Professional Documents
Culture Documents
قواعد عمومی قراردادها 1
قواعد عمومی قراردادها 1
ﺟﻠﺪ ﺳﻮم
)آﺛﺎر ﻗﺮارداد(
ﮔﺮدآوري:
اﻣﯿﻦ ﻗﺎﺳﻢﭘﻮر
ﮐﺎرﺷﻨﺎس ارﺷﺪ ﺣﻘﻮق ﺧﺼﻮﺻﻰ
رﺗﺒﻪ 31آزﻣﻮن وﮐﺎﻟﺖ 1395ـ ﮐﺎﻧﻮن ﻣﺮﮐﺰ
ﺗﻮﺟﻪ :
ll
l ﺟﻬﺖ اﻧﺘﺸﺎر در ﺳﺎﯾﺖ اﺧﺘﺒﺎر و ﺑﻪ ﻣﻨﻈﻮر دﺳﺘﺮﺳﻰ راﯾﮕﺎن اراﺋﻪ ﺷﺪه اﺳﺖ . اﯾﻦ ﺟﺰوه در ﻗﺎﻟﺐ »SECURED PDF
l
»
ﺗﻐﯿﯿﺮ ﯾﺎ وﯾﺮاﯾﺶ ﻣﺤﺘﻮﯾﺎت آن ﺑﻪ ﻫﺮ ﻧﺤﻮ ،ﻫﻤﭽﻨﯿﻦ ﻫﺮﮔﻮﻧﻪ اﺳﺘﻨﺴﺎخ و ﮐﭙﻰ ﺑﺮدارى از آن ﺑﻪ ﻗﺼﺪ ﺳﻮدﺟﻮﯾﻰ و ﯾﺎ ﺑﺪون ذﮐﺮ ﻣﻨﺒﻊ..
اما در مورد خالصة حاضر ،نکاتی چند را باید مدّ نظر داشت:
* در این مجموعه سعی شده در هر مبحث ،نظر استاد محترم ،مرحوم دکتر کاتوزیان ذکر شود .توضیح اینکه استاد بزرگوار در اکثر مباحث،
نظرات موافق و مخالف را به تفصیل و نهایتاً نظر خویش را بیان فرمودهاند؛ لکن در این خالصه ،نظر نهایی ایشان که قاعدتاً برای آزمونهای حقوقی
مالک است ،با فراز مختصری از استدالل مربوطه ذکر شده است.
* باتوجه به بند فوق ،به خوانندگانی که قصد یادگیری عمیق و استداللیِ حقوق مدنی ( ونه صرفاً قبولی در آزمون) را دارند ،قویّاً و اکیداً توصیه
می نمایم که حداقل یکبار ،منبع اصلی (کتاب قواعد عمومی قراردادها ،جلد سوم) را دقیق مطالعه نمایند .بررسی نظرات مخالف و تجزیه و تحلیل
آنها ،تأثیر انکارناپذیری در یادگیری عمیق و دائمی مباحث حقوق مدنی دارد .این توصیه در مورد هر مجموعة خالصهنویسیشده صدق میکند.
بدین لحاظ ،اکتفا کردن صِرف به این جزوه و امثال آن ،به مثابه «ماهی خوردن ،بدون آموختن ماهیگیری» است؛ هرچند بتوان با آن ،در
آزمونهای حقوقی موفق شد.
* در این خالصه ،سعی شده است قوانینی که در کتاب اصلی ذکر شده ولی اکنون منسوخ هستند ،معادلیابی شوند؛ مانند قانون بیمه اجباری
وسایل نقلیه موتوری که در منبع اصلی بر اساس قانون 1347سخن گفته شده و نگارندة این جزوه ،معادل ماده مربوطه را از قانون جدید ()1395
استخراج و ذکر کرده است.
* در منبع اصلی برخی ایرادات تایپی و نگارشی به چشم خورد؛ لکن با توجه به مقام و منزلت علمی استاد بزرگوار و نیز حقارت این جزوه در
قیاس با تألیفات ایشان ،نگارنده ،حتی در موارد اشتباهات محرز تایپی ،جرأت تغییر متن اصلی را به خود نداده است؛ لکن در ضمن بحث ،به صورت
مقتضی ،صورت اصالحشدة متن ،داخل قلّاب [] ذکر شده است .به طور کلّی مطابق قاعده ،مواردی که داخل قلّاب آورده شده ،جزء متن اصلی نیست.
در پایان خاضعانه از خوانندگان محترم استدعا دارد چنانچه انتقاد ،ایراد و یا پیشنهادی در خصوص این نوشتار مدّ نظر دارند ،نگارنده را از لطف
خود محروم نفرمایند:
با سپاس و تقدیم احترام ـ امین قاسمپور ـ فروردین 1396
Email: Amin_Ghasempur@yahoo.com
Telegram: @Amin_Ghasempur
* در قراردادهاي بينام كه بر طبق مادهي 10ق.م .واقع ميشود قواعد تكميلي بهاندازهي «عقود معيّن» فراوان نيست .به همين
جهت گاه دادرس ناچار ميشود كه از راه قياس ،قاعدهي تكميلي عقدي مشابه را دربارهي آن اجرا كند .اختالف رويهها و دشواري
از همين نكته آغاز ميشود و فايدهي پيشبيني «عقد معيّن» را اثبات ميكند .با وجود اين نبايد چنين پنداشت كه قانونگذار
قراردادهاي بينام را يكسره به تراضي طرفين يا رويهي قضايي واگذارده است .يكي از انگيزههاي بيان اين نظريه كه تراضي بايد
در قالب يكي از عقود معيّن يا شرط ضمن آن ها انجام شود تا نفوذ حقوقي بيابد ،هرچند كه به صراحت بيان نشده است ،نگراني
از ايجاد هرجومرج و آزادي بدون نظارت در قراردادها است .چنانكه فراهم آوردن يك نظريهي كلي براي عقد و تنظيم قواعد
عمومي قراردادها نيز براي رفع همين نگراني است .قانون مدني ما از جهت پيشبيني اين قواعد ناقص است ولي در همين قانون
نيز بر مبناي عرف و انصاف و اجراي حسن نيّت قرارداد ،قواعد تكميلي فراواني ديده ميشود كه به همهي قراردادها ناظر است.
تما م قواعد مربوط به احكام شرط ،معامالت فضولي ،آثار قرارداد ،خسارت عدم انجام تعهّد و سقوط تعهّدات از قواعد عمومي
است و به هيچ عقد خاصي نظر ندارد.
براي مثال ماده 279ق.م .كه در آن آمده است« :اگر موضوع تعهد عين شخصي نبوده و كلي باشد ،متعهد مجبور نيست كه از
فرد اعالي آن ايفا كند ليكن از فردي هم كه عرفا معيوب محسوب است نميتواند بدهد» ،يكي از قواعد مربوط به اجراي با حسن
نيت قرارداد را بيان میکند .ماده 240همان قانون كه ميگويد« :اگر بعد از عقد انجام شرط ممتنع شود يا معلوم شود كه حينالعقد
ممتنع بوده است كسي كه شرط بر نفع او شده است اختيار فسخ معامله را خواهد داشت .مگر اينكه امتناع مستند به فعل مشروطله
باشد» ميتواند مبناي تمهيد نظريه عمومي درباره ”بيهوده شدن قراردادها“ شود.
* در صورت تعارض عرف و قوانين تكميلي ،عرف مقدم است؛ البته پارهاي از نويسندگان در اين فرض ،اگر عرف ،بعد از
تصويب قانون پاگرفته باشد ،قانون تكميلي را در اثر متروكماندن ،نسخشده دانستهاند .اين نظر در صورتي درست است كه مبناي
اعتبار قوانين تكميلي «اراده ضمني» طرفين قرارداد باشد و نقش آن به تفسير قرارداد محدود شود .ولي اگر پذيرفته شود كه وسيلة
قانوني تكميل قرارداد است ،قبول نسخ قانون دشوار به نظر ميرسد .به همين جهت اگر عرف تغيير پيدا كند و از بين برود ،قانون
دوباره نقش تكميلكننده پيدا ميكند.
* در صورت برخورد قانون تكميلي با اراده ضمني ،آيا ميتوان گفت اراده ضمني آنان نيز بر اجراي قوانين تكميلي ترجيح
دارد؟ (جواب استاد در اينجا ظاهراً متفاوت با نظري است كه در شماره 91از ج« »1عقود معيّن (دورهي 4جلدي) بيان داشتهاند؛ براي ديدن
اين تعارض ،همچنين ر.ک .كتاب نظم كنوني ،ذيل م.)357 .
در پاسخ به اين سوال ميتوان گفت چون قصد مشترك طرفين قانون حاكم بر رابطه قراردادي است ،همينكه راهحلي را بتوان
به اراده آنان منسوب كرد خواه بيان آن صريح باشد يا از مفاد عقد استنباط شود بايد آن را محترم داشت :با وجود اين ،در پارهاي
از قوانين تكميلي تصريح ميشود كه مفاد آن بايد رعايت شود مگر اينكه طرفين به صراحت ترتيب ديگري را مقرر كرده باشند.
چنانكه ماده 357ق.م .مقرر ميدارد« :هر چيزي كه برحسب عرف و عادت جزء يا تابع مبيع شمرده نشود داخل در بيع نميشود،
مگر اينكه صريحاً در عقد ذكر شده باشد».
بر همين مبنا قوانين تكميلي را به دو گروه تقسيم كردهاند :يكي تكميلي محض ،كه جز با شرط صريح نقض نميشود و ديگري
اختياري ( )Dispositiveكه با اراده ضمني نيز ميتوان از اجراي آن پرهيز كرد .اين تقسيم معياري جز حكم قانون ندارد و از ارزش
نظري بيبهره است و به همين جهت نيز كمتر از آن ياد ميشود.
* در مقام برخورد عادت قراردادي با ارادهي صريح دوطرف ،بيگمان بايد تراضي را حاكم شمرد .ولي هرگاه اين تراضي صريح
و روشن نباشد اين سوال مطرح ميشود كه آيا به استناد تراضي ضمني و استنباط شده نيز ميتوان از اجراي عادت قراردادي چشم
پوشيد يا نقض عرف نيز نياز به تصريح دارد؟
8
* قلمرو عرف و عادت در همه قراردادها يكسان نيست .در حرفههاي معين ،عرف خاص اهميت ويژهاي دارد و در بسياري
زمينهها جانشين اراده دو طرف در تكميل قراردادها ميشود .نمونه بارز آن اثر عرف بانكي است در قراردادهاي حساب جاري و
پساندازها.
* در قوانين ما قواعدي كه بر مبناي رعايت انصاف و حسننيت ،وضع شده كم نيست :از جمله ماده 277ق.م.و ماده 279ق.م..
همچنين ماده 387ق.م .كه تلف مبيع پيش از قبض را از مال بايع ميداند و او را ناگزير به ردّ ثمن به خريدار ميكند ،مبني بر
عدالت معاوضي و رعايت حسن نيت در اجراي قرارداد است كه منسوب به اراده ضمني طرفين و طبيعت معاوضه ميشود يا حق
حبس در قراردادهاي معوض (ماده 380ق.م ).و خيار تأخير ثمن در بيع (ماده 402ق.م ).و خيار تفليس (ماده 280ق.م.).
در قانون بيمه مصوب 7ارديبهشت 1316نيز موادي ديده ميشود كه از آثار اجراي قواعد حسن نيت در اين پيمان است؛ براي
مثال ماده 12 ،11 ،10و 13آن قانون:
ماده 10ـ در صورتي كه مالي به كمتر از قيمت واقعي بيمه شده باشد ،بيمهگر فقط به تناسب مبلغي كه بيمه كرده است يا قيمت واقعي
مال ،مسئول خسارت خواهد بود.
ماده 11ـ چنانچه بيمهگذار يا نماينده او با قصد تقلّب ،مالي را اضافه بر قيمت عادله در موقع عقد قرارداد بيمه داده باشد ،عقد بيمه باطل
و حق بيمه دريافتي ،قابل استرداد نيست.
ماده 12ـ هرگاه بيمه گذار عمداً از اظهار مطالبي خودداري كند يا عمداً اظهارات كاذبه بنمايد و مطالب اظهارنشده يا اظهارات كاذبه
طوري باشد كه موضوع خطر را تغيير داده يا از اهميت آن در نظر بيمهگر بكاهد عقد بيمه باطل خواهد بود ،حتّي اگر مراتب
مذكوره تأثيري در وقوع حادثه نداشته باشد .در اين صورت نه فقط وجوهي كه بيمهگذار پرداخته است قابل استرداد
نيست ،بلكه بيمهگر حق دارد اقساط بيمه را كه تا آن تاريخ ،عقب افتاده است نيز از بيمهگذار مطالبه كند.
ماده 13ـ اگر خودداري از اظهار مطالبي يا اظهارات خالف واقع از روي عمد نباشد عقد بيمه باطل نميشود؛ در اين صورت هرگاه مطلب
اظهارنشده يا اظهار خالف واقع ،قبل از وقوع حادثه معلوم شود بيمهگر حق دارد يا اضافه حق بيمه را از بيمهگذار در
صورت رضايت او دريافت داشته ،قرارداد را ابقا كند و يا قرارداد بيمه را فسخ كند .در صورت فسخ ،بيمهگر بايد مراتب را
بهموجب اظهارنامه يا نامه سفارشي دوقبضه به بيمهگذار اطالع دهد .اثر فسخ ،ده روز پس از ابالغ مراتب به بيمهگذار
شروع ميشود و بيمهگر بايد اضافه حق بيمه دريافتي تا تاريخ فسخ را به بيمهگذار مسترد دارد.
در صورتي كه مطلب اظهارنشده يا اظهار خالف واقع ،بعد از وقوع حادثه معلوم شود خسارت به نسبت وجه بيمه پرداختي
و وجهي كه بايستي در صورت اظهار خطر بهطور كامل و واقع پرداخته شده باشد ،تقليل خواهد يافت.
* در نوشتههاي حقوقي نيز آثار رعايت انصاف و حسن نيت در استنباط و اجراي قواعدي مانند «هركس سود ميبرد زيان را
نيز تحمل ميكند» و قاعده «الضرر» و «احسان» و «اقدام» ،آشكارا ديده ميشود.
در فقه هم ارائه نظريههايي مانند منسوبساختن خيار غبن و عيب به شرط ضمني يا بنايي درباره لزوم معادله نسبي دو عوض
و سالمت مبيع ،در واقع چهره ويژهاي از رعايت حسن نيت مفروض دو طرف در تفسير قرارداد است.
* تفسير قوانين تكميلي نيز مانند قوانين امري از مسائل حقوقي است نه ماهوي .بنابراين ديوان كشور بر معنايي كه دادگاهها از
قوانين مربوط به عقد ميكنند نظارت كامل دارد؛ خواه قانون امري باشد يا تكميلي و خواه قانون به معني خاص باشد يا آئيننامهي
متّكي به قانون .در مواردي هم كه قانون راهحل مسالهاي را به عرف رجوع ميكند ،بياعتنايي و انحراف از قاعده عرفي در حكم
تجاوز از قانون است و در نظارت ديوان كشور قرار ميگيرد.
* تميز اينكه عمل حقوقي انجامشده با كدام نمونه قانوني منطبق است و در چه قالب قرار ميگيرد مسالهاي حقوقي است در
راستاي اجراي قوانين نه احترام به اعالم اراده طرفين .اين توصيف از لحاظ رعايت آثار و احكام خاص عقد مورد نظر و تميز
گروهي از قوانين تكميلي كه به آن ارتباط پيدا ميكند اهميت فراوان دارد .توصيف نادرست باعث ميشود كه دادرس قوانين تكميلي
را نابجا به كار برد و آثار عقد را منحرف سازد .به همين جهت بايد آن را مساله حقوقي شمرد و به ديوان كشور اختيار داد تا بر
تصميم دادگاه در اين زمينه نظارت داشته باشد.
* در موردي كه شروط قرارداد الحاقي (مانند باربري با راهآهن يا هواپيما يا اجاره اوقاف عام) را قانون ،معين و ثابت سازد به
گونهاي كه دو طرف ناچار به رعايت آن باشند ،تفسير چنين شروطي در حكم تفسير قانوني است كه آن را مقرر داشته است .به
همين جهت ،ديوان كشور ميتواند از تفسير و اجراي نادرست آن جلوگيري كند.
9
ج .تعديل قرارداد (صفحه 70کتاب)
مفاد قرارداد ممكن است «به اختيار دو طرف» يا «به درخواست يكي از آنها و تصميم دادگاه» يا «به حكم قانون» تعديل شود.
بنابراين ،تعديل قرارداد را به اعتبار سبب آن ميتوان به قراردادي و قانوني و قضايي تقسيم كرد:
تعديل قراردادی ناظر به موردي است كه دو طرف در متن قرارداد پيشبيني كنند يا پس از انعقاد آن به تراضي انجام دهند.
تعديل قانوني جايي است كه يا طبق قانون ،بهطور مستقيم انجام شود يا در قانون به يكي از دو طرف حق درخواست آن را بدهد.
تعديل قضايي كه در امكان آن گفتگو و ترديد فراوان است ،به موردي گفته ميشود كه دادرس ،با استناد به شرط ضمني عقد يا
جلوگيري از بيعدالتي و ضرر يكي از دو طرف مفاد قرارداد را تعديل و متناسب با شرايط ميسازد.
* در بحث تعديل قراردادي :در قراردادها گاه مفاد تعهد چنان معين ميشود كه خودبهخود با تغييرهاي ناشي از كاهش ارزش
پول تناسب پيدا ميكند .يكي از معروفترين اين شروط ،شرط «پرداخت به طال» است .اگر شروطي كه به منظور پرهيز از كاهش
ارزش پول و تعديلِ خودبهخودِ قرارداد ،مورد توافق قرار ميگيرد با قوانين ارزي و تجارت خارجي برخورد نداشته باشد ،نفوذ
حقوقي دارد ،خواه تعهد ناظر به پرداخت سكههاي طال يا معادل بهاي طال باشد يا ارزهاي خارجي يا كاالها و خدمات.
اين تعديل ،اگر تنها به اراده يكي از دو طرف (فروشنده) واگذار شود (مانند اينكه شرط شود بهاي قطعي بر مبناي نرخ روز
فروشنده معين خواهد شد) در مجهول بودن ثمن و بطالن معامله ترديد نبايد كرد .منتها چون استناد به اين بطالن به سود خريدار
نيست (چرا نيست؟) و فروشنده از آن استقبال ميكند ،بهطور معمول عنوان نميشود و مفاد شرط نادرست بر خريدار تحميل ميگردد.
* در بحث تعديل قانوني [ :خود 2نوع است :مستقيم و غير مستقيم؛] استقراء در قوانين كنوني نشان ميدهد كه غالب يا دستكم
بسيار از آنها چنان تنظيم شده است كه قراردادهاي پيشين را در بربگيرد[ .چند نمونه تعديل قانوني مستقیم ]:به عنوان مثال:
*در ماده اول قانون روابط موجر و مستأجر مصوب دوم مردادماه 1356ميخوانيم« :هر محلي كه براي سكني يا كسب يا پيشه
يا به تجارت يا بهمنظور ديگري اجاره داده شده يا بشود مشمول مقررات اين قانون است» *در ماده واحده تقليل اجارهبهاي
واحدهاي مسكوني مصوب 7آبان 1358آمده است« :كليه اجارهبهاي خانههاي استيجاري كه به عنوان محل مسكوني به اجاره
واگذار شده و مستأجر از عين مستأجره به صورت مسكن استفاده ميكند از تاريخ اول آذر 1358شمسي 20درصد تقليل داده
ميشود»* .در ماده اوّل ق.رم.م 62 .آمده است« :اماكني كه ب راي سكني با تراضي با موجر ...به تصرّف متصرّف داده شده يا بشود...
مشمول مقرّرات اين قانون است» و در مادهي 14همين قانون با زيركي از پذيرفتن درخواست تعديل دربارهي اجارههاي مسكوني
تا پنج سال جلوگيري شده است* .تبصره مصوب 1385/8/29الحاق شده به اليحه قانوني نحوه تخليه ساختمانهاي استيجاري
بهوسيله وزارتخانهها و شركتها و سازمانهاي دولتي« :آراء صادره از محاكم دادگستري كه به استناد ماده 4قانون روابط موجر
مصوب سال 1356بر تعديل مالاالجاره برعليه دولت يا مؤسسات و سازمانهاي دولتي و شركتهاي وابسته بعد از تاريخ 22بهمن
سال 1357صادر شده و به مرحله اجرا درنيامده باشد به تقاضاي مستأجر موقوفاالجرا است ...دادگاه مكلّف است با جلب نظر
كارشناس حكم صادره را با تعيين اجارهبهاي عادالنه اصالح كند .اين حكم قطعي است».
* تعديل قرارداد به دستور قانون [تعديل قانوني غیرمستقیم] :گذشته از مواردي كه قانون بهطور مستقيم مفاد قرارداد را تغيير
ميدهد گاه نيز با پيشبيني امكان تعديل به زيانديده حق ميدهد تا بر اساس قانون ،طرح دعوا كرده و دادگاه را مكلّف يا مخيّر به
تعديل قرارداد سازد :براي مثال:
بند 7ماده 11قانون روابط مالك و مستأجر ،دفاتر اسناد رسمي را مكلف ساخته است كه در اسناد اجاره تصريح كنند« :تعهد
مستأجر به پرداخت اجرتالمثل پس از انقضاي مدت و يا فسخ اجاره تا موقع تجديد اجاره يا تخليه ملك به ميزان اجرتالمسمي»
بدين ترتيب اين شرط بر دو طرف تحميل ميشود تا در زمان تصرف مستأجر و وجود رابطه قراردادي ميزان اجاره ثابت باشد خواه
در زمان عقد اجاره باشد و خواه در دوراني كه قانون آن را ادامه ميدهد .وانگهي اين قانون عقد اجاره را پس از پايان مدت نيز
ادامه و به مستأجر حق ميدهد كه موجر را الزام به انعقاد اجاره جديد كند.
10
مثال ديگر :بهموجب ماده 277ق.م ...« :حاكم ميتواند نظر به وضعيت مديون مهلت عادله يا قرار اقساط دهد» .در ماده 652
همان قانون نيز ميخوانيم« :در موقع مطالبه ،حاكم ميتواند مطابق اوضاعواحوال براي مقترض مهلت يا اقساطي قرار دهد».
در اينكه آيا دو ماده 277و 652يك مفهوم دارد يا ماده اخير به شروط ضمني قرارداد و بناي دو طرف توجه ميكند ،اختالف
است ،ولي در هرحال امكان به تأخير انداختن مهلت انجام تعهد يا صدور قرار اقساط تعديلي است كه در متن قرارداد به سود
متعهد انجام ميشود.
مثال ديگر :در ماده 9قانون روابط موجر و مستأجر مصوب 13ارديبهشت 1362آمده است” :در مواردي كه دادگاه تخليه ملك
مورد اجاره را به لحاظ كمبود مسكن موجب عسر و حرج مستأجر بداند و معارض با عسر و حرج موجر نباشد ،ميتواند مهلتي
براي مستأجر قرار بدهد “.در اين قانون ،مستأجر موظف است كه عين مستأجره را در پايان مدت اجاره به موجر تحويل دهد.
تكليف مستأجر در اين باره از آثار عقد اجاره است (ماده 494ق.م ).كه در شروط اجارهنامهها نيز بايد تصريح شود (بند 6از ماده
5قانون روابط موجر و مستاجر) .پس دادن مهلت به مستأجر تعديلي است كه براي رعايت انصاف در قرارداد ميشود.
مثال ديگر [مهم] :در ماده 4قانون مسئوليت مدني آمده است که« :دادگاه ميتواند ميزان خسارت را در موارد زير تخفيف دهد:
1ـ 2 ...ـ هرگاه وقوع خسارت ناشي از غفلتي بوده که عرفا قابل اغماض باشد و جبران آن موجب عسرت و تنگدستي واردکننده زيان
و حکم مربوط به قاطع بودن باشد »...مفاد اين ماده شامل خسارت مقطوع قراردادي (ماده 230ق.م ).نيز هست [چرا هست؟]
قرارداد راجع به خسارت را تخصيص ميدهد .براي مثال اگر فروشنده خانهاي در برابر خريدار آن تعهد کند که ظرف يک ماه برق و تلفن
مورد معامله را فراهم سازد و در صورت تخلف نيمي از ثمن را به عنوان وجه التزام برگرداند و اين تعهد را روز بعد از پايان ماه انجام
دهد ،دادگاه ميتواند ،به اين استناد که يک روز تأخير را عرف قابل اغماض ميداند و سنگيني وجه التزام فروشنده را دچار تنگدستي
ميکند از ميزان آن بکاهد .اينگونه تعديلها در گوشه و کنار ديده ميشود[ .تعديل قانوني]
11
براي مثال كارخانه صنعتي براي تأمين نيازهاي خود در آينده و مصون ماندن از نوسان بهاي زغالسنگ قرارداد خريد آن را به
بهاي معين و ثابت امضا ميكند .فروشنده نيز به اين دل خوش دارد كه خريدار ثابتي براي ساليان دراز به دست آورده است .حال
اگر پس از چندي جنگ رخ دهد و بهاي زغالسنگ را چند برابر كند ،آيا ميتوان به استناد شرط ضمني در قرارداد تجديدنظر كرد؟
[پاسخ استاد به منتقدين اين نظريه ]:احتمال دارد كه در مثال يادشده فروشنده دربارهي گراني احتمالي زغال احساس نگراني
كند يا معامله را بر پايهي محاسبهي نادرست انجام دهد ،ولي در تفسير قرارداد معيار« ،قصد مشترك» است ،نه داعي ويژهي يكي از
دوطرف؛ وانگهي ،رعايت انگيزهي فروشنده ،مانع از تحقّق انگيزهي خريدار و انجام تعهّدهاي او در برابر ديگران ميشود و اعتماد
به تجارت را از بين ميبرد.
بدين ترتيب ،استناد به شرط ضمني فسخ يا تعديل در مورد حوادث پيشبينينشده ،هرچند كه گفته ميشود در اجراي عهدنامه-
هاي بينالمللي تا اندازه اي اعتبار پيدا كرده است ،در حقوق مدني چندان موفّقيتي نيافت و با اقبال انديشمندان روبهرو نشد .امروز
بيشتر طرفداران تعديل قضايي قرارداد ،امكان آن را نتيجهي اجراي حكم ثانوي ،به منظور جلوگيري از ضرر و رعايت انصاف يا
منع از سوءاستفاده از حق و استفادهي بدون جهت دانستهاند.
با وجود اين[ ،نظر استاد ]:آنچه گفته شد ،مانع از احراز شرط ضمني ،بر مبناي داليل و قرينههاي تقديم شده به دادگاه ،در
قراردادي خاص نيست :اطالق قرارداد داللت بر چنين شرطي ندارد ،ليكن داليل ديگر ميتواند وجود آن را اثبات كند و ظهور ناشي
از غلبه و حكم متعارف يكي از آن داليل است.
ـ نظریه برهمخوردن تعادل دو عوض و ایجاد غبن:
طبق اين ديدگاه ،همچنان كه عدم تعادل دو عوض در زمان تراضي ميتواند براي زيانديده ايجاد غبن كند ،مگر اينكه ثابت شود
او نيز از گراني بهاي مورد تراضي آگاه بوده است ،هرگاه حوادث پيشبينينشدة آينده نيز اين تعادل را بهسختي برهمزند ،زيانديده
حق دارد قرارداد را فسخ كند يا تعديل آن را از دادگاه بخواهد.
*در قانون مدني ،ايجاد خيار غبن از قواعد عمومي قراردادهاي معوّض است .جز در مواردي كه عقد بر مبناي مسامحه و ارفاق
بسته ميشود ،در هر معامله ميتوان به آن استناد كرد.
*مبناي خيار غبن در حقوق ما ،نه عيب اراده است نه نقص در سبب .لزومي هم ندارد كه طرف قرارداد از بيتجربگي و ناآگاهي
مغبون بهرهبرداري كرده باشد ،چنانكه اگر منتفع از غبن نيز آگاه از بهاي واقعي و گزافي بهاي پيشنهادشده نباشد و با حسن نيت
پيمان مغبون كننده را امضا كند ،باز هم خيار غبن در نتيجه نامتعادل بودن عرفي دو عوض ايجاد ميشود .مبناي واقعي خيار غبن
جلوگيري از ضرر ناروايي است كه در دادوستد به مغبون رسيده است .پس ،حكم ثانوي جايز بودن عقد جاي حكم طبيعي و اولي
را ميگيرد و درست است که از مغبون آگاه ،شِكوِه از گزاف بودن معامله پذيرفته نیست (ماده 418ق.م ).ولي اين حكم ،خیار
غبن را به عیب اراده مغبون و خطا و حیله طرف ديگر مربوط نميکند .حكم ماده 418ق.م .نتیجه اعمال قاعده ديگری است
که به موجب آن «هیچکس نميتواند ضرری را که به اقدام خود برده است ،از ديگری مطالبه کند» .قاعده اقدام مانع از اجرای
قاعده الضرر است.
اشكالي كه در حقوق ما به چشم ميخورد و مانع از اين شده است كه رويه قضايي گرايشي به سوي تعديل قرارداد يا فسخ آن
پيدا كند ،اين است كه خيار غبن ناظر به نابرابري عرفي دو عوض و گزاف بودن عقد در زمان انعقاد است .نويسندگان قانون مدني
در تنظيم قواعد مربوط به خيار غبن به «غبن حادث» نظر نداشتهاند و شايد از اصل ،متوجه مسأله هم نبودهاند ،پس دشواري در اين
است كه آيا از مالك اين مواد و قاعده الضرر ميتوان براي جبران وضع نامطلوب ناشي از حوادث پيشبينينشده راهحلّي يافت؟
ـ نظریه سوءاستفاده از حق و استفاده بدون جهت:
پارهاي از نويسندگان خواستهاند تعديل قرارداد را بر مبناي قواعد اخالقي و انصاف استوار سازند .اين نظريه در برابر ادعاي
طلبكار به تمهيد قاعده ميپردازد تا از بدهكاري كه ناروا از سرنوشت زيانديده است حمايت كند .اين قاعده منكر نيست كه غبن
ايجادشده مورد تراضي قرار گرفته است؛ ميخواهد پذيراي چنين اراده غيراخالقي نباشد.
12
طرف قرارداد نميتواند حقي را كه پيمان خصوصي به او داده است تا مرز بيعدالتي به كار برد .بدهكار هم نميتواند بدين بهانه
كه اهميت دين را پيشبيني نميكرده است يا نميدانسته كه بيش از آنچه به دست آورده است بايد بپردازد از وفاي به عهد خودداري
كند .او تنها هنگامي از اجراي پيمان معاف ميشود كه احساس كند ديني بر عهده ندارد چراكه طلبكار ادعاي استفاده ناروا به هزينه
او دارد .بدين ترتيب شگفتآور نيست كه ادّعا شود طلبكار در اجراي طلب خود استفادهي ناروا ميبرد.
در اين نظريه ،مركز دايره استدالل ،انسان پاكنهاد اخالقي است .رعايت چنين انصافي را اخالق در رفتار با ديگران واجب
ميداند .ولي ،حقوق انتظار مروت و مردانگي ندارد و از مرز زندگي متعارف نميگذرد؛ از اخالق الهام ميگيرد ،ليكن در درون خود
بدان لطافت و صلح ناب پايبندي نيست .بهدشواري ميتوان ادّعا كرد كه كسي كه از محلّ پيمان خود سود ميبرد در ديدگاه حقوق
«استفادهي ناروا» كرده است يا كسي كه قصد اضرار ندارد و تنها در پيِ نفعي است كه فرصتها و اتّفاق به او رسانده «سوءاستفاده
از حق» ميكند.
ـ نظریه رفتار خالف حسن نیت
طبق اين نظريه ،طرفي كه اجراي تعهد ديگري را مطالبه ميكند در حالي كه آنچه خود در برابر ميپردازد به دليل كاهش ارزش
پول و گراني قيمتها جوهر و ماهيت خود را از دست داده است ،برخالف حسن نيت رفتار ميكند.
نقد :در حقوق ما ،برفرض كه بتوان تكليف مربوط به ”اجراي حسن نيت“ قرارداد را از قانون استنباط كرد ،به دشواري ميتوان
اين قاعده را برخالف اصل لزوم قراردادها و پايبند بودن دو طرف به مفاد عقد به كار برد .بيگمان هيچكس حق ندارد در روابط
اجتماعي به تقلب و تدليس دست زند .رابطه قراردادي نيز از قلمرو اين قاعده بيرون نيست .ولي ،در اين نتيجه ترديد است كه آيا
سختگيري در گرفتن حق را ميتوان با حسن نيت در اجراي تعهد مخالف دانست؟ آيا لزوم داشتن ”حسن نيت“ بايستي در جهت
تأييد مفاد تعهد و اجراي كامل آن به كار گرفته شود يا براي معاف شدن از اجراي آن؟
ـ نظریه دگرگونی طبیعت تعهّد
به موجب اين نظر ،معيار «بيثمري قرارداد» در نتيجهي حادثه پيشبيني نشده اين است كه تغيير شرايطِ وابستة به تعهّد بدون
اينكه تقصيري رخ داده باشد ،طبيعت تعهّد را از اساس دگرگون سازد چندان كه بتوان گفت آنچه را متعهّد بايد انجام دهد چيزي
نيست كه بر عهده گرفته بوده است.
نقد :اين نظريه ابهام زيادي دارد .ايراد اصلي آن ا ست كه تغيير تعهّد را در سايه شرايط جديد در چه مواردي بايد اساسي و
مربوط به طبيعت آن شمرد؟ آيا برهمخوردن شديد تعادل قر اردادي براي تحقّق اين دگرگوني كافي است؟ آيا تنزّل شديد ارزش
پول از مصداقهاي تغيير طبيعت تعهّد است؟ آيا وجدان دادرس ،معيار داوري است يا رفتار انساني معقول و متعارف؟
* نتیجه
[تا اينجا نظريات مختلف پيرامون تعديل قرارداد و پاسخ احتمالي آنها بررسي شد .حال نتيجهاي كه استاد از مباحث ميگيرد اين است كه]:
در حقوق ما از دو راه ميتوان به جبران ضـرري پرداخت كه در جريان اجراي عقد ،دور از انتظار حادث ميشود:
)1تحليل ارادة مشترك و تفسير روح حاكم بر قرارداد (شرط ضمني) )2گسترش نظرية غبن براي جبران تعادل برهمخورده.
* در مورد شیوهی نخست ـ شرط ضمني و بنايي در تراضي :تأمل در مبناي تراضي و استقراء در رويه قضايي و تحليل
قوانين نشان ميدهد كه تأثير حوادث پيشبينينشده در نتيجه تفسير قرارداد به مراتب بيش از آن است كه در آغاز به ذهن ميرسد
[و نمونههاي زيادي دارد ـ توجّه شود]:
1ـ نفقه :در مواردي كه شخص عهدهدار تأمين معاش ديگري است و در مقام اجراي تعهد قراردادي با او ميبندد ،ظاهر اين
است كه مبلغ پيشبينيشده بر مبناي هزينههاي متعارف در زمان انعقاد قرارداد تخمين شده است .پس ،اگر حادثهاي دور از انتظار
رخ دهد (مانند جنگ و بحران اقتصادي) و توان خريد آن مبلغ را چندان كاهش دهد كه به هيچ عنوان متناسب با تعهد به انفاق
نباشد ،دادگاه ميتواند ارزيابي قراردادي از تعهد را تعديل كند.
13
در توجيه اين تعديل ميتوان گفت ،الزام به انفاق تعهد به دادن مبلغي پول نيست؛ موضع آن تأمين زندگي طلبكار است ،به هر
قيمت كه باشد .مستحق نفقه نيز با قرارداد خصوصي نميتواند اين تكليف را كه نتيجه حكم قانونگذار و وابسته به نظم عمومي
است ،ساقط كند .پس قراردادي كه در اين زمينه بسته ميشود در واقع ارزش ريالي و معادل تعهد اصلي است و با توجه به
قيمتهاي همان زمان محاسبه ميشود .به بيان ديگر ،تعهد به «ارزش» را بايد از تعهد به «پول» بازشناخت.
اين استدالل ،در فرضي كه تعهد به انفاق در شمار تكاليف قانوني است ،حتي در صورت تراضي مخالف نيز اعتبار دارد .براي
مثال اگر در قراردادي كه براي دادن نفقه به مادر درمانده بسته ميشود قيد كنند كه در هيچ حالت ،نفقه ،بيش از آن ميزان پرداخته
نميشود ،اين شرط ،مانع از صدور حكم به ميزان مورد نياز مادر نخواهد شد .ولي در فرضي هم كه تعهد به انفاق ريشه قراردادي
دارد (مانند تعهد به انفاق به برادر مستمند يا فرزند طبيعي [ريشه قراردادي؟!!!]) ،ظاهر از تراضي اين است كه آنچه به پول ،ارزيابي
شده ناظر به قيمتهاي روز و دگرگونيهاي متعارف آن است .پس ،اگر در نتيجه بحران اقتصادي ارزش پول به اندازهاي كاهش
يابد كه تعهد چهره صوري و تشريفاتي پيدا كند ،دادگاه حق تعديل آن را با صدور حكم به ميزان مورد نياز دارد.
2ـ بیمة عین مستأجره توسّط موجر :در موردي كه به موجب قرارداد اجاره موجر بايستي عين مستأجره را بيمه كند يا وضع
بهرهبرداري از مورد اجار ه به حكم قانون يا عرف ،اين الزام را براي موجر ايجاد ميكند ،تشديد خطر در چگونگي انتفاع به موجر
حق درخواست تعديل اجاره به تناسب افزايش حق بيمه را ميدهد ،زيرا حق بيمه بخشي از ميزان اجاره مورد توافق است كه با
توجه به خطر موجود ارزيابي و بر ميزان اجاره ملك افزوده ميشود .پس اگر مستأجر بر اين خطر بيفزايد (مانند تبديل سوخت
كارخانه از زغالسنگ به گاز) يا تغيير ناگهاني و دور از انتظارِ وضعِ ملك ،خطر پيشبينينشدهاي به وجود آورد ،موجر نيز حق دارد
به ميزان فزوني حق بيمه خطر جديد بر اجارهبها بيفزايد ونمي توان او را پاي بند به اجاره قراردادي شمرد.
اين تعديل را كه از تحليل اراده دو طرف و تفسير قرارداد ناشي ميشود ،نبايد با تعديلي كه در قانون روابط موجر و مستأجر
( 1356ماده )4و به استناد ترقي يا تنزل هزينه زندگي درخواست ميشود اشتباه كرد[ .دقّت :اينجا بحث تعديل قضايي است؛ نه قانوني].
3ـ هرگاه انتفاع خاصي از مورد اجاره مقصود باشد و عین مستأجره آن قابلیت مورد نظر را از دست بدهد اجاره باطل
ميشود (ماده 481ق.م ).يا مستأجر حق فسخ آن را بر مبناي شرط ضمني پيدا ميكند .بنابراين اگر ساختماني براي احداث بيمارستان
رواني اجاره داده شود و ارتش بيابان مجاور آن را به ميدان تير تبديل كند ،مستأجر حق فسخ اجاره را دارد .همچنين اگر ساختماني
براي ايجاد فروشگاه به اجاره داده شود و بر طبق مقررات شهرداري ،نتوان پروانه كسب در آن محل صادر كرد اجاره باطل است.
4ـ انحالل قراردادی که قائم به شخصیت متعهد است و او در اثر مرگ يا بيماري توانايي اجراي تعهد را از دست ميدهد،
يكي ديگر از مصداقهاي عدم قابليت اجراي قراردادها است .در اينگونه قراردادها (مانند انجام عمل جراحي يا كشيدن پرده نقاشي)
وجود و سالمت متعهد بهطور ضمني قيد تعهد قرار ميگيرد و حادثه مرگ يا بيماري او مفاد عقد را بيهوده و باطل ميكند .منتها
اين نتيجه بهطور مرسوم از اصل حكومت اراده بر عقد گرفته ميشود و به اثر حادثه پيشبينينشده در نفوذ عقد منسوب نميگردد.
همچنين است انفساخ عقد در نتيجة تلف ناگهاني مبيع پيش از تسليم (ماده 387ق.م) ،بهويژه در صورتي كه مبناي حكم قانون،
مفهوم معاوضه و بناي طرفين در مبادله ثمن و مبيع ،قرار داده شود .خيار تعذر تسليم (در مورد اتالف مبيع پيش از تسليم و ناتواني
موقت در تسليم) و ممتنع شدن شرط بعد از انجام عقد (ماده 240ق.م ).نيز در زمره احكامي است كه با وقوع حادثه پيشبينينشده
و از دست رفتن اثر معهود عقد ارتباط دارد و در حقوق ما زير عنوانهاي ديگر مورد مطالعه قرار ميگيرد.
5ـ در مواردی که شرط تعديل قرارداد به صورت عرف مرسوم در آن معامله درميآيد ،اين قاعده عرفي در زمره «شروط
ضمني» به شمار ميرود .چنانكه در فروش آپارتمانها در مجتمعهاي بزرگ مسكوني ،كه سالياني چند ساختمان و تحويل آن به
درازا ميكشد ،شرط تعديل رفتهرفته به صورت عادت درميآيد و قراردادهاي نمونه آن حاوي يكي از اقسام اين شروط است.
6ـ قولنامههای خريدوفروش نیز اگر مدتها اجرا نشود و در آن مدت بهاي كاال چندان دگرگوني يابد كه عرف آن را خارج
از قلمرو تراضي بداند ،از اعتبار ميافتد .زيرا تراضي بر تعهد به فروش به بهاي معين مقيد به فرضي است كه تغيير بها قابل پيشبيني
باشد و معامله را از قلمرو آن خارج نكند[ .طبق اين متن ،ظاهراً استاد كاتوزيان ،قولنامه را تعهّد به فروش و قابل استناد ميداند].
14
* در مورد شیوهی دوم ـ گسترش نظريه غبن [حادث] برای جبران تعادل برهمخورده :آنچه در قانون مدني مطرح شده است
غبني است كه هنگام معامله وجود دارد .حال اين سوال را بايد پاسخ داد كه آيا ميتوان به دليل غبن حادث بعد از عقد نيز به
زيانديده حق فسخ داد يا بايد اين خيار را ويژه نامتعادل بودن دو عوض در زمان عقد شمرد؟
در فقه ن يز اين مسأله بررسي شده است و بيشتر فقها فزوني و كاستي قيمت را در زمان عقد مالك دانستهاند اما آنچه فقيهان در
نظر داشته اند با مسأله كنوني تفاوت دارد :فقها فزوني و كاستي بهاي مبيع را در فاصله ميان عقد و تسليم آن ،بياثر ميدانند كه اكنون
نيز اين امر ،به عنوان قاعده ،منطقي و قابل قبول است .در حالي كه مسأله ما به امري استثنايي و زاده تحوّلها شديد و ناگهاني
اقتصادي در سدههاي اخير مربوط ميشود .پس شهرت در فقه يا ادعاي اجماع اگر وجود داشته باشد به دليل اختالف دو موضوع
نميتواند مانع اجتهاد رويه قضايي و حركتهاي نظريههاي حقوقي در اين زمينه شود.
* اگر مبناي خيار غبن اخالل در تراضي باشد ،پاسخ سوال روشن است[ .و بر هم خوردن تعادل اقتصادي در آينده ،اثري بر
قرارداد ندارد] .اما بايد دانست پايه اصلي خيار غبن ،جلوگيري از ضرر نارواي مغبون است [نه شرط بنايي] .مالك اين قاعده در
موردي هم كه رويدادي نامنتظر ،تعادل قراردادي را برهم زند وجود دارد :قاعده الضرر گنجايش اين فرض را نيز دارد ،زيرا هر
ضرر ناروايي را بايد دفع كند .در ناروايي ضرر ناشي از حادثه پيشبينينشده ترديد نبايد كرد .رويدادي كه نه متعهّد پيشبيني
ميكرده و نه توان پيشبيني آن را برحسب متعارف داشته است .آنچه [در غبن حادث ]،متعهد را آزار ميدهد و وجدان دادرس را
متأثر ميسازد از همان سنخ «غبن [هنگام عقد]» است با كيفيتي شديدتر .پس ،از مالك قاعده غبن (الضرر) بايستي براي درمان اين
بيعدالتي استفاده كرد.
::سنتها با همه نیرو و سنگینی که با خود دارند سرانجام مغلوب نیازها و ضرورتها میشوند .این ،قانون حرکت تاریخ است:: ...
از مفاد ماده 227ق.م .دربارة حادثة قهري مانع از انجام تعهد نيز ميتوان لزوم خارجي بودن حادثه را استنباط كرد؛ زيرا از حيث
عدم قابليت اجراي عقد بين آن دو شباهت كامل وجود دارد.
5ـ تعادل قراردادي بايد چنان برهم خورد كه متعهد دچار مشقت و حرج شود و عرف آن را تحملناپذير بيابد :ارزيابي اين
شرط نيز بهطور نوعي انجام ميشود.
6ـ اگر وضع ناهنجار بهگونهاي نتيجه تقصير متعهد (مانند تأخير در انجام دادن تعهد) باشد هيچگاه غبن حادث موثر نيست.
7ـ در قراردادهاي درازمدت بايستي مجموع سود و زيان متعهد در جريان اجراي قرارداد مورد توجه باشد؛ بنابراين اگر سود
حاصل در نتيجه نوسان بهاي كاالها و خدمات در دوراني بتواند زيان دوران ديگر را جبران كند ،عقد را نبايد ضرري پنداشت .سود
و زيان متناوب در اجراي عقد اثر طبيعي پيمانهاي درازمدت است.
8ـ [مهم] :در موردی که موضوع دین مبلغی پول است که بهتدریج یا پس از مدتی پرداخته میشود ،به بهانه کاهش ارزش
پول نمیتوان بر آن مبلغ افزود؛ بنابراین هرگاه شخصی مبلغی به دیگری بدهکار باشد و قرار گذارند که بدهی را ظرف دو سال
بپردازد یا شخصی به دیگری وام دهد و شرط کنند که وامگیرنده آن را پس از دو سال تأدیه کند ،کاهش ناگهانی ارزش پول
و گرانی کاالها مدیون را به دادن مبلغی بیش از ارزش اسمی پول مجبور نمیکند (مستفاد از ماده 650ق.م ).ضرری که از این
رهگذر به طلبکار میرسد ناشی از قرارداد و وضع ویژه او نیست؛ زیانی است عام که به همه مردم کشور میرسد و سبب آن را
در جای دیگر باید جستجو کرد.
9ـ [مهم] :نظریه «غبن حادث» وسیلهای است برای جبران بیعدالتی و در جایی به کار گرفته میشود که یکی از دو طرف
قرارداد به ناروا و به زیان دیگری سود میبرد .بنابراین ،اگر فسخ یا تعدیل قرارداد باعث ایجاد «عسر و حرج» طرف دیگر
قرارداد شود و ضرری ناروا به او بزند باید از آن پرهیز کرد .چنانکه در قانون اجاره 1362نسبت به تخلیه محلهای مسکونی
قانونگذار از همین مبنا پیروی کرده است.
10ـ جاي اعمال نظريه موردي است كه حادثه پيشبينينشده اجراي قرارداد را به سختي دشوار و گران ميكند ،ولي ناممكن
نميسازد .فرضي كه حادثه خارجي و پيشبينينشده اجراي قرارداد را غيرممكن ميكند ،تابع اثر قوه قاهره است.
* اگر نظريه پيشنهادشده (غبن حادث) پذيرفته شود ضمانت اجراي آن چه بايد باشد؟ آيا دادگاه ميتواند عقد را تا حد معقول
و با توجه به شرايط زماني تعديل كند ،يا زيانديده تنها حق دارد عقد ضرري را فسخ كند و گريبان خود را از مصيبتي كه دچار
شده نجات بخشد؟
راهحل دوم (= فسخ) با روح قوانين ما و جمع عدالت و حاكميت اراده سازگارتر به نظر ميرسد :با اينكه شرايط استناد به «غبن
حادث» با خيار غبن يكسان نيست ،مبنا و طبيعت اين دو فرض يكي است :از ضرري ناروا پرهيز ميشود .ماده 416ق.م .به مغبون
اختيار داده است كه عقد را فسخ كند .ولي نه او حق دارد تعديل قرارداد را بخواهد نه طرف مقابل ميتواند با دادن تفاوت قيمت
مغبون را از فسخ عقد بازدارد .اين ترتيب ،عقد ضرري را به حكم ثانوي جايز ميكند ولي نظمي را بر دو طرف تحميل نميسازد.
در حالي كه اگر دادرس بتواند قرارداد را تعديل كند ،آنچه عادالنه ميبينند بجاي قرارداد مينشاند و نظم تازهاي برقرار ميكند :يعني
هم عقد پيشين را تغيير ميدهد وهم پيمان ديگري را بنام اجتماع برپا ميدارد.
از نظر تاريخي نيز دادن حق فسخ با روح قانون مدني نزديكتر است زيرا مشهور اين است كه اجراي قاعده الضرر در چنين
مواردي باعث ميشود تا حكم ضرري (لزوم عقد) برداشته شود ،ليكن حكم تازهاي را القاء نميكند و اثر مثبت ندارد.
از لحاظ عملي هم دادن حق فسخ به دشواري تعديل قرارداد نيست .در پيمانهايي كه فوري اجرا ميشود نيز گاه تعيين تفاوت
بهاي واقعي و قراردادي دشوار است( . ...استاد در جايي ديگر گفتهاند اصوالً غبن حادث در قراردادهاي مستمر مجرا مييابد)...
16
شروط ضمن عقد
(گفتار دوم از مبحث اوّل)
در اصطالح حقوقي شرط يكي از اين دو مفهوم را بيان ميكند:
1ـ امري كه وقوع يا تأثير عمل يا واقعه حقوقي خاص به آن بستگي دارد[ .كه جمع آن ميشود :شرايط]؛ پس وجود قصد و
رضا و اهليت و موضوع و جهت مشروع هركدام شرط صحت معامله است بدون اينكه هيچكدام مالزمه با درستي و نفوذ عقد
داشته باشد .از ميان اين شرايط آنچه با ايجاد مفهوم عقد رابطه عرفي يا حقوقي دارد ،سبب عقد ناميده ميشود (مانند تراضي) و
ديگر عوامل كه زمينهساز نفوذ سبب است «شرط» نام دارد .تميز سبب از «شرط» تنها جنبه نظري ندارد و گاه آثار حقوقي مهمي بر
آن بار ميشود :به عنوان نمونه ،اگر خويشاوندي سبب تعهد انفاق در ميان آنان باشد ،ضمان از نفقه آينده خويشان درست است و
اگر در زمره شرايط باشد نادرست .همچنين هرگاه عقد جعاله سبب دين پيشنهادكننده (جاعل) به شمار آيد ميتوان از او در برابر
عامل ضمانت كرد و اگر عقد ،شرط ايجاد دين و انجام عمل سبب آن باشد چنين ضماني نادرست است (م 196 .ق.م.).
مفهوم «شرط» را به اين معني نبايد با «مانع» اشتباه كرد :هرگاه عمل يا واقعه حقوقي با جمع همه شرايط خود قابل وقوع و تأثير
باشد و عامل ديگري از نفوذ سبب جلوگيري كند ،آن را در اصطالح «مانع» مينامند .پس برخالف آنچه در مورد شرط گفته شد،
نبودن مانع شرط وقوع حقوقي است نه وجود آن .به «مانع» گاه «شرط منفي» نيز گفتهاند .براي مثال رطوبت مانع آتشسوزي است
بدون اينكه در ايجاد آن حتي به عنوان زمينهساز تأثير دخالتي داشته باشد.
* شرط امري است كه قانون يا عرف آن را در زمره اسباب و شرايط ايجادكننده قرار داده است و مانع عاملي است بيروني كه
از نفوذ و تأثير نهاد مورد نظر جلوگيري ميكند با وجود اين ،تميز اين دو مفهوم گاه دشوار است و آثار عملي آن نيز ما را ناگزير
از اين تالش ميكند .براي مثال بايد معلوم كرد كه آيا تمكين از شرايط تحقق دين شوهر در دادن نفقه است يا اين تعهد در اثر
نكاح به وجود ميآيد و «نشوز» مانع است؟ اگر تمكين از شرايط الزام به انفاق باشد ،زن در دعواي نفقه بايد وجود اين شرط را نيز
اثبات كند .در حالي كه اگر نشوز مانع انفاق باشد ،شوهر به عنوان دفاع بايد اثبات نشور از بر عهده بگيرد.
2ـ توافقي است كه برحسب طبيعت خاص موضوع آن تراضي در شمار توابع عقد ديگري در آمده است[ .كه جمع آن ميشود:
شروط] .چنانكه مالحظه ميشود ،شرط بدين مفهوم خود نيز دو قسم است :گروهي كه برحسب طبيعت موضوع آن خود التزامي
مستقل نيست و ناچار بايد در زمره توابع عقد ديگر باشد :شرط صفت ،شرط اجل .اين شروط در واقع به كمال و روشني شيوه
اجراي تعهد كمك ميكند و خود يا التزامي جداگانه نيست يا به منظور تكميل و تغيير تعهد اصلي قرارداد بر عهده گرفته ميشود.
گروه ديگر كه ميتواند به ع نوان قرارداد مستقل مورد توافق باشد ولي دو طرف به مالحظاتي آن را تابع عقد ديگر ساختهاند تا
نام شرط بر آن نهاده شود.
* شرط تعلیقي و تقییدی« :شرط» گاه آثار حقوقي عقد را مقيد ميسازد و اجراي آن را به تأخير مياندازد و گاه اين آثار را
منوط و معلق به وقوع حادثه خارجي ميسازد .قسم نخست را «شروط تقييدي» و دوم را «شروط تعليقي» مينامند .اثر شرط را بر
مبناي مضمون آن و نقشي كه در وقوع و اجراي قرارداد به عهده دارد تميز ميدهند .با وجود اين هر جا كه واژه شرط بدون هيچ
قيد يا قرينهاي آورده شود ظاهر اين است كه از «شرط تقييدي» سخن گفته شده است و به همين جهت نيز از صفت «تقييدي» كمتر
نام برده ميشود .برعكس «شرط تعليق» را بهطور معمول با همين تركيب به كار ميبرند.
17
* شروط تباني يا بنايي :شرط به معني عام خود (التزام) ،در رابطه با عقد ،يكي از اين سه حالت را دارد:
)3بعد از عقد به آن ملحق میشود. )2ضمن عقد ،شرط میشود )1پیش از عقد واقع میشود
* شرط تباني از قسم نخست است.
* با وجود اين در مواردي كه تراضي درباره عقد در چند نوبت انجام ميشود هرگاه تراضيِ نهايي درباره اركان اساسي عقد (مانند
مبيع و ثمن در بيع) صورت پذيرفت همه توافقهاي مقدماتي را نيز بايد از شروط ضمن عقد دانست .زيرا ظاهر اين است كه هر
توافق بر مبناي تراضيهاي قبلي انجام ميشود.
برعكس هرگاه عقد بر مبناي التزام يا گفتگوهاي مقدماتي واقع شود ،شرط را در اصطالح «شرط بنايي» يا «شرط تباني» مينامند
و درباره لزوم رعايت و آثار آن بين فقيهان اختالف است :مشهور چنين شرطي را الزامآور نميداند و ذكر در عقد را ضروري ميبيند
و حتي از بعضي نقل شده است كه ادعاي اجماع بر آن كردهاند .بعض ديگر راه ميانه برگزيدهاند ،بدين معني كه هرگاه شرط تباني
از اموري باشد كه به حكم عرف عقد بر آن داللت كند (مانند تعادل عرفي بين دو عوض و سالمت مبيع و نقد بودن ثمن) و در
زمره «شروط ضمني» درآيد ،يا از اموري باشد كه صحت عقد منوط بر آن است (مانند معلوم بودن وصف دو عوض) و از اين
لحاظ در شمار «بناي نوعي» محسوب شود ،الزامآور است و تخلف از آن موجب خيار فسخ ميگردد .ولي در موردي كه شرط ناظر
به وصفي است كه توجه به آن در اعتبار عقد اثر ندارد يا از انگيزههاي شخصي انجام دادن معامله است تباني دو طرف بدون ذكر
صريح يا ضمني آن در عقد هيچ اثري ندارد .گروه دیگر اين تفصيل را رها كردهاند و تباني درباره شرط را در حكم ذكر در متن
عقد ميدانند ،خواه پيش از عقد موضوع التزام قرار گيرد يا درباره ذكر آن در عقد توافق شود يا هركدام از ضمير ديگري آگاه باشد
و بر مبناي اين آگاهي توافق انجام شود.
قانون مدني نظر اخير را برگزيده است :خیار رؤیت و تخلف از وصف (مواد 410تا 415ق.م ).درواقع چهرهای از شروط
بنایی درباره اوصاف مورد معامله است( .نيز ماده 1128ق.م).
اين انتخاب [= نظر قانون مدني] را كه با اصل حاكميت اراده و رهايي از قيد تشريفات سازگارتر است بايد تأييد كرد .وانگهي،
اين ادعا كه شروط بنايي در عقد بياثر است ،با پارهاي از احكام از جمله اثر نامشروع بودن «جهت» در معامله و نظريه اشتباه و
خيار رؤيت و تخلف از وصف مخالف مينمايد و اين سؤال را بيپاسخ ميگذارد كه اگر نيروي الزامآورِ شرط از «تراضي» مايه
ميگيرد چرا بايد ذكر در عقد براي نفوذ شرط الزم باشد و به معناي «قصد مشترك» مورد اعتنا قرار نگيرد؟ اگر شروط تباني درباره
انگيزههاي اقدام به انجام معامله بياثر باشد ،چگونه ميتوان بطالن معاملهاي را كه جهت آن نامشروع است توجيه كرد؟
* شروط الحاقي و ابتدايي :شروط الحاقي شرطي است كه پس از بسته شدن عقد ضميمه آن ميشود :در اين صورت هرگاه
موضوع شرط امري مستقل [از مفاد عقد اوّليه] باشد (مانند وكالت يا پيمانكاري) اعتبار آن تابع «شروط ابتدايي» است كه با وجود
ماده 10ق.م .در نفوذ آن ترديد روا نيست ولي اين بحث را كه مربوط به قلمرو عقد و الزام ناشي از قراردادهاي بينام است نبايد
با «شرط» مخلوط كرد زيرا در فرض ما عقد پايان يافته است و توافق بعدي نيز تغييري در مفاد آن نميدهد .پس اعتبار و نفوذ
توافق اخير را بايد بر مبناي قواعد عمومي قراردادهاي بررسي كرد و به «نظريه شرط» ارتباط ندارد .در نتيجه[ ،مثال مهم] :هرگاه
بعد از وقوع نكاح ،زن به شوهر خود وكالت دهد تا امالك ا و را اداره كند ،اين عقد را نبايد در زمرة شروط [ضمن عقدِ] نكاح آورد
و وكالت را تابع آن شمرد.
ولي هرگاه دو طرف ،درباره مفاد و چگونگي اجراي تعهدهاي ناشي از عقد ،توافق جديدي كنند و براي مثال ،بر ميزان دستمزدها
در قرارداد بيفزايند يا موعدي براي پرداخت بهاي كاالهاي فروختهشده معين سازند ميتوان توافق جديد را از شروط قرارداد پيشين
دانست زيرا بدينوسيله قرارداد را طرفين اصالح كردهاند و همين اندازه ارتباط ،كافي است كه نام «شرط» بر آن نهاده شود.
18
* آنچه اهمّيت دارد وجود عالقه و ارتباط شرط با عقد است ،نه زمان وقوع آن؛ زيرا نيروي «قصد مشترك» اين توان را دارد كه
امري خارجي را به عقد پيوند زند و آن را در شمار مفاد عقد آورد .پس اگر شرطي كه ضمن عقد آمده است از ديدگاه قصد مشترك
ربطي به عقد نداشته باشد بايد آن را التزامي مستقل يا «تعهد ابتدايي» شمرد.
* شرط ضمني :اصطالح «شرط ضمني» براي اموري به كاري ميرود كه مدلول التزامي الفاظ قرارداد است :يعني [ 3مورد ]:به حكم
عقل يا قانون يا عرف ،الزمه مفاد توافق يا طبيعت قرارداد است .براي مثال در موردي كه شخص تعهد به كاري ميكند ،ميگويند
بهطور ضمني تعهد به فراهم آوردن مقدمات آن نيز كرده است :فرض كنيم مالكي تعهد كرده است كه ملك ثبتشده خود را به
بهاي معين به ديگري بفروشد .در حقوق ما ملك ثبتشده تنها از راه تنظيم سند رسمي انتقال و ثبت آن در دفتر امالك امكان دارد
(ماده 22ق.ث .).براي تنظيم سند رسمي انتقال نيز الزم است كه سند مالكيت به دفتر اسناد رسمي برده شود .ملك بدهي نداشته
باشد و دفتر نماينده و سردفتر امضا شود .پس تعهد به انتقال مستلزم تعهد به تنظيم سند و انجام همه مقدمات آن است .قرارداد
مربوط به تعهد به انتقال حاوي اين «شرط ضمني» است كه متعهد ماليات ملك را بپردازد و در دفتر اسناد رسمي حضور يابد و دفتر
را امضا كند.
مثال ديگر :ميتوان گفت عقد اجاره ،حاوي شرط ضمني مربوط به تسليم مورد اجاره از سوي مالك و انجام تعميرهاي جزئي
[نه كالن و عمده] از طرف مستأجر است.
* شرط ضمني [از نوع «عقلي و واقعي»] ،وسيلة «تكميل» و [نيز] «تفسير» قرارداد است [براي روشنتر شدن اين جمله،
ر.ک .صفحة 20همين جزوه ،بند «شروط تباني» و دو بند پس از آن] و دشواري تميز قصد مشترك در اين كورهراه نيز جلوه ميكند.
مدلول التزامی مفاد عقد نیز بر طرفین تحمیل می شود ،هرچند بر آن ناآگاه باشند .این قاعده که مصداقی از آن در ماده
356ق.م[ .ماده مهم] آمده است ،تفاوت بین «شروط تبانی» و سایر «شروط ضمنی» را روشن میکند :در شروط تبانی ،چون
قصد واقعی و بیاننشده در عقد ،مبنای تراضی است ،باید احراز شود که با دلی آگاه و متوجّهِ به شرط اقدام کردهاند .ولی
در شرط ضمنی ،از آنجا که مفاد شرط ،مدلول التزام کالم آنان است و از راههای فرعی (عرف یا عقل یا قانون) احراز
میشود ،توجه و آگاهی از آن ضرورت ندارد و دو طرف اگر بیان مخالفی نکنند ،پایبند به مدلول کالم خود هستند.
:::به نظر نگارندهي اين جزوه ،باتوجّه به اينكه استاد كاتوزيان در شمارهي 554كتاب ،شرط ضمني را در سه دستهي «1ـ عقلي يا واقعي
2ـ قانوني 3ـ عرفي» ،تقسيمبندي نموده (كه توضيح آنها در ادامه آمده است) و سپس شرط تباني را يکي از اقسام شرط ضمنيِ عقلي
(=واقعي) دانستهاند ،در مقايسهي اين فرمايشِ استاد كاتوزيان با مطالب پاراگراف قبل ،حدّاقل در نگاه اوّل ،تعارض به نظر ميرسد :اگر شرط
تباني يکي از اقسام شرط ضمني باشد ،چطور ميتواند با آن متفاوت باشد؟ البته به احتمال فراوان ،منظور استاد از «شرط ضمني» در بند قبل،
شرط ضمني قانوني و يا عرفي (يعني نوع دوم و سوم) بوده است؛ هرچند در پرانتز ،واژهي «عقل» را نيز ذكر كردهاند.
از تعريف «شرط ضمني» و نمونههايي كه براي آن وارد شده است ،چنين استنباط ميشود كه مبناي ايجاد عالقه و وابستگي
شرط ضمني با مفاد عقد يكي از اين سه عامل است1 :ـ عقل 2ـ عرف 3ـ قانون
1ـ عقل و بداهت :در پارهاي موارد ،عقل بهگونهاي آشكار و بدون هرگونه ترديد ،وجود شرط را از لوازم عقد ميشمرد؛ براي
مثال ،انجام دادن مقدمه تعهد ،الزمه وفاي به آن است ،چنانكه در مورد فروش ملك ثبتشده گفته شد .همچنين است در جايي كه
مفاد عقد اگر بدون وجود شرط ضمني باشد ،بيفايده يا نامتناسب با هدفهاي بيانشده دو طرف جلوه كند[ .پاورقي :يكي از
نمونههاي بارز شرط ضمني در حقوق انگليس ،اين است كه در اجارههاي محل مسكوني با اثاثيه ( )Furnishedاين شرط ضمني
وجود دارد كه محل بايد از آغازِ اجاره ،آماده براي سكونت مستأجر باشد].
19
مثال ديگر[ :مثال مهم] :فرض كنيم زميني براي احداث بيمارستان يا مؤسسات نظامي فروخته ميشود .خريدار نسبت به مالكان
احتمالي مجاور آن ملك حساس است و بيم از آن دارد كه مالكان ناباب يا ايجاد سازمانهاي نامتناسب به هدف از خريد زمين لطمه
بزند و تالش او را بيهوده سازد [ظاهراً مثال در فرضي است كه زمينهاي مجاور نيز در مالکيت فروشندهي زمين بيمارستان بوده است و
وي هنوز آنها را نفروخته است] .پس در معامله شرط ميشود كه هنگام فروش زمينهاي مجاور مبيع ،حق تقدم با خريدار باشد يا
او بتواند معاملهاي را كه به مصلحت نميداند رد كند .در اين شرط نامي از صلح يا هبه برده نميشود ،چراكه با غلبه با نقل ملك از
راه فروش است و ديد عرفي به مصداقهاي شايع قناعت ميكند ،ولي بديهي است كه دو طرف به بازرسي تملك بيگانه توجه
داشتهاند نه سبب آن و اگر بر بيع تكيه كردهاند بدين لحاظ بوده است كه از شايعترين وسيله تملك جلوگيري كنند و مصداقهاي
نادر را به بداهت آن واگذاردهاند .اكنون اگر فروشندة ملك ،از راه صلح يا هبه ،زمينهاي مجاور مبيع را به ديگران انتقال دهد و
حق بازرسي يا تقدم خريدار را از بين ببرد دادگاه ميتواند بر مبناي «شرط ضمني» قرارداد كه انتقال از راه صلح و هبه را نيز موكول
به اذن خريدار ميكند به ابطال معامله رأي دهد.
«شروط تباني» نيز از همين گونه است .بيگمان بايد آن را نوعي خاص از «شروط ضمني» شمرد كه طبيعت و شرايط
ويژه خود را دارد ولي با اين همه ،باز هم در گروه «شروط ضمني» ميآيد[ .در گروه شروط ضمني عقلي و واقعي]
2ـ قانون :پاره اي از احكام قانون بر اين بنا فرض شده است كه دوطرف ،مفاد آن را بهطور ضمني خواستهاند .به همين جهت
نيز شرط ”صريح“ ،آن حكم را از بين ميبرد .قوانين تكميلي را ميتوان در اين گروه آورد .منتها مالزمه بين عقد و شرط ،ناشي از
حكم قانون است و ضرورتي ندارد كه مفاد شرط به گونهاي از راه اراده مشترك استنباط شود .به همین جهت گفته شد که لوازم
قانونی را باید وسیله تکمیل قرارداد شمرد ،نه تفسیر آن .اصطالح «شرط ضمني» نيز در اين مورد عنواني است براي توجيه و تعيين
طبيعت و قلمرو حكم موجود و از ابزار تفسير قانون است نه شرط واقعي [تكميل قرارداد و تفسير قانون؛ نه تفسير قرارداد].
3ـ عرف و عادات قراردادي :گاه مفاد شرط چندان در [نوع خاص از] قراردادي تكرار ميشود و بهگونهاي شياع پيدا ميكند كه
ميتوان آن را از لوازم معامله شمرد .منتها چنانكه گفته شد ،قاعده عرفي در اين زمينه همانند قانون ،وسيله تكميل قرارداد است و
گاه بر دو طرف تحميل ميشود و نميتوان آن را در همه چهرههاي خود به «شرط ضمني» تحليل كرد .در نتيجه بايد پذيرفت كه
شرط ضمنيِ «واقعي» بر آن حكومت دارد.
بدين ترتيب شرط ضمني را به سه گروه واقعي و قانوني و عرفي تقسيم كردهاند .منتها از اين سه قسم تنها ميتوان
گروه نخست و بعضي از مصداقهاي گروه سوم را به واقع شرط ضمني نام نهاد و به اراده طرفين منسوب كرد.
*نقش شرط در قراردادها به اثر «تقييدي» محدود نميشود ،گاه دو طرف پيماني ديگر از توابع عقد مورد نظر ميكنند .نقش
شرط در اين فرض «تركيبي» است؛ دو قرارداد ضمن يك تراضي واقع ميشود و به نيروي اراده يكي از آن دو وصف اصلي مييابد
و ديگري چهره فرعي و تبعي .بهطور معمول اين تركيب به دو منظور انجام ميشود:
.1استفاده از لزوم عقد اصلي
مانند م 679 .ق.م« .موكل ميتواند هر وقت بخواهد وكيل را عزل كند ،مگر اينكه وكالت وكيل و يا عدم عزل در ضمن عقد
الزمي شرط شده باشد ».اين حكم به عنوان مصداقي از يك قاعده كلي تلقي شده است؛ قاعدهاي كه در مورد استعفاي وكيل و فسخ
ساير عقود جايز مورد استفاده قرار ميگيرد ،مگر اينكه معلوم شود جواز عقد به گونهاي با نظم عمومي ارتباط دارد (مانند وعده
نكاح) [يعني نميتوان جواز وعدهي نكاح را الزم كرد]
.با وجود اين لزوم عقد تبعي ويژه موردي است كه اين اثر به سود دو طرف باشد .پس اگر شرط تنها به سود يكي از آن دو
باشد مشروطله ميتواند ازا آن بگذرد و حق خويش را ساقط كند (ماده 244ق.م ).براي مثال ،هرگاه شوهري وكيل زن شود تا
ملك او را به رايگان به خود انتقال دهد ،چون وكالت تنها به سود شوهر است ،شرط آن در نكاح براي زن ايجاد الزام ميكند ،ولي
شوهر ميتواند هرگاه بخواهد از اين سود بگذرد و استعفا دهد.
20
.2تبعي ساختن وجود پیمان:
اگر پيماني به شكل شرط درآيد ،بقا و انحالل آن تابع عقد اصلي ميشود .پس اگر عقد به سببي فسخ يا اقاله شود يا مدت آن
پايان يابد تعهد ناشي از شرط نيز از بين ميرود مگر در مواردي كه انحالل شرط نيازمند اسباب و تشريفات خاص باشد[ .پاورقي
ص 126 .كتاب :مانند موردي كه مفاد شرط ،نكاح بين دوطرف باشد كه انحالل آن نياز به طالق و تشريفات خاص دارد .فسخ
نكاح نيز از امور استثنايي است و چنين فرضي در شمار آن موارد خاص نيامده است .ـ طبق اين متن ،مشخّص ميشود كه از نظر استاد
كاتوزيان« ،نکاح» يک عقد رضايي است ،نه تشريفاتي].
ماده 246ق.م .در اين باره اعالم ميكند « :در صورتي كه معامله به واسطه اقاله يا فسخ به هم بخورد شرطي كه ضمن آن شده
است باطل ميشود و اگر كسي كه ملزم به انجام شرط بوده است عمل به شرط كرده باشد ميتواند عوض آن را از مشروطله بگيرد».
اجراي بخش اخير ماده ، 246در جايي كه عقد اصلي مستمر است و پس از اجراي بخشي از آن فسخ ميشود ،دشوار است.
فرض كنيم كه خانهاي براي مدت يك سال به اجاره داده ميشود و موجر آن را بعد از هشت ماه فسخ ميكند .در اين اجاره شرط
شده است كه تعمير مورد اجاره با مستأجر است يا او متعهد است كه جاده فرعي متصل به خانه را به هزينه خود آسفالت كند.
مستأجر به اين عهد عمل كرده است و اكنون ميخواهد عوض آن را بگيرد .آيا در فرضي كه گفته شد حق دارد تمام هزينه تعمير
خانه يا آسفالت جاده فرعي را پس بگيرد؟
ظاهر ماده چنين حكم ميكند ،ولي اين ظهور چندان با عدالت مخالف است كه ذهن را به تأمل وا ميدارد؛ قانون مدني راهحل
ميانهاي پيشبيني نكرده است .با وجود اين به نظر ميرسد كه ماده 246ناظر به فرض ما نباشد و تنها انحالل كامل عقد اصلي را
در نظر گرفته است از سوي ديگر تحميل تمام هزينه تعمير و آسفالت بر مستأجر نيز نارواست چراكه او هم به اميد انتفاع يك سال
از مورد اجاره تعهد پذيرفته است .پس [توجّه ويژه ـ مثال و قضاوت استاد در آن ،جنبة كنکوري دارد ]:تنها راهحل عادالنه اين است كه:
هزینة انجام شرط نیز به تناسب مدتی از اجاره که باقی مانده است تقسیط شود و در فرض ما یکسوم آن به مستأجر
بازگردانده شود.
براي مثالهاي پيچيدهتر دادگاه ميتواند از نظر كارشناس استفاده كند و در تعديل تعهد مستأجر بر مبناي قصد معاوضي بكوشد.
در توجيه راهحل ميانه ميتواند به اين شرط ضمني استناد كرد كه در چنين مواردي دو طرف خواستهاند به تناسب انتفاع مستأجر
هزينه اضافي بر او تحميل شود و اين شرط بر مفاد ماده 246كه قاعده يا تكميلي است حكومت دارد.
* انحالل عقد تبعي (حتي به دليل ويژهي خود ،مانند مرگ موكّل در وكالت) سبب برهم خوردن عقد اصلي نميشود.
* بطالن شرط نيز باعث بطالن عقد نميشود مگر اينكه [ ]:1برخالف «مقتضاي [ذات] عقد» باشد يا [ ]:2جهل به آن سبب
مجهول ماندن يكي از دو عوض شود يا [ ]:3برخورد آن با نظم عمومي و اخالق باعث نامشروع شدن «جهت معامله» گردد.
* اگر ملتزم به شرط (مشروطعليه) از انجام آن خودداري كند مشروطله بايد اجبار او را از دادگاه بخواهد ونمي تواند معامله به
مثل كند و او هم از وفاي به عهد سرباز زند .همچنين ،اگر شرط باطل باشد بطالن آن جز در موارد خاص تعهدهاي اصلي را از
بين نميبرد [يعني در اينجا حقّ حبس وجود ندارد].
* شرط عوض در عقود رايگان طبيعت آنها را دگرگون نميسازد و باعث انقالب هبه به معاوضه نميشود .هبة معوض [م.
801ق.م ،].ناقص است و از نظر تحليلي ميتوان گفت ،عقد تركيبي از دو هبه است كه ضمن يك تراضي انجام ميشود.
* شرط ضمن عقد جایز:
در اين بحث ،بايد به سه سؤال اصلي كه كمتر به آن پرداخته شده است پاسخ داد:
1ـ آيا شرط ضمن عقد جايز هيچ الزامي به وجود نميآورد يا در حدود عقد اصلي ايجاد الزام ميكند؟
2ـ آيا قصد مشترك ميتواند شرطي را كه در عقد جايز آورده است خارج از مفاد عقد نيز الزامآور كند؟
3ـ آيا به وسيله شرط ميتوان عقد جايزي را الزامآور كرد يا الزم است شرط ،ضمن عقد الزم آورده شود؟ [از نظر استاد :بله]
21
در پاسخ به سؤال اوّل :نميتوان گفت شرط الزامآور نيست زيرا گفته شد كه شرط وابسته به عقد و در زمره قيود آن درميآيد.
طرفي كه مايل است از وفاي به شرط خودداري كند بايد از عقد نيز بگذرد .تبعيض روا نيست و آن دو را يا بايد با هم رعايت كرد
يا از هردو چشم پوشيد .پس اگر ضمن عقدي جايز انجام فعلي بر يكي از دو طرف شرط شود ميتوان الزام او را از دادگاه خواست.
خوانده دعوا ميتواند با فسخ عقد اصلي خود را از آن قيد و التزام رها سازد ولي پيش از اين اقدام ،انجام كار مشروط بر عهده او
است.
در پاسخ به سؤال دوم :بايد افزود كه ظاهر از شرط كردن ضمن عقد جايز اين است كه مفاد شرط تابع عقد باشد و با انحالل
آن از بين برود .اين ظاهر به عنوان اماره قضايي ناشي از طبيعت عقد هميشه در برابر مدعيِ لزوم شرط قابل استناد است و ادعاي
بقاي شرط امري است كه بايد اثبات شود .پس سؤال اصلي اين است كه اگر در عقد جايز بيايد كه در صورت فسخ عقد نيز مفاد
شرط بايد اجرا شود يا از قرائن بتوان وجود چنين التزامي را بهطور ضمني استنباط كرد ،آيا وفاي به شرط الزم است؟
[اصل پاسخ سؤال دوم ]:احراز اين خواست مشترك نشان ميدهد كه شرط در واقع تعهدي مستقل يا ابتدايي است كه عالقه و
ارتباط الزم را با عقد ندارد .پس اعتبار آن تابع بحث «شروط ابتدايي» است .در نتيجه با مبنايي كه در الزام ناشي از آن برگزيديم
(صفحه 19جزوه ،بند «شرط ضمني») و مفاد ماده 10قانون مدني و اصل آزادي قراردادها ترديد در بقا و لزوم شرط در حدود مضمون
خود روا نيست.
در پاسخ به سؤال سوم :از ظاهر بعضي مواد قانون مدني مانند م 552 ،586 ،679 .و ،651چنين برميآيد كه نويسندگان اين
قانون از نظر مشهور در فقه پيروي كردهاند [نظر مشهور فقها :بهوسيله شرط ،نميتوان عقد جايزي را الزامآور كرد] .اما [نظر استاد]:
اگر خواست مشترك دو طرف بتواند ايجاد التزام كند و قالب و تشريفات معين نداشته باشد (ماده 10ق.م ).چه تفاوت ميكند كه
اين خواست ضمن عقد الزم بيان شود يا در خود عقد؟ تفسیر این مواد ،که هیچکدام بیاعتباری شرط لزوم را به صراحت
اعالم نمیکند ،باید در سایه روح حاکم بر قانون مدنی (حاکمیت اراده) صورت پذیرد .پس میتوان گفت این مواد ناظر به
مورد شایع است بدون اینکه مفهوم آن ،لزوم شرط در عقد جایز را نفی کند.
* به اعتبار چگونگي بيان اراده نيز شرط را به صريح و ضمني تقسيم كردهاند و شرط اخير را به «واقعي» و «قانوني» و «عرفي»
مي توان تقسيم كرد .به اعتبار شيوة ارتباط آن با عقد ،شرط را به ضمن عقد و خارج از آن (ابتدايي) تقسيم ميكنيم .همچنين ،به اين
اعتبار كه اثر شرط تنها محدود به دو طرف قرارداد ميشود يا دربارة ديگران نيز مؤثر است ،شرط را به سود طرف قرارداد و «شرط
به نفع شخص ثالث» ميتوان تقسيم كرد و «شرط به فعل ثالث» يكي از اقسام گروه اخير است.
* به اعتبار نفوذ شرط نيز آن را به «صحيح» و «فاسد» تقسيم كردهاند :قسم نخست به شرط صفت و فعل و نتيجه و قسم دوم نيز
به دو گروه :شروط «باطل» و شروط «باطل و مبطل» تقسيم شده است.
* شرط صفت عبارت است از شرط راجعه به كيفيت يا كميت مورد معامله.
* در عقود مسامحي شرط صفت محلي در مفاد عقد ندارد.
22
* گاه در معامالتي كه موضوع آن عين معيّن است وصفي كانون تراضي و معامله قرار ميگيرد كه با چشم عادي ديده نميشود و
ناچار است كه خريدار به گفتة فروشنده اعتماد كند .به ويژه در جايي كه فروشنده نيز در وصف مورد نظر ترديد داشته باشد (مانند
مجسّمهاي از ميكلآنژ يا نقاشي رامبراند) ،يا خريدار كااليي را نديده و به وصف بخرد (م )410 .شرط صفت معمولتر است و اگر
در معامله تصريح هم نشود از بناي تراضي بهخوبي برميآيد و يكي از نمونههاي «شرط ضمني» است.
همچنين است معامالتي كه از روي نمونه انجام ميشود و دو طرف بر پاية اوصاف نمونة خاص با هم تراضي ميكنند .سالمت
مبيع نيز از اوصافي است كه به طور صريح يا ضمني در نوع خريدوفروشها شرط مي شود و بر مبناي آن فروشنده متعهد است تا
كاالي سالم به خريدار تحويل دهد( .ماده 414ق.م).
* اگر نظريه شرط از توابع خيارات باشد و به عنوان «سبب خيار» مورد مطالعه قرار گيرد ،بيگمان شرط صفت از اين ديدگاه
ويژه وصفي از اوصاف «عين معين» است .زيرا ،تنها در اين فرض است كه تخلف از شرط موجب خيار ميشود .برعكس ،هرگاه
نظرية شرط عنواني مستقل از خيارات باشد ،چنانكه قانون مدني پذيرفته است« ،شرط صفت» اعم از وصفي است كه براي عين
معيّن شرط مي شود يا صفتي كه براي عين كلّي در عقد آمده است و اختصاص آن به مبيع شخصي محملي ندارد.
مقدار مورد معامله ،چنانكه گفته شد ،به طور معمول معيار اندازة ارزشي است كه مورد دادوستد قرار ميگيرد .به همين جهت
«شرط مقدار» نيز ناظر به ميزان تعهد است :براي مثال ،اگر خرمن گندم به شرط داشتن وزن معين (ده خروار) فروخته شود ،مقصود
بيان يكي از اوصاف مبيع نيست و بدين وسيله دو طرف مي خواهند به تناسب اين وزن حدود تعهد خود و از جمله بهاي آن را
معين كنند .با وجود اين« ،شرط مقدار» از اين حكايت دارد كه دو طرف يا يكي از آنها به وزن تمام مبيع هم نظر داشتهاند و در
گندم مورد معامله تبعيض را روا نميدانند .پس ،در اين فرض شرط دو چهرة گوناگون دارد )1 :چهرة اصلي ،كه تعيينكنندة موضوع
تعهد دو طرف است )2چهرة فرعي ،كه لزوم داشتن ميزان معين است به عنوان وصف مشروط.
تميز اينكه در هر قرارداد «شرط مقدار» كداميك از اين دو قسم است در نهايت به «قصد مشترك» بستگي دارد و در نتيجة
«تفسير قرارداد» انجام ميشود .ولي ،بر مبناي غلبه ،بايد گفت «مقدار» وسيلة تعيين ميزان تعهد نيز هست ،مگر اينكه خالف آن
احراز شود.
شرط نتیجه (غایت)
مادة 234ق.م .در بيان «شرط نتيجه» ميگويد ...« :آن است كه تحقق امري در خارج شرط شود».
ماهيت اين «امر» روشن نيست ،ولي چون راه ايجاد آن تراضي است ،ميتوان گفت نتيجهاي است كه موضوع «قصد انشاء» قرار
ميگيرد .بدين ترتيب ،از ميان پديدههاي حقوقي بايد «وقايع» را از تعريف خارج كرد ،براي مثال ،نميتوان در معاملهاي شرط كرد
كه خريدار در تصرف خود غاصب و مسئول باشد يا در اتالف مال ديگري مقصر به شمار آيد« .اخبار از وقايع» را نيز بايد از ذهن
بيرون راند ،چراكه خبر از رويدادي پيش از آن ميدهد و به تراضي در خارج ايجاد نميشود :اقرار به دين يا ارتكاب جرم با شرط
نتيجه تحقق نمييابد .دو طرف مي توانند در عقد به وجود حقي بر خود اقرار كنند ،ولي اين اقرار وجود تبعي پيدا نميكند ،امري
است مستقل كه با انحالل عقد و حتي بطالن آن اثر ويژه خود (اخبار) را دارد.
بنابراين آنچه باقي ميماند آثار و نتايج «اعمال حقوقي» است كه با تراضي يا ارادة يك تَن انشا ميشود [مثل آنکه نتيجة يک ايقاع
مانند ابراء ،در ضمن عقدي شرط گردد] .در اين موارد است كه دو طرف ميتوانند «نتيجة» عقد يا ايقاعي را كه در نظر دارند در قرارداد
اصلي «شرط» كنند ،بهگونه اي كه نياز به سبب ديگري نداشته باشد .براي مثال ،خريدار وكيل فروشنده باشد يا از ديني كه به او دارد
بري شود يا مالك دوچرخة او گردد.
نتيجة مورد نظر ممكن است اثر انحالل قرارداد ديگري باشد :مانند عزل وكيل و تملك دوباره مال فروختهشده [= دوچرخه] و
برائت از دين ناشي از ضمان يا آزاد شدن مال مرهون ،كه در واقع اثر اقالة وكالت و بيع و ضمان و رهن است.
23
از ميان اين نتيجهها نيز پارهاي را كه نياز به سبب خاص و تشريفاتي اضافه بر «تراضي» دارد بايد استثنا كرد .براي مثال ،انحالل
نكاح ،جز در موارد خاص فسخ كه با ارادة زن يا شوهر انجام ميپذيرد ،نياز به طالق دارد كه ايقاعي است تشريفاتي .پس ،نميتوان
جدايي زن و شوهر را به صورت «شرط نتيجه» درآورد .همچنين ،انتقال ملك ثبتشده را نميتوان در سند عادي قرارداد به صورت
«نتيجه» شرط كرد[ .اما عقود عيني را ميتوان شرط نتيجه قرار داد].
«امری» که تحقق آن در خارج شرط می شود ،ممکن است خود عمل حقوقی باشد نه نتیجة آن .برای مثال به جای اینکه
در عقد بیع شرط شود که خریدار وکیل فروشنده باشد یا مالی را تملّک کند ،در شروط عقد چنین بیاید که «فروشنده
بدین وسیله به خریدار وکالت میدهد» یا «فروش نده فالن مال را به خریدار صلح یا هبه میکند» .در این فرض ،در واقع
تحقّق سبب شرط میشود ،نه تحقّق نتیجه :یعنی ایجاب و قبول دو اثر متفاوت دارد1 :ـ وقوع عقد اصلی یا بیع 2ـ وقوع عقد
تبعیِ وکالت یا صلح یا هبه .و این هر دو اثر با هم به وجود میآید.
در اين حالت ،چون فرض اين است كه نتيجة خارجي از راه ايجاد سبب آن شرط شده است ،ديگر اين سؤال مطرح نميشود
كه آيا نتيجة مورد نظر (مانند وكالت يا مالكيت) بدون سبب قانوني آن به وجود ميآيد يا نه؟ بحث اين است كه آيا سبب مشروط
اركان الزم براي تحقق خود را دارد يا ناقص است؟ اين دو سؤال با هم شباهت دارد ولي يكي نيست و تحقيق دربارة جمع آمدن
شرايط عقد تبعي سادهتر است و نيازي به بحثهاي پيچيده در باب نفوذ «شرط ابتدايي» و «حاكميت اراده» ندارد.
بدين ترتيب ،در تعريف «شرط نتيجه» ميتوان گفت « :شرطي است كه وقوع تبعي يكي از اعمال حقوقي يا تحقق اثر اصلي آن
را در قراردادي انشاء ميكند».
موضوع شرط نتيجه امري مثبت است :خودداري از انجام دادن كار كه برحسب طبيعت خود استمرار دارد و بايد در ظرف زمان
تحقق پذيرد ،در قلمرو «شرط فعل» است[ .ولي سلب يا سقوط حقّ انجام فالن اقدام مادّي يا حقوقي ميتواند به عنوان شرط نتيجه
مطرح شود]
بخش اخير ماده 196حكمي است استثنايي كه بايد به طور محدوده تفسير شود :آنچه به صراحت اجازه داده شده اين است كه
شخص ضمن قراردادي كه ميبندد تعهدي به سود ثالث كند ،يعني انجام دادن امري را بر عهدة خود بپذيرد .اين تعهد ممكن است
ناظر به انتقال باشد؛ كاري كه بايد به سبب خاص خود (تراضي) بعد از عقد انجام پذيرد (شرط فعل) .پس ،از اين حكم نميتوان
نتيجه گرفت كه شخص ميتواند بدون رضاي ديگري مالي را به او تمليك كند.
مادة 768ق.م .نيز تنها تعهد به دادن مال را پيش بيني كرده است .در حقوق ما هيچ مثال ديگري هم وجود ندارد كه شخص
بتواند ،جز از راه تراضي با او ،ديگري را مالك كند .پس ،باید پذیرفت که ماده 196ناظر به تعهّد است نه تملیک مستقیم .به بيان
ديگر ،حداكثر چيزي كه ميتوان از راه شرط به سود ثالث ايجاد كرد حقّ تملّك است نه ملكيت .شرط نتيجه ،اگر ناظر به تمليك
به شخص ثالث باشد ،فضولي و تابع احكام ويژة آن است.
* شرط فعل 2قسم است :مادی و حقوقی؛ که هرکدام نیز خود به «منفی» و «مثبت» تقسیم میشود.
در اثر شرط «فعل» ديني بر عهدة ملتزم قرار مي گيرد كه موضوع آن انجام دادن كار خارجي است ،كاري كه پس از توافق بايد
انجام گيرد تا نتيجة مطلوب به دست آيد .پس ،بايد گفت «شرط فعل» هميشه نوعي التزام و تعهّد است ،هرچند كه نتيجة مطلوب
و نهايي نيز تمليك باشد .براي مثال ،اگر در قرارداد اجاره اي بر موجر شرط شود كه تراكتور خود را به مستأجر بفروشد ،هدف و
نتيجه مورد نظر اين است كه تراكتور به مستأجر انتقال پيدا كند ،ولي شرط ناظر به انجام دادن مقدمة آن نتيجه است .همچنين ،هرگاه
بر زوج شرط شود كه زن را در طالق دادن خود وكيل كند ،با وقوع نكاح وكالت ايجاد نميشود و زن نيابت پيدا نميكند.
شرط بر فعل شخص خارجي ـ تعهّد به فعل ثالث:
اشتراط فعل شخص خارجي دو صورت دارد:
[كه صورت نخست ،تابع احكام عقد فضولي است]
24
توضيح اين دو مورد:
1ـ شرط نيز بر [شخص] خارجي شود ،يعني در معاملهاي كه دو شخص با هم ميكنند التزامي را براي بيگانه شرط كنند .مانند
اينكه شخصي مزرعهاي را ميخرد و ضمن آن شرط ميشود كه كاشتن مزرعه به عهدة فالن كارگر باشد.
آنچه بايد مورد مطالعه قرار گيرد اين است كه آيا تراضي دو طرف معامله در انعقاد چنين شرطي نسبت به بيگانه فضولي است
يا در حكم پيشنهادي كه بايد مورد قبول قرار گيرد؟ [ج :فضولي است]؛ توضيح:
تفاوت در اين است که اگر شرط در حكم معاملة فضولي باشد ،بيگانه ميتواند با اجازة اين اقدام به شرط نفوذ حقوقي ببخشد
و تعهد را از هنگام معامله معتبر سازد .ولي ،هرگاه شرط خودسرانه در قلمرو فضولي قرار نگيرد و در حقوقِ بيگانه هيچ زمينة اثري
به بار نياورد ،حداكثر در حكم پيشنهادي است كه از تاريخ قبول بيگانه واقع ميشود و در گذشته تأثير ندارد .اين احتمال نيز ميرود
كه شرط باطل انگاشته شود و در حكم پيشنهاد نيز نباشد.
به نظر مي رسد كه چنين شرطي در حكم فضولي است .زيرا ،اگر تصرف در مال بيگانه بتواند از سوي او تنفيذ شود (مادة 247
ق.م ).چرا دربارة ايجاد تعهّد براي او باطل باشد يا پيشنهادي ساده فرض شود؟ نظرية «معاملة فضولي» قاعدهاي است كه در عقدهاي
تمليكي و عهدي يكسان اجرا ميشود و نبايد آن را ويژة «معاملة تمليكي به مال غير» پنداشت.
نكته ديگري كه در اينباره قابل توجه به نظر مي رسد نقش طرف قرارداد است كه در زمينة شرط بيگانه به شمار ميآيد يا
مشروط عليه؟ اگر بيگانه باشد ،انجام ندادن فعل مشروط يا نپذيرفتن تعهد از طرف ثالث به مشروطهله حق فسخ نميدهد و خسارتي
نمي تواند مطالبه كند ،ولي ،هرگاه او نيز طرف شرط و ملتزم به آن باشد ،وضع او مانند متعهد به فعل ثالث است.
هر دو احتمال داده شده است .موضوع تابع مفاد تراض ي است ،ولي ظاهر از شرط قرار دادن تعهد شخص خارجي در عقد اين
است كه طرف قرارداد نيز به گونه اي پايبند و ضامن اجراي فعل مشروط است و شرط قيد قرارداد است نه وصلهاي ناهمرنگ و
بياثر .پس در تفسير قرارداد دادگاه ميتواند او را به تفاوت موارد ،ضامن قبول تعهّد يا انجام آن تلقّي كند.
2ـ شرط بر طرف قرارداد شود و موضوع آن انجام دادن فعلي از طرف خارجي باشد [در اين مورد برخالف قبلي ،شرط فضولي
در كار نيست] :در اين فرض ،تعهدي براي شخص ثالث به وجود نميآيد .اثر شرط محدود ،به دو طرف قرارداد است و آنكه
اجراي شرط را به عهده ميگيرد در واقع ضامن اجراي فعل معهود از سوي بيگانه است.
قانون مدني در مادة 234چنين فرض كرده است كه در «شرط به فعل غير» متعهد ،زمينهاي معقول براي اجراي فعل در اختيار
دارد و به نفوذ خود در اين راه اميدوار است .چنانكه مانند آن در كفالت (تعهد به حضور شخص ثالث) و ضمان از غاصب در رد
عين مغصوب و مانند اينها ديده ميشود و ما پيش از اين دربارة آن بحث الزم را ديدهايم.
مثال اين است :در قرارداد شرط ميشود كه يكي از دو طرف مالي را در برابر بهاي معين به زيد بفروشد ولي زيد اين معامله را
نميپذيرد .در اين فرض ،آيا طرف ديگر قرارداد ميتواند آن را بر مبناي تخلف از شرط فسخ كند؟
در واقع پاسخ سؤال را بايد در چگونگي تفسير قرارداد و احراز قصد مشترك جستجو كرد .صاحب جواهر نيز از «اصل صحت»
براي احراز همين قصد استفاده كرده است .زيرا ،چنانكه گفته شد ،يكي از قواعد تفسير اين است كه هرگاه در معناي مقصود ترديد
باشد ،معنايي برگزيده ميشود كه به درستي شرط انجامد.
ولي ،بايد دانست كه «اصل صحت» يكي از معيارهاي تفسير است و نشانه و مصلحتهاي ديگر ،و حتي انصاف نيز دادرس را
رهنمون ميشود ،چنانكه ديديم (ش 516 .كتاب ) دادگاه ،در مورد وجه التزام گزافي كه فروشندة خانه در قبال تخلف از شرط
«گرفتن امتياز برق ظرف يك ماه» به عهده گرفته بود ،التزام را ناظر به تمهيد مقدّمات گرفتن امتياز برق (مقدور) دانست و مشروط
عليه را از به دست آوردن نتيجه (وصل برق) معاف دانست تا «وجه التزام» بر عهدة او قرار نگيرد.
جـ صحت و فساد شرط
«شرط ،پارهاي از عقد و تابع آن است .بنابراين ،اصل صحت قراردادها (مادة 223ق.م ).شامل شروط ضمن آن نيز ميشود.
25
قانون مدني بر همين مبنا [= اصل صحّت] ،بجاي بيان شرايط درستي و نفوذ شرط ،به تقسيم و شمار «شروط باطل» پرداخته
است و اين شيوة نگارش نشان ميدهد كه «اصل صحت شرط» را ميپذيرد.
آيا موقعيت خاص اين تعهد تبعي [= شرط ضمني] ماهيت آن را دگرگون ميسازد و از شرايط وقوع و نفوذ آن ميكاهد ،يا ،در
عين حال كه همگام و تابع عقد است ،ماهيت اصلي خود را دارد و تابع قواعد عمومي معامالت و تعهدات است؟
براي مثال ،در م 232 .و 233ق.م .نسبت به «معلوم بودن شرط» حكمي وجود ندارد و تنها شرط مجهولي كه سبب جهل به
يكي از دو عوض شود باطل و موجب فساد عقد اعالم شده است .بنابراين ،آيا مي توان گفت ضرورتي ندارد كه شرط معلوم و
معين باشد و شرط مجهول درست است؟
پاسخ :تبعي بودن شرط هيچ تغييري در ماهيت اصلي آن نميدهد .شرايط مندرج در مادة 190ق.م .ناظر به همة قراردادها و
تعهدها است و شرط ضمن عقد هيچ امتيازي بر ساير تعهدها ندارد.
بر طبق مادة 232شرط بايد مشروع باشد ،در مادة 190ق.م ،.از لحاظ تأثير در عقد ،امتيازي بين مشروع بودن موضوع و جهت
معامله وجود ندارد .بنابراين ،شرطي كه هدف از آن تحقق امري نامشروع باشد ،بيترديد نامشروع است.
ج :مطابق بند 3مادة 233ق.م« :.شرط مجهولي كه جهل به آن موجب جهل به عوضين شود» باطل و موجب بطالن عقد است».
مفاد ماده با بطالن شرط مجهول ،هرچند كه به دو عوض سرايت نكند ،منافي به نظر نميرسد .اجراي تعهدي كه موضوع آن مجهول
است ،امكان ندارد و اين امر چنان بديهي است كه نياز به حكم خاص دربارة آن احساس نميشود .پس ،بايد گفت شرط مجهول،
اگر قابل تعيين نباشد ،به حكم طبيعت خود باطل است و هنگامي عقد را نيز باطل ميكند كه موجب جهل به دو عوض بشود.
محصور كردن شرايط صحت به آنچه در مواد 232و 233آمده است نتايجي به بار مي آورد كه حتي پيروان نظر مخالف نيز
راضي به آن نيستند .براي مثال ،اگر براي افزودن شرط بر قرارداد يكي از دو طرف در معرض اكراه قرار گيرد ،آيا ميتوان شرط
ناشي از اكراه را نافذ دانست؟ آيا اشتباه در موضوع اصلي شرط در نفوذ آن بياثر است؟
در متن استدالل مخالف نيز ،از لحاظ اجراي قواعد عمومي در شرط ،تعارضي پنهان به چشم ميخورد .زيرا ،اگر براي تأييد نفوذ
شرطي كه به صراحت منع نشده است بتوان به مادة 10ق.م .استناد كرد ،چگونه است كه از جهت شرايط نفوذ شرط ،قواعد عمومي
قراردادها اعتبار ندارد؟ [در حالي كه م 10 .ق.م .هم يك قرارداد است]...
* توانايي اجراي شرط به ويژه در «شرط فعل» مطرح ميشود كه كاري بر عهدة يكي از دو طرف قرار ميگيرد .طرح مسأله در
شرط صفت ،خواه ناظر به وصف موجود در معامله باشد يا وصفي كه در آينده پيدا ميكند ،به اعتبار توان تسليم كاال با وصف
معهود يا فراهم آوردن اسباب و مقدمة ايجاد آن است .كه هر دو از افعال است .همچنين ،در شرط نتيجه آنچه بر عهده قرار ميگيرد
و موضوع تراضي واقع ميشود ،ايجاد اسباب نتيجه است و از اين ديدگاه در زمرة افعال ميآيد.
[طرداً للباب :از پاورقي ص 152 .كتاب :فقها نيز افعال را به «مباشريه» و «توليديه» تقسيم كردهاند كه مانند «تعهّد به نتيجه» و
«تعهّد به وسيله» است .... .ت عهّد به غايات (نتيجه) و تعهّد به مبادي (فعل مقدّمة نتيجه) در شرط ،با آن تقسيم شباهت دارد].
براي تميز توانايي متعهد بايد ديد مفاد شرط چيست و او چه چيز را برعهده گرفته است :نتيجه را يا وسيله را؟
براي مثال ،بر فروشندة زمين يا زارع شرط ميش ود كه زراعتي را به خوشه برساند .در تحليل اين شرط ،اگر تعهد ناظر به انجام
نتيجة مورد نظر باشد (خوشه كردن زراعت) ،در توان او نيست و به خداوند منسوب ميشود .پس ،احتمال دارد شرط را باطل
بدانند .ولي ،اگر شرط ناظر به انجام مقدمة خوشه دادن زرع (مانند باقي گذاردن در زمين و آبياري و سمپاشي) باشد ،در مقدور
بودن آن هيچ ترديدي به وجود نميآيد.
براي احراز توان متع هد ،كافي است كه احتمال معقول انجام دادن كار وجود داشته باشد و در ديد عرف ناممكن جلوه نكند.
سختگيري در اين زمينه روا نيست و بسياري از شرطهاي معقول را كه در دادوستدها متعارف شده است باطل ميسازد .پس ،نبايد
ادعا كرد كه كار مشروط بايستي به يقين ممكن باشد و همگان يا دو طرف به توان متعهد علم داشته باشند.
26
نويسندگان قانون مدني نيز به طور ضمني اين استنباط را پذيرفتهاند ،زيرا امكان اجراي «تعهد به فعل ثالث» (مادة 224ق.م).
هيچگاه از درجة ظن و احتمال فرا نميرود :شخص ثالث در اين ميان هيچ تعهدي پيدا نميكند و اين احتمال وجود دارد كه شرط
را بپذيرد يا توصيه و درخواست متعهد را در اجراي فعل مشروط رد كند .پس ،نفوذ شرط بر فعل خارجي نشان ميدهد كه «درجة
احتمال معقول» براي درستي شرط كافي است نفوذ عقد كفالت در قانون مدني نيز دليل ديگري بر تأييد اين نظر است.
«ناتواني» مفهومي مطلق است که به طور نوعي ارزيابي ميشود :اگر موضوع شرط انجام دادن كار معين باشد .در صورتي
شرط باطل است كه در ديد عرف هيچ كس نتواند آن را انجام دهد (مانند حمل كااليي ظرف نيمساعت به آمريكا) .ولي ،هرگاه
ديگران توانايي انجام دادن آن را داشته باشند ،شرط نافذ است و در صورتي كه اجرا نشود ضمانت اجراي ويژة خود را دارد (مادة
238ق.م ).با وجود اين ،جايي كه وقوع شرط ،برحسب تراضي يا به واقع تنها به وسيلة مشروطعليه امكان دارد توان شخص او را
بايد در نظر گرفت .وانگهي ،ناتواني در اجراي «شرط» [ـِ فعل ]،هنگامي سبب بطالن آن است كه اين دو وصف را دارا باشد:
1ـ دائمي باشد نه موقت و زودگذر :پس ،اگر متعهد نتواند شرط را در موعد انجام دهد ،نبايد آن را «غيرمقدور» و باطل شمرد،
مگر اينكه موعد وفاي به عهد «قيد تعهد» باشد و با سپري شدن موعد اصل تعهد نيز از بين برود.
2ـ به هنگام تسليم باشد :مادة 370ق.م .در اين باره اعالم ميكند« :اگر طرفين معامله براي تسليم موعدي قرار داده باشند ،قدرت
بر تسليم در آن موعد شرط است نه در زمان عقد»
شرطي كه با اجراي آن مالي به دست نيايد يا هدف غيرمالي عاقالنهاي تأمين نشود لغو و بيفايده است.
با اين ترتيب ،معيار تميز فايدة شرط بناي خردمندان است ،منتها اين معيار را بايد با توجه به خواستها و نيازهاي ويژة دو
طرف عقد در نظر گرفت .يعني ،بايد ديد موضوع شرط را خردمندان در آن اوضاع و احوال مفيد ميدانند يا بيهوده؟
شرط نامشروع
واژة «نامشروع» در بند 3از مادة 232ق.م .نشان ميدهد كه قانون گذار تنها به مخالفت شرط با قانون نظر نداشته است و
ميخواهد از نفوذ شرط خالف اخالق و مصالح عمومي نيز جلوگيري كند .م 975 .ق.م .نيز اين نكته را تأييد ميكند.
* شرط نامشروع 2نوع است:
1ـ شرط خالف قانون :اين شرط در صورتي باطل است که قانون امری باشد.
تمييز بين قوانين امري و تكميلي دشوار است و به هيچ اصل قابل اعتمادي نميتوان در همة موارد تكيه كرد .پس ،ناچار بايد به
استقراء روي آورد و از قرينهها و امارههاي ويژه در هر مورد ياري خواست.
2ـ شرط خالف اخالق و نظم عمومي
بايد پذيرفت كه قوانين ننوشتة فراوان بر ما حكومت ميكند؛ قوانيني كه تا مورد تجاوز قرار نگيرد احساس نميشود :تعهدي كه
براي جلب رضايت زني به ايجاد رابطة نامشروع ميشود يا التزام زني كه به منظور ادامة بدكارگي به عهده ميگيرد در هيچ قانوني
منع نشده است ،در حالي كه بيگمان با نظم عمومي و اخالق مخالفت دارد.
پس ،مي توان گفت :هر شرط كه موضوع آن كاري خالف اخالق و نظم عمومي باشد يا انگيزة آن را بتوان رسيدن به غايتي
نكوهيده و ضدّاجتماعي توصيف كرد باطل است ،هرچندكه در قوانين ممنوع نباشد.
آنچه كموبيش همه پذيرفتهاند اين است« :مقتضاء» چنان به ماهيت عقد وابسته و مالزم با آن است كه اگر به وسيلة شرط گرفته
شود ،جوهر عقد نيز از دست ميرود و در ديد عرف يا قانون موضوعي براي آن باقي نميماند.
«مقتضاي اطالق عقد» يعني عقد مطلق آن احكام را اقتضاء دارد نه ذات عقد.
اِشكال :بر فرض ،اصل حاكميت اراده نيز پذيرفته نشود ،از استقراء در قوانين به خوبي برميآيد كه در زمينة قراردادها اثر تراضي
به اراد ة مشترك واگذار شده است .قانون در حكم غلطنامة اين نهاد قراردادي است :احكام را بر مبناي خواست مشترك طرفين
27
2ـ گاه شرط با مفاد عقد (قصد مشترك) تعارض ندارد ،ليكن احكامي را كه قانونگذار از اسباب و لوازم تحقق آن مفاد قرار
داده است نفي ميكند :مانند اين شرط كه وقف هيچگاه به تصرف موقوفعليه داده نشود يا انتقال ملك ثبتشده در دفتر اسناد
رسمي واقع نشود و خريدار نتواند الزام فروشنده را در اينباره بخواهد (مادة 22ق .ث)[ .يا اينکه در رهن شرط شود كه قبض الزم نيست].
3ـ تعارض شرط با انگیزة اصلي معامله :در بعض موارد شرط با هدف نهايي كه در تراضي ملحوظ بوده است تعارض دارد و
در نتيجه ميتوان گفت مبناي اصلي موردتوافق و اثر مطلوب را نفي ميكند.
ولي ،وصف شاخص اين گروه تعارض داشتن با انگيزة اصلي معامله است و گاه مصداقهايي پيدا ميكند كه با مفاد عقد ارتباط
كمتري دارد تا با آثار آن :مانند اينكه بر بازرگاني كه كاال را به قصد فروش ميخرد و معامله را بر همين مبنا انجام ميدهد شرط
كنند كه حق انتقال آن را ندارد[ .استاد كاتوزيان در كتاب حقوق خانواده آورده است كه شرط ممنوعيت رابطة جنسي زوجين ،دستكم در نکاح دائم،
خالف مقتضاي عقد است].
* تعارض شرط با جزء مقتضای عقد [نه همة آن]:
اگر بر خريدار ملكي شرط شود كه او هيچگاه نميتواند آن را بفروشد يا براي هميشه از سكونت در آن محروم است ،اين ترديد
به ميان ميآيد كه آيا باز هم ميتوان ادعا كرد كه خريدار مالك مبيع شده و موضوع عقد (تمليك) صورت پذيرفته است؟ همچنين،
موضوع نكاح ايجاد پيوند زناشويي است .اين پيوند آثار گوناگوني دارد كه در قوانين و عرف آمده است .اگر همة آثار نفي شود،
بيگمان عقد بيهوده خواهد شد و در تعارض شرط با مفاد آن نيز ترديدي باقي نميماند .ولي ،اگر شرط شود كه شوهر حق نزديكي
جنسي با زن و سكونت مشترك با او را ندارد ،آيا ميتوان آن دو را زن و شوهر شناخت؟ و آيا پيوند زناشويي با نفي اين اثر بازهم
قابل تصور است؟
در چنين مواردي است كه دادگاه بايستي ،با توجه به داوري عرف و قانون و خواستها و هدفهاي دو طرف ،تميز دهد كه اثر
نفيشده ،چهرة اساسي دارد و الزمة م اهيت عقد است يا فرعي و تبعي است .در اين راه است كه جهت يا هدف نهايي منظور در
عقد ميتواند معيار مفيدي باشد.
* مبنای بطالن شروط
دربارة مبناي بطالن شرط خالف مقتضاي عقد 3نظر وجود دارد:
)1متقدمان اين شرط را از اقسام شرط نامشروع ميدانستند و دليل بطالن آن را مخالفت با كتاب و سنت بيان ميكردند .قواعدي
كه قانونگذار براي اركان داخلي يا آثار عقد وضع كرده است.
) 2بعض از متأخران در جدايي اين شرط از شرط نامشروع اصرار دارند و مبناي بطالن آن را وجود تعارض بين مفاد عقد و
شرط ميدانند.
)3
اين استدالل قابل انتقاد به نظر ميرسد .زيرا ،قصد مشترك به مفاد هر دو تعلق يافته است و امر قانونگذار در لزوم وفاي به عقد
به اين مجموعه تعلق مي گيرد .پس ،اشكال اصلي در تعارض دروني اين مجموعه است و براي رفع آن ،يا بايد عقد را مقصود اصلي
شمرد و به مفاد شرط بياعتنا ماند ،يا ترجيح عقد را ممكن ندانست و هر دو را باطل شمرد ،و در هرحال نسبت به بطالن شرط
ترديدي باقي نميماند.
با وجود اين ،چنانكه گفته شد،گاه قانونگذار در تحقق مفاد تراضي عنصري را بر ماهيت عقد ميافزايد [مثل قبض در عقود
عيني] يا آثاري را الزمة آن ماهيت قرار مي دهد .پس ،شرطي كه با اين عناصر و آثار مخالف است ،در واقع با قانون هم مخالفت
دارد و هر دو چهره را مي توان در شرط مشاهده كرد .وانگهي ،در عقود معين ،بر مبناي مفاد تراضي و احكام مترتب بر آن ،قانونگذار
نهاد قراردادي را تبديل به سازمان حقوقي خاص كرده است و هر شرط باطل به گونهاي با قواعد امري حاكم بر اين سازمان مخالفت
دارد ،منتها ،شرط مخالف با مقتضاي عقد اين ويژگي را دارد كه ناظر به ماهيت عقد و آثار ناگسستني از آن است و به همين اعتبار
نيز از ساير شرايط نامشروع ممتاز ميشود.
30
شرط مجهول ،اگر به عقد نيز صدمه نزند و موضوع اصلي معامله را مبهم نسازد بيگمان باطل است.
در اين زمينه در فقه اين سؤال مطرح شده است كه آيا در ساختمان فني عقد نيز «شرط» جزئي از دو عوض است يا در شمار
فروع و توابع آن؟
گروهي از ارتباط ناگسستني شرط و عوض و سرايت بطالن شرط به عقد طرفداري كردند ،و جمع ديگر بطالن عقد را محدود
به مواردي ساخته اند كه در نتيجة مفاد شرط دو عوض اصلي مجهول بماند (مانند شرط وصف مجهول يا اجل نامعين) ،و طبيعي
است آنان كه شرط مجهول را به خودي خود باطل [يا مبطل؟!] نميدانند ،بدين جمع پيوستهاند .بند 2مادة 233ق.م .پاسخي است
به همان سؤال كه نظر گروه اخير را تأييد ميكند.
بدين ترتيب ،قانون مدني ،از لحاظ تبعي بودن شرط ،مجهول ماندن آن را سبب بطالن عقد نميداند ،مگر اينكه شرط مربوط و
وابسته به يكي از دو عوض باشد و در نتيجه ،مجهول ماندن آن مورد اصلي معامله را نيز مبهم سازد .پس ،اگر اتومبيلي به مبلغ معين
فروخته شود و در قرارداد شرط گردد تا هر زمان خريدار ساكن آن شهر است سرويس ماشين به رايگان بر عهدة فروشنده باشد،
عقد درست است و نفوذ شرط را نيز با اندك مسامحه ميتوان پذيرفت ،چراكه قابليت تعيين را دارد ،ولي ،اگر در همين معامله
شرط شود كه قيمت را خريدار هر زمان كه بخواهد يا از آن شهر برود ميپردازد ،بيع باطل است (لالجل قسط من الثمن).
مثال ديگر :اگر كسي زميني را به شرط داشتن مساحت الزم براي احداث «چند» زمين ورزشي بخرد بيع باطل است .ولي ،هرگاه
خانهاي به 20ميليون ريال فروخته شود و بر خريدار شرط كنند كه هزينة الزم براي يافتن اتومبيل ربودهشدة فروشنده را بپردازد
جهل به شرط سبب بطالن عقد نميگردد.
اين نكته را بايد افزود كه شرط مجهول ،هرچند مربوط به موضوع اصلي باشد ،عقدي را باطل ميكند كه معلوم بودن مورد از
شرايط درستي آن است :در عقودي كه بر مبناي مسامحه و تغابن واقع ميشود و علم اجمالي به عوض در آنها كافي است ،شرط
مجهول به درستي عقد صدمه نميزند [مگر اينكه اجراي تعهّد ممكن نباشد]؛ براي مثال در بيمة عمر يا صلحي كه براي پايان دادن
به دعاوي فرضي و احتمالي انجام ميشود شرطي كه سبب مبهم ماندن موضوع عقد است آن را باطل نميكند ،مگر اينكه اجرای
تعهّد ممكن نباشد .همچنين در عقد ضمان ،شرطي كه باعث ابهام در مقدار و اوصاف دين شود ،قرارداد اصلي را باطل نميكند.
سؤال :آيا درجة ارتباط و همبستگي شرط و عقد در امكان سرايت بطالن شرط به عقد اثر ندارد؟
نظرات:
1ـ گروهي كه بطالن شرط را در همة موارد باعث بطالن عقد ميدانند.
2ـ گروه ديگر ،كه بطالن شرط را در هيچ صورت سبب بطالن عقد نميدانند.
3ـ گروه سوم ،از آن افراط و اين تفريط دست كشيدهاند و اعتقاد دارند ،هرجا كه بطالن شرط به ركني از عقد صدمه برساند آن
را باطل ميكند و ،در ساير موارد ،بطالن شرط مانع از نفوذ عقد نيست.
آخرين تحول بدين نتيجه رسيده است كه در مجموعة مورد تراضي ،ركن مطلوب و هدف اصلي بازشناخته شود و مصون بماند.
تا زماني كه اين ركن باقي است ،عقد نيز بر جاي خود استوار است ،هرچند كه شرط نيز از دست برود .ولي ،هرگاه پيوند شرط و
عقد چنان باشد كه آميزهاي از آن دو «ركن مطلوب» باشد يا بطالن شرط به يكي از اوصاف ضروري عقد صدمه بزند ،بايد هر دو
را باطل دانست.
نكتهاي كه گاه از نظرها دور ميماند و در بحث فساد عقد بايد در نظر داشت اين است كه چهرة فرعي شرط امري است كه از
ظاهر ساختمان عقد و غلبه استنباط مي شود .ولي ،هرگاه ثابت شود كه دو طرف به عنوان ركن مطلوب با انگيزة اساسي يا قيد
تراضي به آن مينگريستهاند ،فساد شرط بيگمان همة عقد را فراميگيرد [يعني شرط نامشروعي كه موجب نامشروع شدن جهت
معامله گردد]:
31
براي مثال ،فرض كنيم هدف نهايي دوطرف قرارداد فراهم آوردن وسايل صدور مواد مخدّر و خروج آن از مرز باشد .براي
رسيدن به همين مقصود ،صاحب كاال باغي را به عامل خود اجاره ميدهد و در آن شرط ميكند كه مستأجر وظيفه دارد ساليانه
مقدار معيّني از كاال را به آن سوي مرز ببرد .در اين فرض ،حمل مواد مخدّر به ظاهر در برابر عقد اجاره چهرة تبعي و فرعي دارد
زيرا در ساختمان تراضي (شرط) است و به هيچ ركن عقد نيز صدمه نميزند .ولي داليل ويژة اين دعوا نشان ميدهد كه ركن
مطلوب و جهت اصلي عقد ،برخالف آنچه در نوع اين قراردادها است ،تمليك منافع به عوض و مبادله نيست؛ جهت اصلي حمل
مواد مخدر به خارج است .پس ،نامشروع بودن شرط به فساد عقد ميانجامد ،چراكه معلوم ميشود عقد نيز داراي جهت نامشروع
بوده است .در تميز شرطي كه جهت محرك يا ركن مطلوب قرار گرفته است ،چنانكه گفته شد ،ارادة مشترك معيار است نه خواست
يكي از دو طرف.
* نقد قانون مدني:
قانون مدني شروط باطل را به 2گروه تقسيم كرده است :گروهي كه مفسد عقد نيست و گروهي كه مبطل عقد ميباشد (م232 .
و .)233با وجود اين تقسيمبندي ،باز هم مشكل نظري باقي ميماند؛ زيرا معيار فساد عقد اين است كه شرط فاسد به يكي از اركان
آن صدمه بزند ،چه تفاوت مي كند كه شرط مجهول باعث جهل به عوض شود يا شرط غيرمقدور باعث تعذّر در تسليم؟ چرا بايد
شرط مجهولي كه عوض را مبهم و نامعين ميكند باعث بطالن عقد شود ،ولي شرط نامقدوري كه «قدرت بر تسليم» موضوع را از
بين ميبرد و گاه در جدي بودن قصد ايجاد ترديد ميكند در آن اثر نكند؟
همچنين ،شرط نامشروعي كه سبب نامشروع شدن موضوع يا جهت عقد ميشود (مانند خريد خشخاش بدين شرط كه فروشنده
از آن ترياك بسازد) چرا نبايستي مانند شرط مجهول باعث فساد عقد شود؟
چرا قانونگذار نامي از شرطي كه مستلزم محال است نمي برد؟ بيگمان ،مثالي كه عالمة حلي و فقيهان طرفدار او از اين شرط
زدهاند (تعهد فروش مبيع به خود فروشنده) سخت مورد انتقاد است .ولي ،نزاع در مثال نبايد اصل حكم را به فراموشي سپارد:
نويسندگان قانون مدني تعليق در عقد و شرط را درست ميدانند .پس ،ميتوان مثال را بدين گونه آورد :فروش مال بدين شرط كه
خريدار آن را به فروشنده انتقال دهد .اگر شرط به معني تعليق فروش باشد ،برحسب مفاد عقد ،بيع ،زماني واقع ميشود كه انتقال
به فروشنده تحقّق پذيرد ،در حالي كه امكان انتقال نيز خود منوط بر اين است كه بيع واقع شود و خريدار را مالك سازد .همچنين
است اگر شرط انتقال به فروشنده به صورت شرط نتيجه باشد ،بدين گونه كه پيشنهاد شود :فروختم مشروط بر اينكه به همان قيمت
خريدار آن نيز باشم ،يعني موضوع معامله در اثر عقد به خودم انتقال يابد ،زيرا ،در ديد عرف و خردمندان چنين معاملهاي لغو است.
بنابراين ،آيا بهتر نبود كه نويسندگان قانون مدني ،بجاي تقسيم شروط فاسد ضابطة سرايت فساد به عقد را معين ميكردند و
شرط خالف مقتضاي عقد و مجهول را به عنوان نمونه و مثال ميآوردند؟
[پيشنهاد استاد در اينباره]:
در وضع كنوني نيز ،روية قضايي ميتواند مفاد م 232 .را ناظر به موارد متعارف و شايع بداند ،بدين معني كه شرط لغو يا
غيرمقدور و نامشروع به خودي خود سبب فساد عقد نمي شود ،زيرا در ساختمان عقد مقامي فرعي دارد .ولي ،هرگاه معلوم شود كه
وابستگي شرط به عقد چندان است كه فساد آن به اصل تراضي يا شرايط صحت آن صدمه ميزند عقد نيز باطل است.
* اثر شرط خالف مقتضای عقد
در مادة 233ق.م .ميخوانيم كه شرط خالف مقتضاي عقد باطل و موجب بطالن عقد است .اين حكم را نيز بايد تعديل كرد.
زيرا گاه از مفاد شرط چنين برميآيد كه دو طرف مقتضاي عقد مشروع ديگر را خواستهاند :گفته شد كه تعبير قصد واقعي و تعيين
نام و وصفي كه اراده كردهاند با دادگاه است .در فرض ما ،اگر به عنوان برگزيدة دو طرف استناد شود [مثل بيع و اجاره و ،]...عقد
همراه با شرط مخالف مقتضاي ذات خويش و باطل است .ولي ،هرگاه دادرس جاي آن مقصود را در ميان نهادهاي قانوني معين
كند ،احتمال دارد به عقد مشروعي ديگر برسد و مجموع شرط و عقد را با هم جمع كند .در چنين مواردي اصل صحت ايجاب
ميكند كه جمع شرط و عقد ،تا جايي كه امكان دارد ،مطلوبتر باشد.
32
تحلیل رابطة خواست مشترک با مقتضای عقد جهت توجیه اثر شرط [ـِ بهظاهر ،مخالف با مقتضای عقد]
1ـ شرط به طور مستقيم با موضوع عقد منافات دارد و چنين برميآيد كه دو طرف قصد انجام دادن هيچ عمل حقوقي را
نداشتهاند :مانند اين كه در عقد بيع شرط شود كه خريدار مالك مبيع نگردد ،يا در نكاح رابطة زناشويي به وجود نيايد ،يا در عاريه
مستعير مجاز در استفاده از عين مال نباشد.
2ـ شرط به طور مستقيم و به داللت مطابقي با عقد منافات ندارد ،ولي اجراي آن با انتفاي موضوع عقد به حكم عرف يا عقل
مالزمه دارد :مثل اينكه در بيع شرط شود كه خريدار حق هيچگونه تصرفي در مبيع ندارد.
3ـ از مفاد شرط استنباط ميشود كه دو طرف وقوع عقد را اراده كردهاند ،ولي مفاد تراضي آنان با قانون منافات دارد ،يعني كاري
را خواستهاند كه قانون باطل ميداند.
4ـ از مجموع عقد و شرط چنين برميآيد كه آنان عقد نامشروع ديگري را خواستهاند :مانند اينكه در عقد وكالت براي فروش،
تمام آثار مهم نيابت و امانت دربارة وكيل به موجب شرط از عقد گرفته ميشود (شرط ميشود كه موكل حق عزل وكيل را ندارد و
او از دادن صورتحساب به موكل معاف است و به هركس و به هر مبلغ كه وكيل بخواهد ميتواند مورد وكالت را بفروشد و وكالت
بعد از فوت وكيل و موكل هم باقي است) .چنين شرطي با مقتضاي عقد وكالت مخالف است ولي نشان ميدهد كه هدف واقعي از
آن فروش مورد وكالت با اعطاي حق تملّك به وكيل است .اكنون ،اگر اين وكالت براي فروش مالي باشد كه موكل از انتقال و
معاملة آن ممنوع است (مانند فروش زمين هاي باير شهري) معاملة مورد نظر باطل است ،اما نه به دليل مخالفت شرط با مقتضاي
عقد ،به دليل نامشروع بودن موضوع عقد واقعي.
5ـ از اعالم هاي دو طرف به خوبي روشن است كه آنان مقتضاي عمل مشروع ديگري را خواستهاند .به بيان ديگر ،شرط خالف
مقتضاي عقد عنوان شده ماهيت آن را دگرگون ساخته و به نهاد ديگري تبديل كرده است :براي مثال ،در عقد قرض شرط ميشود
كه موضوع آن در ملكيت وامدهنده باقي بماند و وام گيرنده ملتزم به رد عين آن باشد .اين شرط بيگمان با مقتضاي عقد مخالف
است ،ولي آن را باطل نميكند .زيرا ،ماهيت عملي كه انجام شده «عاريه» است كه به درستي توصيف نشده و دليلي بر بطالن آن
وجود ندارد.
مثال ديگر :در عقد بيع شرط مي شود كه مورد معامله به ملكيت خريدار درنيايد و فقط او بتواند ،تا زماني كه زنده است ،از منافع
مالي ،استفاده كند .اين شرط خالف مقتضاي بيع است ،چراكه مهمترين اثر آن را از بين ميبرد .ليكن آنچه واقع شده باطل نيست؛
كاري است مشروع كه دو طرف به رغبت آن را خواستهاند .مقصود ايجاد «حق عمري» به سود كسي است كه به ظاهر خريدار
ناميده شده؛ مقصودي مشروع كه با هيچ قاعدة حقوقي يا اخالقي برخورد ندارد و نافذ است.
مثال ديگر :بر متّهب شرط ميشود كه در عوض تملك عين موهوب مالي را به واهب بدهد .اين شرط نيز با مقتضاي هبه
(تمليك رايگان) مخالف است و آن را تبديل به «معاوضه» ميكند .اين مثال را نبايد با آنچه مادة 801ق.م« .هبة معوض» ناميده
است اشتباه كرد .زيرا ،در فرض قانون مدني «هبه» ماهيت خود را از دست نميدهد و شرط عوض نيز خالف مقتضاي آن نيست.
دو هبه ضمن يك عقد است كه همسنگ و متقابل قرار نگرفته و نيروي اراده يكي را اصل و ديگري را تابع و فرع آن ساخته است
« ...واهب ميتواند شرط كند متّهب مالي را به او هبه كند يا عمل مشروعي را مجاناً بجا آورد» .پس ،آنچه در شرط بخشيده ميشود،
درواقع و از نظر فني ،عوض نیست ،هبة ديگري است در لباس شرط ،برعكس ،مثال ما ناظر به مواردي است كه تمليك مشروط
به طور كامل عوض مال متّهب قرار ميگيرد و مقتضاي آن را دگرگون ميسازد.
مثال دیگر [مهم] :مدیونی در برابر «ابراء [شدن توسّط] طلبکار» ،دادن مال دیگر را به عهده میگیرد (چنانکه
شرط شود مدیونِ ابراءشده از دینِ یکمیلیون ریالی 30 ،هزار دالر به طلبکار بدهد) .این شرط ماهیت ابراء را به
«تبدیل تعهد» برمیگرداند.
33
« شرط خالف مقتضاي عقد در صورتي باطل و مبطل عقد است كه نشان دهد دو طرف هيچ امر مشروعي را نخواستهاند».
آنچه بيگمان از مادة 240ق.م .استنباط مي شود ،وجود خيار فسخ در مورد بطالن شرط غيرمقدور و نامشروع است ،چراكه انجام
هر دو ممتنع است .ولي ،در شرط بي فايده و نامعقول ترديد باقي است ،زيرا به دشواري مي توان حكم چنين شرطي را تابع «شرط
ممتنع» و مفاد مادة 240ق.م .شمرد ،مگر اينكه گفته شود شرط بيفايده نيز از اقسام شرط نامشروع و به اين اعتبار ممتنع است.
ميرود كه از نظر خردمندان پوچ و بي ثمر است .پس ،آيا درست است كه به خاطر حذف چنين شرطي التزام به عقد از بين برود؟
نظر استاد كاتوزيان :خير ،حذف و بطالن شرط غير مقيد و پوچ ،به مشروطله خيار نميدهد حتي اگر جاهل باشد.
پاسخ مسأله به مبناي خيار فسخ در اين موارد بستگي دارد:
[1ـ] اگر خيار براي رعايت رضاي مشروط له و جلوگيري از تحميل عقد ناخواسته بر او باشد ،در اين فرض نيز بايد به او حق فسخ
داد .زيرا ،هرچند تراضي دربارة شرط را عرف خردمندان بيفايده ميبيند ،مشروطله به آن توجه داشته و عقد و شرط را به
عنوان يك مجموعه پذيرفته است .پس ،تخلف از شرط يا فساد آن او را از اين التزام ميرهاند و اين اختيار را به وجود
ميآورد كه يا به آنچه باقي مانده است رضا دهد يا آن را فسخ كند.
[2ـ] ولي ،هرگاه خيار تخلف از شرط براي جلوگيري از ضرر طرفي باشد كه از التزام به عقد به ناروا زيان ميبيند ،دادن حق فسخ
به كسي كه شرط بيفايده را از دست داده است ،معقول به نظر نميرسد.
[انتقاد از نظر اوّل ]:اگر بنا باشد كه تخلف از هر داعي خياري ايجاد كند ،هيچ عقدي استوار نميماند .قانون مدني نظري را
برگزيده است كه به موجب آن ،جز در موارد خاص ،تخلف از شرط به تراضي و اركان عقد صدمه نميزند و فساد آن نيز به عقد
سرايت نمي كند .پس ،شرط در ساختمان تراضي اثر ندارد و امري است كه داعي و انگيزة تراضي شده است.
جدايي مفهوم «التزام» از «عقد» به گونهاي كه شخص راضي به اصل قرارداد باشد و ناراضي از التزام به آن نوعي توجيه و
خيالپردازي است ،زيرا التزام در مرحلة تراضي نتيجه و مالزم با عقد الزم است .دو تراضي انجام نميشود كه يكي مطلق و ديگري
مقيّد باشد .منسوب كردن حق خيار به مفاد تراضي ،بدين معني است كه در هر عقد مشروط اين تراضي ضمني وجود دارد كه
فساد و تخلف از شرط براي منتفع از آن خيار فسخ به وجود ميآورد .عرف دادوستد چنين تحليلي را نميپذيرد و قانون مدني نيز
با جدا ساختن «خيار تخلف شرط» از «خيار شرط» با آن موافق به نظر نميرسد .وانگهي ،اگر اين ادعا پذيرفته شود ،ديگر علم و
جهل مشروطله به فساد عقد يكسان است و خيار به حكم تراضي در هر دو مورد به وجود ميآيد.
[نظر نهايي استاد ]:بدين ترتيب ،چنين به نظر مي رسد كه خيار فسخ عقد در نتيجة فساد شرط ،حكمي است براي جلوگيري از
ضرر نارواي مشروطله ،پس ،در جايي كه شرط نفع عقاليي ندارد ،خيار نيز به وجود نميآيد.
* سؤال در رابطه با م 244 .ق.م :.هرگاه شرط مبطل عقد نيز باشد (مانند شرط خالف مقتضاي عقد) ،آيا اسقاط آن ميتواند
عقد را از بطالن مصون دارد؟ [پاسخ :خیر؛ توضيح]:
در خصوص اسقاط شرط باطل و غير مبطل از نظر اصولي ،بايد جانب كساني را گرفت كه با اسقاط شرط به نفوذ عقد سالم
اعتقاد دارند ،به ويژه كه قانون مدني جايي براي ترديد باقي نگذاشته است و عقد را پيش از اسقاط شرط نيز باقي و نافذ ميداند.
ولي ،اين ترديد در فرضي كه شرط فاسد به يكي از اركان عقد صدمه ميزند (= مبطل) ،بيمورد است .زيرا ،عقد و شرط با هم
انشاء مي شود و از آغاز نيز هر دو باطل است .پس ،اسقاط شرط و رضاي به عقد بدون قيد ،نميتواند باطل را درست كند .اين
فرض را نبايد با رضاي مالك به عقد فضولي قياس كرد.
با وجود اين ،اگر دو طرف قرارداد نسبت به حذف شرط و باقي گذاردن عقد و رفع عيب تراضي كنند ،بايد آن را محترم شمرد.
زيرا ،اين اقدام به معني انشاء عقد جديد با همان مفاد پيشين است و نبايد در راه نفوذ حكومت «ارادة مشترك» سختگيري كرد.
34
همچنين است در موردي كه شرط فاسد ضمن اصالحيهاي به عقد درست ملحق شود (= اصالحيه بر عقد؛ نه بر شرط) و دو
طرف از آن بگذرند يا طرفي كه بهتنهايي از آن سود ميبرد شرط را اسقاط كند .زيرا ،در اين فرض ،برخالف موردي كه شرط ضمن
عقد ميآيد يا عقد بر آن مبنا واقع مي شود ،عامل خارجي مانع از نفوذ عقد است .جمعي از محققان وفاي به چنين شرطي را الزم
نميدانند .پس ،جاي آن هست كه از اطالق مادة 244ق.م .نيز براي حذف شرط استفاده كرد و عقد را [بدون ايجاد حقّ فسخ براي
احد طرفين] از آلودگي نجات بخشيد[ .نه اينکه بگوييم طرفين خواستهاند عقد قبلي را اقاله كنند و عقد جديدي با شرط فاسد منعقد نمايند]
2ـ در موردي كه وصف جنبة فرعي دارد ،در برابر بخشي از عوض قرار نميگيرد و تنها در ايجاد رغبت به معامله مؤثر است.
بنابراين ،طرفي كه شرط به سود او است نميتواند براي جبران زيان ناشي از فقدان شرط از ثمن بكاهد.ضرورت جبران ضرر ناروا
حكم لزوم را از عقد برميدارد و خيار فسخ ايجاد ميكند ،ولي نميتوان عقد را تجزيه كرد و به نسبتي كه از بهاي مبيع كاسته شده
است از ثمن كسر گذاشت.
در مادة 355ق.م .فرض اين است كه ثمن در برابر تمام ملك ،به عنوان عين خارجي و قطعنظر از كميت آن ،قرار گرفته و
«مقدار» وصف فرعي آن است .پس اگر از شرط تخلف شود ،كسي كه از آن زيان ميبرد ،بر پاية خيار تخلف از وصف يا تخلف
از شرط ،حق فسخ بيع را دارد ،ولي نميتواند از عوض بكاهد.
3ـ در فرضي كه موضوع معامله «كلي» است (مانند چند تن نفت) و آنچه متعهد براي وفاي به عهد برگزيده است وصف مشروط
را ندارد ،طرف قرارداد ميتواند اجبار او را به تسليم مصداق «كلي» بخواهد .شرط صفت ،از اين جهت كه موضوع آن بر ذمه قرار
ميگيرد [:در عين كلّي] ،به شرط فعل بازميگردد و از راه اجبار متعهد قابل اجرا است .از همين ديدگاه است كه بعضي شرط صفت
را ويژة [عين] معين ميدانند (مالك مادة 482ق.م.).
35
4ـ از آنجا كه خيار تخلف از شرط ،وسيلهاي براي جبران ضرر است [نه ناشي از تخلّف از شرط ضمني] ،هرگاه زيان ناشي از
تخلف شرط به گونهاي ديگر جبران شود ،حق فسخ مبناي خود را از دست مي دهد .ضرر بايد هنگام اعمال خيار موجود باشد،
وگرنه موجبي براي پيمان شكني وجود ندارد .پس ،اگر موضوع معامله در زمان عقد صفت مشروط را دارا نباشد ،ولي در زمان
تسليم يا پيش از فسخ ،خودبه خود يا در اثر اقدام طرف قرارداد آن وصف را بيابد ،حق فسخ از بين ميرود .در حالي كه اگر مبناي
خيار تخلف عقد از رضا يا «شرط ضمني» باشد ،ميتوان گفت خيار فسخ بر پاية احترام به اراده و همراه با عقد به وجود آمده است
و اكنون نيز كه ترديد در بقاي آن ايجاد شده است استصحاب ميشود.
مادة 478ق.م .نيز در موردي خاص (خيار عيب در اجاره) ،همين قاعده را رعايت كرده است.
آنچه گاه از نظرها دور ميماند اين است كه «مقدار» [در م 384 .ق.م ].در اين نقش خود چهرة «وصف» ندارد و نبايد چنین
پنداشت که «شرط صفت» در برابر [کلّ] عوض قرار ميگیرد يا جزئي از دو عوض است[ .؟]
مفاد مادة [ 149ق.ث ،].ناظر به ملكي است كه با سند مالكيت فروخته ميشود ،ولي قاعدهای را که قانونگذار [در م.
149ق.ث ].اعمال کرده است در معامالت مشابه نیز باید رعایت کرد .فرض كنيم دستبندي از طال به مثقالي ده هزار ريال
فروخته ميشود؛ [اين فرض نيز مشمول م 149 .ق.ث .است و در آن ]،دستبند به عنوان عين خارجي و كل تجزيهناپذير موضوع
قصد مشترك قرار ميگيرد و در عین حال ،بهای دستبند به تناسب مقدار طالی آن معین ميگردد .مقدار طالی دستبند در موارد
متعارف وصف مورد معامله نیست .پس ،اگر مقدار طالي آن كمتر باشد ،خريدار حق فسخ ندارد و تنها ميتواند از ثمن بكاهد
(مگر اينكه شرط مخالف شده باشد) در مورد زياد بودن وزن نيز نميتوان ادعا كرد كه «زياده مال بايع است» زيرا بايع همة دستبند
را فروخته است و تنها بخشي از ثمن را كه در بهاي دستبند منظور نشده است ميتواند مطالبه كند.
در فرض ديگر ،اگر دستبند طالي قديمي با كار هنرمندي نامآور فروخته شود ،چندانكه در بهاي آن ميزان طال سهم اصلي را
نداشته باشد ،شرط مقدار طال تنها چهرة وصفي دارد و در برابر بخش معيني از ثمن قرار نميگيرد :موضوع مبادله نقش و طرح و
قدمت دستبند است و تخلف از شرطِ وزن ،تنها خيار فسخ به وجود ميآورد [بدون امكان تبعيض در ثمن] (مادة 355ق.م).
بنابراين ،مادة 149قانون ثبت فرض پيشبينينشدهاي در كنار مواد 355و 384ق.م .موضوع حكم قرار ميدهد و با آنها تعارض
ندارد تا تو هم نسخ قانون مدني برود .راه جمع اين سه ماده ،پيروي از مفاد تراضي در تعيين راهحل قانوني است.
36
تکرار جدول فوق به زبان استاد كاتوزيان:
نتیجه :اقسام شرطِ مقدار [در مورد معامله]
1ـ [شرط مقدار ]،وصف مورد معامله است و تخلف از آن سبب ميشود كه مشروطله خيار فسخ پيدا كند (مادة 355ق.م).
2ـ [شرط مقدار ]،موضوع مبادله است و نمايندة ميزان تعهد به عوض (مادة 149ق .ث)
3ـ [شرط مقدار ]،هر دو چهره را دارد :به اعتباري عنوان موضوع معامله و به اعتبار ديگر وصف پيوستگي آن (مادة 384ق.م).
اسقاط شرط صفت:
[از نظر استاد ،اسقاط شرط صفت ،چه در عين معيّن و چه در عين كلّي ،با اسقاط حقّ فسخ ناشي از آن ،ممکن است ـ توضيح]:
1ـ در موردي كه شرط صفت مربوط به عین کلي است در امكان اسقاط آن ترديدي وجود ندارد.
2ـ در موردي كه شرط صفت در عین معیّن شده است 2 ،فرض بايد تفكيك شود:
2ـ 1ـ صفتِ مشروط در لحظة تراضي موجـود است؛ كه در اين فرض بحث خاصّي پيش نميآيد.
2ـ2ـ صفتِ مشروط در لحظة تراضي موجود نيست؛ كه در اين فرض بالفاصله پس از انعقاد عقد ،براي مشروطله حقّ فسخ
ايجاد مي شود؛ از لحاظ عملي و در ديد عرف ،در اين حالت ،امكان اسقاط اثر شرط (حق فسخ) در حكم اسقاط خود آن
است و شايد به همين دليل بند 2از مادة 444ق.م .در مقام بيان نيز به شرط صفت اشاره نكرده و تنها دربارة شرط نتيجه
اعالم ميكند كه «قابل اسقاط نيست».
* در مورد شرط نتيجه ،اثر شرط را نيز نمي توان حذف كرد .زيرا ،عمل حقوقي مشروط با عقد به وقوع ميپيوندد و فرصتي
براي اسقاط باقي نميماند .ولي ،در شرط صفت ،كه حق فسخ بايستي بعد از وقوع قرارداد اعمال شود و در واقع حق اجراي «فعل»
است ،اسقاط شرط با گذشتن از اثر آن امكان دارد.
* [در بحث] شرط فعل [ :دربارة ضمانت اجرای التزام به وفای به شرط ،چند نظر وجود دارد؛ آنچه از نظر استاد کاتوزیان مطابق با
قانون مدنی است این است که بگوییم]:
خيا ر فسخ براي جبران ضرر ناشي از فقدان شرط است و هنگامي به وجود ميآيد كه از اجبار متعهد به شرط نتوان نتيجه گرفت.
زيرا ،اگر اجبار به وفاي شرط ممكن باشد ،از التزام به عقد ضرري به بار نميآيد كه مبناي حق فسخ قرار گيرد[ .بر اين اساس و
مطابق با قانون مدني ،بايد گفت]:
الف .در مواردي كه كار مشروط تنها جنبة مالي دارد و الزم نيست كه به وسيلة شخص متعهد انجام شود مانند انتقال ملك،
تسليم مالي كه مأمور بدان دسترسي دارد (مواد 42و 43قانون اجراي احكام) و ساختن بناهاي معمولي ،اجراي دادگاه به هزينة
محكومعليه وسيلة انجام شرط را فراهم ميآورد.
ب .در موردي كه شخصيت ملتزم در انجام دادن كار مؤثر است :يعني ،برحسب طبيعت كار يا مقصود طرفين در قرارداد ،تنها
شخص او ميتواند فعل مشروط را بجاآورد :مانند اينكه نوشتن كتيبه بر خوشنويس ماهري شرط شود ،يا خودداري از كاري شرط
شده باشد ،يا ملتزم بايد مالي را تسليم كند كه پنهان و در اختيار اوست و مأمور اجرا بدان دسترسي ندارد.
در اينگونه موارد ،چون انجام دادن شرط با هيچ هزينهاي به وسيلة ديگران امكان ندارد و محكومعليه را نميتوان با زور و اجبار
بدني وادار كرد ،تنها راه معقول استفاده از نظرية اجبار مالي است.
37
مفاد مادة 47قانون اجراي احكام همچنان باقي است و از مالك آن ميتوان براي اجبار متعهد به ايفاء التزامي كه موضوع حكم
قرار ميگيرد ،استفاده كرد.
تميز اينكه آيا اجراي شرط به وسيلة دي گران ممكن است يا تنها شخص ملتزم بايد آن را بجا آورد ،بر مبناي مفاد قرارداد و
طبيعت فعل مشروط ،با دادگاه است .ولي ،از نظریة اجبار مالی نمیتوان برای مطالبة پول استفاده کرد .زيرا قانونگذار اجراي
تعهدي را كه موضوع آن پول است تابع قواعد ويژهاي ساخته و خسارت تأخير تأديه را وسيلة اجبار مديون قرار داده است.
فسخ معاملة مشروط ،آخرين سالحي است كه براي جبران ضرر ناشي از تعذّر شرط به كار ميرود و حكمي است ثانوي كه در
اجراي آن نبايد افراط كرد .مادة 239ق.م .در اينباره ميگويد « :هرگاه اجبار مشروط عليه براي انجام فعل مشروط ممكن نباشد و
فعل مشروط هم از جملة اعمالي نباشد كه ديگري بتواند از جانب او واقع سازد ،طرف مقابل حق فسخ معامله را خواهد داشت» و
همين حق است كه قانون مدني آن را «خيار تخلف شرط» ناميده است (مادة .)444
ناتواني مشروط عليه در اجراي شرط را خواه در اثر اعسار باشد يا ورشكستگي ،بايد در شمار موجبات فسخ آورد :قانون مدني
خيار تفليس را در عقد بيع پيشبيني كرده است (م )280 .ولي ميتوان از مبناي آن در ساير عقد معوّض استفاده كرد و براي مثال
ناتواني مستأجر در پرداخت اجاره را از موجبات فسخ شمرد.
* استثنا :م 496 .ق.م .كه مقرّر ميدارد ...« :نسبت به تخلّف از شرايطي كه بين موجر و مستأجر مقرّر است ،خيار فسخ از تاريخ
تخلّف ثابت ميگردد ،».استثنا و در واقع مخصّصي بر قواعد عمومي محسوب ميشود؛ شگفت اين است كه در قانون روابط موجر
و مستأجر مصوب 1362نيز دانسته يا به تقليد از مادة 496ق.م .همان استثنا رعايت شده است .در بند «د» از مادة 8قانون ،كه
موارد امكان فسخ اجاره از سوي موجر را بيان ميكند ،ميخوانيم« :در صورتي كه مستأجر با تعهد به پرداخت اجاره در مهلت مقرر
از آن شرط تخلف نمايد».
* مفاد مادة 242ق.م .كه اعالم ميكند:
« هرگاه در عقد شرط شده باشد که مشروط عليه مال معين را رهن دهد و آن مال تلف يا معيوب شود ،مشروطله اختيار
فسخ معامله را خواهد داشت نه حق مطالبة عوض رهن يا ارش عيب و اگر بعد از آنکه مال را مشروطله به رهن گرفت آن
مال تلف يا معيوب شود ديگر اختيار فسخ ندارد».
38
اگر شرط به نفع شخص ثالث باشد (مانند اينكه در عقد بيع شرط شود كه خريدار اموال بيگانهاي را به رايگان اداره كند) ،آيا
طرف قرارداد مي تواند اجبار او را بخواهد يا به استناد تخلف از شرط و عدم امكان اجبار ملتزم عقد را فسخ كند؟ و آيا شخص
ثالث نيز از همين حق برخوردار است يا به دليل بيگانه بودن در قرارداد تنها از آن سود ميبرد ،بدون اينكه حقي در اجبار ملتزم يا
فسخ عقد پيدا كند؟
) 1در رابطة بين دوطرف عقد ،هرچند مفاد شرط به سود شخص ثالث باشد ،بيگمان مشروطله نيز نفعي در اجراي شرط دارد.
پس ،در اين فرض نيز حق دارد اجبار ملتزم را از دادگاه بخواهد و ،در صورت نوميد شدن از اين اقدام ،عقد را فسخ كند .زيرا
طرف قرارداد او است و نفعي كه به تبع تراضي او با ملتزم به شخص ثالث ميرسد اين عنوان را از او نميگيرد.
)2در رابطة ملتزم به شرط و شخص ثالث مشروطله حقي را كه به سود ديگران ايجاد شده نميتواند اسقاط كند؛ بيگانه در اين
فرض حقي قابل احترام و مستقل دارد و ميتواند آن را مطالبه نمايد.
زيرا ،گذشته از اينكه ايجاد حق مطالبه براي شخص ثالث الزمة امكان شرط به سود او است ،در بيمة عمر حقي كه براي ذينفع
ايجاد ميشود بيگمان قابل مطالبه از بيمه گر است .ولي ،از آنجا كه شخص ثالث در قرارداد نقشي ندارد و تنها از آن سود ميبرد،
در صورت تعذّر اجبار ملتزم حق فسخ قرارداد را ندارد.
[يعني :شخص ثالث حقّ اجبار مشروطعليه را دارد اما در صورت تعذّر ،حقّ فسخ عقد را ندارد؛
در حالي كه مشروطله حقّ اجبار مشروطعليه و در صورت تعذّر ،حقّ فسخ عقد را دارد].
* تعذّر انجام شرط
مادة 240ق.م :.اعالم ميكند« :اگر بعد از عقد انجام شرط ممتنع شود يا معلوم شود كه حينالعقد ممتنع بوده است كسي كه
شرط بر نفع او شده است اختيار فسخ معامله را خواهد داشت مگر اينكه امتناع مستند به فعل مشروطهله باشد».
خياري كه در اين ماده پيشبيني شده و گاه «خيار تعذّر شرط» ناميده ميشود و با «خيار تخلف شرط» بسيار نزديك و از اقسام
آن است ،با اين تفاوت كه در مادة 240تنها به طبيعت شرط ،قطعنظر از ناتواني يا خودداري ملتزم به آن ،توجه شده است ،در حالي
كه «خيار تخلف شرط» به هر دو چهرة انجام ندادن شرط توجه دارد.
1ـ اجراي شرط در زمان تراضي ممتنع است :در اين فرض ،اگر طرفين ،آگاه به عدم امكان اجراي شرط باشند و با وجود اين
مفاد كارِ ناشدني را در عقد شرط كنند ،بايد گفت ارادة جدي در اين تراضي نداشتهاند .پس ،شرط باطل است و از اين راه به صحت
و لزوم عقد نيز صدمهاي نميزند و مشروطله نميتواند بر مبناي بطالن شرط قرارداد اصلي را فسخ كند.
براي مثال ،هرگاه حيواني كه بايستي به طرف قرارداد تسليم شود در اثر بيمباالتي خود او از بين رفته باشد ،اجراي شرط در
زمان قرارداد ممتنع بوده است ،ولي مشروطله به اين استناد حق فسخ ندارد.
2ـ بعد از عقد انجام شرط ممتنع ميشود :مشروطله حق فسخ عقد را دارد ،مشروط بر اينكه خود باعث اين امتناع نشده باشد.
ولي حق ندارد با حفظ قرارداد از عوضي كه به عهده دارد بكاهد .زيرا ،شرط تعهد فرعي است كه در برابر عوض قرار نميگيرد،
پس تفويت آن در معادلة دو عوض اثر ندارد .اين است كه ميگويند :تعذّر شرط موجب تقسيط ثمن نميشود و تنها حق فسخ
ايجاد ميكند.
* اسقاط شرط
شرط فعل را مي توان اسقاط كرد :اگر شرط به سود هر دو طرف باشد ،سقوط آن تنها به تراضي امكان دارد .ولي ،هرگاه تنها به
سود يكي از آن دو باشد «طرف معامله كه شرط به نفع او شده ميتواند از عمل به آن شرط صرفنظر كند ،در اين صورت مثل آن
است كه اين شرط در معامله قيد نشده باشد( »...مادة 244ق.م.).
39
* شخص ثالث:
در بيان مفهوم «شخص ثالث» بايد به تعريف منفي پرداخت و گفت « :كسي است كه از ديدگاه حقوق يكي از دو طرف عقد يا
قائممقام او نيست».
نمي توان پذيرفت كه عقد دربارة ديگران مؤثر نيست .زيرا گاه وجود قرارداد و موقعيتي كه در نتيجة آن به وجود آمده است
باعث زوال يا ايجاد حق براي شخص ثالث ميشود :براي مثال ،شخصي اتومبيلي را از مالك آن ميخرد سپس معلوم ميشود كه
نمايندة مالك اتومبيل را پيش از آن به ديگري فروخته بوده است .دو [يا «در» ؟] قرارداد وكالت و بيع نخستين ،با اينكه خريدار
نسبت به هر دو شخص ثالث است ،باعث مي شود كه معاملة او باطل گردد و اتومبيل به خريدار نخستين داده شود[ .پاورقي]:
برعكس ،فروشندة كاال نمي تواند بر همة خريداران آيندة آن شرطي را تحميل كند .براي مثال ،شرط مربوط به حدّاقل بهاي فروش
تنها براي نخستين خريدار كه با او طرف قرارداد است ايجاد الزام ميكند و خريداران دستهاي بعد ،پايبند به آن نيستند.
چگونه ميتوان ادعا كرد كه «معامالت و عقود دربارة طرفين متعاملين و قائممقام قانوني آنها مؤثر است»؟ اين اعالم در صورتي
درست است كه محدود به «اثر الزامآور عقد» و تعهدهاي ناشي از آن باشد ،وگرنه ،وجود قرارداد و موقعيت حقوقي آن بر همه
تحميل ميشود و به بيان ديگر ،در برابر همه قابل استناد است.
* دوطرف عقد
مقصود از دو طرف عقد يا ،به اصطالح مختصر «طرفين» كساني نيستند كه از نظر مادي در تراضي دخالت داشتهاند و ايجاب و
قبول را گفتهاند ،مقصود اشخاصي هستند كه عقد براي آنان واقع ميشود و از پيمان حق يا تعهد پيدا ميكنند.
نبايد اثر عقد در دارايي موكل و مولي عليه را استثناء بر اصل نسبي بودن قراردادها پنداشت .در اين فرض ،نماينده تراضي ميكند،
ولي طرف عقد نيست ،واسطه است.
گذشته از نمايندگي مرسوم ،گاه با اين كه عاقد اختياري در معامله براي ديگري ندارد و حتي در موردي كه به مال غير و براي
خود معامله ميكند ،قانونگذار فضول را در حكم نماينده ميشمارد و اثر عقد را براي مالك قرار ميدهد .در فرضي كه مالك معاملة
فضول را اجازه ميدهد ،طرف عقد به اعتبار اثر الزامآور آن مالك است نه فضول( .پايان ص)244
بنابراين ،در تعريف «طرف عقد» ميتوان گفت« :شخصي است كه خود يا نمايندهاش در انعقاد قرارداد دخالت داشته و عقد
براي او بسته شده است ،خواه نمايندگي عهدي باشد .يا قهري يا حكمي و خواه عاقدان براي او عهد بسته باشند يا قانون عقد را
براي او بداند».
آمر در حقالعملکاری را نبايد در اين تعريف آورد .زيرا ،هرچند رابطة او با عامل تابع قواعد وکالت است (مادة 258
ق.ت ،).چون قرارداد به نام عامل بسته مي شود ،خود او در برابر طرف قرارداد ملتزم است و نقشي بیش از واسطه دارد ،دو
طرف بر همین مبنا معامله مي کنند و آمر هم مايل نیست که به طور مستقیم با طرف ديگر روبرو شود .به همین جهت ،نمايندگي
عامل را ناقص و غیرمستقیم نامیدهاند.
* قائممقام قانوني
اصطالح «قائممقام» در هيچيك از قوانين تعريف نشده است« .قائممقام» نه يكي از دو طرف عقد است نه نمايندة آنان؛ بيگانهاي
است كه به دليل انتقال حقي از سوي يكي از دو طرف به او ،جانشين طرف اصلي ميشود و عهدهدار اجراي مفاد عقد است .پس،
در تعريف «قائممقام» ،به معناي ويژة خود ،ميتوان گفت« :كسي است كه به طور مستقيم يا به وسيلة نمايندة خود در تراضي شركت
نداشته ،ولي در نتيجه انتقال تمام يا بخشي از دارايي يكي از دو طرف به او جانشين طرف قرارداد و عهدهدار و بهرهمند از اجراي
آن شده است».
از اين تعريف چنين برميآيد كه جانشيني «قائممقام» به اعتبار انتقال دارايي يا حق خاصي به او است .پس ،احتمال دارد قائممقام،
عام ،يعني شامل تمام حقوق و تعهدهاي دارايي باشد يا خاص كه ناظر به حق و مال معين است.
46
نکته :در قائممقامی ،همیشه ”انتقال دارایی“ وجود دارد؛
* موارد قائممقامی:
الف) وارثان
چه اشخاصي را بايد قائممقام عام شمرد؟ در پاسخ به طور معمول ميگويند ،وارثان قائممقام مورّث خود هستند.
اين پاسخ در غالب موارد درست است ،زيرا ورثه تركه را ميپذيرند و ديون مورّث را ميپردازند .ولي ،تأمل بيشتر نشان ميدهد
كه اين گفته را بايد تعديل كرد ،زيرا ،گاه وارث قائممقام مورّث قرار نميگيرد و گاه خود نيز ميتواند از آن بگريزد.
بايد گفت وراث قائممقام مورّث خود در تمام ديون و حقوق ،و از جمله آثار قرارداد ،هستند :اشخاص ثالثي كه در نتيجة انتقال
تركه در حكم طرف عقد قرار ميگيرند؛ كساني كه در واقع زندگي حقوقي مورّث را ادامه ميدهند و جانشين او ميشوند .براي
مثال ،اگر مورّث مال معين خود را نسيه فروخته باشد ،وارث بايد مبيع را به خريدار تحويل دهد و در برابر ،حق دارد براي مطالبة
بهاي آن به او رجوع كند.
نتيجة مهم قائممقام شدن وارث اين است كه طلبكاران مورّث و ساير اشخاصي كه حقي بر تركه ادعا دارند بايد حق خود را از
او [يعني وارث] مطالبه كنند (مادة 232ق.ا.ح .).برعكس« ،ورثه مي توانند براي اثبات طلب يا حقي براي متوفي اقامة دعوا كنند،
هرچند بعد از ثبوت حق چيزي عايد آنها نشود ،مثل اينكه دين متوفي مستغرق تركة او باشد» (مادة 234ق.ا.ح .).ولي ،بايد افزود
كه اگر شخص چند وارث داشته باشد ،هركدام به نسبت سهم مشاعي كه از تركه ميبرد قائممقام است .پس ،اثبات دعوا [نه طرح
دعوا] به طرفيت بعض از ورثه نسبت به همان بعض مؤثر است (مادة 233ق.ا.ح.؛ با مباحث دادرسي مدني خلط نشود )...و دين هر
وارث نيز به ميزان نسبتي است كه از تركه ارث ميبرد (مادة 248ق .ا .ح) .مطالبة طلب نيز به همين نسبت امكان دارد و وراثي كه
نيمي از تركه را ميبرد حق ندارد براي گرفتن تمام طلب اقامة دعوي كند.
اين وضع مشروط بر اين است كه ورثه تركه را قبول كنند (مادة 248ق.ا.ح ).در صورت ردّ تركه ،وارث قائممقام متوفي به
شمار نميآيد .در موردي هم كه قبول تركه در حدود صورت تحرير انجام ميشود (مادة 240ق.ا.ح ،).آنچه از متوفي باقي مانده
است پيش از تصفية كامل به دارايي ورثه نميپيوندد .ديون و حقوقي كه بر عهدة متوفي است از تركه پرداخته ميشود و مسئوليت
وارث در پرداخت ديون محدود ميگردد .بنابراين ،با ردّ تركه يا قبول مشروط آن ،وراث بيش از آنچه از تركه ميبرد ،ضماني بر
عهده نميگيرد و ميتواند از قائممقام شدن خود از مورّث بگريزد .با وجود اين ،نبايد چنين پنداشت كه وارث با ردّ تركه نسبت به
آن بيگانه ميشود :پس از تصفية تركه ،آنچه باقي ميماند به او داده خواهد شد (مواد 267 ،258و 335ق.ا.ح ).زيرا هيچكس
نميتواند صفت «وارث بودن» را از خود سلب كند.
از سوي ديگر ،با قبول تركه چنين فرض مي شود كه ميزان آن براي پرداخت تمام ديون متوفي كافي است و بر مبناي همين اماره
وارث مسئول تمام دين به نسبت سهم خود از تركه ميشود .ولي ،هرگاه او خالف اين اماره را ثابت كند و نشان دهد كه ميراث او
به اندازة دين نيست ،آن مسئوليت تا ميزان ارث كاهش مييابد .پس ،در هرحال وارث تكليفي ندارد كه از دارايي خود ديون مورّث
را بپردازد[ .در مقام ثبوت]
مادة 248ق.ا.ح .در اين باره اعالم ميكند« :در صورتي كه ورثه ،تركه را قبول نمايند ،هريك مسئول اداي تمام ديون به نسبت
سهم خود خواهند بود ،مگر اينكه ثابت كنند ديون متوفي زائد بر تركه بوده يا ثابت كنند كه پس از فوت متوفي تركه بدون تقصير
آنها تلف شده و باقيماندة تركه براي پرداخت دين كافي نيست كه در اين صورت نسبت به زائد از تركه مسئول نخواهند بود».
مفاد اين ماده نشان ميدهد كه پيش از تصفية تركه ،وارث ،مالك دو دارايي با ديون خاص هركدام است و تكليفي ندارد كه دين
مربوط به ميراث را از دارايي خود بدهد.
در موردي هم كه تركه قبول ميشود ،وارث دربارة ديون و حقوقي قائممقام مورّث است كه به تركه تعلق ميگيرد نه آنچه وابسته
به شخصيت او است [مثل تعهّد به جرّاحي].
47
در چنين حالتي ،فرض اين است كه دو طرف عقد آثار آن را محدود به شخص و اجراي تعهد را مقيد به مباشرت يكديگر كنند
يا اعالم دارند كه تعهداتي را كه بر عهده ميگيرند به وراث ايشان منتقل نميشود وارث قائممقام طرف متوفي به شمار نميآيد و
پيمان مقيد با مرگ يكي از آن دو پايان ميپذيرد ،هرچند كه طبيعت عقد نيز اقتضاي دوام را داشته باشد (مانند اجارهاي كه شرط
انفساخ آن در صورت مرگ موجر يا مستأجر بشود).
آثار عقود جايز كه با اذن و اباحه آغاز مي شود ،در زمرة اين گروه است ،هرچند كه در جريان اجراي عقد تعهدي نيز ايجاد كند.
بنابراين ،پس از مرگِ امين ،وارث او تعهدي در حفاظت از مال مورد امانت ندارد و رابطة او و مالك ،تابع «عقد وديعه» نيست.
وديعه با فوت امين منحل ميشود و مال مورد امانت نزد وارث «امانت شرعي» است و به حكم قانون بايد آن را به مالك بازگرداند.
طبيعت پارهاي از قراردادها [ظاهراً منظور :حقوق] نيز چنان است كه با مرگ طرفين يا يكي از آنها پايان ميپذيرد :مانند حق
انتفاعي كه به مدت عمر برقرار ميشود يا حقوق دوران بازنشستگي.
[ظاهراً استاد كاتوزيان ،پرداخت حقوق بازنشستگي را ناشي از قرارداد دانسته است (..؟!)]
سوال :آيا همانگونه كه دو طرف عقد مي توانند آثار آن را محدود به رابطة ميان خود سازند ،حق دارند كه از تحمل آثار عقد
بگريزند و آن را بر وارثان خود تحميل كنند؟
پاسخ اين پرسش به انتخاب صورت و چگونگي اجراي هدف آنان بستگي دارد :اگر دو طرف ،اثر عقد را (به شكل تمليك
رايگان از تركه همراه با شرط تعهّد طرف ديگر) معلّق به فوت خود سازد ،ميتوان عقد را به دو وصيّت تمليكي تحليل كرد ،وصيّتي
كه ورّاث عهده دار اجراي آن هستند و بايد آن را مقدّم بر حقوق خود شمارند .همچنين در صورتي كه دو طرف نخواهند تمليك
معلّق انشاء كنند و ورّاث را ملتزم به اجراي تعهّدي از تركه سازند ،بايد عمل حقوقي را به وصيت عهدي تحليل كرد و نفوذ عقد
را در هر 2حال ،مشروط به امكان نفوذ وصيت تمليكي يا عهدي ساخت .زيرا تصرّف معلّق به فوت در حقوق ما «وصيت» است،
خواه به صورت تمليك باشد يا تعهّد به تمليك و دستور اجراي آن بعد از مرگ.
برعكس ،اگر دو طرف عقد از دارايي خود تعهّد نكنند و بخواهند بدينوسيله ورّاث را به طور مستقيم ملتزم سازند (نه به عنوان
قائم مقام خود در تركه) بايد آن را باطل دانست .زيرا وارثان بدين اعتبار در زمرة اشخاص ثالث قرار دارند و در اثر عقدي كه در آن
شركت ندارند متعهّد نمي شوند .به بيان ديگر ،نفوذ چنين قراردادي دربارة ورّاث با اصل نسبي بودن عقد كه نيروي الزامآور آن را
محدود به طرفين ميكند ،منافات دارد ،مگر در مورد شروطي كه به سود آنان ميشود[ .تعهّد به نفع ثالث]
ب) موصيله
در موردي كه موصيبه عين معين از تركه است ،موصيله تنها در مورد همان عين قائممقام خاص موصي است ولي ،بايد ديد،
اگر وصيت به تمام تركه يا جزء مشاعي از آن بشود ،آيا ميتوان موصيله را همانند ورّاث ،قائممقام عام موصي شمرد؟ [خير]:
در وصيت ،سهم مشاع يا تمام اموال موصي مورد انتقال قرار ميگيرد نه دارايي او .اين سهم مربوط به بخش خالص تركه بعد از
وضع ديون است (مواد 869و 870ق.م ).در مقام تصفية تركه ،نخست بايد ديون و واجبات مالي متوفي پرداخته شود و آنگاه از
آنچه باقي ميماند موصيبه اخراج گردد .بنابراين ،هيچگاه تمليك موصيبه همراه با ديون متوفي نيست تا گفته شود كه وزنة متقابل
تملك دارايي است و هركه مالك دارايي ميشود متعهد به پرداخت ديون نيز خواهد شد [ :دقّت ـ مطلب ظريف و دقيق].
مسؤوليت وارثي كه تركه را مي پذيرد ،در برابر سهمي است كه بعد از وضع ديون و اجراي وصايا به او ميرسد .پس ،وضع
موصي له به جزء مشاع را نبايد همانند وارث پنداشت .بيگمان ،دين ناشي از عقد از سهم موصيله ميكاهد ،ولي آيا از كسي كه
موصيلهِ ثلث مشاع از تركه است ميتوان يكسوم از بهاي كااليي را كه موصي خريده و بدهكار است مطالبه كرد؟
موصيله قائممقام طرفي كه درگذشته نيست :نه حقوق او را ميتواند مطالبه كند نه ملزم به اجراي مفاد عقد است.
[استثناء ]:با وجود اين ،اگر موصي التزام مربوط به اجراي عقد را ،همراه با تمليك موصيبه ،بر عهدة موصيله قرار دهد ،او در
مقام اجرای وصیت قائممقام موصي ميشود .منتها ،اين وضع نتيجة شرط اضافي است نه تملّك جزء مشاع يا تمام تركه.
48
مادة 1305ق.م .نيز تاريخ اسناد عادي را «دربارة اشخاصي كه شركت در تنظيم آنها داشته و ورثة آنان و كسي كه به نفع او
وصيت شده» معتبر ميداند .موصيله را در كنار ورثه در شمار قائممقامهاي عام آورده است ،كه مقصود وصيت به تمام يا جزء
مشاع از تركه است[ .آيا يعني به نظر استاد كاتوزيان ،ق.م .هم نظر نادرست را پذيرفته است (؟)].
ج) طلبكاران عادی [اينها هم قائممقام نيستند]
طلبكاري كه بدون گرفتن وثيقه به پيمان و عهد بدهكار اعتماد مي كند ،در واقع دارايي و اعتبار او را پشتوانه و ضامن اجراي
حق خويش ميبيند .قانونگذار نيز ،با توجه به همين اعتماد مشروع ،دارايي مديون را وثيقة عمومي و ناقص طلبكاران ميداند و به
آنان اجازه داده است كه گاه بجاي مديون طرح دعوا كنند[ .استاد كاتوزيان در بحث عقد رهن (ج 4عقود معيّن ،ش )...معتقد است اينکه
گفته ميشود دارايي مديون ،وثيقة عمومي ديون او در برابر طلبکاران است ،حرف كامالً صحيحي نيست و ايراد دارد].
اين وضع باعث شده است كه گروهي از نويسندگان طلبكار عادي را نيز ،همانند وارث ،قائممقام عام مديون شمارند ،ولي اين
نظر را نميتوان پذيرفت .آنچه انكارناپذير به نظر مي رسد اين است كه قراردادهاي مديون ،جز در مورد حيله و تقلب ،در برابر
طلبكار قابل استناد است و از اين جهت در حقوق او مؤثر ميشود .ولي ،نه حقّي براي طلبكار ايجاد ميكند نه ديني :يعني ،تعهدي
كه مديون در برابر ديگران ميكند طلبكار را ملتزم نميسازد و حقي كه به دست ميآورد به طلبكار نميرسد .او طلبي ثابت دارد كه
بايد از دارايي مديون استيفا شود و تركيب دارايي نه از آن ميكاهد و نه بر آن ميافزايد .درست است كه قانون ،در مورد اعسار و
ورشكستگي مديون ،به طلبكار اختيار مي دهد كه به نام او اقامة دعوا كند يا به دعاوي ديگران بر او پاسخ دهد (مادة 418قانون
تجارت و مادة 46قانون اعسار و مادة 235قانون امور حسبي) ،ولي بايد دانست كه در اينگونه موارد طلبكار ،حقّ مديون [=متوفّي]
را به نام و حساب او اعمال ميكند :نماينده است نه اصيل؛ در حالي كه «قائممقام» به كسي ميگويند كه جانشين طرف دعوا است
و حق را به نام و براي خود اعمال ميكند[ .يعني اگر طلبکار در دادرسي پيروز شد ،وجوه و اموال دريافتي ،به ”تركه“ افزوده ميشود؛ نه
مستقيماً به خود طلبکار يا ورّاث و]...
ماده 235ق.ا.ح” :.بستانكار از متوفي نیز در صورتي که ترکه به مقدار کافي برای ادای دين در يد ورثه نباشد ،ميتواند
بر کسي که او را مديون متوفي ميداند يا مدعي است که مالي از ترکه متوفي در يد اوست اقامه دعوی کند“.
* در اين زمینه شايسته است به دو سوال از آزمون دکتری سراسری (اسفند )92توجّه نمايیم:
الفـ با عنايت به اينكه شخص «الف» قائممقام خاص شخص «ب» است ،مكلّف است تمام پول كودها را به شخص «ج» بپردازد.
بـ شخص «ج» ميتواند براي گرفتن معادل تمام يا بخشي از ثمن كودها به شخص «الف» مراجعه كند.
دـ چنانچه در قرارداد اجارة بين شخص «الف» و شخص «ب» به شخص «ب» حقّ كودپاشي در زمين داده شده باشد ،شخص «ج»
ميتواند براي گرفتن تمام ثمن به شخص «الف» مراجعه كند.
متن سوال فوق ،برگرفته از کتاب مسئولیت مدنی دکتر کاتوزیان ،ج( 2مسئولیتهای خاص و مختلط) ،قرائت و تمرین 15میباشد.
پاسخ :گزینة «ب»
49
ـ سوال شمارة :61
ﺷﺨﺺ «اﻟﻒ» ﻣﺒﻠﻎ 100ﻣﯿﻠﯿﻮن ﺗﻮﻣان از ﺷﺨﺺ «ب» ﻃﻠﺒﮑار اسﺖ .ﺷﺨﺺ «ب» ﻓﻮت ﻣﯽﮐﻨﺪ و ﺗﺮﮐﻪ ﺑﺮای ادای دیﻦ
ﻣﺰﺑﻮر ﮐاﻓﯽ ﻧﯿﺴﺖ .ﺷﺨﺺ «ج» ﻣﺒﻠﻎ 100ﻣﯿﻠﯿﻮن ﺗﻮﻣان ﺑﻪ ﺷﺨﺺ «ب» (ﻣﺘﻮﻓﯽ) ﺑﺪهﮑار اسﺖ .اﮔﺮ ﺷﺨﺺ «اﻟﻒ» ﺑﺨﻮاهﺪ
ﺑﺮای ﮔﺮﻓﺘﻦ ﻃﻠﺐ ﺧﻮد ﺑﺮ ﻋﻠﯿﻪ ﺷﺨﺺ «ج» ﻃﺮح دﻋﻮا ﮐﻨﺪ ،ﮐـﺪام ﮔﺰیﻨﻪ صﺤﯿﺢ اسﺖ ؟
الفـ شخص «الف» حقّ طرح دعوا عليه شخص «ج» را ندارد ،زيرا قائممقام عام متوفي تنها ورثهاند.
بـ شخص «الف» ميتواند عليه شخص «ج» دعوا طرح كند و مبلغ محكومبه به تركه افزوده ميشود.
جـ شخص «الف» تنها در صورتي كه طلب او مستند به سند رسمي يا حكم قطعي باشد به مقدار طلب خود حقّ طرح دعوا عليه
شخص «ج» را دارد و مبلغ محكومبه تنها به وي تعلق ميگيرد.
دـ شخص «الف» ميتواند عليه شخص «ج» طرح دعوا كند و مبلغ محكومبه بابت طلب شخص «الف» تنها به وي تعلق ميگيرد.
پاسخ :گزینة «ب»
در نتيجه ،در مواردي كه حكم خاصي در ح مايت از حقوق طلبكار وجود ندارد ،بايد طلبكار عادي را «شخص ثالث» شمرد.
براي مثال ،تاريخ سند عادي تنها در برابر تنظيمكنندگان آن و قائممقام آنها معتبر است و در برابر اشخاص ثالث نميتوان به آن
* قائممقام خاص
در قائم مقامي عامِ وارثان ترديدي وجود ندارد .اين قائممقامي نيز به طور قهري انجام ميپذيرد و رضاي ورّاث در قبول تركه،
شرط التزام او به قرارداد مورّث است .منتها ،همين اندازه كه وارث تركه را بپذيرد ،لوازم آن را نيز در ضمن پذيرش تركه قبول
ميكند.
سوال :آيا ميتوان منتقلاليه را نسبت به پيمانهايي كه انتقال دهنده پيش از انتقال دربارة آن حق يا مال با ديگران بسته است
«قائممقام» شمرد؟ و آيا قبول انتقال به معني پذيرش حق و دين مربوط به موضوع انتقال است؟
در پاسخ بايد بين قراردادهاي مربوط به حقّ عيني نسبت به مال مورد انتقال و قراردادهاي شخصي تفاوت گذارد:
الف) قراردادهای موجد حقّ عیني :دربارة عقودي كه حق عيني به سود يا زيان مالك به وجود ميآورد ،انتقال گيرنده قائممقام
او است .زيرا ،اينگونه پيمان ها در واقع باعث فزوني يا كاستي حق مورد انتقال است .مالك نيز آنچه را دارد با همة اوصاف و
چگونگي آن ،به ديگري انتقال ميدهد .وانگهي ،طبيعت حق عيني ايجاب ميكند كه در برابر همه و از جمله انتقالگيرنده قابل
استناد باشد .او نيز انتقال را با وضع موجود ميپذيرد و به رضاي خويش قائممقام مالك پيشين قرار ميگيرد ،خواه عقد تمليكي
معوض باشد (مانند بيع) يا رايگان (مانند هبه) و خواه انتقال در زمان حيات واقع شود يا به موجب وصيت تمليكي.
بنابراين [مثالهای مهم ]:هرگاه مالك در قراردادي حق عبور از باغ خود را به همسايه دهد يا حق ارتفاق ديگري به سود ملك
به دست آورد ،سپس آن را بفروشد ،خريدار بايد آن حق عبور را محترم بدارد و نيز ميتواند از حق ارتفاق تحصيل شده استفاده
كند (مادة 102ق.م ).همچنين است قراردادي كه موضوع آن حق انتفاع به سود ديگري باشد .مادة 53ق.م .در اين باره اعالم ميكند:
«انتقال عين از طرف مالك به غير موجب بطالن حق انتفاع نميشود ،ولي اگر منتقلاليه جاهل باشد كه حق انتفاع متعلق به ديگري
است ،اختيار فسخ معامله را خواهد داشت».
مثال ديگر :عقد اجاره كه آن هم حقّ عيني بر منافع ايجاد ميكند و موجر نيز ميتواند عين مستأجره را به ديگري انتقال دهد:
م 498 .ق.م :.در نتيجه ،انتقال گيرنده را در مورد قراردادهاي اجارة پيش از انتقال بايستي قائممقام مالك پيشين شمرد .اين قائممقامي
ناظر به آينده است و در مبادلة گذشته اثر ندارد .بنابراين ،اجاره بهای ملک تا پايان مدت به موجر [= مالک اوّل] تعلّق دارد،
هرچند به اقساط آينده باشد ،مگر اينكه در سند انتقال خالف آن شرط شود ،يا از قرائن و عرف بتوان دريافت که مقصود از
انتقال عین ،واگذاری اقساط آيندة اجاره نیز بوده است[ .اين مطلب حتماً مقايسه شود با مطلب ذيل صفحة 52همين جزوه]
50
قائممقامي انتقالگيرنده در مورد حق عيني تبعي بر مال نيز صادق است .پس ،اگر راهن بتواند مال مورد رهن را به ديگري انتقال
دهد ،اين جابهجايي وثيقة طلبكار را از بين نميبرد و انتقال گيرنده را بايستي جانشين راهن به شمار آورد.
ب) قراردادهای شخصي و موجد تعهّد:
در مورد قراردادهاي شخصي كه موضوع آن ايجاد تعهدي به سود يا زيان مال است ،انتقالگيرنده اصوالً قائممقام نيست ،هرچند
كه راجع به مال مورد انتقال باشد؛ مگر در دو مورد:
1ـ معامالتي كه پيش از انتقال ،انجام شده و موضوع آن ذات حق مورد انتقال است.
2ـ معامالتي كه پيش از ان تقال ،انجام شده و موضوع آن در ديد عرف يا مقنّن ،از لوازم و توابع حق است.
مثال :اگر مالكي با ديگري قراردادي دربارة رنگ اتاقها يا سمپاشي مزرعة خود بسته باشد ،خريدار ملك به اين قرارداد پاي بند
نميشود و از آن استفاده نميكند و «شخص ثالث» است.
مثال ديگر :اگر به موجب قراردادي طلب مؤجل شود ،انتقالگيرندة آن نيز جانشين طرف قرارداد است .همچنين تضمينهاي
طلب گاه همراه با آن به انتقال گيرنده ميرسد (مانند ضامن و ظهرنويسهاي برات و سفته و چك)
م 17 .ق .بيمه 1316مثال ديگري از توابع و لوازم حق را به دست ميدهد و انتقال موضوع بيمه را در رديف انتقال قهري آن به
ورثه ،موجب انتقال عقد بيمه و حقوق و تعهدات ناشي از آن به انتقالگيرنده ميداند .منتها در اين قانون به انتقالدهنده و بيمهگر
حق فسخ قرارداد بيمه داده شده است.
مثال ديگر را در ماده 3ق.بيمه اجباري مسئوليت دارندگان وسيله نقليه موتوري زميني مصوّب =[ 1347م 6 .قانون بيمه اجباري
]1395ميتوان مشاهده كرد .در اين قانون خريدار وسيله نقلية بيمهشده قائم مقام او در عقد بيمه است .زيرا نظم عمومي ايجاب
ميكند كه وسيله نقليه هيچگاه بدون بيمه نماند.
معيار تعيين توابع حق را در مادة 356ق.م .ميتوان مشاهده كرد[ .عرف و يا قرائن]
دو طرف قرارداد ميتوانند ضمن آن به نفع شخص ثالث تعهد كنند .بنابراين ،هرگاه در قراردادي كه انتقالدهنده با ديگران بسته
است حقي به سود انتقال گيرنده به وجود آورد ،آن حق به سود او ايجاد ميشود( .؟)
در حقوق فرانسه ،هرگاه حقي كه به سود مالك ايجاد شده است چنان به مالكيت وابسته باشد كه در صورت انتقال ملك هيچ
فايدهاي براي او نداشته باشد ،فرض اين است كه حق به سود مالك و براي او است و جنبة شخصي ندارد و همراه با اصل ملك به
انتقال گيرنده ميرسد .اين ضابطه را در حقوق ما نيز بايد تأييد كرد ،زيرا حقي كه تنها براي مالك مفيد است و به اين اعتبار برقرار
ميشود و ديگران هيچ نفعي از آن نميبرند ،در ديد عرف از توابع ملك است و با آن انتقال مييابد:
برای مثال ،اگر مالكي هنگام فروش قطعهاي از زمين خود شرط كند كه خريدار حق ندارد در آن ساختمان بيش از دو طبقه
بسازد يا محل آماده براي اجاره فراهم آورد ،اين شرط جنبة شخصي ندارد و براي حفظ بهاي ملك مجاور و مصلحت آن است.
پس اگر آن ملك را بفروشد ،اين امتياز نيز به خريدار انتقال مييابد ،هرچند كه به عنوان حق ارتفاق در اسناد خريد و فروش و
مالكيت نيامده باشد ،زيرا ،سود اين قرارداد نيز ،همانند حق ارتفاق ،جز به مالك نميرسد و در حكم آن است.
بعضي از نويسندگان در توجيه اين نتيجه خواستهاند شرط را به سود ثالث (انتقال گيرنده) تعبير كنند يا طرف قرارداد را نمايندة
انتقال گيرنده شمارند .اين تعبيرها براي اين است كه همه چيز به حكومت اراده بازگردد و انتقال تعهد از آن قاعده بيرون بماند [يا
نماند؟] در حالي كه نه تنها طرف قرارداد به هنگام كسب امتياز در انديشة مالكان آينده نيست تا به نمايندگي آنان اقدام كند يا شرط
را به سود آنان ببندد ،منطق ايجاب مي كند كه حقوق و تعهدهاي وابسته و فرع بر ملكيت ،خواه به سود مالك يا زيان او باشد،
يكسان موضوع حكم قرار گيرد.
بنابراين ،تمام مسأله بدين باز ميگردد كه در آثار قراردادهاي انتقالدهنده كداميك از حقوق و تعهدها با ملك در آميخته و در
زمرة اوصاف و توابع آن قرار گرفته و كداميك تنها راجع به ملك [يا مالک؟] است و حاكم بر رابطة دو شخص .زيرا ،تنها آثار گروه
نخست است كه به انتقال گيرنده ميرسد و او را «قائممقام» خاص طرف قرارداد ميكند.
51
* انتقال قرارداد:
با انتقال دين و طلب فرق دارد.
مثالً مستأجری ملک مورد اجاره را به ديگری اجاره مي دهد .اين حالت مصداقي از قائممقامي نیست اما
انتقال عین مستأجره توسط مالک عین ،مصداق انتقال قرارداد و قائممقامي است.
مثال ديگر :مالكي در قولنامهاي تعهد ميكند كه ملك خود را در برابر مبلغي به ديگري بفروشد .طرف قرارداد اين حق تملّك
را به ديگري انتقال ميدهد و او را جانشين خود ميسازد.
در مورد امكان و شرايط انتقال قرارداد قانون مدني حكمي ندارد و نويسندگان حقوقي ما نيز تاكنون به اين مسأله نپرداختهاند:
در فقه ،عنوان خاصي براي انتقال عقد ديده نميشود و در عقد اجاره پيشبيني شده است كه مستأجر ميتواند مورد اجاره را به
ديگري اجاره دهد .از اين حكم نيز به دشواري مي توان نظرية عامي براي انتقال قرارداد استخراج كرد .زيرا ،اجاره عقدي است
تمليكي كه مستأجر را مالك منافع عين مورد اجاره ميكند و طبيعي است كه مالك منافع ميتواند ،مانند هر مالك ديگر ،در حق
عيني متعلق به خود تصرف كند و از جمله آن را به وسيلة اجاره به ديگري انتقال دهد .مستأجر نخستين خود موجر عقد جديد
است و انتقال گيرنده مستأجر او است نه مالك .بنابراين در قرارداد انتقال ،مستأجر جديد به عنوان قائممقام مستأجر نخستين در
برابر مالك عين قرار نميگيرد ،دو اجارة جداگانه بسته ميشود كه هركدام از اطراف خاص خود را دارد.
* تفاوت انتقال دين و طلب با انتقال قرارداد :در انتقال قرارداد ،تنها هدف اين نيست كه دين يا طلب ناشي از عقد به ديگري
واگذار شود .مقصود اين است كه انتقال گيرنده جانشين طرف قرارداد شود و از تمام ويژگيهاي موقعيت قراردادي بهرهمند باشد
و همانند طرف عقد بتواند آن را فسخ كند و اجبار طرف را بخواهد و از حق حبس سود برد .پس ،انتقال قرارداد را نبايد با انتقال
دين يا طلب ناشي از آن اشتباه كرد.
* موارد انتقال قرارداد در حقوق ايران:
انتقال قرارداد به شكلي پراكنده در قوانين ما پيشبيني شده است و گاه قراردادي است :از جملة اين نمونهها ،بايد از:
نام برد: )1انتقال اجاره )2انتقال بیمه )3انتقال وکالت )4انتقال کارگاه
از مفاد ماده 17قانون بيمه 1316چنين برميآيد كه در نتيجة انتقال قهري مال موضوع بيمه به وارثان يا انتقال ارادي آن به
ديگري ،عقد بيمة مال نيز به تابعيت از آن به انتقال گيرنده منتقل مي شود و اين انتقال تنها ناظر به آينده است .منتها ،در قانون
پيشبيني شده است كه بيمهگر و انتقال گيرنده حق فسخ آن را دارند .ايجاد حق فسخ براي دو طرف ،نهتنها با اصل انتقال منافات
ندارد ،مؤيد آن نيز هست .زيرا ،طرف قرارداد است كه حق برهم زدن عقد و گسيختن قيدي را كه برعهدة خود احساس ميكند
دارد .بيگانه در نظام قراردادي نه نفعي دارد نه اختياري .مگر اينكه از سوي دو طرف حق فسخ به او تفويض شود (مادة 399ق.م.).
در مادة 3قانون بيمة اجباري مسؤوليت دارندگان وسايل نقلية موتوري زميني در مقابل شخص ثالث مصوب =[ 1347م 6 .ق.
]1395ميخوانيم« :از تاريخ انتقال وسيلة نقليه تعهدات ناشي از قرارداد بيمه به منتقلاليه وسيلة نقليه منتقل ميشود و انتقال گيرنده
تا پايان مدت قرارداد بيمه ،بيمهگذار مح سوب خواهد شد و مكلف است ظرف پانزده روز از تاريخ انتقال وسيلة نقليه به خود،
مراتب را به طريق اطمينان بخشي با ذكر مشخصات كامل خود به بيمهگر اعالم كند».
عقد بيمه از سوي بيمهگر نيز قابل انتقال است :مادة 54قانون تأسيس بيمة مركزي ايران مصوب 1350مقرر ميدارد:
«مؤسسات بيمه مي توانند با موافقت بيمه مركزي ايران و تصويب شوراي عالي بيمه تمام يا قسمتي از پرتفوي )(Portefeuille
خود را با كليه حقوق و تعهدات ناشي از آن به يك يا چند مؤسسه بيمه مجاز ديگر واگذار كنند».
در اين ماده مقصود از واژة پرتفوي كه فرانسوي است ،اسناد و اوراق تجارتي و از جمله بيمهنامهها است.
همچنین با توجه به م 57 .همان قانون بايد گفت :عقد بيمه نيز بدون رضاي بيمهگذاران قابل انتقال است و بيمة مركزي به
عنوان حافظ منافع و نمايندة قانوني آنها ،با اين انتقال موافقت ميكند (مادة 56همان قانون) قانون به انتقال «وضع حقوقي بيمهگر»
بدون توجه به انتقال طلب يا دين ناشي از آن توجه دارد و به اين انتقال به عنوان نهادي اصيل مينگرد.
3ـ انتقال وکالت
در قانون مدني پيشبيني شده است كه وكيل مي تواند ،در صورتي كه اين اختيار به او داده شده باشد ،براي موكل وكيل بگيرد.
انتخاب اين وكيل به نمايندگي انجام ميپذيرد ولي به اعتبار ديگر نوعي انتقال اختيار يا انتقال وكالت به ديگري است و وكيل دوم
را در وضع حقوقي نخستين وكيل قرار ميدهد و گاه قائممقام او ميسازد .منتها ،در اين فرض ،انتقال به رضاي هر دو طرف انجام
ميپذيرد و ارادي است[ .اين مورد ،با موردي كه وكيلي براي خود ،وكيل ديگري انتخاب ميكند خلط نشود]...
4ـ انتقال کارگاه:
در موردي كه كارگاه يا موسسهاي كه كارگران و كاركنان در آن اشتغال دارند به ديگري انتقال يابد اگر انتقال كارگاه بتواند همة
تضمينها و قيودي را كه قرارداد كار بين كارفرما و كارگران به وجود آورده است از بين ببرد ،براي فرار از اجراي قواعد حمايتي
كافي است كه كارفرما موسسه را به ديگري انتقال دهد و با اين حيله به حقوق كارگران صدمه زند.
همانگونه كه انتقال عين مستأجره كه يكي از دو طرف عقد را تغيير ميدهد ،باعث انحالل اجاره نميشود ،انحالل كارگاه نيز
اين رابطه را از بين نميبرد .كارگران از توابع اقتصادي كارگاهاند و حقوق آنان با تغيير مدير موسسه از بين نميرود.
53
آيا اخذ به شفعه سبب انتقال عقد بیع است؟ [ج :خیر ـ توضیح]:
وضع شفيع ممكن است اين توهّم را به وجود آورد كه حق شفعه ،وسيلة انتقال عقد بيع به شريك است و او را جانشين خريدار
ميكند ،ولي ،اين توهم فريبنده را بايد از ذهن زدود .زيرا ،شفيع ملك را از خريدار به انتقال ميگيرد نه از فروشنده و حق شفعه با
تمام شدن بيع به زيان خريدار به وجود مي آيد .طرف عقد بيع همچنان خريدار است .پس ،اگر بيع خياري باشد و فروشنده بيع را
فسخ كند ،آن را از خريدار پس ميگيرد و اگر اقالهاي صورت پذيرد بايد با شركت خريدار و فروشنده باشد نه شفيع و فروشنده؛
مادة 817ق.م .در مورد يكي از آثار اصلي بيع مقرر ميدارد« :در مقابل شريكي كه به حق شفعه تملك ميكند ،مشتري ضامن درك
است نه بايع ،»...در حالي كه اگر عقد بيع به شفيع انتقال مييافت بايستي فروشنده ضامن درك ميشد.
در گروه نخست ،انتقال قرارداد امكان ندارد :زيرا انشاء مفاد عقد از سوي هركدام مقيد به شخصيت طرف ديگر است .براي
مثال ،عقد نكاح براي زن و شوهر موقعيت خاصي ايجاد مي كند كه قابليت انتقال به ديگران را ندارد .همچنين ،در فرضي كه فرزندي
براي دلجويي و نگاهداري از مادر خود و حفظ شئون خانوادگي مستمري براي مدت عمر او معين ميكند يا حق انتفاع از ملكي را
به عمري به او ميدهد ،اين حق قابل واگذاردن نيست ،هرچند كه از نظر اصول نيز بتوان طلب را بدون رضاي مديون به ديگري
انتقال داد( .بند 3م 292 .ق.م ،).يا در موردي كه پزشك يا هنرمند يا كارگر متخصصي براي انجام دادن كاري در برابر دستمزد معين
استخدام شده است ،اجير نميتوان د اين موقعيت را به ديگري انتقال دهد .در حكم همين موارد است قراردادي كه در آن شرط
شود ،هيچيك از دو طرف حقّ انتقال آن را به طور مطلق يا جز به رضاي طرف به ديگري ندارد يا از اوضاع و احوال بتوان چنين
شرطي را استنباط كرد.
در گروه ديگر ،تغيير قرارداد تعارضي با مفاد تراضي ندارد ،زيرا فرض اين است كه از آغاز نيز شخصيت طرف مورد نظر نبوده است.
اشكال عمده اين است كه چگونه قرارداد انتقال ميتواند در حقوق طرف ديگر عقد اصلي ،كه نسبت به آن شخص ثالث است،
مؤثر افتد .طلب ناشي از عقد را ،جداي از موقعيت قراردادي ميتوان بدون رضاي بدهكار به ديگري انتقال داد (بند 3مادة 292
ق.م ).ولي جابهجايي طرف عقد مفهوم وسيعتري دارد و به معني تجديدنظر در ساختمان قرارداد است كه جز با رضاي دو طرف
امكان ندارد .لزومي ندارد كه قرارداد ساق منحل شود و پيمان دلخواه جاي آن را بگيرد ،ولي الزم است كه طرف ديگر عقد جابهجايي
مورد نظر را اجازه دهد و به مفاد انتقال بپيوندد .بهويژه ،در عقود معوض ،كه انتقال قرارداد با ديون انتقالدهنده همراه است .لزوم
اين اجازه به عنوان طلبكار بيشتر احساس ميشود (بند 2مادة 292ق.م)[ .معلوم نيست نويسنده ،اين اشکال را وارد دانسته يا جوابي
براي آن دارد؟]
* در توجيه انتقال قرارداد ما نياز نداريم كه به نهادهايي مانند «تبديل تعهد» يا «شرط به شخص ثالث» يا «ابراء» متوسل شويم.
رضاي طرف ديگر قرارداد الزم است تا انتقال بتواند در حقوق او مؤثر واقع شود و قاعده «نسبي بودن اثر عقد» مورد تجاوز قرار
نگيرد .ولي ،نبايد او را شخص ثالثي شمرد كه تعهد انتقالگيرنده در پرداخت طلب به سود او شرط شده است .رضاي طرف ديگر،
شرط نفوذ عقد است و به اين اعتبار بايد در شمار اطراف «قرارداد انتقال» بيايد.
نتیجه
انتقال «موقعيت قراردادي» باعث ميشود كه شخص ثالث قائممقام انتقالدهنده قرار گيرد و همانند او پاي بند به حقوق و
تعهدهاي ناشي از عقد شود .اين انتقال امكان دارد ،ولي تنها نسبت به آينده اثر ميكند .انتقال در همه حال با رضاي طرف ديگر
قرارداد انجام ميپذيرد.
در رابطة بين انتقال دهندة دين و انتقال گيرنده ،تنها اين اثر قاطع به وجود ميآيد كه انتقال گيرنده را ملتزم به پرداخت دين
انتقالدهنده كند .اين زمينة قراردادي نيز فراهم ميشود كه اگر طرف ديگر عقد به آن رضايت دهد ،انتقال گيرنده بايد مفاد آن را
رعايت كند و ،براي مثال ،ديني را كه برعهدة خود پذيرفته است ،در صورت مطالبة طرف عقد به او بدهد .رضاي طلبكار باعث
تحقق انتقال دين ميشود و انتقالدهنده خودبهخود بري ميگردد و نيازي به «ابراء» طلبكار ندارد.
54
انتقال «موقعيت قرارداد» را در امور مدني بيشتر به وسيلة صلح حقوق و ديون و دعاوي احتمالي ناشي از عقد انجام ميدهند.
انتخاب «صلح» به لحاظ تنوع بينظير موضوع آن و براي اين است كه همة آثار انتقال نياز به تصريح نداشته باشد و عقدي معين بر
روابط طرفين حكومت كند .وانگهي عقد صلح جايگاه سنتي تعهد به نفع شخص ثالث است.
اوراق تجارتي ،مانند چك و برات و سفته ،با امضاي طلبكار دستبهدست ميگردد ،در حالي كه قرارداد بين متعهد و نخستين
دارنده بسته ميشود ،متعهد بايد دين را به هر دارندهاي بپردازد .به همين جهت نيز بعضي بر اين راه رفتهاند كه تعهد مندرج در اين
ورقهها ايقاعي است به سود هر دارندة احتمالي و در نتيجه ،تعهد در برابر هر دارنده مستقل از پيشينيان است.
«قابل استناد بودن عقد» عنواني است كه براي بيان آثار عقد در حقوق و تكاليف ديگران انتخاب شده و در ادبيات حقوقي ما،
چنانكه بايد جا نيفتاده است.
ميدانيم كه بازتاب وقوع همة قراردادها به ديگران ،به ويژه كساني كه با دو طرف رابطة حقوقي دارند ،ميرسد و در حقوق و
ديون آنان مؤثر است ولي همة سؤال در اين خالصه ميشود كه آيا اين اثر غيرمستقيم و قهري را ،ميتوان در زبان حقوقي «اثر»عقد
ناميد؟ به گمان ما انحراف و اختالط از همين نقطه آغاز ميشود.
هنگامي كه سخن از «اثر عقد» به ميان مي آيد ،بايستي به مفاد انشاء دو طرف و توابع و لوازم آن توجه كرد ،نه آثار قهري و
بازتاب وقوع عقد در اجتماع .بايد ديد آيا تراضي اين نيرو را دارد كه براي ديگران حق و تكليف ايجاد كند؟
پديدههاي اجتماعي چنان وابسته و مؤثر در يكديگر است كه اگر مجموع آنها را به بدني زنده تشبيه كنيم گزاف نگفتهايم .عقد
نيز يكي از اين پديدهها است ،ريگي است كه بر دريايي فرو ميافتد و موجي از آثار قهري را به دنبال دارد .ولي ،آنچه را اثر عقد
مي ناميم امري است كه خاستگاه مستقيم آن نيروي اراده است؛ بقيه ،اثر همبستگي و ارتباط است نه اثر عقد :هر تمليك كه در
وصيت انشاء شود ،حرمان قهري وارثان را از ميراث ،همراه دارد ،ولي آيا ميتوان ادعا كرد كه محروم شدن وارث اثر وصيت است؟
اثر معاملة هر شخص نسبت به طلبكاران بيوثيقة او نيز از همين مقوله است :از اعتبار بدهكار و وثيقة عمومي طلبكاران ميكاهد،
ولي اين پديده اثر معامله نيست و به همين جهت گفته شد كه طلبكاران را نبايد قائممقام عام يا خاص بدهكار شمرد.
مثال :مالكي خانهاش را به ديگري ميفروشد .خريدار ميتواند به اين تملك در برابر همه استناد كند .ولي ،آيا اين نتيجه اثر بيع
است كه او را در برابر همة مردم مالك ميكند؟ پس ،چرا كسي كه مدّعي مالكيت است ميتواند حق فروشنده و خريدار را انكار
كند؟
قانون مدني اثر عقد را فقط دربارة متعاملين ميداند ،ليكن دربارة بازتاب وقوع معامله در اجتماع سخني ندارد و نميتواند آن را
نفي كند.
دربارة ايجاد شخصيت حقوقي ،از اين هم مي توان فراتر رفت و ادعا كرد ،آنچه را شريكان به وجود ميآورند ،در واقع پا به
صحنة اجتماع مينهد و تولدي است كه نتيجة آن بر همه تحميل ميشود .لزوم اعالن تشكيل شركتها و انجمنها نيز به خاطر
اثري است كه قرارداد شركت دربارة همگان دارد .پس ،نميتوان اثر اين قراردادها را نسبي و محدود به شريكان دانست.
وكالت هم در حكم همين موقعيتها است .چراكه براي امكان ايجاد رابطة موكل با ديگران جعل شده است و مفاد آن تنها جنبة
شخصي ندارد .پس ،وكيل مي تواند در برابر ديگران به نمايندگي خود استناد كند و حقوق موكل را به كار برد .اشخاص ثالث نيز
حق دارند ،براي اثبات التزام موكل ،به اقدام وكيل او متوسل شوند.
ولي ،تعهد رابطة بين دو شخص يا دو دارايي است و التزام ناشي از آن محدود به همين رابطه ميشود .پس اين ترديد به وجود
ميآيد كه آيا به اين رابطة شخصي نيز ميتوان استناد كرد يا بايد آن را دور از دسترس بيگانگان نگاه داشت.
بديهي است كه تعهد ناشي از عقد دامنگير هيچ ثالثي نمي شود .ولي ،اگر اين دو مفهوم از هم تميز داده شود ،اثر الزامآور عقد
(تعهد) در رابطة ميان دو طرف نيز در برابر اشخاص و به وسيلة آنان قابل استناد است .منتها ،كمتر اتفاق ميافتد كه از استناد به اين
اثر نسبي در رابطة با ديگران حاصلي به دست آيد.
55
با وجود اين ،نبايد امكان اين استناد و فايدة آن را انكار كرد:
1ـ در موردي كه شخص ثالث در تجاوز به قرارداد شريك يكي از دو طرف ميشود ،در برابر طرف ديگر مسؤوليت پيدا ميكند:
فرض كنيم كارگر فني يا هنرپيشهاي در برابر كارفرماي خود تعهد كرده باشد كه نزد ديگري كار نكند و خدمت خود را به خود
انحصار در اختيار كارفرما قرار دهد .مدير كارگاه يا تماشاخانة ديگري به عمد و با پيشنهاد دستمزد بيشتر و شرايط بهتر كارگر يا
هنرپيشة متعهد را ميفريبد و به موسسه خود ميبرد .اين اقدام نوعي تقصير و اقدامي نامتعارف است ،زيرا اغواكننده نيز بايد به
تعهد ميان زيانديده و كارگر احترام گذارد و قرارداد در برابر او قابل استناد است.
همچني ن است در موردي كه مالكي به موجب قولنامه تعهد كرده است ملك خود را بفروشد و ديگري با علم به وجود اين تعهد
ملك را از او ميخرد و بدين وسيله موضوع تعهد را از بين ميبرد .وجود تعهد در برابر خريدار قابل استناد است و شركت در اين
نقض عهد ،تقصير به شمار ميآيد .پس ،اگر بر همين مبنا نتوان ابطال معامله را درخواست كرد ،دستكم موجب مسؤوليت خريدار
در برابر فروشنده ميشود[ .حال آيا ميتوان درخواست ابطال كرد؟]
-2قراردادي كه مديون پيش از تاريخ توقف با ديگران بسته و ضمن آن مبلغي پول مديون شده است در برابر ساير طلبكاران
قابل استاد است و طلبكار مي تواند از آن براي محدود ساختن ديگر طلبكاران استفاده كند .در نتيجه ،همة طلبكاران بايد به نسبت
طلب خود از دارايي مديون بهره ببرند ،مگر اينكه طلبكاري حق تقدم بر ديگران يا وثيقه داشته باشد.
-3در بيمه مسئوليت ،زيانديده حق رجوع مستقيم به بيمهگر را دارد و ميتواند خسارات واردشده را از او بگيرد .اين اختيار به
منزلة امكان استناد زيانديده به تعهد بيمهگر در برابر مسئول خسارت است .مادة 6قانون بيمة اجباري مسئوليت دارندگان وسيلة
نقليه موتوري زميني آمده است« :بيمهگر ملزم به جبران كليه خسارات وارده به اشخاص ثالث خواهد بود .»...به ويژه ،از اين قانون
چنين برميآيد كه در عقد بيمه ،شرط به نفع شخص ثالث وجود دارد و بيمهگر ملزم ميشود تا خسارت اشخاص ثالث را جبران
كند.
ايراد اساسي بر امكان رجوع زيانديده به سازندة اتومبيل اين ا ست كه بين آن دو قراردادي وجود ندارد تا سازنده را ضامن عيب
مبيع قرار دهد .پس ،با نخستين نگاه مي توان گفت ،قرارداد فروش اتومبيل حقي براي شخص ثالث به وجود نميآورد .ولي ،به اين
گفته ميتوان پاسخ داد كه اگر نتوان تضمين فروشنده را در برابر مصرفكنندگان پذيرفت ،مسؤوليت قهري او با مشكلي روبرو
نميشود .مصرفكننده به عنوان ثالث به تعهد فروشنده در برابر خريدار استناد ميكند و بر مبناي آن موقعيت حقوقي ايجادشده،
تقصير فروشنده را نشان ميدهد.
از نمونههای يادشده مي توان به اين نتیجه رسید که تعهد قراردادی نیز مانند ساير آثار آن قابل استناد است و آن را نبايد
با نسبي بودن آثار عقد معارض پنداشت.
عقد ظاهری :براي مثال ،مالكي مايل است كه مزرعة خود را به فرزندخواندهاش ببخشد يا به سود او وصيت كند .او ميداند كه
بخشش و وصيت از اعمال حقوقي گراني است و دولت از او مالياتي كالن ميگيرد .وانگهي ،توجه دارد كه بخششِ مزرعه ،فرزندان
را بر او ميشوراند و دستكم به كدورتهاي خانوادگي دامن ميزند .پس ،آنچه را بر دل دارد به زيان نميآورد .مزرعه را به ظاهر
ميفروشد ،به وصول ثمن اقرار ميكند و منافع مزرعه را تا زمان حيات براي خود نگاه ميدارد .ولي ،در عقد پنهاني اعالم ميشود
كه مزرعه را به سود فرزندخوانده وصيت كرده است و بهاي اعالمشده در سند صوري است.
گاه نيز مفاد عقد منظور واقعي دو طرف است ،ولي يكي از اركان معامله پنهان ميماند و به صورت ديگر وانمود ميشود :مانند
اينكه در فروش خانه بها را كمتر مينويسند تا فروشنده ماليات كمتر بپردازد ،يا اجازه را گزافتر اعالم ميكنند تا سرقفلي امالك
مجاور باال رود ،يا هويت خود را پنهان ميدارند و معاملهاي را براي خود و به نام ديگري انجام ميدهند. ...
56
* اقسام تصنع و تمیز موضوع بحث:
-1عقد صوری
-2عقد تدلیسی
-3عقد با واسطه
عقد صوري بيگمان باطل است و هيچ اثري بين دو طرف ندارد .اشخاص ثالث نيز ،از لحاظ نفوذ عقد بين طرفين و ايجاد
موقعيت حقوقي -نمي توانند به آن استناد كنند .تنها احتمال دارد به عنوان اقدامي زيانبار و فريبنده مورد استناد ديگران واقع شود يا
به منظور ابطال صورت ظاهر و برچيدن نقاب ريا در دادگاه موضوع رسيدگي قرار گيرد.
در عقد باواسطه نيز ،مسأله اين است كه آيا واسطه را بايد ملتزم به اجراي عقد دانست يا طرف واقعي را؟ و ديديم كه در چنين
مواردي واسطه ،طرف عقد است و نبايد شخص را ناخواسته با معامل پنهاني روبرو ساخت (ش .)310ولي نمايندگي در رابطة دو
طرف آن (معامل ظاهري و واقعي) محترم و نافذ است.
بنابراين آنچه باقي مي ماند عقد تدليسي است كه سرپوش عقد پنهاني و واقعي قرار ميگيرد :عقد پنهاني آثار عقد ظاهري را
حذف ميكند يا تغيير مي دهد .در نتيجه ،نفوذ و آثار هركدام از آن دو بايستي در رابطة دو طرف و در مقابل اشخاص ثالث مورد
مطالعه واقع شود.
اين فرض را نبايد با عقدي كه به غلط توصيف شده ولي نمودار ماهيت واقعي آن است اشتباه كرد ،چراكه در فرض اخير با
تفسير قرارداد ميتوان به ماهيت و وصف واقعي آن دست يافت .درحاليكه عقد وانمود شده و تدليسي با عقد پنهاني ديگر تعارض
دارد :نموداري از فريب و ريا است و جز به ياري آن عقد پنهاني نميتوان به ماهيت آنچه طرفين ميخواستهاند پي ببرد .همچنين،
جايي كه در قرارداد ظاهري اشاره به پيمان ديگري ميشود كه دو طرف مايل به افشاي مفاد آن نيستند ،عقد را نبايد تدليسي شمرد؛
فريب و ريايي در كار نيست و طرفين اعالم كردهاند كه عقد واقعي در سند ديگري اعالم شده است.
بناب راین ،اگر مالک اتومبیلی نتواند آن را انتقال دهد و به ظاهر وکالت در فروش به خریدار دهد و در نهان سند انتقال،
عقد پنهانی باطل است [به دليل اينکه اصل عقد مشکل دارد ،نه به دليل پنهاني بودن]؛ همچنین ،سند پنهانی که خسارت تأخیر
تأدیه را بیش از نرخ مجاز معین کند نفوذ حقوقی ندارد ،و خرید و فروش مواد مخدر و اسلحه و ارز غیرمجاز باطل است.
57
* قابلیت استناد به عقد پنهاني در برابر شخص ثالث:
در قانون مدني ما حكمي در اين باره وجود ندارد و از هيچ متن ديگر نيز نميتوان قاعدة عامي دربارة قابل استناد نبودن عقد
پنهاني در برابر اشخاص ثالث به دست آورد .بنابراين ،عقد پنهاني كه آلوده به هيچ تقلب و نيرنگ نباشد .در رابطة دو طرف نافذ و
در برابر ديگران قابل استناد است ،مگر اين كه در قانون خالف آن مقرر شده باشد.
* عقد مقرون به حیله:
گفته شد كه در حقوق ما عقد پنهاني نيز مانند ساير قراردادها در برابر اشخاص ثالث قابل استناد است .ولي ،آيا عقدي كه هدف
از آن اضرار به ديگران و حيله در روابط حقوقي باشد ،مشروع است؟ با توجه به م 490 .ق.ت .پاسخ ،بيترديد منفي است.
مالك اين قاعده را در مادة 65ق.م .نيز به خوبي ميتوان مشاهده كرد ،در اين ماده آمده است« :صحت وقفي كه به علت اضرار
ديان واقف واقع شده باشد منوط به اجازة ديان است» و مادة 218سابق (حذف شده در اصالح سال )61نيز عدم نفوذ معامله به
قصد فرار از دين را در شمار قواعد عمومي معامالت آورده بود و هماكنون مادة 4قانون محكوميتهاي مالي =[ 1377ماده 21
قانون محكوميتهاي مالي ]1393جاي آن را گرفته است.
توجه :قانون نحوه اجراي محكوميتهاي مالي مصوّب 1377توسط قانوني با همين نام مصوّب 1393نسخ شده است .اين
قانون ،قانون اعسار 1313و نيز ماده ( )524قانون آيين دادرسي مدني (مستثنيات دين) را نيز به صراحت نسخ كرده است (م.)29 .
* (نتيجهگيري استاد از جمع مواد 65و 66ق.م .و قانون محکوميتهاي مالي ) :ضمانت اجراي نيرنگهايي كه هدف آن اضرار به
ديگران است ،بطالن نيست و قانونگذار آن را در شمار معامالتي كه جهت نامشروع (برخالف قانون و نظم عمومي) دارد نميآورد
و مايل است تنها از حقوق زيانديده حمايت كند.
«عدم نفوذ» به معني مصطلح آن بر فرض كه براي طلبكاران پيش از انجام دادن معامله راهحلي پذيرفته شده باشد ،با سنخ معاملة
پنهاني متناسب به نظر نميرسد ،زيرا چگونه ميتوان نفوذ معاملهاي را منوط به اجازة كسي كرد كه هيچ حقي بر مديون ندارد؟
وانگهي ،آيا ميتوان پذيرفت كه نخستين قرباني حيله مي تواند معامله را تنفيذ كند و آنگاه حربة ناپاك براي ضربه زدن به ديگران
آماده ميشود؟ بايد در جستجوي راهحلي بود كه هر قرباني ديگر نيز بتواند در برابر نيرنگ بازي از خود دفاع كند و چتر حمايت
قانون را بر سر خود بگيرد.
به نظر ميرسد كه مناسبترين راه «قابل استناد نبودن» معاملة آلوده به حيله در برابر هر شخص ثالثي است كه از آن زيان ناروا
ميبيند .گذشته از مادة 4قانون محكوميتهاي مالي ،نمونههاي عقد غيرقابل استناد در حقوق ما چندان است كه ميتوان از آن به
عنوان ضمانت اجرايي در كنار «بطالن» و «عدم نفوذ» نام برد.
[براي توجيه اين سخن دو استدالل ميتوان مطرح كرد1 :ـ قاعده الضرر 2ـ منع سوء استفاده از حق (اصل 40ق.ا] :).
1ـ قاعده الضرر :از آنجا كه وضعي كه در نتيجة اجراي قاعدة الضرر رعايت ميشود حكمي است ثانوي و استنثنايي ،كافي است
كه چهرة ضرري حكم زدوده شود.
در عقد پنهاني ،كه براي اضرار به ديگران تمهيد شده است ،آنچه باعث ورود ضرر به اشخاص ثالث ميشود ،قابل استناد بودن
عقد در برابر آنان است ،زيرا ،قاعدة نسبي بودن اثر قراردادها مانع از اين ميشود كه تعهدي براي ديگران ايجاد شود .پس [بجاي
آنكه كل عقد را باطل بدانيم] كافي است كه با اجراي قاعدة الضرر همين وصف [يعني قابل استناد بودن] از بين برود تا ديگران از
بازتاب وقوع عقد مصون بمانند.
-2منع سوء استفاده از حق :اشخاص حق دارند كه باهم قرارداد ببندند و پيمان خود را از ديگران پنهان دارند .اجراي اين حق،
تا جايي كه با حس نيت و براي رسيدن به خواستي مباح انجام مي گيرد ،با هيچ مانعي روبرو نيست .ولي ،همين كه پاي خدعه و
نيرنگ به ميان آيد و با قصد اضرار به ديگران آلوده شود« ،سوء استفاده از حق» است .اصل 40قانون اساسي به صراحت اعالم
ميكند« :هيچ كس نميتواند اعمال حق خويش را وسيلة اضرار به غير يا تجاوز به منافع عمومي قرار دهد» و در واقع چهره ويژهاي
از اجراي قاعده الضرر را در زمينه اجتماعي بودن واژه «حق» نشان ميدهد.
58
[نتیجهگیری ـ مهم ]:بدين ترتيب ،راه حل انتخابشده با حقوق كشورهايي كه عقد پنهاني را در برابر اشخاص ثالث قابل استناد
نميدانند نزديك ميشود ،با اين تفاوت كه چون در قوانين ما حكمي دراينباره وجود ندارد ،شخص ثالث بايد ،به عنوان مدعي،
«قصد اضرار» دو طرف و نيرنگي را كه به كار رفته است اثبات كند و نميتواند به اصل نسبي بودن عقد پنهاني و قابليت استناد آن
متوسل شود .پنهاني بودن عقد به اثبات اين دعوا كمك مي كند ،ليكن امارة قانوني بر وجود نيت پليد و تحقق ضرر نيست به بیان
ديگر ،عقد پنهاني در برابر اشخاص ثالث نیز قابل استناد است ،مگر اينكه ثابت شود وسیلة اضرار به آنها قرار گرفته است.
خنثي شدن بازتاب اجتماعي «قاعده» نيست؛ استثنايي است كه جلوگيري از ضرر ناروا و سوء استفاده از حق ،آن را ايجاب ميكند
و ارتباطي به وصف «پنهاني» عقد ندارد.
* [در حقوق ما عقد پنهاني توسط ثالث نيز قابل استناد است ]:در نظامي كه عقد پنهاني در برابر ديگران قابل استناد است و تنها
در جايي كه ثابت شود وسيلة اضرار قرار گرفته و با نيرنگ درآميخته است اين قابليت از بين ميرود ،استناد اشخاص ثالث به عقد
پنهاني نياز به حكم خاص قانون ندارد و از اصول كلي برميآيد.
* شخص ثالث ميتواند به جاي اقامة دعواي «عدم نفوذ» عقد بر مبناي حيله ،به آن عقد استناد و از اجراي مفاد آن بين دو طرف
سود بَرد.
اين فرض ،در موردي احتمال داده مي شود كه عقد وانمود شده به زيان شخص ثالث است و اثبات صوري بودن آن ،ضرر را
دفع مي كند .براي مثال ،موجري كه قصد فروش ملك خود را دارد با مستأجر قراردادي ميبندد كه عنوان تصرف او را تغيير ميدهد
و مورد اجاره را به محل كسب تبديل ميكند و در سند پنهاني ديگر اعالم ميشود كه محل مسكوني است و مستأجر حق تبديل آن
را به محل كسب ندارد .ملك مورد اجاره فروخته ميشود و مدت اجاره نيز پايان مييابد .مالك جديد تخلية محل سكونت را
خواستار ميشود و مستأجر به عقد ميان خود و مالك پيشين (انتقالدهنده) استناد ميكند تا دعوا را با شكست روبرو سازد .خريدار
از عقد پنهاني آگاه ميشود و به آن استناد ميكند تا معلوم شود عقد صوري بوده است و مورد اجاره تابع قواعد اجارة مسكن است
و موجر ميتواند در پايان مدت تخلية ملك را بخواهد.
66
* اثر موقعیت تعهد در قرارداد
قاعده اين است كه موضوع تعهد هنگام تراضي موجود و معلوم باشد (مواد 190و 216و 461ق.م .).ولي ،ميدانيم كه قانونگذار
در موادي كه عقد مبتني بر احسان است و دو طرف قصد مسامحه دارند نه معامله ،از سختگيري خود كاسته است[ .مواردي كه عقد
مبتني بر احسان و مسامحه است ]:براي مثال )1 ،ميتوان به مالي كه احتمال وجود آن در آينده ميرود وصيت كرد (مادة 842ق.م ).يا
2ـ ضمان ديني را كه اقتضاي وجود آن فراهم آمده و هنوز بر ذمة مديون قرار نگرفته است پذيرفت (مادة 691ق.م ).يا 3ـ ضمان
ديني را به عهده گرفت كه مقدار و اوصاف و شرايط آن نزد ضامن مجهول است (مادة 694ق.م ).يا 4ـ جعاله را بر عمل و اجرت
نامعلوم مبتني ساخت (مواد 563و 564ق.م ،).يا 5ـ دربارة دعاوي احتمالي و فرضي صلح كرد (مواد 752و 766ق.م).
وضع تعهد به سود ثالث ،تابع موقعيت آن در قرارداد اصلي و رابطة متعهد له با ذينفع است :چنانكه اگر در عقد بيع شرط شود
كه خريدار ثمن را به شخص ثالث بدهد ،موضوع آن بايد از حيث جنس و وصف و مقدار معلوم و معين باشد * .ولي ،در مورد
صلح ،كه مبتني بر مسامحه و احسان است ،موضوع تعهد مي تواند نفقة آيندة شخص ثالث باشد .همچنين ،در فرضي كه تعهد در
موقعيت «شرط» قرار ميگيرد ،كافي است كه موضوع آن قابل تعيين باشد.
* امكان تعهد به سود غیرموجود:
حق به معدوم تعلق نميگيرد ،بنابراين ،شخص ثالثي كه تعهد به سود او ميشود بايد موجود باشد ،ولي ،گاه طلب ثالث همراه
با شروطي است كه در آينده تحقق پيدا ميكند (مانند تعهدي كه پس از مرگ طرف قرارداد بايد اجرا شود) و اين سوال را مطرح
[پاسخ :كافي است در زمان اجراي تعهد (ايجاد تعهد) موجود و داراي اهليت تملک باشند؛ توجه شود كه براي ردّ تعهد توسط ثالث ،وي
بايد در زمان رد ،اهليت تصرّف (نه تملک) داشته باشد].
ولي ،قياس تعهد به سود ثالث با حق انتفاع و وقف و وصيت درست نيست و تفاوت عمدهاي دارد .كه گاه از نظرها دور ميماند.
در اعمال حقوقي كه مبناي قياس (مقيس عنه) قرار گرفته است ،صاحب حق طرف اصلي قرارداد است؛ در حالي كه تعهد به سود
ثالث ناشي از قراردادي است كه بنا به فرض ،دو طرف آن موجود هستند و شخص ثالث هيچ سهمي در ايجاد آن ندارد .به بيان
ديگر ،ايجاد حق در رابطة با ثالث در حكم ايقاع است و ضرورتي ندارد كه صاحب حق هنگام انشاء ايقاع موجود باشد و كافي
است در زماني كه طلب محقق مي شود وجود داشته باشد .بدين ترتيب ،در بيمة عمر ،چون پيش از مرگ بيمهگذار ذينفع هيچ
طلبي از بيمهگر ندارد ،ميتوان وارثان موجود يا آيندة بيمهگذار را ذينفع قرار داد.
همچنين ،ممكن است شرط به نفع شخصيت حقوقي در حال ايجاد باشد.
* در مادة 769ق.م .نيز اجازه داده شده است كه تعهد به انفاق ،به تبع موجود ،به سود ثالث معدوم برقرار شود.
اهلیت تملک ثالث نیز در زماني شرط است که تعهد به سود او به وجود ميآيد .همچنین است اهلیت تصرف برای رد
تعهد ،که تنها در زمان رد ضرورت دارد.
* بررسي امكان تعهد به سود نامعین [ممکن است اما بايد قابليت تعيين را داشته باشد]:
مي توان گفت طلبكار بايد قابليت تعيين را داشته باشد .بنابراين ،تعهد ممكن است به سود وارثان طرف قرارداد يا عنواني مانند
دانشجويان درس خاص باشد ،بدون اينكه از شما وارثان و دانشجويان و نام آنان يادي شود.
براي مثال ،چنان كه گفته شد ،بيمة عمر ممكن است به سود وارثان بيمهگذار برقرار شود ،هرچند كه هنگام قرارداد براي او و
بيمهگر ناشناخته باشند (مادة 24قانون بيمه) .حتي ممكن است تعيين ذينفع در اختيار بيمهگذار [نه بيمهگر] قرار گيرد و او تا هنگام
مرگ بتواند شخص مورد عالقة خود را طلبكار از بيمهگر سازد.
مادة 24قانون بيمه جايي براي اين بحث باقي نميگذارد و از لحن مادة 24و پيشينة آن نيز چنين برميآيد كه اثر تعيين ذينفع
از آغاز بيمه مؤثر است [نه از لحظه تعيين].
67
* تعهد بدون تعیین ثالث ذینفع
تعهّد اگر بدون تعيين ثالث صورت گرفت در دو فرض بايد بررسي گردد1 :ـ اگر در عقد بيمه باشد در هر حال به ورثه قانوني
ميرسد؛ البته به طور كلّي بيمهگذار ميتواند به نفع تركه بيمه را بپذيرد2 .ـ در غير بيمه ،شرط و تعهد بايد به نفع طرف مقابل اجرا
شود؛ نه اينكه شرط باطل باشد يا. ...
در بيمة عمر ،فرض اين است كه «ورثة قانوني» ،ذينفع آن هستند( ،مگر اينكه بيمهگذار ديگري را معين كند .پس ،اگر بيمهگذار
تا هنگام مرگ از اين اختيار استفاده نكند ،يا برگزيدة او وصف معهود را از دست بدهد يا به وجود نيايد (مانند اين كه به سود
همسر خود بيمه كند و ازدواج نكند) يا معشوق خود را ذينفع قرار دهد تا رابطة با او پايدار بماند ،و در نتيجه وجه بيمه بدون
صاحب باشد ،بايد آن را به ورثه قانوني او واگذار كرد) .
[مهم ]:ورثه ،اين حق را به میراث نميبرند و به همین جهت سهم آنان برابر است.
در فرضي كه بيمه بدون هيچ اعالمي [در خصوص تعيين ذينفع] از سوي بيمهگذار باقي مانده يا اعالم او ،به دليل نامشروع بودن
جهت يا عدم تحقق موضوع ،نفوذ حقوقي پيدا نكرده است :در مادة 24قانون بيمه ،بجاي تركه يا ميراث بيمهگذار ،آمده است كه
وجه بيمه عمر «به ورثة قانوني متوفي پرداخته ميشود» .چنان كه گويي آنان ذينفع در بيمه بودهاند .با قبول اين نظر ،هيچگاه بدون
ذينفع نميماند و طلبكاران بيمهگذار نميتوانند از محل آن طلب خود را استيفا كنند و ،چنانكه اشاره شد ،وجه بيمه را ورثه به
ميراث نميبرند :حقي است كه در نتيجة قرارداد بيمه به طور مستقيم عايد آنان ميشود و بايد به تساوي تقسيم كنند ،درست همانند
موردي كه به صراحت ذينفع قرار ميگرفتند.
به هرحال ،به نظر ميرسد كه در ساير مصداقهاي «تعهد به سود ثالث» ،چون فرض مادة 24قانون بيمه در مورد «ورثة قانوني»
وجود ندارد ،هرگاه ثالث معين نباشد و بر مبناي مفاد عقد نتوان آن را معين ساخت ،بايد شرط را به سود طرف قرارداد اجرا كرد
و از بطالن آن ،كه مخالف قصد مشترك طرفين است و تعادل قراردادي را بر هم ميزند ،پرهيز نمود :در قرارداد اصلي ،متعهد له
آن را به سود خود تحصيل كرده است و به خواست او تعهد به سود شخص ثالث برقرار ميشود .پس ،اگر او نخواهد يا نتواند
ذينفع را انتخاب و معين كند ،تعهد بايد به مرجع طبيعي خويش بازگردد ،در حالي كه بطالن تعهد تنها به سود متعهد تمام ميشود
و استفادة ناروايي است كه بايستي از آن جلوگيري كرد.
* ايجاد حق به سود ثالث ،بهگونهاي كه او بتواند به طور مستقيم به متعهد رجوع كند ،تابع اراده و خواست مشترك طرفين
قرارداد است .پس ،اگر معلوم شود كه آنان خواستهاند ايجاب قرارداد تازهاي را با ثالث انشاء كنند يا معاملة فضولي براي او يا با
مال او انجام دهند ،بايد قواعد ويژة آن اقدام را رعايت كرد ،چنانكه در تمليك مال معين به سود ثالث به طور معمول مقصود انشاء
ايجاب است.
* نكاتي پیرامون تعهد به نفع ثالث (نتیجه):
1ـ در موردي كه مفاد شرط به سود ثالث يا قراردادي براي او تمليك مال معين باشد ،مانند اين كه در عقد بيع شرط شود كه
مالي از فروشنده به شخص خارجي تعلق يابد ،اين تمليك بدون رضاي ثالث تحقق نمييابد .چگونگي اثر اين قبول تابع مفاد
تراضي است:
اگر دو طرف خواسته باشند تمليك را به او پيشنهاد كنند ،قبول ،يكي از دو ركن آن است عقد ديگري از مجموع اين ايجاب و
قبول بسته ميشود كه اثر آ ن تمليك مال از سوي مالك به ثالث است .برعكس ،اگر آنان خواسته باشند كه عقد را براي او انجام
دهند ،معامله فضولي است و رضاي ثالث نفوذ آن را نسبت به دارايي او ممكن ميسازد و ملكيت از تاريخ عقد ايجاد ميشود.
معاملهاي كه براي ثالث انجام ميشود ممكن است معوض باشد يا رايگان [و اگر رايگان و ظاهر در هبه بود ،عالوه بر قبول ثالث ،قبض
هم الزم است]؛ زيرا فرض تحميل هيچ تعهدي بدون رضا بر او نميرود .پس ،بايد گفت اين فرض مشمول مادة 196ق.م .قرار
نميگيرد و ماهيت قراردادي دارد.
2ـ در موردي كه تعهدي به سود ثالث ميشود ،خواه موضوع آن تمليك باشد [مثال؟!] يا انجام دادن فعل ديگر يا خودداري از
انجام كار ،تعهد با تراضي تحقق مييابد و طلب معهود به طور مستقيم براي ثالث ايجاد ميشود .رضاي ثالث هيچ نقشي در ايجاد
يا استقرار حق به سود او ندارد و تنها ميتوان گفت ،اگر آن را بپذيرد ،ديگر نميتواند رد كند.
در حقوق فرانسه ،تا زماني كه ثالث تعهد را نپذيرفته است ،مشروطله حق دارد تعهد را از آغاز آن از بين ببرد؛
در حقوق ايران اما چنين نيست ،و پس از ايجاد حق به سود ثالث ،مشروطله نميتواند [به دلخواه و مِنغيرحق ]،حق ثالث را از
بين ببرد؛ حتي تا زماني كه ثالث حق را رد نكرده است.
* قرارداد متضمن تعهد به نفع ثالث ،ممكن است:
معوض باشد؛ مانند بيع (چنان كه بر خريدار مالي شرط ميشود كه تمام يا بخشي از ثمن را به طلبكار فروشنده بپردازد يا عالوه
بر ثمن ،ديوار ملك همسايه را كه فاصل ميان مبيع و آن ملك است تعمير كند ).يا عقد احتمالي مانند بيمه (چنانكه در قرارداد بيمه
شرط ميشود كه اگر كارگري در اثر حادثه بميرد بيمهگر مبلغي به زن و فرزندان او بدهد ).يا عقد صلح مانند اينكه مصالح از ادعاي
خود در برابر تعهد متصالح به انفاق فرزندان او تا سن رشد ميگذرد.
همچنين ممكن است عقدی رايگان باشد :مانند اينكه شخصي اموال خود را به همسرش ميبخشد و بر او شرط ميكند كه از
مادر درمانده اش مواظبت كند يا مبلغي پس از فوت او به موسسه خيريه معين بدهد.
70
* شخص ثالث ميتواند براي اجراي شرط متعهد رجوع كند مشروطله نيز اين حق را دارد ،ولي نه براي خود كه احتمال تعارض
با حق ثالث داشته باشد؛ او هم اجراي تعهد را به سود ثالث ميخواهد و در كنار او است .نفع مشروطله در اين دعوا انكارناپذير
است :گاه اين نفع مالي و محسوس است ،ولي در هرحال او نفع معنوي در اجراي تعهد دارد.
درست است كه مشروطله از اين دعوا سود مادي و مالي نميبرد ،ليكن رضاي خاطر او در تحقق آرمانهايش كم از سود بردن
مادي نيست .در سوداگريها چه رخ ميدهد؟ آيا جز اين است كه منتفع از انديشة تملك مقداري پول خوشنود ميشود؟ اين
خوشنودي چه امتيازي بر آسودگي و شادماني ناشي از احسان و خير دارد و چرا حقوق بايد اين نفع را نديده بگيرد؟
[مهم ـ توجه ويژه ـ حالتي كه فقط طرف قرارداد ميتواند اجبار مشروطعليه را بخواهد و ثالث نميتواند]:
امكان مطالبه از سوي مشروطله تنها تكرار دعواي ثالث نيست و گاه اهميت فراوان مييابد و تنها ضمانت اجراي مؤثر حق ثالث
است .براي مثال ،در قراردادي كه شهرداري ناحيهاي با موسسه توليد برق و به سود ساكنان آن ناحيه ميبندد ،اگر متعهد از اجراي
آن خودداري كند ،شهرداري مي تواند به عنوان طرف قرارداد اجبار او را بخواهد .ليكن ،در صورتي كه او [= شهرداري] از اين حق
محروم بماند ،بايد يك سلسله دعاوي كوچك با هزينة گزاف و نفع اندك اقامه شود و با دشواريهاي گوناگون و از جمله نداشتن
نفع روبرو گردد .همچنين ،در شرطي كه به سود عناويني مانند فقيران و آوارگان بر بنيادي ميشود ،اقامة دعواي اجبار تنها به وسيلة
مشروطله امكان دارد [نه ثالث].
* گذشته از امكان رجوع مستقيم مشروط له و درخواست اجراي تعهد استفاده از وسايل غير مستقيم متعارف در قراردادها نيز
منعي ندارد .بنابراين:
)1مشروطله ميتواند چنانچه اجراي تعهد كفة متقابل و عوض التزام او باشد ،از انجام دادن آن خودداري كند (مادة 377ق.م .).يا
در صورت تعذّر اجبار متعهد ،قرارداد را فسخ كند و آنچه در عوض شرط داده است (مانند اقساط بيمة پرداختهشده) بازستاند.
) 2هرگاه به منظور اجبار متعهد به اجراي قرارداد وجه التزامي معين شده باشد ،مشروطله مي تواند آن را مطالبه كند ،خواه ناشي از
تأخير يا عدم انجام تعهد باشد .ظاهر اين است كه وجه التزام به سود او معين ميشود ،مگر اينكه از مفاد قرارداد يا اوضاع و
احوال چنين برآيد كه به سود شخص ثالث و بدل اجراي تعهد است كه در اين فرض مطالبة مشروطله نيز براي او است [يعني
مشروطله باز هم ميتواند مطالبه وجه التزام كند اما نه براي خود ،بلکه براي ثالث].
)3مشروطله ميتواند خسارت ناشي از عدم انجام تعهد به خود را از ملتزم بخواهد؛
ولي دربارة زيان واردشده به منتفع[ ،نظر استاد كاتوزيان ]:مشروطله حق ندارد خسارت وارد به شخص ثالث را مطالبه كند ،زيرا
از او نمايندگي ندارد و در اين دعوا ذينفع نيست .اما بر اساس نظر ديگر [كه استاد ،مخالف آن است ]:مشروطله در اين مطالبه نيز
نفع معنوي دارد و خسارت ،بدل و معادل انجام دادن تعهد است.
* شرط ضمني به سود مشروطله
در قراردادي كه تعهد به نفع شخص ثالث در آن آمده است ،اين شرط ضمني وجود دارد كه اگر منتفع آن را رد كند يا به دليلي
معلوم نگردد يا نتواند مالك حق شود ،تعهد به سود مشروطله قرارداد اجرا گردد.
با وجود اين ،اگر در قرارداد تصريح شده باشد كه تعهد تنها به سود ثالث قابل اجرا است يا از اوضاع و احوال و هدف قرارداد
چنين برآيد كه تعهد از سوي مشروطله تحصيل شده و ملتزم نيز با توجه به شخصيت او در اين امر شركت داشته است ،بايد از اين
تراضي و خواست مشترك پيروي كرد.
* در مادة 24قانون بيمه مصوب 1316آمده است« :وجه بيمه كه بايد بعد از فوت پرداخته شود به ورثة قانوني متوفي پرداخته
مي شود ،مگر اينكه در موقع عقد بيمه يا بعد از آن در سند بيمه قيد ديگري شده باشد »...مالک اين ماده در ساير قراردادها که
حاوی تعهد به نفع ثالث است ،از حیث فرض ارادة دو طرف در بقای تعهد ،حتي در صورت تعذّر اجرای آن به سود ثالث،
رعايت ميشود.
قرارداد متضمن تعهد نفع به ثالث ،قابل اقاله است ،اما حق ثالث از بین نميرود و پابرجا است؛ امكان ايجاد حق به سود
ثالث با توانايي اسقاط آن مالزمه ندارد.
71
[به طور كلي اگر قرارداد متضمن تعهد به نفع ثالث ،اقاله شود ،حقّ ثالث از بين نميرود اما در صورت فسخ ،بطالن و انفساخ آن ،حق
ثالث نيز از بين ميرود .البته در بطالن اصالً حقّي براي ثالث ايجاد نشده كه بخواهد از بين برود]...
در مواد 25و 26قانون بيمه مصوب 7ارديبهشت 1316به بيمهگذار حق داده شده است كه ذينفع در سند بيمة عمر خود را
تغيير دهد يا وجه بيمهنامه را به ديگري منتقل كند .اگر اين حق را مشروطله به تنهايي داشته باشد به يقين با تراضي متعهّد ،توان
آن را دارد .پس تمام بحث بدين بازميگردد كه اختيار بيمه گذار يكي از موارد اِعمال قاعده است يا استثناي بر آن و ويژة [بيمة]
عمر؟ [ج :استثنا و ويژة بيمة عمر است .ـ توضيح]:
در بيمة عمر ،فرض قانونگذار اين است كه دو طرف حقّي نامستقر براي منتفع به وجود آوردهاند ،حقّي معلّق كه بيمهگذار
مي تواند تا زنده است آن را فسخ كند و به ديگري واگذارد .پس بر مبناي اين تراضيِ مفروض ،قانونگذار ،حقّ تغيير ذينفع و انتقال
وجه بيمه را براي بيمهگذار شناخته است و از آن نميتوان نتيجه گرفت كه اختيار سلب حق از ثالث ،قاعدة عمومي اينگونه تعهّدها
است :اختيار بيمه گذار چهرة استثنايي دارد و شخصي است و طلبكاران او نميتوانند از اين حق بهرهمند شوند و حق به ورّاث او
نيز نميرسد (مانند حقّ رجوع از وصيت براي موصي).
بنابراين اگر متعهّد يا مشروط له نتواند حقّ منتفع را ساقط كند تراضي آن دو نيز چيزي بر اين اختيار نميافزايد و اقاله در آن
بياثر است .نيز ،مشروطله نميتواند با ابراء متعهّد ،حقّ منتفع را از بین ببرد و اين اقدام تنها دربارة حقوق خود او موثّر است.
منتفع ميتواند بر طبق قواعد عمومي تعهّدات از دادگاه يا اجراي ثبت (در صورت رسمي بودن سند) الزام بدهكار را بر وفاي
به عهد بخواهد و از بابت تأخير يا عدم انجام تعهّد خسارت بگيرد.
با وجود اين ،حقّ قابل مطالبه در صورتي براي ثالث ايجاد مي شود كه از مفاد قرارداد يا لوازم عرفي و قانوني آن برآيد .گاه در
قراردادي شرط ميشود كه طلب يكي از دو طرف به سود بيگانه اي اجرا شود ،بدون اينكه او حقّ مستقلّي پيدا كند .ثالث در اين
فرض ،تنها منتفع است ،نه طلبكار :براي مثال ،شخصي دستهگلي ميخرد و از گلفروش ميخواهد كه آن را به جشن عروسي
دوست او ببرد؛ در اين مثال ،از خريد گل ،بيگانه سود ميبرد ولي از فروشنده طلبكار نميشوند و حق ندارد براي مطالبه به گلفروش
رجوع كند .تعهّد به تسليم در برابر خريدار است كه دو طرف ،شيوة اجراي آن را به گونهاي تعيين كردهاند كه ديگري از آن سود
مي برد .همچنين است موردي كه در قراردادِ برقراري حقّ ارتفاق ميآيد كه زارعان ملك حقّ آببردن از ملك ديگري را دارند ،يا
در هبة اموالي به بنياد خيريه شرط ميشود كه در آيين نوروز ،بنياد به فقيران غذا بدهد (پاورقي :مثال ديگر :پزشكي استخدام ميشود
كه كارگران كارخانهاي را معاينه و درمان كند .در اين پيمان ،حقّي قابل مطالبه براي كارگران ايجاد نميشود ،هرچند كه از آن سود
ميبرند).
در اين موارد «تعهّد به نفع ثالث» به معني فنّي خود انجام نشده است .حقوقدانان سوئيسي براي نماياندن بيگانه از قرارداد و
تفاوت آن با مواردي كه به سود ثالث ،حقّي ايجاد ميشود ،چنين شرطي را «تعهّد ناقص براي ديگري» گفتهاند ،در برابر تعهّد كامل
كه جعل حق ميكند.
* ايجاد حق به سود ثالث ،او را در قرارداد شركت نميدهد و همچنان بيگانه است .پس ثالث (در هيچ حالتي) به عنوان تعذّر
وفاي به شرط ،حقّ فسخ قرارداد را ندارد ،مگر اينكه دو طرف به او چنين اختياري براي مدّت معيّن داده باشند.
* چگونگي تعلّق حق به ثالث تابع قرارداد است :اگر تعهّد به سود شخص او باشد ،حق با مرگ او پايان ميپذيرد و هرگاه اجرا
نشده باشد به ورّاث نميرسد .به طور معمول ،در تعهّدهاي رايگان دو طرف به شخص منتفع نظر دارند ،نه دارايي او .پس نميتوان
ادّعا كرد كه با مرگ آن شخص ،وارثان ،حق را به ميراث مي برند ،مگر اينكه در قرارداد خالف آن تصريح شود .در م 769 .ق.م.
نسبت به شرط انفاق به ديگران در صلح آمده است كه « :در تعهّد مذكوره در مادة قبل به نفع هركس واقع شده باشد ،ممكن است
شرط نمود كه بعد از فوق منتفع به ورّاث داده شود» .لحن ماده مي رساند كه تعهّد به انفاق ،جنبة شخصي دارد ،مگر اينكه خالف
آن شرط شود .مالك اين ماده را كه مبتني بر ظاهر است ،در ساير تعهّدهاي رايگان ميتوان رعايت كرد.
برعكس ،در جايي كه اماره اي بر شخصي بودن تعهّد موجود نيست ،حقّ ثالث به عنوان ميراث به بازماندگانش ميرسد و آنان
ميتوانند طلب مورّث را به قائممقامي مطالبه كنند.
[آخر نفهميديم اصل بر عدم انتقال به ورّاث است ،مگر به قرينة خالف؛ يا اصل بر امکان انتقال به ورّاث است ،مگر به قرينة خالف..؟!]
72
* اختیار ردّ حق توسّط منتفع:
اين اختيار با ايقاع بودن ايجاد حق نسبت به منتفع منافات ندارد و آن را با قبول در قراردادها نبايد اشتباه كرد .امكان ردّ عمل
انجامشده به آن وصف قراردادي نميبخشد .بنابراين اختيار رد ،منافاتي با ايجاد حق به سود ثالث و از زمان انعقاد قرارداد ندارد.
دربارة امكان ردّ حق ،قانون حكمي ندارد ،ولي اين اختيار از اصول كلّي به خوبي برميآيد .مشروطله نيز حقي بر انجام تعهّد
دارد كه با ارادة منتفع از بين نميرود .پس ردّ حق ،اين نتيجه را مي دهد كه نفع طرف قرارداد تقويت شود و اختيار مطالبة حق به
سود خود را نيز پيدا كند ،مگر اينكه از مفاد قرارداد خالف آن استنباط گردد( .يعني اگر ثالث رد كرد ،تعهّد بايد به نفع مشروطله
انجام شود).
2ـ منتفع از زمان انعقاد قرارداد ،طلبكار ميشود و حق هيچگاه به دارايي مشروطله نميرود تا طلبكاران او حقّي بر آن پيدا كنند.
3ـ مرگ مشروطله و متعهّد و منتفع ،هيچكدام مانع از جعل حق نميشود و در صورت مرگ منتفع ،وارثان او ميتوانند از اختیار
رد استفاده کنند .زيرا فرض اين است كه حق را به ميراث بردهاند[ .ظاهراً اختيار رد در صورتي به ارث ميرسد كه اصل حق نيز به
ارث رسيده باشد وگرنه قضيه ،سالبه به انتفاي موضوع است].
* در دعواي منتفع بر متعهّد ،خوانده مي تواند ايرادهاي ناشي از عدم نفوذ قرارداد را در برابر خواهان عنوان كند و آن را مستند
بيحقّي او قرار دهد:
1ـ عدم اهليت :در موردي كه يكي از طرفين به دليل حجر نتواند در برابر مشروطله و منتفع ،ملتزم شود ،عدم نفوذ يا بطالن قرارداد
مانع از ايجاد حق به سود ثالث است و ميتوان گفت مقتضاي ايجاد حق فراهم نميآيد.
2ـ عيب اراده :اشتباه موثّر متعهّد يا اكراه وي بهگونهاي كه عقد را از اثر بيندازد ،مانع ايجاد حق به نفع ثالث ميگردد.
3ـ جواز عقد و فسخ آن :در صورتي که تعهّد به صورت شرط ضمن عقد جايز آمده باشد ،متعهّد ميتواند با فسخ عقد جايز،
خود را از تعهّد برهاند .همچنین است در موردی که عقد به استناد يكي از خیارات ،فسخ ميشود.
5ـ عدم اجراي تعهّد مشروطله :در اينكه آيا عدم اجراي تعهّد خاصّ مشروطله در برابر متعهّد باعث از بين رفتن تعهّد به نفع
شخص ثالث مي شود يا در آن تأثيري ندارد ،بين نويسندگان اختالف وجود دارد[ :ديدگاه استاد کاتوزيان ]:عدم اجراي التزام
متقابل شرط [نه تعهّدهاي فرعي] به متعهّد حق مي دهد كه از اجراي شرط ،خودداري كند (حقّ حبس)؛ زيرا در نظر طرفين،
اجراي هركدام از آن دو مشروط به اجراي ديگري است .همچنين است در جايي كه اجراي تعهّد متقابل ،متعذّر شود و متعهّد
ناچار از فسخ قرارداد گردد يا قرارداد ،خودبه خود منفسخ گردد .بر همين مبنا نپرداختن وجه بيمة عمر از سوي بيمهگذار به
بيمهگر حق ميدهد كه از اجراي تعهّد سرباززند.
[اشتباه نشود با م »36« .قانون تأمين اجتماعي كه مقرّر ميدارد...« :تأخير كارفرما در پرداخت حقّ بيمه [كارگران] يا عدم پرداخت آن ،رافع
مسئوليت و تعهّدات سازمان [تأمين اجتماعي] در قبال بيمهشده نخواهد بود ».نيز ر.ک .م »148« .قانون كار ]1369
73
* ولي عدم اجراي تعهّدي كه در قرارداد ،شرط تحقّق يا اجراي شرط به نفع ثالث نيست و عوض آن به شمار نميآيد ،اثري
ندارد .براي مثال ،اگر در قرارداد فروش ملكي عالوه بر ثمن ،بر خريدار شرط شود كه جادة فرعي متّصل به ملك فرزند فروشنده
را اسفالت كند ،تأخير در تسليم مبيع به خريدار ،حقّ حبس تعهّدي را كه به سود ثالث است نميدهد ،چراكه اين تعهّد ،جنبة فرعي
دارد و در تراضي ،عوض متقابل تمليك مبيع نيست ،هرچند كه در برانگيختن رضاي بيگمان سهمي دارد.
* مشروط له هيچ تعهّدي در زمينة تعّهدي كه به سود ثالث برقرار شده است ندارد .اجراي تعهّد را نميتوان از او خواست يا از
باب خسارت عدم انجام تعهّد يا تأخير در اجراي آن از او خسارت گرفت .همچنين منتفع نيز در برابر مشروطله تعهّدي به گردن
نميگيرد و با او رابطة قراردادي ندارد.
با وجود اين ،نبايد آن دو را بيگانه پنداشت و تعهّد را در اين رابطه بياثر شمرد .اين اثر در موردي كه تعهّد به قصد احسان به
ثالث انجام ميپذيرد با موردي كه مشروطله در مقام وفاي دين خود به او است تفاوت ميكند:
1ـ در فرضي كه تعهّد ،رايگان است و به قصد احسان به منتفع انجام ميشود ،هرچند كه تملّك آن منوط به مرگ مشروطله
باشد ،نبايد آن را تابع قواعد وصیت شمرد و اختيار مشروطله را محدود به ثلث دارايي كرد .برای مثال ،اگر حقّ بيمة عمر كه
بايستي به منتفع پرداخته شود بيش از نيمي از ميراث بيمه گذار باشد ،ورّاث او حقّ اعتراض بر آن ندارند و عمل حقوق نافذ است.
زيرا حقّ بيمه به طور مستقيم از بيمهگر به منتفع ميرسد و هيچگاه به دارايي بيمهگذار نميرود تا ورّاث ،حقّي بر آن پيدا كنند .اين
حق در زمان حيات بيمه گذار براي منتفع تحصيل شده است ،هرچند كه اجراي آن منوط به مرگ او باشد و بدان ميماند كه بيمهگر
ملكي براي ديگري بخرد تا پس از مرگ به او تسليم شود.
* طلبكاران نيز حقّي بر تعهّد ندارند و نميتوانند آن را وثيقة عمومي مطالبات خود پندارند ،زيرا گفته شد كه تعهّد تحصيلشده
به دارايي او نميپيوندد .با وجود اين اگر معلوم شود كه بدهكار در مقام حيلهگري است تا با پرداختن وجهي كالن و نامتعارف،
ميزان قابل مالحظه اي از دارايي خود را دور از استرس طلبكاران نگاه دارد ،طلبكاران ميتوانند از اين سوءاستفاده جلوگيري كنند.
همچنين است دربارة قراردادي كه تاجر متوقّف ميبندد.
2ـ در موردی که تعهّد به قصد وفای به عهد مشروطله انجام ميپذيرد ،مانند اينكه خريدار ملكي با مستأجر خود شرط
ميکند که اقساط اجاره را به فروشنده بدهد ،اجرای تعهّد [نه انعقاد آن ] ،در حكمِ وفای به عهد است و به همان اندازه که
پرداخته ميشود دين مشروطله را از بین ميبرد.
این فرض را با موردی که خریدار به دیگری حواله میدهد تا دین او به فروشنده را بپردازد نباید اشتباه کرد:
در حواله رضای طلبکار از ارکان عقد است و قبول آن باعث انتقال دین میشود و در حکم پرداخت است .ولی
در تعهّد به نفع ثالث ،قبول طلبکار سهمی در ایجاد تعهّد ندارد و انعقاد قرارداد در حکم پرداخت دین نیست.
* هرگاه دو طرف قرارداد فريب خورده باشند و به اشتباه ،ثالث را طلبكار فرض كنند ،پرداخت به منتفع سبب ميشود تا [از
جمله ]:مشروطله بتواند به عنوان ايفاي ناروا آنچه را [که منتفع] گرفته است بازستاند.
* ايجاد حق به سود ثالث و امكان بر هم زدن آن با هم مالزمه ندارد .اگر بپذيريم كه در نتيجة قرارداد ،حق به طور مستقيم براي
منتفع ايجاد ميشود ،بايد قبول كنيم كه مشروطله اختيار فسخ آن و اسقاط شرط را ندارد ،مگر اينكه در عقد تصريح شود يا قانون
و عرف آن را مباح بداند (مانند حقّ بيمهگذار در تغيير ذينفع بيمة عمر) :يعني احراز شود كه حق از آغاز به گونهاي متزلزل ايجاد
شده است .در هر حال ،قبول منتفع يا اعالم استفاده از تعهّد ،اگر ركن ايجاد حق نباشد ،هيچ اثري در اين راه ندارد.
* م 25 .قانون بيمه 1316مقرّر ميدارد« :بيمهگذار حق دارد ذينفع در سند بيمة عمر خود را تغيير دهد ،مگر آنكه آن را به
ديگري منتقل نمايد »...و در اين ماده نيز تفاوتي ميان دو مرحلة پيش از قبول ذينفع و قبل از آن وجود ندارد.
74
خوانندگان محترم
جهت بیان نقطهنظرات خود و همچنین مبادالت و مشاوره علمی و درسی ،میتوانید از راههای زیر با نگارنده تماس حاصل
فرمایید:
Email: Amin_Ghasempur@yahoo.com
Telegram: @Amin_Ghasempur
ll
l l
ﺗﻮﺟﻪ :
ﺟﻬﺖ اﻧﺘﺸﺎر در ﺳﺎﯾﺖ اﺧﺘﺒﺎر و ﺑﻪ ﻣﻨﻈﻮر دﺳﺘﺮﺳﻰ راﯾﮕﺎن اراﺋﻪ ﺷﺪه اﺳﺖ . » اﯾﻦ ﺟﺰوه در ﻗﺎﻟﺐ »SECURED PDF
ﺗﻐﯿﯿﺮ ﯾﺎ وﯾﺮاﯾﺶ ﻣﺤﺘﻮﯾﺎت آن ﺑﻪ ﻫﺮ ﻧﺤﻮ ،ﻫﻤﭽﻨﯿﻦ ﻫﺮﮔﻮﻧﻪ اﺳﺘﻨﺴﺎخ و ﮐﭙﻰ ﺑﺮدارى از آن ﺑﻪ ﻗﺼﺪ ﺳﻮدﺟﻮﯾﻰ و ﯾﺎ ﺑﺪون ذﮐﺮ ﻣﻨﺒﻊ..