You are on page 1of 7

‫‪1‬‬

‫‪id: @arashyariiii / Link: @adabiatyari‬‬ ‫فارسی ‪ – 01‬چاپ ‪0011‬‬


‫درس یازدهم‪ :‬خاک آزادگان‬
‫بجوشد گُل اندر گُل از گلشن من‬ ‫‪ .1‬به خون‪ ،‬گَر کِشی خاک من‪ ،‬دشمن من‬
‫قلمرو زبانی‪ :‬دشمن من‪ :‬منادا و یک جمله ‪ /‬اندر‪ :‬در ‪ /‬گل اندر گل‪ :‬گلهای زیاد ‪* /‬گلشن‪ :‬گلستان‪ ،‬گلزار ‪ /‬هر دو مصراع شیوۀ بالغی‪.‬‬
‫قلمرو ادبی‪ :‬به خون کشیدن‪ :‬کنایه از کشتن و نابود کردن ‪ /‬خاک‪ :‬مجاز از سرزمین ‪ /‬گل‪ :‬استعاره از مبارز ‪ /‬گلشن‪ :‬استعاره از کشور ‪/‬‬
‫گل و خاک و گلشن‪ :‬تناسب ‪ /‬من و گل‪ :‬تکرار ‪ /‬واجآرایی «گ» و «ن» ‪ /‬مصراع اول‪ :‬کشتن بسیار زیاد اغراق دارد‪.‬‬
‫قلمرو فکری‪ :‬ای دشمن! اگر مردم کشورم را قتل عام و همهچیز را نابود کنی‪ ،‬دوباره از سرزمین من‪ ،‬مبارزان زیادی برمیخیزند و میجنگند‪.‬‬
‫جدا سازی ای خصم‪ ،‬سر از تن من‬ ‫‪ .2‬تنم گر بسوزی‪ ،‬به تیرم بدوزی‬
‫قلمرو زبانی‪َ-« :‬م» در تنم‪ :‬نقش مالیه ‪َ-« /‬م» در تیرم‪ :‬نقش مفعول ‪* /‬خصم‪ :‬دشمن ‪ /‬ای خصم‪ :‬منادا و یک جمله ‪ /‬مصراع دوم‪ :‬بالغی‪.‬‬
‫قلمرو ادبی‪ :‬بسوزی و بدوزی‪ ،‬گر و سر‪ ،‬تن و من‪ :‬جناس ناقص اختالفی ‪ /‬تن‪ :‬تکرار ‪ /‬تیر و خصم‪ ،‬تن و سر‪ :‬مراعات نظیر (تناسب) ‪/‬‬
‫سوزاندن تن و به تیر دوختن و سر از تن جداکردن‪ :‬کنایه از کشتن ‪ /‬واجآرایی «س» در مصراع دوم‪.‬‬
‫قلمرو فکری‪ :‬ای دشمن! اگر بدنم را بسوزانی‪ ،‬مرا تیرباران کنی و سرم را از بدنم جدا نمایی ‪...‬‬
‫تو عشق میان من و میهن من؟‬ ‫‪ .3‬کجا میتوانی ز قلبم رُبایی‬
‫قلمرو زبانی‪ :‬کجا‪ :‬کِی ‪ /‬رُبایی‪ :‬بدُزدی ‪ /‬جملۀ اول‪ :‬شیوۀ عادی ‪ /‬جملۀ دوم‪ :‬شیوۀ بالغی ‪ /‬قلب‪ :‬نقش متمم ‪« /‬م» در قلبم‪ :‬نقش مضافالیه‪/‬‬
‫عشق‪ :‬نقش مفعول ‪ /‬من‪ :‬نقش مضافالیه ‪ /‬کجا میتوانی؟‪ :‬پرسش (استفهام) انکاری ( سﺆال ‪ / +‬جواب ‪ :) -‬میتوانی ‪ / +‬نمیتوانی ‪-‬‬
‫قلمرو ادبی‪ :‬قلب و عشق‪ :‬مراعات نظیر ‪ /‬واجآرایی «م» و «ن» ‪ /‬قلب‪ :‬مجاز از درون و وجود انسان ‪ /‬عاشقشدن میهن‪ :‬تشخیص ‪ /‬من‪ :‬تکرار‪.‬‬
‫قلمرو فکری‪ :‬هرگز نمیتوانی این عشقی را که میان من و سرزمینم است‪ ،‬از من بگیری یا از بین ببری‪.‬‬
‫تجلّیِ هستیاست جانکندن من‬ ‫‪ .4‬من ایرانی ام آرمانم شهادت‬
‫قلمرو زبانی‪ :‬ایرانیام‪ :‬ایرانی هستم ‪* /‬آرمان‪ :‬آرزو‪ ،‬عقیده ‪* /‬تجلّی‪ :‬جلوهگری‪ ،‬پدیدار شدن چیزی درخشان مانند نور‪ ،‬روشنی ‪/‬‬
‫هستی‪ :‬زندگی‪ ،‬حیات ‪ /‬حذف فعل «است» در مصراع اول به قرینۀ لفظی ‪ /‬مصراع دوم‪ :‬شیوۀ بالغی ‪ /‬کل بیت سه جملۀ نهاد ‪ +‬مسند ‪ +‬فعل‬
‫قلمرو ادبی‪ :‬جانکندن‪ :‬کنایه از مُردن ‪ /‬من‪ :‬تکرار ‪ /‬شهادت و جانکندن‪ :‬تناسب ‪ /‬مصراع دوم‪ :‬تناقض (پارادوکس) و تلمیح به آیۀ قرآن‪.‬‬
‫قلمرو فکری‪ :‬من ایرانی هستم و آرزویم شهادت است‪ .‬مرگ من در راه وطن‪ ،‬باعث پدیدار شدن دوبارۀ زندگی میشود‪.‬‬
‫که بعد از من افروزد از مَدفَن من‬ ‫‪ .5‬مپندار این شعله‪ ،‬افسرده گردد‬
‫قلمرو زبانی‪ :‬مپندار‪ :‬فکر و گمان نکن ‪ /‬افسرده گردد‪ :‬خاموش شود ‪* /‬مَدفَن‪ :‬جای دفن‪ ،‬گور ‪ /‬افروزد‪ :‬روشن میشود ‪ /‬مصراع دوم بالغی‪.‬‬
‫قلمرو ادبی‪ :‬شعله‪ :‬استعاره از عشق شاعر به وطن ‪ /‬شعله و افروز د‪ :‬مراعات نظیر ‪ /‬افروزد و افسرده گردد‪ :‬تضاد ‪ /‬من‪ :‬تکرار ‪/‬مصراع دوم اغراق‬
‫قلمرو فکری‪ :‬فکر نکن که شعلۀ عشق من نسبت به وطن‪ ،‬سرد و خاموش میشود؛ بلکه این شعله پس از مرگ من‪ ،‬از قبرم زبانه میکشد‪.‬‬
‫بِتازد به نیرنگ تو‪ ،‬توسن من‬ ‫‪ .6‬نه تسلیم و سازش‪ ،‬نه تکریم و خواهش‬
‫قلمرو زبانی‪ :‬سازش‪ :‬سازگاری و صلح ‪* /‬تکریم‪ :‬بزرگداشت‪ ،‬گرامیداشت ‪* /‬توسن‪ :‬اسب سرکش‪ ،‬متضاد رام ‪ /‬تو‪ :‬منظور دشمن ‪/‬‬
‫مصراع اول حذف فعل به قرینۀ معنایی (معنوی) ‪ /‬مصراع دوم‪ :‬شیوۀ بالغی ‪ /‬تو و من‪ :‬نقش مضافالیه ‪ /‬بیت دارای سه جمله یا پنج جمله؟؟‬
‫قلمرو ادبی‪ :‬توسن‪ :‬استعاره از وجود سرکش و خشمگین شاعر ‪ /‬نه‪ :‬تکرار ‪ /‬واجآرایی «ت» و «ن» ‪ /‬بتازد و تسلیم‪ :‬تضاد ‪/‬‬
‫بتازد و توسن‪ ،‬تسلیم و سازش و تکریم و خواهش‪ :‬مراعات نظیر‪.‬‬
‫قلمرو فکری‪:‬ای دشمن!از تو اطاعت و با تو صلحنمیکنم‪،‬تو را گرامینمیدارم و از تو خواهشنمیکنم و با وجود سرکشم با فریبت میجنگم‪.‬‬
‫همه خوشۀ خشم شد خَرمَن من‬ ‫‪ .7‬کنون رودِ خلق است‪ ،‬دریای جوشان‬
‫قلمرو زبانی‪ :‬جوشان‪ :‬در حال جوشیدن‪ /‬خوشه‪ :‬دسته‪ ،‬گروه‪ /‬خَرمَن‪ :‬توده و انباشتۀ هر چیز‪ /‬هر دو مصراع‪ :‬شیوۀ بالغی‪ /‬خوشه‪ :‬نقش مسند‬
‫قلمرو ادبی‪:‬رود خلق و خوشۀ خشم‪ :‬اضافۀ تشبیهی ‪ /‬رود خلق مانند دریای جوشان و خرمن من مانند خوشۀ خشم‪ :‬تشبیه ‪/‬‬
‫واجآرایی «ش» و «خ» ‪ /‬رود‪ :‬نماد پراکندگی و گروههای کوچک مردم ‪ /‬دریا‪ :‬نماد اتحاد و یکپارچگی مردم ‪ /‬خرمن‪ :‬استعاره از کشور ‪/‬‬
‫رود و دریا‪ ،‬خوشه و خرمن‪ :‬مراعات نظیر (تناسب)‪.‬‬
‫قلمرو فکری‪ :‬حاال مردمی که مانند رودخانه پراکنده بودند‪،‬چون دریا متّحد شدهاند‪،‬مردم میهنم پر از خشمونفرت نسبت به دشمنان هستند‪.‬‬
‫‪2‬‬
‫‪id: @arashyariiii / Link: @adabiatyari‬‬ ‫فارسی ‪ – 01‬چاپ ‪0011‬‬
‫گل صبر میپرورد دامن من‬ ‫‪ .8‬من آزاده از خاکِ آزادگانم‬
‫قلمرو زبانی‪ :‬آزاده‪ :‬آزادمرد‪ ،‬ایرانی ‪َ-« /‬م» در آزادگانم‪ :‬مخفّف فعل اِسنادی «هستم» ‪ /‬نقش من‪ :‬مصراع اول نهاد و مصراع دوم مضافالیه‪.‬‬
‫قلمرو ادبی‪ :‬خاک‪ :‬مجاز از سرزمین ‪ /‬گل صبر‪ :‬اضافۀ تشبیهی (تشبیه) ‪ /‬در دامن پروردن‪ :‬کنایه از تربیت کردن ‪ /‬دامن‪ :‬مجاز از آغوش ‪/‬‬
‫صبر‪ :‬ایهام تناسب‪ .1 :‬صبوری و شکیبایی (√) ‪ .2‬نوعی گیاه تلخ دارویی (‪ )X‬که با گل تناسب دارد ‪ /‬گل و خاک‪ :‬مراعات نظیر (تناسب)‪.‬‬
‫قلمرو فکری‪ :‬من انسانی آزاد از سرزمین آزادگان (ایران) هستم و صبر و شکیبایی را مثل گلی پرورش میدهم و همیشه صبور خواهم بود‪.‬‬
‫زنی گر به تیغِ ستم گردن من‬ ‫‪ .9‬جز از جامِ توحید هرگز ننوش م‬
‫قلمرو زبانی‪ :‬جام‪ :‬پیاله‪ ،‬کاسه ‪ /‬توحید‪ :‬یگانگی خدا ‪ /‬زنی‪ :‬بزنی ‪ /‬جز‪ :‬غیر‪/‬هرگز‪ :‬نقش قید‪/‬مصراع اول‪ :‬شیوۀ عادی‪/‬مصراع دوم‪ :‬شیوۀ بالغی‪.‬‬
‫قلمرو ادبی‪ :‬جام توحید و تیغ ستم‪ :‬اضافۀ تشبیهی‪ /‬مصراع اول‪ :‬کنایه از یکتاپرستی‪ /‬مصراع دوم‪ :‬کنایه از کشتن‪ /‬زنی و تیغ و گردن‪ :‬تناسب‬
‫قلمرو فکری‪ :‬تنها به یگانگی خداوند اعتقاد دارم؛ حتی اگر به خاطر باورم‪ ،‬ظالمانه مرا بکُشی‪.‬‬

‫کارگاه متنپژوهی درس یازدهم‬


‫قلمرو زبانی‪:‬‬
‫‪ ← ‬منجمد ‪ /‬خاموش ‪ /‬یخزده ‪ /‬دلسرد ‪ /‬پژمرده‪.‬‬ ‫‪ ‬برای واژۀ «افسرده» دو معادل معنایی بنویسید‪.‬‬

‫‪ ‬بیت زیر را بر اساس ترتیب اجزای جمله در زبان فارسی مرتبکنید؛ سپس اجزای هر جملۀ بیت را در جدول قراردهید‪.‬‬
‫تجلّیِ هستی است جان کندن من‬ ‫من ایرانیم آرمانم شهادت‬
‫گزاره‬ ‫نهاد‬
‫ایرانیم‬ ‫من‬
‫شهادت [است]‬ ‫آرمانم‬
‫تجلّی هستی است‬ ‫جان کندن من‬
‫قلمرو ادبی‪:‬‬
‫‪ ‬این سروده را از نظر قالب و مضمون با شعر «مهر و وفا» مقایسه کنید‪.‬‬
‫‪ ‬هر دو شعر در قالب غزل سروده شدهاند و دارای ردیف هستند؛ امّا غزل «مهرو وفا»‪ ،‬عاشقانه و غنایی است و‬
‫حال آنکه درونمایۀ غزل «خاک آزادگان» اجتماعی‪ ،‬انقالبی و حماسی است‪.‬‬

‫‪ ‬در شعری که خواندید‪ ،‬واژههای «خاک» و «شعله» در کدام مفهوم مجازی به کار رفتهاند؟‬
‫‪ ‬خاک‪ :‬مجاز از کشور‪ ،‬سرزمین و وطن ‪ /‬شعله‪ :‬مجاز از عشق و عشق به وطن‪.‬‬

‫‪ ‬در سال های پیش با اجزای جمله (نهاد‪ ،‬مفعول‪ ،‬متمّم‪ ،‬مسند و فعل) و جایگاه هریک از آنها در جمله آشنا شدیم‪.‬‬
‫گاهی اجزای کالم‪ ،‬برای تأثیر بیشتر سخن در زبان ادبی‪ ،‬بنابر تشخیص شاعر یا نویسنده جابهجا میشود؛ مانند مصراع‬
‫«گلِ صبر‪ ،‬میپرورد دامن من»‪ ،‬که مفعول و فعل بر نهاد‪ ،‬مقدّم شدهاست تا شیوایی و رسایی کالم بیشتر شود؛‬
‫به اینگونه بیان‪« ،‬شیوۀ بالغی» میگویند‪.‬‬
‫این شیوه در مقابل شیوۀ عادی قرار میگیرد‪ .‬در شیوۀ عادی‪ ،‬اصل بر این است که نهاد همۀ جملهها در ابتدا و فعل در پایان‬
‫قرار گیرد و سایر اجزای جمله‪ ،‬مانند متمّم‪ ،‬مفعول و مسند در جایگاه معمول خود طبق زبان معیار واقع شوند‪.‬‬
‫‪ ‬نمونهای از کاربرد شیوۀ بالغی را در متن درس بیابید و آن را توضیح دهید‪.‬‬
‫‪ ‬تجلّی هستی است جان کندن من ‪ ‬تقدّم مسند و فعل بر نهاد ‪ ‬جان کندن من‪ ،‬تجلّی هستی است‪.‬‬
‫‪ ‬بتازد به نیرنگ تو‪ ،‬توسن من ‪ ‬تقدّم فعل بر نهاد و متمّم ‪ ‬توسن من‪ ،‬به نیرنگ تو بتازد‪.‬‬
‫‪3‬‬
‫‪id: @arashyariiii / Link: @adabiatyari‬‬ ‫فارسی ‪ – 01‬چاپ ‪0011‬‬
‫قلمرو فکری‪:‬‬
‫‪ ‬در کدام بیت‪ ،‬بر مفهوم «یگانهپرستی» تأکید شده است؟‬
‫‪ ‬بیت نهم‪ :‬جز از جامِ توحید هرگز ننوشم ‪ /‬زنی گر به تیغِ ستم گردن من‬

‫‪ ‬مضمون بیتهای دوم و سوم را با سرودۀ زیر مقایسه کنید‪.‬‬


‫تا زَبَر خاکی ای درخت تنومند ‪ /‬مگسل از این آب و خاک ریشۀ پیوند (*زَبَر‪ :‬باال‪ ،‬فوق‪ ،‬مقابلِ زیر) (*مگسل‪ :‬جدا مشو‪ ،‬رها مکن)‬
‫‪ ‬هر سه بیت مفهوم وطندوستی‪ ،‬میهنپرستی و فداکاری در راه وطن را بیان میکنند‪.‬‬

‫‪‬در کدام بیت‪ ،‬به مفهوم آیۀشریفۀ«وَ التَحْسَبَنَّالَّذینَ قُتِلُواْ فِی سَبیلِاهللِ أمْوَاتاً بَلْ أحْیَاء عِندَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ»اشاره شدهاست؟‬
‫‪ ‬بیت چهارم‪ :‬من ایرانیام آرمانم شهادت ‪ /‬تجلّیِ هستیاست جانکندن من‬

‫روانخوانی‪ :‬شیرزنان ایران‬


‫متن تقریظ حضرت آیتاهلل خامنهای‪ ،‬رهبر معظّم انقالب اسالمی‪ ،‬بر کتاب «من زندهام»‪:‬‬
‫کتاب را با احساس دوگانۀ اندوه و افتخار و گاه از پشت پردۀ اشک خواندم و بر آن صبر و همّت و پاکی و صفا و بر این‬
‫هنرمندی در مجسّمکردن زیباییها و رنجها و شادیها آفرین گفتم‪ .‬گنجینۀ یادها و خاطرههای مجاهدان و آزادگان‪،‬‬
‫ذخیرۀ عظیم و ارزشمندی است که تاریخ را پربار و درسها و آموختنیها را پرشمار میکند‪ .‬خدمت بزرگی است آنها را‬
‫از ذهنها و حافظهها بیرونکشیدن و به قلم و هنر و نمایش سپردن‪.‬‬
‫این نیز از نوشتههایی است که ترجمهاش الزم است‪ .‬به چهار بانوی قهرمان این کتاب و بهویژه نویسنده و راوی هنرمند آن‬
‫‪1392 / 7 / 5‬‬ ‫سالم میفرستم‪.‬‬
‫قلمرو زبانی‪* :‬تقریظ‪ :‬مطلبی ستایشآمیز دربارۀ کتاب‪ ،‬نوشته و مانند آنها‪.‬‬
‫قلمرو ادبی‪ :‬پردۀ اشک – گنجینۀ یادها – گنجینۀ خاطرهها‪ :‬اضافۀ تشبیهی ‪ /‬به قلم سپردن‪ :‬کنایه از نوشتن‪.‬‬
‫ابتدا باید مجروحانی را که واردِ بخش فوریتهای پزشکی (اورژانس) میشدند‪ ،‬شناسایی‪ ،‬و بعد مشخّصاتشان را ثبت میکردم‪.‬‬
‫برای اینکار‪ ،‬لباسهای مجروحان را با قیچی از تنشان بیرون میآوردم تا آمادۀ شستوشو و رسیدگی شوند‪.‬‬
‫بیمارستان به همه چیز شبیه بود‪ ،‬جز بیمارستان؛ غلغله بود‪ .‬ازدحام مردم برای اهدای خون و کمکرسانی‪ ،‬همۀ کارکنان‬
‫بیمارستان را کالفه کرده بود و نظم بیمارستان از دست رئیس و مدیر و پرستاران و نگهبان‪ ،‬خارج شده بود‪ .‬صدای زوزۀ‬
‫آمبوالنسها و صدای هشدار حملۀ هوایی‪ ،‬در هم آمیخته بود‪.‬‬
‫قلمرو زبانی‪ :‬اورژانس‪ :‬فوریت‪ ،‬ضرورت‪ ،‬بخش فوریتهای پزشکی در بیمارستان ‪ /‬ازدحام‪ :‬شلوغی ‪ /‬کالفه‪ :‬پریشان‪.‬‬
‫قطع برق‪ ،‬هنگام حملۀ هوایی‪ ،‬بیمارستان را ناچار به استفاده از برق اضطراری میکرد‪ .‬تختها کفاف مجروحان را نمیداد‪.‬‬
‫حتّی فرصت نمیشد جنازۀ شهدا را به سردخانه منتقل کنند‪ .‬حتماً باید باالی سر افراد میرفتی تا تشخیص میدادی زندهاند‬
‫یا مرده‪ .‬گورستان شهر‪ ،‬گنجایش این همه جنازه را نداشت‪ .‬حتّی برای بردن اجساد‪ ،‬ماشین نداشتیم و آمبوالنسها‬
‫ترجیح میدادند مجروحان را جابهجا کنند‪.‬‬
‫قلمرو زبانی‪* :‬کِفاف‪ :‬به اندازه کافی‪ ،‬آن اندازه روزی که انسان را بس باشد‪.‬‬
‫قلمرو ادبی‪ :‬بیمارستان‪ :‬مجاز از مسﺆوالن بیمارستان ‪ /‬آمبوالنس‪ :‬مجاز از رانندۀ آمبوالنس‪.‬‬
‫از زمین و آسمان‪ ،‬مرگ بر شهر میبارید‪ .‬کودکانی که مادرهایشان را در بمباران از دست داده بودند‪ ،‬سرگردان و تنها در شهر‪،‬‬
‫رها شده بودند‪.‬‬
‫با خودم گفتم‪ :‬جنگ‪ ،‬مسئلۀ ریاضی نیست که دربارهاش فکر کنی و بعد حلّش کنی؛ جنگ اصالً منطقی ندارد که با منطق‬
‫بخواهی با آن کنار بیایی‪ .‬جنگ‪ ،‬کتاب نیست که آن را بخوانی‪ .‬جنگ‪ ،‬جنگ است‪ .‬جنگ‪ ،‬حقیقتی است که تا آن را نبینی‪،‬‬
‫درکش نمیکنی‪.‬‬
‫‪4‬‬
‫‪id: @arashyariiii / Link: @adabiatyari‬‬ ‫فارسی ‪ – 01‬چاپ ‪0011‬‬
‫کمکم به تابلوی راهنمای ‪ 12‬کیلومتری آبادان نزدیک میشدیم‪ .‬چند نفر سرباز در کنار جاده‪ ،‬زیر لولههای نفت به حالت‬
‫سینهخیز‪ ،‬دراز کشیده بودند و چند خودروی خودی متوقّفشده‪ ،‬توجّهم را جلب کرد‪.‬‬
‫ناگهان خودروی ما با صدای انفجار مهیبی متوقّف شد‪ .‬نمیتوانستیم هیچ حرفی بزنیم‪.‬‬
‫قلمرو زبانی‪* :‬مَهیب‪ :‬ترسناک‪ ،‬ترسآور‪ ،‬هولناک‪.‬‬
‫قلمرو ادبی‪ :‬زمین و آسمان‪ :‬مجاز از همهجا‪/‬شهر‪ :‬مجاز از مردم شهر‪/‬باریدن مرگ‪ :‬استعارۀ مکنیه‪/‬از دستدادن‪ :‬کنایهاز محرومشدن و نداشتن‬
‫از راننده پرسیدم‪ :‬چی شد؟‬
‫گفت‪ :‬نمیدانم‪ ،‬مثل این که اسیر شدیم‪.‬‬
‫‪ -‬اسیر کی شدیم؟‬
‫‪ -‬اسیر عراقیها‪.‬‬
‫‪ -‬اینجا مگه آبادان نیست؟ تو ما را دادی دست عراقیها؟‬
‫‪ -‬اهلل اکبر‪ ،‬خواهر! همه با هم اسیر شدیم‪.‬‬
‫در این هنگام‪ ،‬سربازهای عراقی سریع خودشان را به ماشین ما رساندند‪ .‬من کنار پنجره‪ ،‬بیحرکت نشستهبودم؛ امّا آنها‬
‫شیشۀ ماشین را با قنداق شکستند‪.‬‬
‫وقتی پیاده شدیم‪ ،‬مثل مور و ملخ از کمینگاههای خود درآمدند و دور ماشین جمع شدند و راننده و سرنشین را مثل‬
‫کیسۀ شن به پایین جاده پرتاب کردند‪.‬‬
‫دستهایم را روی لباسهایم کشیدم‪ .‬مقنعهام را تکاندم‪ .‬به جیبهایم اشاره کردند‪ .‬آستر جیبهایم را بیرون کشیدم‪.‬‬
‫وقتی دستهایم را از جیبم درآوردم‪ ،‬درحالیکه حکم مأموریتم را در یک مشتم پنهان کردهبودم‪ ،‬شروع به تکاندن جیبم کردم‪.‬‬
‫افسر عراقی متوجّه کاغذها شده و اشاره کرد‪« :‬مشتت را باز کن»‪ .‬با خندهای زیرکانه‪ ،‬انگار که به کشف بزرگی رسیدهاست‪،‬‬
‫هر دو کاغذ را از من گرفت و مترجم را صدا کرد‪.‬‬
‫قلمرو زبانی‪ :‬قنداق‪ :‬قسمت چوبی ته تفنگ ‪ /‬مقنعه‪ :‬نوعی روسری زنانه ‪ /‬مترجم‪ :‬ترجمهکننده‪.‬‬
‫قلمرو ادبی‪ :‬اهلل اکبر‪ :‬کنایه از شگفتزدگی و تعجّب ‪ /‬عراقیها مانند مور و ملخ‪ :‬تشبیه ‪ /‬راننده و سرنشین مانند کیسۀ شن‪ :‬تشبیه‪.‬‬
‫مترجم خواند‪ :‬خانم معصومه آباد؛ نمایندۀ فرماندار آبادان‪.‬‬
‫مأموریت‪ :‬انتقال بچّههای پرورشگاه به شیراز‪.‬‬
‫فکر کردند یکی از مهرههای مهمّ نظامی ایران را به دام انداختهاند‪ .‬درحالیکه از خوشحالی در پوست خود نمیگنجیدند‪،‬‬
‫پشت سر هم به عربی جمالتی میگفتند و من با کنجکاوی حرکات و حرفهای آنها را گوش میدادم و دور و برم را میپاییدم‬
‫اما هرچه بیشتر گوش میدادم‪ ،‬کمتر میفهمیدم‪ .‬کلمۀ «بَناتُالخمینی» و «ژنرال» را در هر جمله و عبارتی میشنیدم‪ .‬بالفاصله‪،‬‬
‫بیسیم زدند و خبر را ارسال کردند‪.‬‬
‫قلمرو زبانی‪ :‬مهره‪ :‬شخص مهم و تأثیرگذار ‪* /‬بناتالخمینی‪ :‬دختران امام خمینی (قُدَّسَ سِرُّهُ) ‪ /‬ژنرال‪ :‬یکی از درجههای نظامی‪ ،‬سرتیپ‪.‬‬
‫قلمرو ادبی‪ :‬در پوست خود نگنجیدن‪ :‬کنایه از شادی و خوشحالی بسیار زیاد‪.‬‬
‫از مترجم پرسیدم‪ :‬چی داره میگه؟‬
‫گفت‪ :‬میگه ما دو ژنرال زن ایرانی را اسیر کردهایم‪.‬‬
‫گفتم‪ :‬ما مددکار هالل احمریم‪.‬‬
‫ترجمه کرد و افسر عراقی گفت‪« :‬زنهای ایرانی از مردهای ایرانی خطرناکترند‪».‬‬
‫از اینکه دو دختر ایرانی در نظر آنها اینقدر خطرآفرین بودند‪ ،‬احساس غرور و استقامت بیشتری کردم‪ .‬یاد روزهایی افتادم که‬
‫میخواستم خدا امتحانم کند‪ .‬باورم نمیشد که امتحان من اسارت باشد‪.‬‬
‫‪5‬‬
‫‪id: @arashyariiii / Link: @adabiatyari‬‬ ‫فارسی ‪ – 01‬چاپ ‪0011‬‬
‫برادرهایم را میدیدم که دستبسته و اسیرند‪ .‬نمیخواستم جلوی دشمن‪ ،‬ضعف نشان دهم‪ .‬عنوان بِنتُالخمینی و ژنرال به من‬
‫جسارت و جرئت بیشتری میداد‪ ،‬امّا از سرنوشت مبهمی که پیش رویم بود‪ ،‬میترسیدم‪.‬‬
‫صبحدم بیست و چهارم مهر‪ ،‬همزمان شد با سروصدای خودروهای بعثی و هجوم دوبارۀ گروه گروه نیروهایی که از شمال‬
‫خرّمشهر به سمت همین جاده سرازیر بودند‪ .‬من و مریم را به گودالی انتقال دادند‪.‬‬
‫تعدادمان ساعت به ساعت بیشتر میشد‪ .‬ساعت ده صبح جوانی با قامتی باریک و بلند و محاسنی قهوهای مثل تیری که از دور‬
‫شلیک شود‪ ،‬به جمع ما پرتاب شد‪ .‬پنجاه رأس گوسفند با صدای زنگولههایشان او را همراهی میکردند و عراقیها گوسفندها‬
‫را هم با او داخل گودال کردند‪.‬‬
‫بههرطرف که سر میچرخاندیم‪،‬صورت گوسفندها تویصورتمان بود و رویدستوپایمان فضلهمیریختندویکسر بعبعمیکردند‪.‬‬
‫قلمرو زبانی‪ :‬مددکار‪ :‬یاریگر‪ ،‬عنوان اعضای هالل احمر ‪* /‬جسارت‪ :‬دلیری‪ ،‬بیباکی و گستاخی ‪* /‬بعث‪ :‬حزب سیاسی که صدّام حسین‪،‬‬
‫رئیس جمهور پیشین عراق‪ ،‬رهبری آن را بر عهده داشت ‪ /‬محاسن‪ :‬ریش ‪ /‬فضله‪ :‬مدفوع‪ ،‬سرگین‪.‬‬
‫هر گوسفندی که سر و صدا میکرد‪ ،‬به محض اینکه آن جوان‪ ،‬دستی به سرش میکشید‪ ،‬آرام میشد‪ .‬یکی از برادرهای سپاهِ‬
‫امیدیه از او پرسید‪« :‬اسمت چیه برادر؟ شغلت چیه؟»‬
‫با سادگی و صداقت تمام گفت‪ :‬اسمم «عزیز» است و چوپانم‪ .‬کاشی هستم‪ .‬دیروز از کاشان راه افتادم‪ .‬توی والیتمان هرکی‬
‫دوست داشت‪ ،‬چندتا گوسفند برای سالمتی رزمندهها به جبهه هدیه کرده‪ .‬من تو مسیر آبادان بودم که گیر افتادم‪.‬‬
‫ما را از گروه جدا کردند و سوار ماشین شدیم‪ ،‬امّا هر دو ترجیح میدادیم بین گوسفندها باشیم نه بین گرگها!‬
‫قلمرو زبانی‪ :‬صداقت‪ :‬راستی ‪ /‬کاشی‪ :‬کاشانی‪ ،‬اهل کاشان ‪ /‬والیت‪ :‬آبادی‪.‬‬
‫قلمرو ادبی‪ :‬گرگها‪ :‬استعاره از عراقیها ‪ /‬گوسفند و گرگ‪ :‬تضاد و تناسب‪.‬‬
‫صبح روز بعد با صدای همهمۀ بیرون‪ ،‬سراسیمه بلند شدیم و برای اینکه از اخبار جدید مطّلع شویم از پشت پنجره‪ ،‬بیرون را‬
‫نگاه کردیم‪.‬‬
‫کامیون پُر از اسیران ایرانی از نظامی گرفته تا غیرنظامی و پیر و جوان را وارد زندان کردند‪.‬‬
‫یک نفر به آرامی گفت‪ :‬این چه تقدیر و مصلحتی بود؟ ما آمده بودیم بجنگیم تا در راه خدا کشته شویم‪ ،‬آنوقت نجنگیده‬
‫اسیر شدیم‪ .‬یعنی خدا اینجا نشستن و کتکخوردن را از ما قبول میکند؟‬
‫از من پرسیدند‪ :‬کی به کربال آمدید؟‬
‫گفتم‪ :‬اینجا که کربال نیست‪ ،‬تَنومه است‪.‬‬
‫قلمرو زبانی‪:‬سراسیمه‪ :‬سرگردان ‪ /‬مطّلع‪ :‬آگاه ‪ /‬تقدیر‪ :‬سرنوشت ‪* /‬مصلحت‪ :‬آنچه که سبب خیر و صالح انسان باشد‪ /‬تنومه‪ :‬شهری در عراق‬
‫گفت‪ :‬چرا‪ ،‬این راه و این تقدیر‪ ،‬عین کربالست‪ .‬عشق به کربال و سیّدالشّهدا شما را به عراق کشانده است‪.‬‬
‫از طلبهای که نزدیکتر بود پرسیدم‪« :‬برادران مجروح اینجا نیستند؟» گفت‪« :‬نه خواهر‪ ،‬اینجا سالمها را مجروح میکنند‪».‬‬
‫بچهها را نوبتی و از روی مالک و معیار خودشان انتخاب میکردند و آنها را به اتاق شکنجه روانه میکردند‪ .‬روی هرکس انگشت‬
‫حَرَسالخمینی (پاسدار) میگذاشتند‪ ،‬او را با پای خودش میبردند‪ ،‬امّا روی چهار دست و پا و با چهرهای خونین و مالین‬
‫برمیگرداندند که اصالً قابل شناسایی نبود‪.‬‬
‫قلمرو زبانی‪* :‬مالک‪ :‬اصل هر چیز‪ ،‬معیار‪ ،‬ابزار سنجش ‪* /‬معیار‪ :‬مقیاس‪ ،‬اندازه‪.‬‬
‫بچّهها برای اینکه این فضای ظالمانه و دلخراش را قابل تحمّل کنند‪ ،‬همهچیز را به خنده و شوخی گرفته بودند‪ .‬مینشستند‬
‫توی صف کتکخوری‪ ،‬امّا اسمش را گذاشته بودند هواخوری‪ .‬لباسهای ضخیم و آستین بلند را چندتایی تن همدیگر میکردند‬
‫که شدّت ضربات کابلها را کمتر احساس کنند‪.‬‬
‫دیوارها تنها شریک و تکیهگاهِ درد و رنج ما بودند؛ دیوارهایی که تعداد کاشی قهوهایرنگ آنها را دانهدانه شمرده بودم‪.‬‬
‫دیوارهایی که دیگر همۀ سایهروشنهایشان را میشناختیم‪ .‬گویی در و دیوار‪ ،‬بخشی از دارایی ما بود که با ما جابهجا میشد؛‬
‫‪6‬‬
‫‪id: @arashyariiii / Link: @adabiatyari‬‬ ‫فارسی ‪ – 01‬چاپ ‪0011‬‬
‫اما دیوارهای سلول شمارۀ سیزده برای ما آشناتر و جذّابتر بود‪ .‬هر کاشی‪ ،‬یادگاری از یک عزیز در قاب بود‪ .‬یادگاریها با‬
‫جسم تیزی‪ ،‬هنرمندانه با شعری لطیف و سوزناک‪ ،‬روی دیوار حک شده بود‪ .‬روی یکی از کاشیها نوشته شده بود‪:‬‬
‫قلمرو ادبی‪ :‬شریک بودن برای دیوار‪ :‬تشخیص و استعاره ‪ /‬در و دیوار مانند دارایی‪ :‬تشبیه ‪ /‬شعری لطیف و سوزناک‪ :‬حسآمیزی‪.‬‬
‫تا باد بَرَد سوی وطن بوی تنم را»‬ ‫«تابوت مرا جای بلندی بگذارید‬
‫قلمرو زبانی‪ :‬بیت‪ :‬دو جمله ‪ /‬تابوت و بوی‪ :‬نقش مفعول ‪ /‬باد‪ :‬نقش نهاد ‪ /‬تن و «‪َ-‬م» در تنم‪ :‬نقش مضافٌالیه‪.‬‬
‫در شهریور ‪ 1361‬دومین دیدارمان با هیئت صلیب سرخ انجام شد‪ .‬با آمدن این هیئت شور و هیجان زیادی در اردوگاه به راه‬
‫میافتاد و فضای اردوگاه پر از پرندههای کاغذی میشد‪ .‬اُسرا با این پرندههای کاغذی چند ساعتی را به سرزمین مادری‬
‫سفر میکردند و همه در حال و هوای دیگری سیر میکردند‪.‬‬
‫رئیس هیئت صلیب سرخ گفت‪« :‬ما از خانوادههایتان برای شما نامه آوردهایم‪ .‬شما میتوانید پایین همین نامهها پاسختان را‬
‫بنویسید‪ .‬در هر نامه‪ ،‬بیشتر از بیست و دو کلمه ننویسید؛ فقط با خانواده احوالپرسی کنید‪».‬‬
‫من هم‪ ،‬تمام حواسم به نامهها بود که یکباره‪ ،‬چشمم به تکیهکالم پدرم که صدایم میکرد «نور دیده»‪ ،‬روشن شد‪ .‬دیگر توضیح‬
‫و ترجمه را نه میشنیدم‪ ،‬نه میفهمیدم‪ .‬بیاختیار‪ ،‬سرم را جلو و جلوتر و چشمانم را ریز میکردم تا مطمئن شوم درست‬
‫میبینم و درست میخوانم‪ .‬وقتی فهمید نامهای که روی دیگر نامههاست‪ ،‬مال من است‪ ،‬آن را به سمتم گرفت‪ .‬نامه را گرفتم و‬
‫بوسیدم؛ گرمای دستانش را روی کاغذ نامه حس میکردم‪ .‬به ردِّ قطرات اشک که هنگام نوشتن از چشمانش‪ ،‬روی نامه‬
‫چکیده بود‪ ،‬دست میکشیدم‪ .‬نامه بوی پدرم را میداد؛ بوی اسطورۀ زندگیام را؛ بوی مهربانی و عشق میداد‪ .‬تمام کلماتی را‬
‫که پدرم با دستان لرزان نوشته بود‪ ،‬مثل شربتی خنک و گوارا نوشیدم و کلمه به کلمه خواندم‪:‬‬
‫قلمرو زبانی‪* :‬هیئت‪ :‬گروه‪ ،‬دسته‪ ،‬انجمن ‪* /‬اُسرا‪ :‬جمع اسیر‪ ،‬گرفتاران‪ ،‬دستگیرشدگان ‪* /‬اسطوره‪ :‬سخنان یا اشخاص و آثاری که مربوط‬
‫به موجودات یا رویدادهای فوق طبیعی روزگار باستان است و ریشه در باورها و اعتقادات مردم روزگار کهن دارد‪.‬‬
‫قلمرو ادبی‪ :‬پرندههای کاغذی‪ :‬استعاره از نامهها ‪ /‬نور دیده‪ :‬استعاره از فرزند ‪ /‬اسطوره‪ :‬استعاره از پدر نویسنده ‪/‬‬
‫بوی مهربانی – بوی عشق‪ :‬حسآمیزی ‪ /‬کلمات مانند شربت‪ :‬تشبیه‪.‬‬
‫«نور دیده کجایی؟ از کجا باور کنم تویی تا سالمت کنم‪ .‬همهجا را گشتم‪ .‬سراغ تو را از هرکسی گرفتم‪ .‬به خدا میسپارمت تا‬
‫همیشه زنده باشی»‪.‬‬
‫خدای من! این نامهای است که پدر با دستان مهربانش برای من نوشته است؟! باور کردنی نبود‪. ...‬‬
‫زمان آمارگیری لعنتی‪ ،‬برادرها را در گرمای پنجاه درجه که خورشید وسط آسمان بود‪ ،‬روی دو پا مینشاندند و آنها را با‬
‫ضربههای کابل میشمردند‪ .‬ضربهها با شدّت هرچه تمامتر بر بدنهای استخوانیشان فرود میآمد‪ .‬این نمایش مرگبار که هفتهای‬
‫سه بار به مدّت یکساعت به طول میانجامید‪ ،‬به پنج نوبت در هفته تبدیل شده بود‪.‬‬
‫اینبار‪ ،‬زیر بغل برادران مجروح و معلول را گرفته‪ ،‬آنها را هم بیرون میکشیدند و چند نفر دیگر از اُسرای سالخورده و قدخمیده‬
‫هم در جمع آنها نشسته بودند‪ .‬فرمانده اردوگاه در حالی که چند سرباز کابل به دست‪ ،‬دور او را گرفته بودند و یک تکه برگه را‬
‫که بر آن عبارت «لَعنُ عَلَیالصّدام» نوشته شده بود‪ ،‬همراه با فحش و ناسزاهایی که همیشه ورد زبانش بود‪ ،‬به بچّهها نشانمیداد‪.‬‬
‫پیدا بود که این برگۀ ساختگی‪ ،‬بهانهای برای اذیت و آزار بچههاست‪ .‬بعضی از مجروحان و پیرمردها خود را کامالً آمادۀ شلّاق‬
‫کرده بودند و در هوای داغ اردوگاه «اَألنبار» کاله و لباس گرم پوشیده بودند؛ امّا آنها با وقاحت همۀ کالهها و لباسها را از تنشان‬
‫بیرون کشیدند‪ .‬هر لحظه به تعداد سربازها اضافه میشد‪ .‬فرماندۀ اردوگاه کفشش را به جلو دهان برادرها میبرد که آن را با‬
‫دندان نگهدارند تا نتوانند ناله کنند‪ .‬اگر کسی در حین شلّاقخوردن‪ ،‬فریاد میزد‪ ،‬ضربهها شدّت بیشتری میگرفت‪.‬‬
‫خدا را به مقدّسات عالم قسم میدادیم‪ ،‬همانطور که آتش را بر حضرت ابراهیم (ع) سرد کرد‪ ،‬شدّت این ضربهها را بگیرد و‬
‫این عذاب را بر آنان آسان سازد‪.‬‬
‫‪7‬‬
‫‪id: @arashyariiii / Link: @adabiatyari‬‬ ‫فارسی ‪ – 01‬چاپ ‪0011‬‬
‫قلمرو زبانی‪ :‬لعنعلیالصدام‪ :‬نفرین بر صدام ‪* /‬معلول‪ :‬کسی که عضو یا اندامهایی از بدنش آسیب دیده است ‪* /‬وِقاحت‪ :‬بیشرمی‪ ،‬بیحیایی‪.‬‬
‫قلمرو ادبی‪ :‬سالخورده و قدخمیده‪ :‬کنایه از پیر ‪ /‬همانطور که آتش را بر حضرت ابراهیم(ع) سرد کرد‪ :‬تلمیح به داستان حضرت ابراهیم(ع)‬
‫در یکی از روزها که مأموران صلیب سرخ آمده بودند‪ ،‬نامه و عکسی از پدرم برایم آوردند که وقتی به آن نگاه میکردم‪،‬‬
‫در نگاهش نشانی از خودم مییافتم‪.‬‬
‫تمام توش و توان ما در دوران اسارت‪ ،‬ضربان قلب و سوی چشم ما‪ ،‬به خطوط و سطور این کاغذها و کلمات و نوشتهها بستهبود‪.‬‬
‫با کلمات این نامهها راه میرفتیم و حرف میزدیم و میخوابیدیم و زندگی میکردیم‪ .‬کلمات‪ ،‬آنقدر قدرت داشتند که هم‬
‫جان میدادند و هم جان میگرفتند‪ .‬کلمات هم‪ ،‬صدا و هم نگاه داشتند و میتوانستند ما را آرام یا متالطم کنند و آنجا بود که‬
‫معجزۀ کلمه را دریافتم و فهمیدم چرا معجزۀ پیامبر ما کلمه و کتاب بود‪ .‬دریافتم خمیرمایۀ آدمی‪ ،‬کلمه است‪ .‬فقط افسوس که‬
‫اجازه نداشتیم بیش از شش خط یا بیست و چند کلمه بنویسیم‪ .‬امّا من بیمالحظه‪ ،‬کاغذ را سیاه میکردم و میدانستم‬
‫این کلمات در جان مادر و پدر و برادر و خواهرانم ریخته میشود و آنها با این کلمات زندگی میکنند؛ پس هرچه بیشتر‪ ،‬بهتر‪.‬‬
‫چقدر سرگرم این کلمات میشدیم؛ سهم ما دو برگه کاغذ بود و باید در همان دو کاغذ همهچیز را برای همه مینوشتیم‪.‬‬
‫قلمرو زبانی‪* :‬توش‪ :‬توشه و اندوخته‪ ،‬توانایی تحمّل سنگینی یا فشار‪/‬سو‪ :‬روشنی‪ ،‬توان بینایی‪/‬متالطم‪ :‬برهمخورنده‪ ،‬آشفته‪/‬خمیرمایه‪ :‬اصل‬
‫قلمرو ادبی‪ :‬ریختهشدن کلمات‪ :‬استعارۀ مکنیه‪.‬‬
‫چگونه میتوانم از روزهایی بگذرم که هر لحظهاش یک مرگ بود و هر شب بر جنازۀ خودم شیون میکردم و صبح میدیدم‬
‫زندهام و دوباره باید خود را آمادۀ مرگ کنم!‬
‫اگر چه این رنج‪ ،‬مرا ساخته و گداخته کرده است‪ ،‬اصالً حاضر نیستم یکقدم از خودم عقبنشینی کنم؛ حتّی اگر دشمن‬
‫از خاکم عقبنشینی کرده باشد‪.‬‬
‫به خودم قول دادم‪ ،‬هیچوقت درد و رنج خود و لحظههای انتظار طاقتفرسای خانوادۀ بزرگ اسیران درد کشیده را‬
‫فراموش نکنم‪ .‬اگر فراموش کنیم و دچار غفلت شویم؛ دوباره هم گَزیده میشویم‪ .‬تاریخ کشورمان سرشار از خاطراتی است که‬
‫یک نسل به فراموشی سپرده و تاوانِ آن فراموشی را نسل دیگری پرداخته است‪.‬‬
‫قلمرو زبانی‪* :‬طاقتفرسا‪ :‬خستهکننده ‪* /‬تاوان‪ :‬زیان یا آسیبی که شخص بهخاطر خطاکاری‪ ،‬بیتوجّهی یا آسیبرساندن به دیگران ببیند‪.‬‬
‫قلمرو ادبی‪ :‬لحظهها مانند مرگ‪ :‬تشبیه ‪ /‬خود‪ :‬مجاز از اعتقادات خود ‪ /‬بر جنازۀ خود شیون کردن‪ :‬کنایه از سختی و طاقتفرسایی زندگی‪/‬‬
‫گَزیدهشدن‪ :‬کنایهاز آسیبدیدن ‪ /‬ساخته و گداختهکردن‪ :‬کنایهاز باتجربهکردن ‪ /‬از خود عقبنشینیکردن‪ :‬کنایهاز صرف نظرکردن از اعتقادات‬
‫یاد یک نامۀ تاریخی افتادم که در آن‪ ،‬یکی از سرداران و دالوران وطن نوشته بود‪« :‬هر کرکسی بدون اجازه از بام میهن ما‬
‫بگذرد‪ ،‬باید پَرهایش را به تربیتشدگان نسل ما باج دهد‪».‬‬
‫از اینکه توانسته بودم با رنج چهارسالۀ اسارتم‪ ،‬یک پَر کرکس را بکنم‪ ،‬خوشحالم‪.‬‬
‫قلمرو زبانی‪* :‬کرکس‪ :‬پرندهای از ردۀ الشخورها‪.‬‬
‫قلمرو ادبی‪ :‬کرکس‪ :‬استعاره از دشمن ‪ /‬بام میهن‪ :‬اضافۀ استعاری ‪ /‬باج دادن پر‪ :‬کنایه از تسلیمشدن و آسیبدیدن ‪/‬‬
‫پر کرکس را کندن‪ :‬کنایه از آسیبزدن به دشمن‪.‬‬

‫درک و دریافت‬
‫‪ ‬به اعتقاد شما چگونه میتوان از ایثارگری آزادگان و جانبازان تجلیل کرد؟‬
‫‪ ‬با تکریم و بزرگداشت آنان و نیز پیروی از راه و عقیدۀ آنها و همچنین انتقال ارزشهای واالی آنان به نسل بعد‪.‬‬

‫‪ ‬ثبت خاطرات دورۀ جنگ‪ ،‬چه نقشی در حفظ ارزشهای انقالب اسالمی داشته است؟‬
‫‪ ‬نقش مهمّی در حفظ ارزشهای انقالب اسالمی دارد؛ زیرا باعث میشود میراث گرانبهای دوران دفاع مقدّس حفظ‬
‫شود و نسلهای بعدی نیز با این گنجینهها آشنا شوند و پیوندی عمیق با آن برقرار کنند‪.‬‬

You might also like