You are on page 1of 20

ADVANCE BRAVELY @BOY_LOVES

1
ADVANCE BRAVELY @BOY_LOVES

NAME:
ADVANCE BRAVELY

AUTHOR:
CHAI JIDAN

@boy_loves

2
‫‪ADVANCE BRAVELY‬‬ ‫‪@BOY_LOVES‬‬

‫‪EP: 024‬‬

‫"درگیری داخلی"‬

‫تو اولین روز سال نوی قمری‪ ،‬هر خانواده ای برای صرف شام‪ ،‬سالی یه بار دور‬

‫میز جمع میشدن‪ ،‬اما خونه شیایائو خالی و ساکت بود‪ .‬خانواده شیا هرسال‬

‫طبق سنت های خانوادگیشون ده ها نفر رو برای یه مهمانی بزرگ دعوت می‬

‫کردن‪ ،‬اما امروز شیا رن زونگ تنها کسی بود که توی مهمونی خونه اونا‬

‫شرکت می کرد‪ .‬مادر شیا اصرار داشت که توی خونه بمونن‪ ،‬پس شیایائو برای‬

‫موندن با اون مشکلی ندید‪.‬‬

‫"مامان‪ ،‬چرا بیرون نمیری تا جشن بگیری؟"‬

‫مادر شیا جواب داد‪" :‬خیلی پر سر و صداست‪".‬‬

‫شیایائو هیچ وقت از اون مدل آدم هایی نبود که جاهای شلوغ و دوست‬

‫داشته باشه‪ ،‬مخصوصا توی دو سال گذشته‪ ،‬هر موقع که با شخص بزرگی‬

‫‪3‬‬
‫‪ADVANCE BRAVELY‬‬ ‫‪@BOY_LOVES‬‬

‫ملاقات می کرد‪ ،‬اونا همیشه ازش درباره زندگی خصوصیش می پرسیدن‪.‬‬

‫چطور می تونست جواب بده؟ فقط باید بگه که شوهر داره و دفعه بعدی‬

‫شریک خودشو دعوت می کنه؟ نه! اونا احتمالاً در نهایت با یه حمله قلبی‬

‫میمردن!‬

‫"من الان از صداها می ترسم‪ ،‬ممکنه که افسردگی داشته باشم‪ ".‬مادر شیا‬

‫آهی کشید‪.‬‬

‫شیایائو فکر کرد؛ تو؟ از سر و صدا می ترسی؟ الان داری چاخان می کنی‪ .‬وقتی‬
‫زمین و جارو می کنی همیشه تلویزیون و روشن میذاری‪ .‬صدای جر و بحث و‬
‫دعوای همسایه هام خیلی بلنده‪ ،‬اما من هیچ وقت ندیدم که ازش ناراحت‬
‫شی!‬

‫"زیاد نگران نباش مامان‪ ".‬شیایائو سبزیجات رو توی کاسه مادرش ریخت‪.‬‬

‫مادر شیا غرغر کرد‪" ،‬من قبلا خیلی نگران بودم‪ ،‬برای همینه که شماها از‬

‫موقعیت سوء استفاده کردین‪".‬‬

‫شیایائو سرش و پایین انداخت و به غذا خوردن ادامه داد‪.‬‬

‫‪4‬‬
‫‪ADVANCE BRAVELY‬‬ ‫‪@BOY_LOVES‬‬

‫مادر شیا مدتی به اون خیره شد و به این فکر کرد که شیایائو توی دو روز‬

‫گذشته رفتار خوبی داشته‪ .‬به نظر میومد از موقع ترخیصش از بیمارستان با‬

‫یوان زونگ تماس نگرفته‪ .‬اون حتی بهش توی برداشتن هر چیزی هم کمک‬

‫کرده‪ .‬توی گذشته اون هیچ وقت حتی یه سرسوزن بهش کمک نمی کرد‪ .‬در‬

‫کمال تعجب‪ ،‬اون حتی یه مشت کوفته درست کرد که در مقایسه با پسر‬

‫آواره ای که به جای موندن توی خونه به تعطیلات می رفت‪ ،‬آرامش بیشتری‬

‫داشت‪.‬‬

‫شیا رن زونگ ساعت ‪ 11‬با ظاهر مست به خونه اومد‪ .‬به محض ورودش به‬

‫خونه اسم مادر شیا رو بلند صدا زد که این کارش اون زن رو ناراحت کرد‪.‬‬

‫پلکهاش پرید و به جای دیگه نگاه کرد‪.‬‬

‫"پسر‪ ...‬پسرم‪"...‬‬

‫شیا رن زونگ دوبار بلند داد زد اما هیچ کس جواب نداد‪ ،‬پس مستقیماً به‬

‫طرف در حموم شیایائو برخورد کرد و تو حین دوش گرفتن شیایائو رو مجبور‬

‫کرد بیرون بیاد‪" ،‬من یه چیز باید بهتون بگم‪ ...‬بیرون بیاین‪".‬‬

‫"بیخیال‪ ،‬بابا‪ ،‬حداقل می ذاری اول لباس هامو بپوشم؟"‬

‫‪5‬‬
‫‪ADVANCE BRAVELY‬‬ ‫‪@BOY_LOVES‬‬

‫"برو برو برو‪ ،‬عجله کن!"‬

‫سپس‪ ،‬شیایائو و شیا رن زونگ روی مبل توی اتاق نشیمن نشستن‪.‬‬

‫"پسرم‪ ،‬پدرت حرفی برای گفتن داره‪ .‬من و مادرت ازون دسته آدمای بی‬

‫منطقی نیستیم که چیزی نمی دونن‪ .‬رفتار اون پسر با تو‪ ،‬ما واقعاً قدر‬

‫مهربونیش رو می دونیم‪ .‬من می دونم که اون درستکار و انسان دوسته و‬

‫خصوصیات اخلاقی اون هم باعث افتخار است‪ ،‬اون واقعاً مثال مرد بودن‪"...‬‬

‫مادر شیا که درحال گوش دادن بود‪ ،‬عصبانی شد و بهش حمله کرد‪" ،‬با عقل‬

‫سلیم فکر می کنی یا مزخرف میگی؟ می تونی از این دست اون دست کردن‬

‫دست برداری و مستقیماً سر اصل مطلب بری؟"‬

‫شیا رن زونگ برای یه لحظه با تعجب به مادر شیا نگاه کرد‪" ،‬من گفتم تو می‬

‫تونی حرف بزنی؟ اینکار خیلی زشته‪".‬‬

‫با این فکر که شیا رن زونگ باید انقدر توی الکل غرق شده باشه که عقلشو از‬

‫دست داده‪ ،‬اونو نادیده گرفت و با صورت عصبانی به اتاقش برگشت‪.‬‬

‫شیا رن زونگ ادامه داد‪" :‬من مثل مادرت نیستم مادرت همیشه برای تموم‬

‫کردن کارها عجله داره و اگه یه کاری انجام نشه نمیتونه بخوابه‪ .‬من آدمیم‬
‫‪6‬‬
‫‪ADVANCE BRAVELY‬‬ ‫‪@BOY_LOVES‬‬

‫که پیوسته حرکت می کنم و قدم به قدم به اهدافم می رسم‪ .‬بزرگترین‬

‫پیروزی اونه که تعداد زیادی موفقیت های کوچک جمع بشه و یه سفر هزار‬

‫فرسنگی با قدم اول شروع می شه‪ .‬مشکل مادرت یه مشکل روانیه‪ ،‬نه یه‬

‫مشکل اخلاقیه‪ ،‬پس شلاق زدن کورکورانه بی فایده است‪ .‬مهمترین چیز‬

‫راهنمایی است‪".‬‬

‫شیایائو با تحسین از پدرش گفت‪" :‬بابا‪ ،‬من واقعا با شما موافقم‪ .‬بعضی از‬

‫مردم این مسئله رو یه مسئله اخلاقی می دونن و میگن که این مخالف‬

‫سیستم اخلاقی انسان که دو تا مرد با هم باشن این خلاف قانون طبیعت‬

‫است‪".‬‬

‫با این که شیا رن زونگ همین فکر رو توی سرش داشت‪ ،‬اما نمی تونست‬

‫اونو با صدای بلند بگه‪ ،‬مخصوصا بعد از شنیدن تعریف و تمجید پسرش‪ .‬البته‬

‫که تماشاگرها مهم تر از بازیگر بودن‪.‬‬

‫"می فهمم درسته؟ پس قبل از هر چیزی باید قضاوت بی طرف داشته باشیم‪.‬‬

‫این مرد خوبیه؟ هست! چرا هست؟ چون جون پسرمو نجات داد! باید برای‬

‫نجات جونش بهش مشکوک باشیم؟ نه! چرا؟ چون یه کلمه تشکر تنها چیزیه‬

‫که برای جبران خوبی ای که به ما کرد‪ ،‬احتیاج داشت‪".‬‬


‫‪7‬‬
‫‪ADVANCE BRAVELY‬‬ ‫‪@BOY_LOVES‬‬

‫شیایائو همچنان سر تکون می داد و تعریف میکرد‪" ،‬بابا‪ ،‬شما انقدر خوب‬

‫حرف می زنید که من الان اشکم درمیاد‪".‬‬

‫شیا رن زونگ به عنوان کسی که این سخنرانی رو برای اهداف آموزشی انجام‬

‫می داد‪ ،‬خیلی مغرور به نظر می رسید‪.‬‬

‫"برای همین‪ ،‬بابا یه کاری برات کرده!!! تصمیم سختی گرفتم!!! حدس بزن‬

‫چی؟"‬

‫شیایائو عمداً با شیا رن زونگ همکاری کرد و مغزشو به فکر فرو برد‪.‬‬

‫"دیگه بهش سخت نمی گیری؟"‬

‫شیا رن زونگ با تمسخر گفت‪" :‬فکر کن!"‬

‫شیایائو شگفت زده شد‪" ،‬می خواین هزینه های درمانش رو بدین؟"‬

‫"بیشتر فکر کن!"‬

‫شیایائو با ناباوری به شیا رن زونگ خیره شد و گفت‪" :‬هزینه های درمانیش‬

‫قبلاً پرداخت شده‪ ،‬می خواین یکم هزینه جبران خسارت بهش بدین؟"‬

‫شیا رن زونگ بالاخره تسلیم شد و دستش و تکون داد‪.‬‬

‫‪8‬‬
‫‪ADVANCE BRAVELY‬‬ ‫‪@BOY_LOVES‬‬

‫"اینا که چیز مهمی نیست! گوش کن‪ ،‬من نه تنها یه مبلغی رو برای جبران‬

‫بهش میدم‪ ،‬بلکه مشهورترین دکتر ارتوپد آمریکا رو هم برای درمان آسیب‬

‫پاش به اینجا دعوت می کنم!!"‬

‫با تموم کردن حرفش‪ ،‬چهره مغرورش بی حال شد‪ .‬اون منتظر تشویق و‬

‫تمجید شیایائو برای به دست آوردن نتایج غیر منتظره بود؛ بابا تو واقعاً عالی‬
‫هستی اما عضلات صورت شیایائو یخ زده بود‪.‬‬

‫شیایائو با احتیاط گفت‪" :‬بابا‪ ،‬اون‪ ...‬اون الان توی امریکا است‪".‬‬

‫"دوباره بگو؟"‬

‫"تاریخ عمل از قبل برای روز مادر تعیین شده‪".‬‬

‫یه عبارت پیچیده روی صورت پدر شیا نقش بست‪ ،‬اما اون نمی تونست به‬

‫همین راحتی تسلیم شه‪ ،‬پس شروع به پز دادن کرد‪" ،‬انجام این جراحی خیلی‬

‫دقیقه‪ ،‬نمی شه به دکترای معمولی رجوع کرد‪ ،‬مجبور شدم با یک متخصص‬

‫خاص تماس بگیرم‪"....‬‬

‫"دکتر نلئون منظورتونه؟" شیایائو پرسید‪.‬‬

‫‪9‬‬
‫‪ADVANCE BRAVELY‬‬ ‫‪@BOY_LOVES‬‬

‫صورت شیا رن زونگ حتی بیشتر تو هم رفت‪ .‬تلفن و برداشت و با پسر عموش‬

‫توی ایالات متحده تماس بین المللی گرفت‪.‬‬

‫"وانگ ون! می خواهم در مورد یه چیزی ازت بپرسم‪ .‬دکتری به اسم نلئون که‬

‫قبلاً بهم معرفی کردی‪ ،‬پذیرش موردهای دیگه رو متوقف نکرده؟"‬

‫از طرف دیگه وانگ ون شگفت زده شد‪" ،:‬اوه؟ پسرت اول بهم زنگ زد‪ ...‬آم‪...‬‬

‫توی روز دوشنبه؟ بعد تو باهام تماس گرفتی‪ ،‬فکر کردم هر دوتون در مورد یه‬

‫چیز حرف می زنید یا یه همچین چیزی‪".‬‬

‫شیا رن زونگ‪"...." :‬‬

‫"بابا‪ ،‬دفعه بعد که خواستی چیزی بگی‪ ،‬تندتر بگو‪ .‬خب پس اگه چیز دیگه ای‬

‫برای گفتن نیست‪ ...‬من برم بخوابم‪".‬‬

‫شیایائو به شونه شیا رن زونگ زد و با احتیاط از کنارش رفت‪.‬‬

‫با اینکه مادر شیا به اتاق خوابش برگشته بود‪ ،‬اما با استفاده از گوش های‬

‫تیزش به وضوح به اونا گوش می داد‪ .‬برخلاف شیا رن زونگ‪ ،‬مست نبود‪ .‬خیلی‬

‫عصبی بود که شنید شیا رن زونگ اون پسرو ول کرده‪ ،‬در رو هل داد تا بیرون‬

‫بیاد‪.‬‬
‫‪10‬‬
‫‪ADVANCE BRAVELY‬‬ ‫‪@BOY_LOVES‬‬

‫"شیا رن زونگ چرا برنمی گردی اتاق؟ هنوز چیزی برای گفتن مونده؟"‬

‫بعد شیایائو دوباره یواشکی به اتاق نشیمن برگشت و متوجه شد که مادرش‬

‫و شیا رن زونگ در حال دعوا کردن هستن‪.‬‬

‫"تو‪ ...‬من نمی تونم روی تو حساب کنم‪ .‬تو تمام فکر و ذکرت کاره‪ .‬خانواده‬

‫رو به امان خدا ول کردی!"‬

‫"چرا نه؟ وقتی اون بچه بود گند کاریهاشو جمع نکردم؟"‬

‫"قرار نیست برای کل زندگیت فقط این مثال رو بزنی!"‬

‫"‪"......‬‬

‫شیایائو بی سر و صدا به اتاقش برگشت‪.‬‬

‫در واقع‪ ،‬اون با یوان زونگ در تماس بود‪ ،‬اما زمان تماس اونا توی محدوده‬

‫ی کنترل مادر شیا نبود‪ .‬به هیچ وجه نمی تونست تو این مورد گشت بزنه‪.‬‬

‫یکی توی ایالات متحده و دیگری هنوز توی چین بود‪ ،‬تفاوت منطقه زمانی‬

‫بیشتر از ده ساعت بود‪ .‬با در نظر گرفتن شرایط خاص این دو نفر‪ ،‬اون فقط می‬

‫تونست توی نیمه شب با یوان زونگ تماس بگیره‪.‬‬

‫‪11‬‬
‫‪ADVANCE BRAVELY‬‬ ‫‪@BOY_LOVES‬‬

‫"خیلی خستههههه ام‪"...‬‬

‫شیایائو در حالی که خودشو روی تخت پرت می کرد و غلط می خورد با صدایی‬

‫نرم و نازک حرف زد‪.‬‬

‫یوان زونگ با محبت گفت‪" :‬چی کار کردی که اینقدر خسته شدی؟"‬

‫"فقط همه چی‪ ،‬به مامانم تو خرید غذا کمک کردم‪ ،‬ظرف ها رو شستم‪ ،‬خونه‬

‫رو تمیز کردم و از مهمان ها پذیرایی کردم‪ .‬این پر زحمته و در واقع خیلی هم‬

‫دردسرساز است‪"...‬‬

‫یوان زونگ با خنده ای ملایم گفت‪" :‬تو خیلی لوسی‪".‬‬

‫شیایائو دوباره پرسید‪" :‬حال تو اونجا چطوره؟ با دکتر ملاقات کردی؟"‬

‫"آره‪ ،‬من الان توی بیمارستانم‪ ،‬دو روز قبل صرف درست کردن یه برنامه برای‬

‫جراحی شد‪".‬‬

‫شیایائو گفت‪" :‬ازشون بخواه سرعتشونو کم کنن و منتظر من تا قبل از عمل‬

‫بمونن‪".‬‬

‫"خب‪ ،‬من منتظرت هستم‪".‬‬

‫‪12‬‬
‫‪ADVANCE BRAVELY‬‬ ‫‪@BOY_LOVES‬‬

‫شیایائو دوباره پرسید‪" :‬مطمئنی که می تونی مادرم و متقاعد کنی؟"‬

‫"تقریباً مطمئنم!"‬

‫با اینکه شیایائو نمی تونست اعتماد به نفس خودشو نشان بده‪ ،‬اما وقتی‬

‫حرف از یوان زونگ می شد‪ 111 ،‬درصد مطمئن بود‪ .‬اگر یوان زونگ ادعا می‬

‫کرد که تقریباً مطمئن‪ ،‬شیایائو می تونست ادعا کنه که کاملا مطمئن است!‬

‫کی توی جهان می تونه این حقیقت و که اون خدای زنده بین مردم هست رو‬

‫انکار کنه!‬

‫یوان زونگ از شیایائو پرسید‪" :‬حالا چه کار می کنی؟"‬

‫"پامو می خارونم‪ ".‬شیایائو با شیطنت خندید‪" ،‬می خواهی ملحق شی؟"‬

‫یوان زونگ با ناراحتی گفت‪" :‬یه نگاه به خودت بنداز‪ ،‬خاروندن پات انقدر‬

‫هیجان انگیزه؟"‬

‫"چرا؟ نمیشه؟" شیایائو مدام ناله می کرد‪" ،‬ام‪ ....‬آه آه‪ ...‬خیلی خوبه‪....‬‬

‫ام‪ .....‬من دارم میام‪ ...‬میام‪"...‬‬

‫‪13‬‬
‫‪ADVANCE BRAVELY‬‬ ‫‪@BOY_LOVES‬‬

‫اون زمان سختی و سپری میکرد‪ .‬جایی که یوان زونگ بود کاملا روز روشن بود‬

‫و به سختی می تونست همچین وسوسه ای رو رد کنه‪ ،‬ناگفته نمونه که یه‬

‫دکتر درست کنار اون وایستاده بود‪.‬‬

‫"سر و صدا نکن‪ .‬من با کسی اینجام‪".‬‬

‫این کلمات ذات شیطانی اونو تحریک کرد‪ ،‬همچنان آه و ناله می کرد‪.‬‬

‫یوان زونگ نمی تونست جلوی لبخندشو بگیره‪" ،‬تو جرات داری منو تحریک‬

‫کن‪ ،‬فقط منتظر باش تا بیای اینجا و باست به کار بیوفته!"‬

‫فرد بی حیایی گفت‪" :‬اگر بخوای بهت اجازه میدم الان اینکارو بکنی‪"...‬‬

‫یوان زونگ حس کرد که ذوب شده‪" ،‬بهم گوش کن‪ ،‬برو بخواب‪ .‬الان اونجا‬

‫ساعت چنده؟"‬

‫شیایائو یه نگاه به ساعت کرد و گفت‪" :‬بذار پنج دقیقه دیگه حرف بزنیم‪...‬‬

‫الان دو و چهل دقیقه است‪ .‬پنج دقیقه دیگه هم حرف می زنیم میشه دو و‬

‫چهل و پنج‪ .‬به هر حال من‪ 11 ،‬دقیقه دیگه اضافه می کنم‪ .‬ساعت ‪ 3‬می‬

‫خوابم‪".‬‬

‫"تو اصلاً خواب آلو به نظر نمیای‪ ".‬یوان زونگ پوزخند زد‪.‬‬
‫‪14‬‬
‫‪ADVANCE BRAVELY‬‬ ‫‪@BOY_LOVES‬‬

‫شیایائو اجازه نمی داد یوان زونگ تلفن و قطع کنه و با عجله زیادی به بحث‬

‫اصلی می رسید‪" ،‬هنوز کارهات با شرکت مرتب نشده؟"‬

‫یوان زونگ گفت‪" :‬قبلا تموم شده‪".‬‬

‫"همچین آشفتگی وحشتناک و پیچیده ای رو فقط تو دو روز حل کردی؟"‬

‫شیایائو همچنان شکاک بود‪.‬‬

‫یوان زونگ جواب داد‪" :‬اگه رسیدگی بهش پیچیده و سخت است‪ ،‬انتقال پول‬

‫به یکی دیگه راحت نیست؟"‬

‫شیایائو تکون خورد و گفت‪" :‬منظورت چیه؟"‬

‫"من با شرکت تیان یان شی قرارداد امضا کردم‪ ".‬یوان زونگ با آرامش‬

‫گفت‪.‬‬

‫یک میلیون احتمال وجود داشت که به ذهن شیایائو رسید از جمله تفکیک‬

‫کردن شرکت و اختصاص بخشی از اون به تیان یان شی به عنوان تفاوت بین‬

‫اونها‪ .‬یا پیشنهاد یه مبلغ خوب بهش تا بتونه از صفر شروع کنه و بعداً با‬

‫یوان زونگ به عنوان یک شریک تجاری همکاری کنه ‪ ...‬اون هیچ وقت فکر‬

‫‪15‬‬
‫‪ADVANCE BRAVELY‬‬ ‫‪@BOY_LOVES‬‬

‫نمی کرد که یوان زونگ به این حد برسه که همه ی روابط خودشو با اون قطع‬

‫کنه‪.‬‬

‫"چرا در موردش با من حرف نزدی؟" شیایائو جواب داد‪" ،‬اول پنج میلیون‪ ،‬بعد‬

‫خونه و در نهایت شرکت‪ ...‬تو آدم قاطعی نیستی‪ ،‬تو یه احمق لعنتی هستی!"‬

‫شیایائو به خودش زحمت نداد تا جوابی از یوان زونگ بشنوه‪ ،‬بلافاصله تلفن و‬

‫قطع کرد‪ .‬سرش پر بود از شکایت های ناامید کننده از یوان زونگ‪ ،‬که باعث‬

‫شد بیش از حد بی خواب بشه‪ .‬پس نصف شب با ماشین بیرون رفت‪.‬‬

‫جلوی در ورودی شرکت‪ ،‬هنوز دو تا فانوس قرمز روشن آویزون بود که سال‬

‫پیش شیایائو اونجا گذاشته بود‪.‬‬

‫تابلوی طلایی هنوز هم مثل همیشه خیره کننده و با ابهت بود ‪-‬شرکت‬

‫امنیت و مشاوره فنی یوان با مسئولیت محدود‪ -‬تلاش برای ساختن این‬

‫شخصیت بزرگ خیلی عالیه‪ ،‬انقدر عالی که هیچ رهگذری نمی تونست شست‬

‫خودشو بالا نیاره‪.‬‬

‫‪16‬‬
‫‪ADVANCE BRAVELY‬‬ ‫‪@BOY_LOVES‬‬

‫شیایائو به این نتیجه رسید که با وجود تلاش یوان زونگ برای نادیده گرفتن‬

‫این موضوع‪ ،‬اون به خاطر حرف هایی که شیایائو توی خیابان گفت حرفه‬

‫شرافتمندانه خودشو رها کرده؛ نمیدونم‪.‬‬

‫در حال حاضر برای شیایائو مثل روز روشن بود که معنی وفای به عهد و فدا‬

‫کردن خود یعنی چی‪.‬‬

‫شیایائو با خشونت در زد و بیرون در قشقرق به پا کرد اما هیچ جوابی نگرفت‪.‬‬

‫تونل های آشنا‪ ،‬میدان دو استقامتی‪ ،‬چمنزارها‪ ،‬زمین تمرین‪ ...‬حوضچه های‬

‫مصنوعی یوان زونگ که توسط کارگرای ساختمونی حفر شدن‪ ،‬شاخه های بید‬

‫یوان زونگ که با دست تراشیده شدن‪ .‬یوان زونگ برای رفع گرسنگی شیایائو‬

‫توی این آشپزخانه چقدر آشپزی می کرد‪ ،‬یوان زونگ هر موقع که شیایائو‬

‫اونجا بود‪ ،‬رادیاتورهای گرمایشی رو باز می کرد‪ .‬یوان زونگ کسی بود که هر‬

‫دفعه اون اینجا رو غرق اشک می کرد بهش دلداری می داد و همیشه صدای‬

‫هیاهوش رو توی دفترش تحمل می کرد‪ .‬این یکی از بهترین خاطرات اون بود‬

‫که اینجا خلق شد‪ ...‬با این حال‪ ...‬اون همه اینا رو رها کرده‪.‬‬

‫‪17‬‬
‫‪ADVANCE BRAVELY‬‬ ‫‪@BOY_LOVES‬‬

‫شیایائو به نرده آهنی مشت زد و همه خاطرات رو به یاد آورد در حالی که مثل‬

‫یه احمق گریه می کرد‪.‬‬

‫شیایائو اون شب به خونه برنگشت‪.‬‬

‫مادر شیا یه بار دیگه با شیا رن زونگ دعوا کرد‪ ،‬نه به خاطر اینکه شیایائو نیمه‬

‫شب بیرون رفت و اون از اینکه کجاست اطلاعی نداشت‪ .‬دلیلش این بود که‬

‫صبح زود یه تماس تلفنی با شیا رن زونگ گرفته شد‪ ،‬بعد وسایلش رو برداشت‬

‫و سرکارش برگشت‪.‬‬

‫مادر شیا هیچوقت اونو توی همچین وضعیت آشفته ای همراهی نمیکرد‪.‬‬

‫شیا رن زونگ اصرار کرد‪" ،‬چرا این دفعه همراهم نمیای؟"‬

‫"همراهت بیام؟ بچه مون چی؟"‬

‫"پس بذار اونم با ما بیاد!"‬

‫"اون باهات میاد؟"‬

‫همین طور که اون حرف می زد‪ ،‬تلفن شیا رن زونگ دوباره زنگ خورد‪.‬‬

‫"جناب وزیر‪ ،‬ما هواپیما رو آماده کردیم و منتظر است‪".‬‬

‫‪18‬‬
‫‪ADVANCE BRAVELY‬‬ ‫‪@BOY_LOVES‬‬

‫شیا رن زونگ مادر شیا رو نوازش کرد و گفت‪" :‬باید برم‪ ...‬اگه مشکلی پیش‬

‫اومد باهام تماس بگیر‪".‬‬

‫ته قلبش مطمئن نبود‪ .‬بعد از بیرون رفتن‪ ،‬به طرف در ورودی برگشت و گفت‪:‬‬

‫"اگه برای سوار شدن به هواپیما باید عجله کنی‪ ،‬من منتظرت می مونم‪".‬‬

‫"نمی خواد منتظر من باشی! فقط برو‪".‬‬

‫مادر شیا حرفشو تموم کرد و در و با صدای بلند کوبید‪.‬‬

‫مترجم ‪#NiNa07‬‬

‫ویراستار ‪#shin‬‬

‫ادامه دارد‪..‬‬

‫منتظر نظرات دوست داشتنی شما هستیم‬

‫‪19‬‬
‫‪ADVANCE BRAVELY‬‬ ‫‪@BOY_LOVES‬‬

‫این رمان اجازه ی پخش در هیچ کانال و وبسایتی ندارد‪.‬‬


‫اختصاصی چنل ‪boy_loves‬‬

‫‪20‬‬

You might also like