Professional Documents
Culture Documents
حس های فوق العاده بدی دارم.تنها چیزی که میدونم اینکه اصال اصال اصال شاد نیستم غمگین و بی انرژی بی
انگیزم البته بعضی روزا یکی دوساعت انگیزه میگیرم و خوشحالم اما بعدش ...استرس دارم و مدام مظطربم
گاهی بیخیال و کم خوراک
صورتمو میکنم به بهونه جوش ناخنمو میکنم و همینطور بدنمو تو کالسای درسم مدام پامو تکون میدم و ترکز
ندارم درسو درست سرکالس یاد نمیگیرم همش و همش احتمال میدم بخاطر رابطه فعلی منه اما از طرفی هم
عاشقشم عشق که چه عرض کنم وایسته به روز های خوب و حس های خوب گذشته نمیدونم خیلی سردرگمم
میخوام جدا شم اما یه چیزی نمیزاره شاید دوست داشتن شاید وابستگی شاید تردید به عشقی که دارم شاید ترس
و...
آقای دکتر پوریا بیشتر اوقات به من احساس بدی میده من این چند ماه اخیر همش گریه میکردم تا به االن
که دارم تایپ میکنم من بیشتر روز ها باهاش درگیرم همش غر میزنم و دعوا داریم بزارین اینجوری بگم تنها
وقتایی که جفتمون عاشق همیم توی رختخوابه یا توی جمع دوستامون در بهترین حالت اما خب همیشه
اثتناهایی هم وجود داره من نمیخوام کل رابطرو زیر سوات ببرم .از وقتی باهاش وارد رابطه شدم حس
میکنم اعتماد به نفس یا بهتره بگم عزت نفسم کم شده خیلی به گذشتم فکر میکنم و حس میکنم یه ادم بی
مصرف و بی اسعدادیم که تنها هنرم پسر بازی بوده"از وقتی میره سرکار همش توچشم من میزنه که تو
بیکارو بدرنخوری "جمله معروفش {تو تنها کارت اینکه کار نداری} مسخرست نه؟جدا ازین بحثا خیلی منو
دست کم میگیره دست آورد هامو کوچیک میشمره همیشه بر این باوره من همهچیو خراب میکنم من هیچ
کاری واسه بهتر شدن این رابطه نمیکنم من گند میزنم و همهچیییز تقصیر منه اما با کوچک ترین تغیر مثبتی
اسم خودشو میاره
حس میکنم این یک ماه اخیر هم اونم از این رابطه و من خسته شده ...اما من اگر یروزی از پوریا جدا
شم هیچوقتتت با هیچ احدی وارد رایطه نمیشم از اولشم نمیخواستم
میخوام آزاد و بی پروا باشم میخوام به سمت حدف هام برم میخوام یک دختر شاد و پر انرژی باشم مگه
من چند سالمه ؟ فقط 18لعنتی
پوریا هرچیزی که میترسیدمو ازم گرفت هرچیزی که فکر میکردم هیچوقت ازم جدا نمیشن
رویامو آزادیمو دوستامو هدف هامو شادیمو انگیزمو اعصابمو
امااا ناگفته نماند خیلی درس هاهم گرفتم تا به االن به چیزای خوبیم رسیدم
نمیدونم االن باید چیکار کنم
دلواپس نگران و دلتنگ
دودلم آقای دکتر
اگه هیچوقت ادمی مثل پوریا پیدا نکنم چی؟اگه کسی نباشه که اینجوری منو بخواد چی؟اگه این رابطه
ارزشمند باشه چی؟اگه حق با پوریا باشه چی؟؟؟اگه بتونم ایندمو باهش رقم بزنم؟اگه باهاش خوشبخت
شدم؟ اگه آدم عاشقی مثل پوریا دیگه نباشه؟
اما با خودم میگم آدمای عاشق هیچوقت بعضی کارارو نمیکنن و بعضی حرفارو نمیزدن
نمیدونم ...تعریف شما از عشق چیه دکتر؟آدمای عاشق چه شکلین؟آیا من بی مسعولیتم؟ آیا من
خودخواهم؟یا شاید من زیادی رو همه چیزش حساس شدم؟شاید مشکل از منه؟