Professional Documents
Culture Documents
حقوق اساسی
حقوق اساسی
حقوق اساسي براي اولين بار درحدود سالهاي 1797ميالدي توسط (ادوي
ديرکتوار) استعمال گرديد پس درسالهاي 1843اصطالح حقوق اساسي توسط
دولت مرد فرانسوي فرانس واگيزودرپوهنتون فاريس تاسيس گرديد .صفت
اساسي بعد ازانقالب کبير فرانسه توسط نويسندگان وروزنامه نگاران بکار
ميرفت که همين واژه حقوق اساسي درسال 1853ميالدي رسما دراکادمي
فرانسه مورد قبول واقع شدوبه عنوان يک اصطالح حقوقي معمول گرديد.
اصطالح حقوق اساسي تا اواسط قرن نوزدهم گاهي زيرعنوان حقوق عمومي
وگاهي هم زيرعنوان حقوق سياسي استعمال ميگرديد.
دليل انکه حقوق اساسي چرا جانيشين حقوق سياسي يا حقوق عمومي شد.
-1حقوق عمومي بسيار وسيعتر ازحقوق اساسي است چراکه مسايل عمده حقوقي
رادربر ميگرد حقوق عمومي شاخ درخت وحقوق اساسي به برگ درخت تعبير
شده است
حقوق عمومي عالووه ازتشکيل دولت ،رژيم هاي سياسي وادارات
عمومي ،استخدام ،روابط مالي ومالياتي قواعد حاکم بر روابط بين دول وحتي به
حقوق کار وحقوق جزا نيز ميپردازد.
-2حقوق سياسي بخشي ازحقوق اساسي است که حقوق اشخاص را بادولت
واجتماع تنظيم مينمايد .وديگر جقوق شخصي ومصونيتها ،اجتماعات اعتصابات ،
مطبوعات ازجمله حقوق است که حقوق اساسي انرا مورد بررسي قرارميدهد،
برعالوه حقوق شخصي حقوق عيني رانيز مورد مطالعه قرار ميدهد.
بنآ حقوق اساسي مسايل مانند تشکيالت ونهادها ،تاروپودکالبد جامعه وشيوه
حکومت حقوق وتکاليف ناشي ازان کسترده تر ميشود .اگرسياست را دروسيع کلمه
درنظربيگريم درمورد ازحقوق اساسي فراتر گام ميگزارد .مثْال موارد حقوق حاکم
برروابط دولت ها سازمان ملل متحد – قرادر دادهاي بين المللي روابط ديپالماتيک
درزمره حقوق سياسي است.
تعريف حقوق اساسي:
حقوق اساسي عبارت از مجموعه اصول و قواعد حاکم بر روابط حکومت و
مردم -قدرت وظايف و مسؤليتهاي نهادهاي دولتي (قوه مقننه،اجرايه و قضايه)
با توجه به اصل تفکيک قوا ميباشد.
حقوق اساسي شاخه از حقوق عمومي است که قواعد مندرج در قانون اساسي را
برسي ميکند و روابط مربوط به دولت را به معني عام کلمه (حاکميت) مورد
دقت قرار داده و حقوق نهادهاي سياسي تشکيل دهنده جامعه را تعريف و
توضيح ميکند.
بناء حقوق اساسي دو خصوصيت عمومي و اساسي را دارا ميباشد.
1 خصوصيت عمومي بودن به اين معني که اثار و نتايج قواعد حقوقي ان به
عموم افراد جامعه مربوط ميشود.
2 خصوصيت اساسي بودن به اين دليل که اساسي ترين موضوعات جامعه يعني
حکومت و ارگانها و تشکيالت ان و هم چنان اساسي ترين مسايل به انسان يعني
حقوق و ازاديها فردي افراد و رابطه انرا با حکومت مورد بحث قرار ميدهد.
دانشمندان مختلف تعريف هاي مختلف را از حقوق کرده اند.
برخي گفته اند که حقوق اساسي ريشه از علوم حقوقي است که از قانون
اساسي بحث ميکند که اين تعريف کامل نيست.چرا که حقوق اساسي سازمان
کلي دولت -رژيم سياسي-ساختار حکومت را مطالعه ميکند و انتخابات
پارلماني -وزيران -رئيس حکومت -رئيس دولت و تمام نهادهاي سياسي
را در بر ميگيردکه موضوع حقوق سياسي است .در حاليکه در قانون
اساسي مسايل بسيار زياد ذکر شده است که از دايره حقوق اساسي بيرون
است ،مانند نهاد هاي اداري مالي و تشکيالتي و استخدام کارمندان اداري
مسايل مالي و مالياتي محاکم و غيره که بيشتر مربوط به مسايل روزمره
ميگردد.ولي در قانون اساسي ذکر گرديد .بناء منحصر کردن حقوق
اساسي به قانون اساسي عملي نه ميباشد.
ولي بايد تذکر داد که حقوق اساسي رشته نيست که منحصر به دولت باشد
بلکه حقوق بين المللي عمومي خصوصي حقوق کار ،مالي و جزا ،اداري و
هرکدام انرا از ديد خاص مورد مطالعه قرار ميدهد.
موضوع و اهميت حقوق اساسي:
موضوع حقوق اساسي برسي پديدهاي سياسي به شيوه هاي حقوقي ان است .يا موضوع حقوق اساسي
عبارت از تنظيم روابط ميان حکومت کننده گان و حکومت شونده گان و سوااللت ناشي از اين مشوره
حق امتياز و مکلفيت قدرت و حق چطور بدست ميايد.امتياز چطور گرفته ميشود مکلفيت چطور ايجاد
ميگردد قدرت چگونه اعمال ميگردد.
در مورد حقوق نظريات مختلف گرفته شده است.
حقوق اساسي به مثابه فن برسي کننده اقتدار است يعني قدرت چگونه بوجود ميايد وچگونه تغيرو
انتقال ميابد.
1حقوق اساسي به مثابه علم فن مربوط وو ظيفه ان بيان تکتيک هاي و شيوه هاي ازادي است.
2حقوق اساسي اشتي دهنده پديدهاي اقتدار و ازادي در تشکيالت دولت ميباشد.
3طوريکه از تعريف حقوق اساسي ديده ميشود نظر انطباق پذير ميباشد چرا که مراعات حقوق دو
جانبه است (فرد و دولت)و قانون اساسي نگهدارنده مصالح فرد و اجتماع است.
تامين حقوق و ازاديها فردي با رعايت نظم و امنيت ميافزايد و اقتداري دولت قوي ميشود .تمرکز
قدرت دشمن ازادي بوده ولي اگر قدرت به صورت صحيح و عادالنه استعمال شود خوشبختي را به
جامعه مياورد انرا امنيت مينامند.
اين امنيت وقدرت سياسي در مقابل چقدر سلب ازادي به وجود امده است؟چگونه ميتوان اين ازادي
وقدرت را تعادل بر قرار کرد.اساس و پايه هاي حکومت به کدام قواعد و اصول برقرار باشد تا عداتل
تامين شود اين سواالت است که حقوق اساسي بر ان جواب ميدهد.
منابع حقوق اساسي:
در اصطالع علم حقوق معموال منابع حقوق به معني (کليه روشهاي ايجاد حقوقي يا
به معني منابع اعتبار مشروعيت قواعد حقوقي) بکار ميرود .که اولي کشف قواعد
حقوق است که به معني دليل يا ادله نيز استخدام ميگردد.
دومي انست که مشروعيت قانون از ان ناشي ميگردد .مثْال حاکميت دولت اراده
مردم در نظام ديموکراسي .يا حاکميت الهي در نظام اسالم منبع مشروعيت قواعد
حقوقي است .که مودل اول ان پارلمان مورد دوم وحي منابع مشروعيت (کشف و
ايجاد قواعد حقوقي ميباشد) .پديده هاي چون قوانين اساسي –عادي فرامين تقنيني-
رويه هاي قضايي -عرف و عادات فهم و فيصله هاي ارگان هاي حقوقي
اختصاصي نظريات و اراده هاي علمي و دکتورين وديگر عوامل کمک کننده به
حقوق و مسوليت ها ي جامعه و مردم از منابع حقوق اساسي دانسته ميشود.
منابع حقوق عبارت از مواد است که حقوق از ان سرچشمه ميگيردبنا براي
شناخت ان که خصلت حقوقي و سياسي دارد پس براي شناخت ان منابع حقوق
اساسي در هر کشور از ابزار و وسايل مناسب بهره گرفت که قرار ذيل است.
الف :منابع نوشته شده.
قانون اساسي:
اولين منبع حقوق اساسي معاصر محسوب ميشود.قانون اساسي مطالب عمده حقوق اساسي
چون ساختار سياسي و حقوقي نظام و شکل حکومت را مورد بحث قرار ميدهد.
الف -:قانون اساسي مدين وغير مدون:
ازلحاظ شکل ظاهر قانون اساسي ميتواند مدون ويا غير مدون باشد.مدون به اين معني که يک
متن رسمي باتشريفات خاص به تصويب مرجع صالحيت دار رسيده باشد وبا عنوان قانون
برتر پرقدرت وبادوام تشکيالت سياسي ومسولين قواي حاکم را دربرگيرد،وهر کجا الزم باشد
به موادومتن آن به ذکر شماره استناد ميگردد(قانون اساسي غير مدون برعکس موضوع
فوق).
ب :قانون اساسي بامتن واحد ومتعدد:
معموال قانون اساسي هر کشور از يک متن تشکيل گرديده ولي موارد در سوابق تاريخي داريم
که يک قانون در يک مرحله از تاريخ وضع ومتمم آن در مرحله ديگري تصويب کرديده باشد
که مثال آن قانون دوران مشروطيت ايران وجمهوري سوم فرانسه که داراي دو وسه متن بوده.
ج :قانون اساسي با ارزش واحد ومتفاوت-:
متن قانون اساسي ميتواند يکي از دوحالت راداشته باشد تمام مواد ومتون آن از ارزش واحد
برخوردار باشد هيچ مسله در درجه اهميت بيشتري قرار نه گرفته باشد ويا اينکه در بعضي از
موارد مواد آن مورد توجه بوده وجايگاه خاص به آن داده شده باشد.
الف :منابع نوشته شده.
د :مقدمه قانون اساسي:ـ
بسيار از قوانين اساسي دنيا بدون مقدمه وهيچ گونه توضيح مطالب آن از ماده اول شروع
ميگردد،وطبق تقسيم بندي پيش ميروند نويسنده گان اين نوع قوانين اساسي عقيده دارندکلمات هر قانون
بخصوص قانون اساسي داراي ارزش خاص است ودقيقا بايد هر عبارت وکلمه مطابق معني که از آن
منظور است به کار برده شود به اين ترتيب جاي براي مقدمه نويسي باقي نه ميماند،گذاشتن مقدمه براي
قانون اساسي باعث اختالف وابهام ميگردد.
درمقابل بعضي عقيده دارند که نه تنها مقدمه از ارزش قانون اساسي نه مي کاهد وابهام به وجود نه مي
آورد بلکه باعث جلوه بيشتر قانون اساسي است،هر کس ميتواند به مطالعه مقدمه نوع قانون اساسي
ومختصات نظام رابشناسد،يعني مقدمه آينه است که به شناخت ودرک بهتر قانون اساسي کمک ميکند.
ه :رابطه قانون اساسي بامذهب:
برخي از قوانين دنيا نسبت به دين ومذهب بي اعتنا هستند،امتياز براي مذهب واعتقادات مذهبي را مثل
امتياز براي زبان ونژاد مردود ميداندبنًا افرا دميتواند از لحاظ شخصي عقايد مذهبي خود را داشته
باشدوبه مراسم مذهبي عمل نمايند .برخي ديگري از قوانين اساسي دين ومذهب را به عنوان دين
رسمي ميشناسد وارگانهاي اصلي کشور را مکلف به ترويج آن دين مينمايند مثال قانون اساسي
افغانستان وايران.
و:قانون اساسي درقالب قانون عادي:ـ
پاره از قوانين اساسي ازحيث محتواي عنوان اساسي را دارند يعني در ارتباط به نظام کشور وقواي
عاليه هستند اماازحيث دوام وامکان تغير واصالح به مانند قوانين عادي هستند واز لحاظ سلسله مراتب
هم برتري بر قوانين عادي ندارند که مثال آن قوانين غيرمدون انگليس وقانون اساسي اسراءيل است.
و :طريقه تصويب قانون اساسي:
براي تصويب قانون اساسي يک طريقه مشخص ،معين ومورد قبول همگان وجود ندارند ولي يک اصل را
همه پذيرفته اند که قانون اساسي بايد جلوه خواست ها وآرزوي عموم باشد قانون اساسي که يک اقليت آنرا
تهيه وبر جامعه تحميل کرده باشند نه ميتواند دوام بکند وبه زودي از اعتبار مي افتد .از همين جهت سعي
ميشود که هر چه بيشتر به طور مستقيم افراد جامعه در تصويب قانون اساسي دخالت داشته باشد که در
افغانستان کمسيون مشخص طرح قانون را تهيه وتنظيم مي نمايند وتوسط لويه جرگه تصويب ميکردد در
ايران توسط مجلس اهل خبره گان در اکثر کشورها توسط همه پرسي يا ريفراندم تصويب ميگردد.
ز :اصل برتري قانون اساسي برقوانين عادي:
قاعده اين است که تمام قوانين عادي کشورها وهمه مصوبات دولت(اساسنامه،ا
صولنامه ،مقرره ،اليحه ،طرزالعمل ودستورالعمل )باقانون اساسي مطابقت دشته باشد بنًا اين نتيجه برتري
قانون اساسي است .اکرقانون عادي بتواند قانون اساسي رانقض کند ديگرسلسله مراتب قانوني وبرتري بر
قانون اساسي باقي نه ميماند درينصورت قانون اساسي حيثيت قانون عادي را دارند.
ح :تجديدنظر در قانون اساسي:ـ
اصًال از صفات بسيار خوب قانون دوام آنست.قانون نبايد براي مدت کوتاه تصويب شود.
هميشه وصف دايمي بودن براي قانون اساسي بيشتر طرف توجه است باوجود اين چون قوانين را انسان
تدوين ميکند هر قدر انسان دورانديش باشد باز هم به مرور زمان قانون به اصالح وتغير نياز پيداميکند.تنها
قوانين الهي است که درتمام جهان ثابت وهميشه است.
ترتيب تجديد نظردرقانون اساسي باقوانين عادي تفاوت دارند.براي تغير قانون اساسي بايد شرايط وتشريفات
فوق العاده باشد تابه ساده گي درمعرض اصالح قرارنه گيرد.که اين تشريفات درکشور هاي مختلف متفاوت
ميباشد.
ط :مشخصات الزم براي قانون اساسي :از لحاظ فني ترتيب تنظيم شکل ومحتواي قانون اساسي بايد شرايط
ومشخصات باشد که حقوقدانان متخصص برآن تاکيد دارند.
1کلي بودن :قانون اساسي نبايد وارد جزيات کردد تفصيل مسايل مربوط قوانين عادي است موارد مثل ايجاد
سيستم محکاماتي – وزارت خانه ها -ترتيب تشکيالت ارگان ها طروق تامين احتياجات و رفع نيازمندي ها
و ظايف و اختيارات مسولين اداري کشور نبايد در قانون اساسي مطرح گردد بناءقيد جزيات قانون اساسي
را از حالت بنيادي خارج مي سازد و از عمر ان کم ميکند و فرصت تطبيق به قانون اساسي نه ميماند.
2تکيه به اصول حقوقي – قانون اساسي بايد متکي به اصول حقوقي پذيرفته شده باشد و محتويات اش
همواره نتيجه منطقي ان اصول باشد قانون اساسي که بايد محور همه مقرارات کشور شناخته شود نه ميتواند
برپايه اوهام خياالت و اهداف غير قابل دسترس و احساسات محض قرار گيرد اصول حقوقي در واقع همان
اصول معقول و منطقي است که با طبيعيت انسان ها سازگار باشد و کسي نه ميتواند در مخالفت با ان
استداالل کند
- 3قانون اساسي بايد با مباني اعتقادي جامعه مطابقت داشته باشد – قانون اساسي بايد به تفکر سياسي
اقتصادي ،مذهبي اخالقي سوابق تاريخي و اجتماعي و به طور کل با فرهنگ و تمدن ملت تطابق داشته باشد
قانون اساسي که اين جهات را رعايت نه کند نه متيوان براي مدت طوالني دوام بياورد مثْال قانون اساسي
افغانستان در کشور اسرائيل قابل تطبيق نه ميباشد.
4قابلبيت اجرا -تمام مواد قانون اساسي بايد قابل اجرا باشد قانون اساسي وقتي اعتبارخود را کامل ميکند که
همه مواد ان قابليت اجرا را داشته و قسمت از مواد ان متروک نه گردد و اجرا ان به زمان غير معين
موکول نه شود.
وضاحت و قاطيعيت -تمام مواد قانون اساسي بايد واضح و روشن قاطع و بدون
ابهام باشد قانون اساسي که از ابتدا راه تفسير و تعبير و نتيجه گيري را باز
ميگذارد معيوب است چرا که هرگرو سعي ميکند از مواد قانون اساسي به نفع
خود استفاده کنند و مطابق فکرخود تفسير نمايد.
عدم تعارض -مواد قانون اساسي بايد بدون تعارض باشد تدوين کننده گان بايد
نهايت دقت را به کار برند تا متن که تصويب مي کند بايد با هم هماهنگ باشد و
هيچ گونه تعارض بين انها وجود نداشته باشد اگر اختالف و تعارض در مواد
قانون اساسي ديده شد طبعي که مواد بعدي قابليت اجرا را دارد.
فصل بندي منظم -فصل بند قانون اساسي بايد با يک نظم و ترتيب خاص باشد
مطالب قانون اساسي نه بايد به صورت پراگنده عنوادن گردد همه مطالب مربوط
به يک موضوع يا به يک ارگان بايددر يک جا جمع شوند ممکن است فصل اول
به کليات اختصاص داده شود و به ترتيب مباحث الزم به شکل منطقي به اصول
بعدي تنظيم گردد.
قوانين عادي:
مصوبه هاي مجلسين ولسي جرگه مشرانو جرگه بخصوص قوانين که براي
بهتر فهميدن و خصوصيت تطبيقي اصول قانون اساسي ضروري ميباشد و به
حيث تنظيم کننده روابط اجتماعي و حقوق و مکلفيت هاي افراد از جانب قوه
مقننه وضع ميگردد مثْال درمورد تشکيل قوه مقننه قانون اساسي اصل عمومي
انتخابات مستقيم را مي پذيرد اما اينکه چگونه حوضه بندي شود از هر واليت
به چه تناسب نمايده انتخاب گردد شرايط راي دهنده گان چطور باشد سن
براي انتخاب کردن و انتخاب شدن چه باشد انجمن هاي انتخاباتي چطور
تنظيم شود وظيفه قوانين عادي است که يک منبع مهم حقوق اساسي شناخته
ميشود.
فرامين تقنيني :فرامين روئساء دولت و تصميم گيري هاي مسولين دولت در
حدود صالحيت و دستور انان صادر ميشود و قانون موقت ميباشد.
فرامين معموال در حالت تعطيلي پارلمان صادر ميگردد که بعد از تکميل
رخصتي پارلمان فرمان در خالل سي روز بخاطر تائيد به پارلمان ارسال
ميگردد.
درحالت اضطرار
رويه قضايي:
احکام و فيصله هاي محاکم از منابع حقوق اساسي پنداشته ميشود مخصوصا در کشور هاي
که رسيدگي به قضايا و تفسير قو انين به عهده قوه قضايه ميباشد.
اراء و نظريات دستگاه هاي کنترول کننده دولت -:مانندشورا قانون اساسي در فرانسه-
شورا نگهبان در ايران -کميسيون نظارت بر تطبيق قانون اساسي در افغانستان نيز از منابع
حقوق اساسي مباشد.
ساير اسناد و مدارک حقوقي مانند اثار علماء حقوق اساسي -اساس نامه ها مرام نامه
هاي احزاب و امثال ان .عرف:
از منابع مهم حقوق اساسي به شمار ميرود.
عرف -رفتار وعملکرد واقعي افراد جامعه که تکرارآ تجربه گرديد و مورد قبول مردم باشد
و به اجبار بودن ان باور داشته باشد .که ترک ان سبب اشفتگي در جامعه ميگردد .اعمال
عرفي در هر کشور متفاوت ميباشد.
ساير علوم اجتماعي:
استفاده از شيوه هاي علوم اجتماعي مثل احصايه گيري -نظرسنجي هاي عمومي جامعه
شناسي و غيره که حقوق دانان را به واقعيت هاي جامعه اشنا ميسازد و از متون تنگ بيرون
شود و بخاطر تطبيق برنامه ها با ذهن وسيع وارد عمل گردد.
تشکيل شورا ها احزاب سياسي نحوه انتخابات و بکارگيري روش هاي جديد ذهني و عيني
جامعه.
-9نظريات علماء و دکتورين:
در پهلوي منابع فوق نظريات علماء و دانمشندان حقوق نيز به حيث يک منبع حقوق
اساسي شناخته ميشود .اين منبع بنابر اثرات غير قابل انکار براي غنامندي مطالعات
و پژوهش هاي حقوقي از ارزش واالي برخورد دار است .معهذا يک منبع مستقل
حقوق اساسي پنداشته نه ميشود و مانند قانون اساسي و سايرقوانين منابع حقوق
اساسي براي اوليا امور الزام اور نه ميباشد .نظريات علما و دانشمندان به صورت
غير مستقيم در روشن ساختن ذهن قانون گذاران و مجريان قانون اثر بخشيده و
ضمنا با ارايه نظريات و کاوشها در مسايل حقوقي در جهت رفع کمبودي هاي
قانون تفسير قانون و موضوعات مورد عالقه حقوق اساسي خدمت برازنده را انجام
ميدهد.
-10اصول نامه داخلي مجلس:
معموال متن قانون اساسي کلي است و جزيات به قوانين عادي واگذار ميشود مجالس
مقننه اصول نامه داخلي خود را مطابق قانون اساسي عيار نموده و به قانون گذاري
مي پردازد که اين اصول و قوانين خود بيان کننده و مفسر مکمل قانون اساسي است
گرچه اين اصول نامه به خاطر امور داخلي مجلس است ولي تصويب ان به اکثريت
دو سوم نمايندگان حاضر بايد انجام شود.
رابطه حقوق اساسي با حقوق اداري:
حقوق اساسي و حقوق اداري هردو در مجاورت هم قرار دارند .در
تعريف حقوق اداري گفته شده است که مطالعه قواعد و مقرارات
مربوط به سازمان و طرزالعمل قدرت ها است که بنام اداره ياد
ميگردد که واحد هاي ساحوي را نيز در بر ميگرد .وحقوق اساسي
طوريکه قبال نيز توزيع گرديد سازمان کلي دولت ،سيستم سياسي و
ساختار حکومت،انتخابات ،عملکرد وزيران رئيس حکومت رئيس
دولت و تمام نهاد هاي سياسي ديگر را مطالعه ميکند .هر گاه در
مورد عرصه هاي کاري هر دوبخش ان دقت شود رابطه ميان هر دو
بخش يعني حقوق اساسي و حقوق اداري بوضوح مالحظه ميشود
بناء حقوق اساسي با تشکيالت عاليه قدرت حاکم و تصميم گيري هاي
کلي دولت سرو کار دارد در حاليکه حقوق اداري به بررسي مقامات
و سازمانها و عوامل ساختار تشکيالتي عمومي ارتباط ميگرد.
پس حقوق اداري اجرا کننده حقوق اساسي ميباشد بدين ترتيب به انکه
حقوق اداري و حقوق اساسي دو رشته جداگانه نظام حقوق اند .اما
بدون يکديگر نميتواند و ظايف خود را به درستي پيش ببرند از جانب
ديگر تصاميم مقامات سياسي وقتي ميتواند جنبه عملي پيدا نمايد که
ارگانهاي اداري به مثابه قدرت اجرا کننده انرا به منصه اجرا
بگزارند که در بسار موارد اين تصاميم و اجراآت مربوط به حقوق
اساسي ميباشد که توسط قدرت سياسي صادر ميشود وقدرت سياسي
بدون دستگاه هاي اداري نه ميتواند به کار خود ادامه بدهد .ميان
هردورشته حقوقي يک را بط ظريف وجود دارد به طور مثال يک
وزير در رابطه به هئت عالي دولت و تصميم گيري هاي کلي تمثيل
کننده حقوق اساسي بوده درحاليکه وي در ارتباط به وزارت خانه
مربوطه و صالحيتها و تصميم گيري هاي کاري خود جز مقامات
اداري محسوب ميگردد .
بادر نظر داشت انچه که ذکر شد ميتوان گفت که حقوق اساسي با
حقوق اداري يک رابطه نزديک و ناگسستني دارد.
رابطه حقوق اساسي با حقوق مالي:
قدرت سياسي يا دولت به حيث نماينده مردم و تمثيل کننده اراده
سياسي مردم و تقديم کننده خدمات و تسهيالت به مردم براي پيشبرد
اهداف خود به مخارج مالي و تجهيزات و وسايل نياز دارد که اين
مخارج مالي بايد از منابع وموارد ملي کشور تدارک شود .تفويض
اختيار اخذ ماليات از طرف مردم به دولت -دولت را در موقعيت
قويتر قرار ميدهد اما براي اينکه دولت نه تواند از اين قوت و قدرت
استفاده نادرست کند ملت ميتواند در يافت منابع مالي براي دولت را
مقيد به تاييد نمايندگان مردم از طريق پارلمان نمايد.
از همين جهت تصويب بودجه ساالنه دولت به عنوان ساحه حقوق
اساسي ملت از طريق پارلمان در ميان کشورهاي موجه دانسته شده
و به ان عمل ميگردد
در حاليکه چگونگي مصرف و طرزالعمل مالياتي کشور جز حقوق
مالي شمرده ميشودکه هر گاه دولت بدون رضايت مردم و تايد
نمايندگان مردم به اخذ ماليات اقدام نمايد در اين صورت قدرت
حاکمه به يک قدرت استبدادي تبديل گرديده منجر به انزجار مردم و
سبب مخالفت و سرکشي مردم در مقابل قدرت حاکم ميشود .از جانب
ديگر دولت يا قدرت عامه وقتي قادر به انجام خدمات شايسته براي
مردم کشور ميشود که از منابع مالي واقتصادي قوي برخورد دار
باشد چنانچه گفته شده که وضيعت سياسي يک کشور را ميتوان از
وضعيت مالي انر کشور تشخيص داد.در عصر حاضر قدرت ها در
اقتصادي در تحوالت جهاني نقش تعين کننده و فعال را بازي ميکند
عده از دانشمندان علوم سياسي به اين باور اند که ماليه عامه بهترين
وسيله تطبيق نظريات سياسي در کشور ميباشد.با مالحظه نکات ذکر
شده ديده ميشود که که حقوق اساسي با حقوق مالي پيوند اساسي دارد
و در تامين و تحقق حقوق اساسي و تقويت و توسعه ان نقش اساسي
داشته باشد.
رابطه حقوق اساسي با نهاد سياسي:
مشاجرات ميان طرفداران حقوق عمومي و علوم سياسي در تحوالت حقوق
اساسي تاثير عميق داشته است.به اين معني که هرزمانيکه حقوق اساسي در
چهارچوب حقوق عمومي مطرح گرديده به جوانب حقوقي ان توجه جدي
صورت گرفته و رابطه ان با رشته هاي ديگر حقوق حفظ گرديده است.اما
زمانيکه حقوق اساسي از طرف حاميان علوم سياسي تحرير وتدوين گرديده
تحت عنوان حقوق سياسي صبغه سياسي به ان داده شده است.
به نظر ميرسد ه نزديکي حقوق اساسي به هر دو رشته (حقوق عمومي و حقوق
سياسي)زمينه را براي مناقشات بيشتر صاحب نظران مهيا کرده است براي
درک اين موضوع به نهاد هاي اساسي قدرت سياسي بصورت فشرده ميپردازيم.
الف:نهاد هاي سياسي:
هر رژيم سياسي ناگذير داراي اجزا وواحد ها ميباشد که ساختار سازماني و
تشکيالتي انرا به وجود ميياورد.اين گونه اجزاي اصلي را نهادها مينمامند واز
نهاد بيشتر در جامعه شناسي کار گرفته ميشودو در حقوق اساسي از دولت و
قواي سه گانه دولت ،انتخابات ،احزاب و نظاير ان که تاسيس حقوقي و سياسي
دانسته ميشوند به عنوان نهاد ياد ميگردد.
ب:قدرت سياسي :
قدرت سياسي روح يک نظام سياسي بوده و از تشکيل سياسي جامعه
سرچشمه ميگيرد که بدون جامعه وجود خارجي ندارد.قدرت هميشه
به تقسيم جامعه مابين قدرت کننده گان و قدرت شونده گان متجلي
ميگردد پس قدرت عبارت است از:
مجموع عوامل مادي و معنوي که باعث مطيع ساختن فرد يا گروه به
وسيله فرد يا گروه ديگر مي گردد .يا به عباره ديگر قدرت عبارت
از را بطه ميان حاکم و محکومين ميباشد.
و يا قدرت ان است که يک جانب بتواند جهت ديگري را انجام يا نه
انجام کاري وادار سازد.
بايد گفت که تنها قدرت سياسي نيست که در جامعه عمل ميکند
بلکه قدرت هاي ديگري نيز وجود دارد که در جامعه عمل ميکند.
مانند قدرت هاي خانوداگي ،قدرت هاي حزبي قدرت هاي مذهبي و
ساير اشکال قدرت که موجوديت عيني دارد..........البته قدرت سياسي
به قدرت هاي ديگر به سه مشخصه فرق ميکند يا به عباره ديگر
قدرت سياسي به قدرت ديگر به سه مشخصه امتيازو فرق پيدا ميکند.
-1 عمومي بودن قدرت سياسي ...به اين معني که فيصله هاي ان
عمومي بوده و همه افراد جامعه انرا در بر ميگرد.
-2 در دست داشتن وسايل اجباري و اکرا ه مانند ارتش،پوليس و
غيره
-3 داشتن صبغه مشروعيت قدرت سياسي ( ) Legitimacyتا اينکه
مردم به ان اعتراف داشته باشد و از ان اطاعت و فرمانبرداري نمايد.
عنصر مشروعيت از عناصر مهم قدرت سياسي متمثل در حکومت محسوب مي
شود.بنا بر ان هر حکومت سعي ميکند با به کار گيري روشها و ابزارهاي مختلف کسب
مشروعيت نمايئد تا قدرت خود را حفظ کند بصورت عموم مشروعيت از دو راه به
وجود مي ايد.
-1از طريق غلبه و استعمال قوت و نيرو.
-2از راه جستجو رضايت و قناعت مردم که روش بهتر و اساسي براي کسب
مشروعيت قدرت سياسي ميباشد.
در اين زمينـه واژه هـاي اقتـدار سياسـي political authorityو قـدرت سياسـي
political powerبه عنوان دو اصطالح يا دو واژه مترادف براي يک مفهوم در
کسب مشروعيت اقدام ميگردد .اما بايد گفت که اصالح اقتدار سياسي بيشتر صيغه
قانوني دارد ،اصطالح قدرت يا قوت سياسي ميتواند صيغه قانوني داشته باشد و يا
نداشته باشد .از همين رو رژيم ها تالش ميورزد تا تقديم خدمات وتسهيالت اجتماعي
رضايت مردم را بدست اورد تا مشروعيت مردمي کسب نمايد .وقتي رژيم هاي کودتايي
بعد از تصاحب قدرت سياسي در مراحل بعدي تالش ميورزند با به راه انداختن انتخابات
و يا رافندرم مشروعيت مردمي کسب نمايد و قدرت خود را مشروعيت بخشد.
منابع مشروعيت قدرت سياسي:
برخي صاحب نظران علوم سياسي و حقوق اساسي منابع مشروعيت قدرت
سياسي را در اشکال زير خالصه نموده اند:
-1 منبع مشروعيت کليسا و صلب اراده مردم به طور مطلق که در قرون وسطي
عملي گرديده و زمام داران و همه مردم مجبور بودند از قدرت کليسا و پاپ ها
اطاعت و پيروي نمايد.
-2 منبع مشروعيت اراده مردم که اين نظريه ليبراليزم پيامد همان نظريه
مشروعيت کليسا قرون وسطي بوده که در عکس المل به ان عرض اندام نموده و
همه ارزش هاي معنوي و ديني را به دور انداخت.
-3 منبع مشروعيت مهارت هاي فردي که صاحبان اين نظريه بيشتر از حاکميت
هتلر و موسيليني نمونه گيري نموده اند.
-4 منبع مشروعيت پروليتاريا طبقه زحمت کشان که به اساس بينش مادي استوار
بوده و صاحب نظران سوسياليستي انرا به کار برده اند.
-5 منبع مشروعيت حاکميت الهي از طريق اراده مردم که اين نظريه اسالمي بوده
و به اساس شورا استوار ميباشد.
طرح موضوع منشاء دولت:
1 در مباحث حقوق اساسي گفتگو از دولت فراوان است .ابتدا بايد
ياداورشويم که در فارسي کلمه دولت به معني مختلف به کار گرفته
ميشود گاهي دولت به معني کشور است و منظور از ان ان واحد
سياسي است که داراي جمعيت،قلمرو ،قدرت حاکميت و استقالل
ميباشد مثْال وقتي گفته ميشود عربستان عضوه سازمان ملل است يعني
کشور عربستان به تمام کليت اين عضويت را دارد.
گاهي دولت به معني قوه مجريه است يعني از رئيس قوه اجرايه تا
وزراء و همه وزارت خانه ها را در بر ميگرد يعني به اين معني
گروه که حکومت ميکند و امور اجرايوي کشور را به دست دارد.
بالخره گاهي منظور از دولت هئيت وزيران است مثْال وقتي گفته
ميشود که جلسه دولت به رهبري رئيس جمهور تشکيل شد اينجا
منظور هئيت وزيران است يا اگر گفته شود اعضا دولت در مجلس
حضور يافتند در همين معني سوم امده است.
2 به طور کوتاه و مختصر الهيون در يک جمع بندي کلي
طرفداران نظريه الهي دولت را ناشي از حکمت الهي و
اراده خداوند(ج) ميداند متصديان امور از جانب خداوند
مبعوث و به نمايندگي او جامعه و مردم را اداره ميکند.نظريه
الهي :سنتاگستين مداکه متفکرين مسيحي دولت را ناشي از
اراده خداوند ميداند و بايد متکي به مقدرات الهي و ناشي از
کليسا باشد.
فالسفه اسالمي ابن سينا بلخي ،ابو نصر فارابي منشا دولت را الهي
ميداند مقنن بايد از طرف خداوند (ج)مبعوث گردد ( يعني پيامبران
هميشه قانون خداوند را جاري کرده اند که ناشي از وحي جلي و خفي
بوده است
3نظريه فطري بودن منشاء دولت:
نظريه فطري بودن دولت براي اولين بار از طرف فالسفه يونان مطرح شد .ارسطوميگويند
که زندگي اجتماعي را نه تنها الزمه خلقت انسان است بلکه حيوانات نيز زندگي فطري
اجتماعي دارند که مورچه زنبور عسل مثال بارز ان است .فقط تفاوت در اين است که انسان
به واسطه قدرت تکلم به رفع نيازمندي يکديگر مي پردازد.ارسطو ميگويد که اجتماعات
بشري اشکال مختلف دارد .خانواده -فوج سربازان -اجتماعات مذهبي که يکديگر را ياري
ميرساند .به عقيده ارسطو دولت اجتماع کامل عالي است بدون دولت خوشبختي افراد تامين
نه ميوشد .سيسيرون نظريه ارسطو را شرح داده گفته که فطري عالقه انسان به زندگي
باعث با وجود امدن دولت گرديده زيرا اجتماع با نظم و قانون بدون زمام دار ممکن نيست.
4نظريه تکامل منشاء دولت:
طرفداران اين نظريه عقيده دارد که با توسعه خانواده دولت تشکيل ميگردد .خانواده مهد
دولت است انسان عمر کوتاه دارند و لي با ازدواج کردن بيشتر ميگردد سلسله را ميپيمايد تا
قوم ،قبيله ،قريه طايفه واجماع بزرگ تشکيل گردد بالخره بين طايفه ها اختالف پيدا ميشود
بزرگتر ها انرا حل فصل ميکند .يکي ميميرند ميراث از ان باقي ميماند توسط رئيس طايفه
طبق رسوم و عنعنات تقسيم ميشود بالخره به تمام ضرورت ها و نيازمنيد ها به نحوه
رسيدگي صورت ميگرد .اين نظريه مورد انتقاد قرار گرفته چرا که خانواده به طايفه مبدل
ميگردد و بزرگتر ميشود از يک نژاد و يک زبان دولت تشکيل ميگردد.
5نظريه قرار داد اجتماعي:
در قرون جديد هگوگورس هلندي اين نظريه را مطرح کرده اند و بسيار از فالسفه عصر از ان
حمايت نموده است طرفداران اين نظريه ميگويند که افراد بشر در ابتدا بدون اجتماع زندگي
ميکرد .هر کس مستقل و تابع هيچ قدرت نبود و نه ميتوانست با قويه قهريه طبيعت مبارزه نمايد
بالخره بين خود قرار داد را بسته کرده اند که طرفداران اين قرار داد دو دسته است-1.
فوفندروف پيرو دو قرارداد هستند يکي اتحاد که به اساس ان افراد جمع شده اند -دوم تابعيت که
سلطان مورثي را تعين نموده و از ان اطاعت نمايد -2رسو -اوال انسان ازاد و بدون محدويت
زندگي ميکرد .و اين زندگي با حيوانيت تفاوت داشت چرا که انسان مخلوق متفکر است همواره
در پي چاره مشکالت بوده در مقابل افات طبعي با تشريک مساعي با ديگران سوق داده ميشد.
بناء در نتيجه اين قرارداد اجتماعي به تشکيل دولت رسيده اند به نظر رسو نتايج که از قراد داد
اجتماعي بدست مي ايد اوال اطاعت قوانين است -ثانيا تساوي حقوق تکاليف در برابر دولت-
ثالثا هدف تشکيل دولت به اساسي قرار داد -رابعا ملت حکمران که عادل است و ظلم نه ميکند-.
خامسا منافع شخصي و ملت مطابقت داشته باشد سادسا حاکميت ملي غير قابل زوال.
6نظريه غلبه:
7گومپلوويچ عقيده دارد که تشکيل دولت از طريق غلبه و زور به وجود امده است .که بشر در
قرون اول و قديم در پوشش طوايف بوده اند بين شان جنگ جدل صورت ميگرفت و طايفه برنده
جنگ باالي طايفه مغلوب تسلط حاصل ميکرد و باالي انها حکومت ميکردند که اين نظريه
طرفدار چنداني ندارد.
8 نظريه اقتصادي منشاء دولت:
9 يعني اختالف بين فقير وغني اينگلس الماني ميگويد که براي بقا بشر و دوام
زندگي نياز به دولت نيست بلکه وجود دولت بخاطر تفاوت اقتصادي بين غني و
فقير است .وي معتقد است که اغنيا دولت را به وجود اورده که به واسطه
تسليحات و قويه قهريه در مقابل فقرا قدرت خود را حفظ کند.
10 تعدد عوامل در منشاء دولت:
هر يک از نظرياتي ابراز شده در مورد منشاء دولت مدافعين و مخالفيين خود را
داشته اند نه ميتوانيم که منشاء دولت را در يک عامل جستجود کنيم و بر عکس نه
متوانيم زياتر عوامل را ناديده بيگريم .نظريه الهيون -فطري بودن -خانواده-
قرار داد اجتماعي -غلبه -اقتصاد و بنيه مالي که هرکدام به نحوه در منشاه دولت
نقش خود را دارد .بالخره خداوند انسان را مورد ابتال و ازمايش قرار ميدهد و
دوره تکامل را نشان ميدهد هميشه فطرت و طبيعت انسان کمال طلب است و نظم
و امنيت را ميخواهد که دولت حاصل همين زندگي است.
ارکان و عناصر متشکل دولت
دولت عبارت است از جمع از افراد انساني که در سرزمين معين تشکيل جامعه
سياسي دارد و قدرت عالي بر ان اعمال حاکميت مي نمايد.
از تعريف فوق سه رکن مهم دولت شناساي مي گردد .
الف -جميعت از افراد هميشه بخاطر همسوي تعاون همکاري و تمايالت خود
جمعيت ها را تشکيل ميدهد که الزمه تشکيل دولت است ولي به تنهايي نه ميتواند
دولت باشد چرا که گروه از مردم قبيله طايفه را نه ميتوان دولت گفت.
ب -سرزمين رکن ديگر دولت است بناء گروه از مردم پراگنده نه ميتواند به
عنوان دولت شناسايي شود سرزمين موقعيت است که جمعيت را در خود استقرار
ميبخشد.
ج -قدرت عاليه رکن ديگر دولت است قدرت عالي به تنهاي بدون تجسم جمعيت
و سرزمين نه ميتواند شکل بگيرد.
سوال؟ جمعيت که رکن اولي دولت ميباشد ( همان ملت است يا ملت تعريف
ديگري دارد)
تعريف ملت -:در مورد تعريف ملت نظر واحد وجود ندارد نويسنده گان ملت را
متشکل از يک قوم نژاد مذهب بعضي ها نسبت اشتراک تمدن ( مجسمه سازي،
نقاشي ،حکاکي سفالي) بعضي ملت را گروه از افراد داراي اداب رسوم و
تاريخ و زبان مشترک باشد ميگويد .که همه انها نظر به درجه اهميت رول به
سزا دارد ولي ملت که فعال زياتر علما انرا تعريف کرده اند و تقريبا تعريف
مناسب هم است( تمام افراد که در يک سرزمين زندگي ميکند و باهم پيوند مادي
و معنوي دارد و خود را متعلق به ان جامعه سياسي ميداند از لحاظ احساسات
عاليق ارزوها مشترک باشد) .بناء مردم يکي از سه عنصر دولت باشد بايد
رابطه سياسي و معنوي را با ان واحد سياسي داشته باشد -طوريکه ديدم هر
جمعيت تشکيل ملت را نه ميدهد وقتي از هر کشور تعداد از مردم در يک
دصحرا جمع شوند جميعت هم به وجود امد قلمرو هم ممکن است مشخص شود و
حاکميت نيز پيدا کرده ميتواند
چرا که وقتي زايادي در کار است که تا رابطه سياسي و معنوي احساسا
ت وارزو بين شان به وجود ايد و الاقل زبان مشترک داشته باشد .تنها
گذشت زمان هم سيله شکل ملت نيست .يک ملت ميتواند جمعيت چند
کشور را تشکيل بدهد .مثْال اعراب ملت واحد هستند که هر کدام ان
در کشور خود نيز يک ملت هستند .يا جمعيت يک کشور از ملل
مختلف تشکيل شوند مثل شوروي سابق .اگر جمعيت شوروي با ملت
هر کشور مقايسه کنيم ملت محدود است ولي برعکس ملت عرب را
با مردم هر کشور مقايسه کنيم ملت فراتر از مرز هاي يک کشور
ميگردد .ملت پديده تاريخي و سياسي که محصول ناگهاني يک معاهده
و يا يک رويداد نيست بلکه عوامل و عناصر بسيار زاياد و پچيده در
شکل ملت دخيل است بناء ما ملت را قبل از تابعيت تعريف کرده ايم و
اصوال بايد تابعيت مالک قرار داده شود.
3 اتباع کشور و بيگانگان:
همه افراد که در يک کشور زندگي ميکند و سکونت دارند انها اتباع کشور
مسکون نيستند .اتباع ديگر کشور ها به عناوين مختلف از قبيل معالجه تحصيل-
تجارت -سياحت -پناهندگي – نمايندگي سياسي در کشور حضور دارند اگر
سکونت طوالني هم باشد و تابعيت خود را از کشور متبوع قطع نه کرده باشد در
کشور فعلي بيگانه است و از تمام امتيازات کشور متبوع خود برخورد داراست.
4 تقسيم بندي بيگانه گان در يک کشور:
الف -از حيث مزايا حقوق و مصئونيت به دو بخش تقسيم شده اند -1.مامورين
رسمي که از مصونيت سياسي برخورداراند -2بيگانه گان که موقعيت خاص
سياسي ندارند طبق مقرارات همان دولت به انها عمل ميگردد سر ومال ان
مصون است و از درامد ان دولت مربوطه نيز ماليه ميگيرد.
ب -بيگانه گان از حيث شخصيت هم به دو دسته تقسيم ميشود .بيگانه
گان داراي شخصيت حقيقي و داراي شخصيت حقوق هستند -طبيعي
است که با اشخاص حقيقي برخورد مقام انساني بايد صورت گيرد.
واشخاص حقوقي که شرکت ها و موسسات هستند مطابق قوانين
کشور يکه دفتر مرکزي ان در انجا واقع است عمل صورت ميگرد.
ج -بيگانه گان از حيث را بطه با دولت متبوع هم بدودسته تقسيم ميشود.
1 در صورت وارد شدن خساره با اشخاص بيگانه که دولت ميزبان جبران
خساره ان را نه پردازد دولت متبوع به جبران خساره ان اقدام مي نمايد.
2 افراد که از دولت متبوع به نسبت عوامل سياسي نژادي مذهبي و
لساني فرار کرده باشد در کشور خارجي پنهانده شده باشد نه ميتواند از
حاکميت دولت خود بر خورد دار باشد.
5 وضع حقوق اتباع بيگانه گان:
اصوال اتباع بيگانه که در هر کشور به سر ميبرند از حقوق مدني که اتباع داخلي
يک کشور دارد بايد مستفيد شوند (مثْال تشکيل خانواده -ملکيت اموال -بردن
ارث از خويشاوندان -انتقال مال -شکايت به محاکم -گرفتن وکيل مدافع) با اين
همه براي اتباع کشورهاي بيگانه محدويت هاي وجود دارد .در اکثر کشور ها نه
ميتواند مال غير منقول را خريداري نمايد از حقوق سياسي محروم هستند ونه
ميتواند مشاغل رسمي دولت را داشته باشد.
6 ترتيب پذيرش بيگانه گان:
هرکس نه ميتواند هر وقتي که خواسته باشد به يک کشور سفر کند بناء بخاطر
پذيرش اتباع خارجي هر کشور نمايندگي سياسي دارد و ميتواند يک کشور از
کشور ديگر تقاضا بکند بخاطر پذيرش عده از افراد ( براي تحصيل کار و روابط
سياسي) که پروسيجر ان مشخص است داشتن پاسپورت و ويزه کشور مربوطه.
در مورد تقسيم جمعيت از حيث زن و مرد و مسله حقوق اقليت ها در صنف با
مداومين بحث صورت ميگيرد.
7 قلمرو رکن دوم دولت:
: بدون قلمرو تشکيل دولت ممکن نيست قلمرو عبارت است زمين درياها و هوا که
در حدود ان حاکميت کشور اعمال ميگردد.
8 قلمرو ميتواند خشکه باشد که به شکل طبعي و مصنوعي (کوها درياها ---
سيمه خاردار دروازه -جر وغيره)
9 قلمرو ابي :دولت ها تنها در سرحد خشکي نه بلکه در سرحد ابي نيز حاکميت
دارد که سرحد دريايي بايد از خشکه چقدر فاصله طولي و عرضي داشته باشد و
هم دولت ميتواند از کف دريا استفاده کند و ياخير موضوع اختالفي است طول
سرحد در اب ها از خشکه سه شش و دوازده مايل را کشور ها معين کرده است.
10 قلمرو هوايي:هرکشور حق دارد در سر حد فضايي يا هوايي حاکميت کند که
اين مسله در جنگ هاي اول ودوم جهاني که پروازها از فضاي خاکي ديگر
کشورها گذر ميکردمطرح گرديد.
درسال ( )1871-1870هر کشور تاارتفاع يک هزاروپنجصد متر حق استفاده
دارند ولي درکنفرانس 1919پاريس درماده اول کنوانسيون تذکر يافته که هر
کشور حق تام درفضاي خاکي خود دارند.
11 قلمرو واحد باحکومت متعدد:
اصل اينست که در يک قلمرو فقط يک حکومت اعمال حاکميت کند
ولي ناگذير موارد استثنايي هم وجود دارند که حکومت به نحوي
مشترک انجام پذيرد.
الف - :در کشور فدرال يا دولت متحده وظايف دولتي بين دولت
مرکزي ودولتهاي جز تقسيم مشود.
ب -:درزمان اشغال نظامي – وقتي تمام ياقسمتي ازخاک کشور
دراشغال نيروي نظامي يک يا چند دولت بيکانه درايد از يک طرف
دولت قانوني حاکميت قانوني دارند واز طرف ديگر موقتا تا انعقاد
صلح تحت اداره قواي نظامي اشغال کننده است.
ج -:درزمان اجراي تصميمات شوراي امنيت :
درمواردي که شوراي امنيت برطبق منشور ملل متحد اقدامات را
درقلمرو يک کشور دستور ميدهد وبه وسيله هيت ها يا نيروهاي
اجراميگرددطبعٌا دريک قلمرو بيش از يک قدرت اعمال حاکميت
ميکند اجري تصميمات شوراي امنيت درعراق در مورد انحدام
تصليحا کيمياوي وبازرسي وممنوعيت پروازهاي طيارات عراقي
برفراز بخشي ازشمال براي حمايت از کردها وبر فراز بخشي
ازجنوب براي محافظت اتباع شيعه نتيجه همين امر است.
د -:درمورد تحت الحمايگي :وظايف دولتي بين دولت تحت الحمايه
ودولت حامي تقسيم مشود امور مهم مثل نگهداري قواي نظامي
اجراي سياست اقتصادي ومالي روابط باديگر کشورها باکشور حامي
است وامور محلي مثل خدمات وپروژه هاي عادي از کشور تحت
الحمايه ميباشد.
حکومت مشترک دريک قلمرو درصنف توضيح خواهد گرديد.
12غير قابل تجزيه بودن قلمرو:
قلمرو يک کشور قابل تجزيه نيست هميشه بايد حفظ شود ويکي از اهداف حقوق
اساسي است .مگر چند مورد است که قلمرورا تجزيه ميکند.
الف :دولت هاي متحده (شوروي سابق که هر کشور استقالل خودراگرفته وقلمرورا
تجزيه کردند وياهم حکومت هاي فدرالي که ميتواند هر ايالت استقالل بگيرد)
ب :تقسيم بين فرزندان :درشاهي موروثي شارلمان يا شارل کبير کشور را دربين سه
فرزند خود شارل – لويي – پپين تقسيم نمود
ج:جنگها هم عامل مهم تقسيم قلمرو گرديده که مثال هاي آن هم افغانستان -پاکستان –
آلمان وغيره ميباشد.
13فروش اجاره يا بالمعوضه قلمرو:
الف :فروش قطعي قلمرو درمقابل دريافت وجهه مثْال فروختن جزيره االسکا در مقابل
هفت مليون ودوصد هزار دالراز جانب روسيه به امريکا -چين برخي از قلمروخودرا
درسال 1898بندر کياچورابه آلمان وبندرپريت را به روسيه به اجاره داد.
معاوضه:ـ يعني مبادله زمين درقابل زمين درسال 1890انگليس منطقه هيگلولند
دردرياي شمالي دربرابرقسمتي مستعمرات آلمان درسواحل افريقاي شرقي به آن
کشور واگذار کرد.
14 نوع وشکل قلمرو:
قلمروخشکي که هيچ نوع اتصال به بحر ودريانداشته باشد(افغانستان ،
اتريش – زيمبابي وغيره )
گاهي قلمرو فقط يک جزيره است مثل تايوان – قبرس بعضي وقت
قلمرو ازقطعات جداگانه تشکيل ميشود مثل پآکستان وبنگلديش –
ماليزي شرقي وغربي که بين آنهادريا است.
گاهي قلمرو ازچند جزيره تشکيل ميگردد (مثل اندونيزي – اوهاما –
سنگاپور)
قلمرو يک کشور ميتواند چندين گيلومتر باشد شوروي سابق بيت
دومليونو چهارصدهزار کيلومتر سرحد داشت که دو اعشاريه چندبرابر
امريکا هفت برابر هندوستان شصت برابر جاپان ۹۰برابر بريتانيا
و۱۶درصد خشکي کره زمين رادربرداشت.قلمرويک کشور ميتواند
توسط يک کشورمحدوړدشده باشد مثل واتيکان درداخل ايتاليا.
15 قدرت عالي سومين عنصر دولت:
قدرت عالي يا قدرت سياسي عنصر الزم براي تشکيل دولت
است قدرت عالي يعني باالترين قدرت ممکن است درهر
قلمرو .قدرت که در هيچ مقام يا اجتماع ديگر تحصيل قدرت
نميکند وذاتا اقتدار حکمراني دارند وتحت نظارت ومراقبت
قدرت ديگري قرار نميگيرد.
قدرت عالي همراه باتشکيل جامعه از بين روابط اجتماعي
عرض اندام ميکند وهمراه باتحول جامعه به صورت سازمان
يافته تر اعمال ميشود .قدرت عالي براي اعمال مبتني ومتکي
برسازمان بندي سياسي باشد .قدرت عالي از راه سازمان
حکومتي به وسيله فرمانروايان اعمال ميشوند.
16 تعريف قدرت عالي:
( آندري هوريو -ولوسين سفز)درتعريف قدرت عالي ميگويند
(نيروي اراده يي است که نزد مسوالن فرمانروا وجود دارند
وزمامداران حکومت به برکت آن ميتواند از طريق صالحيت برتمام
قدرت هاي موجود درجامعه تحميل شوند)
با اين توضيح که درداخل هر کشور گروهاي مختلفي وجود دارد که
هر يک داراي رئيس هست صاحب قدرت ومتواند اشخاص را که
تحت تسلط آنها هستند فرمانروايي کنند مگر اين رئيس هر چند که
قدرت مند هم باشد صاحب قدرت عاليه نيست .خانواده واعضاي آن –
احزاب وآعضاي آنها – گروهاي مذهبي -شرکت هاي تجارتي –
شاروالي ها اختيارات واقتدارات درحوزه فعاليت خود دارند .اما اين
اختيار قدرت عاليه نيت قدرت دولت برخالف اقتدار دسته هاي يادشده
قدرت مافوق است بنٔا اقتدار دولت مستقل وعاليه است.
17 استقالل قدرت عالي :
قدرت عالي بايد از جهت امور داخلي وخارجي مستقل باشد .درداخل
وقتي مستقل است که هيچ شخص حقيقي وحقوقي قدرت عالي راتحت
تاثير قرارندهد واز هرسازمان وهر واحد اجتماعي باالتر باشد.قدرت
عالي وقتي باالتر ازهرسازمان است که به شکل آزاد قوانين راوضع
کند روسوم وعادات را از بين ببرد به هر شکل ماليات راوضع وجمع
آوري نمايند اسلحه ومهمات را تدارک بيبيند وبه تاسيس قواي نظامي
وقضايي بپردازندومجازات را جاري نمايند .قدرت عالي درامور
خارجي وقتي مستقل است که بيدون فشار سياسي وتحميل نماينده گان
سياسي وسفارت خانه ها را به کشور بپذيرد ومتقابالبه کشور
ديگراعزام بدارند .درهر يک از سازمان بين المللي که منافع آن باشد
اشتراک کند وبر عکس خود داري نمايند.
18 دايمي بودن ومنظم بودن قدرت عالي:
قدرت عالي نميتواند براي يک روز يا يک سال باشد ونميتواند يک قدرت بدون
نظم باشد صفت دايمي بودن قدرت عالي الزم است .يک نيروي اشغالگر در
سرزمين اشغال شده نميتواند قدرت عالي محسوب شود زيرا اين قدرت مٔوقتي
است ونميتواند نظم الزم وکافي راداشته باشد.
19 منشه قدرت عالي :
درمورد منشه قدرت عالي دونظريه بيشتر مورد بحث قرارگرفته يکي نظريون
الهيون وديگري نظريه مليون.
الف :نظريه الهيون:
پيروان نظريه الهيون که تيف وسيع راتشکيل ميدهد قدرت عالي راناشي
ازخداوند ميداند واين قدرت عالي رامطلق ونامحدود ميشناسد بوسوءه مفسر
سياسي انجيل کتاب مقدس مسيحيان که هواداري کامل از سياست لًو ي چهاردهم
شاه فرانسه دارد وازسخنوران ونويسنده گان معروف مسيحيت به شمار ميرود
معتقد است که همه قدرت ها از خالق وآفريننده جهان هستي است و اراده خداوند
منشه سپردن فرمانروايي وقدرت به فرديابه گروه ويابه طبقه خاص است.
ب :نظريه مليون:
پيروان نظريه ملينون يعني طرفداران حاکميت ملي قدرت عالي را ناشي از ملت ميداند
بااينکه اساس اين فکر و نظريه سابقه طوالني دارد ولي رواج آن مربوط به قرن ۱۸بعد
از انقالب کبير فرانسه است که تمام علماي شرقي وغربي اين نظريه راتاييد کرده چون
اين نظريه ميکويد که حاکميت از مردم است که به زمامدارسپرده ميشود بنٌا درجهت
مصالح عموم به کار رود وهر وقتکه چنين قدرت مورد سًو قرار گيرد افراد حق دارند
درمورد چنين قدرت عالي مقاومت کنند.
(حدود قدرت عالي که شامل قدرت عالي نامحدود ومطلق است .يا محدود ومقيد است.
ويا اينکه قدرت عالي برخالف دو عنصر ديگري دولت متحرک ومتحول وآثر گذاري
شديد دارد .بنًا بنام حاکميت تلقي ميشود .حقوق اساسي دربخشي وسيعي به ترسيم نقش
حاکميت ميپردازد.
حقوق اساسي قدرت عالي را تحت نظم ومراقبت قرارميدهد .وچون به هر حال حاکميت
به وسيله انسانها درجامعه اعمال ميشود آن حاکميت انسانهارا تحت مسوليت قرارميدهد.
اداره جامعه سياسي بااعمال حاکميت امکان پذير است حکومت بايد باداشتن اهداف
ومقاصد روشن وبافراهم نمودن ابزار ووسايل به سمت تحقق اهداف حرکت کند .تجلي
قدرت عالي منجر به سعادت جامعه باشد نه اينکه موجب هرج ومرج ويکه تازي درسه
عنصر دولت گردد.
تفکيک دولت ها از حيث استقالل
دربحث قدرت عالي (عنصر سوم دولت يادآور شديم که قدرت عالي بايد مستقل باشد
دولت مستقل بايد در روابط بين المللي واز جهت داخلي مطيع قدرت ديگري نباشد اما با
مراجعه به تاريخ مالحظه ميشود کشورها از حيت استقالل وضعيت متفاوتي داشته اند
ودر آينجاسه نوع بارز آنها راتوضيح ميدهيم.
-۱دولت مستقل مطلق.
دولت که براي خود آزادي کامل ونامحدود قايل است از حيث روابط بين المللي هيچ گونه
قيد وبند احساس نمي کند هيچ قانون بين المللي هم اورا محدود نمي کند هر زمانيکه
بخواهد مبادرت به جنگ نمايد تاهر زمانيکه توان داشت به جنگ آدامه بدهد هر
سرزمينکه امکان داشت تحت سلطه بياورد .ودر سطح داخلي هر قسم که الزم ومصلحت
داند بامردم سرزمين خود رفتار نمايد،هيچ نوع قيد وشرط حقوق بشر وحقوق آساسي
باالي آن تاثير گذار نبوده قدرت خودرا بااجبارمادي ومعنوي (باتشکيل پوليس خفيه
واستخباراتي بدون چون وچرا درحوزه اقتدار خود اعمال مينمايد وآفراد را مطيع خود
ميسازد.
2 دولت مستقل منضبط؛
خصوصيت منضبط وتوجه به اصول حقوقي وتعهدات بين المللي دولت منضبط
مستقل را از دولت با استقالل مطلق جداميسازد در استقالل منضبط در واقع نقص
به استقالل ايجاد نميشود بلکه استقالل را بيشتر استحکام وبادوام ميسازد،حسن
روابط بين المللي راممکن مينماييد ترس وحشت ونگراني را از ملل که نيروي
دفاعي ندارند بر طرف ميسازد .حيثيت واعتبار انساني اتباع درداخل کشور
محفوظ ميماند تهديد عليه جان ومال هيچ کس درحوزه استقالل منضبط پيش نمي
آيد.
3 دولت ناقص االستقالل:
وقتکه قدرت عالي يک دولت نقص وعيب داشته باشد آن دولت ناقص االستقالل
است .دولت ناقص االستقالل معمؤال دولت ضعيفي است که به موجب پيمان يا
بدون پيمان مطيع يک دولت قوي باشد.
دولت تحت الحمايه -دولت خراج گذار – دولت هاي اقمار داراي استقالل ناقص
اند.
فصل ششم
تقسيم دولت از حيث ترکيب
1طرح موضوع:
منظور از تقسيم دولت منحيث ترکيب شناسايي دول بسيط از غير بسيط است.درين تقسيم به شکل
حکومت ورژيم سياسي توجه نيست بلکه نظربرآنست که آيا قدرت عاليه متعلق به يک مرکزسياسي
واحد است يااينکه درمراکز متعدد تمرگز دارد نوع اول تحت عنوان دولت بسيط شناخته ميشود ونوع
دوم دول مرکب است.
2دولت بسيط:
دولت بسيط به دولت اطالق ميشود که قدرت سياسي آن در يک مرکزقرار دارند وهمان شخصيت
حقوقي واحد است که تمام وظايف وحقوق دولت را اعمال مينمايند.تمام جمعيت فقط از همان قدرت
واحد تابعيت ميکند قدرت به شکل يک پآر چه است وقابل تفکيک به سطوح مختلف نيست(يعني
واليات وواحدهاي اداري از پايتخت آداره ميشود) دولت بسيط به متمرکز وغير متمرکز تقسيم
ميگردد.
3دولت بسيط متمرکز:
دولت بسيط متمرکز وقتکه يک قانون در سراسر کشور به نحو يکسان اجراشود هيچ گونه اختيار
واقتدار درخارج ازمرکز حکومت اعمال نمي گردد .تشکيالت سياسي داراي يک واحد حکومتي است
وظايف دولتي رابه طور کامل انجام بدهد فرمانروايان تصميمات خود را به همه فرمانبران که افراد
ملت هستند ابالغ مي کند .و اتباع به تساوي مجبور به تبعيت سراسري ميباشد.قلمرو دولت در شکل
تمرکز و يک پارچه در رابطه به قدرت مرکزي است قدرت عاليه تمايل به حفظ يک پارچه گي دارد
يعني دولت بسيط متمرکز ساده با فروپاشي نظام فيودالي و ملوک الطوايفي به وجود امده است.
4دولت بسيط غير متمرکز:
بسياري از کشور هاي بسيط متمرکز به دليل وسعت سرزمين و افزايش جمعيت کم کم
اختيارات اداري خود را به زون ها –واليات و ولسوالي ها ميدهند الزم نيست دولت
ساده و بسيط تمام امور اداري و اجرايي کشور را در مرکز فيصله نمايد بلکه دولت
بسيط ميتواند به حفظ وحدت قدرت سياسي عاليه و به حفظ اقتدارحاکمت اختيارات
اجراي و اداري مرکز بين واحد محلي تقسيم کند قانون گذار ميتواند اختيار تصميم
گيري هاي اجرايي را به محل بدهد تا نهاد هاي انتخابي محلي با صالح ديد خود بدون
اينکه از لحاظ حاکميت رقيب مرکز باشد امود اداري و اجرايي محل را انجام دهد.
(مثْال خدمات صحي ايجاد مکاتب عمران و باسازي راه ها )...........
5دولت مرکب :دولت مرکب بر خالف دولت بسيط چندين مرکز عملکرد سياسي دارد.
در اين نوع دولت حاکميت به صورت واحد نيست .اعضايي ترکيت دهنده دولت
مرکب هر کدام واحد سياسي حاکمي است.شخصيت حقوقي و سياسي هر واحد عضوه
تا به ان درجه بارز و مشخص است که ميتوان عنوان دولت را به ان اطالق نمود.
دولت مرکب يعني اجتماعي از چند دولت .دولت عضو اطراف محور دولت مرکزي و
دادن بخشي از حاکميت و قدرت سياسي به هر يک از دولت هاي عضو – اتصال
شخصي -اتصال واقعي -اتفاق دول -دولت متحده از انواع دول مرکب هستند که هر
کدام ان مشخصات جداگانه دارد که به صورت مختصر توضيح ميگردد.
اتصال شخصي( اتحاد شخصي) :يکي از انواع دولت مرکب است که هرگاه دو و
يا چند دولت با حفظ واستقالل داخلي و خارجي تحت فرمان يک نفر شاه يا
سلطان قرار بگيرد( در سال 1656م الي 1707بين انگلستان و اسکاتلند 1527-
الي 1723اتريش و مجارستان اتصال شخصي داشتند).
اتصال واقعي :دولت مرکب است که چندين کشور تحت سلطنت يک پادشاه درايند
و سياست بين المللي واحد داشته باشند مثال ان دنمارک و ايسلند در سال 1918م.
اتفاق دول :نوع ديگري از دولت هاي مرکب است که کنفدراسيون کشورها
ترکيب از چند کشور مستقل است .که بعضي از وظايف حاکميت را به يک هيئت
مرکزي واگذار ميکند در اين ترتيب استقالل داخلي و خارجي کشورها عضوه
محفوظ است هرکشور ميتواند دولت داشته باشد .مقصد از اتفاق عضوه دفاع در
مقابل حمالت بيگانه است و هيئت مشترک مرکب از نمايندگان کشورهاي عضوه
است (مثال ان در سال 1815م اتفاق سويس که 22کشور براي خفظ و استقالل
خود در برابر حمالت خارجي اتفاق نموده اند)
اتحاد دول:
هرگاه چند کشور به نحوه پيوند به وجود اورد که کشور
متحد را تشکيل دهد اين کشور واحد اختيار اداره کامل امور
خارجي و بعضي امور داخلي را داشته باشد .دولت متحده
کشور است مستقل که قلمرو اش سرزمين تمام کشور هاي
عضوه دولت متحده وجمعيت ان مجموع جمعيت انها است.
کشور متحده وقتي شکل مي گيرد که حکومت هاي عضوه
حکومت مشابه به کشور متحده داشته باشد .اقتدارات دولت
متحده معموال با تفصيل در قانون اساسي قيد ميگردد و
اختيارات را که کشور متحده ندارد به کشور هاي عضوه يا
جز اختصاص دارد.حاکميت در قلمرو داخلي بين قدرت
عالي کشور متحده و کشور هاي جز تقسيم ميگردد.
امور مهم داخلي مثل نگهداري قوه نظامي -اداره گمرک –
نشر اسکانس و ضرب مسکوک اداره پوست تلگراف و
تليفون تابعيت راه اهن هواه نوردي و غيره در صالحيت
کشور متحده است واما وضع قوانين مدني و امور شهري با
کشور هاي جز اتحاد است برخالف اتفاق که فقط يک هيت
مرکزي دارد در کشور هاي متحده قواه سه گانه مجريه مقننه
و قضايه به تمام مشخصات وجود دارد .کشورهاي عضو
مجاز نيست که با اراده خود از کشور متحده خارج شوند
خروج ان به منزله بغاوت تلقي ميگردد و همچنان کشورهاي
جزوه متحده داراي قوانين اساسي قوانين عادي مجالس مقننه
وزارءو تشکيالت اداري هستند.
6 تفاوت دولت فدرال با کنفدارسيون:
در دولت فدرال اصل بر حاکميت دولت مرکزي است که قانون
اساسي اقتدارات و اختيارات دولت مرکزي را معين ميکند و انچه
باقي مي ماند در حوزه اقتدار دولت هاي جز است .درحاليکه در
کنفدراسيون اصل بر حاکميت و استقالل دولت هاي عضوه ميباشد
و ميزان اختيار که طبق عهد نامه به نهاد هاي مرکزي واگذار
ميشود در مقايسه با حاکميت اعضاءناچيز است.
دولت هاي عضوه کنفدراسيون شخصيت بين المللي خود را خفظ
ميکند و هرکدام از انها با ديگر ممالک بر اساسي حقوق بين دول
ارتباط دارند .در صورتيکه در دولت فدرال تنها دولت مرکزي
موجوديت بين المللي دارد
ودولت عضوه ارتباط با ممالک خارج فدرال را ندارد .در
کنفدراسيون روابط دولت عضوه به اساسي حقوق بين
الملل است در حاليکه در دولت فدرال روابط انها راقانون
اساسي مشخص ميکند .فدراليزم مخصوص سرزمين هاي
بزرگ مثل اياالت متحده امريکا و فدراسيون روسيه
نيست اوضاع و احوال تاريخي ميتواند فيدراليزم را در
سرزمين هاي خيلي کوچک مثل سويس هم برقرار سازد.
به عقيده بعضي از صاحب نظران علوم سياسي سرزمين
هاي که از مناطق متفاوت و مختلف نژادي و جفرافيايي
تشکيل ميشود فدرليزم راه مناسب است.
فصل هفتم
تقسيم دولت از حيث شکل حکومت
در يک برسي کلي دولت ها از حيث شکل حکومت با سلطنتي و جمهوري تقسيم ميشود
که هر يک از جمهوري و سلطنتي انواع دارند.
1حکومت سلطنتي :هرگاه حکوت کشور از جهت شکل سلطنتي باشد در رائس
حکومت يک نفر سلطان قرار ميگرد که مسول اعمال خود نيست .در تمام ممالک
سلطنتي رياست قوه مجريه در دست يک نفر شاه ميباشد .و لي در سوابق تاريخي استثناء
موارد هم وجود داشته که در يک سرزمين دو پادشاه سلطنت ميکردند که در اسپارت
معمول بود دوپادشاه از دو خاندان که اختيارات شان اکثرا جنبه مذهبي داشته اند .در
روسيه نيز به مدت چهارده سال از سال 1682الي 1694دو پادشاه سلطنت داشته اند.
2مورثي بودن و انتخابي بودن سلطنت :معموال سلطنت مورثي است و جانشين شاه
فرزند اول او ميباشد ولي استثناء سلطنت انتخابي نيز وجود مي داشته باشد که شاه از
طرف نمايندگان ملت يا مستقيم از جانب ملت براي هميش انتخاب ميشود که فعال سلطنت
انتخابي وجود ندارد مگر اگر کشور واتيکان را کشور سلطنتي بدانيم پاپ برعالوه که
سلطان است رهبر مذهبي دايم العمر نيز ميباشد .سلطنت انتخابي در لهستان -دانمارک
– مجارستان -افغانستان و در امپراطوري مقدس جرمن و امپراطوري مغل سابقه دارد.
سلطنت محدود و نامحدود:در سلطنت نامحدود تمام اختيارت کشور
بدون قيد شرط در دست شاه ميباشد تمام متصديان امور از طرف او
اقدام ميکند .سلطنت نامحدود ممکن است قانوني باشد يا استبدادي.
در سلطنت نامحدود قانوني شاه مطلق کشور را با اساسي قوانين
اداره ميکند و طبعا از تعدي وتجاوز حقوق اتباع جلوگيري ميشود.
و در سلطنت نامحدود استبدادي شاه به هيچ اصل و قانون مقيد
نيست و مطابق خواست وتمايل خود تصميم ميگرد.
در سلطنت محدود تمام اختيارت در دست شاه نه ميباشد بلکه از
جانب قدرت مستقل ديگري محدود ميشود که اين قدرت مستقل
ميتواند تشکيل از طبقات ممتاز يا مجلس از نمايندگان ملت باشد.
درنوع اول شاه براي بحث در مسايل مهم مملکتي از نوع اعالن
جنگ يا عقد صلح و يا اتحاد نظامي -افراد ازاد ملت را در
مجموعه عمومي دعوت نموده نظر مشورتي را از انها اخذمينمايد
و هم چنان در مورد وضع قوانين تعين ماليات حل فصل پاره از
مشکالت بامردم مشوره مي نمايد.
در نوع دوم محدويت شاه به وسيله مجالس مقننه تر تيب ديگري
است که عنوان سلطنت مشروطه يافته و در چنين محدويتي مجالس
مقننه قانون وضع ميکند بودجه کشور را تصويب مي نمايند و به
اعمال وزاراء نظارت دارند.
در سلطنت مشروطه شاه در قوه مقننه شرکت دارد لوايح قانوني را
به مجلس تقديم ميدارد مصوبات مجلس را توشيح مي نمايد حق
تعديل و انحالل مجلس را دارد ميتواند در موارد فوق العاده مجلس
را به اجالس فراه خواند .در سلطنت مشروطه شاه رئيس قوه
مجريه است حق اعالن جنگ و اعالن صلح را دارد عزل و نصب
وزراءتحت شرايط و قيود با او است واحکام محاکم نيز به نام او
صادر ميشوند.
4 اقسام سلطنت مشروطه:
سلطنت مشروطه به دو گونه است .سلطنت اثنايي و سلطنت
پارلماني.
در سلطنت اثنايي قوه مجريه بر رياست شاه در مقابل پارلمان
استقالل تام و تمام دارد شاه در انتخاب وزراءمحدويت ندارد و
ميتواند انها از بين اکثريت و يا اقليت پارلمان و ياخارج از پارلمان
انتخاب کند و زراء صرف در برابر شاه مسول اند پارلمان نه
ميتواند از ان استيضاح و استجواب نمايد که اين نظام در سال
1850در اتريش در سال 1867در امپراطوري عثماني در سال
1876در روسيه معمول بوده و در قوانين اساسي ان درج بود.
در سلطنت پارلماني مجالس مقننه بر عالوه تقنين در قوه مجريه هم
دخالت دارند شاه در عزل و نصب وزراءازاد نيست بلکه انها را
در بين افراد برگزيند که مرود اعتماد اکثريت پارلمان باشد .وزراء
در مقابل مجلس مسول اند و مجلس ميتواند انها در وقت ضرورت
استيضاح نمايند و راي اعتماد از ان گرفته شود.
5 دولت (کشور) جمهوري و اقسام آن:
نظام جمهوري به اساسي دخالت بي شماري مردم درحکومت به
جمهوري بالواسطه و جمهوري مع الواسطه تقسيم ميشود.
در جمهوري بالواسطه مردم بدون هيچ گونه واسطه قدرت و
حاکميت را در دست دارند .به اين ترتيب با داشتن شرايط پيش بيني
شده در قانون در مجامع عمومي جمع شده .قانون وضع مي کند
وزراء و ساير مامورين مؤثر مملکتي را انتخاب مي کند و در
همين اجتماعات امر نظارت بر اعمال حکومت را انجام ميدهد.
جمهوري بالواسطه وقتي امکان پذير است که جمعيت کشور و
سعت خاک ان زياد نباشد به لحاظ قلت در ادوار قديم اين جمعيت ها
به قلت امکان داشته و امروز جز در چند کشور چنين امکان وجود
ندارد.
در جمهوري مع الواسطه مانند جمهوري بالواسطه قدرت
عاليه به تمام ملت تعلق دارد ولي نمايندگان ملت درشکل
پارلمان اعمال حاکميت مي نمايند .جمهوري مع الواسطه به
دو قسم است در قسم اول ملت عالوه از اعضاي پارلمان
رئيس جمهوري را نيز خود انتخاب مينمايند و در بعضي
موارد انتخاب ستره محکمه با ملت است.
در قسم دوم ملت فقط اعضايي مجالس مقننه راانتخاب
ميکند انتخاب رئيس جمهور از طريق پارلمان ميباشد.
هنگاميکه رئيس جمهور با اساسي اراي مستقيم مردم
انتخاب گردد در قانون اساسي اقتدارات زيادي به او در
نظر گرفته ميشوند و جمهوري عنوان رياستي را به خود
ميگرد.
6 رياست جمهوري واحد يا متعدد:
معموال در هر کشور رئيس جمهور يک نفر ميباشد و لي به طور استثنايي هم
وجود دارد که رياست جمهوري در اختيار بيش از يک نفر باشد .درفرانسه در
سال 1795تا 1799م در دوره کنسولي رياست قوه مجريه يا رياست جمهوري
در دست پنج نفربوده که هر پنج شان از طرف نمايندگان ملت به مدت پنج سال
انتخاب شد و هر سال يک نفر را از بين خود ريس مقرر ميکردند.
در جمهوري سويس رياست قوه مجريه را کميسيون هفت نفري که براي چهار
سال انتخاب ميشدند را به عهده داشته اند ولي در اتحاد جماهير شوروي
رياست قوه مجريه به عهده هيئت به نام هيئت رئيسه شوراي عالي که از 42
نفر تشکيل ميشد که بين خود ان ريس نايب اول و نايب دوم خود را انتخاب
ميکردند به پيش برده ميشد.
در جمهوري رياستي و جهوري پارلمان موارد که در سلطنت رياستي و
پارلمان توضيح گرديد کفايت ميکند.
7 رژيم حکومت به اساس نقش احزاب:
بعضي از صاحب نظران حقوق و علوم سياسي نظام حکومت کشورها را از
طريق وضع احزاب ميسنجند فعاليت احزاب را معيار براي ارزيابي قرار
ميدهند .پروفيسور ريمون ارن عقيده دارد در رژيم که فعاليت سياسي در
انحصار حزب واحد باشد نه ميتوان سيستم حکوت را با اصل رقابت الزمه
دموکراسي ليبرال است دانست .حزب واحد اديولوژي واحد رهبري واحد نشانه
هاي رژيم هاي است که قدرت را مترکز و همه چيز را در اختيار و در خدمت
رژيم قرار داده اند .المان دوران هتلر با حزب ناسيوناليزم سيستم يک حزبي را
بر اين کشور حاکم گردانيد .ايتاليا فاشيزم نيز به اساس يک حزب اداره ميشد
ونمونه بارز سيستم يک حزبي دراتحاد شوروي و اقمار اين کشور قبل از
فروپاشي 1991است که به نام دفاع از طبقه کارگر ديکتاتوري پرولتريا
اساسي سازمان هاي سياسي و اجتماعي خويش قرار داده اند.
در سيستم چند حزبي رقابت وجود دارد در انتخابات گروه ها و احزاب افراد
گانوگون شرکت دارند نمايندگان پارلمان با اخذ اراي عمومي برگزيده ميشوند
ديموکراسي هاي ليبرال نمودار از نظام چند حزبي است در رژيم چند حزبي
فعاليت احزاب در انتخابات و پارلمان و امور حکومت اساسي رژيم است در
انگليس حکومت در دست اکثر پارلمان است در امريکا هم مثل انگلس دو
حزب قوي وجود دارد.
فصل هشتم
تفکيک قوا
1شناسايي مسله تفکيک قوا:
در فصل گذشته با دو شکل حکومت سلطنتي و جمهوري وانواع هر يک ان اشنا شديم در اين جا
بحث از ان است که اعمال حکومت به چه ترتيب بايد صورت پذيرد يکي از نويسندگان بزرگ
فرانسه منتيسکيو در سال 1748م کتاب روح القوانين را انتشار داد .که درا ن نظريات در باب
اعمال حاکميت ابراز نمود که به نام نظريه تفکيک قوا معروف گرديد .قبل از او هم فالسفه حکما
و حقوق دانان شبيه نظريه او در حدودمسايل او مباحث دارند ولي هيچ کدام انها به اندازه
منتسيکيو در اين باب شهرت پيدا نه کردند .تقريبا دو هزار سال قبل از منتسيکيو ارسطو )کتاب
سياست( را نوشته کرده و دران جا براي دولت سه رکن قايل گرديد .يکي مجموعه عمومي ملت
که نسبت به امور مهم دولتي تصميم اتخاذ مي نمايد .ديگري هيئت مستخدمين که تصميمات رکن
اول را به اجرا در مياورد و سومي دادگاه که اختالف مردم حل فصل مينمايد و افراد مجرم را
مشخص و به مجازات ميرساند .امروز تقريبا در همه کشورهاي جهان تيفکيک قوا پذيرفته شده
است ولي ميزان اين تفکيک متفاوت است .درهيچ کشور تفکيک مطلق را نه ميتوان يافت و
تفکيک نسبي در درجات گوناگون مورد عمل قرار گرفته است.
در مورد تفکيک قوا اراء و نظرياتي مختلف وجود دارد که نه تنها سياست ارسطو بلکه
نويسندگان زيادي مثل گروسيوس – ويلف و پوفندرف مثل ارسطو و مسکيو سه قوه مقننه قضايه
و اجرايه براي اعمال حکومت تشخيص داده اند .جان الک انگليسي متعقد است که سه قوه عبارت
است از مقننه مجريه و متحده.
2تشريح نظريه تفکيک قوا:
به نظر متسيکيو مشارکت مردم در اعمال حاکميت باعث تامين ازادي و رعايت
حقوق اساسي ملت نيست .ازادي و حقوق افراد وقتي رعايت ميشود که ملت از ظلم
وتعدي زمام داران محفوظ بماند و اين مصونيت از را ه تفکيک قوا حاصل ميشود.
منتسيکيو عقيده دارد در هر کشور حاکمت در سه اقتدار خالصه ميشود .اقتدار
تقنيني ،اقتدار قضايي و اقتدار اجرايي که اقتدار تقنيني قوانين دايمي وموقتي را
وضع ميکند و قوانين موجود را اصالح يا نسخ مي نمايد .اقتدار اجرايي اعالن
جنگ ميدهد صلح مي نمايد وروابط خارجي را برقرار يا تنظيم ميکند نمايندگان
سياسي مي پذيرد و اعزام ميدارد و سايل دفاعي کشور را تدارک ميبيند وقوانين را
مورد اجرا قرار ميدهد .اقتدار قضايي اختالفات بين مردم را حل فصل مينمايد
جرايم ارتکابي را مورد برسي قرار ميدهد و مرتکبين را تعقيب و مجازات مينمايد.
منتسيکيو عقيده دارد که اين سه اقتدار بايد در دست اشخاص مختلف باشد و دارند
هر اقتدار از دو اقتدار ديگري ازاد و مستقل بماند فقط در اين صورت است که
ازادي و اسايش مردم حفظ ميشود .تاريخ نشان داده است که متصديان حکومت اگر
قدرت شان محدود نباشد از قدرت سوء استفاده مينمايد و ازادي افراد را صلب
مينميد.
انواع تفکيک قوا:
طوريکه در تشريح نظر منتيسکيو از تفکيک قوا ديدم وي به شرايط و قيودي تفکيک
قواه را پيشنهاد مينمود اما بسيار از نويسندگان با شرايط وي مخالفت نموده و خواهان
تفکيک قواه بدون قيد شرط گرديده است .انان استدالل نموده اند که هيچ يک از سه
قوه نه بايد به نحوه در دو قوه ديگر مداخله نمايد و بنابراين انفصال مطلق قوا را
براي تامين ازادي ضروري ميداند به اين ترتيب تفکيک قوا به دو نحوه مطرح
ميگردد .تفکيک قواه مطلق و تفکيک قواه نسبي .گرچه بسيار از هواخواهان تفکيک
مطلق براي اثبات نظر خود داليل اورده اند و در عمل در هيچ کشور قواه حاکم مطلقا
ازهم تفکيک نشده است وهيچ قانون اساسي نه توانستند حقوق و حدود هر قوه جدا از
ديگري بدون دخالت و ارتباط معين سازد .انانيکه قانون اساسي اياالت متحده امريکا
بر اساس تفکيک مطلق معرفي ميکند موارد دخالت را نه ميتواند در ان انکار کرد.
تفکيک مطلق قوا و نتايج ناشي از ان:
الف -وزراء فقط عضوه قوه مجريه هستند در قوه مقننه عضويت ندارند.
ب -رئيس قوه مجريه و و زراء نه ميتواند در جلسات قانون گذاري مجلس حضور
يابند و صحبت نمايد.
ج -وزراء در مقابل پارلمان هيچ گونه مسوليت ندارند.
د -قوه مجريه از تهيه اليحه قانوني و تقديم به مجلس ممنوع قرار داده شده است.
ه -رئيس قوه مجريه حق ندارد از توشيح و ابالغ قوانين امتناع نمايد .
و -قوه مجريه حق انحالل و تعطيل مجلس را ندارد و همين طور نه ميتواند
مجلس را براي جلسات فوق العاده دعوت نمايد.
ز -درتفکيک مطلق مجلس مقننه در وظايف حق دخالت و نظارت را ندارد.
ح -در تفکيک مطلق قوه مقننه و قوه مجريه در عزل و نصب قضات هيچ گونه
نقش ندارد.
ط -قوه مقننه و قوه مجريه در تفکيک مطلق قوه حق عفوه و تخفيف مجازات را
ندارد.
ي -قوه مقننه نه ميتواند وزراء را متهم نمايد يا در محاکمه انها نقش داشته باشد.
هر گاه قانون اساسي کشوري موارد فوق را رعايت نمود تفکيک مطلق قوه را
پذيرفته و هرچه از اين مواردعدول داشت از تفکيک مطلق فاصله گرفته و به
تفکيک نسبي پيوسته است.
تفکيک نسبي قوا:
در تفکيک نسبي قواه سه قوه در عين اينکه وظايف مستقل و معين
دارند و جدا بودن انها هم تصريح شده است معالوصف در جهت
تحقق اهداف تفکيک نسبي يک يا چند مورد از موارد ذيل ديده ميشود
که با تفکيک مطلف سازگاري ندارد.
الف -مجلس سناء محاکمه وزراء را به عهده دارد.
ب -مجلس نمايندگان اختيار متهم کردن وزراء را دارد.
ج -قضات ازجانب قوه مجريه پيشنهاد ميشوند.
د -قضات از طريق مجلس نمايندگان انتخاب ميشود.
ه -رئيس قوه مجريه حق عفوه و تخفيف مجازات را دارد.
و -مجلس و مجلسين حق عفوه عمومي را دارد.
ز -قرار داد هاي منعقده با خارج توسط مجلسين و يا مجلس سناء تصويب
مي گردد.
ح -اعالن جنگ و عقد صلح ضرورت به تصويب پارلمان دارد.
ط -ريس قوه مجريه حق انحالل مجلس يا مجلسين را دارند و ميتواند از
امضاء و ابالغ قوانين خود داري کند وياقوانين رابراي تجديد نظر به مقننه
بازگرداند.
ي -حق تهيه اليحه به قوه مجريه داده شده است و هم قوه قضايه ميتواند
لوايح قضايي را تهيه نمايد.
ک -پارلمان حق سوال و استيضاح و زراء را دارد.
ل -رئيس جمهور و وزراء ميتواند در مجلس يا مجلسين حضور يابند و
سخن راني کند.
م -نمايندگان مجلس در عين حال ميتواند تصدي وزارت خانه ها را هم
عهده دار شوند.
فصل نهم
قوه مقننه
اوال پارلمان بايد مظهرملي اراده مردم باشد اشراف -نخبه گان -سرمايه داران نمايند ملت
نيستند .ثانيا قانون دو مجلسي از سرعت قانون ميکاهد .مثال اگر پارلمان يک مجلسي شش صد
نفر باشد براي تصويب حد اقل سه صد راي ضرورت است اگر يک مجلس بر دو مجلس تقسيم
گردد بنا براي او 150راي ضرورت است که هميشه قانون براي اقليت تصويب ميگردد.
ثالثا مجلس سنا از اشخاص محافظه کار مسن تشکيل ميشود که در نتيجه ان کشوراز ترقي
عقب ميماند .رابعا -فرانکلين پارلمان دو مجلسي را به عرابه تشبه کرده که دو طرف ان دو
اسپ باشد هر کدام به طرف خود کش ميکند و قدرت هر دو خنثي ميشود.
5تشکيل مجلس سنا:
براي تشکيل مجلس سنا نحوه يک سان در کشور ها وجود ندارد .گاهي ترتيب مورثي که اگر
وکيل سنا فوت ميکند پسر بزرگ ان سناتور ميگردد .و گاهي صالحيت شاه ميباشد که عنون
اشراف را به کسي ميدهد اورا به مجلس سنا معرفي ميکند .در بعضي موارد افراد بسيار
نزديک به شاه به مجلس سنا معرفي ميشد که اشخاص معرفي شده خود را از نزديکان و متحد
به شماه ميدانستند .وروش ديگري انتخابي است مثل مجلس نمايندگان که سناتوران از طرف
مردم انتخاب ميگردد منتهي در شرايط تفاوت وجود دارد مثْال سن -تحصيالت -تجربه کاري
– نفوذ در بين مردم و غيره.
فصل نهم
قوه مقننه
4طرفداران پارلمان يک مجلسي:
اوال پارلمان بايد مظهرملي اراده مردم باشد اشراف -نخبه گان -سرمايه داران نمايند ملت
نيستند .ثانيا قانون دو مجلسي از سرعت قانون ميکاهد .مثال اگر پارلمان يک مجلسي شش صد
نفر باشد براي تصويب حد اقل سه صد راي ضرورت است اگر يک مجلس بر دو مجلس تقسيم
گردد بنا براي او 150راي ضرورت است که هميشه قانون براي اقليت تصويب ميگردد.
ثالثا مجلس سنا از اشخاص محافظه کار مسن تشکيل ميشود که در نتيجه ان کشوراز ترقي
عقب ميماند .رابعا -فرانکلين پارلمان دو مجلسي را به عرابه تشبه کرده که دو طرف ان دو
اسپ باشد هر کدام به طرف خود کش ميکند و قدرت هر دو خنثي ميشود.
5تشکيل مجلس سنا:
براي تشکيل مجلس سنا نحوه يک سان در کشور ها وجود ندارد .گاهي ترتيب مورثي که اگر
وکيل سنا فوت ميکند پسر بزرگ ان سناتور ميگردد .و گاهي صالحيت شاه ميباشد که عنون
اشراف را به کسي ميدهد اورا به مجلس سنا معرفي ميکند .در بعضي موارد افراد بسيار
نزديک به شاه به مجلس سنا معرفي ميشد که اشخاص معرفي شده خود را از نزديکان و متحد
به شماه ميدانستند .وروش ديگري انتخابي است مثل مجلس نمايندگان که سناتوران از طرف
مردم انتخاب ميگردد منتهي در شرايط تفاوت وجود دارد مثْال سن -تحصيالت -تجربه کاري
– نفوذ در بين مردم و غيره.
فصل نهم
قوه مقننه
6انتخاب اعضايي مجلس شورا:
مجلس نمايندگان يعني ولس جرگه مظهر اراده ملت برعکس مجلس سنا تمام اعضايي ان
از جانب ملت انتخاب ميگردد و سعي ميگردد تا هر چه بيشتر مردم در انتخابات
اشتراک کنند .بر ترتيب انتخاب نمايندگان در کشور ها روش هاي متفاوت موجود است
مثْال در ايران سن 15ساله در ايرا ن براي راي دهي .در افغانستان سن( ) و کشور
هاي ديگر متفاوت است .هيچ قيد در مورد سواد – تمول – اعتقادات –مذهب-عضويت
در حزب -محل سکونت و اقامت هر نوع شغل -پرداخت ماليات در کشور هاي
افغانستان پاکستان ايران و زياتر کشور هاي ديگر وجود ندارد ميتواند در انتخابات
شرکت کند .اکثرا کشور ها شرايط را کم کرده در المان سن 20ساله -در امريکا ايالت
مساچو شخص بايد با سواد باشد و قوانين اساسي را بفهمد .در فرانسه قبال بايد ماليات
ميداد ودر مورد جنسيت يعني زن و مرد نيز مخالفت هاي وجود دارد.
7شرايط انتخاب شدن:
منتخبين شوراي ملي وظايف مهمي را بايد در پارلمان اجرا کند .صرف نظر اعتقاد
ايمان تقوا و تندرستي بايد داراي تخصص و تجارب کافي باشد .که تمام کشور هاي در
قونين اساسي و قوانين عادي خود شرايط براي منتخبين وضع نموده است تا
درچهارچوب ان اشخاص خود را کانديد نمايد.
فصل نهم
قوه مقننه
الف :شرط سن که در گذشته چهل سال بوده و لي فعال قوانين اساسي
کشورها بين 25الي 40سال درنظر گرفته است .کشور ايران شرط
سن کانديد شدن بين سن 30الي 70سال تيعين کرده است .افغانستان
25سال بايد تکميل شده باشد .برازيل انگلستان و استراليا 21سال را
در نظر گرفته است.
ب -تابعيت :موضوع بسيارمهم است کسيکه خود را کانديد مينمايد
بايد تابعيت کشورخود را داشته باشد کسيکه تابعيت جديد را کسب
مينمايد دراکثر کشورها روش هاي مختلف براي کانديد شدن ان
ميباشد .در فرانسته 10سال از تابعيت جديد ان سپري شده باشد.در
امريکا هفت سال در ايران و افغانستان محروميت دايمي است.
ج -سواد :کسيکه نمايند مردم ميشود بايد باسوادباشد و قوانين را
بايدبداند ولي درجه تحصيل در قوانين اکثر کشور ها تفاوت دارد.
مثْال در افغانستان و پاکستان و ايران درجه تحصيل براي کانديد قيد
نيست.
فصل نهم
قوه مقننه
8 تنوع در انتخابات:
بنابر داليل و جهات بسياري که بعضي علني و پاره غير علني .وضع
انتخابات به يک شکل نيست .گاهي کم و زيادي جمعيت -گاهي
وسعت حوزه هاي انتخاباتي و يا محدويت ان -گاهي عاليق دولت يا
تمايالت دولت -گاهي تعدد احزاب و فعاليت انها و ياعدم حضور
حزب باعث ميگردد که انتخابات دريک کشور يک درجه باشد در
کشوري ديگري دو درجه باشد ،در يک زمان اتخابات صنفي
صورت پذيرد و در زمان ديگري انتخابات عمومي .به مناسبت
انتخابات اکثريت مطلق مورد پسند باشد در شرايط ديگري در
انتخابات با اکثريت نسبي روي اورند در انتخابات فردي و جمعي
انتخابات علني ومخفي ،انتخابات اجباري و اختياري ،انتخابات به
راي متعدد يا واحد با راي فردي يا خانوادگي از انواع انتخابات است
که بايد به توضيح انرا بپردازيم.
فصل نهم
قوه مقننه
ترتيبات وتشريفات انتخابات:
در هر کشور انتخابات باتشريفات خاصي که قانون ان انرا معين کرده انجام
ميگيرد .اين ترتيبات دروضع باشد که انجام انتخابات بايد در ازادي کامل توسط
خود مردم صورت بگيرد و دخالت نيرو امنيتي در حد تامين امنيت و اماده کردن
امکانات تخنيکي باشد .موضوعات که در انتخابات ضروري است .فرصت
براي کانديدان بخاطر ثبت نام -حوزه بندي انتخابات و زمان اخذ راي و
مقررات مربوط به راي دهنده گان قبل از انتخابات( تبليغات و اشنايي به پروسيه
انتخابات) -اصول انتخابات مطابق قانون اساسي و قوانين عادي انتخابات و
نظارت بر امور.رسيدگي بر تخلفات همه جانبه توسط قوه قضايه و مجلس.
شروط کانديد :الف -نامزدي و تشريفات ان ب -رسيدگي قانوني به شرايط
نامزدي از قبيل سن ،تحصيل و تجربه وعدم متهم بودن.
فصل دهم
پارلمان از افتتاح تا اختتام
مجالس مقننه معموال در مرکز حکومت تشکيل ميگردد و به لحاظ اهميت که دارند افتتاح انها
با مراسم تحليف و تشريفات توام است .انتخابات هئيت رئسه اولين اقدام مجلس است که در
ماده () قانون اساسي افغانستان تصريح يافته است.
2اعتبار نامه و رسيدگي به ان:
بعد از انتخابات وتايد صحت ان سند تنظيم ميشود که شخص منتخب بتواند در پارلمان به
عنوان عضوه مجلس شرکت کنند ،نام اين سند اعتبار نامه است .موضوع رسيدگي به صحت
اعتبار نامه ازمسايل مورد بحث علما حقوق اساسي است.اوال چه مرجع بايد به اعتبار نامه
رسيدگي کند ثانيا چه لزوم دارد که اعتبار نامه رسيدگي و ارزيابي قرار بگيرد .ثالثا رد
اعتبار نامه به معني مخشوش بودن انتخابات است و يا عدم صالحيت صاحب اعتبار نامه .ايا
اگر اعتبار نامه رد شد و در نتيجه انتخابات حوزه اي که نماينده ندارد تجديدشد ايا شخصي که
اعتبار نامه ان رد شده است ميتواند در انتخابات مجددا شرکت کند؟
عده از علما و رجال سياسي عقيده دارد که به اعتبار نامه هاي وکال خود مجلس رسيدگي
مينمايد وعده ديگري ان رسيدگي به اعتبار نامه به قوه قضايه محول ميگردد و عده کشورها
کميسيون مستقل براي رسيدگي به اعتبارنامه تعين ميکند.
فصل دهم
پارلمان از افتتاح تا اختتام
اصل بر اين است که تمام افراد کشور در مقابل قانون مساوي باشد و در مراجعه و يا احضار به محاکم هيچ
کس به ديگري امتياز نداشته باشد اما خالف اين اصل و براي رعايت اصول ديگري بعضي افرا د از
مصونيت استفاده ميکند از جمله قضات نمايندگان سياسي و نمايندگان پارلماني.
مصونيت پارلماني که نمايندگان مجلس از ان بهر مند ميشود بخاطر ان است که نمايندگان بتواند درکمال ازادي
و استقالل وظايف خود را انجام بدهد .ودر صورت اتهام به ارتکاب جرم اول بايد از انها سلب مصونيت شود و
سپس مورد تعقيب قرار بگيرد .بنابر اين اولين مصونيت نماينده مصونيت از تعقيب جزايي است که مسولين
امنيتي ودستگاه هاي قضايي نه ميتواند نماينده که متهم به جرم باشد احضار يا جلب نمايد ،بايد به انها اتهام اش
را تفهيم نمايد و بعد از ان در مورد بازداشت ان با قوه مقننه تفاهم نموده در بازداشت ان اقدام صورت گيرد.
چرا اگر نماينده را مستقيم تحت بازداشت صورت بگيرد باز اصل تفکيک قوا اهميت خود را از دست ميدهد
ونفوذ قوا اجرايه و قضايه را درقوا مقننه ثابت مينمايد.
به چند نکته در مورد مصونيت بايد توجه داشته باشيم .اوال اين مصونيت مربوط به تعقيب جزايي است نه براي
دعوا حقوقي .ثانيا مصونيت مربوط به جرايم است بنابر اين تخلفات که محکوميت ان جريمه است يعني تخلفات
ترافيکي انرادر بر نه ميگرد .ثالثا مصونيت شامل جرايم مشهود نه ميشود -رابعا مصونيت پارلماني شامل
مسکن نمايند هم ميشود .خامسا مصونيت مربوط به دوران نمايندگي است .سادسا به موجب قوانين بعضي
کشورها مصونيت از تعرض مربوط به تمام مدت وکالت نيست بلکه فقط با ايام اشتغال پارلمان مربوط ميشود.
به اين معني که در ايام تعطيلي مجلس ميتوان نمايندگان مجلس را تعقيب و دستگيرنمود درنهايت بايد رييس
مجلس را از جريان مطلع ساخت.
فصل دهم
پارلمان از افتتاح تا اختتام
درغالب ممالک دنيا طرح لوايح مالي به مجلس نمايندگان داده ميشود
بعدا نظر مشورتي مجلس ثنا را هم ميگيرد در .بعضي کشورها
طرح نمايندگان بايد داراي تعداد امضاء معين از وکال باشد تا به
جريان افتتد علت ان است که از طرح هاي که نمايندگان متمايل به
ان نيستند جلوگيري شود .قوانين بعضي کشورها براي طرح
نمايندگان کميسون مبتکرات را پيش بيني کرده است انان ميگويد اگر
دولت اليحه بدهد نيازي نيست که برسي فوق العاده شوند چرا که به
حد کافي کارشناسان به ان رسيدگي کرده است .و دولت ابزار کافي
را براي اين امر دراختيار داشته است .اما نمايندگان هرگاه طرح
بدهد چون سوابق در اختيار نداردو نظرات کارشناسان وجود ندارد
بناء از کميسيون مبتکرات استفاده نمايند.
فصل يازدهم
وظايف قوه مقننه
2تصويب بوديجه:
از جمله قونين که مجلس تصويب ميکند و حائز اهميت است تصويب اليحه بوديجه
است .و تنها قانوني است که براي يک سال انتخاب ميشود .تمام اقدامات دولت همه
عوايد ومصارفات در اليحه بوديجه مورد بحث قرار بگيرد تهيه اليحه بوديجه در
چندين ماه از طرف دولت صورت ميگيرد سطوح مختلف سازمان هاي اداري در ان
صاحب نظر هستند و در نهايت پس از اينکه هيئت وزارء انرا تصويب کرده اند با
تمام ريزه کاري ها به مجلس تقديم ميشود .اليحه بوديجه اينه تمام نماي است که از
يک سال فعاليت که بايد صورت پذيرد وديوان محاسبات بر ان نظارت مستقيم و
مداوم داشته باشد.
اليحه بوديجه سياست مالي – اداري – فرهنگي و نظامي اقتصادي و قضايي کشور
را براي مدت يک سال در بر دارد.تمام مصارف دولت از خزانه بر اساس بوديجه
دولت صورت ميگرد گاهي در بوديجه گاهي در تقديم اليحه بوديجه به مجلس هزينه
هاي تخميني با درامدهاي پيش بيني برابر است که در اين صورت ميگويند بوديجه
کسري ندارد متعادل است .هر گاه هزينه بيش از درامد باشد کسر بوديجه وجود دارد
و بايدراهي براي جبران کسري بوديجه پيش بيني گردد.
فصل يازدهم
وظايف قوه مقننه
منتيسکيو فيلسيوف مشهور فرانسه در اثر روح القوانين خود در فصل مخصوص به
قانون اساسي انگليس تعريف از سه قوه مقننه اجرايه و قضايه ميدهد به نظر منتيسکيو
قوه مجريه سه اقتدار را اعمال ميکند.
الف -اعالن جنگ و صلح ،قبول سفراءخارجي و اعزام سفراء به ممالک خارجي که
امروزه به طور کلي اعمال صالحيت بين المللي و استقرار مناسبات به خارجه ناميده
ميشود .اين مناسبات ممکن است مسالمت اميز باشد مثل اعزام و قبول سفيران ممکن
است خصمانه باشد مثل اعالن جنگ.
ب -استقرار نظم و امنيت يعني تامين وسايل گردش چرخه هاي تشکيالت عمومي دولت
که امروز به طور کلي اعمال صالحيت امنيت عامه ناميده ميشود.
ج -جلوگيري از اشغال کشور يعني حفظ ان در برابر حمالت خارجي که اين وظيفه
امروز صالحيت نظامي گفته ميشود.
فصل دوازدهم قوه مجريه
2طبقه بندي کالسيک قوه مجريه:
اين طبقه بندي به تفکيک قوا منتيسکيو و طريق اجرا ان است.
الف -قوه مجريه پريزدينسيال ( مبتني به رياست جمهوري) در اين سيستم وظايف دولت و ريئس
حکومت هر دو در دست ريس جمهورمتمرکز است و زراء فقط تابع قدرت شخص او ميباشد .در
سيستم پريزدينسيال اصل تفکيک قوا کامال رعايت ميشود .قوه مجريه از هرگونه مسوليت سياسي
در برابر مجالس منتخب مبرا است در عوض بر اساس تفکيک قوا قوه مجريه حق انحالل مجالس
را ندارد.
ب -قوه مجريه کنوانسيونل (يعني مبتني به پارلمان) در اين سيستم تفاوق به مجلس است .قوه
مجريه عامل اجرايي ساده مجلس منتخب که تمام قدرت ان در دست داردميباشد اين سيستم قوه
مجريه از خود مختاري محکوم ميکند اصل تفکيک قوا را ترد و ديموکراسي را تنها به صورت
که روسو توجيه کرده است به تحقق ميرساند.
ج -قوه مجريه پارلماني -دراين سيستم دو ارگان رياست دولت و حکومت از يکي ديگر جدا
هستند و بين دوقوه مجريه و مقننه که در سيستم پريزدينسيال کامل منفک ودر سيستم کنوانسيونل
مختلط ميباشد همکاري برقرار است .در سيستم قوه مجريه پارلماني وزراء به طور مشترک در
برابر پارلمان مسوليت دارد و به همين مناسبت قوه مجريه تابع قوه مقننه است .از سوي ديگر
چون حکومت پارلماني حق انحالل مجلس مقننه را دارا است قوه مقننه هم به نوبه خود تابع قوه
مجريه است.
فصل دوازدهم قوه مجريه
3سلطنت در کشورهاي پادشاهي:
تعداد از کشورهاي اروپا ،اسيا و افريقا هنوز هم سلطنتي است غالبا سلطنت در خانواده پادشاه مورثي
است يعني با در گذشت شاه تاج وتخت او برطبق مقررات و قواعد خاصي به يکي از خانواده او برگذار
ميشود.
درگذشته سلطنت انتخابي هم بوده است در امپراطوري مقدس جرمن ،لهستان ،مجارستان دنمارک و
افغانستان سلطنت انتخابي بوده است .کشورهاي جديد التاسيس مثل عربستان ،عراق ،بلژيک بعد از
تاسيس شخصي به سلطنت انتخاب گرديد وبافوت او سلطنت در خانواده ان مورثي شده است .انتخاب
شا در صورت نبودن وارث درمواردخلع سلطان هم عملي شده است.
4واليت عهدي در کشورهاي سلطنتي:
با در گذشت شاه يا استعفااو سلطنت به ولي عهد انتقال ميابد .د انتخاب ولي عهد دو ترتيب معمول است
يکي اينکه شاه به ميل و صالح ديد خود يک نفر از اقوام و بستگان يا حتي از غيز خويشاوندان براي
ولي عهدي معين مينمايد .ترتيب ديگر انکه ولي عهد به موجب قانون معين ميشود .سابقه ترتيب اول را
در روم داريم که امپراطوران روم جانشين خود را از اقارب يا همکاران نظامي و کشوري معين
ميکردند .در روسيه تزاري نيز چنين وضع وجود داشت.در ترتيب انتخاب ولي عهد به موجب قانون
چند ترتيب وجود دارد يکي اينکه محسن ترين فرد خانواده به ولي عهدي نايل ميگردد .وديگري اينکه
نزديک ترين قوم وخويش به شاه جانيشين و وارث تاج وتخت شناخته ميشود .طريقه اول در
امپراطوري عثماني وجود داشت طريقه دوم در کشورهاي اروپايي مثل سويدن ،نايجريا ودنمارک
معمول بوده است.
فصل دوازدهم قوه مجريه
5ولي عهدي زنان:
در مورد توارث زنان و رسيدن به مقام ولي عهدي و سلطنت مقررات مختلفي موجود است در
بعضي از کشور ها زنانيکه منسوب به خاندان سلطنيتي هستند و يا مردانيکه قرابت ان به
پادشاه از طريق زنان است از ولي عهدي به مقام سلطنت محروم اند که اين سيستم در بلژيک
دنمارک افغانستان مصر و عراق معمول است .در ترتيب دوم هالندي معروف است تمام
مردان خاندان سلطنت از هر درجه که باشد به تمام زنان برتري دارد که اين ترتيب سابقا در
روسيه مجارستان اتريش مرسوم بوده است .ترتيب سوم که به سيستم کاستيل شهرت دارد فقط
مردان يک درجه بر زنان همان درجه حق تقدم دارد .مثْال برادر کوچک شاه بر خواهر بزرگ
مقدم است که اين سيستم درانگليستان پرتغال واسپانيا معمول بود.
موضوع نيابت سلطنت هم يکي از موضوعاتي است که در کشورهاي سلطنتي پيش مي ايد و
قوانين اساسي متعرض ان شده اند .معموال هنگاميکه شاه سن قانوني الزم نداشته باشد ( صغير
باشد) يک يا چند نفر به نيابت سلطنت تعين ميشود تا مملکت را به نام سلطان اداره کند که
نايب السلطنه از جانب شاه يا مجلس مقننه معين ميشود .ممکن است يکي از اقارب نزديک شاه
باشد يا از اشخاص که وفادار به سلطنت باشد .
فصل دوازدهم قوه مجريه
7وظايف قو مجريه درارتباط با قوه مقننه:
وظايف قويه مجريه دراين خصوص بستگي به نوع تفکيک قوادارد .اگر تفکيک نسبي باشد قوه
مجريه ميتواند لوايح قانوني را تنظيم نمايند وبراي تصويب به مجلس بدهد.ميتواند ازتوشيح وابالغ
قوانين موصوب خودداري کند.اصالح وتغير انرا بخواهد ،ميتواند انعقاد فوق العاده مجلس رابخواهد
ياانرا تعطيل نمايند .وزراميتواند در مجلس حضور يابند وتوضيح بدهد ازلوايح تقديمي دفاع کند.
درحاليکه ارگرتفکيک قوا مطلق باشد قوه مجريه چنين توانانئ در ارتباط با مجلس را ندارد و فقط
توسط پيام ميتواند از مجالس مقننه تقاضا کند .قانون را لغوه يا قانون جديد را وضع کند.
8وظايف اجرايي و اداري قوه مجريه:
وزراءو مامورين عالي ربته نظامي و کشوري از جانب رئيس قوه مجريه عزل ونصب ميشود .در
بعضي کشورها اين عزل ونصب به طور مستقل صورت ميگيرد .در بعضي راي اعتماد مجلس الزم
است و يا در بخشي تائد سناتور ها ضرروت دارد .در مورد قضات معموال در کشورها وضع خاصي
وجود دارد به لحاظ اينکه قضات بايد در تصميمات مستقل باشد تغير انها ساده نيست و تابع تشريفات
خاصي است .گاهي اوقات قضات به وسيله پارلمان براي يک دوره انتخاب ميشود و گاهي قضات
ديوانلعالي مادام العمر منصوب ميشود.
رئيس قوه مجريه قومانداني کل قواي زمينيي و هوايي و دريايي هر کشور را به عهده دارد .ودرحوزه
اين قومانداني هم عزل وتقرر را انجام ميپزد و معموال اعطاي درجات ومقامات بر اساس معيارهاي
قانوني است.
فصل دوازدهم قوه مجريه
9 وظايف رئيس قوه مجريه در ارتباط با قوه قضايه:
در بسياري از کشورهاي احکام قضايي بنام شاه که رئيس قوه قضايه است صادر
ميشود .عفوه و تخفيف مجازات محکومين تقريبا در همه کشورها است از حقوق
رئيس کشوراست .عفوه عمومي از طريق قوه مقننه انجام ميپذيرد .گاهي هم
کشورها حق عفوه را به قوه مجريه نداده اند .چنانچه در دولت متحد سويس قوه
مجريه حق عفوه خصوصي و تخفيف مجازات را ندارد .اين حق و همچنين اعمال
حق عفوه عمومي ازاختيارات مجالس مقننه است.
10 وزراء در قوه مجريه:
رئيس قوه مجريه از طريق وزراء وظايف اجرايي اين قوه را انجام ميدهد .هر يک
از وزرا تصدي يک وزارت خانه را دارد .عده و نوع وزارت خانه ها يا به وسيله
قانون اساسي (مثل امريکايي شمالي و سويس) يا به وسيله قانون عادي( ترکيه –
ايران) يا مطابق فرمان رئيس مملکت معين ميگردد .اما چون تصويب بوديجه از
وظايف قوه مقننه ميباشد اگر اين قوه خواهان ايجاد وزارتخانه باشد به وجود مي ايد
و اال با فرمان کارتمام نيست.
فصل دوازدهم قوه مجريه
- مسوليت وزراء:
از ان جايکه امور اجرايي و اداري کشور از طريق وزراء انجام ميگيرد .و انان
بايد سازماندهي نمايد و ازمديران کار امد استفاده کند ،مسوليت عمده متوجه انها
است .نه ميشود که وزراء غير مسول باشد .رئيس جمهور هم مسوليت دارد .تنها
شاه در کشور سلطنتي غير مسول است .وزارء مسوليت سياسي ،مسوليت جزائي،
مسوليت مشترک دارند.
فصل سيزدهم قوه قضايه
اکثرکشورها پذيرفته اند براي اينکه عدالت برقرار شود وهر کس بتواند از طريق
محاکم حق خودرا به دست بياورد بنٌا قانون براي عموم درهمه نقات بايد محاکم را
ايجاد نمايد.
7اصل قابل تجديد نظربودن احکام:
چون قضات هم انسان هستند ممکن اند دررسيده گي قضايي دچار اشتباه شوند از قانون
انحراف نمايند مثْال صاحب حق رامحکوم وبي گناه را مجازات نمايند در قوانين اساسي
کشور ها راهي براي جبران اشتباه پيشبيني کرده اند که يکي ازين راه ها محکمه تجديد
نظراند که مجددٌا به موضوع رسيده گي نمايند.
8اصل مجاني بودن رسيده گي مراجع قانوني:
در کشورهاي مختلف مسله هزينه محاکم مورد بحث واختالف نظر است.غالبا عقيده بر
آنست که کساني به محاکم مراجعه ميکند که مورد ظلم قرار گرفته اند وبراي مطالبه
حق بايد به محاکم مراجعه کنند تا جلوظلم را محاکم بگيرند وحق را به حقدار برسانند
بنا هزينه ومصرف از طرف مظلوم امر بي معني است .بناء ازوظايف اصلي دولت
است که امينت قضايي را به وجود بياورد وکسي به پرداخت وجوه مجبور نکنند.
فصل سيزدهم قوه قضايه
برخي از قوانين اساسي کشورها به محاکم حق داده که به ادعاي مغايرت قانون عادي باقانون
اساسي هم رسيده گي کنند ودر صورت مغايرت آنرا ابطال نمايند .اين موضوع بصورت
مختلف در قوانين اساسي امده در بعضي کشورها قضات ازاين امر منع شده اند وهر قانون
عادي را بايد اجرا کنند وامر تطبيق به عهده هيت عالي سياسي يا خود قوه مقننه سپرده شده.
10حضور هيت منصفه:
در برخي از قوانين بحضور هيت منصفه در محاکم تکليف کرده اند .امااين که در تمام
محاکمات جزايي از حضور هيت منصفه استفاده شود ويا فقط اختصاص به جرايم مطبوعاتي
وجرايم سياسي داشته باشد اختالف وجود دارد.
کاهي براي محاکمات چنايي هيت منصفه الزم ديده شده است .منظور از اشتراک هيت منصفه
در تمام يابعضي محاکما اين است که نظر جامعه را نسبت به موضوع بگيرد وبه همين جهت
ترکيب هيت منصفه بايد طور باشد که از مجموع نمايده گان جامعه احساس شود.
11ديوان عالي (ستره محکمه)کشور:
در بعضي از قوانين اساسي باالترين مراجع کشور را ستره محکمه شناختند .ستره محکمه
کشورفقط در مرکزیک کشورتشکيل ميشود.
فصل سيزدهم قوه قضايه
فصل چهاردهم
حقوق و ازادي هاي عمومي يا "اساسي"
()FUNDAMENTAL RIGHTS
از اغاز دهه پنجاه حقوق و ازادي هاي عمومي در کشورهاي غربي به عنوان يکي ازواحد
هاي اصلي درس خقوق اساسي قرار گرفت و از دهه هشتاد ميالدي بود که توجه بيشتر در
خصوص ازادي هاي اساسي جلب شد و نظريات حقوق اساسي بينادين در اين خصوص کم
کم منتشر گرديد...
ماهيت ازادي هاي فردي و سياسي:
(اندري هريو) حقوق دان فرانسوي به اين نظر است که ازادي هاي سياسي عبارت از حقوق
افراد است براي مشارکت در قدرت حاکمه دولت.در حاليکه ازادي هاي فردي صالحيت
هاي است که به اتباع اجازه ميدهد تا درجامعه ازادانه و به صورت موثر اهداف شخصي
خويش را تعقيب نمايد.
ظاهرا چنان به نظر ميرسد که ازادي هاي فردي و سياسي دو نوع ازادي متفاوت باشند،
زيرا ازادي هاي سياسي از حقوق افراد به منظور اشتراک انان در قدرت سياسي بحث
ميکندو از اين لحاظ همکاري فرد را در جامعه و سهم گيري او را در قدرت مورد مطالعه
قرار ميدهد ،در حاليکه ازادي هاي فردي به اهداف خاص شخصي و تعقيب ازادانه اين
اهداف عالقه ميگرد.
اما هرگاه با تعمق و تدبر نگرسته شود مالحظه مي شود که در واقعيت امر اين دونوع ازادي
در ارتباط با هم قرار داشته و جدا از هم ديگر نه ميتواند باشد.
فصل چهاردهم
حقوق و ازادي هاي عمومي يا "اساسي"
()FUNDAMENTAL RIGHTS
از لحاظ تاريخي ديده شده که مبارزات ،سعي و تالش انسانها در ادوار مختلف تاريخ در جهت بدست
اوردن ازادي هاي فردي و سياسي بوده است .مثْال در تحوالت تاريخي کشور انگلستان مخصوصا با
امضا چارت يامنشور بزرگ مگنا کارتا 1215م وپس از ان در مصوبه حقوقي تاريخي 1628م و
هم چنان اليحه حقوقي 1689م همزمان با ازادي هاي فردي و سياسي مشترکا توجه صورت گرفته
است.اعالميه حقوق امريکا در سال 1776م و اعالميه حقوق بشر شهروندي 1789م در فرانسه به
جداي ناپذير بودن اين دو نوع ازادي تاکيد نموده اند.به همين ترتيب با گسترش حرکت قانوني اساسي
مالحظه ميشود که قوانين اساسي در کشور هاي مختلف جهان علي السويه به ازادي هاي فردي و
سياسي توجه داشته است .اين توجه به ازادي هاي فردي و سياسي بيانگر اين حقيقت است که فرد در
واقع هدف نهاي يک جامعه سياسي است و نه ميتوان ازادي هاي سياسي را بدون ازادي هاي فردي
مطرح نمود.
از نظر سياسي نيز هر دو نوع ازادي (فردي و سياسي)پيوند ناگسستني دارند به ترتيبي که استفاده از
يکي تضمين کننده دومي مي باشد .به طور مثال هر گاه افراد حق استفاده از ازادي سياسي و توانايي
به کار بستن ان را پيدا نمايند اين توانايي به افراد اجازه ميدهد تا مطمئن باشد که حقوق و ازادي هاي
فردي و اجتماعي انان از طرف حکومت کننده گان مورد دستبرد قرار نه ميگرد .در مقابل افراد با
استفاده از ازادي هاي فردي در حاالتي که ازادي هاي سياسي شان به خطر مواجه مي شود به
حمايت ان ميپردازد مثْال افراد مي تواند با استفاده از حق راه پيمايي و تظاهرات اعتصابات و ساير
روشهاي مسالمت اميز در جهت حفظ وتوسعه ازادي هاي سياسي شان فعاليت مي نمايد .بدين ترتيب
ازادي هاي سياسي و فردي به دو رخ توانايي انسان ارتباط ميگرد.
فصل چهاردهم
حقوق و ازادي هاي عمومي يا "اساسي"
()FUNDAMENTAL RIGHTS
ازادي عقايد سياسي و مذهبي،ازادي تعليم و تربيه ازادي مطبوعات و امثال ان.همچنان
ازادي ها در حيات مدني افراد عبارت از ان حقوق اجتماعي است .که بر مبنايي ان افراد
صالحيت اشتراک در امور ومسوليت هاي عامه را حاصل کرده ميتواند،مثْال ميتوانند به
حيث شاهدشهادت بدهند و يا به خدمت نظامي شامل شود....آزاديهايکه قانون اساسي
افغانستان براي اتباع خود تسجيل کرده اند به يکايک آن ميِ پرادازيم.
حق حيات:
ماده 23قانون اساسي -:زنده گي موهبت الهي وحق طبعي انسان است هيچ شخص بدون
مجوز قانوني ازين حق محروم نمي گردد.
حيات منبع بدست آوردن تمام حقوق مادي ومعنوي انسان است اکرحيات نباشد انسان
ازهيچ نوع حقوق متذکره مستفيد نمي گردد .درمورد حق حيات اعالميه جهاني حقوق
بشر نيزصراحت دارد ودين اسالم سخترين ضمانت را در مورد حق حيات تذکرداده.
حق آزادي ماده 24قانون اساسي کشور" آزدي حق طبيعي ائسان اين حق جز آزادي
ديگران ومصالح عامه که توسط قانون تنيظيم ميگردد حدودي ندارد .آزادي وکرامت
آنسان از تغرض مسون است دولت به احترام وحمايت آزادي وکرامت انسان مکلف
ميباشد.
فصل چهاردهم
حقوق و ازادي هاي عمومي يا "اساسي"
()FUNDAMENTAL RIGHTS
ماده 22قانون اساسي" هر نوع تبعيض وامتياز بين اتباع افغانستان ممنوع است .اتباع افغانستان
اعم از زن ومرد دربرابرقانون داراي حقوق ووجايب مساوي ميباشد.
برايت ضمه حالت اصلي است:
ماده 25قانون اساسي"متهم تاوقتي که به حکم قطعي محکمه باصالحيت محکوم عليه قرارنگيرد
بيگناه شناخته ميشود.
تامين امنيت شخصي:
تنعقيب،گرفتاري يا توقيف متهم وتطبيق جزا بر او به شخصي دبگري صرابت نميکند.
ماده 27فانون اساسي"هيچ عملي جرم شمرده نمي شود مگر به حکم قانوني که قبل از ازتکاب آن
نافذ
گرديده باشد.هيچ شخصي رانميتوان تعقيب ،گرفتار وياتوقيف نمود مگر برطبق احکام قانون.
هيچ شخص رانيمتوان مجازات نمود مگربه حکم محکمه باصالحيت ومطابق به احکام قانوني که
قبل از ارتکاب فعل مورد اتهام نافذ کرديده باشد.
فصل چهاردهم
حقوق و ازادي هاي عمومي يا "اساسي"
()FUNDAMENTAL RIGHTS
حق تابعيت:
ماده 28ام قانون اساسي" هيچ يک از اتباع به علت اتهام به جرم به دولت خارجي سپرده نه ميشود مگر بر اساس معامله
بالمثل و پيامان هاي بين دول که افغانستان به ان پيوسته باشد.
هيچ افغان به صلب تابعيت و يا تبعيد در داخل و يا خارج افغانستان محکوم نه ميشود.
ماده 29ام قانون اساسي" تهذيب انسان ممنوع است هيچ شخص نه ميتواند به مقصد کشف حقايق از شخصي ديگري اگر
چه تحت تعقيب ،گرفتاري ،توقيف و يا محکوم به جزا باشد به تهذيب او اقدام کند يا امر بدهد .تعين جزا که مخالف کرامت
انساني باشد ممنوع است.
اقرار يا شهادت اجباري:
ماده 30قانون اساسي" اظهار ،اقرارو شهادت که از متهم يا شخصي ديگري به وسيله اکراه بدست اورده شود اعتبار
ندارد.
اقرار به جرم عبارت است اعتراف متهم با رضايت کامل در حالت صحت عقل در حضور محکمه يا صالحيت.
ماده 31ام قانون اساسي" هر شخص ميتواند براي دفع اتهام به مجرد گرفتاري و يا اثبات حق خود و کيل مدافع تعين کند.
متهم حق دارد به مجردي گرفتاري از اتهام منسوب اطالع يابد و در داخل معياد که قانون تعين ميکند در محکمه حاضر
گردد .دولت در قضايي جنايي براي متهمي بي بضاعت وکيل مدافع تعين مينمايد.
محرميت مکالت مراسالت و مخابرات بين متهم و وکيل ان از هر نوع تعرض مسون ميباشد وظايف و صالحيت هاي
وکال مدافع توسط قانون تنظيم ميگردد.
فصل چهاردهم
حقوق و ازادي هاي عمومي يا "اساسي"
()FUNDAMENTAL RIGHTS
حق سياسي:
ماده 33ام قانون اساسي"اتباع افغانستان حق انتخاب کردن و انتخاب شدن را دارا
ميباشد .شرايط و طرز استفاده از اين حق توسط قانون تنظيم ميگردد.
حق ازادي بيان:
ماده 24ام قانون اساسي" ازادي بيان از تعرض مصون است.
هر افغان حق دارد فکر خود را به وسيله گفتار ،نوشته تصوير و يا وسايل ديگر
با رعايت احکام مندرج قانون اساسي اظهار نمايد .هر افغان حق دارد مطابق به
احکام قانون به طبع و نشر مطالب بدون ارائه قبلي ان به مقامات دولتي بي
پردازد.
احکام مربوط به مطابع را ،راديو تلويزون ،نشر مطبوعات و ساير وسايل
ارتباط جمعي توسط قانون تنظيم مي گردد.
فصل چهاردهم
حقوق و ازادي هاي عمومي يا "اساسي"
()FUNDAMENTAL RIGHTS
ماده 35ام قانون اساسي" اتباع افغانستان حق دارد به منظور تامين مقاصد مادي ويا معنوي مطابق به احکام قانون
جمعيت ها راتاسيس نمايد.
اتباع افغانستان حق دارند مطابق به احکام قانون احزاب سياسي تشکيل دهند مشروط به اينکه.
1مرام نامه و اساس نامه حزب مناقض احکام دين مبين اسالم و نصوص و ارزش هاي مندرج اين قانون اساسي
نباشد.
2تشکيالت و منابع مالي حزب علني باشد.
تاسيس و فعاليت هاي حزب بر مبنايي قوميت ،سمت ،زبان و مذهب فقي جواز ندارد.
جميعت و حزب که مطابق به احکام قانون تشکيل ميشود بدون موجبات قانوني وحکم محکمه با صالحيت منحل نه
ميشود.
حق اجتماعات ومظاهرات:
ماده 36ام قانون اساسي" اتباع افغانستان حق دارند براي تامين مقاصد جايز وصلح اميز ،بدون حمل صالح ،طبق
احکام قانون اجتماع و تظاهرات نمايد.
حق ازادي و محرميت مراسالت و مخابرات:
ماده 37ام قانون اساسي" ازادي ومحرميت مراسالت ومخابرات اشخاص چه به صورت مکتوب باشد وچه به وسيله
تليفون ،تلگراف و وسايل ديگر از تعرض مصون است.
دولت حق تفيش مراسالت ومخابرات اشخاص را ندارد مگر مطابق به احکام قانون.
فصل چهاردهم
حقوق و ازادي هاي عمومي يا "اساسي"
()FUNDAMENTAL RIGHTS
ماده 36ام قانون اساسي" اتباع افغانستان حق دارند براي تامين مقاصد جايز وصلح اميز،
بدون حمل صالح ،طبق احکام قانون اجتماع و تظاهرات نمايد.
حق ازادي و محرميت مراسالت و مخابرات:
ماده 37ام قانون اساسي" ازادي ومحرميت مراسالت ومخابرات اشخاص چه به صورت
مکتوب باشد وچه به وسيله تليفون ،تلگراف و وسايل ديگر از تعرض مصون است.
دولت حق تفيش مراسالت ومخابرات اشخاص را ندارد مگر مطابق به احکام قانون.
ماده 38ام قانون اساسي" مسکن شخص از تعرض مصون است.
هيچ شخص به شمول دولت نه ميتواند بدون اجازه ساکن يا قرار محکمه با صالحيت به غير
از حاالت و طرز يکه در قانون تصريح شده است به مسکن شخص داخل شود يا انرا تفتيش
نمايد.
در مورد جرم مشهود مامور مسول ميتواند بدون اجازه قبلي محکمه به مسکن شخص داخل
شود يا انرا تفتش کند مامور مذکور مکلف است بعد از داخل شدن يا اجرا تفتيش در خالل
مدت که قانون تعين ميکند قرار محکمه را حاصل نمايد.
فصل چهاردهم
حقوق و ازادي هاي عمومي يا "اساسي"
()FUNDAMENTAL RIGHTS
ماده 39ام قانون اساسي" هر افغان حق دارد به هر نقطه کشور سفر نمايد و مسکن اختيار نمايد مگر
در مناطق که قانون ممنوع قرار داده است.
هر افغان حق دارد مطابق احکام قانون به خارج از افغانستان سفر و بعد از ان عودت کند.دولت از
حقوق اتباع افغانستان در خارج از افغانستان حمايت مي نمايد.
حق داشتن ملکيت:
ماده 40ام قانون اساسي" ملکيت شخص از تعرض مصون است.
هيچ شخص از کسب ملکيت وتصرف در ان منع ميشود مگر در حدود احکام قانون.
ملکيت هيچ شخص بدون حکم قانون و فيسله محکمه با صالحيت مصادره نه ميشود.
استمالک ملکيت شخص تنها به مقصدتامين منافع عامه در بدل تعويض قبلي و عادالنه به موجب قانون
مجاز ميباشد .تفتيش واعالن داراي شخص تنها به حکم قانون صورت ميگيرد.
ماده 41ام قانون اساسي" اشخاص خارجي در افغانستان حق ملکيت اموال عقار را ندارد.
اجاره عقار به منظور سرمايه گذاري مطابق به احکام قانون مجاز مي باشد.
فروش عقار به نمايندگي هاي سياسي دول خارجي و موسسات بين المللي که افغانستان عضوه ان باشد
مطابق به احکام قانون مجاز ميباشد.
فصل چهاردهم
حقوق و ازادي هاي عمومي يا "اساسي"
()FUNDAMENTAL RIGHTS
ماده 43ام قانون اساسي" تعليم حق تمام اتباع افغانستان است که تا درجه ليسانس در موسسات تعليمي به
صورت رايگان از طرف دولت تامين ميگردد .دولت مکلف است به منظور تعميم متوازن معارف در
افغانستان تامين تعليمات متوسط اجباري پروگرام موثر طرح و تطبيق نمايند و زمينه تدريس زبان هاي
مادري را درمناطق که به انهاتکلم مي کند فراهم کند.
ماده 44ام قانون اساسي" دولت مکلف است به منظور ايجاد توازن وانکشاف تعليم براي زنان بهبود تعليم
کوچيان و امحاي بيسوادي در کشور پروگرام هاي موثر طرح و تطبيق نمايد.
ماده 45ام قانون اساسي" دولت نصاب واحد تعليمي را بر مبنا احکام دين مقدس اسالم وفرهنگ ملي مطابق
به اصول علمي طرح وتطبيق ميکند ونصاب مضامين ديني مکاتب را بر مبنا مذاهب اسالمي موجود در
افغانستان تدوين مي نمايد.
حق کار:
ماده 48ام قانون اساسي"کار حق هر افغان است .تعين ساعات کار ،رخصتي با مزد ،حقوق کارو کارگر
وساير امور مربوط به ان توسط قانون تنظيم ميگردد.
انتخاب شغل و حرفه درحدود احکام قانون ازاد ميباشد.
ماده 49ام قانون اساسي" تحميل کار اجباري ممنوع است.
سهم گيري فعال درحالت جنگ ،افات و ساير حاالتي که حيات وآ سايش عامه را تهديدکند ،از وجايب ملي هر
افغان ميباشد.
تحميل کار بر اطفال جواز ندارد.
فصل چهاردهم
حقوق و ازادي هاي عمومي يا "اساسي"
()FUNDAMENTAL RIGHTS
حق صحت:
ماده 52ام قانون اساسي" دولت وسايل وقايه و عالج امراض و تسهيالت صحي
رايگان را براي همه اتباع مطابق به احکام قانون تامين مينمايد.
دولت تاسيس و توسعه خدمات طبي و مراکز صحي خصوصي را مطابق به
احکام قانون تشويق و حمايت ميکند.
دولت به منظور تقويت تربيت بدني سالم وانکشاف ورزش هاي ملي و محلي
تدابير الزم را اتخاذ مي نمايند.
حقوق متقاعدين -و بازماندگان شهدا ومفقودين و معلولين:
ماده 53ام قانو اساسي" دولت به منظور تنظيم خدمات طبي ومساعدت مالي براي
بازماندگان شهداء ومفقودين و براي بازتواني معلولين و معيوبين و سهم گيري
فعال انان در جامعه مطابق به احکام قانون تدابير الزم اتخاذ مي نمايد.
دولت حقوق متقاعدين را تضمين نموده کهن ساالن ،زنان بي سر پرست ،معيوبين
و معلولين و ايتام بي بضاعت مطابق به احکام قانون کمک الزم به عمل مياورد.
فصل چهاردهم
حقوق و ازادي هاي عمومي يا "اساسي"
()FUNDAMENTAL RIGHTS
ماده 54ام قانون اساسي" خانواده رکن اساسي جامعه را تشکيل مدهد ومورد حمايت دولت قرار دارد.
دولت براي منظور تامين سالمت جسمي و روحي خانواده با االخص طفل و مادر تربيت اطفال و براي
از بين بردن رسوم مغاير به احکام دين مقدس اسالم تدابير الزم را اتخاذ ميکند.
بيجا نخواهدبود که در فصل حقوق و جايب قانون اساسي افغانستان که بخش حقوق ان در فوق ذکر
گرديد به بخش وجايب نيز نظر اندازي گردد.
ماده 42ام قانون اساسي" هر افغان مکلف است مطابق به احکام قانون به دولت ماليه و محصول تاديه
کند.
هيچ نوع ماليه ومحصول بدون حکم قانون وضع نه ميشود .اندازه ماليه و محصول و طرز تاديه ان با
رعايت عدالت اجتماعي توسط قانون تعين ميگردد.
اين حکم در مورد اشخاص و موسسات خارجي نيز تطبيق ميشود .هرنوع ماليه محصول و عوايد تاديه
شده به حساب واحد دولتي تحويل داده ميشود.
ماده 55ام قانون اساسي" دفاع از وطن وجيبه تمام اتباع افغانستان است .شرايط اجراي دوره مکلفيت
عسکري توسط قانون تنظيم ميگردد.
ماده 56ام قانون اساسي" پيروي از احکام قانون اساسي اطاعت از قوانين رعايت نظم و امن عامه
وجيبه تمام مردم افغانستان است.
بي خبري از احکام قانون عذر دانسته نه ميشود.