Professional Documents
Culture Documents
فریده
فریده
مشتمل بر :غرر : 1در اثبات ذات واجب غرر : 2در توحید حق تعالی غرر : 3شبهه ابن
آن چیزی که ذاتش نه به تبع شیئی دیگر و نه به علت دیگر و نه به علت دیگر موجود
است ،ذات حق برین صفات است شرح :در این بیت ،که بحث الهیات بالمعنی االخص آغاز
میشود مفهوم واجب الوجود تعریف شده است بدیهی است هر موضوعی که در صدد اثبات
یانفی آن هستیم الزم است اول آن را در ذات خویش مشخص سازیم تا چیز دیگری به نام او
و به جای او مورد نفی و اثبات ما قرار نگیرد .حالت انسان هنگام نفی و یا اثبات چیزی
حالت تیرانداز است که قبل از هر چیزی باید درست نشانهگیری کند و بدیهی است که اگر
نشانه گیری از اول غلط باشد ماهرترین تیرانداز هم خطا میکند .بلکه هر چه ماهرتر باشد
به خطا نزدیکتر است ،و اگر صد در صد نشانه زن باشد ،صد در صد خطا میکند.
مقصود از واجب الوجود چیست؟ البته مفهوم لفظی این کلمه روشن است .واجب الوجود
.یعنی آنچه وجودش ضروری است ،در مقابل ممکن الوجود که فقط امکان وجود دارد
1
تصور هر کسی دربارهء خدا این است که موجودی است که محال است که نباشد ،ضرورتا
و لزوما باید باشد .ولی اگر از مفهوم لفظی این کلمه بگذریم ناچار باید عمیقتر بیندیشیم و
ببینیم مالک وجوب وجود چیست؟ تفاوت واجب الوجود با ممکن الوجود در چیست؟ چرا این
واجب الوجود است و آن ممکن الوجود؟ و آیا واجب الوجود عبارت است از " موجود خود
ساز و خود ساخته " و " خودسامان " .یعنی موجودی که سازنده و سامان دهندهء خویش
است؟ و قهرا اگر این تصور درست باشد در آن صورت واجب الوجود از آن جهت واجب
الوجود است که خود ،سازندهء خود است .علیهذا واجب الوجود مانند هر موجود دیگر "
لمیت " و " چرائی " دارد ولی لمیت و چرائی او در وجود خودش نهفته است و خود نیاز
خود را بر طرف کرده است و به عبارت سادهتر خودش خالق و صانع و پدید آوردنده
خودش است .بر خالف موجودات دیگر که نیازشان به وسیله موجود دیگر که علت نامیده
میشود برآورده شده است و لمیت و چرائی آنها در وجود آن دیگری نهفته است .تصور
دیگر دربارهء واجب الوجود عبارت است از " :پدیداری بی پدیده آورنده " یعنی واجب
الوجود مانند هر موجودی دیگر " ،پدید " آمده است ولی پدیده آورنده ندارد نه خودش پدید
آورندهء خودش است و نه غیر خودش ،بنابراین تعریف و تصور ،وجود واجب الوجود،
استثنائی است در قانون علیت .یعنی هر پدید آمدهای علتی دارد اال واجب الوجود که پدید
آمدهء بدون علت است .بر خالف تعریف اول که استثنائی در قانون علیت نیست بلکه فرض
2
آنچه نزد همه الهیون مسلم است این است که ذات واجب الوجود ذاتی است بی نیاز و کامل
الذات و بسیط .مفهوم " ساخته شدن " و " پدید آمدن " در او راه ندارد .او قائم به ذات و
قیوم جهان و تکیهگاه جهان است البته هر دسته از الهیون از نظر به دست دادن مالک بی
نیازی و کمال ذاتی واجب الوجود و همچنین از نظر به دست دادن مالک نیاز و نقصان
متکلمین به علت خاصی که بعدا توضیح خواهیم داد تکیهشان از نظر مالک بی نیازی و
کمال ذات واجب الوجود بر روی مفهوم " قدیم " و " ازلی " است ،تصور متکلمین از ذات
حق که مالزم است با بینیازی و کمال ،مساوی است با ذات قدیم و ازلی .یعنی ذاتی که
همیشه بوده و هیچگاه نبوده که نبوده است .از نظر متکلمین " قدم " مساوی است با "
ولی جمهور فالسفه مفهوم قدیم را برای معرفی ذات حق و به دست دادن مالک بی نیازی و
کمال ذاتی حق کافی نمیدانند .از نظر آنها این که ذات حق قدیم است مطلب درستی است
ولی قدیم مساوی با ذات حق نیست . ،مانعی نیست که برخی مخلوقات و معلوالت ذات حق
نیز قدیم باشند .به عقیدهء آنها عقول قاهره و همچنین ماده المواد هم قدیماند و هم معلول و
مخلوق ،فالسفه روی خود مفهوم وجوب وجود تکیه میکنند و میگویند واجب الوجود
عبارت است از ذاتی کهنسبتش با هستی نسبت ضرورت Gاست و عدم بر وی محال است
ولی برای این که مالکی به دست داشته باشند که چگونه میشود ذاتی این چنین باشد به این
نکته رسیدهاند که واجب الوجود ذاتی است که ذات و ماهیتش عین هستی است و چون
3
هستی را در مرتبه ذات دارد نه در مرتبه زائد بر ذات ،پس در مرتبه ذات خود فاقد هستی
نیست تا نیازمند به هستی باشد .پس عینیت ذات با هستی ،مالک بی نیازی و کمال ذاتی
حق است .و چون ذاتش عین هستی است و هستی نقیض نیستی است ،بر ذات او عدم
.محال است
هر یک از دو کلمه " بذاته " و " لذاته " در اصطالح حکما نماینده یک بی نیازی است ،
کلمه " لذاته " مفهوم بی نیازی از واسطهء در ثبوت و حیثیت تعلیلیه را میرساند و کلمه "
از نظر قدمای فالسفه نظیر بوعلی ،این که موجودی بذاته باشد یعنی وجودش عین ذاتش
باشد ،خود این مالک است که لذاته نیز باشد یعنی قائم نفس باشد .ولی از نظر
صدرالمتالهین که متکی بر اصالت وجود است ،صرف بذاته بودن و عینیت ذات باوجود ،
برای لذاته بودن و قائم به نفس بودن کافی نیست .ولی اگر موجودی لذاته بود قهرا بذاته نیز
.هست و لذا اول کلمه بذاته ذکر شد ،و بعد کلمه لذاته
قطعا صرف چیز بودن و موجود بودن مالک نیاز نمیشود .زیرا شیء و موجود از آن
جهت که شیء موجود است ممکن است کامل و بی نیاز باشد همچنان که ممکن است ناقص
4
و نیازمند باشد ،آنچه مالک نیازمندی است نقص شیء است نه موجودیت شیء و شیئیت
اینجا است که هم از طرف حکماء و هم از طرف متکلمین تالشهائی در جستجوی نقصی که
متکلمین این نقص را حدوث ( یعنی این که وجود مسبوق به نیستی باشد ) دانستند ،پس
موجود از آن جهت که حادث است و نبوده و بود شده ناقص است و نیازمند به علت است و
.متقابال " قدم " را مالک غنا و وجوب ذاتی و بی نیازی از علت شمردهاند
فالسفه بر متکلمین ایراد گرفتهاند که مالک نیاز را در درون ذات اشیاء باید جستجو کرد نه
در " عدم سابق " که منشاء انتزاع حدوث میشود .درست است که هر حادثی نیازمند به
علت است ولی نه از آن جهت که حادث است .هیچ مانعی نیست که یک موجود قدیم باشد و
نیازمند به علت باشد .زیرا آن چیزی که مالک نیازمندی است این است که شیء در ذات
خود " خالء وجودی " داشته باشد یعنی ذاتش غیر از حقیقت هستی باشد .ذاتش چیزی باشد
که به خودی خود نسبت به هستی و نیستی بی طرف و بی تفاوت باشد .فالسفه چنین ذاتی
را ماهیت نامیدند و این بی تفاوتی و الاقتضائی را " امکان ذاتی " خواندند .لهذا گفتند مناط
احتیاج به علت " امکان ذاتی " است ،و بر عکس ،مناط بی نیازی از علت " ،وجوب "
.ذاتی است
5
چگونه است که وجود در ذات واجب عین ذات است و در غیر واجب مغایر با ذات ؟ بو
علی در الهیات شفا به این پرسش پاسخ گفته است .میگوید :شدت وجود و فرط فعلیت ،
مالک ماهیت نداشتن است .سلوک فکری امثال بوعلی به این نحو بوده است که اول
فرضیه عقلی انقسام موجود به واجب و ممکن را طرح کردهاند ،به حکم امتناع تسلسل به
این نتیجه رسیدهاند که سلسله علل باید منتهی شود به علت نخستین و واجب الوجود .سپس
مالک نیاز و بی نیازی از علت را طرح کرده و " امکان " رامالک نیاز و " وجوب " را
مالک بی نیازی شمردهاند .و منشاء امکان را ماهیت داشتن و منشاء وجوب را ماهیت
نداشتن دانستهاند و در آخر امر منشا ماهیت نداشت را شدت وجودو فرط فعلیت معرفی
. کردهاند
ولی صدرالمتالهین در این مورد نظر خاصی آورده که با نظر متقدمان مخالف است .
صدرالمتالهین در این مورد نظر خاصی آورده که با نظر متقدمان مخالف است .
صدرالمتالهین ضمن قبول این که هر حادثی نیازمند به علت است و هم قبول این که هر
ممکن الوجودی نیازمند به علت است ،پس از طرح مسئله اصالت وجود به صورت روشن
و تائید و دفاع از آن ،و قبول اصل وحدت تشکیکی وجود مدعی شد که ماهیت به حکم این
معدومیت خارج است .و از این نظر مستقال حکمی ندارد بلکه تابع وجود است ،آن جا که
وجودی علت است ،برای ماهیت آن وجود هم بالتبع علیت اعتبار میشود .و آنجا که وجود
6
معلول است ،برای ماهیت آن وجود هم معلولیت اعتبار میشود .و طبعا نیازمندی ماهیت
به علت نیز تبعی و مجازی است پس نیاز و بی نیازی را نباید خارج از وجود دانست .
مراتب وجود از نظر غنا و فقر و شدت و ضعف و محدودیت و عدم محدودیت و نیاز و
بینیاز متفاوتند .مرتبه قوی و شدید و الیتناهی وجود ،بی نیاز از علت است و مراتب
ناقص و ضعیف وجود ،نیازمند به علتاند ،همان طور که شدت ،قوت و غنای یک مرتبه
از وجود ،ذاتی او است و معلل به علتی نیست ،نقص و ضعف مرتبه دیگر نیز ذاتی و
شرح :در این دو بیت دربارهء صفات واجب الوجود ،بحث شده است .در بیت اول
،اجماال اشاره شده است که ذات واجب الوجود متصف به برخی صفات ،میگردد ،و
برخی صفات دیگر از او سلب میشود .به عبارت دیگر واجب الوجود ،دارای پارهای
صفات ثبوتیه و پاره ای صفات سلبیه است و به طور ضمنی معیار صفات ثبوتیه و صفات
سلبیه ذکر شده است .مطلبی که الزم است گفته شود این است که :احکام و صفاتی که
7
برای یک موجود اثبات میشوند ،بر قسم است :یا این است که آن موجود ،از آن جهت که
موجود است ،متصف به آن صفت میگردد ،یا این که صرف موجودیت برای اتصاف به
آن صفت کافی نیست ،مثال موجود از آن جهت که موجود است ،متصف میشود به این که
واحد است یا کثیر ،بالفعل است یا بالقوه ،علت است یا معلول ،ولی موجود ،از آن جهت
که موجود است ،متصف نمیشود به این که کوتاه است یا دراز ،متحرک است یا ساکن ،
سفید است یا سیاه ،بلکه پس از آن که در مرتبه قبل ،تعینی خاص برای وجود پیدا
میشود ،درمرتبه بعد ،این صفات و احکام پیدا میشود مثال درباره یک جسم صحیح است
گفته شود که آیا مکعب است یا کروی یا استوانه ای ؟ و درباره یک آواز صحیح است که
گفته شود آیا بلند است یا کوتاه ؟ آیا زیر است یا بم ؟ و دربارهء یک خوردنی صحیح است
گفته شود شیرین است یا تلخ ؟ یا شور یا بی مزه ؟ اما صحیح نیست گفته شود فالن جسم
زیر است یا بم و فالن آواز سفید است یا سیاه یا بنفش ،و مزهء فالن خوردنی زرد است یا
سیاه و فالن رنگ شور است یا شیرین ؟ اما درباره همه اینها صادق است که موجود است
یا معدوم ؟ یکی است دوتا ؟ ضروری است یا ممکن ؟ حادث است یا قدیم ؟ بالقوه است یا
بالفعل ؟ علت است یا معلول ؟ مقصود این است که پارهای از صفات ،از آن جهت برای
اشیاء هست که آن اشیاء موجودند ،و طبعا صفاتی که برای واجب الوجود هست ،همان
صفاتی است که برای " موجود " است از آن جهت که موجود است ،و موجود از آن جهت
که موجود است موصوف به آن صفات و منعوت به آن نعوت است .و اما این که خود آن
صفات ،چیست ؟ و فرق صفات حقیقی و صفات اضافی چیست ؟ مطلبی است که بعدا
8
دربارهاش بحث خواهد شد .در این بیت نظیر برهانی که درباره حقیقت وجود آورده شد
درباره صفات واجب الوجود آورده شده است .یعنی همان چیزی که درباره حقیقت وجود
گفته شد که یا واجب است و یا ممکن ،اگر واجب است فهو المطلوب و اگر ممکن باشد ،
مستلزم این است که " ،واجب " باشد ،عینا دربارهء شؤون ( صفات ) وجود نیز جاری
است .زیرا آنها عین وجودند ،و تفاوت آنها با وجود ،تفاوت مفهومی است .مثال " نور "
مساوی با وجود است ،پس سراسر هستی مساوی است با " نوریت " .و ماورای این نور "
ظلمت " است ،و ظلمت ،عین " ناچیزی " است .علیهذا حقیقت نور ،یا واجب است و یا
ممکن ،اگر ممکن باشد ،مستلزم این است که " واجب باشد " ،عین این بیان دربارهء علم
برای آن که مفهوم این دو بیت ،روشن شود ،الزم است ،چند مطلب بیان :گردد - 1 :در
معتزله از متکلمین اسالمی عقیده دارند که " واجب الوجود " به دلیل این که بسیط من جمیع
الجهات واحدی الذات است ،موصوف به هیچ صفتی ،و منعوت به هیچ نعتی نمیگردد .
زیرا صفت داشتن مستلزم نوعی تکثر است و از مختصات مخلوقات است .معتزله ،نظر به
این که میخواهند ،عقاید خود را با متون اسالمی تطبیق دهند و در متون اسالمی ،صریحا
برای خداوند ،صفات زیادی ذکر شده است ،از قبیل « :هللا الصمد ،و انه بکل شیء علیم ،
9
و انه علی کل شی قدیر ،ال اله اال هو الحی القیوم ،و هو هللا الخالق الباری المصور »و امثال
اینها . . .ناچار مسئله نیابت را طرح کرده و گفتهاند :هر چند ذات حق ،از هر صفتی
عاری است ،ولی نوع فعل ذات حق ،شبیه فعل ذاتی است که دارای صفاتی از قبیل :علم ،
حیات ،قدرت و . . .میباشد و ذات عاری از صفات او ،کار ذات واجد الصفات را انجام
میدهد .و این که در متون اسالمی ،صفات زیادی برای خداوند ذکر شده است ،از آن جهت
.است که ذات عاری از صفات حق ،عمال کار ذات متصف به آن صفات را انجام میدهد
اشاعره ،که دستهای دیگر از متکلمین اسالمی هستند ،درست در جهت عکس معتزله در این
باب نظر دارند .آنها گفتهاند :ذات حق موصوف به پاره ای از صفات ،و منعوت به پارهای
از نعوت است ،و آن صفات ،به حکم این که :صفت باید غیر از موصوف باشد ،مغایر با
ذات حقند .و به اصطالح :زائد بر ذات حقند ،و چون موصوف " واجب الوجود " و " قدیم
الوجود " است باید این صفات هم مانند " موصوف " واجب الوجود و قدیم الوجود باشند .پس
صفات واجب الوجود مانند ذات واجب الوجود ،هم واجب الوجود و هم قدیم الوجودند .این
است که اشاعره ،معتقدند :به " قدمای ثمانیه " ،یعنی به :هشت موجود قدیم ،و در واقع به
10
نظریه حکمای اسالمی ،نظریهای است که هم منطق و استدالل ،آن را تائید میکند و هم
متون اسالمی ،و آن این است :ذات واجب ،واقعا متصف به یک سلسله صفات میگردد ،
ولی دلیلی نیست بر این که لزوما صفت باید مغایر با موصوف باشد ،بلکه دلیل ،قائم است ،
بر این که صفات واجب و همچنین برخی صفات ممکن عین ذات واجب و یا عین ذات ممکن
.است
درباب کثرت مفهوم با وحدت مصداق ،این مطالب باید تذکر داده شود که :هیچ مانعی 2 -
ندارد که یک شیء به حسب وجود خارجی و عینی ،باشد ،و در عین حال ،مصداق
مفاهیم کثیره و متعدده باشد .آنچه که محال است این است که شیء مصداق کثیر بما هو
کثیر باشد ،و از متکثراتی که هیچ وجه مشترک در میان آنها نیست مفهوم واحدی انتزاع
شود - 3 .یک تفاوت میان ذات واجب و مخلوقات مادی ،در صفات و احکام هست و آن
شود ،دو چیز الزم است :الف :این که آن صفت ،برای آن موصوف ،ممتنع نباشد ،و به
عبارت دیگر :ممکن به امکان عام باشد .ب :این که شرایط خارجی ،موجود ،و موانع
هم مفقود باشد .مثال برای این که زید ،عالم باشد ،هم الزم است که صفت علم برای زید ،
امکان داشته باشد ،و هم الزم است شرایط تحصیل علم برای زید ،فراهم باشد ،و موانع
هم منتفی بوده باشد .در این وقت است که زید ،عالم میگردد ،یعنی صرف امکان عالم
بودن ،کافی نیست که زید " واقعا " عالم باشد .اگر ما " سنگ " را در نظر بگیریم ،از
11
نظر عالم بودن ،شرط اول را فاقد است ،یعنی امکان عالم بودن ،در او نیست ،و اگر
انسان وحشی را در نظر بگیریم ،شرط دوم را فاقد است ،پس به هر حال در اتصاف
مخلوقات مادی به یک سلسله صفات ،دو چیز شرط است .اما برای ذات واجب الوجود ،
بلکه همه مجردات و فوق مادیات ،در اتصاف به صفات خودشان ،یک شرط ،بیشتر
غرر 2
وجود صرف ( ذات واجب الوجود ) را کثرت عارض نمیگردد .زیرا او ،یا اقتضا میکند
وحدت را فهو المراد و گرنه ( در غیر این صورت ) یا واحدی موجود نمیگردد و یا ( ذات
واجب الوجود ) ،در وحدت خود ،معلول علت خارجی خواهد بود شرح :از اینجا بحث
12
توحید آغاز میگردد ،البته مقصود ،توحید ذات است یعنی اینکه " واجب الوجود " یک
مصداق بیشتر ندارد .و به تعبیر دیگر " ذات حق تعالی " مثل و مانندی ندارد .آنچنان که
قرآن کریم فرموده است « " :لیس کمثله شیء »" آنچه قبال بیان شد اثبات ذات واجب الوجود
بود بدون اینکه توجهی به وحدت یا کثرت ذات واجب الوجود بشود .همه براهینی که بر
اثبات ذات واجب الوجود ،اقامه میشود -به استثنای برهان صدیقین -همین قدر اثبات
میکنند که عالم ،خالی از واجب الوجود نیست .بنابر این " یگانگی " واجب الوجود ،باید
با ادله جداگانه اثبات شود .یکی از آن براهین ،همان است که در باال بدان اشاره شد ،و
توضیح آن این است که " :ذات واجب ،به حسب حصر عقلی از این سه شق خالی نیست "
- 1 :یا اقتضای وحدت میکند یعنی الزمه ذاتش وحدت است - 2 .یا اقتضای کثرت دارد
یعنی الزمه ذاتش کثرت است - 3 .و یا الاقتضاء است ( از این نظر مانند ممکنات
است ) ،یعنی نه اقتضای وحدت دارد و نه کثرت .در صورت اول -اقتضای وحدت :اگر
ذات واجب ،مقتضی وحدت باشد ،یعنی الزمه ذاتش یگانگی باشد ،پس مدعای ما حاصل
.است ،و آن این است که واجب الوجود ،واحد است و وحدت ،الزمه ذات اوست
برهان دیگر :اگر واجب الوجود متعدد باشد الزم میآید که همه واجب الوجودها از آن نظر
که همه واجب الوجودند ،وجه مشترکی بایکدیگر داشته باشند و از آن نظر که کثرت دارند
الزم میآید که در هر کدام از آن چیزی وجود داشته باشد که در دیگری نیست پس الزم
13
میآید :ترکب واجب الوجود ،و چون بعدا ثابت خواهد شد که ترکب واجب الوجود محال
غرر 3
دو هویت ( دوواقعیت ) که به تمام ذات ،با یکدیگر مختلف باشند مورد استناد " ابن کمونه "
واقع شده است و دفع کن ( شبهه ابن کمونه ) را تو ،برای اینکه طبیعت واحد مفهوم واحد از
دو امر متباین ،از آن جهت که متباین هستند انتزاع نمیشود شرح :در برهان گذشته که از
راه بساطت ذات واجب الوجود وارد شدند شبهه معروفی است که به نام " شهبه ابن کمونه "
خوانده میشود .تقریر این شبهه این است که ،امتیاز دو شیء از یکدیگر به چهار نحو
14
ممکن است - 1 .اول آن که دو شیء هیچ وجه مشترکی با یکدیگر نداشته باشند و در تمام
.ذات با یکدیگر متناین و متخالف باشند .مانند یک فرد ،از کم ،ویک فرد از کیف
که هیچ وجه مشترکی میان آنها نیست و هر کدام در مقولهای جداگانه قرار گرفتهاند .
- 2دوم اینکه دو شیء در جزئی از ذات ،با یکدیگر مشترک باشند و در جزئی
دیگر متباین و متخالف .و در محل خود ثابت شده است که هرگاه چنین باشد طبعا "
جزء مشترک " اعم مطلق است از هر دو شییء مفروض .و " جزء ما به االمتیاز "
جنس " و جزء دیگر را " فصل " میخوانند 3 .سوم این که دو شیء در تمام ذات و
خارجی باشد مانند " زید " و " عمرو " و مانند دو سفیدی و دو حرارت و امثال اینها
که در تمام ماهیت یعنی " انسانیت " یا " رنگ بودن " یا " کیف محسوسه ملموسه "
بودن با یکدیگر مشترکند ولی در عوارض و ضمائم با یکدیگر اختالف دارند - 4 .
چهارم اینکه " :ما به االشتراک " عین " ما به االمتیاز " باشد یعنی تفاوت دو شیء
به یکدیگر در شدت و ضعف و کمال و نقص باشد ،آن چنان که تفاوت نور قوی با
نور ضعیف بدین نحو است .اکنون که مطالب باال دانسته شد ،معلوم گشت که هر
چند الزمهء تعدد واجب الوجودها تمایز آنها از یکدیگر است ،ولی الزمه " تمایز "
همیشه " ترکب " نیست .زیرا چنان که دانستیم " تعدد و تمایز " تنها در قسم دوم و
15
سوم مستلزم ترکب است ،به خالف قسم اول و قسم چهارم .البته قسم چهارم واضح
است که در مورد تعدد واجب قابل تصور نیست زیرا معنی ندارد که دو واجب
الوجود ،در دو مرتبه از وجود قرار گیرند یکی در مرتبه کمال و شدت و دیگری
شبهه ابن کمونه در همین جا است ،وی میگوید :الزمه تعدد واجب الوجود تمایز آنها است
اما الزمه تمایز در همه جا ترکب نیست .زیرا چه مانعی دارد که ما دو ذات بسیط فرض
کنیم که هر دو واجب الوجود باشند و هیچ وجه مشترکی هم در میان آنها نباشد و در این
صورت به هیچ وجه ترکب واجب الوجودها الزم نمیآید .به شبهه ابن کمونه جواب داده
شده است که خالصهاش این است :حتی بنابر قول شما این دو ذات بسیط متباین در یک امر
اشتراک دارند و آن " وجوب وجود " است .وجوب وجود بنابر فرض شما عین ذات هیچ
کدام نیست همچنان که جزء ذات آنها واجب الوجود هستند و این معنی بر آنها صدق
خصوصیت منشاء انتزاع معنی وجوب وجود برای هر دو هست ،اشتراک دارند .وچون "
ما به االشتراک " دارند " ما به االمتیاز " نیز باید داشته باشند ،پس مرکبند و این است
معنی بیت باال که گفت :شبهه ابن کمونه را به این نحو دفع کن که :طبیعت واحد و معنی
واحد ،از امور متخالف از آن جهت که متخالفند ،بدون اینکه وجه مشترکی و خصوصیت
16
17