You are on page 1of 5

‫‪accommodate‬‬

‫تطبیق دادن‪ ،‬همساز کردن‪ ،‬جا دادن‪ ،‬منزل دادن‪ ،‬وفق دادن با‪ ،‬تطبیق نمودن‪ ،‬تصفیه کردن‪ ،‬اصالح کردن‪ ،‬اماده کردن (برای)‬
‫‪accompany‬‬
‫همراه بودن (با)‪ ،‬سرگرم بودن (با)‪ ،‬مصاحبت کردن‪ ،‬ضمیمه کردن‪ ،‬توام کردن‪ ،‬همراهی کردن‬
‫‪account‬‬
‫حساب در بانک شمردن‪ ،‬حساب کردن‪ ،‬محاسبه نمودن‪ ،‬حساب پس دادن‪ ،‬ذکر علت کردن‪ ،‬دلیل موجه اقامه کردن‪ ،‬حساب‪ ،‬صورت‬
‫حساب‪ ،‬گزارش‪ ،‬بیان علت‪ ،‬سبب‪ ،‬شرح‪ ،‬مسئول بودن‬
‫‪achieve‬‬
‫دست یافتن‪ ،‬انجام دادن‪ ،‬بانجام رسانیدن‪ ،‬رسیدن‪ ،‬نائل شدن به‪ ،‬تحصیل کردن‪ ،‬کسب موفقیت‬
‫‪adequate‬‬
‫کافی‪ ،‬تکافو کننده‪ ،‬مناسب‪ ،‬الیق‪ ،‬صالحیت دار‪ ،‬بسنده‪ ،‬رسا متساوی بودن‪ ،‬مساوی ساختن‪ ،‬موثر بودن‪ ،‬شایسته بودن‬
‫‪admiration‬‬
‫تعجب‪ ،‬حیرت‪ ،‬شگفت‪ ،‬پسند‪ ،‬تحسین‬
‫‪adopt‬‬
‫قبول کردن‪ ،‬اتخاذ کردن‪ ،‬اقتباس کردن‪ ،‬تعمید دادن‪ ،‬نام گذاردن (هنگام تعمید)‪ ،‬در میان خود پذیرفتن‪ ،‬به فرزندی پذیرفتن‬
‫‪advantage‬‬
‫فایده‪ ،‬صرفه‪ ،‬برتری‪ ،‬بهتری مزیت دادن‪ ،‬سودمند بودن‪ ،‬مفید بودن‬
‫‪agreement‬‬
‫قراداد‪ ،‬سازش‪ ،‬موافقت‪ ،‬پیمان‪ ،‬قرار‪ ،‬قبول‪ ،‬مطابقهء نحوی‪ ،‬معاهده و مقاطعه‪ ،‬توافق‬
‫‪ahead‬‬
‫پیش‪ ،‬درامتداد حرکت کسی‪ ،‬روبجلو‪ ،‬سربجلو‬
‫‪stroke‬‬
‫نوازش کردن ضربه مهارشده‪ ،‬ضربه با کنترل‪ ،‬زمان‪ ،‬مرحله‪ ،‬سکته‪ ،‬ضربه‪ ،‬ضربت‪ ،‬لطمه‪ ،‬ضرب‪ ،‬حرکت‪ ،‬تکان‪ ،‬لمس کردن‪ ،‬دست‬
‫‪...‬کشیدن روی‪ ،‬نوازش کردن‪ ،‬زدن‪ ،‬سرکش گذاردن (مثل سرکش روی حرف کاف)‪ ،‬کام‬
‫‪gnarly‬‬
‫گره دار‪ ،‬پیچ دار‬
‫‪confer‬‬
‫مشورت کردن‪ ،‬تبادل نظر کردن هم رایزنی کردن‪ ،‬اعطاء کردن‪ ،‬مشورت کردن‪ ،‬مراجعه کردن‬
‫‪intimate‬‬
‫صمیمی مطلبی را رساندن‪ ،‬معنی دادن‪ ،‬گفتن‪ ،‬محرم ساختن‪ ،‬دوست صمیمی‪ ،‬محرم‪ ،‬خودمانی‬
‫‪assumption‬‬
‫فرض‪ ،‬گمان قصد‪ ،‬انگاشت‪ ،‬پنداشت‪ ،‬معماری‪ :‬گیرش‪ ،‬روانشناسی‪ :‬فرض‪ ،‬بازرگانی‪ :‬فرض‬
‫‪perceive‬‬
‫درک کردن دریافتن‪ ،‬مشاهده کردن‪ ،‬دیدن‪ ،‬مالحظه کردن‪ ،‬روانشناسی‪ :‬ادراک کردن‬
‫‪unleash‬‬
‫از بند باز کردن‪ ،‬رهاکردن‬
‫‪catastrophic‬‬
‫فجیع فاجعه آمیز‪ ،‬مصیبت بار‪ ،‬فاجعه انگیز‪ ،‬روانشناسی‪ :‬فاجعه آفرین‬
‫‪prescience‬‬
‫پیش دانی‪ ،‬اگاهی از پیش‪ ،‬علم غیب‪ ،‬الهام‬
‫‪intuitive‬‬
‫مستقیما درک کننده‪ ،‬مبنی بر درک یا انتقال مستقیم‪ ،‬حسی‪ ،‬بصیر‪ ،‬ذاتی‪ ،‬روانشناسی‪ :‬شهودی‬
‫‪intuitively‬‬
‫بوسیله درک مستقیم‪ ،‬ازراه انتقال‪ ،‬ازراه کشف‪ ،‬ازراه برهانی‪ ،‬بطورحسی‬
‫‪vital‬‬
‫حیاتی‪ ،‬ضروری‪ ،‬واجب وابسته به زندگی‪ ،‬اساسی‪ ،‬علوم نظامی‪ :‬وابسته به زندگی‬
‫‪seek out‬‬
‫‪seek somebody/something ↔ out‬‬ ‫‪phrasal verb‬‬ ‫‪( see also‬‬ ‫‪seek ) to try to‬‬
‫‪find someone or something, especially when this is difficult:‬‬ ‫‪Our mission is‬‬
‫‪to seek ou...‬‬
‫‪compel‬‬
‫مجبور کردن وادار کردن‪ ،‬قانون فقه‪ :‬مجبور کردن‬
‫‪climax‬‬
‫نقطه اوج اوج‪ ،‬راس‪ ،‬قله‪ ،‬منتها درجه‪ ،‬به اوج رسیدن‪ ،‬روانشناسی‪ :‬اوج جنسی‪ ،‬زیست شناسی‪ :‬کلیماکس‬
‫‪sheepishly‬‬
‫گوسفندوار‪ ،‬ساده دل‪ ،‬ترسو‪ ،‬کمرو ‪sheepish :‬‬
‫‪accumulate‬‬
‫انباشتن ( به مرور)‪ ،‬روی هم گذاشتن‪ ،‬جمع کردن‪ ،‬اندوختن‪ ،‬رویهم انباشتن‪ ،‬عمران‪ :‬اندوختن‪ ،‬بازرگانی‪ :‬متراکم کردن‬
‫‪whereby‬‬
‫به وسیله آن نظر به اینکه‪ ،‬که به وسیله آن‪ ،‬که بموجب آن‪ ،‬به چه وسیله‪ ،‬قانون فقه‪ :‬که به موجب آن‬
‫‪endorse‬‬
‫پشت نویسی کردن؛ تایید کردن پشت نویسی کردن‪ ،‬ظهر نویسی کردن‪ ،‬امضاء کردن‪ ،‬درپشت سند نوشتن‪ ،‬امضا کردن‪ ،‬صحه گذاردن‪،‬‬
‫قانون فقه‪ :‬تصدیق کردن‪ ،‬بازرگانی‪ :‬پشت نویسی کردن‬
‫‪obesity‬‬
‫چاقی مفرط (ناسالم) مرض چاقی‪ ،‬فربهی‪ ،‬روانشناسی‪ :‬فربهی‪ ،‬ورزش‪ :‬فربهی‬
‫‪detoxify‬‬
‫رفع کردن مسمومیت )طب(‬
‫‪barely‬‬
‫به سختی‪ ،‬به زور‬
‫‪benign‬‬
‫مهربان‪ ،‬مالیم‪ ،‬لطیف‪( ،‬طب) خوش خیم‪ ،‬بی خطر‪ ،‬روانشناسی‪ :‬خوش خیم‬
‫‪rampant‬‬
‫شایع‪ ،‬منتشرشده‪ ،‬فراوان‪ ،‬حکمفرما‬
‫‪disproportionate‬‬
‫بی تناسب‪ ،‬غیرمتجانس‪ ،‬روانشناسی‪ :‬نامتناسب‬
‫‪admire‬‬
‫تحسین کردن‪ ،‬تمجید کردن پسند کردن‪ ،‬حظ کردن‪ ،‬مورد شگفت قراردادن‪ ،‬درشگفت شدن‪ ،‬تعجب کردن‪ ،‬متحیر کردن‪ ،‬متعجب‬
‫ساختن‬
‫‪ignorant‬‬
‫نادان‪ ،‬قانون فقه‪ :‬جاهل‬
‫‪opponent‬‬
‫حریف‪ ،‬رقیب طرف دعوی‪ ،‬مخالف‪ ،‬ضد‪ ،‬معارض‪ ،‬طرف‪ ،‬خصم‪ ،‬قانون فقه‪ :‬طرف مخالف‪ ،‬معارض‪ ،‬روانشناسی‪ :‬مخالف‪،‬‬
‫ورزش‪ :‬حریف‬
‫‪abide‬‬
‫ایستادگی کردن‪ ،‬پایدارماندن‪ ،‬ماندن‪ ،‬ساکن شدن‪ ،‬منزل کردن‪ ،‬ایستادن‪ ،‬منتظر شدن‪ ،‬وفا کردن‪ ،‬تاب اوردن‬
‫‪devastating‬‬
‫ویرانگر‬
‫‪shrink‬‬
‫کوچک شدن منقبض شدن‪ ،‬انقباض‪ ،‬کاهش یافتن‪ ،‬چروک شدن‪ ،‬جمع شدن‪ ،‬کوچک شدن‪ ،‬عقب کشیدن‪ ،‬آب رفتن (پارچه)‪ ،‬شانه‬
‫‪...‬خالی کردن‪ ،‬علوم مهندسی‪ :‬چروک شدگی‪ ،‬بازرگانی‪ :‬آب رفتن‪ ،‬معماری‪ :‬جمع شد‬
‫‪insight‬‬
‫بینش‪ ،‬درک عمیق بصیرت‪ ،‬فراست‪ ،‬چشم باطن‪ ،‬درون بینی‪ ،‬روانشناسی‪ :‬بینش‬
‫‪immunity‬‬
‫مصونیت‪ ،‬ایمنی مصونیت سیاسی‪ ،‬مصونیت دیپلماسی عدم تبعیت مامور سیاسی خارجی از مقررات قانونی کشور مرسل الیه است‪،‬‬
‫‪: ...‬ایمنی (مصونیت)‪ ،‬مصونیت‪ ،‬ازادی‪ ،‬بخشودگی‪ ،‬معافیت‪ ،‬جواز‪ ،‬قانون فقه‬
‫‪sincerely‬‬
‫مخلصانه‪ ،‬صادقانه صادقانه‪ ،‬خالصانه‪ ،‬مخلصانه‪ ،‬بدون ریا‪ ،‬براستی‬
‫‪expectancy‬‬
‫انتظار‪ ،‬امید‪ ،‬توقع‪ ،‬احتمال‪ ،‬پیش بینی‪ ،‬حاملگی‪ ،‬بارداری‪ ،‬روانشناسی‪ :‬انتظار )‪(expectance‬‬
‫‪stabilize‬‬
‫تثبیت کردن ثابت کردن‪ ،‬به حالت موازنه درآوردن‪ ،‬پابرجا شدن‪ ،‬پابرجا کردن‪ ،‬استوار کردن‪ ،‬ثابت شدن‪ ،‬پایا ساختن‪ ،‬تثبیت کردن‪،‬‬
‫‪...‬علوم مهندسی‪ :‬به حالت موازنه در آوردن‪ ،‬قانون فقه‪ :‬تثبیت‬
‫‪compromise‬‬
‫سازش کردن؛ سازش تسالم‪ ،‬تراضی‪ ،‬توافق‪ ،‬مصالحه کردن‪ ،‬تسویه کردن‪ ،‬خطر کشف رمز‪ ،‬امکان کشف داشتن‪ ،‬به خطر افتادن‪،‬‬
‫قانون فقه‪ :‬سازش‪ ،‬روانشناسی‪ :‬سازش‪ ،‬علوم نظامی‪ :‬در خطر کشف بودن‬
‫‪nostalgic‬‬
‫حس دلتنگی ایام گذشته‬
‫‪consumer‬‬
‫مصرف کننده‬
‫‪infrastructure‬‬
‫شالوده پیدایش‪ ،‬سازمان‪ ،‬زیر سازی‪ ،‬زیربنا‪ ،‬معماری‪ :‬زیرسازه‪ ،‬بازرگانی‪ :‬زیرساخت‬
‫‪defile‬‬
‫سان‪ ،‬دفیله رفتن‪ ،‬معبر باریک راه‪ ،‬الوده کردن‪ ،‬بی حرمت کردن‪ ،‬بی عفت کردن‪ ،‬گردنه‪ ،‬رژه رفتن‪ ،‬گذرگاه‪ ،‬قانون فقه‪ :‬بی‬
‫عفت کردن‪ ،‬علوم نظامی‪ :‬مانع طبیعی‬
‫‪appeal‬‬
‫به نظر کسی جالب بودن پژوهش‪ ،‬توسل‪ ،‬چنگ زدن‪ ،‬جاذبه‪ ،‬درخواست‪ ،‬التماس‪ ،‬جذبه‪ ،‬استیناف‪ ،‬قانون فقه‪ :‬فرجام‪،‬‬
‫روانشناسی‪ :‬توسل‪ ،‬بازرگانی‪ :‬رجوع‪ ،‬علوم نظامی‪ :‬تشبث کردن استیناف دادن‬
‫‪inhibit‬‬
‫مانع شدن باز داشتن و نهی کردن‪ ،‬منع کردن‪ ،‬از بروز احساسات جلوگیری کردن‪ ،‬کامپیوتر‪ :‬جلوگیری کردن‪ ،‬روانشناسی‪:‬‬
‫بازداری کردن‬
‫‪substance‬‬
‫ماده جسم‪ ،‬شی‪ ،‬جنس‪ ،‬ماده اصلی‪ ،‬ذات‪ ،‬جوهر‪ ،‬مفاد‪ ،‬مفهوم‪ ،‬استحکام‪ ،‬دوام‪ ،‬مسند‪ ،‬علوم مهندسی‪ :‬ذات جوهر‪ ،‬قانون فقه‪:‬‬
‫‪...‬عین‪ ،‬شیمی‪ :‬ماده‪ ،‬روانشناسی‪ :‬ماده‪ ،‬بازرگانی‪ :‬جوهر‪ ،‬علوم ه‬
‫‪counteract‬‬
‫خنثی کردن متقابال تاثیر گذاشتن‪ ،‬بی اثر کردن‪ ،‬عمل متقابل کردن‪ ،‬علوم مهندسی‪ :‬ضد یا بدل کردن‬
‫‪impurity‬‬
‫جزء تشکیل دهنده خارجی‪ ،‬ناخالصی ماده خارجی‪ ،‬ناپاکی‪ ،‬الودگی‪ ،‬کثافت‪ ،‬علوم مهندسی‪ :‬اتم خارجی‪ ،‬قانون فقه‪ :‬نجاست‪،‬‬
‫شیمی‪ :‬ناخالصی‪ ،‬زیست شناسی‪ :‬ناخالصی‪ ،‬علوم هوایی‪ :‬ناخالصی‬
‫‪revitalize‬‬
‫قدرت و زندگی تازه دادن (به)‪ ،‬باز زنده ساختن‬
‫‪susceptible‬‬
‫در معرض‪ ،‬اماده‪ ،‬فروگیر‪ ،‬حساس‪ ،‬مستعد پذیرش‪ ،‬روانشناسی‪ :‬مستعد‪ ،‬علوم نظامی‪ :‬در خطر‬
‫‪pace‬‬
‫سرعت‪ ،‬آهنگ‪ ،‬روند آهنگ حرکت‪ ،‬حفظ توان‪ ،‬شاه نشین‪ ،‬سرعت حرکت‪ ،‬خرامش‪ ،‬شیوه‪ ،‬تندی‪ ،‬سرعت‪ ،‬گام زدن‪ ،‬با گامهای‬
‫‪،...‬آهسته و موزون حرکت کردن‪ ،‬قدم زدن‪ ،‬پیمودن‪ ،‬با قدم آهسته رفتن‪ ،‬قدم رو کردن‬
‫‪bold‬‬
‫جسور‪ ،‬شجاع بی باک‪ ،‬دلیر‪ ،‬خشن و بی احتیاط‪ ،‬جسور‪ ،‬گستاخ‪ ،‬متهور‪ ،‬باشهامت‪ ،‬علوم نظامی‪ :‬گستاخ‬
‫‪insurmountable‬‬
‫حل نشدنی فائق نیامدنی‪ ،‬غیر قابل عبور‪ ،‬بر طرف نشدنی‬
‫‪persecution‬‬
‫زجر‪ ،‬شکنجه‪ ،‬ازار‪ ،‬اذیت‪ ،‬قانون فقه‪ :‬تعقیب‬
‫‪exemplary‬‬
‫نمونه شایان تقلید‪ ،‬ستوده‪ ،‬نمونه و سرمشق‬
‫‪consecutive‬‬
‫متوالی پی درپی‪ ،‬پشت سرهم‪ ،‬پیاپی‪ ،‬کامپیوتر‪ :‬متوالی‬
‫‪intensive‬‬
‫متمرکز تشدیدی‪ ،‬پرقوت‪ ،‬فشرده‪ ،‬مشتاقانه‪ ،‬تند‪ ،‬مفرط‪ ،‬روانشناسی‪ :‬فشرده‬
‫‪soak‬‬
‫خیساندن‪ ،‬خیس کردن خیس خوردن‪ ،‬رسوخ کردن‪ ،‬به وسیله مایع اشباع شدن‪ ،‬غوطه دادن‪ ،‬در آب فرو بردن‪ ،‬عمل خیساندن‪،‬‬
‫خیس خوری‪ ،‬غوطه وری‪ ،‬غسل‪ ،‬علوم مهندسی‪ :‬خیساندن‪ ،‬معماری‪ :‬نم زار‬
‫‪emulsify‬‬
‫بشکل ذرات ریز و پایدار دراوردن (جسمی در محلولی)‪ ،‬بحالت تعلیق دراوردن‬
‫‪cognitive‬‬
‫شناختی‬
‫‪despise‬‬
‫نفرت داشتن خوار شمردن‪ ،‬حقیر شمردن‪ ،‬تحقیر کردن‬
‫‪consistently‬‬
‫همواره به طور موافق‪ ،‬بدون تناقض‬
‫‪recklessly‬‬
‫با بی احتیاطی‪ ،‬از روی بی پروایی‬
‫‪deliberately‬‬
‫تعمدا با تامل‪ ،‬با مشورت‪ ،‬عمدا‪ ،‬قانون فقه‪ :‬عمدا‬
‫‪fabric‬‬
‫پارچه بافت‪ ،‬عنصر تار و پود‪ ،‬محصول (کارخانه و غیره)‪ ،‬قماش‪ ،‬سبک بافت‪ ،‬اساس‪ ،‬علوم مهندسی‪ :‬تولید‪ ،‬علوم هوایی‪:‬‬
‫پارچه‬
‫‪compatible‬‬
‫سازگار‪ ،‬دارای عالیق مشابه موافق‪ ،‬دمساز‪ ،‬جور‪ ،‬همساز‪ ،‬کامپیوتر‪ :‬سازگار‪ ،‬علوم هوایی‪ :‬زیر دستگاهی که در رابطه با کل‬
‫دستگاه عملکرد مناسبی دارد‬
‫‪restrain‬‬
‫جلوگیری کردن از‪ ،‬نگهداشتن‪ ،‬مهار کردن‪ ،‬قانون فقه‪ :‬توقیف کردن‬
‫‪spontaneous‬‬
‫خودبه خود خود انگیز‪ ،‬بی اختیار‪ ،‬فوری‪ ،‬شیمی‪ :‬خود به خود‪ ،‬روانشناسی‪ :‬خود انگیخته‪ ،‬علوم هوایی‪ :‬خود انگیز‬
‫‪specs‬‬
‫مشخصات‪ ،‬عینک‬
‫‪odor‬‬
‫بو‪ ،‬رایحه‪ ،‬عطر و بوی‪ ،‬طعم‪ ،‬شهرت‬
‫‪honour‬‬
‫شرافت‪ ،‬افتخار جالل‪ ،‬درجه نشان‪ ،‬احترام‪ ،‬عزت‪ ،‬شرف‪ ،‬آبرو‪ ،‬ناموس‪ ،‬عفت‪ ،‬نجابت‪ ،‬تشریفات (در دانشگاه) امتیاز ویژه‪( ،‬در‬
‫‪،...‬خطاب) جناب‪ ،‬حضرت‪ ،‬احترام کردن‪ ،‬محترم شمردن‪ ،‬امتیاز تحصیلی آوردن‬
‫‪enrich‬‬
‫غنی کردن توسعه دادن‪ ،‬پر قوت کردن‪ ،‬پرمایه کردن‪ ،‬توانگر کردن‪ ،‬علوم مهندسی‪ :‬حاصلخیز کردن‪ ،‬روانشناسی‪ :‬پر بار‬
‫کردن‬
‫‪solemn‬‬
‫رسمی‪ ،‬جدی‪ ،‬گرفته‪ ،‬موقرانه‪ ،‬باتشریفات‬
‫‪awe‬‬
‫ترس (امیخته با احترام)‪ ،‬وحشت‪ ،‬بیم‪ ،‬هیبت دادن‪ ،‬ترساندن‪ ،‬روانشناسی‪ :‬حیرت‬
‫‪tribute‬‬
‫بزرگداشت احترام‪ ،‬ستایش‪ ،‬تکریم‪ ،‬قانون فقه‪ :‬جزیه‬
‫‪depict‬‬
‫به تصویر کشیدن‪ ،‬توصیف کردن نمایش دادن (بوسیله نقشه و مانند آن)‪ ،‬نقش کردن‪ ،‬رسم کردن‪ ،‬شرح دادن‬
‫‪intertwine‬‬
‫درهم پیچیدن‪ ،‬درهم بافتن‪ ،‬درهم بافته شدن‪ ،‬تقاطع کردن‪ ،‬بهم تابیدن‬
‫‪budding‬‬
‫‪bud ‧ ding‬‬ ‫‪/ˈbʌdɪŋ/‬‬ ‫‪adjective‬‬ ‫‪1.‬‬ ‫‪budding artist/actor/writer etc‬‬
‫‪someone who is just starting to paint, act etc and will probably be successful at‬‬
‫‪it‬‬ ‫‪2.‬‬ ‫‪...‬‬
‫‪massacre‬‬
‫قتل عام قتل عام کردن‪ ،‬کشتار‪ ،‬روانشناسی‪ :‬قتل عام‪ ،‬علوم نظامی‪ :‬قتل عام کردن‪ ،‬قانون فقه‪ :‬کشتار دسته جمعی‬
‫‪demise‬‬
‫فوت‪ ،‬مرگ‪ ،‬موت‪ ،‬واگذار کردن‪ ،‬انتقال دادن مال‪ ،‬مردن‪ ،‬وفات یافتن‪ ،‬انتقال دادن‪ ،‬قانون فقه‪ :‬وفات‪ ،‬انتقال دادن مال با‬
‫وصیت‬
‫‪everlasting‬‬
‫جاودانی‪ ،‬ابدی‪ ،‬ازلی‪ ،‬همیشگی دائمی‬
‫‪contaminate‬‬
‫آلوده کردن آلودن‪ ،‬ملوث کردن‪ ،‬سرایت دادن‪ ،‬علوم مهندسی‪ :‬آلوده یا کثیف کردن‪ ،‬علوم هوایی‪ :‬انتقال اجرام یا ارگانیسم‬
‫های زمینی به فضاپیمای استریل شده‪ ،‬علوم نظامی‪ :‬فاسد کردن‬
‫‪conversely‬‬
‫بطور معکوس‪ ،‬معکوس‬
‫‪optimal‬‬
‫بهینه‪ ،‬بهین‪ ،‬مربوط به کمال مطلوب‪ ،‬زیست شناسی‪ :‬بهین‪ ،‬بازرگانی‪ :‬حد مطلوب‬
‫‪recognition‬‬
‫شناسایی‪ ،‬تشخیص تصدیق‪ ،‬تخصیص‪ ،‬به رسمیت شناختن‪ ،‬بازشناخت‪ ،‬بازشناسی‪ ،‬قانون فقه‪ :‬شناسایی‪ ،‬روانشناسی‪ :‬شناختگی‪،‬‬
‫بازرگانی‪ :‬تصدیق‪ ،‬علوم نظامی‪ :‬شناسایی هواپیما یا ناو‪ ،‬تشخیص دادن‬
‫‪tremendous‬‬
‫بسیار بزرگ مقدار زیاد‪ ،‬شگرف‪ ،‬ترسناک‪ ،‬مهیب‪ ،‬فاحش‪ ،‬عجیب‪ ،‬عظیم‪ ،‬بازرگانی‪ :‬چشمگیر‬
‫‪tolerant‬‬
‫باگذشت با مدارا‪ ،‬مدارا آمیز‪ ،‬آزادمنش‪ ،‬آزاده‪ ،‬دارای سعه نظر‪ ،‬شکیبا‪ ،‬اغماض کننده‪ ،‬بردبار‪ ،‬شخص متحمل‪ ،‬معماری‪ :‬مقاوم‬
‫‪suave‬‬
‫فهمیده وبا ادب‪ ،‬نرم‪ ،‬مالیم‪ ،‬مودب‪ ،‬خوش خوراک‪ ،‬شیک‬
‫‪nostalgia‬‬
‫یاد گذشته‪ ،‬حسرت گذشته‬
‫‪retention‬‬
‫حفظ‪ ،‬نگهداری حفاظت‪ ،‬یادداری (در یادگیری)‪ ،‬نگاهداری‪ ،‬ابقا‪ ،‬ضبط‪ ،‬حافظه‪ ،‬قانون فقه‪ :‬حفظ‪ ،‬روانشناسی‪ :‬نگهداری‪،‬‬
‫بازرگانی‪ :‬ضبط‪ ،‬علوم نظامی‪ :‬توقیف بازداشت کردن‬
‫‪dilapidated‬‬
‫مخروبه‪ ،‬ویران‬
‫‪vibrant‬‬
‫سرزنده‪ ،‬پر شور و حرارت مرتعش‪ ،‬لرزان‪ ،‬به تپش در آمده‪ ،‬در حال جنبش‪ ،‬تکریری‪ ،‬پرطراوت و چاالک‬
‫‪depiction‬‬
‫نمایش‪ ،‬ترسیم‪ ،‬نگارش‪ ،‬تعریف‬
‫‪juxtaposition‬‬
‫الحاق‪ ،‬همجواری‪ ،‬پهلوی هم گذاری‪ ،‬مجاورت‪ ،‬علوم مهندسی‪ :‬بهم نزدیک سازی‪ ،‬کامپیوتر‪ :‬جا دادن اقالم در مجاورت‬
‫یکدیگر‪ ،‬روانشناسی‪ :‬هم کناری‪ ،‬علوم نظامی‪ :‬ارتباط اجباری‬
‫‪dwindle‬‬
‫رفته رفته کوچک شدن‪ ،‬تدریجا کاهش یافتن‪ ،‬کم شدن‪ ،‬تحلیل رفتن‬
‫‪plight‬‬
‫متعهد کردن‪ ،‬متعهد شدن‪ ،‬تعهد دادن‪ ،‬گرفتاری‪ ،‬مخمصـه‪ ،‬قانون فقه‪ :‬گرو گذاشتن‬
‫‪perspective‬‬
‫دیدگاه منطقی و بی مبالغه دورنمای سه بعدی‪ ،‬سه بعد نمایی‪ ،‬عمق نمایی‪ ،‬دورنما‪ ،‬بینایی‪ ،‬منظره‪ ،‬چشم انداز‪ ،‬مناظر و مرایا‪،‬‬
‫‪ ...‬جنبه فکری‪ ،‬لحاظ‪ ،‬سعه نظر‪ ،‬روشن بینی‪ ،‬تجسم شی‪ ،‬خطور فکر‪ ،‬دید‬
‫‪elated‬‬
‫شادمان‬
‫‪deprive‬‬
‫محروم کردن‪ ،‬بی بهره کردن‪ ،‬معزول کردن‪ ،‬قانون فقه‪ :‬محروم کردن‬
‫‪thrive‬‬
‫پر رونق شدن‪ ،‬رشد کردن پیشرفت کردن‪ ،‬رونق یافتن‪ ،‬کامیاب شدن‬
‫‪desperate‬‬
‫درمانده‪ ،‬مستاصل بی امید‪ ،‬بیچاره‪ ،‬از جان گذشته‪ ،‬بسیار سخت‪ ،‬بسیار بد‬
‫‪wage‬‬
‫دستمزد کارمزد‪ ،‬اجرت‪ ،‬دسترنج‪ ،‬حمل کردن‪ ،‬جنگ بر پا کردن‪ ،‬اجیر کردن‪ ،‬اجر‪ ،‬علوم مهندسی‪ :‬اجرت‪ ،‬معماری‪ :‬دستمزد‪،‬‬
‫قانون فقه‪ :‬دستمزد‪ ،‬ضمانت حسن انجام کار‪ ،‬بازرگانی‪ :‬مزد‬
‫‪consistency‬‬
‫ثبات‪ ،‬انسجام پایداری‪ ،‬استحکام‪ ،‬درجه غلظت‪ ،‬توافق‪ ،‬سازگاری‪ ،‬علوم مهندسی‪ :‬غلظت‪ ،‬معماری‪ :‬پایداری‪ ،‬شیمی‪:‬‬
‫همنواختی‪ ،‬روانشناسی‪ :‬همسانی‪ ،‬بازرگانی‪ :‬هماهنگی‪ ،‬ورزش‪ :‬سازگاری‬
‫‪meticulously‬‬
‫با دقت زیاد‬
‫‪adapt‬‬
‫سازگار کردن‪ ،‬وفق دادن‪ ،‬جور کردن‪ ،‬درست کردن‪ ،‬تعدیل کردن‪ ،‬اقتباس کردن‪ ،‬علوم مهندسی‪ :‬وفق دادن‪ ،‬کامپیوتر‪ :‬وفق‬
‫دادن‬
‫‪adjust‬‬
‫مرتب کردن مهره شطرنج‪ ،‬تصفیه نمودن‪ ،‬میزان کردن‪ ،‬تعدیل کردن‪ ،‬تنظیم کردن‪ ،‬تسویه نمودن‪<br> ،‬تطبیق دادن‪ ،‬سازگار کردن‬
‫‪ ...‬مطابق کردن‪ ،‬وفق دادن‪ ،‬سازگار کردن‪ ،‬علوم مهندسی‪ :‬تنظیم کردن‪ ،‬تعدیل‬

You might also like