Professional Documents
Culture Documents
معنا شناسی
دکتر پاکتچی
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|2
است .می آئيم يک کلمه را جلويش يک شناسی می گذاريم پدرش را در می آوريم .يکی از مشکالت ماا در
جاهای مختلف اين است که با آوردن يک کلمه مثل معنا و آوردن يک شناسی جلويش می خاواهيم دربااره
خاودش رو دارد مهااهيم خاودش را يک علم صحبت بکنيم که اين علم مثل هر علم ديگری تعاريف خاا
خودش را دارد و آخر هام مای تاوانيم باه ياک خودش را دارد شيوه تحليل خا دارد روش شناسی خا
نتيجه گيری خاصی دست پيدا کنيم .متأسهانه آنچه که در مجامع ما بشادت روا دارد ايان اسات کاه ماا
دنبال يک عده دلّال علم و کلمه های ويترينی و خوشکل می گرديم بهايش را هم نمای خاواهيم بداردازيم
ولی پُزش را می خواهيم .مثالً فردی مقاله می نويسد با عنوان :معنا شناسی آجر در هنر اسالمی .انتظار ما
چيست ؟ انتظار ما اين است که وقتی که می گوئيم معنا شناسی آجر يعنی اينکاه مای خواهاد ياک کاار
semanticدر مورد آجر انجام بدهد وقتی که مقاله را شروع به خواندن می کنيم می بينيم که نوشاته در
فرهنگ معين آمده که آجر خشتی است که در کوره پخته شده است .در فرهنگ دهخدا اينگونه آمده است
.در اشعار سعدی آجر به اين گونه بکار رفته است .بعد يک کمی حرف می زند نقطه تماام .ايان کجاايش
معنا شناسی شد ؟ ! گاهی اوقات آنچه که به عنوان معنا شناسی ارائه می شود بی معنا شناسی است ولی در
بهترين حالت شناسی ندارد و معنا را توضيح داده است .به چند کتاب لغت نگاه کرده ته قضيه می خواساته
بگويد معنای آجر چيست ؟ مثالً عنوانش است :معنا شناسی ايمان در قرآن کريم .ولی ما که نگاه می کنيم
می بينيم مهردات راغب و مجمع البيان و تهاسير ديگر است .خوب می توانست بگويد معنای ايمان در قرآن
کريم .به همين سادگی ! اين گرفتاری را متأسهانه در مورد همه شناسی ها داريم .مثالً فرض کنياد کتااب
انسان در قرآن شهيد مطهری نامش کامالً درست انتخاب شده اسات .انساان در قارآن يعنای مای خواهاد
توضيح بدهد در قرآن به چه چيزی انسان می گويند و انسان دارای چه ويژگی هايی است و شهيد مطهری
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|3
هيچ وقت نگهته انسان شناسی قرآن .چون به محض اينکه بگوئيد انسان شناسی ،ديگر آن گونه بحث ها را
نمی توانيد بکنيد .اصالً کالً به فضای ديگری می رويد و به شکل ديگری بحاث را انجاام مای دهياد .فلاذا
خواهش می کنم قبل از هر چيزی ما نبايد وقتی می شنويم معنا شناسی ،انسان شناسای ،نشاانه شناسای،
روايت شناسی همان معناهائی که از اين ها بلديم را يک شناسی کنارشان بگذاريم بگوئيم ماا خودماان ياک
عمری معنا شناس ،انسان شناس بوديم ،خودمان خبر نداشتيم .اين ها حوزه هائی بود که قبالً بلاد باوديم
الزم نبود جديداً ياد بگيريم .اينطور نيست .هدف در اينجا اين است که اينها اوالً علومی هستند که اختاراع
شده اند ،وجود دارند ،الزم نيست که ما بياييم اين ها را اختراع کنيم .هار کدامشاان 100الای 200ساال
سابقه دارند .در اين زمينه ها کار شده و افراد برجسته ای در اين زمينه ها مطالعه کرده اند .حاال نکتاه ای
که وجود دارد اين است که ما می خواهيم بيائيم از دستاوردها و روش ها و امکاناتی که باه عناوان ابازار در
اختيار ما قرار می دهند برای فهم قرآن استهاده بکنيم .هدف نهائی ما فهم قرآن است .
ابزارهائی که در درس های ديگر آشنا می شويد ،ابزارهای سنتی و کالسيکی هستند که از قديم مهسرين
،علماء می شناختند و معرفی کردند .آن ها را که ياد می گيريم .ما در قالب اين درس يک سری ابزارهای
اگر جذابيت پيدا کرد و عالقه مند شديد به اين ابزارها ،آن موقع ديگری هم معرفی بکنيم که البته
بايد بهای بيشتری بدردازيد،وقت بيشتری بگذاريد و در اين زمينه مطالعات وسيع تری انجام
بدهيد .اما معنا شناسی علمی است که تقريباً حدود 200سال سابقه دارد .يکی از شاخصه های زبان
شناسی است منتهی زبان شناسی را می شود تقريباً به 2بخش تقسيم کرد يک قسم بيشتر درگير مسائل
ظاهری لهظ است مانند صرف و نحو و مباحثی از اين قبيل .بخش ديگر بيشتر متمرکز روی جنبه های
معنايی زبان است که می شود معنا شناسی يا . semanticطبيعتاً در طول اين 200سال تعدادی مکاتب
به وجود آمدند و مقدار زيادی روشن به وجود آمده برای اين که ما بتوانيم يک برخورد علمی و سيستماتيک
داشته باشيم با معانیِ يک زبان يا معانیِ به کار گرفته شده در يک متن ،يا مجموعه ای از متون.
ببينيد شما چيزی به نام تهسير قرآن به قرآن را شنيده ايد .در طول اين 50 ، 40سال اخير افرادی
آمده اند و شعار تهسير قرآن به قرآن را داده اند .يک سری بحث هائی مثل پيدا کردن آيات نظير و آيات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|4
قرين و آيات مزدو و مواردی از اين قبيل را هم مطرح کرده اند .ولی غالب در چند مورد يک در باغ سبزی
نشان دادند و خداحافظ .يعنی اين که شما فکر کنيد ما اآلن يک دانش منسجمی را ،سلسله کتاب هائی که
نوشته شده باشد ،متخصصينی در اين زمينه کار کرده باشند که چگونه می شود اين آيات متناظر را پيدا
کرد ،چگونه می شود آيات قرين را پيدا کرد ،چه تکنيکی برای اين کار وجود دارد ؟ من نوعی اگر بخواهم
بيايم راجع به ايمان در قرآن ،عدل در قرآن ،عمل صالح در قرآن يا هر موضوع ديگری ،يک کار تهسير
قرآن به قرآن بکنم دقيقاً چه مسيری را بايد بروم ما در اين مورد متأسهانه با يک سری ادعاهای گنده مواجه
هستيم ولی در عمل يک سری کتاب هائی که مشخصاً در اين مورد تکنيک هائی را توضيح داده باشند ،
راهی را گشوده باشند نه تنها نداريم بلکه اگر داشتيم هم مشکلی حل نمی شد به دليل اين که يک نهر دو
نهر سه نهر بايد بيايند چنين کتاب هائی را بنويسند بعد تضارب آراء به وجود بيايد .اين ايرادهای او را بگيرد
.اون ايرادهای اين را بگيرد 50سال بگذرد ،اينها اصالح بشوند تا ما به يک دستاوردی برسيم که بگوئيم
اينها مناسب و قابل قبول هست .ما تازه اين داستان را واردش شده ايم و هر کسی هم می آيد دوباره از
همان خانه اول شروع می کند .از همان شعارهای اول شروع می کنند .نمی گويند که اين شعارها را داده
اند اين ها را رها کن حاال بيا کمی روی جنبه عملی ،روی تکنيک کار کن .اآلن همه متقاعد شده اند که
بايد تهسير قرآن به قرآن کرد ديگر اآلن الزم نيست برای کسی روضه خوانده شود که در حل مسائل
مسلمين بايد به قرآن مراجعه کرد .ديگر الزم نيست برای کسی روضه بخوانيم که تدبر در قرآن الزم است .
اينها را خوانده اند .يعنی اآلن ما بايد برويم دنبال اين که ما چه کار کنيم ؟ و ما در اين زمينه مقداری
کمبود داريم .اگر کسی به دنبال اين است که تهسير قرآن به قرآن انجام بدهد يعنی چی دقيقاً ؟ من با
کلمات خارجی می گويم :يعنی ما می خواهيم يک برخورد سيستماتيک با قرآن داشته باشيم .
يعنی ما نمی خواهيم با هر آيه ای مواجه می شويم فقط ( ) 20 / 51ببينيم و ال غير .ما نمای خاواهيم
هر موضوعی در قرآن می بينيم فقط انهرادی با آن برخورد بکنيم .بلکه ما قرآن را يک مجموعه ی پيوساته
می بينيم يک مجموعه ی با يک سيستم منسجم می بينيم که وقتی با هر مسئله ای ،موضوعی ،معنائی در
قرآن مواجه می شويم می خواهيم آن را در پيوست و ...جايگاهش را بينيم .اين می شود تهساير قارآن باه
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|5
قرآن .و شما هر تکنيکی و متدی ارائه بکنيد برای اين که بتواند در يک پيوستار اين ارتباط ها را برقرار بکند
،يک گام در جهت تهسير قرآن به قرآن برداشته ايد .معنا شناسی يکی از علومی است که ادعا نمی کند که
می تواند اين کار را انجام بدهد .بلکه اين کار را انجام داده است 200 .سال است که دارد اين کار را انجاام
می دهد .برای همين است که عرض کردم ما يک عده مسلمين ،يک عده مومنين به اين نتيجه رسيده ايم
که می خواهيم بيائيم و شب ها که می خواهيم مطالعه بکنيم ،چون خورشيد مای رود و هاوا تارياک شاود
پس ما احتيا به نور داريم ،عصر می رويم به جای اين که يک چراغ روشن بکنيم که وجاود دارد و هسات
تصميم می گيريم برويم يک آزمايشگاه درست بکنيم و يک بار ديگر چراغ برق اختراع بکنيم .چون تارياک
است و می خواهيم روشنائی ايجاد بکنيم .ببينيد اين کار عقالئی نيست .يعنی بهتر است ما آن چراغ برقای
را که وجود دارد را استهاده بکنيم و آن وقتمان را برای اختراع کردن چيزهائی که وجود ندارد بگذاريم .اين
هم که ما فقط به دليل اين که از خارجی ها بدمان می آيد بخواهيم تصميم بگيريم که بارويم دوبااره از ناو
يک علم جديدی به نام معنا شناسی اختراع بکنيم يعنی مثالً برويم 40نهر آدم را پنجاه سال کار کنيم بعاد
از 50سال يک دفعه مقايسه کنيم بگوئيم اِ ،عجيبه ها ،همه حرف هائی را کاه ماا داريام مای زنايم معناا
شناس ها در خار آن ها را زده اند و فقط اسم علم هايمان فرق می کند .يک منطقی به نظر نمای رساد و
ب ) حاال ببينيم ناقصی هايش چيست ؟ ببينيم که چه چيزی در اين جا وجود دارد که ما در قرآن به آن
توجه بکنيم و آن را لحاظ بکنيم می توانيم کاربردش را 2برابر بکنيم و بتوانيم استهاده بيشتری از آن بکنيم
.اجماالً موضوع علم معنا شناسی اين است که چه مضاف اليهش يک زبان باشد ماثالً فارسای ،چاه مضااف
اليهش يک نويسنده باشد مثالً آثار جالل آل احمد ،چه مضاف اليهش يک متن به خصوصی باشد کار معناا
شناسی اين است که به سراغ مضاف اليهش برود و سعی کند بين معانی که در آن مضاف اليهش وجود دارند
يک ارتباط سيستماتيک برقرار بکند .حاال اگر مضاف اليه قرآن بود که در بحث ما دنبال همين هستيم کاه
يک رويکرد معنا شناسی داشته باشيم نسبت به قرآن ،در آن صورت بحث اين است که تا شاما مای گوئياد
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|6
معنا شناسی قرآن ،از نظر علم معنا شناسی اين چيزی که به ذهن خطور می کند اين است که ما به دنباال
اين هستيم که قرآن را به عنوان يک متن منسجم ببينيم و به دنباال ايان هساتيم کاه بتاوانيم ساازمان و
ساختار موجود در بين معانی قرآن را در بياوريم يا به تعبير ديگری آن شبکه ی معنائی که معانی قرآن را به
هم وصل می کند در بياوريم .اگر ما بتوانيم اين شبکه را حتی قسمت قسمت يعنی مثالً آقای دکتر مطياع
در يک پايان نامه ای شبکه ی معنايی زيبايی را از قرآن درآورد .يعنی اگر شما بخواهيد روزی در حوزه هنر
2 ،کلمه از قرآن حرف بزنيد می گويند ببخشيد قرآن که درباره زيبايی حرفی نزده ؟ چه حرفی دارد ؟ ولی
اگر شما بتوانيد شبکه معنايی مربوط به اين حوزه را استخرا بکنيد از قرآن ،آن موقع می توانيد بگوئيد اين
هست .يا مثالً قبل ترش ايزتسو در کتابش « انسان در قرآن » می آيد و شبکه معنايی ايمان کهر را از قرآن
در می آورد .حاال اگر آب دريا را اگر نتوان کشيد گر به قدر تشنگی بايد چشيد .اين هم معنا شناسی است .
يعنی يک نهر که نمی تواند کل شبکه معنايی قرآن را در بياورد و تقديم قرآن پژوهان بکند .ولی اين امکان
وجود دارد که افراد مختلف بيايند و قسمتی از اين شبکه را شناسايی بکنند و مطالعه بکنند و در نهايات ماا
احساس کنيم که انبوهی مطلب گرفته ايم و از همه مهمتر وقتی که چند کار از اين مدل انجاام مای شاود
راهش باز می شود يعنی افراد نقطه ضعف ها را پيدا می کنند و متوجه می شوند که چه تکنيکی را بايد باه
کار بگيرند راجع به هر موضوعی راجع به سياست و حکومت در قرآن ،يا عدالت اقتصادی در قرآن ،تعليم و
تربيت در قرآن ،و موضوعات مختلف :ديگر ممکن کاری انجام بشود اما تکنيک يکی هست .عبارت از ايان
که چگونه ما سراغ متن قرآن برويم ،چگونه شناسايی بکنيم مهاهيمی را که به نوعی در ارتبااط باا موضاوع
منتخب ماست و با چه تکنيکی ما می توانيم ارتبااط شابکه ای باين معاانی را برقارار بکنايم و وقتای کاه
توانستيم اين کار را انجام بدهيم در واقع توانستيم امکان تهسير قرآن به قرآن را فراهم بکنيم .تهسير قارآن
به قرآن اين نيست که ما برويم لغات مشابه را پيدا بکنيم و هر آيه ای را که رسيديم بگوئيم فالن اين کار را
همه می دانند .قسمت سخت تهسير قرآن به قرآن جائی است کاه لغاات مشاابه نيساتند ولای مهااهيم باا
همديگر مرتبط هستند دقيقاً آنجاست که کار سخت است و پيچيده می شود و اغلب افراد دچار مشکل مای
شوند .اين هدفی است که در رويکرد معنا شناسی دنبال می شود .کارهائی از اين جنس روی متون مقدس
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|7
،متون غير مقدس زياد انجام شده است ،دايره المعارف های متعاددی دربااره وجاود دارد .تجرباه زياادی
پشت اين علم نههته است که حيف است از اين تجربه استهاده نکنيم.
را مورد مطالعه قرار بدهيم که هيچ دسترسی مستقيم به آن نداريم .چون معناا ملماوس نيسات .اماا ياک
مشکل ديگر در حوزه معنا شناسی وجود دارد که به مراتب از آن مشکل پيچيده تر است و آن اين است کاه
شما هر چيزی را بخواهيد مطالعه بکنيد از يک ابزاری به ناام زباان بارای مطالعاه کاردن آن اساتهاده مای
کنيد شما به خاطر بياوريد از اول که وارد مدرسه شديد تا امروز با علوم مختلهی آشنا شده ايد رياضای ،
علوم تجربی ،ادبيات ...ولی در مورد هر کدام از اين موضوعات که می خواستيد بحث کنيد حرفای بزنياد از
زبان استهاده می کرديد .يعنی معلم سر کالس می آمد و با زبان فارسی اينها را برای شما توضايح مای
داد و شما هم با او ارتباط برقرار می کرديد اما اآلن ما رسيده ايم به ياک الياه ای از مطالعاه دقيقااً مای
خواهيم همان ابزار را مورد مطالعه قرار بدهيم .ديگر معنائی در سطح زيرتر وجود ندارد معنائی در سطح
عميق تر وجود ندارد که ما بخواهيم از يک سطح ديگری به آن نگاه بکنيم .هميشه وقتی که دربااره معاانی
مربوط به حوزه رياضی و موارد ديگر صحبت می کرديم اگر اين سطح رياضی بود ما می آمديم در يک سطح
زيرتری که سطح معنا بود در اين سطح معنا راجع به اين حرف می زديم .يعنی يک جا می ايستاديم راجع
به سطح باالئی حرف می زديم ولی اآلن موضوع مطالعه ما همان ساطح زياری اسات .بارويم کادام ساطح
بايستيم که آن را ببينيم و بتوانيم در موردش مطالعه بکنيم .با کدام جمالت و کدام کلمات در ماورد خاود
کلمات و معنايشان صحبت بکنيم اگر ما برای توضيح دادن کلمات و معانی بااز هام از کلماات و معاانی
استهاده بکنيم همان کلمات و ترکيبات تازه دوره دبستان نمی شود؟ .يادتان هست در دبساتان آخار کتااب
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|8
فارسی يک بخشی داشت به نام کلمات تازه ؟ در آن جا چه اتهاقی می افتاد ؟ يک سری کلماتی که به نظار
می رسيد سخت هستند سعی می کرديم آن ها را با کلماتی توضيح بدهيم که به نظر می رسايد آساان تار
است .ولی ببخشيد اين کلمات آسان تر را ما کی ياد گرفته ايم ؟ ! وقتی که شما در کتاب دوم دبستان مای
خوانيد نخجير يعنی شکار .تشکر .شما به ما گهتيد که نخجير برابر است با شکار ،ولی ببخشيد شکار يعنای
چه ؟ ! اگر من ندانم شکار يعنی چه؟ مشکل را چگونه بايد حل کنم ؟ فرض بر اين است کاه در مدرساه ای
قبالً فهميده ام شکار يعنی چه .اين مدرسه کجا باوده اسات ؟ عاالم ذر ؟ در حالات جنينای ؟ قاعادتاً ايان
مدرسه همان دوره ای است که قبل از اين که وارد مدرسه بشويم طی می کنيم و زباان ماادری را يااد مای
گيريم و وقتی که 6سالمان می شود و وارد دبستان می شويم خيلی درس ها را قابالً خواناده ايام و خيلای
مطالب را بلديم .اگر بلد نبوديم که اصالً ديگرهيچ زبانی هيچ معلمی نداشت که بتواند چيازی را بارای ماا
توضيح بدهد .مشکالت ما می شد شبيه بازی هلن کلن که ديگر نمی توانستيم با محيط پيرامونمان ارتبااط
برقرار کنيم .اين مشکل دوم به مراتب سهمگين تر و نگران کننده تر از مشکل اول است .مشکل اول فقاط
سختی بود .همه ماها توان کارهای سخت را داريم .ولی وقتی با مشکل دوم مواجه می شويم با يک چيزی
شبيه غير ممکن بودن مواجه می شويم .غير ممکن بودن با سخت بودن خيلی تهاوت دارد .
يعنی مثالً فرض کنيد قرار است پرش ارتهاع کار کنيم .مثالً قارار اسات 3متار بداريم .مای گاوئيم
ببخشيد باالترين رکورد پرش ارتهاع چقدر است ؟ مثالً 5 / 20بعد می گوئيم اگار 5 / 20بااالترين رکاورد
است از ما می خواهند که 6متر بدريم خوب سعی می کنيم بدريم .اگر 5 / 20می شود پريد پس احتماالً با
تمرين بيشتر شايد بشود 6متر پريد .حداقل غير ممکن نيست ولی خيلی سخت است اما اگر قرار باشد 50
متر بدريم می گوئيم آقا شرمنده ،اين کار شدنی نيست .از يک حدی به آن طرف به نظر می آيد غير ممکن
است .اين جا هم با يک همچنين مسئله ای مواجه هستيم .درمسئله اول صرفاً بحث دشواری مطرح است .
می گوئيم خيلی خوب سعی می کنيم از عهده آن برآئيم .ولی موضوع دوم اين است که ما در کادام ساطح
بايستيم تا بتوانيم معنا را مورد مطالعه قرار بدهيم ؟ و وقتی می خواهيم معنا را ماورد مطالعاه قارار بادهيم
معنا را با چه چيزی مورد مطالعه قرار بدهيم ؟ اين قسمت ،قسمتی است که باعث می شود که افراد وقتی با
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|9
حوزه معنا شناسی مواجه می شوند از همان اوائلش ،احساس استيحاش به آن ها دست می دهاد و باه ايان
زبان شناسان آمريکائی نتيجه می رسند که اين کار شدنی نيست ،چنانکه خيلی از زبان شناسان به خصو
،رسماً به اين نتيجه رسيده اند که اصالً دور فضای معنا را قلم بگيريد .حوزه معناا حاوزه قابال مطالعاه ای
نيست .حاال ما آمده ايم مدعی شده ايم که خير ،می شود در حوزه معنا شناسای مطالعاه کارد و بعاد باياد
توضيح بدهيم که چطور چنين چيزی امکان پذير است و بعد به چه صورت می توانيم معنا را ماورد مطالعاه
درپنجاه سال اخير کوشش های متعددی داشاتيم ما در واقع در طول يک صد سال اخير به خصو
برای پاسخ دادن به اين سؤال :که شما چگونه می خواهيد معنا را مورد مطالعاه قارار بدهياد و ايان هاا باه
مکتب های مختلهی انجاميده اند .يعنی باعث شده که مکتب های مختلهی به وجود آيد که هر کادام از آن
ها مدعی هستند که روش خودشان را در حوزه مطالعه معنا دارند .من دست کم می خواهم دو مکتب را که
دو نوع از مطالعه معنا را پيشنهاد می کنند معرفی کنم و يک مقدار دوستان تصور نکنند که وضع آن مقادار
هم فاجعه آميز و تشتت آور نيست و بعد ببينيم که چطور می توانيم از ايان دساتاوردهای ايان مکتاب هاا
در واقع شايد با اين تعبير بگويم که مطرح شدن موضاوع سااختار و مطالعاه سااختاری کاه توضايح
خواهم داد دقيقاً يعنی چه ؟ نه به معنای فارسی که ما به همه چيز می گوئيم ساختار .ما به هر نوع ساختی
می گوئيم ساختار .نه توضيح خواهم داد دقيقاً منظورمان چيست ؟
مطرح شدن موضوع ساختار در اوايل قرن 20در دهه 1910و 1920طيف وسايعی از حاوزه هاای
علوم انسانی را نجات داد .شاخه های مختلف علوم انسانی در آن زمان متهم شده بودند به غير علمی بودن ،
تکرار مکررات ،متهم شده بودند به اين که بيشتر اطالعات می دهند تا علم ،اطالعات پراکنده ای که هايچ
ارتباطی بين اجزائش نمی شود برقرار کرد .ولی مطرح شدن نظريه ساختار در اوائال قارن 20شااخه هاای
مختلف علوم انسانی ،جامعه شناسی ،روان شناسی ،زبان شناسی ،مطالعات انساان شناسای ،حاوزه هاای
اقتصاد و خيلی حوزه های ديگر را از بحرانی که در آن درگير شده بودند نجات داد .مههوم سااختار کاه در
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|10
اواخر قرن 20مطرح شد خيلی ساده است .يعنی چند تا تکه دارد .يک پازل 5 / 4تکه ای است که اگر آن
ها را کنار هم قرار بدهيم تصوير خيلی واضح و روشنی از يک نظريه در پيش روی شما قرار دارد و من چناد
تکه را اآلن توضيح می دهم .توجه کنيد که اين چند تکه که برای توضيح دادن مههوم ساختار من مجبورم
بگويم در عمل شالوده اصلی متد روش ساختاری است .يعنی وقتی شما کامالً حس بکنيد که اين چند تکه
چگونه در کنار هم قرار می گيرند عمالً هم اگر زمانی خواساتيد از روش سااختاری بارای مطالعاه اساتهاده
بکنيد همين مسير را بايد برويد بنابراين بحثی را که اآلن مطرح می کنم دو کاربرد دارد :
1ا شما نظريه مطالعه ساختاری و نظريه ساختار را به خوبی متوجه می شويد .
-2ا بعداً می توانيد به عنوان قسمت هائی از يک متد از آن استهاده بکنيد .
بحث را با نحو () 1شروع می کنيم .نحو چيست ؟ نحو عبارت است از مجموعه ای از قواعد کاه باه ماا
کمک می کند کلمات را در کنار هم بچينيم و با آن ها يک جمله بسازيم .در زبان های مختلف نحو داريم .
حاال نوع اين نحو متهاوت است .مثالً يک جايی زبان اعراب رفع و نصب و جر دارد ،يک جائی ندارد .به هر
حال هر زبانی از جمله زبان فارسی قواعدی دارد برای اين که چگونه کلمات با هم ترکيب بشوند و جملاه را
تشکيل بدهند .اتهاق کليدی که در نحو می افتد مسئله ترکيب() 2است .اين تکه اول پازل اسات ( .از ياک
آدمی هم اسم ببرم Ferdinand de sosore :ايشان يک زبان شناس سوئيسی است کاه باه عناوان پادر
زبان شناسی جديد شناخته می شود .يکی از بنيانگذاران نظريه ساختار است ) .سوسور وقتی درباره ترکيب
صحبت می کند می گويد که :ما چه چيز را با هم ترکيب می کنيم ؟ کلماتی از يک زباان .وقتای کاه ماا
سراغ يک زبان می آئيم می بينيم که انباشت عظيمی از کلمات وجود دارد .وقتی که می خواهيم يک جمله
را ترکيب بکنيم ،ترکيب اول کاری نيست که ما می خواهيم انجام بدهيم ،ترکيب دومين کااری اسات کاه
انجام می دهيم .اولين کاری که انجام می دهيم اين است که چند تا کلمه انتخاب می کنيم تا ماوقعی کاه
چند تا کلمه از واژگان يک زبان انتخاب نکنيم نمی توانيم که چيزی را با چيزی ترکيب بکنيم کاه ! مسالماً
گاهی که قبل از گام ترکيب برداشته می شود گام انتخاب است تا اين جاا مطالاب سااده ای گهتاه شاده و
اينها را همه می دانند ولی يک قدم به جلو بود .چون نحويون گذشته هيچ وقت مسأله انتخاب برايشان
جدی نشده بود و کاری جدی در موردش انجام نداده بودند چون تا اينجايش واضح است که ماا وقتای مای
خواهيم چند تا کلمه را با هم ترکيب بکنيم قبلش بايد آنها را انتخاب بکنيم .قسمت غير واضحش ايان
syntax
Combination
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|11
است که اين انتخاب هم برای خودش قواعدی دارد .بايد آن ها را انتخاب بکنيم .قسمت غير واضحش ايان
است که اين انتخاب هم برای خودش قواعدی دارد .قسمت قواعدش است که مهم است و الّا اصل ايان کاه
انتخابی صورت می گيرد خيلی واضح است .مثالً شما می گوئيد حسن به مدرسه رفت .می توانيد بگوئيد به
دانشگاه رفت ،به پارک رفت اين ها همه اش گهتنی است ولی ما نمی توانيم بگوئيم حسن به دياوار رفات .
حسن به صندلی رفت ،حسن به کتاب رفت ،حسن به باران رفت .اين ها حرف های بی ربط و بی معناائی
است .پس درست به همان اندازه که ما وقتی جمله را می خواهيم ترکيب کنيم اگر قواعدی را رعايت نکنيم
جمله ما بی معنا خواهد بود .وقتی که می خواهيم اين کلمات را انتخاب بکنيم هام اگار قواعاد را رعايات
نکنيم حرکت ما حرکت بی معنائی خواهد بود .
()3
يک قاعده ای وجود دارد يعنی وقتی می گوئيم انتخاب ،انتخاب از يک ليست است نه انتخاب از کال
واژگان زبان فارسی .ليستی از تعدادی فعل که می توانند در اين جا قرار بگيرند .ليستی از تعدادی اسم که
می توانند در اين جا قرار بگيرند و تعداد بسيار زيادی اسم و فعل و حرف اضافه که نمی توانناد در ايان جاا
قرار بگيرند .پس قاعده دارد و يکی از وظايف ما در مطالعه زبان ،مطالعه قاعده های انتخاب است ناه فقاط
مطالعه قاعده های ترکيب .بنده سراغ ندارم حتی يک نحوی درباره قاعده های انتخااب چناد خاط مطلاب
نوشته باشد .
سؤال :قاعده های انتخاب ارتکازی نيست ؟
عين اين حرف را شما می توانيد راجع به قاعده های ترکيب هم بگوئيم .وقتی يک نهر زباان ماادری
اش را ياد می گيرد قاعده های ترکيب را هم ياد می گيرد ،قاعده های انتخاب را هم يااد مای گيارد .ولای
وقتی شما با يک زبان دوم سر و کار داريد مثالً می خواهيد عربی ياد بگيريد و زبان مادريتان فارسی است در
آن صورت اين ارتکاز از کجا می آيد ؟ ماجرا همچنين ارتکازی داريم ؟ از کجا اين ارتکاز را آورده ايم ؟ فکار
نکنيد که اين قاعده ها ،قاعده های بين المللی هستند ،خيلی وقت ها ممکن است اين گونه تصور شود که
قاعده های انتخاب ارتباطی به زبان ندارد و يک چيز عقالئی است .يعنی ما عقالئی می فهميم که يک انسان
نمی تواند « :برود به باران » اين بی معنی است حاال زبانش عربی باشد فارسی باشد يا هر زباان ديگار .ناه
مسأله به اين سادگی نيست .يعنی ما عقالئی می فهميم که يک انسان نمی تواند برود باه بااران .ايان بای
معنی است حاال فرقی نمی کند که چه زبانی داشته باشد .چون فقط بخشی از اين قاعده ها عقالئی هستند
.بخشی از اين قاعده های عقالئی نيستند .يکی از مشکالتی که آذری زبانان موقع فارسی حرف زدن دارناد
همين جاست .يعنی شخص متقاعد شده که دستور زبان فارسی را در مقام ترکياب باياد يااد بگيارد و يااد
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|12
گرفته .ولی يک سری مسائل زير بنائی تر به نظرش نمی رسد که الزم باشد که ياد بگيرد .چاون فکار مای
کند که اينها عقالئی است .يا خيلی از ايرانی هائی که می روند اروپا زندگی می کنند و فکر مای کنناد کاه
فقط بايد قواعد ترکيب را ياد بگيرد و اشتباهات وحشتناکی مرتکب می شوند .بعضی وقت ها ما ياک آذری
زبان وقت می خواهد جمله بسازدجمله را آذری می سازد .يعنی ترکيبش ،ترکيب فارسی ناب نيست .عرب
هائی که فارسی ياد می گيرند .علتش اين است که در يک جاهائی ما با انتخاب هائی مواجه مای شاويم باا
منوهائی مواجه می شويم که اين منوها بين المللی نيستند .اين منوها مال هار زباانی هساتند .هار زباانی
منوهای خودش را دارد .و در اين منوها انتخاب های آن زبان هست .مثالً در عربی يک کلمه ای دارياد باه
نام « اليوم » يک کلمه داريد به نام « امس » .وقتی که شما می خواهيد انتخابتان را انجام بدهيد راجع باه
اين که مثالً می خواهيد بگوئيد « من ديروز به خريد رفتم » وقتی می گوئيد ديروز ،خب من بايد در عربی
« امس » را انتخاب بکنم .تا اين جايش خيلی واضح است .ما در فارسی و ترکی و هار زباان ديگاری ايان
کلمه را داريم امّا بعد منوهای ريزتری وسط می آيد .سؤال بعدی اين می شود که چاه موقاع دياروز ؟ مای
گوئيد مثالً عصر ديروز يعنی اين که کدام قسمت از شبانه روز ديروز شما خريد رفته ايد .
در زبانی مثل زبان فارسی شما کلمه ای داريد که باستانی است به نام « دی » يعنی « امس » بادون
توجه به اين که صبح است يا شب است يا غروب است ،اين ها ملحوظ نيست .ولی در فارسی امروز کاه ماا
صحبت می کنيم زمانی که می خواهيد راجع به گذشته نزديک صحبت بکنياد ياک مناو جلاوی شاما مای
گذارند می گويند که ديروز ،ديشب ،دی ما در فارسی امروز نداريم .يعنای شاما از هماان اول کاه دارياد
انتخابتان را می کنيد بايد مشخص کنيد که منظورتان کدام قسمت شبانه روز استکه بعاد در مناو دياروز را
انتخاب بکنيد يا ديشب را انتخاب بکنيد .بنابراين اگر شما شب به خريد رفتيد می گوئيد ديشب رفته باودم
خريد .اين يک جمله فارسی است که بعضی موقع امثال من آذری زبان نمی سازد چرا ؟ بارای ايان کاه در
عربی يا ترکی اين گونه نيست .آن جا وقتی که شما می خواهيد انتخابتان را انجام بدهيد اولين انتخابی که
انجام می دهيد زمان را تعيين می کنيد 24ساعت گذشته « امس » ،بعد در گام بعدی کدام بخاش از 24
ساعت گذشته ؟ مثالً در عربی می گوئيد « مساء امس » به اين ترتيب مشخص می شود که اين بخش از 24
ساعت گذشته .پس شما با منوئی مواجه هستيد که مجبوريد 2انتخاب انجام بدهيد بعد از آن که 2انتخاب
را انجام داديد آن دو را با هم ترکيب می کنيد تازه می رسيد باه معناائی کاه در فارسای مساتقيماً از مناو
انتخاب کرده بوديد .عکس اين هم هست .يک وقت هائی شما در فارسی مجباور هساتيد هماين شايوه را
عمل بکنيد در حالی که در عربی اين گونه نيست .مثالً فرض کنيد در عربی به غشاء بيرونی يک بافت زنده
که اگر آن بافت زنده گياهی باشد می گوئيد قشر ،اگر آن بافت زنده يک بافت حيوانی باشد می گوئيد جلاد
که دو کلمه کامالً متهاوت است که اگر به جای هم به کار برود افتضاح می شاود .يعنای طارف خاود گيااه
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|13
انگاری دارد که می گويد قشرم زخم شده ،همه می خندند در واقع می گويند اين آقا در کدام کالس تافال
فارسی اش را گرفته که می گويد قشرم زخم شده .اما بنابراين وقتی که شما می خواهيد انتخاب بکنياد باا
يک منو مواجه هستيد که اين غشاء بافت زنده يک منو است که در آن دو گزينه وجود دارد جلاد ،قشار و
شما گزينه تان را انتخاب می کنيد .اما در فارسی اين طور نيست .در فارسی شما وقتی که درست بر امس
« ديروز » و « ديشب » شما وقتی که می خواهيد کلمه ای را انتخاب بکنيد اول می آئيد و می رويد توی در
واقع بافت های مختلف موجود زنده ،بافت غشائی را انتخاب می کنيد ،بافت غشائی يک معنا دارد برای يک
فارسی زبان که اين بافت غشائی می تواند راجع به گياه به کار برود ،می تواند راجع به حيوان به کار برود ،
...حاال اگر در گام بعد شما مايل بوديد توضيح بدهيد درباره اين که اين پوست متعلق باه چاه ناوع موجاود
زنده ای است ؟ آيا آن موجود زنده گياهی است يا جانوری ؟ در آن صورت مجباور هساتيد توضايح بدهياد
بگوئيد پوست درخت ،پوست حيوان يعنی دو انتخاب و يک ترکيب انجام می گيرد و تا شما بتوانياد باه آن
معنائی دست پيدا بکنيد که در زبان ديگری مثل عربی مستقيماً از منو انتخاب می شود .به اين ترتيب ايان
يکی از عوامل زبان پرشی است برای افرادی که در يک فضائی ،زبان دوم را ياد گرفته اند .مثالً فرض کنياد
برای مائی که انگليسی ياد می گيريم وقتی در فارسی می گوئيم « بايد » .به ما می گويند کاه در انگليسای
شما می توانيد بگوئيد have to ، should ، must :می توانيد گزينه های مختلهی را به کار ببريد .ولی
خيلی فرق معنائی اين ها برای ما فرق معنادار و مشخصی نيست .حداکثر برای ماا توضايح مای دهناد کاه
وقتی که شما می گوئيد have toيک مقدار حالت دستوری تری دارد .ولی وقتی می گوئيد mustيعنی
بايد ( شل ت ر ) .ما به اين شکل سعی می کنيم مشکالتمان را با اين کلمات حل بکنيم .در حالی که بارای
کسی که در فضای زبان انگليسی است اين ها هر کدام معناهای خودش را دارد .يعنی او مستقيماً باه ياک
معنائی دسترسی دارد که ما مجبوريم با ترکيب اين معنا با معانی ديگر ،آن را سازيم .درست مثل کاری که
نقاش با رنگ ها انجام می دهد .وقتی يک گواش 6رنگ می گيريد 6 .تا رنگ در اختيار داريد ،هار رنگای
که ترکيبی بخواهد شما بايد خودتان بسازيد ،وقتی که يک گواش 180رنگ می گيريد ،يک طيف وسايعی
از رنگ ها را به صورت آماده داريد .تهاوتش در اين است که در حالت دومی شما يک منوی 180تايی داريد
يعنی بخش عمده کار شما تکيه اش روی انتخاب است و نه ترکيب .اما در حالت اولی شما فقط يک مناوی
6تايی در اختيار داريد و بخش عمده وزن کارتان را روی ترکيب برده ايد ،کمتر در معرض انتخاب هستيد ،
بيشتر در معرض ترکيب هستيد .اما در آن ترکيب هائی که انجام می دهيد دائم انتخاب ترکيب ،اتهاق می
افتد يعنی شما مثالً می خواهيد رنگ ارغوانی بسازيد .برای ساختن رنگ ارغوانی بايد سراغ رنگ های اصلی
برويد اول انتخاب هايتان را انجام بدهيد بعد رنگ ارغوانی را بسازيد .دقيقاً در حوزه معنا هماين اتهااق مای
افتد و در زمينه های مختلهی که يک زبان می خواهد معناهائی را ارائه کند ،دقيقاً شبيه همين پالت رناگ
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|14
يک نقاش چند تا رنگ را به شما ارائه می کند برای انتخاب و بعد شما چقدر مجباور باشايد ترکياب انجاام
بدهيد ؟ ! به اين ترتيب زبان ها از نظر اين که ممکن است همه آن ها با دنياهای واقعای شابيه هام مواجاه
باشند ،مثل همند ولی از اين نظر که جعبه ابزارهائی که در اختيار ما قرار می دهند بارای سااخت معاانی ،
می تواند در حوزه های مختلف دارای ويژگی باشد که يک وقت شما را وادار به ترکيب بکند ،يک وقت شاما
را بيشتر مجبور به انتخاب بکند با همديگر متهاوت هستند .به اين ترتيب ،اين تلقی را رها کنيد که ما با يک
فضای کامالً عقالنیِ بين المللی که متعلق به فطرت بشری است در حوزه انتخاب مواجه هستيم ،و اين هايچ
ارتباطی به اين ندارد که راجع به چه زبانی صحبت می کنيم کامالً موثر است در اين که اين معاانی سااخته
بشود .مثال هائی که ارائه شد شايد مثال هائی ساده و پيش پا افتاده ای بودند .ولی اين مثاال هاای سااده
حتی در معنوی ترين معانی هم می توانند اتهاق بيافتند .خيلای واضاح باود کاه مای خواساتم مثاالم را از
مواردی که قابل درک تر هستند بزنم ولی فرض کنيد شما در زبان عربی يک کلمه داريد به نام « وُدّ » يک
کلمه داريد به عنوان « حب » و کلمه ديگری به عنوان « عشق » .يا مثالً در انگليسی ياک فعال دارياد باا
عنوان « » to likeفعل ديگری به نام « » to loveو يک فعل هم داريد به ناام « » to pleaseايان هاا
خيلی فرق معنائی با هم دارند .وقتی که ما می خواهيم در فارسی اين هاا را ترجماه بکنايم ،هماه را مای
گوئيم :دوست داشتن و يک جائی که احساس می کنيم انگار دوست داشتن کهايت الزم را بارای رسااندن
معنا ندارد مثالً عشق را کنار آن می گذاريم .ولی در همان موردی هم که عشق را به جايش می گاذاريم در
مکالمات روزمره عادی مردم همان دوست داشتن را به کار می برند ... .آنچه که به ما کماک مای کناد کاه
بتوانيم معانی بيشتری را واضح بکنيم ترکيب است .قيدها و کلماتی که در کنار ايان قارار مای گيارد مثال
دوست داشتن واقعی ،دوست داشتن از ته قلب ،ترکيب هائی که با افزودن قيد و صهت و ...ما به کاار مای
بريم تا بتوانيم معنا را هدفمندتر و واضح تر بکنيم .اين دقيقاً اتهاقی است که می تواند در حوزه عميق ترين
و معنوی ترين اصطالحات هم اتهاق بيافتد و فقط مربوط به چيزهای ملموس و ظاهری و روزمرّه نيست .
سؤال :اين کلمات مثل دوست داشتن را وقتی در ترکيب های مختلف به کار می بريم آيا می توانيم
خودش را که مرتبط باا فضاای جملاه اسات بگوئيم که اين کلمات در هر کدام از جمله ها بار معنائی خا
دارد ؟ يا نه در همه جمالت يک معنای واحد دارد ؟
تار مای شاود . جواب :يک معنای عام داريم و اين معنای عام هر چقدر که ملموس تر بشود خاا
ملموس شدنش به چيست ؟ ملموس شدنش به اين است که شما وقتی اين را وارد فضای ترکيب می کنياد
تر شدن می رود .يعنی ما مثل همين که می گوئيد در يک جمله به کار می بريد ،اين معنا به سمت خا
مرتب در معنا متمرکز می شويم روی بخش هائی از معنا .مثالً فرض کنيد که شما وقتی می گوئيد انسان ،
انسان يک معنای عامی است .شما يک موجودی را در نظار بگيرياد کاه روحاانيتی دارد ،فضاائلی دارد ياا
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|15
رذائلی دارد ،همه اين ها در مههوم انسان وجود دارد .ولی وقتی که شما می گوئيد « :انسانِ کامل » ياک
دفعه چنين ترکيبی را به کار می بريد ،ببينيد اين جا ديگر مشخص است که منظور از انسان کامل يک آدم
نيست که رفته بدنسازی و بازوهايش خيلی کلهت شده است .يعنی به محض اين کاه شاما ايان را در ايان
ترکيب وارد می کنيد هدفمند می شود و به سمت جنبه های معنوی تر انسان می رود چون ما در فرهنگای
زندگی می ک نيم که کمال را بيشتر در جنبه های معنوی می بيند نه در جنبه های مادی .يا وقتی شما باا
يک مسابقه کشتی کج مواجه می شويد می گوئيد به نظر من اين مسابقه ،يک مسابقه غير انسانی اسات ،از
پيدا کرده است .اين که از انسانيت به دور است چرا انسانيت به دور است .اين جا ديگر انسان معنای خا
؟ ! اين ها کلی تمرين می کنند خودشان از نظر جسمی قوی می کنند تا بيايند همديگر را بزنند .کجاايش
تاری از انسانيت به دور است ؟ در اين که ما وقتی در آن ترکيب به کار می بريم اين انسانيت معنای خاا
پيدا می کند .فرض کنيد شما می گوئيد موتورهای جستجو در اينترنت دو دسته هساتند .موتورهاائی کاه
دسته بندی اطالعات در آن ها به صورت ماشينی صورت می گيرد .موتورهائی که دسته بندی اطالعاات در
آن ها به صورت انسانی صورت می گيرد .ببخشيد اين جا انسان می تواند منظور همه جوانب انسان باشاد ؟
همه جوانب انسان که در گير دسته بندی اطالعات نيست با يک جنبه ذهنی انسان است که درگيار دساته
بندی اطالعات است نه همه اش ،يا مثالً می گوئيد کارخانه های اتومبيل سازی به دو شکل کار می کنناد :
رباتيک يعنی ربات ها هستند که کار نصب قطعات را انجام می دهند .بعضی کارخانه ها انسانی هستند .اين
جا انسان يعنی چه ؟ خوب اين جا انسان يعنی جسم انسان و کار انسان ،يعنی مثالً انسان پيچ را سهت می
کند .اين جا ديگر انسان به معنای انسان کامل يا انسانی که اطالعات را دسته بندی می کند نيسات .بلکاه
انسان همان زور و بازو و کار کارگری و اين ها هست که مورد نظر است .
يا مثالً می گوئيد در گذشته بشر قبل از اين که متوجه بشود می تواند از حيوانات برای جا به جائی
بار استهاده بکند جا به جائی بار به صورت انسانی انجام می شد .يعنی خيلی انسانی و خيلی معنوی ! نه
انسان را جای حيوان باربر استهاده می کردند .بنابراين ،اين جا ما نمی توانيم بگوئيم که انسان چند معنای
مختلف دارد ،نه انسان چند معنای مختلف ندارد ،وقتی که يک معنا در ترکيب قرار می گيرد هر چقدر که
تر می کنند تا اين که شما تر و خا عناصر جديد به ترکيب اضافه می شوند مرتب معنايش را خا
بتوانيد به آن مطلب مورد نظرتان برسيد و در تک تک اين مواردی که به کار برديم فقط واژه های ديگر
تر می کردند از اين طرف هم هست . نبودند که وقتی با انسان ترکيب می شدند ،معنای انسان را خا
يعنی دو طرفه است .کلمات ا بيشتر از جنبه معنائی ا وقتی در ترکيب با همديگر قرار می گيرند روی هم
تأثير تحديد کنندگی و مشخص کنندگی را ايها می کنند و اين يک چيز بسيار طبيعی است که در معانی
اتهاق می افتد .پس پله دوم انتخاب است خيلی که کمتر مورد توجه قرار می گيرد .در اين جا با دو
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|16
اصطالح آشنا می شويم :وقتی می خواهيم کلمات را با يکديگر در يک زبان در ارتباط قرار بدهيم ،يک
سری ارتباط ها ،ارتباط های چينشی است که اين ها را با هم ترکيب می کنيم .يک سری ارتباط ،ارتباط
های انتخابی است .هر دو هم از قواعدی پيروی می کنند .به چينش قاعده مند اصطالحاً می گوئيم
...............................و يا روابط همنيشنی و به
انتخاب قاعده مند اصطالحاً می گوئيم .........................................يا روابط جانشينی .تا حاال دو قدم
برداشته ايم و اما قدم بعدی که در درک نظريه ساختار بايد برداريم اين است که اين انتخاب ها ،انتخاب
های از هم گسيخته ای نيستند ،يعنی يک دفعه با يک انتخابی مواجه بشوم تا خوب تمام شد ! دوباره با يک
انتخاب ديگر مواجه می شوم .اين انتخاب ها ،انتخاب های از هم گسيخته ای نيستند ،اين انتخاب ها
شبکه ای و درهم هستند .شما اآلن تصور کنيد من از دارآباد می خواهم بيايم پل مديريت ( دانشگاه امام
صادق عليه السالم ) .از همان اول در معرض يک انتخاب هستم .يک مسيرم اين است که می توانم از
اتوبان شهيد صدر بيايم به اتوبان شهيد مدرس و بعد شهيد چمران .يک انتخابم اين است که بياندازم اتوبان
امام علی عليه السالم ،بروم از اتوبان شهيد همت بيايم و بيافتم در اتوبان شهيد چمران .يک انتخابم اين
است که از خيابان عادی بروم ميدان تجريش ،از ميدان بيايم زير پل پارک وی بيايم به اتوبان شهيد چمران
،گزينه ی ديگرم اين است که به کوچه پس کوچه های شمران بروم از پل رومی در بيايم دوباره بروم از بغل
سهارت دانمارک و از آن پشت ا از فرشته ا بيايم در اتوبان شهيد چمران .پس ببينيد از همان اولی که می
خواهم راه بيافتام بيايم بايد انتخاب کنم يکی از مسيرها را ،ولی اين يک انتخاب نيست ،وقتی که وارد هر
مسيری شدم با توجه به ترافيکی که می بينم ممکن است مجبور بشوم باز انتخاب های ديگری انجام بدهم .
يعنی کل اين انتخاب ها به هم ربط دارند .بينيد کُلش اين است که ما يک نظام شهری داريم ،مجموعه ای
از خيابان ها را داريم که به هم وصل هستند ،و من در هر حال در اين شبکه ی خيابان ها بايد از دارآباد
خودم را به پل مديريت برسانم .اين گونه نيست که من با چند انتخاب مختلف مواجه هستم که اصالً هيچ
ربطی به هم ندارند ،نه ،ربط به هم دارند .در نهايت اين ها اجزائی از يک شبکه هستند و دقيقاً وقتی که
بنده انتخابم را انجام می دهم می گوئيم مثالً اگر اآلن اتوبان شهيد صدر اين قدر شلوغ است ،قاعدتاً اتوبان
شهيد همت هم شلوغ خواهد بود .چون در اين شبکه ،ترافيک پَس می زند .وقتی ترافيک اين جا سنگين
می شود يکی بخشی از آن به همت پَس می زند و آن جا را هم شلوغ می کند .اين گونه نيست که بگوئيم
اين يک انتخاب است و آن هم انتخاب ديگری و هيچ ربطی به همديگر ندارند .نکته ای که بايد کامالً درک
با توجه به اين که ما همه اش بحث می کرديم کرد در مورد مجموع اين انتخاب ها و ترکيب به خصو
راجع به اين که هم ترکيب قاعده مند هست و هم انتخاب.
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|17
آن قاعده از کجا می آيد ؟ قاعده از رابطه پيوسته و شبکه ای می آيد که اينها با هماديگر دارناد .در
واقع گام بعدی در نگاه ساختاری اين است که تمام اجزائی که در يک زبان به عنوان معنا وجود دارند ،ياک
رابطه ی شبکه ای با هم دارند .اين ها همه شان با هم دارند کار می کنند .هر کدام شاان بارای خودشاان
يک کمدانی مستقل نيستند .هر نقصيه ای اين داشته باشد قاعدتاً با اين نقصيه در قسمت ديگری از شابکه
بايد جبران بشود يعنی در مجموع ما با يک دستگاه بزرگی مواجه هستيم که مای تواناد کالّ وظاايف معناا
سازی را در يک زبان انجام بدهد .آنچه که می تواند تهاوت بکند بين اين زبان با آن زبان ،فقاط در توزياع
اين وظايف است .دقيقاً مثل يک نظام سياسی می ماند .در يک کشوری مثل انگلستان نخست وزير دارياد
در آلمان صدر اعظم داريد در ايران رئيس جمهور داريد .يعنی چی ؟ يعنی چون مثالً ما نخست وزير يا صدر
اعظم نداريم يک سری باعث عقب ماندگی ما می شود ؟ ! يک سری کارهايمان انجام نمی شود ؟ ناه .بارای
اين که ما توزيع متهاوتی داريم .همان وظايف وجود دارند ولی اين جا به شکل ديگری توزيع شده اند .يک
بخشی از آن وظايف ا تصميم گيری سياست های کالن ا به عهده رهبر است .يکی بخش به عهاده رئايس
جمهور است همه آن کارها انجام می شود .تهاوتی که وجود دارد اين است که ما در توزيع شيوه ديگاری را
در پيش گرفته ايم .من يادم هست اواخر قبل از انقالب ،يک کنهرانس اوپک بود کاه مان ليسات شارکت
کنندگان را می خواندم ديدم که همه کشورهای عضو اوپک يک فردی را دارند به ناام وزيار نهات و قاعادتاً
کسی که در اوپک شرکت می کند بايد وزير نهت هر کشور باشد .ولی ايران قبل از انقالب وزير نهت نداشت
( می دانيد که وزارت نهت جزء وزارت خانه هائی است که بعد از انقالب تاسيس شده است ) قبل از انقاالب
چيزی به عنوان وزارت نهت نداشتيم ) خب چی ؟ اطالعيه بدهيم به اوپک که چون ما وزير نهت نداريم هيچ
کس را نمی فرستيم ؟ نه وزير امور اقتصادی و دارائی می رفت .چون همان کاری را می رفت انجام مای داد
که قرار بود وزير نهت انجام بدهد .امروز چی ؟ نه ،امروز ما وزير نهت داريم .وزير اماور اقتصاادی و دارائای
هم داريم .پس چی کار می کنيم ؟ وقتی اوپک تشکيل می شود هر دوی آن ها با هم می روند ؟ نه ديگار ،
چون وظايف توزيع شده است .اين ها چيزهای خيلی طبيعی و روشنی است کاه شاما در ساطوح مختلاف
جامعه می توانيد مشاهده بکنيد .در حوزه معنا هم همين طور است .يعنی آنچه که باين زباان هاا تهااوت
ايجاد می کند ،توزيع اين شبکه است .ولی اين که اين شبکه در مجموع می تواند نيازهای اهل يک زبان را
برآورده بکند اين يک امر از پيش معلومی هست و اين شبکه اگر نقصی هم داشته باشد خودش آن را ترميم
می کند .اگر معانی جديد الزم داشته باشد ،آن ها را می سازد چون ابزار دارد .برای ساخت معناهای جديد
ابزار دارد .دائماً در هر زبانی معناهای جديد ساخته می شوند و اين اصالً چيز عجيب و غريبای نيسات .باه
اين ترتيب گام سوم در درک اين نظامی که با آن مواجه هستيم ،بحث رابطه ای شبکه ای هست .
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|18
آن طرف يک سری سلول ها می ميرند و از دور خار می شوند .بنابراين تعادل برقرار می شود .پس ما باا
اين سيستم هم يک مقدار آشنا بشويم .توجه داشته باشيم که اين سيستمی که ما اآلن به عنوان يک شبکه
به آن نگاه می کنيم ،اين سيستم چگونه در آن فرايندی معنا سازی اتهاق می افتد ؟ وقتی ما معنا سازی را
ياد بگيريم ،معناميری را هم ياد می گيريم .اگر ما ياد بگيريم معانی چگونه متولد می شوند مکانيزم چگونه
مردن معناها را هم می فهميم .بنابراين لزومی ندارد که يک بحث مستقلی را باز بکنيم تحت آن عنوان .
اين فرايند را هم اسمش را می گذاريم . semiosisيعنی فرايند معنا سازی .
semيعنی معنا sis ،مخهف procesيعنی فرايند semiosis .يعنی فرايند ساخت معنا .پس ماا
در روند بحث مان بايد به اين نکته توجه داشته باشيم که فرايند ساخت معنا به چه شکل اتهاق می افتد .تا
آنجايی که به بحث ساختار مربوط می شود اجازه بدهيد بحث را جمع بکنيم و يک نتيجه گيری از آن بکنيم
بعد ببينيم گام بعدی چيست ؟
سوسور موقعی که در اوايل قرن 20يعنی سال ، 1918نظريه خودش را درباره structureارائه کرد
.تا سه مرحله را پيش رفت .يعنی مسئله ترکيب را که از قبل بود .ايشان فقط يک بار ديگر مطارح کارد و
هيچ نوآوری نداشت .مسئله انتخاب و در واقع موضوع قواعد انتخاب ،پارادايم هاا را سوساور مطارح کارد و
مسئله شبکه بزرگ که سوسور از اصطالح شبکه برای آن استهاده نکرد .اصطالح او ا چاون آن موقاع مثال
امروز نگاه ،نگاه کامديوتری نبود ا structurيعنی ساختار بود .در واقع اگر از سوسور بدرسيم که چيزی که
تو به آن ساختار می گوئی يعنی چه ؟ خودش در کتابش توضيح داده می گوياد :در هار زباانی ،مجموعاه
قواعد ترکيب به عالوه مجموعه قواعد انتخاب برابر است با ساختار .يعنای مای شاود ياک شابکه بازرگ از
انتخاب ها و ترکيب ها که ما اسم آن را ساختار می گذاريم .اما سوسور در اين حد متوقف شاد .بزرگتارين
اشکال سوسور در سال 1918آن موقع اين بود که نگاه سوسور به مسئله زبانبه طور کلی يک نگاه ايستا
بود نه پويا ،نگاه توصيهی بود نه زايشی .يعنی سوسور دنبال اين نبود که اين زبان چگونه زاده می شود ،به
دنبال اين بود که اين زبان چگونه در وضعيت کنونی اش کار می کند .بيشتر به دنبال اين بود که زبان را در
مطالعه کند . يک مقطع زمانی خا
دنبال اين نبود که ببيند اين زبان چطوری تحول پيدا می کند ؟ اين زبان چطوری ساخته می شود ؟
چطوراجزايش از بين می رود ؟ خود سوسور می گويد مطالعه من ،يک مطالعه هم زمانی است ( ) 3اسات ناه
يک مطالعه در زمانی () . 4در حالی که به عکس ما امروز به يک مطالعه در زمانی نياز داريام يعنای خاود آن
،چون ما می خواهيم کار فرايندی که چگونه معانی از بين می روند و ساخته می شوند ؟ برای ما به خصو
synchronic
diachronic
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|20
معنا شناسی را روی متنی انجام بدهيم که اين متن زمان نزولش 1400سال پيش است .بناابراين اگار ماا
يک نگاه هم زمانی داشته باشيم اوالً نگاه برای ما امکان ناپذير باشد ،چون مربوط به ياک زماانی اسات کاه
امروز ،مدت ها است که سدری شده است و باز سازی آن کار آسانی نيست .دوم اين که ما می خاواهيم آن
را با زمان خودمان مقايسه بکنيم .به اين ترتيب نياز به يک مطالعه تاريخی و در زمانی داريم .و يک مطالعه
هم زمانی مشکل ما را حل نمی کند .به طور کلی اين مرحله چهارم است يعنی مرحله ، semiosisمرحله
ای است که در نگاه ساختاری دياده نشاده باود و در دوره هاای بعادی باه عناوان تکميال نظرياه ،بحاث
semiosisاضافه شده است که ما هم اين جا به آن توجه کامل می کنيم که فرايند معنا سازی به چه شکل
اتهاق می افتد .شايد در بين همه حرف هائی که زديم اين قسمت از همه مهمتر است .
می خواهم نتيجه گيری کنم :بر می گردم به اول بحث ،دشواری که در حوزه مطالعه معناا مطارح
کرديم و گهتيم که تا حد احساس غير ممکن ،ممکن است ما را پيش ببرد ،بعد گهتيم ما دو جاواب اصالی
داريم به اين ،دو مکتب اصلی داريم که به دنبال اين بودند که بيايند و معنا را مطالعه کنند و مدعی بودناد
که ما برای اين مسئله روش داريم .يکی از اين مکاتب ،مکتب ساختارگرائی است .که می آيد با اين شکل ،
يعنی با networkديدن ،شبکه ديدن معناها و با بحث کردن در مورد اين که اين شبکه ها چه رابطاه تاو
در تويی با همديگر دارند ؟ چه قواعدی بر آن ها حکم فرماست ؟ به ما اين اجازه را می دهد که بياائيم و باا
شبکه معنائی مثل يک جغرافيا برخورد کنيم .و وقتی با شبکه معنائی مثال ياک جغرافياا برخاورد کارديم
نسبت اجزای مختلف اين شبکه معنائی به همديگر می تواند در قالب همين نقشه جغرافيا سانجيده بشاود .
مثال می زنم :شما وقتی که در دوره دبستان و راهنمائی تاريخ می خوانديم وقتی که مراحل مختلف تااريخ
ايران را توضيح می دادند .مثالً در دوره سامانيان ايران کجا بوده است ؟ در دوره هخامنشيان ايران کجا بوده
است ؟ چطوری می توانستند اين را برای شما ترسيم بکنند ؟ آمدناد روی ياک نقشاه جغرافياا ،ماثالً مای
نوشت مصر ،افغانستان ،ازبکستان ،اين ها را قشنگ روی نقشه می کشيد و شما می توانساتيد روی نقشاه
در هر دوره تاريخی نسبت ايران را با کشورهای اطرافش بسنجيد .می توانستيد متوجه بشويد کاه بعضای از
کشورهائی که اآلن برای خودشان کشور محسوب می شوند يک موقعی داخل خاک ايران بودند مثل اين سه
جمهوری منطقه قهقاز .به راحتی اين جا به جايی هاا ،قابض و بساط هاا را روی نقشاه جغرافياا مشااهده
بهرمائيد .اين نگاه ساختاری و شبکه ای به معانی اين امکان را برای ما فراهم می کند که معاانی را در ياک
مجموعه ای از رابطه های نقشی ،کارکردی در کنار هم بينيم مثل همان مثال هائی که زدم :پوست ،انسان
... ،که بعد ببينيم که در اين زبان بين معنای الف و معنای ب چه نوع ارتباط جغرافيايی برقرار است .اين ها
با هم در يک محدوده اند ؟ در 2محدوده اند ؟ اين 2محدوده 2کشور مستقل هساتند ؟ 2اساتان از ياک
کشور هستند ؟ يعنی می توانيد رابطه ها را با همديگر بسنجيد و در اين نوع نگاه يعنی نگاه ساختاری ،معنا
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|21
شناسی شما ،معنا شناسی نسبت ها است .معنا شناسی نسبت هايی است کاه درون شابکه وجاود دارناد ،
معنا شناسی شما ،معنا شناسی جغرافيايی است .معنا شناسی شما ،معنا شناسی ساتاره شاناختی اسات .
چه طوری شما در ستاره شناسی می آئيد بررسی می کنيد که کدام ستاره در کدام منظومه است ؟ در کدام
کهکشان است ؟ يعنی جا يابی بحث .و شما وقتی که راجع به هر معنائی صحبت می کنيد می خواهيد پيدا
کنيد که آن معنا در کجای اين نقشه قرار دارد ؟ يا در کجای اين کهکشان قرار می گيرد ؟ اين نوع مطالعاه
ساختاری البته يک نوع مطالعه ديگر هم داريم که به جلسه بعد موکول می کنيم .و اجمااالً بارای ايان کاه
ذهنيتی داشته باشيم خالصه عرض کنم که :ناوع مطالعاه ای اسات کاه باه آن گهتاه مای شاود ethno
semanticيا معنا شناسی قومی و در آن جا ما از جلد زبان بيرون می آئيم .در معنا شناسی سااختار ماا
همه اش داخل زبان بوديم .ولی آن جا می آئيم و به مقايسه زبان و فرهنگ می پردازيم و به همان اندازه که
معنا شناسی ساختاری ،يک معنا شناسی جغرافيايی يا کهکشانی بود ،معنا شناسی جايابی هاا باود م معناا
شناسی قومی ،معنا شناسی فرهنگی است ،بيشتر معنا شناسی کارکردهای اجتماعی است ،معنا هميشه در
رابط ه با آنچه در جامعه تحقق پيدا می کند مطالعه و سنجيده می شود پس به کلی از نظر متد و از نظر نوع
نگاه ،معنا شناسی ساختاری با معنا شناسی قومی تهاوت دارد .خيلی ها تصورشان اين است که می شود که
اين دو نوع معنا شناسی را با هم تلهيق کرد .در جلسه بعد خواهيم گهت که ايزوتسو چگوناه ايان دو ناوع
معناشناسی را با هم تلهيق کرده است و آيا در اين تلهيق موفق بوده است يا خير؟
سؤال :غير از ايزوتسو ،آيا افراد ديگری هم هستند که در حوزه قرآن به مطالعه معنا شناسی پرداخته
اند ؟
بهرمائيد غير از ايشان و شاگردانش .چون غير از ايزتسو افراد ديگری هم بودناد کاه هماان مساير را
دنبال کردند .مثل شيناماکينو . ....اما در فضای بين مستشرقين هم افرادی را داريم مثل باکر که آمده اند و
سعی کرده اند در حوزه قرآن مطالعات معنا شناسی بکنند .در کل کم است ولی وجود دارد .کم بودنش هم
به خاطر اين است که مستشرقين معموالً آدمای مسلح و آشنا باه متادهای روز جامعاه خودشاان نيساتند .
غالب مستشرقين از نظر دانش تکنيکی عصر خودشان بين يک تا دو نسل عقب هساتند .علات هام واضاح
است .برای اين که طرف در دانشگاهی نمياد زبان شناسی و معناشناسی بخواند و بعاد باه عناوانکايس
استادی بياد روی اسالم کار کتد
حتی ايزوتسو که اين کار را در مورد بعضی از مهاهيم قرآنی انجام داده ( بعداً می پردازيم ) اگر از نظر
تکنيکی به قضيه نگاه بکنيم ،کار او ،بسيار ضعيف است .او کالً باا ياک مکتاب معناا شناسای آشناسات .
خودش هم می گويد :آن هم مکتب بُن لِئووايسگربر .اين يک اشکال که اين مکتب مربوط به بين دو جنگ
است .يعنی بين جنگ جهانی اول تا جنگ جهانی دوم .يعنی مال قبل از ساال . 1945ايان خيلای اياراد
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|22
بزرگی است .اشکال دوم وايس گربر آدمی است که نزديک به 20و چندی کتاب دارد .ايزوتسو فقط از يکی
از کتاب های او استهاده کرده است .اين اشکال دوم و اشکال سوم اين است که ايزتسو آمده و اين تئوری را
که از وايسگربر گرفته قاطی کرده با يکی دو تا تئاوری ديگار ،تئاوری هاائی کاه عمادتاً مرباوط باه حاوزه
ساختاری است .معنا شناسی ساختاری برای خودش يک نظام دارد .معنا شناسی قومی ا آقای لِئاو واياس
گربر شاخص اين نوع معنا شناسی است ا يک نگااه ديگاری دارد .اصطالحاتشاان باا هماديگر فارق دارد ،
مبانيشان با هم فرق می کند .ايزتسو آمده يک مقدار از اصطالحات ساختاری را قاطی کرده با معنا شناسای
قومی .اين که می بينيد دوستان را ارجاع به کتاب ايزوتسو می دهيم ا چاره ای نداريم چون کتابی بهتار از
آن نيست ا می روند وقتی کتاب را می خوانند و می آيند ،مهاهيمی مثل حوزه معناايی ،شابکه معناايی و
امثال اين ها در ذهنشان آشهته و قاطی پاتی هست .يعنی بچه هائی که در زمينه معنا شناسی قرآن کار می
کنند و با ايزوتسو آشنا هستند معموالً اين آسيب را به طور مشترک به ايزوتسو وارد می دانند .قااطی پااتی
هست يعنی باالخره به او ميگه به من بگو دقيقاً به چه چيزی شبکه معنائی می گويند ؟ دقيقاً بگاو باه چاه
چيزی حوزه معنائی می گويند ؟ می بينی که تعريف های ضد و نقيضی ارائه می دهند چون خود ايزتسو هم
ضد و نقيض حرف زده .علتش اين است که در خود ايزتسو دو نظام معنا شناسی با هم مخلوط شده اسات .
در مجموع در حوزه استشراقی چيز دندان گيری در حوزه معنا شناسی پيدا نمی کنيد چون مستشرقين اين
جور چيزها را بلد نيستند .اين زحمت ايزوتسو مال 50سال قبل است.
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|23
اين رويکرد تقريباً حدود 2قرن سابقه دارد و بنيانگذارش فردی به نام Wilhelm Vonhumbddtاست .
دقيقاً به خاطر همين به پيروان اين نظريه معنا humboidtianهم گهته می شود .گاهی گهته می شود
نئوهومبلتين يعنی کسانی که از نو رفته اند سراغ آراء و عقايد Humboldtکه در اوايل قرن 19زندگی می
کرده است .ايشان از جمله کسانی است که در سال 1804دانشگاه برلين را بنيانگذاری کرده است و معروف
به آن دوره ای است که هنوز قيصرها در آلمان حکومت می کردند و ايشان آن زمان ،اين نظريه را مطرح
کرده است ولی در فاصله بين دو جنگ جهانی يعنی اوائل قرن ، 20يک گروهی از نو آمدند و ديدگاه های او
را مورد مطالعه قرار دادند و يک مکتب بر اساس ديدگاه های او تأسيس کردند در حالی که او اين مطالب را
به عنوان انديشه های شخصی و بيشتر فيلسوفانه مطرح کرده بود .يعنی اين گروه آمدند واين ديدگاه ها را
درمورد يک مکتب معنا شناسی پياده کردند که به آن مکتب نئو هومبلتيک گهته میشود گاهی به نام
مکتب اتنولينگوئيستيک از آن نام برده می شود که بيشتر انگليسی ها با اين تعبير نام می برند .و به طور
ما اين مکتب را در دو جا داريم .يعنی يک گروه زبان شناس درآلمان و يک گروهی درآمريکا به اين خا
مکتب توجه کرده اند .شاخص اين مکتب در آلمان فردی است به نام - Leo Weisgerberايزوتسو از
روش او استهاده کرده است .وايسگربر در بن زندگی میکرد و استاد دانشگاه بن بود و به دليل اينکه اين
مکتب در بن تأسيس شد به مکتب بن شهرت پيدا کرد .
شخص ديگری که به عنوان فرد محوری در آمريکا میشود از او نام برد فردی است به نام Edward Sapir
.بد نيست اطالع داشته باشيد به دليل اينکه Sapirدر فضای آمريکا مورد استقبال قرار نگرفت (
آمريکايیها خيلی عقلشان به اين جورچيزها نمیرسيد زيرا آن ها در زبان شناسی بيشتر دنبال جنبههای
ملموس زبان هستند و خيلی جنبههای ذهنی برايشان جذابيت ندارد .برای همين Sapirخيلی مورد
استقبال قرار نگرفت ) ولی در آلمان برعکس مکتب Humbخيلی مورد توجه قرار گرفت و جماعتی از زبان
شناسان آلمانی مسير او را طی کردند .
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|24
علل محدود ماندن اين مکتب در فضای آلمان م متأسهانه اين مکتب به دليل اينکه )1 :آثارش به زبان
آلمانی نوشته شده و تقريباً چيز مهمی از اين آثار به انگليسی ترجمه نشده است و برای همين معموال وقتی
کتاب به انگليسی نباشد مردم نمیخوانند ! (چون در دنيا اين تصور وجود دارد که اگر حرف مهمی باشد
اغلب به زبان انگليشی زده میشود بنابراين اگر چيزی به انگليسی گهته نشود حتماً حرف مهمی نيست).
) 2مکتب معناشناسی قومی Weisgerberبه دليل همين تعبير قومی که در آن وجود داشت به نوعی به
قوميت اهميت میداد ،چون به قوميت اهميت میداد و چون مکتب درآلمان شکل گرفته بود قاعدتاً قوميت
آلمانی به نوعی محوريت پيدا میکرد يا به تعبير امروزی تر ناسيوناليسم آلمانی بود .حاال اين اتهاق کی
افتاده است ؟ Weisgerberداشته در دانشکاه بن کار میکرده که يک دفعه جنگ جهانی دوم اتهاق می-
افتد و بعد که جنگ تمام میشود اين احساس به وجود میآيد که اين مکتب به نوعی مروّ تعاليم نازيسم و
ناسيوناليسم آلمانی است و به همين دليل ،يک مقدارخودِ اين موضوع موجب فاصله گرفتن و کنار رفتن اين
مکتب از عرصه رقابت مکتبهای معناشناسی میشود .در حالی که Weisgerberنه خودش عضو حزب
نازی بود نه هيچ وقت طرفدار هيتلر بوده و اگر کسی عميقاً با افکار او آشنا بشود متوجه میشود که او به
دنبال برتر داشتن هيچ قوم بخصوصی نيست .بلکه او فقط به دنبال نشان دادن رابطهای است که بين زبان
هر قومی با فرهنگ آن قوم وجود دارد و اين حرف حرفِ بدی نيست و مستقيماً هيچ ارتباطی با ناسيوناليسم
ندارد .اما به هر حال اين ديد منهی نسبت به موضوع ناسيوناليسم آلمانی ،قوم گرايی آلمان و مسئله حزب
نازی بعد از جنگ جهانی دوم پيش آمد در کنار آلمانی بودن اين متون ،در مجموع باعث شده که يک
مقداری اين مکتب در حاشيه قرار بگيرد وکمتر مورد توجه قرار بگيرد و اين که ايزوتسو به اين مطالب توجه
پيدا کرده است به خاطر اين است که او يک آدم خاصی است.اگر شرح حال ايزوتسو را مطالعه کنيد فردی
است که در فرهنگ ذن بوديسم تربيت شده بعد کانادا می رود و يک دفعه با اسالم آشنا می شود بعدا به
ايران می آيد و در انجمن سلطنتی فلسهه مشغول فعاليت درباره فلسهه مالصدرا و مالهادی سبزواری می
شود و مقارن انقالب از ايران مجبور می شود برود و خيلی هم از اين مسئله ناراحت بوده است.دوباره به ژاپن
می رود و آنجا قرآن را به ژاپنی ترجمه می کند يعنی يک آدم خاصيست.يک آدم بين المللی است و به جای
خاصی تعلق ندارد و بيشتر به دنبال ارتباط بين فرهنگ هاست و در اين فضا مکتب زبان شناسی قومی می
تواند برای او جذابيت داشته باشد ولی از اين استثناها زياد پيدا نمی شود.شما اگر به کتاب درآمدی بر
معناشناسی کوروش صهوی که کتابی متداول در معناشناسيست مراجعه کنيد فکر نکنم يک خط مطلب
درباره زبان شناسی قومی در آن پيدا کنيد .يکی از مشهورترين کتاب هايی که در زمينه تاريخ زبان شناسی
نوشته شده است کتابی است به نام " تاريخ مختصر زبان شناسی "مال جان رابينز که در اين کتاب کالً در
بين 500صهحه مطلب 6 ،سطر در مورد Weisgerberدارد و نه بيشتر و اين نشان دهنده مظلوميت
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|25
مکتب معناشناسی قومی و به طور کلی معنا شناسی است چون معنا شناسی در کل در طول دهههای
گذشته علم مظلومی بوده است و اخيراً از نوع معنا شناسی در بوته توجه قرار گرفته است .
يکی از مهم ترين ويژگیهای جريان معناشناسی قومی اين است که بايد آن را در قالب "تعرف
االشياءباضدادها "درک کرد و متوجه شد که جريان قوم گرايی – نه به معنای ناسيوناليستيش بلکه به
معنای اينکه در مطالعات مربوط به زبان به قوم اهميت داده بشود -درنقطه مقابل جريانی به نام
Universalimيا جهانی گرائی قرار گرفته است .برای اينکه متوجه تهاوت اين ها بشويم اين تضاد خيلی
) Ethnicismيعنی درست در همان زمانی که امثال اهميت دارد / Universalim ( .
Weisgerberمشغول تدوين يک مکتب معنا شناسی بر پايه Ethnicismو قوم گرائی بودند در همان
زمان جماعت بسياری در جاهای مختلف ازجمله انگلستان ،فرانسه به دنبال شکل دادن يک جريان زبان
شناسی و معنا شناسی بودند که رويکردش universalimبود .به چه معنی ؟به اين معنا که
universalismمی آيد و می گويد که تمام زبان های دنيا از يک چهارچوب پيروی می کنند .تمام زبان
به آن universal languageزبان های دنيا گونههای متهاوتی از يک زبان هستند .يک زبانی که
جهانی يا Supar Lingaزبان برتر گهته می شود .يعنی هر کدام از ما اگر فارسی يا عربی يا انگليسی يا
چينی فکر می کنيم ،زبان مادری مان هر زبانی می خواهد باشد در پشت آنچه که فکر می کنيم يک نظام
سامان يافتهای از مهاهيم معانی وجود دارد که ما در مقام تحقق ،وقتی در سطح رابطه اجتماعی می خواهيم
افکارمان را با همديگر تبادل بکنيم مجبوريم آن را از آن صورت زبان برتر تنزل بدهيم در قالب زبان های
عرفی و عادی از آن ها استهاده می کنيم و مثالًآن مطالبی که رويش فکر کرديم به زبان فارسی يا هر زبان
ديگری منتقل کنيم به مخاطبان خودمان .اگر اندکی فکر بکنيد احساس می کنيم که خيلی از متکلمين
متقدم ما هم نگاهشان به زبان همين طوری بوده است .يعنی مثالً وقتی اين کلّاب در قرن 3درباره کالم
الهی صحبت می کند می گويد که کالم الهی ،کالم واحدی است .خداوند اين را در قالب زبان های مختلف
نازل می کند .وقتی کالم الهی در قالب زبان عبری نازل می شود ،می شود تورات .وقتی در قالب زبان عربی
نازل می شود ،می شود قرآن و البته به زعم ايشان وقتی کالم الهی ،در قالب زبان سريانی نازل می شود ،
می شود انجيل .در حالی که اين تعبير ،تعبير درستی نيست .اين نظريه Supar Linguaهاست يعنی
معتقد است که چنين زبانی وجود دارد فقط وقتی که اين زبان می خواهد در سطح ديگری تحقق پيدا بکند
،اين شروع می کند به تقسيم شدن به زبان های مختلف در قالب زبان های مختلف .
Noam Chomskyزبان شناس و سياستمدار معروف آمريکائی دقيقاً نگاهش universalimاست .
اساسا ًتئوری که ارائه داده است عنوانش universal grammarاست .يعنی گرامر جهانی و همه اش
دنبال اين است که يک گرامری ياد بدهد که میتواند راجع به همه زبان های دنيا صادق باشد .يعنی اساس ًا
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|26
تلقی اش اين است که میتواند همچنين گرامری وجود داشته باشد اما Chomskyبه يک نکته توجه
ندارد(بنده از مخالهينشم) و آن اين است که ايشان يک زرنگی ناخودآگاه انجام داده است .وقتی به دنبال
ويژگی های جهانی می گردد سراغ گرامر می رود .چرا؟ چون گرامر يک مشت قواعد است .آنجا شما بيشتر
می توانيد ويژگی های مشترک بين زبان ها پيدا بکنيد باالخره هر زبانی يک فاعلی ،يک فعلی دارد .هر
زبانی يک چيزهائی شبيه حرف اضافه دارد .هر زبانی اگر بخواهيد جمله بسازيد يکی چيزی به نام نهاد و
گزاره پيدا می شود ولو گاهی اوقات پيدا کردن اين ها کار سختی است .وقتی می گوئيم هر زبانی توجه
کنيد هر زبانی .وقتی شما ادعا می کنيد که درباره همه زبان های دنيا صحبت می کنيد صحبت حدود 30
و 20هزار تا زبان است که از اين مجموعه ما تعداد خيلی کمی را می شناسيم .
ادعا کردن در مورد اينکه داريم قواعدی را ارائه می دهيم که در مورد همه زبان های دنيا صادق است
واقعيت کار سختی است.تک تک مواردی را که عرض کردم می توانم مثال هايی از زبان ها بزنم که اين ها
در زبان ها وجود ندارند .زبان هايی است که در آن ها شما به سادگی نمی توانيد نهاد و گزاره را تشخيص
بدهيد.
زبان هايی که فرق بين اسم و فعل به اين شکلی که ما آشنا هستيم نيست.اما همين آقا زرنگی اش در اين
است که سراغ formalترين قسمت زبان،صوری ترين قسمت زبان رفته است.در گرامر هم معناشناسی
داريم ولی معناشناسی در گرامر در حدّاقل خودش است.اما اگر مرد است بيايد همين بحث را در مورد
واژگان مطرح بکند.در مورد واژگان چقدر می شود بين زبان ها مشترکات پيدا کرد .چون شما واژگان را در
ارتباط با نيازتان می سازيد .در يکی از زبان های اسکيمو به نام ناخواتل 25 ،کلمه فقط برای انواع يخ وجود
دارد.ما چه نيازی داريم ؟ ما به چنين چيزی نيازی نداريم.چقدر می شود بين زبان ها مشترکات پيدا کرد ؟
عرب 70لغت برای انواع شتر دارد.ما چه نيازی داريم؟ما يک لغت برايمان کهايت ميکند .خوب ما هم جاهای
ديگری نيازهای ديگری داريم که ممکن است برای عرب چنين نيازی وجود نداشته باشد.بنابراين فردی مثل
چامسکی هيچ وقت جرأت نکرد در مطالعات خودش به حوزه واژگان نزديک بشود .چون به حوزه واژگان که
می رسيد صحبت کردن از يک چيزی به عنوان universalismبه عنوان پيدا کردن مشترکات جهانی کار
فوق العاده مشکلی می شود ،به عکس ethnolingivistبيشتر تکيه شان روی واژگان بوده است تا نشان
بدهند چه رابطه ای بين زبان با قوميت ،با فرهنگ قومی وجود دارد و چيزی به نام supera lingua
هرگز برای آن ها مطرح نبوده است .هيچ وقت قبول نکردند ،باور نکردند که در پس زبانی که وجود دارد
ما يک زبان مشترکی داريم که بين همه آدم های دنيا مشترک است چون اعتقادشان بر اين بود که آن زبان
مشترک از چه جنسی می تواند باشد ؟ تمام مهاهيمی که در ذهنمان شکل گرفته مهاهيمی است که در
ارتباط با زندگی روزمره مان شکل گرفته است .اگر زندگی روزمره ما باهم تهاوت دارد ،در آن صورت باهم
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|27
مهاهيم مشترک نداريم .اگر در جايی مهاهيم مشترک پيدا شود ،به دليل اين است که باالخره يکسری
ويژگیهای مشترک هم دارند ،همه ويژگی هايشان که غير مشترک نيست .فرض کنيد مسائلی که مربوط
به جنبه هايی مثل بيولوژيک انسان می شود مثل غذا خوردن .همه آدم های روی کره زمين غذا می خورند
،همه نهس میکشند .بحث تقابل جنسيتی زن و مرد همه جای دنيا وجود دارد .در اين گونه مسائل
مشترکاتی هست ولی مقدار اين ها چقدر است و اين مشترکات چند در صد از فرهنگ ما را تشکيل می
دهند ؟در حاليکه بخش عمده ای از فرهنگ انباشته ای از تجربياتِ زيسته يک قومی است که مال خودش
است و ارتباطی با قوم ديگر ندارد .بر اين اساس جريان ethnolinguisticدر تقابل با universalismدر
تقابل با جهان گرائی شکل گرفت و مطالعاتش بيشتر بر روی مطالعه واژگان متمرکز بود wisgerber .يک
بحث را به اين شکل شروع می کند که :ما حتی در امور به ظاهر ملموس ،نه امور ذهنی مهاهيمی مثل
عشق و نهرت ،نه ! حتی در اموری که در بيرون به ظاهر قابل اشاره به انگشت هست مثالً اين آجر است ،
اين صندلی است حتی در آن موارد wisgerber ،می خواهد بگويد که يک فعاليت فرهنگی روی مههوم
اتهاق می افتد و ما مصرف کننده مستقيم مهاهيم تجديد شده از جهان خار نيستيم .اين نکته مهمی است
که به عنوان اولين گام برای درک نظريه معنا شناسی قومی بايد توجه داشته باشيد .در مبانی فلسهه بحث
کلی داريم .و اينکه کلی چگونه انتزاع می شود از مصاديق جزئيه .فالسهه قديم به اين نکته توجه کرده
بودند که آنچه در جهان خار هست مصاديق جزئی است (البته در عالم ماديات) ( .عالم مثال فرق می کند
) .فرآيندی اتهاق میافتد به نام انتزاع و شما از مصاديق جزئی يک مههوم کلی را انتزاع می کنيد .آنچه که
به عنوان مههوم کلی انتزاع می شود آن می شود معنا .به اين ترتيب شما می آئيد با ديدن تعدادی انسان به
عنوان مصاديق ،مههوم انسان را از آن ها انتزاع می کنيد .اما در نگاه ethno l..gاينگونه نيست .اين
نگاه يک مقدار نگاه univers….ی است .قوم شناس ها اين گونه به قضيه نگاه نمی کنند .قوم شناس
میگويد که اين وسط يک اتهاق ديگر هم می افتد .زمانی که شما به سراغ مصداق های خارجی می رويد ،
مصداق را که به ذهن آوريد ،بالفاصله مههوم کلی ساخته نمیشود.وقتی که شما مصداق را به ذهن می
آوريد آن را در يک کارخانه ای می بريد و در آنجا مقداری آن را چکش کاری می کنيد ،شکل و شمايل به
آن می دهيد ،نه به آن صورت خام ،رويش کار فرهنگی انجام می دهيد و محصولی که به عنوان مههوم کلی
در ذهن شما شناخته می شود حاصل آن چکش کاری ،آن دست کاری و آن کار فرهنگی است .مثال :کلمه
ای در زبان انگليسی وجود دارد به نام .weedاين کلمه به معنای علف هرز است.وايسگربر می گويد که به
ظاهر ،شما وقتی که در يک کشتزاری قدم می زنيد می توانيد به عنوان يک باغبان به يک علهی اشاره بکنيد
بگوئيد اين علف های هرز را بکَن .به نظر می رسد که علف هرز يک چيزی است که واقعا وجود دارد .حاال
چون ما در فارسی می گوييم علف هرز ،هرز را صرفا به عنوان صهت برای علف به کار ميبريم.ولی در
انگليسی دقيقا يک مههوم وجود دارد به نام . weedيعنی آن مثال آن باغبان ِ استاد کار به شاگردش
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|28
ميگويد اين weedها را بکَن .ظاهرا می شود اشاره کرد و نشان داد .اين شکلی هستند اين ها را بکن .ولی
وايسگربر می گويد چيزی به نام weedدر جهان خار نمی تواند وجود داشته باشد .تک تک آنچه که به
عنوان weedدر جهان خار می شناسيم از نگاه يک باغبان ،از نگاه يک آدم عادی weedمحسوب
ميش ود ولی اگر همين را به يک گياه شناس نشان بدهيم می گويد اين مثالً فالن نام دارد .يک نام علمی
دارد .چون دقيقا در رده های گياهی ،اين گياه،گياه شناخته شده ای است ،به ثبت رسيده است ،اسم دارد
،برای خودش ويژگی هايی دارد ،به هر حال نوعی از گياهان است .چيزی به نام علف هرز که در جهانی
خار نيست .همان چيزی که ممکن است از نگاه باغبان علف هرز محسوب بشود ،همين را ممکن است در
منطقه ای ديگر به عنوان يک گياه داروئی بکارند .خيلی هم برايشان ارزش داشته باشد .اينکه باغبان به اين
علف ها با ديد علف هرز نگاه می کند برای اين است که مزاحم کشاورزی او است .ولی همين گياه بماهو
نمی تواند weedباشد چون در ، weedوقتی شما می آئيد يک برچسب روی يک گياه می چسبانيد و
می گوئيد اين گياه weedاست يعنی روی آن ارزشگذاری کردهايد .در موردش قضاوت کردهايد و به عنوان
عنصر نامطلوب آن را مشخص دادهايد يک قضاوت فرهنگی در مورد اين گياه صورت گرفته است و الّا بدون
اين قضاوت ،اين فقط در جهان يک گياه است .گام بعدی مثالً فرض کنيد کلماتی مثل وحشی .شما يک
حيوانی را به عنوان حيوان وحشی قلمداد می کنيد . wildببخشيد چه حيوان وحشی در جهان وجود دارد
؟! هيچ حيوان وحشی در جهان خار وجود ندارد .تمام حيواناتی که دارند زندگی می کنند واقعا دارند
زندگی می کنند .طبق غريزهای که دارند ،زندگی می کنند .از نظر عمل به غريزه ،هيچ تهاوتی بين شير
درنده با يک گوسهند نيست .همه اين ها دارند طبق غريزه شان عمل می کنند،غريزه هايشان با هم فرق
دارد .آن چيزی که به ما مربوط می شود ،ما قضاوت می کنيم .ما تمام حيوانات را در يک محکمه می بريم
و تک تک محاکمه می کنيم و تک تک روی آن ها برچسب می زنيم .اين حيوان اهلی است اين حيوان
وحشی است و حتی در مورد بعضی ازحيوانات دچار مشکل می شويم .شايد سختمان باشد که به يک بز
کوهی بگوئيم وحشی يا اهلی م يا مثال حيوانی مثل فيل .فيل با ما انسان ها که کاری ندارد ،گياه خوار هم
هست .واقعاً ظلم است که به فيل بگوئيم حيوان وحشی .ولی در عين حال به حرف ما هم گوش نمی دهد
و زندگی خودش را می کند .اين دقيقاً نشان می دهد حتی در مورد آنچه که به نظر می رسد ما در جهان
خار با آن مواجه هستيم و آنچه که ساخته دست ما هم نيست ،ما با ارزش گذاری فرهنگی مواجه هستيم .
ببينيد اموری که فقط ذهنی هستند اينکه معلوم هست فرهنگی هستند .اموری که عينی هستند و شما در
جهان خار می توانيد آن ها را مصداق يابی کنيد .مصاديق عينی شان قابل نشان دادن است و محصول
می گوئيد :صندلی .به بشرند باز هم فرهنگی هستند .يعنی شما چگونه می شود که به يک شیء خا
می گوئيد تلهن .اين ها کامالً فرهنگی هستند .يعنی اگر شما وارد يک فرهنگی بشويد که يک شیء خا
چنين چيزهائی را نمی سازند برايشان همچنين چيزی هم وجود ندارد يا چيزهای ديگری می سازند که
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|29
برای ما معنائی ندارد .اما حتی آنچه که به نظر می رسد اوالً عينی و بيرون از ذهن ماست مصداق قابل اشاره
هم هست و ثانيا محصول بشر هم نيست،خودش هست يعنی محصول طبيعت هست مثل
حيوانات،گياهان،ستارگان ولی زمانی که ما آن ها را وارد فرايند معناسازی می کنيم راجع به تک تک آن ها
ارزشگذاری فرهنگی انجام می دهيم و وارد ذهنمان می شوند.مثال ديگری از آسمان ها می زنم .ستاره اگر
از نگاه آستروفيزيک امروز به آن نگاه کنيد يک جرم معلق در يک فضا است که طبق قواعد خاصی ممکن
است به دور خودش بچرخد ممکن است به دُورِ جرم ديگری بچرخد ،ممکن است از خودش نور داشته باشد
يا نداشته باشد و نور يک منبع ديگری را بازتاب بدهد .همه اين ها در يک نگاه کامالً ستاره شناختی به اين
شکل است .اما وقتی شما وارد زبان های عرفی می شويد که مردم با آن صحبت می کنند ستاره ها چيز
ديگری هم دارند .مثال در ستاره ها می توانيد دنبال بخت و اقبال هم بگرديد ،ستاره ها با يک نوع ارتباط
متقابل دارند .ستاره ها می توانند به افراد تعلق داشته باشند .می گويد من در ههت آسمان يک ستاره هم
ندارم .مخصوصاً اگر شما يک کمی در تاريخ بشريت عقب برويد مثالً صد سال يا دويست سال پيش خواهيد
ديد چه ارتباط تنگاتنگی بين ستاره ها و زندگی انسان ها وجود دارد و راجع به يک ستاره قضاوت می کنند.
يک ستاره ای مثل زحل می شود ستاره نحس .يا به عکس ستاره هائی وجود دارند که ستاره های بخت و
اقبال هستند .در دادگاه محاکمه شده اند و امتياز گرفته اند .پس ما نمی توانيم فرض را بر اين بگذاريم که
صرفاً داريم يک فرآيند تجريد را انجام می دهيم از آنچه که در بيرون وجود دارد مههوم سازی می کنيم و
اين مههوم سازی می تواند برای همه آدم های روی زمين به صورت يکسان اتهاق بيهتد .ما در يک فرايند
دو پلهای اين مههوم سازی را انجام می دهيم .در يک پله با بيرون ارتباط برقرار می کنيم و آن امر بيرونی را
عکس برداری می کنيم ،وارد ذهن می کنيم و از آن يک مههوم کلی می سازيم و بالفاصله روی آن قضاوت
هائی انجام می دهيم يکسری ارزش های اضافی (مثبت يا منهی ) را به آن می چسبانيم و بعد وارد چرخه
مصرف می شود.از اينکه چنين ارزش گذاری روی معنی انتزاع شده از جهان خار اتهاق می افتد ،اين ها
وارد چرخه مصرف نمی شوند .پس يکی از گام های مهم در مسير معنا شناسی از نگاه اين گروه اين است
که آن نظام ارزش گذاری چگونه عمل می کند؟ و بر چه اساسی کار می کنند .در همين جا من يک
تصويرمی کشم .اگر ما يک چيزی به عنوان جهان عينی داشته باشيم و يک جهان ذهنی .در نگاه کالسيک
تصور اين بود که ما مستقيماً جزئی هائی را از جهان عينی انتزاع می کنيم و از آن ها کلی می سازيم .اما
تصويری که وايس گربر و پيروانش ارائه می دهند اين نيست .بلکه می گويد ما اينجا يک پرده ديواری
داريم که کامالً جهان عينی و ذهنی را از هم جدا کرده است .آنچه که از جهان عينی به سمت اين ديوار
میآيد و می خواهد از اين ديوار رد بشود و وارد اين جهان ذهنی بشود اينجا در يک فضای ميانی پردازش
می شود و بعد وارد جهان ذهنی می شود .اين فضای ذهنی چه ويژگیهايی دارد؟اين فضای ذهنی،
)intersubjectivity عنوان به داريم اصطالحی
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|30
) ببينيد در نگاه اول به نظر می رسد هر کدام از ماها به عنوان يک انسان يک ذهن داريم .آنچه که از بيرون
می خواهد وارد ذهن ما بشود خب که وارد می شود اما اين يک اشکال بزرگ دارد و آن اين است که اگر
قرار باشد که هر کدام از ايرانيان فارسی زبان مستقيماً با جهان خار ارتباط برقرار کنند و به عنوان يک
شخص ،اطالعاتی از جهان بيرون کسب کنند و در ذهنشان بر اساس آن ها معنا سازی بکنند ،ببخشيد ما
چگونه می توانيم با هم ارتباط بکنيم ؟! اين اتهاق اگر قرار باشد برای هر کدام از ما جدا جدا بيهتد و هيچ
ربطی هم بين ما وجود نداشته باشد،در آن صورت ارتباط بين ما به چه صورت بر قرار می شود ؟! يعنی وقتی
که مثالًمی گوئيم خانه .هر کدام از ما ممکن است در يک خانه پدری بزرگ شده باشيم ،ممکن است در
طول دوره زندگيمان در خانه پدريمان چند بار هم اسباب کشی داشته باشيم .حداکثر اين است که تصويری
يا حداکثر چند مورد می باشد و اين تصوير ما می که ما از خانه داريم يک تصوير ناظر به يک مورد خا
شود.بعد چگونه ميشود ما می توانيم کلمه مشترک داشته باشيم؟!يعنی وقتی من می گويم خانه،يک چيزی
با در نظر گرفتن اينکه است و دوستم چگونه متوجه می شود که من به چه چيزی خانه ميگويم؟!به خصو
بعضی از اين مهاهيم در مناطق مختلف ايران می توتنند کامال با هم فرق داشته باشند.يعنی يک جايی خانه
ها را از سنگ می سازند يک جايی از چوب و يک جايی از آجر.مثال در شمال جاهايی است مثل کلبه که
معلوم نيست ديوارش کجاست وخودشان بين خودشان حريم را توافق کرده اند.يک جای ديگری می بينيد
نه ،بلکه ديوار کامال معلوم است يک در دارد.اين ها کامال با هم فرق می کند .چگونه می شود ما يک مههوم
مشترک داشته باشيم که همه مان اين معنا را به کار می بريم و قابل انتقال به غير هم هست .در حالی که
تجربيات شخصی هر کدام از ما تجربيات خودمان است .شايد با مثال خانه در ذهنتان يک جوری کنار بياييد
تری بزنم مثال پدر ،مادر .ديگه که هر کسی يک پدر دارد يک مادر دارد،عوض نميشود ولی اگر مثال خا
وبه جز برادر و خواهرهايمان که پدر و مادر هايمان مشترک است تمام ملت ايران به يک چيز ديگری می
گويند پدر يا مادر .چطور ما قادر بوديم که يک مههومی بسازيم به نام پد يا مادر که قابل فهم برای غير هم
است؟! اينجا مسئله intersubjectivityمطرح می شود که اگر ما پديده ای به نام objectو subject
در رابطه سنتی ما هميشه تصورمان اين است که يک objectوجود دارد(معلوم) و يک(عالم)
.subjectيک معلومی وجود دارد و يک عالمی .ولی االن متوجه می شويم که نه .مسئله به اين شکل
نيست .مسئله به اين شکل است که عالم هايی وجود دارد که ما ها باشيم و معلوم هائی هستند .ما يک جور
هيئتی با اين معلوم ها ارتباط برقرار می کنيم نه فردی .جمعی ارتباط برقرار میکنيم .يعنی اگر قرار است
مههومی را انتزاع بکنيم خودمان يک نهره اين انتزاع را انجام نمی دهيم در ارتباط با ديگران اين انتزاع را
انجام می دهيم .يک جوری با هم کنار میآئيم .چون قرار است با هم حرف بزنيم .يعنی اين زبان قرار
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|31
است زبان مشترک ماباشد .اگر قرار باشد که هر کداممان کامالً جداگانه و عايق شده در فضای شخصی
خودمان با دنيای بيرون ارتباط برقرار بکنيم ما امکان گهت و گو را نخواهيم داشت.نمی توانيم با هم حرف
بزنيم .بنابراين رابطه بين subjectو objectيک رابطهی شخصی و انهرادی نيست يک رابطه جمعی
است .يعنی ما از اين طرف با اشيائی که در پيرامونمان هستند ارتباط برقرار می کنيم و از طرف ديگر مرتب
برای همديگر کد می فرستيم .مرتبا با هم چک می کنيم تا به يک حد تعادل برسيم .شما اين مرحله را
می توانيد اسمش را بگذاريد مرحله کودکی .يک بچه زمانی که ذهنش در حال شکل گرفتن است ،اين
ارتباط را ندارد .بچه اوائل متوجه خيلی از مسائل نمی شود .يعنی مثالً فرض کنيد من با بچه خواهرم
شوخی دارم و او خيلی کوچک هست .او ميگه اين مامان من است می گويم نه اين خواهر من است .می
گويد که نمی شود که هم مامان من باشد هم خواهر تو .چرا ؟چون هنوز نتوانسته .يعنی فکر می کند که
اگر من مدعی می شوم که ايشان خواهر من است دارم حق ِ مادر بودن او را سلب می کنم .دارم مادر او را
از او می گيرم .چرا ؟ چون هنوز موفق نشده آن رابطه intersubjectiveرا برقرار بکند .او در ذهنش
کامالً يک تصوير انهرادی از مادر دارد که حاضر نيست آن را با کسی شريک بشود .چون شخصی و فردی
نگاه می کند .وقتی مرحله کودکی را طی کرد چه اتهاتی می افتد ؟ کی می گوئيم يک نهر بلوغ اجتماعی
پيدا کرد ؟ موقعی می گوئيم که او در رابطه با امور مرتبط به حد تعادل برسد .يعنی سطح دانايی اش از
مهاهيم آنقدر پيام مخابره می کند به پيرامون خودش که به يک حد تعادل برسد .اين موقع است که می
گوئيم inter….برای او شکل گرفته است .يعنی وقتی که با محيط پيرامونی اش بر خورد می کند ديگر با
اشياء ارتباط انتزاعی شخصی برقرار نمی کند .بلکه ارتباط انتزاعی جمعی برقرار می کند .
اما اينجا يک سؤال جديدی مطرح می شود و آن اين است :ما برای اينکه با پيرامونمان ارتباط
intersubjectiveبرقرار کنيم بايد انرژی مصرف کنيم .پس بايد در مصرف اين انرژی صرفه جوئی بکنيم
بايد حواسمان باشد که چقدر انرژی داريم مصرف می کنيم .می گوئيم که در دنيايی زندگی می کنيم که
چند ميليارد نهر آدم زندگی می کند .ما بايد آنقدر انرژی مصرف بکنيم که با همه اين چند ميليارد نهر آدم
ارتباط intersubjectiveداشته باشيم .اصالً چيزی نمی شود .يعنی چند ميليارد نهر که در محيطها و
خودشان زندگی می کنند به قدری متهاوت هست که اصالً نه شدنی هست چنين چيزی و نه فضاهای خا
ضرورتی دارد که شما بتوانيد معانيتان را با شش ميليارد نهر تست کنيد .چون در اين دنيا آدمی وجود دارد
که زمين را سوراخ می کند و در آنجا زندگی می کند .شما می خواهيد با چنين فردی هم رابطه
intersubjectiveبرقرار بکنيد در مورد خانه ؟! يا حتی همين مهاهيم خيلی ساده خانواده .می گوئيد اين
چيزی نيست .همه آدم های روی زمين مادر دارند خواهر دارند ...همه همين طوری هستند .در حالی که
چون در نقاط مختلف کره زمين فرهنگ های متنوعی وجود دارد و چون نقش ها و وظايف اعضای خانواده
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|32
نسبت به هم متهاوت هست .خانواده ها از نظر بزرگی و کوچکی با هم متهاوتند .يک جاهائی پنج نسل با
هم زندگی می کنند يک جائی يک نسل با هم نمی توانند زندگی کنند .بنابراين ما نمی توانيم اين قدر
انرژی مصرف بکنيم که به معانی مشترکی برسيم که برای همه آدم های کره زمين قابل درک باشد چون
اصالً طرز و شيوه زندگيمان با هم فاصله زيادی دارد .اگر ما بخواهيم مهاهيم و معانی که در ذهنمان هست
را در اين حد تعميم بدهيم اصالً معانی به درد نخوری خواهند شد .يعنی هر چيزی که ما می گوئيم آن قدر
مصاديق زيادی دارد که تقريباً هيچ معنای مشخصی را انتقال نمی دهد برای همين است که گام بعدی
بالفاصله بعد از … interبالفاصله بعد از اينکه قرار شد ما از جلد شخصی انهرادی خودمان در بيائيم بيرون
و به عنوان اينکه انسان مدنی بالطبع است برای اينکه بتوانيم با ديگران ارتباط بر قرار بکنيم برويم به سمت
ذهنيت مشترک ،بالفاصله گام بعدی اين است که اين ذهنيت مشترک را بايد يک جائی بست .نمی تواند
آن قدر باز باشد که شامل همه افراد کره زمين باشد .کجا بايد بست ؟ شما در عمل می بينيد که هميشه
چنين محدوده هائی وجود دارد .برای همين است که يک کسی که عربی صحبت می کند با کسی که
فارسی صحبت می کند دو دنيای متهاوت دارند .چگونه دنيايشان با هم فرق می کند ؟ برای …intersub
شان يا برای رابطه ذهنيت مشترکشان يک حد قائل هستند .کسانی که به يک زبان ديگری صحبت می
کنند بيرون از مرز فرهنگی ما هستند .آن ها در کشور فرهنگی ديگری زندگی می کنند و ما با آن ها آن
ذهنيت مشترک را نداريم .به اين ترتيب هست که زبان های متعددی شکل می گيرند که هر کدام از زبان
های مشترک يک ذهنيت مشترکی برای خودشان دارند و افرادی که قرار است به يک تعادل …intersub
ی برسند به يک بلوغ زبانی برسند قرار است که رابطه ذهنيت مشترک با يک گروه را داشته باشند نه با همه
مردمی که روی کره ی زمين زندگی می کنند .اينجاست که وايس گربر يک اصطالحی را اختراع می کند
به نام ذهن زبانی و معتقد است که اين ذهن زبانی ر ا يک قدرتی حمايت بکند که او اسمش را می گذارد :
جهان بينی زبانی .يعنی ما در يک جامعه ای که زندگی می کنيم ،يک جهان بينی مشترک داريم يعنی به
نگاه می کنيم .آن نوع نگاه ما به دنيا ،آن جهان بينی ما نسبت به دنيا باعث می دنيا به يک شکل خا
شود که يک ذهنيت مشترکی بين ما بوجود بيآيد يعنی کودکی که در اين فضا بزرگ می شود و قرار است
اين زبان را ياد بگيرد قرار است اين ذهنيت را ياد بگيرد و بر اساس اين ذهنيت بتواند مهاهيم را از محيط
پيرامون پيرامون خودش انتزاع بکند و مهاهيم در ذهنش شکل بگيرد .هر وقت که يک ذهن با جهان عينی
درگير می شود اطالعات از پس يک همچنين حجابی وارد ذهن او می شود نه به صورت قلمبه و يک دفعه
همين جوری ،به اين شکل اتهاق نمی افتد .در واقع در ارتباط با جهان خار ،دادهها وارد يک کارخانه
معنا سازی می شود در آن کارخانه با تکيه بر جهان بينی زبانی و مشترکاتی که بين اهل زبان از نظر جهان
بينی و نگاه به پيرامون هست يک سری ارزشگذاریها ،يک سری مارک زدن ها ،يک سری دست کاریها
روی اين معنا صورت می گيرد و بعد معنا وارد ذهن می شود و برای ما قابل درک و دريافت است .
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|33
شما هرگز اين قضيه را با ياد گرفتن يک زبان خارجی مقايسه نکنيد .می گوئيم مثالً انگليسی ها به آب می
گويند 2 . waterنکته در آن هست .نکته اول اينکه اين شيوه ياد گرفتن زبان فوق العاده مسخره است
برای اينکه در اين شيوه – شيوه غير مستقيم – شما زبان انگليسی ياد نمی گيريد بلکه زبان فارسی ياد می
گيريد که فقط يک به يک ب بين واژههايش با واژههای انگليسی ارتباط برقرار است و اين جاست طرف می-
خوردم زمين پدرم در آمد . I eat the earth my father come out آيد میگويد :
ممکن است خنده دار باشد ولی خيلی اتهاق می افتد .نکته دوم اين است که حداقل ما زبان مادريمان را با
اين روش ياد نگرفتهايم .شما ممکن است برويد 20تا زبان ياد بگيريد .برويد سر کالس ياد بگيريد .ولی
شما زبان مادری را هيچ وقت سر کالس ياد نگرفتهايد .بلکه در ارتباط ياد گرفتهايد .يعنی يک چيزی را
ديده ايد که مکرراً گهته شده ما هم که کودک بوديم شروع کرديم اولين کلمات را گهتن .بعد باز خودش را
ديديم وقتی مورد تشويق قرار گرفتيم متوجه شديم که يک حرکت مثبتی از ما سر زده بعد به کار برديم
.اوايل خيلی از کلمات را نابجا بکار برديم ،از ما ايراد گرفتند،تذکر دادند ،اينقدر اين اتهاق ها افتاد که ياد
گرفتيم.منتها هيچ کدام از اين ها را ياد نمی گيريم .اگر هر فردی يادش بيايد که چه قدر انرژی مصرف
کرده تا زبان مادريش را ياد بگيرد آن موقع متوجه ميشود که چه کار عظيمی را انجام داده است .حافظه ما
ياری نمی کند که خاطرات کودکی را در اين حد به ياد بياوريم .آن خاطرات مربوط به دوره ای است که
هنوز نظام معنايی ما شکل نگرفته و در زمانی که نظام معنايی ما شکل نگرفته ،قدرت به حافظه سدردن
چيزی را نداريم چون حافظه ما هم با اين نظام معنايی کار می کند .آن موقع ما تمام انرژيمان را صرف
کرديم تا فقط اين نظام معنايی را درست بکنيم برای همين هيچ کس به خاطر نمی آورد که برای به دست
آوردن اين نظام معنايی چه کار سختی را انجام داده است .ممکن است که ما فکر کنيم که انگليسی ياد
گرفتن چه قدر کار سختی است ولی از همه اين ها سخت تر ،ياد گرفتن زبان مادری است .اما هيچ کس
سختی آن را به ياد نمی آورد .بر اين ديدگاه اثرات مستقيمی هم بار می شود.
سوال :فالسهه در مههوم گيری ،تکيه شان ناظر به مهاهيم کلی است و به همه مصاديق جزئی توجه ندارند
تا بخواهند ارزش گذاری بکنند مثالًدر رابطه با انسان که انسان مثبت منهی ندارد .
دانشجو :به هر قومی انسان می گوئيم و نگاه منهی و مثبت نداريم .فلذا در مصاديق جزئی در مقام ارزش
گذاری نيستند .
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|34
استاد :ارزش گذاری که بنده عرض می کنم يک مقدار عام تر از آن چيزی است که در ذهن شما است .
شما شايد تصوير کنيد از ارزش گذاری يعنی اينکه ما فقط نمره مثبت يا نمره منهی به چيزی بدهيم .البته
اين در مواردی وجود دارد ولی نه در همه موارد .ارزش گذاری به طور کلی يعنی اينکه شما پديدهای را که
از جهان خار استنباط کرده ايد و داريد آن را انتزاع می کنيد يکسری افزودنی ها به آن اضافه کنيد که آن
افزودنی ها ربطی به جهان خار ندارد .اين افزودنی ها حتی اگر در زبان فالسهه وجود نداشته باشد در زبان
عرف وجود دارد .يعنی مثالً شما می گوئيد خانه ،خانه يک ارزش افزودنی دارد ،خانه جايی هست که شما
در آن احساس امنيت می کنيد .خانه هويت می آورد ،تعلق خاطر می آورد ،پيوندهای خانوادگی می آورد
.اين ها همان چيزی است که ما می گوئيم ارزش گذاری .يعنی شما به آن چيزی که از محيط خار انتزاع
کرده ايد يک سری مواد افزودنی اضافه می کنيد که اگر اين ها اضافه نشود آن چيزی که از بيرون می آيد
اين ويژگی ها را ندارد و شما اگر دقت کنيد متوجه می شويد که تهاوت فرهنگ ها دقيقاً در اين ارزش
گذاری است .يعنی مثالً فرض کنيد يک زنی برقع ميزند به صورتش ،اين در فرهنگ عرب شمال آفريقا
يک ارزش گذاری است ( .يک شیء است فقط ) ولی معنای عهت ،پاکدامنی ،متشرع بودن را به همراه
خودش دارد .اگر همين شیء را که تا موقعی که پشت ويترين است از نظر شیء بودن فرقی ندارد – شما
از نظر فرهنگ فرانسوی نگاه کنيد معنای توحش می دهد ،معنای هويت زدائی از زن را دارد .اين يعنی
تهاجم فرهنگی به زن ،اين يعنی بی ارزش کردن زن .اين ها که در خود آن شيئ نيست بلکه اين معانی را
از آن می فهمند .اگر از نگاه ايرانی به قضيه نگاه کنيد اين يعنی يک مقدار افراط در مذهبی بودن ،قديمی
بودن .ولی نه آن معنای فرانسوی از آن برداشت می کند نه معنای الجزايری را .شايد همين داستان را برای
يک بندر عباسی تعريف بکنيد -با توجه به اينکه زنان بندر عباسی نقاب به صورتشان می زنند – آن ها باز
يک معنای ديگری از آن برداشت می کنند .اين ها همه در مورد يک شیء است ولی آن شیء يکسری
داوری ها ،يکسری ارزش گذاری های فرهنگی رويش انجام شده است که آن شیء را معنای ديگری داده
است .يک صليب که يک نهر به گردنش آويزان می کند در نظام های فرهنگی مختلف ،معانی افزوده
مختلهی دارد .برای بعضی ها سمبل اتصال به خداست ،برای بعضی ها سمبل شرک است .يک نظريه ای در
زبان شناسی داريم به نام نظريه دو زبانگی . Multilingualismمعنايش يعنی اينکه آدم هائی وجود دارند
که در فضای چند زبانگی بزرگ شده اند .مثالً بنده متولد تهران در يک خانواده ی کامالً آذری زندگی می
کردم .اولين جمالتی که از مادرم شنيده ام به زبان آذری بوده است با اين فرهنگ بزرگ شده ام ولی وقتی
از خانه بيرون می آمدم چون ما در تهران زندگی می کرديم می ديدم که مردم يک جور ديگری حرف می
زنند .اين حتی فرق می کند با افرادی که در يک شهرستان آذری زبان بزرگ شده اند بعد در مدرسه فارسی
را ياد گرفته اند يا آمده اند در تهران ياد گرفته اند اين فضا را فضای چند زبانگی می گويند .ما در شرايط
کنونی عصر ارتباطات ،همه مان در فضای چند زبانگی زندگی می کنيم يعنی چه ؟ يعنی در يکسری فضاها
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|35
خودمان هستيم در يک فضاهای ديگر همه با هم هستيم .فرض شما اآلن باهم نشسته ايد با هم حرف می
زنيد همه ايرانی هستيد ،همه شيعه هستيد ،همه ...به يک فضای فرهنگی خيلی کوچکی در کل اين دنيا
تعلق داريم .بنابراين اشتراک خيلی زيادی هم با هم داريد می توانيم راجع به خيلی از موضوعات ،ارتباط
های خيلی نزديکی برقرار بکنيم .ولی همين دوستان وارد يک اتاق چت بشوند که در آن افرادی با مليت
های مختلهی در آن وجود دارند يک مسأله خيلی ساده را به طرف مقابل بايد شير فهم بکنند .مثالً چند
وقت پيش يکی از کانال های فرانسه يک برنامه يک ساعتی را در باره عزاداری شيعه در ايران .برنامه به زبان
فرانسه بود و بدون قصد و غرض تهيه شده بود و قصد خراب کاری عليه شيعيان هم نداشتند .ظاهراً در
صدد اين کار نبودند ولی يک سوء تهاهم بزرگ در برنامه وجود داشت .از جمله اينکه يک روضه خوان داشت
روضه می خواند به زبان فارسی ،بعد زير نويس فرانسوی داشت .همه اش راجع به خون و سر بريدن و
کشتن و زد و خورد و همه اين ها را داشت به فرانسوی زير نويس می کرد .ببينيد شايد ماها که از بچگی
در اين مراسم ها بوده ايم اصالً شايد ما اين ها را نمی شنويم ،حتی وقتی می شنويم و گريه هم می کنيم
خيلی به جنبه های خشن قضيه کاری نداريم ،بحث حب اهل بيت است .بيشتر آن جنبه های متا فيزيکی
قضيه هست ولی شما فکر کنيد اين برنامه از يک شبکه فرانسوی پخش می شود و يک عده مخاطب
فرانسوی دارد که در عمرشان درباره امام حسين عليه السالم چيزی نشنيده اند .نه اصالً راجع به رسم و
رسوم شيعه ها چيزی می دانند .می گويند يعنی چه ؟ اين همه آدم را جمع کرده اند دارند مطالبی را می
گويند که از نظر فرهنگ فرانسوی اين مطالب سانسوری است يعنی اگر برنامه ای ،فيلمی وجود داشته باشد
که در آن ها يک دهم اين مطالب وجود داشته باشد می نويسد تماشای اين فيلم برای افراد زير 12سال
ممنوع می باشد .چون در آن خشونت است .خبرنگار می گهت :شما تصور کنيد کودکانی که در اين
مراسم حضور پيدا می کنند از همان بچگی با خشونت تربيت می شوند .خون ريختن و سر بريدن برای اين
ها خيلی عادی می شود .در حالی که اصالً اينگونه نيست .اتهاقاً قاتل های ما آدم هائی هستند که در
اينگونه مراسم ها شرکت نکرده اند و مشکلشان اصالً چيزی ديگر است و افراد شرکت کننده در اينگونه
مراسم ها ،غالباً افراد سر به زيری هستند ،بچه مثبت اند .ولی چگونه می توان اينگونه مسائل را به آن ها
فهماند ؟
ما هم اينگونه هستيم .ما هم وقتی با فرهنگی مواجه می شويم که آن را نمی شناسيم ما هم هزاران معنای
ديگری از آن برداشت می کنيم چون آن را به چهار چوب جهان بينی زبانی خودمان می آوريم اصالً يک
چيزهای ديگری از برداشت می کنيم .احساس می کنيم فاجعه ای در حال اتهاق افتادن است در حالی که
از نظر آن کسی که در آن فرهنگ زندگی می کند نه ،فاجعه ای در حال اتهاق افتادن نيست .
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|36
مثال ديگر :فيلمی را از مسيحيان تايلند پخش می کرد .مراسمی دارند که در طول سال يک بار برگزار می
شود به مناسبت روز به صليب کشيده شدن حضرت مسيح که اصطالحاً روز رستاخيز می گويند .اين ها
می آيند و يک نهری که خودش داوطلب می شود را به صليب می کشند مثل قمه زدن ما .البته به صليب
کشيدن واقعی .طرف نمی ميرد ولی صليب می آورند ،طرف را روی صليب می گذارند 2 .تا ميخ به وسط
2تا دستش می زنند 2تا ميخ هم به پايش می زنند .خون دارد فواره می کند .اوهم دارد ذکر می گويد .
يک خرده او را می چرخانند و بعد پايين می آورند و زخم هايش را پانسمان می کنند .ما وقتی اين صحنه
ها را نگاه می کنيم از نظر ما اين توحش محض است .در حالی که شايد برای ما از يک نظر فهمش راحت
تر باشد برای اينکه چيز مشابهش را ديده ايم .چون مراسم قمه زنی را از نزديک ديده ايم .آن هم در فضای
اين مايه هاست .بنابراين در خيلی از اين مواد ما در برخورد با يک فرهنگ که نمی شناسيم معانی را از آن
برداشت می کنيم که 180درجه متهاوت با آن چيزی باشد که در آن فرهنگ هست.
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|37
در ادامه بحث رويکرد قوم معناشناسی يک گام جلوتر برمی داريم و آن اين است که در اين فرايند معناسازی
که در ديدگاه مکتب معناشناسی قومی وجود دارد چه فعل و انهعاالتی اتهاق میافتد و چطور اين فعل
وانهعاالت قابل مطالعه هستند؟
اگر يادتان باشد يکی از نتايج جدی در اين نوع نگاه اين است که با توجه به تصرفاتی که ذهن در مورد
معانی انجام میدهد نبايد به به دنبال تناظر يک به يک بين آنچه در محيط وجود دارد و آنچه که در ذهن
وجود دارد گشت .ولی در عين حال يک مبنای مهمی که درمعناشناسی قومی وجود دارد اين است که معانی
در فضای زبانی ساخته میشوند ارتباط مستقيمی با محيطی که ملتی درآن زندگی می کنند دارند .پس
ذهن زبانی ارتباطش با فضای بيرون مستقيم است .زبان ،ارتباطش با فضای بيرون مستقيم نيست .بايد بين
اين دوتا فرق گذاشت .اين نکتهای که بايد به آن توجه شود .يعنی به تعبير ديگر :ذهن زبانی را شما به
عنوان يک کارخانه در نظر بگيريد اطالعاتش را از بيرون میگيرد .آن هايی را که قرار است پردازش کند از
فضای بيرون میگيرد .زبان مستقيماً چيزی را از فضای بيرون دريافت نمیکند .زبان از محصوالت اين
کارخانه استهاده میکند.پس چيزی که در اينجا وجود دارد اين است که اگر ما بتوانيم يک قسمتی را در نظر
بگيريم و بگوييم بازتاب محيط بيرونی بعالوه افزودههای ذهنی برابر است با معنای توليدشده .در مورد
بازتاب محيط بيرونی فسَلّمنا .اما اين افزودههای ذهنی ازکجا میآيد ؟ منشأش کجاست ؟ آيا ذهن بشری
چنين توانايی را دارد که يکسری معناهايی از پيش موجود را در خودش ذخيره دارد که میآيد اين ها را
کنار اين معانی که از بازتاب محيط بيرونی به دست آورده ،با هم مخلوط میکند میشود معنای توليد شده
؟ واگر چنين معنايی در ذهن وجود دارد آيا اين معنا يک معنای فطری است ؟ يعنی يک ويژگی است که
مال خود بشراست و بشردرهمه جای دنيا از هر مليتی از هر قوم و قبيلهای باشد اين افزودهها در ذهنش
هست ؟ مثالً به اين نتيجه برسد که معنا از دو بخش تشکيل میشود :يک بخش بازتاب محيط که بسته به
محيط،متنوع است.يک بخش افزوده های ذهنی هستند که فطری هستند و همه بشر مثل همديگر
هستند.اتهاقاً در نگرش معناشناسی قومی ما خيلی زود متوجه اين مسئله می شويم که اينگونه نيست .يعنی
چيزی که در اينجا وجود دارد اين است که بيشترين تهاوت بين نظام معنايی زبان ها در همان قسمت
فطری است .پس اگر قرار بود فطری وهمه جهانی باشند و برای همه مردم کره زمين يکسان باشند در آن
صورت تهاوت بين زبان ها خيلی کم می شد.توجه شما را جلب ميکنم به دو قوم با دو زبان مختلف که در
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|38
يک محيط واحد زندگی می کنند.مثالً فرض کنيد در آذربايجان در شهرهايی مثل مياندوآب بخشی از شهر
آذری هستند و بخشی کرد زبان هستند .در يک شهرزندگی می کنند ولی هر کدام نظام معنائی خودشان را
دارند .ارتباط مستقيمی با محيط ندارد .حتی ما مواردی را داريم که صاحبان دو زبان مدت طوالنی در
حدود قرن ها با هم در يک محيط زندگی کرده اند ولی کامالً نظام معنايی زبانهايشان با همديگرمتهاوت
هست .در منطقه عراق در طول قرن های متمادی می بينيم که چطور کسانی که به زبان های ايرانی سخن
می گهتند و کسانی که به زبان های سامی سخن می گهتند در طی چند هزار سال در اين منطقه با هم
زندگی کرده اند ولی نظام معنايی شان با همديگر يکی نشده است پس نمی شود چنين نتيجه ای را گرفت
چون اگر فرض را بر اين بگيريم که بازتاب محيط بيرونی يکسان است و از آن طرف ،افزودههای ذهنی هم
فطری هستند و ارتباطی به زبان خاصی ندارد پس قاعدتاً افرادی که مدت طوالنی دريک منطقه با هم
زندگی می کنند نظام معنايی شان بايد به سمت همسو شدن برود .در حالی که چنين اتهاقی را در عمل
نمی بينيم .زبان شناسی قومی بر همين اساس بيشترين تأکيد را بر روی افزوده های ذهنی دارد و می
خواهيم ببينيم اين افزوده های ذهنی دقيقاً دارای چه ويژگی هايی هستند؟ و چطورمی توانند اين افزوده
های ذهنی ،درگير سابقه قومی يک ملت باشند ؟
اقسام افزودههای ذهنی :ما سعی میکنيم اين قسمها ،را نه استقصاء عقلی بلکه استقصاء عملی و کاربردی
داشته باشيم و بعضی از قسمهای مهم اين افزودههای ذهنی رابه بحث بگذاريم .
کرديم که چطور يک ارزش گذاری محسوب می شود .اما فقط اين نيست که يک ارزش گذاری است ارزش
گذاری را در طيفهای خيلی وسيعی میتوانيد در نظر بگيريد که شامل م ارزش گذاری اخالقی ،ارزش
گذاری دينی ،ارزش گذاری زيبا شناختی ،ارزش گذاری کاربردی .انواع ارزش گذاریهای مختلف که هر
ملتی با توجه به نگاه و جهان بينی که دارد میتواند اين ارزش گذاریها را انجام دهد .
اشياءمی توانند در انجام دادن آن اعمال اخالقی داشته باشند .فرض کنيد که وقتی شما داريد راجع به
ابزاری مثل پنجه بکس صحبت میکنيد .چاقوی ضامن دار .خود پنجه بکس و چاقوی ضامن دار به خودی
خود چيزی نيست که رويش ارزش گذاری اخالقی بشود يک شیء است اگر فرض کنيد يک موزهای تشکيل
بدهيد به نام موزهی ابزارآالت التی ،وقتی کسی وارد اين موزه میشود میتواند انواع ابزارآالت التی را
مشاهده بکند .آنجا که میگوييد نگاه ما کامالً علمی است نگاه مردم شناسانه است .آنجا اين اشياء کامالً
پاک ومنزه هستند چون در آنجا داللتی بر هيچ استهاده سوئی ندارند .استهاده شان علمی است ولی وقتی
اين ابزار را در فضای جامعه میبينيد اگر در جيب يک نهر چاقوی ضامن دار يا پنجه بکس پيدا بکنيد يعنی
چه ؟ يعنی اين آقا اهل دعوا است،يعنی اين آقا دنبال شر است ،آدم ناراحتی است ،پس خود به خود يک
را کنار بگذاريد يعنی نگوييد که نه !همين ارزش گذاری اخالقی منهی به همراه می آورد .کاربردهای خا
آدم ممکن است در جيبش چاقوی ضامن دار بگذارد و فقط از حق دفاع بکند ما کاربردهای اکثری در معنا
.ببينيد بد نام ترين اشياء میتوانند در يک جاهايی کاربردهای شناسی کار داريم نه با کاربردهای خا
داشته باشند.مثالً ترياک به خودی خود ناظر به عمل استعمال مواد مخدر است که از نظر اخالقی خا
عمل منهی تلقی می شود ولی همين ترياک ممکن است کاربرد پزشکی هم داشته باشد.
االن نميخواهيم راجع به استثنائات صحبت بکنيم.راجع به کاربردهای اکثری میخواهيم صحبت بکنيم.به
همين شکل ممکن است با اشيائی سروکار داشته باشيم که بيشتر ناظر به اعمال خير هستند مثالً با يک
صندوق صدقات مواجه میشويداين صندوق به خودی خود يک شیء است ولی شما تا با اين مواجه می
شويد به ياد اين میافتيد که به هر حال کمک به هم نوع که از نظر اخالقی کار مثبتی تلقی میشود.به اين
ترتيب ،نظام اخالقی که در يک جامعه وجود دارد میتواند نه تنها باعث ارزشگذاری اعمال بشود بلکه می-
تواند باعث ارزشگذاری اماکن و اشياء بشود .فرض کنيد زمان طاغوت وقتی از سينما صحبت میشد بالفاصله
يک معنای منهی به ذهن افراد خطور میکرد که رويکرد اخالقی داشت.میتوانيد بهترين شاهکارهای دنيا را
در سينما نمايش بدهيد و خيلی هم کاربرد فرهنگی مهيد داشته باشد ولی چون اين کاربرد فرهنگی مهيد را
نداشت ،چون معموال ً کاربرد ضد اخالقی داشت خود به خود طرف میگويد شما که همه کاری کرديد
سينما هم برو .اين مثَل ناظر به يک دورهای از تاريخ ايران است که سينما يک فضای غير اخالقی محسوب
می شد.پس میتواند اين مههوم اخالقی فقط ناظر به اعمال نباشد.امکان سريان به اشياء ،مکان ها،زمان ها
داشته باشد.مناسبت هايی که شما را به ياد انجام دادن يک کار خوب يا ياد انجام دادن يک کار بد میاندازد.
پس دايره اش وسيع است هر چيزی که به نوعی می تواند ارتباط داشته باشد با ارزش های مثبت يا منهی
اخالقی میتواند ارزشگذاری اخالقی به آن سريان پيدا کند و آن بار اخالقی را خود به خود پيدا بکند .در
مورد دين هم اينگونه است.شما وقتی در مورد دين صحبت می کنيد ميگوئيد دين مجموعه ای از عقايد و
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|40
اعمال است .هر دينی برای خودش يک سری عقايد و يک سری دستورات عملی هم دارد اما اين باورها و
اين دستورات عملی در عمل میتواند سريان پيدا بکند به طيف وسيعی از معنا و مصاديق ديگر
اشياء،اماکن،زمان ها و خيلی چيزهای ديگر .يه اين ترتيب فرض کنيد وقتی شما میگوئيد مسجد مفقط
کلمه ای نيست که بر يک مکان داللت بکند و الغير .بلکه يک ارزشگذاری دينی هم با خودش دارد يعنی
شما داريد راجع به مکانی صحبت ميکنيد که از لحاظ ارزشگذاری دينی يک مکان مثبت تلقی می شود
وهمين طور ارزش گذاری های منهی .به هر حال مثالً فرض کنيد شما با اماکنی مواجه باشيد که از نظر
دينی ضد مذهبی محسوب بشوند .به شکل های مختلف ،حاال از مسجد ضرار بگيريد تا اماکنی مثل بت
خانه ها.اشياء هم همينطورند .مثالً چيزی به نام مُهر داريد .مُهر به ما هو مُهر يک سهال است ،همين سهال
اگر اندازه اش مقداری بزرگ تر باشد به عنوان خشت در ساختمان مورد استهاده قرار می گيرد ،اين بار
ارزشی را ندارد .ولی وقتی در اندازه کوچک درست می کنيد و با آن نماز می خوانيد آن بار ارزشی را پيدا
ميکند.
هر ملتی ،هر قومی يک نگاه مشترک دارند دراينکه چه چيزی را زيبا ببينند و چه چيزی را زشت ببينند .
هيچ کس دوست ندارد لباسی بدوشد که انگشت نما و مسخره ديگران بشود (من از شما خواهش میکنم هر
وقت میخواهيد از رويکرد معناشناسی قومی نگاه می کنيد اين 50،60سال اخير را فاکتور بگيريد .اين
60سال اخير در تاريخ بشريت دوره هر و مر است .هرکی هرکی است .اآلن به خيابان برويد هر لباسی را
میتوانيد ببينيد .من راجع به اين دوره صحبت نمیکنم .درخار از ايران هم همين است .يک دفعه می-
بينی يکی لنگ به تن دارد و ديگری يک کت وشلوار وکراوات که اصال اين دو تناسبی با هم ندارند) .به طور
کلی يک ملت يکی ازنمادهای زيبايی شناختیاش لباسش هست .برای اينکه طرف پارچه را مصرف میکند
اصالً خودش توليد میکند .طبيعی است که آن پارچه رابه شکلی توليد میکند ومی دوزد که احساس کند
زيبا و قشنگ است .نمی آيد لباسش را طوری درست بکند که زشت باشد .يکی ازآنجاهايی که شما می-
توانيد به عنوان ويترين زيبايی شناسی يک ملت در نظر بگيريد لباسش هست .يکی ديگر خانه سازی است .
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|41
منظور من اين است که تنها عوامل درگير در لباس يا خانه سازی ،زيبايی است بلکه آب وهوا ،مسايل
مذهبی و دينی و عوامل ديگر هم مهم است .ولی در کنار همه اين ها يکی از جوانبی که معموالً شما می-
توانيد در معماری و خانه سازی يک ملت ،در شهر سازی شان ،در لباس پوشيدنشان ببينيد بحث مذاق
زيبايی شناختی آن ملت است .يعنی يک ملت به يک چيزی میگويند زيبا و به يک چيزی میگويند زشت
.دقيقاً به همين دليل است که ممکن است با يک ملتی مواجه بشويد و نوع لباسشان را ببينيد و بگوييد اين
چه چيزی است که اين ها به تنشان کردهاند ؟! چرا پارچه را حرام کردهاند ؟! در حالی که از ديد خود آن
ملت ،لباسی که تنشان کردهاند فوق العاده زيباست .مثالً اگر در شهرهای ازبکستان بگرديد يک فرم خاصی
از لباس دارند که تقريباً مشترک است .زنانشان به صورت بلندم حالت پيراهن و مردانشان به صورت کوتاه
وپيراهن مردانه .راه راه هايی شبيه لُنگ حمام و تقريباً همه شان اين جوری .تنها تهاوتشان فقط در رنگشان
هست .رنگ هايش با هم متهاوت هستند .برای اينکه فکر می کند زيباست .شما حتی می بينيد در کشوری
مثل ايران ،انتخاب رنگ ها مناطق مختلف متهاوت هستند ..... .مثالً در مناطق روستايی رنگ های تند
مشتری زيادی دارند ولی در مناطق شهری اينگونه نيست .اين ها چيه؟ اين ها ارزش های زيبايی شناختی
است که می توانند کامالً در ساخت معنا کامالً دخيل باشند و درست مثل 2نوع ارزش قبلی که صحبت
کرديم ،درست است که ارزش های زيبايی شناختی در نگاه اول مستقيم می روند سراغ زشت وزيبا وبيشتر
برمی گردند به آنچه که ما با حواس پنج گانه مان درک می کنيم .آنچه که چشم نواز است آنچه که گوش
نواز است زيباست آنچه که گوش آزار است می شود زشت .اصالً موسيقی هم همين طور .موسيقی که ملت
های مختلف گوش می کنند دقيقاً بر می گردند به سليقه شان که چه صدايی را زيبا تلقی میکنند و چه
صدايی را زشت .اما ثانياً و بالعرض اين ارزش های زيبايی شناختی امکان گسترش دارند .يعنی می توانند
ومکان و زمان و مهاهيم ،اموری که ذهنی هستند و قابل حس گسترش پيدا بکنند به اشياء ،اشخا
نيستند به خاطر ارتباطی که همين مهاهيم دارند .مثالٌ شما راجع به يک مههوم کلی مثل تقارن بگوئيد که
بعضی از ملتها تقارن را زيبا میبينند و بعضی از ملتها زيبا نمیبينند .در حالی که تقارن به خودی خود
يک مههوم است ولی شما به دليل ارتباطی که اين مههوم با مصاديق خودش پيدا کرده و موضوعی که يک
ملت نسبت به ارزش گذاری آن اتخاذ کردهاند میتوانيد آن را در طيفهای مختلهی ببينيد.
اين هم قراردادی است .فرقی نمیکند .يعنی يک ملتی قرارداد کردهاند که يک چيزهايی رازيبا میبينند .
يعنی در واقع شما وقتی يک ملت را مطالعه میکنيد بايد به اين مسئله توجه داشته باشيد که يک ملت يک
تلقی دارند از زيبايی .مثالً طرف آفريقايی مرتب لبش را میکشد تا خيلی بزرگ شود واين لب هر چقدر
بزرگتر و کلهتتر باشد خيلی مشتری دارد وخيلی زيباست .در حالی که ماها حالمان به هم میخورد که اين
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|42
چه چيزی غير عادی است .ولی خوب دقيقاً همان توافق هست .يعنی اين يک ارزش زيبايی شناختی
محسوب می شود.در حالی که در نگاه ايرانی ممکن است ضد زيبايی شناسی باشد .
دانشجو :با وجود فطرت چرا اين قدر اختالف پيدا می کنند؟ منشأش چه چيزی است؟ چرا با هم 180
درجه تهاوت دارند؟
استاد :نگاه معنا شناسی قومی می پذيرد که يکسری ويژگی های فطری در بشر وجود دارد ،اين را رد نمی
کند .يعنی هيچ وقت يک معنا شناس نمی گويد که همه معانی بين همه ملت ها تهاوت دارد .نه بلکه معانی
وجود دارد که بين همه انسان ها مشترک هست .علتش هم اين است که مردم دنيا واقعاً در يک چيزهايی
باهم اشتراک دارند .ولی علت اينکه ما همه اش روی تهاوت ها حرف می زنيم به خاطر اين است که قسمت
تهاوت ها برايمان مهم است والّا چيزهای مشترک هم وجود دارد .مثالًفرض کنيد يک سری ويژگی های
بيولوژيک هست که بين همه آدم های روی کره زمين مشترک هست .همه مجبورند برای اينکه زنده بمانند
غذا بخورند.همه مجبورند نهس بکشند ،همه مجبورند آب مصرف بکنند وتوليد مثل همه مردم دنيا در
اثرتماس بين دوجنس زن ومرد اتهاق می افتد .هرکدام از اين موارد فقط يک اتهاق نيست يک مجموعه ای
از مسائل را با خودش می آورد .يعنی وقتی که ما به خاطر تأمين نيازهای جسمی مان مجبور هستيم غذا
بخوريم خود به خود مطرح می شود که :چه غذاهايی را بايد بخوريم؟ منشأ غذاهايی را که بايد بخوريم
تقريباً مشترک است .يعنی يا بايد گياه بخوريم يا بايد حيوان بخوريم .بعد می گوئيم که اين غذا را چطوری
بخوريم؟ خام يا پخته ؟ دندان های ما معموالً آمادگی زيادی برای خوردن گوشت خام ندارد پس خود به
خود يک چيزهای مشترک ساخته می شود .مثالً خود به خود ،بحث طبخ و پختن غذا تبديل می شود به
يک ويژگی نسبتاً مشترک بين مردمی که در جاهای مختلف کره زمين زندگی می کنند و به طور طبيعی به
دنبال اين خود به خود ،هنر آشدزی مطرح می شود .يعنی هر ملتی در هر جای دنيا يک هنر آشدزی دارند
خودشان.اما از آن لحظه به بعد تهاوت ها شروع می شود يعنی ملت هائی که به دليل هر کدام از نوع خا
تهاوتی که از نظر نگاهشان به زيبايی وزشتی دارند در معنای عام خودش نه فقط ديداری ،حتی چشايی کدام
غذا خوشمزه است کدام نيست کم کم فرم غذايی شان جدا می شود.هندی می آيد مشت مشت فلهل در
غذا می ريزد و می خورد و لذت هم می برد و ماها اصالً يک قاشقش را نمی توانيم بخوريم .يا حتی در خود
ايران مثال ًدر مناطق آذربايجان معموالً غذای شيرين دوست ندارند برعکس در مناطق فارس نشين غذای
شيرين بيشتر خورده می شود هر چه قدر به طرف جنوب برويد مقدار و کميت شيرينی اضافه میشود .اين
تهاوت ها واقعاً از نظر ذائقه وجود دارد .در منطقه مرزی بين آسيای مرکزی و چين ملتی به نام اويغور
زندگی میکنند که مسلمان هم هستند .آشدزی جالبی هم دارند از جمله ويژگیهايشان که آدم را به حيرت
میاندازد اين است که به شدت از شيرينی و شکر پرهيز دارند .تا حدی که قهوه را به جای شکر با نمک می-
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|43
خورند .اين تهاوت ها هست و اين ها دقيقاً برمیگردد به ذائقههای زيباشناسی در چشايی که واقعاً بين ملت
ها تهاوت هست .حاال تمام تهاوتهايی که ما با غربیها در غذا داريم همهاش که مربوط به مسائل مذهبی
نمیشود اينکه فرنگیها خوک میخورند ما نمیخوريم اينکه آن ها مشروب میخورند ما نمیخوريم اين ها
يک قسمت قضيه است .اينکه ذبح حيواناتشان شرعی نيست يک قسمت قضيه است،قسمت ديگرش برمی-
گردد به طرز درست کردن اين .يعنی واقعاً آن طوری که غذا را درست میکنند ممکن است برای ما مطلوب
و جالب نباشد (......مثال دوست ژاپنی هديه باسلوق مانند ) خيلی داريم روی زيبايی شناسی بحث میکنيم
ولی اين هم قرار دادی است ،حاال ممکن است قراردادش با اخالق و دين کمی فرق داشته باشد علتش اين
است که اخالق و دين را آموزش میدهيم يعنی به هر حال آدمی اين حس را دارد که يک زمانی آمدهاند و
به او اصول دين ياد دادهاند ،هر آدمی اين حس را دارد که در طول دوره تربيتش در خانواده ،در جامعه به او
گهتهاند که اين کار اخالقی هست اين کار غير اخالقی هست ولی اگر کمی به حافظهتان مراجعه کنيد
متوجه میشويد که درباره زشتی وزيبايی و خوشمزگی و بدمزگی ما از بچگی آنقدر شنيدهايم که برای ما
ملکه شده است .يعنی وقتی غذايی را میخوريم احساس میکنيم خوشمزه است .چرا خوشمزه است ؟ چون
طبق قراردادهايی که از بچگی ياد گرفتهايم اين غذا با اين مشخصات خوشمزه تلقی میشود .
استاد :بله اينها همهاش اثر تلقين است .شما فکر میکنيد ما به خاطر بهداشت است که بعضی از غذاها را
دوست داريم ؟ مثالً قرمه سبزی خيلی غذای بهداشتی است که اين قدر دوستش داريم ؟
دانشجو :مثالًدر مثال قهوه با قند اگر آن ها استهادهی زياد بکنند کم کم ذائقهشان عوض میشود ؟
استاد :يعنی شما فکر میکنيد هيچ وقت قند نخوردهاند ؟ دارند با بقيه زندگی میکنند .آنهاهم قند خورده-
اند ولی چرا خوششان نمیآيد .به خاطر اينکه طرف از بچگی در خانوادهای بزرگ شده که درآن خانواده
چايی را با نمک خوردهاند و اين برای او ملکه شده است وقتی جايی میرود که در آنجا چايی را با قند می-
خورند احساس بدی به او دست میدهد و احساس می کند که يک چايی غير عادی است .
استاد :يعنی چه ؟
دانشجو :يعنی مثالً نوع اقليمها مثالً اقليم شمال يا درجنوب شيرينی خورد نشان به خاطر آب وهوا ؟
استاد :ببينيد ممکن است و انکار نمی کنيم که انواع عوامل می توانند دخيل باشند در انتخاب يک معماری
در يک ساختمان .می خواهيم بگوئيم يکی از عوامل موثر هم زيبايی شناسی است نمی خواهيم خا
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|44
بگوئيم تنها عامل موثرزيبايی شناسی است .و دليلش هم اين است که شما ...رامی بينيد که در يک اقليم
زندگی می کنند ولی با هم تهاوت دارند .يعنی درست همان جايی که اويغورها زندگی ميکنند چينی ها هم
هستند ولی چينی ها طور ديگری چايی میخورند.آن ها در چايی شکر میريزند و در يک اقليم هم زندگی
ميکنند ولی دو فرهنگ مختلف دارند هيچ ربطی هم به دينشان ندارد يعنی نمیتوانيم بگوئيم مثالً اسالم
چون شکر را تحريم کرده است آن ها به جای شکر نمک میريزند نه واقعاً ربطی ندارد .اين پسند قومیشان
است که اين شيوه را ترجيح دادهاند.
کاربردی ساخته شده اند والّا اگر به ماهيت مادی آن نگاه بکنيد می بينيد که ماهيت مادی آن اسم ديگری
دارد و به عنوان معنای ديگری شناخته می شود
يعنی اگر معنای Aداشته باشيم اگر بيائيم به سراغ مصاديق Aو يک Bداشته باشيم که مصاديق اين
بسازيم . Aو Bبه نوعی معموالًبا هم هستند .می توانيم دوباره برگرديم باال ومعنای نه ، Bمعنای ًA
انتقال معنايی .يعنی با تکثير معنای Aمعنای Bرا ساختيم .فيلم های هاليوودی از اين نظر خيلی
کمک می کنند .مثالً موجودات اهريمنی وجود دارند مثال ًزامبيا که موجودات خيلی شروری هستند يا
دراکوال که اگر اينها يک فرد عادی را گاز بگيرند آن فرد عادی هم از همان جنس يعنی می شود زامبيا .
يعنی مثالً تا ديروز حسن آقا گل فروش بود ،ديشب يک زامبيا گازش گرفت از آن لحظه به بعد تبديل شده
به يکی از شياطين .مجاورت گاهی اوقات باعث می شود بين معانی اين اتهاق بيهتد يعنی به محض اينکه در
اثر مجاورت مصداق يک معنا ، Aبا مصداق ، Bيک جوری در مجاورت هم بودند که اين بتواند آن را گاز
بگيرد آن Bاز Bبودن خودش خار می شود يکی از شکل های تکثّر يافته . Aاين رابطه بين Aو
Bمی تواند يک رابطه همراهی يا مجاورت باشد می تواند يک رابطه همسانی يا مشابهت باشد .اگر رابطه
مورد نظرمان همراهی يا مجاورت باشد اصطالحا به آن مجاز گهته می شود .اگر رابطه مورد نظرمان همسانی
يا مشابهت باشد به آن استعاره گهته می شود .
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|46
مثالی برای مجاز واستعاره بزنم .بحث مجاورت مثل مجاورت ظرف ومظروف .يک شيئی درون شیء ديگری
قرار می گيرد مثالً فرض کنيد که کلمه کليسا در اصل يعنی مجتمع ،گردهمايی .اما گردهمائی مذهبی
مسيحیها در يک مکان خاصی انجام می شود .اتهاقاً کنيسه هم در فرهنگ يهودی همين است .
کَنَشَ در زبان عبری يعنی اجتمع .کِنيشه يعنی مجتمع ،همايش ،کنهرانس .گردهمائی وقتی اتهاق می افتد
در جايی اتهاق می افتد به ما اين مکان را می دهد که معنای مظروف را يعنی معنای گردهمائی انتقال
بدهيم به آنچه که از نظر تحقق خارجی يک نوع همراهی دارد با اين .اين ظرف ومظروف با هم همراهی
دارند و اين همراهی در ذهن نيست بلکه در جهان خار است .در اثر اين همراهی يعنی مصداق Aو
مصداق ، Bمصداق گردهمائی با مصداق محل گردهمائی با هم انجام می گيرد .به اين ترتيب ما ميايم
Aچه بود ؟ خود گردهمايی يعنی جمع شدن مومنين به يک را توسعه ميدهيم به ً. A ومعنایA
دين وًAچه بود؟ محل جمع شدن آن مومنين.چون معنا را توسعه داديم ما هم به خود جمع شدن مومنين
يک دين می گوييم .کنشيت هم به مکانشان ميگوييم .کنشت ،به فارسی ميشود کنيسه و کليسا.
فرض کنيد يک معنايی به نام موش که حيوانی موذی است و مااز معنای Aوقتی می آييم سراغ مصاديق
Aميبينيم که مصداق موش در بيرون يک تنه و کله و دم دارد بعد در جهان خار با پديده ای مواجه
ميشويم با نام رايانه و يکی از متعلقات آن که از نظر ظاهر شباهت خيلی زيادی به موش دارد.
يک سيمی هم دارد که به حالت دُم آن است.ما می آييم بر اساس مشابهت اين انتقال را انجام ميدهيم و
معنای موش را توسعه ميدهيم و می گوييم موش که نبايد حيوانی باشد که فقط در انبارها واين ها پيدا می
شود.اگر ما بتوانيم معنای موش را بر اساس مشابهت کمی تعميم بدهيم يک نوع موش است،منتهی يک
موش کامدي وتر.ماووس که به معنای موش است که از نظر معنايی انتقال پيدا کرده به عنوان ابزار رايانه .و
آنجايی که مشابهت است مجاورت نيست و انجايی که مجاورت هست مشابهت نيست.يعنی وقتی راجع به
گردهمايی با مکان گردهمايی صحبت ميکنيم خود گردهمايی با مکانش هيچ شباهتی به همديگر ندارند .
فقط مجاور هم هستند .اما وقتی راجع به مشابهت صحبت می کنيم مجاورتی در کار نيست اينطور نيست
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|47
که فکر کنيم هر جا رايانه زياد باشد موش هم زياد .بر عکس جاهايی که رايانه هست بهداشت بااليی دارد .
ارتباط مستقيمی در کار نيست .هم استعاره هم مجاز اقسامی دارد که برای ههته بعد می ماند.
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|48
را در معنا شناسی ساختاری به آن توجه کرده بوديم در اينجا با يک مقدار تهاوت بحث ترکيب را داريم .در
ادامه بحث ما صحبت در مورد اين است که وقتی که ما وارد فضای ذهنی می شويم در فضای ذهنی روی
معانی تصرفاتی انجام می دهيم و معانی صرفاً بازتاب آن معناهای خام که از محيط زندگی ما گرفته شده اند
نيستند و به نوعی رويشان کار پردازش صورت می گيرد يکی از اين فعاليت های پردازش ،ترکيب است .در
اينجا منظور از ترکيب يعنی ما دو معنا را که در دو شرايط مختلف از فضای بيرون انتزاع شده اند در فضای
ذهنمان با هم ترکيب می کنيم و معانی ازآن می سازيم که آن معنا ،معنای خيالی است .معنای جديدی می
سازيم که اين معنا نمی تواند در فضای بيرون تحقق داشته باشد .يکی از ساده ترين مثال ها اين است که ما
از مشاهده انواع حيوانات دريايی ،مههوم ماهی را انتزاع کرده ايم .باز از تلقی و تصوری که از يک انسان از
نوع مونثش داريم مههوم زن را انتزاع کرده ايم .هيچ کدام از اين ها با همديگر ارتباطی ندارند .ماهی ،ماهی
است و زن ،زن است .در فضای ذهن خودمان می توانيم اين دو معنا را با هم تلهيق کنيم و يک معنائی به
نام پری دريايی را به وجود بياوريم که در قصه ها با اين مواجه می شويد .در اينجا ما با استهاده از قوه خيال
دو معنای از پيش موجود را با همديگر تلهيق کرده ايم و يک معنای ترکيبی به دست آورده ايم که اين معنا
فقط در فضای ذهنی ،امکان وجود دارد و خار از فضای ذهنی امکان وجود ندارد يعنی به هيچ وجه نمی
توانيد دنبال مصداق خارجی بگرديد .مثال ديگر :مههوم پرنده داريم .مههوم اسب را هم داريم .وقتی اين دو
مههوم را با هم تلهيق می کنيم اسب پرنده ايجاد می شود که يک حيوان است از نوع حيواناتی که خيالی
هستند و نمی توانند در عالم خار وجود داشته باشند ولی ما می توانيم در نظام معنائيمان چنين معنائی را
داشته باشيم .ممکن است تصور شود که اين نوع معانی که به صورت ترکيبی به دست می آيد مربوط به
فضای قصه ها و داستان ها هستند .ولی واقعيت غير از اين است .ما می توانيم در فضاهای مختلهی از جمله
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|49
دينی ،ادبی ،اسطوره ای و ....با مهاهيمی از اين دست سر وکار داشته باشيم .مثالً وقتی اسطوره شناسی
يونان باستان را می خوانيد با انواع موجودات مختلف سروکار پيدا می کنيد که اين موجودات به نوعی درگير
مسائل خدايان هستند که کامالً هم جنبه دينی دارند و هر کدام برای خودشان يک معنای ساخته شده بر
اساس ترکيب هستند .مثالً فرض کنيد تصور کردن يک خدای بسيار بزرگ به نام خدای دريا در فرهنگ
يونان باستان در واقع ترکيبی از يک مههوم مرد ،مههوم موجودی که دريا زندگی می کند ،وقتی که مههوم
مرد را با مههوم دريا تلهيق می کنيد يک موجود انسان مانندی که در دريا زندگی می کند ساخته می شود
که شما ضمناً او را به يک عظمت و بزرگی ويژه ای می شناسيد يعنی او را يک موجود فوق العاده بزرگ
تصور می کنيد و خدای درياهاست از اينگونه موارد در اسطوره ها پر است .در تصوير سازی ها که قرار است
تصوير سازی صورت بگيرد از پديده ای که خيلی برای ما پديده شناخته شده ای نيست .آن موقع ممکن
است در فضای قرآنی هم انتظار چنين چيزی را داشته باشيم .مثالً تصويرسازی هائی که در مورد قيامت
اتهاق می کند يا در مورد بهشت وجهنم اتهاق می افتد .اينجا با مواردی مواجه می شويد که مهاهيم بر
اساس ترکيب ساخته شده اند .مثالً تصويری که قرآن از غلمان بهشتی ارائه می دهد .يک طرف معنای يک
پسر جوان و از طرف ديگر نظر درخشندگی از نظر ويژگی هائی که به شاخص بودن و برجستگی از نظر
زيبايی مربوط می شود مهاهيمی مثل در و مرواريد و امثال اين ها ،مورد استهاده قرار می گيرند و با هم
ترکيب می شوند و شما با انسانی سروکار داريد که به نوعی از نظر ويژگی های ظاهری و زيبايی و
درخشندگی ،درگونه است اينجا شما با يک مههوم ترکيبی مواجه هستيد .چون نمی تواند مصداق خارجی
داشته باشد ما موجودی از اين جنس را روی کره زمين نديده ايم که بخواهد برايمان توصيف بشود بنابراين
معنايش بر اساس ترکيب ساخته می شود .موارد بسيارزيادی از اين جنس را می توانيد در قرآن ببينيد
مواردی از اين قبيل را همچنين در مباحثی مثل آفرينشم زمانی که هنوز آسمان ها و زمين خلق نشده اند
وقتی که مثالً درباره دخان صحبت می شود که در آغاز (ثم استوی الی السماءو هی دخان ) و مواردی از اين
قبيل که مربوط به چيزهائی است که جنبه روزمره ندارند .شما نميتوانيد انتظار داشته باشيد وضعيتی که
در زمان آغاز آفرينش بوده را قرآن می خواهيد با همين چيزهائی که ما هر روز می بينيم مقايسه بکند و با
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|50
همين ها برای ما توضيح بدهد که چگونه بوده است .به همين دليل است که مههوم سازی با استهاده از
ترکيب صورت می گيرد .دو معنا با هم ترکيب می شوند و معنائی ساخته می شود که آن معنا جديد دست
کم در زندگی روزمره ما به ازای خارجی ندارد .اما توجه کنيد که اگر ما با استهاده از ترکيب يا به قول
فالسهه با استهاده از قوه خيال يک معنا سازی انجام می دهيم الزاماً معنايش اين نيست که مصداق آن معنا
حتماً يک امری خيالی است .مصداق آن معنا می تواند وجود خارجی داشته باشد از اين باب می گوئيم که
معنا را با استهاده از قوه خيال ساخته ايم که برای ما روزمره نيست .روزمره نبودن الزاماً به معنای خيالی
غلمان ،خيالی نيست به هر حال روزی مردم به بهشت خواهند رفت و آنجا واقعی است .آفرينش آسمان ها
و زمين خيالی نيست و قرآن درباره موضوع واقعی صحبت می کند اما چون ما با آن پديده ها در زندگی
روزمره ارتباط مستقيم نداريم قدرت اين را نداريم که معنای آن پديده ها در يک رابطه مستقيم از پديده
هائی که در اطراف ما هستند انتزاع کنيم و بسازيم اين معناها بر اساس ترکيب ساخته شده اند .از قوه
خيال برای ترکيب استهاده می کنيم لکن ممکن است مصداق خارجی داشته باشد.
ما احتيا به معناسازی داريم .يعنی گاهی مجبور هستيم معناهائی را بسازيم که آن معناهارا نداريم و اين
معناها را برای کارکردی می سازيم .عرض کردم که يک جائی اين معناها ساخته می شوند برای اين که
استهاده ادبی داشته باشند .برای مثال ما داستان می گوئيم ودر داستان مجبور هستيم که انواع موجودات
مختلف را داشته باشيم :طوطی سخن گو،اژدهای ههت سرا ....خيلی وقت ها هم ممکن است مجبور باشيم
راجع به پديده هائی صحبت بکنيم که جنبه اسطوره ای دارند و ما در فرهنگمان به آن اسطوره ها احتيا
داريم و بايد آن معناها را بسازيم .خيلی وقت ها ممکن است بخواهيم راجع به موجودات واقعی صحبت
بکنيم که به دليل اينکه موجودات واقعی روزمره نيستند و امکان اينکه بتوانيم آن معنا را مستقيماً از طريق
انتزاع از همان اطرافمان بسازيم با اين روش انجام می دهيم .مثالً پديده هائی مثل آفرينش .اين ها اتهاق
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|51
هائی نيستند که هر روز بيهتد .آفرينش يک بار انجام شده و هيچکدام از ماها آن موقع نبوده ايم در اينجا
دانشجو :این بحث ترکیب در معناشناسی قومی چه جایگاهی دارد ؟ و اصالً چالرا در معناشناسالی
قومی مطرح شده است ؟
استاد -معناشناسی قومی اينطوری نيست که مثالً فرض کنيد يک حوزه ای از مطالعه معنا باشد يعنی
بگوئيم فقط معناهائی را مورد مطالعه قرار می دهد که جنبه قومی و فرهنگی داشته باشد ،اينطوری نيست
اين يکی از مکتب های معناشناسی است .يعنی وقتی کسی می گويد من معناشناس قومی هستم او راجع به
همه حوزه های معناشناسی صحبت می کند نه اينکه بيايد و بگويد اين بحث از حوزه ما خار است و ما
فقط معناشناسی قومی انجام می دهيم .او اصالً معتقداست که معناشناسی بايد قومی باشد اما در مورد اين
که ترکيب به چه نوعی به معناشناسی قومی مربوط می شود ؟ ببينيد مگر اصل اوليه معناشناسی قومی اين
نبود که ما معانی را از جهانی که در آن زندگی می کنيم اخذ می کنيم چون قوم های مختلف در جهان های
مختلف زندگی می کنند پس معناهائی هم که می سازند با همديگر متهاوت است .يک اسکيمو در جهان
زندگی می کند که اطرافش کالً يخ است يک کسی در جهان زندگی می کند که اطرافش پوشيده از جنگل
های انبوه است .اما عالوه بر اين ما وارد بحث ديگری شديم و آن اين بود که ما در زبان در هيچ قومی نمی
آئيم معانی که به صورت خام از محيط اطرافمان انتزاع شده اند را بر اساس آن يک نظام معنائی را تشکيل
بدهيم بلکه اين معناهای خام وارد يک کارخانه معناسازی می شود .در آن کارخانه روی اين معانی خام کار
می شود و از طريق آن کار يک سری معانی کار شده به دست می آيد که آن ها معانی ای هستند که ما در
حوزه زبان های مختلف از آن ها استهاده می کنيم .بعد وارد اين بحث شديم که در اين کارخانه چه اتهاقی
می افتد ؟ گهتيم چند نوع اتهاق می افتد :يکی ارزش گذاری دومی :انتقال و حاال به اتهاق سوم يعنی
ترکيب معنائی رسيده ايم .يعنی ترکيب معنائی مثل دو تای قبلی اتهاقی است که در اين کارخانه می افتد و
چون روی معانی می افتد که اهل يک قومی آنها را از محيط زندگی خودشان اخذ کرده اند کامالً حالت
قومی و فرهنگی پيدا می کند .از يک فرهنگ به فرهنگ ديگری می تواند متهاوت باشد .
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|52
مثال ديگری برای جا افتادن موضوع :ما در فرهنگ مختلف ممکن است با موجودی مواجه باشيم که اين
موجود بر اساس ترکيب دو معنا ساخته شده است مثل جن که ترکيبی از دو معناست :يک معنا ،معنای
انسان است يک معنا ،معنای نامرئی و ناديدنی است يعنی چه ؟ يعنی ما با انسان مانندی سرو کار داريم که
قابل روئيت و ديدن نيست در فرهنگ های مختلهی همچنين چيزهائی وجود دارد .علتش هم اين است که
انسان ها در شرايط مختلف هميشه برايشان اين تلقی وجود داشته که در پيرامون ما موجوداتی زندگی می
کنند که ما آن ها را نمی بينيم ولی آن ها ما را می بينند اين تلقی در طول دوره های مختلف تاريخی در
بين ملت های مختلف وجود داشته است آدم هائی که ديده نمی شوند ولی آن ها ما را می بينند و می
توانند روی ما اثر گذار باشند .اين پديده را که ما هم به نوعی در فرهنگ اسالمی با آن مواجه هستيم با
عنوان جن .اين جن يک شباهت هائی به انسان دارد چون مثل انسان فکر می کند ،تصميم می گيرد و
خيلی ويژگی های ديگر ولی با اين تهاوت که ديده نمی شود .در تهکر ملت های مختلف نيز به نوعی اين
معنا ساخته شده است .درزبان های اروپائی چنين چيزی را می بينيم .در زبان های اروپائی شرق هم می
بينيم .اين يکی از آن معانی است که معنا سازی اش با ترکيب صورت گرفته است .برای اينکه ما درباره
موجودی صحبت می کنيم نه فقط او را نمی بينيم بلکه اصالً خيلی شناختی از او نداريم و امکان اينکه روی
او مطالعه ای انجام بدهيم نيست .بنابراين ،اين تصور که ما بتوانيم با مشاهده نمونه هائی از اين موجود
بتوانيم مههوم کلی از آن ها انتزاع بکنيم تصوری خام و غير قابل قبول است چون ما نمی توانيم مستقيماً با
اين موجود ارتباط برقرار بکنيم و از آن يک معنائی را استنباط بکنيم چون ما قادر به يک منشا ارتباطی
نيستيم بنابراين مجبوريم که معنای مورد نظر را با ترکيب بسازيم يعنی تلقی هائی که از يک آدم داريم فکر
می کنيم که اين می تواند راجع به يک جن هم صادق باشد ولی با مشخصات ديگری .يعنی يک چيزهائی از
آن موجود با آدم فرق می کند .همانطوری که تلقی ما از اسب پرنده اين است که يک اسب است با همه
مشخصاتی که يک اسب دارد با اين تهاوت که اين اسب ،بال دارد و می پرد .اين هم نمونه ای از آن معانی
ترکيبی است اما اين معنای ترکيبی در ملت های مختلف با همديگر متهاوت است .تهاوتشان هم دقيقاً به
مواد خام و اوليه ای مربوط می شود که بر اساس آن مواد خام و اوليه اين مهاهيم ساخته می شوند .مثالً
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|53
ملت های مختلف در مورد اينکه اصالً انسان چه چيزی هست با همديگر متهاوت هستند .خود به خود وقتی
که در تلقی مههوم انسان ،ملت ها با همديگر تهاوت دارند ديگر چه برسد به مههومی مثل جن .در مورد
انسان يک طيهی از زبان های دنيا مثل زبان فارسی ،انسان را تقريباً همان چيزی می دانند که ما االن می
دانيم .يعنی موجوداتی را که ما فکر می کنيم انسان نيستند را از دايره انسان خار می کنند و موجوداتی را
که فکر می کنيم انسان هستند داخل دايره انسان می آورند پس اکثر زبان های دنيا از اين نظر برای ما
خي لی تعجب آور نيستند برای همين است که وقتی عربی ياد می گيريد يا انگليسی ياد می گيريد هيچ کس
الزم نيست که مههوم انسان را برای ما توضيح بدهد .ولی وقتی که شما مقداری از نظر جغرافيايی و تاريخی
جابه جا می شويد ،متوجه می شويد که دايره تعريف انسان متهاوت است .مثالً در آفريقا ما قبايلی داريم که
زبان بومی دارند .در بين بعضی از اين قبايل که در آفريقا مرکزی در مناطق جنگلی زندگی می کنند يکی از
ويژگی های اين زبان اين است که مههوم انسان در اين زبان ها خيلی محدود است .نمونه اين معنای
محدود را همچنين در مناطق سيبری هم مشاهده کنيد .در بين اين قبايل انسان فقط به مردم قبيله
خودشان گهته می شود و هر موجودی که غير از مردم قبيله خودشان باشد با گاو و گوسهند و ....غير انسان
محسوب می شوند .آن چيزی که آن ها به آن انسان می گويند يک دايره کوچک و محدودی دارد که فقط
يک طيف کوچکی را در بر می گيرد و بقيه غير انسان هستند .دايره انسان در زبان فرهنگ اين قبايل خيلی
محدودتر از آن چيزی است که ما می دانيم برای همين است که وقتی از آن ها پرسيده می شود آيا شما
آدم خوار هستيد ؟می گويند نه ما آدم نمی خوريم چرا يک نهر بايد آدم بخورد ؟ منظور او اين است که چرا
يک نهر بايد عضو قبيله خود را بخورد .بعد می گوئيم شما چند روز پيش يک نهر را گرفتيد خورديد .می
گويد او آدم نبود .از نظر ما اين آدم خواری محسوب نمی شود .برای اينکه اين مال قبيله ديگری است .چون
درکی که او از مههوم انسان دارد آن درکی نيست که شما داريد.او مههوم انسان را خيلی کوچک و محدود
فرض کرده است و بنابراين بسياری از موجوداتی که از نظر ما انسان محسوب می شوند از نظرآن ها انسان
محسوب نمی شوند .عکس اين مطلب هم هست .ما در مجمع الجزاير مااليا که می شود اندونزی و مالزی
کلمه معنايش انسان است.ولی اينجا سو تهاهمی هست.چيزی که و ...کلمه ای به نام orangداريم .اين
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|54
مااليايی می گويد orangبا چيزی که ما می گوييم انسان فرق دارد Orang .اعم از انسان است ..منظور از
orangاما موجودات بيشتری هستند که انسان و فاميل هايش و موجوداتی که شبيه انسان هستند از جمله
گوريل هائی که در جاهای مختلف کره زمين زندگی می کنند .اورانگوتان يک نوع گوريل است يک نوع
ميمون بزرگ است که روی 2پا راه می رود و شباهت هائی به انسان دارد .کلمه اورانگوتان يک کلمه مااليايی
است و انگليسی نيست و دقيقاً از 2بخش Otanو orangتشکيل شده است .به زبان مااليايی يعنی
جنگل.اورانگوتان يعنی انسان جنگلی .يعنی از نظر يک مااليی فاميل انسان محسوب می شود .اين است که
آن ها او را يعنی اورانگوتان را نمی خورند .مههوم انسان يک مقدار وسيع تر تلقی شده از آن چيزی که ما
تصور می کنيم .به همين ترتيب وقتی می بينيم در مورد مههوم انسان چنين تنوعی وجود دارد می تواند
راجع به جن هم چنين تنوعی وجود داشته .من يادم رفت که بگويم حتی از لحاظ تاريخی طيف اطالق
انسان در بين همان ملت های متمدنی که ما می شناسيم متهاوت است .يعنی در يک طيهی از زمان در
بين زبان های مختلهی که امروز ملل متمدن محسوب می شوند وقتی گهته می شد انسان ،فقط شامل مرد
بود .جنس مونث اين موجود جزء اطالق انسان تلقی نمی شد .اينکه در خيلی از زبان ها مشاهده می کنيد
که Manهم به انسان و هم به مرد گهته می شود .که هم معنای انسان می دهد و هم معنا مرد و آن
چيزی که مرد نيست انسان نيست يک چيزی انسان نما،شبيه انسانی است ولی انسان نيست وقتی انسان
گهته می شود يعنی جنس مرد woman.شبيه انسان است و انسان محسوب نمی شد .در زبان های ديگر
مثالً زبان التين هم وقتی گهته می شود mortalisدر واقع هم معنای مرد می داد و هم معنای انسان ،
کلمه humanبه زبان التين يعنی مرد که معنای انسان هم می دهد و جالب است homosرا شنيده ايد
کلمه hommeکه همين االن ترکيب های مختلف اين کلمه مثالًدر زبان فرانسه يعنی مرد در حالی که از
نظر لغوی به معنای انسان است .اين دقيقاً نشان دهنده اين است که چطور يک مههوم ظاهراً به نظر بدوی
خيلی واضح و روشن می توانند در بين اقوام و ملل مختلف می تواند معناهای متهاوتی داشته باشد .به همان
ترتيب وقتی راجع به معنای مرکب صحبت می کنيم طبيعتاً اين معنای مرکب می تواند در بين ملل مختلف
معناهای متهاوتی داشته باشد .مثال ديگر :جن در زبان عربی از ماده جن به معنای پنهان شد ساخته می
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|55
شود يعنی مههوم پنهان با مههوم انسان يعنی موجودی که شباهت هايی به انسان دارد با همديگر ترکيب
می شوند و مههوم جن را درست می کنند در حالی که اين مههوم جن در فرهنگ عربی می تواند دارای
ارزش مثبت يا منهی باشد و می تواند به انسان کمک بکند يا ضرر بزند برای همين است که در فرهنگ
قرآنی درباره جن داريم (...منا المسلمون و منا القاسطون )...بعضی از ما مسلمان هستيم و بعضی کافر و
ظالم هستيم اما در فرهنگ های مختلف ممکن است در اين مورد تهاوت هايی وجود داشته باشد .مثالً در
در نحو ساخت daimonخودش اصالً يک کلمه يونانی .Demonدر ساختش يک نوع مههوم خدای گونگی
است و يک نوع معنای شرور بودن يعنی معنای شر و معنای خدا با همديگر ترکيب شده اند و مههومی
ساخته شده با عنوان خدای گونه شرور .وقتی که شما يک معنايی را از خدا و از شر می سازيدنمی شود
انتظار کارهای خوب داشت Demon .ها 2گونه اند :يک سری Demonخوبند و بعضی بد هستند قاعدت ًا
شما انتظار داريد که Demonشرور باشد مههوم به اين شکل ساخته شده است اگر قرار باشد شما راجع به
موجوداتی Demonصحبت بکنيد که 2حالت خوب و بد دارند اصالً بايد مههوم را از اول جور ديگری می
ساختيد.
در فرهنگ ايران باستان با يک واژه ای مواجه هستيم که شايد االن هم در ته ذهن مان يک تصور تلقی از
آن داشته باشيم کلمه پری .خيلی وقت ها جن و پری را با هم به کار می برند در واقع در فرهنگ ايران
باستان ،پری يعنی جن و پريان موجوداتی هستند شبيه آدم ولی موجوداتی هستند که به صورت عادی ديده
نمی شود .يک نهر حتماً بايد در يک شرايط معراجی در يک شرايط استبصار قرار بگيرد تا بتواند پری ها را
ببيند در حالت عادی هيچ کس پری ها را نمی بيند .فقط در قصه ها ست که يک فردی در شرايطی قرار می
گيرد که وارد شهر پريان می شود و امکان ديدن پری ها را پيدا می کند .حاال پری يک ترکيب معنايی است
از ما و ((پر )) ی که از نظر لغوی به معنای پيرامون است و در واقع ترکيب معنايی که از آن ها ساخته شده
يعنی پيرامون ما انسان ها .موجودات پيرامون ما .حاال اين موجوداتی که اطراف ما زندگی می کنند نسبت
به آن ها هيچ نوع داوری منهی هم ندارد و ما نمی گوئيم که اين موجوداتی شرور و بد هستند و چون به
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|56
نوعی مههوم مضاف اليه ما در اينجا وجود دارد( .پيرامون ما ) اين خود انگاری و اين انتسابی که به خودمان
می دهيم به نوعی حتی يک معنای مثبت هم برای پری به وجود آورده است .برای همين است که وقتی در
زبان فارسی می گوئيد پری ،خود به خود يک بار معنائی مثبت هم برای پری به وجود آورده است .برای
همين است که وقتی در زبان فارسی می گوئيد پری خود به خود يک بار معنائی مثبت برای آن احساس می
کنيد .يعنی فرايند ساخت معنا به گونه ای است که ما نه تنها از آن فرار نمی کنيم و وحشت نمی کنيم
بلکه يک نوع احساس قرابت داريم .برای همين است که در تصورات ايرانی ها پری هميشه سهيد است و
سياه نيست .در تصور ايرانی ها پری دوست داشتنی است و نهرت زا نيست .پری يک موجودی است که اگر
فردی ببيند ممکن است عاشقش بشود و مجبور باشد هزاران مشقت را برای رسيدن به او تحمل کند .و اين
به هيچ وجه هيچ شباهتی به مههوم Demonدر فرهنگ يونانی ندارد.که يک معنائی که ظاهراً مشابه
همديگر است يعنی جن در فرهنگ عربی و به طور کلی غربی و پری در فرهنگ ايرانی به دليل سه ساخت
مختلف به دليل اينکه بر اساس سه ترکيب مختلف ساخته شده اند دارای بار معنائی متهاوتی هستند و دقيقاً
اين بارهای معنائی متهاوت می تواند احياناً در ترجمه ها می تواند سوء تهاهيم های زيادی را ايجاد بکند .
مثالً در ترجمه تهسير طبری آنجا می بينيد که جن به پری ترجمه می شود ولی وقتی شما جن را به پری
ترجمه می کنيد خود به خود جن ها دوست داشتنی می شوند ..از آن طرف در ترجمه انگليسی جن به
Demonترجمه می شود چطور می شود اين ها اينقدر موجودات خوبی باشند که چه Demonبا انصافی
است .در تلقی او Demonها نمی تواند اينقدر موجود معقول و حق پرستی باشد که با شنيدن قرآن جذب
قرآن بشود و به پيامبرايمان بياورند چون موجودی شرور است و اينکه از موجود شرور نمی شود چنين
انتظاری داشت در فرهنگ غربی فاصله Demonو شيطان خيلی فاصله کمی است ولی در فرهنگ عربی
اسالمی فاصله بين Demonو شيطان فاصله کامالً قابل مالحظه ای است که جن هم مثل انسان می تواند
شيطانی باشديا الهی باشدمههوم جن در فرهنگ عربی اسالمی کامالً مههوم بين بينی است و بين شرور بودن
و خير بودن .به اين ترتيب می توانيد تصور بکنيد که پديده ترکيب هم کامالً فرهنگی و قومی می تواند
باشد .يعنی برای ساخت يک معنا چه نوع ترکيبی رابايد انجام بدهيد ؟
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|57
مثال ديگر :يکی از مهاهيمی که اهميت بحث ترکيب را در بحث های قرآنی می رساند مههوم سرنوشت
است .چرا در زبان های فارسی به سرنوشت ،سرنوشت می گويند ؟ دانشجو :چون روی پيشانی اش نوشته
استاد – به پيشانی چه ربطی دارد ؟ دانشجو – نوشتن يعنی اينکه ثبت شده و تغيير پيدا نمی کند .
خودش ا ست .استاد – ببينيد در اينجا با بحث ترکيب مواجه هستيم سر هم يعنی مال هر کس مخصو
اين ويژگی فقط مربوط به ايران باستان نيست در بين ايرانی های باستان و فاميل هايش :فاميل های
اروپايی اش يک تلقی مشترکی وجود داشت و آن همين بود که دوستان توضيح دادند ،يعنی اين ها معتقد
بودند که هر فردی موقعی که به دنيا می آيد روی سرش يا به تعبير دقيقی روی پيشانی اش اينکه چه
اتهاقاتی بر او خواهد افتاد نوشته شده است.خدايان روی پيشانی او نوشته اند که چه اتهاقاتی قرار است بيهتد
و همان اتهاقات برای او خواهد افتاد .به اين ترتيب مههوم سرنوشت بر اساس يک ترکيب ساخته می شود و
به وجود می آيد .اما نحوه ساخته شدن اين مههوم با نحوه ساخته شدن مههوم قضا در عربی متهاوت است .
در زبان عربی قضا يعنی حکمی صادر کردن در باره فردی که آن حکم الزم االجرا است .هر آدمی که متولد
می شود در اين طرز تهکر مورد قضا قرار می گيرد و يک حکم برايش صادر شده که در مورد او الزم
االجراست و اجرا خواهد شد .مههوم قضا با مههوم سرنوشت در زبان فارسی می توانند معادل تلقی بشوند به
دليل اينکه هر دوشان به نوعی راجع به يک چيزی صحبت می کنند البته طرز ساختشان با همديگر فرق
می کند .سرنوشت در زبان فارسی به صورت ترکيب ساخته شده ولی قضاء در زبان عربی انتقال معنائی
است يعنی شما مههوم قضا را از کاری که يک قاضی عادی انجام می دهد گرفته ايدو انتقال معنائی داده ايد
و با استهاده از استعاره و شبيه سازی ،انگار که خدايان هم در مورد انسان همين کار را انجام می دهند
آمديد و مههوم قضا را به معنای جديد قضا و قدربه کار برديد .اما االن که مههوم قضا و مههوم سرنوشت
ساخته شده وقتی شما اين دو را با هم مقايسه می کنيد کامالً با هم فرق دارند .ممکن است که به هم خيلی
نزديک باشند ولی تهاوت های مشخص هم بين آن ها وجود دارد .اين را مقايسه کنيد با يک مههوم مشابهی
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|58
در فرهنگ اروپايی تحت عنوان ( destinationمقصد) انگار که هر انسانی در حال حرکت به سمت يک
اينجا هم معنا را بر اساس يک انتقال معنائی ساخته ايد .يعنی زندگی آدم را به يک راه تشبيه کرده ايد که
يک نهر دارد می رود و هدفی که آدم در راه رفتن معمولی دنبال می کند را شبيه گرفتيد به هدفی که يک
را بر اين اساس ساخته ايد Destination.آدم در طول زندگی دنبال می کند و مههوم اين هم باز يک
ساخت ديگری است و اين ساخت هم از نظر معنائی تهاوت دارد با آن چيز که ما در قضا يا سرنوشت
مشاهده می کنيم .يکی از مثال های خوب ديگر مثال خوشبختی است .مههوم خوشبختی مههومی است که
در زبان های مختلف است .تقريباً کم و بيش شبيه به هم است هر کی می خواهد به خانه بخت برود می
گويند انشاهلل خوشبخت بشوی .يا دعا می کنند که انشااهلل سعادتمند و خوش بخت بشوی .ولی ساخت
مههوم خوشبختی در فرهنگ های مختلف به دليل اينکه در کارخانه های مختلهی توليد شده است و به
تکنيک های مختلهی توليد شده معنای خوشبختی در فرهنگ های مختلف با يکديگر متهاوت است مثالً در
زبان فارسی واژه ای داريد به نام بخت ،تقريباً چيزی معادل قسمت است هر کس يک قسمتی دارد .واژه
فارسی قسمت ،بخت می شود هر کس يک بختی دارد .در اين قسمت جهانی اگر قسمت قسمت بدی باشد
اين آدم می شود بدبخت .اگر قسمت جالب و موفقيت آميزی باشد اين آدم می شود خوشبخت .يعنی شما
در اينجا مههوم خوشبختی را با ترکيب دو معنا ساختيد:يک مههوم بخت و دوم مههوم خوش و بر اين
اساس مههوم خوشبختی را ساخته ايد اما در زبانی مثل عربی مههوم خوشبختی به اين صورت ساخته نمی
شود .شما مههوم سعادت را داريد .سعادت از ريشه سعد از نظر لغوی به معنای کمک کردن است چنانچه
ساعد به معنای ياری رسان داريد در فرهنگ کهن عربی چنين تلقی وجود داشت که هر فردی متولد می
شود هم زمان با تولدش يک ستاره متولد می شود اين ستاره را طالع می گويند .حاال اين ستاره کارش
چيست .اين ستاره کارش اين است که در طول زندگی اين آدم روی زندگيش تاثير بگذارد و از آن باال
دائماًزندگی اين آدم را کنترل می کند حاال چه جور تاثيری می گذارد درست مثل آن قسمت که راجع به
آن صحبت کرديم خدا نکند يک ستاره بد نصيب آدم شود و اگر اين ستاره خوب نصيب آدم بشود به او
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|59
کمک می کند ستاره ای که به آدم کمک می کرد به آن طالع سعد می گهتند ستاره ای که ياری نمی رساند
به آن طالع نحس (طالع چموش)می گهتند .به اين ترتيب بر اساس يک ترکيب معنايی ،طالع به معنای ياری
رساندن يک مههومی ساخته می شود با عنوان سعادت.سعادت يعنی صاحب طالع سعد بودن.سعيد يعنی
کسی که صاحب طالع سعداست يک ترکيب معنايی است .ببيند خيلی طبيعی است که سعيد را به خوش
بخت ترجمه بکنيم ولی وقتی ازديد معناشناسی به قضيه نگاه می کنيم مخصوصا معناشناسی قومی ،سعيد
دقيقاً مساوی معنای خوشبخت نيست برای اينکه در فرايند ترکيبی که برای ساخت آن ها اتهاق افتاده است
دو مسير کامالً مختلف طی شده است .مههوم سعد و نحس بودن طالع اصالً در کلمه خوشبخت وجود ندارد
ستاره هر نهر موقعی طلوع می کند که وقتی آن فرد متولد می شود و قبل از آن ستاره ای وجود ندارد و هر
نهر ستاره خودش را دارد وکاری به ستاره های ديگران ندارد .تلقی هر ايرانی از مههوم بخت مثل کنکور می
ماند .يعنی اگر تو قبول بشوی يک نهر ديگر قبول نمی شود .نمی شود همه با هم قبول بشوند ولی تلقی
عربی از مههوم طالع سعد و نحس يک تلقی کامالً انهرادی است و به ديگران کاری ندارد .به هيچ وجه
معنايش اين نيست که اگر طالع تو سعد بود طالع نهر ديگری نحس باشد کسی جای کس ديگر را تنگ نمی
کند .می بينيد که تهاوت های ريز و ظريهی بين هر دو وجود دارد ولی هر دو بر اساس ترکيب ساخته می
شوند اما دو نوع مختلف ترکيب .با اين مثال ها مشخص می شود که معناسازی بر اساس ترکيب خيلی می
تواند درگير مهاهيم قرآنی باشد .اينگونه نيست که ترکيب فقط برای ساخت مهاهيم تخيلی به کار رود خيلی
از معانی روزمره ای که در موضوعات مختلف مربوط به جهان بينی و جهان شناسی داريم و به کار می بريم
بر اساس ترکيب ساخته می شوند برای اينکه به هر حال داريم راجع به موضوعاتی صحبت می کنيم که اين
موضوعات به صورت ملموس نيستند و قرآن پر از اين موضوعات است برای اينکه بسياری از مباحث قرآنی
مربوط به آخرت ،مربوط به آفرينش ،مربوط به نحوه اداره کائنات بر اساس همين روش ساخته شده اند.
دانشجو – آيا قران مثالً مهاهيمی مثل سعادت که از طالع سعد و نحس گرفته شده را قبول دارد يا نه ؟
چگونه؟
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|60
استاد -مهاهيم يک زبان به هر حال وجود دارد قبل از اينکه قرآ نی بخواهد به زبان عربی نازل بشود اين زبان
ساخته شده است و به هر حال هر معنائی برای اينکه ساخته بشود يک مسيری را طی کرده است .برای
اينکه جواب شما را بدهم اشاره می کنم به اينکه اجزاء مربوط به اين تلقی طالع به شکل های ديگری هم در
قرآن است .از جمله (طائره فی عنقه )..اين هم يک تلقی است که در فرهنگ عربی وجود داشته است که
هر کس طائری دارد در گردنش و سرنوشتش به نوعی به آن بستگی دارد بايد به اين معنا گرفته شود که
شما وقتی که از يک زبان می خواهيد استهاده بکنيد خود به خود آن زبان يک فرهنگی را درپيرامون خودش
دارد و نظام معناشناسيش بر اساس آن فرهنگ پيرامونی اش شکل گرفته است شما نمی توانيد يک
فرهنگی از نو بسازيد و بر اساس آن فرهنگ معانی را از نو ايجاد بکنيد و برای آن معانی الهاظی را قرار بدهيد
و بگوئيد ما می خواهيم قرانی را به اين زبان نازل بکنيم اين می شود چيزی شبيه اسدرانتو در حالی که قران
به زبان عربی نازل شده است .به هر حال نزولش معنايش همين است يعنی نمی توانيم بگوئيم که قرآن به
زبان عربی نازل شده ولی هيچ کاری به فرهنگ عربی ندارد .وظيهه ما اين است که اين معانی را بشناسيم و
بدانيم و بعد بتوانيم آن معانی را استهاده بکنيم ولی به هر حال معناشناسی در حوزه قران به خصو
معناشناسی قومی مستلزم اين است که به اين نظر توجه داشته باشيم .به هر حال واژه اين فرايند را طی
کرده است همه واژه ها اينگونه است ما داريم تک تک به واژه ها می پردازيم .تک تک واژه ها را اگر مورد
بررسی قرار بدهيد خواهيد ديد که هر کدام يک مسيری را طی کرده اند .هيچ کدام از معانی ،معانی ای
نيستند که يک دفعه از آسمان نازل شده باشد .همه اين ها معانی هستند که وجود داشته قبل از اسالم طی
فرايندی ساخته شده اند و اسالم از واژه های که وجود داشته استهاده کرده است نيامده از واژه های اختراعی
استهاده کند که قبالً هم نبوده باشد البته در خود قران هم معناسازی صورت گرفته است ولی با تصرف
درمعناهايی که وجود داشته ساخته است چون وقتی دين جديد می آيد يک سری باورهائی دارد که قبالً
نبوده است خود به خود وقتی باورها و مناسک جديد ايجاد می شود معناهای جديد ايجاد می شود اين
معناهای جديد هم بايد ساخته بشود و شده اند مثل معنای زکات .
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|61
استخراج
نوع چهارم از فرايند ساخت معنا استخرا است).(extractionما با معنايی سر و کار داريم که وجود دارد
دوباره می خواهيم از نو رويش يک کار جديد انجام دهيم و آن اين است که با حذف برخی از مولهه هايی که
در ترکيبش وجود دارند يک معنای جديد توليد می کنيم .مثال :مههوم خوردن .مههوم خوردن به معنای
اين است که يک غذايی را ما از طريق دهان وارد بدنمان می کنيم .غذارا در دهانمان می گذاريم می جويم
و فرو می بريم در اينجا چند عنصر دخيل وجود دارد يک غذايی بايد باشد که خورده بشود اين خوردن بايد
از طريق دهان باشد ،بلعيدنی وجود داشته باشد شما ممکن است تک تک اين مولهه ها را حذف بکنيد و از
آن ها معانی جديد بسازيد .مثالً ممکن است چيزی را با دهانتان بخوريد و حتی بجويد ولی بلعيدنی در کار
نباشد .يک کارکرد جديدی از خوردن ايجاد می شود که با کارکردهای قبلی فرق دارد مثل آدامس خوردن ،
ماده ای را داخل دهان می کنيم ساعتی می جويم بعد بيرون می اندازيم در واقع ما اين را نخورديم به
خوردن معنای اوليه ولی به يک معنای ثانوی خوردن است .يا مثالً فرايند جويدن را حذف بکنيم مثل قر
يک ماده ای را وارد دهانمان می کنيم می بلعيم اين قسمت که بايد چيزی در دهان گذاشته شود هست ،
قسمت بلعيدن هم هست ولی قسمت جويدن نيست يا مثالً آنچه که قرار است وارد دهان بشود اصالً از
جنس غذا نيست و ما دوباره خوردن را مقداری تعميم داده ايم مثل آب خوردن بله چيزی را می بلعيم ولی
از جنس غذا نيست اوالً و با لذات خوردن برای غذا است ما آنقدر اين کار برد را زياد انجام داده ايم که ديگر
در مکالمات روزمره کسی از فعل نوشيدن و آشاميدن استهاده نمی کند .اينجا ما تعميم داده ايم و اين
تعميم يعنی وقتی که ما توانستيم خوردن را به نوعی تعميم بدهيم و طوری معنايی را از آن استخرا بکنيم
که بتواند راجع به غير غذا هم صادق باشد يک دفعه اين امکان را برای ما به وجود می آورد که بتوانيم با
استهاده از يک مرحله استخرا و يک مرحله انتقال معنايی ،مهاهيم خيلی انتزاعی تری را بسازيم مثل ربا
خ وردن (ال تاکلوا الربا )....وقتی راجع به ربا خورن صحبت می کنيد عمالً چيزی وارد دهان شما نمی شود
بلعيدنی صورت نمی گيرد ولی يک مرحله استخرا انجام شده يک مرحله انتقال معنايی از مقوله استعاره
صورت گرفته و مههوم ال تاکلوا الربا ايجاد شده است يا اصطالحاتی مثل رانت خواری و زمين خواری .اين ها
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|62
اصطالحاتی است که بر همين اساس ساخته شده اند و اين فرايند معناسازی را طی کرده اند .اين کاربردها
بعضی وقت ها آنقدر زياد می شود که وقتی اوصافی برای چيزی به کار برده می شود به نظر تناقض آميز می
رسد مثالً ما چيزی به نام تخته گوشت داريم يا تخته سبزی .وقتی می خواهيد از مغازه ای تخته سبزی
اول که مههوم تخته گوشت يا تخته سبزی ساخته شده بر اساس يک ترکيب معنايی ،شما تخته ای را تصور
يعنی خوردن ک گوشت يا سبزی با آن کرده ايد که معنای چوب بودن در آن وجود دارد بعد کاربرد خا
معنای چوب بودن ترکيب شده و تخته سبزی .حاال شما هنگام خريدجنس اين تخته را استخرا می کنيد و
می گوئيد من چيزی می خواهم که تخته سبزی باشد ولی جنسش برايم مهم نيست و جنسش می تواند
پالستيکی باشد .بعد می گوئيد يک تخته سبزی پالستيکی به من بدهيد اگر تخته است چطوری پالستيکی
است ؟ واگر پالستيکی است چطوری تخته است ؟ علتش اين است که ما يک مههوم تخته گوشت سبزی
ساخته ايم بعد معنی جنس چوب بودنش را در يک فرايندی دور انداخته ايم بنابراين از هر جنس ديگر می
تواند باشد.ا مثال ساده ديگرش کلمه صندلی است.در فرايند ساخت مههوم صندلی بعد از اينکه مههوم
صندلی ساخته شد ما در يک فرايند ديگری استخرا انجام می دهيم يعنی گهتيم ما اين هيئت ترکيبيه را
از مههوم صندلی استخرا کرديم وجنش برای ما مهم نيست بنابراين اين هئيت ترکيبيه با هر جنس ساخته
بشود از نظر ما صندلی است و الزم نيست حتماً جنسش چوب باشد وآن هم از نوع صندل .استخرا يکی از
شيوه های ساخت معنا است که کامالً با فرهنگ در ارتباط است يعنی اين فرهنگ است که احساس نياز می
استاد – در انتقال شما از يک معنای الف به معنای ب می رويد ولی در استخرا معنا عوض نمی شود يکی
از مولهه ها يا چند مولهه حذف می شود و به نوعی می شود گهت معنا تعميم پيدا می کند ولی معنا همان
در جلسه امروز يک بحث انتقالی داريم .يعنی چگونه می توانيم دستاورد اين شناختی که روی مکاتب
مقدمه:
شايد اولين سوالی که به ذهن شما خطور کنداين است که آيا اصالً اين کار شده است ؟ تا به حال چقدر از
اين رو ش ها در حوزه مطالعات قرآن استهاده شده است ؟ واقعيت قضيه اين است که ما کالً در حوزه
مطالعات اسالم شناسی غرب يا اسالم شناسی مستشرقين با يک نقطه ضعف بزرگی مواجه هستيم که در اين
بحث هم خودش را هم نشان می دهد و آن نقطه ضعف اين است که يک تهاوت بارزی بين اسالم شناسی
که در يک کشور اسالمی اتهاق می افتد با اسالم شناسی که در يک کشور غربی اتهاق می افتد .شما وقتی
وارد رشته الهيات می شويد اوالً مسلمان هستيد .سال های سال با اين دين زندگی کرده ايد .بسياری از
چيزهائی که ديگران بايد ياد بگيرند شما از اول می دانيد .برخی از بحث های مقدماتی مثل عربی را حداقل
در دوره تحصيلی راهنمايی و دبيرستان گذرانده ايد و اصالً به طور کلی ،زبان عربی برای شما سخت نيست
.الهبايش همان الهبائی هست که در زندگی روزمره از آن استهاده کنيد خيلی از واژه های فرهنگ اسالمی که
بارمعنايی خاصی را حمل می کنند عيناً در فارسی به کار برده می شود .اين گونه مسائل خيلی تهاوت
ايجاد می کنند تا اينکه شما خودتان را به جای يک محقق يا دانشجوی آلمانی ،انگليسی ،روس...،بگذاريد
که می خواهد بيآيد و با اسالم آشنا بشود .آن ها هيچ کدام از مقدماتی که شما داريد ندارد .او بايد همه
چيز را از صهر شروع کند .شما با سيستم دانشگاهی آشنا هستيد و می دانيد که در سيستم دانشگاهی به
هر حال يک محدوديت واحد وجود دارد يعنی شما نمی توانيد فردی را بياوريد وروی صندلی دانشکده ای
بنشانيد و بگوئيد بايد 840واحد بگذرانيد تا به تو ليسانس بدهند .يک محدوديتی وجود دارد .باالخره بايد
يک تعداد مشخص واحد را بايد بگذرانيد .دقيقاً به همين دليل است که بخش مهمی از دروسی را که يک
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|64
نهر برای اينکه رشته ای از اسالم شناسی را بگذراند ،بخش مهمی از واحد ها را دروسی تشکيل می دهند که
از نظر ما درس های پيش پا افتاده ای محسوب می شوند .بعضی از آشنايی ها خيلی کلی که وقتی ما به
قضيه نگاه می کنيم می گوئيم که اين ها جزء واضحات است و احتيا به واحد گذراندن ندارد ولی برای او
که از بيرون وارد اين عرصه می شود نياز به گذراندن واحد دارد و بخش مهمی هم زبان است .يک مستشرق
برای اينکه مستشرق بشود زبان عربی را که قاعدتاً بايد ياد بگيرد و اين حجم قابل مالحظه ای از واحدها را
تشکيل می دهد .مثالً طرف بايد 2واحد يا 4واحد فقط جغرافيای عربستان ،ايران را بگذراند اصالً بداند
مکه کجاست ؟ کجای کره زمين هست ؟ چگونه جايی است ؟ ايران کجاست ؟ ...اين جور چيزها را ياد
بگيرد و يک دفعه متوجه می شود که واحدهايش تمام شد .حاال چرا من اين بحث را مطرح می کنم ؟ اين
بحث را برای اين مطرح می کنم که شما بايد تصورتان را از جريان استشراق به شدت بايد پايين بياوريد .
يک مستشرق اوالً و بالذات نيامده که مشکالت اسالم را حل بکند .يک مستشرق هدفش اين است که اسالم
را به جامعه خودش معرفی بکند .نه اينکه بيآيند واسالم را به مسلمانان معرفی بکنند چون حجم دروسی را
که می گذرانند برای چنين کاری نيست .در گذشته مثالً 100سال پيش 50سال پيش بعضاً مستشرقين
بزرگ و مقتدری پيدا شدند که دانششان در مورد اسالم در حد واحدهای دانشگاهی نبود بلکه آمده بودند و
عمرشان را وقف کرده بودند و حرف برای گهتن دارند حاال چه ضد اسالم يا چه درتبين اسالم حتی ايده
هايی را مطرح کرده اند که برای خود مسلمانان هم جالب بوده است .ولی نبايد تصور کرد که همه مستشرق
ها از اين جنس هستند .مستشرق به طور عادی يک دانشمند معمولی است نه يک دانشمند خيلی نابغه در
حدی درس خوانده که بتواند اسالم را بشناسد و به جامعه خودش معرفی بکند .اسالمی که وجود دارد ،قرار
نيست که اين آدم ،شاخ ديوی را بشکند و مشکلی را حل بکند .وجود حجم بسيار زيادی از واحدهای زبان و
عمومی و جغرافيا و تاريخ ملل اسالمی و کليات اسالمی يک مانع جدی را در راه استشراق به وجود می آورد
و آن اين است که کسانی که به دانش استشراق می آيند تقريباً دانش ديگری ندارند يعنی وقت ندارند که
درس ديگری را هم بخوانند .يک چيزی شبيه همان مشکلی که با يک شکل ديگری با آن مواجه هستيم و
آن اين است که مثالً به صورت سنتی در حوزه های علميه آن قدر فقه و اصول و دروس وابسته به فقه و
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|65
اصول می خواند که فرصت ندارد با علوم ديگری آشنا بشود .اين مشکالت وجود دارد و باعث می شود که در
فضای استشراقی غرب ما با يک نوع عقب ماندگی متدولوژيک مواجه شويم .يعنی وقتی که در خود دانشگاه
های غربی در يک زمينه ای تئوری هايی مطرح می شود متدلوژی هائی مطرح می شود مستشرق اصالً خبر
ندارد .علتش اين است که او آنقدر درگير چيزهای ديگری است که در بوته اين وقايع قرار نمی گيرد .به
ندرت اتهاق می افتد که در بين مستشرقين آدمی به داليلی فردی ناراحت است و او اين سد را می شکند
مثالً فردی را داريم به نام انريکه نالدينوايتاليايی .اين فردی است که خيلی حرف برای گهتن دارد مثالً در
حوزه معتزله يکی از مهم ترين تحقيقات را او انجام داده است و حرف هايی راجع به معتزله زده که
مستشرقين قبلی نزده بودند حتی برای مسلمانان هم جالب است و کتابش در مورد معتزله به زبان عربی
ترجمه شده است .حاال چرا اين آدم با بقيه مستشرقين تهاوت پيدا کرده است ؟ علتش اين است که اين
آدم از زمانی که وارد دانشگاه شده رفته زبان و ادبيات يونان ياد گرفته است .اصالً با اسالم و عربی هيچ کار
نداشته است .دکتری زبان و ادبيات يونانی گرفته و درسش تمام شده است .چند بار برايش مسافرت پيش
آمده .آمده به مصر و يکدفعه از اسالم و جهان اسالم خوشش آمده و از نو می رود و ثبت نام می کند و يک
دوره عرب شناسی و اسالم شناسی خواندن .برای اين آدم که با فلسهه يونان و متون کهن يونانی آشنايی
داشته وقتی عربی را ياد می گيرد و با متون کالمی جهان عرب ارتباط برقرار می کند يک دفعه برای او پرده
ای برداشته می شود و احساس می کند چقدر جالب است مقايسه بين متون يونانی و مباحثی که معتزله در
کالم مطرح می کنند و يک کشف و انکشافی در واقع اتهاق می افتد و منجر می شود که کتاب معروفش را
بنويسد .
در مورد تحوالت متدلوژی ما در تمام موارد با افرادی مواجه هستيم که به دليل داشتن يک دانش ديگری
توانسته اند يک تحولی را به وجود بياورند .يوزف شاخت مستشرق آلمانيست.حقوق خوانده و سال ها وکيل
بوده است و بعدها عالقمند به اسالم می شود و کتب مختلهی می نويسد .چون حقوق خوانده کارهای
جديدی کرده است .در حوزه هايی مثل معناشناسی يک نهر بيآيد و از يک سلسله متدهائی که در يک دانش
ديگری مثل زبان شناسی اين متدها جا افتاده اند تحول پيدا کرده اند و االن به يک روش کار آمد تبديل
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|66
شده اند استهاده بکند نبايد انتظار داشته باشيم .ما تصورمی کنيم کسی که در غرب زندگی می کند و
مستشرق هم هست به همه علوم اولين و آخرين آگاهی دارد .نه بلکه اوهمان قدر بلد است که درس خوانده
است به اين ترتيب ما در فضای استشراقی مشاهده می کنيم البته به جزء استثنائات ،وقتی يک نظريه متدی
مطرح می شود 2،3نسل طول می کشد يعنی تقريباً 50تا 75سال طول می کشد تا آن متد به فضای
استشراق بيآيد .مثالً فرض کنيددرباره تاريخ اسالم وسيره نبوی يک شخصيت محوری در اواخر قرن 19
داريم فردی است به نام لئونه کايتانی .ايشان ايتالياتی است متخصص تاريخ قرون وسطی است و آمده اسالم
شناسی .آدم های دو رشته ای معموالً همچنين اتهاقی برايشان می افتد .او در حوزه اسالم شناسی شروع
کرده به استهاده کردن از متدهائی تاريخی که در دانش قبلی اش ياد گرفته بود و جزء اولين کسانی از
مستشرقين هست که صاحب تئوری است 16 – 15 .جلد کتاب دارد3.نسل آرای او پيشتاز بوده است و 20
سال پيش مادلونگ خطشکنی می کند و کتاب جانشينی محمد را می نويسد.مادلونگ در اول کتاب می
گويد که افکار کايتانی در طول 80سال گذشته بر افکار مستشرقان مسلط بوده است و بعد شروع می کند
يک سنتی در حوزه های استشراقی هست و آن اين است که يک فردی پيدا می شود با اطالعات وسيع به
طوری که ديگران را تحت تاثير دانش خودش قرار می دهد ديگران از اوتبعيت ميکنند تا اينکه بعد از مدت
فرد ديگری به عرصه آيد .لذا می شود گهت که فضای استشراقی در جوامع غربی يک فضای خيلی کند
است .يک فضايی است که خيلی متناسب با اتهاقات علمی که در محافل دانشگاهی می افتد نيست .بلکه
هميشه مقداری عقب است نسبت به تحوالت ديگر علوم مثل زبانشناسی ،تاريخ و..
معناشناسی از حدود سال های 1920در غرب فعال شدند و گهتنی است محافل زبان شناسی به خصو
قبل از فعال شدن اين ها محافل استشراقی وجود داشتند .به عنوان مثال اولين مجله شرق شناسی در سال
1665چاپ شده است .در سال 1920از انتشار مجله انجمن شرق شناسی آلمان حدود 100سال می
گذرد .چون اين مجله از سال 1804تاکنون در آلمان شروع به چاپ کرده است .بنابراين از نظر مستشرقين
دانش هائی نوپايی بوده اند و يک نوع مقاومتی از طرف مستشرقين نسبت به اين دانش ها وجود داشته است
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|67
چون مستشرقين با آن سابقه طوالنی زير بار چند دانشمند نوپا که متدهای نوپائی ارائه می دهند نمی
رفتند.مستشرقين تا مدت ها ترجيح می دادند از همان سنت ادبی که از قبل وجودداشته تبعيت بکنند
واصالًبا دانش های جديد مثل زبان شناسی و معناشناسی آشنا نبودند و فرصتی هم برای آشنا شدن
نداشتند .البته دو روزنه اميد وجود دارد که افرادی دنبال اين رفته اند .اولين روزنه اين است که موانعی که
در جهان استشراق در اين زمينه است درجهان اسالم وجود ندارند .يعنی در جهان اسالم فردی که در يک
رشته فنی هم درس خوانده ممکن است به مسائل قرآنی عالقمند بشود وشروع به کار بکند تا چه برسد که
علوم انسانی خوانده باشد .بنابراين در جهان اسالم ،در ايران ،در مصر و ....افرادی بوده اند و در دانشگاه ها
زبان شناسی خوانده اند و بعد به دليل عالقه ای که به قرآن از باب مسلمان بودند دارند از دانشی که داشته
اند در حوزه مطالعه قرآن استهاده بکنند .اين اولين راهی بود برای شکستن آن سد .
هستند .افرادی که زيادی درس خوانده اند در طول يک قرن گذشته دومين روزنه اميد مستشرقين خا
بسيار نادر از اين روزنه ها اتهاق افتاده است .يکی از اين مستشرقين خا ،ايزوتسو 5است .وی پدر
استشراق ژاپن است.ايزوتسو تحصيالت دانشگاهی ندارد و در يک مقطعی به خاطر تحقيقاتی که انجام داده
بود وزارت علوم ژاپن مدرک دکتری 6داد .يکی از شاخه های بوديسم ،زنبوديسم است وايزوتسو طلبه
زنبوديسم است .ايزوتسو به خاطر آشنايی با تائوئيسم زبان چينی را ياد می گيرد .اواز طريق موسی جار اهلل
(از مسلمانا ن تاتار روسيه که به کشورهای عربی و ژاپن مسافرت می کند ) طی مذاکراتی که با هم داشته اند
با اسالم آشنا می شود و عالقمند می شود که اسالم را بيشتر بشناسد فلذا به کشورهای مسلمان از جمله
ايران هم سهر می کند و با زبان فارسی و عربی کامالً آشنا با قرآن و افکار مالصدرا عميقا آشنا می شود .چند
مقاله در اين زمينه می نويسد و بعد که به ژاپن بر می گردد اولين کاری که انجام می دهد ترجمه قرآن به
سرو کار داريم و مثل ساير افراد نبوده که يک روال زبان ژاپنی است .مالحظه می کنيد که با يک آدم خا
-1توشيهيکوايزوتسو مستشرق ژاپنی ،پدر استشراق ژاپنی .ضمناً الزم به تذکر هست که ژاپن خودش
غرب به معنای اينکه آلمان و فرانسه هم غرب * نيست بلکه خودش هم شرق است -2 .واقعی نه افتخاری
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|68
هم دارد ويژگی های خا ثابت دانشگاهی را طی می کنند و بعد دنبال زندگيشان می روند .اين آدم خا
:
-1غير از زبان ژاپنی ،چينی و عربی چندين زبان ديگر هم بلد بود -2بسيار پر مطالعه است و با حوزه های
مختلف آشنا است و همچنين بسيار کنجکاو بوده است .يکی از نشانه های پر مطالعه بودنش اين است که
عالقمند می شود به مکتب معناشناسی بن و ديدگاه های وايسگربر و سعی می کند از آن در مطالعات قرآن
استهاده بکند .البته ايشان اين کار را برای غير قرآن هم انجام داده است .مثالً کاری که برای .....انجام داده
از همين سنخ است به انگليسی يعنی کار معنا شناسی روی آن انجام داده است .ايزوتسو يک جريانی را به
وجود آورد و بعد از او مشاهده اين گونه کارها هستيم .مثالً يکی از شاگردان ايزوتسو به نام شينيا ماکينو
اين راه را ادامه داد و در کنار کتاب های ايزوتسو يعنی خداو انسان در قران و مهاهيم اخالقی در قران کتاب
سومی را هم ماکينو نوشت به نام رستاخيز در قرآن که يک کتابی با رويکرد معناشناسی راجع به معاد در
در فضای اروپا هم شاهد کارهای مشابهی هستيم فردی به نام باکر (آلمانی ) که کتابی دارد به نام (انسان در
قرآن ) به آلمانيست .اين کتاب بر اساس مکتب معناشناسی بن انجام گرفته است .نمی دانيم آيا ايزوتسو بر
البته غير از اين کتاب 4کتاب ما تعدادی هم مقاله داريم تقريباً حدود 10نهر داريم که روی مهاهيم خا
قرآنی مقاله نوشته اند .مثالً سه مقاله معناشناسی در مورد کلمه (حنيف ) داريم .
در جهان اسالم از نيم قرن پيش ،افرادی را از جهان عرب و ايران داريم که دنبال تحصيالت دانشگاهی
زبانشناسی رفته اند .اما کسانی که در اين بين ،کار معناشناسی قرآن انجام داده باشند اندکند . .علتش هم
مظلوم بودن معناشناسی در بين شاخه های زبان شناسی است و چون مباحث معناشناسی جزء مباحث
نظری زبان شناسی است و ته قضيه اين است که طرف بيآيد و کار تحقيقاتی انجام بدهد و مثل رشته های
کاربردی همچون ترجمه ،آموزش زبان ،گهتار درمانی و ...نيست که خواهان زيادی داشته باشد به همين
دليل معناشناسی جزء شاخه هايی نيست که مورد استقبال دانشگاه های جهان عرب و ايران قرار گرفته باشد
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|69
تا همين االن شاخه ای نيست که چندين پايان نامه داشته باشيم و يا استادهائی باشند که به طور تخصصی
در اين زمينه کار بکنند .اگر بخواهيد کل افرادی که در جهان اسالم قلم زده اند وکار کرده اند در
معناشناسی محض ونه معناشناسی قرآن واقعاً 20نهر هم نمی شود در طول قرن گذشته حتی 20نهر هم
نداريم .در ايران در خوشبينانه ترين حالت 4نهر است و اين يک آفت جديست.
معناشناسی انجام بدهيد اولين قدم اين است که بگوئيد متد من اين است و برای معرفی متد خودتان يا بايد
به سمت يکی از مکاتب موجود برويد و يا اينکه تلهيقی از مکاتب موجود ايجاد کنيد .در خود همين دانشگاه
6،7پايان نامه در حوزه معناشناسی قرآن داشته ايم و در همه اين ها اين معضل بوده است که از کدام
مکتب می خواهد استهاده بکند با توجه به تجربه علمی ايزوتسو و کارهای ديگری مثل کارهای باکر و ماکينو
که در پيرامون مکتب بن هستند .بنابراين در بين همه مکاتب معناشناسی ،تنها مکتب بن برگ برنده داشت
وتنها مکتبی است که تجربه عملی (حداقل 4کتاب و تعداد قابل مالحظه ای مقاله ) در کارنامه اش دارد .
اما مکاتب ديگر معناشناسی فاقد چنين پيشينه ای هستند و اگر کسی بخواهد بر اساس مکاتب ديگر غير از
مکتب بن کاری بکند بايد از صهر و بدون الگو و تجربه کار بکند .بنده هم که در جلسات گذشته بيشتر
مکتب قومی را معرفی کردم دقيقاً به خاطر همين بود که اين مکتب ،تنها مکتبی است که تجربه علمی در
حوزه کار قرآنی دارد .و اين به هيچ وجه معنايش اين نيست که مکاتب ديگر نمی توانند مورد استهاده قرار
بگيرند بلکه برای استهاده از مکاتب ديگر خيلی کار الزم دارد .خيلی انرژی الزم دارد بايد تجربه ای را از صهر
شروع کرد .و يک سری مکاتب ديگر مثل مکتب نقش گرای لندن يا مکتب معنا شناسی شناختی که
متعلق به جای خاصی نيست و اخيراً هم يک کتاب به زبان فارسی در مورد اين مکتب ترجمه شده است
تحت عنوان معناشناسی شناختی .مکتب معناشناسی تحولی روسيه و مکتب معناشناسی روايتی پاريس و
چندين مکاتب ديگر می توانند در حوزه مطالعات قرآنی مورد استهاده قرار بگيرند ولی در عمل هيچکدام از
آن ها تا به امروز کاری انجام نداده اند .بنابراين در ادامه بنده مواردی را کار می کنم(تطبيق مباحث
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|70
معناشناسی بر قرآن) که در اين 4کتاب کار نشده ولی دوستان توجه داشته باشند که اين فقط يک فضا از
دانشجو – به نظر می رسد نتايج حاصل از مطالعه معنا بر اساس مکتب ساختاری بهتر و دقيق ترباشد چرا از
استاد -معناشناسی قومی جديدتر از افکار سوسور است يعنی اين ها افکار سوسور را ديده اند و نقايصی را در
حرف های سوسور احساس کرده اند و اين يک گام به جلو است .بر گشتن به مکتب ساختاری يک گام به
عقب محسوب می شود .بزرگ ترين ايرادی که به سوسور وارد است و ما هم اشاره کرديم اين است که او
زبان را در تحول نمی بيند .زبان از نظر سوسور يک پديده ايستا است در حالی که در واقعيت قضيه زبان يک
پديده ايستا نيست .يک مبنائی الزم است که بتواند زبان را به واقعيت نزديک تر بکند به نظر می رسد مکتب
معناشناسی قومی به واقعيت نزديک تر است تا مکتب ساختاری سوسور .مکتب سوسور خيلی ذهنی و
انتزاعی است و احياناً شما اگر احساس می کنيد به نتايج دقيق تر دست پيدا می کنيد اين دقت ،صوری و
ظاهری است و واقعی نيست .اما يک قسمت از حرف شما شايد اين است که می گويد :برای کار کردن
روی متنی مثل قرآن لزومی ندارد از فضای متن قرآن بيرون بيائيم و برويم ببينيم که رسم و عادت عرب چه
بود و بتوانيم از طريق آن معنا را درک بکنيم ( .همان که در درس نقد ترجمه آمد اضافه شود )اما يک راهی
وجود دارد .اگر شما تمايل داشته باشيد که صرفاً به صورت درون متنی کار معناشناسی انجام بدهند اين راه
دارد چون همه مکاتب معناشناسی از شما نمی خواهند که از متن بيرون بيائيد مکاتب متعددی وجود دارند
مثل معناشناسی نقش گرا که هيچ ضرورتی برای بيرون آمدن از متن نيست و هيچ ضرورتی برای آشنا شدن
با فرهنگ عرب نيست ولی حرف ها هم از حرف های سوسور خيلی پخته تر است .بنابراين فکر نکنيد که اگر
بخواهيد يک کار درون متنی انجام بدهيد حتماً بايد سراغ سوسور برويد .باالخره در مکاتب معناشناسی
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|71
مکاتب متعددی وجود دارند که به شما متدهائی می دهند که بتوانيد به صورت درون متنی روی قرآن کار
بکنيد بدون اينکه نياز به آشنا شدن به فرهنگ يک قوم داشته باشيد.
دانشجو – نتايج مطالعه کداميک از اين مکاتب در حوزه قرآنی کاربردی تر و مهيد تر است ؟
استاد – نمی شود به اين سوال جواب داد .چون به نظر من همه شان مهيد هستند .چون هر کدام از اين
دارند و هر کدام در جايی به درد می خورند .مثالً فرض کنيد با مسئله ازدوا و ها يک کارآمدی خا
خانواده سروکارداريد که فرهنگ پيرامون در آن مسئله خيلی نقش بازی می کند .ولی ما حوزه های ديگری
هم داريم که فرهنگ پيرامونی نقشی ندارد مثالً نام های معاد در قرآن که خيلی ربطی به فرهنگ پيرامونی
ندارد .بعضی موضوعات داريم که اصالً در آوردن فرهنگ پيرامونی اش خيلی سخت است و نمی شود در
آورد.اطالعات تاريخی درموردش کم داريم .مثالً در مورد بت هائی که در قرآن صحبت شده کسی بخواهد
کار معناشناسی بکند اطالعاتمان در مورد فرهنگ پيرامونی اش خيلی کم است .اين جور جاها مکتب بن
خيلی کارآيی ندارد و بايد از مکاتب ديگری که تکيه خاصی روی فرهنگ پيرامونی ندارد استهاده بکنيم .
حاال بر عکس اگر با مکتبی سروکار داشته باشيم که بيشتر درون متنی است مثل مکتب لندن ،جاهائی که
تعداد آيات در موردش زياد است مثالً در مورد نحوه برگزاری معاد ،نهخ در صور ،حشر که تعداد آيات زياد
است اين مکتب خيلی به درد می خورد ولی در يک موردی که يک تک آيه داريم مثالً(الرجال قوامون علی
النساء ).......اين مکتب کمک خاصی به ما نمی کند .برای اينکه اين مکتب جايی کار آمدی دارد که آيات
زياد هستند و ما می توانيم با يک کارمتديک و برقرار کردن روابط سيستمی بين اين ها مهاهيمی را در
بياوريم .پس نمی توانم به صورت يک جمله کلی بگويم مهيدترند و کارآمدترند بلکه همه شان در جای
خودشان کارآمد هستند .يعنی دقيقاً بسته به سوژه شما دارد البته معنايش اين نيست که شما اگر می
خواهيد پايان نامه بنويسيد برويد همه مکاتب را ياد بگيريد بلکه بسته به پايان نامه تان ممکن است يکی از
دانشجو – آيا فقط چون نمی توانيم با متن ارتباط برقرار بکنيم به سراغ مکاتب ديگر نمی رويم ؟
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|72
استاد – ببينيد متون اصلی در مورد همه اين مکاتب وجود دارد يعنی هر کدام از اين مکاتب ،دانشمندانی
دارد که کتاب هائی نوشته اند در اختيار ما هم هست .منظور بنده از اينکه نتوانيد با آن ها برقرار بکنيد به
دليل فقدان تجربه کارروی قرآن است يعنی به دليل اينکه اين نوع کار روی قرآن انجام نشده هر کاری شما
انجام بدهيد تجربه اول حساب می شود .بسياری از اين متون انگليسی هستند البته بعضاً به عربی هم پيدا
استاد – تلهيق خيلی وقت ها مهيد است .مخصوصاً برای ما که مقلد نيستيم و تعصب خاصی نداريم .
بنابراين اگر بشود بعضی متدها را تلهيق کرد خوب است ولی دو شرط دارد که تحققش خيلی مشکل است .
شرط اول اين است که بايد همه اين مکاتب و متدها را بشناسد و اين گام اول است .شرط دوم اين است که
اين ها بايد به نحوی کنار هم چيده بشوند و تلهيق بشوند که کامالً يک ارتباط سازمانی و سيستمی پيدا
بکنند نه يک ارتباط از هم گسيخته بی ربط .چون ممکن است با هم سازگاری علمی نداشته باشند .قاعدتاً
تلهيق احتيا به يک دانش عميقی دارد که شما بتوانيد بر اساس آن دانش عميق ،اين متدهائی را که از
مکاتب مختلف می گيريد بتوانيد طوری کنار هم قرار بدهيد که کامال کارآمدی و کارايی خودشان را حهظ
بکنند عمالً اتهاقی که در علوم می افتد همين است .مثالً همين مکتب پاريس خودش يک مکتب تلهيقی
است .خودش متدهائی را از روس ،آلمان ،فرانسه و ...گرفته و تلهيق کرده و يک مکتب جديدی را تاسيس
کرده است .بنابراين تلهيق به خودی خود ،کار خوبی است به شرط اينکه با دانش عميقی اين تلهيق انجام
بشود .
استاد – مکاتبی که وجود دارند و بالقوه می توانند در حوزه مطالعات قرآنی استهاده بشوند همان 2،3تايی
هستند که اسم بردم .غير از مکتب قومی ،مکتب ديگری است به نام مکتب معناشناسی نقش گرا لندن ،
اولين تئوريسين هايش مثل فرس ،هندرسن و مايکل هاليدی انگليسی بوده اند وقتی می گوئيم مکتب
انگليسی الزاماً به اين معنا نيست که همه دانشمندانش انگليسی هستند ممکن است از جاهای مختلف باشند
خانم نبيه السعيد مصريست (همسر مايکل هاليدی) معناشناس بزرگيست و چند کتاب در معناشناسی دارد.
ويژگی اين مکتب يکی درون متنی بودنش است .وقتی هم درون متنی کار می کنند عالوه بر دستاوردهای
سوسور -که سر جای خودش است و کسی از آن ها صرف نظر نمی کند مثل نگاه سيستمی به معنا و زبان
و تحليل روابط جانشينی و همنشينی -امايک بحث وجود دارد و آن بحث نقش functionاست يعنی شما
معناها را ((در کجاش )) هم سوال می کنيد يعنی مثالً وقتی می گوئيد معنای آخر داريم می گويند اين
معنای آخر در کجا ؟ معنای آخر زمانی که خودش مستقيماً مسند قرار می گيرد ،معنای آخر ،زمانی که
صهت يوم واقع می شود ((اليوم االخر)) معنای آخر به واسطه اينکه نقش ديگری را ايها می کند .خود آن
جمله چه نقشی را در متن ايها می کند .مثالً اگر يک سوره را يک متن در نظر بگيرد آن جمله در آن متن
چه نقشی دارد ؟ آن تک معنای مورد بحث ما چه نقشی در جمله ايها می کند .اين نقش فقط بخشی از آن
گرامری است و فقط گرامری نيست وانواع نقش های مختلهی است که در معناشناسی نقش گرا به آن توجه
مثالً بحث حمل بار جديد.فرض کنيد درباره هر معنايی صحبت می کنيد يکی از سواالت که اين مکتب
مطرح می کند اين است که اين معنا چقدر بار جديد حمل می کند .چه قدر اطالعات جديد به ما می دهد
دو معنا که با هم مقايسه می شود سوال می شود اين دو از نظر بار جديد داشتن چه نسبتی با همديگر
دارند؟ .اين بار جديد را از کجا می توان فهميد ؟ از نقش که در جمله و متن ايها کرده است که آيا می توان
يک حرف تازه بزند يا از چيزی که در قبل بوده صحبت بکند .مثالً وقتی می گوئيد (عم يتساءلون عن
النباالعظيم ) در مورد اين نبا عظيم بحث می کنيد به اينکه آيا شما در اينجا راجع به موضوعی صحبت می
کنيد که دارد استناد داده می شود به يک نبا عظيمی که از پيش معلوم است و حرف تازه ای نيست يا بر
عکس ،شما يک نبا عظيم را به عنوان يک حرف تازه مطرح می کنيد .يا مثالً در (اليوم اکملت لکم دينکم
....يا اقتربت الساعه وانشق القمر ) اين چنين تحليلی خيلی می تواند کار آمد باشد .ما هميشه دعوا داريم
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|74
سر اينکه (انشق القمر )دارد يادآوری می کند خاطره انشقاق قمری که در گذشته اتهاق افتاده يا دارد خبر
می دهد از واقعه قريب الوقوعی در قيامت که انشقاق قمر است و هيچ کس از آن خبر ندارد .عين اين بحث
در مورد (اليوم اکملت )....هم هست و خيلی جاهای ديگر مثل (انما يريد اهلل ليذهب )...شما می توانيد از
اين متد استهاده بکنيد و اساساً بحث خبر نو و کهنه يکی از بحث های کليدی در معناشناسی نقش گرا است
تقريباً يک چهارم بحث های اين مکتب متمرکز در اين بحث است .اين ها جزء بحث هائی است که در
مکتب بن اصالً نداريم علتش اين است که مکتب ين همه ارجاعاتش به بيرون است در حالی که در مکتب
نقش گرا بيشتر درگير تحليل خود عبارت هستيد و اين باعث شده که متدهای مکتب لندن در حوزه تحليل
از مشخصات ديگر اين مکتب اين است که آن تقسيم بندی های سنتی که در تجزيه يک متن داريم به هم
می ريزد .مثالً می گوييم که يک متن داريم که از تعدای جمله تشکيل شده و يک جمله از تعدادی کلمه
يک کلمه از تعدای بن و پيش وند و پس وند تشکيل شده و بعد معنا تمام می شود و ديگر جزء ريزتر از آن
حروف هستند که معنا ندارند .اما مکتب لندن اين طور نيست .مکتب لندن در تجزيه کردن اجزای يک
متن خيلی انعطاف پذير عمل می کند .يعنی تقسيم بندی ها به اين شکل قاطع و چکشی نيست .بلکه شما
با تقسيمات انعطاف پذير مواجه هستيد .يعنی می توانيد تقسيمات ميانی و بين بين هم داشته باشيد .اين
بحث کامالً در بحث سياق مهيد است .چون سياق يک چيزی است که بزرگ تر از جمله است و چيزی
کوچک تر از متن است .يا حتی در مورد يک جمله ،مکتب لندن به شما اين اجازه را می دهد که يک جمله
را بالفاصله مرکب از چند کلمه تلقی نکنيد بلکه از يک جمله می توانيد اجزائی در بياوريد که خود آن اجزاء
clauseها از يکسری کلمه تشکيل شده اند .اين ها در مطالعات قرآنی خيلی می تواند مهيد باشد مخصوصاً
در جمله بندی های عربی که ما از اين نوع clauseها خيلی داريم .مثالً clauseهايی که بعد از موصول
يا واو حاليه می آيند مثل (ال تقربوا الصلوه و انتم سکاری )...اين در اين گونه آيات بيشتر جواب می دهد تا
مکتب معناشناسی بن و يکی از تهاوت های برجسته که وجود دارد اين است که معناشناسی بن ،بيشتر
واژه محور است يعنی آنجا تقريباً با اجزای بزرگ تر از واژه سرو کار نداريد معناشناس تمام تالشش بر اين
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|75
است که معنای تک تک واژه ها را مشخص کند .ولی ترکيب واژه ها را به عهده دستور زبان می گذارد .در
حالی که در مکتب لندن معناشناس تا آخر با شما هست و هيچ قسمتی را به عهده دستور زبان نمی گذارد
.
برای همين است که در مکتب لندن معناشناسی در سطح واژه ،جمله ،متن حتی در سطح های ميانی بين
استاد -کتابی است به نام نگاهی نو به معناشناسی نويسنده اش پالمر است که از مکتب لندن است که
توسط آقای کوروش صهوی ترجمه شده است البته اين کتاب معرفی کاملی از اين مکتب نيست علتش اين
است که پالمر مال زمانی است که اين مکتب داشته تازه شکل می گرفته است و می تواند دورنمائی از اين
مکتب بدهد .کتاب ديگری به زبان فارسی درباره ی اين مکتب نداريم .ولی به زبان انگليسی خيلی داريم .
يک پيشنهاد ديگر :آقای دکتر شعيری کتابی به نام معناشناسی نوين نوشته اند که سمت چاپ کرده است .
اين کتاب ،مکتب پاريس است .کتاب کوچک و روانيست .برای مکتب بن بهترين منبع خدا و انسان در قرآن
ايزوتسو است .مخصوصاً که ايزوتسو در مقدمه اش مقداری در مورد روشش توضيح داده است در مورد اين
مکتب حتی به زبان انگليسی هم منبع خوبی نداريم و بنده مطالب خودم را از آثار خود وايسگربر و ترير
پاريس هم چنين مشکلی را دارد ولی حداقل چند کتابش به زبان فارسی در مورد اين مکتب نوشته شده و
بعضی آثار به انگليسی هم ترجمه شده است .اگر تمام کتاب های فارسی که در مورد معناشناسی نوشته
شده را زير رو بکنيد کل مطلبی که درباره مکتب بن نوشته شده به 10خط نمی رسد .ولی بعضی شخصيت
ها در ايران خيلی مورد استقبال واقع شده اند مثل چامسکی يعنی در مورد او خيلی زياد کتاب و مقاله
استاد – از بين 3مکتبی که معرفی کردم مکتب بن در فاصله ای بين 2جنگ شکل گرفته است و به طور
جدی فعاليت شان در دهه 1930يعنی بين 1930تا 1939او فعاليت اين مکتب است البته در جهت
7
شکل گيری چون اين مکتب هنوز ادامه دارد واالن مثالً در دانشگاه برلين اين مکتب نماينده دارد
در مورد مکتب لندن تقريباً دهه 30و 40اين مکتب در انگلستان شکل گرفته است .اين مکتب در آن زمان
که شکل گرفته فردی به نام فرس) (firthبنيانگذار اين مکتب بوده او خيلی حرف نزده و يک بنايادهائی را
گذاشته گرفته است .بنابراين آن دوره ای که مکتب بن کامالً داشته شکل می گرفته مکتب لندن تقريباً
پايه هايش داشته شکل می گرفته بعد از فرس يکی از شاگردانش به نام مايکل هاليدی اين مکتب را به او
خودش می رساند .اين اتهاق در دهه 70و 80می افتد يعنی خيلی ديرتر از مکتب بن با اين حال ،اين دير
بودن عيب نيست چون اواز جديدترين دستاوردها استهاده کرده است .ايشان نزديک 90واندی سال دارد و
مکتب پاريس مشخصاً در دهه 60شکل گرفته است .يعنی اولين کتاب رسمی مکتب پاريس به نام
(معناشناسی ساختاری) نوشته گريماس مال 1967است و االن شاگرد آقای گريماس به نام آقای ژاک
پونتانی در دانشگاه ليموژ فرانسه در کرسی نظريه پردازی است و االن رئيس دانشگاه هم هست .پس ترتيب
سوسور ،بن ،پاريس ،لندن .لندن به معنای واقعی از زمان هاليدی است.هم پاريس و هم لندن تلهيقی
هستند و از دستاوردهای مکتب های قبلی استهاده کرده اند .کتاب پالمر معرفی کاملی از مکتب لندن
نيست ولی می تواند دورنمايی از اين مکتب بدهد .کتاب آقای صهوی 80-70درصد کتاب خانم سعيد است
و برخی مطالب را خود آقای صهوی اضافه کرده است 2 .چيز اضافه شده است .در برخی فصول ايشان
نظرياتی دارد که اضافه کرده است که در کتاب اصلی نيست .در آن کتاب ايشان فصلی دارد به نام رابطه
همنشينی و جانشينی که اين ها حاصل تامالت خود دکتر صهويست در حوزه رابطه زبان و ادبيات و عمده
بحث هايی که مطرح کرده است بحث استعاره و مجاز است در حالی که خانم سعيد اين مطالب را در قالب
ديگری مطرح کرده است که من آن قالب ديگر را ترجيح می دهم و با تامالت آقای صهوی زياد موافق
نيستم .بحث ديگر اضافه کردن مثال هايی است که باعث می شود فهم مطالب راحت تر شود .کتاب در
از اين جلسه به بعد بحث کاربردی تر می شود و می خواهيم مباحث را روی قرآن پياده بکنيم البته اين به
معنای آن نيست که تصور شود تمام مباحث نظری درباره معناشناسی گهته شده و آنچه که بايد آشنا می
شديم شده ايم و از اين به بعد سراغ کاربرد می رويم .خيلی از اصطالحات هست که هنوز گهته نشده است و
خيلی مباحث تئوريک هست که آشنا نشده ايد .چون به هر حال معناشناسی برای خودش يک علم است و
وقتی با يک علم سروکار داريد بايد انتظار داشته باشيد که اين علم هنوز خيلی چيزهای ديگر دارد که هنوز
فرصت آشنايی با آن ها پيش نيامده است .ولی ما نمی خواهيم در طی اين جلسات شما را فقط با خود
معناشناسی آشنا بکنيم لذا بحث های بعدی ،مقداری قرآنی تر خواهد بود به اين معنا که بحث های نظری را
خواهيم داشت اما اين بحث ها را در مباحث قرانی پياده سازی می کنيم .بعضی از بحث ها که مطرح خواهد
شد و به صورت عام هم مطرح می شود يعنی تعلقی به مکتب خاصی ندارد و مکاتب مختلف اين ديدگاه را
به مکتب خاصی دارد مطمئن باشيد بنده متذکر خواهم شد . دارند اما اگر بحثی بود که اختصا
در مکتب بن به دليل نگرش تاريخی ،مسئله قابل درک يکی از بحث های مهم معناشناسی به خصو
بودن اشتقاق8و اشتقاق فراموش شده است .قبالً مطرح شد که معناها دائماً در حال ايجاد هستند .مثالً در
مقطع نزول قرآن کريم يک سری معانی وجود دارند منتها اينکه معانی که در زمان قران کريم در قران کريم
8
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|79
به کار برده شده است و از آخرين تولدشان چقدر می گذرد يا به عبارتی دقيق تر از آخرين تولدشان چقدر
می گذرد؟ بعضی از معانی زمانی که قرآن نازل می شد معانی بسيارکهنی بوده اند بعضی معانی تازه در دوره
ای نزديک به زمان نزول متولد شده بودند و در قرآن مورد استهاده قرار گرفتند .بحث امروز ما بيشتر در
مقام درک اين مساله است که واژه ها دائماً معنايشان متحول می شود دائما ساخته می شوند ،دائماً
معناهای جديد ايجاد می شوند و پرسشی که به وجود می آيد در اين وسط اين است که برای اهل زبان
کسانی که به يک زبان صحبت می کنند يک معنا يک اشتقاقی دارد (شما وقتی می خواهيد يک معنا ايجاد
بکنيد در کارخانه معناسازی چند عمليات روی آن انجام می دهيد از جمله ترکيب ،استخرا ،ارزش گذاری
و ....و يک معنای جديد توليد می کنيد ) اين معنای جديد توليد شده را چقدر اهل زبان آگاه هستند که اين
معنا چه طوری توليد شده است ؟ سوال امروز ما اين است .
اهل زبان اصالً نمی دانند واژگان جامعه چه جوری ساخته شده اند .مثالً آجر تخته چه طوری ساخته شده
اند .اما حتی در مورد واژگان مشتق هم خيلی از مواقع ما به عنوان اهل زبان ،اطالعات کافی از فرايند و
نحوه ساخته شدنشان نداشته باشيم مثالً به نهر دوم يک سهارتخانه می گوئيد کاردار .ما می دانيم که کار
چيست و دار از داشتن گرفته شده ولی اگر از ما بدرسيد چرا به نهر دوم يک سهارت کاردار می گويند ؟ چه
می گوئيم ؟ باالخره همه کار دارند و بيکار نيستند حتی نهر 79هم کاردارد .ما نمی دانيم که اين کلمه
چطوری ساخته شده است ؟ چه معنائی ملحوظ بوده که اين کلمه ايجاد شده است ؟ يا در خيلی موارد ما
هوشياری نسبت به فرايند ساخت کلمه ای نداريم ولی وقتی توضيح می دهند واکنش ما اين است که می
گوئيم عجب! مثالً کلمه خودکار در چه فرايند ساخته شده ؟ چرا به خودکار ،خودکار می گوئيم .ولی وقتی
توضيح می دهيم که دريک مقطعی مردم با قلمی که در آن جوهر می کردند مثالً با خودنويس می نوشتند .
بعد که جوهر تمام می شد دوباره جوهر پر می کردند ولی يک قلمی اختراع شد که از وقتی شما خريديد
احتيا به دوات و جوهر ندارد و يک سری تا آخر می نويسيد و اتوماتيک است اسم اين را قلم خودکار
گذاشتند .ماهنوز هم می دانيم خودکار يعنی چه؟ ولی اينکه چرا به خودکار ،خودکار می گوئيم ما نسبت به
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|80
اينگونه موارد غير هوشيار هستيم چون ماجرا وداستان تاريخی اش را نمی دانيم ولی به محض دانستن
بعضی از کلمات آنقدر جديد التاسيس هستند يا آنقدر هنوزدر حال بافت و ساختشان به کار می روند که
اصالً ما مشکلی در به کار رفتن آن ها نداريم مثالً وقتی به ما می گويند چرا به نويسنده ،نويسنده می گويند
؟ الزم نيست خيلی فکر کنيم که چرا اين اتهاق افتاده است .چون طبيعی است کسی که کارش نوشتن
است قاعدتاً بايد به او نويسنده بگويند .يا بعضی واژه ها مدت خيلی کوتاهی از ساختشان می گذرد مثالً
پارک بان که پديده خيلی جديد االحداث است فلذا دقيقاً ما می فهميم چطوری ساخته شده است .فرايند
ساختش برای ما کامالً قابل درک است ولی اگر 200و 300سال بگذرد به يک معما تبديل خواهد شد که
برای اهل زبان قابل درک نخواهد بود .بنابراين يکی از مسائل دخيل در قابل درک بودن يا نبودن يک واژه،
فاصله تاريخی است و فاصله فرهنگی ،فاصله بافتی .يعنی معنايی در يک فضای فرهنگی ساخته شده و ما
االن از آن فضای فرهنگی فاصله گرفته ايم و ديگر ساخت معنا برايمان غير قابل درک است و يکی از بحث
های که وجود دارد بحث تغيير بنيادی زبان است يعنی يک واژه ای برای ساخت معنائی مورد استهاده قرار
گرفته ولی زبان تغيير کرده است و امروزه که با لغتی مواجه می شويم اصالً متوجه چگونگی ساخت آن نمی
شويم .بسياری از کلمات که به نظر ماجامد می رسند و در واقع مشتق هستند .اينکه نمی توانيم چگونگی
ساخته شدنشان را درک کنيم اين است که قواعد زبان تغيير کرده است .مثالً در زبان عربی در قرآن ،
کلماتی مثل خاتم داريد هنوز هم ريشه ختم در زبان عربی هست ولی می دانيم در صرف عربی وزن فاعل
نداريم و همه اش فکر می کنيم چطور ختم به وزن فاعل رفته و اين کلمه ساخته شده است .بعد اينجاست
که کمانه زنی ها و تخيل ها شروع می کنند به کار کردن به دليل اينکه ما دچار تحول زبانی شده ايم .يعنی
زبان عربی وزن هايی داشته که آن هارا کنار گذاشته و االن کسی که زبان عربی می داند اين وزن ها را به
عنوان زبان عربی نمی شناسد .يا مثالً در زبان عربی ،وزنی به نام فاعوال نداريم می دانيم عاشورا از ماده عشر
ساخته شده ولی چه جوری؟ و چطوری به وزن فاعوال رفته است؟ .عکسش هم هست .خيلی وقت ها در
عربی با واژه هائی مواجه می شويم که وزنشان کامالً شناخته شده است ولی ماده اش برای ما شناخته شده
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|81
نيست .مثالً خيلی از نام های ماه های قمری چنين هستند مثالً صهر ،رجب .در زبان عربی وزن فعل يکی
از وزن هائی است که هم برای ساخت مصدر بکار برده می شود و هم صهت مشبهه .ولی اين ماده صَهَرَ
،رَجَبَ چه بوده که به اين وزن رفته است .يا مثالً می دانيم که وزن فعال وزن صيغه مبالغه است .ولی ماده
شول چه ماده ای است که به وزن فعال رفته و شوال را درست کرده است .اينجا اصطالحاً می گوئيم با
اشتقاق فراموش شده مواجه هستيم .در اشتقاق فراموش شده الزم نيست همه قسمت ها درگير فراموش
شده باشند .ممکن است بعضی قسمت های درگير برای ما قابل تشخيص باشد ولی قسمتی هست که برای
ما قابل تشخيص نيست .يک وقت هم اصالً هيچ قسمتی قابل تشخيص نيست مثالً خيلی از کلمات جامد
مثل قلم .اگر شما ازيک عرب بدرسيد چرا به قلم ،قلم می گوئيد ؟ آيا می تواند جواب قانع کننده ای بدهد ؟
نمی تواند .در اينگونه موارد حتی ايده ای برای ساخته شدنش نداريم واگر کسی سعی کند درباره نحوه
ساخته شدن اين ها صحبت بکند خيالبافی می کند يعنی سعی می کند بر اساس تخيالتش ،ارتباطی بين
به دو دليل ،مساله اشتقاق قابل درک و اشتقاق فراموش شده برای بحث معناشناسی قرآن اهميت دارد .
-1خيلی مهم است که بدانيم مخاطبين واژه های بکار برده شده در قرآن که آن ها را می فهميدند کداميک
از اين واژه ها برای مخاطبين ساخت قابل درکی داشته و کدام نداشته به دليل تداعی ها و معانی که اين در
ذهن يک اهل زبان تداعی می کرده او را به ياد چه چيزهائی می آورده است .يک وقت هست با واژگانی
سروکار داريدکه اشتقاقش برای عرب آن زمان فراموش شده بوده است و هيچ چيزی را به يادش نمی آورده
است .اينکه يک واژه ای معانی را به همراه خودش به ياد بياورد و يک سلسله تداعی هائی را ايجاد بکند در
زبان معموالً اتهاق می افتد و اين ويژگی کامالً عامدانه از سوی يک متکلم حکيم مورد استهاده قرار می گيرد
.بعضی يک متکلم حکيم و آگاه که قدرت انتخاب واژگان را هم دارد از نظر اينکه هر کدام از اين واژه ها چه
بار اشتقاقی دارد و با چه معانی ديگر در ارتباط هست می تواند انتخابی را انجام بدهد .درانواع کاربردهای
های معاصر خودمان هم با چنين پديده ای می توانيد مواجه بشويد.مثال :خدمات و سرويس .يک فارسی
زبان معنی خدمات و خدمت را می فهمد ولی سرويس کلمه ای کامال جامد در زبان فارسی است و
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|82
فرنگيست .اين ها همه تداعی کننده يک بار معنايی هستند .يا خيلی از واژگان که به ظاهر مترادف تلقی می
شوند از نظر اينکه اشتقاق های متهاوت دارند می توانند تداعی گر مهاهيم مختلهی باشند .مثالً شما سه واژه
اتومبيل ،خودرو و ماشين را مترادف هم بدانيد و هر کدام را در يک بافت مشخص بکار ببريد .اما اينکه
کداميک را به کار ببريد کامالً بستگی دارد به اينکه چه فضايی را در نظر داريد ؟ چه مخاطبی را در نظر
داريد ؟ مثالً فرض کنيد فردی از دوستش بدرسد که امروز چطوری به سر کار آمدی ؟ او بگويد با ماشين
خودم آمدم يا اينکه بگويد با خودروی خودم آمدم .جمله دومی در اين کاربرد است و يا حتی جمله :با
اتومبيل خودم آمدم .ممکن است به او بخندند به خاطر اين جمله ای که بکار برده است .برای اينکه ما هر
لهظی را با وجود اينکه ظاهراً مترادف باشند در موقعيتی به کار می بريم به خاطر تداعی ها و ارتباط های
معنائی که دارد .ولی مثالً نماينده شرکت ايران خودرو که در تلويزيون صحبت می کند بگويد :ما سالی اين
مقدار ماشين توليد می کنيم .هيچ وقت اينطوری صحبت نمی کند قاعدتا او بايد واژه ای ديگری را انتخاب
بکند .يک بخشی از اين انتخاب ها به مساله اشتقاق برمی گردد .در جاهائی که با يک اشتقاق روشن قابل
درک مواجه هستيم متکلم انتخاب می کند که واژه ای که به کار می برد چه ارتباطی با چه معانی می تواند
مثال قرآنی:
در قران ما موارد بسيار زيادی داريم که واژگان زيادی برای معنايی تقريباً مشترک به کار برده می شوند .
مثالً القيامه ،حشر يا راجع به کل جهان پس از دنيا :االخره ،القارعه ،الحاقه و تعبيرهای مختلف ديگر .چه
تهاوتی بين اين ها وجود دارد ؟ غالب اين نام ها هم برای يک عرب ،ريشه شناسی معلوم قابل درک دارد .
يعنی يک عرب می تواند رابطه بين حق و حاقه يا قرع يا قارعه را تشخيص بدهد .اين ها کامالً ريشه
شناسی قابل درک دارند وقتی که به کار برده می شوند ازآن نظر انتخاب می شوند که تداعی گر معناهای
مختلف هستند .انسان ،بشر ،بنی آدم ظاهراً معنای مشترکی دارند ولی خيلی فرق می کنند .وقتی که می
گويد :ان االنسان علی نهسه بصيره نمی گويند :ان البشر علی نهسه ،انتخاب کرده .يا (قل انما انا بشر
اينها انتخاب هائی است که صورت گرفته و انتخاب وقتی انجام می شود بخش مهمی از آن برمی گردد به
ر يشه شناسی ها که چقدر معلوم است و چقدر فراموش شده اند .جالب است که در مورد بشر و انسان،
ريشه شناسی ها تقريباً فراموش شده اند .يعنی اگر از يک عرب پرسيده شود چرا به بشر ،بشر می گويند ؟
خيلی جواب خوب و درستی نمی دهد .اين داستان ها که از بشره و پوست داشتن انسان ،همه قصه است .
يا می گويند چون انسان ،انس می گيرد ،انسان می گويند .اين ها خيالبافی هائی است که عرض شد يعنی
چون نمی دانند اينگونه تخيل می کنند .ولی بنی آدم يک اشتقاق کامالً شناخته شده ای برای يک عرب
دارد .
خيلی وقت ها اين ريشه شناسی ها می توانند از باب تداعی به ما کمک بکنند در درک معناهای ضمنی .هر
معنايی يک حوزه مرکزی و يک حوزه پيرامونی دارد .در درک معناهای حوزه پيرامونی ،مساله فراموش شده
نکته دوم :ما در مقام کندوکار از روند ساخت يک معنا چقدر بايد عقب برويم؟ مثل افرادی که می خواهند
پرش طول بکنند چقدر بايد دور خيز بکنيم؟ هميشه بايد يک تناسبی بين آن کاری که بايد انجام بگيرد با
آن دورخيزی که بايد صورت بگيرد وجود داشته باشد .از زمان حضرت آدم عليه السالم تا حاال زبان ها در
حال تحول هستند .ما اگر قرار باشد يک معنای قرآنی را مورد بررسی قرار بدهيم چقدر بايد عقب برويم ؟
بايد حدی وجود داشته باشد.در بحث معناشناسی تاريخی ما اصطالح) (t-1داريم .يعنی يک مرحله قبل از
ساخت .ما در مباحث قرآنی فقط با يک مرحله قبل از ساخت کار داريم .يعنی برای ما اين مهم است که اين
معنائی که در قرآن بکار می رود اين معنا در يک مرحله قبل از اين ،چه معنائی داشته است .
مهم اين است که اين اشتقاق در زمانی ) (t-1زمينه ای است که موجب پيدايش )(t-2شده است .و تنها
مثال فارسی :مثال کلمه جيب فارسی از کلمه عربی جيب ساخته شده است .جيب در عربی يکی از معانی
اش يعنی هم جيب فارسی .ولی در معنای قديمی ترش به معنای گريبان است .خود کلمه جيب عربی از
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|84
کلمه (گريب ) در زبان سريانی ساخته شده است که اين کلمه هم معنای گريبان دارد .تا اينجا اتهاق مهمی
نيهتاده است .در فارسی ميانه ،کلمه گريو به معنای (حلق و گردن ) است و باز در فارسی ميانه متقدم کلمه
گريو به معنای جان نباتی است و از آنجايی که احساس می کردند جان اينجاست (اشاره به حلق و گردن ) و
دقيقاً وقتی کسی جانش در می آيد از اينجا بيرون در می آيد اين معنا در يک مجاورت معنايی همچنين
استاد -ربطش يک ربط بافتی است يعنی مربوط به شکل لباس های قديم است .در قديم ،مردان لباس
های بلند می پوشيدند و جيبشان اينجا(اشاره به گردن ) بوده و برای همين است که گريبان جيب شده
است .ببينيد يک همچنين مراحلی را طی کرده است ولی اوالً روح ما هم از اين مرحله خبر ندارد .
يعنی يک ايرانی تصور ندارد که ما يک کلمه گريو به معنای جان را آنقدر بال بر سرش آورديم (حدود
1600-1700سال ) و آخرش شده کلمه جيب .اين اشتقاق برای يک فارسی زبان يک اشتقاق کامالً
معناشناسی :اگر زمان مکالمه مثالً اين موقع باشد که جيب عربی به معنای جيب است ) (t-1اينکه گهتم
تنها حالتی که امکان دارد اين است که اگر در يک مقطعی متکلمان زبان عربی جيب را به معنای جيب به
کار می برند آگاه باشند به خاطر فرم لباس هايشان مطلع هستند که چرا به جيب ،جيب گهته می شود چون
در قسمت گريبان قرار گرفته و هنوز مطلع باشند نسبت به اينکه جيب به معنای گريبان هم هست ما در
زمان tنسبت به وضعيت معنای t-1مطلعيم .ولی به طور عادی يک اهل زمان نمی تواند در زمانtنسيت
به معنای t-2مطلع باشد چون مربوط به مرحله قبل است وقاعدتاً وقتی از يک معنا معنای ديگری ساخته
می شود به طور عادی آن معنای قبلی ناديده گرفته می شودچون اگرقرار باشد معنای قبلی ناديده گرفته
حاال فرض کنيم بههميم که اين وضعيت مال زبان عربی کنونی است .در زبان عربی کنونی يک متن توليد
شده که يک کلمه جيب به کار رفته شده به معنای جيب و متکلم اين زبان هنوز آگاه است نسبت به اينکه
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|85
جيب به معنای گريبان بوده و به اين دليل به جيب ،جيب گهته شده که جيب در لباس های قديمی در
گريبان قرار داشته ،اين را می داند وهنوز برايش اشتقاق ،اشتقاق قابل درک است ولی آيا اين هيچ تداعی
در مورد بحث يک بخش از بدن برای اين فرد دارد ؟ اين فرد حداکثر می خواهد ارتباط برقرار بکند بين
بخشی از لباس تنش يعنی جيب با بخش ديگری از لباس به عنوان گريبان .اين آدم گير لباس است واصالً
گير بدن نيست و اصالً به اين فکر نمی کند که اصالً از اول به اين دليل به گريبان ،جيب می گهتند که
گريبان در کنار گردن وحلق قرار گرفته ،اين اصالً در ذهنش نيست .هيچ تداعی هم از بدن ندارد چنانکه
هيچ تداعی هم از جان ندارد .آيا اگر بيآئيم و اين را مرتب بازسازی بکنيم و به وضعيت قبلش ببريم ما می
دانيم که اين از نظر علم زبانشناسی و معناشناسی می تواند ارزشمند باشد ولی از نظر درکی که بعضی از
توضيح بيشتر در مورد tو t-1اين است که اين زمان در معناشناسی اندازه زمانی ندارد .يعنی نمی توانيم
برگرديم و بگوئيم که در چه حد فاصله ای يک معنا دگرگون می شود و معنای جديد توليد می شود .ممکن
است در طول 20يا 200يا 2000سال باشد .ما نمی توانيم عدد را ارائه بدهيم .معناهای مختلف هم در يک
عدد مشابه زمانی تغيير نمی کنند .ما در زبان فارسی کلمه 5داريم.اين معنا و لهظش در طول تقريباً
حداقل 7000سال گذشته هيچ تغييری در آن اتهاق نيهتاده است .در حالی که بعضی از معناها با فاصله
های خيلی کوتاهی تغيير معنا پيدا می کنند مثالً اصطالحی مثل خالی بندی قبل از جنگ نبود و در دوره
جنگ اين اصطالح خلق شد .اصطالح شهاف سازی در دوران ا.خاتمی کاربرد جديدی يافت .ما نمی توانيم
راجع به کل معناهای يک زبان ،تاريخ بدهيم .کامالً بستگی به موقعيت و شرايط دارد .در مورد زبان عربی
هم همين طور است .برخی از واژ ها که در قران بکار رفته اند چند هزار سال قبل از قرآن هم به همان معنا
به کار برده می شدند اما برخی واژ ه ها هستند که حتی 100سال قبل هم به همان معنائی که در قرآن به
کار رفته اند به کار برده نمی شدند.بعضی از واژه ها معنايشان در قرآن ساخته شده است يعنی خود قران
معنا سازی کرده است قبل از قران اصالً اين واژه به اين معنا شناخته نمی شده است .بنابراين چه مالکی
هست برای اينکه وقتی می خواهيم معنايی را مورد کندوکاو قرار بدهيم چقدر بايد عقب برويم ؟ ممکن است
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|86
برای ما احساس بی مالکی به وجود بی آيد ؟ پاسخ اين مساله اين است که اين مساله ارتباط مستقيمی با
اشتقاق دارد و اينکه اشتقاقی تا چه اندازه قابل درک باشد يا نباشد .
اگر با معنايی سروکار داريم که در زمان مکالمه برای اهل زبان اين معنا اشتقاقش قابل درک بوده بايد به
عقب برويم چون اشتقاق قابل درک است تداعی اتهاق می افتد يعنی هنوز ارتباط با وضعيت t-1برقرار
است پس مجبور هستيم عقب برويم و اما اگر غير قابل درک باشد و تداعی اتهاق نمی افتد الزم نيست عقب
ايرانيان باستان شراب می خوردند .از جمله آداب و رسومی که داشتند اين بود که برای اينکه شراب خيلی
قوی نباشد با آب مخلوط می کردند (در اصطالح فرنگی به شرابی که آب ندارد ،شراب خشک می گويند ).
از کلمه آب با اضافه کردن يک پيشوند ا يعنی نهی :ا آب يعنی بی آب .اما يک قانون صرفی در فارسی ميانه
وجود دارد و آن اين است اگر 2حرف پشت سر هم قرار بگيرند يک نون وقايه بين شان اضافه می شود .اين
نون معنای خاصی ندارد و فقط برای سهولت تلهظ اضافه می شود .چون أ آب تلهظش سخت بوده يک نون
وقايه اضافه می کنند می شود أناب يعنی بی آب .پس دو گونه شراب داشتند شراب با آب و شراب أناب
(شراب خشک ) .محض اطالع ،عموم واژه های فارسی که در فارسی ميانه باأن نهی شروع شده اند در
فارسی نو (أ) افتاده است و کلمه أناب فارسی ميانه در فارسی نو شده ناب .کاربرد واژه ناب در معنای
حقيقی خودش به معنای بی آب است و شما قاعدتاً اين را برای چيزی بايد بکار ببريد که احتمال مخلوط
شدنش با آب وجود دارد و اين چيز بی آب است .مثل شير ناب .اما در فارسی نو واژه ناب تغيير معنايی پيدا
فهميده می شده و معنايش تعميم پيدا کرده به هر چيز خالص .بنابراين کرده و بيشتر از آن معنای خلو
مهم است .يا شما می گوئيد اسالم شما می توانيد بگوئيد طالی ناب ،در اينجا آب مهم نيست بلکه خلو
ناب ،اصالً بحث اين نيست که آب قاطی اسالم کرده ايم اما نکته ای اين جا وجود دارد و آن اين است که
زمانی که عالم جليل القدری مثل حضرت امام خمينی رحمه اهلل عليه عبارت اسالم ناب را بکار می برد هيچ
کس در آن زمان ياد شراب نمی افتد .برای اينکه واژه ناب در زبان فارسی اشتقاق فراموش شده دارد .االن،
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|87
ناب در زبان فارسی يعنی خالص بدون اينکه هيچ نوع ارتباط معنايی با شراب ،آب داشته باشد .دقيقاً
اينجاست که اگر واژه هايی وجود داشته باشند که ريشه شناسی فراموش شده دارد و ما آن را باز کنيم کار
خراب می شود .مثال اگر در قرآن ممکن است واژه هايی وجود داشته باشد که در گذشته ی تاريخی
خودشان با فرهنگ بت پرستی ارتباط داشته باشد ولی در زمانی که قران نازل می شده آن ريشه شناسی
فراموش شده بوده است برای همين سوء تهاهمی را به وجود نمی آورد ولی اگر شما آن سابقه را بيرون
بياوريد ممکن است آن سوء تهاهم به وجود بيآيد .بسياری از واژه هايی که مربوط به مسائل حوزه خدايان
هستند .به هر حال ،عرب قبل از اسالم يک نظام دينی چند خدايی داشته است و در اين نظام به هر حال
يک سلسله معنای وجود دارند .اين سلسله معانی در طول زمان برای عرب دستخوش تحول شده است .
مثل اله ،رب ،جبت و ...اين ها مهاهيمی هستند که به نوعی با مسائل خداشناسی عرب ارتباط داشته اند .در
آن لحظه ای که قرآن نازل می شده بسياری از افراد دوران جاهليت را درک کرده بودند و معانی مربوط به
الهاظ را در دوره جاهلی می دانستند ولی تصور کنيد اگر اين معانی اگر کامالً ريشه شناسی قابل درک داشته
باشند ممکن است افراد را ياد معانی بياندازد و تداعی کند که اين تداعی مضر باشد .
مثال :حَرَمَ در زبان عربی به چه معناست ؟ ا اين واژه يکی از معناهای پيش از قرآنش به معنای حرمت و
بزرگ داشتن و احترام است و تعبير مسجد الحرام يعنی مسجد محترم يا واژه حَرَمَ يعنی منطقه ای که
به عربی هم نيست و در زبان های سامی هم به اين معناست .در حرمت و تقدس ويژه ای دارد .مخصو
تابو به معنای هر چيزی است که شما در يک فرهنگ دينی نسبت به آن حساسيت ) (tabooويژه ای
داريد و حريمی قائل هستيد .مثالً شما از بين حيوانات نسبت به خوک حساسيت ويژه ای داريد و حريم
خاصی را برای او نگه می داريد .حاال دين ها با در نظر گرفتن اينکه نسبت به همديگر واکنش نهی و تاييد
دارند ممکن است نسبت به تابوهای همديگر هم اظهار نظر بکنند .يعنی وقتی شما از يک دين عبور می
کنيد وارد دين ديگری می شويد دين جديد نسبت به تابوهای دين قبلی 3نوع رفتار می تواند داشته باشد:
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|88
)1تابوی دين قبلی را تاييد بکند )2تابوی دين قبلی را نهی بکند )3تابوی دين قبلی را ارزش معکوس
بدهد .
مثال 1مثالً خوک در دين يهود تابو بوده در فرهنگ اسالم هم تاييد می شود .آنجا منهی بود اينجا هم
منهی می شود .مثال 2مثالً يک فرايندی مثل صليب در فرهنگ مسيحيت تابو شناخته می شود يک
برای صليب گذاشته می شود و يک جايگاه کامال ًويژه ای در فرهنگ مسيح دارد و حرمت ويژه و خا
اسالم چنين چيزی را نهی می کند .مثال 3مثالً ديوها در آئين ايران باستان مثبت شناخته می شدند و
مورد پرستش بودند وقتی که زردشت می آيد ديوپرستی به يک امر منهی تبديل می شود و افراد
خواسته می شود که ديوها را ندرستند چون اصالً ارزش پرستيدن ندارند .
خداپرست می شدند حنيف گهته می شد يعنی ملحد و منحرف .افرادی که در دوران جاهلی حنيف شناخته
می شدند ارزش منهی پيدا می کردند ولی وقتی اسالم می آيد 180درجه قضيه عوض می شود و حنيف
بودن يک ارزش مثبت تلقی می شود ( .فاقم وجهک للدين حنيهاً ( )...ولکن کان حنيهاً مسلماً ) (حنهاء
هلل )....در همچنين مواردی فقط زمانی آن معنا می تواند محهوظ بماند که ريشه شناسی اش فراموش شده
باشد .عرب ،زمانی فعلی داشته حنف عن الطريق ای انحراف .بعد از آن آمده واژه حنيف را ساخته است .
مدت ها گذشته حنيف به معنای يک دين مشخص شده است يک گروهی که يکتا پرست بودند واژه حنف
به معنای انحراف در عربی کاربرد خودش را از دست داده است .چنانچه در قرآن واژه حنف به معنای
انحراف نيست .به اين ترتيب يک واژه ای به نام حنيف مانده که در دوره های قبلی تر ساخته شده که در
زمان نزول قرآن به معنای يک دين آشنا بوده ولی ريشه شناسی شناخته شده ای نداشته است و اينطور
نبوده که وقتی می گهتند حنيف تداعی بشود منحرف است .ولی واقعيت اين است که عرب در آن زمان از
حنيف معنای منحرف نمی فهميده است و دقيقاً به همين دليل است که شکافتن واژه حنيف و رسيدن به ما
قبلش برای فهم معنای قرآنی حنيف نه تنها ضرورتی ندارد بلکه موجب بدفهمی می شود .
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|89
برمی گرديم به مثال حرام :در واژ ه حرام با همين شرايط مواجه هستيم يعنی اموری که در دوره ما قبل
اسالم در عرب جاهلی به عنوان تابو شناخته می شدند و اسالم هم آن ها را تابو می شناسد اما با 180درجه
اختالف فاز يا با تاييد و همچنان واژه حرام در آن به کار می برد .مسجد الحرام در دوره قبل از اسالم هم
حرمت ويژه ای برای خودش داشته است .بعد از اسالم هم اين حرمت محهوظ مانده است .حرم مکه قبل از
اسالم حر م داشته بعد از اسالم اين حرمت باقی مانده است .ماه های حرام هم همچنين است .بعضی موارد
حالت عکس دارد مثالً سائبه ،حام (ما جعل اهلل من بحيره )....اين ها انواع قربانی هايی بودند که در دوره قبل
از اسالم ،مشرکين برای بت های خودشان نذر می کردند وحيواناتی اين نوع نذر در موردشان اتهاق می افتاد
تابو می شدند .اسالم تابو بودن اين ها را می پذيرد ولی از يک جنبه ديگری .حيوانی که برای يک بت
قربانی می شد از نظر عرب جاهلی تابو مثبت بود .اين حيوان قبالً هيچ ويژگی نداشته ولی چون آورده اند
برای فالن بت قربانی کرده اند االن ويژگی پيدا کرده و هر کس از گوشت آن بخورد فالن ثواب ،فالن
خاصيت را برايش دارد .از آن طرف برای اسالم اين حيوان تابو است چون برای فالن بت قربانی شده است
بت اصالً قرار نيست پرستيده شود فلذا بنابراين هر نوع آيينی هم مربوط به اين بت باشد بايد االن مقابله
شود لذا هيچ کس حق ندارد از آن گوشت بخورد .نه دين جديد و نه دين قديم نسبت به اين قربانی ال
بشرط نيست بلکه هر کدام موضع اتخاذ کرده اند .جالب است واژه حرام ارتباط مستقيمی به تابو دارد .
حيوانی که برای بت الت قربانی می شود هم از نظر جاهلی و هم از نظر مسلمان حرام است ولی به دو
معنای مختلف .برای آن جاهلی وقتی اين حيوان کشته می شود حرام است يعنی مقدس است برای اين
نکته :حرام در قرآن به معنای حرام نيست .يعنی آنچه که انجام دادنش ممنوع است در قران با واژه حرام
استهاده نشده است اگر شما آيه (قل ال اجد فی مااوحی )...را درکنار آيه (و ما ينطق عن الهوی ) بگذاريد جز
گوشت خوک گوشت همه حيوانات را می شود خورد و پيامبر از کجا خودش آمده بعضی حيوانات را حرام
کرده است ؟
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|90
نکته ای که در اينجا هست آيه (قل ال اجد فی ما )....در مورد تابوها صحبت می کند .و اين آيه معنايش اين
نيست که :ال اجد محذوراً ،ممنوعاً منع های ديگری هم می توانند وجود داشته باشند چون تمام منع ها که
الزاماً از باب تابو نيستند می توانند از باب قانون باشند .يک تهاوتی اين وسط هست که عرض می کنم نمی
شود با چند حديث اين آيه را به راحتی تخصيص زد آيه ای که صرفاً در مقام بيان عموم نيست بلکه يک
حصر است .يک عام هميشه می تواند تخصيص بخورد ولی يک حصر قابل شکستن نيست .اين از مواردی
هست که شايد درک درستی از معنا حرام بتواند خيلی کمک کند برای فهم بهتر اين آيه .به اين شکل است
که در قران با 2نوع کاربرد حرام مواجه هستيم -1کاربرد حرام در مواردی که ناظر به حرمت مشترکی با
قبل از اسالم و اسالم هست مثل :مسجد الحرام ،الشهر الحرام -2 .کاربرد حرام به معنای مواردی که با
معذوريت های تابويی مواجه هستد مثل محذوريت گوشت خوک .جالب است که اوالً در دوره های متقدم
هم خيلی کوششی صورت نگرفته تا بين 2کاربرد ارتباط مستقيمی برقرار شود و بعد ها افرادی مثل راغب
که اصرار داشتند که حتماً وقتی يک ريشه 3حرفی وجود دارد يک جوری بين همه کاربردهايش ارتباط
برقرار کنند آمدند مهندسی معکوس کردند .يعنی گهتند به اين دليل به ماه های حرام ،حرام گهته می
شود چون جنگ و خونريزی در اين ماه ها حرام است يا به اين دليل به حرم ،حرم گهته می شود چون صيد
در آن حرام است ،به اين ترتيب به مسجد الحرام حرام گهته می شود چون انجام دادن يک سلسله کارها در
انجا حرام است .در حالی که بر عکس است بعضی اصالً از اول که اين معنا داشته ساخته می شد معنای اول
ساخته شده معنای حرمت و قداست هست و در گام بعدی هست که ممنوعيت و محذوريت گرفته است بعد
بتدريج آن کاربردهای اوليه را عدم تلقی کرده ايم يعنی مثالً مسجد الحرام برايمان حالت علميت پيدا کرده
توجه به فراموش شده بودن يا قابل درک بودن يک اشتقاق در زمان مکالمه می تواند اهميت خيلی زيادی
داشته باشد در ايجاد معنای ضمنی و تداعی هايی که همراه با آن معنا اتهاق می افتد .
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|91
تأکيد می کنم که اين بحث مهمی است .اجازه دهيد از يک زاويه ای به مساله اشتقاق قابل درک و
اشتقاق فراموش شده نگاه کنيم .مسلما تمام معناهايی که در قرآن کريم به کار رفته است ،يک فرآيند
ساخت داشته اند و قديم و ازلی که نبوده است و طی فرآيندی ساخته شده است .اين فرآيند ،تاريخی است
.
سؤالی که می تواند وجود داشته باشد اين است که اگر يک معنا در يک فرآيند تاريخی ساخته می شود و
چيزی شبيه سنگ های رسوبی ،اليه اليه روی معنای قبلی قرار می گيرد برای اين که بتوانيم معنايی را در
زبانی درک کنيم چقدر الزم است که اين معنا را بکاويم ؟ اگرآدم بخواهد يک چاهی بکند و آب درآورد20 ،
متر يا 50متر می کند ،اگر بخواهد نهت درآورد 100متر می کند ولی تا مرکز زمين که پايين نمی رود و
باالخره هر چيزی حدی دارد.حد آن را می خواهيم بههميم .اگر قرار باشد که معنايی را به عقب برويم ،
500سال ،هزار سال ،پنج هزار سال ،ده هزار سال ؟! چند هزار سال بايد به عقب برويم و جاهايی اصال
نمی توانيم به عقب تر برويم چون ابزار نداريم .اين سؤال اصلی ماست .
جواب کلی ای که برای اين سؤال وجود دارد اين است که بايد ببينيم هدف ما از بررسی فرآيند ساخت
معنا چيست ؟
هدف ما اين است که معنا را در آن زبان بهتر بههميم چون گاهی اوقات ممکن است که کار معنا شناسی
تاريخی باشد.می گوئيم ما با زبان و متن فارسی کاری نداريم و کالً می خواهيم برويم و سابقه معانی را
درآوريم که آن چيز ديگری می شود .اما کاری که االن درگير انجام آن هستيم معنا شناسی قرآن است و
غير از قرآن ،اوالً و بالذات موضوع بحث ما نيست مگر اين که ثانياً و بالعرض موضوع بحث ما قرار گيرد .يعنی
غير از قرآن ،وقتی مورد بحث قرار می گيرد که به فهم معانی قرآن کمک کند .پس آن از موضوع بحث ما
کالً کسی که رشته اش معنا شناسی تاريخی است ،کارش آن است و برای او فرقی نمی کند که در مورد
چه زبانی صحبت می کنيم .حال که کار ما معناشناسی قرآن است اگر قرار باشد که با فرآيند ساخت معنا
کار داشته باشيم فقط به اندازه ای کار داريم که به فهم معنا کمک کند .اين اصل بحث ماست .
اما اين به اندازه ای چقدر است ؟ نمی توان سال مشخصی تعيين کرد .معانی به اعتباراتی که دارند ممکن
است تغييرات آن ها خيلی سريع يا خيلی بطیء باشد .بنابراين يک زمان متغييری به عنوان ( تی منهای
يک ) در نظر می گرفتيم يعنی زمانی که آخرين تغيير قبلی صورت گرفته است .مثال در مورد عدد 5ممکن
است 6 – 7هزار سال باشد اما مثال در مورد کلمه ای مثل خالی بندی حدود 25سال است .هر دوی اين
ها ( تی منهای يک ) است يعنی زمانی که آخرين تغيير قبلی صورت گرفته است .
اين رئوس مطلبی بود که در جلسه پيش به آن پرداختيم اما برای اين که بتوانيم اين را در حوزه قرآن
کريم کاربردی کنيم مجبور بوديم مثال هايی بزنيم و موضوعاتی را مورد بررسی قرار دهيم .
دانشجو :اگر يک رابطه پلکانی برای کمال نسبت به برگشت تاريخی آن ها در نظر بگيريم اين گونه
زبان مورد بحث ما زبان عربی است که قرآن کريم به آن زبان نازل شده است .هر چه از اين زمان به ما
ن زديک تر می شويد يعنی جلوتر بيائيد از حقيقت معنايی دور می شويد و هر چه عقب برويد باز هم از
حقيقت معنايی دور می شويد.حقيقت معنايی چيزی نيست که در ازل و ابد وجود داشته باشد .يعنی زبان
عربی هزار سال پيش از اسالم با زبان عربی ای که قرآن با آن نازل شده است فرق دارد .
اگر با ماشين زمان به هزار سال پيش از اسالم برويم معنای آن اين نيست که به يک حقيقت معنايی در
مورد قرآن دست يافته ايم معنای آن اين است که مسير را زيادی به عقب رفته ايم و دچار نافهمی می شويم
چون زبان هزار سال پيش از اسالم خيلی با زبان قرآن فرق دارد .
آن حقيقت معنايی ای که به دنبال آن هستيم حقيقت معنايی در زبان مورد بحث ماست .زبان مورد
بحث ما زبان قرآن است که چه جلو و چه عقب برويم در هر حال از آن فاصله می گيريم .برای همين ،اگر
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|93
گاهی اوقات جا به جا می شويم اين جا به جايی ما جابه جايی حداقلی است در حد اين که وقتی وضعيت ما
قبل و ما بعد را در نظر می گيريم بتوانيم وضعيت ميانی را بهتر درک کنيم واال آن وضعيت ما قبل و ما بعد
اوال و بالذات زبان قرآن ( يعنی زبان تی ) مورد بحث ماست .رئوس مطلب همين بود که عرض کردم و
جلسه گذشته سعی کرديم با مثال هايی تههيم کنيم که چطور مراجعه به ريشه شناسی قابل درک می تواند
به مساله کمک کند و چطور ريشه شناسی فراموش شده نه تنها کمک نمی کند بلکه حتی می تواند موجب
اختالل شود .که نمونه اختالل آن را در مواردی مثل خيف و ....مورد بررسی قرار داديم و مثال های فارسی
يک ياد آوری می کنم و بعد وارد اصل بحث می شوم .
اگر می گوييم ريشه شناسی فراموش شده کمکی به فهم مطلب نمی کند .به اين قاطعيتی که می گويم
نيست .کمک نکردن آن ،نسبی است .شايد در جاهايی از بحث امروز به نقطه ای برسيم که در مواردی
ممکن است ريشه شناسی فراموش شده هم کمکی به فهم مطلب بکند .
اما اجازه دهيد روند اصلی بحث خودمان را ادامه دهيد و جاهايی که بحث اقتضاء کند آن اشارات را
خواهم نمود.
يکی از بحث هايی که در موضوع اشتقاق قابل درک ،بحث جذاب و در عين حال مهيدی است پديده
repeated formاست که به آن « تکرار صورت بندی » می گويند.سعی می کنم با يک مثال خيلی ساده
در فارسی اين مطلب را بگويم و بعد به سراغ قرآن می رويم و نمونه های قرآنی را هم مورد بررسی قرار می
دهيم .
مثالی که در فارسی می توانم برای آن بزنم کلمه « دشمن » است .اين کلمه جامد است و نمی دانيم
چگونه ساخته شده است .از نظر ما چهار حرف را کنار هم گذاشته اند و « دشمن » شده است .اما ما در اين
جا با يک ريشه شناسی فراموش شده سروکار داريم .دشمن يک معنايی دارد و با يک فرمول و صورت بندی
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|94
ای ساخته شده است که ما آن را فراموش کرده ايم .اين واژه از 2قسمت تشکيل شده است « :دش » « ،
من » فکر نمی کنم باز هم چيزی را حل کند .چون « من » به اين معنايی که در اين جا به کار رفته است
اصال با آن سروکار نداريد .معنای « دش » هم فقط افرادی که خيلی کنجکاو باشند می دانند « .دش »
يعنی بد و زشت و در کلماتی مثل دشنام ،دشوار ،دشخوار و حتی با تغييرات آوايی اندکی در دژخيم و
دوزخ و ...اين کلمه به کار رفته است .کلمه ای است که در خيلی از واژه های فارسی می توانيد اين بن را
پيدا کنيد اما امروزه در فارسی اين را نمی شناسيم و جزء واژه هايی است که در فارسی به صورت مستقل
فراموش شده است .قسمت دوم کلمه « من » در زبان فارسی به معنای انديشيدن و فکر کردن است .اين
جاست که می توانيد حس کنيد که يک زبان در طول زمان واقعا چه قدر تغيير يافته است و کلمه « منش
« منش » يعنی طرز انديشه .در حالی که امروزه معنای ديگری از اين کلمه می فهميم و فکر می کنيم
که منش به معنای طرز رفتار است .اما منش به معنای طرز انديشه است « .دشمن » در يک صورت بندی
ای که اين دو بن در کنار هم قرار گرفته اند به معنای « بد انديش » است .مدت زمانی می گذرد و صورت
بندی ساخت و اجزاء ساخت واژه دشمن به تدريج فراموش می شود و به يک واژه ظاهرا جامد با ريشه
شناسی فراموش شده تبديل می شود .حال چه اتهاقی رخ می دهد ؟ مجدداً صورت بندی را تکرار می کنيم
يعنی اگر « دش » را به معنای بد « ،انديش » بگذارم و « من » را به معنای انديشنده « ،انديس » بگذارم .
يک بار ديگر اين صورت بندی را به صورت « بد انديش » تکرار می کنيم که از بد به معنای بد و انديش به
يعنی ما در زبان فارسی دوباره ترکيب بد انديش را ساختيم .االن بد انديش را در زبان فارسی به کار می
بريم و هيچ گاه هم فکر نمی کنيم که اين کلمه همان « دشمن » است .
تهاوت اين ها در اين است که ريشه شناسی « دشمن » فراموش شده است و ريشه شناسی « بد انديش
» قابل درک است .يعنی با به کار بردن « بد انديش » همه می دانند که به چه معنايی است و فرآيند
ساخت آن چيست .با همان صورت بندی ساخته شده است .
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|95
دقيقا همان مولهه های معنايی برای ساخت ترکيب « بد انديش» در گير شده اند .به اين پديده « تکرار
صورت بندی » می گوييم .يعنی يک زبان به يک معنای ترکيبی احتيا دارد بعد به تدريج کارايی خودش
را از دست می دهد .خال آن را احساس می کنيد و دوباره می سازيد .مدت زمانی ممکن است بگذرد و باز
هم کارايی خودش را از دست بدهد و باز هم خالء آن را احساس می کند و دوباره می سازد و اين روند
ممکن است بارها و بارها تکرار شود .چنين چيزی در بين واژه ها و معانی قرآنی هم وجود دارد .به نمونه
آيا پدران ما در هزار سال پيش هرگز فکر می کردند که ممکن است کسی معنای دشمن را نههمد ؟
تمام کلمات همين طور هستند و وقتی فردی معنای آن را می گويد آدم احساس می کند که چرا واقعا
اين را نههميدم .دوزخ « ،دش » « +اخت » است « ،دش » يعنی بد و « اخت » هم يعنی جا يعنی جای
بد .اما ما نمی فهميم که به چه معنايی است اما فارسی است .
بهشت به چه معنايی است ؟ در انگليسی وقتی می خواهيد صهت برترين بسازيد به آخر صهت est
به دو شکل « است » و « اِشت » در فارسی ميانه که وقتی به آخر صهت اضافه می شود صهت برترين
وقتی به کلمه « به » پسوند « اِشت » اضافه می شود « بهشت » می شود يعنی بهترين .
تک تک اين ها را جلوی ما بگذارند می گوئيم جامد هستند در حالی که جامد نيستند و هر کدام از اين
ها مراحلی را طی کرده است .اما طبيعی است که نمی توانيم آن ها را درک کنيم .چرا فکر می کنيم که
هزار سال بعد فرزندان ما زبان فارسی امروز ما را خواهند فهميد .به شما قول می دهم که فارسی در طول
هزار سال آنقدر تغيير پيدا می کند که غير قابل درک خواهد بود .
فعلی به عنوان « منيدن » در فارسی ،اصلی ترين فعل برای فکر کردن است که امروزه اصال آن را
نداريم .انديشيدن که امروزه آن را به معنای فکر کردن به کار می بريم در واقع به معنای نگران بودن است .
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|96
«انديشناک » يعنی نگران .آدمی که خيلی نگران و مضطرب است ولی امروزه مثال می گوئيم کانون انديشه
و ...آيا به معنای کانون نگرانی است ؟ خير به معنای کانون فکر است .ما که به پدرانمان وفا نکرديم و کلمه
ای که آن ها برای چيز ديگری به کار می بردند ما آورده ايم و برای کلمه ديگری به کار می بريم .چه
تضمينی وجود دارد که هزار سال بعد فرزندان ما اين واژه را به همين معنا به کار برند .دائم در حال تغيير
است لذا دائماً ريشه شناسی ها و اشتقاق ها فراموش می شوند و در جاهايی صورت بندی ها تکرار می شوند
.در واقع وقتی مرور می کنيد از نظر معنا شناسی می بينيد که صورت بندی ثابت است ولی واژه تغيير می
کند .بد انديش از نظر صورت بندی همان دشمن است اما از نظر واژه فرق می کند .توجه دوستان را جلب
وقتی ما راجع به فرمول و صورت بندی ساخت صحبت می کنيم حتی در گرو زبان نيستيم ،يعنی نه
تنها در گرو زبان هم نيستيم .يک صورت بندی ساخت عينا می تواند در انگليسی و فارسی و عربی هم باشد
به خاطر اين که نوع نگاه خاصی به موضوع وجود دارد .هر کدام از آن ها با لغت های زبان خودشان می
به يک نمونه اشاره می کنم که شايد نمونه خوبی باشد و به قرآن خواهد رسيد .
goodدر انگليسی به معنای خوب است و « »goodsبه معنای کاال است .در يونانی کهن ،کلمه کاال
Good Goodو همان کلمه کاال يعنی کاال .انتقال يافتن از معنای خوب يعنی يعنی
به معنی ...به اضافه يک مؤلهه تهی يعنی کاال .الزم نيست که حتما چيزی به کلمه اضافه شود .
در صورت بندی می توانيد همان معنا را بر اساس يک انتقال معنايی به معنای جديدی بياوريد و از آن
عين اين صورت بندی در يونانی هم تکرار شده است و اين نشان می دهد که مساله اين نيست که فقط
به عقل انگليسی ها رسيده که بين معنای خوب و کاال ارتباطی وجود دارد .اين اتهاق در زبان ديگر يعنی
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|97
يونانی هم رخ داده است و در آن جا هم شاهد همين انتقال هستيم .اين هم يک نوع تکرار صورت بندی
است .
حاال فکر می کنم که مثل روز روشن است که کلمه کاال از زبان يونانی وارد زبان فارسی شده است
منتهی جديد نيست مربوط به دوره اسکندر و ....است .يکی از دوستان ما در فرهنگستان زبان و ادب
فارسی در کميته واژه گزينی است و تازه کلمه «کاالبرگ » را به عنوان معادل کوپن اختراع کرده بودند
.گهتم اين چه کلمه ای است که برای کوپن گذاشته ايد .گهت :گهتيم که يک چيز فارسی باشد .گهتم :
کاال که فارسی نيست و يونانی است .يک کلمه خارجی را برداشته ايد و يک کلمه خارجی ديگر به جای آن
گذاشته ايد و يک « برگ » آخر آن گذاشته ايد و کلمه را سنگين تر کرده ايد.البته تهاوتی که دارد اين است
که در اين جا کاال در يک زمان خيلی قبل تری وارد زبان فارسی شده است .
اين صورت بندی را در واژه های قرآنی هم داريم :رابطه بين معنای خوب و معنای کاال .
کلمه « نَعم » در زبان عربی کهن و ديگر زبان های سامی به معنای خوب و کاالست .يعنی هم به معنای
از کلمه « نَعم » بر وزن تهعيل يا افعال ،فعلی می سازيم به صورت « انعم » و « نعّم » که هر دو جزء
واژه های قرآنی است که در قرآن بسيار به کار برده شده است .
[ فاما االنسان اذا اکرمه ربه و نعمه فيقول ربی اکرمنی ] [ ،و انعم اهلل ] .....
« انعم » و « نعّم » به معنای خوبی کردن و خوبی رساندن است وهمين جاست که واژه « نعمة » ساخته
می شود و می دانيد که مههوم نعمة و تنعم و انعام و ...تا چه اندازه در قرآن به کثرت به کار برده شده است
.نعيم و ديگر مشتقات .شکل دوم کلمه ی بعد از صورت بندی ساخت ،اين که از معنای خوب ،معنای کاال
ساخته شود را هم در قرآن داريم « .نَعم » به معنی کاال در زبان عربی جمع بسته می شود و « انعام » می
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|98
شود .انعام يعنی کاال .اما کاال برای عرب چيست ؟ تلويزيون سامسونگ ؟ ! يخچال فريزر ؟! فرد اجالی کاال
برای عرب در آستانه ظهور اسالم ،دام است .در اين جا با يک تخصيص معنايی مواجهيم که معنای « انعام
» که در زبان عربی اصالتاً به معنای کاالهاست دچار ضيق معنايی شده به معنای فرد اجالی کاالها يعنی
پس هر دو واژه را در قرآن کريم داريم ،با اين تهاوت که صورت مهرد « نعم » آن در قرآن به کار برده
يکی جزء ساخت های قديمی عرب است که امروزه وزن آن برای ما روشن نيست البته برای زبان
شناسان روشن است اما برای فردی که عربی را از طريق صرف و نحو می شناسد مشخص نيست وزن « فِعِل
» است که « نِعِم » از آن ساخته می شود و در قرآن به صورت « نِعِما » با آن مواجه می شويد که به معنای
صورت ديگر اين کلمه که در زبان عربی تا امروز به کار برده می شود « نِعم » است به معنای خوب « نعم
المولی و نعم النصير » معنای خوب می دهد و هيچ پيچيدگی ای در کار نيست و آشکار است .
حتی اين کاربرد را می توان در يک تکيه کالم مربوط به عصر جاهلی در آستانه ظهور اسالم هم ديد .بر
اساس روايات می دانيم که قبل از اين که سالم به معنای اسالمی آن در بين عرب روا يابد عرب خيلی
شيک و امروزی بودند و وقتی به هم می رسيدند و می گهتند :صبح بخير و شب بخير .تعبيری که به کار
می بردند به درد ما می خورد .وقتی صبح همديگر را می ديدند می گهتند :انعم صباحک معنای اول « نعم
« انعم » يعنی « به خير کرد » اين کاربرد در عربی قبل از اسالم وجود داشته و ما بازمانده های آن را در
قرآن مشاهده می کنيم بدون اين که مستقيما با خود « نعم » مواجه شويم و بدون اين که خيلی ارتباط بين
مههوم نعم و انعام به معنای کاال با مههوم نعم به معنای خوب در قرآن خيلی واضح ديده شود .برای اين که
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|99
مدتی از زمان ساخت آن گذشته است .اما فرآيند ساخت با همان صورت بندی در زبان عربی تکرار می شود
.در زبان عربی قرآن با زو معنايی ديگری مواجه هستيم که تکرار همان صورت بندی است .
دانشجو :نبايد نسبتی بين آن ها باشد و صرفا يک صورت بندی است .
چون اصال حواسشان نيست و اگر اهل زبان آن اشتقاق اولی را فراموش کرده باشند به سراغ اين می آيند
که آن را دوباره بسازند .وقتی آن را دوباره می سازند نمی دانند که دوباره می سازند .
مثال آن را در فارسی برای همين زدم يعنی فردی که در فارسی « بد انديش » را به کار می برد فکر
نمی کند که اين اتهاق دوباره تکرار می شود و قبال اين لغت را داشته ايم بلکه فکر می کند که جديداً آن را
يکی از بهترين مثال ها برای تکرار صورت بندی مربوط به جاهايی است که به خاطر يک سری علل
ثانوی که در زبان شناسی تاريخی تحت عنوان تابوی زبانی از آن ياد می بريم ،آدم ها سعی می کنند که
يک سعی عمدی در فراموش کردن صورت بندی وجود دارد .مثال از جمله تابوهای زبانی هر آن چيزی
است که به پايين تنه مربوط می شود که تعمدی در فراموش کردن ساخت صورت بندی وجود دارد .وقتی
که ساخت صورت بندی فراموش می شود دوباره همان صورت بندی تکرار می شود .
در طول هزار سال گذشته نگاه کنيد که در زبان فارسی برای توالت حداقل 15 – 16واژه ساخته شده
است و وقتی نگاه می کنيم می بينيم که خيلی از اين ها تکرار همان صورت بندی است .به سراغ يک
ريشه ديگر رفته اند و همان صورت بندی را تکرار کرده اند چون واژه قبلی معنای خودش را از دست داده
است .يعنی افراد فکر نمی کنند که اين واژه به چه دليل به کار برده می شود و چرا می گويند موال ؟ چرا
می گويند مستراح ؟ توالت ؟ و .....چون تابو است يعنی به اين واژه ها که می رسيم خيلی برای ما سخت
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|100
است که آن ها را تلهظ کنيم و سعی می کنيم خيلی زود از آن ها بگذريم و خيلی به عمق آن ها تهکر
نکنيم لذا در اين گونه موارد فراموشی صورت بندی خيلی زودتر رخ می دهد اما برخی جاها اين اتهاق ديرتر
استاد :مثال « أو المستم النساء » ( در آيه 43سوره نساء ) .از ابن عباس می پرسند که «المستم» به
موارد مربوط به روابط جنسی هم جزء همين تابو ها محسوب می شوند يعنی آدم ها سعی می کنند که
با کنايه و به صورت غير صريح در مورد آن صحبت کنند لذا مجبورند يک صورت بندی جديد به کار ببرند و
ده سال از آن می گذرد معنای آن واضح و روشن می شود لذا دوباره مجبورند که صورت بندی آن را تغيير
دهند مثال در زبان فارسی و زبان عربی برای نزديکی کردن يک کلمه صريح وجود دارد که هيچ کس از آن
کلمه صريح استهاده نمی کند و فقط به درد فحش می خورد .اما در مکالمات ،کسی از آن کلمه صريح
استهاده نمی کند لذا مجبورند صورت بندی های جايگزين را بسازند که به جای آن به کار رود .هر کدام از
اين صورت بندی ها ،اندک زمانی که به کار برده شود صريح می شود و به همان اندازه يک گريزی وجود
دارد که آن را به کار نبرند .وقتی آن را به کار نمی برند و چيز ديگری به جای آن به کار می برند همين
اين تابو باعث می شود که تاريخ مصرف اين صورت بندی ها کاهش يابد که در اين صورت که تاريخ
مصرف کاهش می يابد و تکرار بيشتر انجام می شود با يک مثال خوب برای صورت بندی مکرر مواجه می
شويد که چندين نمونه از آن در قرآن وجود دارد که يکی از آن ها « المستم النساء » است .
در زمان ابن عباس برخی از عرب ها معنای آن را متوجه نمی شدند لذا از ابن عباس معنای آن را می
پرسند که ابن عباس می گويد اين تعبيری برای نزديکی است .اين نشان می دهد که اين مدتی به کار رفته
است و دوباره کنار گذاشته شده است و تعبيرهای ديگری به جای آن به کار برده شده است .
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|101
يک بار ديگر در زمانی که بسيار به زمان قرآن نزديک است اين صورت بندی تکرار شده است البته اين
بار با ماده « خير » .خير به معنای خوب را همه شما می شناسيد و اگر به کتاب های « االشباه و النظائر »
در قرآن مراجعه کنيد خواهيد ديد که علماء قرآنی هم کامال بر اين نکته توجه کرده اند که خير در قرآن به
در قرآن در بيشتر موارد « خير » به معنای خوب است .از جمله « خيرالبريه » و ...اما در برخی موارد
مثل « مناعا للخير » که همه مهسرين و کسانی که در مورد مهردات قرآن بررسی می کنند می گويند
منظور از خير در اين جا مال است « .مناعاً للخير » مثل آن جائی می ماند که می گويد :الذين يمنعون
الزکاة .
يا مثال « اذا مسه الشر جزوعا و اذا مسه الخير منوعا » که راجع به منع خير صحبت می کند که اگر مالی
را داشته از دادن آن منع می کرد .بنابراين موارد مکرری در قرآن داريم که خير به معنای مال به کار می
رود .
صورت بندی ساخت خير به معنای مال ( کاال ) از خير به معنای خوب تکرار شده است يعنی همان
کاری که در مورد نَعم انجام داده بوديد اين دفعه در مورد خير انجام می دهيد .
اما واژه های ديگری هم در زبان عربی هستند که معنای خوب می دهند ولی روی سکو برای پرتاب نرفته
اند .مثال کلمه « حسن » در زبان عربی هم به معنای خوب است اما هنوز در زبان عربی چيزی که از ماده «
حسن » ساخته شده باشد و معنای کاال و مال بدهد نداريد .اين عمل به صورت اتوماتيک نيست که بگوئيد
هر جايی که با معنای خير مواجه هستيم خود به خود به عنوان تالی معنای کاال هم بيايد .اين ساخت بايد
در مورد « نَعم » و « خير » اين اتهاق رخ داده است .اما کلمه حسن و آن چه از آن مشتق می شود و
کلمه ی طيب به معنای خوب و آن چه که از آن مشتق می شود به معنای مال و کاال به کار برده نشده اند (
تا اين لحظه ای که با هم صحبت می کنيم ) اما امکان آن در آينده وجود دارد .
« جيّد » به معنای خوب در زبان عربی وجود دارد اما به معنای مال به کار نمی رود .ببينيم در چند صد
سال ديگر امکان دارد که يکی از اين واژه های با معنای خوب دوباره به سمت تکرار صورت بندی خير بيايد
؟
همه اين احتماالت وجود دارد يعنی انگار ما با يک صورت بندی پايدار انتقال از معنای خوب به معنای
کاال مواجهيم که می تواند در دوره های مختلف تاريخی تکرار شود و حداقل دو شکل آن در قرآن وجود
دارد « :نَعم » و « خير » با اين تهاوت که شکل « نعم » آن ريشه شناسی فراموش شده است يعنی در زمان
نزول قرآن خيلی توجهی به اين مساله وجود نداشته که چه انتقالی صورت گرفته است اما در مورد واژه «
دانشجو :دامنه تکرار آن اين است که معنای قبلی از بين برود ؟ مثال در مورد « نعم »
استاد :ديگر معنای کاال از آن فهميده نمی شود .کلمه « نعم » در زبان عربی مثال 500سال قبل از
اسالم معنای کاال می داده است اما در زمان ظهور اسالم و نزول قرآن « نعم » معنای کاال نمی داده است .
انعام به عنوان يک لغت به معنای چارپايان به کار می رفته است و جالب اين است که هيچ کس مهرد آن
را نمی دانسته است يعنی اگر به کتب لغوی نگاه کنيد می بينيد که يکی از واژه هايی است که در مورد
مهرد آن مشکل داريد .هر جايی با واژه ای مواجه شديد که با مهرد آن مشکل داريم بدانيد که کاسه ای زير
روزی يکی از دانشجويان از مرحوم استاد ما ،دکتر ماهيار نوابی که استاد زبان شناسی بود ،پرسيد :مهرد
برخی واژه ها که مهرد آن ها مشکل دارد يا حالت مجهول آن ها به کار می رود و معلوم آن ها معلوم
نيست يا مصغر آن ها به کار می رود و مکبّر آن ها معلوم نيست مشخص می شود که نکته ای دارد و اتهاقی
با مثال « نعم » و « خير » دو مطلب را توانستيم روشن کنيم :يکی اين که مساله تکرار صورت بندی در
قرآن کريم هم می تواند وجود داشته باشد و دوم اين که اين تکرار صورت بندی الزاماً محدود به يک زمان
نيست .
يعنی االن مشاهده می کنيد که فرمول ساخت خوب به اضافه مؤلهه تهی برابر است با کاال را در زبان
های مختلف داريم و الزاما مربوط به زبان عربی نيست پس خيلی از مواقع ممکن است که يک سری کارهای
مقايسه ای در اين زمينه بتوانند به کار ما بيايند .يعنی اگر در جايی با معنايی در زبان عربی مواجه شديم که
در آناليز و تحليل آن دچار مشکل بوديم ممکن است که بتوانيم با مقايسه کردن با موارد مشابهی در زبان
کجاها زبان های ديگر می توانند کمک کنند ؟ آن جاهايی می توانند کمک کنند که ما در قرآن با يک
اشتقاق فراموش شده سروکار داريم و در زبان های ديگر اشتقاق قابل درک است .اين جاست که مساله
دانشجو :از اين عنوان تکرار « صورت بندی » می توانيم با عنوان « انتقال معنايی » ياد کنيم ؟
استاد :اين ،انتقال معنايی نيست چيزی که ما در اين جا راجع به آن صحبت می کنيم انتقال معنايی
نيست .انتقال معنايی يعنی اين که خود معنا به خاطر لغزندگی و سياليتی که دارد به تدريج به دامنه های
« صورت بندی » که راجع به آن صحبت می کنيم آن است که شما می آئيد و يک معنا را با يک معنای
ديگر ترکيب می کنيد که معنای دوم می تواند لهظ مابه ازائی برای آن وجود داشته باشد مثل « دش »
«من » و می تواند از نظر لهظی تهی باشد .ولی از نظر معنايی تهی نيست .يعنی وقتی که از معنای خوب،
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|104
معنای کاال را می سازيد يعنی شيئی که خوب و مطلوب تلقی می شود .معنايی را با معنای ديگر ترکيب می
کنيد و معنای کاال را از آن می سازيد اما آن معنای خوب سرجای خودش هست يعنی برای معنای خوب
اتهاقی رخ نداده است و دچار انتقال معنايی نشده است يا « دش » و « من » را با هم ترکيب می کنيد و
معنای « دش » و « من » سر جای خودش است يعنی معنای بد و انديش سر جای خودش است .تهی هم
که عرض کردم تهی از نظر لهظ است يعنی مابه ازاء لهظی ندارد اما مابه ازاء معنايی دارد يعنی يک معنا به
اما چون بحث از اين کرديم که گاهی اوقات صورت بندی ها تکرار می شوند مواقعی مطالعه در مورد
تکرار اين صورت بندی ها می تواند گره گشای يک سلسله مهاهيم باشد .
در اين مورد کلمه روح را به عنوان يک واژه قرآنی انتخاب کرده ام .نگاهی به معنا شناسی واژه « روح »
کلمه ای در قرآن کريم داريم که همه شما با آن آشنا هستيد [ پای تابلو ] کلمه ديگری هم داريم که
از نظر اشتقاق 3حرفی می دانيم که ريشه آن ها يکی است اما فکر نمی کنيم که رابطه ديگری بين بين
2کلمه از زبان التين می نويسم و معنای آن را می گويم و خودتان قضاوت کنيد که اين يک رابطه
ريشه « اسدير » در زبان التين که می تواند به آخر آن پسوند « آر » اضافه شود و از آن مصدر بسازد
يعنی « اسدير آر » يعنی نهس کشيدن .معنای ديگر اين کلمه در زبان التين وزيدن باد است .پس هم
« اسديريت » يعنی روح که فکر می کنم از طريق زبان انگليسی با اين واژه آشنا هستيد .يعنی اين واژه
اين که از مههوم وزيدن به کلمه روح برسيم يک صورت بندی است که يک مسيری را طی کرده است .
مسيری که می تواند بارها و بارها در زبان های مختلف و همين طور در زمان های مختلف در يک زبان
مورد استهاده قرار گيرد .به اين ترتيب متقاعد می شويم که رابطه بين « روح » و « ريح » يک رابطه
تصادفی نيست
اين نوع موارد سؤال برانگيز در زبان عربی زياد هستند .
در واژه های قرآنی موارد اين چنينی زياد داريم .
مثال همواره اين سؤال برای ما وجود داشته که رابطه بين عقل با عقال و واژه هايی از اين ريشه که
طبيعتا دست ما بسته است و متدی در اختيار نداريم و مجبوريم در همه اين موارد با خيال بافی مشکل
را حل و فصل کنيم يعنی در ذهنمان رابطه هايی برقرار می کنيم اما زمانی که بتوانيم به زبان هايی
دسترسی پيدا کنيم که در آن زبان ها ،ريشه شناسی کمی آشکار تر است و قابل درک است می تواند به ما
کمک کند که بتوانيم از اين ريشه شناسی فراموش شده کشف رمز کنيم .
اگر صورت بندی مشابهی را ببينيم بررسی کنيم که چه رابطه ای بين آن ها وجود دارد و اساسا چه نوع
کلمه ای است .چه چيزی باعث می شود که فکر کنيم روح چيزی مرتبط با وزيدن و دميدن است .
اگر به سراغ کاربردهای قرآنی کلمه برگرديم و در تعبير « و نهخت فيه من روحی » تامل کنيم می بينيم
که روح ،چيزی تلقی شده که قابل نهخ و دميده شدن است .هر تلقی ای که از روح وجود دارد هر چيزی
که باشد يک چيزی است که می تواند مهعول نهخ قرار گيرد .
بنابراين ،همچنان ،رابطه ا ی بين روح و ريح برقرار است .بدون اين که بخواهم بحث را قطع کنم می
خواهم توجه دوستان را به اين نکته جلب کنم که در اوايل جلسه امروز گهتم که مساله ريشه شناسی
وقتی ريشه شناسی فراموش می شود تا حدی فراموش می شود .به اين معنا نيست که ريشه شناسی
مطلقا فراموش شود .خيلی از مواقع درکی که از معانی داريم ممکن است که يک درک تهصيلی نباشد و يک
درک اجمالی باشد .مثال واژه هايی ممکن است در زبان فارسی به کار ببريد که اصال ندانيد که چيست اما
عقور به چه معنايی است ؟ نمی دانيم .معنای آن را نمی دانيم اما آن را به کار می بريم .يک درک زبانی
از اين واژه ها داريم اما درک زبانی مبهم و مجمل نه درک زبانی تهصيلی .
داخل المپ ساده کامال ديده می شود اما داخل المپ مات ديده نمی شود ولی با اين حال المپ يا شيشه
مات که به پنجره انداخته ايد با آجر فرق دارد يعنی اگر در اين جا به جای شيشه مات آجر گذاشته بودند
اين جا ظلمات محض بود ولی همين که شيشه کار کرده اند ولو شيشه مات ،نور را تا اندازه ای منتقل می
کند .
در مواردی هم که نمی توانيم با وضوح و شهافيت کافی راجع به معنای چيزی توضيح دهيم همين گونه
است .
اما چون زبان مادری ماست يک درک غير قابل توضيح و مبهم و تيره از آن واژه داريم .پس وقتی که ما
راجع به تهاوت بين ريشه شناسی فراموش شده و ريشه شناسی قابل درک صحبت می کنيم بايد حواسمان
باشد که فاصله بين فراموشی و درک يک فاصله نسبی است نه يک فاصله قاطع .يعنی ممکن است به حدی
رسيده باشيم که هنوز يک درک جزئی نسبت به ريشه شناسی وجود دارد و بعد به يک حدی رسيده باشيم
يک عرب در زمان نزول قرآن هنوز رابطه بين مههوم روح با مههوم « راح » به معنای وزيد و دميد را
متوجه می شود .برای همين معنای « و نهخت فيه من روحی » برای او قابل درک بوده است .ولی مثال ما
در زبان فارسی رابطه بين « دختر » و « شير » را متوجه نمی شويم .کلمه « دختر » در زبان فارسی با
کلمه « شير » که می نوشيم از يک ريشه گرفته شده اند اما آن را نمی توانيم بههميم و کال همه رگ و
ريشه ها بريده شده است و هيچ تصوری نداريم که « دوختر » به معنای دوشنده است و « دوخت » در زبان
کهن به معنای شير است .همين که ما امروزه آن را به معنای دوغ در نظر می گيريم يعنی « دوختر » يعنی
چرا به دختر ،دوشنده شير می گهتند ؟ برای اين که آن ها به صورت عشايری زندگی می کردند و در
پس رابطه بين « روح » و « ريح » نمونه ای است از مواردی که ما با يک حد ميانی بين فراموشی و
درک مواجهيم يعنی يک درک مبهم و تيره از معنا وجود دارد ولو اين که شهاف نيست .وقتی به کاربردهای
قرآنی مراجعه می کنيم می بينيم که اين درک های تيره ،گاهی اوقات خودش را در کاربردها نشان می دهد
.يعنی واژه هايی در قرآن وجود دارند که در نگاه شتاب زده اول و نگاه بدوی به نظر می رسد که اين ها
مترادف هستند و ريشه شناسی آن ها هم که فراموش شده است در حالی که می بينيم که اين ها جای هم
به کار نمی روند .مثال کلمه انسان در قرآن با کلمه بشر ظاهرا فرقی با هم نمی کنند .
در مورد اين که انسان و بشر هم چگونه ساخته شده اند هيچ درک روشنی از نحوه ساخت نداريم .يعنی
اگر از طرف می پرسيدند که چرا به بشر ،بشر می گويند و به انسان ،انسان می گويند اين گونه نبوده که
حتی لغويين و مهسرينی هم که اصرار داشتند که حتما يک توضيحی بدهند و مسير خيال بافی رفته اند
يعنی بشر را از بشره گرفته اند و بشره يعنی پوست و اين که بشر را از آن نظر بشر می گويند که با بشره
اح اطه شده است .اين نشان می دهد که تصوری وجود نداشته که چرا به بشر ،بشر می گهتند .رابطه انسان
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|108
با انس و ...هم در حد حدس و گمان است .از نظر زبان شناسی می دانيم که چنين چيزی نيست يعنی
هيچ رابطه ای بين مههوم انس با مههوم انسان وجود ندارد و ريشه های آن را در زبان های سامی می دانيم و
می دانيم که واژه انسان قديمی تر از آن است که بخواهد ربطی به مههوم « اُنس » داشته باشد و مسير
ديگری را طی کرده است اما يک درک مبهمی از نظر عرب بين مههوم انسان و بشر وجود داشته است که او
را وادار می کرده که انسان را به معنايی به کار ببرد که بيشتر به جنبه های معنوی انسان مربوط می شود و
بشر را به معنايی به کار می برد که بيشتر به جنبه های مادی بشر مربوط می شود .بنابراين وقتی که بحث
زندگی اين جهانی و جسمانی است بشر به کار می رود مثال ً « قل انما انا بشر مثلکم يوحی الی انما الهکم اله
واحد » ....
يعنی با مههوم بشريت يعنی به عنوان نوع انسان که متمايز از حيوان است به کار می رود .در حالی که
در بسياری از موارد وقتی که صحبت از فهم و درک و شعور و مسائلی از اين قبيل است ،انسان به کار می
رود .
« ان االنسان علی نهسه بصيره » « ليس لالنسان اال ما سعی » « قتل االنسان ما اکهره »
در هيچ کدام از اين موارد بشر به کار برده نشده است و اين نشان می دهد که کامال يک ساختی به
صورت مبهم در زمينه اين واژه ها وجود داشته که می توانسته چنين تهاوتی را به وجود اورد .فواد ،قلب ،لب
و .....واژه هايی هستند که در قرآن به کار برده شده اند « .لب » که نمونه خوبی از ريشه شناسی فراموش
شده است و همچنان آن مههوم تيره در پس آن وجود دارد .لب را در قرآن به صورت جمع الباب مکررا می
بينيد .
وقتی کلمه ای جمعش به کار می رود و مهرد آن به کار نمی رود بدانيد که اتهاقی برای آن رخ داده و
جرياناتی دارد و مسائلی برای اين واژه پيش آمده است .کلمه « لب » در معنای اصيل و در کاربرد ( تی -
يک ) معنايی دارد که شايد خيلی برای شما آشنا نباشد .معموال وقتی که کتاب های تهسير و مهردات قرآن
و ....را می خوانيد وقتی می خواهند « لب » را برای شما تعريف کنند بيشتر به مغز برگردانده می شود .
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|109
و اولوا االلباب هم بيشتر به معنای صاحبان خرد ترجمه می شود « .لب » اساسا در عموم زبان های
جالب است که در عبری و سوريانی « لب » دقيقا به معنای قلب صنوبری به کار می رود که به عنوان
عضوی از بدن داخل بدن است .در اين جا در واقع با يک انتقال معنايی مواجه شده ايم که يک انتقال
يعنی تهکر موجود مبنی بر اين که انسان به وسيله قلب خرد می ورزد و تهکر و تعقل انسان به وسيله
قلب است .اين تلقی که انسان به وسيله قلب فکر می کند باعث شده که قلب ابزار تعقل شود شما با يک
انتقال مجازی ابزاری مواجه هستيد يعنی آن چه که ابزار تعقل است دچار انتقال معنايی به خود تعقل و
آن چه ابزار خردورزی است خود خرد می شود و « لب » به معنای خرد است و به اين ترتيب اولوااللباب
را به معنای صاحبان خرد به کار می برند .اين اتهاق در زبان عربی قبل از اسالم رخ داده است و در قرآن
هرگز « لب » به معنای قديم خودش يعنی قلب به کار نرفته است .
با توجه به اين که قلب يکی از معانی کليدی در قرآن است و قلب بارها و بارها به عنوان ابزار شناخت در
قرآن مورد بحث قرار گرفته است عدم ذکر « لب » به اين معنا به وضوح نشان می دهد که اين معنا در زبان
عربی مسکوت شده است يعنی در زبان عربی واقعا « لب » به معنای قلب به کار برده نمی شده و يک انتقال
حاصل اين انتقال معنايی يک ريشه شناسی فراموش شده است يعنی اولوا االلباب را به کار می بريم اما
نمی دانيم که الباب چه مسيری را طی کرده و چه اشتقاقی داشته است .ولی يک ته ذهنی در مورد آن
وجود دارد .مثل همان رابطه بين نهس و روح که درباره آن صحبت کرديم .
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|110
وقتی گهته می شود « :فاعتبروا يا اولوا االلباب » مردم می فهمند که اولوا االلباب يک رابطه ای با بحث
فهم قلبی دارد .يعنی چنين چيزی در فضای مبهم معنايی درک می شده است منتهی ما با يک معنای تيره
اين نکته ،نکته قابل اهميتی است که عقل به اين معنايی که امروزه از آن می فهميم و در دوره مدتی
بعد از قرآن در فضای اسالمی هم روا يافت و تا حدی متاثر ازمهاهيم يونانی – ايرانی از عقل بود آن عقل
چيزی که در قران راجع به آن صحبت می شود مهاهيمی مثل « لب » است و تعقل هم به صورت فعلی
در مورد آن صحبت می شود و به کار می رود و نه به صورت اسمی .اين کامال نشان دهنده اين است که
پيروی می کند يعنی ابزار و مهاهيم مربوط به عقل و عقل ورزيدن در قرآن کريم از يک فرهنگ خا
معنايی است که متهاوت از آن چيزی است که بعدها از آن می کيهيت رخ دادن آن در يک فضای خا
فهميدند لذا به نظر می رسد که مههوم عقل و لب به آن شکل که در قرآن مطرح شده برای کسانی که در
صدر اسالم می فهميدند قابل درک تر بوده است تا برای کسانی که مثال سيصد سال بعد از اسالم با مهاهيم
يونانی عقل آشنا شده بودند و وقتی با آيات قرآنی مواجه می شدند سعی می کردند اين مههوم قرآنی را در
در مورد فؤاد و قلب هم با وضعيت مشابهی مواجه هستيم .يعنی خود کلمه قلب هم در اصل به معنای
قلب به کاربرده نمی شد .کلمه قلب هم در يک دوره متاخرتری در زبان عربی معنای قلب را پيدا کرده است
و با آن مههوم درک قلبی که در فرهنگ عربی وجود داشته است مرتبط شده است .
قلب در عربی کهن به معنای عمق است به همين دليل به چاه ،قليب گهته می شود و انقلب يعنی زيرورو
شد .
عمق چيزی را باال آوريد و آن را شخم بزنيد انقلب می شود .در ديگر زبان های سامی هم قلب به معنای
اين که چگونه به معنای عمق آمده و معنای قلب پيدا کرده است نشان دهنده يک طرز فکر و تلقی است
.باالخره يک رابطه ای وجود داشته که موجب اين انتقال شده است .
راجع به زمينه های فرهنگی انتقال قبال با هم صحبت کرده ايم و االن می توانيم از آن استهاده کنيم .
معنای قلب بر اين اساس ساخته شده است که انسان را دارای اليه هايی بدانيم و احساس کنيم که انسان
يک سطح دارد و يک عمق .سطح آن همان ساحت جسمانی اوست که معموال با آن مواجه هستيد و عمق ،
آن ساحت غير جسمانی يک فرد است که جنبه های تعقل و معنوی او در آن قسمت قرار دارد .
قلب ،اساسا در زبان عربی در زبان ظهور اسالم هيچ ارتباطی به ساحت جسمانی انسان ندارد و اصال ،قلب
در زبان عربی صدر اسالم به معنای عضو صنوبری به کار برده نمی شود .دقيقا به همين دليل است که در هر
جايی که در قرآن ،قلب به کار برده می شود ،بيشتر آن جاهايی است که با جنبه های معنوی انسان
سروکار دارد چه از نوع عواطف و احساسات او باشد و چه از نوع تعقل او باشد « .لهم قلوب ال يهقهون بها »
که به جنبه تعقلی اشاره دارد و « قاسية قلوبهم » که به جنبه های عاطهی اشاره دارد .
اما فؤاد در زبان عربی زمان نزول قرآن واژه ای بوده که به معنای قلب جسمانی به کار برده می شد يعنی
ناظر به ساحت جسمانی انسان بوده و اسم عضوی از اعضاء بدن بوده است اين که اين واژه چگونه ساخته
شده داستان و مسير ديگری دارد .اين که اين واژه چگونه ساخته شده داستان و مسير ديگری دارد .
اين که می بينيم در مباحث قرآنی و تهسيری چنين اشاره ای را دائماً مطرح می کنند که فؤاد بيشتر به
جنبه های جسمانی قلب مربوط می شود و قلب بيشتر به جنبه های معنوی مربوط می شود ،صحيح است و
می تواند يک مبنای معنا شناسی داشته باشد و مبنای معنا شناسی آن دقيقاً بر اساس انتقال های معنايی
است که صورت گرفته و يک اشتقاق قابل درک مبهم است است نه واضح و صريح .
با اين توضيحاتی که عرض کردم اجازه دهيد که يک دسته بندی از بحث ارائه دهم .وقتی اشتقاق قابل
درک را از اشتقاق فراموش شده جدا می کنيم سعی داشتيم نشان دهيم که اين جدايی ،نسبی است و مطلق
نيست يعنی در حد فاصل قابل درک و فراموش شده می توانيم اشتقاق هايی را داشته باشيم که يک درک
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|112
بحث درک مبهم مبهمی از آن ها داشته باشيم و اين ها در انتخاب ها خيلی تعيين کننده است .به خصو
از اشتقاق در جاهايی اهميت دارد که ما با واژه های شبه مترادف مواجهيم مثل قلب و فؤاد ،روح و نهس و
واژه هايی که به نظر می رسند مترادف هستند اما در واقع اهل زبان ،از نظر اشتقاق ،يک تهاوت ولو تيره
ای بين آن ها احساس می کنند .کار ما اين است که به آن تهاوت تيره توجه داشته باشيم .
بحث بعدی که امروزه سعی کرديم به آن بدردازيم و رابطه ی آن را با اشتقاق قابل درک مورد بررسی قرار
و علت آن اين است که اشتقاق صورت بندی قبلی فراموش شده است که گهتيم در اين جا هم به دليل
اين که می تواند يک اشتقاق در زبان های مختلف وجود داشته باشد ممکن است که در برخی از موارد
بتوانيم از زبان های ديگر برای رمزگشايی اشتقاق استهاده کنيم .
پس حاصل کل مباحث ما اين می شود که اگر نتيجه حرف های گذشته را زيادی جدی و قاطع می
گرفتيم احساس می کرديم که اصال الزم نيست که کار مهمی انجام دهيم م هر جايی که اشتقاق فراموش
شده باشد که ما با آن کاری نداريم و هر جايی اشتقاق فراموش شده باشد که ما هم صرف و نحو عربی بلديم
اما با اين 2بحثی که امروز داشتيم يعنی بحث تکرار صورت بندی ها و بحث درک تيره از اشتقاق به نظر
می رسد که ما احتيا به متدهايی داريم که بتوانند اين درک را برای ما آشکار سازند و بر اين اساس بتوانيم
يک تحليل معنايی ارائه دهيم .باز هم اين بحث را در جلسه ی بعد ارائه خواهيم داد .
دانشجو :نامههوم ..........اگر اين گونه است پس چرا مردم از ابن عباس سؤال می کردند ؟
استاد :سؤال شما سؤال مهمی است و اين چرا ،جواب های متعددی دارد .يکی از جواب های آن اين
است :
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|113
فردی که اين سؤال را کرده است ،فرد اجالی آن نافع بن ازرق بوده است که از نظر طبقه جزء تابعين
محسوب می شود يعنی آن زمانی که از ابن عباس سؤال می کرده چيزی حدود 50سال پس از وفات پيامبر
در روند های تاريخی نقاطی داريم که به آن ها نقطه ی عزيمت و انتقال می گوئيم .دوره اسالم يک
نقطه انتقال است يعنی فرهنگ عرب از يک مرحله ای وارد مرحله ی ديگری می شود .
زمانی که ما با يک نقطه انتقال فرهنگی مواجهيم زبان هم به شدّت متحول می شود يعنی وقتی سؤال
کنيد که چه می شود که ايرانی ها يک دفعه زبان پهلوی را کنار می گذارند و زبان فارسی نو بوجود می آيد
ظهور اسالم به ايران و مسلمان شدن ايرانی ها يک نقطه انتقال است يعنی زبان يک دوره تاريخی اش را
يک پاکسازی می کند و يک سری کلماتی را دور می ريزد و يک سری کلماتی را می سازد چون می
خواهد خودش را با زندگی جديدی وفق دهد .در زبان عربی هم همين اتهاق رخ داده است يعنی يک طيف
عظيمی از معانی مربوط به دوره ی جاهليت پاکسازی شده اند و طيف زيادی از معانی هم که برای زندگی
جديد و فرهنگ اسالمی نياز داشته اند ساخته شده است .
بخش وسيعی از آن را خود قرآن دارد و يک طيف وسيعی هم به عنوان اصطالحات متشرعه شناخته می
شود و بسياری از واژه ها نيز که مربوط به زندگی است و حتی ربط مستقيمی هم به اسالم ندارد ولی چون
فرهنگ عوض شده است در اين فضای فرهنگی جديد احتيا به واژه های جديد است .لذا وقتی با دوره ای
مواجهيم که يک دوره انتقال تاريخی سروکار داريم ،زبان يک دفعه شروع به تغيير می کند.
زبان هميشه در حال تغيير است اما تغييرات ان افت و خيز دارد يعنی در مقاطعی اين تغيير پر شتاب
می شود .در دوره ی اسالمی اين اتهاق رخ داده است و دقيقا به همين دليل است که کسانی که 70سال از
امدن اسالم فاصله داشتند با زبانی اشنا شده اند که با زبان قبلی خيلی فرق داشته است .
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|114
و مقدار زيادی از واژه ها و مهاهيم عوض شده بود .و همچنين ،اداب و رسوم و طرز زندگی مردم عوض
شده بود .يک بخش ديگر قضيه به اين برمی گردد که اندکی بعد از وفات پيامبر يعنی در سال 13هجری ،
جنگ های فتوح را داشتيم و تقريبا تا حدود سال 20هجری ،بخش بزرگی از جهان توسط مسلمانان فتح
می شود از جمله :شام ،عراق ،ايران ،مصر ،بخشی از افريقا و ....و عرب ها با ملل جديد سر و کار پيدا
می کنند و عالوه بر اين ،مجموعه قبايلی که درون عربستان زندگی می کردند با هم متحد می شوند اما
اما االن با هم متحد می شوند و فتوح هم رخ داده است لذا يک زبان عربی جديدی شکل می گيرد که با
زبان عربی قبلی فرق داشته است .مثال نافع بن ازرق از قبيله ی بنی حنيهه است که جزء اعراب يمنی
هستند که زبان ان ها با مسلمانان شبه جزيره زمين تا اسمان فرق داشته است .
و معنای خيلی از واژه ها را متوجه نمی شدند اما کسانی که قران در هنگام نزول بر ان ها خوانده می شد
زبان ان را متوجه می شدند .يک دليل ديگر اين است که کال يکی از خصوصيات کتب مقدس اين است که
يک نوع خانه گرايی در ان ها وجود دارد ،اساسا يک کتاب مقدس اگر به زبان روزمره باشد و نمی تواند
گيرايی و جذابيت و بقاء را داشته باشد که به عنوان يک کتاب مقدس تلقی شود .
االن مثال اگر در ترجمه قران را به زبان علماء کيهان و همشهری ترجمه کنيد آن بقاء را نخواهد داشت
يعنی ادم هر چقدر هم که به دنبال ترجمه روان است انتظار دارد که با زبان روزمره فرق داشته باشد وقتی
که زيادی روزمره می شود حالت لوس و بی مزه پيدا می کند .
اين را فقط در قرآن نمی بينيد بلکه ويژگی متون مقدس اين است که مقداری غير روزمرگی در آن ها
وجود دارد .اين غير روزمرگی وجوه مختلهی دارد که شاخص ترين وجه آن خانه گرايی است .يعنی سعی
بر آن است که از تعابير و اصطالحاتی استهاده شود که مردم می فهمند ولی به صورت روزمره آن را به کار
مثال اگر امروز در زبان فارسی می گوييد « :سخنی نغز از امام راحل » ما در زبان روزمره نه سخن به کار
می بريم و نه نغز و نه راحل ،اما يک فارسی زبان اين ها را می فهمد به اين نوع تعبيرها « ارکائيک » می
گويند .
يعنی فراموش شده نيستند ولی قديمی هستند .در قرآن موارد متعددی را داريم که در همان زمان نزول
هم کوچه بازاری نبوده است که مردم آن ها را در کوچه و بازار به کار ببرند اما می فهميدند بعد از اين
اتهاقات اولين واژه هايی که در معرض فهميده نشدن قرار گرفتند همين واژه ها بودند يعنی واژه هايی که در
آن زمان ارکائيک بودند 60 - 70سال بعد ،هيچ کس معنای ان ها را متوجه نمی شد .
مثل جبت در « الجبت و الطاغوت » لغت هايی نبوده اند که مردم ان ها را در کوچه و بازار به کار ببرند
که مثال فحش باشد و به هم بگويند :برو جبت ،برو طاغوت .مثال اين ها کلمات با وقاری بوده اند که خيلی
روزمره نبوده اند و 70سال بعد از ابن عباس می پرسند که اصال جبت به چه معنايی است ؟ چون اصال
وقتی کتب تهسيری را نگاه می کنيم می بينيم که خود تابعين هم گاهی اوقات در فهم اين واژه ها دچار
مشکل بوده اند .بنابراين عوامل متعددی در پاسخ به اين سوال بايد مطرح شود بحث مهصلی است که چند
بار بيان کرده ام و آن راجع به زبان عربی شمالی و عربی جنوبی است .و اين که زبان قران زبان عربی
شمالی است اما در دوره فتوح چون عرب شمالی و عرب جنوبی با هم در لشکر عمر بودند و معموال در
اردوگاه های مشترک بودند زبان جديدی شکل می گيرد که در زبان شناسی به آن عربی کالسيک می
گوييم .
اين زبان عربی کالسيک آميخته ای از زبان عربی شمالی و عربی جنوبی است در حالی که عربی قرآن،
عربی شمالی است .و خود اين امر باعث ايجاد مشکالتی می شود .عربی و صرف و نحوی که شما می
خوانيد ،لغت و صرف و نحو کالسيک است برای همين است که در جاهايی ايجاد اشکال می کند .
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|116
احساس کردم که چنين ابهامی وجود دارد که ما درباره چيزی از قبيل علوم غريبه يا جادوگری يا ....صحبت
نمی کنيم.وقتی ما درباره يک فرد صحبت می کنيم مثال خاطرات يک آدم در دوران قديم زندگی اش مثال
فردی که 70ساله است می گويد :درست به ياد ندارم که که کالس اول دبستان چه بر ما گذشت و معلم ما
که بود اما اين به معنای اين نيست که خاطرات اول دبستان مطلقا فراموش شده است بلکه اين خاطرات
کمی ،تيره شده است .گاهی در رفتارهايی چيزی باعث تداعی می شود و آن خاطره رو می شود .
تا وقتی که درباره يک آدم صحبت می شود به نظر می رسد که قابل درک است چون هر آدمی يک حافظه
ای دارد و برخی چيزها ممکن است فراموش شود اما فراموشی هميشگی نيست و با يک مقدار فشار آوردن يا
يک حادثه ای ممکن است به ياد آيد ولی وقتی درباره يک جامعه صحبت می کنيم چطور ؟
حداکثر سن شما 25سال است فکر نمی کنم کسی 2500سال پيش را به ياد بياورد .بنده هم از آن دوران
چيزی به ياد ندارم .
پس چطور ممکن است که صحبت از يک اشتقاق فراموش شده ای باشد که مربوط به قرن ها يا هزاران سال
پيش است و همواره تصور کنيم که خاطره ای از آن در ذهن داريم .اين خاطره را چه کسی به ما منتقل
کرده است ؟
تا زمانی که در مورد ريشه شناسی قابل درک صحبت می کنيم هيچ ابهامی وجود ندارد .می گوئيم زبانی را
از پدر و مادر و جامعه پيرامونمان ياد گرفته ايم و بر اساس زبان مادری مان می توانيم معنا و اشتقاق يک
واژه ای را درک کنيم اما وقتی که درباره چيزی صحبت می کنيم که زبان آن مربوط به قديم است و آن
موقع ما و ههت جد و آبادمان زندگی نمی کردند خاطره به چه معناست ؟
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|117
مگر اين که به تخيل و خيال پردازی برويم .برخی انديشمندان مثل يونگ و ...معتقدند که بشر يک
خاطرات دراز مدّتی دارد که در زمانی که متولد می شود اين خاطرات به او منتقل می شود .اما ما اين گونه
به قضيه نگاه نمی کنيم چون اثبات کردن آن کار بسيار مشکلی است .
چيزی که در اين بين وجود دارد ،تا آن جائی که به بحث معنا شناسی و مقداری نزديک تر به کل حوزه
مطالعات فرهنگی مربوط می شود اين است که ما انتقال انباشت های فرهنگی از نسل قبلی به نسل بعدی را
خيلی ساده می گيريم در حالی که اين انتقال خيلی پيچيده تر است .
يعنی تصور ما اين است که ما چيزهايی را از تاريخ جامعه خودمان می دانيم که پدر و مادرانمان به ما گهته
اند يا در کتاب های ما هست .در حالی که يک بخش قابل مالحظه ای از انتقال ميراث فرهنگی يک قومی
به صورت کامال ناخودآگاه در قالب آموزش های پنهان رخ می دهد و افراد ،خودشان هم نمی دانند چه می
کنند و خيلی جالب است که گاهی اوقات يک نسل می آيد و در مقابل نسل قبلی اش قد بلند می کند و می
گويد :اصال رفتار نسل قبلی را قبول ندارم و نسل جديد خيلی اين مشکل را دارند می گويند اين چه زندگی
ای بود که می کرديد .خيلی از ويژگی ها از نحوه ازدوا و انقالب و بحث تعارفات و رک گويی ها و ...را زير
سؤال می برند .
فلک را سقف بشکافيم و طرحی نو در اندازيم . به قول حافظ که می گويد :
اصال می خواهيم جامعه ايران را به يک جامعه جديد تبديل کنيم .اما اين امر تا چه اندازه در واقعيت رخ
می دهد.تمام اين شعارهايی که داده می شود در خودآگاه است و در ناخودآگاه نيست .بعد يک دفعه 20
سال می گذرد و طرف می بينيد که فتوکدی پدرش است با تمام شعارهايی که گهته بود می بينيم که فقط
نيم دهم درصد با پدرش فرق می کند و به همين دليل است که يک جامعه در طول يک تاريخ طوالنی و
دراز خيلی از ويژگی های خودش را حهظ می کند .
شما فکر می کنيد که اين فرزندان اولين باری است که با روش پدرانشان مخالهت می کنند ؟ به شما قول
می دهم که در طول تاريخ هر فرزندی که رفتار پدرش را نگاه می کرده چيزهايی از زندگی او را نمی
پسنديده و خودش فکر می کرده که اگر تشکيل زندگی دهد آن روش ها را در پيش نخواهد گرفت اما در
بسياری از موارد در عمل اين گونه نشده است .
عامل اين مساله اين است که يک بخش مهمی از تجربيات و انباشت های فرهنگی و آموزش ها در يک
سطح ناخودآگاه رخ می دهد و آن چيزی که ما به عنوان سطح خودآگاه می شناسيم سهم خيلی بزرگی در
اين جا به جايی ها ندارد .
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|118
حتی در کالس درس هم همين طور است .االن آمده ايم و با شما صحبت می کنيم 2 .جور آموزش رخ می
دهد .يک جور آموزش همين حرف هايی است که بنده می زنم و شما گوش می دهيد .وقتی حرف های
مرا می شنويد در جاهايی ممکن است احساس کنيد که اشکاالتی دارد و اين حرف را به اين صورت نمی
توانيم بدذيريم حتی ممکن است ايراد بگيريم و می توانيم با استدالل ايراد وارد کنيم .اين سطح خودآگاه
است .
اما در طول تاريخ اين گونه بوده است که يک سری آموزش هايی دريافت می کنيم که سطح خودآگاه نيست
و به همين دليل نقد هم نداريم و همين طور آن ها را ياد می گيريم .
مثال طرز استدالل و طرز برخورد آدم با مسائل ،وقتی طرف ،سر 10کالس و پيش ده استاد درس خوانده
که همه آن ها به يک نحو با مساله برخورد کرده اند احساس می کند که علم همين است و تعريف ديگری
ندارد .
وقتی وارد دانشگاهی می شويد که احساس می کنيد طرف آمده تا فقط مدرکش را بگيرد و برود يک بافت
جا افتاده می شود و آدم فکر می کند که فقط همين است و چيز ديگری غير از اين وجود ندارد .وقتی
چيزی به عنوان علم مطرح می شود که صرفا يک مشت دانسته هاست که اگر تايپ کنيد و به کامديوتر
بدهيد ،اعلم علماء می شود ،آدم فکر می کند علم همين است و به اين شکل بخش مهمی از چيزی که
بايد آموزش داده شود آموزش داده می شود .
با اين توضيح می توانيم درک مناسب تری داشته باشيم از اين که وقتی می گوئيم اشتقاق فراموش شده می
تواند يک تصوير تيره ای در ذهن ما داشته باشد و روی درک ما از مهاهيم تاثير بگذارد ،منظور اين است .
يعنی هر فردی که به هر زبانی صحبت می کند در آن نظام معنايی که در ذهنش دارد و تمام معانی با هم
مرتبط هستند هر آن چه که ياد گرفته يک چيز خودآگاه نيست .
چند بار ممکن است از پدر يا مادر يا معلمتان پرسيده باشيد که فالن کلمه به چه معنايی است و آن ها به
صورت علمی و خودآگاه آن کلمه را برای شما توضيح داده باشند و در ذهن شما جا افتاده باشد ؟
اتهاقا اگر در ذهنتان يک مروری کنيد خواهيد ديد که به دردنخورترين و کم استهاده ترين معانی ای که ياد
گرفته ايد آن هايی است که با خودآگاهی بوده است .
مثال در کتاب فارسی خوانده ايد که سنان يعنی نيزه و ...اين ها به درد چه کسی می خورد ما در طول
زندگی مان چند دفعه با معنای سنان سروکار داريم که ببينيم به چه دردی می خورد.سوفار به معنای خنجر
است .نخجير يعنی شکار.اين ها خيلی کلمات و معانی به درد بخور در نظام معنايی ما نيستند و بر عکس
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|119
آن معانی ای که در نظام معنايی ما پرکاربرد و قابل تکيه هستند و نقش حساس تری بازی می کنند معانی
ای هستند که ما هر چه به ذهنمان فشار می آوريم به ياد نمی آوريم که چه کسی معنای آن را به ما گهته
است .
انگار خودمان فهميده ايم که به چه معنايی است و اين که چطور فهميده ايم هم به يادمان نمی آيد .دقيقا
همين قسمت از مساله است که ناشی از آن ارتباط ها و دريافت های ناخودآگاه است و در اين ارتباط
ناخودآگاه که نسل ها با هم دارند نظام معنايی يک نسل به نسل ديگر منتقل می شود .
بنابراين ،اين امکان وجود دارد که حجم قابل مالحظه ای از اين ارتباطات معنايی از يک نسل به نسل ديگر
منتقل شود بدون اين که امکان توضيح آن وجود داشته باشد يعنی در بسياری از موارد اگر از ما چيزی را
بدرسند که چرا اين را می گوئيد جواب قابل مالحظه ای نداريم ولی تا موقعی که به خودمان مراجعه می
کنيم احساس می کنيم که درکی از اين معنا داريم .
آن چه که در مورد ريشه شناسی فراموش شده ،معانی تيره صحبت کرديم ولو در قالب دانسته های
خودآگاه ما نسبت به آن زبان مثل اطالعات درباره دستور زبان و علم لغت ،قابل توضيح نباشد ناشی از اين
تحول ها و ارتباطات غير لهظی است که در سطح آموزش های ناخودآگاه اتهاق می افتد و همان قسمتی
است که برای ما قابل توضيح نيست و نمی توانيم راجع به آن حرف بزنيم .
اتهاقا در همين آموزش های ناخودآگاه است که فرق بين آدم بومی که يک زبانی را به عنوان يک زبان دوم
ياد می گيرد معلوم می شود .اين که برخی افراد مثل شافعی و جاحظ و شيخ مهيد تکرار می کرده اند که
زبان عربی را کسی می فهمد که عرب باشد ،ما زبان عربی را ياد گرفته ايم و زبان مادری ما عربی نيست .
پس مثال سيبويه که استاد زبان عربی است ،چيزهايی را از زبان عربی می داند که در سطح خودآگاه است
يعنی آن چه که قابل ياد گرفتن است آموخته ايم و چيزهايی که قابل ياد گرفتن نيست را چگونه ياد بگيريم
اگر برای فردی شرايطی فراهم شده باشد که بتواند مدتی در يک فضای زبانی زندگی کند امکان دارد که
بخشی از خاطرات غير قابل ياد گرفتن هم به او منتقل شود .
يعنی افراد که مدتی در بالد عرب زندگی کرده اند يا در انگلستان زندگی کرده اند اين امکان برای آن ها
وجود دارد که بخشی از اين آموزش های ناخود آگاه به آن ها منتقل شود .
لذا ما هم تا اندازه ای اين ويژگی را داريم ،چيزی که اصطالحا به آن « احساس زبانی » می گوئيم يعنی
دانش زبانی نيست .وقتی به يک عرب می گوئيد که چرا می گوئی « :قل انما انا بشر مثلکم » و نمی گوئی :
« قل انما انا انسان مثلکم » می گويد :نمی توان گهت و حتما بايد بگوئی « :قل انما انا بشر مثلکم ».
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|120
می گوئيد :چرا ؟ نمی تواند توضيح دهد .چون يک احساس زبانی دارد ولی دانش شکل گرفته ای وجود
ندارد که آن را توضيح دهد .
موقعی که زبان انگليسی را می خوانده ايد يکی از گرفتاری های شما اين بوده که در کجاها « دِ ( به
انگليسی ) » در اول يک اسم می آيد و کجاها نمی آيد .يک سری قواعد برای شما گهته اند اما برخی اوقات
نيز از آن قواعد تخطی می شود .
يک انگليسی زبان احساس زبانی دارد و می داند در کجاها بايد بياورد و در کجاها نياورد .البته انگليسی زبان
ها در اين زمينه توافق دارند و دچار اختالف هم نمی شوند ولی ما قاعده داريم و تمام ذهن ما درگير قاعده
است که کجاها به کار ببريم و کجاها به کار نبريم .
و جاهايی هم ممکن است که از انگليسی زبان ها ايراد بگيريم که اين جا بايد اين را به کار می برديد چرا به
کار نبرده ايد .
دقيقاً به دليل اين است که احساس زبانی نداريم و زبان انگليسی را سر کالس از يک استاد ايرانی مثل
خودمان ياد گرفته ايم که آن استادی که می خواسته به ما ياد دهد احساس زبانی نداشته است و فقط اين
زبان را بلد بوده است .
آن بخش از خاطرات و احساس زبانی که به صورت نا خودآگاه نه در قالب دانش و علم لغت می تواند به
مخاطب منتقل شود دقيقا همان بخشی است که در آن موضوع اشتقاق های فراموش شده معنا پيدا می
کند.
يعنی مشخص می شود که چطور اين اشتقاق های فراموش شده هنوز هم با وجود اين که نمی دانيم اين
لغت چگونه ساخته شده است به دليل خاطراتی که به ما منتقل شده است هنوز هم اين اشتقاق های
فراموش شده برای ما درکی وجود دارد .اين توضيح الزم بود که اين ذهنيت را در دوستان به وجود نياوريم
که فکر کنند در معنای خيالبافی صحبت می کنيم و فکر می کنيم که افراد همين گونه ای روحی در آن ها
دميده می شود و می توانند چيزهايی که در چند هزار سال پيش بوده را درک کنند .
دقيقاً به همين دليل است که هر چقدر که زمان گذشته طوالنی تر می شود اين احساس کمتر و اين معنای
درک شده تيره و تيره تر می شود .هر چقدر که اين فاصله نزديک تر است اين احساس بيشتر و آن معنای
درک شده شهاف تر و واضح تر است.بنابراين ما با يک حافظه تاريخی برای يک جامعه مواجه هستيم نه برای
يک فرد.
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|121
يعنی يک قومی که به زبان فارسی يا عربی يا ....صحبت می کنند يک حافظه مشترک دارند که يک چيز
جادويی نيست بلکه همان دانايی های تيره و نا خودآگاهی است که در قالب آموزش های پنهان بر افراد
انتقال می يابد .
{ جواب سوال نامههوم :نمی خواهم مساله را در فضای بحث های مذهبی ببرم چون موضوع به خودی خود
يک موضوع مذهبی نيست و می تواند در موضوعات مذهبی هم وجود داشته باشد .
اما داستان نهی بت پرستی توسط حضرت ابراهيم را مثال می زنم .حضرت ابراهيم در يک جامعه ای بزرگ
شده که همگی بت پرست هستند .پدر او هم بت پرست بوده است .در چنين فضايی بزرگ شده است .
قاعدتاً انتظاری که همه ی افراد از او دارند اين است که او هم همين مسيری را برود که آباء او می روند اما او
اين مسير را نمی رود و شروع به نهی و نقد بت ها و بت پرستی می کند که اول نقد بت است بعد نقد « ،
انی ال احب اآلفلين » است تا اين که به يکتا پرستی می رسد .
اين مثال يک نمونه فرد اجال و اعالی اين مساله اما در مسائل عادی هم مشاهده می کنيد که خيلی از اوقات
است که افراد در مقابل درک نا خودآگاه می ايستند مثال ( اميدوارم که دوستان اين قسمت را موقع پياده
سازی پاک کنند ) من از غزالی خوشم نمی آيد ولی اين آدم ويژگی های مثبتی هم دارد که بايد به آن
ويژگی های مثبت توجه کرد و آن اين است که اين فرد آدم باهوشی بوده است که در نظام آموزشی درس
خوانده است در زمان خودش آيت اهلل هم شده است و استاد مسلم فقه شافعی و کالم است و آدم باهوشی
بوده است و پيشرفت کرده است و به درجه اعال رسيده است و استاد نظاميه نيشابور شده است و بعد هم او
را به بغداد يعنی مرکز خالفت عباسی و تمدن اسالمی دعوت کرده اند و استاد نظاميه بغداد شده است .
يعنی در بزرگ ترين دانشگاه آن روز اين فرد سمت استادی دارد .ديگر چه چيزی از اين باالتر می خواهد ؟
در يک مقطعی می بُرد و به مسافرت شام می رود .و چيزی حدود 5سال اصال درس نمی دهد و کالً
خودش را از اين فضا رها می کند علت آن اين است که احساس می کند که به دور باطل افتاده است همان
حرف هايی را تکرار می کند که قبلی ها زده اند و همان مسيری را می رود که قبلی ها رفته اند .وقتی که 5
سال را سدری می کند و در حالت تحير هم بوده است و در شامات و ...می چرخيده است وقتی برمی گردد
و آن آدم قبلی نيست و شروع به مطرح کردن بحث های جديد می کند که خيلی از باورهای دوره قبلی را
فرو می ريزد .
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|122
به هر حال هر کس که تاريخ تمدن اسالمی را مطالعه کند می داند که غزالی يکی از افرادی است که هنجار
شکن است يعنی هنجارهای فرهنگی و علمی دوره خودش را فرو ريخته و هنجارهای جديدی را جايگزين
کرده است و چند صد سال افکار علماء دوره های بعدی را تحت تاثير خودش قرار داده است .
البته بنده در ارزيابی معتقدم که غزالی باعث پسرفت تمدن اسالمی شده است نه باعث پيشرفت آن .برای
همين گهتم که از او خوشم نمی آيد .
اما به هر حال اين کار را کرده است يعنی اين ويژگی که توانسته از اسارت آموزش های پنهان عصر خودش
بيرون بيايد [ خيلی مهم است ] مثال يکی از نقد های جالب غزالی که قابل تامل است اين است که می گويد
يک روز داشتم از خيابان عبور می کردم که ديدم فردی بر سر خودش می زند .
گهت :کتاب های من بار االغی بود و االغ رم کرد و رفت و کتاب ها و علم من رفت .
اين چه علمی است .مثل اين که لب تاب مرا بسوزانند و من ديگر نتوانم درس دهم .
بزرگ ترين نقدی که به نظام تعليم و تربيت آن روزگار وارد می کنند اين است که تعليم و تربيت آن روزگار
بيشتر آموختن از پيش دانسته هاست تا تهکر و تامل و اين بزرگ ترين فاجعه ای است که می تواند در
فضای علمی رخ دهد و اين دقيقاً يکی از چيزهايی است که غزالی در مورد فضای علمی عصر خودش مورد
نقد قرار می دهد .
اگر مروری کنيد می بينيد که فضای علمی عصر غزالی فضای حاشيه کردن است و فضای اين که حرف
جديدی بزنيد و حرفی از خودتان بزنيد نيست .
به هر حال آدم های اين گونه ای در طول تاريخ بوده اند يکی از آن ها شيخ انصاری و شيخ طوسی و ...
هستند .
بنابراين در عين حال که چنين هيواليی واقعاً وجود دارد اما اين هيوال يک هيوالی پوشالی هم هست .
يعنی به محض اين که متوجه وجود اين هيوال شويد و به اين هيوال توجه کنيد و ويژگی های آن را بشناسيد
قادر به انجام کاری نيست .بنابراين خيلی ترسناک نيست .مثل تصويری است که قرآن از شيطان ترسيم
می کند .
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|123
تا موقعی که حواست به او نباشد می تواند هر چيزی را وسوسه کند و ميل آن را در انسان ايجاد کند اما
وقتی که به وجود شيطان توجه کنيد و از او پرهيز کنيد « :ان کيد الشيطان کان ضعيها » ولی چنين
چيزی وجود دارد و در روند کارهای علمی ای که انجام می دهيد بايد حواستان باشد که خيلی از اوقات آدم
،ژست يک آدم منتقد را می گيرد و راجع به نظام آموزشی و پدر و مادرش و جامعه ای که زندگی می کند
انتقاد می کند و بعد از چند سال سرش را بلند می کند و می بيند که عين آن ها شده است .هر چه به
دنبال علت آن می گردد علت آن را پيدا نمی کند .علت آن اين است که اين انتقاد فقط در سطح ظاهری و
قشری و پوسته ای بوده است و قسمت های اصلی منتقل شده است به بحث اصلی خودمان برگرديم }.
بحثمان در مورد تيرگی و ابهامات ريشه شناسی بود که در عين حال که خيلی در معنا تاثير دارند خيلی
برای ما قابل توضيح هستند .
ابهامات را می توانيم در سطوح مختلهی مطرح کنيم که اولين سطح ،ابهام در سطح واژگان است که ابهام
می تواند هم در مهردات باشد و هم در ترکيب .
يکی از سؤاالتی که برای دوستان پيش می آيد اين است که می گويند :ابهام و تيرگی در قرآن ؟ !
اصال مبهمات قرآنی يکی از علوم قرآنی بوده و کتاب های مختلهی در مورد آن نوشته شده است .البته دقيقاً
همين چيزی که راجع به آن صحبت می کنيم نيست .اما تيرگی معنی يکی از ويژگی های طبيعی يک زبان
است .
دقيقا به دليل فاصله تاريخی که افراد از اشتقاق دارند .بنابراين می تواند در هر زبانی وجود داشته باشد و به
خودی خودش هم چيز بدی نيست يعنی اصال اين گونه نيست که فکر کنيم هر چه معنا شهاف تر باشد بهتر
است و هر چه معنا تيره تر باشد بدتر است .
مههوم درجه تيرگی و شهافيت معنايی خودش يک ابزار برای ارتباط برقرار کردن است .
اين تيرگی در سطح واژگان را می توانيم با يک مثال شروع کنيم .يکی از مثال هايی که در قرآن به کار
رفته است کلمه « تنّور » است .
در زمان نزول قرآن « تنّور » يک پديده ای بوده که در جهان عرب تازه روا يافته بوده و ريشه شناسی
خيلی شناخته شده ای هم نداشته است منشأ آن هم خيلی واضح و روشن نبوده که از کجا آمده است.
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|124
2بار در قرآن کريم در سوره هود و مؤمنون تعبيری داريم که « حتّی اذا جاء امرهم و فار التنور » تنور همان
چيزی است که ما در فارسی به آن « تنور » می گوئيم .معموال برای گرم کردن خانه و غذا پختن و نان
پختن از آن استهاده می شده است .البته آن تنوری که شما می شناسيد فقط برای نان پختن از آن استهاده
می شده است اما در جوامعی که مخترع تنور بوده اند تنور کارکردهای مختلهی داشته است .
يعنی يک خانه چهار ديواری کوچکی بوده يا حتی يک چادر بوده که در وسط آن يک گودالی می کندند
ومواد حرارت زا در آن می ريختند و آتش روشن می کردند که می توانست چند کار را با هم انجام دهد خانه
را گرم کند و هم می توانستند غذا را در ظرفی بريزند و داخل تنور بگذارند که بدزد و می توانستند نان هم با
آن بدزند .
به داليل مختلف 2کارکرد اين تنور برای عرب کارکرد جدی ای نبوده است .مساله استهاده از تنور برای
ايجاد گرما در سرزمين گرمسيری مثل عربستان مساله جدی ای نبوده يعنی خانه ها و چادرهای عرب ها در
جايی نبوده که احتيا به يک بخاری در وسط آن باشد .حتی در وسط زمستان هم چنين سرمايی در
عربستان نبوده که نيازمند چنين چيزی باشند.نان پختن هم برای عرب ها موضوعيت نداشته برای اين که
عرب ها نان خور نبودند .
در کل قرآن کريم فقط يک بار در مورد « خُبز » صحبت شده است آن هم در قضيه خواب حضرت يوسف
يعنی مربوط به مصر بوده است و اساساً نان جزء خوراک روزمره عرب ها در حجاز نبوده است و اصال توليد
غله نداشتند و جايی نبوده که بروند و گندم و جويی بکارند و توليد غله داشته باشند البته وارداتی بوده و
اين گونه نبوده که عرب ها اصال گندم و جو را نشناسند حتی نان را هم می شناختند اما نان غذای پايه
عربستان نبوده است .يک بار هم در قرآن نمی بينيد که خدا گهته باشد خدا را شکر کنيد که خداوند به شما
نان داد و ...
حتی آن قدر که در قرآن در مورد خرما و نعمت بودن آن صحبت می شود اين بحث ها را راجع به گندم و
نان نمی شود و اگر صحبت از گندم و نان باشد صحبت از اقوام ديگر است و صحبت از عرب ها نيست و علت
آن اين است که اين پديده جدی ای برای عرب ها نبوده است و خوراک روزمره آن ها نبوده است .طبيعتاً «
تنور » اين کارکرد را برای عرب نداشته است .به اين ترتيب نمی توان تصور کرد که تنور پديده ای بوده که
در چادر هر عربی و هر خانه ی عربی پيدا شود .ساخت اين واژه هم در عربستان رخ نداده است و در بيرون
از عربستان اتهاق افتاده است .
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|125
اساسا منشاء ساخت اين واژه در بين النهرين است يعنی عراق امروزی 2 .کلمه تی نور ساخته شده (در زبان
اکدی ) و از زبان اکدی وارد زبان آرامی شده است به صورت « تنورا » و از زبان آرامی وارد عبری و عربی
شده است و به اين ترتيب روا يافته است .
وقتی که يک عرب با واژه تنور مواجه می شده است با واژه ای سروکار داشته که اوال ساخت آن در زبان
عربی نداده است و بافت اجتماعی قابل درکی هم ندارد .برای همين ،کلمه « تنور » برای يک عرب در
آستانه نزول اسالم شبيه کلمه « عقور » برای روزبخير برای شماست.يعنی اگر از آن ترکيب جدا کنند چيزی
از آن باقی نمی ماند .
مثل کلمه ساعت در ساعت آب گرم و ساعت خواب می ماند .که شما معنای آن را می فهميد و وقتی هم
که فردی اين حرف هم که فردی اين حرف را به شما بزند از او تشکر می کنيد و فکر نمی کنيد که فحش
می دهد و می دانيد که ابراز لطف می کند و شما هم متقابالً تشکر می کنيد .اما اگر از شما بدرسند ساعت
در اين جا به چه معنايی است نمی دانيد .موارد متعددی از اين ها داريم که وقتی يک واژه مهرد را از بافت
و جمله خودش خار کنيم به دليل اين که ريشه شناسی آن شناخته شده نيست و اساسا در بافت اجتماعی
ما کارکردی ندارد برای ما غير قابل درک می شود يک عرب در آن زمان تنور در زندگی روزمره اش نداشته
است .
واژه هم از زبان عربی نيست که مثال ماده « تنر » بر وزن فعول داشته باشيم که عرب بگويد که اگر تنور
نداريم ماده « تنر » را داريم که بههميم واژه « تنور » به چه معنايی است .بنابراين اگر اين واژه را از اين
ترکيب آن خار می کرديد کالً بی معنا می شده است .
در برخی از موارد با واژگان اين چنينی در قرآن مواجهيم يعنی واژگانی که وقتی از بافت جمله ای خودشان
خار می شوند و به صورت يک مهرد به آن ها نگاه می شود به دليل انقطاع آن ها با فضای زيستی جامعه
مخاطب و همچنين به دليل اين که ريشه شناسی قابل درکی ندارد و نمی توان برای آن واژه در قواعد صرف
و نحوی زبان ريشه ای استخرا شود کالً تيرگی معنايی در حداکثر خودش دارد .
در ادامه بحثمان خواهيم گهت که « تنور » برای عرب چه معنايی داشته است و آن جايی که می گويد «
حتّی اذا جاء امرهم و فار التنور » دقيقا به چه معنايی بوده و چه معنايی را می خواسته منتقل کند .
ولی همين مقدار اجماالً به شما عرض می کنم که وقتی کسانی معنی اين واژه را درست متوجه نشده اند و
با درک های بعدی سعی کرده اند اين ترکيب را معنا کنند چه معانی عجيب و غريبی را از آن استخرا کرده
اند مثال معنايی که طبری برای اين آيه بيان کرده خيلی جالب است می گويد :تنور که ايرانی ها داشته اند و
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|126
می دانيم چيست « .فار التنور » هم به اين معناست که از تنور چيزی بيرون می زند که به طور طبيعی بايد
آتش بيرون بزند بعد شروع به سر هم کردن قصه کرده است که پيرزنی در بين قوم نوح بوده که يک تنوری
داشته است که يک دفعه از اين تنور آب بيرون می زند .در حالی که آبی که باعث طوفان نوح شد از آسمان
آمد و از تنور بيرون نزد .خود قرآن از اين آب صحبت می کند و به وضوح توضيح می دهد که آن چيزی که
باعث طوفان نوح شد آبی بود که به وسيله باران از آسمان نازل شد نه آبی که از تنور و از زمين بيرون زده
باشد .
اين خيال پردازی که در برخی از تهاسير مشاهده می کنيد که اتهاقاً مربوط به ايرانی هاست ( به دليل
تصوری که از تنور داشته اند ) دقيقاً نشان دهنده اين است که وقتی احساس معنايی منتقل نشده و ناگهان
يک احساس معنايی ديگری از زبان ديگری با يک مهردی مواجه می شود و سعی می کند از آن معنايی
استخرا کند يکدفعه چه معانی عجيب و غريبی پيش می آيد در حالی که توضيح می دهيم که داستان «
فار التنور » چيز ديگری است و داستان پيرزن دارای تنور مطلقاً يک داستان ساختگی و ساخته و پرداخته
يک سری خيال پردازی است .
در بحث اتيمولوژی و ريشه شناسی فراموش شده ،گاهی اوقات با ريشه شناسی هايی مواجهيم که مثل تنور
به همين اندازه از درک زبانی مخاطبين فاصله دارند و به همين اندازه تيره هستند ولی ممکن است که
مخاطب اين را در يک پيوند با معنايی که وجود دارد سعی کند برای آن شهافيت کاذب به وجود آورد .
در معنا شناسی يک اصطالحی داريم به نام « ريشه شناسی عاميانه » .يعنی آدم های معمولی و نه
دانشمندان و زبان شناسان با احساس زبانی عادی خودشان وقتی نمی توانند لغتی را درست ارزيابی کنند و
معنای آن را به درستی متوجه شوند با واژه ای مواجه هستند که ريشه شناسی فراموش شده دارد سعی می
کنند برای آن يک ريشه شناسی بتراشند به اين کار « ريشه شناسی عاميانه » می گويند و اين کار در خود
زبان رخ می دهد و اشتباه يک زبان شناس مطرح نيست .
بلکه در خود زبان و اهل زبان اين کار را انجام می دهند .با يک مثال معروف زبان شناسان شروع می کنم
که مطلب جا بيهتد و بعد به مثال قرآنی آن می پردازيم .
مثالی که در زبان شناسی در اين زمينه معروف است کلمه « همبرگر » است که االن يک غذای جهانی است
که يک مثال برای « ريشه شناسی عاميانه » است .
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|127
قضيه اين است که در قرن نوزدهم در شهری به نام هامبورگ در المان يک نوعی از کباب وجود داشت مثل
جايی که می گوييد :کباب بلغاری و کباب بختياری و کباب بناب و ....يک نوع کبابی در شهر هامبورگ
پخته می شد که آن را الی نان می گذاشتند که فرد می توانست ان را به طور سريع از مغازه بخرد و با
خودش سرکار ببرد و . ....
در قرن نوزدهم که در آلمان کارخانه های زيادی مشغول کار بودند و افراد که وقت زيادی نداشتند که برای
خوردن غذا صرف کنند اين نوع کباب يکی از غذاهای مطلوب برای قشر کارگر بود که می توانست بدون
صرف وقت ناهارش را بخورد به همين دليل خيلی سريع اين نوع کباب هامبورگی نه تنها در سطح آالمان
بلکه در سطح کشورهای صنعتی روا يافت و اين نوع غذا در تمام شهرهای اروپا طرفدار زيادی پيدا کرد که
سرعت آماده شدن و سرعت مصرف و قيمت مناسب آن در اين امر مؤثر بود .واژه « هامبورگر » در زبان
آلمانی يعنی هامبورگی « .إ ر » در اخر کلمه در زبان آلمانی به معنای نسبت است همين االن هم به کار
می رود مثال برلينر يعنی برلينی و فرانکوفورتر يعنی فرانکهورتی .
و يک پسوند خيلی شناخته شده ای است .اين واژه که وارد زبان انگليسی می شود به عنوان لغتی شناخته
می شود که کسی معنای آن را نمی داند و نمی دانند که چگونه ساخته شده است .در زبان انگليسی واژه
ای به صورت « هم » وجود دارد که به معنای مغز ران خوک است و تلقی آن ها اين شد که « برگر » اسم
خود غذاست و قسمت « هم » ان اسم اين است که از کجای يک حيوان ساخته می شود .
بنابراين اگر می توان از مغز ران خوک يک نوع برگر درست کرد احتماال با گوشت های ديگر هم می توان
يک نوع برگر درست کرد .در اين نوع اشتقاق اين نوع تلقی به وجود امد که همبرگر از 2قسمت هم و برگر
درست شده است و قسمت « هم » آن به معنای مغز ران خوک است و قسمت « برگر » ان به معنای يک
نوع کباب است پس ما می توانيم چيکن برگر هم داشته باشيم يعنی برگری که از جوجه ساخته می شود و
انواع برگرهای ديگر که دنيا را پر کرده است .
اين نمونه ای از يک « ريشه شناسی عاميانه » است که خود مردم آن را انجام داده اند به قول مولوی :چون
نديدند حقيقت ره افسانه زدند .وقتی طرف نمی داند که لغت از چه چيزی ساخته شده است شروع به
ساختن تخيالتی می کند .در فارسی هم نمونه های زيادی وجود دارد .به مثال قرآنی می پردازيم .
يکی از مثال هايی که برای اين موضوع انتخاب کرده ام واژه « ربانيين » در قرآن است يعنی 2واژه «
ربانيين » و « ربيون » هر 2واژه را می شناسيد .
استاد :يعنی در واقع ربانی را به معنای الهی می گيريد .بحث را با ربانيين شروع می کنم .
هيچ توجه کرده ايد که وقتی قرآن درباره ربانيين صحبت می کند مربوط به چه دينی است ؟
دانشجو :يهود
استاد :بله يعنی در تمام کاربردهايی که قرآن درباره کلمه ربانيين دارد مربوط به علماء يهود است .اين
نکته کليدی است که بايد بحث را از اين جا شروع کرد .
درست است که امروزه خيلی راحت می گوييم :عالم ربانی و .....اما در قرآن ،واژه ربانی فقط درباره علماء
يهود به کار رفته است .االن دليل آن را هم متوجه می شويد .کلمه ای در عبری است به صورت « ربة »
يعنی بزرگ ،کبير و در زبان های سامی ريشه « ربة » به معنای بزرگ و بسيار است « .رب » عربی هم از
همين ريشه است .به معنای چه بسا ،چه بسيار « :رب حامل فقه الی من هو افقه منه »
به کار رفته است .قسمت های مختلف « ربة » در عبری چون به معنای بزرگ است در يک کاربرد خا
تورات توسط علماء يهود تهسير می شده اند تورات از 5سهر ،تشکيل شده است به هر کدام از اين اسهار
تهسيرهايی نوشته می شده است .
تهسيرهايی که بر تورات نوشته می شد به عنوان سهر بزرگ شناخته می شد مثال وقتی بر سهر « براشيت »
يعنی پيدايش ،تهسير نوشته می شد به آن کتاب تهسير « براشيت ربة » می گهتند يعنی براشيت بزرگ يا
تهسير براشيت .
اصال نام کتابی در ادبيات يهود است که تهسير سهر براشيت است .يا بر بخش های ديگر تورات هم به همين
صورت تهسيرهايی نوشته می شد که عنوان « ربة » بر آن بود .
بنابراين خود به خود در يک سير تاريخی ،کلمه « ربه » غير از معنای عادی و لغوی خود به معنای بزرگ،
معنای تهسير را هم در زبان عربی پيدا کرد .يعنی به عنوان معنای ثانوی « ربه » به معنای تهسير به کار
رفت .
و در همين راستا در زبان عربی به کسانی که عالم تهسير هستند « ربی » می گويند يعنی يک صهت نسبی
از آن می سازند .پس « ربی » در زبان عبری به معنای مهسر و عالم تهسير است مثال « ربی ناتام » يکی از
علماء بسيار معروف يهود است که بسياری از اقوال منقول در تلمود از ربی ناتام وجود دارد .
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|129
ربی يک واژه مشهور و جا افتاده يهودی است و به آن چه که مربوط به « ربی ها » و مربوط به « رباها »
ست يعنی آن چه که مربوط به علم تهسير و علماء تهسير است در زبان عبری « ربانی » گهته می شود .
« ربانی » يعنی مربوط به تهسير تورات و مربوط به عالمان تهسير .همين لغت است که وقتی وارد زبان
انگليسی شده است به صورت rabinic literatureشده است که بايد آن را به « ادبيات ربانی » ترجمه
کنيم .يعنی مجموعه آثار و مولهاتی که مهسرين تورات و ربی ها داشته اند .
اگر يک موقع به کتبی که به نوعی به زبان انگليسی درباره يهود نوشته شده است نگاه کنيد اين واژه را بسيار
می بينيد وبه يک اسم تبديل شده است که در انگليسی با اين لغت زياد مواجه می شويد و با « رابين »
}{rabin
که تمام اين ها از همين ريشه و اشتقاق ساخته شده است .االن ممکن است به خوبی متوجه شويد که قرآن
چرا اصطالح ربانی را در حوزه های يهود به کار می برد چون اصال مربوط به علماء يهود است .يعنی کامال
مشخص است که ربانيين به معنای علماء تهسير تورات است .
تا اين جا يک اشتقاق علمی را انجام می داديم .اما قسمت اشتقاق عاميانه آن چيست ؟ اين است که
مسلمانانی که عبری بلد نبودند و با فرهنگ يهود آشنا نبودند تا ربانی را می ديدند اين تلقی برای آن ها
پيش می آمد که مرتبط با « رب » به معنای پروردگار است .
« ان » ان چيست ؟ می گويند :مثل الف و نونی است که در روحانی اضافه می شود .در زبان عربی از برخی
کلمات که می خواهيم صهت نسبی بسازيم مستثنايی وجود دارد که نمی توان مستقيما ياء نسبت بر سر آن
ها داخل کرد .
بين اصل کلمه و ياء نسبت يک « ان » اضافه می شود يعنی ما نمی گوييم :روحی .بلکه می گوييم :
روحانی .
نمی گوييم :صمدی بلکه می گوييم « صمدانی » و بر همين اساس هم می توانيم بگوييم از « رب » صهت
نسبی ربی ساخته نمی شود بلکه تعبير ربانی ساخته می شود يعنی اصال با کلمه ی « ربه » عبری و معنای
بزرگ و تهسير کاری نداريم و از ان ربانی می سازيم .
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|130
البته اين ريشه شناسی وقتی که مورد واکاوی قرار گيرد ،ناسازگاری هايش خودش را نشان می دهد .اگر «
ربانی » منسوب به رب است چرا در مورد غير يهود به کار نمی رود ؟ البته ما مسلمانان راجع به غير يهود
هم به کار می بريم اما قران فقط در مورد يهود به کار برده است .
اين نمونه ای از يک ريشه شناسی عاميانه در قرآن است و نشان دهنده اين است که چطور ممکن است که
واژه ای ريشه شناسی غير قابل درک برای اهل زبان داشته باشد اما اهل زبان بين آن واژه و ريشه هايی که
در زبان خودشان می شناسند مثل انگليسی ها که ريشه « هم » را می شناختند و عربی که ريشه « رب »
را در زبان عربی می شناسد ارتباط برقرار می کنند و بعد از برقراری اين ارتباط يک ريشه شناسی جديد
برای اين واژه در نظر می گيرند .در اين تحليل جديد ربانی به معنای الهی و منسوب به رب است به سراغ «
ربيون » می رويم .
اصل اين کلمه هم « ربه » به معنای بزرگ است اين دفعه مسير ديگری را دنبال می کند .
« ربه » که از نظر لغوی به معنای بزرگ است در کاربرد ثانوی در فرهنگ يهود به معنای « کبرای قوم » «
بزرگان قوم » است .هر قومی بزرگانی دارد که به اين بزرگان « ربه » می گويند و نسبت آن ،ربی می شود
يعنی منسوب به بزرگان قوم و جمع بسته می شود و « ربيون » به معنای منسوبين به بزرگان قوم می شود
« .ربه » بزرگ قوم است « .ربی » تابع بزرگ قوم است و هر« ربه » يک سری « ربی » داشته است و
ربيون يعنی اتباع بزرگان قوم .
« و کأين من نبی قاتل معه الربيون کثيراً » يعنی جماعت بسياری که به دنبال بزرگان قوم افتاده بودند و با
پيامبران می جنگيدند .اگر کسی ريشه کلمه را بداند معنای واژه بسيار روشن و واضح است .
اما وقتی که به کتب لغوی و تهسيری مراجعه می کنيد می کنيد می بينيد که حداکثر معنايی که برای
ربيون در نظر می گيرند اين است که می گويند « ربيون » به معنای قوم است « .و کأين من نبی قاتل معه
قوم کثيراً »
در حالی که حتی ترکيب نحوی اين جمله هم با اين تهسير سازگاری ندارد .چون می گويد « ......کثيراً»
يعنی کثير اصالً صهت ربيون نيست .و با آن تهسير ربيون به معنای قوم نمی سازد و اصالً ربيون از کجا به
معنای قوم شد ؟ اشتقاق آن چه می شود ؟
در ريشه شناسی اين واژه با يک تيرگی کاملی مواجه هستيم و مهسرين هم معموال در مورد اين واژه دچار
سردرگمی شده اند به خاطر اين که با فرآيند ساخت آن آشنا نبوده اند و سعی می کردند صرفاً با حدس اين
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|131
معنا را استنباط کنند .يعنی سعی کرده اند در اين عبارت حدس بزنند .هر کس ديگری هم به جای
مهسرين ما بود چنين حدسی می زد .
بحثمان را با نمونه ديگری از واژه هايی که در قرآن با ريشه شناسی فراموش شده مواجه هستند ادامه می
دهيم .و اين دفعه پديده ای در مورد برخی واژگان ها رخ می دهد که ما به آن « سرايت معنايی » می
گوئيم .
دانشجو :بحث ربيون را چگونه برداشت کرده اند به معنای قوم شد ؟ چه اشکالی دارد ؟
استاد :بحث ربيون را فقط از اين نظر بحث کردم که از نظر ريشه ای با ربانی ريشه ی مشترک دارند و خود
به خودی خودش نمونه ای از ريشه شناسی فراموش شده است و بحث ريشه شناسی عاميانه در اين جا رخ
نداده است چون هيچ کس سعی نکرده بين ربيون و يکی از واژه های زبان عربی ارتباطی برقرار کند .
در لغويين و مهسرين هم چنين چيزی را مشاهده نمی کنيم .فقط گهته اند که اين به معنای قوم است .
آن هم صرفاً حرف زده اند و اتهاق خاصی در اين جا رخ نداده است ربيون خار از بحث ما بود و ربانيين
مثال برای ريشه شناسی عاميانه بود .
دانشجو :آن معنايی که مورد نظر شارع بوده فهم می شده است ؟
استاد :بله در آن زمان فهم می شده است و مهسرين بعدی دچار مشکل شده اند .به نظر من شواهدی
وجود دارد که نشان می دهد در آن زمان اين معنا را می فهميدند .
موضوع بعدی و مثال بعدی پديده ای به نام « سرايت معنايی » است [ اصطالح انگليسی پای تابلو ]
يعنی وقتی با هم آيی رخ می دهد و 2معنا با هم به کار می روند يکی از 2معنا دچار اشتقاق فراموش شده
است و آن يکی که معنای روشن تری دارد معنايش فراموش شده است سرايت می کند .
در زبان روزمره ،واژه هايی که با هم می آيند خيلی وجود دارد .ممکن است يکی از 2واژه را نشناسيم ولی
معنای آن را از معنای ديگری بههميم .مثل :باروبنه که « بنه » برای ما واژه ای نيست که در فارسی با آن
سرو کار داشته باشيم و ريشه شناسی آن را بلد باشيم اما وقتی اين واژه ( باروبنه ) را می شنويم معنای « بار
» را که می شناسيم به « بنه » سرايت می دهيم و يک معنای جمعی از بار وبنه متوجه می شويم .نمونه
بيرونی زياد می توان برای آن مثال زد اما چون وقت تنگ است مستقيما به سراغ مثال قرآنی می روم .
واژه طاغوت در زبان عربی می تواند بر مبنای طغيان ريشه شناسی شود اين که می گويم می تواند برای اين
که در مورد اين که چقدر اين ريشه شناسی درست است يا خير بحث داريم .
ولی واژه طاغوت می توانست بر مبنای ريشه طغيان که در زبان عربی وجود داشت معنا شود « .ان االنسان
ليطغی ان راه استغنی » واژه ای بوده که در زمان نزول قرآن به عنوان يک واژه عادی در کاربردهای زبانی و
يک عرب می توانست بههمد که در طاغوت معنای طغيان وجود دارد و معنای طاغوت را راحت تر متوجه می
شد .
ولی واژه « جبت » واژه ای بود که ريشه شناسی فراموش شده داشت .در زبان عربی ريشه ای به صورت «
جبت » نداريم که بگويم بر وزن « فعل » است يا .....
لذا « يومنون بالجبت و الطاغوت » در يک فرايند سرايت معنايی ،معنا می شود يعنی معنای طاغوت به
معنای جبت سرايت کرده است و عموما از جبت اين معنا را برداشت کرده اند که « يومنون بالطاغوت و
الطاغوت » به همين دليل وقتی به کتب تهسيری مراجعه می کنيد مخصوصا آن چه که از مهسرين عصر
تابعين نقل می شود می گويند « :الجبت هو الطاغوت » که به دليل تيرگی ای که در معنای جبت وجود
داشته است در يک فرايند سرايت ،معنای طاغوت را به جبت انتقال داده اند و سعی کرده اند به اين صورت
شهاف سازی انجام دهند .اما اين شهاف سازی هم شهاف سازی کاذب است نه واقعی اين نمونه ای از سرايت
معنايی است .
نمونه های متعددی از اين کاربردها در قرآن وجود دارد .البته به قرآن مربوط نمی شود و به مهسرين مربوط
می شود که کسانی که سعی در تهسير قران داشته اند اين اتهاقات برای ان ها رخ داده است در حالی که «
جبت » از نظر ريشه شناسی ،ريشه عربی ندارد و يک واژه وارداتی از زبان ديگری است و از نظر معنايی هم
معنای طاغوت را ندارد .
اگر حوصله داشتيد در جلسه بعد جبت و طاغوت را برای شما ريشه شناسی می کنم .اجماال پيشاپيش
عرض کنم که طاغوت هم ارتباط مستقيمی با ماده « طغی » در زبان عربی ندارد و خود طاغوت می تواند
مثالی برای ريشه شناسی عاميانه باشد .عرب نمی دانست که اين واژه چگونه ساخته شده است و می گهتند
از ماده طغی ساخته شده و به وزن فاعول رفته و طاغوی شده و بعد از حرف صد اگر حرف عله در پايان
کلمه قرار گيرد می تواند به تاء تبديل شود که می شود :طاغوت و مشکل حل و فصل می شود که در جلسه
بعد بررسی می کنيم .
پس جبت نمونه ای برای سرايت معنايی است و طاغوت نمونه ای برای ريشه شناسی عاميانه است .
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|133
استاد :بحث ما ادامه بحث تيرگی معنايی و ريشه شناسی فراموش شده بود که ههته پيش راجع به ان
صحبت کرديم .کل بحث امروز ما راجع به تکنيک هايی بود که افراد در زبان ها برای غلبه بر ريشه شناسی
فراموش شده دارند .
چون اصوال ريشه فراموش شده افراد را کالفه می کند دنبال اين هستند که به نحوی مشکل تيرگی معنايی
را حل کنند .امروز 2راه حل را برای حل تيرگی معنايی مطرح کرديم يکی مساله ريشه شناسی عاميانه بود
و يکی بحث سرايت معنايی .
زمانی که بخواهيد به « تنور » در سطح مهرد و فارغ از جمله نگاه کنيد در يک تيرگی کامل قرار دارد
منتهی در ادامه بحث که به سراغ بحث از جمله رفتيم به سراغ بحث تنور برمی گرديم و خواهيم گهت که در
سطح جمله چه معنايی دارد .
پس بحث آن رها نشده است و در بحث از سطح جمله به آن می پردازيم .
دانشجو :اين ها يک سری تکنيک بود که به فراخور موضوعی که وجود دارد به کار می گيريم اما پروسه ی
شروع و مسيری که بايد پيموده شود چگونه است ؟
استاد :يک بحثی تحت عنوان « ضوابط کشف » يعنی درست مثل نحوه رسيدگی به يک پرونده است .مثل
وقتی که يک پليس به فردی شک می کند و . ....دقيقا ما در بحث « ضوابط کشف » يکی از بحث های
اصلی ما بر سر اين است که چطور می توان به يک معنا شک کرد و چگونه می توان فهميد که در اين جا
کاسه ای زير نيم کاسه است .
نوعی از ناهنجاری معموال در اين موارد ديده می شود که آان ناهنجاری هميشه به صورت عادی الی سبيل
گذاشته می شود ولی به صورت واقعی و تحقيقی که يک محقق می خواهد آن را بررسی کند بايد به اين
ناهنجاری ها توجه کند .
مثال همين موضوعی که در مورد طاغوت عرض کردم ،به صورت عادی بايد در اخر آن « ة » باشد اما چرا «
ت » دارد .از همين جا شک شروع می شود .به صورت عادی اگر از ماده ی طغيان بر وزن فاعول يک اسم
بسازيد قاعدتا بايد به معنای طغيان گر باشد ولی چرا طاغوت برای بت به کار می رود .اگر ما با بت مشکل
داريم با خود بت که مشکل نداريم چون بت را تراشيده اند و ساخته اند .
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|134
ناهنجاری ها از اين جاها خودش را نشان می دهد و می بينيد که چيزهايی است که جور در نمی آيد .پس
اين ها نشان می دهد که کاسه ای زير نيم کاسه است يا مثال از وزنی استهاده شده که اين وزن ،وزن عادی
زبان عربی نيست .مثال مگر فاعول يک وزن شناخته شده در زبان عربی است ؟ خود اين يک نقطه شروع
است .انواع ناسازگاری ها وجود دارد که در مباحث معنا شناسی به آن « انحراف » می گوييم يعنی يک
چيزی جور در نمی ايد .
چند تست وجود دارد .اول که شروع به مطالعه راجع به معنايی می کنيد چند نوع تست هست که ان ها را
يکی يکی انجام می دهيم تا انحرافی پيدا شود اگر انحرافی پيدا نشد نشان می دهد که همه چيز درست و
در روال است .
مثال وقتی می گويد يوم االخر يا « االخرة » کامال در فضای زبان عربی ساخته شده و همه چيز ان هم معلوم
است و انحرافی وجود ندارد ولی جاهايی که انحرافی وجود دارد بايد شک کنيم مثال يکی از اين ها ناپايداری
يک حرف است .
وقتی کلمه صراط را می بينيد که گاهی در تلهظش « سين » هم تلهظ می شود ناپايداری است .اين ها
انواع انحرافاتی هستند که يک معنا شناس از اين جا ها شروع می کند و بحثش را دنبال می کند و بررسی
می کند که چرا انحرافی وجود دارد .و بعد که مشخص شد که چرا انحرافی وجود دارد مشخص می شود که
چه مسيری را بايد برويم .
دانشجو :آن واژه هايی که مورد ترديد قرار نمی گيرند و مشکوک به نظر نمی رسند چگونه است ؟ پس با
توجه به صحبت شما اين معنا شناسی را برای همه واژگان نداريم .
استاد :برای همه واژگان داريم .سطح خود اگاه و ناخود اگاه داريم .يک سطح قابل درک داريم و يک سطح
غير قابل درک .آن چه که اهل زبان آن را به وضوح و شهافيت درک می کنند و آن چه که اهل زبان ان را
به وضوح و شهافيت درک نمی کنند .آن هايی را که درک می کنند کار معناشناسی دارد اما در روال ديگری
قرار می گيرد .يعنی بررسی می کنيم که در کدام وزن است ؟ معنای آن چيست ؟ ريشه 3حرفی آن به چه
معنايی است و ...
آن جايی که غير قابل درک است اگر غير قابل درک غير قابل درک باشد که تکليف ما روشن است .می
فهميم که اين را بايد با يک روش های غير معمول ريشه يابی کنيم .
اگر غير قابل درکی باشد که به صورت ظاهری به نحوی ان را قابل درک کرده ايم مثال با ريشه شناسی
عاميانه يا سرايت معنايی و ....با يافتن انحرافات می توان فهميد که کاسه ای زير نيم کاسه است .
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|135
مثال طرف يک نامه نوشته و خود کشی کرده است ظاهرا همه چيز مرتب است اما يک پليس يکدفعه نشانه
ای پيدا می کند که معلوم می شود خود کشی نکرده است .
فردی می خواسته ظاهر سازی کند که او خود کشی کرده است و ما را متقاعد سازد که خود کشی رخ داده
است .بعد از آن که ان سرنخ پيدا شود دنبال بقيه راه زياد کار سختی نيست .مهم پيدا کردن آن سرنخ
است .دقيقا فرق بين شرلوک هلمز با کارگاه چپ که وقتی کارگاه چپ وارد صحنه می شود متقاعد می شود
که او خودکشی کرده است چون مغز او کار نمی کند و اولين چيزی را که می بيند باور می کند ولی شرلوک
هلمز مثال می بيند که يک ته سيگاری که فقط در آفريقای جنوبی توليد می شود در شومينه است شک می
کند .يا مثال می گويد چرا اين جا بوی سير می آيد .يک چيزی در اين وسط توجه اين فرد را به عنوان يک
نکته انحرافی جلب می کند و از همان نکته انحرافی تحقيقات بعدی شروع می شود .
اما فردی که متوجه نکته انحرافی نمی شود همان لحظه ی اول متقاعد می شود که او خود کشی کرده
است.
بنابراين بحث امروز ما راجع به مواردی بود که به ظاهر فکر می کنيم از آن معنايی را متوجه می شويم ولی
معنايی که به ظاهر از آن متوجه می شويم يک معنای انحرافی است .
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|136
يکی از آن راه ها ،ساختن يک ريشه شناسی بود که تحت عنوان « ريشه شناسی عاميانه » از آن ياد کرديم و
يکی هم بحث سرايت معنايی بود .
در مثالی که ههته پيش راجع به ان صحبت کرديم بحث راجع به اين بود که به دليل با هم بودن 2واژه ،
معنای واژه ای را که می دانيم به واژه ای که نمی دانيم سرايت می دهيم .
در ادامه بايد بگوييم که از سياق جمله ،معنايی را به آن قسمتی از جمله انتقال می دهيم که معنای واژه
برای ما آشکار نيست و سعی می کنيم که معنا را به آن تزريق کنيم .يعنی معنايی را در آن ايجاد کنيم .
مثال آن ،آيه ای از سوره جن است :
و ال ولدا » قبل از اين که وارد مثال شوم توضيح کوتاهی را خدمت « و انه تعالی جد ربنا ما اتخذ
شما عرض می کنم و آن اين که :
بحث سر اين است که مهسرين يا متدبرين در قرآن را تحت تعقيب و پيگرد زبان شناسی قرار دهيم به دليل
اين که چرا در جاهايی ريشه شناسی عاميانه کرديد يا اين که کار سرايت معنايی را انجام داده ايد .
اين کار ،يک روند طبيعی است که هميشه در زبان رخ می دهد يعنی حتی در زبان فارسی روزمره ای هم
که صحبت می کنيم عمال اين کاررا به صورت عادی و طبيعی انجام می دهيم .
يعنی واژه ای که در شرايط تيرگی قرار دارد عمال سعی می کنيم در کاربردهايی که داريم به نوعی اين
تيرگی را جبران کنيم و اين اتهاقی است که به صورت عادی و روزمره در زبان رخ می دهد اما علت اين که
در مساله قرآن اين موضوع مقداری برای ما جلب توجه کرده است به خاطر اين است که بتوانيم ابزار نقد
داشته باشيم .
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|137
يعنی در مواردی که مواجه می شويم بتوانيم درآوريم که چيزی که ما برداشت کرده ايم تا چه اندازه درست
است و تا چه اندازه معتبر است و از مأخذی گرفته شده که مأخذ قابل اعتمادی است مثال تهسير قرآن به
قرآن است يا تهسير قرآن به حديث است .
و تا چه اندازه هم ممکن است با تکنيک های معنا افزايی که به طور عادی در زبان وجود دارد اين اتهاق رخ
داده باشد .طبيعتا اگر معنا افزايی از همين تکنيک های عادی زبان استهاده کرده باشد معتبر نيست و در
بحث تهسيری نمی توانيم به آن تکيه کنيم .
اما از اين اتهاقات در کتب لغت هم رخ داده است .مثالی که بحثمان را با آن شروع می کنم آيه 3سوره جن
است آن جائی که « نهر من الجن » آياتی از قرآن را شنيده اند و به سمت قومشان برگشته اند و کلمه
توحيد را خطاب به قوم خودشان اعالم می کنند و وقتی می خواهند کلمه توحيد را بگويند به زبان جن
صحبت می کنند.
کلمه ای که به کار می برند کلمه ای است که برای هيچ بنی بشری کلمه شناخته شده ای نيست و معموال
وقتی دوستان ما بخواهند به وحدانيت و عظمت اعتراف کنند هيچ گاه نمی گويند « :و انه تعالی جد ربنا ما
اتخذ صاحبة و ال ولدا » در خود قرآن کريم هم اين تعبير فقط يک بار به کار برده شده است آن هم به
صورت نقل قول مستقيم از زبان بنی جان اسالم آورده .
نمی دانم که تا به حال درگير تهسير اين آيه بوده ايد يا خير .اولين چيزی که يک نهر از « جد » متوجه می
شود « پدر بزرگ » است .اين به چه معنايی است ؟ خداوند که پدر بزرگ ندارد « .لم يلد و لم يولد » .
بنابراين خود به خود اين گزينه خط می خورد .
مسلما در اين جا منظور از جد در اين جا پدر بزرگ نيست .اگر منظور از آن پدر بزرگ نيست ،پس چيست
؟ داستان گرفتاری تهسيری که در اين آيه داريم از همين جا شروع می شود .
مهسرين شروع به بيان اقوال مختلهی در اين مورد کرده اند و اتهاقا خيلی هم مختلف نيست و تقريبا همه
اقوالی که در اين مورد دارند خيلی قريب و نزديک به هم است و می توان گهت که عموما اتهاقی که در کتب
تهسيری رخ داده است از همين قبيل سرايت معنايی است با يک تهاوت و آن اين است که سرايت معنايی نه
بر اثر سرايت واژه به واژه بلکه سرايت از بافت جمله به کلمه .
می توانيد به جای « بافت » از کلمه سياق استهاده کنيد که در علوم قرآنی زياد به کار برده می شود يعنی
يک برداشت کلی از بافت جمله صورت می گيرد و اين معنای دريافت شده از اين برداشت کلی در واژگان
تزريق می شود .
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|138
موقعی که انگليسی می خوانديد حتما متن خوانی جزء برنامه شما بوده است موقعی که با شما ريديت کار
می کرده اند دقيقا همين تکنيک را برای شما مطرح کرده اند .در آن جا به شما می گهتند که وقتی يک
کتاب را می خوانيد ممکن است در حين خواندن کتاب واژه های زيادی باشد که بلد نيستيد ( بسته به اين
که زبان يک فرد چقدر قوی باشد تعداد اين واژه ها بيشتر يا کمتر است .يک فردی است که از هر صد واژه
،نود و نه واژه را بلد نيست يا اين که فردی است که از هر صد واژه يکی را بلد نيست ) معموال دومی رخ می
دهد يعنی وقتی که آدم يک متنی را می خواند مهاهيم کلی متن و رابطه ها را متوجه می شود که متن
راجع به چه چيزی صحبت می کند ولی يک واژه ای هست که نمی داند .اگر بنا باشد آدم يک ديکشنری دم
دست داشته باشد و هر لغتی را که بلد نيست به ديکشنری مراجعه کند روند مطالعه اش دائما قطع می شود
و استهاده ای که بايد از مطالعه کتاب بکند نخواهد کرد.لذا در اين جا به شما آموزش می دهند که سعی
کنيد بدون اين که نيازی به کتب لغت داشته باشيد بر اساس درکی که از مطلب داريد اين واژه را به عنوان
ايکس در نظر بگيرد و مطلب کلی را متوجه شويد و بعدا حدس بزنيد که اين واژه چيست .اين روشی است
که به صورت عادی در متن خوانی آموزش داده می شود و اصال در زبان روزمره هم همواره از همين روش
استهاده می کنيم مثال مردم عادی که پای تلويزيون نشسته اند و فيلم تماشا می کنند مگر همه لغت های
فارسی را بلدند ؟ در مواردی پيش می ايد که لغت های مختلف را بلد نباشد مخصوصا افرادی که تحصيل
کرده نيستند تعداد لغت هايی که بلد نيستند زياد است اما هيچ گاه فکر نمی کنند که نههميده اند که
موضوع داستان چيست و راجع به چه چيزی صحبت می شود .
سريع مساله را درست می کنند و متوجه می شوند که مساله چه چيزی گهت و برداشت کلی را انجام می
دهند .اين اتهاق در فهم متون هم به طور طبيعی و عادی رخ می دهد يعنی وقتی با متنی مواجهيم که
معنای اکثريت قاطع واژگان برای ما معلوم است و با معنايی مواجه می شويم که نامعلوم است .يک پديده
طبيعی است که افراد بر اساس برداشت کلی ای که از سياق دارند از آن برداشت کلی معنايی را استخرا
می کنند و در آن واژه تزريق می کنند که اين واژه قرار است در اين جا چه نقشی داشته باشد .
در اين آيه « و انه تعالی جد ربنا ما اتخذ صاحبة و ال ولدا » يکی از مواردی است که اين اتهاق حتی برای
مهسرين هم رخ داده است ببينيم با چه پديده ای مواجهيم .
اگر فرض کنيد که کلمه جد را حذف کنيم « و انه تعالی ربنا ما اتخذ صاحبة و ال ولدا » معنا تمام است و
اصال صدمه ای به معنا وارد نمی شود پس اولين چيزی که برداشت می کنيم اين است که اين واژه در اين
متن قرار نيست يک بار معنايی کليدی را به دوش بکشد البته معلوم نيست که اين برداشت ما درست باشد
يا نباشد ولی در نگاه بدوی به نظر می رسد که اين واژه يک واژه فرعی در متن است نه يک واژه اصلی .
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|139
معنا هم بدون آن تمام است « تعالی » هم درست به کار برده شده است و مشکلی وجود ندارد .با «جد »
چه رفتاری کنيم ؟ بر اساس اين که جمله بدون کلمه « جد » هم تمام باشد و معنای کامل داشته باشد .در
آن صورت ،جد بايد معنايی داشته باشد که در زبان شناسی به آن « حشو » گهته می شود .و در نحو قديم
خودمان از آن تحت عنوان « زائده » ياد می شود .يعنی يک تعبيری که برای تاکيد يا کاربردهای فنی
ديگری به کار برده شده است ولی مشخصاً قرار نيست که به معنا چيزی را اضافه کند .با اين برداشت،
مهسرين ما به دنبال اين بوده اند که معنايی را به کلمه « جد » تزريق کنند که بيشتر يک ارزش کارکردی
داشته باشد تا يک ارزش معنايی .
يک اصطالحی در مورفولوژی يا سازه شناسی زبان داريم که می گويند يک کلمه می تواند دو نوع ارزش
داشته باشد :يکی ( سمنتيک وليو ) و يکی هم ( فانکشنال وليو ) .
مثال وقتی می گوئيد :آب ،کامالً سمنتيک وليو دارد يعنی دقيقاً بر يک معنای خارجی و يک ما به ازاء
معنايی در نظام معنايی داللت می کند ولی وقتی می گوئيم « را » ،عالمت مهعولی است و معنای خاصی
ندارد و در نظام معنايی ما به معنای بخصوصی داللت نمی کند .يک نوع عالمت و نشانه بر چيزی است .
« ياء » نکره و « ال » تعريف يک نوع نشانه است و دارای ارزش نقشی هستند تا اين که دارای معنای
خاصی باشند.وقتی که با شرايطی مواجه می شويد که بدون کلمه « جد » هم اين معنا می تواند تمام باشد
احساس می کنيد که کلمه جد در اين جا يک ارزش نقشی دارد تا اين که يک ارزش سمنتيک و معنايی
داشته باشد .بنابراين در سيستم خودمان به دنبال معانی ای می گرديم که کارکرد نقشی دارند و سعی می
کنيد ببينيد که کدام يک از آن ها به اين می خورد شما با مههوم ضمير شأن در نحو عربی آشنا هستيد .
در عبارت « انه تعالی جد ربنا » « ،ه » ضمير شأن است .
برخی مهسرين گهته اند که کلمه « جد » به معنای شأن است و برخی گهته اند به معنای امر است و بقيه
هم هر چه گهته اند در همين مايه هاست .يعنی کلماتی که محوری و کليدی نيستند و به نوعی تعلق
چيزی به خداوند دارند .يعنی « کل ما يتعلق »
و به اين ترتيب يک واژه ای که با تيرگی معنايی مواجه است بر اساس يک برداشت کلی از سياق جمله و
ت زريق آن معنای استخرا شده به واژه ،واژه معنا دار می شود و معنا افزايی صورت می گيرد و تيرگی آن به
سمت شهافيت می رود .
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|140
اگر فردی از يک مهسر بدرسد که آيا شما می دانيد که کلمه جد در اين آيه به چه معنايی است ؟ می گويد :
به معنای شأن و امر است .اين را هم اضافه کنم که همين دريافت از کتب تهسيری به کتب لغوی هم راه
يافته است يعنی لغويين هم با تکيه بر اين برداشت تهسيری موقعی که راجع به کلمه جد صحبت می کنند
توضيح می دهند که يکی از معانی « جد » هم شأن و امر است .
چيزی که در واقعيت وجود دارد اين است که نه مهسرين و نه لغويين هيچ کدام از شعر و نثر عرب يک
شاهد مثال نتوانسته اند بياورند که « جد » در عربی به معنای شأن يا امر به کار رفته باشد و به صورت
عادی هم « جد » در زبان عربی به اين معنا به کار برده نمی شود يعنی تمام آن چه باعث شد که آقايان به
سمت اين بروند که برای « جد » معنايی به عنوان شأن يا امر در نظر بگيرند وجود اين آيه است و در واقع
يک نوع مهندسی معکوس رخ داده است واال خود « جد » واژه ای نيست که به طور عادی در زبان عربی به
اين معنا به کار رود .
به صورت الحق که هيچ گاه در عربی به اين معنا به کار نمی رود و به صورت سابق هم که هيچ شاهد مثالی
برای اين مساله وجود ندارد و در خود قرآن هم فقط يک بار به کار برده شده است که آن هم در همين آيه
3سوره جن است آن هم از زبان جن .
بنابراين در اين جا با چنين پديده ای مواجه هستيم .البته تکنيک های زبان شناسی تاريخی به ما خيلی
کمک می کند که مشکل « جد » را حل کنيم .ان هم از طريق ريشه شناسی خود واژه که اگر برای شما
جالب بود بعدا اين کار را انجام می دهيم .
اين اتهاقی که در اين جا رخ داده است بازيک نوع سرايت معنايی contaminationاست اما نه از واژه به
واژه بلکه از سياق کلی واژه به يک جمله .
و اين کامال قابل نقد است يعنی اگر دليل قانع کننده ای برای اين نوع معنا افزايی نداشته باشيم اين شيوه
قابل نقد است .يک مثال ديگری می زنم برای اين که به شما نشان دهم که تا چه اندازه می توانيم با
مشکالتی از اين قبيل می توانيم مواجه شويم .
با نوع بحث های من در اين کالس آشنا هستيد .يعنی کار ما اين است که به سراغ کلماتی برويم که معنای
ان را مسلم می دانيم و بعد در آن ها شک کنيم که آيا اين معنا را دارد يا خير .همه شما با دهه فجر
اشنايی داريد و می دانيد هم که از کدام آيه قرآن گرفته شده است .
« والهجر وليال عشر و الشهع و الوتر و الليل اذا يسر هل فی ذلک قسم لذی حجر »
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|141
يکی از دوستان اين چند آيه را در تابلو بنويسد چون در تک تک واژه های آن بحث دارم .يکی از شما هم
معنای مشهور اين آيات را بگويد .
حجر به چه معنايی است ؟ قول مشهور اين است که « ذی حجر » به معنای صاحب عقل است « .هل فی
ذلک قسم لذی حجر » آيا برای يک عاقل جای قسمی در اين جا هست ؟ !
آيا در اين جا مثل قسم های ديگری که در قرآن وجود دارد قسم به پديده های طبيعی است ؟ در قرآن
مکررا قسم بر پديده های طبيعی را داريم :قسم به آسمان ها ،زمين ،ستارگان ،تين ،زيتون و ....ايا در اين
جا هم با يک پديده ای به عنوان قسم به پديده های طبيعی مواجه هستيم ؟
استاد :سؤالم را شهاف تر مطرح می کنم .وقتی که می خواهيد به يک پديده طبيعی قسم بخوريد به خود
پديده طبيعی قسم می خوريد .اما وقتی در طول 354شب سال ،ده شب را استثناء می کنيد در آن
صورت شما با يک پديده طبيعی سرو کار نداريد و با شب های خاصی سروکار داريد هرچه که باشد .
استاد :بله .فرق آن با پديده های طبيعی ديگر که به آن قسم خورده شده اين است که در اين جا اين
پديده طبيعی ،مقداری جنبه فرهنگی هم پيدا کرده است .
بعد از اين آيات می گويد « :الم ترکيف فعل ربک بعاد .ارم ذات العماد الذی لم يخلق فی البالد و ثمود
الذين جابوا الصخر بالواد و فرعون ذی االوتاد » ....چه ارتباطی بين اين چند آيه و قوم عاد و ثمود می بينيد
.
مگر مساله عاد و ثمود مساله عيد قربان يا ساعات عبادت بوده است ؟ اين چگونه انتقالی است ؟
دانشجو :اين ها برای القاء مطلبی که تاکيد می شود ارائه شده است و بر آن مطلب طغيان قوم تاکيد
بيشتری می کند .
استاد :ايا نبايد قسم آن مطلب ربطی به آن داشته باشد ؟ يا اين که وقتی قسم می خورم به چيزی قسم می
خورم و بعد راجع به چيزی صحبت می کنم که هيچ ربطی به آن ندارد .
دانشجو :آن جا بحث طغيان و سرکشی از فرمان رب بوده و اين جا بحث عبادت و اوقات عبادت است .
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|142
استاد :فکر نمی کنيد که اگر اين شيوه را در پيش بگيريم در آن صورت می توان همه چيز را به همه چيز
ربط داد ؟ پس به جای « والهجر وليال عشر » .....هر قسم ديگری می توانست قبل از اين آيه بيايد چون به
نوعی آدم را به ياد خدا می اندازد و لزومی ندارد که ربطی داشته باشد يعنی اگر قضيه را اين قدر باز بگيريم
نه عبادت عام .چون اگر اين آيه اين گونه می شود .طغيان نقطه مقابل عبادت است ؟ آن هم عبادت خا
است نه عبادت عام . راجع به عيد قربان و ...صحبت کند عبادت خا
موضوع عاد و ثمود اين نبوده که حج انجام نمی دادند .حتی يک جای قرآن هم عاد و ثمود به خاطر اين که
در مراسم حج اختاللی ايجاد کرده باشند مورد سرزنش واقع نشده اند ( حتی يک بار ) مشکل آن ها اين
نبوده است و مشکالت ديگری داشته اند و اين قابل تامل است .
سوال بعدی اين است که آيا جای ديگری از قرآن را سراغ داريد که در آن حجر به معنای عقل به کار رفته
باشد ؟
اين تنها موردی است که حجر در قرآن به معنای عقل به کار رفته است که اين هم بر مشکالت ما می افزايد
.در اين جا با نوع جديدی از سرايت معنايی و شکل جديدی از معنا افزايی مواجهيم که معنا افزايی بر اساس
پارالل ها و موازی هاست .
يعنی متن را می گرديم و ساخت های مشابه را پيدا می کنيم و بر اساس مشابه انگاری اين ساخت با ساخت
های ديگر معنايی موجود در ساخت های ديگر را به اين انتقال می دهيم .مثال در کنار « ذی حجر »
تعبيرهای ديگری مثل اولوا االلباب را در قرآن داريم .بعد می گوييم احتماال ذی حجر هم بايد چيزی در آن
مايه ها باشد البته آن جمع است و اين مهرد .
« هل فی ذلک قسم لذی حجر » آ در آن چه قسم خورديم جای قسمی برای صاحبان 3 ( ....نقطه ) وجود
دارد ؟ صاحبان ايکسی که انتظار می رود مردم آن را داشته باشند .داشتن آن ارزش و حسن است و عيب و
عار نيست .
اين چه چيزی می تواند باشد ؟ چيزی که قاعدتا بايد به درک يک موضوع و قسم مربوط باشد .اين را با
موارد مختلف مثل « افال يتذکر اولوا االلباب » و ....موازی می گيريم و بالفاصله معنای موجود در کلماتی
مثل « لب و » ...را به واژه حجر سرايت می دهيم و به اين ترتيب حجر به معنای عقل مسجل می شود و
مورد تاکيد قرار می گيرد .
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|143
در حالی که اگر به ادبيات عرب مراجعه کنيد خواهيد ديد که هيچ شاهد مثالی برای به کار برده شدن حجر
به معنای عقل نداريم و هيچ وقت هم در زبان عربی « حجر و تحجر » به معنای « تعقل » به کار برده نشده
است .
درست بر عکس وقتی که تعبير « تحجر » به کار برده می شود معنای ضد تعقل را از آن متوجه می شويم و
هيچ چيزی در زبان عربی چنين چيزی به کار نرفته است .اين جا با فرايند سرايت معنايی از نوع سوم
مواجهيم .يعنی نه واژه به واژه مثل جبت و طاغوت و نه سرايت معنايی از سياق جمله به يک واژه ای در
جمله بلکه سرايت معنايی بر اساس مقايسه با پارالل ها و موازی ها و آيات نظير ( تعبير اصطالح قرآنی ) اين
آيه را با آيات نظير مقايسه می کنيد و سعی می کنيد بر اساس مقايسه با آيات نظير معنايی را به واژه ی
حجر انتقال دهيد و به اين ترتيب واژه ی حجر به معنای عقل می شود و « ذی حجر » به معنای صاحب
عقل می شود .
ممکن است که بگوييد فالنی هم نشسته و فقط در معانی ای که لغويين در معنای برخی از کلمات اورده اند
تشکيک کند .کار بنده اين نيست که در معنای همه واژه ها تشکيک کنم .
علت اين که اين واژه از نظر معنايی مورد تشکيک است منحصر بودن کاربرد آن در همين مورد است ،اين
که نمونه های ديگری از کاربرد اين واژه نمی بينيد و با صرف اين واژه به عنوان يک فعل مواجه نمی شويد .
همه اين ها جزء ضوابط کشف است .برای اين که متوجه شويد که يک واژه ای در چه موقعيتی است انتظار
داريد که حالت های مختلف يک واژه را ببينيد .در حالی که حالت های مختلف اين واژه را نمی بينيد و در
کنار همه اين ها ،ريشه شناسی زبان های سامی هم اصال تائيدی بر اين مساله نيست .
ر » يک از ماده های کامال شناخته شده در زبان های سامی است و در خود عربی هم پرکاربرد ماده « ح
است اما در هيچ جا نه در عبری نه سوريانی نه اکدی و نه اشوری و نه .....نمونه ای نداريم که اين ماده به
معنای فهم و تعقل به کار رفته باشد .
بنابراين قبول کردن دشوار و مشکل است و وقتی به متون تهسيری هم مراجعه می کنيم شاهد مثال و
استداللی برای اين که اين واژه واقعا دارای چنين معنايی باشد به کار برده نشده است .در خود قرآن کلمه
حجر به معنای ديگری به کار برده شده است که در سوره حجر با آن سروکار داريد و اسم مکان است و
جايی است که قوم ثمود در آن جا زندگی می کردند و حضرت صالح قوم خودش را در حجر انذار می کرد و
از نظر تاريخی هم اين نام را داريم .
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|144
يعنی کلمه حجر به صورت « هگرا » در شماری از متون يونانی از جمله در کتاب « جغرافيا » است که
استراگون معروف ترين جغرافی دان يونان صريحا می گويد که :هگرا محلی در عربستان است که قوم ثمود
در آن زندگی می کنند و در کتب مختلف جغرافيايی ايران اين شهر شناخته شده بوده است و نام آن را
ضبط کرده اند و دقيقا به صورت « هگرا » اسم آن را ضبط کرده اند يعنی همان واژه ای که در قرآن به
عنوان محل زندگی و سکونت قوم ثمود و صالح ذکر شده است نام آن يعنی صريحا اين مطلبی که در قرآن
هم امده است تائيد می کند .در مورد « ذی » هم با يک ابهام کوچکی مواجهيم .ذی در زبان عربی به چه
معنايی است ؟
« ذی » معنای وسيعی در زبان عربی دارد و به طور کلی اصلی ترين معنايی که در زبان عربی و ديگر زبان
های سامی دارد « همراهی و مصاحبت » است يعنی به معنای صاحب .
در فارسی صاحب را فقط به يک معنا به کار می بريم و آن هم به معنای مالک است اما هم « ذی » و هم «
صاحب » در زبان عربی دارای معنای وسيع تری است و به معنای هر نوع همراهی است .
برای همين است که می گويند فالنی « صاحب رسول اهلل » است يعنی از همراهان پيامبر است و کلمه
صحابه نيز از همين جا گرفته شده است و صاحب در اين جا به معنای همراه است نه مالک .
کلمه « ذی » هم هر دو معنا را در زبان عربی دارد هم به معنای همراه و هم به معنای مالک .در واقع
آن به معنای « مالک » است و از جمله کاربردهای معنای عام « همراه » را دارد که يکی از معانی خا
کلمه « ذی » که در متون کهن عربی قبل از اسالم با آن مواجه هستيم .
يعنی در کتيبه ها و « .....ذی » به اين معنا به کار برده می شود به معنای « اهل جايی » است مثال ذی
مکه يعنی اهل مکه .در کتيبه ها نمونه های مختلف اين را داريم .
در عربی بعد از قرآن معنای « ذی » محدود شده است و معنای « ذی » در عربی کالسيک يعنی عربی ما
بعد قرآن محدود شده و بيشتر منحصر به معنای « مالک » شده است .در حالی که در زمان نزول قرآن
معنای « ذی » معنای عام تری بوده است و به معنای مطلق صاحب با تمام عموم خودش به کار برده می
شده است .
و از جمله به معنای « اهل جايی » هم به کار برده می شده است .بنابراين يکی از معانی « ذی حجر » هم
می تواند « ساکن جايی به نام حجر » باشد که اتهاقا در قرآن حجر به اين معنا را داريم .
حجر سرزمين ثمود باشد و ذی حجر به معنای اهالی اين سرزمين باشد و بالفاصله بعد از ان می بينيد که
داستان عاد و ثمود مطرح می شود .بنابراين داستان شکل گيری پيدا می کند و در اين صورت معلوم نيست
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|145
که منظور از ليالی عشر هم اتهاقاتی که در مورد قوم ثمود افتاده است نباشد .يعنی به شب های ده گانه ای
قسم خورده می شود که مثال عذابی برای قوم ثمود نازل شده باشد .
و « والليل اذا يسر » آخرين شبی است که اين عذاب تمام شده است همان طور که می گويند :فردای شب
سيه سديد است .يعنی راجع به قوم ثمود و عذابی که به قوم ثمود نازل شده است صحبت می کند و شب
هايی که قوم ثمود آن شب ها را سدری کردند و حاال قسمی می خورد و بعد می گويد ايا برای کسانی که در
اين مکان زندگی می کنند برای اين اتهاقات جای قسمی هست ؟ آيا نديديد که برای قبلی ها چه مسائلی
پيش امد و کسانی که قبال در همين مکان زندگی می کردند چه اتهاقاتی برای ان ها رخ داد ؟!
به هيچ وجه نمی خواهم از شما درخواست داشته باشم که حتما اين معنا را بدذيريد فقط می توانم از شما
درخواست کنم که در اين معنا تامل کنيد که ممکن است « حجر » در اين جا معنای کامال متهاوتی داشته
باشد اما نکته ای که وجود دارد اين است که اگر ما [ اعم از اين معنای پيشنهادی مرا بدذيريد يا ندذيريد ]
حجر را علی المشهور به معنای عقل بگيريم با پديده سرايت معنايی بر مبنای پارالل و موازی گيری يا به
تعبير علوم قرآنی آن بر مبنای آيات نظير مواجهيم .
به طور کلی برای اين که بحث سرايت معنايی را تمام کنم و وارد بحث بعدی شوم نکته ای را ياد اوری می
کنم و آن اين که در تهاسير ما با پديده ای مواجهيم که گاهی قابل تامل است .
اين که کسانی که در عصر پيامبر زندگی می کردند ژرفای برخی از آيات را درک نکنند و کسانی که بعدا می
ايند بتوانند ژرفای آن آيه را بيشتر درک کنند کامال معلوم است به قول حديث مشهور امام صادق (ع) که :
« رب حامل فقه الی من هو افقه منه » چيز عجيبی نيست و در مورد آيات و احاديث کامال می تواند معنا
داشته باشد .
حرفی بر مبنای وحی يا بر مبنای سختی که به وحی متصل است به ما رسيده و سال ها و قرن ها کسی
متوجه عمق معنای ان نشده است اما االن ممکن است با پيشرفت هايی که در عقل و دانش بشری صورت
گرفته است چيزی را از ايه يا حديث متوجه شويم که قبلی ها متوجه نشده باشند .
اين را انکار نمی کنم و اين امکان کامال وجود دارد .با اين دخل مقدر ( به قول طلبه ها ) به سمت حالت
ديگری از دانش افزايی نسبت به آيات قرآن می آيم و ان اين است که شما با 2نوع دانش مواجهيد .
يک دانش متکی بر عقل و يک دانش متکی بر نقل .دانش متکی بر عقل هر وقت برای يک متن مورد
استهاده قرار گيرد ممکن است که به نتايج جديدی منجر شود که شما بر اساس عقل متکامل عصر خودمان
يا آيه ای مواجه می شويد و چيزی از ان متوجه می شويد .
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|146
اما قاعده دانش متکی بر نقل اين است که هر چقدر از زمان اصلی متن فاصله بگيريد مقدار اين دانش بايد
کمتر و کمتر شود .چون متکی بر نقل است .فرض اين است که هر چه به زمان اصلی متن نزديک تر شويد
بايد افراد اگاهی های بيشتری داشته باشند .
امکان اين وجود را دارد که با گذشت زمان برخی چيزها فراموش شود و برخی چيزها به درستی ضبط نشود
و امکان اين وجود دارد که يک سری کتاب های تهسيری و لغوی از دست بروند و به دست ما نرسند که
بسياری از تابعين تهسير داشته اند که برخی از ان ها به دست ما نرسيده است .
همه اين امکان ها وجود دارد و هر چه که از زمان متن فاصله می گيريم دانش نقلی ما بايد نسبت به ان چه
در گذشته وجود داشته کمتر شود و اين راجع به دانش نقلی است نه عقلی .
بنابراين اگر با پديده ای مواجه شويد که در حوزه دانش نقلی ،هر چه از زمان متن فاصله می گيريد
اطالعات بيشتر و بيشتر می شود بايد شک کنيد .
يعنی احساس کنيد که در اين جا مشکلی وجود دارد و از منبعی استهاده می شود که آن منبع بعدا وارد
عرصه شده است مثل اسرائيليات که يکی از جاهايی است که شک در مورد آن وجود دارد .
يک مطالعه ی موردی انجام داده ام و فقط آن مقاله را معرفی می کنم و به ادامه بحث می پردازم :
راجع به « احقاف » ،سرزمين قوم عاد مقاله ای در صحيهه مبين چاپ شده است و فکر می کنم در شماره
ی 3يا 4باشد تحت عنوان « احقاف نمونه ای از دانش افزايی در تهسير »
در اين جا سعی کردم نشان دهم که چگونه در منابع مختلف تاريخی در آن اوايل مردم چيزی راجع به
احقاف نمی دانستند و هر چقدر که می گذرد اطالعات اين ها دقيق و دقيق تر می شود تا اين که از حدود
قرن 7و 8به بعد مهسرين حتی آدرس و شماره تلهن می دهند .
در حالی که هر چه به عصر صحابه و تابعين نزديک تر می شويد می گويند نمی دانيم که احقاف در يمن
است يا شام و وقتی به قرن 7می رسد دقيقا می گويد که يمن به سمت حضر موت که می رويد به فالن
جا که رسيديد احقاف است .
چطور در طول زمان اين چنين تدقيق شده است ؟ ما با يک قيف بر عکس مواجهيم .اين دانش عقلی نيست
و دانش نقلی است .انتظار می رود که هر چه به عصر نزول نزديک تر می شويم اطالعات افراد دقيق تر باشد
و بگويند می دانيم که احقاف کجاست و فاصله که می گيريم بگويند :می گهتند که در قديم چنين جايی
بوده اما االن دقيقا نمی دانيم که کجاست .
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|147
اگر با چنين وضعيتی مواجه شويد وضعيت عادی و طبيعی است اما اگر عکس باشد يعنی در زمان نزول
مردم دقيقا نمی دانند کجاست اما ههتصد سال بعد دقيقا به شما ادرس و شماره تلهن می دهند نشان
دهنده اين است که با مشکلی مواجه هستيم .در معنای واژگان هم با چنين پديده هايی روبرو هستيم يعنی
می بينيم که در دوره های اوليه برخی واژه ها محل بحث و گهتگو بوده است اما وقتی فاصله گرفته ايم همه
چيز حل شده است و انگار هيچ مشکلی وجود ندارد .در حالی که لغت هم جزء دانش نقلی است و دانش
عقلی نيست يعنی اين گونه نيست که بتوانيد با يک قياس و استقرای فلسهی به اين نتيجه برسيد که حجر
به جه معنايی است .اين را بايد به صورت نقلی حل و فصل کرد .
مگر اين که به منابعی متصل شويم که اعتبار ان منابع مشخص باشد .مثال يکی از راه هايی که برای اين
مساله وجود دارد اين است که افرادی يک نظر کامال اجتهادی در مورد يک واژه ارائه می کنند و ان نظر
اجتهادی در منابع ديگری نقل می شود و به يک اصل لغوی تبديل می شود .
در حالی که خود واژه بر اساس استعمال معنايش استخرا نشده است و معنايش بر اساس اجتهاد استخرا
شده است .
به هر حال بحث اول ما در حوزه غلبه بر تيرگی معنايی ريشه شناسی عاميانه بود و بحث دوم ما بحث
سرايت معنايی با 3قسمی بود که را جع به صحبت کرديم و االن در ادامه بحث تيرگی معنايی می خواهم
به قرآن مربوط می شود که مساله ای تحت عنوان اکرونی « بی موضوعی را مطرح کنم که به طور خا
زمانی » است و آن اين است که شما در مواجه با واژه هايی که زمان مند يا مکان مند هستند آن واژه ها را
بی زمان يا بی مکان می کنند .
و در واقع اکرونی ،اتروپی هم هست يعنی هم بی زمانی و هم بی مکانی .يعنی واژه هايی که دارای شرايط
زمان و مکان هستند ،شرايط زمان و مکان ان ها را از بين می بريم و چيزی است به بحثی که چند ههته ی
پيش در بحث اسناد نهج البالغه در مورد بافت زدايی داشتيم که اين بحث در اين جا به عنوان زمان زدايی و
مکان زدايی در مورد واژه هاست .
زمانی که با يک متن مواجه می شويد اولين چيزی که به ذهن يک فرد خطور می کند اين است که بگويد
اين متن تماما محصول توليد شده در زمان و مکان واحد است پس نبايد هيچ تهاوت معنا دار زمانی و مکانی
در کاربردهای اين متن وجود داشته باشد .
معموال در مکالمات روزمره خودمان در برخورد با متون اين را به عنوان يک پيشهرض تلقی می کنيم و با
همين پيش فرض با مکالمات يک فرد يا متنی که می شنويم مواجه می شويم .
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|148
مثال وقتی يک متنی مثل الميزان را می خوانيد ممکن است انواع مشکالت مختلف را در فهم الميزان داشته
باشد اما پيش خودش حساب می کند که اين فرد به يک زبان می نويسد و آن زبان عربی تبريز است .
يک فرد اراده کرده و بيست جلد کتاب نوشته است در حالی که واقعيت اين و در يک مکان و زمان خا
است که وقتی راجع به يک متنی صحبت می کنيد که اين متن در طول يک دوره ی زمانی توليد شده است
بايد توجه داشته باشيد که عربی يک نهر هم ممکن است که در اين 20سال دچار تغيير شده باشد يعنی در
جايی تعبيرهايی را به کار می برد و ده سال ديگر تعبيرهای ديگری را به کار می برد .
خود شما اگر نوشته ها و خاطراتی از گذشته داشته باشيد وقتی به آن ها نگاه کنيد تهاوت زبانی را احساس
می کنيد که زبان اين متن با چيزی که االن می نويسيد فرق می کند .در مورد قرآن يک تهاوت هست و آن
اين که قرآن کالم خداست .حتی برخی از فرقه های اسالمی معتقد بودند که قرآن قديم و ازلی است .
خوشبختانه شيعه جزء گروه هايی است که معتقد است قرآن حادث است و قديم و ازلی نيست .اما يک
واقعيت ديگری هم در مورد قرآن وجود دارد و آن بحث نزول تدريجی و با سبب قرآن است يعنی آيات
مختلف قرآن با سبب نازل شده اند ولو اين که ما اسباب نزول ان ها را ندانيم ولی پيش فرض ما اين است
که هر کدام از ان ها در موقعيتی نازل شده اند .
يک موقعيتی پيش امده و آيات و سوره هايی نازل شده اند و می دانيم که اگر اسباب نزول برخی از آيات
االن در کتاب های ما نوشته نشده باشد به اين معنا نيست که اين آيات سبب نزول ندارند .باالخره کل قرآن
در طول 23سال به تدريج بر پيامبر نازل شده است و هر کدام در موقعيتی نازل شده است .برخی از آيات
مکی و برخی مدنی هستند و اين آيات می توانند از نظر سبک با هم کامال متهاوت باشند .
و در کتب مختلف بالغت قرآن و .....راجع به تهاوت اسلوب و سبک بالغی قرآن در آيات مکی و مدنی بحث
های زيا دی وجود دارد .حتی در مورد اسلوب بديعی قرآن در آيات مکی و مدنی بحث های زيادی وجود
دارد .
لحن شاعرانه ای که در آيات مکی است و اين لحن شاعرانه در آيات مدنی نيست و ....اين تهاوت ها وجود
دارد .حتی بين خود آيات مکی ،آياتی که در عصر اول مکه نازل شده اند و آياتی که در اواخر حضور پيامبر
در مکه نازل شده اند تهاوت های قابل مالحظه ای با هم دارند و در مورد وجود واژه هايی از لغات مختلف
عربی در قرآن هم از همان عصر صحابه بحث هايی در بين صحابه وجود داشته که بايد اشاره ای به اين
مساله بکنيم .
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|149
وقتی که يک متن را توليد می کنيد اگر در حد يک مکالمه شهاهی باشد نيازی نداريد که خودتان را به يک
زبان ادبی خاصی مقيد کنيد .بسياری از زبان ها هستند که مردم در دنيا با آن ها مکالمه می کنند و راحت
هم با آن مکالمه می کنند ولی به محض اين که مجبور باشند که چيزی بنويسند قادر نيستند که با آن زبان
چيزی را بنويسند اين همه زبان در افريقا وجود دارد .
و اين همه زبان وجود دارد که سرخ پوستان امريکا با آن صحبت می کنند ،حتی آدم های بدوی که زمين
را سوراخ می کنند و مثل حيوان برای خودشان خانه درست می کنند و يا روی درختان زندگی می کنند هم
با هم حرف می زنند و در حد مکالمه قادر به مکالمه با هم هستند اما به محض اين که قرار باشد چيزی
بنويسند حتی اگر هم بلد باشند نمی دانند که زبان خود را بايد چگونه بنويسند چون داستان نوشتن با
گهتن از زمين تا آسمان فرق می کند .
به محض اين که می خواهيد بنويسيد اولين سؤالی که مطرح می شود اين است که طبق کدام استاندارد ها
بايد نوشت .به اين ترتيب مساله ای به نام « زبان معيار » مطرح می شود .اين زبان معيار يا وجود دارد يا
وجود ندارد .اگر وجود دارد ،آن را بايد آموخت .
االن شما در ايران وقتی که وارد مدرسه می شويد در طی چندين سال کوشش می کنند که به شما زبان
معيار ياد دهند .فردی اهل نيشابور است ،فردی اهل آبادان ،فردی اهل زابل ،فردی اهل آذربايجان و ...
است و هر کدام وقتی می خواهند فارسی حرف بزنند به يک مدلی حرف می زنند .با همشهری خودشان هم
که بخواهند صحبت کنند کانال روی زبان ديگری می رود ولی وقتی می خواهند بنويسند همگی به يک
زبان می نويسند .زبانی که شما در مدرسه ياد گرفته ايد يک زبان است ،به آن زبان « ،زبان معيار » می
گويند .
برای همين است که می توان غلط ديکته ای و انشايی گرفت .موقعی که پايان نامه را می نويسيد نمی
گويند که ايشان پايان نامه را به لهجه لری نوشته ايشان به لهجه بختياری نوشته اند و ...بلکه همگی به يک
زبان پايان نامه را می نويسند .
در زبان های ديگر هم همين مورد را داريد .مثال از مغرب اقصی تا عراق ،افرادی به عربی صحبت می کنند
و اگر در کنهرانسی همديگر را ببينند اصال از زبان همديگر چيزی نمی فهمند .اگر بخواهند هر کدام به
لهجه خودشان صحبت کنند يک ليبيايی چيزی از حرف های يک عراقی متوجه نمی شود ولی وقتی می
خواهند بنويسند همه آن ها به يک عربی می نويسند و آن عربی معيار است و اگر در کنهرانسی قرار گيرند
که قرار باشد واقعا با هم حرف بزنند اگر کتابی حرف بزنند حرف همديگر را متوجه می شوند ولی اگر به
لهجه خودشان حرف بزنند حرف همديگر را متوجه نمی شوند.
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|150
اين مورد در زبانی است که يک زبان معيار وجود داشته باشد اما اگر يک زبان معيار وجود نداشته باشد
چطور ؟
يک موقع يک زبانی ،زبان معيار ندارد و اصال برای آن ها مهم نيست و اصال به دنبال نوشتن نيستند .يک
موقع يک زبانی ،زبان معيار دارد و نوشتن هم دارد و کتاب هم می نويسند و همه چيز مرتب است .يک
موقع شما با زبانی سروکار داريد که می خواهد از مرحله شهاهی به مرحله کتبی وارد شود .با زبانی سروکار
داريد که مساله نوشتن هنوز به صورت جدی در آن مطرح نشده است اما می خواهد مطرح شود .
اين دوره ی انتقال دوره حساس و مهمی است و اين جاست که متوجه بحث چگونه شکل گرفتن يک زبان
معيار می شويد .االن در زبانی مثل زبان فارسی که يک زبان معياری داريد و آن را در مدارس آموزش می
دهيد فکر می کنيد چگونه به وجود آمده است آيا از روز اول وجود داشته است ؟ يک بار اين اتهاق در دوره
ساسانی رخ داده است يعنی سعی کرده اند زبان معياری درست کنند و با خط پهلوی بنويسند که متونی در
آن دوره شکل گرفت و تا مدتی بود تا اين که اسالم وارد اين مملکت شد .آن زبان و الهبا و ...به کنار رفت و
مدتی مردم شروع به نوشتن عربی کردند بعد دوباره عرق ملی آن ها گل کرد و گهتند ما ايرانی هستيم و چرا
عربی بنويسيم و گهتند از اين به بعد می خواهيم کتاب هايمان را به فارسی بنويسيم .
چگونه بنويسيم ؟ فارسی ای که آن موقع وجود داشت زبانی با گويش های مختلف در نقاط مختلف و فاقد
يک زبان معيار بود .زبان معيار پهلوی هم تاريخ مصرفش گذشته بود و قابل استهاده نبود .چه بايد بکنيم ؟
بايد يک زبان معيار جديد به وجود آوريم .طول کشيد تا اين زبان معيار جديد به وجود آيد .علت اين که
می بينيد تا مدت زمانی هيچ کتابی به فارسی نوشته نمی شود و بعد يکدفعه از دوره ای به بعد کتاب به
فارسی نوشته می شود اين است و آن اوايل هم که نوشته می شود چگونه نوشته می شود ؟ ممکن است در
درس ترجمه های قرآن نمونه هايی از آن را آورده باشم مثال يک نهر می آيد و قرآن را ترجمه می کند و
ترجمه سيستانی است و ويژگی های لهجه سيستانی را در آن جا مشاهده می کنيد .کتابی است به نام «
طبقات الصوفيه » از خواجه عبداهلل انصاری که وقتی آن را می خوانيد کامال لهجه خراسانی از متن داد می
زند يعنی هنوز با يک زبان معيار سروکار نداريد .
مدتی ( چيزی حدود 2قرن ) طول کشيده که يک زبان معيار به وجود آيد و همه سعی کنند که در قالب
آن زبان بنويسند .به هر حال پروسه ای است که بايد طی شود .در طول اين که اين پروسه طی می شود با
زبانی سروکار داريد که زمان مند و مکان مند است ولی به محض اين که زبان معيار شکل گرفت کلمات و
کاربرد آن ها ميخ کوب شده اند .
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|151
يعنی قواعد تخلف ناپذير در زبان معيار ياد می گيريد ولی در زبان عادی که هنوز شکل زبان معيار نگرفته
است کلمات ،خيلی آزاد و رها به کار می روند .به اين ترتيب اگر با زبانی سروکار داشته باشيد که در مرحله
انتقال از صورت شهاهی به زبان معيار است انتظاری که به صورت عادی داريد اين است که در اين زبان ،
زمان و مکان هر دو حضور داشته باشند .
پديده آکرونی يا زمان زدايی اين است که تا زمانی که هنوز زبان معياری به وجود نيامده با مدلی که با يک
زبان معيار مواجه می شويد يعنی فرض را بر اين بگيريد که زبان معيار وجود دارد و طبق زبان معيار رفتار
کنيد .
سؤالی که دارم اين است که اگر بگوئيد که در قرن 2هجری زبان معيار عربی داريم تا اندازه ای ( نه صد در
صد ) از شما قبول می کنم اما زمان نزول قرآن کدام زبان معيار است ؟ مگر در زمان نزول قرآن نوشتن به
عربی يک امر رايج بوده است ؟ چند کتاب به عربی داريد که در آن زمان نوشته شده باشد ؟
بنابراين زمانی که قرآن به زبان عربی نازل می شود چيزی به نام زبان معيار در عربی نداريم .
تازه اين آغازی برای شکل گيری زبان معيار در عربی است و جالب اين است که زبانی هم که بعداً به عنوان
زبان معيار در عربی شکل گرفته است که ما از آن تحت عنوان « عربی کالسيک » نام می بريم ،زبان قرآن
نيست و با زبان قرآن فرق دارد .واژه ها و دستور زبان آن فرق دارد يعنی اين گونه نيست که کامال زبان
قرآن را معيار زبان عربی گذاشته باشند .حتی رسم الخط آن فرق دارد .يعنی اتهاقی که در رسم الخط
عربی کالسيک رخ می دهد با اتهاقی که در رسم الخط عربی قرآن رخ می دهد فرق دارد .به اين ترتيب
يکی از اتهاقاتی که می تواند در بحث شهافيت و تيرگی معنايی مؤثر باشد اين است که می آئيد واژه ای که
به صورت عادی در شرايط زمان مند و مکان مند با تيرگی معنايی در ظرف زمان و مکانش مواجه است با
زدودن همه آن شرايط يعنی آکرونی ،آن را در شرايطی قرار می دهيد که همه با هم معادل و برابر فرض
می شوند و ديگر هيچ نوع تهاوت خاصی در آن بين وجود ندارد .
در برخی از سوره های قرآن وقتی که راجع به جن و انس صحبت می کنيد می گويد « :شياطين الجن و
االنس » يعنی شما با تقابل « الجن و االنس » سروکار داريد در برخی از آيات قرآنی مثل سوره ی الرحمن ،
با الجان و انسان مواجه هستيد « .خلق االنسان من صلصال کالهخار و خلق الجان من مار من نار »
در برخی سوره های قرآنی مثل سوره ناس ،اين گونه آورده شده است « الذی يوسوس فی صدور الناس من
الجنه و الناس »
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|152
در حالی که تک تک اين ها در خود قرآن به معانی ديگری به کار برده شده اند مثال کلمه ناس را در کاربرد
قرآنی عموما به معنای مردم می بينيد نه به معنای انسان « .يا ايها الناس انا خلقناکم من ذکر و انثی » .
يک معنای ديگری است و با آن فرق دارد .کلمه « جنه » را در عبارت « به جنة » هم داريد که به معنای
جنون است و به معنای جنس جن نيست .البته به هم مربوط هستند اما معنای ديگری است يعنی يک
ارزش معنا شناسی متهاوتی دارند .
کلمه جان را در عبارت « کأن جان » هم داريم که به معنای مار است .وقتی که راجع به عصای موسی
صحبت می کند جان به معنای مار و اژدها به کار برده شده است و ارتباطی به جنس جن ندارد .يعنی ما با
زبانی سروکار داريم که کاربردهای آن زمان مند و مکان مند هستند ولی آن را در شرايطی قرار می دهيم و
آن را فريز می کنيم يعنی آن را در فريزر قرار می دهيم و آن را به يک زبان يخ زده تبديل می کنيم و تمام
انصاف ها را از آن می گيريم و با آن ها به عنوان واژه های مترادف برخورد می کنيم .
کاربردهای ديگر آن هم مشترک لهظی هستند .در حالی که اگر بخواهيد واقعی تر و منطقی تر با قضيه
برخورد کنيد اين است که اصال بحث ترادف و اشتراک نيست .بحث اين نيست که واژه جان و جن و جنه با
هم با هم مترادف هستند و از آن طرف واژه جان به معنای جن و مار مشترک لهظی است يا ...
اصال بحث اين نيست بلکه بحث اين است که ما با کاربردهای گويشی متنوع در کنار هم مواجه هستيم يعنی
يک گويش عربی است که وقتی می خواهد « جن » را به کار ببرد می گويد « :جنه » و وقتی می خواهد
بگويد :ديوانگی ،می گويد :جنون .
صحبت می کند « جن » را به کار می يک گويش عربی ديگری است که وقتی راجع به يک موجود خا
برد و وقتی می خواهد راجع به ديوانگی صحبت کند « جنة » را به کار می برد .اين گويش های مختلف
هستند که در کنار هم وجود دارند و زمان مند و مکان مند هستند و در دوره های مختلف نزول 23ساله
می توانيد کثرت يک گويش و قلت يک گويش ديگر را مطالعه کنيد .و وقتی تمام اين ها را ناديده می
گيريد و زبان معياری را که وجود ندارد فرض می کنيد که وجود دارد در حالی که هنوز ادبيات مکتوب به
زبان عربی شکل نگرفته بود که زبان معياری بوجود آيد وقتی فرض را بر اين می گيريد که با زبانی سروکار
داريد که واژه های آن تثبيت شده هستند و ساخت جمله ی آن تثبيت شده است ،رسم الخط و امالء آن
تثبيت شده است و همه اين ها را تثبيت شده فرض می کنيد و اين واژه ها و کلمات را زمان زدايی و مکان
زدايی می کنيد در آن صورت يک نظام معنايی جديدی را به متن تحميل می کنيد .لذا متن بر اساس آن
نظام معنايی کار نمی کند و آن نظام معنايی بر اساس يک تنوع گويشی کار می کند .
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|153
اين تنوع گويشی را از آن می گيريد ويک نظام معنايی فريزر شده جديدی را از خودتان به آن تحميل می
کنيد که فقط به دنبال توجيه است .با استهاده از تعبيرهايی مثل مترادف و مشترک و ...به دنبال توجيه
است اما اين توجيه هميشه جواب نمی دهد چون جاهايی کار ساز نيست و جاهايی ممکن است ايجاد
مشکل می کند .
از جمله مواردی که کارساز نيست و ايجاد مشکل نمی کند يک آيه مثال می زنم :در سوره طارق آيه ای
هست که می گويد ( :آيه « ) 4ان کل نهس لما عليها حافظ » که به 2شکل مختلف قرائت شده است «
لمّا » « لما » يکی از آياتی است که وقتی می خواهيد بر اساس زبان عربی معيار اين آيه را بههميد مشکالت
زيادی را داريد .
يعنی 2حالت دارد اگر« لمّا » بخوانيد به معنای « االّ » و حرف استثناء است و « ان » را هم بايد به معنای
« ان نافيه » بگيريد که معنای ايه اين می شود که « :ليس نهس اال عليها حافظ » اين يک رکاکتی دارد .
که معموال يک سبيل پرپشتی داريم و ان را الی سبيل می گذاريم و اين سبيل خيلی از اوقات کار ما را راه
می اندازد .اگر قرار است « ان نافيه » باشد بعد از « ان نافيه » اگر سور موجبه ی کليه بياوريد فقط نهی
کليت می کند و معنای ايه اين می شود که « :اين گونه نيست که هر نهسی حافظی داشته باشد » يعنی با
« ان » نهی کل می کنيد .
اگر بگوييد « نيست نهسی مگر ان که برای ان حافظی هست » کل نبايد بيايد بلکه بايد بگوييد « :ان نهس
لمّا عليها حافظ » اين يک ضعف فصاحت و بالغت است .و اگر اين گونه تهسير کنيد وجود « کل» در ان جا
غير قابل درک است .
تهسير دومی هم که برای اين ذکر کرده اند اين است که « لما » ( بدون تشديد ) بخوانيم و نه « لمّا » ( با
تشديد ) « ،إن » را هم « ان مخههه از مثقله » بگيريم و « الم » را الم تاکيد بگيريم و بگوئيم « ان کل
نهس عليها حافظ » « الم » الم تاکيد « ،ما » ،مای زائده و ان ،ان مخههه از مثقله .
2رکاکت در آن وجود دارد يکی اين که اين « ،ما » زائده ،اصال چرا در اين جا بايد اضافه شود و جای
اضافه شدن « ما » اضافه بعد از الم تاکيد نيست .و رکاکت دومی هم که در ان وجود دارد اين است که «
الم تاکيد » بعد از « انّ مثقله » می ايد نه بعد از « ان مخههه » .
چنين مشکالتی را دارد اما ما خيلی راحت اين مشکالت را تحمل می کنيم .به دليل اين که اصرار داريم که
دستور زبان عربی معيار را به دستور زبانی که در قرآن وجود دارد تحميل کنيم در حالی که هيچ کسی
سندی به ما ارائه نکرده که قرآن با همان نحوی نوشته شده است که سيبويه و کسايی ان را سامان داده اند .
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|154
می دانيد که دعواهای زيادی داشته اند و حتی در جاهايی امثال « مبرد » حرف های عجيبی زده اند گهته
اند که 2 :جای قرآن هست که ايراد دارد :يکی آن جا که می گويد « :ان هاتان لساحران » که بايد « ان
هذين لساحرين » شود .
و « احدی ابنتی هاتين » هم بايد « احدی ابنتی هاتان » باشد چون در حالت رفع است نه در حالت نصب.
پيش خودش نمی گويد که شايد قواعد دستور زبانی آن زبان با قواعد دستور زبانی ما فرق دارد .
ان شاء اهلل در ههته ی اينده بحث را با ادامه ی بحث اکرونی يا زمان زدايی ادامه می دهيم .
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|155
در ادامه بحث ،بحثی را تحت عنوان پديده ی « روزمره زدايی » داريم .به نظرم بحث کامل شده است و
بحث زبان قرآن بعد از اين که پديده زمان ادامه آن همين بحثی است که امروز داريم .در خصو
زدايی(اکرونی) و انتقال از صورت های گويشی به زبان معيار بعدا تشکيل شده را داريم بالفاصله بعد از آن
بحث ديگری تحت عنوان « روزمره زدايی » مطرح می شود .روزمره زدايی يکی از رايج ترين پديده هايی
به قرآن هم ندارد و به نوعی در بحث ترجمه درگير است که در متون مقدس رخ داده است و اختصا
مساله روزمره زدايی هستيم .
اما االن در حوزه تشخيص زبان قرآن صحبت می کنيم که زبان قرآن دقيقا متعلق به چه فضا و شرايط زمانی
و مکانی است .در ادامه بحث جلسه قبل اين يک زاويه ديد ديگری است که به همان موضوع می پردازد و
آن اين است که يکی از ويژگی های معمول متون مقدس اين است که در زبانی که مورد استهاده قرار می
دهند يک روزمره زدايی انجام می دهند يعنی سعی می کنند زبانی که به کار می برند زبانی باشد که فخيم
تر و متهاوت با زبان روزمره ای باشد که مردم در کوچه و بازار به کار می برند .به تعبير ديگر اگر امروز
بخواهد يک متن مقدس نازل شود زبان آن نمی تواند زبان روزنامه همشهری باشد .
انتظار می رود که زبان متن مقدس نسبت به زبان روزمره متهاوت باشد و احساس غير بودن از آن شود .
يعنی مردم بايد احساس کنند که اين زبان می خواهد با آن ها حرفی بزند که از جنس حرف هايی که هر
روز می زنند نيست .آن چيزی که وقتی درباره زبان قرآن صحبت می کنيم هميشه بحث به اين جا ختم
می شود .هر وقت بحث ترجمه داشتيم اين بحث مطرح شده و هر وقت بحث معنا شناسی قرآن داشتيم اين
بحث مطرح شده است که زبان قرآن يک زبان جاودانه است .وقتی درباره جاودانگی زبان قرآن صحبت می
کنيد با وجود فاصله تاريخی که داريد از جاودانگی زبان قرآن صحبت می کنيد .همين االن که بعد از هزار و
چهار صد سال با قرآن مواجه می شويم خودش تا حد زيادی مصداق جاودانگی قرآن هست ولی اگر هزار و
چهار صد سال در تاريخ عقب برويم و کسانی را در نظر داشته باشيم که در همان زمانی زندگی می کردند
که قرآن نازل شده است .
سوالی که پيش می آيد اين است که آيا آن ها وقتی قرآن نازل می شد فکر می کردند که پسر خاله آن ها با
آن ها حرف می زند ؟ اين نکته ای است که بايد به طور جدی به آن توجه کرد .بعدا به آيه ای هم اشاره
می کنم که « لسان الذی يلحدون اليه اعجمی » ( نحل ) 103،يعنی اين زبان تا حدی برای عرب آن زمان
هم تامل بر انگيز بوده که می گهتند :آن کسی که اين حرف ها را به پيامبر ياد می دهد ،عجمی است و عرب
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|156
نيست .يعنی تهاوت قابل مالحظه ای را بين اين کالم با آن چه که در زبان روزمره خودشان با آن تکلم می
کردند حس می کردند .اين که بارها و بارها به طور تهصيلی می شنويد که افرادی پيش صحابه می آمدند و
حتی خود صحابه می گهتند که معنای فالن واژه را نمی دانيم به خاطر اين بوده که در همان زمان هم اين
بايد با متن به زبان کوچه و بازار نازل نشده بود .اصال ويژگی متون مقدس اين است که يک تهاوت خا
زبان عصر خودشان داشته باشند که اصطالحا به آن « روزمرگی زدايی » می گويند که اين « روزمرگی
زدايی » هم يک وضعيت پارادوکسی و 2پهلو دارد به اين معنا که اگر روزمره زدايی انجام نشود افراد تهاوت
اين کالم را با کالم عادی متوجه نمی شوند و اگر روزمره زدايی ،زياد انجام شود اصال متوجه نمی شوند و
ارتباطی برقرار نمی شود .بنابراين يکی از وجوهی که در متون مقدس و از جمله در قرآن کريم وجود دارد (
در پديده روزمره زدايی ) به وجود آوردن يک فضای تعادل بين نامههوم شدن زبان و روزمره شدن است .
در زبان فارسی يک سری کلماتی داريم که خيلی روزمره هستند مثال می گويند :يک چايی دبشی بخوريم .
اين « چايی دبش » را نمی توانيد در متون سعدی و حافظ و .....پيدا کنيد و يک چيز روزمره است و االن
که سر کالس به کار می بريم ممکن است برخی احساس کنند که اين طرز حرف زدن تناسبی با کالس
ندارد چرا که انتظار داريد که در کالس زبان فخيم تری به کار رود و انتظار نداريد که در کالس ،زبان کوچه
و بازار را بشنويد .آن زبانی که بين رفقای خودتان با آن صحبت می کنيد با زبانی که سر کالس صحبت می
کنيد فرق دارد اگر زيادی عقب برويم و مثال کلمه ای را به کار ببريم که اصال در زبان فارسی به کار برده
نمی شود مثال بگوييم « يک چايی ميبکی بخوريم » کال ارتباط قطع می شود و کال بی معنا می شود در
حالی که اين کلمه هم در زبان فارسی ميانه به معنای « خوب » است .ولی به کار بردن کلماتی که برای
فارسی زبان ها مههوم هستند ولی آن ها را در زبان روزمره اش به کار نمی برد می تواند يک روزمره زدايی
متعادل باشد مثال وقتی که به جای کلمه خوب که تا حدی روزمره است کلمه « نغز » را به کار ببريد فارسی
زبان آن را می فهمد اما آن را به کار نمی برد .يا مثال در مکالمات روزمره وقتی می خواهيم چيزی
معادل( )Veryانگليسی به کار ببريم می گوئيم :خيلی ،در زبان کهن تری کلمه « بسيار » هم داريم که
يک فارسی زبان معنای آن را متوجه می شود اما واژه روزمره ای نيست که معموال آن را به کار ببريم به
محض اين که جمله ای می سازيد که در آن « بسيار » را به کار می بريد کالس کالم باال می رود و از حالت
پسر خالگی بيرون می آيد .
تر شود يعنی واژه ای به جای آن به کار ببريم که کمتر از « بسيار » در اگر اين « بسيار » مقداری خا
تر می شود ولی تا اندازه ای تر و خا مکالمات روزمره به کار می رود يا اصال به کار نمی رود ،کالم خا
که فرد معنای کالم را متوجه شود .
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|157
از آن لحظه ای که معنای کالم را متوجه نشد به اين معناست که بيراهه رفته ايم و از آن طرف پشت بام
افتاده ايم و مخاطب ما اصال متوجه نمی شود که چه صحبتی با او صورت می گيرد ما چند نوع روزمره
زدايی داريم .
جلسه پيش که راجع به پديده آکرونی يا بی زمانی – بی مکانی ( بی شرايطی ) صحبت می کرديم بحث از
اين بود که زبان به طور عادی زمان مند و مکان مند است .
يعنی در همان زمانی که قرآن نازل می شود عرب زبانی را در آن زمان به کار می برده که صد سال قبل و
صد سال بعد آن را به کار نمی برده است و همه زبان ها در حال تحول هستند .وقتی که دور عصر نزول
خط می کشيد و می گوييد بحث ما در مورد عصر نزول است زمانمند می شود ،مکان مند هم هست برای
اين که قاعدتا دليلی ندارد که پيامبر در جايی که زندگی می کند و در مواجهه با مخاطبينی که دارد کالم
خدا به زبانی نازل شود که مربوط به جای ديگری است .
مثال پيامبر در مکه و مدينه آياتی را می خواند و کالم قرآن به زبان عربی يمن يا عمان يا شام يا .....نازل
شود .اين خيلی فرقی ندارد يا اين که قرآن به زبان فارسی برای عرب آن زمان نازل شود انتظار
اوليه اين است که به زبان زمان و مکان زمان نزول نازل شود «.و ما ارسلنا من رسول اال بلسان
قومه » يعنی ويژگی های مکانی هم بايد در اين جا در نظر گرفته شود .دقيقا روی همين دو محور
شروع به بحث می کنيم يعنی روزمره زدايی از آن جايی که روی شرايط کار می کند کارش روی
شرايط می تواند به معنای زدودن روزمرگی از حيث زمان باشد و می تواند به معنای روزمرگی از
حيث مکان باشد .
به زدودن روزمرگی از حيث زمان اصطالحا کهن گرايی يا ارکائيسم می گويند لذا ارکائيسم يا کهن گرايی در
واقع گونه ای از روزمره زدايی است يعنی متنی برای اين که بخواهد مخاطب را از فضای روزمره خار کند
مواجه کند سعی می کند از کلمات يا ترکيباتی استهاده کند که اين کلمات و ترکيبات، واو را با کالم خا
مقداری کهن باشند و بوی کهنگی دهند ولی مههوم هستند .
اگر زيادی کهن باشند به درد نمی خورد .در قرآن مکررا با چنين کاربردهايی مواجه هستيم .در سطح نحو
که کمی پيچيده تر است وارد نمی شوم و بيشتر در سطح لغت صحبت می کنم .در بحث نحو و ترکيبات
هم هست اما وارد آن نمی شويم برای اين که نحوی که شما ياد گرفته ايد ماهيتا اکروئيک است يعنی نحوی
را ياد گرفته ايد که انگار در طول 2هزار سال گذشته ،هرگز ساخت جمله در زبان عربی دچار هيچ تغييری
نشده است .لذا چون اين گونه ياد گرفته اند بحث کردن در مورد اين که در کجاها با پديده کهن گرايی در
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|158
نحو مواجهيم ،مشکل است .لذا از آن صرفه نظر می کنيم و بيشتر روی قسمت مهردات متمرکز می شويم
که راحت تر می توان با آن ارتباط برقرار کرد .
مهرداتی در قرآن وجود دارند که در آن ها کامال پديده کهنگی را مشاهده می کنيم از جمله اين ها در سوره
مبارکه ياسين است که « :و نهخ فی الصور فاذا هم من االجداث الی ربهم ينسلون » ( – 51ياسين ) « قالوا
يا ويلنا من بعثنا من مرقدنا »در اين جمله 2کلمه « االجداث » و « ينسلون » نمونه ای از آرکائيسم هستند
اجداث جمع جدث به معنای گور است و ينسلون از ماده « نسل » به معنای روانه شدن است .
هر دوی اين واژه ها را از طريق ريشه شناسی سامی می توانيم در آوريم که واژه های کامال قديمی هستند و
در زمان قرآن بوی کهنگی از اين واژه ها احساس می شده است ( حتی در همان زمان ) و بعد از قرآن اين
واژه ها به کار برده نشده اند يعنی واژه ای که در زبان عربی بعد از قرآن برای قبر به کار برده می شود « قبر
» است و جدث به معنای قبر در زبان عربی به کار نرفته است .
ماده « نسل » به معنای فعلی اش در زبان عربی به معنای روان شدن به کار نرفته است و فقط برخی از
صورت های اسمی و ثالثی مزيد آن در معنای ثانوی به کار رفته است چون از ماده « نسل » کلمه ای به
صورت « نسل » ساخته شده است که در اصل مصدر « نسل » است « .نسل ينسل نسال » يعنی روان شدن
که معنای ثانوی آن مسيری است که در سلسله نسب طی می کنند و پشت به پشت ادامه می دهند يعنی «
نسل من خالل االسالف »
يافته است و معنای روزمره و لغوی آن کنار گذاشته شده است .از همين « نسل نسل به اين معنا اختصا
» به معنای رابطه نسبی بين افراد مجددا فعلی به صورت « ناسل يناسل » و « تناسل يتناسل » ساخته شده
است و بحث تناسلی و ....که امروزه در فارسی به کار می بريد از همين جا گرفته شده است.
اما با « نسل » به معنای روان شدن و راه افتادن در زبان عربی مواجه نمی شويد .اين ها در همان زمان
نزول قرآن هم واژه هايی بودند که عمال خاطره ای از آن ها باقی مانده بود.اما « يذهبون » اين گونه نيست
برای اين که « يذهبون » تا قرن ها بعد هم به کار برده می شود .البته امروزه در عربی « ذهب يذهب » به
کار برده نمی شود اما تا قرن اخير هم « ذهب يذهب » به کار می رفته است اما با « نسل ينسل » بعد از
زبان قرآن مواجه نمی شويم و اين خودش بهترين شاهد بر اين واقعيت است که اين لغت در همان زمان هم
در حال متروک شدن بوده و به سمتی می رفته که ديگر از آن استهاده نشود يا مثال وقتی که قرآن درباره
بهشت صحبت می کند واژه هايی در مورد بهشت به کار برده می شود که همين ويژگی ارکائيک را دارند .
به عنوان نمونه کلمه « هاويه » است که يکی از نام هايی است که برای جهنم به کار برده شده است .
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|159
« هاويه » از « هوی يهوی » است به معنای در افتادن ،افتادن در گودال .بعدها ماده « هوی يهوی »
بيشتر به معنای هوس چيزی کردن و رغبت به چيزی پيدا کردن به کار رفت که آن هم يک نوع افتادن
است اما افتادن معنوی نه افتادن مادی .
هوی در دوره های بعدی بيشتر به معنای آرزو و هوس چيزی را کردن به کار می رود .مثال می گويد « :
امرأة يهويها » زنی که او را می خواهد يعنی « هوی » به معنای عشق و عاشقی های هوسی روزمره و حتی
به معنای انديشه های بدعت آميز و نادرست به کار می رود.در بسياری از کتب متقدم وقتی راجع به فرقه
های مختلهی صحبت می کردند می گهتند « :اهواء » « ،اصحاب االهواء » يعنی صاحبان بدعت .
کلينی می گويد :باب علی الرأی و المواريث و االهواء « .هوی » به اين معانی در عربی متأخر به کار رفته
است .
در عربی قرآن و زبان متقدم « ،هوی » به معنای افتادن روی چيزی است و « هاوية » از همين ماده ساخته
شده است و در همان زمانی هم که قرآن نازل می شده است اين واژه يک واژه غير روزمره و مربوط به
گذشته بوده است يعنی واژه ای است که عرب ها معنای آن را می فهميدند اما لغتی نبوده که به صورت
روزمره در مورد آن صحبت کنند .دليل آن هم واضح است برای آن که جهنم موضوعی نبوده که زياد به آن
فکر شود برای اين که عرب ها به آخرت درست و درمانی اعتقاد نداشتند که جهنم يک واژه روزمره و عادی
بوده باشد لذا خيلی طبيعی است که وقتی قرآن می خواهد درباره جهنم برای عرب ها صحبت کند يعنی
درباره چيزی که اصال برای آن ها پديده آشنايی نيست مجبور است واژه هايی را برای آن منظور به کار ببرد
که احساس متهاوت بودن به آن ها دست دهد .وقتی درباره نار صحبت می شد فکر می کردند که البد چند
چوب است که آتش زده اند و ما را هم داخل آن می اندازند اما برای آن که متوجه شوند که آن آتش با اين
آتش فرق می کند قرآن از 2تکنيک استهاده می کند :يک تکنيک اين است که توضيح می دهد « :نار اهلل
الموقده التی تطلع علی االفئده » « اتقوا ناراً وقودها الناس » يعنی جاهايی با توضيح ،تقريب به ذهن می
کند که اين آتش با آتش های ديگر فرق می کند و در جاهايی هم از تکنيک های معنا شناختی استهاده می
کند يعنی به جای اين که از يک واژه روزمره استهاده کند از يک واژه غير روزمره استهاده می کند .در مورد
بهشت و جهنم مکرراً اين موارد را داريم .
وقتی می خواهد در مورد حوريان بهشتی صحبت کند می گويد « :لم يطمثهن انس من قبل و الجان » «
طمث يطمث » يک فعل کهن در عربی است .در همان زمان هم اين فعل کهن بوده است .هرگز در زمان
متشرعه و در دوره های بعدی در زبان عربی فعل « طمث » به عنوان يک لغت در زبان عربی به کار برده
به کار برده نشده است اين يکی از واژه هايی است که با توجه به کهنگی واژه برای رساندن يک معنای خا
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|160
شده است .به هر حال از اين موارد زياد داريم و تشخيص اين که در کجاها با اين پديده روزمره زدايی
مواجه می شويم هم خيلی دشوار نيست .
در قرآن کريم کامال بين رخداد پديده معنا شناختی روزمره زدايی و آن چه قرار است گهته شود ،ارتباط
وجود دارد .يعنی قرآن وقتی درباره چيزی صحبت می کند که کامال روزمره است يک واژه کامال روزمره به
کار می برد و وقتی می خواهد درباره چيزی که روزمره نيست صحبت کند و قرار است افراد بههمند که در
مواجه هستيم از تکنيک روزمره زدايی استهاده می شود . اين جا با يک معنای خا
در قرآن ماده « کتب » به معنای نوشتن است و ماده « سطر » هم به معنای نوشتن است .وقتی درباره «
کراما کاتبين » صحبت می کند يکی از موارد استثنايی در قرآن است که هم « کتب » و هم « سهر » به کار
برده می شود «:کراماً کاتبين يعلمون ما سهر » « بأيدی سهره کراماً برره »
نکته در اين جاست که در آن جائی که خدا درباره استثنايی بودن کاتبان صحبت می کند الزم نيست که
روزمره زدايی رخ دهد چون خود توضيح اين روزمره زدايی را انجام می دهد .
« کراماً کاتبين يعلمون ما يهعلون » يعنی اين ها علم ويژه ای دارند و کاتبين خاصی هستند .توضيح می
تواند اين کار را انجام دهد .
بودن و ويژه بودن کاتبان نشده ،تکنيک اما در آيه « بأيدی سهرة کراماً بررة » چون توضيحی درمورد خا
روزمره زدايی رخ می دهد يعنی با همان تعبير « بأيدی سهرة » کار « کراماً کاتبين » ...با توضيحات آن
عمال انجام می شود .اين جاست که تهاوت بين ماده « کتب » و « سهر » را کامال به صورت مشخص می
بينيم که اين ها از نظر معنايی اصال تهاوتی ندارند چون قرآن به راحتی اين ها را جايی هم به کار برده است
يعنی به کاری که مالئکه کراماً کاتبين انجام می دهند می توان گهت :کتبوا و هم می توان گهت « :سهروا»
پس تهاوت بين « کتب » و « سهر » چيست ؟ تهاوت در اين است که « سهر » يک واژه آرکائيک است و
غير روزمره است و به محض اين که می شنويد اين ها « سهرة » هستند کامالً معنا برای شما جا می افتد.
يک مثال فارسی می زنم.در فارسی ،واژه « نوشتن » و « نبشتن » به معنای واحد هستند .
اسم مهعول آن ها هم « ،نوشته » و « نبشته » هر دو يک معناست .اما وقتی درباره « نوشته » صحبت می
کنيد هر دست خطی که هر کسی نوشته يک نوشته می شود اما به محض اين که « نبشته » را به کار ببريد
اين احساس دست می دهد که ما در مورد نوشته ای صحبت می کنيم که از کتيبه ها و ....است ومتهاوت از
نوشته هايی است که به صورت روزمره با آن مواجه هستيم .معنای آن را می فهميم اما برای ما روزمره
نيست .وقتی می گويند « نبشته » می فهميم که به چه معنايی است اما اين لغتی نيست که هر روز
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|161
استهاده کنيم و خود به کار برده شدن اين واژه بالفاصله ما را در يک فضای متهاوت و ويژه می برد يعنی
متوجه می شويم که ما با معنايی مواجه هستيم که با معانی روزمره متهاوت است .
مثال قرآنی فراوان است اما بهتر است زياد به اين ندردازيم .
واژه هايی که در قرآن صورت آرکائيک دارند بسيار زياد هستند و معموال در جاهايی به کار می روند که يا
سخن از قيامت است و احوال و اتهاقاتی که در قيامت و بعد از قيامت رخ می دهد و دليل آن هم واضح است
چون قيامت يک امر روزمره نيست .قيامت شبيه هيچ چيزی نيست که به صورت روزمره با آن مواجه باشيم
.
« اذا الشمس کورت و اذا النجوم انکدرت و اذا البحار سجرت و اذا البحور بعثرت » اين ها در خود زمان قرآن
هم لغت هايی نبوده اند که افراد هر روز موقع گهتگو از آن استهاده کنند « .و اذا العشار عطلت »اين ها در
زمان خود قرآن هم روزمره نبوده اند و ما شواهد مختلهی می توانيم برای اين ارائه کنيم .
بخشی از مستندات ما برای تشخيص اين که يک واژه در آن زمان کهنه بوده است پرسش ها و ابهاماتی
است که برای مهسرين نخستين در مورد معنای برخی از اين واژه ها وجود داشته است بخشی از شواهد ما
بر اين که واژه ای کهنه است عدم تکرار آن در قرآن است يعنی واژه هايی که جنبه آرکائيک دارند معموال
تکرار هم نمی شوند .در بسياری از موارد با اين واژه ها به صورت تک کاربردی مواجه می شويم « .بعثر »
فقط يک بار در قرآن به کار برده شده است .
« سُجر » و بسياری از واژه های ديگر فقط يک بار در قرآن به کار برده شده اند .اگر يک واژه روزمره بودند
انتظار اين بود که مکرراً در قرآن به کار روند و شاهد سومی که می توانيم بياوريم يک شاهد برون قرآنی
است و آن از طريق ريشه شناسی زبان های سامی است يعنی وقتی که واژه ای که در قرآن به کار برده شده
است پيوستار آن با قبل آن برقرار است و با بعد از آن برقرار نيست نشان دهنده ی آرکائيسم و کهنگی ای
است که در واژه وجود دارد .
همين گونه ای و در هوا به هر واژه ای که رسيديم نمی گوئيم که اين ها کهنه بوده اند قرائنی وجود دارد که
اين کهنگی را نشان می دهد .از جمله ی اين ها واژه هايی هستند که به طور کلی به قيامت مربوط می
شوند و مباحثی که به نوعی مربوط به خدا به ما هو خداست نه خدا به آن اعتباری که ما با او ارتباط داريم .
وقتی که خدا راجع به خدا به عنوان ارتباطی که با او داريم صحبت می کند اتهاقاً خيلی روزمره است .
رابطه عبد و رب و ...مهاهيمی است که در بين عرب فهميده می شده و به کار می رفته است و شما دقيقا
کاربرد آن را در موارد ديگر هم می بينيد يعنی از مواردی است که در قرآن تکرار می شود و مشخص است
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|162
که واژه روزمره است اما آن جائی که خدا درباره خدا به عنوان خدا به ما هو خدا صحبت می کند آرکائيک
هستند .
« هو اهلل الخالق البارئ المصور له االسماء الحسنی » « الملک القدوس السالم المؤمن المهيمن العزيز الجبار
المتکبر » برخی از اين ها آرکائيک هستند مثال قدوس يک واژه آرکائيک است و يک لغت روزمره عربی
نيست .
« سالم » به اين معنايی که در اين جا به کار رفته است يک واژه آرکائيک است .برای همين هم هست که
در مورد آن گير داريم که سالم در مورد خدا به چه معنايی است .اين که خدا « سالم » است به چه معنايی
است ؟ خيلی بايد برای فهم معنای آن به خودمان فشار آوريم يعنی ما با يک لغت و کاربرد روزمره سروکار
نداريم .اما آن جا که می گويد « :هل اتاک حديث ضيف ابراهيم المکرمين اذ دخلوا عليه فقالوا سالما قال :
سالم »
« سالم » در اين جا به همان معنای روزمره ای به کار می رود که ما بلديم .اما در اين جا سالم به معنای
روزمره اش به کار برده نشده است .
از جمله جاهايی که ما با کاربرد غير روزمرگی مواجهيم مواردی است که خداوند راجع به « بدو الخلق»
صحبت می کند .اوضاع « بدو الخلق » هم جزء اوضاع عادی است يعنی زمانی که آسمان ها و زمين نبوده و
بوجود آمده است .زمانی که انسان نبوده و يکدفعه از خاک خلق شده است .اين ها شرايط عادی نيستند و
و غير عادی هستند و بايد به نحوی به مخاطب تههيم شود که شما با يک اوضاع غير موقعيت های خا
عادی مواجه شويد .
اين جاست که می گويد « :السماء و االرض کانتا رتقاً فهتقنا هما » اين هم جزء موارد روزمره نيست .يا آن
جائی که می گويد « :رفع سمکها » سمک به معنای ستون در عربی همان روز هم يک واژه آرکائيک بود « .
و اغطش ضحها »
« اغطش » يک لغت آرکائيک است حتی در آن زمان و برای همين است که در دوره های بعدی اين لغت را
هرگز در زبان عربی نمی بينيد و اصال ماده « غطش » در دوره های بعدی در زمان عربی به کار نرفته است .
« و االرض بعد ذلک صحاها » و همچنين « دحاها » که هر دوی اين لغت ها فقط يک بار در قرآن به کار
رفته اند .مکرر می توانيم با مواردی از اين قبيل مواجه شويد که در سخن از « بدوالخلق » واژه ها واژه های
و ويژه ای هستند .بنابراين به نظر می رسد که شناخت بيشتر در مبحث ارکائيسم در قرآن برای فهم خا
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|163
قرآن اهميت خيلی زيادی دارد .يعنی خودش به عنوان يک مبحث تهصيلی به نظر می رسد که اهميت
داشته باشد .
يعنی واقعا جا داشت که اساسا به عنوان يکی از شاخه های علوم تهسير خود اين موضوع يعنی بحث تهاوت
زمانی کاربردهای قرآنی با کاربردهای رايج در عصر نزول مورد بررسی قرار گيرد و بالفاصله اگر شما با يک
پديده ای مواجه می شديد که در آن ارکائيسم اتهاق می افتد برای شما ارزش تهصيلی دارد يعنی متوجه می
شويد که می خواهد درباره چيزی صحبت کند که متهاوت با آن چيزهايی است که هميشه با آن مواجه
هستيد .مثال يکی از مواردی که محل اختالف بين مهسرين است ،آيات اول سوره نبأ است .
« عم يتسائلون .عن النبا العظيم .الذی هم فيه مختلهون » بحث بر سر اين است که « نبأ عظيم » چيست
؟ برخی می گويند منظور ،قيامت است و برخی می گويند منظور از نبأ عظيم ،امامت است و تعبيرهای
مختلهی راجع به نبأ عظيم در کتب تهسيری مختلف وجود دارد ولی نکته ای که در اين جا وجود دارد اين
است که « نبأ » که در اين جا به کار می رود يک لغت روزمره است و شما در موارد ديگری هم می بينيد
مثال « ان جاء کم فاسق بنبأ فتبينوا ».
يکی از شواهد ديگری که وجود دارد که « نبأ » يک واژه روزمره در زبان قرآن است اين است که تا قرن ها
بعد از قرآن هم « نبأ » به معنای خودش در زبان عربی به کار برده شده است يعنی به هيچ وجه با يک
ارکائيسم مواجه نيستند .
قرينه ديگری که برای اين مساله وجود دارد اين است که تعبير « عظيم » که بعد از « نبأ » به کار برده شده
است نشان دهنده اين است که « نبأ » يک لغت روزمره است چون لغت روزمره است الزم بوده که توضيح
داده شود که منظور هر « نبائی » نيست و يک « نبأ عظيم » است .
عين داستان « کراما کاتبين يعلمون ما نهعلون » و « بايدی سهره کراما بررة » که راجع به ان صحبت کرديم
.
يعنی جايی که توضيح داده می شود به اين معنا است که ما با يک روزمرگی مواجهيم و ويژه بودن بايد با
توضيح بيان شود .ولی جايی که ويژه بودن با خود لهظ بيان می شود احتياجی به توضيح نداريم .در جايی
که می گويد :
« عم يتسائلون .عن النبا العظيم .الذی هم فيه مختلهون » يعنی توضيحاتی که داده می شود به نظر می
رسد که واژه يک واژه روزمره است .
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|164
بنابراين فکر می کنم که توجه به روزمره بودن واژه « نبا » در اين جا کمک می کند به اين که ببينيم کدام
يک از اين اقوال تهسيری ارجح است و تا چه اندازه اين کاربرد می تواند به قيامت مربوط باشد يا نباشد .
استاد :مشکلی نداشت .هميشه وقتی که درباره قرآن بحث می کنيم دوستان همه فکر می کنند که در
زمان نزول هيچ کس اختالف فازی را احساس نمی کرده و االن ما هستيم که اختالف فاز را احساس می
کنيم و بعد سوال می کنند که اين چگونه با جاودانگی قرآن جور در می آيد در حالی که ماهيت کتب
مقدس اين است که حتی در زمان نزول هم قاعدتا يک اختالف فازی بايد وجود داشته باشد که اين با متون
روزمره تهاوت داشته باشد .
دانشجو :اين که اختالف عامل خدشه وارد کردن به اين امر هست يا نيست .
استاد :به هيچ وجه .بلکه بر عکس است يعنی نشان می دهد که اختالف فاز يک چيز طبيعی است که بايد
در کتب مقدس وجود داشته باشد .در زمان های طوالنی اين اختالف فاز بيشتر است و در زمان های کوتاه
کمتر است اما هميشه وجود دارد .ربط آن ،اين بود .
پس در واقع می خواستيم از آن ،اين نتيجه را بگيريم که ارتباط مستقيمی وجود دارد بين اين کاربرد
روزمره زدايی با موضوعی که قرآن به آن می پردازد .از آن طرف مشاهده می کنيد که وقتی مباحث فقهی
مطرح است با پديده روزمرگی مواجهيم چون مباحث فقهی مباحث روزمره ای هستند که مردم با آن
سروکار داشتند .بنابراين در آن جا پديده ای به عنوان روزمره زدايی مواجه نيستند لذا از نظر فنی شناخت
روزمرگی يا کهنگی يک واژه به ما کمک می کند که متوجه شويم اين واژه ،بيشتر در کدام ساحت صحبت
می کند و به دنبال بيان چه چيزی است .جالب است که همين االن هم که با هم صحبت می کنيم موقعی
که می خواهيم يک دستور اخالقی را آموزش دهيم سعی می کنيم که از کلمات حکمايی استهاده کنيم که
زبان آن ها کمی قديمی تر است .مثال از کلمات سعدی استهاده کنيم که زبان آن کمی کهنه است و به آن
می ايد که بخواهد پند و اندرز دهد .ولی پند و اندرز دادن به زبان عادی همين هايی می شود که در
تلويزيون درباره مثبت انديشی و مهندسی فکر و ...صحبت می کنند که به نظر من يک چيز يخ و بی مزه و
غير جذاب است .در بحث اخالقی و پند دادن استهاده از تکنيک روزمره زدايی هميشه در طول تاريخ
مرسوم بوده است به خاطر اين که گوينده را در يک وضعيت ممتازی قرار دهد .يعنی احساس کنيد که
گوينده ،پسر خاله شما نيست که به او بگوئيد برو به دنبال کارت .ما از اين حرف ها زياد شنيده ايم .اصال
تو ک ه هستی که بخواهی به من نصيحت کنی ولی وقتی احساس می کنيد که گوينده با زبانی با شما صحبت
می کند که از يک اختالف فاز زمانی حکايت می کند و يک تجربه اندوخته ای در آن هست و احساس می
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|165
کنيد که افرادی سال ها زندگی کرده اند و اين تجربه ها حاصل آن بوده است بهتر می پذيرد .دقيقا به
همين دليل است که گاهی عادی و روزمره صحبت می کنيم يک دفعه يک ضرب المثلی می خوانيم که زبان
آن ارکائيک است .مثال در حال صحبت هستيد و می گوييد گهته اند که :گر صبر کنی زغوره حلوا سازی .
به کار بردن صورت « گر » به جای اگر و « سازی » بدون حرف مضارع « می » در حالی که در زبان روزمره
می گوئيم « :می سازی » اين ها همه ارکائيسمی است که در اين عبارت وجود دارد و اين ارکائيست مخل
نيست يعنی می توانيم معنای اين عبارت را بههميم و اين باعث می شود که احساس کنيم که فرد ديگری
اين حرف را می زند و اين از نظر تکنيک های اثر گذاری روی مخاطب اثر گذار است .
جالب است که در قرآن کريم با اين پديده مواجهيم .زبان آيات فقهی با زبان آيات اخالقی فرق می کند .در
آيات اخالقی بيشتر ،ارکائيسم می بينيد تا در ايات فقهی .مثال « وليکتب بينکم کاتب بالعدل » و موارد
ديگر لغت های عادی ای هستند که به کار برده شده اند ولی در مورد مسائل اخالقی ،زبان ديگری وجود
دارد مثال :
« اذ قال لقمان البنه يا بنی ال تشرک باهلل و ال تمش فی االرض مرحا » « ان ذلک من عزم االمور » « عزم »
به معنای اعم واژه ارکائيک است و واژه ای نيست که به طور رايج در همان زمان به کار برده شده باشد .
برای اين که عربی که در ان زمان اين را می شنود احساس کند که لقمان است که اين حرف را می زند
.يعنی اين ها واقعا يک تجربه اندوخته مربوط به گذشته است « .ال تصعر خدک للناس و ال تمش فی االرض
مرحا » عباراتی نيستند که در زبان عربی ان روز هم عبارات کامال روزمره ای بوده باشند اين ها را ادعا نمی
کنم و حاضرم روی تک تک اين ها را بررسی کنم و شواهدم را بيان کنم که اين ها واژه های روزمره آن
زمان نبوده اند .
به نظر می رسد که اين بحث ،بحثی است که بايد جای آن در علم تهسير ما باز شود .تشخيص اين که واژه
ای در قرآن در آن زمان تا چه اندازه کهنگی داشته يا نداشته در فهم قرآن خيلی کمک می کند و اصال بابی
را در حوزه تدبر قرآن برای ما باز می کند .
متاسهانه ما عادت داريم که اکرونيک به قضيه نگاه کنيم يعنی بی زمان به قضيه نگاه می کنم و اصال قبل و
بعد در اين جا برای ما معنای خاصی ندارد .از نظر ما ،ما با يک سری لغت در کنار هم مواجهيم « .سهر »
و « کتب » و « سطر » و « نسخ » به معنای نوشتن هستند .
اما چه فرقی با هم دارند ؟ بخشی از فرق آن ها ،معنايی است اما بخشی از فرق آن ها هم فرق های زمانی
است .و فرق زمانی خيلی اهميت دارد .اجازه دهيد از اين بحث عبور کنيم .فقط اشاره می کنم که يکی از
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|166
مواردی که ارکائيسم در قرآن زياد است بحث معجزات است يعنی هر جائی که قرآن درباره معجزه يکی از
انبياء صحبت می کند با واژه های ارکائيک مواجه می شويد .
است « . « رب ال تذر علی االرض من الکافرين ديارا » « ديارا » به معنای « احدا » يک واژه ی کامال خا
انک ان تذرهم يضلوا عبادک و ال تجد الظالمين اال تبارا » « تبارا » به معنای نابودی هم يک واژه ی خا
است .
و موارد مختلهی از اين کاربردها را داريم « .فدمدم عليهم ربهم بذنبهم سوط عذاب » در اين جا با « دمدم
» مواجه هستيم که در جای ديگری از قرآن به کار نرفته است .از اين موارد بسيار است .مثال تعبير «
وفارالتنور » که فقط در داستان طوفان نوح امده است و اين ها کامال معنا دار است .
گهتم که در بحث روزمره زدايی دو نوع روزمره زدايی را می توانيم انجام دهيم يکی اين که مرز زمان را
بشکنيم يعنی در زمان جا به جا شويم .البته در زمان هم که جا به جا شويم فقط می توانيم به گذشته
برويم نه به آينده چون لغات آينده هنوز شکل نگرفته اند و به وجود نيامده اند که بتوان از واژه های آينده
استهاده کرد .ولی واژه های گذشته در خاطره هستند پس می توان به سراغ واژه های گذشته رفت اما مکان
را هم می توان شکست .يعنی جا به جا شدن در مکان هم می تواند جزء مواردی باشد که برای روزمره
زدايی مورد استهاده قرار گيرد .
در هر زبانی که صحبت می کنيد آن زبان يک مکانی دارد اگر از آن مکان خار شويد يک روزمره زدايی رخ
می دهد .کم يا زياد باعث می شود که روزمره زدايی کم يا زيادی رخ دهد .يکی از تکنيک هايی که به طور
عادی در زبان ها مورد استهاده قرار می گيرد وام گيری است .يعنی می آئيد و از زبان ديگری که در مکان
ديگری به آن تکلم می شود واژه هايی را وام می گيريد .وقتی که اين وام گيری رخ می دهد عمال يک نوع
روزمره زدايی انجام داده ايد .
اول يک مثال خودمانی می زنم و بعد به سراغ مثال قرآنی می روم .
باالخره در مثال يک انگليسی در کشور خودش کلمه ای به نام « »Forestبه معنای جنگل داشته است .
.انگلستان هم جاهايی هستند که درختان انبوهی دارد و يک انگليسی به آن جا« » Forestمی گويد.
وقتی که انگليسی ها وارد جنوب آسيا شدند ،هند و ...را فتح کردند و مستعمره خود کردند .در هندوستان
با جنگل هايی مواجه شدند که خيلی متهاوت با جنگل هايی بود که در انگلستان وجود داشت .بنابراين
کلمه « جنگل » را که در هندی به صورت « جونگل » تلهظ می شد از آن زبان گرفتند و در انگليسی به کار
بردند jungle .صورت واژه يکی از واژه های زبان انگليسی است .
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|167
ولی االن وقتی يک نهر jungleبه معنای جنگل و Forestرا باهم به کار می برد به يک عالم ديگری می
رود و متوجه می شود که راجع به اين جنگل هايی که دور خودمان است صحبت نمی کنيم بلکه راجع به
جنگل متهاوتی صحبت می کنيم .
يک لغتی در فارسی داريد به نام « قهوه خانه » که فرهنگی شناخته شده با خودش دارد و وقتی که می
گوئيد امروز به قهوه خانه رفتيم الزم نيست که ادامه آن را بگوئيد که رفتيم و ديزی و چايی خورديم و
قليان کشيديم انتظارات مشخصی از آن جا وجود دارد .
اما چند نهر به فرنگ رفته اند و کافه های آن ها را ديده اند و کمی از آن فضا خوششان آمده است و می
گويند چه اشکالی دارد که فضايی شبيه آن در در کشور خودمان بسازيم ساختند و نام آن را « کافی شاپ
» گذاشتند « .کافی شاپ » به معنای قهوه خانه است ( .با معنای تحت اللهظی ) اما در واقع با اين کار می
خواهيم يک روزمره زدايی در مکان انجام دهيم .يعنی به فرد بگوئيم وقتی به کافی شاپ می روی احساس
می کنی که در فرنگ هستی و برای همين است که افراد وقتی می خواهند گپ روشنهکری بزنند و قرار
مالقات بگذارند که خيلی با فرهنگ محلی جور در نمی آيد فکر می کنند که کافی شاپ محل مناسبی برای
اين کارها باشد .
اما چه کسی است که وقتی با جنس مخالف آشنا شده است او را به قهوه خانه ببرد ؟ اين کمی غير عادی
است .چون آن فضا اقتضاء چنين چيزی را ندارد .دقيقاً به همين دليل است که گاهی اوقات افراد صرفا برای
اين که يک بار ارزشی ادعايی اضافی را مطرح کنند اين جا به جايی ها را انجام می دهند .
مثال طرف می گويد به مديتيشن رفتيم و ريلکس شديم .اين به اين معنا نيست که مديتيشن و ريلکس و ...
در فارسی معادل ندارد بلکه به اين دليل است که شخص می خواهد با جا به جايی و وام گيری يک واژه از
بيرون عمال بگويد که من درموردی ک چيز متهاوتی حرف می زنم .اگر به جای ريلکس بگويد آرام شدم
يک چيز خيلی عادی و روزمره است ولی وقتی می گويد :ريلکس شدم می خواهد آن را غير روزمره کند .
اين يکی از اتهاقات رايجی است که در زبان های دنيا رخ می دهد .هميشه هم برای ارتقاء معنا نيست و
گاهی هم برای تنزل معناست .يعنی يک موقع می خواهيد بگوئيد چيزی خراب تر از چيزی است که ما فکر
می کنيم کلمه نازل تری را از اطراف می گيريد تا سطح موضوع را پايين بياوريد مثال در زبان انگليسی وقتی
می گوئيد :مارکت يعنی بازار .دقيقا با همان ساز و کاری است که اقتصاد اروپا دارد ولی فردی آمده و يک
چيزی شبيه بازار شرقی را در لندن يا پاريس بازسازی کرده است يعنی محله ای درست کرده اند و يک عده
دست فروش جمع شده اند و اجناس خود را می فروشند و هيچ کدام از قواعد مارکت به طور جدی در آن
جا رعايت نمی شود می گويند به اين بازار می گوئيم .
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|168
بنابراين کلمه بازار در زبان انگليسی و فرانسه برای يک مارکت خودمانی بی انضباط به کار می رود .يعنی
مارکتی که افراد در آن خرده فروشی می کنند و خيلی هم انضباط مستحکمی برای آن حکمهرما نيست .
باز هم يک نوع روزمره زدايی است يعنی می خواهد بگويد ما با يک مارکت به معنای مستقل خودش سروکار
نداريم بلکه با يک بازار مواجهيم يعنی بايد از آن چيزی را انتظار داشته باشيد که از بازار های روز و محلی
کشور های شرقی انتظار داريد .
اگر از اين مثال های روزمره عدول کنيم و سراغ بحث اصلی خودمان بيائيم بايد عرض کنم که در قرآن کريم
با اين موارد ،بسيار مواجهيم .
يعنی اين يکی از تکنيک های معنا سازی کامال رايج در زبان ها ی مختلف است و قرآن هم از اين تکنيک
استهاده کرده است يعنی بهره گرفتن از جا به جايی مکانی برای روزمره زدايی .
موقعی که ما با واژه ای مواجهيم که چه بسا معنای معادلی هم در زبان عربی داشته باشد ولی جا به جايی
مکانی برای اين صورت می گيرد که مشخص شود که ما درباره امر ويژه ای صحبت می کنيم .
همه وام واژه های قرآنی به نوعی نمونه اين نوع جا به جايی هستند و حوزه های آن ها هم همان حوزه هايی
هستند که به آن ها اشاره کرديم يعنی همان جاهايی که ما نياز به روزمره زدايی داريم از اين تکنيک هم
استهاده می شود مثال استهاده از واژه « جهنم » به جای « نار » .به جای اين که بگويد « :يصلون فی النار
خالدين فيها ابداً » می گويد « :يصلون فی جهنم خالدين فيها ابداً »
جهنم هم همان معنای آتش را می دهد ولی به صورت روزمره زدايی شده .يعنی جهنم يک واژه عبری است
و مربوط به يک فضای کامال متهاوت است بنابراين وقتی در قرآن به کار می رود مخاطب متوجه می شود که
با يک موضوع روزمره سرو کار ندارد .
وقتی که در قرآن کلمه « فردوس » به کار می رود « ،جنة » هم به کار می رود و هر دو معنای بهشت می
دهند .ولی تهاوت آن ها در اين است که « فردوس » معرب از کلمه ای است که يا مستقيما از فارسی
گرفته شده يا از طريق زبان ديگری مثل عبری از فارسی گرفته شده است .چون در عبری هم « فردوس »
يا « پردس » به معنای بهشت به کار می رود و در هر حال اين واژه از فارسی گرفته شده است از کلمه ی «
پَرَدايسه » در زبان اوستايی که در زبان فارسی ميانه « پردس » شده است و در فارسی امروز به صورت «
پرديس » به کار می بريم .
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|169
طبيعتاً به کار برده شدن يک واژه که ارجاع به فضای ديگری دارد مخاطب را متوجه می کند که با امور
عادی و روزمره مواجه نيستيد مثال وقتی راجع به پارچه های بهشتی صحبت می کند می گويد « :من
از حرير بسيار لطيف است . سندس و استبرق » « سندس » يک واژه يونانی است و ناظر بر يک نوع خا
و « استبرق » يک واژه فارسی است که ناظر به يک نوع ديگری از پارچه ابريشمی است .همه اين ها نشان
دهنده اين است که ما راجع به يک نوع غير صحبت می کنيم که به هر حال مساله ی روزمره ی ما نيست .
به اين پديده « آلتروئيسم » يا « دگرگرايی » می گوئيم و اين را در کنار « کهن گرايی » قرار می دهيم .
« کهن گرايی » عبور کردن و در نورديدن مرزهای زمان است و « دگرگرايی » عبور کردن و درنورديدن
مرزهای مکان است .
اما نکته ای که هست اين است که شما با پديده تعريب و واژه های معرب در قرآن کامال آشنا هستيد .اما «
دگرگرايی » فقط به معنای تعريب نيست بلکه موارد ديگری هم دارد .
در خود جهان عرب ،فارغ از اقوام غير عربی که دور و بر عرب ها زندگی می کردند ،با دگرهای مختلهی
مواجهيم .مثال اقوامی که در عربستان جنوبی يعنی در يمن زندگی می کردند ( به قول يونانی ها « :العربيه
السعيده » ( عربستان خوشبخت )
يونانی ها به جنوب عربستان ،عربستان خوشبخت می گهتند چون آن ها خيلی خوب زندگی می کردند
برخالف شمال عربستان که زندگی فالکت باری داشتند .
طبيعتاً خود عرب ها يک اختالف فاز قابل مالحظه ای را بين جنوب عربستان با جايی مثل حجاز يا نجد
قائل هستند .
شام به عنوان سرزمينی که به هر حال در ارتباط مستقيم با تمدن های بزرگ بود و از نظر کشاورزی و آب و
هوا در شرايط خيلی خوبی قرار داشت با آن چه که در حجاز و نجد ديده می شود تهاوت داشت به اين
ترتيب بخشی از دگرگرايی می توانست درون فضای عربی باشد و الزاماً در بيرون از فضای عربی نبود .
درون خود فضای عربی هم ارتباطی که می توانست بين منطقه حجاز و نجد ( که محل اصلی زبان عربی
قرآن است ) با کسانی که در شمال يا جنوب اين منطقه زندگی می کردند وجود داشته باشد می توانست
مقداری فضای غير را تصحيح کند .
به هر حال اين ها تهاوت های گويشی با هم داشتند و اين جا به جايی های گويشی می توانست رخ دهد .
واژه هايی که در شمال و جنوب به کار برده می شد و عرب ها می توانستند و از آن استهاده کنند .
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|170
بعضاً خود عرب مستقيماً ممکن بود که با برخی از پديده ها مثل کشتی سروکار نداشته باشد .عرب هايی
که در نجد زندگی می کردند اصال با آب سروکار نداشتند .عرب هايی که در حجاز زندگی می کردند
تجارتشان زمينی بوده نه دريايی « .اليالف القريش ايالفهم رحلة الشتاء و الصيف » که اين ها در طول سال
بين يمن و شام و جا به جا می شدند البته از طريق زمين و با دريا کاری نداشتند يعنی دريانوردی مساله
مطرحی برای عرب های حجاز نبوده است .
اما در جنوب يعنی در منطقه يمن ،دريانوردی مساله بسيار جدی ای بوده است .يمن همواره جايی بوده که
محل تجارت با هند و ايران و آفريقا بوده است و دائماً کشتی هايی در حال تردد بودند .قريشی ها هم که
می رفتند و از يمن جنس می آوردند بيشتر جنس هايی که می آوردند ترانزيت بود يعنی جنس هايی بود
که از هند و جاهای ديگر به يمن می آمد و آن ها از يمن ترانزيت می کردند .خود يمن توليد کننده ادويه و
پارچه حرير و ...نبوده است بلکه از هند و چين و ...به آن جا می آمد و طبيعتاً از طريق دريا می آمد .
در شمال هم همين طور بود يعنی در منطقه شام ،وجود منطقه مديترانه باعث شده بود که از قديم االيام و
از زمان فنيقی ها دريانوردی در منطقه شام روا داشته باشد و اين ها دائما در حال تجارت باشند .
جنس هايی که قريشی ها از مکه حمل می کردند و به شام می بردند در آن جا دوباره سوار کشتی می شد و
به بنادر مختلف اروپا صادر می شد.بنابراين کشتی برای همه مهم بود به جز عرب حجاز .يعنی در جنوب و
شمال کشتی مهم بود اما در حجاز کشتی مههوم خاصی نداشت و چيزی نبود که مردم به صورت روزمره با
آن سروکار داشته باشند .در قرآن دو واژه برای کشتی داريم :سهينة و فلک .
قرائنی هم وجود دارد که نشان می دهد معنای اين ها يکی است يعنی اين گونه نيست که فلک يک نوع
خاصی از کشتی باشد و سهينة نوع ديگری از کشتی باشد .علت آن هم اين است که در سخن از کشتی
حضرت نوح ( عليه السّالم ) هر دو واژه را داريم .پس معلوم می شود که ما درباره 2نوع کشتی صحبت
نمی کنيم 2 .واژه برای کشتی است .تهاوت آن ها در چيست ؟ تهاوت آن ها در اين است که فلک واژه ای
شمالی است و سهينة واژه جنوبی است .يعنی فلک واژه ای است که عرب های شمالی برای کشتی به کار
می بردند و سهينة واژه ای است که عرب های جنوبی برای کشتی به کار می بردند .به اين ترتيب يک نکته
ديگر در بحث دگرگرايی اهميت می يابد .وقتی راجع به آرکائيسم صحبت می کرديم صحبت از مقدار زمان
قديم و جديد بودن آن بود .اما وقتی که از دگرگرايی صحبت می کنيم صحبت از اين است که در کدام
طرف است ؟
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|171
آيا با به کار بردن کلمه فلک می خواهيد به شمال يعنی شام و مديترانه ارجاع دهيد يا اين که به جنوب
يعنی يمن و دريای خليج عدن و اقيانوس هند ارجاع دهيد .کدام يک از اين خاطرات قرار است که تداعی
شود ؟
بنابراين قرآن در جاهايی کلمه سهينه را به کار می برد و در جاهايی کلمه فلک را به کار می برد .اگر اين
تداعی ها را بدانيم و بشناسيم وقتی درباره داستان موسی و خضر صحبت می کنيم اين سؤال برای ما مطرح
نمی شود که موسی که پيامبر بنی اسرائيل است و انتظار داريم که موسی را در باال ببينيم يعنی طرف مصر
و صحرای سينا .
اما بحث در مورد اطراف دريای مديترانه است .چرا کلمه سهينه به کار رفته است ؟ « و اما السهينة فکانت
للمساکين »
چه معنايی را می خواهد القاء کند ؟ قرآن فلک را هم به معنای کشتی دارد ولی نگهته « :و اما الهلک فکان
للمساکين »
اين ها نکات مهمی است يعنی يک سرنخ است برای اين که بتوان گام های بعدی را برداشت در مورد اين که
چرا داستان موسی و خضر اصال در کتب اهل کتاب نيست .
بسياری از داستان های قرآنی که راجع به پيامبران بنی اسرائيل و حضرت موسی نقل می شود در تورات
هست اما داستان موسی و خضر در تورات و تهاسير تورات نيست .
داستان موسی و خضر داستانی است که فقط قرآن نقل می کند و حاال با نکته جديدی مواجه شده ايم و آن
اين که واژه ای هم که در اين داستان به کار می رود واژه « سهينة » است .
آيا اين واژه و ترکيب احياناً با واژه های ديگری که می توان در داستان موسی و خضر پيدا کرد به نوعی به
جنوب ارجاعی می دهد و يک فضای جنوبی ايجاد می کند .آيا اين به درک معنای « مجمع البحرين »
کمکی می کند ؟ به اين ترتيب فضاهای تهسيری جديدی باز می شود که قبال فقط می گهتيم « فلک » و «
سهينه » با هم مترادف هستند و حرف بيشتری برای گهتن نداريم ولی االن اگر با اين ديد نگاه کنيم شايد
بتوانيم در تهسير آيات از اين مهاهيم و موضوعات استهاده کنيم .
از جمله موارد ديگری که همين حالت را دارد 2واژه « بحر » و « يم » است « .يم » واژه شمالی است و «
بحر » واژه جنوبی است .
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|172
هر دو عربی هستند و نمی خواهيم بگوئيم وام واژه هستند و از جايی گرفته شده اند .هر دو واژه عربی است
و از جايی قرض گرفته نشده است ولی از نظر نسبت جغرافيايی شمال و جنوب « بحر » جنوبی است و « يم
» شمالی .
وقتی داستان حضرت موسی را می خوانيد ،آن جائی که دريا شکافته می شود و داستانی است که دقيقا در
تورات هم وجود دارد و حدود مکانی آن هم دقيقا معلوم است که راجع به خليج عقبه و نزديک دريای
مديترانه می شود در نزديکی آن خليج عقبه قرار دارد « يم » به کار برده شده است وقتی راجع به رود نيل
صحبت می شود و می گويد « القه فی اليم » آن چه صندوقچه که حضرت موسی در آن بوده را بايد داخل
« يم » می انداختند .ولی جاهای ديگری داريم که کلمه « بحر » به کار برده شده است .و چيزی که در
اين وسط خيلی جالب است اين است که در داستان موسی و خضر هم می گويد « :مجمع البحرين » .
يعنی وقتی اين را به مساله « سهينه » اضافه می کنيم توجه ما را به جنوب جلب می کند يعنی انگار تمام
فضايی که برای اين داستان ساخته می شود برای يک عربی که در آن زمان می توانسته اين رابطه ها را
تشخيص دهد به جنوب ارجاع می دهد نه شمال .
اين بابی است که اگر باز شود به نظر می رسد که نتايج خوب و جالبی در برداشته باشد و اين مبحث معنا
شناسی تحت عنوان روزمره زدايی اگر به عنوان يک متدولوژی در حوزه مهاهيم قرآنی به کار گرفته شود به
نظر می رسد که در حوزه تهسير فضای جديدی را باز خواهد و جاهايی که در سابق به بن بست می رسيديم
االن ممکن است که بتوانيم راه های جديدی را ببينيم .
دانشجو :با توجه به اين که قرآن نقش فرهنگ سازی دارد ،ساختن کلمات جديد که به کار برده شده اند
....
استاد :بحث بعدی ماست به آن هم می رسيم .يعنی بحث اختصاصی سازی و بحث ساختن واژه های جديد
و ...را داريم .آن هم جزء گونه های روزمره زدايی است .
استاد « :يم » مربوط به شمال است .ما راجع به خود عرب ها صحبت می کنيم و راجع به مصر صحبت
نمی کنيم .در زبان عربی در شمال يعنی آن قسمتی که به شام می پيوندد « يم » و در جنوب يعنی يمن «
بحر » به کار می رود .
جالب است که در زبان های شمال « بحر » به معنای عمق است نه به معنای دريا .در زبان عربی شمال « ،
بحر » به معنای عمق است و در زبان عربی جنوب « بحر » به معنای درياست .
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|173
دانشجو :وقتی که لغت شمال به کار می رود برای خود آن ها روزمره زدايی نيست چون لغت خود آن ها در
قرآن آمده است .
استاد :ما يک عربی داريم که در حجاز زندگی می کند منظورم از شمال ،شمال حجاز است نه خود حجاز
يعنی منطقه شام و عربی که در شام زندگی می کند .
منظورم از جنوب ،يمن است .قرآن نه در يمن نازل شده و نه در شام و جالب است که برخی از اين مهاهيم
مهاهيمی هستند که عرب در خود حجاز با آن ها سروکار نداشته است لذا عرب هر دوی اين ها را گرفته ،
هم از شمال و هم از جنوب ولی به معنای غير .يعنی او را به ياد غيری می اندازد غيری که در جنوب
زندگی می کند يا در شمال زندگی می کند .
يک مثال خيلی جالبی که می توانم بزنم کلمه « خبز» است که در قرآن فقط يک بار به کار رفته است .آن
هم در داستان حضرت يوسف که يکی از زندانيان همراه حضرت يوسف خواب می بيند که «خبز» بر سر
دارم و پرندگان آن را می خورند و « خبز » فقط همين يک بار در قرآن به کار رفته است و دليل آن هم
واضح است .دليل آن اين است که در زمان نزول قرآن ،قوت غالب مردم عربستان غالت نبوده است و به
طور روزمره برای سير کردن خودشان از غالت استهاده نمی کردند و قوت غالب غذايی بود که از طريق دام
تامين می شد .غذا هايی که از شير و لبنيات و گوشت تهيه می شده است .علت آن هم فقدان کشاورزی در
عربستان است يعنی عربستان امکان کشاورزی نداشته است .حداکثر دسترسی آن ها به غذا های گياهی
برخی از ميوه جاتی است که به صورت محدود از جنس خرما و ...توليد می شده است .غله به اين معنا که
گندم و جو بکارند و آن را آرد کنند و با آن نان بدزند پديده هايی نيست که رايج در عربستان بوده باشد و
اين ها به عنوان قوت غالب از نانی استهاده کنند که از گندم و جو ساخته شده است .به تدريج اين اتهاق رخ
می داده است ولی در آن زمان ،هنوز اين مساله رايج و روزمره ای نبوده است .اگر ما ايرانی ها بوديم می
گهتيم اگر قرار باشد که خداوند از نعمت و برکتش صحبت کند اول نعمت و برکت نان است .اما در قرآن
هيچ گاه از نعمتی به نام نان صحبت نمی شود و حتی در يک مورد هم که در مورد نان صحبت می شود
موردی است که ربطی به نعمت بودن نان ندارد و کاربرد آن وجه ديگری و آن هم در مورد مصر است .يعنی
نان پديده شناخته شده ای برای همسايه است .ما هم می دانيم که نان چيست ولی نانی را که برای همسايه
می شناسيم اگر راجع به چيزی صحبت می شود که اصال عرب نمی شناخت بی ربط بود ولی وقتی راجع به
چيزی صحبت می شود که عرب می شناسد ولی برای او روزمره نيست معنای ديگری دارد .به اين ترتيب
هيچ گاه قرآن نمی گويد « :پاستا» « نودل » چون يک عرب هيچ تشخيصی از اين ها ندارد « .پاستا » را
در ايتاليا مصرف می کنند و « نودل » را در چين و ژاپن مصرف می کنند .ولی وقتی می گويد « :خبز »
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|174
می دانند که چيست چون در مسافرت به مصر يا ...آن را ديده اند .خود آن ها هم ممکن است اتهاقی نانی
خورده باشند اما برای آن ها يک پديده روزمره و هميشگی نيست .
اين هم نمونه ی ديگری از پديده ی روزمره زدايی است .در ايران خيلی از واژه هايی که از اول آمدند و
خيلی فرنگی بودند االن روزمره هستند وقتی که در کل تهران فقط يک شازده فرمانهرما در شميران تلهن
داشت و يک ناصر الدين شاه در کاخ گلستان و اين ها با يک خط تلهن با هم وصل بودند تلهن معنايی
متهاوت داشته با االن که هر فردی در جيبش يک موبايل دارد و هر فردی در کارت ويزيتش چند شماره
تلهن نوشته است .
–3 استاد :خير در زمان نزول نبوده است و قرن ها بعد آن اتهاق رخ داده است در نجد و حجاز تا همين
2قرن اخير دريانوردی هيچ گاه مهم نبوده است و در اين 2 – 3قرن اخير است که دريانوردی اهميت يافته
است
دانشجو :غير از مساله ی مکان می توان اين مساله را در مورد قبايل مختلف عرب هم در نظر گرفت .
استاد :آن هم مکان می شود يعنی در يک زمان زندگی می کنند اما با هم فاصله ی مکانی دارد و الزم
نيست که ملت های مختلف باشند ،قبايل مختلف هم باشند امکان دارد .همين بحث شمال و جنوب که با
هم می کرديم بحث قبائل است .اعراب شمالی و جنوبی با هم تهاوت قبيله ای دارند .
اين بحث ادامه دارد .بحث بعدی ما هم جا به جايی گهتمانی است يعنی بعد از جا به جايی زمانی و مکانی
بحث روزمره زدايی گهتمانی است که در آن بحث مباحثی مثل اختصاصی و ...را بحث خواهيم کرد .يعنی
آن جائی که يک دين خودش يک سری مههوم سازی می کند که برای خود آن دين هستند .قرار هم
نيست که جلسه ی بعد ،بحث تمام شود چون بحث ما 2ترمه است يعنی قرار است که اين بحث ادامه
داشته باشد .
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|175
درباره روزمره زدايی گهتمانی بحث می کنيم .در مورد واژگان و لغاتی که در قران کريم به کار برده شده اند
يکی از بحث هايی که در فهم قرآن خيلی اساسی است و تاثيرش را در ترجمه می گذارد بحث روزمره زدايی
است .جلسه پيش درباره روزمره زدايی با جابه جايی زمانی و مکانی يعنی بحث ارکائيسم و آلتروئيسم «
دگر گرايی » آاشنا شديم و قرار شد که امروز به بحث روزمره زدايی گهتمانی بدردازيم .
اجماال اين ک ه وقتی درباره گهتمان صحبت می کنيم ،شرايطی است که کالم در آن پديد می آيد .شرايطی
که در آن شرايط ،کالم ،معنای خودش را پيدا می کند و وقتی که کالم از آن شرايط بيرون بيايد معنای
خودش را نخواهد داشت .
برخی گهتمان ها محلی اند برخی خانوادگی اند و برخی گهتمان ها جهانی هستند .حتی ممکن است در
فضای دانشجويی و خوابگاهی يک خاطره خانوادگی را که برای دوستتان تعريف می کنيد متوجه نشود که
قضيه آن خاطره چيست .
علت آن اين است که ان خاطره بر اساس و پشتوانه يک گهتمان خانوادگی شکل گرفته است در حالی که
دوست شما در جريان آن گهتمان نيست آن مجموع شرايطی که ايجاد معنا می کند و در فضای آن شرايط
است که معنا که به کار می رود فهميده می شود و خار از آن شرايط وقتی که معنا به کار می رود فهميده
نمی شود .
کودکان که بسياری از مسائل را متوجه نمی شوند دقيقا به دليل اين است که گهتمان را بلد نيستند .
افرادی که غريب هستند و اهل جای ديگری هستند و وارد شهر يا کشور ديگری شده اند خيلی از مسائل را
متوجه نمی شوند و خيلی از رفتار های آن ها مثل رفتارهای آدم های خُل وضع می ماند و حتی موجب
مسخره ديگران می شود گاهی اوقات رفتارهای عجيب و غريبی که انجام می دهند به دليل اين است که
گهتمانی که در آن قرار گرفته اند متوجه نمی شوند .
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|176
اگر آن فرد را به شهر خودش ببرند خيلی آدم عاقلی است و همه چيز او روی حساب و کتاب است اما وقتی
که در يک فضای جديد می آيد چون گهتمان را متوجه نمی شود نمی تواند به درستی در جريان قرار گيرد
و ممکن است رفتار او همه را به تعجب وادار کند .
اين بحث گهتمان است .الزاما هم زمانی يا مکانی نيست و ممکن است مربوط به يک طبقه اجتماعی خا
يا مربوط به يک فرهنگ به خصوصی باشد مثال در فرهنگ مسلمانان يا شيعه گهتمان هايی وجود دارد و در
فضای آن گهتمان خيلی از کارها معنا دارد ولی خار از آن گهتمان آن کار معنا ندارد يا حداقل آن معنا را
ندارد .طبيعتا در بحث پديد آمدن متن ها هم اين گهتمان ها کامال تاثير دارند يعنی در واقع اگر بدانيم که
در آن زمان در چه پاره ای گهتگو می شده است وقتی که متن را می خوانيم اين متن مثل نانی که به تنور
می چسبد کل اين متن به جای خودش می چسبد ولی وقتی نمی دانيم که در آن فضا درباره چه چيزی
گهتگو می شده است ونمی توانيم معنای مطلب را درست متوجه شويم .يک مثال ساده بيرون از قرآن برای
شما می زنم .
يک جمله ای از امام صادق ( عليه السّالم ) نقل می شود که :ال جبر و ال تهويض بل امر بين االمرين .
اين دقيقا موضع شيعه را در مساله جبر و اختيار تعيين می کند اما اين چه چيزی را تعيين می کند ؟ در
يک نگاهی هيچ چيزی را تعيين نمی کند چون می گويد :ال جبر و ال تهويض .نه جبر را تأئيد می کنيم و
نه تهويض را .پس شما چه چيزی را تأئيد می کنيد ؟ بل امر بين االمرين .اگر ندانيم آن امرين چه چيزی
هستند چگونه می توانيم بين آن ها را تصور کنيم .
پس قاعدتا کسی که بخواهد بداند که آموزه حضرت در مورد مساله ی جبر و اختيار چيست اول بايد يک
تصور روشنی از نظريه جبر و تهويض داشته باشد و بعد تصور کند که « امر بين االمرين » به چه معنايی
است واال معنای روشنی نخواهد داشت .
مثال در قرآن کريم می فرمايد « :ال تجهر بصالتک و ال تخافت بها و ابتغ بين ذلک سبيال » ( اسراء ) 110 /
اين هم چيزی شبيه « ال جبر و ال تهويض بل بين االمرين » است .جهر و مخافته يا تخافت خير .بلکه
چيزی بين اين دو .اگر ندانم که جهر و مخافته به چه معنايی است امر بين االمرين آن را چگونه می توانم
تشخيص دهم .
در جای ديگری وقتی که راجع به نماز مشرکين صحبت می کند تعبير ديگری را به کار می برد که از نظر
تهسير قرآن به اين بحث کمک می کند چون می گويد « :و ما کان صالتهم عند البيت االمکاء و تصديه »
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|177
يعنی کامال مشخص است که مشرکين وقتی که مشغول به صالة بوده اند با مکاء و تصديه يعنی با جيغ و
فرياد بوده است .
منظور از جهر در اين جا معلوم می شود که وقتی به يک عرب می گهتند « :ال تجهر بصالتک » يعنی آن
بازی ها نباشد .
اما « و ال تخافت » آن به چه معنايی است ؟ قاعدتا طرف بايد منظور از آن را می فهميده است .نماز به
طريق مخافته نمازی بوده که مسيحی ها می خوانده اند .يعنی اصال نمی شنيدند که چه می خوانده است و
آن ها می گهتند :آدم بايد خودش باشد و خدا خودش و هيچ کس نبايد صدای آدم را بشنود .
نه تصور روشنی داريم از اين که عرب جاهلی در « عند البيت » چگونه نماز می خواند و نه تصور روشنی
داريم از اين که مسيحی ها چگونه نماز می خواندند و آن چه که در اين وسط قرار می گيرد برای ما احتيا
به تبيين دارد يعنی فردی بايد برای ما توضيح دهد که « و ابتغ بين ذلک سبيال » به چه معنايی است و
چگونه بايد نماز بخوانيم ولی وقتی که در فضای گهتمانی قرار داشته باشيم و مصداق اين ها برای ما روشن
باشد .
« و ابتغ بين ذلک » آن هم برای ما روشن تر خواهد بود .دقيقا به همين دليل است که کتب فقهی ما بحث
جهر و اخهات در نماز را مطرح می کنند ولی ارتباط آن با اين آيه چيست ؟
خيلی جالب است که فقهای ما ظاهرا اصطالح را از قرآن گرفته اند و اگر فرض بر اين باشد که اين اصطالح
از قرآن گرفته شده است فاجعه است چون به جای « ال تجهر بصالتک و ال تخافت بها » می گويد « :اجهر
فی بعض صالتک و خافت فی بعضها » به هيچ وجه « وابتغ بين ذلک سبيال » در کار نيست يعنی در تمام 5
نمازی که می خوانيم خالف آيه قرآن عمل می کنيم اگر منظور از جهر و اخهات که در قرآن کريم است
همان باشد که فقها می گويند ولی ظاهرا آن نيست يعنی منظور از اين که می گويد « :ال تجهر » يک جهر
ديگری است نه اين جهری که فقهاء می گويند نماز صبح و مغرب و عشاء به جهر خوانده شود .
در تخافت هم بايد تأملی کرد که آيا نماز ظهر و عصر را که می خوانيم مصداق « ال تخافت » هست يا خير ؟
شايد باشد .مسيحی ها نمازشان را آهسته تر از نمازی می خواندند که ما در ظهر و عصر می خوانيم .
برخی وقتی نماز ظهر و عصر می خوانند شما فقط حرکت لبان آن ها را می بينيد اما هيچ صدايی شنيده
نمی شود .
به هر حال اين يکی از مواردی است که کامال می توان مثال آورد که فضای گهتمانی خيلی در درک معنای
« ال تجهر و ال تخافت » تاثير دارد .در حالی که صالة يک چيز کامال روزمره ای برای ماست و کامال مبتال
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|178
به است و هر روز و بلکه هر ساعت هر روز با اين مساله دست به گريبان هستيم و به نظر می رسد که اين از
آن جاهايی است که بايد يک مطالعه جدی صورت گيرد برای اين که يک فضای گهتمانی شناخته شود و به
درستی متوجه شويم که معنای « و ابتغ بين ذلک سبيال » که مامور به آن هستيم چيست .عين داستان «
ال جبر و ال تهويض بل امر بين االمرين » در اين جا تکرار شده است .
اين نمونه ای است از جايی که می گوئيم با فضای گهتمانی مواجه هستيم اگر اندکی تامل کنيم خواهيم ديد
که اين بحث فضای گهتمانی مصداق های زيادی می تواند در قرآن کريم و ...داشته باشد و کافی است که
فقط اين گونه تصور کنيم که عبارتی که گهته می شده مرجع آن عبارت مشخص بوده است .
مثال فرض کنيد که يکی از رجال سياسی در اين اوضاع خطير يک سخنرانی می کند برای کسانی که فضای
کشور را می دانند و اتهاقاتی که در طی يک سال گذشته و سی و يک سال گذشته افتاده را می دانند و
زندگی می کنند تک تک اين جمله ها مرجع خودش را پيدا می کند و افراد می فهمند که آن حرف ها
متوجه چه کسانی است حتی اگر اسم برده نشود و به صراحت بيان نشود کامال می توان فهميد که در مورد
چه کسی صحبت می کنند ولی طبيعی است که وقتی اين فضای گهتمانی را حذف کنيد چيزی از آن باقی
نمی ماند .
شما بعد از دو هزار و پانصد سال کتيبه داريوش را می خوانيد که نوشته :خدا اين کشور را از 3چيز بدايد «
قحطی و خشکسالی و دروغ » می گوئيد کدام دروغ ؟ چه کسی دروغ گهته است ؟ اگر فردی نداند که
داستان چيست می گويد قحطی و خشکسالی و آشوب و بی سامانی درست است اما دروغ؟!
هميشه به نظرمان می رسد که آشوب و بی سامانی يک امر سياسی است و خيلی طبيعی است که يک
پادشاه بگويد خدا کشور را از آشوب و بی سامانی بدايد .قحطی و خشکسالی به نوعی به سياست های
اقتصادی يک دولت مربوط می شود و خيلی طبيعی است .اما دروغ يک مساله اخالقی است و بيشتر انتظار
داريم که اين حرف را يک موبد يا روحانی زردشتی بزند .و می فهميديم که پند اخالقی می دهد ولی
پادشاه اين کشور در کتيبه بگويد خدا کشور را از 3چيز بدايد و يکی از آن ها دروغ است ؟ !دروغ چه
خاصيتی می تواند داشته باشد ؟ با اين فاصله ای که از متن گرفته ايم نمی توانيم درست متوجه شويم که
اين دروغ چيست .در حالی که اگر تاريخ اين سلسله را بدانيد متوجه می شويد که اين سلسله 2 – 3بار در
اثر دروغ به شدت آسيب ديده و پايه های آن متزلزل شده است .
يکی از آن ها اين است که وقتی کمبوجيه پسر کورش مرد ،فرزندی به نام برديا داشت .آن مغ بزرگ که در
واقع آيت اهلل العظمی سيستم هخامنشی ها بود و حتی بيشتر از آيت اهلل العظمی بود چون تمام مقامات
مذهبی کشور تحت اختيار او بود ،شازده پسری داشت که می خواست بعد از کمبوجيه پادشاه شود .
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|179
برديا را آن موقع در تلويزيون و ...نشان نمی دادند که مردم چهره او را بشناسند و بنابرابن او را در سياه چال
کردند و پسر اين مغ را بر تخت نشاندند و گهتند برديا است که در تاريخ ايران به برديای دروغين معروف
شد .
اين يکی از آن دروغ هاست که داريوش آمد و اين دروغ را برمال کرد و اين ها را حذف کرد و 3روز در ايران
مراسم مغ کشی اجرا شد .ملت ايران آن قدر از دست آن مغ عصبانی شده بودند که تا 3روز هر چه مغ می
ديدند می کشتند تا اين که بر نحوی اين غائله را خاتمه دادند .به روحانيون زردشتی مغ می گهتند .
يکی از اصلی ترين مرجع هايی که می گويد :خدا اين کشور را از دروغ بدايد ،اين قضيه است که يک دروغ
چنين حوادثی را برای يک کشور به وجود می آورد اما ما که می بينيم می گوئيم بله دروغ خيلی بد است .
اما ايشان که در حال موعظه کردن نيست .
اگر قرار باشد کسی انسان را موعظه کند آدم ترجيح می دهد که يک روحانی آدم را موعظه کند تا يک
پادشاه و او هم قصد موعظه نداشته است ولی چون ما شرايط گهتمانی را نمی دانيم متوجه نمی شويم که
اين که می گويد خدا اين کشور را از دروغ بدايد به کجا می زند و چه موضوعی مد نظر اوست .
وقتی به آيات قرآنی هم مراجعه می کنيد آياتی را داريم که به همين دليل مهسرين در مورد برداشت از آن
دچار تعدد اقوال شده اند مثال « عبس و تولی ان جاءه االعمی » قضيه چه بود ؟ دعوا سر چه بوده است؟
مهسرين در اين مورد خيلی بحث دارند .برخی گهته اند عبد اهلل بن ام مکتوم از اصحاب حضرت نابينا بود و
خدمت حضرت آمد و حضرت از او روی برگرداند که اين قول با سجايای اخالقی پيامبر و اين که «انک لعلی
خلق عظيم » جور در نمی آيد .از آن طرف می گويند يک فرد ديگری عبداهلل بن ام مکتوم را ديد و روی
برگرداند و حضرت به او تذکر می دهد که اين رفتار درستی نيست و چيزهای ديگر .
از آن طرف می دانيم که در زندگی پيامبر اتهاقاتی افتاده بود که می توانست خيلی از اين موارد را برانگيزد .
مثال داستان مؤآخات را داريم که پيامبر بين مهاجرين و انصار دو به دو بين افراد رابطه اخوت و برادری
برقرار کردند .
در قضيه مؤآخات می دانيم که برخی افراد با ترش رويی و ناراحتی برادری ديگری را قبول کردند و احساس
می کردند که اين فرد از نظر برادری در شأن من نيست و حقم بود که برادر بهتری گيرم بيايد اين اتهاقات
در خيلی از جاهای قرآن می تواند بازتاب داشته باشد يعنی جاهايی که قرآن می خواهد برخی از اين
تبخترها و احساسات را نکوهش کند ولی برقراری ربط بين اين ها طبيعی است که در زمانی که اين آيات
نازل می شد به محض اين که آيه نازل می شد افراد متوجه می شدند که منظور از اين آيه چيست ؟ولی
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|180
االن مهسرين بايد به ما بگويند که منظور از آيه چه کسی بوده است .يا اين که به طور کامال کلی و اجمالی
در نظر بگيريم که فردی « عبس » به فردی ديگری بدون اين که بخواهيم مصداق يابی کنيم که طبيعتا در
اين موارد رابطه احساسی ما با عبارت کمتر می شود و با عبارت ارتباط کاملی برقرار نمی کنيم و ارتباط ما
ارتباط ضعيف تری خواهد بود .
اين داستان در حوزه مهردات هم تا حد زيادی خودش را نشان می دهد و فضاهای گهتمانی ای هست که
باعث می شود معنايی که از مهردات دريافت می کنيم معنای متهاوتی باشد .
دانشجو :درمورد اين داستان و موارد ديگر قرآن می خواهد يک پيام کلی را به عنوان برداشت کنيم و از آن
استهاده کنيم .پس اگر قسمت در فضا قرار گرفتن آن حذف شود در حقيقت به موضوع خللی وارد نمی شود
و ما موضوع اصلی را دريافت کرده ايم حال اگر آن فضا را ندانيم به دريافت ما خللی وارد نمی شود .
استاد :حرف شما را قبول دارم و بارها عرض کرده ام که ادعای من اين نيست که اگر اين موقعيت را ندانيم
اصال پيامی از عبارت دريافت نمی کنيم ما پيام عبارت را دريافت می کنيم منتهی اگر بدانيم پيام بهتر و
دقيق تری دريافت می کنيم بحث بر سر دريافت اتم و اکمل است و بحث بر سر درک و عدم درک نيست .
باالخره همين که می گوئيد « عبس و تولی ان جاءه االعمی » ...يک قاعده کلی از آن دريافت می کنيم
بدون اين که مرجع کلی آن را بدانيم ولی اگر اين برای ما ناظر به يک اتهاق افتاده بود ممکن بود که زوايای
ريزتر و روشن تری به ما منتقل شود .بنابراين حرف شما را تأئيد می کنم يعنی به همان اندازه که عبارت را
متوجه می شويم می توانيم از آن دريافت داشته باشيم و عبارات قرآنی هم اين گونه نيست که اقراء به جهل
کنند يعنی باالخره گوينده کالم خداست و عبارت طوری است که اگر فضای گهتمانی را هم ندانيد معنا را
برعکس نمی فهميد.
در بحث های زبان شناسی وقتی راجع به زبان عادی صحبت می کنيم ممکن است کامال برعکس باشد .
مثال پدری به بچه اش قول داده که اگر امتحانات خود را 20گرفتی يا اين که معدل بااليی آوردی برای تو
دوچرخه می خرم .
بعد آن پسر کارنامه اش را به پدرش نشان می دهد و معدل او 10است به پدرش می گويد دوچرخه برايم
می خری .او هم ( به طعنه ) می گويد :بله می خرم .حتما می خرم .فرض کنيد اين را در جايی ثبت
کنند و سند شود .طبيعی است که در آن شرايط گهتمانی حرف او به اين معناست که قطعا برايت نمی خرم
و تو اصال ارزش دوچرخه خريدن را نداری و در آن شرايط گهتمانی 180درجه معنای مخالهت پيدا می کند
واگر فردی بر اساس عبارت بخواهد معنای آن را بههمد معنا را کامال برعکس متوجه می شود .اما در مورد
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|181
قرآن از نظر کالمی می دانيم که قرآن اقراء به جهل نمی کند و کال اقراء به جهل نمی کند و خدا عالم به
جميع احوال است و می دانسته که اين متن قرار است به صورت نوشته به ما منتقل شود و افرادی وجود
دارند که ممکن است فضای گهتمانی صدور عبارت را ندانند طبيعتا ما با جنين مواردی مواجه نيستيم .
ولی مواردی مثل « :ذق انک انت الحليم الحکيم » که وقتی راجع به فردی که اهل جهنم است می گويد
بچش تو حليم و حکيم هستی 180 ،درجه معنای برعکس دارد به دليل شرايط گهتمانی .
يعنی تو هيچ چيز نمی فهمی .پس حق توست که آتش جهنم را بچشی .ولی اقراء به جهل رخ نمی دهد
چون از قرائن مقاليه متوجه می شويد که در اين جا معنا 180 ،درجه برعکس است .
يا « فبشره بعذاب عليم » بشارت که هميشه به چيزهای خوب است و منظور از « فبشره » « فانذره » است
و 180درجه معنای مخالف پيدا می کند .
و البته همراه با استهزاء و تمسخر ولی چون قرائن مقاليه وجود دارد و به فهم خواننده کمک می کند اين
کاربردها را در قرآن داريم .
ولی در جاهايی که فهم عبارت مبتنی بر گهتمان باشد و معنای آن معنای متهاوتی باشد آن هم در شرايطی
که گهتمان را در اختيار نداريم اگر بدذيريد که چنين چيزی در قرآن وجود دارد شرايط نگران کننده ای
بوجود می آيد .
ممکن است بگوئيد که آياتی در قرآن وجود دارند که معنای آن خالف عبارت است و هيچ قرينه ی مقاليه
ای هم وجود ندارد مثل آن مثالی که پدر به پسرش گهت « برايت می خرم ».
از نظر زبان شناسی چنين امکانی وجود دارد به دليل مقدمات کالمی می گوئيم اگر چنين چيزی در قرآن
باشد اقراء به جهل است .باالخره خداوند حکيم می دانسته که افرادی اين قرآن را خواهند خواند که اين
قرائن را ندارند واال از نظر زبان شناسی چنين امکانی کامال وجود دارد .
دانشجو :فرق اين مورد با موردی که قرآن گهتمان را باز می کند چيست ؟
استاد :اين به خاطر اين است که عرب ها در آن فضا نبوده اند .بايد باز کند .
آن چه که مربوط به عصر نزول است می توانيد موردی را بياوريد که خداوند فضای گهتمانی را باز کند؟
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|182
ابو لهب چه کاری کرده بود ؟ چرا مورد لعن و نهرين قرار گرفته است ؟ اين ها را از بيرون می فهميم و خود
اين عبارت در اين باره چيزی را نمی گويد .
« ما اغنی عنه ماله و ما کسب » قضيه ی مال او چيست ؟ اين ها را از بيرون بايد بدانيم « .و امراته حمالة
الحطب »اگر ندانيم که زن ابولهب که بود و چه رابطه ای در اين قضيه داشت قضيه را نمی فهميم .
همه اين ها زير ساخت های گهتمانی دارد که اين ها را از بيرون می فهميم يا بايد بدانيم و اگر ندانيم معنای
عبارت را نمی فهميم که اين که زن او حمل کننده هيزم است به چه معنايی است که قرار است چه اتهاقی
رخ دهد .از اين موارد زياد داريم .با يک مقدمه کالمی می توانيم به اين نتيجه برسيم که هيچ کدام از اين
مواردی که نسبت به گهتمان آن آگاهی نداريم به معنای اين نيست که معنا را بد متوجه شويم يا اصال
متوجه نشويم .
ولی اين که اگر فضای گهتمانی را بشناسيم ،بتوانيم معنای اتم و اکملی از عبارت به دست آوريم بحث
ماست و نمی خواهيم بگويم که اگر آن را از نظر گهتمانی نشناسيم فاجعه ای رخ می دهد .
چون ما در فضای معنا شناسی صحبت می کنيم اين موضوع وقتی که روی اجزاء کالم می آيد ( مثل معنا
شناسی يک واژه ) می تواند فهم ما را از واژه کامال تحت تاثير خودش قرار دهد .
درباره واژه ی حنيف و اين که « حنف » به معنای « انحراف » است توضيح داده ايم .حنيف يک مثال
خوبی برای شروع بحث ماست يعنی فردی که در فضای گهتمانی عصر نزول زندگی می کند دقيقا گروهی را
به نام « حنهاء » می شناسد و می داند که در زمان جاهليت چه ظلمی به اين ها رفته است و چطور در
زمان جاهليت اين ها را يک گروه منزوی و منهور و بدعت گذار و منحرف می شمردند .
وقتی راجع به اين صحبت می شود که « ما کان ابراهيم يهوديا و ال نصرانيا و لکن کان حنيها مسلما »
چيزی که او از اين عبارت برداشت می کند کامال در آن فضای گهتمانی اين نگاه را به وجود می آورد که
دين حنيف که اين حضرات قبل از اسالم در آن بوده اند يک دين بسيار ريشه دار است و اين دين اين قدر
قديمی است که حتی ابراهيم هم جزء حنهاء بوده است .
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|183
اين دقيقا تأئيد کننده اين نکته است که عمال اسالم هم ادامه يک دين کهن و قديمی است و اسالم هم به
دنبال اين که دين جديدی بياورد نيست و به دنبال احياء دين حضرت ابراهيم است .
برای کسانی که اين سؤال را بکنند که اگر حضرت ابراهيم دينی داشت و مسلمان بود پس چرا در طول اين
همه قرن های متمادی چيزی به نام اسالم وجود نداشته است و پيامبر ماست که می آيد و دين اسالم را
معرفی می کند اين آيه عمال در پاسخ می گويد ابراهيم هم مسلمان بود و پيروان او هم وجود داشتند و شما
هم پيروان او را می شناسيد و پيروان او همان کسانی بودند که در جامعه عرب به نام « حنهاء » شناخته می
شدند .
در اين جا حنيف بيشتر کلمه ای است که با بار گهتمانی که حمل می کند می خواهد يک سابقه را بيان
کند و اين کلمه که می خواهد يک سابقه را بيان کند با آن کلمه ای که در زمان جاهليت به کار می رفته
است حنيف به عنوان يک عده منحرف ،دچار يک تحول معنايی شده است .درست است که مصاديق
خودش را حهظ کرده است اما دچار يک تحول معنايی شده است .به اين ترتيب ما با يک پديده ی روزمره
زدايی گهتمانی در اين جا مواجهيم يعنی حنيف به معنای روزمره اش به کار نرفته است و حنيف از معنای
روزمره خودش خار شده و در واقع ما با يک نوع « هنجار شکنی » سروکار داريم .البته نمی دانم که از
هنجار شکنی چه برداشتی داريد .چون هر وقت که اين کلمه به کار می رود فکر می کنيم بايد چيزی را
بشکنيم و خراب کنيم اما اين گونه نيست .به آن کار هنجار شکنی می گويند يعنی هنجاری که در يک
فضای که برای کاربرد يک واژه وجود داشته می شکنيم و واژه را در کاربرد جديدی به کار می بريم .
در مورد واژه حنيف يک هنجار شکنی رخ داده است ( در فضای گهتمانی ) به اين ترتيب واژه حنيف که در
گذشته به معنای يک اقليت کوچک در جامعه عربستان شناخته می شده که از دين آباء و اجدادشان
منحرف شده بودند امروز به عنوان يک اقليت قابل احترام شناخته می شود که بر عکس تنها گروهی هستند
که دين آباء و اجدادشان را حهظ کرده بودند و زمينه ساز انتقال به ظهور اسالم هستند و عمال حنيف بودن
با مسلمان بودن برابر است .
به اين ترتيب حنيف سابقه ای برای اسالم است و به عنوان اين که اسالم را نه به عنوان يک دين جديد و
بدعت بلکه به عنوان ادامه يک دين که از قبل وجود داشته معرفی می شود .در اين جا با يک تحول معنايی
مواجهيم .
حال تصور کنيد که فردی بخواهد کلمه حنيف را فارغ از همه اين فضاهای گهتمانی ترجمه کند يا بههمد که
2حالت دارد .يک حالت اين که معنای تحت اللهظی ريشه شناختی کلمه را در نظر بگيريم « .حنف »
يعنی انحراف .
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|184
« ابراهيم يهودی و نصرانی نبود بلکه منحرفی مسلمان بود » .که معنای بی ربط و مضحکی پيدا می کند .
يک موقع اين که بگوئيم حنيف يک معنای ديگری دارد و به معنای « موحد » بگيريم که « ابراهيم يهودی
و نصرانی نبود بلکه موحدی مسلمان بود ».
اما آيا واژه حنيف از نظر سابقه تاريخی و ريشه و ساخت کلمه ارتباطی به توحيد و موحد دارد ؟ خير .دقيقا
معنايی را از خودمان و بدون هيچ مبنای لغوی به واژه حنيف اضافه می کنيم .و واژه حنيف به هيچ وجه
معنای موحد نمی داده است .
اين واژه در شرايط فرهنگی آن عصر با يک چرخش معنايی مواجه شده است .ولی چرخش معنايی ای که
در ف ضای گهتمانی آن دوره کامال درک می شده است و ما به دليل فاصله ای که از فضای گهتمانی گرفته
ايم درک آن برای ما مشکل است لذا برای آن معانی منحوط می تراشيم .مثل « موحد » که به هيچ وجه
معنای اصلی خود واژه نيست .
در اين پديده ی روزمره زدايی نکته ای که در مورد حنيف مثال زديم اين بود که متن ما بيشتر ناظر به
گذشته ی آن است و روزمره زدايی انجام می دهد .
گاهی اوقات متن ناظر بر آينده آن است و روزمره زدايی را انجام می دهد پديده ای که راجع به آن صحبت
می کنيم پديده ای است که به طور اصطالحی بايد نام آن را « اختصاصی سازی » بگذاريم .يا به اصطالح
امروزی بايد بگوئيم « فرهنگ سازی » .
متن مقدسی مثل قرآن بخشی از مهرداتی است که در مسير يک فرهنگ سازی يعنی می خواهد در کاربرد
مهردات فضای جديدی را باز کند و در مهردات در يک فضای فرهنگی جديدی به کار روند .در اين جا هم
باز با يک روزمره زدايی مواجهيم چون واژه ها از کاربرد روزمره ی خودشان فاصله گرفته اند و در يک فضای
معنايی جديدی به کار می روند .
مثالی که به عنوان شروع برای اين مساله می توانم بزنم واژه « زکات » است که در لغت عربی به معنای «
پاکيزگی » است و به صورت کاربرد فعلی در عربی به صورت « زکی يزکی تزکيه » به معنای پاک کردن و
پاکيزه کردن به کار می رود که در قرآن هم به کار رفته است آن جائی که می گويد « :قد افلح من زکها و
قد خاب من دساها » و به صورت اسمی با تعبير « ازکی » به معنای پاکيزه تر در قرآن به کار رفته است و
مواردی را مکرر داريم که اين ماده به همان معنای لغوی خودش در کاربردهای اسمی و فعلی در قرآن به
کار رفته است .
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|185
قرآن واژه « زکات » را اختصاصی اش می کند و در يک معنای مشخصی که از بنياد های فرهنگ اسالمی
است به کار می برد يعنی فرهنگ اسالمی آمده و اين را تاسيس کرده است به عنوان يک عبادت مالی که
چند جنبه ای است که يک جنبه عبادی دارد و يک جنبه اقتصادی و فقرزدايی و کاربردهای مختلهی دارد و
زکات جوانب مختلهی دارد که يکی از جوانب آن اين است که به عنوان يک عبادت محسوب می شود .
کاربردهای اخالقی و ...دارد .وقتی که « زکات » در اين معنای جديد خودش به کار می رود با پديده
روزمره زدايی مواجه هستيم يعنی در اين جا هم زکات به معنای روزمره اش به کار نرفته است و زکات در
معنای جديدی به کار می رود که در مورد آن روزمره زدايی رخ می دهد .اين روزمره زدايی يک روزمره
زدايی ناظر به گذشته نيست چون به دنبال احياء چيزی يا معرفی سابقه ای نيست بلکه ناظر به آينده و به
دنبال تاسيس بنيادی است .
از جمله ويژگی هايی که در کاربرد « زکات » در قرآن ديده می شود اين است که مشاهده می کنيد که االن
که زکات در معنای روزمره زدايی شده و اختصاصی شده خود به کار می رود کاربردهايش هم کاربردهای
انعطاف پذيری نيستند يعنی وقتی که زکات به معنای قديمش به کار می رود در قرآن صرف می شود « .
زکی ،يزکی ،تزکيه ،ازکی و زکی و » ...ولی وقتی که زکات در معنای اختصاصی شده جديدش به کار می
رود انعطاف پذير نيست و هنوز انعطاف به دست نياورده است .به همين دليل وقتی می خواهد راجع به اين
صحبت کند که زکات بدهيد نمی گويد « زکوا » « يا ايها الذين آمنوا صلوا و زکوا » بلکه می گويد « :اقيموا
الصالة و آتوا الزکاة »
يعنی چون زکات به معنای اختصاصی جديدش به کار می رود متن ،زکات را به همين صورت زکات به کار
می برد و آن را صرف نمی کند و از آن فعل نمی سازد .
استاد :بله در مورد صالة هم همين اتهاق افتاده است برای همين است که می گويد « :اقام الصالة »
«اقيموا الصالة » « المقيمين الصالة » ولی نمی گويد :المصلين ،به جز يک مورد که بايد راجع به آن
صحبت کنيم « فويل للمصلين » .اتهاقا در اين يک موردی که « مصلين » به کار می رود وقتی که دقت می
کنيد می بينيد که اصال راجع به صالة که جزء بنيادهای اسالم است صحبت نمی کند .
در واقع اقامه صالتی رخ نداده است حتی اين احتمال که وقتی سوره را می خوانيد با توجه به اين که سوره
مکی است اين احتمال که راجع به مصلين غير مسلمان صحبت می کند خيلی زياد است .
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|186
معموال در قرآن راجع به « صالة » ،تعبير « اقامه صالة » به کار رفته است .اشتباهی که کردم اين بود که
تعبير « مزکين » به اين معنا به کار برده نشده است اما « مصلين » به کار برده شده است .
« مزکين » را اصال نداريم و زکات به معنای اسالمی خودش در قرآن هميشه « ايتاء » به کار برده شده است
و هيچ گاه به صورت فعلی به اين معنا به کار نرفته است « .مصلين » هم خيلی کم به کار رفته است و
معموال به همان صورت « اقامه صالة » به کار رفته است .
دانشجو :کاربرد « صالة » بيشتر به خاطر افاده ی معنای جديدی از نماز است و « مقيمين الصالة » با «
مصلين » فرق دارد .
استاد :فرقی است که معموال مهسرين آن را می گويند و با آن فرق کاری نداشتيم .
مهسرين وقتی راجع به تعبير « مقيمين الصالة » و « مصلين » صحبت می کنند اشاره ی آن ها به اين
است که در اقامه صالة يک اقامه هم هست يعنی در واقع همين که فرد قيام به انجام فرايض الهی می کند
غير از خود فرضيه يک مههوم قيام به فرضيه هم در اين جا وجود دارد يعنی وقتی که می گوئيد «اقيموا
الصالة » منظور اين نيست که فقط نماز بخوانيد بلکه منظور اين است که نماز را بر پای داريد.
اقامه نماز فقط به معنای خواندن نماز نيست و به معنای پاسداری از حريم نماز هم هست ( در برداشت
مهسرين ) و به اين شکل بين « مقيمين الصالة » و « مصلين » فرق می گذارند مصلين يعنی فقط کسانی
که نماز می خوانند اما « مقيمين الصالة » يعنی کسانی که از حريم نماز پاسداری می کنند و نماز را در
جامعه بر پای می دارند ( مهسرين اين گونه می گويند )
دانشجو :يکی جنبه ی فردی دارد و مقيمين الصالة جنبه اجتماعی دارد .
استاد :با اين نگاه بله اما من زياد با اين نگاه موافق نيستم .
به نظر من اتهاقی که در مورد « اقامه صالة » رخ داده است شبيه اتهاقی است که در مورد « ايتاء زکات »
رخ داده است .تهاوت آن در 2چيز است :
– 1اين که صالة قبل از اسالم هم به شکل ديگری بوده است اما زکات قبل از اسالم در بين عرب جاهلی
نبوده است .باالخره صالة برای عرب ها پديده شناخته شده تری بوده چون جاهليت هم صالة داشته اند ولو
با تهاوت های زياد .
زکات به اين معنا که مقداری از مال را در يک شرايط خاصی که به نصاب خاصی برسد بدردازيد و به مصارف
زکات برسانيد و به مصارف زکات برسانيد در فرهنگ جاهلی وجود نداشت .
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|187
-2تهاوت ديگری که در اين بين می تواند وجود داشته باشد اين است که در مسير شکل گيری اصطالح ،
اصطالح زکات شکل گرفته است .طبيعتا وقتی که اصطالحی شکل می گيرد بعد از مدتی اجازه ی تصرف
در آن داريد که با آن فعل و اسم بسازيد به همين دليل است که در مورد صالة زودتر امکان ساختن اسم و
فعل فراهم شده است تا در مورد زکات .زکات هم اگر اندکی پيش می رفت اين شرايط برايش فراهم می
شد و فراهم شد اما بيرون از قرآن .وقتی که به متون بعد از قرآن هم مراجعه می کنيد می بينيد که زکات
هم به صورت « زکی يزکی تزکيه» برايش فعل ساخته می شود اما اين کار در قرآن صورت نگرفته است .
يک مسير طبيعی است که صالة اين مسير را زودتر از زکات طی کرده است .البته فقط صالة و زکات نيست
شده باشد متعدد است . اختصا ،تعبيرات اين چنينی که در قرآن برای معنای خا
حتی گاهی اوقات اصطالحات ممکن است فقهی نباشند و اصطالحات اخالقی باشند .
مثال مههومی مثل تقوا که در قرآن بسيار تکرار شده است جزء مواردی است که در قرآن يک واژه کليدی
است و کامال مشخص است که در بنيادهای اخالقی قرآن تقوا يک کاربرد محوری دارد و اين مساله بر هيچ
کس پوشيده نيست .ممکن است در مورد اين که تقوا دقيقا چيست خيلی حرف زده شده باشد و حرف های
زيادی برای شنيدن داشته باشيم اما در مورد اصل اين موضوع که تقوا يکی از مهاهيم محوری در نظام
اخالقی قرآن است فکر نمی کنم که جای ترديدی وجود داشته باشد و در اين موضوع هم ترديدی نيست که
در دوره جاهليت يک نظام اخالقی توسعه يافته و منسجمی نداشتيم .
يکی از مشکالت اصلی عرب ها اين بوده که نظام اخالقی آن ها خراب بوده است يکی از اصلی ترين تحوالتی
که بعد از اسالم در فرهنگ عربی مشاهده می کنيم که رخ داده است ،به وجود آوردن يک نظام اخالقی
برای آن هاست .طبيعی است که تقوا به اين معنا نمی توانسته در بين عرب ها اين جايگاه را داشته باشد که
در فرهنگ قرآنی دارد و اين هم يکی از مواردی است که يک نوع اختصاصی سازی صورت گرفته است .
اگر جستجو کنيم می توانيم در حوزه های مختلف عقايد و قوانين و اخالق و ...نمونه های از اين موارد که
فرهنگ سازی رخ داده است پيدا کنيم مثال مههوم نبوت برای عرب قبل از اسالم چقدر معنای واضح و
آشکاری داشته است ؟ عرب ها که قائل به نبی خاصی نبودند يا حتی برخی از مهاهيمی که مربوط به
توحيد می شود مثال مههوم « رب » وقتی که در فرهنگ جاهلی به کار می رود متهاوت است و در
اصطالحی که در قرآن به کار می رود يک نوع اختصاصی سازی صورت گرفته است .وقتی فضا ،فضای
جاهلی است « رب » تعدد پذير است و رب های مختلهی می تواند وجود داشته باشد .اين جاست که می
گويد « :أارباب منهرقون خير لکم ام اهلل الواحد القهار »
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|188
اما وقتی در فضای اسالمی صحبت می کنيد يک « رب » وجود دارد که رب کل دنياست « الحمد هلل رب
العالمين ».بنابراين شبيه اتهاقی که در مورد زکات رخ داده است در اين جا نيز رخ داده است به اين معنا که
ما با يک مهرده ای مواجهيم که در فضای گهتمانی قبل از اسالم و بعد از اسالم دچار يک تحول کلی شده و
يک معنای اختصاصی در کاربرد جديد پيدا کرده است .
در اين بين برخی از واژه ها هستند که از دور خار می شوند ولی وقتی که راجع به واژه « رب » صحبت
می کنيد نمی توانيم چنين ادعايی را داشته باشيم .
واژه « رب » در فرهنگ قرآنی هم يک واژه کامال کليدی است يکی از واژه هايی است که بسيار پر کاربرد
است و مانور خيلی زيادی در آن روی داده است و تاکيد بر يگانگی آن هاست .
بنابراين با شرايطی مواجهيم که مهرده حهظ شده اما معنای آن اختصاصی شده است ،در کنار بسياری از
مهرده های ديگری که به حوزه شرک و بت پرستی مربوط می شدند و اصال حهظ نشده اند و نيازی به
نگهداری آن واژه ها نبوده است .
اگر به کتيبه هايی که از عرب جاهلی باقی مانده مراجعه کنيد خواهيد ديد که کلمات و مهاهيم زيادی را در
مورد معاد و ت وحيد و ...داشته اند که باقی نمانده اند چون به اعتقاداتی مربوط می شده اند که آن اعتقادات
در اسالم پذيرفته نشده است.مثال عرب اعتقاد داشت که وقتی انسان می ميرد يک موجودی به نام « صَدی
» در انسان هست که از انسان خار می شود و به شکل يک پرنده ی نامرئی تا 3روز دور قبر اين مرده می
چرخد و فرياد می زند .بعد از اين که اين 3روز گذشت بسته به اين که اين فرد در طول زندگی اش چگونه
زندگی کرده باشد اين صدی را به جايی می برند .اگر اين فرد در طول زندگی اش خوب زندگی کرده باشد
اين صدی پر می کشد و به آسمان می رود و به شکل يک پرنده در آسمان زندگی می کند و اگر اين فرد بد
زندگی کرده باشد صدی را به چاهی به نام برهوت در يمن می برند و در آن جا الی االبد زندانی می شود .به
هر حال اين باوری بوده و خيلی از عرب ها اين باور را داشته اند .کلمه صدا را که امروزه در فارسی به کار
می بريم از همين ريشه گرفته شده است .
مجموعه ای از باورها هم در پيرامون آن شکل می گرفت .مثال می گهتند اگر فردی برود و روی خاک آب
بداشد باعث کاسته شدن درد و رنج صدی خواهد بود و کمتر فرياد می زند و علت فرياد زدن او هم از شدت
تشنگی است و اگر آب بداشند تشنگی او کمتر می شود و کمتر فرياد می زند .
يک مورد ديگر هم اين بوده که وقتی فردی می مرده است و بعد از 3روز که قرار بوده که وقتی صدی به
جايی برود می گهتند اين صدی احتيا به مرکب دارد که سوار آن شود و به جايی برود .
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|189
به اين ترتيب شتری که معموال طرف سوار آن می شده است پای قبر می کشتند و آب گوشتی درست می
کردند و مردم می خورند که يک خيرات و مبراتی باشد و سر را وسط يک نيزه به صورت ايستاده می زدند و
4پاچه شتر را با 4نيزه روی زمين طوری قرار می دادند به طوری که آن شتر هنوز سر پاست که آن صدی
سوار اين شتر شود و برود و به اين شتر « بلية » می گهتند و جمع آن « باليا » می شد به اين کاری که به
صدی آب دهند و آب روی قبر بداشند « بل الصدی » می گهتند .
اين ها هم برای خودشان مجموعه فرهنگی داشتند و هر کدام از اين باورها برای خودش مجموعه ای از
واژگان و کلمات داشت اما اين کلمات از بين رفته اند و اين کلمات را در فرهنگ اسالمی مشاهده نمی کنيد
.علت آن اين است که آن عقيده رفته و کلمات هم با آن رفته اند .دست کم اگر هنوز هم کاربرد اين واژه
ها را در عربی می بينيد در فرهنگ عامه حهظ شده است ولی آن مقداری که به متون دينی خط خورده
است و در متون دينی بازتاب اين مطالب را نمی بينيد .اين که برخی اوقات نگران اين مساله هستيد که
اسالم آمده که فرهنگ جديدی را معرفی کند يا اين که به ويژگی های فرهنگی قبلی در قرآن مورد اشاره
قرار نگرفته است .
عرب ها به خيلی چيزها باور داشته اند که در قرآن مورد اشاره قرار نگرفته است .عرب ها مجموعه ای از
باورها را در مورد آتش داشتند و تعداد زيادی آتشگاه هايی در جاهای مختلف بال در عرب داشتند که آتش
هايی روشن بودند که برای هر کدام از آن آتش ها خاصيتی قائل بودند و اين به « نيران العرب» شهرت دارد
( آتش های عرب ) اگر به کتبی که مربوط به عرب جاهلی است مراجعه کنيد خواهيد ديد که نيران العرب
برای خودش بحث مهصلی دارد و اين آتشگاه ها برای خودش مراقبينی داشته و کسانی بوده اند که بايد اين
ها را روشن نگه می داشتند و هر کدام از اين ها برای خودش واژگانی داشته و هيچ کدام از اين ها را در
قرآن و احاديث مشاهده نمی کنيد .
پس اين که می بينيم واژه ای مثل « رب » باقی مانده و اختصاصی سازی شده است بايد توجه داشته باشيم
که بسياری از واژه های ديگر هم هستند که کنار گذاشته شده اند و اصال مورد توجه قرار نگرفته اند .اعراب
باورهای بسيار زيادی راجع به غول داشتند و جمع آن « غيالن » داشتند و به انواع غول ها قائل بودند و
برای اين غول ها خاصيت ها و توانايی هايی قائل بودند .
اين که کدام غول در بيابان زندگی می کند ،کدام غول در کوه زندگی می کند و در مواجهه با غول ها چه
آداب و رسومی را بايد به جای آورد .تائيد هيچ کدام از اين ها را در قرآن و اخبار و احاديث مشاهده نمی
کنيد .بنابراين اين گونه نيست که الزاما در مورد همه مهاهيم فرهنگی و مهرده هايی که ناظر به اين مهاهيم
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|190
فرهنگی هستند با اين پديده مواجه باشيم که اين ها حهظ شده باشند و به نحوی در فضای اسالمی يک
تعريف جديدی از آن ها ارائه شده باشد .اغلب اين ها خط خورده اند و کنار گذاشته شده اند .
در بين اين ها موارد بسيار محدود و نادری مثل « اله » و « رب » و ...هستند که اختصاصی شده اند يعنی
وقتی می گويد « الاله اال اهلل » « اله » حهظ شده اما با « ال » که در اول آن آمده تعدد آن نهی می شود و
فقط يک « اهلل » در اين وسط به عنوان « اله » تعريف می شود .
دقيقا به همين دليل است که مشاهده می کنيد که در فرهنگ اسالمی در عين حال که « اله » اختصاصی
داريم واژه « اله » در فرهنگ اسالمی ،واژه کليدی و شده است چون برای آن « اله » باقی مانده اسم خا
مهمی تلقی نمی شود .خود « اله » را خيلی در فرهنگ اسالمی به کار نمی بريم ولو اين که در قرآن در
جهت اختصاصی سازی آن اقداماتی صورت گرفته است « .هو الذی فی السماء اله و فی االرض اله »
چون خيلی ها معتقد بودند که در زمين « اله »های ديگری هستند و در آسمان ها « اله » های ديگری
هستند و با اين ترتيب می خواهد روی يکی بودن تأکيد صورت گيرد اما بعد از اين که اين فرهنگ سازی
داريم برای خود « اله » موقعيت خاصی صورت گرفت از آن جائی که ما برای تک اله باقی مانده اسم خا
نيست .
و برای همين مشاهده می کنيد که « اله » تقريبا از گردونه خار می شود .و به عنوان يک واژه ی فرعی نه
يک واژه ی محوری و کليدی در فرهنگ اسالمی به کار می رود .
به اين ترتيب نمونه های زيادی از پديده روزمره زدايی در قرآن داريم اما با اين حال انبوهی از مهرده ها و
واژه های ديگر وجود دارند که کال کنار گذاشته شده اند و اصال اقدامی در جهت اختصاصی سازی آن ها
صورت نگرفته است در اين وقت باقی مانده راجع به کاری که در اين ترم کرده ايم و برای اين که ببينيم
برنامه ی ما برای ترم آينده چه خواهد بود يک جمع بندی انجام می دهم .
از آن جائی که در حال حاضر کتاب هايی وجود دارند که معنا شناسی را در سطح عام آن به شما معرفی می
کنند با توجه به وقت محدودمان نيازی نمی ديدم که در اين جا کليات معنا شناسی را بگويم و اين ها
چيزی است که می توانيد از طريق مطالعه و شرکت در کالس هايی با آنها آشنا شويد .
از آن جائی که عنوان درس « بررسی آراء محققان » بود بيشتر دنبال اين بوديم که در بقيه کاربرد بحث
های معناشناسی در حوزه قرآن متمرکز شويم بعد از چند جلسه اول که فقط به تنوع مکاتب معناشناسی
پرداختيم روی کاربرد معناشناسی در حوزه قرآن متمرکز شديم و همان طوری هم که يک گهتگوی کامال
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|191
آزاد با هم توافق کرديم قرار شد که بيشتر روی معنا شناسی با رويکرد قوم شناختی و مکتب بُن متمرکز
شويم .
لذا اگر تيترهای بحث هايی که در اين جا مطرح می شود با کتاب هايی که االن در زبان فارسی به عنوان
معنا شناسی منتشر شده است می بينيد که خيلی با هم فرق می کنند يعنی خيلی از اين بحث ها را در آن
کتاب ها پيدا نمی کنيد و خيلی از آن بحث هايی که در آن کتاب ها هست به آن ندرداختيم و علت آن اين
است که رويکرد ما رويکرد مکتب بن بوده است و به نوع ديگری وارد بحث شده ايم .
بحث هايی مثل شبکه معنايی و حوزه های معنايی و ...که ايزوتسو خيلی در کتاب « خدا و انسان در قرآن
» و در مهاهيم اخالقی در قرآن به آن ها توجه کرده است بحث هايی است که هم پايان نامه های مختلهی
در مورد آن ها نوشته شده است و هم خود ايزوتسو در اين باره کار کرده است و بيشتر ترجيح دادم که
دوستان را در فضای بحث هايی ببرم که بکرتر است و کمتر در حوزه قرآن به کار گرفته شده است .به اين
در نيم ترم دوم به آن ها پرداختيم بحث های کاربردی بود که روی ترتيب در طول جلساتی که به خصو
آيات آمديم و روی قرآن کار کرديم و يک سلسله گهتگوها و بحث هايی بوده که به آن پرداخته ايم .بحث
هايی که در ترم آينده بايد به آن بدردازيم خيلی از بحث هاست که هنوز جای پرداختن به آن ها وجود دارد
.
مثال مساله مؤلهه های معنايی و تحليل يک معنا به مؤلهه های مختلف جزء بحث هايی است که تا االن به
آن ندرداخته ايم که کال برای ترم آينده می ماند .يا بحث هايی که مربوط به حوزه استعاره و مجاز است جزء
بحث هايی است که اصال به آن ندرداخته ايم و در ترم آينده به آن می پردازيم .
بنابراين هنوز مباحث زيادی مانده که در ترم آينده به آن می پردازيم و نبايد تصور کنيد که قرار بوده که در
اين ترم درسی را تمام کنيم چون برنامه ی ما برای يک درس 2ترمه بوده است و عمال همين درس را ادامه
می دهيم هنوز با کاربردها و بحث های زيادی سروکار خواهيم داشت .
امروز ،حتی کارخانه های بزرگ اتومبيل سازی مثل بنز همه ی قطعات را خودشان توليد نمی کنند .بلکه
مثال کارخانه ی پژو يک موتور توليد می کند و می گويد اين را می فروشم و روی هر ماشينی که طراحی
کرده ايد سوار کنيد يک ماشين به عنوان سمند طراحی می کنيد و اين موتور را روی آن می گذاريد .
در حوزه علم قرار نيست که از قرآن شروع کنيد و تا فيها خالدون آن برويد و از آن يک نظريه آموزشی برای
وزارت آموزش و پرورش در آوريد و همان جا هم اجرا کنيد .علی القاعده تقسيم رشته ها تقسيم کار است و
هر کسی قرار است که قسمتی از کار را انجام دهد .
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|192
کسی که در رشته علوم تربيتی کار می کند استهاده از يک پايان نامه ای که يک کار تحليلی در مورد جايگاه
عقل يا عمل صالح يا حيات طيبه در قرآن انجام داده باشد برايش کامال راه گشاست .
يعنی کسی که در رشته ديگر کار می کند به راحتی می تواند از اين پايان نامه ها استهاده کند و قدم های
بعدی را هم بردارد چون قدم های بعدی احتيا به تخصصی دارد که احتماال اين فرد نداشته است .نمی
دانم که اين نگرانی شما بابت چيست و تا به حال هم اين اتهاق رخ داده است و خيلی ها به پايان نامه هايی
که در اين جا نوشته شده است ارجاع داده اند چرا فکر می کنيد اين قدر دور از مصرف هستند .
دانشجو 2 :نظريه مطرح است اين که کدام را انتخاب کنيم می بينيم که از قرآن چه بر می آيد .
استاد :بقيه ی آن را ما نبايد انجام دهيم .شما فقط می گوئيد از قرآن چه بر می آيد .اين که يک نهر ديگر
بيايد و نظريه های مختلف معرفت شناسی را با هم مقايسه کند و ببيند که کالم يک از آن ها با تصويری که
از قرآن داده ايد جور در می آيد کار شما نيست .
دانشجو :نامههوم
استاد :اشکال ندارد .مقدار زيادی از حوزه ی پژوهش و توليد دانش آزمون و و خطاست .يعنی يک فردی «
عقل در قرآن » را می نويسد و فرد ديگری در رشته ی فلسهه به اين مراجعه می کند که کمبودهايی وجود
دارد که اين کمبودها را نشان می دهد و يک نهر ديگر در حوزه ی علوم قرآنی می آيد و به صورت مشخص
در آن قسمتی که کمبود وجود دارد کار می کند و آن کمبود را بر طرف می کند دوباره فرد ديگری در حوزه
ی فلسهه می آيد و سعی می کند از اين دستاوردهای جديد استهاده کند و گاهی اوقات اين روند ممکن
است 50سال يا صد سال يا ...طول بکشد ولی اشکالی ندارد و قاعده علم همين است .مگر تا به حال اين
همه کشهيات و اختراعاتی که صورت گرفته يکدفعه رخ داده است ؟ هر کدام از افراد در حد وسع و توان
خودشان چند قدم بر می دارند اما مهم اين است که توالی داشته باشد و اين مسير قطع نشود و اال اين که
احساس کمبودهايی وجود دارد و اين کمبودها بايد بر طرف شود چيز خيلی طبيعی ای است و همه جای
دنيا اين گونه است .نه اين که فکر کنيد فقط در ايران يا دانشکده ما اين اتهاق رخ داده است .
دانشجو :نامههوم
استاد :اين قصه سر دراز دارد و اين داستان هميشه هست يعنی در يک موضوعی ممکن است که يک
فيلسوف فکر کند که اگر خودش مستقيما به قرآن مراجعه کند نتايج بهتری خواهد گرفت و ممکن است
احساس کند که با پايان نامه ای که در علوم قرآنی نوشته شده نمی تواند ارتباط الزم را برقرار کند .اين
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|193
داستان ها همواره وجود دارد و به اين برمی گردد که رشته های مختلف علمی تا چه حد يادگرفته باشند که
با زبان هم ارتباط برقرار کنند .
اين مشکل 2طرفه است وقتی در يک کنهرانس خارجی شزکت می کنم و مثال يک محقق ژاپنی است که
خيلی دوست دارم با او صحبت کنم ،نمی توانم از او طلبکار باشم که چرا فارسی ياد نگرفته ای .او هم می
گويد تو چرا ژاپنی ياد نگرفته ای .
اشکال 2طرفه است به همان نسبت که به من وارد است به او هم وارد است چرا يک محقق رشته ی فلسهه
بايد فکر کند که حتما يک محقق علوم قرآنی بايد به زبان او حرف بزند چرا او نبايد زبان يک محقق علوم
قرآنی را ياد بگيرد .اين اشکال 2طرفه است و هيچ کدام نمی توانند از ديگری طلبکار باشند .نکته ای که
وجود دارد اين است که بايد به دنبال يک راه حل برای اين مشکل بود و با مطالبه کردن مشکلی حل نمی
شود .
بايد يک زبان مشترکی را پيدا کرد که اين ارتباط ها برقرار شود .در حوزه های علوم انسانی کوشش های
زيادی صورت گرفته است .در طول 60 – 70ساله ی اخير برای اين که بتوان اين زبان مشترک را بين
رشته های مختلف علوم انسانی برقرار کرد تالش هايی صورت گرفته است .
علوم محض اين مشکل را ندارند مثال رشته ای مثل فيزيک و شيمی خيلی راحت می توانند ارتباط برقرار
کنند اما در علوم انسانی شاخه های مختلف اين علوم ارتباطشان با هم خيلی سخت است .در طول اين چند
دهه اخير کوشش هايی صورت می گيرد که اين ارتباط برقرار شود ولی به هر حال زمان می برد .
قسمت عمده ای از اين که پايان نامه هايی نوشته می شوند ولی کمتر مورد استهاده قرار می گيرند به خاطر
اين نيست که آن پايان نامه بد نوشته شد يا آن پايان نامه حرف برای گهتن ندارد بلکه به خاطر اين است که
به زبانی حرف هايش را زده که برای افرادی که در رشته های ديگر تحصيل می کنند قابل فهم نيست و
برای اين منظور بايد يک زبان مشترکی را پيدا کرد که امکان ارتباط ميان حوزه های ميان رشته ای را
برقرار کند .
اگر توجه کنيد خواهيد ديد که وقتی که در کنهرانس خارجی شرکت می کنيد 2راه حل وجود دارد يکی
اين که يک زبان مشترکی باشد و مثال بگويند همه انگليسی صحبت کنند وقتی همه انگليسی حرف می
زنند همه می توانند با هم حرف بزنند .يکی هم اين است که وقتی آن ها که شرکت کرده اند انگليسی بلد
نيستند يا اکثرا انگليسی بلد نيستند شما بايد زبان تک تک آن ها را بلد باشيد .چقدر چنين افرادی پيدا می
شوند که بتوانند با همه با زبان خودش حرف بزند .در ارتباط علوم هم همين گونه است .
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم صفحه|194
اگر مروری کنيد می بينيد که کسانی که در برقراری اين ارتباط بين اين علوم موفق بوده اند غالبا افرادی
بوده اند که هر دو يا سه علم را بلد بوده اند و اکنون در برقراری ارتباط موفق است .
مثال دانشجويان دانشکده مديريت اين جا ،مديريت را می خوانند و فقه را هم می خوانند قاعدتا انتظار داريم
که با زبان هر دو آشنا باشند ولی موقعی می توانيم ادعا کنيم که در کارمان موفق شده ايم که بتوانيم يک
زبان مشترک ايجاد کنيم .بگوئيم دوست عزيزی که در طول عمرت اصال فقه نخوانده ای و استاد اقتصاد
هستی تو هم با ياد گرفتن اين زبان مشترک می توانی با اين علوم ارتباط برقرار کنی .دوست عزيزی که
هيچ گاه علوم قرآنی يا معنا شناسی نخوانده ای و رشته ات فقط فلسهه است شما هم با ياد گرفتن اين زبان
مشترک می توانی با پايان نامه ها و تحقيقات علوم قرآنی ارتباط برقرار کنی .هنوز از اين مساله فاصله داريم
اين فاصله هم مشکل کشوری ماست و فقط مشکل شما نيست .بايد بر اين مشکل غلبه کنيم که زمان هم
می برد .
اگر به بحث هايی که تا االن کرده ايم نگاه کنيد می بينيد که اين بحث ها بحث های نسبتا جديدی در
حوزه ی معنا شناسی است و چيزی نيست که تکرار حرف های ايزوتسو باشد .اگر کتاب های ايزوتسو را
ببينيد اين بحث ها و حرف ها را در آن نمی بينيد .
لذا تالش من اين است که در حوزه ی همين مکتب هم حرف های جديدی بزنيم پرهيز دارم از اين که
حرف های تکراری بزنم و بعيد می دانم فکر کنيد که اين بحث هايی که در اين ترم شده است فکر کنيد
کتاب هايی وجود دارد که می توانيد اين حرف ها را در آن بخوانيد .اين گونه نيست بنابراين چيزی از دست
نداده ايد .