You are on page 1of 149

‫قواعد فقهی‬

‫»استاد ‪:‬كرامت هللا «فضلي‬


‫بسم هللا الرحمن الرحیم‬
‫‪:‬‬ ‫تعریف قاعده باعتبار معنای لغوی و اصطالح ‪1:‬‬
‫قاعده در لغت به معنای اساس (تهداب) و در اصطالح فقهاء حکم کلی است که در تمام جزئیات‬
‫‪.‬و یا بیشتر از آن منطبق می شود تا احکام از آن شناخته شود‬
‫در فقه اسالمی بخش بزرگی از این قواعد چنان است که هر یک از این قاعده ها را یک ضابطه‬
‫‪.‬جامع به مسائل فقهی زیادی اعتبار کرده شده است‬
‫‪:‬فرق میان قاعده فقهی و ضابطه فقهی ‪2:‬‬
‫‪.‬فرق میان قاعده فقهی و ضابطه فقهی این است که قاعده فروعات را از باب های مختلف جمع می سازد‬
‫‪ :3‬از جمله مثال های ضابط فقهی‪:‬‬
‫امام ترمذی در جامع خود از ابن عباس (رضی هللا عنه) روایت نموده است که پیامبر صلی هللا فرمودند‬
‫‪َ.‬ايما اهاب دبغ فقد طهر " هر نوع پوستی که دباغت داده شود پاک می گردد "‬
‫اهاب‪ :‬پوستی است که دباغت داده نه شده باشد و دباغت‪ :‬عبارت از دور ساختن بوی بد ورطوبت های‬
‫نجس است که با استعمال نمودن دواء و غیره صورت می گیرد‪.‬امام ابو حنیفه رحمه هللا از طریق حماد‬
‫از ابراهیم (تخعی) نقل نموده است که دباغ‪ :‬هر آن چیزی است که پوست را از فاسد شدن و خرابی باز دارد‬
‫‪.‬یعنی ظاهر و باطن آن پاک گردیده است )فقد طهر(‬
‫‪ :4‬از جلمه مثال های قاعده فقهی (الیقین ال یزول بالشک)‪.‬‬
‫از جمله قواعد فقهی الیقین الیزول با الشک است یعنی یقین با شک دور نمی شود این قاعده ای است‬
‫که منطبق به هر مسئله ای می شود که متیقین است و بر آن شک عارض می گردد موضوع مسئله‬
‫هر چه که باشد و باب فقهی بدان منسوب باشد بناء بر این حکم آن بر فروعات زیادی از باب های مختلف‬
‫فقهی سرایت می کند هر آنچه وجود ویا عدمش متیقین باشد حالت آن با عارض شدن شک تغیر نمی یابد‬
‫وجود باشد یا عدم بلکه حالت آن با یقین مثل خودش تغیر می یابد از جمله تطبیقات‪ .‬این قاعده‪:‬کسیکه به‬
‫ثبوت دین داری و قرض در زمه یقین داشته باشد این یقین دور شدنی نیست مگر به ثبوت ابراء دین دهنده‬
‫ویابه اداء نمودن دین (قرض) به صورت یقین کسیکه نکاحش بصورت یقین ثابت باشد این نکاح ازوی‬
‫زائل شدنی نیست مگر در صورتی که در آن چیزی عارض شود که به طور یقین او را دور سازد تنها قول‬
‫‪.‬با پیش شدن شک در بقاء و زوال کفایت نمی کند‬
‫‪ :7‬استخراج قواعد فقهی از احادیث نبوی‪:‬‬
‫فقهاء برخی از قواعد فقهی را از احادیث نبوی استخراج نموده اند گاه درسنت نبوی یک حدیث نبوی‬
‫شریف وارد گردیده فقهاء از آن یک قاعده ای فقهی استنباط نموده اند که مشتمل بر صالحیت مفهوم اساسی‬
‫برای صیاغت یک قاعده ای فقهی معین می باشد مثال آن حدیثی است که آنرا امام بخاری در صحیح‬
‫خود از عباد بن تمیم و او از عموی خود نقل نموده است که وی پیش رسول هللا صلی هللا علیه وسلم شکایت‬
‫از مردی نمود که ایشان در خیالش داخل نماز چیزی را احساس می کند؟ فرمود از نماز برنگردد‬
‫تا وقتیکه آواز را نشنود‪ ،‬یا بوی را نیابد یعنی حدثی که از وی خارج گردیده این حدیث داللت بر صحت‬
‫نماز دارد تا زمانی که از حدث یقینش نه آید مقصود اینجا تخصیص این دو امر برای یقین نیست زیرا مفهوم‬
‫زمانی که از لفظ وسیع تر باشد حکم به معنا و مفهوم کرده می شود امام نووی گفته این حدیث بمنزله ای‬
‫یک اصل در حکم بقاء اشیاء بناء بر اصل شان است تا وقتی که یقین بر خالف آن حاصل نه شود شک‬
‫عارضی مضر نیست آنچه را امام نووی گفته یک قاعده ای فقهی اعتبار کرده می شود چنانکه احناف‬
‫‪.‬در قواعد فقهی شان گفته اند "الیقین الیزول بالشک" یقین روی شک دور نمی شود‬
‫این حدیث نبوی را که ( در فوق ذکر شده) اساس به این قاعده پنداشته شده است حدیث را نیز‬
‫امام مسلم در صحیح خود با این لفظ روایت نموده است‬
‫"الرجل یخیل الیه انه یجدالشئ فی الصالة فقال صلی هللا علیه و سلم ال ینصرف حتی یسمع صوتا او یجد ریحا"‬
‫‪:‬مردی در خیالش چنین می یابد که وی در نماز چیزی احساس نموده پیامبر صلی هللا علیه وسلم فرمود‬
‫‪،‬از نماز" بر نگردد تا وقتی که آواز را نشنود یا بوی را احساس نکند در شرح حدیث آمده‬
‫این حدیث یک اصل از اصول اسالم و یک قاعده ای عظیم از قواعد فقهی است و آن انکه اصل‬
‫در اشیاء بقاء حکم است تا زمانی که یقین برخالفش حاصل نه شود و شک عارضی بران ضرر وارد‬
‫نسازد از جمله همین مسأله ای باب است که در آن حدیث وارد گردیده مبنی برانکه اگر شخصی بر‬
‫طهارتش یقین داشته باشد و در حدث بودن شک کند حکم بر بقاء طهارت کرده می شود در بین حاصل‬
‫‪.‬شدن آن در خارج نماز هیچ فرق وجود ندارد‬
‫قاعده اول‬
‫االمور بمقاصدها‬
‫آمور بر اساس مقاصد و اهداف آن است‬
‫‪:‬اصل این قاعده ‪9:‬‬
‫اصل این قاعده حدیث نبوی شریف است که آنرا امام بخاری در صحیح خود از عمر بن خطاب‬
‫‪:‬رضی هللا عنه روایت نموده وی باالی منبر فرمودند‪ :‬از رسول هللا صلی هللا علیه وسلم شنیدم که فرمودند‬
‫انما اال عمال باالنیات و انما لکل امرئ مانوی فمن کانت هجرته الی هللا ورسوله فهجرته الی هللا ورسوله"‬
‫و من کانت هجرته الی دنیا یصیبها او امرأۀ ینکحها فهجرته الی ما هاجر الیه " جز این نیست که صحت‬
‫و خرابی اعمال موقوف برنیت ها است و برای هر شخصی است انچه که قصد نموده پس کسیکه هجرتش‬
‫بخاطر رضاء هللا ورسول او باشد هجرتش بخاطر هللا ورسول محسوب می شود کسیکه هجرتش بخاطر‬
‫دنیا وبدست آوردن متاع آن و یا بخاطر ازدواج کردن زنی باشد پس هجرتش بخاطر همان عملی محسوب‬
‫‪.‬می شود که از خاطر آن هجرت نموده است‬
‫‪ :10‬شرح قاعده‪:‬‬
‫مقصود ازین قاعده این است که احکام شرعی در آمور مردمی و معامالت شان بر اساس قصدها‬
‫ونیات شان اجرا می گردد گاه انسان کاری را به قصد معین انجام میدهد بناء روی همان عمل حکم‬
‫‪.‬معین مرتب می شود گاه نفس همان عمل را به قصد دیگر انجام میدهد وبر عملش حکم دیگر مرتب میشود‬

‫‪:‬تطبیقات این قاعده ‪11:‬‬


‫الف‪ :‬گیرینده ای لقطه (چیزی گمشده) را امین اعتبار کرده می شود بر وی هیچ ضمانت و تاوانی نیست‬
‫وقتیکه لقطه در درستش بدون تعدی و تجاوز ویا کوتاهی هالک شود‪ ،‬در صورتی که مقصدش ازین‬
‫حفاظت و واپسی به صاحبش باشد‪ ،‬اما در صورتی که قصدوی درین کار قبضه و ملکیت باشد غاصب‬
‫اعتبار کرده می شود و در صورت تلف شدن و هالکت ضامن خواهد بود و لو این کار بدون تعدی ویا‬
‫کوتاهی هم صورت گرفته باشد‪ .‬زیرا وی غاصب بوده و غاصب مطلقًا به هالکت مغصوب (غصب شده)‬
‫‪.‬ضامن خواهد بود ازین خاطر درماده ‪ 769‬از مجله ای احکام آمده است‬
‫ب‪ :‬از جمله تطبیقات این قاعده و فروع آن منعقد شدن بیع با لفظ فعل مضارع به قصد حال بدون استقبال است‬
‫مانند این قول بائع (ابیعک فرسی بکذا) من این اسپ را با این مقدار به شما فروختم مخاطب بگوید (قبلت)‬
‫‪.‬پذیرفتم اگر مقصود در فعل مضارع انیجا استقبال باشد بیع منعقد نمی شود‬
‫ج‪ :‬اگر صیاد شبکه و جال خود را نصب نموده نشر کند و بدان پرنده آویزان بماند در صورتی که‬
‫ازین جال خشک شدن‪ ،‬و یا اصالح باشد سپس پرنده ای که در جال گیر مانده و آویزان شده )مقصود صیاد(‬
‫از کسی است که دستش بدان سبقت جسته است و اگر نصب شدن (جال) بخاطر شکار باشد شکار از‬
‫‪.‬صاحب آن است اگر غیر وی انرا بگیرد غاصب خواهد بود و احکام غصب بر وی تطبیق می گردد‬
‫قاعده دوم‬
‫العبرة فی العقود للمقاصد والمعانی ال لاللفاظ و المبانی‬
‫در معامالت اعتبار بر اساس مقاصد و معانی است نه روی الفاظ و مبانی‬

‫‪:‬این قاعده بخش قاعده اولی است ‪15:‬‬


‫)این قاعده مشتمل برهمان قاعده نخستین است (االمور بمقاصدها) کارها روی مقصد اعتبار دارند‬
‫چون عقود و معامالت از جمله اموری اند که انسان مستقیما بدان دخالت دارد سپس ممکن اعتبار‬
‫‪.‬آن روی همان قاعده نخستین باشد‬
‫‪ :16‬شرح قاعده‪:‬‬
‫ما گفتیم عقود (معامالت) از جمله اموری اند که انسان مستقیما بدان دخالت دارد و از اینکه منظور در ترتیب‬
‫احکام امور بر قصد فاعل آن است پس همنان حکم در عقود بر مجرد الفاظ است یعنی بر مطلق معانی که‬
‫احتمالش را دارا باشد اما آنچه بر مقاصد و معانی حقیقی مرتب می شود همانا قصد هر دو عاقد روی الفاظ‬
‫مستعمله درصسغه ای عقد است زیرا معنای مقصود از الفاظ مستعمله همانا معنای حقیقی مراد است مقاصد‬
‫عبارت از حقائق عقود‪ ،‬و قائم شدن آن است هر چه اعتبار الفاظ روی داللت مقاصد است وقتی که مقصد ظاهر‬
‫شد اعتبار روی همین مقصد است‪ ،‬همچنان مقید شدن لفظ و مرتب شدن حکم مبنی (برهمین مقصد) است لیکن‬
‫اهمال (وترک) الفاظ بطور کلی مناسب نیست زیرا الفاظ قالب‪ ،‬و اعتبار معانی است اول معنای ظاهری لفظ‬
‫مراعات می شود زمانی که جمع میان الفاظ‪ ،‬و میان معنای که عاقالن درعقد شان قصد کرده اند مشکل تمام شود‬
‫معانی مقصوده را در نظر گرفته می شود و جانب الفاظ داللت برمعانی ظاهری ترک کرده می شود قصد عاقالن‬
‫را از روی عبارت های ملحقه به صیغه عقد شناخته می شود ویا هم از روی قرینه ای حال که مقصد را توضیح‬
‫دهد بناء براین مناسبت بین صیغه (الفاظ) و معنای مقصود ضروری است تا اعتبار عبارت های ملحق شونده‬
‫‪.‬به صیغه ای عقد را به عنوان توضیح دهنده و تبیین کننده قصد امکان دهد‬
‫‪ :17‬بخش های از قاعده و تطبیق آن‪:‬‬
‫الف‪ :‬هبه به شرط عوض بیع شمرده می شود پس شخصی برای دیگر گوید (وهبتک هذه الفرس بمئۀ دینار)‬
‫یعنی این اسپ را به تو با صد دینار هبه نمودم شخص دومی بگوید (قبلت) پذیرفتم این عقد به شمار می آید‬
‫‪.‬هرچند صیغه با لفظ هبه هم باشد‬

‫ب‪ :‬اعاره (عاریت دادن) به شرط عوض اجاره شمرده می شود بناء شخصی برای دیگر بگوید‬
‫یعنی این موتر را در مقابل (‪ )50‬پنجاه )اعرتک سیارتی هذه بخمسین دینارا تستعملها هذ الیوم فی صنعاء(‬
‫دینار به تو عاریت می دهم تا امروز در صنعاء از آن کار بگیری مقابل وقتی که گفت (قبلت) پذیرفتم این‬
‫‪.‬عقد اجاره به شمار می آید نه اعاره ولو ایجاب به لفظ اعاره هم باشد‬
‫قاعده ‪۳‬‬
‫الیقین الیزول با الشک‬
‫یقین با شک دور نمی شود‬

‫یقین در لغت‪ :‬عبارت از برقراری یک شیئ است و در اصطالح عبارت از حصول یقین و قطع‬
‫‪.‬به وقوع‪ ،‬وعدم وقوع شیئ است‬
‫شک در لغت‪ :‬به معنای تردد و دودلی است و در اصطالح عبارت از تردد فعل بین وقوع‬
‫و عدم آن است یعنی برای هیچ یک بر دیگر مرجح یافت ‪ 1‬نه شود اگر یکی بر دیگر‬
‫از روی دلیل ترجیح داده شد و احتمال طرف را دور ساخت آنرا ظن‪( :‬گمان) گفته می شود‬
‫و اگر احتمال طرف را‪ ،‬بر طرف ساخت به این معنا که روی شدت ضعفش اعتباری باقیماند‬
‫آنرا غالب ظن گفته می شود واین نزد فقهاء قابل اعتبار نیست چون نزد ایشان پیوسته با یقین است‬
‫‪.‬واین مسأله را به منزله یقین در بناء احکام و اکثر مسائل اعتبار کرده می شود‬
‫‪ :46‬معنای قاعده واصل آن‪:‬‬
‫مفهوم قاعده این است که شیئ متیقن روی شک عارضی از بین نمی رود بلکه دور شدن آن‬
‫به یقین بودن مثل خودش می باشد اصل این قاعده همان چیزی است که در سنت نبوی شریف آمده است‬
‫و امام مسلم در صحیح خود آنرا چنین آورده است که نزد پیامبر صلی هللا علیه وسلم شکایت کرده شد‬
‫‪.‬مردی است که در نماز خیال می کند چیزی را احساس می کند‬
‫فرمود از نمازش بر نگردد تا زمانی که آوازی را نشنود یا بوی را احساس نه کند در شرح این حدیث‬
‫امام نووی رحمه هللا گفته است لفظ ( یخیل الیه الشیئ) در حدیث به معنای خروج حدث وبی وضوء بودن است‬
‫اما این قول پیامبر صلی هللا علیه وسلم " ختی یسمع صوتا او یجد ریحًا" یعنی تا زمانی که آواز را نمی شنود‬
‫یا بوی را احساس نمی کند به این معنا است که وجود یکی ازین دورا بداند باز امام نووی فرموده‬
‫‪ :‬این حدیث یک اصلی از اصول اسالم‪ ،‬ویک قاعده این بزرگی از قواعد فقه است‬
‫وآن اینکه اشیاء را حکم به بقاء اصلش کرده می شود تا زمانی که یقین بر خالف آن پیدا نه شود‬
‫‪.‬و شک عارضی بدان ضرری ندارد‬
‫‪ :47‬تطبیقات قاعده و چیزهای که باالی آن بنا یافته‪:‬‬
‫این قاعده تطبیقات زیادی دارد تا جای که امام سیوطی درباره آن گفته است بدان‬
‫که این قاعده در تمام ابواب فقه داخل است و مسائل مستنبط از آن‬
‫‪.‬به سه یا چهارم فقه ویا بیشتر از آن می رسد‬
‫و در صورت های ذیل تطبیقات این قاعده و احکامی را که باالی آن‬
‫‪.‬بنا یافته ذکر می کنیم‬

‫آ‪ :‬کسیکه به طهارت یقین داشت و در حدث بودنش شک کرد وی پاک است‬
‫و اگر در طهارت شک کرد پس او محدث است‬
‫قاعده چهاردهم‬
‫االصل بقاء ما کان علی ما کان‬
‫اصل بقاء هر چیز به همان صورتی است که بوده است‬

‫‪:‬مرجع این قاعده ‪52:‬‬


‫این قاعده در ضمن قاعده (الیقین الیزول باالشک) داخل است این همان قاعده است‬
‫که در صدد شرح آن هستیم ‪ 1‬قاعده ثابت همانا بقاء حالتی است که یک شیئ در گذشته بحال خود باشد‬
‫تا وقتیکه دلیل برتغیرش قائم نگردد چون حالت سابقه یقینی است و ازآن منتقل نمی شویم‬
‫‪.‬تا دلیل برخالف آن قائم نه شود‬
‫‪ :53‬معنی قاعده‪:‬‬
‫این قاعده اشاره به می کند که معروف بنام استصحاب است یعنی حکم به بقاء یک امر محقق است‬
‫تا وقتیکه تغیرش ثابت نگردد وآن دونوع است‬
‫اول‪ :‬باقی داشتن یک چیز در وقت حاضر به همان گونه ای که درماضی بوده‬
‫‪.‬تا وقتیکه دلیل برخالفش ثابت نگردد‬
‫دوم‪ :‬حالت حاضر را دلیل گرفتن برای چیزی که همان حالت را در زمان سابق داشته است‬
‫‪.‬و آنرا استصحاب مقلوب گویند چون عکس اول است‬
‫‪3‬‬
‫‪ :54‬از جمله مثال های قاعده و بخش های آن‬
‫‪:‬از جمله مثال های این قاعده در نوع اول‬
‫آ‪ :‬شخصی مفقود و غائب بصورت منقطع به گونه ای که موت و حیاتش دانسته نشود‬
‫درحال حاضر او را در حق نقسش نظریه استصحاب حال در زمان ماضی زنده اعتبار کرده میشود‬
‫به این معنا که حیاتش قبل از غیبت چون امر یقینی بود او را در حال حاضر زنده اعتبار کرده میشود‬
‫‪.‬تا از مرگش یقین حال شود و از همین جا است که مال وی دربین ورثه تقسیم نمی شود‬

‫ب‪ :‬زمانی که زن بر شوهرش دعوای عدم وصول نفقه را نماید‪ ،‬و شوهر مدعی شود‬
‫که نفقه اش را وصول نموده اینجا قول معتبر‪ :‬قول زن همراه با سوگندش می باشد‬
‫‪.‬زیرا اصل بقاء آن است تا زمانیکه دلیل برخالف آن ثابت شود‬
‫قاعده ‪۵‬‬
‫ما ثبت بزمان یحکم ببقائه مالم یقم الدلیل علی خالفه‬
‫‪.‬چیزی که با زمان ثابت شود حکم به بقاء آن داده می شود‪ ،‬وقتیکه دلیل برخالف آن قائم نه شود‬

‫‪:‬معنای قاعده ‪58:‬‬


‫این ماده از قبیل عمل به استصحاب و متحد با ماده " االصل بقاء ماکان علی ماکان" است بناء براین‬
‫زمانی که ملکیت یک چیز برای فردی ثابت شود حکم به بقاء ملکیتش داده می شود تا زمانی که‬
‫چیزی یافت نه شود که آن حکم را دور سازد این عبارت در آخر قاعده ای که مادر صدد شرح‬
‫‪.‬آن هستیم وارد گردیده است‬
‫‪ :59‬از جمله بخش ها و تطبیقات این قاعده‪:‬‬
‫آ‪ :‬اگر ثابت شود ه شخصی از روی ارث‪ ،‬یا خریداری یا روی کدام سبب شرعی از اسباب ملکیت داری‬
‫مالک است این چیز در ملکیت وی باقی است و گفته نمی شود که احتمال دارد مالکش آنرا از ملکیت خود‬
‫از روی بیع هبه خارج نموده است لیکن اگر ثابت شود که از ملکیت وی خارج گردیده‬
‫‪.‬اینجا دلیل برزوال ملکش یافت شده است به بقاء ملک وی حکم کرده نمی شود بلکه حکم به زوال آن کرده می شود‬
‫قاعده ‪۶‬‬
‫االصل براءة الذمة‬
‫اصل همانا برائت ذمه است‬

‫‪:‬تعریف الفاظ قاعده ‪48:‬‬


‫مقصود از اصل اینجا قاعده ثانیه است‪ :‬ذمه عبارت از وصف شرعی است‬
‫که انسان را نسبت به حقوقی که دارد اهلیت می دهد یعنی بر اساس ذمه اهلیت و جوب ثابت میشود‬
‫‪.‬و آن عبارت از صالحیت انسان به ثبوت حقوق است‬
‫ذمه برای انسان از لحاظ والدت ثابت می گردد چون اساس اهلیت وجوب‪ ،‬زنده بودن انسان است‬
‫‪.‬هیچ مولودی نیست مگر اینکه بروی ذمه خالی بودن و عدم مشغول بودن به حق غیر است‬
‫‪ :49‬معنی قاعده‪:‬‬
‫قاعده ثابت و دوام دار همانا عدم مشغول بودن ذمه انسان به حق غیر است‬
‫یعنی عدم تحمل به حق غیر تا زمانی که دلیل برخالف آن قائم نمی شود‬
‫‪،‬چون هر انسانی که تولد می شود ذمه اش خالی ازحق غیر است‬
‫مشغول بودنش بعداز صادر شدن اقوال و افعال می باشد‬
‫بناء براین قول راجح قول کسی است که قائل به برائت ذمه است‬
‫‪.‬تا زمانی که دلیل بر مشغول بودن حق غیر ثابت نه شود‬
‫‪ :51‬ازجمله بخش ها یان قاعده‪:‬‬
‫اگر شخصی طور مثال برای دیگری هزار لایر را دفع کند و باز باهم اختالف کنند دافع (دفع کننده) بگوید‬
‫من بصورت قرض برایت داده ام اما گیرنده بگوید این هبه است‬
‫پس قول معتبر اینجا قول گیرنده همراه با سوگند است درصورتی که دافع از اثبات دعوایش عاجز ماند‬
‫‪.‬چون گیرنده دعوای برائت ذمه را نموده پس اصل برائت ذمه است‬
‫‪:‬ازجمله بخش های این قاعده در میدان قضایای جنائی یکی این است که‬
‫شخصی متهم را بریئئ اعتبار کرده می شود‬
‫تا اینکه مجازاتش ثابت شود واز همین جا این قول مشهور آمده است‬
‫شک را برای مصلحت متهم تفسیر کرده می شود چون اصل برائت متهم از ارتکاب جریمه و سزای است‬
‫که باالی آن مرتب می شود اگر شک ثابت نه شد شخص متهم صالحیت مجازات را ندارد‬
‫‪.‬پس برائت را به مصلحت وی اعتبار کرده می شود‬
‫قاعده ‪۷‬‬
‫االصل اضافة الحادث الی اقرب اوقاتة‬
‫‪.‬اصل اضافت حادث (امر نو پیدا) به نزدیک ترین اوقات آن می باشد‬

‫‪:‬شرح قاعده ‪63:‬‬


‫مقصد از این قاعده این است آنگونه که در آخر قاعده آمده زمانی که در وقت حدوث یک امر‬
‫اختالف واقع شود نسبت حدوث را به نزدیک ترین اوقات آن کرده می شود تا وقتیکه نسبت آن‬
‫به زمان بعید ثابت نه شود علت آن این است دو شخصی مدعی باهم وقتیکه به حدوث یک امر اتفاق کنند‬
‫یکی از آن مدعی به پیدایش آن در یک وقت شود دیگری مدعی به حدوث وقت دورتر از آن سپس‬
‫این بدان معنا است که هر دو‪ ،‬در موجود بودن شیئی دریک وقت قریب تر باهم متفق اند آن یکی که‬
‫‪.‬مدعی به موجودیت قبل از وقت است و دیگری منکر این ادعاء است اینجا اعتبار قول منکر است‬
‫‪ :64‬از جمله بخش های این قاعده و تطبیقات آن‪.‬‬
‫آ‪ :‬اگر شخصی به دین یکی از ورثه اش اقرار کند و سپس بمیرد باقی مدعی شوند‬
‫که اقرار در مرض الموت بوده است اما شخصی مقرله مدعی شود‬
‫که این (اقرار) در حال صحت بوده است پس حکم در آن این است که به قریب ترین‬
‫وقت منسوب کرده می شود یعنی وقت مرض الموت‪ ،‬چون مرض بجای صحت به موت قریب تر است‬
‫تا زمانی که صحت به زمان بعد تر ثابت گردد ازین جهت قول معتبر همانا قول ورثه همراه باسوگند است‬
‫‪.‬وبرای مقرله دلیل بکار است‬

‫ب‪ :‬اگر محجور بگوید بعد از حجر (پای بندی) برایت به فروش رساندم مگر مشتری بگوید‬
‫بلکه قبل از حجر بوده اینجا معتبر قول محجور است زیرا اصل همانا اضافت مبیع به قریب ترین اوقات است‬
‫‪.‬که همانا وقت حجر و پابندی است‬
‫قاعده ‪۸‬‬
‫ال عبرة با الد اللة فی مقابلة التصریح‬
‫‪.‬در مقابل تصریح داللت هیچ اعتباری ندارد‬
‫‪:‬شرح قاعده ‪29:‬‬
‫مقصود از داللت‪ ،‬بودن شیء در حالتی است که علم و دانستن رابه غیر افاده دهد ‪ 1‬داللت باین معنا قابل اعتبار‬
‫است و حکم مناسب باالی آن مرتب می شود لیکن زمانی که بین داللت‪ ،‬و تصریح تعارض پیدا شود مراد از‬
‫تصریح قول صریح وقائم مقام آن می باشد چون معتبر وقابل اعتماد تصریحی که مخالف داللت باشد همچون در‬
‫ترتیب احکام همانا تصریح است نه داللت‪ ،‬تصریحی که مخالف داللت باشد همچون داللت هیچ اعتباری ندارد‬
‫هنگامی که شخصی چیزی را برای دیگر هبه کرد‪ ،‬و موهوب له‪ ،‬آنرا در مجلس هبه قبض کرد قبض وی‬
‫صحیح است هرچند که هبه کننده در قبض صراحتا اجازه نداده باشد زیرا ایجاب هبه کننده به قبض داللتًا اجازه‬
‫به شمار می آید اما اگر از قبض کردن نهی کند قبض صحیح نیست زیرا داللت در مقابل تصریح مدار اعتبار‬
‫نیست بناء براین ماده (‪ )772‬از مجله احکام عدلیه نص نموده در آن چنین آمده است اجازه که به داللت باشد‬
‫‪......).‬مانند اجازه به صراحت است اما در صورتی که نهی صراحتًا یافت شود اجازه داللت اعتبار ندارد‬
‫‪ :30‬تصریح بعد از عمل نمودن به داللت اعتبار ندارد‪:‬‬
‫بعد از عمل نمودن به موجب داللت‪ ،‬تصریح مدار اعتبار نیست اگر شخصی شنید که فضولی مالش را فروخت‬
‫و از وی مطالبه پول نمود این طلب داللتًا اجازه بر بیع می کند بعد ازین اگر بیع فضولی را صراحتًا ردکند‬
‫رد کردن وی صحیح نیست چون رد صریح برای بیع فضولی بعد از اجازه دادنش داللتًا مدار اعتبار نیست‪.‬‬
‫‪ :31‬بخش های از قاعده و تطبیقات آن‪:‬‬
‫آ‪ :‬از یک انسان گوسفندی است که بیم مرگش می رفت انسان دیگری آمده آنرا ذبح می کند تا اونه میرد‬
‫وگوشتش حرام شود‪ ،‬اینجا ذبح کننده آن استحسانًا ضامن نیست زیرا داللتًا از مالک اجازه داده شده است‬
‫ب‪ :‬زمانی که مشتری مبیع (سامان) را قبل از دادن پول نقده در حضور داشت بائع قبض نمود و او را‬
‫منع نکرد قبض صحیح می گردد حق حبس نمودن پول داللتًا به دااللت سکوت در جای اجازه ساقط می گردد‬
‫[و در جانب دیگر بائع] مالک استرداد بیع شده نمی تواند بلکه او می تواند پول را مطالبه کند اما اگر نهی‬
‫صراحتًا یافت شود حق حبس ساقط نمی گردد " بائع " می تواند (مبیع) را مسترد سازد و او را بخاطر‬
‫ثمن (پول) حبس سازد‪.‬‬
‫قاعده ‪۹‬‬
‫الینسب الی ساکت قول ولکن السکوت فی معرض الحاجه بیان‬
‫‪.‬به شخص ساکت هیچ قولی را نسبت داده نمی شود اما سکوت در معرض حاجت و نیاز (توضیح) پنداشته می شود‬

‫‪:‬الینسب الی ساکت قول ‪26:‬‬


‫‪.‬این عبارت جزء اول قاعده است واین همان عبارت امام شافعی رحمه هللا است‬
‫مطلب این قاعده این است که به شخص ساکت هیچ قولی را نسبت داده نه شود تا زمانی که اورا نه گفته باشد‬
‫و گفته شود "قال کذا" ‪ 2‬چنین گفته است این قاعده بخش ها و تطبیقات زیادی دارد که بصورت ذیل آنرا بیان‬
‫‪.‬خواهیم کرد‬
‫‪ :27‬بخش ها و تطبیقات‪:‬‬
‫از جمله فروع و تطبیقات جزء اول از قاعده (النیسب الی ساکت قول) یعنی به طرف شخص ساکت هیچ قولی‬
‫‪.‬نسبت داده نمی شود امور ذیل به دست می آید‬
‫‪،‬أ‪ :‬اگر شخصی مرد اجنبی را مشاهده کند که مالش فروخته می شود و سکوت نموده است سکوتش اجازه‬
‫‪.‬یا وکالت به شمار نمی آید‬
‫‪.‬ب‪ :‬اگر شخصی را ید که مالش را تلف می کند و سکوت نمود این کار اجازه برای تلف دادن به شمار نمی آید‬
‫ج‪ :‬سکوت نمودن همراه به مرد عنین رضایت اعتبار کرده نمی شود ولو که همراه باوی دوسال زندگی سپری‬
‫‪.‬کرده باشد‬
‫د‪ :‬ماده (‪ )805‬مجله احکام عدلیه نص نموده است که سکوت معیر (عاریت دهنده) قبول شمرده نمی شود‬
‫اگر مردی ازدیگر چیزی را به عنوان اعاره طلب کند وصاحب آن خموش باشد و مرد مستعیر‬
‫او را بگیرد غاصب قرار می گیرد مطلب این تطبیق نمودن احکام غصب بروی می باشد )عاریت طلب کننده(‬
‫‪.‬واز آن جمله تضمین بودن هالکت و نابودی چیزی غصب شده بطور مطلق می باشد‬
‫قاعده ‪۱۰‬‬
‫ال عبرة للتوهم‬
‫‪.‬توهم مدار اعتبار نیست‬
‫‪:‬معنی قاعده ‪154:‬‬
‫احکام روی شک استوار نیست و سزاوار است‪ ،‬که احکام مبنی بروهم نباشد زیرا وهم ادناترین مرتبه شک است‬
‫چون اصًال اساس ندارد بلکه آن مجرد یک خاطره ای است که از وجود شیئ وعدم آن بر ذهن وارد میشود‬
‫‪،‬هنگامی که این وهم بریک چیز ثابت وارد شود توجه دادن به این وهم عارضی شرعًا جواز ندارد بلکه طرح آن‬
‫‪.‬وعمل به چیز ثابت شرعًا واجب می گردد‬
‫‪ :155‬بخش های از بطبیقات این قاعده‪:‬‬
‫ازجمله‪ :‬اگر مردی درخانه ای خود باالتر از قامت انسان کلکین را ایجاد کند همسایه حق ندارد اورا منع کند‬
‫یا مطالبه کند که آنرا مسدود سازد به گمان اینکه وی نردبان گذاشته ازین کلکین به مقر زنان شان نظر می کند‬
‫این چیزی است که درماده (‪ )1203‬مجله احکام عدلیه آمده است اگر برای مردی کلکینی باالتراز قامت انسان باشد همسایه‬
‫‪.‬حق منع آنرا ندارد به گمان اینکه وی نردبان گذاشته به مقر زنان همسایه نظرمی کند‬
‫ازجمله‪ :‬اگر شخصی‪ ،‬شخصی دیگر را زخمی سازد و سپس مجروح از زخم خود کامًال شفاء باید وبعد از‬
‫یک مدت زندگی وفات کند‪ ،‬ورثه اش مدعی شوند که پدرشان دراثراین زخم وفات کرده است دعوای شان شنیده‬
‫‪.‬نمیشود چون ادعاء شان از قبیل توهم است مدار اعتبار نیست ونه بدان توجه کرده میشود‬
‫ازجمله‪ :‬اگر ورثه ارث خود را توسط شهود (گواهان) ثابت نموده بگویند ماجز ایشان وارث دیگر نمی شناسیم‬
‫درحق ایشان فیصله صورت گرفته احتمال ظاهر شدن وارث دیگر که با آنان مزاحم شود مدار اعتبار نیست‬
‫‪.‬زیرا این یک امر موهومی و خیالی است‬
‫قاعده ‪۱۱‬‬
‫العبرة بالظن البین خطؤه‬
‫گمانی که خطایش آشکار باشد اعتبار ندارد‬

‫‪:‬معنای قاعده‬
‫گمان ظاهری خطایش واضح باشد مدار اعتبار نیست ونه بدان پروا کرده میشود بلکه آنرا مثل معدوم‬
‫‪.‬شمرده میشود و حکمی که باالی آن بنا یافته باطل قرار گیرد‬
‫‪:‬مثال ها‪ ،‬وتطبیقات قاعده‬
‫ازجمله‪ :‬اگر شخصی با طالق دادن همسرش اقرار کند به گمان اینکه براساس فتوای مفتی واقع شده‬
‫‪.‬زمانی که عدم وقوعش واضح شود طالق واقع نمی شود‬
‫‪.‬ازجمله‪ :‬اگر گمان کند که بروی دین است بعدًا موضوع خالف آن ثابت شد دینش را میتواند بر گرداند‬
‫ازجمله‪ :‬درصورتی که کفیل دین را دفع کند در حالی که اصیل (دانش) خود دین را اداء نموده باشد یا اینکه دائن‬
‫ابراء داده باشد واز (حال کفیل) خبرنداشته باشد دائن می تواند به حال خود رجوع کند و همچنان اگر اصیل اداء‬
‫کرده باشد و عالم به اداء کفیل نباشد می تواند آنچه را اداء کرده رجوع نماید همچنان اگر شخصی بر شخصی دیگر‬
‫دعوا کند که عالوه از ترکه مورث برمتوفی دین داشته است سپس این یک وارث مبلغ دین را دفع کند بعدًا اشکار‬
‫شود که مدعی به این مورث دین نداشته شخصی می تواند به مال خود رجوع کند گمان ظاهری که خطایش آشکار‬
‫‪.‬باشد مدار اعتبار نیست‬
‫ازجمله‪ :‬اگر مرد به مردی دیگر بگوید من باالی تو هزار درهم دارم وآن شخص بگوید اگر تو سوگند یاد نمودی‬
‫‪.‬که باالیم داری برایت می پرادزم اگر اداء کرد به گمان اینکه این پول بواسطه سوگندش الزم شده حق رجوع دارد‬
‫ازجمله ‪ :‬اگر مال غیر را به گمان اینکه مال خودش هست تلف کرد ضامن میشود ازجمله قول مشهور فقهاء است‬
‫هر شخص چیزیرا که بروی واجب نباشد دفع کند که گمان اینکه بروی واجب بوده برایش حق استرداد حاصل است‬
‫خواه مثل باشد‪ ،‬با قیمت چنانکه اصیل مال را دفع کرد درحال که از دفع نمودن وکیل خود‪ ،‬یا کفیلش اگاه نداشته‬
‫‪.‬می تواند حق خودرا بر گرداند‬
‫قاعده ‪۱۲‬‬
‫الممتنع عادة کا الممتنع حقیقتًا‬
‫چیزی که عادتًا ممتنع (ناممکن ) باشد حقیقتًا ممنوع (ناممکن) است‬

‫‪:‬معنای قاعده با مثال‬


‫امتناع یا حقیقی است‪ ،‬یا عادی اول‪ :‬امتناع چیزی نظر به مخالف عقل مانند اقرار کردن شخصی که از لحاظ‬
‫سن و سال از وی بزرگتر باشد بگوید که وی فرزندش است دوم‪ :‬عبارت از امتناع شیئی صرف به حکم‬
‫‪،‬عادت است‬
‫بناء براین اگر فردی فقیر مدعی شود که به فالن شخصی که معروف به ثروت و سرماه هنگفت است‬
‫وی او را یک مقدار بیش از حد قرض داده است درحالی که از طریق ارث چیزی نه برده‪ ،‬ونه مالی‬
‫‪.‬از طریق دیگر‪ ،‬دعوایش شنیده نه میشود زیرا چنین چیز عادتًا ممتنع است پس حقیقتا هم ممتنع می باشد‬
‫قاعده ‪۱۳‬‬
‫الضرر و الضرار‬
‫نه ضرر رسانیدن جواز دارد‪ ،‬ونه عکس العمل آن درمقابل ضرر‬
‫‪:‬معنای قاعده‬
‫این قاعده لفظی از حدیث نبوی شریف است که آنرا امام مالک رحمه هللا در موطاء به روایت عمر بن یحیی از پدرش‬
‫مرسًال روایت نموده است و حاکم در مستدرک‪ ،‬و همچنان بیهقی و دارقطنی از حدیث ابو سعید خدری ابن ماجه از‬
‫‪.‬حدیث ابن عباس و عباده ابن صامت رضی هللا عنهم‬
‫‪،‬حکم اول‪ :‬الضرر یعنی از آغاز ضرر رسانیدن به هیچکس جواز ندارد نه در نفس‪ ،‬نه در مال ونه در آبرو‬
‫‪،‬چون ملحق ساختن ضرر به غیر ظلم است و ظلم در اسالم حرام است ضرری که به غیر الحاقش ممنوع است‬
‫مطلق ضرر می باشد ولو انجام دادن عمل مباحی هم باشد که به شخص قائم باشد مانند کسی که در خانه اش چاه بکند یا‬
‫دستشوی بسازد که پیوسته با دیوار همسایه باشد یا دیوار بسازد که مانع داخل شدن نور به خانه همسایه شود این عمل هرچند‬
‫در داخل ملکیت خودش مباح است اما درین صورت اگر ضرر فاحش به همسایه برسد وی را منع کرده می شود‬
‫‪.‬اما اگر ضرر اندک باشد اورا ممانعت کرده نمی شود مانند بناء نمودن یک کلکین‪ ،‬یادو کلکین که مانع اطاق های همسایه شود‬
‫حکم دوم‪ :‬الضرار به این معنا است که در مقابل ضرر‪ ،‬ضرر رسانیدن جواز ندارد بر شخص متضرر الزم است‬
‫جهت فیصله به محکمه مراجعه کند تا در مقابل ضرر برایش تعویض دهد بناء براین اگر شخصی را مالش تلف شد‬
‫‪.‬بروی تلف ساختن مال غیر جواز ندارد بلکه جهت فیصله به محکمه مراجعه نماید‬

‫بخش های این قاعده‪ ،‬وتطبیقات آن‪:‬‬


‫‪،‬اول‪ :‬این ماده (‪ )921‬مجله احکام عدلیه نص نموده براینکه مظلوم نباید بخاطر اینکه بروی ظلم صورت گرفته‬
‫به دیگران ظلم کند ظور مثال زید مال عمرو را در مقابل تلف نمودن مالش تلف کند هردو ضامن خواهند شد یا مانند‬
‫‪.‬اینکه شخص فریب خورده ای که پول ناسره را از کسی گرفته باشد صحیح نیست که آنرا به شخص دیگر صرف کند‬
‫دوم‪ :‬درشرح مجله سلیم باز‪ ،‬در باره این ماده آمده است که برای هیچکس روانیست که دیوار غیرش را منهدم سازد‬
‫واگر او منهدم کرد برای فرد دیگر درمقابل انهدام دیوارش منهدم ساختن دیوار دیگر روا نیست بلکه بروی است‬
‫‪.‬موضوع را به محکمه بکشاند تا قیمت دیوار منهدم شده را بپردازد‬

‫‪:‬سوم‪ :‬ازجمله بخش های این قاعده جهت نگهداری از وقوع ضرر امور ذیل قابل مالحظه است‬
‫أ‪ :‬تشریع وتقنین برخی از اختیارات مانند خیار روئیت خیار شرط و تشریع پابندی برکسیکه سبب حجر قائم باشد‬
‫‪.‬تشریع شفعه‪ ،‬حبس ساختن فرد سرمایه دار درصورتی که وی از نفقه نمودن باالی فرزندانش انگار ورزد‬

‫ب‪ :‬تا پایان مدت بقاء اجاره نافذ است درصورتی که با پایان یافتن (اجاره) برمستأجر ضرر ملحق شود چنانچه که‬
‫اگر زمین اجرت شده زمین زراعتی باشد و مدت اجاره در حالی به پایان برسد که کیشت درونه شده باشد‬
‫‪.‬اجاره باقی ونافذ است تا زمانی که کیشت به اجرت مثل درونه شود‬
‫قاعده ‪۱۴‬‬
‫الضرر یدفع بقدر االمکان‬
‫ضرر به قدر امکان دور ساخته می شود‬

‫‪:‬معنای قاعده‬
‫مطلوب ازین بطور کلی دور ساختن ضرر است قسمیکه قاعده الضرر یزال بدان اشاره دارد اگر در صورتی‬
‫که دفع واز اله میسر نه شد به قدر امکان باید دفع کرده شود اگر ممکن باشد "ضرر‪ :‬تقلیل یا بد زیرا این کار‬
‫از ترکش بهتر خواهد بود بناء براین اگر مشتری در مبیع عیب قدیمی را پیدا کرد می تواند روی نقصان پولی‬
‫به بائع مراجعه کند اما اگر عیب جدید باشد نمی تواند (بیع را) رد سازد چنانچه در ماده (‪ )345‬مجله احکام‬
‫عدلیه آمده است همچنان اگر صاحب طبقه پایان از آباد نمودن تعمیر از صاحب طبقه باال امتناع ورزد صاحب‬
‫طبقه پایان را به بناء ودیوار مجبور ساخته نمی شود لیکن بر صاحب طبقه باال الزم است که به بناء نمودن‬
‫‪.‬طبقه پایان انفاق نماید درصورتی که از طرف حاکم باشد‬
‫مثال های قاعده و تطبیقات آن‪:‬‬
‫ازجمله مثال های قاعده وتطبیقات آن افزون برآنچه ذکر نمودیم آنگونه که درماده (‪ )1202‬مجله احکام عدلیه است‬
‫این است روئیت محلی که مقر زنان باشد مانند صحن خانه یا آشپزخانه‪ ،‬یا چاه‪ ،‬ضرر فاحش شمرده می شود هنگامی که‬
‫مردی درخانه اش پنجره‪ ،‬یا دیوار جدیدی را بسازد که در محل مقر زنان دیوار همسایه پیوسته باشد اورا به رفع ضرر حکم‬
‫کرده می شود اگر امتناع ورزید اورا مجبور ساخته می شود اما به بند ساختن پوره کلکین ها حکم داده نمی شود همچنان‬
‫غاصب درصورتی که مال مغصوب (غصب شده) را نابود سازد یا دردستش بدون تعدی و تجاوز اربین برود مستر نمودنش‬
‫به صاحبش مشکل تمام شود‪ .‬غاصب قیمت مغصوب را از همان روزی که غصب نموده تضمین وتاوان می دهد و اگر چیزی‬
‫‪.‬مثلی بوده باشد‬
‫مثلش را مسترد سازد ‪ 1‬زیرا رد مغصوب بسوی مغصوب منه از روی رد کردنش صورت می گیرد چنانکه ماده (‪ )890‬مجله‬
‫‪.‬نص نموده براینکه مغصوب اگر عین باشد رد نمودنش الزم است‬
‫درصورتی که رد کردن مال مغصوب (غصب شده) از روی نابودی مشکل تمام شود آنچه برای رفع ضرر از مال غصب‬
‫شده امکان پذیر است همانا دفع قیمت یا مثل آن می باشد واین همان چیزی است که در ماده (‪ )891‬مجله احکام عدلیه آمده است‬
‫اگر مال غصب شده در دست غاصب روی تقصیر‪ ،‬وتعدی ضایع وتلف شود درصورتی که مال قیمتی باشد قیمت از همان‬
‫‪.‬روز غصب برسرش الزم می گردد و اگر مثلی باشد قیمت مثل الزم می گردد‬
‫اگر مال از یتیمان باشد قیمت باالی غاصب از روز غصب و مکان آن الزم می گردد و اگر مثلیات باشد دادن مثل الزم می‬
‫‪.‬گردد‬
‫قاعده ‪۱۵‬‬
‫الضرر یزال‬
‫ضرر باید دور کرده شود‬

‫‪:‬معنای قاعده‬
‫مقصود ازین قاعده وجوب ازاله ضرر است هر چند عبارت به صیغه اخیار هم باشد ضرر باید دور کرده شود‬
‫زیرا ضرر ظلم‪ ،‬وشرعًا حرام است چیزی که چنین باشد واجب است منع کرده شود تابه وقوع نه پیوندد ودر‬
‫صورت وقوع دفع و برداشتن آن واجب است زیرا همان گونه که گفتیم ظلم و حرام است وباز امر دیگر اینکه‬
‫‪.‬کار منکر است برمسلمان الزم است منکر را دور سازد چنانکه نصوص قرآن و سنت نبوی شریف آمده است‬
‫بخش های این قاعده و تطبیقات آن‪:‬‬
‫‪.‬امام ابن نجیم حنفی‪ ،‬و امام سیوطی شافعی گفته اند بسیاری از ابواب فقه بر اساس همین قاعده بنا یافته است‬
‫سپس هردو در زمینه مثال های را تذکر داده اند که در حقیقت بخش ها و تطبیقات آن به شمار می آیند چنانکه‬
‫‪،‬برخی از شارحین مجله احکام عدلیه ذکر نموده اند از جمله رد بیع‪ ،‬و مجموع اختیارات‪ ،‬حجر باهمه انواعش‬
‫شفعه برای شریک بخاطر دفع ضرر قسمت‪ ،‬وبرای همسایه بخاطر دفع ضرر همسایه بد (زیرا چنانکه گفته شده است)‬
‫‪.‬بواسطه همسایه خانه ها بلند وار زان می شوند‬
‫ومانند آن‪ :‬قصاص‪ ،‬حدود کفارات‪ ،‬تضمین‪ ،‬چیزهای تلف شده نصب ائمه وقاضیان‪ ،‬دفع هجوم کننده‪ ،‬قتال‬
‫با مشرکین وباغبان فسخ نکاح روی عیوب ‪ 2‬افزود براین فرضیاتف وتطبیقات‪ :‬تفریق قضائی بین زن و شوهر‬
‫بخاطر دفع ضرر‪ ،‬فروختن مال مدین (مقروض) که قرض را به تعویق وتأخیر می اندازد همچنان دور ساختن مدبغه‬
‫که اثرش برهمسایه ها می رسد وبه همین طور دور ساختن آبریزء (دستشوی) که پیوسته با دیوار )اش خانه پوست(‬
‫‪.‬همسایه باشد‬
‫قاعده ‪۱۶‬‬
‫الضرر الیزال بمثه‬
‫ضرر به مثل خودش دور ساخته نمی شود‬
‫‪:‬معنای قاعده‬
‫ما قبًال گفتیم ضرر دور ساخته شود زیرا ظلم‪ ،‬منکر‪ ،‬وشروفساد است جائز نیست با الحاق وپیوستن‬
‫ضر مثل خودش دور کرده شود همچنان زوال آن با احداث ضرر بزرگتر از آن جواز ندارد بلکه از اله آن‬
‫" با ضرر کمتر از ضرر دور ساخته شده جواز دارد در واقع این قاعده قید برای قاعده ای سابقه "الضرر یزال‬
‫‪.‬اعتبار کرده شد است‬
‫بخش ها و تطبیقات این قاعده‪:‬‬
‫اول‪ :‬ماده ‪ 345‬مجله احکام عدلیه‪ :‬نص نموده است که اگر نزد مشتری در مبیع عیب یافت شود و باز عیب قدیم‬
‫در آن پیدا شود برای مشتری صحیح نیست که آنرا با عیب قدیم مسترد کند بلکه بروی صرف حق مطالبه روی‬
‫نقصان قیمت است زیرا در تجویز قرار دادن رد ضرر برای بایع است اینجا رفع ضرر از مشتری بواسطه ضرر‬
‫وارد نمودن بائع جواز ندارد بلکه بر مشتری آنچه الزم است رجوعش بربائع روی نقصان ثمنیت و قیمت است باید‬
‫‪.‬ضرر به قدر امکان ازبین برده شود چنانچه توضیح آن در قاعده بعدی خواهد آمد‬

‫دوم‪ :‬از فروع این قاعده نیز ایت است که برای شخص مجبور خوردن طعام و غذای مجبور دیگر مثل خودش جواز ندارد‬
‫همچنان‪ ،‬عدم وجوب عمارت و آبادی زمین مشترک بر شریک بلکه برای مرید وخواهان (آبادی آن) گفته می شود مصرف کن‬
‫واصل زمین را نزد خود نگهدار تا قیمت بناء پوره شود در صورتی که اجازه قاضی درآن نباشد و اگر اجازه قاضی باشد‬
‫‪.‬مصرف خود را از آن پوره حاصل کند‬

‫سوم‪ :‬زمانی که باز نمودن یک دوکان سبب تقلیل و کم شدن فایده و منفعت صاحب دکان همسایه ویا خساره باز گشت مردم از‬
‫خریدن نسبت به دکان اول و قدیمی شود بند ساختن دکان دوم که جدید است جواز ندارد زیرا ضرر به مثل خودش دور ساخته‬
‫‪.‬نمی شود‬
‫قاعده ‪۱۷‬‬
‫الضرر االشد یزال باالضرر االخف‬
‫‪.‬ضرر زیاد بواسطه ضرر سبک تر و کمتر رفع کرده می شود‬

‫‪:‬معنای قاعده‬
‫قبًال گفتیم که ضرر به مثل خودش دور ساخته نمی شود مفهوم آن این است که با ضرر کمتر دور کرده می شود‬
‫سپس ضرر اقل را بخاطر دفع ضرر اعظم بزرگتر دور کرده می شود چون دربین هردو ضرر هیچ مماثلت وبرابری‬
‫نیست عدم برابری میان دو ضرر خالی از دو حال نیست یا اینکه یکی ازین دو ضرر خاص است و ضرر دیگرش‬
‫عام بناًء با تحمل ضرر خاص ضرر عام را دفع کرده میشود این چیزی بود که در موضوع سابق بیان نمودیم یا این‬
‫است که عدم مماثلت روی بزرگ بودن یکی بر دیگر آن است این همان مسئله ای است که این قاعده دارد‪ ،‬وآن‬
‫‪.‬اینکه با تحمل ضرر کم ضرر زیاد را دفع کرده میشود‬
‫مثال ها و تطبیقات قاعده‪:‬‬
‫از جمله مجبور ساختن شخص بر قضاء دین‪ ،‬ونقصان ونفقات واجبه واز آن جمله‪ :‬اگر فردی چوبی را‬
‫غصب نموده داخل محوطه ای خود سازد دیده می شود که آیا قیمت محوطه وچهار دیوار بیشتر سهم ملکیت او را‬
‫تشکیل داد‪ ،‬محوطه با قیمت درخت از وی است واگر قیمت چوب بیشتر از قیمت محوطه وچهار دیواری باشد‬
‫‪.‬حق مالک درخت منقطع نمی گردد‬
‫واز آن جمله نیز این است که اگر مرغی مروارید را در شکمش فرو برد‪ ،‬دیده می شود که قیمت کدام یک بیشتر است سپس‬
‫‪.‬صاحب سهم بیشتر قیمت اقل را پرداخت مینماید‬
‫واز آن جمله نیز‪ :‬جواز پاره نمودن شکم مرده بخاطر بیرون ساختن فرزند است درصورتی که امید حیات وزندگی اش برده‬
‫شود واز آن جمله نیز‪ :‬صاحب مال بیشتر درمال مشترک طلب گار تقسیم شود درحالی که در صورتی تقسیم‬
‫به شریک ضرر رسد درین حال صاحب مال بیشتر پاسخگو می باشد چون ضرر وی درعدم تقسیم بزرگتر از ضرر شریک‬
‫‪.‬می باشد‬
‫واز آن جمله‪ :‬اگر مشتری درزمین چیزیرا ایجاد کند شفیع وی از روی قیمت مالکش می گردد واورا به قلع‬
‫و کندن وادار کرده نمیشود واز آن جمله اینکه اگر فردی از خاطر گرسنگی برنفس خود بیم هالکت را داشته باشد‬
‫‪.‬می تواند از طعام غیرش بخاطر دفع هالکت استفاده کند مگر اینکه مانند وی محتاج و نیازمند نباشد‬
‫قاعده ‪۱۸‬‬
‫یختار اهون الشّر ین‬
‫‪.‬آسان ترین بخش دو شر را اختیار کرده شود )در وقت نیاز(‬

‫‪:‬معنای قاعده‬
‫این قاعده مفهوم همان قاعده گذشته است اصل درین قاعده وقاعده گذشته این است که اگر شخصی مبتال‬
‫به دو بلیه ای شود که باهم برابر باشند هر کدامش را که بگیرد اختیار دارد واگر باهم مختلف بودند آسان ترین‬
‫‪.‬آن دو را می توان اختیار کند زیرا استعمال حرام بدون ضرورت جواز ندارد‬
‫اول‪ :‬مثال های که از قاعده گذشته ذکر نمودیم – یعنی دو مفسده زمانی که باهم در تعارض قرار گیرند‬
‫‪.‬ضرر بزرگ را باارتکاب ضرر خفیف تر مراعات کرده میشود همان مثال نیز اینجا ذکر کرده میشوند‬

‫دوم‪ :‬اگر شخصی تهدید به قتل شود که اگر او خود را در آتش نه اندازد یا از کوه پرت نکند نجات نخواهد‬
‫یافت برایش درین حال اختیار است که انجام دهد با خیر اما نزد امام ابوحنیفه رحمه هللا بخاطر قتل صبر کند‬
‫زیرا وی به دوبلیه گرفتارشده است و مطابق به زعم خودش به آسان ترین آن اختیار دارد نزد ابو یوسف‬
‫و محمد رحمه هللا – صبر کند و چنین کاری را نجام ندهد زیرا درین کار هالک ساختن نفس است باید‬
‫‪.‬بخاطر دفاع از خود کوشش نماید‬
‫قاعده ‪۱۹‬‬
‫اذا تعارضت مفسد تان روعی اعظمهما ضررًا بارتکاب اخفهما‬
‫هنگامی که دو مفسده باهم در تعارض قرار گیرند بزرگترین ضرر شان را با ارتکاب ضرر سبک تر‬
‫‪.‬مراعات ودرنظر گرفته می شود‬

‫‪:‬معنای قاعده ‪111:‬‬


‫‪.‬برخی ها گفته اند در واقع این قاعده عین همان قاعده گذاشته است صرف عنوان فرق می کند‬
‫برخی گفته اند امکان دارد قول اول تخصیص داده شود باین طور که ضرر اشد و زیاد اگر واقع شد‬
‫‪.‬ممکن با وقوع خفیف تر آن دور کرده شود چنانچه در مثال های گذشته ذکر کرده شد‬
‫تخصیص این قاعده به این خاطر هم است که دو ضرر زمانی که باهم در تعارض قرار گرفته اما هیچ‬
‫یک از آن واقع نه شود این توجیه تهتر از قول اول است که عبارت از تکرار قاعده بود چون تا جای تا جای‬
‫که امکان باشد تاسیس از تأکید بهتر است این تخصیص اشاره به تعبیر کلمه "یزال" درقاعده سابقه وبه کلمه‬
‫تعارض" در قاعده ای دارد که مادر صدد شرح آن هستیم‪"2 .‬‬
‫‪ :113‬بخش های قاعده وتطبیقات آن‪:‬‬
‫از جمله انسان در حالت اجباری وقتیکه نزد وی هم خود مرده باشد وهم مال غیر‪" ،‬باید" خود مرده را استفاده کند‬
‫‪،‬از جمله پیر مردی که درحال قیام قادر به خواندن نیست اما درحالت نشسته می تواند نماز بخواند باید نشسته بخواند‬
‫زیرا این کار در حالت اختیاری در نماز نفلی جواز دارد اما ترک قرائت به هیچ حال جواز ندارد‪ .‬از جمله اگر‬
‫زنی که بحالت قیام نماز بخواند و عورتش کشف شود‪ .‬که مانع جواز نماز است باید نشسته بخواند زیرا ترک‬
‫‪.‬قیام نسبت بوی سبک تر وآسان تر است‬
‫ازجمله‪ :‬جواز اجرت گرفتن روی ضرورت در امور اطاعت است مانند اذان‪ ،‬امامت‪ ،‬تعلیم قرآن وفقه ‪ ،‬وازجمله‬
‫‪.‬جواز سکوت برمنکر درصورتی که باالی آن ضرر بزرگتر از ضرر منکر مرتب شود‬
‫وازجمله جواز اطاعت امیر ظالم زماین که در خروج باالی وی شر بزرگتر مرتب شود‪ .‬همچنان جواز پاره‬
‫‪3‬‬
‫ساختن شکم مرده بخاطر بیرون شدن فرزندش بگونه ای که امید حیات‪ ،‬وزندگی برده شود‬
‫وازجمله کشتن مسلمانان بی گناه مفسده است مگر زمانی که کفار توسط آنان سپر کردند وبیم از بین رفتن مسلمانان باشد‬
‫نزد شافعی ها تیر اندازی به ایشان جواز دارد زیرا کشتن ده نفر از مسلمانان مفسده اش کمتر از تمام مسلمانان است ازجمله‬
‫فرد معصوم الدم بخاطر گریز از ظالم نزدوی اگر پنهان شود و ظالم از وی پرسان کند ولی وجودش را از نزد نفی کند هرچند‬
‫درین مفسده است اما دروغ گفتن برایش جواز دارد بلکه دروغ گفتن برایش واجب است زیرا کشتن یک فرد بریئی در چنین‬
‫‪.‬مقام مفسده اش بزرگتر از دروغ است‬
‫قاعده ‪۲۰‬‬
‫یتحمل الضرر الخاص لدفع الضرر العام‬
‫بخاطر دفع ضرر عام ضرر خاص را تحمل کرده می شود‬

‫‪:‬معنای قاعده ‪107:‬‬


‫ضرر عام مصاب به همه مردم است که هیچکس خاص نیست چون همه در معرض آن قرار دارند هرچه ضرر‬
‫خاص تنها به یک فرد معین می باشد یا به یک گروه اندکی از مردم ازین جهت این ضرر کمتر از ضرر عام است‬
‫بدین ملحوظ ضررعام را دفع کرده می شود هرچند دفع آن مستلزم وقوع ضرر خاص هم باشد سپس وقوع این ضرر‬
‫‪.‬خاص بخاطر دفع‪ ،‬یا منع وقوع ضرر عام تحمل کرده می شود‬
‫‪ :108‬مثال ها‪ ،‬وتطبیقات قاعده‪:‬‬
‫جواز تیر اندازی به کفاری که خود را توسط اسیران مسلمان سپر قرار می دهند‪ ،‬منهدم ساختن دیواری که‬
‫در راه عمومی است‪ ،‬منع کردن مفتی مفسد‪ ،‬منع کردن طبیب (دکتور) جاهل‪ ....‬جواز حجر وپابندی بر فرد‬
‫بی خرد‪ ،‬فروختن مال مدیونی که تأخیر کننده دین است همچنان جواز قیمت گذاری در صورت تعدی و تجاوز‬
‫صاحبان طعام در مبیع با تاوان فاحش‪ ،‬فروختن طعام احتکار کننده به طور جبری در وقت ضرورت و امتناع‬
‫"وی از فروختن به قیمت مثل بخاطر دفع ضرر عام وهمچنان منع دوکان پخت و پز دربین بزازی ها‪" ،‬لباس فروش ها‬
‫ز آن جمله نیز جواز منهدم ساختن خانه ها بخاطر منع حریق‪ ،‬محدود ساختن نرخ های مواد غذائی نرخ گذاری موادی‬
‫که نیاز مردم است وتاجران نمی خواهند به قیمت مثل‪ ،‬ساختن مواد از یک شهر به شهر دیگر شود درصورتی که چنین‬
‫کار سبب باالرفتن نرخ ها در شهر شود ‪ 2‬از آن جمله نیز پابندی بر افرادی که از مناطق وباء زده شده می آیند تا سالمتی (بدن‬
‫‪.‬شان) معلوم شود وضرر عمومی دفع گردد‬
‫قاعده ‪۲۱‬‬
‫درء المفاسد اولی من جلب المصالح‬
‫‪.‬دفع مفاسد از جلب مصالح سزاوارتر است‬

‫‪:‬معنای قاعده ‪116:‬‬


‫زمانی که درمیان مفسده‪ ،‬ومصلحت تعارض آید اعلیًا مفسده را مقدم کرده میشود زیرا توجه شریعت‬
‫‪:‬به ترک منهایات بیشتر از توجه دادن به مامورات است ازین جهت پیامبر صلی هللا علیه وسلم فرموده‬
‫اذا امر تکم بشئی فاتوا منه ما اسطعتم واذا نهیتکم عن شیئی فاجتنبوه‪ .‬هنگامی که شمارا به انجام دادن "‬
‫‪.‬چیزی حکم دادم آنرا عملی نمائید واگر از چیزی شما را منع نمودم از آن باز ایستید‬
‫‪ :117‬بخش های از تطبیقات ای قاعده‪:‬‬
‫ازجمله شخص را از تصرف ملکیتش باز داشته میشود زمانی که تصرفش به ضرر فاحش همسایه بیانجامد‬
‫‪.‬زیرا دفع مفاسد از همسایه بهتر از جلب منافع شخصی است‬
‫‪.‬از جمله حجره و پابندی بر شخص سفیه‪ ،‬وبی خرد‬

‫وازجمله‪ :‬مانع ساختن شخص از طاقچه ای که به مقرزنان همسایه قرار داشته باشد‬
‫‪.‬آورا مکلف ساخته میشود که چیزی بسازد که مانع نظر (به صحن خانه ) همسایه شود‬
‫وازجمله‪ :‬عدم ایجاد نمودن چیزی که ضرر فاحش به همسایه شود مانند ساختن آسیاب در پهلوی‬
‫خانه ای همسایه‪ ،‬که باعث سست شدن دیوارش شود‪ ،‬ویا مانند دستشوی‪ ،‬یا بیت الخالء که به دیوار‬
‫‪.‬همسایه ضرر داشته باشد همچنان ساختن داش در پهلوی خانه ای همسایه که دود‪ ،‬وبوی آن به ضرر همسایه باشد‬
‫قاعده ‪۲۲‬‬
‫اذا تعارض المانع والمقتضی یقدم المانع‬
‫‪.‬هنگامی که دربین مانع‪ ،‬و مقتضی تعارض آید مانع را مقدم کرده میشود‬

‫‪:‬معنای قاعده ‪127:‬‬


‫یعنی چیزی یافت شود که هم مقتضی وجود شیئی باشد وهم نهی یافت شود که مانع وجود شیئی باشد درین‬
‫صورت حکم به اخذ مانع کرده میشود وبه هیچ صورت وجود شیئی را ترجیع وتقدیم برای مانع نمی دانیم اساس‬
‫این قاعده در حدیث نبوی شریف آمده است " ما نهیتکم عنه فاجتنبوه وما امرتکم به فأتوا منه ما استطعتم" شما‬
‫را زا چیزی منع کردم اجتناب ورزید وشما را به آنچه حکم دادم در حد توان بدان عمل نمائید درین حدیث توجه‬
‫‪.‬شارع به منهیات بیشتر از توجه دادنش به مأمورات است‬
‫‪ :128‬بخش های قاعده و تطبیقات آن‪:‬‬
‫در آخر قاعده ای که ماده (‪ )46‬مجله احکام عدلیه آمده نص آن چنین است‪ .‬زمانی که دربین مانع‬
‫و مقتضی تعارض آمد مانع را مقدم کرده میشود بناء براین برای راهن صحیح نیست که مال مرهون‬
‫را نزد دائن دیگر به فروش رساند در شرح این ماده در تعلیل منع راهن فروختن مال مرهون‬
‫را چنین آمده است که رهن ملک وی است‪ .‬مقتضی نفوذ بیع را می کند تعلق حق مرتهن به رهن مانع نفوذ‬
‫‪.‬بیع در حال است سپس موقوف بودن مانع را براجازه مرتهن مقدم کرده میشود‬
‫واز آن جمله‪ :‬درماده (‪ )1192‬مجله احکام عدلیه چنین آمده است هرکس در ملک خود چگونه ای‬
‫خواسته باشد می تواند تصرف کند مگر زمانی که ملک متعلق به حق غیر باشد تصرف به طریقه مستقل منع است‬
‫چنانچه یک طبقه برای فردی در تحت‪ ،‬و طبقه ی باال "برای فرد دیگر" صاحب سفل "پایانی" حق در علو دارد‬
‫بناء براین بدون اجازه یکدیگر نمی توانند به یکدیگر ضرر برسانند مقتضای هریک از صاحب علو‪ ،‬وسفل به عنوان‬
‫مالک بودنش این است که هر یک در ملک خود می تواند کاری انجام دهد لیکن الحاق ضرر به غیر ممنوع است‬
‫سپس حکم درباره هریک این است که نمی‬
‫‪.‬توانند به ضرر دیگر کاری انجام دهند‬
‫قاعده ‪۲۳‬‬
‫الضرورات تبیح المحظورات‬
‫ضرروریات امور ممنوع را مباح می گرداند‬
‫‪:‬تعریف‪ :‬ضرورات و محظورات ‪291:‬‬
‫ضرورات جمع ضرورت در لغت به معنای حالت سخت را گویند وسام مصدر برای اضطرار می باشد چنانچه گفته‬
‫میشود‪ ( :‬حملنی الضرورة علی کذا ) ضرورت مرا بر فالن‪ ،‬وفالن چیز وادار ساخت واضطر فالن الی کذا و کذا فالنی به‬
‫‪1‬‬
‫فالنی نیازی پیدا کرد‪.‬‬
‫‪2‬‬
‫ضرورت در اصطالح شرعی‪ :‬حالتی است که برای تناول ممنوع شرعًا (انسان) را در پناه قرار میدهد‪.‬‬
‫برخی از فقهاء چنین تعریف کرده اند که رسیدن انسان به حدی که اگر کار ممنوع را تناول نکند هالک یا نزدیک به هالکت‬
‫‪.‬میشود‪ 1 .‬اما محظورات عبارت از محرمات شرعی است‬
‫‪ :292‬معنای قاعده‪:‬‬
‫معنای عمومی قاعده‪ :‬عبارت از حالت ضروری است که برای انسان تناول حرام را شرعًا مباح بگرداند آن هم موافق به‬
‫شروط وقیودی که عنقریب ذکر خواهیم کرد چون اباحتی را که حالت ضروری جلب میسازد حالت عمومی نیست ونه مطلق‬
‫‪.‬است چنانچه بعد تر ان شاءهللا ذکر خواهیم کرد‬
‫‪:‬دلیل قاعده ‪293:‬‬
‫دلیل قاعده درین بار نصوص فراوانی وجود دارد که در کتاب هللا تعالی وجود دارد و ازجمله‪ :‬این قول االهی‪ :‬انما حرم‬
‫علیکم المیتۀ والدم والحم الخنزیر وما اهل به لغیر هللا فمن اضطر غیر باغ وال عاد فال اثم علیه ان هللا غفور رحیم "بقره ‪"173‬‬
‫یقینًا هللا تعالی برشما خود مرده‪ ،‬خون ریخته شده‪ ،‬گوشت خوگ وهر آنچه را که بنام غیر هللا ذبح میشود حرام گردانیده است اما‬
‫‪.‬کسیکه بدون تجاوز وبیش از حد مجبور شده بخورد بروی گناهی نیست و مسلمًا هللا بخشنده ومهربان است‬
‫در تفسیر این آیه آمده است کسیکه به چیزی ازین محرمات مجبور شود مضطر یعنی مکره علیه که مقصود اینجا خوف تلف‬
‫‪.‬است مضطر دو حالت دارد یا اکراه‪ ،‬ویاهم گرسنگی‬
‫‪ :301‬مثال ها وتطبیقات قاعده‪:‬‬
‫اول‪ :‬شرح مجله احکام عدلیه نص نموده ‪ 2‬که براولیاء امور جائز است که جهت منع حریق وسرایت آن به جاهای دیگر‬
‫خانه های مجاور را منهدم سازند چنانچه برای شان جائز است اشخاص مبتالء به امراض وبائی را از مخلوط شدن با مردم از‬
‫خوف سرایت مرض منع کنند همچنان شخصی که از پرداخت دین امتناع می ورزد گرفتن مالش بدون اجازه وجبرًا بیع آن‬
‫‪.‬بخاطر مسدود ساختن دینش جواز دارد‬
‫دوم‪ :‬ازجمله آنچه ابن نجیم وسیوطی ذکر نموده انند این است که خوردن خود مرده در وقت گرسنگی وفرو بردن یک لقمه‬
‫شراب و تلفظ به کلمه کفر بخاطر اکراه و همچنان تلف ساختن مال و اخذ نمودن مال امتناع کننده از اداء دین بدون اجازه‪ ،‬و‬
‫‪.‬دفع حمله کننده ولو منجر به قتلش هم شود (این همه) جواز دارند‬
‫قاعده ‪۲۴‬‬
‫القدیم یترک علی قدمه‬
‫قدیم را براساس قدامتش گذاشته می شود‬

‫‪:‬معنای قاعده ‪66:‬‬


‫ماده ای (‪ )166‬مجله احکام عدلیه قدیم را چنین تعریف نموده است "قدیم آنرا گویند‬
‫‪.‬که کسی یافت نشود که اول آنرا بشناسد‬
‫معنا و مفهوم قاعده این است یک امر متنارع فیه زمانی که قدیم باشد‬
‫حالت قدیمی آنرا مراحت کرده می شود و آنرا به همان حالت بدون کمی و زیادت گذاشته می شود‬
‫بدون اینکه غالب ظن بر این است که وضعیت آن به این صورت بدون وجهه شرعی نیست‬
‫‪،‬مگر هنگامی که دلیل شرعی برخالف قدیم پیداشد‬
‫‪.‬رفتن به مقتضای دلیل الزمی است‬
‫‪ :67‬از بخش های این قاعده و تطبیقات آن‪:‬‬
‫آ‪ :‬اگر در خانه ای که محل سیالب است و در نزدیک خانه‪ ،‬همسایه است‬
‫و از مدتی جریان دارد که هیچکس بدان معلوماتی ندارد بناء برای همسایه چنین حق نیست‬
‫‪.‬که وی را باز دارد بلکه واجب است آنرا روی قدامتش گذاشته شود‬

‫‪،‬ب‪ :‬از جمله تطبیقات این قاعده آن گونه که درماده ‪ 1224‬آمده این است حق مرور‪ ،‬حق مجری‬
‫حق سیالب روی قدامت اعتبار دارد به این معنا که این اشیاء را گذاشته و بحالت قدیمی واگذار‬
‫‪.‬می کنیم چون بحال خود باقی است و تغیر نمی کند مگر اینکه دلیل برخالف آن باقی ماند‬
‫قاعده ‪۲۵‬‬
‫الضرر الیکون قدیمًا‬
‫ضرر قدیمی شده نمی تواند‬

‫‪:‬معنای قاعده و معیار تطبیق آن ‪68:‬‬


‫این قاعده را قید به قاعده سابقه اعتبار کرده می شود که قبًال گفتیم قدیم براساس قدامتش گذاشته می شود‬
‫ازین جهت گفته اند قدیمی که مخالف شریعت غرای محمدی باشد هیچ اعتبار ندارد‬
‫اگر خانه ای که در شاهراه عمومی محل سیالب باشد و به افراد مرور کننده ضرر حاصل شود‬
‫قدامتش اعتبار ندارد در ماده (‪ )1214‬مجله احکام عدلیه آمده است اشیاء مضری را که به مرور‬
‫‪،‬کنندگان ضرر داشته باشد بر داشته می شود ولو که قدیمی هم باشد مانند تپه بلند‬
‫و چیزهای نمایان در جاده عمومی‪ ،‬همچنان در ماده (‪ )1224‬آمده است هرچه قدیم که مخالف شرع باشد‬
‫اعتبار ندارد هر چند قدیمی هم باشد بلکه درصورتی که ضرر سیالب و کثافات در سرک عمومی قرار داشته باشد‬
‫ولو قدیم هم باشد ضررش برداشته شود‬
‫قاعده ‪۲۶‬‬
‫المشقة تجلب التیسیر‬
‫مشقت و سختی آسانی را به بار می آورد‬

‫‪:‬معنای قاعده ‪69:‬‬


‫نقس قاعده ای که ما در صدد شرح معنا و مقصود آن هستیم چنین آمده است مشقت آسانی را به دنبال دارد‬
‫یعنی سختی سبب سهولت و آسانی می گردد والزم‪ ،‬می گردد که در وقت ضیق وسعت و فراخی آید زمانی‬
‫که فرد مکلف نفس خود را در چنان حالتی دید که متحمل سختی های شود شریعت برایش آسانی را در نظر گرفته است مانند‬
‫مریضی که نمی تواند ایستاد نماز بخوان این مرض سبب شرعی برای تخفیف وی گردیده می تواند‬
‫‪.‬نشسته نماز بخواند واین نماز مانند حالت قیام صحیح است‬
‫‪ :70‬دالیل این قاعده‪:‬‬
‫دالیل شرعی این قاعده بسیار زیاد است تمام نصوص قرآن و سنت به رفع حرج ازمردم و آسانی نسبت‬
‫به ایشان تصریح نموده اند رخصت های که در شریعت امده همه بر اصالت همین قاعده و مشروعیت آن داللت دارند‬
‫و از اینجا دانسته می شود که یکی از خوبی های شریعت اسالم این است که مردم را از طاقت و توان شان‬
‫‪:‬باال به چیزی تحمیل نمی کند‪ ،‬از جمله نصوص که داللت به این قاعده وارد است این اند‬

‫‪.‬قال تعالی‪( :‬یرید هللا بکم الیسر وال یرید بکم العسر) هللا متعال به شما آسانی می خواهد وبه شما سختی نمی خواهد ‪1:‬‬

‫‪.‬وقال تعالی‪( :‬وما جعل علیکم فی الدین من حرج) هللا متعال در دین به شما تنگی قرار نداده اند ‪2:‬‬
‫وقال تعالی‪( :‬یرید هللا ان یخفف عنکم و خلق اال نسن ضعیفا) هللا می خواهد به شما آسانی بیاورد ‪3:‬‬
‫‪.‬واقعًا انسان کمزور آفریده شده است‬
‫‪.‬وقال تعالی‪ :‬ال یکلف هللا نفسا اال وسعها) هللا متعال هیچ نفسی را مکلف نساخته مگر در حد توانش ‪4:‬‬
‫‪۲۷‬‬
‫اذا ضاق االمر اتسع‬
‫زمانی که امر تنگ شد کار وسعت پیدا می کند‬

‫‪:‬شرح قاعده ‪84:‬‬


‫معنا و مفهوم این قاعده این است که در وقت ضرورت‪ ،‬و یا مشقت رخصت وسهولت جواز دارد‬
‫اما زمانی که ضرورت ومشقت از بین رفت پس امر به حالت قبلی خود می گردد آنچه تکمیل کننده ای این‬
‫قاعده است این است " اذا اتسع ضاق" زمانی که روی ضرورت امر در تنگنا قرار گرفت‬
‫‪.‬پس بحال خود برمی گردد چون ضرورت ازبین رفته است‬

‫‪.‬آیا این قاعده به معنای المقه تجلب التیسیر است ‪58:‬‬


‫امام سیوطی گفته است وبه معنای این قاعده المشقه تجلب التیسیر این قول امام شافعی رضی هللا عنه است‬
‫‪.‬است ودرین مورد درسه جای جواب ارایه نموده است )اذا ضاق االمر اتسع(‬
‫‪ :1‬هنگامی که زن در حال سفر ولی خود را مفقود سازد وامرش را مرد دیگر درنظر بگیرد‬
‫نظر به این قاعده (اذا ضاق االمر اتسع) جواز دارد‪.‬‬
‫درمورد کاسه های سفالی که با سرگین کار گرفته شده باشد آیا وضوء بدان جواز دارد؟ ‪2:‬‬
‫‪.‬امام شافعی فرموده اذا ضاق المراتسع‬
‫امام شافعی را در باره مگسی که باالی مدفوع می نشیند و سپس در لباس می افتد پرسیده شده فرمود ‪3:‬‬
‫‪.‬درحالت پروازش اگر حالتی پیدا شود که پاهایش خشک شود خوب (و اال اذا ضاق االمر اتسع)‬

‫‪:‬قاعده از جزئیات‪ :‬المشقه التیسیر ‪86:‬‬


‫واقعیت این است که قاعده‪" :‬اذا ضاق االمر اتسع" از جزئیات وبخش های قاعده سابقه (المشقۀ تجلب التیسیر)‬
‫است بلکه این قاعده‪ ،‬جزء از قاعده (اذا ضاق االمر اتسع و اذا اتسع ضاق) است بلکه این قاعده از‬
‫‪.‬دو جزء گرفته شده است که در قاعده اعتبار کرده شده است‬
‫‪ :87‬مثال های و تطبیقات این قاعده‪:‬‬
‫أ‪ :‬کسیکه در سختی و تنگنا قرار داشته باشد باید تا وقت آسانی مهلت داده شود مدیون (مقروض) که در سختی‬
‫قرار داشته باشد و کفیل مالی نداشته باشد تا وقت آسانی بوی رخصت است همچنان مدیون که از دفع نمودن‬
‫‪.‬دین عاجز آید برایش بطور قسط وار رخصت است‬
‫ب‪ :‬ماده (‪ )916‬ازجمله احکام عدلیه نص نموده براینکه اگر صبی (کودک) مال غیرش را تلف سازد‬
‫درمالش تاوان و ضمانت الزم می آید واگر مال نداشت برایش تا وقت آسانی مهلت داده می شود‬
‫‪.‬ولی اش ضامن نیست‬
‫ج‪ :‬جواز قبول شهادت امثل به امثل (دوکسیکه در موضوع عدالت باهم یکی باشند) درصورتی که عدالت مفقود گردد‬
‫وبه ندرت یافت شود ‪ 1‬چون تمسک به شرط عدالت در موضوع شهادت درمورد همه مردم یک مشکل ودشوار است‬
‫‪.‬که مقتضی رخصت می باشد‬
‫د‪ :‬جواز دفع صائل (حمله ورشونده) دزد‪ ،‬وباغی یگونه ای که شرشان دفع گردد ولو باقتل هم باشد زیراما اگر‬
‫این دفع مشروع را برای شان جواز ندهیم ایشان را وادار به مشقت و سختی نموده در واقع بر انگیخته به تسلیم شدن‬
‫‪.‬شان درمقابل ظالمان و مفسدین نموده ایم درحالی که هللا تعالی مفسدین و ظالمان را دوست ندارد‬
‫قاعده ‪۲۸‬‬
‫ما جاز لعذر بطل بزواله‬
‫آنچه براساس عذر جواز داشته باشد با زوالش باطل می گردد‬

‫‪:‬معنای قاعده ‪88:‬‬


‫چیزی که شرعًا ممنوع باشد و روی عذر مشروع مباح قرار گیرد مانند اکراه بدون حق یا مانند‬
‫حالت ضرورتی که انسان را به فعل ممنوع مجبور سازد چنین ایاست مقید به وجود عذر مباح است‬
‫زمانی که عذر مباح است زمانی که عذر ازبین رفت برای بقاء حکم اباحت هیچ سبب شرعی باقی نمیماند‬
‫‪.‬سپس اباحت ساقط گردیده امر ممنوع بحکم (قبلی که ) حرمت است برمی گردد وانجام دادنش جواز ندارد‬
‫‪ :89‬تطبیقات قاعده‬
‫هنگامی که انسان به استعمال نمودن آب قدرت یافت جواز تیمم باطل می گردد‪ .‬اگر تیمم بخاطر مفقود‬
‫بودن آب باشد با قدرت یافتن آن از بین می رود و اگر تیمم بخاطر مرض وبیماری باشد با صحت یاب شدن‬
‫‪.‬از بین می رود و اگر سردی زیاد باشد با ازبین رفتن سردی تیمم از بین می رود‬
‫برای کسیکه پوشیدن ریشم بخاطر خارش‪ ،‬یا مرض جواز داشته باشد با ازبین رفتن خارش‬
‫ومرض بیرون کشیدن‪ ،‬ریشم واجب است کسیکه از ایستاد شدن در نماز عاجز آید ونشسته نماز بخواند‬
‫زمانی که از بیماری شفایافت وتوان قیام را پیدا کرد واجب است بحالت قیام نماز بخواند ماده ‪ 977‬مجله احکام عدلیه‬
‫نص نموده براینکه هنگامی که سفیه محجور (یعنی بی خردی که بروی ‪7‬ابندی عائد شده )اگر صالحیت را کسب نمود‬
‫باید حاکم حجر و پابندی را از وی دور سازد زیرا پابندی بخاطر سفاهت وبی خردی بود زمانی که سبب حجر ازبین‬
‫رفت واجب است حجر ازوی برداشته شود چون حجر روی عذر شرعی بود که سفاهت بود وقتیکه عذر دورشد‬
‫‪.‬برقاضی واجب است حجر را باطل قرار دهد‬
‫ماده ‪ 517‬از جمله احکام عدلیه نص نموده در صورتی که اجرت دهنده عیب حادث را قبل از فسخ باقی اجاره از مستأجر‬
‫دور سازد برای مستأجر حق فسخ باقی نمی ماند چون عذری که مبیح برای فسخ عقد بود ازبین رفته است‬
‫‪2‬‬
‫از اینکه عقد در هرساعت تجدید میشود و عیب وقتیکه یافت نه شد خیار ساقط می گردد‪.‬‬
‫قاعده ‪۲۹‬‬
‫اذا زال المانع عاد الممنوع‬
‫وقتیکه مانع ازبین رفت ممنوع بحال خود بر میگردد‬

‫‪:‬تعلق این قاعده به ماقبلش ‪90:‬‬


‫این قاعده فاده حکمی را برعکس قاعده سابقه میدهد وآن اینکه " ماجاز لعذر قاعده بزواله" چیزی‬
‫‪.‬که روی عذر جواز داشته باشد با زوالش ازبین می رود‬
‫قاعده سابقه افاده حکمی را داد که جوازش روی سبب بود وباز این سبب ازبین می رود قاعده ای‬
‫که مادر باره اش حرف داریم افاده حکمی را میدهد که حصولش روی سبب مانع ممتنع است‬
‫‪.‬وقتیکه سبب مانع ازبین رفت ممنوع بحال خود برمی گردد مخصوصًا زمانی که مانع حصول یا وجود ازبین رود‬
‫‪ :92‬تطبیقات قاعده‪:‬‬
‫أ‪ :‬تناقض به مقتضای ماده ‪ 1647‬مجله احکام‪ :‬مانع دعوای ملکیت می باشد لیکن زمانی که تناقض‬
‫با تصدیق خصم (مخالف) یا تکذیب حاکم دور شود دعوای قابل سماعت (وشنبد) قرار می گیرد‬
‫ماده ‪ 1653‬مجله نص نموده برانکه تناقض با تصدیق خصم مرتفع می شود طور مثال شخصی باالی دیگر‬
‫نفر مدعی به یکهزار روپیه از ناحیه قرض شود وباز مدعی از ناحیه کفالت شود مدعی علیه اگر تصدیق کند‬
‫تناقض ازبین می رود‪ .‬در شرح ماده‪ ،‬ودر رد المحتار آمده است که تناقض با تصدیق خصم (مخالف‬
‫ونیز تکذیب حاکم مرتفع می شود‪ .‬در ماده(‪ )654‬مجله عدلیه آمده است که تناقض نیز با تکذیب حاکم‬
‫مرتفع می شود طور مثال شخصی نسبت به مال دیگر مدعی شود که مال وی است "اما مدعی علیه " منکر شود‬
‫وبگوید این مال فالنی است ومن از وی اورا خریده ام مدعی دلیل قائم کند و بدان حکم صورت گیرد‬
‫باید محکوم علیه قیمت مالی را بر بائع برگرداند زیرا نتاقض که دربار اول درمورد اقرار واقع شده مبنی‬
‫‪.‬براینکه مال برای بائع است وباز رجوع قیمت بعد ازین بواسطه تکذیب اقرارش به حکم حاکم مرتفع می گردد‬
‫قاعده ‪۳۰‬‬
‫االضطرار ال یبطل حق الغیر‬
‫مجبوری حق غیر را باطل نمی سازد‬

‫‪:‬معنای قاعده ‪93:‬‬


‫اصطرار و مجبوری گناه را از شخص مضطر در وقت ارتکاب امر محظور (ممنوع) برمی دارد‬
‫چنانچه شخص مجبور می تواند بخاطر دفع هالکت نفس خود از گرسنگی خود مرده را بخورد مگر این‬
‫اضطرار حق دیگران را باطل نمی سازد درصورتی که این کار سبلب تلف شدن مال غیرشود‪ ،‬مانند‬
‫غذای که می خورد‪ ،‬یا آبی که می نوشد یا وسایلی راکه بکارمی اندازد مانند گرفتن اسپ غیر جهت گریز‬
‫‪.‬از دست ظالم که قصد قتلش را دارد در چنین احوال الزم است آنچه را از صاحب مال تلف نموده عوض دهد‬
‫‪ :94‬تطبیقات قاعده‪:‬‬
‫أ‪ :‬ماده (‪ )480‬مجله احکام عدلیه نص نموده اگر مردی زورق (کیشتی) را برای یک مدت اجاره گیرد‬
‫و اثنای راه کشتی ازبین رود اجاره تا مدت رسیدن به ساحل امتداد می یابد باز مستأجر می تواند اجرت‬
‫مدت زیاد را بدهد زیرا اجاره آنگونه که با عذرها ازبین می رود با عذر باقی میماند‪ .‬همچنان اگر دایه اجیر بگیرد‬
‫‪.‬ومدت ختم شود‪ ،‬طفل سینه دیگری را پذیرد اجرت بحال خود باقی میماند تا زمانی که طفل از دایه بودن مستغنی شود‬

‫ب‪ :‬آنچه ازین قاعده تفریع می شود این است که اگر شخصی از خاطر گرسنگی مجبور به خوردن غذای دیگر شود‬
‫ضامن قیمت آن می شود‪ .‬شارح همچنان گفته است اگر شتر بدسرشتی برمردی جلمه ورشود تا اورا بکشد‬
‫بروی الزم است شتر را (بخاطر حفظ جانش) بکشد لیکن اگر کشت بروی ضمانت وتاوان است لیکن اگر‬
‫‪.‬شخصی شهادت دهد‪ ،‬یا خودش‪ ،‬اینکه صاحب شتر شترش را { از حمله } منع نکرد بروی ضمانت نیست‬

‫ج‪ :‬اگر مدت اجازه و کشت و کار به پایان برسد ولی تا هنوز وقت درونه آمده باشد این اجازه تاوقت درو‬
‫عادتًا باقی میماند وبروی اجرت مثل الزم می گردد زیرا مجبور ساختن مستأجر با باقی داشتن کیشت‬
‫‪.‬تا وقت درو حق مالک را در پوره دادن اجرت ملکیت باطل نمی سازد‬
‫قاعده ‪۳۱‬‬
‫الضرورات تقدر بقدرها‬
‫ضرورت ها به قدر خود تعین کرده میشوند‬
‫‪:‬معنای این قاعده ‪304 :‬‬
‫این قاعده‪ :‬قاعده سابقه را توضح می دهد که در آن آمده "الضرورات تبیح المحظورات" وبا مقصود خاص مقداری را که‬
‫ضرورت از مخطورات شرعی مباح قرار می دهد توضیح میدهد چون اباحت محظورات بخاطر عالج و درمان حالت دشوار‬
‫مکلف است که امکان تحمل را ندارد ویا نفس خود را ندارد ویا نفس خود را در معرض هالکت‪ ،‬وهتک حرمت‪ ،‬وغصب قرار‬
‫دهد زمانی که امر چنین باشد مقصود از محظور شرعی‪ ،‬مباح به همان مقداری است که صرف حالت ضرورت را دفع سازد‬
‫‪.‬بدون اینکه در مخطور شرعی در دامنه اباحتش توسعه و گسترش داده شود‬
‫‪ : 305‬مثال ها و تطبیقات قاعده‪:‬‬
‫واجب است جبیره از عضو ستره نماند جز به مقدار الزم طبیت عورت را به قدری که موجب ضرورت است می تواند‬
‫نظر کند یعنی ضرورت معالجه ‪ 1‬شخصی مجنون از یک بیش نمی تواند ازدواج کند چون حاجتش باهمین (مقدار) دفع می‬
‫گردد شخصی شخص مجبور نمی تواند خود مرده را بخورد مگر به مقدار سد رمق واگر از کسی در مورد خاطب‬
‫( خواسگاری کننده) مشوره گرفته شود برایش تعریض (اشاره) کفایت می کند مثل اینکه بگوید به صالح تونیست تصریح‬
‫‪.‬نکند‬
‫اگر اجنبی زنی را نشتر زد واجب است تمام بازوهایش راستر کند وهیچ جای را کشف نکند جز جای که برای او خون می‬
‫‪2‬‬
‫گیرد‬
‫شهادت زنان درجاهای که مردان امکان اطالع یابی نیست بخاطر ضرورت پذیرفته میشود چرا که ضرورت ها به مقدار‬
‫‪.‬خود تعین میشوند‬
‫ازجمله تطبیقات این قاعده آنچه در ماده (‪ )1202‬مجله احکام عدلیه آمده این است دیدن محلی که در آن مقر زنان است‬
‫مانند صحن خانه‪ ،‬یا آشپزخانه‪ ،‬چاه‪ ،‬ضرر فاحش پنداشته میشود همچنان مردی در خانه اش کلکین های را ایجاد کرد یا‬
‫دیواری را که در آن محل مقر زنان همسایه است خواه دیوار چسپیده باشد یا اینکه دربین شان راه فاصله باشد (مرد را) به دفع‬
‫ضرر حکم داده میشود واورا به صورتی که مانع وقوع نظر شود مجبور ساخته میشود خواه ساختن دیوار باشد‪ ،‬یا نهادن لباس‪،‬‬
‫‪.‬اما به مسدود ساختن کلکین مجبور ساخته نه میشود‬
‫آنچه درین ماده مالحظه تطبیق است این است که هیچ فرق نمی کند که ضرر دائمی باشد یا غیردائم مانند ساختن کلکین‬
‫زمستانی – یا تابستانی – لیلی – یا نهاری‬
‫‪ :121‬قواعد متفرقه از قاعده (العادة محکمة)‬
‫أ‪ :‬نظر به همین رعایت عرف وعادت این قاعده فقهی آمده است (المعروف عرفا کا المشروط شرطًا) یعنی عرفی‬
‫که دربین مردم جریان دارد بدون ضرورت به شرط گذاشتن درعقود و معامالت مدار اعتبار می باشد مانند‬
‫خوابیدن درهوتل‪ ،‬و رستورانت‪ ،‬عسل نمودن درحمام‪ ،‬خوردن در هوتل و رستورانت‪ ،‬سوار شدن در ماشین های کرای‬
‫این همه مستلزم دفع اجرت می باشند زیرا عرف مقتضی آن می باشد هرچند در وقت عقد تذکر داده نه شود همچنان اگر‬
‫شخصی برای دیگر بدون اتفاق کردن دراجرت کار کند عرف را دیده میشود که اگر تقاضای اجرت باشد مستحق اجرت است‬
‫‪ .‬مانند دالل و اگر عرف مقتضی اجرت نبود مستحق نیست‬

‫ب‪ :‬نیز آنچه ازین قاعده تفریع شده است "التعیین باالعرف کا التعیین با النص" یعنی چیزی را که عرف تقاضای تعین کند مانند‬
‫تعین به نص صریح است مثل توکیل در بیع مطلق که آنرا حمل بر بیع ثمن مثل کرده میشود و دیعت ها (امانت ها) تقاضای‬
‫عرف را دارند که باید در حرز ونهگداری مانند چیزهای معتاد باشد هرچند مودع آنرا شرط نگذاشته باشد‪ .‬واگر فردی دکانی‬
‫را در بازار بزازی ها اجرت کند نمی تواند آنرا به صنعت حدادی (آهنگری) استخدام کند یا آنچه مقتضی آتش باشد بلکه آنرا‬
‫‪.‬استعمال در چیزی می کند که عرف مقتضی آن در بازار است‬
‫قاعده ‪۳۲‬‬
‫العادة محکمة‬
‫‪.‬یعنی عادت در (درعدم وجود نص) به عنوان حکم وداور شناخته شده است‬

‫‪:‬معنای قاعده ‪118:‬‬


‫عبارت از تکرار نمودن یک شیئی و استقرار یافتن درنفس است که نزدش مقبول و مور پسند باشد‬
‫‪،‬معنای قاعده این است عادت عام باشد‪ ،‬یا خاص اورا برای حکم شرعی حکم قرار داده میشود عادت‬
‫یا عرف را برای اثبات حکم شرعی به این منظور حکم قرار داده میشود که کدام نص وارد نباشد‬
‫‪.‬و اگر نص وارد شد عمل به نص واجب میگردد و عادت درمقابل نص ترک می گردد‬
‫اصل درین قاعده روایت عبدهللا بن مسعود رضی هللا عنه است که از وی نقل شده‬
‫ما راه المسلمون حسنا فهو عند هللا حسنن" آنچه را مسلمانان نیکو پندارند او نزد هللا متعال نیکو است "‬
‫‪.‬هرچند این اثر موقوف برابن مسعود رضی هللا عنه است اما حکم مرفوع را دارد زیرا چنین چیزی به رای دخالت ندارد‬
‫‪ :119‬مثال های قاعده و تطبیقات آن‪:‬‬
‫‪.‬الفاظ واقفین (وقف کنندگان) را براساس عرف و عادت شان تفسیر کرده میشود‬
‫ازجلمه کسیکه لباس خود را بخاطر دوختن‪ ،‬یا شستشو واگذارد یا در کیشتی سوار شود که صاحبش‬
‫معروف به گرفتن اجرت باشد همچنان خیاط‪ ،‬یا لباس شوی‪ ،‬که معروف به گرفتن اجرت هستند‬
‫‪.‬ایشان به حکم عرف مستحق اجرت اند‬
‫همچنان چیزهای که روی عرف جریان دارد از اموری مبیع همه دربیع بدون ذکر کردن داخل اند‬
‫‪.‬مانند باغچه ای که در محوطه خانه است بدون ذکر کردن نظر به عرف مردمی در بیع داخل است‬
‫قاعده ‪۳۳‬‬
‫ال ینکر تغیر االحکام بتغیر االزمان‬
‫تغیر احکام با تغیر زمان قابل انکار نیست‬

‫‪:‬معنای قاعده ‪122:‬‬


‫مبنا و ساختار احکام برعرف و عادت می باشد نه برنص اما دلیل با تبدیل عرف و عادت که برآن بناء یافته‬
‫تبدیل می شوند چون با تغیر زمان ضروریات مردم هم تغیر می کند‪ ،‬وبناء برهمین تغیر عرف و عادت هم تغیر‬
‫می کند و احکام هم تغیر می کند اما احکام که مستند به ادله شرعی است به عرف و عادت تعلق ندارد مانند و جوب قصاص‪،‬‬
‫‪.‬بر قاتل عمدی‬
‫‪ :123‬مثال های قاعده و بخش های آن‪:‬‬
‫سقوط خیار روئیت به دیدن یک اطاق از اطاق های خانه در زمان قدیم نظر به عرف مردم به همین ملحوظ فقهاء‬
‫قدیم بادیدن یک اطاق از خانه خیار روئیت را ساقط نموده اند لیکن براساس تغیر عرف مردم وعادت شان در ساختن‬
‫خانه فقهاء فتوای به عدم سقوط خیار روئیت داده اند الزم است همه اطاق ها دیده شوند ‪ 1‬امام ابو حنیفه نظرش این‬
‫است که در دعوای مالی شهود را تزکیه کرده نه میشود مگر اینکه خصم (مخالف) درعدالت شان طعن کرده باشد‬
‫نظر به صالح مردم در زمان شان مگر زمانی که حالت مردم تغیر کرد امام ابو یوسف‪ ،‬و محمد به لزوم تزکیه شهود‬
‫‪.‬فتوای دادند‬
‫فقهاء متقدمین گفته اند برزن الزم است بعد از پوره گرفتن حقوق مادی دنبال شوهرش روان شود هر جایکه‬
‫خواسته باشد چون عادت مردم در زمان شان همین بود حقوق به صاحبان شان پوره داده شود‪ .‬باز وقتیکه عادت‬
‫مردمی منتقل به عقوق ونافرمانی شد فقها‪ ،‬گفتند زن را به متابعت‪ ،‬و پیروی کردن شوهرش به وطن دیگر غیر از‬
‫‪.‬جای که نکاح نموده مجبور ساخته نه میشود‬
‫قاعده ‪۳۴‬‬
‫العبرة للغالب الشائع ال للنادر‬
‫مدار اعتبار همان چیزی است که غالب و شائع باشد نه چیز نادر‬
‫‪:‬معنای قاعده ‪125:‬‬
‫‪.‬امر شائع‪ :‬همان امری است که دربین مردم معلوم و شائع باشد‬
‫‪.‬نادر‪ :‬امری است که ایجادش اندکی باشد پس قابل اعتماد در ترتیب احکام همان امر سائع است نه امر نادر‬
‫‪:‬بخش های قاعده ‪126:‬‬
‫حکم نمودن به بلوغت‪ :‬برای کسیکه به عمر (‪ 15‬پانزده) سالگی برسد زیرا عمر شائع برای بلوغ همین است‬
‫هرچند بعض کسانی است ه در (‪ )17‬سالگی‪ ،‬یا (‪ )18‬سالگی به بلوغ هم نمی رسد مگر این قول نادر‪ ،‬واندک است‬
‫وقابل اعتماد نیست همچنان حکم به بلوغ حضانت (وپرورش ودایه) برای پسری که به (‪ )7‬سالگی می رسد و (‪)9‬‬
‫سالگی برای حضانت و دایگی دختر چون امر متعارف همین است که پسر زمانی که به عمر (‪ )7‬سالگی میرسد‬
‫درمسائل خوردن‪ ،‬نوشیدن‪ ،‬ولباس از همکاری دیگران بی نیاز میشود اما دختر تا (‪ )9‬سالگی اش به مادر ضرورت‬
‫‪.‬دارد تا مسائل انوثیت‪ ،‬ودخترانه را یاد بگیرد‬
‫قاعده ‪۳۵‬‬
‫التابع تابع‬
‫‪:‬معنای قاعده ‪129:‬‬
‫یعنی تابع شیئی در وجود تابع حکم آن است چنانچه درماده (‪ )47‬مجله و قواعدی که برآن مشتمل است نص قاعده چنین‬
‫آمده است " التابع" مثال آن فروختن حیوانی است که جنین در شکم آن باشد در وقت خرید جنین تابع مادرش می باشد‪:130 .‬‬
‫‪:‬بخش های قاعده‬
‫‪.‬زمانی که شخصی زمین را فروخت چهار دیواری درخت های غرس شده همه در زمین باقی است‬
‫واز آن جمله مال افزودی مرهون‪ ،‬ومغصوب است که هر دو تابع وجود اند و در حکم تابع هم می باشند‬
‫‪.‬در واقع ملک راهن‪ ،‬و مغصوب منه است )این مال زائد(‬
‫ازین جهت درماده (‪ )715‬آمده است مال زائد و تولید شده از مرهون با اصل رهن قرار گیرد واین مال تولید شده‬
‫در ملک راهن است و با اصل مرهون باقی میباشد چنانکه در ماده تصریح شده است تا برهمین قاعده ای که ما‬
‫"در صدد شرح آن هستیم درماده (‪ )903‬آمده است "زائد المغصوب الصاحبه‬
‫مال افزودی عصب شده به صاحبش تعلق می گیرد مقصود ازین چیزهای زائد و تولید شده ای مغصوب در دست غاصب‬
‫‪.‬بعد از غصب است مانند روغن‪ ،‬یا زیادت جدا (از اصل غصب) مانند فرزند‪ ،‬و میوه‬
‫قاعده ‪۳۶‬‬
‫التابع ال یفرد بالحکم‬
‫تابع را به تنهای حکم کرده نمیشود‬

‫‪:‬معنای قاعده ‪131:‬‬


‫این قاعده معنا و مفهوم قاعده سابقه را میدهد تابعی که وجودش تابع غیر باشد ودر وجودش استقالل نداشته باشد‬
‫به تنهای حکم کرده نه میشود یعنی بدون متبوع مانند جنین که در بطن حیوان است او را تنها ازمادرش‬
‫‪.‬فروخته نه میشود چنانکه درماده ‪ 48‬مجله احکام عدلیه آمده است‬
‫‪:‬مثال ها‪ ،‬وبخش های این قاعده ‪132:‬‬
‫‪.‬ازجمله حقوق ارتفاقی (انتفاعی) مانند حق شرب (نوشیدن) و حق مرور (گذشتن) که به تنهای نمیتوان آنرا فروخت‬
‫واز آن جمله‪ :‬فروختن جنین ر رحم مادرش به صورت منفرد و تنها جواز ندارد مانند جنین هر آنچه اصال وپیوند خلقتی‬
‫داشته باشد مانند شیر پستان و پشم باالی گوسفند و پوست که باالی حیوان است ‪( 2‬یعنی به تنهای درحالت‬
‫‪.‬اتصال شان نمیتوان آنرا فروخت‬
‫قاعده ‪۳۷‬‬
‫الحقیقة تترک بداللة العادة‬
‫‪.‬یعنی حقیقت نظر به داللت عادت ترک کرده می شود‬
‫‪:‬شرح قاعده با مثالها ‪23:‬‬
‫بناء براین مسئله اگر شخصی باغ های خود را بر فقهاء شهرش وقف نماید مقلدین که فقه را بصورت تقلیدی‬
‫می دانند نه اجتهادی‪ ،‬داخل می باشند زیرا لفظ (فقیه) عرفًا بر مقلد هم اطالق می شود سپس کالم وقف کننده‬
‫‪.‬بر وی هم برمی‪ ،‬گردد چون در صورت اطالق همین متعارف است‬
‫از جمله مثال های ترک حقیقت و مهجور بودن آن به داللت عادت در اراده داشتن معنای مجازی بدون حقیقی‬
‫حمل نمودن این قول سوگند یاد کننده است (وهلل ال اضع قدمی فی هذه الدار) سوگند به هللا که من قدم خود را‬
‫درین خانه نخواهم گذاشت پس در صورتی که سواره داخل خانه هم شود جانث می شود اما اگر قدمش را بدون‬
‫‪،‬داخل شدن بگذارد حانث نمی شود چون مقصود این کالم همانا به اعتبار استعمال عرف و جریان عادت میباشد‬
‫‪.‬در همچو کالم همانا داخل شدن خانه مقصود است نه مجرد گذاشتن قدم بدون دخول‬
‫قاعده ‪۳۸‬‬
‫االشاره المعهودة لالخرس کا البنیان بااللسان‬
‫اشاره معهوده (معلوم) برای گنگ مانند بیان و توضیح زبانی است‬
‫معنای قاعده ‪273: 1‬‬
‫ازاینکه گنگ سخن زده نمی تواند اشاره معلوم وی مانند توضیح زبانی قرار داده شده است تا از حقوق مدنی‪ ،‬وتصرفات‬
‫قولی مختلف محروم نماند اما شرط این است که قاضی عالم به اشاره گنگ باشد تا آثار قانونی بروی مرتب شود چو گنگ‬
‫مدعی باشد ویا مدعی علیه واگر قاضی عارف به زبان وی نباشد شخصی را از دوستان همسایه ها‪ ،‬وبرادرانش استخدام کند و‬
‫اشاره ای او را ترجمانی کند تا بدان اگاهی حاصل شود و مناسب است که مترجم عادل باشد اشاره گنگ هرچند قادر به کتابت‬
‫هم باشد معتبر است چون هریک حجت معتبر است اشاره گنگ درتمام عقود و تصرفات قائم در مقام کالمش میباشد ماسوأی‬
‫حدود و شهادت چون حدود با شبهات دفع می گردد و لفظ شهادت ازوی تحقق نمی یابد اما شاره معتقل اللسان – کسیکه زبانش‬
‫بند میشود – به اصطالح مردمی تتله – که قادر به گفتن نیست قولش مدار اعتبار نیست برخی از فقهاء حنفی مدت آنرا تا یک‬
‫‪.‬سال تعین نموده اند – تا قادر به گفتن شود‬
‫‪ :274‬قاضی چگونه گنگ را سوگند دهد‪:‬‬
‫اگر سوگند گنگ الزمی باشد قاضی در تحلیفش جنین می گوید بر تو باد عهد میثاق االهی که آیا چنین بوده اگر به سر‬
‫اشاره کرد که بلی حالف (سوگند یاد کنند) می گردد قاضی در تحلیفش چنین نه گوید که به هللا تعالی سوگند که چنین و چنان شده‬
‫‪2‬‬
‫چون اگر به سرش اشاره به (بلی) داد درین وقت اقرار کننده به هللا تعالی میباشد نه حالف‬
‫‪:‬بخش های از تطبیقات قاعده ‪275:‬‬
‫أ‪ :‬ماده (‪ )174‬مجله نص نموده است که بیع با اشاره معروف و معلوم از جانب گنگ منعقد می گردد اما اشاره ناطق (یعنی‬
‫‪1‬‬
‫کسیکه گنگ نباشد) بیع آن منعقد نمی گردد زیرًا اشاره از خود معتبر نیست‪.‬‬
‫ب‪ :‬اقرار گنگ با اشاره معلوم معتبر است اما اقرار ناطق با اشاره اعتبار ندارد طور مثال اگر شخصی برای ناطق گوید آیا‬
‫‪.‬فالنی برتو چنان درهم دارد؟ اگر سرش را پایان انداخت این چیز در حقش اقرار نمی باشد‬
‫قاعده ‪۳۹‬‬
‫ال ینکر تغیر االحکام بتغیر االزمان‬
‫تغیر احکام با تغیر زمان قابل انکار نیست‬

‫‪:‬معنای قاعده ‪122:‬‬


‫مبنا و ساختار احکام برعرف و عادت می باشد نه برنص اما دلیل با تبدیل عرف و عادت که برآن بناء یافته‬
‫تبدیل می شوند چون با تغیر زمان ضروریات مردم هم تغیر می کند‪ ،‬وبناء برهمین تغیر عرف و عادت هم تغیر‬
‫می کند و احکام هم تغیر می کند اما احکام که مستند به ادله شرعی است به عرف و عادت تعلق ندارد مانند و جوب قصاص‪،‬‬
‫‪.‬بر قاتل عمدی‬
‫قاعده ‪۴۰‬‬
‫اعمال الکالم اولی من اهماله‬
‫‪.‬به کار انداختن کالم (درمعنای حقیقی) بهتر و مناسب تر از ترک آن است‬

‫‪:‬شرح قاعده همراه با مثال ‪24:‬‬


‫مهمل گذاشتن کالم و اعتبار کردن آن بدون معنا تا زمانی که امکان معنای حقیقی‪ ،‬ویا مجازی وجود داشته باشد‬
‫جواز ندارد نظر به اینکه اصل در کالم حقیقت است تا زمانی که حمل معنا در حقیقت متعذر نباشد‬
‫بر معنای مجازی حمل کرده نمیشود لفظی که اعمال آن مقصود است اگر احتمال تأسیس و تأکید را داشته باشد‬
‫حملش در تأسیس اولی تر وسزاوارتر است زیرا افاده معنای جدید را می دهد که لفظ سابق متضمن آن نبوده‬
‫است هرچه تأکید افاده اعاده دادن معنای لفظ سابق را میدهد بناء براین اگر شخصی اقرار کند که وی از شخص‬
‫دیگر صد لایر مقروض است بدون اینکه سبب دین را ذکر کند وبه این کارش به داین سندی بدهد باز بعد ازین‬
‫بار دوم برای همین شخص اقرار کند که وی صد لایر مقروض است و بدان سندی هم بدهد بدون اینکه سبب دین‬
‫‪1‬‬
‫را بیان کند اقرار دومش را بر تأسیس حمل کرده میشود یعنی اقرارش به دین اول که او را سند داده است‬
‫‪ :25‬زمانی که اعمال کالم مشکل شود مهمل گذاشته میشود‪:‬‬
‫در حقیقت این همان نص قاعده فقهی است (اذا تعذر اعمال الکالم یهمل) ‪ 2‬زمانی که اعمال کالم متعذر شد‬
‫کالم را مهمل گذاشته میشود یعنی زمانی که حمل کالم بر معنای حقیی اش متعذر شود یا بر معنای مجازی‬
‫یا بر معنای تأسیس و تأکید (متعذر شود) او را مهمل و لغو اعتبار کرده میشود کدام حکمی بدان مرتب نمیشود‬
‫چنانچه شخص مدعی شود‪ ،‬و اعتراف کند که فالن شخص که از وی از لحاظ سن و سال بزرگتر است فرزنداش‬
‫می باشد امکان ندارد که کالمش را بر معنائی حقیقی حمل کرده شود زیرا شخصی را که به فرزندی اقرار نموده‬
‫از وی بزرگتر است چنانکه حمل کالم برمعنائی مجازی هم امکان پذیرنیست زیرا توجیهات‬
‫‪.‬این حمل ویا آنچه برطبیعت این مجاز است وجود ندارد‬
‫قاعده ‪۴۱‬‬
‫االصل فی الکالم الحقیقة‬
‫‪.‬اصل در کالم حقیقت است‬

‫‪:‬حقیقت و مجاز ‪18:‬‬


‫حقیقت عبارت از استعمال لفظ در معنای است که بخاطر آن وضع شده است مانند کلمه (اسد)‬
‫‪.‬شیر که نام برای حیوان معروف است‬
‫مجاز‪ :‬عبارت از استعمال لفظ در غیر معنای است که برای آن وضع شده است به شرط اینکه‬
‫میان معنای حقیقی و معنای مجازی عالقه وجود داشته باشد توأم با قرینه ای صارفه از اراده‬
‫‪.‬معنی حقیقی مانند اطالق کلمه نور روشنی بر اسالم‪ ،‬وبرعلم‬
‫‪ :19‬شرح قاعده‪:‬‬
‫معنای قاعده این است که‪ :‬راجح در کالم حمل آن بر معنای حقیقی است نه بر معنای مجازی هر گونه که‬
‫امکان باشد عقود و تصرفات مردم را به همین اساس تفسیر کرده شده اگر شخصی گوید "وقفت داری علی‬
‫اوالدی ثم علی الفقراء) " یعنی من خانه ای خود را برفرزندانم وباز بر بر فقراء وقف نموده ام اینجا وقف‬
‫به همان ( معنای) فرزندان صلبی برمی گردد و شامل نواده ها نمی شود زیرا کلمه (اوالدی) در فرزندان‬
‫صلبی حقیقت است تا زمانی که برای وقف کننده اوالد صلبی باشد کلمه ای (اواالدی) صرف به آنان‬
‫‪.‬برمی گردد نواده های وقف کننده اگر موجود هم باشند در "اوالد" داخل نمی شوند‬

‫‪:‬از جلمه بخش های قاعده و تطبیقات آن ‪20:‬‬


‫الف‪ :‬اگر شخصی گوید‪ :‬هذه الدار الزید‪ :‬این خانه از زید است این قول اقرار ملکیت است حتی اگر آن‬
‫شخص بگوید مقصود من ازین قول این است که این خانه مسکن‪ ،‬ورهایش وی است قولش پذیرفته نمی شود‬
‫ب‪ :‬اگر "شخصی بگوید" وقفت داری علی حفاظ القرآن فی بلدی" من خانه ای خود را در منطقه خود به‬
‫حافظان قرآن وقف نموده ام درین جمله کسیکه حافظ (قرآن) باشد اما فراموش کرده باشد داخل نیست زیرا‬
‫‪.‬لفظ حافظ بروی اطالق نمی شود مگر بصورت مجاز وباعتبار ما کان‪( .‬گذشته)‬
‫ج‪ :‬اگر شخصی سوگند یاد کند که خرید و فروخت نخواهد کرد یا اجاره نخواهد کرد در صورتی که‬
‫صورت گیرد حانث نخواهد شد مبنی براینکه حقائق )از وی خرید و فروخت صحیح بدون فاسد ویا اجاره(‬
‫‪.‬شرعی تعلق به صحیح دارد نه به فاسد‬
‫د‪ :‬اگر سوگند یاد کند که خرید و فروش نخواهد کرد در صورتی که وکیل بگیرد حانث نخواهد شد چون لفظ‬
‫بر حقیقت خود عمل می شود و اگر سوگند یاد کننده از کسی باشد که مسؤلیت به نفس وی نباشد که مانند‬
‫بادشاه‪ ،‬یا محلوف علیه از جمله چیزهای باشد که شخص حالف به انجامش عادت نداشته باشد مانند ساختن‬
‫‪.‬دیوار‪ ،‬وغیره در صورت حکم دادنش به انجام آن حانث خواهد شد‬
‫قاعده ‪۴۲‬‬
‫المطلق یجری علی اطالقه مالم یقم دلیل التقیید نصا او داللة‬
‫‪.‬مطلق بر اطالق خود جاری میشود تا زمانی که دلیل تقید از روی نص ویا داللت قائم نه شود‬
‫‪:‬تعریف مطلق و مقید ‪35:‬‬
‫مطلق‪ :‬لفظی است داللت کننده بر مدلول شائع از جنس خودش ‪ 1‬یا لفظی است داللت کننده بر یک فردی از افراد‬
‫غیر معین بدون هیچ قید لفظی ‪ 2‬مانند رجل و رجال (یک مرد) و (یا مردان) که این همه غیر معین اند و معلوم‬
‫نیست کدام مرد است‪ .‬ک‬
‫مقید‪ :‬لفظی است داللت کننده بر مدلول شائع در خودش توأم با تقید یک وصفی از اوصاف ‪ 3‬یا انکه مقید لفظی‬
‫است داللت کننده بر یک فردی از افراد غیرمعین همراه با مقترن بودنش به آنچه داللت بر تقید اقترانش داللت‬
‫کننده باشد مانند رجل مصری (مرد مصری) یا رجل یمنی (مرد یمنی) مقید درجای که تقید نه شود مطلق اعتبار‬
‫کرده می شود تقید بدون دلیل جواز ندارد وقتیکه می گوئیم رجل یمنی (مرد یمنی) از ناحیه جنس بودن مقید است‬
‫‪.‬که هماننا صرف یمنی بودن وی است اما این قید هرچه هست مطلق است‬
‫‪ :38‬بخش های این قاعده و تطبیقات آن‪:‬‬
‫آ‪ :‬وکیل بیع در صورتی که وکالتش مطلق باشد برایش جواز دارد که از طرف موکل خود آنچه‬
‫را مناسب می بیند کم است یا زیاد به فروش برساند و همین نظر امام ابوحنیفه رحمه هللا است زیرا‬
‫وکالت دربیع اینجا مطلق آمده است ‪ ،‬وجاری به اطالق خود می باشد ماده ‪ 1494‬مجلهء احکام عدلیه‬
‫به همین نص نموده است مبنی براینکه وکیل بیع به عنوان مطلق می تواند مال موکل خود را به صورت‬
‫‪1‬‬
‫مناسب کم باشد یا زیاد به فروش برساند‬
‫درصورتی که موکل برای وکیل خود پول معین را تعین کند بر وکیل الزم است که خود را‬
‫با آن قیمت مقید سازد برای موکلش جزهمان قیمت معین دیگر چیزی نه فروشد این چیزی است‬
‫که در مادۀ (‪ )1495‬از مجلهء احکام عدلیه آمده است برای وکیل صحیح نیست که برای موکلش‬
‫کمتر از قیمتی که برایش تعین نموده چیزی را به فروش رساند اگر کاری را انجام داد بیعش موقوف بر‬
‫اجازه موکل می باشد‬
‫قاعده ‪۴۳‬‬
‫ذکر بعض ماال یتجزا کذکر کله‬
‫‪.‬تذکر از برخی آنچه مجزا نمی شود مانند ذکر نمودن همه آن است‬
‫‪:‬شرح قاعده ‪32:‬‬
‫امکان دارد این قاعده را بخش‪ ،‬تطبیق قاعده ای اعمال "اعمال الکالم اولی من اهماله" اعتبار کرده شود‬
‫‪ ،‬زیرا موضوع کالم وقتیکه غیر قابل تجزیه باشد آنرا بر کل اراده حمل کرده می شود تا کالم قائل از الغاء‬
‫و اهمال مصئون و محفوظ ماند چون اصل در کالم شخص عاقل این است که مقصود وی از کالم افاده دادن‬
‫مطلب برای سامع باشد پس ذکر آن جزء از شیئی‪ ،‬غیر قابل تجزیه است و آنرا بر ارادهء کل شیئی حمل کرده‬
‫می شود دلیل این مسئله این است که از اسلوب و شیؤه زبان عربی یکی ذکر جزء و اراده کل می باشد‬
‫چنانچه در کفاره ظهار هللا متعال فرموده فتخریر رقبۀ (المجادله) از جمله کفاره ظهار همانا آزاد ساختن گردن‬
‫)است و در مورد کفاره ء قتل فرموده و تحریر رقبۀ مومنۀ‬
‫آزاد ساختن گردن مؤمنه است مقصود از رقبه (گردن) اینجا برده است خواه مرد باشد )یکی از کفاره های آن(‬
‫‪.‬یا زن بناء براین تعبیر ذکر جزء آمده که همانا رقبه (برده) است‬
‫‪ :33‬تطبیقات این قاعده‪:‬‬
‫أ‪ :‬اگر ولی مقتول نیم قصاص را ساقط می شود زیرا قصاص تجزیه ناپذیر است همچنان اگر یکی از اولیاء‬
‫‪.‬مقتول قاتل را عفو کند قصاص ساقط می گردد و حق باقی ورثه (اولیاء مقتول) به دیت برمی گردد‬
‫ب‪ :‬درماده (‪ )1041‬از مجله احکام عدلیه آمده است که شفعه تجزیه را نمی پذیرد سپس برای شفیع حق نیست‬
‫که بعضی عقار (زمین) مشفوع را بگیرد و باقی آنرا ترک کند مطلب اینکه‪ :‬شفیع زمانی که بعض عقار‬
‫را به شفیعه طلب کرد و باقی آنرا ترک کرد شفعه بطور عام ساقط می گردد چون حق شفعه ثبوتًا )زمین(‬
‫تجزیه نمی پذیرد زیرا شفیع مالکیتش روی شفعه است چنانکه مشتری مالک می باشد این نیست که مشتری‬
‫مالک بعض شود چون درین تفریق صفقه (خرید و فروش) است و این کار استقاط را نمی پذیرد سپس ذکر‬
‫‪.‬بعض آن مانند ذکر کل آن است‬
‫قاعده ‪۴۴‬‬
‫ال مساغ لالجتهاد فی مورد النص‬
‫درجای که نص وجود داشته باشد اجتهاد کنجایش ندارد‬

‫‪:‬شرح قاعده ‪39:‬‬


‫اجتهاد در اصطالح فقهاء ‪ :‬عبارت از مبذول داشتن نهایت سعی و تالش و توان جهت حصول حکم شرعی‬
‫از دلیل شرعی می باشد مفهوم قاعده این است که اجتهاد در قضایای است که در شریعت اسالمی حکمش‬
‫به نص صریح وارد نه شده باشد اما آنچه حکمش به نص صریح وارد شده باشد اجتهاد در آن جواز ندارد‬
‫چون هدف از اجتهاد حصول حکم شرعی است زمانی که حکم شرعی در نص حاصل باشد اجتهاد ضرورت نیست‬
‫زیرا اجتهاد وقتیکه ما را به حکم وارد درنص داخل ساخت قابل اعتماد همانا نص و ورود حکم است‬
‫‪ ،‬نه اجتهاد پس انتقال به اجتهاد نوع عبث و بیهوده کاری غیر مجاز است مراد از نص‪ :‬نصوص قرآن کریم‬
‫‪.‬سنت نبوی مطهره‪ ،‬و ثبوت اجماع شرعی است‬
‫‪ :40‬از جمله مثال های اجتهاد در مورد نص‪:‬‬
‫‪،‬در مورد حرمت ربا نص وارد است سپس اجتهاد در باره حالل بودنش جواز ندارد‬
‫‪ ،‬در میراث سهم بچه دوچند سهم دختراست‪ ،‬اجتهاد در مورد میراث ذکور به قرار دادنش مثل اناث‬
‫جواز ندارد در قصاص گرفتن از قاتل عمدی در صورتی که بالغ و عاقل باشد نص وارد شده است‬
‫زمانی که ولی مقتول طلبگار قصاص باشد اجتهاد به عدم قصاص جواز ندارد مخصوصًا وقتیکه‬
‫ولی مقتول خواهان قصاص باشد همچنان نص به حرمت قمار وارد گردیده است اجتهاد به حالل بودن‬
‫آن به دلیل ازدیاد شدن امور مالی دولتی جواز ندارد این اجتهاداتی را که صاحبان شان می خواهند‬
‫خود را به جای برسانند که مخالف احکام شرعی است و در آن نص وارد گردیده‪ ،‬چنین اجتهاد قابل قبول نیست‬
‫‪.‬زیرا گنجایش اجتهاد مقید به عدم وجود نص است‬
‫قاعده ‪۴۵‬‬
‫اال جتهاد ال ینقض بمثله‬
‫اجتهاد به مثل خود نقض نمیگردد‬

‫‪:‬شرح قاعده ‪41:‬‬


‫در مسائل اجتهادی که اجتهاد گنجایش دارد مجتهد زمانی که اجتهاد کرد و با رای مجوز از‬
‫آنن خارج شد با اجتهاد دیگر نقض نمی گردد یعنی باطل نمی شود مانند اجتهاد اول چنانچه‬
‫یک حاکم به اجتهاد خود حکم معینی را فیصله نمود وباز اجتهادش در این مورد تبدیل شد جواز ندارد‬
‫که حکم اول نقض شود تا به اجتهاد دوم فیصله کند که مثل اجتهاد اولش بوده باشد از لحاظ آنکه‬
‫این اجتهاد جواز دارد‪ .‬همچنان برای حاکم دیگر جواز ندارد که نظر به اجتهاد خود حکم حاکم‬
‫اول را نقض (باطل) سازد زیرا در اجتهاد وی نسبت به اجتهاد قاضی اول هیچ امتیازی وجود ندارد‬
‫‪.‬مگر این تا زمانی است که کالم شان درباره اجتهادات مقبول قرار داشته باشد‬
‫‪ :42‬دلیل این قاعده و حکمت آن‪:‬‬
‫دلیل این قاعده اجماع و روش عمر بن خطاب رضی هللا عنه است ابوبکر صدیق رضی هللا عنه‬
‫در (برخی) از مسائل قیصله ای صادر کرده که عمر رضی هللا عنه در این مسائل اختالف نموده است‬
‫اما حکم آن را نقض نه نموده است علت آن این است که اجتهاد اول قوی ترنیست‬
‫‪.‬و این کار منجر به این نه شود که هیچ حکمی مستقر نه گردد و درین مشقت سخت و فراوان است‬
‫‪ :44‬تطبیقات این قاعده‪:‬‬
‫از جمله تطبیقات این قاعده است که اگر حاکمی به چیزی فیصله کند‬
‫و سپس اجتهادش تغیر کند حکم اولش نقض نمی گردد‬
‫لیکن ضروری است که در مستقبل آینده با اجتهاد جدید فیصله نماید )باطل نمی شود(‬
‫چنانکه برای حاکم دیگر جواز ندارد که حکم حاکم اول را به دلیل مخالفت رأی و نظرش نقض نماید‬
‫‪.‬چون اجتهاد به مثل خودش نقض نمی گردد‬
‫قاعده ‪۴۶‬‬
‫ماحرم اخذه حرم اعطاوه‬
‫آنچه گرفتنش حرام باشد دادنش هم جرام است‬

‫‪:‬معنای قاعده ‪95:‬‬


‫دادن چیزی حرام در دادن‪ ،‬و گرفتن برای غیر در حرمت‪ ،‬یک چیز اند زیرا چیزی که از مسلمان‬
‫شرعًا مطلوب است دور ساختن منکر‪ ،‬وفساد‪ ،‬ومحرمات است هنگامی که مسلمان از سهیم شدن در‬
‫ازاله همچو مفاسد عاجز ماند باید از زیادت‪ ،‬و همگاری در وقوع آن به گرفتن حرام از غیر ویا دادن‬
‫حرام امتناع ورزد همچون تعاون در چنین اموری منهی عنه است هللا متعال فرموده است‬
‫وتعاونوا علی البر والتقوا وال تاعونوا علی والعدوان" در امور نیک و تقوی باهم همکاری کنید"‬
‫‪.‬ودر کارهای بد‪ ،‬تعدی‪ ،‬تعاون وهمکاری نه نمائید‬
‫‪ :96‬مثال ها‪ ،‬و تطبیقات‬
‫‪،‬أ‪ :‬گرفتن رشوت‪ ،‬ودادنش جواز ندارد در حدیث نبوی شریف آمده است لعن هللا الراشی‬
‫‪.‬والمرتشی "هللا تعالی رشوت دهنده‪ ،‬و رشوت گیرنده را لعنت کند‬
‫ب‪ :‬همچنان معامله ربوی (سودی) با داد و گرفت جواز ندارد در حدیث نبوی آمده است‬
‫‪.‬لعن هللا اکل الربوا و موکله " هللا تعالی سود خور‪ ،‬وسود دهنده را لعنت کند "‬
‫ج‪ :‬برای وصی جواز ندارد که چیزی از مال یتیم را بدهد چنانکه گرفتن مال یتیم برای خودش جواز ندارد‬
‫مگر اینکه بیم از گرفتن مال یتیم واستیالء یافتن ظالم برآن وجود داشت می تواند یک بخش از آن را بدهد‬
‫‪.‬تا متباقی را خالص نموده برهاند‬
‫قاعده ‪۴۷‬‬
‫ماحرم فعله حرم طلبه‬
‫آنچه انجام دادنش حرام باشد طلب نمودنش هم حرام است‬
‫‪:‬معنای قاعده ‪97:‬‬
‫هر چیزی را که شریعت اسالم انجام دادنش را حرام قرار داده برای مسلمان جواز ندارد‬
‫که خواهان انجام دادنش از دیگر شود چون آنچه از مسلمان مطلوب است این است‬
‫که فساد را از زمین قلع و قمع کند بزرگترین فساد در زمین انجام دادن کار حرام است‬
‫وباز معلوم است که حرام امر منکر است آنچه از مسلمان مطلوب است این است‬
‫‪.‬که منکر را دور سازد نه اینکه اورا انجام دهد‪ ،‬یا طلبگار آن از غیر شود‬
‫‪:‬ازجمله مثال های این قاعده ‪98:‬‬
‫فریب دادن‪ ،‬وتجاوز به مال‪ ،‬آبرو‪ ،‬و حقوق دیگران‪ ،‬این همه در شریعت اسالم جواز ندارند‬
‫همچنان طلب نمودن چنین کاری از دیگران هم جواز ندارد در شرح مجله ضمن این قاعده آمده است‬
‫‪.‬چنانکه کار دزدی‪ ،‬وقتل ممنوع است اجراء آن بواسطه دیگران نیز ممنوع است‬
‫قاعده ‪۴۸‬‬
‫من سعی فی نقض ماتم من جهته فسعیه مردود علیه‬
‫"کسیکه در نقض امر کامل شده از جانب خودش تالش ورزد سعی و تالشش برخود او " برمی گردد‬
‫‪.‬و مردود است‬

‫‪:‬معنای قاعده ‪214:‬‬


‫یعنی کسیکه در ابطال آنچه جور شدنش از طرف خودش کامل شده باشد سعی و تالشش مردود است‬
‫‪،‬و درامر تمام شده مؤثر شده می تواند زیرا وی درین سعی جدیدش در مقابل آنچه تکمیل نموده متناقض است‬
‫‪.‬تناقض مانع شنیدن ادعایش میشود‬
‫‪ :215‬مثال ها و بخش های از قاعده‪:‬‬
‫از جمله‪ :‬قاعده (‪ )79‬مجله احکام عدلیه نص نموده است که المرء مؤاخذ باقراره "یعنی هر شخصی‬
‫بوسطه اقرارش قابل مواخذه و گرفت است این مطلب را قاعده (‪ )1587‬مجله به صورت تأکید چنین آورده‬
‫به موجب ماده (‪ )79‬اگر شخصی اقرار کند و سپس مدعی شود که در اقرارش خطاء نموده دعوایش شنیده نه میشود همچنان‬
‫اگر اقرار کند که وی در ذمه فالن شخص هیچ حقی ندارد اما دو باره آمده مدعی شود که در ذمه فالن‬
‫‪.‬شخص باین مقدار حق دارد ادعایش شنیده نمیشود مگر اینکه ثابت شود این حق بعد از اقرار برایش ثابت شده است‬
‫ازجمله‪ :‬مبادرت نمودن یکی از ورثه به تقسیم ترکه همراه بابقیه ورثه بعد از تکمیل شدن تقسیم مدعی شود‬
‫که یک عین‪ ،‬از اعیان ملک وی است‪ ،‬خواهان اعاده تقسیم شود سخنی وی پذیرفته نمیشود ماده (‪)1656‬‬
‫از مجله احکام عدلیه نص نموده است که مبادرت کردن در تقسیم ترکه اقرار به این است که مال تقسیم شده‬
‫مشترک بوده ازین جهت اگر شخصی بعد از تقسیم مدعی شود که مال تقسیم شده ملک وی بوده تناقض است‬
‫طور مثال یکتن از ورثه بعد از تقسیم ترکه مدعی شود که من یکی ازین اعیان تقسیم شده را ازمیت خریده ام‬
‫‪.‬یا اینکه بگوید میت برایش هبه نموده در حال صحت برایم تسلیم نموده است ادعایش شنیده نمیشود‬
‫قاعده ‪۴۹‬‬
‫اذا تعذرت الحقیقة یصار الی المجاز‬
‫وقتیکه حقیقت متعذر شد (کالم) طرف مجاز گردانده میشود‬

‫‪:‬شرح قاعده و بخش های آن ‪21:‬‬


‫مقصود از متعذر شدن حقیقت عدم امکان حمل کالم برمعنای حقیقی آن است این عدم امکان بخاطر عدم وجود‬
‫‪:‬حقیقت در خارج است بناء براین کالم را برمعنای مجاز آن حمل کرده می شود چنانچه (شخصی) بگوید‬
‫وقفت داری هذه علی اوالدی‪ ،‬یعنی من این خانه رابر فرزندان خود وقف کرده ام‪ ،‬در صورتی که این شخص‬
‫فرزند صلبی نداشته باشد بلکه نزد وی نواسه باشد مانند فرزند بچه وقف اورا باالی آنان حمل کرده می شود‬
‫هر چند حقیقتا لفظ اوالدد محمول بر اوالد صلبی می شود و لفظ (احفاد و نواسه) محمول بر مجاز لیکن اینجا‬
‫‪.‬حمل بر معنای حقیقی بخاطر عدم موجودیت اوالد صلبی غیر ممکن است‬
‫‪ :22‬از جمله آنچه از قبیل تعذر حقیقت معتبر هست همانا جهت ترک است‪.‬‬
‫اعتبار نمودن معنای مجاز و حمل کالم برآن در صورتی شده می تواند که استعمال لفظ در معنای مجاز‬
‫متروک قرار گیرد اما نه در حقیقی مانند این قول سوگند یاد کننده "وهللا ال آ کل من هذه الشجرۀ" قسم به هللا‬
‫که از این درخت نخواهم خورد پس اینجا کالم محمول برخوردن میوه درخت است در صورتی خوردن میؤه‬
‫درخت حانث می شود هر چند معنای مجازی هم دارد اما در صورت که از برگ و شاخه ی درخت بخورد‬
‫حانث نمی شود هر چند معنای حقیقی هم مراد باشد چون در استعمال اینجا معنای مجازی مقصود است نه‬
‫‪.‬معنای حقیقی‬
‫قاعده ‪۵۰‬‬
‫الحجة مع االحتمال الناشئ عن دلیل‬
‫احتمال ناشیئ از دلیل حجت نیست‬
‫‪:‬معنای قاعده ‪152:‬‬
‫معصود از حجت دلیل وبرهان است چنانچه امام دین حجر عسقالنی گفته است دلیل همان چیزی است که‬
‫انسان" را به مطلوب برساند واز دانستن آن دانستن وجود مدلول الزم آید اصل آن در لغت عبارت از کسی است"‬
‫‪ ،‬که قاصد را به جای ارشاد و رهنمائی کند که به آنجا برسد‪ .‬معنای قاعده این است که ازجمله برهان مقبول‬
‫وحجت مسموع که حقوق‪ ،‬وادعاها بدان ثابت میشود زمانی که به این برهان‪ ،‬یا حجت چیزی پیدا شود که احتمال‬
‫وجود نقض یا ضعف را داشته باشد در صورتی که این احتمال ناشیئ از دلیل مقبول باشد بگونه ای که دلیل‬
‫قطعی‪ ،‬یا شرعًا معتبر باشد یا اینکه این احتمال ناشیئ از دلیل مقبول نباشد این دلیل مجرد وهم‪ ،‬وتوهم است‬
‫‪.‬و مدار اعتبار نیست قسمیکه در قاعده ای دیگر آمده است‬
‫قاعده ‪۵۱‬‬
‫الیتم التبرع اال باالقبض‬
‫تبرع (بخشش) تمام شدنی نیست جز باقبض‬
‫‪:‬معنای قاعده ‪266:‬‬
‫تبرع‪ :‬عبارت است از مالک ساختن غیر بامال حالل بدون کدام عوض که شامل هدیه‪ ،‬هبه‪ ،‬وصدقه میباشد شرط کامل‬
‫وتمام تبرع این است که متبرع له موضوع تبرع را قبض کرده باشد زیرا (تبرع) اگر بدون شرط قبض تمام شود درین امر‬
‫خرق قاعده مستقره درفقه است " لیس الحد ان یدخل شیئا فی ملک آخر بدون رضاه " برای هیچکس صحیح نیست که در ملک‬
‫دیگر بدون رضابت وی چیزیرا داخل سازد یعنی مالک قرار دادن چیزیرا از یک شخص بدون رضایت جائز نیست یا اینکه‬
‫بگویم ملک هیچ شخص در ملک غیر جبرًا داخل نمیشود به جز ارث و نیز اگر عقد تبرع بدون قبض تمام شود برای متبرع له‬
‫ثابت میشود که متبرع را جهت تسلیم دهی مطالبه کند پس عقد تبرع عقد ضمان میشود واین جواز ندارد اگر در صورتی که‬
‫‪.‬قبض تمام نه شود متبرع له‪ ،‬یا متبرع بمیرد تبرع باطل قرار می گیرد‬
‫‪:‬اصل قاعده واساس آن ‪267:‬‬
‫این قاعده براساس شرط قبض به تبرع کامل نظربه آن روایتی است که امام صدیق رضی هللا عنه برای در مرض الموت‬
‫خویش گفته بود من برایت درخت خرمائی را داده بودم اگر میوه آنرا میشود قطع کنی به خودت باشد (متباقی) الیوم برای‬
‫‪.‬وارث خواهد بود‬
‫‪ :153‬بخش های از تطبیقات قاعده‪:‬‬
‫اول‪ :‬درماده (‪ )72‬مجله احکام عدلیه آمده است اگر یک مرد به یکی از ورثه اش از روی دین داری دروقت مرض الموت‬
‫اقرار کند تا زمانی که باقی ورثه اورا تصدیق نکند صحیح نیست زیرا احتمال دارد مقصد مریض ازین اقرار محروم ساختن‬
‫سائر ورثه باشد به دلیل اینکه این کار درحال مرض واقع میشود اما اگر اقرار درحال صحت باشد جواز دارد چون اگر احتمال‬
‫این باشد که مقصود مورث محروم ساختن سائر ورثه باشد مجرد احتمال نوع توهم است درحال صحت‪ ،‬صحت اقرارش را‬
‫‪.‬منع کرده نمی شود‬
‫بناء برهمین قاعده درماده (‪ )393‬مجله احکام عدلیه است مریض هنگامی که در مرض الموت چیزی زا مالش را برای یکی‬
‫از ورثه به فروش برساند این کارش موقوف براجازه سائر ورثه است درصورتی که بعد از مرگ مریض اجازت دهند بیع نافذ‬
‫‪.‬میشود‬
‫واالنیست همچنین درماده (‪ )879‬مجله آمده است زمانی که شخصی درمرض الموت چیزی را به یکی از ورثه هبه کند‪ ،‬بعد‬
‫‪.‬از وفاتش این هبه به هیچ یک از ورثه صحیح نه میشود‬
‫دوم‪ :‬اگر وکیل از روی خریداری مال موکلش را بفروشد یا اینکه وکیل مال موکلش را با بیع برای خود خریداری کند این بیع و‬
‫اشراء صحیح نمیشود‪ ،‬و همچنان اگر وکیل بابیع مال موکلش را هرچند با ثمن مثل به فروش رساند از کسانیکه شهادت شان‬
‫برایش قبول نمیشود مانند پدر و مادر‪ ،‬فرزندان و همسر‪ ،‬تا وقتیکه موکلش تفویض نه کند همچنان احتمالی که در کار وکیل و‬
‫‪.‬قیام دلیل براحتمال آن از طرف داری برای خود‪ ،‬و کسانی که‪ ،‬وجود داشته باشد شهادت شان پذیرفته نیست‬
‫قاعده ‪۵۲‬‬
‫تبدل سبب الملک قائما مقام تبدل الذات‬
‫‪.‬تبدیلی سبب ملک قائم در مقام تبدیلی ذات است‬
‫‪:‬معنای قاعده واساس آن ‪207:‬‬
‫زمانی که سبب تملک چیزی تبدیل شود این شیئ را تبدیل حکمی اعتبار کرده میشود‬
‫هر چند تبدیل حقیقی نباشد‪ .‬اساس این قاعده حدیث صحیح است که آنرا بخاری‪ ،‬و مسلم تخریج نموده اند‬
‫در روایت مسلم از انس بن مالک رضی هللا عنه روایت است که بریره (رضی هللا عنها)‬
‫برای پیامبر صلی هللا علیه وسلم یک مقدار گوشتی را که بوی صدقه شده بود اهداء نمود فرمود‬
‫این گوشت برای (بریره) به عنوان صدقه‪ ،‬و برای ماهدیه میباشد‪ .‬امام نووی در تعلیق این حدیث‬
‫‪،‬و امثال آن گفته است باب در مورد اباحت هدیه برای پیامبر صلی هللا علیه وسلم و بنی هاشم‬
‫وبنی مطلب هرچند اهداء کننده آنرا از طریق صدقه در ملک خود آورده باشد‬
‫وبیان اینکه وقتی متصدق علیه‪ ،‬صدقه را قبض کرد وصف صدقه بودن از آن دور میشود‬
‫‪.‬و برای هرکسیکه صدقه برایش حرام بوده حالل می گردد‬
‫‪ :208‬از بخش های این قاعده‪:‬‬
‫أ‪ :‬اگر شخصی برای غیر‪ ،‬عین موهوب له‪ ،‬را هبه نموده سپس روی یک سبب جدید برایش عود کند‬
‫مثل اینکه برایش بفروشد‪ ،‬یا اینکه برایش صدقه کند و اهمب (یعنی کننده بخواهد به هبه و بخشش خود باز گردد‬
‫مالک آن شده نمی تواند ‪ 3‬زیرا موهوب له وقتیکه موهوب را از ملک خود بیرون ساخت و باز به سبب ملک‬
‫جدید مثل خریدن باز گشت گویا چنان است که اصل جدیدی را بدون اینکه واهب برایش هبه کرده باشد‬
‫‪.‬در ملکیت اش در آورده است و مالک رجوع در آن نیست‬
‫ب‪ :‬فقیر زمانی که زکات‪ ،‬یا صدقه ای را گرفت و باز او را به کدام فرد سرمایه داریا مرد هاشمی هبه کرد‬
‫‪.‬این مال برای هردو حالل میشود چون عین به سبب ملک تبدیل شده است‬
‫قاعده ‪۵۳‬‬
‫یقبل قول المترجم مطلقًا‬
‫سخن مترجم را مطلقًا پذیرفته میشود‬

‫‪:‬معنای قاعده و شرط قبول نمودن قول مترجم ‪133:‬‬


‫سخن مترجم را در دعاوی‪ ،‬ودالیل و متعلقات آن مطلقًا پذیرفته میشود نوعیت آن هر گونه ای که باشد‬
‫خواه حدود باشد یا قصاص‪ ،‬کافی است که مترجم یکی باشد اما شرط این است که اگاه‪ ،‬عادل و عارف‬
‫به هر دو زبان باشد زبانی که ترجمه می کند و زبانی که ترجمه میشود شرط دیگر این است که قاضی‬
‫به زبان خصوم (مدعی) عارف نباشد حنابله گفته اند ترجمه قابل قبول نیست مگر از دو فرد عادل‬
‫و همین قول امام شافعی است اما از امام احمد روایت دیگر این است که ترجمه یک فرد هم باشد‬
‫قابل قبول است ترجمهء زن نیز در وقت ضرورت جواز دارد‬
‫قاعده ‪۵۴‬‬
‫من ملک شیئا ملک ما هو من ضروراته‬
‫کسیکه مالک چیزی شود مالک لوازم آن هم میشود‬

‫‪:‬معنای قاعده ‪134:‬‬


‫کسیکه مالک چیزی شود مالک لوازم آن هم میشود و همچنان آنچه از وی مستغنی شده نمی تواند‬
‫‪.‬تا از مملوک استفاده شود‬
‫ازجمله مثال های آن‪ :‬این است وقتیکه قفل را خرید کلید با آن داخل است و اگر مادگاوی را بخاطر‬
‫شیرش خرید چوچه اش در خرید داخل است هرچند ذکر هم نه شود چنانچه درماده (‪ )231‬مجله‬
‫احکام عدلیه چنین آمده‪ :‬چیزی که درحکم جزء از اجراء مبیع باشد انفکاک و جدائی رانمی پذیرد نظریه‬
‫هدفی که دربیع وجود دارد بدون اینکه بیع ذکر شود مثال آن‪ :‬فروختن قفل است که کلید بدان داخل است‬
‫‪.‬همچنان اگر گاوی را بخاطر شیرش خرید کند چوجه اش با آن داخل است هرچند دربیع ذکر هم نشود‬
‫قاعده ‪۵۵‬‬
‫اذا سقط االصل سقط الفرع‬
‫هنگامی که اصل ساقط شد فرع هم ساقط می گردد‬

‫‪:‬معنی قاعده و مثالهای آن ‪135:‬‬


‫مراد از فروع چیزی است که در نفس خود وجود مستقل نداشته باشد بلکه وجودش بواسطه غیر باشد‬
‫که آنرا اصل اعتبار کرده میشود زمانی که این اصل ساقط شد فروع هم ساقط میشود از جمله مثال های‬
‫این قاعده است که اگر داین اصل (مدین) را ابراء دهد کفیل نیز (ابراء میشود) واگر بمیرد یا مجنون شود‬
‫‪.‬و کالت وکیل ساقط می گردد زیرا دیگر حق غیر بدان تعلقی ندارد‬
‫قاعده ‪۵۶‬‬
‫قد یثبت الفرع مع عدم ثبوت االصل‬
‫گاه فرع در عدم موجود بودن اصل ثابت میماند‬
‫‪:‬شرح قاعده با مثال ‪136:‬‬
‫این قاعده استثناء از قاعده سابقه است از اینکه فرع علی رغم سقوط اصل و عدم ثبوتش ثابت میماند‬
‫ازجمله مثال های آن این است اگر شخصی بگوید زید باالی عمرو هزار لایر دارد ومن ضامن هستم اگر‬
‫عمر و از دین انکار کرد بر قائل که همان کفیل است و آنچه را تضمین نموده الزم می گردد درصورتی‬
‫که زید به مبلغ ذکر شده ای این شخص مدعی شود و آن مرد اقرار کند بروی دین الزم می گردد زیرا‬
‫هر شخص بواسطهء اعترافش مواخذه میشود اینجا هر چند اصل ثابت نیست اما با وجود عدم ثبوت‬
‫آن فرع ثابت میشود که عبارت از کفالت کفیل و ثبوت دین در ذمه است واز آن جمله نیز اگر شوهری‬
‫مدعی شود که همسرش خلع نموده اما زن انکار کند با آن هم جدائی واقع می گردد و مال ثابت نمیشود‬
‫که همان بدل خلع واصل در خلع است اما باوجود عدم ثبوتش فرع ثابت می گردد و دربین شان جدائی‬
‫‪.‬صورت می گیرد‬
‫قاعده ‪۵۷‬‬
‫الساقط ال یعود کما ان المعدوم الیعود‬
‫ساقط عود نمی کند همانگونه که معدوم عود نمی کند‬
‫‪:‬معنای قاعده ‪137:‬‬
‫آنچه ازحقوق قابل سقوط باشد وقتیکه ساقط شود هرگز برنمی گردد زیرا آن وجودش مانند معدوم گردیده است و معدوم‬
‫‪.‬امکان ندارد که وجود‪ ،‬ویا حکمی داشته باشد‬
‫‪:‬بخش های قاعده و تطبیقات آن ‪138:‬‬
‫از جمله‪ :‬برای شخصی که در زمین غیر حق مرور و گذر باشد وی حق مرورش را ساقط سازد با برای صاحب‬
‫زمین اجاره دهد که در محل مرورش دیوار کند حق مرور ساقط میشود بعد ازین دعوایش شنیده نمی شود و ازآن جمله اینکه‬
‫اگر دائن مدین خود را از دین ابراء دهد دین ساقط می گردد بعد ازین دعوایش شینده نه میشود هر چند مدین بعد از ابراء اقرار‬
‫‪.‬کند که این وصف در ذمه ای اوست درحالی که ساقط گردیده باین اقرار عودت نمی کند‬
‫واز آن جمله اینکه اگر قیمت مبیع غیر مؤجل باشد‪ .‬و بائع مبیع را برای مشتری قبل از ثمن تسلیم کند حق وی درحبس‬
‫ساختن مبیع ساقط می گردد و نمی تواند بعد ازین طلب رد نماید و پول را دفع نماید همچنان این حکم درباره مشتری هم است‬
‫‪ ،‬که اگر مشتری (مبیع) را در مقابل چشم بائع قبض کند و اورا منع نه کند واز آن جمله‪ :‬حق شفعه‪ ،‬خیار وعیب‬
‫‪.‬وحق قصاص است که اگر ساقط ساخت ساقط میشود زمانی که چیزی ازین امور ساقط شد عود نمی کند‬
‫قاعده ‪۵۸‬‬
‫اذا بطل الشیئی بطل مافی ضمنه‬
‫زمانی که اگر چیزی باطل شد آنچه در ضمن او است باطل میشود‬

‫‪:‬معنای قاعده ‪139:‬‬


‫گاه این قاعده را با این قول تفسیر کرده میشود "اذا بطل المتضمن بطل المتضمن" زمانی که تضمین کننده باطل شد تضمین‬
‫‪.‬شده هم باطل می شود‬
‫مفهوم اینکه اگر فقراتی چند در تصرف باشد حکمش باثبوت حکم تصرفی که متضمن آن است ثابت می گردد و اگر باطل‬
‫‪.‬شد حکم تصرف تضمین هم باطل می گردد‬
‫‪ :140‬بخش ها و مثال های قاعده و آنچه ازین خارج میشود‪.‬‬
‫زمانی که صلح‪ ،‬یا بیع فاسد شد آنچه درضمن اینها از اقرار و ابراء بین متعاقدین وجود دارد باطل می گردد‪،‬‬
‫وازجمله‪ :‬اگر برای مردی گوید من خون خود را برایت به یکهزار می فروشم گر اورا کشت قصاص‬
‫واجب می گردد زیرا اجاره قتل از فروختن خون منشاء گرفته است که باطل است سپس‬
‫در ضمن اجازه هم باطل است‪.‬ازین قاعده چندین مسائل دیگر هم خارج شده است‪:‬‬
‫از جمله اگر شفیع حق شفعه خود را بامال سلح کند صحیح نمیشود صلحش ساقط کننده ای حق شفعه میشود‬
‫‪.‬با آنکه متضمن اسقاط همانا صلح است وباطل است آنچه در ضمنش وجود دارد باطل نمی سازد‬
‫قاعده ‪۵۹‬‬
‫اذا بطل االصل یصار الی البدل‬
‫زمانی که اصل باطل شد وطرف بدل برگشتانده میشود‬
‫‪:‬معنای قاعده ‪141:‬‬
‫‪،‬مراد از اصل اینجا چیزی است که اداء کردنش واجب باشد و معنای اداء تسلیم نمودن عین واجب است مانند‬
‫‪،‬در حقوق هللا خواندن نماز در وقتش و در حقوق العباد مانند مسترد کردن مال غصب شده بدون نقصان‬
‫‪.‬وهمچنان تسلیم کردن مبیع بسوی مشتری‬
‫معنای قاعده این است که اگر اصل باطل شده و متعذر گردید بسوی بدل برمی گردیم اما وقتیکه اصل ممکن باشد‬
‫بسوی بدل برنمی گردیم بناء براین وقتیکه مغصوب در دست غاصب قائم باشد رد گردنش واجب است‪ ،‬زیرا این‬
‫تسلیم کردن عین واجب‪ ،‬و رد کردن صورت معنا است اما تسلیم بدل صرف رد کردن معنا است بدل خلف اصل‬
‫است طرف خلف وقتی می گردیم که از اصل عاجز مانیم بناء براین وقتیکه رد کردن عین (اصل) مغصوب شکل‬
‫تمام شود که عبارت از اصل است یعنی گویا‪ ،‬هالک است یا مستهلک درین صورت رد بدل واجب است خواه‬
‫مثل باشد‪ ،‬یا قیمت‬
‫‪ :142‬بخش های از تطبیقات قاعده‪:‬‬
‫درماده (‪ )489‬مجله احکام عدلیه آمده است اگر شخصی بخاطر یک ماه اجازه بگیرد درحالی که برخی‬
‫از ماه گذشته باشد ماه راسی روز مکمل پنداشته میشود زیرا زمانی که پوره شدن ماه از روی هالل مهتاب‬
‫‪.‬مشکل شود که همانا اصل است پوره بودنش پوره به بدل آن برمی گردد که عبارت از ایام (رزوها) است‬
‫وازجمله واجب رد نمودن اصل مال غصب شده است و همین طور ماده ای (‪ )8919‬مجله ای احکام‬
‫‪،‬عدلیه نص نموده است که رد کردن مال مغصوب الزم است اگر رد کردن روی هالکت‬
‫یا استهالک مشکل بود رد بدل واجب میشود همچنان درماده ای (‪ )891‬مجله آمده است‬
‫غاصب زمانی که مال مغصوب را استهالک کند‪ ،‬یا اینکه به تعدی‪ ،‬وغیر تلف کند‪ ،‬وضایع سازد‬
‫نیز ضامن میشود‪ ،‬اگر مال از جمله چیزهای قیمتی باشد برای غاصب در زمان غصب قیمت الزم میشود‬
‫‪.‬و اگر از جمله مثلیات باشد مثل الزم میشود‬
‫قاعده ‪۶۰‬‬
‫التصرف علی الرعیة منوط با المصلحة‬
‫‪.‬تصرف واختیار باالی رعیت وابسته و مربوط با مصلحت است‬
‫‪:‬احادیث درباره راعی (مسئول) ورعیت داری ‪143:‬‬
‫اول‪ :‬امام بخاری در صحیح خود از معقل بن یسار (رضی هللا عنه) روایت نموده است که‬
‫من رسول هللا صلی هللا علیه وسلم را شنیدم که فرمود‪ :‬نیست هیچ بنده ای که هللا متعال اورا باالی‬
‫مردم مسؤلیت و زمام داری میدهد و سپس او با نصیحت و چیز خواهی ایشان را حفظ و نگهبانی نمی کند‬
‫"بوی بهشت را نمی یابد "ونخواهد یافت‬
‫در بخاری نیز از معقل بن یسار (رضی هللا عنه) روایت است که مناز رسول هللا علی هللا علیه وسلم‬
‫"شنیدم که فرمودند‪ :‬ما من وال یلی رعیۀ من المسلمین فیموت وهوغاش لهم اال حرم هللا علیه الجنۀ‬
‫نیست هیچ زمامداری که مسؤلیت رعیت مسلمان را به دست می گیرد واو در حالی میمرد که نسبت‬
‫‪.‬به ایشان فریب کار بوده جز این نیست که هللا تعالی جنت را بروی حرام قرار میدهد‬
‫‪ :145‬بخش های از تطبیقات قاعده‪:‬‬
‫أ‪ :‬بر ولی امر جواز ندارد که در وظایف عمومی شخصی را تعیین کند که کفو‪ ،‬وامین نباشد درحدیث آمده است‬
‫من ولی من امر المسلمین شیئا فولی رجال وهو یجد من هو اصلح للمسلمین فقد خان هللا ورسوله" ‪" 3‬‬
‫ب‪ :‬بر ولی امر در چیزی از مفاسد‪ ،‬و محرمات شرعی چشم پوشی جواز ندارد مانند فسق خانه ها‪ ،‬قما وشراب خانه‪ ،‬هرچند‬
‫‪4‬‬
‫دلیلش گرفتن مالیات هم باشد‪.‬‬
‫ج‪ :‬قانونی که الزم است امام آنرا در سپردن وظایف و کارمندی مراعات نماید این است که شخصی را تعیین کند‬
‫که صالحیت جلب مصالح‪ ،‬ودفع مفاسد را داشته باشد طور مثال در امور محاربوی مردی را تعیین کند که نسبت‬
‫به همه مردم شجاع تر‪ ،‬وداناتر به جنگ وپالن های دشمن‪ ،‬همراه باقوت‪ ،‬وحسن سیرتش باشد‪ ،‬درامور ایتام کسی‬
‫‪.‬را مقدم کند که به مصلحت یتیمان توأم با پوره بودن امانت‪ ،‬عفت‪ ،‬شفقت ورحم دلی بر یتیمان عارف تر و داناتر باشد‬
‫اگر امور مطلوبه درتعین کارمندان مشکل بود یا شرایط پوره نبود درین باره امام اختیار دارد که بهتر و مناسب تر‬
‫را طبق لزوم دید خویش تعیین نماید امام عز بن عبدالسالم گفته است زمانی که عدالت درامور عام‪ ،‬وخاص دشوار شد‬
‫و فرد عادل‪ ،‬نرم دل پیدانه شد باید ادنی ترین فرد را از لحاظ فسق تعیین نماید‬
‫د‪ :‬برای بادشاه صحیح نیست که از قاتل کسیکه ولی ندارد عفو و گذشت نماید زیرا وی بخاطر مصالح‬
‫‪.‬رعیت به عنوان ناظرتعیین شده است سپس این رای صحیح نیست که مستحق قصاص را در قاتل عمدی عفو کرده شود‬
‫قاعده ‪۶۱‬‬
‫الثابت با البرهان کا الثابت با العیان‬
‫آنچه به دلیل ثابت باشد مثل این است که عینًا ثابت باشد‬
‫‪:‬معنای قاعده ‪156:‬‬
‫مراد از برهان چیزی است که یک شیئ‪ ،‬یا دعوی شرعًا ثابت شود هر چند در اصطالح فقهاء مراد‬
‫از برهان دلیل شخصی یعنی شهادت عادله است پس آنچه به دلیل شرعی ثابت باشد مانند ثابت به مشاهده حسی است‬
‫همان گونه که یک شیئ قابل مشاهده به چشم دید ثابت اعتبار کرده میشود و به انسان مخالفت آن گنجایش ندارد‬
‫ونه انکارش همچنان همین حال نسبت به آن چیزی است که به دالیل شخصی عادله ویا سائر ادله شرعی ثابت باشد‬
‫‪.‬وبدان دعاوی وحقوق ثابت گردد‬
‫‪ :157‬مثال ها و بخش های این قاعده‪:‬‬
‫ازجمله‪ :‬زمانی که دین برای مدعی به دلیل عادله ثابت شود یا تصرف از روی مبیع‪ ،‬کفالت‪ ،‬وغیره ثابت شود‬
‫‪.‬برایش به موجب ثبوت این دلیل حکم کرده میشود چنانچه اگر این تصرفات به مشاهده فعل حسی ثابت هم شود‬
‫ازجمله‪ :‬مدعی علیه وقتیکه نزد حاکم اقرار کند به اقرارش ملزم قرار می گیرد همچنان اگر ثابت شود‬
‫که وی به مدعی به قبًال اقرار نموده واین چیز به دلیل عادله‪ ،‬یا به سندی که در آن مهر وامضاء خالی از تزویر باشد‬
‫‪.‬درین وقت اقرار الزم می آید چنانچه همین مسئله درماده (‪ )1674‬مجله آمده است اگر خواسته باشی به آنجا رجوع کن‬
‫قاعده ‪۶۲‬‬
‫البینة علی المدعی والیمین علی من انکر‬
‫‪.‬برای مدعی دلیل الزم است وبر شخصی که انکار می کند سوگند است‬
‫‪:‬اصل درین قاعده ‪158:‬‬
‫اصل درین قاعده حدیث نبوی شریف است که امام مسلم درصحیح خود ازابن عباس رضی هللا عنه نقل‬
‫نموده است که پیامبر صلی هللا علیه وسلم فرمودند " لویعطی الناس بدعواهم الدعی ناس دماء رجال واموالهم‬
‫ولکن الیمین عالی المدعی علیه" یعنی ومال مردم خواهند شد البته برشخص مدعی علیه اگر انکار کند سوگند است‬
‫در روایت بیهقی وغیره به سند حسن‪ ،‬یا صحیح از ابن عباس رضی هللا عنه آمده است‬
‫‪.‬که پیامبر صلی هللا علیه وسلم فرمودند " برشخصی مدعی دلیل وبرمنکر سوگند الزم است‬
‫‪ :159‬معنی قاعده‪:‬‬
‫دلیل در اصطالح فقهاء وقتیکه مطلق ذکر شود مقصود ایشان شهادت است باعتبار اینکه دراظهار حق )البته(‬
‫واثبات از غیرش ظاهر تر است حق این است که (بینه) یا دلیل عبارت ازبیان وظهور حق است مفهوم آن به شهادت‬
‫‪.‬دادن اکتفاء نه شود همین معنای دربینه گسترده تر است ودر پرتو آن ما قاعده را تفسیر می کنیم‬
‫مدعی بخاطر اثبات ادعایش مکلف به اقامه دلیل است حکمت در وجوب اقامه دلیل از جانب مدعی‪ ،‬بدون مدعی‬
‫علیه این است که جانب مدعی ضعیف است چون دعوایش خالف ظاهر است درصورتی که جانب مدعلی علیه قوی‬
‫است زیرا تمسک به اصل دارد "اصل همانا برائت ذمه است یعنی خالی بودنش از حق غیر کسیکه خالف آن‬
‫دعوای دارد باید اثبات کند بخاطر قوی بودن جانب مدعی علیه درصورت عاجز آمدن به دعوای حق دار بودنش‬
‫‪.‬و انکار مدعلیه بروی صرف به سوگند اکتفاء شده است‬
‫سپس حکمت وعدالت این است که مدعی مکلف به اقامه حجت قوی شود "بینه" که عبارت از شهادت است باخود بیاورد تا‬
‫جانب مدعی قوی شود همچنان با هرنوع دلیل که حقوق رامی توان بدان ثابت ساخت مدعی می تواند با خود بیاورد اما‬
‫برمدعی علیه صرف سوگند الزم است این یک حجت ضعیف است زیرا وی بااین سوگند خود نفس خود نفع‬
‫‪.‬را کسب نموده ضرر را از خود دور میسازد وبه این طور جانب قوی آن از قبل بیشتر قوی تر می گردد‬
‫قاعده ‪۶۳‬‬
‫الخراج باالضمان‬
‫‪.‬منفعت در مقابل تاوان است‬
‫‪:‬اصل این قاعده ‪176:‬‬
‫این قاعده باهمین لفظ حدیث نبوی شریف است که آنرا ابن ماجه درباب التجارات از حدیث عائشه رضی هللا عنها آورده‬
‫است وبه این مفهوم آمده است مردی برده ای را خرید کرد وازآن فایده و منفعت بدست آورد سپس‬
‫در او عیب یافته آنرا مسترد کرد و گفت ای پیامبر صلی هللا علیه وسلم این مرد از غالم من فایده بدست آورده است‬
‫پیامبر صلی هللا علیه وسلم فرمود "الخراج با الضمان" ‪ 1‬فایده درمقابل منفعت است‪ .‬ابو عبید گفته است خراج‬
‫درین حدیث عبارت از محصول برده ای است که آنرا مردی تایک زمان استعمال نموده (کار می گیرد)‬
‫سپس از عیبش اطالع می یابد که بایع بروی تدلیس نموده بود سپس اورا مسترد ساخته تمام قیمتش را همراه‬
‫با کار کردش به دست می آرد زیرا وی در ضمانش بود اگر هالک می شد مالش هالک ونابود می شد‬
‫این حدیث شریف از جوامع مهم است تا جای که برخی از اهل علم گفته است نقل آن بالمعنی جواز ندارد‬
‫‪.‬یعنی روایت حدیث که از جوامع الکلم باشد با المعنی جواز ندارد‬
‫‪ :177‬معنای قاعده‪:‬‬
‫زرکشی در معنای این قاعده گفته است "این همانگونه که ما گفتیم حدیث نبوی شریف است "یعنی آنچه‬
‫از منفعت و محصول (برده) بیرون میشود عوض از ضمانت نابودی است برای مشتری است زیرا اگر‬
‫مبیع تلف شود در ضمانش خواهد بود سپس این محصول گویا تاوان در مقابل نفع است‬
‫خالصه مفهوم این قاعده این است که چیزی که حفاظتش بر انسان باشد اگر تلف شد تلفش برخود اوعود می کند‬
‫‪.‬وقتیکه گفته میشود این درضمان وی است منافعش خاص بوی است خواه به نفس (برده) منفعت گرفته باشد یا به کارش‬
‫‪:‬از بخش های این قاعده ‪178:‬‬
‫اول‪ :‬در ماده(‪ )85‬مجله احکام عدلیه آمده است که الخراج بالضمان‪ :‬یعنی اگر شخصی چیزی را تضمین کند‬
‫اگر تلف شود می تواند در مقابل ضمانش فایده گیرد طور مثال‪ :‬اگر مشتری حیوانی را از روی خیار عیب رد کند‬
‫درحالی که آنرا یک مدت استعمال نموده (وکارگرفته) اجرتش الزم نمی گردد زیرا اگر (این حیوان) در دستش قبل‬
‫‪.‬از رد کردن تلف می شد این خساره برخود (مشتری)برمی گشت‬
‫دوم‪ :‬زیادت منفصله وجدا غیر زایش یافته از اصل مانند کسب‪ ،‬ومحصول‪ ،‬مانع رد عیب نمیشود و به مشتری‬
‫تسلیم کرده میشود وحصولش به عنوان مجانی ورایگان بدان ضرر ندارد زیرا جزء مبیع نبوده وباثمن (پول) مالک‬
‫‪.‬نه شده بلکه با ضمانت ناوان مالک شده است‬
‫قاعده ‪۶۴‬‬
‫االجر و الضمان ال یجتمعان‬
‫اجرت وتاوان هر دو باهم جمع نمیشوند‬
‫‪:‬معنای قاعده ‪179:‬‬
‫اجرت‪ :‬عبارت از بدل وعوض منفعت است اما ضمان مقصود ازین تاوان دادن مثل است اگر مثلی باشد‬
‫وتاوان دادن قیمت است اگر قیمتی باشد معنای قاعده این است درچیزی که ضمان واجب باشد‬
‫درآن اجرت واجب نمی گردد چون در ضمانت مفهوم ملکیت است پس ضمان مانند مالک است‬
‫مالک اجرت مایملک خود را دفع نمی کند ضامن نیز چنین است بناء براین اگر شخصی چیزیرا به اجرت بگیرد‬
‫وباز اورا از روی تعدی‪ ،‬ویا تقصیر تلف سازد اگر از روی مثل باشد یا قیمت ضامن خواهد بود وبروی‬
‫‪.‬هیچ اجرت نیست‬
‫‪ :181‬ازبخش های این قاعده‪:‬‬
‫درماده (‪ )546‬مجله احکام عدلیه آمده است اگر توحیوانی را تایک معین خرید نمائی مستأجر حق ندارد‬
‫‪.‬که االغ را به محل دیگر ببرد اگر برد وحیوان تلف شد ضامن میشود‬
‫وبروی اجرت نیست خواه حیوان هالک شده باشد یا سالم مانده باشد هرچه در صورت اول یعنی‬
‫هالکت االغ اجرت وضمان باهم جمع نمیشود اما در صورت دوم ‪ -‬یعنی عدم هالک چون منفعت کامل‬
‫را بدون عقد بدست آورده است درحالی که عقد نه شد گویا غاصب بوده منافع مال غصب شده غیر مضمون است‬
‫‪.‬مگر اینکه وقف باشد یا مال یتیم یا آماده برای بهره گیری باشد‬
‫قاعده ‪۶۵‬‬
‫الجواز الشرعی ینا فی الضمان‬
‫جواز شرعی منافی ضمانت است‬
‫‪:‬معنای قاعده ‪182:‬‬
‫یعنی آنچه انجام دادن وترکش شرعًا جواز داشته باشد صاحبش متحمل مسؤلیت نمیشود‬
‫از هر آنچه ازوی صادر شود یعنی طورمثال متحمل عوضی دادن ضرر غیر در نتیجه انجام دادن‬
‫‪.‬ویا ترک کردنش نمیشود تا زمانی که شریعت اورا به این کار ویا ترک اجازه داده باشد‬
‫قاعده ‪۶۶‬‬
‫الغرم بالغنم‬
‫تاوان در مقابل منفعت میباشد‬
‫‪:‬معنای قاعده ‪186:‬‬
‫معنای قاعده در ماده (‪ )87‬مجله احکام عدلیه باین طور آمده است کسیکه به منفعت چیزی نائل آید متحمل ضررهم میباشد‬
‫این قاعده عکس افاده قاعده "الخروج بالضمان" را می دهد چون کسیکه منافع چیزی را حاصل کند متحمل تکالیف آن هم‬
‫‪.‬میشود‬
‫‪:‬بخش های از قاعده ‪187:‬‬
‫‪.‬اول‪ :‬درمجله احکام عدلیه آمده است احکامی که براساس این قاعده بناء یافته قرار ذیل است‬
‫درماده (‪ )1318‬آمده است هنگامی که دیوار مشترک بین دوهمسایه ضعیف و سست شود و خوف سقوطش باشد یکی ازین‬
‫‪.‬دوهمسایه خواهان نقض باشد و دیگرش امتناع ورزد وی را به نقض وانهدام به صورت مشترک مجبور ساخته میشود‬
‫درماده (‪ )1322‬مجله آمده است مملوک مشترک (برده) دربین صاحبانش کسانیکه حق نوشیدن را دارند در تکلیف کرایه‬
‫‪.‬واصالح صاحبان حق شفعه مشارکت ندارد‬
‫دوم‪ :‬از بخش های این قاعده این است که شرکاء درشرکت اموال به نسبت سهم شان درمصارف ترمیم باهم‬
‫شریک اند چنانچه که سهم شان در محصول آن مشترک است اجرت ثبت وتسجیل بیع زمین در دائره ثبت زمین دار‬
‫است که آنرا مشتری متحمل می شود زیرا همین شخص است که ازین تسجیل وثبت فایده می برد پس متحمل نفقه‬
‫وی می گردد اما نفقه عاریه بر ذمه مستعیر است (اعاره گیرنده) چون منفعت از وی است همچنان آبادی منزل‬
‫وقفی برای رهایش مستلزم محصول خود وقف نیست بلکه لزوم آن در مورد سکونت ورهایش گزین است‬
‫زیرا منفعت سکونت بر اوست پس باید متحمل تعمیر وآبادی همان باشد ‪ 1‬ظاهرًا تحمل ترمیم کاری براساس‬
‫‪.‬نیاز یا اعاره تهداب منزل وقفی نیست‬
‫قاعده ‪۶۷‬‬
‫اذا اجتمع المباشر والمنتسب یضاف الحکم الی المباشر‬
‫‪.‬هنگامی که مباشر فاعل ومنتسب باهم جمع شوند درچنین صورت حکم منسوب به مباشر میباشد‬
‫‪:‬معنای قاعده ‪188:‬‬
‫زمانی که مباشر فعل یعنی فاعل با الذات‪ ،‬و متسبب آنچه منجربه وقوع آن میشود حکم را بسوی مباشر‬
‫نسبت داده شود چون علت مؤثر فاعل است اصل در احکام این است که منسوب به علل مؤثره باشد نه به‬
‫اسباب موصله آن زیرا علت "قوی تر‪ ،‬وقریب تر است ومتسبب دربین فعل قرار دارد اما اثر که باالی آن تلف‬
‫وغیر مرتب میشود‪ ،‬فاعل‪ ،‬فعل مختار است ازین جهت نسبت حکم بدان از متسبب قریب تر است‬
‫‪ :189‬بخش های از قاعده و تطبیقات آن‪:‬‬
‫اول‪ :‬درماده (‪ )90‬مجله ای احکام اردنی آمده است زمانی که مباشر ومتسبب باهم جمع شوند‬
‫حکم بسوی مباشر نسبت داده میشود طور مثال مردی در شاهراه عمومی چاهی کند مرد دیگر حیوانی‬
‫‪.‬را درین چاه انداخت‬
‫دوم‪ :‬مردی در شاهراه عمومی چاهی کند اما مردی آمده خود را درچاه انداخت برحفر کننده‬
‫هیچ ضمانت نیست همچنان مردی دروازه شخصی را باز کرد دزد آمده "وسایل" خانه را به سرقت برد‬
‫‪.‬اینجا ضمانت بر دزد است زیرا مباشر است نه بازکننده دروازه واز ناحیه دیگر اینکه وی متسبب بوده است‬
‫قاعده ‪۶۸‬‬
‫المباشر ضامن وان لم یتعمد‬
‫مباشر ضامن است هرچند قصدی هم نداشته باشد‬
‫‪:‬معنای قاعده ‪192:‬‬
‫در ماده (‪ )887‬مجله آمده است تلف ساختن مباشر عبارت از تلف کردن شیئ باالذات است بدون اینکه دربین فعل مباشر‬
‫‪.‬خللی وارد شود اما تلف چیزی دیگری است‬
‫مباشر‪ :‬همان کسی است که فعل را به نفس خود به عهده گیرد وی کاری که از فعلش تولید میشود ضامن‬
‫ضررش میباشد خواه قصد باشد یاخیر مانند کسیکه شکاری را به تیر می زند اما به یک انسان معصوم الدم رسیده‬
‫‪.‬اورا قتل می کند وی ضامن دیت می گردد‬
‫حکم آنگونه که ما ذکر نمودیم به این خاطر است که در خطا گناه تلف ساختن بطور مباشر ازوی برداشته شده اما ضمانت آنچه‬
‫را تلف ساخته برداشته نه شده است بعد ازاینکه مباشر به اتالف بوده چون مباشر علت صالحه‬
‫‪.‬وسبب مستقل برای تلف ساختن است بناء براین صالحیت عدم تعمد را که سبب ساقط کننده حکم است ندارد‬
‫‪ :193‬بخش های از تطبیقات قاعده‪:‬‬
‫ازجمله‪ :‬درماده (‪ )912‬مجله احکام عدلیه آمده است اگر شخصی مال کسی را که در دستش قرار داشته باشد‬
‫‪.‬یا در دست امینش قصدًا یا بدون قصد تلف کند ضامن است‬
‫در ماده (‪ )913‬مجله آمده است اگر شخصی بلغزد‪ ،‬یا بیفتد و مال دیگر را تلف کند ضامن میشود‬
‫هر چند لغزیدن به اراده نبوده اما همین که تلف اینجا به فعل مباشر ایجاد شده است مباشر ضامن است‬
‫‪.‬هرچند قصدی هم نداشته‬
‫درماده (‪ )912‬مجله آمده است اگر شخصی مال دیگر را به گمان اینکه مال خودش هست تلف سازد‬
‫ضامن میشود زیرا جهل هرچند ازگناه معاف شود از ضمانت معاف نمیشود زیرا حق بنده موقوف بر قصد نمی باشد‪ .‬درماده‬
‫(‪ )916‬مجله آمده است اگر صبی (کودک) مال غیر راتلف سازد از مالش ضمانت الزم می گردد‬
‫اگر مالی نداشت برایش تابوقت میسر شدن مال انتظار کشیده میشود اما ولی اش ضامن نمیشود‬
‫ضمانت برهمان کودک تلف کننده است هرچند غیر ممیز هم باشد چون مباشر است ضمانت تابع مباشر است‬
‫"برشخص تلف کننده عقل وتمیز شرط نیست‬
‫قاعده ‪۶۹‬‬
‫المتسبب ال یضمن اال با التعمد‬
‫متسب ضمانت ندارد جز حالت قصد‬
‫‪:‬معنای قاعده ‪194:‬‬
‫متسبب‪ :‬کسی است که همواره بر اساس عمل خود سبب تلف کردن چیزی شود که منجر به تلف شدن‬
‫‪:‬آن شود واو ضامن نیست مگر اینکه قصدی باشد‪ .‬ماده (‪ )888‬مجله تلف شدن را چنین تعریف نموده است‬
‫اتالف‪ :‬چیزی است که سبب تلف شدن شود یعنی چیزی پدیدار شود که منجر به تلف کردن چیزی شود‬
‫برای فاعلش متسبب گفته میشود طورمثال کسیکه تار قندیل (چراغی) را قطع کند که سبب سقوط وشکستن‬
‫قندیل" درزمین شود درین وقت تلف ساختن تار بصورت مباشر‪ ،‬وشکستن قندیل بصورت سبب شده است"‬
‫همچنان شخصی گوشه ای از طرف را پاره کند که در آن روغن باشد وتلف شود اینجا تلف شدن‬
‫‪.‬ظرف بصورت مباشر‪ ،‬وروغن بعنوان سبب شده است‬
‫‪ :197‬بخش های از تطبیقات قاعده‪:‬‬
‫اول‪ :‬ماده (‪ )923‬مجله احکام عدلیه نص نموده است که اگر االغ شخصی دیگر را برزمین انداخته گریخت‬
‫واو ضایع شد ضمانت الزم نمی آید واگر قصدًا بر زمین انداخت ضامن میشود وهمچنان االغ اگر"‬
‫از آواز بم که صیاد آنرا قصدًا برای شکار انداخت اما این االغ افتیده ضایع شد یا یکی از اعضایش شکست‬
‫‪.‬ضمانت الزم نمی آید اما اگر صیاد بم را به قصد انداختن ‪ -‬مرد ‪-‬یا االغ ‪ -‬انداخت ضامن میشود‬
‫دوم‪ :‬ماده (‪ )922‬نص نموده است که اگر شخصی مال دیگری را تلف کرد یا تسببًا قیمت را کم کرد یعنی کاری‬
‫انجام داد که منجر به تلف شدن مال شود‪ ،‬یاکم کردن قیمت ضامن خواهد شد همچنان اگر شخصی آب زمین دیگر‬
‫را مسدود کرد یا آب باغش را (مسدود) ساخت تا اینکه کیشت‪ ،‬یا نهال هایش خشک‪ ،‬و تلف گردید یا اینکه‬
‫آب را افزون بیش از حد جاری ساخت تا اینکه کیشت وی غرق شد‪ ،‬یا تلف شد ضامن میشود همچنان‬
‫‪.‬اگر شخصی دروازه اصطبل فرد دیگری را باز نمود تا اینکه حیواناتش فرار نمودند درین دو مورد ضامن خواهد شد‬
‫قاعده ‪۷۰‬‬
‫یضاف الفعل الی الفاعل ال الی االمر مالم یکن مجیرًا‬
‫‪.‬فعل را به فاعل نسبت کرده میشود نه به آمر تازمانی که اجبار کننده نباشد‬
‫‪:‬معنای قاعده ‪199:‬‬
‫حکم فعل را طرف فاعل نسبت داده میشود زیرا شریعت افعال مکلفین را از لحاظ اثبات احکام بحث می کند‬
‫نه از لحاظ ذوات چون علت فعل همانا فاعآلمر نسبت داده نه میشود زیرا امر به تصرف نمودن در ملک غیر‬
‫باطل است زمانی که امر باطل شد آمر ضامن نه میشود دیگر اینکه امر آمر سبب است اما علت فاعل است‬
‫اصل در معلوالت این است که به طرف علل شان نسبت داده شوند چون مؤثر همان است نه طرف اسباب زیرا‬
‫اسباب در مجموع موصله ورسنده است نه مؤثر ‪ 1‬باقی نسبت حکم فعل بدون آمر تا زمانی است که آمر اجبار کننده‬
‫ومکره برای فعل فاعل نباشد زمانی که چنین باشد یعنی مکره درین صورت نسبت فعل به آمر است نه به فاعل‬
‫‪.‬زیرا فاعل از روی اکراه مانند آله دست مکره شده است‬
‫‪ :200‬از مثال های قاعده‪:‬‬
‫‪،‬اگر یک انسان غیرش را به تلف نمودن مال‪ ،‬یاعیب دار ساختن‪ ،‬وقطع نمودن عضو قابل حرمت‬
‫یا به قتل نفس معصوم حکم دهد درچنین صورت ضمانت وقصاص بر فاعل میباشد نه بر آمر مگر اینکه آمر‬
‫اجبار کننده ومکره اجبار کننده و مکره برفعل فاعل باشد در همچون حالت ضمانت‪ ،‬وقصاص هردو برآمر میباشد درصورتی‬
‫‪.‬که اکراه ملجیئ باشد‬
‫ازجمله اکراه معتبر نیز اینجا این است که آمر سلطان وقدرت داشته باشد) زیرا امرش برای مامور اکراه است‬
‫اگر مأمور مجنون‪ ،‬یا غیر بالغ باشد کاری را که قابل ضمان است انجام داد پس درین صورت ضمانت باالی‬
‫هر دو است واگر مأمور بالغ و عقلمند باشد موضوع به آمر برمی گردد واگر مأمور کوچک‪ ،‬وغیر عاقل باشد‬
‫‪.‬باالی شان رجوع نیست‬
‫قاعده ‪۷۱‬‬
‫ال یجوز الحد ان یتصرف فی ملک الغیر بال اذنه‬
‫‪.‬برای هیچکس جواز ندارد که در ملک غیر بدون اجازه تصرف کند‬

‫‪:‬معنای قاعده ‪203:‬‬


‫ملک غیر محترم است پامال نمودن حرمتش با تصرف نمودن آن بدون اجازه صاحبش جواز ندارد بناء براین‬
‫استعمال نمودن مال شریک از طرف شریکش بدون اجازه جواز ندارد ونه استعمال نمودن دیوار همسایه بدون‬
‫اجازه جواز دارد باقی اجازه گاه صراحتًا میباشد وگاه داللتًا اجازه صریح مانند وکیل قرار دادن یک شخص‬
‫در فروش خانه‪ ،‬میباشد اجازه ای داللتًا مانند ذبح نمودن گوسفند نزدیک به مرگ از طرف چوپان است‬
‫آنچه در مقام اجازه قرار می گیرد وکالت‪ ،‬وصایت بر مال غیر است اگر انسان ملک غیر را بدون اجازه‬
‫یا وصفی که تصرف را مباح گرداند تصرفش درملک غیرشرعًا جواز ندارد ودر احکام قضائی باطل‬
‫‪.‬اعتبار کرده میشود‬
‫‪ :204‬از بخش های قاعده‪:‬‬
‫درماده (‪ )1075‬مجله احکام عدلیه آمده است هریک از شرکاء در شرکت ملک درحصه سهم یکدیگر‬
‫‪.‬اجنبی اند هیچکس نمی تواند وکیل دیگر شود و نمی تواند بدون اجازه درحصه شریکش تصرف کند‬
‫‪،‬ب‪ :‬درماده (‪ )446‬مجله آمده است اجرت دهنده در آنچه به اجرت میدهد تصرف داشته باشد‬
‫یا وکیل و ولی‪ ،‬ویا هم وصی این ماده شروط نفاذ اجاره را بیان نموده است و آن اینکه مؤجر (اجاره دهنده)‬
‫دراجرت دادن ملک باشد اگر نیابتًا از جانب مالک باشد باید تصرف داشته باشد مانند وکیل یا اجاره داشته باشد‬
‫‪.‬مانند مستأجر یا والیت شرعی داشته باشد مانند پدر‪ ،‬ووصی‬
‫قاعده ‪۷۲‬‬
‫االمر بالتصرف فی ملک الغیر باطل‬
‫حکم به تصرف دادن درملک غیر باطل است‬
‫‪:‬معنای قاعده ‪205:‬‬
‫چنانچه تصرف درملک غیر بدون اجازه‪ ،‬وکالت‪ ،‬ووالیت جواز ندارد نیز حکم به تصرف دادن بدون اجازه‬
‫وکالت‪ ،‬والیت‪ ،‬صحت ندارد‪ ،‬درین حالت ضمانت برمأمور است نه برآمر تا وقتیکه اجبار کننده نباشد‬
‫زیرا امر آمر در همچو حاالت از مشوره بیش تجاوز نمی کند وبرمأمور ملزم نیست وصالحیت توجیه‬
‫‪.‬عمل را عنوان دلیل و خالصی اش از مسؤلیت‪ ،‬و ضمانت ندارد‬
‫‪ :206‬از بخش های قاعده واستثنائات آن‪:‬‬
‫ازجمله‪ :‬شخصی دراهم را آورد تابه دائن دفع کند اما دائن دفع کند اما دائن برایش گفت‬
‫این پول را در دریا بیانداز و او این کار را انجام داد نهایتًا این هالکت در ذمه مدیون قرار می گیرد‬
‫‪.‬زیرا دائن تا هنوز قبض نکرده است و در ملکیت وی نه آمده بناء براین امرش صحیح نیست‬
‫ازجمله‪ :‬اگر شخصی را حکم دهد که سامان غیرش را گرفته بسوزاند یا در دریا بیاندزد‪ ،‬یا اورا‬
‫به منهدم ساختن خانه حکم دهد ضمانت بر فاعل است نه بر آمر اال اینکه فاعل اجبار کننده و مکره باشد‬
‫‪.‬درین حالت ضمانت برآمر است‬
‫از استثنائات قاعده یکی این است که اگر حریقی ظهور کند و بیم از تعدی آن برود بر اولیاء امور جائز است‬
‫که حکم به منهدم نمودن خانه های همجوار دهند تا آتش سوزی به آنها سرایت نکند کسیکه به انهدام اقدام کند‬
‫‪.‬ضامن نمیشود و تاوان ندارد‬
‫قاعده ‪۷۳‬‬
‫جنایة العجماءجبار‬
‫‪:‬معنای قاعده ‪209:‬‬
‫جنایت حیوان هدر است به این معنی که آنچه را حیوان از ضرر های نفسی ویا مالی ایجاد می کند‬
‫‪،‬هدر اعتبار کرده میشود بر صاحب اش کدام ضمانتی نیست مخصوصًا وقتیکه (جنایت) از روی تعدی‬
‫‪،‬یا تقصیر صادر نه شده باشد اگر شخصی اسپش را در محل آماده از قبل که جای او بوده بندد‬
‫و اسپ دیگری را که در پهلوی آن نشسته بود تلف کند برضاحبش هیچ ضمانتی نیست‬
‫و اگر شخصی االغ اش را در کیشت غیر رها کند ویا اینکه اورا به چشم سرمشاهده کند‬
‫درحالی که نه اورا خود رها نموده ونه منع کرده تا اینکه کیشت را تلف نمود در هر دو حالت ضامن است‬
‫‪.‬زیرا در مرحله اول متعدی‪ ،‬و در مرحله دوم در مورد حفظ و نگهداری مقصر بوده است‬
‫‪ :210‬اساس قاعده‪:‬‬
‫اساس این قاعده حدیث نبوی شریف به روایت صحیح است که به لفظ العجماء جرحها جبار وارد شده است‬
‫‪،‬یعنی زخم حیوان هدر است‪ .‬امام ابن دقیق العبد در شرح این حدیث گفته جبار‪ :‬به معنای هدر‬
‫‪.‬و چیزی است که در آن ضمانت نباشد عجماء‪ :‬به معنی حیوان غیر ناطق است‬
‫‪:‬بخش های قاعده وتطبیقات آن ‪211:‬‬
‫اول‪ :‬درماده (‪ )939‬مجله احکام عدلیه آمده است زمانی که دو شخص دو حیوان را در محلی بسته کنند‬
‫‪.‬که هر دو حق بستن را داشته باشند اما حیوان یکی‪ ،‬دیگر را تلف کرد ضمانت االزم نمی آید‬
‫‪،‬دوم‪ :‬در ماده (‪ )930‬مجله آمده است‪ :‬صاحب االغ وقتیکه (االغش) کسی را به دست‪ ،‬یا سر‬
‫یا دم بزند و کسی را در حالتی ضرر برساند که االغ در ملکیتش بوده خواه سوار بوده یا خیر ضامن نیست‬
‫‪.‬عدم ضمانت به این خاطر است که وی متسبب است نه مباشر وی در ملکیتش در حالی سر تعدی نیست‬
‫تمت بالخیر‬
‫اخوکم فی هللا‬
‫»کرامت هللا «فضلی‬

You might also like