشت و عاقبت خودش نيز‬
‫بدست قبيله آن شوهر مقتول گرديد‪ ،‬يا از كثرت افسردگى و تأثّرى كه از حركات ناشايست زنى حماء نام خود داشته با زنى‬
‫ديگر آمنه نام ازدواج كرد و عاقبت بدست حماء كشته شد و سال وفاتش بدست نيامد‪.‬‬

‫(ص ‪ 624‬ج س و ‪ 2‬ج خيرات حسان و ‪ 2‬تذكرة الخواتين)‬

‫ابو السرور‪ -‬احمد بن عمر‬

‫‪ -‬در باب اوّل (القاب) بعنوان مزجد مذكور داشتيم‪.‬‬

‫ابو السرى‪ -‬سهل بن ابى غالب‬

‫‪ -‬موافق آنچه فاضل محدّث معاصر از تاريخ ابن خلّكان نقل كرده در سجستان بزرگ شده و مدّعى بوده است كه از جنّ شير‬
‫خورده و با ايشان مراوده دارد‪ ،‬كتابى هم ترتيب داده بود كه حاوى اشعار‬

‫ص‪24 :‬‬

‫و انساب و حكمت و امورات جن بود و ميگفت كه با ايشان بوليعهد بودن امين بن هرون الرشيد معاهده كرده و از ايشان بيعت‬
‫گرفتهام‪ .‬بهمين جهت نزد امين و هرون و زبيده مادر امين تقرّب يافت و هرون بدو ميگفته است اينها را كه ميگوئى اگر ديده‬
‫باشى پس امر بسيار شگفت و عجيب را ديده اى و اگر نديده باشى باز هم قضاياى ادبى و اخالقى وضع كردهاى‪.‬‬

‫نگارنده گويد‪ :‬در مواضع مربوطه بصاحب ترجمه از تاريخ ابن خلّكان كه ظن شرح حالش ميرفت چيزى بدست نيامد و شايد‬
‫در ضمن شرح حال اشخاص ديگر‪ ،‬او را نوشته و در محل ترتيبى خود عنوانش نكرده است‪( .‬ص ‪ 77‬ج نى)‬

‫ابو السرى‪ -‬سهل بن يعقوب‬

‫‪ -‬بعنوان ابو نواس حق خواهد آمد‪.‬‬


‫ابو السرى‪ -‬عبد اللّه‬

‫‪ -‬فوقا مطابق بعضى از تراجم بعنوان ابو السراء مذكور شد‪.‬‬

‫ابو السعادات‪ -‬اسعد بن عبد القاهر بن اسعد‬

‫‪ -‬اصفهانى‪ ،‬از محقّقين علماى اماميّه و فقهاى اثنى عشريّه قرن هفتم هجرت و از اساتيد و مشايخ روايت خواجه نصير‬
‫طوسى‪ ،‬ابن ميثم بحرانى‪ ،‬سيد رضى الدين على بن طاوس و نظائر ايشان ميباشد‪ .‬سيد بن طاوس مذكور تمامى اصول و‬
‫مصنّفات او را در سال ششصد و سى و پنجم از خودش روايت كرده و كفعمى نيز در كتابهاى خود از وى روايت ميكند‬
‫(چنانچه در روضات گفته) لكن زمان كفعمى كه در سال نهصد و پنجم هجرت وفات يافته منافى اين قضيه بوده و روايت‬
‫كردن كفعمى از اسعد خارج از امكان ميباشد مگر اينكه مراد روضات‪ ،‬روايت كردن كفعمى از كتابهاى او بوده و يا مع الواسطة‬
‫باشد و از تأليفات اسعد است‪:‬‬

‫‪ -‬ا كسير السعادتين كه بسيارى از كلمات قصار حضرت امير المؤمنين ع را حاوى است‪.‬‬

‫در ذريعه گويد كه صاحب ترجمه يك كتاب مجمع البحرين هم دارد كه حكم و مواعظ و كلمات قصار حضرت امير المؤمنين‬
‫ع و حضرت رسالت ص را نيز كه در كتاب شهاب قاضى قضاعى است حاوى بوده و محتمل است كه اين كتاب همان كتاب‬
‫اكسير مذكور باشد ‪ -2‬توجيه السؤاالت فى حل االشكاالت ‪ -3‬جامع (مجمع خ ل) الدالئل و مجمع الفضائل ‪ -4‬رشح الوفاء‬
‫(الوالء خ ل) فى شرح الدعاء كه شرح دعاى صنمى قريش معروف است ‪ -5‬مجمع البحرين و مطلع السعادتين كه مذكور شد‬
‫‪ -6‬مجمع الدالئل كه بنام ج امع الدالئل مذكور شد و در ماه صفر ششصد و سى و پنجم هجرت وفات يافت‪( .‬ذريعه و ص ‪28‬‬
‫ت و ‪ 233‬ج ‪ 2‬عن)‬

‫ص‪25 :‬‬

‫ابو السعادات‪ -‬اسعد بن يحيى‬

‫‪ -‬در باب اوّل بعنوان بهاء سنجارى نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابو السعادات‪ -‬عبد اللّه بن اسعد‬

‫‪ -‬در باب اوّل بعنوان يافعى مذكور است‪.‬‬

‫ابو السعادات‪ -‬مبارك بن ابى الكرم‬

‫‪ -‬در باب سيّم بعنوان ابن االثير خواهد آمد‪.‬‬


‫ابو السعادات‪ -‬محمد بن احمد‬

‫‪ -‬در باب اوّل بعنوان فاكهى نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابو السعادات‪ -‬هبة اللّه بن على‬

‫‪ -‬در باب سيّم بعنوان ابن الشجرى خواهد آمد‪.‬‬

‫ابو سعد‪ -‬آدم بن احمد بن اسد‬

‫‪ -‬نحوى لغوى‪ ،‬هروىّ االصل‪ ،‬بلخىّ المسكن‪ ،‬بغدادىّ الوفاة و المدفن‪ ،‬از فضالى ادباى قرن ششم هجرت ميباشد كه در‬
‫اصول لغت با بصيرت‪ ،‬استاد رشيد وطواط معروف‪ ،‬بين او و شيخ ابو منصور موهوب بن احمد جواليقى مناظراتى واقع‪ ،‬در‬
‫حديث و فنون ادب مرجع استفاده علما و فضالى وقت بود‪ .‬صاحب ترجمه در بيست و پنجم شوال پانصد و سى و ششم‬
‫هجرت وفات يافت‪.‬‬

‫(ص ‪ 3‬ج جم و غيره)‬

‫ابو سعد‪ -‬داود بن هيثم‬

‫‪ -‬در باب اوّل بعنوان انبارى نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابو سعد‪ -‬سعد يا سعيد‬

‫‪ -‬در ضمن شرح حال پدرش احمد تحت عنوان ميدانى نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابو سعد‪ -‬عبد الكريم بن ابى بكر محمد‬

‫‪ -‬در باب اوّل بعنوان سمعانى مذكور است‪.‬‬

‫ابو سعد‪ -‬عبد اللّه بن ابى السرى محمد‬

‫‪ -‬در باب سيّم بعنوان ابن ابى عصرون خواهد آمد‪.‬‬

‫ابو سعد‪ -‬محمد بن عبد الرحمن‬

‫‪ -‬در باب اوّل بعنوان تاج الدين مذكور است‪.‬‬


‫ابو سعد‪ -‬محمد بن يحيى‬

‫‪ -‬در باب اول بعنوان محيى الدين مذكور است‪.‬‬

‫ابو سعد‪ -‬مزيد بن سعد‬

‫‪ -‬يا لقيم بن لقمان بن عادكه در پيرى و طول عمر ضرب المثل و او نخستين كسى است كه از كثرت پيرى و ناتوانى‬

‫ص‪26 :‬‬

‫تكيه به عصا مىنمود اين است كه كلمه ابو سعد را كنايه از پيرى هم نمايند‪.‬‬

‫(مرصع ابن االثير)‬

‫ابو السعود‪ -‬ابن شبلى‬

‫‪ -‬از مشاهير عرفاى قرن ششم هجرت و از اصحاب محيى الدين عبد القادر بى ابى صالح موسى سابق الذكر ميباشد‪ ،‬كراماتى‬
‫بدو منسوب و بعضى از آنها در خزينة االصفيا مذكور است‪ .‬در سال پانصد و هفتاد و نهم هجرت درگذشت و كلمه عاشق‬
‫حق‪ 579 -‬مادّه تاريخ وفات او است‪.‬‬

‫(ص ‪ 39‬ج ‪ 2‬مه و ‪ 35‬ج خه)‬

‫ابو السعود‪ -‬محمد بن محمد‬

‫‪ -‬عمادى‪ ،‬از اكابر علماى عثمانى قرن دهم هجرى ميباشد كه نخست نزد پدرش بتحصيالت علميّه پرداخت تا در اندك زمانى‬
‫استعداد طبيعى فوق العاده او مشهور و گوشزد هشتمين سلطان عثمانى سلطان بايزيد خان ثانى (‪ 9 8 -886‬ه ق‪ -‬ضفو‪-‬‬
‫ظيح) گرديد و مشمول الطاف و مراحم سلطانى شد‪ ،‬يوميّه اى براى او مقرّر گرديد‪ ،‬او نيز با كمال رفاهيّت بادامه تحصيالت‬
‫علميّه پرداخت‪ ،‬علوم متداوله را از فحول علماى وقت اخذ كرد و از هرباغى گلى چيد تا در فقه و تفسير و ادبيّات عرب و‬
‫ديگر علوم معمولى بى نظير و وحيد عصر خود شد‪ ،‬بمدرّسى مدرسه اسحق پاشا در اينهگول و بعضى از مدارس استانبول و‬
‫بروسه منصوب و مدتى هم در استانبول و روم ايلى متصدى قضاوت بلكه قاضى القضاة گرديد و اخيرا در ماه شعبان نهصد و‬
‫پنجاه و دويم هجرت بمقام مشيخت رسيده و مفتى و شيخ االسالم رسمى ممالك عثمانى شد و سى سال متوالى تمامى امور‬
‫فتوائى و ديگر وظائف الزمه آن مقام عالى را بطور اكمل اداره كرده و او سيزدهمين كسى است كه حايز اين مقام عالى‬
‫بودهاند‪ .‬اشعار و قصائد عربى و فارسى و تركى نيز داشته و مطلع يك قصيده ميميه عربى او است‪:‬‬

‫و دون ذراها موقف و مقام‬ ‫ابعد سليمى مطلب و مرام‬


‫از تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬ارشاد العقل السليم الى مزايا القرآن (الكتاب خ ل) الكريم فى تفسير القرآن على مذهب النعمان كه پنج جلد بوده و پيش‬
‫از اتمام بحسب درخواست سلطان سليمان خان‬

‫ص‪27 :‬‬

‫قانونى دهمين سلطان عثمانى (‪ 974 -926‬ه ق‪ -‬ظكو‪ -‬ظعد) بنظر آن سلطان علم و عالم دوست رسيد و بمجرّد رؤيت‬
‫منظورنظر سلطانى شد‪ ،‬دويست آقچه مقرّرى او بپانصد آقچه مبدل و بفاصله يكسال موفق باكمال آن گرديد و به ابالغيّه‬
‫مقرّرى ششصد آقچه مفتخر و بيش از اندازه مورد توجهات سلطانى شد‪ .‬در كشف الظّنون گويد چون مسودّه همين تفسير‬
‫بسوره ص رسيد بجهت طول مدت همان مقدار را در ماه شعبان نهصد و هفتاد و دويم هجرت مبيضه كرده و بنظر سلطان‬
‫سليمانش رسانيد سلطان نيز محض اجالل آن تأليف شريف تا دم در استقبالش كرد‪ ،‬وظيفه و مقرّرى و تشريفات او را چندين‬
‫برابر گردانيد‪ ،‬بفاصله يكسال تمامى آن را از مسودّه به مبيضّه نقل نمود و جمله تفسير اكبر‪ 973 -‬مادّه تاريخ آن است‪ .‬بعد از‬
‫آن شهرتش عالمگير و نسخه اش در تمامى اقطار انتشار يافت و بجهت حسن سبك و لطافت عباراتش مورد قبول فحول و‬
‫كبار شد و خود مؤلف را نيز خطيب المفسرين ميگفتهاند آه آه‪ .‬اين تفسير كه به تفسير ابى السعود معروف است در قاهره‬
‫مستقال چاپ و در حاشيه تفسير فخر رازى نيز بطبع رسيده و عالوه بر درر كشاف و تفسير بيضاوى جواهر حقائق بسيارى از‬
‫تفاسير ديگر را نيز حاوى است ‪ -2‬حاشيه سوره فتح كشاف ‪ -3‬فتاوى ابى السعود كه مال محمد بن احمد بوزنزاده تدوين و‬
‫بابواب و فصولش مرتّب كرده است‪.‬‬

‫ناگفته نماند كه نام و نسب صاحب ترجمه در مواضع مربوطه مابين ابو السعود بن محمد عمادى‪ ،‬ابو السعود احمد بن مصطفى‬
‫عمادى‪ ،‬ابو السعود محمد بن محمد عمادى‪ ،‬ابو السعود محمد بن محمد بن مصطفى عمادى مردّد و آخرى اقرب بصحت‬
‫ميباشد‪.‬‬

‫وفات ابو السعود در پنجم جمادى االولى نهصد و هشتاد و دويم هجرت در هشتاد و هفت سالگى در استانبول واقع شد و در‬
‫جوار ابو ايّوب انصارى مدفون گرديد‪ .‬اينكه در صفحه اول هرپنج جلد تفسير مذكور وفات او را در نهصد و پنجاه و يكم‬
‫نوشته دور از صحت و منافى كلمات فوق كشف الظّنون و بعضى از منابع و قرائن ديگر است‪.‬‬

‫(كف و ص ‪ 722‬ج س و ‪ 3 5‬مط و ‪ 59‬ج فع و غيره)‬

‫ص‪28 :‬‬

‫ابو السعود‪ -‬محمد بن محمد‬

‫‪ -‬همان ابو السعود احمد مذكور فوق است و رجوع بدانجا نمايند‪.‬‬
‫‪9‬‬
‫ابو سعيد‬

‫ابو سعيد ابو الخير‬

‫بعنوان ابو سعيد فضل اللّه خواهد آمد‪.‬‬

‫ابو سعيد‪ -‬احمد بن ابراهيم‬

‫‪ -‬در باب اول (القاب) بعنوان اديبى نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابو سعيد‪ -‬احمد بن محمد بن عبد الجليل‬

‫‪ -‬سبحزى يا سنجرى سيستانى‪ ،‬از مشاهير منجّمين و رياضيّين قرن چهارم هجرت ميباشد كه در نجوم و هيئت و هندسه‬
‫تأليفاتى داشته و سال وفاتش بدست نيامد‪.‬‬

‫(ذريعه و ص ‪ 473‬ج ‪ 3‬عن)‬

‫ابو سعيد‪ -‬اسمعيل بن على‬

‫‪ -‬در باب كنى بعنوان ابن سمان خواهد آمد‪.‬‬

‫ابو سعيد برغش‬

‫‪ -‬از محقّقين و مشايخ عرفاى زمان خود‪ ،‬از اصحاب شيخ شهاب الدين سهروردى سابق الذكر (متوفى در حدود سال ‪ 633‬ه‬
‫ق‪ -‬خل) و از سلسله برغشيه صوفيّه ميباشد و ايشان جمعى از مشايخ شيراز و اتباع شيخ نجيب الدين على برغش (متوفى‬
‫بسال ‪ 678‬ه ق‪ -‬خعح) هستند و از اشعار ابو سعيد است‪:‬‬

‫كافر بدم و كنون مسلمان گشتم‬ ‫ايدوست ز جمله نيك و بد بگذشتم‬

‫گر خود همه دين است از آن برگشتم‬ ‫هرچيز كه آن خالف راى تو بود‬

‫‪9‬‬
‫( ) ابو سعيد ‪ -‬در اصطالح رجالى ابان بن تغلب‪ ،‬احمر بن جرى‪ ،‬اسماعيل بن على بن حسين سماك‪ ،‬ثابت بن ابى ثابت عبد اللّه‪ ،‬ثابت كوفى‪ ،‬ثمامة بن عمرو‪،‬‬
‫جعفر بن احمد بن ايوب‪ ،‬حسن بن على عدوى‪ ،‬حسين بن على بن زكريا‪ ،‬حفص بن عبد الرحمن و جمعى كثير ديگر است‪.‬‬
‫حرف ثانى كلمه برغش مابين حرف راى بىنقطه و بانقطه مردّد ميباشد‪ .‬مخفى نماند كه برغشى بودن ابو سعيد با بودن او از‬
‫اصحاب سهروردى كه موافق رياض العارفين‪ ،‬مذكور شد با موازنه دو تاريخ وفات مذكور مستبعد است‪( .‬ص ‪ 285‬ض و‬
‫غيره)‬

‫______________________________‬
‫( ) ابو سعيد‪ -‬در اصطالح رجالى ابان بن تغلب‪ ،‬احمر بن جرى‪ ،‬اسماعيل بن على بن حسين سماك‪ ،‬ثابت بن ابى ثابت عبد‬
‫اللّه‪ ،‬ثابت كوفى‪ ،‬ثمامة بن عمرو‪ ،‬جعفر بن احمد بن ايوب‪ ،‬حسن بن على عدوى‪ ،‬حسين بن على بن زكريا‪ ،‬حفص بن عبد‬
‫الرحمن و جمعى كثير ديگر است‪.‬‬

‫ص‪29 :‬‬

‫ابو سعيد بيضاوى عبد اللّه ابو سعيد بيضاوى مورخ‬

‫هردو در باب اول بعنوان بيضاوى نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابو سعيد‪ -‬حسن بن احمد‬

‫‪ -‬در باب اول بعنوان اصطخرى نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابو سعيد‪ -‬حسن بن بهرام‬

‫‪ -‬جنابى‪ ،‬مؤسس مذهب قرامطيّه از اهالى موضع جناب نامى در ساحل بحر فارس بوده و از آنجا تبعيد شده و ببحرين رفته‬
‫و بنشر مقاالت فاسده خود پرداخته تا نواحى احساء و قطيف و بحرين را مسخّر و بقتل اسراى خود مردم را تهديد و عدهاى‬
‫را كه از طرف معتضد شانزدهمين خليفه عباسى (‪ 289 -279‬ه‪ -‬رعط‪ -‬رفط) براى مدافعه او اعزام شده بوده مغلوب تا در‬
‫سال سيصد و يكم هجرت بدست بعضى از كسان هيجدهمين ايشان مقتدر باللّه (‪ 323 -295‬ه‪ -‬رصه‪ -‬شك) مقتول گرديد و‬
‫بعنوان قرامطه از باب اول نيز مراجعه شود‪.‬‬

‫(ص ‪ 724‬ج س)‬

‫ابو سعيد‪ -‬حسن بن حسين‬

‫‪ -‬در باب اول (القاب) بعنوان سكرى نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابو سعيد‪ -‬حسن بن داود‬

‫‪ -‬در باب سيّم بعنوان ابن بابشاذ خواهد آمد‪.‬‬


‫ابو سعيد‪ -‬حسن بن عبد اللّه‬

‫‪ -‬در باب اول بعنوان سيرافى نگارش داديم‪.‬‬

‫ابو سعيد‪ -‬داود بن هيثم‬

‫‪ -‬بعنوان انبارى در باب اول مذكور است‪.‬‬

‫ابو سعيد‪ -‬سعد بن احمد‬

‫‪ -‬در باب اول بعنوان نيلى نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابو سعيد‪ -‬سعد بن مالك‬

‫‪ -‬بن سنان بن عبيد بن ثعلبة بن عبيد بن خدرة بن عوف بن حارث بن خزرج‪ ،‬خدرى خزرجى انصارى و يا پدرش مالك‬
‫پسر شهيد بن عبد بن ثعلبة بن عبيد بن ابجر ملقّب به خدرة بن عوف بوده است‪.‬‬

‫بهرحال ممدوح علماى رجال فريقين‪ ،‬از مشاهير اصحاب كب ار حضرت رسالت ص و حضرت امير المؤمنين ع‪ ،‬از نجبا و‬
‫اصفيا و عقال و علما و فقهاى ايشان و يكى از سابقين اولين ميباشد كه رجوع بحضرت امير المؤمنين ع نمودند چنانچه خزيمة‬
‫بن ثابت و جابر‬

‫ص‪33 :‬‬

‫بن عبد اللّه و زيد بن ارقم و ابو ايّوب و جمعى ديگر از اكابر اصحاب نيز از آن جمله بودهاند‪.‬‬

‫ابو سعيد در سيزده سالگى در احد حاضر بود‪ ،‬لكن بجهت صغر سن از طرف قرين الشرف ممنوع و بمراجعت مأمور گرديد‪،‬‬
‫سپس در غزوه خندق و يازده غزوه ديگر در ركاب مبارك حضرت رسالت ص حاضر بود‪ .‬بالجملة اخبار بسيارى در مدح‬
‫وى وارد و يكهزار و يكص د و هفتاد حديث شريف از آن حضرت روايت كرده است و جمعى بسيار نيز از وى روايت ميكنند‪،‬‬
‫پدرش مالك نيز از شهداى بدر بوده است‪.‬‬

‫لفظ خدرى كه ما به االشتهار صاحب ترجمه بوده و به ابو سعيد خدرى شهرت دارد بضمّ اول و سكون ثانى منسوب است به‬
‫خدره (بهمان حركة) كه قبيلهايس ت از انصار كه بنام يا لقب سرسلسله ايشان همان خدرة بن عوف جدّ پنجمين ابو سعيد‬
‫مسمّى بوده و هريك از افراد آن قبيله را نيز محض بجهت انتسابش خدرى گويند يا بقول بعضى لفظ خدره نام مادر ابجر‬
‫مذكور بوده است‪ .‬بهرحال وفات ابو سعيد بسال هفتاد و سيّم يا چهارم يا پنجم و يا بقول بعضى شصت و چهارم هجرت در‬
‫مدينه منوّره واقع و در بقيع مدفون گرديد و يا بنوشته قاموس االعالم بروايتى ضعيف در استانبول واقع شد‪.‬‬
‫مف و ‪ 724‬ج س و ‪ 2‬هب و ‪ 83‬ج تاريخ بغداد و كتب رجاليه)‬ ‫(ص ‪6‬‬

‫ابو سعيد‪ -‬سنان بن ثابت‬

‫‪ -‬در باب اول بعنوان حرانى مذكور است‪.‬‬

‫ابو سعيد‪ -‬عباد بن يعقوب‬

‫‪ -‬رواجنى اسدى كوفى شيعى‪ ،‬از اعالم و ثقات محدّثين شيعه ميباشد كه جاللت و وثاقت او مسلّم محدّثين فريقين و موكول‬
‫بكتب رجال است‪.‬‬

‫ابو سعيد‪ -‬عبد السالم بن سعيد‬

‫‪ -‬در باب اوّل بعنوان سحنون نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابو سعيد‪ -‬عبد الكريم بن ابى بكر محمد‬

‫‪ -‬در باب اوّل بعنوان سمعانى نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابو سعيد عبد اللّه بن عمر‪ -‬ابو سعيد عبد اللّه بن كثير‪-‬‬

‫اولى در باب اوّل بعنوان بيضاوى مذكور و دويمى هم در باب سيّم بعنوان ابن كثير خواهد آمد‪.‬‬

‫ص‪3 :‬‬

‫ابو سعيد‪ -‬عبد الملك بن قريب‬

‫‪ -‬در باب اوّل بعنوان اصمعى نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابو سعيد‪ -‬عثمان بن سعيد‬

‫‪ -‬در باب اوّل بعنوان ورش مذكور است‪.‬‬

‫ابو سعيد‪ -‬فضل اللّه بن ابى الخير‬

‫‪ -‬صوفى نيشابورى‪ ،‬از اكابر و مشايخ عرفا و متصوفه نامى قرن پنجم هجرت ميباشد كه پيشواى اهل طريقت‪ ،‬علوم ظاهرى و‬
‫باطنى را جامع‪ ،‬در فنون كماالت ممتاز بود‪ ،‬از صغر سن رياضات شاقه كشيد‪ ،‬شراب وجد و حال را چشيد‪ ،‬بصحبت جمعى‬
‫از اكابر رسيد‪ ،‬زحمت بسيارى از ابناى روزگار ديد‪ ،‬از دست بعضى از اكابر مشايخ وقت خرقه خالفت پوشيد‪ ،‬بقول قاموس‬
‫االعالم اصول تصوف و طريقت را از ابو الفضل لقمان سرخسى اخذ كرد‪ .‬بارى شرح حالش در تذكرهها و تواريخ و سير‬
‫مذكور‪ ،‬كرامات بسيارى بدو منسوب‪ ،‬سلسله طريقتى او با سه واسطه بجنيد بغدادى موصول‪ ،‬از نوادر روزگار معدود‪ ،‬كلمات‬
‫و رباعيات عارفانه او بسيار و از آن جمله است‪:‬‬

‫مابين خالق و مخلوق عرش و كرسى نتواند حجاب شد بلكه پندار و خودبينى‪ ،‬يگانه حاجب است و بس‪ ،‬آن را از ميان برگير‬
‫تا با خداى خود نزديك شوى‪ .‬در جواب سؤال از معنى تصوّف گفت تصوف آن است كه آنچه در سر دارى بنهى و آنچه كه‬
‫در دست دارى بدهى و از آنچه بر تو آيد بجهى و نيز در جواب همان سؤال گفت‪ :‬هواى نفسانى كه در سر دارى بنهى و‬
‫حقوق الهى كه در ذمّه دارى بدهى و از هرمكروهى كه بر تو آيد بجهى‪.‬‬

‫او را گفتند فالن كس بر روى آب ميرود‪ ،‬فالنى در هوا ميپرد‪ ،‬فالنى هم در يك لحظه از شهرى بشهرى ميرسد گفت همه اينها‬
‫سهل است و دليل فضيلت آدمى نيست و در حضرت حق عزّتى ندارند زيرا غوك هم روى آب ميرود‪ ،‬زاغ و زغن نيز در هوا‬
‫ميپرد‪ ،‬شيطان نيز در يك نفس از شرق بغرب ميرسد لكن مرد كامل آن است كه با مردم نشيند و آميزش كند‪ ،‬داد و بستاد‬
‫كرده و ازدواج نمايد‪ ،‬يك لحظه از خدا غافل نباشد‪ .‬از رباعيّات عرفانى و متصوفانه او است‪:‬‬

‫ص‪32 :‬‬

‫اعرضت عن الغير و اقبلت اليك‬ ‫يا من بك حاجتى و روحى بيديك‬

‫قد جئتك راجيا توكلت عليك‬ ‫مالى عمل صالح استظهر به‬

‫وصل تو بهر سبب كه جويند خوش است‬ ‫راه تو بهر قدم كه پويند خوش است‬

‫نام تو بهرزبان كه گويند خوش است‬ ‫روى تو بهرديده كه بينند نكو است‬

‫احوال دلشكسته باالن دانى‬ ‫آنى تو كه حال دل ناالن دانى‬

‫ور دم نزنم زبان الالن دانى‬ ‫گر خوانمت از سينه سوزان شنوى‬

‫غافل كه شهيد عشق فاضلتر از او است‬ ‫غازى بره شهادت اندر تكوپو است‬

‫كاين كشته دشمن است و آن كشته دوست‬ ‫در روز قيامت اين بدان كى ماند‬

‫قدر تو بقدر معرفت خواهد بود‬ ‫فردا كه زوال شش جهت خواهد بود‬
‫حشر تو بصورت صفت خواهد بود‬ ‫در حسن صفت كوش كه در روز جزا‬

‫لطف و كرمت يار من بيكس بس‬ ‫اللّه بفرياد من بيكس رس‬

‫جز حضرت تو ندارد اين بيكس‪ ،‬كس‬ ‫هركس بكسى و حضرتى مينازد‬

‫چنانچه در عنوان مذكور شد ابو الخير پدر صاحب ترجمه (گويا نام اصليش نيز ابو الخير بوده و الّا نام ديگرى براى او در‬
‫جايى بنظر نرسيد) و گاهى خود فضل اللّه را نيز محض اشعار بمنشأ فيض و خير بودن او بابو الخير ملقّب داشته و ابو سعيد‬
‫ابو الخير گويند و شايد ابو سعيد ابو الخير گفتن او از راه لقب او نبوده بلكه بطريق اضافه باشد كه بسوى اسم پدرش اضافه‬
‫دادهاند مثل حسن على (بكسر نون) گفتن در حسن بن على و امثال آن‪.‬‬

‫وضع و تأسيس طريقه تصوف و بناى خانقاه را بشيخ ابو سعيد نسبت دادن (چنانچه از بعضى نقل شده) دور از تحقيق و‬
‫واضح الفساد و منعطف گردانيدن قلم بدين باب موجب اطناب است‪.‬‬

‫والدت ابو سعيد روز يكشنبه غرّه محرم سيصد و پنجاه و هفتم در قريه ميهنه از ناحيه خابران مابين سرخس و ابيورد از‬
‫نواحى خراسان‪ ،‬وفات او نيز در چهارم شعبان‬

‫ص‪33 :‬‬

‫چهار صد و چهلم هجرت در نيشابور‪ ،‬يا بقول بعضى در همدان و بقول ديگرى در ميهنه واقع شد و جمله سعيد نامدار‪-‬‬
‫‪ -443‬تم هم مادّه تاريخ وفات او و بنابر مشهور مدت عمر او هم هزار ماه بوده لكن چنانچه واضح است بنابر دو تاريخ‬
‫وفات و والدت كه مذكور شد عمر او هزار و سه ماه و چهار روز ميباشد و اين مقدار مسامحه عرفيه شايع و متداول است‪.‬‬
‫ناگفته نماند اينكه در رياض العارفين صاحب ترجمه را بعنوان ابو سعيد مهنه نوشته گويا بجهت والدت او در قريه ميهنه و‬
‫بقول بعضى بجهت وقوع وفات هم در آن قريه است كه از راه مسامحه عرفى مهنه نيز گويند‪.‬‬

‫(ص ‪ 67‬ج مع و ‪ 48‬ض و ‪ 638‬ج مه و ‪ 594‬و ‪ 724‬ج س و ‪ 6‬ج فع و غيره)‬

‫ابو سعيد‪ -‬محمد بن احمد‬

‫‪ -‬در باب اوّل (القاب) بعنوان عميدى نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابو سعيد‪ -‬محمد بن عبد الرحمن‬

‫‪ -‬در باب اوّل بعنوان تاج الدين مذكور است‪.‬‬

‫ابو سعيد‪ -‬محمد بن على‬


‫‪ -‬در باب اوّل بعنوان مؤيد نگارش داديم‪.‬‬

‫ابو سعيد‪ -‬مهلب بن ابى صفرة ظالم‬

‫‪ -‬در قرن اوّل هجرت اشجع مردم بود‪ ،‬بصره را از شرّ خوارج نگهدارى كرد‪ ،‬در سال هفتاد و نهم هجرت از طرف عبد الملك‬
‫بن مروان پنجمين خليفه اموى (‪ 86 -65‬ه ق‪ -‬سه‪ -‬فو) والى خراسان شد‪ ،‬بسال هشتاد و سيّم هجرى در ديه زاغول از توابع‬
‫مرورود از اياالت خراسان درگذشت‪.‬‬

‫اوالد و احفاد او بسيار‪ ،‬تماما از نجبا و اشراف و امجاد و به مهالبه معروف هستند (كه جمع مهلبى است) و بهمين جهت خود‬
‫مهلب نيز به ابو المهالبه شهرت يافته است‪.‬‬

‫ابن خلّكان گويد در عهد بنى اميّه خانوادهاى كريم تر و بزرگتر از بنى مهلب نبوده چنانچه در زمان بنى عباس نيز بزرگتر و‬
‫شريفتر از آل برامكه نبوده است و در مدح بنى مهلب گفتهاند‪:‬‬

‫كانوا المكارم آباء و اجدادا‬ ‫آل المهلب قوم ان نسبتهم‬

‫آل المهلب دون الناس اجسادا‬ ‫ان المكارم ارواح يكون لها‬

‫اشهر ايشان ابو طالب يا ابو خالد يزيد بن مهلب است كه بعد از پدر در سىسالگى والى‬

‫ص‪34 :‬‬

‫خراسان شد‪ ،‬بفاصله شش سال از طرف خليفه وقت با اشاره حجّاج بن يوسف ثقفى كه امير عراقين بوده معزول و زندانى و‬
‫مورد شكنجه گرديد‪ ،‬عاقبت درخواست نمود كه در عذاب او تخفيف شود‪ ،‬در عوض عذاب هرروزى صد هزار درهم بحجّاج‬
‫بدهد‪ ،‬روزى باز بقرار معهود همان وجه را براى حجّاج تهيه كرد ه بود كه اخطل شاعر بدو وارد شد و اين اشعار را فروخواند‪:‬‬

‫و صاح ذوو الحاجات ابن يزيد‬ ‫ابا خالد بادت خراسان بعدكم‬

‫و ال اخضر بالمروين بعدك عود‬ ‫فال مطر المروان بعدك مطرة‬

‫و ال لجواد بعد جودك جود‬ ‫فما لسرير الملك بعدك بهجة‬

‫پس همان صد هزار درهم را كه براى حجّاج تهيه كرده بوده باخطل بخشيد و اين قضيه گوشزد حجّاج شد‪ ،‬احضارش كرد و‬
‫گفت حاال كه تو در اين حال‪ ،‬صاحب اين كرم هستى من هم عذاب و شكنجه امروز و ايّام آينده را از تو برداشتم‪ .‬عاقبت از‬
‫زندان گريخت و در شام بسليمان بن عبد الملك هفتمين خليفه اموى (‪ 99 -96‬ه ق‪ -‬صو‪ -‬صط) پناهيده و مورد اغماض‬
‫شد‪ ،‬باز بامارت خراسان منصوب گرديد و اخيرا بعد از يك سلسله جريانات متفرقه بسال يكصد و دويم هجرت در بصره با‬
‫تمامى افراد آل مهلب مقتول شد و سرهاى ايشان را نزد يزيد بن عبد الملك نهمين خليفه اموى فرستادند‪.‬‬

‫پوشيده نماند كه ابو خراش مخلد بن يزيد بن مهلب نيز از ممدوحين اسخيا بود كه در سال يكصد تمام هجرت درگذشت و‬
‫عمر بن عبد العزيز بجنازهاش نماز خواند و گفت‪:‬‬

‫اليوم مات فتى العرب‪ ،‬فرزدق و ديگران مرثيهاش گفتند‪ .‬نيز از اكابر خانواده بنى مهلب مغيرة بن مهلب است كه پدرش او را‬
‫در قتال خوارج ب ديگران مقدّم ميداشت و از طرف پدر امارت مرو شاه جهان بدو مفوض گرديد و هم بسال هشتاد و دويم‬
‫هجرت در حال حيات پدر در آنجا درگذشت‪ ،‬زياد بن اعجم با قصيدهاى مشتمل بر زياده بر پنجاه بيت مرثيهاش گفته كه از‬
‫آن جمله است‪:‬‬

‫قبرا بمرو على الطريق الواضح‬ ‫ان السماحة و المروة ضمنا‬

‫يكى از خانواده مهلب نيز ابو خالد يزيد بن حاتم بن قبيصة بن مهلب است كه او نيز مانند‬

‫ص‪35 :‬‬

‫ديگر افراد اين خانواده سخى و كريم الطبع بود‪ ،‬شعراى وقت بواسطه مدايح او بصله و انعاماتش نايل آمدند‪ ،‬عالوه بر كرم و‬
‫سخاوت داراى رأى متين و شجاعت بى نهايت بوده و از كلمات حقيقت آيين او است‪ :‬بيشتر از همه‪ ،‬از كسى ترسناك هستم‬
‫كه بىكس و بى ياور باشد‪ ،‬در دست من مظلوم بوده و بجز خداوند قهّار مددكارى نداشته و مرا بگويد‪:‬‬

‫اللّه حسبك اللّه بينى و بينك گويند مسهر شاعر تميمى در مدح يزيد بن حاتم گفت‪:‬‬

‫مسيرة شهر ثم شهر نواصله‬ ‫اليك قصرنا النصف من صلواتنا‬

‫لديك و لكن اهنأ الخير (البر خ ل) عاجله‬ ‫فال نحن نخشى ان يخيّب رجائنا‬

‫پس يزيد بتمامى پنجاه هزار لشگريان خود عطايا بخشيد و بعد از آن گفت هركه خواستار و طالب شادى من باشد از عطيه‬
‫خود دو درهم باين زائر من بدهد‪ ،‬بدين وسيله صد هزار درهم براى او جمع شد و صد هزار درهم نيز از مال شخصى خود بدو‬
‫عنايت فرمود‪ .‬بارى يزيد در امارت افريقا ميبود تا در هيجدهم رمضان صد و هفتادم هجرت در قيروان از بالد افريقا‬
‫درگذشت و پسرش داود بن يزيد را خليفه خود گردانيد‪.‬‬

‫(ص ‪ 237‬ج و ‪ 273‬و ‪ 4 4‬و ‪ 434‬ج ‪ 2‬كا)‬


‫ابو سعيد‪ -‬مهنه‬

‫‪ -‬چنانچه اشاره شد همان ابو سعيد فضل اللّه مذكور فوق ميباشد كه در رياض العارفين بهمين عنوانش نگاشته است‪.‬‬

‫ابو سعيد وزير‪ -‬منصور بن حسين‬

‫‪ -‬وزير آبى از افاضل اوائل قرن پنجم هجرت ميباشد كه عالم فقيه فاضل بود‪ ،‬شعر خوب نيز مىگفته و از تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬نثر الدرر در محاضرات كه هفت جلد و از كتاب ديگرش نزهة االدب ملخّص‪ ،‬بآيات متشابهه و متشاكله قرآنى و الفاظ و‬
‫كلمات قصار حضرت رسالت ص و نكات منتخبه از كلمات حضرت امير المؤمنين ع و منتخبات كلمات حضرات ائمّه‬
‫طاهرين ع و نكات كلمات س ادات بنى هاشم مشتمل است و در كشف الظّنون گويد كه نظير آن تأليف نشده است ‪ -2‬نزهة‬
‫االدب كه اشاره شد‪ .‬وى در سال چهار صد و بيست و دويم هجرت وفات يافت‪.‬‬

‫ظاهر درس خواندن او از شيخ طوسى (متوفّى بسال ‪ 463‬ه ق‪ -‬تس) كه از شيخ منتخب الدين‬

‫ص‪36 :‬‬

‫نقل شده منافى تاريخ وفات مذكور و معاصر بودن او با صاحب بن عباد (متوفّى بسال ‪ 385‬ه ق‪ -‬شفه) است كه در هدية‬
‫االحباب نيز نوشته و نيز در هيچ يك از مدارك موجودى بنحوه وزارت او نيز اشاره نشده است كه وزير كه بوده و يا خود‬
‫لفظ وزير مجرّد شهرت بوده است‪.‬‬

‫(كف و تنقيح المقال و ص ‪ 96‬هب)‬

‫ابو سعيد يمامى‬

‫‪ -‬از فضالى اطبّاى نامى قرن پنجم هجرت ميباشد كه بسيار خليق و ديندار‪ ،‬در هردو قسمت علمى و عملى طب خبير‪ ،‬در‬
‫فن نجوم نيز بصير‪ ،‬با شيخ الرئيس ابو على سينا و نظائر وى معاصر‪ ،‬نزد ملوك ديالمه محترم‪ ،‬در بصره مقيم‪ ،‬مرجع استفاده‬
‫جمعى كثير از اطبّا و حكما‪ ،‬در ميان ايشان به شيخ الطائفة و رئيس سلسله موصوف بود‪ .‬در عهد مستكفى باللّه بيست و‬
‫دويمين خليفه عباسى (‪ 334 -333‬ه ق‪ -‬شلج‪ -‬شلد) و يا بيست و سيّمين ايشان مطيع للّه (‪ 363 -334‬ه ق‪ -‬شلد‪ -‬شسج)‬
‫كه اطبّاى بغداد بسيار زياد و بدون رائحه خبرت و بصيرت متصدى امر طبابت و جز مردمكشى مصدر خدمتى نبودهاند و‬
‫امتحان علمى ايشان از دربار خالفت تصميم گرديد باالخره قرعه امتحان بنام نامى همين ابو سعيد يمامى اصابت كرد‪ ،‬براى‬
‫انجام اين خدمت سراپا سعادت از بصره در بغداد احضار شد‪ ،‬او نيز اين عمل خطير را در عرض شش ماه بانجام رسانيد و‬
‫هشتصد طبيب از عهده امتحانات الزمه برآمدند و ديگران از قيام بوظائف طبابت اكيدا ممنوع شدند‪ ،‬اين خدمت وى پسنده‬
‫نظر خالفت و مورد تحسين بى نهايت شد و ماهى يك هزار دينار (طالى مسكوك هيجده نخودى) بطور استمرار در حق وى‬
‫مقرّر گرديد و خواستار توطّن در بغ داد شدند لكن او قبول نكرده باز ببصره عودت نمود و در آنجا بسال چهار صد و بيست و‬
‫نهم يا بيست و يكم هجرى قمرى درگذشت‪.‬‬

‫از تأليفات او است‪:‬‬

‫امتحان االطباء و شرح فصول بقراط و كتاب المعالجات‪ .‬از درگاه خداوندى مسئلت مينمائيم كه در اين زمان باريك و تاريك‬
‫ما هم كه سطح علم (بانواعه الكثيرة) آنا فآنا پائين ميرود و بالنتيجة محكوم بزوال و فنا ميباشد وسائل اينچنين امتحانات را كه‬
‫هيچ غرضى‬

‫ص‪37 :‬‬

‫ج‬ ‫جز امتياز عالم از جاهل و نجات دادن مردم بيچاره از قيد اسارت جهال هرطبقه در بين نباشد فراهم نمايد‪( .‬ص ‪8‬‬
‫مر)‬

‫ابو السفاتج ابو السفاح‬

‫در اصطالح رجالى‪ ،‬اولى ابراهيم و اسحق بن عبد العزيز و غيره‪ ،‬دويمى هم از اصحاب حضرت امير المؤمنين ع و نخستين‬
‫شهيد روز صفّين و نامش معلوم نيست‪.‬‬

‫ابو سفانه‪ -‬حاتم بن عبد اللّه‬

‫‪ -‬در همين باب بعنوان ابو عدى خواهد آمد‪.‬‬

‫ابو سفيان‬

‫در اصطالح رجالى مدلوك نام صحابى است‪.‬‬

‫ابو سفيان‪ -‬صخر بن حرب‬

‫‪ -‬بن امية بن عبد شمس بن عبد مناف بن قصى‪ ،‬پدر معاويه ملعون مشهور و از رؤساى قريش‪ ،‬حال او و نسل ناپاك او در‬
‫نفاق و معادات و معاندت حضرت رسالت ص و خانواده عصمت و طهارت ع واضح و آشكار ميباشد‪ .‬هيچ فتنه و آشوبى در‬
‫قريش برپا نبوده مگر اينكه تخم آن بدست وى كاشته شده و يا خود سهيم آن بوده است‪ .‬در اثر بغض و خصومتى كه با آن‬
‫حضرت داشته وسائل غزوه بدر را فراهم آورد‪ ،‬قريش را بمحاربه آن حضرت بشورانيد‪ ،‬بعد از مغلوبيّت قريش قسم ياد نمود‬
‫مادام كه انتقام نكشيده غسل نكند تا در سال دو يم هجرت با كسان خود بمدينه رفت‪ ،‬نخلستان موضع عريض نامى را كه‬
‫نزديكى مدينه است بسوزانيد‪ ،‬معبد انصارى و برادرش را بشهادت رسانيد همچنين عامل قوى در تشكيل غزوه احد نيز همين‬
‫ابو سفيان بود‪ .‬در اين غزوه نيز بدستيارى شداد بن اسود‪ ،‬حنظلة ابن ابى عامر معروف به غسيل المالئكه را بشهادت رسانيد‬
‫باالجمال مصدر تمامى فتنه و آشوب بود و تا فتح مكّه در عناد و عداوت خود استمرار داشت‪ ،‬همينكه قطع بفتح آن بلده‬
‫معظّمه نموده و مغلوبيّت قريش معلومش شد بعزم قبول اسالم بلشگرگاه مسلمين آمد‪ ،‬نخست دختر خود امّ حبيبه را كه حرم‬
‫حضرت نبوى ص بوده واسطه و شفيع قرار داد لكن او نيز مثل اصحاب ديگر از شفاعت وى امتناع نمود باالخرة بمصاحبت‬
‫عمر بن خطّاب بحضور مبارك آن حضرت شرفياب شد و ظاهرا اسالم را قبول كرد و از آن رو كه بسيار‬

‫ص‪38 :‬‬

‫شهرتطلب بوده خواستار امتيازى گرديد‪ ،‬آن حضرت نيز بمأمن بودن خانهاش مستبشرش فرمودند‪ .‬بعد از مراجعت بمكّه‬
‫بناى دعوت گذاشته و مردمرا بقبول دين مقدّس اسالمى و تسليم بودن بآن بزرگوار وادار مينمود‪ ،‬در آن حال زنش هند كه‬
‫عداوت و كين و كدورت او با اسالم و صاحب اسالم آفتابى ميباشد ريش شوهر را گرفته و احمقش خطاب كرد و مردمرا‬
‫بقتل وى ميشورانيد‪ .‬بارى ابو سفيان بعد از فتح مكّه در زمره اصحاب داخل شد‪ ،‬در غزوه طائف نيز حاضر بود و يك‬
‫چشمش در آن غزوه كور گرديد‪ ،‬در سال سيزدهم هجرت در زمان خالفت ابو بكر در محاربه يرموك نيز حاضر و چشم‬
‫ديگرش هم در همين محاربه كور شد تا در سال سى و ي كم يا دويم يا چهارم هجرت با چشم كور و دل پرنفاق عازم مقرّ‬
‫خود گرديد‪( .‬ص ‪ 725‬ج س و ‪ 22‬هب و غيره)‬

‫ابو سفيان بن العال‬

‫از اكابر نحويّين و علم انساب و اصحاب قرائت و نامش عين همين كنيه بوده و در سال يكصد و شصت و پنجم هجرت‬
‫درگذشت و او برادر ابو عمر و زبان بن عالء آتى الذكر است‪.‬‬

‫(سطر ‪ 23‬ص ‪ 299‬ت)‬

‫ابو سفيان‪ -‬مغيرة بن حارث‬

‫‪ -‬بن عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف‪ ،‬قرشى هاشمى‪ ،‬پسر عمّ حضرت رسالت ص و برادر رضاعى آن حضرت بود و‬
‫پيش از بعثت نهايت انس و الفت باهم داشتند‪ .‬بعد از بعثت با خود آن بزرگوار و تمامى اصحاب كبار بناى اذيّت و آزار‬
‫گذاشت تا آنكه بسال فتح مكّه خود و پسرش جعفر دين مقدّس اسالمى را قبول و در سلك فضالى اصحاب منسلك شدند‪،‬‬
‫در غزوه حنين نيز حاضر بود‪ ،‬غيرت و كوشش بسيارى ببروز آورد‪ ،‬لكن از كثرت حيا و شرمسارى كه از جهت عداوت‬
‫ديرينه داشته در حضور آن حضرت روى سربلند كردن نداشت‪ ،‬تا آنكه بدستور حضرت على ع فيضياب حضور نبوى ص‬
‫شد و آن كالمى را كه برادران حضرت يوسف در موقع تشرّف بحضورش در مقام اعتذار از خطاياى خودشان عرضه داشته‬
‫بودند تَاللَّهِ لَقَدْ آثَرَكَ اللَّهُ عَلَيْنا وَ إِنْ كُنَّا لَخاطِئِينَ او نيز معروض حضور رأفت ظهور آن حضرت‬

‫ص‪39 :‬‬
‫نمود و مشمول رأفت عامّه و بجواب ال تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ مفتخر و سرفراز گرديد و‬
‫اشعارى هم در مقام اعتذار سرود و در وفات آن حضرت نيز قصيده غرّائى گفته و از ابيات آن است‪:‬‬

‫و ليل اخى المصيبة فيه طول‬ ‫ارقت فبات ليلى ال يزول‬

‫اصيب المسلمون به قليل‬ ‫و اسعدنى البكاء و ذاك فيما‬

‫عشية قيل قد قبض الرسول‬ ‫فقد عظمت مصيبته و جلت‬

‫بارى مغيره بسال بيستم هجرت در مدينه وفات يافت و در خانه عقيل بن ابيطالب مدفون گرديد‪.‬‬

‫(ص ‪ 2‬هب و ‪ 725‬ج و ‪ 4357‬ج ‪ 6‬س)‬

‫ابو السكن ابو سكينه ابو سالم ابو سلمة‬

‫در اصطالح رجالى اولى حجر بن عنبس‪ ،‬دويمى هم از اصحاب امام جواد ع و نامش غيرمعلوم‪ ،‬سيمى اسود بن هالل‬
‫محاربى‪ ،‬چهارمى خالد بن سلمة‪ ،‬خلف بن خلف‪ ،‬راشد بن سعيد فزارى‪ ،‬سالم بن مكرم و بعضى ديگر است‪.‬‬

‫ابو سلمة‪ -‬حفص بن سليمان‬

‫‪ -‬همدانىّ القبيلة‪ ،‬كوفىّ البلدة‪ ،‬خلّال المحلّة‪ ،‬از وزراى نامى‪ ،‬وزير ابو العباس سفاح اوّلين خليفه عباسى (‪ 36 - 32‬ه ق‪-‬‬
‫قلب‪ -‬قلو) و بسيار اديب و خوش محضر و اهل تدبير‪ ،‬در امور سياست بصير و سفاح نيز با وى انسى تمام داشته و بمنادمت‬
‫او راغب بود‪ ،‬كارها را بدو مفوض داشته و وزيرش ناميد‪ .‬او اوّلين كسى است كه بدين لقب وزير ملقّب و معروف شد و اخيرا‬
‫به وزير آل محمد شهرت داشته است و پيش از او در زمان بنى اميّه و غيره كسى بدين اسم و وصف موسوم و موصوف‬
‫نبودهاند‪ .‬ابو سلمة اموال بسيارى از ثروت فوق العاده شخصى خود در تشييد اساس خالفت عباسى مصروف و ابو مسلم‬
‫خراسانى نيز با وى موافقت داشته تا براى انجام اين مرام بخراسان رفت و مردم را ببيعت ابراهيم برادر سفاح دعوت ميكرد تا‬
‫آنكه ابراهيم بدست مروان آخرين خليفه اموى مقتول و دعوت ابو سلمه بسوى سفاح منعطف گرديد و توهّم ميرفت كه وى‬
‫بسوى آل على گراييده است‪ ،‬روى اين اصل پس از وزارت‪ ،‬سفاح درباره وى ظنين شد و ابو مسلم را از سوء نيّت او‬
‫آگاهانيده و‬

‫ص‪43 :‬‬

‫بقتلش بگماشت‪ ،‬ابو مسلم نيز در انتظار فرصت بود تا آنكه شبى‪ ،‬چندى از كسان خود را در كمين گذاشت و در موقعى كه‬
‫ابو سلمه در شهر انبار در ماه چهارم خالفت سفاح از مجلس او برميگشته بسر وى ريخته و بقتلش آوردند و صبح آن شب‬
‫منتشر شد كه ابو سلمه را خوارج كشتهاند‪ .‬مخفى نماند كه خلّال گفتن ابو سلمه نه بجهت سركهسازى يا سركهفروشى او بوده‬
‫بلكه چنانچه اشاره شد بجهت سكونت او در محلّه خلّاالن بوده است‪.‬‬

‫(ص ‪ 79‬ج كا و غيره)‬

‫ابو سلمه‪ -‬سالم بن عبد اللّه‬

‫‪ -‬بعنوان ابو خديجه اشاره شد‪.‬‬

‫ابو سليط ابو سليمان‬

‫در اصطالح رجالى اولى اسير بن عمرو بدرى صحابى‪ ،‬دويمى نيز جعفر بن ابى عثمان و حماد بن خليفه و جمعى ديگر است‪.‬‬

‫ابو سليمان‪ -‬احمد بن محمد‬

‫‪ -‬در باب اوّل بعنوان خطابى نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابو سليمان‪ -‬ايوب بن زيد‬

‫‪ -‬در باب سيّم بعنوان ابن القريه خواهد آمد‪.‬‬

‫ابو سليمان‪ -‬داود بن ابى الفضل‬

‫‪ -‬بناكتى‪ ،‬ملك الشعرا و وقايع نگار سلطان غازان خان مغولى ايلخانى (‪ 733 -694‬ه ق‪ -‬خصد‪ -‬ذج) و به فخر الدين ملقّب‬
‫بود‪ .‬كتابى بنام روضة اولى االلباب فى تواريخ االكابر و االنساب براى سلطان ابو سعيد پسر غازان خان تأليف داده كه بتاريخ‬
‫بناكتى معروف است‪ .‬والدت او در قصبه بناكت نامى از بالد ماوراء النهر كه اخيرا نام مذكور را به شاهرخيه تبديل دادهاند واقع‬
‫شد و در سال هفتصد و سى و يكم هجرى قمرى درگذشت‪ .‬در كشف الظّنون نام مؤلف تاريخ مذكور را در عنوان تاريخ‬
‫بناكتى ابو سليمان فخر الدين داود نوشته و گفته است كه اين تاريخ همان روضة اولى االلباب ميباشد‪ .‬لكن تحت عنوان روضة‬
‫اولى االلباب گويد كه آن‪ ،‬فارسى و جامع و مختصر‪ ،‬احوال و اوصاف ملوك خطا را حاوى‪ ،‬بالتماس سلطان ابو سعيد بهادر‬
‫خان تأليف و مؤلفش فخر الدين محمد بن ابى داود سليمان يا ابى سليمان داود و وفاتش نيز بقرار مذكور است‪ .‬بديهى است‬
‫اين اسم كه براى مؤلف تاريخ مذكور نوشته عالوه بر مخالفت شرح فوق كه از قاموس االعالم نقل شد مخالف كالم ديگر‬
‫خودش‬

‫ص‪4 :‬‬

‫نيز ميباشد و حمل بر سهو نيز بسيار مشكل و مطلب قابل مداقه نيست‪.‬‬
‫(كف و ص ‪ 726‬ج س)‬

‫ابو سليمان‪ -‬داود بن على‬

‫‪ -‬بعنوان ظاهرى در باب اوّل (القاب) نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابو سليمان‪ -‬عبد الرحمن بن احمد‬

‫‪ -‬در باب اوّل بعنوان دارانى مذكور است‪.‬‬

‫ابو سليمان محمد بن ابى داود سليمان ابو سليمان محمد بن ابى سليمان داود‬

‫رجوع به ابو سليمان داود مذكور فوق نمايند‪.‬‬

‫ابو سليمان‪ -‬محمد بن بهرام‬

‫‪ -‬يا طاهر بن بهرام منطقى سجستانى‪ ،‬در منطق و حكمت و فلسفه مقامى عالى داشت‪ ،‬در سلك حكماى قرن چهارم معدود و‬
‫ن زد عضد الدوله ديلمى دويمين سلطان آل بويه (‪ 372 -338‬ه ق‪ -‬شلح‪ -‬شعب) بسيار محترم و مشمول مراحم ملوكانهاش‬
‫بود و محض سپاسگذارى‪ ،‬شروحى بكتب ارسطو بنام وى نگاشته است‪ ،‬تاريخ والدت و وفاتش بدست نيامد و او استاد ابو‬
‫حيّان توحيدى سابق الذكر بوده است‪( .‬ص ‪ 394‬ج ‪ 2‬مه و غيره)‬

‫ابو سليمان مرعشى‬

‫از اصحاب حضرت امير المؤمنين ع ميباشد كه در جنگ نهروان حاضرركاب مبارك بود و گويد كه در آن قضيه بغايت مهموم‬
‫و دلتنگ بودم بحدى كه بىاختيار در آب افتاده و خارج شدم‪ .‬آن حضرت فرمود ابتدا بجنگ نكنيد و بعد از آنكه ايشان تيرى‬
‫انداختند اذن جهاد داريد پس خوارج سه مرتبه حمله آوردند و در هريكى بيشتر از سابق شدت بر لشگر نصرتاثر وارد آمد‬
‫بحدّى كه گمان شكست و انهزام ميرفت‪ ،‬آن حضرت فرمود‪ :‬و اللّه الذى فلق الحبة و برا النسمة ال يقتلون منكم عشرة و ال‬
‫يبقى منهم عشره و همينكه لشگريان‪ ،‬اين خبر حقيقت اثر را شنيدند با شدت حملهور شده و غالب آمدند‪( .‬ص ‪ 364‬ج ‪4‬‬
‫تاريخ بغداد)‬

‫ابو سليمان‪ -‬يحيى بن يعمر‬

‫‪ -‬بعنوان عدوانى در باب اوّل نگارش يافته است‪.‬‬

‫ص‪42 :‬‬
‫ابو سماك ابو السمح ابو سمرة ابو السمهرى ابو سمينه ابو سنابل ابو سنان ابو سواده ابو السوداء‬

‫در اصطال ح رجالى اولى علقمه صحابى‪ ،‬دويمى مالك خادم النّبى ص‪ ،‬سيمى مجهول االسم و از اصحاب حضرت امير‬
‫المؤمنين ع‪ ،‬چهارمى نيز مجهول االسم و بمدلول بعضى از آثار دينيّه ملعون و مهدور الدم و از مفترين ائمّه اطهار ع بود‪،‬‬
‫پنجمى بصيغه مصغّر محمد بن على بن ابراهيم بن موسى كوف ى‪ ،‬ششمى حبة بن بعكك قرشى عامرى صحابى‪ ،‬هفتمى يزيد بن‬
‫اميّه دئلى صحابى و عبد الملك بصرى‪ ،‬هشتمى ربيع جرمى‪ ،‬نهمى عمرو بن عمران نهدى و شرح حال ايشان موكول بكتب‬
‫رجاليّه است‪.‬‬

‫‪23‬‬
‫ابو سهل‬

‫ابو سهل ارهجانى‬

‫طبيبى است فاضل‪ ،‬جامع فنون اعمال يدى و طبابت و فنون ادبيّه‪ ،‬در اصول و قوانين معالجه در نهايت مهارت‪ ،‬طبيب‬
‫مخصوص و محرم اسرار ملوك ديالمه‪ ،‬پيوسته در سفر و حضر بلوازم خدمت عمل مينمود و در معالجات مقتضيه محل اعتماد‬
‫ايشان بود تا در عهد سلطنت ابو كاليجار‪ ،‬هفتمين ايشان‪ ،‬در اثر رقابت برادرزن ابو كاليجار باغواى آن زن مكّاره بخيانتى متهّم‬
‫و از اين رو محكوم بحبس و ضبط اموالش گرديد و در سال چهار صد و شانزدهم هجرى قمرى درگذشت (القصه هزار خانه‬
‫ويران از زن) نام اصليش نيز ابو سهل بوده است‪.‬‬

‫(ص ‪ 475‬ج مه و ‪ 23‬ج مر و ‪ 266‬خع)‬

‫______________________________‬
‫( ) ابو سهل‪ -‬در اصطالح رج الى‪ ،‬اسمعيل بن على بن اسحق بن ابى سهل بن نوبخت‪ ،‬صدقة بن بندار‪ ،‬على بن عيسى جالب‬
‫و جمعى ديگر ميباشد و در اينجا شرح حال بعضى از ايشانرا كه اشهر از ديگران است با شرح حال بعضى ديگر نيز كه بهمين‬
‫كنيه ابو سهل معروف بوده و لكن مصطلح علماى رجال نيست مينگاريم و از آن رو كه بعضى از ايشان مجهول االسم بوده و‬
‫يا خود اسم اصليش نيز همين ابو سهل است عالوه بر ترتيب اسامى در محل و مكان و مشخصات ديگر نيز رعايت ترتيب‬
‫خواهد شد‪.‬‬

‫ص‪43 :‬‬

‫ابو سهل‪ -‬اسمعيل بن على‬

‫‪ ) ( 23‬ابو سهل ‪ -‬در اصطالح رجالى‪ ،‬اسمعيل بن على بن اسحق بن ابى سهل بن نوبخت‪ ،‬صدقة بن بندار‪ ،‬على بن عيسى جالب و جمعى ديگر ميباشد و در اينجا‬
‫شرح حال بعضى از ايشانرا كه اشهر از ديگران است با شرح حال بعضى ديگر نيز كه بهمين كنيه ابو سهل معروف بوده و لكن مصطلح علماى رجال نيست مينگاريم‬
‫و از آن رو كه بعضى از ايشان مجهول االسم بوده و يا خود اسم اصليش نيز همين ابو سهل است عالوه بر ترتيب اسامى در محل و مكان و مشخصات ديگر نيز‬
‫رعايت ترتيب خواهد شد‪.‬‬
‫‪ -‬بن اسحق بن ابى سهل بن نوبخت (يا اسحق بن فضل بن ابى سهل بن نوبخت) عالمى است اديب فاضل شاعر متكلّم شيعى‪،‬‬
‫از اكابر علما و متكلّمين شيعه و اجلّاى خانواده جليله نوبختى و مشهورترين ايشان‪ ،‬به شيخ المتكلمين مشهور و بجهت‬
‫انتساب بجدّ اعلى سيّمى يا چهارمى به ابو سهل نوبختى معروف‪ ،‬مرجع استفاده افاضل ادبا و علما و متكلّمين عصر خود‪،‬‬
‫ناشى اصغر و جمعى از اكابر ديگر (كه ذيال بذكر اجمالى ايشان ميپردازيم) از تالمذه وى بودهاند‪.‬‬

‫قسمت عمده ادوار زندگانى وى در زمان غيبت صغرى مصروف شد و آن زمان در بغداد رئيس متكلّمين اماميّه و سرآمد ايشان‬
‫و داراى نفوذ و اقتدار و جاللت دينى و دنيوى بود‪ ،‬بشرف مالقات حضرت امام حسن عسكرى ع مشرّف بلكه در موقع وفات‬
‫آن حضرت بزيارت جمال مبارك حضرت ولى عصر عجل اللّه فرجه نيز مفتخر‪ ،‬عظمت مقام و امامى مذهب بودن او مصرّح‬
‫به كلمات نجاشى و شيخ طوسى و ابن داود و علّامه حلّى و ابن النديم و ملل و نحل شهرستانى و ديگر اكابر رجال و سير‬
‫ميباشد بلكه از جمله مشايخ زمان خود محسوب‪ ،‬لسانا و قلما مصدر خدمات دينى بزرگ و شايانى نسبت باستوار داشتن‬
‫اساس دين مقدّس اسالمى و متقن داشتن اصول و قواعد مذهب اماميّه و مدافعه از مخالفين آن دين و مذهب بوده است‪ .‬اينك‬
‫با اينكه كاتب بليغ اديب شاعر و در دربار خالفتى محترم و داراى مقام شامخ و تالى مقام وزارت بوده است اشتهار عمده او‬
‫در علم كالم و مقام شامخ متكلّمى و اهميّت دادن مسئله امامت و احتجاج با مخالفين عقائد حقّه و مدافعه از شبهات ايشان‬
‫بوده و ديگر مراتب كماليّه او در جنب اين خدمات دينيّه كالعدم است‪ .‬در امامت و ردّ عقائد و مؤلفات مالحده و در باب‬
‫مقاالت فاسده و اثبات عقائد و تأييد و تسديد مبانى مذهب اماميّه و تواريخ ائمّه اطهار ع و موضوعات متنوعه دينيّه تأليفات‬
‫طريفه بسيارى دارد كه ذيال مينگاريم‪.‬‬

‫همين ابو سهل است كه پرده از روى كار حسين بن منصور ح لّاج سابق الذكر و شلمغانى ابن ابى العزاقر سابق الذكر (كه در‬
‫بغداد محض كذب و افترا بحضرت صاحب االمر ع‬

‫ص‪44 :‬‬

‫دعوى بابيّت مى كردند و خود را سفير و وكيل و باب آن امام غايب معرفى نموده و مردمرا بدعوى كاذبه خودشان دعوت‬
‫ميكردند) برداشت و كذب و نيرنگ ا يشان را فاش نمود و مردمرا از توجه بايشان منصرف گردانيد‪ .‬چنانچه شلمغانى مذكور‬
‫كسى نزد ابو سهل فرستاد و بقيام و دعوى بابيّت خودش دعوت كرد و باظهار معجزهاش مستظهر نمود ابو سهل گفت نميدانم‬
‫معجزه چيست لكن اگر شلمغانى موى پيش سرم را بروياند من بدو ايمان آورده و تمامى او را قبول مينمايم‪ ،‬شلمغانى بعد از‬
‫اين پيغام مأيوس شده و ديد كه شير‪ ،‬اسير روباه نميشود‪.‬‬

‫نظير اين امر در حسين بن منصور حلّاج نيز اتفاق افتاد چنانچه او هم بگمان مسخّر كردن ابو سهل (كه تقريبا در معنى مسخّر‬
‫كردن تمامى اهل بغداد و عموم اثنى عشرى مذهب بوده) بهمان رويه شلمغانى كسى نزد او فرستاده و بقبول دعاوى باطله‬
‫خود دعوتش كرد و از وى استمداد نمود او هم پاسخ داد كه من گرفتار محبت كنيزكان بوده و مردى زندوست هستم لكن‬
‫زنها بسبب سفيدى موى ريش و سر از من متنفّرند و بدينجهت مجبور بخضاب ميباشم كه عار و ننگ پيرى را پوشيده دارم و‬
‫مداومت آن اگر مؤثر هم باشد در هرچند روزى بسيار مشكل و اسباب زحمت است‪ ،‬اگر منصور موى مرا سياه گرداند‬
‫بطورى كه ديگر از زحمت خضاب آسوده باشم از تهدل ايمان آورده و تمامى اموال خودم را نيز در راه او خرج خواهم كرد‬
‫اينك منصور نيز مأيوس شد و دانست كه ابو سهل مانند سادهلوحان ديگر كه فريب او را مىخوردند نبوده و مسخّر او نخواهد‬
‫شد (عنقا شكار كس نشود دام باز چين)‪ .‬اين گونه احتجاجات ابو سهل در ميان مردم منتشر شد و منشأ فضيحت و رسوائى‬
‫حلّاج و شلمغانى‪ ،‬زبانزد و نقل مجلس صغير و كبير‪ ،‬كذب دعاوى مزخرفه ايشان روشن و متاعشان فاسد‪ ،‬بازار خود‬
‫فروشيشان كاسد و عامل قوى در ابتالى ايشان بكيفر كردار خودشان (بشرحيكه در شرح حال هريكى نگارش يافته) گرديد‪.‬‬

‫از تذكّر اين نكته ناگزير هستيم كه قلع و قمع حلّاج و نظائر وى‪ ،‬آن هم در مركز خالفت و بدستيارى قضاة و وزراى عامّه با‬
‫آنهمه كينههاى مذهبى و سياسى معلومه‬

‫ص‪45 :‬‬

‫كارى سهل نبوده و بجز تأييدات الهى كه توأم با حسن تدبير و متانت عقل باشد خارج از حدود امكان عادى است‪ .‬فمن‬
‫جاهد فى اللّه ليهدينه سبله‪.‬‬

‫با قطع نظر از اينها‪ ،‬در جاللت ابو سهل همين بس كه مردم‪ ،‬او را شايسته مقام سفارت حضرت ولى عصر عجل اللّه فرجه‬
‫دانسته و مركوز اذهان عموم افراد شيعه بود كه بعد از محمد بن عثمان سفير دويم آنحضرت در زمان غيبت صغرى‪ ،‬همين ابو‬
‫سهل اسمعيل بدان منصب سفارت مفتخر خواهد بود تا آنكه بعد از وفات محمّد‪ ،‬توقيع همايونى از ناحيه مقدّسه برخالف‬
‫انتظار اهالى بنام شيخ ابو القاسم حسين بن روح نوبختى صادر گرديد‪ ،‬مردم سبب قضيه را از خود ابو سهل استفسار نمودند‬
‫پس آن مرد قوىّ االيمان و راسخ العقيدة‪ ،‬از روى تعبّد محض و تسليم صرف كه داشته بتوهّمات ايشان اعتنائى نكرد و‬
‫بمدلول ال تأخذه فى اللّه لومة الئم پ اسخ داد كه حضرات ائمّه اطهار ع خودشان بهتر ميدانند (در كارخانهاى كه ره عقل و‬
‫فضل نيست‪ -‬و هم ضعيف رأى فضولى چرا كند) عالوه چون من متكلّم و مردى جدلى بوده و دائما با مخالفين و دشمنان‬
‫دين در سر مناظره و مجادله هستم احتمال ميرود در موقعى كه از محاكمه ايشان فش ارى ديدم افشاى سرّ كرده باشم برخالف‬
‫شيخ ابو القاسم كه بنهايت حافظ اسرار است و بالفرض اگر امام غايب زير دامنش باشد‪ ،‬با مقراضهايش بريده و ريزهريزهاش‬
‫بكنند متحمّل شده و اصال افشاى سرّ نميكند بارى چنانچه اشاره شد ابو سهل شاعر هم بوده و از لطائف اشعار او است‪:‬‬

‫ابغى به عندها ودادا‬ ‫ال اخضب الشيب للغوانى‬

‫لبست من بعده حدادا‬ ‫لكن خضابى على شبابى‬

‫تأليفات ابو سهل چنانچه اشاره شد بسيار است‪:‬‬

‫‪ -‬ابطال القياس ‪ -2‬االحتجاج لنبوة النبى ص ‪ -3‬استحالة رؤية القديم تعالى ‪ -4‬االستيفاء فى االمامة ‪ -5‬االنوار فى تواريخ‬
‫االئمة االطهار ع ‪ -6‬التنبيه فى االمامة ‪ -7‬التوحيد ‪ -8‬الجمل فى االمامة ‪ -9‬حدوث العالم ‪ - 3‬الرد على اصحاب الصفات‬
‫‪ -‬الرد على عيسى بن ابان فى القياس ‪ - 2‬الرد على الغالة‬ ‫ظاهرا در رد كسانى است كه صفات اللّه را زايد بر ذات ميدانند‬
‫‪ - 3‬الرد على الواقفة ‪ - 4‬الرد على اليهود ‪ - 5‬المجالس كه مذاكرات او با مجالس او با ابو على جبائى است ‪ - 6‬الملل و‬
‫النحل كه شهرستانى در كتاب‬

‫ص‪46 :‬‬

‫ملل و نحل خود بدان اعتماد داشته و از آن نقل ميكند ‪ - 7‬نقض اجتهاد الرأى على ابن الراوندى ‪ - 8‬نقض رسالة الشافعى‬
‫و غير اينها كه بسيار است‪ .‬والدت ابو سهل اسمعيل بسال دويست و بيست و هفتم يا سى و هفتم هجرت و وفات او نيز در‬
‫ماه شوال سيصد و يازدهم هجرت واقع گرديد‪.‬‬

‫مخفى نماند كه شرح حال اجمالى ابو سهل بن نوبخت كه جدّ اعالى همين ابو سهل اسمعيل بن على ميباشد ضمن اصل عنوان‬
‫نوبختى مذكور شد و همچن ين شرح حال حسن بن موسى خواهرزاده اسمعيل را نيز بعنوان نوبختى حسن بن موسى نگارش‬
‫دادهايم‪.‬‬

‫اما تالمذه ابو سهل اسمعيل بسيار است و چنانچه در صدر عنوان اشاره شد در كالم و غيره شاگردانى داشته كه بعد از وفات‬
‫وى عقائد و آراء او را در ميان شيعه اماميّه انتشار ميداده اند من جمله يكى پسر خودش على بن اسمعيل مكنّى به ابو الحسن‬
‫يا ابو الحسين ميباشد كه مراتب علميّه را از پدر خود و ابو العباس ثعلب اديب نحوى لغوى سابق الذكر اخذ و اشعار ايشان را‬
‫هم روايت كرده و ابو محمد حسن بن حسين نوبختى سابق الذكر بعضى از اشعار ثعلب را از وى شنيده و ضبط نموده است‪.‬‬
‫نيز از آن جمله است‪ :‬على بن عبد اللّه بن وصيف‪ ،‬محمد بن بشر سوسنجردى حمدونى‪ ،‬محمد بن يحيى صولى‪ ،‬مظفر بن‬
‫محمد بن احمد خراسانى بلخى كه اولى بعنوان ناشى اصغر‪ ،‬سيمى بعنوان صولى در محل خود از اين كتاب مذكور و دويمى‬
‫نيز بعنوان حمدونى نگار ش يافته و ضمن شرح حال ابن قبه از باب سيّم نيز خواهد آمد اما چهارمى‪ ،‬مظفر بن محمد از اكابر‬
‫تالمذه ابو سهل اسمعيل نوبختى‪ ،‬از اساتيد شيخ مفيد محمد بن محمد بن نعمان‪ ،‬كنيهاش ابو الجيش‪ ،‬در اخبار و وقايع باخبر و‬
‫از مشاهير متكلّمين و محدّثين بوده است كه احاديث بسيارى استماع نموده‪ ،‬اشعار خوب درباره اهل بيت عصمت ع گفته‪،‬‬
‫شيخ مفيد تمامى تأليفات او را از خودش روايت مى كند‪ ،‬نجاشى نيز بواسطه شيخ مفيد از او روايت مينمايد‪:‬‬

‫‪ -‬االرزاق و اآلجال ‪ -2‬االنسان و اينكه حقيقت انسان اين هيكل بشرى نيست ‪ -3‬الفدك ‪ -4‬فعلت فالتلم كه كتابى است‬
‫بزرگ در مثالب‪ ،‬حسن بن على طبرسى در كامل بهائى و شيخ مفيد در كتاب ارشاد خود از همين كتاب روايت ميكنند ‪-5‬‬
‫المجالس مع المخالفين فى معان‬

‫ص‪47 :‬‬

‫مختلفة ‪ -6‬نقض العثمانية للجاحظ ‪ -7‬النكت و االغراض در امامت‪ .‬وفات ابو الجيش بسال سيصد و شصت و هفتم هجرى‬
‫قمرى واقع گرديد‪.‬‬

‫(كتب رجاليه و ص ‪ 25‬ف و ‪ 22‬هب و ‪ 3‬ت و ‪ 23‬ج عن و مدارك حالج و شلمغانى)‬


‫ابو سهل جرجانى‪ -‬عيسى بن يحيى‬

‫‪ -‬مسيحى ذيال بعنوان ابو سهل مسيحى مذكور است‪.‬‬

‫ابو سهل صعلوكى‪ -‬محمد بن سليمان‬

‫‪ -‬در باب اوّل ضمن عنوان صعلوكى سهل مذكور شده است‪.‬‬

‫ابو سهل طبيب ابو سهل عيسى‬

‫بعنوان ابو سهل ارهجانى و ابو سهل جرجانى مذكور داشتيم‪.‬‬

‫ابو سهل فارسى‪ -‬فضل بن نوبخت‬

‫‪ -‬از افاضل منجّمين اواخر قرن دويم هجرت ميباشد كه در عصر خود با منجّمى و معرفت احكام نجومى معروف‪ ،‬باصابت‬
‫رأى و استخراجات نجومى مشهور و مولد و منشأ وى فارس بود‪ .‬در اوائل خالفت عباسى كه ترجمه كتب علمى پيشينيان‬
‫( كه بيونانى و فارسى و ديگر زبانها بودهاند) مورد تصميم خالفت گرديد فضل نيز بسيارى از كتب اوائل را از پارسى بعربى‬
‫ترجمه كرده و بدان وسيله نزد منصور دوانيقى دويمين خليفه عباسى (‪ 58 - 36‬ه ق‪ -‬قلو‪ -‬قنح) تقرّب يافت‪ .‬در احكام‬
‫نجومى نيز محل وثوق او بود‪ ،‬بعد از وفات منصور در دربار ديگر خلفا نيز بوده و روزگار خود را بتأليف و ترجمه ميگذرانيد‬
‫تا در اواخر خالفت هرون الرشيد پنجمين خليفه عباسى (‪ 93 - 73‬ه ق‪ -‬قع‪ -‬قصج) در حوالى يكصد و هشتاد و پنجم‬
‫هجرت درگذشت و از تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬التشبيه و التمثيل ‪ -2‬الفال النجومى ‪ -3‬المدخل فى علم النجوم ‪ -4‬المنتحل من اقاويل المنجمين فى االخبار و المسائل و‬
‫المواليد و غيرها‪ .‬ظاهرا صاحب ترجمه همان فضل بن ابى سهل بن نوبخت است كه بعنوان نوبختى فضل در باب اوّل (القاب)‬
‫مذكور داشتهايم و من باب نسبت بجدّ كه بسيار متداول است فضل بن نوبخت نوشتهاند‪ .‬نيز احتمال قوى ميرود كه اين فضل‬
‫بن نوبخت همان ابو سهل بن نوبخت باشد كه پسر بالواسطه خود نوبخت بوده و ضمن اصل عنوان نوبختى مذكور داشتيم و‬
‫همين تأليفات فضل بن‬

‫ص‪48 :‬‬

‫نوبخت را بدو هم نسبت دادهاند و بسط زائد موكول بتتبّع خود عالقمندان است‪.‬‬

‫(ص ‪ 382‬ف و ‪ 637‬ج ‪ 2‬مه)‬

‫ابو سهل‪ -‬كوهى‬


‫‪ -‬ويجن ذيال بعنوان ابو سهل ويجن مذكور است‪.‬‬

‫ابو سهل‪ -‬محمد بن سليمان‬

‫‪ -‬همان ابو سهل صعلوكى مذكور فوق است‪.‬‬

‫ابو سهل‪ -‬محمد بن على‬

‫‪ -‬در باب اوّل بعنوان مؤذن نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابو سهل مسيحى‪ -‬عيسى بن يحيى‬

‫‪ -‬جرجانىّ البلدة‪ ،‬نصرانىّ المذهب‪ ،‬ابو سهل الكنية‪ ،‬از مهره اطبّا ميباشد كه در هردو قسمت علمى و عملى طبّ مهارتى بسزا‬
‫داشت‪ ،‬عالوه بر فنّ طب در ادبيّات نيز صاحب يدى طولى و بسيار فصيح بوده و خطّى خوب هم داشت‪ ،‬در بالد خراسان‬
‫زن دگانى كرده و ببعضى از ملوك خوارزمشاهيان نيز انتساب داشته است بلكه بنوشته مطرح االنظار از اكابر فالسفه هم بوده و‬
‫بعضى از اهل فن بشيخ ابو على سينايش ترجيح دادهاند و بعضى ديگر او را استاد ابو على دانند‪ .‬از تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬اختصار كتاب المجسطى ‪ -2‬اظهار حكمة اللّه تعالى فى خلق االنسان و غير اينها‪.‬‬

‫در قاموس االعالم گويد بروايتى در چهل سالگى درگذشته و از سال وفات چيزى نگفته است و در مطرح االنظار گويد كه‬
‫بسال چهار صد و يكم هجرت در بيابان از تشنگى جان داد‪.‬‬

‫(ص ‪ 23‬ج مر و ‪ 727‬ج س)‬

‫ابو سهل نوبختى‪ -‬ابو سهل بن نوبخت‬

‫‪ -‬در باب اوّل (القاب) ضمن اصل عنوان نوبختى مذكور است‪.‬‬

‫ابو سهل نوبختى‪ -‬اسمعيل‬

‫‪ -‬فوقا بعنوان ابو سهل اسمعيل مذكور شد‪.‬‬

‫ابو سهل نوبختى‪ -‬فضل‬

‫‪ -‬فوقا بعنوان ابو سهل فارسى مذكور شد‪.‬‬

‫ابو سهل‪ -‬ويجن يا ويژن بن رستم‬


‫‪ -‬كوهى‪ ،‬از منجّمين نامى اوائل قرن پنجم هجرت م يباشد كه اصل وى از جبال طبرستان‪ ،‬بهمين جهت‬

‫ص‪49 :‬‬

‫به كوهى معروف‪ ،‬بسيار فاضل و كامل‪ ،‬در علم هيئت و صنعت آالت و ارصاد نجومى خبير‪ ،‬در عهد عضد الدولة دويمين‬
‫سلطان ديالمه (‪ 372 -338‬ه ق‪ -‬شلح‪ -‬شعب) و ديگر ملوك آن سلسله بر اقران و معاصرين خود مقدّم بود‪.‬‬

‫او دويمين حكيمى است كه در دوره اسالمى بعد از ابن ابى منصور يحيى آتى الترجمة بامر شرف الدولة سيّمين ملوك ديالمه‬
‫(‪ 379 -372‬ه ق‪ -‬شعب‪ -‬شعط) رصد بسته است‪ ،‬با اينكه بفاصله چند سال شرف الدولة وفات يافت باز هم كار رصد‬
‫بتعويق نيفتاد بلكه در تحت توجّهات ديگر ملوك علمدوست ديالمه در مدت سى سال كه دوره كامل رصد ميباشد آن امر‬
‫خطير را بانجام رسانيد و رصد او مورد تحسين و تصديق علماى فن گرديد و زيج او منشأ استخراج احكام نجومى منجّمين‬
‫شد‪ .‬در هريك از اصول هندسه و پرگار و صنعت اسطرالب و نظائر آنها تأليفى داشته و در حدود چهار صد و پنجم هجرى‬
‫قمرى درگذشت‪.‬‬

‫(ص ‪ 395‬ف و ‪ 669‬ج ‪ 2‬مه)‬

‫ابو سهل هروى‪ -‬محمد بن على‬

‫‪ -‬در باب اوّل بعنوان مؤذن محمد مذكور است‪.‬‬

‫ابو سيار ابو سياره‬

‫در اصطالح رجالى اولى مسمع بن عبد الملك كردين و مطر بن سيار كوفى و دويمى هم عميرة بن اعزل قيسى است‪.‬‬

‫ابو شاكر‬

‫در اصطالح رجالى عبد االعلى بن زيد عبدى كوفى است‪.‬‬

‫ابو شامة‪ -‬عبد الرحمن بن اسمعيل بن ابراهيم بن عثمان‬

‫‪ -‬شافعىّ المذهب‪ ،‬شهاب الدين اللّقب‪ ،‬مقدسى االصل‪ ،‬دمشقى النّشأة و الوالدة‪ ،‬ابو محمد الكنية‪ ،‬ابو شامة الشّهرة (كه در‬
‫باالى ابروى چپ خال بزرگى داشته است) از مشاهير ع لماى قرن هفتم هجرى شافعيّه ميباشد كه در فقه و حديث و تاريخ و‬
‫نحو و ادبيّات و قرائات متنوعه قرآنى وحيد عصر خود بود‪ ،‬نخست در دمشق در سن كمتر از ده سالگى قرآن مجيد را خواند‪،‬‬
‫در شانزده سالگى آن كتاب الهى را نزد علم الدين سخاوى و ديگر اكابر وقت با تمامى قرائات متداوله ياد گرفت‪ ،‬عاقبت در‬
‫اسكندريّه بتكميل مراتب علميّه پرداخت‪ ،‬فقه و حديث و تاريخ و نحو و ادبيّات و ديگر علوم‬
‫ص‪53 :‬‬

‫متداوله را متقن ساخت و تأليفات طريفه دارد‪:‬‬

‫‪ -‬االصول فى االصول ‪ -2‬شرح الحديث المقتفى فى مبحث مبعث المصطفى ص ‪ -3‬كتاب الروضتين فى اخبار الدولتين‬
‫النورية و الصالحية كه در مصر و قاهره چاپ شده است ‪ -4‬مختصر تاريخ دمشق كه كتاب تاريخ دمشق ابن عساكر را دو‬
‫مرتبه تلخيص كرده و اول آنها بيست مجلد است ‪ -5‬مفردات القراء ‪ -6‬نظم المفصل للزمخشرى ‪ -7‬الوجيز فى اشياء من‬
‫الكتاب العزيز و غير اينها‪ .‬وفات ابو شامه بسال ششصد و شصت و پنجم هجرى قمرى در هفتاد سالگى در دمشق واقع شد و‬
‫در مقابر باب كيسان يا باب الفراديس مدفون گرديد و بنوشته بعضى دو نفر ببهانه استفتا بخانهاش وارد و او را شديدا زدند‬
‫بطورى كه مريض شده و بهمان سبب درگذشت‪( .‬ص ‪ 237‬ج س و ‪ 3 7‬مط)‬

‫ابو شبرمة‪ -‬عبد اللّه بن شبرمه‬

‫‪ -‬مصطلح رجال و بعنوان ابن شبرمة خواهد آمد‪.‬‬

‫ابو شبل‬

‫در اصطالح رجالى احمد بن عبد العزيز‪ ،‬عبد اللّه بن سعيد اسدى‪ ،‬علقمة بن قيس‪ ،‬يحيى بن محمد بن عبد اللّه و بعضى ديگر‬
‫بوده و شرح اجمالى احمد مذكور را بعنوان جوهرى و علقمه را نيز بعنوان نخعى در باب اوّل (القاب) نگارش دادهايم‪.‬‬

‫ابو شجاع‬

‫در اصطالح رجالى فارس بن سليمان ارهجانى است‪.‬‬

‫ابو شجاع‪ -‬سلطان الدولة‬

‫‪ -‬ششمين ملوك ديالمه ميباشد كه در خاتمه باب كنى ضمن عنوان آل بويه خواهد آمد‪.‬‬

‫ابو شجاع‪ -‬شيروية بن شهرداد‬

‫‪ -‬در باب اوّل (القاب) بعنوان ديلمى نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابو شجاع عضد الدولة‬

‫دويمين ديالمه ميباشد كه ضمن عنوان آل بويه در خاتمه باب كنى خواهد آمد‪.‬‬
‫ابو شجاع‪ -‬محمد بن حسين‬

‫‪ -‬بن محمد بن عبد اللّه بن ابراهيم روذراورى االصل‪ ،‬اهوازىّ الوالدة‪ ،‬ظهير الدّين اللّقب‪ ،‬بقريه روذراور نامى از قراء نهاوند‬
‫منتسب‪ ،‬از جمله صلحاى علماى عصر خود معدود‪ ،‬در فنون بسيارى‬

‫ص‪5 :‬‬

‫صاحب يدى طولى بود‪ ،‬در اعراب و تاريخ و فقه و حديث تأليفاتى داشته و كتاب تجارب االمم ابن مسكويه را تكميل نموده‬
‫است كه بنام ذيل تجارب االمم مشهور ميباشد‪.‬‬

‫بمناسبت آنكه پدرش وزارت قائم بامر اللّه بيست و ششمين خليفه عباسى (‪ 467 -422‬ه ق‪ -‬تكب‪ -‬تسز) را داشته او نيز‬
‫مرجع خدمات و مصدر مهمّات امور گرديد تا آنكه در خالفت مقتدى باللّه بيست و هفتمين ايشان (‪ 487 -467‬ه ق‪ -‬تسز‪-‬‬
‫تفز) بسال چهار صد و هفتاد و يكم هجرت بوزارت رسيد و بهمين جهت به ابو شجاع وزير مشتهر گرديد‪.‬‬

‫اين وزير روشن ضمير در حفظ نواميس شرعيّه و پاسدارى قوانين و مقرّرات دينيّه نهايت اهتمام و مواظبت بكار برد‪ ،‬تقوى و‬
‫عدالت او معدلت پيشينيان را يادآور شده و در انظار عامّه جلوهگر ساخت‪ ،‬همهروزه پيش از بيرون رفتن از سراى خود‬
‫مقدارى از ر وى قرآن مجيد خوانده و بخط خودش نيز كه زيباترين خطوط بوده مقدارى از آن كتاب الهى را مينوشته است‪.‬‬
‫همچنين زكوة تمامى امالك و مزارع خود را ميپرداخت و بسى صدقات نهانى بجا مىآورد‪ .‬بالجملة انواع عدالت و برّ و‬
‫احسان و رعيّتنوازى و ديانتپرستى وى زياده از آن است كه در اين عجاله نگارش يابد اين است كه بشهادت ارباب سير‬
‫عهد وزارت و صدارت ابو شجاع در استيفاى نيك بختى خالفت عباسى و توفر نعمت و آسايش رعيّت و عموم يافتن امنيّت و‬
‫رفاهيّت بتمامى عهدهاى آن خالفت تقدّم داشت تا آنكه بسال چهار صد و هشتاد و چهارم هجرت در نتيجه سعايتى كه جالل‬
‫الدين ملكشاه فقط بجهت تشيّع وى كرده و عزل او را درخواست نمود و يا بجهات ديگر كه از وى سرزده بوده بمدلول (عدو‬
‫شود سبب خيرگر خدا خواهد) عاقبت بخير شد‪ ،‬يكچندى در نجف اشرف در آستان ماليكپاسبان حضرت امير المؤمنين ع‬
‫بسر برد تا آنكه در موسم حج بزي ارت بيت اللّه الحرام مشرّف و بعد از اداى فريضه حج بمدينه طيّبه رفت‪ ،‬در آن ارض اقدس‬
‫توطن كرد و مثل ديگر خدّام حرم مطهر نبوى ص در روشن كردن چراغها و جاروكشى و غيره مشغول خدمت شد‪ ،‬از ميمنت‬
‫آن خاك پاك بحفظ تمامى قرآن مجيد موفق آمد و بحسب نذر سابق خود كه در موفقيّت اين سعادت كرده بوده هزار دينار‬
‫(كه هردينارى‬

‫ص‪52 :‬‬

‫معادل يك مثقال هيجده نخودى طالى مسكوك است) صدقه داد‪ ،‬يك سدس ملك معينّى خود را كه در ناحيه دجيل داشته‬
‫وقف نموده و باقى عمر خود را در آن خاك پاك بسر برد تا در نيمه جمادى االخره چهار صد و هشتاد و هشتم هجرت در‬
‫پنجاه و يك سالگى وفات يافت و در جوار مزار حضرت ابراهيم بن رسول اللّه ص مدفون گرديد‪.‬‬
‫مخفى نماند كه ابو شجاع عالوه بر مزايا و كماالت متنوعه علمى طبع شعر روانى هم داشت‪ ،‬بسيارى از معانى دقيقه را در‬
‫قالب الفاظ رشيقه نظم كرد و مضامين مليحه را با عبارات فصيحه موزون ميساخت و از او است‪:‬‬

‫و انما المرء طوع للمقادير‬ ‫ليس المقادير طوعا ألمرء ابدا‬

‫و ال بئوسا اذا جائت بتعسير‬ ‫فالتكن ان اتت باليسر ذا اشر‬

‫فيما ينوبك من صفو و تكدير‬ ‫و كن قنوعا بما يأتى الزمان به‬

‫و انما هو القاء المعاذير‬ ‫فما اجتهاد الفتى يوما بنافعه‬

‫(ص ‪ 276‬ج ‪ 2‬مه)‬

‫ابو شجاع‪ -‬محمد بن على‬

‫‪ -‬در باب سيّم بعنوان ابن الدهان خواهد آمد‪.‬‬

‫ابو شجرة‬

‫در اصطالح رجالى معاوية بن محصن بن على كندى صحابى است‪.‬‬

‫ابو شداد‬

‫در اصطالح رجالى قيس بن كشوح و محمد بن عمارة بن ذكوان كالبى است‪.‬‬

‫ابو شريح‬

‫در اصطالح رجالى عمرو خزاعى‪ ،‬يا عبد الرحمن بن عمرو‪ ،‬يا خويلد صحابى است‪.‬‬

‫ابو الشريك مجنون‬

‫از شعراى اواخر قرن دويم ميباشد و يا ظاهرا اوائل قرن سيّم هجرت را نيز ديده است‪ .‬معاصرش اصمعى سابق الذكر (متوفّى‬
‫دويست و چهاردهم هجرت) گويد روزى نزد والى بصره بودم خبر آوردند كه دم در ديوانهايست و شعر ميخواند پس حسب‬
‫االمر خليفه وارد حضور شد‪ ،‬مردى بود بلندباال مانند نخله و بعد از سالم‪ ،‬خليفه از وى پرسيد كيستى در جواب گفت‪:‬‬

‫من سال عنى فانا ابن الفاغر‬ ‫انا ابو الشريك الشاعر‬
‫ص‪53 :‬‬

‫امير گفت چه عجب مدّاح خودت هستى گفت‪:‬‬

‫ما شئت يا من البس الجماال‬ ‫ألننى ارتجل ارتجاال‬

‫امير باصمعى گفت اين مجنون نيست چيزى از او سؤال كن پس معنى ريم را از وى پرسيد گفت‪:‬‬

‫ينحره للفتية األيسار‬ ‫الريم فضل اللحم للجزار‬

‫بعد اصمعى معنى حلوان را سؤال نمود گفت‪:‬‬

‫و الحر ال يقنع بالمهانة‬ ‫اليس ما يعطى على الكهانة‬

‫سپس معنى دكاع را استفسار نمود گفت‪:‬‬

‫و اللّه ال تخفى عليه خافية‬ ‫ان الدكاع هو سعال الماشية‬

‫پس توله را پرسيد در جواب گفت‪:‬‬

‫و قد تسمى العنكبوت تولة‬ ‫عوذة عنق الطفل عندى تولة‬

‫همچنين از معنى رفه (با ضمّ و تشديد) سؤال كرده پاسخ داد‪:‬‬

‫لقد وجدت عالما خريتا‬ ‫الرفة التبن فسل ما شئتا‬

‫اصمعى گويد ديگر از كثرت سؤال خجالت كشيدم پس او از من معنى هلقس و سحساح و راوح را پرسيد و گفت‪ :‬ما الهلقس‬
‫و السحساح و الحمل الراوح ال يراح در جواب گفتم كه هلقس طمع‪ ،‬سحساح كسى است كه در يكجا استقرار نيابد‪ ،‬راوح‬
‫الغر است ابو الشريك گفت‪:‬‬
‫احسنت ما قلت بغير فهم‬ ‫ما انت اال حافظ للمعلم‬

‫امير گفت مرحبا اى كاش هرديوانه اينطور بودى پس ده هزار درهم بدو بخشيد و او نيز بعد از اخذ دراهم بامير گفت‪:‬‬

‫اقررت عينى و اطبت عيشى‬ ‫رشت جناحى يا اخا قريش‬

‫سال وفات ابو الشريك و نام او بدست نيامد و ظاهرا نام اصليش نيز همين ابو الشريك بوده است‪ .‬مخفى نماند كه بعضى از‬
‫معانى مذكوره لغات مزبوره در كتب لغت متداوله نبوده و در صورت لزوم محتاج بتتبّع است‪( .‬ص ‪ 22‬عقالء المجانين)‬

‫ابو شعبل‪ -‬يا ابو شعيل‬

‫‪ -‬در اصطالح رجالى احمد بن معاوية بن سليم است‪.‬‬

‫ص‪54 :‬‬

‫ابو شعبه حلبى‬

‫مصطلح رجال‪ ،‬نامش غيرمعلوم و خانواده او كه به آل ابى شعبه معروف هستند در خاتمه باب كنى بهمين عنوان آل ابى شعبه‬
‫مذكور است‪.‬‬

‫ابو الشعثاء‪ -‬جابر بن زيد‬

‫‪ -‬ازدى و يزيد بن زياد بن مهاصر موكول بعلم رجال است‪.‬‬

‫ابو الشعياء‪ -‬عجاج‬

‫‪ -‬در ضمن شرح حال پسرش رؤبه در باب اوّل مذكور است‪.‬‬

‫ابو شعيب‬

‫در اصطالح رجالى حماد بن شعيب حمانى و صالح بن خالد محاملى است‪.‬‬

‫ابو شفقل‬
‫در مرصّع ابن االثير گويد كه ابو شفقل شيطان فرزدق شاعر است كه فرزدق بگمان خود اشعار خود را از او روايت مىكند‬
‫چنانچه ابو لبينا نيز شيطانى ديگر ميباشد كه تلقين شعرش ميكند و معنى اينجمله را از خود ابن االثير نيز بايد پرسيد و در‬
‫جايى ديگر بنظر نرسيد‪ .‬در قاموس اللّغة همينقدر گويد كه ابو شفقل راويه فرزدق يعنى كسى است كه اشعار فرزدق را از‬
‫خودش روايت ميكند و از ابو لبينا چيزى داير بدين موضوع نگفته است‪.‬‬

‫ابو شكور بلخى‬

‫‪ -‬از شعراى قرن چهارم هجرت ميباشد كه در سال سيصد تمام هجرت متولد شد‪ ،‬با امير نوح بن نصر بن احمد بن اسماعيل‬
‫سامانى چهارمين حكمران ملوك سامانيّه ( ‪ 343 -33‬ه ق‪ -‬شال‪ -‬شمج) معاصر و ظاهرا مدّاح وى هم بود‪ ،‬قصائد و قطعات‬
‫بسيارى بدو منسوب و يك مثنوى مبسوطى نيز بنام آفريننامه ببحر تقارب بدو منتسب ميباشد و از او است‪:‬‬

‫چون يكى خشم آورد كيفر برى‬ ‫مار را هرچند بهتر پرورى‬

‫جهد كن تا سوى سفله ننگرى‬ ‫سفله فعل مار دارد بىخالف‬

‫اگر چرب و شيرين دهى مر ورا‬ ‫درختى كه تلخش بود گوهرا‬

‫ص‪55 :‬‬

‫از او چرب و شيرين نخواهى مزيد‬ ‫همان ميوه تلخت آرد پديد‬

‫اسم و سال وفات و مشخّصات ديگرى بدست نيامد‪( .‬اطالعات متفرقه)‬

‫ابو الشمقمق‪ -‬مروان بن محمد‬

‫‪ -‬مكنّى به ابو محمد‪ ،‬معروف به ابو الشمقمق‪ ،‬از معروفين شعراى اوائل خالفت هارون الرشيد پنجمين خليفه عباسى (‪- 73‬‬
‫‪ 93‬ه ق‪ -‬قع‪ -‬قصج) ميباشد كه با ابو دالمة و ابو العتاهية و ابو نواس و نظائر ايشان (كه شرح حال هريكى در محل مقتضى‬
‫از اين كتاب نگارش يافته) معاصر و از اشعار او است كه در وصف بغداد گويد‪:‬‬

‫غير هذا القناع بالطيلسان‬ ‫ليس فيها مروئة لشريف‬

‫يشتهون المديح بالمجان‬ ‫و بقينا فى عصبة من قريش‬


‫روزى مروان با بشار بن برد مالقات كرد و از صله كاملى كه در مقابل اشعار خود گرفته بوده خواستار مواسات گرديد بشّار‬
‫گفت من بجز شعر‪ ،‬كسب و حرفت و صنعت ديگرى ندارم و تو هم مثل من شاعر هستى بهتر آن است كه با شعر خودت‬
‫تكسّب كرده باشى‪ ،‬مروان گفت راست است لكن اآلن در حال عبور از كودكان شنيدم كه ميخواندند‪:‬‬

‫فتحوا باب المدينة‬ ‫سبع جوزات و تينة‬

‫تيس اعمى فى سفينة‬ ‫ان بشار بن برد‬

‫بشّار قدرى سكوت ورزيد سپس صد درهم به مروان داد و گفت اين را بگير و ديگر اشعار كودكان را روايت نكن مروان‬
‫گويد كه آن دراهم را گرفته و بكودكان دادم‪.‬‬

‫خطيب بغدادى بعد از اين جمله از على بن محمد نامى نقل كرده كه ماداميكه در بصره بودم همين دو بيت را از بچهگان‬
‫ميشنيدم‪ .‬سال وفات مروان بدست نيامد‪.‬‬

‫(ص ‪ 97‬ج ‪ 4‬و ‪ 46‬ج ‪ 3‬تاريخ بغداد و غيره)‬

‫ابو شهاب‬

‫در اصطالح رجالى محمد بن همام عبدى و معلى ابو شهاب است‪.‬‬

‫ابو شيبه‬

‫در اصطالح رجالى عقبة بن شيبه و بعضى ديگر است‪.‬‬

‫ابو الشيخ‪ -‬عبد اللّه بن محمد بن حيان‬

‫‪ -‬يا حبان حافظ اصفهانى‪ ،‬مكنّى به ابو محمد يا ابو عبد اللّه‪ ،‬معروف به ابو الشيخ‪ ،‬از مشاهير علماى‬

‫ص‪56 :‬‬

‫عامّه ميباشد كه تأليفاتى در تفسير قرآن مجيد و احكام شرعيّه و موضوعات ديگر دارد و در سيصد و شصت و نهم يا پنجاه و‬
‫چهارم هجرت درگذشت و تفسير او به تفسير ابن حبان معروف و از بعض كلمات كشف الظّنون استظهار ميشود كه نام او‬
‫محمد بن محمد بن جعفر بستى است و رجوع بابن حبان هم شود‪( .‬كف و ص ‪ 728‬ج س)‬

‫ابو الشيص‪ -‬محمد بن رزين‬


‫‪ -‬مكنّى به ابو جعفر‪ ،‬از اعاظم شعراى عرب اواخر قرن دويم هجرت ميباشد كه در رديف شعراى نامى طراز اوّل بود‪ ،‬نوادر و‬
‫حكاياتى از وى منقول است‪ .‬در اواخر عمر از هردو چشم نابينا شد و مراثى بسيارى در حق چشمهاى خود گفته و نيز از‬
‫اشعار او است‪:‬‬

‫متأخر عنه و ال متقدم‬ ‫وقف الهوى بىحيث انت فليس لى‬

‫حبا لذكرك فليلمنى اللوم‬ ‫اجد المالمة فى هواك لذيذة‬

‫در سال يكصد و نود و ششم هجرت درگذشت‪( .‬ص ‪ 87‬ج ‪ 2‬ع و ‪ 728‬ج س)‬

‫ابو صادق‬

‫در اصطالح رجالى‪ ،‬بشر بن غالب‪ ،‬ربيعة بن ناجد‪ ،‬سليم بن قيس هاللى‪ ،‬عبد خير بن ناجد‪ ،‬كليب جرمى است‪ .‬شرح اجمالى‬
‫سليم بعنوان هاللى مذكور و ديگران موكول بدان علم شريف هستند‪.‬‬

‫ابو صالح‬

‫در اصطالح رجالى‪ ،‬احمد بن عبد الملك مؤذن‪ ،‬اشيم بن عبد اللّه خراسانى‪ ،‬خلف بن حماد‪ ،‬عجالن خباز واسطى‪ ،‬عقبة بن‬
‫صالح و بعضى ديگر است‪.‬‬

‫ابو صالح‪ -‬بن سيد ميرزا محسن‬

‫‪ -‬يا حسن رضوى تقوى‪ ،‬سيّدى جليل و عالمى است نبيل از اكابر علماى عهد شاه عباس ثانى صفوى ( ‪ 377 - 35‬ه ق‪-‬‬
‫غنا‪ -‬غعز) كه نسب شريفش با هيجده واسطه بجناب موسى مبرقع ابن امام محمد تقى ع موصول ميشود‪ .‬در مشهد مقدّس‬
‫رضوى نقيب االشراف سادات عالى درجات رضويّه تقويّه بود‪ ،‬در عهد شاه مزبور منصب صدر الممالك را داشت و مدرسه‬
‫صالحيّه آن ارض اقدس كه در اواخر بمدرسه نوّاب شهرت يافته از آثار خيريّه او ميباشد كه در‬

‫ص‪57 :‬‬

‫سال يك هزار و هشتاد و ششم هجرت بنايش نهاده و امالك بسيارى براى آن مدرسه و طلّاب علوم دينيّه وقف كرده است و‬
‫سه سال پيش نيز كتابهاى بسيارى وقف طلّاب دينيّه نموده بود‪ .‬كتاب دقائق الخيال نيز از آثار قلمى او است كه رباعيّات‬
‫متقدّمين و متأخّرين شعر او را بترتيب حروف هجا با تعيين شاعرش جمع و تدوين نموده است‪ .‬سال وفاتش بدست نيامد و‬
‫ظاهرا نام اصليش نيز ابو صالح است‪.‬‬

‫(ص ‪ 433‬ج ‪ 6‬اعيان الشيعة)‬


‫ابو صالح‪ -‬شيخ محمد مهدى‬

‫‪ -‬در باب اوّل بعنوان صالح افتونى مذكور است‪.‬‬

‫ابو الصباح‬

‫در اصطالح رجالى ابراهيم بن نعيم كنانى كوفى عبدى مذكور ذيل و حكم بن عمير همدانى و بعضى ديگر است‪.‬‬

‫ابو الصباح‪ -‬ابراهيم بن نعيم‬

‫‪ -‬عبدى كنانى كوفى‪ ،‬از ثقات و معتمدين محدّثين شيعه از اصحاب صادقين ع بوده بلكه از حضرت امام موسى ع نيز روايت‬
‫نموده است‪ .‬از اعيان و اعالم دين و افاضل فقهاى اصحاب ائمّه ع و مراجع و رؤساى ايشان و در احكام دينيّه مرجع فتوى و‬
‫حرام و حالل بود‪ .‬بالجملة ممدوح تمامى علماى رجال و يكى از اصحاب اصول اربع مأة مشهوره بوده و اخبار بسيارى نيز‬
‫در مدح وى وارد و حضرت صادق ع از كثرت وثاقت و اعتدال و استقامت وى ميزانش ناميده و بدو فرمودند‪ :‬انت ميزان ال‬
‫عين فيه يعنى تو ميزانى هستى بغايت معتدل كه هردو كفّه اش برابر بوده و يكى از آنها زيادتى بديگرى ندارد‪ .‬وفات او بعد از‬
‫يكصد و هفتادم هجرت واقع گرديد‪ .‬ناگفته نماند كه نعيم بر وزن كميل و عبدى هم منسوب به عبد القيس يكى از پدران ابو‬
‫الصباح است چنانچه در كلمات بعضى از اجلّه او را ابن عبد القيس هم ناميده اند و كنانى هم بكسر كاف منسوب به كنانة بن‬
‫خزيمة بن مدركة بن الياس بن مضر است كه سرسلسله و پدر قبيله مشهورهاى از قبائل عرب بوده و كنيهاش ابو النضر و جدّ‬
‫اعالى چهاردهمين حضرت نبوى ص است‪( .‬ص ‪ 23‬هب و ‪ 68‬ج مه و كتب رجاليه)‬

‫ص‪58 :‬‬

‫ابو الصبيح ابو الصحارى ابو صخر‬

‫در اصطالح رجالى‪ ،‬اولى دراج بن عبد اللّه‪ ،‬دويمى مجهول االسم و از اصحاب حضرت باقر ع و سيمى خنيس بن خالد‬
‫خزاعى و عمرو بن طلحه عجلى است‪.‬‬

‫ابو صخر‪ -‬كثير بن عبد الرحمن بن ابى جمعة‬

‫‪ -‬اسود بن عامر بن عويمر خزاعى‪ ،‬از مشاهير شعرا و عشّا ق عرب ميباشد كه با عشق و محبت عزة دختر جميل بن حفص‬
‫بن اياس بن عبد العزى بن حاجب شهرت داشت و اكثر اشعارش درباره همين معشوقهاش بوده و بين ايشان حكايات و‬
‫نوادرى جارى ميباشد كه در كتب مربوطه مذكور است‪ .‬چنانچه مجنون عامرى معروف را گاهى با معشوقهاش ليلى معرفى‬
‫كرده و مجنون ليلى گويند گاه است كثير را نيز با معشوقه اش عزة معرفى كرده و كثير عزة گويند و همچنين عزة را نيز گاهى‬
‫بجهت انتساب بجدّ اعالى حاجب نامش عزة الحاجبية گفته و گاهى تنها حاجبيّهاش گويند (مثل عامريّه گفتن ليلى كه از‬
‫قبيله بنى عامر بوده است) خود كثير نيز در بعضى از اشعار خود بهمين وصف حاجبيّهاش موصوف داشته چنانچه گويد‪:‬‬
‫ابينا و قلنا الحاجبية اول‬ ‫اذا ما اتتنا خلة كى تزيلنا‬

‫و نحن لتلك الحاجبية اوصل‬ ‫سنوليك عرفا ان اردت وصالنا‬

‫نيز از ابيات يك قصيده تائيه مشهوره كثير است‪:‬‬

‫تسليت من وجد بها و تسلت‬ ‫و انى و تهيامى بعزة بعد ما‬

‫تبوء منها للمقيل اضمحلت‬ ‫لكا المرتجى ظل الغمامة كلما‬

‫اشعار كثير كه در باب مماطله و خلف وعده كردن عزة گفته بسيار است‪.‬‬

‫از نوادر اتفاقات آنكه كثير در مدينه غالم عطرفروشى داشته كه عطر را بزنان عرب نسيه ميفروخت‪ ،‬روى اين عادت بعزة هم‬
‫نسيه فروخته بود لكن عزة در تأديه بهاى عطر با مسامحه ميگذرانيد تا آنكه باز روزى با جمعى از زنان ديگر در آن دكان‬
‫بودند‪ ،‬غالم نيز بهاى عطر را مطالبه نمود عزة باز هم طفره كرد و گفت باين زودى خواهم داد پس غالم اين شعر كثير را‪:‬‬

‫ص‪59 :‬‬

‫و عزة ممطول معنى غريمها‬ ‫قضى كل ذى دين فوفى غريمه‬

‫كه پيش از آن موقع در خلف وعده عزة گفته بوده ( و در باب كنى ضمن شرح حال ام البنين زن وليد بن عبد الملك اموى نيز‬
‫اشاره خواهيم كرد) از راه تمثل فروخواند ( غافل از اينكه او همان معشوقه مالك خودش كثير است) زنان ديگر گفتند مگر‬
‫اين زن بدهكار خود را نمى شناسى گفت نه و اللّه‪ ،‬گفتند كه او همان عزة معشوقه كثير است غالم گفت شما را گواه ميگيرم كه‬
‫عزة را از بدهى خودش بحل كردم پس غالم قضيه را بمالك خودش كثير نقل كرد كثير هم گفت من نيز خدا را شاهد ميگيرم‬
‫كه ترا محض رضاى خداوندى آزاد كرده و تمامى سرمايه دكان عطّارى را نيز بتو بخشيدم‪ .‬كثير در زمان خالفت بنى اميّه‬
‫ميزيست و بنوشته قاموس االعالم با عبد الملك بن مروان پنجمين خليفه اموى (‪ 86 -65‬ه ق‪ -‬سه‪ -‬فو) و برادرش عبد‬
‫العزيز و پسرش يزيد مربوط بود و مدايح بسيارى هم درباره ايشان گفته است‪ .‬با اين حال محبت فوق العادة بحضرت على‬
‫المرتضى ع و اهل بيت حضرت رسالت ص داشت و اين انتساب خود را هم از امراى بنى اميّه كتمان نميكرده است انتهى‪.‬‬

‫ظاهر اين كالم قاموس االعالم آنكه كثير در مذهب اهل سنّت و جماعت بوده و نسبت بحضرت امير المؤمنين ع و خانواده‬
‫رسالت ص نيز محبت فوق العادة داشته است‪ ،‬لكن ظاهر كالم بعضى از اجلّه آنكه كثير شيعهمذهب بوده و درباره آل ابيطالب‬
‫تعصّب بسيارى داشت‪ .‬ابن خلّكان گويد روزى عبد الملك (مذكور فوق) كثير را گفت ترا قسم بحق على بن ابيطالب ع راست‬
‫بگو كه عاشقتر از خود را سراغ دارى گ فت يا امير المؤمنين اگر بحق خودت قسم ميدادى هرآينه راست ميگفتم عبد الملك‬
‫هم چنان كرد‪ ،‬كثير گفت بلى در بيابانى ميرفتم ديدم مردى دامى درست كرده است پرسيدم كه براى چه اينجا نشستهاى گفت‬
‫خود و اهل و عيالم گرسنه بوديم اين دام را گذاشتم كه شكارى بدست آورم و قوت و معاش يكروزه را تهيه كرده باشم گفتم‬
‫من هم اينجا با تو باشم كه بلكه شكارى بدست آورى و يك قسمت هم بمن بدهى او هم راضى شد‪ .‬با هم بوديم تا يك آهو‬
‫بدام افتاد‪ ،‬خواستيم كه آن را بگيريم آن مرد سبقت كرد و آن آهو را گرفت‪ ،‬بمجرّد گرفتن‬

‫ص‪63 :‬‬

‫بند از پايش برداشته و رهايش نمود‪ ،‬در جواب پرسش از سبب آن گفت چون شبيه ليلى بود رحم و رقّت نمودم پس اين‬
‫اشعار را انشا نمود‪:‬‬

‫لك اليوم من وحشية لصديق‬ ‫ايا شبه ليلى ال تروعى فاننى‬

‫فانت لليلى ماحييت طليق‬ ‫اقول و قد اطلقتها من وثاقها‬

‫سوى ان عظم الساق منك دقيق‬ ‫و عينك عيناها وجيدك جيدها‬

‫بالجملة كثير اغلب اوقات در مصر و دمشق شام امرار حيات مينمود‪ ،‬عاقبت بسال صد و پنجم هجرت در مدينه منوره‬
‫درگذشت و عكرمه از موالى ابن عباس هم در همان روز وفات كثير وفات يافت‪ ،‬مردم گفتند مات افقه الناس و اشعر الناس‪.‬‬

‫مخفى نماند كه عزة با دو فتحه و تشديد ثانى و كثير هم بضمّ اوّل و فتح ثانى و كسر و تشديد ثالث صفت مشهوره صاحب‬
‫ترجمه است كه از كثرت كوتاه قدى بدين صفت شهرت يافته است چنانچه بهمين سبب او را رب الذباب نيز ميگفتهاند‪ .‬گويند‬
‫كسى كثير را در حين طواف ديد و بعد از آن ميگفته است هركه گو يد كه قامت او بيشتر از سه وجب بوده دروغ گفته است و‬
‫بنابراين سبب كه در وجه تسميه كثير گفته اند اين كلمه كثير‪ ،‬لقب صاحب ترجمه ميباشد و لكن اسمى ديگر بنظر نرسيد و‬
‫شايد اسم اصليش نيز همان كنيهاش ابو صخر باشد‪.‬‬

‫(ص ‪ 3‬ج ‪ 2‬كا و ‪ 3876‬ج ‪ 5‬س و غيره)‬

‫ابو صخرة‪ -‬احمد بن ابى نعيم‬

‫‪ -‬بعنوان رياشى در باب اوّل (القاب) نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابو صدقة‪ -‬بشر بن مسلمة‬

‫‪ -‬كوفى مصطلح علم رجال و موكول بدان علم شريف است‪.‬‬


‫ابو الصفا‪ -‬خليل بن احمد‬

‫‪ -‬عروضى كه بعنوان ابو عبد الرحمن خليل خواهد آمد‪.‬‬

‫ابو صفرة‪ -‬ظالم بن سراق‬

‫‪ -‬از اصحاب حضرت امير الم ؤمنين ع ميباشد كه بعد از وقعه جمل حاضر خدمت آن حضرت شد و گفت و اللّه اگر حاضر‬
‫جمل ميبودم يك تن از قبيله ازد با تو مقاتله نميكرد‪ ،‬در بصره وفات يافت و آن حضرت بجنازهاش نماز خواند‪ .‬شرح حال‬
‫پسرش مهلب نيز بعنوان ابو سعيد مهلب‬

‫ص‪6 :‬‬

‫مذكور و وزير مهلبى حسن بن محمد نيز كه از احفاد او است بعنوان مهلبى حسن بن محمد در باب اوّل (القاب) نگارش يافته‬
‫است‪( .‬كتب رجاليه و ص ‪ 25‬هب و غيره)‬

‫ابو صفيه‬

‫در اصطالح رجالى كنيه دينار پدر ابو حمزه ثمالى سابق الذكر است‪.‬‬

‫ابو الصالح‪ -‬تقى يا تقى الدين ابن نجم‬

‫‪ -‬يا نجم الدين بن عبيد اللّه حلبى (على اختالف التعابير) شيخ اجل اقدم‪ ،‬فقيه فاضل محدّث ثقه و معتمد‪ ،‬از اعاظم مشايخ‬
‫اماميّه‪ ،‬از اعيان فقها و متكلّمين قرن پنجم هجرى شيعه ميباشد كه در مراتب علميّه و ايفاى وظائف دينيّه داراى مقامى عالى و‬
‫از تالمذه شيخ طوسى (متوفى بسال ‪ 463‬ه ق‪ -‬تس) و سيد مرتضى (متوفى بسال ‪ 436‬ه ق‪ -‬تلو) بود‪ ،‬به سلّار بن عبد‬
‫العزيز ديلمى نيز تتلمذ نموده و از طرف سيّد بتدريس يا قيام بامور دينيّه بالد حلب منصوب شد و بهمين جهت به خليفة‬
‫المرتضى موصوف گرديد‪ .‬موافق آنچه از بعض كتب تراجم استظهار ميشود از طرف شيخ طوسى نيز در بالد شام نيابت داشت‬
‫و بهمين جهت به خليفة الشيخ نيز موصوف ميباشد و در اصطالح فقها با هريك از تقى و ابو الصالح و حلبى مذكورش دارند‬
‫و از تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬البداية در فقه ‪ -2‬تقريب المعارف در علم كالم ‪ -3‬دفع شبه المالحدة ‪ -4‬الشافية ‪ -5‬شرح الذخيرة للمرتضى ‪ -6‬العمدة‬
‫‪ -7‬الكافى ‪ -8‬اللوامع هرسه در فقه ‪ -9‬المرشد فى طريق التعبد و غير اينها‪ .‬وفات ابو الصالح بسال چهار صد و چهل و هفتم‬
‫هجرت در صدسالگى در حلب واقع گرديد‪( .‬ص ‪ 28‬ت و ‪ 483‬مس و ‪ 23‬هب و ‪ 483‬ج ‪ 5‬عن و غيره)‬

‫ابو الصالح‪ -‬خليل بن ايبك‬

‫‪ -‬بعنوان صفدى در باب اوّل مذكور شده است‪.‬‬


‫ابو الصلت‪ -‬امية بن عبد العزيز بن ابى الصلت‬

‫‪ -‬مغربى اندلسى دانى‪ ،‬از مشاهير اطبّا و حكماى قرن ششم هجرى ميباشد كه در سال چهار صد و شصتم هجرت در بلده‬
‫دانيه نامى از بالد اندلس از اراضى مغربزمين متولد شد‪ ،‬نخست در شهر اشبيليه از بالد اندلس و مدتى هم در مصر و‬
‫اسكندريّه و ساليان درازى در شهر مهديّه از بالد افريقا مراتب علميّه را تكميل نمود‪ ،‬عالوه بر فن طب و فنون ديگر‬

‫ص‪62 :‬‬

‫حكمت كه قرين ابو على اش شمارند در فنون ادبى و شعرى و علوم پيشينيان نيز مهارتى بسزا داشت‪ ،‬بالخصوص در‬
‫رياضيّات و هي ئت و نجوم و هندسه متفرّد بود و عديل ابو ريحان بيرونى سابق الذكرش دانند‪ .‬در قاموس االعالم گويد موقعى‬
‫كه ابو الصّلت وارد اسكندريّه بوده يك كشتى در جاى بسيار عميق دريا غرق شد‪ ،‬ابو الصّلت قدرت بيرون آوردن را بوزير‬
‫وقت مصر اظهار داشت‪ ،‬او نيز موافق دستور خود ابو الصّلت وسائل الزمه را فراهم آورد‪ ،‬بعد از اقدام بعمل‪ ،‬كشتى را بواسطه‬
‫مقرّه ها روى آب آوردند ولى در عين حال طنابهاى معموله در كار گسيخه شد و كشتى از نو غرق گرديد‪ ،‬وزير در خشم شده‬
‫و آن حكيم را در زندان كرد‪ ،‬در حدود بيست سال در زندان بود و بروايتى در كتابخانهاى محبوسش داشتند او نيز از فرصت‬
‫استفاده كرده و تمامى كتابهاى آنجا را مطالعه كامل نمود و بدينوسيله دايره معلومات متنوعه او فوق العادة توسعه يافت‪ ،‬تا از‬
‫آنجا بيرون آمده و باز بمهديّه مراجعت كرد و در اوّل محرّم سال پانصد و بيست و پنجم يا نهم هجرى قمرى در همانجا با‬
‫مرض استسقا درگذشت‪ .‬از ابيات قصيدهايست كه نقش آن را برسنگ مزارش وصيّت كرده بود‪.‬‬

‫بانى الى دار البقاء اصير‬ ‫سكنتك يا دار الفناء مصدقا‬

‫الى عادل فى الحكم ليس يجور‬ ‫و اعظم ما فى االمرانى صائر‬

‫و زادى قليل و الذنوب كثير‬ ‫فياليت شعرى كيف القاه عندها‬

‫نيز بابو الصّلت منسوب و از لطائف اشعار است‪:‬‬

‫ءانت ضعيف الرأى ام انت عاجز‬ ‫و قائلة ما بال مثلك خامال‬

‫لما لم يحوزوه من المجد حائز‬ ‫فقلت لها ذنبى الى القوم اننى‬

‫و اما المعالى فهى عندى غرائز‬ ‫و ما فاتنى شيئ سوى الحظ وحده‬

‫در هريك از ادويه مفرده و اسطرالب و شرح حال شعراى اندلس و منطق و هندسه و بعضى از موضوعات ديگر تأليفى دارد‪.‬‬

‫(كف و ص ‪ 84‬ج كا و ‪ 728‬ج س و ‪ 22‬مر و غيره)‬


‫ابو الصلت‪ -‬عبد السالم بن صالح‬

‫‪ -‬مروى خراسانى‪ ،‬از مشاهير محدّثين ميباشد كه وثاقت و جاللت و صحيح الحديث بودن وى بين الفريقين مسلّم‪،‬‬

‫ص‪63 :‬‬

‫بلكه موافق تصريح بعضى از اكابر اهل فن شيعه مذهب و محبّ خانواده حضرت رسالت ص و خادم حضرت رضا ع بوده و‬
‫احاديث بسيارى از آن حضرت روايت نموده است‪ .‬بلى با علماى عامّه نيز مخالطت داشته و اخبار ايشان را نيز روايت ميكرد‬
‫و شايد همين قضيه منشأ اشتباه بعضى از اجلّه شده و بعامى بودنش رفتهاند‪ .‬بهرحال وثاقت او مصرّح به علماى عامّه نيز بوده‬
‫بلكه بعضى از ايشان عيب او را منحصر بتشيّع و رافضى و محبّ آل رسول بودنش داشتهاند و بس و بسط زايد موكول بكتب‬
‫مربوطه ميباشد‪.‬‬

‫(ص ‪ 23‬هب و ‪ 85‬لس و كتب رجاليه)‬

‫ابو الصمصام‪ -‬سيد ذو الفقار‬

‫‪ -‬بن محمد بن معبد بن حسن‪ ،‬حسنى مروزى‪ ،‬مكنّى به ابو الصمصام و ابو الوضاح‪ ،‬ملقّب به عماد الدين‪ ،‬معروف به سيد عماد‬
‫الدين‪ ،‬از اجالى علماى نامى اماميّه قرن ششم هجرى ميباشد كه فقيه متكلّم عالم فاضل‪ ،‬از عدول و ثقات محدّثين شيعه‪،‬‬
‫انوار علميّها ش ساطع‪ ،‬از كثرت علم و ديانت و وثاقت كه داشته در سند بسيارى از اجازات علما واقع و كمتر اجازهايست كه‬
‫سندش خالى از روايت وى باشد‪ .‬از جمله مشايخ روايت ابن شهرآشوب‪ ،‬قطب راوندى‪ ،‬سيد ضياء الدين فضل اللّه راوندى‬
‫بوده و او هم از شيخ طوسى (متوفى بسال ‪ 463‬ه ق‪ -‬تس) و سيد مرتضى (متوفّى بسال ‪ 436‬ه ق‪ -‬تلو) و نجاشى و سلّار‬
‫بن عبد العزيز ديلمى و نظائر ايشان روايت نموده است‪ .‬زياده بر صد و پانزده سال عمر كرده و شيخ منتجب الدين در صد و‬
‫پانزده سالگى او با او مالقات كرده است‪ .‬در خاطر دارم كه نام ابو الصمصام را در جايى سيد محمد و در جايى ديگر (كه‬
‫هردو از نظرم رفته) سيد معبد نوشته بودند‪.‬‬

‫(ص ‪ 23‬هب و ‪ 495‬مس و تنقيح المقال و غيره)‬

‫ابو الصمصام‪ -‬سيد ذو الفقار بن معد‬

‫‪( -‬با دو فتحه و تشديد دال) حسينى مروزى‪ ،‬بنوشته مستطرفات بروجردى از اجلّاى علماى اماميّه ميباشد كه از سيد مرتضى‬
‫و شيخ طوسى روايت نموده و ابن شهرآشوب و شيخ منتجب الدين نيز از وى روايت ميكنند و منتجب الدين او را در سن صد‬
‫و پانزده سالگيش ديده است‪.‬‬

‫ص‪64 :‬‬
‫ظاهر اين جمله آن است كه اين ابو الصمصام‪ ،‬همان مذكور فوق است‪ .‬امّا مغايرت نام پدر و حسينى بودن نسب ممكن است‬
‫كه حسينى از سهو قلم كاتب بوده و لفظ معدّ هم همان معبد نام جدّ ذو الفقار باشد و خود بروجردى آنرا معدّ تصور كرده و با‬
‫دو فتحه و تشديد دال بودن آن تصريح نموده و صاحب ترجمه را هم من باب نسبت بجدّ ذو الفقار بن معدّ گفته است و صريح‬
‫كالم تنقيح المقال كه هردو را مستقال عنو ان كرده تعدّد سيد ذو الفقار مكنّى به ابو الصمصام است‪.‬‬

‫نگارنده گويد‪ :‬ظاهر بحكم پاره اى قرائن جليّه از وحدت اسم و كنيه و زمان و مشايخ و مدت عمر و غيره وحدت و يكى‬
‫بودن ابو الصمصام سيد ذو الفقار بوده و بعضى از اختالفات جزئى هم از قبيل حسنى يا حسينى و معدّ و معبد و مانند اينها‬
‫سهل و بعضى محمول براشتباه كاتب و بعضى ديگر از قبيل مسامحات عرفيّه بوده و قادح در اتّحاد نميباشد‪ .‬با اينهمه مطلب‬
‫بسيار سهل و برفرض تعدّد نيز هردو در غايت جاللت و وثاقت بوده و در اعتبار سند روايتى كه در آن واقع شده خللى‬
‫نميرساند و تأليفى هم ندارند كه محض بجهت معرفت اعتبار و عدم اعتبار آن معرفت حال مؤلف نيز ضرور باشد‪.‬‬

‫ابو الصمصام سيد عماد الدين ابو الصمصام سيد محمد ابو الصمصام سيد معبد‬

‫چنانچه اشاره شد همان ابو الصمصام سيد ذو الفقار بن محمد بن معبد مذكور فوق است و رجوع بدانجا شود‪.‬‬

‫ابو الصهبان ابو صهيب ابو الضريس ابو ضمره‬

‫در اصطالح رجالى اولى عبد الجبار‪ ،‬دويمى حكيم بن صهيب صيرفى‪ ،‬سيمى عبد الملك بن اعين‪ ،‬چهارمى انس بن عياض‬
‫ليثى است‪.‬‬

‫ابو الضياء‪ -‬حسن بن محمد‬

‫‪ -‬در باب اوّل (القاب) بعنوان بورينى نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابو الضياء‪ -‬عبد الرحمن بن عبد الكريم‬

‫‪ -‬بن ابراهيم بن على بن زياد‪ ،‬اشعرىّ االصول‪ ،‬شافعىّ الفروع‪ ،‬يافعىّ التصوف‪ ،‬ابو الضياء الكنية‪،‬‬

‫ص‪65 :‬‬

‫زبيدىّ الوالدة و النشأة‪ ،‬شيخ االسالم الشّهرة‪ ،‬از اكابر عرفاى علما و علماى عرفاى قرن دهم هجرت ميباشد كه در كتاب نور‬
‫سافر با مفتى األنام و ديگر اوصاف عاليهاش ستوده است‪ .‬نخست قرآن را نزد پدرش حفظ‪ ،‬حديث و تفسير و اخبار و سير را‬
‫نيز از ابن الديبع آتى الترجمة اخذ‪ ،‬فقه و اصول و ديگر علوم متداوله را هم از اكابر وقت تكميل نمود تا از طرف اساتيد خود‬
‫باجازه تدريس و فتوى نايل آمد‪ .‬در جامع شهر زبيد از بالد يمن و مدارس اشرفيّه و واثقيّه و وهابيّه از مدارس آن بلده پيش‬
‫از ظهر چهار روز شنبه و يكشنبه و سه شنبه و چارشنبه و عصر شش روز غير از جمعه نيز در منزل خود بعد از نماز عصر با‬
‫كمال تحقيق و دقّت نظر تدريس ميكرد‪ ،‬مع االسف با وجود اينهمه‪ ،‬چنانچه نوعا عادت زمان است با تمام عسرت و‬
‫پريشانى امرار زندگانى مى نمود و غالبا قدرت قوت روزانه را نداشت بلكه شبى كه زنش وضع حمل ميكرد قدرت ضروريّات‬
‫آن موقع را نيز نداشته و خانهاش هم تاريك و بىچراغ بوده است‪ .‬با اينهمه اصال درس را ترك نميكرد و بعد از اتمام درس‬
‫بتحصيل قوت روزانه ميپر داخت و در هريك از احكام غنا و محراب و مفقود الخبر و جهر به بسم اللّه و مانند اينها تأليفى‬
‫داشته است‪:‬‬

‫‪ -‬اثبات سنة رفع اليدين عند االحرام و الركوع و األعتدال و القيام من الركعتين ‪ -2‬االدلة الواضحة فى الجهر بالبسملة و انها‬
‫من الفاتحة ‪ -3‬حل المعقود فى احكام المفقود ‪ -4‬كشف النقاب عن احكام المحراب ‪ -5‬مزيد العنا فى احكام الغنا و غيرها و‬
‫وفات او شب يكشنبه يازدهم رجب نهصد و هفتاد و پنجم هجرى قمرى در هفتاد و شش سالگى در شهر زبيد يمن واقع شد‬
‫و پسرش عبد السالم بعد از نماز صبح بجنازهاش نماز خواند و در مقبره باب القربة نزد پدرش بخاك رفت‪( .‬ص ‪ 335‬نور‬
‫سافر)‬

‫ابو الضياح‬

‫در اصطالح رجالى نعمان بن ثابت انصارى صحابى است‪.‬‬

‫ابو طارق‬

‫در اصطالح رجالى كثير بن طارق قنبرى است‬

‫ص‪66 :‬‬

‫‪2‬‬
‫ابو طالب‬

‫ابو طالب‪ -‬احمد بن بكر بن بقيه‬

‫‪ -‬در باب سوم بعنوان ابن بقيه خواهد آمد‪.‬‬

‫ابو طالب‪ -‬سيد اسمعيل‬

‫‪ -‬حسينى‪ ،‬بعنوان سيد ابو طالب در باب اوّل مذكور است‪.‬‬

‫ابو طالب‪ -‬سعد بن محمد بن على‬

‫‪ ) ( 2‬ابو طالب ‪ -‬كنيه و اسم اصلى جمعى از مشاهير و اكابر ميباشد و در مواردى كه اسم اصلى هم ابو طالب است در اسم پدر و يا قيود ديگر كه بواسطه آنها‬
‫شهرت يافتهاند رعايت ترتيب خواهد شد مثل ابو طالب بن حسن و يا ابو طالب نحوى و نظائر آنها‪.‬‬
‫‪ -‬ازدى‪ ،‬مكنّى به ابو طالب‪ ،‬معروف به وحيد يا وحيد بغدادى‪ ،‬از ادباى اواخر قرن چهارم هجرت ميباشد كه در نحو و‬
‫عروض و لغت و ادبيّات معموله بديگران تقدّم داشت‪ ،‬ديوان متنبّى معروف را شرح كرده و در سال سيصد و هشتاد و پنجم‬
‫هجرت درگذشت‪.‬‬

‫جم)‬ ‫(كف و ص ‪ 97‬ج‬

‫ابو طالب‪ -‬عبد اللّه‬

‫‪ -‬در باب اوّل (القاب) بعنوان انبارى نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابو طالب‪ -‬بن عبد اللّه بن على بن عطاء اللّه‬

‫‪ -‬گيالنى الهيجى اصفهانى‪ ،‬پدر شيخ محمد على حزين سابق الذكر‪ ،‬اصل و مولد و منشأ وى شهر الهيجان از بالد گيالن بود‪،‬‬
‫در همان بلده علوم عربيّه و دروس متنى را از مال حسن الهيجى معروف پسر مال عبد الرزاق الهيجى خواند تا در بيست‬
‫سالگى باصفهان كه در آن اوان مركز افاضل بوده رفت‪ ،‬رياضيّات را از مال رفيع يزدى و ديگر علوم متداوله را هم از اكابر‬
‫علماى آنجا تكميل نمود‪ ،‬زياده بر پنج هزار كتاب داشت‪ ،‬بسيارى از آنها را با خط خودش تصحيح كرده و ببسيارى نيز شرح‬
‫و حاشيه نوشته و بسيار خوش خط و سريع القلم بود‪ ،‬چنانچه روزى هزار بيت كه هربيتى پنجاه حرف است مينوشته است‪.‬‬
‫قاموس و تهذيب الح ديث و شرح لمعه و مانند آنها را تا هفتاد كتاب بخط خودش نوشت‪ ،‬در هزار و صد و بيست و هفتم‬
‫هجرى قمرى در شصت و نه سالگى در اصفهان وفات يافت‪.‬‬

‫(ص ‪ 33‬ج نى و غيره)‬

‫______________________________‬
‫( ) ابو طالب‪ -‬كنيه و اسم اصلى جمعى از مشاهير و اكابر ميباشد و در مو اردى كه اسم اصلى هم ابو طالب است در اسم پدر‬
‫و يا قيود ديگر كه بواسطه آنها شهرت يافته اند رعايت ترتيب خواهد شد مثل ابو طالب بن حسن و يا ابو طالب نحوى و نظائر‬
‫آنها‪.‬‬

‫ص‪67 :‬‬

‫ابو طالب‪ -‬بن عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف‬

‫‪ -‬عم اعظم حضرت خاتم النبيين ص و والد معظم حضرت امير المؤمنين ع‪ ،‬شيخ قريش‪ ،‬رئيس مكّه‪ ،‬سيّد بطحا‪ ،‬داراى وقار‬
‫حكما و هيبت امرا بود‪ .‬اكثم بن صيفى از حكماى عرب گويد‪:‬‬

‫حلم و سيادت و حكمت و رياست را از ابو طالب فراگرفتم كه سيد عجم و عرب‪ ،‬همپيمان حلم و ادب بوده است‪.‬‬
‫مخفى نماند كه اسالم و ايمان آوردن ابو طالب اصال محل ترديد نيست‪ ،‬با قطع نظر از تواتر اخبار اماميّه وارده در اين باب و‬
‫صراحت اشعار و قصائد و مدائح نبويّه خود آن جناب‪ ،‬مصرّح به بعضى از اكابر عامّه نيز بوده و قول بعضى ديگر از ايشان‬
‫بايمان نياوردن آنجناب دور از انصاف و ناشى از قلّت تتبّع ميباشد‪.‬‬

‫در قاموس االعالم گويد‪ :‬صحبت و شفقت هريك از جناب ابو طالب و حضرت نبى اكرم ص نسبت بيكديگر فوق العادة بود‪،‬‬
‫آن جناب در موقع بعثت و اظهار دعوت آن حضرت‪ ،‬حقّانيّت دين مقدّس اسالمى را تصديق فرموده و آنى تكذيب نكرد‪ ،‬در‬
‫حفظ و حراست آن حضرت و مدافعه از تعرّض ات و تعديّات قريش بهر وجهى كه بوده اهتمام تمام و وظيفه غيرت را بكار‬
‫برد‪.‬‬

‫ابن ابى الحديد گويد‪ :‬اگر ابو طالب و پسرش على نميبود دين اسالم برپا نميشد‬

‫لما مثل الدين شخص فقاما‬ ‫و لو ال ابو طالب و ابنه‬

‫و للّه ذا للمعالى ختاما‬ ‫فلله ذا فاتحا للهدى‬

‫حضرت على ع نقل و كتابت اشعار او را بسيار دوست ميداشت‪ ،‬ياد گرفتن و ياد دادن آنها را توصيه كرده و مىفرمود كه وى‬
‫بر دين حق الهى و صاحب علم بسيارى بوده است‪ .‬بلى در روايات بسيارى آمده است كه مثل ابو طالب مثل اصحاب كهف‬
‫بود كه ايمان خود را از خوف كفّار قريش كتمان مىنمود‪ ،‬عالوه كه محل وديعه وصاياى نبوّت بوده و بعد از بعثت‪ ،‬تسليم‬
‫حضرت رسالت ص نمود‪.‬‬

‫در بعضى ديگر از آثار دينيّه وارد است كه ابو طالب (از خوف كفّار قريش)‬

‫ص‪68 :‬‬

‫بحساب جمل ابجدى قبول اسالم كرده و انگشتان خود را بشكل شصت و سه بر هم نهادى‪.‬‬

‫نگارنده گويد‪ :‬اين خبر مبنى بر علم عقود است كه بدون اطّالع بر حقيقت آن علم‪ ،‬تفهيم و تفهّم آن خارج از امكان ميباشد و‬
‫ما هم اجمالى از اصول و قواعد آن را در ديباچه قاموس المعارف نگارش داده ايم و آنچه در اينجا بكار آيد همانا دانستن‬
‫كيفيّت داللت عدد شصت و سه بر قبول اسالم است‪ .‬اينك گوئيم اين عدد (چنانچه در معانى االخبار صدوق هم هست) اشاره‬
‫به جمله اله احد جواد‪ 63 -‬ميباشد‪ .‬بالجملة پس از آنكه جناب عبد المطلب جدّ امجد حضرت رسالت ص در حدود شش و‬
‫هفت سالگى آن حضرت وفات يافت جناب ابو طالب در حفظ و حراست و خدمت و صيانت آن حضرت وظائف الزمه‬
‫مساعدت را معمول داشت‪ ،‬سفرا و حضرا جان فدا و بالگردان آن وجود مقدّس بود و پيش از بعثت‪ ،‬مسافرت شام هم‬
‫بمصاحبت آن خير االنام بوده است‪ ،‬بعد از بعثت نيز با قوت تمام مانع از هجوم و ازدحام اعادى بر سر آن وجود مقدّس بود و‬
‫از اشعار او است كه در مدح آن حضرت سروده است‪:‬‬
‫ثمال اليتامى عصمة لألرامل‬ ‫و ابيض يستسقى الغمام بوجهه‬

‫فهم عنده فى نعمة و فواضل‬ ‫يلوذ به الهالك من آل هاشم‬

‫بعضى از اشعار طريفه علّامه معاصر شيخ محمد حسين اصفهانى را كه در مدح و منقبت جناب ابو طالب سروده تحت عنوان‬
‫كمپانى از باب اوّل نگارش دادهايم و مقصود ما در اينجا فقط تيمّن باسم سامى آنجناب بوده و بس‪.‬‬

‫و الّا بسط مقامات وى خارج از حوصله اين مختصرات بوده و كتاب مستقلّى را الزم داد‪ .‬وفات جناب ابو طالب در بيست و‬
‫ششم رجب سال دهم بعثت در مكه معظّمه در زياده بر هشتاد سالگى واقع گرديد‪ .‬ناگفته نماند كه نام نامى آنجناب بنابر‬
‫مشهور عبد مناف و يا موافق بعضى متحد األسم و الكنية و نام اصليش نيز ابو طالب است و از كلمات بعضى استظهار مىشود‬
‫كه نامش عمران بوده و حضرت امير المؤمنين ع را على عمران گفتن نيز از همين راه است‪( .‬ص ‪ 729‬ج س و ‪ 24‬هب و‬
‫‪ 62‬ج فع و غيره)‬

‫ص‪69 :‬‬

‫ابو طالب‪ -‬على بن انجب‬

‫‪ -‬در باب سوم بعنوان ابن الساعى خواهد آمد‪.‬‬

‫ابو طالب كليم‬

‫در باب اوّل (القاب) بعنوان كليم كاشانى نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابو طالب محشى‬

‫در باب اوّل بعنوان ميرزا ابو طالب مذكور است‪.‬‬

‫ابو طالب‪ -‬محمد بن ابراهيم‬

‫‪ -‬در باب اوّل بعنوان عطار نگارش دادهايم‪.‬‬

‫ابو طالب‪ -‬محمد بن احمد‬

‫‪ -‬در باب سوم بعنوان ابن العلقمى خواهد آمد‪.‬‬

‫ابو طالب‪ -‬محمد بن حسن بن يوسف‬


‫‪ -‬در باب اوّل بعنوان فخر المحققين مذكور است‪.‬‬

‫ابو طالب‪ -‬محمد بن على‬

‫‪ -‬بن عطيه عجمى جبلى‪ ،‬مكى واعظ حارثى‪ ،‬از مشاهير صوفيّه ميباشد كه در علم حديث و طريقت بخدمت بسيارى از‬
‫مشايخ رسيد‪ ،‬با زهد و تقوى زيست‪ ،‬رياضات شاقه بسيارى كشيد‪ ،‬زمان درازى ترك طعام و غذاى متداولى گفت‪ ،‬با علفيّات‬
‫و نباتات حفظ حيات كرد‪ ،‬تا عاقبت از كثرت اكل حشايش مختل المشاعر و پوست بدنش سبز گرديد سپس ببغداد و بصره‬
‫رفته و در منابر آنها بناى وعظ گذاشت‪ ،‬در اثناى مذاكره در اثر اختالل يا جذبه پاره اى حرفهاى ناشايست و نابايست و غير‬
‫مربوط و مخالف شرع مقدّس بزبان ميآورد كه من جمله اين جمله است‪:‬‬

‫ليس على المخلوقين اضر من الخالق (نعوذ باللّه)‪.‬‬

‫بدينجهت تمامى مردم از وى معرض و منصرف گرديدند‪ ،‬او نيز از وعظ و تكلّم امتناع نمود‪ .‬در توحيد و زهد و تقوى و‬
‫تصوف تأليفاتى دارد كه معروفترين آنها كتاب‪ :‬قوت القلوب فى معاملة المحبوب و وصف طريق المريد الى مقام التوحيد‬
‫است در تصوف كه در قاهره چاپ و مجمع اسرار الهى و جامع رموز و دقائق طريقت بوده و نسبت باين موضوع بىسابقه‬
‫بوده و نظير آن تأليف نشده است‪ ،‬مؤلف آن ملتفت نكات و دقائقى گرديده كه كسى پيش از او متوجه نبوده است‪.‬‬

‫ابو طالب در اصل از اهل جبل ايران بود‪ ،‬مدتى در مكّه معظّمه اقامت گزيد و بدان سبب بابو طالب مكّى شهرت يافت‪ ،‬بسال‬
‫سيصد و هشتاد و سوم يا پنجم يا ششم يا‬

‫ص‪73 :‬‬

‫هفتم هجرى قمرى در بغداد وفات يافت و در سمت شرقى مقبره مالكيّه بخاك رفت‪.‬‬

‫بنابر سيّمى كه مشهورتر ميباشد جمله‪ :‬مرد طالب اهل دين‪ 386 -‬و بنابر چهارمى جمله‪:‬‬

‫طالب مراد اهل دين‪ 387 -‬مادّه تاريخ وفات او هستند‪.‬‬

‫(كف و ص ‪ 67‬ج ‪ 2‬كا و ‪ 25‬هب و ‪ 733‬ج س و ‪ 2 2‬خه و غيره)‬

‫ابو طالب مروزى‬

‫در باب اوّل (القاب) بعنوان سيد ابو طالب مذكور است‪.‬‬

‫ابو طالب‪ -‬مفضل بن سلمة‬


‫‪ -‬در باب اوّل بعنوان ضبى مذكور است‪.‬‬

‫ابو طالب نحوى‬

‫‪ -‬كوفى عامى و نابينا‪ ،‬از نحويّين كوفه ميباشد كه آن علم شريف را از كسائى (متوفى در حدود سال ‪ 93‬ه ق‪ -‬قص) اخذ‬
‫كرد و كتابى در حدود حروف عوامل و افعال تأليف داد و سال وفاتش بدست نيامد‪.‬‬

‫(ص ‪ 338‬ت)‬

‫ابو طالب‪ -‬يحيى بن ابى الفرج‬

‫‪ -‬در باب سوم بعنوان ابن زباده خواهد آمد‪.‬‬

‫ابو طالب‪ -‬يزيد بن مهلب‬

‫‪ -‬ضمن شرح حال پدرش تحت عنوان ابو سعيد مهلب مذكور است‪.‬‬

‫‪22‬‬
‫ابو طاهر‬

‫ابو طاهر‪ -‬ابراهيم بن محمد‬

‫‪ -‬بن عمر بن يحيى بن حسين بن احمد بن عمر بن يحيى بن حسين ذى الدمعة ابن زيد شهيد ابن األمام السجّاد ع‪ ،‬از محدّثين‬
‫شيعه‪ ،‬به علوى موصوف‪ ،‬در بغداد از ابو المفضل شيبانى روايت كرده و خطيب بغدادى هم كه از تالمذه او ميباشد صحيح‬
‫الحديث بودن او را تصديق مينمايد‪ .‬در چهارم صفر چهار صد و چهل و ششم هجرى قمرى در بغداد وفات يافت‬

‫______________________________‬
‫( ) ابو طاهر‪ -‬در اصطالح رجالى‪ ،‬عبد الواحد بن عمر‪ ،‬محمد بن ابى يونس‪ ،‬محمد بن سليمان بن حسن بن جهم‪ ،‬محمد بن‬
‫عبد اللّه بن احمد‪ ،‬محمد بن عبيد اللّه بن ابى غالب‪ ،‬محمد بن على بن جاك و بعضى ديگر و موكول بدان علم شريف هستند‪.‬‬

‫ص‪7 :‬‬

‫و در كتب رجال شيعه مهمل الذكر بوده و بشرح حال او نپرداختهاند‪.‬‬

‫(ص ‪ 88‬ج ‪ 2‬نى)‬

‫‪ ) ( 22‬ابو طاهر ‪ -‬در اصطالح رجالى‪ ،‬عبد الواحد بن عمر‪ ،‬محمد بن ابى يونس‪ ،‬محمد بن سليمان بن حسن بن جهم‪ ،‬محمد بن عبد اللّه بن احمد‪ ،‬محمد بن عبيد‬
‫اللّه بن ابى غالب‪ ،‬محمد بن على بن جاك و بعضى ديگر و موكول بدان علم شريف هستند‪.‬‬
‫ابو طاهر‪ -‬احمد بن محمد بن احمد‬

‫‪ -‬در باب اوّل بعنوان سلفى نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابو طاهر‪ -‬احمد بن محمد بن عباس‬

‫‪ -‬طبيب واسطى‪ ،‬معروف به ابن البرخثى (البرحشى خ ل) ‪ ،‬ملقّب به موفق الدين‪ ،‬از اطبّاى قرن ششم هجرت ميباشد كه در‬
‫هردو قسمت علمى و عملى طبّ مشهور‪ ،‬در شعر و حسن خط و فنون شعريّه و حكميّه نيز مهارتى بسزا داشت‪ ،‬كتابى در‬
‫ادو يه مركبه تأليف داده و سال وفاتش مضبوط نيست‪ ،‬لكن در پانصد و شصتم هجرت در قيد حيات بوده است‪.‬‬

‫(ص ‪ 733‬ج س و ‪ 93‬ج مه و ‪ 26‬ج مر)‬

‫ابو طاهر‪ -‬اسمعيل بن خلف‬

‫‪ -‬در دو جا از باب اوّل بعنوان حوفى و سرقسطى مذكور است‪.‬‬

‫ابو طاهر‪ -‬اصغر‬

‫‪ -‬محمد بن عبيد اللّه مصطلح علم رجال است‪.‬‬

‫ابو طاهر‪ -‬حسن بن عمر‬

‫‪ -‬در باب اوّل (القاب) بعنوان بدر الدين مذكور است‪.‬‬

‫ابو طاهر سلفى‪ -‬احمد بن محمد‬

‫‪ -‬در باب القاب بعنوان سلفى مذكور است‪.‬‬

‫ابو طاهر‪ -‬محمد‬

‫‪ -‬بن ابى الفضل بنان‪ ،‬انبارىّ االصل‪ ،‬معبدىّ الوالدة و الوفاة و النشأة‪ ،‬ابو طاهر الكنية‪ ،‬از مشاهير ادبا و شعراى مصر ميباشد‬
‫كه در شعر و انشا و ادبيّات و تفسير و حديث و ديگر علوم متداوله دستى توانا داشت‪ ،‬خط خوب مينوشت‪ ،‬كتابهاى بسيارى‬
‫استنساخ نمود‪ ،‬از طرف سيف االسالم طغتكين برادر صالح الدين ايّوبى صاحب مصر (كه در يمن حكومت داشته) بسمت‬
‫سفارت و ايلچىگرى ببغداد رفت و مشمول مراحم خليفه وقت گرديد‪ ،‬مدتى در آنجا اقامت كرد و از تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬تفسير قرآن مجيد ‪ -2‬المنظوم و المأثور‪ .‬از ابيات قصيدهايست كه در مرثيه يكى از دوستان خود گفته است‪:‬‬
‫ص‪72 :‬‬

‫رك كيف اهتديت نهج الطريق‬ ‫عجبا لى و قد مررت بآثا‬

‫صدقوا مالميت من صديق‬ ‫اترانى نسيت عهدك فيها‬

‫بسال پانصد و نود و ششم هجرى قمرى در هشتاد و نه سالگى در مصر وفات يافته و در مقبره قرافه دفن گرديد‪( .‬ص ‪733‬‬
‫ج و ‪ 4 87‬ج ‪ 6‬س)‬

‫ابو طاهر‪ -‬محمد بن سليمان‬

‫‪ -‬چنانچه فوقا اشاره شد مصطلح علم رجال است‪.‬‬

‫ابو طاهر‪ -‬محمد بن يعقوب‬

‫‪ -‬در باب اوّل بعنوان فيروزآبادى مذكور است‪.‬‬

‫ابو طريف‪ -‬عدى بن حاتم طائى‬

‫‪ -‬از اصحاب حضرت رسالت ص‪ ،‬مانند پدرش حاتم بجود و سخا و كرم مشهور‪ ،‬نزد يگانه و بيگانه محترم و حاضر الجواب‪،‬‬
‫در كلمات علماى رجال با وثاقت و وجاهت موصوف‪ ،‬نخست نصرانى مذهب بود‪ ،‬در ماه شعبان سال نهم يا دهم هجرت‬
‫شرفياب حضور مبارك آن حضرت شد‪ ،‬بشرف اسالم مشرّف و در سلك كبار اصحاب منسلك گرديد‪.‬‬

‫هرموقع كه شرفياب حضور مبارك ميشد مورد اكرام آن حضرت بود‪ .‬بعد از وفات آن حضرت نيز در اسالم خود ثابت ماند‪،‬‬
‫اصال اثر ارتداد و فتورى در وى ظاهر نش د‪ ،‬از ارتداد قوم خود نيز كه اسالم را قبول كرده بودند ممانعت ميكرد‪ .‬در بعضى از‬
‫فتوحات اسالمى حاضر و از عثمان بن عفان منصرف و روگردان شده و بحضرت على ع پيوست‪ ،‬از اصحاب آن حضرت و‬
‫حاضرين جمل بود‪ ،‬در همين وقعه يك چشمش صدمه خورده و پسرش محمد نيز بشهادت رسيد‪ .‬در صفّين نيز حاضر‪،‬‬
‫سركرده و علمدار دو قبيله طى و قضاعه و بعضى از مواقف او مورد تحسين بود‪ ،‬بعد از وفات آن حضرت در صحابت امام‬
‫حسن ع نيز تا زمان صلح بوده است‪ .‬وفات عدى بسال شصت و هفتم يا هشتم يا نهم هجرت در كوفه يا قرقيسا (كه بكسر‬
‫اوّل شهرى است در ساحل فرات) در صد و بيست سالگى واقع گرديد‪.‬‬

‫(ص ‪ 3 34‬ج ‪ 4‬س و كتب رجاليه)‬

‫ابو الطفيل‬
‫در اصطالح رجالى شبيل بن عوف بن ابى حبه است‪.‬‬

‫ص‪73 :‬‬

‫ابو الطفيل‪ -‬عامر بن واثلة‬

‫‪ -‬بن عبد العزى بن عبد يا ليل بن ناشب بن غيرة بن سعد بن ليث‪ ،‬كنانى ليثى‪ ،‬از اجلّاى اصحاب حضرت رسالت ص و امير‬
‫المؤمنين و امام حسن و سيّد سجّاد عليهم السالم بود‪ ،‬از آن سه امام معظّم و اصحاب كبار حضرت رسالت ص روايت كرده‬
‫بلكه بموجب خبرى كه در كافى ميباشد از حضرت باقر ع و بمدلول خبرى ديگر كه در علل الشرايع است از حضرت صادق‬
‫ع نيز روايت نموده است‪ .‬بديهى است كه رو ايت او از امام صادق ع پيش از امامت و در حال حيات حضرت باقر ع (متوقى‬
‫ه ق‪ -‬قيد) ميباشد زيرا كه وفات خود عامر بسال صدم يا صد و دهم در حال حيات باقر ع بوده است‪.‬‬ ‫بسال ‪4‬‬

‫عامر در سال غزوه احد متولد شد و هشت سال از عهد سعادت و دوره زندگانى حضرت رسالت ص را ديد‪ ،‬طبقه صحابه با‬
‫وفات وى منقرض و ختم شد‪ .‬او آخرين كسى است از صد و چهارده هزار نفر اصحاب كرام كه آن حضرت را ديدهاند‪ .‬بعد از‬
‫وفات آن حضرت بحضرت على ع پيوست‪ ،‬از خواصّ اصحاب و محبّين آن حضرت و دوستداران خانواده عصمت و طهارت‬
‫بشمار ميرفت‪ ،‬در غزوات و مشاهد آن حضرت ح اضر‪ ،‬با مواالت اهل بيت معروف‪ ،‬با معادات مبغضين ايشان مشهور بود‪ ،‬با‬
‫كمال جرأت و جسارت در نشر مطاعن ايشان اهتمام تمام بكار ميبرد‪ ،‬معاويه اصرار وافى داشت او را بهر حيله و وسيله كه‬
‫باشد بطرف خودش جلب نمايد لكن او اصال تمايل نميكرد‪ ،‬با دل قوى در محبّت خانواده عصمت ع ثابت و راسخ بود‪ ،‬براى‬
‫خونخواهى حضرت سيد الشهداء ارواح العالمين له الفدا‪ ،‬به مختار بن ابى عبيده ثقفى ملحق و در تنفيذ اين مرام شركت داشته‬
‫است‪.‬‬

‫پاره اى مذاكرات جاريه مابين او و معاويه در كتب مربوطه مذكور است و يكى از آنها را تذكر ميدهد‪ ،‬روزى معاويه بدو گفت‬
‫آيا تو از قاتلين عثمان نيستى؟ گفت نه لكن از كسانى بودم كه حاضر وقعه بودند و او را كمك نكردند‪ ،‬پرسيد چه مانع آمد از‬
‫يارى و نصرت او؟ گفت هيچ كدام از مهاجر و انصار نكردند‪ ،‬گفت حق عثمان در ذمّه ايشان ثابت و نصرت او واجب بود عامر‬
‫گفت پس ترا چه مانع شد كه با اين قدرت و قوه‬

‫ص‪74 :‬‬

‫كه اهل شام نيز تحت فرمان تو هستند ياريش نكردى؟ معاويه گفت اكنون خونخواهى او را ميكنم و اين هم يارى و نصرت‬
‫است‪ ،‬عامر خنديد و گفت كه مثل تو و عثمان چنان است كه شاعر گفته است‪:‬‬

‫و فى حياتى مازودتنى زادى‬ ‫ال الفينك بعد الموت تندبنى‬


‫ناگفته نماند كه بعضى از اكابر علماى رجال عامر را كيسانى مذهب مى پندارند كه بعد از حضرت سيد الشهداء ع جناب محمد‬
‫حنفيّه را امام حىّ غايب منتظر دانسته و امام سجاد ع را امام ندانند بلكه بعضى او را از اهل تسنّن شمرده و گويند كه بفضيلت‬
‫خلفا معتقد بوده و لكن على را مقدّم ميداشته است‪ .‬بعد از مراجعه بكتب رجاليّه و منابع ديگر‪ ،‬بطالن اين هردو نسبت واضح و‬
‫روشن و نقل شواهد آن موجب اطناب ميباشد‪ .‬عالوه كه در مقام جمع بين االقوال گوئيم‪ :‬شايد كه ابو الطفيل نخست بعقيده‬
‫اهل سنّت بود‪ ،‬اخيرا باز مشتبه شده و بعقيده شي عه كيسانى گراييد تا آنكه عاقبت امام بحق بودن حضرت سجّاد ع بجهت‬
‫قضيه قسم كه در شرح حال ابو خالد وردان تذكر داديم و يا بسبب محاجه جناب محمد حنفيّه با حضرت سجّاد ع نزد حجر‬
‫االسود (بشرحى كه در كتب مربوطه نگارش دادهاند) يا بجهات ديگر منكشف و از آن عقيده اولى منصرف گرديد‪ .‬بارى ابو‬
‫الطفيل قريحه شعرى نيز داشت و بنوشته ابن ابى الحديد در مرثيه هاشم بن عتبه مرقال سابق الذكر از شهداى صفّين گويد‪:‬‬

‫قاتلت فى اللّه عدو السنة‬ ‫يا هاشم الخير جزيت الجنة‬

‫اعظم بما فزت به من منة‬ ‫و التاركى الحق و اهل الظنة‬

‫حضرت صادق ع نيز بدين شعر او تمثل مينموده است‪:‬‬

‫على الناس اياها ارجى و ارقب‬ ‫و ان ألهل الحق ال شك دولة‬

‫وفات ابو الطفيل چنانچه مذكور شد در سال صدم يا صد و دهم هجرت بوده است‪.‬‬

‫اينكه در سال شصت و هفتم هجرت پس از دستگيرى مختار ابو الطفيل نيز خود را از قصر فروانداخته و درگذشت (چنانچه‬
‫بروايتى منسوب شده) بسيار ضعيف و منافى آخرين صحابى بودن او (كه مصرّح به كلمات اكابر است) ميباشد‪ .‬در نخبة المقال‬
‫گويد‪:‬‬

‫ص‪75 :‬‬

‫و خاتم األصحاب قبضه (على)‪3 -‬‬ ‫و عامر بن واثلة خصيص لى‬

‫و الرمى بالتكيس عليل‬ ‫و هو ابو طفيل الجليل‬

‫(كتب رجاليه و ص ‪ 49‬مف و ‪ 25‬هب و ‪ 73‬ج س و ‪ 98‬ج تاريخ بغداد)‬

‫ابو طلحة‪ -‬زيد بن سهل‬


‫‪ -‬انصارى خزرجى‪ ،‬از اعاظم و نقباى اصحاب ميباشد كه بسيار شجاع و دلير و از تيراندازان مشهور عرب‪ ،‬در بدر و احد و‬
‫خندق و عقبه و ديگر غزوات حضرت رسالت ص حاضر ركاب مبارك‪ ،‬در احد در پيشروى آن حضرت مشغول تيراندازى‬
‫بود و سينه خود را سپر و وقايه آن بزرگوار نمود‪.‬‬

‫در شدت صوت نيز ضرب المثل بوده و مروى است كه آن حضرت درباره وى فرمودند‪:‬‬

‫صوت ابى طلحة فى الجيش خير من فئة‪.‬‬

‫همين ابو طلحه قبر شريف حضرت رسالت ص را حفر نموده و جسد مبارك را در لحد گذاشت‪ ،‬بعد از آن حضرت صائم‬
‫الدهر بود‪ ،‬بجز سالى دو روز عيد فطر و اضحى افطار نمينمود‪ ،‬در سال سى و يكم يا دويم يا سوم يا پنجاه و يكم هجرت در‬
‫مدينه وفات يافت‪ ،‬يا بروايتى ديگر در كشتى فوت و بفاصله شش روز بجزيرهاى تصادف كرده و در آنجا دفن شد و در ظرف‬
‫اين شش روز اصال تغييرى در جسدش نبوده است‪ .‬بنا بروايتى كه مدّت صوم او بعد از وفات حضرت رسالت چهل سال بوده‬
‫است تاريخ چهارمى در وفات او تأييد ميشود‪( .‬كتب رجاليه و ص ‪ 26‬هب و ‪ 73‬ج س)‬

‫ابو الطمحان‪ -‬حنظلة بن شرقى‬

‫‪ -‬قينى (بفتح طا و ميم) از مخضرمين شعراى عرب ميباشد كه جاهليّت و اسالم را ديده است‪ .‬اشعارش بسيار بليغ و رقيق‪،‬‬
‫نوادرى درباره وى منقول‪ ،‬با زبير بن عبد المطلب انتساب داشته و در موقع مسافرت مكّه نديم وى ميشد و از اشعار او است‪:‬‬

‫و لم يلق ما القيت قبلى عاشق‬ ‫ارقت و آبتنى الهموم الطوارق‬

‫(قاموس اللغة و ص ‪ 73‬ج س)‬

‫ابو طوالة‬

‫در اصطالح رجالى‪ ،‬عبد اللّه بن عبد الرحمن انصارى مدنى است‪.‬‬

‫ابو الطيب‪ -‬احمد بن حسين‬

‫‪ -‬در باب اول (القاب) بعنوان متنبى نگارش يافته است‪.‬‬

‫ص‪76 :‬‬

‫ابو الطيب‪ -‬احمد بن محمد بن على‬


‫‪ -‬در باب اول بعنوان شهاب الدين مذكور است‪.‬‬

‫ابو الطيب‪ -‬سهل بن محمد بن سليمان‬

‫‪ -‬در باب اول بعنوان صعلوكى مذكور شده است‪.‬‬

‫ابو الطيب‪ -‬طاهر بن عبد اللّه‬

‫‪ -‬در باب اول بعنوان طبرى مذكور شده است‪.‬‬

‫ابو الطيب‪ -‬عبد الواحد بن على‬

‫‪ -‬حلبى لغوى‪ ،‬از مشاهير لغويّين‪ ،‬با ابو الطيب احمد متنبى فوق الذكر معاصر و از تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬األبدال ‪ -2‬شجر الدر ‪ -3‬لطيف االبداع ‪ -4‬مراتب النحويين و غيرها‪.‬‬

‫وفات او بعد از سال سيصد و پنجاهم هجرت بوده است‪.‬‬

‫(سطر ‪ 7‬ص ‪ 64‬ت)‬

‫ابو الطيب محمد بن احمد‪ -‬ابو الطيب محمد بن شهاب الدين‪ -‬ابو الطيب محمد بن عبد الصمد‪ -‬ابو الطيب محمد بن مفضل‬

‫‪ -‬در باب اول (القاب) اولى بعنوان وشاء‪ ،‬دويمى بعنوان فاسى‪ ،‬سومى بعنوان بغوى‪ ،‬چهارمى در ضمن عنوان ضبى‪ -‬مفضل‬
‫نگارش يافتهاند‪.‬‬

‫ابو الظاهر‪ -‬اسمعيل بن محمد‬

‫‪ -‬سيّمين خليفه فاطمى مصرى‪ ،‬ضمن شرح حال پدرش محمد بن عبيد اللّه تحت عنوان قائم‪ -‬محمد مذكور داشتيم‪.‬‬

‫ابو الظبيان‬

‫حصين بن جندب‪ ،‬مو كول بعلم رجال و ابو الخطاب محمد بن ابى زينب مقالص سابق الذكر است‪.‬‬

‫ابو العاص‪ -‬لقيط‬

‫‪ -‬يا مهشم يا هشيم يا ياسر يا ياسم ابن ربيع يا ربيعة بن عبد العزى بن عبد شمس بن عبد مناف قرشى‪ ،‬داماد حضرت رسالت‬
‫ص و زوج جناب زينب صبيه آن حضرت مادرش هند يا هاله بنت خويلد خواهر ام المؤمنين حضرت خديجة الكبرى است‪.‬‬
‫ابو العاص از كسانى بوده كه از حيث مال و تجارت و درستكارى و امانت بساير اهالى مكّه تقدّم داشتهاند‪ .‬وفات او در ذى‬
‫الحجه سال دوازدهم هجرت وقوع يافت‪ ،‬امامه دختر ابو العاص و زينب بعد از وفات حضرت صديقه طاهره سالم اللّه عليها‬
‫بحسب وصيّت خود آن خاتون معظمّه بعقد ازدواج حضرت امير المؤمنين ع‬

‫ص‪77 :‬‬

‫مفتخر گرديد‪ .‬شرح و بيان همه آن مراتب و همچنين بيان اينكه كنيه صاحب ترجمه بنابر مشهور (كه مصرّح به اسد الغابة و‬
‫استيعاب و اصابه و طبقات ابن سعد و شرح نهج ابن ابى الحديد و بعضى ديگر از كتب عامّه هم هست) همانا ابو العاص بوده و‬
‫ابو الربيع بودن آن (چنانچه معتقد بعضى از علماى رجال بوده و در خبرى از رجالكشى نيز وارد است) دور از تحقيق ميباشد‬
‫موكول بكتب مربوطه است‪ ،‬در اعيان الشيعة نيز بقرينه اتقن بودن كلمات عامّه در امثال اين مورد نسبت به كلمات خاصّه و‬
‫كثير الغلط بودن نسخه رجال كشى كه دم دست است همان ابو العاص بودن را تأييد كرده و ابو الربيع بودن را بر اشتباه كشى و‬
‫يا كاتبان نسخه او محمول ميدارد كه در اصل ابن الربيع بوده و تصحيفا بابو الربيع تبديل يافته است‪( .‬كتب رجاليه و ص ‪26‬‬
‫هب و ‪ 732‬ج س)‬

‫ابو عاصم‬

‫در اصطالح رجالى‪ ،‬حفص بن عاصم‪ ،‬ضحاك بن محمد بن شيبان‪ ،‬ضحاك بن مخلد بن مسلم‪ ،‬عمار بن عبد الحميد‬
‫سجستانى‪ ،‬غالب بن عبد اللّه كوفى و بعضى ديگر است‪.‬‬

‫ابو عاصم‪ -‬محمد بن احمد بن محمد بن عبد اللّه بن عباد‬

‫‪ -‬عبادى هروى‪ ،‬مكنّى به ابو عاصم‪ ،‬از مشاهير محدّثين و فقهاى شافعيّه ميباشد كه بسيار متفنّن و دقيق النّظر بود‪ ،‬در هرات‬
‫و نيشابور تفقّه كرده و در بالد بسيارى سياحت نمود‪ ،‬از اكابر وقت اخذ علوم متنوعه نموده و از تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬ادب القاضى على مذهب الشافعى ‪ -2‬طبقات الفقهاء ‪ -3‬المبسوط فى فروع الشافعية كه در حدود سى مجلد است ‪-4‬‬
‫الهادى الى مذهب العلماء (الحكماء خ ل) و غيرها‪ .‬در ماه شوال چهار صد و پنجاه و هشتم هجرى قمرى در هشتاد و سه‬
‫سالگى درگذشت‪.‬‬

‫(كف و ص ‪ 36‬ج ‪ 2‬كا و ‪ 732‬ج س)‬

‫ابو العالية‪ -‬حسن بن مالك‬

‫‪ -‬شامى‪ ،‬از ادباى شعراى قرن سيّم هجرت و از اصحاب اسمعى سابق الذكر بود و از اشعار او است‪:‬‬

‫و ما كل من يعطى المنى بمسدد‬ ‫و لو اننى اعطيت من دهرى المنى‬


‫ص‪78 :‬‬

‫و قلت أليام بقين اال ابعدى‬ ‫لقلت أليام مضين اال ارجعى‬

‫بسال دويست و چهلم هجرى قمرى درگذشت‪( .‬ص ‪ 733‬ج س)‬

‫ابو عامر‬

‫در اصطالح رجالى‪ ،‬براء بن عازب انصارى‪ ،‬بريد بن اسمعيل طائى‪ ،‬خضر بن عمارة‪ ،‬زرارة بن لطيفه حضرمى‪ ،‬عبد األعلى بن‬
‫كثير بصرى‪ ،‬كعب بن سالمة بن زيد ازدى‪ ،‬لقمان بن عامر و غير ايشان ميباشند‪.‬‬

‫ابو عامر‪ -‬اسمعيل بن محمد‬

‫‪ -‬در باب اوّل (القاب) بعنوان سيد حميرى مذكور است‪.‬‬

‫ابو عامر اندلسى‪ -‬احمد بن عبد الملك بن عمر‬

‫‪ -‬بعنوان ابن شهيد خواهد آمد‪.‬‬

‫ابو عامر اندلسى‪ -‬احمد بن ابى مروان عبد الملك‬

‫‪ -‬بن مروان بن احمد بن عبد الملك بن عمر بن محمد بن عيسى بن شهيد اندلسى قرطبى اشجعى‪ ،‬مكنّى به ابو عامر‪ ،‬در عصر‬
‫خود اعلم علماى اندلس‪ ،‬بالخصوص در آثار و سير و فنون شعرى و ادبى متفرّد بود‪ ،‬در علم طبّ نيز حظّى وافر داشت‪ ،‬در‬
‫جود و كرم و بذل مفرط وى نوادرى منقول است‪ ،‬داراى قوّت قلب و شهامت نفس فوق العادة بود‪ ،‬در هيچگونه از حوادث‬
‫زمان متغيّر الحال نگشتى و از اشعار او است‪:‬‬

‫و ال استخف بحلمى قط انسان‬ ‫و ما االن قناتى غمز حادثة‬

‫و األمر امرى و األيام اعوان‬ ‫و ال اقارض جهاال بجهلهم‬

‫و اكظم الغيظ و األحقاد نيران‬ ‫اهيب بالصبر و الشحناء ثائره‬

‫لما وجدت لطعم الموت من الم‬ ‫كلفت بالحب حتى لودنا اجلى‬
‫و بلى من الحب او ويلى من الكرم‬ ‫كال الندى و الهوى قد ما ولعت به‬

‫از تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬التوابع و الزوابع ‪ -2‬حانوت العطار ‪ -3‬كشف الدك و ايضاح الشك‪.‬‬

‫وفات او بسال چهار صد و بيست و ششم هجرى قمرى در قرطبه واقع و در قبرستان ام سلمة مدفون شد‪ ،‬تمامى عمر او‬
‫بنوشته ابن خلّكان چهل و چهار سال ميباشد كه والدتش در سال سيصد و هشتاد و دويم بوده است‪ .‬بنوشته معجم االدبا كه‬
‫سال والدت را سيصد و دوازدهم نوشته مدت عمر او صد و چهارده سال است‪ .‬بارى شهيد كه جدّ هفتم ابو عامر است‬

‫ص‪79 :‬‬

‫(بر وزن كميل) صاحب ترجمه بجهت انتساب او به ابن شهيد هم معروف بوده و اشجعى هم منسوب به اشجع بن ريث بن‬
‫غطفان است‪( .‬كف و ص ‪ 36‬ج كا و ‪ 223‬ج ‪ 3‬جم)‬

‫ابو عايشه ابو عباد ابو عباده‬

‫در اصطالح رجالى‪ ،‬اولى حفص منقرى كوفى‪ ،‬دويمى محمد بن عبد اللّه بن شهاب كوفى‪ ،‬سومى عمران بن عطيه كوفى و‬
‫شرح حال ايشان موكول بدان علم شريف است‪.‬‬

‫ابو عبادة‪ -‬وليد بن عبيد‬

‫‪ -‬يا عتبه در باب اوّل (القاب) بعنوان بحترى نگارش يافته است‪.‬‬

‫‪23‬‬
‫ابو العباس‬

‫ابو العباس‪ -‬احمد بن على‬

‫‪ -‬در باب اوّل (القاب) بعنوان رفاعى نگارش يافته است‪.‬‬

‫‪ ) ( 23‬ابو العباس ‪ -‬در اصطالح رجالى‪ ،‬احمد بن اصبهبد‪ ،‬احمد بن حسن اسفرايينى‪ ،‬احمد بن حسين مهرانى‪ ،‬احمد بن على بن ابراهيم‪ ،‬احمد بن على بن احمد بن‬
‫عباس نجاشى‪ ،‬احمد بن على بن حسن بن شاذان‪ ،‬احمد بن محمد بن زكريا‪ ،‬احمد بن محمد بن سعيد‪ ،‬احمد بن محمد بن نوح سيرافى‪ ،‬عبد اللّه بن ابراهيم‪ ،‬عبد اللّه‬
‫بن جعفر‪ ،‬فضل بن عبد الملك بقباق‪ ،‬وليد بن صبيح و جمعى ديگر ميباشد و بعضى از ايشان در همين كتاب با لقب مشهوريشان نگارش يافته و مابقى را موكول‬
‫بكتب رجاليه ميداريم‪ .‬اما در اصطالح مورخين و ارباب تراجم و سير كنيه جمعى زياد از طبقات متنوعه بوده و در باب اول يا سوم اين كتاب شرح حال بسيارى از‬
‫ايشان( كه تذكر دادن در غايت صعوبت است) بعناوين متفرقه نگارش يافته است‪ ،‬در اينجا نيز بعضى ديگر را كه تحت عنوان ديگر ذكر نشده خاطرنشان‬
‫اربابرجوع مينمايد‪ ،‬در بعضى از ايشان كه اسم مخصوصى ندارند در محل و مكان و قيد مشهورى ايشان رعايت ترتيب خواهد شد‪.‬‬
‫ابو العباس‪ -‬احمد بن عمر‬

‫‪ -‬در باب اوّل بعنوان باز اشهب مذكور شده است‪.‬‬

‫ابو العباس‪ -‬احمد بن محمد‬

‫‪ -‬دارمى در باب اوّل بعنوان نامى مذكور است‪.‬‬

‫ابو العباس‪ -‬احمد بن محمد بن مسروق‬

‫‪ -‬از عرفاى قرن سوم هجرى ميباشد كه اصل وى از طوس بوده و ببغداد انتقال نمود‪ ،‬در ميان اين سلسله‬

‫______________________________‬
‫( ) ابو العباس‪ -‬در اصطالح رجالى‪ ،‬احمد بن اصبهبد‪ ،‬احمد بن حسن اسفرايينى‪ ،‬احمد بن حسين مهرانى‪ ،‬احمد بن على بن‬
‫ابراهيم‪ ،‬احمد بن على بن احمد بن عباس نجاشى‪ ،‬احمد بن على بن حسن بن شاذان‪ ،‬احمد بن محمد بن زكريا‪ ،‬احمد بن‬
‫محمد بن سعيد‪ ،‬احمد بن محمد بن نوح سيرافى‪ ،‬عبد اللّه بن ابراهيم‪ ،‬عبد اللّه بن جعفر‪ ،‬فضل بن عبد الملك بقباق‪ ،‬وليد بن‬
‫ص بيح و جمعى ديگر ميباشد و بعضى از ايشان در همين كتاب با لقب مشهوريشان نگارش يافته و مابقى را موكول بكتب‬
‫رجاليه ميداريم‪ .‬اما در اصطالح مورخين و ارباب تراجم و سير كنيه جمعى زياد از طبقات متنوعه بوده و در باب اول يا سوم‬
‫اين كتاب شرح حال بسيارى از ايشان (كه تذكر دادن در غايت صعوبت است) بعناوين متفرقه نگارش يافته است‪ ،‬در اينجا نيز‬
‫بعضى ديگر را كه تحت عنوان ديگر ذكر نشده خاطرنشان ارباب رجوع مينمايد‪ ،‬در بعضى از ايشان كه اسم مخصوصى ندارند‬
‫در محل و مكان و قيد مشهورى ايشان رعايت ترتيب خواهد شد‪.‬‬

‫ص‪83 :‬‬

‫شهرت يافت‪ ،‬از اساتيد و مشايخ سرى سقطى و شيخ ابو على رودبارى بوده و بجهت انتساب بجدّ مذكورش گاهى به ابو‬
‫العباس مسروق نيز موصوفش دارند و از كلمات او است‪:‬‬

‫من ترك التدبير عاش فى راحته‪ .‬در سال دويست و نود و نهم هجرى قمرى درگذشت‪.‬‬

‫(ص ‪ 397‬ج ‪ 2‬مه)‬

‫ابو العباس عسكرى‪ -‬احمد بن سعد بن عبد اللّه‬

‫‪ -‬اندلسى‪ ،‬اندراشىّ االصل و الوالدة‪ ،‬دمشقىّ االقامة‪ ،‬از افاضل علماى عامّه قرن هشتم هجرت ميباشد كه از مولد خود بلده‬
‫اندراش از بالد اندلس رجعت كرده و پس از ايفاى وظيفه حج در دمشق اقامت گزيد‪ ،‬بابن زيات و ابو حيّان تتلمذ نموده و‬
‫بمقامى عال ى رسيد‪ ،‬جمعى وافر از افاضل علماى وقت نيز از تالمذه وى بودهاند‪ .‬بسيار با امانت و ديانت بوده و بحال انقطاع‬
‫از مردم امرار حيات مينمود و از تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬شرح تسهيل ابن مالك ‪ -2‬مختصر تهذيب الكمال فى اسماء الرجال‪.‬‬

‫والدتش بعد از ششصد و نودم و وفاتش در ماه ذ يقعده سال هفتصد و پنجاهم هجرى قمرى بمرض اسهال واقع شد و كتابهاى‬
‫خود را وقف اهل علم نمود‪.‬‬

‫(كف و ص ‪ 84‬ت و ‪ 35‬ج در ركامنه)‬

‫ابو العباس عطا‪ -‬محمد بن احمد‬

‫‪ -‬بغدادى‪ ،‬از علما و مشايخ عرفاى اوائل قرن چهارم هجرت ميباشد كه تفسير خوبى در معانى قرآن نوشته و با جنيد بغدادى‬
‫صحبت داشت‪ .‬پس از آنكه حسين بن منصور حلّاج بامر على بن عيسى وزير خليفه كشته شد روزى وزير از ابو العباس‬
‫پرسيد كه چه گوئى در حق منصور كه انا الحق گفت و بقتل رسيد گفت تو در فكر خود باش و قرض مردم را كه در ذمّه‬
‫دارى بده و الّا تو چه كسى و چه منزلت دارى كه از حال حلّاج بپرسى‪ ،‬وزير از اين سخن برآشفت و امر داد تا دندانهاى او‬
‫را يگانيگان بركنده و بسرش كوفتند تا كشته شد‪ .‬اين قضيه در ماه ذيقعده سال سيصد و نهم هجرت وقوع يافت و ظاهر‬
‫بعض كلمات خزينة االصفيا آنكه لفظ عطا لقب پدرش احمد بوده است‪( .‬ص ‪ 85‬ج ‪ 2‬خزينة االصفياء)‬

‫ص‪8 :‬‬

‫ابو العباس مروزى‬

‫كه نامش نيز همين ابو العباس بوده و نام ديگرى براى وى نقل نشده است‪ .‬از قدماى حكماى خراسان و فضالى آن سامان‬
‫بود‪ ،‬در سال يكصد و هفتادم هجرت كه مأمون بخراسان رفت و هريك از افاضل نواحى بوسيله خدمتى و مدحتى تقرّب‬
‫ميجسته اند ابو العباس نيز كه در سخنورى بهردو زبان تازى و درى مهارتى بى نهايت داشت‪ ،‬مدحت ملمّعى مخلوط از كلمات‬
‫فارسى و عربى نظم و در حضور مأمون انشا كرد و بس پسنده طبع شد و بانعام هزار دينار (كه هردينارى معادل يك اشرفى‬
‫طالى ايرانى هيجده نخودى است) بطور استمرار قرين افتخار گرديد‪ ،‬از آن پس فارسىزبانان بدان شيوه رغبت كردند و‬
‫طريقه نظم فارسى را كه بعد از غلبه عرب متروك بوده مسلوك داشتند تا آنكه اين شيوه در عهد صفاريان و سامانيان و ديگر‬
‫طبقات ملوك ايرانى رونق تمام گرفت و سخن گوئى پارسى باوج رسيد لكن ابو العباس در گفتن شعر پارسى زمانا مقدّم بهمه‬
‫شعرا بود و پس از بهرام گور و ابو حفص سغدى كه از هريكى تنها يك بيت پارسى سرزده كسى ديگر غير از ابو العباس‬
‫مبادرت بشعر فارسى ننموده است بلكه توان گفت كه در شيوه ملمّعگوئى ( كه كلمات عربى و فارسى مخلوط بهمديگر بوده‬
‫باشد) مبتكر و مقدّم بهمه كس بوده و از اشعار قصيدهايست كه بنام مأمون گفته است‪:‬‬
‫گسترانيده بفضل و جود در عالم يدين‬ ‫اى رسانيده بدولت فرق خود بر فرقدين‬

‫دين يزدان را تو بايسته چو رخ را هردو عين‬ ‫مر خالفت را تو شايسته چو مردم ديده را‬

‫مر زبان پارسى را هست با اين نوع بين‬ ‫كس بدين منوال پيش از من چنين شعرى نگفت‬

‫گيرد از مدح و ثناى حضرت تو زيب و زين‬ ‫ليك از آن گفتم من اين مدحت ترا تا اين لغت‬

‫در سال دويست تمام هجرت درگذشت‪ .‬نگارنده گويد بعضى از مراتب مذكوره محتاج بتتبّع زايد است‪( .‬ص ‪ 336‬ج مجمع‬
‫الفصحا)‬

‫ابو العباس مسروق‪ -‬فوقا بعنوان ابو العباس احمد بن محمد بن مسروق‬

‫‪ -‬مذكور شد‪.‬‬

‫ابو العباس نامى‪ -‬احمد بن محمد‬

‫‪ -‬در باب اوّل بعنوان نامى نگارش يافته است‪.‬‬

‫ص‪82 :‬‬

‫ابو عبد‪ -‬مكحول‬

‫‪ -‬هذلى‪ ،‬از فقهاى عامّه ميباشد و از انس بن مالك و بعضى از اصحاب ديگر روايت نموده است‪ .‬چنانچه حسن در بصره و‬
‫شعبى در كوفه و سعيد بن مسيب در مدينه مقامى عالى داشته اند او نيز در شامات مشغول فتوى و داراى مقامى بلند بود و در‬
‫سال يكصد و هيجدهم هجرت درگذشت‪.‬‬

‫از آنرو كه در اصل از اهالى سند و در ميان اسراى كابل وارد شام شده بود‪ ،‬زبانش لكنت داشت و كلمات عربيّه را بطور‬
‫صحيح ادا نمى كرد و اغلب حروفاترا بيكديگر تبديل مىنمود‪ .‬ظاهرا لفظ مكحول لقب بوده و اسمى ديگر بدست نيامد و‬
‫كنيهاش نيز همان ابو عبد است بىاضافه‪( .‬ص ‪ 4367‬ج ‪ 6‬س)‬

‫ابو عبد الرحمن‪ -‬احمد بن شعيب‬

‫‪ -‬يا على بن شعيب در باب اول بعنوان نسائى مذكور شده است‪.‬‬

‫ابو عبد الرحمن‪ -‬احمد بن محمد بن حنبل‬


‫‪ -‬در باب سوم بعنوان ابن حنبل خواهد آمد‪.‬‬

‫ابو عبد الرحمن‪ -‬جعفر بن زياد‬

‫‪ -‬در باب اول (القاب) بعنوان احمر مذكور است‪.‬‬

‫ابو عبد الرحمن‪ -‬حاتم بن عنوان‬

‫‪ -‬در باب اول بعنوان اصم مذكور است‪.‬‬

‫ابو عبد الرحمن‪ -‬حسان‬

‫‪ -‬در باب اول بهمين عنوان حسان بن ثابت مذكور است‪.‬‬

‫ابو عبد الرحمن‪ -‬خليل بن احمد‬

‫‪ -‬بن عمرو بن تميم‪ ،‬نحوى لغوى عروضى‪ ،‬ازدىّ القبيلة‪ ،‬يحمدى البطن‪ ،‬فراهيدى الشعبة‪ ،‬بصرى البلدة‪ ،‬ابو عبد الرحمن و ابو‬
‫الصفا الكنية‪ ،‬عالمى است عامل صدوق فاضل حكيم اديب عاقل عابد زاهد قانع متوا ضع‪ ،‬اقوال حكيمانه بسيارى بدو منسوب‪،‬‬
‫مردم ميگفتند كه بعد از صحابه كسى متّقىتر از خليل را سراغ نداريم‪ .‬نضر بن شميل گويد كه خليل در بصره با تمام عسرت‬
‫مى گذرانيد‪ ،‬قدرت دو فلوس نداشت‪ ،‬شاگردان وى در اثر تعليمات او ثروت بىنهايت داشتهاند‪ .‬در قناعت او گويند روزى‬
‫سليمان بن اهوازى كس نزد او فرستاده و تعليم و تربيت اوالد خود را از وى درخواست نمود‪ ،‬خليل مقدارى نان خشك پيش‬

‫ص‪83 :‬‬

‫آن كس فرستاده و پيغام داد كه خداوند اين مقدار روزى را ميرساند اينك با اين شيوه قناعت حاجتى بسليمان ندارم‪ .‬خليل در‬
‫نجوم نيز ماهر‪ ،‬از ائمّه و پيشوايان علم ادب‪ ،‬فضل و كمال و زهد او مشهور‪ ،‬اقوالش حجّت و در كتب نحويّه و ادبيّه منقول و‬
‫محل استشهاد‪ ،‬در علوم ادبيّه افضل مردم‪ ،‬بتصريح علّامه و ابن داود و بعضى ديگر از علماى رجال‪ ،‬امامى مذهب بلكه موافق‬
‫آنچه از مستطرفات سرائر ابن ادريس نقل شده از اكابر مجتهدين اماميّه بوده است‪.‬‬

‫خليل از تالمذه ابو عمرو بن عالء‪ ،‬ايّوب‪ ،‬ابو عمرو عيسى بن عمر و بعضى ديگر و استاد سيبويه و اصمعى و نضر بن شميل و‬
‫مبتكر و واضع علم عروض بود‪ .‬گويند كه در مكّه معظّمه دعا كرده و از درگاه قاضى الحاجات آنچنان موفقيّت علمى را‬
‫درخواست و مسئلت نمود كه بى سابقه بوده و پيش از او كسى بر آن سبقت نگرفته باشد اينك دعاى وى بهدف اجابت‬
‫برخورد و بعد از مراجعت از مكّه باب علم عروض بروى او مفتوح گرديد‪ .‬او نخستين كسى است كه آن علم را اختراع كرد‪،‬‬
‫تمامى اشعار عرب را بپانزده بحر مشهور محصور داشت‪ ،‬ا خيرا اخفش نيز بحر خبب را بدانها افزود‪ ،‬سپس بعضى از بحرهاى‬
‫ديگر نيز بدانها عالوه كرده اند بشرحى كه در كتب مربوطه نگارش يافته است‪ .‬همانا عروضى گفتن خليل بهمين جهت اختراع‬
‫و وضع آن علم بوده نه بجهت تبحّر و تمهّر او چنانچه نحوى و لغوى و اديب گفتن او محض بدينسبب بوده است‪ .‬نيز موافق‬
‫آنچه از جامى نقل شده خليل اولين واضع تشديد و همزه و معمّا و روم و اشمام (هردو از اقسام وقف) نيز بوده و نخستين‬
‫كسى است كه تمامى حروف هجاى زبان عرب را در يك بيت جمع كرده است‪:‬‬

‫يحظى الضجيع بها نخال بقنطار‬ ‫صف خلق جود كمثل الشمس اذ بزغت‬

‫همچنانكه معروف است اولين كسى بوده كه لغت عرب را در كتابى كه كتاب العين اش ناميده ضبط و تمامى الفاظ آن لغت و‬
‫قواعد و احكام آنها را بترتيب حروف هجا تدوين نموده است لكن اساس ترتيب را موافق رويه هندوان كه در ترتيب حروف‬
‫لغت سنسكريت‬

‫ص‪84 :‬‬

‫داشته اند مبنى بر مخارج حروف داشته و بدستور ذيل از حروف حلق آغاز كرده است‪:‬‬

‫ع ح ه خ غ ق ك ج ش ص ض س ر ط د ت ظ ذ ث ز ل ن ف ب م و ا ى‪.‬‬

‫موافق رويه اتخاذى عرب كه هركتاب را بنام لفظ اولش موسوم دارند خليل نيز همين كتاب را به كتاب العين مسمّى گردانيد‬
‫مثل كتاب جيم شيبانى و كتاب جيم هروى و كتاب جيم نضر بن شميل و نظائر آنها‪ .‬خليل عالوه بر مراتب علم و عقل و‬
‫كماالت متنوعه كه داشته داراى فطانت و ذكاوت بى نهايت بلكه بنوشته بعضى در اين قسمت از آيات خداوندى بوده است‪.‬‬

‫گويند شخصى دوائى ترتيب ميداده كه در عالج كمنورى چشم نافع و محل حاجت مردم بوده است تا آنكه آن شخص پيش‬
‫از اكمال آن مرده و احتياج مردم تأمين نگرديد و از نسخه آن نيز سراغى ندادند‪ ،‬روزى خليل‪ ،‬ظرفى را كه همان دوا توى آن‬
‫تعبيه ميشده خواسته و بوييد‪ ،‬از بوى آن پانزده نوع دواهاى متفرقه تشخيص داد و از تركيب آنها دواى چشم را تهيه كرد و‬
‫مردم براى همان مرام رفع حاجت مينمودند‪ ،‬اخيرا اصل نسخه نيز پيدا شد و ديدند كه تمامى اجزاى آن شانزده نوع بوده و‬
‫خليل فقط يك جزو را ملتفت نشده و پانزده جزو ديگر مطابق تشخيص وى بوده است‪.‬‬

‫مخفى نماند كه خليل قوه شعرى خوبى نيز داشته و لكن كمتر شعر ميگفته است‪.‬‬

‫دو شعر او ضمن شرح حال ثقفى عيسى بن عمر مذكور افتاد‪ .‬نيز روزى خليل يك بيت شعر را موافق اصول عروضى تقطيع‬
‫مى كرد در آنحال پسرش او را ديده و در ميان مردم گفت پدرم ديوانه شده است پس خليل گفت‪:‬‬

‫او كنت تعلم ما تقول عذلتكا‬ ‫لو كنت تعلم ما اقول عذرتنى‬

‫و علمت انك جاهل فعذرتكا‬ ‫لكن جهلت مقالتى فعذلتنى‬


‫از تأليفات خليل است‪:‬‬

‫‪ -‬األيقاع ‪ -2‬كتاب الجمل يا جمل االعراب ‪ -3‬كتاب الشواهد ‪ -4‬كتاب العروض ‪ -5‬كتاب العين كه فوقا مذكور شد‪ .‬در‬
‫كشف الظنون و فهرست ابن النديم در صحت انتساب اين كتاب بخليل اشكاالتى مذكور داشتهاند كه نقل آنها بىنتيجه است‬
‫‪ -6‬كتاب فائت العين ‪ -7‬كتاب النغم ‪ -8‬كتاب النقط و الشكل و غير اينها‪.‬‬

‫ص‪85 :‬‬

‫اما مذهب خليل‪ .‬موافق آنچه از علّامه و ابن داود و بعضى ديگر از علماى رجال مذكور افتاد شيعه امامى مذهب و مورد‬
‫تجليل ايشان بود و در تأييد ا ين مدّعا گوئيم از او پرسيدند كه در حق على بن ابيطالب ع چه مىگوئى گفت چه گويم در حق‬
‫مردى كه دوستان از خوف و دشمنان از حسد مناقب او را كتمان كردند‪ ،‬با وجود اين آنقدر از فضائلش ظاهر شد كه شرق و‬
‫غرب عالم را مملوّ گردانيد‪ .‬نيز پرسيدند كه امام الكل فى الكل بودن على را دليل چيست گفت‪ :‬احتياج الكل اليه و استغنائه‬
‫عن الكل‪ .‬نيز پرسيدند كه چرا مردم على را با آنهمه قرابت حضرت رسالت ص و مقامات علمى بىنهايت كه داشته و‬
‫زحمات فوق العادة كه در اعالى كلمه حق متحمّل بوده ترك كرده و بديگران پيوستند گفت‪ :‬نور او‪ ،‬بانوار ديگران غالب‪،‬‬
‫صفوت او بهمه كس در هرمورد فائق بود‪ ،‬مردم نيز به همشكل و مجانس خودشان مايلتر هستند تا غير ايشان كه گفتهاند‪:‬‬

‫اما ترى الفيل يألف الفيال‬ ‫و كل شكل لشكله الف‬

‫پس گفت نظير اين از عباس بن احنف نيز نقل شده‪:‬‬

‫فقلت قوال فيه انصاف‬ ‫و قائل كيف تهاجرتما‬

‫و الناس اشكال و آالف‬ ‫لم يك من شكلى فهاجرته‬

‫امثال اينها بسيار و موكول بكتب مربوطه ميباشند‪.‬‬

‫اما احمد پدر خليل موافق آنچه در روضات از ديگران نقل كرده از اصحاب حضرت صادق ع بود‪ ،‬از آن حضرت روايت‬
‫نموده و اولين كسى است كه بعد از حضرت رسالت ص بهمين اسم احمد موسوم ميباشد و پيش از او كسى غير از آن حضرت‬
‫اين اسم را نداشته است‪.‬‬

‫والدت خليل مابين دو سال نود و ششم و صدم مردّد و وفات او نيز در يكى از سالهاى يكصد و شصتم يا هفتادم يا هفتاد و‬
‫چهارم يا پنجم يا هفتم و يا هشتادم و يا نودم هجرت در بصره واقع شد و قول دويمى مشهور و منصور است‪ .‬بهرحال قول‬
‫باينكه تاريخ وفات خليل يكصد و سى ام هجرت بوده چنانچه بابن الجوزى نسبت دادهاند محكوم به غلط يا اشتباه كاتب‬
‫است‪ .‬بعد از وفات خليل‪ ،‬در عالم رؤيا از وى پرسيدند كه معامله خدا با تو بعد از مردن چطور گذشت گفت تمامى علمهاى‬
‫من ناچيز بود و افضل از‪ :‬سبحان اللّه‬

‫ص‪86 :‬‬

‫و الحمد للّه و ال اله اال اللّه و اللّه اكبر (تسبيحات اربعه) چيزى نديدم‪ .‬در نسبت ازدى و يحمدى و فراهيدى هم گوئيم ازدى‬
‫بفتح اوّل منسوب به ازد بن غوث بن نبت بن مالك بن كهالن بن سبا ميباشد كه پدر قبيلهايست در يمن‪ ،‬انصار نيز تماما از اين‬
‫قبيله بودهاند‪ .‬يحمد نيز بفتح اوّل و ثالث پدر يكى از بطون قبيله ازد‪ ،‬فراهيدى هم بغير قياس منسوب است به فرهود كه پدر‬
‫يكى از شعب و بطون قبيله يحمد است و در نسبت آن فرهودى نيز گويند و لكن فراهيدى گفتن مشهور و كثير االستعمال‬
‫ميباشد‪.‬‬

‫جم و ‪ 272‬ت و ‪ 2355‬ج ‪ 3‬س و غيره)‬ ‫لس و ‪ 72‬ج‬ ‫(ص ‪ 63‬ف و ‪ 2‬ج ‪ 2‬ع و ‪ 93‬ج كا و ‪3‬‬

‫ابو عبد الرحمن‪ -‬سليمان بن يسار‬

‫‪ -‬در باب اوّل (القاب) ضمن فقهاء سبعه مذكور شده است‪.‬‬

‫ابو عبد الرحمن‪ -‬طاوس بن كيسان‬

‫‪ -‬ضمن طاوسى ابو الفضل از باب اوّل مذكور شده است‪.‬‬

‫ابو عبد الرحمن‪ -‬عبد اللّه بن حبيب‬

‫‪ -‬سلمى‪ ،‬از اعالم و ثقات تابعين و خواصّ اصحاب حضرت امير المؤمنين ع و از قبيله مضر بود‪ ،‬از آن حضرت و عثمان بن‬
‫ج نى و كتب‬ ‫عفان و حذيفة و ابن مسعود روايت كرده و در سال صد و پنجم هجرت در نود سالگى درگذشت‪( .‬ص‬
‫رجاليه)‬

‫ابو عبد الرحمن‪ -‬عبد اللّه بن ذكوان‬

‫‪ -‬بعنوان ابو الزناد مذكور شد‪.‬‬

‫ابو عبد الرحمن‪ -‬عبد اللّه بن لهيعه‬

‫‪ -‬در باب سوم بعنوان ابن لهيعه خواهد آمد‪.‬‬

‫ابو عبد الرحمن‪ -‬عبد اللّه بن محمد‬


‫‪ -‬در باب اوّل بعنوان عدوى عبد اللّه مذكور است‪.‬‬

‫ابو عبد الرحمن‪ -‬محمد بن حسين بن محمد‬

‫‪ -‬سلمى نيشابورى‪ ،‬متوفى بسال چهار صد و ششم يا دوازدهم يا سيزدهم هجرت‪ ،‬از اكابر عرفا و صوفيّه و اهل طريقت‬
‫ميباشد كه بنام آداب التعازى و آداب الصوفية و ادب الصحبة و امثال القرآن و تاريخ اهل الصفوة و حقائق و زلل الفقراء و‬
‫سنن الصوفية و طبقات الصوفية و كتاب االربعين و مقامات االولياء و غير اينها تأليفاتى داشته و بجهت كتاب حقائق مذكور كه‬
‫بمذاق صوفيّه‬

‫ص‪87 :‬‬

‫تفسير قرآن كرده مورد طعن ابن جوزى شده است‪ .‬واحدى نيز گويد كه اگر مؤلف آن بتفسير قرآن بودنش اعتقاد داشته باشد‬
‫كافر است‪ .‬شرح حال اجمالى صاحب ترجمه را در باب القاب نيز بعنوان سلمى تذكر دادهايم‪.‬‬

‫(كف و ص ‪ 735‬ج س و غيره)‬

‫ابو عبد الرحمن‪ -‬محمد بن عبد اللّه‬

‫‪ -‬يا عبيد اللّه در باب اوّل بعنوان عتبى نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابو عبد الرحمن‪ -‬مفضل بن محمد‬

‫‪ -‬در باب اوّل (القاب) بعنوان ضبى مذكور است‪.‬‬

‫ابو عبد الرحمن‪ -‬هيثم بن عدى‬

‫‪ -‬در باب اوّل بعنوان بحترى مذكور است‪.‬‬

‫ابو عبد الرحمن‪ -‬يونس بن حبيب‬

‫‪ -‬بصرى نحوى اديب‪ ،‬مكنّى به ابو محمد‪ ،‬يا ابو عبد الرحمن‪ ،‬از مشاهير و قدماى نحو و علم ادب‪ ،‬از ائمّه نحويّين بصره‪ ،‬از‬
‫تالمذه ابو عمرو بن عالء‪ ،‬از اساتيد فراء وسيبويه و كسائى‪ ،‬فتاوى و اقو ال او مشهور و در كتب نحويّه مذكور‪ ،‬در نحو و لغت‬
‫و وقايع و اخبار و امثال عرب متفرّد‪ ،‬تمامى اوقات او در طلب علم و مذاكرات علميّه مصروف‪ ،‬در حل مشكالت نحو و ادب‬
‫مرجع طلّاب و نحويّين و ادبا و فصحاى اعراب‪ ،‬بطبقات شعراى عرب عارف بود‪ ،‬با اينكه خودش شعر نميگفته در جمع و‬
‫روايت و انتقاد اشعار عرب مهارتى بسزا داشت و از تأليفات او است‪:‬‬
‫‪ -‬األمثال ‪ -2‬اللغات ‪ -3‬معانى القرآن صغير ‪ -4‬معانى القرآن كبير ‪ -5‬النوادر‪.‬‬

‫وفات يونس بسال صد و هفتاد و دويم يا سيّم در هشتاد و هشت يا نود و دو يا صد و دو سالگى واقع گرديد‪( .‬سطر ‪ 7‬ص‬
‫‪ 486‬ت و ‪ 63‬ف و ‪ 46‬ج ‪ 23‬جم)‬

‫ابو عبد الصمد‬

‫در اصطالح رجالى بشير بن بشر كوفى است‪.‬‬

‫ابو عبد الغنى‪ -‬سليمان بن بنين‬

‫‪ -‬در باب اوّل بعنوان دقيقى سليمان مذكور است‪.‬‬

‫ص‪88 :‬‬

‫‪24‬‬
‫ابو عبد اللّه‬

‫ابو عبد اللّه‪ -‬احمد بن عطا‬

‫‪ -‬رودبارىّ الوالدة‪ ،‬ابو عبد اللّه الكنية‪ ،‬از اعاظم مشايخ صوفيّه و عرفاى شام ميباشد كه صورت و سيرت نيكو داشت‪ ،‬بعلوم‬
‫شريعت و فنون طريقت دانا و خواهرزاده ابو على احمد بن محمد رودبارى آتى الذكر بود‪ ،‬در علم حديث و قرائت و فنون‬
‫تصوف و طريقت كمالى بسزا داشت‪ ،‬در سيصد و شصت و نهم هجرت در بلده صور از بالد شام كه نزديكى درياى شام‬
‫ميباشد درگذشت و جمله شه دين‪ 369 -‬مادّه تاريخ وفات او است‪.‬‬

‫(ص ‪ 64‬ج فع و ‪ 234‬ج ‪ 2‬خه)‬

‫ابو عبد اللّه‪ -‬سعدى‬

‫‪ -‬محمد بن عبد الواحد حافظ مقدّسى حنبلى‪ ،‬ملقّب به ضياء الدين‪ ،‬مكنّى به ابو عبد اللّه‪ ،‬از مشاهير علما و محدّثين اواسط‬
‫قرن هفتم هجرى عامّه شام ميباشد كه بمصر و بغداد و مكّه و بالد خراسان و مرو و موصل و همدان و اصفهان و اقطار ديگر‬

‫‪ ) ( 24‬ابو عبد اللّه ‪ -‬در اصطالح رجالى جمعى نامحدود‪ ،‬تماما بكتب رجاليه موكول و همچنين در اصطالح ارباب سير و تراجم احوال نيز كنيه بسيارى از اجالى‬
‫هرطبقه ميباشد كه در باب اول و سوم اين كتاب بعناوين مربوطه بآن دو باب نگارش و تذكر آنها در اينجا محض اطناب بلكه تطويل بالطائل است‪ .‬در اينجا شرح‬
‫حال بعضى از ايشان را كه در آن دو باب نگارش نيافته بطور خالصه تذكر ميدهد‪.‬‬
‫ناگفته نماند كه همين كنيه در كتب مقاتل عبارت از حضرت حسين بن على ع و در كتب فقه و اصول و اخبار و آثار دينيه حضرت صادق ع ميباشد و موافق آنچه‬
‫از رياض العلما نقل شده در كتابهاى شيخ طوسى عبارت از شيخ مفيد و در كتابهاى سيد فخار بن معد موسوى و نظائر وى عبارت از ابن ادريس ميباشد‪.‬‬
‫مسافرتها كرد‪ ،‬از مشاهير هرديارى استماع حديث نمود‪ ،‬مراتب علميّه را تكميل و عاقبت بدمشق مراجعت كرد‪ ،‬بتدريس و‬
‫تصنيف اشتغال يافت‪ ،‬يك دار الحديث تأسيس داده و كتابهاى خود را وقف آنجا نمود و از تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬األحاديث المختارة ‪ -2‬األحكام در سه مجلد ‪ -3‬سير المقادسة در چندين مجلد‬

‫______________________________‬
‫( ) ابو عبد اللّه‪ -‬در اصطالح رجالى جمعى نامحدود‪ ،‬تماما بكتب رجاليه موكول و همچنين در اصطالح ارباب سير و تراجم‬
‫احوال نيز كنيه بسيارى از اجالى هرطبقه ميباشد كه در باب اول و سوم اين كتاب بعناوين مربوطه بآن دو باب نگارش و‬
‫تذكر آنها در اينجا محض اطناب بلكه تطويل بالطائل است‪ .‬در اينجا شرح حال بعضى از ايشان را كه در آن دو باب نگارش‬
‫نيافته بطور خالصه تذكر ميدهد‪.‬‬

‫ناگفته نماند كه همين كنيه در كتب مقاتل عبارت از حضرت حسين بن على ع و در كتب فقه و اصول و اخبار و آثار دينيه‬
‫حضرت صادق ع ميباشد و موافق آنچه از رياض العلما نقل شده در كتابهاى شيخ طوسى عبارت از شيخ مفيد و در كتابهاى‬
‫سيد فخار بن معد موسوى و نظائر وى عبارت از ابن ادريس ميباشد‪.‬‬

‫ص‪89 :‬‬

‫‪ -4‬صفة الجنة و النار ‪ -5‬فضائل األعمال ‪ -6‬فضائل الشام ‪ -7‬فضائل القرآن ‪ -8‬مناقب اصحاب الحديث ‪ -9‬النهى عن سب‬
‫و‬ ‫األصحاب و غير اينها‪ .‬وفات صاحب ترجمه در سال ششصد و چهل و سوم هجرت واقع گرديد‪( .‬كف و ص ‪ 737‬ج‬
‫‪ 298‬ج ‪ 4‬س)‬

‫ابو عبد اللّه‪ -‬محمد بن ابراهيم‬

‫‪ -‬بن سالم بن فضيلة معافرى‪ ،‬از علما و ادبا و شعراى قرن هشتم هجرت ميباشد و از تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬الدر الموسومة فى اشتقاق الحروف المرسومة ‪ -2‬دوحة الجنان و راحة الجنان‪.‬‬

‫در رمضان هفتصد و چهل و نهم هجرى قمرى درگذشت‪.‬‬

‫(ص ‪ 736‬ج س و ‪ 283‬ج ‪ 3‬درر كامنه)‬

‫ابو عبد اللّه‪ -‬محمد بن ابراهيم‬

‫‪ -‬بن شق الليل انصارى‪ ،‬طليطلى الوالدة‪ ،‬از مشاهير ادبا و علماى اندلس ميباشد كه در شهر طليطله از بالد اندلس متولد شد‪،‬‬
‫ببالد شرق مسافرت كرد‪ ،‬در اثناى مراجعت بوطن خود بسال چهار صد و چهل و پنجم يا پنجاه و پنجم هجرت در بلده‬
‫طلبيره از توابع طليطله درگذشت‪.‬‬
‫كتاب الكرامات و براهين الصالحين از تأليفات او است‪.‬‬

‫(كف و ‪ 736‬ج س و غيره)‬

‫ابو عبد اللّه‪ -‬محمد بن على بن ارزق‬

‫‪ -‬از مشاهير علماى اندلس بوده و شعر خوب هم ميگفته و از اشعار او است كه در مرثيه مادرش گفته است‪:‬‬

‫ما افظع العين و الترحال يا ولدى‬ ‫تقول لى و دموع العين اكفتها‬

‫قد عز فى الملك لم يولد و لم يلد‬ ‫فقلت اين السرى قالت لرحمة من‬

‫از تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬بدائع السلك فى طبائع الملك ‪ -2‬روضة األعالم بمنزلة العربية من علوم األسالم ‪ -3‬شفاء الغليل فى شرح مختصر الخليل‬
‫در فقه مالكى و اخيرا قاضى القضاة قدس شده و هم در سال هفتصد و نود و پنجم هجرت در همانجا درگذشت‪.‬‬

‫(ص ‪ 735‬ج س و غيره)‬

‫ابو عبد اللّه‪ -‬محمد بن محمد‬

‫‪ -‬بن بيش عبدرى‪ ،‬از علماى اندلس ميباشد كه نخست شغل صحافى داشت‪ ،‬در نتيجه مطالعات كتب موجوده در‬

‫ص‪93 :‬‬

‫دكانش بمقامى علمى عالى رسيده و بناى تدريس گذاشت‪ ،‬شعر خوب نيز ميگفته و از غرائب اشعار او ميباشد كه حرف اوّل‬
‫كلماتش بهمان ترتيب حروف هجاى متداولى است‪:‬‬

‫ثمار اجنتها حاليات خواضب‬ ‫اساجعة بالواديين تبوأى‬

‫صباح ضحى طى ظباء عصائب‬ ‫دعى ذكر روض زانه سقى شربه‬

‫متى ما نأى و هنا هواه يراقب‬ ‫غرام فؤادى قاذف كل ليلة‬

‫بسال هفتصد و پنجاه و سوم هجرى قمرى در هفتاد و سه سالگى درگذشت‪.‬‬


‫(ص ‪ 736‬ج س)‬

‫ابو عبد اللّه‪ -‬محمد بن يوسف بن سعاده‬

‫‪ -‬از مشاهير علماى قرن ششم اندلس ميباشد كه در ادبيّات و فقه و حديث و تفسير و تصوف دستى توانا داشت‪ ،‬مدتى در‬
‫مرسيه و بلنسيه و شاطبه قاضى و خطيب و مدرّس بود و از تأليفات او است‪ :‬كتاب شجرة الوهم المسترقية الى ذروة الفهم‪ .‬در‬
‫سال پانصد و شصت و پنجم هجرت در شاطبه درگذشت‪( .‬ص ‪ 736‬ج س)‬

‫ابو عبد المعطى‪ -‬محمد بن عمر‬

‫‪ -‬در باب اوّل (القاب) بعنوان نووى نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابو عبد الملك‬

‫در اصطالح رجالى منهال قيسى است‪.‬‬

‫ابو عبده‪ -‬حسان بن مالك بن عبده‬

‫‪ -‬اندلسى‪ ،‬اديب لغوى‪ ،‬مكنّى به ابو عبده‪ ،‬از خانواده جاللت و وزارت و ائمّه ادب و لغت و وزير مستظهر باللّه عبد الرحمن‬
‫بن هشام بود‪ ،‬كتاب ربيعه و كتاب عقيل تأليف او بوده و از اشعار او است‪:‬‬

‫فسيان منى مشهد و مغيب‬ ‫اذا غبت لم احضر و ان جئت لم اسل‬

‫بتيم و لكن الشبيه نسيب‬ ‫فاصبحت تيميا و ما كنت قبلها‬

‫پيش از سال سيصد و بيستم هجرت درگذشت‪( .‬سطر ‪ 9‬ص ‪ 238‬ت)‬

‫ابو العبر‪ -‬محمد بن احمد‬

‫‪ -‬بن عبد اللّه بن عبد الصمد بن على بن عباس‪ ،‬مكنّى به ابو العباس‪ ،‬ملقّب به ابو العبر‪ ،‬اديبى است شاعر ماهر‪ ،‬تمامى صنايع‬
‫را توانا و قادر‪ ،‬لكن اشعار او نيز مثل اشعار پدرش (كه بعنوان حامض در باب اوّل نگارش يافته) احمقانه و نيز مثل پدر در‬
‫هجو و بدگوئى علويّين فروگذارى‬

‫ص‪9 :‬‬
‫نداشته و عاقبت بهمين جهت بد ست مردى كوفى تيراندازى كشته شد‪ ،‬چنانچه روزى بمرام تيراندازى در جنگلهاى كوفه از‬
‫بغداد بيرون شده بوده پس آن مرد كوفى كالم كفرآميزى كه بحكم شرع مقدّس اسالمى سبب قتل او ميشد از زبان خودش‬
‫شنيده و بقتلش آورد‪.‬‬

‫در معجم االدبا تاريخ آن را ننوشته و در تاريخ بغداد گ ويد شنيدم كه ابو العبر احمد بن محمد بن عبد اللّه بن عبد الصمد بن‬
‫على بن عبد اللّه بن عباس بن عبد المطلب در سال دويست و پنجاهم مرده و بنابراين زمان زندگانى وى تقريبا معلوم ميگردد‪.‬‬

‫(ص ‪ 22‬ج ‪ 7‬جم و ‪ 43‬ج ‪ 5‬تاريخ بغداد)‬

‫‪25‬‬
‫ابو عبيد‬

‫ابو عبيد‪ -‬احمد بن محمد‬

‫‪ -‬در باب اوّل بعنوان هروى احمد نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابو عبيد‪ -‬عبد اللّه بن عبد العزيز‬

‫‪ -‬دو تن بوده و هردو در باب اوّل بعنوان بكرى مذكورند‪.‬‬

‫ابو عبيد‪ -‬قاسم بن سالم‬

‫‪( -‬بتشديد الم) بن مسكين بن زيد هروى‪ ،‬فقيه قارى محدّث اديب كامل لغوى‪ ،‬بقول ابن خلّكان در فقه و حديث و قرائت و‬
‫عربيّه و تمامى علوم اسالميّه متفنّن‪ ،‬در هرفنى امام اهل عصر خود‪ ،‬در نقل اخبار و سنن معتمد بوده است‪ .‬بالجملة ابو عبيد‬
‫بسال يكصد و پنجاهم يا پنجاه و چهارم هجرت در هرات متولد شد‪ ،‬در اوائل جوانى بعزمى راسخ فتورناپذير بتحصيل فقه و‬
‫حديث و قرائت و فنون ادبيّ ه اشتغال جست‪ ،‬به فراء و كسائى و اصمعى و ابو عبيده لغوى و جمعى وافر از محدّثين و فقها و‬
‫لغويّين و ادبا تتلمذ نمود‪ ،‬تا در فنون فضائل متبحّر‪ ،‬در رديف اكابر اساتيد لغت معدود و از نوادر علماى عربيّه بشمار ميرفت‪،‬‬
‫مدتى نيز بقضاوت طرسوس از بالد شام منصوب بود‪ .‬او نخستين كسى است از عامّه كه در تجويد‬

‫______________________________‬
‫( ) ابو عبيد‪ -‬در اصطالح رجالى جبير بن اسود نخعى‪ ،‬حنظلة بن حذيم بن ضعيف‪ ،‬يحيى بن مهران ثورى كوفى و بعضى‬
‫ديگر است‪.‬‬

‫ص‪92 :‬‬

‫‪ ) ( 25‬ابو عبيد ‪ -‬در اصطالح رجالى جبير بن اسود نخعى‪ ،‬حنظلة بن حذيم بن ضعيف‪ ،‬يحيى بن مهران ثورى كوفى و بعضى ديگر است‪.‬‬
‫و قرائت بتأليف كتاب پرداخته مثل حمزة بن حبيب زيات از شيعه‪.‬‬

‫ابو عبيد تأليفات بسيارى در نحو و لغت و شعر و ادب و معانى قرآن و حديث دارد‪:‬‬

‫‪ -‬االجناس من كالم العرب و يك نسخه از آن در خزانه مصريه موجود است ‪ -2‬ادب القاضى على مذهب الشافعى ‪-3‬‬
‫االمثال السائرة كه در استانبول چاپ و يك نسخه خطى آن نيز در پاريس موجود است ‪ -4‬عددآى القرآن ‪ -5‬غريب الحديث‬
‫و يك نسخه از آن برقم ‪ 64‬در كتابخانه كوبرلى استانبول موجود است ‪ -6‬غريب القرآن ‪ -7‬غريب المصنف كه از اوصاف و‬
‫نعوت انسان و اقسام حيوان و اطعمه و اشرپه و مركب و اسلحه و عمارات و ابنيه و شمس و قمر و غير اينها سخن رانده و در‬
‫چهل سال بانجا مش رسانده است و مشتمل بر هزار باب و هزار و دويست شاهد شعرى ميباشد و يك نسخه از آن در‬
‫كتابخانه خديويه مصر و يكى ديگر در كتابخانه اياصوفياى استانبول موجود و موافق آنچه از خود مصنف نقل شده اين كتاب‬
‫نزد او محبوبتر از ده هزار دينار (كه هردينارى معادل يك اشرفى طالى هيجده نخودى ايرانى ميباشد) بوده است ‪ -8‬فضائل‬
‫القرآن و يك نسخه از آن در كتابخانه برلين هست ‪ -9‬ماورد فى القرآن الكريم من لغات القبائل ‪ - 3‬الناسخ و المنسوخ و‬
‫بقول سيوطى ابو عبيد نخستين كسى است كه در اين موضوع تأليف كتاب كرده است و غير اينها كه بسيار است‪.‬‬

‫ناگفته نماند ابو عبيد را عادت چنان بوده كه هريكى از تأليفات خود را اتحاف حضور عبد اللّه بن طاهر ذو اليمينين (والى‬
‫خراسان) مينمود و مشمول عنايت بى نهايت وى ميگرديد تا آنكه كتاب غريب الحديث مذكور فوق را موافق عادت معمولى‬
‫بنظر وى رسانيد و بيش از اندازه مورد تحسين عبد اللّه گرديد و گفت عقلى كه صاحب خود را بتأليف همچو كتابى وادارد‬
‫شايسته نباشد كه پى تحصيل معاش برود پس ده هزار درهم بطور شهريّه استمرارى براى وى مقرّر داشت‪ .‬وفات ابو عبيد‬
‫بسال دويست و بيست و دويم يا سوم يا بنابر مشهور چهارم هجرى در مدينه و يا در مكّه بعد از اتمام اعمال حج واقع‬
‫گرديد‪.‬‬

‫(ص ‪ 33‬ج ‪ 2‬ع و ‪ 439‬ج مه و ‪ 55‬و ‪ 526‬ت و ‪ 36‬ف و ‪ 27‬هب و ‪ 456‬ج كا و ‪ 254‬ج ‪ 6‬جم و غيره)‬

‫ابو عبيد‪ -‬محمد بن حسان‬

‫‪ -‬در باب اوّل (القاب) بعنوان بصرى نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابو عبيد اللّه عبد الواحد بن محمد‪ -‬ابو عبيد اللّه محمد بن عمران‪-‬‬

‫در باب اوّل‪ ،‬اولى بعنوان جوزجانى‪ ،‬دويمى بعنوان مرزبانى نگارش يافتهاند‪.‬‬

‫ص‪93 :‬‬

‫ابو عبيده‪ -‬زياد بن عيسى‬


‫‪ -‬حذاء كوفى‪ ،‬معروف به ابو عبيده حذا‪ ،‬از ثقات محدّثين اماميّه ميباشد كه در حضور آل محمد ع جليل القدر و المنزلة و در‬
‫سفر مكّه با حضرت باقر ع هم كجاوه بود‪ ،‬از آن حضرت و حضرت صادق ع روايت نموده و در عهد حضرت صادق ع در‬
‫مدينه وفات يافت و آن بزرگوار بر سر قبر وى بهمين كلمات سعادت سمات دعا كرد‪ :‬اللهم برد على ابى عبيدة اللهم نور له‬
‫قبره اللهم الحقه بنبيه (بهشت را چه ميكنم شها بهشت من توئى) نام او در كلمات علماى رجال مابين زياد بن عيسى‪ ،‬زياد بن‬
‫رجاء‪ ،‬زياد بن ابى رجا منذر مردّد و اوّلى مشهورتر ميباشد‪ .‬خواهرش حماده نيز از حضرت صادق ع روايت ميكند‪( .‬ص ‪28‬‬
‫هب و كتب رجاليه)‬

‫ابو عبيدة بن جراح‪ -‬عامر بن عبد اللّه‬

‫‪ -‬بن جراح بن هالل بن اهيب (وهيب خ ل) بن ض بة بن حارث بن فهر‪ ،‬يا عامر بن جراح بن هالل بن ضبة بن حارث بن فهر‬
‫كه بجهت انتساب به پدر يا جدّش جراح به ابو عبيدة بن جراح معروف بلكه گاهى لفظ ابن را نيز انداخته ابو عبيده جراح‬
‫گويند‪ .‬موافق نوشته قاموس االعالم و بعضى ديگر‪ ،‬در غزوات اسالمى حاضر ركاب مبارك حضر ت رسالت ص بود‪ ،‬در بدر‬
‫پدر خود را كه در لشگر كفّار بوده كشته و از كثرت غيرت و شجاعت و امانت از طرف قرين الشّرف آن حضرت بلقب امين‬
‫األمة مفتخر و در زمان خالفت ابو بكر و عمر در فتوحات شام مصدر خدمات شايانى بوده است بلكه در مصالحه شام از‬
‫طرف روميها نيز معيّن و مقرّرات مصالحه كه در آن موقع بتصويب و نظر وى وقوع يافته تا اين اواخر در ميان اوروپائيها نيز‬
‫مستحسن ميباشد‪ .‬عالوه بر اينها بروايت عامّه يكى از عشره مبشّره هم (كه در محل خود اشاره نموديم) بشمار ميرود‪ .‬در سال‬
‫هيجدهم هجرت در اثناى مسافرت جهاد مابين رمله و بيت المقدس مرض عمومى طاعون پديد آمد‪ ،‬ابو عبيده برجاى بلندى‬
‫شد و خطبه اى داير بر تشجيع و تسليت فراركنندگان از طاعون و اينكه طاعون نيز يكى از نعمتهاى الهى است انشا كرد و در‬
‫حين اتمام خطبه خودش مبتال بطاعون شد و درگذشت‪.‬‬

‫در تنقيح المقال گويد‪ :‬بمدلول اخبار سقيفه منقوله در كتب فريقين‪ ،‬شناعت‬

‫ص‪94 :‬‬

‫حال ابو عبيده روشن و حديث مذكور هم از اخبار مجعوله و موضوعه بوده و وى در حقيقت از اركان ظلم و غصب خالفت‬
‫حقّه حضرت امير المؤمنين ع و تسليم آن بديگران ميباشد و تحقيق مطلب موجب اطناب است‪( .‬ص ‪ 738‬ج س و ‪ 65‬ج‬
‫فع و غيره)‬

‫ابو عبيده‪ -‬معمر بن مثنى‬

‫‪ -‬تيمىّ القبيلة‪ ،‬بصرىّ الوالدة و النشأة و المدفن‪ ،‬ابو عبيدة الكنية‪ ،‬اديب نحوى لغوى‪ ،‬از مشاهير شعرا و ادباى اوائل قرن سيّم‬
‫هجرى و از تالمذه ابو عثمان مازنى‪ ،‬ابو حاتم سجستانى‪ ،‬ابو عبيد قاسم بن سالم فوق الذكر‪ ،‬ابو عبد الرحمن يونس بن حبيب‬
‫نحوى‪ ،‬ابو عمرو بن عالء لغوى و نظائر ايشان بوده و در فنون ادب و جميع علوم عرب خصوصا در نحو و حفظ اشعار و‬
‫انساب و اخبار و تواريخ و سير و وقايع يدى طولى داشت و اكثر آنها را ضبط و حفظ نموده بود و مورخين قرون اخيره‬
‫خوشهچين كلمات وى هستند‪ .‬خودش ميگفت ه است هيچ دو اسبى در زمان اسالم يا جاهليّت بهم نخورده كه خود آنها و‬
‫راكب آنها را نشناخته باشم‪.‬‬

‫بزعم بعضى وى نخستين كسى است كه در غرائب القرآن تأليف كتاب نموده و ديگران نيز بدو اقتفا جستهاند لكن موافق‬
‫فهرست شيخ و رجال نجاشى و ديگر كتب رجاليّه ابان بن تغلب شيعى (متوفى بسال ‪ 4‬ه ق‪ -‬قما) نخستين كسى ميباشد كه‬
‫در اين موضوع تأليف داده و العجب كه (بنقل معتمد) سيوطى در بغية الوعاة گفته است كه ابان متوفى در سال مزبور در‬
‫موضوع غريب القرآن تأليف نموده و بعد از آن ابو عبيده (متوفّى بسال ‪ 224‬ه ق‪ -‬ركد) را نخستين كسى دانسته كه در اين‬
‫موضوع تأليف نموده است‪ .‬بارى ابو عبيده در رشته خود متبحّر‪ ،‬قول او معتمد‪ ،‬كلماتش مابين علماى ادب و لغت برهان قاطع‬
‫و محل استشهاد ايشان ميباشد‪.‬‬

‫تأليفات او در موضوعات متنوعه بسيار و تا دويست كتاب بدو منسوب و از آن جمله است‪:‬‬

‫‪ -‬اعراب القرآن ‪ -2‬طبقا ت الشعراء و يك نسخه از طبقات در كتابخانه آباء يسوعيين بيروت موجود است ‪ -3‬غريب‬
‫الحديث ‪ -4‬غريب القرآن ‪ -5‬مجاز القرآن ‪ -6‬معانى القرآن‬

‫ص‪95 :‬‬

‫و غير اينها كه بسيار است‪ .‬والدت ابو عبيده در بصره‪ ،‬بين سالهاى يكصد و هشتم و نهم و دهم و يازدهم و دوازدهم و‬
‫چهاردهم مردّد چنانچه وفات او نيز مابين دويست و هفتم و هشتم و نهم و دهم و يازدهم و بيست و چهارم محل خالف‬
‫ارباب تراجم است‪ .‬بهرحال وفات وى در بصره واقع شد و بواسطه اينكه مايل بهجو بود و كسى از شرّ زبان او ايمنى نداشت و‬
‫عالوه كه بخوارج مايل بلكه بنوشته قاموس االعالم و بعضى ديگر خارجىّ المذهب و در دين و نسب مطعون و بحب امارده‬
‫نيز متّهم بوده است كسى بجنازه اش حاضر نشد الجرم بعضى از اشخاص را اجرت داده و نعش او را بقبرستان نقل دادند‪.‬‬

‫(ص ‪ 33‬ج ‪ 2‬ع و ‪ 225‬ج ‪ 2‬كا و ‪ 322‬ج مه و ‪ 27‬هب و ‪ 55‬و ‪ 756‬ت و ‪ 79‬ف و ‪ 54‬ج ‪ 9‬جم و غيره)‬

‫ابو عتاب‬

‫در اصطالح رجالى زياد بن مسلم و عبد اللّه بن بسطام است‪.‬‬

‫ابو العتاهية‪ -‬اسمعيل بن قاسم‬

‫‪ -‬يا ابى القاسم بن سويد بن كيسان‪ ،‬عينىّ الوالدة‪ ،‬كوفىّ النشأة‪ ،‬بغدادىّ المسكن و المدفن‪ ،‬ابو اسحق الكنية‪ ،‬ابو العتاهية‬
‫اللّقب‪ ،‬عنزى زهرى الوالء‪ ،‬از مشاهير شعراى نامى اوائل قرن سوم هجرت ميباشد كه در سالمت طبع و طالقت لسان وحيد‬
‫عصر خود بشمار ميرفت‪ ،‬اشعارش بسيار و بحدّى بوده كه كسى بجمع و تدوين آنها قادر نبود‪ ،‬تماما بحال طبيعى و بىتكلّف‬
‫سروده شده و ميگفته است كه مقتدر هستم مكالمات معمولى و عرفى خود را نيز دائم ا منظوما ادا نمايم اينك او را بتمامى‬
‫شعراى عصر خودش ترجيح داده و اشعر الناس و بعضى ديگر اشعر انس و جناش ميگفتهاند و البته همه آنها در درجه اعلى‬
‫نبوده و خالى از شعر ادنى و اوسط نميباشند‪ .‬اغلب اشعارش در زهديّات و مذمّت دنيا و بىبقا بودن آن و تذكر موت و اخالق‬
‫و پند و نصيحت گفته شده و نقش نگينش هم اين جمله بوده است‪:‬‬

‫سيكون الذى قضى‪ -‬غضب العبد اورضى‪ .‬غرائب و نوادر بسيارى درباره وى منقول‪ ،‬بين او و مهدى عباسى و هرون الرشيد و‬
‫مأمون جرياناتى واقع‪ ،‬مدتى از طرف هرون محبوس‪ ،‬در سبب حبس و عشق او بجاريه مهدى و وقايع زمان محبوسيّت او‬
‫اخبارى مذكور و نقل آنها موجب اطناب ميباشد و از اشعار او است‪:‬‬

‫ص‪96 :‬‬

‫و ان الغنى يرجى عليه من الفقر‬ ‫الم تر ان الفقر يرجى له الغنى‬

‫اليس مصير ذاك الى زوال‬ ‫هب الدنيا تساق اليك عفوا‬

‫و اى بنى آدم خالد‬ ‫اال اننا كلنا بائد‬

‫و كل الى ربه عائد‬ ‫و بدؤهم كان من ربهم‬

‫هام كيف يجحده جاحد‬ ‫فيا عجبا كيف يعصى األل‬

‫و فى كل تسكينة شاهد‬ ‫و للّه فى كل تحريكة‬

‫تدل على انه واحد‬ ‫و فى كل شيىء له آية‬

‫والدت ابو العتاهية بسال يكصد و سى ام هجرت در بلده عين التمر سمت غربى فرات نزديكى شهر انبار از بالد عراق واقع‪،‬‬
‫بهمين جهت به عينى موصوف ميباشد چنانچه زهرى و عنزى گفتن او نيز بجهت آن بوده كه مادرش ام زيد از موالى بنى زهره‬
‫و پدرش قاسم هم از موالى عنزة بن اسد (كه پدر يكى از قبائل مشهور عرب است) بودهاند‪ .‬وفاتش بسال دويست و نهم يا‬
‫دهم يا يازدهم يا سيز دهم يا بيست و يكم هجرت در بغداد واقع شد‪ ،‬در ساحل نهر عيسى در مقابل قنطره زياتين بخاك رفت‬
‫و در روى قبرش نوشته شده است‪:‬‬

‫اسمعى ثم عى وعى‬ ‫اذن حى تسمعى‬

‫فاحذرى مثل مصرعى‬ ‫انا رهن بمضجعى‬

‫ثم فارقت مجمعى‬ ‫عشت تسعين حجة‬


‫فخذى منه اودعى‬ ‫ليس زاد سوى التقى‬

‫ناگفته نماند در قاموس گويد‪ :‬عتاهية (بر وزن كراهية) بمعنى احمق و مردمان گمراه ميباشد‪ ،‬ابو العتاهية هم لقب اسمعيل بوده‬
‫و اينكه جوهرى حمل بكنيهاش كرده اشتباه و توهّم است‪ .‬نگارنده گويد‪ :‬گويا صاحب قاموس بتوهّم اينكه اسمعيل پسرى‬
‫موسوم يا ملقّب به عتاهيه نداشته كه ابو العتاهية كنيه اش باشد بهمين جهت حمل بلقب كرده و كنيه دانستن جوهرى را هم‬
‫محمول بتوهّم داشته است‪ ،‬لكن كالم تاريخ بغداد صريح است در اينكه محمد پسر اسمعيل ملقّب به عتاهيه بوده است چنانچه‬
‫گويد محمد بن اسمعيل بن قاسم‪ ،‬مكنّى به ابو عبد اللّه‪ ،‬ملقّب به عتاهيه‪ ،‬معروف به ابن ابى العتاهيه نيز شاعر ماهر عابد زاهد‪،‬‬
‫اشعار زاهدانه او مانند پدرش بسيار بوده و از آن جمله است‪:‬‬

‫ص‪97 :‬‬

‫كالم راعى الكالم قوت‬ ‫قد افلح الساكت الصموت‬

‫جواب ما يكره الصموت‬ ‫ما كل نطق له جواب‬

‫مستيقن انه يموت‬ ‫يا عجبا ألمرء ظلوم‬

‫بنابراين دور نيست كه اسمعيل دو كنيه داشته و نظير آن بسيار است‪ .‬بيان بعضى از مراتب مذكوره و لقب بودن بعضى از الفاظ‬
‫مصدّر بلفظ اب را در ديباچه همين مجلّد تذكر داديم سال وفات محمد بدست نيامد‪.‬‬

‫(ص ‪ 32‬ت و ‪ 67‬ج ‪ 42‬و ‪ 75‬ج كا و ‪ 28‬هب و ‪ 34‬ج ‪ 2‬و ‪ 253‬ج ‪ 6‬تاريخ بغداد)‬

‫ابو عتيبه‬

‫در اصطالح رجالى عبد اللّه بن عبد الرحمن اسدى است‪.‬‬

‫ابو العتيق‪ -‬ابو بكر بن عمر بن ابراهيم بن دعاس‬

‫‪ -‬فارسى حنفى نحوى لغوى شاعر ماهر فصيح فقيه اديب فاضل‪ ،‬معروف به ابن دعاس و ابو العتيق‪ ،‬با سلطان مظفّر معاصر و‬
‫از وى بسيار بهرهو ر بود‪ ،‬عاقبت بشهر زبيد از بالد يمن مطرود شد‪ ،‬در ميان اهالى آنجا بسرقت شعريّه متهّم بوده و ميگفتهاند‬
‫وقتيكه روز قيامت شعرا را بموقف حساب آوردند ابن دعاس ميتواند بگويد كه خدايا من در مدت عمرم شعرى نگفتهام‪ ،‬اين‬
‫شعر مال فالن شاعر‪ ،‬اين مقطع از فالن و آن مطلع از فالن است‪ ،‬بدين وسيله تبرئه گرديده و اصال مورد سؤال شعرى نخواهد‬
‫شد‪ .‬يكى از ادبا او را مخاطب داشته و اين مسئله نحويّه را از وى استفسار نمود‪:‬‬
‫و ازل عنا بفتواك العنا‬ ‫ايها الفاضل فينا افتنا‬

‫انا انت الضاربى انت انا‬ ‫كيف اعراب نحاة النحوفى‬

‫پس ابو العتيق بدين روش جواب داد‪:‬‬

‫فاعتبرها يا اماما سننا‬ ‫انا انت الضاربى مبتدء‬

‫و انا يخبر عنه علنا‬ ‫انت بعد الضاربى فاعله‬

‫خبر عن انت ما فيه انثنا‬ ‫ثم ان الضاربى انت انا‬

‫و هى من انت الى انت انا‬ ‫و انا الجملة عنه خبر‬

‫ابو العتيق در جمادى االخره ششصد و هفتاد و ششم هجرت در زبيد درگذشت‪.‬‬

‫(ص ‪ 35‬ت)‬

‫ص‪98 :‬‬

‫ابو العتيق‪ -‬ابو بكر بن محمد عبسى‬

‫‪ -‬فقيه فاضل عارف‪ ،‬در نحو متفنّن‪ ،‬در شهر بيت حسين از بالد يمن قاضى بود و او غير از ابو العتيق فوق ميباشد و شرحى‬
‫ديگر بدست نيامد‪.‬‬

‫(سطر ‪ 26‬ص ‪ 35‬روضات الجنات)‬

‫ابو العتيق‪ -‬ابو بكر بن يوسف‬

‫‪ -‬مكّى حنفى‪ ،‬فقيه نحوى لغوى اديب طبيب منشى از علماى اواخر قرن هفتم هجرى است و شرحى ديگر بدست نيامد‪.‬‬

‫(سطر ‪ 26‬ص ‪ 35‬روضات الجنات)‬


‫‪26‬‬
‫ابو عثمان‬

‫ابو عثمان‪ -‬اسماعيل بن عبد الرحمن‬

‫‪ -‬صابونى نيشابورى‪ ،‬خطيب مفسّر واعظ محدّث ميباشد كه از حيث سماع و حفظ احاديث و نشر مسموعات و مصنّفات و‬
‫اقامه حوزه حديث و علم و ادب يگانه عصر خود‪ ،‬بديگر مشايخ وقت مقدّم‪ ،‬مراتب عالى علمى وى مورد تصديق فحول‪ ،‬در‬
‫علم و ذكاوت و كثرت عبادت و دفع بدعت ضرب المثل و در بالد خراسان به شيخ االسالم ملقّب بود و كتاب عقيدة السلف‬
‫تأليف او ميباشد كه در مصر چاپ شده است‪ ،‬در محرّم چهار صد و چهل و نهم هجرت در نيشابور درگذشت‪.‬‬

‫(ص ‪ 6‬ج ‪ 7‬جم و غيره)‬

‫ابو عثمان‪ -‬بكر بن محمد‬

‫‪ -‬در باب اوّل (القاب) بعنوان مازنى نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابو عثمان‪ -‬سعد‬

‫‪ -‬يا سعيد بن اسمعيل‪ -‬از اكابر علما و عرفاى اواخر قرن سوم هجرت ميباشد كه جامع علوم شريعت و طريقت‪ ،‬صاحب زهد‬
‫و رياضت‪ ،‬قصص و حكايات و نوادر كلمات و كراماتى بدو منسوب‪ ،‬مرجع و معتمد هردو‬

‫______________________________‬
‫( ) ابو عثمان‪ -‬در اصطالح رجالى بكر بن محمد بن حبيب‪ ،‬عبد الواحد بن حبيب‪ ،‬عمرو بن جميع‪ ،‬معلى بن عثمان كوفى و‬
‫بعضى ديگر و شرح حال ايشان موكول بدان علم شريف است اينك بعضى از اكابر ديگر را كه در اصطالح ارباب تراجم و‬
‫سير داير ميباشد تذكر ميدهد‪.‬‬

‫ص‪99 :‬‬

‫فرقه‪ ،‬در هنگام وعظ سخنانش مؤثّر و اصل مولد و منشأ وى شهررى بود‪ ،‬عاقبت در محلّه حيره نام نيشابور اقامت گزيد و‬
‫بهمين جهت به حيرى شهرت يافته و در آنجا مرجع استفاده شد‪ .‬عموم اهالى از ارشاد و افادات علميّهاش بهرهور بودند تا در‬
‫سال دويست و نود و هشتم هجرت درگذشت و هريك از دو جمله طالب نور‪ 298 -‬و صديق عزيز‪ 298 -‬مادّه تاريخ او‬
‫است‪( .‬ص ‪ 74‬ج لر و ‪ 73‬ج ‪ 2‬خه و ‪ 362‬ج ‪ 2‬مه)‬

‫ابو عثمان‪ -‬سعد بن ليون‬

‫‪ ) ( 26‬ابو عثمان ‪ -‬در اصطالح رجالى بكر بن محمد بن حبيب‪ ،‬عبد الواحد بن حبيب‪ ،‬عمرو بن جميع‪ ،‬معلى بن عثمان كوفى و بعضى ديگر و شرح حال ايشان‬
‫موكول بدان علم شريف است اينك بعضى از اكابر ديگر را كه در اصطالح ارباب تراجم و سير داير ميباشد تذكر ميدهد‪.‬‬
‫‪ -‬از مشاهير ادبا و شعراى اندلس ميباشد كه اكثر اشعارش در زهد و نصيحت‪ ،‬مؤلفاتش از صد متجاوز و اكثر آنها نيز مثل‬
‫اشعارش متعلّق بزهد و پند است و در فالحت و هندسه نيز تأليفاتى دارد‪:‬‬

‫‪ -‬األبيات المهذبة فى المعانى المقربة ‪ -2‬اختصار بهجة المجالس ألبن عبدر به ‪ -3‬انداء الديم فى الوصايا و المواعظ و‬
‫الحكم ‪ -4‬كمال الحافظ و جمال الالفظ فى الحكم و الوصايا و المواعظ ‪ -5‬نصائح األحباب و صحائح اآلداب و غيرها‪.‬‬
‫بتلخيص كتب ديگران حرصى قوى داشته و بهمين جهت به اختصارچى شهرت يافته است حتى يكى از اكابر اندلس هرموقعى‬
‫كه شخص بلند باالئى ميديده ميگفته است كه اگر ابن ليون اين شخص را مىديد او را نيز اختصار مىنمود و از اشعار او است‪:‬‬

‫ألخ يجازى بالجميل من الثناء‬ ‫ليس التفضل يا اخى ان تحسنا‬

‫لك بالجميل و انت عنه فى غنى‬ ‫ان التفضل ان تجازى من اسا‬

‫صاحب ترجمه در اواسط قرن هشتم هجرت درگذشت‪.‬‬

‫(ص ‪ 739‬ج قاموس االعالم)‬

‫ابو عثمان‪ -‬سعد بن محمد‬

‫‪ -‬در باب اوّل (القاب) بعنوان غسانى سعد مذكور است‪.‬‬

‫ابو عثمان‪ -‬سعدان بن مبارك‬

‫‪ -‬در باب سوم (ابناء) بعنوان ابن المبارك خواهد آمد‪.‬‬

‫ابو عثمان‪ -‬سعيد بن فرج‬

‫‪ -‬در باب اوّل (القاب) بعنوان رشاشى نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابو عثمان‪ -‬سعيد بن محمد‬

‫‪ -‬در باب سوم (ابناء) بعنوان ابن البغونش خواهد آمد‪.‬‬

‫ابو عثمان‪ -‬سعيد بن هارون‬

‫‪ -‬در باب اوّل (القاب) بعنوان اشناندانى مذكور است‪.‬‬


‫ص‪233 :‬‬

‫ابو عثمان‪ -‬سعيد بن هاشم بن وعله‬

‫‪ -‬يا سعيد خالدى‪ ،‬اديب شاعر حافظ‪ ،‬از مشاهير شعرا ميباشد كه مختصرى از شرح حال او را ضمن شرح حال برادرش‬
‫محمد بن هاشم تحت عنوان ابو بكر محمد نگارش داديم‪ .‬باز هم گوئيم پس از آنكه حراست كتابخانهها از طرف سيف الدولة‬
‫بدين دو برادر مفوّض گرديد و تمامى آنچه را كه از دفاتر فصحا و ك تب شعرا تمنّا داشتند در آنها مهيّا ديدند ابو عثمان از‬
‫فرصت استفاده كرده و جمع و تأليف را تصميم داد‪ ،‬در اندك زمانى تأليفاتى نمود كه از آن جمله يكى هم حماسة الشعراء‬
‫است‪.‬‬

‫در سخن پردازى و انشاى اشعار اسلوبى شيرين و سبكى پسنده داشت‪ ،‬بسال سيصد و هفتاد و يكم يا در حدود چهار صد‬
‫تمام هجرت درگذشت‪ .‬اين دو برادر با آنهمه قوه شعرى باز بالطبيعة بسرقت اشعار خوب ديگران رغبتى وافر داشتهاند‪.‬‬

‫جم و ‪ 843‬ج س)‬ ‫(ص ‪ 243‬ف و ‪ 43‬ج مه و ‪ 238‬ج‬

‫ابو عثمان‪ -‬عمرو بن بحر‬

‫‪ -‬در باب اول بعنوان جاحظ نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابو عثمان‪ -‬عمرو بن عبيد بن باب‬

‫‪ -‬متكلّم بصرى معتزلى‪ ،‬نخست از تالمذه حسن بصرى و اصحاب او بوده و مرتكب كبيره را منافق ميدانست‪ ،‬عاقبت با ارشاد‬
‫و رهنمائى مؤسّس مذهب معتزله واصل بن عطا از حسن منصرف و بقدر معتقد و ديگر حكم به منافق بودن مرتكب كبيره‬
‫نكرده و بمنزلة بين المنزلتين (كفر و ايمان) قائل شد‪.‬‬

‫در عصر خود رئيس معتزله و بسيار زاهد بود و پدرش عبيد جوال و از اسراى سيستان و عاقبت از اهل شرطه حجّاج بن‬
‫يوسف بوده است‪ .‬بدينجهت مردم هرموقع كه اين پدر و پسر را در يكجا ميديدند اشاره بپدر كرده و ميگفتند‪ :‬هذا شر الناس‬
‫ابو خير الناس يا اشاره بپسر كرده و ميگفتند‪ :‬هذا خير الناس ابن شر الناس‪ ،‬پدرش نيز تصديق كرده و ميگفت كه اين ابراهيم‬
‫و من آذرم‪ .‬روزى منصور از عمرو خواستار موعظه گرديد پس شروع بخواندن سوره و الفجر كرد‪ ،‬همينكه بآيه وافى هدايه‪:‬‬
‫إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصادِ‪،‬‬

‫ص‪23 :‬‬

‫رسيد منصور بسيار گريست و گويا تا آنوقت اين آيه را نشنيده بود سپس باز بدرخواست منصور مواعظ ديگرى گفت پس‬
‫منصور ده هزار درهم بدو بخشيد‪ ،‬او هم قسم ياد كرد كه اصال قبولش نكند پس منصور از حاجت وى پرسيد گفت حاجتم‬
‫اين است كه احضارم نكنى تا خودم بيايم و چيزى هم بمن ندهى تا خودم بخواهم منصور گفت كه گويا ديگر مالقات‬
‫نخواهيم كرد گفت بلى اصل حاجتم اين است‪ .‬با اينهمه زهد و ورعى كه داشته در تاريخ بغداد عقائد و اقوال منكره بسيارى‬
‫بدو منسوب نموده كه نقل آنها موجب اطناب است‪.‬‬

‫پدرش عبيد را گفتند كه پسر تو نزد حسن بصرى تردّد مينمايد و شايد خيرى از او برآيد گفت از پسر من چه خير خواهد‬
‫آمد كه پدرش مثل من بوده و با مادرش زنا كردهام‪.‬‬

‫احتجاجى كه هشام بن حكم از اصحاب حضرت صادق ع در مسجد بصره با ابو عثمان كرده معروف است‪ .‬وفات ابو عثمان‬
‫بسال يكصد و چهل و دويم يا سوم يا چهارم يا هشتم هجرت واقع شد‪ ،‬منصور چند شعرى در مرثيهاش گفته كه از آنجمله‬
‫است‪:‬‬

‫القى لنا عمروا ابا عثمان‬ ‫لو ان هذا الدهر القى صالحا‬

‫(كتب رجاليه و ص ‪ 4 8‬ج كا و ‪ 66‬ج ‪ 2‬تاريخ بغداد)‬

‫ابو عثمان‪ -‬يزيد بن ربيعة‬

‫‪ -‬در باب سوم بعنوان ابن مفرغ خواهد آمد‪.‬‬

‫ابو عدى‬

‫در اصطالح رجالى عثمان بن زيد بن عدى است‪.‬‬

‫ابو عدى‪ -‬حاتم بن عبد اللّه بن سعد بن حشرج‬

‫‪ -‬طائىّ القبيلة‪ ،‬ابو عدى و ابو سفانة الكنية‪ ،‬از مشاهير شعرا و رؤسا و اسخياى قبيله بنى طى از قبائل عرب ميباشد كه بجهت‬
‫انتساب بپسرش عدى و دخترش سفانة (با فتح و تشديد بمعنى مرواريد شاهوار) به ابو عدى و ابو سفانه مكنّى است‪ .‬وى‬
‫مردى بوده شجاع و دلير و مظفّر و منصور و نيكوخصال و مهربان و بامروّت‪ ،‬همواره در محاربه غالب بود‪ ،‬اسير خود را آزاد‬
‫ميكرد‪ ،‬هرچه بدستش مىآمد بذل و انفاق و هبه مىنمود‪ ،‬سائلى را مأيوس نميكرد‪ .‬بالجملة تمامى صفات حميده را دارا‪،‬‬
‫باالخص در سخاوت و جود و كرم مشهور دنيا و بى بدل و ضرب المثل بود‪ ،‬اوائل عهد سعادت حضرت رسالت ص‬

‫ص‪232 :‬‬

‫را درك كرد لكن پيش از بعثت درگذشت‪ .‬دخترش را در ميان اسراى قبيله طى بحضور حضرت رسالت ص آوردند‪ ،‬او نيز‬
‫با كمال اميدوارى استرحام كرد و بعرض رسانيد كه مرا از قيد اسارت خالص فرمائيد كه در شماتت اعدا نمانده و دشمنكام‬
‫نباشم كه پدرم رئيس قبيله بوده و اسيران را خالص مينمود‪ ،‬گرسنهها را سير ميكرد‪ ،‬برهنهها را لباس مىبخشود‪ ،‬تمامى مردم‬
‫را تواضع كرده و حمايت مىنمود‪ .‬آن حضرت فرمودند كه اينها همه صفات مؤمن است و آن دختر را محض اينكه پدرش‬
‫داراى اخالق كريمه بوده مستخلص نمودند‪.‬‬

‫نوادر بسيارى در باب كرم حاتم منقول است گويند كه در موقع محاربه‪ ،‬حريف او نيزهاش را درخواست نمود‪ ،‬او نيز بيدرنگ‬
‫و انديشه بدو بخشيد‪ .‬در ماه رجب ( كه در زمان جاهليّت نيز بسيار محترم بود و بال خصوص نزد قبيله مضر كه بيش از وصف‬
‫تعظيمش ميكردهاند) روزى ده شتر نحر ميكرد و اطعام مردم مى نمود و مانند اينها كه بسيار و نقل آنها موجب اطناب ميباشد و‬
‫از اشعار حاتم است‪:‬‬

‫كذاك الزمان بيننا يتردد‬ ‫هل الدهر اال اليوم او امس او غد‬

‫نيز خطاب بمادر خود ماويه كرده و گويد‪:‬‬

‫و يبقى من المال األحاديث و الذكر‬ ‫اماوى ان المال غاد و رائح‬

‫اذا جاء يوما حل فى مالنا النزر‬ ‫اماوى انى ال اقول لسائل‬

‫اذا حشرجت يوما و ضاق به الصدر‬ ‫اماوى ما يغنى الثراء عن الفتى‬

‫مادرش ماويه نيز بسيار باسخاوت بود بحدّى كه برادرانش ميخواستند كه او را محجور و ممنوع التصرف نمايند و شرح حال‬
‫عدى پسر حاتم نيز بعنوان ابو طريف مذكور افتاد‪.‬‬

‫(ص ‪ 8‬ج نى و ‪ 933‬ج ‪ 3‬س و ‪ 74‬ج ‪ 3‬فع)‬

‫ابو العرب‪ -‬محمد بن احمد بن تميم‬

‫‪ -‬محدّث رجالى عامى‪ ،‬شاعر ماهر‪ ،‬مؤلف دو كتاب طبقات علماء افريقيه و طبقات علماء تونس ميباشد و در سال سيصد و‬
‫سيّم هجرت درگذشت‪( .‬ص ‪ 324‬مط)‬

‫ص‪233 :‬‬

‫ابو عرفا ابو عروة ابو العريف‬

‫در اصطالح رجالى‪ ،‬اوّلى جبلة بن عطية‪ ،‬دويمى معمر بن راشد‪ ،‬سومى عبد اللّه بن خليفه همدانى است‪.‬‬
‫ابو العز‪ -‬طاهر بن حسن‬

‫‪ -‬در باب اوّل (القاب) بعنوان زين الدين طاهر مذكور است‪.‬‬

‫ابو العز‪ -‬محمد بن محمد‬

‫‪ -‬در باب سوم بعنوان ابن الخراسانى خواهد آمد‪.‬‬

‫ابو العز‪ -‬مظفر بن ابراهيم‬

‫‪ -‬در باب سوم بعنوان ابن جماعة خواهد آمد‪.‬‬

‫ابو العز‪ -‬يوسف بن رافع‬

‫‪ -‬در باب سوم بعنوان ابن شداد خواهد آمد‪.‬‬

‫ابو العز‪ -‬يوسف بن نفيس‬

‫‪ -‬در باب سوم ضمن ابن المستوفى مبارك بن احمد خواهد آمد‪.‬‬

‫ابو عزارة‬

‫در اصطالح رجالى محمد بن عبد الرحمن بن ابى بكر مليكى است‪.‬‬

‫ابو العشائر‪ -‬هبة اللّه بن زيد‬

‫‪ -‬در باب سوم بعنوان ابن جميع خواهد آمد‪.‬‬

‫ابو عصمت‪ -‬نوح بن ابى مريم‬

‫‪ -‬مصطلح رجال و در باب اوّل بعنوان جامع نوح نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابو عصيدة‪ -‬احمد بن عبيد بن ناصح‬

‫‪ -‬بنوشته ابن النديم از علماى كوفه بود‪ ،‬وقتى كه متوكل دهمين خليفه عباسى (‪ 247 -232‬ه ق‪ -‬رلب‪ -‬رمز) درصدد تعيين‬
‫معلّم و مؤدّبى براى دو پسرش معتز و منتصر برآمد همين احمد و ابن قادم و چند تن ديگر از ادباى نامى وقت را براى‬
‫امتحان استعداد اين مقام احضار نمود‪ ،‬احمد در آخر مجلس پايين تر از همه نشست پس ايشان را امر بمذاكره علمى نمودند تا‬
‫اندازه فضل ايشان معلوم گردد اينك اين شعر ابن علفا را‪:‬‬

‫على و ان ما انفقت مال‬ ‫ذرينى انما خطأى صوابى‬

‫مطرح بحث كرده و گفتند چون لفظ مال مرفوع است پس بايد لفظ ان ما بمعنى الذى باشد كه در مقام تركيب مبتدا بوده و لفظ‬
‫مال هم خبرش باشد احمد گفت اين اعراب آن شعر‪ ،‬پس‬

‫ص‪234 :‬‬

‫معنى آن و مرام شاعر چيست ايشان درمانده و عقيده او را استفسار نمودند گفت همانا مراد شاعر اين است كه من مورد‬
‫مالمت نيستم زيرا كه من مال انفاق كردهام كه بىاهميّت است و عرض و ناموس انفاق نكردهام كه قابل جبران نباشد پس‬
‫خادم بدو گفت كه اينجا جاى تو نيست‪ ،‬دست او را گرفته و بلندش كرده و در صدر مجلسش نشانيد‪ .‬احمد گفت نشستن در‬
‫جايى كه از آن بلند شده و در باالتر از آن بنشينى بهتر از عكس آن است احمد و ابن قادم را كه او نيز يكى از ادباى حاضر‬
‫مجلس بوده براى تعليم و تربيت پسران متوكّل انتخاب نمودند‪.‬‬

‫در روضات الجنّات گويد احمد بن عبيد بن ناصح بن بلنجر‪ ،‬نحوى كوفى‪ ،‬ديلمىّ االصل‪ ،‬ابو جعفر الكنية‪ ،‬ابو عصيدة الشّهرة‪،‬‬
‫از موالى و آزاد كرده هاى بنى هاشم و از ائمّه علماى عربيّه ميباشد از اصمعى و واقدى روايت كرده و قاسم انبارى نيز از وى‬
‫روايت مينمايد‪ .‬او معلّم معتز باللّه پسر متوكّل عباسى بود‪ ،‬پس از آنكه وليعهد بودن معتز از طرف متوكّل تصميم شد احمد از‬
‫رتبه او كه نزد وى داشته كاست‪ ،‬غذاى او را تأخير كرد‪ ،‬او را بدون گناه زده و گوشمالش داد‪ ،‬متوكّل از قضيه مطّلع شد و‬
‫سبب آن را پرسيد احمد گفت چون وليعهد بودن او تصميم شده خواستم كه قدر مقام و رتبه را براى او بفهمانم‪ ،‬از فشار‬
‫مظلوميّت و رنج و الم گرسنه گيش بياگاهانم‪ ،‬اين سه كار را كردم تا بعد از اشغال مقام خالفت در تنزيل رتبه ديگران نكوشد‪،‬‬
‫از حال مظلومان و گرسنگان بىاطّالع نباشد‪ .‬اين جمله مورد تحسين متوكّل شده و دو هزار درهم بدو بخشيد‪ .‬در روضات‬
‫بعد از اين جمله گويد‪ :‬ابو عصيده شيعى مذهب بود‪ ،‬پس از آنكه از پسر متوكّل شنيد كه پدرش درباره حضرت صديقه طاهره‬
‫ع ناسزا گفته و سبّ مينمايد او را در قتل پدر اجازه داد و گفت پس از آنكه از خودش شنيده باشى در قتل او محذورى براى‬
‫تو نبوده و نزد خدايتعالى مورد مؤاخذه نخواهى شد الّا اينكه بعد از آن زياده بر شش ماه عمر نميكنى كه قاتل پدر زياده از‬
‫اين مدت عمر نميكند پسر نيز از تهدل راضى شد و با چندى از غالمان خود تبانى كرده و در دلشب بسرش ريختند و در‬
‫بدترين‬

‫ص‪235 :‬‬

‫حالى بقتلش آوردند و اين قضيه را بتواريخ شيعه و غير آنها نسبت داده است‪.‬‬
‫نگارنده گويد ظاهر اين عبارت آنكه مراد روضات از پسر متوكّل كه ابو عصيده احمد او را اجازه قتل پدر داده همان معتز‬
‫باللّه مذكور است و در اين صورت آن مدتى كم كه براى آخرين عمر قاتل پدر معيّن كرده يا براى امتحان ثباتقدم معتز در‬
‫محبت خانواده عصمت بوده ( كه او بخوبى از عهده برآمده و با در نظر گرفتن كامياب نشدن از عمر و زندگانى آن عمل را‬
‫انجام داد) و يا از روى تجربيّات پيشينيان و الّا معتز هشت سال ديگر نيز بعد از متوكّل عمر كرد و بسال دويست و پنجاه و‬
‫پنجم هجرت درگذشت و تخلّف تجربيّات اين جورى خصوصا در جايى كه مقرون با بعضى از مصالح موردى و مرجحات‬
‫دينى باشد مستبعد نبوده و كثير الوقوع است‪ .‬ابو ع صيده در سال دويست و هفتاد و سيّم يا هشتم هجرت درگذشته و از‬
‫تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬عيون االخبار و االشعار ‪ -2‬المذكر و المؤنث ‪ -3‬المقصور و الممدود و غير اينها‪.‬‬

‫(ص ‪ 38‬ف و ‪ 55‬ت)‬

‫ابو العطا‪ -‬محمود بن على‬

‫‪ -‬در باب اوّل (القاب) بعنوان خاجو نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابو عقبة ابو عقيل‬

‫در اصطالح رجالى اولى اهبان بن اوس و عبد الرحمن فارسى صحابى‪ ،‬دويمى حبحاب انصارى و يحيى بن متوكّل است‪.‬‬

‫ابو عقيل‪ -‬لبيد بن ربيعة‬

‫‪ -‬در باب اوّل (القاب) بعنوان عامرى لبيد مذكور است‪.‬‬

‫ابو العكبر‬

‫در اصطالح رجالى ثور بن عزرة است‪.‬‬

‫‪27‬‬
‫ابو العالء‬

‫ابو العالء‪ -‬احمد بن عبد اللّه‬

‫‪ -‬در باب اوّل (القاب) بعنوان معرى مذكور است‪.‬‬

‫‪ ) ( 27‬ابو العالء ‪ -‬در اصطالح رجالى جابر بن شمير اسدى‪ ،‬حارث بن زياد شيبانى‪ ،‬حماد بن راشد ازدى‪ ،‬حيان بن عبد الرحمن كوفى‪ ،‬خالد بن طهمان‪ ،‬سليمان‬
‫بن عبد اللّه و جمعى ديگر است‪.‬‬
‫______________________________‬
‫( ) ابو العالء‪ -‬در اصطالح رجالى جابر بن شمير اسدى‪ ،‬حارث بن زياد شيبانى‪ ،‬حماد بن راشد ازدى‪ ،‬حيان بن عبد الرحمن‬
‫كوفى‪ ،‬خالد بن طهمان‪ ،‬سليمان بن عبد اللّه و جمعى ديگر است‪.‬‬

‫ص‪236 :‬‬

‫ابو العالء‪ -‬حسن بن احمد بن حسن بن احمد‬

‫‪ -‬عطار همدانى‪ ،‬لغوى نحوى حافظ محدّث قارى‪ ،‬مكنّى به ابو العالء يا ابو على‪ ،‬از مشاهير نحويّين و لغويّين ميباشد بلكه‬
‫موافق آنچه از قفطى و يافعى و ديگر ارباب سير نقل شده در نحو و لغت و علوم قرآنيّه و حديثيّه و صناعت ادبيّه و زهد و‬
‫نيكوئى طريقت و تمسّك بسنن حسنه اسالميّه پيشواى مردمان بود‪ ،‬در معرفت انساب و سير و تواريخ و رجال بر تمامى‬
‫حفاظ و رجال عصر خويش برترى داشت‪ ،‬حديث را بىوضو مس نميكرد‪ ،‬در موضوعات مختلفه تأليفات بسيارى بدو‬
‫منسوب و از آن جمله است‪ :‬زاد المسافر در پنجاه مجلّد‪ .‬وفات او در پانصد و شصت و نهم يا نود و نهم هجرت واقع گرديد‪.‬‬

‫(كف و ص ‪ 222‬ت و ‪ 5‬ج ‪ 8‬جم)‬

‫ابو العالء‪ -‬زهر بن عبد الملك‬

‫‪ -‬در باب سوم بعنوان ابن زهر خواهد آمد‪.‬‬

‫ابو العالء‪ -‬صاعد بن حسن‬

‫‪ -‬در باب اوّل بعنوان ربعى نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابو العالء‬

‫همان ابو العالء حسن مذكور فوق است‪.‬‬

‫ابو العالء‪ -‬محمود‬

‫‪ -‬در باب اوّل بعنوان نظام الدين گنجوى مذكور است‪.‬‬

‫ابو العالء واسطى‪ -‬محمد بن يحيى‬

‫‪ -‬يا محمد بن محمد بن يحيى بن بحر علوى‪ ،‬فقيه نحوى شافعى‪ ،‬ملقّب به تاج الدين‪ ،‬از ادباى قرن ششم هجرت ميباشد كه‬
‫در نحو و شرح كالم متصدر بوده و بعد از سال پانصد و چهلم هجرت درگذشت‪.‬‬
‫(ص ‪ 47‬ج ‪ 9‬معجم االدبا)‬

‫ابو العالء همدانى‬

‫همان ابو العال حسن بن احمد مذكور فوق است‪.‬‬

‫ابو علقمة‪ -‬نحوى نميرى‬

‫‪ -‬كه در كتب تراجم بهمين كنيه ابو علقمة مشهور است در استعمال الفاظ منفوره و كلمات وحشيه عربيّه متعمّد و در اين رويه‬
‫متفرّد ميباشد‪ .‬روزى حجّامى را براى حجامت كردن دعوت كردند پس بدان حجّام گفت‪ :‬انظر امرك و ارهف قليال المباذع و‬
‫شرشر الموضع الخ‪ ،‬حجّام گفت اينها‬

‫ص‪237 :‬‬

‫كه گفتى از اوصاف جنگ و محاربه است و من اين حجامت را مباشرت نميكنم اين را بگفت و حجامت نكرده برگشت‪،‬‬
‫بروايت ديگر گفت كه اين كلمات خون را قطع ميكند ديگر حجامت الزم نيست‪ ،‬يا بروايت ديگر گفت اين مرد را صفرا غالب‬
‫آمده و در اين حال حجامت كردن مناسب نيست‪ ،‬لكن ممكن است كه هرسه را گفته باشد و منافاتى هم ندارند‪.‬‬

‫نيز كفشدوزى را براى كفش دوختن ميگفت‪ :‬خصر نطاقها و غضف معقبها و اقب مقدمها الخ پس آن كفشدوز اسباب كار خود‬
‫را برداشته و مهيّاى برگشتن شد‪ ،‬در جواب استفسار از سبب آن گفت نزد ابن القريه (كه از مشاهير فصحا و بلغاى خطباى‬
‫عرب بوده و شرح حالش در باب سيّم خواهد آمد) ميروم كه كلمات ترا براى من ترجمه كند‪ .‬نيز روزى در راه بصره از غلبه‬
‫صفرا سرگيجه شده بود‪ ،‬جمعى نزد وى گرد آمدند و چنانچه متداول است انگشتهاى او را فشرده و در گوش وى اذان‬
‫ميگفتند پس بهوش آمد و گفت‪:‬‬

‫ما لكم تكأكأتم على كما تكأكأون على ذى جنة افرنقعوا عنى آن جماعت بيكديگر گفتند كه ويلش كرده و بحال خودش‬
‫بگذاريد كه شيطانش با زبان هندى حرف ميزند و اينگونه قضاياى وى بسيار است‪.‬‬

‫اما زمان زندگانى ابو علقمة اگرچه در كتب تراجم صريحا نگارش نيافته لكن در مطوّل تفتازانى قضيه غلبه صفراى او را كه‬
‫مذكور شد از فائق زمخشرى از جاحظ (متوفى بسال ‪ 255‬ه ق‪ -‬رنه) نقل كرده و بنابراين پيش از اين تاريخ و از رجال اوائل‬
‫قرن سوم هجرت بوده و يا در قرن دويم ميزيسته است‪ .‬قضيه حجامت مذكور را نيز در حواشى معجم االدبا بكتاب العين ابو‬
‫عبد الرحمن خليل سابق الذكر (متوفى در حدود سال ‪ 73‬ه ق‪ -‬قع) نسبت داده و بنابراين ابو علقمة از رجال اواسط قرن‬
‫دويم هجرت ميباشد‪ .‬اما نام ابو علقمة چنانچه اشاره شد در كتب تراجم مذكور نبوده و بهمين كنيه شهرت دارد لكن همان‬
‫كلماتى را كه بنقل جاحظ‪ ،‬ابو علقمة در حال غلبه صفرا ميگفته (ما لكم تكأكأتم الخ) بنقل مطول در صحاح جوهرى بعيسى‬
‫بن عمر نحوى نسبت داده كه در موقع برافتادن از االغ ميگفته‬
‫ص‪238 :‬‬

‫است‪ .‬از اينجا استكشاف ميشود كه ابو علقمة همان عيسى بن عمر نحوى است كه استاد خليل بوده و در نقل قضيه جاحظ با‬
‫كنيه و جوهرى با اسمش مذكور داشتهاند و بعنوان ثقفى هم مراجعه نمايند‪.‬‬

‫(ص ‪ 235‬ج ‪ 2‬معجم االدبا و اطالعات متفرقه)‬

‫ابو العلمين‪ -‬سيد احمد بن على‬

‫‪ -‬در باب اوّل (القاب) بعنوان رفاعى سيد احمد مذكور است‪.‬‬

‫‪28‬‬
‫ابو على‬

‫ابو على‪ -‬احمد بن محمد‬

‫‪ -‬بن قاسم بن منصور‪ ،‬رودبارىّ الوالدة‪ ،‬بغدادىّ المسكن‪ ،‬از اكابر و قدماى مشايخ صوفيّه و از وزرازادگان سالله كسروى‬
‫بوده و نسب بانوشيروان مىرساند‪ .‬روزى با مريدان جنيد بغدادى صحبت داشت‪ ،‬در آن اثنا پارهاى كلمات حقيقت سمات‬
‫ايشان در وى مؤثر و محبت اهل طريقت در دلش جاگير شد‪ ،‬در حال‪ ،‬مالومنال و جميع شئونات را ترك كرد و در سلك‬
‫مريدان جنيد منسلك شد‪ ،‬در اندكزمانى بتحصيل و تك ميل علوم شريعت و طريقت و جميع كماالت ظاهر و باطن موفق‬
‫گرديد‪ ،‬اصول طريقت را از جنيد‪ ،‬فقه را از ابو العباس بن سريج‪ ،‬ادبيّات را از ثعلب‪ ،‬حديث را از ابراهيم حربى فراگرفت‪ ،‬تا‬
‫تمامى كماالت ظاهرى و باطنى را جامع و در فنون طريقت از كبار مشايخ صوفيّه و اعلم ايشان شد‪ ،‬عاقبت بمصر رفته و‬
‫مرجع استفاضه اكثرى از مشايخ عظام گرديد و بعضى از اكابر درباره او گويد كسى را نديدم كه نسبت بهرسه علم شريعت و‬
‫طريقت و حقيقت جامعتر از ابو على رودبارى بوده باشد و از كلمات ابو على است‪:‬‬

‫______________________________‬
‫( ) ابو على‪ -‬در اصطال ح رجالى و ارباب تراجم كنيه جمعى وافر از محدثين و اكابر هرطبقه ميباشد كه بسيارى از ايشان‬
‫بعناوين مربوطه بباب اول (القاب) و باب سوم (ابناء) نگارش يافته و تجديد تذكر آنها بسيار مشكل و در اينجا فقط بعضى از‬
‫ايشان را كه تحت عنوان ديگر مذكور نشده تذكر ميدهد و چو ن برخى از اينها اسم خاصى غير از ابو على ندارند اينك در‬
‫مقام ترتيب محل و مكان و يا قيد ديگر ايشان نيز رعايت خواهد شد‪.‬‬

‫ص‪239 :‬‬

‫‪ ) ( 28‬ابو على ‪ -‬در اصطالح رجالى و ارباب تراجم كنيه جمعى وافر از محدثين و اكابر هرطبقه ميباشد كه بسيارى از ايشان بعناوين مربوطه بباب اول( القاب) و‬
‫باب سوم( ابناء) نگارش يافته و تجديد تذكر آنها بسيار مشكل و در اينجا فقط بعضى از ايشان را كه تحت عنوان ديگر مذكور نشده تذكر ميدهد و چون برخى از‬
‫اينها اسم خاصى غير از ابو على ندارند اينك در مقام ترتيب محل و مكان و يا قيد ديگر ايشان نيز رعايت خواهد شد‪.‬‬
‫بعين مودة حتى اراكا‬ ‫و حقك النظرت لك سواكا‬

‫عالمة اعراض اللّه عن العبد ان يشغله بما ال ينفعه و فضل المقال على الفعال منقصة و فضل الفعال على المقال مكرمة‪ .‬وفات‬
‫ابو على بسال سيصد و بيست و دويم يا يكم هجرت واقع شد و بنابر اوّل جمله‪ :‬برهان دين‪ 322 -‬مادّه تاريخ او است‪.‬‬

‫(ص ‪ 46‬ض و ‪ 9‬ج لواقح االنوار و ‪ 742‬ج س و ‪ 3‬ج ‪ 2‬خه و غيره)‬

‫ابو على حائرى‪ -‬ذيال بعنوان ابو على محمد بن اسمعيل‬

‫‪ -‬مذكور است‪.‬‬

‫ابو على‪ -‬حسن بن محمد‬

‫‪ -‬انصارى‪ ،‬مالقىّ الوالدة‪ ،‬با اينكه بعنوان مالقى اشاره شده باز هم بطور اجمال تذكر ميدهد كه از ادبا و شعراى اندلس‪ ،‬از‬
‫بزرگان علماى لغت و عربيّه‪ ،‬به ابن كسرى معروف‪ ،‬والدتش در شهر مالقه از بالد اندلس بوده و از اشعار او است‪:‬‬

‫فيا سوء ما تلقاه ان كنت فاضال‬ ‫و خالف بنقصان جميع بنى الورى‬

‫و يترك منسيا اذا كان كامال‬ ‫الم تران البدر يرقب ناقصا‬

‫در سال ششصد و چهارم هجرت درگذشت‪( .‬ص ‪ 742‬ج س و سطر ‪ 33‬ص ‪ 86‬ت)‬

‫ابو على رودبارى‪ -‬همان ابو على احمد بن محمد‬

‫‪ -‬مذكور فوق است‪.‬‬

‫ابو على فارمدى‪ -‬فضل بن محمد طوسى‬

‫‪ -‬از اكابر عرفاى قرن پنجم هجرت ميباشد كه سكونتش در ديهى فارمد نام از اراضى طوس‪ ،‬شيخ الشيوخ بالد خراسان‪،‬‬
‫كماالت صورى و معنوى وى مسلّم و بر امثال خود مقدّم‪ ،‬نزد عالم و عامى مكرّم‪ ،‬محل رجوع علماى شريعت و طريقت و‬
‫سلسله فرقه فارمدي ه از سالسل صوفيّه و خودش از مريدان امام قشيرى و شيخ ابو سعيد ابو الخير و شيخ ابو الحسن خرقانى‬
‫بود‪ .‬در سال چهار صد و چهل و هفتم و يا بقول صحيح هفتاد و هفتم هجرت درگذشت و هريك از دو كلمه‪ :‬عزت‪ 477 -‬و‬
‫عبادت‪ 477 -‬مادّه تاريخ وفات او بوده و خواجه يوسف همدانى را خليفه خود گردانيد‪.‬‬
‫(ص ‪ 44‬ج ‪ 3‬مه و ‪ 69‬ج فع و ‪ 527‬ج و ‪ 9‬ج ‪ 2‬خه)‬

‫ابو على مالقى‪ -‬همان ابو على حسن بن محمد‬

‫‪ -‬مذكور فوق است‪.‬‬

‫ص‪2 3 :‬‬

‫ابو على‪ -‬محمد بن اسماعيل‬

‫‪ -‬بن عبد الجبار بن سعد الدين‪ ،‬طبرسىّ االصل‪ ،‬ابو علىّ الكنية‪ ،‬حائرىّ المدفن و الوالدة‪ ،‬سينائىّ النسبة‪ ،‬از افاضل علماى‬
‫اوائل قرن سيزدهم هجرت ميباشد كه فقيه اصولى رجالى‪ ،‬از اكابر تالمذه آقاى بهبهانى و صاحب رياض المسائل و سيد‬
‫محسن اعرجى ( كه شرح حال ايشان در محل مقتضى از اين كتاب نگارش يافته) اصلش از طبرستان‪ ،‬والدتش در حائر‬
‫حسينى (كربالى معلّى) بود‪ ،‬نسبش باستاد الفالسفة شيخ ابو على سينا موصول ميشود و از تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬زهر الرياض در طهارت و صوم و صلوة كه از رياض المسائل استادش انتخاب كرده و بدين اسم موسومش داشته است‬
‫‪ -2‬عقد الآللى البهية در رد اخباريين ‪ -3‬منتهى المقال فى علم الرجال كه در طهران چاپ شده است‪ .‬در مستدرك گويد كه‬
‫اين كتاب بجهت تضمن تمامى تعليقه استاد خود آقاى بهبهانى مرجع علما بوده لكن عالوه بر عدم ذكر مجاهيل رواة و اصول‬
‫و مؤلفات رواة حاوى اغالط بسيارى ميباشد ‪ -4‬نقض نواقض الروافض كه بتصديق صاحب مستدرك در نهايت جودت است‪.‬‬
‫صاحب ترجمه بسا ل يك هزار و دويست و پانزدهم يا شانزدهم هجرت در كربالى معلّى وفات يافت و هم در آن خاك پاك‬
‫مدفون گرديد‪.‬‬

‫(منتهى المقال فوق و ‪ 9‬هب و ‪ 432‬مس)‬

‫ابو عمار‪ -‬ابراهيم بن يزيد‬

‫‪ -‬در باب اوّل (القاب) بعنوان نخعى ابراهيم نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابو عمارة‬

‫در اصطالح رجالى عمران بن عطيه حارثى و بعضى ديگر است‪.‬‬

‫ابو عمارة‪ -‬حمزة بن حبيب‬

‫‪ -‬در باب اوّل (القاب) بعنوان زيات حمزه نگارش يافته است‪.‬‬
‫‪29‬‬
‫ابو عمر‬

‫ابو عمر‪ -‬احمد بن محمد بن عاصى‬

‫‪ -‬در باب سوم (ابناء) بعنوان ابن دراج خواهد آمد‪.‬‬

‫______________________________‬
‫( ) ابو عمر‪ -‬در اصطالح رجالى برد بن ابى زياد‪ ،‬بشير بن مروان كالبى‪ ،‬بالل بن رياح‪ ،‬عبد اللّه بن سعيد بن حيان و غيرهم‬
‫ميباشد كه بعضى از ايشان اسم خاصى نداشته و فقط بهمين كنيه ابو عمر معروف و مرجع كتاب رجاليه است‪.‬‬

‫‪2‬‬ ‫ص‪:‬‬

‫ابو عمر‪ -‬احمد بن محمد بن عبد ربه‬

‫‪ -‬در باب سوم (ابناء) بعنوان ابن عبد ربه مذكور است‪.‬‬

‫ابو عمر‪ -‬اوزاعى عبد الرحمن‬

‫‪ -‬در باب اوّل (القاب) بعنوان اوزاعى مذكور شده است‪.‬‬

‫ابو عمر‪ -‬زاذان‬

‫‪ -‬ذيال بعنوان ابو عمرة زاذان مذكور است‪.‬‬

‫ابو عمر‪ -‬زاهد‬

‫‪ -‬همان ابو عمر محمد بن عبد الواحد مذكور ذيل است‪.‬‬

‫ابو عمر‪ -‬صالح بن اسحق‬

‫‪ -‬در باب اوّل (القاب) بعنوان جرمى صالح مذكور شده است‪.‬‬

‫ابو عمر‪ -‬عبد العزيز بن محمد‬

‫‪ ) ( 29‬ابو عمر ‪ -‬در اصطالح رجالى برد بن ابى زياد‪ ،‬بشير بن مروان كالبى‪ ،‬بالل بن رياح‪ ،‬عبد اللّه بن سعيد بن حيان و غيرهم ميباشد كه بعضى از ايشان اسم‬
‫خاصى نداشته و فقط بهمين كنيه ابو عمر معروف و مرجع كتاب رجاليه است‪.‬‬
‫‪ -‬در باب سوم بعنوان ابن جماعة عبد العزيز خواهد آمد‪.‬‬

‫ابو عمر‪ -‬محمد بن عبد الواحد‬

‫‪ -‬در باب اوّل بعنوان كندى محمد بن يوسف مذكور است‪.‬‬

‫ابو عمر‪ -‬يوسف بن عبد اللّه‬

‫‪ -‬در باب سوم (ابناء) بعنوان ابن عبد البر خواهد آمد‪.‬‬

‫‪33‬‬
‫ابو عمران‬

‫ابو عمران‪ -‬ابراهيم بن زيد‬

‫‪ -‬همان ابو عمار ابراهيم مذكور فوق است‪.‬‬

‫ابو عمران‪ -‬محمد بن موسى‬

‫‪ -‬در باب اوّل بعنوان سيبويه محمد بن موسى مذكور شده است‪.‬‬

‫ابو عمران‪ -‬موسى بن يونس‬

‫‪ -‬در باب اول بعنوان كمال الدين موسى بن يونس مذكور است‪.‬‬

‫______________________________‬
‫( ) ابو عمران‪ -‬در اصطالح رجالى حيان بن نملة و موسى بن زنجويه است‪.‬‬

‫ص‪2 2 :‬‬

‫‪3‬‬
‫ابو عمرو‬

‫‪ ) ( 33‬ابو عمران ‪ -‬در اصطالح رجالى حيان بن نملة و موسى بن زنجويه است‪.‬‬
‫‪ ) ( 3‬ابو عمرو ‪ -‬در اصطالح رجالى ثعلبة بن عمرو‪ ،‬جرير بن عبد اللّه‪ ،‬حفص بن سليمان‪ ،‬دينار اسدى‪ ،‬زاذان‪ ،‬سعيد بن حسن‪ ،‬سعيد بن يحيى‪ ،‬عاصم بن حفص‪،‬‬
‫عبد الرحمن بن اسود‪ ،‬عب د اللّه بن دكين‪ ،‬عثمان بن سعيد سفير‪ ،‬عثمان بن عيسى‪ ،‬محمد بن سليمان بن سويد‪ ،‬محمد بن محمد بن نضر‪ ،‬نعيم بن ميسرة و بعضى ديگر‬
‫و در اصطالح ارباب تراجم و سير نيز كنيه گروهى بسيار از اكابر ميباشد كه در تحت عناوين متفرقه در باب اول و سوم از اين كتاب نگارش يافتهاند و بعضى را كه‬
‫در آن دو باب نگارش نيافته در اينجا بطور اجمال تذكر ميدهد‪.‬‬
‫ابو عمرو‪ -‬اسحق بن مرار‬

‫‪ -‬يا مراد اديب نحوى لغوى‪ ،‬شيبانىّ القبيلة‪ ،‬كوفىّ االصل‪ ،‬بغدادىّ االفامة‪ ،‬از مشاهير ادبا و محدّثين ميباشد كه در نحو و لغت‬
‫و حديث و حفظ اشعار و اخبار و وقايع عرب وحيد عصر خود‪ ،‬وسيع العلم‪ ،‬معتمد و مقبول القول و احمد بن حنبل و ابو‬
‫عبيدة قاسم بن سالم و جمعى ديگر از اكابر وقت از تالمذه وى بوده و ادبيّات را از وى ياد گرفته و احاديث بسيارى از وى‬
‫روايت كردهاند‪.‬‬

‫از آن رو كه از موالى بنى شيبان بوده و مدتى هم در كوفه بتعليم و تربيت اطفال آن قبيله اشتغال داشته به شيبانى شهرت يافته‬
‫است‪ .‬پسرش عمرو گويد كه پدرم اشعار هشتاد و اندى از قبائل عرب را در دفاتر بسيارى جمع و تدوين كرده بود‪ ،‬هرموقع‬
‫كه از تدوين اشعار يك قبيله فراغت مييافت بشكرانه آن‪ ،‬يك قرآن بخط خودش نوشته و وقف مسجد كوفه مىنمود اينك‬
‫بدينوسيله هشتاد و چند قرآن بخط خودش يادگار گذاشته است‪.‬‬

‫اشعار القبائل و كتاب الجيم و كتاب الحروف و خلق االنسان و غريب الحديث و غريب القرآن و اللغات و النوادر از تأليفات او‬
‫ميباشد و ظاهر بعضى آنكه كتاب جيم و حروف و لغات و نوادر‪ ،‬اسامى مختلفه يك كتاب هستند‪ ،‬موافق نقل معتمد يك‬
‫نسخه خطّى از كتاب جيم در كتابخانه اسكوريال موجود است‪ .‬وفات ابو عمرو بسال دويست و ششم يا دهم يا سيزدهم‬
‫هجرت در يكصد و ده يا هيجده سالگى در بغداد واقع شد و در تمامى عمر قوايش سالم و با دست خودش مينوشته است‪.‬‬

‫(ص ‪ 3‬ف و ‪ 37‬ج ‪ 2‬ع و ‪ 68‬ج كا و ‪ 33‬ت و ‪ 744‬ج و ‪ 2892‬ج ‪ 4‬س و غيره)‬

‫______________________________‬
‫( ) ابو عمرو‪ -‬در اصطالح رجالى ثعلبة بن عمرو‪ ،‬جرير بن عبد اللّه‪ ،‬حفص بن سليمان‪ ،‬دينار اسدى‪ ،‬زاذان‪ ،‬سعيد بن حسن‪،‬‬
‫سعيد بن يحيى‪ ،‬عاصم بن حفص‪ ،‬عبد الرحمن بن اسود‪ ،‬عبد اللّه بن دكين‪ ،‬عثمان بن سعيد سفير‪ ،‬عثمان بن عيسى‪ ،‬محمد بن‬
‫سليمان بن سويد‪ ،‬محمد بن محمد بن نضر‪ ،‬نعيم بن ميسرة و بعضى ديگر و در اصطالح ارباب تراجم و سير نيز كنيه گروهى‬
‫بسيار از اكابر ميباشد كه در تحت عناوين متفرقه در باب اول و سوم از اين كتاب نگارش يافتهاند و بعضى را كه در آن دو‬
‫باب نگارش نيافته در اينجا بطور اجمال تذكر ميدهد‪.‬‬

‫ص‪2 3 :‬‬

‫ابو عمرو‪ -‬اسمعيل بن نجيد بن احمد‬

‫‪ -‬سلمى نيشابورى‪ ،‬از اكابر عرفاى قرن چهارم هجرى و از كبار اصحاب جنيد بغد ادى و ابو عثمان حيرى ميباشد كه در‬
‫سيصد و شصت و پنجم هجرى در نيشابور درگذشت و از كلمات او است‪:‬‬

‫األنس بغير اللّه وحشة‪ -‬من كرمت عليه نفسه هان عليه دينه‪( .‬ص ‪ 299‬ج ‪ 2‬مه)‬
‫ابو عمرو دانى‪ -‬عثمان بن سعيد‬

‫‪ -‬بعنوان ابن الصيرفى در باب سيّم (ابناء) خواهد آمد‪.‬‬

‫ابو عمرو زاذان‬

‫ذيال بعنوان ابو عمرة زاذان مذكور است‪.‬‬

‫ابو عمرو‪ -‬زبان بن عالء بن عمار‬

‫‪ -‬يا عمرو يا عريان بن عبد اللّه بن حسن بن حارث بن جلهم بن خزاعى بن مازن بن مالك بن عمرو‪ ،‬تميمى مازنى قارى‪،‬‬
‫نحوى لغوى‪ ،‬مكّىّ الوالدة‪ ،‬بصرىّ االقامة‪ ،‬بغدادىّ الوفاة‪ ،‬از اشراف و اعيان عرب و از ائمّه نحو و لغت و قرائت و علم ادب‬
‫ميباشد كه در فنون شعرى و ادبى و علوم قرآنى اعلم زمان خود و يكى از قراء سبعه مذكورين در باب اول بود‪ ،‬فرزدق و‬
‫ديگران وى را ستوده اند و در تواريخ و سير و ادبيّات عربيّه و اشعار و اخبار عرب وحيد عصر خودش دانند‪.‬‬

‫اصمعى گويد‪ :‬هزار مسئله از وى پرسيدم و با هزار دليل جواب شنيدم و تمامى مسموعات خود را كه ضبط كرده بود اگر‬
‫مينوشت خانهاش را تا سقف پر ميكرد و از آنرو كه نوشته هايش مخلوط باخبار و اشعار زمان جاهليّت بوده در موقع سفر‬
‫حج همه را بجهت زهد و تقوى بسوزانيد چنانچه از كثرت تقوى در ماه رمضان شعر نميخوانده است‪ .‬ترمدى‪ ،‬عبد اللّه بن‬
‫مبارك‪ ،‬اصمعى‪ ،‬يونس‪ ،‬ابو عبيدة‪ ،‬ابو زيد انصارى و اكثر قراء و ادبا و نحاة آنزمان از تالمذه وى بودهاند‪.‬‬

‫مخفى نماند كه همين ابو عمرو زبان نسبت بعلم نحو در رديف اشخاص طبقه سوم بوده است چنانكه بعد از حضرت امير‬
‫المؤمنين ع كه واضع و مبتكر قواعد آن علم شريف بوده ابو االسود دئلى نخستين كسى است كه غالبى از فروعات نحويّه را‬
‫روى همان قواعد چيده‪ ،‬بعد از او‪ ،‬عنبسة بن سعدان‪ ،‬ميمون اقرن‪ ،‬يحيى بن يعمر و دو پسر خود ابو االسود‬

‫ص‪2 4 :‬‬

‫عطا و ابو الحارث‪ ،‬خلف وى گرديدند پس ابو اسحق حضرمى‪ ،‬ابو عمرو عيسى بن عمر ثقفى و صاحب ترجمه ابو عمرو زبّان‬
‫بن عالء بصرى خلف آن پنج نفر شدند بعد از ايشان نيز ابو عبد الرحمن خليل عروضى سابق الذكر و بعضى ديگر در طبقه‬
‫چهارم بودهاند‪ .‬در طبقه پنجمى كسائى و سيبويه و اصمعى و ديگر اكابر وقت قرار داشتند و بعد از ايشان نيز علماى نحو و‬
‫ادب بنام بصريّين و كوفيّين بدو فرقه منشعب و در هرزمانى خلف جانشين سلف ميبودند تا آنكه نوبت بمتأخّرين علماى‬
‫عربيّه رسيد‪ ،‬ابن حاجب‪ ،‬ابن مالك‪ ،‬ابن هشام‪ ،‬خالد ازهرى‪ ،‬محمد يا احمد بن حسن جارودى‪ ،‬رضى استرآبادى‪ ،‬جالل‬
‫الدين سيوطى‪ ،‬عبد الرحمن جامى و ديگر اجلّه پا بعرصه وجود گذاشته و دقائقى را كه بنظر سلف نرسيده بوده بمقام تحقيق‬
‫آوردند و بمفاخر متأخّرين افزودند‪ .‬بعد از انقراض ايشان نيز بحكم كل شيىء جاوز حده انقلب ضده رو باضمحالل و محكوم‬
‫بزوال گرديد (واى اگر از پس امروز شود فردائى) نگارش بعضى از قضاياى داير بهمين موضوع كه بخود اين ناچيز تصادف‬
‫كرده است خارج از قدرت قلم بوده و جز درد و الم ثمرى ندارد فانا للّه و انا اليه راجعون‪.‬‬
‫از جمله قرائات ابو عمرو است كه حرف ياى متكلّم را در آيه وَ ما لِيَ ال أَعْبُدُ الَّذِي بفتحه خوانده است و گويد كه با سكون‬
‫خواندن آن بشكل وقف بوده و بعد از وقف‪ ،‬ال اعبد گفتن بمنزله ابتداى كالم ميشود و نفى عبادت را ميفهماند‪ ،‬پرواضح استكه‬
‫اين قضيه نهايت حدّت ذهن و توجه بر معانى لطيفه است‪ .‬نيز گويد آيه شريفه مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً را بفتح غين خوانده و در پى‬
‫شاهدى براى اين قرائت خودم بودم تا آنكه حجّاج بن يوسف امر باحضار پدرم داد من هم با پدرم به يمن فرار كرديم‪ ،‬و در‬
‫صحراى يمن بكسى تصادف نموديم كه اين اشعار را ميخواند‪:‬‬

‫ان فى الصبر حيلة المحتال‬ ‫اصبر النفس عند كل مهم‬

‫ف غماؤها بغير احتيال‬ ‫التضيقن باالمور فقد تكش‬

‫ر له فرجة كحل العقال‬ ‫ربما تجزع النفوس من االم‬

‫پدرم چگونگى را از آنكس پرسيد گفت كه حجّاج مرده است‪ ،‬ابو عمرو بعد از اينجمله گويد‪:‬‬

‫ص‪2 5 :‬‬

‫مفتوح خواندن لفظ فرجة كه دليل مفتوح خواندن لفظ غرفه هم بوده و مدتى در پى تحصيل دليل و شاهد آن بودم بحدّى‬
‫مسرورم نمود كه زيادتر از فرح من بر مرگ حجّاج بوده است‪.‬‬

‫بارى موافق آنچه ضمن شرح حال بعضى از قرّاء قرآن مجيد تحت عنوان قرّاء سبعه اشاره شد قرائت هريك از ايشان چند نفر‬
‫راوى داشته و راويان قرائت ابو عمرو زبّان نيز بنوشته روضات‪ ،‬ابن الدورى و يحيى سوسى و بفرموده مجمع البيان عباس بن‬
‫فضل و يحيى بن مبارك يزيدى و شجاع بن ابى بصير (ابى نصر خ ل) است‪ .‬وفات ابو عمرو بسال يكصد و پنجاه و چهارم يا‬
‫پنجم يا ششم يا هفتم يا نهم هجرت در كوفه و والدتش نيز در سال هفتادم در مكّه واقع شد‪ ،‬در اسم اصلى او بيست و يك‬
‫قول است و اسامى پدرانش نيز محل خالف ميباشد‪ ،‬اشهر و اظهر از همه همان است كه در صدر عنوان مذكور داشتيم و زبان‬
‫بفتح زاى هوّز و تشديد باى ابجد است‪.‬‬

‫جم و غيره)‬ ‫(ص ‪ 39‬ج ‪ 2‬مه و ‪ 299‬ت و ‪ 42‬ف و ‪ 42‬ج كا و ‪ 33‬هب و ‪ 2 8‬ج و ‪ 33‬ج ‪ 2‬ع و ‪ 56‬ج‬

‫ابو عمرو‪ -‬عبد الملك بن عمير‬

‫‪ -‬در باب القاب ضمن شرح حال شعبى نگارش دادهايم‪.‬‬

‫ابو عمرة‬

‫در اصطالح رجالى ثعلبة بن عمر است‪.‬‬


‫ابو عمرة‪ -‬زاذان‬

‫‪ -‬فارسى‪ ،‬از اصحاب حضرت امير المؤمنين ع بلكه از خواص ايشان بوده و همان است كه آن حضرت در گوش او اسم‬
‫اعظم خواند و ببركت و ميمنت آن حافظ قرآن گرديد چنانچه قطب راوندى در كتاب خرايج و جرايح از سعد خفاف نقل كرده‬
‫كه از زاذان پرسيد قرائت قرآن را از كه ياد گرفته اى كه بدين خوبى ميخوانى پس تبسّم كرد و گفت مربّى من حضرت امير‬
‫المؤمنين ع است كه روزى شعر ميخواندم‪ ،‬صوت من كه بسيار خوش بوده پسنده آن حضرت شد و فرمود چرا قرآن نميخوانى‬
‫گفتم كه من قرآن نخوانده ام پس مرا نزديكى خودش خوانده و چيزى در گوشم گفت كه هيچ نفهميدم پس از آب دهان‬
‫مبارك خود بدهانم انداخت‪ ،‬سعد گويد همينكه زاذان كالم خود را بدينجا رسانيد سوگند خورد كه از همانجا رد نشده بودم تا‬
‫آنكه قرآن ر ا با همزه و اعرابش از حفظ خواندم و اصال حاجتى بپرسش از كسى ندارم‪.‬‬

‫ص‪2 6 :‬‬

‫و نيز سعد گويد اين قضيه را بحضور مبارك حضرت باقر ع رسانيدم‪ ،‬بعد از تصديق زاذان‪ ،‬فرمود كه حضرت امير المؤمنين ع‬
‫در گوش او اسم اعظم خواند‪ .‬از كتاب ضيافة االخوان آقا رضى قزوينى نقل است كه اوالد زاذان بعد از او بقزوين منتقل شدند‬
‫و زاذانيه قبيله ايست در قزوين كه علماى بزرگ از ايشان برخاسته اند و كنيه او را بعضى ابو عمر و برخى ابو عمرو نوشتهاند‪.‬‬
‫(تنقيح و ص ‪ 22‬ج نى)‬

‫ابو العميثل‪ -‬عبد اللّه بن خليد‬

‫‪ -‬يا خليل بن سعد اعرابى‪ ،‬از مشاهي ر ادبا و شعرا‪ ،‬آزادكرده جعفر بن سليمان يا منصور‪ ،‬جدّش سعد هم از موالى عباس بن‬
‫عبد المطلب بوده است‪ .‬عبد اللّه در اصل از مردم رى و كاتب حسين بن طاهر و پسرش عبد اللّه بن حسين خزاعى از رجال‬
‫دولت بنى عباس بود‪ ،‬شعر خوب ميگفت‪ ،‬بنقل لغت اهتمام تمام داشت‪ ،‬از اشعار او است كه در حق عبد اللّه بن حسين مذكور‬
‫گفته است‪:‬‬

‫كصفات عبد اللّه انصت و اسمع‬ ‫يا من يحول ان تكون صفاته‬

‫حج الحجيج اليه فاسمع اودع‬ ‫فال نصحنك فى المشورة و الذى‬

‫و اصفح و كاف و دار و احلم و اشجع‬ ‫اصدق و عف و بر و اصبر و احتمل‬

‫و احزم و جد و حام و احمل و ادفع‬ ‫و الطف و لن و تأن و ارفق و اتئد‬

‫و هديت للنهج االسد المهيع‬ ‫فلقد نصحتك ان قبلت نصيحتى‬


‫روزى ابو العميثل دست عبد اللّه بن حسين را بوسيد‪ ،‬عبد اللّه از راه مطايبه گفت خشونت و درشتى شاربهاى تو دست مرا‬
‫بخراشيد دردم گفت پنجه شير از خارهاى خارپشت متألّم نميباشد پس عبد اللّه پسندش كرده و بجايزه نفيسهاش مفتخر نمود‪.‬‬
‫ابو العميثل تأليفاتى هم داشته و در سال دويست و چهلم هجرت درگذشت و لفظ عميثل بفتح اول و دويم و چهارم از اسامى‬
‫شير درنده و هم اسبى است كه با تبختر راه رود‪.‬‬

‫(ص ‪ 744‬ج س و ‪ 72‬ف و ‪ 284‬ج كا)‬

‫ابو عميرة ابو العمليس‬

‫در اصطالح رجالى اولى رشيد بن مالك و دويمى عتبة بن عبد اللّه بن عتبه است‪.‬‬

‫ص‪2 7 :‬‬

‫ابو العنبس يا ابو العنيس‬

‫محمد بن اسحق در باب اول (القاب) بعنوان صميرى نگارش يافته و اولى در اصطالح رجالى حجر بن عنبس است‪.‬‬

‫ابو عوانه‪ -‬يعقوب بن اسحق بن ابراهيم بن زيد‬

‫‪ -‬نيشابورى اسفرايينى‪ ،‬از مشاهير علما و محدّثين شافعيّه ميباشد كه در اصل نيشابورى بود‪ ،‬بمرام طلب حديث به يمن و‬
‫مصر و شامات و حجاز و عراق عرب و عجم و اصفهان و بالد بسيارى مسافرتها كرده‪ ،‬از مشايخ هرديارى احاديث بسيارى‬
‫استماع نمود‪ ،‬كتاب مسند او نيز كه به مسند ابى عوانه معروف است يكى از مسانيد معروفه اهل سنّت ميباشد‪ .‬عاقبت در‬
‫اسفرايين توطّن كرده و بنشر و ترويج مذهب شافعى پرداخت و هم در سال سيصد و سيزدهم يا شانزدهم هجرت در آنجا‬
‫درگذشت و در قرب قبر ابو اسحق اسفرايينى مشهور دفن شد‪.‬‬

‫(كف و ص ‪ 745‬ج س و ‪ 468‬ج ‪ 2‬كا)‬

‫ابو عوف ابو عون ابو عباس‬

‫در اصطالح رجالى اولى احمد بن ابى عوف بخارى‪ ،‬دويمى حسن بن نضر ابرش‪ ،‬سومى عتيق بن معاوية بن صامت است‪.‬‬

‫ابو العيس‪ -‬محمد بن اسحق‬

‫‪ -‬بعنوان صميرى در باب اوّل (القاب) نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابو عيسى‪ -‬عبد الرحمن‬


‫‪ -‬در باب كنى بعنوان ابن ابى ليلى عبد الرحمن خواهد آمد‪.‬‬

‫ابو عيسى‪ -‬محمد بن عيسى‬

‫‪ -‬در باب اوّل بعنوان ترمدى محمد بن عيسى مذكور است‪.‬‬

‫ابو العيناء‪ -‬محمد بن قاسم بن خالد بن ياسر‬

‫‪ -‬اهوازىّ الوالدة‪ ،‬بصرىّ االقامة‪ ،‬ابو عبد اللّه الكنية‪ ،‬ابو العيناء الشّهرة‪ ،‬هاشمىّ الوالء‪ ،‬از مشاهير ادبا ميباشد كه نخست از‬
‫مولد خود اهواز ببصره رفت‪ ،‬باصمعى و ابو عبيده و ابو زيد انصارى و ديگر اكابر وقت تتلمذ نمود تا بمقام علمى بسيار عالى‬
‫رسيد بحدّى كه در اشعار و اخبار و نوادر و فنون شعرى و علوم ادبى احفظ و وحيد عصر خودش شمارند‪ ،‬خودش هم فصيح‬
‫و بليغ و خوش محضر و حاضر الجواب بود و بسيارى از مطالب را با آيات قرآنى جواب داده و از آنها استشهاد مينموده‬
‫است‪.‬‬

‫ص‪2 8 :‬‬

‫روزى متوكّل عبّاسى بدو گفت كه سعيد بن عبد الملك بر تو ميخندد گفت‪:‬‬

‫إِنَّ الَّذِينَ أَجْرَمُوا كانُوا مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا يَضْحَكُونَ نيز كسى بدو گفت ابراهيم بن نوح نصرانى از تو بددل بوده و راضى نيست‬
‫گفت وَ لَنْ تَرْضى عَنْكَ الْيَهُودُ وَ لَا النَّصارى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ‪ .‬نوادر و حكايات و لطائف و نكات بسيارى از اين قبيل درباره‬
‫وى منقول است‪ .‬در چهل سالگى نابينا شد‪ ،‬از وى پرسيدند كه از اين عارضه نابينائى چه زيان ديدى گفت يكى سبقت سالم‬
‫مردم‪ ،‬ديگر آنكه گاه باشد در مقام مباحثه علميّه طرف من از من اعراض ميكند‪ ،‬اظهار كراهت مينمايد‪ ،‬از صحبتم افسرده‬
‫ميگردد‪ ،‬من هم بجهت نابينائى مطلع نميشوم تا قطع كالم نمايم‪.‬‬

‫وجه تسميه‪ :‬گو يند وقتى از ابو زيد انصارى مصغّر لفظ عين را استفسار نمود گفت عييناء (بضمّ اوّل و فتح ثانى) يا ابا العيناء و‬
‫از آن ببعد بابو العيناء مشتهر گرديد‪ .‬بسال دويست و هشتاد و دويم يا سوم يا چهارم هجرت در بصره يا بغداد وفات يافت‪ .‬در‬
‫باب والدت حضرت امام حسن عسكرى ع ا ز كتاب كافى كلينى خبرى هست كه امامى مذهب‪ ،‬صحيح العقيدة بودن‪ ،‬مشمول‬
‫عنايت آن بزرگوار بودن ابو العينا از آن استظهار ميشود‪.‬‬

‫(ص ‪ 8‬ج ‪ 2‬كا و ‪ 8‬ف و ‪ 3‬هب و ‪ 586‬ج مه و ‪ 286‬ج ‪ 8‬جم و غيره)‬

‫ابو العينين‪ -‬محمد بن اسحق‬

‫‪ -‬در باب اوّل (القاب) بعنوان صميرى نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابو غالب‪ -‬تمام بن غالب‬


‫‪ -‬در باب اوّل (القاب) بعنوان تيانى ابو غالب مذكور است‪.‬‬

‫ابو غالب زرارى‪ -‬احمد بن محمد‬

‫‪ -‬بن محمد بن سليمان بن حسن بن جهم بن بكير بن اعين (بر وزن احسن) بن سنسن (بر وزن بلبل) شيبانى‪ ،‬از وجوه و‬
‫اعيان و ثقات محدّثين اماميّه‪ ،‬از كبار مشايخ فرقه محقّه كه بسيار جليل القدر و كثير الرواية‪ ،‬نخبه و وجهه خاندان آل اعين‪ ،‬از‬
‫تالمذه محمد بن يعقوب كلينى و عبد اللّه بن جعفر حميرى و نظائر ايشان بود‪ .‬از ايشان روايت نموده و شيخ مفيد و ابن‬
‫الغضائرى و اكابر ديگر وقت نيز از وى روايت ميكنند‪ .‬ابو غالب در زمان غيبت صغرى با سفراى حضرت حجة اللّه الكبرى‬
‫عجل اللّه فرجه اختصاص و موانستى داشته و‬

‫ص‪2 9 :‬‬

‫عرايض خود را بواسطه سفير خاص ناحيه مقدّسه بعرض حضور حضرت ظل اللّهى مىرسانيد و بصدور جواب شاهنشاهى‬
‫مفتخر ميگرديد‪ .‬كتاب اخبار تهامة و ادعية السفر و تاريخ آل اعين و مناسك الحج صغير و مناسك الحج كبير از تأليفات ابو‬
‫غالب ميباشد‪.‬‬

‫اما زرارى گفتن او كه منسوب به زراره است نه بجهت انتساب او به زراره از طرف پدر بوده بلكه موافق آنچه از رساله خود‬
‫او ( كه بنوه پسريش ابو طاهر زرارى محمد بن عبد اللّه بن ابو غالب احمد در شرح حال آل اعين نوشته) منقول است مادر‬
‫جدّ عاليش حسن بن جهم دختر عبيد بن زرارة بن اعين ميباشد و بهمين جهت منتسب به زراره شده و زرارىاش ميگويند و‬
‫نخست باوالد جهم معروف بودهاند‪ .‬نيز موافق نقل مذكور اوّلين كسى كه از اين خانواده به زرارى شهرت يافته جدّ ابو غالب‬
‫سليمان بن حسن است كه از طرف قرين الشرف حضرت امام على النقى ع محض كتمان و اخفاى آل جهم بودن ايشان (كه‬
‫گويا در آنزمان مبتالى تقيه بودهاند) بهمين لقب زرارى ملقّب شده و بعد از سليمان نيز توسعه يافته و نام خانوادگى ايشان‬
‫گرديده است‪.‬‬

‫ابو غالب بسال سيصد و شصت و هشتم هجرت در هشتاد و سه سالگى در نجف اشرف وفات يافت‪ ،‬ابن الغضائرى احمد بن‬
‫حسين بن عبيد اللّه كه از تالمذه وى بوده متصدى تجهيز و تكفين وى گرديد‪ .‬ناگفته نماند بعضى از علماى رجال لفظ زرارى‬
‫را به رازى تبديل داده و بعضى ديگر نيز لفظ ابو غالب را (كه كنيه مشهورى صاحب ترجمه است) كنيه جدّ او دانسته و از او‬
‫به ابن ابى غالب تعبير نموده اند‪ ،‬لكن اين هردو فقره اشتباه محض و ناشى از غلط نسخه مدركى و يا قلّت تتبّع و يا جهات‬
‫ديگر است و قضاوت اين موضوع را موكول بكتب رجاليّه و ديگر منابع مربوطه ميدارد‪.‬‬

‫(ص ‪ 3‬ت و ‪ 622‬ج ‪ 2‬مه و كتب رجاليه)‬

‫ابو غالب‪ -‬عبد الحميد بن يحيى‬

‫‪ -‬در باب اوّل (القاب) بعنوان كاتب عبد الحميد مذكور شد‪.‬‬
‫ابو غالب‪ -‬محمد بن على‬

‫‪ -‬در باب اوّل (القاب) بعنوان فخر الملك نگارش يافته است‪.‬‬

‫ص‪223 :‬‬

‫ابو غانم‪ -‬عبد الرحيم بن معروف‬

‫‪ -‬بن محمد قصرى‪ ،‬از مشاه ير ادبا و شعرا‪ ،‬در جرجان كاتب و وزير منوچهر بن قابوس بود كه بسمت سفارت نزد سلطان‬
‫محمود سبكتكين (‪ 42 -387‬ه ق‪ -‬شفز‪ -‬تكا) رفته و از اشعار او است‪:‬‬

‫اخا هو فى ذكراك اصبح او امسى‬ ‫تذكر اخى ان فرق الدهر بيننا‬

‫فمثلك الينسى و مثلى ال ينسى‬ ‫و ال تنس بعد البعد حق اخوتى‬

‫سال وفاتش بدست نيامد‪( .‬ص ‪ 746‬ج قاموس االعالم)‬

‫ابو غانم‪ -‬محمد بن هبة اللّه‬

‫‪ -‬در باب سوم ضمن شرح حال ابن العديم احمد بن يحيى ميآيد‪.‬‬

‫ابو غبس‬

‫در اصطالح رجالى عبد الرحمن بن جبر بن زيد است‪.‬‬

‫ابو غبشان‪ -‬محترش بن خليل‬

‫‪ -‬يا حليل بن حبشية خزاعى‪ ،‬مردى است از اشراف قبيله خزاعه كه در حماقت و خسارت و ندامت و حسرت بىبدل و‬
‫ضرب المثل ميباشد چنانچه در زمان جاهليّت پيش از قريش حاجب و صاحب و پرده دار و كليددار كعبه بوده است‪ .‬قبيله‬
‫خزاعه كه حجابت و كليددارى و پردهدارى كعبه با ايشان بوده بسبب استيالى رعاف و مرض شديد عمومى از مكّه خارج و‬
‫حليل از آن قبيله كه حافظ و متصدى امورات مذكوره كعبه بود و چندين پسر داشته است مرد و پسر خود همين ابو غبشان و‬
‫دختر خود حبى را كه زن قصى بن كالب قرشى بوده وصى و جانشين خود نمود و تصدى خدمات مذكوره كعبه را بعهده اين‬
‫دو نفر موكول كرد‪.‬‬

‫قصى از فرصت استفاده نمود‪ ،‬پسران خود را بگماشت كه حجابت و سدانت جدّ مادريشان حليل را از مادر خودشان حبى‬
‫درخواست نمايند حبى گفت من بتنهائى نميتوانم چون برادرم ابو غبشان نيز در وصايت اين امر شريك من است‪ ،‬قصى متعهد‬
‫گرديد كه اين امر را از طرف ابو غبشان نيز انجام دهد تا روزى قصى و ابو غبشان هردو در طايف تصادف نمودند‪ ،‬قصى او را‬
‫مست كرد و در همان حال تمامى كليدهاى كعبه را در عوض يك خيك شراب از وى خريد و چند نفر را نيز گواه قضيه قرار‬
‫داد‪ ،‬كليدها را بپسر خود عبد الدّار‬

‫ص‪22 :‬‬

‫داده و با كمال سرعت روانه مكّه نمود‪ .‬عبد الدّار وارد مكّه شده و قريش را ندا درداد كه اينك كليدهاى خانه پدرتان اسمعيل‬
‫است و خدايتعالى بىزحمت و ظلم و مظلمه بشما عنايت فرمود‪ .‬از آنطرف ابو غبشان با يك دنيا ندامت جبرانناپذير‪ ،‬از‬
‫مستى بهوش آمد و ملتفت شد كه شرافت بىنهايت را فداى يك ساعت مستى نموده است‪ .‬بعد از آن اين كار سراپا حماقت‬
‫ابو غبشان با عبارات متنوعه زبانزد مردم بوده و ميگفتند احمق من ابى غبشان يا اخسر صفقة من ابى غبشان يا الهف من ابى‬
‫غبشان يا اندم من ابى غبشان و سپس همه اين جملهها از امثال دائره و سايره گرديد و اشعار بسيارى نيز در اين معنى‬
‫گفتهاند‪:‬‬

‫بزق خمر فما فازوا و ال ربحوا‬ ‫باعث خزاعة بيت اللّه صاحبه‬

‫وجدنا فخرها شرب الخمور‬ ‫اذا فخرت خزاعة فى قديم‬

‫بزق بئس مفتخر الفخور‬ ‫و بيعا كعبة الرحمن حمقا‬

‫و اظلم من بنى فهر خزاعة‬ ‫ابو غبشان اظلم من قصى‬

‫و لوموا شيخكم ان كان باعه‬ ‫فال تلحوا قصيافى شراه‬

‫غبشان بفتح و ضمّ اوّل بوده و نام ابو غبشان در جايى بنظر نرسيد فقط در قاموس االعالم محترش نوشته و پدرش را نيز در‬
‫آن كتاب خليل قيد كرده (با حرف خاى نقطهدار) ولى در مجمع االمثال حليل نوشته (با حرف حاى به نقطه) بر وزن كميل‪.‬‬

‫(قاموس و مرصع و ص ‪ 746‬ج س و ص ‪ 94‬و ‪ 633‬و ‪ 683‬مجمع االمثال)‬

‫ابو غرة ابو الغريف ابو غسان‬

‫در اصطالح رجالى اولى ابراهيم بن عبيد انصارى‪ ،‬دويمى عبد اللّه بن خليفة‪ ،‬سومى حميد بن راشد‪ ،‬حميد بن سعده‪ ،‬محمد بن‬
‫مطرف و موكول بدان علم شريف هستند‪.‬‬

‫ابو غسان‪ -‬مالك بن اسمعيل بن زياد‬


‫‪ -‬كوفى نهدى‪ ،‬در كتب رجاليّه مهمل الذكر بوده و فقط در تنقيح المقال از مختصر ذهبى نقل كرده است كه بخارى از وى‬
‫روايت نموده و درباره او گويد كه حجّت و عابد و قانت للّه است‪ .‬از طبقات‬

‫ص‪222 :‬‬

‫ابن سعد هم نقل است كه ابو غسان مالك‪ ،‬صدوق ثقه و متشيّع و شديد التشيّع بوده و اين مذهب را از استاد خود حسن بن‬
‫صالح اخذ كرده است‪ .‬از ابو حاتم نيز نقل است كه در كوفه كسى را اتقن از مالك نديدم چه ابو نعيم و چه غير او در‬
‫پيشانيش نيز دو اثر سجده بوده است‪ .‬بهرحال بسال دويست و نوزدهم هجرت در كوفه درگذشت‪.‬‬

‫(تنقيح المقال و ص ‪ 28‬ج ‪ 2‬نى)‬

‫ابو الغصن‪ -‬دجين بن ثابت‬

‫‪ -‬ضمن شرح حال نصير الدين مال نصير الدين مذكور است‪.‬‬

‫ابو الغمر‬

‫در اصطالح رجالى جعفر بن واقد ملعون است‪.‬‬

‫ابو الغنائم‪ -‬عبد الرزاق بن جمال الدين‬

‫‪ -‬بعنوان كاشى مال عبد الرزاق مذكور شده است‪.‬‬

‫ابو الغنائم‪ -‬محمد بن احمد‬

‫‪ -‬در باب اوّل (القاب) بعنوان خالل محمد مذكور است‪.‬‬

‫ابو الغنائم‪ -‬محمد بن على بن فارس‬

‫‪ -‬در باب سوم بعنوان ابن المعلم خواهد آمد‪.‬‬

‫ابو الغنائم‪ -‬محمد بن على بن محمد‬

‫‪ -‬در باب سوم بعنوان ابن الصوفى خواهد آمد‪.‬‬

‫ابو الغوث‪ -‬اسلم بن مهوز‬


‫‪ -‬طهوى منبجى از شعرائى است كه مدّاح آل محمد ع بود چنانچه بحترى مر ملوك را و از ابيات قصيده داليّهايست كه در‬
‫مدح و منقبت حضرات ائمه سامراء ع گفته است‪:‬‬

‫فحسبك من هاد يشير الى هاد‬ ‫اذا ما بلغت الصادقين بنى الرضا‬

‫فهم اهل فضل عند وعد و ايعاد‬ ‫اذا اوعدوا عفوا و ان وعدوا وفوا‬

‫و ليس لعلم انفقوه من انفاد‬ ‫كرام اذا ما انفقوا المال انفدوا‬

‫فهل من نفاد ان علمت ألطواد‬ ‫ينابيع علم اللّه اطواد دينه‬

‫فصلى على الخابى المهيمن و البادى‬ ‫نجوم متى نجم خبا مثله بدا‬

‫عددت فثانى عشرهم خلف الهادى‬ ‫هم حجج اللّه اثنتى عشرة متى‬

‫فاعظم بمولود و اكرم بميالد‬ ‫بميالده األنباء جائت شهيرة‬

‫در قاموس گويد طهيّه (بضمّ اول و فتح ثانى و تشديد ثالث) نام قبيلهايست و در مقام نسبت طهوى گويند (بفتح ثانى و ضمّ و‬
‫فتح اول)‪ .‬اما منبجى منسوب است به منبج‬

‫ص‪223 :‬‬

‫بر وزن مقتل و آن شهرى است بزرگ و قديم در ده فرسخى حلب و سه فرسخى ساحل فرات‪ .‬وفات ابو الغوث در حدود‬
‫سال دويست و پنجاه و اند از هجرت واقع گرديد‪.‬‬

‫(صد و قاموس و ص ‪ 32‬هب و ‪ 2 6‬ج ‪ 2‬اعيان الشيعة)‬

‫ابو الغوث‪ -‬يحيى بن وليد بن عبيد‬

‫‪ -‬در باب القاب ضمن شرح حال پدرش بعنوان بحترى ابو عبادة مذكور است‪.‬‬

‫ابو غياث‬

‫در اصطالح رجالى منصور بن معتمر سلمى است‪.‬‬

‫ابو الغيث‪ -‬حسين بن منصور‬


‫‪ -‬در باب اول (القاب) بعنوان حالج حسين مذكور است‪.‬‬

‫ابو غيالن‬

‫در اصطالح رجالى داود بن حبيب كوفى است‪.‬‬

‫‪32‬‬
‫ابو الفتح‬

‫ابو الفتح احمد بن على بن محمد‪ -‬ابو الفتح احمد بن مطرف‪ -‬ابو الفتح سيد اسحق‪ -‬ابو الفتح اسعد بن ابى نصر‪-‬‬

‫اولى در باب سوم بعنوان ابن برهان احمد بن على و سه ديگر نيز در باب اول (القاب) بعنوان عسقالنى و صفى الدين سيد‬
‫اسحق و ميهنى على الترتيب نگارش يافتهاند‪.‬‬

‫ابو الفتح‪ -‬سهل بن احمد‬

‫‪ -‬در باب اول (القاب) بعنوان ارغيانى نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابو الفتح شرقه يا ابو الفتح شريفى‬

‫در باب اول (القاب) بعنوان شريفى ابو الفتح مذكور است‪.‬‬

‫ابو الفتح‪ -‬عبد الرحيم بن عبد الرحمن‬

‫‪ -‬در باب اول بعنوان عباسى مذكور است‪.‬‬

‫ابو الفتح‪ -‬عبد الواحد بن محمد‬

‫‪ -‬در باب اول بعنوان آمدى عبد الواحد مذكور است‪.‬‬

‫______________________________‬
‫( ) ابو الفتح‪ -‬در اصطالح رجالى محمد بن جعفر بن محمد مراغى‪ ،‬محمد بن على كراجكى‪ ،‬هالل بن ابراهيم وراق است و‬
‫شرح حال دويمى بعنوان كراجكى در اين كتاب مذكور است و در اصطالح ارباب تراجم و سير كنيه يا نام اصلى بعضى از‬

‫‪ ) ( 32‬ابو الفتح ‪ -‬در اصطالح رجالى محمد بن جعفر بن محمد مراغى‪ ،‬محمد بن على كراجكى‪ ،‬هالل بن ابراهيم وراق است و شرح حال دويمى بعنوان كراجكى‬
‫در اين كتاب مذكور است و در اصطالح ارباب تراجم و سير كنيه يا نام اصلى بعضى از اكابر ميباشد كه بعناوين مختلفه در اين كتاب نگارش يافته است و بعضى از‬
‫ايشان را در اينجا اجماال تذكر ميدهد و در هرجا كه ابو الفتح نام اصلى باشد در قيد منضمى آن رعايت ترتيب خواهد شد‪.‬‬
‫اكابر ميباشد كه بعناوين مختلفه در ا ين كتاب نگارش يافته است و بعضى از ايشان را در اينجا اجماال تذكر ميدهد و در هرجا‬
‫كه ابو الفتح نام اصلى باشد در قيد منضمى آن رعايت ترتيب خواهد شد‪.‬‬

‫ص‪224 :‬‬

‫ابو الفتح‪ -‬عثمان بن جنى‬

‫‪ -‬در باب سوم (ابناء) بعنوان ابن جنى خواهد آمد‪.‬‬

‫ابو الفتح‪ -‬على بن ابى الفضل‬

‫‪ -‬محمد بن حسين بن عميد قمى اديبى است شاعرمنشى‪ ،‬از مشاهير ادبا و اعاظم وزراى عقال و عقالى وزرا‪ ،‬وزير ركن‬
‫الدولة حسن بن بويه و بجهت انتساب بجدّ عاليش عميد به ابن العميد موصوف و بجهت كفايت امورات شمشير و قلم به ذو‬
‫الكفايتين معروف‪ ،‬جاللت او مشهور و در السنه داير و در تواريخ و سير مذكور‪ .‬بالغت و ادبيّات و عزت نفس و مناعت او‬
‫زبانزد عامّه بود و صاحب بن عبّاد با آنهمه عظمت و شهرت تاريخى كه دارد او را ميستود و احترامش ميكرد و مردمان را بر‬
‫وى مىخواند‪ .‬بارى ابو الفتح بعد از ركن الدولة مدتى در رى و اصفهان متصدى وزارت پسرش مؤيّد الدولة هم بود تا در سال‬
‫سيصد و شصت و ششم هجرت مؤيّد الدولة نسبت بوى متغيّر الحال شد و در زندانش كرد و شكنجه بسيارش داد‪ .‬نخست ميل‬
‫آهنين آتشين بر يك چشمش كشيد‪ ،‬سپس مثلهاش كرد‪ ،‬بينىاش را بريد‪ ،‬ريش او را بركند و بانواع عذاب معذّبش كرد و‬
‫هال كش نمودند و شوكت خانواده آل عميد با موت او منقرض گرديد و در اين باب گفتهاند‪:‬‬

‫قل المعين لكم و زال الناصر‬ ‫آل العميد و آل برمك مالكم‬

‫ان الزمان هو الخئون الغادر‬ ‫كان الزمان يحبكم فبداله‬

‫فالفيت السعادة فى خمود‬ ‫مررت على ديار بنى العميد‬

‫فانك لم تبشر بالخلود‬ ‫فقل للشامت الباغى رويدا‬

‫از اشعار خود ابو الفتح است كه در زندان گفته است‪:‬‬

‫ءان اطاعتهم األيام و الدول‬ ‫ما بال قومى يجفونى اكابرهم‬

‫عراهم ساء ماشا أو و ما فعلوا‬ ‫ءان تقاصر عنى الحال تقطعنى‬

‫عنهم و تنطق فيه الشاء و األبل‬ ‫اغراهم ان هذا الدهر اسكتنى‬


‫و اخطأ الناس من مرميه زحل‬ ‫قد ما رميت فلم تبلغ سهامهم‬

‫شرح حال ابو الفضل محمد بن حسين پدر ابو الفتح نيز در باب سوم بعنوان ابن العميد خواهد آمد‪.‬‬

‫‪ 2‬مجالس المؤمنين و ‪ 9‬ج ‪ 4‬جم و ‪ 32‬هب و ‪ 65‬ج س)‬ ‫(ص‬

‫ص‪225 :‬‬

‫ابو الفتح‪ -‬على بن محمد‬

‫‪ -‬در باب اول (القاب) بعنوان بستى على مذكور است‪.‬‬

‫ابو الفتح‪ -‬محمد بن احمد ابشهى‬

‫‪ -‬در باب اول بعنوان شهاب الدين محمد مذكور شده است‪.‬‬

‫ابو الفتح‪ -‬محمد بن احمد بن عبد اللّه‬

‫‪ -‬در باب سوم بعنوان ابن سيد الناس مذكور است‪.‬‬

‫ابو الفتح‪ -‬محمد بن عبد الكريم‬

‫‪ -‬در باب اول (القاب) بعنوان شهرستانى محمد بن ابى القاسم مذكور است‪.‬‬

‫ابو الفتح‪ -‬محمد بن عبيد اللّه‬

‫‪ -‬در باب سوم بعنوان ابن التعاويذى خواهد آمد‪.‬‬

‫ابو الفتح‪ -‬محمد بن على بن عثمان‬

‫‪ -‬در باب اوّل (القاب) بعنوان كراجكى نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابو الفتح‪ -‬محمود بن محمد بن حسين‬

‫‪ -‬در باب اوّل بعنوان كشاجم نگارش دادهايم‪.‬‬

‫ابو الفتح‪ -‬موسى بن يونس‬


‫‪ -‬در باب اوّل بعنوان كمال الدين موسى مذكور است‪.‬‬

‫ابو الفتح‪ -‬ناصر بن ابى المكارم‬

‫‪ -‬در باب اوّل بعنوان مطرزى ناصر مذكور شده است‪.‬‬

‫ابو الفتح‪ -‬ناصر بن حسين‬

‫‪ -‬در باب اوّل بعنوان ديلمى ناصر مذكور افتاده است‪.‬‬

‫ابو الفتح‪ -‬نصر اللّه بن ابى الكرم‬

‫‪ -‬در باب سوم بعنوان ابن االثير خواهد آمد‪.‬‬

‫ابو الفتح‪ -‬سيد نصر اللّه بن سيد حسين‬

‫‪ -‬در باب اوّل بعنوان مدرس سيد نصر اللّه مذكور است‪.‬‬

‫ابو الفتح‪ -‬نصر اللّه بن عبد اللّه‬

‫‪ -‬در باب اوّل بعنوان قاضى نصر اللّه مذكور شده است‪.‬‬

‫ابو الفتح‪ -‬يحيى بن حبش‬

‫‪ -‬در باب اول بعنوان شيخ اشراقى نگارش دادهايم‪.‬‬

‫ابو الفتوح‪ -‬احمد بن محمد بن سرى‬

‫‪ -‬در باب سوم بعنوان ابن الصالح مذكور است‪.‬‬

‫ابو الفتوح‪ -‬احمد بن محمد بن محمد‬

‫‪ -‬در باب اول بعنوان غزالى نگارش يافته است‪.‬‬

‫ص‪226 :‬‬

‫ابو الفتوح‪ -‬اسعد بن محمود بن خلف‬


‫‪ -‬فقيه محدّث واعظ صوفى‪ ،‬شافعىّ المذهب‪ ،‬صوفىّ المشرب‪ ،‬منتجب الدين يا منتخب الدين اللّقب‪ ،‬عجلى القبيلة‪ ،‬ابو الفتوح‬
‫الكنية‪ ،‬اصفهانىّ االقامة‪ ،‬از افاضل فقها و محدّثين شافعيّه و اكابر مشايخ صوفيّه ميباشد كه با زهد و عبادت و قناعت و مناعت‬
‫م عروف بود‪ ،‬با دسترنج خود امرار معاش مينمود‪ ،‬براى استماع احاديث شريفه سياحتها كرده و عاقبت در اصفهان اقامت گزيد‪،‬‬
‫مرجع فتوى بوده و از تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬تتمة التتمة و توضيح اينكه كتاب ابانة در فقه شافعى تأليف شيخ ابو القاسم عبد الرحمن بن محمد بن محمد فورانى‬
‫(متوفى بسال ‪ 46‬ه ق‪ -‬تسا) از معروفترين كتب فقهيّه شافعيّه بوده و ابو سعيد عبد الرحمن بن مأمون شافعى نيشابورى‬
‫معروف به متولى (متوفى بسال ‪ 478‬ه ق‪ -‬تعح) بعضى از فروعات و نوادر و غرائب مسائل كه در كتب ديگر نبوده بدان‬
‫افزوده و تتمة األبانة نامش كرده و صاحب ترجمه شيخ ابو الفتوح اسعد نيز فروعاتى بدين تتمة افزوده و تتمة التتمةاش ناميده‬
‫است ‪ 2‬و ‪ -3‬شرح مشكالت وجيز و وسيط غزالى هردو در فقه شافعى‪ .‬ابو الفتوح اسعد بسال ششصد تمام هجرت در‬
‫اصفهان درگذشته و هم در آنجا مدفون شد‪ ،‬قبرش تا زمان ما معروف است و اينكه بعضى آن را بشيخ ابو الفتوح رازى مفسّر‬
‫شيعى حسين بن على منسوب دارند اشتباه و ناشى از وحدت كنيه مشهورى ايشان ميباشد و الّا مدفن ابو الفتوح رازى مذكور‪،‬‬
‫در رى در جوار حضرت عبد العظيم حسنى و در صحن حضرت امامزاده حمزه و معروف بوده و در اين اواخر تعمير شده‬
‫است‪.‬‬

‫اما عجلى منسوب به قبيله بنى عجل است كه در خاتمه باب كنى خواهد آمد‪.‬‬

‫(ص ‪ 3‬ت و ‪ 7‬ج كا و ‪ 446‬ج ‪ 6‬س)‬

‫ابو الفتوح‪ -‬حسين بن على‬

‫‪ -‬بن محمد بن احمد بن حسين بن احمد‪ ،‬نيشابورىّ االصل‪ ،‬رازىّ التّوطّن و الشّهرة‪ ،‬خزاعىّ القبيلة‪ ،‬ابو الفتوح الكنية‪ ،‬از‬
‫اعاظم علماى نامى اماميّه اواسط قرن ششم هجرت ميباشد با زمخشرى و فضل بن حسن طبرسى (صاحب مجمع البيان) و‬
‫نظائر ايشان معاصر و عالمى است عامل‬

‫ص‪227 :‬‬

‫متكلّم كامل فقيه اديب فاضل واعظ مفسّر مشهور‪ ،‬در كلمات اجلّه به امام سعيد و ترجمان كالم اللّه مجيد و قدوة المفسرين و‬
‫نظائر اينها موصوف‪ ،‬جامع فضيلت حسب و شرافت نسب‪ ،‬بقبيله بنى خزاعة منتسب‪ ،‬از اوالد عبد اللّه بن بديل بن ورقاء‬
‫خزاعى صحابى كه جاللتش آفتابى و تشيّع بنى خزاعة و محبت ايشان نسبت بخانواده عصمت از قديم االيام معروف و معاويه‬
‫ميگفته است كه محبت قبيله خزاعه با على بمرتبهايست ك ه اگر زنانشان قادر ميبودند با ما ميجنگيدند تا چه رسد بمردان‬
‫ايشان‪.‬‬
‫بالجملة شيخ ابو الفتوح از پدر خود و عم خود و شيخ عبد الجبّار رازى و شيخ ابو على طوسى روايت كرده و بواسطه ايشان‬
‫از شيخ الطائفة شيخ طوسى روايت مينمايد‪.‬‬

‫ابن شهرآشوب صاحب مناقب (متوفى بسال ‪ 588‬ه ق‪ -‬ثفح) و شيخ منتجب الدين بن بابويه قمى صاحب فهرست (متوفى‬
‫بسال ‪ 585‬ه ق‪ -‬ثفه) و بعضى از اجلّاى ديگر نيز از تالمذه وى بوده و از وى روايت مينمايند‪ .‬پسر و خواهرزاده و پدر و جدّ‬
‫پدر شيخ نيز از اكابر علما و مؤلفين شيعه و خانوادهاش از بزرگترين خانوادههاى عرب هستند كه در ديار عجم توطّن‬
‫كردهاند‪.‬‬

‫از تأليفات شيخ ابو الفتوح است‪:‬‬

‫‪ -‬حسنيه كه بزبان كنيزكى حسنيه نام معاصر هارون الرشيد با زبان فارسى در ردّ عامّه نوشته و در ايران بطبع رسيده و يك‬
‫مرتبه نيز در زمان ناصر الدين شاه در زمان سفارت ميرزا محمد حسين خان مشير الدولة در استانبول چاپ و نشر شده و‬
‫اخيرا باقتضاى سياست وقت جمعش كردند‪ .‬در صحت نسبت و بعضى از مزاياى ديگر اين كتاب بفقره چهارم ذيل كه كتاب‬
‫يوحنّا است مراجعه شود ‪ -2‬روح األحباب و روح األلباب فى شرح الشهاب كه شرح كتاب شهاب نام قاضى قضاعى سابق‬
‫الذكر است ‪ -3‬روض ا لجنان و روح الجنان فى تفسير القرآن كه محل اعتماد عموم بوده و ببيست مجلّد مشتمل است‪ ،‬دو‬
‫مرتبه در ايران چاپ و محل استفاده واعظ و فقيه و مفسّر و اديب و مورّخ و طالب فضائل و مناقب و خواستار مطاعن و‬
‫مثالب بوده و اهتمام تمام در تفسير قرآن مجيد و ابطال شبهات مخالفين‬

‫ص‪228 :‬‬

‫بكار برده و در وثاقت تحرير و حالوت تقرير و دقّت نظر بى نظير و انفع و اجمع كتب ميباشد و موافق بعضى از اجلّه بعد از‬
‫تعمق در مزاياى مجمع البيان طبرسى كه سرآمد تفاسير است مكشوف ميگردد كه تلخيص همين روض الجنان است‪ .‬فخر‬
‫رازى نيز در اساس تفسير كبير خود از انوار آن اقتباس نموده و شيخ منتجب الدين تلميذ خود ابو الفتوح اين دو كتاب روح‬
‫االحباب و روض الجنان را از خود مؤلف خوانده است ‪ -4‬كتاب يوحنا كه بزبان يكنفر نصرانى يوحنّا نام در مسئله امامت در‬
‫ردّ مذهب عامّه نوشته و بنقل روضات‪ ،‬صاحب رياض العل ما اين كتاب و كتاب حسنيه مذكور فوق را بشيخ ابو الفتوح نسبت‬
‫داده و لكن ظاهر بلكه صريح كالم ذريعه آنكه صاحب رياض العلما همينقدر گفته كه كتاب حسنيه را بشيخ ابو الفتوح نسبت‬
‫ميدهند نه اينكه خودش آن را بدو منسوب داشته و تأليف او دانسته است‪ .‬در ذريعه گفته است‪ :‬حسنيه رسالهايست در امامت‬
‫كه بيكى از دختران شيعه منسوبش داشته و گويند كه در آن مناظرات خود را كه در عصر هارون الرشيد با علماى اهل سنّت‬
‫كرده تدوين و تأليف داده و يك نسخه از آن در سال نهصد و پنجاه و هشتم هجرت در دمشق بدست مال ابراهيم بن ولى اللّه‬
‫استرآبادى رسي ده و آن نسخه را ببالد خودش برده و بخواهش بعضى از اخيار محض تكثير منفعت بفارسى ترجمهاش كرده‬
‫است‪ .‬بعد از اين بحكم پاره اى قرائن ديگر احتمال داده كه مال ابراهيم مذكور لقب ضياء الدين داشته است‪.‬‬

‫نگارنده گويد‪ :‬آنچه چاپ شده همين ترجمه است و اال اصل كتاب از شيخ ا بو الفتوح هم باشد بايد بعربى باشد چنانچه واضح‬
‫است‪ .‬سال وفات شيخ ابو الفتوح بدست نيامد‪ ،‬از تاريخ وفات معاصرينش زمخشرى و طبرسى و نظائر ايشان و دو تلميذش‬
‫ابن شهرآشوب و شيخ منتجب الدين كه مذكور شد استكشاف توان كرد كه در اواسط قرن ششم ميزيسته است‪ .‬بفرموده بعضى‬
‫از اهل تتبّع شيخ ابو الفتوح در سال پانصد و پنجاه و دويم هجرت بخط خودش بعضى از تالمذه خود را اجازه داده و تأليف‬
‫تفسير مزبور نيز مابين سال پانصد و دهم و پانصد و پنجاه و ششم هجرت بوده است‪ .‬بهرحال بحسب وصيّت خودش‬

‫ص‪229 :‬‬

‫در صحن حضرت امامزاده حمزة بن موسى بن جعفر سالم اللّه عليهما در جوار حضرت عبد العظيم حسنى از خاك رى‬
‫مدفون و رجوع بابو الفتوح اسعد مذكور فوق هم نمايند‪.‬‬

‫(ص ‪ 83‬ت و ‪ 33‬هب و ‪ 325‬و ‪ 487‬مس)‬

‫ابو الفتوح‪ -‬يحيى بن حبش‬

‫‪ -‬در باب اول (القاب) بعنوان شيخ اشراقى مذكور شده است‪.‬‬

‫ابو الفتيان‪ -‬محمد بن سلطان‬

‫‪ -‬در باب سوم بعنوان ابن حيوس محمد خواهد آمد‪.‬‬

‫ابو الفداء‪ -‬اسماعيل حقى‬

‫‪ -‬از عرفا و در باب اول بعنوان حقى اسمعيل مذكور است‪.‬‬

‫ابو الفداء اسماعيل حموى يا ابو الفداء اسماعيل دمشقى‬

‫همان ابو الفداء اسماعيل بن على مذكور ذيل است و دويمى اسماعيل بن عمر ذيل را نيز گويند‪.‬‬

‫ابو الفداء‪ -‬اسماعيل بن على‬

‫‪ -‬بن محمود بن محمد بن عمر بن شاهنشاه بن ايّوب شافعى ايوبى‪ ،‬ملقّب به عماد الدين‪ ،‬مكنّى به ابو الفداء‪ ،‬معروف به‬
‫صاحب حماة‪ ،‬از سالله ملوك ايّوبيّه حماة ميباشد‪ ،‬در محارباتى كه مابين ملك ناصر صاحب مصر و فرقه مغول بوده‬
‫معاون تهاى بسيارى در حق ملك ناصر و مدافعه مغول نمود و بهمين جهت از طرف ملك ناصر‪ ،‬حكومت استقاللى دمشق و‬
‫حماة و توابع آنها حسب الوعده بدو مفوض شد و بدان سبب به صاحب حماة شهرت يافت و گاهى ابو الفداء حموى و ابو‬
‫الفداء دمشقى نيز گويند‪ .‬از طرف ملك مزبور هم نخست به ملك صالح و اخيرا به ملك مؤيد ملقّب و ملك مستقل نواحى‬
‫مذكوره بود‪ .‬خودش شخصا بسيار شجاع و كريم و عالم فاضل فلسفى جغرافى‪ ،‬در فقه و اصول عربيّه و تاريخ و فنون ادبيّه و‬
‫طب و فلسفه‪ ،‬داراى بهره اى وافى‪ ،‬بالخصوص در هيئت در نهايت خبرت و بسيار علمدوست بود‪ .‬همواره با علما مجالست‬
‫نموده و اهل علم را مقرّب ميداشت‪ ،‬در تهيه وسائل معاش و آسودگى ايشان اهتمام تمام بكار ميبرد‪ ،‬اثير الدين ابهرى بجوائز‬
‫و انعامات وى متنعّم و ابن نباته هم عالوه بر انعامات خصوصى كه در مواقع تشرّف بحضورش داشته به راتبه وافى استمرارى‬
‫ساليانه نيز مفتخر بود‪ .‬بالجملة در آداب و مكارم اخالق طاق و‬

‫ص‪233 :‬‬

‫مدايحى را كه شعرا در حق وى سرودهاند كما و كيفا در حق هيچ سلطانى سراغ ندادهاند‪.‬‬

‫ابو الفداء شعر نيز مىگفته و از او است كه در وصف اسبى گفته است‪:‬‬

‫ان رمته فى مطلب او مهرب‬ ‫احسن به طرفا افوت به القضاء‬

‫اال بدت انوارها فى المغرب‬ ‫مثل الغزالة ما بدت فى مشرق‬

‫از تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬تاريخ كبير كه ذيال بنام المختصر مذكور است ‪ -2‬تقويم البلدان در جغرافيا كه مهذب و مجدول است‪ ،‬در پاريس از روى‬
‫نسخ لندن چاپ فوتوگرافى شده و در اروپا نيز بنام جغرافية ابى الفداء بطبع رسيده و باكثر السنه اوروپائى ترجمه شده است‬
‫‪ -3‬الحاوى چنانچه در قاموس االعالم گفته لكن موافق كشف الظنون و درر كامنة صاحب ترجمه كتاب حاوى صغير نام شيخ‬
‫نجم الدين عبد الغفار قزوينى شافعى (متوفى بسال ‪ 665‬ه ق‪ -‬خسه) را كه در فقه شافعى است نظم كرده است ‪ -4‬الطريق‬
‫الرشاد الى تعريف الممالك و البالد كه بنوشته قاموس االعالم غير از تقويم البلدان مذكور است ‪ -5‬كتاب الموازين ‪-6‬‬
‫الكناش در طب و چندين مجلد است ‪ -7‬المختصر فى اخبار البشر كه بتاريخ ابو الفداء معروف و تاريخ عمومى را تا سال‬
‫هفتصد و بيست و يكم هجرت نگارش داده و شيخ عمر بن مظفّر (متوفى بسال ‪ 753‬ه ق‪ -‬ذن) معروف بابن الوردى آن را‬
‫ذيلى تا سال هفتصد و چهل و نهم هجرت نوشته و تتمة المختصر نامش كرده و اين تتمة بنام اخبار االسالم با ترجمه التينى‬
‫در اوروپا چاپ و اصل كتاب مختصر نيز بضميمه همين تتمه در مصر و استانبول بطبع رسيده و نزد اوروپائيها بسيار مطلوب و‬
‫محترم ميباشد و بنشر و ترجمه آن اهتمام تمام دارند‪ .‬ابو الفداء بسال هفتصد و سى و دويم ميالدى در شصت سالگى در شهر‬
‫حماة وفات يافت و ابن نباته و ديگران مراثى بسيارى در حق او گفتهاند‪ .‬ابو الفداء كتابهاى بسيارى جمع كرده بود كه در حال‬
‫مرض بسيارى از آنها را باهل علم بخشيد و بعضى را نيز وقف جامع ابن طولون نمود‪ .‬در ذريعه گويد با اينكه از شافعيّهاش‬
‫ميشمارند لكن از چندين جا از تاريخ او در شرح حال حضرت على بن ابيطالب ع و والد معظّمش تشيّع وى ظاهر بوده و‬
‫بسيارى از مناقب آن حضرت را از همين كتاب استخراج كرده اند بهرحال اين ابو الفداء كه مورخ مشهور ميباشد غير از ابو‬
‫الفداى مفسّر اسماعيل بن عمر بن كثير است كه در باب سوم بعنوان ابن كثير خواهد‬

‫ص‪23 :‬‬
‫آمد‪ ،‬اگرچه او نيز مورّخ بوده و كتاب بزرگى در تاريخ دارد لكن شهرتش با مفسّر بودنش ميباشد و تحقيق مطلب موكول‬
‫بكتب مربوطه است‪.‬‬

‫(كف و ص ‪ 33‬هب و ‪ 7‬ج فع و ‪ 333‬مط و ‪ 748‬ج س و ‪ 37‬ج كمن و ‪ 227‬ج ‪ 3‬ذريعه)‬

‫ابو الفداء‪ -‬اسماعيل بن على‬

‫‪ -‬بن معالى حمصى‪ ،‬از محدّثين قرن هشتم عامّه ميباشد كه صحيح بخارى را از ابو العباس ابن الشحنة خوانده و روايت ميكند‬
‫و بعضى از مشاهير محدّثين نيز از وى روايت مينمايند‪ .‬وى در حدود هفتصد و هفتادم هجرت درگذشت‪( .‬ص ‪ 373‬ج درر‬
‫كامنه)‬

‫ابو الفداء‪ -‬اسماعيل بن عمر‬

‫‪ -‬بن كثير قرشى در باب سوم بعنوان ابن كثير خواهد آمد‪.‬‬

‫ابو فراس حمدانى‪ -‬حارث بن ابى العالء سعيد‬

‫‪ -‬بن حمدان بن حمدون‪ ،‬مكنّى به ابو فراس‪ ،‬از امراى آل حمدان و از بنى اعمام سيف الدولة و ناصر الدوله حمدانى (كه در‬
‫تحت عنوان ناصر الدولة بشرح حال اجمالى ايشان اشاره نموديم) است‪ .‬آل حمدان در زمان خالفت بنى عباس در موصل و‬
‫ديار ربيعه امارت و رياست داشتند و ابو فراس از اعاظم ادبا و شعرا و در علم و فضل و ادب و كرم و مجدت و شجاعت و‬
‫شعر و بالغت و عقل و فراست و كياست و فطانت وحيد عصر خود‪ ،‬در دقّت حكيمانه و عزت ملوكانه يگانه زمانه‪ ،‬اشعار او‬
‫در سهولت و حالوت و جودت معروف است‪ .‬صاحب بن عباد گويد كه فن شعر به ملكى ابتدا شده و با ملكى ديگر خاتمه‬
‫يافت و همانا مراد امرء القيس و ابو فراس است‪.‬‬

‫متنبّى با آن همه جاللت شعرى‪ ،‬فضل و كمال ابو فراس را تصديق كرده و حامى و طرفدار وى بود و بدعوى برابرى با وى‬
‫جرأت نمىنمود بلكه بخودش ترجيح ميداد‪.‬‬

‫سيف الدوله مذكور بسيار محترمش داشته و در تمامى غزوات خود مصاحبش ميكرد و در كارهاى داخلى خود خليفهاش‬
‫مى نمود تا آنكه ابو فراس در يكى از غزوات روم از رانش زخمدار و اسير خصم شد و بقسطنطنيّهاش بردند و اشعار بسيارى‬
‫درباره اسارت خود‬

‫ص‪232 :‬‬

‫گفت‪ ،‬بفاصله چهار سال مستخلص شده و بوطن خود عودت نمود تا بعد از وفات سيف الدولة (‪ 356‬ه ق‪ -‬شنو) بين ابو‬
‫فراس و خواهرزاده اش ابو المعالى پسر سيف الدولة اختالف كلمه واقع شد‪ ،‬ابو فراس بفاصله يكسال در سى و هفت سالگى و‬
‫يا كمتر از آن در حمص مقتول و سرش از بدن جدا گرديد‪ ،‬بدنش همچنان در روى خاك ماند تا آنكه بعضى از اعراب آمده‬
‫و دفن و كفنش نمودند‪.‬‬

‫ابن خلّكان گويد كه مادرش سخينه بعد از استماع اين قضيه چشمهاى خود را بركند‪ ،‬يا آنكه لطمه بصورتش زد تا چشمهايش‬
‫فروريخت چنانچه در حق مادر محمد بن ابى بكر نيز گويند كه بعد از شنيدن خبر شهادت پسر‪ ،‬از كثرت غصه و غضب خون‬
‫از پستانهايش جارى گرديد‪ .‬در كيفيت موت يا قتل ابو فراس و مدفن او اقوال ارباب سير مختلف مىباشد‪ ،‬در آثار عجم‬
‫گويد قبر ابو فراس در قسطنطنيّه است‪ .‬پدرش سعيد نيز در ماه رجب سيصد و بيست و سوم هجرت در زمان غيبت صغرى‬
‫بدست برادرزاده خود ناصر الدولة در موصل مقتول شد‪ .‬اشعار ابو فراس نوعا در حماسه و مباهات بوده و در مدايح اهل بيت‬
‫عصمت ع نيز قصائد بسيارى سروده است‪ ،‬ابن شهرآشوب از شعراى اهل بيتش شمرده و بسيارى از اشعارش در يتيمة الدهر‬
‫ثعالبى مذكور و ديوان او دو مرتبه در بيروت چاپ و از ابيات بعضى از قصائد او است‪:‬‬

‫كما ردها يوما بسوئته عمرو‬ ‫و ال خير فى دفع الردى بمذلة‬

‫اين‪ ،‬اشارة بحيله عمرو بن عاص است كه در صفّين با كشف عورتين نفس خود را از حمله مرتضويّه مستخلص نمود‪ .‬قصيده‬
‫ميميه او كه بشافيه معروف و در مناقب و مظلوميّت اهل بيت رسالت ع و ظلم بنى عباس و هجو ايشان انشا كرده و تشفى‬
‫نموده و حاوى پنجاه و چهار بيت است در نهايت شهرت و داراى تمام فصاحت و بالغت بوده و از ابيات آن است‪:‬‬

‫و فيىء آل رسول اللّه مقتسم‬ ‫الحق مهتضم و الدين مخترم‬

‫من الطغاة و ما للدين منتقم‬ ‫يا للرجال اما للّه منتصر‬

‫و االمر يملكه النسوان و الخدم‬ ‫بنو على رعايا فى ديارهم‬

‫و المال االعلى اربابها ديم‬ ‫فاالرض االعلى مالكها سعة‬

‫ص‪233 :‬‬

‫و اللّه يشهد و االمالك و االمم‬ ‫قام النبى ص لها يوم الغدير لهم‬

‫قلب يصارع فيه الهم و الهمم‬ ‫انى ابيت قليل النوم ارقنى‬
‫در اين اواخر شروح بسيارى بر آن نوشته شده و يك شرح آن كه در ايران بنام شرح شافيه بطبع رسيده از سيد ابو جعفر‬
‫محمد بن امير الحاج حسين حسينى است‪ .‬شيخ ابراهيم بن يحيى عاملى كه شرح حالش را در باب اوّل بعنوان عاملى نگارش‬
‫داده ايم تمامى اين قصيده را تخميس كرده و در منن الرحمن شيخ جعفر نقدى سابق الذكر بالتمام منقول و ما هم در شرح حال‬
‫شيخ ابراهيم مذكور تخميس سه بيت آن را نقل كردهايم‪ .‬گويند در عهد خالفت بنى عباس و تسلط ايشان بعد از انشاى اين‬
‫قصيده وارد بغداد شد و بجهت تسلّطى كه ايشان داشته اند امر كرد كه پانصد يا بيشتر شمشيردار با شمشيرهاى عريان در پشت‬
‫سرش صف كشيدند پس در لشگرگاه بآواز بلند همين قصيده را فروخوانده و از دروازه ديگر بغداد خارج شد و نيز از او‬
‫است‪:‬‬

‫و لكن كان الدهر عنى غافل‬ ‫و و اللّه ما اقصرت فى طلب العلى‬

‫كما دفع الدين الغريم المماطل‬ ‫تدافعنى االيام عما ارومه‬

‫اذا ما بدا شيب من الفجر ناصل‬ ‫خليلى شد الى على ناقتيكما‬

‫و ال كل سيار الى المجد واصل‬ ‫و ما كل طالب من الناس بالغ‬

‫و انى لها فوق المساكين جاعل‬ ‫و ما المرء اال حيث يجعل نفسه‬

‫اواخرنا فى المأثرات اوائل‬ ‫اصاغرنا فى المكرمات اكابر‬

‫و ان قلت قوال لم اجد من يقاول‬ ‫اذا صلت صوال لم اجد لى مصاوال‬

‫و مزمار و طنبور وعود‬ ‫لئن خلق االنام لحب كأس‬

‫لمجد او لبأس او لجود‬ ‫فلم يخلق بنو حمدان اال‬

‫نيز در مقام اخوّت و صداقت گويد‪:‬‬

‫واثق منك بالوداد الصريح‬ ‫لم او اخذك بالجفاء النى‬

‫و قبيح الصديق غير قبيح‬ ‫فجميل العدو غير جميل‬

‫(ص ‪ 236‬ت و ‪ 34‬هب و ‪ 234‬لس و ‪ 49‬عم و ‪ 38‬ج كا و ‪ 249‬ج ‪ 2‬ع و ‪ 748‬ج س و ‪ 264‬ج ‪ 3‬فع و غيره)‬

‫ابو فراس دمشقى‬


‫طراد در باب اوّل بعنوان بديع دمشقى مذكور است‪.‬‬

‫ص‪234 :‬‬

‫ابو فراس عامرى‪ -‬على بن محمد‬

‫‪ -‬عامرى‪ ،‬ملقّب به مجد العرب‪ ،‬مكنّى به ابو فراس‪ ،‬از شعراى عرب ميباشد كه در شام و عراق زيسته و ملوك عصر خود را‬
‫مديحه گفته است‪ ،‬در اواخر به زىّ اتراك افتاده و از او است‪:‬‬

‫فى االرض و انصب تالقى الرشد فى النصب‬ ‫فارق تجد عوضا عمن تفارقه‬

‫و السهم لو ال فراق القوس لم يصب‬ ‫فاالسد لو ال فراق الغاب ما افترست‬

‫در هفتصد و پنجاه و سيّم هجرت در موصل درگذشت‪.‬‬

‫(ص ‪ 4 68‬ج ‪ 6‬قاموس االعالم)‬

‫ابو فراس‪ -‬همام بن غالب‬

‫‪ -‬شرح حالش در باب اوّل بعنوان فرزدق مذكور است‪ .‬در روضات الجنّات ضمن شرح حال ابو فراس حمدانى فوق گويد كه‬
‫اين كنيه ابو فراس در صورت نبودن قرينه منصرف بهمين ابو فراس همام است و حارث حمدانى را ابو فراس گفتن از راه‬
‫شكون و تفأل و يا تشبيه به همام بن غالب ميباشد‪ ،‬لكن مشهور و اقرب بصحت‪ ،‬عكس اين است چنانچه در منتهى المقال هم‬
‫گويد اگرچه فرزدق را نيز بهمين كنيه ابو فراس مكنّى دارند لكن معروف بدين كنيه ابو فراس شاعر حمدانى است و بعد از اين‬
‫جمله بشرح حال ابو فراس حمدانى پرداخته است‪.‬‬

‫‪33‬‬
‫ابو الفرج‬

‫ابو الفرج اصفهانى‬

‫ذيال بعنوان ابو الفرج على بن حسين مذكور است‪.‬‬

‫‪ ) ( 33‬ابو الفرج ‪ -‬در اصطالح رجالى عثمان بن ابى زياد‪ ،‬عيسى سندى‪ ،‬محمد بن ابى عمران موسى بن على‪ ،‬محمد بن على بن يعقوب و بعضى ديگر ميباشد و در‬
‫اصطالح ارباب تراجم و سير نيز كنيه جمعى وافر از طبقات مختلفه ارباب كمال است كه در باب اول و سوم اين كتاب بسيارى از ايشان را تحت عناوين متفرقه‬
‫مربوطه بآن دو باب نگارش داده ايم و بعضى ديگر از ارباب اين كنيه را كه در آن دو موضع نگارش نيافته در اينجا تذكر ميدهد و در هرجا كه كلمه ابو الفرج نام‬
‫اصلى باشد در اسم پدر و يا قيود منضمى آن رعايت ترتيب خواهد شد‪.‬‬
‫ابو الفرج رونى‬

‫‪ -‬از مشاهير شعراى نامى ايرانى قرن پنجم هجرى عهد سلطان ابراهيم بن مسعود نهمين سلطان غزنوى (‪ 492 -445‬ه ق‪-‬‬

‫______________________________‬
‫( ) ابو الفرج‪ -‬در اصطالح رجالى عثمان بن ابى زياد‪ ،‬عيسى سندى‪ ،‬محمد بن ابى عمران موسى بن على‪ ،‬محمد بن على بن‬
‫يعقوب و بعضى ديگر ميباشد و در اصطالح ارباب تراجم و سير نيز كنيه جمعى وافر از طبقات مختلفه ارباب كمال است كه‬
‫در باب اول و سوم اين كتاب بسيارى از ايشان را تحت عناوين متفرقه مربوطه بآن دو باب نگارش دادهايم و بعضى ديگر از‬
‫ارباب اين كنيه را كه در آن دو موضع نگارش نيافته در اينجا تذكر ميدهد و در هرجا كه كلمه ابو الفرج نام اصلى باشد در‬
‫اسم پدر و يا قيود منضمى آن رعايت ترتيب خواهد شد‪.‬‬

‫ص‪235 :‬‬

‫تمه‪ -‬تصب) و نديم وى بود‪ ،‬در اشعار‪ ،‬رويّه عجيب خاص و سبك مخصوصى داشته و حكيم انورى هم پيرو طرز وى بود و‬
‫از اشعار ابو الفرج است‪:‬‬

‫ايّام جوانى است زمين را و زمان را‬ ‫نوروز جوان كرد بدل پير و جوان را‬

‫در خاك همى سبز كند روى مكان را‬ ‫مرغ از طلب دانه فروماند كه دانه‬

‫چونانكه ستاره بكند كاهكشان را‬ ‫بگرفت شكوفه بچمن رهگذر باغ‬

‫تا آخر قصيده‪ .‬سال وفات ابو الفرج بدست نيامد و ظاهرا نام اصليش نيز همين لفظ ابو الفرج ميباشد و رونى منسوب به رونه‬
‫يكى از دهات نيشابور است‪.‬‬

‫(اطالعات متفرقه)‬

‫ابو الفرج سنجرى‬

‫در باب اوّل (القاب) بعنوان سنجرى ابو الفرج مذكور شده است‪.‬‬

‫ابو الفرج طبيب‪ -‬صاعد بن يحيى‬

‫‪ -‬بغدادى‪ ،‬ابو الفرج يا ابو الكرم الكنية‪ ،‬نصرانىّ المذهب‪ ،‬امين الدولة اللّقب‪ ،‬از متميزين اطبّاى اوائل قرن هفتم هجرى عهد‬
‫ناصر لدين اللّه سى و چهارمين خليفه عباسى (‪ 622 -575‬ه ق‪ -‬ثعه‪ -‬خكب) ميباشد كه به حسن معالجه و اصابت در امور‬
‫طبابت معروف بود‪ ،‬نخست در رديف اطبّاى ناصر بوده و اخيرا بهمهشان تقدّم يافت‪ ،‬عاقبت در سال ششصد و بيستم هجرت‬
‫مقتول گرديد و تفصيل آن خارج از وضع اين كتاب است‪.‬‬

‫(ص ‪ 232‬ج مر)‬

‫ابو الفرج طبيب‬

‫‪ -‬ابن يعقوب بن اسحق نصرانى‪ ،‬معروف به ابن القف‪ ،‬ملقّب به امين الدولة‪ ،‬از مشاهير فالسفه و فحول اطبّاى عرب اواخر قرن‬
‫هفتم هجرت ميباشد كه طب و فلسفه و فنون متداوله ديگر را نزد ابن ابى اصيبعه و ديگر اكابر وقت تكميل نمود‪ ،‬در فنون‬
‫فلسفه مهارتى بىنهايت داشت‪ ،‬مدت ى در دمشق و مواضع ديگر مشغول طبابت بوده و در اعمال طبّى جديّت وافى مينمود و از‬
‫تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬جامع الغرض ‪ -2‬حاشيه جلد سوم قانون ابن سينا ‪ -3‬الشافى در طب كه شش مجلد است ‪ -4‬شرح االشارات ‪ -5‬شرح‬
‫فصول بقراط ‪ -6‬شرح كليات القانون ‪ -7‬العمدة فى صناعة الجراح و يك نسخه از اين كتاب برقم ‪ 2 8‬در خزانه بانگى فور‬
‫موجود است‬

‫ص‪236 :‬‬

‫‪ -8‬المباحث المغربية‪ .‬در سال ششصد و هشتاد و پنجم هجرت در پنجاه و پنج سالگى درگذشت و ظاهرا نام اصليش ابو‬
‫الفرج است‪.‬‬

‫(ص ‪ 753‬ج قاموس االعالم و ‪ 232‬ج مر و غيره)‬

‫ابو الفرج‪ -‬على بن حسين‬

‫‪ -‬بن هيثم يا محمد بن احمد بن هيثم بن عبد الرحمن بن مروان بن عبد اللّه بن مروان حمار‪ ،‬اموى مروانى النّسب‪ ،‬شيعى‬
‫زيدىّ المذهب‪ ،‬ابو الفرج الكنية‪ ،‬اصفهانىّ الوالدة و الشهرة‪ ،‬بغدادىّ المدفن و النشأة‪ ،‬اديب نحوى كاتب شاعر ماهر مورّخ‬
‫حافظ نسّابه‪ ،‬از خواص اصحا ب وزير مهلبى‪ ،‬از مشاهير ادبا و مورّخين و مصنّفين بلكه بتصديق بعضى از ارباب سير از رجال‬
‫دنيا معدود‪ ،‬عالوه بر تبحّر و توسّع وى كه در ادبيّات و نحو و لغت و تواريخ و سير و انساب و غزوات و وقايع عمومى و طب‬
‫و نجوم و حديث و مانند آنها داشته اكثر اخبار و اشعار و ا حاديث و انساب را با سندهاى آنها و اسامى قائلين و ناقلين آنها‬
‫حافظ‪ ،‬با اينكه اموى النسب و بنابر مشهور از احفاد مروان حمار آخرين خليفه اموى و يا بقول ابن النديم از نسل دهمين‬
‫ايشان هشام بن عبد الملك بوده مذهب شيعى زيدى را داشته و بهمين جهت از عجائبش ميشمارند كه شيعى بودن بنى اميّه‬
‫بسيار نادر ميباشد‪ .‬بعضى از تأليفات طريفه ابو الفرج را تذكّر ميدهد‪:‬‬
‫‪ -‬آداب الغرباء من اهل الفضل و االدب ‪ -2‬اخبار جحظة البرمكى ‪ -3‬اخبار الطفيليين ‪ -4‬اشعار االماء و المماليك ‪-5‬‬
‫اعيان الفرس ‪ -6‬االغانى كه در مصر چاپ شده و اشهر و انفع و ا كمل و اجمع تأليفات ابو الفرج‪ ،‬باتفاق اهل فن در موضوع‬
‫خود بى نظير بوده و در پنجاه سال تأليف شده است‪ .‬صاحب بن عبّاد كه در مسافرتهاى خود ده يا سى بار شتر از كتب ادبيّه‬
‫متنوعه بهمراهى خود ميبرد بعد از تأليف كتاب اغانى از حمل آن كتابها مستغنى شده و ميگفته است كه جز كتاب اغانى با‬
‫هيچيك از يكصد و هفده هزار كتاب كه در كتابخانه دارم انسى ندارم‪.‬‬

‫اين كتاب را بعد از پايان تأليف‪ ،‬اهداء حضور سيف الدوله حمدانى (كه شرح‬

‫ص‪237 :‬‬

‫حالش را ضمن شرح حال برادرش ناصر الدولة نگارش دادهايم) نمود و بانعام هزار دينار (كه هردينارى معادل يك اشرفى‬
‫طالى هيجده نخودى ايرانى است) نايل گرديد‪ .‬صاحب بن عبّاد بعد از استماع اين قضيه گفت كه سيف الدولة تقصير كرده‬
‫است و ابو الفرج شايسته اضعاف آن بود زيرا كه اين كتاب او مشحون ميباشد از منتخبات محاسن و غرائب و محل استفاده‬
‫ملوك و عالم و عاب د و كاتب و منشى و اديب و عموم طبقات مردم است و در جمع و تأليف و حسن ترتيب و نظم و‬
‫نسق گوى سبق از ديگران ربوده و عضد الدولة هم سفرا و حضرا از خودش دور نمىنموده است انتهى كالم الصاحب ملخّصا‪.‬‬
‫‪ -‬كتاب التنزيل فى امير المؤمنين ع ‪ - 2‬كتاب‬ ‫‪ -7‬االماء الشواعر ‪ -8‬جمهرة النسب ‪ -9‬دعوة االطباء ‪ - 3‬دعوة التجار‬
‫الخمارين و الخمارات ‪ - 3‬كتاب الغلمان المغنين ‪ - 4‬مجرد االغانى ‪ - 5‬مقاتل آل ابى طالب يا مقاتل الطالبيين و اخبارهم‬
‫و غير اينها‪ .‬در قاموس االعالم گويد كه ابو الفرج بنام بنى اميّه اندلس (كه در آن اوان در اندلس حكومت داشتهاند) كتابهاى‬
‫بسيارى تأليف و بطور نهانى بايشان فرستاده و بانعامات ايشان نايل آمده است و چند فقره كتاب ايّام العرب و تعديل و جمهره‬
‫و غلمان و پنج كتاب نسب بنى تغلب و بنى شيبان و بنى عبد شمس و بنى كالب و بنى المهالبه را نيز از همين كتابهاى‬
‫مرسوله باندلس شمرده است‪ .‬بارى وفات ابو الفرج بسال سيصد و پنجاه و ششم يا هفتم و يا در سيصد و شصت و اند از‬
‫هجرت در بغداد واقع گرديد‪.‬‬

‫لس و ‪ 66‬ف و ‪ 28‬ج ‪ 2‬ع و ‪ 72‬ج فع و ‪ 749‬ج‬ ‫(ص ‪ 94‬ج ‪ 3‬جم و ‪ 478‬ت و ‪ 23‬ج ‪ 2‬مه و ‪ 362‬ج كا و ‪6‬‬
‫تاريخ بغداد و غيره)‬ ‫س و ‪ 398‬ج‬

‫ابو الفرج قزوينى‪ -‬محمد بن ابى عمران موسى بن على‬

‫‪ -‬كاتب قزوينى‪ ،‬از علماى اماميّه قرن پنجم هجرت ميباشد كه ثقه و صحيح الرواية بوده و از تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬الرد على االسماعيلية ‪ -2‬الطرائف ‪ -3‬قرب االسناد ‪ -4‬الموجز المختصر من الفاظ سيد البشر‪ .‬سال وفاتش معلوم نبوده و‬
‫نجاشى (متوفى بسال ‪ 453‬ه ق‪ -‬تن) گويد كه اين شيخ را ديدم و لكن اتفاق نيفتاد كه چيزى از او استماع كرده باشم‪.‬‬

‫(تنقيح المقال و ص ‪ 35‬هدية االحباب)‬


‫ص‪238 :‬‬

‫ابو الفرج ابن القف‬

‫همان ابو الفرج طبيب ابن يعقوب مذكور فوق است‪.‬‬

‫ابو الفضائل‬

‫در اصطالح رجالى‪ ،‬احمد بن موسى بن جعفر‪ ،‬محمد بن على ابى الحسين بوده و شرح حال اوّلى در باب سوم بعنوان ابن‬
‫طاوس خواهد آمد و در اصطالح ارباب تراجم نيز كنيه جمعى وافر از اكابر است كه بعناوين مختلفه در اين كتاب نگارش‬
‫دادهايم‪.‬‬

‫ابو فضالة‬

‫در اصطالح رجالى ثابت بنانى است‪.‬‬

‫‪34‬‬
‫ابو الفضل‬

‫ابو الفضل‪ -‬محمد بن حسن‬

‫‪ -‬ختّلى‪ ،‬از مشاهير عرفاى قرن پنجم هجرى عهد غزنويان ميباشد كه در خراسان مشهور‪ ،‬در حديث و تفسير قرآن مجيد نيز‬
‫بهرهور‪ ،‬كراماتى بدو منسوب است‪ .‬لباس متصوفه نپوشيده و بسيار باهيبت و كسى را قدرت حرف زدن در پيش او نبود‪ .‬در‬
‫سال چهار صد و پنجاه و سيّم هجرت درگذشته و كلمه جنت‪ 453 -‬مادّه تاريخ وفات او است‪ .‬ختلى منسوب است به ختّل‬
‫(بر وزن مدّت) كه ناحيه بزرگ كثير البالدى است از تركستان‪.‬‬

‫(صد و ص ‪ 27‬ج ‪ 2‬مه و ‪ 23‬ج ‪ 2‬خه)‬

‫ابو الفضل‪ -‬محمد بن حسين‬

‫‪ -‬يا حسن‪ ،‬ابو الفضل الكنية‪ ،‬سرخسىّ الوالدة و الوفاة و ا لنشأة‪ ،‬از كبار عرفاى اواخر قرن چهارم هجرى ميباشد كه همواره‬
‫منزوى‪ ،‬با زهد و ورع و تقوى موصوف‪ ،‬مريد شيخ ابو نصر سراج عبد اللّه بن على سابق الذكر‪ ،‬پيرو مرشد عارف كامل شيخ‬
‫ابو سعيد ابو الخير سابق الذكر بود‪.‬‬

‫‪ ) ( 34‬ابو الفضل ‪ -‬در اصطالح رجالى و ارباب تراجم كنيه جمعى وافر از محدثين ميباشد كه بكتب رجاليه موكول است و گروهى بسيار از طبقات متفرقه ارباب‬
‫كمال ميباشد كه جمعى از ايشان بعناوين متفرقه مربوطه بباب اول و سوم اين كتاب نگارش يافته و بعضى ديگر را نيز كه در آن دو باب نگارش نيافته در اينجا‬
‫تذكر ميدهد‪.‬‬
‫گويند هروقتى كه ابو سعيد را حالت انقباض و دلگرفتگى عارض ميشد با مريدان خود‬

‫______________________________‬
‫( ) ابو الفضل‪ -‬در اصطالح رجالى و ارباب تراجم كنيه جمعى وافر از محدثين ميباشد كه بكتب رجاليه موكول است و‬
‫گروهى بسيار از طبقات متفرقه ارباب كمال ميباشد كه جمعى از ايشان بعناوين متفرقه مربوطه بباب اول و سوم اين كتاب‬
‫نگارش يافته و بعضى ديگر را نيز كه در آن دو باب نگارش نيافته در اينجا تذكر ميدهد‪.‬‬

‫ص‪239 :‬‬

‫سر قبر ابو الفضل ميرفت و آن حال انقباض مبدّل بانبساط ميگرديد‪ .‬نيز هرمريدى كه تمنّاى گشايشى داشته و يا انديشه حجّ‬
‫پسرش ميافتاد بامر او سر قبر ابو الفضل ميرفت‪ ،‬هفت بار طوافش كرده فاتحه مىخواند و مرامش حاصل ميشد و خود ابو‬
‫سعيد اين بيت را مكرّر مينموده است‪:‬‬

‫قبله ما روى يار و قبله هركس حرم‬ ‫معدن شادى است اين‪ ،‬يا منبع جود و كرم‬

‫وفات ابو الفضل بسال چهار صدم هجرت مطابق هزار و نهم ميالدى در بلده سرخس سابق الذكر (در باب اوّل) واقع گرديد‪.‬‬
‫(ص ‪ 72‬ج فع و ‪ 23‬ج ‪ 3‬مه)‬

‫ابو الفضل مورخ‬

‫ضمن شرح حال برادرش ابو الفيض تحت عنوان فيضى مذكور شده است‪.‬‬

‫ابو فكيهه‬

‫در اصطالح رجالى افلح يا يسار صحابى آزاد كرده صفوان بن اميه صحابى است‪.‬‬

‫ابو الفوارس‪ -‬امير حسن بن محمد‬

‫‪ -‬در باب سوم بعنوان ابن األعوج خواهد آمد‪.‬‬

‫ابو الفوارس‪ -‬حسين بن على‬

‫‪ -‬در باب سوم بعنوان ابن الخازن خواهد آمد‪.‬‬

‫ابو الفوارس‪ -‬سعد بن محمد‬


‫‪ -‬در باب اوّل (القاب) بعنوان حيص بيص نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابو فيد‪ -‬مؤرج بن عمرو‬

‫‪ -‬در باب اوّل بعنوان سدوسى مؤرج مذكور است‪.‬‬

‫ابو الفيض ثوبان يا ابو الفيض فيض‬

‫در باب اوّل (القاب) بعنوان ذو النون مصرى مذكور شده است‪.‬‬

‫ابو الفيض فيضى‬

‫ابن شيخ مبارك در باب اوّل بعنوان فيضى ابو الفيض مذكور شده است‪.‬‬

‫ابو الفيض‪ -‬محمد بن محمد‬

‫‪ -‬در باب اول (القاب) بعنوان زبيدى محمد بن محمد مذكور است‪.‬‬

‫ص‪243 :‬‬

‫‪35‬‬
‫ابو القاسم‬

‫ابو القاسم‪ -‬اسمعيل بن على‬

‫‪ -‬همان ابو القاسم دعبلى مذكور ذيل است‪.‬‬

‫ابو القاسم‪ -‬بشر ياسين‬

‫‪ -‬از كبار مشايخ عرفاى اواخر قرن چهارم هجرى عهد سامانيان ميباشد كه در مولد و منشأ خود شهر مهنه از بالد نيشابور‬
‫مشغول ارشاد مردمان بود‪ ،‬شيخ ابو سعيد ابو الخير سابق الذكر از ميامن صحبت او بمقامات عالى رسيده است‪ .‬ابو القاسم‬
‫اشعار بسيارى در توحيد گفته كه از آن جمله است‪:‬‬

‫‪ ) ( 35‬ابو القاسم ‪ -‬در اص طالح رجالى‪ ،‬عبارت از جمعى بسيار و موكول بكتب رجاليه ميباشند و در اصطالح ارباب تراجم نيز كنيه جمعى وافر از طبقات مختلفه‬
‫ارباب كمال بوده و ما نيز بسيارى از ايشان را در باب اول و سوم اين كتاب بعناوين متفرقه مربوطه بآن دو باب نگارش دادهايم و در اينجا بعضى از ايشان را كه در‬
‫آن دو باب نگارش نيافته تذكر ميدهد و در هرجا كه اسم اصلى صاحب اين كنيه بدست نيامده و يا خود اسم اصلى نيز ابو القاسم باشد در قيود منضمى آن رعايت‬
‫ترتيب خواهد شد‪.‬‬
‫احسان ترا شمار نتوانم كرد‬ ‫من بىتو دمى قرار نتوانم كرد‬

‫يك شكر تو از هزار نتوانم كرد‬ ‫گر بر تن من زبان شود هرموئى‬

‫بسال سيصد و هشتادم هجرى قمرى در شهر مذكور درگذشت‪.‬‬

‫(ص ‪ 269‬ج ‪ 2‬مه)‬

‫ابو القاسم‪ -‬سيد جعفر‬

‫‪ -‬بن سيد حسين سيد جعفر كبير خوانسارى‪ ،‬از اكابر علماى اماميه قرن سيزدهم هجرت ميباشد كه با ميرزاى قمى و صاحب‬
‫رياض و نظائر ايشان معاصر بود و جدّ صاحب روضات الجنّات و در علم و فضل و زهد و ورع و تقوى و ديانت مقامى‬
‫شامخ داشت‪ ،‬لكن از كثرت احتياط در دين و تحرّز از هواوهوس نفسانى در تمامى عمر خود از امامت و رياست و فتوى و‬
‫قضاوت كناره جست‪ ،‬اوقات خود را در رفع حوائج مضطرّين مصروف ميداشت‪ ،‬در دعا و احراز و اوراد و قلم و مركب او‬
‫نسبت بشفاى امراض و برآوردگى حاجات و اغراض اثر عجيبى‬

‫______________________________‬
‫( ) ابو القاسم‪ -‬در اصطالح رجالى‪ ،‬عبارت از جمعى بسيار و موكول بكتب رجاليه ميباشند و در اصطالح ارباب تراجم نيز‬
‫كنيه جمعى وافر از طبقات مختلفه ارباب كمال بوده و ما نيز بسيارى از ايشان را در باب اول و سوم اين كتاب بعناوين متفرقه‬
‫مربوطه بآن دو باب نگارش داده ايم و در اينجا بعضى از ايشان را كه در آن دو باب نگارش نيافته تذكر ميدهد و در هرجا كه‬
‫اسم اصلى صاحب اين كنيه بدست نيامده و يا خود اسم اصلى نيز ابو القاسم باشد در قيود منضمى آن رعايت ترتيب خواهد‬
‫شد‪.‬‬

‫ص‪24 :‬‬

‫بود‪ .‬وى مراتب علميّه را نزد اكابر وقت من جمله والد معظّم خودش (كه از اساتيد ميرزاى قمى هم بوده) فراگرفت‪ ،‬نيز از او و‬
‫سيد بحر العلوم و صاحب رياض و سيد شهرستانى و ديگر اجلّاى وقت اجازه روايت داشت‪ ،‬با تأليفات مال محسن فيض‬
‫مأنوس و غالبا بك تاب وافى فيض و وسائل شيخ حرّ عاملى اعتماد مينمود‪ ،‬حواشى لطيفه بر بسيارى از كتب فقه و حديث‬
‫نوشته و در سال هزار و دويست و چهلم هجرى قمرى برحمت ايزدى پيوست‪.‬‬

‫(ص ‪ 26‬ت ضمن شرح حال محمد باقر مؤلف روضات)‬

‫ابو القاسم‪ -‬خلف بن عباس‬

‫‪ -‬زهراوى تحت عنوان زهراوى نگارش يافته است‪.‬‬


‫ابو القاسم دعبلى‪ -‬اسمعيل بن على‬

‫‪ -‬بن على بن رزين بن عثمان بن عبد الرحمن بن عبد اللّه بن بديل بن ورقاء خزاعى‪ ،‬معروف به ابو القاسم دعبلى‪ ،‬برادرزاده‬
‫دعبل خزاعى سابق الذكر‪ ،‬از محدّثين شيعه‪ ،‬مقيم واسط‪ ،‬در كتب رجاليّه بضعيف الحال و كذّاب و جعّال و مختلط الحديث و‬
‫مختلّ الرواية موصوف ميباشد‪ .‬سال وفاتش معلوم نيست و در سال دويست و هفتاد و دويم هجرت از پدر خود روايت كرده‬
‫و شيخ طوسى نيز بواسطه استاد خود شيخ هالل صفار از وى روايت ميكند‪ .‬كتاب تاريخ األئمة و كتاب النكاح از تأليفات او‬
‫است‪( .‬كتب رجاليه و ص ‪ 67‬ج ‪ 3‬اعيان الشيعة)‬

‫ابو القاسم‪ -‬عثمان‬

‫‪ -‬بن خمارتاش هيتى‪ ،‬از مشاهير ادبا و شعراى عرب ميباشد كه معاشرت و اطوار و اخالق و آداب عرفى او بنهايت‬
‫مستحسن‪ ،‬لكن نسبت بوظائف دينيّه بىمباالت بوده و از اشعار او است‪:‬‬

‫فى مرية ما عشت فى تفضيله‬ ‫المال افضل ما ادخرت فال تكن‬

‫اال لحيلتهم على تحصيله‬ ‫ما صنف الناس العلوم باسرها‬

‫در سال ششصد و نوزدهم هجرت درگذشت‪( .‬ص ‪ 754‬ج قاموس االعالم)‬

‫ص‪242 :‬‬

‫ابو القاسم‪ -‬على بن احمد‬

‫‪ -‬كوفى علوى‪ ،‬معروف به ابو القاسم كوفى و ابو القاسم علوى‪ ،‬نسبت او مابين ارباب رجال و سير محل خالف و نظر ميباشد‬
‫بعضى از سادات تقوى و از نسل امام محمد تقى ع اش شمرده و برخى از احفاد هرون بن امام موسى الكاظم ع ميدانند‪ .‬بعقيده‬
‫جمعى اصال سيّد و هاشمى نسب نبوده و خودش كذبا مدّعى علويّت شده است‪ ،‬اشتهار او با ابو القاسم علوى نيز از اينجا‬
‫ميباشد‪.‬‬

‫بهرحال نخست ام امى مذهب و مستقيم الطريقة بوده ولى در اواخر كذّاب و غالى و صاحب بدعت شد‪ .‬مذهب مخمسه را (كه‬
‫در باب اوّل بهمين عنوان اشاره نموديم) اختراع كرد‪ ،‬نزد غالى مذهبان منزلتى عظيم يافت‪ ،‬كتب بسيارى كه اغلب آنها مبنى بر‬
‫غلوّ و فساد مذهب بوده تأليف نمود‪ ،‬چنانچه در حال استقامت عقيده نيز تأليفى داشته است‪.‬‬

‫‪ -‬االستغاثة يا اغاثة يا بدع ثلثه يا بدع محدثه كه در كتب تراجم بهريك از اين سه اسم نيز مذكور است‪ .‬اين كتاب از‬
‫مدارك مستدرك الوسائل بوده و در اول خاتمه آن اعتبار اين كتاب و صحت انتساب آن بابو القاسم كوفى علوى را مبسوطا‬
‫نگارش داده است ‪ -2‬االنبياء ‪ -3‬االوصياء ‪ -4‬تثبيت المعجزات المشهورة للنبى ص‪ .‬شيخ عبد الوهاب معاصر سيد مرتضى‪،‬‬
‫تتميمى براى اين كتاب نوشته كه حاوى معجزات حضرت زهرا و ائمه هدى عليهم السالم بوده و آنرا عيون المعجزات نام كرده‬
‫است ‪ -5‬فساد قول البراهمة ‪ -6‬معرفة وجوه الحكمة ‪ -7‬مناهج االستدالل ‪ -8‬الوصايا‪.‬‬

‫وفات ابو القاسم كوفى در ماه جمادى االولى از سال سيصد و پنجاه و دويم هجرى قمرى در موضع كومى نامى از توابع فسا‬
‫از نواحى شيراز واقع گرديد‪ .‬اما قضاوت در نسب او كه اشاره شد موكول بكتب مربوطه ميباشد‪ .‬از كتابهاى او آنچه را كه در‬
‫حال استقامت نوشته معتبر و هرآنچه را كه بعد از انحراف تأليف داده و يا مشكوك الحال باشد مردود و از درجه اعتبار ساقط‬
‫است‪.‬‬

‫(ص ‪ 35‬هب و ‪ 382‬ت و ‪ 322‬مستدرك الوسائل و كتب رجاليه)‬

‫ابو قبيصه‬

‫بفتج قاف‪ ،‬يزيد بن قنافه طائى ملقّب به هلب (بر وزن كتف) كه سرش طاس و بىموى بود‪ ،‬حضرت نبوى ص دست مبارك را‬
‫بسرش مسح كرده و موى برآمد‪( .‬ماده هلب از قاموس)‬

‫ص‪243 :‬‬

‫ابو قتاده انصارى‬

‫در اصطالح رجالى‪ ،‬عبارت از عمرو بن ربعى صحابى‪ ،‬نيز حارث بن ربعى خزرجى است كه او نيز نخست از اصحاب‬
‫حضرت رسالت ص‪ ،‬از حاضرين بدر و فارس آن حضرت و بهمين جهت به فارس النبى ص معروف‪ ،‬بعد از آن حضرت از‬
‫اصحاب حضرت على ع و در تمامى غزوات در ركاب آن حضرت حاضر بود‪ .‬بحكومت مكّه منصوب شد و هم در عهد‬
‫خالفت حقّه آن حضرت در كوفه در هفتاد سالگى وفات يافت‪ ،‬آن حضرت بجنازهاش نماز خواند‪ .‬بنوشته بعضى وفات او‬
‫بسال پنجاه و چهارم هجرت در مدينه وقوع يافته است‪.‬‬

‫(ص ‪ 37‬هب و ‪ 59‬ج تاريخ بغداد و كتب رجاليه)‬

‫ابو قحافه‪ -‬عثمان بن عامر‬

‫‪ -‬بن عمرو بن كعب بن سعد بن تيم بن مرة بن كعب قرشى تيمى‪ ،‬والد ابو بكر خليفه‪ ،‬از اصحاب حضرت رسالت ص بود‪ ،‬بعد‬
‫از وفات ابو بكر در سال سيزدهم يا چهاردهم هجرت درگذشت‪.‬‬

‫(قاموس و ص ‪ 754‬ج س)‬

‫ابو قدامه‬
‫در اصطالح رجالى‪ ،‬حبة بن جوين و محمد بن قيس اسدى است‪.‬‬

‫ابو قربة‬

‫(بكسر قاف) در مرصّع ابن االثير گويد كنيه حضرت عباس بن على بن ابيطالب ع است كه در كربال بدرجه رفيعه شهادت نايل‬
‫گرديد‪ .‬سبب اين كنيه آنكه وقتى كه عطش بحضرت حسين بن على ع غالب آمد حضرت عباس مشك خود را (كه بعربى‬
‫قربة گويند) برداشته و بخدمت آنحضرت آورد و سيرابش گردانيد‪ .‬نگارنده گويد‪ :‬شرح قضيه موكول بكتب مربوطه است و‬
‫ترجمه حال مبارك سعادت منوال و ميمنت مآل خود حضرت عباس هم خارج از عهده اين مختصرات ميباشد و كتاب‬
‫مستقل مبسوطى را الزم دارد‪.‬‬

‫ابو قرصافه ابو قرة‬

‫در اصطالح رجالى‪ ،‬اولى جندرة بن خيشنة‪ ،‬دويمى نيز بعضى از اصحاب حضرت امير المؤمنين ع‪ ،‬امام رضا ع بوده و‬
‫اساميشان معلوم نيست‪.‬‬

‫ص‪244 :‬‬

‫ابو قريش‪ -‬عيسى‬

‫‪ -‬صيدالنى‪ ،‬از اطبّاى مهدى سيّمين خليفه عبّاسى (‪ 69 - 58‬ه ق‪ -‬قنح‪ -‬قسط) ميباشد كه در امر طبابت جز تجارب‬
‫چندى بهره اى نداشت‪ ،‬با وجود اين‪ ،‬در سايه اقبال و بخت بيدار بمعالجات غريبه بسيارى موفق بوده است‪ .‬وقتى بول خيزران‬
‫زن مهدى را كه مادر هرون الرشيد بوده ديده و بمجرّد معاينه بحامله بودن خيزران و پسر بودن حمل او حكم قطعى داد و‬
‫بدين جهت در سلك اطبّاى دربارى منسلك شد‪ .‬اصرار وافى جرجس بن جبرئيل رئيس االطبّاى وقت كه در كذب بودن و‬
‫مخالف موازين علمى بودن حكم مذكور داشته مؤثّر نيفتاد‪.‬‬

‫عيسى دويمين طبيب دربار بوده تا بعد از وفات جرجس بمقام رئيس االطبّائى نايل گرديد‪.‬‬

‫نوادر بسيارى از اين قبيل‪ ،‬در تشخيص مرض و معالجات وى منقول است‪ .‬سال وفات او مضبوط نبوده و لكن در عهد‬
‫سو‬ ‫مر و ‪ 755‬ج‬ ‫خالفت هرون پنجمين خليفه عباسى (‪ 93 - 73‬ه ق‪ -‬قع‪ -‬قصج) زنده بوده است‪( .‬ص ‪ 56‬ج‬
‫‪ 283‬خع)‬

‫ابو القلوص ابو قيراط ابو قيس‬

‫در اصطالح رجالى‪ ،‬او لى وهب بن كريب‪ ،‬دويمى محمد بن جعفر بن محمد بن جعفر حسنى سومى اسود بن قيس عبدى‬
‫عجلى است‪.‬‬
‫ابو قيس بن صرمه‬

‫در مجمع البيان طبرسى ضمن تفسير و سبب نزول آيه صد و هشتاد و هفتم سوره مباركه بقره (أُحِلَّ لَكُمْ لَيْلَةَ الصِّيامِ الرَّفَثُ إِلى‬
‫نِسائِكُمْ) از على بن ابراهيم از امام صادق ع روايت كرده است كه در اوّل اسالم‪ ،‬مجامعت نسوان در تمامى رمضان ليال و نهارا‬
‫و خوردن نيز عالوه بر روزها در شبها هم بعد از خوابيدن حرام بود‪ ،‬مسلمانها حق نداشتند كه بعد از بيدارى چيزى بخورند‪.‬‬

‫با وجود اين‪ ،‬بعضى از جوانان در شبهاى رمضان مجامعت ميكردند‪ ،‬مطعم بن جبير پيرمرد صحابى نيز روزهدار بوده و در‬
‫خانه او تهيه طعام افطار قدرى دير شد و بدان سبب پيش از افطار خوابيد‪ ،‬بعد از بيدارى گفت ديگر امشب بحكم دين مقدّس‬
‫اسالمى چيزى نميتوانم بخورم كه بجهت خواب حرام شده است‪ .‬آن حال وى مورد رقّ ت حضرت نبوى ص گرديد و اين آيه‬
‫شريفه نازل شد‪ ،‬مجامعت زنان در شبهاى رمضان و خوردن‬

‫ص‪245 :‬‬

‫بعد از نوم نيز تا طلوع صبح در شبهاى رمضان مباح و حكم تحريم هردو فقره منسوخ گرديد‪ .‬در مجمع البيان بعد از اين‬
‫جمله گويد كه عامّه در نام اين شخص (مطعم بن جبير) ك ه بجهت او اين آيه نازل شده مابين صرمة بن اياس و قيس بن صرمة‬
‫و ابو صرمة و ابو قيس بن صرمة بچندين قول اختالف دارند و پس از آنكه خودش صورت قضيه را بعرض نبوى ص رسانيد‪،‬‬
‫عمر هم گفت يا رسول اللّه مثل اين خطيئه از من نيز صادر شده و از تو اعتذار مينمايم كه بعد از نماز عشا مجامعت كردهام‬
‫پس چند نفر ديگر نيز برخاسته و بهمان قرار اقرار آوردند تا اين آيه نازل شد‪.‬‬

‫در كشّاف و تفسير ابى السعود همين قضيه عمر و حرام بودن جماع و اكل و شرب در شب رمضان بعد از خوابيدن يا نماز‬
‫عشا در صدر اسالم را نقل و در تفسير نيشابورى و كتاب نا سخ و منسوخ نحاس نيز هردو قضيه عمرو ابو قيس را روايت‬
‫كردهاند‪.‬‬

‫ابو قيس‪ -‬عامر بن جشم بن اسلت‬

‫‪ -‬از اعاظم شعراى جاهليّت ميباشد كه بشرف مالقات حضرت رسالت ص نيز مشرّف و بروايتى متعهد گرديد كه تا يكسال‬
‫ديگر مذهب اسالم را قبول نمايد و لكن موفق نشد‪ ،‬در ظرف همان سال كه سال اوّل هجرت بوده مرد و پسرش عقبة بن ابى‬
‫قيس اسالم را قبول نمود و در وقعه قادسيّه بشهادت رسيد و از اشعار ابو قيس است كه در وصف ستاره ثريّا گفته است‪:‬‬

‫كعنقود مالحية حين نورا‬ ‫و قد الح فى الصبح الثريا كما ترى‬

‫در جامع الشواهد گويد كه اين شعر از احيحة بن جالح است كه نامش انس بن مالك ميباشد پس گويد كه بعضى آن را بقيس‬
‫بن اسلت نسبت داده است‪.‬‬
‫(جامع الشواهد و ص ‪ 755‬ج س)‬

‫ابو كاليجار‬

‫كنيه دو تن از ملوك ديالمه ميباشد كه در خاتمه باب كنى تحت عنوان آل بويه اشاره خواهد شد و رجوع به عماد لدين اللّه‬
‫هم بشود‪.‬‬

‫ابو كبشه‬

‫نامش جزء و بنوشته مرصّع ابن االثير‪ ،‬او همان است كه مشركين عرب حضرت رسالت ص را بدو نسبت داده و ابن ابى‬
‫كبشهاش‬

‫ص‪246 :‬‬

‫گفتند‪ ،‬زيرا همچنانكه ابو كبشه در بت پرستى مخالفت كرده و ستاره شعراى عبور را پرستش نمود آن حضرت نيز در‬
‫بتپرستى مخالف ايشان بود و از اينرو بابو كبشه منسوبش داشته و ابن ابى كبشهاش ميگفتند‪ ،‬يا بزعم بعضى ابو كبشه جدّ‬
‫جدّ مادرى آن حضرت بوده و ابن ابى كبشه گفتن بجهت همين نسبت بوده است‪.‬‬

‫در قاموس اللّغة گويد مشركين عرب حضرت نبوى ص را ابن ابى كبشه گفته و آن حضرت را بابو كبشه تشبيه ميكردند و او‬
‫مردى بوده است از قبيله خزاعه كه در بت پرستى با قريش مخالفت داشت‪ ،‬يا آنكه ابو كبشه كنيه وهب بن عبد مناف جدّ‬
‫مادرى آن حضرت و يا كنيه شوهر حليمه سعديه دايه آن حضرت بوده كه پدر رضاعى آن حضرت ميباشد و يا كنيه‬
‫برادرشوهر حليمه بوده كه عمّ رضاعى آنحضرت است‪.‬‬

‫ابو الكرم‪ -‬صاعد بن يحيى‬

‫‪ -‬بعنوان ابو الفرج طبيب مذكور شد‪.‬‬

‫ابو الكرم‪ -‬مبارك بن فاجر‬

‫‪ -‬يا فاخر‪ ،‬بن محمد بن يعقوب‪ ،‬نحوى فاضل لغوى‪ ،‬معروف به ابن الفاجر (الفاخر خ ل)‪ ،‬مكنّى به ابو الكرم‪ ،‬برادر مادرى‬
‫بارع بغدادى سابق الذكر ميباشد كه در لغت خبير و در نحو بديگران مقدّم بود‪ ،‬اين علم شريف را از ابن برهان نحوى خواند‪،‬‬
‫از قاضى ابو الطيّب طبرى هم استماع حديث نمود‪ ،‬اخيرا با كذب و دروغ و ادّعاى سماع چيزهائى كه اصال بگوشش نخورده‬
‫متّهم گرديد كه اين دعاوى كاذبه را وسيله جلب نفوس و مردمفريبى كرده است‪.‬‬

‫عالوه بر آن‪ ،‬خطيب تبريزى احترام طلّاب را نيز كه در حوزه درس براى ايشان بلند ميشده است خرده گرفته و اين شعر را‬
‫فروميخواند‪:‬‬
‫من قام فى الدرس الصحابه‬ ‫قصر فى العلم و ازرى به‬

‫شرح خطبة ادب الكاتب و المعلم فى النحو از تأليفات ابو الكرم است‪ .‬وفات او بسال پانصدم هجرت واقع شد‪ .‬با جيم بودن‬
‫لفظ فاجر پدر او در روضات مصرّح بوده و در كشف الظّنون با خاى ثخذ نوشته است‪( .‬كف و سطر ‪ 4‬ص ‪ 249‬روضات‬
‫الجنات)‬

‫ابو الكرم‪ -‬هبة اللّه‬

‫‪ -‬در باب اوّل بعنوان بوصيرى ابو القاسم مذكور است‪.‬‬

‫ص‪247 :‬‬

‫ابو الكالب‬

‫(بضمّ كاف) كنيه يكى از خطباى عرب و فصحاى علماى نسب از قبيله بنى تيم بن ثعلبة ميباشد كه نامش ورقاء بن اشعر‪،‬‬
‫بسيار معمّر‪ ،‬از كثرت فصاحت به لسان يا ابن لسان معروف‪ ،‬گاهى به ابن الحمرة و ابن لسان الحمرة و ابن لبان هم موصوف‪،‬‬
‫در علم انساب عرب متفرّد و بىبدل بلكه ضرب المثل بود و انسب م ن ابن لسان يا ابن لبان يا من ابن الحمرة از امثال دايره‬
‫ميباشد‪.‬‬

‫(مرصع و مجمع االمثال و غيره)‬

‫ابو كهمس‬

‫در اصطالح رجالى قاسم بن عبيد و هيثم بن عبد اللّه و هيثم بن عبيد است‪.‬‬

‫ابو لبابة‪ -‬بشير‬

‫‪ -‬يا يسير يا رفاعة‪ -‬بن عبد المنذر بن زبير بن زيد‪ ،‬مدنى انصارى‪ ،‬از اوالد اوس برادر خزرج‪ ،‬از طايفه انصار‪ ،‬از اصحاب‬
‫كبار و حاضرين بدر بود‪ ،‬يكى از ستونهاى مسجد نبوى ص در مدينه بنام او منسوب و بستون توبه معروف ميباشد كه ابو لبابة‬
‫از همان ستون گرفته و توبه كرد و توبه اش قبول شد و موافق آنجه در مجمع البيان از حضرت باقر و صادق ع روايت كرده‬
‫آيه بيست و هفتم و هشتم سوره انفال (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ال تَخُونُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ الخ) نازل شد‪.‬‬

‫معصيت ابو لبابه كه از آن توبه كرده محل خالف علماى رجال ميباشد‪ ،‬بعضى گفته اند كه تخلّف از غزوه تبوك بوده و جهات‬
‫ديگر نيز گفتهاند‪ .‬ه مين ستون از مواضع شريفه مسجد النّبى ص بوده و نماز و دعا و جلوس و اعتكاف در پاى آن از‬
‫مندوبات دينيّه است‪.‬‬
‫وفات ابو لبابة بعد از قتل عثمان و يا پيش از شهادت حضرت على ع واقع و يا تا بعد از پنجاهم هجرت در قيد حيات بوده و‬
‫دخترش لبابه هم زن زيد بن خطّاب بوده است‪.‬‬

‫(ص ‪ 42‬مف و ‪ 38‬هب و ‪ 583‬ج ‪ 5‬عن و غيره)‬

‫ابو اللحم‬

‫در اصطالح رجالى خلف بن مالك غفارى است‪.‬‬

‫ابو لؤلؤ‪ -‬فيروز فارسى‬

‫‪ -‬ملقّب به بابا شجاع الدين‪ ،‬غالم مغيرة بن شعبه‪ ،‬در اصل نهاوندى بوده و اسير روميان شد و اخيرا مسلمانانش‬

‫ص‪248 :‬‬

‫اسير آوردند‪ .‬بهمين جهت بود كه فيروز همين كه صغار اسراى نهاوند را كه در سال بيست و يكم هجرت بمدينه آوردند ميديد‬
‫گريه ميكرد و دست بر سر ايشان ميكشيد و ميگفت كه عمر جگر مرا خورده است‪ ،‬اين حرف اشاره بود بآنكه خليفه مقرّر‬
‫داشته بوده كه فيروز روزى دو درهم برسم خراج و ماليات به بيت المال بدهد چون اين مقدار بدهى به فيروز بس گران بود‬
‫لذا بخود خليفه اظهار تظلم نمود خليفه گفت شنيده ام تو قدرت ساختن آسياى بادى را دارى و اين مقدار بدهى با وجود اين‬
‫صنعت‪ ،‬بسيار نميباشد فيروز گفت بلى درست است‪ ،‬براى خليفه هم آسيابى ميسازم كه تا دامنه قيامت دائما در گردش بوده و‬
‫ابدا سكون نيابد و يا گفته بود كه در داستانهاى مشرق و مغرب سمر و زبانزد باشد‪ ،‬اين بگفت و رفت‪ ،‬خليفه گفت كه فيروز با‬
‫اين كالم تهديدم نموده و وعده قتلم داد كه اگر قصاص قبل از جنايت و يا قتل بمجرّد ظنّ و تهمت روا بودى هرآينه او را‬
‫ميكشتم‪ .‬فيروز بعد از آن روز‪ ،‬اسباب قتل خليفه را بشرحى كه در تواريخ و سير نگارش دادهاند فراهم نمود‪.‬‬

‫بعضى از اهل سير قضيه آسيا را بدين روش نگارش داده اند كه مغيرة بن شعبه مذكور فوق با غالم خود فيروز موافق احكام‬
‫اسالمى مكاتبه كرده بود كه تكسّب كرده و از اندوخته خود رو زى دو درهم بمواليش مغيره بدهد و بقيه هرچه باشد مال‬
‫خودش باشد‪ ،‬اين مقدار بدهى به فيروز بسيار سخت بود تا آنكه وقتى مغيره تصميم حجّ داد‪ ،‬فيروز بسيار شاد شد كه در‬
‫مدينه تظلم بدربار خالفت مى برد و تخفيفى در بدهى مذكور ميگيرد تا بعد از تشرّف بحضور خليفه و اظهار تظلم از آن قضيه‪،‬‬
‫خليفه پرسيد كه چه كار از دست تو برميآيد فيروز هم چندين صنعت كه مقدورش بوده شمرده و از آن جمله يكى هم آسياى‬
‫بادى ساختن بود‪ ،‬خليفه گفت كسى كه قدرت اين صنايع را دارد بدهى روزانه دو درهمى بسيارش نباشد‪ .‬فيروز بسيار متألّم‬
‫شد و با كمال يأس برگشت پس خليفه از عقبش خواند و بتأسيس يك دستگاه آسياى بادى بيت المالى (دولتى) تكليفش‬
‫نمود بمنظور اينكه غلّات مستخدمين و ارباب حقوق بهزينه بيت المال آرد شود و ديگر آسودهتر‬

‫ص‪249 :‬‬
‫باشند‪ ،‬فيروز نيز از ته دل اجابت نمود‪ ،‬و بهمان دستور مذكور جواب داد و بعد از آن كرد آنچه را كه كرد‪.‬‬

‫در مجالس المؤمنين گويد اهل كاشان را عقيدت آن است كه فيروز بعد از قتل عمر بكاشان آمد‪ ،‬از خوف اعدا پنهان و‬
‫متوارى شد‪ ،‬اهالى كاشان نيز بواسطه صحبت خاندان رسالت تعظيمش كرده و محافظت نمودند تا آنكه در آنجا وفات يافته و‬
‫در خارج شهر مدفون گرديد‪ .‬اما لقب بابا شجاع الدين هم بجهت آن است كه قاتل شخص بزرگ دينى شجاع دين است‪ ،‬بابا‬
‫هم اگرچه در لغت عجم بمعنى پدر است لكن كسى را كه كار بزرگى كرده باشد نيز بابا گويند‪.‬‬

‫در قاموس االعالم گويد‪ :‬ابو لؤلؤ فيروز غالم مغيره‪ ،‬بروايتى مجوسى و بروايت ديگر نصرانى مذهب و در اصل نهاوندى بود‪،‬‬
‫نخست اسير روميها شد‪ ،‬اخيرا در موقع فتح شام اسير مجاهدين اسالم گرديد‪ ،‬در اواخر ذيحجه سال بيست و سيّم هجرت‬
‫حضرت عمر بن خطّاب را بضرب خنجر بشهادت رسانيد و همانا سبب اين جسارت‪ ،‬بدهى همان دو درهم بوده كه از طرف‬
‫خليفه بدو تحميل و يا بروايتى ديگر بمرام رخنهدار كردن غلبه و شوكت اسالمى بتحريك اجانب بوده است‪ .‬بهرحال بعد از‬
‫قتل عمر فرار كرد‪ ،‬هركسى را كه تصادف مى نمود از چپ و راست با همان خنجر ميزد‪ ،‬تا يك مرد انصارى عبا بر سرش‬
‫انداخت‪ ،‬او نيز همينكه دستگير شدن خودش را ديد فورا با همان خنجر خودش را كشته و با دست خود بمجازات كردار‬
‫خود رسيد‪ .‬نگارنده گويد‪ :‬اصل قتل عمر بحكم بعضى از تواريخ معتمده روز چهارشنبه بيست و ششم ذيحجه سال بيست و‬
‫سيّم هجرت كه چارشنبه آخر سال عربى بوده وقت صبح در مسجد يا در اثناى راه در موقع رفتن بمسجد واقع گرديد‪.‬‬

‫(ص ‪ 37‬هب و ‪ 8‬لس و كتب تاريخيه)‬

‫ابو لهب‪ -‬عبد العزى‬

‫‪ -‬پسر عبد المطلب و برادر پدرى جناب عبد اللّه والد معظّم حضرت رسالت ص بود‪ ،‬او را در قرآن مجيد با همين كنيه ذكر‬
‫كردن (نه با اسم مذكورش) با اينكه كنيه را نوعا در مقام تجليل و تكريم استعمال نمايند‬

‫ص‪253 :‬‬

‫همانا بجهت منسوب به عزّى نداشتن او است كه نام يكى از بتهاى زمان جاهليّت بوده و يا خود بجهت اشتهار او بهمين كنيه‬
‫است كه همهكس او را بواسطه آن ميشناختند‪ .‬اما نام مذكورش عالوه بر محذور مزبور غيرمشهور بوده و مورد توهّم و اشتباه‬
‫بديگران ميشد بعالوه كه همين كني ه با نتيجه كار او كه آتش جهنّم است انسب ميباشد كه شعله آتش را بعربى لهب گويند (بر‬
‫وزن فلس و فرس) چنانچه مردم شرير را ابو الشّرّ و اهل خير را ابو الخير و جاهل و نادان را ابو جهل گويند و در آيه شريفه‬
‫نيز كلمه ابو لهب را بهر دو وزن خواندهاند و اما كلمه لهب د ويمى باالتفاق بر وزن فرس است‪ .‬بهرحال ابو لهب نسبت‬
‫بحضرت رسالت ص در بدايت حال بعد از وفات حضرت ابو طالب دوستدار بود‪ ،‬در دستيارى آن حضرت فروگذارى نداشت‬
‫تا آنكه عاقبت باغواى ابو جهل و عقبة ابن ابى معط كمر عداوت بر ميان بست‪ ،‬عالوه بر عدم قبول اسالم مانع شدن ديگران و‬
‫همه گونه آزار و اذيّت آن حضرت را وظيفه خود دانست و هنگامى كه آن حضرت باالى كوه صفا رفته و مردمرا صدا زد و‬
‫بعد از اجتماع‪ ،‬اعالن نبوّت و تبليغ رسالت نمود ابو لهب جسارت كرد و گفت تبّا لك آيا ما را براى همين كار دعوت‬
‫كردهاى‪ .‬اذيّت و آزارى كه از آن منبع شقاوت و زنش بآن حضرت رسيده مشهور و در السنه داير و سوره مباركه تبّت در حق‬
‫ايشان نازل شده است‪ .‬ابو لهب در بغض و عداوت خود استمرار داشت تا در سال دويم هجرت هفت روزى بعد از غزوه بدر‬
‫با مرض عدسه (كه آبلهايست مهلك از جنس طاعون) مرد و الشهاش تعفّن كرد تا با تمام ذلّت در خاكش كردند‪.‬‬

‫اما زن ابو لهب كه دختر حرب بن امية بن عبد شمس بن عبد مناف و خواهر ابو سفيان و عمّه معاويه و كنيهاش ام جميل و‬
‫نامش جميله يا صخره يا عوراء بوده نيز خار و خسك جمع ميكرد و سر راه آنحضرت ميريخت و بهمين جهت در آيه شريفه‬
‫با وصف حمالة الحط ب مذكور شد و يا خود حمالة الحطب گفتن او بجهت نميمه و تفتين و افساد وى بوده است كه شخص‬
‫همچنانى را حمّال حطب (هيزمكش) گفتن متداول و همين كنايه در زبان فارسى و تركى نيز مصطلح و معمول است گويا كه‬
‫آتش فتنه را شعلهور ميكند‪ .‬گاه است كه بجهت‬

‫ص‪25 :‬‬

‫تأكيد در اين صفت خبيثه حطب را نيز با رطب (بمعنى تر) موصوف دارند كه در اين حال گرمى آتش با دود و دخان تر بودن‬
‫هيزم ممزوج و آزار و اذيّتش ابلغ و اكمل ميباشد‪ ،‬وجوه ديگرى نيز هست كه ذكر آنها اطناب و خارج از وضع كتاب است‪.‬‬
‫بدن پليد ام جميل نيز مثل ابو لهب بعد از م ردن تعفّن كرد و سه روز در روى زمين ماند و كسى از خانوادهاش قدرت نزديكى‬
‫نداشت تا آنكه بعضى از زنگىها را اجير كردند كه در خاكش كنند‪ .‬اين چند شعر هم كه در ديوان منسوب بحضرت امير‬
‫المؤمنين ع است شاهد اغواى ابو جهل و صخره بودن نام زن ابو لهب ميباشد‪:‬‬

‫و صخرة بنت الحرب حمالة الحطب‬ ‫ابا لهب تبت يداك ابا لهب‬

‫فكنت كمن باع السالمة بالعطب‬ ‫خذلت نبى اللّه قاطع رحمه‬

‫له و كذاك الرأس يتبعه الذنب‬ ‫لخوف ابى جهل فاصبحت تابعا‬

‫وز دست اجل باد گريبانش چاك‬ ‫دشمن كه هميشه باد در قيد هالك‬

‫شد تابع جاهلى سفيهى بىباك‬ ‫از جهل چو دين را بدنيا بفروخت‬

‫ناگفته نماند كه بنوشته بعضى از ارباب تراجم ابو لهب سارق غزال كعبه ميباشد كه از طال بوده است‪ ،‬كنيه او هم در اصل ابو‬
‫عتبه بوده و ابو لهب لقبش ميباشد كه بجهت كثرت جمال و گلنارى بودن صورت و يا بجهت اهل دوزخ بودن او ملقّب بابو‬
‫لهب بوده است‪.‬‬

‫(ص ‪ 55‬مف و ‪ 756‬ج س و تفاسير متفرقه)‬

‫ابو الليث سمرقندى‪ -‬نصر‬


‫‪ -‬در باب اوّل (القاب) بعنوان سمرقندى نصر مذكور است‪.‬‬

‫ابو ليلى‪ -‬حسان‬

‫‪ -‬در باب اوّل بعنوان نابغه جعدى مذكور است‪.‬‬

‫ابو ليلى‪ -‬يسار‬

‫‪ -‬ضمن شرح حال پسرش عبد الرحمن تحت عنوان ابن ابى ليلى از باب سيّم (ابناء) نگارش خواهيم داد‪.‬‬

‫ابو مالك‬

‫در اصطالح رجالى‪ ،‬حارث بن حارث‪ ،‬ضحاك حضرمى‪ ،‬عيينة بن حصن‪ ،‬كعب بن عاصم‪ ،‬محمد بن ضمرة و بعضى ديگر‬
‫است‪.‬‬

‫ابو مالك‪ -‬غياث بن غوث‬

‫‪ -‬در باب اوّل (القاب) بعنوان اخطل غياث مذكور است‪.‬‬

‫ص‪252 :‬‬

‫ابو المثنى‬

‫در اصطالح رجالى محمد بن حسن بن على است‪.‬‬

‫ابو مجاشع‬

‫در باب اوّل (القاب) بعنوان ابرش ابو مجاشع مذكور است‪.‬‬

‫ابو مجد‪ -‬غانم بن وليد‬

‫‪ -‬در باب اوّل (القاب) بعنوان مالقى غانم مذكور است‪.‬‬

‫ابو المجد‪ -‬مجدود بن آدم‬

‫‪ -‬در باب اوّل (القاب) بعنوان سنائى مجدود نگارش يافته است‪.‬‬
‫ابو المجد‪ -‬شيخ محمد رضا‬

‫‪ -‬بن شيخ محمد حسين ابن حاج شيخ محمد باقر ابن صاحب حاشيه شيخ محمد تقى اصفهانى‪ ،‬از اجلّاى علماى عصر حاضر‬
‫ما ميباشد كه فقيه اصولى حكيم متكلّم رياضى عروضى شاعر ماهر‪ ،‬جامع معقول و منقول و فروع و اصول بود‪ .‬شرح حال‬
‫سعادت منوال آن عالم ربّ انى موافق آنچه در نهم ربيع الثانى هزار و سيصد و شصت و يكم هجرى قمرى بخط خودش نگاشته‬
‫بدين طرز است كه پيش از سنّ بلوغ نجاة العباد و نحو خارجى را از سيد ابراهيم قزوينى خواند‪ ،‬رسائل و فصول را نيز در‬
‫حوزه درس والد معظّم خود و شريعت اصفهانى سابق الذكر ياد گرفت‪.‬‬

‫عكس شيخ محمد رضا اصفهانى «ابو المجد»‪2 -‬‬

‫سپس در نجف در حوزه فقه و اصول استداللى آخوند خراسانى و سيد محمد كاظم يزدى سابقى الذكر حاضر شد‪ ،‬پس از‬
‫آنكه سيد محمد فشاركى سابق الذكر (متوفّى بسال ‪ 3 6‬ه ق‪ -‬غشيو) از سامره بنجف مراجعت كرد صاحب ترجمه او را‬
‫بتمامى مراجع وقت ترجيح داده و منحصرا در حوزه وى حاضر شد و بعد از وفات او ديگر حاضر هيچ درسى نگرديد و فقط‬
‫با افاضل وقت مشغول مذاكرات علميّه ميبود‪.‬‬

‫علم عروض و حديث و مقدارى از تفسير كشّاف و بيضاوى را نيز نزد شريعت‬

‫ص‪253 :‬‬

‫اصفهانى فوق خواند و تأليفات طريفه دارد‪:‬‬

‫‪ -‬تنبيهات دليل االنسداد و در آن موافق جد عالى خود (صاحب حاشيه) و عم عالى خود (صاحب فصول) حجيت ظن‬
‫طريقى را ثابت كرده است ‪ -2‬ذخائر المجتهدين فى شرح كتاب معالم الدين فى فقه آل طه و يس ‪ -3‬سمط الآلل فى الموضع‬
‫و االستعمال ‪ -4‬السيف الصنيع لرقاب منكرى علم البديع ‪ -5‬نقد فلسفة داروين و دحض شبهات المبطلين ‪ -6‬وقاية االذهان‬
‫و غير اينها و از اين جمله‪ ،‬اوّلى و سومى و آخرى در اصفهان و پنجمى نيز در بغداد چاپ شده است و از اشعار حقائق شعار‬
‫صاحب ترجمه است‪:‬‬

‫و لكن شكل العلم فيه عقيم‬ ‫اال ان شكل المال فى الدهر منتج‬

‫فانى بانحاء العلوم عليم‬ ‫فمن يشترى منى جميع فضائلى‬

‫طبيب بصير بالنجوم حكيم‬ ‫فقيه اصولى اديب محدث‬

‫اذا قيل هذا مفلس و عديم‬ ‫و ما ذا انتفاع المرء بالعلم و الحجى‬


‫على ان شيطان الشباب رجيم‬ ‫عففت عن الفحشاء فى زمن الصبا‬

‫صاحب ترجمه بسال هزار و سيصد و شصت و دويم هجرى قمرى در موطن خود اصفهان در هفتاد و پنج سالگى وفات‬
‫يافت‪.‬‬

‫(مرقومه خود صاحب ترجمه و اطالعات متفرقه)‬

‫ابو المحارب‪ -‬حنين بن سهل‬

‫‪ -‬در باب سوم بعنوان ابن سهل خواهد آمد‪.‬‬

‫ابو المحاسن‪ -‬سيد احمد بن فضل اللّه‬

‫‪ -‬در باب اوّل ضمن عنوان ضياء الدين فضل اللّه مذكور است‪.‬‬

‫ابو المحاسن‪ -‬حسين بن حسن‬

‫‪ -‬در باب اوّل (القاب) بعنوان جرجانى حسين ذكر شده است‪.‬‬

‫ابو المحاسن‪ -‬عبد الواحد بن اسمعيل‬

‫‪ -‬در باب اوّل بعنوان رويانى مذكور شده است‪.‬‬

‫ابو المحاسن‪ -‬محمد بن سعد بن محمد‬

‫‪ -‬نخجوانى‪ ،‬مكنّى به ابو المحاسن‪ ،‬از ادبا و شعراى قرن هشتم هجرت ميباشد‪ .‬كتاب بدرة المعانى فى ترجمة الآللى كه شرح‬
‫آللى منثوره حضرت امير المؤمنين ع (كلمات قصار) ميباشد از آثار قلمى نظمى او است كه در سال هفتصد و سى و دويم‬
‫نظمش كرده و بسال هزار و دويست‬

‫ص‪254 :‬‬

‫و پانزدهم در استانبول چاپ شده و سال وفاتش بدست نيامد‪.‬‬

‫(اطالعات متفرقه)‬

‫ابو المحاسن‪ -‬محمد بن نصر الدين‬


‫‪ -‬در باب سوم بعنوان ابن عنين خواهد آمد‪.‬‬

‫ابو المحاسن‪ -‬مسعود بن على‬

‫‪ -‬در باب اوّل (القاب) بعنوان فخر الزمان مذكور است‪.‬‬

‫ابو المحاسن‪ -‬يوسف بن اسمعيل‬

‫‪ -‬در باب اوّل بعنوان شواء نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابو المحاسن‪ -‬يوسف بن تغرى‬

‫‪ -‬در باب سوم (ابناء) بعنوان ابن تغرى خواهد آمد‪.‬‬

‫ابو المحاسن‪ -‬يوسف بن رافع‬

‫‪ -‬در باب سوم بعنوان ابن شداد خواهد آمد‪.‬‬

‫ابو المحجل‪ -‬عبد اللّه بن شريك‬

‫‪ -‬عامرى‪ ،‬مصطلح علم رجال و موكول بدان علم است‪.‬‬

‫ابو محجن‬

‫چون در السنه داير و معرفت شرح ح ال اجمالى او محل رغبت بعضى از طبقات است گوئيم‪ :‬بنوشته خيرات حسان از‬
‫اصحاب‪ ،‬نامش غيرمعلوم‪ ،‬بزن شموس نامى از صحابيات انصار عاشق بود‪ ،‬چون راهى بديدار وى نداشته الجرم در عمارتى‬
‫كه جنب خانه شموس بوده مزدور شد كه گاهگاهى از روزنههاى آن عمارت دلدار را ديدار كرده باشد و هروقتى كه باين مرام‬
‫نايل ميشده اين شعر را ميخوانده است‪:‬‬

‫حرج من الرحمن غير قليل‬ ‫و لقد نظرت الى شموس و دونها‬

‫عاقبت اين شعر بگوش شوهر شموس رسيد و به عمر شكايت برد‪ ،‬عمر نيز ابو محجن را تبعيد كرد‪ .‬ابو محجن در هردو دوره‬
‫جاهليّت و اسالم بكرم و شجاعت معروف و در شرب خمر اصرار داشت‪ ،‬عمر او را چندبار حدّ شرب خمر زد ولى سودى‬
‫نداشت و رشادتى كه در جنگ قادسيّه از او بظهور آمده مشهور است‪ .‬سعد بن وقاص بعد از آن جالدت و مردانگى او را‬
‫نواخته و توبه اش داد و در خارج يكى از دهات تويسركان مزارى است كه گويند قبر ابو محجن ميباشد و ديوان ابو محجن با‬
‫شرح ابو هالل عسكرى در ليدن و‬

‫ص‪255 :‬‬

‫قاهره چاپ شده است‪.‬‬

‫در تاريخ حشرى گويد‪ :‬نام ابو محجن‪ ،‬قدامة بن حصين تميمى است كه از كبار اصحاب‪ ،‬كثرت شجاعت او در السنه داير‪ ،‬در‬
‫اكثر غزوات اسالمى حاضر و مالزم ركاب حضرت ابو تراب ع بود‪ .‬در غزوه قادسيّه كه در سال پانزدهم هجرت واقع و سعد‬
‫وقّاص سرلشگرى اسالم را داشت و رستم نامى نيز از طرف يزدجرد‪ ،‬سردار كفّار و به فيل سفيدى سوار و با سى و پنج فيل‬
‫ديگر در مقابل لشگر اسالم صف كشيده بود‪ ،‬ابو محجن در آن موقع بجهت تهمت شرب خمر در كوشگ سعد محبوس و از‬
‫محبس بمحاربه طرفين كه در حوالى همان كوشگ بوده نظاره ميكرد‪ ،‬همينكه غلبه كفّار را مشاهده نمود غيرت اسالميّت بر‬
‫وى غالب آمد‪ ،‬از كنيز سعد كه آنجا بوده درخواست نمود كه بند از وى برداشته و اسبى و سالحى بدو بدهد تا بميدان رفته و‬
‫كفّار را منهزم ساخت ه باز بحالت محبوسى برگردد‪ .‬كنيز گفت از عقل دور است كه محبوس‪ ،‬بعد از رهائى‪ ،‬باز باراده خود‬
‫برگشته و برفتن زيربند تن دردهد (چو مرغ از قفس رفت نتوان گرفت) ابو محجن قسم ياد كرد كه برگردد مگر آنكه كشته‬
‫شود پس كنيز بند از وى برداشته و اسب و شمشيرى بدو داد‪ ،‬آن غي رتمند نيز نقابى بر روى كشيده و بميدان رفت‪ ،‬چندى از‬
‫سرداران كفّار را كشت‪ ،‬بهمين جهت اسالميان نيز قوى دل گشته و بيكباره حمله برده و ايشان را منهزم ساختند‪ .‬ابو محجن‬
‫فورا برگشته و بند را بخود مرتّب ساخت تا بعد از انجام فتح‪ ،‬سعد بكنيز خود حكايت ميكرد كه شخصى از غيب ظاهر و‬
‫كفّار را شكست داد‪ ،‬اسبش نيز مثل اسب من بود پس كنيز صورت قضيه را نقل نمود‪ ،‬سعد هم دردم بند از از ابو محجن‬
‫برداشته و اعتذار نمود‪ ،‬او نيز در مرتبه دويمى جنگ قادسيّه بشهادت رسيد‪.‬‬

‫محجن عصائى را گويند كه سرش چوگان باشد و حضرت رسالت ص بعد از فتح مكّه چوب چوگان را كه در دست قدامه‬
‫بوده گرفته و بتها را شكسته و چوب را بامير المؤمنين ع داد كه بقيه بتها را بدان چوب بزير انداخته و بشكند و قدامه بسبب‬
‫همان عصا از طرف قرين الشرف حضرت رسالت ص ملقّب بابو محجن گرديد انتهى كالم الحشرى ملخصا‪ .‬تعجب‬

‫ص‪256 :‬‬

‫ا ز حشرى است كه با اينهمه‪ ،‬گويد كه قبر ابو محجن در كنار آب شور از محلّه سرخاب تبريز ظاهر و معيّن است بلى اشتباه‬
‫اسمى ممكن است‪.‬‬

‫ج ‪ 2‬خيرات حسان)‬ ‫(تاريخ حشرى و ص ‪6‬‬

‫ابو محدوده يا ابو محذوره‬


‫‪ -‬اوس‪ ،‬يا سمرة بن معين‪ ،‬يا معير قرشى جمحى يا جمجمى‪ ،‬مؤذّن حضرت رسالت ص ميباشد كه در شدت صوت و بعد‬
‫مسافت آن ضرب المثل بود‪ ،‬عمر بن خطّاب بدو ميگفته باك ندارى كه در اذان پوست شكمت منشق و پاره گردد؟ پسرش‬
‫سليمان نيز بعد از غزوه حنين بشرف اسالم مشرّف و بامر حضرت رسالت ص باذان گفتن در مكّه معظّمه موظّف شد‪ ،‬همان‬
‫منصب دينى تا زمان ابن قتيبه (متوفى بسال ‪ 273‬ه ق‪ -‬ر ع) در خانوادهاش باقى و اوالد او مؤذّن مسجد الحرام بودهاند‪ .‬در‬
‫سال پنجاه و نهم هجرت درگذشت و سال وفات خود سمره بدست نيامد‪.‬‬

‫مخفى نماند اوّلين كسيكه براى آن حضرت اذان گفته بالل بن رباح آزاد كرده ابو بكر است كه در مدينه و مسافرتها مؤذّن آن‬
‫حضرت بوده و ابن ام مكتوم و ابو محذوره نيز مؤذن آن حضرت بودهاند بشرحيكه در كتب مربوطه نگارش دادهاند‪ .‬ابو‬
‫محذورة در اصطالح رجالى‪ ،‬مابين اوس و اويس و سلمة و سليمان و سمرة و عمرو مردّد و پدرش نيز مابين لوذان و معير و‬
‫معين (هردو بر وزن منبر) متر دّد و مرجع‪ ،‬كتب رجاليّه و كتب مربوطه باصحاب است‪.‬‬

‫ابو محرز‪ -‬خلف بن حيان‬

‫‪ -‬هاللى بصرى‪ ،‬از مشاهير شعرا و اهل لغت ميباشد كه فتاوى و اقوال او محل استشهاد عامّه بود‪ ،‬بجهت سرخى رويش بلقب‬
‫احمر شهرت داشت و موافق آنچه در روضات از بغية الوعاة سيوطى نقل كرده راوى ثقه و علّامه وقت خود بعقيده بعضى معلّم‬
‫اصمعى بوده است‪ .‬اخفش گويد كه كسى را سراغ ندارم كه نسبت بفنون شعرى داناتر از اصمعى و خلف احمر باشد‪ .‬ابو الطيّب‬
‫گويد كه علم و شعر در هيچ سينه اى جمع نشده چنانچه در سينه ابن دريد و خلف احمر جمع و ازدحام كرده است كتاب‬
‫جبال ا لعرب و ديوان شعرى از آثار قلمى او است و در حدود يكصد و هشتادم هجرى قمرى درگذشت‪( .‬كف و ص ‪273‬‬
‫روضات الجنات)‬

‫ص‪257 :‬‬

‫ابو محفوظ‬

‫معروف بن فيروز در باب اول بعنوان كرخى معروف مذكور شده است‪.‬‬

‫ابو محلم‪ -‬محمد بن هشام‬

‫‪ -‬در باب سوم بعنوان ابن هشام محمد بن هشام خواهد آمد‪.‬‬

‫‪36‬‬
‫ابو محمد‬

‫‪ ) ( 36‬ابو محمد ‪ -‬در اصطالح رجالى و ارباب تراجم‪ ،‬كنيه جمعى نامحصور‪ ،‬طبقه اولى موكول بعلم رجال و بسيارى از اكابر طبقه دويمى نيز در باب اول و سوم‬
‫اين كتاب( القاب و ابناء) بعناوين متفرقه مربوطه بآن دو باب نگارش يافته است و بعضى از ايشان را كه در آن دو باب ذكر نشده بطور اجمال در اينجا تذكر ميدهد‪.‬‬
‫ابو محمد تبريزى‬

‫‪ -‬از مورّخين اوائل قرن ششم هجرت ميباشد‪ ،‬تاريخ طبرى مشهور را كه از بدو خلقت تا سال سيصد و نهم هجرت بنام‬
‫تاريخ االمم و الملوك بقيد تحرير آورده از عربى بفارسى ترجمه نموده و وقايع مابين طبرى (متوفّى بسال ‪ 3 3‬ه ق‪ -‬شى) و‬
‫زمان خود را نيز بدان افزوده است و در پانصد و دوازدهم هجرى قمرى درگذشت و ظاهرا نامش هم ابو محمد است‪.‬‬

‫(كف و ص ‪ 758‬ج قاموس االعالم)‬

‫ابو محمد‪ -‬عبد اللّه بن احمد‬

‫‪ -‬خازن اصفهانى‪ ،‬از مشاهير ادبا و شعراى عهد ديالمه و از منسوبين صاحب بن عبّاد (متوفى بسال ‪ 385‬ه ق‪ -‬شفه) با ابو‬
‫بكر خوارزمى (متوفى بسال ‪ 383‬ه ق‪ -‬شفج) نيز مراسالتى داشت‪ ،‬اشعارش سلس اللّفظ و لطيف المعنى بوده و از او است‪:‬‬

‫حر الكالم و تستخدم له الفكر‬ ‫ال يحسن الشعر ما لم يسترق له‬

‫و انما لمعان تعشق الصور‬ ‫انظر تجد صور االشعار واحدة‬

‫سال وفاتش مضبوط نيست‪( .‬ص ‪ 758‬ج قاموس االعالم)‬

‫ابو محمد‪ -‬عبد اللّه بن محمد‬

‫‪ -‬زوزنى‪ ،‬از مشاهير ادبا و شعراى اوائل قرن پنجم خراسان بوده و از اشعار او است‪:‬‬

‫و ليس فى الصحبة انتفاع‬ ‫لما رايت الزمان نكسا‬

‫و كل رأس به صداع‬ ‫كل رئيس به مالل‬

‫______________________________‬
‫( ) ابو محمد‪ -‬در اصطالح رجالى و ارباب تراجم‪ ،‬كنيه جمعى نامحصور‪ ،‬طبقه اولى موكول بعلم رجال و بسيارى از اكابر‬
‫طبقه دويمى نيز در باب اول و سوم اين كتاب (القاب و ابناء) بعناوين متفرقه مربوطه بآن دو باب نگارش يافته است و بعضى‬
‫از ا يشان را كه در آن دو باب ذكر نشده بطور اجمال در اينجا تذكر ميدهد‪.‬‬

‫ص‪258 :‬‬
‫به عن الذلة امتناع‬ ‫لزمت بيتى و صنت عرضا‬

‫در سال چهار صد و سى و يكم هجرى قمرى درگذشت‪.‬‬

‫(ص ‪ 759‬ج قاموس االعالم)‬

‫ابو مخنف‪ -‬لوط بن يحيى‬

‫‪ -‬بن سعيد بن مخنف بن سليم (سالم خ ل) بن حارث بن عوف بن ثعلبة بن سعد بن مناة‪ ،‬ازدىّ القبيلة‪ ،‬عامدىّ البطن و‬
‫الشّعبة‪ ،‬كوفىّ البلدة‪ ،‬ابو مخنف الكنية‪ ،‬از وجوه و اعيان شيعه و اكابر و معتمدين محدّثين و مورّخين اماميّه و از اصحاب‬
‫حضرت صادق ع بود‪ ،‬از آن حضرت روايت كرده بلكه در حضور مبارك آن سرور تتلمذ نموده و كتابهاى بسيارى در تواريخ‬
‫و سير و مالحم و مغازى تأليف داده است‪.‬‬

‫بعضى از اهل فنّ گويد كه واقدى و مداينى و ابو مخنف كه هرسه از اكابر مورّخين هستند در فتوح شام شريك و مساوى بوده‬
‫و لكن واقدى نسبت بتواريخ حجاز‪ ،‬مداينى نسبت بهند و فارس و خراسان‪ ،‬ابو مخنف هم نسبت باخبار و فتوحات بديگران‬
‫تقدّم داشتهاند‪ .‬از تأليفات ابو مخنف است‪:‬‬

‫‪ -‬خطبة الزهراء ‪ 2‬تا ‪ - 3‬السقيفة و الغارات و فتوح االسالم و فتوح خراسان و فتوح الشام و فتوح العراق و كتاب الجمل و‬
‫تا ‪ - 5‬مقتل الحسن ع و مقتل الحسين ع و مقتل عثمان و مقتل على ع و مقتل محمد بن‬ ‫كتاب صفين و كتاب النهروان‬
‫ابى بكر و غير اينها كه بسيار و ذكر آنها اطناب و مجرّد تسويد اوراق است‪ .‬وفات او در سال يكصد و پنجاه و هفتم هجرت‬
‫واقع‪ ،‬جدّش مخنف بن سليم از اصحاب كبار‪ ،‬در وقعه جمل نيز در ركاب مبارك حضرت على ع حاضر‪ ،‬علمدار قبيله ازد‬
‫بوده و در سال سى و ششم در همان وقعه بشهادت رسيد‪.‬‬

‫ناگفته نماند مقتل الحسين‪ ،‬از تأليفات ابو مخنف اشهر آنها‪ ،‬در السنه داير‪ ،‬در ايران چاپ و بمناسبت نام مؤلف به مقتل ابو‬
‫مخنف معروف است‪ .‬بعضى از اهل عصر گفته است كه افسوس كتاب مقتل الحسين ابو مخنف بتمادى ايّام مفقود و بدست ما‬
‫نرسيده و اما اين مقتلى كه در دست ميباشد و در آخر عاشر بحار چاپ شده و بابو مخنف بيچاره‬

‫ص‪259 :‬‬

‫نسبت ميدهند از وى نبوده و معلوم نيست كه از كيست‪ .‬ابو جعفر طبرى در كتاب تاريخ خود بسيارى از مقتل ابو مخنف را‬
‫نقل كرده كه بعد از مقايسه با اين مقتل معروف منتسب بابو مخنف معلوم ميگردد كه ابدا ربطى بهمديگر ندارند و در نتيجه‬
‫گويد پس اين مقتل معروف بنام ابى مخنف اعتبار نداشته و بمتفرّدات او اعتمادى نيست‪ .‬انتهى ملخصا و نگارنده گويد كه‬
‫قضاوت در امثال اين قضيه در صورتيكه ضرورتى دينى ايجاب كند محتاج بتتبّع زايد ميباشد‪( .‬كتب رجاليه و ‪ 38‬هب و ‪36‬‬
‫ف و ‪ 763‬ت و ‪ 3‬ج مه)‬

‫ابو مدرك‬

‫در اصطالح رجالى عمارة بن عمارة صحابى و منيب ازدى صحابى است‪.‬‬

‫ابو مدين‪ -‬شعيب بن حسن‬

‫‪ -‬يا حسين مغربى انصارى اندلسى‪ ،‬معروف به ابو مدين مغربى‪ ،‬از اكابر عرفاى اواخر قرن ششم هجرى اندلس ميباشد كه‬
‫پيرو مرشد محيى الدين ابن العربى‪ ،‬در توحيد و توكل سرامد مشايخ وقت‪ ،‬در كلمات اهل فن به شيخ المشايخ موصوف‪ ،‬كتاب‬
‫انس الوحيد و نزهة المريد فى التوحيد تأليف او است و با شرح شهاب الدين احمد بن عبد القادر در مصر چاپ شده است‪.‬‬
‫بالجملة بسيار صالح و متّقى ‪ ،‬كراماتى بدو منسوب‪ ،‬عالوه بر فنون طريقت و عرفان در فقه مالكى و ديگر علوم متداوله نيز‬
‫صاحب يدى طولى بود‪ .‬وفات او در سال پانصد و هشتاد و نهم يا نودم يا نود و چهارم هجرى قمرى واقع شد و بنابر دويمى‬
‫جمله معدن نور يقين‪ 593 -‬مادّه تاريخ وفات او است‪( .‬ص ‪ 76‬ج فع و ‪ 759‬ج س و ‪ 38‬ج خه و غيره)‬

‫ابو مدينه ابو مرثد‬

‫در اصطالح رجالى‪ ،‬اولى عبد اللّه بن حفص صحابى‪ ،‬دويمى كنّاز (بر وزن عطّار) بن حصين غنوى صحابى است‪.‬‬

‫ابو المرجى‪ -‬سالم بن احمد‬

‫‪( -‬در باب اوّل) بعنوان منتخب سالم نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابو مروان‪ -‬جعفر بن احمد‬

‫‪ -‬در باب سوم (ابناء) بعنوان ابن الغاسلة خواهد آمد‪.‬‬

‫ابو مروان‪ -‬عبد الملك بن ابى العالء‬

‫‪ -‬زهر بن عبد الملك بن محمد بن مروان بن زهر‪ ،‬از مشاهير اطبّاى قرن ششم اندلس ميباشد كه تمامى اقسام طب را نزد‬
‫پدرش تكميل نمود‪ ،‬در ترتيب ادويه مفرده و مركبه و تشخيص مرض‬

‫ص‪263 :‬‬
‫و معالجه بيماران مهارت بىنهايت داشت‪ ،‬آوازه حذاقت وى عالم گير‪ ،‬در بالد بعيده منتشر‪ ،‬نوادر و غرائبى در اين باب منقول‬
‫و بنام اغذيه و تذكره و تيسير و غيره مصنّفاتى دارد كه در تمامى ممالك متمدنه متداول و ترجمه آنها پس از وفات او تا‬
‫زمان اختراع اصول جديد قرنها در مدارس اوروپا تدريس مىشد و طرز معالجات او دستور العمل اطبّاى اوروپا بوده است‪.‬‬

‫وفات او بسال پانصد و پنجاه و نهم هجرى قمرى در نود و چهار سالگى در اشبيليه واقع و شرح حال پدرش هم در باب سوم‬
‫بعنوان ابن زهر خواهد آمد‪.‬‬

‫(ص ‪ 763‬ج س و ‪ 63‬ج مر)‬

‫ابو مروان‪ -‬عبد الملك بن سراج‬

‫‪ -‬در باب سوم بعنوان ابن السراج خواهد آمد‪.‬‬

‫ابو مروان‪ -‬عمرو بن عبيد‬

‫‪ -‬بعنوان ابو عثمان عمرو مذكور شد‪.‬‬

‫ابو المرهف‪ -‬نصر بن منصور‬

‫‪ -‬در باب اول (القاب) بعنوان نميرى نگارش دادهايم‪.‬‬

‫ابو مريم‬

‫در اصطالح رجالى‪ ،‬بكر بن حبيب بجلى‪ ،‬عبد الغفار بن قاسم بن قيس‪ ،‬نذير غسانى شامى و بعضى ديگر است‪.‬‬

‫ابو المساكين‪ -‬جعفر بن ابيطالب‬

‫‪ -‬برادر واالگهر حضرت امير المؤمنين ع است كه از كثرت احسان فقرا و رأفتى كه درباره ايشان داشته از طرف قرين الشرف‬
‫حضرت رسالت ص بدين لقب مفتخر شد‪ ،‬بعد از آن توسعه يافت و هركسى را كه دوستدار مساكين و فقرا بوده و وظائف‬
‫الزمه احسان و اكرام ايشان را معمول دارد نيز ابو المساكين گويند‪ .‬اگرچه مزاياى حال سعادت منوال اين بزرگوار باالتر از‬
‫قدرت اين قلم شكسته است لكن محض از راه تيمّن بطور اجمال زينتبخش اين اوراق ميگردد‪:‬‬

‫كنيه اصلى جناب جعفر ابو ع بد اللّه‪ ،‬خلقا و خلقا شبيه ترين مردم بحضرت رسالت ص بود‪ ،‬اندكى بعد از اسالم حضرت على‬
‫ع بشرف اسالم مشرّف و او سى و دويمين كسى است كه دين مقدّس اسالمى را پذيرفته است‪ .‬سن و سال آن بزرگوار ده سال‬
‫از حضرت‬
‫ص‪26 :‬‬

‫على ع بيشتر ميباشد چنانچه برادر ديگرشان عقيل نيز ده سال از جعفر‪ ،‬برادر سيّمىشان طالب نيز ده سال از عقيل بزرگتر‬
‫بودهاند‪.‬‬

‫جعفر از مهاجرين حبشه هم بود‪ ،‬در سال هفتم هجرت روز فتح خيبر از حبشه مراجعت كرد‪ ،‬حضرت رسالت ص تا دوازده‬
‫قدم استقبالش نموده و معانقه كرده و فرمود‪:‬‬

‫ما ادرى بايهما انا اشد فرحا بفتح خيبر ام بقدوم جعفر‪ .‬در سال هفتم يا هشتم هجرت در چهل و يك سالگى در غزوه موته‬
‫بعد از مقاتله بسيار هردو دست مباركش مقطوع و اخيرا بشهادت رسيد‪ ،‬هفتاد و چند يا هشتاد و چند جراحت شمشير و نيزه‬
‫در بدن شريفش ديدند كه تماما در طرف پيشين بدن بودهاند‪ .‬حضرت رسالت ص فرمودند كه خداوند عالم عوض دو دست‪،‬‬
‫دو بال بجعفر عنايت فرمود كه بواسطه آنها در بهشت طيران ميكند و بهمين جهت جناب جعفر را طيار و ذو الجناحين و‬
‫بجهت مهاجرت حبشه كه مذكور شد ذو الهجرتين نيز گويند (هجرت حبشه و هجرت مدينه)‪ .‬اما موته كه حرف دويمش واو‬
‫(بر وزن روزه) و يا با همزه روى واو (بر وزن كهنه) ميباشد بنوشته مراصد ديهى است از قراء بلقا در حدود شام كه قبر جناب‬
‫جعفر و زيد بن حارثه و عبد اللّه بن رواحه در آنجا بوده و روى هرقبرى يك بناى مستقلّى است‪( .‬اطالعات متفرقه)‬

‫ابو المستهل ابو مسروق ابو مسعود ابو مسكين‬

‫در ا صطالح رجالى‪ ،‬اولى حماد بن ابى العطارد طائى‪ ،‬سلمه كوفى‪ ،‬كميت بن زيد اسدى و بعضى ديگر و اشهر از همه كميت‬
‫ميباشد كه بعنوان اسدى در باب اوّل نگارش دادهايم‪ .‬دويمى عبد اللّه تهدى‪ ،‬سيمى عقبة بن عمرو و موسى بن صالح همدانى‬
‫كوفى‪ ،‬چهارمى زياد بن صدقه بوده و شرح حال ايشان موكول بكتب رجاليّه است‪.‬‬

‫ابو مسلم خراسانى ابو مسلم خوالنى‬

‫ذيال اولى بعنوان ابو مسلم عبد الرحمن‪ ،‬دويمى نيز بعنوان ابو مسلم عبد اللّه بن ثوب مذكور هستند‪.‬‬

‫ابو مسلم‪ -‬عبد الرحمن بن مسلم‬

‫‪ -‬يا عثمان يا ابراهيم بن عثمان بن يسار‪ ،‬خراسانىّ الوالدة‪ ،‬از مشاهير و شجعان مسلمين خراسان ميباشد‬

‫ص‪262 :‬‬

‫كه در ادبيّات و ديگر علوم متداوله مشار بالبنان و از خردسالى نسبت باهل بيت رسالت ص محبت مفرط بىنهايت و بالعكس‬
‫نسبت به بنى مروان بغض و خصومت بى پايان در دل داشت‪ ،‬اينك نخست با نقباى خراسان مالقات كرد و با بعضى از ايشان‬
‫مسافرت بيت اللّه الحرام نمود‪ ،‬در اين اثنا بمناسبت رابطه دوستى كه يا محمد بن على بن عبد اللّه بن عباس داشته است با‬
‫پسرش ابراهيم بن محمد مالقات نمود و پيمان ترفيع ابراهيم بمقام خالفت بين ايشان منعقد و مدتى در خدمت وى بود‪ ،‬اخيرا‬
‫بسمت نقابت خراسان بوطن خود برگشته و مردمرا به بيعت وى دعوت نمود تا در نتيجه جسارت فوق العادة كه با فصاحت و‬
‫قوه نطق و بيان توأم بوده خراسان را مسخر كرد و گروه انبوهى بسر وى گرد آمدند‪ .‬همينكه مروان حمار آخرين خليفه اموى‬
‫مستحضر گرديد ابراهيم را در سال يكصد و بيست و نهم هجرت (بشرحى كه در محل خود مذكور است) بقتل آورد پس ابو‬
‫مسلم‪ ،‬بنام ابو العباس عبد اللّه سفاح برادر ابراهيم مذكور خطبه خواند و با ششصد هزار لشگر بشام حملهور شد و بعد از‬
‫محاربات بسيارى در سال يكصد و سى و دويم هجرت مروان حمار را مقتول‪ ،‬بنى اميّه را بكلّى منقرض‪ ،‬مردمرا ببيعت سفاح‬
‫مذكور كه در كوفه اعالن خالفت داده بود دعوت و در حقيقت مؤسّس و بانى دولت عبّاسيّه بوده است‪.‬‬

‫بعد از تشكيل اين دولت چند سالى در زمان خالفت سفاح حكومت خراسان بدو مفوض بود‪ ،‬بعد از وفات سفاح در سال‬
‫يكصد و سى و ششم هجرت كه نوبت خالفت ببرادرش ابو جعفر منص ور رسيد بعضى از قضاياى ابو مسلم توليد شبهه در دل‬
‫منصور كرد و قتل او را تصميم داد تا بنابر مشهور بسال يكصد و سى و هفتم و يا بقول بعضى در سى و ششم و بعضى ديگر‬
‫در چهلم هجرت در مراجعت از سفر مكّه در شهر رومية المدائن ( كه از جمله مداين كسرى و در ساحل دجله نزديكى انبار‬
‫در هفت فرسخى بغداد است) با مكر و حيله بقتلش آورد و بحكم عادت روزگار‪ ،‬گرفتار جزاى سنمّارىاش نمود فاعتبر‪ .‬ابو‬
‫مسلم نيز خبر قتل خود را از يك نفر نصرانى دويست ساله كه با اصول مخصوصه از آينده خبر ميداده شنيده و خودش نيز از‬
‫كتب مالحم استنباط كرده بود كه او كشنده يك دولت و زندهكننده‬

‫ص‪263 :‬‬

‫دولتى ديگر خواهد شد و عاقبت خودش نيز در روم بقتل خواهد رسيد‪.‬‬

‫از ربيع االبرار زمخشرى نقل است كه ابو مسلم در عرفات ميگفته است‪ :‬اللهم انى تائب اليك مما الاظنك ان تغفرلى‪ .‬بدو‬
‫گفتند مگر آمرزش يك نفر چندان بزرگ است كه مقدور خداوندى نميباشد گفت من لباس ظلمى بافتهام كه در تمامى دوره‬
‫خالفت بنى عباس در بر مردم بوده و در هرظلمى مورد لعن مردمان خواهم شد كسى كه اين جماعت نامحدود خصم وى‬
‫باشند چگونه قابل مغفرت خواهد بود عالوه كه در دوره نفوذ و اقتدار خودم ششصد هزار تن را بطور قتل صبرى كشتهام (قتل‬
‫صبرى آن است كه دست و پاى كسى را بسته و بكشند‪ ،‬يا آنكه كسى او را گرفته و ديگرى بكشد‪ ،‬يا اينكه آن مقدار زندانيش‬
‫كنند تا بميرد)‪.‬‬

‫نسب ابو مسلم و عربى و عجمى نژاد بودن وى بين ارباب سير محل خالف و نظر‪ ،‬موافق نوشته بعضى نام اصلى عجمى او‬
‫پيش از قبول اسالم بهزاد و نام اصلى پدرش هم بنداد هرمز بود‪ ،‬بعد از تشرّف باسالم نام خودش را بعبد الرحمن و پدرش را‬
‫نيز بمسلم يا عثمان يا ابراهيم تبديل دادند (چنانچه اشاره نموديم) خودش هم عالوه بر عربىنژاد بودن مدّعى سيادت و‬
‫هاشميّت بود‪ ،‬محض اينكه در انظار عامّه در عداد خانواده عباسيّه باشد خود را از اوالد سليط بن على بن عبد اللّه بن عباس‬
‫بن عبد المطلب معرفى ميكرد‪.‬‬
‫بعضى ديگر‪ ،‬از اكرادش دانند و ابو دالمه سابق الذكر در اين اشعار خود بدان اشعار كرده و بعوض ابو مسلم به ابو مجرماش‬
‫مخاطب داشته و گويد‪:‬‬

‫على عبده حتى يغيره العبد‬ ‫ابا مجرم ما غير اللّه نعمة‬

‫اال ان اهل الغدر آبائك الكرد‬ ‫افى دولة المنصور حاولت عنده‬

‫بهرحال مردى بوده دورانديش و با تمكين و وقار و باكفايت و با ناموس و غيرت‪ ،‬در ادبيّات و اشعار هردو زبان عربى و‬
‫فارسى داراى فصاحت و بالغت و طالقت‪ ،‬در انجام مرام خود همّتى سرشار داشته و از هيچگونه خونريزى پروا نميكرد و‬
‫بهمين جهت بسفّاكى و خونريزى شهرت يافته است‪ .‬در اثر فكر صائب خود يگانه سبب زوال شوكت بنى اميّه و تشكيل دولت‬
‫عباسيّه بود (كه مذكور شد)‪ ،‬از كثرت وقار و متانت از استماع‬

‫ص‪264 :‬‬

‫فتوحا ت عظيمه اثر فرح و انبساطى در وى ظاهر نگشت‪ ،‬در شدائد و باليا هم اندوه و مالل را بر دل خود راه نداد‪ ،‬اصال‬
‫حالتش تغيير نكرد‪ ،‬در غير موقع مقتضى خنده نميكرد‪ ،‬نيز سالى زياده بر يكبار با زن همبستر نشده و ميگفته است كه‬
‫مجامعت نسوان جنون است و سالى يك جنون در حق ا نسان كافى است‪ ،‬از كثرت غيرتيكه درباره خانوادهاش داشته كسى‬
‫داخل قصر او نميشد حتى اسبى را كه شب زفاف‪ ،‬عروسش بر آن سوار بوده كشته و زينش را هم سوختند كه مردى ديگر بر‬
‫آن سوار نشود و بقضيه نامه سراپا جسارت ابو مسلم كه بحضرت صادق ع نوشته است در ضمن شرح حال ابو هريره عجلى‬
‫اشاره خواهد شد‪.‬‬

‫ناگفته نماند‪ :‬ابن النّديم در كتاب فهرست خود گويد از جمله عقائديكه بعد از اسالم در بالد خراسان حادث شد يكى هم‬
‫مسلميه است كه اصحاب و اتباع همين ابو مسلم بوده و بامامت وحى و مرزوق بودن وى و ظهور او در وقتيكه خودشان‬
‫ميدانند معتقد بودند‪ ،‬بعد از قتل او بنواحى عالم متفرّق و يكى از ايشان كه اسحق نام داشته ببالد تركستان (ماوراء النهر) رفت‪،‬‬
‫مردم را ببيعت ابو مسلم دعوت كرده و ميگفته است كه خود ابو مسلم در جبال رى محبوس است (چنانچه محمد بن حنفيّه‬
‫بزعم كيسانيّه در كوه رضوى است) و اسحق مزبور را هم اسحق ترك گفتن بهمين جهت اقامت در تركستان ميباشد و الّا در‬
‫اصل ترك نبوده بلكه بزعم بعضى عرب علوى نسب‪ ،‬از اوالد يحيى بن زيد بن على است كه از بنى اميّه فرار كرده تا‬
‫بتركستان رسيده و بمرام كتمان امر خود اظهار مذهب مسلميه مينموده است و بزعم بعضى اسحق مذكور در اصل تركىنژاد‬
‫بوده و ابو مسلم را هم پيغمبر مرسل از طرف زردشت ميدانسته است كه مردم را بطرف او بسمت پيغمبرى وى دعوت ميكرده‬
‫و زردشت را هم زنده ميدانسته است‪.‬‬

‫(ص ‪ 237‬ج ‪ 3‬تاريخ بغداد و ‪ 9‬ج فع و ‪ 333‬ج كا و ‪ 483‬ف و ‪ 763‬ج س)‬

‫ابو مسلم‪ -‬عبد اللّه بن ثوب‬


‫‪ -‬خوالنى‪ ،‬يكى از زهاد ثمانيه ميباشد كه اساميشان بطور اجمال تحت همين عنوان از باب القاب مذكور و هم در‬

‫ص‪265 :‬‬

‫آنجا اشاره نموديم كه از اشقياى آن هشت نفر بوده است‪ .‬بالجملة او نزد اماميّه مردود و مطرود و فاجر و مرائى و مصاحب‬
‫معاويه بوده و مردم را بمح اربه على ع ميشورانيده است و هم از آن حضرت درخواست نمود كه مهاجر و انصار را بروى‬
‫تسليم نمايد كه همه ايشان را بخون عثمان بقتل رساند‪ ،‬آن حضرت توقف كرد پس ابو مسلم گفت‪ :‬اآلن طاب الضراب‪.‬‬

‫اخيرا بقريه داريا از ديهات شام مهاجرت كرد و بسال شصت و دويم هجرت در همانجا درگذشت‪.‬‬

‫بعضى از عامّه بجاللت همين ابو مسلم معتقد بوده و گويند كه وى عابد زاهد و از اكابر تابعين بود‪ ،‬در حال حيات حضرت‬
‫رسالت ص در يمن بشرف اسالم مشرّف‪ ،‬از طرف اسود عنسى كه در آن اوان مدّعى نبوت بوده مورد شكنجه و از يمن تبعيد‬
‫شد‪ .‬بعد از وفات آن حضرت وارد مد ينه و مشمول الطاف خليفه ثانى گرديد و كراماتى هم بدو منسوب دارند‪ ،‬چنانچه بعضى‬
‫از ايشان گويند (و العهدة عليه) اسود عنسى بعد از دعوى نبوت ابو مسلم را احضار كرد و صحت نبوت خود را از وى‬
‫استفسار نمود گفت نمى شنوم اسود گفت آيا رسالت محمد بن عبد اللّه را شهادت دارى گفت بلى بلى اسود حكم كرد كه در‬
‫ميان آتش افروخته اش انداختند لكن آتش در وى اثر نكرد و بدون هيچگونه گزند و آسيبى بمدينه آمد و بعد از وفات‬
‫حضرت رسالت ص وارد شد‪ .‬عمر پرسيد كه اين مرد كجائى است و از كيست گفت از اهل يمن هستم باز پرسيد حال آن‬
‫كسى كه اسود كذّاب در آتشش انداخت چطور شد گفت من همان شخصم عمر باور نداشته و استبعاد نمود و بخدايش قسم‬
‫داد او نيز قسم ياد كرد‪ ،‬عمر در برش كشيده و گريه گلوگيرش نمود‪ ،‬در ميان خود و ابو بكرش نشاند و گفت حمد خدائى را‬
‫ميكنم كه آن مقدار از اجل امانم داد كه ماننده حضرت ابراهيم ع را در امّت مرحومه محمدى ديدم‪.‬‬

‫نام ابو مسلم زاهد بنابر مشهور عبد اللّه بن ثوب و بقول بعضى از علماى رجال اهبان بن صيفى غفارى بوده و ظاهر بعضى‬
‫ديگر آنكه اهبان غير از عبد اللّه مذكور و هردو از زهاد و كنيه هردو هم ابو مسلم بوده است‪ .‬تحقيق مراتب در صورت لزوم‬
‫موكول بكتب مربوطه بوده و وجه نسبت هريك از خوالنى و غفارى در محل خود از اين كتاب نگارش يافته است‪.‬‬

‫(ص ‪ 29‬هب و ‪ 76‬ج س و كتب رجاليه)‬

‫ص‪266 :‬‬

‫ابو مسلم فراء يا ابو مسلم هراء‬

‫در باب اوّل (القاب) بعنوان فراء معاذ نگارش دادهايم‪.‬‬

‫ابو مسور‬
‫در اصطالح رجالى فضيل بن يسار نهدى است‪.‬‬

‫ابو مصعب‪ -‬عبد اللّه بن عبد العزيز‬

‫‪ -‬در باب اوّل بعنوان بكرى عبد اللّه مذكور است‪.‬‬

‫ابو المضا‪ -‬محمد بن على‬

‫‪ -‬بن حسن بن محمد بن ابى المضاء‪ ،‬بعلبكى‪ ،‬در دمشق از ابو بكر خطيب و ابو الحسن بن ابى الحديد و ديگر اكابر استماع‬
‫كرد‪ ،‬در سال پانصد و نهم هجرت درگذشت‪.‬‬

‫بعلبك بر وزن بدنظر شهرى است قديم در سه منزلى دمشق شام و يا بمقياس ديگر در هشتاد كيلومترى شمالغربى دمشق و‬
‫هشتاد و پنج كيلومترى جنوبشرقى طرابلس شام‪ ،‬مركز ناحيه ايست وسيع موسوم بهمين اسم‪ ،‬داراى قصرهاى مرمرى و ابنيه‬
‫عظيمه قديمه و نهر خوشگوار رأس العين نامى بىنظير از وسط آن جارى است‪ .‬گويند كه اين شهر مهريّه بلقيس بوده و قصر‬
‫سليمان بن داود هم كه بر ستونهاى مرمرى تأسيس يافته در آنجا است‪ .‬اين شهر در قديم بسيار بزرگ بود‪ ،‬معبد بزرگى‬
‫مخصوص بعبادت بت بعل نامى كه معبود قوم يونس بوده است داشته و يك هيكل بزرگى توى آن معبد بوده است‪.‬‬

‫(صد و ص ‪ 78‬ج نى و ‪ 323‬ج ‪ 2‬س و غيره)‬

‫ابو المضارب‬

‫در اصطالح رجالى كنيه محمد بن مضارب است‪.‬‬

‫ابو مضر‪ -‬محمود بن جرير‬

‫‪ -‬در باب اوّل (القاب) بعنوان فريد العصر مذكور شده است‪.‬‬

‫ابو المطاع‪ -‬ذو القرنين بن حمدان‬

‫‪ -‬ضمن عنوان ناصر الدولة حسن مذكور شده است‪.‬‬

‫ابو المطرب‬

‫رجوع بابو المطرب احمد مذكور ذيل نمايند‪.‬‬

‫ابو مطرف‬
‫در اصطالح رجالى عبد اللّه بن شخير عامرى است‪.‬‬

‫ابو المطرف‪ -‬سليمان بن صرد‬

‫‪ -‬در باب اوّل (القاب) بعنوان امير التوابين نگارش يافته است‪.‬‬

‫ص‪267 :‬‬

‫ابو المطرف‪ -‬عبد الرحمن بن محمد‬

‫‪ -‬در باب اوّل بعنوان لخمى عبد الرحمن مذكور است‪.‬‬

‫ابو المطهر‬

‫در اصطالح رجالى عطية بن نجيح رازى است‪.‬‬

‫ابو المظفر‬

‫در اصطالح رجالى سيد عبد الكريم بن احمد و محمد بن احمد نعيمى است‪.‬‬

‫ابو المظفر‪ -‬احمد بن محمد‬

‫‪ -‬در باب اوّل (القاب) بعنوان خوافى احمد مذكور شده است‪.‬‬

‫ابو المظفر‪ -‬اسامة بن مرشد‬

‫‪ -‬در باب سوم بعنوان ابن منقذ خواهد آمد‪.‬‬

‫ابو المظفر‪ -‬جهانشاه‬

‫‪ -‬در باب اوّل (القاب) بعنوان حقيقى نگارش دادهايم‪.‬‬

‫ابو المظفر‪ -‬حيان بن احمد‬

‫‪ -‬در باب اوّل (القاب) بعنوان ترمدى حيان مذكور شده است‪.‬‬

‫ابو المظفر‪ -‬شاه عالم‬


‫‪ -‬در باب اوّل بعنوان آفتاب نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابو المظفر‪ -‬عبد الكريم بن احمد‬

‫‪ -‬در باب ثانى بعنوان ابن طاوس عبد الكريم ميآيد‪.‬‬

‫ابو المظفر‪ -‬محمد بن آدم بن كمال‬

‫‪ -‬نحوى هروى‪ ،‬از پيشوايان نحو و معانى و علوم ادبيّه و استادى است كامل‪ ،‬در استخراج معانى و شرح ابيات و امثال عرب‬
‫باكابر عصر خود مقدّم‪ ،‬از تالمذه ابو بكر خوارزمى واو العالء صاعد و بعضى از اجلّاى ديگر‪ ،‬صدرنشين مسند تدريس نحو و‬
‫صرف و تفسير بود‪ .‬با اينكه احاديث بسيارى استماع كرده بوده و بواسطه اشتغال فنون ديگر بنقل و روايت آنها نپرداخته است‬
‫و در اصول عقائد‪ ،‬طريقت عدليّه را ميپيموده و شرح اصالح المنطق ابن السكيت و شرح امثال ابو عبيد و شرح حماسه و‬
‫شرح ديوان متنبى از تأليفات او است‪.‬‬

‫وى در سال چهار صد و چهاردهم هجرى قمرى درگذشت‪.‬‬

‫(ص ‪ 4‬بغية الوعاة)‬

‫ابو المظفر‪ -‬محمد بن احمد‬

‫‪ -‬در باب اوّل بعنوان ابيوردى محمد بن احمد مذكور است‪.‬‬

‫ص‪268 :‬‬

‫ابو المظفر‪ -‬منصور بن سليم‬

‫‪ -‬در باب اوّل بعنوان اسكندرى ذكر شده است‪.‬‬

‫ابو المظفر‪ -‬يحيى بن هبيره‬

‫‪ -‬در باب سيّم بعنوان ابن هبيره خواهد آمد‪.‬‬

‫ابو المظفر‪ -‬يوسف بن قيزاوغلى‬

‫‪ -‬در باب اوّل بعنوان سبط ابن الجوزى مذكور شده است‪.‬‬

‫ابو معاذ‬
‫در اصطالح رجالى اسرائيل بن عباد مكى‪ ،‬اعين رازى‪ ،‬ايّوب بن عالق طائى تيهانى‪ ،‬راشد ازدى‪ ،‬زهير بن رستم‪ ،‬سليمان بن‬
‫ارقم‪ ،‬عبدان بن محمد جويمى و بعضى ديگر است‪.‬‬

‫ابو معاذ بن برد عقيلى‬

‫بعنوان بشار در باب اوّل (القاب) نگارش دادهايم‪.‬‬

‫‪37‬‬
‫ابو المعالى‬

‫ابو المعالى‪ -‬احمد بن على‬

‫‪ -‬در باب سوم بعنوان ابن االنبارى خواهد آمد‪.‬‬

‫ابو المعالى‪ -‬احمد بن هبة اللّه‬

‫‪ -‬بعنوان موفق الدين در باب اوّل (القاب) مذكور شده است‪.‬‬

‫ابو المعالى‪ -‬سيد اسمعيل‬

‫‪ -‬بن حسن بن محمد حسينى نقيب نيشابورى‪ ،‬فاضلى است ثقه از معاصرين شيخ طوسى (متوفى بسال ‪ 463‬ه ق‪ -‬تس) و از‬
‫تأليفات او است‪.‬‬

‫‪ -‬انساب آل ابيطالب يا انساب الطالبية ‪ -2‬شجون االحاديث ‪ -3‬زهرة الحكايات و سال وفاتش بدست نيامد‪( .‬ذريعه و ص‬
‫‪ 28‬ج ‪ 2‬عن)‬

‫ابو المعالى رازى‬

‫كه نامش هم ابو المعالى است در باب اوّل بعنوان دهخدا نگارش يافته است‪.‬‬

‫______________________________‬
‫( ) ابو المعالى‪ -‬در اصطالح رجالى محمد بن حسين بن محمد ميباشد و بعضى از اكابر ديگر را كه در اصطالح ارباب سير‬
‫داير است بترتيب اساميشان و يا بترتيب محل و مكان و قيود ديگر تذكر ميدهد‪.‬‬

‫ص‪269 :‬‬

‫‪ ) ( 37‬ابو المعالى ‪ -‬در اصطالح رجالى محمد بن ح سين بن محمد ميباشد و بعضى از اكابر ديگر را كه در اصطالح ارباب سير داير است بترتيب اساميشان و يا‬
‫بترتيب محل و مكان و قيود ديگر تذكر ميدهد‪.‬‬
‫ابو المعالى‪ -‬سعد بن على وراق‬

‫‪ -‬در باب اول بعنوان دالل الكتب نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابو المعالى شوشترى‪ -‬مرعشى‬

‫‪ -‬از افاضل قرن يازدهم هجرى ميباشد كه عالم فاضل شاعر بوده و از تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬انموزج العلم ‪ -2‬تفسير سوره توحيد ‪ -3‬رساله عدالت و عالوه بر اينها ديوان مرتبى هم داشته و از اشعار او است‪:‬‬

‫اينجا است كه بيشه خود پلنگ است‬ ‫صحراى فراق سوگناك است‬

‫در سال هزار و چهل و ششم هجرى قمرى در بنكاله هند وفات يافت و ظاهرا نام اصليش هم ابو المعالى است‪( .‬ص ‪ 762‬ج‬
‫س)‬

‫ابو المعالى‪ -‬عبد الملك بن عبد اللّه‬

‫‪ -‬جوينى‪ ،‬در باب اول بعنوان امام الحرمين مذكور است‪.‬‬

‫ابو المعالى‪ -‬عبد الوهاب‬

‫‪ -‬بعنوان زنجانى عبد الوهاب در باب اول مذكور است‪.‬‬

‫ابو المعالى‪ -‬كرباسى‪ ،‬محمد بن حاج محمد ابراهيم‬

‫‪ -‬كرباسى سابق الذكر از فحول علماى اماميّه اوائل قرن حاضر چهاردهم هجرى ميباشد كه عالمى است فاضل متبحّر دقيق‬
‫الفكر كثير التتبّع محتاط و متّقى‪ ،‬فقيه اصولى رجالى‪ ،‬تأليفات متنوعه بسيارى دارد كه حاكى از مراتب ساميه علميّه وى‬
‫ميباشند‪:‬‬

‫‪ -‬االستخارات كه در سال هزار و سيصد و شانزدهم هجرى بضميمه قرآن مجيد چاپ شده است ‪ -2‬االستشفاء بالتربة‬
‫الحسينية كه با چندين رساله متفرقه خود مؤلف چاپ شده است ‪ -3‬االستيجارية در استيجار عبادات ‪ -4‬االسرافية ‪-5‬‬
‫تعارض االستصحاب و اصالة الصحة ‪ -6‬تعارض االستصحابين ‪ -7‬تعارض اليد و االستصحاب ‪ -8‬الجبر و التفويض ‪-9‬‬
‫‪ -‬شرح الخطبة الدمشقية ‪ - 2‬شرح كفايه سبزوارى در فقه ‪ - 3‬نقد مشيخة‬ ‫حجية المظنة ‪ - 3‬سند الصحيفة الكاملة‬
‫الصدوق فى الفقيه و الشيخ فى التهذيب و االستبصار و غير اينها‪.‬‬
‫در شرح حال هريك از ابن الغضائرى‪ ،‬ابو بكر حضرمى‪ ،‬آقا حسين خوانسارى‪ ،‬حفص ابن غياث‪ ،‬حماد بن عثمان‪ ،‬سليمان بن‬
‫داود‪ ،‬شيخ بهائى‪ ،‬على بن سندى‪ ،‬قاسم بن محمد‪ ،‬محمد بن سنان‪ ،‬محمد بن فضل‪ ،‬محمد بن قيس‪ ،‬نجاشى و جمعى وافر‬
‫ديگر‬

‫ص‪273 :‬‬

‫از اكابر محدّثين و طبقات ديگر كتابى مستقل تأليف داده و در سال هزار و سيصد و پانزدهم هجرت وفات يافت‪( .‬ذريعه و‬
‫ص ‪ 43‬هب و ‪ 225‬ج ‪ 8‬عن و غيره)‬

‫ابو المعالى‪ -‬مجير الدين‬

‫‪ -‬در باب اول بعنوان مجير الدين ابو المعالى مذكور است‪.‬‬

‫ابو المعالى‪ -‬محمد بن اسحق‬

‫‪ -‬در باب اول بعنوان صدر الدين قونيوى مذكور است‪.‬‬

‫ابو المعالى‪ -‬محمد بن حسن‬

‫‪ -‬در باب اول بعنوان بهاء الدين محمد بن حسن مذكور شده است‪.‬‬

‫ابو المعالى‪ -‬محمد بن عبد الرحمن‬

‫‪ -‬در باب اول بعنوان خطيب دمشقى ذكر شده است‪.‬‬

‫ابو المعالى‪ -‬محمد بن على‬

‫‪ -‬در باب سوم بعنوان ابن زكى الدين خواهد آمد‪.‬‬

‫ابو المعالى‪ -‬نحاس‬

‫‪ -‬اصفهانى‪ ،‬از شعراى ايرانى عهد سالجقه ايران ميباشد كه بسيار فاضل و فصيح و خوشبيان‪ ،‬در حسنخط نيز سرآمد‬
‫معاصرين و از مشاهير خطّاطان بشمار ميرفت‪ ،‬عالوه بر خطوط متداولى در خط سياق و استيفا نيز ماهر بود‪ ،‬مدتى‬
‫البارسالن و سلطان ملكشاه و سلطان بركياروق و سلطان محمد دويمين و سومين و چهارمين و پنجمين سلطان سلجوقى‬
‫(‪ 498 -455‬ه ق‪ -‬تنه‪ -‬تصح) را خدمت نمود‪ ،‬چون كماالت او مسموع مستظهر باللّه بيست و هشتمين خليفه عباسى‬
‫(‪ 5 2 -487‬ه ق‪ -‬تفز‪ -‬ثيب) گرديد احضارش كرده و بانواع اشفاقاتش بنواخت تا بمسند وزارتش برنشاند و از اشعار‬
‫نحاس است‪:‬‬

‫از اين سبب مدد جان خلق گشت هوا‬ ‫هوا بطبع لطيف تو نسبتى دارد‬

‫هرآنكه نهى كند نفس خويش را ز هوا‬ ‫هوا است دشمنى تو وزين شود ببهشت‬

‫در سال پانصد و نهم يا دوازدهم هجرت درگذشت‪.‬‬

‫(ص ‪ 78‬ج مع و ‪ 27‬پيدايش خط و خطاطان)‬

‫ابو المعالى‪ -‬نصر اللّه‬

‫‪ -‬بن محمد بن عبد المجيد (الحميد خ ل) ملقّب به حميد الدين‪ ،‬مكنّى به ابو المعالى‪ ،‬از ادبا و شعراى قرن ششم‬

‫ص‪27 :‬‬

‫هجرى ميباشد كه ترجمه عربى كتاب كليله و دمنه معروف را (بشرحى كه در ترجمه حال ابن مقفع خواهد آمد) باز بامر‬
‫سلطان بهرام شاه سيزدهمين سلطان غزنوى (‪ 544 -522‬ه ق‪ -‬ثكب‪ -‬ثمد) بنثر فارسى ترجمه كرد‪ ،‬همين ترجمه است كه‬
‫تا زمان ما باقى و داير و بكليله و دمنه معروف و بارها بطبع رسيده است‪ .‬از آن رو كه حاوى بسيارى از الفاظ مغلقه ميباشد‬
‫مال حسين كاشفى سابق الذكر هم همين ترجمه را بعبارات فارسى ساده بنام امير احمد سهيلى از امراى سلطان حسين ميرزا‬
‫بايقرا تجديد و مهذب نموده و به انوار سهيلى موسومش داشته كه آن هم مشهور و بارها چاپ شده است‪ .‬مال على بن صالح‬
‫رومى (متوفى بسال ‪ 953‬ه ق‪ -‬ظن) انوار سهيلى را با انشاى لطيف بتركى ترجمه نموده و همايون نامهاش ناميده است‪ ،‬مال‬
‫ه ق‪ -‬غقلو) همين همايوننامه را ملخص نمودهاند‪ .‬وفات ابو المعالى نصر‬ ‫يحيى افندى و مال عثمانزاده (متوفى بسال ‪36‬‬
‫اللّه‪ ،‬بنوشته كشف الظّنون بسال پانصد و دوازدهم بوده است لكن اين تاريخ با تاريخ مذكور فوق سلطان بهرام شاه غزنوى كه‬
‫ترجمه ابو المعالى بامر وى شده منافات داشته و شايد اين امر سلطان مذكور پيش از سلطنت وى بوده است‪( .‬كف و ص‬
‫‪ 2533‬ج ‪ 4‬س و غيره)‬

‫ابو معاويه ابو معبد‬

‫در اصطالح رجالى اولى جاهمة بن عباس بن مرداس‪ ،‬درهم‪ ،‬عمار بن خباب بجلى و دويمى هم زيد بن ربيعة و مقداد بن‬
‫ا سود است و ابو معبد صحابى هم كه نامش عبد اللّه بن عكيم است در باب چهارم ضمن شرح حال زنش ام معبد خواهد آمد‪.‬‬

‫ابو معتب‪ -‬حسين بن منصور‬


‫‪ -‬در باب اول بعنوان حالج مذكور است‪.‬‬

‫ابو معتمر ابو معدان‬

‫در اصطالح رجالى اولى حامد بن عمير همدانى و دويمى صفره صحابى است‪.‬‬

‫ابو المعز‪ -‬سيد محمد بن سيد مهدى‬

‫‪ -‬در باب اول بعنوان قزوينى سيد محمد ذكر شده است‪.‬‬

‫ابو معسر‬

‫در اصطالح رجالى نجيح سندى مدنى است‪.‬‬

‫ص‪272 :‬‬

‫ابو معشر بلخى‪ -‬جعفر بن محمد بن عمر‬

‫‪ -‬بلخىّ الوالدة‪ ،‬قاضىّ الشهرة‪ ،‬حكيم منجّم معروف كه نخست در بغداد از اصحاب حديث و مبغض فلسفه و حكمت و علوم‬
‫عقليّه بود‪ ،‬تعصّب هاى بسيارى در اين باب بكار ميبرد و روى اين اصل با حكيم مشهور فيلسوف العرب ابو يوسف يعقوب بن‬
‫اسحق كندى سابق الذكر كدورت بىنهايت داشت‪ ،‬اعتراضات بسيارى بدو وارد مى آورد‪ ،‬همواره در تشنيع و بدگوئى او اهتمام‬
‫تمام بكار مى برد و مردمرا بر وى ميشورانيد تا آنكه كسى بتحريك نهانى كندى پيش او رفته و محسنات رياضيّات و فلسفه و‬
‫علوم عقليّه را در نظر وى جلوه گر ساخت بحدّى كه او نيز بعد از سنّ چهل و هفت سالگى بتحصيل رياضيّات و حساب و‬
‫هندسه پرداخت و اخيرا با حرصى قوى بتحصيل و تكميل نجوم و احكام نجومى و علوم عقليّه كه از جنس معلومات كندى‬
‫بوده اشتغال يافت بدينوسيله تعرّض وى از كندى قطع شد‪.‬‬

‫ابو معشر در اثر آن حرص قوى و همّت فتورناپذير‪ ،‬در تمامى شعب حكمت خصوصا در رياضيّات و نجوم و هيئت داراى‬
‫بصيرتى فوق العادة و استاد كلّ وقت و سرآمد اهل فن و منجّم مخصوص خليفه وقت عباسى شد‪ ،‬نوادر بسيارى در اصابت‬
‫استخراجات نجومى وى منقول و احكام عجيبه صادقه بدو منسوب ميباشد‪.‬‬

‫در وفيات االعيان گويد وقتى يكى از مقصران دولتى از بيم جرم خويش و سياست شاه وقت متوارى شد‪ ،‬چون از اصابت‬
‫استخراجات نجومى ابو معشر آگاهى داشت محض اينكه جاى او را از روى قواعد نجومى پيدا نكرده باشد بدين روش تدبير‬
‫نمود كه در توى طشتى‪ ،‬خون بسيارى بريزد و هاونى از طال در ميان آن خون بنهد‪ ،‬خودش باالى آن هاون جاى گيرد و‬
‫اينچنين كرد‪ .‬جاسوسان سلطان جدّى وافى بكار برده و نشانى از وى نيافتند‪ ،‬ناچار ابو معشر را احضار نمود و بجهت‬
‫اطمينانى كه باصابت احكام وى داشته از قواعد علمى او استمداد كرد و تعيين محل اختفاى آن مقصر را از وى خواست‪ .‬آن‬
‫دانشمند بعد از اعمال قواعد مربوطه بهمين مقصد‪ ،‬متحيّر و ساكت ماند‪ ،‬در جواب استفسار از سبب آن‪ ،‬اظهار داشت كه امرى‬
‫بس عجيب مشاهده ميكنم و آن مقصر فرارى‬

‫ص‪273 :‬‬

‫را باالى كوهى از طال مى بينم كه در وسط درياى خون بوده و يك شهر مسينه نيز بدان دريا احاطه دارد و در تمامى عالم‪،‬‬
‫مكانى بدين صفت سراغ نداريم پس حسب االمر سلطانى تجديدنظر كرد و باز همان حكم را تأييد نمود‪ .‬سلطان از همهجا‬
‫نااميد شد و فرمان داد جارچيان جار كشيدند كه خود آن مقصر و آن كسى كه پناهش داده در امان هستند‪ ،‬چون مقصر نداى‬
‫امان شنيد با دل آسوده نزد سلطان رفت و آن حيله و چارهجوئى را بعرض رسانيد پس آن حيلت وى و حسن اصابت و‬
‫حكم ابو معشر مورد تحسين گرديد‪.‬‬

‫احمد رفعت همين قضيه را بطور خالصه نقل كرده و هم گويد‪ :‬وقتى انگشترى قيمتى از پادشاه بلخ مفقود شد و حل اين عقده‬
‫را از ابو معشر درخواست نمود آن حكيم گفت كه خدايش اخذ كرده است‪ ،‬اين حكم بحسب ظاهر جالب خنده و مسخره‬
‫گرديد و به جهلش منتسب داشتند تا آنكه در ميان اوراق قرآن مجيدش پيدا كردند و مهارت آن حكيم بيشازپيش مورد‬
‫تحسين گرديد‪.‬‬

‫در عهد مستعين باللّه دوازدهمين خليفه عباسى (‪ 252 -248‬ه ق‪ -‬رمح‪ -‬رنب) پيش از وقت بوقوع امرى حكم كرد و مطابق‬
‫واقع هم آمد لكن اين معنى اخبار قبل از وقوع ناپسند خليفه شد و محكوم بتازيانهاش نمود اينك همواره ميگفته اصبت‬
‫فعوقبت حكم صواب را كه پاداش چنين باشد در حكم خطا چه مكافات خواهم ديد‪ .‬على الجملة نظير قضيه اوّلى را بخواجه‬
‫نصير طوسى هم نسبت داده اند كه در قبال حيله ابن حاجب در هنگام فتح بغداد بوده و باشخاص ديگر نيز منسوب ميباشد كه‬
‫موافق نقل معتمد در فلك السعاده شاهزاده دانشمند اعتضاد السلطنه بتفصيل آنها پرداخته است‪.‬‬

‫ابو معشر تأليفاتى در نجوم و رياضى دارد كه بسيارى از آنها در كتابخانههاى اوروپا موجود است‪:‬‬

‫‪ -‬اثبات علم النجوم ‪ -2‬االختيارات على منازل القمر ‪ -3‬اقتران النحسين فى برج سرطان ‪ -4‬بغية الطالب فى معرفة الضمير‬
‫للمطلوب و الطالب و المغلوب و الغالب كه در مصر چاپ شده است ‪ -5‬تحاويل سنى العالم ‪ -6‬تحاويل سنى المواليد ‪-7‬‬
‫‪ -‬الكدخداه ‪ - 2‬المدخل‬ ‫تفسير المنامات من النجوم ‪ -8‬زيج القرانات ‪ -9‬زيج الهزارات ‪ - 3‬طبايع البلدان‬

‫ص‪274 :‬‬

‫الصغير ‪ - 3‬المدخل الكبير ‪ - 4‬هيئت الفلك و اختالف طلوعه ‪ - 5‬الهيالج و غير اينها‪.‬‬

‫وفات ابو معشر در بيست و هشتم رمضان دويست و هفتاد و دويم هجرى قمرى بعلت صرع در شهر واسط واقع شد‪ .‬جمعى‬
‫بتشيّع وى رفته و ظاهر بلكه صريح كالم ذريعه نيز كه بذكر تأليفات وى پرداخته تأييد همين مطلب است‪.‬‬
‫س و ‪ 386‬ف و‬ ‫مر و ‪ 762‬ج‬ ‫فع و ‪ 59‬ت و ‪ 43‬هب و ‪ 328‬ج‬ ‫كا و ‪ 77‬ج‬ ‫مه و ‪ 2‬ج‬ ‫(ص ‪ 363‬ج‬
‫متفرقات ذريعه و غيره)‬

‫ابو معمر‬

‫در اصطالح رجالى اسماعيل بن كثير كوفى و سعيد بن خيثم هاللى و بعضى ديگر است‪.‬‬

‫ابو المعمر‪ -‬اسمعيل‬

‫‪ -‬در باب اوّل (القاب) بعنوان بدر الدين اسمعيل مذكور است‪.‬‬

‫ابو معمر‪ -‬جميل بن معمر‬

‫‪ -‬در باب اوّل بعنوان ذو القلبين نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابو معمر‪ -‬سالم بن عبد اللّه‬

‫‪ -‬معروف به غولچه از اكابر فقهاى شافعيّه ميباشد كه در علوم متنوعه مقتدا بوده و در حق او گفتهاند كه مثل او از جسر بغداد‬
‫نگذشته است و كتاب اللمع فى رد اهل البدع در مسائل اصول اعتقاد و موارد اختالف اهل سنّت با اهل اعتزال و الحاد از او‬
‫است و در سال چهار صد و سى و پنجم هجرت درگذشت‪.‬‬

‫(ص ‪ 65‬ج ‪ 3‬طبقات الشافعية)‬

‫ابو معمر‪ -‬يحيى بن محمد‬

‫‪ -‬در باب سوم بعنوان ابن طباطبا خواهد آمد‪.‬‬

‫ابو المعين‪ -‬ميمون بن محمد‬

‫‪ -‬در باب اوّل (القاب) بعنوان نسفى ميمون ذكر شده است‪.‬‬

‫ابو معين‪ -‬ناصرخسرو‬

‫‪ -‬در باب اوّل بهمين عنوان ناصرخسرو نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابو مغيث‪ -‬حسين بن منصور‬


‫‪ -‬در باب اوّل (القاب) بعنوان حالج حسين مذكور است‪.‬‬

‫ابو مغيره‬

‫در اصطالح رجالى حارث بن مسلم قرشى و سماك بن حرب و بعضى ديگر است‪.‬‬

‫ابو المفاخر‬

‫در اصطالح رجالى هبة اللّه بن حسن بن بابويه و بعضى ديگر است‪.‬‬

‫ص‪275 :‬‬

‫ابو المفاخر‪ -‬عبد الغفور‬

‫‪ -‬در باب اوّل (القاب) بعنوان تاج الدين كردرى نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابو المفضل‬

‫در اصطالح رجالى قيس بن رمانه و محمد بن عبد اللّه بن محمد بن عبيد اللّه بن بهلول شيبانى و نصر بن مزاحم عطّار منقرى‬
‫و بعضى ديگر بوده و ما نيز محمد مذكور را بعنوان شيبانى و نصر را نيز بعنوان منقرى در باب اوّل (القاب) نگارش دادهايم‪.‬‬

‫ابو المقدام‬

‫در اصطالح رجالى ثابت حداد و ثابت بن هرمز فارسى و رجاء بن حيات است‪.‬‬

‫ابو المكارم‪ -‬احمد بن محمد‬

‫‪ -‬در باب اوّل (القاب) بعنوان عالء الدولة نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابو المكارم‪ -‬اسعد بن خطير‬

‫‪ -‬در باب سوم بعنوان ابن مماتى خواهد آمد‪.‬‬

‫ابو المكارم‪ -‬حمزة بن على‬

‫‪ -‬در باب سوم بعنوان ابن زهره خواهد آمد‪.‬‬


‫ابو المكارم‪ -‬على اكبر‬

‫‪ -‬در باب اوّل (القاب) بعنوان صدر االسالم نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابو المكارم‪ -‬محمد بن عبد الرحمن‬

‫‪ -‬در باب اوّل بعنوان شمس الدين نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابو المكارم‪ -‬محمد بن عبد الملك‬

‫‪ -‬ضمن شرح حال ابن العديم احمد خواهد آمد‪.‬‬

‫ابو المكارم‪ -‬محمد بن مصطفى‬

‫‪ -‬در باب اوّل بعنوان دده محمد مذكور است‪.‬‬

‫ابو المكارم‪ -‬هبة اللّه بن على‬

‫‪ -‬در باب اوّل بعنوان بوصيرى ابو القاسم مذكور است‪.‬‬

‫ابو المكرم‬

‫در اصطالح رجالى محمد بن حمزه حسينى است‪.‬‬

‫ابو الملك‬

‫در اصطالح رجالى احمد بن عمر بن كيسه است‪.‬‬

‫ابو مليكه‪ -‬جرول بن اوس‬

‫‪ -‬در باب اوّل (القاب) بعنوان حطيئه نگارش يافته است‪.‬‬

‫ص‪276 :‬‬

‫ابو المنذر‬
‫در اصطالح رجالى ابى بن كعب بن قيس نجارى‪ ،‬جارود بن منذر كندى‪ ،‬جفير بن حكم عبدى‪ ،‬زهير بن محمد‪ ،‬هشام بن‬
‫محمد بن سائب و بعضى ديگر است‪ .‬ابى مزبور از كبار اصحاب و از كتّاب وحى حضرت رسالت ص بود‪ ،‬در عهد خالفت‬
‫عمر يا عثمان وفات يافت و همان است كه روايت فضائل سور قرآنى در كتب تفاسير بدو منسوب و بزعم بعضى از علماى‬
‫رجال تمامى آن روايات بىاصل و از موضوعات و مجعوالت خود ابى است‪ .‬در تنقيح المقال هم اصل مجعول بودن روايات‬
‫مذكوره را مسلّم داشته و گويد جاعل آنها بعد از ز مان ابى بوده و خود آن جاعل نيز بجعل آنها و نسبت دروغى بابى دادن‬
‫اقرار آورده كه بغرض ترغيب مردم بتالوت قرآن بوده و الّا خود ابى جاعل آنها نبوده است و تحقيق اين مراتب خارج از‬
‫وضع كتاب است‪.‬‬

‫ابو المنذر‪ -‬عبد اللّه بن حسان‬

‫‪ -‬در ضمن شرح حال غزالى محمد اشاره نمودهايم‪.‬‬

‫ابو المنذر‪ -‬هشام بن محمد‬

‫‪ -‬در باب اوّل بعنوان كلبى هشام مذكور است‪.‬‬

‫‪38‬‬
‫ابو منصور‬

‫ابو منصور‪ -‬احمد بن على بن ابيطالب‬

‫‪ -‬در باب اوّل بعنوان طبرسى مذكور است‪.‬‬

‫ابو المنصور‪ -‬اسمعيل بن عبد المجيد‬

‫‪ -‬در باب اوّل بعنوان ظافر عبيدى مذكور است‪.‬‬

‫ابو منصور بخارى‬

‫همان ابو منصور حسن بن نوح مذكور ذيل است‪.‬‬

‫ابو منصور بغدادى‪ -‬عبد القادر‬

‫‪ -‬ذيال بعنوان ابو منصور عبد القادر مذكور است‪.‬‬

‫ابو منصور‪ -‬حسن بن زين الدين‬

‫‪ - ) ( 38‬ابو منصور ‪ -‬در اصطالح رجالى ظفر بن حمدون و منصور بن حارم و بعضى ديگر است‪.‬‬
‫‪ -‬بعنوان صاحب معالم در باب اول مذكور است‪.‬‬

‫ابو منصور‪ -‬حسن بن نوح‬

‫‪ -‬بخارى قمرى‪ ،‬از مشاهير و متبحّرين اطبّاى اسالمى م يباشد كه در هردو قسمت علمى و عملى طبّ مهارتى بسزا داشت‪ ،‬در‬
‫اصول و فروع آن علم شريف آشنا‪ ،‬يگانه زمان‪ ،‬نزد ملوك سامانيان‬

‫______________________________‬
‫( )‪ -‬ابو منصور‪ -‬در اصطالح رجالى ظفر بن حمدون و منصور بن حارم و بعضى ديگر است‪.‬‬

‫ص‪277 :‬‬

‫بسيار محترم بود‪ .‬بنام علل العلل و غنا در طب و مجموعه كبير در ادويه مفرده و معالجات منصورى و غيره تأليفاتى داشته و‬
‫سال وفاتش بدست نيامد‪ .‬بنوشته نامه دانشوران شيخ ابو على سيناى (متوفى بسال ‪ 427‬ه ق‪ -‬تكز) از وى درس خوانده و يا‬
‫بنوشته قاموس االعالم برعكس اين بوده و ابو منصور در اواخر عمر ابو على از او درس خوانده است‪.‬‬

‫(كف و ص ‪ 3695‬ج ‪ 5‬س و ‪ 38‬ج مه)‬

‫ابو منصور‪ -‬حسن بن يوسف‬

‫‪ -‬در باب اول بعنوان عالمه حلى نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابو منصور‪ -‬حسين بن محمد‬

‫‪ -‬در باب اول بعنوان مرعشى حسين نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابو منصور‪ -‬رشيد الدين‬

‫‪ -‬در باب اول بعنوان رشيد الدين ابو المنصور مذكور است‪.‬‬

‫ابو منصور سوخته‬

‫از عرفاى اوائل قرن چهارم هجرت ميباشد كه با خواجه عبد اللّه انصارى معاصر و در شمار اهل حال معدود بود‪ ،‬گويند (و‬
‫العهدة عليهم) وقتى بآتش رفت و نسوخت و از اين جهت به سوخته مشتهر گرديد و مشخص ديگرى بدست نيامد‪.‬‬

‫(ص ‪ 88‬ج ‪ 4‬مه)‬


‫ابو منصور‪ -‬ظافر بن قاسم بن منصور‬

‫‪ -‬حداد جزامى اسكندرانى‪ ،‬از مشاهير شعراى قرن ششم هجرى عرب ميباشد كه ديوان شعرى هم داشته است‪ .‬حافظ ابو‬
‫طاهر سلفى و ديگر اكابر وقت از وى روايت نموده و از اشعار او ميباشد كه در خصوص سندلى منسوجى گفته است‪:‬‬

‫و عجيب تركيبى و حكمة صانعى‬ ‫انظر بعينك فى بديع صنايعى‬

‫يوم الفراق اصابعا باصابع‬ ‫فكأننى كفا محب شبكت‬

‫در پانصد و بيست و نهم يا چهل و ششم هجرت درگذشت‪.‬‬

‫(ص ‪ 263‬ج كا و ‪ 27‬ج ‪ 2‬جم)‬

‫ابو منصور‪ -‬عبد الرحمن بن محمد‬

‫‪ -‬در باب سوم بعنوان ابن عساكر عبد الرحمن ميآيد‪.‬‬

‫ابو منصور‪ -‬عبد القادر‬

‫‪ -‬يا عبد القاهر بن طاهر بن محمد شافعى‪ ،‬بغدادى الوالدة و النشأة‪ ،‬فقيه اصولى اديب نحوى متكلّم جليل القدر‬

‫ص‪278 :‬‬

‫از مشاهير ادبا و فقهاى شافعيّه ميباشد كه در فقه و اصول و كالم و ادبيّات و حساب و فرائض متبحّر‪ ،‬در اكثر فنون متداوله‬
‫متمهّر بود‪ .‬با مصاحبت پدر از مولد و منشأ خود بغداد بنيشابور رحلت كرده و در آنجا توطّن نمود‪ ،‬فقه را از ابو اسحق‬
‫اسفراينى فرا گرفت‪ ،‬بعد از وفات ابو اسحق بجاى او در مسجد عقيل از هفده علم تدريس كرد‪ ،‬بطلبه علوم دينيّه محبت مفرط‬
‫داشت‪ ،‬در رعايت حال ايشان اهتمام تمام بكار مى برد‪ ،‬ناصر مروزى و زين االسالم قشيرى و ديگر اجلّه از تالمذه او بودهاند‬
‫و از تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬االيمان و اصوله ‪ -2‬بلوغ المدى فى اصول الهدى در اصول فقه ‪ -3‬تأويل متشابه االخبار ‪ -4‬التحصيل در اصول فقه ‪-5‬‬
‫تفسير القرآن ‪ -6‬تفضيل الفقير الصابر على الغنى الشاكر ‪ -7‬التكملة در حساب ‪ -8‬فضائح الكرامية ‪ -9‬معيار النظر ‪ - 3‬الملل‬
‫‪ -‬نفى خلق القرآن و غير اينها و شعر خوب نيز ميگفته و از او است‪:‬‬ ‫و النحل‬

‫فسمعا لذاك و ذا من دليل‬ ‫شبابى و شيبى دليال رحيلى‬


‫و حسبى دليال رحيل العديل‬ ‫و قد مات من كان لى من عديل‬

‫وفات او بسال چهار صد و بيست و نهم هجرى قمرى در اسفرايين واقع شد و در جنب استاد خود ابو اسحق مدفون گرديد‪.‬‬
‫(ص ‪ 323‬ج كا و ‪ 763‬ج س و غيره)‬

‫ابو منصور‪ -‬عبد الملك بن محمد‬

‫‪ -‬در باب اول بعنوان ثعالبى عبد الملك مذكور است‪.‬‬

‫ابو منصور‪ -‬على بن احمد‬

‫‪ -‬در باب اول (القاب) بعنوان اسدى على نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابو منصور‪ -‬على بن حسن‬

‫‪ -‬در باب اول (القاب) بعنوان صردر نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابو منصور‪ -‬قطران‬

‫‪ -‬در باب اول بعنوان قطران نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابو منصور‪ -‬محمد بن احمد‬

‫‪ -‬بن ازهر در باب اول بعنوان ازهرى ابو منصور مذكور است‪.‬‬

‫ابو منصور‪ -‬محمد بن احمد‬

‫‪ -‬بلخى در باب اول بعنوان دقيقى نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابو منصور‪ -‬محمد بن اسعد‬

‫‪ -‬در باب اول بعنوان حفده نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابو منصور‪ -‬محمد بن على‬

‫‪ -‬در باب اول بعنوان عتابى نگارش يافته است‪.‬‬


‫ص‪279 :‬‬

‫ابو منصور‪ -‬محمد بن محمد حنفى‬

‫‪ -‬در باب اول بعنوان ماتريدى مذكور است‪.‬‬

‫ابو منصور‪ -‬مظفر بن ابو الحسن‬

‫‪ -‬در باب اول بعنوان عبادى مظفر ذكر شده است‪.‬‬

‫ابو منصور‪ -‬موهوب بن احمد‬

‫‪ -‬در باب سوم بعنوان ابن الجواليقى خواهد آمد‪.‬‬

‫ابو منصور‪ -‬نزار بن سعد‬

‫‪ -‬در باب اول بعنوان عزيز باللّه نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابو منصور‪ -‬هبة اللّه بن حامد‬

‫‪ -‬در باب اول بعنوان عميد الرؤسا مذكور است‪.‬‬

‫ابو المواهب‪ -‬عبد الوهاب‬

‫‪ -‬در باب اول بعنوان شعرانى عبد الوهاب مذكور است‪.‬‬

‫‪39‬‬
‫ابو موسى‬

‫ابو موسى‪ -‬جابر بن حيان‬

‫‪ -‬در باب اول (القاب) بعنوان كيمياوى جابر ذكر شده است‪.‬‬

‫ابو موسى‪ -‬سليمان بن محمد‬

‫‪ -‬در باب اول بعنوان حامض سليمان مذكور است‪.‬‬

‫‪ - ) ( 39‬ابو موسى ‪ -‬در اصطالح رجالى ابر اهيم بن محمد كوفى‪ ،‬ابراهيم بن نصير‪ ،‬حمدويه بن نصير‪ ،‬عبد اللّه بن قيس اشعرى‪ ،‬عمر بن يزيد بن ذبيان‪ ،‬عيسى بن‬
‫احمد‪ ،‬عيسى بن مهران و بعضى ديگر است‪.‬‬
‫ابو موسى‪ -‬عبد اللّه بن قيس‬

‫‪ -‬در باب اول بعنوان اشعرى ابو موسى ذكر شده است‪.‬‬

‫ابو موسى‪ -‬على بن موسى‬

‫‪ -‬در باب سوم بعنوان ابن طاوس على خواهد آمد‪.‬‬

‫ابو موسى‪ -‬عيسى بن عبد العزيز‬

‫‪ -‬در باب اول (القاب) بعنوان جزولى عيسى مذكور شده است‪.‬‬

‫ابو موسى‪ -‬هرون بن موسى‬

‫‪ -‬در باب اول بعنوان اعور نحوى مذكور است‪.‬‬

‫ابو المؤيد‪ -‬محمد بن محمد‬

‫‪ -‬بجلىّ القبيلة‪ ،‬جزرىّ البلدة عنترىّ النخلّص و الشّهرة‪ ،‬اديب طبيب فيلسوف حكيم شاعر ماهر از اعاظم فالسفه و حكما و‬
‫مشاهير اطبّا و ادباى اوائل قرن ششم هجرت ميباشد كه بكثرت فضائل و‬

‫______________________________‬
‫( )‪ -‬ابو موسى‪ -‬در اصطالح رجالى ابراهيم بن محمد كوفى‪ ،‬ابراهيم بن نصير‪ ،‬حمدويه بن نصير‪ ،‬عبد اللّه بن قيس اشعرى‪،‬‬
‫عمر بن يزيد بن ذبيان‪ ،‬عيسى بن احمد‪ ،‬عيسى بن مهران و بعضى ديگر است‪.‬‬

‫ص‪283 :‬‬

‫اطّالع بعلوم حكميّه و فنون ادبيّه و صنايع طبّيّه نزد اكابر عصر خود معروف و مسلّم كل بود‪ ،‬بعضى از ارباب سير زياده از‬
‫حدّش ستوده و او را در فن حكمت كمتر از هيچ كدام از اكابر حكمايش نشمارند‪ .‬آن فيالسوف يگانه را اشعار فصيح بليغى‬
‫كه شاهد صدق اين مدّ عا ميباشند بسيار است‪ ،‬در بدايت حال نزد عنترة بن عيسى كه از اجلّاى فقها بوده تتلمذ نموده و‬
‫احاديث او را مينگاشت‪ .‬اينك محض پاس حقوق استادى‪ ،‬خود را بدو منتسب داشته و به عنترى معرفى ميكرد چنانچه‬
‫جزرى گفتن او نيز (كه منسوب به جزيره است) بجهت آن است كه در اواخر عمر‪ ،‬در زمان عماد الدين زنگى سرسلسله‬
‫اتابكان موصل و حلب ( ‪ 543 -52‬ه ق‪ -‬ثكا‪ -‬ثم) در شهر جزيره ميزيسته است‪.‬‬
‫صاحب ترجمه نخست در بغداد بوظائف طبابت مشغول بود‪ ،‬معالجات عجيبه و تدابير غريبه در امزجه بيماران از وى بظهور‬
‫آمد تا بعد از چهل سالگى‪ ،‬معالجه را ترك كرد ‪ ،‬از معاشرت مردمان دورو در جزيره متوطن گرديد‪ ،‬اوقات خود را بتدريس‬
‫كتب طبّ و حكمت مصروف داشت و بتأليفات متنوعه بسيارى موفق آمد‪:‬‬

‫‪ -‬اقرابادين يا قرابادين كبير ‪ -2‬تذكار الفضالء الحكماء و نزهة الحياة الدنيا ‪ -3‬رسالة حركة العالم ‪ -4‬رسالة الشعرى‬
‫اليمانية الى الشعرى الشامية ‪ -5‬رسالة العشق االلهى و الطبيعى ‪ -6‬رسالة الفرق ما بين الدهر و الزمان و الكفر و االيمان ‪-7‬‬
‫ديوان اشعار ‪ -8‬النور المجتنى من روض الندماء كلمات حكمتآميز وى بسيار و از اشعار حكميه او است‪:‬‬

‫تخفى عن الناس مساويه‬ ‫من لزم الصمت اكتسى هيبة‬

‫و قلب من يجهل فى فيه‬ ‫لسان من يعقل فى قلبه‬

‫فالطب مجموع بنص كالمى‬ ‫احفظ بنى وصيتى و اعمل بها‬

‫فى حفظ قوته مع االيام‬ ‫قدم على طب المريض عناية‬

‫و الضد فيه شفاء كل سقام‬ ‫بالشبه يحفظ صحة موجودة‬

‫ماء الحياة تراق فى االرحام‬ ‫قلل نكاحك ما استطعت فانه‬

‫و احذر طعامك قبل هضم طعام‬ ‫و اجعل طعامك كل يوم مرة‬

‫كالنار تصبح و هى ذات ضرام‬ ‫التحقر المرض اليسير فانه‬

‫كيموسه سبب الى االسقام‬ ‫ال تهجرن القيىء شهرك انما‬

‫شاف من االسقام و اآلالم‬ ‫ان الحمى عون الطبيعة مسعدا‬

‫ص‪28 :‬‬

‫التأكلن بعقيب شرب مدام‬ ‫ال تشربن بعقيب اكل عاجال‬

‫باالحتالم و كثرة االحالم‬ ‫و خذ الدواء اذا الطبيعة كدرت‬


‫حل و عقد طبيعة االجسام‬ ‫و الطب جملته اذا حققته‬

‫بعضى از ارباب تراجم همين قصيده هفده بيتى را به ابن بطالن آتى الترجمة نسبت دادهاند و لكن در نامه دانشوران از مورّخ‬
‫خزرجى نقل كرده كه اين قصيده از همين ابو المؤيد صاحب ترجمه بوده و در كتاب نور المجتنى او كه فوقا ذكر شد مسطور‬
‫است‪ .‬سال وفات او بدست نيامد‪.‬‬

‫(ص ‪ 65‬ج ‪ 2‬مه و ‪ 3224‬ج ‪ 5‬س)‬

‫ابو المؤيد‪ -‬محمد بن محمود‬

‫‪ -‬در باب اول بعنوان خطيب خوارزمى محمد مذكور است‪.‬‬

‫ابو المؤيد‪ -‬موفق بن احمد‬

‫‪ -‬در باب اول بعنوان اخطب خوارزمى نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابو المهالبة‪ -‬مهلب بن ابى صفرة‬

‫‪ -‬بعنوان ابو سعيد مهلب مذكور شد‪.‬‬

‫ابو ميسرة ابو ميمون‬

‫در اصطالح رجالى اولى عمر بن شرجيل و دويمى جابان است‪.‬‬

‫ابو الميمون‪ -‬عبد المجيد‬

‫‪ -‬يازدهمين خليفه فاطمى است و در باب اول (القاب) ضمن عنوان فاطميون نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابو ناب ابو ناشرة‬

‫در اصطالح رجالى اولى حسن بن عطية و دويمى سماعة بن مهران است‪.‬‬

‫ابو ناصر‪ -‬محمد بن عمار بن محمد بن احمد‬

‫‪ -‬نحوى مالكى‪ ،‬ملقّب به شمس الدين‪ ،‬از افاضل اواسط قرن نهم هجرت ميباشد كه از تالمذه تنوخى و تاج بن فصيح‪ ،‬داراى‬
‫فنون متنوعه و محبوب صلحا و بسيار نيكومحضر بوده و در سال هشتصد و سوم هجرت تدريس مدرسه مسلميه مصر بدو‬
‫مفوّض و از تأليفات او است‪:‬‬
‫‪ -‬الفية الحديث ‪ -2‬جالب الموائد كه شرح تسهيل است ‪ -3‬العمدة كه شرح مغنى ابن هشام و هشت مجلّد است و در سال‬
‫هشتصد و چهل و چهارم هجرت درگذشت‪.‬‬

‫(سطر ‪ 33‬ص ‪ 456‬روضات الجنات)‬

‫ص‪282 :‬‬

‫ابو الناقة‪ -‬احمد‬

‫‪ -‬يا زيد يا يزيد در باب اول (القاب) بعنوان هبنقه نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابو النجم‪ -‬احمد بن يعقوب‬

‫‪ -‬در باب اول بعنوان منوچهرى ذكر شده است‪.‬‬

‫ابو النجم‪ -‬زياد بن منذر‬

‫‪ -‬بعنوان ابو الجارود مذكور داشتيم‪.‬‬

‫ابو النجم‪ -‬فضل بن قدامة‬

‫‪ -‬در باب اول بعنوان راجز نگارش دادهايم‪.‬‬

‫ابو النجيب‪ -‬طاهر بن ابراهيم‬

‫‪ -‬جزرى‪ ،‬ملقّب به شداد‪ ،‬مكنّى به ابو النجيب‪ ،‬از شعراى قرن چهارم عهد ديالمه ميباشد كه اشعار بسيارى در مدح عضد‬
‫الدوله ديلمى و وزير مهلبى گفته و نيز از اشعار او است‪:‬‬

‫فقل لهم و اهون بالحلول‬ ‫ارى جيل التصوف شرجيل‬

‫كلوا اكل البهائم و ارقصوا لى‬ ‫اقال اللّه حسين عشقتموه‬

‫سال وفاتش بدست نيامد‪( .‬ص ‪ 764‬ج س)‬

‫ابو النجيب‪ -‬عبد القادر‬


‫‪ -‬يا عبد القاهر بن عبد اللّه بن محمد بن عمويه بكرى النسب‪ ،‬ضياء الدين اللّقب‪ ،‬سهروردىّ البلدة‪ ،‬ابو النجيب الكنية‪ ،‬از اكابر‬
‫صوفيّه و مشايخ عرفاى اواسط قرن ششم هجرت ميباشد كه بسيار عابد و زاهد و فاضل‪ ،‬بعلوم ظاهريّه و باطنيّه واقف‪ ،‬نسبش‬
‫با دوازده يا سيزده واسطه بابو بكر خليفه موصول‪ ،‬در طريقت بابو حامد غزالى منسوب و در بغد اد مرشد و پير طريقت بود‪.‬‬

‫تمامى مايملك خود را وقف اوالد كرد‪ ،‬بعد از آن شيخ شهاب الدين عمر سهروردى برادرزاده خود ابو النجيب با تمام فقر و‬
‫احتياج بر وى وارد شد‪ ،‬او هم بسيار ملول و افسرده خاطر گرديد از اينكه از آن مال وقفى چيزى براى خودش ذخيره نكرده‬
‫كه بدان وس يله اعانتى بشيخ عمر كرده باشد اينك به پسر خود عبد اللّه اظهار داشت كه چيزى از سهم وقفى خود بشيخ عمر‬
‫بدهد لكن عبد اللّه موافقت نكرد و ابو النجيب بسيار ملول شد و گفت و اللّه تو بهمين شيخ محتاج خواهى شد پس آنقدر‬
‫نكشيد كه دنيا بشيخ اقبال كرد و بثروت زياد رسيد و عبد اللّه بدو محتاج گرديد‪ ،‬از او استرحام نمود‪ ،‬شيخ تا آخر عمر‪،‬‬

‫ص‪283 :‬‬

‫بدو صله ميكرد‪ .‬كتاب آداب المريدين از تأليفات ابو النجيب است و نام او چنانچه اشاره شد در كلمات اهل فن مابين عبد‬
‫القادر و عبد القاهر مردّد ميباشد‪ .‬وفات او بسال پانصد و شصت و سوم هجرى قمرى در هفتاد و سه سالگى در دمشق شام و‬
‫يا بعد از مراجعت از سفر مصر و شام در بغداد واقع شد و در خانقاهى كه خودش در سمت غربى بغداد در ساحل دجله بنا‬
‫كرده بوده مدفون گرديد‪.‬‬

‫(كف و ص ‪ 764‬ج و ‪ 2733‬ج ‪ 4‬س و ‪ 324‬ج كا و سطر ‪ 23‬ص ‪ 229‬ت و ‪ 5‬حوادث جامعه و غيره)‬

‫ابو نزار‪ -‬حسن بن صافى‬

‫‪ -‬در باب اول (القاب) بعنوان ملك النحاة حسن نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابو نزار‪ -‬ربيعة‬

‫‪ -‬بن حسن بن عبد اللّه بن على بن يحيى بن نزار يمنى حضرمى صنعانى لغوى‪ ،‬نحوى اديب شاعر مشهور از علماى اوائل‬
‫قرن هفتم هجرت ميباشد كه در هشتاد و چهار سالگى درگذشت‪.‬‬

‫(سطر ‪ 4‬ص ‪ 283‬روضات الجنات)‬

‫‪43‬‬
‫ابو نصر‬

‫ابو نصر پارسا‬

‫‪ - ) ( 43‬ابو نصر ‪ -‬در اصطالح علماى رجال و ارباب سير‪ ،‬كنيه و يا اسم اصلى جمعى وافر ميباشد و بسيارى از ايشان در باب اول و سوم اين كتاب تحت عناوين‬
‫متفرقه مربوطه بآن دو باب نگارش يافته است و بعضى را هم بطور اجمال اينجا تذكر ميدهد‪.‬‬
‫ملقّب به برهان الدين و نصير الدين و حافظ الدين‪ ،‬از اكابر مشايخ نقشبنديّه و جامع اصول شريعت و فنون طريقت بود‪ ،‬در‬
‫سال هشتصد و بيست و دويم هجرت بعد از وفات پدرش خواجه محمد پارسا در هردو قسمت شريعت و طريقت خليفه و‬
‫جانشين وى گرديد و بارشاد عباد اشتغال يافت و كراماتى نيز بدو منسوب دارند‪ .‬شعر هم ميگفته و از او است‪:‬‬

‫صبورى ورز و خورسندى‪ ،‬نكوبين باش و‬


‫كه در اين چار چيز آمد كليد شادمانيها‬
‫نيكوظن‬

‫______________________________‬
‫( )‪ -‬ابو نصر‪ -‬در اصطالح علماى رجال و ارباب سير‪ ،‬كنيه و يا اسم اصلى جمعى وافر ميباشد و بسيارى از ايشان در باب‬
‫اول و سوم اين كتاب تحت عناوين متفرقه مربوطه بآن دو باب نگارش يافته است و بعضى را هم بطور اجمال اينجا تذكر‬
‫ميدهد‪.‬‬

‫ص‪284 :‬‬

‫صاحب ترجمه در سال هشتصد و شصت و پنجم هجرى قمرى وفات يافت و جمله سر خدا‪ 865 -‬مادّه تاريخ وفات او‬
‫است‪( .‬ص ‪ 34‬ج ‪ 2‬فع و ‪ 576‬خه)‬

‫ابو نصر‪ -‬حسن بن على‬

‫‪ -‬منجّم قمى‪ ،‬از منجّمين قرن چهارم هجرى ميباشد و از تأليفات او است كتاب البارع فى احكام النجوم و الطوالع يا البارع‬
‫المدخل الى احكام النجوم كه حاوى پنج م قدمه و شصت و چهار مقاله بوده و از كتابهاى فارسى قديم است‪ .‬بعضى استظهار‬
‫كرده كه تأليف آن در حدود سيصد و بيست و هفتم هجرت بوده است و سال وفات و مشخّص ديگرى بدست نيامد‪.‬‬

‫(كف و ص ‪ 8‬ج ‪ 3‬ذريعه)‬

‫ابو النضر‪ -‬محمد بن احمد‬

‫‪ -‬يا اسحق در باب اول بعنوان كندى محمد نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابو النضر‪ -‬محمد بن عبد الجبار‬

‫‪ -‬در باب اول بعنوان عتبى محمد مذكور است‪.‬‬


‫ابو النضر‪ -‬محمد بن مسعود‬

‫‪ -‬در باب اول بعنوان عياشى محمد ذكر شده است‪.‬‬

‫ابو النضر‪ -‬عمرو بن عبد الملك‬

‫‪ -‬از مشاهير شعراى بصره ميباشد كه بوزراى برامكه منتسب بوده و بانعامات بسيارى از ايشان نايل گرديده است و اشعار‬
‫بسيارى در مدح ايشان سروده كه از آن جمله است‪:‬‬

‫وجدت نسيم الجود من آل برمك‬ ‫اذا كنت من بغداد منقطع الثرى‬

‫سال وفات او بدست نيامد‪( .‬ص ‪ 765‬ج قاموس االعالم)‬

‫ابو نظر‪ -‬عبد العزيز بن منصور‬

‫‪ -‬در باب اول (القاب) بعنوان عسجدى حكيم مذكور است‪.‬‬

‫ابو النعمان‬

‫در اصطالح رجالى حارث بن حصيرة و حفص ابو النعمان است‪.‬‬

‫ص‪285 :‬‬

‫‪4‬‬
‫ابو نعيم (بر وزن كميل)‬

‫ابو نعيم‪ -‬احمد بن عبد اللّه‬

‫‪ -‬يا عبيد اللّه بن احمد بن اسحق بن موسى بن مهران اصفهانى‪ ،‬از اكابر و اعالم محدّثين‪ ،‬از اعاظم ثقات حفاظ و مرجع‬
‫استفاده اجلّاى ايشان ميباشد كه به حافظ اصفهانى معروف‪ ،‬در كلمات بعضى از اجلّه به حافظ دنيا موصوف و از اجداد‬
‫مجلسى بود‪ .‬فقه و تصوف را با حديث توأم ساخت‪ ،‬بزعم روضات و كشف الغمة و ابن شهرآشوب و بعضى ديگر بلكه مشهور‬
‫هم هست كه عامىّ المذهب و از اهل سنّت و جماعت بوده است‪ .‬لكن بفرموده شيخ بهائى و مير محمد حسين خاتونآبادى و‬
‫بعضى ديگر از اجلّه‪ ،‬شيعىّ المذهب بلكه بفرموده مجلسى از خلّصين شيعه بوده و تشيّع او را بواسطه پدران خود اباعن جد از‬

‫‪ - ) ( 4‬ابو نعيم ‪ -‬در اصطالح رجالى احمد بن عبد اللّه اصفهانى مذكور ذيل‪ ،‬ربعى بن عبد اللّه بن عبد اللّه بن جارود‪ ،‬فضل بن دكين‪ ،‬محمد بن احمد بن محمد‬
‫همدانى‪ ،‬نصر بن عصام و بعضى ديگر است‪.‬‬
‫خودش نقل كرده بلى از شدّت تقيه كه در زمان او بوده تشيّع خود را از مخالفين مذهب كتمان مينموده است (و اهل البيت‬
‫ادرى بما فى البيت)‪ .‬قضاوت در اين باب را موكول بمراجعه تأليفات خودش ميداريم‬

‫‪ -‬اربعين در حاالت حضرت مهدى آل محمد ع عجل اللّه فرجه و در كشف الغمة از آن روايت ميكند ‪ -2‬تاريخ اصفهان كه‬
‫در چاپخانه بريل از شهر ليدن بنام اخبار اصفهان در دو مجلد چاپ شده است ‪ -3‬حرمة المساجد ‪ -4‬حلية االولياء در‬
‫حديث كه در مصر چاپ شده و از بهترين كتابها است ‪ -5‬دالئل النبوة كه در حيدرآباد هند چاپ شده است ‪ -6‬ذكر المهدى‬
‫ع و نعوته و حقيقة مخرجه و ثبوته چنانچه بنقل معتمد در طرائف سيد رضى الدين بن طاووس همين كتاب را بابو نعيم نسبت‬
‫‪ -‬ما نزل‬ ‫داده و ظاهر آن است كه همان اربعين مذكور فوق ميباشد ‪ -7‬طب النبى ص ‪ -8‬الطبقات ‪ -9‬الفتن ‪ - 3‬الفوائد‬
‫من القرآن فى امير المؤمنين ع ‪ - 2‬مختصر االستيعاب ‪ - 3‬المستخرج على البخارى ‪ - 4‬المستخرج على مسلم ‪ - 5‬معرفة‬
‫الصحابة ‪ - 6‬منقبة المطهرين و مرتبة (رتبة خ ل) الطيبين و غيرها‪ .‬والدت ابو نعيم در اوائل غيبت كبرى بسال سيصد و سى و‬
‫چهارم يا ششم و وفاتش نيز بسال چهار صد و دويم يا سوم يا سى ام يا سى و پنجم و يا چهل و چهارم هجرت در اصفهان‬
‫واقع شد و در قبرستان آبپخشان نام آن بلده‬

‫______________________________‬
‫( )‪ -‬ابو نعيم‪ -‬در اصطالح رجالى احمد بن عبد اللّه اصفهانى مذكور ذيل‪ ،‬ربعى بن عبد اللّه بن عبد اللّه بن جارود‪ ،‬فضل بن‬
‫دكين‪ ،‬محمد بن احمد بن محمد همدانى‪ ،‬نصر بن عصام و بعضى ديگر است‪.‬‬

‫ص‪286 :‬‬

‫مدفون گرديد و در نخبة المقال گويد‪:‬‬

‫عام و بعد الشاب‪ 334 -‬عمره كفى‪3 -‬‬ ‫ابو نعيم حافظ قد صنفا‬

‫سال پانصد و هفدهم هجرت دانستن تاريخ وفات او اشتباه و قضاوت موكول بمدارك مربوطه است‪.‬‬

‫(كف و ص ‪ 75‬ت و ‪ 27‬ج كا و ‪ 737‬ج ‪ 2‬مه و ‪ 766‬ج س و ‪ 7‬ج ‪ 3‬طبقات الشافعية و ‪ 56‬ج لر و غيره)‬

‫ابو نعيم اصفهانى‪ -‬همان ابو نعيم احمد بن عبد اللّه‬

‫‪ -‬مذكور فوق است‪.‬‬

‫ابو نعيم عبد الملك‬

‫بن محمد در باب اول بعنوان جرجانى عبد الملك مذكور شده است‪.‬‬
‫ابو نعيم‪ -‬على بن حمزه‬

‫‪ -‬بصرىّ االصل و االقامة‪ ،‬اديب لغوى از اعيان فضالى اواخر قرن چهارم هجرت ميباشد كه در معرفت صحيح و سقيم لغت‬
‫بابصيرت بود‪ ،‬باصمعى و ابن دريد و ابن االعرابى و ديگر اكابر لغويّين اعتراضات بسيارى داشت‪ ،‬در هريك از ايمان ابو طالب‬
‫و رد اصالح المنطق ابن سكيت و رد مقصور و ممدود ابن والد بغدادى و نوادر شيبانى و فصيح ثعلب و كتاب الحيوان جاحظ‬
‫و غير اينها تأليفى داشته و در سال سيصد و هفتاد و پنجم هجرت درگذشت‪.‬‬

‫(ص ‪ 483‬ت و ‪ 238‬ج ‪ 3‬جم و ‪ 8‬ج ‪ 2‬مه)‬

‫ابو نعيم‪ -‬فضل بن دكين‬

‫‪ -‬يا عمرو بن حماد بن زهير‪ ،‬كوفى تميمى‪ ،‬از مشاهير علماى قدماى محدّثين شيعه ميباشد كه حافظ و متقن‪ ،‬روايات او در‬
‫نهايت اتقان و اعتبار و محل وثوق و اعتماد فريقين و از كبار مشايخ مسلم و بخارى بود‪ ،‬بلكه تمامى اصحاب صحاح ستّه نيز‬
‫با روايات او احتجاج مينمايند‪ .‬مشايخ روايات او بيشتر از صد نفر بود‪ .‬گويند روزى پسر فضل گريهكنان نزد وى آمد و در‬
‫سبب گريه اش اظهار داشت كه مردم باو شيعه ميگويند پس فضل بدين دو شعر تمثل نمود‪:‬‬

‫برجع (بر د خ ل) جواب السائلى عنك اعجم‬ ‫و ما زال كتمانيك حتى كأننى‬

‫سلمت و ماحى من الناس يسلم‬ ‫السلم من قول الوشاة و تسلمى‬

‫ناگفته نماند كه كنيه فضل بن دكين در تمامى مدارك موجوده نزد اين نگارنده ابو نعيم است و فقط در فهرست ابن النديم ابن‬
‫ابى نعيم مذكورش داشته و يك تفسير قرآن هم بدو‬

‫ص‪287 :‬‬

‫نسبت داده است‪ .‬وفات يا قتل ابو نعيم بسال دويست و دهم يا هيجدهم يا نوزدهم هجرت در كوفه واقع گرديد‪.‬‬

‫(ص ‪ 229‬مف و ‪ 75‬ت و ‪ 59‬ج و ‪ 23‬ج ‪ 2‬نى و ‪ 243‬ج ‪ 4‬ذريعه)‬

‫ابو نعيم‪ -‬نافع بن عبد الرحمن‬

‫‪ -‬در باب اول ضمن عنوان قراء سبعه نگارش داديم‪.‬‬

‫ابو نواس‪ -‬حسن بن هانى بن عبد االول بن صباح‬


‫‪ -‬حكمى الوالء‪ ،‬بصرى يا اهوازى الوالدة و النشأة‪ ،‬بغدادى االقامة‪ ،‬ابو على الكنية‪ ،‬ابو نواس الشهرة‪ ،‬از مبرّزين ادبا و شعراى‬
‫اواخر قرن دويم هجرى ميباشد كه در بديههگوئى شعر و لطافت اشعار در غايت اشتهار‪ ،‬در رديف امرأ القيس معدود و‬
‫بتصديق جاحظ در لغت اعلم مردم بود‪ .‬اسمعيل بن نوبخت گويد كسى را نديدم كه احفظ و اوسع العلم از ابو نواس باشد‪.‬‬
‫گويند روزى ابو العتاهيه سابق الذكر بدو گفت روزى چند بيت نظم ميكنى گفت يكى يا دو بيت و گاهست تركيب يك بيت‬
‫متعسّرم ميشود و در روز ديگر اصالحش ميكنم‪ ،‬ابو العتاهية گفت من روزى صد يا دويست بيت (يا بروايتى هرشبى هزار‬
‫بيت) نظم ميكنم ابو نواس گفت اگر مثل اين شعر تو باشد‪ :‬يا عتب ما لى و لك‪ -‬يا ليتنى لم ارك پس من روزى هزار يا دو‬
‫هزار بيت نظم ميكنم و اگر مثل اين شعر من باشد‪:‬‬

‫لها محبان لوطى و زناء‬ ‫من كف ذات حرفى زى ذى ذكر‬

‫تو قدرت نظم آن را ندارى بلكه در تمامى عمر خود نظير آن را نگفتهاى‪.‬‬

‫ابو نواس از محبين خلّص خانواده عصمت و مدّاحين اهل بيت طهارت بود و قصائد بسيارى در مناقب حضرت رضا ع انشا‬
‫كرده است‪ .‬روزى آن بزرگوار را مالقات كرده و بعرض رسانيد كه يا ابن رسول اللّه ص چند بيتى درباره شما گفتهام دوست‬
‫دارم كه باستماع آنها مفتخرم فرمائيد و بعد از صدور اذن اين اشعار را فروخواند‪:‬‬

‫تتلى الصلوة عليهم اينما ذكروا‬ ‫مطهرون نقيات ثيابهم‬

‫فماله فى قديم الدهر مفتخر‬ ‫من لم يكن علويا حين تنسبه‬

‫علم الكتاب و ما جائت به السور‬ ‫فانتم المال االعلى و عندكم‬

‫آن حضرت فرمود كسى بدين ابيات سبقت نكرده خدا جزاى خيرت بدهد پس بغالم خود‬

‫ص‪288 :‬‬

‫فرمود چيزى از نفقات و هزينه ما همراه دارى گفت سيصد دينار (كه هردينارى معادل طالى مسكوك هيجده نخودى ايرانى‬
‫است) آن حضرت همه آن را با يك قاطر سوارى بابو نواس عنايت فرمود‪.‬‬

‫نيز وقتى كه مأمون عباسى آن حضرت را وليعهد كرد و خطبه و سكّه بنام نامى آن حضرت مقرّر گرديد تمامى شعراى وقت‬
‫اشعار طريفه در اين موضوع گفته و بصله و انعامات مأمونى نايل گرد يدند لكن ابو نواس شعرى نگفته بود تا روزى مأمون از‬
‫روى عتاب بدو گفت تو كه مقام على الرضا ع را بهتر از ديگران ميدانى و شاعر زمان خود هستى بچه بهانه مدحش نگفتى؟‬
‫ابو نواس بالبديهة اين اشعار را انشا نمود‪:‬‬
‫اذ تفوهت بالكالم البديه‬ ‫قيل لى انت اوحد الناس طرا‬

‫يثمر الدر فى يدى مجتنيه‬ ‫لك من جوهر الكالم بديع‬

‫و الخصال التى تجمعن فيه‬ ‫فعلى ما تركت مدح ابن موسى‬

‫كان جبريل خادما البيه‬ ‫قلت الاستطيع مدح امام‬

‫و لهذا القريض اليحتويه‬ ‫قصرت السن الفصاحة عنه‬

‫مأمون دهان او را پر از مرواريد كرد و يا بعد از تحسين‪ ،‬باشعار تمامى شعرا ترجيحش داد و معادل مجموع صله همه ايشان‬
‫را بدو عنايت فرمود‪ .‬گويند (و العهدة عليهم) ابو نواس بشرب خمر و تغزل بغلمان معروف و اولين كسى بوده كه در اين دو‬
‫موضوع افراط نموده و دامنه تغزل را توسعه داده است‪.‬‬

‫در روضات از حسين بن ضحاك نقل كرده كه روزى ابو نواس وارد خرابه اى شد‪ ،‬پيرمردى را با جوانكى در آنجا ديد‪ ،‬پيرمرد‬
‫را مخاطب داشته و گفت‪ :‬ما هذه التّماثيل الّتى انتم لها عاكفون پير گفت‪ :‬نريد ان نأكل منها و تطمئنّ قلوبنا و نعلم ان قد‬
‫صدقتنا و نكون عليها من الشّاهدين ابو نواس گفت‪ :‬كلوا منها و اطعموا لبائس الفقير پس آن جوان گفت‪ :‬لن تنالو البرّ حتّى‬
‫تنفقوا ممّا تحبّون بعضى از اين گونه قضايا درباره ابو نواس بسيار است اينك جمعى او را طعن و قدح كردهاند‪.‬‬

‫در مجالس المؤمنين هم با آنهمه شيعه تراشيش كه معروف است او را از مخالفين‬

‫ص‪289 :‬‬

‫شمرده‪ ،‬در روضات نيز در رديف مخالفينش مذكور داشته و لكن در منتهى المقال گويد حكايات دايره بر مذمّت او بسيار و‬
‫لكن هيچ كدام مستند بناقل موثق و يا كتاب معتمدى نيست و او از خلّصين محبّين و مدّاحين اهل بيت ع بوده است‪ .‬بهتر آن‬
‫است كه ما هم قضاوت در اين موضوع را بعهده كتب مربوطه محول داشته و بگذاريم و بگذريم‪.‬‬

‫پدر ابو نواس از اهل دمشق و از لشگريان مروان حمار آخرين ملوك بنى اميّه بود‪ ،‬بسمت سرحددارى باهواز رفت‪ ،‬زنى‬
‫حلبان نامى را در آنجا بعقد ازدواج آورد‪ ،‬ابو نواس و ابو معاذ و چند پسر ديگر از وى بوجود آمدند‪ ،‬حلبان ابو نواس را‬
‫ب عطّارى تسليم نمود كه مشغول تكسّب باشد تا روزى ابو اسامه و البة بن حباب او را ديد و آثار فطانت در او تفطّن كرده و‬
‫گفت حيف است اين آثار را كه در تو ميبينم ضايع كرده باشى و زود باشد كه شعر خوب ميگوئى بهتر آن است كه مصاحب‬
‫من گردى تا تربيتت كرده باشم‪.‬‬

‫ابو نواس گفت تو كيستى؟ بعد از شناسائى گفت كه و اللّه من هم جوياى تو هستم‪ ،‬عازم بودم كه محض مالقات تو بكوفه‬
‫روم‪ ،‬از معلوماتت بهرهور بوده و اشعارت را شنيده باشم‪.‬‬
‫ابو نواس بمصاحبت وى ببغداد رفت و از خردسالى بشعر گفتن آغاز نمود‪ ،‬ده نوع شعر گفته و غرائب لغت را از ابو زيد‬
‫انصارى و وقايع و ايّام عرب را از ابو عبيده معمّر بن مثنى اخذ و در نحو سيبويه مطالعاتى وافى كرد‪ .‬ابو عبيده ميگفته كه ابو‬
‫نواس در شعراى متأخّرين مثل امرء القيس است در متقدّمين‪ .‬ديوان ابو نواس در هند و مصر و بيروت چاپ گرديد و چنانچه‬
‫اشاره شد اشعارش بده نوع مشتمل و همه آنها در نهايت جودت ميباشد‬

‫مخفى نماند كه اشعار ابو نواس مرتّب و مدوّن نبوده و بعد از زمان او جمعى از ادبا و فضال هريكى موافق رويه مخصوصى‬
‫تدوين كرده اينك نسخ دواوين ابو نواس نوعا با يكديگر مغاير هستند و ديوان چاپى مذكور تدوين على بن حمزه اصفهانى‬
‫است كه تمامى اشعار او را بترتيب حروف قوافى تدوين نموده است‪.‬‬

‫وجه شهرت به ابو نواس دو زلف او بوده كه در دوشهايش حركت ميكرده است و نواس (بضمّ نون) بمعنى حركت ميباشد‪ .‬اما‬
‫حكمى گفتن او بجهت آن است كه جدّش‬

‫ص‪293 :‬‬

‫از موالى جراح بن عبد اللّه حكمى والى خراسان بود و او هم از قبيله بنى حكم از قبائل يمن ميباشد كه اوالد حكم بن سعيد‬
‫هستند‪ .‬والدت ابو نواس در سال يكصد و سى و ششم يا نهم يا چهل و يكم يا پنجم در بصره يا اهواز‪ ،‬وفاتش هم در يكصد‬
‫و نود و پنجم يا ششم يا هشتم يا نهم يا دويست تمام هجرت در بغداد واقع شد و در مقبره شونيزيه و يا در تلّى معروف به تلّ‬
‫يهود در كنار نهر عيسى بخاك رفت‪ ،‬تركهاش عبارت از دويست دينار ( كه هردينارى معادل يك اشرفى طالى هيجده نخودى‬
‫ايرانى است) و دوتا انگشتر بود كه نقش نگين يكى از آنها شهادتين و ديگرى هم اين شعر بوده است‪:‬‬

‫بعفوك ربى كان عفوك اعظما‬ ‫تعاظمنى ذنبى فلما قرنته‬

‫بعد از وفاتش اين اشعار را نيز زير بالش او ديدند‪:‬‬

‫فلقد علمت بان عفوك اعظم‬ ‫يا رب ان عظمت ذنوبى كثرة‬

‫فمن الذى يدعو و يرجو المجرم‬ ‫ان كان اليرجوك اال محسن‬

‫فاذا رددت يدى فمن ذا يرحم‬ ‫ادعوك رب كما امرت تضرعا‬

‫و جميل عفوك ثم انى مسلم‬ ‫مالى اليك وسيلة اال الرجا‬

‫اغفرلى الزالت انى آثم‬ ‫يا من عليه توكلى و كفايتى‬


‫نيز از كشكول شيخ بهائى نقل شده كه بعد از مردن ابو نواس در خواب از وى پرسيدند كه خدايتعالى با تو چه كرد گفت‬
‫بهمين دو شعر كه پيش از وفات گفته بودم مرا بيامرزيد‪:‬‬

‫اذنبت اليغفرلى ذنبى‬ ‫من انا عند اللّه حتى اذا‬

‫فكيف ال ارجوه من ربى‬ ‫العفو يرجى من بنى آدم‬

‫نيز در حسن ظنّ بلطف و رحمت كامله و رأفت شامله پروردگارى گويد‪:‬‬

‫فانك بالغ ربا غفورا‬ ‫تكثر ما استطعت من الخطايا‬

‫و تلقى سيدا ملكا كبيرا‬ ‫ستبصران وردت عليه عفوا‬

‫تركت مخافة النار السرورا‬ ‫تعض ندامة كفيك مما‬

‫مانند اينها بسيار است‪.‬‬

‫‪ 2‬ت و ‪ 47‬ج كا و ‪ 62‬ج ‪ 2‬ع و ‪ 26‬ج نى و ‪ 436‬ج ‪ 7‬تاريخ بغداد و ‪ 445‬هر و ‪ 42‬هب و غيره)‬ ‫(ص ‪ 27‬و‬

‫ص‪29 :‬‬

‫ابو نواس‪ -‬سهل بن يعقوب بن اسحق‬

‫‪ -‬مكنّى به ابو السرى‪ ،‬ملقّب به ابو نواس‪ ،‬در سامره خادم حضرت امام على النقى ع بود‪ ،‬بسيار مزّاح بود و مطايبه مىنمود و‬
‫بجهت تقيه‪ ،‬تشيّع خود را بهمين طريق مطايبه اظهار ميكرد كه جان خود را حفظ كرده باشد‪ .‬آن حضرت هروقتى كه ابو نواس‬
‫گفتن او را از كسى شنيدى فرمودى كه تو ابو نواس حق هستى و ابو نواس سابق‪ ،‬ابو نواس باطل و ضاللت بود‪ .‬نگارنده‬
‫گويد‪:‬‬

‫اين خبر هم قول قاضى نور اللّه و بعضى ديگر را كه ابو نواس مذكور فوق (حسن بن هانى) را از مخالفين شمرده و طعن و‬
‫قدحش نمايند تأييد مينمايد‪.‬‬

‫(تنقيح المقال)‬

‫ابو نواس باطل ابو نواس حق‬


‫چنانچه فوقا اشاره شد اولى ابو نواس حسن و دويمى ابو نواس سهل مذكورين فوق است‪.‬‬

‫ابو النور‪ -‬خواجه عثمان‬

‫‪ -‬هارونى نيشابورى‪ ،‬از اكابر عرفاى اوائل قرن هفتم هجرت ميباشد كه جامع علوم شريعت و طريقت و حافظ قرآن و‬
‫مستجاب الدعوة بود‪ ،‬هفتاد سال از عمر خود را باتمام رياضت گذرانيد‪ ،‬چنانچه بنوشته خزينة االصفياء (و العهدة عليه) در‬
‫تمامى اين مدت آب و طعام سير نخورد‪ ،‬هرروز يك قرآن ختم ميكرد‪ ،‬اينك هيچوقتى دعاى او از درگاه معبود برحق رد‬
‫نميشد و با وجود اين بسماع نيز ذوق و شوق تمام داشته است‪ .‬كراماتى هم از قبيل دو ساعت توى آتش سالم ماندن و‬
‫مسلوب العلم شدن علمائى كه با وى بمقام مجادله آمده بودهاند و نظائر اينها بدو منسوب است‪ .‬در پنجم شوال ششصد و‬
‫هفدهم هجرى قمرى در نود و يك سالگى وفات يافت و جمله قطب وقت‪ 6 7 -‬مادّه تاريخ او ميباشد و هارونى گفتن او‬
‫بجهت سكونت او در موضعى هارون نام از توابع نيشابور بوده است‪.‬‬

‫(ص ‪ 253‬ج خه)‬

‫ابو نيزر‬

‫از موالى و آزادشدگان حضرت على ع و پسر نجاشى ملك حبشه ميباشد كه مسلمين بسوى او مهاجرت كرده بودند‪ .‬آن‬
‫حضرت او را اسير تاجرى از ايشان ديد و خريد و محض مكافات باحسن كردن نيكرفتارى‬

‫ص‪292 :‬‬

‫نجاشى كه درباره مسلمين معم ول داشته بوده آزادش گردانيد تا بعد از وفات نجاشى امورات حبشه مختل و هرجومرج شد‪،‬‬
‫جمعى را نزد ابو نيزر فرستادند كه او را بجاى پدرش نشانده و تاجش بر سر كنند‪ ،‬حكمران و پادشاه خود شانش شناخته و‬
‫اصال تمرّد ننمايند لكن او قبول نكرد و گفت بعد از نعمت اسالم كه خداوندم موفق بدان كرده ديگر طالب سلطنت نميباشم‪.‬‬

‫مخفى نماند كه ابو نيزر بسيار بلندباال و زيباترين مردم محسوب ميشد و رنگ بشرهاش هم مثل رنگ اهل حبشه نبود‪ ،‬بلكه‬
‫عربىنژاد بودن وى از قيافه اش هويدا و هركسى او را ديدى عربى بودنش را متفطّن شدى‪ .‬نيز موافق نوشته مراصد و معجم‬
‫البلدان عين ابى نيزر كه موضعى است در حجاز از موقوفات حضرت على ع و نزديكى جبل رضوى است منسوب بدين ابو‬
‫نيز ميباشد‪( .‬صد و ص ‪ 766‬ج س و ‪ 487‬ج ‪ 6‬عن)‬

‫ابو وائل‬

‫در اصطالح رجالى شقيق بن سلمه و عمرة بن زبير است‪.‬‬

‫ابو الواثق‬
‫در باب اوّل (القاب) بعنوان عنبرى ابو الواثق نگارش دادهايم‪.‬‬

‫ابو واثله‬

‫در باب اوّل بعنوان قاضى اياس نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابو وتيل‬

‫مردى است از عرب كه نخست بىچيز و پست مرتبه بود ولى اخيرا بجهت رطب خوردن شترهاى او ترقى كرده و بثروت نايل‬
‫و بمقامى بس عالى رسيد و در ترقى و عزّت بعد از ذلّت ضرب المثل گرديد‪.‬‬

‫(مرصع ابن االثير)‬

‫ابو الوجاهة‪ -‬شيخ عبد الرحمن‬

‫‪ -‬در باب اوّل بعنوان مرشدى مذكور شده است‪.‬‬

‫ابو وداعة ابو وداك ابو وديعه‬

‫در اصطالح رجالى اولى حارث بن صبيره سهمى‪ ،‬دويمى شقيق بن سلمه يا خير بن نوح‪ ،‬سومى خذام بن وديعه انصارى اوسى‬
‫و شرح حالشان موكول بدان علم شريف است‪.‬‬

‫ابو الوفاء‪ -‬ابراهيم بن على‬

‫‪ -‬در باب اوّل (القاب) بعنوان برهان الدين مذكور است‪.‬‬

‫ص‪293 :‬‬

‫ابو الوفاء‪ -‬عبد الجبار‬

‫‪ -‬در باب اوّل (القاب) بعنوان مفيد عبد الجبار ذكر شده است‪.‬‬

‫ابو الوفاء‪ -‬على بن محمد بن عقيل‬

‫‪ -‬در باب سوم بعنوان ابن عقيل خواهد آمد‪.‬‬

‫ابو الوفاء‪ -‬مبشر بن فاتك‬


‫‪ -‬در باب سوم بعنوان ابن فاتك خواهد آمد‪.‬‬

‫ابو الوفاء‪ -‬محمد بن عمر‬

‫‪ -‬عرضى حلبى‪ ،‬از علماى قرن يازدهم هجرى حلب ميباشد كه شاعر ماهر و مفتى و واعظ آن بلده بوده و از آثار قلمى او‬
‫است‪:‬‬

‫‪ -‬قصيده الميه كه نظيره المية العجم طغرائى بوده و مطلع آن اين است‪:‬‬

‫و ذلة الجهل توهى صولة البطل‬ ‫جاللة الفضل تشفى زلة الرجل‬

‫اشعار ديگرش نيز بسيار است‪ -2 :‬معادن الذهب فى االعيان الذين تشرفت بهم حلب (فى االعيان المشرقة بهم حلب خ ل)‪.‬‬
‫در سال هزار و هفتاد و يكم هجرت درگذشت‪.‬‬

‫(كف و ص ‪ 767‬ج س)‬

‫ابو الوفاء‪ -‬محمد بن محمد بن يحيى‬

‫‪ -‬در باب اوّل (القاب) بعنوان بوزجانى مذكور است‪.‬‬

‫ابو وكيع ابو والد‬

‫در اصطالح رجالى اولى عنترة بن عبد الرحمن و جراح بن نميح‪ ،‬دويمى حفص بن سالم و حفص بن يونس است‪.‬‬

‫ابو الولى‬

‫‪ -‬ابن امير شاه محمود شيرازى حسنى‪ ،‬از علماى اما ميّه اوائل عهد صفويّه بود‪ ،‬از اجلّاى سادات شيراز‪ ،‬فقيه فاضل و متولى‬
‫روضه مقدّسه رضويّه بود‪ ،‬اخيرا معزول و متولى اوقاف غازانيه گرديد‪ ،‬عاقبت توليت بقعه شاه صفى بدو مفوض شد و در‬
‫زمان شاه عباس اوّل (‪ 337 -994‬ه ق‪ -‬ظصد‪ -‬غلز) بصدارت نايل و شيخ بهائى هم در نامهاى كه بدو نوشته مراسم تجليل‬
‫و تبجيل بى نهايت بكار برد‪ ،‬سيد حسين كركى از تالمذه شيخ بهائى ( كه شرح حالش را در باب القاب بعنوان مجتهد سيد‬
‫حسين نگارش دادهايم) از وى روايت كرده و او نيز بواسطه پدر خود از شيخ ابراهيم قطيفى سابق الذكر روايت مينمايد‪ .‬سال‬
‫وفاتش بدست نيامد و ظاهرا نام اصليش هم همين ابو الولى است‪.‬‬

‫(سطر ‪ 7‬ص ‪ 632‬ت و ‪ 66‬ج نى)‬


‫ص‪294 :‬‬

‫‪42‬‬
‫ابو الوليد‬

‫ابو الوليد‪ -‬احمد بن عبد اللّه‬

‫‪ -‬در باب سوم بعنوان ابن زيدون خواهد آمد‪.‬‬

‫ابو الوليد‪ -‬احمد بن محمد‬

‫‪ -‬در باب سوم بعنوان ابن الشحنة خواهد آمد‪.‬‬

‫ابو الوليد‪ -‬حسان بن ثابت‬

‫‪ -‬در باب اوّل بهمين عنوان حسان بن ثابت مذكور است‪.‬‬

‫ابو الوليد‪ -‬حسن بن محمد‬

‫‪ -‬در باب اوّل (القاب) بعنوان دربندى حسن مذكور شده است‪.‬‬

‫ابو الوليد‪ -‬سليمان بن خلف‬

‫‪ -‬در باب اوّل بعنوان باجى ابو الوليد ذكر شده است‪.‬‬

‫ابو الوليد‪ -‬عبد اللّه بن محمد‬

‫‪ -‬در باب سوم بعنوان ابن الفرضى خواهد آمد‪.‬‬

‫ابو الوليد‪ -‬عبد الملك‬

‫‪ -‬در باب سوم بعنوان ابن جريح خواهد آمد‪.‬‬

‫ابو الوليد‪ -‬محمد بن احمد‬

‫‪ -‬در باب سوم بعنوان ابن رشد خواهد آمد‪.‬‬

‫‪ - ) ( 42‬ابو الوليد ‪ -‬در اصطالح رجالى‪ ،‬اسمعيل بن كثير‪ ،‬بشر بن جعفر جعفى‪ ،‬حسن بن زياد صيقل‪ ،‬ذريح بن محمد‪ ،‬رفاعة بن عمرو‪ ،‬عمر بن عاصم ازدى و‬
‫بعضى ديگر است‪.‬‬
‫ابو الوليد‪ -‬مسلم بن وليد‬

‫‪ -‬در باب اوّل (القاب) بعنوان صريع الغوانى ذكر شده است‪.‬‬

‫ابو الوليد‪ -‬هشام بن احمد‬

‫‪ -‬در باب سوم بعنوان ابن وقشى خواهد آمد‪.‬‬

‫ابو وهب‬

‫در اصطالح رجالى حارث بن غصين و منبه صحابى است‪.‬‬

‫ابو وهب‪ -‬جندح‬

‫‪ -‬يا سليمان در باب اوّل (القاب) بعنوان امرؤ القيس مذكور است‪.‬‬

‫ابو الهادى‪ -‬ميرزا جعفر‬

‫‪ -‬در باب اول بعنوان قزوينى ميرزا جعفر نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابو هارون‬

‫در اصطالح رجالى ابراهيم بن عال و عمارة بن جويرة و بعضى ديگر است‪.‬‬

‫______________________________‬
‫( )‪ -‬ابو الوليد‪ -‬در اصطالح رجالى‪ ،‬اسمعيل بن كثير‪ ،‬بشر بن جعفر جعفى‪ ،‬حسن بن زياد صيقل‪ ،‬ذريح بن محمد‪ ،‬رفاعة بن‬
‫عمرو‪ ،‬عمر بن عاصم ازدى و بعضى ديگر است‪.‬‬

‫ص‪295 :‬‬

‫‪43‬‬
‫ابو هاشم‬

‫ابو هاشم‪ -‬اسمعيل بن محمد‬

‫‪ -‬در باب اول بعنوان سيد حميرى نگارش يافته است‪.‬‬

‫‪ - ) ( 43‬ابو هاشم ‪ -‬در اصطالح رجالى جعفر بن محمد بن ابراهيم و داود بن قاسم بن اسحق و بعضى ديگر است‪.‬‬
‫ابو هاشم‪ -‬داود بن قاسم‬

‫‪ -‬بن اسحق بن عبد اللّه بن جعفر طيّار ابن ابيطالب‪ ،‬عالم عابد زاهد عاقل متّقى كثير الرواية‪ ،‬بجهت انتساب بجدّ امجدش‬
‫جناب جعفر به ابو هاشم جعفرى مشتهر‪ ،‬فيض حضور پنج امام معصوم عليهم السالم را از حضرت رضا ع تا حضرت ولى‬
‫عصر عجل اللّه فرجه درك كرده و نزد ايشان محترم و موثق و محل اعتماد بوده و از ايشان روايت نموده است‪ .‬بالخصوص‬
‫در امامت حضرت امام على النقى ع روايات بسيارى از وى منقول ميباشد و خودش گويد هروقتيكه شرفياب حضور مبارك‬
‫عسكريّين ع شدم دليل متقنى بر امامت ايشان ديدم‪ .‬در اوائل غيبت صغرى از سفراى مسلّم السفاره ناحيه مقدّسه هم بوده‬
‫است و در سال دويست و شصت و يكم هجرت عازم جنّت گرديد‪( .‬كتب رجاليه و ص ‪ 43‬هب)‬

‫ابو هاشم‪ -‬صوفى‪ ،‬كوفى‪،‬‬

‫شامى الوالدة و النشأة‪ ،‬از اكابر عرفاى اوائل قرن دويم هجرت ميباشد كه در اواخر بنى اميّه و اوائل بنى عباس بزهد و تقوى‬
‫معروف‪ ،‬مرجع استفاده بسيارى از اعالم و نخستين كسى است كه در دوره اسالم به صوفى مشتهر گرديده است بلكه بنوشته‬
‫بعضى‪ ،‬اولين مخترع علم تصوف ميباشد‪.‬‬

‫سفيان ثورى سابق الذكر (متوفى بسال ‪ 63‬ه ق‪ -‬قس) درباره وى اعتقادى كامل داشته و گويد كه ابو هاشم حافظ شريعت و‬
‫طريقت بود‪ ،‬مادام كه او را نديدم معنى صوفى را ندانستم كه چه بوده است‪ .‬سال وفات ابو هاشم بدست نيامد‪.‬‬

‫(سطر ‪ 5‬ص ‪ 347‬ت و ‪ 58‬ج ‪ 3‬و ‪ 729‬ج ‪ 2‬مه)‬

‫ابو هاشم‪ -‬عبد السالم بن محمد‬

‫‪ -‬در باب اوّل بعنوان جبائى نگارش يافته است‪.‬‬

‫______________________________‬
‫( )‪ -‬ابو هاشم‪ -‬در اصطالح رجالى جعفر بن محمد بن ابراهيم و داود بن قاسم بن اسحق و بعضى ديگر است‪.‬‬

‫ص‪296 :‬‬

‫ابو هاشم‪ -‬عبد اللّه بن محمد بن حنفية‬

‫‪ -‬ملقّب به اكبر‪ ،‬مكنّى به ابو هاشم‪ ،‬موافق نقل از مناقب ابن شهرآشوب از علماى تابعين‪ ،‬ثقه و جليل القدر بود‪ ،‬زهرى و‬
‫عمرو بن دينار از وى روايت كرده و در سال نود و هشتم يا نهم هجرت درگذشت‪ .‬از عمدة الطالب نقل است كه ابو هاشم امام‬
‫كيسانيّه بوده و بيعت امامت از وى به بنى عباس منتقل گرديد‪ .‬ابن خلّكان گويد ابو هاشم مذكور عظيم القدر بود‪ ،‬معتقدين‬
‫امامت محمد بن حنفيّه بعد از وفات او بامامت همين ابو هاشم معتقد بوده اند‪ ،‬او هم در سال نود و هشتم هجرت وفات يافت‬
‫و محمد بن على بن عبد اللّه بن عباس را وصى خود كرد و گفت صاحب اين امر (امامت) توئى يعنى در نسل تو خواهد بود‬
‫و كتابهاى خود را نيز بدو تسليم نموده و شيعه را از همين قضيه بياگاهانيد اينك محمد بن على نيز در حين وفات خود پسر‬
‫خود ابراهيم معروف به امام را بوصايت معرفى كرد و در آن اوان ابو مسلم خراسانى از خراسان نشأت يافته و مردم را به‬
‫بيعت ابراهيم مذكور دعوت نمود و ابراهيم بهمين جهت مشتهر به امام گرديد‪ ،‬همين قضيه بموجب اخطار نصر بن سيار كه در‬
‫آن موقع از طرف مروان حمار آخرين خليفه بنى اميّه حكومت خراسان را داشته مسموع مروان مذكور شد‪ ،‬ابراهيم را احضار‬
‫و زندانى نمود‪ ،‬ابراهيم هم پس از قطع بمرگ خود برادرش عبد اللّه سفاح را وصى كرد و خودش بفاصله دو ماه در زندان‬
‫مرد و يا مقتول گرديد و موفق بخالفت نشد تا سفاح‪ ،‬اوّلين خليفه عباسى گرديد‪.‬‬

‫نگارنده گويد‪ :‬پرواضح است كه اين اخبار ابو هاشم از خالفت بنى عباس كه ابن خلّكان نوشته و از طبرى نيز نقل شده‬
‫مأخوذ از پدرش محمد بن حنفيّه ميباشد كه او نيز از والد بزرگوار خود مخزن علم الهى حضرت ولى اللّهى اخذ نموده است‬
‫چنانچه آنحضرت در خطبه زوراء و بعضى از خطب ديگر نهج البالغة ظهور دولت عباسيّه و آمدن لشگر ترك را با لسان‬
‫مبارك حقايق ترجمان‪ ،‬بعرصه بيان آوردهاند‪ .‬بنا بنقل معتمد‪ ،‬ابن ابى الحديد از ابو جعفر نقيب استفسار نمود كه بنى اميّه از‬
‫چه راه دانستند كه خالفتشان به بنى عباس منتقل ميشود و اوّلين خليفه عباسى هم عبد اللّه نامى خواهد بود گفت اصل همه‬
‫اين قضايا‬

‫ص‪297 :‬‬

‫محمد بن حنفيّه و پسرش ابو هاشم است چ نانچه محمد بعد از وفات حضرت على ع نزد حسنين رفته و خواستار ارث پدرى‬
‫گرديد فرمودند‪ ،‬خود ميدانى كه پدرت درهم و دينارى نداشته محمد نيز تصديق كرد و گفت غرض من ارث مالى نيست بلكه‬
‫ارث علمى ميباشد‪ ،‬پس صحيفه اى را كه حاوى دولت بنى عباس بوده بدو عنايت فرمودند و اگر بر زياده از آن مطّلعش‬
‫ميكردند هالك ميشد (يعنى بجهت عدم ظرفيّت)‬

‫چند گنجد قسمت يك روزهاى‬ ‫گر بريزى بحر را در كوزهاى‬

‫از عيسى بن على بن عبد اللّه بن عباس عمّ سفاح هم نقل است وقتى كه برادرزادهاش ابراهيم امام‪ ،‬از طرف مروان زندانى‬
‫گرديد و ما فرارى شديم همان صحيفه را كه ابو هاشم بمحمد بن على بن عبد اللّه بن عباس داده بوده و پدران ما هم آن را‬
‫صحيفه دولت ميگفتند در صندوقچه مسى گذاشته و در بعضى از نواحى شام زير درختهاى زيتون دفن كرديم تا پس از آنكه‬
‫خالفت ما مسلّم گرديد همان موضع دفن صحيفه را هرچه كاويديم و كنديم پيدا نشد پس از روى ناچارى يك جريب زمين‬
‫مربع را تا بحدى كه بآب برسد حفر نمودند باز هم چيزى بدست نيامد‪ .‬نيز ابو جعفر نقيب گويد كه امر خالفت بنى عباس را‬
‫محمد بن حنفيّه مشروحا بعبد اللّه بن عباس خبر داده بود و خود حضرت على ع تفصيل قضيه را بعبد اللّه بيان نفرموده و فقط‬
‫با رمز و اشاره فهمانده بودند مثل ابو االمالك گفتن عبد اللّه و مانند آن و اما ابن حنفيّه پرده از روى كار برداشته بوده است‪.‬‬

‫(ص ‪ 69‬ج نى و ‪ 28‬ج ‪ 2‬كا و غيره)‬


‫ابو هاشم‪ -‬علوى‬

‫‪ -‬از اكابر سادات فضال ميباشد كه بحسب فاخر و نسب عالى معروف‪ ،‬با صاحب بن عبّاد اسمعيل (متوفى بسال ‪ 385‬ه ق‪-‬‬
‫شفه) معاصر و مراسم صداقت و يگانگى بين ايشان داير بود‪ ،‬هريكى مرديگرى را ميستودند‪.‬‬

‫وقتى صاحب بيمار بود و بعد از صحت و بهبودى‪ ،‬ابو هاشم مريض شد پس صاحب اين قطعه را بدو فرستاد‪:‬‬

‫ترفق بنفس المكرمات قليال‬ ‫ابا هاشم ما لى اراك عليال‬

‫ص‪298 :‬‬

‫و تدفع عن صدر الوصى غليال‬ ‫لترفع عن قلب النبى ص حزازة‬

‫لكنت على صدق النبى دليال‬ ‫فلو كان من بعد النبيين معجز‬

‫ابو هاشم در جواب نوشت‪:‬‬

‫ليصرف سقم الصاحب المتفضل‬ ‫دعوت اله الناس شهرا محرما‬

‫فها انا موالنا من السقم ممتلى‬ ‫الى بدنى او مهجتى فاستجاب لى‬

‫الى و عافاه ببرء معجل‬ ‫فشكرا لربى حين حول سقمه‬

‫فليس سواه مفزع لبنى على‬ ‫و اسئل ربى ان يديم عالئه‬

‫صاحب نيز بعد از قرائت‪ ،‬اشعار ذيل را انشا كرده و بدو فرستاد‪:‬‬

‫و ان صدرت عن مخلص متطول‬ ‫ابا هاشم لم ارض هاتيك دعوة‬

‫و صرف الليالى عن فناك بمعزل‬ ‫فال عيش لى حتى تدوم مسلما‬

‫و حاشاك منها يا عالء بنى على‬ ‫فان نزلت يوما بجسمك علة‬
‫الى جسم اسمعيل دون تحول‬ ‫فناد بها فى الحال غير مؤخر‬

‫سال وفات ابو هاشم و مشخّصات ديگرش بدست نيامد‪.‬‬

‫(ملل و ص ‪ 68‬ج نى و سطر آخر ص ‪ 37‬ت)‬

‫ابو هاشم‪ -‬على بن منصور‬

‫‪ -‬در باب اوّل (القاب) بعنوان ظاهر عبيدى نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابو هالة ابو هبيرة‬

‫در اصطالح رجالى اولى نباش بن زراره تميمى صحابى و دويمى مغيرة بن عبد السالم است‪.‬‬

‫ابو الهدى‪ -‬ابن ميرزا ابو المعالى محمد بن حاج محمد ابراهيم‬

‫‪ -‬كرباسىّ الشهرة‪ ،‬اصفه انىّ الوالدة و الوفاة و النشأة‪ ،‬نجفىّ التحصيل‪ ،‬كمال الدين اللّقب‪ ،‬از اكابر علماى معاصر‪ ،‬عالمى است‬
‫عامل فاضل كامل اديب بارع فقيه اصولى رجالى عابد زاهد متّقى در زهد و ورع و تقوى بىبدل و ضرب المثل‪ ،‬در تجلّى‬
‫بصفات فاضله و تخلّى از اوصاف نازله طاق‪ ،‬داراى مكارم اخالق و بعضى از مكاشفات و امور غريبه بدو منسوب است‪.‬‬

‫خالصه ادوار زندگانى سعادت منوال آن منبع كمال بطور اجمال موافق آنچه در ديباچه تأليف منيفش سماء المقال بقلم‬
‫سعادت رقم فرزند ارجمندش آقاى ميرزا محمد‬

‫ص‪299 :‬‬

‫كلباسى نگارش يافته بدين شرح است‪ :‬عمده تحصيالت علمى را در اصفهان نزد والد معظّم خود خاتمه داد‪ ،‬بمرام ادامه‬
‫تحصيالت علميّه بنجف مشرّف و در حوزه درس استداللى فقهى و اصولى آخوند مال كاظم خراسانى و سيد محمد كاظم‬
‫يزدى سابق الذكر حاضر و بمقام علمى بس عالى نايل گرديده و گوى سبق از ديگران ربود‪ ،‬پس بوطن مألوف خود مراجعت‬
‫نموده و حوزه درس فقه و اصول و رجال او مرجع افاضل رجال شد‪ ،‬بالخصوص‬

‫عكس آقاى ميرزا بو الهدى كرباسى‪ 3 -‬تبحّر رجالى او كالشّمس فى رابعة النهار واضح و آشكار و مورد تصديق اكابر بود‪ .‬از‬
‫سيد حسن صدر و ميرزا محمد هاشم خوانسارى چهارسوقى سابق الذكر و حاج مال على محمد نجفآبادى اجازه روايتى‬
‫داشته و خودش نيز از مشايخ اجازه آقاى سيد شهاب الدين نجفى نزيل قم (آقاى نجفى) و سيد حسن خراسانى و شيخ عبد‬
‫الحسين گروسى بوده و براى هريك از ايشان اجازه مبسوطى نوشته است‪.‬‬
‫از تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬البدر التمام و البحر ال طمطام در شرح حال والد ماجد و جد امجد مذكورين خود كه بضميمه رسائل اصوليه والد ماجدش‬
‫چاپ شده است ‪ -2‬حاشيه كفاية االصول استاد معظم خود آخوند خراسانى مذكور ‪ -3‬الدر الثمين فى جملة من المصنفات و‬
‫المصنفين ‪ -4‬زالت االقدام در اشاره باشتباهات رجالى بعضى از اهل علم ‪ -5‬سماء المقال فى تحقيق علم الرجال كه در سال‬
‫هزار و سيصد و هفتاد و دويم هجرى قمرى در بلده طيبه قم چاپ و موشح بتقريظى ميباشد كه آقاى سيد صدر الدين صدر‬
‫نزيل قم از مراجع و زعماى وقت با قلم ميمنت شيم خود بر آن نوشته است ‪ -6‬الفوائد الرجالية كه حاوى سى فائده مهم داير‬
‫به رجال و درايه ميباشد‪.‬‬

‫عالوه بر اينها حواشى بسيارى ببعضى از كتب فقهى و اصولى و رجالى نگاشته است‪ .‬صاحب ترجمه در ماه ربيع الثانى هزار و‬
‫سيصد و پنجاه و ششم هجرت در اصفهان برحمت ايزدى نايل شد و در مقبره مخصوص اين خانواده از تخت پوالد آن بلده‬
‫جنب‬

‫ص‪333 :‬‬

‫والد معظّم خود مدفون گرديد و ظاهرا نام اصليش هم همين ابو الهدى بوده و همانا تعرّض بشرح حال او محض توهّم كنيه‬
‫بودن و بعضى از دواعى ديگر ميباشد و الّا خارج از موضوع اين كتاب و شرح حال اجمالى هريك از والد و جدّ مذكورين او‬
‫را بعنوان ابو المعالى و كرباسى از اين كتاب نگارش دادهايم‪.‬‬

‫ابو الهذيل‬

‫در اصطالح رجالى بكر بن عبد اللّه و سيف بن عبد الرحمن و بعضى ديگر است‪.‬‬

‫ابو الهذيل‪ -‬زفر بن هذيل‬

‫‪ -‬بن جذيمة بن عمرو بن جنحور بن جندب‪ ،‬محدّث فقيه حنفى‪ ،‬كه گاهى بجهت انتساب بجدّ يازدهمينش عنبر به عنبرى‬
‫موصوفش دارن د از جمله اصحاب حديث ميباشد كه اخيرا مسلك ابو حنيفه را ستوده و در احكام دينيّه باستحسان و رأى و‬
‫قياس عمل ميكرده است‪.‬‬

‫گويند شخصى شراب خورده و متردّد بوده است كه زن خود را طالق داده يا نه اينك حكم شرعى قضيه را از ابو حنيفه و‬
‫سفيان ثورى و شريك بن عبد اللّه عل ى الترتيب استفسار نمود‪ ،‬اولى گفت مادام كه قطع بطالق ندارى زوجيت باقى و ترديد‬
‫بى اثر است‪ ،‬دويمى امر برجوع احتياطى نمود كه اگر در واقع طالق هست بواسطه رجوع لغو شود و زوجيت بحال اوّلى‬
‫برگردد و الّا زوجيت اوليه بحال خود باقى و آن رجوع بىاثر و بىضرر است‪ ،‬سيمى گفت نخست طالقش داده و بعد از آن‬
‫رجوع كند كه آن رجوع نيز بىاثر نباشد‪.‬‬
‫در مرتبه چهارم مسئله را از همين زفر پرسيده و سه فقره جوابهاى مذكوره را نيز اظهار داشت پس زفر خنديده و گفت مثل‬
‫اينها بدان ماند كه آب ناودان بجامه كسى برخورد و در طهارت و نجاست آن شك داشت ه باشد پس بقول ابو حنيفه ماداميكه‬
‫قطع بنجاست نكرده پاك و نمازش صحيح است‪ ،‬بفتواى ثورى بايد احتياطا بشويد كه اگر در واقع نجس بوده پاك باشد و الّا‬
‫آن شستن امرى است زايد و بى ضرر‪ ،‬بزعم سومى نخست بايد بدان جامه شاشيده و بعد از آن تطهير نمايد‪ .‬بارى انصاف آن‬
‫است كه اين تمثيل زفر عينا مطابق ممثّل بوده و دقّت نظر بخرج داده است‪ .‬وفات زفر بسال صد و پنجاه و‬

‫ص‪33 :‬‬

‫هشتم هجرت در چهل و دو سالگى واقع و پدرش هذيل والى اصفهان بوده است‪.‬‬

‫(ص ‪ 238‬ج تاريخ ابن خلكان)‬

‫ابو الهذيل‪ -‬محمد بن هذيل‬

‫‪ -‬بن عبد اللّه بن مكحول‪ ،‬بصرىّ البلدة‪ ،‬عبدىّ الوالء‪ ،‬معروف به عالف‪ ،‬از موالى عبد القيس و از اكابر علماى متكلّمين‬
‫معتزله بصره بلكه امام و استاد ايشان بود‪ ،‬در تشييد مبانى مذهب اعتزال و تأسيس اصول و قواعد آن مقاالت بسيارى داشت‪،‬‬
‫در مناظره و جدل بىبدل بود‪ ،‬ميالس نامى از علماى يهود‪ ،‬او را با چند نفر ديگر جمع كرده و بناى مباحثه مذهبى گذاشت‪،‬‬
‫تا بعد از مذاكرات بسيارى عالف غالب و فايق آمد و ميالس ملزم بقبول دين مقدّس اسالمى شد‪ ،‬عالف نيز بهمين جهت‬
‫كتاب ميالس نامى تأليف داد‪ .‬يك فقره مناظره على بن اسمعيل ميثمى نيز كه در مسئله امامت با عالف داشته تحت عنوان‬
‫ميثمى على مذكور افتاد‪ ،‬در اواخر عمر نابينا و ناشنوا گرديد ولى باز هم از مناظره دست بردار نبود تا بسال دويست و بيست‬
‫و ششم يا هفتم يا سى و پنجم هجرت در سامره درگذشت‪.‬‬

‫(ص ‪ 43‬هب و ‪ 697‬ت و ‪ 54‬ج ‪ 2‬كا و ‪ 3 73‬ج ‪ 4‬س)‬

‫ابو هريره ابار ابو هريره بزاز‬

‫ظاهرا همان ابو هريره عجلى مذكور ذيل است و رجوع بدانجا نمايند‪.‬‬

‫ابو هريره راوندى‬

‫چنانچه تحت عنوان هريريه از باب اول اشاره نموديم نامش عبد اللّه و مؤسّس و سرسلسله هريريّه بوده و مذهب هريريّه و‬
‫راونديّه بدو منسوب است‪.‬‬

‫ابو هريره صحابى‬


‫از مشاهير اصحاب حضرت رسالت ص م يباشد كه نام او محل خالف و مابين عبد اللّه و عبد الرحمن بن صخر و غيره مردّد و‬
‫تا سى و چند قول نقل كرده اند و اين درجه اختالف اسمى از مختصات وى بوده و درباره هيچيك از طبقات متنوعه اين‬
‫درجه از اختالف را سراغ نداريم‪ .‬حال او هم مثل نام او محل خالف و جدال علماى رجال است‪ ،‬از حياة الحيوان دميرى نقل‬
‫است كه شطرنج بازى ابو هريره مشهور و هم دروغگوترين مردم بحضرت رسول ص بود‪ ،‬بهمين جهت از‬

‫ص‪332 :‬‬

‫طرف خليفه ثانى محكوم بتأديب و تازيانه شد و از نقل حديثش قدغن فرمود‪ .‬عايشه نيز روايات او را ردّ كرده و متّهم بجعل‬
‫حديثش ميداشت‪.‬‬

‫ابن ابى الحديد در شرح نهج البالغة گويد كه معاويه جمعى از صحابه و قومى از تابعين را كه ابو هريره و عمرو بن عاص و‬
‫مغيرة بن شعبه نيز از آن جمله بوده اند براى جعل اخبار كاذبه در قدح و طعن حضرت على ع و تبرّى از آن حضرت نامزد و‬
‫معين نمود و حق العمل ك افى و وافى براى ايشان تخصيص داد‪ ،‬ايشان نيز موافق دلخواه معاويه معمول ميداشتند و مانند اينها‪.‬‬
‫در قاموس االعالم گويد‪ :‬نام اصلى جاهليّتى او عبد قيس‪ ،‬نام اسالمى او عبد الرحمن‪ ،‬پدرش صخر و در سال غزوه خيبر‬
‫بشرف اسالم مشرّف شد‪ ،‬هم در همان غزوه حاضر و افقر اصحاب بود‪ ،‬كسب و تجارت و ثروت و مشغوليّتى نداشت‪ ،‬اينك‬
‫غالبا مالزم حضور حضرت نبوى ص بود‪ ،‬بهمين جهت و بجهت دارا بودن قوه حافظه زياد باستماع و حفظ و روايت احاديث‬
‫شريفه بسيارى موفق آمد‪ ،‬به احفظ صحابه معروف بود و بفرموده بخارى زياده بر هشتصد نفر از اصحاب و تابعين از ابو‬
‫هريره نقل حديث مينمايند‪.‬‬

‫وجه تسميه ابو هريره آنكه وى بسيار گربهدوست بوده بحدّى كه يك مرتبه در موقع تشرّف بحضور حضرت نبوى ص بچه‬
‫گربه اى در دامن يا آستين داشت پس آن حضرت او را به خطاب ابو هريره مخاطب داشت اينك از آن ببعد لقب مشهورى‬
‫وى شد و اسم اصلى او بك لّى متروك گرديد‪ ،‬هريرة با صيغه مصغّر بعربى بمعنى گربه كوچك است‪ .‬وفات ابو هريره بسال‬
‫پنجاه و هفتم يا نهم هجرت در هفتاد و هشت سالگى در مدينه واقع گرديد‪.‬‬

‫(ص ‪ 22‬ج لر و ‪ 2‬ج ‪ 2‬خه و ‪ 43‬هب و ‪ 83‬ج فع و ‪ 767‬ج س)‬

‫ابو هريره‪ -‬عجاج‬

‫‪ -‬در باب اول ضمن شرح حال پسرش تحت عنوان رؤبه مذكور شده است‪.‬‬

‫ابو هريره عجلى‬

‫از مشاهير متقين شعراى اهل بيت عصمت ع و مدّاح حضرت صادق ع بوده و آن حضرت اشعار او را ميستود‪ ،‬بعد از وفات‬

‫ص‪333 :‬‬
‫آن حضرت در همان موقعى كه نعش مبارك را به بقيع نقل ميدادند در مقام توجّع و تألّم اين مرثيه را گفته است‪:‬‬

‫على كاهل من حامليه و عاتق‬ ‫اقول و قدرا حوا به يحملونه‬

‫ثبيرا ثوى من رأس علباء (علياء خ ل) شاهق‬ ‫اتدرون ما ذا تحملون الى الثرى‬

‫ترابا و اولى كان فوق المفارق‬ ‫غداة (حثى الحاثون) فوق ضريحه‬

‫بآبائك االطهار حلفة صادق‬ ‫ايا صادق ابن الصادقين الية‬

‫فقال تعالى اللّه رب المشارق‬ ‫لحقا بكم ذو العرش اقسم فى الورى‬

‫الى اللّه فى علم من اللّه سابق‬ ‫نجوم هى اثنى عشرة كن سبقا‬

‫همين اشعار كه بابو هريره عجلى منسوب است بنقل اعيان الشيعة در مقتضب االثر ابن عياش و همچنين غير از بيت آخرى را‬
‫نيز در مناقب ابن شهرآشوب به ابو هريره ابار نسبت دادهاند‪ .‬از اينجا استكشاف توان نمود كه ابو هريره عجلى همان ابو هريره‬
‫ابار است كه بعضى به عجلىاش موصوف و ديگرى به ابارش متّصف داشته اند بلكه يكى بودن آنها مصرّح به بعضى از اجلّه‬
‫است چنانچه در اعيان الشيعة از طلي عه نقل كرده كه ابو هريره ابار عجلى شاعر عابد و متّقى بوده و حضرت باقر و حضرت‬
‫صادق عليهما السالم را مالقات نموده و در سال يكصد و پنجاه و چندم ه وفات يافت‪ .‬در مناقب ابن شهرآشوب نيز از بعضى‬
‫تواريخ نقل كرده كه نامه ابو مسلم خراسانى وقت شب بحضرت صادق ع رسيد آن حضرت بعد از خواندن آن‪ ،‬روى چراغش‬
‫گذاشته و بسوزانيد ايلچى گمان كرد كه سوزاندن آن بجهت كتمان اسرار مندرجه در آن بوده پس خواستار جواب گرديد آن‬
‫حضرت فرمودند جواب همان است كه ديدى پس ابو هريره ابار از اصحاب آن حضرت در اين موضوع گفت‪:‬‬

‫ليثنى عليهم عزمه بصواب‬ ‫و لما دعا الداعون موالى لم يكن‬

‫بحرق الكتاب دون رد جواب‬ ‫و لما دعوه بالكتاب اجابهم‬

‫و ال ملبسا منها الردى بثواب‬ ‫و ما كان موالى كمشرى ضاللة‬

‫دليل الى خير و حسن مآب‬ ‫و لكنه للّه فى االرض حجة‬

‫چنانچه اشاره نموديم حضرت صادق ع شعر ابو هريره را مىستوده است‪ .‬از معالم العلماء نقل است كه ابو هريره عجلى از‬
‫مجاهرين شعراى اهل بيت بود‪ ،‬بروايت ابو بصير حضرت‬

‫ص‪334 :‬‬
‫صادق ع فرمود كسى هست كه شعر ابو هريره را براى ما بخواند‪ ،‬در خالصه عالمه هم از عقيقى نقل كرده كه آن حضرت ابو‬
‫هريره بزاز را برحمت ياد فرمود‪.‬‬

‫نگارنده گويد‪ :‬ظاهر آن است كه ابو هريره بزاز نيز همان ابو هريره عجلى بود كه گاهى به بزاز نيز موصوفش دارند و در‬
‫نتيجه گوئيم ابو هريره اى كه از اصحاب حضرت صادق و مدّاح اهل بيت و اشعارش نيز ممدوح و مورد تحسين آن حضرت‬
‫بوده ظاهرا يك نفر است و بسكه در كلمات روات و ارباب تراجم به عجلى معروف و گاهى به ابار متصّف و گاهى به بزاز‬
‫موصوف ميباشد‪ .‬بهرحال در هيچ كدام از مواضعى كه ابو هريره بزاز يا ابار يا عجلى را بهمين عنوان كنيه نگارش دادهاند‬
‫تصريحى بنام وى نشده است‪ .‬بسط زايد محض اطناب و خروج از وضع كتاب بوده و محول بكتب مبسوطه ميباشد‪.‬‬

‫(قب و عن و ص ‪ 43‬هب و ‪ 74‬ج نى و كتب رجاليه)‬

‫ابو هفان ابو هالل‬

‫در اصطالح رجالى اولى عبد اللّه بن احمد بن حرب بن مهزم و دويمى نيز عامر مزنى است‪.‬‬

‫ابو هالل‪ -‬حسن بن عبد اللّه‬

‫‪ -‬بن سهل بن سعيد بن يحيى بن مهران عسكرى‪ ،‬از ادباى نامى قرن چهارم هجرت ميباشد كه اديب نحوى لغوى شاعر ماهر‪،‬‬
‫فقيه فاضل‪ ،‬از تالمذه حسن بن عبد اللّه بن سعيد عسكرى سابق الذكر و خواهرزاده او بوده و محض احتراز از ذلّت طمع و‬
‫دنائت‪ ،‬بزّازى ميكرد مثل ميوه فروشى معاصرش ابو الفرج و اواء و روفوگرى معاصر ديگرش سرى رفاء و نظائر ايشان‪ .‬از‬
‫اشعار طريفه ابو هالل است كه در عدم مساعدت زمان و شكوه از ناماليمات ابناى روزگار گويد‪:‬‬

‫دليل على ان االنام قرود‬ ‫جلوسى فى سوق ابيع و اشترى‬

‫و يعظم فيهم نذلهم و يسود‬ ‫و ال خير فى قوم تذل كرامهم‬

‫هجاء قبيحا ما عليه مزيد‬ ‫و يهجوهم عنى رثاثة كسوتى‬

‫و حالى فيكم حال من حاك او حجم‬ ‫اذا كان مالى مال من يلقط العجم‬

‫و ما ربحت كفى من العلم و الحكم‬ ‫فاين انتفاعى باالصالة و الحجى‬

‫فال يلعن القرطاس و الحبر و القلم‬ ‫و من ذا الّذى فى الناس يبصر حالتى‬


‫ص‪335 :‬‬

‫اينگونه اشعار طريفهاش بسيار و از تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬االوائل و موافق كشف الظنون ابو هالل نخستين كسى است كه در اين موضوع تأليف كتاب نموده و لكن چنانچه در شرح‬
‫حال هشام بن محمد كلبى (متوفى بسال ‪ 234‬ه ق‪ -‬رد) اشاره نموديم او هم كتابى در خصوص اوائل تأليف داده است ‪-2‬‬
‫التفضيل بين بالغة العرب و العجم كه در استانبول ضمن يك مجموعه چاپ شده است ‪ -3‬جمهرة االمثال كه در بمبئى مستقال‬
‫و در مصر نيز در حاشيه مجمع االمثال ميدانى بطبع رسيده است ‪ -4‬كتاب الدرهم و الدينار ‪ -5‬ما تلحن فيه الخاصة ‪-6‬‬
‫المحاسن فى تفسير القرآن و غير اينها‪.‬‬

‫وفات ابو هالل در اواخر سال سيصد و نود و پنجم هجرت و يا بعد از آن سال بوده است و از تأليف كتاب اوائل مذكور فوق‬
‫در دهم شعبان همين سال فراغت يافته و نسبت عسكرى به عسكر مكرم از ناحيه اهواز است‪.‬‬

‫(كف و ص ‪ 327‬مط و ‪ 283‬ج ‪ 2‬ع و ‪ 44‬هب و ‪ 258‬ج ‪ 8‬جم)‬

‫ابو هالل مدينى‬

‫‪ -‬غصين بن براق احدب مغنى‪ ،‬مكنّى به ابو هالل‪ ،‬از شعراى اعراب قرن سوم هجرت ميباشد كه با دعبل خزاعى سابق الذكر‬
‫(متوفى بسال ‪ 245‬ه ق‪ -‬رمه) معاصر بود‪ ،‬در زمان او ببغداد آمده و از اشعار او است‪:‬‬

‫و بالريح لم يوجد لهن هبوب‬ ‫فلو ان ما بى بالحصى فلق الحصى‬

‫ذكرتك لم تكتب على ذنوب‬ ‫و لو اننى استغفر اللّه كلما‬

‫حديدا اذن ظل الحديد يذوب‬ ‫و لو ان انفاسى اصابت بحرها‬

‫سال وفاتش بدست نيامد‪( .‬ص ‪ 332‬ج ‪ 2‬تاريخ بغداد)‬

‫ابو هلقام ابو همام ابو همدان ابو هند‬

‫در اصطالح رجالى اولى تلب بن ابى سفيان يقظان بن ثعلبه صحابى‪ ،‬دويمى اسمعيل بن همام بن عبد الرحمن‪ ،‬سومى قاسم بن‬
‫بهرام قاضى هيت‪ ،‬چهارمى هم بر بن عبد اللّه دارى و عبد اللّه بن سعيد مدنى است‪.‬‬

‫ابو الهندام‬

‫رجوع به ابو الهيذام نمايند‪.‬‬


‫ابو الهول‪ -‬عامر بن عبد الرحمن‬

‫‪ -‬حميرى‪ ،‬مكنّى به ابو الهول‪ ،‬از شعراى اوائل عهد خالفت عباسيّه ميباشد كه بسيار بدزبان و هرزهدراى بود‪ ،‬مردمان بسيارى‬
‫را هجو كرده و فضل بن يحيى وزير برمكى (متوفى بسال ‪ 233‬ه ق‪-‬‬

‫ص‪336 :‬‬

‫رج) را نيز در ايّام جوانيش هجوها گفته است تا آنكه نوبت خالفت به هرون الرشيد رسيد و برمكىها بمقام صدارت و‬
‫وزارت نايل و فضل هم بحكومت خراسان منصوب گرديد روزى فضل امر باحضار شعرا داد‪ ،‬ابو الهول هم در آن جمله‬
‫حاضر بود‪ ،‬فضل از وى پرسيد كه من و پدرم را بچه نظر ميبينى گفت اشعار مرا گوش بده و بعد از آن هرچه اراده دارى بكن‬
‫پس چند شعر فروخواند كه از آن جمله است‪:‬‬

‫من الجرم ما يخشى على به الحقد‬ ‫و مالى الى الفضل بن يحيى بن خالد‬

‫و ما حل بى فى ذاك قتل و ال جلد‬ ‫سوى اننى جليت شعرى بذكره‬

‫و رايك فى ما كنت عود تنابعد‬ ‫فبت راضيا اليبتغى منك غيره‬

‫فضل از وى راضى شد و بانعام ده هزار درهمش مفتخر گردانيد‪ .‬سال وفات ابو الهول بدست نيامد‪.‬‬

‫(ص ‪ 34 4‬ج ‪ 4‬س و ‪ 237‬ج ‪ 2‬تاريخ بغداد)‬

‫ابو الهيثم‬

‫در اصطالح رجالى حصين بن عامر كلبى‪ ،‬خالد بن عبد الرحمن عطار‪ ،‬مالك بن تيهان ميباشد و شرح حال مالك را ذيال‬
‫مينگاريم‪.‬‬

‫ابو الهيثم‪ -‬خالد بن عبد اللّه بن يزيد‬

‫‪ -‬بجلى قسرى‪ ،‬مكنّى به ابو الهيثم و ابو يزيد‪ ،‬از فصحاى خطباى عرب ميباشد كه بسيار سخى و كثير العطا و از طرف هشام‬
‫بن عبد الملك دهمين خليفه اموى (‪ 25 - 35‬ه ق‪ -‬قه‪ -‬قكه) امير كوفه و عراقين بوده و اعرابى دو شعر در حق او گفته‬
‫است‪:‬‬

‫سمعت من االشياء شيئا سوى نعم‬ ‫لزمت نعم حتى كانك لم تكن‬
‫سمعت بها فى سالف الدهر و االمم‬ ‫و انكرت الحتى كأنك لم تكن‬

‫بانعام ده هزار درهم نايل گرديد و شعراى وقت مدايح بسيارى در حق او گفته و بصالت بىشمارى نايل گرديدهاند‪ .‬در سال‬
‫صد و بيستم هجرت از امارت معزول شد تا در ذيقعده سال بيست و پنجم يا محرم بيست و ششم هجرت (بشرحى كه ضمن‬
‫شرح حال ابو برده عامر مذكور داشتيم) بقتل رسيد‪.‬‬

‫ناگفته نماند ابو الفرج اصفهانى گويد‪ :‬كه خالد از اوالد كاهنى شق نام بوده و ابن خلّكان گويد شق هم خالهزاده كاهنى ديگر‬
‫سطيح نام است كه ظهور حضرت خاتم ص‬

‫ص‪337 :‬‬

‫را پيش از وقت خبر داده بود‪ ،‬قصه او در تعبير خوابى كه در اين موضوع بوده مشهور و اين دو خالهزاده از اعاجيب دنيا‬
‫بودهاند چنانچه سطيح جسدى بوده بىاعضا و جوارح‪ ،‬روى او در سينه اش بوده و سر و گردن نداشت‪ ،‬قادر بر نشستن نبوده‬
‫مگر در حال غضب كه منتفخ و دميده شده و مىنشست‪ .‬اما شق هم بشكل يك نيمه انسانى بوده و فقط يك پا و يك چشم‬
‫داشته است‪ ،‬هردو ب حكم كهانت از بعضى قضاياى آينده خبر ميدادند و هردو در يك روز متولد و ششصد سال زندگانى‬
‫كردهاند‪.‬‬

‫نگارنده گويد‪ :‬قضيه شق و سطيح و تعبير خواب سيف بن ذى يزن كه مشعر بظهور نور مبارك حضرت رسالت ص و زوال‬
‫ملك و شوكت او بوده از بسيارى از كتب متداوله منقول و در جلد عيسى ناسخ التواريخ مبسوطا نگارش داده است‪.‬‬

‫(ص ‪ 86‬ج كا و غيره)‬

‫ابو الهيثم‪ -‬خالد بن مخلد‬

‫‪ -‬كوفى قطوانى‪ ،‬محدّث معروف از مشايخ بخارى بوده و در صحيح بخارى از او روايت مينمايد‪ .‬بنوشته بعضى‪ ،‬اظهار تشيّع‬
‫كرده بلكه غلو و افراط داشته و بنقل معتمد ابو داود سجستانى هم كه يكى از اصحاب سته اهل سنّت و جماعت است گويد‬
‫كه خالد بن مخلد صدوق بوده لكن تشيّع ميكرده است بلكه همه ايشان با علم بمذهب او با احاديث او احتجاج مينمايند‪ .‬وى‬
‫در پانزدهم محرم سال دويست و سيزدهم در عهد مأمون درگذشت و در كتب رجال شيعه اسمى از وى نديدم‪( .‬ص ‪ 3‬ج‬
‫‪ 3‬نى و غيره)‬

‫ابو الهيثم‪ -‬مالك بن تيهان‬

‫‪ -‬انصارى اوسى‪ ،‬از اكابر اصحاب حضرت رسالت ص و حضرت امير المؤمنين ع و حاضرين بدر و احد و صفّين و مشاهد‬
‫ديگر ميباشد‪ ،‬موافق آنچه در عنوان سابقين و اثنى عشر از باب اوّل اشاره نموديم يكى از سابقين بوده و هم يكى از دوازده‬
‫تن ميباشد كه در مسئله خالفت از در اعتراض وارد و بابو بكر پند و نصيحت كردند لكن مؤثّر نيفتاد‪ .‬اخبار و آثار دينيّه‬
‫بسيارى مشعر بر جاللت و كثرت خلوص و ارادت او وارد است و اين اشعار كه بخالفت حقّه حضرت‬

‫ص‪338 :‬‬

‫على ع اشعار دارد از او است‪:‬‬

‫نحن اللذون شعارنا االنصار‬ ‫قل للزبير و قل لطلحة اننا‬

‫يوم القليب اولئك الكفار‬ ‫نحن اللذون رأت قريش فعالنا‬

‫نفديه منا الروح و االبصار‬ ‫كنا شعار نبينا و دثاره‬

‫برح الخفا و باحت االسرار‬ ‫ان الوصى امامنا و ولينا‬

‫زمان وفات مالك بين ارباب سير‪ ،‬مابين زمان حضرت پيغمبر و عمر و اندكى بعد از صفّين مردّد و لكن مشهور و اقرب‬
‫بصحت آن است كه در سال سى و هفتم هجرت در غزوه صفّين بشهادت رسيده است و فقرات خطبه حضرت امير المؤمنين ع‬
‫كه ميفرمايد‪ ( :‬اين عمار بن ياسر و ابن ابن التيهان و اين ذو الشهادتين تا آنجا كه فرمايد‪ ،‬و نظرائهم من اخوانى الذين قتلوا‬
‫بصفين نص صريح در اين باب است‪( .‬تنقيح المقال و غيره)‬

‫ابو الهيذام‪ -‬كالب بن حمزة‬

‫‪ -‬عقيلى‪ ،‬عالم اديب لغوى شاعر خطّاط ميباشد كه خط او معروف‪ ،‬در اصول شعر و خط خبير‪ ،‬در اصل از اهالى حرّان بوده‬
‫كه در باديه اقامت گزيد‪ ،‬كتاب االراكة و كتاب جامع الن حو و كتاب ما تلحن فيه العامة از تأليفات او بوده و اين شعر هم از او‬
‫است‪:‬‬

‫ضغث تشجذ قيظ بن فخز‬ ‫مسطح اصدر عكال و له‬

‫كه تمامى حروف هجاى عرب را بدون تكرار حاوى‪ ،‬مصراع اوّلى تنها حروف بىنقطه و دويمى هم بانقطه است‪ .‬سال وفات‬
‫ابو الهيذام بدست نيامد‪ ،‬لكن بعد از سيصد هجرت بوده است‪ .‬اما لفظ هيذام را در معجم االدبا بعد از حرف اوّل ياى حطّى و‬
‫ذال بانقطه نوشته و در فهرست ابن النديم نون و دال بىنقطه نوشته (ابو الهندام) و در جايى ديگر چيزى بنظر نرسيد‪( .‬و ص‬
‫‪ 22‬ف و ‪ 23‬ج ‪ 7‬جم)‬
‫‪44‬‬
‫ابو يحيى‬

‫ابو يحيى‪ -‬حماد بن عمر‬

‫‪ -‬در باب اوّل (القاب) بعنوان عجرد مذكور است‪.‬‬

‫______________________________‬
‫( )‪ -‬ابو يحيى‪ -‬در اصطالح رجالى‪ ،‬ابراهيم بن ابى البالد‪ ،‬احمد بن داود بن سعيد فزارى‪ ،‬بحر بن عدى‪ ،‬حبيب بن ابى ثابت‪،‬‬
‫حكم بن سعد‪ ،‬زكريا بن سواده و جمعى بسيار‬

‫ص‪339 :‬‬

‫ابو يحيى‪ -‬زكريا بن احمد‬

‫‪ -‬در باب اوّل بعنوان لحيانى زكريا مذكور است‪.‬‬

‫ابو يحيى‪ -‬زكريا بن محمد‬

‫‪ -‬در باب اوّل بعنوان انصارى زكريا نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابو يحيى‪ -‬سيد جعفر‬

‫‪ -‬در باب اوّل بعنوان حلى سيد جعفر مذكور شده است‪.‬‬

‫ابو يحيى‪ -‬عبد الرحيم‬

‫‪ -‬در باب سوم بعنوان ابن نباته عبد الرحيم خواهد آمد‪.‬‬

‫ابو يحيى‪ -‬عبد اللّه‬

‫‪ -‬در باب اوّل (القاب) بعنوان جهنى نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابو يحيى‪ -‬على بن غراب‬

‫‪ - ) ( 44‬ابو يحيى ‪ -‬در اصطالح رجالى‪ ،‬ابراهيم بن ابى البالد‪ ،‬احمد بن داود بن سعيد فزارى‪ ،‬بحر بن عدى‪ ،‬حبيب بن ابى ثابت‪ ،‬حكم بن سعد‪ ،‬زكريا بن سواده و‬
‫جمعى بسيار ديگر ميباشد و در اصطالح ارباب تراجم نيز كنيه جمعى وافر بوده و در تحت عناوين متفرقه در اين كتاب نگارش دادهايم و بعضى از ايشان را بترتيب‬
‫اساميشان در اينجا تذكر ميدهد و در هركدام كه اسم خاصى نداشته و يا دسترس ما نشده ترتيب در قيود منضمى ايشان رعايت خواهد شد‪.‬‬
‫‪ -‬در باب اوّل بعنوان فزارى على نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابو يحيى‪ -‬عيسى‬

‫‪ -‬در باب اوّل بعنوان حاجرى مذكور است‪.‬‬

‫ابو يحيى‪ -‬ليث بن بخترى‬

‫‪ -‬بعنوان ابو بصير ليث نگارش داديم‪.‬‬

‫‪45‬‬
‫ابو يزيد‬

‫ابو يزيد بسطامى‪ -‬طيفور بن آدم‬

‫‪ -‬ذيال ضمن شرح حال ابو يزيد بسطامى طيفور بن عيسى مذكور است‪.‬‬

‫ابو يزيد بسطامى‪ -‬طيفور بن عيسى‬

‫‪ -‬بن آدم بن عيسى بن على بن سروشان و اينكه در بعضى از تراجم طيفور بن عيسى بن سروشان و در بعضى ديگر طيفور‬
‫بن عيسى بن آدم بن سروشان نوشته اند من باب نسبت بجدّ است كه در اوّلى پدرش عيسى را بجدّ سومش منسوب و در‬
‫دويمى هم جدّش آدم را بجدّ دويمش سروشان منتسب داشتهاند‪ .‬بهرحال لقبش سلطان العارفين‪ ،‬شهرتش بجهت انتساب‬
‫بمولد و موطن خود‬

‫______________________________‬
‫ديگر ميباشد و در اصطالح ارباب تراجم نيز كنيه جمعى وافر بوده و در تحت عناوين متفرقه در اين كتاب نگارش دادهايم و‬
‫بعضى از ايشان را بترتيب اساميشان در اينجا تذكر ميدهد و در هركدام كه اسم خاصى نداشته و يا دسترس ما نشده ترتيب در‬
‫قيود منضمى ايشان رعايت خواهد شد‪.‬‬

‫( )‪ -‬ابو يزيد‪ -‬در اصطالح رجالى‪ ،‬خالد بن يزيد و بعضى ديگر از اصحاب حضرت صادق و حضرت رضا ع ميباشد و در‬
‫اصطالح ارباب سير نيز كنيه جمعى از اكابر بوده و بعضى از ايشان را بترتيب معهود تذكر ميدهد‪.‬‬

‫ص‪3 3 :‬‬

‫‪ - ) ( 45‬ابو يزيد ‪ -‬در اصطالح رجالى‪ ،‬خالد بن يزيد و بعضى ديگر از اصحاب حضرت صادق و حضرت رضا ع ميباشد و در اصطالح ارباب سير نيز كنيه جمعى‬
‫از اكابر بوده و بعضى از ايشان را بترتيب معهود تذكر ميدهد‪.‬‬
‫شهر بسطام (از بالد خراسان) بسطامى و فاضل بسطامى‪ ،‬كنيه اش هم ابو يزيد است كه بحكم قاعده زبان عرب تخفيف يافته و‬
‫به بايزيد و بايزيد بسطامى مشتهر ميباشد‪ .‬وى از اكابر عرفا و ارباب طريقت است كه زهد و مقامات عرفانى او مشهور و در‬
‫عداد طبقه اوّلى اين سلسله معدود بوده و از جمله اولياء اللّهش ميشمارند‪.‬‬

‫جنيد بغدادى با آن همه شهرت آفاقى كه دارد گويد كه با يزيد در ميان ما چون جبرئيل است در ميان فرشتگان‪ .‬وى ولىّ‬
‫مادرزاد بوده است‪ ،‬ذو النون مصرى بدو پيغام داد كه تا كى در خواب خواهى شد كه قافله گذشت ابو يزيد هم پيغام داد كه‬
‫مرد آن است كه شب را تمام بخوابد و با وجود اين صبح پيش از قافله بسر منزل برسد‪ ،‬ذو النون گفت كه اين مقام گوارا باد‬
‫براى او كه ما قابل اين مقام نيستيم‪.‬‬

‫بالجملة ابو يزيد در اوائل قرن سوم هجرت در زمان معتصم هشتمين خليفه عباسى (‪ 227 -2 8‬ه ق‪ -‬ريح‪ -‬ركز) بمدارج‬
‫عالى عرفان ارتقا جست‪ ،‬صيت كراماتش كه در كتب مربوطه نگارش داده اند در تمامى اقطار بنهايت اشتهار رسيد و مسلّم‬
‫يگانه و بيگانه گرديد‪ .‬عالوه بر مراتب عرفانى داراى علوم شريعت بلكه در بدايت حال بهمين عنوان معروف بود و اخيرا قدم‬
‫بجاده عرفان گذاشت تا برتبتى بلند موفق آمد‪ .‬بفرموده روضات الجنّات عالوه بر كتب اهل طريقت در بعضى از كتابهاى‬
‫اهل شريعت نيز به فوز و فالح و رشد و صالح و جاللت قدر و تماميّت معرفت و كثرت رياضت معروف و صاحب مقاالت‬
‫نافعه بسيارى ميباشد‪ .‬پرسيدند كه بواسطه كدام عمل بمقامات عالى رسيدى گفت با بدن عور و شكم گرسنه‪ .‬نيز گويد اگر‬
‫كسى را ببينيد كه از كثرت كرام ت قدرت طيران هوا پيدا نمايد باز هم بدين حال او فريب نخوريد و حسن خدمت او را در‬
‫امتثال احكام دينيّه و حفظ حدود و نواميس شرعيّه منظورنظر داريد‪.‬‬

‫مشايخ ابو يزيد‪ :‬گويند كه صد و سيزده نفر شيخ و مرشد را خدمت كرده و عاقبت در اثر ارشاد حضرت صادق عليه السالم‬
‫(كه در يكصد و چهل و هشتم هجرت وفات يافته و صد و چهاردهمين پيروى ميباشد) طريقت حقّه را دريافته و هيجده يا‬
‫سى سال سقّائى‬

‫‪3‬‬ ‫ص‪:‬‬

‫آن خانواده جليله را نمود و از تالمذه بلكه اهل اسرار آن حضرت نيز بوده است تا آنكه روزى او را امر نمود كه كتابى را از‬
‫رفخانه بياورد‪ ،‬گفت يا ابن رسول اللّه رف كجاست؟‬

‫آن حضرت فرمود در اين مدت كه اينجا هستى رفخانه را كه باالى سر تست نشناختى؟‬

‫گفت در تمامى اين مدت اشتغال تمام فكر من بوجود مقدّس تو و انوار تو بوده و اصال بچيزى ديگر توجهى نشده است‪.‬‬
‫آنحضرت فرمود كه پس امر تو بپايان رسيده (يعنى در ارشاد) اينك وقت است كه به بسطام بروى و مردم آنجا را بتوحيد و‬
‫نبوت و طرف اولياء اللّه دعوت كنى او نيز اجابت كرد و يا بروايتى‪ ،‬رفيقى موافق و خلعتى را درخواست نمود آن حضرت نيز‬
‫جبّه شخصى خود را كه دربر داشته بدو عنايت فرمود‪ ،‬پسرش محمد را نيز همراهش نمود پس هردو ببسطام رفتند و جناب‬
‫محمد پيش از ابو يزيد در همانجا وفات يافت و قبرش هم مزار مردمان ميباشد و ابو يزيد مشغول انجاموظيفه بوده است‪.‬‬
‫جمعى ديگر با در نظر گرفتن سال والدت و وفات ابو يزيد (كه ذيال خواهد آمد) مالقات او را با آن حضرت مستبعد بلكه‬
‫ممتنع ش مرده و اين مالقات و استجازه و استرشاد و استناره او از انوار واليت مطلقه را بحضرت رضا ع (متوفى بسال ‪ 233‬ه‬
‫ق‪ -‬رج) منسوب داشته و استرشاد و استجازه و استناره از انوار قدسيّه حضرت صادق ع را (كه در كلمات جمعى ديگر از‬
‫اهل فن مذكور است) حمل بر عالم معنى كردهاند ك ه از روحانيّت آن بزرگوار استمداد و اخذ فيوضات الهيّه نموده است‪ ،‬يا‬
‫اينكه از سهو و اشتباه كاتب بوده كه بعوض حضرت رضا حضرت صادق نوشته و يا اينكه ابو يزيد بسطامى از عرفا‪ ،‬دو نفر‬
‫بوده يكى فيض حضور حضرت صادق ع را درك كرده و به كبير موصوف و ديگرى بشرف حضور حضرت رضا ع مشرّف و‬
‫به صغير معروف است‪ .‬در روضات هم در دفع اشكال مزبور مالقات ابو يزيد با حضرت صادق ع‪ ،‬همين وجه آخرى را‬
‫تقويت كرده و بتعدّد با يزيد قائل شده است‪ .‬در تأييد آن از معجم البلدان نقل كرده كه ضمن شرح شهر بسطام گويد‪:‬‬

‫قبر ابو يزيد طيفور بن عيسى بن سروشان زاهد بسطامى‪ ،‬در وسط همان شهر در جنب بازار است‪ ،‬نيز از آن شهر برخاسته‬
‫طيفور بن آدم بن عيسى بن على زاهد بسطامى اصغر و بعد‬

‫ص‪3 2 :‬‬

‫از نقل اين جمله گويد‪ :‬بنابراين ممكن است كه ابو يزيدى كه معاصر حضرت صادق ع و سمت سقايت دولتسراى آن بزرگوار‬
‫را داشته ابو يزيد اكبر بوده و آن ديگرى كه زمانش متأخّر و در سال دويست و شصت و يكم وفات يافته (و معاصر حضرت‬
‫رضا ع بوده) ابو يزيد اصغر باشد‪ .‬بعد از اين جمله از نفحات جامى نيز نقل كرده كه ابو يزيد طيفور در شهر بسطام دو تن‬
‫بودهاند يكى طيفور بن عيسى كه اكبر است و ديگر طيفور بن آدم بن عيسى بن على كه اصغر است‪.‬‬

‫در روضات‪ ،‬روايتى از كتب بعضى از عرفاى عامّه نقل كرده كه ابو يزيد با حضرت ابو جعفر جواد امام محمد تقى ع مالقات‬
‫كرده است و خود صاحب روضات احتمال داده كه در مقام نقل اين قضيه‪ ،‬ابو جعفر جواد به جعفر صادق اشتباه شده و اين‬
‫روايت از لطائف اخبار و محتوى مقامات معنويّه آن امام عالىمقام ميباشد كه بسيار مفصل و نقل آن و همچنين وجوه ديگرى‬
‫كه در روضات براى تأييد تعدّد ابو يزيد طيفور بسطامى ذكر كرده موجب اطناب است‪ .‬بالجملة ابو يزيد قريحه شعرى خوبى‬
‫هم داشته و از رباعيّات عارفانه او است‪:‬‬

‫سوداى تو گم كرده نكونامى را‬ ‫اى عشق تو كشته عارف و عامى را‬

‫از صومعه با يزيد بسطامى را‬ ‫ذوق لب ميگون تو آورده برون‬

‫اندر پسوپيش خلق نيكوگو باش‬ ‫گر قرب خدا ميطلبى دلجو باش‬

‫خورشيدصفت با همهكس يكرو باش‬ ‫خواهى كه چو صبح صادق الوعد شوى‬

‫يك گام ز دنيا و دگر گام ز كام‬ ‫خواهى كه رسى بكام بردار دو گام‬
‫از دانه طمع ببر كه رستى از دام‬ ‫نيكو مثلى شنو ز پير بسطام‬

‫والدت و وفات ابو يزيد طيفور بن عيسى‪ -‬موافق آنچه در روضات از بعضى نقل كرده (كه بطور قطع نوشته) ابو يزيد بسال‬
‫دويست و شصت و يكم هجرت در حدود هشتاد سالگى وفات يافته است و بنابراين والدت او در حدود صد و هشتادم‬
‫هجرت و چهل و دو سال بعد از وفات حضرت صادق ع بوده و مالقات وى با آن حضرت صورتپذير نميباشد‪ .‬همچنين‬
‫است اگر سال والدت ابو يزيد را موافق مشهور سال صد و شصتم بدانيم كه بيست و دو‬

‫ص‪3 3 :‬‬

‫سال بعد از وفات آن حضرت بوده و باز هم مالقات ممكن نيست‪ ،‬بلى اگر والدت ابو يزيد موافق نوشته خزينة االصفياء سال‬
‫صد و سى و ششم باشد دوازده سال پيش از وفات آن حضرت بوده و با اينكه مستبعد ميباشد باز هم محتمل است كه در‬
‫همان حال صغر سن با آن حضرت مالقات كر ده باشد و لكن سقايت خانواده و استرشاد و عوالم ديگرى كه اشاره شد باز هم‬
‫ممتنع عادى بوده و دور از صحت ميباشد خصوصا كه در خزينة االصفياء سال وفات او را مابين دويست و شصت و يكم و‬
‫دويم و نهم مردّد داشته است كه در اين حال عمر او نيز مابين صد و بيست و پنج يا شش يا سى و سه سال مردّد و خودش‬
‫قول آخرى را كه بنابرآن مدت عمرش صد و سى و سه سال ميباشد اختيار كرده و بهمين مقدار بودن عمر وى هم تصريح‬
‫نموده است‪ .‬اين مقدار بودن عمر او نيز يك جهت ديگر براى استبعاد مالقات وى با حضرت صادق ع ميباشد‪ .‬در تاريخ‬
‫وفات ابو يزيد سه قول د يگر قريب بهم نيز هست كه در سال دويست و سى و يكم يا دويم يا چهارم بوده است و اين هم‬
‫شايد يك قرينه ديگر براى تعدّد ابو يزيد باشد كه يكى در يكى از اين سه تاريخ متقارب وفات يافته و ديگرى نيز در يكى از‬
‫آن سه تاريخ مذكور فوق كه نيز قريب بهم هستند در گذشته باشد‪.‬‬

‫معذالك باز هم استبعاد مالقات با حضرت صادق ع با اين توجيهات مندفع نميباشد‪.‬‬

‫اما لفظ بسطامى چنانچه اشاره شد از بالد خراسان است و از تلخيص االثار نقل شده كه بسطام بكسر اوّل شهرى است بزرگ‬
‫از بالد قومس نزديكى دامغان در يك فرسخى شاهرود و از عجائب آن شهر است كه عاشق در آن پيدا نمىشود و اگر‬
‫شخصى مبتال بعشق هم وارد آن باشد بمجرّد خوردن آبش عشقش زايل گردد و آبش گند دهن را بيفزايد و درد چشم در آن‬
‫پيدا نشود و چوب عود در آنجا بوى ندهد و مرغ خانگى هم در آنجا نجس نميخورد‪.‬‬

‫(ص ‪ 26‬ج كا و ‪ 338‬ت و ‪ 65‬ج مع و ‪ 8‬ج فع و ‪ 44‬هب و ‪ 25‬لس و ‪ 68‬عم و ‪ 235‬ج ‪ 2‬س و ‪ 5 9‬ج‬
‫خه و غيره)‬

‫ابو يزيد بسطامى اصغر ابو يزيد بسطامى اكبر‬

‫در شرح حال فوق ابو يزيد بسطامى اشاره شد‪.‬‬


‫ابو يزيد بسطامى ثانى‪ -‬مال ابو محمد بن عنايت اللّه‬

‫‪ -‬بسطامى‪ ،‬از اوالد و احفاد ابو يزيد طيفور فوق ميباشد كه او نيز بتصوف مايل‪ ،‬بابو يزيد و‬

‫ص‪3 4 :‬‬

‫بايزيد ثانى معروف بود و در اكثر مؤلفات خود با خط خودش‪ ،‬بايزيد بن عنايت اللّه بايزيدى بسطامى نوشته و اسم اصلى‬
‫خود (ابو محمد) را نمينوشته است و بهمين جهت در رياض العلما هم در حرف ب ابجد‪ ،‬بعنوان بايزيد بشرح حال او پرداخته‬
‫و از تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬اجوبة المسائل المستطرفة الكالمية و العرفانية و غيرهما بفارسى ‪ -2‬القضاء و القدر ‪ -3‬معراج التحقيق‪ .‬سال وفاتش‬
‫بدست نيامد‪ ،‬لكن با شيخ بهائى (متوفى بسال ‪ 33‬ه ق‪ -‬غال) معاصر بوده است‪( .‬سطر ‪ 29‬ص ‪ 34‬روضات الجنات)‬

‫ابو يزيد‪ -‬خالد بن عبد اللّه‬

‫‪ -‬بعنوان ابو الهيثم مذكور شد‪.‬‬

‫ابو يزيد‪ -‬طيفور‬

‫‪ -‬همان ابو يزيد بسطامى مذكور فوق است‪.‬‬

‫ابو يزيد غضارى‪ -‬محمد رازى‬

‫‪ -‬در باب اوّل بعنوان غضائرى محمد ذكر شده است‪.‬‬

‫ابو يزيد مرغزى‬

‫‪ -‬فقيه خراسانى‪ ،‬از فضالى عرفا ميباشد كه با خواجه عبد اللّه انصارى (متوفى بسال ‪ 48‬ه ق‪ -‬تفا) معاصر بوده و همواره‬
‫مى گفته است كه صحبت مرشد كيميايى است عجيب كه مس وجودم را با يك نظر طال نموده و خواجه حافظ نيز از همين‬
‫معنى اقتباس كرده است‪:‬‬

‫خاك او گشتم و چندين درجاتم دادند‬ ‫كيميائى است عجب بندگى پير مغان‬

‫سال وفات و اسم و شرحى ديگر بدست نيامد‪( .‬ص ‪ 227‬ج ‪ 2‬مه)‬

‫ابو يزيد‪ -‬نوف بن فضاله‬


‫‪ -‬در باب اوّل (القاب) بعنوان بكالى نوف مذكور است‪.‬‬

‫ابو اليسر‪ -‬ابراهيم بن احمد‬

‫‪ -‬در باب سوم بعنوان ابن الجوزى خواهد آمد‪.‬‬

‫ابو اليسع‬

‫در اصطالح رجالى داود بن راشد و داود بن سعيد و عيسى بن سرى است‪.‬‬

‫ابو اليسير‪ -‬محمد بن عبد اللّه بن عالثة‬

‫‪ -‬در باب اوّل (القاب) بعنوان قاضى الجن مذكور است‪.‬‬

‫ص‪3 5 :‬‬

‫‪46‬‬
‫ابو يعقوب‬

‫ابو يعقوب‪ -‬اسحق بن ابراهيم‬

‫‪ -‬در باب سوم بعنوان راهويه خواهد آمد‪.‬‬

‫ابو يعقوب‪ -‬اقطع‬

‫‪ -‬در باب اوّل بعنوان اقطع ابو يعقوب مذكور است‪.‬‬

‫ابو يعقوب خراط‪ -‬عسقالنى‬

‫‪ -‬از عرفاى اواخر قرن سوم هجرت ميباشد كه زمان مقتدر هيجدهمين خليفه عباسى (‪ 323 -295‬ه ق‪ -‬رصه‪ -‬شك) را‬
‫دريافته‪ ،‬از عرفا بخدمت شيخ ابو الحسين نورى رسيده و از كلمات او است‪ :‬دوستان را در دو موقع بيازماى گاه سختى و‬
‫هنگام حاجت‪ .‬سال وفات و شرح ديگرى بدست نيامد‪.‬‬

‫نسبت عسقالنى در باب اوّل مذكور است‪( .‬مدرك از نظرم رفته)‬

‫‪ - ) ( 46‬ابو يعقوب ‪ -‬در اصطالح رجالى احمد بن عباس صيرفى‪ ،‬اسحق بن بريد طائى‪ ،‬اسحق بن جرير بن يزيد‪ ،‬اسحق بن عبد العزيز‪ ،‬اسحق بن عمار صيرفى‪،‬‬
‫اسمعيل بن مهران‪ ،‬شعيب بن يعقوب‪ ،‬يزيد بن حماد‪ ،‬يوسف بن سخت و جمعى ديگر است‪.‬‬
‫ابو يعقوب‪ -‬يوسف بن ابى بكر‬

‫‪ -‬در باب اول (القاب) بعنوان سكاكى يوسف مذكور است‪.‬‬

‫ابو يعقوب‪ -‬يوسف بن طاهر‬

‫‪ -‬در باب اول (القاب) بعنوان خويى يوسف مذكور است‪.‬‬

‫ابو يعقوب‪ -‬يوسف بن يحيى‬

‫‪ -‬در باب سوم بعنوان ابن البويطى خواهد آمد‪.‬‬

‫ابو يعقوب‪ -‬يوسف بن يعقوب‬

‫‪ -‬در باب اول بعنوان نجيرمى نگارش دادهايم‪.‬‬

‫ابو يعلى‪ 47‬ابو يعلى‪ -‬احمد بن على‬

‫‪ -‬تميمى موصلى‪ ،‬محدّث حافظ مشهور‪ ،‬از اكابر محدّثين اوائل قرن چهارم هجرى عامّه ميباشد كه كتاب‬

‫______________________________‬
‫( )‪ -‬ابو يعقوب‪ -‬در اصطالح رجالى احمد بن عباس صيرفى‪ ،‬اسحق بن بريد طائى‪ ،‬اسحق بن جرير بن يزيد‪ ،‬اسحق بن عبد‬
‫العزيز‪ ،‬اسحق بن عمار صيرفى‪ ،‬اسمعيل بن مهران‪ ،‬شعيب بن يعقوب‪ ،‬يزيد بن حماد‪ ،‬يوسف بن سخت و جمعى ديگر است‪.‬‬

‫(‪ -)2‬ابو يعلى‪ -‬در اصطالح رجالى حمزة بن عبد المطلب سيد الشهداء‪ ،‬حمزة بن قاسم‪ ،‬حمزة بن يعلى اشعرى قمى‪ ،‬سالر بن‬
‫عبد العزيز ديلمى‪ ،‬محمد بن حسن بن حمزة و بعضى ديگر ميباشد‪ .‬در اصطالح ارباب تراجم و سير نيز كنيه جمعى از اكابر‬
‫طبقات متنوعه متقدمين‬

‫ص‪3 6 :‬‬

‫‪47‬‬
‫( ‪ - )2‬ابو يعلى ‪ -‬در اصطالح رجالى حمزة بن عبد المطلب سيد الشهداء‪ ،‬حمزة بن قاسم‪ ،‬حمزة بن يعلى اشعرى قمى‪ ،‬سالر بن عبد العزيز ديلمى‪ ،‬محمد بن‬
‫حسن بن حمزة و بعضى ديگر ميباشد‪ .‬در اصطالح ارباب تراجم و سير نيز كنيه جمعى از اكابر طبقات متنوعه متقدمين و متأخرين علما و فقها است كه تحت‬
‫عناوين متفرقه در باب اول و سوم اين كتاب نگارش يافته اند و در اينجا بعضى ديگر از ايشان را تذكر ميدهد‪ .‬مشهورتر از همه كه اين كنيه بيشتر از ديگران بدو‬
‫اطالق ميشود( موافق آنچه از رياض العلما نقل شده) حمزة بن عبد العزيز ديلمى است كه شرح حالش در باب اول( القاب) از همين كتاب بعنوان سالر نگارش‬
‫يافته است‪.‬‬
‫المسند الكبير او بس معروف‪ ،‬يك نسخه از آن در خزانه آصفيّه موجود است و در حق اين كتاب گفتهاند كه مسندهاى ديگر‬
‫مانند نهر و مسند ابو يعلى چون دريا است كه تمامى نهر در دريا جمع ميشوند‪ .‬ابو يعلى در سال سيصد و هفتم هجرت‬
‫درگذشت‪.‬‬

‫(ص ‪ 39‬تذكرة النوادر و ‪ 769‬ج س)‬

‫ابو يعلى‪ -‬حمزة بن اسد‬

‫‪ -‬بن على بن محمد بن عميد قالن سى‪ ،‬تميمىّ القبيلة‪ ،‬دمشقىّ الموطن‪ ،‬ابو يعلى الكنية‪ ،‬ابن القالنسى الشّهرة‪ ،‬از افاضل و اعيان‬
‫نحويّين و ادبا و مورّخين و شعراى قرن ششم دمشق ميباشد كه كاتب منشى بوده و دو مرتبه رياست ديوان دمشق بدو مفوض‬
‫گرديده است‪ ،‬بحديث نيز اهتمام تمام داشته و از اشعار او است‪:‬‬

‫و ايقنى من اله الخلق بالفرج‬ ‫يا نفس ال تجزعى من شدة عظمت‬

‫من بعد تأثيرها فى المال و المهج‬ ‫كم شدة عرضت ثم انجلت و مضت‬

‫از تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬تاريخ الحوادث از سال چهار صد و چهلم هجرت تا سال وفات خودش ‪ -2‬ذيل تاريخ دمشق متمم تاريخ الوزراى هالل‬
‫صابى بوده و از سال وفات هالل (كه چهار صد و چهل و هشتم هجرت است) تا سال وفات خودش نگارش داده و در بيروت‬
‫چاپ شده است‪ .‬وفات حمزه بسال پانصد و پنجاه و پنجم هجرت در دمشق واقع شد و در جبل قاسيون مدفون گرديد‪.‬‬

‫(ص ‪ 2 8‬مط و ‪ 278‬ج ‪ 3‬جم)‬

‫ابو يعلى‪ -‬حمزة بن عبد العزيز‬

‫‪ -‬در باب اول (القاب) بعنوان سالر نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابو يعلى‪ -‬حمزة بن قاسم‬

‫‪ -‬بن على بن حمزه بن حسن بن عبيد اللّه بن ابى الفضل العباس بن على بن ابيطالب ع علوى عباسى‪ ،‬از ثقات محدّثين‬

‫______________________________‬
‫و متأخرين علما و فقها است كه تحت عناوين متفرقه در باب اول و سوم اين كتاب نگارش يافتهاند و در اينجا بعضى ديگر از‬
‫ايشان را تذكر ميدهد‪ .‬مشهورتر از همه كه اين كنيه بيشتر از ديگران بدو اطالق ميشود (موافق آنچه از رياض العلما نقل شده)‬
‫حمزة بن عبد العزيز ديلمى است كه شرح حالش در باب اول (القاب) از همين كتاب بعنوان سالر نگارش يافته است‪.‬‬

‫ص‪3 7 :‬‬

‫اماميّه ميباشد كه بسيار جليل القدر عظيم المنزلة و كثير الحديث بود‪ ،‬على بن محمد قالنسى تمامى تأليفات او را از خودش‬
‫روايت نموده و نجاشى با دو واسطه از وى روايت ميكند‪.‬‬

‫مدفنش در نزديكى قريه مزيديّه در چهار فرسخى سمت ش رقى حلّه معروف است و بعضى همين قبر را بحمزة بن موسى بن‬
‫جعفر ع منسوب دارند‪ ،‬لكن موافق تحقيقى كه از علّامه شهير سيد مهدى قزوينى نقل شده همين قبر از ابو يعلى حمزة بن‬
‫قاسم است‪.‬‬

‫سال وفات وى بدست نيامد ولى موافق آنچه از مجالس المؤمنين نقل شده در سال سيصد و سى و نهم هجرت در قيد حيات‬
‫بوده است و با دو واسطه روايت كردن نجاشى (متوفى بسال ‪ 453‬ه ق‪ -‬تن) چنانچه اشاره شد نيز اشعار بحيات وى در‬
‫اواسط قرن چهارم دارد‪( .‬تنقيح المقال و كتب رجاليه)‬

‫ابو يعلى‪ -‬عباسى هاشمى‬

‫‪ -‬از علماى قرن پنجم هجرت و از اكابر تالمذه سيد مرتضى علم الهدى (متوفى بسال ‪ 436‬ه ق‪ -‬تلو) ميباشد كه بسيار عمر‬
‫نموده است‪ .‬ابو الفتح جندى گويد كه از وى درس خواندم و از كثرت پيرى قدرت حرف زدن نداشت و او غير از ابو يعلى‬
‫حمزه مذكور فوق است كه او در اواسط قرن چهارم و در طبقه صدوق اول (متوفى بسال ‪ 329‬ه ق‪ -‬شكط) و نظراى وى و از‬
‫اوالد عباس بن على بن ابيطالب ع بود و اين‪ ،‬مجهول االسم و بقرينه تتلمذ علم الهدى از رجال اواسط قرن پنجم بلكه دور‬
‫نيست كه تا اواخر آن قرن نيز در قيد حيات بوده و ظاهرا از احفاد عباس بن عبد المطلب و هم غير از ابو يعلى عباسى ذيل‬
‫است‪.‬‬

‫(ص ‪ 288‬ج ‪ 8‬عن)‬

‫ابو يعلى‪ -‬عباسى هاشمى‬

‫‪ -‬محمد بن محمد‪ ،‬بعنوان ابن الهباية در باب سيّم خواهد آمد‪.‬‬

‫ابو يعلى‪ -‬محمد‬

‫‪ -‬بن ابى زرعه باهلى نحوى‪ ،‬معروف به ابو يعلى‪ ،‬از اصحاب مازنى بكر (متوفى بسال ‪ 233‬ه ق‪ -‬رل) و نكت كتاب سيبويه‬
‫از او و از مبرّد حاذقتر بوده لكن زود وفات يافته و معلوماتش منتشر نگرديد و سال‬
‫ص‪3 8 :‬‬

‫وفاتش بدست نيامد‪( .‬سطر ‪ 3‬ص ‪ 34‬ت)‬

‫ابو يعلى‪ -‬محمد‬

‫‪ -‬بن حسن بن حمزه شريف جعفرى‪ ،‬معروف به ابو يعلى‪( ،‬كه گاهى محمد بن جعفرى نيز گويند) از فقها و متكلّمين اماميّه‬
‫ميباشد كه داماد شيخ مفيد و خليفه و جانشين وى بود‪ ،‬بنيابت از طرف او در مجلس وى نشسته و تدريس ميكرد و از‬
‫تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬التكملة ‪ -2‬الموجز در توحيد ‪ -3‬نزهة الناظر و تنبيه الخاطر در كلمات حضرت رسالت ص و ائمّه اطهار ع و روز شنبه‬
‫شانزدهم رمضان چهار صد و سى و سيّم يا چهل و سيّم يا شصت و سيّم هجرت وفات يافت‪ .‬در نخبة المقال قول سيّمى را‬
‫اختيار كرده و در رديف محمدين كه پدرشان هم حسن است گويد‪:‬‬

‫مجلسه للعلم مات فى (تجس)‪463 -‬‬ ‫خليفة المفيد بويعلى جلس‬

‫در نقد الرجال در اين تاريخ سيّمى كه از نجاشى است اشكال كرده و ديگران نيز تابع وى شدهاند باينكه خود نجاشى سيزده‬
‫سال پيش از آن در چهار صد و پنجاهم وفات يافته پس احتمال داده كه از سهو كاتب باشد و خودش قول اول را (سى و‬
‫سيّم) اختيار كرده است‪ .‬مخفى نماند كه اصل اشكال مزبور نسبت بتاريخ سيّمى صحيح و لكن تاريخ اولى نيز با در نظر گرفتن‬
‫اينكه سه سال بعد از آن‪ ،‬در سال چهار صد و سى و ششم‪ ،‬همين ابو يعلى محمد بهمراهى ابو يعلى سالر و نجاشى متصدى‬
‫تجهيز و تكفين سيد مرتضى علم الهدى بوده است دور از صحت ميباشد اينك قول دويمى (چهل و سيم) بىاشكال و‬
‫بىمعارض است‪.‬‬

‫نگارنده گويد‪ :‬دور نيست كه منشأ قول سيّمى نيز اشتباه بسال وفات ابو يعلى سالر مذكور باشد كه بقول بعضى چهار صد و‬
‫شصت و سيّم بوده است بارى از رياض العلما نقل است كه ابو يعلى جعفرى‪ ،‬بنابر اصحّ‪ ،‬عبارت از سيد فاضل شريف ابو يعلى‬
‫حمزة بن محمد جعفرى است و گاهى بنوهاش محمد بن حسن بن حمزه مذكور نيز اطالق نمايند‪.‬‬

‫(ص ‪ 328‬مس و ‪ 44‬هب و ‪ 287‬ج عن)‬

‫ابو يعلى‪ -‬محمد بن شداد‬

‫‪ -‬در باب اول (القاب) بعنوان زرقان نگارش يافته است‪.‬‬

‫ص‪3 9 :‬‬
‫ابو يعلى‪ -‬محمد بن محمد بن صالح‬

‫‪ -‬در باب سوم بعنوان ابن الهبارية خواهد آمد‪.‬‬

‫ابو اليقظان‬

‫در اصطالح رجالى عمار اسدى‪ ،‬عمار بن موسى ساباطى‪ ،‬عمار بن ياسر صحابى‪ ،‬نوح بن حكم و بعضى ديگر است‪.‬‬

‫ابو اليقظان سحيم يا ابو اليقظان عامر‬

‫در باب اول (القاب) بعنوان نسابه عامر مذكور شده است‪.‬‬

‫ابو اليمان‬

‫در اصطالح رجالى حكم بن نافع است‪.‬‬

‫ابو اليمن‪ -‬احمد بن هبة اللّه بن احمد‬

‫‪ -‬در باب سيّم بعنوان ابن عساكر خواهد آمد‪.‬‬

‫ابو اليمن‬

‫بن عبد الرح من بترونى‪ ،‬فقيه فاضل متواضع‪ ،‬مدت بسيارى در حلب مفتى حنفيّه بود‪ ،‬كتاب الدر المنتخب فى تاريخ مملكة‬
‫حلب از او است‪ .‬در سال هزار و چهارم بحج رفته و در حين ورود دمشق مورد توجه و اقبال عموم اهالى گرديد‪ ،‬در سال‬
‫هزار و چهل و ششم هجرت در هشتاد سالگى درگذشت و ظاهرا نامش هم ابو اليمن است‪( .‬ص ‪ 526‬مط)‬

‫ابو اليمن‪ -‬عبد الرحمن بن محمد‬

‫‪ -‬در باب اول بعنوان عليمى عبد الرحمن مذكور است‪.‬‬

‫ابو اليمن كندى‪ -‬زيد بن حسن‬

‫‪ -‬بن زيد بن حسن بن زيد بن حسن بن سعيد بن عصمت بن حمير بن حارث‪ ،‬قارى حافظ قرآن‪ ،‬تاج الدين اللّقب‪ ،‬بغدادىّ‬
‫الوالدة‪ ،‬كند ىّ القبيلة و الشهرة‪ ،‬دمشقىّ المسكن و المدفن‪ ،‬اديبى است نحوى لغوى قارى حافظ قرآن كه در هفت سالگى قرآن‬
‫مجيد را حفظ كرد‪ ،‬در ده سالگى بتكميل قرائات عشره موفق گرديد تا در علم شريف استاد كل و بتمامى اهل عصر مقدّم و‬
‫در فنون ادبيّه نيز وحيد عصر خود شد‪ .‬از اسمعيل جواليقى و ابن الخشّاب و ابن الشّجرى و ساير اجلّه (كه شرح حال هريك‬
‫در محل خود از اين كتاب نگارش يافته) درس خوانده و استفادههاى بسيارى نمود‪ ،‬با زمخشرى هم مالقات كرد‪ ،‬اخيرا در‬
‫دمشق اقامت گزيد و بامير عزّ الدين برادرزاده سلطان صالح الدين ايّوبى تقرّب يافت‪ ،‬از كتب نفيسه خزائن‬

‫ص‪323 :‬‬

‫وى اقتباس نمود‪ ،‬شعر خوب نيز ميگفته و از او است‪:‬‬

‫ان ادعى علم ما يجرى به الفلك‬ ‫دع المنجم يكبو فى ضاللته‬

‫االنسان يشركه فيه و ال الملك‬ ‫تفرد اللّه بالعلم القديم فال‬

‫و بئست العدتان الشرك و الشرك‬ ‫اعد للرزق من اشراكه شركا‬

‫شيخ علم الدين سخاوى كه از تالمذهاش بوده در حق وى گويد‪:‬‬

‫و كذا الكندى فى آخر عصر‬ ‫لم يكن فى عصر عمرو مثله‬

‫بنى النحو على زيد و عمرو‬ ‫و هما زيد و عمرو انما‬

‫همانا مراد از زيد در اين شعر همين صاحب ترجمه و از عمرو نيز همان سيبويه معروف است‪ .‬صاحب ترجمه بسال پانصد و‬
‫بيستم در بغداد متولد شد و وفاتش بسال پانصد و نود و هفتم يا ششصد و سيزدهم هجرت در دمشق واقع و در كوه قاسيون‬
‫مدفون گرديد‪ .‬از تأليفات او است كتابى بزرگ در مشيخه بترتيب حروف هجا‪.‬‬

‫جم و ‪ 3895‬ج ‪ 5‬س و غيره)‬ ‫(ص ‪ 333‬ت و ‪ 2 4‬ج كا و ‪ 7‬ج‬

‫ابو يوسف‬

‫در اصطالح رجالى يعقوب بن ابراهيم قاضى‪ ،‬يعقوب بن اسحق بن سكيت‪ ،‬يعقوب بن عبد اللّه‪ ،‬يعقوب بن عيثم‪ ،‬يعقوب بن‬
‫نعيم‪ ،‬يعقوب بن يزيد بن حماد انبارى است‪.‬‬

‫ابو يوسف چشتى‪ -‬خواجه ابو يوسف‬

‫‪ -‬پسر سيد محمد سمعان‪ ،‬در اواسط قرن پنجم هجرت از اكابر مشايخ عرفاى چشت كه باجمال طريقت و كمال حقيقت‬
‫داراى كماالت ظاهره و كرامات باهره بود‪ ،‬از دست خواجه ابو محمد چشتى خرقه خالفت پوشيد‪ ،‬در تحت تربيت پدرانه آن‬
‫پير واالگهر بمقامى بس عالى رسيد‪ ،‬نسب شريفش بنوشته خزينة االصفياء با پنج واسطه بحضرت امام حسن عسكرى سالم‬
‫اللّه عليه موصول است بدين روش‪ :‬سيد ابو يوسف چشتى بن محمد سمعان بن سيد ابراهيم بن سيد محمد بن حسين بن سيد‬
‫عبد اللّه ملقب به على اكبر بن امام حسن عسكرى ع‪ .‬ليكن اين سلسله بنابر مشهور كه حضرت حسن عسكرى ع غير از‬
‫حضرت صاحب االمر عجّل اللّه فرجه فرزند ديگرى نداشته و همچنين بنا بقول بعضى كه غير از حضرت صاحب ع دخترى‬
‫هم داشته و بس‪ ،‬صحيح نبوده و شاهد و مدركى هم بنظر نرسيده است‪ .‬كرامات بسيارى از قبيل مالقات‬

‫ص‪32 :‬‬

‫رجال الغيب و خدمتكارى جنّ و مانند اينها بخواجه ابو يوسف منسوب بوده و بسال چهار صد و پنجاه و نهم هجرت در‬
‫هشتاد و چهار سالگى درگذشت و جمله صاحب حسن يوسف‪ 375 -‬مادّه تاريخ والدت و عارف حق‪ 459 -‬نيز مادّه تاريخ‬
‫وفات ميباشد و ظاهر آن است كه ابو يوسف كنيه نيست بلكه نام اصلى مادرزاديش بوده است‪ .‬پسرش خواجه مودود چشتى‬
‫نيز از اكابر عرفا و صوفيّه‪ ،‬در كلمات اهل فنّ بقطب االقطاب و م خزن االنوار و صاحب االسرار و مانند اينها موصوف است و‬
‫طيران هوا و كرامات ديگرى نيز بدو منسوب دارند (و العهدة عليهم) و گويند هروقتى كه شوق طواف كعبه دامنگيرش ميشد‪،‬‬
‫دردم طيران كرده و طواف مينمود و باز ميآمد‪ .‬بسال پانصد و بيست و هفتم هجرت در نود و پنج سالگى درگذشت‬

‫(ص ‪ 246‬و ‪ 248‬ج خه)‬

‫ابو يوسف‪ -‬شيخ عبد الهادى‬

‫‪ -‬در باب اول (القاب) بعنوان ابيارى ذكر شده است‪.‬‬

‫ابو يوسف قاضى‪ -‬يعقوب بن ابراهيم‬

‫‪ -‬بن حبيب بن سعد بن حبته انصارى‪ ،‬از اكابر و مشاهير فقهاى حنفيّه ميباشد كه حافظ حديث بود‪ ،‬از اكثر فقهاى وقت كسب‬
‫مراتب علميّ ه نمود‪ ،‬اخيرا مالزمت ابو حنيفه را اختيار و در فقه و متعلّقات آن بر وى تتلمذ كرد و در عمل برأى و استحسان‬
‫تابع وى شد‪ .‬وى نخستين كسى است كه موافق مذهب ابو حنيفه تأليف كتاب نمود‪ ،‬اقوال و اجتهادات او را در تمامى نواحى‬
‫انتشار داد و در اغلب موارد مخالفت هم داشته و اخيرا هيجده سال در عهد مهدى و هادى و هارون الرشيد قاضى القضاة‬
‫بغداد شد و بهمين جهت به ابو يوسف قاضى شهرت يافت‪ .‬او نخستين كسى است كه اين مقام را حيازت نمود‪ ،‬چنانچه اولين‬
‫كسى بوده كه امتياز خاصى مابين لباس عالم و عامى مقرّر داشت‪ .‬در هريك از ادب قاضى و بيع و حدود و خراج و زكوة و‬
‫صلوة و صيد و ذباحه و فرائض و وصايا و وكالت و مانند اينها كتابى تأليف داده و كتاب خراج او كه در فقه حنفى و بامر‬
‫هارونش تأليف داده در قاهره و ترجمه فرانسوى آن نيز در پاريس بطبع رسيده است‪.‬‬

‫وفات ابو يوسف در ربيع الثانى يكصد و هشتاد و دويم هجرت در شصت و نه سالگى‬

‫ص‪322 :‬‬
‫در بغداد واقع گرديد‪ ،‬احمد بن حنبل و بعضى ديگر از اكابر وقت نيز از تالمذه وى بودهاند‪ .‬از فتاوى ابو يوسف است‪:‬‬

‫‪ -‬دو سال بودن اكثر حمل ‪ -2‬كفايت كردن تكبيرة االحرام نماز بهر لفظى كه مشعر بر كبر باشد مثل اللّه كبير‪ -‬اللّه الكبير‪-‬‬
‫الكبير اللّه و مانند آنها و الزم نيست كه بلفظ اللّه اكبر باشد ‪ -3‬قرائت حمد در نماز حتمى نبوده و فقط مقدار سه آيه از قرآن‬
‫خواندن كافى است ‪ -4‬جواز وضو گرفتن با شراب خرماى پخته در صورت نبودن آب و نظير اينها‪.‬‬

‫(ص ‪ 42‬ج ‪ 2‬ع و ‪ 288‬ج مه و ‪ 46‬ج ‪ 2‬كا و اطالعات متفرقه)‬

‫ابو يوسف‪ -‬يعقوب بن اسحق‬

‫‪ -‬دورقى در باب سوم بعنوان ابن السكيت خواهد آمد‪.‬‬

‫ابو يوسف‪ -‬يعقوب بن اسحق بن صباح‬

‫‪ -‬در باب اول بعنوان كندى يعقوب مذكور است‪.‬‬

‫ابو يوسف‪ -‬يعقوب بن صابر‬

‫‪ -‬در باب اول (القاب) بعنوان نجم الدين يعقوب ذكر شده است‪.‬‬

‫ابو يونس‬

‫در اصطالح رجالى سالم بن ابى حفصه است‪.‬‬

‫با تأييدات خداوندى باب دوم بپايان رسيد‬

‫ص‪323 :‬‬

‫باب سيم ترجمه حال مصدر بن بلفظ «ابن»‬

‫از طبقات مذكور در اول كتاب ابن آجروم‪ -‬محمد بن محمد بن داود‪ -‬ابو عبد اللّه الكنية‪ ،‬ابن آجروم الشّهرة‪ ،‬فاسىّ الوفاة و‬
‫الوالدة‪ ،‬صنهاجىّ القبيلة‪ ،‬از اكابر نحويّين قرن هشتم هجرى قمرى ميباشد كه اديبى است نحوى فقيه رياضى‪ ،‬عالوه بر تبحّر‬
‫نحوى‪ ،‬در حساب و فرائض و ادبيّات و تجويد و قرائات قرآنى نيز حظّى وافر داشت‪ ،‬نحو و قرآن را در مسجد محلّه اندلسيها‬
‫از شهر فاس تدريس ميكرد‪ ،‬شرحى ب ر منظومه حرز االمانى نام شاطبى كه در تجويد است نوشته مصنفات و ارجوزههاى‬
‫بسيارى نيز در فنون متفرقه دارد كه مشهورترين آنها مقدمه او است در علم نحو كه به مقدمة االجرومية فى مبادى علم العربية‬
‫معروف و مختصر كتاب جمل عبد الرحمن بن اسحق زجاجى و در مكّه معظّمه هنگامى كه روى بكعبه داشته تأليف كرده‬
‫است‪ .‬اين كتاب بسيار نافع و محل توجه فحول و اكابر ميباشد كه شروح متنوعه مختصر و مفصلى بر آن نوشتهاند و بارها در‬
‫مصر و بيروت و غيره مستقال و با ترجمه انگليسى و فرانسوى و با شرح خالد ازهرى و بعضى از شروح ديگر بطبع سنگى و‬
‫حروفى رسيده است‪ .‬وفات ابن آجروم بسال هفتصد و بيست و سيّم هجرت در چهل و يك يا پنجاه و يك سالگى در شهر‬
‫فاس واقع شد و هريك از فاس و صنهاج در محل خود از اين كتاب مذكور و لفظ آجروم نيز بضمّ جيم و تشديد را بزبان‬
‫بربرى بمعنى فقير صوفى ميباشد و نخستين كسيكه بهمين لقب آجروم شهرت يافته داود‪ ،‬جدّ صاحب ترجمه است‪.‬‬

‫(كف و ص ‪ 25‬مط و اطالعات متفرقه)‬

‫ابن اآللوسى‬

‫عنوان مشهورى چند تن ميباشد كه بعنوان آلوسى نگارش دادهايم‬

‫ص‪324 :‬‬

‫ابن االبار‪ -‬احمد بن محمد‬

‫‪ -‬خوالنىّ القبيلة‪ ،‬ابو جعفر الكنية‪ ،‬ابن االبار الشهرة‪ ،‬اشبيلىّ البلدة كه بشهر اشبيليه از اعظم بالد اندلس منتسب‪ ،‬از مشاهير‬
‫شعراى عرب‪ ،‬در تمامى فنون شعرى داراى براعت‪ ،‬فضل وجودت او مسلّم كلّ بوده و از اشعار او است‪:‬‬

‫من الغرام و ال ما كابدت كبدى‬ ‫لم تدر ما خلدت عيناك فى خلدى‬

‫فقال كفك عندى افضل الوسد‬ ‫اردت تو سيده خدى و قلت له‬

‫بدين نمط قطعه هاى بسيارى داشته و ديوانى هم دارد و در سال چهار صد و سى و سيّم هجرى قمرى درگذشت‪( .‬ص ‪ 46‬ج‬
‫كا)‬

‫ابن االبار‪ -‬محمد بن عبد اللّه‬

‫‪ -‬بن ابى بكر بن عبد الرحمن بن ابى بكر‪ ،‬بلنسىّ البلدة‪ ،‬قضاعىّ القبيلة‪ ،‬ابو عبد اللّه الكنية‪ ،‬ابن االبار الشّهرة‪ ،‬فقيه فصيح‬
‫محدّث اديب مورّخ رجالى و از ائمّه فنون عربيّه بوده و از تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬تحفة القادم در تاريخ ‪ -2‬التكملة لكتاب الصلة البن بشكوال در تاريخ ائمه و مشاهير اندلس ‪ -3‬الحلة السيرا كه حاوى‬
‫شرح حال شعراى اندلس از قرن اول تا هفتم هجرت بوده و منتخباتى از آن در ليدن چاپ شده است ‪ -4‬درر السمط فى خبر‬
‫السبط و غير اينها‪ .‬در سال ششصد و پنجاه و هشتم هجرى قمرى در شصت و سه سالگى بامر صاحب تونس مظلوما بقتل‬
‫رسيد‪.‬‬
‫ظاهر ذريعه و بعضى از تأليفات مذكوره تشيّع ابن االبار است‪.‬‬

‫(كف و ص ‪ 6‬مط و ‪ 436‬ج ‪ 4‬ذريعه و غيره)‬

‫ابن ابان‪ -‬حسين بن حسن بن ابان‬

‫‪-‬‬

‫ابن ابجر‪ -‬عبد اللّه‬

‫‪ -‬بن جبلة بن حيّان بن ابجر كنانى‬

‫ابن ابجر‪ -‬عبد اللّه‬

‫‪ -‬بن سعيد كنانى عموزاده عبد اللّه فوق هرسه مصطلح علم رجال و موكول بدان علم شريف هستند‪.‬‬

‫ابن االبرز‪ -‬حسن بن على‬

‫‪ -‬در باب اوّل (القاب) بعنوان عز الدين نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابن االبرش‪ -‬خلف‬

‫‪ -‬بن يوسف بن فرتون اندلسى شنتميرى نحوى‪ ،‬مكنّى به ابو القاسم‪ ،‬معروف به ابن االبرش‪ ،‬از ائمّه لغت و علوم عربيّه ميباشد‬
‫كه در فقه و اصول و حديث و كالم نيز حظّى وافر داشت‪ ،‬بسيار زاهد و قانع‬

‫ص‪325 :‬‬

‫بود‪ ،‬بتدريس و امامت اقبالى نداشت‪ ،‬تكليف قضاوت را ردّ كرده و با كمال انقطاع ميگذرانيد تا بسال پانصد و سى و دويم‬
‫هجرى قمرى در قرطبه درگذشت‪.‬‬

‫(ص ‪ 272‬ت)‬

‫ابن االبريسمى‬

‫جعفر بن محمد بن جعفر بن محمد بعنوان ابن نما خواهد آمد‪.‬‬

‫ابن ابى االحوص‪ -‬حسين بن عبد العزيز بن محمد‬


‫‪ -‬قرشىّ القبيلة‪ ،‬فهرىّ الشعبة‪ ،‬غرناطى البلدة‪ ،‬ابن الناظر و ابن ابى االحوص الشهرة‪ ،‬از افاضل اواخر قرن هفتم هجرت ميباشد‬
‫كه فقيه محدّث حافظ قارى اديب نحوى‪ ،‬بافاده و استفاده بسيار حريص بود‪ ،‬از شلوبين اكبر و على بن جابر دباج و ديگر‬
‫اجلّه تحصيل مراتب علميّه نموده و از تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬برنامج در قرائات ‪ 2‬تا ‪ -4‬شرح اربعين و جمل و مستصفى ‪ -5‬المسلسالت‪.‬‬

‫ابو حيّان نحوى مشهور تمامى آنها را از خودش خوانده و روايت مينمايد‪ .‬وفات ابن ابى االحوص بسال ششصد و نود و نهم‬
‫يا هفتصد تمام هجرت در نود و شش يا هفت سالگى در غرناطه از بالد اندلس واقع گرديد‪( .‬ص ‪ 256‬روضات الجنات)‬

‫ابن ابى االزهر‪ -‬محمد بن مزيد‬

‫‪ -‬يا زيد‪ ،‬يا محمد بن احمد بن مزيد بن محمود بن ابى االزهر منصور بن راشد‪ ،‬مكنّى به ابو بكر يا ابو االزهر‪ ،‬معروف به ابن‬
‫ابى االزهر‪ ،‬محدّث نحوى اخبارى شاعر بوسنجى از محدّثين و فضالى قرن چهارم هجرت ميباشد‪ ،‬از مبرّد روايت نموده و‬
‫دارقطنى و جمعى ديگر از وى روايت مينمايند‪ .‬حال او بين ارباب تراجم و رجال محل خالف است‪ ،‬بعضى از مصنّفين‬
‫شيعه اش شمرده و خطيب بغدادى گويد محل وثوق نميباشد و بنام ثقات روات جعل حديث مىكرده و احاديث منكرى روايت‬
‫نموده و كذّابترين اهل حديث است‪.‬‬

‫نگارنده گويد موافق بعضى از علماى رجال حال او مجهول و ظاهر آن است كه قدح و طعن خطيب‪ ،‬محض بجهت اخبارى‬
‫است كه در تاريخ خود از همين ابى االزهر در فضائل و مناقب حضرت امير المؤمنين و حضرت حسين ع روايت نموده است‪.‬‬
‫بهرحال كتاب‬

‫ص‪326 :‬‬

‫اخبار عقالء المجانين و اخبار قدماء البلغاء و اخبار الهرج و المرج فى اخبار المستعين و المعتز از تأليفات ابن ابى االزهر بوده‬
‫و بتصريح بعضى مشتمل بر اكاذيب بسيارى ميباشند‪ .‬در سال سيصد و بيست و پنجم هجرت درگذشت و نام پدرش مابين زيد‬
‫و مزيد مردّد و ابو االزهر هم كنيه جدّش محمود و يا جدّ عاليش منصور و كنيه خودش هم بوده است‪.‬‬

‫‪ 2‬ف)‬ ‫(كف و ص ‪ 82‬ج نى و ‪ 288‬ج ‪ 3‬تاريخ بغداد و‬

‫ابن ابى اسحق‪ -‬سيد جعفر‬

‫‪ -‬بعنوان كشفى در باب اوّل (القاب) نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابن ابى االصبع‬


‫عبد العزيز بن تمام كيمياوى عراقى‪ ،‬از اكابر قرن هشتم هجرت ميباشد كه به ابن ابى االصبع معروف و يك قصيده نونيه در‬
‫كيميا دارد‪ ،‬در هفتصد و شصت و دويم هجرت درگذشته و ايدمر جلدكى سابق الذكر آن قصيده را شرح كرده و شرح خود را‬
‫بكشف االسرار لالفهام موسوم داشته است‪.‬‬

‫(كشف الظنون)‬

‫ابن ابى االصبع‪ -‬عبد العظيم‬

‫‪ -‬يا ع بد السالم بن عبد الواحد بن ظافر بن عبد اللّه قيروانى مصرى‪ ،‬زكىّ الدّين اللّقب‪ ،‬عدوانىّ القبيلة‪ ،‬ابو بكر يا ابو محمد‬
‫الكنية‪ ،‬ابن ابى االصبع الشّهرة‪ ،‬از مشاهير ادبا و شعراى اواسط قرن هفتم هجرت ميباشد كه در شعر و انشا و ادب وحيد عصر‬
‫خود بوده و از تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬بدايع (بديع خ ل) القرآن كه حاوى صد نوع از محسنات بديعيه قرآنى ميباشد‪ ،‬يك نسخه از آنكه تاريخ كتابتش سال‬
‫هفتصد و هفتم هجرت بخط محمد بن احمد بن شيبان بوده در خزانه مصريه موجود است ‪ -2‬التحبير فى علم البديع ‪-3‬‬
‫تحرير التحبير كه ملخص تحبير مذكور است ‪ -4‬الجواهر و السوانح فى سرائر القرائح و از اشعار او است‪:‬‬

‫دموعا لتبكى فقد حب مفارق‬ ‫اعر مقلتى ان كنت خير موافق‬

‫و شابت لتشتيت الفراق مفارقى‬ ‫فقد نضبت يوم الوداع مدامعى‬

‫در سال ششصد و پنجاه و چهارم هجرى قمرى درگذشت‪.‬‬

‫(كف و ص ‪ 28‬ج فع و ‪ 592‬ج س و ‪ 83‬ج ‪ 2‬اتقان سيوطى)‬

‫ابن ابى اصيبعه‪ -‬احمد بن قاسم‬

‫‪ -‬يا ابو القاسم بن ابى اصيبعه خليفة بن يونس‪ ،‬معروف به ابن ابى اصيبعه‪ ،‬مكنّى به ابو العباس‪ ،‬ملقّب به‬

‫ص‪327 :‬‬

‫موفق الدين‪ ،‬مورّخ طبيب خزرجى شافعى‪ ،‬از مشاهير مورّخين و مهره اطبّاى اواسط قرن هفتم هجرى ميباشد كه عالوه بر آن‬
‫دو علم شريف‪ ،‬در فقه و حديث و نجوم و فلسفه نيز خبير‪ ،‬از تالمذه ابن البيطار آتى الذكر‪ ،‬بيشتر در قاهره و مولد خود‬
‫دمشق اقامت داشته و در بيمارستان قاهره مشغول طبابت بود‪ .‬بسال ششصد و شصت و هشتم هجرى قمرى در شهر صرخد‬
‫نامى از بالد شام در شصت و هشت سالگى درگذشت و بنام ادويه مركبه و اصابة المنجمين و حكايات االطباء و عيون االنباء‬
‫فى طبقات االطباء و معالم االمم تأليفاتى دارد و ابو اصيبعه كنيه جدّش خليفة بن يونس است‪( .‬كف و ص ‪ 85‬ت و ‪ 37‬مر و‬
‫غيره)‬

‫ابن ابى اصيبعه‪ -‬على بن ابى اصيبعه‬

‫‪ -‬خليفة بن يونس‪ ،‬حكيم اد يب طبيب عارف صوفى خزرجى انصارى مصرى‪ ،‬ملقّب به رشيد الدين‪ ،‬موصوف به عالمه‪،‬‬
‫معروف به ابن ابى اصيبعه‪ ،‬از مهره اطبّا و حكماى اوائل قرن هفتم هجرت ميباشد كه در مصر و قاهره نشوونما يافت‪ ،‬ادبيّات‬
‫را از كندى نحوى اخذ كرد‪ ،‬در بيست و پنج سالگى بطبّ و معقول اشتغال ورزيد تا بمقامى عالى رسيد‪ .‬در موسيقى نيز‬
‫صاحب يدى طولى بوده و آواز خوب داشت‪ ،‬بهر دو زبان تركى و فارسى نيز حرف زده و شعر ميگفت‪ ،‬در دمشق از دست‬
‫شيخ الشيوخ صدر الدين بن حمويه خرقه تصوف پوشيد‪ .‬بنام اسطقسات و مساحت و موجز مفيد و غيره تأليفاتى دارد‪ .‬وفات‬
‫او بسال ششصد و شانزدهم هجرى قمرى در سى و هفت سالگى واقع گرديد‪.‬‬

‫(ص ‪ 487‬ت و اطالعات متفرقه)‬

‫ابن ابى الياس ابن ابى برده‬

‫در اصطالح رجالى اولى زيد بن محمد بن جعفر‪ ،‬دويمى ابراهيم بن مهزم اسدى كوفى است‪.‬‬

‫ابن ابى بشر‪ -‬على بن اسمعيل بن ابى بشر‬

‫‪ -‬اشعرى بصرى‪ ،‬مكنّى به ابو الحس ن‪ ،‬معروف به ابن ابى بشر‪ ،‬در بدايت حال معتزلى مذهب‪ ،‬بعدل الهى و خلقت قرآن و ديگر‬
‫عقائد مذهبى معتزله معتقد بود‪ ،‬اخيرا توبه كرده و بمذهب اشعرى گراييد و روز جمعه در مسجد جامع بصره روى كرسى بآواز‬
‫بلند ندا درداد‪:‬‬

‫ص‪328 :‬‬

‫من عرفنى فقد عرفنى و من لم يعرفن ى فانا اعرفه نفسى پس گفت من فالن بن فالن بخلقت قرآن و فاعل فعل شر بودن خودم‬
‫و عدم امكان رؤيت خدا معتقد بودم و اكنون توبه كرده و به ردّ معتزله معتقد ميباشم پس فضائح و معايب ايشان را بيان نمود‬
‫و از تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬ايضاح البرهان فى الرد على اهل الزيغ و الطغيان ‪ -2‬التبيين عن اصول الدين ‪ -3‬الشرح و التفصيل فى الرد على اهل‬
‫االفك و التضليل ‪ -4‬اللمع ‪ -5‬الموجز‪.‬‬

‫وفاتش پيش از ابن النديم (متوفى بسال ‪ 385‬ه ق‪ -‬شفه) بوده و سال آن مضبوط نيست‪.‬‬

‫(ص ‪ 275‬ف)‬
‫ابن ابى بكر‪ -‬محمد‬

‫‪ -‬بن احمد بن عبد اللّه بعنوان ابن سيد الناس خواهد آمد‪.‬‬

‫ابن ابى البالد‬

‫ابراهيم ضمن شرح حال پدرش تحت عنوان ابو البالد يحيى مذكور شد‪.‬‬

‫ابن ابى الثلج‪ -‬محمد بن احمد بن ابى الثلج‬

‫‪ -‬يا محمد بن احمد بن عبد اللّه بن اسمعيل بن ابى الثلج‪ ،‬كاتب بغدادى‪ ،‬مكنّى به ابو بكر‪ ،‬معروف به ابن ابى الثلج‪( ،‬كه ابو‬
‫الثلج در اصل‪ ،‬كنيه جدّ اوّلى يا دويمى يا سيّمى يا چهارمى او است على اختالف التعابير بين علماء الرجال) در زمان غيبت‬
‫صغرى از ثقات و اعيان محدّثين شيعه‪ ،‬كثير الحديث‪ ،‬از تالمذه محمد بن جرير طبرى و مشايخ روايت ابو محمد هارون بن‬
‫موسى تلعكبرى بود‪ .‬هارون از سال سيصد و بيست و دو يم تا بيست و پنجم از وى استماع حديث كرده و هم از او اجازه‬
‫داشته است‪ .‬وفات ابن ابى الثلج هم در همين سال آخرى واقع شد و يا بنوشته تاريخ بغداد كه او نيز توثيقش كرده در سال‬
‫سيصد و بيست و دويم يا سيّم هجرت واقع و والدتش هم در سال دويست و سى و هفتم هجرت بوده است‪.‬‬

‫از تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬اخبار فاطمة و الحسن و الحسين ع ‪ -2‬اخبار النساء الممدوحات ‪ -3‬البشرى و الزلفى فى فضائل الشيعة ‪ -4‬تاريخ االئمة‬
‫‪ -5‬تفسير قرآن ‪ -6‬التنزيل او ما نزل من القرآن فى المؤمنين و غيرها‪.‬‬

‫ابن النديم گويد‪ :‬ابن ابى الثلج ابو بكر محمد بن احمد بن محم د بن ابى الثلج‪ ،‬كاتب فاضل متديّن متّقى و خاصى و عامى بود‬
‫(يعنى موافق هردو مذهب عامّه و خاصّه‬

‫ص‪329 :‬‬

‫رفتار ميكرده است) لكن اغلب تشيّع مى كرده و از اخبار عامّه بسيار روايت نموده و مصنّفاتى در اين باب دارد و كتاب السنن‬
‫و اآلداب على مذاهب العامة و كتاب فضائل الصحابة تأليف او هستند‪ .‬نگارنده گويد‪ :‬ظاهر آن است كه اين همان ابن ابى‬
‫الثلج مذكور ميباشد و تحقيق بعضى از موارد اختالف در صورت لزوم موكول بتتبّع و تحقيق خود اربابرجوع است‪.‬‬

‫(ذريعه و كتب رجاليه و ص ‪ 326‬ف و ‪ 279‬و ‪ 338‬ج تاريخ بغداد)‬

‫ابن ابى الثلج‪ -‬محمد بن عبد اللّه‬


‫‪ -‬بن اسمعيل بن ابى الثّلج‪ ،‬رازىّ االصل‪ ،‬ابو بكر الكنية‪ ،‬ابن ابى الثلج الشّهرة‪ ،‬از محدّثين عامّه ميباشد كه در صحيح بخارى‬
‫از وى روايت نموده و نوه اش ابن ابى الثلج شيعى مذكور فوق هم از وى روايت كرده است‪ .‬در سال دويست و پنجاهم هجرت‬
‫درگذشت و عنوان فوق كه موافق تاريخ بغداد مذكور افتاد صريح است در اينكه ابو الثلج جدّ عبد اللّه بوده و در عقب آن‬
‫بالفاصله گفته كه ابو الثلج كنيه عبد اللّه ميباشد و هردو ممكن است‪.‬‬

‫(ص ‪ 425‬ج ‪ 5‬تاريخ بغداد)‬

‫ابن ابى الجامع‪ -‬احمد بن محمد بن ابى جامع‬

‫‪ -‬يا احمد بن محمد بن ا حمد بن على بن احمد بن ابى جامع‪ ،‬عاملى‪ ،‬ملقّب به جمال الدين يا شهاب الدين‪ ،‬معروف به ابن ابى‬
‫الجامع‪ ،‬عالمى است فاضل متّقى‪ ،‬از اكابر علماى اماميّه قرن دهم هجرى و كتاب الوجيز فى تفسير الكتاب العزيز تأليف او‬
‫است كه با آنهمه ايجازش حاكى از تمام فضل مؤلف و احاطه او در علوم متنوعه ميباشد‪ .‬سال وفاتش بدست نيامد لكن در‬
‫سال نهصد و بيست و هشتم هجرت در نجف اشرف از محقّق كركى شيخ على بن عبد العالى سابق الذكر اجازه دارد‪( .‬ص‬
‫‪ 28‬ج ‪ 3‬عن و ‪ 83‬ج نى)‬

‫ابن ابى الجامع‪ -‬شيخ عبد اللطيف‬

‫‪ -‬بن على بن احمد بن ابى جامع عاملى‪ ،‬عالمى است عامل فقيه فاضل صالح محقّق مدقّق‪ ،‬از علماى اماميّه قرن يازدهم‬
‫‪ 3‬ه ق‪ -‬غيا) و از‬ ‫هجرت‪ ،‬از اكابر تالمذه شيخ بهائى (متوفى بسال ‪ 33‬ه ق‪ -‬غال) و صاحب معالم (متوفى بسال‬
‫تأليفات او است‪:‬‬

‫ص‪333 :‬‬

‫‪ -‬جامع االخبار فى ايضاح االستبصار ‪ -2‬كتاب الرجال كه بسيار نيكو و لطيف است‪.‬‬

‫على بن احمد پدر صاحب ترجمه از اكابر علما و اجلّاى تالمذه شهيد ثانى (متوفى بسال ‪ 966‬ه ق‪ -‬ظسو) ميباشد كه شرح‬
‫لمعه را از خود شهيد خوانده است و جدّش احمد نيز فوقا بعنوان ابن ابى الجامع مذكور شد‪( .‬ملل و ص ‪ 362‬ت)‬

‫‪48‬‬
‫ابن ابى جراده‬

‫ابن ابى جراده‪ -‬احمد بن يحيى‬

‫‪ -‬در باب سيّم بعنوان ابن العديم احمد خواهد آمد‪.‬‬

‫‪ - ) ( 48‬ابن ابى جراده ‪ -‬عنوان جمعى از اكابر و از خانواده ابو جراده سابق الذكر بوده و بعضى از ايشان را تذكر ميدهد و بعضى ديگر هم كه ابن العديم نيز گويند‬
‫بهمين عنوان خواهند آمد و بنى عديم يك شعبه از خانواده بنى ابى جراده ميباشد‪.‬‬
‫ابن ابى جراده‪ -‬حسن بن ابو الحسن‬

‫‪ -‬على بن عبد اللّه بن محمد حنفى‪ ،‬مكنّى به ابو على‪ ،‬از اوالد ابو جراده سابق الذكر ميباشد كه اديبى است فاضل كاتب‬
‫شاعر‪ ،‬در هردو خط نسخ و رقاع در نهايت مهارت‪ ،‬اوّلى را باصول ابن مقله و دويمى را بشيوه على بن هالل در غايت‬
‫مالحت مينوشته و از اشعار او است كه ببرادر خود عبد القاهر مذكور ذيل نوشته است‪:‬‬

‫فتخبرنى عنكم و تخبركم عنى‬ ‫فليت الصبا تسرى بمكنون سرنا‬

‫علينا فنعتاض السرور من الحزن‬ ‫و ليت الليالى الخاليات عوائد‬

‫در سال پانصد و پنجاه و يكم هجرى قمرى درگذشت و او را ابن العديم نيز گويند‪.‬‬

‫(ص ‪ 2‬ج ‪ 6‬جم)‬

‫ابن ابى جرادة‬

‫عبد القاهر برادر ابن ابى جراده حسن فوق بعنوان ابو البركات گذشت‪.‬‬

‫ابن ابى جرادة‪ -‬على بن عبد اللّه بن محمد‬

‫‪ -‬مكنّى به ابو الحسن‪ ،‬از اوالد ابو جراده سابق الذكر ميباشد كه در حلب مرجع امورات دينيّه و علوم ادبيّه بوده و اشعار‬
‫دلربا ميگفته است‪ ،‬خط او هم دل چسب و در نهايت صحت و مالحت و مرجع استفاده عبد الكريم سمعانى سابق الذكر و ديگر‬
‫اكابر وقت بوده و او را نيز ابن العديم‬

‫______________________________‬
‫( )‪ -‬ابن ابى جراده‪ -‬عنوان جمعى از اكابر و از خانواده ابو جراده سابق الذكر بوده و بعضى از ايشان را تذكر ميدهد و بعضى‬
‫ديگر هم كه ابن العديم نيز گويند بهمين عنوان خواهند آمد و بنى عديم يك شعبه از خانواده بنى ابى جراده ميباشد‪.‬‬

‫ص‪33 :‬‬

‫ميگفتهاند و در وصف طول ليل گويد‪:‬‬

‫فليس لصبحها عنها انسفار‬ ‫فيا لك ليلة طالت و دامت‬

‫لعل الهم يذهبه النهار‬ ‫اسائلها البلغ منتهاها‬


‫در سال پانصد و چهل و هشتم هجرت درگذشت‪( .‬ص ‪ 3‬ج ‪ 6‬جم)‬

‫ابن ابى جرادة‪ -‬هبة اللّه بن احمد‬

‫‪ -‬در باب اوّل (القاب) بعنوان قاضى هبة اللّه نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابن ابى الجعد‬

‫در اصطالح رجالى سالم بن ابى الجعد است‪.‬‬

‫ابن ابى جمرة‪ -‬عبد اللّه‬

‫‪ -‬بن سعد بن ابى جمره ازدى اندلسى‪ ،‬مكنّى به ابو محمد‪ ،‬از اجلّاى فرّاء و اكابر عرفا ميباشد كه كرامات بسيارى بدو منسوب‬
‫است و كتاب جمع النهاية فى بدء الخير و الغاية كه مخت صر صحيح بخارى بوده و بارها در مصر و قاهره چاپ شده تأليف او‬
‫است‪ .‬در سال ششصد و نود و پنجم هجرت در مصر درگذشت‪.‬‬

‫چنانچه موافق بعضى از مدارك موجوده مذكور داشتيم لفظ جمره با جيم و راى بى نقطه ميباشد و ترتيب حروفى كتاب كنى و‬
‫القاب فاضل معاصر قمى نيز حاكى از اين است و دور نيست كه با حاى بىنقطه و زاى نقطهدار نوشتن در اين كتاب (ابن ابى‬
‫حمزه) از اشتباهات چاپخانه باشد‪( .‬نى و ص ‪ 27‬مط و غيره)‬

‫ابن ابى جمعة‪ -‬كثير‬

‫‪ -‬بعنوان ابو صخر كثير مذكور داشتيم‪.‬‬

‫ابن ابى جمهور‪ -‬محمد‬

‫‪ -‬بن على بن ابراهيم بن حسن بن ابراهيم بن حسين بن ابراهيم بن ابى جمهور احسائى هجرى (كه بانتساب جدّ عالى خودش‬
‫بابى جمهور مشهور ميباشد) از اكابر علماى اماميّه قرن دهم هجرت و عالمى است عارف ربّانى‪ ،‬محقّق مدقّق حكيم كامل‬
‫متكلّم فاضل محدّث متبحّر ماهر‪ ،‬با محقّق كركى سابق الذكر (متوفى بسال ‪ 943‬ه ق‪ -‬ظم) معاصر‪ ،‬از تالمذه شيخ على بن‬
‫هالل جزائرى و حسن بن عبد الكريم فتال سابق الذكر و بعضى ديگر بوده و از تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬االقطاب الفقهية و الوظائف الدينية على مذهب االمامية كه مانند قواعد شهيد قواعد فقهيه را حاوى و مرتب به اقطاب‬
‫است ‪ -2‬االنوار المشهدية فى شرح الرسالة البرمكية فى فقه‬

‫ص‪332 :‬‬
‫الصلوة اليومية كه رساله برمكيه نيز از خود او است ‪ -3‬بداية النهاية فى الحكمة االشراقية ‪ -4‬التحفة الحسينية فى شرح االلفية‬
‫كه شرح الفيه شهيد است ‪ -5‬تحفة القاصدين فى معرفة اصطالح المحدثين ‪ -6‬جمع الجمع ‪ -7‬درر اللئالى كه در نهصد و يكم‬
‫‪ -‬عوالى اللئالى‬ ‫هجرت مبيضه شده است ‪ -8‬رساله برمكيه كه اشاره شد ‪ -9‬زاد المسافرين فى اصول الدين ‪ - 3‬العمادية‬
‫در احاديث و اخبار و سيد نعمت اللّه جزائرى بنام الجواهر الغوالى شرحش كرده و اخيرا نام آن شرح را به مدينة الحديث‬
‫تبديل داده است ‪ - 2‬المجلى فى المنازل العرفانية و سيرها ‪ - 3‬المسالك الجامعية كه شرح ديگر الفيه شهيد است ‪- 4‬‬
‫المناظرات در شرح مناظرات او با مخالفين كه بعضى از آنها در كتاب روضات و مجالس المؤمنين مذكور است و همه آنها را‬
‫در نامه دانشوران نگارش داده است و غير اينها‪ .‬وفاتش بعد از سال نهصد و يكم هجرت واقع شد و تاريخ آن بدست نيامد‪.‬‬
‫تصوف و پاره اى مطاعن ديگر منسوبه باو را با جوابهاى شافى آنها در خاتمه مستدرك الوسائل نگارش داده است‪.‬‬

‫(ص ‪ 733‬ج مه و ‪ 623‬ت و ‪ 36‬مس و ‪ 45‬هب و غيره)‬

‫ابن ابى الجهم‬

‫در اصطالح رجالى جهم يا جهيم بن ابى الجهم است‪.‬‬

‫ابن ابى جيد‪ -‬على‬

‫‪ -‬بن احمد بن محمد بن ابى جيد‪ ،‬طاهر قمى اشعرى‪ ،‬مكنّى به ابو الحسين‪ ،‬از مشايخ روايت نجاشى (متوفى بسال ‪ 453‬ه ق‪-‬‬
‫تن) و شيخ طوسى (متوفى بسال ‪ 463‬ه ق‪ -‬تس) ميباشد و مشخّص ديگرى بدست نيامد‪( .‬سطر ‪ 4‬ص ‪ 383‬ت و كتب‬
‫رجاليه)‬

‫ابن ابى حجله‪ -‬احمد بن يحيى‬

‫‪ -‬ب ن ابى بكر بن عبد الواحد ابى حجله‪ ،‬يا عبد الواحد بن ابى حجله مغربى‪ ،‬تلمسانىّ الوالدة‪ ،‬ابن حجلة و ابن ابى حجلة‬
‫الشّهرة‪ ،‬ابو جعفر يا ابو حفص يا ابو العباس الكنية‪ ،‬شهاب الدين اللّقب‪ ،‬حنفى يا حنبلىّ المذهب‪ ،‬از افاضل ادباى قرن هشتم‬
‫هجرت ميباشد كه با ابو حيّان نح وى و خطيب دمشقى و نظائر ايشان معاصر‪ ،‬در فنون شعرى و ادبى ماهر‪ ،‬كثير الفضل و‬
‫االطّالع بوده و نسبت بآنها حرصى قوى داشت‪ ،‬بلكه بحكم تأليفات بسيار متجاوز از هشتاد كتاب كه در علوم متفرقه بدو‬
‫منتسب ميباشند در دو علم شريف فقه و حديث نيز متمهّر بود كه از آن جمله است‪:‬‬

‫‪ -‬ديوان الصبابة كه حاوى شرح حال مشاهير عشاق و منتخبات غزليات ايشان است‪ ،‬در‬

‫ص‪333 :‬‬

‫مصر چاپ و در حاشيه تزيين االسواق داود انطاكى نيز بطبع رسيده است ‪ -2‬زهر الكمام و سجع الحمام ‪ -3‬حاطب الليل كه‬
‫حاوى فوائد ادبيه بوده و چندين مجلد است ‪ -4‬سكردان كه براى ملك ناصر حسن بن محمد بن قالوون تأليف و بهمين‬
‫جهت سكردان السلطان نيز گويند و در حاشيه مخالة شيخ بهائى چاپ شده است ‪ -5‬مجتبى االدباء ‪ -6‬مغناطيس الدر‬
‫النفيس و اين هردو در مصر چاپ شدهاند و غير اينها‪ .‬چنانچه اشاره شد در فنون شعرى نيز مهارتى بسزا داشت‪ ،‬عالوه بر‬
‫آثار قلمى فوق پنج ديوان شعر نيز در مدائح نبويّه داشته كه همه آنها را بموجب وصيّت خودش دفن كردند و از ابيات آنها‬
‫است‪:‬‬

‫لواله شين و ال راء و ال فاء‬ ‫بقاف اقسم عين الشمس ليس لها‬

‫سواه ميم و ال دال و ال حاء‬ ‫ما كامل بعد خير الرسل فى احد‬

‫والدت او بسال هفتصد و بيست و پنجم و وفاتش در آخر ذيقعده هفتصد و هفتاد و ششم و يا شصت و دويم هجرى قمرى در‬
‫طاعون واقع شد‪ .‬بنوشته ابن حجر با اينكه حنفى مذهب بوده بعقائد حنبليّه تمايل مينمود و گويا بهمين سبب بعضى حنبلىاش‬
‫دانند‪.‬‬

‫نسبت بعرفا و اهل وحدت خصوصا ابن الفارض بسيار بدبين و بدگو بود‪ ،‬معذالك در اواخر عمر بعد از زيارت مكّه در قاهره‬
‫شيخ خانقاه صوفيّه بوده است‪ .‬از نوادر او است كه پسر خود را برخالف متعارف به جناح الدين ملقّب داشته بوده است‪.‬‬

‫هب و ‪ 28‬مط و غيره)‬ ‫(كف و ص ‪ 329‬كمن و ‪3‬‬

‫ابن ابى الحديد‬

‫احمد بن هبة اللّه يا محمد بعنوان موفق الدين نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابن ابى الحديد‪ -‬عبد الحميد بن محمد‬

‫‪ -‬يا هبة اللّه بن محمد بن حسين بن ابى الحديد‪ ،‬مداينىّ الوالدة‪ ،‬بغدادىّ الوفاة‪ ،‬معتزلىّ االصول‪ ،‬شافعىّ الفروع‪ ،‬عز الدين‬
‫اللّقب‪ ،‬ابو حامد الكنية‪ ،‬ابن ابى الحديد الشهرة‪ ،‬چون نام پدرش مابين هبة اللّه و محمد مردّد ميباشد بهمين جهت گاهى به ابن‬
‫هبة اللّه نيز موصوفش دارند‪ .‬وى از فحول و اكابر علماى معتزله سابق الذكر‪ ،‬فقيهى است اصولى حكيم متبحّر متكلّم متمهّر‬
‫شاعر ماهر منشى فاضل كاتب كامل‪ .‬با اينكه در زىّ اهل سنّت و جماعت و در سلك عامّه منسلك‪ ،‬در اصول به معتزلى‬
‫بودن مشهور‪ ،‬در فروع نيز بنوشته قاموس االعالم شافعى‬

‫ص‪334 :‬‬

‫مذهب بوده از مواليان اهل بيت عصمت و طهارت بود‪ ،‬در محاكمه بين الفريقين نهايت انصاف را بكار برده و به داير مدار حق‬
‫بودن حضرت على ع اقرار صريح آورده است‪ .‬توان گفت كه او نسبت بعلماى عامّه مثل عمر بن عبد العزيز ميباشد نسبت‬
‫بخلفاى بنى اميّه‪.‬‬
‫شرح نهج البالغه او كه در اقطار عالم مشهور و بارها در مصر و ايران چاپ شده شاهد صدق مدعا بوده و بالصراحة حاكى از‬
‫مواالت وى نسبت بدان حضرت و خانواده رسالت ص ميباشد‪ .‬خصوصا هزار فقره از احاديث و كلمات قصار علويه مرتضويّه‬
‫كه بشرح مذكورش الحاق نموده ديگر مؤيّد قضيه بوده و برتر از همه قصائد سبع علويه او است كه در فضائل و مدائح آن‬
‫حضرت سروده است و رضى استرآبادى و صاحب مدارك و جمعى ديگر از اجلّه شروح بسيارى بر آن نوشتهاند اينك‬
‫باستناد مراتب مذكوره جمعى بتشيّع وى معتقدند‪.‬‬

‫در مجمع البحرين گويد ابن ابى الحديد در اصل معتزلى و بفرقه معتزله منسوب بوده و ميگفتند كه اين فرقه در عدل و توحيد‬
‫بامير المؤمنين (حضرت على ع) استناد دارند و موافق تحقيق بعضى از افاضل‪ ،‬جمله‪ :‬الحمد للّه الذى قدم المفضول على‬
‫الفاضل الخ را ن يز كه در اوّل نهج البالغه او مندرج و ظاهرا منافى مذهب عدليّه است پيش از رجوع بحق (مذهب شيعه) گفته‬
‫است بقرينه اينكه در كلمات خود اقرار بحقانيّت و تقدم حضرت امير المؤمنين ع (على) و تبرّى از ديگران مينمايد و در مجمع‬
‫البحرين بعد از اين جمله اين توجيه بعضى از ا فاضل را تجويد كرده است بلكه بعضى از اهل سنّت نيز كه در مقام مذاكره‬
‫مذهبى از جواب كلمات منصفانه مشعر بتشيّع ابن ابى الحديد كه از طرف شيعه مذهبان در مقام الزام عامّه مطرح شده درمانده‬
‫از روى العالجى تسنّن او را انكار كرده و بتشيّع وى رفتهاند‪.‬‬

‫از تأليفات منيفه و آثار قلمى ابن ابى الحديد است‪:‬‬

‫‪ -‬االعتبار على كتاب الذريعة فى اصول الشريعة للسيد المرتضى علم الهدى كه سه مجلد است ‪ -2‬شرح محصل فخر رازى‬
‫كه بمنزله نقض آن است ‪ -3‬شرح مشكالت الغرر البى الحسن البصرى ‪ -4‬شرح نهج البالغة كه فوقا مذكور‪ ،‬در تمامى اقطار‬
‫عالم مشهو ر‪ ،‬در ديباچه آن با ادلّه و براهين متقنه ثابت و مبرهن نموده است كه همين نهج البالغه معروف از اوّل‬

‫ص‪335 :‬‬

‫تا آخرش حتى خطبه شقشقيّه ( كه حاوى شكايت حضرت امير المؤمنين ع از پيشينيان ميباشد و بهمين جهت از اهل سنّت و‬
‫جماعت از آن حضرت بودن آن را انكار دارند) از كلمات حقايق سمات خود آن حضرت است و خودش اين شرح را بعد از‬
‫پايان تأليف‪ ،‬توسط برادرش موفق الدين احمد سابق الذكر اهداى كتابخانه وزير روشنضمير ابن العلقمى نموده و از طرف آن‬
‫وزير علم دوست و ديانت تخمير‪ ،‬بصله و انعام يك اسب و يك خلعت فاخر و صد هزار دينار (طالى مسكوك هيجده‬
‫نخودى) مفتخر گرديده است آه آه آه‪ .‬اين كتاب مستطاب عالوه بر اينكه حاكى از مراتب عاليه علميّه متنوعه مؤلف خود و‬
‫حاوى نفائس و غرائب و احاديث نادره و حكايات و تواريخ فاخره و بسيارى از معارف حقّه اسالميّه نيز بوده نوعا موافق‬
‫مذاق متكلّمين و مشرب اماميّه ميباشد‪ .‬بخالف شرح عالء الدين گلستانه كه موافق مسلك اخباريّين و شرح ابن ميثم كه‬
‫موافق مذاق حكما و عرفا بوده و غالبا در ظواهرى كه جاى تأويل ندارند باز باقتضاى ذوق عرفانى باب تأويل را باز كرده و‬
‫بهمين جهت موهم غيرامامى بودن مؤلف ميباشد ‪ -5‬شرح ياقوت ابن نوبخت ‪ -6‬العبقرى الحسان كه كتابى است غريب الوضع‬
‫و بسيارى از كالم و تاريخ و اشعار و منشآت و منظومات خودش را حاوى است ‪ -7‬الفلك الدائر على المثل السائر كه انتقاد‬
‫كتاب مثل السائر نام ابن االثير ميباشد كه در سيزده‪ ،‬يا پانزده روز تأليف و در هند چاپ شده و برادرش احمد بعد از تأليف‬
‫اين كتاب بدو نوشت‪:‬‬

‫صنفت فيه الفلك الدائرا‬ ‫المثل السائر يا سيدى‬

‫اصبحت فيه المثل السائرا‬ ‫لكن هذا فلك دائر‬

‫‪ -8‬القصائد السبع العلويات فى مدح سيدنا على عليه السالم كه در كشف الظنون بنام سبع علويات مذكور داشته است و در‬
‫ايران در آخر شرح سبعه معلقه زوزنى و يكمرتبه نيز مستقال با شرح صاحب مدارك كه بر آن نوشته چاپ شده و از ابيات‬
‫آنها است‪:‬‬

‫ففيها لذى اللب الملب اعاجيب‬ ‫الم تخبر االخبار فى فتح خيبر‬

‫فكل الى كل مضاف و منسوب‬ ‫و فوز على بالعلى فوزها به‬

‫يدى قيصر تلك القنان الشناخيب‬ ‫و كم كسرت جيشا لكسرى و قصرت‬

‫وفات ابن ابى الحديد بسال ششصد و پنجاه و پنج هجرى قمرى در هفتاد سالگى در بغداد‬

‫ص‪336 :‬‬

‫واقع شد و علّامه حلّى بواسطه پدر خود شيخ سديد الدين يوسف از او روايت ميكند‪.‬‬

‫(كف و ص ‪ 45‬هب و ‪ 422‬ت و ‪ 593‬ج س و غيره)‬

‫ابن ابى الحزم‪ -‬على بن ابى الحزم‬

‫‪ -‬بعنوان ابن نفيس خواهد آمد‪.‬‬

‫ابن ابى الحسين‪ -‬يحيى‬

‫‪ -‬بعنوان نسابه يحيى در باب اوّل (القاب) نگارش دادهايم‪.‬‬

‫ابن ابى حفص‬

‫در اصطالح رجالى محمد بن عمر بن عبيد است‪.‬‬


‫ابن ابى الحكم‪ -‬محمد‬

‫‪ -‬بعنوان ابو المجد محمد بن ابى الحكم نگارش داديم‪.‬‬

‫ابن ابى حماد‬

‫در اصطالح رجالى صالح بن ابى حماد رازى است‪.‬‬

‫ابن ابى حمزة حسن بن على بن حمزة‪ -‬ابن ابى حمزة عبد اللّه بن سعد‪ -‬ابن ابى حمزة على بن ابى حمزه سالم‬

‫‪ -‬دويمى بعنوان ابن ابى جمره مذكور‪ ،‬اولى و سيمى نيز مصطلح علم رجال بوده و بعنوان بطاينى على نيز مراجعه نمايند‪.‬‬

‫ابن ابى خاتم‪( -‬حاتم خ ل) عبد الرحمن‬

‫‪ -‬بن ابى حاتم محمد‪ ،‬حافظ رازى‪ ،‬مكنّى به ابو محمد‪ ،‬از مشاهير علماى عامّه اوائل قرن چهارم هجرت ميباشد كه در فقه و‬
‫حديث و ديگر علوم متداوله‪ ،‬بنام تفسير كبير و جرح و تعديل و رد مجسمه و مسند و غير اينها تأليفاتى بدو منسوب است و‬
‫در سال سيصد و بيست و هفتم هجرى درگذشت‪( .‬كف و ص ‪ 758‬ج س)‬

‫ابن ابى الخطاب‪ -‬محمد بن ابى الخطاب‬

‫‪ -‬قرشى‪ ،‬رجوع بترجمه ذيل نمايند‪.‬‬

‫ابن ابى الخطاب‪ -‬محمد‬

‫‪ -‬بن حسين بن ابى الخطاب زيد زيات ثقه همدانى قرشى‪ ،‬مكنّى به ابو زيد يا ابو جعفر‪ ،‬بعد از تلفيق مطالب مدارك ذيل‬
‫مىنگارد‪ :‬صاحب ترجمه در اواسط قرن سيّم يا دويم هجرى از روات اشعار عرب بود‪ ،‬منتخباتى از اشعار شعراى زمان‬
‫جاهليت و صدر اسالم را بنام جمهرة اشعار العرب تأليف داد كه در اين اواخر در قاهره چاپ شده و در مصر نيز بنام نيل‬
‫االرب فى قصائد العرب بطبع رسيده و كتاب االمامة و كتاب التوحيد نيز از او است‪ .‬چنانچه اشاره شد زمان او مابين‬

‫ص‪337 :‬‬

‫اواسط قرن سيّم و دويم مردّد و در آداب اللّغة العربيّة اواسط قرن سيّم نوشته و از سال وفاتش نامى نبرده است‪ .‬بنوشته ذريعه‬
‫وفات او بسال دويست و شصت و دويم بوده پس اينكه در معجم المطبوعات وفات او را در حدود سال يكصد و هفتادم‬
‫نوشته اشتباه ميباشد‪ ،‬لكن دور نيست كه محمد بن حسين بن ابى الخطّاب زيد كه در ذريعة تنها دو كتاب امامت و توحيد را‬
‫بدو نسبت داده و كنيه اش را هم ابو جعفر نوشته غير از صاحب جمهره باشد كه ابو زيد محمد بن ابى الخطّاب قرشى بوده و‬
‫وفاتش هم در حدود صد و هفتادم هجرت وقوع يافته چنانچه در بعضى از مدارك ديگر است‪.‬‬
‫(ص ‪ 39‬ج ‪ 2‬ع و ‪ 334‬ج و ‪ 48‬ج ‪ 2‬ذريعه و ‪ 3 3‬مط)‬

‫ابن ابى خميصه‪ -‬احمد بن محمد‬

‫‪ -‬در باب اوّل (القاب) بعنوان حرمى نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابن ابى خيثمه‪ -‬احمد بن ابى خيثمه‬

‫‪ -‬در باب اوّل بعنوان نسائى مذكور شده است‪.‬‬

‫ابن ابى الخير‪ -‬شهمردان‬

‫‪ -‬بن ابى الخير‪ ،‬ملقّب به عالئى‪ ،‬از اكابر منجّمين قرن پنجم هجرت بوده و يا خود اوائل قرن ششم را نيز ديده است‪ ،‬با عمر‬
‫خيّام (متوفى بسال ‪ 539‬ه ق‪ -‬ثط) معاصر‪ ،‬در احكام نجومى بصير‪ ،‬بيشتر در گرگان و استرآباد اقامت داشت و دو كتاب‬
‫روضة المنجمين و نزهت نامه عالئى نيز از تأليفات او بوده و سال وفاتش بدست نيامد‪( .‬اطالعات متفرقه)‬

‫ابن ابى الخير‪ -‬فضل اللّه بن ابى الخير‬

‫‪ -‬صوفى‪ ،‬بعنوان ابو سعيد فضل اللّه مذكور شد‪.‬‬

‫ابن ابى الخير‪ -‬فضل اللّه‬

‫‪ -‬بن عماد الدولة ابى الخير بن موفق الدولة على همدانى‪ ( ،‬چنانچه از اوّل نسخه مطبوعه تاريخ غازانى مذكور ذيل نقل شده)‬
‫و يا موافق درر كامنه‪ ،‬فضل اللّه بن ابى الخير بن غالى «با غين نقطهدار» همدانى‪ ،‬يا بنوشته قاموس االعالم «برخالف‬
‫مشهور» محمد بن عماد الدولة‪ ،‬مكنى به ابو الفضل‪ ،‬بهرحال‪ ،‬از افاضل ادبا و اطبّا و وزراى اوائل قرن هشتم هجرت ميباشد كه‬
‫لقبش رشيد الدين يا رشيد الدولة‪ ،‬شهرتش خواجه رشيد و خواجه رشيد الدين و خواجه رشيد الدولة و رشيد طبيب و رشيد‬
‫وزير‪ ،‬طبيب مخصوص سلطان اولجايتو خان معروف به شاه خدابنده بود‪ .‬در اوائل با شغل عطّارى در نهايت پريشانى‬
‫مىگذرانيد‪ ،‬سپس در خط و انشا و‬

‫ص‪338 :‬‬

‫ادب و فنون شعريّه و طبّ و تاريخ و فلسفه و فقه و تفسير و فنون رياضى رنج بى پايان كشيده و بگنج شايگان رسيد‪ ،‬طبيب‬
‫مخصوص غازان شاه بن ارغون خان بن هالكو خان هفتمين ملوك ايلخانيه ايرانى (‪ 733 -696‬ه ق‪ -‬خصو‪ -‬ذج) گرديد‪،‬‬
‫اخيرا چند گاهى متصدى وزارت وى هم شد تا بعد از وفات او طبيب مخصوص و وزير برادرش محمّد‪ ،‬معروف به شاه‬
‫خدابنده (‪ 7 6 -733‬ه ق‪ -‬ذج‪ -‬ذيو) گرديد‪ .‬در حسن اداره امور كشورى كمال استقالل را داشته بحدّى كه خود شاه‬
‫خدابنده نيز بىتصويب او اقدام بامرى نمىنمود‪ ،‬بدين سبب بثروت فوق العادة نايل آمد و در اثر حسد اهل كينه بتسبيب موت‬
‫خدابنده متّهم شد‪ ،‬اينك خود او و پسر شانزده ساله اش ابراهيم در همان سال وفات خدابنده و يا دو سال بعد از آن در سال‬
‫هفتصد و هيجدهم هجرى قمرى بامر پسر خدابنده سلطان ابو سعيد نهمين ملوك ايلخانيّه و آخرين ايشان (‪ 736 -7 6‬ه ق‪-‬‬
‫ذيو‪ -‬ذلو) مقتول و تمامى ثروتش مصادره گرديد‪ .‬بسط زايد در شرح حال او و مظلوميّت و تهمت و سبب قتل و اسباب حيله‬
‫و بدانديشى معاندين و مبتال بكيفر اين كردار بد شدن ايشان پيش از يكسال را موكول بكتاب روضة الصفا و منابع ديگر‬
‫ميداريم‪ .‬جمله‪ :‬طاب ثره مادّه تاريخ قتل او است‪.‬‬

‫قلعه رشيديه تبريز كه در شمال شرقى آن بلده‪ ،‬در دامنه كوه سرخاب معروف به عينعلى واقع و به ربع رشيدى موصوف در‬
‫زبان اهالى محل به رشيديه معروف است از آثار خيريّه وى ميباشد كه اموال بيشمارى در تأسيس آن صرف كرده و موقوفات‬
‫بسيارى براى آن تخصيص داده بود‪ ،‬از آنجمله شصت هزار مجلّد كتب مختلفه در اشعار و تواريخ و علوم متنوعه‪ ،‬دو هزار‬
‫مجلّد قرآن مجيد كه چهار صد از آنها با آب طال نگارش يافته‪ ،‬شش جلد از آنها بخط ياقوت مستعصمى و بيست جلد هم‬
‫بخطوط ديگر اكابر خطّاطين بوده است‪ .‬اين قلعه در زمان ما مدتها است ويران شده و اثرى از آن كتابها و موقوفات ديگر‬
‫نمانده و معلوم نيست در كجا هستند آه آه آه‪ ،‬خدايا زين معمّا پرده بردار‪ .‬بنوشته تاريخ يزد مدرسه رشيديّه يزد نيز از آثار‬
‫خيريّه همين وزير سعيد شهيد است كه در ايّام اندك اق امت خود در آنجا تأسيس داده و غير از اينها موقوفات بسيار ديگرى‬
‫نيز داشته است‪.‬‬

‫ص‪339 :‬‬

‫از تأليفات و آثار قلمى او است‪:‬‬

‫‪ -‬االثار و االحياء ‪ -2‬تاريخ غازانى كه نام اصليش جامع التواريخ بوده و بجهت انتساب بلقب مؤلف به جامع التواريخ‬
‫رشيدى موصوف و تخفيفا جامع رشيدى نيز گويند‪ .‬اين كتاب از آثار مفيده مؤلف و از اول سلطنت چنگيز خان (‪624 -599‬‬
‫ه ق‪ -‬ثصط‪ -‬خكد) تا زمان شاه خدابنده (‪ 7 6 -733‬ه ق‪ -‬ذج‪ -‬ذيو) و حاوى سه مجلد بوده و در ليدن چاپ شده است‪،‬‬
‫يك نسخه نفيس و مذهب و مصور آنكه بنابر منقول‪ ،‬ده هزار اشرفى طالى هيجد ه نخودى ايرانى ارزش دارد در خزانه شاهيه‬
‫طهران موجود است ‪ -3‬تفسير قرآن كه به تفسير رشيدى معروف و مباحث بسيارى از علم تفسير را حاوى بوده و بهمين‬
‫جهت بيشتر از دويست دانشمند تقريظاتى بر آن نوشتهاند ‪ -4‬تقسيم الموجودات ‪ -5‬التوضيحات ‪ -6‬جامع التواريخ يا جامع‬
‫رشيد ى كه عنوان ديگر تاريخ فوق هستند و گاهى لفظ جامع رشيدى را بمجموع مؤلفات صاحب ترجمه كه به مجموعه‬
‫رشيدى موسوم و يكى هم تاريخ غازانى مذكور است اطالق نمايند‪ .‬در كشف الظنون گويد آن را در مجلد بزرگى ديدم كه‬
‫چندين رساله بوده در هرفنى و حاوى تقريظات اكابر بود‪ ،‬خود خواجه رشيد چندين نسخه از آن را نويسانده و همه آنها را‬
‫براى مدرسه خود كه در شهر تبريز بوده وقف كرده و چنانچه در اولش نوشته وظائفى براى حافظ و ناسخ آن مقرر داشته‬
‫است ‪ -7‬الجزء اللذى ال يتجزى كه در جواب سؤال فخر المحققين پسر عالمه حلى نوشته و وجود جزء ال يتجزى را كه‬
‫بعقيده متكلمين ماده تركب اجسام ميباشد ثابت نموده است و در مطاوى آن بكتاب توضيحات و مفتاح التفاسير و بعضى از‬
‫تأليفات ديگر خودش حواله مينمايد ‪ -8‬جوابات المسائل الكالمية كه سؤاالت متفرقه فخر المحققين مذكور و عضد الدين‬
‫مطرزى و نجم الدين زركوب و نجم الدين دامغانى و غير ايشان ميباشند ‪ -9‬ديوان شعر ‪ - 3‬مجموعه رشيدى كه بنام جامع‬
‫‪ -‬مفتاح التفاسير كه ظاهرا غير از تفسير رشيدى مذكور فوق است و غير اينها كه بنوشته ذريعه تأليفات‬ ‫رشيدى مذكور شد‬
‫او به پنجاه و دو كتاب بالغ و كتاب درسى بودهاند و از اشعار او است‪:‬‬

‫هنگام وصال و طرب و ناز آيد‬ ‫پيريم‪ ،‬ولى چو بخت دمساز آيد‬

‫بر گردن عمر رفته تا بازآيد‬ ‫از زلف دراز تو كمندى فكنيم‬

‫اما عقيده مذهبى خواجه رشيد‪ ،‬بنوشته قاموس االعالم‪ ،‬موسوى بوده است در درر كامنه نيز گويد كه جسد او را بعد از قتل‬
‫مثله كردند‪ ،‬هريك از اعضاى او را بشهرى فرستادند‪ ،‬سر بريده او را نيز بتبريز نقل داده و داد ميزدند كه اين‪ ،‬سر يهودى ملحد‬
‫بيدين است‪.‬‬

‫از ذهبى نقل شده كه خواجه رشيد را بجهت تفسير قرآن او (كه موافق مذاق‬

‫ص‪343 :‬‬

‫فالسفه بوده) بالحاد و دين فالسفه و حكماى سلف منتسب داشته است‪ .‬لكن بح كم قضاوت عادالنه تواريخ و سير و تأليفات‬
‫خود خواجه رشيد‪ ،‬اصل اسالميّت او مسلّم و اصال جاى ترديد و شبهه نميباشد و بطور قطع توان گفت كه حسد و تعصّب‬
‫ناقلين سبب اين همه و متّهم داشتن او بتسبيب موت خدابنده ميباشد كه مسمومش كرده و يا در حال مرض و كمال ضعف و‬
‫ناتوا نى او‪ ،‬يك مسهل قوى فوق الطاقةاش داده و سبب فوت او گرديده است و چنانچه اشاره شد‪ ،‬خود و پسرش در روى‬
‫اين اصل مقتول و تمامى ثروت فوق العاده او كه در اوقات نفوذ و اقتدارش تحصيل و يك عامل قوى ديگرى در توليد رقابت‬
‫بوده مصادره گرديد و الّا خود ابن حجر كه يكى از ناقلين نقل سر بريده او بقرار مذكور است گويد كه پدر خواجه رشيد‪،‬‬
‫عطّار يهودى مذهب بوده ولى خودش مسلمان شد‪ ،‬بغازان (شاه) ارتباط يافته و نزد او از طبابت بوزارت رسيد‪ ،‬بسيار سخى و‬
‫متواضع بود‪ ،‬در حق علما و صلحا بذل و بخشش بسيارى داشت‪ ،‬در نصيحت و خيرخواهى مسلمين و مدافعه از ايشان و‬
‫حفظ نفوس ايشان سعى و كوشش مينمود و در تبريز آثار خيريّه بزرگى دارد بلكه توان گفت كه خواجه رشيد مذهب شيعى‬
‫داشته است و موافق آنچه از زبدة التواريخ نقل شده ترويج علم و علما كردن غازان شاه و برادرش شاه خدابنده‪ ،‬تأسيس‬
‫مدرسه سيّار‪ ،‬تعظيم سادات و مشاهد ائمّه اطهار ع نمودن ايشان‪ ،‬در اثر مساعى جميله وى ميباشد و خود را بشافعى منتسب‬
‫داشتن او‪ ،‬از روى صالح امر دنيوى و مقتضيات وقت بوده است‪.‬‬

‫(كف و ذريعه و ص ‪ 37‬ج مر و ‪ 594‬ج و ‪ 228‬ج ‪ 3‬س و ‪ 232‬ج ‪ 3‬كمن)‬

‫ابن ابى داحه ابن ابى دارم‬

‫در اصطالح رجالى اولى ابراهيم بن سليمان بن ابى داحه و دويمى نيز احمد بن محمد بن سرى كوفى است‪.‬‬
‫ابن ابى داود‪ -‬عبد اللّه بن سليمان‬

‫‪ -‬در باب اوّل (القاب) بعنوان سجستانى مذكور و پدرش نيز در باب دويم (آباء) بعنوان ابى داود نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابن ابى الدم‪ -‬ابراهيم‬

‫‪ -‬بن عبد اللّه بن اب ى الدم‪ ،‬حموى‪ ،‬ملقّب به شهاب الدين‪ ،‬معروف به ابن ابى الدم‪ ،‬از فقها و علماى شافعيّه اواسط قرن هفتم‬

‫ص‪34 :‬‬

‫هجرت ميباشد كه قاضى شهر حما بود‪ ،‬بهمين جهت به قاضى حموى نيز معروف و از تأليفات او كتاب تاريخ مظفرى است كه‬
‫مشتمل بر شش جلد و منحصر بتواريخ ملل اسالميّه بوده و يك نسخه از آن برقم ‪ 2868‬در خزانه بانگىفور موجود است‪.‬‬
‫بسال ششصد و چهل و دويم هجرت در شهر مذكور درگذشت‪( .‬ص ‪ 592‬ج س و ‪ 87‬تذكرة النوادر)‬

‫ابن ابى الدنيا‪ -‬عبد اللّه‬

‫‪ -‬يا عبيد اللّه بن محمد بن عبيد بغدادى‪ ،‬قرشى الوالء‪ ،‬ابو بكر الكنية‪ ،‬از ادبا و افاضل قرن سيّم هجرت ميباشد كه در فنون‬
‫ادب و تواريخ و سير دارا و باخبر‪ ،‬در اوائل زندگانى مكتفى باللّه هفدهمين خليفه عباسى (‪ 295 -289‬ه ق‪ -‬رفط‪ -‬رصه)‬
‫معلّم او و جمعى از اوالد خلفا بود‪ .‬بسيار زاهد و متّقى و خوش محضر‪ ،‬تأليفات او از صد متجاوز و از آن جمله است‪ :‬ذم‬
‫المالهى و الفرج بعد الشدة و فضائل عشر ذى الحجة و قرى الضيف و مكارم االخالق كه نسخه خطّى اولى و پنجمى در‬
‫برلين‪ ،‬سيّمى در ليدن‪ ،‬چهارمى در كتابخانه الندبرج موجود است‪ ،‬دويمى نيز در مصر چاپ شده و چند نسخه خطّى آن در‬
‫ليدن و برلين موجود ميباشد‪ .‬وفات عبد اللّه روز سه شنبه چهاردهم جمادى االخره دويست و هشتاد و يكم هجرى قمرى‬
‫واقع گرديد‪.‬‬

‫(ص ‪ 262‬ف و ‪ 72‬ج ‪ 2‬ع و ‪ 89‬ج تاريخ بغداد و غيره)‬

‫ابن ابى دواد‪ -‬احمد‬

‫‪ -‬بن ابى دواد (بضمّ دال) فرج بن جرير بن ملك بن عبد اللّه ايادى‪ ،‬مكنّى به ابو عبد اللّه‪ ،‬قاضى القضاة بغداد‪ ،‬بجهت انتساب‬
‫بجدّ عالى هيجدهمينش اياد بن نزار بن معد بن عدنان برادر مضر و ربيعه به ايادى موصوف و از مشاهير قضات عهد بنى‬
‫عباس ميباشد‪ .‬والدت او بسال يكصد و شصتم هجرت در قنسرين يا بصره واقع شد‪ ،‬در اوائل جوانى در صحبت پدر (كه‬
‫براى تجارت عازم شام بوده) در دمشق مقيم گرديد‪ ،‬در تحصيل علوم متنوعه خصوصا فقه و حديث و كالم و ادبيّات رنجها‬
‫كشيد تا در زمان معتصم و يا در زمان مأمون و واثق و متوكّل نيز بمقام قاضى القضاتى رسيد‪ ،‬موافق مذهب معتزله مسئله‬
‫خلقت و حدوث قرآن را اهميّت داده و هريك از مخالفين آن عقيده را فراخور حال خود تحقير و مجازات مىنمود‪ ،‬حتى در‬
‫ص‪342 :‬‬

‫رمضان دويست و بيستم هجرت بحكم معتصم كه در اين مسئله با وى موافقت داشته باحمد بن حنبل نيز كه از جمله مخالفين‬
‫و بقدم قرآن معتقد بوده سى و هشت تازيانه زدند‪ ،‬لكن احمد اصال متأثّر نشد و با وجود اينكه در مجلس مناظرهاى كه براى‬
‫مذاكره همين مطلب تشكيل داده بودند محكوم و ملزم شد و اصال قدرت جواب علمى از ادلّه حدوث قرآن را نداشت باز هم‬
‫در همان عقيده قدم قرآن ثباتقدم ميورزيد‪.‬‬

‫صاحب ترجمه‪ ،‬عالوه بر مراتب علميّه در امور سياسى نيز مسلّم بود‪ ،‬خلفاى وقت در خلوت و جلوت بىتصويب وى بكارى‬
‫اقدام نميكردند‪ ،‬مأمون برادر و وليعهد خود معتصم را وصيّت نمود كه هيچ موقع از او جدا نشوند و در مهمّات امور‬
‫بى مشورت وى كارى انجام ندهند كه رأى او بتنهائى مغنى از رأى هر مشير و وزير است اين بود كه معتصم همينكه بسال‬
‫دويست و هيجدهم هجرت بعد از وفات م أمون بخالفت رسيد يحيى بن اكثم‪ ،‬قاضى القضاة وقت را عزل و صاحب ترجمه را‬
‫بقاضى القضاتى نصب نمود‪ ،‬او نيز با تمام عزّت و نفوذ و قدرت ميزيست بحدّى كه بسيارى از اشخاص محكوم باعدام را‬
‫نجات داد و درعين حال بناى مخاصمت با خانواده رسالت ص گذاشت و بشرحى كه در محل خود نگارش دادهاند در قتل‬
‫حضرت جواد امام محمد تقى ع تفتين و سعايت كرد‪ ،‬معتصم را بقتل آن امام معصوم مظلوم بشورانيد‪ .‬اينك بكيفر اين سوء‬
‫سريره خود‪ ،‬در پايان كار بسيار خوار شد‪ ،‬آن همه عزّت مبدّل بذلّت و تمامى اندوخته عمرى او در اندكزمانى بجريمه و‬
‫تاوان بىپايان گماشتگان متوكّل صرف گرديد و در سال دويست و چهلم هجرت بمرض فلج (كه طرف راست بدن او اصال‬
‫حس و حركتى نداشته) در بغداد درگذشت‪ ،‬يا خود بسال دويست و سى و سيّم در زمان خالفت متوكّل به فلج مبتال و پسرش‬
‫ابو الوليد محمد متصدى قضاوت شد تا در سال سى و هفتم هردو مورد غضب متوكّل شدند‪ ،‬يكصد و بيست هزار دينار‬
‫(طالى مسكوك هيجده نخودى) و يك جوهر گرانبهائى كه چهل هزار دينار ارزش داشته از محمد جريمه گرفت و از سامره‬
‫ببغدادش تبعيد نمود و بهرحال‪:‬‬

‫خاك غم بر فرق فرزند پيمبر ريختن‬ ‫سهل كارى نيست خون آل احمد ريختن‬

‫ص‪343 :‬‬

‫چندان امان نداد كه شب را سحر كند‬ ‫ديدى كه خون ناحق پروانه شمع را‬

‫رب نفس افعالها افعاها‬ ‫لدغته افعاله اى لدغ‬

‫ج مه و ‪ 29‬ج فع و ‪ 594‬ج س)‬ ‫(ص ‪ 22‬ج كا و‬


‫ابن ابى ذويب‪ -‬اسمعيل بن عبد الرحمن‬

‫‪ -‬در باب اوّل بعنوان سدى مذكور شده است و در اصطالح رجالى محمد بن عبد الرحمن بن مغيره را نيز گويند‪.‬‬

‫ابن ابى رافع‬

‫در اصطالح رجالى احمد بن ابراهيم ابن ابى رافع صيمرى است‪.‬‬

‫ابن ابى الربيع‪ -‬احمد بن محمد بن ابى الربيع‬

‫‪ -‬ملقّب به شهاب الدين‪ ،‬معروف به ابن ابى الربيع‪ ،‬از فالسفه و افاضل قرن سيّم هجرت ميباشد كه در كلمات بعضى از اجلّه به‬
‫عالمه موصوف بوده و كتاب سلوك المالك فى تدبير الممالك را براى هشتمين خليفه عباسى معتصم بن هارون الرشيد‬
‫(‪ 227 -2 8‬ه ق‪ -‬ريح‪ -‬ركز) تأليف داده و در قاهره بطبع رسيده است‪ .‬سال وفاتش بدست نيامد و در آداب اللّغة العربيّة از‬
‫وضع كتاب و اسلوب آن كه بشكل مشجر بوده و حاكى از روش فكرى مؤلف و نضج علم در زمان او ميباشد و همچنين از‬
‫لقب شهاب الدين كه از القاب و اسامى متداوله در قرون اخيره است استظهار نموده كه صاحب ترجمه از رجال قرن هفتم بوده‬
‫و كتاب مذكور را هم براى مستعصم عباسى (متوفى بسال ‪ 656‬ه ق‪ -‬خنو) تأليف داده و بعد از زمان مؤلف‪ ،‬لفظ مستعصم به‬
‫معتصم تحريف يافته است‪( .‬كف و ص ‪ 2 4‬ج ‪ 2‬ع و غيره)‬

‫ابن ابى الربيع‪ -‬عبيد اللّه يا عبد اللّه‬

‫‪ -‬بن احمد بن عبيد اللّه بن محمد بن عبد اللّه بن ابى الربيع قرشى اموى عثمانى‪ ،‬اشبيلى‪ ،‬مكنّى به ابو الحسين كه گاهى ابو‬
‫الربيع را من باب نسبت بجدّ كه بسيار متداول است پدر احمد مذكور مينويسند‪.‬‬

‫بهرحال صاحب ترجمه قارى نحوى بلكه در زمان خود پيشواى نحويّين بود و آن علم شريف را از شلوبين اخذ نموده و از‬
‫تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬شرح ايضاح ابو على ‪ -2‬شرح جمل ‪ -3‬شرح كتاب سيبويه ‪ -4‬ملخص القوانين تماما در نحو‪ .‬وى در سال ششصد و‬
‫هشتاد و هشتم هجرت در هشتاد و نه سالگى درگذشت‪.‬‬

‫(كف و ص ‪ 465‬روضات الجنات)‬

‫ص‪344 :‬‬

‫ابن ابى الربيع‪ -‬محمد بن سليمان‬


‫‪ -‬ابو عبد اللّه الكنية‪ ،‬معافرىّ القبيلة‪ ،‬شاطبىّ الوالدة‪ ،‬اسكندرىّ الوفاة و االقامة‪ ،‬از جمله عرفا و اهل سير و سلوك و ارباب‬
‫طريقت و مؤسّسين قواعد شريعت و حقيقت‪ ،‬جامع علم و عمل‪ ،‬بزهد و تقوى معروف و در صحبت اجلّه استماع حديث نموده‬
‫بوده و قرآن مجيد را با قرائات سبعه خوانده و تأليفات بسيارى بدو منسوب دارند‪:‬‬

‫‪ -‬االربعين المضيئة فى االحاديث النبوية ‪ -2‬زهر العريش فى تحريم الحشيش ‪ -3‬اللغة الجامعة فى العلوم النافعة ‪-4‬‬
‫المسلك القريب فى ترتيب الغريب ‪ -5‬المنهج المفيد فى ما يلزم الشيخ و المريد‪ .‬در رمضان ششصد و هفتاد و دويم هجرت در‬
‫هشتاد و هفت سالگى در اسكندريّه درگذشت‪ .‬معافر بر وزن مساجد نام شهرى و هم پدر قبيلهايست از بطون همدان و‬
‫شاطبى هم منسوب بشهر شاطبه از بالد اندلس است‪.‬‬

‫(ص ‪ 734‬ج ‪ 2‬مه و ‪ 25‬ج ‪ 4‬فع)‬

‫ابن ابى ربيعه‪ -‬امية بن ابى الصلت‬

‫‪ -‬بعنوان ابن ابى الصلت خواهد آمد‪.‬‬

‫ابن ابى ربيعه‪ -‬عمر بن عبد اللّه‬

‫‪ -‬بن ابى ربيعه مخزومىّ القبيلة‪ ،‬از مشاهير شعراى غزلى اوائل اسالم ميباشد كه تمامى اشعار او در اوصاف نسوان و اظهار‬
‫تعشق با ايشان است‪ .‬با آن همه استنكافى كه عموم مسلمين در صدر اسالم از تعرّض زنان داشتند باز هم باستظهار قدرت‬
‫قبيله خود از آن عادت منحوسهاش دستبردار نشد و در موسم حج‪ ،‬احرام مى بست و حلل فاخره مىپوشيد و در حين‬
‫طواف و مشاعر حجّ‪ ،‬بمشاهير زنان عرب و اجمل ايشان بنظر خيانت مىنگريست و اوصاف ايشان را بنظم مىآورد و از اين‬
‫راه بسيارى از ايشان مورد تعشّق وى بودند‪ .‬برادرش حارث شديدا از شعر گفتن منع مينمود و بوعده مال بسيار تطميعش‬
‫ميكرد لكن اصال مؤثّر نميشد‪.‬‬

‫هشام بن عروه توصيه ميكرد كه اشعار او را بجوانان خود ياد ندهيد كه مبتالى امر قبيح نباشند‪ .‬بالجملة عمر با دخترى ثريّا‬
‫نام امويّه بنت على بن عبد اللّه بن حارث اموى (كه در حسن و جمال شهرتى بسزا داشته) تعزل ميكرد تا آنكه ثريّا با سهيل‬
‫بن عبد الرحمن‬

‫ص‪345 :‬‬

‫بن عوف ازدواج كرده و بهمراهى او بمصر رفت‪ ،‬عمر بسيار متأثّر شده و گفت‪:‬‬

‫عمرك اللّه كيف يجتمعان‬ ‫ايها المنكح الثريا سهيال‬

‫و سهيل اذا استقل يمانى‬ ‫هى شامية اذا ما استقلت‬


‫ديوان غزليّات او در مصر و ليبسيك چاپ شده است‪ .‬در سال نود و سيّم هجرت كه در دريا مشغول جنگ بودند كشتى ايشان‬
‫را آتش زدند و او هم بسوخت‪.‬‬

‫لطيفة‪ :‬والدت همين عمر بن ابى ربيعه در شب قتل عمر بن خطّاب ( كه بيست و ششم ذيحجه سال بيست و سيّم هجرت بوده)‬
‫وقوع يافته است‪.‬‬

‫‪ 4‬ج كا و غيره)‬ ‫(ص ‪ 288‬ج ع و‬

‫ابن ابى الرجال‪ -‬احمد بن صالح‬

‫‪ -‬بن محمد بن ابى الرجال‪ ،‬قاضى فقيه مورّخ شاعر‪ ،‬زيدىّ المذهب‪ ،‬صفى الدّين اللّقب‪ ،‬از افاضل علماى زيديّه اواخر قرن‬
‫يازدهم هجرت ميباشد كه تمامى عمر خود را در يمن بسر برد‪ ،‬نزد اكابر علماى زيدى و شافعى و حنفى و مالكى كه در يمن‬
‫ساكن بودند تحصيل مراتب علميّه كرد‪ ،‬عاقبت در صنعاى ي من اقامت گزيده و وظائف فتوى و خطيبى و كتابت اسناد و‬
‫پيمانهاى رسمى آن نواحى از طرف فرمانرواى وقت بدو مفوض شد و از تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬تفسير الشريعة لوراد الشريعة ‪ -2‬تيسير االعالم فى تراجم المفسرين من الزيدية ‪ -3‬الرياض الندية فى ان الفرقة الناجية‬
‫هم الزيدية ‪ -4‬المجالس ‪ -5‬مطلع البدور و مجمع البحور كه حاوى شرح حال يك هزار و سيصد تن از اكابر زيديه است ‪-6‬‬
‫الموازين و غير اينها‪.‬‬

‫وى بسال هزار و نود و دويم هجرت در شصت و سه سالگى در صنعاى يمن درگذشت‪.‬‬

‫(ذريعه و اطالعات متفرقه)‬

‫ابن ابى الركب‪ -‬محمد بن مسعود‬

‫‪ -‬خشنى اندلسى ج يانى‪ ،‬مكنّى به ابو بكر‪ ،‬معروف به ابن ابى الركب‪ ،‬اديب شاعر نحوى لغوى‪ ،‬از اكابر نحويّين اواسط قرن‬
‫ششم هجرى و از مفاخر اندلس ميباشد كه در اتقان كتاب سيبويه متخصص و خطيب جامع غرناطه بوده و شرح كتاب سيبويه‬
‫از مصنّفات او است‪ .‬در ربيع االول پانصد و چهل و چهارم هجرى قمرى درگذشت‪( .‬ص ‪ 54‬ج ‪ 9‬جم)‬

‫ص‪346 :‬‬

‫ابن ابى رندقه‪ -‬محمد بن وليد‬

‫‪ -‬بن محمد بن خلف بن سليمان بن ايّوب قرشى‪ ،‬فهرىّ النسب‪ ،‬شافعى يا مالكىّ المذهب‪ ،‬طرطوشى يا طرسوسى الوالدة‪ ،‬ابو‬
‫بكر الكنية‪ ،‬از اجلّاى علما و فقها و ادبا و شعراى وقت خود ميباشد كه نخست در موطن خود تحصيل‪ ،‬سپس در بغداد و‬
‫بصره مراتب علميّه را تكميل نمود و در بسيارى از علوم متداوله بهرهور بود‪ ،‬مدتى هم در شام تدريس ميكرد و اخيرا در‬
‫اسكندريّه اقامت گزيده و بنشر علوم پرداخت‪ ،‬عالوه بر مراتب علميّه بسيار زاهد و متّقى بوده و از مصاحبت ملوك و اكابر‬
‫اجتناب داشت و از تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬بدع االمور و محدثاتها ‪ -2‬سراج الملوك كه بشصت و چهار باب مبوّب‪ ،‬مواعظ و آثار انبيا و اوليا و حكمت حكما و‬
‫نوادر خلفا را حاوى‪ ،‬با ترتيبى شگفت آور مرتّب‪ ،‬سالطين بمجرّد شنيدن‪ ،‬استنساخ آن را طالب‪ ،‬وزرا بمطالعه آن راغب‪،‬‬
‫مدار سه آن‪ ،‬حكيم را از مباحثه حكما‪ ،‬سلطان را از مشاوره وزرا مستغنى ميسازد‪ .‬بعد از اتمام آن بوالى مصرش اهدا كرده و‬
‫اين شعر را بنگاشت‪:‬‬

‫لكننى اهدى على قدرى‬ ‫الناس يهدون على قدرهم‬

‫يبقى على االيام و الدهر‬ ‫يهدون ما يفنى و اهدى اللذى‬

‫اين كتاب در قاهره و اسكندريّه بطبع رسيده است ‪ -3‬الكتاب الكبير فى مسائل الخالف ‪ -4‬مختصر تفسير الثعالبى‪ .‬صاحب‬
‫ترجمه بسال پانصد و بيستم هجرت در هفتاد سالگى در اسكندريّه درگذشت و اشعار او نيز آبدار و دقيق المعنى بوده و از آن‬
‫جمله است‪:‬‬

‫لعلى ارى النجم الذى انت تنظر‬ ‫اقلب طرفى فى السماء ترددا‬

‫لعلى بمن قد شم عرفك اظفر‬ ‫و استعرض الركبان من كل وجهة‬

‫لعل نسيم الريح عنك يخبر‬ ‫و استقبل االرواح عند هبوبها‬

‫طرسوسى در محل خود مذكور و طرطوشى هم بضمّ هردو طا‪ ،‬منسوب است به طرطوشه و آن شهرى است در سمت شرقى‬
‫اندلس در ساحل دريا كه آخر بالد مسلمين است‪.‬‬

‫صاحب ترجمه را در كشف الظّنون مالكى طرطوشى نوشته و در يكجا از قاموس االعالم مالكى طرسوسى و در موضع ديگر‬
‫از آن شافعى طرطوشى نگاشته و لكن اينگونه اختالفات‬

‫ص‪347 :‬‬

‫منافى هم نميباشد و دور نيست كه در بعضى از ادوار زندگانى خود‪ ،‬در يكى از آن دو بلده مىزيسته و بيكى از آن دو مذهب‬
‫ميرفته و در بعضى ديگر ببلده ديگر و مذهب ديگر انتقال يافته و نظائر آن بسيار است‪( .‬ص ‪ 53‬ج ‪ 2‬كا و ‪ 595‬و ‪ 698‬ج‬
‫س و غيره)‬

‫ابن ابى زاهر‬


‫در اصطالح رجالى احمد بن ابى زاهر است‪.‬‬

‫ابن ابى زرع‪ -‬على بن محمد‬

‫‪ -‬در باب اوّل (القاب) بعنوان فاسى على مذكور است‪.‬‬

‫ابن ابى زرعة‪ -‬محمد بن ابى زرعة‬

‫‪ -‬در باب دويم (آباء) بعنوان ابو يعلى مذكور شد‪.‬‬

‫ابن ابى الزالزل‪ -‬حسين بن عبد الرحيم‬

‫‪ -‬بن وليد بن عثمان بن جعفر بن كالب كالبى‪ ،‬مكنّى به ابو عبد اللّه‪ ،‬معروف به ابن ابى الزالزل‪ ،‬از ادباى اواسط قرن چهارم‬
‫هجرت ميباشد كه اديب كاتب لغوى شاعر بود‪ ،‬فنون ادب را از زجاجى و اكابر ديگر فراگرفت‪ ،‬كتاب انواع االسجاع از‬
‫تأليفات وى بوده و از اشعار او است‪:‬‬

‫و قد ادبت ان كان ينفعك االدب‬ ‫لقد عرفتك الحادثات نفوسها‬

‫دوام اللذى يخشى العياه ما طلب‬ ‫و لو طلب االنسان من صرف دهره‬

‫در سال سيصد و پنجاه و چهارم هجرى قمرى درگذشت‪.‬‬

‫ج ‪ 3‬جم)‬ ‫(ص ‪8‬‬

‫ابن ابى الزناد عبد الرحمن‪ -‬ابن ابى الزناد محمد‪-‬‬

‫به اولى ضمن شرح حال پدرش بعنوان ابو الزناد اشاره شد و دويمى نيز بعنوان ابن ذكوان خواهد آمد‬

‫ابن ابى زياد‪ -‬اسمعيل‬

‫‪ -‬در باب اوّل (القاب) بعنوان سكونى مذكور شده است‪.‬‬

‫ابن ابى زيد‪ -‬عبد اللّه يا عبيد اللّه بن ابى زيد عبد الرحمن‬
‫‪ -‬يا عبد الرحمن بن ابى زيد قيروانى‪ ،‬مالكىّ المذهب‪ ،‬نفزىّ البلدة‪ ،‬ابو محمد الكنية‪ ،‬از معاصرين ابن النديم آتى الذكر‪ ،‬از اكابر‬
‫فقهاى مالكيّه‪ ،‬فصيح القلم و كثير الح فظ و الرواية‪ ،‬شارح اقوال مالك بود و بهمين جهت به مالك صغير شهرت يافته و‬
‫تأليفات او از سى متجاوز است‪:‬‬

‫‪ -‬باكورة السعد در احكام معامالت كه در لندن با ترجمه انگليسى چاپ شده است ‪ -2‬التبويب المستخرج ‪ -3‬المختصر كه‬
‫حاوى پنجاه هزار مسئله است ‪ -4‬النوادر در فقه‬

‫ص‪348 :‬‬

‫و غيرها‪ .‬وفات او در آخر شعبان سيصد و هشتاد و ششم يا نهم يا نودم هجرى قمرى در قيروان واقع شد نفزى منسوب ببلده‬
‫نفزى از توابع اندلس است‪.‬‬

‫(ص ‪ 283‬ف و ‪ 32‬مط و غيره)‬

‫ابن ابى زيد‪ -‬على‬

‫‪ -‬در باب اوّل (القاب) بعنوان فصيحى نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابن ابى زينب‪ -‬محمد بن ابراهيم بن جعفر‬

‫‪ -‬كاتب نعمانى مكنّى به ابو عبد اللّه‪ ،‬از ثقات و اجلّاى مشايخ حديث اماميّه قرن چهارم هجرى ميباشد كه بسيار عظيم القدر‬
‫و رفيع المنزلة و كثير الرواية و از تالمذه محمد بن يعقوب كلينى بود‪ ،‬از آن شيخ جليل و محمد بن عبد اللّه حميرى و على بن‬
‫حسين مسعودى و بعضى از اجلّاى ديگر روايت كرده و در كلمات اهل فن به عالم ربانى موصوف و به نعمانى و ابن ابى زينب‬
‫يا ابن زينب معروف و جدّ مادرى وزير مغربى سالف االشارة است كه فاطمه مادر وزير مذكور دختر نعمانى بوده و از تأليفات‬
‫نعمانى است‪:‬‬

‫‪ -‬تفسير قرآن مجيد كه به تفسير نعمانى معروف است ‪ -2‬جامع االخبار ‪ -3‬الرد على االسمعيلية ‪ -4‬كتاب الغيبة كه در‬
‫غيبت حضرت ولى عصر عجل اللّه فرجه و بغيبت نعمانى معروف و در ايران چاپ شده است ‪ -5‬كتاب الفرائض ‪ -6‬نثر‬
‫اللئالى‪.‬‬

‫سيد مرتضى در رساله ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه خود كه در ايران چاپ شده از تفسير مذكور نقل كرده و بنقل معتمد‬
‫در بحار االنوار مجلسى نيز از آن نقل ميكند‪.‬‬
‫ظاهر بعضى آنكه اين تفسير نعمانى فقط در تفسير ناسخ و منسوخ آيات قرآنى است نه تمام قرآن مخفى نماند كه نعمانى‬
‫بشهر نعمان نامى مابين واسط و بغداد و يا بديهى نعمان نام از مصر منسوب و اخيرا ببغداد و سپس بشام رفته و هم در آنجا‬
‫وفات يافته است و سال آن معلوم نيست‪.‬‬

‫(ملل و ص ‪ 555‬ت و ‪ 525‬مس و ‪ 46‬هب و غيره)‬

‫ابن ابى زينب‪ -‬محمد بن ابى زينب مقالص‬

‫‪ -‬بعنوان ابو الخطاب مذكور شد‪.‬‬

‫ابن ابى ساره حسن‪ -‬ابن ابى ساره محمد‪-‬‬

‫در اصطالح رجالى‪ ،‬اولى پسر ابى ساره على نيلى انصارى كوفى‪ ،‬مكنّى به ابو على ميباشد كه اصال از كوفه‪ ،‬در نيل ساكن و‬
‫از موالى انصار و از ثقات اصحاب حضرت باقر و حضرت صادق ع بود‪ .‬دويمى نيز‬

‫ص‪349 :‬‬

‫پسر حسن مذكور‪ ،‬به ابو جعفر مكنّى‪ ،‬بجهت بزرگى سرش به رواسى ملقّب‪ ،‬شيعى مذهب و از اكابر نحويّين و علماى ادب‬
‫محسوب و در علوم عربيّه تقدّم داشت‪ ،‬استاد فراء (متوفى بسال ‪ 87‬ه ق‪ -‬قفز) و كسائى (متوفى بسال ‪ 79‬ه ق‪ -‬قعط) بود‪.‬‬

‫او نخستين كسى است از كوفيّين كه در علم نحو تأليف كتاب نمود‪ ،‬كتاب او مرجع استفاده خليل بن احمد معروف نيز شد‪،‬‬
‫كسائى و فرّاء در كتابهاى خودشان از وى بسيار نقل كرده اند و همانا مراد سيبويه هم از لفظ كوفى در كتاب خود همين ابن‬
‫ابى ساره است‪.‬‬

‫بنام اعراب القرآن و تصغير و فيصل و معانى القرآن و وقف و ابتداء تأليفاتى داشته و سال وفاتش بدست نيامد‪ .‬چنانچه انشاء‬
‫اللّه تعالى تحت عنو ان آل ابى ساره از خاتمه باب كنى اشاره خواهد شد اصل خانواده ابو ساره از خانوادههاى جليله علميّه و‬
‫اغلب از اصحاب ائمه اطهار ع بودهاند‪.‬‬

‫(ذريعه و ‪ 96‬ف و ‪ 87‬ج نى و ‪ 253‬ج ‪ 8‬جم و غيره)‬

‫ابن ابى سارة‪ -‬معاذ‬

‫‪ -‬در باب اوّل (القاب) بعنوان فراء مذكور است‪.‬‬

‫ابن ابى السرايا‪ -‬عبد العزيز‬


‫‪ -‬در باب اوّل بعنوان صفى الدين عبد العزيز مذكور است‪.‬‬

‫ابن ابى سعيد‬

‫در اصطالح رجالى حسين بن ابى سعيد هاشم بن حيّان مكارى است‪.‬‬

‫ابن ابى سلمى‪ -‬زهير بن اسلمى‬

‫‪ -‬ربيعة بن رياح بن قرة (مرة خ ل) بن حارث بن مازن‪ ،‬از قبيله مزينه از بطون مضر بن نزار بن معد بن عدنان بوده و بهمين‬
‫جهت به مزنى موصوف ميباشد‪ .‬از مشاهير مخضرمين شعراى نامى عرب محسوب است كه هردو دوره جاهليّت و اسالم را‬
‫درك كرده و موافق آنچه تحت عنوان اصحاب معلقات سبعه اشاره نموديم يكى از ايشان و قصيده ميميهاش هم يكى از‬
‫معلّقات مذكوره ميباشد‪ .‬او يكى از شعراى ثلثه عرب است كه باتفاق اهل فن بتمامى شعراى ديگر تقدّم دارند‪ ،‬دو تن ديگر نيز‬
‫امرء القيس و نابغه ذبيانى است ( كه شرح حال اجمالى هريك را در محل مقتضى از اين كتاب نگارش دادهايم) بلكه جمعى از‬
‫اهل فن او را بهمين دو تن مذكور نيز ترجيح داده و مقدّم شمارند‪.‬‬

‫ص‪353 :‬‬

‫از جرير سابق الذكر شاعرترين مردم را پرسيدند گفت‪ :‬در جاهليّت زهير و در اسالم فرزدق كه منبع شعر است‪ .‬عباس بن‬
‫احنف نيز وى را بقول مطلق اشعر شعرا دانسته بلكه عمر بن خطّاب هم او را اشعر شعرا گفته است و در جواب ابن عباس كه‬
‫سبب آنرا اس تفسار نمود فرمود كه زهير اصال حرف زايد نگفته‪ ،‬در كلمات خود تعقيد و ابهام بكار نبرده‪ ،‬كسى را خارج از‬
‫اندازه و باوصافى كه فاقد آنها است مدح نكرده بلكه فقط حقايق را گفته و از موهومات اجتناب دارد‪.‬‬

‫زهير در تنقيح اشعار خود اهتمام داشته است چنانچه در مدت چهار ماه يك قصيده گفته‪ ،‬چهار ماه ديگر هم خودش بتهذيب‬
‫آن پرداخته‪ ،‬چهار ماه ديگر نيز بنظر شعراى وقت مى رسانيد اينك در اين باب ضرب المثل‪ ،‬اشعار او منقّح و مهذّب و در‬
‫نهايت جودت بوده و داراى حكمت و موعظه و امثال و حكم كثيره نافعه و اذعان بمبدأ و معاد و خالى از تعقيد و كلمات‬
‫وحشيه بوده و با آنهمه اختصار و قلّت الفاظ متضمّن معانى متقنه بسيارى ميباشند‪ .‬بالقطع توان گفت كه تفوق قصيده معلّقه‬
‫وى كه نخبه تمام اشعار يك عمر او بوده و از راه افتخار باهل روزگار از در كعبه آويخته بودند نسبت بساير اشعارش مثل‬
‫تفوق خود او بديگر شعرا بوده است‪ .‬مع ذالك كلّه بمجرّد نزول قرآن مجيد‪ ،‬محض از خوف رسوائى در مقابل آيات بيّنات آن‬
‫كتاب مقدّس آسمانى‪ ،‬مثل معلقات ديگر از در كعبهاش دور انداختند‪ .‬از ابيات قصيده معلقه او است‪:‬‬

‫بحو مانة الدراج فالمتثلم‬ ‫امن ام اوفى دمنة لم تكلم‬

‫رجال بنوه من قريش وجرهم‬ ‫فاقسمت بالبيت اللذى طاف حوله‬

‫ليخفى و مهما يكتم اللّه يعلم‬ ‫فال تكتمن اللّه ما فى نفوسكم‬


‫ليوم الحساب او يعجل فينقم‬ ‫يؤخر فيوضع فى كتاب فيدخر‬

‫على قومه يستغن عنه و يذمم‬ ‫و من يك ذا فضل فيبخل بفضله‬

‫و ان يرق اسباب السماء بسلم‬ ‫و من هاب اسباب المنايا ينلنه‬

‫و من ال يكرم نفسه اليكرم‬ ‫و من يغترب يحسب عدوا صديقه‬

‫و ان خالها تخفى على الناس تعلم‬ ‫و مهما تكن عند امرء من خليقة‬

‫ديوان زهير با شرحش در مصر و معلقه او نيز در ليبسيك چاپ شده و از اشعار طريفه او است‪:‬‬

‫ص‪35 :‬‬

‫حمدت اللذى اعطيك من ثمن الشكر‬ ‫و انك ان اعطيتنى ثمن الغنى‬

‫فان اللذى اعطيك يبقى على الدهر‬ ‫و ان يفن ما تعطيه فى اليوم اوغد‬

‫من االمر او يبدو لهم ما بداليا‬ ‫اال ليث شعرى هل يرى الناس ما ارى‬

‫الى الحق تقوى اللّه ما كان باديا‬ ‫بدالى ان اللّه حق فزادنى‬

‫و ال سابق شيئا اذا كان جائيا‬ ‫بدالى انى لست مدرك ما مضى‬

‫و ما ان تقى نفسى كرائم ماليا‬ ‫و ما ان ارى نفسى تقيها منيتى‬

‫و اهلك لقمان بن عاد و عاديا‬ ‫الم تر ان اللّه اهلك تبعا‬

‫و فرعون جبار اطغى و النجاشيا‬ ‫و اهلك ذا القرنين من قبل ما ترى‬

‫ربيعه پدر زهير‪ ،‬اسعد بن عزيز دايى او‪ ،‬سلمى و خنسا خواهران‪ ،‬كعب و بجير برادران وى تماما از افصح شعراى وقت بودند‬
‫و كعب مذكور مدّاح حضرت رسالت ص بوده و صاحب قصيده مشهوره بانت سعاد ميباشد كه شروح بسيارى از ابن هشام و‬
‫ديگر اكابر بنام بر آن نوشتهاند‪.‬‬

‫وفات زهير بنوشته بعضى از اهل سير بسال ششصد و سى و يكم ميالدى در حدود يازدهم هجرت واقع شده و بنابراين‪،‬‬
‫چنانچه در صدر عنوان اشاره شد‪ ،‬از مخضرمين بوده و هردو دوره جاهليّت و اسالم را ديده و لكن اسالم آوردن او معلوم‬
‫نيست‪ .‬بنوشته بعضى‪ ،‬عهد سعادت حضرت رسالت ص را ديد و در صدسالگى شرفياب حضور مبارك هم گرديد‪ ،‬لكن دوره‬
‫اسالم را درك نكرد‪ .‬در اواخر عمر در خواب ديد كه يكنفر او را بآسمان بلند نمود بحدى كه نزديك بود كه دست او بآسمان‬
‫برسد پس پرتش كرده و بزمينش انداخت‪ ،‬همين خواب را در حال احتضارش بپسرش كعب نقل كرده و در تعبيرش گفت قطع‬
‫دارم بر اينكه بعد از مرگ من يك خبر آسمانى وقوع خواهد يافت‪ ،‬همينكه واقع شد با تمام سرعت بطرف آن رفته و‬
‫تمسّكش كنيد سپس يكسال پيش از بعثت درگذشت‪.‬‬

‫بروايت ديگر در خواب ديد كه طنابى از آسمان بزمين آويزان شده و مردم بدان تمسّك مينمايند‪ ،‬لكن براى او ممكن نميباشد‪،‬‬
‫اين خواب را بدين روش تعبير نمود كه پيغمبر آخر الزمان كه حبل ممتدّ و واسطه مابين خالق و مخلوق است ظهور خواهد‬
‫كرد‪ ،‬لكن‬

‫ص‪352 :‬‬

‫او موفق بدرك زمان بعثتش نخواهد بود اينك اوالد خود را وصيّت نمود كه در وقت ظهور آنحضرت ايمان آورده و بشرف‬
‫اسالم مشرّف گردند اين بود كه پسرش كعب مذكو ر اسالم آورد و مدايحى در حق حضرت رسالت ص گفته بشرحيكه در‬
‫محل خود مذكور است‪.‬‬

‫(ص ‪ 64‬عم و ‪ 29‬رجال المعلقات و ص ‪ 7‬ص ‪ 523‬ت و غيره)‬

‫ابن ابى السنة‪ -‬ابراهيم بن ابى السنة‬

‫‪ -‬مكنّى به ابو سعيد‪ ،‬از مشاهير شعراى عرب اواخر قرن دويم هجرت ميباشد كه بحسن صوت و مغنىگرى نيز معروف و به‬
‫بنى اميّه منسوب بوده‪ ،‬در انقراض ايشان مراثى بسيارى گفت و تا زمان پنجمين خليفه عباسى هرون (‪ 93 - 73‬ه ق‪ -‬قع‪-‬‬
‫قصج) ميزيسته و از ابيات يك قصيده او است‪:‬‬

‫اال ليت هذا ال على و ال ليا‬ ‫لقد طفت سبعا قلت لما قضيتها‬

‫يقولون من ذكر لليلى اعترانيا‬ ‫يسائلنى صحبى فما اعقل الذى‬

‫سال وفاتش بدست نيامد‪( .‬ص ‪ 596‬جلد اول قاموس االعالم)‬

‫ابن ابى شبيب‪ -‬عابس بن شبيب‬

‫‪ -‬يا ابى شبيب بن شاكر بن ربيعه شاكرى‪ ،‬از شهداى كربال‪ ،‬رئيس و شجاع و خطيب و عابد و متهجّد بود‪ ،‬بلكه تمامى بنى‬
‫شاكر از مخلصين واليت خانواده رسالت ص و از شجاعان عرب بودهاند‪.‬‬
‫حضرت امير المؤمنين ع روز صفّين درباره ايشان فرمود كه اگر عده ايشان بالغ بهزار ميشد حق عبادت پروردگارى بعمل‬
‫مى آمد‪ ،‬او است كه در هنگام بيعت مردم با مسلم بن عقيل خطبه بليغ انشا نموده و اظهار همهگونه نصرت و جانفشانى مينمود‪.‬‬
‫هم در روز عاشورا بعرض حضرت حجة اللّهى رسانيد كه نزد من در تمام روى زمين چيزى عزيزتر و محبوبتر از تو نميباشد‬
‫و اگر چيزى عزيزتر از جان ميداشتم بجهت دفع ظلم و قتل‪ ،‬فداى وجود نازنينت ميكردم بعد بدين عبارت‪ :‬السّالم عليك يا‬
‫ابا عبد اللّه اشهد انّك على هديك و هدى ابيك سالم وداع كرده و بلشگر مخالف تاخت آورد و مبارز طلبيد پس بامر عمر‬
‫بن سعد سنگبارانش مينمودند‪ ،‬همينكه آن حال را ديد نيزه و زره را فروافكنده و با آن حال مدافعه مينموده تا شربت شهادت‬
‫چشيد و در اين معنى گفتهاند‪:‬‬

‫ص‪353 :‬‬

‫مغفر ز سر فكند كه بازم نيم خروس‬ ‫جوشن ز پر گرفت كه ماهم نه ماهيم‬

‫در بر برهنه ميكشم اينك چو نوعروس‬ ‫بىخود و بىزره بدر آمد كه مرگ را‬

‫نام پدر عابس‪ ،‬در كلمات اهل فن مابين شبيب و ابو شبيب مردّد و در بعضى از زيارات وارده نيز كه شهدا را با اسامى‬
‫مخصوصه ايشان مشرّف بسالم نمودهاند همينطور است‪:‬‬

‫السالم على عابس بن شبيب الشاكرى‪.‬‬

‫(تنقيح المقال و ‪ 88‬ج نى و ديگر كتب مربوطه)‬

‫ابن ابى الشخباء‪ -‬حسن بن عبد الصمد‬

‫‪ -‬در باب اوّل بعنوان عسقالنى مذكور است‪.‬‬

‫ابن ابى شعبه‬

‫عنوان چند تن از اكابر اماميّه بوده و انشاء اللّه تعالى در خاتمه باب كنى بعنوان آل ابى شعبه نگارش خواهيم داد‪.‬‬

‫ابن ابى الشوارب‪ -‬احمد بن محمد‬

‫‪ -‬بن عبد اللّه بن عباس بن محمد بن عبد الملك بن ابى الشوارب‪ ،‬قرشى اموى‪ ،‬مكنّى بابو الحسن‪ ،‬بنوشته هدية االحباب از‬
‫عهد متوكّل (متوفّى بسال ‪ 247‬ه ق‪ -‬رمز) تا زمان مقتدر عباسى (متوفى بسال ‪ 323‬ه ق‪ -‬شك) قاضى بغداد بود و در سال‬
‫‪ 4 7‬ه ق‪ -‬تيز درگذشت‪.‬‬
‫لكن پرواضح است كه معاصر بودن دو خليفه مذكور اشتباه و با تاريخ وفات مذكورش كه موافق تاريخ بغداد بوده و اقرب‬
‫بصحت است منافات كلى دارد‪.‬‬

‫(ص ‪ 46‬هب و ‪ 47‬ج ‪ 5‬تاريخ بغداد)‬

‫ابن ابى الشوارب‪ -‬حسن بن محمد‬

‫‪ -‬بن عبد الملك ب ن ابى الشوارب‪ ،‬فقيه قاضى قرشى اموى‪ ،‬در زمان متوكّل عباسى بقضاوت منصوب و بسيار سخى و باوفا و‬
‫مروّت بود‪ ،‬وى بسال دويست و شصت و يكم در بغداد و يا بعد از اداى مناسك حج در مكّه درگذشت‪.‬‬

‫(ص ‪ 4 3‬ج ‪ 7‬تاريخ بغداد)‬

‫ابن ابى الشوارب‪ -‬عبد اللّه بن على‬

‫‪ -‬بن محمد بن عبد الملك بن ابى الشوارب اموى‪ ،‬مكنّى به ابو العباس‪ ،‬قاضى بغداد‪ ،‬كه از طرف مكتفى باللّه عباسى بقضاوت‬
‫بغداد منصوب شد و بسال دويست و نود و هشتم يا سيصد و يكم هجرت‬

‫ص‪354 :‬‬

‫در بغداد مرده و در قرب مقابر باب الشام بخاك رفت‪.‬‬

‫(ص ‪ 3‬ج ‪ 3‬تاريخ بغداد)‬

‫ابن ابى الشوارب‪ -‬محمد بن حسن‬

‫‪ -‬بن عبد اللّه بن على بن محمد بن عبد الملك بن ابى الشوارب‪ ،‬محدّث قرشى اموى‪ ،‬مكنّى به ابو الحسن قاضى بغداد‪ ،‬در‬
‫سال سيصد و سى و سيّم هجرت بقضاوت منصوب شد و باالخرة در اثر اخذ رشوت زياد و ارتكاب پارهاى اعمال ناشايست‬
‫و نابايست غير قابل ا لذكر معزول گرديد و بسال سيصد و چهل و هفتم هجرت در پنجاه و پنج سالگى درگذشت‪.‬‬

‫(ص ‪ 233‬ج ‪ 2‬تاريخ بغداد)‬

‫‪49‬‬
‫ابن ابى شيبه‬

‫‪ - ) ( 49‬ابن ابى شيبه ‪ -‬در اصطالح رجالى‪ ،‬يكى از محدثين ميباشد كه عالم فاضل بوده و كفعمى در حاشيه مصباح خود از وى روايت ميكند‪ .‬در تنقيح المقال‬
‫گويد‪ :‬كلينى هم در باب نوادر از آخر كتاب طهارت كافى بواسطه داود بن فرقد از ابن ابى شيبه روايت ميكند‪ ،‬لكن اسم و مشخصات ديگرى از او بدست نيامد‪.‬‬
‫نگارنده گويد‪ :‬دور نيست كه ابن ابى شيبه مذكور در كافى همان ابن ابى شيبهاى باشد كه مذكور ميگردد‪.‬‬
‫ابن ابى شيبه‪ -‬محمد بن عثمان‬

‫‪ -‬بن ابى شيبه ابراهيم بن عثمان كوفى‪ ،‬مكنّى به ابو جعفر‪ ،‬محدّث امامى كثير الرواية‪ ،‬در علم حديث و فهم معانى آن بصير‪،‬‬
‫وثاقت او مابين علماى رجال محل خالف است و در سال دويست و نود و هفتم هجرت در بغداد درگذشت‪( .‬ص ‪ 42‬ج ‪3‬‬
‫تاريخ بغداد)‬

‫ابن ابى الشيص‬

‫در اصطالح رجالى عبد اللّه بن ابى الشيص محمد بن عبد اللّه است‪.‬‬

‫ابن ابى الصقر‪ -‬سالم بن احمد‬

‫‪ -‬در باب اوّل (القاب) بعنوان منتخب سالم مذكور است‪.‬‬

‫ابن ابى الصقر‪ -‬محمد بن على‬

‫‪ -‬بن حسن بن عمر‪ ،‬واسطىّ الوالدة و الوفاة‪ ،‬ابو الحسن الكنية‪ ،‬از مشاهير شعرا و فقهاى شافعيّه ميباشد كه درباره اين فرقه‬
‫تعصّب بسيارى داشت و قصائدى در مدافعه از آن مذهب سروده كه به قصائد شافعيه‬

‫______________________________‬
‫( )‪ -‬ابن ابى شيبه‪ -‬در اصطالح رجالى‪ ،‬يكى از محدثين ميباشد كه عالم فاضل بوده و كفعمى در حاشيه مصباح خود از وى‬
‫روايت ميكند‪ .‬در تنقيح المقال گويد‪ :‬كلينى هم در باب نوادر از آخر كتاب طهارت كافى بواسطه داود بن فرقد از ابن ابى شيبه‬
‫روايت ميكند‪ ،‬لكن اسم و مشخصات ديگرى از او بدست نيامد‪ .‬نگارنده گويد‪ :‬دور نيست كه ابن ابى شيبه مذكور در كافى‬
‫همان ابن ابى شيبهاى باشد كه مذكور ميگردد‪.‬‬

‫ص‪355 :‬‬

‫موسوم است‪ .‬شهرتش در شعر و فنون ادبيّه از فقاهتش بيشتر است‪ ،‬در جودت شعر و حسن خط و بالغت بحدّ كمال بود‪،‬‬
‫ديوان مرتبى هم داشته و از او است‪:‬‬

‫يعتريه ضرب من التعويق‬ ‫كل رزق ترجوه فى مخلوق‬

‫ه مقال المجاز ال التحقيق‬ ‫و انا قائل و استغفر الل‬

‫غير ترك السجود للمخلوق‬ ‫لست ارضى من فعل ابليس شيئا‬


‫بسال چهار صد و نود و هشتم هجرت در هشتاد و نه سالگى درگذشت‪.‬‬

‫ج ‪ 2‬كا و ‪ 596‬ج س)‬ ‫(ص ‪7‬‬

‫ابن ابى الصلت‪ -‬احمد بن محمد بن موسى‬

‫‪ -‬اهوازى‪ ،‬موكول بعلم رجال است‪.‬‬

‫ابن ابى الصلت‪ -‬امية بن ابى الصلت‬

‫‪ -‬قرشى‪ ،‬از شعراى زمان جاهليّت ميباشد كه بسيار باذكاوت بود‪ ،‬در اشعار خود ببعضى حقايق اشاره و بطالن بتپرستى را‬
‫اشعار داشته و بدعوى نبوت آغاز كرد‪ ،‬بمجرّد بعثت حضرت رسالت ص مأيوس و شرفياب حضور مبارك آن حضرت گرديد‬
‫ولى با تصديق حقّانيت اسالم باز ايمان نياورد و از اشعار او است‪:‬‬

‫منتهى امره الى ان يزوال‬ ‫كل عيش و ان تطاول دهرا‬

‫فى رأوس الجبال ارعى الوعوال‬ ‫ليتنى كنت قبل ما قد بدالى‬

‫غولة الدهر ان للدهر غوال‬ ‫اجعل الموت نصب عينك و احذر‬

‫در جايى ديدم كه او را ابن ابى ربيعه هم گويند‪.‬‬

‫(ص ‪ 345‬ج ‪ 2‬س و اطالعات متفرقه)‬

‫ابن ابى الصلت‪ -‬امية بن عبد العزيز‬

‫‪ -‬بعنوان ابو الصلت مذكور داشتيم‪.‬‬

‫ابن ابى الصهبان‬

‫در اصطالح رجالى محمد بن عبد الجبار قمى است‪.‬‬

‫ابن ابى طاهر‪ -‬احمد بن ابى طاهر طيفور بغدادى‬


‫‪ -‬ابن ابى الفضل قاسم‪ ،‬مكنّى به ابو الفضل‪ ،‬اديبى است كاتب شاعر مورّخ نيكو اخالق و خوش معاشرت‪ ،‬در اصل ايرانى و از‬
‫اكابرزادگان مرورود خراسان‪ ،‬كه بسال دويست و چهارم هجرت در بغداد متولد شد‪ .‬نخست مربى و معلّم بعضى از خاندانهاى‬
‫بزرگ بود‪ ،‬اخيرا‬

‫ص‪356 :‬‬

‫از آن شغل منصرف و در بازار كتاب فروشان دكانى براى خود تهيه كرده و باستنساخ كتب پرداخت‪ ،‬در كلمات بعضى از ارباب‬
‫تراجم بامام شعر و ادب و كتابت موصوف بود‪ ،‬بعضى ديگر او را عامى و بىسواد و بىعلم شمرده و بكثرت تصحيف و غلط و‬
‫سرقت نصف بيت و ثلث بيت موصوفش داشته اند بحدّى كه در يك شعر‪ ،‬ده و چند جا غلط خوانده است و در فهرست ابن‬
‫النديم بيشتر از چهل كتاب بدو نسبت ميدهد‪:‬‬

‫‪ -‬اسماء الشعراء االوائل ‪ -2‬القاب الشعراء ‪ -3‬بالغات النساء و طرائف كالمهن و ملح نوادرهن و اخبار ذوات الرأى منهن و‬
‫اشعارهن فى الجاهلية و صدر االسالم اين كتاب در نجف چاپ شده و خطبه حضرت صديقه طاهره را كه در مسجد خوانده و‬
‫خطبه هاى حضرت زينب و ام كلثوم دختران حضرت امير المؤمنين ع را نقل كرده است ‪ -4‬تاريخ بغداد ‪ -5‬جمهرة بنى هاشم‬
‫‪ -6‬سرقات الشعراء ‪ -7‬سرقات النحويين من اب ى تمام و بعد از تأليف اين كتاب عده زيادى با وى بمقام عداوت برآمده و با‬
‫عدم اطالع و بىبهرهگى در علم نحو متهمش داشتند ‪ -8‬الفصول المختارة ‪ -9‬فضل العرب على العجم ‪ - 3‬كتاب المعروفين‬
‫‪ -‬كتاب المؤلفين ‪ - 2‬مفاخرة الورد و النرجس ‪ - 3‬مقاتل الشعراء ‪ - 4‬مقاتل الفرسان ‪ - 5‬المنثور و‬ ‫من االنبياء‬
‫المنظوم در شعر و بالغت كه در قاهره چاپ شده و غير اينها‪ .‬وفات او بسال دويست و هشتادم هجرت در بغداد واقع شد و‬
‫در مقبره باب الشام مدفون گرديد‪ .‬طيفور كه مرغكى است جهنده لقب پدر او است‪.‬‬

‫‪ 2‬ج ‪ 4‬تاريخ بغداد و اطالعات متفرقه)‬ ‫(ص ‪ 239‬ف و‬

‫ابن ابى طى‪ -‬يحيى‬

‫‪ -‬بن حميده حلبى‪ ،‬معروف به ابن ابى طى‪ ،‬از مورّخين اوائل قرن هفتم هجرت ميباشد و از تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬اخبار الشعراء السبعة ‪ -2‬تاريخ عمومى كه بتاريخ ابن ابى طى معروف و بترتيب سنوات است ‪ -3‬تاريخ مصر ‪ -4‬طبقات‬
‫االمامية ‪ -5‬مختار تاريخ مغرب ‪ -6‬معادن الذهب فى تاريخ حلب‪ .‬وى در سال ششصد و سىام هجرت درگذشت‪.‬‬

‫(كف و ذريعه)‬

‫ابن ابى الطيب‪ -‬على بن عبد اللّه‬

‫‪ -‬بعنوان نيشابورى على مذكور شده است‪.‬‬


‫ابن ابى عاصم‪ -‬احمد بن ابراهيم‬

‫‪ -‬در باب اوّل (القاب) بعنوان لؤلؤى مذكور است‪.‬‬

‫ابن ابى عباد‪ -‬ابراهيم‬

‫‪ -‬ذيال ضمن برادرش ابن ابى عباد حسن مذكور است‪.‬‬

‫ص‪357 :‬‬

‫ابن ابى عباد‪ -‬حسن بن ابى عباد‬

‫‪ -‬اسحق نحوى يمنى‪ ،‬مكنّى به ابو محمد‪ ،‬معروف به ابن ابى عباد‪ ،‬در بالد يمن امام نحويّين و مرجع استفاده افاضل بود‪،‬‬
‫كتاب مختصر نامى در آن علم شريف تأليف داده كه حاكى از تبحّر مؤلف و بميمنت و سعادت معروف ميباشد‪ ،‬زيرا كه آن را‬
‫در مقابل كعبه معظّمه تأليف داده است و هرموقع كه از يك باب آن فراغت مييافت بشكرانه آن‪ ،‬هفت شوط بدور كعبه ميكرد‬
‫و قارى آن را بدعاى خير ياد مىنمود‪ .‬وفات او در حدود سال پانصد و نودم هجرت واقع شد‪.‬‬

‫برادرش ابراهي م بن ابى عباد يمنى نيز از اكابر نحويّين يمن بود‪ ،‬او نيز كتاب مختصر تلقين نامى و يكى ديگر مختصر نامى كه‬
‫به مختصر ابراهيم معروف و هردو در نحو است تأليف داده و سال وفات او بدست نيامد‪( .‬ص ‪ 222‬ت و ‪ 64‬ج و ‪ 53‬ج‬
‫‪ 8‬جم)‬

‫ابن ابى العتاهية‪ -‬محمد بن اسمعيل‬

‫‪ -‬ضمن شرح حال پدرش تحت عنوان ابو العتاهية نگارش داديم‪.‬‬

‫ابن ابى عثمان‪ -‬حسن بن ابى عثمان‬

‫‪ -‬يا حسن بن على بن ابى عثمان و موكول بعلم رجال است‪.‬‬

‫ابن ابى العجائز‬

‫از مؤلفين تاريخ و جغرافيا ميباشد كه در مواضع بسيارى از كتاب معجم البلدان ياقوت حموى با كلمات وى استشهاد نموده‬
‫است‪.‬‬

‫اسم و زمان و مشخّصات ديگرى از وى بدست نيامد‪.‬‬


‫(ص ‪ 597‬ج س)‬

‫ابن ابى العز‬

‫از اجلّاى علما و افاضل فقهاى اماميّه قرن هفتم هجرت ميباشد كه بهمراهى شيخ سديد الدين يوسف بن مطهّر پدر علّامه حلّى‬
‫و سيد مجد الدين محمد بن حسن بن طاوس‪ ،‬براى طلب امان و نگهدارى از فتنه مغول از حلّه تا قرب بغداد نزد هالكو خان‬
‫مغولى رفته و پيش از فتح بغداد با وى مالقات كردند و بالنتيجة سبب امان حلّه و نواحى آن گرديدند‪.‬‬

‫شرح اجمالى قضيه موافق آنچه از كشف اليقين علّامه نقل شده در ضمن اخبار از‬

‫ص‪358 :‬‬

‫مغيّبات حضرت امير المؤمنين ع گويد‪ :‬از آن جمله است خبر دادن آن حضرت بعمارت بغداد و سلطنت بنى عباس و مستردّ‬
‫شدن ملك ايشان بمغول كه پدرم آن را نزد هالكو روايت كرد و سبب سالمتى حلّه و كربال و نجف و كوفه از قتل و غارت‬
‫گرديد‪.‬‬

‫وقتيكه هالكو ببغداد مىآمد پيش از فتح آن بلده و قتل خليفه اكثر اهل حلّه بسمت حجاز فرار كردند و فقط جمع اندكى كه‬
‫من جمله پدر من و ابن طاووس و ابن ابى العز (مذكورين فوق) بودهاند باقى ماندند‪ ،‬هرسه متّفقا نامهاى مشعر بتحت امر بودن‬
‫ايشان به هالكو نوشته و توسط يكنفر از عجم فرستادند‪ .‬هالكو نيز فرمانى صادر كرد و امر داد كه حاضر دربار باشند‪ ،‬آن دو‬
‫نفر بجهت معلوم نبودن مآل كار انديشناك شدند و تنها شيخ سديد الدين پدر علّامه بمصاحبت دو نفر ايلچى هالكو‪ ،‬نزد وى‬
‫رفت‪ ،‬هالكو گفت كه پيش از استعالم عاقبت امر من و خليفه شما‪ ،‬بچه جسارت پيش من آمدى سديد الدين گفت اين اقدام‬
‫ما بجهت حديثى مي باشد كه از حضرت امير المؤمنين ع بما رسيده و در خطبه زوراء فرموده است‪ :‬زوراء مكانى است كه‬
‫داراى درختان بزرگ و قوى‪ ،‬بناهاى مستحكم‪ ،‬سكنه بسيار‪ ،‬رؤسا و خزينهداران است‪ ،‬اوالد عباس استيطانش مىكنند‪ ،‬در‬
‫عمارات پرنقشونگار آن سكونت كرده و مكان لهو و لعبش مينمايند‪ ،‬در آنجا خوف و جور و ظلم‪ ،‬بسيار ميشود‪ ،‬پيشوايان‬
‫فاجر و امراى فاسق و وزراى خاين روى كار ميآيند‪ ،‬اوالد فارس و روم خدمتكار ايشان باشند‪ ،‬امر بمعروف و نهى از منكر‬
‫را امتثال ننمايند‪ .‬مردان با مردان‪ ،‬زنان با زنان شهوترانى ميكنند (اشاره به سحق و لواط است)‪ .‬در اين حال‪ ،‬اهل زوراء در‬
‫اثر سطوت ترك و قهر و غلبه ايشان مبتالى همّ و غمّ و آه و ناله و گريه و نوحه ميشوند‪.‬‬

‫ترك‪ ،‬گروهى است كه حدقه چشم ايشان كوچك‪ ،‬رويهاى ايشان مانند سپر گرد و مدوّر‪ ،‬بدنهايشان صاف و ساده و بىمو‪،‬‬
‫لباسهايشان از آهن باشد‪ .‬پيشواى ايشان پادشاهى است كه از كشور خودشان آمده‪ ،‬بسيار قوىشوكت و بلندآوازه و بلندهمّت‬
‫باشد‪ ،‬بهر شهرى كه ميرسد فتح مينمايد‪ ،‬هربيدقى را كه مقاومتش كند سرنگون ميسازد‪ ،‬واىواى بحال‬

‫ص‪359 :‬‬
‫كسى كه با وى مخاصمت نمايد‪ .‬شيخ سديد الدين بعد از نقل اين جمله بهالكو‪ ،‬گفت چون اين صفات را كه از حضرت امير‬
‫المؤمنين ع بما رسيده در شما ديدم با اميد تمام پيش شما آمدم اينك هالكو نيز آسودهخاطر شد و فرمانى بنام شيخ سديد‬
‫الدين بنگاشت كه اهالى حلّه و مضافات آن ايمن و آسوده گرديدند‪.‬‬

‫(ص ‪ 463‬ج ‪ 3‬مس)‬

‫ابن ابى العزاقر‪ -‬محمد بن على‬

‫‪ -‬در باب اوّل (القاب) بعنوان شلمغانى مذكور است‪.‬‬

‫ابن ابى عصرون‪ -‬عبد اللّه‬

‫‪ -‬بن محمد ابى السرى ابن هبة اللّه بن مطهر بن على بن ابى عصرون‪ ،‬موصلى حديثى‪ ،‬معروف به ابن ابى عصرون يا ابن‬
‫عصرون‪ ،‬ملقّب به شرف الدين‪ ،‬مكنّى به ابو سعد‪ ،‬از مشاهير فقهاى شافعيّه اواخر قرن ششم هجرى موصل ميباشد كه در‬
‫طفوليّت قرآن مجيد را با قرائات عشره خواند‪ ،‬در بالد شام مسافرتها كرد‪ ،‬فقه و اصول و ديگر علوم متداوله را از اكابر آنها‬
‫اخذ نمود‪ ،‬مدتى در موصل و سنجار و دمشق و حلب تدريس و ساليان درازى در بغداد و واسط و نصيبين و حران و بالد‬
‫مذكوره قضاوت نمود‪ ،‬د ر حماة و بعلبك و حمص و حلب مدارسى بنام او تأسيس يافت‪ ،‬در اواخر عمر نابينا شد‪ ،‬باز در‬
‫منصب قضاوت باقى و پسرش محيى الدين بنيابت پدر متصدى انجام امور قضائى بود‪ ،‬يك جزوه هم در جواز قضاوت اعمى‬
‫(برخالف مذهب شافعى) تأليف داده و از تأليفات ابن ابى عصرون است‪:‬‬

‫‪ -‬ارشاد المغرب (االرشاد المعرب خ ل) فى نصرة المذهب ‪ -2‬االنتصار لمذهب الشافعى كه چهار مجلد است ‪ -3‬التيسير فى‬
‫الخالف كه چهار مجلد است ‪ -4‬الذريعة فى معرفة الشريعة ‪ -5‬صفوة المذهب من نهاية المطلب كه هفت مجلّد بوده و ملخّص‬
‫كتاب نهاية المطلب فى دراية المذهب چهل جلدى امام الحرمين جوينى است و غير اينها‪ .‬ابن ابى عصرون شعر خوب نيز‬
‫ميگفته و از او است‪:‬‬

‫و ما سوف يأتى و هو غير محصل‬ ‫و ما الدهر اال ما مضى و هو فائت‬

‫زمان الفتى من مجمل و مفصل‬ ‫و عيشك فى ما انت فيه فانه‬

‫على ثقة عما قليل افارقه‬ ‫اؤمل وصال من حبيب و اننى‬

‫ص‪363 :‬‬
‫يسابقنى نحو الردى و اسابقه‬ ‫تجارى بنا خيل الحمام كانما‬

‫مرارة فقدى ال و ال انا ذائقه‬ ‫فيا ليتنا متنا معا ثم لم يذق‬

‫وفات او بسال پانصد و هشتاد و پنجم هجرى قمرى مطابق هزار و صد و هشتاد و نهم ميالدى در دمشق شام واقع شد و در‬
‫جوار مدرسه اى كه خودش تأسيس داده بوده مدفون گرديد‪ .‬اينكه در روضات الجنّات تاريخ وفات او را از كتاب جريده‬
‫عماد كاتب‪ ،‬سال پانصد و سى و پنجم نقل كرده ظاهرا در نقل اشتباه شده و يا خود نسخه روضات مغلوط بوده است‪ .‬اما لفظ‬
‫حديثى منسوب بشهر كوچك حديثه نامى است از توابع موصل كه در سمت شرقى دجله واقع و آن غير از حديثه فرات است‬
‫كه در چندفرسخى شهر انبار و بحديثة النورة نيز موسوم و در وسط فرات است بطورى كه فرات بدان احاطه دارد‪.‬‬

‫(ص ‪ 276‬ج كا و ‪ 45‬ت و ‪ 37‬ج ‪ 4‬فع و ‪ 597‬ج س)‬

‫‪53‬‬
‫ابن ابى عقيل‬

‫ابن ابى عقيل‪ -‬حسن بن على بن ابى عقيل‬

‫‪ -‬عمانى‪ ،‬ملقّب به حذاء‪ ،‬معروف به عمانى و ابن عقيل و ابن ابى عقيل‪ ،‬مكنّى به ابو محمد‪ ،‬از ثقات متقدّمين و مشايخ اماميّه‬
‫و اكابر و افاضل و وجوه و اعيان فقها و متكلّمين شيعه اثنى عشريّه ميباشد كه با كلينى (متوفى بسال ‪ 329‬ه ق‪ -‬شكط)‬
‫معاصر و از مشايخ شيخ ابو جعفر ابن قولويه (متوفى بسال ‪ 368‬ه ق‪ -‬شسح) بوده و شيخ مفيد او را بغايت ستوده است‪.‬‬

‫او نخستين كسى است كه در اوّل غيبت كبرى فقه را مهذّب كرده و با قواعد اصوليّه تطبيقش نمود‪ ،‬طريق اجتهاد و تطبيق‬
‫احكام با ادلّه و اصول آنها را باز كرد‪ .‬بعد از او ابن جنيد اسكافى سابق الذكر هم همان طريق را پيمود اين است كه در‬
‫اصطالح فقها از اين دو فقيه جليل القدر به قديمين تعبير نمايند‪ .‬بالجملة علم و فضل و جاللت و وثاقت و فقه و كالم‬

‫______________________________‬
‫( )‪ -‬ابن ابى عقيل‪ -‬در اصطالح رجالى‪ ،‬گاهى حسن بن ايوب را گويند و لكن مشهور حسن بن على بن ابى عقيل عمانى‬
‫مذكور ذيل است بلكه در صورت اطالق خصوصا در اصطالح فقها منصرف بهمين است و بس‪.‬‬

‫ص‪36 :‬‬

‫‪ - ) ( 53‬ابن ابى عقيل ‪ -‬در اصطالح رجالى‪ ،‬گاهى حسن بن ايوب را گويند و لكن مشهور حسن بن على بن ابى عقيل عمانى مذكور ذيل است بلكه در صورت‬
‫اطالق خصوصا در اصطالح فقها منصرف بهمين است و بس‪.‬‬
‫ابن ابى عقيل جاى كالم نبوده و فتاوى و اقوال او محل توجه و اعتناى اجلّه خصوصا محقّق و علّامه و متأخّرين از ايشان‬
‫است‪.‬‬

‫از فتاوى نادره او است‪ :‬عدم تنجس آب قليل بمجرّد مالقات نجس‪ ،‬وجوب اذان و اقامه در نماز صبح و شام و بطالن نماز‬
‫در صورت ترك آنها است‪ .‬از تأليفات او است‪:‬‬

‫كتاب الكر و الفر در امامت و كتاب المتمسك بحبل آل الرسول ص در فقه‪ .‬سال وفاتش بدست نيامد‪ .‬عمانى منسوب به عمان‬
‫يمن يا عمان شام است كه در محل خود از اين كتاب نگارش داده ايم و نام و نسب صاحب ترجمه بفرموده اكثر علماى رجال‬
‫بقرار مذكور فوق ميباشد و تنها شيخ طوسى پدرش را عيسى و كنيهاش را ابو على نوشته است‪.‬‬

‫(ملل و ص ‪ 46‬هب و ‪ 68‬ت و كتب رجاليه)‬

‫ابن ابى العال‪ -‬احمد‬

‫‪ -‬بعنوان حرمى مذكور و در اصطالح رجالى حسين بن ابى العال است‪.‬‬

‫ابن ابى عالج‬

‫در اصطالح رجالى ايوب بن بكر موصلى است‪.‬‬

‫ابن ابى عمير‪ -‬محمد‬

‫‪ -‬بن ابى عمير زياد بن عيسى‪ ،‬ازدىّ الوالء‪ ،‬بغدادىّ االصل‪ ،‬و االقامة‪ ،‬ابو احمد يا ابو محمد الكنية‪ ،‬از اجلّاى مشايخ اماميّه و‬
‫يكى از اصحاب اجماع است كه تحت همين عنوان مذكور و مراسيل ايشان را مثل مسانيد ديگران تلقّى بقبول نمايند‪ .‬صاحب‬
‫ترجمه فيض زمان سعادت توأمان حضرت امام موسى بن جعفر و امام رضا و امام جواد عليهم السالم را درك كرده و از آن‬
‫بزرگواران روايت نموده و بسيار جليل القدر و عظيم المنزل ة و اوثق و اورع و اعبد و ازهد مردم‪ ،‬فضل و فقاهت و جاللت او‬
‫مسلّم عامّه و خاصّه ميباشد‪ .‬در سال دويست و هفدهم هجرت عازم گلزار جنّت گرديد و چندين كتاب در اختالف حديث و‬
‫استطاعت و امامت و بدا و توحيد و حج تأليف داده است‪.‬‬

‫از صدوق نقل است كه ابن ابى عمير شغل بزّازى را داشت‪ ،‬پس سرمايهش از دست رفته و به تنگدستى افتاد‪ ،‬شخصى ديگر‬
‫كه ده هزار درهم بدهكار او بوده خانه‬

‫ص‪362 :‬‬

‫مسكونى خود را بمعادل همين مبلغ فروخته و بالتمام بخدمت او آورد كه دين خود را تأديه كرده باشد‪ .‬او پرسيد كه اين چه‬
‫پولى است گفت همان طلب تس ت كه در ذمّه من بوده است‪ ،‬محمد گفت كه از ارث بتو رسيده و يا ديگرى بتو بخشيده و يا از‬
‫عايدى مستغالت است گفت هيچكدام نيست پس از كجا بودن آن را استفسار نمود گفت كه بهاى خانه مسكونى خودم‬
‫ميباشد‪ .‬محمد گفت ذريح محاربى از حضرت صادق ع روايت كرده است كه‪ :‬ال يخرج الرجل عن مسقط رأسه بالدين يعنى‬
‫شخص را از مولد خود بجهت دين بيرون نميكنند (كه باصطالح فقهى از مستثنيات دين است) بلفظ جالله قسم ياد كرد‪ ،‬در‬
‫اين حال كه محتاج يك درهم هستم‪ ،‬با وجود اين احتياجى كه دارم يك درهم از اين پول كه بهاى خانه مسكونى تست داخل‬
‫در ملك من نميشود‪.‬‬

‫(ص ‪ 46‬هب و ص ‪ 677‬ج مه و كتب رجاليه)‬

‫ابن ابى العوجاء‪ -‬عبد الكريم بن ابى العوجاء‬

‫‪ -‬از زنادقه و مالحده عرب عهد حضرت صادق ع ميباشد كه از تالمذه حسن بصرى‪ ،‬دايى معن بن زائده شيبانى‪ ،‬در باطن از‬
‫پيروان كيش مانى‪ ،‬شيطانى بوده بصورت انسانى‪ ،‬زنديقى بوده بكسوت اسالمى و صانع و نبوت را منكر‪ .‬باحكام و آداب و‬
‫مشاعر مقدّسه دينيّه و بالخصوص نسبت بمكّه معظّمه مسخرههاى بسيارى داشت‪ ،‬وساوس و تسويالت او در عقائد مسلمين و‬
‫موضوعات وى در احكام دين مبين مشهورتر از كفر ابليس لعين ميباشد‪ .‬از كثرت غرورى كه در جدل داشته چندين بار با‬
‫حجّت كردگار بمقام مجادله و معارضه برآمد‪ ،‬در قبال حجج ساطعه آن حجّت بالغه ملزم بحق و محكوم به بىحقى شد‪،‬‬
‫معذالك باز هم در اثر قساوت قلب و طينت شيطانى كه داشته بعناد و تمرّد خود ميافزود و اخبار بسيارى در همين موضوع‬
‫وارد و اكثر آنها در كتاب احتجاج طبرسى و جلد چهارم بحار االنوار مجلسى مذكور ميباشد‪.‬‬

‫عاقبت كه زندقه و الحادش مشهور گرديد محمد بن سليمان كه از طرف منصور دوانيقى والى كوفى بوده بسال يكصد و پنجاه‬
‫و پنجم هجرت بقتلش آورد و در همان حال‬

‫ص‪363 :‬‬

‫كه قطع بقتل خود نمود ميگفت كه چهار هزار حديث دروغ جعل و در احاديث شما قاتى كردهام و در پاسخ استفسار از سبب‬
‫ترك مذهب استاد خود حسن بصرى و اختيار كردن راهى بىاصل و بىحقيقت گفت صاحب من (حسن) زير بار مذهب ثابت‬
‫معينى نرفته بود‪ ،‬گاهى بقدر معتقد و گاهى بجبر ملتزم ميشد‪.‬‬

‫(نى و صد ‪ 47‬هب و ‪ 697‬ج مه و اطالعات متفرقه)‬

‫ابن ابى عون‪ -‬ابراهيم بن محمد‬

‫‪ -‬بن احمد بن ابى عون‪ ،‬عالمى بوده اديب و كتاب تشبيهات نامى تأليف داده است‪ .‬در اوائل قرن چهارم هجرى به شلمغانى‬
‫سابق الذكر ملحق شد و در سلك خواص اصحاب او منسلك گرديد و از كسانى بوده كه درباره وى غلوّ مفرط ميكردند و‬
‫بخدائيش ا عتقاد داشته و ميگفتند كه خدا در آدم و شيت و ساير انبيا و اوليا و اوصيا على الترتيب حلول كرده تا در جسد‬
‫حضرت حسن عسكرى ع و سپس در قالب شلمغانى قرار يافته است و روى اين خيال فاسد‪ ،‬حرم و اموال خودشان را بدو‬
‫مباح ميدانستند كه موافق اراده خود تصرف نمايد‪ .‬عاقبت بطوريكه در شرح حال شلمغانى اشاره شد بسال سيصد و بيست و‬
‫دويم هجرت او را با خدايش در دار كرده و جسدشان را سوختند‪.‬‬

‫(ص ‪ 597‬ج س و ‪ 746‬ج ‪ 2‬مه و ‪ 233‬ج جم و غيره)‬

‫ابن ابى عياش‬

‫در اصطالح رجالى ابان بن ابى عياش است‪.‬‬

‫ابن ابى عيينه‬

‫بصرى مهلبى‪ ،‬از شعراى اواخر قرن دويم هجرى عهد برامكه و از معاصرين ابو نواس و اصمعى سابق الذكر بود و در مقام‬
‫اظهار اشتياق وطن خود بصره گويد‪:‬‬

‫فقد كنت اشكو منه بالبصرة القصر‬ ‫فان اشك من ليلى بجرجان طوله‬

‫و يا عين قد بدلت من قرة عبر‬ ‫فيا نفس قد بدلت بؤسا بنعمة‬

‫سال وفاتش بدست نيامد‪( .‬ص ‪ 598‬ج س)‬

‫ابن ابى الغنائم‪ -‬على بن محمد‬

‫‪ -‬بعنوان ابن الصوفى على خواهد آمد‪.‬‬

‫ص‪364 :‬‬

‫ابن ابى فاخته‬

‫در اصطالح رجالى ثوير است كه بعنوان ابو الجهم مذكور شده است‪.‬‬

‫ابن ابى الفوارس‪ -‬عمر بن مظفر‬

‫‪ -‬بعنوان ابن الوردى عمر خواهد آمد‪.‬‬

‫ابن ابى الكرام‬


‫در اصطالح رجالى ابراهيم بن ابى الكرام جعفرى است‪.‬‬

‫ابن ابى ليلى‪ -‬حماد بن ابى ليلى شاپور‬

‫‪ -‬در باب اوّل بعنوان راويه مذكور شده است‪.‬‬

‫ابن ابى ليلى‪ -‬عبد الرحمن‬

‫‪ -‬بن ابى ليلى يسار انصارى‪ ،‬از اوالد احيحة بن جالح‪ ،‬مكنّى به ابو عيسى‪ ،‬ملقّب به ايسر‪ ،‬از اكابر تابعين كوفه و پدر ابن ابى‬
‫ليلى محمد ذيل الذكر ميباشد كه از حضرت على ع و عثمان و ابو ايّوب انصارى استماع احاديث نبويّه نمود و بسال هشتاد و‬
‫يكم يا دويم يا سيم هجرت در دجيل مقتول و يا در نهر بصره غرق گرديد‪ .‬نام پدرش ابو ليلى مابين يسار و بالل و بليل و‬
‫داود و عمرو مردّد ميباشد‪ .‬بهرحال بنوشته ابن خلّكان در وقعه جمل حاضر و بيدقدار و حامل لواى حضرت على ع بود‬
‫بنوشته خطيب بغدادى در صفّين هم حاضر ركاب حضرت على ع و هم از كسانى بوده كه در حضور آن حضرت وارد مداين‬
‫شده بودند و جمعى از اوالد او مشهور بفقاهت ميباشند‪ .‬ابو ليلى از خود حضرت رسالت ص روايت كرده و اخيرا در كوفه‬
‫اقامت گزيده است و سال وفاتش معلوم نيست‪.‬‬

‫(ص ‪ 99‬ج ‪ 3‬و ‪ 86‬ج تاريخ بغداد و ‪ 598‬ج س و ‪ 296‬ج كا)‬

‫ابن ابى ليلى‪ -‬محمد‬

‫‪ -‬بن عبد الرحمن بن ابى ليلى‪ ،‬مذكور فوق‪ ،‬انصارى عامى كوفى قاضى كوفه‪ ،‬بسال هفتاد و چهارم هجرت در كوفه متولد‬
‫شد‪ ،‬فقه را از شعبى خواند‪ ،‬از اساتيد سفيان ثورى و از قدماى فقها و اصحاب رأى‪ ،‬از مشاهير قضاة عامّه ميباشد كه سى‬
‫سال يا سى و سه سال متواليا از طرف خلفاى اموى و عباسى در كوفه قضاوت نموده و با رأى خود فتوى داد‪ .‬چنانچه فوقا‬
‫در شرح حال پسرش عبد الرحمن اشاره نموديم از اوالد احيحة بن جالح و لكن مدخول النسب و نسبش محل طعن بوده‬
‫اينك عبد اللّه بن شبرمه در هجو او گويد‪:‬‬

‫ص‪365 :‬‬

‫و لم تصب الحكم فى نفسكا‬ ‫و كيف ترجى لفصل القضا‬

‫و هيهات دعواك من اصلكا‬ ‫فتزعم انك البن الجالح‬


‫ابن ابى ليلى كتابى در فرائض و كتاب ديگرى فردوس نام دارد كه گاهى علماى اماميّه نيز در باب مناقب از آن استشهاد‬
‫مينمايند‪ .‬او را با ابو حنيفه كوفى منافرتى بوده و جرياناتى در بعضى از مسائل فقهيّه بين ايشان وقوع يافته كه در كتب مربوطه‬
‫نگارش دادهاند‪.‬‬

‫گويند روزى بعد از وقت رسمى قضاوت بخانه خود ميرفت‪ ،‬در اثناى راه زنى را ديد كه مردى را فحش داد و بابن الزّانيين‬
‫مخاطبش داشت‪ ،‬پس بمسجد كه دار القضاى او بوده برگشت‪ ،‬آن زن را احضار كرد و بپايش داشت‪ ،‬در حال قيام و ايستادگى‬
‫در مقابل دو قذف (نسبت زنا) دو فقره حدقذفش زدند‪ .‬اين قضيه مسموع ابو حنيفه شد و از چندين جهت قاضى را تخطئه‬
‫نمود‪ :‬اجراى دو حد در مسجد در حال قيام و برهنه گى بدون تظلّم و درخواست طرف و مراجعت از وسط راه (كه منافى‬
‫جاللت قاضى است) از منهيّات دينيّه ميباشد و عالوه نسبت زنا دادن كه بيك كلمه باشد فقط مستلزم يك حد است اگرچه‬
‫منسوب بزنا‪ ،‬متعدّد و جمعى كثير باشند و بر تقدير لزوم تعدّد حدهم‪ ،‬يك مجلس بودن آنها خالف شرع مقدّس بوده و حدّ‬
‫ثانى را بايد بعد از بهبودى الم و خستگى حدّ اوّلى جارى نمود چنانچه حدّ زنان را بايد در حال نشستگى از روى لباس‬
‫معمول دارند‪ .‬همينكه اين قضيه تخطئه گوشزد ابن ابى ليلى گرديد شكايت از ابو حنيفه پيش والى كوفه برده و خواستار عدم‬
‫تعرّض وى گرديد والى هم ابو حنيفه را اكيدا از فتوى دادن منع نمود اين بود كه ابو حنيفه بعد از آن محض امتثال و اطاعت‬
‫اولى االمر فتوى نگفت‪ ،‬حتى دخترش يك مسئله روزه از وى پرسيد بعذر ممنوع از فتوى بودن‪ ،‬جواب آن را بپسر خود‬
‫حماد محول داشت‪.‬‬

‫على الجملة‪ ،‬روزى چيزى از مناقب معاويه را از ابن ابى ليلى استفسار نمودند گفت پدرش با حضرت رسالت ص محاربه‬
‫كرد‪ ،‬مادرش هند‪ ،‬جگر حضرت حمزه عمّ آن حضرت را خورد‪ ،‬خودش با حضرت على ع بسر مقاتله آمد‪ ،‬پسرش هم سر‬
‫مبارك‬

‫ص‪366 :‬‬

‫جگرگوشه حضرت رسالت ص را از تن جدا نمود ديگر منقبتى باالتر از اين چه خواهد بود‪ .‬نگارنده گويد‪ :‬همين منقبت را‬
‫حكيم سنائى بنظم آورده است‪:‬‬

‫كه از او و سه كس او بپيمبر چه رسيد‬ ‫داستان پسر هند مگر نشنيدى‬

‫مادر او جگر عمّ پيمبر بمكيد‬ ‫پدر او در دندان پيمبر بشكست‬

‫پسر او سر فرزند پيمبر ببريد‬ ‫او بناحق‪ ،‬حق داماد پيمبر بستاد‬

‫لعن اللّه يزيدا و على آل يزيد‬ ‫بر چنين قوم تو لعنت نكنى شرمت باد‬

‫وفات ابن ابى ليلى بسال يكصد و چهل و هشتم هجرت در كوفه واقع گرديد‪.‬‬
‫(ص ‪ 69‬روضات الجنات و ‪ 25‬ج ‪ 2‬كا و ‪ 376‬ج مه و ‪ 47‬هب و ‪ 94‬ج نى و ‪ 285‬ف)‬

‫ابن ابى المجد‪ -‬على‬

‫‪ -‬بن ابى الفضل حسن بن ابى المجد حلبى‪ ،‬ملقّب به عالء الدين‪ ،‬مكنّى به ابو الحسن‪ ،‬از فقهاى اماميّه و مؤلف كتاب اشارة‬
‫السبق الى معرفة الحق فى اصول الدين و فروعه العبادية ميباشد كه اصول دين و ابواب فقه را نيز از طهارت تا آخر امر‬
‫بمعروف و نهى از منكر حاوى بوده و در اصطالح متأخّرين از همين كتاب بلفظ اشاره تعبير نمايند‪ .‬مراد فاضل هندى هم در‬
‫هرجا از كتاب كشف اللثام كه از اشاره نقل ميكند همين كتاب اشاره السبق بوده و همين است كه با چند كتاب ديگر بنام‬
‫جوامع الفقه در ايرا ن چاپ شده است و بحكم بعضى از قرائن خارجه نسخه آن نزد فاضل هندى بوده و يك نسخه نيز كه‬
‫تاريخ كتابتش سال هفتصد و هشتم هجرت ميباشد نزد شيخ اسد اللّه كاظمى صاحب مقابس و كشف القناع بوده است‪ .‬بالجملة‬
‫زمان و مشخّص ديگرى از ابن ابى المجد بدست نيامد و ظاهرا از علماى قرن پنجم هجرت است‪.‬‬

‫(قص و ص ‪ 99‬ج ‪ 2‬ذريعه و سطر ‪ 2‬ص ‪ 28‬ت)‬

‫ابن ابى مريم‪ -‬نصر‬

‫‪ -‬بن على بن محمد شيرازى فسوى‪ ،‬مكنّى به ابو عبد اللّه‪ ،‬معروف به ابن ابى مريم‪ ،‬از افاضل قرن ششم هجرت ميباشد كه‬
‫اديب نحوى و خطيب شيراز‪ ،‬در امور شرعيّه و مشكالت ادبيّه مرجع و از تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬تفسير قرآن كه به تفسير ابن ابى مريم معروف است ‪ -2‬شرح ايضاح ابو على فارسى‪.‬‬

‫ص‪367 :‬‬

‫وفات او در سال پانصد و شصت و پنجم هجرت واقع گرديد‪.‬‬

‫(كف و ص ‪ 224‬ج ‪ 9‬جم)‬

‫ابن ابى المعالى‬

‫محمود يا مسعود بن ابى المعالى يا ابى الحوارى‪ ،‬ملقّب به تاج الدين‪ ،‬از افاضل اواخر قرن ششم هجرى ميباشد‪ ،‬اديبى بوده‬
‫شاعر لغوى‪ ،‬در نظم و نثر دستى توانا داشت‪ ،‬در علم و فضل و فنون ادب وحيد عصر خود بوده و از مصنّفات او است‪ :‬كتاب‬
‫ضالة االديب فى الجمع بين الصحاح و التهذيب كه تمامى لغات صحاح اللّغه اسمعيل جوهرى و تهذيب اللّغه ابو منصور محمد‬
‫بن احمد ازهرى را جامع و انتقادات بسيارى بر جوهرى دارد‪ .‬بسال پانصد و هشتادم هجرت در قيد حيات بوده و سال‬
‫ت)‬ ‫وفاتش معلوم نيست‪( .‬كف و ص ‪ 35‬ج ‪ 9‬جم و سطر ‪ 4‬ص‬

‫ابن ابى المغيرة ابن ابى المقدام ابن ابى مليقة‬


‫در اصطالح رجالى‪ ،‬اولى على بن غراب ‪ ،‬دويمى عمرو بن ابى المقدام ثابت بن هرمز عجلى‪ ،‬سيمى ابراهيم بن خالد عطّار‬
‫عبدى است‪.‬‬

‫ابن ابى المناقب‪ -‬محمد‬

‫‪ -‬بن محمد بن عمر‪ ،‬اخسيكتى جنفى‪ ،‬ملقّب به حسام الدين‪ ،‬مكنّى به ابو الوفاء‪ ،‬معروف به ابن ابى المناقب‪ ،‬از افاضل قرن‬
‫هفتم هجرت ميباشد كه در اصول و فروع از اكابر وقت خود بوده و از تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬المنتخب فى اصول المذهب كه به منتخب حسامى معروف‪ ،‬بسيار مختصر و محل توجه اكابر بوده و شروح بسيارى بر آن‬
‫نوشتهاند و در سال ششصد و چهل و چهارم هجرت وفات يافت‪( .‬كف و ص ‪ 88‬فوائد البهية)‬

‫ابن ابى المناقب‪ -‬محمد‬

‫‪ -‬بن محم د بن قاسم بن احمد بن خديو‪ ،‬مكنّى به ابو الوفاء‪ ،‬معروف به ابن ابى المناقب و ابن خديو اديبى است فاضل صالح‪،‬‬
‫از ائمّه لغت كه در تواريخ و سير نيز باخبر بوده و شعر خوب هم مىگفته و از او است‪:‬‬

‫و لم ينهها تاقت الى كل باطل‬ ‫اذا المرء اعطى نفسه كل ما اشتهت‬

‫دعته اليه من حالوة عاجل‬ ‫و ساقت اليه االثم و العار باللذى‬

‫ص‪368 :‬‬

‫از آثار قلمى او است‪:‬‬

‫اختيار البكر من الثيب من شعر ابى الحسن بن ابى الطيب يا االحسن من شعر على بن الحسن كه منتخبات اشعار على بن‬
‫حسن باخرزى نيشابورى است و در آخر ذيحجه سال پانصد و بيست و دويم هجرت درگذشت‪( .‬ص ‪ 44‬ج ‪ 9‬جم و غيره)‬

‫ابن ابى منصور‪ -‬احمد بن يحيى بن على‬

‫‪ -‬ضمن عنوان منجم نديم مذكور شده است‪.‬‬

‫ابن ابى منصور‪ -‬عبد اللّه‬

‫‪ -‬بعنوان خواجه عبد اللّه انصارى نگارش يافته است‪.‬‬


‫ابن ابى منصور‪ -‬على بن هارون‬

‫‪ -‬ذيال ضمن شرح حال پدرش مذكور است‪.‬‬

‫ابن ابى منصور‪ -‬على بن يحيى‬

‫‪ -‬در باب اوّل (القاب) بعنوان منجم نديم نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابن ابى منصور‪ -‬هارون‬

‫‪ -‬بن على بن يحيى بن ابى منصور منجم بغدادى‪ ،‬مكنّى به ابو عبد اللّه ( كه گاهى من باب نسبت بجدّ هارون بن على بن منجم‬
‫نيز گويند) اديبى است فاضل شاعر م اهر از ظرفاى ادبا‪ ،‬بمنادمت خلفاى وقت مايل‪ ،‬حافظ و راوى اشعار بسيار‪ ،‬نيكو‬
‫محاوره و لطيف المجالسة‪ .‬از تأليفات و آثار قلمى او است‪:‬‬

‫‪ -‬اخبار الشعراء المولدين كه نام اصليش‪ :‬البارع فى اخبار الشعراء المولدين بوده و در همين موضوع مبتكر و اصل و اساس‬
‫ميباشد‪ .‬موافق آ نچه ضمن شرح حال ثعالبى عبد الملك اشاره نموديم كتابهاى يتيمة الدّهر و دمية القصر و زينة الدّهر و خريدة‬
‫القصر كه از آثار پربهاى ادباى قرون الحقه بعد از هارون بن على بوده و على الترتيب هرالحق تذييل سابق خود ميباشد‪،‬‬
‫يتيمة الدّهر نيز تذييل همين كتاب بارع نام ها رون است‪ ،‬مؤلفين اينها در همين موضوع بدو اقتفا جسته و بمنوال او ساختهاند‪.‬‬
‫كتاب بارع حاوى شرح حال يكصد و شصت و يك تن از شعرا ميباشد كه ز بشّار بن برد افتتاح و در محمد بن عبد الملك‬
‫بن صالح خاتمه داده و اشعار طرفه هريك از ايشان را بالتمام نقل نموده و از دواوين ايشان مستغنى ميسازد ‪ -2‬اخبار النساء‪.‬‬
‫وفات هارون در سال دويست و هشتاد و هشتم هجرى قمرى واقع گرديد‪.‬‬

‫ص‪369 :‬‬

‫على بن هارون پسر صاحب ترجمه نيز اديبى است شاعر ظريف متكلّم منجّم‪ ،‬از ظرفاى ندماى چندى از خلفا و وزرا كه با‬
‫صاحب بن عبّاد نيز مجالستها داشته و صاحب در تجليل او گويد‪:‬‬

‫و محاسن عجمية عربية‬ ‫لبنى المنجم فطنة لهبية‬

‫حتى عرفت بشدة العصبية‬ ‫مازلت امدحهم و انشر فضلهم‬

‫از اشعار على بن هارون است‪:‬‬

‫و الى المحبة ترجع االنساب‬ ‫بينى و بينك فى الهوى اسباب‬


‫هل يرتجى من غيبتيك اياب‬ ‫يا غايبا بوصاله و كتابه‬

‫يصل القطوع و يقدم (يحضر خ ل) الغياب‬ ‫الياس من روح االله فربما‬

‫از تأليفات على بن هارون كتاب الرد على الخليل در عروض و كتاب القوافى و كتاب النوروز و المهرجان ميباشد و وفاتش‬
‫بسال سيصد و پنجاه و دويم هجرت در هفتاد و شش سالگى واقع گرديد‪.‬‬

‫ج ‪ 5‬و ‪ 262‬ج ‪ 9‬جم و ‪ 39‬ج و ‪ 33‬ج ‪ 2‬كا)‬ ‫(ص ‪2‬‬

‫ابن ابى منصور‪ -‬يحيى بن ابى منصور‬

‫‪ -‬منجّم موصلى‪ ،‬از معاريف اهل رصد و دانشمندان بزرگ علم نجوم و فلك ميباشد كه در احكام نجومى دارا‪ ،‬نزد فضل بن‬
‫سهل ذو الرياستين مقرّب‪ ،‬احكام نجومى او متّبع‪ ،‬بعد از وفات فضل‪ ،‬نديم و منجّم مخصوص مأمون عباسى نيز بوده و نزد او‬
‫بسيار محترم و يكى از اشخاصى است كه از طرف خليفه بامر رصد تصميم گرفت و از تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬االغانى بترتيب حروف ‪ -2‬الزيج الممتحن ‪ -3‬كتاب الطبيخ ‪ -4‬كتاب العود و المالهى ‪ -5‬كتاب المعاريض و غيرها‪.‬‬
‫اوالد او نيز از دانشمندان و علماى نجوم بوده اند‪ ،‬بعضى از ايشان را فوقا نگارش داده و بعضى ديگر را نيز تحت عنوان منجم‬
‫نديم تذكر داده ايم و ثعالبى در يتيمة الدهر خود باب مستقلّى براى شرح حال ايشان منعقد ساخته و جماعتى از ايشان را‬
‫نگارش داده است‪ .‬بنوشته ابن خلّكان‪ ،‬ابو منصور پدر يحيى‪ ،‬منجّم ابو جعفر منصور دوانقى و مجوسى مذهب بوده و خود‬
‫يحيى نيز بكيش مجوس بوده و عاقبت بدست مأمون اسالم آورد‪.‬‬

‫ص‪373 :‬‬

‫وفات يحيى در حدود سال دويست و بيستم هجرى قمرى در شهر روم و يا بنوشته ابن خلّكان در بغداد واقع شد و در مقابر‬
‫قريش مدفون گرديد و امر رصد كه از چند سال پيش در سالهاى دويست و پانزدهم و شانزدهم و هفدهم در جريان بوده‬
‫بانجام نرسيد‪.‬‬

‫(ص ‪ 33‬و ‪ 379‬ج ‪ 2‬كا و ‪ 46‬ج ‪ 5‬جم و ‪ 2 3‬و ‪ 384‬ف و غيره)‬

‫ابن ابى منصور‪ -‬يحيى‬

‫‪ -‬بن على بن يحيى بن ابى منصور ضمن عنوان منجم نديم مذكور شده است‪.‬‬

‫ابن ابى نجران‪ -‬عبد اللّه بن ابى نجران‬


‫‪ -‬مصطلح علم رجال و موكول بدان علم است‪.‬‬

‫ابن ابى نصر‪ -‬احمد‬

‫‪ -‬بن محمد بن ابى نصر در باب اوّل بعنوان بزنطى نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابن ابى نعيم‪ -‬فضل بن دكين‬

‫‪ -‬رجوع به ابو نعيم فضل بن دكين نمايند‪.‬‬

‫ابن ابى الوفاء‪ -‬عبد القادر‬

‫‪ -‬بن ابى الوفاء محمد در باب اوّل (القاب) بعنوان محيى الدين مذكور است‪.‬‬

‫ابن ابى هراسة‬

‫در اصطالح رجالى احمد بن رجاء شيبانى‪ ،‬احمد بن نصر بن سعيد يا احمد بن هوذه كه هوذه لقب نصر بوده است‪.‬‬

‫ابن ابى يعفور‪ -‬عبد اللّه‬

‫‪ -‬بن ابى يعفور واقد يا وقدان كوفى‪ ،‬چنانچه مصطلح علماى رجال است از ثقات محدّثين اماميّه ميباشد كه قارى جليل القدر‬
‫و در مسجد كوفه قرائت قرآن مينمود‪ ،‬از خواصّ اصحاب حضرت باقر و حضرت صادق ع بلكه از جمله حواريّين آن دو‬
‫بزرگوار بود‪ .‬حضرت صادق ع فرمودند كسى را نيافتم كه وصاياى مرا قبول كرده و مطيع اوامر من بوده باشد مكر عبد اللّه بن‬
‫ابى يعفور و نيز او است كه بعرض حضور حضرت صادق ع رسانيد اگر يك انار را دو قسمت كرده و بفرمائى كه نصف آن‬
‫حالل و نيمه ديگرش حرام است من شهادت ميدهم كه حالل كرده تو حالل و حرام كرده تو حرام است پس آن حضرت‬
‫دعاى خيرش كرده و فرمود رحمك اللّه‪ ،‬رحمك اللّه‪ .‬بارى وثاقت و جاللت ابن ابى يعفور جاى ترديد نبوده و در حال‬

‫ص‪37 :‬‬

‫حيات حضرت صادق ع برحمت ايزدى نايل شد و كتابى دارد كه جمعى از اماميّه از آن روايت ميكنند‪( .‬ص ‪ 47‬هب و كتب‬
‫رجاليه)‬

‫ابن ابى يعقوب‪ -‬محمد بن اسحق نديم‬

‫‪ -‬بعنوان ابن النديم خواهد آمد‪.‬‬


‫ابن ابيض‪ -‬عبد اللّه‬

‫‪ -‬بن ابو عتيق محمد بن ابى ليلى عبد الرحمن بن ابى بكر خليفه‪ ،‬از مشاهير دزدان عرب ميباشد و لكن پدرش ابو عتيق‬
‫محمد از اكابر و مشاهير تابعين‪ ،‬از ائمّه فقه‪ ،‬صاحب رأى و فتوى بود و همانا مقصود از ابن ابى ليلى در اصطالح فقها‪ ،‬همين‬
‫محمد و در اصطالح محدّثين پدرش عبد الرحمن ميباشد‪ .‬اين جمله از يك نسخه خطّى مرصّع ابن اثير كه نزد نگارنده بوده‬
‫نگاشته آمد لكن نسب مذكور و صحت دو فقره اصطالح محدّثين و فقها محل ترديد و محتاج بنظر و تتبّع ميباشد و ظاهرا‬
‫نسخه مذكوره مغلوط بوده است و رجوع به دو عنوان ابن ابى ليلى عبد الرحمن و ابن ابى ليلى محمد هم نمايند‪.‬‬

‫ابن االبيض‪ -‬محمد‬

‫‪ -‬بن يوسف بن حسين بن عبد اللّه حلبى‪ ،‬معروف به ابن االبيض‪ ،‬مشهور به قاضى عسكر‪ ،‬از افاضل حنفيّه ميباشد كه مراتب‬
‫علميّه را از پدر خود فراگرفت و در رمضان ششصد و چهاردهم هجرى قمرى در چهل و هشت سالگى درگذشت و رجوع‬
‫بعنوان فقهاى سبعه نيز نمايند‪.‬‬

‫(ص ‪ 233‬فوائد البهية)‬

‫ابن ابيه‪ -‬زياد بن سمية‬

‫‪ -‬كه بجهت مجهول النسب بودنش‪ ،‬معاوية محض مكر و حيله و جلب بطرف خودش بپدر خود ابو سفيانش ملحق كرده و‬
‫برادرش خواند و الّا سميّة نام مادرش ميباشد و همين است كه پدر عبيد اللّه بن زياد سرخيل اهل ظلم و فساد بوده و رجوع‬
‫بعنوان ابن زياد هم نمايند‪.‬‬

‫ص‪372 :‬‬

‫‪5‬‬
‫ابن االثير‬

‫ابن االثير‪ -‬اسماعيل بن احمد بن سعيد بن محمد بن اثير‬

‫‪ -‬يا اسماعيل بن محمد بن سعد بن احمد بن اثير‪ ،‬قاضى شافعى‪ ،‬ملقّب به عماد الدين‪ ،‬معروف به ابن االثير حلبى‪ ،‬از علماى‬
‫شافعيّه اواخر قرن هفتم هجرت ميباشد و از تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ - ) ( 5‬ابن االثير ‪ -‬در اصطالح علماى رجال و تراجم از عناوين مشتركه ميباشد كه عالوه بر اشخاص ديگر ‪ ،‬هريك از سه پسر اثير الدين ابو الكرم محمد بن‬
‫محمد بن عبد الكريم بن عبد الواحد شيبانى موصلى جزرى( كه همهشان از ادبا و افاضل و اكابر ارباب كمال و صاحب مصنفات نافعه مشهوره ميباشند) به ابن‬
‫االثير معروف هستند و شايد در اغلب موارد بيكديگر مشتبه شده بلكه همه را يكى پندارند‪ .‬مثالسه كتاب مشهور كامل ابن اثير و مثل السائر ابن اثير و نهايه ابن‬
‫اثير را كه هرسه در ميان اهل علم معروف ميباشند اثر يك مؤلف دانند و حال آنكه چنانچه مذكور ميشود مؤلف هريكى از آنها غير از ديگرى است‪ ،‬خصوصا هرسه‬
‫از اهالى جزيره ابن عمر بوده و موصوف به جزرى ميباشند كه در حرف جيم از باب القاب مذكور داشتيم‪.‬‬
‫‪ -‬احكام االحكام فى شرح احاديث سيد االنام كه در دهلى چاپ و آن شرح كتاب عمدة االحكام عن سيد االنام شيخ عبد‬
‫الغنى مقدسى حنبلى است ‪ -2‬شرح قصيده رائيه ابن عبدون عبد المجيد آتى الذكر و اين قصيده حاوى ذكر مشاهير ملوك و‬
‫اكابر خلفا بوده و ابن االثير حلبى شرح خوبى بر آن نوشته و هم تذييلش كرده است ‪ -3‬عبرة اولى االبصار فى ملوك‬
‫االمصار‪.‬‬

‫وى در سال ششصد و نود و ششم يا نهم هجرى قمرى درگذشت‪.‬‬

‫(كف و ص ‪ 28‬مط)‬

‫ابن االثير جزرى‪ -‬ابو الحسن على‬

‫‪ -‬بن ابى الكرم محمد مذكو ر فوق شيبانى موصلى جزرى‪ ،‬ملقّب به عز الدين‪ ،‬مكنّى به ابو الحسن‪ ،‬اديبى است محدّث مورّخ‬
‫مشهور‪ ،‬از اجلّاى علماى شافعيّه كه از حيث سنّ و سال‪ ،‬پسر وسطين اثير الدين ابو الكرم مزبور ميباشد‪ ،‬والدتش بسال‬
‫پانصد و پنجاه و پنجم هجرت در جزيره ابن عمر از مضافات موصل واقع شد‪ ،‬بعد از حدّ رشد در خدمت پدر و دو برادر‬
‫مذكور ذيل خود در موصل اقامت كرد و از اكابر هرفن تحصيل علوم متنوعه نمود تا آنكه در حفظ حديث و مبادى و‬
‫متعلّقات آن پيشواى محدّثين گرديد‪ ،‬در تواريخ و انساب و سير و وقايع و‬

‫______________________________‬
‫( )‪ -‬ابن االثير‪ -‬در اصطالح علماى رجال و تراجم از عناوين مشتركه ميباشد كه عالوه بر اشخاص ديگر‪ ،‬هريك از سه پسر‬
‫اثير الدين ابو الكرم محمد بن محمد بن عبد الكريم بن عبد الواحد شيبانى موصلى جزرى (كه همهشان از ادبا و افاضل و اكابر‬
‫ارباب كمال و صاحب مصنفات نافعه مشهوره ميباشند) به ابن االثير معروف هستند و شايد در اغلب موارد بيكديگر مشتبه‬
‫شده بلكه همه را يكى پندارند‪ .‬مثالسه كتاب مشهور كامل ابن اثير و مثل السائر ابن اثير و نهايه ابن اثير را كه هرسه در ميان‬
‫اهل علم معروف ميباشند اثر يك مؤلف دانند و حال آنكه چنانچه مذكور ميشود مؤلف هريكى از آنها غير از ديگرى است‪،‬‬
‫خصوصا هرسه از اهالى جزيره ابن عمر بوده و موصوف به جزرى ميباشند كه در حرف جيم از باب القاب مذكور داشتيم‪.‬‬

‫ص‪373 :‬‬

‫حروب و ايّام مشهوره عرب نيز متبحّر و در فنون عربيّه هم متمهّر بود‪ ،‬ابن خلّكان در حلب با وى مالقات كرده و گويد كه او‬
‫را در تواضع و اخالق كريمه مكمّل ديده و با وى مراوده داشتم و از تأليفات نافعه او است‪:‬‬

‫‪ -‬اسد الغابة فى معرفة الصحابة در شش مجلد كه در قاهره طبع شده و شرح احوال هفت هزار و پانصد نفر از اصحاب كبار‬
‫است ‪ -2‬تاريخ اتابكان موصل ‪ -3‬تحفة العجائب و طرفة الغرائب ‪ -4‬الجامع الكبير فى علم البيان ‪ -5‬كامل التواريخ كه وقايع‬
‫مهمه عالم را از اول خلقت تا سال ششصد و بيست و هشتم هجرت حاوى و بتاريخ كامل نيز موسوم و بتاريخ ابن اثير‬
‫معروف و در ليدن و پاريس و مصر و قاهره بارها چاپ شده است ‪ -6‬اللباب فى معرفة االنساب كه مختصر و ملخص كتاب‬
‫انساب سمعانى است و در غوطا چاپ شده و بتصديق ابن خلّكان از اصل خود بهتر است‪ .‬وفات ابن اثير بسال ششصد و‬
‫سىام يا سى و هشتم هجرت واقع گرديد‪.‬‬

‫(ص ‪ 378‬ج كا و ‪ 63‬ج مه و ‪ 33‬ج ‪ 3‬فع و ‪ 599‬ج س)‬

‫ابن االثير جزرى‪ -‬ابو السعادات‬

‫‪ -‬مبارك‪ -‬بن ا بى الكرم محمد مذكور فوق‪ ،‬شيبانى موصلى‪ ،‬جزرىّ الوالدة‪ ،‬ابو السعادات الكنية‪ ،‬مجد الدين اللّقب‪ ،‬شافعىّ‬
‫المذهب‪ ،‬از اكابر علماى شافعيّه ميباشد كه از حيث سنّ و سال بزرگترين پسر اثير الدين ابو الكرم مزبور فوق است‪ ،‬در ماه‬
‫ربيع االول يا ثانى پانصد و چهل و چهارم هجر ت در جزيره ابن عمر مذكور فوق متولد شد‪ ،‬تمامى علوم متداوله متنوعه را از‬
‫اكابر وقت تكميل كرد‪ ،‬در شعر و ادبيّات عرب ماهر‪ ،‬در فقه و اصول و حديث و تفسير و كالم و لغت و بسيارى از فنون‬
‫معقول و منقول از مشاهير فحول‪ ،‬در كلمات اجلّه به عالمه و عالمه جزرى موصوف بوده و در اكثر فنون معموله تأليفات‬
‫خوب و آثار قلمى مرغوب دارد‪:‬‬

‫‪ -‬االنصاف فى الجمع بين الكشف و الكشاف كه مأخوذ از تفسير ثعلبى و تفسير زمخشرى است ‪ -2‬البديع فى شرح فصول‬
‫ابن الدهان در نحو ‪ -3‬جامع االصول فى حديث (احاديث خ ل) الرسول كه احاديث صحاح سته اهل سنت را جمع كرده مثل‬
‫وافى مال محسن فيض نسبت بكتب اربعه اماميه ‪ -4‬ديوان الرسائل و المكاتيب ‪ -5‬الشافى فى شرح مسند االمام الشافعى كه‬
‫پنج مجلد است ‪ -6‬المرصع فى اآلباء و االمهات و البينن و البنات و االذواء و الذوات كه در ديمار از بالد فرانسه چاپ شده‬
‫است‪.‬‬

‫در بعضى از كتب تر اجم‪ ،‬ضمن شرح حال ابن االثير نصر اللّه مذكور ذيل‪ ،‬كتابى بنام‬

‫ص‪374 :‬‬

‫المرصع فى االدبيات بدو نسبت داده و گويد كه در استانبول بطبع رسيده پس گويد كه همين كتاب بنام المرصع فى اآلباء و‬
‫االمهات در ديمار نيز چاپ شده و آن را بابن االثير ابو السعادات نسبت دادهاند انتهى‪ .‬و اين جمله صريح است در اينكه اين‬
‫دو كتاب مرصع نام‪ ،‬متحد بوده و اسمش بدو وجه مذكور مردد و مؤلفش نيز مابين اين دو برادر (ابن االثير ابو السعادات‬
‫مبارك و ابن االثير ابو الفتح نصر اللّه مذكور ذيل) محل ترديد ميباشد ‪ -7‬المصطفى و المختار فى االدعية و االذكار ‪ -8‬النهاية‬
‫فى غريب الحديث و االثر كه به نهاية اثيريه معروف و در طهران و قاهره بطبع رسيده و غير اينها‪ .‬ابن االثير شعر نغز و طرفه‬
‫نيز ميگفته و از آن جمله در موقع لغزش قاطر اتابك صاحب موصل گفته است‪:‬‬

‫فان فى زلته عذرا‬ ‫ان زلت البغلة من تحته‬

‫و من ندى راحته بحرا‬ ‫حمله من علمه شاهقا‬


‫صاحب ترجمه روز پنجشنبه سلخ ذيحجه ششصد و ششم هجرت در موصل بمرض فلج دست و پا‪ ،‬درگذشت و گويند تمامى‬
‫مصنّفات فوق را در اوقات همان مرض و خانهنشينى خود پرداخته است كه او امال كرده و ديگران مينوشتهاند‪.‬‬

‫(كف و ص ‪ 685‬ت و ‪ 2‬ج ‪ 2‬كا و ‪ 7‬ج ‪ 7‬جم و ‪ 599‬ج س)‬

‫ابن االثير جزرى‬

‫محمد بن نصر اللّه بن ابى الكرم ذيال ضمن شرح حال پدرش مذكور است‪.‬‬

‫ابن االثير جزرى‪ -‬ابو الفتح‪ ،‬نصر اللّه‬

‫‪ -‬بن ابى الكرم محمد شيبانى موصلى‪ ،‬جزرىّ الوالدة‪ ،‬ابو الفتح الكنية‪ ،‬شافعىّ المذهب‪ ،‬ضياء الدين اللّقب‪ ،‬اديبى است فاضل‬
‫منشى كامل نحوى لغوى بيانى‪ ،‬از علماى شافعيّه كه در سال پانصد و پنجاه و هشتم هجرت در جزيره ابن عمر متولد شد‪ ،‬در‬
‫كودكى قرآن را حفظ كرده و بسيارى از احاديث نبويّه را ياد گرفت‪ ،‬ديوان متنبّى و بحترى و ابو تمام را بالتمام در بر داشت‪،‬‬
‫در تمامى فنون انشا و كتابت مهارت بى نهايت يافت و بهمين جهت در كلمات اجلّه به منشى و كاتب و كاتب جزرى موصوف‬
‫شد‪.‬‬

‫مدتى در دمشق متصدى وزارت ملك افضل نور الدين بن سلطان صالح الدين ايّوبى بود‪ ،‬در خالل اين احوال بجهت بعضى‬
‫پيشآمدها قتل او از طرف اهالى تصميم شد‪،‬‬

‫ص‪375 :‬‬

‫بهمين سبب حاجب ملك افضل بطور نهانى در توى صندوقش بمصر فرستاد‪ ،‬عاقبت بوزارت ملك ظاهر غازى‪ ،‬صاحب‬
‫حلب نايل و بسمت سفارت ببغداد رفت و بسال ششصد و سى و هفتم هجرت در همانجا درگذشت و در سمت غربى مقابر‬
‫قريش مدفون گرديد‪.‬‬

‫از تأليفات و آثار قلمى او است‪:‬‬

‫‪ -‬المثل الس ائر فى ادب الكاتب و الشاعر كه تمامى مطالب متعلقه بفن كتابت را جامع و چيزى فرونگذاشته و در قاهره چاپ‬
‫شده است و آن نسبت بتأليف نظم و نثر بمثابه اصول فقه ميباشد نسبت باستنباط احكام و ابن ابى الحديد عبد الحميد سابق‬
‫الذكر كتاب فلك دائر را در رد و انتقاد همين كتاب تأليف داده است ‪ -2‬المرصع كه مردد مابين دو اسم بودن آن و همچنين‬
‫مردد بودن مؤلف آن مابين صاحب ترجمه و برادرش ابو السعادات فوقا مذكور شد ‪ -3‬المعانى المخترعة فى صناعة االنشاء‬
‫چنانچه بعضى گفته اند و در كشف الظنون تنها يك كتاب بدين اسم مذكور داشته و آن را هم بموفق الدين مداينى نسبت داده و‬
‫لكن تعدد ممكن است ‪ -4‬الوشى المرقوم فى حل المنظوم‪.‬‬
‫پسرش محمد بن نصر اللّه بن ابى الكرم‪ ،‬ملقّب به شرف الدين‪ ،‬معروف به ابن اثير نيز اديبى است معروف و چندين كتاب‬
‫نظمى و نثرى نافعه تأليف داده و در سال ششصد و بيست و دويم هجرت در سى و هفت سالگى درگذشت‪.‬‬

‫(كف و ج مه و ص ‪ 287‬ج ‪ 2‬كا و ‪ 35‬مط و ‪ 599‬و ‪ 633‬ج س)‬

‫ابن االثير حلبى‬

‫همان ابن االثير اسماعيل مذكور فوق است‪.‬‬

‫ابن االجدابى‪ -‬ابراهيم‬

‫‪ -‬در باب اوّل (القاب) بعنوان اجدابى مذكور است‪.‬‬

‫ابن االجدع‪ -‬مسروق بن اجدع‬

‫‪ -‬موافق آنچه در باب اوّل (القاب) تحت عنوان زهاد ثمانيه اشاره نموديم يكى از چهار تن اشقيا و مطعونين ايشان است كه‬
‫محض تدليس و تلبيس و مكر و حيله و مردمفريبى‪ ،‬مصوّر بزهد صورى بودهاند‪ .‬مسروق عشّار معاويه بوده و در اثناى همان‬
‫خدمت سراپا مشأمت مرد و عازم مقرّ خود گرديد‪ .‬بنقل معتمد در شرح نهج البالغه ابن ابى الحديد گويد كه مسروق يكى از‬
‫سه تن ميباشد كه حضرت على بن ابيطالب ع از شرّ ايشان ايمن نبوده و دو ديگرى هم عبارت از مرة و شريح است‪ .‬در‬
‫بعضى از روايات وارده‪ ،‬شعبى نيز چهارمين ايشان‬

‫ص‪376 :‬‬

‫ميباشد‪ .‬مخفى نماند كه اين مسروق زاهد‪ ،‬غير از مسروق بن اجدع بن مالك ممدوح بعضى از علماى رجال ميباشد و بسط‬
‫زايد موكول بكتب رجاليّه است‪.‬‬

‫ابن اخت‪ -‬عباس‬

‫‪ -‬در باب اوّل (القاب) بعنوان يمامى مذكور شده است‪.‬‬

‫ابن اخت غانم‪ -‬محمد بن معمر‬

‫‪ -‬در باب اوّل (القاب) بعنوان مالقى مذكور است‪.‬‬

‫ابن اخت الفارسى‪ -‬محمد بن حسين بن عبد الوارث‬


‫‪ -‬نحوى‪ ،‬مكنّى به ابو الحسين‪ ،‬خواهرزاده ابو على فارسى حسن بن احمد سابق الذكر و بهمين جهت بهمين عنوان ابن اخت‬
‫الفارسى مشهور‪ ،‬فاضلى است ماهر‪ ،‬استاد عبد القاهر جرجانى و از اكابر تالمذه ابو على و غالبا از وى روايت مينمايد‪ .‬ابو‬
‫على او را در رى نزد صاحب بن عبّاد فرستاد‪ ،‬در خدمت آن وزير علمدوست و پاكضمير بسيار محترم بود‪ ،‬پس باسفرايين و‬
‫نيشابور و خراسان و مكّه و غزنه مسافرتها كرد‪ ،‬اخيرا در جرجان اقامت گزيده و با صاحب مراسالتى داشت و كتاب مائية‬
‫الشعر و كتابى در هجا از تأليفات او ميباشد و در سال چهار صد و بيست و يكم هجرت درگذشت‪( .‬سطر ‪ 34‬ص ‪ 223‬ت)‬

‫ابن اخشيد‪ -‬احمد بن على بن معجور‬

‫‪ -‬مكنّى به ابو بكر‪ ،‬از افاضل معتزله و زهّاد و صلحاى ايشان بود‪ ،‬نصف اكثر درآمد امالك خود را كه داشته در طريق علم و‬
‫اهل علم مصروف داشت‪ ،‬بسيار فصيح و در فقه و علوم عربيّه خبير‪ ،‬منزلش در دروازه معروف به درب احشاد بوده و بهمين‬
‫جهت خودش نيز به احشاد شهرت داشته است‪ .‬كتاب االجماع و كتاب اختصار تفسير الطبرى و كتاب نقل القرآن و غيرها از‬
‫تأليفات او ميباشد‪ .‬در شعبان سال سيصد و بيست و دويم يا ششم هجرت درگذشت‪.‬‬

‫(ص ‪ 245‬ف و غيره)‬

‫ابن االخضر‪ -‬عبد العزيز‬

‫‪ -‬بن ابى نصر مبارك بن ابى القاسم محمود حافظ حنبلى‪ ،‬جنابدىّ االصل‪ ،‬بغدادىّ الوالدة و االقامة‪ ،‬ابو محمد الكنية‪ ،‬ابن‬
‫االخضر الشّهرة‪ ،‬از مشاهير محدّثين حنابله ميباشد كه در حال صغر از مشايخ بسيارى استماع حديث كرد‪ ،‬در آن علم شريف‬
‫تأليفات بسيارى نمود و در اكثر آنها از تاريخ بغداد‬

‫ص‪377 :‬‬

‫خطيب بغدادى اخذ نموده و از آن جمله است‪ :‬معالم العترة النبوية و معارف اهل البيت الفاطمية‪.‬‬

‫على بن عيسى اربلى در كتاب كشف الغمّة همين كتاب را بواسطه تاج الدين على بن انجب بن الساعى از خود مؤلفش روايت‬
‫مينمايد‪ .‬بارى در كشف الظّنون صاحب ترجمه را عبد العزيز بن اخضر نوشته و گويا لفظ اخضر لقب پدر و يا يكى از اجداد‬
‫عبد العزيز بوده است‪ .‬وفات او در ششم شوال ششصد و يازدهم هجرت در هشتاد و شش سالگى در بغداد واقع و در باب‬
‫الحرب مدفون گرديد‪( .‬كف و ص ‪ 99‬ج نى)‬

‫ابن االخضر‪ -‬على بن عبد الرحمن‬

‫‪ -‬اشبيلى‪ ،‬اديب نحوى لغوى از مشايخ قاضى عياض سابق الذكر و جمعى ديگر بود‪ .‬شرح حماسه و شرح شعر ابى تمام از‬
‫آثار قلمى او بوده و در نوزدهم رجب پانصد و چهاردهم هجرت در اشبيليه درگذشت‪.‬‬
‫(ص ‪ 99‬ج نى و غيره)‬

‫ابن اخوة‪ -‬عبد الرحمن‬

‫‪ -‬عطّار‪ ،‬مكنّى ب ه ابو الفضل‪ ،‬از علما و محدّثين قرن ششم هجرت ميباشد كه براى استماع حديث و تحصيل علوم متنوعه‬
‫ببالد رى و خراسان و طبرستان مسافرتها كرد‪ ،‬بجهت خوبى خط كه داشته كتب بسيارى استنساخ نمود‪ ،‬شعر خوب نيز ميگفته‬
‫و از او است‪:‬‬

‫ابدا و يخفض زائد المقدار‬ ‫الدهر كالميزان يرفع ناقصا‬

‫فى الوزن بين حديدة و نضار‬ ‫و اذا انتحى االنصاف عادل عدله‬

‫در سال پانصد و چهل و هشتم هجرى قمرى در شيراز درگذشت‪.‬‬

‫(ص ‪ 633‬ج س)‬

‫ابن ادريس‪ -‬محمد بن احمد‬

‫‪ -‬يا محمد بن منصور بن احمد بن ادريس بن حسين بن قاسم بن عيسى‪ ،‬حلى عجلى‪ ،‬ملقّب به فخر الدين‪ ،‬مكنّى به ابو عبد‬
‫اللّه‪ ،‬معروف به ابن ادريس‪ ،‬از مفاخر علماى شيعه اواخر قرن ششم هجرت است و از خانواده علم و كمال‪ ،‬فقيه اصولى محقّق‬
‫مدقّق عميق الفكر و دقيق النظر‪ ،‬از تالمذه ابن زهره حمزه آتى الذكر و بعضى از اكابر ديگر‪ ،‬از مشايخ اجازه ابن نما محمد بن‬
‫جعفر آتى الذكر و نظائر وى ميباشد‪.‬‬

‫ص‪378 :‬‬

‫در مجالس المؤمنين گويد كه در اشتعال فهم و بلندپروازى از فخر رازى بيش‪ ،‬در علم فقه و نكته طرازى از محمد بن ادريس‬
‫شافعى در پيش است‪ .‬او ابحاث و اعتراضات بسيارى بر مصنّفات و احكام فقهيّه جدّ مادرى خود شيخ طوسى داشت و بعضى‬
‫از فتاوى نادره از وى ناشى شده و گويند بهمين جهت اسائه ادب كه درباره شيخ الطائفه معمول داشته در حال جوانى‪ ،‬در سنّ‬
‫و سال كمتر از بيست و پنج سالگى وفات يافت لكن اين مطلب دور از تحقيق و منافى قول مشهور در مدت عمر او است كه‬
‫ذيال مينگاريم‪.‬‬

‫علم و فضل و كمال و علوّ مقام ابن ادريس مسلّم و بعضى فتاوى نادره او كه مخالف اكثر فقهاى شيعه ميباشد اگر حاكى از‬
‫دقّت نظر و كثرت تحقيق و فطانت او نباشد قادح در جاللت علمى وى نيز نميباشد و بعضى از آنها را تذكر ميدهد‪ :‬اول‬
‫نجاست ولد الزنا اگرچه اظهار تشيّع هم بكند دويم نجاست غير اثنى عشرى اگرچه از ساير فرق شيعه باشد سيم جواز شستن‬
‫روى در وضو از پائين بباال و شستن دستها از سر انگشتان تا مرفق (با كراهت شديده) چهارم مبطل روزه و موجب قضا و‬
‫كفّاره نبودن قى عمدى پنجم شرط نبودن فقر در جواز اخذ خمس بنى هاشم و غير اينها‪ .‬از تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬التعليقات كه حواشى و ايرادات بر تفسير تبيان شيخ طوسى بوده و اصل نسخه آن بخط خود مؤلف در فارس بنظر شيخ‬
‫حر عاملى رسيده و ظاهر آن است كه اين كتاب غير از مختصر التبيان او است ‪ -2‬السرائر الحاوى لتحرير الفتاوى در فقه كه‬
‫در ايران چاپ شده است ‪ -3‬مختصر التبيان چنانچه اشاره شد‪.‬‬

‫والدت ابن ادريس بسال پانصد و چهل و سيّم و وفاتش بسال هفتاد و هشتم هجرت در سى و پنج سالگى واقع شده (چنانچه‬
‫بنقل معتمد در بحار از شهيد اول نقل كرده) و لكن موافق آنچه بواسطه كفعمى از پسر خود ابن ادريس نقل گرديده وفات او‬
‫ظهر روز جمعه هيجدهم ش وال پانصد و نود و هشتم هجرت در پنجاه و پنج سالگى واقع و در نخبة المقال هم در رديف‬
‫محمدين گويد‪:‬‬

‫و متقن الفروع و االصول‬ ‫ثم ابن ادريس من الفحول‬

‫جاء مبشرا مضى بعد البكاء‬ ‫عنه النجيب بن نما الحلى حكى‬

‫ص‪379 :‬‬

‫كه عدد كلمه مبشرا‪ 543 -‬تاريخ والدت و عدد كلمه البكاء‪ 55 -‬هم مدت عمر او است‪.‬‬

‫بالجملة‪ ،‬نوه بالواسطه شيخ طوسى (متوفى بسال ‪ 463‬ه ق‪ -‬تس) بودن ابن ادريس كه مادرش دختر شيخ باشد چنانچه از‬
‫لؤلؤة البحرين نقل شده دور از صحت بلكه با در نظر گرفتن تاريخ والدت ابن ادريس خارج از حدود امكان ميباشد بلى دور‬
‫نيست كه از احفاد مع الواسطه شيخ بوده و تحقيق مطلب در صورت اقتضا موكول بتتبّع خود عالقمندان است‪.‬‬

‫(قص و ذريعه و ص ‪ 48‬هب و ‪ 598‬ت و ‪ 239‬ج مه و غيره)‬

‫ابن ادريس‪ -‬محمد بن ادريس‬

‫‪ -‬بعنوان شافعى در باب اوّل مذكور است‪.‬‬

‫ابن اذينة‪ -‬عمر بن محمد‬


‫‪ -‬بصرى‪ ،‬از مشايخ حديث بصريّين اماميّه‪ ،‬از ثقات و وجوه و اعيان ايشان و از اصحاب حضرت صادق ع ميباشد‪ ،‬از آن‬
‫حضرت روايت نموده بلكه بنوشته بعضى‪ ،‬از اصحاب امام موسى ع نيز بوده و صاحب كتاب فرائض و راوى كتاب سليم بن‬
‫قيس هاللى كه از اصول معتمده شيعه است ميباشد‪.‬‬

‫اخيرا از مهدى عباسى فرارى شد و در يمن وفات يافت‪ ،‬نام و نسب او بين عمر بن اذينه‪ ،‬عمر بن محمد بن عبد الرحمن بن‬
‫اذينه‪ ،‬محمد بن عمر بن اذينه‪ ،‬احمد بن عمر بن اذينه مردّد و بسط زايد موكول بكتب رجاليّه است‪.‬‬

‫(ص ‪ 48‬هب و كتب رجال)‬

‫ابن ارطاة‪ -‬عبد الرحمن بن ارطاة بن سيحان‬

‫‪ -‬از مشاهير شع راى عرب قرن اوّل هجرت ميباشد كه بهريك از ابن ارطاة و ابن سيحان معروف‪ ،‬بسيار ظريف و نكتهسنج‪،‬‬
‫اخبار و وقايع و نوادر بسيارى را واقف و بهمين جهت در بزم عشرت معاويه و يزيد حاضر‪ ،‬نديم وليد بن عتبه و مروان بن‬
‫حكم و ديگر حكام مدينه بود‪.‬‬

‫حكايات بسيارى درباره وى منقول و از اشعار او است‪:‬‬

‫كالمسك حفت بنسرين و ريحان‬ ‫امسى اعاطيه كأسالذ مشربها‬

‫كما تمايل و سنان بوسنان‬ ‫انا لنشربها حتى تميل بنا‬

‫سال وفاتش بدست نيامد‪( .‬ص ‪ 633‬ج س)‬

‫ص‪383 :‬‬

‫ابن ارمنازى‪ -‬ابو الفرج بن ابو الحسن‬

‫‪ -‬از فضالى شعراى عرب اوائل قرن ششم هجرت ميباشد كه خطيب شهر صور از بالد سوريا بوده و تاريخ مفصلى براى شهر‬
‫مذكور نوشته و لكن باتمام آن موفق نيامده است‪ .‬بجهت حسن خطّى كه داشته كتب بسيارى با خط خود استنساخ نموده و از‬
‫اشعار او است‪:‬‬

‫و حادى الركائب فى اثرها‬ ‫عجبت و قدحان توديعنا‬

‫و دمع تصعد من قعرها‬ ‫و نار توقد فى اضلعى‬


‫و ال الدمع ينشف من حرها‬ ‫فال النار تطفئها ادمعى‬

‫در پانصد و نهم هجرت در شصت و شش سالگى درگذشت‪.‬‬

‫(ص ‪ 63‬ج س)‬

‫ابن االزهر‪ -‬جعفر بن ابى محمد‬

‫‪ -‬بن ازهر بن عيسى‪ ،‬از مورخين قرن سيّم هجرت ميباشد و كتاب التاريخ تأليف او از بهترين كتب تاريخيّه است و در سال‬
‫دويست و هفتاد و نهم هجرت در هفتاد و نه سالگى درگذشت‪.‬‬

‫(ص ‪ 64‬ف)‬

‫ابن اسباط‬

‫در اصطالح رجالى على بن اسباط است‪.‬‬

‫ابن اسحق‪ -‬عبد الرحمن بن اسحق‬

‫‪ -‬در باب اوّل (القاب) بعنوان زجاجى مذكور شده است‪.‬‬

‫ابن اسحق‪ -‬محمد بن اسحق بن اسباط‬

‫‪ -‬در باب اوّل بعنوان كندى مذكور است‪.‬‬

‫ابن اسحق‪ -‬محمد بن اسحق بن يسار‬

‫‪ -‬مطلبى مدنى‪ ،‬نزيل عراق‪ ،‬مكنّى به ابو بكر يا ابو عبد اللّه‪ ،‬از اصحاب حضرت باقر و صادق عليهما السالم ميباشد‪ ،‬مدحى‬
‫براى او در كتب رجال شيعه نگارش نيافته و لكن در كتب عامّه گاهى با صدوق و بحر العلوم‪ ،‬گاهى با امير المؤمنين بودن در‬
‫حديث‪ ،‬گاهى با كثير الثبت بودن و متّهم نبودن در حديث‪ ،‬گاهى با صاحب المغازى و السير موصوف است‪ .‬در قاموس‬
‫االعالم گويد از قدماى محدّثين و از ائمّه علم مغازى و سير بوده‪ ،‬در حيره با ابو جعفر منصور مالقات كرده و كتاب المغازى‬
‫را بنام او تأليف داده است‪ .‬بارى وفات او بسال صد و‬

‫ص‪38 :‬‬

‫چهل و چهارم يا پنجاهم يا پنجاه و يكم يا دويم يا سيّم هجرت در بغداد واقع شد و در قبرستان خيزران بخاك رفت‪.‬‬
‫(تنقيح المقال و ص ‪ 232‬ج نى و ‪ 58‬ج ‪ 2‬كا و ‪ 63‬ج س)‬

‫ابن اسحق‪ -‬يعقوب بن اسحق‬

‫‪ -‬بن زيد بن عبد اللّه بن ابى اسحق‪ ،‬بصرى حضرمى‪ ،‬مكنّى به ابو محمد و ابو يوسف‪ ،‬از مشاهير قرّاء قرآن مجيد ميباشد و‬
‫چنانچه تحت عنوان قراء عشره تذكر داديم دهمين ايشان است‪ .‬در فقه و علوم عربيّه و فنون قرائت اعلم عصر خود و سرامد‬
‫تمامى فقها و لغويّين و قراء وقت بود‪ ،‬قرائت او يكى از قرائات عشره‪ ،‬در تمامى قرائات قرآنى امام اهل بصره و مرجع استفاده‬
‫اكثر اجلّه محسوب و همواره در شماره اصحاب خود عدد آيات قرآنى را منظور داشته و اگر تصادفا يكى كم بودى عوض او‬
‫را تهيه نمودى‪ .‬يعقوب اصول قرائت را از سالم بن سليمان از عاصم از عبد الرحمن سلمى از حضرت على بن ابيطالب ع اخذ‬
‫كرد و روح و رويس و زيد راويان قرائت او هستند‪ .‬يعقوب عالوه بر مراتب علميّه بسيار زاهد و متّقى بود بحدّى كه در حال‬
‫نماز عبايش را دزديده و بازپس آوردند لكن از كثرت خضوعى كه در نماز داشته اصال ملتفت قضيه نگرديد‪ .‬دو كتاب جامع‬
‫و وقف التمام از تأليفات يعقوب است‪.‬‬

‫وفاتش در جمادى االولى يا ذيحجه سال دويست و پنجم هجرت در هشتاد و هشت سالگى واقع شد و بنوشته ابن خلّكان‬
‫مقدار عمر هريك از پدر و جدّ و برادرش نيز همين مقدار بوده است‪.‬‬

‫(مجمع البيان و ص ‪ 52‬ج ‪ 23‬جم و ‪ 467‬ج ‪ 2‬كا و سطر ‪ 7‬ص ‪ 787‬روضات الجنات و غيره)‬

‫ابن اسحق‪ -‬يعقوب بن اسحق بن صباح‬

‫‪ -‬در باب اوّل (القاب) بعنوان كندى مذكور شده است‪.‬‬

‫ابن اسد‪ -‬حسن بن اسد‬

‫‪ -‬در باب اوّل (القاب) بعنوان فارقى مذكور شده است‪.‬‬

‫ابن اسد‪ -‬محمد بن اسد‬

‫‪ -‬بن على بن سعيد‪ ،‬كاتب قارى‪ ،‬مكنّى به ابو الحسن‪ ،‬از مشاهير خطّاطين و محدّثين و از مشايخ خطيب بغدادى بود‪،‬‬

‫ص‪382 :‬‬

‫از جماعتى نقل حديث كرده و خطيب هم از وى روايت مينمايد‪ ،‬در خط و كتابت نيز استاد خطّاط شهير ابن البواب آتى الذكر‬
‫ميباشد‪ .‬در دويم محرّم سال چهار صد و دهم هجرت در بغداد درگذشته و در مقبره شونيزيه دفن شد‪.‬‬

‫(ص ‪ 224‬ج نى و ‪ 83‬ج ‪ 2‬تاريخ بغداد)‬


‫ابن اسرائيل‪ -‬محمد بن سوار‬

‫‪ -‬ملقّب به نجم الدين‪ ،‬مكنّى به ابو المعالى‪ ،‬معروف به ابن اسرائيل‪ ،‬از مشاهير شعراى عرب قرن هفتم هجرت و با اشعار‬
‫طريفه كه در مدح اكابر و موضوعات ديگر سروده حايز شهرت بود‪ ،‬اخيرا بشيخ شهاب الدين سهروردى سابق الذكر دست‬
‫ارادت داده و طريق تجرّد و انقطاع پيش گرفت و فقيرانه ميزيست و از اشعار توحيديّه او است‪:‬‬

‫و يفهم هذا السر من هو فائق‬ ‫و ما انت غير الكون بل انت عينه‬

‫در وفات ابو الحسن حريرى نيز از كثرت خلوص و مودتى كه داشته مرثيههاى بسيارى گفته و از ابيات قصيدهايست كه در‬
‫موقع دفن او كه برف هم ميباريده گفته است‪:‬‬

‫بمدامع كاللؤلؤ المنثور‬ ‫بكت السماء عليه ساعة دفنه‬

‫لما سمت و تعلقت بالنور‬ ‫و اظنها فرحت بمصعد روحه‬

‫و كذا تكون مدامع المسرور‬ ‫اوليس دمع الغيث يهمى باردا‬

‫بسال ششصد و هفتاد و هفتم هجرت در هفتاد و چهار سالگى درگذشت‪.‬‬

‫(ص ‪ 63‬ج س)‬

‫ابن االسلمى‪ -‬عبد اللّه‬

‫‪ -‬بن محمد اسلمى بن عيسى اندلسى‪ ،‬فقه نحوى‪ ،‬مكنّى به ابو محمد‪ ،‬معروف به ابن االسلمى‪ ،‬از علماى عامّه اواسط قرن‬
‫پنجم هجرت ميباشد و از تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬االرشاد ‪ -2‬تفقيه الطالب (الطالبين خ ل) ‪ -3‬شرح كتاب واضح نام زبيدى‪.‬‬

‫وى در سال چهار صد و دهم هجرت درگذشت‪.‬‬

‫(كف و سطر ‪ 28‬ص ‪ 446‬روضات الجنات)‬

‫ابن االسود‪ -‬احمد‬

‫‪ -‬بن علويه كاتب اصفهانى كرمانى‪ ،‬محدّث اديب لغوى شاعر امامى‪ ،‬معروف به ابو االسود و ابن االسود كاتب‪ ،‬از مجاهرين‬
‫ص‪383 :‬‬

‫شعراى اهل بيت رسالت ص ميباشد كه با اكابر و امرا منادمت داشت‪ ،‬در سال سيصد و دوازدهم يا حدود سيصد و بيستم يا‬
‫بيست و چندم هجرت در بيشتر از صدسالگى وفات يافت و از تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬االعتقاد يا دعاء االعتقاد در ادعيه ‪ -2‬االلفية يا القصيدة المحبرة فى مدح امير المؤمنين ع‪ .‬آن قصيدهايست نونيه از طرائف‬
‫قصائد كه مورد شگفت و تعجّب ابو حاتم سجستانى گرديد‪ ،‬باهل بصره گفت و اللّه اين شاعر اصفهانى در محكم بودن و‬
‫كثرت فوائد اين قصيدهاش بهمه شما تفوق يافته است‪ .‬از ايضاح علّامه حلّى نقل شده كه اين قصيده حاوى هشتصد و سى و‬
‫چند بيت ميباشد و گويا مراد علّامه شماره ابيات مدوّنه و گرد آمده اين قصيده است و الّا ظاهر الفيه ناميدن آن‪ ،‬مشعر بر هزار‬
‫بيت بودن آن است‪ ،‬بلكه بنقل معتمد‪ ،‬حمزه اصفهانى كه البته اخبر بمزاياى حال اهل شهر خودش ميباشد بهزار بيت بودن آن‬
‫تصريح كرده است‪ .‬بهرحال نسخه اين قصيده بدست نيامد و مجموع قطعات متفرقه آن كه در چندين موضع از مناقب ابن‬
‫شهرآشوب ثبت شده بنقل اعيان الشيعة دويست و يازده بيت بوده و از آن جمله است‪:‬‬

‫منه صلوة تغمد بجنان‬ ‫صلى االله على ابن عم محمد‬

‫هذا و اعلمكم لدى التبيان‬ ‫و له يقول محمد اقضاكم‬

‫باب وثيق الركن مصراعان‬ ‫انى مدينة علمكم و اخى لها‬

‫فالبيت ال يؤتى من الحيطان‬ ‫فأتوا بيوت العلم من ابوابها‬

‫ما فى ابن مريم يفترى النصرانى‬ ‫لو ال مخافة مفتر من امتى‬

‫قلب االريب يظل كالحيران‬ ‫اظهرت فيك مناقبا فى فضلها‬

‫هارون اصبح من فتى عمران‬ ‫اصبحت منى يا على كمثل ما‬

‫من ان تصير سواى فى انسان‬ ‫اال النبوة انها محظورة‬

‫لم ننسها مادامت الملوان‬ ‫و له اذا ذكر الغدير فضيلة‬

‫نزل الكتاب بها من الديان‬ ‫قام النبى ص له بشرح والية‬

‫منه بعصمة كالئى حنان‬ ‫اذ قال بلغ ما امرت به وثق‬

‫علما بفضل مقالة و بيان‬ ‫فدعا الصلوة جماعة و اقامه‬


‫حقا فقال فذا الولى الثانى‬ ‫نادى الست وليكم قالوا بلى‬

‫ص‪384 :‬‬

‫ودعا االله على ذوى الخذالن‬ ‫فدعا له و لمن اجاب بنصره‬

‫(ذريعه و ص ‪ 333‬ج نى و ‪ 723‬ج ‪ 4‬جم و ‪ 47‬ج ‪ 3‬اعيان الشيعة)‬

‫ابن اشرس‪ -‬محمد بن احمد بن محمد بن اشرس‬

‫‪ -‬مكنّى به ابو الفتح‪ ،‬اديبى است فاضل نحوى لغوى وسيع العلم و كثير الحفظ‪ .‬فنون علميّه را از اصحاب ابو على فارسى‬
‫سابق الذكر فراگرفت و مابين دو سال چهار صد و پانزدهم و بيستم هجرى قمرى درگذشت‪( .‬ص ‪ 239‬ج ‪ 7‬جم)‬

‫ابن االشعث‪ -‬محمد بن محمد بن اشعث‬

‫‪ -‬كوفىّ االصل‪ ،‬مصرىّ المسكن‪ ،‬ابو على الكنية‪ ،‬از اعاظم محدّثين متقدّمين اماميّه زمان غيبت صغرى ميباشد كه در بسيارى‬
‫از كتب رجاليّه بوثاقت موصوف‪ ،‬مؤلف كتاب حديثى است كه اكثر ابواب كتب فقهيّه را با همان ترتيب معمولى حاوى هزار‬
‫حديث با يك سند بوده و همه آنها را بواسطه موسى بن اسمعيل بن امام موسى بن جعفر ع از پدرش اسمعيل از والد ماجدش‬
‫امام موسى بن جعفر ع از والد معظّمش امام جعفر صادق ع از آباء گرام خود على الترتيب از حضرت رسالت ص روايت كرده‬
‫است‪ .‬همين كتاب از كتب معتمده قديمه اماميّه ميباشد‪ ،‬علّامه حلّى در اجازه بنى زهره مذكورش داشته و عظيم الشأنش‬
‫شمرده‪ ،‬شهيد اوّل نيز در دو كتاب بيان و ذكرى از آن روايت كرده و همين است كه در اصطالح اواخر بنام جدّ مؤلفش به‬
‫اشعثيات معروف چنانچه بجهت انتساب سلسله روايت آن بامام جعفر صادق ع به جعفريات نيز موسوم است و سيد بن‬
‫طاوس هم در كتاب اقبال از همين كتاب بنام جعفريات روايت مينمايد‪.‬‬

‫نسخه اين‪ ،‬دسترس مجلسى و مال محسن فيض و شيخ حرّ عاملى با آنهمه جدّى وافى كه در تتبّع اخبار آل محمد ص‬
‫داشتهاند نبوده تا يك نسخه از آن ضمن مجموعه اى دسترس صاحب مستدرك سابق الذكر شد‪ ،‬صحت و اعتبار آن را در اوّل‬
‫خاتمه مستدرك با براهين متقن ه ثابت نمود بلكه همين نسخه‪ ،‬يگانه داعى تأليف كتاب مستدرك بوده كه بعد از پيدايش آن‪،‬‬
‫منابع صحيحه ديگر را نيز كه در اوّل خاتمه مستدرك نگارش داده‬

‫ص‪385 :‬‬
‫گرد آورد و بتأليف آن كتاب مستطاب كه در حقيقت يكى از جوامع كتب اخبار است موفق آمد‬

‫سال وفات ابن اال شعث بدست نيامد لكن تلعكبرى در سال سيصد و سيزدهم هجرى در روايت كتاب مذكور از خود مؤلف‬
‫اجازه داشته و ابو محمد عبد اللّه بن محمد معروف بابن السّقّا نيز يكسال بعد از آن‪ ،‬همان كتاب را از مؤلف روايت مينمايد‪.‬‬

‫(ذريعه و ص ‪ 554‬ت و تنقيح المقال و غيره)‬

‫ابن اشناس‪ -‬حسن بن على بن اشناس‬

‫‪ -‬چنانچه در روضات و امل اآلمل شيخ حرّ عاملى است‪ ،‬يا حسن بن اسماعيل بن اشناس (چنانچه از كتاب اثبات الهداة‬
‫شيخ حرّ مذكور نقل شده) يا حسن بن محمد بن اسماعيل بن محمد بن اشناس ( چنانچه در ذريعه و مستدرك الوسائل است)‬
‫بهرحال موافق ذريعه همه اينه ا عبارت از يك شخص ميباشد و بنابراين شرح حال اجمالى او را موافق اسم و نسب آخرى‬
‫بعنوان حزين نگارش داده ايم و باز هم گوئيم كه وى از متقدّمين علماى اماميّه بوده و سيد على بن طاووس در مصنّفات خود‬
‫توثيقش نموده و از تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬االعتقادات ‪ -2‬الرد على الزيدية ‪ -3‬عمل ذى الحجة ‪ -4‬الكفاية فى العبادات‪.‬‬

‫سال وفاتش بدست نيامد لكن صحيفه سجّاديّه را از ابو المفضل شيبانى (متوفّى بسال ‪ 387‬ه ق‪ -‬شفز) روايت كرده و نسخه‬
‫اصل كتاب عمل ذى الحجة نيز كه بخط خودش در چهار صد و سى و هفت هجرت نوشته بوده بنظر سيد بن طاووس مذكور‬
‫رسيده است‪.‬‬

‫(ص ‪ 225‬ج ‪ 2‬ذريعه و سطر ‪ 3‬ص ‪ 77‬ت و غيره)‬

‫ابن اشناس‪ -‬حسن بن محمد‬

‫‪ -‬رجوع به ابن اشناس مذكور فوق نمايند‪.‬‬

‫ابن اشيم‬

‫(بر وزن اعلم) در اصطالح رجالى موسى بن اشيم بوده و گاهى بحسن و مالك و محمد و على بن احمد اوالد اشيم نيز اطالق‬
‫نمايند‪.‬‬

‫ابن االصم‬

‫از مشاهير اطبّاى اندلس ميباشد كه در زمان سلطنت و امارت بنى عبد المؤمن و ملوك الطوائف اندلس‪ ،‬در شهر اشبيليه رايت‬
‫فضيلت افراشت‪ ،‬آوازه مهارتش در تمامى اقطار عالم انتشار يافت‪ ،‬در تشخيص مرض و‬
‫ص‪386 :‬‬

‫اصول معالجه داراى قوه استدالليّه بود‪ ،‬بحسّ نبض و ديگر ادلّه معمولى اطبّا كمتر مىپرداخت‪ ،‬اساس عمده استداللش مبنى‬
‫بر قاروره (شيشه ايست مخصوص كه اطبّا در تجزيه بول مريض بكار برند) بود‪ ،‬بمجرّد رؤيت آن در معالجه مريض و حفظ‬
‫الصحه مريض بطورى حكم مينموده كه آن منتهى بسوء حال و اين مبدّل بمرض نميگرديد بلكه از رؤيت قاروره غذا و شراب‬
‫مصروفى صحيح و مريض را هم بطور قطع معيّن مينمود كه كدام نوع از اغذيه و اشربه را صرف نموده است‪ .‬معالجات عجيبه‬
‫و نادره محيّر العقولى در حكم قاروره از وى منقول و تفصيل آنها خارج از وضع اين مختصر ميباشد‪ .‬سال وفات و اسم ابن‬
‫‪ 7‬ج ‪ 2‬مه)‬ ‫االصم بدست نيامد و بتخمين بعضى از اهل تتبّع در حدود اوائل ششصد هجرى زنده بوده است‪( .‬ص‬

‫ابن اعثم‪ -‬احمد يا محمد‬

‫‪ -‬بن على اعثم كوفى‪ ،‬مورّخ اخبارى شيعى‪ ،‬مكنّى به ابو محمد‪ ،‬از مشاهير مورّخين شيعه اوائل قرن چهارم هجرت ميباشد و‬
‫از تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬تاريخ كه بتاريخ اعثم كوفى و تاريخ ابن اعثم معروف و بعضى از وقايع را از زمان مأمون عباسى (متوفى بسال ‪ 2 8‬ه‬
‫ق‪ -‬ريح) تا ايّام هيجدهمين خليفه عباسى مقتدر باللّه (‪ 323 -295‬ه ق‪ -‬رصه‪ -‬شك) نگارش داده و در معجم االدبا احتمال‬
‫داده است كه اين كتاب تاريخ مستقل نبوده و ذيل همان كتاب فتوح نام مذكور در ذيل خودش باشد ‪ -2‬الفتوح يا تاريخ‬
‫الفتوح يا فتوحات الشام يا فتوح اعثم كه در كلمات اهل فنّ بهريك از آنها مذكور و حاوى وقايع صدر اسالم تا زمان هارون‬
‫الرشيد (متوفى بسال ‪ 93‬ه ق‪ -‬قصج) و از منابع كتاب بحار االنوار مجلسى بوده است‪ .‬همين كتاب را احمد بن محمد منوفى‬
‫هروى بفارسى ترجمه كرده و همين ترجمه در سال هزار و سيصد تمام يا سيصد و پنجم هجرت در بمباى چاپ سنگى شده‬
‫اين ترجمه فارسى نيز بزبان اورد و ترجمه و بنام تاريخ اعثم در هند بطبع رسيده است‪.‬‬

‫وفات ابن اعثم در حدود سال سيصد و چهاردهم هجرت واقع شد‪ ،‬لفظ اعثم لقب‬

‫ص‪387 :‬‬

‫پدرش على بوده و گاهى خود او را نيز اعثم و كتاب تاريخ مذكورش را تاريخ اعثم هم گويند (چنانچه اشاره نموديم) و الّا‬
‫تاريخ اعثم كوفى تأليف ابن اعثم است نه پدرش على ملقّب به اعثم‪.‬‬

‫(مجمع االدبا و ‪ 235‬ج نى و ‪ 223‬و ‪ 234‬ج ‪ 3‬ذريعه)‬

‫ابن االعجمى‬

‫بنوشته اكمال الدين صدوق‪ ،‬از اهل يمن و از كسانى است كه بشرف مالقات حضرت ولىّ عصر ارواحنا فداه مشرّف و بمعجزه‬
‫آن حضرت وقوف يافته و اسم او را ذكر نكرده است‪.‬‬
‫ابن االعرابى‪ -‬احمد بن محمد‬

‫‪ -‬در باب دويم بعنوان ابو سعيد احمد مذكور شد‪.‬‬

‫ابن االعرابى‪ -‬محمد بن زياد‬

‫‪ -‬ك وفى‪ ،‬مكنّى به ابو عبد اللّه‪ ،‬شاعرى است ماهر نحوى فاضل لغوى كامل‪ ،‬راوى اشعار قبائل و حافظ آنها‪ ،‬در كوفه از اكابر‬
‫ائمّه لغت و علماى عربيّه‪ ،‬از تالمذه كسائى و ناپدرى خودش مفضل بن احمد و بعضى از اكابر ديگر بود‪ .‬ابن سكيت و ثعلب‬
‫و جمعى ديگر از اكابر وقت كه قريب بصد نفر بوده اند فنون ادبيّه را از وى اخذ كرده و از بالد بعيده حاضر حوزه او ميشدهاند‪.‬‬
‫ثعلب گويد ده و چند سالى حاضر حوزه او بودم‪ ،‬در اين مدت اصال كتابى در دست او نديدم بلكه حاضرين محضر او پيش‬
‫وى خوانده و مشكالت را از وى سئوال ميكردند‪ ،‬او هم بدون كتاب‪ ،‬امال و انشا مينمود و امالئات او بار چندين شتر ميباشد‪.‬‬

‫در غرائب كالم نيز امتياز خاصى داشت‪ ،‬اصمعى و ابو عبيده را كه از متخصصين اين رشته بودهاند حمل بر قصور ميداشته‬
‫است‪ .‬والدت ابن االعرابى در سال يكصد و پنجاهم شب وفات ابو حنيفه‪ ،‬وفات او هم سال دويست و سى و يكم يا دويم‬
‫هجرت در سامره واقع شد و قاضى ابن ابى داود سابق الذكر بر جنازهاش نماز خواند‪ .‬از اشعار او است كه در وصف كتاب‬
‫گفته است‪:‬‬

‫الباء مأمونون غيبا و مشهدا‬ ‫لنا جلسآء ما نمل حديثهم‬

‫و عقال و نأديبا و رأيا مسددا‬ ‫يفيدوننا من علمهم علم ما مضى‬

‫و ال نتقى منهم لسانا و ال يدا‬ ‫فال فتنة نخشى و ال سوء عشرة‬

‫ص‪388 :‬‬

‫و ان قلت احياء فلست مفندا‬ ‫فان قلت اموات فلست بكاذب‬

‫از تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬اسماء البئر و صفاتها ‪ -2‬اسماء الخيل و انسابها و يك نسخه خطى از اين هردو در كتابخانه خديويه مصر موجود است‬
‫‪ -3‬تاريخ القبائل ‪ -4‬تفسير االمثال ‪ 5‬تا ‪ -8‬الذباب و صفة الزرع و صفة النخل و معانى الشعر ‪ -9‬النبات ‪ - 3‬النوادر‪.‬‬
‫(ص ‪ 696‬ت و ‪ 68‬ج ‪ 2‬كا و ‪ 25‬ج ‪ 2‬ع و ‪ 632‬ج س و ‪ 48‬هب و ‪ 32‬ف)‬

‫ابن االعرج‪ -‬سيد عبد المطلب‬

‫‪ -‬در باب اوّل (القاب) بعنوان عميدى نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابن اعلم‪ -‬على‬

‫‪ -‬بن حسن (حسين خ ل) علوى‪ ،‬از منجّمين قرن چهارم هجرت ميباشد كه در فنون حكميّه دانا‪ ،‬در هيئت و نجوم و ارقام و‬
‫احكام نجومى و اعمال رصدى بينا‪ ،‬مشمول مراحم ملوكانه عضد الدوله ديلمى بود‪ .‬از طرف آن سلطان سعادت توأمان‬
‫علمدوست‪ ،‬فرمانى بتأسيس رصدخانه صاد ر شد‪ ،‬او نيز بعد از تهيه اسباب الزمه بدستيارى چند نفر ديگر كه در انجام اين‬
‫عمل خطير لزوم داشته اند در بغداد باتمامش موفق آمد و زيجى تنظيم داد كه از كثرت اتقان و صحت مورد توجه و اهتمام‬
‫منجّمين و مأخذ استخراج احكام نجومى گرديد و زيج يحيى بن ابى منصور را كه پيش از آن در كار بوده ملغى نمودند‪.‬‬

‫ابن اعلم با كمال احترام و عزّت ميزيست تا آنكه بعد از وفات عضد الدولة‪ ،‬عزّت را در عزلت ديده و بتأليف كتب متنوعه‬
‫پرداخت تا بسال سيصد و هفتاد و چهارم يا پنجم هجرت در حين مراجعت از سفر مكّه در منزل ثعلبيّه درگذشت‪ .‬از تأليفات‬
‫ا و عالوه برزيج مذكور در هريك از احوال منجمين دوره اسالم‪ ،‬ارقام نجومى‪ ،‬استخراج مطالب نجوميه‪ ،‬عمل اسطرالب‪ ،‬فوائد‬
‫علم نجوم‪ ،‬مشكالت آن علم و مسئله معاد‪ ،‬رساله مستقلّى است‪.‬‬

‫(ص ‪ 633‬ج س و ‪ 6 2‬ج ‪ 2‬مه و ‪ 57‬خع و غيره)‬

‫ابن اعمى‪ -‬على بن محمد بن مبارك‬

‫‪ -‬بعنوان ابن المبارك خواهد آمد‪.‬‬

‫ص‪389 :‬‬

‫ابن االعوج‪ -‬امير حسن‬

‫‪ -‬بن محمد شامى‪ ،‬حموى الوالدة و النشأة‪ ،‬ابو الفوارس الكنية‪ ،‬ابن االعوج الشّهرة‪ ،‬از علماى امرا و امراى علماى قرن‬
‫يازدهم هجرت ميباشد كه نجابت اصل و نسب را با براعت فضل و ادب توأم كرد‪ ،‬در تمامى اوقات خود بنظم اشعار و‬
‫تحصيل علم و ادب اشتغال داشت و اشعار طريفهاش بسيار است‪.‬‬

‫گويند وقتى امير موسى بن حرفوش والى بعلبك را با امير على بن سيفا در موضعى عزير نام اتّفاق حرب افتاد‪ ،‬مقارن آن‬
‫حال ابن االعوج نامه اى داير بر تحريص قتال و مدافعه امير على‪ ،‬بامير موسى نوشت كه از مندرجات آن نامه است‪:‬‬
‫و انت موسى و هذا اليوم ميقات‬ ‫عزير طور و نار الحرب موقدة‬

‫و ال تخف ما حبال القوم حيات‬ ‫الق العصا تتلقف كل ما صنعوا‬

‫وفات ابن االعوج شب نيمه شعبان هزار و نوزدهم هجرى قمرى واقع گرديد‪.‬‬

‫(ص ‪ 3 3‬ج ‪ 2‬مه و ‪ 236‬ج نى و ‪ 45‬ج ‪ 2‬خالصة االثر)‬

‫ابن افلح‪ -‬احمد بن على‬

‫‪ -‬بن احمد بن يحيى بن خلف بن افلح باجى خضراوى‪ ،‬مكنّى به ابو العباس‪ ،‬اديبى است نحوى لغوى حافظ جليل القدر كثير‬
‫الرواية كه براى طلب علم ببسيارى از بالد اندلس مسافرتها كرده و در بعضى از آنها بقضاوت رسيد‪ ،‬در علوم متداوله بديگران‬
‫تقدّم داشت و مرجع استفاده اهل علم بود‪ .‬او است كه برخالف مشهور بلكه اجماع نحويّين گويد‪ :‬اگر دو كلمه كان و صار را‬
‫كه از افعال ناقصه هستند يك حمزه تعديه الحاق نموده و اكان و اصار گويند در اين حال مثل افعال قلوب دو مفعول را نصب‬
‫دهند چنانچه بنقل روضات در شرح تسهي ل بدو نسبت داده‪ ،‬وفات ابن افلح بسال پانصدم يا پانصد و چهل و دويم هجرت‬
‫واقع گرديد‪.‬‬

‫(ص ‪ 79‬روضات الجنات)‬

‫ابن االفليلى‪ -‬ابراهيم بن محمد‬

‫‪ -‬در باب اوّل بعنوان افليلى مذكور است‪.‬‬

‫ابن االقليشى‪ -‬احمد‬

‫‪ -‬در باب اوّل (القاب) بعنوان تجيبى نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابن االكفانى‪ -‬حارث بن نعمان‬

‫‪ -‬در باب اوّل بعنوان اكفانى مذكور است‪.‬‬

‫ص‪393 :‬‬

‫ابن االكفانى‪ -‬عبد اللّه بن محمد بن عبد اللّه‬


‫‪ -‬قاضى اسدى‪ ،‬مكنّى به ابو عبد اللّه‪ ،‬مدتى در شهر منصور و نواحى ديگر قضاوت نموده و اخيرا قضاوت تمامى بغداد و‬
‫نواحى آن بدو مفوض گرديد و در سال چهار صد و پنجم هجرت درگذشت‪.‬‬

‫(ص ‪ 44‬ج ‪ 2‬نى)‬

‫ابن االكفانى‪ -‬محمد بن ابراهيم‬

‫‪ -‬در باب القاب بعنوان اكفانى نگارش دادهايم‪.‬‬

‫ابن الوندى‪ -‬قاسم يا محمد قاسم‬

‫‪ -‬بن محمد بن جواد كاظمى نجفى‪ ،‬معروف به فقيه كاظمى و ابن الوندى‪ ،‬از علماى اواخر قرن يازدهم هجرت ميباشد و يا‬
‫اوائل قرن دوازدهم را نيز ديده و از تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬استبصار االخبار كه چندين مجلد و به شرح استبصار معروف و لكن شرح آن نبوده بلكه كتابى است مستقل‪ ،‬اخبار و‬
‫احاديث و اقوال علما را جامع و بهمين جهت است كه خود مؤلف در بعضى از اجازات خود به جامع تعبير مينمايد ‪ -2‬جامع‬
‫اسرار العلماء يا جامع االحاديث و االقوال‪.‬‬

‫وفات او در سال هزار و يكصد تمام و يا بعد از آن وقوع يافته است‪.‬‬

‫(ص ‪ 7‬ج ‪ 2‬و ‪ 39‬ج ‪ 5‬ذريعه)‬

‫ابن الوندى‪ -‬محمد بن خالد‬

‫‪ -‬در باب (القاب) بعنوان آجرى مذكور شده است‪.‬‬

‫ابن اماجور‪ -‬عبد اللّه بن اماجور‬

‫‪ -‬هروى‪ ،‬مكنّ ى به ابو القاسم‪ ،‬از اوالد فراعنه و از فضالى اهل نجوم بود‪ ،‬سى سال در رصد اشتغال داشته و از تأليفات او‬
‫است‪ :‬زاد المسافر و زيج بديع و زيج خالص و زيج سندهند و زيج المعمرات‪.‬‬

‫وى در اوائل قرن چهاردهم هجرت درگذشت‪( .‬ص ‪ 393‬ف و غيره)‬

‫ابن االمام ابن ام الطويل‬

‫در اصطال ح رجالى‪ ،‬اولى محمد بن ابراهيم ملقّب به امام ابن محمد و دويمى يحيى از اصحاب حضرت امام سجّاد ع است‪.‬‬
‫ابن ام عبد‪ -‬عبد اللّه بن مسعود‬

‫‪ -‬هذلى صحابى‪ ،‬مكنّى به ابو عبد الرحمن‪ ،‬معروف به ابن ام عبد‪ ،‬از قدماى اصحاب حضرت رسالت ص ميباشد كه بسيار‬
‫قانع و متّقى و سليم و حليم‪ ،‬حافظ قرآن كريم‪ ،‬بنهايت درجه جليل القدر و عظيم المنزلة‪ ،‬بدو هجرت و نماز دو قبله موفق‪،‬‬
‫ششمين كسى است كه بشرف اسالم مشرّف‪،‬‬

‫ص‪39 :‬‬

‫در مجالس حضرت رسالت ص و در بدر و احد و خندق و ديگر غزوات آن حضرت و بعد از وفات آن حضرت نيز در غزوه‬
‫تبوك و در نماز و دفن حضرت صديقه طاهره ع و در تجهيز و تكفين و دفن ابو ذر غفارى حاضر و يكى از عشره مبشره و‬
‫هم يكى از دوازده تن بوده كه تحت عنوان اثنى عشر تذكر داديم او نخستين كسى است كه در مكّه معظّمه قرآن مجيد را جهرا‬
‫و علنا خوانده و در محضر حضرت نبوى ص نيز جهارا ميخوانده است و با آنهمه فشارى كه از كفّار بدو مىرسيده اصال‬
‫منصرف نميگشت‪ .‬نيز از طرف عمر براى تعليم قرآن و احكام دينيّه بكوفه رفت و وزارت عمّار بن ياسر كه امارت آن بلده را‬
‫داشته نيز از طرف خالفت بدو مفوض شد و خليفه كتبا اشعار داشت كه اين دو نفر از نجباى اصحاب بوده و هم عبد اللّه را‬
‫بنفس خودش ترجيح داد‪.‬‬

‫عبد اللّه عالوه بر علم قرآن مجيد در حديث نيز متبحّر و احاديث شريفه بسيارى استماع و حفظ نمود‪ ،‬ابن عباس و جماعت‬
‫بسيارى از اصحاب و تابعين از وى روايت حديث مينمايند‪ .‬مخفى نماند كه اشتهار عبد اللّه به ابن ام عبد بجهت انتساب‬
‫بمادرش ميباشد كه كنيه امّ عبد داشته و او نيز از صحابيات نسوان است‪.‬‬

‫وفات عبد اللّه بسال سى و دويم هجرت در مدينه واقع شد‪ ،‬در بقيع مدفون گرديد و زبير بن عوام يا عمّار بن ياسر بجنازهاش‬
‫نماز خواند‪ .‬احمد رفعت گويد (و العهدة عليه) كه در حوالى چهلم و پنجاهم هجرت در شام وفات يافت و مسواك و نعلين‬
‫حضرت رسالت را هم وسيله مفخرت و سعادت جهان قيمت خود داشتى‪ .‬در تاريخ حشرى گويد‪ :‬عبد اللّه بن مسعود قاتل ابو‬
‫جهل و از اصحاب صفّه حضرت پيغمبر ص بوده و مرقد او در قصبه دهخوارقان (هشت فرسخى تبريز) است (و العهدة عليه)‪.‬‬

‫(ص ‪ 236‬ج نى و ‪ 48‬هب و ‪ 3‬ج ‪ 5‬فع و ‪ 3 35‬ج ‪ 4‬س و كتب رجاليه و اطالعات متفرقه)‬

‫ابن ام قاسم‪ -‬حسن‬

‫‪ -‬بن قاسم بن عبد اللّه بن على‪ ،‬مرادىّ القبيلة‪ ،‬مراكشىّ االصل‪ ،‬مصرىّ الوالدة‪ ،‬ابو محمد الكنية‪ ،‬ابن ام قاسم الشّهرة‪ ،‬بدر‬
‫الدين اللّقب‪ ،‬مالكىّ المذهب‪ ،‬از علماى ادباى قرن هشتم هجرت ميباشد كه فقيه‬

‫ص‪392 :‬‬
‫اصولى اديب نحوى لغوى قارى‪ ،‬از ائمّه علوم عربيّه بود‪ ،‬تمامى آنها و هريك از فقه و اصول و قرائات را از ابو حيّان و ديگر‬
‫افاضل وقت تكميل و در علوم متداوله متفنّن و متبحّر بوده و از تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬الجنى الدانى فى حروف المعانى كه كتابى مفيد و از مدارك مغنى ابن هشام بوده و در استانبول چاپ شده است ‪ 2‬تا ‪-8‬‬
‫شرح هريك از الفيه و تسهيل و جزوليه و شاطبيه و فصول ابى معط و كافيه ابن حاجب و معانى الحروف ذيل ‪ -9‬معانى‬
‫الحروف كه بنام جنّى مذكور شد‪.‬‬

‫وفات او روز عيد فطر در سال هفتص د و چهل و نهم و يا پنجاه و پنجم هجرت واقع شد‪ ،‬ام قاسم كه نامش هم زهرا ميباشد‬
‫جدّه پدرى حسن‪ ،‬نخست در موقع آمدن از مراكش به شيخه شهرت داشته و بهمان جهت حسن نيز بانتساب وى معروف به‬
‫ابن ام قاسم گرديد‪ .‬يا بنوشته بعضى امّ قاسم كنيه زنى بوده از خانواده سلطنتى كه حسن را تبنّى كرده و بپسريش قبول نموده‬
‫و اين شهرت ابن ام قاسم نيز بهمين جهت بوده است‪.‬‬

‫(ص ‪ 225‬ت و ‪ 32‬ج ‪ 2‬كمن و غيره)‬

‫ابن ام مكتوم‪ -‬عبد اللّه بن زائدة‬

‫‪ -‬يا عبد اللّه بن عمرو بن شريح بن قيس بن زائدة بن اصم‪ ،‬يا عبد اللّه بن شريح بن مالك بن ربيعه (ابى ربيعة خ ل) فهرى‬
‫عامرى‪ ،‬موافق آنچه تحت عنوان ابو محدوده اشاره نموديم يكى از مؤذّنين حضرت رسالت ص ميباشد‪ .‬وى از مهاجرين‬
‫اصحاب و از قبيله بنى عامر از شعبه فهر بن غالب بود‪ ،‬اندكى بعد از غزوه بدر اعمى و نابينا شده و بمدينه مهاجرت كرد‪.‬‬
‫بنوشته قاموس االعالم و بعضى ديگر‪ ،‬در بدر و احد و خندق و ديگر غزوات آن حضرت حاضر و در نماز جماعت نايب آن‬
‫حضرت بود‪ ،‬در جنگ قادسيّه نيز با يك علم سياه حاضر و بعد از مراجعت‪ ،‬در زمان خالفت عمر بن خطّاب در مدينه وفات‬
‫يافت و مادرش بعنوان ام مكتوم خواهد آمد و بنوشته بعضى نام ابن ام مكتوم قيس بن شريح بوده است‪ .‬بهرحال همان است‬
‫كه بقول بعضى از مفسّرين سوره مباركه عبس در حق او نازل شده بشرحى كه در محل خود نگارش دادهاند‪.‬‬

‫(ص ‪ 26‬مف و ‪ 48‬هب و كتب رجاليه و اطالعات متفرقه)‬

‫ابن امير حاج‪ -‬سيد محمد‬

‫‪ -‬بن امير الحاج حسين بن محمد حسينى‪ ،‬مكنّى به ابو جعفر‪ ،‬از افاضل ادبا و شعراى اواخر قرن دوازدهم هجرت‬

‫ص‪393 :‬‬

‫ميباشد كه نسب شريفش با بيست و دو واسطه بحضرت امام سجّاد ع موصول بوده و از تأليفات و آثار قلمى او است‪:‬‬
‫‪ -‬االيات الباهرات فى معجزات النبى ص و االئمة الهداة كه از طرائف قصائد ميباشد و بنام سيد نصر اللّه مدرّس سابق الذكر‬
‫(متوفى در اواسط قرن مذكور) نظمش كرده و نسبت بهريك از حضرت رسالت ص و ائمّه اطهار‪ ،‬نه معجزه باهره را بعدد‬
‫معجزات حضرت موسى بن عمران با اشاره بمدارك و اسانيد آنها مشتمل ميباشد‪ .‬در آخر هرمعجزه‪ ،‬خود را بعنوان محمد يا‬
‫ابن الحسين يا ابن امير الحا ج يا نجل امير الحاج مذكور داشته و از اشعار آن است‪:‬‬

‫نجله فى نجل طه البتسم‬ ‫لو امير الحاج يدرى ما نظم‬

‫در همين منظومه پس از آنكه اسامى پدران خود را بحضرت رسالت ص رسانده اسامى آبا و اجداد آن حضرت را نيز متواليا‬
‫نگارش داده و نسب مبارك آن بزرگوار را با پنجاه و يك واسطه كه عدد ركعات فرائض و نوافل شبانروزى است بحضرت‬
‫آدم ابو البشر رسانده است‪ ،‬چنانچه يك ثلث ايشان كه هفده تن بعدد ركعات فرائض است انبيا‪ ،‬يك ثلث ديگر عبّاد و زهّاد و‬
‫يك ثلث باقى هم ملوك و سالطين ميباشند ‪ -2‬ارجوزة فى تواريخ المعصومين االربعة عشر ‪ -3‬شرح شافيه ابو فراس كه‬
‫بهمين اسم معروف و در سال هزار و صد و هفتاد و چهارم هجرت تأليف و در اين اواخر در ايران چاپ سنگى شده است‪.‬‬
‫سال وفاتش بدست نيامد‪( .‬ص ‪ 44‬و ‪ 466‬ج ذريعه)‬

‫ابن امير حاج‪ -‬محمد بن محمد‬

‫‪ -‬ضمن عنوان كمال الدين محمد بن همام الدين اشاره شده است‪.‬‬

‫ابن امية‬

‫در اصطالح رجالى حذيفة بن اسيد غفارى است‪.‬‬

‫ابن االنبارى‪ -‬احمد بن على بن قدامه‬

‫‪ -‬مكنّى به ابو المعالى‪ ،‬قاضى انبار‪ ،‬از مشاهير و اجلّه اواخر قرن پنجم هجرت‪ ،‬در عداد ابن االنبارى عبد الرحمن مذكور ذيل‬
‫معدود‪ ،‬گاهى به انبارى نيز موصوف ميباشد‪ .‬كتابى در قوافى و‬

‫ص‪394 :‬‬

‫يكى ديگر در نحو تأليف داده و در سال چهار صد و هشتاد و ششم هجرت درگذشت‪.‬‬

‫(ص ‪ 45‬ج ‪ 4‬جم)‬

‫ابن االنبارى اول ابن االنبارى ثانى‬


‫اولى محمد بن قاسم‪ ،‬دويمى عبد الرحمن بن محمد و هردو ذيال بعنوان ابن االنبارى مذكور هستند‪.‬‬

‫ابن االنبارى‪ -‬عبد الرحمن‬

‫‪ -‬بن محمد بن ابى الوفاء محمد انبارى‪ ،‬معروف به ابن االنبارى‪ ،‬ملقّب به كمال الدين‪ ،‬مكنّى به ابو البركات‪( ،‬گاهى خود او نيز‬
‫مثل پدرش به انبارى موصوف و گاهى بجهت امتياز از ابن االنبارى محمد مذكور ذيل‪ ،‬بكلمه ثانى مقيد و بعبارت ابن‬
‫االنبارى ثانى مذكور ميباشد) از اجلّاى ادبا و نحاة و فقها و علماى شافعيّه ميباشد كه در نحو و فقه و جدل و مناظره و‬
‫بسيارى از علوم متداوله مبرّز بود‪ ،‬فقه شافعى را از سعيد بن رزاز‪ ،‬لغت و ادبيّات را از ابو منصور جواليقى و هبة اللّه ابن‬
‫الشجرى بحدّ كمال رسانيد تا آنكه مشار بالبنان و م رجع استفاده اكابر آن زمان شد‪ ،‬در مدرسه نظاميّه بغداد تدريس مينموده و‬
‫درس او را ميمون و مبارك ميشمردند (كه هركه از وى درس مىخواند بمقامى عالى مىرسيد)‪ .‬عالوه بر مراتب علميّه بسيار‬
‫عابد و زاهد و قانع و متّقى و با شهامت بود‪ ،‬از هيچكس چيزى قبول نمىنمود‪ ،‬با خوراكى كم و پوشاكى درشت امرار حيات‬
‫ميكرد تا در آخر عمر انقطاع كلّى حاصل و در خانه خود منزوى شد و بتأليف و عبادت اشتغال ورزيد و از تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬اسرار العربية در نحو كه در ليدن با يك مقدمه آلمانى چاپ شده است ‪ -2‬اصول الفصول در صرف ‪ -3‬االنصاف فى‬
‫مسائل ال خالف بين البصريين و الكوفيين در نحو و تمامى آن در ليدن و يك قسمت آن نيز در ويانه چاپ شده است ‪ -4‬بداية‬
‫الهداية در فقه ‪ -5‬تاريخ انبار ‪ -6‬تفسير غريب المقامات الحريرية ‪ -7‬شرح ديوان المتنبى ‪ -8‬غريب اعراب القرآن ‪ -9‬ميزان‬
‫‪ -‬هداية الذاهب فى معرفة المذاهب‬ ‫العربية در نحو ‪ - 3‬نزهة االلباء فى طبقات االدباء كه در مصر چاپ سنگى شده است‬
‫و غير اينها كه بسيار است و از اشعار او است‪:‬‬

‫و ارقتنى احزان و اوجاع‬ ‫اذا ذكرتك كاد الشوق يقتلنى‬

‫للسقم فيها و لآلالم اسراع‬ ‫و صار كلى قلوبا فيك دامية‬

‫و ان سمعت فكلى فيك اسماع‬ ‫فان نطقت فكلى فيك السنة‬

‫ص‪395 :‬‬

‫در پانصد و هفتاد و هفتم هجرت در بغداد وفات يافت و در مقبره ابو اسحق شيرازى دفن شد‪.‬‬

‫(ص ‪ 425‬ت و ‪ 333‬ج كا و ‪ 399‬ج ‪ 2‬مه و غيره)‬

‫ابن االنبارى‪ -‬قاسم بن محمد‬


‫‪ -‬كه انبارى نيز گويند و بهمين عنوان نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابن االنبارى‪ -‬محمد بن قاسم‬

‫‪ -‬مذكور فوق انبارى بغدادى‪ ،‬مكنّى به ابو بكر‪ ،‬معروف به انبارى و ابن انبارى ( گاهى بجهت امتياز از ابن االنبارى عبد‬
‫الرحمن فوق بكلمه اوّل مقيد داشته و ابن االنبارى اول گويند) از اكابر ادبا و نحويّين و لغويّين قرن چهارم هجرت ميباشد كه‬
‫بس يار زاهد و متواضع و از تالمذه ثعلب نحوى و پدر خود بود‪ ،‬در نحو و لغت و علوم عربيّه و فنون ادبيّه وحيد زمان خود‬
‫محسوب بلكه در تفسير و حديث نيز ماهر و اشعار و نوادر بسيارى در حفظ داشت‪ ،‬بكثرت حافظه معروف بود‪ ،‬در حفظ و‬
‫سرعت خاطر و بديههگوئى بىبدل و ضرب المثل و فنون ادبيّه را بيشتر از همه در حفظ داشته و نوادرى افسانهنما در كتب‬
‫تراجم درباره حافظهاش منقول است‪ ،‬چنانچه گويند (و العهدة عليهم) سيصد هزار بيت‪ ،‬شعر كه همه آنها شواهد قرآن مجيد‬
‫بودهاند و صد و بيست تفسير قرآن را با سند آنها حافظ بود‪ .‬روزى مقدار محفوظات او را از خودش سؤال كردند گفت سيزده‬
‫صندوق در حفظ دارم‪ .‬نيز روزى كنيز راضى باللّه تعبير خواب را از وى استفسار نمود او نيز با اينكه بىاطّالع بوده در جواب‬
‫آن اظهار مهارت كرد پس همان روز كتاب تعبير خواب كرمانى را حفظ نموده و فرداى آنروز معبّرى ماهر گرديد‪.‬‬

‫از كثرت اشتياقى كه در علم و مطالعه داشته كنيزكى خوبروئى را كه راضى باللّه بيستمين خليفه عباسى (‪ 329 -322‬ه ق‪-‬‬
‫شكب‪ -‬شكط) براى او فرستاده بوده قبول نكرده و فورا بعذر اينكه از مطالعات علميّهاش بازميدارد برگردانيد پس راضى باللّه‬
‫گفت كه علم در سينه هيچكس شيرينتر از ابن االنبارى نميباشد‪ .‬ابن االنبارى در نحو و لغت و فنون ادبيّه و علوم قرآنيّه و‬
‫غرائب حديثيّه تأليفات بسيارى دارد‪ ،‬سيد مرتضى در‬

‫ص‪396 :‬‬

‫كتاب غرر و درر و كسانى كه در غرائب و مشكالت قرآنى و حديثى تأليف كتاب دادهاند با كلمات وى استشهاد مينمايند‪:‬‬

‫‪ -‬ادب الكاتب ‪ -2‬االضداد كه در ليدن و قاهره چاپ شده است ‪ -3‬االيضاح فى الوقف و االبتداء و يك نسخه از آن در‬
‫كتابخانه كوبرلى استانبول موجود است ‪ -4‬الزاهر فى معانى الكالم اللذى يستعمله الناس كه يك نسخهاش در كتابخانه مذكور‬
‫و يكى ديگر برقم ‪ 787‬در مسجد اللهلى استانبول و يكى ديگر نيز برقم ‪ 259‬در كتابخانه بايزيد استانبول موجود است ‪-5‬‬
‫شرح شعر االعشى ‪ -6‬شرح الكافى كه هزار ورق است ‪ -7‬شرح شعر النابغة ‪ -8‬شرح معلقه زهير ‪ -9‬شرح المفضليات ‪- 3‬‬
‫‪ -‬المذكر و المؤنث ‪ - 2‬المقصور و الممدود ‪ - 3‬الموضح ‪- 4‬‬ ‫غريب الحديث كه چهل و پنج هزار ورق يا صفحه است‬
‫الواضح ‪ - 5‬الهائات فى كتاب اللّه و يك نسخه از آن در پاريس موجود است‪ .‬وفات ابن االنبارى شب عيد اضحى از سال‬
‫سيصد و بيست و هفتم يا هشتم هجرت در پنجاه و هفت يا هشت سالگى واقع گرديد‪.‬‬

‫ف و ‪ 49‬هب و غيره)‬ ‫(ص ‪ 737‬ت و ‪ 8‬ج ‪ 2‬كا و ‪ 82‬ج ‪ 2‬ع و ‪ 336‬ج ‪ 6‬جم و ‪ 382‬ج ‪ 2‬مه و ‪2‬‬

‫ابن انجب‪ -‬على بن انجب بن عثمان‬


‫‪ -‬بعنوان ابن الساعى خواهد آمد‪.‬‬

‫ابن انجب‪ -‬على‬

‫‪ -‬بن انجب بن ابى المكارم مفضل مكى‪ ،‬مالكىّ المذهب‪ ،‬مقدسىّ االصل اسكندرانىّ الوالدة و االقامة‪ ،‬ابو الحسن الكنية‪ ،‬فقيهى‬
‫است محدّث حافظ‪ ،‬از مشاهير علم حديث و اكابر حفاظ‪ ،‬قطعات شعريّهاش نيز بسيار بوده و از او است‪:‬‬

‫البق و البرغوث و البرغش‬ ‫ثلث بائات بلينا بها‬

‫و لست ادرى ايها اوحش‬ ‫ثلثة اوحش ما فى الورى‬

‫فاسعد ايامى المشترك‬ ‫تجاوزت ستين من مولدى‬

‫و ما حال من حل فى المعترك‬ ‫يسائلنى زائرى حالتى‬

‫روز جمعه عزه شعبان ششصد و يازدهم هجرت در شصت و هفت سالگى در قاهره درگذشت‪.‬‬

‫و مقدسى منسوب به بيت المقدس است‪( .‬ص ‪ 356‬ج كا)‬

‫ابن انس‪ -‬مالك‬

‫‪ -‬در باب اوّل (القاب) ضمن عنوان ائمه اربعه نگارش دادهايم‪.‬‬

‫ص‪397 :‬‬

‫ابن اورمه‬

‫در اصطالح رجالى محمد بن اورمه ابو جعفر قمى است‪.‬‬

‫ابن اوس‪ -‬سعيد بن اوس‬

‫‪ -‬بعنوان ابو زيد سعيد نگارش دادهايم‪.‬‬

‫ابن اوس‪ -‬معن بن اوس‬

‫‪ -‬بعنوان مزنى معن در باب اوّل (القاب) نگارش يافته است‪.‬‬


‫ابن االهدل‪ -‬شيخ ابو بكر‬

‫‪ -‬بن ابى القاسم بن احمد عامى صوفى يمنى‪ ،‬سيّدى است جليل القدر‪ ،‬از اكابر صوفيه قرن يازدهم هجرت كه نسب وى با‬
‫نوزده واسطه بحضرت امام موسى بن جعفر ع و يا با بيست و دو واسطه بحضرت امام سجّاد ع موصول ميشود‪ ،‬اوقاتش‬
‫بتدريس و ديگر اعمال صالحه مصروف بوده و از تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬االصطالحات الصوفية ‪ -2‬البيان و االعالم بمهمات احكام اركان االسالم ‪ -3‬نظم التحرير فى الفقه‪ .‬بسال هزار و سى و‬
‫پنجم هجرت در پنجاه و يك سالگى درگذشت‪.‬‬

‫ابن االهدل گفتن او بجهت انتساب بجدّ يازدهمش على‪ ،‬ملقّب به اهدل است كه در زبان عرب بمعنى انسان و شتر‬
‫لبفروهشته را گويند‪ .‬موافق قول بعضى‪ ،‬شاخ فروهشته درخت را هم كه از كثرت ميوه نزديك بزمين گردد اهدل گويند اين‬
‫لقب اشاره بتواضع و فروتنى او است‪( .‬ص ‪ 628‬ج ‪ 2‬مه)‬

‫ابن اياز‪ -‬حسين بن بدر‬

‫‪ -‬بن اياز بن عبد اللّه بغدادى‪ ،‬مكنّى به ابو محمد‪ ،‬ملقّب به جمال الدين‪ ،‬موصوف به عالمه‪ ،‬از اكابر ادبا ميباشد كه در نحو و‬
‫صرف‪ ،‬وحيد زمان خود و در مستنصريه استاد كل بوده و از تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬االسعاف فى الخالف ‪ -2‬شرح التصريف ‪ -3‬شرح فصول ابن معط ‪ -4‬قواعد المطارحة‪ .‬وى در سال ششصد و هشتاد و‬
‫يكم هجرت درگذشت‪.‬‬

‫(سطر ‪ 26‬ص ‪ 338‬ت)‬

‫ابن اياس‪ -‬محمد بن احمد بن اياس‬

‫‪ -‬مصرى حنفى‪ ،‬مكنّى به ابو البركات‪ ،‬از افاضل ادبا و مورّخين قرن دهم هجرى و از تالمذه جالل الدين سيوطى بوده و از‬
‫تأليفات او است‪:‬‬

‫ص‪398 :‬‬

‫‪ -‬بدائع الزهور فى وقائع الدهور كه كتابى است مهم‪ ،‬تاريخ قديم مصر را تا پايان سالطين ايوبى بطور اختصار بيان كرده و‬
‫منتهى بحوادث سال نهصد و بيست و هشتم هجرت بوده و در قاهره چاپ شده است ‪ -2‬تاريخ مصر كه بنام بدائع مذكور شد‬
‫‪ -3‬مرج الزهور فى وقائع الدهور كه تاريخ عمومى انبيا است ‪ -4‬نزهة االمم فى العجائب و الحكم ‪ -5‬نشق االزهار فى‬
‫عجائب االقطار (االمصار خ ل) كه از نفايس كتب است و در سال نهصد و سىام هجرت در هفتاد و هشت سالگى درگذشت‪.‬‬
‫(كف و ص ‪ 42‬مط و غيره)‬
‫ابن ايبك‪ -‬خليل بن ايبك‬

‫‪ -‬در باب القاب بعنوان صفدى نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابن باب‪ -‬عمرو بن عبيد‬

‫‪ -‬مكنّى به ابو عثمان از قدماى متكلّمين و مشايخ معتزله ميباشد كه عابد زاهد فاضل صالح‪ ،‬افعالش موافق اقوالش بود‪ ،‬با‬
‫حسن بصرى معاصر و از آثار قلمى او خطب و رسائل و بعضى از تأليفات متفرقه است‪.‬‬

‫بسال يكصد و چهل و چهارم هجرت در شصت و چهار سالگى در موضع مران نامى درگذشت‪.‬‬

‫(ص ‪ 634‬ج س)‬

‫ابن بابا‪ -‬حسن‬

‫‪ -‬بن محمد بن باباى قمى‪ ،‬از كذّابين مشهور ميباشد كه ادّعاى نيابت و بابيّت كرده و بدان وسيله اموال بسيارى گرد آورد‪.‬‬

‫بمدلول خبركشى‪ ،‬حضرت امام على النقى ع لعنش نموده و اظهار تبرّى كرده و مواليان خود را از وى تحذير فرموده است‪ .‬لع‬
‫(كتب رجاليه)‬

‫ابن بابشاذ‪ -‬حسن بن داود‬

‫‪ -‬بن بابشاذ بن داود بن سليمان مصرى‪ ،‬مكنّى به ابو سعيد‪ ،‬اديبى است فاضل نحوى محاسب رياضى نيكوفهم و كثير الذكاوة‬
‫كه در نحو و حساب و جبر و مقابله و اغلب فنون ادبيّه حظّى وافر داشت‪ ،‬فقه حنفى را از قاضى ابو عبد اللّه صيمرى خواند‪،‬‬
‫قرآن مجيد را با چندين قرائت حافظ و با خطيب بغدادى معاصر بود‪ ،‬احاديث بسيارى از همديگر روايت نمودهاند و بسال‬
‫چهار صد و سى و نهم هجرت در بغداد درگذشت و در مقبره شونيزيه بخاك رفت و پدرش در اصل مذهب يهودى داشته و‬
‫اخيرا بشرف اسالم مشرّف بوده است‪ .‬لفظ بابشاذ بنوشته روضات‪ ،‬بمعنى فرح و سرور است‪ .‬نگارنده گويد گويا اين كلمه‪ ،‬با‬
‫ذال نقطهدار معرّب‬

‫ص‪399 :‬‬

‫بابشاد فارسى با دال بىنق طه است و اين اصل فارسى هم از دو كلمه باب (مخفّف بابا) بمعنى پدر و شاد بمعنى معروف مركب‬
‫ميباشد‪.‬‬

‫(تاريخ بغداد و ص ‪ 85‬روضات الجنات)‬


‫ابن بابشاذ‪ -‬شيخ طاهر‬

‫‪ -‬بن احمد بن بابشاذ بن داود بن سليمان مصرى نحوى‪ ،‬مكنّى به ابو الحسن‪ ،‬از ائمّه علم نحو و فنون عربيّه‪ ،‬عزيز مصر و‬
‫وحيد عصر خود بود‪ .‬در اوائل حال بجهت اصالح اغالط و خبط و خطاى نحوى و لغوى ديوان انشاى دولتى مستخدم دولت‬
‫بود تا آنكه روزى در اثناى صرف طعام‪ ،‬گربه اى را ديد كه طعمه مأخوذى خود را برداشته و از باالى ديوار براى گربه‬
‫نابيناى ديگرى ميبرد پس با خود انديشيد‪ ،‬خداوندى كه معاش آن حيوان عاجز را بدينوسيله تأمين نمايد البته هيچكس را‬
‫ضايع نميگذارد اين بود كه از آن خدمت استعفا نمود و با تمام توكل بتحصيل علم پرداخت و تأليفاتى نمود و بدين بيت‪:‬‬

‫الذمن تمرة تحشى بزنبور‬ ‫للقمة من جريش الملح آكلها‬

‫كار بست و از تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬شرح جمل زجاجى ‪ -2‬شرح محتسب ذيل ‪ -3‬المحتسب فى النحو ‪ -4‬المقدمة فى النحو كه بمقدمه ابن بابشاذ معروف‬
‫است‪ .‬در رجب سال چهار صد و شصت و نهم يا پنجاه و چهارم هجرى قمرى در مصر از باالى مناره بسطح مسجد افتاده و‬
‫درگذشت‪.‬‬

‫(كف و ص ‪ 85‬و ‪ 338‬ت و ‪ 49‬هب و ‪ 255‬ج كا)‬

‫ابن بابك‪ -‬عبد الصمد‬

‫‪ -‬بن منصور بن حسن بن بابك‪ ،‬مكنّى به ابو القاسم‪ ،‬از مشاهير شعراى نامى عرب بغداد ميباشد كه اشعارش غايت رقّت و‬
‫سالست و كثرت و جودت را جامع بود‪ ،‬سياحتها كرد و مدايح بسيارى درباره عضد الدوله ديلمى و اكابر ديگر گفته و بصله و‬
‫انعامات بسي ارى نايل گرديد و صاحب بن عبّاد در اوّل مالقات از وى پرسيد‪ :‬انت ابن بابك (بفتح حرف سيّم) جواب داد انا‬
‫ابن بابك (بكسر آن) پس اين لطيفه او بغايت مورد تحسين صاحب گرديده و جايزه بسيارى بدو بخشيد و از اشعار او است‪:‬‬

‫ص‪433 :‬‬

‫كيما يضيئى لنا من نورها الغسق‬ ‫يا صاحبى امزجا كأس المدام لنا‬

‫اخشى عليه من الالالء يحترق‬ ‫خمرا اذا ما نديمى هم يشربها‬

‫فى فيه كذبه فى خده الشفق‬ ‫لورام يحلف ان الشمس ما غربت‬

‫صاحب ترجمه در چهار صد و دهم هجرت در بغداد درگذشت‪.‬‬


‫(ص ‪ 634‬ج س و ‪ 32‬ج كا)‬

‫‪52‬‬
‫ابن بابويه‬

‫ابن بابويه‪ -‬حسن بن على‬

‫‪ -‬بن حسين بن موسى بن بابويه قمى‪ ،‬برادر ابن بابويه محمد صدوق معروف‪ ،‬بهره اى از فقاهت و روايت نداشت‪ ،‬تمامى عمر‬
‫خود را در زهد و عبادت صرف كرده و با وحدت و انزوا ميگذرانيده است‪ .‬سال وفاتش بدست نيامد‪( .‬ص ‪ 524‬مس و غيره)‬

‫ابن بابويه‪ -‬حسين‬

‫‪ -‬برادر ديگر ابن بابويه صدوق معروف ميباشد‪ .‬كنيه اش ابو عبد اللّه‪ ،‬از ثقات محدّثين و فقهاى اماميّه‪ ،‬جليل القدر و كثير‬
‫الرواية بود‪ ،‬از برادرش صدوق و پدرش على بن بابويه و جمعى ديگر روايت كرده و سيد مرتضى بالواسطه و شيخ نجاشى هم‬
‫بواسطه حسين بن عبيد اللّه غضائرى از وى روايت مينمايند‪.‬‬

‫چنانچه مصرّح به كلمات علماى رجال ميباشد والدت او و برادرش صدوق در اثر دعاى حضرت ولىّ عصر عجّل اللّه فرجه‬
‫بوده است كه پدرشان على بن بابويه مدفون در قم را از زن اوّليش ( كه دختر عمويش محمد بن موسى بن بابويه بوده)‬
‫فرزندى نيامد پس بواسطه حسين بن روح نوبختى سفير سيّم ناحيه مقدّسه‪ ،‬عريضهنگار پيشگاه مقدّس‬

‫______________________________‬
‫( )‪ -‬ابن بابويه‪ -‬در اصطالح علماى رجال و ارباب تراجم‪ ،‬هريك از اوالد و احفاد بابويه بهمين عنوان ابن بابويه مذكور و‬
‫ايشان بسيار و اكثرشان از اجالى علما بودهاند‪ .‬با اينكه محقق بحرانى سابق الذكر رسالهاى مستقل در تعداد ايشان نوشته باز‬
‫هم بسيارى از ايشان را بقيد تحرير نياورده است و در اينجا چند تن از ايشان را كه ديگر مشهورتر بدين عنوان هستند تذكر‬
‫ميدهد‪.‬‬

‫ص‪43 :‬‬

‫آن حضرت شد و در خصوص فرزند فقيهى خواستار دعاى خير گرديد‪ ،‬حسين بن روح نيز وظيفه سفارت بجا آورد‪ ،‬بفاصله‬
‫سه روز توقيع رفيعى از ناحيه مقدّسه شرف صدور مشعر بر اينكه براى او‪ ،‬فرزندى از آن زن قديمى مقدّر نيست و لكن زود‬
‫باشد كه مالك كنيزكى ديلمى شده و خداوند عالم از آن كنيزك‪ ،‬دو پسر فقيه (خير خ ل) بدو عنايت خواهد فرمود‪ ،‬اينك بعد‬
‫از آن‪ ،‬على بن بابويه كنيزكى ديلمى را تملك نمود‪ ،‬سه پسر از او بوجود آمد‪ :‬يكى حسن بن على كه فقيه و محدّث نبوده و‬

‫‪ - ) ( 52‬ابن بابويه ‪ -‬در اصطالح علماى رجال و ارباب تراجم‪ ،‬هريك از اوالد و احفاد بابويه بهمين عنوان ابن بابويه مذكور و ايشان بسيار و اكثرشان از اجالى‬
‫علما بودهاند‪ .‬با اينكه محقق بحرانى سابق الذكر رساله اى مستقل در تعداد ايشان نوشته باز هم بسيارى از ايشان را بقيد تحرير نياورده است و در اينجا چند تن از‬
‫ايشان را كه ديگر مشهورتر بدين عنوان هستند تذكر ميدهد‪.‬‬
‫فوقا مذكور داشتيم‪ ،‬دو تن ديگر محمد بن على و همين حسين بن على كه هردو فقيه و محدّث و كثير الحافظة‪ ،‬كثرت‬
‫محفوظات و خدمات دينيّه زبانى و قلمى اين دو برادر واالگهر حيرت آور و فقط در اثر عنايت ملوكانه حضرت حجة اللّه‬
‫الكبرى عجّل اللّه فرجه بوده است و همواره با تولد خودشان با دعاى امام زمان افتخار ميكردند‪ .‬محمد بن على در سال‬
‫سيصد و هشتاد و يك هجرت وفات يافت و شرح حالش را هم بعنوان صدوق نگارش دادهايم‪ .‬وفات حسين بن على هم بعد‬
‫از آن واقع شد و سالش غيرمعلوم و از تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬التوحيد ‪ -2‬الرد على الواقفية ‪ -3‬نفى التشبيه‪.‬‬

‫(ص ‪ 83‬ت و ‪ 4‬ج مه و كتب رجاليه)‬

‫ابن بابويه‪ -‬على بن حسين‬

‫‪ -‬بن موسى بن بابويه قمى‪ ،‬مكنّى به ابو الحسن‪ ،‬معروف به ابن بابويه (گاهى از كثرت استعمال بابويه هم گويند) از علماى‬
‫اماميّه زمان غيبت صغرى ميباشد كه فيض حضور مبارك حضرت ابو محمد امام حسن عسكرى ع را درك كرده است‪ .‬در‬
‫اصطالح فقها گاهى به فقيه موصوف و گاهى در مقابل پسرش صدوق محمد بن على سابق الذكر به صدوق اول موسوم‪ ،‬از‬
‫كبار مشا يخ شيعه و اركان شريعت و ثقات فقهاى اماميّه‪ ،‬از مشايخ روايت تلعكبرى و پسر خودش صدوق و ديگر اجلّه‪ ،‬در‬
‫عصر خود شيخ اهل قم و پيشوا و فقيه و ثقه و معتمد ايشان بود‪.‬‬

‫از كثرت وثاقت او است كه بفرموده شهيد اوّل و شيخ بهائى و بعضى از اجلّاى ديگر‪ ،‬فتاوى وى نزد علماى دينيّه بمنزله نصّ‬
‫معصومى ميباشد‪ ،‬خصوصا در مواردى كه‬

‫ص‪432 :‬‬

‫نصّ خاصى دسترس نميشد از رساله او كه پسرش صدوق هم در من اليحضره الفقيه از آن نقل ميكند حكم شرعى ميكردند‪.‬‬
‫باالتر از همه‪ ،‬توقيع رفيع همايونى است كه از طرف قرين الشّرف حضرت امام حسن عسكرى ع شرف صدور يافته كه عالوه‬
‫بر فوائد دينيّه ديگر در غايت جاللت و نهايت فضيلت وى كافى و موافق آنچه در روضات الجنّات از احتجاج طبرسى و غيره‬
‫نقل كرده از طرف آن حضرت بخطاب شيخى و معتمدى و فقيهى مخاطب شده و رايت مباهات بعالميان افراشته است‪ .‬قضيه‬
‫عريضهنگارى او بآست ان قدس حضرت ولىّ عصر ع و صدور جواب مباهات انتساب را هم فوقا ضمن شرح حال فرزند‬
‫ارجمندش حسين بن على بطور اجمال تذكر داديم‪.‬‬

‫وفات ابن بابويه على‪ ،‬بسال سيصد و بيست و نهم يا هشتم هجرت در قم واقع شد و در جوار حضرت فاطمه بنت موسى بن‬
‫جعفر ع مدفون و داراى يك قبّه و بقعه عالى و از مزارات متبرّكه ميباشد‪ .‬قضيه خبر دادن على بن محمد سمرى كه روز وفات‬
‫ابن بابويه را بدون سابقه معيّن كرده بود تحت عنوان سمرى نگارش داديم‪ .‬مخفى نماند كه سال وفات ابن بابويه آخر غيبت‬
‫صغرى و اوّل زمان غيبت كبرى و به سنه تناثر نجوم و تهافت نجوم معرو ف است كه در يكى از آن دو سال (على الخالف)‬
‫مردم ديدند كه شهابهاى بسيارى از آسمان ساقط و فرود مىآيند‪ ،‬مردم اين قضيه عجيبه را حمل بر موت علما داشتند و اين‬
‫حدس ايشان بواقع اصابت كرد زيرا در همان سال عالوه بر ابن بابويه‪ ،‬محمد بن يعقوب كلينى از علماى شيعه و على بن‬
‫محمد سمرى مذكور سفير چهارمى ولىّ عصر ع و جمعى ديگر از اكابر فريقين وفات يافتند‪ .‬ابن بابويه على در هريك از‬
‫اخوان و امانت و تسليم و تفسير و توحيد و حج و صلوة و طب و مواريث و نكاح و موضوعات ديگر تأليفى دارد‪.‬‬

‫در نخبة المقال در رديف اشخاص مسمّى به على كه پسر حسين هستند گويد‪:‬‬

‫صدوق االول عدل صدقا‬ ‫بو الحسن الطبرى وكيل وثقا‬

‫اليه للشيخ و فى (الصرح‪ )329 -‬سرح‬ ‫دعاله الحجة با بنيه و صح‬

‫(ص ‪ 377‬ت و ‪ 49‬هب و ‪ 527‬مس و ج و اطالعات متفرقه)‬

‫ص‪433 :‬‬

‫ابن بابويه‪ -‬محمد بن على‬

‫‪ -‬فوق در باب اوّل بعنوان صدوق محمد مذكور شده است‪.‬‬

‫ابن باجريقى‪ -‬شيخ محمد‬

‫‪ -‬بن جمال الدين بن باجريقى‪ ،‬از علماى جزيرة العرب اوائل قرن پنجم هجرت ميباشد كه از مردم انقطاع گزيده و بداعيه‬
‫ارشاد عباد‪ ،‬طريقت مخصوصى مغاير احكام شرعيّه پيش گرفت‪ ،‬انبيا را در هدايت براه خداشناسى متّهم بدور و دراز كردن‬
‫راه اين مرام كرد‪ ،‬خودش مدّعى اقتدار بكوتاه كردن طريق حق (برخالف رويّه معمولى انبيا) بود‪ ،‬از اين جهت محكوم بقتل‬
‫شد و مختفيا بمصر و بغداد و دمشق رفت‪ ،‬در همه آنها باز محكوم باعدام بود تا عاقبت بسال چهار صد و بيست و چهارم‬
‫هجرت در دمشق در حال اختفا عازم مقرّ خود گرديد‪.‬‬

‫(ص ‪ 634‬ج س)‬

‫ابن باجه‪ -‬محمد بن يحيى‬

‫‪ -‬بعنوان ابن الصائغ خواهد آمد‪.‬‬

‫ابن بادش‪ -‬احمد بن على‬


‫‪ -‬بن احمد بن خلف‪ ،‬يا بادش بن محمد انصارى غرناطى‪ ،‬مكنّى به ابو جعفر‪ ،‬معروف به ابن بادش يا ابن بادش ثانى‪ ،‬اديبى‬
‫است نحوى قارى‪ ،‬در اعراب و فنون ادبيّه بص ير‪ ،‬نزد پدر خود و اكثر اساتيد پدر تتلمذ كرده و كتاب االقناع فى القرائات السبع‬
‫كه در موضوع خود بىنظير و بىسابقه است تأليف او ميباشد‪ .‬بسال پانصد و چهلم يا چهل و ششم هجرت درگذشت و گاهى‬
‫او را در مقابل پدرش (كه نيز معروف بابن بادش است) ابن بادش ثانى گويند‪.‬‬

‫(كف و ص ‪ 7‬روضات الجنات)‬

‫ابن بادش‪ -‬على بن احمد بن بادش‬

‫‪ -‬انصارى غرناطى‪ ،‬مكنّى به ابو الحسن‪ ،‬معروف به ابن بادش يا ابن بادش اول (در مقابل پسر فوق خود) از ادباى نامى قرن‬
‫ششم هجرت ميباشد كه بسيار فاضل و زاهد و متديّن‪ ،‬در نحو و اتقان علوم عربيّه و معرفت رجال‪ ،‬وحيد زمان خود بشمار‬
‫ميرفت‪ ،‬در فنون ديگر نيز بىبهره نبوده و از تأليفات او است‪:‬‬

‫ص‪434 :‬‬

‫‪ -‬شرح اصول ابن السراج ‪ -2‬شرح ايضاح ابو على فارسى ‪ -3‬شرح جمل عبد الرحمن زجاجى ‪ -4‬شرح كافى احمد بن‬
‫محمد نحاس ‪ -5‬شرح كتاب سيبويه ‪ -6‬شرح مقتضب ابن جنى تماما در نحو ميباشند و صاحب ترجمه در سال پانصد و‬
‫بيست و هشتم درگذشت‪.‬‬

‫ابن بارز يا ابن البارزى‪ -‬هبة اللّه بن عبد الرحيم‬

‫‪ -‬بن ابراهيم بن هبة اللّه بن مسلم بن هبة اللّه قاضى حموى‪ ،‬ملقّب به شرف الدين‪ ،‬مكنّى به ابو القاسم‪ ،‬معروف به ابن البارزى‬
‫(كه جدّش لقب بارزى و شمس الدين داشته) از اكابر علماى شافعيّه قرن هشتم هجرت ميباشد كه نزد پدر و جدّ و ديگر اكابر‬
‫وقت تفقّه نمود‪ ،‬قرائات سبعه و ديگر علوم متداوله را نيز از اساتيد وقت فراگرفت تا آنكه در فقه بتمام معاصرين خود تقدّم‬
‫يافته و در اكثر علوم و فنون متداوله بحدّ كمال رسيد‪ ،‬چهل س ال قاضى القضاة بلده حماة بوده و در اين مدت كسى از وى‬
‫رنجيدهخاطر نشد‪ ،‬از كسى چيزى قبول نمى نمود‪ ،‬از قضاوت بالد مصر كه تكليفش كردند امتناع ورزيد‪ .‬با آنهمه نفوذ و‬
‫جاللتى كه داشته بسيار متواضع و صالح و علمدوست بود‪ ،‬در طلب علم‪ ،‬جدّى وافر داشت‪ ،‬درباره صلحا و طلّاب علوم دينيّه‬
‫محبت مى نمود‪ ،‬بديدن ايشان رفته و احسان و اكرام تمام مبذول ميداشت و از لطائف كلمات او است‪ :‬سور حماه بربها‬
‫محروس كه داراى صنعت عكس ميباشد يعنى از حرف آخر باوّل همانطور خوانده ميشود كه از اوّل بآخر‪ .‬مثل‪:‬‬

‫كل فى فلك و دام عال العماد و نظائر آنها‪.‬‬

‫از تأليفات او است‪:‬‬


‫‪ -‬اظهار الفتاوى ‪ -2‬تيسير الفتاوى ‪ -3‬روضات الجنان فى تفسير القرآن ‪ -4‬شرح شاطبيه در قرائت ‪ -5‬الشرعة فى‬
‫القرائات السبعة ‪ -6‬مختصر جامع االصول الحاديث الرسول ص كه ملخص كتاب جامع االصول ابن االثير و نامش مجتبى يا‬
‫تجريد االصول است ‪ -7‬المغنى در فقه‪.‬‬

‫در آخر عمر نابينا شد‪ ،‬در سال هفتصد و سى و هشتم هجرى قمرى درگذشت‪ .‬پدرش لقب نجم الدين و جدّش هم موافق‬
‫آنچه از كلمات كشف الظّنون و درر كامنه استظهار ميشود عالوه بر شمس الدين لقب بارزى هم داشته و هردو قاضى القضاة‬
‫بودهاند‪.‬‬

‫(كف و ص ‪ 43‬ج ‪ 4‬كمن و ‪ 36‬ج ‪ 4‬فع و ‪ 248‬ج ‪ 6‬طبقات الشافعية)‬

‫ص‪435 :‬‬

‫ابن البازيار‪ -‬احمد‬

‫‪ -‬بن نصر بن حسين بازيار‪ ،‬كاتب حلبى‪ ،‬مكنّى به ابو على‪ ،‬معروف به ابن البازيار‪ ،‬از فضالى قرن چهارم هجرت ميباشد كه‬
‫ثهذيب البالغة و كتاب اللسان از تأليفات او بوده و در سيصد و پنجاه و دويم هجرت درگذشت‪.‬‬

‫(كف و ص ‪ 89‬ف)‬

‫ابن الباقالنى‪ -‬حسن بن ابى المعالى‬

‫‪ -‬يا على بن معالى ابن مسعود بن حسين حلّى‪ ،‬نحوى‪ ،‬مكنّى به ابو على‪ ،‬معروف به ابن الباقالنى‪ ،‬از افاضل قرن هفتم هجرت‬
‫ميباشد كه بسيار بافهم و ذكاوت و در عصر خود از ائمّه نحو و علوم عربيّه بود‪ ،‬كالم و حكمت را از خواجه نصير طوسى‪ ،‬فقه‬
‫حنفى را از ابو المحاسن يوسف بن اسمعيل حنفى خواند‪ ،‬با سنّ پيرى و ضعف باصره حرصى قوى بمطالعه داشته و محفوظات‬
‫او بسيار است‪ .‬در نهايت تواضع و وقار بود‪ ،‬با ياقوت حموى معاصر و در بدايت حال مذهب حنفى داشته و اخيرا بمذهب‬
‫شافعى عدول كرد‪ .‬در سال ششصد و سى و هفتم هجرت در شصت و نه سالگى درگذشت‪( .‬ص ‪ 98‬ج ‪ 9‬جم و ‪ 37‬حث)‬

‫ابن الباقالنى‪ -‬محمد بن طيب‬

‫‪ -‬در باب اوّل (القاب) بعنوان باقالنى مذكور شده است‪.‬‬

‫ابن باقى‪ -‬سيد على بن حسين بن باقى‬

‫‪ -‬يا على بن حسان بن باقى يا على بن حسين بن حسان بن باقى قرشى‪ ،‬معروف به ابن باقى و سيد ابن باقى عالمى است‬
‫عامل عابد زاهد صالح‪ ،‬از علماى اماميّه قرن هفتم هجرت كه با سيد على بن طاوس مؤلف كتاب اقبال (متوفى بسال ‪ 664‬ه‬
‫ق‪ -‬خسد) و محقّق حلّى (متوفى بسال ‪ 676‬ه ق‪ -‬خعو) و نظائر ايشان معاصر بوده و از تأليفات او است‪ :‬كتاب االختيار من‬
‫المصباح يا اختيار المصباح كه در ادعيّه و اعمال دينيّه و ملخّص كتاب مصباح شيخ طوسى ميباشد كه در سال ششصد و‬
‫پنجاه و سيّم هجرت تأليف‪ ،‬نزد علماى بحرين بس مشهور‪ ،‬ادعيّه و اعمال آن معمول به‪ ،‬يك نسخه از آن نزد ميرزا عبد اللّه‬
‫افندى صاحب رياض العلما موجود و كفعمى هم در مصباح خود از آن نقل ميكند‪ .‬سال وفات ابن باقى بدست نيامد‪.‬‬

‫(ذريعه و ص ‪ 396‬ت و غيره)‬

‫ص‪436 :‬‬

‫ابن باكثير‪ -‬شيخ احمد بن فضل‬

‫‪ -‬بن محمد باكثير مكّى شافعى كه بجهت انتساب جدّش محمد ملقّب به باكثير به ابن باكثير معروف‪ ،‬اديبى است محدث‬
‫فاضل‪ ،‬از اكابر ادباى حجاز كه داراى مقام علمى عالى بود‪ ،‬در زايجه و اوفاق و علوم فلكيّه يدى طولى داشت‪ ،‬نزد اشراف‬
‫مكّه بسيار معزّز و محترم و كتاب حسن المآل فى مناقب اآلل و يا وسيلة المآل فى عد مناقب اآلل از تأليفات او ميباشد و در‬
‫سال هزار و چهل و هفتم هجرت در مكّه درگذشت‪.‬‬

‫(ص ‪ 2 4‬ج نى و ‪ 27‬ج خالصة االثر)‬

‫ابن بانه‪ -‬عمرو بن محمد‬

‫‪ -‬بن سليمان بن راشد كه آزاد كرده يوسف بن عمرو ثقفى بوده و بجهت انتساب به مادرش بانه دختر روح‪ ،‬به ابن بانه شهرت‬
‫يافته است از مشاهير مغنيان و خنياگران زمان شوكت بنى عباس‪ ،‬در رشته خود ممتاز‪ ،‬با وجود علت برصى كه داشته نديم و‬
‫مغنى خلفاى وقت‪ ،‬خصوصا نزد متوكّل بسيار مقرّب و مأنوس بود‪ .‬كتاب مجرد االغانى در سرود و نغمه‪ ،‬تأليف او ميباشد و‬
‫شعر خوب نيز ميگفته و در هجو طاهر بن حسين ذو اليمينين گويد‪:‬‬

‫نقصان عين و يمين زائدة‬ ‫يا ذا اليمينين و عين واحدة‬

‫بسال دويست و هفتاد و هشتم هجرت در سامره مرد‪ ،‬پدرش منشى و از اكابر كتّاب بوده است‪.‬‬

‫(ص ‪ 636‬ج س و ‪ 237‬ف و ‪ 426‬ج كا)‬

‫ابن البخترى‪ -‬ليث بن بخترى‬

‫‪ -‬در باب دويم (آباء) بعنوان ابو بصير ليث مذكور شد‪.‬‬

‫ابن بختويه‪ -‬عبد اللّه بن عيسى بن بختويه‬


‫‪ -‬واسطى‪ ،‬مكنّى به ابو الحسين‪ ،‬از مشاهير اطبّاى اسالمى ميباشد كه در كتب حكماى سلف بصير‪ ،‬در فنون طبّ مهارتى بسزا‬
‫داشت‪ ،‬در موطن خود شهر واسط بمعالجه و تدريس علوم حكمت پرداخته و منصب خطابت نيز داشته است و از تأليفات او‬
‫است‪:‬‬

‫‪ -‬الزهد در طب ‪ -2‬القصد الى معرفة الفصد ‪ -3‬كنز االطباء كه در مقدمات طبّى براى پسرش تأليف داده است‪ .‬سال وفاتش‬
‫بدست نيامد و بنقل مطرح االنظار بتخمين‬

‫ص‪437 :‬‬

‫بعضى از اهل تتبّع‪ ،‬در سال چهار صد و بيستم هجرت زنده بوده و لكن در قاموس االعالم برقم هندسى نوشته است كه تأليف‬
‫كتاب كنز االطبّاى مذكور در تاريخ ‪( 43‬يكصد و چهلم) ميباشد و اين دو تاريخ بغايت متغاير‪ ،‬اوّلى اقرب بصحت و قضاوت‬
‫محتاج بمراجعه منابع ديگر است‪( .‬ص ‪ 45‬ج مر و ‪ 636‬ج س)‬

‫ابن بختيار‪ -‬احمد بن بختيار‬

‫‪ -‬بن على بن محمد‪ ،‬واسطى‪ ،‬مكنّى به ابو العباس‪ ،‬فقيهى است فاضل اديب كامل نحوى لغوى كه در لغت و فنون ادبيّه معرفتى‬
‫بسزا داشت‪ ،‬مدتى در واسط قضاوت نمود‪ ،‬دو كتاب تاريخ البطائح و كتاب القضاة از تأليفات وى ميباشد‪ .‬در جمادى االخره‬
‫سال پانصد و پنجاه و دويم هجرت در بغداد درگذشت‪.‬‬

‫(ص ‪ 23‬ج ‪ 2‬جم)‬

‫ابن بدرون‪ -‬عبد الملك بن عبد اللّه بن بدرون‬

‫‪ -‬حضرمى اشبيلى سبتى‪ ،‬مك نّى به ابو مروان‪ ،‬معروف به ابن بدرون‪ ،‬از ادباى قرن ششم هجرت ميباشد و از تأليفات او است‪:‬‬
‫شرح قصيده رائيه ابن عبدون عبد المجيد آتى الذكر كه در قاهره و ليدن چاپ شده است و نامش كمامة الزهر و فريدة الدهر‬
‫است و سال وفاتش بدست نيامد‪.‬‬

‫(ص ‪ 45‬مط)‬

‫ابن البذوخ‪ -‬ابو جعفر‬

‫‪ -‬بن عمر بن على بن بذوخ‪ ،‬از حكماى قرن ششم هجرت ميباشد كه در طب و فنون حكمت و تفسير و حديث و خواص‬
‫ادويه مفرده و تركيبات آنها و تشخيص امراض و فنون معالجه در نهايت خبرت‪ ،‬در استخراج مطالب كتب ابن سينا و ديگر‬
‫حكما بصيرتى بسزا داشت‪ ،‬شعر خوب نيز ميگفته و بيشتر اوقات او‪ ،‬در مطالعه كتب حديثيّه و طبّيّه مصروف ميشد‪ ،‬با‬
‫اين همه‪ ،‬علم را وسيله ارتزاق نكرده بود‪ ،‬با شغل عطّارى امرارمعاش مينمود‪ ،‬معاجين و سفوفات و حبوبات معموله در طبابت‬
‫را خودش تهيه كرده و به بيماران ميفروخت‪ ،‬با اين حال زمان طويلى در شهر دمشق بسر برده و عم رى زياد كرد تا آنكه بدن‪،‬‬
‫ضعيف‪ ،‬از حركت عاجز و چشم نابينا شد‪ .‬حواشى قانون ابن سينا و شرح فصول بقراط از تأليفات او ميباشد و از او است‪:‬‬

‫ص‪438 :‬‬

‫مع االنام بموجودى و امكانى‬ ‫يا رب سهل لى الخيرات افعلها‬

‫اختم بخير و توحيد و ايمان‬ ‫يا ذا الجاللة و االكرام يا املى‬

‫بل من اطاعك من للمذنب الجانى‬ ‫ان كان موالى ال يرجوك ذو زلل‬

‫انوار عينى و سمعى ثم اسنانى‬ ‫عشر الثمانين يا موالى قد سلبت‬

‫لى لذة غير تنصيت لقرآن‬ ‫و ما بقى فى لذيذ يستلذ به‬

‫يذله اوعمى اوداء ازمان‬ ‫فالشيخ تعميره يفضى الى هرم‬

‫شر الممات و شر االنس و الجان‬ ‫نعوذ باللّه من شر الحيات و من‬

‫قد جئت ضيفا لتقرينى بغفران‬ ‫يا خالق الخلق يا من ال شريك له‬

‫فاختم به منعما يا خير منان‬ ‫موالى مالى سوى التوحيد من عمل‬

‫در پانصد و هفتاد و ششم هجرت درگذشت‪( .‬ص ‪ 45‬ج مطرح االنظار)‬

‫ابن البراج‪ -‬شيخ عبد العزيز‬

‫‪ -‬بن نحرير بن عبد العزيز بن براج‪ ،‬شامى حلبى طرابلسى‪ ،‬مكنّى به ابو القاسم‪ ،‬ملقّب به قاضى و سعد الدين‪ ،‬موصوف به عز‬
‫الدين و عز المؤمنين‪ ،‬از اكابر فقهاى اماميّه اواخر قرن پنجم هجرت‪ ،‬از وجوه و اعيان ايشان‪ ،‬از تالمذه سيد مرتضى علم‬
‫الهدى بود‪ ،‬ماهى هشت دينار (طالى مسكوك هيجده نخودى) از طرف سيد شهريه داشت و بهمين جهت تتلمذ سيّد لقب غالم‬
‫المرتضى نيز داشته است چنانچه تحت عنوان غالم تذكر داديم كه لفظ غالم در اصطالح رجال و درايه شاگرد و تلميذ را‬
‫گويند‪ .‬گويا او را خليفة المرتضى گفتن هم‪ ،‬چنانچه در بعض مواض ع بنظر رسيده بجهت نيابت وى از طرف سيد مرتضى در‬
‫تدريس‪ ،‬يا قضاوت او در طرابلس از طرف سيّد بوده است‪ .‬بهرحال بعد از وفات سيد مرتضى حاضر درس شيخ طوسى شد‪،‬‬
‫مراتب علميّه را تكميل نمود و از طرف شيخ در بالد شام نيابت داشت و بهمين جهت در كلمات بعضى از اجلّه به خليفة‬
‫الشيخ هم ملقّب بوده و گاهى ابو الصالح حلبى را نيز خليفة الشيخ گويند و بنا بتصريح راوندى‪ ،‬مراد شيخ طوسى از كلمه‬
‫شيخ فاضل در اوائل بعضى از كتابهاى خود همين قاضى ابن البراج است‪.‬‬

‫ابن البراج از دو استاد معظّم خود و از ابو الصالح تقى و ابو الفتح كراجكى روايت كرده و شيخ عبد الجبار مفيد رازى كه در‬
‫واليت رى فقيه اماميّه بوده و جمعى از اكابر‬

‫ص‪439 :‬‬

‫وقت نيز از وى روايت ميكنند‪ .‬قضاوت ابن البراج در طرابلس كه اشاره نموديم بيست يا سى سال بوده و بهمان جهت بلقب‬
‫قاضى شهرت يافت‪ ،‬بلكه موافق آنچه تحت عنوان قاضى تذكر داديم اين كلمه در كتب فقهيّه در صورت اطالق و نبودن قرينه‬
‫راجع بهمين ابن البراج است و بس‪ .‬در اصول و فروع تأليفاتى دارد‪:‬‬

‫‪ -‬جواهر الفقه كه با چند كتاب ديگر مجموعا بنام جوامع الفقه در ايران چاپ شده است ‪ -2‬روضة النفس فى احكام‬
‫‪ -‬الكامل و المعالم و المعتمد‬ ‫العبادات ‪ -3‬شرح جمل العلم و العمل سيد مرتضى ‪ -4‬عماد المحتاج فى مناسك الحاج ‪ 5‬تا‬
‫و المقرب و المنهاج و الموجز و المهذب تماما در فقه و غير اينها‪ .‬كتابى هم در كالم داشته است و وفات او شب جمعه نهم‬
‫شعبان چهار صد و هشتاد و يكم هجرت در حدود هشتاد سالگى در طرابلس واقع گرديد‪.‬‬

‫(ص ‪ 354‬ت و ‪ 483‬مس و ‪ 53‬هب و اطالعات متفرقه)‬

‫ابن براق‪ -‬عمرو بن براق‬

‫‪ -‬از فرسان عرب ميباشد كه در تاختوتاز و اسب دوانى ضرب المثل و اعدى من ابن براق از امثال دائره است‪ ،‬گاهى در‬
‫همين مثل من ابن براقه هم گويند‪ .‬قضيه اى كه بين او و شنفرى سابق الذكر (متوفى بسال ‪ 5 3‬م‪ -‬ثى) و تأبط شرا سابق الذكر‬
‫(متوفّى بسال ‪ 533‬م‪ -‬ثل) وقوع يافته در جمهرة االمثال ابو هالل عسكرى مذكور است و رجوع بدانجا نمايند‪.‬‬

‫(جمهره مذكور و مرصع ابن االثير)‬

‫ابن براقه‪ -‬عمرو بن براق‬

‫‪ -‬مذكور فوق و هم شاعرى است از قبيله همدان‪.‬‬

‫ابن البرخثى يا ابن البرخشى‪ -‬احمد بن محمد‬

‫‪ -‬بعنوان ابو طاهر نگارش داديم‪.‬‬

‫ابن البردعى‪ -‬محمد بن يحيى‬


‫‪ -‬بعنوان ابن هشام خواهد آمد‪.‬‬

‫ابن البرزالى‪ -‬قاسم‬

‫‪ -‬بن محمد بن يوسف بن محمد بن يوسف‪ ،‬ملقّب به برزالى كه مكنّى به ابو محمد معروف به ابن البرزالى ملقّب به علم الدين‬
‫است از اكانر علما و حفاظ محدثين عامّه قرن هشتم هجرت ميباشد‪ .‬وى حافظ رجالى بود‪ ،‬ببالد بسيارى سياحتها كرد‪،‬‬
‫هريك از فقه و قرائات و حديث و ديگر علوم متداوله‬

‫ص‪4 3 :‬‬

‫را از اكابر وقت تكميل نمود‪ ،‬عده مشايخ اجازه اش از هزار متجاوز و مشايخ سماعش نيز بالغ بدو هزار بود‪ ،‬كتب بسيارى‬
‫بخط خودش كه بسيار خوب بوده استنساخ نموده و همه آنها را در حين وفاتش با امالك خودش وقف نمود‪.‬‬

‫از آثار قلمى و تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬ذيل تاريخ ابو شامة كه از سال ششصد و شصت و پنجم هجرت كه سال والدت خود او و وفات ابو شامه است شروع‬
‫كرده و چندين مجلّد ميباشد ‪ -2‬معجم الشيوخ كه حاوى شرح حال مشايخ خود بوده و محل استفاده محدّثين است‪ .‬وفات‬
‫ابن البرزالى بسال هفتصد و سى و هشتم يا نهم هجرت در اثناى مسافرت مكّه واقع شد و در قريه خليص نامى نزديكى مكّه‬
‫مدفون گرديد‪.‬‬

‫(كف و ص ‪ 636‬ج س و ‪ 237‬ج ‪ 3‬كمن و غيره)‬

‫ابن برنيه‬

‫در اصطالح رجالى هبة اللّه بن احمد بن محمد كاتب است‪.‬‬

‫ابن برهان‪ -‬احمد بن برهان‬

‫‪( -‬بفتح ب) حنفى‪ ،‬از اكابر علماى حنفيّه ميباشد كه در سال هفتصد و سى و هشتم هجرت درگذشت‪.‬‬

‫(سطر ‪ 2‬ص ‪ 7‬ت)‬

‫ابن برهان‪ -‬احمد بن على بن محمد‬

‫‪ -‬شافعى‪ ،‬مكنّى به ابو الفتح‪ ،‬معروف به ابن برهان‪( ،‬بضمّ ب) از اكابر علما و فقهاى شافعيّه ميباشد كه در اصول و فروع‬
‫مذهب خود متبحّر‪ ،‬در مسائل خالفيه و وفاقيّه متبصّر بود‪ .‬فقه را از ابو حامد غزالى و بوبكر شاشى و الكيا هراسى اخذ نمود‪،‬‬
‫در اصول فقه مابين علماى عامّه ضرب المثل بود‪ .‬كتاب وجيز نامى در آن فن شريف تأليف داده و بيشتر او را ابو الفتح بن‬
‫برهان اصولى گويند‪ .‬در پانصد و بيستم هجرت درگذشت و در قاموس االعالم سال وفات او را برقم هندسى ‪ 253‬نوشته و‬
‫آن اشتباه و ناشى از تحريف كاتب است كه رقم ‪ 5‬را برقم ‪ 2‬مقدّم داشته است‪.‬‬

‫(س ‪ 7‬ت و ‪ 33‬ج كا و ‪ 636‬ج س)‬

‫ابن برهان‪ -‬عبد الواحد‬

‫‪ -‬بن على بن عمر‪ ،‬يا عمران بن اسحق بن ابراهيم بن برهان‪ ،‬مكنّى به ابو القاسم‪ ،‬معروف به ابن برهان (بفتح ب)‬

‫‪4‬‬ ‫ص‪:‬‬

‫اسدىّ القبيلة‪ ،‬عكبرىّ االقامة‪ ،‬اديب نحوى لغوى مورّخ متكلّم صوفى حنبلى حنفى‪ ،‬از اكابر نحويّين و لغويّين و مورّخين و‬
‫متكلّمين و صوفيّه ميباشد كه در نحو و لغت و ادبيّات عربيّه و معرفت دقائق فن اعراب و وقايع ايّام عرب و براهين اصول‬
‫عقائد دينيّه از مشاهير علماى وقت و مشايخ عهد خود معدود و نخست در عداد منجّمين و حنبلى مذهب بود‪ ،‬پس از زمانى‬
‫در سلك نحويّين منسلك و بمذهب حنفى عدول كرد‪ ،‬تعصب ابو حنيفه را بيش از اندازه رعايت ميكرد‪ ،‬نزد حنفىها بسيار‬
‫محترم ميزيست‪ ،‬هنگامى كه وزير روشن ضمير عميد الدين وارد بغداد شد ابن برهان را احضار كرد‪ ،‬از آنرو كه محاوراتش‬
‫پسنده خاطر گرديد مالى بدو بخشيد لكن وى از كثرت زهدى كه داشته قبولش نكرد‪ ،‬پس قرآنى بخط ابن البواب و عصائى‬
‫كه از رومش آورده بودند بدو بخشيد‪ ،‬او نيز آنها را قبول نمود‪ .‬ابو على بن وليد متكلّم بدو گفت قرآن را حافظ هستى و‬
‫عصائى هم در دست دارى كه تكيهگاه تو باشد پس چرا چيزى شبهه ناك را قبول كردى ابن برهان دردم پيش ابن الدامغانى‬
‫قاضى الق ضاة وقت رفت و گفت نزديك بهالك بودم تا آنكه ابو على بن وليد با اينكه در سن و سال از من كمتر است از غفلتم‬
‫بيدار نمود اينك درخواست نمود كه آن قرآن و عصا را باز بخود عميد الدين مستردّ دارد قاضى نيز اجابت كرد و هردو را به‬
‫عميد الدين ردّ نمود‪.‬‬

‫ابن برهان در مجلس درس خلقى خشن داشت‪ ،‬شاگردان را با زبان بىپرواى خود مىرنجانيد و همواره با اوالد اغنيا با كبر و‬
‫مناعت مى گذرانيد‪ ،‬با غربا و زيردستان با كمال تواضع رفتار ميكرد و از اينروى برعايت آداب عرفيّه و حفظ شأن و مقام‬
‫خود نمى پرداخت‪ ،‬قلندرانه و الاباليانه با سر برهنه ميگشت‪ ،‬شلوار هم نمىپوشيد و بنقل معتمد‪ ،‬سيوطى گويد‪ :‬اگر مردم مقام‬
‫تقوى و زهد ابن برهان را رعايت نميكردند البته او را بسبب آن حالت منكر و هيئت منفور سنگسارش ميكردند‪.‬‬

‫از فوات الوفيات محمد بن شاكر نقل است كه ابن برهان با آن همه زهد و تقوى خواستار روى خوش و دلكش بود‪ ،‬از نظر‬
‫كردن بسادهرويان و تقبيل ايشان پروائى‬

‫ص‪4 2 :‬‬
‫نداشت‪ ،‬پدرانشان نيز باقتضاى حسن عقيدتى كه بپارسائى وى داشته اند آن عمل او را حمل بر مهربانى و محبت مينمودند‪.‬‬
‫بارى وفات ابن برهان در جمادى االولى يا آخره سال چهار صد و پنجاهم هجرت در بغداد واقع گرديد‪.‬‬

‫(ص ‪ 6‬ج مه و سطر ‪ 2‬ص ‪ 7‬ت و ‪ 636‬ج س)‬

‫ابن برهان الدين‪ -‬على بن ابراهيم‬

‫‪ -‬بعنوان حلبى برهان الدين نگارش دادهايم‪.‬‬

‫ابن برى‪ -‬عبد اللّه‬

‫‪ -‬بن ابى الوحش برى بعنوان مقدسى نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابن البزاز‪ -‬محمد بن محمد‬

‫‪ -‬بن شهاب بن يوسف كردرى خوارزمى‪ ،‬ملقّب به حافظ الدين‪ ،‬معروف به بزازى و ابن البزاز‪ ،‬از افاضل اوائل قرن نهم‬
‫هجرت ميباشد كه فروعا و اصوال فريد زمان خود بوده و از تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬البزازية يا الفتاوى البزازية كه بجامع وجيز موسوم و معروف و حاوى فتاوى مذكوره در كتب مختلفه ميباشد و در قازان و‬
‫قاهره بطبع رسيده است ‪ -2‬مناقب ابى حنيفة كه در هند چاپ شده است‪ .‬وى در سال هشتصد و بيست و هفتم هجرى قمرى‬
‫درگذشت‪.‬‬

‫(كف و اطالعات متفرقه)‬

‫ابن البزرى‪ -‬ابو القاسم عمر‬

‫‪ -‬بن محمد بن احمد بن عكرمه جزرىّ الموطن‪ ،‬شافعىّ المذهب‪ ،‬زين الدين و جمال االسالم اللّقب‪ ،‬ابو القاسم الكنية‪ ،‬ابن‬
‫البزرى الشهرة‪ ،‬از اكابر فقهاى شافعيّه و مفتى جزيره ابن عمر بود‪ ،‬نخست در همانجا از ابو الغنائم فارقى تفقّه كرد‪ ،‬اخيرا در‬
‫بغداد بابو بكر شاشى و ابو حامد غزالى و برادرش احمد تتلمذ نمود‪ ،‬باز بجزيره برگشته و بتدريس اشتغال يافت و از تأليفات‬
‫او است‪ :‬كتاب االسامى و العلل من كتاب المهذب كه اسامى رجال كتاب مهذّب نام شيخ ابو اسحق شيرازى را كه در فقه‬
‫شافعى ميباشد و مشكالت و غرائب آنرا شرح كرده است‪ .‬وى بسال پانصد و شصتم هجرت در هشتاد و نه سالگى در جزيره‬
‫درگذشت‪ .‬شرح اجمالى اين جزيره تحت عنو ان جزرى مذكور شد‪ ،‬بزرى هم منسوب به بزر بمعنى تخم و عمل آن و خريد و‬
‫فروش آن است‪ .‬ابن خلّكان گويد بزر در آن بالد‪ ،‬روغنى است كه از تخم كتان‬

‫ص‪4 3 :‬‬
‫اخذ مى كنند و بدان استصباح كرده و چراغ را با آن روشن نمايند‪.‬‬

‫(ص ‪ 4 4‬ج كا و غيره)‬

‫ابن بزيع‬

‫در اصطالح رجالى محمد بن اسمعيل بن بزيع است‪.‬‬

‫ابن بسام‪ -‬على بن محمد‬

‫‪ -‬در باب القاب بعنوان بسامى ابو الحسن نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابن بسطام‪ -‬حسين بن بسطام‬

‫‪ -‬بن سابور زيات‪ ،‬معروف به ابن بسطام‪ ،‬از اكابر علما و محدّثين و روات اخبار قدماى اماميّه زمان غيبت صغرى‪ ،‬از‬
‫معاصرين كلينى (متوفى بسال ‪ 329‬ه ق‪ -‬شكط) و ابن قولويه (متوفى بسال ‪ 368‬ه ق‪ -‬شسح) ميباشد و كتاب طب االئمة از‬
‫آثار قلمى او است كه باعانت برادرش ابو عتاب تأليفش داده و سال وفاتش بدست نيامد‪( .‬ص ‪ 82‬ت و كتب رجاليه)‬

‫ابن بشر محمد بن سائب‪ -‬ابن بشر هشام بن محمد فوق‬

‫هردو در باب اوّل (القاب) بعنوان كلبى نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابن بشران‪ -‬محمد بن احمد بن سهل‬

‫‪ -‬مكنّى به ابو غالب‪ ،‬معروف به ابن بشران و ابن الخالة‪ ،‬از مشاهير علماى ادباى اواسط قرن پنجم هجرت ميباشد كه در‬
‫حديث و نحو و لغت و تواريخ و سير خبير‪ ،‬در تمامى علوم متداوله بصير‪ ،‬مرجع استفاده اكابر وقت و در شعر و معانى اشعار‬
‫نيز حظّى وافر داشته و از او است‪:‬‬

‫عنى التحية ان عرضت معرضا‬ ‫بلغ رعاك اللّه سكان الغضا‬

‫باق على مر الليالى ما انقضى‬ ‫و قل انقضى عصر الشباب و ودنا‬

‫ابدا فتسليما لما حكم القضا‬ ‫ان كان قدحكم الزمان ببعدكم‬

‫سيف المشيب على المفارق منتضى‬ ‫و نضا الشباب قناعه لما رأى‬
‫در پانزدهم رجب چهار صد و شصت و دويم هجرت در هشتاد و دو سالگى در واسط وفات يافت‪.‬‬

‫(از مسودههاى خودم نقل و مأخذ از نظرم رفته است)‬

‫ابن بشكوال‪ -‬خلف بن عبد الملك‬

‫‪ -‬بن مسعود بن بشكوال بن يوسف بن داحة بن داكة بن نضر خزرجى انصارى اندلسى قرطبى‪ ،‬مكنّى به ابو القاسم‪ ،‬معروف به‬
‫ابن بشكوال (كه گاهى ابن داحه و ابن داكه نيز گويند) از علما و‬

‫ص‪4 4 :‬‬

‫مورّخين قرن ششم اندلس ميباشد كه بسيار صالح و متواضع و سليم النفس و كثير الرواية بود‪ ،‬در حديث و وقايع تاريخيّه‬
‫قديمه و جديده اندلس اطالعات بسزا داشت‪ ،‬در روايت احاديث شريفه نيز اهتمام تمام بكار ميبرد و از تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬تاريخ اندلس كه مختصر است ‪ -2‬الصلة كه ذيل و متمم تاريخ اندلس ابن الفرضى عبد اللّه بن محمد و حاوى شرح حال‬
‫علما و محدثين و فقها و ادبا بوده و در مادريد بطبع رسيده است ‪ -3‬غوامض االسماء المبهمة الواقعة فى متون االحاديث‬
‫المسندة ‪ -4‬كتاب المستغيثين باللّه فى المهمات و الحاجات و غيرها كه تأليف پنجاه كتاب در موضوعات مختلف بدو منسوب‬
‫ميباشد و در اين كتاب آخرى كرامتى بمالك بن دينار بصرى نسبت داده كه در شرح حال خود مالك تحت عنوان ابن دينار‬
‫مذكور خواهد شد‪ .‬وفات ابن بشكوال در نود و چهار سالگى بسال پانصد و هفتاد و هشتم هجرت در قرطبه واقع گرديد و در‬
‫مقبره ابن عباس دفن شد‪.‬‬

‫(ص ‪ 637‬ج س و ‪ 93‬ج كا و ‪ 46‬مط و غيره)‬

‫ابن البصرى‬

‫در اصطالح رجالى محمد بن احمد بن محمد مكنّى به ابو جعفر است‪.‬‬

‫ابن بطريق‪ -‬سعيد بن بطريق‬

‫‪ -‬از مشاهير اطبّا و مورّخين نصاراى عرب اوائل قرن چهارم هجرت ميباشد كه در هريك از علم طب و تاريخ ماهر‪ ،‬بامور‬
‫مذهبى نصرانيّت نيز كه مذهب خودش بوده واقف‪ ،‬در سال سيصد و بيست و يكم هجرت بسمت بطريقى باسكندريّه رفت‪،‬‬
‫كتابى در طب و چندين كتاب ديگر متعلق بامور مذهبى نصارى تأليف نمود‪ ،‬كتاب نظم الجواهر هم كه شرح حال سالطين و‬
‫خلفا و بطريق ها و اكثر قضاياى نصارى و اعياد و وقايع ايشان را از عهد آدم تا سنوات هجرت حاوى ميباشد و اصل عربى‬
‫آن با ذيل يحيى بن سعيد بن بطريق (كه از سال وفات صاحب ترجمه تا سال چهار صد و بيست و پنجم هجرت بر آن نوشته)‬
‫در پاريس چاپ و يكمرتبه هم با ترجمه التينى در اوكسفورد طبع شده از آثار قلمى او ميباشد‪ .‬وى بسال سيصد و بيست و‬
‫هشتم هجرت در شصت و شش سالگى با مرض اسهال در اسكندريّه درگذشت‪ .‬بطريق بفتح و كسر اوّل‪ ،‬سرلشگر روميان را‬
‫گويند كه فرمانده ده هزار نفر باشد چنانچه فرمانده پنج هزار نفر را ترخان و دويست نفر را قومس نامند و آن غير از بطرپرك‬
‫ميباشد كه نزد يهود‪ ،‬عالم‬

‫ص‪4 5 :‬‬

‫و دانشور و نزد نصارى يكى از مناصب روحانيّين است كه مادون مطران و مافوق قسيس است و لفظ بطريق معرّب بتريسيون‬
‫التينى است‪.‬‬

‫(ص ‪ 637‬ج س و ‪ 233‬ج ‪ 2‬ع و غيره)‬

‫ابن بطريق‪ -‬يحيى بن حسن‬

‫‪ -‬بن حسين بن على بن محمد بن بطريق حلّى اسدى‪ ،‬مكنّى به ابو الحسن و ابو زكريا‪ ،‬ملقّب به شرف االسالم و شرف الدين‬
‫و شمس الدين‪ ،‬از علماى اماميّه قرن ششم هجرت ميباشد كه محقّق محدّث فاضل‪ ،‬صدوق ثقه‪ ،‬با ابن ادريس سابق الذكر‬
‫معاصر بود و از ابن شهرآشوب مازندرانى و شيخ عماد الدين طبرى روايت كرده و سيد فخار بن معد موسوى و بعضى از‬
‫اجلّاى ديگر نيز از او روايت نموده و شهيد اوّل نيز بواسطه محمد بن جعفر مشهدى از وى روايت مينمايد‪ .‬از تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬اتفاق صحاح االثر فى امامة االئمة االثنى عشر ‪ -2‬تصفح الصحيحين فى تحليل المتعتين ‪ -3‬خصائص الوحى المبين فى‬
‫مناقب امير المؤمنين ع و آن حاوى تمامى آياتى است كه باقرار خود عامه و شهادت صحاح سته در مناقب آن حضرت نازل‬
‫شده است ‪ -4‬الرد على اهل النظر فى تصفح ادلة القضاء و القدر ‪ -5‬العمدة فى عيون صحاح االخبار فى مناقب امام االبرار‬
‫‪ -6‬المناقب و دور نيست كه يكى از دو كتاب سيمى و پنجمى مذكورين فوق باشد ‪ -7‬نهج العلوم الى نفى المعدوم كه معروف‬
‫به سؤال اهل حلب است و غير اينها‪ .‬وى در سال ششصد تمام هجرت درگذشته و معنى بطريق هم فوقا مذكور شد‪.‬‬

‫(ص ‪ 53‬هب و ‪ 77‬ت و ‪ 222‬ج ‪ 5‬جم و باب (ى) از رياض العلما)‬

‫ابن بطوطه‪ -‬محمد بن بطوطه‬

‫‪ -‬يا محمد بن عبد اللّه‪ ،‬يا محمد بن محمد بن عبد اللّه بن محمد بن ابراهيم بن يوسف‪ ،‬طنجى الوالدة‪ ،‬شمس الدين اللّقب‪ ،‬ابو‬
‫عبد اللّه الكنية‪ ،‬ابن بطوطه الشّهرة‪ ،‬از مشاهير سيّاحان عرب قرن هشتم هجرت ميباشد كه در كموكيف سياحت بتمامى‬
‫سيّاحان ديگر تقدّم داشت و كسى را سراغ ندادهاند كه باندازه وى سياحت كرده باشد‪.‬‬

‫بسال هفتصد و دويم يا سيّم هجرت در شهر طنجه از بالد مغربزمين متولد شد‪،‬‬

‫ص‪4 6 :‬‬
‫بعد از تحصيالت متداوله در بيست و دو يا سه سالگى بناى سياحت گذاشت‪ ،‬در مدت بيست و پنج سال در مصر و شامات و‬
‫فرانسه و عراق و جزيرة العرب و هند و اندلس و يمن و ايران و بالد چين و سودان و تاتارستان و تركستان و سرانديب و‬
‫اواسط افريقا و جزائر بحر محيط و اكثر بالد مشرق زمين سياحتها كرد‪ ،‬با گروه بسيارى از ملوك و مشايخ و طبقات مختلفه‬
‫مالقات و مصاحبت نمود‪ ،‬مدتى هم در هند بامر حكومت محل بقضاوت پرداخت‪ ،‬عاقبت باز ببالد مغرب برگشته و با سلطان‬
‫ابو عنان از ملوك بنى مرين كه در فاس و نواحى حكومت داشتهاند ارتباط يافت‪ ،‬بامر او وقايع و قضايا و نوادر اخبار و‬
‫تمامى احوال و مشاهدات و محفوظات خود را كه در آن مسافرتها ديده و از طبقات متنوعه مردمان بالد مختلفه استفاده كرده‬
‫بود براى ابو عبد اللّه محمد بن محمد بن جزى كلبى از علماى مغرب زمين امال و تقرير كرد‪ ،‬كلبى نيز همه آنها را با روش‬
‫ادبى نگاشته و در قيد تحرير درآورده و منقّح نمود و يك قسمت از نسخه كلبى مذكور (متوفّى بسال ‪ 757‬ه ق‪ -‬ذنز) بخط‬
‫خودش در كتابخانه ملى پاريس موجود است‪.‬‬

‫بنوشته قاموس االعالم‪ ،‬همين سياحتنامه كه در دسترس عموم ميباشد و به رحلة ابن بطوطه معروف است و چندين مرتبه در‬
‫مص ر و اوروپا و غيره چاپ و منتشر و بزبانهاى اوروپائى ترجمه شده همان است كه محمد كلبى مذكور بامر حكمران فاس‬
‫نوشته و آن ملخّص سياحتيامه مفصلى ميباشد كه خود ابن بطوطه نوشته است كه دسترس عموم نبوده و در يكى از فاس و‬
‫قاهره محفوظ است‪ .‬از آنرو كه كلبى هم تمامى مسموع ات خود را بدون تحقيق و محاكمه نوشته حاوى بعضى از خوارق‬
‫عادات (افسانهها) ميباشد‪ .‬معذالك نسبت باطالعات و معلومات مربوطه بافريقاى وسطى و اقطار بعيده كه نگارش داده و‬
‫داراى اهميت بسيار است و اگر اصل مفصل مذكور نيز دسترس عموم باشد خدمت بزرگى نسبت به جغرافياى ممالك اسالمى‬
‫و جغرافياى عمومى قرونوسطى خواهد شد‪ .‬بارى سياحتنامه ابن بطوطه كه به رحلت ابن بطوطه معروف و بنام تحفة النظار‬
‫فى غرائب االمصار و عجائب االسفار بارها در مصر و قاهره چاپ شده همان تقرير ابن بطوطه و نگارش و تحرير كلبى است‪.‬‬
‫وفات ابن بطوطه‬

‫ص‪4 7 :‬‬

‫بسال هفتصد و هفتاد و هفتم يا نهم يا هشتادم هجرى قمرى در مراكش واقع گرديد‪.‬‬

‫(ص ‪ 48‬مط و ‪ 637‬ج س و ‪ 483‬ج ‪ 3‬كمن و ‪ 5‬هب و ‪ 33‬ج فع و غيره)‬

‫ابن بطه‪ -‬عبيد اللّه بن محمد‬

‫‪ -‬بن محمد بن حمدان بن بطه عكبرى‪ ،‬محدث سنى حنبلى‪ ،‬مكنّى به ابو عبد اللّه‪ ،‬از اكابر فقها و محدثين اهل سنّت و‬
‫جماعت ميباشد كه بسال سيصد و هشتاد و هفتم هجرت در هشتاد و سه سالگى درگذشت و خطيب بغدادى بسيارش طعن و‬
‫قدح مينمايد‪.‬‬

‫(ص ‪ 53‬هب و ‪ 538‬ج ‪ 2‬مه و ‪ 37‬ج ‪ 3‬تاريخ بغداد)‬


‫ابن بطه‪ -‬محمد بن جعفر‬

‫‪ -‬بن احمد بن بطه قمى شيعى‪ ،‬مكنّى به ابو جعفر‪ ،‬اديبى اس ت نحوى لغوى كبير المنزلة كثير العلم و الفضل و در حديث‬
‫مسامحه داشته و بحكم پاره اى قرائن قويّه از رجال اوائل قرن چهارم هجرت ميباشد كه زمان غيبت صغرى را ديده است‪ .‬با‬
‫كلينى معاصر بود‪ ،‬كتاب تفسير اسماء اللّه و ما يدعى به و كتاب قرب االسناد و غير آنها از تأليفات او ميباشد و سال وفاتش‬
‫غيرمعلوم و مدح و قدحش موكول بكتب رجاليّه است‪.‬‬

‫ابن البغونش‪ -‬سعيد بن محمد‬

‫‪ -‬بن بغونش‪ ،‬مكنّى به ابو عثمان‪ ،‬از مشاهير فالسفه و اطبّاى اواسط قرن پنجم هجرت ميباشد كه طبّ و منطق و فلسفه و‬
‫هندسه و رياضيّات را در شهر قرطبه تكميل نمود‪ ،‬بمولد خود طليطله مراجعت كرد‪ ،‬در فنون معالجه و تشخيص مرض مهارت‬
‫فوق العادة داشت‪ ،‬با ظافر اسماعيل حكمران آنجا تقرّب يافته و اخيرا بمقام صدارت نايل گرديد‪ ،‬در اواخر از آن مقام و‬
‫مطالعات علميّه نيز منصرف و تمامى اوقات خود را بتالوت قرآن مجيد مصروف داشت تا چهار صد و چهل و چهارم هجرت‬
‫در هفتاد و پنج سالگى درگذشت و كتابى در كليات طب دارد‪.‬‬

‫(ص ‪ 49‬ج مر و ‪ 638‬ج س)‬

‫ابن البغوى‪ -‬احمد بن محمد‬

‫‪ -‬هروى‪ ،‬بغوىّ االصل‪ ،‬بغدادىّ المولد و المنشأ‪ ،‬مكنّى به ابو الحسين‪ ،‬ملقّب به نورى و امير القلوب و شمس العرفا‪ ،‬از اكابر و‬
‫مشاهير عرفاى اواخر قرن سيّم هجرت ميباشد مراتب عرفان را از شبلى و‬

‫ص‪4 8 :‬‬

‫سرى سقطى و جنيد بغدادى و ذو النون مصرى تكميل نمود‪ ،‬بزهد و تقوى و خوشزبانى معروف و به بغوى و ابن البغوى‬
‫مشهور و جدّش از مردمان شهر بغشور مابين مرو و هرات بود‪ .‬پدرش ببغداد منتقل و خودش هم در آنجا متولد و از آن رو‬
‫كه بنور فراست از اسرار باطن و قلوب مردم خبر ميداده او را به نورى و امير القلوب و شمس العرفا نيز ملقّب ميداشتند‪ .‬يا‬
‫نور و شمس گفتن او بجهت آن بوده كه گويند نورى ديدند كه مثل آفتاب از بام صومعه او درخشيده و بباال ميرفت‪ .‬احمد‬
‫هميشه خرابه نشين بود‪ ،‬فقط در ايّام جمعه بشهر مى آمد بلكه بعض اوقات تا يكسال از مردم عزلت گزيده و در صحراها و‬
‫ويرانه ها ميگذرانيد‪ ،‬گاهى هم چند سال سكوت كرده و اصال حرف نميزد تا بسال دويست و هشتاد و پنجم يا ششم يا نود و‬
‫پنجم هجرت درگذشت و جنيد بعد از فوت او گفت كه نصف علم عرفان و تصوف با موت نورى رفت‪.‬‬

‫(ص ‪ 22‬ج ‪ 2‬فع و ‪ 367‬ج ‪ 2‬و ‪ 53‬ج ‪ 3‬مه و سطر ‪ 9‬ص ‪ 63‬ت)‬

‫ابن بقاح‬
‫در اصطالح رجالى حسن بن على بن بقاح و حسن بن على بن يوسف بن بقاح است‪.‬‬

‫ابن بقى‪ -‬يحيى بن عبد الرحمن بن بقى‬

‫‪ -‬مكنّى به ابو بكر‪ ،‬از مشاهير شعراى قرطبه اندلس بوده و از اشعار او است‪:‬‬

‫فاجعل ظلمى اسوة فى المظالم‬ ‫اكل بنى اآلداب مثلى ضايع‬

‫على عربى ضاع بين اعاجم‬ ‫ستبكى قوافى الشعر مالجفونها‬

‫در سال پانصد و چهلم هجرى قمرى درگذشت‪( .‬ص ‪ 638‬ج قاموس االعالم)‬

‫ابن بقيه‪ -‬احمد‬

‫‪ -‬بن بكر بن بقيه عبدى نحوى‪ ،‬فاضل ماهر‪ ،‬مكنّى به ابو العباس يا ابو طالب‪ ،‬معروف به ابن بقيه‪ ،‬از فضالى نحويّين‪ ،‬از قبيله‬
‫عبد القيس‪ ،‬از تالمذه سيرافى و رمانى و ابو على فارسى و شرح كتاب ايضاح نام ابو على مذكور بوده و در هشتم رمضان‬
‫چهار صد و هشتم هجرت درگذشت‪.‬‬

‫(ص ‪ 33‬ج كا)‬

‫ص‪4 9 :‬‬

‫ابن بقيه‪ -‬محمد بن بقيه‬

‫‪ -‬يا محمد بن محمد بن بقيه‪ ،‬مكنّى به ابو طاهر‪ ،‬ملقّب به ناصح و نصير الدولة يا ناصر الدولة‪ ،‬وزير عزّ الدولة بختيار بن معزّ‬
‫الدولة بن بويه‪ ،‬از اكابر وزرا و اعيان اسخيا ميباشد كه در بدايت حال متصدى امور مطبخى معزّ الدولة بود‪ ،‬بعد از وفات او نزد‬
‫پ سرش عزّ الدولة تقرّب يافت تا آنكه در اثر خدمات شايان بمقام وزارت رسيد‪ ،‬كثرت سخاوتهاى او پردهپوش ايّام‬
‫گذشته اش گرديد چنانچه در ظرف بيست روز بيست هزار خلعت عنايت كرد و محض زيادت تقرّب بعز الدولة‪ ،‬عموزادهاش‬
‫عضد الدولة را بعناوين مختلفه از خود رنجانيده و ما بين ايشان نايره محاربه مشتعل ساخت پس عز الدولة احضارش كرده و‬
‫ميل آهنين بچشمهايش كشيده و ببغداد نزد عضد الدوله اش فرستاد‪ ،‬عضد الدولة نيز روز جمعه هفتم شوال سيصد و شصت و‬
‫هفتم هجرت زير پاى پيالنش افكند و بعد از مردن در باب الطاق در دارش كردند و مدت مديدى در سردار ماند‪ .‬ابو الحسن‬
‫محمد بن عمر انبارى كه از مشمولين مراحم و الطاف او بوده در مرثيه همان حال او قصيدهاى بيست و يك بيتى گفته كه از‬
‫ابيات همان قصيده است‪:‬‬
‫لحق انت احدى المعجزات‬ ‫علو فى الحيات و فى الممات‬

‫خود ابو الحسن همين قصيده تائيه را نوشته و در طرق و شوارع بغداد انداخت تا آنكه مسموع عضد الدولة گرديد و آرزومند‬
‫بوده كه كاش او را در دار مى كردند و اين مرثيه را درباره وى ميگفتند سپس امر باحضار ابو الحسن داد‪ ،‬لكن تا يكسال‬
‫دسترس نشد عاقبت وزير روشنضمير صاحب بن عبّاد امان نامهاى منتشر ساخت ابو الحسن بمجرّد اطّالع در محضر صاحب‬
‫حاضر شد و در جواب استفسار از گوينده آن قصيده اقرار صريح آورد كه خود او است پس بامر صاحب‪ ،‬شروع بخواندن‬
‫تمامى قصيده كرد‪ ،‬همينكه اين شعر را فروخواند‪:‬‬

‫تمكن من عناق المكرمات‬ ‫و لم ار قبل جذعك قط جذعا‬

‫صاحب با وى معانقه كرد و دهانش را بوسيد و پيش عضد الدوله اش فرستاد‪ ،‬او نيز در جواب استفسار از سبب مرثيه گفتن‬
‫دشمنش (ابن بقيه) اظهار داشت كه محض پاس حقوق‬

‫ص‪423 :‬‬

‫ديرينه اش بوده است و بس‪ ،‬پس بامر عضد الدّولة دو شعر لطيف هم در خصوص شمعى كه پيش او فروزان بوده گفته و بانعام‬
‫يك اسب و يك خلعت و يك كيسه وجه نقدى مفتخر گرديد‪.‬‬

‫(ص ‪ 2 9‬ج نى و ‪ 75‬ج ‪ 2‬كا و ‪ 2 2‬لس و ‪ 638‬ج س و غيره)‬

‫ابن بكس‪ -‬ابراهيم بن بكس‬

‫‪ -‬مكنّى به ابو اسحق‪ ،‬از مشاهير اطبّاى اوائل قرن چهارم هجرت ميباشد كه از متميّزين اين طبقه بوده و كتب بسيارى را از‬
‫يونانى بعربى ترجمه نموده است‪ .‬سال وفاتش بدست نيامد‪ .‬پسرش ابو الحسن على بن ابراهيم نيز از مهره اطبّاى و هردو‬
‫قسمت علمى و عملى طبّ را نزد پدر تكميل كرده و سرآمد اقران خود بشمار ميرفت‪ .‬او نيز مانند پدر‪ ،‬از مترجمين اين طبقه‬
‫بوده و كتب طب و حكمت بسيارى را از يونانى بعربى ترجمه نموده است‪ ،‬در آخر عمر نابينا شد و در سال سيصد و نود و‬
‫چهار هجرت درگذشت‪.‬‬

‫(ص ‪ 26‬و ‪ 27‬ج ‪ 3‬مه)‬

‫ابن بكس‪ -‬على‬

‫‪ -‬فوقا ضمن شرح حال پدرش ابراهيم مذكور شد‪.‬‬


‫ابن بكير‬

‫در اصطالح رجالى چند تن از اوالد و احفاد بكير بن اعين بن سنسن شيبانى كه تحت عنوان آل اعين از خاتمه باب كنى‬
‫اشاره خواهد شد و مشهورترين ايشان عبد اللّه بن بكير است كه تحت عنوان اصحاب اجماع تذكر دادهايم‪.‬‬

‫ابن بلبل‪ -‬محمد بن عثمان بن بلبل‬

‫‪ -‬نحوى لغوى‪ ،‬مكنّى به ابو عبد اللّه‪ ،‬از ادباى قرن پنجم هجرت و تالمذه ابو خالويه ميباشد‪ ،‬با سيرافى و ابو على فارسى‬
‫مصاحب و د ر شعر و فنون ادب بديگران مقدّم بود و در سال چهار صد و دهم هجرت درگذشت‪( .‬ص ‪ 249‬ج ‪ 8‬معجم‬
‫االدبا)‬

‫ابن بلنجر‪ -‬احمد بن عبيد‬

‫‪ -‬بعنوان ابن ابو عصيده خواهد آمد‪.‬‬

‫ابن البناء‪ -‬احمد بن عثمان‬

‫‪ -‬يا احمد بن محمد بن عثمان‪ ،‬دانشمند فاضل مراكشى ازدى عدوى‪ ،‬مكنّى به ابو العباس‪ ،‬معروف به ابن البناء‪ ،‬از رياضيّين‬
‫قرن هشتم هجرت ميباشد كه نخست در مولد خود مراكش سپس در فاس‬

‫ص‪42 :‬‬

‫مراتب علميّه را تكميل نمود‪ ،‬بنوشته بعضى از اهل تتبّع در فنون معقول و منقول خصوصا در فقه و حديث و تفسير و نجوم و‬
‫هيئت و طب و رياضيّات متخصّص و مرجع استفاده ديگران شد‪ ،‬لكن با آنهمه مهارتى كه در طب داشته بامر معالجه‬
‫نمىپرداخت‪.‬‬

‫عالوه بر مقامات ظاهرى‪ ،‬طريق سلوك و رياضت و مكاشفه را نيز مىپيمود‪ ،‬با ابو زيد عبد الرحمن صوفى پيوسته و بسا‬
‫روزها منزوى بوده و روزه مىگرفت‪ .‬ابن حجر كه بواسطه قرب زمان بحال وى ابصر ميباشد در درر كامنه گويد اخيرا‬
‫خشگى دماغش عارض‪ ،‬مدتى از خوردن حيوانى مجتنب و بعضى از حاالت غيرمنتظره از وى بروز يافت كه از ضمائر مردم‬
‫خبر ميداد‪ ،‬اهل بيت او بدستور ابو زيد مذكور از معاشرت و مخالطت مردمش بازداشتند تا بفاصله يكسال بهبودى يافته و با‬
‫مردم معاشرت كرد و عجائبى از آن حاالت گذشته خود نقل مى نمود من جمله رؤيت بعضى از صور علويه نورانى است كه با‬
‫اسلوبى عجيب بعلوم بسيارى متعلّق بقرآن مجيد تكلّم ميكردهاند‪.‬‬

‫از تأليفات ابن البناء است‪:‬‬


‫‪ -‬تلخيص اعمال الحساب كه در روم چاپ شده است ‪ -2‬الروض المريع فى صناعة البديع ‪ -3‬اللوازم العقلية فى مدارك‬
‫العلوم ‪ -4‬المناخ فى معرفة اوائل الشهور و غيرها‪.‬‬

‫نسخه اى از همين كتاب و كتاب تلخيص مذكور و چند كتاب ديگرش در موزه بريطانيا موجود است و در سال هفتصد و‬
‫بيست و يكم يا سيّم يا چهلم هجرت درگذشت‪.‬‬

‫(كف و ص ‪ 278‬ج كمن و ‪ 53‬ج مر و اطالعات متفرقه)‬

‫ابن البناء‪ -‬حسن بن احمد بن عبد اللّه‬

‫‪ -‬بغدادى حنبلى‪ ،‬فقيه نحوى قارى‪ ،‬مكنّى به ابو على‪ ،‬معروف به ابن البناء‪ .‬كتاب ايضاح نام ابو على فارسى را شرح كرده و‬
‫در علوم ديگر نيز يكصد و پنجاه كتاب تأليف داده است كه همه آنها حاكى از قلت فهم او ميباشند‪( .‬سطر ‪ 34‬ص ‪ 2 9‬ت)‬

‫ابن بنان‪ -‬محمد بن ابى الفضل‬

‫‪ -‬بنان انبارى‪ ،‬مصرىّ الوالدة و النشأة‪ ،‬ابو طاهر الكنية‪ ،‬از مشاهير ادباى اواخر قرن ششم هجرت ميباشد كه عالوه بر فنون‬
‫ادبى در حديث و شعر نيز ماهر بوده و خط خوبى داشت‪ .‬يك تفسير قرآن و يك‬

‫ص‪422 :‬‬

‫كتاب منظوم و منظور نامى از آثار قلمى او ميباشد و كتابهاى بسيارى بخط خودش استنساخ نموده و از او است كه در حق‬
‫يكى از دوستان خود گفته است‪:‬‬

‫رك كيف اهتديت نهج الطريق‬ ‫عجبالى و قد مررت بآثا‬

‫صدقوا مالميت من صديق‬ ‫اترانى نسيت عهدك فيها‬

‫بسال پانصد و نود و ششم هجرت در هشتاد و نه سالگى درگذشت‪.‬‬

‫(ص ‪ 733‬ج س)‬

‫ابن بنت ابى حمزة الثمالى ابن بنت احمد بن محمد برقى‬

‫در اصطالح رجالى اولى حسين بن حمزة‪ ،‬دويمى على بن محمد بن ابى القاسم برقى است‪.‬‬

‫ابن بنت الياس‪ -‬حسن بن على‬


‫‪ -‬در باب القاب بعنوان وشاء حسن نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابن بنت زيد شحام ابن بنت سعد بن عبد اللّه‬

‫در اصطالح رجالى اولى قاسم بن ربيع صحاف‪ ،‬دويمى موسى بن محمد اشعرى است‪.‬‬

‫ابن بندار على بن محمد بن بندار‪ -‬ابن بندار محمد بن جعفر بن بندار‬

‫‪ -‬هردو مصطلح رجال بوده و موكول بدان علم شريف هستند‪.‬‬

‫ابن بندره‬

‫عبد اللّه بعنوان ابن بيدره خواهد آمد‪.‬‬

‫ابن البواب‪ -‬عبد اللّه بن محمد‬

‫‪ -‬از شعراى اوائل قرن سيّم هجرت و معروف به ابن البواب ميباشد كه پدرش بوّاب و دربان ابو جعفر منصور بلكه خودش نيز‬
‫دربان عبد اللّه مأمون هفتمين خليفه عبّاسى (‪ 2 8 - 98‬ه ق‪ -‬قصح‪ -‬ريح)‪ ،‬بسيار ظريف و سخندان‪ ،‬باخبار و وقايع خلفا‬
‫واقف‪ ،‬اشعارش سلس و لطيف بوده و از ابيات قصيدهايست كه در مدح مأمون گفته است‪:‬‬

‫عينك نور جالل‪ -‬و نور ملك مبين‬ ‫قد صفت بك الدنيا‪ -‬للمسلمين و دين‬

‫ما من يديك شمال‪ -‬كلتا يديك يمين‬ ‫القول منك فعال‪ -‬و الظن منك يقين‬

‫سال وفاتش بدست نيامد‪( .‬ص ‪ 639‬ج قاموس االعالم)‬

‫ابن البواب‪ -‬على بن هالل‬

‫‪ -‬كاتب بغدادى‪ ،‬مكنّى به ابو الحسن‪ ،‬ملقّب به عالء الدين و قبلة الكتاب‪ ،‬معروف به ابن البواب‪،‬‬

‫ص‪423 :‬‬

‫از فحول ادبا و فضال و مشاهير قرّاء و خطّاطين و خوشنويسان اوائل قرن پنجم هجرت و از تالمذه ابن اسد محمد كاتب سابق‬
‫الذكر و ديگر اساتيد وقت بود‪ ،‬مدتها نزد ايشان بتكميل خط پرداخته تا بدرجه استادى رسيد‪ ،‬پس از آنكه ابن مقله آتى الذكر‬
‫خطّ كوفى معمول وقت را بصورت خطّ نسخ متداولى آورده و بشكل ديگر انداخت ابن بواب نيز رنجها برد‪ ،‬همان شيوه‬
‫جديده اختراعى ابن مقله را مهذّب نموده و باسلوب مرغوب انداخت و بلباس خوشش كه همانا بنام خط نسخ و خط ثلث‬
‫بمرور دهور زينت دروديوار و اوراق و سطور است ملبّس گردانيد‪ ،‬در حسن خط و فنّ كتابت مشار بالبنان و شهره جهان‬
‫گشت و از خطّاطين نامى و مرجع استفاده مشاهير خطّاطان آنزمان شد بلكه در متقدّمين و متأخّرين كسى را سراغ ندادهاند‬
‫كه شبيه خط او را نوشته باشد‪.‬‬

‫با اينكه نوعا داعيه هركس زيادتر از استعداد خود بوده و پاره اى مزاياى خارج از قابليّت را بخود ميبندد اما كسى پيدا نشده‬
‫كه خودش را رديف ابن بواب شمرده و يا دعوى هم سرى با وى نمايد‪ .‬بالجم لة استادى ابن بواب در حسن خط‪ ،‬بالمعارض‬
‫و مسلّم كل ميباشد و بهمين جهت انفراديش‪ ،‬بخوشنويسى و خطّاطى شهرت يافته و آوازه حسن خطّش عالمگير شده است و‬
‫الّا چنانچه اشاره نموديم از فحول ادبا و قرّاء محسوب بلكه در اكثر علوم متنوعه متمهّر و در فقه نيز خبير است بلى ابن مقله‬
‫از جنبه اختراعى خطّ و تقدّم زمانى متفرّد و داراى فضيلت بىنهايت ميباشد الفضل للمتقدم‪ .‬بنوشته بعضى از ارباب تراجم‪،‬‬
‫مبتكر خط ريحانى و خط محقّق همين ابن بواب بود‪ ،‬بعد از اختراع اين دو خط آموزشگاهى براى فراگرفتن خط تأسيس داد‬
‫كه تا زمان ياقوت مستعصمى برقرار بوده است‪ .‬ابن بواب حافظ قرآن مجيد هم بوده و شصت و چهار نسخه از آن كتاب‬
‫مقدّس را بخط خودش نوشته است‪ ،‬سلطان سليم اوّل يكى از آنها را كه بخط ريحانى بوده بمسجد اللهلى قسطنطنيّه اهدا‬
‫نموده و در آنجا محفوظ است‪ .‬يك نسخه از ديوان سالمة بن جندل شاعر جاهلى نيز بخط ابن البواب در كتابخانه اياصوفيا‬
‫موجود ميباشد‪.‬‬

‫ابن البواب عالوه بر حسن خط و كماالت ديگر‪ ،‬طبع شعر سرشارى نيز داشته و از‬

‫ص‪424 :‬‬

‫ابيات قصيده رائيه غرّائى است كه در قاعده و ترتيب خط و ترغيب بر كتابت و وصف قلم و كاغذ و مركب سروده و طالب‬
‫خوشنويسى را مخاطب داشته و گويد‪:‬‬

‫و يروم حسن الخط و التصوير‬ ‫يا من يريد اجادة التحرير‬

‫فارغب الى موالك فى التيسير‬ ‫ان كان عزمك فى الكتابة صادقا‬

‫صلب يصوغ صياغة التحرير‬ ‫اعدد من االقالم كل مثقف‬

‫خيرا تخلفه بدار غرور‬ ‫و ارغب لنفسك ان تخط بنانها‬

‫عند التقاء كتابه المنشور‬ ‫فجميع فعل المرء يلقاه غدا‬

‫وفات ابن البواب بسال چهار صد و بيست و سيّم يا سيزدهم هجرى قمرى در بغداد واقع شد و در جوار احمد بن حنبل‬
‫مدفون گرديد‪ .‬اما وجه شهرت ابن البواب آن است كه پدرش هالل‪ ،‬دربان آل بويه و پردهدار ايشان بود و بهمين جهت لقب‬
‫بواب (دربان) و سترى منسوب به ستر (پرده) داشته و پسرش على را هم ابن البواب و ابن السترى ميگفتهاند‪.‬‬
‫(ص ‪ 298‬ج ‪ 2‬مه و ‪ 376‬ج كا و ‪ 2 8‬لس و ‪ 84‬ج ‪ 5‬فع و ‪ 23‬ج ‪ 5‬جم و ‪ 639‬ج س و ‪ 5‬هب و ‪ 39‬پيدايش‬
‫خط و خطاطان و غيره)‬

‫ابن البويطى‪ -‬يوسف بن يحيى‬

‫‪ -‬مصرى بويطى‪ ،‬مكنّى به ابو يعقوب‪ ،‬معروف به بويطى و ابن البويطى‪ ،‬از محدّثين عامه ميباشد كه بقدم قرآن معتقد‪ ،‬مصاحب‬
‫امام شافعى و زينت حوزه درس او بود‪ .‬احاديث نبويّه را از او و عبد اللّه بن وهب فقيه مالكى استماع نموده و ترمدى‪ ،‬ابراهيم‬
‫بن اسحق حربى و بعضى از محدّثين ديگر نيز از وى روايت ميكنند‪ .‬در عهد خالفت واثق باللّه نهمين خليفه عباسى (‪-227‬‬
‫‪ 232‬ه ق‪ -‬ركز‪ -‬رلب) از مصر در بغداد احضار شد و تكليفش نمودند كه بحدوث و خلقت قرآن معتقد باشد و از قول بقدم‬
‫آن كه معتقدش بوده منصرف گردد‪ ،‬لكن او اكيدا امتناع نموده و در اصرار خود افزود و بهمين جهت زندانى شد تا بسال‬
‫دويست و سى و يكم يا دويم هجرت در زندان درگذشت و كتاب الفرائض و المختصر الصغير و المختصر الكبير از تأليفات او‬
‫است‪( .‬ص ‪ 5 7‬ج ‪ 2‬كا)‬

‫ابن بهته‪ -‬محمد بن عمر‬

‫‪ -‬بعنوان طاقى نگارش يافته است‪.‬‬

‫ص‪425 :‬‬

‫ابن بيذرة‪ -‬يا ابن بندره‪ ،‬عبد اللّه‬

‫‪ -‬بن بيذرة يا بندره‪ ،‬در حماقت‪ ،‬زيان در سودا و معامله‪ ،‬خسارت در تجارت ضرب المثل بود و احمق من شيخ مهو و اخسر‬
‫صفقة (كنايه از معامله و خريد و فروش است) من ابن بيذرة از امثال دايره ميباشد‪ .‬مهو پدر شعبهايست از قبيله عبد القيس و‬
‫شيخ و بزرگ آن شعبه نيز همين ابن بيذرة است‪ .‬صورت قضيه و اصل و مورد اين مثل چنان است كه طائفه اياد همواره با‬
‫فسوه (بادبى‪ ،‬صداى راه پايين) مورد طعن و مالمت و سرزنش بودند تا آنكه مردى از ايشان در بازار عكاظه بپا شد و دوتا‬
‫جامه حبرى يمنى بدست گرفته و ندا درداد كه من از قبيله اياد هستم‪ ،‬كداميك از شما اين ننگ و عار را در عوض اين دو‬
‫جامه از ما خريدارى مى كنند پس ابن بيذرة برخاسته و اين معامله را پذيرفت و آن ننگ را در عوض آن دو جامه خريد و‬
‫قبول نمود‪ ،‬يكى از آنها را بر كمر بسته و ديگرى را بدوش انداخت و تمامى قبائل حاضره عرب را شاهد اين معامله گرفت و‬
‫بسوى قوم خود برگشت و در جواب استفسار ايشان كه از بازار عكاظه چه آوردهاى گفت ننگ و عار ابدى و يا اين جمله را‬
‫بمجرّد رسيدن بقوم خود بدون سؤال ايشان خبر داد‪ .‬راجز در اين باب گويد‪:‬‬

‫من صفقة خاسره مخسرة‬ ‫يا من رأى كصفقة ابن بيذرة‬

‫شلت يمين صافق ما اخسره‬ ‫المشترى الفسو ببردى حبرة‬


‫اشعار ديگر نيز در اين باب گفتهاند كه بعضى از آنها را در كتاب جمهره نگارش داده است‪.‬‬

‫(مرصع ابن االثير و جمهرة االمثال ابو هالل عسكرى)‬

‫ابن البيطار‪ -‬عبد اللّه بن احمد‬

‫‪ -‬يا حميد بن بيطار اندلسى مالقى‪ ،‬مكنّى به ابو محمد‪ ،‬ملقّب به ضياء الدين و عشاب و نباتى‪ ،‬معروف به ابن البيطار‪ ،‬از اكابر‬
‫اطبّا و اجلّاى علما و دانشمندان معرفة النبات‪ ،‬پيشواى علماى گياه شناسى‪ ،‬از بزرگترين خدّام تمدن اسالمى ميباشد و شهرت‬
‫او به نباتى و عشاب نيز از همين باب بوده است كه از عشب‪ ،‬بمعنى گياه و نباتات تازه اشتقاق يافته است‪.‬‬

‫ابن البيطار پس از آنكه علوم و فنون متداوله و علم معرفة النبات را در مولد خود‬

‫ص‪426 :‬‬

‫در شهر مالقه از بالد اندلس بحدّ كمال رسانيد از سنّ بيست سالگى براى غوررسى نباتات‪ ،‬ساليان درازى بصوب شامات و‬
‫مراكش و جزائر و تونس و يونان و ايتاليا و روم و افريقا سياحتها كرد‪ ،‬با جمعى كثير از دانشمندان معرفة النبات مالقات‬
‫نموده و بتحقيقات بسيارى در مزاياى آن علم شريف موفق آمد‪ ،‬در تحقيق نباتات و خواص و اسامى و مواضع آنها با آنهمه‬
‫اختالفات بى پايان كه دارند علّامه وقت و وحيد عصر خود شد‪ ،‬عاقبت بمصر رفته و بخدمت ملك كامل محمد بن ابى بكر‬
‫ايّوبى حكمران وقت وارد و برياست گياه شناسان منصوب و مشمول مراحم شاهانه گرديد‪ ،‬در حضور او بشام رفته و با ابن‬
‫ابى اصيبعه موفق الدين مالقات كرد‪ ،‬موفق الدين با آنهمه تبحّرى كه در فن معرفة النبات داشته از كثرت احاطه وى در‬
‫حيرت ماند و گويد بمرام معاينه نباتات و كسب اطّالع از مزاياى آنها بهمراهى ابن بيطار بنواحى دمشق رفتيم‪ ،‬هرنباتى را كه‬
‫ميديد اسم عربى و يونانى و خواص طبّى و محصول كجا بودن و منابت آن را كامال بيان ميكرد‪ ،‬سهو و خطاى هريك از‬
‫جالينوس و ديسقوريدوس و ديگر دانشمندان معرفة النبات را كه هريك از آنها داشتهاند روشن ميساخت‪ .‬ابن بيطار بعد از‬
‫وفات ملك كامل باز بمصر رفته و نزد پسرش ملك صالح نجم الدين نيز بهمان خدمت و عزت سابق خود باقى و در نتيجه‬
‫زحمات بىپايان خود بتأليفات طريفه موفق آمد‪:‬‬

‫‪ -‬االبانة و االعالم بما فى المنهاج من الخلل و االوهام كه اشتباهات و اوهام كتاب منهاج البيان ابن جزله را كه در ادويه‬
‫مفرده و مركبه ميباشد حاوى است ‪ -2‬االفعال الغربية و الخواص العجيبة ‪ -3‬تذكره در طب كه بتذكره ابن بيطار معروف است‬
‫‪ -4‬جامع االدوية و االغذية المفردة در طب كه بمفردات ابن بيطار معروف ‪ ،‬بامر ملك صالح تأليف‪ ،‬در قاهره چاپ‪ ،‬جامعتر و‬
‫مهمترين كتب مفردات بوده و مجلسى در كتاب سماء و عالم بسيار از آن نقل ميكند ‪ -5‬المغنى فى االدوية المفردة يا فى‬
‫العالج باالدوية المفردة كه در معالجه هرعضوى بطور مختصر بحث كرده و محل استفاده اطبّا ميباشد و يك نسخه قديمى آن‬
‫در كتابخانه بلديه اسكندريّه موجود است‪ .‬وفات ابن بيطار بسال ششصد و چهل و ششم هجرت در دمشق واقع گرديد‪.‬‬

‫(ص ‪ 5‬هب و ‪ 33‬ج فع و ‪ 639‬ج س و غيره)‬


‫ص‪427 :‬‬

‫ابن البيع‪ -‬محمد بن عبد اللّه‬

‫‪ -‬بن محمد بن حمدويه بن نعيم نيشابورى‪ ،‬مكنّى به ابو عبد ال لّه‪ ،‬معروف به ابن البيع‪ ،‬فقيه قاضى محدّث حافظ كثير المشايخ‪،‬‬
‫از اكابر فقها و محدّثين نيشابور ميباشد كه در عصر خود امام اهل حديث و جاللت او مسلّم اكابر وقت بود و حق فضل و‬
‫حرمت او را رعايت ميكردند‪ .‬شماره مشايخ او كه از ايشان استماع حديث كرده در حدود دو هزار نفرند‪ .‬از طرف سامانيان به‬
‫قضاوت نيشابور منصوب و بهمين جهت به حاكم نيشابورى نيز معروف و يا خود حاكم گفتن او بمناسبت معنى اصطالحى‬
‫حديثى آن است كه در شرح لفظ حافظ مذكور داشتيم‪.‬‬

‫خودش گويد كه آب زمزم خورده و توفيق حسن تصنيف از خدا خواستم اين است كه تأليفات او بتصديق اهل فن در موضوع‬
‫خود متفرّد بوده و مسبوق به نظير نميباشند‪.‬‬

‫در روضات او را در رديف علماى عامّه نوشته و لكن بنوشته بعضى از اهل عصر‪ ،‬جمعى از فريقين بتشيّع وى تصريح كردهاند‪.‬‬
‫در ذريعه نيز كه فهرست مؤلفات شيعه ميباشد تأليفات او را مذكور داشته است‪ ،‬نيز او نخستين كسى است كه علم درايه را‬
‫وضع نموده و كتاب معرفة علوم الحديث را در آن موضوع تأليف داد‪ .‬از تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬اصول علم الحديث كه نسخه آن در كتابخانه خياطين دمشق و كتابخانه محمد پاشا در استانبول موجود و صاحب ذريعه‬
‫استظهار كرده كه دو فقره كتاب مدخل نام مذكور ذيل هم (كه بابن البيع نسبت دادهاند) عبارت از همين كتاب اصول علم‬
‫الحديث است ‪ -2‬االكليل فى الحديث ‪ -3‬االمالى ‪ -4‬تاريخ نيشابورى يا تاريخ علماى نيشابور كه بقول شيخ حر عاملى از‬
‫كتب معتمده شيعه است و يك نسخه از آن در كتابخانه سلطان محمد فاتح در استانبول موجود است ‪ -5‬تخريج الصحيحين‬
‫‪ -6‬فضائل فاطمة الزهراء ع ‪ 7‬و ‪ -8‬المدخل الى االكليل و المدخل الى علم الصحيح كه فوقا اشاره شد ‪ -9‬المستدرك على‬
‫الصحيحين ‪ - 3‬معرفة الحديث يا معرفة علوم الحديث كه يك نسخه از آن برقم ‪ 4344‬در كتابخانه اياصوفياى استانبول‬
‫موجود و بنوشته بعضى همان كتاب اصول مذكور فوق است و غير اينها‪ .‬وفات ابن البيع بسال چهار صد و سيّم يا پنجم‬
‫هجرت در نيشابور واقع گرديد‪.‬‬

‫(ص ‪ 5‬هب و ‪ 7 6‬ت و ‪ 59‬ج ‪ 2‬كا و ‪ 6 3‬ج س)‬

‫ص‪428 :‬‬

‫ابن تاج الدين‪ -‬عبد الباقى‬

‫‪ -‬بن عبد المجيد بن عبد اللّه يمنى مكّى مخزومى‪ ،‬مكنّى به ابو المحاسن‪ ،‬ملقّب به تاج الدين و جمال الدين‪ ،‬از اعيان ادبا و‬
‫اكابر فضالى قرن هشتم هجرت ميباشد كه در نظم و نثر يدى طولى داشت‪ ،‬بفقه و اصول و فنون ادب صرف اوقات مىنمود‪،‬‬
‫بيمن و مصر و شام و بيت المقدس مسافرتها كرده و مرجع استفاده بوده و از تأليفات او است‪:‬‬
‫‪ -‬تاريخ النحاة يا طبقات النحاة ‪ -2‬تاريخ يمن ‪ -3‬تلخيص االكتفا فى شرح الفاظ الشفا كه شرح كتاب شفاى قاضى عياض‬
‫است ‪ -4‬ذيل تاريخ ابن خلكان كه بسيار مختصر ميباشد‪ ،‬تقريبا بشرح حال سى نفر پرداخته و كلمات ابن خلّكان را ردّ كرده‬
‫و ابن االثير را بدو ترجيح داده است‪ .‬بسا ل هفتصد و چهل و سيّم هجرت در شصت و سه سالگى درگذشت و بنوشته كشف‬
‫الظّنون و درر كامنه لقب تاج الدين داشته و فقط قاموس االعالم بعنوان ابن تاج الدين مذكورش داشته است‪.‬‬

‫(كف و ‪ 6 3‬ج س و ‪ 3 5‬ج ‪ 2‬كمن و غيره)‬

‫ابن التركمانى‪ -‬على بن عثمان‬

‫‪ -‬بعنوان قاضى القضاة على بن عثمان مذكور شده است‪.‬‬

‫ابن التعاويذى‪ -‬محمد بن عبيد اللّه‬

‫‪ -‬يا عبد اللّه يا محمد بن عبد اللّه‪ ،‬مكنّى به ابو الفتح‪ ،‬معروف به تعاويذى و ابن التعاويذى و سبط ابن التعاويذى‪ ،‬از مشاهير‬
‫ادبا و شعرا و نويسندگان قرن ششم هجرت و كاتب ديوان مقاطعات بغداد‪ ،‬بسيار خوشطبع و شيرينزبان‪ ،‬اشعارش مشهور و‬
‫در غايت لطافت و حالوت بود‪ ،‬بسيارى از معانى دقيقه را در قالب الفاظ رشيقه بعرصه بيان ميآورد‪ ،‬بتصديق ابن خلّكان‬
‫وحيد عصر خود محسوب و از دويست سال پيش از زمان او‪ ،‬نظيرش نيامده بود‪ .‬ديوان او مشهور‪ ،‬در قاهره چاپ‪ ،‬يك‬
‫نسخه خطّى آن بشماره ‪ 27 9‬در كتابخانه مدرسه سپهساالر جديد طهران موجود‪ ،‬خودش آن را در حال صحت چشم مرتّب‬
‫كرده بود‪ ،‬اشعارى را هم كه بعد از نابينائى گفته است زيادات نام كرده و ببعضى از نسخههاى ديوانش ملحق شده است‪.‬‬

‫چنانچه اشاره شد در اواخر عمر از هردو چشم نابينا شد‪ ،‬در مرثيه چشمها و ايّام جوانى‬

‫ص‪429 :‬‬

‫و قدرت و توانائى خود اشعار فصيح گفته و از اشعار او است كه در حق ابو جعفر احمد بن محمد وزير مستنجد باللّه سى و‬
‫دويمين خليفه عباسى (‪ 566 -555‬ه ق‪ -‬ثنه‪ -‬ثسو) كه ارباب دواوين را عزل كرده و در حبس و ديگر سياسات ايشان‬
‫فروگذارى نميكرد گفته است‪:‬‬

‫انت على كشفه قدير‬ ‫يا رب اشكو اليك ضرا‬

‫فيه ابو جعفر وزير‬ ‫اليس صرنا الى زمان‬

‫بعضى از ارباب تراجم نسبت تشيّع بدو داده و پاره اى اشعار صريح در اين معنى و مرثيه حضرت خامس آل عبا ع را بدو‬
‫منسوب دارند‪ .‬مخفى نماند كه صاحب ترجمه محمد‪ ،‬نوه دخترى ابو محمد مبارك بن مبارك معروف به ابن النعاويذى بوده كه‬
‫پدر ابو محمد بجهت افسونى و دعانويس بودنش بتعاويذى شهرت داشت (كه جمع تعويذ بمعنى بازوبند است) و سبط ابن‬
‫التعاويذى گفتن محمد هم از همين راه بوده چنانچه من باب نسبت بجدّ‪ ،‬ابن التعاويذى بلكه بهمان وصف جدّ عاليش موصوف‬
‫داشته و تعاويذىاش نيز گويند‪ .‬وفات او بسال پانصد و هشتاد و سيّم يا چهارم هجرت در بغداد واقع شد و در مقبره باب ابرز‬
‫مدفون گرديد‪.‬‬

‫(كف و ص ‪ 23‬ج ‪ 2‬كا و ‪ 235‬ج ‪ 8‬جم و ‪ 6 3‬ج س و غيره)‬

‫ابن تغرى‪ -‬يوسف بن تغرى‬

‫‪ -‬بردى قاهرى حنفى‪ ،‬جمال الدين اللّقب‪ ،‬ابو المحاسن الكنية‪ ،‬مصرىّ الوالدة و الوفاة و النشأة‪ ،‬از مشاهير مورّخين قرن نهم‬
‫هجرت و از تالمذه مورّخ شهير تقى الدين احمد مقريزى سابق الذكر ميباشد كه عالوه بر تبحّر تاريخى در فقه و ادبيّات و‬
‫ديگر علوم متداوله نيز دستى توانا داشت‪ ،‬نزد شمس الدين محمد رومى و ديگر اكابر وقت تفقّه نمود‪ ،‬نحو را از شمنى و بديع‬
‫و ادبيّات را از ابن حجر عسقالنى و شهاب بن عربشاه فراگرفت‪ ،‬از كثرت ميل و عالقه مفرطى كه نسبت بعلم تاريخ داشته با‬
‫مورّخين عصر مصاحبت نموده و اهتمام تمام در وصول اين مرام بكار برد‪ ،‬تا بمساعدت جودت ذهن و حدّت فكر و صحت‬
‫سليقه كه توأم با آن مساعى جميله بوده بمقامى بس عالى رسيد و تأليفات طريفه بسيارى بيادگار گذاشت‪:‬‬

‫‪ -‬حلية الصفات فى االسماء و الصناعات ‪ -2‬حوادث الدهور فى مدى االيام و الشهور كه ذيل كتاب السلوك لمعرفة دول‬
‫الملوك نام استاد خود مقريزى است ‪ -3‬الكواكب الباهرة‬

‫ص‪433 :‬‬

‫من النجوم الزاهرة كه تلخيص كتاب نجوم زاهره نام ذيل ميباشد كه در ليدن چاپ‪ ،‬بارها بالتينى و ديگر السنه اوروپائى‬
‫ترجمه و در موقع فتح مصر مورد تقدير سلطان سليم بود و عالمه وقت كمال پاشا هم بامر سلطان ترجمه بتركىاش نمود ‪-4‬‬
‫المنهل الصافى و المستوفى بعد الوافى كه سه مجلد بوده و در شرح حال اعيان و اكابر است ‪ -5‬مورد اللطافة فى من ولى‬
‫السلطنة و الخالفة ‪ -6‬النجوم الزاهرة فى اخبار مصر و القاهرة ‪ -7‬نزهة الرأى در تاريخ بترتيب سالها و ماهها و روزها‪ .‬وفات‬
‫ابن تغرى بسال هشتصد و هفتاد و چهارم هجرت در شصت و يك سالگى در مصر واقع گرديد‪( .‬كف و ص ‪ 757‬ج س)‬

‫ابن تقن‪ -‬عمرو بن تقن بن معاويه‬

‫‪ -‬مردى بوده عاقل و هوشمند از قبيله عاد كه در ذكاوت و فطانت ضرب المثل و اعقل من ابن تقن از امثال دايره بود‪،‬‬
‫چنانچه بجهت كثرت مهارتى كه در تيراندازى داشته جمله ارمى م ن ابن تقن نيز از امثال سائره ميباشد‪.‬‬

‫در مجمع االمثال ميدانى عالوه بر اين جمله (در جاى ديگر از آن كتاب) گويد كه ابن تقن دو نفر بوده يكى عمرو و ديگرى‬
‫برادرش كعب‪ ،‬لقمان نامى با هردو برادر عناد و عداوت داشته و ميخواست كه گوسفندان خود را با شتران ايشان مبادله كند‬
‫لكن ايشان بهيچوجه راضى نبودند اينك لقمان منتظر وقت و اغتنام فرصت ميبود كه بهر وسيله باشد اشتران را متصرف گردد‬
‫لكن در اثر اهتمام ايشان كه در حفظ و حراست داشتند موفق بمرام نميشد تا آنكه باالى درختى كه در بيابان ببارگاه ايشان‬
‫بوده كمين كرد‪ ،‬در وقت آمدن عمر و تيرى بپشتش زد و عمرو گفت احدى حظيات لقمان پس اين جمله نيز مثل داير گرديد و‬
‫در حق كسى گويند كه عمل قبيحى را بكند كه پيش از آن بارها كرده باشد و يا در حق شريرى گويند كه تمامى فنون‬
‫شرارت را بكار برده و فقط يك فن باقى مانده باشد‪.‬‬

‫(ص ‪ 23‬و ‪ 428‬مجمع االمثال ميدانى چاپ طهران)‬

‫ابن التلميذ‪ -‬هبة اللّه‬

‫‪ -‬بن صاعد بن ابراهيم بن تلميذ‪ ،‬يا على‪ ،‬يا نام و نسب او موافق نوشته وفيات االعيان هبة اللّه بن ابى الغنائم بن تلميذ طبيب‬
‫صاعد بن هبة اللّه بن ابراهيم بن على است‪ ،‬بهرحال كنيهاش ابو الحسن‪ ،‬لقبش‬

‫ص‪43 :‬‬

‫امين ال دولة و موفق الملك‪ ،‬شهرتش ابن التلميذ و در كلمات بعضى از ارباب تراجم به سلطان الحكما موصوف‪ ،‬طبيبى است‬
‫نصرانى‪ ،‬از اكابر قسيسين نصارى و از اجلّاى اطبّاى قرن ششم هجرى عرب كه در طبابت و تشخيص مرض در نهايت‬
‫مهارت‪ ،‬بقراط عصر و جالينوس وقت‪ ،‬نوادرى از وى منقول‪ ،‬در دربار خلفاى عباسى وقت با تمام احترام و عزت زيسته و در‬
‫بغداد مدير و حكيمباشى بيمارستان عضدى بود‪ .‬عالوه بر مراتب علميّه بسيار قانع و متواضع‪ ،‬داراى اخالق فاضله و عزت‬
‫نفس و بجز ملوك و اكابر از ساير مردم اجرت طبابت نميگرفت‪ ،‬بالخصوص علما و فقها را با تمام احترام خدمت ميكرد‪،‬‬
‫بيماران ايشان را ببيمارستان نبرده و در خانه شخصى خود بمعالجه و مداواى ايشان ميپرداخت‪ .‬تا آخر عمر تنها بوظيفه‬
‫طبابت و معالجه اكتفا نكرده بلكه بتدريس علوم طبّيّه نيز اشتغال داشت‪ ،‬خانه و حوزه درس او مرجع افاضل اطبّا بود‪ .‬بنام‬
‫حواشى قانون ابن سينا و قرابادين و شرح احاديث نبويه در مسائل طبيه و غير اينها تأليفات بسيارى دارد‪ .‬گويند با آنهمه‬
‫نصرانيّت‪ ،‬در شرح كلمات مباركه حضرت رسالت ص كمال انصاف را بكار ميبرد‪ ،‬كتاب قرابادين او نيز مشهور و مدتها‬
‫دستور العمل اطبّاى اسالمى بوده است‪ .‬ابن التلميذ عالوه بر تبحّر طبّى‪ ،‬در شعر و ادبيّات عربى و ديگر فنون متداوله نيز خبير‬
‫و صاحب رأى و نظر‪ ،‬با اوحد الزمان ابو البركات طبيب بلدى هبة اللّه يهودى سابق الذكر معاصر‪ ،‬او در حكمت و فلسفه‬
‫متمهّر و اين در فنون طبابت متبحّر‪ ،‬هردو‪ ،‬سالها در خدمت خلفاى عبّاسيّه بودند‪ ،‬با همديگر طريق رقابت پيموده و در تحقير‬
‫يكديگر مىكوشيدند و از اشعار ابن التلميذ است‪:‬‬

‫اليهم و اعذر و اغرامى‬ ‫ال تعجبوا من حنين قلبى‬

‫تئن من فرقة السهام‬ ‫فالقوس مع كونه جمادا‬

‫وفات او بسال پانصد و شصتم هجرت در نود و چهار سالگى واقع گرديد‪.‬‬

‫(ص ‪ 327‬ج ‪ 2‬كا و ‪ 276‬ج ‪ 9‬جم و ‪ 22‬ج مر و ‪ 6 3‬ج س)‬


‫ابن تمام‬

‫در اصطالح رجالى محمد بن على بن فضل بن تمام است‪.‬‬

‫ص‪432 :‬‬

‫ابن تميم‪ -‬محمد‬

‫‪ -‬بعنوان ابو العرب محمد مذكور شد‪.‬‬

‫ابن تيميه‪ -‬احمد بن عبد الحليم بن تيميه‬

‫‪ -‬يا عبد السالم بن عبد اللّه بن ابى القاسم بن تيميه‪ ،‬يا عبد اللّه بن خضر بن محمد بن على بن تيميه‪ ،‬يا نضر بن عبد اللّه بن‬
‫تيميه‪ ،‬حرانى الوالدة‪ ،‬ابو العباس الكنية‪ ،‬ابن تيمية الشهرة‪ ،‬حنبلىّ المذهب‪ ،‬تقى الدين اللّقب‪ ،‬از مشاهير علماى نامى اوائل قرن‬
‫هشتم هجرت ميباشد كه در فقه و اصول فقه و اصول كالم و حديث و تفسير و ديگر علوم متداوله معقوال و منقوال متبحّر بود‪،‬‬
‫در هفت سالگى در اثر تعدّيات تاتاريان با پدر و خانواده شان از مولد خود حران بدمشق رفت‪ ،‬علوم عربيّه و فقه و اصول و‬
‫كالم و حديث و تفسير را در كمتر از بيست سالگى بحدّ كمال رسانيد‪ ،‬بمقام اهليّت تدريس و فتوى نايل و با وجود اساتيد و‬
‫مشايخ خود در عداد اكابر علما معدود شد‪ ،‬قوّت حافظه و كثرت احاطه و سرعت استحضار مطالب علميّه و اطالعات واسعه‬
‫او از مذاهب مختلفه‪ ،‬جالب حيرت عموم گرديد‪.‬‬

‫اقوال علماى رجال و تراجم احوال درباره وى مختلف است‪ ،‬جمعى كثير از مشايخ و قضاة و فقهاى اهل سنّت (كه من جمله‬
‫ابن بطوطه و ابن حجر هيثمى و تقى الدين سبكى و عز الدين بن جماعة و ابن حيّان ظاهرى اندلسى و نوربكرى و ابن‬
‫مخلوف قاضى مالكيه و شرف الدين حرانى قاضى حنبلى و بعضى از اكابر ديگر هستند) بجهت بعضى از عقائد باطله و بدع‬
‫محدثه و فتاوى فاسده (از قبيل مجسمه بودن و صفات حقيقيه خدا دانستن روى و ساق دست و پا‪ ،‬اعتقاد بجانب و طرف در‬
‫حق خدايتعالى‪ ،‬از عرش بآسمان اوّل آمدن خدا‪ ،‬مخالفت او با ائمّه اربعه اهل سنّت در چندين مسئله «باستناد كتاب و سنّت»‬
‫و قديم و قائم بذات خدا دانستن قرآن و مخلوق و حادث نبودن و مركب از اصوات و حروف نبودن آن‪ ،‬نسبت دادن هفده يا‬
‫سيصد خطا به على بن ابيطالب‪ ،‬يك يا خطاهاى بسيارى بعمر بن خطّاب‪ ،‬حجت ندانستن اجماع امّت‪ ،‬تجويز طالق در ايّام‬
‫عادت‪ ،‬قبول نكردن محلّل‪ ،‬ابعد االجلين نبودن عده زن حامله شوهرمرده «با اينكه صريح قرآن هستند»‪ ،‬معاف از زكوة بودن‬
‫مالياتدهنده و مانند اينها) تكفير و محكوم بحبسش‬

‫ص‪433 :‬‬

‫نموده اند‪ ،‬از تدريس و فتوى ممنوع كرده و بارها در مصر و اسكندريّه و مراكش و دمشق و شام محبوسش داشتهاند و‬
‫معتقدين عقائد او را هم محكوم بكفر و مهدور النفس و المال دانستهاند‪.‬‬
‫مخفى نماند كه ابن تيميه عالوه بر اينها‪ ،‬ببسيارى از مذاهب اسالميّه حمله برده و فلسفه يونانيها و اتباع آنرا نيز تخطئه مينموده‬
‫است‪ .‬نيز چنانچه واضح و روشن است مذهب تازه وهابيها نيز كه در زمان ما‪ ،‬در اراضى حجاز رواج دارد از بعض فتاوى ابن‬
‫تيميه مأخوذ و از آن سرچشمه آب خورده است‪.‬‬

‫گروهى ديگر تجليلش كرده اند‪ ،‬او را با علم و فهم و حلم و تبحّر و زهد و تقوى و كرم و شجاعت در اظهار حق و عدم اعتنا‬
‫بطعن و اعتراض ديگران و سرعت استنباط احكام شرعيّه از آيات قرآنيّه و از آيات اللّه بودن خود او در تفسير قرآن مجيد و‬
‫درياى علم بىپايان بودن و قب ول نكردن انعامات اكابر و امرا و مانند اينها ستودهاند ذهبى‪ ،‬بعد از مدايح بسيارى كه در حق او‬
‫گفته گويد كه از هردو فرقه خيرخواه و بدخواه ابن تيميّه در اذيّت و آزار ميباشم‪ :‬هركه عارف بحق او است اين مدايح را كم‬
‫ميشمارد و مرا بتقصير منسوب ميدارد‪ ،‬بالعكس هركه او را نشناخته و عارف بحق او نباشد به غلوّ و افراطم متّهم دارد‪ ،‬اين‬
‫فرقه كه جانبداران ابن تيميه هستند طعن و تكفير اكابر را كه فوقا تذكر داديم حمل بر حسد و رقابت و عداوت معاصرين او‬
‫دارند كه ناشى از كثرت تبحّر علمى و توجه مردم باو و شهرت آفاقى او و كساد بازار خودفروشى ايشان است‪.‬‬

‫قضاوت عادالنه در اين موضوع با قطع نظر از اينكه تخطئه يكنفر بهتر از جمعى از اكابر ميباشد حكميت تأليفات خود ابن‬
‫تيميه است‪:‬‬

‫‪ -‬اقامة الدليل على ابطال التحليل (فى النكاح) كه با چندين رساله ديگرش كه يكى هم بغية المرتاد ذيل ميباشد بنام فتاوى‬
‫ابن تيميه در قاهره چاپ شده است ‪ -2‬االكليل فى المتشابه و التأويل ‪ -3‬بغية المرتاد فى الرد على المتفلسفة و القرامطة و‬
‫الباطنية ‪ -4‬بيان موافقة صريح المعقول لصحيح المنقول كه در مصر در حاشيه منهاج السنه خود ابن تيميه چاپ شده است ‪-5‬‬
‫زيارة القبور و االستنجاد بالمقبور كه با چندين رساله ديگر خود ابن تيميه كه يكى هم اكليل فوق‬

‫ص‪434 :‬‬

‫است بنام رسائل ابن تيميه در قاهره چاپ شده است ‪ -6‬منهاج السنة النبوية فى نقض كالم الشيعة (الشيع و القدرية خ ل) كه‬
‫در مصر چاپ و در ردّ كتاب منهاج الكرامه علّامه حلّى و خالف ضروريّات دينيّه را حاوى ميباشد و از كتاب سبل الهدى نقل‬
‫است كه در تطهير اوساخ منكرات اين كتاب‪ ،‬آب درياها كافى نباشد و غير اينها كه بسيار و تا پانصد كتاب بدو منسوب و در‬
‫معجم المطبوعات پنجاه و سه فقره از آنها را نگارش داده و بسط آنها خارج از وضع اين مختصر است‪.‬‬

‫وفات ابن تيميه شب دوشنبه بيستم ذيقعده سال هفتصد و بيست و هشتم هجرى قمرى در شصت و هشت سالگى در دمشق‬
‫شام واقع شد‪ ،‬مراثى بسيارى در حق او گفتند‪ ،‬كثرت حاضرين نماز و تشييع جنازه او ضرب المثل است و كمترين شماره‬
‫ايشان بنوشته بعضى پنجاه هزار نفر بوده و بعضى زياده بر شصت هزار نوشتهاند و بعضى گويند (و العهدة عليهم) دويست هزار‬
‫مرد و پانزده هزار زن از راههاى دورودراز حاضر و ازدحام عام بود‪ ،‬بجهت تبرّك آب غسل او را مىخوردند‪ ،‬باقيمانده سدر‬
‫او را خريده و بين خودشان تقسيم ميكردند‪ ،‬نخى را هم كه ابن تيميه در حال حيات خود زيبقش زده و براى دفع شپش‬
‫بجسدش آويخته بوده است بيكصد و پنجاه درهم خريدارى نمودند‪.‬‬
‫‪ 6‬ج س و ‪ 44‬ج كمن و ‪ 68‬ج دائرة المعارف اسالمى و غيره)‬ ‫(ص ‪ 5‬هب و ‪ 32‬ج ‪ 2‬مه و ‪ 55‬مط و‬

‫ابن تيميه‪ -‬عبد السالم‬

‫‪ -‬جدّ ابن تيميه احمد فوق بعنوان شيخ االسالم نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابن تيميه‪ -‬محمد‬

‫‪ -‬بن خضر بن محمد بن خضر بن على بن عبد اللّه‪ ،‬حرانى الوالدة‪ ،‬فقيه محدّث حافظ خطيب مفسّر واعظ‪ ،‬ملقّب به فخر‬
‫الدين‪ ،‬مكنّى به ابو عبد اللّه‪ ،‬از فضالى فقهاى حنبليّه ميباشد كه وحيد بالد خود بود‪ ،‬اغلب اوقات در بغداد بتدريس علم‬
‫تفسير اشتغال دا شت‪ ،‬يك تفسير قرآن مجيد و بعضى تأليفات فقهيه داشته و امر خطير خطابت حران نيز در عهده وى و بعد از‬
‫او در خانوادهاش بود‪.‬‬

‫در سال ششصد و بيست و يكم يا دويم هجرى در هشتاد تمام يا هشتاد و يك سالگى درگذشت‪.‬‬

‫‪ 6‬ج س)‬ ‫(ص ‪ 98‬ج ‪ 2‬كا و‬

‫ص‪435 :‬‬

‫ابن ثابت‬

‫در اص طالح رجالى محمد بن ابى حمزه ثابت بن دينار و بعضى ديگر است‪.‬‬

‫ابن جابر‪ -‬محمد بن احمد‬

‫‪ -‬بن على بن جابر‪ ،‬اندلسىّ االصل و الوالدة‪ ،‬ابو عبد اللّه الكنية‪ ،‬ابن جابر الشّهرة‪ ،‬از نحويّين قرن هشتم هجرت ميباشد‪ ،‬با‬
‫اينكه اعمى و نابينا بوده قرآن و فقه و حديث را در بالد خ ود خواند‪ ،‬پس بمصاحبت احمد بن يوسف رعينى بمصر رفت (ابن‬
‫جابر نظم و امال ميكرده و رعينى مينوشته است) همين دو نفر است كه به اعمى و بصير مشهور و تا آخر عمر بهمين روش‬
‫بودهاند‪.‬‬

‫از تأليفات ابن جابر و آثار قلمى او شرح الفيه ابن مالك و قصيدهايست ميميه بديعيه در مدح حضرت رسالت ص كه با كتاب‬
‫سبيل الرشاد شيخ احمد دمنهورى در مصر طبع شده و رعينى مذكور هم شرحش نموده است‪ ،‬نظم فصيح ثعلب نيز از آثار ابن‬
‫جابر است‪ .‬اخيرا هردو بشام رفته و بعد از اندكى بحلب مهاجرت كردند‪ ،‬در قريه بيره از توابع حلب اقامت نمودند و در حدود‬
‫پنجاه سال بهمين منوال زندگانى كردند‪ ،‬وفات ابن جابر بسال هفتصد و هشتادم هجرت در هشتاد و دو سالگى در قريه‬
‫مذكوره واقع گرديد‪.‬‬
‫(ص ‪ 339‬ج ‪ 3‬كمن و غيره)‬

‫ابن جابر‪ -‬محمد بن سنان‬

‫‪ -‬در باب اوّل (القاب) بعنوان بتانى مذكور است‪.‬‬

‫ابن جبله‬

‫در اصطالح رجالى حكيم بن جبله از اصحاب ح ضرت امير المؤمنين ع و عبد اللّه بن جبلة بن حنان بن حركنانى است‪.‬‬

‫ابن الجبى‪ -‬محمد بن موسى‬

‫‪ -‬در باب اوّل (القاب) بعنوان سيبويه مذكور شده است‪.‬‬

‫ابن جبير‪ -‬سعيد بن جبير بن هشام‬

‫‪ -‬كوفى اسدى خزرجى‪ ،‬مكنّى به ابو عبد اللّه يا ابو محمد‪ ،‬از اعالم و مشاهير فضال و صلحاى تابعين‪ ،‬از اصحاب حضرت‬
‫امام سجّاد ع و ممدوح آن حضرت بود‪ ،‬از ابن عباس اخذ مراتب علميّه كرد‪ ،‬در فقه و حديث و تفسير داناترين مردم و وحيد‬
‫عصر خود و جاللت وى مسلّم ميباشد‪.‬‬

‫روزى حجّاج بن يوسف بدو گفت كه تو شقىترين كس هستى‪ ،‬گفت مادرم اعرف باسم‬

‫ص‪436 :‬‬

‫من ميباشد كه سعيدم نام كرده است‪ .‬پس حال ابو بكر و عمر را از وى پرسيد كه بهشتى هستند يا جهنّمى گفت وقتى كه‬
‫ببهشت يا جهنّم رفتيم معلوم خواهد شد‪ ،‬پرسيد كه در حق خلفا چه ميگوئى گفت‪ :‬لست عليهم بوكيل‪ ،‬پرسيد كداميك از‬
‫ايشان نزد تو محبوبتر است گفت‪ :‬ارضاهم لخ القه‪ ،‬پرسيد كداميك از ايشان مشمول اين جمله است گفت علم اين مطلب نزد‬
‫پروردگار عالم ببواطن و اسرار است‪ .‬حجّاج گفت مرا تصديق نكردى گفت دوست ندارم كه تكذيب كنم‪ .‬حجّاج گفت حاال‬
‫قتل تو واجب آمد بگو كه بچه شكلت بكشم‪ ،‬سعيد گفت هرطور كه پسنده خودت باشد پس در ماه شعبان نود و چهارم يا‬
‫پنجم هجرت در چهل و نه سالگى در شهر واسط بامر حجّاج محض بجهت تشيّع و كثرت محبت خانواده رسالت ص مقتول‬
‫شد‪ ،‬قبرش در خارج شهر واسط معروف و مزار و در حال قتل ميگفته است‪ :‬وجّهت وجهى للّه‪ .‬حجّاج گفت از قبله منحرفش‬
‫ساختند گفت‪:‬‬

‫اينما تولّوا فثمّ وجه اللّه‪ .‬حجّاج گفت بر رويش افكندند گفت‪ :‬منها خلقناكم و فيها نعيدكم پس امر بذبحش كرد‪ ،‬او نيز بعد از‬
‫شهادتين گفت‪ :‬اللّهمّ ال تسلّطه على احد بعدى اين بود كه حجّاج نيز بعد از او در ماه شوال نود و پنجم با مرض و خستگى‬
‫وحشتناكى در پنجاه و چهار سالگى مرد‪ ،‬در اين مدت با آنهمه نفوذ و اقتدار بى نهايت كه داشته ديگر بكسى مسلّط نشد بلكه‬
‫گويند كه همهشب ابن جبير را در خواب مى ديد كه بدو ميگفته است يا عدو اللّه فيم قتلتنى و بهمين جهت نيز در غايت آزار‬
‫و شكنجه بوده است‪.‬‬

‫با اينهمه‪ ،‬حال ابن جبير مابين علماى رجال محلّ بحث ميباشد و شرح زايد موكول بكتب رجاليّه است‪.‬‬

‫(ص ‪ 3 3‬ت و ‪ 928‬ج ‪ 3‬و ‪ 2578‬ج ‪ 4‬س و كتب رجاليه)‬

‫ابن جبير‪ -‬محمد بن احمد بن جبير‬

‫‪ -‬اندلسى كنانى‪ ،‬مكنّى به ابو الحسن يا ابو الحسين‪ ،‬معروف به ابن جبير‪ ،‬از مشاهير ادبا و شعرا و سيّاحان اندلس ميباشد كه‬
‫داراى اخالق فاضله و وقتى محرم اسرار ابو سعيد عبد المؤمن حكمفرماى غرناطه بود‪ ،‬بهمين جهت گاهى در موقع‬
‫مخصوصى ناچار از نوشيدن نوشابه ميشد‪ ،‬عاقبت‬

‫ص‪437 :‬‬

‫بجهت توبه و كفاره اين گناه عازم زيارت بيت اللّه گرديد‪ ،‬از آنجا بمدينه و كوفه و بغداد و موصل و دمشق و مصر و جزيره و‬
‫حلب رفت‪ ،‬با علما و ادباى هرمحل مالقات كرد‪ ،‬اخيرا يكمرتبه نيز بسياحت مشرقزمين رفت‪ ،‬سياحتنامه و سرگذشت و‬
‫شرح مسافرتهاى او كه نوشته است يكى از مهمترين مؤلفات عرب و به رحلة ابن جبير معروف و در ليدن و قاهره چاپ‪،‬‬
‫معتمد و محل استفاده علما بوده و ابن بطوطه هم از آن نقل مىنمايد‪.‬‬

‫ابن جبير در آخر عمر طريق زهد و تقوى و انقطاع و انزوا پيش گرفت و از همهكس قطع عالقه نمود و از اشعار او است‪:‬‬

‫و شاب لى السم الزعاف بشهده‬ ‫صبرت على غدر الزمان و حقده‬

‫صديقا جميل الغيب فى حال بعده‬ ‫و جربت اخوان الزمان فلم اجد‬

‫بسال ششصد و چهاردهم هجرت در اسكندريّه درگذشت‪.‬‬

‫(ص ‪ 52‬هب و ‪ 6 2‬ج س)‬

‫ابن جحام‪ -‬محمد بن عباس‬

‫‪ -‬بعنوان ابن ماهيار خواهد آمد‪.‬‬

‫ابن جدعان‪ -‬عبد اللّه بن جدعان‬


‫‪ -‬تيمىّ القبيلة‪ ،‬ابو زهير الكنية‪ ،‬ابن جدعان الشهرة‪ ،‬برادرزاده ابو بكر خليفه ميباشد كه در بدايت حال از اشرار و دزدان و‬
‫جنايتكاران بود‪ ،‬پند و اندرز پدر و قبيله كارگر نيفتاد تا در انظار عامّه مبغوض و منفور شد‪ ،‬عاقبت پدرش از خانه دورش‬
‫كرده و سوگند ياد نمود كه ديگر بخانه راهش ندهد اين بود كه در كوههاى مكّه حيران و سرگردان ميگشت تا آنكه غارى‬
‫بنظرش آمد‪ ،‬محض اينكه بلكه مار ى از آن غار آمده و هالكش كند تا از آن آزار و فشار آسوده باشد بغار رفته و اژدهاى‬
‫بزرگ و مهيبى ديد كه چشمهايش مانند چراغ براق بود‪ ،‬بعد از وحشت زياد مكشوفش گرديد كه آن اژدهاى مصنوعى از طال‬
‫و چشمهايش نيز از ياقوت است‪ ،‬آن را شكسته و آن چشمها را برآورد و بخانهاى كه در آن غار بوده داخل شد‪ ،‬جثّههاى‬
‫بلندباالئى بر روى تخت ديد كه بمجرّد دست زدن محو ميگشتند‪ ،‬در باالى سر ايشان لوحى از نقره يا مرمر بوده كه تاريخ‬
‫حيات ايشان در آن ثبت و از‬

‫ص‪438 :‬‬

‫ملوك جرهم بودهاند‪ .‬يكى از ايشان خود را بدين روش معرفى كرده بوده كه من نفيله و از احفاد هود پيغمبر هستم‪ ،‬براى‬
‫طلب مجدت و ثروت ظاهر و باطن زمين را سياحت كردم لكن هيچيك از آنها از مرگ نجاتم ندادند‪ .‬در وسط آن خانه نيز‬
‫قبّه بزرگى از ياقوت و مرواريد و طال و نقره و زبرجد بود‪ ،‬مقدارى وافى از آنها اخذ كرد و بهمان غار عالمتى گذاشت و آن‬
‫مالها را بپدرش فرستاده و استعطاف و استرضا نمود و تمامى عشيره خود را صله بخشيد و دائما از آن خزينه انفاق و اطعام‬
‫نموده و خيرات و مبرّات بجا ميآورد‪ ،‬كاسه طعام او چندان بزرگ بوده كه شترسواران از آن طعام ميخوردند و كودكى در آن‬
‫افتاد و غرق شد‪.‬‬

‫از غريب الحديث ابن قتيبه نقل است كه حضرت رسالت ص در سايه آن كاسه استظالل مينمود‪ ،‬روزى عايشه بعرض آن‬
‫حضرت رسانيد كه آيا اين طعام و مهمان نوازى و خيرات و مبرّات ابن جدعان سودى براى او در قيامت دارد يا نه آن‬
‫حضرت فرمود نه‪ ،‬زيرا روزى نشد كه بگويد رب اغفرلى خطيئتى يوم الدّين و بروايت ديگر فرمود كه ابن جدعان از حيث‬
‫عذاب مخفّفترين اهل جهنم ميباشد زيرا كه اطعام ميكرده است‪.‬‬

‫ابن جدعان از كسانى بوده كه در زمان جاهليّت شراب را با آنهمه رغبتى كه داشته برخودش حرام نمود بعلت اينكه شبى در‬
‫حال مستى ميخواست كه نور ماه را بگيرد‪ ،‬حاض رين خنده كرده و بعد از هشيارى بخودش نقل قضيه نمودند اينك سوگند ياد‬
‫نمود كه ديگر شراب نخورد‪ .‬نيز بعد از پيرى او‪ ،‬قومش از بذل و انعام منعش كرده و مالمتش نمودند بعد از اين مالمت‪،‬‬
‫اشخاص را نزد خودش مىخواند‪ ،‬سيلى آهسته بآنها زده و مىگفته است كه ديه سيلى خودتان را بخواهيد پس باز ببهانه ديه‬
‫اكرام و احسانشان مينمود‪.‬‬

‫(ماده ثعبان از حياة الحيوان دميرى)‬

‫ابن الجراح‪ -‬محمد بن داود‬


‫‪ -‬از ادبا و شعراى اواخر قرن سيّم هجرت ميباشد كه در تاريخ نيز آشنا و خبير بود‪ ،‬و كتاب الشعر و الشعراء و كتاب الورقة‬
‫در شرح حال شعرا و غير آنها از تأليفات او بوده و از اشعار او است‪:‬‬

‫ص‪439 :‬‬

‫و صار بعدا لطمع الياس‬ ‫اذ ذهب الناس فال ناس‬

‫و صار تحت الذنب الراس‬ ‫وساس امر القوم ادناهم‬

‫در دويست و نود و ششم هجرت مذبوحا درگذشت‪( .‬ص ‪ 6 3‬ج س)‬

‫ابن جريج يا ابن جريح‪ -‬عبد الملك بن عبد العزيز بن جريج‬

‫‪ -‬يا جريح (با دو جيم يا جيم اوّل و حاى بىنقطه آخر) قرشى اموى مكّى بصرى‪ ،‬مكنّى به ابو خالد يا ابو الوليد از علماى‬
‫عامّه قرن دويم هجرت ميباشد كه از حضرت باقر ع روايت نموده و فيض حضور حضرت صادق ع را نيز درك كرده است‪ ،‬با‬
‫ابو حنيفه مصاحبت داشت‪ ،‬احمد بن حنبل او را صندوق علم ميگفته و مدت بسيارى در مكّه اقامت نمود و از اشعار او است‪:‬‬

‫و من الشقاء تفردى بالسودد‬ ‫خلت الديار فسدت غير مسود‬

‫بزعم بعضى او نخستين كسى است كه در دوره اسالم بتأليف كتاب پرداخته و كتاب جامع او كه حاوى تفسير قرآن مجيد و‬
‫احاديث نبويّه ميباشد مشهور و در كشف الظّنون بنام تفسير ابن جريج عنوانش كرده است‪ ،‬لكن نخستين مؤلف دوره اسالمى‬
‫بودن او دور از تحقيق و به مختصر مراجعه بكتب رجال و تراجم فساد آن واضح ميگردد‪ .‬وفات ابن جريح در سال يكصد و‬
‫چهل و چهارم يا نهم يا پنجاهم هجرت واقع گرديد‪.‬‬

‫(كف و ص ‪ 346‬ت و ‪ 6 3‬ج س و كتب رجاليه)‬

‫ابن جريح‪ -‬على بن عباس‬

‫‪ -‬بعنوان ابن الرومى خواهد آمد‪.‬‬

‫ابن جرير محمد بن جرير بن رستم ابن جرير محمد بن جرير بن يزيد‬

‫اولى بعنوان طبرى ابن جرير شيعى‪ ،‬دويمى بعنوان طبرى ابن جرير سنّى مذكور شدند‪.‬‬
‫ابن جزار‪ -‬احمد بن ابراهيم بن ابى خالد‬

‫‪ -‬افريقى قيروانىّ الوالدة و النشأة‪ ،‬ابو جعفر الكنية‪ ،‬ابن جزار الشهرة‪ ،‬از مشاهير اطبّاى اسالمى قرن چهارم هجرت ميباشد‪.‬‬
‫پس از آنكه هردو قسم علمى و عملى طبّ را در مولد خود بحدّ كمال رسانيد بناى تدريس و معالجه گذاشت‪ ،‬در تشخيص‬
‫مرض و تداوى بيماران‬

‫ص‪443 :‬‬

‫داراى يدبيضا و نفس مسيحى بود‪ ،‬محض رعايت شرافت مقام علم بخانه كسى از ملوك و امرا نميرفت‪ ،‬معاينه بيماران را در‬
‫جايى ديگر جز خانه خود قبول نميكرد‪ .‬در تاريخ و اقسام طب و بعضى از ديگر علوم متداوله تأليفاتى بنام ابدال االدوية و‬
‫اعتماد در ادويه مفرده و بغيه در ادويه مركبه و بلغه در حفظ الصحة و زاد المسافر در طب و طب الفقراء و نصائح االبرار و‬
‫غير اينها داشته است‪ .‬وفات او در چهار صد تمام و يا در حدود آن در قيروان واقع و بنوشته مطرح االنظار مقتول شده است‪.‬‬

‫(ص ‪ 5‬ج مر و ‪ 36‬ج ‪ 2‬جم و ‪ 6 3‬ج س)‬

‫ابن الجزرى‪ -‬احمد بن محمد بن على‬

‫‪ -‬جزرى شافعى‪ ،‬مكنّى به ابو بكر‪ ،‬از علماى اوائل قرن نهم هجرت ميباشد‪ ،‬وى مؤلف كتاب الحواشى المفهمة لشرح (فى‬
‫شرح خ ل) المقدمة است كه مقدمه جزريه پدرش را كه در علم تجويد ميباشد بسال هشتصد و ششم هجرت در شهر ادرنه‬
‫شرح كرده و اين شرح در قاهره چاپ و شرح حال پدرش بعنوان جزرى مذكور‪ ،‬خودش نيز گاهى به جزرى موصوف و در‬
‫سال هشتصد و بيست و هفتم هجرت در حال حيات پدر درگذشت‪.‬‬

‫(كف و ص ‪ 62‬مط)‬

‫ابن الجزرى‪ -‬حسين بن احمد بن حسين‬

‫‪ -‬حلبى‪ ،‬اديب فاضل لغوى شاعر ماهر‪ ،‬اشعار او بحسن رشاقت الفاظ و رقّت و حالوت معانى آراسته و و اين دو شعر را در‬
‫وصف جوانى گفته كه چشمش درد ميكرده است‪:‬‬

‫و لكننى انبيكم بوجوده‬ ‫و مار مد فى عين حبى لعلة‬

‫فاثر فيه جرم شمس خدوده‬ ‫اراد يرى ما فى محياه من سنا‬

‫او را باشعار ابو العال حرصى قوى بوده و از الفاظ و معانى آنها استفادهها ميكرد‪ ،‬خودش گويد شبى ابو العال را در خواب‬
‫ديدم كه ديوان لزوم ما ال يلزم او را بر وى ميخوانم و بعد از بيدارى همين جمله از تقريرات رؤيائى او در لوح خاطرم نقش‬
‫بود‪ :‬الخير كل الخير ما اكرهت النفس الطبيعية عليه و الشر كل الشر ما اكرهتك النفس الطبيعية عليه يعنى تمام خير و خوبى در‬
‫كارى است كه تو نفس اماره را بدان وادارى كه كنايه از تسلّط بر نفس است‬

‫ص‪44 :‬‬

‫و هرگونه شر در كارى است كه نفس اماره ترا با اكراه بدان وادارد‪ .‬ابن الجزرى عالوه بر مراتب ادبيّه در معرفت قوانين شرعيّه‬
‫نيز حظّى وافر داشت‪ ،‬د ر سال هزار و سى و دويم يا سيّم يا چهارم هجرت در سى و پنج سالگى در شهر حماة درگذشت و‬
‫در قبرستان مشهور به عليليات بخاك رفت‪( .‬ص ‪ 328‬ج ‪ 2‬مه و غيره)‬

‫ابن الجزرى‪ -‬محمد بن ابراهيم بن ابى بكر‬

‫‪ -‬جزرى‪ ،‬مورّخ‪ ،‬ملقّب به شمس الدين‪ ،‬از مورخين قرن هشتم هجرت ميباشد كه بسيار سليم الباطن و نيكومعاشرت و‬
‫باصداقت‪ ،‬گاهى به جزرى هم موصوف بود‪ ،‬كتاب حوادث الزمان و انبائه تأليف او است كه ذيل و متمم تاريخ مرآت الزمان‬
‫سبط ابن الجوزى بوده و يك نسخه خطّى ناقص آن در كتابخانه پاريس موجود است‪ .‬ابن الجزرى بسال هفتصد و سى و نهم‬
‫هجرت در هشتاد و يك سالگى در دمشق وفات يافت و در مقبره باب الصغير مدفون گرديد‪.‬‬

‫(ص ‪ 696‬مط و غيره)‬

‫ابن الجزرى‪ -‬محمد بن محمد بن على‬

‫‪ -‬در باب اوّل (القاب) بعنوان جزرى مذكور شده است‪.‬‬

‫ابن جزلة‪ -‬يحيى بن عيسى بن جزلة‬

‫‪ -‬يا عيسى بن على بن جزلة بغدادى‪ ،‬طبيب بلكه متطبّب نصرانى‪ ،‬مكنّى به ابو الحسن‪ ،‬معروف به ابن جزلة‪ ،‬از مشاهير اطبّاى‬
‫اواخر قرن پنجم هجرت ميباشد كه در هردو قسمت علمى و عملى طب مهارتى بسزا داشت‪ ،‬در عهد مقتدى باللّه بيست و‬
‫هفتمين خليفه عباسى (‪ 487 -467‬ه ق‪ -‬تسز‪ -‬تفز) بانجام وظائف معالجه پرداخت‪ ،‬فقرا و محتاجين را بىاجرت معالجه‬
‫كرده و مجانا دوا ميداد‪ ،‬در يازدهم جمادى االخره چهار صد و شصت و ششم هجرت حسب االرشاد استادش ابو على بن‬
‫وليد معتزلى (كه بجهت تحصيل منطق مالزم خدمت او بوده) از كيش نصارى عدول و دين مقدّس اسالمى را قبول كرد‪ ،‬كتابى‬
‫خطاب به راهبى الياس نام در ردّ يهود و نصارى ( كه حاوى مفاسد مذهبى ايشان و محاسن دين مبين اسالمى و براهين‬
‫حقّانيّت آن است) تأليف داد‪ ،‬آياتى را كه در تورات و انجيل در باب ظهور‬

‫ص‪442 :‬‬

‫نور خاتمى ميباشند نقل كرد و بكتمان يهود و نصارى مر آنها را تصريح مينمايد‪.‬‬
‫از تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬االشارة فى تلخيص العبارة ‪ -2‬تقويم االبدان فى تدبير االنسان كه مانند تقويم نجومى مجدول بوده و طبيب حاذق محمد‬
‫اشرف بن شمس الدين محمد آن را بامر شاه سليمان صفوى بپارسى ترجمه كرده است و همين ترجمه در سال هزار و‬
‫دويست و هفتاد و پنجم هجرت در ايران چاپ شده ‪ -3‬رد نصارى و يهود كه فوقا مذكور شد ‪ -4‬مناهج (منهاج خ ل) البيان‬
‫فى ما يستعمله االنسان من االدوية المفردة و المركبة كه بترتيب حروف معجمه مرتب‪ ،‬دو نسخه از آن برقم ‪ 3754‬و ‪ 3756‬در‬
‫خزانه اياصوفيا‪ ،‬يك نسخه نيز برقم ‪ 2 97‬در خزانه بانكىفور‪ ،‬يك نسخه نيز كه عربى االلفاظ و سريانى الخط است در‬
‫كتابخانه ديرشرقه از لبنان موجود است‪.‬‬

‫ابن جزلة عالوه بر مراتب عاليه طبّى در فنون ادبيّه نيز خبير‪ ،‬خطّش نيز بسيار خوب و ممتاز بود‪ ،‬كتابهاى بسيارى بخط خود‬
‫استنساخ نموده و در آخر عمر همه آنها را با تمامى كتابخانه خود وقف مقبره ابو حنيفه نمود و در آخر ماه شعبان چهار صد و‬
‫نود و سيّم يا هفتاد و سيّم هجرت وفات يافت‪.‬‬

‫(كف و ‪ 4 3‬ج ‪ 2‬كا و ‪ 6 4‬ج س و ‪ 63‬مط)‬

‫ابن جزى‪ -‬محمد بن احمد‬

‫‪ -‬غرناطى‪ ،‬مكنّى به ابو القاسم‪ ،‬معروف به ابن جزى‪ ،‬از مشاهير علماى غرناطه اندلس ميباشد كه تأليفاتى در فقه و حديث و‬
‫تفسير دارد‪:‬‬

‫‪ -‬االنوار السنية فى الكلمات السنية ‪ -2‬تقريب الوصول الى علم االصول ‪ -3‬الفهرست كه شرح حال علماى شرق و غرب‬
‫است ‪ -4‬وسيلة المسلم فى تهذيب صحيح مسلم و غيرها و طبيعت شعرى هم داشته و از او است‪:‬‬

‫و ان مرادى صحة و فراغ‬ ‫لكل بنى الدنيا مراد و مقصد‬

‫بسال هفتصد و چهل و يكم هجرت در چهل و هشت سالگى درگذشت‪ .‬سه پسرش ابو عبد اللّه‪ ،‬ابو بكر احمد‪ ،‬ابو محمد عبد‬
‫اللّه نيز از فضالى وقت خود‪ ،‬به ابن جزى معروف‪ ،‬در ادبيّات و فنون متداوله مشهور‪ ،‬در بعضى از بالد اندلس متصدى‬
‫قضاوت و اشعار ايشان نيز در بعضى از كتب ادبيّه منقول است‪( .‬ص ‪ 6 4‬ج س)‬

‫ص‪443 :‬‬

‫ابن الجعابى‪ -‬عمرو‬

‫‪ -‬يا عمر بن محمد بن سالم بن براء‪ ،‬قاضى معروف به ابن الجعابى‪ ،‬مكنّى به ابو بكر‪ ،‬بنوشته ابن النديم از افاضل شيعه‪ ،‬نزد‬
‫سيف الدوله حمدانى (متوفى بسال ‪ 356‬ه ق‪ -‬شنو) بسيار معزّز و محترم‪ ،‬كتابى در شرح حال كسانى از اهل علم و فضل كه‬
‫متدين به محبت حضرت امير المؤمنين ع بوده اند تأليف داده و اقامه ادله هم نموده است‪ ،‬ظاهرا مراد ابن النديم از آن كسان‪،‬‬
‫بعضى از فضالى اهل سنّت و جماعت هستند كه با تسنّن مشهور ولى بحكم ادله خارجيه شيعه بودهاند‪.‬‬

‫(ص ‪ 279‬ف و ‪ 53‬هب و غيره)‬

‫ابن الجعابى‪ -‬محمد بن عمر بن محمد بن سالم‬

‫‪ -‬محدّث حافظ امامى تميمى كوفى بغدادى‪ ،‬مكنّى به ابو بكر‪ ،‬معروف به ابن الجعابى ( كه گاهى خود او را نيز جعابى گويند)‬
‫از اجلّاى علماى اماميّه اواسط قرن چهارم هجرت‪ ،‬از مشايخ روايت شيخ مفيد و دارقطنى و تلعكبرى و بعضى ديگر بوده و او‬
‫نيز از ابن عقده روايت ميكند‪ .‬كثرت حافظه اش مشهور و خودش ميگفته است كه چهار صد هزار حديث در حفظ داشته و‬
‫ششصد هزار حديث نيز مذاكره ميكنم (و العهدة على الراوى)‪ .‬عالوه بر حفظ فوق العادة كه در حديث داشته در معرفت علل‬
‫حديث و كنيه و القاب و اسامى روات و ضع فا و ثقات و والدت و وفات ايشان نيز بحدى بصير بوده كه در اواخر عمر خود‬
‫در اين علم متفرد بود‪ ،‬مدتى هم در موصل قضاوت كرد و بهمين جهت به قاضى موصل و قاضى جعابى نيز شهرت يافت و از‬
‫تأليفات او است‪:‬‬

‫تا ‪ -4‬اخبار ابيطالب ع و اخبار بغداد و اخبار على بن الحسين ع و من روى حديث غدير خم و غيرها‪ .‬در سال سيصد و‬
‫چهل و چهارم يا پنجاه و پنجم هجرت عازم جنان گرديد‪.‬‬

‫(هب و ص ‪ 26‬ج ‪ 3‬تاريخ بغداد و كتب رجاليه)‬

‫ابن جكينا‪ -‬حسن بن احمد‬

‫‪ -‬از مشاهير شعراى بغداد ميباشد كه اشعار او با لطافت و عذوبت معروف بوده و از او است‪:‬‬

‫يوم استباحوا دم الحسين‬ ‫و الئم الم فى اكتحالى‬

‫البس فيه السواد عينى‬ ‫فقلت دعنى احق عضو‬

‫ص‪444 :‬‬

‫در سال پانصد و بيست و هشتم هجرت درگذشت‪( .‬ص ‪ 6 4‬ج س)‬

‫ابن الجالء‪ -‬احمد بن يحيى بن جالء‬


‫‪ -‬در باب اوّل (القاب) بعنوان رملى مذكور شده است‪.‬‬

‫ابن جلجل‪ -‬سليمان بن حسان‬

‫‪ -‬اندلسى قرطبى‪ ،‬مكنّى به ابو داود‪ ،‬معروف به ابن جلجل‪ ،‬از اطبّاى قرن چهارم هجرت ميباشد كه در عهد هشام بن حكم بن‬
‫عبد الرحمن دهمين خليفه امويه اندلس (‪ 433 -366‬ه ق‪ -‬شسو‪ -‬تج) در شهر قرطبه از بالد اندلس بمعالجه و تدريس طبّى‬
‫اشتغال داشت‪ ،‬طبيب مخصوص هشام بوده و از تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬التبيين فى ماغلط فيه بعض المتطببين ‪ -2‬ترجمه كتاب ديسقوريديس در ادويه مفرده صاحب ترجمه در سال سيصد و‬
‫هشتادم هجرت درگذشت‪.‬‬

‫(ص ‪ 33‬خع و ‪ 53‬ج مر و ‪ 6 4‬ج س)‬

‫‪53‬‬
‫ابن جماعة‬

‫ابن جماعة‪ -‬ابراهيم بن عبد الرحيم‬

‫‪ -‬يا عبد الرحمن بن محمد بن سعد اللّه‪ ،‬يا محمد بن ابراهيم بن سعد اللّه بن جماعة‪ ،‬ملقّب به برهان الدين‪ ،‬معروف به ابن‬
‫جماعة‪ ،‬نوه ابن جماعة محمد بن ابراهيم مذكور ذيل‪ ،‬از افاضل اواخر قرن هشتم هجرت ميباشد كه در بدايت حال در مولد‬
‫خود قاهره نزد پدر و عمو و جدّ پدرى خود و بعضى ديگر از مشايخ وقت تحصيل پس در شام تكميل مراتب علميّه نمود تا‬
‫آنكه رياست مذهبى بدو منتهى شد‪ ،‬كسى در اظهار حق و قلع و قمع ريشه فساد و كثرت بذل و احترام و عزت‪ ،‬معادل وى‬
‫نبود‪ ،‬بعد از وفات پدر بتدريس و وعظ و خطابه بيت المقدس‬

‫______________________________‬
‫( )‪ -‬ابن جماعة‪ -‬عنوان خانوادگى بعضى از دانشمندان ميباشد كه اصل ايشان از شهر حماة از بالد شام بوده و تحت عنوان‬
‫حموى تذكر داديم‪ .‬گاهى بجهت اشتراك عنوان بهمديگر مشتبه بوده و چند تن از ايشان را تذكر مىدهيم‪ .‬چنانچه از شرح‬
‫حال ايشان مكشوف مىگردد ابن جماعة گفتن ايشان همانا بجهت جماعة نام داشتن پدر يا يكى از اجداد ايشان است‪.‬‬

‫ص‪445 :‬‬

‫‪ - ) ( 53‬ابن جماعة ‪ -‬عنوان خانوادگى بعضى از دانشمندان ميباشد كه اصل ايشان از شهر حماة از بالد شام بوده و تحت عنوان حموى تذكر داديم‪ .‬گاهى بجهت‬
‫اشتراك عنوان بهمديگر مشتبه بوده و چند تن از ايشان را تذكر مىدهيم‪ .‬چنانچه از شرح حال ايشان مكشوف مىگردد ابن جماعة گفتن ايشان همانا بجهت جماعة‬
‫نام داشتن پدر يا يكى از اجداد ايشان است‪.‬‬
‫منصوب و اخيرا دو مرتبه با كمال عزت و جاللت و مهابت و عفت قاضى القضاة مصر و قاهره گرديد‪ ،‬بعضى از كسانى را كه‬
‫نسبت قلت علم بدو ميداده اند سياست كرده و چندين مرتبه استعفاى او مورد قبول نگرديد و با جاللت بيشتر از سابق در‬
‫همان مقام قضاوت ابقا شد‪.‬‬

‫بعد بقضاوت دمشق منصوب يك تفسير ده جلدى كه حاوى فوائد و غرائب مطالب بوده با بعضى از مجموعههاى ديگر او كه‬
‫بخط خودش بودهاند بنظر ابن حجر رسيده است‪ .‬در ماه شعبان هفتصد و نودم هجرت در شصت و پنج سالگى در دمشق‬
‫وفات يافت‪.‬‬

‫(ص ‪ 38‬ج كمن و غيره)‬

‫ابن جماعة‪ -‬عباد‬

‫‪ -‬بن جماعه شافعى‪ ،‬قاضى دمشق بوده و همان است كه در سال هفتصد و هشتاد و ششم هجرى قمرى بهمراهى قاضى برهان‬
‫الدين مالكى بقتل شهيد اوّل سابق الذكر فتوى داد‪ ،‬در اواخر قرن هشتم زنده بوده و شرحى ديگر بدست نيامد‪( .‬ص ‪ 52‬هب‬
‫و غيره)‬

‫ابن جماعة‪ -‬عبد العزيز‬

‫‪ -‬بن محمد بن ابراهيم بن سعد اللّه بن جماعة بن صخر يا جماعة على بن حازم بن صخر بن حجر حموى كنانى شافعى‪،‬‬
‫ملقّب به عز الدين‪ ،‬مكنّى به ابو عمر‪ ،‬از افاضل شافعيّه اواسط قرن هشتم هجرت ميباشد كه قاضى القضاة مصر و شام و‬
‫نيكومحضر بود‪ ،‬در امور و قضاياى وارده و فيصل دادن محاكمات مردم نهايت تصميم و اهتمام بكار ميبرد‪ ،‬دوستدار علم و‬
‫اهل علم و كثير الحج و كثير المشايخ بود‪ ،‬از ابو حيّان و پدر خود و مشايخ بسيارى كه شماره ايشان بالغ بيك هزار و سيصد‬
‫تن ميباشد تفقّه و استماع حديث كرد‪ .‬بسيار آرزو ميكرد كه از قضاوت معزول شود و در يكى از مكّه يا مدينه معزوال مرده‬
‫باشد تا آنكه عاقبت بآرزوى ديرينه خود نايل آمد‪ ،‬در سال هفتصد و شصت و پنجم از قضاوت استعفا نمود و استعفاى خود‬
‫را بواسطه قسم دادن بقرآن مجيد قبوالنيده و در قاهره مشغول تدريس شد تا در ماه جمادى االولى يا جمادى االخره سال‬
‫هفتصد و شصت و هفتم هجرت در مكّه درگذشت و در حجون بخاك رفت‪.‬‬

‫(ص ‪ 378‬ج ‪ 3‬كمن و غيره)‬

‫ص‪446 :‬‬

‫ابن جماعة‪ -‬محمد بن ابراهيم‬

‫‪ -‬پدر ابن جماعة عبد العزيز مذكور فوق‪ ،‬فقيه حموى شافعى كنانى‪ ،‬مكنّى به ابو عبد اللّه‪ ،‬ملقّب به بدر الدين‪ ،‬از اجلّاى فقها‬
‫و علماى شافعيّه ميباشد كه در فقه و اصول و حديث و تفسير و بسيارى از فنون متداوله صاحب يدى طولى و دستى توانا و‬
‫علّامه وقت خود بشمار ميرفت‪ ،‬بسيار عاقل و متديّن و زاهد و حليم و باوقار و خوشرفتار و نيكواخالق‪ ،‬نزد جماعت بسيار‬
‫محترم و باجال لت‪ ،‬در اظهار حق داراى تمامى شهامت‪ ،‬قاضى القضاة بيت المقدس و بالد مصر و شامات على الترتيب بود‪ .‬از‬
‫كثرت حلمى كه داشته از هجو نصير حمامى‪:‬‬

‫صحب االمور المطاعة‬ ‫قاضى القضاة المقدسى‬

‫فقال لى ابن جماعة‬ ‫سألته عن ابيه‬

‫عفو و اغماض كرده و انعام و احسانش نمود‪ .‬در اواخر نابينا‪ ،‬بثقل سامعه مبتال‪ ،‬در حدود شش سال منزوى شد‪ ،‬در خانه‬
‫خود نيز مرجع استفاده بوده تا در جمادى االخره سال هفتصد و سى و سيّم هجرت در نود و چهار سالگى در مصر درگذشت‪،‬‬
‫در قرافه نزديكى شافعى مدفون گرديد‪ ،‬رسالهاى در اسطرالب و تأليفاتى در فقه و حديث بدو منسوب دارند‪.‬‬

‫(ص ‪ 283‬ج ‪ 3‬يا ‪ 4‬كمن و ‪ 6 5‬ج س و غيره)‬

‫ابن جماعة‪ -‬محمد‬

‫‪ -‬بن ابى بكر بن عبد العزيز مذكور فوق‪ ،‬حموى متكلّم اصولى نحوى لغوى بيانى جدلى فقيه محدّث اديب مفسّر‪ ،‬بدر الدين يا‬
‫عز الدين اللّقب‪ ،‬شافعى المذهب‪ ،‬ابو عبد اللّه الكنية‪ ،‬ابن جماعة الشّهرة‪ ،‬ينبوعى الوالدة‪ ،‬از افاخم علماى شافعيّه‪ ،‬از تالمذه ابن‬
‫خلدون و سراج بلقينى و بعضى از اجلّاى ديگر وقت و در حسن تقرير اعجوبه زمان خود بود‪ .‬گاهى شعر عجيب نيز ميگفته‬
‫كه اكثر آنها بى وزن بود‪ ،‬با كثرت تأليفاتش كه متجاوز از هزار و غالبا از قبيل حواشى و تعليقات بوده حظّى از آنها نداشت‪ .‬با‬
‫اينكه در كبر سنّ بتحصيل علم پرداخته عالوه بر علوم مذكوره در رمل و كيميا و شعب حكمت و فلسفه نيز مهارتى بسزا‬
‫داشت‪ ،‬خودش ميگفته است كه من سى علم ميدانم كه اهل عصر من از اسامى آنها بىاطّالع هستند‪.‬‬

‫مدتى در قاهره بطبابت و تدريس فلسفه پرداخت‪ ،‬در پانزده روز تمامى قرآن مجيد را‬

‫ص‪447 :‬‬

‫حفظ نمود‪ ،‬چنانچه در هرروز دو جزو از آن را حفظ ميكرد‪ .‬از بسيارى از مشايخ وقت در نقل حديث اجازه داشته و ابدا‬
‫بىوضو بروايت حديث نمى پرداخت‪ ،‬از مردم كناره كشيده و در تمامى عمر خود ازدواج نكرد و حج ننمود و از تأليفات او‬
‫است‪:‬‬

‫‪ -‬تحرير االحكام فى تدبير اهل االسالم ‪ 2‬تا ‪ -6‬حاشيه هريك از الفيه ابن مالك و توضيح ابن هشام و شرح شافيه‬
‫جاربردى و مغنى ابن هشام و منهاج بيضاوى و غير اينها‪.‬‬

‫در سال هشتصد و نوزدهم يا سى و سيّم هجرى قمرى بمرض طاعون درگذشت‪.‬‬
‫(ص ‪ 42‬هب و ‪ 748‬ت و غيره)‬

‫ابن جماعة‪ -‬مظفر بن ابراهيم بن جماعة بن على‬

‫‪ -‬مكنّى به ابو العز و ملقّب به موفق الدين‪ ،‬اديبى است نحوى شاعر اعمى‪ ،‬از ادباى قرن هفتم هجرى قمرى كه عالوه بر ديوان‬
‫شعر‪ ،‬كتابى هم در عروض تأليف داده كه حاكى از حذاقت وى ميباشد و از اشعار او است‪:‬‬

‫وفاح من عارضيه العنبر العبق‬ ‫قبلته فتلظى ورد وجنته‬

‫ال ينطفى ذا و ال ذامنه يحترق‬ ‫و حال بينهما ماء و من عجب‬

‫در تاسوعاى محرم ششصد و بيست و سيّم هجرت در هفتاد و نه سالگى در مصر درگذشت و در دامنه كوه مقطم مدفون‬
‫گرديد‪.‬‬

‫(ص ‪ 2 6‬ج ‪ 2‬كا و ‪ 4‬ج ‪ 9‬جم و غيره)‬

‫ابن الجمال‪ -‬على بن ابى بكر‬

‫‪ -‬بن نور الدين على بن ابى بكر بن احمد انصارى خزرجى مكّى‪ ،‬معروف به ابن الجمال‪ ،‬از اكابر علماى شافعيّه قرن يازدهم‬
‫هجرى مكّه ميباشد كه در اندك زمانى فقه و اصول و حديث و تفسير و تصوف و عروض و معانى و بيان و كالم و ادبيّات و‬
‫وجوه قرائات ر ا تكميل نمود‪ ،‬در مسجد الحرام مسندنشين تدريس و مرجع استفاده اعالم شده و از تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬كافى المحتاج لفرائض المنهاج ‪ -2‬المجموع الوضاح على مناسك االيضاح ‪ -3‬النفحة المكية بشرح التحفة القدسية و غير‬
‫اينها كه در فقه و حديث و فرائض و غيره بسيار است و در هزا ر و هفتاد و دويم هجرت در هفتاد سالگى درگذشت و جمال‬
‫بتشديد ميم است‪.‬‬

‫(ص ‪ 4 9‬ج ‪ 2‬مه)‬

‫ص‪448 :‬‬

‫ابن جميع‪ -‬هبة اللّه بن زيد‬

‫‪ -‬يا زين بن حسن بن يعقوب بن حسن بن افرائيم بن يعقوب بن اسمعيل بن جميع اسرائيلى‪ ،‬مكنّى به ابو العشائر‪ ،‬ملقّب به‬
‫شمس الرياسة و موفق الدين‪ ،‬از اطبّاى نامى اواخر قرن ششم هجرت ميباشد كه هردو قسمت علمى و عملى طب را در مولد‬
‫و منشأ خود فسطاط مصر تكميل نمود‪ ،‬در حسن تفطّن بمرض و اسباب و علل آن و مزاياى حال مريض بمقامى رسيد كه با‬
‫يك نظر از تمامى حاالت آينده مريض خبر ميداد‪ ،‬اينك بتمامى اطبّاى مص ر تفوق يافته و طبيب مخصوص ملك ناصر ابو‬
‫المظفّر صالح الدين ايّوبى يوسف بن ايّوب مؤسّس سلطنت ايّوبيه مصر (‪ 589 -567‬ه ق‪ -‬ثسز‪ -‬ثفط) گرديد‪ ،‬ترياقى بنام‬
‫ترياق فاروق براى او ترتيب داده و مشمول مراحم فوق الغايه وى شد‪.‬‬

‫گويند چون نسخه قانون شيخ الرئيس را بمصر آوردند ابن جميع بعد از امعان نظر‪ ،‬كتاب التصريح بالمكنون فى تنقيح القانون‬
‫را در ردّ آن تأليف داد‪ ،‬چون نسخه همين كتاب تصريح در بغداد بنظر يوسف بن محمد نخستين طبيب عراق رسيد گفت اگر‬
‫ابن جميع در فهميدن عبارات قانون صرف اوقات ميكرد بهتر از آن بودى كه در ردّ آن تضييع عمر نموده است‪ .‬در نامه‬
‫دانشوران گويد‪ :‬روزى ابن جميع در بازار مصر روى سكوئى نشسته بود در آن حال ديد كه جنازهاى را روى تابوت بقبرستان‬
‫مى برند و جمعى از اكابر هم در تشييع او حاضر هستند‪ ،‬پس بحدس صائب دريافت كه آن جنازه نمرده و هنوز زنده است‪،‬‬
‫قضيه را اظهار كرد و گفت دفن كردن آن‪ ،‬زنده در گور نهادن است‪ ،‬جمعى بصدد انكار آمدند و بعضى ديگر گفتند كه امتحان‬
‫خالى از ضرر است‪ .‬آن دانشمند همه را مراجعت داد‪ ،‬جنازه را بحمام برده و آب گرم بر بدنش ريخته و امر بمالش نمود‪ ،‬با‬
‫معطّسات قوى االثر بعطسهاش آورد‪ ،‬كسان او را بشارت دا دند سپس چند روز ديگر نيز معالجه كرد تا بكلى بهبودى يافت‪،‬‬
‫انتشار اين قضيه ديگر سبب عمده اشتهار وى گرديد‪.‬‬

‫در جواب استفسار از سبب تفطّن حيات آن جنازه گفت كه هردو پايش در تابوت‪ ،‬راست و رو بباال بودند در صورتيكه اگر‬
‫شخصى مرده و روح حيوانى بكلى قطع عالقه از جسد‬

‫ص‪449 :‬‬

‫كرده باشد قدمين او مايل به يمين و يسار ميشوند‪ .‬از تأليفات ابن جميع است‪:‬‬

‫‪ -‬االرشاد لمصالح االنفس و االجساد ‪ -2‬التصريح كه مذكور شد ‪ -3‬رسالهاى در تدابير صحيه و طبيه مواضعى كه طبيب‬
‫نباشد ‪ -4‬الرسالة السيفية فى االدوية الملوكية و غير اينها‪ .‬وف ات ابن جميع در سال پانصد و نود و چهارم هجرى قمرى واقع‬
‫گرديد‪.‬‬

‫(ص ‪ 393‬ج مه و ‪ 54‬ج مر و ‪ 6 5‬ج س)‬

‫ابن جنان‪ -‬محمد بن سعيد بن هشام‬

‫‪ -‬شاطبى‪ ،‬ملقّب به فخر الدين‪ ،‬معروف به ابن جنان‪ ،‬مكنّى به ابو الوليد‪ ،‬با اينكه از فقهاى حنفيّه بوده در عداد ادبا و شعرا‬
‫معدود‪ ،‬اديبى بوده فاضل‪ ،‬بمزاح و معاشرت مايل‪ ،‬همواره با اكابر معاشر‪ ،‬نخست مذهب مالكى را داشته و اخيرا حسب‬
‫االرشاد كمال الدين ابن العديم و پسرش قاضى القضاة مجد الدين‪ ،‬مذهب حنفى را اختيار كرد و در مدرسه اقباليّه تدريس‬
‫مينمود‪ .‬از اشعار او است‪:‬‬
‫مخافة حسادى عليه و عذالى‬ ‫ولى كاتب اضمرت فى القلب حبه‬

‫و لكن سها اذنقط الالم بالخال‬ ‫له صنعة فى خط الم عذاره‬

‫بسال ششصد و هفتاد و پنجم هجرى قمرى در شصت سالگى در مولد خود شهر شاطبه از بالد اندلس درگذشت‪( .‬ص ‪6 5‬‬
‫ج س و ‪ 83‬ج ‪ 5‬فع)‬

‫ابن الجندى‪ -‬احمد بن محمد‬

‫‪ -‬بن عمران بن موسى نهشلى‪ ،‬مكنّى به ابو الحسن‪ ،‬معروف به ابن الجندى‪ ،‬از محدّثين شيعه اماميّه‪ ،‬استاد نجاشى (متوفى‬
‫بسال ‪ 453‬ه ق‪ -‬تن) و از مشايخ او بود‪ ،‬در اكثر مواضع بسيارش ستوده و از تأليفات او است‪ :‬االنواع و الرواة و عقالء‬
‫المجانين و الغيبة و غير اينها‪ .‬در كتب رجال شي عه در زمان وفات او چيزى بنظر اين نگارنده نرسيد‪ ،‬در تاريخ بغداد گويد‬
‫احمد بن محمد بن عمران در سال سيصد و پنجم يا ششم يا هفتم هجرت متولد شد‪ ،‬اوّل استماع حديث او در سال سيصد و‬
‫سيزدهم بود‪ ،‬از مشايخ بسيارى روايت نموده و خود خطيب نيز بواسطه جمعى از وى روايت كرده و گويد كه در سال سيصد‬
‫و نود و ششم درگذشت‪ .‬از بعضى نقل كرده كه بجهت تشيّع او در مذهب و روايت او طعن ميكردهاند و لكن همين ابن الجندى‬

‫ص‪453 :‬‬

‫بودن احمدى كه در تاريخ بغداد نوشته ظاهرا مستبعد بوده و قضاوت موكول بمدارك است‪.‬‬

‫(كتب رجال و ص ‪ 77‬ج ‪ 5‬تاريخ بغداد)‬

‫ابن جنى‪ -‬عثمان بن جنى‬

‫‪ -‬اديب صرفى نحوى شاعر ماهر شيعى‪ ،‬ابو الفتح الكنية‪ ،‬موصلىّ الوالدة و النشأة‪ ،‬بغدادىّ المسكن و الخاتمة‪ ،‬از اكابر ادبا و‬
‫صرفيّين و نحويّين عصر خود ميباشد كه در نحو طريقه اى متوسط مابين نحو كوفى و نحو بصرى اتخاذ كرد‪ ،‬از مشايخ علوم‬
‫عربيّه و فنون ادبيّه و از تالمذه ابو على نحوى فارسى بشمار ميرفت كه در بغداد نحو را از او خوانده و تا آخر عمرش مالزم‬
‫خدمت او‪ ،‬از اساتيد سيد مرتضى و سيد رضى و بعضى از اجلّاى ديگر و ممدوح علماى ادب بود‪ ،‬در حل مشكالت ادبيّه و‬
‫فتح مقفالت اعراب ماننده او را ناياب دانند‪ .‬بواسطه تمهّر در فنون ادبيّه و تبحّر در مطالب نحويّه بدان اشتهار يافته و الّا قريحه‬
‫شعريّهاش نيز مطبوع و از مهره شعرا محسوب است و در حق جوانى اعور (واحد العين) گويد‪:‬‬

‫و عين قد اصابتها العيون‬ ‫له عين اصابت كل عين‬

‫از تأليفات او است‪:‬‬


‫‪ -‬التذكرة االصبهانية ‪ -2‬التصريف الملوكى كه در مصر چاپ شده است ‪ -3‬التلقين فى النحو ‪ -4‬الخصائص فى النحو ‪-5‬‬
‫سر الصناعة و اسرار البالغة در حروف مفرده و حركات ‪ -6‬شرح تصريف المازنى ‪ -7‬شرح ديوان متنبى ‪ -8‬شرح فصيح‬
‫ثعلب ‪ -9‬الكافى فى شرح كتاب القوافى لالخفش ‪ - 3‬اللمع فى النحو كه اشهر تأليفات او و محل توجه اكابر ادبا بوده و‬
‫‪ -‬المحتسب فى اعراب الشواذ ‪ - 2‬المقتضب من كالم العرب در معتل العين يا در اسم‬ ‫شروح بسيارى بر آن نوشتهاند‬
‫مفعول ثالثى معتل العين و در ليبسيك چاپ شده و غير اينها‪.‬‬

‫وفات ابن جنى روز جمعه بيست و هشتم صفر سيصد و نود و دويم يا سيّم هجرت در بلده كاظمين واقع شد‪ ،‬در مقبره‬
‫شونيزيه (مقابر قريش) جنب استادش ابو على فارسى مدفون گرديد‪ .‬جنى پدر او (بكسر جيم و تشديد نون) غالمى بوده‬
‫رومى از مماليك سليمان بن فهد بن احمد ازدى موصلى‪.‬‬

‫‪3‬ج‬ ‫لس و‬ ‫(كف و ص ‪ 6 5‬ج س و ‪ 53‬هب و ‪ 69‬ج مه و ‪ 339‬ج كا و ‪ 466‬ت و ‪ 8‬ج ‪ 2‬جم و ‪5‬‬
‫تاريخ بغداد و متفرقات ذريعه)‬

‫ص‪45 :‬‬

‫ابن جنيد‪ -‬محمد بن احمد بن جنيد‬

‫‪ -‬در باب اوّل بعنوان اسكافى نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابن الجواليقى‪ -‬اسمعيل‬

‫‪ -‬در باب اوّل (القاب) بعنوان جواليقى مذكور شده است‪.‬‬

‫ابن الجوانيقى‪ -‬موهوب بن احمد بن محمد‬

‫‪ -‬يا حسن بن خضر بغدادى‪ ،‬اديب نحوى لغوى‪ ،‬مكنّى به ابو منصور‪ ،‬معروف به جواليقى و ابن الجواليقى (كه پدرش احمد نيز‬
‫بهمين وصف جواليقى معروف بوده) از ائمّه فنون ادبيّه ميباشد كه مابين علماى اهل سنّت بتواضع و وقار و وفور عقل و وثاقت‬
‫حديث و غزارت فضل و مالحت خط و كثرت ضبط موصوف بود‪ ،‬نخست در مولد خود بغداد اصول خط و كتابت را تكميل‬
‫كرد‪ ،‬پس هفده سال مالزم حوزه درس خطيب تبريزى شد‪ ،‬اساس قوانين ادبيّات را استوار داشته و حديث را هم از ابو القاسم‬
‫بشرى و ديگر مشايخ وقت استماع نمود‪ ،‬بعد بناى تعليم و تدريس گذاشت‪ ،‬زمخشرى و ابن االنبارى كمال الدين و ابو الفرج‬
‫ابن الجوزى و ديگر اكابر عصر از تالمذه او ميباشند و از تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬تتمة درة الغواص للحريرى كه نامش التكملة فى ما يلحن فيه العامة بوده و در ليبسيك چاپ شده است ‪ -2‬شرح ادب‬
‫الكاتب ابن قتيبه ‪ -3‬ما يلحن فيه العامة و ظاهرا همان كتاب تتمه نام مذكور است ‪ -4‬المعرب من الكالم االعجمى و غير‬
‫اينها‪ .‬صاحب ترجمه بسال پانصد و سى و ششم يا نهم در بغداد وفات يافته و در مقبره باب الحرب مدفون گرديد‪.‬‬
‫در نسبت جواليقى گوئيم‪ :‬جوالق بنوشته قطر المحيط بضمّ اوّل و فتح و كسر الم لنگه بزرگ‪ ،‬بنوشته قاموس بكسر جيم و الم‬
‫و بضمّ جيم و فتح و كسر الم‪ ،‬ظرفى است معروف و جمع آن بنوشته هردو جوالق و جواليق و جوالقات است بفتح اوّل و كسر‬
‫الم‪ ،‬بنابراين در مقام نسبت‪ ،‬جواليقى يا جوالقى (بفتح اوّل) گفتن شاذّ و مخالف قياس باشد كه در نسبت بجمع‪ ،‬ردّ آن بصيغه‬
‫مفرد را الزم دانند و اگر كلمه جوالقى با حركات مذكوره لفظ مفرد باشد از قبيل نسبت بمفرد بوده و شاذّ و خالف قياس‬
‫نميباشد بلكه توان گفت كه ردّ جمع بمفرد قاعده مطرده نبوده و نسبت دادن بلفظ جمع هم داير و كثير االستعمال است مثل‬
‫سماهيجى و عتايقى و غضائرى و قواريرى و اشباه آنها‪ .‬بهرحال ظاهر آن است‬

‫ص‪452 :‬‬

‫كه جوالق‪ ،‬عربىّ االصل نبوده و معرّب جوال فارسى است و آن ظرفى است منسوج بزرگ كه غالبا بار اسب و ديگر‬
‫چاروايان بارى‪ ،‬مى نمايند و مؤيّد مدّعا قول بعضى از اهل فن ميباشد كه در كلمات عربى‪ ،‬جيم و قاف در يك كلمه مجتمع‬
‫نگردند‪ .‬صاحب ترجمه موهوب بن احمد را هم ابن الجواليقى گفتن بجهت آن است كه گويا پدر و يا يكى از اجداد او شغل‬
‫جوالبافى يا جوالفروشى را داشته است‪.‬‬

‫ت و ‪ 235‬ج ‪ 9‬جم و غيره)‬ ‫(ص ‪ 269‬ج ‪ 2‬كا و ‪ 494‬ج مه و ‪3‬‬

‫ابن الجوزى‪ -‬ابراهيم‬

‫‪ -‬بن ا حمد بن محمد بن موسى‪ ،‬انصارى‪ ،‬مكنّى به ابو اليسر‪ ،‬معروف به ابن الجوزى‪ ،‬از فقها و شعراى عامّه اواسط قرن چهارم‬
‫هجرت ميباشد كه شعر خوب ميگفته و از اشعار او است كه بصديق خود محمد بن اصبغ كه دوا خورده بوده فرستاده است‪:‬‬

‫اشد لما تشكوه منك تألما‬ ‫فانى لما اظهرته من تألم‬

‫لذى بىلعمرى منك ادهى واعظما‬ ‫ارى بى من االوصاب ما بك بل ارى ال‬

‫معافى على رغم الحسود مسلما‬ ‫فالزلت طول الدهر فى كل نعمة‬

‫اخيرا از موطن اصلى خود موصل‪ ،‬ببغداد آمده و بنقل حديث پرداخت تا در سال سيصد و پنجاه و سيّم هجرى قمرى‬
‫ج ‪ 6‬تاريخ بغداد)‬ ‫درگذشت‪( .‬ص‬

‫ابن الجوزى‪ -‬عبد الرحمن‬

‫‪ -‬بن على بن الجوزى‪ ،‬يا عبد الرحمن بن على بن محمد بن على بن جوزى‪ ،‬صدّيقى قرشى بكرى بغدادى تيمى (تيمى خ ل)‬
‫فقيه حنبلى‪ ،‬ملقّب به جمال الدين‪ ،‬مكنّى به ابو الفرج و ابو الفضائل‪ ،‬معروف به ابن الجوزى‪ ،‬فقيهى است مفسّر واعظ محدّث‬
‫حافظ‪ ،‬بلكه در طب و تاريخ و تصوف و اكثر فنون متداوله نيز متبحّر‪ ،‬خصوصا در حديث و وعظ و خطابه‪ ،‬علّامه عصر و‬
‫امام وقت خود بود‪ .‬در مجلس وعظ او ازدحام عام ميشد‪ ،‬شعر خوب هم ميگفت‪ ،‬نسبش با شانزده واسطه بقاسم بن محمد بن‬
‫ابى بكر صدّيق موصول و در اظهار مطاعن و نقائص ديگران بىپروا بود‪ .‬به غزالى بجهت تصوّف او طعن ميكرد و ميگفت در‬
‫كتاب احياء العلوم مطالبى بقالب زده كه شايسته علما نميباشد و كتاب اعالم االحياء باغالط االحيا را در ردّ‬

‫ص‪453 :‬‬

‫آن تأليف داده است‪.‬‬

‫ابن الجوزى بسيار بديههگو و حاضر الجواب بود‪ ،‬بعضى از سؤاالت وارده در مجالس وعظ عمومى را كه مجمع فريقين بودى‬
‫جوابهاى طريفه و عجيبه ميگفته است‪ .‬من جمله در جواب استفسار از عدد ائمّه گفت‪ :‬الى كم اقول اربعة اربعة اربعة‪ .‬نيز در‬
‫جواب سؤال از فضيلت كدام يك از ابو بكر و حضرت على كه مابين سنّى و شيعه محل مشاجره بوده و او را حكم نموده‬
‫بودند در باالى منبر گفت‪ :‬افضلهما من بنته فى بيته يا من كانت بنته فى تحته دردم از منبر فرود آمد كه مبادا سؤال را اعاده‬
‫دهند و محتاج بتوضيح باشد و آن جمله را هريك از فريقين حمل بر عقيده مذهبى خود نمودند‪.‬‬

‫مخفى نماند كه اين قضيه از چندين جهت اشعار بلكه داللت بر تشيّع وى دارد‪:‬‬

‫اول تن دادن شيعى بر حكميّت او دويم پوشيده و مبهم جواب دادن او بطورى كه تطبيق بهريك از هردو مذهب توان كرد و‬
‫حال آنكه غلبه و تعصّب اهل سنّت در آن زمان خصوصا در بغداد كه مركز لواى عبّاسيّه و بحبوحه شوكت آن خانواده بوده‬
‫مسلّ م و جاى ترديد نبوده و مانعى از صريح و آشكارا گفتن افضليت ابو بكر جز اينكه خالف معتقد او بوده نبوده است سيم‬
‫فى الحال فرود آمدن از منبر كه ديگر اعاده سؤال نكرده و بمقام استيضاح برنيايند كه در جواب اين استيضاح تصديق افضليت‬
‫على ع منافى تقيه زمانى و مكانى بوده و تصديق ابو بكر نيز خالف معتقد او بوده است و تقيه از فرقه شيعه هم اگر خارج از‬
‫امكان نيز نباشد بغايت مستبعد است‪ .‬از قرائن تشيّع ابن الجوزى‪ ،‬روايت كردن او حديث ردّ شمس براى حضرت امير‬
‫المؤمنين على ع است كه اين حديث را در مجلس عمومى باالى منبر نقل نمود‪ .‬همچنين بنقل معتمد‪ ،‬در تذكره سبط ابن‬
‫الجوزى يوسف سابق الذكر گويد كه در سال پانصد و نود و ششم از جدّم شنيدم كه در مجلس وعظ اين دو بيت را ميخواند‪:‬‬

‫كم مشرك دمه من سيفه و كفا‬ ‫اهوى عليا و ايمانى محبته‬

‫فاسمع مناقبه من هل اتى و كفى‬ ‫ان كنت ويحك لم تسمع فضائله‬

‫لكن همه اينها‪ ،‬محمل ديگرى غير از تشيّع هم داشته و ابن الجوزى عالوه بر شهادت‬

‫ص‪454 :‬‬
‫بعضى از تأليفات خودش‪ ،‬بتصريح حاجى خليفه و ابن خلّكان و نامه دانشوران و بعضى ديگر از تواريخ و سير‪ ،‬در طريقت‬
‫حنبلى و مروّج آن مذهب بوده است و تحقيق زايد را در صورت اقتضا موكول بكتب مربوطه ميداريم‪.‬‬

‫در كثرت احاطه حديثى او گويند‪ :‬تراشههاى قلم خود را كه براى نوشتن احاديث‪ ،‬بنوبه مىتراشيده با دقّت تمام جمع ميكرد‬
‫و در جائى نگه ميداشت و وصيّت كرده بود كه بعد از مردن‪ ،‬جنازه او را با آبى كه با آن تراشهها گرم كرده باشند غسل دهند‪،‬‬
‫بعد از عمل بوصيّت‪ ،‬باز هم آن تراشهها تمام نگرديد پس توان دانست كه چه مقدار حديث نوشته و چقدر از عمر عزيز خود‬
‫را صرف اين خدمت دينى نموده است‪.‬‬

‫ابن الجوزى تأليفات متنوعه بسيارى در تفسير و حديث و تاريخ و مواعظ و ديگر موضوعات مختلفه دارد‪:‬‬

‫‪ -‬اخبار اهل ا لرسوخ بمقدار الناسخ و المنسوخ من الحديث كه با كتاب مراتب المدلسين ابن حجر در قاهره در يكجا چاپ‬
‫شده است ‪ -2‬االذكياء كه در مصر و قاهره چاپ شده است ‪ -3‬ارشاد المريدين فى حكايات الصالحين ‪ -4‬االريب فى تفسير‬
‫الغريب ‪ -5‬اسباب النزول ‪ -6‬اعالم االحياء كه فوقا اشاره شد ‪ -7‬اعمار االعيان كه از متوفيات ده ساله شروع كرده و در‬
‫متوفيات هزار ساله بپايان رسانده است ‪ -8‬انس الفريد و بغية المريد ‪ -9‬االنصاف فى مسائل الخالف ‪ - 3‬ايقاظ الوسنان فى‬
‫‪ -‬البازى االشهب المنقض على مخالفى المذهب ‪- 2‬‬ ‫الموعظة كه بيست و يك فصل و از زبان نباتات و حيوانات است‬
‫البلغة فى الفروغ ‪ - 3‬تحفة الوعاظ يا تحفة الواعظ و نزهة المالحظ ‪ - 4‬التحقيق فى احاديث الخالف و يك نسخه از آن در‬
‫خزانه مصر موجود است ‪ - 5‬تذكرة االريب فى التفسير ‪ - 6‬تذكرة المنتبه فى عيون المشتبه در قرائت ‪ - 7‬تلبيس ابليس‬
‫فى تفصيل انواع المحرمات ‪ - 8‬تنوير الغبش فى فضل السودان و الحبش يا فى تفسير احوال االعيان من الحبش كه طرائف‬
‫حكايات لقمان حكيم و فضالى سودان را حاوى است ‪ - 9‬الذهب المسبوك فى سير الملوك ‪ -23‬الرد على المتعصب العنيد‬
‫المانع عن لعن (ذم خ ل) يزيد ‪ -2‬روح االرواح كه در قاهره چاپ شده است ‪ -22‬زاد المسير فى علم التفسير كه چهار‬
‫مجلد بوده و حاوى مطالب عجيبه است ‪ -23‬سيرة عمر بن عبد العزيز كه در قاهره چاپ شده است ‪ -24‬سيرة العمرين ‪-25‬‬
‫صفوة الصفوة كه ملخص حلية االولياى ابو نعيم اصفهانى بوده و بسيارى از فضائل اهل بيت عصمت ع در آن مذكور است‬
‫‪ -26‬عجائب النساء ‪ -27‬عجالة المنتظر فى شرح حال الخضر كه در آن باستناد آيه شريفه وَ ما جَعَلْنا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِكَ‬

‫ص‪455 :‬‬

‫الخلد زنده بودن خضر نبى را رد كرده و معتقدين آن را منسوب به وسواس داشته است ‪ -28‬عجب الخطب كه به سى خطبه‬
‫مشتمل و هريكى از آنها از يكى از حروف هجا خالى است چنانچه خطبه اولى بىالف‪ ،‬دويمى بىحرف (ب) و بدين روش تا‬
‫آخر و يك خطبه اش تماما با حروف بى نقطه و يكى ديگر نيز تماما با حروف نقطهدار است ‪ -29‬كتاب الحمقاء و المغفلين‬
‫‪ -33‬كشف مشكل الصحيحين ‪ -3‬كمأة (كمامة خ ل) الزهر و فريدة الدهر ‪ -32‬اللباب فى قصص االنبياء ‪ -33‬ما يلحن فيه‬
‫العامة ‪ -34‬مثير الغرام الساكن الى اشرف االماكن كه ظاهرا در رد ابن تيميه است ‪ -35‬المجتبى فى انواع من العلوم مثل قرائت‬
‫و تواريخ و سير و مانند آنها ‪ -36‬المغنى فى التفسير ‪ -37‬ملتقط الحكايات كه در حاشيه مختصر رونق المجالس شيخ عثمان‬
‫ميرى چاپ شده است ‪ -38‬مناقب االمام احمد بن حنبل ‪ -39‬مناقب عمر بن عبد العزيز كه با يك مقدمه بزبان التينى در‬
‫برلين چاپ شده است ‪ -43‬مناقب عمر بن خطاب ‪ -4‬مناقب معروف كرخى ‪ -42‬المنتظم فى تاريخ االمم كه تاريخى است‬
‫مبسوط بترتيب سنوات تا زمان خالفت مستضىء سى و سيمين خليفه عباسى (‪ 575 -566‬ه ق‪ -‬ثسو‪ -‬ثعه) و بيشتر از‬
‫دوازده مجلد بوده و چند نسخه از آن در كتابخانههاى اوروپا موجود است ‪ -43‬منهاج اهل االصابة فى محبة الصحابة ‪-44‬‬
‫منهاج القاصدين در اخالق باصول احياء العلوم با اسقاط احاديث واهيه و مذاهب بىاساس صوفيه ‪ -45‬منهاج الوصول الى‬
‫علم االصول ‪ -46‬الموضوعات الكبرى در احاديث موضوعة و مجعوله ‪ -47‬مولد النبى ص كه در مصر و بيروت چاپ شده‬
‫است ‪ -48‬نرجس القلوب و الدال الى طريق المحبوب ‪ -49‬نزهة االعين النواظر فى علم الوجوه و النظائر ‪ -53‬النطق المفهوم‬
‫كه از اعجب مصنّفات او است و غير اينها كه بسيار و اغلب در اخالق و مواعظ است‪.‬‬

‫وفات ابن الجوزى شب جمعه دوازدهم رمضان پانصد و نود و هفتم هجرى قمرى در بغداد واقع شد‪ ،‬در مقبره باب الحرب‬
‫مدفون گرديد و بموجب وصيّت خودش بر قبرش نوشتند‪:‬‬

‫جائك المذنب يرجو العفو عن جرم يديه‬ ‫يا كثير الصفح عمن كثر الذنب لديه‬

‫انا ضيف و جزاء الضيف احسان اليه‬

‫اما لفظ جوزى‪ ،‬بنا بظاهر كلمات كشف الظّنون و بعضى ديگر كه در بيان اسم و نسب ابن الجوزى گفتهاند نام يا لقب يكى از‬
‫پدران وى بوده و ابن الجوزى گفتن نيز بجهت انتساب به او ميباشد و بنوشته ابن خلّكان منسوب به فرضة الجوز است كه‬
‫موضعى است مشهور از بغداد‪ ،‬يا منسوب به مشرعه جوز است كه آن نيز موضعى ديگر از بغداد ميباشد‬

‫ص‪456 :‬‬

‫كه مسكن بعضى از اجداد ابن الجوزى بوده است‪.‬‬

‫(كف و ص ‪ 33‬ج كا و ‪ 262‬ج مه و ‪ 426‬ت و ‪ 53‬هب و ‪ 72‬ج و ‪ 46‬ج ‪ 3‬فع و ‪ 749‬ج س و غيره)‬

‫ابن الجوزى‬

‫يوسف بن قيزاوغلى را نيز گاهى گويند كه بعنوان سبط ابن الجوزى گذشته است‪.‬‬

‫ابن جوهرى‪ -‬ابو بكر بن جوهرى‬

‫‪ -‬از مشاهير ادبا و شعراى قرن دهم هجرى دمشق بوده و از اشعار او است‪:‬‬

‫ذكرتك يجرى دمع عينى على الخد‬ ‫خيالك فى عينى يلوح و كلما‬
‫اذا حكم المولى فما حيلة العبد‬ ‫و ما كان ظنى بالتفرق بيننا‬

‫بعد از سال هزار و سىام هجرت درگذشت‪( .‬ص ‪ 689‬ج س)‬

‫ابن الجهم‬

‫در اصطالح رجالى هارون بن جهم بن ثوير بن ابى فاخته است‪.‬‬

‫ابن الجهم‪ -‬على بن جهم بن بدر بن جهم‬

‫‪ -‬عربى قرشى‪ ،‬مكنّى به ابو الحسن‪ ،‬معروف به ابن الجهم‪ ،‬از فصحاى شعراى عرب اواسط قرن سيّم هجرت ميباشد كه قريحه‬
‫شعريّه اش بسيار خوب‪ ،‬اشعارش لطيف و رقيق‪ ،‬بفنون شعريّه خبير‪ ،‬از مقرّبين متوكل دهمين خليفه عباسى (‪ 247 -232‬ه ق‪-‬‬
‫رلب‪ -‬رمز)‪ ،‬از ندماى مجلس او و از حضرت على ع منحرف بود‪ .‬اظهار تسنّن ميكرد‪ ،‬شيعه و آل ابو طالب را هجوها‬
‫ميگفت‪ ،‬عاقبت گرفتار اين رويه ميشوم خود شد‪ ،‬در اثر سعايتهاى بىحقيقت او كه از ندماى دربار خالفت ميكرده كذّابى او‬
‫مكشوف و ببهانه هجو خود خليفه زندانى گرديد و اخيرا بسمت خراسان تبعيدش نمودند‪ .‬طاهر بن عبد اللّه والى وقت‬
‫خراسان نيز بحسب دستور خليفه در شادياخ از بالد نيشابور محبوسش داشت سپس يك روز تمام با تن برهنه در دارش كرد‬
‫و در آخر روز‪ ،‬خالصش نمودند پس باز بعراق آمد و از اشعار او است‪:‬‬

‫عداوة غير ذى حسب و دين‬ ‫بالء ليس يعد له بالء‬

‫و يرتع منك فى عرض مصون‬ ‫يبيحك منه عرضا لم يصنه‬

‫شمل تحكم فيه يوم فراق‬ ‫نوب الزمان كثيرة و اشدها‬

‫ص‪457 :‬‬

‫او ما رأيت مصارع العشاق‬ ‫يا قلب لم عرضت نفسك للهوى‬

‫نيز بعد از خالصى در مدح زندان گفته است‪:‬‬

‫حبسى واى مهند ال يغمد‬ ‫قالوا حبست فقلت ليس بضائرى‬


‫كبرا و اوباش السباع تردد‬ ‫او ما رايت الليث يألف غيلة‬

‫عن ناظريك لما اضاء الفرقد‬ ‫و الشمس لو ال انها محجوبة‬

‫ايامه و كانه متجدد‬ ‫و البدر يدركه السرار فتنجلى‬

‫بسال دويست و چهل و نهم هجرى قمرى در حلب درگذشته و يا مقتول گرديد‪.‬‬

‫تاريخ بغداد)‬ ‫(ص ‪ 238‬ج نى و ‪ 384‬ج كا و ‪ 6 5‬ج س و ‪ 83‬ج ‪ 2‬ع و ‪ 367‬ج‬

‫ابن جهم يا ابن جهيم‪ -‬محمد بن جهم‬

‫‪ -‬يا محمد بن على بن جهم‪ ،‬يا محمد بن على بن محمد بن جهم يا جهيم‪ ،‬معروف به ابن جهم يا ابن جهيم‪ ،‬ملقّب به مفيد‬
‫الدين‪( ،‬كه تخفيفا مفيد هم گويند) عالمى است فاضل اديب فقيه اصولى متكلّم‪ ،‬از اجلّاى علماى اماميّه‪ ،‬از تالمذه محقّق حلّى‬
‫(متوفى بسال ‪ 676‬ه ق‪ -‬خعو)‪ ،‬از مشايخ اجازه علّامه حلّى (متوفى بسال ‪ 726‬ه ق‪ -‬ذكو) و بعضى از اجلّاى ديگر بود‪.‬‬
‫محقّق در جواب سؤال خواجه نصير طوسى كه اعلم مردم باصول فقه و اصول كالم را استفسار نمود فرمود كه اعلم باصولين‬
‫ابن جهم و يوسف بن مطهّر است با رى وى همان است كه در سند اجازات بعبارت مفيد بن جهم مذكور ميباشد و در روضات‬
‫گويد مشهور در لفظ جهم مصغّر بودن آن است (جهيم بر وزن كميل)‪ .‬سال وفات و شرحى ديگر بدست نيامد‪.‬‬

‫(ص ‪ 573‬ت و ‪ 335‬قص)‬

‫ابن الجيرانى‪ -‬احمد بن هبة اللّه‬

‫‪ -‬ضمن شرح حال شواء يوسف نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابن الحائك‪ -‬حسن بن احمد‬

‫‪ -‬بن يعقوب بن يوسف بن داود‪ ،‬همدانىّ القبيلة‪ ،‬يمنىّ البلدة‪ ،‬ابو محمد الكنية‪ ،‬ابن الحائك الشهرة‪ ،‬اديبى است كامل شاعر‬
‫نحوى لغوى‪ ،‬از اكابر ادباى عصر خود و از تالمذه ثعلب نحوى مشهور‪ ،‬بالخصوص در نحو و لغت نادره زمان خود بود‪ ،‬در‬
‫جغراف يا اشعارى گفته كه حاوى عجائب يمن و جزيرة العرب و اسامى بالد و صحارى آنها و ساير جزئيات همين موضوع‬
‫ميباشد‬

‫ص‪458 :‬‬

‫و از تأليفات او است‪:‬‬
‫‪ -‬االكليل فى انساب حمير و ايام ملوكها كه در ليبسيك چاپ شده و كثير الفائده است ‪ -2‬صفة جزيرة العرب كه در ليدن‬
‫چاپ شده و تأليفات ديگرى نيز در جغرافيا و فلكيات و غيرها داشته و عاقبت بجهت پاره هجويات ناشايست و ناگفتنى در‬
‫زندان مولد خود صنعاى يمن در سال سيصد و سى و چهارم هجرت درگذشت‪.‬‬

‫(كف و ص ‪ 73‬مط و ‪ 238‬ت و ‪ 234‬ج ‪ 2‬ع)‬

‫ابن حاتم‬

‫در اصطالح رجالى على بن حاتم قزوينى است‪.‬‬

‫ابن الحاج‪ -‬احمد بن محمد بن احمد‬

‫‪ -‬ازدىّ القبيلة‪ ،‬اشبيلى البلدة‪ ،‬ابو العباس الكنية‪ ،‬ابن الحاج الشّهرة‪ ،‬اديبى است قارى اصولى لغوى محدّث‪ ،‬حافظ لغات عرب‪،‬‬
‫از تالمذه ابو على عمر بن محمد شلوبين و از معاصرين ابن عصفور نحوى‪ ،‬در عروض و قوافى و فنون عربيّه وحيد عصر‪ .‬در‬
‫لسان عرب بتمامى اهل عصر خود مقدّم بوده و از تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬االقامة ‪ -2‬حكم السماع ‪ -3‬مختصر خصائص ابن جنى ‪ -4‬مختصر المستصفى و غيرها‪ .‬در سال پانصد و يكم و يا‬
‫ششصد و چهل و هفتم يا پنجاه و يكم هجرت وفات يافت‪ ،‬لكن تاريخ اوّل منافى تلميذ بودن شلوبين (متوفى بسال ‪ 645‬ه‬
‫ق‪ -‬خمه) و معاصر بودن ابن عصفور (متوفى بسال ‪ 663‬ه ق‪ -‬خسج) بوده اينك يكى از دو تاريخ آخرى را تأييد مينمايد‪.‬‬

‫(ص ‪ 86‬ت و ‪ 275‬ج ‪ 3‬عن و متفرقات ذريعه)‬

‫ابن الحاج‪ -‬شيث بن ابراهيم‬

‫‪ -‬بن محمد بن حيدره قفطى قناوى‪ ،‬يا قباوى‪ ،‬ملقّب به ضياء الدين‪ ،‬مكنّى به ابو الحسن‪ ،‬معروف به ابن الحاج‪ ،‬از اكابر ادباى‬
‫اواخر قرن ششم هجرت ميباشد كه نحوى لغوى عروضى‪ ،‬در علوم عربيّه و فنون ادبيّه بر ديگران مقدّم‪ ،‬از تالمذه ابو طاهر‬
‫سلفى و ديگر اساتيد وقت‪ ،‬بسيار باوقار و نزد اكابر و امرا محترم بوده و از تأليفات او است‪.‬‬

‫‪ -‬االشارة فى تسهيل العبارة ‪ -2‬تهذيب ذهن الراعى فى اصالح الرعية و الراعى‬

‫ص‪459 :‬‬

‫‪ -3‬حز الغالصم و افحام المخاصم ‪ -4‬المعتصر من المختصر و غيرها‪ .‬در سال پانصد و نود و هشتم يا نهم هجرى قمرى‬
‫جم)‬ ‫درگذشت‪( .‬كف و ص ‪ 277‬ج‬

‫ابن الحاج‪ -‬محمد بن عبد اللّه‬


‫‪ -‬نحوى قرطبى‪ ،‬م عروف به ابن الحاج‪ ،‬از اكابر نحويّين قرن هفتم هجرت و مشاهير اساتيد وقت بوده و از تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬مقاصد الكافية ‪ -2‬نزهة االلباب فى محاسن اآلداب‪ .‬در سال ششصد و چهل و يكم هجرت درگذشت‪( .‬كف و غيره)‬

‫ابن الحاج‪ -‬محمد بن محمد‬

‫‪ -‬بن محمد بن حاج عبدرى فارسى‪ ،‬يا فاسى قيروانى تلمسانى‪ ،‬معروف به ابن الحاج‪ ،‬مكنّى به ابو عبد اللّه‪ ،‬فقيه محدّث‬
‫مالكى مذهب‪ ،‬از اكابر مشايخ وقت‪ ،‬زهد و ورع او مشهور بود‪ .‬نخست از مشايخ بالد خود استماع حديث كرد‪ ،‬اخيرا بمصر‬
‫رفته و با گروهى از صلحا و ارباب حقيقت مالقات و با اخالق ايشان متخلّق و فنون طريقت را از ايشان اخذ نمود و از‬
‫تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬شموس االنوار و كنوز االسرار در سحر و طلسمات ‪ -2‬المدخل يا مدخل الشرع الشريف على المذاهب االربعة كه كتابى‬
‫است كثير الفائدة‪ ،‬معايب و بدعتهائى را كه اغلب از قبيل منكرات مسلّمه و بعضى نيز از قبيل شبهات بوده و مردم مرتكب آنها‬
‫هستند در آن كتاب كشف و بيان نموده است‪ .‬اين هردو كتاب در مصر چاپ شده و وفات ابن الحاج در جمادى االولى‬
‫هفتصد و سى و هفتم هجرت در هشتاد سالگى يا بيشتر در قاهره واقع گرديد‪.‬‬

‫(ص ‪ 237‬ج ‪ 4‬كمن و غيره)‬

‫ابن حاجب‪ -‬عثمان بن عمر بن ابى بكر بن يونس‬

‫‪ -‬مصرى اسكندرى دمشقى‪ ،‬كردىّ االصل‪ ،‬مالكىّ المذهب‪ ،‬جمال الدين اللّقب‪ ،‬ابو عمرو الكنية‪ ،‬ابن حاجب الشهرة‪ ،‬اسنوىّ‬
‫الوالدة‪ ،‬فقيه اصولى قارى نحوى‪ ،‬از مشاهير فقها و ادبا و اصوليّين و نحويّين مالكيّه ميباشد كه بسال پانصد و هفتادم يا هفتاد‬
‫و يكم هجرت در قصبه اسنا از بالد صعيد مصر متولد شد‪ .‬در اوائل زندگانى اصول عربيّه و فنون ادبيّه و وجوه قرائات را از‬
‫شاطبى و ابن البناء اخذ كرد‪ ،‬قرآن مجيد را حفظ و فقه‬

‫ص‪463 :‬‬

‫مالكى را نزد ابو منصور ابيارى تكميل و متقن نمود‪ ،‬در اندكزمانى در اثر فطانت و ذكاوت و جودت قريحه در اغلب علوم و‬
‫فنون متداوله متبحّر و از كثرت تبحّر به عالمه مشهور گرديد‪ ،‬ديرى در مدرسه فاضليّه قاهره تدريس كرد‪ ،‬اخيرا بدمشق رفته‬
‫و در مسجد امويّه مشغول تدريس و مرجع استفاده اكابر شد‪.‬‬

‫و قاضى ابن خلّكان گويد كه ابن حاجب چندين مرتبه براى اداى شهادت حاضر محضر قضاوت گ رديد‪ ،‬از هرمسئله مشكل‬
‫عربى كه از وى سئوال ميكردم جوابى شافى و وافى داده و با كمال وقار و متانت حرف ميزد‪ .‬تأليفات و آثار قلمى طريفه‬
‫منيفه ابن حاجب بهترين معرّف كماالت علميّهاش مىباشند‪:‬‬
‫‪ -‬االمالى كه به امالى ابن حاجب معروف‪ ،‬تفسير بعضى از آيات قرآنيه و بسي ارى از فوائد نحويه مربوطه بچندين جا از دو‬
‫كتاب مفصل و كافيه را حاوى‪ ،‬يك نسخه از آن در خزانه مصريه و چند نسخه نيز در كتابخانههاى استانبول و يك نسخه نيز‬
‫برقم ‪ 2552‬در خزانه بانگىفور موجود است ‪ -2‬الشافية در صرف كه از مهمترين كتب صرفيه است ‪ -3‬شرح شافيه مذكور‬
‫‪ -4‬شرح كافيه ذيل ‪ -5‬شرح مفصل زمخشرى كه نامش ايضاح است ‪ -6‬شرح وافيه ذيل ‪ -7‬الكافية در نحو كه آن نيز مثل‬
‫شافيه از مهمترين كتب نحويه و هردو‪ ،‬محل استفاده و توجه اكابر و شروح بسيارى بر آنها نوشتهاند و هردو بارها در مصر و‬
‫هند و ايران مستقال و با شروح متعلقه بآنها چاپ شدهاند ‪ -8‬مختصر االصول يا مختصر المنتهى كه به مختصر ابن حاجب و‬
‫مختصر حاجبى معروف و محل توجه فحول بوده و قطب الدين شيرازى و مال سعد تفتازانى و جمعى وافر از اكابر شروح‬
‫بسيارى بر آن نوشته اند كه اشهر از همه شرح مختصر عضدى تأليف عضد الدين ايجى سابق الذكر است و اين كتاب مختصر‬
‫المنتهى ملخص كتاب منتهى السؤال مذكور ذيل ميباشد ‪ -9‬المقصد الجليل فى علم الخليل كه قصيدهايست در عروض ‪- 3‬‬
‫‪ -‬الوافية كه منظومه كافيه فوق است و غير اينها‪.‬‬ ‫منتهى السؤال و االمل فى علمى االصول و الجدل‬

‫اشعار علميّه طريفه ابن حاجب نيز بس يار و با اينكه نقل آنها مستلزم اطناب و خروج از وضع كتاب است باز هم تكثير فائده‬
‫علمى را در نظر گرفته و دو فقره از آنها را ثبت اوراق مىنمايد‪ :‬در اسامى اقداح عشره معموله در زمان جاهليّت كه بعضى از‬
‫مفسّرين كلمه ازالم از آيه سيّم سوره مباركه مائده را هم بدانها تفسير كردهاند گويد‪:‬‬

‫ثم حلس و نافس ثم مسبل‬ ‫هى فذو توأم و رقيب‬

‫و منيح و ذى الثلثة تهمل‬ ‫و المعلى و الوغد ثم سفيح‬

‫ص‪46 :‬‬

‫مثله ان تعداول اول‬ ‫و لكل ممن عداها نصيب‬

‫در توضيح اجمالى اين جمله گوئيم‪ :‬از عادات معموله زمان جاهليّت بوده است كه ده تن از ايشان يك شتر را ميكشتند‪،‬‬
‫گوشت آن را ببيست و هشت حصّه قسمت ميكردند‪ ،‬بموجب ده قرعه كه به قداح عشره موسوم بوده و در سه تا از آنها كلمه‬
‫وغد و سفيح و منيح و در هفت تاى ديگر نيز هفت كلمه فذ و توأم و رقيب و حلس و نافس و مسبل و معلى نوشته ميشد‬
‫تكل يف آن بيست و هشت حصّه را چنين تعيين ميكردند كه اصحاب سه قرعه اوّلى عالوه بر اينكه مهمل و بىنصيب بودند‬
‫تمامى بهاى آن شتر را نيز اثالثا ميدادند بخالف اصحاب هفت قرعه ديگر كه بهمان ترتيب‪ ،‬بيست و هشت سهم مذكور را‬
‫بطور مجّانى متصاعدا مىبردند چنانچه صاحب فذ يك سهم و توأم دو سهم تا صاحب معلّى هفت سهم‪.‬‬
‫در قطر المحيط و خبرى كه در مجمع البيان در تفسير آيه سيّمى سوره مائده (وَ أَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْالمِ) از حضرت صادق ع‬
‫روايت كرده نيز اسامى ذى نصيب و بى نصيب قداح عشره بهمان قرار ابن حاجب ميباشد ولى در ترتيب آنها در خبر مذكور‬
‫مسبل و نافس و حلس و رقيب را بهمين ترتيب سيّمى و چهارمى و پنجمى و ششمى شمرده و در قطر هم گويد نافس (كه در‬
‫ترتيب ابن حاجب پنجم است) بزعم بعضى چهارم بوده و مسبل را هم (كه در ترتيب ابن حاجب ششم است) مابين ششم و‬
‫پنجم بودن مردّد گرفته و بنا بر تفسير مذكور در آيه مزبوره نهى صريح از اين بردوباخت فرموده است‪.‬‬

‫از اشعار علمى مفيد ابن حاجب قصيده نونيّهايست كه در شماره مؤنّثات سماعيه مشهوره زبان عرب سروده و آنها را بنام‬
‫واجب التأنيث و جايز التأنيث بدو قسمت كرده كه بعقيده او اوّلى شصت تمام و دويمى هفدهتا است‪ ،‬لكن چنانچه ذيال اشاره‬
‫خواهيم كرد بعضى از افراد هردو قسمت‪ ،‬محل خالف بعضى از اهل فن بوده و بهرحال حفظ آن براى محصلين و اهل علم‬
‫عربيّت در غايت اهميت است‪:‬‬

‫بمسائل فاحت كغصن البان‬ ‫نفسى الفداء لسائل و افانى‬

‫هى يافتى فى عرفهم ضربان‬ ‫اسماء تأنيث بغير عالمة‬

‫هو ذو خيار الختالف معان‬ ‫قد كان منها ما يؤنث ثم ما‬

‫ستون منها العين و االذنان‬ ‫اما التى ال بد من تأنيثها‬

‫ص‪462 :‬‬

‫اعدادها و السن و الكتفان‬ ‫و النفس ‪54‬ثم الدار ثم الدلو من‬

‫و االرض ثم االست ‪55‬و العضدان‬ ‫و جهنم ثم السعير و عقرب‬

‫و الريح منها و اللظى ويدان‬ ‫ثم الجحيم و نارها ثم العصا‬

‫فى البحر تجرى و هى فى القرآن‬ ‫و الغول و الفردوس و الفلك ‪56‬اللتى‬

‫‪ - ) ( 54‬بمعنى معروف روح و نفس ناطقه انسانى‪ ،‬اما بمعنى شخص‪ ،‬مذكر است‬
‫‪ - )2 ( 55‬است بكسر اول نشستنگاه‬
‫‪59‬‬
‫و الملح ثم الفاس ‪58‬و الوركان‬ ‫و عروض شعر ‪57‬و الذراع و ثعلب‬

‫و الخمر ثم البئر و الفخذان‬ ‫و القوس ثم المنجنيق و ارنب‬

‫‪6‬‬ ‫و كذاك فى ذهب و فهر( ‪63‬ذئب و فهد خ ل)‬


‫ابدا و فى ضرب بكل مكان‬
‫حكمهم‬

‫هى من حديد قط و القدمان‬ ‫و العين للينبوع ‪62‬و الدرع ‪63‬اللتى‬

‫سقر و منها الحرب و النعالن‬ ‫و كذاك فى كبد ‪64‬و فى كرش ‪65‬و فى‬
‫‪67‬‬
‫افعى و منها الشمس و العقبان‬ ‫و كذاك فى فرس و كأس ‪66‬ثم فى‬

‫ثم اليمين ‪69‬و اصبع االنسان‬ ‫و العنكبوت تحوك و الموسى ‪68‬معا‬

‫فى الرجل كانت زينة العريان‬ ‫و الرجل منها و السراويل ‪73‬اللتى‬

‫ضبع ‪72‬و منها الكف و الساقان‬ ‫و كذا الشمال ‪7‬من االناث و مثلها‬

‫‪ - )3 ( 56‬يعنى فلك بر وزن قفل بمعنى كشتى‪ ،‬اما بر وزن فرس مذكر است‪ ،‬لكن بر وزن فرس مذكر است‪ ،‬لكن بر وزن قفل نيز ظاهرا بنوشته قطر المحيط واجب‬
‫التأنيث نبوده و جايز الوجهين است‬
‫‪ - )4 ( 57‬و همچنين عروض اسم مكه و اسم مدينه‬
‫‪ - )5 ( 58‬بر وزن فلس تبر‬
‫‪ - )6 ( 59‬تثنيه ورك بر وزن خجل‪ ،‬سرين‬
‫‪ - )7 ( 63‬بر وزن حبر سنگ كوچك‬
‫‪ - )8 ( 6‬بر وزن فرس عسل سفيد‬
‫‪ - )9 ( 62‬يعنى بمعنى ينبوع و قنات‪ ،‬اما عين بمعنى چشم در شعر چهارمى فوق مذكور شد و عين بمعانى ديگر هم مذكر است‬
‫‪ - ) 3 ( 63‬بر وزن حبر بمعنى زره‪ ،‬لكن بنوشته قطر المحيط جايز الوجهين است و اما درع بمعنى پيراهن مذكر است‬
‫) ‪ -‬بر وزن خجل جگر‪ ،‬اين هم بنوشته بعضى جايز الوجهين است‬ ‫‪( 64‬‬
‫‪ - ) 2 ( 65‬بر وزن حبر شكنبه‬
‫‪ - ) 3 ( 66‬بر وزن فلس جام پر از شراب‪ ،‬خالى را قدح گويند‬
‫‪ - ) 4 ( 67‬تثنيه عقب بر وزن خجل پاشنه و پىپا‬
‫‪ - ) 5 ( 68‬تيغ دالكى‬
‫‪ - ) 6 ( 69‬دست راست‪ ،‬همچنين يسار بمعنى دست چپ لكن ناظم آن را نگفته است‬
‫‪ - ) 7 ( 73‬بمعنى شلوار و زيرجامه و اين هم بنوشته بعضى جايز الوجهين است‬
‫‪ - ) 8 ( 7‬بكسر اول دست چپ‬
‫‪ - ) 9 ( 72‬بر وزن عضد كفتار‬
‫هو كان سبعة عشر فى التبيان‬ ‫اما اللذى قد كنت فيه مخيرا‬

‫لغة و منها الحال ‪76‬كل اوان‬ ‫السلم ‪73‬ثم المسك ‪74‬ثم القدر ‪75‬فى‬
‫‪77‬‬
‫و يقال فى عنق كذا و لسان‬ ‫و الليث منها و الطريق و كالسرى‬

‫ثم السالح لقاتل طعان‬ ‫و كذا السماء و كالسبيل مع الضحى‬

‫رحم ‪78‬و فى السكين و السلطان‬ ‫و الحكم هذا فى القفا ابدا و فى‬

‫______________________________‬
‫( )‪ -‬بمعنى معروف روح و نفس ناطقه انسانى‪ ،‬اما بمعنى شخص‪ ،‬مذكر است‬

‫(‪ -)2‬است بكسر اول نشستنگاه‬

‫(‪ -)3‬يعنى فلك بر وزن قفل بمعنى كشتى‪ ،‬اما بر وزن فرس مذكر است‪ ،‬لكن بر وزن فرس مذكر است‪ ،‬لكن بر وزن قفل نيز‬
‫ظاهرا بنوشته قطر المحيط واجب التأنيث نبوده و جايز الوجهين است‬

‫(‪ -)4‬و همچنين عروض اسم مكه و اسم مدينه‬

‫(‪ -)5‬بر وزن فلس تبر‬

‫(‪ -)6‬تثنيه ورك بر وزن خجل‪ ،‬سرين‬

‫(‪ -)7‬بر وزن حبر سنگ كوچك‬

‫(‪ -)8‬بر وزن فرس عسل سفيد‬

‫‪ - )23 ( 73‬بر وزن حبر و فلس آشتى و بعضى آنرا واجب التأنيث دانند‬
‫‪ - )2 ( 74‬بر وزن حبر مشگ و اما بر وزن و معنى ديگر مذكر است‬
‫‪ - )22 ( 75‬بر وزن حبر ديك و بعضى آنرا نيز واجب التأنيث شمردهاند‬
‫‪ - )23 ( 76‬يعنى حال بمعنى وقت واوان‬
‫‪ - )24 ( 77‬بر وزن دعا راه رفتن در شب‬
‫‪ - )25 ( 78‬بر وزن خجل بچهدان‬
‫(‪ -)9‬يعنى بمعنى ينبوع و قنات‪ ،‬اما عين بمعنى چشم در شعر چهارمى فوق مذكور شد و عين بمعانى ديگر هم مذكر است‬

‫(‪ -) 3‬بر وزن حبر بمعنى زره‪ ،‬لكن بنوشته قطر المحيط جايز الوجهين است و اما درع بمعنى پيراهن مذكر است‬

‫( )‪ -‬بر وزن خجل جگر‪ ،‬اين هم بنوشته بعضى جايز الوجهين است‬

‫(‪ -) 2‬بر وزن حبر شكنبه‬

‫(‪ -) 3‬بر وزن فلس جام پر از شراب‪ ،‬خالى را قدح گويند‬

‫(‪ -) 4‬تثنيه عقب بر وزن خجل پاشنه و پىپا‬

‫(‪ -) 5‬تيغ دالكى‬

‫(‪ -) 6‬دست راست‪ ،‬هم چنين يسار بمعنى دست چپ لكن ناظم آن را نگفته است‬

‫(‪ -) 7‬بمعنى شلوار و زيرجامه و اين هم بنوشته بعضى جايز الوجهين است‬

‫(‪ -) 8‬بكسر اول دست چپ‬

‫(‪ -) 9‬بر وزن عضد كفتار‬

‫(‪ -)23‬بر وزن حبر و فلس آشتى و بعضى آنرا واجب التأنيث دانند‬

‫( ‪ -)2‬بر وزن حبر مشگ و اما بر وزن و معنى ديگر مذكر است‬

‫(‪ -)22‬بر وزن حبر ديك و بعضى آنرا نيز واجب التأنيث شمردهاند‬

‫(‪ -)23‬يعنى حال بمعنى وقت واوان‬

‫(‪ -)24‬بر وزن دعا راه رفتن در شب‬

‫(‪ -)25‬بر وزن خجل بچهدان‬

‫ص‪463 :‬‬
‫ثوب الفناء و كل شيىء فان‬ ‫و قصيدتى تبقى و انى اكتسى‬

‫در شرح حال على بن محمد سخاوى از كتاب روضات الجنّات از كتاب درّ منثور شيخ على سبط الشهيد نقل كرده است كه‬
‫جدّ او شهيد ثانى همين قصيده را بسخاوى مذكور نسبت داده و بعد از بيت آخرى مذكور اين بيت را نيز افزوده است‪:‬‬

‫و اللّه يغفر زلة االنسان‬ ‫و اقمت ذكر الرب ارجو عفوه‬

‫مخفى نماند كه مؤنّثات سماعيّه منحصر بهمين هفتاد و هفت نبوده و چنانچه اشاره نموديم گويا نظر ناظم بتعداد مشهورات آنها‬
‫است‪ .‬چون ابو بكر پدر صاحب ترجمه‪ ،‬حاجب و دربان امير عزّ الدين صالحى بوده بهمين جهت او هم به ابن حاجب شهرت‬
‫يافته است‪.‬‬

‫وفات او روز شانزدهم يا بيست و ششم شوال ششصد و چهل و ششم هجرى قمرى در اسكندريّه واقع شد و در خارج باب‬
‫البحر در مقبره شيخ صالح بن ابى شامه مدفون گرديد‪ ،‬لكن مشهور آنكه در واقعه هالكو خان‪ ،‬ابن حاجب با چند تن ديگر از‬
‫علماى عامّه در بغداد مقتول گرديده است‪ ،‬در روضات الجنّات نيز اين قول را بكتاب تحفة االبرار حسن بن على طبرسى‬
‫صاحب كامل بهائى از علماى اماميّه نسب ت ميدهند‪ ،‬از حاشيه شرح جامى عصام نيز آن را استظهار كرده و در قصص العلما‬
‫هم كيفيّت قتل او را با بعضى از جريانات ديگر مبسوطا نگارش داده است‪ ،‬لكن خود صاحب روضات قول اوّل را كه وفات‬
‫در اسكندريّه ميباشد تقويت كرده و قول دويمى مشهور را شديدا انكار مينمايد و در مقام جمع بين القولين احتمال داده كه در‬
‫آن زمان دو تن از علماى اهل سنّت بابن حاجب شهرت داشته است يكى همين ابن حاجب عثمان بن عمر مشهور كه پيش از‬
‫استيالى هالكو خان در اسكندريّه وفات يافت‪ ،‬ديگرى هم در بغداد بقتل رسيد و اللّه العالم‪.‬‬

‫(ص ‪ 468‬ت و ‪ 343‬ج كا و ‪ 45‬هب و ‪ 3‬ج فع و ‪ 6 6‬ج س و غيره)‬

‫ابن الحاجة‬

‫رجوع به ابن حجت على بن احمد بن محمد شود‪.‬‬

‫ابن الحاشر‪ -‬احمد بن عبد الواحد‬

‫‪ -‬بعنوان ابن عبدون احمد خواهد آمد‪.‬‬

‫ابن حبان‬

‫(بر وزن عطّار) محمد بن احمد‪ ،‬فقيه محدّث حافظ‪ ،‬مكنّى به ابو حامد يا ابو حاتم‪ ،‬از فقها و محدّثين اواسط قرن چهارم‬
‫شافعيّه‬
‫ص‪464 :‬‬

‫ميباشد كه در طبّ و نجوم و ديگر علوم متداوله نيز بى بهره نبود‪ ،‬براى تحصيل علم سالها از مولد خود شهر بست از بالد‬
‫سيستان مسافرتها كرد‪ ،‬عاقبت قاضى سمرقند شد‪ ،‬اخيرا بتهمت زندقه از قضاوت منفصل و بنقل حديث پرداخت تا در سيصد‬
‫و پنجاه و چهارم هجرى قمرى در هشتاد سالگى درگذشت و از تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬التقاسيم و االنواع در حديث ‪ -2‬الثقات ‪ -3‬روضة العقالء و نزهة الفضالء ‪ -4‬المسند الصحيح ‪ -5‬مشاهير علماء االمصار‬
‫و غيرها و رجوع بعنوان ابو الشيخ هم نمايند‪.‬‬

‫(كف و ص ‪ 6 6‬ج س و غيره)‬

‫ابن الحبى‪ -‬محمد بن موسى‬

‫‪ -‬بعنوان سيبويه در باب اوّل (القاب) مذكور است‪.‬‬

‫ابن حبيب‪ -‬طاهر بن حسن‬

‫‪ -‬بعنوان زين الدين در باب اوّل (القاب) مذكور است‪.‬‬

‫ابن حبيش‪ -‬عبد الرحمن‬

‫‪ -‬بن محمد بن عبد اللّه بن يوسف بن ابى عيسى بن حبيش انصارى اندلسى مرسى قاضى محدّث نحوى‪ ،‬مكنّى به ابو القاسم‪،‬‬
‫از ادبا و محدّثين اندلس ميباشد كه نخست در جزيره شقر و اخيرا در شهر مرسيه از بالد اندلس قضاوت نمود‪ ،‬در آن نواحى‬
‫در عداد ائمّه حديث و غريب الحديث معدود بود‪ ،‬كتاب المغازى در چند جلد تأليف داده و در سال پانصد و هشتاد و چهارم‬
‫هجرى قمرى درگذشت‪( .‬ص ‪ 426‬روضات الجنات)‬

‫ابن الحجاج‪ -‬حسين بن احمد بن حجاج‬

‫‪ -‬يا احمد بن محمد بن جعفر بن حجاج‪ ،‬شيعى امامى‪ ،‬كاتب بغدادى نيلى‪ ،‬مكنّى به ابو عبد اللّه‪ ،‬معروف به ابن الحجاج‪ ،‬اديبى‬
‫است فاضل شاعر ماهر‪ ،‬با سيد مرتضى و سيد رضى معاصر‪ ،‬در عهد ديالمه از اكابر و از شعراى صميمى اهل بيت رسالت‬
‫ص‪ ،‬اشعارش طبيعى و خالى از تصنّع و تكلّف بود‪ .‬گويند كه ابن الحجاج و امرء القيس در فنّ شاعرى در يك درجه و‬
‫هريك مخترع طريق خاصى بودهاند و ثالثى ندارند‪ .‬ابن الحجاج در هجو اعداء دين هم اشعارى گفته و لكن غالب اشعارش‬
‫در هزل و مطايبه بوده و در جدّ نيز اشعار بسيارى دارد‪ .‬روزى بحسب دعوت بهمراهى جمعى مهمان رفت‪ ،‬احضار غذا در‬
‫خانه ميزبان قدرى دير شد‬

‫ص‪465 :‬‬
‫پس ابن الحجاج اين دو شعر را انشاء نمود‪:‬‬

‫من غير معنى الوال فائدة‬ ‫يا ذاهبا فى داره جائيا‬

‫فاقرء عليهم سورة المائدة‬ ‫قد جن اضيافك من جوعهم‬

‫قصيده فائيه او كه هشت اندر هشت و بشصت و چهار بيت مشتمل و در مدح حضرت امير المؤمنين ع سروده مشهور و از‬
‫لطائف قصائد ميباشد و بعضى از ابيات آنرا محض تبرّك و تيمّن زينتبخش اوراق مىنمايد‪:‬‬

‫من زار قبرك و استشفى لديك شفى‬ ‫يا صاحب القبة البيضا على النجف‬

‫تحظون باالجر و االقبال و الزلف‬ ‫زوروا ابا الحسن الهادى لعلكم‬

‫ملبيا واسع سعيا حوله وطف‬ ‫اذا وصلت فاحرم قبل مدخله‬

‫تأمل الباب تلقا وجهه فقف‬ ‫حتى اذا طفت سبعا حول قبته‬

‫اهل السالم و اهل العلم و الشرف‬ ‫و قل سالم من اللّه السالم على‬

‫مستمسكا من حبال الحق بالطرف‬ ‫انى اتيتك يا موالى من بلدى‬

‫و تسقنى من رحيق شافى اللهف‬ ‫راج بانك يا موالى تشفع لى‬

‫بها يداه فلن يشقى و لم يخف‬ ‫النك العروة الوثقى فمن علقت‬

‫للعارفين بانواع من الطرف‬ ‫و انك اآلية الكبرى اللتى ظهرت‬

‫تخبر بما نصه المختار من شرف‬ ‫و قصة الطائر المشوى عن انس‬

‫بخبخ لك من فضل و من شرف‬ ‫ال قدس اللّه قوما قال قائلهم‬

‫محمد بمقال منه غير خفى‬ ‫و يا يعوك بخم ثم اكدها‬

‫يمنعهم قوله هذا اخى خلفى‬ ‫عاقوك و اطرحوا قول النبى و لم‬

‫به يداه فلن يخشى و لم يخف‬ ‫هذا وليكم بعدى فمن علقت‬
‫تا آنكه عنان قلم را بطرف ابن سكره محمد بن عبد اللّه آتى الذكر كه منافرت مابين ايشان مثل منافرت جرير و فرزدق‬
‫معروف است معطوف داشته و گويد‪:‬‬

‫عن ابن حجاج قوال غير منحرف‬ ‫قل البن سكرة ذى البخل و الخرف‬

‫سلقلقاتهم قد حضن من خلف‬ ‫يا ابن البغا يا الزوانى العاهرات و من‬

‫در آخر قصيده گويد‪:‬‬

‫به شرفت و هذا منتهى شرفى‬ ‫بحب حيدرة الكرار مفتحزى‬

‫يك مجلّد از ديوان ابن الحجاج كه حاوى قصائد داليّه و رائيّه او است در موزه بريتانيا‬

‫ص‪466 :‬‬

‫موجود ميباشد و بعضى گويند ديوان ابن الحجاج حسين‪ ،‬ده مجلّد بوده كه سيد رضى آن را منتخب كرده و الحسن من شعر‬
‫الحسين ناميده است‪ .‬بديع اسطرالبى سابق الذكر هم آن ديوان را بيكصد و چهل و يك باب كه هربابى در يكى از فنون شعريّه‬
‫ميباشد مرتّب نموده و آن را درة التاج فى شعر ابن الحجاج نام كرده و نسخه آن در پاريس است‪.‬‬

‫از نوادر قضايا كه د ر روضات الجنّات از كتاب درّ النّضيد سيد جليل القدر زين الدين على بن عبد الحميد نجفى حسينى‬
‫صاحب كتاب االنوار المضيئة نقل كرده و دليل غايت جاللت و تقرّب ابن الحجاج نزد خانواده عصمت ع ميباشد آنكه‪ :‬پس از‬
‫آنكه سلطان مسعود بن بويه ديلمى در نجف حصار صحن مقدّس مر تضوى ع را بنا نهاده و از تعميرات قبّه مباركه فراغت‬
‫يافت داخل حرم مبارك شده با كمال ادب نشست‪ ،‬در آن حال ابن الحجّاج در مقابلش دم در مبارك حرم ايستاده و شروع‬
‫بخواندن همين قصيده فائيّه كرد تا به هجويّات بعضى از معاندين كه در ضمن قصيده بوده رسيد‪ ،‬سيد مرتضى كه نيز حاضر‬
‫بوده در غلظت شد و از خواندن آنها در حضور مبارك حضرت امير المؤمنين ع صريحا نهى فرمود ابن الحجاج نيز در همانجا‬
‫قطع كالم نمود‪ .‬شب آن حضرت را در خواب ديد كه تسليت خاطرش داده و فرمود دلتنگ مباش كه سيد مرتضى را امر‬
‫كرديم براى اعتذار بخانه تو آيد و تو اس تقبالش نكن كه او بتو وارد شود تصادفا همانشب سيد نيز حضرت رسالت ص و ائمّه‬
‫اطهار ع را در خواب ديده و سالم داد‪ ،‬لكن توجهى نديده و از اين جهت افسرده شد‪ ،‬عرض نمود كه اى موالى من‪ ،‬من بنده و‬
‫فرزند شما هستم و بچه سبب سزاوار اين عدم توجه شدهام فرمودند محض بجهت شكستن خاطر شاعر ما ابن الحجاج‪ ،‬اينك‬
‫بمنزلش رفته و اعتذار كن‪ ،‬نزد ابن بويه اش برده و خاطر ابن بويه را نيز از عنايتى كه درباره وى داريم مستحضر گردان پس‬
‫سيد از خواب بيدار شد و حسب االمر جهان مطاع‪ ،‬دردم برخاسته و رفته و در حجره ابن الحجاج را زد‪ ،‬ابن الحجّاج ندايش‬
‫كرد كه يا سيدى همان كسى كه ترا نزد من فرستاده مرا نيز امر كرده است كه بسوى تو بيرون نشده و استقبالت نكنم سيد گفت‬
‫بلى اطاعت امر ايشان واجب است‪ .‬سيد وارد شده و اعتذار نمود‪ ،‬او را پيش ابن بويه‬
‫ص‪467 :‬‬

‫برده و قصه خوابى را كه ديده بودند بدو نقل نمود و مشمول انعام وى گرديد و بامر او همان قصيده را از اوّل تا آخر‬
‫فروخواند‪ .‬ابن الحجاج روز سه شنبه بيست و هفتم جمادى االخره سيصد و نود و يكم هجرى قمرى در شهر نيل مابين بغداد و‬
‫كوفه وفات يافت و بوصيّت خودش جنازهاش ببغداد نقل شد‪ ،‬در سمت پايين پاى حضرت امام موسى بن جعفر ع دفن گرديد‬
‫و بر قبر او نوشتند‪ :‬و كلبهم باسط ذراعيه بالوصيد و سيد رضى قصيدهاى در مرثيه اش انشا نموده است‪.‬‬

‫(ص ‪ 239‬ت و ‪ 54‬هب و ‪ 73‬ج كا و ‪ 236‬ج ‪ 9‬جم و ‪ 228‬لس و غيره)‬

‫ابن الحجاج‪ -‬مسلم بن حجاج‬

‫‪ -‬در باب اوّل (القاب) بعنوان قشيرى مسلم مذكور است‪.‬‬

‫ابن حجام‪ -‬محمد بن عباس‬

‫‪ -‬يا عياش بن على بعنوان ابن ماهيار خواهد آمد‪.‬‬

‫ابن حجت‪ -‬ابو بكر بن على بن عبد اللّه‬

‫‪ -‬يا محمد بن حجت‪ ،‬حموىّ الوالدة‪ ،‬قادرىّ المسلك‪ ،‬حنفىّ المذهب‪ ،‬تقىّ الدّين اللّقب‪ ،‬ابن حجت الشهرة‪ ،‬از فضالى قرن‬
‫نهم هجرت ميباشد كه اديبى است شاعر ماهر‪ ،‬در فنون شعر و ادب عارف‪ ،‬در نظم و نثر بصير‪ .‬مدايحى در حق اكابر دمشق‬
‫گفته و ابن حجر او را شاعر انحصارى عصر خود معرفى كرده است و از آثار قلمى ابن حجت است‪:‬‬

‫‪ -‬امان الخائفين من امة سيد المرسلين ص ‪ -2‬بديعيه كه قصيده ايست در مدح حضرت رسالت ص‪ ،‬بيكصد و چهل و سه‬
‫بي ت مشتمل‪ ،‬يكصد و سى و شش نوع از محسنات بديعيه را حاوى‪ ،‬خود ناظم آن را تقديم ابى بكر ناميده و شرحى بنام‬
‫خزانة االدب بر آن نوشته و در قاهره با همين شرح چاپ شده است ‪ -3‬تخميس مناجات عبد الرحمن سهيلى سابق الذكر ‪-4‬‬
‫ثمرات االوراق فى المحاضرات كه بزبده نوادر و حكاي اتى كه در مجالس و محافل بدانها حاجت افتد مشتمل و در حاشيه‬
‫محاضرات االدباى راغب اصفهانى در قاهره چاپ شده است ‪ -5‬جنى الجنتين كه نام ديوان او و حاوى اشعارى است كه خود‬
‫او يا ديگران در مدحيه گفتهاند ‪ -6‬خزانة االدب و غاية االرب كه مذكور شد ‪ -7‬ديوان شعر كه ذكر گرديد ‪ -8‬قهوة االنشاء‬
‫‪ -9‬كشف اللشام عن وجه التورية و االستخدام كه در بيروت چاپ و بعد از شرح انواع و اقسام تورية بعضى از اشعار خود را‬
‫كه حاوى اقسام مذكوره ميباشد ذكر كرده است‪ .‬وفات ابن حجت بسال هشتصد و سى‬

‫ص‪468 :‬‬

‫و هفتم هجرت در بيشتر از شصت سالگى واقع گرديد‪.‬‬


‫(كف و ص ‪ 55‬هب و ‪ 675‬هر و ‪ 76‬مط)‬

‫ابن حجت‪ -‬احمد بن محمد‬

‫‪ -‬بن محمد بن محمد‪ ،‬قرطبى‪ ،‬مكنّى به ابو جعفر‪ ،‬نحوى قارى محدّث حافظ محقّق واعظ زاهد متورع متواضع‪ ،‬معروف به ابن‬
‫حجت و ابن ابى حجت‪ ،‬از اكابر اساتيد وقت‪ ،‬زهد و ورع و كثرت فضل او مشهور‪ ،‬قرآن و نحو و حديث را در قرطبه خوانده‬
‫پس مدتى در اشبيليه متصدى قضاوت و وعظ و خطابه بود تا بسال ششصد و چهل و دويم يا سيّم هجرت در هشتاد تمام يا‬
‫هشتاد و يك سالگى درگذشت و از تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬تسديد اللسان در نحو ‪ -2‬الجمع بين الصحيحين صحيح بخارى و صحيح مسلم و غيرها‪.‬‬

‫(كف و ص ‪ 87‬ت و ‪ 55‬هب)‬

‫ابن حجت‪ -‬شيخ زين الدين‬

‫‪ -‬بن على بن احمد شهيد ثانى رجوع بذيل شود‪.‬‬

‫ابن حجت‪ -‬على بن احمد‬

‫‪ -‬بن محمد بن جمال الدين بن تقى الدين بن صالح‪ ،‬ملقّب به نور الدين‪ ،‬معروف به ابن حجت‪ ،‬يا بنوشته بعضى ابن الحاجة‪،‬‬
‫والد ماجد شهيد ثانى سابق الذكر و از افا ضل عصر خود بود‪ ،‬شهيد هم مقدارى از فقه و علوم عربيّه را از وى خوانده و‬
‫هرروز نسبت باندازه محفوظات علمى وظيفه اى مقرّرى از وى داشت‪ ،‬بسال نهصد و بيست و پنجم هجرى قمرى در چهارده‬
‫سالگى شهيد وفات يافت‪ .‬جميع اجداد شهيد از اكابر علمى وقت خود و جدّ اعاليش شيخ صالح مذكور هم از تالمذه علّامه‬
‫حلّى بوده است‪ .‬از بعضى كلمات روضات الجنّات استظهار ميشود كه خود شهيد ثانى شيخ زين الدين بن على را نيز ابن‬
‫حجت گويند‪.‬‬

‫(نى و سطر ‪ 9‬ص ‪ 29‬ت و اطالعات متفرقه)‬

‫ابن حجت‪ -‬على بن عبد اللّه‬

‫‪ -‬همان ابن حجت ابو بكر مذكور فوق است كه در بعضى از مواضع كشف الظّنون نامش را على بن عبد اللّه نوشته و ابو بكر‬
‫را كنيه قرار داده است‪.‬‬

‫ص‪469 :‬‬

‫ابن حجر‪ -‬احمد بن على بن حجر‬


‫‪ -‬ذيال بعنوان ابن حجر عسقالنى مذكور است‪.‬‬

‫ابن حجر‪ -‬احمد بن محمد بن على‬

‫‪ -‬ذيال بعنوان ابن حجر هيثمى مذكور است‪.‬‬

‫ابن حجر‪ -‬امرء القيس‬

‫‪ -‬از شعراى نامى زمان جاهليّت و يكى از اصحاب سبعه معلّقه ميباشد‪ .‬با اينكه در باب اوّل بهمين عنوان امرء القيس نگارش‬
‫داده ايم باز هم گوئيم چنانكه مذكور شده نامش جندح يا سليمان پسر حجر (بر وزن قفل) كندى‪ ،‬حكمران بنى اسد در حيره و‬
‫تهامسه و بنوشته قاموس يازده تن بهمين عنوان امرء القيس معروف هستند كه هشت تن از ايشان از مشاهير شعرا بودهاند و‬
‫همه ايشان را در مقام نسبت‪ ،‬امرئى و فقط ابن حجر را مرقسى گويند ( كه از مجموع دو كلمه‪ ،‬يك كلمه اشتقاق داده و حرف‬
‫نسبت را بدان الحاق نمايند مثل عبدرى گفتن در نسبت به عبد الرحمن و نظائر آن)‪.‬‬

‫شمنى‪ ،‬در حاشيه مغنى در وصف امرء القيس گويد كه مادرش در شيرخوارگى او مرد‪ ،‬بواسطه پيدا نشدن دايه و مرضعه با‬
‫شير سگش تربيه نمودند اين بود كه در موقع عرق كردن بوى سگ از وى ميآمد‪ .‬امرء القيس بواسطه معاشقه با نامادرى خود‬
‫و غزلهائى كه درباره او سروده بوده از طرف پدرش مطرود شد‪ ،‬مدتى در ميان قبائل عرب امرار وقت نمود‪ ،‬اخيرا بعزم انتقام‬
‫از پدر و يا بنوشته بعضى‪ ،‬بعد از كشته شدن پدرش بعزم خونخواهى پدر و ضبط تخت موروثى او بدستيارى بعضى از قبائل‬
‫عرب بواليت بنى اسد كه مقرّ حكومت پدرش بوده حمله برد‪ ،‬بعد ا ز اندك محاربه كسانش فرار كردند‪ ،‬او نيز ناچار بقيصر‬
‫روم پناهنده شد‪ ،‬اخيرا بواسطه تغزّل با دختر قيصر و يا موافق آنچه در عنوان امرء القيس اشاره شد بتهمت هجو كردن قيصر‬
‫محكوم باعدام گرديد‪ ،‬در آن حال كه در انقره بوده پيراهن سمّدارى برسم خلعت شاهانه با نهايت احترام براى او فرستادند كه‬
‫بمجرّد پوشيدن آن‪ ،‬بدنش در اثر سمّ ريش شده و درگذشت و پسران او زمان اسالم را درك كردهاند‪ .‬ديگر مزاياى حال او را‬
‫تحت عنوان امرء القيس نگارش دادهايم‪.‬‬

‫(صف و ص ‪ 335‬ج ‪ 2‬س و ‪ 259‬ج فع و غيره)‬

‫ص‪473 :‬‬

‫ابن حجر عسقالنى‪ -‬احمد بن على بن حجر‬

‫‪ -‬يا موافق آنچه در صفحه الحاقى باوّل جلد اوّل درر كامنه نوشته احمد بن على بن محمد بن محمد بن على بن احمد‪،‬‬
‫مشهور به ابن حجر (بر وزن قمر) عسقالنىّ االصل‪ ،‬مصرىّ الوالدة و االقامة‪ ،‬مكّىّ االقامة‪ ،‬اشعرىّ االصول‪ ،‬شافعىّ الفروع‪،‬‬
‫شهاب الدين اللّقب‪ ،‬ابو الفضل الكنية‪ ،‬ابن حجر الشّهرة‪ ،‬فقيهى است محدّث حافظ رجالى اديب كامل جامع و از اكابر فقها و‬
‫محدّثين شافعيّه قرن نهم هجرت ميباشد‪ .‬وى بسال هفتصد و هفتاد و سيّم هجرت در مصر و يا در بلده عسقالن از اعمال‬
‫فلسطين در ساحل بحر شام (كه به عروس الشّام هم موسوم و از سرحدات مسلمين بوده و مشهد رأس الحسين ع هم در آنجا‬
‫است) متولد شد‪ ،‬بعد از تحصيل مقدمات متداوله و حفظ قرآن مجيد هريك از فقه و اصول و حديث و عروض و ادبيّات و‬
‫فنون متداوله را نزد اساتيد وقت متقن داشت‪ ،‬رياست بالمعارض مذهبى بدو منتهى و گاهى در كلمات بعضى از اجلّه به‬
‫قسطالنى نيز موصوف بود‪ ،‬غالبا در مصر و قاهره و بالد مصر اقامت داشت‪ ،‬شيخ االسالم و قاضى القضاة آن نواحى بوده و‬
‫اخيرا مدتى هم در مكّه مجاورت نمود‪ ،‬اغلب اوقات او در بالد مصر و شام و حجاز در علم حديث مصروف ميشد‪ ،‬حافظ‬
‫وقت بدو منحصر و اكثر تأليفاتش نيز كه از صد و پنجاه متجاوز است در آن علم شريف ميباشد‪:‬‬

‫‪ -‬االصابة فى تمييز الصحابة تمامى اصحاب را كه در اسد الغابة و استيعاب و ذيل آن هست نقل و بسيارى را هم بدانها‬
‫افزوده و اين كتاب در مصر و قاهره و كلكته طبع شده است ‪ -2‬االمالى الحلبية كه در شهر حلب امال كرده و اكثر آنها حديث‬
‫است ‪ -3‬انباء الغمر فى ابناء العمر در تاريخ ‪ -4‬بذل الماعون فى فضل الطاعون كه حاوى احاديث وارده در طاعون و شرح‬
‫آنها است ‪ -5‬بلوغ المرام من احاديث االحكام كه در هند و قاهره چاپ شده است ‪ -6‬تبصير المنتبه فى تحرير المشتبه ‪-7‬‬
‫تقريب التهذيب فى اسماء الرجال ‪ -8‬تهذيب تهذيب الكمال فى معرفة الرجال كه در حيدرآباد و دهلى چاپ شده است ‪-9‬‬
‫الدرر الكامنة فى اعيان المأة الثامنة كه در حيدرآباد هند در چهار مجلد چاپ شده است ‪ - 3‬شرح نخبة الفكر فى مصطلح‬
‫‪ -‬طبقات المدلسين كه نامش تعريف اهل التقديس بمراتب الموصوفين بالتدليس‬ ‫اهل االثر كه در قاهره چاپ شده است‬
‫بوده و در قاهره چاپ شده است ‪ - 2‬فتح البارى فى شرح صحيح البخارى كه در دهلى و قاهره چاپ و بتنهائى در اثبات‬
‫تبحر مؤلفش كافى است ‪ - 3‬القول المسدد‬

‫ص‪47 :‬‬

‫فى الذب عن مسند االمام احمد ‪ - 4‬الكافى الشافى فى تخريج احاديث الكشاف كه در آخر جلد چهارم خود تفسير كشاف‬
‫در مصر چاپ شده است ‪ - 5‬لسان الميزان در رجال كه در حيدرآباد چاپ شده است ‪ - 6‬مناقب االمام الشافعى ‪ - 7‬نخبة‬
‫الفكر فى مصطلح اهل االثر كه در كلكته چاپ شده و غير اينها كه بسيار است‪ .‬وفات ابن حجر بسال هشتصد و پنجاه و دويم‬
‫يا سيّم هجرى قمرى در قاهره واقع گرديد‪.‬‬

‫(كف و ص ‪ 94‬ت و ‪ 6 6‬ج س و ‪ 32‬ج فع و ‪ 55‬هب و غيره)‬

‫ابن حجر كندى‬

‫همان ابن حجر امرء القيس مذكور فوق است‪.‬‬

‫ابن حجر مكى‬

‫همان ابن حجر عسقالنى فوق و ابن حجر هيثمى ذيل است‪.‬‬

‫ابن حجر هيثمى‪ -‬احمد‬


‫‪ -‬بن محمد بن على بن حجر (بر وزن قمر) مصرى سعدى‪ ،‬هيثمىّ الوالدة‪ ،‬مكّىّ النشأة و االقامة‪ ،‬ابو العباس الكنية‪ ،‬ابن حجر‬
‫الشهرة‪ ،‬شهاب الدين اللّقب‪ ،‬شافعىّ المذهب‪ ،‬در سال نهصد و نهم هجرت در محله هيثم نام مصر متولد شد‪ ،‬در حال صغر او‬
‫پدرش مرد پس در تحت كفالت بعضى از اجلّاى وقت بجامع ازهر رفته و مشغول تحصيل گرديد‪ ،‬فقه شافعى و اصول و كالم‬
‫و ادبيّات و ديگر علوم متداوله را متقن داشت و باكابر وقت مقدّم شد‪ .‬با آن تبحّر علمى برخالف ابن حجر عسقالنى فوق‬
‫الذكر نسبت بمذهب اهل سنّت بسيار متعصّب بود‪ ،‬كمر عداوت شيعه را بر ميان بسته و كتاب صواعق محرقه مذكور ذيل را در‬
‫ردّ شيعه نوشت‪ ،‬از سال نهصد و چهلم هجرت تا آخر عمر در مكّه اقامت كرده و مفتى حجاز بود‪ ،‬بتدريس و تأليف و فتوى‬
‫اشتغال داشت تا در سال نهصد و هفتاد و سيّم يا چهارم يا نود و چهارم هجرت مرد و از تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬االعالم بقواطع االسالم كه در مصر چاپ شده است ‪ -2‬تطهير الجنان و اللسان عن الخوض و التفوه بسب سيدنا معاوية بن‬
‫ابى سفيان كه در حاشيه صواعق ذيل چاپ شده است ‪ -3‬الجوهر المنظم (المنتظم خ ل) فى زيارة القبر المكرم كه در قاهره‬
‫چاپ شده است ‪ -4‬الخيرات الحسان فى مناقب االمام االعظم ابى حنيفة النعمان كه در مصر چاپ شده و در رد مطاعنى است‬
‫كه غزالى بابو حنيفه وارد آورده است ‪ -5‬شرح قصيدة البردة كه در مصر چاپ شده است ‪ -6‬الصواعق المحرقة على اهل‬
‫الرفض و الزندقة يا الصواعق المحرقة فى الرد على اهل البدع و الزندقة يا‬

‫ص‪472 :‬‬

‫الصواعق المحرقة الخوان االبتداع و ا لضالل و الزندقة كه در قاهره چاپ و يك نسخه خطّى آن بشماره ‪ 783‬در كتابخانه‬
‫مدرسه سپهساالر جديد طهران موجود و صاحب مجالس المؤمنين قاضى نور اللّه شوشترى سابق الذكر هم كتاب صوارم‬
‫مهرقه را كه در اين اواخر در طهران چاپ شده در ردّ همين كتاب صواعق تأليف داده است و غير اينها‪.‬‬

‫هيثمى (چنانچه اشاره شد) بمحله هيثم نام مصر منسوب و حرف سيّم آن را در كشف الظّنون و مواضع ديگر با ثاى ثخذ‬
‫نوشته اند و فقط در كتاب نور سافر با تاى قرشت نوشته و گويد كه نسبت آن بمحله ابو الهيثم از سمت غربى مصر ميباشد كه‬
‫در اواخر مسكن ابن حجر بوده است سعدى نيز منسوب بمحله سعد نامى است در سمت شرقى مصر كه مسكن اوّلى او‬
‫ميباشد‪ .‬اما ابن حجر گفتن وى (چنانچه از عنوان فوق ظاهر ميشود) بجهت مسمّى به حجر بودن جدّ عالى او ميباشد و دور‬
‫نيست كه لفظ حجر لقب بوده و جدّ مذكورش را بهمان لقب معرفى كرده و اسم اصلى او را ننوشته باشند‪ .‬در نور سافر گويد‬
‫ابن حجر گفتن بجهت آن است كه بزعم بعضى‪ ،‬يكى از اجداد او بسيار كمسخن بوده و بدون ضرورت حرف نمىزده است و‬
‫بدين سبب او را حجر ميگفتند كه گويا سنگى است در گوشه خانه افتاده‪ ،‬تا متدرجا لقب مشهورى وى گرديد و اوالد او نيز‬
‫بابن حجر معروف شدند‪.‬‬

‫(كف و ص ‪ 287‬نور سافر و ‪ 98‬ت و ‪ 55‬هب و غيره)‬

‫ابن حجله‪ -‬احمد بن يحيى‬

‫‪ -‬بعنوان ابن ابى حجله نگارش يافته است‪.‬‬


‫ابن الحداد‪ -‬ابراهيم بن احمد بن فتح‬

‫‪ -‬قرطبى‪ ،‬مكنّى به ابو اسحق‪ ،‬معروف به ابن الحداد‪ ،‬از قدماى علماى اندلس و از اكابر لغت و علوم عربيّه بود‪ ،‬در سال‬
‫سيصد و نود و نهم هجرى قمرى درگذشت‪.‬‬

‫(سطر ‪ 3‬ص ‪ 3 4‬ت)‬

‫ابن الحداد‪ -‬احمد بن محمد‬

‫‪ -‬حداد‪ ،‬در باب اوّل (القاب) بعنوان جمال الدين مذكور است‪.‬‬

‫ابن الحداد‪ -‬جعفر بن موسى‬

‫‪ -‬نحوى لغوى‪ ،‬معروف به ابن الحداد‪ ،‬مكنّى به ابو الفضل‪ ،‬از ادباى اواخر قرن سيّم هجرت ميباشد كه در نحو‬

‫ص‪473 :‬‬

‫و لغت مرجع استفاده جماعت بوده و در سال دويست و هشتاد و نهم هجرى قمرى درگذشت‪.‬‬

‫(ص ‪ 235‬ج ‪ 7‬جم و ‪ 92‬ج ‪ 7‬تاريخ بغداد)‬

‫ابن الحداد‪ -‬سعيد بن محمد‬

‫‪ -‬غسانى‪ ،‬مكنّى به ابو عثمان‪ ،‬ملقّب و معروف به ابن الحداد‪ ،‬در لغت و علوم عربيّه دستى توانا داشت‪ ،‬در اكثر فنون متداوله‬
‫استاد كل و بالخصوص در جدل بىبدل بود و از تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬االمالى ‪ -2‬توضيح المشكل فى القرآن ‪ -3‬عصمة النبيين ع و غيرها و زمان زندگانيش بدست نيامد‪( .‬سطر ‪ 7‬ص ‪3 4‬‬
‫روضات الجنات)‬

‫ابن الحداد‪ -‬محمد بن احمد بن عثمان‬

‫‪ -‬يا حداد اندلسى قيسى‪ ،‬مكنّى به ابو عبد اللّه‪ ،‬معروف به ابن الحداد‪ ،‬از مشاهير ادبا و شعراى قرن پنجم هجرى اندلس‬
‫ميباشد كه ديوانى مرتب معروف به ديوان ابن الحداد و كتابى در عروض داشته و در سال چهار صد و هشتادم هجرى قمرى‬
‫درگذشت‪.‬‬

‫(كف و ص ‪ 6 7‬ج س)‬


‫ابن الحداد‪ -‬محمد‬

‫‪ -‬بن احمد بن محمد بن جعفر‪ ،‬كنانى مصرى‪ ،‬فقيه قاضى شافعى‪ ،‬مكنّى به ابو بكر‪ ،‬معروف به ابن الحداد‪ ،‬از اكابر محقّقين‬
‫فقهاى شافعيّه ميباشد كه در نحو و لغت و تاريخ و فقه و حديث و تفسير و علوم قرآنيّه و فنون ادبيّه وحيد عصر خود‪ ،‬داراى‬
‫استنباط و قوه متصرّفه‪ ،‬مرجع استفاده عامّه بود‪.‬‬

‫در مصر بساط تدريس گسترده و متصدى امور قضاوت شد‪ ،‬نزد ملوك و امرا و عموم طبقات رعايا بسيار محترم ميزيست‪،‬‬
‫كتاب الفروع فى مذهب الشافعى كه بسيار مختصر و مدقّقانه و محقّقانه و محل حيرت و مورد توجه اكابر بوده و شروح‬
‫بسيارى بر آن نوشتهاند تأليف او است‪ .‬بسال سيصد و چهل چهارم يا پنجم هجرى قمرى در هشتاد تمام يا هشتاد و يك‬
‫سالگى در مصر درگذشت‪( .‬كف و ص ‪ 3‬ج ‪ 2‬كا و ‪ 6 7‬ج س)‬

‫ابن الحذاء‪ -‬محمد بن يحيى‬

‫‪ -‬بن محمد‪ ،‬يا احمد‪ ،‬تميمى اندلسى قرطبى مالكى‪ ،‬مكنّى به ابو عبد اللّه‪ ،‬معروف به ابن الحذاء (بصيغه مبالغه)‬

‫ص‪474 :‬‬

‫فقيه محدّث خطيب بليغ اديب بارع كه در فنون ادبيّه بديگران تقدّم داشته و در علم تعبير نيز بصير بود و از تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬االنباء بمعانى االسماء ‪ -2‬البشرى فى تعبير الرؤيا ‪ -3‬الخطب و الخطباء‪.‬‬

‫وى بسال چهار صد و دهم يا شانزدهم هجرى قمرى در سرقسطه درگذشت‪.‬‬

‫(كف و ص ‪ 38‬ج ‪ 9‬جم)‬

‫ابن حذيفه‬

‫در اصطالح رجالى حسن بن حذيفة بن منصور كوفى است‪.‬‬

‫ابن حذيم‬

‫(بر وزن درهم) مردى است شاعر طبيب حاذق‪ ،‬از قبيله بنى تيم الرباب‪ ،‬بمهارت در طبّ معروف و بىبدل و ضرب المثل و‬
‫طبيب ترين عرب بود و جمله اطب من ابن حذيم از امثال دايره ميباشد‪ .‬اسم و زمانش بدست نيامد و او را ابن حذام نيز‬
‫گويند‪ .‬او نخستين كسى است كه بر بالد فانيه و آثار باقيه گريه و ندبه كرده و در بعضى از اشعار امرء القيس و بعضى از‬
‫شعراى ديگر اشاره بهمين مطلب شده است‪.‬‬
‫لفظ حذيم با خاى نقطهدار مشهورتر از حاى بى نقطه است و يا بقول بعضى‪ ،‬ابن حذيم دو نفر بوده يكى با خاى نقطهدار و‬
‫ديگرى بىنقطه‪.‬‬

‫(مرصع و مجمع االمثال)‬

‫ابن الحر‪ -‬عبيد اللّه‬

‫‪ -‬بن حر فارس شاعر جعفى‪ ،‬صاحب نسخه ايست كه آنرا از حضرت امير المؤمنين ع روايت كرده‪ ،‬در سال شصت و هشتم‬
‫هجرت مقتول شد و يا از خوف دستگيرى در فتنه مصعب بن زبير خود را در فرات انداخته و غرق گرديد‪( .‬ص ‪ 254‬ج نى‬
‫و كتب رجاليه)‬

‫ابن الحريرى‪ -‬قاسم بن على‬

‫‪ -‬در باب اوّل (القاب) بعنوان حريرى نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابن حزم‪ -‬على بن احمد‬

‫‪ -‬يا محمد بن حزم‪ ،‬يا محمد بن سعيد بن حزم بن غالب بن صالح ظاهرى ف ارسى اندلسى‪ ،‬قرطبىّ الوالدة‪ ،‬ابو محمد الكنية‪،‬‬
‫اموىّ النسب‪ ،‬ابن حزم الشّهرة و اللّقب‪ ،‬فقيهى است محدّث حافظ اديب شاعر طبيب ماهر‪ ،‬از اكابر علما و ادباى اواسط قرن‬
‫پنجم هجرى‪ ،‬در فقه و تفسير و حديث و‬

‫ص‪475 :‬‬

‫ادبيّات متداوله و علوم بسيارى متفنّن و بهمين جهت در كلمات اهل فن به عالمه موصوف‪ ،‬در ذكاوت و كثرت و سرعت حفظ‬
‫و صفاى قريحه شعرى و فنون فصاحت و بالغت در نهايت شهرت و وحيد عصر خود‪ .‬نخست در مذهب شافعى بوده و‬
‫باحكام وى عمل مينمود‪ ،‬اخيرا در فقه‪ ،‬رويّه داود بن خلف اصفهانى را كه از اهل ظاهر بوده ستوده و طريق استقالل پيمود و‬
‫خودش احكام دينيّه را از ظواهر كتاب و سنّت استنباط مينموده و بهمين جهت مورد تشنيع فقها شد و تبعيدش نمودند‪ ،‬يا‬
‫خود تبعيد او بجهت بدزبانى او بوده كه احترام هيچيك از علماى وقت را رعايت نمىكرد و كسى از شرّ زبان او ايمن نبود‬
‫بحدّى كه زبان او و شمشير حجّاج بن يوسف را برادر و برابر ميشمردند‪ .‬عاقبت اسباب نفرت حكومت و افراد ملت را نيز‬
‫فراهم آورد تا او را از مولد خود قرطبه اندلس تبعيد نمودند باالخره در باديه لبله يا لبلبه نامى بسال چهار صد و پنجاه و‬
‫ششم هجرت در هفتاد و دو يا سه سالگى درگذشت و از اشعار او است‪:‬‬

‫فروحى عندكم ابدا مقيم‬ ‫لئن اصبحت مرتحال بجسمى‬

‫له سأل المعاينة الكليم‬ ‫و لكن للعيان لطيف معنى‬


‫از تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬االحكام الصول االحكام ‪ -2‬اظهار تبديل اليهود و النصارى فى التورات و االنجيل و بيان تناقض ما بايديهم من ذالك مما‬
‫ال يحتمل التأويل ‪ -3‬التقريب فى المنطق ‪ -4‬جمهرة االنساب و يك نسخه از آن در خزانه مصريه موجود است ‪ -5‬الفصل‬
‫فى الملل و االهواء و النحل يا الفصل بين اهل االهواء و النحل ‪ -6‬مداواة النفوس در اخالق و اين هردو در قاهره چاپ شده‬
‫است و غير اينها كه بسيار بوده و تمامى مصنّفات او را در حدود چهار صد كتاب گويند‪.‬‬

‫(كف و ص ‪ 55‬هب و ‪ 369‬ج كا و ‪ 235‬ج ‪ 2‬جم و ‪ 6 7‬ج س و غيره)‬

‫ابن حزم‪ -‬محمد بن يحيى‬

‫‪ -‬مكنّى به ابو الوليد‪ ،‬معروف به ابن حزم‪ ،‬از مشاهير شعراى اندلس و عموزاده ابن حزم فوق بوده و از او است‪:‬‬

‫و من نار احشائى و منك لهيبها‬ ‫اتجزع من دمعى و انت اسلته‬

‫بعد از سال پانصدم هجرت درگذشت‪( .‬ص ‪ 6 7‬ج قاموس االعالم)‬

‫ص‪476 :‬‬

‫ابن حسام خوافى‬

‫از فصحاى شعراى شيرين زبان ايرانى ميباشد كه اشعارش نمكين و آبدار بوده و از او است‪:‬‬

‫در حضرت شاهى‬ ‫آن كيست كه تقرير كند حال گدا را‬

‫جز ناله و آهى‬ ‫كز غلغل بلبل چه خبر باد صبا را‬

‫نوميد نيم هم‬ ‫هرچند نيم اليق درگاه سالطين‬

‫گاهى بنگاهى‬ ‫كز روى ترحّم بنوازند گدا را‬

‫در سال هفتصد و سى و هفتم هجرت درگذشت و اسم و مشخّص ديگرى بدست نيامد‪.‬‬

‫خواف هم در ضمن عنوان شاه سنجان مذكور است‪.‬‬

‫سفينة الشعرا و ‪ 6 8‬ج س)‬ ‫(ص ‪5‬‬


‫ابن حسام‪ -‬محمد بن حسام‬

‫‪( -‬موالنا) معروف به ابن حسام‪ ،‬ملقّب به شمس الدين‪ ،‬از مشاهير شعراى قهستان بوده و منظومهاى شيوا بنام خاورنامه در‬
‫غزوات حضرت امير المؤمنين ع دارد و از اشعار او است‪:‬‬

‫دلتنگتر از شام غريبان سحرى بود‬ ‫دوشم بچمن وقت سحرگه گذرى بود‬

‫برخاسته از ديده صاحبنظرى بود‬ ‫هرذرّه كه چون سرمه مرا در نظر آمد‬

‫هرشاخ دالويز كه او را ثمرى بود‬ ‫از طعم لب نوش دهانى اثرى داشت‬

‫در مجالس المؤمنين گويد وى از شعراى عالى مقام شيعه بوده و در نظم اشعار طبعى وفّاد داشت‪ ،‬با وجود شيوه شاعرى از‬
‫اهل انقطاع و تجرّد بود‪ ،‬با زراعت نان مى خورد‪ ،‬صباح كه بصحرا رفتى اشعارى را كه تا شام ميگفته در دسته بيل مينوشته و‬
‫بعضى او را از اوليا دانند‪ ،‬قصائد بسيارى در مدح حضرت رسالت ص و اهل بيت عصمت ع گفته و از او است‪:‬‬

‫ز ديو ستمكاره او را چه بيم‬ ‫كسى را كه باشد سليمان نديم‬

‫برستى ز طوفان درياى آب‬ ‫چو با كشتى نوح گشتى در آب‬

‫تو چون با خليلى ز آتش چه بيم‬ ‫گر آتش بگيرد جهان اى سليم‬

‫برو جانب مصطفى جوى و آل‬ ‫نخواهى كه در ره شوى پايمال‬

‫ص‪477 :‬‬

‫مزن دست در دامنآلودگان‬ ‫نخواهى كه باشى ز كمبودگان‬

‫بجز دامن عترت مصطفى‬ ‫نگيرد دو دستم ز راه صفا‬

‫جاروب فرش مسند تو زلف حور عين‬ ‫اى رفته آستان تو رضوان بآستين‬

‫شاه سرير مسند اعالى يا و سين‬ ‫ماه منير مملكت آراى طاوها‬
‫تا آخر كه هفده بيت ميباشد‪ .‬وفات ابن حسام بسال هشتصد و هفتاد و پنجم هجرى قمرى واقع گرديد‪.‬‬

‫(ص ‪ 254‬لس و ‪ 6 7‬ج س و ‪ 2 3‬سفينة الشعرا)‬

‫ابن حسكه‬

‫در اصطالح رجالى على بن حسكه است‪.‬‬

‫ابن الحلبى‪ -‬ابراهيم بن محمد‬

‫‪ -‬بعنوان حلبى ابراهيم مذكور شده است (در باب اوّل)‬

‫ابن حماد‪ -‬علوى حسينى‬

‫‪ -‬از رياض العلماء همين مقدار نقل شده است كه كتاب غرر الدالئل و اآليات فى شرح السبع العلويات البن ابى الحديد‬
‫(متوفى بسال ‪ 655‬ه ق‪ -‬خنه) و كتاب المجموع العتيق بدو منسوب است ديگر چيزى از اسم و مشخصات ديگرش نگفته و‬
‫لكن او بالقطع‪ ،‬غير از على بن حماد مذكور ذيل ميباشد و رجوع بدانجا هم نمايند‪( .‬ص ‪ 64‬ج ‪ 6‬اعيان الشيعة)‬

‫ابن حماد‪ -‬على بن حماد‬

‫‪ -‬بن عبيد اللّه بن حماد عدوى بصرى بغدادى‪ ،‬مكنّى به ابو الحسن‪ ،‬معروف به ابن حماد‪ ،‬از اكابر علما و فضالى ادبا و‬
‫شعراى اماميّه قرن چهارم هجرت ميباشد كه با صدوق ابن بابويه (متوفى بسال ‪ 38‬ه ق‪ -‬شفا) و نظائر وى معاصر‪ ،‬از مشايخ‬
‫اجازه و روايت ابن الغض ائرى معروف حسين بن عبيد اللّه غضائرى و نظائر وى بود‪ .‬نجاشى (متوفى بسال ‪ 453‬ه ق‪ -‬تن) او‬
‫را ديده و با يك واسطه از او روايت مينمايد‪ .‬اشعار و قصائد ابن حماد كه در مناقب و مراثى خانواده عصمت و طهارت ع‬
‫خصوصا حضرت حسين بن على ع گفته مشهور و در كتب اماميّه خصوصا در منتخب طريحى و مناقب ابن شهرآشوب مذكور‬
‫و از آن جمله است‪:‬‬

‫لما تزكى و هو حان يركع‬ ‫قرن االله و الئه بوالئه‬

‫ص‪478 :‬‬
‫يوم البهال و ذاك ما ال يدفع‬ ‫سماه رب العرش نفس محمد‬

‫و قد ابتدت ظهر الكواكب تطلع‬ ‫و الشمس قد ردت عليه بخيبر‬

‫و اللّه خيرا من على يوشع‬ ‫و ببابل ردت عليه و لم يكن‬

‫نيز از ابيات قصيده تائيه مشهوره او است‪:‬‬

‫و اكناف بطف طيبات‬ ‫بقاع فى البقيع مقدسات‬

‫تضمنها العرى المتوثقات‬ ‫و فى كوفان آيات عظام‬

‫و سامرا نجوم زاهرات‬ ‫و فى الغرى و بغداد و طوس‬

‫و فيها الباقيات الصالحات‬ ‫مشاهد تشهد البركات فيها‬

‫يواطنها بدور المعات‬ ‫ظواهرها قبور دار سات‬

‫بحار الجود فيها زاخرات‬ ‫جبال العلم فيها راسيات‬

‫و هن بكل امر هابطات‬ ‫معارج تعرج االمالك فيها‬

‫بحبهم و تمحى السيئات‬ ‫اناس تقبل الحسنات منا‬

‫بحبهم و ال تزكو الزكوة‬ ‫و ال تتقبل الصلوات اال‬

‫ليقصر عن مناقبه الصفات‬ ‫فان المرتضى الهادى عليا‬

‫شواهده بذالك واضحات‬ ‫وزير محمد حيا و ميتا‬

‫و قد همت اليه الداهيات‬ ‫اخوه كاشف الكربات عنه‬

‫بها هام الفوارس باكيات‬ ‫ترى اسيافه يضحكن ضحكا‬

‫و لالبدان هن مطلقات‬ ‫صوارمه يزوجها نفوسا‬

‫اذا جائت و واحدة ممات‬ ‫له كفان واحدة حيات‬

‫و لكن مائه عذب فرات‬ ‫هو البحر الذى خبرت عنه‬


‫تا آخر قصيده كه مجموعا نود و دو بيت ميباشد‪ .‬شيخ جليل ابو الفتوح رازى هم در تفسير خود با بعضى از اشعار ابن حماد‬
‫استشهاد مينمايد‪ .‬ظاهر كالم مجالس المؤمنين آنكه اين على بن حماد بصرى بغدادى معاصر صدوق‪ ،‬غير از على بن حماد‬
‫بصرى ازدى مشهور است كه از متأخرين بوده و از ابيات قصيده بائيه منسوبه به او است‪( ،‬هردو از مخلصين و مدّاحين آل‬
‫رسول ص بودهاند)‪.‬‬

‫تترى و فيه فوائد و مصائب (تا گويد)‪:‬‬ ‫الدهر فيه طرائف و عجائب‬

‫و يقال ياذا الصدق قولك كاذب‬ ‫و يقال ياذا الحق حقك باطل‬

‫تا آخر قصيده كه پنجاه و هفت بيت است‪ .‬بهرحال سال وفات ابن حماد بدست نيامد‪.‬‬

‫ص‪479 :‬‬

‫نگارنده گويد‪ :‬دور نيست كه اين على بن حماد ازدى همان شارح قصائد ابن ابى الحديد باشد كه فوقا بعنوان ابن حماد علوى‬
‫تذكر داديم‪.‬‬

‫(ص ‪ 6‬ج قب و ‪ 23‬لس و غيره)‬

‫ابن الحمامى‪ -‬حسن بن محمد‬

‫‪ -‬بن اسماعيل بن اشناس‪ ،‬مكنّى به ابو على‪ ،‬معروف به ابن الحمامى بزاز‪ ،‬محدّث امامى مذهب و از مشايخ خطيب بغدادى‬
‫بود‪ ،‬از جمعى از اكابر وقت استماع حديث نمود و از خطيب نقل است كه وى صحيح الحديث بود الّا اينكه مذهب رافضى‬
‫داشته و در خانه خود از محله كرخ بغداد‪ ،‬بگروه شيعه كه نزد او حاضر ميشدند مطاعن صحابه و معايب سلف را بيان ميكرده‬
‫است‪ .‬در سال چهار صد و سى و نهم هجرى قمرى وفات يافت‪.‬‬

‫(ص ‪ 88‬ج نى)‬

‫ابن حمدون‪ -‬احمد بن ابراهيم‬

‫‪ -‬بعنوان نديم مذكور و مصطلح رجالى نيز همين است‪.‬‬

‫ابن حمدون‪ -‬محمد‬

‫‪ -‬بن حسن بن محمد بن على‪ ،‬بعنوان بهاء الدين در باب اوّل مذكور است‪.‬‬

‫ابن حمديس‪ -‬عبد الجبار‬


‫‪ -‬بن ابى بكر بن محمد بن حمديس صقلى ازدى‪ ،‬مكنّى به ابو محمد‪ ،‬معروف به ابن حمديس‪ ،‬از مشاهير شعراى اوائل قرن‬
‫ششم هجرى عرب ميباشد كه در فنون شعرى ماهر بود‪ ،‬معانى لطيف را با الفاظ ظريف بيان ميكرده و ديوان شعرى هم دارد و‬
‫در اظهار اشتياق مولد خود صقليه گويد‪:‬‬

‫يجدد للنفس تذكارها‬ ‫ذكرت صقلية و االسى‬

‫فانى احدث اخبارها‬ ‫فان كنت اخرجت من جنة‬

‫حسبت دموعى انهارها‬ ‫و لو ال ملوحة ماء البكاء‬

‫بسال پانصد و بيست و هفتم هجرت در هشتاد و يك سالگى درگذشت‪.‬‬

‫(ص ‪ 6 8‬ج س و ‪ 327‬ج كا)‬

‫ابن الحمرة‬

‫همان ابو الكالب مذكور در باب دويم (آباء) است‪.‬‬

‫ص‪483 :‬‬

‫‪79‬‬
‫ابن حمزه‬

‫ابن حمزه‪ -‬حسن بن حمزة بن على‬

‫‪ -‬بعنوان مرعشى سيد حسن نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابن حمزه‪ -‬عبد اللّه بن حمزة‬

‫‪ -‬بن عبد اللّه بن جعفر بن حسن بن على طوسى مشهدى‪ ،‬ملقّب به نصير الدين‪ ،‬مكنّى به ابو طالب‪ ،‬عالم فاضل فقيه صالح و‬
‫ثقه‪ ،‬از اعيان علماى اماميّه قرن ششم هجرت‪ ،‬تأليفات بسيار بدو منسوب‪ ،‬در كلمات اجلّه به عالمه موصوف‪ ،‬با شيخ منتجب‬
‫الدين (متوفى بسال ‪ 585‬ه ق‪ -‬ثفه) معا صر بود‪ ،‬بسال پانصد و هفتاد و سيّم هجرت قطب الدين كيدرى در سبزوار از وى‬
‫درس خوانده و با دو واسطه از مشايخ روايت علّامه حلّى است‪ .‬سال وفاتش بدست نيامد‪.‬‬

‫‪ - ) ( 79‬ابن حمزه ‪ -‬در اصطالح رجال و تراجم جمعى وافر از علما و محدثين ميباشد و در اينجا بعضى از مشاهير ايشان را تذكر داده و ديگرانرا موكول بكتب‬
‫رجال و تراجم مبسوطه ميداريم‪.‬‬
‫(ص ‪ 257‬ج نى و كتب رجاليه)‬

‫ابن حمزة‪ -‬على‬

‫‪ -‬بن حمزه بصرى‪ ،‬لغوى نحوى‪ ،‬مكنّى به ابو القاسم‪ ،‬معروف به ابن حمزة‪ ،‬از اكابر نحو و لغت ميباشد كه ردّهاى بسيارى‬
‫بجمعى از اجلّاى ايشان نوشته است و كتاب التنبيهات على اغاليط الرواة كه يك نسخه از آن در خزانه مصريّه موجود ميباشد‬
‫تأليف او است و در سال سيصد و هفتاد و پنجم هجرى قمرى درگذشت‪( .‬ص ‪ 25‬تذكرة النوادر)‬

‫ابن حمزة‪ -‬محمد بن احمد بن حمزة‬

‫‪ -‬در باب اوّل (القاب) بعنوان شافعى صغير مذكور است‪.‬‬

‫ابن حمزة‪ -‬محمد بن حسن بن حمزة‬

‫‪ -‬بعنوان ابو يعلى محمد بن حسن نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابن حمزة‪ -‬محمد‬

‫‪ -‬بن على بن حمزه طوسى مشهدى‪ ،‬بعنوان عماد طوسى نگارش يافته است‪.‬‬

‫______________________________‬
‫( )‪ -‬ابن حمزه‪ -‬در اصطالح رجال و تراجم جمعى وافر از علما و محدثين ميباشد و در اينجا بعضى از مشاهير ايشان را‬
‫تذكر داده و ديگرانرا موكول بكتب رجال و تراجم مبسوطه ميداريم‪.‬‬

‫ص‪48 :‬‬

‫ابن حمزة‪ -‬محمود‬

‫‪ -‬بن محمد حنفى حسينى‪ ،‬معروف به ابن حمزة‪ ،‬از افاضل اوائل قرن حاضر چهاردهم هجرت ميباشد كه مفتى دمشق شام و‬
‫سالها نقيب االشراف بود‪ ،‬هريك از فقه و اصول و كالم و تفسير و معانى و بيان و حساب و فرائض و عروض و حديث را از‬
‫اساتيد وقت تكميل نمود‪ ،‬فضل و كمال او مشهور و باجازات اساتيد خود نايل آمد‪ ،‬محبوب تمامى طبقات مردم و ملل‬
‫مختلفه بود‪ .‬عالوه بر مراتب علميّه‪ ،‬اصول خط و كتابت را نيز متقن داشت‪ ،‬در چندين خط متفنّن و بخطّاطى و خوشنويسى‬
‫نيز شهرت يافته و گويند (و العهدة عليهم) تمامى سوره فاتحه را روى دو ثلث يكدانه برنج نوشته بود‪ .‬و از تأليفات او است‪:‬‬
‫‪ -‬ايضاح المقال فى الدرهم و المثقال ‪ -2‬تفسير الكالم المبجل كه تفسير قرآن كريم با حروف مهمله (بىنقطه) و نامش در‬
‫االسرار است ‪ -3‬الفرائد البهية فى القواعد الفقهية و غير اينها كه تماما در دمشق چاپ شده و وفات او بسال هزار و سيصد و‬
‫پنجم هجرت در هفتاد سالگى واقع گرديده است‪( .‬ص ‪ 736‬مط)‬

‫ابن حمزة‪ -‬يحيى‬

‫‪ -‬بن حمزة بن على بن ابراهيم علوى يمنى‪ ،‬معروف به ابن حمزة‪ ،‬از فضالى قرن هشتم هجرت ميباشد كه در يمن لقب امير‬
‫المؤمنين داشته و از تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬االنتصار على علماء االمصار فى تقرير المختار من مذاهب االئمة و اقاويل االمة كه هيجده مجلد است ‪ -2‬الطراز المتضمن‬
‫السرار البالغة و علوم حقائق االعجاز كه در قاهره چاپ شده است و بسال هفتصد و چهل و نهم هجرى قمرى در هشتاد‬
‫سالگى درگذشت‪.‬‬

‫(ص ‪ 944‬مط)‬

‫ابن حمويه‪ -‬ابراهيم بن سعد الدين‬

‫‪ -‬در باب اوّل (القاب) بعنوان حموئى مذكور است‬

‫ابن حمويه‪ -‬عبد اللّه بن عمر‬

‫‪ -‬سرخ سىّ االصل‪ ،‬شامىّ النشأة‪ ،‬ابو محمد الكنية‪ ،‬ابن حموية الشهرة‪ ،‬از افاضل اواسط قرن هفتم هجرت ميباشد كه كه مدت‬
‫مديدى در اندلس و بالد مغربزمين سياحتها كرده و از تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬اصول االنشاء ‪ -2‬الرحلة كه سياحتنامه او بوده و شرح حال علما و امرا و ساير‬

‫ص‪482 :‬‬

‫طبقاتى را كه در ايام سياحت ديده حاوى است ‪ -3‬سياسة الملوك ‪ -4‬المسالك و الممالك‪.‬‬

‫بسال ششصد و پنجاه و سيّم هجرى قمرى در دمشق درگذشت‪.‬‬

‫( ص ‪ 6 8‬ج س)‬

‫ابن حميده‪ -‬محمد‬


‫‪ -‬بن على بن احمد بن حميده‪ ،‬يا على بن حميده حلّى معروف به ابن حميده‪ ،‬مكنّى به ابو عبد اللّه‪ ،‬نحوى لغوى‪ ،‬از تالمذه‬
‫ابن الخشاب نحوى آتى الذكر ميباشد و از تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬الروضة فى النحو كه در مكه تأليف شده است ‪ -2‬شرح لمع ابن جنى ‪ -3‬شرح مقامات حريرى ‪ -4‬كتاب الفرق و غيرها‪.‬‬
‫در سال پانصد و پنجاهم يا پنجم هجرى قمرى درگذشت‪.‬‬

‫(كف و ص ‪ 727‬ت و ‪ 252‬ج ‪ 8‬جم)‬

‫ابن الحنائى‪ -‬حسن‬

‫‪ -‬بن على بن امر اللّه يا اسرافيل‪ ،‬قاضى چلبى‪ ،‬معروف به قنالى زاده با اينكه بعنوان چلبى حسن بن على نگارش دادهايم باز‬
‫هم گوئيم كه وى به ابن الحنائى نيز معروف و از افاضل اوائل قرن يازدهم هجرى عثمانى ميباشد كه در فقه و فنون ديگر‬
‫حظّى وافر و در منشآت تركى و ترسالت بديعه طبعى وسيع داشت‪ ،‬اشعار شعراى آل عثمان را كه از آغاز تشكيل آن دولت‬
‫تا عصر خودش در قلمرو ايشان بوده اند جمع كرده و تذكرة الشعرااش ناميده و بهمين سبب‪ ،‬خودش نيز به صاحب تذكره‬
‫شهرت يافته است‪ .‬در اواخر قرن دهم هجرت بقضاوت حلب و قاهره و حكومت شرعيّه ادرنه و مصر و بروسه و ايدنجك و‬
‫كليبولى و ابوب و اسكى زغره و ناحيه رشيد على الترتيب منصوب و اخيرا بمجرّد ورود آن ناحيه در شوال هزار و دوازدهم‬
‫هجرى قمرى درگذشت‪( .‬كف و ص ‪ 2 4‬ج ‪ 2‬مه)‬

‫ابن الحنائى‪ -‬على بن امر اللّه‬

‫‪ -‬معروف به ابن الحنائى‪ ،‬پدر ابن الحنائى فوق ميباشد كه در بروسه تدريس ميكرد‪ ،‬در علم اخالق و حكمت عملى كتابى‬
‫بزبان تركى عثمانى در سال نهصد و شصت و سيّم هجرت در شام تأليف داده كه تمامى اقسام حكمت عملى و محتويات‬
‫اخالق جاللى و محسنى و ناصرى را با زيادات بسيار مطلوبى حاوى‪ ،‬در ظرف يكسال با تمام آن موفق‪ ،‬بجهت انتساب بنام‬
‫على پاشا‬

‫ص‪483 :‬‬

‫امير االمراى شامات به اخالق عالئى موسومش داشتند‪ .‬خودش در مادّه تاريخ تأليف مذكور بتركى عثمانى گويد‪:‬‬

‫اولدى (اخالق عالئى احسن)‪963 -‬‬ ‫الجرم ختمنه تاريخ اونون‬

‫وفات ابن الحنائى بسال نهصد و هفتاد و نهم هجرى قمرى در ادرنه واقع گرديد‪.‬‬

‫(كف و ص ‪ 36‬ج فع)‬


‫ابن حنبل‪ -‬احمد بن محمد بن حنبل‬

‫‪ -‬يا احمد بن حنبل بن محمد بن هالل بن اسد‪ ،‬شيبانىّ النّسل و النسب‪ ،‬عزّ الدّين اللّقب‪ ،‬ابو عبد اللّه و ابو عبد الرحمن الكنية‪،‬‬
‫مروزىّ االصل‪ ،‬بغدادىّ الوالدة و الوفاة و النشأة‪ ،‬پدرش از اهل مرو بود‪ ،‬در ايّام حاملهگى‪ ،‬مادرش در سال يكصد و شصت و‬
‫چهارم هجرت ببغداد آمد‪ ،‬والدت احمد هم در همين سال در بغداد واقع شد و يا بروايتى در مرو متولد و در ايّام شيرخوارگى‬
‫او‪ ،‬پدر و مادرش ببغداد آمدهاند‪ .‬بهرحال وى چهارمين ائمه اربعه اهل سنّت و جماعت بوده و مذهب حنبلى هم كه يكى از‬
‫مذاهب چهارگانه فروعيه ايشان است بدو منسوب ميباشد‪.‬‬

‫ابن حنبل نخست بعد از تكميل مراتب علميّه‪ ،‬بمكّه و مدينه و شام و يمن و بصره و كوفه و جزيره و بعضى از بالد ديگر‬
‫مسافرتها كرد‪ ،‬از مشاهير محدّثين وقت استماع احاديث شريفه بسيارى نمود‪ ،‬بنوشته ابن خلّكان و احمد رفعت زياده از‬
‫سيصد هزار حديث را حافظ بود‪ ،‬بلكه بتصريح بعضى (كه افسانهنما است) هزار هزار (يك مليون) حديث در حفظ داشته و از‬
‫كثرت محفوظات به امام المحدثين معروف بوده است‪ ،‬بخارى و مسلم و ديگر اكابر محدّثين نيز از وى روايت ميكنند و ابن‬
‫الجوزى و احمد بن حسين بن على بيهقى و بعضى از اكابر ديگر كتابهائى در مناقب او تأليف دادهاند‪.‬‬

‫ابن حنبل از تالمذه و خواصّ اصحاب امام شافعى و مالزم حضور او بود‪ ،‬موقعى كه شافعى بمصر ميرفته گفت از بغداد رفتم و‬
‫كسى را كه در فقه و تقوى نظير ابن حنبل باشد نگذاشتم‪.‬‬

‫از تأليفات او است‪:‬‬

‫ص‪484 :‬‬

‫‪ -‬السنة موصل المعتقد الى الجنة و موافق نقل معتمد يك نسخه خطى آن در كتابخانه برلين موجود است ‪ -2‬العلل و الرجال‬
‫و موافق نقل معتمد يك نسخه خطّى آن برقم ‪ 338‬در خزانه اياصوفياى استانبول موجود و اين جمله‪( :‬قرأنا هذا الكتاب على‬
‫عبد اللّه بن احمد بن حنبل) در آن نسخه بخط ابو على محمد صواف تلميذ عبد اللّه بن احمد بن حنبل در سال سيصد و چهل‬
‫و نهم هجرت نوشته شده است ‪ -3‬المسند كه بمسند امام احمد بن حنبل معروف و سى هزار حديث را حاوى و در قاهره‬
‫چاپ شده است ‪ -4‬مناقب على بن ابيطالب ع‪.‬‬

‫ابن حنبل بقدم قرآن مجيد معتقد بود‪ ،‬بهمين جهت در سال دويست و بيستم هجرت در دربار معتصم هشتمين خليفه عباسى‬
‫(‪ 227 -2 8‬ه ق‪ -‬ريح‪ -‬ركز) احضار شد‪ ،‬پس از اقامه ادله قاطعه‪ ،‬باعراض از آن عقيده و معتقد بحدوث و مخلوق بودن‬
‫قرآن تكليفش كردند لكن او شديدا انكا ر كرده و در امتناع خود ميافزود تا آنكه مورد سياست خليفه شد و محكوم بتازيانه و‬
‫زندان گرديد‪ ،‬از كثرت ضرب تازيانه بىهوش و بدنش پاره پاره شد‪ ،‬باز هم در امتناع از قبول آن تكليف و اصرار در عقيده‬
‫اوّلى افزود‪ ،‬در تازيانه اوّلى بسم اللّه‪ ،‬در دويمى ال حول و ال قوة اال باللّه‪ ،‬در سيمى القرآن كالم اللّه غير مخلوق‪ ،‬در چهارمى‬
‫قُلْ لَنْ يُصِيبَنا إِلَّا ما كَتَبَ اللَّهُ لَنا بر زبان ميآورد‪ ،‬پس در زندان كرده و مقيدش نمودند‪ ،‬مدتى در زندان بود چون نوبت خالفت‬
‫به متوكل دهمين خليفه عباسى (‪ 247 -232‬ه ق‪ -‬رلب‪ -‬رمز) رسيد از زندان خالص و مورد اكرام و اعزاز شد تا در‬
‫دوازدهم ربيع اول يا آخر سال دويست و چهل و يكم هجرى قمرى در بغداد وفات يافت و در مقبره باب الحرب كه بحرب‬
‫بن عبد اللّه از اصحاب منصور دوانقى نسبت دارد مدفون گرديد‪ .‬گويند (و العهدة عليهم) در تشييع جنازه او هشتاد يا هشتصد‬
‫ه زار مرد و شصت هزار زن حاضر بودند و بيست هزار تن از مجوس و يهود و نصارى هم از بركت آن جنازه مذهب مقدّس‬
‫اسالمى را قبول كردند‪.‬‬

‫(كف و ص ‪ 6‬ج كا و ‪ 5‬ت و ‪ 4‬ج ‪ 2‬ع و ‪ 98‬ج فع و ‪ 788‬ج س و ‪ 55‬هب و غيره)‬

‫ابن الحنفية‪ -‬محمد‬

‫‪ -‬بن امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب ع كه نام والده ماجده اش خولة بنت جعفر بن قيس بن سلمة بن ثعلبة بن يربوع بن ثعلبة‬

‫ص‪485 :‬‬

‫بن دول بن حنيفة بن لجيم‪ ،‬از قبيله بنى حنيفه و بهمين جهت به حنفيه ملقّب بود و محمد را ابن الحنفية و همچنين بعضا محمد‬
‫حنيف و محمد حنفى گفتن نيز از همين راه است‪ .‬والدت او در سال بيست و يكم هجرت واقع شد و در تحت تعليم و تربيت‬
‫حضرت على ع در علوم حقّه دينيّه مانند ابن عباس بمقامى عالى رسيد‪ ،‬علم و ورع و تقوى و صولت و قوت و شجاعت او‬
‫معروف و بموجب خبر مرتضوى ع يكى از محامد اربعه بوده كه اصال بمعصيت خداوندى رضا نداده بودهاند‪ .‬سه ديگر عبارت‬
‫از محمد بن ابى بكر و محمد بن جعفر و محمد بن ابى حذيفه ميباشد‪ .‬در شدت قوت او نوادرى در تاريخ ابن خلّكان و غيره‬
‫منقول‪ ،‬بيش از حد طرف توجه حضرت امير المؤمنين ع و بعد از سبطين‪ ،‬اكمل و ارشد اوالد آن حضرت و در صفّين و جمل‬
‫نيز علمدار بوده است‪.‬‬

‫اما ادّعاى امامت كردن او كه بعد از واقعه كربال ( بشبهه اينكه حضرت حسين ع تعيين امام نكرده) خود را بواسطه كبر سنّ و‬
‫كفو و همدوش بودن برادرش (در اينكه هردو فرزند على بودهاند) اولى بامامت ميدانست اخيرا در نظر خودش واضح البطالن‬
‫بود پس از آنكه حضرت امام سجّاد ع امامت خود را ( كه حضرت حسين ع در مدينه پيش از مسافرت عراق‪ ،‬در كربال پيش‬
‫از شهادت وصيّت كرده بوده) متذكر شد و هم تذكّرش داد كه خداوند عالم وصيّت و امامت را در نسل حسينى قرار داده است‬
‫از آن دعوى منصرف و آن شبهه مرتفع گرديد‪ .‬بالخصوص بعد از محاكمه پيش حجر االسود و شهادت صريحه حجر بوصايت‬
‫و امامت حضرت سجّاد ع (بشرحيكه در كتب مربوطه مشروحا نگارش يافته) ديگر نادم و بامامت آن حضرت معتقد شد بلكه‬
‫بموجب بعضى از اخبار وارده‪ ،‬بعد از شهادت دادن حجر‪ ،‬بقدمهاى آن حضرت افتاد و ديگر اصال بمقام منازعه برنيامد‪.‬‬

‫وفات او بسال هفتاد و يكم يا دويم يا سيّم يا هشتادم يا هشتاد و يكم هجرت بنابر مشهور در مدينه واقع و در بقيع مدفون‬
‫گرديد‪ ،‬يا بقولى در طايف وفات يافته و هم در آنجا مدفون است‪ .‬بهرحال اصل وفات او مسلّم و جاى ترديد نميباشد و اينكه‬
‫فرقه كيسانيه سابق الذكر‪ ،‬امام غايب حى و مهدى منتظرش دانند باطل و دور از صحت بوده تحقيق آن موكول بكتب‬

‫ص‪486 :‬‬
‫مربوطه است‪( .‬ص ‪ 4 93‬ج ‪ 6‬س و ‪ 9‬ج ‪ 2‬كا و ‪ 55‬لس)‬

‫ابن الحورانى‪ -‬نبا‬

‫‪ -‬بن محمد بن محفوظ قرشى دمشقى‪ ،‬معروف به ابن الحورانى‪ ،‬مكنّى به ابو البيان‪ ،‬فقيه اديب لغوى شاعر ماهر عابد زاهد و‬
‫ناظم منظومه صاد و ضاد ميباشد و در پانصد و پنجاه و يكم هجرت درگذشت‪.‬‬

‫(ص ‪ 2 3‬ج ‪ 9‬جم)‬

‫ابن حوط اللّه‪ -‬عبد اللّه‬

‫‪ -‬بن سليمان بن داود بن عبد الرحمن بن سليمان بن عمر بن حوط اللّه اندلسى‪ ،‬معروف به ابن حوط اللّه (بفتح ح)‪ ،‬مكنّى به‬
‫ابو محمد‪ ،‬فقيه جليل اصولى اديب نحوى شا عر ماهر كاتب متّقى متديّن‪ ،‬از مشاهير علما و ادباى مغربزمين و اكابر‬
‫نويسندگان آن نواحى ميباشد كه با عقل و فضل معروف‪ ،‬نزد اكابر و ملوك محترم و مدتى با تمام درستكارى متصدى قضاوت‬
‫قرطبه و مرسيه و اشبيليه بود‪ .‬خط بسيار خوبى هم داشت و بجهت ممكن نبودن دست راست همواره با دست چپ مىنوشته‬
‫و دست راست را زير لباس پنهان ميداشته است و كسى بسرّ آن واقف نبود‪ .‬بسال ششصد و دوازدهم هجرت در شصت و سه‬
‫سالگى در غرناطه درگذشت‪.‬‬

‫(ص ‪ 453‬روضات الجنات)‬

‫ابن حوقل‪ -‬محمد بن حوقل‬

‫‪ -‬در باب اوّل (القاب) بعنوان نصيبى محمد مذكور است‪.‬‬

‫ابن حى‪ -‬حسن بن محمد‬

‫‪ -‬بن حسين بن حى‪ ،‬از رياضيّين قرن پنجم هجرى قرطبه ميباشد كه در نجوم و هيئت و اعداد و هندسه ماهر بود‪ ،‬بمصر و‬
‫يمن مسافرت كرده و نزد امير يمن محترم و برسم سفارت از طرف او نزد قائم بامر اللّه بيست و ششمين خليفه عباسى‬
‫(‪ 467 -422‬ه ق‪ -‬تكب‪ -‬تسز) رفت‪ .‬زيجى از مصنّفات او بوده و از اشعار او است‪:‬‬

‫فمن ينظر اليه هدى‬ ‫نأمل صورة العدد‬

‫و ان كثرت الى االحد‬ ‫كما االعداد راجعة‬

‫لرب واحد احد‬ ‫كذاك الخلق مرجعهم‬


‫ص‪487 :‬‬

‫در چهار صد و پنجاه و ششم هجرى قمرى در يمن درگذشت‪.‬‬

‫(ص ‪ 58‬ج ‪ 3‬جم و غيره)‬

‫ابن حيان‪ -‬جابر بن حيان‬

‫‪ -‬بعنوان كيمياوى در باب اوّل (القاب) مذكور است‪.‬‬

‫ابن حيان‪ -‬هرم بن حيان‬

‫‪ -‬عبدى‪ ،‬موافق آنچه تحت عنوان زهاد ثمانيه اشاره شد‪ ،‬هرم يكى از چهار تن اتقياى ايشان‪ ،‬از خواصّ اصحاب حضرت‬
‫رسالت ص و حضرت امير المؤمنين ع بوده است‪ .‬اين نگارنده باشعار باب ه از نخبة المقال الحاق نمودهام‪:‬‬

‫من الثمان زاهد محترم‬ ‫ثم ابن حيان التقى هرم‬

‫از اصحاب تواريخ و سير نقل است كه هرم مصاحب اويس قرنى (كه او نيز يكى ديگر از زهّاد مذكورين است)‪ ،‬بود در اوّل‬
‫مالقات (بىسابقه شناسائى) بدين روش سالمش داد‪ :‬السالم عليك يا اويس بن عامر اويس هم در جواب گفت‪ :‬و عليك‬
‫السالم يا هرم بن حيان‪.‬‬

‫هرم گفت من ترا با عالمات و صفاتى كه شنيده بودم شناختم لكن تو مرا چطور شناختى اويس گفت ارواح مؤمنين عطر و‬
‫بوى يكديگر را دريافته و ادراك ميكنند‪ .‬سال وفات و مشخّص ديگرى بدست نيامد و هرم بر وزن خجل است‪.‬‬

‫(كتب رجاليه)‬

‫ابن حيوس‪ -‬محمد بن سلطان‬

‫‪ -‬بن محمد بن حبوس (بفتح اوّل و تشديد ثانى) بن محمد‪ ،‬ملقّب به صفى الدولة‪ ،‬مكنّى به ابو الفتيان‪ ،‬از مشاهير شعراى قرن‬
‫پنجم شام ميباشد كه مدايح بسيارى در حق آل مرداس ملوك حلب گفته و از اين راه ثروت بسيارى اندوخته است‪ .‬از ابيات‬
‫قصيده ايست كه در مدح نصر بن مرداس صاحب حلب گفته و پيش از آن مدحى نيز در حق پدر نصر گفته و هزار دينار‬
‫(معادل هيجده نخود طالى مسكوك) صله گرفته بوده است‪:‬‬
‫كريم بان العسر يتبعه اليسر‬ ‫و انجز لى رب السماوات وعده ال‬

‫و انى عليم ان سيخلفها نصر‬ ‫فجاد ابو نصر بالف تصرمت‬

‫و كم فى الورى ثاو و آماله سفر‬ ‫و انى بآمالى لديكم مخيم‬

‫ص‪488 :‬‬

‫پس از آنكه اين قصيده را ( كه ابن خلّكان چهارده بيت از آن را نقل كرده) نزد نصر فرو خواند او نيز مثل پدر هزار دينار بدو‬
‫عنايت كرده و قسم ياد نمود كه و اللّه اگر بعوض جمله‪ :‬سيخلفها نصر‪ ،‬سيضعفها نصر ميگفتى آن هزار را مضاعف كرده و‬
‫چندين هزار ميدادم‪ .‬نيز بعد از وفات پدر نصر قصيده اى مشعر بر تهنيت جلوس و تعزيت و تسليت پدرش گفته كه از ابيات‬
‫آن است‪:‬‬

‫فمن كان ذا نذر فقد وجب النذر‬ ‫كفى الدين عز اما قضى لك الدهر‬

‫على انه لوالك لم يكن الصبر‬ ‫صبرنا على حكم الزمان اللذى سطا‬

‫وفات ابن حيوس بسال چهار صد و هفتاد و سيّم هجرى قمرى در هشتاد سالگى در حلب واقع گرديده و ديوان بزرگى دارد‪.‬‬
‫ج ‪ 2‬كا)‬ ‫(كف و ص ‪ 6 9‬ج س و ‪4‬‬

‫‪83‬‬
‫ابن خاتون‬

‫‪ - ) ( 83‬ابن خاتون ‪ -‬عنوان مشهورى هريك از افراد خانواده آل خاتون( بنى خاتون) ميباشد كه از خانوادههاى علمى قديمى جبل عامل بلكه قديمترين ايشان و‬
‫با علم و فضل معروف هستند‪.‬‬
‫خاتون بنابر مشهور‪ ،‬نام جد عالى اين خانواده‪ ،‬از معاصرين محقق و عالمه و از علما و زهاد عصر خود بوده است‪ .‬در اعيان الشيعة گويد خاتون كلمهايست پارسى‬
‫بمعنى سيده و اميره و آ ن‪ ،‬نام يكى از دختران ملوك ايوبيه بوده كه پدرش در يكى از مسافرتهاى خود در قريه اميه از قراء جبل عامل كه در اين اواخر خراب و‬
‫نزديكى قريه ارشاف ميباشد نزول كرد‪ ،‬تمامى طبقات مردم بديدن و زيارت وى رفتند مگر شوهر خاتون( كه بعد از اين قضيه شوهرش شد) اينك ملك كس‬
‫ف رستاده و از سبب نرفتنش استفسار نمود و منضجر بودن خودش را اظهار داشت پس بدين حديث شريف جواب داد‪ :‬اذا رأيتم العلماء على ابواب الملوك فبئس‬
‫العلماء و بئس الملوك و اذا رأيتم الملوك على ابواب العلماء فنعم الملوك و نعم العلماء‪ .‬ملك در اثر اين جواب حقايقمآب‪ ،‬بچشم عظمتش نگريسته و دختر خود‬
‫خاتون را بازدواجش درآورد‪ ،‬ذريهاش نيز بجهت انتساب به بنى خاتون( آل خاتون) شهرت يافتند‪ .‬در اعيان الشيعة بعد از اين جمله گويد كه اين خبر در ميان اهل‬
‫جبل عامل مشهور و مستفيض بوده و اكابر مورخين و علما‪ ،‬خلفا عن سلف نقل ميكنند‪ .‬از اين خانواده آل خاتون علماى بسيارى در جبل عامل و عراق و هند و‬
‫ابن خاتون‪ -‬شيخ ابراهيم‬

‫‪ -‬بن حسن بن على بن احمد بن محمد بن على بن خاتون عاملى‪ ،‬از علماى اماميّه اواخر قرن يازدهم هجرت و مؤلف‬

‫______________________________‬
‫( )‪ -‬ابن خاتون‪ -‬عنوان مشهورى هريك از افراد خانواده آل خاتون (بنى خاتون) ميباشد كه از خانوادههاى علمى قديمى‬
‫جبل عامل بلكه قديمترين ايشان و با علم و فضل معروف هستند‪.‬‬

‫خاتون بنابر مشهور‪ ،‬نام جد عالى اين خانواده‪ ،‬از معاصرين محقق و عالمه و از علما و زهاد عصر خود بوده است‪ .‬در اعيان‬
‫الشيعة گويد خاتون كلمه ايست پارسى بمعنى سيده و اميره و آن‪ ،‬نام يكى از دختران ملوك ايوبيه بوده كه پدرش در يكى از‬
‫مسافرتهاى خود در قريه اميه از قراء جبل عامل كه در اين اواخر خراب و نزديكى قريه ارشاف ميباشد نزول كرد‪ ،‬تمامى‬
‫طبقات مردم بديدن و زيارت وى رفتند مگر شوهر خاتون (كه بعد از اين قضيه شوهرش شد) اينك ملك كس فرستاده و از‬
‫سبب نرفتنش استفسار نمود و منضجر بودن خودش را اظهار داشت پس بدين حديث شريف جواب داد‪ :‬اذا رأيتم العلماء على‬
‫ابواب الملوك فبئس العلماء و بئس الملوك و اذا رأيتم الملوك على ابواب العلماء فنعم الملوك و نعم العلماء‪ .‬ملك در اثر اين‬
‫جواب حقايق مآب‪ ،‬بچشم عظمتش نگريسته و دختر خود خاتون را بازدواجش درآورد‪ ،‬ذريهاش نيز بجهت انتساب به بنى‬
‫خاتون (آل خاتون) شهرت يافتند‪ .‬در اعيان الشيعة بعد از اين جمله گويد كه اين خبر در ميان اهل جبل عامل مشهور و‬
‫مستفيض بوده و اكابر مورخين و علما‪ ،‬خلفا عن سلف نقل ميكنند‪ .‬از اين خانواده آل خاتون علماى بسيارى در جبل عامل و‬
‫عراق و هند و عجم و غيرها نشأ ت يافته و يكى از ايشان بوزارت بعضى از ملوك قطب شاهيه هند نايل گرديده است‪ .‬علم و‬
‫فضل در ايشان استمرار داشته تا در اين اواخر بحكم تطور زمان و اهل زمان پر گشتهاند انتهى‪.‬‬

‫ما نيز بعضى از افراد اين خانواده را بحسب مساعدت وسائل موجوده تذكر ميدهيم‪.‬‬

‫ص‪489 :‬‬

‫كتاب قصص االنبياء من طرق الشيعة ميباشد كه در سال هزار و نود و دويم هجرت از تأليف آن فراغت يافته و سال وفاتش‬
‫بدست نيامد‪( .‬ص ‪ 42‬ج ‪ 5‬عن)‬

‫ابن خاتون‪ -‬احمد‬

‫‪ -‬بن محمد بن على بن محمد بن محمد بن خاتون عاملى‪ ،‬ملقّب به جمال الدين‪ ،‬مكنّى به ابو العباس‪ ،‬عالمى جليل و فقيهى‬
‫نبيل از علماى اماميّه قرن دهم هجرت ميباشد كه شهيد ثانى (متوفى بسال ‪ 966‬ه ق‪ -‬ظسو) از وى روايت كرده و او هم از‬

‫عجم و غيرها نشأت يافته و يكى از ايشان بوزارت بعضى از ملوك قطب شاهيه هند نايل گرديده است‪ .‬علم و فضل در ايشان استمرار داشته تا در اين اواخر بحكم‬
‫تطور زمان و اهل زمان پر گشتهاند انتهى‪.‬‬
‫ما نيز بعضى از افراد اين خانواده را بحسب مساعدت وسائل موجوده تذكر ميدهيم‪.‬‬
‫محقّق كركى على بن عبد العالى (متوفى بسال ‪ 943‬ظم) روايت نموده و شريك درس وى هم بوده است كه هردو از شيخ‬
‫محمد پدر صاحب ترجمه درس خوانده و از او اجازه دارند‪ .‬سال وفات صاحب ترجمه بدست نيامد‪.‬‬

‫عن و غيره)‬ ‫(ص ‪ 2‬ت و ‪ 26‬ج نى و ‪ 38‬ج‬

‫ابن خاتون‪ -‬احمد‬

‫‪ 3‬ه ق‪ -‬غيا) و‬ ‫‪ -‬بن نعمت اللّه بن على بن احمد فوق‪ ،‬عالم فاضل عابد زاهد اديب شاعر‪ ،‬با صاحب معالم (متوفى بسال‬
‫نظائر وى معاصر‪ ،‬از اجلّاى علماى اماميّه‪ ،‬خود او و پدرش هردو از اساتيد و مشايخ اجازه مولى عبد اللّه تسترى سابق الذكر‬
‫بودهاند‪ .‬از تأليفات صاحب ترجمه كتاب مقتل الحسين ع ميباشد‪ ،‬سال وفاتش بدست نيامد و بنوشته اعيان الشيعة نام اصلى‬
‫پدر احمد‪ ،‬على بوده و نعمت اللّه لقبش ميباشد‪( .‬ص ‪ 43‬ج ‪ 3‬عن و سطر ‪ 32‬ص ‪ 2‬ت و غيره)‬

‫ابن خاتون‪ -‬محمد‬

‫‪ -‬بن احمد بن نعمت اللّه بن على نيز از اكابر علماى اماميّه قرن يازدهم هجرت ميباشد و از تأليفات او حاشيه الفيه شهيد‬
‫است كه بسال هزار و سيّم هجرت در مكّه معظّمه بخط خودش نوشته و در سال هزار و هشتم هجرت هم در مكّه بميرزا‬
‫ابراهيم حسينى همدانى ( كه شرح حالش را بعنوان ظهير الدين ميرزا سيد ابراهيم نگارش دادهايم) اجازه داده و سيد ماجد‬
‫بحرانى سابق الذكر هم از او اجازه دارد‪ ،‬سال وفاتش بدست نيامد‪.‬‬

‫(ص ‪ 26‬ج نى و سطر ‪ 23‬ص ‪ 22‬ت و غيره)‬

‫ابن خاتون‪ -‬محمد‬

‫‪ -‬بن على بن خاتون همان محمد بن على بن نعمت اللّه ذيل است‪.‬‬

‫ص‪493 :‬‬

‫ابن خاتون‪ -‬محمد‬

‫‪ -‬بن على بن نعمت اللّه بن على ( كه گاهى محمد بن على بن خاتون هم مينويسند) از اجلّاى علماى اماميّه قرن يازدهم‬
‫هجرت ميباشد كه از اكابر تالمذه شيخ بهائى‪ ،‬عالمى اديب محقّق جليل القدر بارع و فنون بسيارى را جامع بوده و از تأليفات‬
‫او است‪:‬‬

‫‪ -‬ترجمه اربعين استاد خود شيخ بهائى كه در حال حيات خود شيخ‪ ،‬با بهترين اسلوب بامر سلطان محمد قطب شاه از‬
‫سالطين قطب كليشه خط ابن خاتون عاملى محمد بن على‪4 -‬‬
‫شاهبه هند تأليف شده و بهمين جهت ترجمه قطب شاهيهاش ناميده است‪ ،‬در ايران چاپ شده و سه نسخه خطى آن نيز‬
‫بشمارههاى ‪ 794‬و ‪ 795‬و ‪ 796‬در كتابخانه مدرسه سپهساالر جديد طهران موجود است ‪ -2‬شرح ارشاد عالمه حلى و‬
‫نسخه اصل آن بخط خود مؤلف ( كه تاريخ كتابتش يكهزار و شصت و هشتم هجرى ميباشد) نزد حاج شيخ عباس قمى سابق‬
‫الذكر موجود بوده است ‪ -3‬ش رح جامع عباسى استاد مذكور خود و غير اينها و سال وفاتش بدست نيامد‪( .‬ملل و ص ‪56‬‬
‫هب و سطر ‪ 5‬ص ‪ 2‬ت)‬

‫ابن خاتون‪ -‬نعمت اللّه‬

‫‪ -‬بن احمد‪ ،‬يا على بن احمد عاملى‪ ،‬عالمى است فاضل جليل اديب شاعر‪ ،‬از اجلّاى علما و فقهاى اماميّه و چنانچه فوقا‬
‫ضمن شرح حال پسرش احمد اشاره شد از اساتيد و مشايخ اجازه مولى عبد اللّه تسترى سابق الذكر ميباشد و او هم از شهيد‬
‫ثانى (متوفى بسال ‪ 966‬ه ق‪ -‬ظسو) و جمعى ديگر از اجلّاى وقت روايت مينمايد بلكه بواسطه طول عمرى كه داشته و‬
‫خارق عادتش هم شمارند از محقّق كركى (متوفى بسال ‪ 943‬ه ق‪ -‬ظم) هم روايت كرده و از تالمذه او ميباشد‪ .‬رساله‬
‫مختصرى در عدالت نوشته و سال وفاتش بدست نيامد‪.‬‬

‫(ملل و باب نون از رياض العلما)‬

‫ص‪49 :‬‬

‫ابن خاتون‪ -‬نعمت اللّه‬

‫‪ -‬بن على بن احمد بن محمد بن على‪ ،‬از علماى اماميّه و يكى از معروفين بابن خاتون ميباشد‪ .‬با صاحب مدارك و شيخ‬
‫حسين پدر شيخ بهائى معاصر و از اساتيد و مشايخ روايت مولى عبد اللّه فوق بوده و او نيز از محقّق كركى مرقوم روايت‬
‫مينمايد و سال وفاتش بدست نيامد‪.‬‬

‫(باب نون از رياض العلما)‬

‫ابن الخازن‪ -‬احمد‬

‫‪ -‬بن محمد بن فضل بن عبد الخالق‪ ،‬مكنّى به ابو الفضل‪ ،‬دينورىّ االصل‪ ،‬بغدادىّ المولد و المدفن‪ ،‬كاتب بارع شاعر ماهر‪ ،‬از‬
‫مشاهير ادبا و خطّاطين اوائل قرن ششم هجرت ميباشد كه در حسن خط و كتابت نادره عصر خود محسوب ميشد‪ ،‬روزى‬
‫بحسب دعوت در خانه حكيم ابو القاسم هبة اللّه بن حسين طبيب اهوازى مهمان و مشمول نوازشهاى آن ميزبان بود‪ ،‬بباغچه‬
‫و حمامى كه در آن خانه بوده رفته و در همين باب گويد‪:‬‬

‫اال تلقانى بسن ضاحك‬ ‫وافيت منزله فلم ارحاجبا‬


‫لمقدمات حياء وجه المالك‬ ‫و البشر فى وجه الغالم امارة‬

‫فشكرت رضوانا و رأفة مالك‬ ‫و دخلت جنته و زرت جحيمه‬

‫بعضى از اهل فن همين اشعار را بخود حكيم ابو القاسم مذكور منسوب دارند و نيز از ابن الخازن است‪:‬‬

‫يختص باالسعاف و التمكين‬ ‫من يستقم يحرم مناه و من يزغ‬

‫عجم و فاز به اعوجاج النون‬ ‫انظر الى االلف استقام ففاته‬

‫تمامى اشعار او خوش سبك و نيكومقصد بوده و ديوانى دارد كه بعد از وفات او‪ ،‬پسرش نصر اللّه كاتب تدوينش كرده است‪.‬‬
‫وفات ابن الخازن بسال پانصد و دوازدهم يا هيجدهم هجرى قمرى واقع شد و والدت او در سال چهار صد و پنجاه و يك‬
‫بوده است‪.‬‬

‫(ص ‪ 56‬هب و ‪ 49‬ج كا و ‪ 6 9‬ج س)‬

‫ابن الخازن‪ -‬حسين‬

‫‪ -‬بن على بن حسين‪ ،‬كاتب‪ ،‬مكنّى به ابو الفوارس‪ ،‬معروف به ابن الخازن‪ ،‬نيز از فضالى اوائل قرن ششم هجرت ميباشد كه‬

‫ص‪492 :‬‬

‫با ابن الخازن فوق معاصر‪ ،‬از مشاهير خطّاطين‪ ،‬عالوه بر تفرّد حسن خط در كثرت كتابت نيز بىنظير بود‪ .‬كتابهاى بسيارى‬
‫استنساخ كرده و پانصد قرآن نوشته و مقدار كتابت او در كثرت‪ ،‬دسترس كسى نبوده است‪ .‬شب سهشنبه بيست و ششم ذيحجه‬
‫پانصد و دويم هجرى قمرى بموت فجأه درگذشت‪( .‬ص ‪ 78‬ج كا و ‪ 6 9‬ج س)‬

‫ابن الخازن‪ -‬على‬

‫‪ -‬بن خازن‪ ،‬حائرى‪ ،‬مكنّى به ابو الحسن‪ ،‬ملقّب به زين الدين‪ ،‬معروف به ابن الخازن‪ ،‬عالم فقيه فاضل كامل‪ ،‬از تالمذه شهيد‬
‫اوّل (متوفى بسال ‪ 786‬ه ق‪ -‬ذفو) و از اساتيد شيخ احمد بن فهد حلّى (متوفى بسال ‪ 84‬ه ق‪ -‬ضما) و مشايخ اجازه او بود‪،‬‬
‫خودش نيز از شهيد اجازه عالى داشته و سال وفاتش بدست نيامد‪ .‬مخفى نماند كه صاحب ترجمه را على بن خازن گفتن‬
‫چنانچه مشهور است من باب نسبت بلقب جدّ ميباشد و الّا پدرش حسن بن محمد بوده و محمد هم خازن آستان مقدّس‬
‫حسينى ع بوده است‪( .‬ص ‪ 56‬هب و اطالعات متفرقه)‬

‫ابن الخاضبة‪ -‬محمد‬


‫‪ -‬بن احمد بن عبد الباقى‪ ،‬دقاق‪ ،‬مكنّى به ابو بكر‪ ،‬معروف به ابن الخاضبة‪ ،‬از مشاهير قرّاء‪ ،‬صحت قرائت او مشهور و مسلّم‬
‫اهل زمان خود بود با كتابت حديث امرارمعاش ميكرده و از خودش نقل است كه در اوقات تمام تنگدستى‪ ،‬شبى مشغول‬
‫كتابت حديث بودم بناگاه موشى از سوراخ خود آمد و پيش من دوندگى كرد‪ ،‬بعد از ساعتى موشى ديگر نيز آمده و در‬
‫دوندگى شريك او شد تا نزديكى چراغ رسيدند‪ ،‬يكى بطرف من آمد‪ ،‬طاسى را كه دم دست داشتم برداشته و بر روى آن‬
‫موش گذاشتم پس رفيقش رفته و بعد از ساعتى يك دينار صحيح از سوراخ خود آورده و پيش من گذاشت لكن اعتنايش‬
‫نكردم و مشغول كتابت بودم تا بعد از لمحه اى برگشته و دينارى ديگر آورده و منتظر استخالص رفيقش شد باز هم اعتنائى‬
‫ننمودم‪ ،‬دينار سيّمى آورده و بدين روش چهار يا پنج دينار پيش من روى هم گذاشت و منتظر شد باز هم اعتنائى نكردم تا‬
‫باالخرة برگشته و يك كيسه پوستين پردينارى آورده و پيش من گذاشت پس يقين كردم كه ديگر چيزى در سوراخ نمانده‬
‫است لذا آن طاس را برداشتم‪،‬‬

‫ص‪493 :‬‬

‫هردو موش برگشتند‪ ،‬من هم آن دينارها را صرف ضروريّات خودم نمودم‪.‬‬

‫ياقوت حموى پس از آنكه قضيه را بواسطه سمعانى از ابو المناقب از خود ابن الخاضبة بهمين روش نقل كرده گويد اگرچه‬
‫اين قضيه بحسب ظاهر محال است لكن بجهت وثاقت ناقل و دقّت او در نقل قضايا نقل شد تا اگر در واقع صحيح است‬
‫خواننده را حظّى عجيب باشد و در صورت عدم صحت نيز مثل افسانههاى ديگر مورد التذاذ قرار گيرد‪ .‬وفات ابن الخاضبة‬
‫در سال چهار صد و هشتاد و نهم هجرى قمرى واقع گرديد‪.‬‬

‫(ص ‪ 226‬ج ‪ 7‬جم)‬

‫ابن خاقان‪ -‬فتح بن محمد‬

‫‪ -‬بن عبيد اللّه بن خاقان بن عبد القيس قيسى اشبيلى‪ ،‬يا موافق دو موضع از كشف الظّنون فتح بن عيسى بن خاقان يا بنا‬
‫بظاهر كالم قاموس االعالم اصل نامش محمد بن عبيد اللّه است‪ .‬بهرحال كنيه اش ابو نصر‪ ،‬شهرتش همان ابن خاقان و فتح بن‬
‫خاقان‪ ،‬از وزراى نامى و از مشاهير ادبا و فضال و شعراى اشبيليه از بالد اندلس ميباشد كه ببالد بسيارى مسافرتها كرده و‬
‫كل مات و عباراتش در نهايت مالحت و عذوبت‪ ،‬مصدوقه سحر حالل بوده و از تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬قالئد العقيان فى محاسن االعيان كه در پاريس و تونس و استانبول و مصر و قاهره چاپ‪ ،‬حاوى شرح حال و اشعار اكابر‬
‫وقت بوده و بچهار قسمتش نموده است اولى‪ ،‬در ملوك‪ ،‬دويمى در وزرا‪ ،‬سيمى در قضاة و علما‪ ،‬چهارمى در ادبا و شعرا ‪-2‬‬
‫مطمح االنفس و مسرح التأنس فى ملح اهل االندلس كه آن نيز در قاهره چاپ شده و حاوى شرح حال اكابر كتّاب و بلغا و‬
‫قضاة و علما و فقها و ادبا‪ ،‬كثير الفائدة و حاكى از تبحّر فضلى مؤلفش ميباشد و سه كتاب بدين اسم تأليفش داده كه بقيد‬
‫كبرى و وسطى و صغرى امتياز يابند و ظاهرا آنچه چاپ شده همين صغرى است‪ .‬ابن خاقان بسال پانصد و سى و پنجم‬
‫هجرى قمرى در مراكش مقتول گرديد‪.‬‬
‫(كف و ص ‪ 334‬ج ‪ 5‬س و ‪ 434‬مط)‬

‫ابن خالويه‪ -‬حسين‬

‫‪ -‬بن احمد بن خالويه بن حمدان‪ ،‬يا حمدان بن خالويه‪ ،‬همدانىّ االصل و ا لوالدة‪ ،‬بغدادىّ النشأة‪ ،‬ابو عبد اللّه الكنية‪ ،‬ابن‬
‫خالويه الشّهرة‪ ،‬حلبىّ المسكن و المدفن‪ ،‬از مشاهير ادبا و شعرا و نحويّين و افاضل‬

‫ص‪494 :‬‬

‫قرن چهارم هجرى اماميّه ميباشد كه نحوى لغوى قارى شاعر ماهر‪ ،‬جامع فنون فضل و ادب‪ ،‬عارف بفنون عربيّه بود‪ ،‬در سال‬
‫سيصد و چهاردهم هجرت از مولد خود همدان ببغداد رفته و فنون ادبيّه را از ابو عمر زاهد و نفطويه و ابن االنبارى و ديگر‬
‫اكابر وقت اخذ نمود‪ ،‬وجوه قرائات را هم از ابو سعيد سيرافى فراگرفت تا آنكه آوازه او در تمامى بالد منتشر و محل توجه و‬
‫استفاده اكابر آفاق گرديد‪ ،‬نزد سيف الدولة بن حمدان و ديگر اكابر آل حمدان قربى بسزا داشته و مورد اكرام و احترام و مرجع‬
‫استفاده علميّه ايشان هم بود‪ .‬خودش گويد روزى وارد مجلس سيف الدولة شدم‪ ،‬در اذن جلوس گفت اقعد‪ ،‬و نگفت اجلس‪،‬‬
‫پس دريافتم كه باسرار كالم عرب اطّالع كامل دارد زيرا كه قعود نشستن از قيام است و جلوس نشستن از نيام‪ ،‬بعبارت ديگر‬
‫قعود از باال بپائين منتقل شدن است و جلوس برعكس آن‪.‬‬

‫روزى سيف الدولة كه اوّلين اديب بوده از جمعى از علماى وقت كه حاضرش بودند پرسيد كه آيا اسم ممدودى سراغ داريد‬
‫كه جمعش مقصور باشد همهشان اظهار بىاطّالعى كردند‪ ،‬ابن خالويه گفت دو اسم همچنانى را سراغ دارم و محض براى‬
‫اظهار قدردانى هزار درهم صله الزم دارد و آن دو اسم عبارت از صحراء و عذراء است كه هردو ممدود و جمع آنها صحارى‬
‫و عذارى ميباشد (بر وزن نصارى)‪ .‬ابن خالويه گويد بعد از چند ماهى‪ ،‬دو اسم ديگر هم در كتاب تنبيه جرمى پيدا كردم كه‬
‫عبارت از صلفاء و خبراء بوده و جمع آنها صالفى و خبارى است (بر وزن نصارى) اوّلى بمعنى زمين غليظ و درشت‪ ،‬دويمى‬
‫زمين رطب و نمناك‪ .‬بعد از بيست سال ديگر يك اسم پنجمى نيز پيدا كردم كه عبارت از سبتاء و سباتى ميباشد بمعنى زمين‬
‫درشت و خشن‪ .‬از اشعار ابن خالويه است‪:‬‬

‫فال خير فى من صدرته المجالس‬ ‫اذا لم يكن صدر المجالس سيدا‬

‫فقلت له من اجل انك فارس‬ ‫و كم قائل مالى رأيتك راجال‬

‫او را در مجلس سيف الدولة مباحثاتى و مشاجراتى با متنبّى مشهور جريان يافته كه نقل آنها مخالف وضع اين عجاله است‪ .‬از‬
‫تأليفات او است‪:‬‬

‫ص‪495 :‬‬
‫‪ -‬االشتقاق و اعراب ثلثين سورة من القرآن و امامت على ع و الجمل فى النحو و القرائات و كتاب ليس و غير اينها‪ .‬موضوع‬
‫اين كتاب آخرى ليس‪ ،‬شرح مطالبى است كه بى اصل بوده و در لسان عرب وجود ندارد بدين عنوان ليس فى كالم العرب كذا‬
‫و ل يس كذا‪ ،‬اين كتاب آخرى در مصر و اوروپا چاپ شده است‪ ،‬نيز رسالهاى در اسامى حيه (مار) كه دويست اسم ميباشد و‬
‫رساله اى در اسامى اسد كه پانصد اسم است و رساله اى هم در اعضاى مصدر بحرف كاف از بدن انسانى تأليف داده و تا صد‬
‫اسم همچنانى بشماره آورده است كه همه اينها حاكى از كثرت احاطه وى ميباشد‪ .‬وفات ابن خالويه بسال سيصد و هفتادم‬
‫هجرى قمرى در حلب واقع گرديد‪.‬‬

‫(ص ‪ 237‬ت و ‪ 49‬ج مه و ‪ 73‬ج كا و ‪ 33‬ج ‪ 2‬ع و ‪ 233‬ج ‪ 9‬جم و ‪ 24‬ف و ‪ 6 9‬ج س و غيره)‬

‫ابن خالويه‪ -‬على بن محمد‬

‫‪ -‬بن يوسف بن مهجور فارسى‪ ،‬معروف به ابن خالويه‪ ،‬مكنّى به ابو الحسن‪ ،‬از مشايخ حديث قرن چهارم هجرت و محل‬
‫توثيق جمعى از علماى رجال ميباشد و نجاشى (متوفى بسال ‪ 453‬ه ق‪ -‬تن) بواسطه عدّه خود كه در حرف عين مهمله‬
‫(بىنقطه) اشاره نموديم از وى روايت ميكند و او مؤلف سه كتاب عمل رجب و عمل رمضان و عمل شعبان بوده و سال‬
‫وفاتش بدست نيامد‪.‬‬

‫(ص ‪ 56‬هب و سطر ‪ 7‬ص ‪ 238‬ت و كتب رجاليه)‬

‫ابن الخالة‪ -‬محمد‬

‫‪ -‬بن احمد بن سهل بعنوان ابن بشران نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابن خانبة‪ -‬احمد بن عبد اللّه‬

‫‪ -‬بن مهران بن خانبه كرخى‪ ،‬مكنّى به ابو جعفر‪ ،‬معروف به ابن خانبة كه در عبارات بعضى از اجلّه باحمد بن خانبة و احمد‬
‫بن عبد اللّه بن خانبة نيز مذكور است از ثقات اماميّه ميباشد كه اصال از عجم و از غالمان يونس بن عبد الرحمن از خواص‬
‫اصحاب حضرت امام رضا ع بود‪ ،‬بحضور مبارك آن حضرت هم مكاتبه داشت‪ ،‬كتاب التأديب كه كتاب يوم و ليلة است از او‬
‫بوده و موافق آنچه از كت اب تتمات و فالح السائل سيد بن طاوس نقل شده ابن خانبة همان كتاب را بنظر مبارك حضرت امام‬
‫حسن عسكرى ع رسانيد‪ ،‬آن حضرت بعد از مالحظه و قرائت‪،‬‬

‫ص‪496 :‬‬

‫حكم بصحت آن كرده و بعمل بمحتويات آن امر فرمودند‪ .‬سال وفات ابن خانبة بدست نيامد‪ ،‬اينكه بعضى سال دويست و سى‬
‫و چهارم را نوشته اند منافات بيّن با قضيه مذكوره ابن طاوس دارد زيرا كه اصل والدت حضرت عسكرى ع در دويست و سى‬
‫و دويم‪ ،‬امامتش بسال دويست و پنجاه و سيّم‪ ،‬وفاتش در دويست و شصتم هجرت وقوع يافته است‪.‬‬
‫اما محمد بن احمد كرخى پسر صاحب ترجمه كه كنيهاش ابو جعفر و شهرتش ابن خانبة ميباشد نيز از ثقات محدّثين اماميّه‬
‫بوده و بنام كتاب الحج و كتاب الزكاة چندين كتاب داشته است‪.‬‬

‫(هب و نى و كتب رجاليه)‬

‫ابن خانبة‪ -‬محمد بن احمد‬

‫‪ -‬فوقا ضمن شرح حال پدرش تذكر داديم‪.‬‬

‫ابن الخباز‪ -‬احمد بن حسين‬

‫‪ -‬بن احمد بن معالى بن منصور بن على اربلى موصلى نحوى لغوى‪ ،‬ملقّب به شمس الدين‪ ،‬معروف به ابن الخباز‪ ،‬از اساتيد‬
‫نحو و لغت و عروض و فرائض بوده و از تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬الغرة المخفية فى شرح الدرة االلفية كه شرح الفيه نحو ابن معط است ‪ -2‬النهاية فى النحو‪.‬‬

‫وفاتش بنا بنوشته كشف الظّنون و روضات الجنّات در سال ششصد و سى و هفتم هجرت واقع گرديد لكن بموجب يك نسخه‬
‫خطّى خوبى از شرح الفيه مذكور كه تاريخ كتابتش ششصد و هشتاد و هفتم هجرت بخط بسيار عالى عثمان بن عمر حجار‬
‫بوده و بنظر اين نگارنده رسيده تأليف شرح مذكور روز دوشنبه بيست و سيّم صفر ششصد و سى و نهم هجرت بپايان رسيده‬
‫است‪ .‬وفات مؤلف هم روز شنبه هفتم رجب همين سال وقوع يافت‪.‬‬

‫(كف و ص ‪ 57‬هب و ‪ 85‬ت و اطالعات متفرقه)‬

‫ابن خديو‪ -‬محمد بن قاسم‬

‫‪ -‬بعنوان ابن ابى المناقب مذكور داشتيم‪.‬‬

‫ابن الخراسانى‪ -‬محمد‬

‫‪ -‬بن محمد بن مواهب بن محمد نحوى عروضى شاعر كاتب‪ ،‬مكنّى به ابو العز‪ ،‬معروف به ابن الخراسانى‪ ،‬از مشاهير ادباى‬
‫قرن ششم هجرت ميباشد كه در نحو و ادب علّامه زمان خود بود‪ ،‬از ابو منصور جواليقى درس خوانده و به عروض اهتمام‬
‫تمام داشت‪ ،‬طبع شعرش مثل آب جارى روان بود كه در‬

‫ص‪497 :‬‬
‫ظرف يك ساعت هرمقدار از شعر كه اراده داشتى انشا مىنمود‪ .‬ديوان شعر او پانزده مجلّد ميباشد‪ ،‬كتابى در عروض و چندين‬
‫كتاب ديگر در فنون ادبيه تأليف داده و از اشعار او است‪:‬‬

‫يرتضيه لعاشق معشوق‬ ‫انا راض منكم بايسر شيىء‬

‫جمعتنا باالتفاق طريق‬ ‫بسالم من الطريق اذا ما‬

‫فخل زيدامعا و عمروا‬ ‫ان شئت ان ال تعد عمرا‬

‫مازلن طول الزمان امرا‬ ‫و استعن اللّه فى امور‬

‫للّه حتى الممات امرا‬ ‫و ال تخالف مدى الليالى‬

‫و البس اذا ما عريت طمرا‬ ‫و اقنع بما راج من طعام‬

‫در سال پانصد و هفتاد و ششم هجرى قمرى درگذشت‪.‬‬

‫ت)‬ ‫(ص ‪ 46‬ج ‪ 9‬جم و سطر ‪ 8‬ص ‪4‬‬

‫ابن الخراط‪ -‬عبد الحق بن عبد الرحمن‬

‫‪ -‬اشبيلىّ الوالدة‪ ،‬ازدىّ القبيلة‪ ،‬ابو محمد الكنية‪ ،‬ابن الخراط الشّهرة‪ ،‬از علماى اواخر قرن ششم اندلس ميباشد كه در انقالبات‬
‫آن نواحى به بجايه فرار كرده و در آنجا مشغول تدريس و تأليف شد و از تأليفات او است‪ :‬كتابى در حديث كه حاوى‬
‫محتويات صح اح ستّه است و كتاب الرقائق و كتاب الزهد و كتابى در شرح حال فقها و كتاب العاقبة در محشر و قيامت و‬
‫كتابى در لغت و غيرها‪ .‬در سال پانصد و هشتاد و يكم يا دويم هجرى قمرى درگذشت‪.‬‬

‫(كف و ص ‪ 623‬ج س)‬

‫ابن خردادبه‪ -‬عبيد اللّه‬

‫‪ -‬بن احمد‪ ،‬يا عبيد اللّه بن عبد اللّه‪ ،‬ي ا عبد اللّه بن عبد اللّه بن احمد بن خردادبه‪ ،‬خراسانى‪ ،‬مكنّى به ابو القاسم‪ ،‬معروف به‬
‫ابن خردادبه‪ ،‬از مشاهير مورّخين و جغرافيّين اواخر قرن سيّم هجرت ميباشد‪ ،‬از ندما و مقرّبين دربار معتمد على اللّه‬
‫پانزدهمين خليفه عباسى (‪ 279 -256‬ه ق‪ -‬رنو‪ -‬رعط) بوده و از تأليفات او است‪:‬‬
‫‪ -‬ادب السماع ‪ -2‬االنواء ‪ -3‬جمهرة انساب الفرس ‪ -4‬اللهو و المالهى ‪ -5‬المسالك و الممالك كه با ترجمه فرانسوى آن‬
‫در ليدن چاپ و براى استحضار از اوضاع تجارتى و فالحتى و منابع ثروتى و مقدار مسافت بالد و ممالك و از اوضاع تمدن‬
‫اسالمى‬

‫ص‪498 :‬‬

‫در ممالك اسالميّه از مهمترين وسائل و مدارك معتمده ميباشد‪ .‬مسعودى گويد‪ :‬از حيث نظم ابرع و از حيث اشتمال بر اخبار‬
‫ملوك و امم‪ ،‬اجمع كتب است و آنرا تاريخ ابن خردادبه نيز گويند‪ .‬وفات ابن خردادبه در حدود سال سيصد تمام هجرت در‬
‫حوالى نود سالگى و جدّش خردادبه‪ ،‬اصال عجم و در كيش مجوس بوده و اخيرا بدست برامكه مشرّف بشرف اسالم گرديده‬
‫است‪( .‬كف و ص ‪ 2 2‬ف و ‪ 623‬ج س و غيره)‬

‫ابن خرقه‪ -‬محمد‬

‫‪ -‬بن محمد بن نصر مصطلح رجال و بعنوان سكونى نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابن خروف‪ -‬على بن محمد‬

‫‪ -‬ضياء الدين اللّقب‪ ،‬ابو الحسن الكنية‪ ،‬ابن خروف الشّ هرة‪ ،‬قيسىّ القبيلة‪ ،‬قرطبىّ الوالدة و النشأة‪ ،‬از شعراى اندلس است كه‬
‫ببالد شرقيه مسافرتها كرده و از اشعار او ميباشد كه در وصف نيل گفته است‪:‬‬

‫فى ضفتيه من االشجارا دواح‬ ‫ما اعجب النيل ما ابهى شمائله‬

‫تهب فيها هبوب الريح ارواح‬ ‫من جنة الخلد فياض على ترع‬

‫و انما هى ارزاق و ارباح‬ ‫ليست زيادته ماء كما زعموا‬

‫بسال ششصد و سيّم هجرى قمرى در حلب درگذشت‪.‬‬

‫(ص ‪ 623‬ج س)‬

‫ابن خروف‪ -‬على بن محمد‬

‫‪ -‬بن يوسف بن خروف‪ ،‬يا على بن محمد بن على بن محمد بن خروف حضرمى اندلسى اشبيلى‪ ،‬مكنّى به ابو الحسن‪ ،‬ملقّب به‬
‫نظام الدين‪ ،‬معروف به ابن خروف‪ ،‬لغوى نحوى محقّق مدقّق‪ ،‬از ائمّه و متمهّرين علوم عربيّه ميباشد كه با عبد الرحمن سهيلى‬
‫سابق الذكر مناظراتى داشت‪ ،‬طبع شعرش نيز بسيار خوب بوده و از تأليفات او است‪:‬‬
‫‪ -‬تنزيه ائمة النحو عما نسب اليهم من الخطاء و السهو كه در رد كتاب تنزيه القرآن عما اليليق بالبيان ابن مضا احمد بن عبد‬
‫الرحمن لخمى آتى الذكر تأليف داده است ‪ -2‬تنقيح االلباب فى شرح غوامض الكتاب كه شرح كتاب سيبويه است ‪ -3‬شرح‬
‫جمل زجاجى ‪ -4‬شرح جمل شيخ عبد القاهر جرجانى ‪ -5‬شرح كتاب سيبويه كه كثير الفائدة ميباشد‪ ،‬بعد از اتمام‬

‫ص‪499 :‬‬

‫آن اهداى دربار صاحب اندلسش كرد و بصله هزار دينار ( كه دينار معادل يك مثقال طالى مسكوك هيجده نخودى است)‬
‫نايل گرديد‪ .‬از اشعار ابن خروف است كه در خصوص جوانى زيبا كه بحكم قاضى زندانى بوده گفته است‪:‬‬

‫اتى وجه الزمان به عبوسا‬ ‫اقاضى المسلمين حكمت حكما‬

‫و لم تسجنه اذ سلب النفوسا‬ ‫حبست على الدراهم ذا جمال‬

‫نيز در باب استعفا از تصدّى امور بيمارستان نورى كه شخص سيد (بر وزن عيد‪ ،‬بمعنى گرگ) نامى دربانش بوده بقاضى‬
‫القضاة محيى الدين بن زكى فرستاده است‪:‬‬

‫اصبحت فى دار االسى و الحتوف‬ ‫موالى موالى اجرنى فقد‬

‫بوابه السيد وجدى خروف‬ ‫و ليس لى صبر على منزل‬

‫خروف در زبان عرب بمعنى برّه و بچه گوسفند ميباشد‪ .‬مخفى نماند كه ابن خروف در تمامى عمر خود ازدواج نكرد‪ ،‬در‬
‫كاروانسراها امرار حيات نمود‪ ،‬كسب خيّاطى داشته و هرچه عايدش ميشد با استاد خود ابو الحسن بن طاهر تنصيف ميكرد‪،‬‬
‫در اواخر عمر مجنون و ديوانه شد‪ ،‬در كوچه و بازار عريان و برهنه و مكشوف العورة ميرفت‪ ،‬تا در سال ششصد و پنجم يا‬
‫ششم يا نهم يا دهم هجرى قمرى درگذشت و موافق آنچه از شهاب الدين قوصى كه از تالمذهاش بوده نقل شده شبى در چاه‬
‫افتاد و مرد‪.‬‬

‫(ص ‪ 83‬و ‪ 486‬ت و ‪ 373‬ج كا و ‪ 75‬ج ‪ 5‬جم و ‪ 623‬ج س و ‪ 57‬هب)‬

‫ابن خزيمه‪ -‬محمد‬

‫‪ -‬بن اسحق بن خزيمة بن مغيرة بن صالح‪ ،‬حافظ سلمى نيشابورى‪ ،‬شافعى‪ ،‬مكنّى به ابو بكر‪ ،‬از مشاهير فقها و محدّثين‬
‫شافعيّه ميباشد كه در فقه و حديث طاق‪ ،‬استاد علماى عراق‪ ،‬بامام االئمة موصوف‪ ،‬تأليف زياده بر يكصد و چهل كتاب بدو‬
‫منسوب‪ ،‬از آن جمله كتاب التوحيد و الصفات و كتاب فقه الحديث ميباشد و بسال سيصد و يازدهم هجرى قمرى در هشتاد و‬
‫هشت سالگى درگذشت‪.‬‬
‫(ص ‪ 32‬ج فع و ‪ 623‬ج س و ‪ 265‬ج نى و غيره)‬

‫ابن خزيمه‪ -‬محمد‬

‫‪ -‬بن خزيمه بلخى قالسى حنفى‪ ،‬معروف به ابن خزيمه‪ ،‬از افاضل حنفيّه و از مشايخ حديث بلخ ميباشد و كتاب اختيارات در‬
‫مذهب‬

‫ص‪533 :‬‬

‫از آثار قلمى او بوده و در سيصد و چهاردهم هجرى قمرى درگذشت‪ .‬قالسى منسوب به قلس بمعنى طناب كشتى دريائى‬
‫است‪( .‬ص ‪ 68‬فوائد البهية)‬

‫ابن الخشاب‪ -‬عبد اللّه بن احمد‬

‫‪ -‬بن احمد بن احمد بن عبد اللّه بن نصر بن خشاب بغدادى‪ ،‬مكنّى به ابو محمد‪ ،‬معروف به ابن الخشاب‪ ،‬اديبى است نحوى‬
‫لغوى شاعر محدّث مفسّر قارى منطقى‪ ،‬از مشاهير ادباى وقت خود‪ .‬در انساب و فرائض و حساب و تفسير و حديث و‬
‫هندسه و حكمت و فلسفه و ديگر علوم متداوله نيز حظّى وافر داشته و ح افظ قرآن بود‪ ،‬آن كتاب آسمانى را با اكثر قرائات‬
‫متداوله ميخواند‪ ،‬خط و كتابتش نيز در غايت جودت و بتصريح بعضى از ارباب سير نسبت بافاضل عصر خود مانند آفتاب‬
‫بوده نسبت بكواكب و يا مثل دريا بوده است نسبت باستخر و بركه‪.‬‬

‫ابن الحديد كه در شرح نهج البالغة‪ ،‬از استاد خ ود مصدق بن شبيب كه از تالمذه ابن الخشاب بوده نقل ميكند كه ابن الخشاب‬
‫خطبه شقشقيّه مذكوره در نهج البالغه را در كتابهائى كه دويست سال پيش از والدت سيد رضى مؤلف نهج البالغة تأليف شده‬
‫ديده است‪ ،‬همانا منظور او از اين جمله ردّ كسانى است كه آن خطبه مباركه را از خود حضرت على ع ندانند‪.‬‬

‫در معجم االدبا گويد ابن خشاب با آن همه مراتب علميّه كه داشته ابدا شرف و ناموس علم را رعايت نميكرد‪ ،‬بسيار كثيف و‬
‫چركين بوده و مقيد بوظائف دينيّه نبود‪ ،‬در وسط راه با عوام شطرنجبازى مىنمود‪ ،‬با لباس و معاش بسيار پست ميگذرانيد‪ ،‬در‬
‫معركههاى شعبدهبازى و خرسبازى و ميمون بازى و مارگيرى حاضر ميشد‪ ،‬هرگاه اراده خريد كتابى را داشتى صاحب آن را‬
‫اغفال ميكرد يك ورق آنرا در ميآورد تا ببهانه نقصان آن‪ ،‬ببهاى ارزانش ابتياع نمايد‪ .‬كتاب امانتى را نميداد و ميگفت كه توى‬
‫كتابها رفته و ديگر قدرت بيرون آوردنش را ندارم‪ .‬نگارنده در اين موضوع قضاوت نكرده و همين مقدار گوئيم كه صدور‬
‫اينگونه نسبتها و تهمتها از اهل حسد و رقابت كثير الوقوع است‪.‬‬

‫از اشعار ابن الخشاب چيزى بدست نيامد و از تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬االستدراكات على مقامات الحريرى كه در استانبول چاپ شده است ‪ -2‬تاريخ مواليد‬
‫ص‪53 :‬‬

‫و وفيات اهل بيت طهارت ع كه تاريخ االئمة نيز گويند ‪ -3‬شرح جمل ابن جنى ‪ -4‬شرح لمع ابن جنى ‪ -5‬المرتجل فى‬
‫شرح الجمل كه شرح جمل عبد القاهر جرجانى است‪ .‬ابن الخشاب در ماه رمضان پانصد و شصت و هفتم يا هشتم هجرى‬
‫قمرى در هفتاد و پنج سالگى در بغداد وفات يافت و در مقبره احمد بن حنبل نزديكى قبر بشر حافى بخاك رفت‪.‬‬

‫(ص ‪ 57‬هب و ‪ 45‬ت و ‪ 289‬ج كا و ‪ 353‬ج مه و ‪ 47‬ج ‪ 2‬جم)‬

‫ابن خشكنانچه‪ -‬احمد‬

‫‪ -‬بن على بن وصيف بغدادى‪ ،‬مكنّى به ابو الحسين‪ ،‬بنوشته معجم االدبا كاتب بليغ فصيح شاعر بود‪ ،‬سه كتاب صناعة البالغة و‬
‫فوائد و نثر موصول بنظم هم تأليف او ميباشد و ديگر از زمان او چيزى ننوشته است‪.‬‬

‫نگارنده گويد شرح حال پدرش على بن وصيف را بعنوان خشكنانچه نگارش داده و نيز تذكر داديم كه وفاتش در زمان‬
‫حيات معاصر و معاشرش ابن النديم (متوفى بسال ‪ 385‬ه ق‪ -‬شفه) بوده و همين سه كتاب مذكور نيز تأليف على است نه‬
‫پسرش احمد‪ .‬بنابراين احمد‪ ،‬از رجال اواخر قرن چهارم بوده و يا باحتمال قريب اوائل پنجم را نيز ديده و سه كتاب مذكور‬
‫هم از او نبوده است‪( .‬ص ‪ 229‬ج جم و اطالعات متفرقه)‬

‫ابن الخصيب‪ -‬احمد‬

‫‪ -‬بن اسمعيل بن ابراهيم بن خصيب بن عبد ال حميد‪ ،‬اديب نحوى لغوى كاتب منشى فصيح بليغ شاعر ماهر‪ ،‬از فضالى قرن‬
‫سيّم هجرت ميباشد كه در فنون بالغت خبير‪ ،‬در فنون شعرى بصير و بديگران مقدّم بود‪ ،‬با معاصر خود ابن المعتز (متوفى‬
‫بسال ‪ 296‬ه ق‪ -‬رصو) طريق مودت پيموده و مكاتبات و مراسالتى داشتهاند‪ .‬از تأليفات احمد است‪:‬‬

‫‪ -‬ديوان الرسائل ‪ -2‬صفة النفس ‪ -3‬طبقات الكتاب و غيره و سال وفاتش بدست نيامد‪.‬‬

‫(ص ‪ 227‬ج ‪ 2‬جم)‬

‫ابن الخطاب‪ -‬تقى الدين‬

‫‪ -‬طبيب‪ ،‬ملقّب به رأس عينى‪ ،‬از اطبّاى عصر مستعصم سى و هفتمين خليفه عباسى و آخرين ايشان (‪ 656 -643‬ه ق‪-‬‬
‫خم‪ -‬خنو) و طبيب خاص سلطان غياث الدين يازدهمين سلطان سلجوقى روم (‪ 644 -636‬ه ق‪ -‬خلو‪ -‬خمد) و خانوادهاش‬
‫بود‪ ،‬نزد ايشان بسيار محترم‪ ،‬عاقبت عالوه‬

‫ص‪532 :‬‬
‫بر طبابت‪ ،‬سمت معاشرت و منادمت را نيز داشته و سال وفاتش بدست نيامد‪.‬‬

‫(ص ‪ 284‬ج مر و اطالعات متفرقه)‬

‫ابن الخطاب‪ -‬حسن‬

‫‪ -‬بن على بن حسن در باب اوّل بعنوان وراق حسن نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابن الخطيب‪ -‬محمد‬

‫‪ -‬بن عبد اللّه در باب اوّل (القاب) بعنوان لسان الدين مذكور است‪.‬‬

‫ابن الخطيب‪ -‬محمد‬

‫‪ -‬بن عمر بن حسين در باب اوّل بعنوان فخر رازى مذكور است‪.‬‬

‫ابن الخطيب‪ -‬يحيى‬

‫‪ -‬بن على در باب اوّل (القاب) بعنوان خطيب تبريزى مذكور است‪.‬‬

‫ابن خطيب الدهشة‪ -‬محمود‬

‫‪ -‬بن احمد بن محمد‪ ،‬معروف به ابن خطيب الدهشة‪ ،‬ملقّب به نور الدين‪ ،‬حموىّ الوالدة و النشأة‪ ،‬مدتى بمصر و شام مسافرت‬
‫كرده و از علماى آن نواحى استماع حديث و اخذ مراتب علميّه نمود‪ ،‬مدتى هم قضاوت حماة و رياست مذهبى آن نواحى‬
‫بدو موكول بوده و از تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬اعانة المحتاج الى شرح المنهاج ‪ -2‬تحفة ذوى االرب فى مشكل االسماء و النسب كه در ليدن چاپ شده و در علم رجال‬
‫است ‪ -3‬شرح كافيه ابن مالك‪ .‬مخفى نماند كه كافيه ابن مالك در نحو و كتابى نظمى مبسوط بوده و الفيه معروف ملخّص آن‬
‫است‪ .‬صاحب ترجمه نيز نخست در سال هشتصد و پنجم هجرت يكصد و پنج بيت در تتميم آن بنام وسيلة االصابة نظما‬
‫نوشت‪ ،‬سپس اصل و متمم را شرح كرده و در سال هشتصد و سى و چهارم هجرى قمرى درگذشت‪ .‬مخفى نماند كه در معجم‬
‫المطبوعات اسم و نسب و شهرت صاحب ترجمه را مواف ق عنوان فوق ابن خطيب الدهشة نوشته ولى تحت عنوان كافيه شافيه‬
‫از كشف الظّنون گفته است كه آن را ابو الثناء محمود بن محمد ابن خطيب الريفة ذيل (متمم) نوشته (بشرحى كه اشاره شد)‪.‬‬
‫(كف و ص ‪ 93‬مط)‬

‫ابن خطيب الرى‪ -‬محمد‬


‫‪ -‬بن عمر بن حسين بعنوان فخر رازى در باب اوّل مذكور شده است‪.‬‬

‫ابن خطيب الريفة‬

‫رجوع بابن خطيب الدهشه مذكور فوق شود‪.‬‬

‫ص‪533 :‬‬

‫ابن خفاجه‪ -‬ابراهيم‬

‫‪ -‬بن ابو الفتح بن عبد اللّه بن خفاجه اندلسى‪ ،‬مكنّى به ابو اسحق‪ ،‬معروف به ابن خفاجه‪ ،‬از شعراى اوائل قرن ششم هجرى‬
‫اندلس ميباشد كه بسال چهار صد و پنجاهم در جزيره شقر (بروزن هنر) از اعمال شهر بلنسيه از بالد اندلس متولد شد‪ ،‬با‬
‫توجه بر اينكه شعرا مشمول اكرامات ملوك وقت هستند هيچيك را مديحه نگفته و از مولد خود بيرون نگرديد تا بسال پانصد‬
‫و سى و سيّم يا بيست و سيّم در همانجا درگذشت و از اشعار لطيفه او است‪:‬‬

‫قد خط فيه من الدجى محرابا‬ ‫ما للعذار كان وجهك قبلة‬

‫قد خر فيه راكعا و انابا‬ ‫و ارى الشباب و كان ليس بخاشع‬

‫ان سوف يزجى للعذار سحابا‬ ‫و لقد علمت بكون ثغرك بارقا‬

‫در غزل و مرثيه اشعار خوب گفته كه اغلب آنها در وصف كائنات جوّ و منظرههاى طبيعى است‪ .‬ديوانش هم بسيار خوب‪ ،‬در‬
‫مصر و قاهره چاپ‪ ،‬يك نسخه خطّى آن بشماره ‪ 52‬در كتابخانه مدرسه سپهساالر جديد طهران موجود است‪.‬‬

‫(ص ‪ 3‬ج كا و ‪ 458‬هر و ‪ 62‬ج س)‬

‫ابن الخل‪ -‬حسن بن مبارك‬

‫‪ -‬از مشاهير شعراى قرن ششم هجرت ميباشد كه در فقه نيز يدى طولى داشته و از اشعار او است‪:‬‬

‫هواك قد هيج بلباله‬ ‫قلت لها التقتلى مدنفا‬

‫ان قطع الهجران اوصاله‬ ‫ما زال يرجو منك وصال الى‬

‫قد قتلت عيناى امثاله‬ ‫فابتسمت تيها و قالت و كم‬


‫در سال پانصد و پنجاه و دويم هجرى قمرى درگذشت‪( .‬ص ‪ 62‬ج س)‬

‫ابن الخل‪ -‬محمد‬

‫‪ -‬بن مبارك بن محمد بن عبد اللّه بن محمد بغدادى‪ ،‬مكنّى به ابو الحسن و ابو البقاء‪ ،‬از فقهاى شافعيّه ميباشد كه خط او نيز‬
‫مرغوب و بسيار خوب بود‪ ،‬مردم بدون ضرورت‪ ،‬محض ببهانه بدست آوردن خط او استفتاى مسائل دينيّه مينمودند اينك‬
‫تمامى اوقات او در جواب نوشتن آنها مصروف و در زحمت بىنهايت بود تا آنكه باالخره ملتفت قضيه شد‪ ،‬جواب مسائل را‬
‫با قلم شكسته و ساييده مينوشت‪ ،‬اين بود كه مردم بعد از آن‪ ،‬استفتا كردن را موقوف داشتند‪.‬‬

‫ص‪534 :‬‬

‫تلميذش خطيب مصرى از او روايت كرده است كه اين اشعار را بسيار ميخواند ولى از قائل آنها اسمى نبرده است‪:‬‬

‫و الحق قد يعتريه سوء تعبير‬ ‫فى زخرف القول تزيين لباطله‬

‫و ان ذممت فقل قيىء الزنابير‬ ‫تقول هذا مجاج النحل تمدحه‬

‫حسن البيان يرى الظلماء كالنور‬ ‫مدحا و ذما و ما جاوزت وصفهما‬

‫وفات ابن الخل بسال پانصد و پنجاه و دويم هجرى قمرى در بغداد واقع شد و جنازهاش را بكوفه نقل دادند‪( .‬ص ‪ 43‬ج ‪ 2‬كا‬
‫و غيره)‬

‫ابن خلدون‪ -‬عبد الرحمن بن محمد بن خلدون‬

‫‪ -‬يا عبد الرحمن بن محمد بن محمد بن محمد بن حسن بن خلدون‪ ،‬قاضى القضاة حضرمى‪ ،‬اشبيلىّ االصل‪ ،‬تونسىّ الوالدة‪،‬‬
‫ابو زيد يا ابو مسلم الكنية‪ ،‬ابن خلدون الشّهرة‪ ،‬مالكىّ المذهب‪ ،‬ولى الدين اللّقب‪ ،‬از اكابر و مشاهير مورّخين اوائل قرن نهم‬
‫هجرت ميباشد كه بواسطه تحقيقات و انتقادات و محاكماتى كه در كتاب تاريخ خود معمول داشته و بسبب افكار حكيمانهاى‬
‫كه در مقدمه آن كتاب بعرصه ظهور آورده هزاران شايان تمجيد است‪ ،‬گوى سبقت از مورّخين ربوده و بين ايشان مقامى بس‬
‫عالى حيازت نموده است‪ .‬عالوه بر فن تاريخ كه يكّه سوار اين مضمار ميباشد در فقه و انشا و كتابت و فنون شعرى و علوم‬
‫ادبيّه نيز متمهّر و صاحب يدى طولى ميباشد‪.‬‬

‫جدّ اعالى او‪ ،‬خلدون‪ ،‬در اصل از اهالى خطّه حضرموت جزيرة العرب بود‪ ،‬بعد از فتح اندلس در قرمونيه از نواحى اندلس‬
‫توطّن كرد‪ ،‬اوالد او نيز در اوائل قرن سيّم هجرت در اشبيليه متوطّن بودهاند‪ .‬پس از آنكه اشبيليه مسخّر اجانب گرديد جدّ‬
‫عبد الرحمن در تونس از بالد افريقا اقامت كرد‪ ،‬عبد الرحمن نيز همانجا در اوّل رمضان هفتصد و سى و دويم هجرت متولد‬
‫شد‪ ،‬قرآن مجيد و ادبيّات و علوم و فنون متنوعه متداوله و علوم عقليّه را از پدر خود و ديگر اساتيد و حكماى مغربزمين با‬
‫حرصى قوى و همّتى فتورناپذير كه نسبت بتحصيل كماالت و فضائل داشته در اندكزمانى تحصيل‪ ،‬كتب اشعار را حفظ‪ ،‬تا در‬
‫سال هفتصد و چهل و نهم هجرت ابوين و اقارب و اساتيد او‬

‫ص‪535 :‬‬

‫از طاعون عمومى فوت كردند‪ ،‬ناچار ببعضى از بالد جزاير و مغربزمين مسافرتها كرد‪ ،‬در هرجا بسيار محترم ميزيست‪ .‬در‬
‫سنّ جوانى آوازه كماالت او در تمامى اقطار در نهايت اشتهار‪ ،‬در هريك از بالد متفرقه متصدى بعضى از مشاغل سياسى‬
‫دولتى از قبيل وزارت و كت ابت و غيره بود‪ ،‬اخيرا حظّ علم را بهمه مراتب دولتى ترجيح داد و چند سال در حدود صحرا‬
‫بتأليف همين كتاب تاريخ معروف و شرح قصيده برده و تلخيص بسيارى از كتب ابن رشد و تأليفات ديگرى در حساب و‬
‫منطق و اصول فقه و ادبيّات متداوله پرداخت‪ ،‬در سال هفتصد و نود و هفتم از تدوين كتاب تاريخ مزبور فراغت يافت‪ .‬در‬
‫بعضى از مواضع دوچار حبس نيز بود‪ ،‬اخيرا در مصر بامر سلطان برقوق حكمران آن نواحى قاضى القضاة مذهب مالكى مصر‬
‫يا حلب شد‪ ،‬در هنگام استيالى تيمورلنگ مورد تجليل و عنايات تيمورى نيز گرديد‪ ،‬بقول بعضى اسير شده و درعينحال‬
‫اسارت نديم تيمور هم بود و اسيرا و نديما بسمرقند رفت‪ ،‬تا روزى بدو گفت من كتاب تاريخى حاوى تمامى وقايع را دارم‬
‫كه در مصر مانده و خوف آنرا دارم كه دستبرد اين مجنون (سلطان برقوق) باشد پس بعد از اذن تيمور باز بمصر برگشت و‬
‫در قاهره مشغول تدريس بوده و از تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬تاريخ غرناطه كه غير از تاريخ معروف ذيل او ميباشد و يك نسخه از آن در كتابخانه اسكوريال از اسپانيا موجود است‬
‫‪ -2‬شرح قصيده برده كه شرحى عجيب است ‪ -3‬العبر و ديوان المبتدء و الخبر فى ايام العرب و الروم (و العجم خ ل) و البربر‬
‫كه هفت مجلد‪ ،‬به تاريخ ابن خلدو ن معروف‪ ،‬كثير الفائدة و در قاهره و غيره چاپ‪ ،‬جلد آخر آن بتاريخ الدول االسالمية‬
‫بالمغرب موسوم‪ ،‬جلد اوّلش نيز بمقدمه ابن خلدون معروف و بارها در بيروت و قاهره و غيره بطبع رسيده و بتصريح بعضى از‬
‫اهل خبره خزانه علوم ادبيّه و سياسيّه و اجتماعيّه ميباشد و مانند آن تأليف نشده است و غير اينها كه فوقا اشاره گرديد‪ .‬وفات‬
‫ابن خلدون بسال هشتصد و ششم يا هشتم هجرى قمرى بموت فجأه در قاهره واقع شد و در خارج باب النصر در مقابر‬
‫صوفيّه مدفون گرديد‪.‬‬

‫(كف و ص ‪ 57‬هب و ‪ 32‬ج فع و ‪ 465‬هر و ‪ 62‬ج س و ‪ 95‬مط)‬

‫ص‪536 :‬‬

‫ابن خلدون‪ -‬عمر بن احمد بن خلدون‬

‫‪ -‬حضرمى اشبيلى‪ ،‬مكنّى به ابو مسلم‪ ،‬از اشراف و مشاهير علماى اشبيليه اندلس ميباشد كه در نجوم و هندسه و طب و‬
‫فلسفه ماهر و استاد ابن الصفار طبيب بود‪ ،‬بسال چهار صد و چهل و نهم هجرى قمرى در اشبيليه درگذشت‪( .‬ص ‪ 56‬ج مر‬
‫و ‪ 62‬ج س)‬
‫ابن خلدون‪ -‬يحيى بن محمد بن خلدون‬

‫‪ -‬مكنّى به ابو زكريا‪ ،‬برادر ابن خلدون عبد الرحمن مذكور فوق‪ ،‬اديبى است بارع‪ ،‬از افاضل قرن هشتم هجرت‪ ،‬مؤلف كتاب‬
‫بغية الرواد فى ذكر الملوك من بنى عبد الواد كه ملوك تلمسان هستند‪ .‬اين كتاب دو جلد بوده و با ترجمه فرانسوى آن در‬
‫تونس چاپ شده است‪.‬‬

‫(ص ‪ 99‬مط)‬

‫ابن خلف‪ -‬احمد بن عبد العزيز‬

‫‪ -‬بعنوان ابن هشام احمد خواهد آمد‪.‬‬

‫ابن خلف‪ -‬سيد على خان‬

‫‪ -‬بعنوان حويزى سيد على خان نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابن خلفه‪ -‬شيخ محمد‬

‫‪ -‬بن اسمعيل خلفه حلّى‪ ،‬معروف به ابن خلفه‪ ،‬از فضالى شعراى قرن سيزدهم هجرى قمرى ميباشد كه بسال هزار و دويست‬
‫و چهل و دويم در اوّل طاعون عمومى در حلّه وفات يافت و جنازه اش بنجف اشرف نقل شد و از آثار او تخميس قصيده‬
‫ميميه مشهوره فرزدق است‪.‬‬

‫ج ‪ 4‬ذريعه)‬ ‫(ص‬

‫ابن خلكان‪ -‬احمد‬

‫‪ -‬بن محمد بن ابراهيم بن ابى بكر بن خلّكان‪ ،‬هكارى‪ ،‬اربلىّ الوالدة‪ ،‬برمكىّ النسل‪ ،‬اشعرىّ االصول‪ ،‬شافعىّ الفروع‪ ،‬شمس‬
‫الدين اللّقب‪ ،‬ابو العباس الكنية‪ ،‬ابن خلكان الشّهرة‪ ،‬از مشاهير مورّخين و قضاة و علماى نامى قرن هفتم هجرت‪ ،‬از معاصرين‬
‫خواجه نصير طوسى و محقّق حلّى و علّامه حلّى و نظائر ايشان بود‪ .‬بسال ششصد و هشتم هجرت در شهر اربل از بالد ناحيه‬
‫هاكريه يا هكاريه (با فتح و تشديد) از نواحى موصل متولد شد و بهمين جهت به اربلى و هكارى هم موصوف گرديد‪( ،‬كه‬
‫بنابر اوّل محرّف هاكرى است) نسبش بچندين واسطه به يحيى‬

‫ص‪537 :‬‬

‫بن خالد برمكى وزير هارون عباسى موصول ميباشد‪.‬‬


‫نخست در مولد خود از پدر ش و ديگر اكابر وقت‪ ،‬فقه و ادبيّات و علوم متداوله را تكميل و بنواحى مصر و شام و حلب‬
‫مسافرتها كرد‪ ،‬در مدارس بسيارى تدريس نموده و در ادبيّات يدى طولى داشت‪ ،‬در فنون شعرى نيز خبير و بسيار شعردوست‬
‫بود‪ ،‬خصوصا موافق آنچه در شرح حال محمد بن عمران مرزبانى اشاره نموديم نسبت باشعار يزيد بن معاويه رغبتى وافر‬
‫بخرج ميداد‪ ،‬در مصر قضاوت مذاهب اربعه بدو موكول شد‪ ،‬اخيرا در سال ششصد و پنجاه و يكم هجرت قاضى القضاة دمشق‬
‫گرديد‪ ،‬ده سال با كمال درستكارى انجام وظيفه نمود‪ ،‬در سال شصتم معزول و در هفتاد و ششم باز بقاضى القضاتى منصوب‬
‫شد و در رجب ششصد و هشتاد و يكم هجرى قمرى در مدرسه تجيبيه دمشق وفات يافت و در دامنه كوه قاسيون مدفون‬
‫گرديد‪ .‬كتاب وفيات االعيان و انباء ابناء الزمان تأليف منيف او ميباشد كه بتاريخ ابن خلكان معروف‪ ،‬اتقن و اجمل كتب‬
‫تاريخى‪ ،‬شرح حال هشتصد و شصت و چهار يا پنج نفر از مشاهير طبقات متنوعه اسالمى را حاوى‪ ،‬با تحقيقات عميقه و‬
‫دقيقه معروف‪ ،‬تلخيصا و تذييال و ترجمتا محل توجه اكابر‪ ،‬بتركى و اكثر السنه اوروپائى ترجمه و بارها در مصر و ايران و‬
‫غيره چاپ شده است و فقط بشرح حال تابعين و متأخّرين از ايشان تا زمان خود پرداخته و از اصحاب و خلفاى راشدين‬
‫بجهت شهرت ايشان نامى نبرده است‪.‬‬

‫با آن همه مراتب علميّه‪ ،‬از متعصّبين اهل سنّت بود‪ ،‬زياده از وصف‪ ،‬طريق عصبيّت ميپيمود و از اشعار او است‪:‬‬

‫آيس من سالمتى‬ ‫انا و اللّه هالك‬

‫قد اقامت قيامتى‬ ‫اوارى القامة اللتى‬

‫لفظ خلكان كه لقب جدّ صاحب ترجمه ميباشد بفتح خاى معجمه و كسر الم مشدّد‪ ،‬يا بضمّ اوّل و فتح و تشديد ثانى‪ ،‬يا بكسر‬
‫هردو (على الخالف) است‪ .‬در وجه و مناسبت اين لقب بنابر وجه اوّلى گفتهاند كه جدّ مذكور او كه صاحب اين لقب ميباشد‬
‫روزى در مجلسى با مفاخر آبا و اجداد خود كه از آل برامكه بوده و سمت وزارت بنى عباس را داشتهاند‬

‫ص‪538 :‬‬

‫تفاخر كرده و ميگفته است كه كان ابى كذا و كان جدى كذا‪ ،‬حاضرين بدو گفتند‪ :‬خلّ كان‪ ،‬يعنى كان ابى كذا و جدى كذا گفتن‬
‫را ترك كن و مفاخر شخصى خود را بشمار (ان الفتى من يقول ها انا ذا‪ -‬ليس الفتى من يقول كان ابى) اين بود كه اين جمله‬
‫خلّ كان لقب مشهورى جدّ مذكورش گرديد و شايد دو وجه ديگر نيز تحريف آن باشند‪.‬‬

‫(ص ‪ 87‬ت و ‪ 33‬ج فع و ‪ 623‬ج س و ‪ 4‬ج ‪ 5‬طبقات الشافعية و غيرها)‬

‫ابن خلوف‪ -‬احمد‬


‫‪ -‬بن ابى القاسم محمد خلوف بن عبد الرحمن‪ ،‬حميرىّ القبيلة‪ ،‬اندلسىّ تونسىّ البلدة‪ ،‬ابو العباس الكنية‪ ،‬ابن خلوف الشهرة‪،‬‬
‫شهاب الدين اللّقب‪ ،‬مالكىّ المذهب‪ ،‬از ادباى اواخر قرن نهم هجرت ميباشد كه قريحه شعرى هم داشته و از آثار قلمى او‬
‫است‪:‬‬

‫‪ -‬ديوان شعر مشهور به ديوان االسالم كه در بيروت چاپ شده است ‪ -2‬نظم التلخيص در معانى و بيان ‪ -3‬نظم المغنى در‬
‫نحو‪ .‬در سال هشتصد و نود و نهم هجرى قمرى درگذشت‪.‬‬

‫(ص ‪ 787‬ج س و ‪ 99‬مط)‬

‫ابن خليل‪ -‬على بن خليل‬

‫‪ -‬در باب اوّل بعنوان عالء الدين على بن خليل مذكور است‪.‬‬

‫ابن الخمار‪ -‬حسن‬

‫‪ -‬بن سوار بن بأبأ بن بهرام‪ ،‬مكنّى به ابو الخير‪ ،‬بنوشته ابن النديم (متوفى بسال ‪ 385‬ه ق‪ -‬شفه) در زمان او از افاضل‬
‫منطقيين و در نهايت ذكاوت و فطانت بود‪ ،‬در تحصيل علوم اصحاب خود اهتمام تمام داشت‪ ،‬والدت او در ربيع االول سيصد‬
‫و سى و يكم هجرت بوده و از تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬اآلثار العلوية ‪ -2‬اآلثار المخيلة فى الجو الحادثة عن البخار المائى ‪ -3‬تفسير ايساغوجى ‪ -4‬الحوامل كه مقالهايست در‬
‫طب ‪ -5‬سيرة الفيلسوف ‪ -6‬الصديق و الصداقة ‪ -7‬الوفاق بين رأى الفالسفة و النصارى و غيرها انتهى ملخصا‪ .‬ظاهرش آنكه‬
‫ابن الخمار از رجال قرن چهارم هجرت بوده و يا اوائل قرن پنجم را نيز ديده است‪ ،‬لكن در نامه دانشوران پس از آنكه اسم و‬
‫نسب و كنيه و شهرت او را بهمان قرار مذكور فوق ( با تبديل نام جدّ عاليش بهرام به بهنام) نوشته گويد كه او طبيب و‬
‫حكيمباشى سلطان محمود غزنوى‬

‫ص‪539 :‬‬

‫(‪ 42 -387‬ه ق‪ -‬شفز‪ -‬تكا) ‪ ،‬ترجمه بسيارى از كتب سريانى بعربى بدو منسوب‪ ،‬از اجلّاى حكماى عصر خود محسوب‪،‬‬
‫معاصرش شيخ ابو على سينا همواره آرزومند ديدار او بوده و در بعضى از تصنيفات خود بىنهايتش تبجيل مىنمايد‪.‬‬

‫اين دانشمند با آن همه مقامات عالى كه داشته با فقرا با كمال تواضع رفتار ميكرد‪ ،‬با اكابر و اغنيا متكبّرانه و با تمام وقار و‬
‫متانت مىگذرانيد‪ ،‬در ب دايت حال نصرانى بود و سلطان معظّم نيز باقتضاى عالقه قلبى كه بديانت داشته و محبت مفرط آن‬
‫دانشمند كه در دلش جاگير بوده همواره او را بقبول دين مقدّس اسالمى تحريص مىنمود و او هم در انكار خود ميافزود تا‬
‫روزى عبورا شنيد كه يك طفل دبستانى آيه مباركه الم أَ حَسِبَ النَّاسُ را بآواز بلند ميخواند پس از استماع كالم حقيقت نظام‬
‫حالش دگرگون شد‪ ،‬قدرى دم در دبستان ايستاده و بحال خود گريسته و بمنزل خود رفت‪ ،‬در عالم رؤيا ديد كه حضرت‬
‫خاتم االنبيا ص بدو فرمود يا ابا الخير امثال ترا با اينهمه كمال علمى كه دارى انكار نبوّت برازنده نباشد پس در حال منام‬
‫بشرف اسالم مشرّف و بعد از بيدارى نيز قبول اسالم نمود‪.‬‬

‫على الجملة اين حكيم دانشمند زياده بر صد سال عمر كرد‪ ،‬همواره با سالطين غزنوى بسر ميبرد تا در سال چهار صد و‬
‫هشتاد و نهم هجرى قمرى كه يكصد و هشت سال داشته روزى حسب االحضار سلطان ابراهيم بن سلطان مسعود بن سلطان‬
‫محمود (‪ 492 -445‬ه ق‪ -‬تمه‪ -‬تصب) بر اسب خاص سلطانى سوار و عازم دربار بود‪ ،‬در بازار كفشگران‪ ،‬اسب او از شتر‬
‫رم خورده بزمينش زد و دردم جان داد‪ .‬بنام تدبير المشايخ و معالجات الحميات و غير اينها تأليفات بسيارى دارد‪ .‬نگارنده‬
‫گويد‪ :‬اين تاريخ وف ات و تاريخ والدت هم كه از مدت عمر او معلوم ميشود با معاصر بودن ابن النديم و از افاضل عصر او‬
‫بودن ابن الخمار (چنانچه فوقا مذكور شد) منافات كلى داشته و بسيار مستبعد است و جز قول بتعدّد ابن الخمار قابل اصالح‬
‫ديگر نميباشد و تحقيق زايد در صورت اقتضا موكول بعهده اربابرجوع است‪.‬‬

‫ج مر و ‪ 373‬ف و اطالعات متفرقه)‬ ‫(ص ‪ 5‬ج مه و ‪3‬‬

‫ابن الخمرى‬

‫در اصطالح رجالى حسين بن جعفر بن محمد خزاز مخزومى است‪.‬‬

‫ص‪5 3 :‬‬

‫ابن خميس‪ -‬حسين‬

‫‪ -‬بن نصر بن محمد‪ ،‬يا احمد بن حسين بن قاسم بن خميس بن عامر‪ ،‬قاضى موصلىّ البلدة‪ ،‬جهنى كعبىّ القبيلة‪ ،‬ابن خميس‬
‫الشّهرة‪ ،‬ابو عبد اللّه الكنية‪ ،‬تاج االسالم و مجد الدين اللّقب‪ ،‬شافعىّ المذهب‪ ،‬از اكابر فقهاى شافعيّه ميباشد كه علم حديث را‬
‫در مولد خود موصل‪ ،‬فقه و اصول و بعضى از علوم ديگر را هم در بغداد از امام غزالى و بعضى ديگر از اكابر وقت اخذ نمود‪،‬‬
‫بقضاوت رحبه مالك منصوب گرديد‪ ،‬اخيرا در موصل مقيم شد و در ربيع اول يا ثانى سال پانصد و پنجاه و دويم هجرى‬
‫درگذشت‪ .‬بنام اخبار المنامات‪ ،‬تحريم الغيبة‪ ،‬مناقب االبرار‪ ،‬منهج التوحيد يا منهج المريد فى التوحيد و غيرها تأليفاتى دارد‪.‬‬

‫(كف و ص ‪ 2 8‬ج مه و ‪ 2 8‬طبقات الشافعية و ‪ 623‬ج س)‬

‫ابن خميس‪ -‬محمد بن خميس‬

‫‪ -‬تلمسانى‪ ،‬مكنّى به ابو عبد اللّه‪ ،‬معروف به ابن خميس‪ ،‬از مشاهير شعراى مغربزمين ميباشد كه بسيار صالح و خوشطبع و‬
‫به تصوف مايل بود‪ ،‬در اشعار و ادبيّات و اخبار عرب نيز يدى طولى داشت‪ ،‬مدتها در غرناطه تدريس كرد‪ ،‬قسمت عمده عمر‬
‫او در عزلت و سياحت مصروف بوده و از اشعار او است‪:‬‬
‫تبسم عنى ضاحكات الكمائم‬ ‫و ما كنت االزهرة فى حديقة‬

‫اقبل افواه الملوك االعاظم‬ ‫فقبلت من طور لطور فها انا‬

‫بسال هفتصد و هشتم هجرت در غرناطه مقتول شد‪( .‬ص ‪ 623‬ج س)‬

‫ابن الخوبى‪ -‬محمد‬

‫‪ -‬بن احمد بن خليل بن سعادة خوبى‪ ،‬قاضى القضاة شافعى نحوى‪ ،‬معروف به ابن الخوبى‪ ،‬مكنّى به ابو عبد اللّه‪ ،‬ملقّب به‬
‫شهاب الدين‪ ،‬از اكابر علماى شافعيّه ميباشد كه در صغر سنّ بتحصيالت علمى پرداخت‪ ،‬در نحو و معانى و بيان و فقه و اصول‬
‫و كالم و حساب و هندسه و فرائض و تفسير و اك ثر فنون متداوله ديگر مهارتى بسزا يافت‪ ،‬باجازات جمعى از اكابر اصفهان و‬
‫بغداد و مصر و شام نايل و مرجع استفاده افاضل شد‪ ،‬مدتى در شام و حلب و بيت المقدس بقضاوت‬

‫‪5‬‬ ‫ص‪:‬‬

‫منصوب و در بالد مصريّه هم قاضى القضاة گرديد و از تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬شرح فصول ابن معط ‪ -2‬المطلب االسنى فى امامة االعمى ‪ -3‬نظم فصيح ثعلب و غيرها‪ .‬وى بسال ششصد و نود و سيّم‬
‫هجرت در هفتاد و نه سالگى درگذشت‪.‬‬

‫(ص ‪ 742‬ت)‬

‫ابن الخياط‪ -‬احمد بن محمد‬

‫‪ -‬بن على بن يحيى بن صدقه تغلبى‪ ،‬اديب شاعر كاتب دمشقى‪ ،‬مكنّى به ابو عبد اللّه‪ ،‬از مشاهير ادبا و شعراى دمشق اوائل‬
‫قرن ششم هجرت ميباشد كه ديوانش مشهور و اشعارش در غايت جودت و مالحت بود‪ .‬در بالد بسيارى سياحتها كرده و‬
‫مدايحى گفت‪ ،‬ببالد عجم نيز رفته و در حلب با ابن حيوس سابق الذكر مالقات و شعر خود را بدو اظهار داشت‪ ،‬ابن حيوس‬
‫نيز بعد از تحسين بسيار گفت كه اين جوان خبر مرگ بمن داد زيرا بحكم تجربه هركسى در فنى مهارت يافته و بمقامى عالى‬
‫برسد دليل وفات استاد سابق آن فن ميباشد‪ .‬يكمرتبه نيز با نهايت فالكت وارد حلب شده و اين دو بيت را بابن حيوس نوشته‬
‫و استرحام نمود‪:‬‬

‫و كفاك علما منظرى عن مخبرى‬ ‫لم يبق عندى ما يباع بحبة‬

‫عن ان يباع و اين اين المشترى‬ ‫اال بقية ماء وجه صنتها‬
‫ابن حيوس مستحضر شده و گفت كه اگر در مصراع آخرى و انت نعم المشترى ميگفت ديگر بهتر ميبود‪ ،‬در رمضان پانصد و‬
‫هفدهم هجرت در شصت و هفت سالگى درگذشت‪.‬‬

‫(ص ‪ 47‬ج كا و ‪ 273‬ج نى)‬

‫ابن الخياط‪ -‬على بن ابى سعد‬

‫‪ -‬يا سعيد بن ابى الفرج خياط‪ ،‬مكنّى به ابو الحسن‪ ،‬معروف به ابن الخياط‪ ،‬عالم صالح واعظ متّقى‪ ،‬از علماى اماميّه اواخر‬
‫قرن پنجم هجرى بوده و يا خود اوائل قرن ششم را نيز ديده و مؤلف كتاب الجامع فى االخبار است‪ .‬شيخ منتجب الدين‬
‫(متوفى بسال ‪ 585‬ه ق‪ -‬ثفه) بواسطه پدر خود همين كتاب را از خود مؤلف روايت مينمايد و آن غير از كتاب جامع االخبار‬
‫معروف است كه بارها چاپ و اشتباها بصدوق ابن بابويه منسوبش دارند‪ .‬سال وفات ابن الخياط بدست نيامد‪.‬‬

‫(ذريعه و غيره)‬

‫ص‪5 2 :‬‬

‫ابن الخياط‪ -‬محمد‬

‫‪ -‬بن احمد بن منصور خياط سمرقندى‪ ،‬مكنّى به ابو بكر‪ ،‬معروف به ابن الخياط‪ ،‬از اكابر علماى نحو و لغت ميباشد كه از بلد‬
‫خود سمرقند ببغداد آمد‪ ،‬با ابراهيم بن سرى زجاج و ابو على فارسى مالقات كرده و با ايشان مناظراتى داشت و از تأليفات او‬
‫است‪ :‬معانى القرآن و المقنع و الموجز و النحو الكبير‪ .‬در زمان غيبت صغرى بسال سيصد و بيستم هجرت درگذشت‪.‬‬

‫(ص ‪ 2‬ف و ‪ 736‬روضات الجنات و ‪ 4‬ج ‪ 7‬جم)‬

‫ابن الخياط‪ -‬يحيى‬

‫‪ -‬بن احمد اندلسى‪ ،‬مكنّى به ابو بكر‪ ،‬معروف به ابن خياط‪ ،‬از مشاهير علماى اندلس ميباشد كه در نحو و طبّ و فنون شعريّه‬
‫و ادبيّه و هيئت و هندسه و احكام نجومى شهرت داشت‪ ،‬رساله اى در حفظ الصحة و كتابى در علم نجوم تأليف داده و از‬
‫اشعار او است‪:‬‬

‫كال فشأن النائبات عجيب‬ ‫لم يخل من نوب الزمان اديب‬

‫فيها البناء الذكاء نصيب‬ ‫و غضارة االيام تأبى ان يرى‬

‫بسال چهار صد و چهل و هفتم هجرت در شهر طليطله از بالد اندلس در هشتاد سالگى درگذشت‪.‬‬
‫(ص ‪ 56‬ج مر و ‪ 3 3‬ج ‪ 9‬جم و ‪ 624‬ج س)‬

‫ابن خيام‪ -‬عمر بن ابراهيم‬

‫‪ -‬بعنوان خيام عمر نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابن خيران‪ -‬احمد بن على‬

‫‪ -‬ضمن عنوان نوبختى على بن احمد از باب اوّل نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابن الخيزرانى‪ -‬اسعد‬

‫‪ -‬بن هبة اللّه بن ابراهيم نحوى حنفى‪ ،‬معروف به ابن الخيزرانى‪ ،‬مكنّى به ابو المظفر‪ ،‬از ادباى قرن ششم هجرت‪ ،‬از معاصرين‬
‫جار اللّه زمخشرى (متوفى بسال ‪ 548‬ه ق‪ -‬محشر) و هردو از تالمذه ابن الجواليقى موهوب بن احمد (متوفى بسال ‪ 563‬ه‬
‫ق‪ -‬ثلو) بودهاند و سال وفاتش بدست نيامد‪.‬‬

‫ت)‬ ‫(سطر ‪ 7‬ص ‪4‬‬

‫ابن داحه‬

‫در اصطالح رجالى گاهى ابن ابى داحه سابق الذكر را گويند‪.‬‬

‫ص‪5 3 :‬‬

‫ابن داحه‬

‫خلف بن عبد الملك بعنوان ابن بشكوال نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابن دارم‬

‫در اصطالح رجالى احمد بن محمد سرى است‪.‬‬

‫ابن الداعى‪ -‬سيد مرتضى‬

‫‪ -‬بهمين عنوان سيد مرتضى رازى مذكور داشتهايم‪.‬‬

‫ابن داكه‪ -‬خلف بن عبد الملك‬


‫‪ -‬بعنوان ابن بشكوال نگارش دادهايم‪.‬‬

‫ابن داود‪ -‬حسن‬

‫‪ -‬بن على بن داود‪ ،‬حلّى‪ ،‬ملقّب به تقى الدين‪ ،‬از اكابر و فحول علماى اماميّه ميباشد كه فقيه فاضل محقّق اديب رجالى مدقّق‬
‫بارع مجتهد جامع شاعر ماهر‪ ،‬با خواجه نصير طوسى و علّامه حلّى و نظائر ايشان معاصر‪ ،‬از تالمذه سيد احمد بن طاووس و‬
‫سيد عبد الكريم بن طاووس و محقّق حلّى و بعضى ديگر از اكابر وقت بود‪ ،‬از ايشان روايت نموده و شهيد اوّل هم بواسطه ابن‬
‫معيه از وى روايت كرده و با مبرّز بودن او در نحو و عروض و ملك النّثر و النّظم بودنش ستوده است و در اجازات خود هم‬
‫او را با سلطان االدباء و البلغاء و تاج المحدثين و الفقهاء ميستايد‪.‬‬

‫ابن داود در فقه و اصول دين و منطق و نحو و عروض و رجال و علوم عربيّه تأليفات و آثار قلمى نثرى و نظمى مختصر و‬
‫مطول دارد‪ ،‬نخستين كسى است كه براى هريك از كتب رجاليّه و حضرا ت معصومين ع رمز مخصوصى كه فعال در كتب‬
‫رجاليّه متداول ميباشد وضع كرده است‪ ،‬هم اوّلين كسى است كه اسامى خود رجال و آبا و اجداد ايشان را بترتيب حروف‬
‫هجا كامال مرتب نموده و اين دو رويه پيش از او معمول نبوده است‪.‬‬

‫از تأليفات و آثار قلمى او است‪:‬‬

‫‪ -‬احكام القضية در منطق ‪ -2‬االكليل التاجى در عروض ‪ -3‬تحصيل المنافع در فقه و يك نسخه از آن در كتابخانه حاج‬
‫سيد محمد باقر حجت االسالم رشتى در اصفهان موجود است ‪ -4‬التحفة السعدية در فقه ‪ -5‬الجوهرة فى نظم التبصرة كه‬
‫ارجوزهايست در فقه و آن نظم تبصره عالمه حلى بوده و اولش اين است‪:‬‬

‫سلطانه و شأنه معظما‬ ‫الحمد للّه اللذى تقادما‬

‫‪ -6‬الخريدة العذراء فى العقيدة الغراء كه منظومهايست در اصول دين ‪ -7‬الدر الثمين فى اصول الدين كه منظومه است ‪-8‬‬
‫شرح قصيده صدر الدين ساوى در عروض ‪ -9‬قرة عين الخليل‬

‫ص‪5 4 :‬‬

‫فى شرح النظم الجليل البن حاجب ايضا در عروض ‪ - 3‬كتاب رجال كه به رجال ابن داود معروف و موافق آنچه اشاره شد‬
‫تمامى ترتيب حروف تهجى را رعايت كرده و رموز مخصوصى بكار برده است و غيرها كه تا سى كتاب بدو منسوب دارند‪.‬‬
‫سال وفات او بدست نيامد لكن در سال هفتصد و هفتم هجرت كه تاريخ اتمام تأليف كتاب رجال مذكور ميباشد در قيد حيات‬
‫بوده است‪ ،‬والدتش هم در پنجم جمادى االخره سال ششصد و چهل و هفتم هجرت واقع شد و جمله ربى حبيب الفقراء مادّه‬
‫تاريخ والدت بوده و در نخبة المقال در رديف اشخاصى كه نامشان حسن و پدرشان على است گويد‪:‬‬
‫ميالده (ربى حبيب الفقراء‪647 -‬‬ ‫و سبط داود و عن طس (ابن طاوس) اخبرا‬

‫(تنقيح المقال و ذريعه و ‪ 76‬ت و ‪ 442‬مس و غيره)‬

‫ابن داود‪ -‬محمد‬

‫‪ -‬بن احمد بن داود بن على‪ ،‬قمى بغدادى‪ ،‬مكنّى به ابو الحسن‪ ،‬از فقهاى اماميّه و مشايخ حديث فرقه محقّه ميباشد كه در‬
‫وقت خود عالم و فقيه ايشان‪ ،‬شيخ اهل قم‪ ،‬ممدوح نجاشى و علّامه و ديگر علماى رجال بود‪ .‬شيخ مفيد و ديگر اجلّه از وى‬
‫روايت نموده اند‪ ،‬ابن الغضائرى كه از اكابر مشايخ است گويد كسى را نديدم كه افقه و احفظ از ابن داود و يا نسبت بحديث‬
‫اعرف از او باشد‪ .‬كتاب البيان عن حقيقة الصيام و كتاب الحديثين المختلفين و كتاب الذخائر و كتاب المزار الكبير و كتاب‬
‫الممدوحين و المذمومين من الرواة و غير اينها از تأليفات او ميباشد‪.‬‬

‫بسال سيصد و شصت و هشتم هجرت در بغداد وفات يافته و در مقابر قريش مدفون گرديد‪.‬‬

‫(كتب رجاليه)‬

‫ابن الداية‪ -‬احمد‬

‫‪ -‬بن ابى يعقوب يوسف بن ابراهيم‪ ،‬مكنّى به ابو جعفر‪ ،‬معروف به ابن الداية ( كه پدرش پسر دايه ابراهيم بن مهدى برادر‬
‫هارون عباسى و رضيع او بوده) از فضالى مصر ميباشد در طب و نجوم و حساب و فنون ادب مقامى عالى داشت‪ ،‬در سال‬
‫سيصد و سى و چهارم هجرت وفات يافته و از تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬اخبار االطباء ‪ -2‬اخبار المنجمين ‪ -3‬حسن العقبى ‪ -4‬سيرة احمد بن طولون ‪ -5‬سيرة هارون بن خمارويه ابن احمد بن‬
‫طولون ‪ -6‬مختصر المنطق‪ .‬از كلمات كشف الظّنون‬

‫ص‪5 5 :‬‬

‫درميآيد كه ابن الداية عنوان مشهورى دو نفر بوده يكى همين صاحب ترجمه احمد كه مؤلف سه فقره كتاب سيّمى و چهارمى‬
‫و پنجمى مذكور در فوق‪ ،‬ديگرى هم پدرش يوسف بن ابراهيم كه كنيه اش ابو الحسن و مؤلف دو كتاب اوّلى مرقوم ميباشد و‬
‫سال وفاتش را ذكر نكرده است‪.‬‬

‫اعيان الشيعة)‬ ‫(كف و ص ‪ 54‬ج ‪ 5‬جم و ‪ 352‬ج‬

‫ابن الداية‪ -‬يوسف‬


‫‪ -‬فوقا ضمن شرح حال پسرش ابن الداية احمد مذكور شد‪.‬‬

‫ابن الدباس‪ -‬حسين بن محمد‬

‫‪ -‬در باب اوّل بعنوان بارع بغدادى مذكور است‪.‬‬

‫ابن الدباغ‪ -‬خلف‬

‫‪ -‬بن قاسم بن سهل ازدى قرطبى‪ ،‬محدّث حافظ‪ ،‬مكنّى به ابو القاسم‪ ،‬از بسيارى از فضالى وقت اخذ مراتب نمود‪ ،‬ابو الوليد‬
‫فرضى و ابو عمرو دانى و بعضى ديگر از وى روايت كردهاند‪ ،‬كتابى در زهد تأليف داده و بسال سيصد و نود و سيّم در شصت‬
‫و هشت سالگى درگذشت‪.‬‬

‫(ص ‪ 272‬ج نى)‬

‫ابن الدبيثى‪ -‬محمد‬

‫‪ -‬بن سعيد بن يحيى بن على‪ ،‬ابو عبد اللّه الكنية‪ ،‬واسطىّ الوالدة‪ ،‬بغدادىّ الخاتمة‪ ،‬ابن الدبيثى الشّهرة‪ ،‬از فقها و مورّخين و‬
‫محدّثين و حفاظ شافعيّه ميباشد كه در حديث و تاريخ و رجال از مشاهير وقت خود بوده و از تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬تاريخ واسط ‪ -2‬ذيل تاريخ بغداد (متمم آن) و غيره‪ .‬بسال ششصد و سى و هفتم هجرى قمرى در هفتاد و نه سالگى در‬
‫بغداد درگذشت‪ .‬دبيثى بر وزن كميلى منسوب به قريه دبيثا از قراء واسط است‪( .‬ص ‪ 33‬ج ‪ 2‬كا و ‪ 624‬ج س)‬

‫‪8‬‬
‫ابن دراج‬

‫ابن دراج‪ -‬احمد‬

‫‪ -‬بن محمد بن عاص بن احمد بن سليمان بن عيسى بن دراج‪ ،‬اندلسى‪ ،‬قسطلّىّ الوالدة‪ ،‬ابن دراج الشّهرة‪ ،‬ابو عمر الكنية‪،‬‬

‫______________________________‬
‫( )‪ -‬ابن دراج‪ -‬عنوان رجالى ايوب بن نوح بن دراج و جمعى ديگر ميباشد و بعضى ايشانرا تذكر ميدهد و در ضمن شرح‬
‫حال ايوب از تنقيح المقال گويد كه دراج با فتح و تشديد بر وزن شداد و از اسامى متعارفه متداوله بوده و بعد از اين احتمال‬
‫داده است كه با ضم اول باشد كه با اسم مرغ معروف تسميه ميكردهاند‪.‬‬

‫‪ - ) ( 8‬ابن دراج ‪ -‬عنوان رجالى ايوب بن نوح بن دراج و جمعى ديگر ميباشد و بعضى ايشانرا تذكر ميدهد و در ضمن شرح حال ايوب از تنقيح المقال گويد كه‬
‫دراج با فتح و تشديد بر وزن شداد و از اسامى متعارفه متداوله بوده و بعد از اين احتمال داده است كه با ضم اول باشد كه با اسم مرغ معروف تسميه ميكردهاند‪.‬‬
‫ص‪5 6 :‬‬

‫بغدادىّ الخاتمة‪ ،‬از اكابر ادبا و شعراى اندلس ميباشد كه كاتب شاعر متمهّر‪ ،‬در آن نواحى مثل متنبّى بوده است در نواحى‬
‫شام‪ ،‬اشعار او مقبول عموم و با اشعار ابو نواس و متنبّى مقايسه ميشد و در حق منصور بن ابى عامر خليفه وقت گويد‪:‬‬

‫فانت كمانثنى و فوق الذى نثنى‬ ‫اذا نحن اثنينا عليك بصالح‬

‫لغيرك انسانا فانت اللذى نعنى‬ ‫و ان جرت االلفاظ منا بمدحة‬

‫وادى الكرى فلعلى فيه القاكا‬ ‫ان كان واديك ممنوعا فموعدنا‬

‫ديوانش دو مجلّد‪ ،‬وفاتش بسال چهار صد و بيست و يكم هجرت در بغداد واقع شد‪ ،‬والدتش نيز بسال سيصد و چهل و هفتم‬
‫و‬ ‫كا و ‪ 743‬ج‬ ‫در قصبه قسطلّه (بفتح اوّل و ثالث و فتح و تشديد رابع) از بالد اندلس بوده است‪( .‬كف و ص ‪ 44‬ج‬
‫‪ 366‬ج ‪ 5‬س)‬

‫ابن دراج‪ -‬جميل‬

‫‪ -‬بن دراج بن عبد اللّه‪ ،‬نخعىّ القبيلة‪ ،‬كوفىّ البلدة‪ ،‬ابو على الكنية‪ ،‬از ثقات محدّثين اماميّه‪ ،‬وجوه و اعيان فرقه محقّه‪ ،‬بلكه‬
‫موافق آنچه تحت عنوان اصحا ب اجماع تذكر داديم يكى از ايشان و از اكابر اصحاب حضرت صادق و كاظم عليهما السالم‬
‫ميباشد كه از آن دو بزرگوار گاهى بالواسطه و گاهى مع الواسطة روايت نموده است‪ .‬بسيار جليل القدر بود‪ ،‬از زرارة بن اعين‬
‫نيز اخذ مراتب علميّه نمود‪ ،‬در آخر عمر نابينا شد‪ ،‬كتابى هم دارد كه ظاهرا يكى از اصول اربع مأة است و در عهد سعادت‬
‫حضرت رضا ع وفات يافت‪ .‬در تنقيح المقال گويد كه شخصى موثق از شخصى موثق خبير‪ ،‬نقل نمود كه قبر جميل بن دراج‬
‫در طارميه ساحل دجله‪ ،‬در محاذات جايى است كه در اين ايّام سميكه گويند و آنجا قبرى است موسوم به قبر شيخ جميل بن‬
‫كاظم و آن قبر همين جميل بن دراج است‪.‬‬

‫اما نوح بن دراج برادر كهتر جميل نيز بنابر مشهور شيعه امامى و از اصحاب حضرت صادق ع بود‪ ،‬قبول قضاوت كوفه از‬
‫طرف خليفه وقت هم از راه ضرورت بوده است بشرحى كه در كتب مربوطه نگارش دادهاند‪( .‬نى و كتب رجاليه)‬

‫ابن دراج‪ -‬نوح بن دراج‬

‫‪ -‬فوقا ضمن شرح حال برادرش جميل مذكور شد‪.‬‬

‫ص‪5 7 :‬‬

‫ابن درستويه‪ -‬عبد اللّه‬


‫‪ -‬بن جعفر بن محمد بن درستويه بن مرزبان‪ ،‬فسوىّ االصل‪ ،‬بغدادىّ المسكن و المدفن‪ ،‬ابو محمد الكنية‪ ،‬ابن درستويه الشّهرة‪،‬‬
‫از مشاهير ادبا و نحويّين قرن چهارم هجرت ميباشد كه در بسيارى از علوم بصريّين متفنّن بود‪ ،‬در نحو و لغت رويّه و اصول‬
‫ايشان را اختيار كرده و با قواعد ايشان استشهاد مينمود‪ ،‬درباره ايشان تعصّب بى نهايت بكار برده و از آراء كوفيّين اعراض‬
‫مينموده است‪ .‬فنون ادبيّه را در بغداد از مبرّد و ثعلب و بعضى ديگر از اكابر وقت اخذ كرده و بمقام عالى علمى رسيد تا مرجع‬
‫استفاده افاضل وقت خود شد‪ ،‬دارقطنى و عبيد اللّه مرزبانى و بعضى از اجلّاى ديگر نيز از تالمذه وى ميباشند‪ .‬بنام اخبار‬
‫النحويين و ادب الكاتب و ارشاد در نحو و اسرار النحو و شرح فصيح ثعلب و غريب الحديث و معانى الشعر و غير اينها‬
‫تأليفات بسيارى بدو منسوب است‪ .‬وفات او بنابر مشهور در سيصد و چهل و هفتم يا ششم هجرت واقع شد‪ ،‬لكن بنوشته‬
‫فهرست ابن النديم (متوفى بسال ‪ 385‬ه ق‪ -‬شفه) كه بواسطه قرب زمان بلكه معاصر بودن ايشان ابصر بحال او ميباشد در‬
‫سال سيصد و سى و چندم وقوع يافته است‪ .‬اما لفظ درستويه بقول ابن سمعانى بضمّ اوّل و ثانى و رابع و فتح سادس و بقول‬
‫ابن ماكوال بفتح اوّل و ثانى و رابع و خامس و سكون باقى است‪.‬‬

‫(كف و ص ‪ 624‬ج س و ‪ 93‬ف و ‪ 577‬ج مه و ‪ 448‬ت و ‪ 273‬ج كا و ‪ 428‬ج ‪ 9‬تاريخ بغداد و غيره)‬

‫ابن دريد‪ -‬محمد‬

‫‪ -‬بن حسن‪ ،‬ي ا حسين بن دريد بن عتاهية بن خيثم‪ ،‬بصرىّ الوالدة‪ ،‬ازدىّ القبيلة‪ ،‬ابو بكر الكنية‪ ،‬ابن دريد الشّهرة و اللّقب‪،‬‬
‫قحطانى النسب ( كه نسب او با سى و پنج واسطه به يعرب بن قحطان موصول و گاهى بجهت انتساب بجدّ عاليش‪ ،‬به ابن‬
‫العتاهية نيز موصوف ميباشد) از اكابر و مشاهير ا دباى شعرا و شعراى ادبا ميباشد كه نحوى لغوى شاعر ماهر كثير الحفظ‪ ،‬از‬
‫اساتيد سيرافى و ابو عبد اللّه مرزبانى و جمعى ديگر‪ ،‬حافظه اش از نوادر معدود بود‪ .‬گويند (و العهدة عليهم) هرگاه ديوان‬
‫شعرى را نزد او ميخواندند تمامى آنرا از اوّل تا آخر حفظ ميكرد‪.‬‬

‫بالجملة جام ع كماالت متنوعه‪ ،‬حافظ بسيارى از اشعار و وقايع عرب‪ ،‬از ائمّه شعر و‬

‫ص‪5 8 :‬‬

‫و ادب‪ ،‬بالخصوص در لغت وحيد عصر خود و قائم مقام خليل بن احمد‪ ،‬نكات و دقائقى را درج كتابهاى خود نموده كه دور‬
‫از حيطه فهم پيشينيان بوده است‪ .‬نخست در مولد خود بصره تكميل مراتب ع لميّه نمود‪ ،‬در موقع استيالى زنگيان به عمان‬
‫فرار كرد‪ ،‬بفاصله دوازده سال باز ببصره برگشته و با ابن ميكال اسمعيل بن عبد اللّه بن محمد بن ميكال كه از طرف خليفه‬
‫وقت عباسى حكومت نواحى فارس را داشته ارتباط يافت‪ ،‬بمصاحبت او بفارس رفته و كتاب جمهرة اللغة را كه از اقدم و‬
‫اصحّ كتب لغت عرب ميباشد براى او تأليف داد‪ ،‬هم او و برادرش را با قصيدهاى كه بمقصوره ابن دريد معروف و در حدود‬
‫دويست و شصت بيت ميباشد مديحه گفته و بصله و انعام كامل نايل گرديد‪ .‬از ابيات همين مقصوره است‪.‬‬

‫ترعى الخزامى بين اشجار النقى‬ ‫يا ظبية اشبه شيىء بالمها‬
‫طرة صبح تحت اذيال الدجى‬ ‫اما ترى رأسى حاكى لونه‬

‫مثل اشتعال النار فى جزل الغضا‬ ‫و اشتعل المبيض فى مسوده‬

‫اين مقصوره ابن دريد بس مشهور و محل توجه اكابر و فحول بوده و شروح و حواشى بسيارى بر آن نوشتهاند و بارها در‬
‫ايتاليا و قاهره و غيره مستقال و بضميمه ترجمه و شروح مربوطه چاپ شده و اكثر اخبار نادره و حكم بالغه و مواعظه نافعه و‬
‫امثال دايره و اغلب كلمات مقصوره زبان عرب را مشتمل ميباشد‪.‬‬

‫مخفى نماند كه تسنّن و تشيّع ابن دريد محل خالف و نظر ميباشد‪ ،‬ابن شهرآشوب و شيخ حرّ عاملى و صاحب مجالس‬
‫المؤم نين قاضى نور اللّه شوشترى بتشيّع وى رفته بلكه از شعراى اهل بيت عصمت ع اش شمارند‪ .‬از اشعار او است كه در‬
‫اظهار محبت و واليت آن خانواده طهارت گفته است‪:‬‬

‫و ابنيه و ابنته البتول الطاهرة‬ ‫اهوى النبى محمدا و وصيه‬

‫ارجو السالمة و النجا فى اآلخرة‬ ‫اهل العباء فاننى بوالئهم‬

‫سببا يجير من السبيل الجائرة‬ ‫و ارى محبة من يقول بفضلهم‬

‫يوم الوقوف على ظهور الساهرة‬ ‫ارجو بذاك رضا المهيمن وحده‬

‫لكن اكثر ارباب تراجم بتسنّن وى قائل‪ ،‬قضاوت در اين موضوع خارج از وضع كتاب‬

‫ص‪5 9 :‬‬

‫و از تأليفات و آثار قلمى او است‪:‬‬

‫‪ -‬اآلداب و االمثال ‪ -2‬ادب الكاتب ‪ -3‬اشتقاق اسماء النسبة كه در غوتا چاپ شده است ‪ -4‬االمالى در علوم عربيه ‪-5‬‬
‫الجمهرة فى اللغة يا جمهرة اللغة كه فوقا اشاره شد ‪ -6‬ديوان شعر ‪ -7‬السحاب و الغيث ‪ -8‬السرج و اللجام و اين هردو در‬
‫ليدن چاپ شده است ‪ -9‬غريب القرآن كه با كمالش موفق نشده است ‪ - 3‬المقصورة كه به مقصوره ابن دريد معروف و فوقا‬
‫مذكور شد‪ .‬وفات ابن دريد روز چهارشنبه هيجدهم شعبان يا رمضان سال سيصد و بيست و يكم يا دويم هجرت در بغداد‬
‫واقع شد‪ ،‬در مقبره عباسيّه مدفون گرديد‪ ،‬يا موافق تاريخ بغداد ابن دريد و ابو هاشم جبائى (كه نيز در همان روز وفات يافته‬
‫بوده) هردو در مقبره خيزرانيّه بخاك رفتهاند و مردم مى گفتند كه با مردن اين دو نفر‪ ،‬علم لغت و علم كالم هم مردند‪ .‬چنانچه‬
‫در شرح حال كسائى تذكر داديم نظير اين جمله‪ ،‬از هارون الرشيد نيز روز دفن كسائى و محمد بن حسن شيبانى كه در خاك‬
‫رى بوده صدور يافته است‪.‬‬
‫لس و ‪ 95‬ج ‪ 2‬تاريخ‬ ‫مه و ‪ 74‬ج ‪ 2‬كا و ‪ 27‬ج ‪ 8‬جم و ‪5‬‬ ‫(ص ‪ 58‬هب و ‪ 735‬ت و ‪ 88‬ج ‪ 2‬ع و ‪ 683‬ج‬
‫بغداد و غيره)‬

‫ابن دعاس‬

‫ابو بكر بن عمر بن ابراهيم در باب دويم بعنوان ابو العتيق مذكور شد‪.‬‬

‫ابن دقماق‪ -‬ابراهيم بن محمد‬

‫‪ -‬در باب اول (القاب) بعنوان صارم الدين مذكور شده است‪.‬‬

‫ابن دقيق يا ابن دقيق العيد‪ -‬محمد‬

‫‪ -‬بن على قشيرى مصرى‪ ،‬مكنّى به ابو الفتح‪ ،‬ملقّب به تقى الدين‪ ،‬معروف به ابن دقيق يا دقيق العيد‪ ،‬از مشاهير علما و فقها و‬
‫محدّثين شافعيّه مصر ميباشد كه بسيار باذكاوت بوده و مطالعات بسيارى نمود‪ ،‬در فقه و حديث و تفسير و ادبيّات و ديگر‬
‫علوم متداوله متمهّر و مدتى قاضى القضاة مصر بود‪ .‬از تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬االلمام فى احاديث االحكام كه متون احاديث نبويه فقهيه متعلقه باحكام شرعيه را (با حذف اسانيد و سلسله روات آنها)‬
‫حاوى بوده و شروح بسيارى بر آن نوشته اند و اتقن از همه شرح خود مؤلف ميباشد كه موسوم به االمام فى شرح االلمام و‬
‫داراى فوائد و استنباطات بسيار و جليل القدر بوده و بهمين جهت بعد از موت او از طرف اهل حسد مفقودش كردند و بقول‬
‫بعضى‬

‫ص‪523 :‬‬

‫موفق با كمال آن نبوده است ‪ -2‬االمام فى شرح االلمام كه مذكور شد ‪ -3‬جمع االربعين فى رواية عن رب العالمين چنانچه‬
‫در قاموس االعالم گفته است ‪ -4‬شرح عمدة االحكام ذيل در حديث ‪ -5‬علوم الحديث ‪ -6‬عمدة االحكام‪ .‬بسال هفتصد و‬
‫دويم هجرت در هفتاد و هفت سالگى درگذشت‪( .‬كف و نى و ص ‪ 33‬ج فع و ‪ 624‬ج س)‬

‫ابن دمينه‪ -‬عبد اللّه‬

‫‪ -‬بن عبيد اللّه بعنوان ابو السراء نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابن دوست‪ -‬عبد الرحمن بن محمد‬


‫‪ -‬مكنّى به ابو سعيد‪ ،‬معروف به ابن دوست‪ ،‬از مشاهير ادباى اواخر قرن چهارم هجرى خراسان ميباشد و يا خود اوائل قرن‬
‫پنجم را نيز ديده است‪ .‬علم لغت را از اسمعيل بن حماد جوهرى سابق الذكر صاحب صحاح اللّغة خوانده و در حال صغر‬
‫تدريس ميكرده است‪ .‬در نحو و منطق و علوم ديگر تأليفاتى داشته و از اشعار طريفه او است‪:‬‬

‫فان للكتب آفات تفرقها‬ ‫عليك بالحفظ دون الجمع فى كتب‬

‫و الفأر يخرقها و اللص يسرقها‬ ‫الماء يغرقها و النار تحرقها‬

‫سال وفاتش بدست نيامد‪( .‬ص ‪ 625‬ج س)‬

‫ابن دؤل‬

‫در اصطالح رجالى احمد بن محمد بن حسين بن حسن بن دؤل قمى است‪.‬‬

‫‪82‬‬
‫ابن الدهان‬

‫ابن الدهان‪ -‬حاسب‬

‫‪ -‬همان ابن الدهان محمد بن على مذكور ذيل است‪.‬‬

‫ابن الدهان‪ -‬حسن‬

‫‪ -‬بن محمد بن على بن رجاى معتزلى نحوى لغوى‪ ،‬معروف به ابن الدهان‪ ،‬مكنّ ى به ابو محمد‪ ،‬از اكابر نحويّين و لغويّين قرن‬
‫پنجم هجرت ميباشد كه فضل او در نحو مشهور و بمعاصرين خود مقدّم‪ ،‬در لغت هم متبحّر و از اساتيد هردو فن بود‪ ،‬در فقه‬
‫و اصول نيز حظّى وافر داشت‪ ،‬فنون عربيّه‬

‫______________________________‬
‫( )‪ -‬ابن الدهان‪ -‬عنوان مشهور ى جمعى از لغويين و نحويين ادبا ميباشد كه چندى از ايشان را تذكر ميدهد و در ضمن‬
‫بعضى از ايشان بوجه تسميه نيز اشاره خواهد شد‪.‬‬

‫ص‪52 :‬‬

‫‪ - ) ( 82‬ابن الدهان ‪ -‬عنوان مشهورى جمعى از لغويين و نحويين ادبا ميباشد كه چندى از ايشان را تذكر ميدهد و در ضمن بعضى از ايشان بوجه تسميه نيز اشاره‬
‫خواهد شد‪.‬‬
‫را از رمانى و يوسف بن سيرافى اخذ كرد‪ ،‬خطيب تبريزى سابق الذكر و ديگران نيز از تالمذه وى بودهاند‪ .‬با آنهمه مراتب‬
‫علمى بسيار فقير و ژوليده و پريشان حال بود‪ ،‬از كثرت كثافت و چركينى لباس و هيئت‪ ،‬بهمين لقب ابن الدهان شهرت داشته‬
‫است‪.‬‬

‫در سال چهار صد و چهل و هفتم هجرت درگذشت‪.‬‬

‫(سطر ‪ 2‬ص ‪ 3 5‬ت نقل از بغيه سيوطى)‬

‫ابن الدهان‪ -‬سعيد‬

‫‪ -‬بن مبارك بن على بن عبد اللّه‪ ،‬مكنّى به ابو مح مد‪ ،‬ملقّب به ناصر الدين‪ ،‬معروف به ناصح و ابن الدهان‪ ،‬از مشاهير نحويّين‬
‫و اساتيد علوم عربيّه قرن ششم هجرت ميباشد كه وحيد دهر و سيبويه عصر خود بود‪ ،‬او را بر معاصرين خود كه من جمله‬
‫ابن الجواليقى و ابن الخشاب و ابن الشجرى ميباشد (هريكى از ائمّه نحو بودهاند) ترجيح ميدادهاند‪ .‬اخيرا از مولد خود بغداد‬
‫بموصل رفت‪ ،‬با وزير كبير جمال الدين اصفهانى ارتباط يافته و مشمول اكرام و تفقّدات كريمانه وى شد تا غرق سيالب شدن‬
‫كتابهاى او در بغداد كه نتيجه و اندوخته يك عمر بوده اند مسموعش شد‪ ،‬پس از آنكه بموصل نقل داده و خواستند كه بلكه‬
‫بواسطه تبخير چارهاى كرده باشند عالوه بر چاره پذير نبودن كتب‪ ،‬خودش نيز در اثر كثرت بخار از يك چشم نابينا شده و‬
‫عمرش بهدر رفت‪ .‬ابن الدهان شعر خوب نيز ميگفته و از او است‪:‬‬

‫و الجد يعلوبه بين الورى القيم‬ ‫ال تجعل الهزل دأبا فهو منقصة‬

‫ما تصخب السحب اال حين يبتسم‬ ‫و ال يغرنك من ملك تبسمه‬

‫از تأليفات او است‪:‬‬

‫تا ‪ -5‬االضداد و تفسير سورة االخالص و تفسير الفاتحة و تفسير القرآن كه چهار جلد بوده و معروف به تفسير ابن الدهان‬
‫است و تكمله كه شرح ايضاح ابو على فارسى و بسيار مفصل و چهل و سه مجلد است ‪ -6‬شرح لمع ابن جنى در نحو كه دو‬
‫مجلد و بهترين شروح آن كتاب بوده و نامش غره است ‪ -7‬النكت و االشارات على السنة الحيوانات و غيرها‪ .‬وفات ابن‬
‫الدهان روز يكشنبه غره شوال سال پانصد و شصت و نهم يا هشتم يا ششم هجرى در موصل واقع شد‪ ،‬والدتش نيز در رجب‬
‫چهار صد و نود و چهارم بوده است و شرح حال پسرش يحيى نيز‬

‫ص‪522 :‬‬

‫ذيال بعنوان ابن الدهان يحيى مذكور است‪.‬‬

‫جم)‬ ‫(كف و ص ‪ 224‬ج كا و ‪ 448‬ج مه و ‪ 3 4‬ت و ‪ 2 9‬ج‬


‫ابن الدهان‪ -‬عبد اللّه‬

‫‪ -‬بن اسعد بن على بن عيسى‪ ،‬موصلىّ الوالدة و النشأة‪ ،‬حمصىّ المسكن و االقامة‪ ،‬ابو الفرج الكنية‪ ،‬ابن الدهان الشهرة‪ ،‬مهذب‬
‫اللّقب‪ ،‬شافعىّ المذهب‪ ،‬از افاضل فقها و ادبا و شعراى قرن ششم هجرت ميباشد كه در فنون شعريّه خبير‪ ،‬بسيار لطيف الشعر و‬
‫مليح السبك‪ ،‬اشعارش معانى دقيقه را با الفاظ رشيقه جامع و از اينرو با اينكه از فقها بوده بسمت شاعرى شهرت يافته است‪.‬‬

‫د يوان مرتب كوچكى دارد كه تمام اشعارش لطيف و پرمعنى‪ ،‬از آن جمله است كه در حق جوانى گفته كه لبش از نيش زنبور‬
‫آماس كرده است‪:‬‬

‫آلمت اكرم شيىء و اجل‬ ‫بابى من لسعته نحلة‬

‫مابرا ها اللّه اال للقبل‬ ‫اثرت لسعتها فى شفة‬

‫اذرأت ريقته مثل العسل‬ ‫حسبت ان بفيه بيتها‬

‫در ماه شعبان پانصد و هشتاد و يكم يا دويم هجرت در حدود شصت سالگى در شهر حمص درگذشت‪.‬‬

‫(ص ‪ 277‬ج كا و سطر ‪ 8‬ص ‪ 3 5‬ت و غيره)‬

‫ابن الدهان‪ -‬فرضى‬

‫‪ -‬همان ابن الدهان محمد بن على مذكور ذيل است‪.‬‬

‫ابن الدهان‪ -‬مبارك‬

‫‪ -‬بن سعيد الدين‪ ،‬يا سعيد بن ابى السعادات‪ ،‬يا مبارك بن ابى طالب‪ ،‬يا مبارك بن مبارك بن سعيد‪ ،‬حنبلى حنفى شافعى‬
‫نحوى لغوى صرفى عروضى‪ ،‬واسطىّ الوالدة‪ ،‬بغدادىّ النشأة‪ ،‬ملقّب به وجيه الدين ( كه گاهى تخفيفا به وجيه نيز ملقّب بوده و‬
‫در مقابل وجيه صغير ابراهيم سابق الذكر‪ ،‬به وجيه كبير نيز موصوف ميباشد) از اساتيد نحو و صرف و عروض و لغت ميباشد‬
‫كه در فقه و تفسير و حديث و طب و نجوم و معانى اشعار و تعليل قرائات هم يدى طولى داشت‪ ،‬فنون ادبيّه را از ابن الخشاب‬
‫و ابن االنبارى اخذ كرد‪ ،‬حديث را هم از طاهر مقدّسى فراگرفته و از اساتيد ياقوت حموى بود‪ ،‬با هفت زبان عربى و پارسى‬
‫و تركى و حبشى‬

‫ص‪523 :‬‬
‫و رومى و زنجى و ارمنى حرف ميزد‪ ،‬هرشاگردى كه از فهميدن زبان عربى قاصر ميبود مرام خود را بزبان اصلى آن شاگرد‬
‫ادا مينمود‪ ،‬تمامى اطوار و حاالت و كندفهمى شاگردان را متحمّل شده و با كمال حلم و ماليمت مىگذرانيد‪ ،‬اصال حالت‬
‫غضب را بخود راه نميداد‪ ،‬اين خلق كريم او شهرت يافته بود‪ ،‬حتى بعضى از خلفا هرچه سعى كردند كه او را بسر غضب و‬
‫خشم آرند موفق نشدند‪ ،‬با وجود اين‪ ،‬حظّى از تالمذه اش نداشته است‪ ،‬مطالبى را كه از وى اخذ ميكردند بنام خودشان انتشار‬
‫ميدادند‪.‬‬

‫ابن الدهان نخست حنبلى بوده پس حنف ى شد‪ ،‬اخيرا بواسطه اينكه در مدرسه نظاميّه بغداد سمت تدريس داشته و واقف هم‬
‫مدرّسى مدرسه را بشافعى مذهب تخصيص داده بوده بمذهب شافعى گراييد و يكى از تالمذهاش در همين موضوع گويد‪:‬‬

‫و ان كان التجدى اليه الرسائل‬ ‫و من (اال خ ل) مبلغ عنى الوجيه رسالة‬

‫و ذالك لما اعوزتك المآكل‬ ‫تمذهبت للنعمان بعد ابن حنبل‬

‫و لكنما (لكن الن خ ل) تهوى اللذى منه حاصل‬ ‫و ما اخترت قول الشافعى تدينا‬

‫الى مالك فافطن لما انا قائل‬ ‫و عما قليل انت الشك صائر‬

‫از بغيه سيوطى نقل است كه بعد از ذكر اين قضيه گويد عادت تالمذه بدين جارى شده كه از دولت اساتيد‪ ،‬بمقامى عالى‬
‫ميرسند و بعد از آن‪ ،‬ايشان را هجو ميكنند القوة اال باللّه‪.‬‬

‫بارى والدت ابن الدهان بسال پانصد و سى و دويم و وفاتش در ششصد و دوازدهم يا سيزدهم هجرت در بغداد واقع شد و‬
‫در مقبره ورديه بخاك رفت‪.‬‬

‫(ص ‪ 6‬ج ‪ 2‬كا و ‪ 4 2‬ج مه و ‪ 58‬ج ‪ 7‬جم و سطر ‪ 25‬ص ‪ 3 5‬ت)‬

‫ابن الدهان‪ -‬محمد‬

‫‪ -‬بن على بن شعبة بن بركة بن دهان‪ ،‬يا محمد بن على بن دهان بغدادى‪ ،‬اديب نحوى فرضى حاسب رياضى نجومى فاضل‬
‫متفنّن‪ ،‬مكنّى به ابو شجاع‪ ،‬ملقّب به عز الدين و فخر الدين و برهان الدين‪ ،‬معروف به ابن الدهان‪ ،‬از افاضل اواخر قرن ششم‬
‫هجرت ميباشد كه در نحو و تاريخ و ادبيّات و نجوم و رياضيّات و حساب و فرائض و حلّ زيج و مشكالت نجومى يدى‬
‫طولى داشت‪ ،‬مصنّفاتى بدو منسوب و قلمش نسبت به بيان زبانيش ابلغ بود‪ ،‬نخستين كسى است كه‬

‫ص‪524 :‬‬

‫فرائض را بشكل منبرى متداول بعضى از كتب فقهيّه اواخر درآورده و بهمين جهت به فرضى نيز مشهور و از تأليفات او است‪:‬‬
‫‪ -‬تاريخ كه در كشف الظنون بنام تاريخ ابن الدهان مذكورش داشته است ‪ -2‬غريب الحديث كه شانزده مجلّد بوده و داراى‬
‫پاره اى رمزهاى حروفى است كه بواسطه آنها محل كلمات مطلوبه را پيدا توان كرد‪ .‬اشعار ابن الدهان نيز لطيف و شيوا و‬
‫پرمعنى ميباشد و به زيد بن حسن كندى فرستاده است‪:‬‬

‫نعماء يقصر عن ادراكها االمل‬ ‫يا زيد زادك ربى من مواهبه‬

‫ما دار بين النحاة الحال و البدل‬ ‫البدل اللّه حاال قد حباك بها‬

‫اليس باسمك فيه يضرب المثل‬ ‫النحو انت احق العالمين به‬

‫نيز از اشعار او است‪ ،‬بيكى از رؤسا كه از مرض بهبودى يافته بوده نوشته است‪:‬‬

‫غير انى نذرت وحدى فطرا‬ ‫نذر الناس يوم برئك صوما‬

‫ال ارى صومه و لو كان نذرا‬ ‫عالما ان يوم برئك عيد‬

‫وفات او در ماه صفر پانصد و نودم هجرت واقع گرديد‪ ،‬چنانچه در حين مراجعت از سفر حج بواسطه لغزش شتر مركبى او‪،‬‬
‫در حين ورود حلّه سيفيه سرش بچوب كجاوه برخورد و دردم جان تسليم نمود‪.‬‬

‫اما ابن الدهان گفتن او نيز بنوشته روضات الجنّات‪ ،‬بجهت پيرمرد بدخلقت و قبيح المنظر و آبلهرو بودن وى بوده است‬
‫چنانچه نظير آن را فوقا در ابن الدهان حسن نيز مذكور داشتيم‪ .‬نگارنده گويد‪ :‬صاحب ترجمه را تحت عنوان غريب الحديث‬
‫از كشف الظّنون بعبارت محمد بن على بن دهان نوشته و در ضمن عنوان سعيد بن مبارك از روضات الجنّات هم از بغيه‬
‫سيوطى بعبارت محمد بن على بن شعبة بن بركة بن دهان نقل كرده چنانچه در صدر عنوان بهردو اشاره نموديم و ظاهر اين‬
‫عبارت بغيه مثل صريح عبارت كشف الظّنون آنكه كلمه دهان اسم يا لقب جدّ عالى و يا جدّ بالواسطه خود محمد بوده و ابن‬
‫الدهان گفتن نيز بجهت انتساب بهمان جدّ مذكور او است كه گويا شغل دهن‬

‫ص‪525 :‬‬

‫(روغن) فروشى را داشته است‪.‬‬

‫(ص ‪ 728‬و سطر ‪ 7‬ص ‪ 3 6‬ت و ‪ 625‬ج س و ‪ 229‬ج ‪ 2‬كا)‬

‫ابن الدهان‪ -‬يحيى‬


‫‪ -‬بن سعيد بن دهان‪ ،‬يا يحيى بن سعيد بن مبارك بن على بن عبد اللّه بن دهان‪ ،‬نحوى لغوى اديب شاعر صوفى‪ ،‬مكنّى به ابو‬
‫زكريا‪ ،‬معروف به ابن الدهان‪ ،‬از فضالى ادبا و شعراى عصر خود ميباشد كه در حال كبر سنّ پدر متولد شد‪ ،‬مژده والدت او را‬
‫بپدرش دادند پس اين شعر را فروخواند‪:‬‬

‫قلت عزوه بفقدى ولد الشيخ يتيم‬ ‫قيل قد جائك نسل ولد شهم و سيم‬

‫پس در حال صغر بلكه در ايّام شيرخوارگى او‪ ،‬پدرش وفات يافت‪ ،‬او هم بعد از سن رشد نحو را از مكى بن ريان خواند و‬
‫بخاطرخواهى پدرش محل توجه او بوده و از اشعار خود يحيى ميباشد كه در ايّام پيرى و خميدگى گفته است‪:‬‬

‫حكى الف ابن مقلة فى الكتاب‬ ‫و عهدى بالصبى زمنا و قدى‬

‫افتش فى التراب على شبابى‬ ‫فصرت االن منحنيا كأنى‬

‫در ششصد و شانزدهم هجرت درگذشت‪ .‬وجه شهرت به ابن الدهان هم از نسب فوق مكشوف ميگردد‪.‬‬

‫(ص ‪ 625‬ج س و ‪ 5‬ج ‪ 2‬جم و سطر ص ‪ 3 6‬ت نقل از بغيه)‬

‫ابن الديبع‪ -‬عبد الرحمن‬

‫‪ -‬بن على بن حمد بن عمر بن على بن يوسف يمنى‪ ،‬زبيدىّ الوالدة‪ ،‬شيبانىّ القبيلة‪ ،‬ابو عبد اللّه الكنية‪ ،‬ابن الديبع الشّهرة‪،‬‬
‫وجيه الدين اللّقب‪ ،‬شافعىّ المذهب‪ ،‬از افاضل علماى ع امّه قرن دهم هجرت ميباشد در هشتصد و شصت و ششم هجرى در‬
‫شهر زبيد از بالد يمن متولد شد‪ ،‬پدرش از يك سالگى او مفقود الخبر گرديد‪ ،‬اينك تحت تربيت جدّ مادريش بزرگ شد‪ ،‬در‬
‫ده سالگى قرآن مجيد را حفظ نمود‪ ،‬قرائات سبعه و فرايض و حساب و جبر و مقابله و هندسه و علوم عربيّه را نزد خال خود‬
‫علّامه فرضى خواند‪ ،‬حديث و تفسير و فقه و صحاح ستّه معروفه و بسيارى از ديگر كتب حديثيّه را از مشايخ وقت اخذ و‬
‫باالخره مرجع استفاده اكابر شد و از نواحى بعيده حاضر حوزه علميّه وى ميشدند‪ .‬عده اساتيد و مشايخ او در حدود صد نفر‬
‫بوده و از تأليفات او است‪:‬‬

‫ص‪526 :‬‬

‫‪ -‬بغية المستفيد فى اخبار زبيد كه منظور اصليش شرح حال بنى طاهر است ‪ -2‬تمييز الطيب من الخبيث مما يدور على‬
‫السنة الناس من الحديث كه در قاهره چاپ و آن ملخص كتاب مقاصد حسنه نام محمد بن عبد الرحمن سخاوى است ‪-3‬‬
‫تيسير الوصول الى جامع االصول من حديث (احاديث خ ل) الرسول ص كه ملخص كتاب جامع االصول نام ابن االثير جزرى‬
‫مبارك بن محمد بوده و در قاهره و كلكته چاپ شده است ‪ -4‬العقد الباهر فى تاريخ دولة بنى طاهر كه ملخّص كتاب بغيه‬
‫فوق بوده و بسبب اين تأليفش مشمول مراحم ملك ظافر گرديد و غيرها‪.‬‬
‫وفا ت ابن الديبع در رجب سال نهصد و چهل و چهارم هجرت واقع گرديد و لفظ ديبع بكسر اوّل و فتح ثالث در زبان اهل‬
‫نوبه بمعنى ابيض و سفيد است كه در كودكى يكى از غالمانشان او را بدين اسم ميخوانده تا آنكه علم و لقب مشهورى وى‬
‫گرديد‪.‬‬

‫(كف و نور سافر و ص ‪ 34‬مط)‬

‫ابن ديصان‬

‫شخصى بوده كه در اوائل اسالم در سمت كوفه بمرام ايجاد دينى تازه ظهور كرد‪ ،‬آفتاب را پدر و ماه را مادر كائنات‬
‫مىدانست‪ ،‬با آن همه فواحش و منكراتى كه در باطن داشته است محض در اثر زهد ظاهرى بعضى از اهالى يمن و مغربزمين‬
‫بدو گرويدند‪( .‬ص ‪ 625‬ج س)‬

‫ابن دينار‪ -‬مالك بن دينار‬

‫‪ -‬بصرى‪ ،‬مكنّى به ابو يحيى‪ ،‬عالم زاهد قانع متّقى‪ ،‬همواره با اجرت و دستمزد كتابت قرآن مجيد امرارمعاش ميكرده و مناقب‬
‫بسيارى داشته است‪ .‬ابن بشكوال سابق الذكر در كتاب مستغيثين نام خود گويد (و العهدة عليه) روزى مردى نزد ابن دينار‬
‫رفته و درباره خالصى زن آبستنى كه چهار سال از درد حمل‪ ،‬در شدت و تعب بوده التماس دعاى خير نمود‪ ،‬اين دينار از‬
‫كثرت افسردگى قرآنى را كه در دست داشته برهم زد و گفت مردم تصور ميكنند كه ما انبيا هستيم پس قدرى از قرآن تالوت‬
‫و اين دعا را خواند‪ :‬اللهم ان هذه المرأة ان كان فى بطنها جارية فابدلها لها غالما فانك تمحو ما تشاء و تثبت و عندك ام‬
‫الكتاب پس كسى آمده و آن مرد را گفت كه زن خود را درياب‪ ،‬هنوز مالك از دعا فارغ نبوده كه آن مرد از مسجد بيرون‬
‫رفت و يك بچه موى پيچيده و دندان برآورده و ناف نبريده چهار ساله برآورده و عاقبت‬

‫ص‪527 :‬‬

‫آن بچه از كبار سادات گرديد‪ .‬مالك در سال يكصد و سى و يكم هجرت در بصره درگذشت‪.‬‬

‫ج ‪ 2‬كا)‬ ‫(ص‬

‫ابن ذى يزن‪ -‬سيف بن ذى يزن‬

‫‪ -‬يكى از ملوك حمير ميباشد كه در بالد يمن فرمانروا بوده اند‪ ،‬سيف در قصاص و خونخواهى ضرب المثل و پدرش ذىيزن‬
‫از طرف ابرهه كه از حبش آمده بوده مغلوب و بجهت استمداد از سلطان روم بقسطنطنيّه رفت و لكن سودى نديد‪ ،‬نزد‬
‫نوشيروان شاه ايران رفته و در آنجا وفات يافت‪ ،‬پس سيف با لشگر ايران بيمن رفته و مسروق پسر ابرهه را مغلوب كرد‪،‬‬
‫حبش ها را از جزيرة العرب اخراج نمود‪ ،‬اول زمان سعادت توأمان حضرت رسالت ص را نيز درك كرد‪ ،‬حضرت عبد المطلب‬
‫را بنبوّت آن حضرت مستبشر گردانيد‪ .‬بشارت او بظهور آن حضرت پيش از بعثت مشهور و در تواريخ و سير مذكور است‪.‬‬
‫(مرصع ابن االثير و ص ‪ 2766‬ج ‪ 4‬س)‬

‫ابن رئاب‪ -‬على بن رئاب‬

‫‪ -‬يا رياب (على الخالف) مصطلح علم رجال است‪.‬‬

‫ابن الرائض‪ -‬فضل بن عمر بن منصور‬

‫‪ -‬مكنّى به ابو منصور‪ ،‬معروف به ابن الرائض‪ ،‬كاتب خطّاط حافظ قرآن بود‪ ،‬قرائات عشره را از ابن عساكر خوانده و از‬
‫مشاهير خطّاطين ميباشد‪ .‬بشيوه و اصول ابن البواب على سابق الذكر مينوشته و بسال ششصد و نهم هجرت در پنجاه و هفت‬
‫سالگى درگذشت‪.‬‬

‫(ص ‪ 2 5‬ج ‪ 6‬جم)‬

‫ابن رائطه‪ -‬محمد بن عبد اللّه‬

‫‪ -‬بعنوان ابن سكره خواهد آمد‪.‬‬

‫ابن راجح‪ -‬محمد‬

‫‪ -‬بن على بن حسن بن راجح‪ ،‬حسينى تونسى‪ ،‬مكنّى به ابو عبد اللّه‪ ،‬از مشاهير ادبا و شعرا و محدّثين تونس ميباشد كه بسيار‬
‫خوشخلق و شيرين گفتار‪ ،‬اشعارش لطيف و آبدار‪ ،‬مشايخ حديثش نيز از صد متجاوز بود‪ .‬با لسان الدين ابن الخطيب سابق‬
‫الذكر مشاعره داشته و در مقام اعتذار بدو نوشته است‪:‬‬

‫ص‪528 :‬‬

‫عن الوامق اآلتى لبابك يستهدى‬ ‫لقد اشعرتنى النفس انك معرض‬

‫فصفحا و ما و اللّه اذنبت عن قصد‬ ‫فان زلة منى بدت لك جهرة‬

‫در شعبان هفتصد و شصت و پنجم هجرت در حدود هفتاد سالگى درگذشت‪.‬‬

‫(ص ‪ 62‬ج ‪ 4‬كمن و ‪ 676‬ج س)‬

‫ابن الرازى‪ -‬جعفر‬


‫‪ -‬بن احمد بن على‪ ،‬يا بالعكس على بن احمد قمى ايالقى نزيل رى‪ ،‬معروف به ابن الرازى‪ ،‬مكنّى به ابو محمد‪ ،‬از محدّثين‬
‫اماميّه و از مشايخ روايت صدوق (متوفى بسال ‪ 38‬ه ق‪ -‬شفا) ميباشد چنانچه او نيز تفسير امام حسن عسكرى ع را از‬
‫صدوق روايت كرده و از جمعى ديگر نيز كه هم طبقه صدوق بودهاند روايت مىكند و از تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬ادب االمام و المأموم و شهيد ثانى در روض الجنان و سيد بن طاووس هم در فالح السائل از اين كتاب روايت مىكنند‬
‫‪ -2‬االعمال المانعة من دخول الجنة كه مانعات هم گويند ‪ -3‬جامع االحاديث النبوية كه هزار حديث نبوى را بترتيب حروف‬
‫هجا جمع كرده است ‪ -4‬الغايات كه حاوى اخبار مشتمله بر افعل التفضيل است مثل افضل االعمال كذا و ابغض االعمال كذا‬
‫و هكذا ‪ -5‬مسلسالت االخبار ‪ -6‬نوادر االثر و غيرها كه دويست و بيست كتاب بدو منسوب دارند‪.‬‬

‫زمان وفاتش بدست نيامد لكن بقرينه مشايخ از رجال اواخر قرن چهارم هجرت بوده و دور نيست كه اوائل قرن پنجم را نيز‬
‫ديده باشد‪.‬‬

‫(ص ‪ 43‬ت و ‪ 386‬ج و ‪ 3‬ج ‪ 5‬ذريعه و كتب رجاليه)‬

‫ابن راشد‪ -‬حسن بن راشد‬

‫‪ -‬در اصطالح رجالى چند تن بوده و موكول بدان علم شريف است‪.‬‬

‫ابن الراوندى‪ -‬احمد‬

‫‪ -‬بن يحيى بن محمد بن اسحق مروزى‪ ،‬راوندىّ االصل‪ ،‬بغدادىّ المسكن‪ ،‬مكنّى به ابو الحسن يا ابو الحسين‪ ،‬معروف به ابن‬
‫الراوندى‪ ،‬از افاضل متكلّمين عصر خود ميباشد‪ ،‬مقاله اى در علم كالم نوشته و در بعضى از عقائد متفرّد بوده كه در كتب‬
‫متكلّمين نگارش دادهاند‪ .‬حال او مابين اهل فن بلكه مابين علماى شيعه نيز محل خالف است‪ ،‬در شرح شعر مشهور‪ :‬كم عاقل‬
‫الخ از كتاب جامع الشواهد معروف گويد قائل آن (ابن الراوندى) از زنادقه بوده و از ابن شهرآشوب‬

‫ص‪529 :‬‬

‫نقل است كه ابن الراوندى بالقطع مطعون و مورد طعن است‪ .‬از ابن الجوزى نقل شده كه زنادقه اسالم سه نفر بودهاند ابن‬
‫الراوندى و ابو حيّان توحيدى و ابو العالء معرّى‪ .‬در قاموس االعالم گويد‪ :‬ابن الراوندى در اصل از متكلّمين معتزله بود‪ ،‬اخيرا‬
‫ملحد و المذهب شد و اصال زيربار مذهبى نر فت‪ ،‬بعقيده مخصوصى مقيّد نبود‪ ،‬در اهواز در خانه يكنفر يهودى ابو عيسى نامى‬
‫اقامت داشت‪ ،‬اغلب كتب ضالل و المذهبانه خود را در آن خانه تأليف داد‪ ،‬بهمين جهت ابو عيسى توقيف شد‪ ،‬خود ابن‬
‫الراوندى به يهودى ديگر ابن الوى نامى پناهنده شد و كتاب دامغ نام را هم در ردّ قرآن و حضرت رسالت ص بنام او تأليف‬
‫داد و چهار هزار درهم از يهوديان سامرا گرفته و كتاب بصيرت نامى در ردّ اسالم نوشت‪ .‬اكثر تأليفات او كفريّات ميباشد‬
‫چنانچه كتاب التاج را در قدم عالم و كتاب الزمرد را هم در انكار نبوت تأليف داده و اين آخرى حاوى كلمات جسارتآميز‬
‫در حق انبيا ميباشد‪.‬‬
‫در قاموس االعالم گويد‪ :‬از اينكه خود ابن الراوندى اكثر كتابهاى خود را ردّ كرده مكشوف ميگردد كه وى آدمى مجنون و‬
‫ديوانه و بىفكر و هوش بوده و هم گويند كه در آخرين نفس توبه كرده است‪ .‬از شيخ منتجب الدين هم نقل است كه ابن‬
‫الراوندى يهودى مذهب بوده و اخيرا اسالم آورد‪ ،‬بامامت عباس بن عبد المطلب معتقد گرديد‪.‬‬

‫بنقل روضات الجنّات در رياض العلما گويد‪ :‬گمان دارم كه سيد مرتضى در مطاوى كلمات شافى يا غير آن بتشيّع و حسن‬
‫عقيده ابن الراوندى تصريح كرده و ابن شهرآشوب نيز بعد از قطع بطعن ابن الراوندى چنانچه مذكور شد از كتاب شافى سيد‬
‫مرتضى نقل كرده كه تأليفات مشعر بر سوء عقيده ابن الراوندى كه مورد طعن و تشنيع وى شده محض براى مغالطه و اعتراض‬
‫بر معتزله ميباشد‪ ،‬خودش علنا از آنها تبرّى كرده و تمامى آنها را بديگران نسبت ميداده است و الّا تأليفات متقن ديگرى نيز‬
‫دارد مثل كتاب االمامة و كتاب العروس‪.‬‬

‫در اعيان الشيعة نيز بتشيّع وى تصريح كرده و گويد تمامى آن كتابها را (كه مشعر بر سوء عقيده وى ميباشند) در اوقاتى تأليف‬
‫داده كه خودش از معتزله مذهب بوده و بعد از استبصار و قبول مذهب اماميّه آنها را ردّ و نقض كرده است و در پايان كالمش‬
‫گويد‬

‫ص‪533 :‬‬

‫زبده قول در خصوص ابن الراوندى اين است كه در آن قسمت از تأليفات خود كه از كتب ضالل هستند بخطا رفته خواه از‬
‫روى عقيده باشد و خواه از روى اعتراض و مغالطه‪ ،‬الّا اينكه چون خودش اكثر آنها را نقض كرده و توبه او هم نقل شده است‬
‫قطع بزندقه و الحاد او نتوان كرد اگرچه در تأليف كتابهاى همچنانى بالقطع بخطا رفته است‪ .‬بالجملة از زنادقه شمردن او‬
‫محض بجهت تأليفات مذهب معتزله ميباشد كه پس از آنكه خودش آنها را نقض كرده و بمذهب شيعه گراييد مورد طعن‬
‫معتزله شد و بزندقهاش متّهم داشتند‪.‬‬

‫بارى از تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬االبتداء و االعادة ‪ -2‬اجتهاد الرأى كه ابو سهل اسمعيل نوبختى سابق الذكر نقضش كرده است ‪ -3‬االحتجاج على االنبياء‬
‫كه اخيرا خودش آن را نقض كرده است ‪ -4‬االمامة چنانچه فوقا از سيد مرتضى نقل شد ‪ -5‬البصيرة كه فوقا مذكور شد ‪-6‬‬
‫‪ -‬الدامغ و الزمرد كه هردو فوقا مذكور شدند‬ ‫البقاء و الفناء ‪ -7‬التاج كه فوقا مذكور شد ‪ -8‬التوحيد ‪ -9‬خلق القرآن ‪ 3‬و‬
‫‪ - 2‬الطعن على تعلم القرآن كه اخيرا خودش نقض كرده است ‪ - 3‬العروس كه فوقا اشاره شد ‪ - 4‬فضيحة المعتزلة در رد‬
‫كتاب فضيلة المعتزلة ابو الحسين خياط ‪ - 5‬القضيب الذهب در حدوث علم الهى ‪ - 6‬نعت الحكمة در تكليف خدايتعالى مر‬
‫بندگان خود را و غير اينها كه بسيار و ابن خلكان صد و چهارده كتاب بدو نسبت داده و از اشعار ابن الراوندى است‪:‬‬

‫و فرق العز و االذالل تفريقا‬ ‫سبحان من وضع االشياء موضعها‬

‫و جاهل جاهل تلقاه مرزوقا‬ ‫كم عاقل عاقل اعيت مذاهبه‬


‫و صير العالم النحرير زنديقا‬ ‫هذا الذى ترك االوهام حائرة‬

‫وفات ابن الراوندى بقول كشف الظّنون تحت عنوان كتاب التاج بسال سيصد و يكم هجرت بوده و بقول ابن خلّكان كه البته‬
‫اتقن ميباشد بسال دويست و چهل و پنجم در چهل سالگى در رحبه مالك وقوع يافته است‪ .‬راوند ديهى است در نواحى‬
‫اصفهان‪.‬‬

‫عن و ‪ 59‬هب)‬ ‫(كف و ص ‪ 626‬ج س و ‪ 54‬ت و ‪ 28‬ج كا و ‪ 339‬ج‬

‫ابن راهويه‪ -‬اسحق‬

‫‪ -‬بن ابراهيم بن مخلد بن ابراهيم مروزى‪ ،‬فقيه محدّث حافظ‪ ،‬مكنّى به ابو يعقوب‪ ،‬معروف به ابن راهويه (كه پدرش ابراهيم‬
‫لقب راهويه داشته) از مشاهير محدّث ين قرن سيّم هجرت و از مشايخ بخارى و مسلم و ترمدى ميباشد و هرسه كه از اصحاب‬
‫صحاح ستّه هستند از وى روايت ميكنند‪.‬‬

‫ص‪53 :‬‬

‫او از اجلّاى اصحاب احمد بن حنبل بود‪ ،‬از سفيان بن عيينه و امام شافعى و ديگر همطبقه هاى ايشان روايت كرده بلكه‬
‫همعنان امام شافعى محسوب است‪ .‬از خودش نقل است كه هفتاد هزار حديث در حفظ داشته و يكصد هزار هم تحت مذاكره‬
‫بوده و نيز گويد هيچ اتّفاق نيفتاده كه چيزى از مسموعاتم را حفظ نكرده و يا از محفوظات خود را فراموش كرده باشم‪ .‬در‬
‫تاريخ بغداد نيز گويد كه ابن راهويه در علم‪ ،‬از اعالم دين و ج امع فقه و حديث و حفظ و صدق و زهد و ورع بوده است‪.‬‬

‫بالجملة ابن راهويه يكى از موثقين مشايخ حديث و از كسانى ميباشد كه حديث مبارك سلسلة الذّهب (ال اله الّا اللّه حصنى‬
‫الخ) را در شهر نيشابور از زبان مبارك حضرت رضا ع استماع نموده و ثبت اوراق و دفاتر كردهاند‪ ،‬چنانچه صدوق ابن بابويه‬
‫در كتاب عيون اخبار الرضا بچند واسطه از ايشان روايت نموده است و شرح قضيه و كثرت حاضرين استماع آن حديث و‬
‫حاضر كردن چندين هزار دوات براى ثبت و ضبط آن و ديگر مزاياى قضيه را در كتب مربوطه نگارش دادهاند‪ .‬در كشف الغمّه‬
‫نيز بعد از آنكه اصل حدي ث شريف را با سندى ديگر روايت كرده از شيخ ابو القاسم قشيرى نقل نموده است كه چون اين‬
‫حديث شريف با اين سند‪ ،‬مسموع يكى از امراى سامانيّه گرديد آن را با طال نوشته و وصيّت نمود كه با جسدش دفن نمايند‪.‬‬
‫از تأليفات ابن راهويه‪ ،‬تفسير قرآن و كتاب السنن در فقه و كتاب المسند در حديث ميباشد‪ .‬وفات او در دويست و سى و‬
‫هشتم يا هفتم هجرت وقوع يافت‪ .‬ابن خلّكان گويد‪ :‬راهويه بسكون ه و فتح واو‪ ،‬لقب ابراهيم پدر اسحق صاحب ترجمه است‬
‫كه والدتش در طريق مكّه بوده است و بزبان فارسى راه بمعنى طريق و ويه نيز بمعنى وجد (بصيغه ماضى مجهول) ميباشد‬
‫(يعنى يافته شده)‪.‬‬

‫(كف و ص ‪ 68‬ج كا و ‪ 33‬ت و ‪ 479‬ج مه و ‪ 59‬هب و ‪ 32‬ف و غيره)‬


‫ابن رباح ابن رباط‬

‫در اصطالح رجالى اولى احمد بن رباح و اسمعيل بن رباح‪ ،‬دويمى هريك از اسحق و حسن و حسين و عبد اللّه و على و‬
‫يونس‪ ،‬اوالد رباط است‪.‬‬

‫ص‪532 :‬‬

‫ابن الربوة‪ -‬محمد‬

‫‪ -‬بن احمد بن عبد العزيز ناصر الدين دمشقى قونوى‪ ،‬معروف به ربوة يا ابن الربوة‪ ،‬از اعيان و اكابر علماى حنفيّه ميباشد كه‬
‫كه فقيه اصولى مفسّر محدّث جدلى اديب نحوى لغوى و در مدرسه مقدميّه دمشق مدرّس بوده و از تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬شرح المنار در اصول فقه كه شرح كتاب منار االنوار عبد اللّه بن احمد نسفى سابق الذكر است ‪ -2‬قدس االسرار فى‬
‫اختصار المنار كه ملخص كتاب منار مذكور است ‪ -3‬المواهب المكية فى شرح الفرائض السراجية كه شرح كتاب فرائض‬
‫محمد بن عبد الرشيد سجاوندى سابق الذكر است‪ .‬صاحب ترجمه بسال هفتصد و شصت و چهارم هجرت در هشتاد و پنج‬
‫سالگى درگذشت‪.‬‬

‫(كف و ص ‪ 327‬ج ‪ 3‬كمن و ‪ 56‬فوائد البهية)‬

‫ابن الربيب‪ -‬حسن بن ابيطالب‬

‫‪ -‬در باب اوّل (القاب) بعنوان آبى مذكور است‪.‬‬

‫ابن الربيع‪ -‬ابو العاص‬

‫‪ -‬لقيط بهمين عنوان ابو العاص لقيط مذكور شد‪.‬‬

‫ابن الربيع‪ -‬عبد الرحمن‬

‫‪ -‬چنانچه در ذريعه نوشته و لكن بعنوان ابن الديبع مذكور شد‪.‬‬

‫ابن الربيع‪ -‬محمد‬

‫‪ -‬بن سليمان بن ربيع معافرى‪ ،‬مكنّى به ابو عبد اللّه‪ ،‬از مشاهير علماى صلحاى اندلس ميباشد كه ببالد شرقيّه رحلت كرد‪،‬‬
‫پس از آنكه در دمشق و غيره تحصيل مراتب نمود در اسكندريّه مقيم شد و اوقات خود را در عبادت مصروف داشت تا در‬
‫سال ششصد و هفتاد و دويم هجرى قمرى درگذشت و از تأليفات او است‪:‬‬
‫‪ -‬االربعين المضيئة فى االحاديث النبوية ‪ -2‬الحرقة فى لباس الخرقة ‪ -3‬زهر العريش فى تحريم الحشيش ‪ -4‬شرف‬
‫المراتب و المنازل فى معرفة العالى فى القرائات و النازل ‪ -5‬اللمعة الجامعة فى العلوم النافعة ‪ -6‬المنهج المفيد فى ما يلزم‬
‫الشيخ و المريد و غير اينها‪.‬‬

‫(ص ‪ 738‬ج س)‬

‫ابن رجب‪ -‬عبد الرحمن‬

‫‪ -‬بن احمد بن رجب‪ ،‬محدّث حافظ بغدادى حنبلى‪ ،‬ملقّب به زين الدين‪ ،‬مكنّى به ابو الفرج‪ ،‬معروف به ابن رجب‪،‬‬

‫ص‪533 :‬‬

‫از محدّثين اواخر قرن هشتم هجرت بوده و از تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬جامع العلوم و الحكم فى شرح اربعين حديثا من جوامع الكلم كه شرح اربعين نووى ميباشد و در هند چاپ شده است ‪-2‬‬
‫شرح حديث ما ذئبان جائعان كه در الهور چاپ شده است ‪ -3‬طبقات الحنبلية و يك نسخه از آن برقم ‪ 2466‬در خزانه‬
‫بانگىفور و يك نسخه نيز در سه مجلد در خزانه مصريه موجود است ‪ -4‬كشف الكربة فى وصف حالة اهل الغربة كه شرح‬
‫حديث بدء االسالم غريبا بوده و در مصر چاپ شده است ‪ -5‬لطائف المعارف در مواعظ‪ .‬وفات او در سال هفتصد و پنجاهم‬
‫يا نود و پنجم واقع گرديد‪( .‬كف و ص ‪ 3‬تذكرة النوادر و ‪ 37‬مط)‬

‫ابن رحمون‪ -‬عبد الرحمن‬

‫‪ -‬بن محمد بن عبد الرحمن اندلسى نحوى‪ ،‬مكنّى به ابو القاسم‪ ،‬از تالمذه ابن خروف على بن محمد بن يوسف سابق الذكر‬
‫بوده و بسال ششصد و چهل و نهم هجرت در شهر سبته از بالد اندلس درگذشت‪.‬‬

‫(سطر ‪ 8‬ص ‪ 426‬ت)‬

‫ابن رستم‪ -‬ويجن‬

‫‪ -‬يا ويژن بن رستم‪ ،‬بعنوان ابو سهل ويجن نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابن رشد‪ -‬عبد اللّه بن محمد‬

‫‪ -‬مكنّى به ابو محمد و پسر ابن رشد مذكور ذيل‪ ،‬از اطبّاى نامى عصر خود ميباشد كه در هردو قسمت علمى و عملى طبّ‬
‫متمهّر‪ ،‬طبيب مخصوص و حكيم باشى محمد بن يعقوب ملقّب به ناصر حكمران اندلس و بسيار محترم بوده و سال وفاتش‬
‫بدست نيامد‪.‬‬
‫(ص ‪ 728‬ج س و ‪ 63‬ج فع)‬

‫ابن رشد‪ -‬محمد بن احمد بن رشد‬

‫‪ -‬يا محمد بن احمد بن محمد بن رشد‪ ،‬يا محمد بن احمد بن محمد بن احمد بن احمد بن رشد‪ ،‬قاضى مالكى اندلسى‪ ،‬قرطبىّ‬
‫الوالدة و النّشأة‪ ،‬ابو الوليد الكنية‪ ،‬ابن رشد الشّهرة‪ ،‬از اعاظم فالسفه و حكماى اسالمى اواخر قرن ششم هجرت ميباشد كه در‬
‫فنون حكمت و فلسفه و هردو قسمت علمى و عملى طبّى وحيد عصر خود‪ ،‬در فقه و حديث و ادبيّات و علم خالف و منطق‬
‫و ديگر علوم متداوله نيز متبحّر‪ ،‬با فرط ذكاوت و كثرت مطالعات علميّه معروف‪ ،‬از نوادر روزگار معدود‪ ،‬با آنهمه مقامات‬
‫عاليه علميّه و عرفيّه كه داشته‬

‫ص‪534 :‬‬

‫بسيار متواضع بوده است‪ .‬فنون حكمت را از مشاهير فالسفه وقت اخذ نمود‪ ،‬طبّ را نيز از ابو مروان بن جزيول فراگرفت‪،‬‬
‫هريك از علوم ديگر را هم از اكابر وقت خواند تا بمقامات عاليه رسيد‪ .‬با اكابر علمى و سياسى ارتباط يافت‪ ،‬نزد ملوك‬
‫اندلس مقرّب‪ ،‬مشمول عنايات ايشان و قضاوت مولدش قرطبه پس اشبيليّه بدو مفوّض گرديد‪ .‬عاقبت بهر عنوانى كه بوده از‬
‫روى حقيقت و يا حسد و رقابت‪ ،‬با الحاد و زندقه و بى ديانتى در ترويج مطالب مخالف اسالم فلسفه متّهم و مورد اعتراض و‬
‫بارها تك فير شد و تابعين افكار او هم مورد تعقيب گرديدند و يعقوب بن يوسف‪ ،‬ملقّب به منصور‪ ،‬حكمران وقت اندلس را بر‬
‫وى شورانده و بسر خشم و غضب آوردند تا عاقبت باستناد اين نسبتها كه توأم با رفتار متكبرانه او با منصور بوده (وى را از‬
‫كثرت كبر و غرور علمى بلفظ يا اخى (برادرا) مخاطب ميداشته است) بخروج از موطن خود قرطبه و باقامت در شهر يسانه‬
‫(كه نزديكى قرطبه و اختصاص بيهوديها داشته) محكوم گرديد تا اينكه بسر لطف آمد‪ ،‬در سال پانصد و نود و پنجم بمراكش‬
‫احضار و مشمول مراحم شاهانه شد و همانسال در هفتاد و پنج يا هشتاد و يك سالگى وفات يافته و دفن شد و اخيرا‬
‫جنازهاش را بقرطبه نقل دادند و از تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬بداية المجتهد و نهاية المقتصد كه در فاس و استانبول و قاهره چاپ شده است ‪ -2‬التحصيل كه جامع اختالفات دايره‬
‫مابين صحابه و تابعين و ديگر علما است ‪ -3‬تهافت التهافت يا تهافت المتهافتين كه در رد كتاب تهافت الفالسفه غزالى ميباشد‬
‫و هردو در مصر يكجا چاپ و در آن گويد گفته هاى غزالى دور از مرتبه برهان و يقين است‪ ،‬نيز در آخرش گويد كه اين مرد‬
‫(غزالى) بى شك همچنانچه به حكمت خطا كرده بشريعت نيز خطا كرده است سپس مينويسد كه اگر اظهار حق‪ ،‬وظيفه نبودى‬
‫چيزى در اين باب نمىگفتم ‪ -4‬جوامع كتب ارسطاطاليس فى االلهيات و الطبيعيات ‪ -5‬ذيل فصل المقال مذكور ذيل ‪-6‬‬
‫رسالة التوحيد و الفلسفة كه در قاهره با ترجمه آلمانى چاپ شده است ‪ -7‬السماء و العالم ‪ -8‬الضرورى فى المنطق ‪ -9‬فصل‬
‫المقال و (فى خ ل) تقرير مابين الشريعة و الحكمة (و الطبيعة خ ل) من االتصال و خودش ذيل و متممى هم بر آن نوشته است‬
‫‪ - 3‬فلسفة ابن رشد كه سه كتاب فصل المقال مذكور و ذيل آن و كتاب كشف نام مذكور ذيل بهمين نام فلسفه ابن رشد در‬
‫‪ -‬الكشف عن مناهج االدلة فى عقائد الملة كه اشاره شد ‪ - 2‬كالم فى الكلمة و االسم المشتق ‪- 3‬‬ ‫قاهره چاپ شده است‬
‫الكليات كه شرح ارجوزه طبى ابن سينا‬
‫ص‪535 :‬‬

‫است ‪ - 4‬كيفية وجود العالم فى القدم و الحدوث ‪ - 5‬ما بعد الطبيعة ‪ - 6‬مختصر المجسطى ‪ - 7‬المسائل و يك نسخه آن‬
‫برقم ‪ 632‬در كتابخانه اسكوريال موجود است ‪ - 8‬المقدمات الممهدات در فقه و غير اينها كه بسيار و زياده از صد كتاب بدو‬
‫منسوب و در هريك از اثبات مادة المواد و ترياق و جرم سماوى و حركت فلك و حميات و قياس و مزاج و وجود زمانى و‬
‫وجود سرمدى و موضوعات ديگر مقاله اى نوشته و بسيارى از كتب حكمت و طبّ و نفس و مزاج و اخالق و ما بعد الطبيعة و‬
‫سماع طبيعى و حميات و اسطقسات ارسطو و جالينوس و ديگر اكابر را شرح يا تلخيص كرده است‪ .‬بسيارى از تأليفات او‬
‫بالتينى و غيره ترجمه و مدت مديدى در مدارس اوروپا تدريس ميشد و ترجمه بعضى از آنها كه نسخه عربيش از بين رفته‬
‫باقى است‪.‬‬

‫(ص ‪ 339‬ج ‪ 2‬مه و ‪ 79‬ج فع و ‪ 627‬ج س و ‪ 58‬ج مر و ‪ 37‬مط)‬

‫ابن رشيد‪ -‬محمد‬

‫‪ -‬بن ابى بكر بن رشيد در باب اوّل (القاب) بعنوان واعظ مذكور است‪.‬‬

‫ابن رشيق‪ -‬حسن بن رشيق‬

‫‪ -‬در باب اوّل بعنوان قيروانى حسن مذكور است‪.‬‬

‫ابن الرضا‪ -‬عيسى بن جعفر‬

‫‪ -‬ابن امام على النقى ع‪ ،‬معروف به ابن الرضا‪ ،‬عالم فاضل محدّث كامل امامى‪ ،‬از مشايخ اجازه ميباشد‪ ،‬هارون بن موسى‬
‫تلعكبرى در سال سيصد و بيست و پنجم هجرت از وى استماع حديث كرده و اجازه گرفته است و از اشعار ابن الرضا است‪:‬‬

‫م و انتم غدا لرد جوابى‬ ‫يا بنى احمد اناديكم اليو‬

‫كل باب منها الى الف باب‬ ‫الف باب اعطيتم ثم افضى‬

‫ولديكم يؤل فصل الخطاب‬ ‫لكم االمر كله و اليكم‬

‫برادرش محسن بن جعفر‪ ،‬مكنّى به ابو الرضا‪ ،‬در زمان مقتدر هيجدهمين خليفه عباسى (‪ 323 -295‬ه ق‪ -‬رصه‪ -‬شك) در‬
‫نواحى دمشق مقتول شد‪ ،‬سر او را ببغداد آورده و در جسر بدار كردند‪ .‬سال وفات هيچيك از اين دو برادر بدست نيامد‪.‬‬

‫(تنقيح المقال و ص ‪ 283‬ج نى و غيره)‬


‫ص‪536 :‬‬

‫ابن رضوان‪ -‬على‬

‫‪ -‬بن رضوان بن على بن جعفر‪ ،‬طبيب‪ ،‬مصرىّ المولد و المنشأ و المدفن‪ ،‬ابو الحسن الكنية‪ ،‬ابن رضوان الشّهرة‪ ،‬از مشاهير و‬
‫اعاظم اطبّاى نامى اسالمى اواسط قرن پنجم هجرى مصر ميباشد كه در طب و فنون فلسفه در عصر خود بىعديل‪ ،‬رياست‬
‫اطبّاى وقت بدو منحصر‪ ،‬به رئيس االطبا مشهور‪ ،‬مرجع استفاده اكابر نزديك و دور‪ ،‬نزد ملوك فاطميّين وقت بسيار محترم‬
‫بود و اعتراضات بسيارى باطبّاى معاصر خود و كتب سلف مينمود‪ ،‬بالخصوص با ابن بطالن سابق الذكر (چنانچه در شرح‬
‫حالش اشاره نموديم) مناظرهها داشته و اغلب مطالب يكديگر را ردّ ميكردند‪.‬‬

‫نيز ابن رضوان مدّعى بوده بر اينكه تنها چند كتاب‪ ،‬قابل تدريس و تدرّس بوده و غير آنها اليق كتابخانه نميباشند (و االنصاف‬
‫كما قبل) در علم نجوم نيز متمهّر و هم معتقد بوده بر اينكه در طب عملى از احكام نجومى استفاده توان كرد‪ .‬بسال چهار صد‬
‫و پنجاه و سيّم يا در حدود شصتم هجرت در مصر وفات يافت و از تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬ابطال طريقة ابن بطالن ‪ -2‬اثبات النبوة الخاصة من التوراة و الفلسفة ‪ -3‬االدوية المفردة ‪ -4‬تفسير ناموس الطب بقراط‬
‫حكيم ‪ -5‬التنبيه على حيل المنجمين ‪ -6‬عالج الجذام و داء االسدوداء الفيل ‪ -7‬المعاجين و االشربة و غيرها كه بسيار و‬
‫شروح بسيارى بر كتابهاى متفرقه افالطون و ارسطو و بقراط و جالينوس و ديگر اكابر حكما نوشته است و در هريك از‬
‫هيولى و باه و اورام و اثبات رسل و حدوث عالم و ازمنه امراض و دفع مضرات بدن و انتصار مذهب ارسطو و توحيد و‬
‫عبادت فالسفه و جوابات سؤاالت طبّيّه و ردّ فخر رازى در علم الهى و حل شكوك رازى بر كتاب جالينوس و مانند اينها‬
‫مقالهاى نوشته است‪.‬‬

‫(ص ‪ 657‬ج مه و ‪ 635‬ج مر و ‪ 628‬ج س و سطر ‪ 33‬ص ‪ 487‬ت و غيرها)‬

‫ابن الرفاعى‪ -‬سيد احمد‬

‫‪ -‬بن على‪ ،‬در باب اوّل بعنوان رفاعى سيد احمد نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابن روح‪ -‬حسين بن روح‬

‫‪ -‬سفير حضرت ولى عصر ع بعنوان روحى مذكور شده است‪.‬‬

‫ص‪537 :‬‬

‫ابن الرومى‪ -‬على بن عباس بن جريح‬


‫‪ -‬يا جورجيس بغدادى‪ ،‬مكنّى به ابو الحسن‪ ،‬معروف به ابن الرومى‪( ،‬كه گاهى به ابن جريح نيز موصوفش دارند) از مشاهير‬
‫شعراى اواخر قرن سيّم هجرت ميباشد كه بافصاحت و بالغت و تمهّر در فنون شعرى معروف‪ ،‬در عداد ابن البخترى و نظائر‬
‫وى معدود و صاحب نظمى عجيب بود‪ .‬بسيارى از معانى طريفه و نادره را كه بخاطر اغلب مردم خطور نميكرد با الفاظى‬
‫ف صيح و زيبا و نمكين و شيوا ادا مينمود‪ ،‬در هرموضوعى كه بناى سخنرانى داشتى استقصا ميكرد و بحدّ كمالش مىرسانيده و‬
‫در نظر مخاطب و مستمع مجسّمش مىنمود‪.‬‬

‫غالبا طرف معنى را اهميت مىداد‪ ،‬معانى ظريفه را بنظم مىآورد و بخشونت و ركاكت الفاظ مقيد نميشد و از او است‪:‬‬

‫كما ان فضل الزاد داء لجسمه‬ ‫ارى فضل مال المرء داء لعرضه‬

‫و ليس لداء الجسم شيىء كحسمه‬ ‫فليس لداء العرض شيىء كبذله‬

‫و ترى الشريف يحطه شرفه‬ ‫دهر عال قدر الوضيع به‬

‫سفال و تعلو فوقه جيفه‬ ‫كالبحر يرسب فيه لؤلؤة‬

‫و يخفض كل ذى شيم رضية‬ ‫رأيت الدهر يرفع كل وغد‬

‫و ال تنفك تطفو فيه جيفة‬ ‫كمثل البحر يغرق فيه حى‬

‫و يرفع كل ذى زنة خفيفة‬ ‫او الميزان يخفض كل واف‬

‫اشعار ابن الرومى مرتب و مدوّن نبوده و ابو بكر صولى آنها را مرتّب بترتيب حروف نمود‪ ،‬ابو الطيب وراق بن عبدوس نيز از‬
‫چندين نسخه آنها را جمع و در حدود هزار بيت بهمان نسخه مرتّبى صولى افزود و جلد اول ديوان ابن الرومى در قاهره چاپ‬
‫شده است‪.‬‬

‫چنانكه بس مشهور است ابن الرومى بتطيّر و بدفالى مبتال بود‪ ،‬هرچه را كه مىديد يا مىشنيد فال بد زده و بچشم بدش نگاه‬
‫ميكرد‪ ،‬خودش نيز از اين مرض روحى و طبع ناموزون خود در شكنجه و فشار قلبى بود‪ ،‬از اينرو با كسى مراوده نمىنمود‬
‫كه مبادا بجهت بعضى تصادفات ناگوار مخالف طبع‪ ،‬دچار دلخستگى باشد و نوادر بسيارى در اين موضوع از وى منقول‬
‫ميباشد‪.‬‬

‫ص‪538 :‬‬

‫روزى يكى از دوستانش مجلس انسى ترتيب داده و خوش داشت كه ابن الرومى نيز در آنجا باشد اينك محض سدّ راه‬
‫بدفالى او‪ ،‬يك جوان اقبال نام نيكو صورت زيبا‪ ،‬با لباسى ديبا‪ ،‬براى دعوتش فرستادند كه در آن مجلس حاضر باشد‪ ،‬ابن‬
‫الرومى بعد از رؤيت حسن منظره و لباس معطّر ابريشمى كه ديگر جاى بدفالى نبوده از اسم وى استفسار نمود‪ ،‬همينكه اقبال‬
‫بودن آنر ا شنيد گفت مقلوب اقبال‪ ،‬البقا است پس بحكم آن مرض روحى فال بد زده و آن دعوت را اجابت نكرد‪ ،‬در را بسته‬
‫و برگشت‪ .‬نيز على بن عباس نوبختى كه از تالمذه ابن الرومى و ناقل بعضى از اخبار و اشعار او است گويد در ايّام مرض ابن‬
‫الرومى بعيادتش رفتم‪ ،‬در جواب احوالپرسى م ن گفت چگونه باشد حال كسيكه مردنى است گفتم بشرهات صاف و هنوز‬
‫آثار مرگ در تو احساس نميشود گفت شخص مردنى يكروز پيش از مرگ‪ ،‬آثار بهبودى در وى ظاهر ميگردد گفتم خدا‬
‫صحت و عافيت ميدهد گفت داستانى دارم كه اگر بعد از شنيدن آن قاطع بمرگ من نباشى حق بجانب تو باشد و هرچه‬
‫خواهى بكن پس گفت مايل بودم كه در شهر ابو جعفر سكونت نمايم‪ ،‬در اين موضوع با يكى از رفقاى خود كه كنيهاش ابو‬
‫الفضل بوده مشورت كردم جواب داد كه بعد از عبور از قنطره بطرف ايمن (دست راست) در كوچه نعيميّه خانه معافى را سراغ‬
‫كرده و در آنجا اقامت كن پس مخالفت كرده و نرفتم و حال آنكه از همه جهت آثار فال نيك ظاهر و هويدا بود‪ :‬ابو الفضل از‬
‫افضال‪ ،‬ايمن از يمن‪ ،‬نعيميّه از نعمت‪ ،‬معافى از عافيت اشتقاق داشتند و اين نيست مگر از بدبختى و نزديك شدن اجل حتمى‪.‬‬
‫سپس با دوست ديگر جعفر نامى مشورت كردم پاسخ داد كه بعد از عبور ا ز قنطره بطرف ايسر در كوچه عباس از خانه قليب‬
‫سراغ كرده و در آنجا اقامت كن‪ .‬با اينكه شوم و از هرجهت فال بد بود‪:‬‬

‫جعفر از جوع و فرار مشتق‪ ،‬عباس حاكى از عبوس‪ ،‬قليب مشعر بر انقالب بود باز هم اقامت كرده و بهمين حال افتادم كه‬
‫مىبينى‪ .‬باالتر از اين‪ ،‬آنكه همهروزه گنجشكها در همين خانه گرد آمده و در مقابل من سيقسيق ميزنند كه حاكى از سياقت‬
‫(نزع روح) من ميباشد‪ .‬على بن عباس گويد بعد از اين مذاكره‪ ،‬از نزد ابن الرومى بيرون آمدم‪،‬‬

‫ص‪539 :‬‬

‫فرداى آنروز باز بعيادتش رفته و ديدم كه مرده است‪ .‬نيز روزى بجائى ميرفته در اثناى راه‪ ،‬دو سبد متّصل بهم ديد كه زير‬
‫آنها قدرى تمر (خرما) بود و اتصال آن دو سبد جورى بوده كه شكل حرف (ال) تصور ميشد پس كلمه تمر را كه در زير آنها‬
‫بوده فعل مضارع‪ ،‬از مرور گرفته و با حرف (ال) تركيبش داد و معنى نهى از مرور استخراج كرده و برگشت‪.‬‬

‫ابن الرومى بسيار بدزبان و هجوگو بود‪ ،‬قضيه اى داير بر اين موضوع در شرح حال اخفش على بن سليمان نگارش يافته و در‬
‫هجو مفضل بن سلمه نيز گويد‪:‬‬

‫و تفريت فروة الفراء‬ ‫لو تلففت فى كساء اليمانى‬

‫سيبويه لديك رهن سباء‬ ‫و تخللت بالخليل و اضحى‬

‫ود شخصا تكنى ابا السوداء‬ ‫و تكونت من سواد ابى االس‬

‫علم اال من جملة االغبياء‬ ‫البى اللّه ان يعدك اهل ال‬


‫عاقبت ابو الحسين قاسم بن عبد اللّه‪ ،‬يا عبيد اللّه بن سليمان بن وهب وزير معتضد باللّه شانزدهمين خليفه عباسى (‪-279‬‬
‫‪ 289‬ه ق‪ -‬رعط‪ .‬رفط) از خوف هجو او و يا بعد از هجو مسمومش گردانيد‪ ،‬چنانچه در دربار وزارتى احضارش كرد‪ ،‬او نيز‬
‫بعد از خوردن خشكنانچهاى (كه قبال مهيّا شده بود) در حال‪ ،‬ملتفت شده و برخاست‪ ،‬وزير پرسيد كه اراده كجا دارى گفت‬
‫همانجا كه توام فرستادى‪ ،‬وزير گفت كه بپدر مرحومم سالمم را برسان‪ ،‬گفت كه جهنّم سر راه من نيست پس بيرون شد و‬
‫بفاصله چند روزى در بيست و هشتم جمادى االولى دويست و هشتاد و سيّم يا چهارم يا ششم يا هشتم يا نودم هجرى قمرى‬
‫در بغداد مسموما درگذشت و در مقبره باب البستان مدفون گرديد‪ .‬موافق تصريح بعضى از اهل فن‪ ،‬ابن الرّومى شيعه و از‬
‫مدّاحان و پروردگان آل نوبخت سابق الذكر بود‪ ،‬مراحم و عنايات ايشان را كه درباره وى مبذول داشتهاند در مدايح خود‬
‫تذكر داده است و اين دو شعر را نيز بدو منسوب دارند‪:‬‬

‫اذا رمدت جلوت بها قذاها‬ ‫تراب ابى تراب كحل عينى‬

‫لذكريه و استحلى اذاها‬ ‫تلذ لى المالمة فى هواه‬

‫(كف و ‪ 58‬ج ‪ 2‬ع و ‪ 385‬ج كا و ‪ 473‬ت و ‪ 629‬ج س و غيره)‬

‫ص‪543 :‬‬

‫ابن الرومية‪ -‬احمد‬

‫‪ -‬بن محمد بن مفرح‪ ،‬يا مفرج بن ابى الخليل طبيب نباتى اموى اندلسى‪ ،‬اشبيلىّ الوالدة و الوفاة‪ ،‬مكنّى به ابو العباس‪ ،‬عالوه‬
‫بر اينكه از اركان نباتيين اطبّا و در هردو قسمت علمى و عملى طب متمهّر و در علم معرفة النبات متبحّر بوده از اكابر فقها و‬
‫محدّثين نيز ميباشد كه در فقه و حديث نيز گوى سبقت از ديگران ربوده و در اين دو علم شريف بمنزله دو نفر فقيه و محدّث‬
‫كامل بود‪.‬‬

‫با اينهمه باز براى توسعه علمى ببالد مصر و شام و عراق و حجاز مسافرتها كرد‪ ،‬از مشايخ بسيارى استماع حديث نمود‪،‬‬
‫نباتات و علفيّات بسيارى را كه در ديار اندلس (مغربزمين) وجود نداشته معاينه كرد‪ ،‬مشمول عنايات ملك عادل ابو بكر بن‬
‫ايّوب صاحب مصر بود‪.‬‬

‫ولى از كثرت استغناى طبع بخدمت اكابر رغبت نميكرد و تأليفات طريفه دارد‪:‬‬

‫‪ -‬اختصار كتاب دارقطنى در مشكالت و غرائب احاديث مالك ‪ -2‬تركيب االدوية ‪ -3‬تفسير اسماء االدوية المفردة ‪ 4‬و ‪-5‬‬
‫عيون االخبار و كنز االخبار هردو در حديث ‪ -6‬المعلم بما زاده البخارى على كتاب مسلم‪ .‬وفات ابن الرومية بسال ششصد و‬
‫سى و هفتم هجرى قمرى در هفتاد و هفت سالگى در اشبيليه از بالد اندلس واقع گرديد‪.‬‬
‫(ص ‪ 693‬ج مه و ‪ 27‬ج مر)‬

‫ابن رياب ابن ريان ابن ريذويه‬

‫در اصطالح رجالى اولى على بن رياب ابو الحسن طحان‪ ،‬دويمى على بن ريان بن صلت‪ ،‬سيمى محمد بن جعفر بن عنبسه‬
‫اهوازى است‪.‬‬

‫ابن الزاهدة‪ -‬على بن مبارك‬

‫‪ -‬بن على بن مبارك بن عبد الباقى نحوى‪ ،‬مكنّى به ابو ا لحسن‪ ،‬معروف به ابن الزاهدة‪ ،‬از تالمذه ابن الخشاب سابق الذكر و‬
‫ابن الشجرى آنى الذكر بود‪ ،‬در علم نحو بصيرتى بسزا داشت‪ ،‬در سيّم ذيحجه پانصد و نود و چهارم هجرى قمرى درگذشت‪.‬‬
‫مادرش امة االسالم دختر على بن ابو الحسن بن ابو الحربش هم از مشاهير وعاظ و رواة حديث بوده و به زاهده شهرت‬
‫داشته است‪.‬‬

‫(ص ‪ 38‬ج ‪ 4‬جم)‬

‫ابن زباده‪ -‬يحيى‬

‫‪ -‬بن ابو الفرج سعيد بن ابو القاسم هبة اللّه بن على بن قيزاوغلى بن زباده واسطىّ االصل‪ ،‬بغدادىّ الوالدة و المسكن و المدفن‪،‬‬

‫ص‪54 :‬‬

‫شيبانىّ القبيلة‪ ،‬ابو طالب الكنية‪ ،‬قوام الدين و عميد الدي ن اللّقب‪ ،‬از اكابر علمى اواخر قرن ششم هجرت ميباشد كه عالوه بر‬
‫فقه و اصول و كالم و ديگر علوم متداوله كه با دانشمندان ديگر وقت شركت داشته در حساب و فنون انشا و كتابت متفرّد‪،‬‬
‫بسيار جيّد الفكر و مليح العبارة و لطيف االشارة بود‪ ،‬بيشتر از رعايت طرايف سجع و قافيه در رعايت دقائق معانى اهتمام‬
‫تمام بكار مىبرد و از اشعار او است‪:‬‬

‫انا له الدهر منهم فوق همته‬ ‫ال تغبطن وزيرا للملوك و ان‬

‫أرض الوقود كما مارت لهيبته‬ ‫و اعلم بان له يوما تمور به ال‬

‫لو ال الوزارة لم يأخذ بلحيته‬ ‫هارون و هو اخو موسى الشقيق له‬

‫ديوان رسائلى هم دارد و در ذيحجه پانصد و نود و چهارم هجرى قمرى در هفتاد و دو سالگى درگذشته و در سمت غربى‬
‫مرقد مطهّر حضرت امام موسى بن جعفر ع مدفون گرديد‪.‬‬
‫(ص ‪ 399‬ج ‪ 2‬كا)‬

‫ابن الزبعرى‪ -‬عبد اللّه‬

‫‪ -‬بن الزبعرى بن قيس سهمى قرشى‪ ،‬از مشاهير بلغاى شعراى قريش ميباشد كه مسلمين را هجو ميكرد و با اشعار مهيّج و‬
‫شيواى خود كفار قريش را بر سر ايشان ميشورانيد‪ ،‬در غزوه احد نيز حاضر بود‪ ،‬عاقبت خود وجود مقدّس حضرت رسالت‬
‫ص را نيز بدگوئى كرده و اعتراضاتى بر قرآن مجيد وارد آورد‪ ،‬از آن جمله بعد از نزول آيه شريفه‪ :‬إِنَّكُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ‬
‫اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ گفت كه اگر محمد را پيدا كنم با همين آيه مخاصمه خواهم كرد كه معبودها‪ ،‬چگونه وارد جهنّم ميباشند و‬
‫حال آنكه معبود يهود عزير‪ ،‬معبود نصارى عيسى و ديگران مالئكه هستند‪ .‬چون اين خبر مسموع آن حضرت گرديد فرمود‬
‫آيا نميداند كه در زبان عرب لفظ (ما) در غير ارباب عقول و كلمه (من) در ارباب عقول استعمال يابد پس اين آيه نازل‬
‫گرديد‪ :‬إِنَّ الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنى أُولئِكَ عَنْها مُبْعَدُونَ‪ .‬ابن الزبعرى بجهت همين بدگوئىها و جسارتهاى خود روز فتح‬
‫مكّه فرار كرده و اخير ا شرفياب حضور مبارك آن حضرت گرديده و توبه نمود و عذرها آورد و بشرف اسالم مشرّف‪ ،‬عذر و‬
‫توبه اش قبول و مورد عفو و اغماض و رأفت آن بزرگوار گرديد و از عذريّات او است‪:‬‬

‫ص‪542 :‬‬

‫اسديت اذانا فى الضالل اهيم‬ ‫انى لمعتذر اليك من اللذى‬

‫زللى فانك راحم مرحوم‬ ‫فاغفر فدالك والداى كالهما‬

‫حق و انك فى العباد جسيم‬ ‫و لقد شهدت بان دينك صادق‬

‫از ابيات قصيدهايست كه پيش از قبول اسالم در غزوه احد گفته است‪:‬‬

‫انما تنطق شيئأ قد فعل‬ ‫يا غراب البين اسمعت فقل‬

‫لكال ذينك وقت و اجل‬ ‫ان للخير و للشرمدى‬

‫يزيد بن معاويه لع هم هنگاميكه رأس اطهر حضرت حسين بن على ع را در پيشرو گذاشته و چوب‪ ،‬بر لب و دندان مبارك‬
‫آن حضرت ميزد بهمين اشعار ابن الزبعرى تمثّل ميكرده است‪:‬‬

‫جزع الخزرج من وقع االسل‪ -‬الخ‬ ‫ليث اشياخى ببدر شهدوا‬


‫لفظ زبعرى بكسر اوّل و فتح ثانى با الف مقصوره آخر‪ ،‬در اصل بمعنى مرد بدخلق و باغلظت ميباشد و ظاهر كلمات اهل فن‬
‫آنكه نام اصلى پدر عبد اللّه صاحب ترجمه است‪.‬‬

‫(مرصع ابن االثير و ص ‪ 282‬ج نى و ‪ 633‬ج س و غيره)‬

‫‪83‬‬
‫ابن زبير‬

‫ابن الزبير‪ -‬احمد‬

‫‪ -‬بن ابراهيم بن زبير بن محمد بن ابراهيم بن زبير عاصمى‪ ،‬جيانىّ الوالدة‪ ،‬غرناطىّ النشأة‪ ،‬ابو جعفر الكنية‪ ،‬از اكابر علمى‬
‫اوائل قرن هشتم هجرت ميباشد كه استاد ابو حيّان توحيدى نحوى سابق الذكر و محدّثى است جليل القدر نحوى اصولى اديب‬
‫فصيح قارى مفسّر مورّخ و لفظ ابن الزبير در صورت اطالق و نبودن قرينه بدو منصرف‪ .‬نخست قرآن و نحو و حديث را در‬
‫مالقه و غرناطه و بعضى از بالد ديگر خواند‪ ،‬ديگر علوم متداوله را نيز از اكابر وقت تكميل نمود و از تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬حاشيه كتاب سيبويه ‪ -2‬صلة الصلة كه دو مجلّد بوده و متمّم كتاب صله نام‬

‫______________________________‬
‫( )‪ -‬ابن زبير‪ -‬در اصطالح رجالى‪ ،‬على بن محمد بن زبير قرشى كوفى و بعضى ديگر و لفظ زبير اغلب بر وزن كميل و در‬
‫يكجا بر وزن امير است چنانچه اشاره خواهد شد‪.‬‬

‫ص‪543 :‬‬

‫ابن بشكوال سابق الذكر ميباشد‪ .‬كتاب مذكور ابن بشكوال نيز يك مجلّد و متمّم كتاب ابو الوليد بن الفرضى و همه اينها در‬
‫تاريخ علماى اندلس ميباشند‪ .‬ابن الزبير بسال هفتصد و هشتم هجرت در حدود هشتاد و يك سالگى درگذشت‪.‬‬

‫(سطر ‪ 6‬ص ‪ 77‬ت و غيره)‬

‫ابن زبير‪ -‬احمد‬

‫‪ -‬بن على بن ابراهيم بن محمد بن حسين بن زبير‪ ،‬ازدىّ القبيلة‪ ،‬غسّانىّ الشعبة‪ ،‬زبيرى يا ابن زبير الشهرة‪ ،‬ابو الحسين الكنية‪،‬‬
‫مصرى اسوانىّ البلدة (بشهر اسوان نامى از بالد مصر منتسب است) به رشيد يا بجهت امتياز از رشيد وطواط و نظائر وى به‬
‫رشيد اسوانى و رشيد بن زبير ملقّب‪ ،‬اغلب به قاضى رشيد و قاضى غسانى موصوف‪ ،‬از مشاهير علما و شعراى قرن ششم‬
‫هجرت ميباشد كه در شرعيّات و رياضيّات و ادبيّات يدى طولى داشت‪ ،‬فقيه نحوى لغوى منطقى كاتب منشى شاعر عروضى‬

‫‪ - ) ( 83‬ابن زبير ‪ -‬در اصطالح رجالى‪ ،‬على بن محمد بن زبير قرشى كوفى و بعضى ديگر و لفظ زبير اغلب بر وزن كميل و در يكجا بر وزن امير است چنانچه‬
‫اشاره خواهد شد‪.‬‬
‫بود‪ ،‬در طب و نجوم و موسيقى و هندسه و اكثر فنون متداوله متمهّر كاتب منشى شاعر عروضى بود‪ ،‬در طب و نجوم و‬
‫موسيقى و هندسه و اكثر فنون متداوله متمهّر و مدتى در يمن قضاوت نمود تا بلقب قاضى قضاة اليمن و داعى دعاة الزمن‬
‫ملقّب گرديد‪.‬‬

‫پس هواى خالفت بر سرش افتاد‪ ،‬گروهى هم اجابتش كرده و بنام وى سكّه زدند‪ ،‬از اينرو مغلوال بشهر قوص از بالد صعيه‬
‫مصرش برده و در آنجا بامر طرخان والى‪ ،‬در مطبخ زندانى شد‪ ،‬بفاصله يك يا دو شب بتوصيه كتبى طاليع بن زريك از‬
‫وزراى خلفاى فاطميّه خالص گرديد‪ ،‬در اواخر ايشان بجهت مرثيه اى كه درباره ظافر عبيدى دوازدهمين خليفه فاطمى سابق‬
‫الذكر انشا كرده و در مجلس عزا و ماتم خوانده بود (كه از ابيات آن است‪ :‬افكر بالء بالعراق‪ -‬و كربالء بمصر اخرى) بمقام‬
‫عالى رسيد‪ ،‬بسمت سفارت ببالد يمن اعزام شد‪ ،‬در آنجا بمدّاحى بعضى از اكابر پرداخت‪ ،‬از اينرو‪ ،‬تمامى دارائى او در مصر‬
‫ضبط دولت گرديد‪ ،‬بعد از مراجعت‪ ،‬خودش را نيز در سال پانصد و شصت و دويم يا سيّم هجرت بدار كشيدند‪.‬‬

‫از تأليفات و آثار قلمى او است‪:‬‬

‫‪ -‬جنان الجنان و رياض االذهان كه در شعراء مصر و تذييل يتيمة الدهر ثعالبى است‬

‫ص‪544 :‬‬

‫‪ -2‬ديوان شعر ‪ -3‬شفاء العلة فى سمت القبلة ‪ -4‬منية االلمعى و بلغة المدعى ‪ -5‬الهدايا و الطرف و غير اينها‪ .‬در معجم‬
‫االدبا گويد ابن الزبير احمد بن على با اخالق خوبى كه داشته بسيار قبيح المنظر و كوتاهقد و سياهچرده بود‪ ،‬بينى پهن و لب‬
‫كلفت و درشت داشت‪ .‬از شريف محمد بن عبد العزيز نقل كرده كه ابن زبير با ما انسى تمام داشته و يكروز بىمالقات ما نبود‬
‫تا آنكه روزى برخالف عادت معمولى خود در اواخر روز حاضر شد‪ ،‬در جواب استفسار از سبب ديرپائى لبخندى كرده و‬
‫جوابى نداد و گفت اين مطلب را سؤال نكنيد ‪ ،‬تا بعد از اصرار گفت امروز عبورا زن جوانى را ديدم كه با نظر تمام بقدّ و قامت‬
‫من نگاه ميكند‪ ،‬من هم از صورت و هيئت خودم غفلت كرده و پنداشتم كه محبت جمال من در دلش جاگير شده و‬
‫بالخصوص كه بآستينش هم اشاره نمود پس بجانب وى رفتم تا آنكه چند كوچه پيچاندرپيچ رفته و بخانهاى وارد شد و مرا‬
‫نيز خواند‪ ،‬نقاب از جمالش كه نمونه ماه چارده شبه بوده برداشت‪ ،‬دخترك خود را نزد خودش خوانده و گفت كه اى بچه‪ ،‬اگر‬
‫بعد از اين در جامه خواب خودت شاش كنى اينك موالنا قاضى (اشاره بمن) حاضر است و ترا ميخورد بعد از آن رو بمن‬
‫كرده و اعتذار نمود و گفت‪ :‬ال اعد منى اللّه تفضلك يا سيدنا القاضى پس بيرون شدم در حالتيكه از كثرت همّ و غم و خجلت‬
‫قدرت حركت را نداشته و راه را پيدا نميكردم بارى ظاهر بلكه صريح ذريعه و اعيان الشيعة تشيّع صاحب ترجمه است‪.‬‬

‫(نى و ص ‪ 76‬ت و ‪ 5‬ج كا و ‪ 5‬ج ‪ 4‬جم و ‪ 84‬ج ‪ 3‬عن و ‪ 53‬ج ‪ 5‬ذريعه و ‪ 3283‬ج ‪ 5‬س و غيره)‬

‫ابن زبير‪ -‬عبد اللّه‬


‫‪ -‬بن زبير اسدى‪ ،‬از شعراى عصر بنى اميّه و مدّاح ايشان ميباشد‪ ،‬بسيار بدزبان و هرزهدهان بوده و مردم از شرّ زبان وى‬
‫انديشناك بودهاند‪ .‬همواره تعصّب بنى اميّه را رعايت مىنمود‪ ،‬در آخر عمر‪ ،‬بصرش نيز مثل بصيرتش شد و در زمان عبد‬
‫الملك بن مروان پنجمين خليفه اموى (‪ 86 -65‬ه ق‪ -‬سه‪ -‬فو) مرد‪ .‬اكثر مدايح او در حق بشر بن مروان اموى بوده و از آن‬
‫جمله است‪:‬‬

‫نجوم وسطها قمر منير‬ ‫كأن بنى امية حول بشر‬

‫ص‪545 :‬‬

‫اذا اخذت مآخذها االمور‬ ‫هو الفرع المقدم من قريش‬

‫(ص ‪ 272‬ج ع و اطالعات متفرقه)‬

‫ابن الزبير‪ -‬عبد اللّه بن زبير‬

‫‪( -‬بر وزن امير) اسدى‪ ،‬از شعراى شيعه ميباشد‪ ،‬ابو الفرج اصفهانى در كتاب اغانى براى شرح حال او بابى منعقد ساخته و‬
‫چندى از اشعار او را نقل كرده است‪ .‬بفرموده سيد ابن طاوس در كتاب ملهوف‪ ،‬در مرثيه مسلم بن عقيل و هانى بن عروه‬
‫گفته است‪:‬‬

‫الى هانى بالسوق و ابن عقيل‬ ‫اذا كنت ال تدرين ما الموت فانظرى‬

‫و آخر يهوى من طمار قتيل‬ ‫الى بطل قد هشم السيف وجهه‬

‫سال وفاتش بدست نيامد و بحكم قرائن قويّه‪ ،‬او غير از ابن الزبير اموى مذكور فوق شاعر بنى اميّه است‪( .‬تنقيح المقال و كتب‬
‫رجاليه)‬

‫ابن الزبير‪ -‬عبد اللّه‬

‫‪ -‬بن زبير بن عوام بن خويلد بن اسد بن عبد العزى بن قصى بن كالب قرشى اسدى‪ ،‬مكنّى به ابو بكر و ابو خبيب كه مادرش‬
‫اسماء دختر ابو بكر بن ابى قحافه و پدرش زبير نيز يكى از عشره مبشره سابق الذكر است در سال اوّل هجرت و يا بيست ماه‬
‫بعد از آن در مدينه متولد شد‪ ،‬بعد از آن حضرت‪ ،‬طريق الحاد پيموده و دعوى خالفت كرد‪ ،‬در ايّام دعوى خالفت تا چهل‬
‫جمعه در حطبه‪ ،‬صلوات بر پيغمبر نگفته و با رغم انف بعضى از اشخاص اعتذار مىنمود‪ .‬روزى به عبد اللّه بن عباس گفت‬
‫چهل سال است كه عداوت اين اهل بيت در دلم جاگير است و بالخصوص مبغض حضرت على ع بود‪ ،‬روزى در خطبه خود‬
‫نسبت بآنحضرت بدگوئى كرد‪ ،‬اين خبر مسموع جناب محمد بن حنفيّه شد‪ ،‬دردم‪ ،‬در اثناى خطبه ابن زبير حاضر و روى يك‬
‫كرسى نشسته و خطبه او را فطع كرد‪ ،‬خودش خطبه بليغى انشا نموده و فضايح او را گوشزد حاضرين نمود (بشرحى كه در‬
‫كتب مربوطه نگارش دادهاند)‪ .‬ابن زبير عاقبت روز سه شنبه هفدهم جمادى االخره سال هفتاد و سيّم هجرت بدست حجّاج بن‬
‫يوسف ثقفى مقتول و مصلوب گرديد‪.‬‬

‫( تنقيح المقال نقل از ابن ابى الحديد و كلبى و واقدى و ديگر ارباب سير)‬

‫ص‪546 :‬‬

‫ابن الزبير‪ -‬عروة بن زبير بن عوام‬

‫‪ -‬ضمن عنوان فقهاء سبعه مذكور و يكى از ايشان است‪.‬‬

‫ابن الزبير‪ -‬على‬

‫‪ -‬بن محمد بن زبير امامى قرشى كوفى‪ ،‬مكنّى به ابو الحسن‪ ،‬معروف به ابن الزبير‪ ،‬از مشايخ محدّثين اماميّه ميباشد كه در‬
‫غايت علم و فضل و وثاقت و جاللت بود‪ ،‬اكثر اصول شيعه را از صاحبانش و كتب على بن حسن بن فضال را نيز از خودش‬
‫روايت كرده و تلعكبرى و ابن عبدون نيز از وى روايت نمودهاند‪ .‬بسال سيصد و چهل و هشتم هجرت در نود و شش سالگى‬
‫در بغداد وفات يافت و در نجف دفن گرديد‪ .‬كتابى در رجال تأليف داده كه ابن النديم در فهرست خود از آن نقل ميكند‪ .‬بقول‬
‫وافى‪ ،‬كلمه ابن زبير‪ ،‬در كتب رجاليّه در صورت عدم قرينه منصرف به همين على بن محمد است‪( .‬نى و تنقيح المقال و كتب‬
‫رجاليه)‬

‫ابن زبير‪ -‬مصعب بن زبير بن عوام‬

‫‪ -‬از طرف برادر خود عبد اللّه بن زبير بن عوام مذكور فوق والى بصر ه شد‪ ،‬كوفه را ضبط نمود و جناب مختار بن ابو عبيده‬
‫ثقفى را كشت‪ ،‬خودش نيز در سال هفتاد و يكم هجرت بدست حجّاج بن يوسف مقتول شد و سرش را نزد عبد الملك بن‬
‫مروان پنجمين خليفه اموى (‪ 86 -65‬ه ق‪ -‬سه‪ -‬فو) فرستاد و قضيه نادره راجع بهمين موضوع را در ضمن عنوان شعبى‬
‫تذكر داديم‪.‬‬

‫‪ 43‬ج ‪ 6‬س و غيره)‬ ‫(ص‬

‫ابن زرارة‬
‫در اصطالح رجالى محمد بن عبد اللّه بن زراره است‪.‬‬

‫ابن الزرقاء‬

‫مروان بن حكم و غير او چنانچه ضمن عنوان اوقص اشاره نموديم‪.‬‬

‫ابن الزقاق‪ -‬على‬

‫‪ -‬بن عطيه مكنّى به ابو الحسن‪ ،‬از مشاهير شعراى عرب ميباشد كه به ابن الزقاق معروف و اشعار لطيف و بسيارى در مدح‬
‫اكابر و ديگران گفته و از ابيات قطعهايست كه براى نوشتن در سنگ مزارش سروده است‪:‬‬

‫و للموت حكم نافذ فى الخالئق‬ ‫أ اخواننا و الموت قد حال دوننا‬

‫و اعلم ان الكل ال بد الحق‬ ‫سبقتكم للموت و العمر طبه‬

‫ص‪547 :‬‬

‫در پانصد و بيست و هشتم هجرى قمرى درگذشت‪( .‬ص ‪ 633‬ج س)‬

‫ابن الزقاق‪ -‬على‬

‫‪ -‬بن قاسم بن يونش (با شين نقطهدار) نحوى اندلسى‪ ،‬اشبيلىّ االصل‪ ،‬دمشقىّ المسكن‪ ،‬از فضالى اواخر قرن هفتم هجرت‬
‫ميباشد كه شرح جمل در چهار مجلّد و مفردات قرائات را تأليف داده و در سال ششصد و پنجم درگذشته و پدرش نيز از‬
‫اكابر قراء بوده است‪( .‬ص ‪ 486‬ت)‬

‫ابن زكريا‪ -‬محمد بن زكريا‬

‫‪ -‬در باب اوّل (القاب) بعنوان رازى مذكور است‪.‬‬

‫ابن زكى الدين‪ -‬محمد‬

‫‪ -‬بن زكى الدين على بن محمد قاضى دمشقى شافعى‪ ،‬ملقّب به محيى الدين‪ ،‬مكنّى به ابو المعالى‪ ،‬معروف به ابن زكى الدين‪،‬‬
‫ا ز افاضل اواخر قرن ششم هجرت ميباشد كه نسبش به عثمان بن عفان موصول‪ ،‬در فصاحت و بالغت و فقه و ادبيّات و ديگر‬
‫فنون متداوله مشهور و از اكابر عصر خود بود‪ ،‬اشعار مليح و خطب و رسائل بسيار فصيح انشا نمود و نزد سلطان صالح الدين‬
‫ايّوبى مؤسّس سلطنت آل ايّوب مصر (‪ 589 -567‬ه ق‪ -‬ثسز‪ -‬ثفظ) مكانت و تقرّبى بسزا داشت‪ ،‬پس از آنكه در هيجدهم‬
‫صفر پانصد و هفتاد و نهم هجرت بالد حلب از حيطه تصرف فرنگ مستخلص و مفتوح اسالميان گرديد قضاوت و حكومت‬
‫شرعيّه آن ديار از طرف سلطان معظّم بدو مفوّض گرديد‪ ،‬او نيز قصيده بائيهاى در نهايت جودت و لطافت انشا نمود كه از‬
‫ابيات آن قصيده است‪:‬‬

‫مبشر بفتوح القدس فى رجب‬ ‫و فتحك القلعة الشهباء فى صفر‬

‫پايان قضيه همانطور شد كه بزبان او جارى شده بود‪ ،‬در بيست و هفتم رجب پانصد و هشتاد و سيّم هجرت بيت المقدس نيز‬
‫فتح گرديد‪ ،‬در اوّل جمعه كه نماز را آنجا خواندند صاحب ترجمه خطبه فصيح و بليغى با حضور خود سلطان و اركان دولت‬
‫خوانده كه در كتب مربوطه مذكور است‪ .‬در سال پانصد و هشتاد و هشتم نيز قضاوت دمشق بدو موكول شد و بسال پانصد و‬
‫نود و هشتم در چهل و هشت سالگى در همانجا كه مولدش هم بوده درگذشت و در دامنه كوه قاسيون مدفون گرديد‪.‬‬

‫(ص ‪ 4‬ج ‪ 2‬كا و ‪ 633‬ج س)‬

‫ص‪548 :‬‬

‫ابن الزملكانى‪ -‬شيخ عبد الواحد‬

‫‪ -‬بن عبد الكريم‪ ،‬معروف به ابن الزملكانى‪ ،‬از افاضل اواسط قرن هفتم هجرت و مؤلف كتاب التبيان فى علم البيان ميباشد و‬
‫در سال ششصد و پنجاه و يكم هجرت درگذشت‪ .‬شيخ ابو المطرب احمد بن عبد اللّه مخزومى هم كتاب التنبيهات على مافى‬
‫التبيان من التمويهات را در انتقاد كتاب مذكور تأليف داده است و يك نسخه از كتاب تبيان مذكور در خزانه مصريّه موجود‬
‫ميباشد‪.‬‬

‫(كف و ص ‪ 32‬تذكرة النوادر)‬

‫ابن الزملكانى‪ -‬محمد بن على‬

‫‪ -‬در باب اوّل بعنوان كمال الدين ابن الزملكانى ذكر شده است‪.‬‬

‫ابن زوالق‪ -‬حسن بن ابراهيم‬

‫‪ -‬ليثى مصرى‪ ،‬از فضالى علما و مورّخين قرن چهارم مصر ميباشد كه به ابو محمد مكنّى‪ ،‬بقبيله ليث بن كنانه منسوب و‬
‫بجهت انتساب بجدّ هشتم زوالق نام خود‪ ،‬به ابن زوالق معروف و از تأليفات او است‪:‬‬
‫‪ -‬خطط مصر ‪ -2‬قضاة مصر كه در حقيقت ذيل و متمّم كتاب اخبار قضاة مصر ابو عمر محمد بن يوسف كندى است‪ .‬در‬
‫ذيقعده سيصد و هشتاد و ششم يا هفتم هجرت در هشتاد تمام يا هشتاد و يك سالگى درگذشت‪.‬‬

‫(ص ‪ 63‬هب و ‪ 46‬ج كا و ‪ 323‬ج ‪ 2‬ع و ‪ 225‬ج ‪ 7‬جم و ‪ 633‬ج س)‬

‫ابن زهر‪ -‬زهر‬

‫‪ -‬بن عبد الملك بن مح مد بن مروان بن زهر‪ ،‬مكنّى به ابو العالء‪ ،‬از مشاهير حكما و اطبّاى اندلس ميباشد كه در تشخيص‬
‫مرض و اصول معالجه وحيد عصر خود بود‪ ،‬در ادبيّات و طبيعيّات و فنون حكمت نيز يدى طولى داشت‪ ،‬خانوادهشان نيز بابن‬
‫زهر معروف و از بزرگترين خاندانهاى اشبيليه ميباشد‪.‬‬

‫بنام ا دويه مفردة و حل شكوك الرازى و ردبر ابن سينا و مجربات و نكت طبيه و غيرها تأليفاتى دارد و در سال پانصد و‬
‫بيست و پنجم هجرت درگذشت‪( .‬ص ‪ 74‬ج س)‬

‫ابن زهر‪ -‬عبد الملك‬

‫‪ -‬بن ابى العالء زهر پسر ابن زهر فوق بعنوان ابو مروان نگارش دادهايم‪.‬‬

‫ص‪549 :‬‬

‫ابن زهر‪ -‬محمد‬

‫‪ -‬بن عبد الملك بن ابى العالء فوق‪ ،‬مكنّى به ابو بكر‪ ،‬معروف به ابن زهر‪ ،‬عالوه بر اينكه اديب فاضل شاعر لغوى بوده مانند‬
‫پدرش از مشاهير اطبّاى وقت خود محسوب ميشد‪ ،‬در سال پانصد و نود و پنجم يا ششم هجرت درگذشت و اين اشعار را‬
‫بحسب وصيّت خودش بر سر قبر او نوشتند‪:‬‬

‫و الحظ مكانا دفعنا اليه‬ ‫تأمل بحقك يا واقفا‬

‫كأنى لم امش يوما عليه‬ ‫تراب الضريح على و جنتى‬

‫و ها انا قد صرت رهنا لديه‬ ‫اداوى االنام حذار المنون‬

‫ج ‪ 2‬كا)‬ ‫(ص ‪2‬‬


‫‪84‬‬
‫ابن زهره‬

‫ابن زهرة‪ -‬سيد احمد‬

‫‪ -‬بن قاسم بن زهره حسينى‪ ،‬مكنّى به ابو طالب‪ ،‬عالم فاضل جليل از علماى شيعه و اكابر تالمذه شهيد اوّل (متوفّى بسال‬
‫‪ 786‬ه ق‪ -‬ذفو) بوده و از وى روايت ميكند و سال وفاتش بدست نيامد‪.‬‬

‫(ملل و سطر ‪ 25‬ص ‪ 232‬ت)‬

‫ابن زهرة‪ -‬سيد احمد‬

‫‪ -‬بن محمد بن ابراهيم حسينى‪ ،‬عالم فاضل جليل القدر و ذيال ضمن شرح حال عمويش ابن زهره على مذكور است‪.‬‬

‫ابن زهرة‪ -‬سيد احمد‬

‫‪ -‬بن محمد بن حسن بن زهره حسينى ميسى‪ ،‬مكنّى به ابو طالب‪ ،‬عالمى است فاضل جليل كامل و از مشايخ شهيد اوّل‬

‫______________________________‬
‫( )‪ -‬بنى زهره يا آل زهرة‪ -‬خانواده بزرگى است در حلب‪ ،‬از اكابر خاندانهاى شيعه كه با فضائل و كماالت صورى و معنوى‬
‫آراسته‪ ،‬نظير آن نادر و قليل الوقوع‪ ،‬در بين تمامى اهل اسالم مشهور‪ ،‬بجد عاليشان زهرة بن على بن محمد بن محمد بن‬
‫احمد بن محمد بن حسين بن اسحق مؤتمن ابن امام جعفر صادق ع منسوب‪ ،‬هريك از افراد اين خانواده بابن زهره معروف‪ ،‬تا‬
‫عصر حاضر ما علماى دينيه بسيارى از اين خانواده ظهور يافته و علوم دينيه را در نواحى عراق و سوريه و غيره نشر دادهاند‬
‫و شرح حال بعضى از ايشان را باندازه مساعدت وسائل موجوده ثبت اوراق مينمايد‪ .‬معروفترين ايشان سيد ابو المكارم حمزة‬
‫بن على ميباشد كه مذكور ميشود و لفظ ابن زهره در صورت اطالق و نبودن قرينه منصرف بدو ميباشد و بس‪.‬‬

‫ص‪553 :‬‬

‫(متوفى بسال ‪ 786‬ه ق‪ -‬ذفو) ميباشد‪( .‬ملل و سطر ‪ 25‬ص ‪ 232‬ت)‬

‫ابن زهرة‪ -‬سيد حسن‬

‫‪ - ) ( 84‬بنى زهره يا آل زهرة ‪ -‬خانواده بزرگى است در حلب‪ ،‬از اكابر خاندانهاى شيعه كه با فضائل و كماالت صورى و معنوى آراسته‪ ،‬نظير آن نادر و قليل‬
‫الوقوع‪ ،‬در بين تمامى اهل اسالم مشهور‪ ،‬بجد عاليشان زهرة بن على بن محمد بن محمد بن احمد بن محمد بن حسين بن اسحق مؤتمن ابن امام جعفر صادق ع‬
‫منسوب‪ ،‬هريك از افراد اين خانواده بابن زهره معروف‪ ،‬تا عصر حاضر ما علماى دينيه بسيارى از اين خانواده ظهور يافته و علوم دينيه را در نواحى عراق و‬
‫سوريه و غيره نشر داده اند و شرح حال بعضى از ايشان را باندازه مساعدت وسائل موجوده ثبت اوراق مينمايد‪ .‬معروفترين ايشان سيد ابو المكارم حمزة بن على‬
‫ميباشد كه مذكور ميشود و لفظ ابن زهره در صورت اطالق و نبودن قرينه منصرف بدو ميباشد و بس‪.‬‬
‫‪ -‬بن محمد بن ابراهيم حسينى حلبى‪ ،‬مكنّى به ابو محمد‪ ،‬ملقّب به جمال الدين‪ ،‬عالمى است فاضل جليل القدر از تالمذه‬
‫علّامه حلّى (متوفى بسال ‪ 726‬ه ق‪ -‬ذكو) و ذيال ضمن شرح حال عمويش ابن زهره على هم مذكور است‪.‬‬

‫(امل اآلمل)‬

‫ابن زهرة‪ -‬سيد حسن‬

‫‪ -‬بن محمد بن حسن بن محمد بن على بن حسن بن زهره حسينى حلبى‪ ،‬ملقّب به شمس الدين‪ ،‬رئيس طبلخانه بوده و در‬
‫سال هفتصد و شصت و ششم هجرت درگذشت‪( .‬ص ‪ 35‬ج ‪ 2‬كمن)‬

‫ابن زهرة‪ -‬سيد حسن‬

‫‪ -‬بن محمد بن على بن حسن بن زهره حسينى حلبى‪ ،‬ملقّب به بدر الدين‪ ،‬در حلب نقيب االشراف و ناظر بيمارستان بود كه‬
‫در محرّم هفتصد و سى و دويم هجرت با مكر و حيله مقتول گرديد‪.‬‬

‫(ص ‪ 38‬ج ‪ 2‬كمن)‬

‫ابن زهرة‪ -‬حسين بن على‬

‫‪ -‬ذيال ضمن شرح حال پدرش ابن زهره على مذكور است‪.‬‬

‫ابن زهرة‪ -‬حمزة‬

‫‪ -‬بن على بن ابو المحاسن زهره‪ ،‬يا على بن حسن بن ابو المحاسن زهرة بن حسن بن زهره حسينى صادقى اسحقى امامى‬
‫حلبى‪ ،‬مكنّى به ابو المكارم‪ ،‬ملقّب به عز الدين‪ ،‬معروف به ابن زهره و سيد ابن زهره‪ ،‬عالم فاضل جليل القدر از اجلّاى علماى‬
‫اماميّه و اكابر متكلّمين و فقهاى شيعه ميباشد و چنانچه فوقا اشاره شد نسب شريف جدّ سيّم يا چهارمش زهره كه سرسلسله‬
‫اين خانواده آل زهره است با شش واسطه بجناب اسحق مؤتمن ابن امام جعفر صادق ع موصول ميشود و اين خانواده آل‬
‫زهره بهمين جهت به اسحاقيون نيز موصوف هستند‪ .‬سيد حمزه قرّة العين اين خانواده جليله بوده و لفظ ابن زهره در صورت‬
‫نبودن قرينه تنها بدو منصرف است‪ ،‬اقوال او در كتب فقهيّه منقول ميباشد‪ ،‬در كثرت تبحّر علمى گوى سبقت از ديگران ربوده‬
‫و از پدر خود روايت كرده و با يك واسطه از ابو على پسر شيخ طوسى نيز روايت‬

‫ص‪55 :‬‬

‫مى نمايد‪ ،‬معين الدين مصرى‪ ،‬ابن ادريس‪ ،‬شاذان بن جبرئيل قمى‪ ،‬محمد بن جعفر مشهدى صاحب مزار معروف و بعضى ديگر‬
‫هم از وى روايت ميكنند‪.‬‬
‫از تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬اباحة المتعة ‪ -2‬غنية النّزوع الى علمى االصول و الفروع يا فى االصولين و الفروع كه نخست مسائل اصول عقائد و اصول‬
‫فقه را مبين داشته و بعد از آن متعرض بيان احكام فقهيه ميباشد و در ايران با چند كتاب ديگر بنام جوامع الفقه چاپ سنگى‬
‫شده و يك نسخه خطى قسمت فروع آن هم بشماره ‪ 2668‬در كتابخانه مدرسه سپهساالر جديد طهران موجود است ‪ -3‬قبس‬
‫االنوار فى نصرة العترة االطهار (االخيار خ ل) ‪ -4‬النكت در نحو و غير اينها كه در هريك از امامت‪ ،‬جوابات مسائل وارده از‬
‫بغداد و جبل و نصيبين‪ ،‬حسن و قبح عقلى‪ ،‬ردّ فالسفه‪ ،‬ردّ منجمين‪ ،‬منع قياس در دين‪ ،‬نفى رؤيت‪ ،‬رسالهاى مفرده تأليف داده‬
‫و بسال پانصد و هشتاد و پنجم هجرى قمر ى در هفتاد و چهار سالگى در حلب وفات يافت و در دامنه كوه جوشن نزد مشهد‬
‫السقط محسن بن حسين بن على ع مدفون گرديد و در رديف اشخاص مسمّى به حمزه از نخبة المقال گويد‪:‬‬

‫ذو غنية عنه ابن ادريس نقل‬ ‫و ابن على بن زهرة االجل‬

‫مخفى نماند كه على بن زهرة پدر صاحب ترجمه‪ ،‬حمزة بن على نيز عالم فاضل كامل و چنانچه اشاره شد از مشايخ اجازه‬
‫پسر مذكور خودش بود‪ ،‬همچنين ابو المحاسن زهرة بن حسن بن زهره جدّ پدرى حمزه نيز از اجلّاى سادات علما بوده است‬
‫اما برادرش عبد اللّه بن على بن زهره و برادرزادهاش ابو حامد محمد بن عبد اللّه نيز ذيال مذكور هستند‪.‬‬

‫(ص ‪ 475‬مس و ‪ 232‬ت و ‪ 6‬هب و غيره)‬

‫ابن زهرة‪ -‬عبد اللّه‬

‫‪ -‬بن على بن ابى المحاسن زهره حسينى حلبى‪ ،‬مكنّى به ابو القاسم‪ ،‬ملقّب به جمال الدين‪ ،‬برادر حمزة بن على مذكور فوق‪،‬‬
‫فقيه كامل محقّق اديب فاضل از علماى اماميّه قرن هفتم هجرت ميباشد و از تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬التبيين لمسألتى الشفاعة و عصاة المسلمين ‪ -2‬تبيين المحجة فى كون اجماع االمامية حجة ‪ -3‬التجريد در فقه ‪-4‬‬
‫الجبارية در اثبات جباريت خداوند عالم ‪ -5‬الغنية عن الحجج و االدلة و آن غير از كتاب غنيه برادر مذكورش ميباشد و غير‬
‫اينها از رسائل متفرقه و جوابات مسائل‬

‫ص‪552 :‬‬

‫وارده از بالد ديگر‪ .‬والدت عبد اللّه در سال پانصد و سى و يكم يا پنجم هجرت واقع شد و سال وفاتش بدست نيامد‪ .‬اما‬
‫پسرش محمد بن عبد اللّه بن على بن زهره حسينى حلبى‪ ،‬مكنّى به ابو حامد‪ ،‬ملقّب به محيى الدين‪ ،‬عالم فاضل جليل القدر‬
‫متبحّر از اكابر فقهاى اماميّه و از مشايخ روايت محقّق حلّى و يحيى بن سعيد حلّى ميباشد كه ايشان از وى روايت كرده و او‬
‫نيز از ابن بطريق و ابن شهرآشوب و پدر و عموى مذكورين فوق خود روايت مينمايد و از تأليفات او است‪ :‬كتاب االربعين فى‬
‫حقوق االخوان و رساله حضرت ص ادق ع كه به عبد اللّه نجاشى والى اهواز فرستاده و به اهوازيه معروف ميباشد در همين‬
‫كتاب اربعين درج شده و شهيد ثانى هم همين رساله را در كتاب كشف الريبه خود از همين كتاب اربعين روايت كرده است‪.‬‬
‫ابو حامد در سال پانصد و شصت و ششم متولد شد و موافق آنچه از اجازه صاحب معالم استظهار شده تا حدود هفتاد سالگى‬
‫در قيد حيات بوده است و سال وفاتش معلوم نيست‪( .‬ملل و ‪ 426‬ج ذريعه و سطر ‪ 23‬ص ‪ 232‬ت)‬

‫ابن زهره‪ -‬على‬

‫‪ -‬بن ابراهيم بن محمد بن على بن حسن بن زهره حسينى حلبى‪ ،‬مكنّى به ابو الحسن‪ ،‬ملقّب به عالء الدين‪ ،‬فقيه كامل‪ ،‬از‬
‫افاضل علماى اماميّه بوده و بسال هفتصد و هفتاد و پنجم هجرت در هفتاد و چند سالگى وفات يافت‪ .‬بنى زهره هم كه علّامه‬
‫حلّى (متوفى بسال ‪ 726‬ه ق‪ -‬ذكو) براى ايشان اجازه داده و به اجازه كبيره معروف و حاوى مدح بسيار ايشان ميباشد و در‬
‫جلد اجازات بحار مجلسى نيز درج است عبارت از همين على بن ابراهيم و پسرش سيد شرف الدين ابو عبد اللّه حسين بن‬
‫على بن ابراهيم و برادرش سيد بدر الدين محمد بن ابراهيم و دو برادرزادهاش احمد و حسن پسران سيد بدر الدين مذكور‬
‫ميباشد كه همين پنج نفر از خانواده آل زهره كه معاصر علّامه و از تالمذه او بودهاند با اجازه كبيره مذكوره مفتخر هستند‪ .‬سيد‬
‫بدر الدين مذكور بسال هفتصد و سى و سيّم هجرت در شصت و چند سالگى وفات يافت‪.‬‬

‫(سطر ‪ 23‬ص ‪ 232‬ت و غيره)‬

‫ابن زهره محمد بن ابراهيم‪ -‬ابن زهره محمد بن عبد اللّه‪-‬‬

‫هردو از اجلّاى علماى اماميّه بوده و فوقا اوّلى را ضمن شرح حال برادرش ابن زهره‬

‫ص‪553 :‬‬

‫على و دويمى را نيز ضمن شرح حال پدرش ابن زهره عبد اللّه تذكر دادهايم‪.‬‬

‫ابن زهير‪ -‬كعب‬

‫‪ -‬بن زهير بن ابى سلمى مزنى‪ ،‬از اصحاب حضرت رسالت ص و مشاهير مخضرمين شعراى عرب ميباشد كه هردو دوره‬
‫جاهليّت و اسالم را ديده است‪ .‬در بدايت حال در بدگوئى آن حضرت جدّى وافر داشت تا آنكه از طرف آن حضرت مهدور‬
‫الدم شد‪ ،‬اينك حسب االرشاد برادرش بجير كه بجهت قبول اسالم مورد مذمّت او بوده قصيده الميه معروفه را كه بپنجاه و‬
‫هفت بيت مشتمل و بتوبه و انابه و عذرخواهى از جسارتهاى زبانى وى ميباشد انشا كرده و بمسجد رفت‪ ،‬قصيده را خواند و‬
‫اسالم آورد‪ ،‬مورد تحسين و عفو و اغماض آن حضرت شد و به برد شريف مخصوص خود آن حضرت كه در دوش مبارك‬
‫داشته مخلّع و مفتخر گرديد‪ .‬برد شريف مذكور را خلفاى امويّه از ورثه كعب ابتياع نمودند‪ ،‬از ايشان نيز بخلفاى عبّاسيّه رسيد‬
‫و اخيرا از طرف يعقوب بن متمسك باللّه هفدهمين و آخرين خلفاى عبّاسيّه مصر (كه در سال نهصد و بيست و چهارم هجرى‬
‫قمرى خالفت را تسليم آل عثمان نمود) اهداى دربار سلطان سليم خان اوّل نهمين سلطان عثمانى (‪ 926 -9 8‬ه ق‪ -‬ظيح‪-‬‬
‫ظكو) گرديد و تا زمان مؤلف قاموس االعالم (شمس الدين سامى بيگ سابق الذكر در باب القاب) در دربار خالفتى محفوظ‬
‫و به خرقه شريف مشهور است و مطلع قصيده مذكوره است‪:‬‬

‫متيم اثرها لم يفد مكبول‬ ‫بانت سعاد و قلبى اليوم مبتول‬

‫مهند من سيوف اللّه مسلول‬ ‫ان الرسول لسيف يستضاء به‬

‫و العفو عند رسول اللّه مأمول‬ ‫انبئت ان رسول اللّه اوعدنى‬

‫همين قصيده بقصيده بانت سعاد معروف و بنوشته قاموس االعالم بهمان مناسبت مذكوره قصيده بردهاش نيز گويند و آن غير‬
‫از قصيده برده ميميه مشهوره ميباشد كه در عنوان بوصيرى تذكّر دادهايم‪ .‬اين قصيده بانت سعاد نيز محل توجه اكابر بوده و‬
‫شروح بسيارى بر آن نوشته اند و بارها با شروح متفرقه در مصر و ليدن و غيره بطبع رسيده است‪ .‬كعب در سال بيست و‬
‫چهارم هجرت درگذشت و پدرش زهير بن ابى سلمى نيز يكى از اصحاب معلقات بوده و بعنوان ابن ابى سلمى نگارش‬
‫دادهايم‪( .‬ص ‪ 3867‬ج ‪ 5‬س و غيره)‬

‫ص‪554 :‬‬

‫ابن الزيات‪ -‬محمد‬

‫‪ -‬بن عبد الملك بن ابان بن حمزه مكنّى به ابو جعفر‪ ،‬معروف به ابن الزيات وزير معتصم هشتمين خليفه عباسى (‪227 -2 8‬‬
‫ه ق‪ -‬ريح‪ -‬ركز) و پسرش واثق باللّه‪ ،‬اديبى بوده نحوى لغوى منشى باهر شاعر ماهر‪ ،‬اشعارش لطيف و ديوان رسائلى هم‬
‫دارد و از او است‪:‬‬

‫و كفوا عن مالحظة المالح‬ ‫سماعا يا عباد اللّه منى‬

‫و اوله يهيج بالمزاح‬ ‫فان الحب اخره المنايا‬

‫ابو عثمان مازنى در هريك از مسائل نحويّه كه ترديدى داشت بدو مراجعه كرده و حل اشكال مىنمود‪ .‬ابن الزيات بترجمه‬
‫كتب يونانى حرصى قوى داشته و كتب بسيارى بنام او‪ ،‬از يونانى بعربى ترجمه شد‪ ،‬هريك از مترجمين را شهريّه گزافى‬
‫تخصيص داد‪ .‬در دربار معتصم بسيار محترم بود‪ ،‬لكن واثق در باطن نسبت بوى بدبين و قسم ياد كرده بود كه هنگام خالفت‬
‫خود‪ ،‬معزولش كند و دخيل هيچ كارش ننمايد تا آنكه نوبت خالفت بعد از مرگ پدرش معتصم بدو رسيد‪ ،‬لكن ارقام و‬
‫بيعتنامهها كه منشيان دربارى مى نوشتند موافق طبع وى نشد‪ ،‬فقط قلم و رقم ابن زيات پسنده خاطر او بود اينك باز در‬
‫مقام وزارتش ابقا كرد و براى تخلّف سوگند‪ ،‬كفّاره داده و گفت خلف قسم را كفّاره بدل ميشود لكن ابن زيات را بدلى نيست‪،‬‬
‫بدينجهت باز با كمال نفوذ و ا قتدار مشغول انجام وظائف وزارتى گرديد‪ ،‬با متوكّل عباسى برادر واثق با خشونت ميگذرانيد‪،‬‬
‫براى مقصرين دولتى نيز يك فيرين آهنى ترتيب داد كه در ته آن‪ ،‬مسمارهاى آهنين نوك بباال نصب شده بود‪ ،‬مقصّر را توى‬
‫آن فيرين داخل كرده و از خارج گرمش مينمودند تا آن بيچاره از حرارت بىطاقت مىشد و بجنبش مىآمد بهرطرف كه ميل‬
‫ميكرد آن مسمارها ببدنش مى خليد و بنهايت شكنجه مبتال ميگرديد و در جواب التجا و استرحام ايشان ميگفت‪ :‬الرحمة خور‬
‫فى الطبيعة‪ .‬يعنى رحم و دلسوزى ناشى از ضعف دل و سستى طبيعت است‪ .‬بدين منوال بود تا بعد از فوت واثق‪ ،‬امر خالفت‪،‬‬
‫محلّ خالف شد‪ ،‬ابن زيات بخالفت پسر واثق شايق و قاضى ابن ابى داود سابق الذكر نيز خالفت متوكّل را مايل بود‪ ،‬پس از‬
‫آنكه خالفت‬

‫ص‪555 :‬‬

‫بمتوكّل استقرار يافت ابن داود را باز در مسند قضاوت نشانيد‪ ،‬ابن زيات نيز بقرار سابق در وزارت باقى بود تا بفاصله چهل‬
‫روز در اثر كينه ديرينه كه توأم با تحريك و تحريص قاضى هم بوده ابن زيات را در همان فيرين (كه خودش براى مقصّرين‬
‫تهيه كرده بود) انداخته و يك زنجير پانزده رطلى نيز در گردنش كردند‪ ،‬هرچه از متوكّل استرحام ميكرد همان جواب را‬
‫ميشنيد كه الرحمة خور فى الطبيعة‪ .‬چهل روز بهمين روش در عذاب بود تا در اوائل سال دويست و سى و سيّم هجرت عازم‬
‫مقرّ خود گرديد‪ .‬من حفر بئرا ألخيه وقع فيه‪.‬‬

‫(ص ‪ 65‬ج ‪ 2‬كا و ‪ 63‬ج س و ‪ 343‬ج ‪ 3‬تاريخ بغداد)‬

‫ابن زياد‪ -‬عبيد اللّه‬

‫‪ -‬بن زياد بن ابيه‪ ،‬از طرف يزيد بن معاوية والى كوفه شد‪ ،‬ظلم و ست مى كه از آن ناپاك نسبت بحضرت حسين بن على ع و‬
‫خانواده رسالت ص و اهل بيت عصمت و طهارت ع رسيده مشهور جهان و ثبت اوراق و دفاتر تاريخى است و قضيه‬
‫عالم سوز محرّم سال شصت و يكم هجرى كربال از ياد رفتنى نميباشد‪ .‬عمر بن عبد العزيز گويد اگر من از قاتالن حسين بن‬
‫على ب ودم و بعد از آن بالفرض‪ ،‬مشمول رحمت خداوندى شده و به بهشتم ميبرد باز هم از حضرت پيغمبر ص خجالت كشيده‬
‫و داخل نميشدم‪ .‬شرح و بسط فجايع ابن زياد‪ ،‬عالوه بر اينكه خارج از گنجايش و حوصله اين مختصرات ميباشد از كثرت‬
‫شهرت تاريخى‪ ،‬ديگر حاجتى بذكر آنها و بدرد و الم آوردن قرطاس و قلم ندارد و همينقدر گوئيم چندين برابر آنها هم از‬
‫صاحب نسبى چون ابن زياد اصال مستبعد نميباشد چنانچه‪ ،‬مادرش مرجانه كنيزكى بوده بدكاره و در روايت مشهورى كه‬
‫حضرت امير المؤمنين ع بشهادت رسيدن ميثم تمار بدست عبيد اللّه را خبر داده مصرّح است‪ :‬ليأخذنك العتل الزنيم ابن االمة‬
‫الفاجرة عبيد اللّه بن زياد‪.‬‬

‫پدرش زياد‪ ،‬مكنّى به ابو المغيرة نيز بىپدر و مجهول النسب بود‪ ،‬از اينرو گاهى بمادرش كه سميّه نام داشته و كنيز حارث بن‬
‫كلده بوده نسبت داده و زياد بن سميه ميگفتند و گاهى زياد بن عبيد ثقفى و بيشتر محض اظهار بىپدرى او زياد بن ابيه‬
‫ميناميدند تا آنكه معاويه محض جلب او بطرف خود‪ ،‬اعالن قرابت داده و از راه مكر و حيله برادرش خطاب‬

‫ص‪556 :‬‬
‫كرد و بپدر خود ابو سفيان ملحقش نمود و زياد بن ابو سفيان گفتند‪.‬‬

‫در نامه چهل و چهارم حضرت امير المؤمنين ع در نهج البالغة بهمين مطلب اشاره شده و در قاموس االعالم نيز گويد كه‬
‫زياد‪ ،‬ولد نامشروع ابو سفيان بود‪ .‬ابن خلّكان هم ضمن شرح حال ابن مفرغ يزيد‪ ،‬شرحى در همين موضوع نگاشته است و‬
‫هجويّات خود ابن مفرغ كه درباره خود زياد و دو پسرش عبيد اللّه و عباد گفته بسيار بوده و در شرح حالش اشاره خواهد‬
‫شد‪ .‬عبيد اللّه در سال شصت و هفتم هجرت بدست ابراهيم بن اشتر مقتول شد‪ ،‬بعد از سوزاندن بدن سرش را بكوفه فرستاده‬
‫و در دار االماره خود آن لعين پيش مختار گذاشتند بشرحى كه ضمن عنوان شعبى اشاره نموديم‪.‬‬

‫(ص ‪ 2435‬و ‪ 3 9‬ج ‪ 4‬س و اطالعات متفرقه)‬

‫ابن زيدون‪ -‬احمد‬

‫‪ -‬بن عبد اللّه بن احمد بن غالب بن زيدون‪ ،‬اندلسى قرطبى اشبيلى مخزومى‪ ،‬مكنّى به ابو الوليد‪ ،‬معروف به ابن زيدون‪ ،‬از‬
‫مشاهير ادبا و شعراى اندلس از قبيله بنى مخزوم ميباشد كه بسال سيصد و نود و چهارم هجرت در شهر قرطبه از بالد اندلس‬
‫متولد شد‪ ،‬با فصاحت بيان و طال قت لسان معروف و نزد ملوك اندلس بسيار محترم بود‪ ،‬بجهت بصيرت كاملى كه در سياسات‬
‫داشته گاهى بسمت سفارت ببالد ديگر اعزام ميگرديد تا اخيرا مفضوب و زندانى شد‪ ،‬از آنجا با شبيليه فرار كرده و از خواص‬
‫ندماى معتضد باللّه صاحب اشبيليه بوده و باالخره بمقام وزارت رسيد‪ ،‬بعد از وفات معتضد‪ ،‬متصدى وزارت پسرش معتمد نيز‬
‫گرديد و از اين رو بلقب ذو الوزارتين شهرت يافت‪ ،‬در ديوان اشعارى نيز بدو منسوب است و بسال چهار صد و شصت و سيّم‬
‫هجرى قمرى در اشبيليه درگذشت و از ابيات قصيده نونيه مشهوره طريفه او است‪:‬‬

‫و ناب عن طيب لقيانا تجافينا‬ ‫اضحى التنائى بديال من تدانينا‬

‫ثوبا من الحزن اليبلى و يبلينا‬ ‫من مبلغ الملبسينا بانتزاحهم‬

‫انا بقربكم قد صار يبكينا‬ ‫ان الزمان اللذى قد كان يضحكنا‬

‫سودا او كانت بكم بيضا ليالينا‬ ‫حالت لبعدكم ايامنا فغدت‬

‫و اليوم نحن و ما يرجى تالقينا‬ ‫باالمس كنا و ال نخشى تفرقنا‬

‫ص‪557 :‬‬
‫عنكم و ال انصرفت منكم امانينا‬ ‫و اللّه ما طلبت ارواحنا بدال‬

‫(ص ‪ 65‬ج نى و ‪ 45‬ج كا و ‪ 426‬هر و غيره)‬

‫ابن زينب‪ -‬حسن بن ابيطالب‬

‫‪ -‬در باب اوّل (القاب) بعنوان آبى مذكور است‪.‬‬

‫ابن زينب‪ -‬محمد بن ابراهيم‬

‫‪ -‬نعمانى بعنوان ابن ابى زينب نگارش داديم‪.‬‬

‫ابن زينى دحالن‪ -‬احمد بن زينى‬

‫‪ -‬در باب القاب بعنوان زينى دحالن نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابن الساربان‪ -‬على بن ايوب بن حسين‬

‫‪ -‬كاتب قمىّ االصل‪ ،‬شيرازىّ الوالدة‪ ،‬بغدادىّ المسكن و المدفن‪ ،‬ابو الحسن الكنية‪ ،‬ابن الساربان الشّهرة‪ ،‬از علماى اماميّه قرن‬
‫پنجم هجرت ميباشد كه از تالمذه ابو سعيد سيرافى و ابو عبيد اللّه مرزبانى و از اساتيد و مشايخ حديث خطيب بغدادى بوده‪.‬‬
‫ديوان متنبّى را از خودش شنيده و در چهار صد و سىام هجرت درگذشت‪( .‬ص ‪ 87‬ج ‪ 2‬نى)‬

‫ابن الساعاتى‪ -‬احمد بن على بن تغلب‬

‫‪ -‬يا ثعلب‪ ،‬بعل بكىّ االصل‪ ،‬بغدادىّ المسكن‪ ،‬حنفىّ المذهب‪ ،‬مظفر الدين اللّقب‪ ،‬ابن الساعاتى الشّهرة‪ ،‬از اكابر فقهاى حنفيّه و‬
‫اجلّاى علماى اصول و علوم عربيّه ميباشد كه در ذكاوت و فصاحت ضرب المثل‪ ،‬در حسن خط نيز بىبدل بود‪ .‬بعضى از اجلّه‬
‫بابن حاجبش ترجيح ميدهد و از تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬البديع در اصول ‪ -2‬مجمع البحرين و ملتقى النهرين در فقه حنفى كه مختصر قدورى و منظومه او را در آن جمع كرده و‬
‫فوائد بسيارى افزوده است و نسخه اصل كه با خط خود مؤلف ميباشد در جامع سلطان محمد خان فاتح در استانبول موجود‬
‫است ‪ -3‬شرح مجمع مذكور در دو جلد بزرگ و در سال ششصد و نود و چهارم هجرت درگذشت‪ .‬پدرش على بن تغلب‬
‫ملقّب به نور الدين نيز در نجوم و هيئت مشهور بود‪ ،‬ساعتهائى را كه در درب مستنصريه بغداد است ساخته و مرتّب نمود و‬
‫بهمين جهت به ساعاتى شهرت يافت و پسرش احمد نيز به ابن الساعاتى مشتهر گرديد‪ .‬نور الدين در سال ششصد و هشتاد و‬
‫سيّم هجرت درگذشت‪.‬‬

‫(كف و ص ‪ 89‬ت و ‪ 26‬فوائد البهية و ‪ 444‬حوادث جامعه)‬


‫ابن الساعاتى‪ -‬رمضان‬

‫‪ -‬يا رضوان بن رستم‪ -‬ملقّب به فخر الدين‪ ،‬معروف به ابن الساعاتى‪ ،‬برادر على بن رستم مذكور ذيل ميباشد كه در طب‬

‫ص‪558 :‬‬

‫و منطق و حكمت و موسيقى و بربطنوازى يدى طولى داشت‪ ،‬قريحه شعريّه اش صاف و در ادبيّات نيز با بهره‪ ،‬از اطبّا و‬
‫وزراى ملوك ايّوبيّه بوده و از تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬حاشيه قانون ابن سينا ‪ -2‬المختار فى االدبيات و االشعار و از اشعار او است‪:‬‬

‫فى صفرة اللون يحكى لون مسكين‬ ‫و روضة زاد باالترج بهجتها‬

‫من فرقة الغصن ام من خوف سكين‬ ‫عجبت منه فما ادرى اصفرته‬

‫جم و ‪ 632‬ج س)‬ ‫در سال ششصد و هيجدهم هجرت درگذشت‪( .‬ص ‪ 4‬ج‬

‫ابن الساعاتى‪ -‬على بن رستم‬

‫‪ -‬يا على بن محمد بن رستم بن هردوز‪ ،‬دمشقىّ الوالدة‪ ،‬مصرىّ المدفن‪ ،‬كه به بهاء الدين ملقّب و بمناسبت اينكه پدرش در‬
‫دمشق شغل ساعت سازى داشته به ابن الساعاتى شهرت يافته از مشاهير شعراى نامى و يكّهتاز عرصه سخنورى ميباشد كه در‬
‫غايت سالست و لطافت بود‪ .‬ديوان شعرى دو مجلّدى و يك ديوان ديگر موسوم به مقطعات النيل از آثار قلمى وى بوده و از‬
‫اشعار او است‪:‬‬

‫صرف الزمان باختها ال يغلط‬ ‫للّه يوم فى سيوط و ليلة‬

‫وله بنور البدر فرع اشمط‬ ‫بتنا و عمر الليل فى غلوائه‬

‫رطب يصافحه النسيم فيسقط‬ ‫و الطل فى سلك الغصون كلؤلؤ‬

‫و الريح يكتب و الغمام ينقط‬ ‫و الطير يقرأ و الغدير صحيفة‬

‫در سال ششصد و چهارم هجرت در مصر درگذشت‪( .‬ص ‪ 63‬ج س و ‪ 398‬ج كا)‬

‫ابن ساعتى‪ -‬رضوان بن رستم‬


‫‪ -‬فوق چنانچه در قاموس االعالم است‪.‬‬

‫ابن ساعد‪ -‬محمد بن ابراهيم‬

‫‪ -‬بعنوان اكفانى محمد در باب اوّل (القاب) مذكور شده است‪.‬‬

‫ابن الساعى‪ -‬على‬

‫‪ -‬بن انجب بن عثمان بن عبد اللّه بن عبد الرحمن بن عبد الرحيم‪ ،‬مكنّى به ابو طالب‪ ،‬ملقّب به تاج الدين كه به ابن انجب نيز‬
‫موصوف و بجهت انتساب بجدّش عثمان (كه لقب ساعى داشته) به ابن الساعى معروف ميباشد فقيهى است محدّث اديب شاعر‬
‫مورّخ‪ ،‬خازن كتب مستنصر باللّه سى و ششمين خليفه عباسى (‪ 643 -623‬ه ق‪ -‬خكج‪ -‬خم) و از تالمذه ابن النجار‪ .‬وى از‬
‫جمعى وافر استماع حديث‬

‫ص‪559 :‬‬

‫نموده است‪ ،‬بالخصوص در علم تاريخ متبحّر بود‪ ،‬بنام اخبار الحالج و اخبار الخلفاء و اخبار الربط و المدارس و اخبار قضاة‬
‫بغداد و اخبار المصنفين و اخبار الوزراء و جامع مختصر و طبقات الفقهاء و مختصر اخبار الخلفا و مقابر مشهوره و غير اينها‬
‫تأليفات بسيارى دارد و بسال ششصد و هفتاد و چهارم هجرت در هشتاد و يك سالگى درگذشت‪.‬‬

‫(كف و ص ‪ 386‬حوادث جامعه و غيره)‬

‫ابن سباع‪ -‬محمد‬

‫‪ -‬بن حسن بن سباع بن صائغ‪ ،‬يا سباع صائغ دمشقى‪ ،‬ملقّب به شمس الدين‪ ،‬معروف به ابن الصائغ و ابن سباع‪ ،‬از ادبا و‬
‫شعراى قرن هشتم دمشق ميباشد كه در نظم و نثر قادر بود‪ ،‬در بازار زرگران دكانى داشته و در همان دكان درس ميگفت‪ .‬از‬
‫تأليفات و آثار قلمى او است‪:‬‬

‫‪ -‬شرح مقصوره ابن دريد ‪ -2‬قصيده تائيه در استقبال تائيه ابن فارض ‪ -3‬اللمحة فى شرح الملحة كه شرح ملحة االعراب‬
‫حريرى است ‪ -4‬مختصر صحاح الجوهرى ‪ -5‬المقامة الشهابية در ايامى كه در مصر مقيم بوده در اظهار اشتياق موطن خود‬
‫دمشق گويد‪:‬‬

‫انى و قلبى فى ربوعك موثق‬ ‫اشتاق منك منازال لم انسها‬

‫و به عرفت فكل ما اتخلق‬ ‫طلل به خلقى تكون اوال‬


‫در هفتصد و بيستم يا بيست و دويم يا پنجم هجرت درگذشت‪.‬‬

‫(كف و ص ‪ 632‬ج س و ‪ 4 9‬ج ‪ 3‬كمن)‬

‫ابن السبعين‪ -‬عبد الحق‬

‫‪ -‬يا محمد بن عبد الحق بن ابراهيم‪ ،‬ملقّب به قطب الدين‪ ،‬معروف به ابن السبعين‪ ،‬مكنّى به ابو محمد‪ ،‬از علما و فقهاى اندلس‬
‫ميباشد كه در ادبيّات نيز يدى طولى داشته و بتصوف و فلسفه منتسب بود‪ ،‬بلكه بعضى از ارباب تراجم از مشاهير عرفا و‬
‫متصوفهاش شمردهاند‪ .‬بعد از استحضار از افكار ايشان خودش طريقت مخصوصى اتّخاذ كرد‪ ،‬گروهى هم تابع وى شدند و‬
‫اتباع او به سبعينيه معروف گرديدند‪ .‬اخيرا بفساد عقيده متهّم شد و بدينجهت از اندلس تبعيدش نمودند تا بسال ششصد و‬
‫شصت و نهم هجرى قمرى در پنجاه و پنج سالگى در مكّه معظّمه درگذشت‪ .‬از تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬االحاطة ‪ -2‬الجوهر ‪ -3‬رسالة العهد‪( .‬ص ‪ 632‬ج س و ‪ 7‬ج ‪ 6‬فع)‬

‫ص‪563 :‬‬

‫ابن السبكى‪ -‬عبد الوهاب‬

‫‪ -‬بن على بعنوان تاج الدين عبد الوهاب در باب اوّل مذكور شده است‪.‬‬

‫ابن السترى‪ -‬على بن هالل‬

‫‪ -‬بعنوان ابن البواب على نگارش داديم‪.‬‬

‫‪85‬‬
‫ابن السراج‬

‫ابن السراج‪ -‬ابراهيم بن عمر‬

‫‪ -‬در باب اوّل (القاب) بعنوان سلفى ابراهيم مذكور شده است‪.‬‬

‫ابن السراج‪ -‬جعفر بن احمد‬

‫‪ - ) ( 85‬ابن السراج ‪ -‬عنوان مشهورى جمعى از افاضل است كه لفظ سراج در بعضى از ايشان بر وزن كتاب بوده و در بعضى ديگر بر وزن عطار ميباشد كه از‬
‫سرج بمعنى زين اشتقاق يافته است‪.‬‬
‫اينك بعضى از ايشان را باندازه مساعدت وسائل موجوده با تعيين حركات لفظ سراج تذكر ميدهد‪.‬‬
‫مشهورترين ايشان ابن السراج محمد بن سرى نحوى است كه مذكور ميگردد و لفظ ابن السراج در كلمات ادبا‪ ،‬در صورت اطالق و نبودن قرينه منصرف به او‬
‫ميباشد و بس‪ .‬اين لفظ در اصطالح رجالى عبارت از احمد بن ابى بشر بوده و لفظ سراج در آن بر وزن عطار است‪.‬‬
‫‪ -‬در باب اوّل بعنوان قارى جعفر نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابن السراج‪ -‬سراج‬

‫‪ -‬بن عبد الملك بن سراج (بر وزن كتاب) بن عبد اللّه بن محمد بن سراج اندلسى‪ ،‬مكنّى به ابو الحسين‪ ،‬از اكابر لغت و فنون‬
‫عربيّه ميباشد و بالخصوص در فنّ صرف و اشتقاق داناترين اهل عصر خود و از اساتيد ابن األبرش (متوفى بسال ‪ 532‬ه ق‪-‬‬
‫ثلب) و ابن بادش (متوفى بسال ‪ 528‬يا ‪ 543‬ه ق‪ -‬ثكح يا ثم) بوده و سال وفاتش بدست نيامد‪( .‬سطر ‪ 29‬ص ‪ 6‬ت)‬

‫ابن السراج‪ -‬طالب بن محمد‬

‫‪ -‬يا طالب بن احمد بن محمد بن قشيط يا نشيط‪ ،‬نحوى‪ ،‬مكنّى به ابو احمد‪ ،‬معروف به ابن السراج (كه بنوشته روضات بر‬
‫وزن كتاب و بقول معجم االدبا بر وزن عطّار است) از تالمذ ه ابن االنبارى محمد بن قاسم سابق الذكر بوده و از تأليفات او‬
‫است‪:‬‬

‫‪ -‬االخبار ‪ -2‬فنون االشعار ‪ -3‬المختصر فى النحو‪ .‬وفات او در سال چهار صد و ششم هجرت واقع گرديد‪( .‬ص ‪ 27‬ج ‪2‬‬
‫جم و سطر ‪ 23‬ص ‪ 6‬ت)‬

‫______________________________‬
‫( )‪ -‬ابن السراج‪ -‬عنوان مشهورى جمعى از افاضل است كه لفظ سراج در بعضى از ايشان بر وزن كتاب بوده و در بعضى‬
‫ديگر بر وزن عطار ميباشد كه از سرج بمعنى زين اشتقاق يافته است‪.‬‬

‫اينك بعضى از ايشان را باندازه مساعدت وسائل موجوده با تعيين حركات لفظ سراج تذكر ميدهد‪.‬‬

‫مشهورترين ايشان ابن السراج محمد بن سرى نحوى است كه مذكور ميگردد و لفظ ابن السراج در كلمات ادبا‪ ،‬در صورت‬
‫اطالق و نبودن قرينه منصرف به او ميباشد و بس‪ .‬اين لفظ در اصطالح رجالى عبارت از احمد بن ابى بشر بوده و لفظ سراج‬
‫در آن بر وزن عطار است‪.‬‬

‫ص‪56 :‬‬

‫ابن السراج‪ -‬عبد الرحمن‬

‫‪ -‬بن قاسم بن يوس ف بن محمد فارسى قارى نحوى‪ ،‬مكنّى به ابو القاسم‪ ،‬معروف به ابن السراج (بر وزن كتاب) از ادباى اوائل‬
‫قرن هفتم هجرت بوده و در ششصد و نوزدهم درگذشت‪.‬‬

‫(سطر ‪ 23‬ص ‪ 6‬ت)‬


‫ابن السراج‪ -‬عبد الملك بن سراج‬

‫‪ -‬مكنّى به ابو مروان‪ ،‬معروف به ابن السراج (بر وزن كتاب) پدر ابن ا لسراج سراج مذكور فوق‪ ،‬از اكابر علماى نحو و لغت‬
‫ميباشد‪ ،‬در علم لسان براعت داشت‪ ،‬هيجده سال عمر خود را فقط در كتاب سيبويه و بحث و انتقاد اغالط و اشتباهات مؤلفين‬
‫مصروف نموده و آنها را در قيد تحرير آورد‪ ،‬نسبش به سراج بن قره كالبى صحابى پيوندد‪ .‬سال وفات او معلوم نشد و از‬
‫شرح حال پسر مذكورش استكشاف ميشود كه از رجال اواسط يا اواخر قرن پنجم هجرت بوده است‪.‬‬

‫(سطر ‪ 26‬ص ‪ 6‬ت)‬

‫ابن السراج‪ -‬محمد‬

‫‪ -‬بن حسين بن عبيد اللّه بن عمر بن حمدون نحوى صيرفى‪ ،‬مكنّى به ابو يعلى‪ ،‬معروف به ابن السراج (بر وزن كتاب) مؤلف‬
‫كتاب مصنف در قرائات است و زمان حيات او بدست نيامد‪.‬‬

‫(سطر ‪ 2‬ص ‪ 6‬ت)‬

‫ابن السراج‪ -‬محمد‬

‫‪ -‬بن سرى بن سهل‪ ،‬يا سراج‪ ،‬اديب نحوى بغدادى مصرى‪ ،‬ملقّب به شمس الدين‪ ،‬مكنّى به ابو بكر‪ ،‬معروف به ابن السراج (بر‬
‫وزن عطّار) و ابن سهل‪ ،‬از مشاهير ادبا و نحويّين قرن چهارم هجرت ميباشد كه با ذكاوت و فطانت معروف‪ ،‬جاللت علمى وى‬
‫مسلّم‪ ،‬زياده از حد طرف ميل استاد خود ابو العباس مبرّد‪ ،‬در تمامى حاالت خلوت و جلوت با وى انسى تمام داشت‪ ،‬به‬
‫زجاج نيز تتلمذ نموده و از اساتيد ابو سعيد سيرافى‪ ،‬على بن عيسى رمانى و اكابر ديگر بود‪ ،‬جوهرى در چندين جا از كتاب‬
‫صحاح خود‪ ،‬از اقوال وى نقل كرده است‪ .‬بعد از مرگ زجاج مذكور‪ ،‬رياست علميّه بدو منتهى گرديده و از تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬احتجاج القراء فى القرائة ‪ -2‬االصول در نحو ‪ -3‬جمل االصول ‪ -4‬شرح‬

‫ص‪562 :‬‬

‫كتاب سيبويه ‪ -5‬الشعر و الشعراء ‪ -6‬كتاب االشتقاق ‪ -7‬كتاب الرياح و الهواء و النار ‪ -8‬الموجز فى النحو و غيرها‪.‬‬

‫وفات ابن السراج در ذيحجه سال سيصد و دهم يا شانزدهم هجرت واقع شد‪ ،‬در يكجا از كشف الظّنون سيصد و شصت و يكم‬
‫نوشته و قطعا اشتباه است‪ .‬از اشعار او است‪ ،‬در حق كنيزكى با جمال كه بسيارش دوست ميداشته و لكن درباره او جفا كرده‬
‫بوده گفته است‪:‬‬

‫فاذا المالحة بالخيانة التفى‬ ‫ميزت بين جمالها و فعالها‬


‫فكأنما حلفت لنا ان التفى‬ ‫حلفت لنا ان التخون عهودها‬

‫كالبدرا و كالشمس او كالمكتفى‬ ‫و اللّه ال كلمتها و لو انها‬

‫همانا مرادش از مكتفى هفدهمين خليفه عباسى مكتفى باللّه على (‪ 295 -289‬ه ق‪ -‬رفط‪ -‬رصه) ميباشد كه او را در رديف‬
‫بدر و شمس شمرده است‪.‬‬

‫(كف و ص ‪ 734‬ت و ‪ 83‬ج ‪ 2‬كا و ‪ 7‬صف و ‪ 98‬ج ‪ 8‬جم و ‪ 632‬ج س و ‪ 3 9‬ج ‪ 5‬تاريخ بغداد و ‪ 85‬ج مه و‬
‫غيره)‬

‫ابن السراج‪ -‬محمد بن سعيد‬

‫‪ -‬مكنّى به ابو بكر‪ ،‬معروف به ابن السراج (بر وزن كتاب) از مشاهير نحويّين قرن ششم اندلس ميباشد كه در حديث نيز دستى‬
‫توانا داشت‪ ،‬مدتى سياحت كرده و در مصر بتدريس نحو اشتغال ورزيد تا در سال پانصد و چهل و نهم هجرى قمرى‬
‫درگذشت و از تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬تنبيه االلباب فى فضل االعراب ‪ -2‬مختصر عمده ابن رشيق و غيرها‪.‬‬

‫(ص ‪ 632‬ج س و غيره)‬

‫ابن السراج‪ -‬محمد‬

‫‪ -‬بن محمد بن محمد بن نمير‪ ،‬ملقّب به شمس الدين‪ ،‬معروف به ابن السراج (بر وزن كتاب) قارى كاتب عابد صالح‪ ،‬از افاضل‬
‫قرن هشتم ميباشد كه در قرائات قرآنى اهتمام تمام داشت‪ ،‬خطش نيز بسيار خوب‪ ،‬حوزه تعليم خط و قرائات او داير و مرجع‬
‫استفاده اكابر بود‪ .‬در شعبان سال هفتصد و چهل و هفتم هجرت درگذشت‪.‬‬

‫(ص ‪ 232‬ج ‪ 4‬كمن و سطر ‪ 24‬ص ‪ 6‬ت)‬

‫ص‪563 :‬‬

‫ابن السرايا عبد العزيز بن سرايا ابن السرى ابراهيم بن محمد بن سرى ابن سريج احمد بن عمر بن سريج‬

‫در باب اوّل (القاب) اولى بعنوان صفى الدين عبد العزيز دويمى بعنوان زجاج ابراهيم‪ ،‬سيمى بعنوان بازاشهب ابو العباس مذكور‬
‫شدهاند‪.‬‬

‫ابن سعد‪ -‬محمد‬


‫‪ -‬بن سعد بن منيع‪ ،‬زهرى بصرى‪ ،‬مكنّى به ابو عبد اللّه‪ ،‬معروف به ابن سعد‪ ،‬از اكابر علما و محدّثين عامّه قرن سيّم هجرت‬
‫ميباشد كه بكثرت حديث و روايت و طلب علم موصوف بود و از آنرو كه مدتى مصاحب محمد بن عمر واقدى سابق الذكر و‬
‫مشغول عمل كتابت وى بوده به كاتب واقدى (با اضافه) هم اشتهار داشت و بجهت اجتماع هردو وصف كاتب و زهرى به‬
‫كاتب زهرى نيز معروف است‪ .‬از واقدى مذكور و سفيان بن عيينه و ديگر اكابر استماع حديث كرده و روايت مينمايد‪ .‬تأليفاتى‬
‫در فقه و حديث بدو منسوب و اشهر آنها كتاب طبقات الصحابة و التابعين است كه به طبقات ابن سعد و طبقات الكبرى‬
‫معروف‪ ،‬شرح حال سه هزار نفر از صحابه و تابعين و خلفاى سلف تا زمان خود را حاوى و اكثر روايات آن از واقدى مذكور‬
‫و كتابهاى او ميباشد كه تذييال و تلخيصا محل توجه اكابر‪ ،‬در چهارده مجلّد بزرگ در ليدن چاپ و چند نسخه خطّى آن در‬
‫كتابخانههاى غوطا و لندن و برلين و قسطنطنيّه موجود ميباشد‪.‬‬

‫وفات ابن سعد بسال دويست و سى ام هجرى قمرى در شصت و دو سالگى در بغداد واقع شد و در مقبره باب الشام مدفون‬
‫گرديد‪( .‬ص ‪ 6‬هب و ‪ 48‬ج ‪ 2‬ع و ‪ 4 9‬ج ‪ 6‬س و غيره)‬

‫ابن سعدان‪ -‬ابراهيم بن محمد بن سعدان‬

‫‪ -‬ذيال ضمن ترجمه حال پدرش مذكور است‪.‬‬

‫ابن سعدان‪ -‬محمد‬

‫‪ -‬بن سعدان بن مبارك‪ -‬قارى نحوى شيعى كوفى نابينا‪ ،‬مكنّى به ابو جعفر كه در نحو پيرو كوفيان بود‪ ،‬قرآن مجيد را هم‬
‫موافق قرائت حمزه زيات سابق الذكر مى خواند‪ ،‬اخيرا خودش قرائت مخصوصى اختراع كرد كه رواج نيافت و از تأليفات او‬
‫است‪:‬‬

‫‪ -‬كتاب القرائة ‪ -2‬مختصر النحو و غيرها صاحب ترجمه بسال دويست و سى و يكم هجرت در مولد خود بغداد درگذشت‪.‬‬
‫پسرش ابراهيم نيز از نحويّين و صحيح الخط و‬

‫ص‪564 :‬‬

‫صادق الر واية بود‪ ،‬حروف القرآن و كتاب الخيل از تأليفات او بوده و سال وفاتش نامعلوم است‪.‬‬

‫ف)‬ ‫(ص ‪ 4 6‬ج ‪ 5‬عن و ‪ 2 5‬ج ‪ 2‬جم و ‪ 34‬و ‪8‬‬

‫ابن سعيد‪ -‬شيخ جعفر‬

‫‪ -‬همان محقق حلى سابق الذكر است‪.‬‬

‫ابن سعيد‪ -‬عبد السالم بن سعيد‬


‫‪ -‬در باب اوّل (القاب) بعنوان سحنون مذكور است‪.‬‬

‫ابن سعيد‪ -‬عبد الغنى‬

‫‪ -‬بن سعيد ازدى‪ ،‬اسدىّ القبيلة‪ ،‬مصرى يا مقدّسىّ البلدة‪ ،‬ابو محمد الكنية‪ ،‬در عصر خود حافظ مصر بود‪ ،‬تأليفات مفيد بدو‬
‫منسوب كه از آن جمله است‪:‬‬

‫‪ -‬المختلف و المؤتلف فى مشتبه اسماء الرجال يا المؤتلف و المختلف فى اسماء نقلة الحديث ‪ -2‬مشتبه النسبة و اين هردو‬
‫كتاب‪ ،‬در يكجا در هند چاپ شده است‪ .‬ابن سعيد بسال چهار صد و نهم هجرت در هفتاد و هفت سالگى در مصر درگذشت‪.‬‬

‫(كف و ص ‪ 428‬مط)‬

‫ابن سعيد‪ -‬على بن موسى بن سعيد‬

‫‪ -‬يا موسى بن عبد الملك بن سعيد‪ ،‬مغربى غرناطى‪ ،‬ملقّب به نور الدين‪ ،‬مكنّى به ابو الحسن‪ ،‬معروف به ابن سعيد مغربى‪،‬‬
‫بسال ششصد و دهم هجرت در شهر غرناطه از بالد مغربزمين (اندلس) متولد شد‪ ،‬نسبش به عمّار ياسر منتهى مىشود‪ ،‬از‬
‫مشاهير ادبا و مورّخين و شعراى اندلس بود‪ .‬نخست در اشبيليه از ابو على شلوبين و ديگر اكابر تكميل مراتب علميّه نمود‪،‬‬
‫پس بتمامى بالد اندلس و سو احل غربى افريقا و مصر و شام و حجاز و عراق و اكثر بالد شرقيّه سياحتها كرد‪ ،‬با اكابر و‬
‫علماى هرديارى مالقات نمود‪ ،‬اوصاف و احوال ممالك و بالدى را كه ديده بود بقيد تحرير درآورد‪.‬‬

‫از وصايائى كه بپسرش كرده اين است كه بر عقل خود اتكال نكن‪ ،‬اقوال پيشينيان را كه خالصه عمر چندين ساله و محصول‬
‫تجربه هاى زياد ايشان است گوش داده و سرمشق زندگانى خود بنما كه اگر براى ايشان با قيمت گزافى حاصل شده ولى براى‬
‫تو ارزان تمام خواهد شد‪ .‬نيز سه خصلت تو در دلهاى ديگران توليد محبت مىنمايد‪ :‬سبقت‬

‫ص‪565 :‬‬

‫بسالم‪ ،‬جا دادن مردم در مجالس‪ ،‬با احترام و نام نيك خواندن ايشان‪ .‬نيز ديدار مردم را كمتر كن بحدّى كه به مالل و‬
‫افسردگى نينجامد‪ .‬نيز اگر در ميان جمعى شدى كه معلومات تو را از روى توهين و حسد مذمّت نمودند و تحقير كردند مبادا‬
‫كه بدان وسيله دلسرد و منصرف شده و به علمى ديگر بگرائى كه در اين حال‪ ،‬مثل تو مثل غرابى خواهد بود كه رفتار كبك‬
‫را تصميم نمود‪ ،‬لكن آن را نياموخته رفتار اصلى خود را نيز از دست داد‪ ،‬حيران و سرگردان از اينجا رانده و از آنجا مانده‬
‫گرديد‪:‬‬

‫فى ما مضى من سالف االجيال‬ ‫ان الغراب و كان يمشى مشية‬

‫فاصابه ضرب من العقال (كذا)‬ ‫حسد القطا و اراد يمشى مشيها‬


‫فلذاك سموه ابا مرقال‬ ‫فاضل مشيته و اخطأ مشيها‬

‫از تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬الطالع السعيد فى تاريخ بنى سعيد ‪ -2‬عدة المستنجز و عقلة المستوفز كه سياحتنامه او از تونس بشرق است ‪ -3‬المرقص‬
‫و المطرب فى اخبار اهل المغرب ‪ -4‬المشرق فى اخبار (حلى خ ل) المشرق كه سياحتنامه بالد شرقيه او است ‪ -5‬المغرب‬
‫فى حلى المغرب يا فى محاسن حلى اهل المغرب كه سياحتنامه بالد غربيه او است ‪ -6‬المقتطف من ازاهر الطرف ‪ -7‬النّفحة‬
‫المسكية فى الرحلة المكية كه سياحتنامه بالد حجازيّه او است‪ .‬وفات ابن سعيد بسال ششصد و هفتاد و سيّم يا هشتاد و پنجم‬
‫هجرى قمرى در تونس واقع گرديد‪.‬‬

‫(كف و ص ‪ 62‬هب و ‪ 92‬ج ‪ 7‬فع و ‪ 633‬ج س و غيره)‬

‫ابن سعيد‪ -‬موفق بن احمد‬

‫‪ -‬بعنوان اخطب خوارزمى در باب اوّل مذكور است‪.‬‬

‫ابن سعيد‪ -‬يحيى‬

‫‪ -‬بن احمد بن يحيى بن حسن بن سعيد‪ ،‬حلى هذلى بجلى‪ ،‬مكنّى به ابو زكر يا‪ ،‬ملقّب و معروف به نجيب الدين و ابن سعيد‪،‬‬
‫عالمى است فاضل فقيه كامل اصولى اديب لغوى نحوى‪ ،‬از اكابر و فحول فقهاى اماميّه قرن هفتم هجرت كه فتاوى و اقوال او‬
‫در كتب فقهيّه منقول‪ ،‬پسر عمّ محقّق حلّى سابق الذكر‪ ،‬نوه دخترى ابن ادريس محمد حلّى سابق الذكر‪ ،‬اورع و ازهد فضالى‬
‫زمان‪ ،‬از مشايخ روايت علّامه حلّى‪ ،‬ابن داود شيخ حسن بن على‪ ،‬سيد عبد الكريم بن طاوس و بعضى از اكابر ديگر بود‪ .‬او‬
‫هم از عموزاده خود محقّق حلّى و سيد محيى الدين محمد بن‬

‫ص‪566 :‬‬

‫عبد اللّه بن زهره سابق الذكر و نجيب الدين محمد بن نما و اكابر ديگر روايت مينمايد و در مدح او گفتهاند‪:‬‬

‫انت يحيى و العلم باسمك يحيى‬ ‫يا سعيد الجدود يا ابن سعيد‬

‫ظنه العالم المحقق وحيا‬ ‫ما رأينا كمثل بحثك بحثا‬

‫از تأليفات او است‪:‬‬


‫‪ -‬جامع الشرايع در جميع ابواب فقه از طهارت تاديات و نسخه خطى آن در بعضى از كتابخانههاى كاظمين و نجف موجود‬
‫و يك نسخه خطى ناقص آن نيز كه از طهارت تا حج ميباشد بشماره ‪ 2663‬در كتابخانه مدرسه سپهساالر جديد طهران‬
‫موجود است ‪ -2‬الفحص و البيان عن اسرار القرآن ‪ -3‬كشف االلتباس عن نجاسة االرجاس ‪ -4‬المدخل فى اصول الفقه ‪-5‬‬
‫معالم الدين فى الفقه ‪ -6‬نزهة الناظر فى الجمع بين االشباه و النظائر كه در فقه اماميّه‪ ،‬از طهارت تاديات‪ ،‬در طهران چاپ‪،‬‬
‫صغير الحجم‪ ،‬در حدود نصف تبصره علّامه بوده و با آنهمه صغر حجم دليلى متقن بر كثرت احاطه و حضور ذهن و تبحّر فقهى‬
‫مؤلف ميباشد‪ .‬والدت ابن سعيد بسال ششصد و يكم در ك وفه‪ ،‬وفاتش هم در عرفه سال ششصد و نودم يا هشتاد و نهم‬
‫هجرت در حلّه واقع شد و در آخر حلّه قبّه بلندى است معروف بقبّه شيخ نجيب الدين يحيى بن سعيد‪ .‬در رديف اشخاص‬
‫مسمّى به يحيى از نخبة المقال موافق دو قول مذكور در تاريخ وفاتش گويد‪:‬‬

‫ذو جامع مقبضه (خط المحب)‪693 -‬‬ ‫و ابن سعيدنا الى الجد انتسب‬

‫ذو جامع مقبضه (الخط محا)‪689 -‬‬ ‫و ابن سعيد شيخ د شمس الضحى‬

‫ناگفته نماند كه يحيى بن حسن بن سعيد حلّى كه جدّ صاحب ترجمه و محقّق حلّى ميباشد نيز ملقّب به نجيب الدين و مكنّى‬
‫به ابو زكريا‪ ،‬از اكابر فقهاى عصر خود در قضاى فوائت بتوسعه قائل‪ ،‬اين قول او در شرح ارشاد شهيد منقول‪ ،‬محض بجهت‬
‫رفع اشتباه اسمى مابين او و صاحب ترجمه به يحيى اكبر موصوف بوده و محقّق بواسطه پدر خود از او روايت مينمايد‪ .‬سال‬
‫وفاتش بدست نيامد و در سال پانصد و هشتاد و سيم هجرت بشيخ ورام بن نصر اجازه داده است‪.‬‬

‫لس و باب (ى) از رياض العلما و غيره)‬ ‫(قص و ملل و تل و ‪ 462‬مس و ‪7‬‬

‫ص‪567 :‬‬

‫ابن السقا‪ -‬احمد‬

‫‪ -‬بن على بن مسعود بن عبد اللّه‪ ،‬معروف به ابن السقا‪ ،‬اديبى است فاضل با كياست‪ ،‬از ابن الخشاب سابق الذكر درس خوانده‬
‫و در نحو بصيرتى خوب داشت‪ ،‬در سال ششصد و سيزدهم هجرت درگذشت‪ .‬در روضات گويد دور نيست كه مؤلف كتاب‬
‫مراح صرف كه مختصر و مشهور و داير است همين ابن السقا باشد‪ .‬از رياض العلما هم همينقدر نقل كرده كه مؤلف مراح‬
‫مذكور‪ ،‬احمد بن على بن مسعود ميباشد و لكن صاحب رياض باقرار خودش بحال او وقوف نيافته است‪ .‬نگارنده گويد‪ :‬در‬
‫كشف الظّنون مينويسد كه مراح االرواح‪ ،‬در علم صرف و مختصر و نافع و متداول و شروح بسيارى بر آن نوشتهاند و تأليف‬
‫احمد بن على بن مسعود است‪ ،‬او نيز مثل رياض از زمان احمد و يا معروف به ابن السقا بودن او چيزى ننوشته است‪.‬‬

‫(كف و سطر ص ‪ 5‬ت)‬

‫ابن السقاء‪ -‬عبد اللّه‬


‫‪ -‬بن محمد بن عبد اللّه بن عثمان‪ ،‬مزنىّ القبيلة‪ ،‬واسطىّ البلدة‪ ،‬ابن السقا الشّهرة‪ ،‬از موثّقين محدّثين عامّه ميباشد كه حافظ و‬
‫تيزفهم بود‪ ،‬از مشايخ بسيارى روايت نموده و ابو نعيم حافظ و دارقطنى و جمعى ديگر نيز از وى روايت مينمايند‪ .‬در سال‬
‫سيصد و هفتاد و يكم يا سيّم درگذشت‪ .‬از تذكرة الحفاظ ذهبى نقل است كه ابن السقا حديث طير را كه از ادله خالفت‬
‫حضرت على ع ميباشد براى اهل واسط خواند لكن ايشان از كثرت تعصّب تحمّل نكرده و بروى شوريدند تا آنكه بجهت‬
‫صدمه سختى كه از ايشان وارد آمد خانهنشين شد و ديگر حديثى براى ايشان نقل ننمود اين است كه حديث او در ميان اهل‬
‫واسط كم است‪.‬‬

‫(ص ‪ 333‬ج نى و ‪ 33‬ج ‪ 3‬تاريخ بغداد)‬

‫ابن السكاك‪ -‬يوسف‬

‫‪ -‬بن ابى بكر محمد‪ ،‬بعنوان سكاكى يوسف در باب اوّل مذكور است‪.‬‬

‫ابن سكره‪ -‬محمد بن عبد اللّه بن سكره‬

‫‪ -‬يا محمد هاشمى عباسى بغدادى‪ ،‬مكنّى به ابو الحسن‪ ،‬معروف به ابن رائطه و ابن سكره (بضمّ اوّل و فتح و‬

‫ص‪568 :‬‬

‫تشديد ثانى) از مشاهير شعراى اواخر قرن چهارم هجرى عرب و از اوالد على بن مهدى عباسى ميباشد كه بسيار جسور و‬
‫بى باك‪ ،‬اشعارش مليح و مطبوع‪ ،‬با ابن الحجاج حسين شيعى سابق الذكر معاصر و معارض بود‪ ،‬منافرت مابين ايشان مثل‬
‫منافرت جرير و فرزدق مشهور و زبانزد عموم است‪ .‬در بغداد ميگفته اند كه در سخاوت زمانه همين بس كه مانند ابن الحجاج‬
‫و ابن سكّره را ميپروراند‪ .‬ديوان اشعار ابن سكّره مرتب و در حدود پنجاه هزار بيت بوده و در حق جوانى اعرج گويد‪:‬‬
‫‪86‬‬
‫العيب يحدث فى غصون البان‬ ‫قالوا بليت باعرج فاجبتهم‬

‫للنوم ال للجرى فى الميدان‬ ‫انى احب حديثه و اريده‬

‫نيز در حق جوانى كه شاخه شكوفهدارى در دست داشته گويد‪:‬‬

‫غصن فيه لؤلؤ منظوم‬ ‫غصن بان بداو فى اليد منه‬

‫قمر طالع و فى ذا نجوم‬ ‫فتحيرت بين غصنين فى ذا‬

‫‪ - ) ( 86‬درختى است بلند كه در طول قد و قامت‪ ،‬بدان تشبيه نمايند‬


‫نيز در مقامه كرجيه از مقامات حريرى بدو منسوب و به كافات الشتاء معروف است‪:‬‬

‫‪88‬‬
‫سبع اذا القطر ‪87‬من حاجاتنا حبسا‬ ‫جاء الشتاء و عندى من حوائجه‬

‫بعد الكباب و كس ‪92‬ناعم ‪93‬و كسا‬ ‫‪9‬‬


‫كن ‪89‬و كيس و كانون ‪93‬و كأس طال‬

‫ابو الثناء محمود بن نعمت بن ارسالن نحوى شيرازى كه بسال پانصد و شصت و پنجم هجرت در دمشق وفات يافته در جواب‬
‫آن گويد‪:‬‬

‫و ما هى االواحد غير مفترى‬ ‫يقولون كافات الشتاء كثيرة‬


‫‪94‬‬
‫لديك و كل الصيد يوجد فى الفراء‬ ‫اذا صح كاف الكيس فالكل حاصل‬

‫______________________________‬
‫( )‪ -‬درختى است بلند كه در طول قد و قامت‪ ،‬بدان تشبيه نمايند‬

‫(‪ -)2‬قطر بر وزن امر‪ ،‬باران‬

‫(‪ -)3‬حبس‪ ،‬منع كردن‬

‫(‪ -)4‬با كسر و تشديد‪ ،‬خانه‬

‫‪ - )2 ( 87‬قطر بر وزن امر‪ ،‬باران‬


‫‪ - )3 ( 88‬حبس‪ ،‬منع كردن‬
‫‪ - )4 ( 89‬با كسر و تشديد‪ ،‬خانه‬
‫‪ - )5 ( 93‬گرمگاه و منقل آتش‬
‫‪ - )6 ( 9‬شراب‬
‫‪ - )7 ( 92‬با ضم و تشديد‪ ،‬فرج‬
‫‪ - )8 ( 93‬نرم و صاف‬
‫‪ - )9 ( 94‬فراء بر وزن كمر و كنار‪ ،‬بمعنى حمار( االغ) وحشى و جمله كل الصيد فى جوف الفراء يا يوجد فى الفراء‪ ،‬از جمله امثال مشهوره عرب ميباشد و بمدلول‬
‫بعضى از آثار نبويه حضرت رسالت ص نيز بدان تمثل فرموده و اصلش چنان است كه جمعى بشكار رفتند‪ ،‬يكى از ايشان آهو و خرگوشى شكار كرد‪ ،‬ديگرى هم‬
‫فرائى شكار نمود اين جمله را( كل الصيد فى جوف الفراء) براى تفاخر برفقاى خود گفت جهت اشعار بر اينكه همه شكارهاى ايشان نسبت بشكار او كالعدم و‬
‫بسيار كم است‪.‬‬
‫(‪ -)5‬گرمگاه و منقل آتش‬

‫(‪ -)6‬شراب‬

‫(‪ -)7‬با ضم و تشديد‪ ،‬فرج‬

‫(‪ -)8‬نرم و صاف‬

‫(‪ -)9‬فراء بر وزن كمر و كنار‪ ،‬بمعنى حمار (االغ) وحشى و جمله كل الصيد فى جوف الفراء يا يوجد فى الفراء‪ ،‬از جمله امثال‬
‫مشهوره عرب ميباشد و بمدلول بعضى از آثار نبويه حضرت رسالت ص نيز بدان تمثل فرموده و اصلش چنان است كه جمعى‬
‫بشكار رفتند‪ ،‬يكى از ايشان آهو و خرگوشى شكار كرد‪ ،‬ديگرى هم فرائى شكار نمود اين جمله را (كل الصيد فى جوف‬
‫الفراء) براى تفاخر برفقاى خود گفت جهت اشعار بر اينكه همه شكارهاى ايشان نسبت بشكار او كالعدم و بسيار كم است‪.‬‬

‫ص‪569 :‬‬

‫وفات ابن سكره در سيصد و هشتاد و پنجم هجرت واقع و چنانچه در صدر عنوان اشاره شد نام جدّ او مابين سكره و محمد‬
‫مردّد و ظاهر آن است كه اصل نامش محمد بوده و سكره لقب وى ميباشد‪.‬‬

‫(ص ‪ 633‬ج س و ‪ 63‬هب و ‪ 35‬ج ‪ 2‬كا و ‪ 465‬ج ‪ 5‬تاريخ بغداد)‬

‫ابن السكون‪ -‬شيخ على‬

‫‪ -‬بن محمد بن على بن سكون‪ ،‬يا موافق رياض العلما على بن محمد بن محمد بن على بن محمد بن محمد بن سكون‪ ،‬مكنّى‬
‫به ابو الحسن‪ ،‬معروف به ابن السكون (بر وزن صدوق) عالمى است عابد زاهد متهجّد فقيه فاضل نحوى لغوى شاعر ماهر‪ ،‬از‬
‫ثقات علماى اماميّه اوائل قرن هفتم هجرت‪ .‬در نقل روايات خود معتمد و بتصحيح كتب حريص بود‪ ،‬يك نسخه از امالى‬
‫صدوق با خط همين ابن السكون ( كه تاريخ كتابتش پنجشنبه چهاردهم ذيحجه پانصد و شصت و سيّم هجرت ميباشد) در‬
‫كتابخانه فاضل محدّث معاصر حاج شيخ عباس قمى سابق الذكر موجود است‪.‬‬

‫مصنّفاتى بدو منسوب‪ ،‬شرح حال او در معجم االدباء ياقوت حموى و بعضى ديگر از كتب عامّه نيز مذكور‪ ،‬با اوصاف و‬
‫مدايح علمى و اخالقى و براعت در فقه شيعه ممدوح‪ ،‬با عميد الرؤساء ساب ق الذكر راوى صحيفه سجاديّه معاصر بلكه بعقيده‬
‫شيخ بهائى راوى آن صحيفه مباركه و قائل كلمه حدثنا (كه در اوّل آن است) همين ابن السكون بوده و مجملى از اين موضوع‬
‫را در شرح حال عميد الرؤساء نگارش داديم و بدانجا مراجعه نمايند‪.‬‬

‫وفات ابن السكون در حدود ششصد و ششم هجرت واقع گرديد‪.‬‬

‫(ص ‪ 63‬هب و ‪ 75‬ج ‪ 5‬جم و ‪ 73‬ج ‪ 6‬عن و غيره)‬


‫ابن السكيت‪ -‬يعقوب‬

‫‪ -‬بن اسحق سكيت خوزى دورقى اهوازى شيعى امامى‪ ،‬مكنّى به ابو يوسف‪ ،‬معروف به ابن السكيت (بكسر اوّل و تشديد‬
‫ثانى) از ائمّه شعر و ادب و نحو و لغت‪ ،‬حامل لواى علوم عربيّه‪ ،‬از ثقات و افاضل اماميّه بغداد‪ ،‬مورد تصديق و توثيق علماى‬
‫رجال و ارباب سير‪ ،‬در شعر و علوم قرآنيّه باخبر‪ ،‬از تالمذه فراء و ابن االعرابى و ابو عمرو شيبانى بود‪ .‬با فصحاى اعراب نيز‬
‫مالقات‬

‫ص‪573 :‬‬

‫كرد هرآنچه را كه از ايشان شنيده در كتابهاى خود نقل نمود‪ .‬ثعلب گويد كه در انواع علم متصرف بود‪ ،‬در فن لغت هم بعد از‬
‫ابن االعرابى كسى را سراغ نداريم كه اعلم از ابن السكيت باشد‪ .‬در نحو و لغت و ادبيّات و منطق تأليفات بسيارى بدو‬
‫منسوب است‪:‬‬

‫‪ -‬اصالح المنطق كه از اجود كتب نافعه جامعه‪ ،‬شرحا و تلخيصا محل توجه ادبا‪ ،‬در بيروت چاپ و چندين نسخه خطى آن‬
‫نيز در كتابخانههاى مصر و اوروپا و استانبول موجود است‪.‬‬

‫مبرد گويد كه در منطق كتابى بهتر از آن را نديده ام و ديگرى گويد كه كتابى مانند آن از جسر نگذشته است ‪ -2‬االضداد كه‬
‫در بيروت چاپ شده است ‪ -3‬االمثال ‪ -4‬االيام و الليالى ‪ -5‬تهذيب االلفاظ كه در بيروت چاپ و چند نسخه خطى آن نيز‬
‫در كتابخانههاى ليدن و پاريس موجود است ‪ -6‬الجبال و االودية ‪ -7‬سرقات الشعراء ‪ -8‬الشجر و النبات ‪ -9‬الفرق ‪- 3‬‬
‫‪ -‬معانى الشعر الصغير ‪ - 2‬معانى الشعر الكبير ‪ - 3‬المقصور و الممدود‬ ‫القلب و االبدال كه در بيروت چاپ شده است‬
‫‪ - 4‬النوادر و غيرها و از اشعار ابن السكيت است‪:‬‬

‫ظاهر الحب ليس بالتقصير‬ ‫و من الناس من يحبك حبا‬

‫الحق الحب باللطيف الخبير‬ ‫فاذا ما سئلته عشر فلس‬

‫و ليس يصاب المرء من عثرة الرجل‬ ‫يصاب الفتى من عثرة بلسانه‬

‫و عثرته بالرجل تبرء عن (على خ ل) مهل‬ ‫فعثرته بالقول تذهب رأسه‬

‫ابن السكيت درعين حال كه از خواص اصحاب حضرت امام محمد تقى و امام على النقى ع بوده و محبت مفرط نسبت‬
‫بحضرت امير المؤمنين على ع و خانواده عصمت ع و اهل بيت رسالت ص داشته‪ ،‬مؤدّب معتزّ و مؤيّد پسران متوكّل عباسى‬
‫بود تا آنكه موافق نوشته قاموس االعالم روزى متوكّل در حال درس از او پرسيد كه كداميك از حسنين ع و اين دو پسر مرا‬
‫زيادتر دوست ميدارى؟ گفت قنبر غالم حضرت على ع را با خود تو و اين دو پسر تو مبادله نميكنم‪ ،‬متوكّل در خشم شد و‬
‫امر كرد كه زبان او را بريدند‪ .‬بروايت ديگر متوكّل پرسيد كه من و پسرانم نزد تو بهتر است يا على و حسنين؟ در جواب گفت‬
‫قنبر خادم على بهتر است از تو و پسران تو‪ ،‬يا خود در جواب‪ ،‬بتعداد فضائل حسنين پرداخته و از معتزّ و مؤيّد هيچ نگفت‬
‫اينك بامر متوكّل زبانش را از قفايش بيرون كردند و يا غالمان متوكّل‪ ،‬بامر او‪ ،‬در زير پايش انداخته و شكمش را لگدمال‬
‫نمودند‬

‫ص‪57 :‬‬

‫و يا بهردو شكنجهاش مجازات كردند پس دردم و يا فرداى آن روز كه پنجم رجب دويست و چهل و سيّم يا چهارم يا ششم‬
‫هجرت بوده عازم جنان گرديد‪.‬‬

‫سو‬ ‫ج ‪ 2‬ع و ‪ 634‬ج‬ ‫مه و ‪ 63‬هب و ‪ 53‬ج ‪ 23‬جم و ‪8‬‬ ‫(ص ‪ 774‬روضات الجنات و ‪ 469‬ج ‪ 2‬كا و ‪ 396‬ج‬
‫‪ 37‬ف و غيره)‬

‫ابن سالم‪ -‬قاسم بن سالم‬

‫‪ -‬بعنوان ابو عبيد قاسم نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابن سالم‪ -‬محمد بن سالم‬

‫‪ -‬در باب القاب ضمن عنوان جحمى نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابن سالمة‪ -‬محمد بن سالمة‬

‫‪ -‬درباب القاب بعنوان قاضى قضاعى نگارش دادهايم‪.‬‬

‫ابن سلمة‪ -‬مفضل بن سلمة‬

‫‪ -‬در باب اوّل بعنوان ضبى نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابن سماعة‬

‫(با فتح و تخفيف) در اصطالح رجالى جعفر بن محمد بن سماعة‪ ،‬حسن بن محمد بن سماعة‪ ،‬محمد بن سماعة بن موسى‪،‬‬
‫محمد بن سماعة بن مهران بوده و در صورت نبودن قرينه متصرف به جسن است و بس‪.‬‬

‫ابن السماك‪ -‬محمد بن صبح‬


‫‪ -‬يا صبيح عجلى كوفى‪ ،‬قاضى عابد زاهد متّقى‪ ،‬حافظ قرآن و واعظ خوش بيان‪ ،‬از مشاهير قضاة و محدّثين و وعاظ ميباشد‬
‫كه بامتانت اقوال حكيمانه داير بر موعظه و نصيحت معروف‪ ،‬با معروف كرخى و سفيان ثورى معاصر و معاشر‪ ،‬از مشايخ‬
‫روايت احمد بن حنبل و نظائر وى بود‪ ،‬نزد هارون عباسى مقامى عالى داشت‪ ،‬روزى هارون آب خوردنى خواست پس ابن‬
‫السماك گفت پيش از خوردن آب حرفى دارم‪ ،‬هارون گفت هرچه خواهى بگو گفت اگر از خوردن اين آب ممنوع باشى مگر‬
‫با بذل تمامى دنيا‪ ،‬آيا بذل ميكنى يا نه گفت بلى گفت پس بخور‪ ،‬بعد از خوردن نيز گفت اگر اين آب در شكم حبس باشد‬
‫آيا تمامى دنيا را فديه بيرون آمدن آن ميكنى يا نه؟ هارون باز هم تصديق نمود‪ ،‬پس گفت يا امير المؤمنين چه كار دارى با‬
‫چيزيكه يك جرعه آب از آن بهتر است اينك هارون با شدّت گريه نمود‪ .‬از مواعظ او است‪ :‬از خدا چنان بترس كه گويا‬
‫اصال اطاعتش نكردهاى و برحمتش چنان اميدوار باش كه گويا در مدت عمر اصال مخالفتش ننمودهاى‪ .‬اينگونه مواعظ شيرين‬
‫و دلنشين‬

‫ص‪572 :‬‬

‫او بسيار است‪ ،‬تمامى عمر خود را با تجريد و تفريد گذرانيد‪ ،‬اصال ازدواج نكرد‪ ،‬در جواب استفسار از سبب آن ميگفت كه‬
‫تاب دو شيطان را ندارم‪ .‬ابن السماك در زمان هار ون از كوفه ببغداد رفت‪ ،‬اخيرا باز بكوفه برگشته و در سال يكصد و هشتاد‬
‫و سيّم هجرت درگذشت و جمله محمد كامل‪ 83 -‬مادّه تاريخ او است‪ .‬لفظ سماك با صيغه مبالغه بمعنى ماهىفروش و‬
‫ماهىشكار است‪.‬‬

‫(ص ‪ 66‬ج ‪ 2‬كا و ‪ 368‬ج ‪ 5‬تاريخ بغداد و ‪ 32‬خه و ‪ 634‬ج س)‬

‫ابن سمان‪ -‬اسمعيل‬

‫‪ -‬بن على بن حسين سمان بن محمد بن رنجويه‪ ،‬حافظ رازى‪ ،‬مكنّى به ابو سعيد‪ ،‬معروف به سمان (روغنفروش) و ابن‬
‫السمان‪ ،‬عالمى است فقيه محدّث ثقه رجالى كثير المشايخ‪ ،‬مفسّر متبحّر‪ ،‬متكلّم خالفى معقولى منقولى‪ ،‬در حديث و قرائات‬
‫قرآنى و فرائض و حساب و رجال و انساب متبحّر‪ ،‬با شيخ طوسى (متوفى بسال ‪ 463‬ه ق‪ -‬تس) و نظائر وى معاصر‪ .‬بسيار‬
‫زاهد متّقى قانع و با شهامت بود‪ ،‬در تمامى عمر تنها يك طعام صرف نموده و رهين منّت كسى نميشد‪ ،‬اوقات او در تدريس و‬
‫تأليف و قرائت قرآن و روايت اخبار و ارشاد عباد مصروف بود‪ ،‬تمامى كتب خود را وق ف مسلمين نمود‪ ،‬با اينكه در علوم‬
‫عربيّه وحيد عصر خود بوده نسبت بعلم حديث اهتمام تمام داشت‪ ،‬براى تكميل آن علم شريف مسافرتها كرد‪ ،‬از مشايخ‬
‫بسيارى كه عدّه ايشان در حدود چهار صد نفر بلكه بقول بعضى از سه هزار بيشتر و ديگرى (و العهدة عليهما) سه هزار و‬
‫ششصد نفر بودهاند استماع حديث كرد‪.‬‬

‫تشيع و امامى بودن وى مسلّم است‪ ،‬روايت كردن او بعضى از احاديث نبويّه را كه ظاهرا مخالف مذهب اماميّه و مشعر بر‬
‫تفضيل ديگران بر حضرت على ع ميباشند دليل غيرامامى بودنش نبوده و بسيارى از ثقات‪ ،‬روايات مخالف عقيده خودشان را‬
‫نقل مينمايند‪ .‬همچنين نسبت معتزله گى دادن بدو ناشى از متحد العقيدة بودن معتزله و اماميّه در نفى رؤيت و حدوث قرآن و‬
‫حسن و قبح عقلى و بعضى ديگر از مسائل اصوليّه ميباشد‪.‬‬
‫از تأليفات ابن سمان است‪:‬‬

‫ص‪573 :‬‬

‫‪ -‬البستان فى تفسير القرآن كه ده مجلد است ‪ -2‬الرشاد در فقه ‪ -3‬الرياض در حديث ‪ -4‬سفينة النجاة در امامت ‪-5‬‬
‫المدخل در نحو ‪ -6‬المصباح در عبادات ‪ -7‬النور در وعظ و غير اينها‪ .‬سال وفاتش بدست نيامد و شيخ عبد الرحمن مفيد‬
‫سابق الذكر از وى روايت مينمايد‪ .‬اما لفظ سمان كه بر وزن عطّار و بمعنى روغنفروش است بنا بظاهر بعضى از ارباب تراجم‪،‬‬
‫صفت حسين جدّ اسمعيل ميباشد اين است كه او را ابن السمان نامند و چنانچه در صدر عنوان اشاره نموديم گاهى خود‬
‫اسمعيل را نيز سمّان گويند‪.‬‬

‫(ملل و ص ‪ 3‬ت و ‪ 6‬ج ‪ 3‬عن و كتب رجاليه)‬

‫ابن سمح‪ -‬اصبغ بن محمد بن سمح‬

‫‪ -‬مكنّى به ابو القاسم‪ ،‬حكيمى است طبيب مهندس ري اضى نجومى‪ ،‬از محقّقين علم اعداد و هيئت و هندسه‪ ،‬در اكثر علوم‬
‫متفنّن‪ ،‬در هيئت و نجوم و طب و هندسه شهرت داشت و در ماه رجب چهار صد و بيست و ششم هجرت در غرناطه‬
‫درگذشت و از تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬التعريف بصورة صنعة االسطرالب ‪ -2‬ثمار العدد ‪ -3‬زيج معروف به سند هند ‪ -4‬طبيعة العدد و غير آنها‪( .‬ص ‪ 66‬ج‬
‫مر و ‪ 634‬ج س)‬

‫ابن سمحون‪ -‬ابو بكر‬

‫‪ -‬بن سليمان بن سمحون‪ ،‬انصارى قرطبى نحوى‪ ،‬معروف به ابن سمحون‪ ،‬از ادباى قرن ششم هجرت و از تالمذه ابن الطراوه‬
‫آتى الذكر و ديگر افاضل وقت بوده و تأليفى از وى سراغ ندادهاند و از اشعار او است‪:‬‬

‫اذارتى فيها و تابع النظر‬ ‫اربعة تزيد فى نور البصر‬

‫و الماء و الوجه الجميل و الخضر‬ ‫المصحف المتلو بآالى الكبر‬

‫صاحب ترجمه در سال پانصد و شصت و چهارم هجرت درگذشت‪.‬‬

‫(سطر ‪ 4‬ص ‪ 323‬ت)‬

‫ابن سمعون‪ -‬محمد‬


‫‪ -‬بن احمد بن اسمعيل بن عيسى‪ ،‬يا عنبس بن اسمعيل‪ ،‬واعظ بغدادى‪ ،‬مكنّى به ابو الحسن يا ابو الحسين‪ ،‬معروف به ابن‬
‫سمعون‪ ،‬از مشاهير وعاظ اواخر قرن چهارم هجرت ميباشد كه در فصاحت و بالغت كالم و عذوبت و مالحت بيان وحيد‬
‫عصر بود‪ ،‬كلمات حكيمانه و عبارات عبرتآميز وى در غايت اشتهار است‪ ،‬در ابتكار معانى دقيقه و مضامين رقيقه خاطرى‬
‫وسيع داشت‪ .‬در‬

‫ص‪574 :‬‬

‫وعظ و خطابه بى بدل و ضرب المثل بود و گويند كه در موعظه خود ميگفته است‪ :‬سبحان من انطق باللحم و بصر بالشحم و‬
‫اسمع بالعظم‪.‬‬

‫نگارنده گويد‪ :‬پرواضح است كه ابن سمعون اين سه گوهر گيتىفروز گرانبها را از درياى بىپايان علم و كمال ولىّ ذو الجالل‬
‫حضرت امير المؤمنين على ع اخذ كرده است كه آن ولىّ كردگار در كلمات قصار خود آن لئالى آبدار را بدين روش منتظم‬
‫فرموده است‪:‬‬

‫اعجبوا لهذا االنسان ينظر بشحم و يتكلم بلحم و يسمع بعظم‪ .‬اين مطلب منقصتى براى ابن سمعون نيست بلكه مايه افتخار وى‬
‫بوده و اختصاص بدو هم ندارد بلكه كلمات حقايق سمات آن مخزن علوم ربّانى‪ ،‬فوق كالم مخلوق و دون كالم خالق و‬
‫سرمقاله كلمات متكلّمين و فالسفه و سرمشق علماى فنّ و ادب و دستور العمل مستوفيان و فصحاى عرب ميباشد‪.‬‬

‫هرنافه كه در دست نسيم سحر افتاد‬ ‫از رهگذر خاك سر كوى شما بود‬

‫وفات ابن سمعون در ذيقعده يا ذيحجه سال سيصد و هشتاد و هفتم هجرت در هشتاد و هفت سالگى در بغداد واقع و در خانه‬
‫خود مدفون شد و سالها بعد از آن‪ ،‬در رجب چهار صد و بيست و ششم هجرت جنازه او را به مقبره باب الحرب نقل داده و‬
‫نزديكى مدفن احمد بن حنبل بخاكش سپردند‪ .‬گويند (و العهدة عليهم) كه كفنش هم پوسيده نبوده است و در تاريخ بغداد‬
‫كراماتى بدو منسوب دارد‪.‬‬

‫(ص ‪ 57‬ج ‪ 2‬كا و ‪ 59‬ج مه و ‪ 64‬هب و ‪ 274‬ج تاريخ بغداد و غيره)‬

‫ابن سمعون‪ -‬يوسف بن يحيى‬

‫‪ -‬بعنوان ابو الحجاج نگارش داديم‪.‬‬

‫ابن سميه‪ -‬عمار‬

‫‪ -‬بن ياسر صحابى و زياد بن ابيه پدر عبيد اللّه لعين مشهور قاتل حضرت حسين بن على ع كه نام مادر هردو سميه بود‪ ،‬لكن‬
‫نسبت عمّار بمادرش از راه مدح ميباشد كه آن مخدّره سبقت در اسالم داشت ولى نسبت زياد بمادر محض از راه قدح و‬
‫توبيخ ميباشد كه از فواحش و زنان زانيه و بدكاره بوده است و اين قدح و توبيخ زياد عالوه بر قدح بىپدرى او بوده كه بهمان‬
‫جهت زياد بن ابيه ميگفته اند بشرحيكه تحت عنوان ابن زياد بطور اجمال تذكّر داديم‪.‬‬

‫(مرصع ابن اثير و غيره)‬

‫ص‪575 :‬‬

‫ابن سنان‬

‫در اصطالح رجالى عبد اللّه بن سنان و محمد بن سنان است‪.‬‬

‫ابن سنان‪ -‬عبد اللّه بن محمد‬

‫‪ -‬در باب اوّل (القاب) بعنوان خفاجى مذكور است‪.‬‬

‫ابن سنبدى‬

‫از دانشمندان اسطرالب ميباشد كه در مصر ميزيسته و از وى نقل است كه در كتابخانه قاهره مصر‪ ،‬شش هزار و پانصد كتاب‬
‫نجوم و هندسه و فلسفه ديده است‪ ،‬يك كره مس عمل بطلميوس منجم مشهور هم در آنجا موجود است و بر روى آن نوشته‬
‫شده كه اين كره را خالد بن يزيد بن معاويه با خود برداشته و زمان ساختن آن تا آن تاريخ هزار و دويست و پنجاه سال بوده‬
‫است‪ .‬نيز كره ديگر عمل ابو الحسين عبد الرحمن صوفى در آنجا ميباشد كه آنرا براى عضد الدوله ديلمى ساخته و وزنش سه‬
‫هزار درهم و بسه هزار دينار طال خريدارى شده بود‪ .‬ابن سنبدى در حدود سال چهار صد و سى و پنجم هجرت در قيد‬
‫حيات بوده و اسم و سال وفات و مشخّص ديگرى بدست نيامد‪.‬‬

‫(اطالعات متفرقه)‬

‫ابن السنى‪ -‬احمد‬

‫‪ -‬بن محمد بن اسحق‪ ،‬حافظ شافعى‪ ،‬مكنّى به ابو بكر‪ ،‬معروف به ابن السنى دينورى‪ ،‬از محدّثين قرن چهارم هجرت ميباشد‬
‫كه براى استماع حديث مسافرتها نمود‪ ،‬از نسائى و نظائر وى روايت كرده و از تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬عمل اليوم و الليلة كه در حيدرآباد هند چاپ و جامعترين كتب اين موضوع است ‪ -2‬كتاب القناعة‪ .‬در سال سيصد و‬
‫شصت و چهارم هجرت درگذشت‪.‬‬

‫(كف و ص ‪ 23‬مط)‬
‫ابن سهل‪ -‬ابراهيم بن سهل‬

‫‪ -‬اشبيلى اسرائيلى‪ ،‬از اذكياى ادبا و شعراى اندلس قرن هفتم هجرى ميباشد كه كنيهاش ابو اسحق‪ ،‬شهرتش ابن سهل‪ ،‬نخست‬
‫كليمى مذهب و عاشق مشرب و بجوان يهودى موسى نامى محبت مفرط داشت‪ ،‬اخيرا عالقهمند شخصى ديگر محمد نامى شد‬
‫و اي ن را براى هدايت يافتن خود فال نيك شمرد اينك اخيرا بشرف اسالم مشرّف شد و قصائد بليعه بسيارى در مدح حضرت‬

‫ص‪576 :‬‬

‫خاتم االنبياء ص انشاء كرد و از اشعار او است‪:‬‬

‫و لو ال هدى الرحمن ما كنت اهتدى‬ ‫تركت هوى موسى لحب محمد‬

‫شريعة موسى عطلت بمحمد‬ ‫و ما عن قلى منى تركت و انما‬

‫ديوان او هم در مصر و بيروت چاپ شده و در سال ششصد و چهل و نهم هجرت با والى سبته در دريا غرق شدند‪( .‬ص ‪635‬‬
‫ج س و ‪ 23‬مط)‬

‫ابن سهل ابراهيم بن محمد ابن سهل احمد بن سهل ابن سهل حسن بن عبد اللّه‬

‫اولى در باب اوّل (القاب) بعنوان زجاج‪ ،‬دويمى و سيمى نيز در باب دويم بعنوان ابو زيد احمد و ابو هالل حسن نگارش يافته‬
‫است‪.‬‬

‫ابن سهل‪ -‬محمد بن سرى‬

‫‪ -‬بعنوان ابن السراج محمد بن سرى مذكور شد‪.‬‬

‫ابن سهالن‪ -‬حسن بن مفضل‬

‫‪ -‬بعنوان كاتب‪ -‬حسن در باب اوّل مذكور شده است‪.‬‬

‫ابن سيحان‪ -‬عبد الرحمن‬

‫‪ -‬بعنوان ابن ارطاة نگارش يافته است‪.‬‬

‫ابن سيد‪ -‬احمد‬


‫‪ -‬بن ابان بن سيد‪ ،‬اديب لغوى كاتب اندلسى‪ ،‬معروف به ابن سيد و صاحب شرطه‪ ،‬از ائمّه لغت و علوم عربيّه و فنون ادبيّه‬
‫ميباشد كه بسيار تندقلم و سريع الكتابة و از تالمذه ابو على قالى بوده و از تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬العالم (بفتح الم) در لغت كه با جناسش مرتّب كرده است‪ ،‬از فلك شروع نموده و در ذره بپايانش رسانده و صد مجلّد‬
‫ميباشد‪ -2 .‬كتاب العالم و المتعلم بطريق سؤال و جواب‪ ،‬در كشف الظّنون اين كتاب را بامام اعظم ابو حنيفه نسبت داده لكن‬
‫تعدد ممكن است‪ .‬احمد در سال سيصد و هشتاد و دويم هجرت درگذشت‪ .‬لفظ سيد بنوشته معجم االدباء بفتح اوّل و كسر و‬
‫تشديد ثانى و بنوشته ديگران بكسر اوّل بر وزن فيل و بهرحال بىالف و الم است‪( .‬ص ‪ 65‬هب و ت ‪ 233‬ج ‪ 2‬جم)‬

‫ابن سيد‪ -‬احمد بن حسن بن سيد‬

‫‪ -‬در باب اوّل بعنوان مالقى احمد مذكور است‪.‬‬

‫ابن سيد‪ -‬احمد بن سيد‬

‫‪ -‬مكنّى به ابو العباس‪ ،‬از مشاهير شعراى اندلس ميباشد كه بجهت سرقت اشعار ديگران به لص (دزد) شهرت داشته‬

‫ص‪577 :‬‬

‫و از اشعار او است‪:‬‬

‫و لكن جودكم افنى السؤاال‬ ‫و ما افنى السؤال لكم نواال‬

‫زمان زندگانى او بدست نيامد‪ .‬نگارنده گويد‪ :‬دور نيست كه اين احمد همان ابو العباس احمد بن على‪ ،‬ملقّب به لصّ مذكور در‬
‫ضمن شرح حال مالقى احمد باشد و تعدّد احمد لص هم ممكن و محتاج به تحقيق زايد است‪.‬‬

‫(ص ‪ 635‬ج س و اطالعات متفرقه)‬

‫ابن السيد‪ -‬عبد العزيز‬

‫‪ -‬بن احمد بن سيد‪ ،‬اندلسى بلنسى‪ ،‬شاعر نحوى لغوى‪ ،‬معروف به ابن السيد (بر وزن عيد) از اكابر علماى عربيّه بوده و شعر‬
‫خوب نيز ميگفته است و در سال چهار صد و بيست و هفتم هجرت در مصر درگذشت‪.‬‬

‫(ص ‪ 32‬ج كا و سطر ‪ 23‬ص ‪ 69‬ت)‬

‫ابن السيد‪ -‬عبد اللّه‬


‫‪ -‬بن محمد بن السيد‪ ،‬اندلسى‪ ،‬بطليوسىّ الوالدة‪ ،‬بلنسىّ االقامة و الخاتمة‪ ،‬ابو محمد الكنية‪ ،‬ابن السيد (بر وزن عيد) الشهرة‪،‬‬
‫اديبى است شاعر نحوى لغوى متبحّر حسن التعليم جليل التأليف‪ ،‬مرجع استفاده عموم‪ ،‬فتاوى او در فقه و لغت و مسائل‬
‫نحويّه در كتب عامّه مذكور‪ ،‬بسال پانصد و بيست و يكم هجرت در هفتاد و هفت سالگى در شهر بلنسيه وفات يافت و از‬
‫اشعار او است‪:‬‬

‫و اوصاله تحت التراب رميم‬ ‫اخو العلم حى خالد بعد موته‬

‫يظن من االحياء و هو عديم‬ ‫و ذو الجهل ميت و هو ماش على الثرى‬

‫از تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬اصالح الخلل الواقع فى الجمل در نحو كه شرح كتاب جمل عبد الرحمن زجاجى است ‪ -2‬االقتضاب فى شرح ادب‬
‫الكتاب كه شرح كتاب ادب الكتاب ابن قتيبه نحوى ميباشد‪ ،‬مهمترين شروح آن كتاب بوده و در بيروت چاپ شده است ‪-3‬‬
‫االنصاف فى التنبيه على االسباب اللتى اوجبت االختالف بين المسلمين كه در مصر چاپ شده است ‪ -4‬سبب اختالف الفقهاء‬
‫‪ -5‬شرح ديوان متنبى ‪ -6‬شرح سقط الزند ابو العالء معرى ‪ -7‬شرح موطأ مالك بن انس ‪ -8‬المثلث كه حاوى مطالب طريفه‬
‫است و غيرها‪.‬‬

‫(ص ‪ 287‬ج كا و ص ‪ 453‬و سطر ‪ 23‬ص ‪ 48‬ت و غيره)‬

‫ص‪578 :‬‬

‫ابن السيد‪ -‬على‬

‫‪ -‬بن محمد بن السيد‪ ،‬نحوى لغوى‪ ،‬مكنّى به ابو الحسن‪ ،‬معروف به خيطال و ابن السيد (بر وزن عيد) برادر بزرگ ابن السيد‬
‫عبد اللّه مذكور فوق ميباشد كه از اكابر لغويّين‪ ،‬در حفظ و ضبط لغت متفرّد بود‪ .‬برادر مذكورش اكثر كتب ادبيّه را از وى‬
‫خوانده و تأليفى از او بدست نيامده است‪ .‬بسال چهار صد و هشتاد و هشتم هجرت از طرف ابن عكاشه در قلعه رياح از‬
‫اندلس حبس شد و هم در آنجا درگذشت‪.‬‬

‫(ص ‪ 56‬ج ‪ 5‬جم و سطر ‪ 25‬ص ‪ 453‬ت)‬

‫ابن سيد الناس‪ -‬محمد‬

‫‪ -‬بن احمد بن عبد اللّه اندلسى اشبيلى يعمرى‪ ،‬اديب منشى بليغ حافظ شافعى كه كنيه اش ابو الفتح‪ ،‬لقبش فتح الدين و بجهت‬
‫انتساب بجدّش كه كنيه ابو بكر داشته به ابن ابى بكر مشهور و بسبب انتساب بجدّ سيد الناس نام خود (كه بنوشته بعضى جدّ‬
‫نهمش بوده) به ابن سيد الناس نيز معروف ميباشد از اكابر فقها و محدّثين قرن هشتم شافعيّه بشمار ميرود كه نحو را از ابن‬
‫النحاس‪ ،‬حديث را از پدر خود خواند‪ ،‬پس در دمشق در حوزه ابن دقيق العيد سالها حاضر و تكميل مراتب علميّه نمود‪،‬‬
‫عالوه بر فقه و حديث‪ ،‬در تاريخ و ادبيّات و ديگر علوم متداوله نيز متمهّر و بر اقران خود مقدّم شد‪ ،‬رياست مذهبى او مسلم‬
‫بود‪ ،‬شعر خوب نيز ميگفته و از او است‪:‬‬

‫فكل حزب بما اوتوه قد فرحوا‬ ‫ان غص من فقرنا قوم غنى منحوا‬

‫فان ما خسروا اضعاف ما ربحوا‬ ‫ان هم اضاعوا لحفظ المال دينهم‬

‫از تأليفات و آثار قلمى او است‪:‬‬

‫‪ -‬بشرى اللبيب بذكرى الحبيب در آن قصائدى را كه در مدح حضرت رسالت ص گفته بوده مرتب بحروف نمود و حاوى‬
‫شصت اسم از اسامى آن حضرت ميباشد ‪ -2‬شرح بشرى مذكور ‪ -3‬عيون االثر فى فنون المغازى و الشمائل و السير كه دو‬
‫مجلد بوده و فوائد تاريخى بسيارى را حاوى است ‪ -4‬نور العيون فى تلخيص سير االمين و المأمون كه ملخّص عيون االثر‬
‫فوق بوده و از هريكى چند نسخه خطّى در خزانه تيموريه هند موجود است و غير اينها‪ .‬صاحب ترجمه‪ ،‬در شعبان هفتصد و‬
‫سى و چهارم هجرت در مولد خود قاهره در شصت و چهار يا‬

‫ص‪579 :‬‬

‫هفتاد و چهار سالگى وفات يافت و در قرافه مدفون گرديد‪.‬‬

‫(ص ‪ 743‬ج ‪ 2‬مه و ‪ 592‬ج س و ‪ 25‬مط)‬

‫ابن سيده‪ -‬على بن اسمعيل‬

‫‪ -‬يا احمد‪ ،‬يا محمد بن سيده اندلسى مرسى‪ ،‬اديبى است نحوى لغوى‪ ،‬مكنّى به ابو الحسن‪ ،‬معروف به ابن سيده‪ ،‬از علماى‬
‫شهر مرسيه اندلس ميباشد كه از ائمه لغت و علوم عربيّه و حافظ آنها‪ ،‬داراى قوه حافظه فوق العادة و تمامى معلومات او‬
‫عبارت از محفوظاتش بود‪ .‬فتاوى و اقوال او در مغنى ابن هشام و غيره مذكور و صاحب تأليفات سودمند بسيارى ميباشد‪:‬‬

‫‪ -‬االنيق كه شرح حماسه ابو تمام و شش مجلد است ‪ -2‬شرح كتاب االخفش ‪ -3‬المحكم و المحيط االعظم كه كتابى است‬
‫بزرگ در لغت‪ ،‬تمامى انواع لغت را حاوى‪ ،‬محل استفاده صاحب قاموس اللغة هم بوده‪ ،‬در ترتيب آن بكتاب عين خليل اقتفا‬
‫نموده كه از حروف حلق شروع و در حروف شفوى ختم كرده است ‪ -4‬المخصص باز هم در لغت كه باسلوب فقه اللغه ثعالبى‬
‫و از آن بزرگتر بوده و در قاهره چاپ شده است ‪ -5‬الوافى فى علم القوافى‪ .‬مخفى نماند كه ابن سيده مثل پدرش اعمى و‬
‫نابينا بود‪ ،‬در ربيع االخر چهار صد و چهل و هشتم يا پنجاه و هشتم هجرت در حدود شصت سالگى در شهر دانيه از بالد‬
‫اندلس درگذشت و لفظ سيده بكسر اوّل است‪.‬‬
‫‪ 3‬ج ‪ 2‬ع و ‪ 65‬هب و غيره)‬ ‫(ص ‪ 37‬ج كا و ‪ 453‬روضات الجنات و ‪ 23‬ج ‪ 2‬جم و‬

‫ابن السيرافى‪ -‬يوسف‬

‫‪ -‬بن حسن سيرافى سابق الذكر كه كنيه اش ابو محمد و بجهت لقب سيرافى داشتن پدرش به ابن السيرافى معروف بلكه اغلب‬
‫خودش نيز به سيرافى موصوف است نحوى لغوى فاضل بارع صالح متّقى در لغت و فنون عربيّه بديگران مقدّم‪ ،‬از تالمذه پدر‬
‫خود و از اساتيد سيد رضى سابق الذكر و در حال حيات پدر مرجع استفاده اهل علم بود‪ .‬بعد از وفات او هم از همه جهت‬
‫خليفه و جانشين وى گرديد و از تأليفات او است‪:‬‬

‫‪ -‬تكميل كتاب اقناع پدرش ‪ -2‬شرح ابيات اصالح المنطق ابن السكيت ‪ -3‬شرح كتاب سيبويه و در سيصد و هشتاد و پنج‬
‫هجرت در پنجاه و پنج سالگى وفات يافت‪.‬‬

‫(ص ‪ 52‬ج ‪ 2‬كا و ‪ 63‬ج ‪ 23‬جم و سطر ‪ 5‬ص ‪ 2 9‬ت و ‪ 3‬ج ‪ 5‬مه و غيره)‬

‫ص‪583 :‬‬

‫ابن سيرين‪ -‬محمد‬

‫‪ -‬بن سيرين بصرى‪ ،‬مكنّى به ابو بكر‪ ،‬از اكابر فقها و روات و محدّثين تابعين ميباشد كه با ورع و تقوى موصوف‪ ،‬با صحّت‬
‫تعبير خواب معروف بود‪ ،‬احاديث بسيارى را از ابو هريرة‪ ،‬عبد اللّه بن عمر‪ ،‬انس بن مالك صحابى و ديگر اصحاب روايت‬
‫كرده است‪ .‬پدرش سيرين آزادكرده انس مذكور و مادرش صفيه نيز آزاد كرده ابو بكر خليفه بود‪ .‬محمد‪ ،‬در بدايت حال با‬
‫حسن بصرى مصاحب و نسبت بوى محبت تمام داشت‪ ،‬اخيرا آن محبت مبدل به عداوت و ترك مصاحبت شد بحدى كه‬
‫منافرت ايشان مثل منافرت جرير و فرزدق مشهور و ضرب المثل و جمله‪ :‬جالس الحسن او ابن سيرين از امثال دايره شد‪ .‬ابن‬
‫سيرين بجنازه حسن نيز حاضر نگرديد و خودش نيز در سال دهم هجرت صد روز بعد از وفات حسن درگذشت‪ .‬گويند كه از‬
‫يك زن او نوزده پسر و يازده دختر بوجود آمد كه فقط يك پسر عبد اللّه نامى باقى ماند‪ ،‬او هم سى هزار درهم قرض پدر‬
‫خود را كه در حين مرگ داشته تأديه نمود اينك در اثر آن حسن خدمت بپدر‪ ،‬تركه عبد اللّه در حين موتش ده برابر مبلغ‬
‫مذكور و معادل سيصد هزار درهم بوده است‪.‬‬

‫درباره ورع و تقوى ابن سيرين نوادرى در كتب مربوطه منقول است و در سبب اصابت تعبيرات او نيز كه شهرت آفاقى دارد‬
‫گويند كه او را جمالى بس زيبا و سرشتى نيكو بوده و شغل بزازى داشت‪ ،‬تا زنى بصحبت و معاشرت او راغب شد و‬
‫درخواست نمود كه اجناس بزازى را بخانه او ببرد تا هركدام را كه موافق ميلش باشد بخرد‪ ،‬بعد از آمدن ابن سيرين‪ ،‬با غنج‬
‫تمام عرض اندام نمود و خواستار كام گرديد‪ ،‬ابن سيرين شرحى در مذمّت زنا بيان كرد لكن سودى نبخشيد بلكه آتش عشق‬
‫وى ديگر تيزتر گرديد‪ ،‬عاقبت از روى ناچارى ببهانه اى بيرون شد‪ ،‬بدن خود را آلوده بنجاسات كرده و برگشت‪ ،‬چون زن آن‬
‫هيئت منكره را ديد از خانه اش بيرون كرد‪ ،‬او نيز از آن اجناس بزازى صرفنظر نموده و بخانه خود برگشت همچنانكه حضرت‬
‫يوسف ع بكيد عزيز مصر فريب نخورده و فرار نمود‪ .‬گويند ابن سيرين بعد از اين داستان در نتيجه آن تقوى و كفّ نفس از‬
‫آن‬

‫ص‪58 :‬‬

‫عمل ميشوم‪ ،‬ملهم به علم تعبير شد و در آن علم شريف بمقامى رسيد كه تالى يوسف صديقش ميشمارند‪ .‬همه تعبيرات او‬
‫صادر از ذوق سليم و فكر ثاقب بود‪ ،‬حوادث رؤيائى را با آيات قرآنى و احاديث نبوى و يا حقايق خارجى تطبيق مىنمود‬
‫چنانچه ابراهيم كرمانى خواب مهدى عباسى را كه در سياهى روى خود ديده بوده باستناد آيه شريفه‪:‬‬

‫وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثى ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا بتولد دختر تعبير نمود و به صله هزار درهم سرفراز و بعد از والدت دختر نيز به‬
‫هزار درهم ديگر مفتخر گرديد‪.‬‬

‫بعضى از تعبيرات طريفه ابن سيرين را تذكر ميدهيم‪ :‬مردى در خواب ديد كه خروسى چند دانه جو‪ ،‬از خانه او برچيد بعد از‬
‫چند روزى فرشى از خانه اش بسرقت رفت ابن سيرين گفت دزد تو مؤذّن است پس آن مرد به مؤذّن درآويخته و فرش‬
‫مسروقى خود را از او پس گرفت‪ .‬نيز مردى در خواب ديد كه دو سگ فرج زن او را ميگزند و ميكنند ابن سيرين گفت كه‬
‫آن زن‪ ،‬موى فرج خود را با مقراض برچيده و استره و نوره بكار نبرده است و بعد از تفحص صدق قضيه مكشوف گرديد‪ .‬نيز‬
‫مردى در خواب ديد كه او و كنيزكش ماهى در برابر گذاشته و ميخورند ابن سيرين گفت همانا كنيزك تو پسرى است كه خود‬
‫را در لباس كنيزان درآورده و با زن تو مراوده و بوس و كنار دارد و بعد از تجسس حقيقت مطلب روشن گرديد‪ .‬نيز شخصى‬
‫در خواب ديد كه با موشى مقاربت كرده و از فرج آن موشخرمائى پديد آمد ابن سيرين گفت گمان دارم كه با زن زناكارى‬
‫ازدواج كرده باشى او هم تصديق كرد پس ابن سيرين گفت آن زن حامله است و مژدهات ميدهم كه فرزندى صالح و‬
‫نيكوسيرت از وى بوجود آيد‪ .‬نيز زنى در خواب ديد كه مارى را ميدوشد ابن سيرين حكم كرد كه آن زن فاحشه بوده و با‬
‫بيگانگان مراوده دارد‪ .‬نيز كسى در خواب ديد كه سوره إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ ميخواند ابن سيرين گفت وصيتنامه بنويس كه تو‬
‫خواهى مرد زيرا كه اين سوره‪ ،‬آخرين سورهايست كه نازل شده است و آنكس هم بفاصله يك يا دو روز مرد‪ .‬نيز زنى در‬
‫خواب ديد كه تخم مرغها را زير هيزم گذاشته و از آن جوجه برميآيد پس ابن سيرين بدان زن گفت از خدا بترس كه تو‬
‫واسطه ميان مردان بدعمل و زنان بدكاره هستى و در وجه اين تعبير گفت‬

‫ص‪582 :‬‬

‫كه آن‪ ،‬از دو آيه شريفه كَأَنَّهُنَّ بَيْضٌ مَكْنُونٌ و كَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ مأخوذ است كه خدايتعالى در آيه اوّلى‪ ،‬زنها را به تخممرغ‬
‫و در دويمى مفسدين را به هيزم تشبيه كرده و جوجه ها نيز اوالد زنا هستند و غير اينها از نوادر و طرايف تعبيرات خواب كه‬
‫زياده از حد گنجايش اين اوراق بوده و كتاب مستقلى را الزم دارد و بسيارى از آنها را در جلد چهاردهم بحار االنوار‬
‫مجلسى نگارش داده است و نقل اين چند فقره نيز محض انبساط خاطر ارباب رجوع و تفطن اجمالى بر اسرار و مزاياى آن‬
‫علم شريف است‪ .‬تأليف دو كتاب تعبير الرؤيا و منتخب الكالم فى تفسير االحالم را بابن سيرين منسوب دارند كه دويمى و‬
‫اوّلى نيز چندين مرتبه در مصر و قاهره بطبع رسيده است‪.‬‬
‫(ص ‪ 693‬ت و ‪ 338‬ج نى و ‪ 25‬ج ‪ 2‬كا و ‪ 636‬ج س و ‪ 35‬ج فع و ‪ 334‬ج مه و غيره)‬

‫ابن سينا‪ -‬حسين بن عبد اللّه بن سينا‬

‫‪ -‬يا حسين بن عبد اللّه بن حسين بن على بن سيناى بلخى بخارى‪ ،‬مكنّى به ابو على‪ ،‬ملقّب به شرف الملك‪ ،‬معروف به شيخ‬
‫الرئيس و ابن سينا‪ ،‬از فحول اطبّاى نامى و اع اظم فالسفه و حكماى اسالمى اوائل قرن پنجم هجرت ميباشد كه بنظر حقيقت‬
‫بقراط و ارسطوى اسالم‪ ،‬از مفاخر مسلمين بر ساير طبقات انام بود‪ ،‬عالوه بر تمامى فنون و علوم متداوله‪ ،‬در تعبير خواب و‬
‫مراحل عرفانى و عزائم و طلسمات و كيميا و خواص اعداد و ديگر علوم غريبه نيز مهارت داشت و آثار قلمى او شاهد صدق‬
‫مدّعا هستند‪ .‬آوازه كماالت او در تمامى اقطار‪ ،‬در نهايت اشتهار است و اختصاصى ببالد اسالمى ندارد‪ .‬ترجمه التينى تأليفات‬
‫او از قرون وسطى باينطرف فرنها در مكاتب و مدارس اوروپا دستور العمل و بين المحصلين متداول و مرجع استفاده اكابر و‬
‫افاضل بود‪ .‬موافق تصريح آداب اللّغة العربيّة و بعضى از اجلّه‪ ،‬تأليفات ابن سينا تأثيرات عجيب بزرگى در نهضت آخرى‬
‫اوروپا نموده است‪.‬‬

‫عبد اللّه پدر ابن سينا در اصل‪ ،‬از اهالى بلخ و يا عمّال بلخ و از طرف نوح بن منصور هفتمين ملك سامانى (‪ 387 -365‬ه‬
‫ق‪ -‬شسه‪ -‬شفز) در ديهى خرميثن نام از قراء بخارا متصدى بعضى از اعمال دولتى بود‪ ،‬با دخترى ستاره نام از همان ديه يا‬
‫ديهى‬

‫ص‪583 :‬‬

‫ديگر افشنه نام نزديكى آن‪ ،‬ازدواج كرد‪ ،‬ابن سينا هم در ماه صفر سال سيصد و هفتادم يا هفتاد و سيّم يا پنجم هجرت از‬
‫همان ستاره بدرخشيد و با پدر خود ببخارا كه در آن اوان مركز علما و فحول دانشمندان بوده رفت‪ .‬پيش از ده سالگى قرآن‬
‫مجيد را حفظ نمود و در اندك زمانى ادبيّات و علوم دينيّه و حساب و هندسه و منطق و جبر و مقابله و هيئت را ياد گرفت‪.‬‬
‫پس بتحصيل طبّ و فنون حكمت و فلسفه آغاز نمود تا در تمامى علوم متداوله معقوال و منقوال وحيد عصر خود شد و‬
‫بتمامى معلّمين و اساتيد خود تفوق يافت‪ ،‬استعداد و ذكاوت فوق العاده او جالب حيرت تمامى علماى وقت گرديد‪ .‬اخيرا‬
‫محض تمهّر در فنون طبّى بناى معالجه و طبابت گذاشت تا آنكه در اثر حسن معالجه بعضى از سامانيان‪ ،‬ديگر بيشتر مورد‬
‫توجه شد و كتابخانه مكمّل ايشان تحت اختيار وى درآمد‪.‬‬

‫در نتيجه مطالعات عميقه شبانروزى تمامى كتب طبّيّه موجوده‪ ،‬خصوصا بعضى از نسخههاى ناياب منحصر‪ ،‬چون اين‬
‫مطالعات توأم با ذكاوت فطرى و تجربيّات شخصى خودش بوده در هردو قسمت علمى و عملى طبّ يگانه دهر و شهره آفاق‬
‫شد‪ ،‬مهارت و حذاقت فوق العادة و نوادر معالجات محيّر العقولى كه از وى به بروز آمد مورد شگفت يگانه و بيگانه گرديد‪.‬‬

‫بواسطه شيخ ابو عبيد جوزجانى (از تالمذه ابن سينا) از خودش نقل است كه چون بحدّ تميز رسيدم مرا بمعلّم قرآن و پس‬
‫بمعلّم ادب سپردند‪ ،‬هرچه را كه شاگردان ديگر ميخواندند من حفظ ميكردم‪ .‬عالوه بر آنها از طرف استاد‪ ،‬بقرائت كتاب‬
‫الصفات و غريب المصنف و ادب الكاتب و اصالح المنطق و شعر حماسه و ديوان ابن رومى و تصريف مازنى و نحو سيبويه‬
‫موظّف شدم و همه آنها را در مدت يكسال و نيم حفظ كردم و اگر تعويق استادم نبودى در كمتر از آن نيز حفظ ميكردم‪ .‬چون‬
‫بده سالگى رسيدم محل حيرت و تعجب اهل بخارا بودم پس بفقه شروع كردم و در دوازده سالگى در بخارا موافق مذهب ابو‬
‫حنيفه فتوى ميدادم‪ .‬بعد شروع بتحصيل طبّ كردم و در شانزده سالگى كتاب قانون طب را تأليف دادم‪ .‬در نتيجه معالجه و‬
‫طبابت مرض نوح بن منصور كه با موافقت‬

‫ص‪584 :‬‬

‫اطبّاى وقت براى معاينه‪ ،‬حاضر و اصول تداوى من پسنده همه ايشان بود كتابخانه دولتى باختيار من موكول شد‪ ،‬از كتب‬
‫حكمت فارابى كه در آنجا جمع بودند شب و روز فنون حكمت را ياد گرفتم تا در سنّ بيست و چهار سالگى ديگر علمى‬
‫بنظرم نيامد كه معرفتى بدان نداشته باشم‪.‬‬

‫از روضة الصفا نقل است كه بعد از بيان بعضى از مراتب مذكوره گويد‪ :‬ابن سينا در ده سالگى از اصول عربيّه و قواعد ادبيّه‬
‫فراغت يافت‪ ،‬گاهى رسائل اخوان الصفا را مطالعه كرد‪ ،‬حساب و جبر و مقابله را از محمود مساح خواند‪ ،‬منطق و مجسطى و‬
‫تحرير اقليدس را از حكيم ابو عبد اللّه مائلى فراگرفت‪ ،‬پس به طبيعيّات و الهيّات و طب اشتغال ورزيد‪ ،‬در اندكزمانى‬
‫بمقامى نايل گرديد كه دسترس پيشينيان نبوده است‪.‬‬

‫محفل او مجمع مهره و حذّاق اطبّا بود‪ ،‬با اين حال براى اخذ فقه و اصول بمجلس اسمعيل زاهد تردّد داشت و آنى از مطالعه و‬
‫كتابت فراغت نيافت‪ ،‬شبها بسيار كم مىخوابيد هرمطلبى كه در حل آن درمىماند وضو گرفته و بمسجد ميرفت‪ ،‬با خشوع‬
‫تمام دو ركعت نماز مى خواند‪ ،‬بدعا و استغاثه اشتغال مييافت تا آنكه شبهه و اشكال او مرتفع مىگشت تا قضيه معالجه نوح‬
‫بن منصور و تحت اختيار وى آمدن كتابخانه را مذكور داشته و گويد‪:‬‬

‫در بيست و دو سالگى او‪ ،‬كه پدرش مرد و در دولت سامانيان تزلزلى راه يافت بخوارزم رفت‪ ،‬با ابو سهل مسيحى و ابو‬
‫ريحان بيرونى و ابو الخير خمار و بعضى ديگر از اكابر حكما و علماى وقت كه مالزم دربار خوارزمشاه على بن مأمون‬
‫بوده اند مالقات نمود‪ ،‬تصادفا يك مطلب لغوى بين او و عالء الدولة ابو منصور اصفهانى مورد بحث شد‪ ،‬ابو منصور گفت كه تو‬
‫حكيم و فيلسوف بوده و از لغت بىاطّالع هستى و آن پايه را ندارى كه گفته هاى تو پذيرفته باشد اينك ابو على بسيار متأثر‬
‫شد‪ ،‬بمطالعه لغت پرداخت و در اندك زمانى مهارت بينهايت يافت و با لغات غريبه غيرمتداوله سه قصيده نظم كرده و سه‬
‫رساله نگاشت‪ ،‬آنها را در كاغذهاى كهنه و پوسيده نوشته و با جلدى كهن مجلّد ساخته و بنظر ابو منصور رسانيد و هريك از‬
‫لغات آنها كه محل شبهه بود ابو على مدرك و مأخذ آن را معين نمود‬

‫ص‪585 :‬‬

‫تا آنكه ابو منصور بفراست دريافت كه همه آنها از خود ابو على ميباشد اينك از قول مذكور سابق خود اعتذار و بفضيلت وى‬
‫در جميع فنون اذعان نمود‪ .‬شيخ بعد از اين قضيه‪ ،‬كتابى بنام لسان العرب تأليف داد كه در موضوع خود بىسابقه بوده و لكن‬
‫بواسطه حلول اجل حتمى موفق باتمام آن نشد‪ ،‬كسى ديگر نيز موفق بمرتب ساختن آن نگرديد‪.‬‬
‫شيخ در اواخر عمر خود كه آثار موت را احساس نمود توبه كرد‪ ،‬تمامى اموال خود را صدقه نمود‪ ،‬مماليك خود را آزاد كرده‬
‫و قرآن ختم نمود و بفاصله سه روز در جمعه اوّل ماه رمضان چهار صد و بيست و هفتم يا هشتم هجرت درگذشت‪ .‬و در‬
‫تاريخ آن گفتهاند‪:‬‬

‫در شجع‪ 373 -‬آمد از عدم بوجود‬ ‫حجّة الحق بو على سينا‬

‫در تكز‪ 427 -‬كرد اين جهان بدرود‬ ‫در شصا‪ 39 -‬كرد كسب جمله علوم‬

‫در بعضى از حدسيّات و معالجات فوق العادة و حدّت قواى باصره و سامعه و حافظه ابن سينا هم نوادرى افسانهنما در بعضى‬
‫از كتب تراجم نگارش يافته است‪ .‬چنانچه گويند (و العهدة عليهم) زهره و عطارد را در حين مقارنه با آفتاب‪ ،‬مانند خال در‬
‫روى جرم آفتاب مىديد‪.‬‬

‫اشخاص را از مسافت چهار فرسخى ديده‪ ،‬حيوانى و انسانى بودن‪ ،‬رنگ و سوارگى و پيادگى ايشان را تشخيص ميداد‪ .‬در‬
‫اصفهان صداى چكوج مسگران كاشان را مىشنيد‪.‬‬

‫كتاب قانون خود را كه علماى اصفهان در صدد استنساخ آن بوده اند بواسطه حاضر نبودن اصل نسخه‪ ،‬از حفظ خواند بعدا كه‬
‫تطبيق كردند خطا و غلطى نيافتند‪ ،‬مانند اين داستانها كه بشيخ نسبت دادهاند بسيار است‪ .‬باالجمال توان گفت كه تمامى قواى‬
‫ظاهرى و باطنى خصوصا قوه حافظه شيخ (كه اينهمه تأليفات طريفه بىسابقه‪ ،‬نمونهاى از آن ميباشند)‪.‬‬

‫بطورى در حدّ كمال بودهاند كه اينگونه داستانها مثل الفوگزاف بودن افسانههاى معمولى نبوده و چندان استبعاد نمينمودهاند‬
‫(تا نباشد چيزكى مردم نگويد چيزها) و اللّه العالم‪.‬‬

‫ابن سينا با شيخ ابو سعيد ابو الخير سابق الذكر نيز معاصر بوده و با همديگر مالقات‬

‫ص‪586 :‬‬

‫نمودهاند‪ .‬بعد از مالقات‪ ،‬از شيخ ابو سعيد پرسيدند كه ابو على را چون يافتى گفت آنچه را كه من مىبينم او ميداند‪ .‬از شيخ‬
‫ابو على هم پرسيدند كه شيخ ابو سعيد را چگونه ديدى او هم مطابق همان جواب را گفت كه آنچه را كه من ميدانم او ميبيند‪.‬‬
‫اشعار و قصائد و رباعيّات علمى و ادبى‪ ،‬عربى و فارسى متنوعه ابن سينا نيز بسيار بوده و از او است‪:‬‬

‫سرگشته بعالم از پى چيستمى‬ ‫اى كاش بدانمى كه من كيستمى‬

‫ورنه‪ ،‬بهزار ديده بگريستمى‬ ‫گر مقبلم آسوده و خوش زيستمى‬

‫و اندر پى عشق عاشق انگيختهاند‬ ‫تا باده عشق در قدح ريختهاند‬


‫چون شير و شكر بهم برآميختهاند‬ ‫با جان و روان بو على‪ ،‬مهر على‬

‫معكوس نوشته گشته نام دو على‬ ‫بر صفحه چهره از خط لم يزلى‬

‫از حاجب و عين و انف‪ ،‬با خطّ جلى‬ ‫يك الم و دو عين‪ ،‬با دو ياى معكوس‬

‫محكمتر از ايمان من ايمان نبود‬ ‫كفر چو منى گزاف و آسان نبود‬

‫پس در همه دهر‪ ،‬يك مسلمان نبود‬ ‫در دهر چو من يكى و آن هم كافر‬

‫از جهل كه داناى جهان ايشانند‬ ‫با اين دو سه نادان كه چنان ميدانند‬

‫هركو‪ ،‬نه خر است كافرش ميدانند‬ ‫خر باش كه اين جماعت از فرط خرى‬

‫نيز در دون پرورى و مخالف ارباب حقيقت و فضل و كمال بودن زمان كه در حقيقت مرثيه بزرگى بعالم علم و اهل علم و يا‬
‫خود تسليت خاطر ايشان است گويد‪:‬‬

‫ستاره شعبدهباز است و چرخ‪ ،‬افسونگر‬ ‫زمانه سفلهنواز است و دهر‪ ،‬دونپرور‬

‫مقام جاه سليمان بديو بدگوهر‬ ‫اگرنه سفلهنواز است آن‪ ،‬چرا داده است‬

‫هزار نقش برآرد خالف يكديگر‬ ‫وگرنه شعبدهباز است اين‪ ،‬چرا هردم‬

‫ص‪587 :‬‬

‫گزيده راعى اشتر بمالك اشتر‬ ‫وگر نگشته خرف روزگار پير‪ ،‬چرا‬

‫كه نيست دشمن طاووس‪ ،‬غير خوبى پر‬ ‫عدو اگر بتو بد كرد‪ ،‬از كمال تو بود‬

‫خميده گردد‪ ،‬شاخ شجر‪ ،‬ز فرط ثمر‬ ‫كمال عزّت‪ ،‬نقص آورد درست ببين‬

‫ولى كسوف و خسوف است خاصّ شمس و قمر‬ ‫ستاره گرچه فزون از شماره است بچرخ‬
‫نيز موافق آنچه دميرى در ماده عقرب از كتاب حياة الحيوان نقل كرده ابن سينا ارجوزهاى در خواصّ رؤيت بعضى از كواكب‬
‫گفته و خاصيّت رؤيت ستاره سها را نيز امن از دزد و نيش عقرب شمرده و گويد‪:‬‬

‫برأى عين من رآه يعلم‬ ‫فى شولة العقرب نجم توأم‬

‫لكائن من كان من كل احد‬ ‫كف الخضيب فرقة الى االبد‬

‫يفترقوا الى قيام الساعة‬ ‫ينظره االنسان او جماعة‬

‫و من سموم عقرب و طارق‬ ‫نجم السها مأمنة من سارق‬

‫لم تدن منه عقرب يمسها‬ ‫و من رأى عشية نجم السها‬

‫فى سفر و ال بسوء طارق‬ ‫و قيل ال يدنو اليه سارق‬

‫تبخ من القولنج غير المحكم‬ ‫ابلع من الصابون وزن درهم‬

‫و هى لملدوغ بها تقابل‬ ‫مرارة الحية سم قاتل‬

‫نجا من السم بتلك الشربة‬ ‫اذا سقى المسموم منها حبة‬

‫من يومه و فارق الحياتا‬ ‫و ان سقى منها صحيح ماتا‬

‫نيز از اشعار طبّى ابن سينا است‪:‬‬

‫اواخر النزلة حمام‬ ‫فى اول النزلة فصدوفى‬

‫صحت من النزلة اجسام‬ ‫بينهما ماء شعير به‬

‫نيز از اشعار علمى وى قصيده عينيه او است كه در تجرّد نفس ناطقه و هبوط و صعود و‬

‫ص‪588 :‬‬

‫و تعلّق آن بدين بدن عنصرى جسمانى و مفارقت كردن از آن‪ ،‬نظم كرده و به قصيده غراء معروف و بعناوين مختلفه محل‬
‫توجه اكابر بوده و مطلع آن اين است‪:‬‬

‫و رقاء ذات تعزز و تمنع‬ ‫هبطت اليك من المحل االرفع‬


‫و هى اللتى سفرت و لم تتبرقع‬ ‫محجوبة عن كسل مقلة عارف‬

‫كرهت فراقك فهى ذات تفجع‪ -‬الخ‬ ‫وصلت على كره اليك و ربما‬

‫نيز به ابن سينا منسوب دارند‪:‬‬

‫فالطب مجموع بنظم كالمى‬ ‫اسمع جميع وصيتى و اعمل بها‬

‫ماء الحياة يصب فى االرحام‬ ‫اقلل جماعك ما استطعت فانه‬

‫و احذر طعاما قبل هضم طعام‬ ‫و اجعل غذائك كل يوم مرة‬

‫فتقود نفسك لالذى بزمام‬ ‫ال تشربن عقيب اكل عاجال‬

‫كالنار تصبح و هى ذات ضرام‬ ‫ال تحقر المرض اليسير فانه‬

‫تا آخر قصيده كه مجموعا هفده بيت است و بعضى آن را بابن بطالن طبيب سابق الذكر نسبت دادهاند‪.‬‬

‫ابن سينا در اغلب علوم و فنون معقولى و منقولى تأليفات طريفه متنوعه بسيارى دارد كه مرجع استفاده فحول و اكابر بوده و‬
‫تبحّر و تمهّر و تفنّن علمى او را برهانى بامر ميباشند و چنانچه اشاره شد ترجمه آنها در اوروپا متداول و تأثيرات عجيبى در‬
‫نهضت اوروپائيها داشتهاند‪:‬‬

‫‪ -‬االجوبة عن المسائل العشرة كه جواب ده مسئله بهمنيار است ‪ -2‬اربع مسائل در معاد و اين هردو با شرح هدايه ميبدى‬
‫در طهران چاپ شده است ‪ -3‬ارجوزة فى المجريات من االحكام النجومية و القواعد الطبية كه به ارجوزه سينائيه معروف‪ ،‬در‬
‫لكنا و چاپ و در ح دود صد و ده بيت بوده و متضمن تجربيات خود ابن سينا و پارهاى از اسرار طبى ميباشد و مطلع آن اين‬
‫است‪:‬‬

‫اذكر ما جربت فى طول الزمن‬ ‫ابدء بسم اللّه فى نظم حسن‬

‫لكل عام و لكل خاص‬ ‫ما هو بالطبع و بالخواص‬

‫نظمته للمقتفين اثرى‬ ‫هذا اللذى جريته فى عمرى‬

‫‪ -4‬االشارات و التنبيهات در منطق و حكمت كه مطالب منطق را در ده منهج‪ ،‬مطالب حكمت را هم در ده نمط حاوى‪ ،‬از‬
‫مهمترين كتب حكمت و بعناوين مختلفه محل توجه فحول علماى معقول ميباشد و شروح بسيارى بر آن نوشتهاند كه بهتر از‬
‫همه شرح فخر رازى است كه سراپا اعتراض و شرح خواج ه نصير طوسى است كه حاوى مدافعه از اعتراضات مذكوره‬
‫ميباشد‪ ،‬قطب الدين رازى هم شرحى نوشته و بمحاكمه اختالفات اين دو شارح پرداخته و شرح خود را بمحاكمات‬

‫ص‪589 :‬‬

‫موسوم داشته است و شروح ديگر اشارات نيز از عالمه حلى و ديگر اكابر بسيار است‪ .‬كتاب اشارات چندين مرتبه در مصر و‬
‫ايران با شروح آن چاپ و يكمرتبه نيز با ترجمه فرانسوى آن در ليدن بطبع رسيده است ‪ -5‬االفعال و االنفعاالت فى المعجزة‬
‫و السحر و النيرنجات كه نسخه خطى آن با چند رساله ديگر خود در كتابخانه رضويه موجود است ‪ 6‬و ‪ -7‬االكسير االبيض و‬
‫االكسير االحمر كه هردو بزبان اوردوى هند ترجمه شده است ‪ -8‬االوسط يا اوسط الجرجانى كه در جرجان تأليف شده است‬
‫‪ -9‬البرء االتم يا خود البر و االثم در اخالق كه عبارت اولى در كشف الظنون بوده و در ذريعه دويمى را تصحيح كرده و‬
‫‪-‬‬ ‫بهرحال آن غير از رساله اخالق ميباشد كه در ضمن رسالهها اشاره خواهد شد ‪ - 3‬تدارك انواع خطأ الحدود در طب‬
‫تدبير الجند و المماليك و العساكر و ارزاقهم و خراج الممالك ‪ 2‬تا ‪ - 6‬تفسير هريك از آيه دخان و سوره اخالص و سوره‬
‫اعلى و سوره فلق و سوره ناس كه بعضى از اينها با شرح هدايه صدرا چاپ شده است ‪ - 7‬جوابات ابو ريحان بيرونى كه‬
‫هيجده مسئله حكمى است ‪ - 8‬جوابات ابو سعيد ابو الخير در سؤال سر زيارت قبور و سبب استجابت دعا نزد آنها و كيفيت‬
‫تأثير زيارت در نفوس و ابدان و بعضى مسائل متفرقه ديگر ‪ - 9‬الحاصل و المحصول در فلسفه كه بيست جلد است ‪-23‬‬
‫الحكمة العرشية ‪ -2‬الحكمة المشرقية ‪ -22‬الخطب التوحيدية ‪ -23‬دانش نامه كه فارسى مختصر و اشاره بمباحث منطق و‬
‫حكمت است ‪ 24‬تا ‪ -6‬رساله هاى متفرقه در هريك از اثبات نبوات و اجرام علويه و اخالق و ادويه قلبيه و اسباب حدوث‬
‫حروف و اسباب حزن و اسباب رعد و مانند آن و اسرار و ماهيت صلوة و افيون و اقسام حكمت و علوم عقليه و تدبير‬
‫مسافرين و تدبير منزل و تقسيم موجودات و تقسيم نفوس و جواب شبهه ابو سعيد در انتاج شكل اول و جوهر و عرض و‬
‫جوهريت نفس و حدود اشياء و حفظ الصحة و رد منجمين و رفع مضرات كليه از ابدان انسانيه و زاويه و سحر و طبيعيات و‬
‫طلسمات و سكنجب ين و طير و عروض و عشق و عهد و قصه حى بن يقظان و قولنج و قواى انسانيه و معانى حروف هجا و‬
‫مغايرت علم زيد با علم عمرو و ممالك و بقاع ارض و نبض و نفس و موضوعات ديگر ‪ -62‬شرح كتاب النفس الرسطو‬
‫‪ -63‬الشفا در حكمت و فلسفه كه در طهران چاپ سنگى شده است ‪ -64‬شفاء االسقام فى علم الحروف و االرقام ‪-65‬‬
‫عيون الحكمة در منطق و طبيعيات و الهيات ‪ -66‬الفصول فى النفس و الطبيعيات ‪ -67‬فصول الهيئة فى اثبات االول ‪-68‬‬
‫القانون فى الطب كه اجمع و انفع كتب طبيه و بارها در قاهره و لكناو و ايران چاپ و محل توجه اكابر و فحول مىباشد ‪-69‬‬
‫قصيده عينيه كه فوقا در ضمن اشعار او اشاره شد ‪ -73‬قصيده مزدوجه در منطق ‪ -7‬كتاب االرصاد ‪ -72‬كتاب االنصاف‬
‫‪ -73‬كتاب المبدء و المعاد ‪ -74‬لسان العرب در لغت كه فوقا اشاره شد ‪ -75‬المدخل الى صناعة الموسيقى ‪ 76‬تا ‪-9‬‬
‫مقالههاى متفرقه در هريك از ابطال احكام نجوم و ارثماطيقى و تحصيل سعادت و حد جسم و خواص خط استوا و قضا و‬
‫قدر و قواى طبيعيه و كيفيت رصد و مطابقت آن با طبيعيات و النهاية‬

‫ص‪593 :‬‬
‫و مخارج حروف و هندبا و هيئت زمين نسبت بآسمان و مالئكه و مناظرات و منافع االعضاء و موسيقى و غير اينها ‪ 92‬و‬
‫‪ -93‬الموجز الصغير و الموجز الكبير هردو در منطق ‪ -94‬النجاة در حكمت كه مختصر شفاى مذكور فوق بوده و در مصر‬
‫چاپ شده است و غير اينها‪.‬‬

‫عقائد مذهبى او نيز بين ارباب سير محل خالف و نظر ميباشد و بنابر آنچه در اوّل عنوان از خودش نقل شد حنفى مذهب‬
‫بود‪ ،‬در روضات الجنّات نيز در رديف علماى عامّهاش شمرده است‪ .‬بهرحال با آنهمه كماالت فوق العادة‪ ،‬مبتالى شدائد‬
‫بسيار و بدتر از همه فشار حسد ابناى روزگار بود كه عالوه بر تفسيق و نسبت منكرات دينيّه‪ ،‬تكفيرش نيز نمودند و بعضى از‬
‫اشعارش هم اشعار بدين معنى دارند و قضاوت در اين موضوعات خارج از وضع كتاب ميباشد‪ .‬باالجمال خاطرنشان مينمايد‬
‫كه بشهادت عادالنه تاريخ و تجربه‪ ،‬اكابر هرطبقه‪ ،‬از گزند رقيب و حسود در امان نبودهاند و بالخصوص افاضل علمى كه‬
‫ديگر بيشتر بآتش حسد رقبا ميسوزند و هرچه فاضلتر باشند نازلترشان مينمايند (خدايا زين معمّا پرده بردار)‪.‬‬

‫وفات ابن س ينا بسال چهار صد و بيست و هفتم يا هشتم هجرت بمرض قولنج ( كه خودش در معالجه آن مهارتى بسزا داشته)‬
‫بنابر منقول از تاريخ كبير ابن اثير در اصفهان و لكن موافق مشهور در همدان وقوع يافت و قبرش نيز در آنجا معروف است‪.‬‬
‫در وفيات االعيان از كمال الدين يونس نقل كرده كه عالء الدولة‪ ،‬ابن سينا را در زندان‪ ،‬مغلول داشت و هم در زندان درگذشت‬
‫لكن ديگران‪ ،‬قضيه موت در حبس را ردّ كرده و روايت كمال الدين را محمول بر عناد و غرض دارند‪ ،‬قضاوت صحيح موكول‬
‫بمنابع مبسوطه ميباشد‪.‬‬

‫سو‬ ‫فع و ‪ 636‬ج‬ ‫مع و ‪ 67‬ج‬ ‫كا و ‪ 68‬ج‬ ‫مه و ‪ 336‬ج ‪ 2‬ع و ‪ 67‬ج‬ ‫(كف و قص و ص ‪ 24‬ت و ‪ 53‬ج‬
‫‪ 58‬لس و غيره)‬

You might also like