You are on page 1of 17

‫فریده‌ء اول در احکام ذات واجب‬

‫مشتمل بر ‪ :‬غرر ‪ : 1‬در اثبات ذات واجب غرر‪ : 2‬در توحید حق تعالی غرر‪ : 3‬شبهه ابن‬

‫کمونه و رفع آن‬

‫غرر‪ 1‬در اثبات وجود حق تعالی‬

‫موجود الحق العلی صفاته‬ ‫ما ذاته بذاته لذاته‬

‫آن چیزی که ذاتش نه به تبع شی‌ئی دیگر و نه به علت دیگر و نه به علت‌ دیگر موجود‬

‫است‪ ،‬ذات حق برین صفات است شرح‪ :‬در این بیت‪ ،‬که بحث الهیات بالمعنی االخص آغاز‬

‫می‌شود مفهوم‌ واجب الوجود تعریف شده است بدیهی است هر موضوعی که در صدد اثبات‌‬

‫یانفی آن هستیم الزم است اول آن را در ذات خویش مشخص سازیم تا چیز دیگری به نام او‬

‫و به جای او مورد نفی و اثبات ما قرار نگیرد‪ .‬حالت‌ انسان هنگام نفی و یا اثبات چیزی‬

‫حالت تیرانداز است که قبل از هر چیزی‌ باید درست نشانه‌گیری کند و بدیهی است که اگر‬

‫نشانه گیری از اول غلط باشد ماهرترین تیرانداز هم خطا می‌کند‪ .‬بلکه هر چه ماهرتر باشد‬

‫به خطا نزدیکتر است‪ ،‬و اگر صد در صد نشانه زن باشد ‪ ،‬صد در صد خطا می‌کند‪.‬‬

‫مقصود از واجب الوجود چیست؟ البته مفهوم لفظی این کلمه روشن است‪ .‬واجب الوجود‬

‫‪.‬یعنی آنچه وجودش ضروری است‪ ،‬در مقابل ممکن الوجود که فقط امکان وجود دارد‬

‫‪1‬‬
‫تصور هر کسی درباره‌ء خدا این است که موجودی است که محال است که‌ نباشد‪ ،‬ضرورتا‬

‫و لزوما باید باشد‪ .‬ولی اگر از مفهوم لفظی این کلمه‌ بگذریم ناچار باید عمیق‌تر بیندیشیم و‬

‫ببینیم مالک وجوب وجود چیست؟ تفاوت واجب الوجود با ممکن الوجود در چیست؟ چرا این‬

‫واجب الوجود است و آن ممکن الوجود؟ و آیا واجب الوجود عبارت است از " موجود خود‬

‫ساز و خود ساخته " و " خودسامان "‪ .‬یعنی موجودی که سازنده و سامان‌ دهنده‌ء خویش‬

‫است؟ و قهرا اگر این تصور درست باشد در آن صورت واجب‌ الوجود از آن جهت واجب‬

‫الوجود است که خود‪ ،‬سازنده‌ء خود است‪ .‬علیهذا واجب الوجود مانند هر موجود دیگر "‬

‫لمیت " و " چرائی " دارد ولی‌ لمیت و چرائی او در وجود خودش نهفته است و خود نیاز‬

‫خود را بر طرف‌ کرده است و به عبارت ساده‌تر خودش خالق و صانع و پدید آوردنده‬

‫خودش‌ است‪ .‬بر خالف موجودات دیگر که نیازشان به وسیله موجود دیگر که علت‌ نامیده‬

‫می‌شود برآورده شده است و لمیت و چرائی آنها در وجود آن دیگری‌ نهفته است‪ .‬تصور‬

‫دیگر درباره‌ء واجب الوجود عبارت است از‪ " :‬پدیداری بی پدیده‌ آورنده " یعنی واجب‬

‫الوجود مانند هر موجودی دیگر‪ " ،‬پدید " آمده‌ است ولی پدیده آورنده ندارد نه خودش پدید‬

‫آورنده‌ء خودش است و نه غیر خودش‪ ،‬بنابراین تعریف و تصور‪ ،‬وجود واجب الوجود‪،‬‬

‫استثنائی است در قانون علیت‪ .‬یعنی هر پدید آمده‌ای علتی دارد اال واجب الوجود که پدید‬

‫آمده‌ء بدون علت است‪ .‬بر خالف تعریف اول که استثنائی در قانون علیت‌ نیست بلکه فرض‬

‫‌‪.‬شده که خودش نسبت به خودش‪ ،‬هم علت است و هم معلول‬

‫‪2‬‬
‫آنچه نزد همه الهیون مسلم است این است که ذات واجب الوجود ذاتی است‌ بی نیاز و کامل‬

‫الذات و بسیط ‪ .‬مفهوم " ساخته شدن " و " پدید آمدن " در او راه ندارد ‪ .‬او قائم به ذات و‬

‫قیوم جهان و تکیه‌گاه جهان است‌ البته هر دسته از الهیون از نظر به دست دادن مالک بی‬

‫نیازی و کمال ذاتی‌ واجب الوجود و همچنین از نظر به دست دادن مالک نیاز و نقصان‬

‫‪ .‬مخلوقات و معلوالت او روی جهت خاصی تکیه می‌کنند‬

‫متکلمین به علت خاصی که بعدا توضیح خواهیم داد تکیه‌شان از نظر مالک بی‌ نیازی و‬

‫کمال ذات واجب الوجود بر روی مفهوم " قدیم " و " ازلی " است ‪ ،‬تصور متکلمین از ذات‬

‫حق که مالزم است با بی‌نیازی و کمال ‪ ،‬مساوی‌ است با ذات قدیم و ازلی ‪ .‬یعنی ذاتی که‬

‫همیشه بوده و هیچگاه نبوده که‌ نبوده است ‪ .‬از نظر متکلمین " قدم " مساوی است با "‬

‫‪ " .‬وجوب وجود " و " امتناع عدم‬

‫ولی جمهور فالسفه مفهوم قدیم را برای معرفی ذات حق و به دست دادن مالک‌ بی نیازی و‬

‫کمال ذاتی حق کافی نمی‌دانند ‪ .‬از نظر آنها این که ذات حق‌ قدیم است مطلب درستی است‬

‫ولی قدیم مساوی با ذات حق نیست ‪ . ،‬مانعی‌ نیست که برخی مخلوقات و معلوالت ذات حق‬

‫نیز قدیم باشند ‪ .‬به عقیده‌ء آنها عقول قاهره و همچنین ماده المواد هم قدیم‌اند و هم معلول و‬

‫مخلوق ‪ ،‬فالسفه روی خود مفهوم وجوب وجود تکیه می‌کنند و می‌گویند واجب الوجود‬

‫عبارت است از ذاتی کهنسبتش با هستی نسبت ضرورت‪ G‬است و عدم بر وی محال است‬

‫ولی برای این که‌ مالکی به دست داشته باشند که چگونه می‌شود ذاتی این چنین باشد به این‬

‫نکته‌ رسیده‌اند که واجب الوجود ذاتی است که ذات و ماهیتش عین هستی است و چون‬
‫‪3‬‬
‫هستی را در مرتبه ذات دارد نه در مرتبه زائد بر ذات ‪ ،‬پس در مرتبه‌ ذات خود فاقد هستی‬

‫نیست تا نیازمند به هستی باشد ‪ .‬پس عینیت ذات با هستی ‪ ،‬مالک بی نیازی و کمال ذاتی‬

‫حق است ‪ .‬و چون ذاتش عین هستی است و هستی نقیض نیستی است ‪ ،‬بر ذات او عدم‬

‫‪ .‬محال است‬

‫معنای بذاته و لذاته در نزد صدرالمتألهین‪4‬‬

‫هر یک از دو کلمه " بذاته " و " لذاته " در اصطالح حکما نماینده یک‌ بی نیازی است ‪،‬‬

‫کلمه " لذاته " مفهوم بی نیازی از واسطه‌ء در ثبوت و حیثیت تعلیلیه را می‌رساند و کلمه "‬

‫‪.‬بذاته " مفهوم بی نیازی از واسطه‌ء در عروض و حیثیت تقییدیه را‬

‫از نظر قدمای فالسفه نظیر بوعلی ‪ ،‬این که موجودی بذاته باشد یعنی وجودش‌ عین ذاتش‬

‫باشد ‪ ،‬خود این مالک است که لذاته نیز باشد یعنی قائم نفس‌ باشد ‪ .‬ولی از نظر‬

‫صدرالمتالهین که متکی بر اصالت وجود است ‪ ،‬صرف‌ بذاته بودن و عینیت ذات باوجود ‪،‬‬

‫برای لذاته بودن و قائم به نفس بودن‌ کافی نیست ‪ .‬ولی اگر موجودی لذاته بود قهرا بذاته نیز‬

‫‪ .‬هست و لذا اول‌ کلمه بذاته ذکر شد ‪ ،‬و بعد کلمه لذاته‬

‫قطعا صرف چیز بودن و موجود بودن مالک نیاز نمی‌شود ‪ .‬زیرا شی‌ء و موجود از آن‬

‫جهت که شی‌ء موجود است ممکن است کامل و بی نیاز باشد همچنان که ممکن است ناقص‬

‫‪4‬‬
‫و نیازمند باشد ‪ ،‬آنچه مالک نیازمندی است نقص شی‌ء است نه موجودیت شی‌ء و شیئیت‌‬

‫‪ .‬شی‌ء که حاکی از کمال شی‌ء است‬

‫اینجا است که هم از طرف حکماء و هم از طرف متکلمین تالشهائی در جستجوی نقصی که‬

‫‪ .‬ریشه نیازمندی به علت است صورت گرفته است‬

‫متکلمین این نقص را حدوث ( یعنی این که وجود مسبوق به نیستی باشد ) دانستند ‪ ،‬پس‬

‫موجود از آن جهت که حادث است و نبوده و بود شده ناقص‌ است و نیازمند به علت است و‬

‫‪ .‬متقابال " قدم " را مالک غنا و وجوب‌ ذاتی و بی نیازی از علت شمرده‌اند‬

‫فالسفه بر متکلمین ایراد گرفته‌اند که مالک نیاز را در درون ذات اشیاء باید جستجو کرد نه‬

‫در " عدم سابق " که منشاء انتزاع حدوث می‌شود ‪ .‬درست است که هر حادثی نیازمند به‬

‫علت است ولی نه از آن جهت که حادث‌ است ‪ .‬هیچ مانعی نیست که یک موجود قدیم باشد و‬

‫نیازمند به علت باشد ‪ .‬زیرا آن چیزی که مالک نیازمندی است این است که شی‌ء در ذات‬

‫خود " خالء وجودی " داشته باشد یعنی ذاتش غیر از حقیقت هستی باشد ‪ .‬ذاتش چیزی‌ باشد‬

‫که به خودی خود نسبت به هستی و نیستی بی طرف و بی تفاوت باشد ‪ .‬فالسفه چنین ذاتی‬

‫را ماهیت نامیدند و این بی تفاوتی و الاقتضائی را " امکان ذاتی " خواندند ‪ .‬لهذا گفتند مناط‬

‫احتیاج به علت " امکان ذاتی‌ " است ‪ ،‬و بر عکس ‪ ،‬مناط بی نیازی از علت ‪ " ،‬وجوب "‬

‫‪‌.‬ذاتی است‬

‫‪5‬‬
‫چگونه است که وجود در ذات واجب عین ذات است و در غیر واجب مغایر با ذات ؟ بو‬

‫علی در الهیات شفا به این پرسش پاسخ گفته است ‪ .‬می‌گوید ‪ :‬شدت وجود و فرط فعلیت ‪،‬‬

‫مالک ماهیت نداشتن است ‪ .‬سلوک فکری امثال بوعلی به این نحو بوده است که اول‬

‫فرضیه عقلی انقسام‌ موجود به واجب و ممکن را طرح کرده‌اند ‪ ،‬به حکم امتناع تسلسل به‬

‫این‌ نتیجه رسیده‌اند که سلسله علل باید منتهی شود به علت نخستین و واجب‌ الوجود ‪ .‬سپس‬

‫مالک نیاز و بی نیازی از علت را طرح کرده و " امکان " رامالک نیاز و " وجوب " را‬

‫مالک بی نیازی شمرده‌اند ‪ .‬و منشاء امکان را ماهیت داشتن و منشاء وجوب را ماهیت‬

‫نداشتن دانسته‌اند و در آخر امر منشا ماهیت نداشت را شدت وجودو فرط فعلیت معرفی‬

‫‪ . ‬کرده‌اند‬

‫ولی صدرالمتالهین در این مورد نظر خاصی آورده که با نظر متقدمان مخالف‌ است ‪.‬‬

‫صدرالمتالهین در این مورد نظر خاصی آورده که با نظر متقدمان‌ مخالف است ‪.‬‬

‫صدرالمتالهین ضمن قبول این که هر حادثی نیازمند به علت‌ است و هم قبول این که هر‬

‫ممکن الوجودی نیازمند به علت است ‪ ،‬پس از طرح مسئله اصالت وجود به صورت روشن‬

‫و تائید و دفاع از آن ‪ ،‬و قبول اصل‌ وحدت تشکیکی وجود مدعی شد که ماهیت به حکم این‬

‫که اعتباری است از حریم‌ علیت و معلولیت و نیازمندی و بی نیازی و موجودیت و‬

‫معدومیت خارج است‌ ‪ .‬و از این نظر مستقال حکمی ندارد بلکه تابع وجود است ‪ ،‬آن جا که‬

‫وجودی‌ علت است ‪ ،‬برای ماهیت آن وجود هم بالتبع علیت اعتبار می‌شود ‪ .‬و آنجا که وجود‬

‫‪6‬‬
‫معلول است ‪ ،‬برای ماهیت آن وجود هم معلولیت اعتبار می‌شود ‪ .‬و طبعا نیازمندی ماهیت‬

‫به علت نیز تبعی و مجازی است پس نیاز و بی نیازی‌ را نباید خارج از وجود دانست ‪.‬‬

‫مراتب وجود از نظر غنا و فقر و شدت و ضعف و محدودیت و عدم محدودیت و نیاز و‬

‫بی‌نیاز متفاوتند ‪ .‬مرتبه قوی و شدید و الیتناهی وجود ‪ ،‬بی نیاز از علت است و مراتب‬

‫ناقص و ضعیف وجود ‪ ،‬نیازمند به علت‌اند ‪ ،‬همان طور که شدت ‪ ،‬قوت و غنای یک مرتبه‬

‫از وجود ‪ ،‬ذاتی او است و معلل به علتی نیست ‪ ،‬نقص و ضعف مرتبه دیگر نیز ذاتی و‬

‫‪ .‬غیر معلل است‬

‫بال تجسم علی الکون الوقع‬ ‫و قس علیه کلما لیس امتنع‬

‫فی الذات فاالتکثیر فی ما انتزعا‬ ‫ثم ارجعن و وحدنها جمعا‬

‫شرح ‪ :‬در این دو بیت درباره‌ء صفات واجب الوجود ‪ ،‬بحث شده است ‪ .‬در بیت اول‬

‫‪ ،‬اجماال اشاره شده است که ذات واجب الوجود متصف به برخی‌ صفات ‪ ،‬می‌گردد ‪ ،‬و‬

‫برخی صفات دیگر از او سلب می‌شود ‪ .‬به عبارت دیگر واجب الوجود ‪ ،‬دارای پاره‌ای‬

‫صفات ثبوتیه و پاره ای‌ صفات سلبیه است و به طور ضمنی معیار صفات ثبوتیه و صفات‬

‫سلبیه ذکر شده است ‪ .‬مطلبی که الزم است گفته شود این است که ‪ :‬احکام و صفاتی که‬

‫‪7‬‬
‫برای یک‌ موجود اثبات می‌شوند ‪ ،‬بر قسم است ‪ :‬یا این است که آن موجود ‪ ،‬از آن‌ جهت که‬

‫موجود است ‪ ،‬متصف به آن صفت می‌گردد ‪ ،‬یا این که صرف موجودیت‌ برای اتصاف به‬

‫آن صفت کافی نیست ‪ ،‬مثال موجود از آن جهت که موجود است‌ ‪ ،‬متصف می‌شود به این که‬

‫واحد است یا کثیر ‪ ،‬بالفعل است یا بالقوه ‪ ،‬علت است یا معلول ‪ ،‬ولی موجود ‪ ،‬از آن جهت‬

‫که موجود است ‪ ،‬متصف‌ نمی‌شود به این که کوتاه است یا دراز ‪ ،‬متحرک است یا ساکن ‪،‬‬

‫سفید است‌ یا سیاه ‪ ،‬بلکه پس از آن که در مرتبه قبل ‪ ،‬تعینی خاص برای وجود پیدا‬

‫می‌شود ‪ ،‬درمرتبه بعد ‪ ،‬این صفات و احکام پیدا می‌شود مثال درباره یک جسم‌ صحیح است‬

‫گفته شود که آیا مکعب است یا کروی یا استوانه ای ؟ و درباره‌ یک آواز صحیح است که‬

‫گفته شود آیا بلند است یا کوتاه ؟ آیا زیر است‌ یا بم ؟ و درباره‌ء یک خوردنی صحیح است‬

‫گفته شود شیرین است یا تلخ ؟ یا شور یا بی مزه ؟ اما صحیح نیست گفته شود فالن جسم‬

‫زیر است یا بم و فالن آواز سفید است یا سیاه یا بنفش ‪ ،‬و مزه‌ء فالن خوردنی زرد است‌ یا‬

‫سیاه و فالن رنگ شور است یا شیرین ؟ اما درباره همه این‌ها صادق است که موجود است‬

‫یا معدوم ؟ یکی است‌ دوتا ؟ ضروری است یا ممکن ؟ حادث است یا قدیم ؟ بالقوه است یا‬

‫بالفعل‌ ؟ علت است یا معلول ؟ مقصود این است که پاره‌ای از صفات ‪ ،‬از آن جهت برای‬

‫اشیاء هست که آن‌ اشیاء موجودند ‪ ،‬و طبعا صفاتی که برای واجب الوجود هست ‪ ،‬همان‬

‫صفاتی‌ است که برای " موجود " است از آن جهت که موجود است ‪ ،‬و موجود از آن‌ جهت‬

‫که موجود است موصوف به آن صفات و منعوت به آن نعوت است ‪ .‬و اما این که خود آن‬

‫صفات ‪ ،‬چیست ؟ و فرق صفات حقیقی و صفات اضافی‌ چیست ؟ مطلبی است که بعدا‬
‫‪8‬‬
‫درباره‌اش بحث خواهد شد ‪ .‬در این بیت نظیر برهانی که درباره حقیقت وجود آورده شد‬

‫درباره صفات‌ واجب الوجود آورده شده است ‪ .‬یعنی همان چیزی که درباره حقیقت وجود‬

‫گفته شد که یا واجب است و یا ممکن ‪ ،‬اگر واجب است فهو المطلوب و اگر ممکن باشد ‪،‬‬

‫مستلزم این است که ‪ " ،‬واجب " باشد ‪ ،‬عینا درباره‌ء شؤون‌ ( صفات ) وجود نیز جاری‬

‫است ‪ .‬زیرا آنها عین وجودند ‪ ،‬و تفاوت آنها با وجود ‪ ،‬تفاوت مفهومی است ‪ .‬مثال " نور "‬

‫مساوی با وجود است ‪ ،‬پس سراسر هستی مساوی است با " نوریت " ‪ .‬و ماورای این نور "‬

‫ظلمت " است ‪ ،‬و ظلمت ‪ ،‬عین " ناچیزی " است ‪ .‬علیهذا حقیقت نور ‪ ،‬یا واجب است و یا‬

‫ممکن ‪ ،‬اگر ممکن باشد ‪ ،‬مستلزم این است که " واجب باشد " ‪ ،‬عین این بیان درباره‌ء علم‬

‫‪ .‬و حیات و قدرت و اراده و غیره نیز جاری است‬

‫برای آن که مفهوم این دو بیت ‪ ،‬روشن شود ‪ ،‬الزم است ‪ ،‬چند مطلب بیان‌ ‪ :‬گردد ‪ - 1 :‬در‪ ‬‬

‫‪ :‬باب صفات واجب الوجود ‪ ،‬مجموعا سه نظیریه است‬

‫نظر اول ‪ ،‬نظر معتزله‬

‫معتزله از متکلمین اسالمی عقیده دارند که " واجب الوجود " به دلیل‌ این که بسیط من جمیع‬

‫الجهات واحدی الذات است ‪ ،‬موصوف به هیچ صفتی ‪ ،‬و منعوت به هیچ نعتی نمی‌گردد ‪.‬‬

‫زیرا صفت داشتن مستلزم نوعی تکثر است و از مختصات مخلوقات است ‪ .‬معتزله ‪ ،‬نظر به‬

‫این که می‌خواهند ‪ ،‬عقاید خود را با متون اسالمی تطبیق‌ دهند و در متون اسالمی ‪ ،‬صریحا‬

‫برای خداوند ‪ ،‬صفات زیادی ذکر شده است ‪ ،‬از قبیل ‪ « :‬هللا الصمد ‪ ،‬و انه بکل شی‌ء علیم ‪،‬‬
‫‪9‬‬
‫و انه علی کل شی قدیر ‪ ،‬ال اله اال هو الحی القیوم ‪ ،‬و هو هللا الخالق الباری المصور »و امثال‬

‫اینها ‪ . . .‬ناچار مسئله نیابت را طرح کرده و گفته‌اند ‪ :‬هر چند ذات حق ‪ ،‬از هر صفتی‬

‫عاری است ‪ ،‬ولی نوع فعل ذات حق ‪ ،‬شبیه فعل ذاتی است که دارای‌ صفاتی از قبیل ‪ :‬علم ‪،‬‬

‫حیات ‪ ،‬قدرت و ‪ . . .‬می‌باشد و ذات عاری از صفات او ‪ ،‬کار ذات واجد الصفات را انجام‬

‫می‌دهد ‪ .‬و این که در متون‌ اسالمی ‪ ،‬صفات زیادی برای خداوند ذکر شده است ‪ ،‬از آن جهت‬

‫‪ .‬است که ذات‌ عاری از صفات حق ‪ ،‬عمال کار ذات متصف به آن صفات را انجام می‌دهد‬

‫نظر دوم ‪ ،‬نظر اشاعره‬

‫اشاعره ‪ ،‬که دسته‌ای دیگر از متکلمین اسالمی هستند ‪ ،‬درست در جهت عکس‌ معتزله در این‬

‫باب نظر دارند ‪ .‬آنها گفته‌اند ‪ :‬ذات حق موصوف به پاره ای از صفات ‪ ،‬و منعوت به‌ پاره‌ای‬

‫از نعوت است ‪ ،‬و آن صفات ‪ ،‬به حکم این که ‪ :‬صفت باید غیر از موصوف باشد ‪ ،‬مغایر با‬

‫ذات حقند ‪ .‬و به اصطالح ‪ :‬زائد بر ذات حقند ‪ ،‬و چون موصوف " واجب الوجود " و " قدیم‬

‫الوجود " است باید این صفات‌ هم مانند " موصوف " واجب الوجود و قدیم الوجود باشند ‪ .‬پس‬

‫صفات‌ واجب الوجود مانند ذات واجب الوجود ‪ ،‬هم واجب الوجود و هم قدیم‌ الوجودند ‪ .‬این‬

‫است که اشاعره ‪ ،‬معتقدند ‪ :‬به " قدمای ثمانیه " ‪ ،‬یعنی‌ به ‪ :‬هشت موجود قدیم ‪ ،‬و در واقع به‬

‫‪ " .‬هشت واجب الوجود " معتقدند‬

‫نظریه سوم ‪ :‬عقیده حکمای اسالمی‬

‫‪10‬‬
‫نظریه حکمای اسالمی ‪ ،‬نظریه‌ای است که هم منطق و استدالل ‪ ،‬آن را تائید می‌کند و هم‬

‫متون اسالمی ‪ ،‬و آن این است ‪ :‬ذات واجب ‪ ،‬واقعا متصف به یک سلسله صفات می‌گردد ‪،‬‬

‫ولی دلیلی نیست‌ بر این که لزوما صفت باید مغایر با موصوف باشد ‪ ،‬بلکه دلیل ‪ ،‬قائم است‌ ‪،‬‬

‫بر این که صفات واجب و همچنین برخی صفات ممکن عین ذات واجب و یا عین ذات ممکن‬

‫‪ .‬است‬

‫درباب کثرت مفهوم با وحدت مصداق ‪ ،‬این مطالب باید تذکر داده‌ شود که ‪ :‬هیچ مانعی ‪2 -‬‬

‫ندارد که یک شی‌ء به حسب وجود خارجی و عینی ‪ ،‬باشد ‪ ،‬و در عین حال ‪ ،‬مصداق‬

‫مفاهیم کثیره و متعدده باشد ‪ .‬آنچه که محال است این‌ است که شی‌ء مصداق کثیر بما هو‬

‫کثیر باشد ‪ ،‬و از متکثراتی که هیچ وجه‌ مشترک در میان آنها نیست مفهوم واحدی انتزاع‬

‫شود ‪ - 3 .‬یک تفاوت میان ذات واجب و مخلوقات مادی ‪ ،‬در صفات و احکام‌ هست و آن‬

‫این است که در مخلوقات و موجودات مادی ‪ ،‬برای آن که موجود ‪ ،‬متصف به صفاتی‬

‫شود ‪ ،‬دو چیز الزم است ‪ :‬الف ‪ :‬این که آن صفت ‪ ،‬برای آن موصوف ‪ ،‬ممتنع نباشد ‪ ،‬و به‬

‫عبارت‌ دیگر ‪ :‬ممکن به امکان عام باشد ‪ .‬ب ‪ :‬این که شرایط خارجی ‪ ،‬موجود ‪ ،‬و موانع‬

‫هم مفقود باشد ‪ .‬مثال برای‌ این که زید ‪ ،‬عالم باشد ‪ ،‬هم الزم است که صفت علم برای زید ‪،‬‬

‫امکان‌ داشته باشد ‪ ،‬و هم الزم است شرایط تحصیل علم برای زید ‪ ،‬فراهم باشد ‪ ،‬و موانع‬

‫هم منتفی بوده باشد ‪ .‬در این وقت است که زید ‪ ،‬عالم می‌گردد ‪ ،‬یعنی صرف امکان عالم‬

‫بودن ‪ ،‬کافی نیست که زید " واقعا " عالم باشد ‪ .‬اگر ما " سنگ " را در نظر بگیریم ‪ ،‬از‬

‫‪11‬‬
‫نظر عالم بودن ‪ ،‬شرط اول را فاقد است ‪ ،‬یعنی امکان عالم بودن ‪ ،‬در او نیست ‪ ،‬و اگر‬

‫انسان وحشی را در نظر بگیریم ‪ ،‬شرط دوم را فاقد است ‪ ،‬پس به هر حال در اتصاف‌‬

‫مخلوقات مادی به یک سلسله صفات ‪ ،‬دو چیز شرط است ‪ .‬اما برای ذات واجب الوجود ‪،‬‬

‫بلکه همه مجردات و فوق مادیات ‪ ،‬در اتصاف به صفات خودشان ‪ ،‬یک شرط ‪ ،‬بیشتر‬

‫‪ .‬وجود ندارد ‪ ،‬و آن امکان و عدم‌ امتناع است‬

‫غرر ‪2‬‬

‫در اثبات توحید حق تعالی‬

‫صرف الوجود کثره لم تعرضا‬

‫النه اما التوحد اقتضی‬

‫فهو ‪ ،‬و االواحد ما حصال‬

‫او کان فی وحدته معلال‬

‫وجود صرف ( ذات واجب الوجود ) را کثرت عارض نمی‌گردد ‪ .‬زیرا او ‪ ،‬یا اقتضا می‌کند‬

‫وحدت را فهو المراد و گرنه ( در غیر این صورت ) یا واحدی موجود نمی‌گردد و یا ( ذات‬

‫واجب الوجود ) ‪ ،‬در وحدت خود ‪ ،‬معلول‌ علت خارجی خواهد بود شرح ‪ :‬از اینجا بحث‬

‫‪12‬‬
‫توحید آغاز می‌گردد ‪ ،‬البته مقصود ‪ ،‬توحید ذات‌ است یعنی اینکه " واجب الوجود " یک‬

‫مصداق بیشتر ندارد ‪ .‬و به تعبیر دیگر " ذات حق تعالی " مثل و مانندی ندارد ‪ .‬آنچنان که‬

‫قرآن کریم‌ فرموده است ‪ « " :‬لیس کمثله شی‌ء »" آنچه قبال بیان شد اثبات ذات‌ واجب الوجود‬

‫بود بدون اینکه توجهی به وحدت یا کثرت ذات واجب الوجود بشود ‪ .‬همه براهینی که بر‬

‫اثبات ذات واجب الوجود ‪ ،‬اقامه می‌شود ‪ -‬به استثنای برهان صدیقین ‪ -‬همین قدر اثبات‬

‫می‌کنند که عالم‌ ‪ ،‬خالی از واجب الوجود نیست ‪ .‬بنابر این " یگانگی " واجب الوجود ‪ ،‬باید‬

‫با ادله جداگانه اثبات شود ‪ .‬یکی از آن براهین ‪ ،‬همان است که در باال بدان اشاره شد ‪ ،‬و‬

‫توضیح آن این است که ‪ " :‬ذات واجب ‪ ،‬به حسب حصر عقلی از این سه شق خالی نیست "‬

‫‪ - 1 :‬یا اقتضای وحدت می‌کند یعنی الزمه ذاتش وحدت است ‪ - 2 .‬یا اقتضای کثرت دارد‬

‫یعنی الزمه ذاتش کثرت است ‪ - 3 .‬و یا الاقتضاء است ( از این نظر مانند ممکنات‬

‫است ) ‪ ،‬یعنی نه‌ اقتضای وحدت دارد و نه کثرت ‪ .‬در صورت اول ‪ -‬اقتضای وحدت ‪ :‬اگر‬

‫ذات واجب ‪ ،‬مقتضی وحدت باشد ‪ ،‬یعنی الزمه ذاتش یگانگی باشد ‪ ،‬پس مدعای ما حاصل‬

‫‪ .‬است ‪ ،‬و آن این است‌ که واجب الوجود ‪ ،‬واحد است و وحدت ‪ ،‬الزمه ذات اوست‬

‫برهان دیگر‪ :‬اگر واجب الوجود متعدد باشد الزم می‌آید که همه‌ واجب الوجودها از آن نظر‬

‫که همه واجب الوجودند ‪ ،‬وجه مشترکی بایکدیگر داشته باشند و از آن نظر که کثرت دارند‬

‫الزم می‌آید که در هر کدام از آن چیزی وجود داشته باشد که در دیگری نیست پس الزم‬

‫‪13‬‬
‫می‌آید ‪ :‬ترکب واجب الوجود ‪ ،‬و چون بعدا ثابت خواهد شد که ترکب واجب الوجود محال‬

‫‪ .‬است پس تعدد واجب الوجود نیز محال است‬

‫غرر ‪3‬‬

‫بیان شبه ابن کمونه و دفع آن‬

‫هویتان بتمام الذات قد‬

‫خالفتا البن الکمونه استند‬

‫و ادفع بان طبیعه ما انتزعت‬

‫مما تخالفت بما تخالفت‬

‫دو هویت ( دوواقعیت ) که به تمام ذات ‪ ،‬با یکدیگر مختلف باشند مورد استناد " ابن کمونه "‬

‫واقع شده است و دفع کن ( شبهه ابن کمونه ) را تو ‪ ،‬برای اینکه طبیعت واحد مفهوم واحد از‬

‫دو امر متباین ‪ ،‬از آن جهت که‌ متباین هستند انتزاع نمی‌شود شرح ‪ :‬در برهان گذشته که از‬

‫راه بساطت ذات واجب الوجود وارد شدند شبهه معروفی است که به نام " شهبه ابن کمونه "‬

‫خوانده می‌شود ‪ .‬تقریر این شبهه این است که ‪ ،‬امتیاز دو شی‌ء از یکدیگر به چهار نحو‬
‫‪14‬‬
‫ممکن است ‪ - 1 .‬اول آن که دو شی‌ء هیچ وجه مشترکی با یکدیگر نداشته باشند و در تمام‌‬

‫‪ .‬ذات با یکدیگر متناین و متخالف باشند ‪ .‬مانند یک فرد ‪ ،‬از کم ‪ ،‬ویک‌ فرد از کیف‬

‫که هیچ وجه مشترکی میان آنها نیست و هر کدام در مقوله‌ای جداگانه قرار گرفته‌اند ‪.‬‬

‫‪ - 2‬دوم اینکه دو شی‌ء در جزئی از ذات ‪ ،‬با یکدیگر مشترک باشند و در جزئی‬

‫دیگر متباین و متخالف ‪ .‬و در محل خود ثابت شده است که هرگاه چنین‌ باشد طبعا "‬

‫جزء مشترک " اعم مطلق است از هر دو شیی‌ء مفروض ‪ .‬و " جزء ما به االمتیاز "‬

‫در هر کدام از آن دو شی مساوی با آن شی‌ء است ‪ .‬اصطالحا جزء مشترک را "‬

‫جنس " و جزء دیگر را " فصل " می‌خوانند ‪ 3 .‬سوم این که دو شی‌ء در تمام ذات و‬

‫ماهیت با یکدیگر مشترک باشند ‪ ،‬و امتیاز آن دو از یکدیگر در عوارض و ضمائم‬

‫خارجی باشد مانند " زید " و " عمرو " و مانند دو سفیدی و دو حرارت و امثال اینها‬

‫که در تمام‌ ماهیت یعنی " انسانیت " یا " رنگ بودن " یا " کیف محسوسه ملموسه‌ "‬

‫بودن با یکدیگر مشترکند ولی در عوارض و ضمائم با یکدیگر اختالف دارند ‪- 4 .‬‬

‫چهارم اینکه ‪ " :‬ما به االشتراک " عین " ما به االمتیاز " باشد یعنی تفاوت دو شی‌ء‬

‫به یکدیگر در شدت و ضعف و کمال و نقص باشد ‪ ،‬آن‌ چنان که تفاوت نور قوی با‬

‫نور ضعیف بدین نحو است ‪ .‬اکنون که مطالب باال دانسته شد ‪ ،‬معلوم گشت که هر‬

‫چند الزمه‌ء تعدد واجب الوجودها تمایز آنها از یکدیگر است ‪ ،‬ولی الزمه " تمایز "‬

‫همیشه‌ " ترکب " نیست ‪ .‬زیرا چنان که دانستیم " تعدد و تمایز " تنها در قسم دوم و‬

‫‪15‬‬
‫سوم مستلزم ترکب است ‪ ،‬به خالف قسم اول و قسم چهارم ‪ .‬البته قسم چهارم واضح‬

‫است که در مورد تعدد واجب قابل تصور نیست زیرا معنی ندارد که دو واجب‬

‫الوجود ‪ ،‬در دو مرتبه از وجود قرار گیرند یکی در مرتبه کمال و شدت و دیگری‬

‫‪ .‬مرتبه نقص و ضعف‬

‫شبهه ابن کمونه در همین جا است ‪ ،‬وی می‌گوید ‪ :‬الزمه تعدد واجب الوجود تمایز آنها است‬

‫اما الزمه تمایز در همه جا ترکب‌ نیست ‪ .‬زیرا چه مانعی دارد که ما دو ذات بسیط فرض‬

‫کنیم که هر دو واجب‌ الوجود باشند و هیچ وجه مشترکی هم در میان آنها نباشد و در این‬

‫صورت به‌ هیچ وجه ترکب واجب الوجودها الزم نمی‌آید ‪ .‬به شبهه ابن کمونه جواب داده‬

‫شده است که خالصه‌اش این است ‪ :‬حتی‌ بنابر قول شما این دو ذات بسیط متباین در یک امر‬

‫اشتراک دارند و آن " وجوب وجود " است ‪ .‬وجوب وجود بنابر فرض شما عین ذات هیچ‬

‫کدام نیست همچنان که جزء ذات‌ آنها واجب الوجود هستند و این معنی بر آنها صدق‬

‫می‌کند ‪ .‬پس معلوم شد که‌ واجب الوجودهای ما در یک خصوصیت ذاتی که همان‬

‫خصوصیت منشاء انتزاع‌ معنی وجوب وجود برای هر دو هست ‪ ،‬اشتراک دارند ‪ .‬وچون "‬

‫ما به‌ االشتراک " دارند " ما به االمتیاز " نیز باید داشته باشند ‪ ،‬پس‌ مرکبند و این است‬

‫معنی بیت باال که گفت ‪ :‬شبهه ابن کمونه را به این نحو دفع کن که ‪ :‬طبیعت واحد و معنی‬

‫واحد ‪ ،‬از امور متخالف از آن جهت که متخالفند ‪ ،‬بدون اینکه وجه مشترکی و خصوصیت‬

‫‪ .‬واحدی در مصداق ها وجود داشته باشد محال‌ و ممتنع است‬

‫‪16‬‬
17

You might also like