Professional Documents
Culture Documents
: Revelهنوزم وقتی نگاهم میکنه قلبم شروع میکنه به تند تند زدن ،نفسم تنگ میشه .و دوباره اون فکر میاد سراغم که میخاد منو رها
کنه .این دفه دیگه فقط این فکر میاد سراغم.
: Revelگاهی فکر میکنم که برم و همه چیز رو برای خودش تعریف کنم .بگم که من به شدت روش کراش دارم و این کراش داره منو
دیوانه میکنه .بهش بگم که سعی میکنم نادیده ش بگیرم( .هرچند که سعی کردم روابطم با همکارام رو محدود به کار کنم و دیگه اون آدم
شوخ و شنگ و بیخیال و بیمسئولیت قبلی نباشم .اما به وضوح او را انکار میکنم ).چون حس میکنم ادامه دادن ارتباط منو دوباره پرتاب
میکنه به همون حسهای قبلی که خب درست نیست .اما برای درست کردن این حس چه باید کرد؟ اگه این حس از فقدان مادربزرگم میاد
چی رو باید جانشین ش کنم؟ چه جوری باید از شر این احساس خالص بشم؟ نمیخام رابطه م با این آدم وابسته به یکسری احساس خاص
باشه .میخام مثل بقیه بتونم قاطعانه و بدون احساس باهاش حرف بزنم( .الاقل تا جاییکه مطمئن بشم این احساس واقعیه و از جای دیگه
ای نشات میگیره)
: Revelگاهی وقتها دلم میسوزه براش .فکر میکنم که من یه ادمی بودم که از لحاظ احساسی او رو تا جایی بردم باال و حاال یکهو وسط
زمین و آسمون ولش کردم .این کار به نظرم درست نیست و او شایسته ی دونستن یه توضیح هست.
سوال :وقتی میخای تقصیرها رو گردن دیگری بندازی از چی داری فرار میکنی؟
:Revelیکی از منافع ش بی مسئولیتی هست .همین االنش اگه من اراده کنم مسئولیت کاری رو به دست بگیرم احتمال زیاد این
مسئولیت رو بهم میدن اما من به این فکر میکنم که چه کاریه که کنج عافیت رو رها کنم و بخام مسئولیتی رو به عهده بگیرم که توش
فقط باید وقت تلف کنی ،چک و چونه بیخود بزنی ،از همه مهمتر برای خاطر هیچی ،خودم رو نشون بدم که چی بشه؟ ارتقائی توش
هست؟ تشویقی توش هست؟ بچه ها که هیچکدوم دل به کار نمیدن .باید همه ش دنبال شون بدوی تا به یه سرانجامی برسه .از اون طرف
پیمانکار که همه هم و غم ش گرفتن هزینه اضافی بابت کارهایی که به عهده ش نیست هست .تو این شرایط که باید همه رو مدیریت
کنی ،پیمانکار رو مدیریت کنی که پروژه ی بانک سر موعد جلو بره خب چه کاریه .باید به موقع آسیبها و فرصتها رو بشناسی و
تصمیم بگیری .آینده نگری داشته باشی و با شرایط جدید بتونی خودت رو وفق بدی.
خب اگه کسی اینکار رو نکنه پس چی میشه؟ چی میشه که یه عده قبول میکنن؟ صرفا چون به عهده شون گذاشتن؟ چون خواستن جزو
کسانی باشن که راهبری کرده ن؟
از سوی دیگه اگه بخام مسئولیت به گردن بگیرم چطوره که از همین کارهای خودم شروع کنم؟ بیام یه موعد زمانی برای خودم انتخاب
کنم ،فرصتها و آسیبها رو بشناسم و بتونم سریع تصمیم بگیرم .ذهنم هم میگه یه تغییر کوچیک بهتر از دورخیز برای یه پرش بزرگه که
ممکنه وسطش عضله هات بگیره و نتونی درست بپری و بیفتی وسط استخر گوه.
چون فالن طور بود فالن اتفاق افتاد( .تقصیر رو گردن شخص دیگه ای انداختن) (کار رو منوط به شرایط کردن) تا تهش باید بری
طوریکه هیچ حرف و حدیثی باقی نمونه .یا اینکه بگی اینجاش رو نمیدونستم میشه فالن کار رو کرد.
سوال :چه حقی برای خودت در نظر میگیری؟ آیا اون حق ها بجا هستند یا نابجا؟
برای خودم حق
طی کردن مسیر بهبودی از آسیب های گذشته الزمه ی آن پذیرش مسئولیت است.
سوال :من مسئول حال خوب خودم هستم .حال خوب رو چطوری تعریف میکنی؟
سوال :بعضی وقتها احساس قربانی بودن ساکت داریم یعنی آن را ابراز نمی کنیم اما خشم خودمان به صورت ساکتی در حال پرورش
یافتن است و در حال رشد کردن است .خشم نسبت به چه چیزی و در چه مواردی داری؟
معموال زمانی که ما احساس قربانی بودن داریم و در عین حال می خواهیم در آن شرایط باقی بمانیم به نوعی میدان های ستیز و چالش
دیگری تعریف می کنیم که در آن جا احساس برنده بودن داشته باشیم چون احساس قربانی بودن در واقع قرین احساس باخت است و
هیچ کس نمی پذیرد که با احساس باخت خصوصًا در درازمدت زندگی کند.